/

تفسير سوره حشر


مومنان و منافقان

((والذين جاوا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك روف رحيم.))(1)
(((هم چنين) كسانى كه بعد از آنها[ بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند: ((پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز, و در دل هايمان حسد و كينه اى نسبت به مومنان قرار مده! پروردگارا, تو مهربان و رحيمى!)).

قرآن كريم در سوره نسإ مى فرمايد: ((والله اعلم بايمانكم بعضكم من بعض))(2) شما ابعاض يك واقعيت هستيد, اگر ابعاض يك واقعيت شديد, هرچه كه براى خود مى طلبيد براى ديگرى هم بطلبيد.
مطلب ديگر اين است كه: تعبير ((اخوان)) به منزله تعليق حكم بر وصف است. چرا مومنين لاحق براى مومنين سابق طلب مغفرت مى كنند؟ به دو دليل: دليل اول اين كه آن ها سبق در ايمان آوردند و مايه تشويق متإخران شدند. دليل دوم اين است كه آنان ابعاض يك واقعيت اند, برادر يكديگرند, بيگانه نيستند, مثل اين كه انسان با يك دست مشكل دست ديگر را حل كند. پس اين دو تعبير به منزله دو نكته است براى طلب مغفرت كردن.

دشمنى با مومنان, باعث كفر و فسق است
اين قسمت از آيه كه: ((ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا)) دو نكته دارد: يكى آن كه يك وقت كسى دشمن مومن است چون او مومن است و اين با ايمان سازگار نيست; يعنى اگر كسى دشمن مومن بود از اين نظر كه او مومن است كينه نسبت به مومن به خاطر ايمانش , كفر است. لذا در سوره مباركه نسإ كه وارد شده ((و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها))(3) گفته اند سرش اين است كه گرچه كشتن يك انسان معصيت كبيره است و مايه خلود نيست ولى اگر كسى مومنى را بكشد مخلد در نار است و چون تعليق حكم بر وصف, مشعر بر عليت است; يعنى مومنى را لايمانه بكشد اگر كسى مومنى را لايمانه بكشد كافر است و مخلد در نار. پس كينه مومن, لايمانه, كفر است و اگر لايمانه نباشد بلكه به انگيزه هاى ديگر باشد مثل اختلافات شخصى, همسايگى و خانوادگى و امثال آن, فسق است.
پس كينه مومن يا كفر است يا فسق است. لذا اينها عرض مى كنند: ((ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا)).

درباره كلمه ((بعد))
در آيه شريفه ((والذين جاوا من بعدهم)) كلمه ((بعد)) ممكن است فقط بعد زمانى باشد نه بعد رتبى, لذا از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ رسيده است كه: ((نحن الاخرون السابقون)) ما دير آمديم و زودتر از همه هم هستيم, جلوتر از همه هستيم يعنى زمانا دير آمديم و رتبتا از همه جلو هستيم.

برادرى, منطق مومنان
خداوند از مومنين طورى ياد مى كند كه آن ها را خردمند و فرزانه و اولوا الالباب بشناسيم, چون مى كوشند تا داعيه اختلاف در بين آن ها پيدا نشود, زيرا داعيه اختلاف از همان اراده سوء است, اگر غل و كينه اى در بين افراد يك جامعه نباشد يقينا با هم متحد خواهند بود. از اين كه عرض كرده اند: ((ربنا لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا)) يعنى نه تنها ما با جامعه خودمان متحد باشيم, با گذشتگان هم متحد شديم, كارى نكنيم كه آيندگان هم از ما برنجند و آن توفيق را بده كه يك سيره اى داشته باشيم كه آينده هم از ما خوشش بيايد, ما هم از گذشتگانمان خوشحال باشيم. ما با ساير مومنين نگرانى نداشته باشيم.
از نظر قرآن كريم اين طرز تفكر نشانه فرزانگى است, چون در همين سوره مباركه حشر آيه چهاردهم كه در پيش داريم مى فرمايد: ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون))(4) شما اينها را خيال مى كنيد با هم هستند و متحدند و كنار هم هستند در حالى كه دل هايشان از هم جداست و سر اين كه بدن هاى آنان نزديك هم است و دل هايشان جداى از هم است اين است كه اين ها عاقل نيستند.
پس معلوم مى شود ممكن نيست دو تا مومن با هم اختلاف داشته باشند و هر دو عاقل باشند. از اين كه خدا مى فرمايد مومنين عرض مى كنند: ((لاتجعل فى قلوبنا غلا)) يعنى اينها اولوا الالبابند يعنى اهل عقل هستند, يعنى سيره اين ها اين است, نه اين كه فقط در دعا بگويند. اين كه كفار به رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ عرض كردند: حرفت را عوض كن نه اين كه يعنى اين كلمه را عوض كن بلكه مى گفتند منطقت را عوض كن. ما هم در تعبيرات ادبى و عرفى به يكديگر مى گوييم حرفت چيست؟ يعنى منطقت چيست؟ اين جا هم كه مى فرمايد: مومنان مى گويند ولاتجعل… يعنى منطق آن ها اين است نه اين كه فقط دعا بكنند و كارشان نحوه ديگرى باشد. قولا و فعلا سنت اين ها چه در قول و چه فعل اين است كه يك مومن كارى نمى كند كه مومن ديگر را برنجاند و مايه اختلاف فراهم كند. اگر كارى كرد معلوم مى شود عاقل نيست, چون برهانى كه در آيه چهاردهم همين سوره حشر است اين است كه فرمود: ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون)) پس اگر كسى داعيه اتحاد داشت عاقل است, چرا؟ براى اين كه فرمود اگر كسى داعيه اختلاف داشت عاقل نيست. كه مومنين بايد به اين نكته حساس التفات بيشترى داشته باشند.

منطق منافقان
به دنبال اين آيه, جريان منافقين جامعه را هم بازگو مى كند و مى فرمايد:
((إلم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا))(5) كه معمولا در طرح مسائل اجتماعى است, براى اين كه كسى خيال نكند جامعه صدر اسلام همان سه گروه بودند كه پيرامون آن ها بحث شد, همان گونه كه در آيات سوره توبه همه اين اقوام به پنج گروه مشخص شده اند, در آيات سوره حشر هم همه اين اقوام مشخص هستند, يعنى مهاجرين, انصار, تابعين و منافقينى كه در جمع اين ها حضور داشتند. در سوره توبه بعد از اين كه جريان مهاجر و انصار و تابع را ذكر كرد فرمود: ((و من إهل المدينه مردوا على النفاق))(6) متمردين و منافقينى كه در درون مردم مدينه به سر مى بردند آن ها را هم يادآور شد. الان هم خطر اجتماعى اين گروه ناشناخته را ذكر مى كند و مى فرمايد: ((إلم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من إهل الكتاب)).
اين كلمه ((نافقوا)) بحثش در اول سوره بقره گذشت و گفتيم: به آن نقب ها و كانال هاى زيرزمينى كه موش ها احداث مى كنند كه از يك سوراخى وارد و از سوراخ ديگر خارج شوند ((نافقات)) مى گويند.
منافق, كانال كش است از يك طرف مثل موش وارد مى شود و از يك سوراخ ديگرى هم خارج مى شود. اين شخص هرگز سوراخ زيرزمينى نمى كند كه خود را دفن كند, اين سوراخش كانالى است طورى است كه از راه ديگر خارج مى شود لذا از طرف ديگر چون خارج مى شود مى گويند ((فسق)) يعنى ((خرج)), اين ها را مى گويند منافق, آن ها وارد مى شوند كه خارج بشوند نه اين كه وارد شوند تا بمانند. فرمود: اين منافقين به برادرانشان اين چنين مى گويند: ((إلم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من إهل الكتاب)). اين جا ((يقولون)) يعنى سيره آن ها اين است نه اين كه فقط حرف بزنند بلكه منطق حرفى, عملى و تقريرى آن ها همين است. آرى, منافقان هم برادر يك ديگرند, چون ((الكفر مله واحده)) همان طورى كه ((انما المومنون اخوه)), ((انما الكافرون هم اخوه)). لذا گاهى مى فرمايد: ((ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين))(7) گاهى مى فرمايد اين ها به شياطينشان برمى گردند ((يقولون لاخوانهم الذين كفروا)), منافقين يك اخوان داخلى دارند كه بعضى از آن ها برادر بعض ديگرند, يك اخوان خارجى دارند كه منافق با كافر برادرند. سرش اين است كه منافق مادامى كه حادثه اى پيش نيامده كفر درونى اش ظاهر نمى شود اما وقتى حادثه اى پيش آمد همين منافق ((هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان))(8) چون حالا بايد يك طرف را انتخاب بكند يا درون يا بيرون, چون درون اصل است گرايش به درون پيدا مى كند. در حال عادى و عدم خطر درونش كافر, بيرونش ايمان, كسى او را نمى شناسد. در روز خطر بايد يك راه را انتخاب كند لذا مى فرمايد: ((هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان)) كفر اين ها آن روز ظهور مى كند. همين منافقين به برادرانشان كه كافرند و اهل كتاب هستند يعنى يهود بنى نضير, يهود بنى قينقاع, يهود بنى قريظه و با آن ها كه پيمان داشتند مثلا با يهود بنى نضير اين چنين مى گفتند: ((لئن اخرجتم لنخرجن معكم))(9) اين ((لام)) توطئه قسم است يعنى والله, قسم ياد كردند كه اگر دولت اسلام بخواهد شما را تبعيد كند, ما هم با شما از جزيره العرب بيرون مىآييم, كه بيرون آمدن دسته جمعى يك اعتراض شديد به اسلام باشد و معلوم شود كه اين ها كسانى نيستند كه بتوان با آن ها زندگى كرد. دولت اسلام مى خواهد شما را تبعيد كند ولى وقتى با شما باشيم اين تبعيد رنگ هجرت مى گيرد: ((و لانطيع فيكم إحدا إبدا)) ما درباره شما حرف هيچ كسى را گوش نمى دهيم. هرچه هم به ما پيشنهاد بدهند كه بمانيم, نمى مانيم. ((و ان قوتلتم)), اگر شما طرف قتال قرار گرفتيد و مسلمين به مقاتله شما برخاستند, ((لننصرنكم)) ما هم به سود شما عليه دولت اسلام مى جنگيم. پس اگر خواستند شما را تبعيد كنند ما با حيله اين تبعيد را به صورت هجرت درمىآوريم, اگر خواستند با شما بجنگند ما شما را تإييد مى كنيم و شما را پيروز مى گردانيم. اين خلاصه حرف منافقين بود.

خبر غيبى قرآن درباره منافقان
خداى سبحان مى فرمايد: ((والله يشهد انهم لكاذبون)) خدا شهادت مى دهد كه اين ها دروغ مى گويند; يعنى در اين قصه دروغ مى گويند. ممكن است منافق در قصه و جريان ديگرى كافر را يارى كرده باشد, اما در اين جريان يهوديان بنى نضير و مانند آن خدا فرمود اين ها دروغ مى گويند. اين يكى از معجزات قرآن كريم است كه از غيب خبر داده است و قاطعانه فرمود اين ها دروغ گويند يعنى در همه اين دعواها كاذبند.
آن گاه اين اجمال را تفصيلا بيان كرد كه آيه بعدى به منزله شرح اين آيه است و بيان مى كند كه منافقين چرا كاذب اند؟ تفصيلش اين است: خداوند در اين سه جمله سه بار سوگند ياد مى كند:
1) ((لئن اخرجوا لايخرجون معهم)) اگر مثلا ما يهود بنى نضير را از اين جا اخراج و تبعيد نماييم منافقين هرگز حاضر نيستند از جزيره العرب يا از مدينه بيرون بروند و بخواهند كار سياسى انجام دهند و اين تبعيد را به صورت هجرت دربياورند.
2) ((و لئن قوتلوا)) اگر كار به تبعيد تمام نشد و دولت اسلام با آن ها به جنگ پرداخت و مورد حمله قرار گرفتند ((لاينصرونهم)) منافقين به اين يهوديانى كه مورد حمله واقع شده اند كمك نمى كنند.
3) ((و لئن نصروهم)) اگر هم اين ها را يارى كنند, خواه در مسئله تبعيد كه بخواهند بازى سياسى دربياورند و خواه در مسئله جنگ كه بخواهند كار نظامى انجام بدهند ((ليولن الادبار)) از ميدان جنگ رو بر مى گردانند. بر فرض كه در تمام مراحل ياد شده بخواهند يهوديان را يارى كنند, مطمئن باشند كه ((ثم لاينصرون)) اين لاينصرون هم به كفار برمى گردد هم به منافق. بر فرض هم منافقين بخواهند كمك سياسى يا نظامى كنند هرگز موفق به نصرت نخواهند شد و منصور نخواهند بود نه كفار و نه منافق. وقتى قهر الهى فرا برسد همه اين ها را ريشه كن مى كند.
در اين جا خداى سبحان چند مطلب را يكى پس از ديگرى ذكر كرد: اولا اخبار غيب كرد كه خودش يك معجزه است, بعدا با سوگند آن اخبار غيب اجمالى را مفصلا بيان كرد كه منافقين با آن ها همراهى نخواهند كرد. در قرآن كريم اين چنين آمده است كه خداوند نه تنها به موجودات عالم است بلكه به معدوم ها هم عالم است. از ذات مقدس امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ سوال كردند: آيا خداوند به معدومات عالم است؟ فرمود: نه تنها به معدومات, عالم است بلكه به ممتنعات هم عالم است و نه تنها به ممتنعات عالم است بلكه به ممتنعات ـ بر فرض وجود آن ها ـ هم عالم است كه چه خواهد شد; يعنى فلان شىء ممتنع كه وجود ندارد اگر وجود مى داشت چه مى شد خدا به اين هم عالم است.
اين بيان امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ با آيه قرآن كريم استدلال شده يعنى خود حضرت استدلال كرده به سوره مباركه انعام كه ((و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه))(10) فرمود اين ها كه الان در جهنم در زحمت قرار گرفته اند و مى گويند خدايا ما را برگردان, اين چنين نيست كه اگر ما اين ها را برگردانيم سودى به حالشان داشته باشد. حضرت به اين آيه استدلال كرده كه برگشت اين ها از جهنم به دنيا محال است چون در آن حال بساط دنيا برچيده شده و دنيايى نيست تا برگردند وقتى قيامت برپا مى شود كه كل آسمان ها و زمين وضعش برچيده بشود, وقتى اين نظام برچيده شد: ((يوم تبدل الارض غير الارض والسموات و برزوا لله الواحد القهار))(11) كل آسمان و زمين برچيده مى شود, اگر خورشيد است كه ((اذا الشمس كورت))(12) شد, اگر نجوم است كه ((و اذا النجوم انكدرت)) اگر زمين است كه تبديل شد, اگر سماوات است كه تغيير پيدا كرد. كل بساط دنيا عوض شد. دنيايى نيست تا اهل جهنم بخواهند برگردند, برگشت اهل جهنم از جهنم به دنيا محال است ولى بر فرض محال اگر اين محال واقع بشود و جهنمى هايى كه كفر براى آن ها ملكه شد از جهنم به دنيا برگردند باز هم همان كار سابق را ادامه مى دهند. و لذاست كه امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ به اين جمله استدلال كرده و فرمود: ((لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه)).

هدايت عمومى و خصوصى
نمونه اين آيه, آيه 23 سوره انفال است كه فرمود: ((ولو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم ولو اسمعهم لتولوا و هم معرضون)) خداى سبحان توفيق خاص را از بعضى ها گرفته است, آن توفيق عمومى به نام ((هدايت عام)) را نصيب همه كرده است به عنوان ((هدى للناس)) اما بعضى ها را از توفيق خاص محروم كرده براى اين كه اگر خدا توفيق خاص بدهد و ايمان در دل اين ها راه پيدا بكند با فشار و اصرار اين ايمان را از دل خود بيرون مىآورند: نظير: ((واتل عليهم نبإ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها)),(13) نظير ((بصرت بما لم يبصروا به))(14) اين دو عالم اسرائيلى كه انسان كوچك معمولى كه نبودند, نه آن بلعم آدم كوچكى بود و نه سامرى. سامرى را گفته اند از آن بزرگان اهل معرفت بود, گفت چيزى را كه من ديدم ديگران نديدند, يك انسان عادى اين چنين نيست, بالاخره از او كارى ساخته بود كه از ديگران ساخته نبود. پس خدا اين توفيق و لطف را داد, آن ها با تمام فشار اين توفيق را از دل بيرون كردند. اين كه سامرى گفت: ((بصرت بما لم يبصروا)) يعنى چيز مخفى بود من فقط ديدم و ديگران نديدند, يعنى با همين چشم ظاهرى, اين كه هنر و مقامى نيست و از آن خاكى كه انسان با همين چشم ببيند كارى ساخته نيست كه گوساله را به حرف دربياورد, اين يك آدم غير عادى بود, چيزى مى دانست كه ديگران نمى دانستند و چيزى مى ديد كه ديگران نمى ديدند و چيزى مى فهميد كه ديگران نمى فهميدند منتهى چون ظرفيت نداشت در راه باطل صرف كرد اين: ((انى بصرت بما لم يبصروا)) از يك جايى حكايت مى كند.
در اين آيه سوره مباركه انفال هم مى فرمايد بعضى ها اين طور هستند ما توفيق را هم در خانه شان ببريم اين ها با فشار او را خارج مى كنند: ((لو علم الله فيهم خيرا لا سمعهم)) يعنى به گوش جان اين ها مى شنواند نه به گوش ظاهر چون به گوش ظاهر قبلا رسانده و فرموده بود: ((هدى للناس)) و قرآن به گوش ظاهرى به همه رسيده و آن ها را به طور عام دعوت كرده است و ديگر نيازى به شرط و جزا ندارد, اما درباره آن گوش جان است كه مى فرمايد اگر ما ايمان را وارد گوش جانشان بكنيم و با گوش دل هم بشنوند با دست دل او را بيرون مى كنند, چون: ((فى قلوبهم مرض)). ((ولو اسمعهم لتولوا و هم معرضون)) اول اعتراض مى كنند بعد اعراض. اين اعتراض ها زمنيه آن اعراض است يك وقت يك كسى سوال مى كند به عنوان اين كه سوال مفتاح علم است اين بسيار خوب است, اما گاهى اعتراض مى كند كه معاذالله زمينه اعراض باشد. ((لتولوا)), اول اعتراض مى كند ((و هم معرضون)) بعد رو برمى گردانند.

ناتوانى منافقين
بنابراين همه حالات اهل نفاق با اين بيان مشخص شد, پس كارى از منافقين چه در بعد سياسى و چه در بعد نظامى ساخته نيست اگر هم اهل كتاب را يارى كنند از ميدان جنگ برمى گردند: ((ثم لاينصرون)). منافقين در داخله اسلامى به همين نحوه عمل مى كردند. اين ها با ما تعهد بستند كه وارد جبهه بشوند چند قدم آمدند ديدند جنگ جدى است برگشتند.
در سوره مباركه احزاب وضع منافق را پرده بردارى كرد و فرمود: اينها وقتى سخن از غنائم بود حضور داشتند اما وقتى سخن از غرامت است برمى گردند. در اين سوره دو آيه است اين دو آيه مقابل يكديگر است يكى از اين دو آيه خيلى معروف است و مى فرمايد: ((من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا))(15) مومنان به عهدشان وفا كردند. در مقابل اين ها, گروه ديگرى هستند كه در همين سوره مباركه احزاب مشخص شده اند مى فرمايد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهد الله(16) مسئولا)) فرمود اينها قبلا به ما تعهد سپردند, با ما بيعت كردند كه در جنگ برنگردند, همين كه جنگ شد از بين راه برگشتند. در جريان جنگ احد سيصد و اندى كه يك سوم رزمندگان آن روز را تشكيل مى دادند از بين راه برگشتند. اين آيه, آيه نفاق است و در مقابل آن آيه است كه آيه ايمان است. اين مى گويد: ((من المومنين رجال)) مال شهداست در مقابلش آن آيه است كه مى گويد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله)) اما برگشتند كه مال منافقين است.
بين مدينه تا معركه احد فاصله اى نبود, منافقين همين چند قدم را هم برگشتند. از هر دو گروه پرده برداشته شد. هم آن هايى كه طالب شهادت بودند و رفتند و به تعهد خود عمل كردند و هم كسانى كه برگشتند و به عهد خود با خدا عمل نكردند به اين ها گفتيم: ((قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت إو القتل و اذا لاتمتعون الا قليلا)) هر كجا برويد مرگ به سراغ مىآيد ولى آن ها خيانت كردند. پس اين ها افرادى بودند كه از اين طرف به مسلمين تعهد سپردند كه ما با شماييم و بين راه برگشتند, هم از آن طرف به كفار تعهد سپردند كه ما با شماييم و برمى گشتند و تازه اگر برنگردند و واقعا هم بخواهند اهل كتاب را يارى كنند كارى از اين ها ساخته نيست. نتيجه اين كه ((ثم لاينصرون)) اين اخبار قطعى است و منافقان منصور نخواهند بود.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيه . 2 ) نسإ (4) آيه25. 3 ) همان آيه 93. 4 ) حشر (59) آيه 14. 5 ) همان, آيه11. 6 ) توبه (9) آيه101. 7 ) اسرإ (17) آيه27. 8 ) آل عمران (3) آيه167. 9 ) حشر (59) آيه 11. 10 ) انعام (6) آيه 26. 11 ) ابراهيم (14) آيه 48. 12 ) كورت (81) آيه1. 13 ) اعراف (7) آيه175. 14 ) طه (20) آيه96. 5 ) احزاب (33) آيه23. 16 ) همان آيه15.

/

حب دنيا و راه هاى زدودن آن


((يا إيها الناس ان وعدالله حق فلاتغرنكم الحياه الدنيا و لايغرنكم بالله الغرور.))
در آيات متعددى از قرآن كريم, اين جهان به عنوان ((دارالغرور)) و ((متاع الغرور)) معرفى شده و با تعبيرات گوناگون مردم را از اين كه فريب دنيا را بخورند برحذر داشته است. در آيه مذكور كه از سوره فاطر تلاوت شد, و مشابه آن در سوره لقمان و به همان مضمون در بسيارى از آيات هست. در اين آيه ابتدا خداوند مى فرمايد: ((ان وعدالله حق)) پس از آن مى فرمايد: ((فلاتغرنكم الحياه الدنيا)) از اين تفريع مى توان فهميد كه جهت فريبندگى دنيا چيست.
انسان بالفطره طالب يك مطلوب والايى است كه خداى متعال براى او فراهم كرده است و وعده داده كه به آن مطلوب فطرى كه سعادت ابدى است خواهى رسيد. آن مطلوب والاسراى آخرت است كه خواست هاى فطرى انسان از آن جا برآورده مى شود چيزى كه مانع رسيدن به آن سعادت ابدى است و انسان را فريب مى دهد, زندگى دنياست. به عنوان تشبيه, غذايى كه فطرت طفل اقتضا مى كند, شير مادر است كه هم با مزاج او سازگار است و هم نياز او را برطرف مى كند و هم از آن لذت مى برد. اما گاهى به جاى پستان مادر در دهان بچه گول زنك مى گذارند و بچه مشغول مكيدن آن مى شود و از آن چه مى بايست بدان برسد محروم مى شود. آن چه كه ما خواهان آن هستيم و خدا ما را براى آن آفريده, سعادت آخرت و كمال روحانى و معنوى است كه فقط با رسيدن به آن نيازهاى ما برطرف مى شود و خواسته هايمان تإمين مى شود و آن چه مى جوييم خواهيم يافت اما يك گول زنكى هست كه مانع از متوجه شدن به آن مقصد و آن مطلوب است و ما را از جستن و پيمودن راه آخرت باز مى دارد.
اين جا چند سوال مطرح مى شود كه جنبه فلسفى و اعتقادى دارد:
چرا در اين جا خدا اين گول زنك را خلق كرده است؟ چرا انسان طورى آفريده شده كه در معرض اين فريب واقع مى شود؟ كجاى دنيا انسان را گول مى زند؟ آيا تمام حيات دنيا نامطلوب است يا يك جهت خاصى از آن; اگر يك جهت خاصى از آن نامطلوب است جهت نامطلوب كدام است؟
اينها بحث هايى است كه هم جنبه فلسفى دارد و هم جنبه تفسيرى و هم در جاى خودش بزرگان درباره آن ها بحث كرده اند. اكنون ما درصدد بحث درباره اين مسائل نيستيم. اجمالا مى گوييم: حكمت الهى اقتضا مى كند كه انسان در دنيا در معرض فريب خوردن باشد تا زمينه انتخاب و گزينش براى او فراهم شود. آن سعادت ابدى هم بايد از طريق انتخاب و گزينش خود شخص حاصل شود. اگر راه انحرافى, راه سقوط و راه لغزشى نباشد انتخاب انجام نمى گيرد و اگر انتخاب انجام نگيرد, آن سعادت حاصل نمى شود. اين جواب اجمالى به سوال مذكور است.
و اما اين كه چه چيز دنيا نامطلوب است و چرا مورد نكوهش واقع شده است؟ جواب اجمالى آن اين است كه آن چه نامطلوب است دل بستن به دنيا و دنيا را به جاى آخرت گرفتن است, نه اين كه وجود دنيا شر باشد. آن جايى كه محل تجارت اوليإ الله و مزرعه الاخره هست, بد نيست. اين كه ما دنيا را به جاى مطلوب اصلى بگيريم و راه را به جاى مقصد و وسيله را به جاى هدف بپذيريم مذموم است. مذمت به ما برمى گردد نه به وجود دنيا ((اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد. ))(1) اين هاست كه بد است نه زمين و آسمان دنيا و هوا و آفتاب آن. پس بايد مواظب باشيم و فريب تسويلات نفس خود و شيطانى كه دنيا را به جاى آخرت به ما معرفى مى كند, نخوريم.

ماهيت دنيا
ماهيت دنيا چيست. چه نفعى مى توانيم از آن ببريم و چگونه بايد با آن برخورد كنيم كه به صلاح و خير ما تمام شود. اگر اين ها را بشناسيم گول دنيا را نمى خوريم; يعنى دنيا را با چيز ديگرى عوضى نمى گيريم و آن را همان جورى كه هست, مى شناسيم و به آن صورتى كه مى بايست آن را به كار مى گيريم و از آن استفاده مى كنيم. در آن صورت گول خوردن در كار نخواهد بود. هر مهره اى ممكن است فايده اى داشته باشد, حتى خرمهره; اما اگر بدانيم كه اين مهره خرمهره است و به جاى خود از آن استفاده كنيم عيبى ندارد. آدم ممكن است از سنگ ريزه هم استفاده كند, اما به شرطى كه توجه داشته باشد كه سنگ ريزه است, عيب آن جاست كه سنگ ريزه را به جاى مرواريد تلقى كند يا خرمهره رابه جاى فيروزه به كار گيرد, وگرنه اگر بداند كه ماهيت هر چيز چيست و به چه دردى مى خورد گول خوردن در كار نيست. ماهيت دنيا گذرنده بودن است. ((انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه)) ما در اين جهان در حال سفريم, در حال حركتيم, دنيا يك مسيرى است كه بايد از آن عبور كنيم, پلى است كه بايد از آن بگذريم, راهى است كه بايد طى كنيم. البته دو راه هست: يك راهى الى الله است, يك راه هم الى الشيطان و الى النار. ((و احلوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها و بئس القرار)).(2)
به هر حال ماهيت دنيا اين گونه است كه ثبات ندارد مثل يك ماهى لغزنده اى است كه هر چه بخواهيد آن را محكم بگيريد ليز مى خورد و از دست شما به در مى رود و نمى ماند. دنيا ماندنى نيست. هر لحظه اى كه به وجود مىآيد, هنوز به وجود نيامده معدوم مى شود. اين ماهيت زندگى دنياست. چنين چيزى لايق دل بستن نيست, هم چنين هر آن چه در اين مسير قرار دارد و متاع اين زندگى است. آن چه نپايد, دلبستگى را نشايد. انسان بالفطره طالب چيزى است كه دوام داشته باشد و برايش پايدار بماند. اين عمر يك لحظه است; هيچ عاقلى به چيزى كه يك لحظه عمر دارد, دل نمى بندد; ممكن است از آن خوشش بيايد, اما به آن دلبستگى ندارد, آن گونه نيست كه پس از اين كه از بين رفت واويلا سر بدهد كه چرا رفت, از قبل مى دانست كه يك لحظه بيشتر نيست. اصلا ماهيت آن همين است و قابليت ندارد كه آدم براى يك مدتى به آن دل ببندد و توجه خود را به آن معطوف كند يا چيزهاى ديگر را فداى آن كند. اين واقعيت را بايد درست درك كرد و پذيرفت تا در عمل موثر باشد.

ريشه گناهان
اگر كسى ادعا كند كه عمده انحرافات انسان از اين جا سرچشمه مى گيرد كه او ماهيت دنيا را نمى شناسد يا معامله و رفتار صحيحى با دنيا ندارد گزاف نگفته است. در روايت هم هست كه ((حب الدنيا رإس كل خطيئه)) از اين جا ناشى مى شود كه ما ماهيت دنيا را درست نمى شناسيم و آن طور كه مى بايست با دنيا رفتار نمى كنيم و به جاى اين كه آن را وسيله قرار دهيم, هدف قرار مى دهيم. آن را بايد امرى ناپايدار و لحظه اى بشماريم, اما تصور مى كنيم كه امرى پايدار و قابل بقا و دل ستان است. اگر دقت شود ريشه هر نوع گناهى كه در عالم واقع شده و مى شود برمى گردد به آن كه گناه كار طالب يك لذتى بوده كه در اين دنيا آن را جست و جو مى كند كه يا پول است, يا رياست يا همسر و يا چيزهاى ديگرى كه در دنيا هست و به خاطر رسيدن به آن ها بوده كه اين گناهان را مرتكب شده است يا براى تحقق و يا ازدياد آن ها بوده است. خلاصه آن كه محور در تلاش هاى گناه كاران لذايذ دنياست و چيزهايى كه در دنيا برايشان حاصل مى شود. آيا هيچ كسى را سراغ داريد كه به خاطر رسيدن به يك لذت ابدى و آخرتى مرتكب گناه شده باشد. آخرت دوستى به گناه نمى انجامد, پس ريشه همه گناهان اين است كه انسان لذت دنيا را دوست دارد و به خاطر آن مرتكب كارهايى مى شود كه گاهى سعادت ابدى خود را به خطر مى اندازد و هلاكت ابدى را براى خود مى خرد. چون در آن لحظه فراموش مى كند كه اين دنيا يك گذرگاه است, فراموش مى كند كه در حال حركت است و چه بخواهد و چه نخواهد در حال رفتن است. يك قطار سريع السير را در نظر بگيريد يا هواپيمايى را بر فراز آسمان ها و روى شهرها. شما با هواپيما حركت مى كنيد, حركت آن هم در اختيار شما نيست, خلبان آن را مى راند, از داخل هواپيما شهرها, قصبات و زمين هاى سبز را نگاه مى كنيد و لذت مى بريد. آيا بجاست كه به منظره هايى كه احيانا مى بينيد, دل ببنديد و بخواهيد همان جا بمانيد و همان هدف شما بشود؟ يا اين كه نه, هواپيما در حال سفر است و شما هم مقصدى داريد, اگر هم در بين راه يك چيز لذت بخشى يا منظره زيبايى باشد, جاى ماندن نيست, جايى نيست كه بتوان به آن دل بست؟ هدف شما جاى ديگرى است و شما را آن جا مى برند, اين جا جاى ماندن نيست. كسى كه توجه به هدف دارد اين طور عاشق آن در هنگام سوار بودن هواپيما نمى شود. اين طور نمى شود كه وقتى كه رد شد, گريه و ناله سر دهد كه اى كاش اين منظره باقى بود و من همان جا مانده بودم, چون نه انسان ماندنى است, نه آن منظره باقى است و نه اين ارزش را دارد كه انسان به آن دل ببندد. به هر حال, اين يكى از عناصر فرهنگى اسلام, بلكه همه اديان آسمانى است كه در اين جمله كوتاه خلاصه مى شود: ((حب الدنيا رإس كل خطيئه)).

علت بدى دنيا
علت بدى و نكوهش علاقه به دنيا هم اين است كه توجه به دنيا و دل بستن به آن انسان را از هدف باز مى دارد و از ياد او مى برد كه آن يك وسيله و ابزار است, يك معبر و گذرگاه است. تصور مى كند كه اين جا يك مسكن ابدى است, جايى است كه بايد به آن دل بست و بدان عشق ورزيد. اگر ما توجه داشته باشيم گول دنيا را نمى خوريم و زندگى دنيا برايمان وبال نمى شود, بلكه موجب مى شود كه بفهميم ما را براى چه به اين جا آورده اند و چگونه بايد از عمر و حيات اين دنيا استفاده كنيم. درباره آيه شريفه ((ولاتنس نصيبك من الدنيا))(3) فرموده اند: كه ((ان تطلب بها الاخره)) بهره واقعى ما از دنيا در اين است كه آن را وسيله اى براى سعادت ابدى خود قرار دهيم. اگر دنيا را براى خودش خواستيم قدم اول انحراف است. البته انحراف هم مراتبى دارد. برخى آن قدر دنيا را دوست دارند كه اگر مزاحم با سعادت ابدى آنها هم باشد, نمى توانند از آن دل كنند, آن چنان به آن انس گرفته اند كه نمى توانند از آن صرف نظر كنند, يعنى آن جا كه لذت دنيا متوقف بر امر حرامى باشد باز هم نمى توانند از آن صرف نظر كنند. شخص مومن و متقى بايد حداقل اين مرتبه را حائز باشد كه دل به لذت هاى حرام دنيا نبندد و دنيا را آن قدر دوست ندارد كه حتى حاضر به ارتكاب گناهان بشود, تا لذتى از لذائذ دنيا را به دست آورد. اولياى خدا اصلا به هيچ لذتى از لذايذ دنيا ولو مباح و حلال هم باشد دل نمى بندند و تنها آن را براى رسيدن به رضاى خدا و دار آخرت و قرب الهى دنبال مى كنند و آن جا كه مزاحمتى داشته باشد آن را رها مى كنند. سعى كنيم كه آن قدر فريفته دنيا نشويم كه نتوانيم از گناهان خوددارى كنيم اين قدم اولى است كه بايد برداشت. اولين مبارزه اى است كه بايد با نفس كرد و اولين رياضتى است كه بايد كشيد اين است كه بايد لذت هاى حرام را ترك كرد.

راه هاى زدودن حب دنيا
چه كنيم كه فريفته دنيا نشويم؟ مى دانيم كه دنيا فريبكار است و مى دانيم كه ((حب الدنيا رإس كل خطيئه)), چه كنيم كه در اين دام نيفتيم و محبت دنيا بر قلب ما چيره نشود و عاشق نشويم؟ براى اين كار راه هايى وجود دارد كه مجموع آن ها مى تواند موثر باشد: اول, راه هاى فكرى و شناختى; دوم, برنامه هاى عملى خاص; سوم, امور قلبى و توجهات درونى.
بعضى از راه ها مربوط به عقل و فكر آدمى زاد است, برخى از آن ها مربوط به دل انسان و برخى مربوط به عمل و رفتار خارجى انسان, كه اينك به اجمال درباره آن ها بحث مى كنيم. آن چه مربوط به فكر انسان است, تإمل در ماهيت دنياست و اين كه دنيا گذراست و قابل دل بستن نيست.
1 ) راه فكرى و شناختى :
بايد با فكر و تإمل دنيا را با آخرت مقايسه كرد. بايد ببينيم كه آيا جا دارد كه آدم دنيا را بر آخرت ترجيح دهد؟ قرآن كريم مقايسه هايى بين دنيا و آخرت انجام داده است كه تإمل در اين آيات و فكر كردن در مضامين آن ها مى تواند ما را به اين نكته رهنمون كند, كه دنيا پايدار نيست:
((ما عندكم ينفد و ما عند الله باق))(4) , ((بل توثرون الحياه الدنيا والاخره خير و ابقى)).(5)
اين يك استدلال عقلى است. به فرض اين كه لذايذى كه در آخرت ميسر است در دنيا هم فراهم شود كه اين چنين نيست, آخرت پايدارتر است و دوام آن بيشتر است. اگر امر داير شد بين اين كه خوشى يك روزه يا خوشى يك ساله را انتخاب كنيم و خوشى ها نيز از نظر مرتبه لذت با هم مساوى باشند, عقل آدمى كدام يك از آن ها را انتخاب مى كند؟ عقل حكم مى كند چيزى را كه ولو يك لحظه بيش تر باشد, آن را انتخاب كنيم. پس چگونه است كه ما يك چيز ناپايدار را بر يك امر ابدى ترجيح مى دهيم؟ اگر عمر هر كس در دنيا هزار سال هم باشد چگونه مى توانيم بين عمر دنيا و عمر آخرت مقايسه كنيم؟ از نامتناهى نمى توانيم تصور دقيقى داشته باشيم و فقط يك لفظى را در مورد آن به كار مى بريم, اما نمى فهميم كه نامتناهى و ابدى يعنى چه؟ چقدر طولانى است؟ 10 سال, 100 سال, 1000 سال, 10000سال, يك ميليون سال و… تا روز قيامت هم كه بشماريم شمارش آن تمام نمى شود.
از نظر كيفيت هم ما نمى توانيم لذايذ آن را با دنيا مقايسه كنيم كه چقدر بر لذايذ دنيا برترى دارد به همان اندازه اى كه كميت آن بر دنيا برترى دارد, كيفيت آن هم بى نهايت بر لذايذ دنيا برترى داشته باشد, ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين))(6) ((فلاتعلم نفس)) نكره در سياق نفى است; يعنى هيچ كس نمى داند كه خدا در آخرت براى بندگان مقرب خود چه چيزهايى فراهم كرده است و چقدر مايه چشم روشنى آن هاست و چه لذايذى خواهند برد. براى هيچ كس قابل درك نيست.
اين مرحله بعد از شناخت است كه بايد فكر كرد و تإمل نمود آدمى زاد فراموش كار است, برهان اقامه مى شود و مسئله اى را درك مى كند و مى پذيرد ولى در ياد او نمى ماند; لذا احتياج به تكرار و تذكر است. يكى از بزرگ ترين فوايد مطالعه قرآن كريم اين است كه چيزهايى را كه آموخته ايم و ياد گرفته ايم, به ياد ما مىآورد و نمى گذارد فراموش بشوند. اين يك بعد قضيه است.

2 ) راه عملى:
راه ديگر آن مربوط به عمل خارجى و رفتار انسان است. بايد كارهايى انجام داد كه مانع از دلبستگى به دنيا شود. همان طور كه افكار و تمايلات قلبى در رفتار اثر مى گذارد, متقابلا رفتار هم در بقإ آن تمايلات, در رسوخ, در ثبات و يا در ضد آن ها اثر مى گذارد. بنابراين, براى اين كه حب دنيا در ما رسوخ نكند بايد رفتارهايى را انتخاب كنيم و به كار ببنديم كه مانع بشود از اين كه حب دنيا در دل ما رسوخ كند. براى اين منظور بايد اول سلسله تكاليف شرعى خود را نسبت به امور دنيا انجام دهيم:
دادن زكات, خمس, نفقات واجب و… مانع از دلبستگى مى شود: ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها))(7) انفاق مانع از دلبستگى به مال دنيا مى شود ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون))(8) چيزهايى كه دوست داريد و زمينه دلبستگى در آن ها هست, انفاق كنيد تا به بر برسيد. يكى از عواملى كه باعث مى شود دل بستگى به دنيا پيدا نشود اين است كه آدم سعى كند چيزهايى كه دوست مى دارد در راه خدا بدهد. در درجه اول واجبات, بعد هم مستحبات, هرچه را دوست تر دارد بدهد, البته در صورتى كه ضرورت زندگى خود و عيال واجب النفقه او تإمين شده باشد مگر اين كه خود آن عيال هم حاضر به ايثار باشد. به هر حال نبايد با انجام تكاليف مستحب جلوى انجام تكاليف واجب را گرفت و به جاى اين كه نفقه واجب عيال را بپردازيم, انفاق مستحب كنيم, يا به جاى اين كه تكليف واجبى را انجام دهيم به دنبال مستحبات برويم. اين از همان جاهايى است كه شيطان آدم را فريب مى دهد.هيچ وقت كار مستحب جانشين واجب نمى شود. در روايات هست كه انفاق هم كه مى خواهيد بكنيد, اول به پدر و مادر, به ارحام, به همسايگان, بعد به ديگران تا آدم قوم و خويش فقير دارد نوبت به انفاق به ديگران نمى رسد اگر پدر و مادر محتاج هستند در درجه اول هستند. به هر حال وقتى انسان آن چه را با زحمت به دست آورده جاى دارد كه به آن دل نبندد, انفاق مى كند عملا دل از آن مى كند. اين از آن رفتارى است كه بر قلب اثر مى گذارد.
چه چيزهايى را بايد انفاق كرد؟ ((مما تحبون)) نه آن چيزهايى كه ((ولستم بآخذيه الا ان تغمضوا فيه))(9) چيزى را انفاق نكنيد كه خود حاضر نباشيد بگيريد و اگر كسى آن را به شما داد رغبت در گرفتن آن نداريد. انفاق اين قبيل چيزها در راه خدا فايده اى ندارد. البته از انفاق نكردن بهتر است, اما نبايد انفاق منحصر شود به اين كه آدم چيزهايى را كه در زندگى به آن ها احتياج ندارد و دور افتادنى است در راه خدا بدهد, از چيزهاى زيبا, سالم و دوست داشتنى هم انفاق كنيد, حتى اگر پول نو در جيب شما هست, هرگاه مى خواهيد انفاق كنيد از پول نو به فقير بدهيد. اين كار بسيار ساده اى است اما اثر دارد سعى كنيد چيزهايى كه مى خواهيد در راه خدا بدهيد بهترين باشد. مجددا تإكيد مى كنم به شرطى كه به وظايف واجب شما لطمه نزند. انفاق مستحب جاى انفاق واجب را نمى گيرد. اين هم يك برنامه عملى است. اعطإ يا ايتإ يعنى بذل و دادن چيزهايى كه آدم دوست دارد, اول واجباتش, پس از آن به تدريج و تا اندازه اى كه براى او ميسر باشد و به مشقت و عسر نيفتد از مستحبات.
راه ديگرى براى جلوگيرى از رسوخ حب دنيا در دل اين است كه سعى كند از چيزهايى كه در دنيا لذت بخش است ـ حتى آن جا هم كه منع شرعى ندارد ـ كمتر استفاده كند. آن چه در روايات از زهد و قناعت تعريف شده يك جهت آن همين است. وقتى آدم از چيزهاى مباح بيش از اندازه متعارف و لازم استفاده كند خواه ناخواه انسى با آن ها پيدا مى كند و مزه آن ها را مى چشد; لذا دلبستگى برايش پيدا مى شود و خاطره آن ها در ذهن او مى ماند و در وقت تنهايى, فكر آن لذت ـ ولو مباح ـ انديشه او را مشغول مى كند و لذا مانع مى شود از اين كه ذهن متوجه هدف باقى و پايدار شود. اين هم يك نوع گول خوردن است البته قدر واجب آن همان است كه از لذت حرام صرف نظر كند, اما براى اين كه به حرام نيفتد بايد يك محدوده اى را هم در نظر بگيرد, اين مضمون تعبيرى است كه در روايات براى محرمات گفته شده كه براى معاصى ((حمى)) قرار دهيد. در روايات هست كه خداى متعال نوافل را حماى واجبات و مكروهات را حماى محرمات قرار داده. بايد از گناهان فاصله بگيريد و مرز را در نظر داشته باشيد. اگر به مرز نزديك شديد ناگهان پاى شما مى لغزد: ((و من يهم حول الحمى إو شك إن يوقع فيه)). انسانى كه لب مرز راه مى رود ممكن است پايش بلغزد و بيفتد. كمى از مرز فاصله بگيريد. فاصله گرفتن از محرمات, ترك مكروهات است و اگر آدم بيشتر موفق شود و حتى بعضى از مباحات را هم انجام ندهد, بهتر است. مكرر تإكيد مى كنم كه در همه اين موارد اعتدال را از دست ندهيد و فكر زهد باعث نشود كه از تكاليف واجب باز بمانيد و سلامتى بدن را به خطر بيندازيد و نيروى بدنى لازم براى انجام واجبات نداشته باشيد يا مبتلا به امراض بدنى و روانى بشويد به خيال اين كه زهد ورزيده و رياضت كشيده و سير و سلوك كرده ايد.
اعتدال را نبايد از دست داد ولى آدم بايد در صدد اين باشد كه بعضى از مباحات را براى اين كه مانع از دل بستگى باشد صرف نظر كند. در جايى كه آدم احتمال مى دهد نگاهش به نامحرم بيفتد كمتر نگاه كند. اگر آدم يقين ندارد ابتدا نگاه كردن اشكالى ندارد, نمى دانسته كه نگاهش به نامحرم مى افتد, اما وقتى احتمال مى دهد, بايد از بعضى مباحات هم خوددارى كند كه به حرام نيفتد. از مسير گناه دور باشيد. اگر انسان در خانه خود و از مال خود دكوراسيون ايجاد كند حرام نيست, هرچند سالى فرش خانه را عوض كند و به جاى آن فرش نخ فرنگ در خانه بيندازد حرام نيست و هيچ اشكالى ندارد, اما سعى كند كه از آن كم كند و به فكر اين نباشد كه بر زيبايى زندگى خود و تجملات آن بيفزايد. آن روايت معروف را حتما همه شما شنيده و يا خوانده ايد: روزى پيغمبر اكرم(ص) ديدند كه پرده اى در خانه شان آويخته شده, فرمودند: اين را از چشم من غايب كنيد. مقام پيامبر اكرم(ص) با آن قلب مطهرى كه جز به خداى خود توجهى نمى كرد و دل نمى بست, فرمود: اين پرده اى كه رنگارنگ و گلدار است و نقاشى دارد از چشم من دور كنيد, چون مرا متوجه دنيا مى كند. اين بايد براى ما درسى باشد. معناى آن اين نيست كه شما در خانه خود هرچه پرده براى خانواده شما هست بكنيد و به دور بيندازيد, چون اولا, شرايط زمان فرق مى كند, زمانى پيغمبر اكرم(ص) اين مطلب را فرمود كه اصحاب صفه 9 نفرى با يك پيراهن نماز مى خواندند. چيزهايى كه عادى و متعارف است و در همه جا و در همه خانه ها و براى همه كس ميسر است, جلب توجه نمى كند. ثانيا, ما عينا نمى توانيم مثل پيغمبر اكرم و ائمه اطهار(ع) رفتار كنيم و نبايد هم بكنيم نه تنها نمى توانيم, بلكه ما تكاليفى داريم كه بايد رعايت كنيم. اين ها نسبت به همسر و فرزندان آنها هم تكاليفى دارند. اگر خود ما تنها باشيم يك نوع وظيفه اى داريم و وقتى با همسر زندگى مى كنيم وظيفه اى ديگر داريم و بايد خواست هاى آن ها را در حد مشروع رعايت كنيم, بر آنها تحميل نكنيم و فشارى بر آنها وارد نكنيم. او هم يك انسان مكلفى است و تكليفى دارد. ما اگر مومن هستيم تكليف خود را عمل كنيم. اين نكته مهمى است, بعضى از متدينين به خانواده خود ظلم مى كنند, در حالى كه حق ندارند بر آن ها تحميل كنند, آن ها به تصور خود مى خواهند كه خانواده شان را به پيشرفت معنوى برسانند اما بايد ظرفيت طرف مقابل را هم در نظر گرفت. نبايد در كار تحميل باشد. اگر خود شخص مايل است, نعم المطلوب, وگرنه شما بايد وظايف شرعى خود را درست انجام دهيد و به حدود و حقوق همسر تجاوز نكنيد.
پس يكى از راه ها براى اين كه انسان از رسوخ حب دنيا در دل جلوگيرى كند اين است كه عملا چيزهاى دوست داشتنى دنيا را رها و در راه خدا انفاق كند و از آن ها كمتر استفاده كند تا انس به آنها پيدا نشود. سعى كند زندگى اش در حدى باشد كه براى هم صنفان, همسايگان, دوستان, و خويشاوندان او, براى همه, در آن حد ميسر باشد, برترى جو نباشد, به فكر اين نباشد كه زندگيش را از ديگرانى كه با او معاشرت دارند بهتر كند. اين غلط است: ((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدن علوا فى الارض و لا فسادا)).(10)
در روايت است كه: اگر كسى بخواهد بند كفشى بهتر از بند كفش ديگرى داشته باشد از مصداق اراده علو است كه در اين آيه آمده است. بند كفش و زندگى متعارفى كه براى همه ميسر است اشكالى ندارد و طبق هر زمان و مكانى فرق مى كند. خيلى چيزهاست در يك جايى و در يك شهرى دنيا طلبى به حساب مىآيد, تفاخر محسوب مى شود, علو و برترىجويى حساب مى شود, اما در محيط ديگرى خيلى ساده, عمومى و همگانى است, همين طور در زمان هاى مختلف.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حديد, آيه20. 2 ) ابراهيم, آيه 29. 3 ) قصص, آيه 77. 4 ) نحل, آيه 96. 5 ) اعلى, آيه 16. 6 ) سجده, آيه 17. 7 ) توبه, آيه 103. 8 ) آل عمران, آيه92. 9 ) بقره, آيه 267. 10 ) قصص, آيه 83.

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


رشد مجدد عروق خونى چشم اندازى اميدبخش براى بيماران قلبى
محققان موفق به رشد عروق خونى جديدى شدند كه جريان خون غنى تر را براى قلب بيمارانى كه نمى توانند تحت عمل آنژيوپلاستى يا عمل جراحى باى پس قرار گيرند فراهم مىآورد.
دكتر ((تيمونتى هنرى)) اعلام كرد: اين عروق خونى جديد بى ضرر بوده و فعاليت عروق بيمار را در هفت تن از 15 بيمار شركت كننده در تحقيق تجربى انجام دادند.
اين كشف براى 600 هزار نفرى كه ساليانه از آنژين صدرى يا لخته شدن خون در عروق زانو بر اثر انسداد شريان ها رنج مى برند, خبرى آرامش بخش است.
در عمل جراحى باى پس, يك شريان باريك يا مسدود شده ناديده گرفته مى شود و به جاى آن از بخش هايى از شريان يارگ بيمار يا لوله هاى مصنوعى استفاده مى شود. در عمل آنژيوپلاستى يك بالون در منطقه آسيب ديده و براى گشاد كردن رگ قرار مى گيرد.
هنرى گفت: هدف روش درمانى جديد, تقويت مكانيسم طبيعى رشد عروق خونى جديد بدن است. 15 بيمار شركت كننده در اين تحقيق داراى درد شديد در ناحيه سينه بودند كه اين امر توانايى آنان را براى شركت در فعاليت هاى روزانه محدود مى كرد.
وى افزود: ما در اين بررسى به هيچ گونه عوارض جانبى مهمى برنخورديم.
هنرى مى گويد: ما از اين امر آگاهى داريم كه در چشم بيماران ديابتى عروق خونى بسيار ريزى رشد مى كند و همين امر علت نابينايى آنهاست. ما هم چنين مى دانيم كه اين پروتئين در رشد عروق خونى چشم ايفاى نقش مى كند.

اهميت عمل به موقع پيوند مغز استخوان در مبتلايان به لوسمى
متخصصان سرطان مى گويند: فن آورىها و بينش جديدى كه در مورد پيوند مغز استخوان ايجاد شده است, احتمال بقإ بيماران را بدون توجه به خويشاوند يا غير خويشاوند بودن فرد اهدا كننده, يكسان نموده است.
دانشمندان در بررسى 196 بيمار مبتلا به لوسمى مزمن ميلوئيد, پى بردند كه ادامه بقا به مدت 5 سال براى بيماران كمتر از 50 سال كه ظرف يك سال پس از تشخيص بيمارى تحت عمل پيوند مغز استخوان از غير خويشاوند قرار گرفتند, 74 درصد بود.
محققان مركز تحقيقات سرطان مى گويند: 77 درصد بيمارانى كه ظرف يك سال پس از تشخيص بيمارى از خواهر يا برادر خود مغز استخوان دريافت كردند تا 5 سال بعد زنده ماندند.
دكتر جان هنسن سرپرست اين تحقيق مى گويد: تحقيقات قبلى نشان داده بود كه شانس ادامه حيات به مدت 5 سال در مبتلايان به لوسمى مزمن ميلوئيد كه از يك اهدا كننده غير خويشاوند پيوند دريافت كرده اند 40 تا 60 درصد است.
داوطلبان اصلى در اين مطالعه را افراد زير 50 سال تشكيل مى دادند كه ظرف مدت يك سال پس از تشخيص بيمارى تحت پيوند مغز استخوان از بيگانه قرار گرفتند.
عامل مهم ديگر يافتن يك فرد كاملا قابل انطباق است كه به سه تا 5 ماه وقت نياز دارد.
پيشرفت هاى به دست آمده در فن آورى جست و جوى افراد مناسب و قابل تطبيق و روش هاى بهتر پيشگيرى از عفونت نتايج درمان را در اين بيماران بهبود بخشيده است.
نتايج درمان بيماران مسن تر و كسانى كه بعد از گذشت بيش از يك سال از تشخيص بيمارى پيوند مغز استخوان دريافت كرده اند در اين حد نبود.
شانس ادامه حيات تا 5 سال بعد در بين بيمارانى كه از يك اهدا كننده غير خويشاوند پيوند دريافت كرده بودند, 57 درصد بود.
پيوند مغز استخوان تنها راه معالجه لوسمى مزمن ميلوئيد است, اما دانشمندان برآورد مى كنند كه تا يك سوم بيماران در اثر عوارض اين روش جان سپارند. داروها در كوتاه مدت خطر كمترى در بر دارند, اما با گذشت زمان تإثير آن ها كمتر مى شود.
هنسن بر اين باور است كه در صورت يافتن يك فرد مناسب عمل پيوند بايد اولين گام در معالجه بيمارى باشد.

چربى خطر ابتلا به آسم را افزايش مى دهد
پژوهشگران دانشگاه هاروارد با انجام تحقيقى بر روى هزاران پرستار به اولين شواهد محكم در مورد اين كه چاقى به ميزان زيادى خطر ابتلا به آسم را افزايش مى دهد دست يافتند.
به گفته اين پژوهشگران حتى مقدار كمى چربى نيز خطر را افزايش مى دهد و افراد چاق كه تقريبا 35 درصد اضافه وزن دارند سه برابر بيشتر در معرض ابتلا به اين بيمارى تنفسى كه ميليون ها امريكايى را مبتلا كرده است قرار دارند.
پزشكان سال ها از وجود ارتباط بين چاقى و آسم مطلع بودند. اما تصور عمومى بر اين بود كه آسم اول بروز مى كند و از آن جايى كه مشكلات تنفسى سبب محدود شدن ورزش مى شود افراد استعداد چاقى پيدا مى كنند.
دكتر كارلوس كامارگو مى گويد تحقيق جديد به منظور آزمايش اين فرض انجام شد و نتايج آن مقدم بودن چاقى را بر تشخيص آسم تضمين مى كند. اما يك كارشناس گفت در اين خصوص نياز به انجام تحقيقات بيشترى است. پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
اتحاديه عرب: حزب الله لبنان اميد آينده اعراب است.
گروه ضد صهيونيستى ((عمر المختار)) در فلسطين اعلام موجوديت كرد.(20/2 / 77)
22 نفر ديگر در الجزاير سربريده شدند.(23/2/77)
10 فلسطينى در حمله هوايى جنگنده هاى اسرائيل به بقاع به شهادت رسيدند.(24/2
/77)
چريك هاى تاميل يك مسلمان سريلانكايى را در هنگام نماز به رگبار گلوله بستند. (29/2/77)
شيخ عمر عبدالرحمن ممنوع الملاقات شد.(31/2/77)
نمازگزاران و دانشجويان در شهرهاى مختلف تركيه عليه قانون منع حجاب دست به تظاهرات زدند.(2/3/77)
خالد مشعل: ايران عامل شكست امريكا در تحميل سازش به خاور ميانه است.(4/3 / 77)
شيخ سعيد شعبان به رحمت ايزدى پيوست.(12/3/77)
استفاده از لباس روحانى در تركيه زندان و صد ميليون لير جريمه دارد.
رژيم مصر يك فلسطينى مبارز را تحويل امريكا داد.(16/3/77)

داخلى
ايران خواستار اختصاص كرسى دائم كنفرانس اسلامى در شوراى امنيت سازمان ملل شد.
رهبر انقلاب: ملت ايران بايد مراقب باشد دچار انحراف صدر اسلام نشود.(19/2 / 77)
رئيس جمهور براى شركت در اجلاس سران اكو عازم قزاقستان شد.
مجلس طرح ممنوعيت احداث ساختمان هاى بيش از 4 طبقه را رد كرد.(20/2/77)
رئيس جمهور: از سوء استفاده هايى كه از انتخابات دوم خرداد مى شود به شدت نگرانم. (21/2/77)
رهبر انقلاب: رونق اقتصادى وقتى خوب است كه مبتنى بر اقامه عدل باشد.(22/2 / 77)
رهبر انقلاب: نبايد گذاشت عده اى كه هيچ گاه با مردم نبوده اند سايه فكرى خود را بر جامعه حاكم كنند.
در نامه اى به رهبر معظم انقلاب نمايندگان مجلس خواستار جلوگيرى از فعاليت نشريات بى مبالات و انحرافات سياسى ـ اقتصادى خواص شدند.
رهبر انقلاب بدون اطلاع قبلى در جمع دانشجويان دانشگاه تهران حضور يافتند و با آنان به گفت و گو نشستند.(23/2/77)
هاشمى رفسنجانى: همه بايد به دولت و رئيس جمهور يارى رسانند.
عالى ترين نشان افتخارى علمى فرانسه به دو متخصص ايرانى تعلق گرفت.
رهبر انقلاب: ملت ايران نگران هجوم فرهنگ فاسد غرب به نسل جوان است, مسئولين فرهنگى بايد با برنامه ريزى و عمل, مانع تحقق اهداف دشمن شوند.
رهبر معظم انقلاب: رئيس جمهور كسى نيست كه بشود از او سوء استفاده كرد.(24/2
/77)
در لبيك به پيام رهبر انقلاب بزرگ ترين اجتماع مردم اصفهان و نجف آباد در محكوميت فتنه گرى باندهاى تبهكار سياسى برگزار شد.
4 متهم به فساد ادارى و اقتصادى در گمرك مهرآباد به اعدام محكوم شدند.
رهبر انقلاب: امريكايى هاى كج فهم اگر به ملت ايران نزديك شوند, تودهنى سختى خواهند خورد.(26/2/77)
نمايندگان مجلس: تشنج آفرينى در اصفهان حركتى هدايت شده عليه حاكميت ملى بود.
اعضاى شبكه خرابكارى با 18 بمب ساعتى در خوزستان دستگير شدند.(27/2/77)
رئيس جمهور: مسئولان سطح بالاى نظام در كنار هم هستند و هيچ اختلاف سليقه اى وجود ندارد.
راه كربلا از مرز خسروى به روى زائران ايرانى باز شد.
800 خلبان از 7 پايگاه نيروى هوايى ارتش مانور نظامى محرم را آغاز كردند.(28
/2/77)
رهبر انقلاب: ادعاى متزلزل شدن ايمان مردم دروغى بيش نيست, ملت سرزنده ايران در راه مقدس خود مستحكم است.
رئيس جمهور يازدهمين نمايشگاه بين المللى كتاب را افتتاح كرد.
سيزدهمين گردهمائى ائمه جمعه سراسر كشور با سخنان آقاى خاتمى در قم گشايش يافت.(29/2/77)
رسانه هاى بين المللى عقب نشينى امريكا در برابر اروپا را پيروزى ايران خواندند.(30/2/77)
رهبر انقلاب: همه افراد, جوانان و گروه ها با سليقه هاى متفاوت را فرزندان خود مى دانم.
هادى هاشمى (برادر مهدى هاشمى معدم) دستگير شد.
مردم: دوم خرداد بزرگترين رإى ((آرى)) به نظام و درخواست رفع كاستى هاى گذشته بود.
رهبر انقلاب انتخابات دوم خرداد را پديده اى عظيم, درخشان, بى نظير و بى سابقه در تاريخ انقلاب اسلامى توصيف كردند.
رهبر انقلاب: انتخابات رياست جمهورى يك حماسه انقلابى و دينى بود.(31/2 / 77)
آيت الله هاشمى رفسنجانى: فتح عظيم خرمشهر از مقاطع درخشان تاريخ ماست, نبايد بگذاريم اين حماسه كمرنگ شود.
آيت الله امينى: مردم ايران در دوم خرداد سال 76 استقلال فكرى خويش را اثبات كردند.(2/3/77)
وزارت نيرو: 222 طرح ملى تإمين آب به خاطر كمبود اعتبار ناتمام مانده است.
رئيس جمهور: آزادى به معناى هرج و مرج و ولنگارى اخلاقى نيست.(3/3/77)
هاشمى رفسنجانى: مگر سرداران و ماندگاران جبهه و جنگ مى گذارند كه كشور اسلامى بار ديگر به دست نااهلان بيفتد.
رئيس جمهور: سپاه بايد فراتر از همه جريان ها قرار گيرد, سپاه نبايد ذره اى از حيطه منافع ملى و امنيتى تنزل پيدا كند.(4/3/77)
رهبر انقلاب در بازديد 3 ساعته از نمايشگاه كتاب: انواع سلائق و فكرها در نشر كتاب به جز موارد گمراه كننده بايد ميدان باز داشته باشد.
جمعى از طلاب و روحانيون در قم راهپيمايى ((بيعت با محرم)) برگزار كردند.
رهبر انقلاب: نمى خواهيم به مردم بگوئيم چه بخوانند و چه نخوانند, اما كتب فاسد و گمراه كننده نبايد وارد بازار شود.(6/3/77)
فرمانده كل سپاه پاسداران: ما همان فرزندان انقلابيم و در برابر تهديدها جا خالى نمى كنيم.
25 نفر از نابينايان كردستان حافظ كل قرآن كريم هستند.(7/3/77)
ناطق نورى بار ديگر به رياست مجلس برگزيده شد.(10/3/77)
دومين كنگره بين المللى امام خمينى(ره) و احياى تفكر دينى با سخنان رئيس جمهور و با حضور جمع كثيرى از شخصيت هاى علمى سياسى و مذهبى داخلى و خارجى صبح امروز در دانشگاه تهران آغاز به كار كرد.
رئيس جمهور در ديدار با ((ژيسكاردستن)): جدا شدن فرهنگ از سياست مهم ترين عامل بحران قرن حاضر است.(11/3/77)
رئيس جمهور: در نظام فكرى امام خمينى, رهبرى ركن اصلى حاكميت است.
رئيس جمهور: كم رنگ كردن جمهوريت و اسلاميت نظام بر خلاف راه امام است.
آيت الله فاضل لنكرانى: انقلاب با فتنه ها و دشمنان بسيارى مواجه است, افرادى كمين كرده اند تا از موقعيت ها سوء استفاده كنند.(12/3/77)
ناطق نورى: روساى سه قوه حتى در يك مورد از سياست هاى كشور اختلاف نظر بنيانى ندارند.
انفجار در دادگاه انقلاب تهران 2 كشته و 6 مجروح بر جاى گذاشت.(13/3/77)
حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد حسن خمينى: دشمنان انقلاب و سيلى خوردگان از امام بدانند امروز ملت پشت سر رهبرى محكم ايستاده است.
رئيس جمهور: با امام خمينى(ره) پيمان مى بنديم با اتحاد و حول محور رهبرى راه انقلاب را ادامه دهيم.
مراسم شكوهمند سالگرد ارتحال امام خمينى(ره) در ايران و بيش از 80 كشور جهان برگزار شد.
رئيس جمهور: در ديدار با اعضاى بيت شريف امام: همسر مكرمه حضرت امام خمينى(ره) ((مادر انقلاب)) هستند.(16/3/77)

خارجى
مذاكرات واشنگتن درباره سازش خاورميانه به سرنوشت اجلاس ناكام لندن دچار شد.
هشتمين اجلاس شوراى وزيران اكو در آلماتى آغاز به كار كرد.
كهل: آلمان متعهد به حفظ امنيت اسرائيل است.(19/2/77)
سناتورهاى امريكايى از كلينتون خواستند براى تغيير مواضع ايران فشارهاى اقتصادى را تشديد كند.(20/2/77)
صهيونيست ها زمين هاى اردن را خريدند.
8 كشور صنعتى جهان از جمهورى اسلامى ايران خواستند روند سازش با رژيم صهيونيستى را تإييد كند!(21/2/77)
واجپايى از آزمايش هاى اتمى زيرزمينى در هند خبر داد.
حكم بازداشت بى نظير بوتو صادر شد.(22/2/77)
كنگره امريكا از كلينتون خواست اسرائيل را وادار به عقب نشينى از كرانه باخترى نكند.
نتانياهو مسئوليت ادامه روند سازش را به قصاب صبرا و شتيلا پيشنهاد كرد.
رئيس انجمن حقوق بشر تركيه ترور شد.(23/2/77)
هند آزمايش هاى اتمى جديد انجام داد.(24/2/77)
مذاكرات آلبرايت و نتانياهو در واشنگتن شكست خورد.
شوراى امنيت انهدام توان هسته اى عراق را تإييد كرد.
پارلمان اروپا خواستار لغو قوانين فرامرزى امريكا عليه ايران, كوبا و ليبى شد. (26/2/77)
شورشيان سودان يك هزار اسير دولتى را كشتند.(28/2/77)
با لغو قوانين فرامرزى امريكا تسليم اتحاديه اروپا شد.
واتيكان با انتخاب بيت المقدس به عنوان پايتخت رژيم صهيونيستى مخالف است.
جنگ قدرت ها بر سر ((داماتو)) به سود ايران خاتمه يافت.(29/2/77)
عراق, كويت را به مذاكره مستقيم دعوت كرد.
دميرل آمادگى تركيه براى همكارى با امريكا در بحران خاورميانه را اعلام كرد. (30/2/77)
سوهارتو پس از 32 سال حكومت از مقام خود كناره گيرى كرد.
طرح بركنارى رئيس جمهورى روسيه در دستور كار دوما قرار گرفت.(31/2/77)
مونته نگرو روابط خود را با دولت جديد يوگسلاوى قطع كرد.
نبرد سنگين بين نيروهاى طالبان و ائتلاف شمال در جبهه كابل از سر گرفته شد.
وزير كشور عربستان: انفجار ظهران توسط عربستانى ها صورت گرفت نه خارجى ها.(2 / 3/77)
17 هزار نيروى نظامى تركيه وارد شمال عراق شد.(3/3/77)
نتانياهو: اسرائيل هرگز به مرزهاى ژوئن 1967 باز نخواهد گشت.(4/3/77)
رئيس مجلس نمايندگان امريكا: بيت المقدس پايتخت ابدى اسرائيل است.
نخست وزير هند: هند على رغم ميل امريكا يك قدرت هسته است.
عراق خواستار خروج تمامى نيروهاى امريكايى و انگليسى از خليج فارس شد.(6/3
/77)
جانشين سوهارتو: به امريكا اطمينان مى دهيم در اندونزى حكومت اسلامى ايجاد نمى شود.
طالبان پيشنهاد سازمان ملل براى بازگشت به ميز مذاكره را نمى پذيرد.(7/3 / 77)
مسابقه هسته اى هند و پاكستان به صفآرايى موشك هاى دوربرد انجاميد.
رئيس جمهور پاكستان حالت اضطرارى در اين كشور اعلام كرد.(9/3/77)
شيراك: اسرائيل بايد بدون قيد و شرط از جنوب لبنان خارج شود.
روسيه, اسرائيل را به خاطر اشغال بيت المقدس شرقى محكوم كرد.
پاكستان دو آزمايش هسته اى ديگر انجام داد.(10/3/77)
كلينتون اسناد تحريم اقتصادى پاكستان را امضا كرد.(11/3/77)
دولت خودمختار ايرلند شمالى از سال آينده شروع به كار مى كند.
حزب ملت پاكستان اعلام موجوديت كرد.
دولت ائتلافى ژاپن سقوط كرد.(12/3/77)
170 كيلو اورانيوم غنى شده يك نيروگاه هسته اى در اسكاتلند ناپديد شد.
كوزوو در آستانه پاك سازى قومى و بروز جنگ خونين قرار گرفت.(13/3/77)
بحران گروگان گيرى كلمبيا با سوزاندن 25 نفر پايان يافت.
چين, روسيه و فرانسه با طرح امريكا براى اعمال تحريم عليه هند و پاكستان مخالفت كردند.(16/3/77)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ اين جانب مجرد هستم و تمايلى به ازدواج ندارم و از طرفى عذاب وجدان هم دارم كه چرا سنت پيامبر(ص) را زير پا گذاشته ام. درصورتى كه تمام امكانات برايم فراهم است.
2ـ خيلى دلم مى خواهد مناجات و نمازم را طولانى كنم ولى نمى دانم در دعاهايم چه بگويم و يا سجده هايم را با چه كلماتى طولانى كنم؟
3ـ وقتى به خدا فكر مى كنم نهايتا به اين فكر مى رسم كه خدا را چه كسى خلق كرده, مگر نه اين كه هر چيزى را خالقى است؟ با وجودى كه در طول زندگى به كرات وجود خدا را لمس كرده ام ولى اين فكر شيطانى آزارم مى دهد.(گاليكش, غلامرضا, ش)
پاسخ:
1 ـ اگر از نظر جسمى مشكلى نداريد حتما ازدواج كنيد زيرا اگر دير شود پشيمان خواهيد شد.
2ـ مناجات ها و دعاهايى را بخوانيد كه از اهل بيت عليهم السلام نقل شده و در كتب ادعيه از جمله مفاتيح و صحيفه سجاديه فراوان است و در سجده ذكر خدا را بگوييد.
3ـ دليل بر وجود خدا همين است كه بدون شك هر پديده اى را پديد آورنده اى است پس نمى شود اين جهان را خالقى نباشد ولى بايد اين سلسله به كسى ختم شود كه ديگر خالق ندارد وگر نه تا بى انتها خواهد رفت و اين معقول نيست. پس خداوند موجودى است فوق تصور ما, او پديده نيست تا پديد آورنده اى داشته باشد او ازلى و ابدى است. يا به عبارتى دقيق تر هر موجودى كه ممكن است باشد و ممكن است نباشد. بايد براى بودنش علتى باشد ولى موجودى كه حتما بايد باشد و نبودنش محال و غير معقول است علت نمى خواهد. براى اين كه مطلب را خوب درك كنيد بايد كتاب هايى كه درباره خداشناسى است بيشتر مطالعه كنيد از قبيل اثبات وجود خدا, آفريدگار جهان, و امثال آنها.

سوال:
1ـ در موقع دفع بول گاهى مايع سفيد رنگى بيرون مىآيد كه بسيار شبيه به منى است ولى خصوصيات آن را ندارد و من در ماه مبارك رمضان مبتلا به اين مسإله شده و بنا را بر اين گذاشتم كه چون خصوصيات منى را ندارد, منى نيست و روزه ام را گرفته ام. حكم در اين مورد چيست؟
2ـ گاهى وضو را در مسجدى مى گيرندو در مسجد ديگر نماز مى خوانند آيا اشكالى دارد.(تبريز ـ ج, فرضى زاده)
پاسخ:
1 ـ حكم منى را ندارد.
2ـ اگر احتمال مى دهيد وقف خاص نمازگزاران باشد وضو در آن جا جايز نيست و باطل است.

سوال:
1ـ شخصى هنگام خدمت در اداره از تلفن آن جا استفاده شخصى مى كرده اگر مديون است چگونه مى تواند جبران كند؟
2ـ صبح نيم ساعت قبل از اذان براى رفتن سر كار از منزل خارج مى شود آيا نوافل را مى تواند در حال پياده روى بخواند؟
3ـ آيا نمازهاى مستحبى سوره دارد يا خير؟
4ـ كسى كه نمازش قصر است مى تواند در صف اول به امام جماعت كه نمازش تمام است اقتدا كند؟
5ـ در محله ما مسجدى است, من امام جماعت را قبول ندارم در جماعت شركت مى كنم ولى نيت, فرادى است حال نسبت به حمد و سوره كه بايد بلند بخوانم تكليفم چيست؟
6ـ آيا انسان مى تواند تمام مسائل شرعى را از يك مجتهد و فقط يك مسإله را از مجتهد ديگر تقليد كند و آيا بايد به آن مجتهد بگويد كه اين يك مسإله را از او تقليد مى كند؟(سمنان, بهمن ـ ك)
پاسخ:
1ـ اگر طبق مقررات اداره مجازه بوده چيزى بر او نيست و اگر مجاز نبوده بايد به مقدار ارزش آن به همان اداره پرداخت نمايد.
2ـ نوافل را در حال راه رفتن مى توان خواند.
3ـ سوره در نماز مستحبى لازم نيست ولى بهتر است خوانده شود, و يك آيه هم كافى است.
4ـ اگر اقتداى او به جماعت به ساير نمازگزاران كه در صف اول اند صدمه نزند مثلا در آخر صف باشد اشكالى ندارد.
5ـ با فرض اين كه ضرورتى ايجاب نمى كند نبايد اقتدا كند به كسى كه شرايط امام را ندارد.
6ـ اگر هر دو مجتهد در علميت مساوى باشند مى تواند در بعضى مسائل از اين و در بعضى ديگر از آن تقليد كندولى اگر يكى اعلم باشد به احتياط واجب بايد فقط از او تقليد كند.

سوال:
1ـ اين جانب خدمت سربازى را انجام مى دهم در طى مدت آموزشى كه در تهران بودم مرخصى هاى اجبارى از طرف پادگان داده مى شد و من كه محل سكونتم هزار كيلومتر با تهران فاصله دارد نمى توانستم در مدت 24 يا 48 ساعت مرخصى به شهرستان بروم و برگردم لذا به خوابگاه دوستانم در دانشگاه مى رفتم و طبعا از امكانات آن جا هم استفاده مى كردم با توجه به اين كه بنده سربازم و كليه مخارج من در مدت سربازى با دولت است وظيفه ام نسبت به استفاده از امكانات دانشگاه چيست؟
2ـ ازدواج موقت اگر با رضايت اوليه زن نباشد و در اثر اصرار مرد قبول كند اشكال دارد يا خير؟
3ـ اگر صرفا زن حجاب را رعايت نكند و مرد مجبور باشد با او ارتباط داشته باشد مثلا دو همسايه كه به هنگام صحبت با يكديگر و ميهمانى حجاب را رعايت نمى كنند چه بايد كرد؟
4ـ آيا دخترى كه ازدواج نكرده[باكره] و سن او بيشتر از 28 سال باشد مى تواند بدون اجازه پدر ازدواج دائم يا موقت نمايد؟
5ـ چاپ تصاوير زنان بر روى مجلات چه حكمى دارد و آيا زنان حق دارند به تصاوير ورزشكارانى كه گاهى فقط يك شورت پوشيده اند نگاه كنند؟
6ـ نگاه كردن به تلويزيون بعضى كشورهاى عربى كه مقررات اسلامى را رعايت نمى كنند مثلا تصاوير ورزشكار زن را با لباس زير نشان مى دهند چه حكمى دارد؟ آيا كلا حرام است يا در صورتى كه قصد لذت باشد حرام است؟
7ـ اگر شخصى چند دقيقه قبل از اذان صبح محتلم شود (مثلا 10 دقيقه) و دسترسى به آب جهت غسل ندارد يا وقت تنگ است و درب حمام بسته اگر صبر كند تا حمام باز شود به سرويس كارش نمى رسد و غيبت مى خورد وظيفه اش چيست؟
8ـ اگر چند ساعت قبل از اذان محتلم شود و يقين دارد كه اگر بخوابد به موقع بيدار مى شود بر حسب اتفاق خوابيد و تا بعد از اذان بيدار نشد روزه اش چه حكمى دارد؟
9ـ اگر زنى در محيط كار حجاب را رعايت نمى كند با قهقهه زدن و استفاده از آرايش مرتكب حرام مى شود و انسان ناچار است با اين زن مواجه شود, با او حرف بزند يا با فاصله كمى در يك اطاق مشغول كار باشند تكليف چيست؟
10ـ اگر شخصى به ديگرى ضرر مالى بزند يا مال بيت المال را تباه كند يا به اموال دولت خسارتى وارد كند آيا با صدقه دادن اين خسارات جبران مى شود؟
11ـ ناسزا گفتن به بعضى از مسئولين كه انسان خلاف آن ها را ديده باشد (مثل دزدى از بيت المال) چه حكمى دارد.
(كيش, مهدى ـ م)
پاسخ:
1ـ اين مسئله تابع مقررات آن خوابگاه است اگر آمدن ميهمان اشكال ندارد شرعا هم مانعى ندارد.
2ـ اشكال ندارد.
3ـ اگر رفتن به اين گونه ميهمانى مستلزم گناه نباشد اشكال ندارد مشروط به اين كه نهى از منكر كنيد و حداقل اظهار انزجار نماييد.
4ـ ازدواج دختر باكره بايد با اذن پدر يا جد پدرى باشد هرچند سن او زياد باشد.
5ـ چاپ تصوير زن بر مجله اگر مفسده انگيز باشد جايز نيست و نگاه زن به عكس برهنه مرد اگر به قصد لذت يا مفسده انگيز باشد جايز نيست.
6ـ اگر مفسده انگيز يا قصد لذت باشد حرام است.
7ـ در موارد ذكر شده بايد تيمم كند و نماز بخواند و روزه صحيح است.
8ـ در فرض مذكور روزه باطل نيست.
9ـ اگر به آن زن ها از روى شهوت نگاه نكند و خوف وقوع در حرام نباشد اشكالى نيست وگرنه بايد از آن كار دست بردارد.
10 ـ در مورد فرد بايد ضرر او را جبران نمايد يا او را راضى كند و در مورد بيت المال بايد مقدارى را كه تلف كرده است به همان اداره يا ارگان باز گرداند.
11ـ غيبت كردن و ناسزا گفتن جايز نيست و بايد از او شكايت كنيد تا جلوى دزدى او را بگيرند و اگر راهى براى جلوگيرى از آن نبود مگر بازگو كردن به ديگران, جايز است.

سوال:
من سى سال در تهران زندگى مى كردم و محل زندگى و محل كارم در تهران بود همين ديروز آپارتمانى را در رجايى شهر كرج خريدارى كرده و ساكن آن جا شده ام (فاصله تا تهران 40 كيلومتر) حالا محل كارم تهران و سكونت من در رجايى شهر است و من هر روز صبح بايد به تهران بيايم و شب به رجايى شهر برگردم در نتيجه نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشا را بايد در تهران بخوانم در اين حالت تكليف نماز و روزه من چه مى شود؟ آيا بايد نمازها شكسته خوانده شود؟ ممكن است من تا آخر عمر به همين حالت باقى بمانم در اين صورت تكليف روزه ها چه مى شود؟
(على سپاسى)
پاسخ:
فتواى حضرت امام (ره) همين است. و اما روزه ها را بايد در ايام تعطيل قضا كنيد.

مهريز يزد برادر م. ب
1ـ در مورد چشم زخم مقاله اى در شماره49 پاسداراسلام داشتيم مراجعه كنيد.
2ـ چنين اطلاعاتى در مورد جن نداريم.
پاورقي ها:

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


و حاشا الشريعه الحقه الالهيه البيضإ ان تكون احكامها مصادمه للمعارف اليقينيه الضروريه و تبا لفلسفه تكون قوانينها غير مطابقه للكتاب والسنه
(ملاصدرا, اسفار, ج1, مقدمه مولف)
هرگز احكام شريعت حقه الهيه با معارف يقينى ضرورى در تعارض نيست و بشكند فلسفه اى كه قوانين اش با قوانين كتاب و سنت هماهنگ نيست.

پيشگفتار
انسان قرن بيستم با تمام رشد و توانمندى علمى و صنعتى خويش توجه و رويكردى ((نظام مند)) به پديده دين پيدا كرده است و به كاوش و پژوهش در ابعاد مختلف دين پرداخته است, متفكران جهان در كنار دين مسكن گزيده اند و به ژرف كاوى در مسائل دينى پرداخته اند و هم چون تشنگانى در پى سيراب نمودن عطش معنوى خويش از اقيانوس بيكران دين هستند گرچه برخى از كاوش ها و تكاپوها جلاى انصاف و بى غرضى ندارد لكن اگر دينداران, وظيفه دينى و عقلانى خويش را در روشن ساختن ابعاد و جوانب مختلف دين ايفا كنند و با استفاده از سبك هاى نوين در تدوين و نگارش كتب و رساله هاى جديد و حتى استفاده از روش هاى پيشرفته مباحث علمى جهان, الگوى نوين معرفت و فقاهت را طراحى نمايند و به جبران كاستى هاى معرفت شناسى و هستى شناسى بپردازند, نقشه هاى شوم و پليد بدخواهان دين نقش بر آب مى شود. يكى از وظايف مهم متفكران دينى و صاحبنظران اسلامى ((ارائه نظريات و مبانى معرفت شناسى و آراى دين شناختى همراه با شبهه زدايى))(1) است.
مرحوم علامه طباطبايى از متفكران بزرگ دينى است كه بزرگ ترين مشغله فكرى خود را ((مبانى معرفت شناسى و نظام ارزشى)) و به عبارت ديگر ((دين شناسى و ابعاد و وجوه متعدد آن)) قرار داده و آراى عميق و دقيق و نوينى ارايه داد كه به قول حكيم شهيد مطهرى با گذشت ساليان دراز, عظمت ايشان و افكار و انديشه هاى بلند او روشن خواهد شد.
بدون شك گردآورى آرإ علامه طباطبايى پيرامون دين و دفاع عقلانى از دين و تإمل در آراى معرفت شناختى و دين شناختى ايشان, ثمرات و نتايج درخشانى براى محققان و پژوهشگران دين شناس خواهد داشت و زمينه هاى تحقيق را در امر دين بيش از پيش باز خواهد كرد. در عصر ارتباطات و اطلاعات انسان نمى تواند خود را از امواج فكرى برخاسته از سوى ديگران در امان دارد دير يا زود با اين افكار آشنا مى شود و در برابر شبهات و افكار ديگران بايد عكس العمل از خود نشان دهد يا آن ها را بپذيرد يا رد كند و يا گزينش و انتخاب نمايد. در اين زمينه نظر و ديدگاه هاى علامه طباطبايى راه گشاست.
مقاله اى كه در پيش روى داريد ضمن بيان تإثير علامه در دفاع عقلانى از دين و تشريح ديدگاه هاى علامه طباطبايى در دين شناسى مى كوشد تا سمت و سوى تحقيقات, پيرامون معرفت شناسى و دين شناسى را براى فضلا روشن سازد و اين نكته ظريف را خاطر نشان سازد كه پرداختن به مسائل عميق دين و بررسى مسائل دينى با تإكيد بر پاسخ شبهات و در نهايت دفاع عقلانى از دين, در صورتى از آفات و عيوب و نقايص به دور خواهد بود كه راه روشن و منش و درايت و علم بزرگانى چون علامه طباطبايى سرمشق ما باشد. فراموش نكنيم كه علامه طباطبايى بعد از آگاهى از كتاب ((انسان و جست و جوى روان)) اثر يونگ, خواستار ترجمه آن مى شود و مى گويد:
((بايد جهان را شناخت, ما نمى توانيم خود را در برج هاى عاجمان محصور و منزوى كنيم.))(2)
آن حكيم فرزانه نسبت به دين شناسى تطبيقى از چنان حساسيتى برخوردار بود كه يكى از پژوهشگران كه مدتى با علامه مصاحبت داشته مى گويد: با او تجربه اى را گذرانديم كه احتمالا در جهان اسلامى يگانه است, پژوهش تطبيقى مذاهب جهان به هدايت و ارشاد مرشد و علامه اى ايرانى.
ترجمه هاى اناجيل, ترجمه فارسى اوپانيشادها, سوتراهاى بودايى و تائوته چينگ را بررسى مى كرديم, استاد با چنان كشف و شهودى به تفسير متون مى پرداخت كه گويى در نوشتن اين متون شركت داشته است.(3)
به اميد روزى كه مبانى فلسفى و الگوى نوين فقاهت و مديريت و حكومت اسلامى ما به صورت فرمول رياضى با استفاده از منطق رياضى ارائه گردد.

تإثير علامه بر دفاع عقلانى از دين
علامه طباطبايى به حق بارقه اى از روح الهى را باز نمود و هزاران قافله جان را با خود ربود و در ساليان قحطى تفكر, انديشه ناب اسلامى را مطرح كرد, به دفاع عقلانى از دين پرداخت و تإثيرات درخشانى داشت كه به اختصار عبارت اند از:

1 ـ احياى تفكر دينى:
احياى دين و تفكر دينى از مسائل بنيادى و ريشه اى است كه با رشد و گسترش اسلام در پيوند بوده و از وظايف مهم عالمان دينى و مناديان توحيد به شمار مىآيد, علامه طباطبايى در ادامه حركت رهروان دينى و فرهيختگان اسلامى, به تبيين تشريح گزاره هاى دينى پرداخت و ضمن اشاره به مفهوم احيا و تحريف مفاهيم دينى, علل و عوامل اسلامى افول معرفت دينى و تفكر ناب اسلامى را مطرح كرده به عوامل و موجبات احياى دين در تمامى اعصار و امصار را براى ره پويان دين و معارف اسلامى روشن ساخت.
وى اسلام ناب را معرفى كرد و در آثار خود به پيوند اسلام با سياست اشاره كرد. علامه پس از رحلت آيه الله العظمى بروجردى(ره) حكومت اسلامى را موضوع درس خود قرار داد و مقالاتى در اين زمينه نگاشت و ضمن بيان جامعيت اسلام, ضرورت پويايى اجتهاد, الگوى نوين مديريت اسلامى و توانايى حكومت اسلامى را در اداره جامعه در ابعاد مختلف اثبات كرد و قدرت ولايت فقيه را مطرح ساخت به طورى كه هنوز طراحان الگوى نوين فقاهت و مديريت و حكومت اسلامى از آثار وى تغذيه مى كنند.(4)

2ـ شبهه شناسى و نقد و بررسى شبهات عليه دين:
علامه با آگاهى از مكاتب غربى و فلسفه غرب دقيقا شبهاتى كه در اروپا, شرق و غرب جهان عليه دين مطرح بود شناسايى كرد و در زمان غربت, يكه و تنها با همتى بلند و اخلاصى بى نظير به نقد و بررسى آنها پرداخت, آثارى چون ((اصول فلسفه و روش رئاليسم)) و ((بدايه الحكمه)) و ((نهايه الحكمه)), ((تعليقات اسفار و شفإ)) و ((مجموعه مقالات فارسى و عربى)) دليل اين مدعى است.
ايشان در تفسير ((الميزان)) به مناسبت هاى مختلف با اشاره به افكار بى اساس برخى از دانشمندان غربى و يا روشنفكران غربزده, معارف ناب اسلامى را مطرح مى كنند و ضمن شناخت مقتضيات زمان و مكان, در سال هاى دهه 20 و 30 هدايت جامعه را با رفع شبهات به عهده مى گيرند و افكار جاهلان و مغرضان را پيرامون معارف دينى مورد نقد قرار مى دهند.
كتاب هاى ((شيعه در اسلام)), ((فرازهايى از اسلام)), ((اسلام و انسان معاصر)), ((بررسى هاى اسلامى)) ((بدايه و نهايه الحكمه)) و ديگر مقالات ايشان يادآور اين مطلب است.

3ـ نوآورى و خلاقيت:
علامه طباطبايى نه تنها در مبانى فلسفى (معرفت شناسى, هستى شناسى, نظام ارزشى), داراى نوآورى و خلاقيت است بلكه در مبانى فقهى و اصولى و روايى, تفسيرى, نكات دقيق و ظريف و عميقى را ارائه داده است كه آيندگان به ابعاد مختلف دقت و عمق و ظرافت آن پى خواهند برد, كلام حكيمانه شهيد مطهرى در اين زمينه معروف و مشهور است. به حق اين حكيم فرزانه خطوط اساسى طرح هاى جامع, كلان, دقيق, عميق را در اكثر موضوعات اسلامى ترسيم نمودند و منشإ خدمات بزرگى شدند.

4ـ مكمل علت محدثه و علت مبقيه انقلاب اسلامى ايران:
علامه طباطبايى با تحقيقات عميق خويش نسبت به دين و انديشه هاى دينى منشإ خدمات عظيمى شده و با پرورش شاگردانى چون حكيم شهيد مطهرى, بهشتى, قدوسى, ربانى و… نه تنها در پديد آوردن انقلاب همگام با امام خمينى نقش مهمى داشت بلكه در حفظ و تداوم انقلاب نيز, اساسى ترين و ثمربخش ترين مسئوليت را بر عهده گرفت, زيرا حركت اسلامى و نهضت امام خمينى به عنوان موسس اصلى انقلاب يك حركت الهى ـ سياسى بود, كه اگر از ((پشتوانه عميق دينى و معرفتى)) برخوردار نبود و از مبانى عميق فلسفى (معرفت شناسى, هستى شناسى, نظام ارزشى) كه علامه آنها را به صورت برهانى ارائه داده بود, خالى بود, از درون و بيرون متلاشى مى شد و در حفظ و استمرار با آفاتى مهلك مواجه مى شد. بنابراين يكى از تإثيرات مهم علامه ارائه مسائل ايدئولوژيك اسلام به صورت عقلى و فلسفى بود, وى معارف قرآن را برهانى كرد و با استفاده از مكتب ملاصدرا اين اصل مهم را به اثبات رساند كه قرآن و برهان و عرفان از هم جدايى ندارند و كاملا هماهنگ اند.
افكار علامه طباطبايى در پژوهش هاى علوم انسانى و محافل علمى و دانشگاهى تحت عناوين دين و توسعه, اصول تمدن سازى اسلامى, حاكميت دين در دانشگاهها, الگوى نوين فقاهت, رابطه علم و دين, رابطه عقل و دين, انتظارات بشر از دين و صدها پروژه ديگر مورد بهره بردارى قرار مى گيرد خلاقيت و نوآورى علامه را در معارف ناب اسلامى مى توان در كتاب هاى خلاصه تعاليم اسلام, روابط اجتماعى اسلام, آموزش دين, الميزان, بررسى هاى اسلامى, شيعه در اسلام, مذاكرات با پروفسور هانى كربن و رساله انسان قبل از دنيا و در دنيا بعد از دنيا, لب اللباب و حواشى بر اسفار و شفا مورد پژوهش و بررسى قرار داد.
مسئولين محترم نظام نوپاى جمهورى اسلامى از آغاز تاكنون يا به طور مستقيم و بى واسطه افتخار تلمذ در محضر علامه طباطبايى و امام(ره) را دارند و يا با يك واسطه به اين فيض عظيم مفتخرند. بسيارى از مراجع تقليد فعلى و مدرسين برجسته حوزه علميه قم و كثيرى از مفسران و حكمإ و متكلمان و فقهإ و رياضى دانان و هيإت شناسان حوزه و دانشگاه از شاگردان علامه به حساب مىآيند.(5)

5 ـ ارائه روشى نوين در تفسير قرآن:
نوع نگرش مفسران به قرآن مختلف است عده اى با نگرشى ادبى, تاريخى تجربى به قرآن نگاه مى كنند و عده اى با نگرشى نقلى, روايى, فلسفى, كلامى, عرفانى.
علامه طباطبايى در تفسير قرآن ((طرح نو)) درانداخت و اين نظريه كه بهترين روش در تفسير قرآن تفسير قرآن به قرآن است را به اثبات رساند, نقطه آغازين اين تإليف به بركت غور و بررسى روايات بحارالانوار بود, علامه اين روش و سبك را از مرحوم قاضى آموخت و مقدمات و مراحل و شرايط و نتايج و اهداف اين روش را به صورت مبسوط در مقدمه الميزان بيان كرد, شيوه و روش علامه در اين دائره المعارف بزرگ اسلامى, اثرى سترگ بر مباحث اعتقادى, تاريخى, فلسفى, اجتماعى, اقتصادى, سياست و مديريت گذاشت كه استاد شهيد مطهرى 60 سال يا 100 سال ديگر را زمان درك دقيق و پى بردن به عمق اين كتاب مى داند.(6)
ما در اين مقاله مختصر به برخى از همين تإثيرات اشاره كرده و تفصيل و بسط كلام در اين زمينه را به مجالى ديگر مى سپاريم و به تبيين نظرات علامه پيرامون ((دين و عقل)) مى پردازيم.

معانى لغوى و اصطلاحى دين
دين در لغت به معناى انقياد و تسليم, خضوع و اطاعت و پيروى و جزإ(7) آمده است و در اصطلاح به مجموعه مقررات و قوانين, عقايد و اخلاق و برنامه اى اطلاق مى شود كه براى اداره امور جامعه بشرى و تربيت و پرورش انسان ها باشد.
ممكن است دينى حق باشد و ممكن است باطل اگر مجموعه مقررات و قوانين و عقايد و اخلاق و برنامه از سوى خداوند نازل شده باشد, حق است و در غير اين صورت باطل يا مخلوطى از حق و باطل كه آن هم باطل خواهد بود.
دين حق با نيازهاى فطرى انسان و جامعه هماهنگ است و ريشه در اعماق جان آدمى دارد و چون براى اداره امور انسان و جامعه و پرورش و تكامل بشر آمده است, ميزان حقانيت آن, همان هماهنگى برنامه ها و مقررات و قوانين اش با نياز واقعى انسان و جامعه و مطابقت و توافق آن با سرشت و سير جوهرى انسان مى باشد, جعل چنين قوانين و مقرراتى كه با فطرت و سرشت آدمى هماهنگ باشد تنها از كسى برمىآيد كه به همه خصوصيات و مشخصات گوهر انسان و شئونات مختلف او از گذشته تا حال و آينده خبير و عالم باشد, قافله انسانيت كه نشئه اى را طى كرده و هدف و مقصدى در پيش دارد و مانند مسافرى به سوى آن هدف در پيش است, تافته جدا بافته نسبت به اجزإ جهان هستى نيست بلكه جزيى از اجزإ منسجم جهان است كه بر جهان اثر مى گذارد و از جهان اثر مى پذيرد, به همين جهت كسى مى تواند انسان را رهبرى كند كه او را به خوبى بشناسد و از ارتباط عميق انسان و جهان آگاه باشد و او تنها آفريدگار انسان و جهان خواهد بود همان مبدإ حكيم و وحيدى كه صلاحيت هدايت مجموعه جهان و راهنمايى تمام اجزإ آن را دارد به گونه اى كه هيچ كدام از مقصود و هدف خود باز نمانند و مزاحم رهيابى ديگران به مقصد و هدف نگردند و آن كسى جز ذات اقدس حضرت حق, نخواهد بود و هر دينى كه از ناحيه او نباشد باطل است بنابراين دين حق, دينى است كه برنامه ها و قوانين و دستوراتش از ناحيه خداوند متعال تنظيم شده است و دين باطل(8) دينى است كه برنامه ها و مقررات و دستورالعمل آن از ناحيه غير خداوند جعل شده است.(9)
علامه طباطبايى در آثار بسيارى دين و دين شناسى را از محورهاى اساسى مباحث خويش قرار داده است و ضمن بيان اهداف و ويژگى هاى دين حق به جامعيت شريعت و هماهنگى دين و سياست پرداخته و توان و قدرت دين و حكومت دينى را براى اداره جامعه در زمينه هاى فرهنگى اجتماعى, اقتصادى, نظامى و… به اثبات رسانده است. (10)

تعريف دين از ديدگاه علامه طباطبايى
به طور قطع بزرگ ترين مسئله فكرى علامه طباطبايى مسإله دين و ابعاد و جهات مختلف آن و بررسى شبهات و دفاع عقلانى از دين بوده است.
ايشان در مباحث مختلف به مناسبت, به مسإله دين پرداخته و تعريفى از دين ارائه نموده و ضمن تإكيد بر اين كه دين ((سنتى عملى كه بر اساس مسإله جهان بينى و معرفت شناسى بنيان گرفته)), به تفاوت اين اعتقاد با علم استدلالى و يا تجربى كه پيرامون عالم و آدم بحث مى كند اشاره مى كند و مى فرمايد: دين به معناى سنت اجتماعى است كه انسان در زندگى اجتماعى اش بر طبق آن سير مى كند و سنت هاى اجتماعى, متعلق به عمل است و زير بناى آن, اعتقاد در حقيقت هستى عالم و هستى خود انسان كه يكى از اجزاى عالم است, مى باشد و به همين جهت است كه مى بينيم در اثر اختلاف اعتقادات درباره حقيقت هستى, سنت هاى اجتماعى مختلف مى شود اجتماعى كه براى عالم ((ربى)) سراغ دارد كه هستى عالم از او و برگشت آن نيز به اوست و معتقد است كه آدمى فناپذير نيست و حياتى ابدى دارد كه با مرگ باطل نمى شود, چنين اجتماعى در زندگى روشى دارد كه در آن سعادت حيات باقى و تنعم در دار جاودان آخرت, تإمين مى شود و اجتماعى كه معتقد است براى عالم ((اله)) يا ((آلهه))اى است كه عالم را به دلخواه خود اداره مى كند به طورى كه اگر راضى باشد به نفع انسان ها وگرنه به ضرر آنها مى گرداند, بدون اين كه معادى در كار باشد, چنين اجتماعى زندگى خود را بر اساس تقرب به ((آلهه)) و ارضاى آنها تنظيم مى كند تا آن ((آلهه)) وى را در زندگى اش موفق و از آن چه كه انسان ها از امتعه حيات مى خواهند, بهره مندشان سازد و اجتماعى كه نه به مسئله ربوبيت براى عالم اعتقاد دارد و نه براى انسان ها زندگى جاويدى معتقد است و مانند ماديين هيچ گونه اعتقادى به ماوراى طبيعت ندارد او سنت حيات و قوانين اجتماعى خود را براساس تمتع از حيات دنيا, كه با مرگ پايان مى پذيرد, وضع و بنا مى كند.
پس دين عبارت است از: سنتى عملى كه بر اساس مسئله جهان بينى و زيست شناسى بنيان گرفته و اين اعتقاد با علم استدلالى و يا تجربى كه پيرامون عالم و آدم بحث مى كند تفاوت دارد, براى اين كه علم نظرى به خودى خود مستلزم هيچ عملى نيست ولو اين كه عمل كردن, به علم نظرى احتياج دارد بر خلاف اعتقاد كه عمل را به گردن انسان مى گذارد و آدمى را محكوم مى كند كه بايستى بر طبق آن عمل كند و اگر بخواهيد چنين تعبير كنيد كه: علم نظرى و استدلالى آدمى را مثلا به وجود مبدإ و معاد رهنمون مى شود و اعتقاد آدمى را وامى دارد كه آن معلوم نظرى را پيروى نموده و عملا هم ملتزم به آن شود.
پس اعتقاد, علم عملى است مانند اين كه مى گويد به هر انسان واجب است كه مبدإ اين عالم يعنى خداى تعالى را بپرستد و در اعمالش سعادت دنيا و آخرت خود را با هم رعايت كند و معلوم است كه دعوت دينى متعلق به دينى است كه عبارت از سنت عملى ناشى از اعتقاد است بنابراين, ايمان هم كه دين به سوى آن دعوت مى كند عبارت است از : التزام به آن چه كه اعتقاد حق درباره خدا و رسولانش و روز جزا و احكامى كه پيغمبران آورده اند اقتضإ دارد كه در كلمه ((علم عملى)) خلاصه مى شود.(11) بررسى ديدگاه علامه طباطبايى پيرامون علم و دين پروژه اى مستقل مى طلبد كه در اين مختصر نمى گنجد اما در صفحات آينده به بخشى از نظرات وى در اين زمينه اشاره مى كنيم.
علامه در جاى ديگر ضمن تإكيد بر اين نكته كه دين از نظر منطق قرآن يك روش(12) زندگى اجتماعى است كه به منظور سعادت ابديه و نجات سرمديه انسان به صورت قوانين و مقررات هماهنگ با تكوين برنامه برنامه ريزى شده مى فرمايد: ((دين الله سبحانه هو تطبيق الانسان حياته على ما تقتضيه قوانين التكوين و نواميسه حتى يقف بذلك موقفا تتحراه نفسيه النوع الانسانى)).(13) از نظر علامه: حيات طيبه كه قرآن براى انسان ترسيم مى كند حياتى است جاودانى كه با مرگ قطع نمى شود و در نتيجه انسان بايد روشى را در زندگى اتخاذ نمايد كه هم به درد اين سراى گذران و هم به درد آن سراى جاودان بخورد, راهى را برود كه وى را به سرمنزل سعادت دنيا و آخرت برساند, اين روش همان است كه قرآن به نام دين مى نامد و اين روش همان روشى است كه از نيروى عمومى و اقتصادى كلى دستگاه آفرينش الهام و سرچشمه مى گيرد.
دين از نظر منطق قرآن يك روش زندگى اجتماعى است كه انسان اجتماعى به منظور تإمين سعادت زندگى اتخاذ نموده است اما نظر به اين كه زندگى انسان محدود به اين جهان پيش از مرگ نيست اين روش بايد هم مشتمل بر قوانين و مقرراتى باشد كه با اعمال و اجراى آن سعادت و خوشبختى دنيوى انسان, تإمين شود و هم مشتمل بر يك سلسله عقايد و اخلاق و عبادات باشد كه سعادت آخرت را تضمين نمايدو نظر به اين كه حيات انسان يك حيات مستمر و متصل است هرگز جنبه دنيوى و اخروى از هم ديگر جدا نمى شوند.(14)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) اقتباس از پيام مقام معظم رهبرى به نخستين كنگره علمى ـ تخصصى دائره المعارف فقه بر مذهب اهل بيت عليهم السلام. ر.ك مجله فقه اهل بيت(ع) ش1, ص19 ـ 23 2 ) زير آسمان هاى جهان, گفت و گوى رامين جهانبگلو با داريوش شايگان ترجمه نازى عظيما, نشر فرزان, ص70. 3 ) همان, ص70 به نقل از مجله نقد و نظر شماره2, ص4. 4 ) روزنامه جمهورى اسلامى 16/2/1369 از حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى و يادگارها از آيت الله جوادى آملى ص73. 5 ) يادنامه علامه طباطبايى, به قلم جمعى از فضلا و دانشمندان ص53. 6 ) احياى تفكر دينى از استاد مطهرى. 7 ) مراجعه شود به لسان العرب, تاج العروس, مجمع البحرين, منجد الطلاب, واژه دين. 8 ) الميزان, ج8, ص299 به بعد. 9 ) براى آشنايى بيشتر با حقيقت دين نگاه كنيد به كتاب ((شريعت در آينه معرفت)) اثر استاد عبدالله جوادى آملى, مركز نشر فرهنگى رجإ ص242 ـ 93. 10 ) همان و روزنامه جمهورى اسلامى 16/2/1369 از حجت الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى, يادها و يادگارها از آيه الله جوادى آملى, ص73, يادنامه علامه طباطبايى, مهر تابان از علامه تهرانى. 11 ) علامه طباطبايى تفسير الميزان, ج8, ص299, اسماعيليان و ذيل آيه 19 آل عمران و ذيل آيه 30 روم. 12 ) ما ديدگاه علامه را درباره علم و دين و عقل و دين در دو مقاله مستقل آورده ايم كه به زودى تحت عنوان ((كلام جديد)) منتشر خواهد شد. براى آشنايى با بحث ((عقل و دين و رابطه آن با زمان و مكان)) به مقاله نگارنده تحت همين عنوان كه در مجموعه مقالات كنگره بين المللى بررسى مبانى فقهى امام خمينى ((نقش زمان و مكان در اجتهاد)) ج8, ص347 ـ 414 به چاپ رسيده است مراجعه كنيد. 13 ) الميزان, ج8, ص299, اسماعيليان. 14 ) همان و علامه طباطبايى, بررسى هاى اسلامى, ص35 و 36 به كوشش سيد هادى خسروشاهى, انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

/

مفاتيح ترنم



بادهاى غمزده
اى ابرهاى معجزه توفان بياوريد
يك مشت خاطرات پريشان بياوريد
يك كاسه از طراوت آن دست هاى سبز
يا از گلوى تشنه باران بياوريد
اى بادهاى غمزده ديگر دلم گرفت
بويى زخاك پاى شهيدان بياوريد
گفتند با تمام وقاحت به آسمان
بر سفره هاى خالى ما نان بياوريد
با آن همه ستاره روشن كسى نگفت
من سيب سرخ دارم و ايمان بياوريد
اى كوچه هاى سنگى بن بست, حاليا
چرخى زنيد و رو به خيابان بياوريد
من مى روم به سمت صميمانه حيات
آيينه, شمعدانى و قرآن بياوريد
پس با تمام حنجره ام جار مى زنم
ايمان به انتهاى زمستان بياوريد
صادق رحمانى

جاده هاى بى رنگ عرفان
مايه آرامش جانى نماز
بال پرواز مسلمانى نماز
ماهتابى چلچراغ سينه اى
روشنى بخش شبستانى نماز
جويبارى بوى دريا مى دهى
آبشارى, بانگ قرآنى نماز
كوچه باغى رو به شهر آفتاب
كهكشانى, نور بارانى نماز
بادبان زورق انديشه اى
جاده بى رنگ عرفانى نماز
بى ريا بايد به مسجد چنگ زد
دست دل, دامان يزدانى نماز
مى برى ما را به بام آسمان
نردبان جان انسانى نماز
مست مستم, رفت از دستم كلام
سكر بخشى, روح و ريحانى نماز
صبح نوروزى, دل افروزى چو روح
آن چه نايد در بيان ((آنى)) نماز
اسد الله نوروزى

آواز تسبيح
بهارى تازه شو تا گل ببينى روى ياران را
به گامى سبز بايد كرد سير اين گلستان را
در اين قحط طراوت برگ سبزى هم, تماشايى است
غنيمت مى شمارد اين زمين يك قطره باران را
دل آئينان به قدر آشنايى كام مى گيرند
كه خضر از چشمه توفيق نوشد آب حيوان را
لب خاموش اهل دل پر از آواز تسبيح است
صداى عشق مى پيچد سكوت اين شبستان را
به يك بى طاقتى بال و پر پرواز مى سوزد
هواى دانه گندم هوايى كرد انسان را
بزرگى هاى ما را مدعى باور نمى دارد
كه مور از چشم خود آيينه مى بيند سليمان را
بيا اى غم دل درد آشنا قدر تو مى داند
مگو اين سفره خجلت مى دهد ناخوانده مهمان را
تماشايى است روز ديدنش جان دادن عاشق
دو چندان مى كند بسمل صفاى عيد قربان را
جعفر رسول زاده

مرغ بهشتى
هلا اى مرد, اى روح جلالى
گذشت از داغ هجرت, چند سالى
شبى وصلت ميسر مى شد اى كاش
كه ما را نيست جز هجرت, ملالى
زمين در چشم تو, خواب قفس بود
تو كوچيدى از اين جا, تا ببالى
برادر, گوشه چشمى به ما كن
بگو با عاشقانت, وصف حالى
از آن بالا, تو اى مرغ بهشتى
زمرغان قفس هم كن سوالى
دل ما از غم هجر تو خون است
نمىآيد دگر بوى وصالى
زمين زرد است و دارد بوى پاييز
تو پس كى مى وزى, سبز شمالى؟!
طلوع ديگرى كن تا شود محو
غبار اين غروب بى خيالى
تو اى مرغ غزل خوان بهشتى
به جمع عاشقان, جاى تو خالى
رضا اسماعيلى

به پنج پنجره سوگند
وجود چيست زيانى كه سود مى خوانند
نماز مرده ما را چه زود مى خوانند
پرندگان گره خورده بر نخ خالى
هر آن چه در قفس تار و پود مى خوانند
از اين دروغ بزرگ است اين دروغ بزرگ
كه اهل حوصله آن را وجود مى خوانند
در اين بهار به يك جام بس مكن ساقى
دوباره دور بزن چنگ و عود مى خوانند
به پنج پنجره سوگند, پنج پنجره اى
كه از مناظر عظمى سرود مى خوانند
من از دوازده آيينه برنمى گردم
اگرچه گاه رخم را كبود مى خوانند
چهارده علم سبز موج زن دارم
كه التهاب مرا سمت رود مى خوانند
عليرضا فولادى

تنور شوق
اى صبح در حمايت نامت بزرگوار
خورشيد در پناه كلامت بزرگوار
معراج سبز جنگل و قد قامت درخت
همواره در بهار قيامت بزرگوار
بر مزرع طراوت دريا عبور موج
در انتشار روشن گامت بزرگوار
آموختيم از لبت آيات دوستى
صد غنچه شد زلطف قدامت بزرگوار
آغاز آشنايى مان مثل چشمه خوب
گلخنده ات نجيب و سلامت بزرگوار
بار گل و كرامت باران و لطف ابر
از سايه سار شرقى بامت بزرگوار
نان در تنور شوق تو از آب تازه تر
آب از زلال زمزم نامت بزرگوار
بادام عشق و سيب وفا و انار مهر
در دست هاى آينه فامت بزرگوار
يادش به خير فرصت زيباى عاشقى
تقسيم مهر و گردش جامت بزرگوار
خليل عمرانى

برادران و خواهران
اديب جعفرى يمنى ـ اردبيلO جواد مومنى ـ بيرجندO صفرعلى شفانى ـ اردكانO پروانه منصورى ـ گرمسارO سميه اصفهانى ـ بيجار :
شعرهاى شما رسيد, از لطف و عنايت شما درباره مجله سپاس گزاريم اميدواريم بتوانيم از آثار تازه تر, غنى تر و منسجم تر شما استفاده كنيم.
پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


سرپرستى و محبت به يتيم

رسول خدا(ع): ((خير بيوتكم بيت فيه يتيم يحسن اليه و شر بيوتكم بيت يسإ اليه)).(1)
بهترين خانه هاى شما خانه اى است كه در آن يتيمى مورد احسان قرار گيرد و بدترين خانه ها خانه اى است كه در آن به يتيمى بدرفتارى و ستم شود.

رسول خدا(ع): ((من عال يتيما حتى يستغنى إوجب الله له بذلك الجنه)).(2)
كسى كه يتيمى را در خاندان خود نگاهدارى كند تا دوران كودكيش سپرى گردد و از سرپرستى بى نياز گردد, با اين عمل بهشت را خداوند بر او واجب مى كند.

رسول خدا(ع): ((من كفل يتيما من المسلمين فادخله الى طعامه و شرابه, ادخله الله الجنه البته الا ان يعمل ذنبا لايغفر)).(3)
كسى كه متكفل يتيمى شود, او را به خانه خود ببرد و در خوردنى ها و نوشيدنى ها شريك خويش نمايد البته پاداش او بهشت است مگر آن كه گناه غير قابل بخششى مرتكب شده باشد.

رسول خدا(ع): ((من مسح رإس يتيم كانت له بكل شعره مرت عليها يده حسنات)). (4)
كسى كه دست نوازش و محبت به سر يتيمى بكشد به عدد هر موئى كه از زير دستش گذشته خداوند پاداش به او عنايت مى فرمايد.

رسول خدا(ع): ((من انكر منكم قساوه قلبه فليدن يتيما فيلاطفه وليمسح رإسه يلين قلبه باذن الله فان لليتيم حقا)).(5)
كسى كه از قساوت قلب خود ناراضى است يتيمى را مورد ملاطفت قرار دهد, دست نوازش بر سرش بكشد اميد است دلش به اذن خدا مهربان شود, يتيم در اجتماع حقى دارد, با نوازش حق او ادا مى شود.

امام على (ع): ((ادب اليتيم مما تودب منه ولدك واضربه مما تضرب منه ولدك)). (6)
يتيم را آن طور تربيت كن كه فرزند خويش را تربيت مى كنى و در مقام مجازات او را با همان چيزى بزن كه فرزند خود را مى زنى.

امام على (ع): ((الله الله فى الايتام فلاتغبوا افواههم و لايضيعوا بحضرتكم)). (7)
در وصيت به فرزندانش فرمود: از خدا بترسيد درباره يتيمان, در غذاى جسم آنان مسامحه ننمائيد, در جان آنان نيز مراقبت كنيد, مواظب باشيد روحيه آنها در برابر شما ضايع نشود و آزرده نگردد.

امام باقر (ع): ((اربع من كن فيه بنى الله له بيتا فى الجنه: من آوى اليتيم و رحم الضعيف و اشفق على والديه و رفق بمملوكه)).(8)
هر كس داراى چهار خصلت باشد خداوند خانه اى در بهشت برايش بنا مى كند: يتيمى را سرپرستى كند, بيچاره اى را ترحم كند, با پدر و مادر مهربان باشد و با مملوك خود نيكى و مدارا كند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مستدرك الوسائل, ج1, ص148. 2 ) تحف العقول, ص198. 3 ) مستدرك, ج1, ص148. 4 ) مستدرك, ج2, ص616. 5 ) وسائل, ج1, ص157. 6 ) وسائل, ج5, ص125. 7 ) نهج البلاغه, نامه 47. 8 ) خصال صدوق, ص176.

/

دانستنى هايى از قرآن


نشانه هاى پيامبر

((الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراه والانجيل, يإمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر, و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم, فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه واتبعوا النور الذى إنزل معه, إولئك هم المفلحون;(1)
آنان كه پيروى مى كنند از پيامبر و رسول درس نخوانده اى او را در كتاب هاى تورات و انجيل خود به اين نشانه ها مى يابند, همو كه آنان را امر به نيكى (معروف) مى كند و از بدىها (منكر) باز مى دارد, كردارهاى خوب را بر آن ها حلال و خبائث و زشتى ها را بر آن ها حرام مى كند و دشوارىها و غل هايى كه در گذشته بر آن ها واجب بوده را از آنان برمى دارد; پس آن ها كه به او و به نورى كه با او نازل شده ايمان مىآورند و از او احترام و تقدير و اطاعت مى كنند, آنان رستگارانند.))
سه صفت براى رسول اكرم حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ در كتاب هاى آسمانى گذشته آمده است: رسول, نبى و امى. پيامبرى كه به مكتب نرفته و درس نخوانده ولى خود استاد همه عالمان روزگار است. در كتاب هاى آسمانى هر جا رسول يا نبى امى آمده, مقصود آن حضرت است.
نشانه هاى ديگر اين پيامبر اين است كه:
1ـ آنان را امر به معروف مى كند و از منكرات و بدىها باز مى دارد. شايد گفته شود كه تمام پيامبران گذشته چنين صفتى داشته اند ولى همه مى دانند كه اسلام آن چنان به اين امر اهميت داد و آن را مهم تر از همه اعمال دانسته تا جايى كه در راه رسيدن به آن, انسان ها را وادار به جهاد و گذشتن از جان و مال نموده است. اما در اديان گذشته به صرف مسايل اخلاقى و دعوت كردن مردم به خير و خوبى بسنده نموده و هرگز براى تكامل بخشيدن به اين امر مهم, آنان را دستور به از خود گذشتن نداده است.
2ـ آن چه طيب و پاكيزه است, آن ها را بر امتش حلال مى كند و روا مى دارد و آن چه خبيث و ناپاك است, بر آن ها حرام كرده و آنان را از آن پليدىها باز مى دارد. اين يك حكم كلى است و منحصر به خوردنى ها و آشاميدنى ها نمى شود چنانچه برخى مفسرين پنداشته اند, بلكه تمام كردارها و اعمال خوب و طيب در اسلام حلال و تمام كردارهاى ناپاك و پليد, حرام است, از جمله مى توان خوردنى ها و آشاميدنى ها را به حساب آورد. به اين ترتيب نه تنها مى و گوشت خوك حرام مى شود, بلكه قمار, لهو, زنا و هرچه كار زشت و پليد است در اسلام حرام شده است.
3ـ پيامبر اسلام كه رسول رحمت است, على رغم بدىهاى بسيارى از افراد ملتش, سختى ها و شدت هاى دوران گذشته را از آنان دور نگه داشته و غل و زنجيرهاى احكام دشوار شريعت هاى سابق را كه در اثر نافرمانى ها و تمردها و گناهان آن مردم بر آنان تحميل شده بود و آنان را از خيرات باز مى داشت, از دوش امتش برداشته است.
آن چه لازم به تذكر است اين است كه اسلام شرايع و دين هاى گذشته را نسخ كرده و تمام احكامش تكامل يافته است. پس در آن اديان احكام وجود دارد ولى در اسلام تكامل يافته است گو اين كه در بسيارى از موارد, وضعيت و چگونگى آن احكام فرق مى كرده است و غل و زنجيرهايى بر آنان به ويژه بر بنى اسرائيل در اثر نافرمانى هاى آنان وضع و تحميل شده بود كه نبى رحمت حضرت محمد بن عبدالله(ص) همه آن ها را از دوششان برداشت.
حال آنان كه به اين پيامبر ايمان آوردند و او را تقدير و تجليل نمودند و از او پيروى كردند و احكام قرآنى كه همراه پيامبر و با آن حضرت, نازل شده بود را مورد اطاعت قرار دادند و دستورات حضرتش را با دل و جان پذيرا شدند و بى چون و چرا تسليم اوامرش شدند و از آن چه نهى فرموده بود دست كشيدند, اينان مومنان واقعى هستند و رستگار خواهند بود.
در اين آيه شريفه, قرآن را نور مى خواند زيرا راه گشاى زندگى است و انسان را از پلشتى ها و زشتى ها باز مى دارد و به سرمنزل سعادت و خوشبختى مى رساند. در برخى از روايات نورى كه در اين آيه آمده است, به وجود مبارك حضرت اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ نسبت داده شده, يعنى او است نورى كه همراه با نور جاويدان محمد, راه تاريك ما را فروغ مى بخشد و او است كه احكام قرآن كريم را براى ما روشن مى سازد و آن ها را تفسير و تبيين مى كند و او مكمل راه رسول الله است كه دين بدون على ناقص و نعمت بدون ولايت ناتمام است. و اصلا هيچ منافاتى ندارد كه اين نور هم عبارت از قرآن مجيد باشد و هم قرآن ناطق كه على ـ عليه السلام ـ است.
به هر حال بى گمان راه رسيدن به خوشبختى و سعادت دنيا و آخرت راه محمد و على است كه هر دو از يك نورند ((انا و على من شجره واحده و ساير الناس من شجر شتى)) و ايمان كسى كامل نمى شود و عبادتش معنى پيدا نمى كند جز با پيروى از محمد و آل محمد.
به اميد اين كه خداوند ما را در زمره شيعيان آن انوار الهيه قرار دهد و شفاعتشان را شامل حالمان گرداند, آمين يا رب العالمين.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره اعراف, آيه157.

/

انس مقدس


چگونگى آشنايى شهيد مطهرى با حاج ميرزا على آقا شيرازى(ره) و اثرات معنوى اين ارتباط
(به مناسبت 12 ارديبهشت سالروز شهادت آيه الله مطهرى)

نهال ناب
متفكر شهيد آيت الله شيخ مرتضى مطهرى از دانشوران و انديشمندان جهان تشيع در عصر حاضر است كه آثار و نوشته هاى ارزنده اش در موضوعات متنوع اسلامى همچون جويبار با طراوتى كه از چشمه حكمتش سرازير گشته تشنگان معرفت را سيراب نموده و قلوب مشتاقان را صفا مى بخشد. در وصف اين فقيه شهيد و حكيم خبير همين بس كه امام خمينى ـ قدس سره ـ در پيامى كه به مناسبت شهادتش صادر فرمودند وى را چنين معرفى نمودند: ((من فرزندى را از دست داده ام و در سوگ او نشستم كه از شخصيت هايى بود كه حاصل عمرم محسوب مى شد. در اسلام عزيز با شهادت اين فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه اى وارد شد كه هيچ چيز جايگزين آن نيست و تبريك از داشتن چنين شخصيت هاى فداكار كه در زندگى و پس از آن با جلوه خود نورافشانى كرده و مى كنند… ))(1) آن روح قدسى درباره نگاشته هاى نورانى اين عالم ربانى چنين نوشته اند: ((… او با قلمى روان و فكرى توانا در تحليل مسائل اسلامى و توضيح حقايق فلسفى با زبان مردم و بى قلق و اضطراب به تعليم و تربيت جامعه پرداخت, آثار قلم و زبان او بى استثنا آموزنده و روانبخش است و مواعظ و نصايح او كه از قلبى سرشار از ايمان و عقيدت نشإت مى گرفت براى عارف و عامى سودمند و فرحزاست…)).(2)
كمتر متفكرى را مى توان يافت كه فرآورده هاى فروزانى چون آثار اين شهيد داشته باشد, آن باور اسلامى و رشد ارزش هاى مذهبى و بالندگى دينى كه امت مسلمان ايران را به آتشفشانى از خشم مقدس تبديل نمود و به صحنه مبارزه كشانيد افرادى چون شهيد مطهرى كه از بازوان توان مند رهبر كبير انقلاب (امام خمينى) بودند, پديد آوردند و در مورد پاسدارى از مرزهاى عقيدتى, حفظ حصار استوار اسلام و التقاط زدايى از انديشه هاى مذهبى و مبارزه فكرى با تحريفات و سنت هاى موهوم و مغاير با قرآن و عترت اين فيلسوف فرزانه نقش تعيين كننده اى داشت.
استاد شهيد مرتضى مطهرى در دوازدهم جمادى الاول سال 1338 (هـ . ق) مطابق با 13 بهمن 1298 (هـ.ش) در شهرستان ((فريمان)) ديده به جهان گشود و تحت تربيت پدرى فاضل و باتقوا رشد نمود و والد ماجدش آيت الله حاج شيخ محمد حسين مطهرى, در پرورش معنوى وى بسيار سازنده بود. آن مرحوم رسائل و مكاسب را نزد آقا ميرزا على آقا شيرازى, فرزند آيت الله سيد حسن شيرازى, در سامرا فرا گرفت(3) و اين شخصيت را نبايد با آيت الله حاج ميرزا على آقاى شيرازى كه استاد اخلاق شهيد مطهرى است, اشتباه نمود.
شيخ محمد حسين پس از به پايان رسانيدن تحصيلات در عتبات به زادگاه خويش در فريمان بازگشت و عمر بابركت خويش را در ترويج و نشر دين مبين اسلام صرف نمود. (4)
وى در پرهيزگارى و عمل به آداب اسلامى, انسانى نمونه و در دورى از معاصى و تزكيه نفس به درجاتى نائل شده بود و مطهرى از دوران كودكى, تقوا و تطهير باطن را از وى آموخت.
شهيد مطهرى در طفوليت به مكتب رفت و در دوازده سالگى به حوزه علميه مشهد رهسپار گرديد و در جوار بارگاه حضرت امام رضا(ع) با جديت و شور و شوقى وافر به تحصيل علوم دينى پرداخت. در سال 1316 (هـ . ش) به هجرتى ديگر دست زد و فراگيرى دانش اهل بيت را در شهر مقدس قم پى گرفت.

مشعل هاى نورانى
استادانش در قم حضرت امام خمينى, آيت الله شيخ محمد صدوقى (شهيد محراب), آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى, آيت الله سيد صدر الدين صدر, آيت الله العظمى سيد محمد رضا گلپايگانى, آيت الله العظمى سيد احمد خوانسارى, آيت الله سيد محمد حجت, ميرزا مهدى آشتيانى, علامه طباطبايى, آيت الله حاج سيد محمد محقق يزدى (محقق داماد), آيت الله العظمى بروجردى و… مى باشند.
يكى از افتخاراتى كه نصيب شهيد مطهرى شد, بهره گيرى از محضر اساتيدى است كه علاوه بر تبحر در علوم مورد تدريس, قله هاى اخلاق و تزكيه را درنورديده و اسوه وارستگى محسوب مى شدند. وى به تعبير خود مدت دوازده سال از محضر مقدس رهبر كبير انقلاب امام خمينى و هشت سال شاگرد علامه طباطبايى بود و چه بسيار ايامى كه با اين متفكر به سر برد و مضامين پيچيده فلسفى را با هم حل مى كردند. وى به محفل بابركت حاج ميرزا على آقا شيرازى راه يافت و در واقع مى توان گفت مطهرى در تمامى دوران زندگى از اين سه استاد كه سمبل تمامى اساتيدش بودند بهره هاى وافرى در زمينه هاى گوناگون علمى و اخلاقى, شجاعت و شهامت معنوى نصيب خويش نمود و در زمينه سلوك فردى و زندگى عملى كه از ابتداى جوانى و با انگيزه الهى حركت كرده بود از اين سه فروغ فروزان تإثير پذيرفته و به اهميت فيض بخشى آن بزرگواران به مناسبت هاى مقتضى در مقالات و سخنرانى ها اشاراتى روشن دارد. به بركت پرتوافشانى اين اساتيد بود كه مطهرى با آن گستردگى در تلاش هاى علمى و غور و تفحص در انديشه هاى حكيمان و كاوش در آثار فيلسوفان سلف به طور مستمر نماز شب مى خواند و قبل از خوابيدن قرآن تلاوت مى نمود و با اين عظمت علمى چنان بر نفس خويش مسلط بود كه وقتى عالم ناصحى چون حاج ميرزا على آقا را مى يابد به مثابه كودكى كه خود را در اختيار مادرش قرار دهد با اين معلم اخلاق و مربى تزكيه مإنوس مى گردد.

از نجف تا اصفهان
حاج ميرزا على آقا شيرازى, در يكى از روزهاى شعبان 1294 (هـ . ق) در شهر مقدس نجف ديده به جهان گشود.(5) كودكى وى در محيطى مشحون از صفا و صميميت كه آكنده به محبت نسبت به خاندان عصمت و طهارت(ع) بود سپرى گرديد. اولين مدرس وى پدرش حاج ميرزا على اكبر شيرازى بود كه ضمن انجام امور بازرگانى و تلاش از طريق تجارت از محضر شخصيت هايى چون آيت الله شيخ محمد حسين كاظمى و فاضل اردكانى بهره علمى گرفته بود.(6) در حالى كه حاج ميرزا على آقا, ده بهار را پشت سر نهاده بود پدرش دار فانى را وداع گفت, اما اين غم جان سوز, وى را از ادامه تحصيل علوم دينى باز نداشت و فراگيرى دروس مقدماتى را در جوار بارگاه مطهر حضرت على(ع) پى گرفت. به عللى كه هنوز معلوم نيست و منابع تاريخى آن را روشن نكرده است, اين جوان تشنه معارف به سال 1316 (هـ . ق) نجف را به قصد اصفهان ترك نمود و در حوزه علميه عظيم و معتبر اصفهان كه مركز فقيهان و حكيمان طراز اول بود تحصيلات علوم عقلى و نقلى را پى گرفت و از محضر فقيه زاهد آيت الله سيد محمد باقر درچه اى فقه و اصول را آموخت. حكمت و فلسفه را نزد آخوند ملا محمد كاشى و جهانگيرخان قشقايى فرا گرفت و براى دانش افزايى در طب محفل محمد باقر حكيم باشى را مغتنم شمرد. و بار ديگر راهى نجف گرديد و در اين شهر به حوزه درسى آيات بزرگ شيخ الشريعه اصفهانى, سيد محمد كاظم يزدى و آخوند خراسانى راه يافت و پس از تكميل انديشه هاى فقهى و احراز درجاتى عالى در اين رشته به اصفهان بازگشت. برخوردى اتفاقى و غير منتظره با شهيد مدرس به هنگام اقامت در اصفهان او را مشتاق تحقيق و پژوهش در نهج البلاغه تدريس اين كتاب شريف نمود.

آغاز يك آشنايى
آيت الله ميرزا اسدالله جوادى مى گويد: مرحوم آيت الله سيد محمد رضا خراسانى رئيس حوزه علميه وقت اصفهان از حاج ميرزا على آقا درخواست نمود براى طلبه ها در مدرسه امام صادق(ع) ـ مدرسه صدر چهار باغ ـ مباحثى اخلاقى را مطرح كند. حاجى به خاطر اين كه تقاضاى آن روحانى پرهيزگار را عملى سازد براى عده اى از طلبه هاى اين مدرسه و مدارس ديگر اصفهان نهج البلاغه را شروع به تفسير نمود. در همين اوقات عده اى از طلاب مقيم قم به اصفهان مىآمدند و از پرتو اين بحث پرمايه و جانبخش استفاده مى كردند و به آيت الله مطهرى پيشنهاد نمودند تا ايشان هم به درس مزبور شركت كند.(7)
شهيد مطهرى مى نويسد: ((در تابستان سال بيست و بيست و يك, من از قم به اصفهان رفتم و براى اولين بار در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش استفاده كردم, البته اين آشنايى بعد تبديل به ارادت شديد از طرف من و محبت و لطف استادانه و پدرانه از طرف آن مرد بزرگ شد به طورى كه بعدها ايشان به قم آمدند و در حجره ما بودند و آقايان علمإ بزرگ حوزه علميه كه همه به ايشان ارادت مى ورزيدند در آنجا از ايشان ديدن مى كردند. در سال بيست1320[ هـ.ش] كه براى اولين بار به اصفهان رفتم هم مباحثه گراميم به من پيشنهاد كرد كه در مدرسه صدر عالم بزرگى است[ كه] نهج البلاغه تدريس مى كند, بيا برويم به درس او, اين پيشنهاد براى من سنگين بود طلبه اى كه كفايه الاصول مى خواند چه حاجت دارد كه به پاى تدريس نهج البلاغه برود. نهج البلاغه را خودش مطالعه مى كند و با نيروى اصل برائت و استصحاب مشكلاتش را حل مى نمايد. چون ايام تعطيل بود و كارى نداشتم… رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خود پى بردم دانستم كه نهج البلاغه را من نمى شناخته ام و نه تنها نيازمند به فراگرفتن از استاد بلكه بايد اعتراف كنم كه نهج البلاغه استاد درست و حسابى ندارد به علاوه ديدم با مردى از اهل تقوا و معنويت روبرو هستم كه به قول ما طلاب ـ فمن ينبغى إن يشد اليه الرحال از كسانى است كه شايسته است از راه هاى دور بار سفر بنديم و فيض محضرش را دريابيم.(8) آن متفكر والامقام در جاى ديگر به اين ماجرا اشاره اى به شرح ذيل دارد ((… تصادف كوچكى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا كرد, او دست مرا گرفت و اندكى وارد دنياى نهج البلاغه كرد آن وقت بود كه عميقا احساس كردم اين كتاب را نمى شناختم و بعدها مكرر آرزو كردم كه اى كاش كسى پيدا شود و مرا با دنياى قرآن نيز آشنا كند. از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد مورد علاقه ام قرار گرفت و محبوبم شد گويى كتابى ديگر است غير آن كتابى كه از دوران كودكى آن را مى شناختم احساس كردم كه دنياى جديدى كشف كرده ام… درك محضر او را همواره يكى از ذخاير گران بهاى عمر خودم ـ كه حاضر نيستم با هيچ چيز معاوضه كنم ـ مى شمارم و شب و روزى نيست كه خاطره اش در نظرم مجسم نگردد, يادى نكنم و نامى نبرم و ذكر خير ننمايم. به خود جرئت مى دهم و مى گويم او به حقيقت يك عالم ربانى بود اما چنين جرإتى ندارم كه بگويم من متعلم على سبيل نجاه(9) بودم, يادم هست كه در برخورد با او همواره اين بيت سعدى در ذهنم جا مى گرفت:
عابد و زاهد و صوفى همه طفلان رهند
مرد اگر هست بجز عالم ربانى نيست(10)

مرواريد معانى
وقتى مرحوم حاج ميرزا على آقا نهج البلاغه تدريس مى نمود مدام مى گريست و از لحاظ علمى در تبيين و تفسير مضامين تبحر و تسلط زيادى داشت. امكان نداشت لب به سخن باز كند و اشاره اى به سخنان حضرت على(ع) نكند. وقتى در سال 1324 (هـ.ش) در مدرسه شفيعيه ((در دشت)) اصفهان تدريس مى نمود بر فراز منبر سخنان خود را با عبارات نهج البلاغه مزين مى ساخت خطبه ها را از بر بود و بدون مراجعه به كتاب, مى خواند و به حالتى توضيح مى داد كه مستمعين را منقلب مى ساخت و آنان را از خواب غفلت بيدار مى كرد. آيه الله سيد اسماعيل هاشمى كه در بياناتى ادعاهاى مزبور را مورد تإكيد و تإييد قرار داده است, مى گويد: از محضر اين بزرگ مرد گاه گاهى استفاده مى كردم خصوص اين كه ايشان در خطب و بيان نهج البلاغه تخصصى خاص داشت و قطع نظر از تبحر در ادبيات و كلام شريفه نهج البلاغه معنويتى كه در خطبه ها نهفته بود از سيماى اين انسان وارسته مشهود بود همان گونه كه شهيد مطهرى فرموده اند. (11)
استاد مهدى خلف زاده اظهار داشته است: حاج ميرزا على آقا مردم را با عمل و به مصداق ((كونوا دعاه الناس باعمالكم بغير إلسنتكم)) مردم را به سوى ديانت دعوت مى نمود. از سال 1324 (هـ.ش) در درس نهج البلاغه وى در مدرسه صدر بازار شركت مى نمودم و در همين سال هم حجره بوديم تدريس ايشان قبل از اين كه ((قال)) باشد ((حال)) بود به ياد دارم وقتى خطبه يا فرازهايى از نامه حضرت على(ع) خطاب به عثمان بن حنيف ـ فرماندار بصره را مى خواندند و مسإله تقوا و ساده زيستى مطرح مى شد اشك مى ريختند و مطلب را بيان مى كردند. آيت الله حاج شيخ محمد جواد جبل عاملى مى گويد: خدمت حاج ميرزا على آقا شيرازى كه بسيار مرد پاك و مهذبى بودند درس تفسير و نهج البلاغه مى رفتم, واقعا كم نظير بود.(12) هم چنين آيه الله سيد روح الله خاتمى نيز به درس تفسير و نهج البلاغه اين عارف متعبد شركت نموده و حالات روحانى چنين جلساتى در خلق و خوى اين فقيه زاهد اثر بارزى داشته است.(13)

اسوه وارستگى
شهيد مطهرى بنا به همان بينش خاص اسلام در خصوص نحوه برخورد معلم و متعلم كه اهميت آن را مى توان با تإمل و دقت در سخن معروف حضرت على(ع) دريافت كه مى فرمايند: ((من علمنى حرفا فقد صيرنى عبدا)) احترام خاصى براى استادش قائل مى گرديد و به اين موضوع توجه داشت كه كسى فرموده است: ((هر كس مرا سخنى بياموزد بنده خويش ساخته است)) كه در كلام گهربار ديگرش مى فرمايد: ((سلونى قبل ان تفقدونى; آن چه را نمى دانيد قبل از آن كه از بينتان بروم از من بپرسيد)) و مطهرى در پيروى از مسير فكرى و عملى ائمه(ع) در عمل به اين نگرش عقيده داشت و با وجود آن كه با علوم مختلف به مدارج عالى ارتقإ يافته و در برخى رشته ها از بعضى استادانش بالاتر بود, اما چنان به حاج ميرزا على آقا احترام مى نمود كه به يقين اگر نگوييم بى نظير, كم نظير بودنش قطعى است(14) ويژگى هاى روحى اين عارف نوعى جاذبه اى روحى و عطوفت توإم با معنويت در ميان عموم مردم و اهل علم نسبت به وى پديد آورده بود, چنان كه شهيد مطهرى نوشته است: ((تا آن جا كه من اطلاع دارم مردم اصفهان او را مى شناختند و به او ارادت مى ورزيدند, هم چنان كه حوزه علميه قم به او ارادت مى ورزيد. هنگام ورودش به قم علما با اشتياق به زيارتش مى شتافتند, ولى او از قيد مريدى و مرادى مانند قيود ديگر آزاد بود.(15) آرى استاد مطهرى شيفته و دلباخته چنين انسان وارسته اى بودو كوشيد بسيارى از خصوصيات اخلاقى و فضائل روحى آن بزرگمرد را در وجود خويش تجسم بخشد. اگر به مضامينى كه آن شهيد در وصف حاج ميرزا على آقا گفته است دقت نماييم بسيارى از عبارت هاى مورد اشاره درباره خودش صادق است. او هم چون استادش به نهج البلاغه و حضرت على(ع) علاقه خاصى داشت و به چند بعدى بودن اين كتاب پى برده و خوانندگان را از تك جانبه و يك بعدى نگريستن به آن برحذر مى نمود. در ميان اساتيدش آنچنان ارادتى به حاج ميرزا على آقا پيدا كرده بود كه تصوير اين عارف متشرع را در كتابخانه اش نهاده بود. مقام عظماى ولايت حضرت آيه الله خامنه اى فرموده اند: ((تربيت رجال معنوى كه روى ايشان[ مطهرى] اثر داشته برايشان خيلى جالب بود, مثل مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى كه عكس اين مرحوم را در اتاقش زده بود و با يك حالى هم از حاج ميرزا على آقا ياد مى كرد من به حال آقاى مطهرى غبطه مى خورم, چرا كه واقعا اين لطفى كه خداوند در حق ايشان كرده يك چيز عجيبى است… خوب كم تر كسانى بوده اند كه توانسته باشند در آن برهه از زمان از اين سرچشمه مواج صفا و معنويت و عرفان و حكمت آن طور استفاده بكنند كه مرحوم شهيد مطهرى رضوان الله تعالى عليه كرد كه شرحش را خود ايشان بيان كردند; يعنى خداى متعال به ايشان لطف كرده بود و آن طور اساتيد, شخصيت ها و بزرگانى را كه انسان خيلى كم اتفاق مى افتاد كه مثلا در مدت عمرش يكى دو تا از اينها را ببيند, ايشان همه را ديده بود و الحمدلله توفيقات الهى نصيب اين بزرگوار بود.))(16)
بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسى
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

توشه تهذيب
نقش روح باغبان پيداست از گلزار او
مى نمايد هر كسى را آنچه هست آثار او
روح را صورت دهد افعال و گفتار بشر
مى توان بشناخت هر كس را هم از اظهار او
حاج ميرزا على آقا شيرازى با تإثير پذيرى از تعاليم قرآن و عترت و از طريق عبادت و تزكيه به درجه اى از كمالات معنوى نائل گرديد كه با وجود شهرت اجتماعى و علمى به عنوان طبيبى شايسته و درمان كننده دردهاى انسان ها و مدرس طب و علوم ديگر به دليل احساس مسووليت و اين كه تشخيص داد بيمارىهاى جامعه بيشتر منشإ فكرى و اخلاقى دارد, از اين موقعيت علمى صرف نظر نمود و به موعظه و خطابه روى آورد و تصميم گرفت زمينه هاى تربيت و شكوفايى ذهن هاى مستعد را با حركتى تبليغى و بيانات نافذ پديد آورد. توصيه هاى وى كه صبغه قرآنى و روايى داشت و ذيل حكمت عملى مى گنجيد در جان خودش نشسته بود و از اين جهت به تعبير قرآن خير كثير نصيبش شد كه هم معانى و معارف را مى دانست و هم بدان عمل مى كرد. نوع منبرش بيشتر متكى بر خطبه ها, حكمتها و نامه هاى نهج البلاغه بود. استاد شهيد مرتضى مطهرى مى نويسد: ((عالم ربانى حاج ميرزا على آقا شيرازى (قدس سره) راستى مرد حق و حقيقت بود از خود و خودى رسته و به حق پيوسته بود با همه مقامات علمى و شخصيت اجتماعى احساس وظيفه نسبت به ارشاد و هدايت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبدالله الحسين(ع) موجب شده بود كه منبر برود و موعظه كند. مواعظ و اندرزهايش چو از جان برون مىآمد لاجرم بر دل مى نشست. هر وقت به قم مىآمد علماى طراز اول با اصرار از او مى خواستند كه منبر رود و موعظه نمايد.))(17)
مرجع وقت عاليقدر جهان تشيع حضرت آيه الله العظمى بروجردى (قدس سره) بر اين باور بود نخستين برنامه اى كه براى فراگيرى علوم دينى ضرورت دارد پالايش درون و تطهير روان مى باشد. به اعتقاد آن زعيم بزرگوار كسى كه مى خواهد جامعه را اصلاح كند بايد خود مهذب باشد لذا آن فقيه نستوه تصميم گرفت درس اخلاقى در حوزه علميه قم برگزار شود و طى اين برنامه استادى وارسته و واعظى متعظ از بيانات موثر خود طلاب را بهره مند نمايد. در آن زمان شخصيت هاى برجسته اى در قم مشغول تدريس بودند اما آيت الله بروجردى كه در اصفهان با مراتب فضل و زهد و تقواى حاج ميرزا على آقا شيرازى آشنا شده بود وى را به عنوان استاد اخلاق حوزه علميه قم برگزيد و او را از اصفهان به قم فراخواند, در مدرسه فيضيه جلسه اى برقرار شد و اكثر اهل علم و چهره هاى درخشان حوزه در آن درس شركت مى نمودند و از فرمايشات وى استفاده مى نمودند. شهيد مطهرى مى نويسد: يك سال حضرت آيت الله بروجردى از ايشان براى منبر در منزل خودشان در دهه عاشورا دعوت كردند. منبر خاصى داشت. غالبا از نهج البلاغه تجاوز نمى كرد, ايشان در منزل آيت الله منبر مى رفت و مجلسى را كه افراد آن اكثرا از اهل علم و طلاب بودند سخت منقلب مى كرد به طورى كه از آغاز تا پايان منبر ايشان جز ريزش اشكها و حركت شانه ها چيزى مشهود نبود.(18)

در آن زمانى كه وى در قم به سر مى برد با وجود آن كه مى توانست در اين شهر منزلى تهيه كند در مدارس به حجره طلبه ها مى رفت و يكى از مراكزى كه در آن اقامت داشت حجره مطهرى بود. آن فيلسوف گران قدر ضمن تفسير سوره فجر مى گويد: مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى يكى از بزرگان عصر ما بود كه در اصفهان و قم خيلى خدمتشان مى رسيدم و پيش ايشان درس مى خواندم. در ايام زمستان يك هفته اى در قم حجره ما بودند كه اين يك هفته براى من هفته بسيار پرارزش[ بود] و جزء ذخائر من هم است. سحرها دو , سه ساعت به طلوع صبح مانده بيدار مى شد. چه نماز و چه حالى داشت! اين پيرمرد باحالى عجيب سوره والفجر را مى خواند وقتى به اين آيه مى رسيد: ((و جىء يومئذ بجهنم)) ديگر منقلب مى شد و اشك هاى او مى ريخت درست مثل مرغى كه پرپر بزند. (19)
آرى شهيد مطهرى عظمت و درجه معرفت اين استاد را دريافت و حاجى ميرزا على آقا هم اين شاگرد مستعد و پاك خويش را يافت و ميراث معنوى و عطر لحظات روحانى خويش را به وى انتقال داد.
يادآور مى شود گرچه مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى اثر مستقلى به رشته تحرير درنياورده ولى تفسير شريف ((تبيان)) شيخ طوسى به اهتمام وى و با تصحيح و تعليقات نامبرده به طبع رسيده است, آثارى چون ((من لايحضره الطبيب)), ((برء الساعه)) از دانشمندان معروف ايرانى محمد زكرياى رازى و نيز كتاب ((زادالمعاد)) علامه مجلسى با تلاش و پژوهش هاى اين عالم عامل به حليه طبع آراسته شده و در واقع به شكل منقحى ازحالت نسخه هاى خطى مخطوط بيرون آمده و در اختيار مشتاقان معرفت قرار گرفته اند.
سرانجام آيه الله حاج ميرزا على آقا شيرازى كه پرتو انوارش و بينش و بركت انفاس قدسيش هنوز در سينه اهل ايمان ساطع و باقى است و شاگردان برجسته اى چون شهيد مطهرى, آيه الله سيد روح الله خاتمى, جلال الدين همايى و حاج آقا رحيم ارباب را تحويل جامعه اسلامى داد در بين الطلوعين روز يكشنبه هفدهم دى ماه سال 1334 هـ.ش مطابق با 24 جمادى الاول سال 1375 هـ.ق به سراى سرور شتافت و بر حسب وصيتى كه كرده بود در قبرستان شيخان قم دفن گرديد.(20)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) جرعه هاى جانبخش , غلامرضا گلى زواره, ص128. 2 ) بخش هايى از متن پيام حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در ظهر جلد كتاب هاى شهيد مطهرى كه از سوى انتشارات صدرا, نشر مى يابد درج شده است. 3 ) مجله حوزه, شماره مسلسل 50 ـ 51, ص26. 4 ) ويژه نامه استاد شهيد مرتضى مطهرى, مقاله مجتبى مطهرى (فرزند شهيد) ص14. 5 ) تذكره القبور, سيد مصلح الدين مهدوى, ص435. 6 ) الذريعه الى تصانيف الشيعه, شيخ آقا بزرگ تهرانى, ج13, ص70, تذكره القبور, ص;436 بيست مقاله, آيه الله رضا استادى, ص205. 7 ) طبيب جسم و جان, گروهى از نويسندگان, ص60 . 8 ) عدل الهى, شهيد مطهرى, ص250 ـ 251. 9 ) اشاره به فرمايش حضرت على(ع) خطاب به كميل است كه فرموده اند: الناس ثلثه فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع (نهج البلاغه حكمت 147). 10 ) سيرى در نهج البلاغه, شهيد مطهرى, مقدمه كتاب. 11 ) طبيب جسم و جان, ص42. 12 ) مصاحبه با استاد آيه الله حاج شيخ محمد جواد جبل عاملى, مجله حوزه, شماره 15, ص28. 13 ) مجله پيام انقلاب, شماره مسلسل 72, ص24. 14 ) يادواره استاد شهيد مرتضى مطهرى, سيد حسين شفيعى دارابى, ص137. 15 ) سيرى در نهج البلاغه, مقدمه. 16 ) سرگذشت هاى ويژه از زندگى شهيد مطهرى, ج اول, ص61 ـ 63. 17 ) سيرى در نهج البلاغه, مقدمه. 18 ) عدل الهى, ص252. 19 ) تفسير سوره فجر, شهيد مطهرى (چاپ قم), ص39. 20 ) تاريخ ارتحال وى به همين شكلى كه ذكر شد در تقويم شهيد مطهرى درج شده است ر . ك: لمعاتى از شيخ شهيد, ص15.

/

مصاحبه اختصاصى با دبير كل حزب الله لبنان


پاسدار اسلام: با تشكر صميمانه كه اين فرصت را به مجله پاسدار اسلام داديد اولين سوال را به اين شكل مطرح مى كنيم كه در دنياى امروز مقاومت اسلامى و حزب الله لبنان در رفيع ترين قله جهاد حق عليه پليدترين جبهه باطل يعنى رژيم صهيونيستى براى تمام مسلمانان و آزادگان جهان شناخته شده است جنابعالى به عنوان دبير كل حزب الله و رمز مقاومت و اسوه جهاد و ايثار در اين جبهه الهى نظرتان را درباره علت اصلى عظمت و شكست ناپذيرى مقاومت اسلامى بيان فرمائيد.
ـ سيد حسن نصرالله: بسم الله الرحمن الرحيم در حقيقت مسإله اصلى مقاومت اسلامى مسإله ايمان است يعنى ايمان اين مجاهدين به اسلام و قرآن و ايمان به خدا و آخرت و تعهدشان نسبت به اسلام ناب محمدى(ص) و به خط حضرت امام قدس سره الشريف.
اين ايمان و اين تعهد و اين تدينشان موجب شد يك حركتى آنجا به وجود بيايد همراه با شجاعت, استقامت, روحيه استشهادى و فداكارى و خلاصه مجاهدين مقاومت اسلامى در صحنه لبنان, خودشان را اين طور مى بينند كه در صحراى كربلا زير پرچم حضرت امام حسين(ع) مبارزه مى كنند, اين علت اصلى قدرت و پايدارى و شكست ناپذيرى مقاومت اسلامى است. دشمن از هر طريقى و از هر راهى مى خواهد بر اين مقاومت غلبه كند كه تا حالا موفق نشده است. مثلا شد از طريق ترسانيدن و ايجاد رعب و وحشت در دل هاى اينها. ولى اين مجاهدين از دشمن نمى ترسند. آخرين چيزى كه در دست دشمن است و مى خواهد از آن استفاده كند مى خواهد اينها را بكشد و وقتى انسانهايى عاشق شهادت و مرگ باشند, ديگر راهى براى ترساندنشان نيست يا مثلا همين طور اسرائيلى ها با جنبش هاى قديمى منطقه تجربه كرده اند, از طريق امور دنيوى, پول, زن, جاه, به دلها و روحيات اين مجاهدين اينها راه نفوذ ندارند, بالاخره ايمان اين مجاهدين همان طورى كه عرض كردم تا حدى قوى است كه دشمنان نمى توانند نفوذ كنند و نمى توانند اينها را شكست بدهند و مقاومت الحمدلله تا حالا نوزده سال با نشاط و با روحيه عالى, با استعداد جنگيده و دارد ادامه مى دهد و من مى دانم مجاهدين و جوانان عزيز لبنانى تا دهها سال ديگر مى توانند اين راه را ادامه بدهند ان شإ الله.

پاسدار اسلام: با توجه به تإكيد امام راحل(س) مبنى بر ضرورت محو و نابودى رژيم غاصب اسرائيل آينده اين رژيم را چگونه ارزيابى مى كنيد؟
ـ سيد حسن نصرالله:ما آينده را اينجورى مى بينيم كه اسرائيل ان شإالله قطعا از بين خواهد رفت. اسرائيل يك غده سرطانى است, يك جرثومه فساد است, همان تعبيرات حضرت امام و يك وجود غير طبيعى در منطقه است و نمى تواند در اين منطقه ادامه وجود داشته باشد. حالا كه دولت هاى منطقه سازش كارند و راه مبارزه را انتخاب نكرده اند ما در اين جريانات انقلابى و نهضت هاى مردمى كه روز به روز دارد بزرگ تر مى شود. اميدمان بيشتر به ملت ها است. زمينه مبارزه و جهاد بر عليه اين دشمن غاصب روز به روز دارد تقويت مى شود و ما فكر مى كنيم دير يا زود اين وجود خبيث اسرائيل در معرض نابودى است و ما به اين آينده يقين داريم. مسإله فقط مسإله وقت است. منطقه به اين سمت دارد پيش مى رود و اسرائيل نمى تواند تا آخر وجود خودش را بر ملت هاى منطقه تحميل كند.

پاسدار اسلام: در روزهاى اخير شاهد سفر وزير خارجه امريكا به اسرائيل بوديم و اختصاص اعتبار بيست ميليارد دلارى در رابطه با اسرائيل با توجه به اين موضوع تحليل حضرتعالى چيست؟
ـ سيد حسن نصرالله: امريكا هميشه اين موضع را داشته يعنى هميشه اعلام كرده. ما از اسرائيل حمايت مى كنيم اسرائيل را در زمينه هاى مختلف نظامى, سياسى, اقتصادى تقويت مى كنيم و هميشه بايد اسرائيل دست بالا را در منطقه داشته باشد هميشه بايد برترين وضعيت را داشته باشد. و اين ادامه همان سياست هاست. اصلا امريكا در منطقه خاورميانه سياست امريكايى خاص ندارد امريكا در جهت سياست صهيونيستى در منطقه خاورميانه است و اينها سرسخت از اسرائيل دفاع مى كنند. اسرائيل را تقويت مى كنند به هر قيمتى و هر امكاناتى كه بتوانند.

پاسدار اسلام: جديدترين تحولات و وضعيت موجود جبهه جنوب را براى امت پاسدار اسلام بيان فرمائيد؟
ـ سيد حسن نصرالله: الحمدلله در اين چند سال اخير عمليات هاى موفقى بود از طرف مقاومت اسلامى و ضربات محكم و بزرگى زده شد به دشمن صهيونيستى من ادعا و ثابت مى كنم كه ابهت و هيبت و وضعيت روحى ارتش اسرائيل از اعتبار ساقط شده, نه فقط ارتش حتى دستگاههاى اطلاعاتى اسرائيل كه هميشه در دنيا به عنوان يك دستگاه درجه يك و خيلى پيشرفته قوى معرفى شده در جنوب لبنان از اعتبار ساقط شد اين خيلى مهم بود به اضافه تعداد تلفات و زخمى ها و مشكلاتى كه براى اينها به وجود آمد, فشارهاى داخلى از طرف خانواده هاى سربازان و افسران ارتش كه نمى خواهند فرزندانشان در لبنان كشته بشوند. خلاصه اسرائيلى ها به اين مرحله رسيدند كه بهترين نيروهايشان يعنى نخبه نخبگان ارتش اسرائيل و بهترين فرماندهان نظامى شان را به ميدان جنوب لبنان بياورند. فرماندهى اخير كه بعد از چند سال آمد و حالا در منطقه است و تخصصش جنگ چريكى و ضد چريكى نفر اول در اسرائيل در اين زمينه است از هر امكانات تكنولوژى و نظامى استفاده كردند براى شكست دادن مقاومت اسلامى موفق نشدند. هر روز تلفات هم مى دهند. ناگزير شدند به فكر رفتن از لبنان بيفتند و من اعتقاد دارم كه اينها جدى هستند و مى خواهند از معضل خلاص بشوند ولى مى دانيد اين اسرائيلى ها عادت كرده اند قبل از اين كه عقب بروند چيزى را به دست بياورند و به خاطر اين يك طرحى ارائه دادند و مى گويند ما حاضريم عقب نشينى كنيم به شرط اين كه دولت لبنان تضمين امنيتى به ما بدهد وقتى كه مى گويند تضمين امنيتى يعنى چه يعنى 1ـ خلع سلاح حزب الله; 2ـ منحل شدن تشكيلات نظامى حزب الله ; 3ـ اين كه ارتش لبنان بيايد در منطقه براى حراست از مرز; 4ـ مزدوران اسرائيلى مشمول عفو عام باشند.
لذا اين را هيچ كس در لبنان نمى تواند بپذيرد و مقاومت و سلاح مقاومت هميشه بايد باشد معلوم نيست كه چه روزى دوباره اسرائيل به لبنان حمله كند. خلاصه اين شروطى كه اسرائيل مطرح مى كند در لبنان رد شده و هيچ كس قبول نمى كند, نه دولت نه مجلس نه مردم نه گروهها و جريان هاى سياسى و بالاخره ما اعتقاد داريم كه اين طرح با شكست روبرو خواهد شد. و آن طرحى كه در لبنان مقبوليت دارد اين است كه اسرائيل بايد بى قيد و شرط از سرزمين اشغالى لبنان عقب نشينى كند و غير از اين قابل قبول نيست.

پاسدار اسلام: آينده فرهنگ انسان ستيز غرب و حاكميت استكبارى امريكاى جهانخوار را چگونه مى بينيد؟
ـ سيد حسن نصرالله: كلا اين فرهنگ و اين حركت استكبار غرب به نظر ما هم طبق وعده قرآنى به بن بست خواهد رسيد و ما اعتقاد داريم از لحظه اى كه انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت امام پيروز شد و حالا الحمدلله به رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى(مدظله) ادامه دارد يك عصر جديدى شروع شد يك مرحله جديدى در جهان شروع شد و آن مرحله برگشت به دين و غيب و خدا و اعتقادات دينى و الهى است حتى در داخل كشور امريكا و كشورهاى اروپايى شاهد اين واقعيت هستيم, قطعا اعتقادمان اين است كه همان طورى كه شوروى از هم پاشيده شد, همه عوامل از هم پاشيدن امريكا هم وجود دارد. مسإله, مسإله زمان است كه چقدر زمان مى برد و ما ان شإالله روز به روز داريم نزديك مى شويم به آن وعده الهى در اين زمينه ان شإالله.

پاسدار اسلام: حضرتعالى به عنوان يك پدر شهيد و رهبرى از زمره رهبران اسلام راستين كه خود عزيزترين عزيزان خود را در صف اول ايثار در راه خدا قرار دادند احساستان را در مورد شهادت فرزند گرانقدرتان هادى عزيز و پيامتان را به خانواده گرامى شهيدان بيان بفرمائيد؟
ـ سيد حسن نصرالله: من احساسم خيلى عادى است, اعتقاد دارم آن چيزى كه اتفاق افتاد خيلى عادى و طبيعى بود و اگر غير از اين مى شد غير طبيعى بود وقتى كه ما جوانان لبنانى و ملت لبنان را دعوت مى كنيم برويد مقاومت كنيد دفاع كنيد از اسلام از امت از ملت از آزادى و از كرامت نبايد فقط حرف بزنيم بايد خودمان هم در صحنه جهاد باشيم فرزندانمان هم بايد در اين صحنه باشند و بايد بروند خط مقدم جبهه و فقط حرف زدن كافى نيست. مخصوصا آن كسانى كه موقعيت و مسووليت دارند يعنى نقش رهبرى و فرماندهى ادا مى كنند بيشتر از ديگران بايد خودشان هم در اين صحنه باشند. تحقق چنين امرى در مردم تإثير مثبت و قوى مى گذارد و هم براى خودشان سازنده است بايد سختى جهاد و مقاومت را بچشند و لمس كنند وقتى كه يك عده مى روند جبهه شهيد و زخمى مى شوند, يكى پدر و يكى فرزند از دست مى دهد, هرچه براى من توضيح بدهند نمى فهمم, تا آن لحظه كه فرزندم را از دست مى دهم مى دانم اين مادرهاى شهدا, پدرهاى شهدا چه وضعيتى دارند. خلاصه نسبت به شهادت فرزندم هادى من از اين جهت كه هم وظيفه را ادا مى كنم هم يعنى مواسات ديگران را كردم مثل همه پدران شهدا, مادر هادى هم مثل همه مادران شهدا, چيزى براى اسلام تقديم كرديم كافى نيست بر عكس تا آن لحظه كه من و همسر و فرزندانم و همه و همه مثل امام حسين(ع) كه هر چيز را كه داشت داد به اسلام, اگر مابه آن مرحله نرسيم ما مقصر هستيم يعنى در اول راه هستيم و خيلى جلو تا حالا نرفته بوديم اين از يك جهت الحمدلله شهادت ايشان يك عاقبت خيرى بود كه از اين دنيا رفت و شهيد شد به دست قاتلين انبيا و دشمن خدا و انبيإ و مومنين. اين براى خودش يك عاقبت خيرى بود جاى شكر خدا هم هست براى مقاومت, براى ملت ما, براى روحانيت براى شيعه يك مايه عزت و عظمت بود.
اما در رابطه با پدران و مادران شهدا پيامم اين است كه ما نبايد هيچ لحظه احساس حسرت و ندامت كنيم كه فرزندانمان را از دست داده ايم در حقيقت كسى كه فرزندش شهيد شود اين از دست دادن نيست بلكه به دست آوردن است. هم در دنيا مايه عظمت و عزت است هم در آخرت اين شهيدان شفيعان ما هستند و اين نعمت الهى است ما بايد شهادت فرزندانمان را به اين شكل تلقى كنيم كه اين يك نعمت الهى است خدا به ما نگاه كرد از خانواده ما يكى از فرزندان ما را انتخاب كرد, اين يك توفيق الهى است يعنى اين كه خدا به ما كرامت داد عزت داد, شرف داد و خلاصه من اعتقاد دارم كه مادران و پدران شهدا به علاقه و ارتباطى با رسول الله و اهل بيتش(ص) مخصوصا با حضرت زهرا و امام حسين و حضرت زينب دست مى يابند كه جز با شهيد دادن امكان ندارد و من مى گويم اگر هيچ يك از آثار دنيوى و آثار اخروى را در نظر نگيريم فقط اين مقدارش كه ما همان طورى كه حضرت زهرا, اميرمومنين فرزندانشان شهيد شدند به خاطر اسلام, فرزندان ما هم شهيد شدند در همان راه, اين بس است براى ما و جاى افتخار ابدى است.

پاسدار اسلام: جايگاه مقام معظم ولايت در مردم مبارز و حزب الله لبنان و مبناى آن را بيان بفرمائيد.
ـ سيد حسن نصرالله: معلوم است كه حزب الله و مومنان لبنان به حضرت امام اعتقاد وافرى داشتند و تعداد زيادى از آنها مقلد امام بودند و به امام عشق مى ورزيدند. خلاصه يك ارتباط قلبى و عقلى و جانى داشتند به حضرت امام به انقلاب اسلامى هم اعتقاد محكمى داشتند به فكر و خط و انديشه امام و وصاياى حضرت امام كه مهمترين و اصلى ترين آن اعتقاد به ولايت فقيه و ولايت مطلقه فقيه و اطاعت از ولى فقيه است. حضرت امام در وصيت نامه الهى و سياسى شان از همه ملت ايران و همه مسلمين دعوت كرد به اطاعت از ولى فقيه منتخب خبرگان مردم مقام معظم رهبرى بعد از رحلت حضرت امام درست است در شكل ظاهرى قضيه از طرف مجلس خبرگان رهبرى انتخاب شدند ولى به اعتقاد بنده و همه برادران و خواهران ما در لبنان اين شكل ظاهرى قضيه است و الا انتخاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى براى رهبرى و ولايت يك امر الهى بود, خدا ايشان را انتخاب كرد. مجلس خبرگان يك وسيله بود و يك شكل قانونى پيدا كرد و از آن لحظه كه اين انتخاب اعلام شد, اصلا در همه دل هاى مومنين و مومنات و شيعيان لبنان نشست و موجب اطمينان و آرامش شد و آن نگرانى و تلخى كه از رحلت امام به وجود آمد تسكين شد يعنى مومنين در لبنان هم به خاطر اعتقاد و ايمان به ولايت مطلقه فقيه كه حضرت امام فرمودند و مقام معظم رهبرى كه در اين جايگاه هستند و هم به شخص ايشان عشق و محبت و ايمان و اعتقاد دارند و آقا فقط نقش رهبرى براى جمهورى اسلامى و ملت ايران ادا نمى كنند بلكه براى كل مسلمين و مخصوصا شيعيان دنيا.
من از نزديك شاهدم مى دانم كه شيعيان لبنان خيلى در اين وادى, ارتباطشان به ولايت عميق است و رهبرى ايشان و نقش اين جايگاه عظيم يعنى مقام عظماى ولايت در امر مقاومت و پايدارى و ادامه اين جهاد نقش خيلى عظيمى است و من صراحتا مى توانم ادعا كنم نقش اصلى در اين حركت نقش مقام معظم رهبرى است.

پاسدار اسلام: در چند ماه گذشته از سوى حزب الله راهى براى مشاركت ساير مذاهب و طوائف در جهاد عليه اسرائيل گشوده شد دليل و زمينه ها و نتايج آن چه بود؟
ـ سيد حسن نصرالله: حزب الله هميشه دعوت مى كرد همه لبنانى ها را براى شركت در امر مقاومت, در اوايل امر و قضيه خيلى هم قبول نداشتند با گذشت زمان و پيروزىهايى كه همه آن را ديدند و ديدند كه مى شود پيروز شد مى شود اسرائيل را شكست داد مقاومت به عنوان يك واقعيتى در صحنه لبنان ظاهر و تثبيت شد, يك عده آمدند گفتند حزب الله فقط از افراد شيعه استفاده مى كند و اين انحصار طلبى است, ما گفتيم حاضريم از همه طوايف و از همه جريانات سياسى كه مى خواهند در امر مقاومت شركت كنند استفاده كنيم. آمديم يك تشكيلات خاصى درست كرديم به اسم گردان هاى مقاومت لبنانى براى مقابله با اشغال گران اسرائيلى و هدف اين طرح و تشكيلات اين بود كه يك زمينه اى براى مشاركت سايرين فراهم كنيم. و الحمدلله تا حالا هدف اين طرح محقق شده و ديگر كسى در لبنان نمى تواند بگويد شما انحصار طلب هستيد. عده زيادى از طوايف مختلف سنى, درزى و مسيحى آمدند و خيلى بالاتر از آن تعدادى كه ما توقع اش را داشتيم و حالا متشكل شدند دارند آموزش مى بينند يك عده هم آموزش ديده اند و الحمد لله در عمليات دارند شركت مى كنند و شروع كردند. پارسال كه ما پيروزىهاى زيادى در جنوب لبنان به دست آورديم, مخصوصا بعد از شهادت فرزندم هادى تعداد زيادى از جوانان مسلمان و مسيحى كه آمدند به من تبريك بگويند در آن ملاقات ها همه اصرار داشتند كه ما مى خواهيم شركت كنيم ما از اين جوى كه به وجود آمد بعد از شهادت ايشان استفاده كرديم و اين طرح را اعلام كرديم و روشن شد كه اعتماد اينها به حزب الله و رهبرى حزب الله خيلى زياد است كه حاضرند تحت فرماندهى حزب الله مبارزه كنند و بر عليه اسرائيل بجنگند. الحمدلله اين طرح تا حالا موفق بوده و ادامه دارد و جاى خودش را پيدا كرده در صحنه لبنان. ما اعتقاد داريم كه روز به روز موفقيت بيشترى در اين زمينه پيدا خواهيم كرد.
اين يكى از بركات خون شهيد هادى است!

پاسدار اسلام: همان طورى كه مطلع هستيد هم اكنون هزاران هزار مسلمان انقلابى در سراسر جهان عاشق جنگ عليه اسرائيل هستند و تنها جبهه جنگ عليه اسرائيل نيز تحت لواى مقاومت اسلامى مفتوح است آيا امكان گشودن راه براى اين خيل عظيم در اين ميدان جهاد وجود دارد؟
ـ سيد حسن نصرالله: مشكل اصلى ما اين است كه جبهه لبنان به مرز لبنان با اسرائيل محدود است يعنى از نظر وسعت و عرض منطقه جغرافيايى يعنى كل منطقه اشغالى كه در لبنان است حد اكثرش يك هزار كيلومتر مربع مى باشد و اين خيلى چيز كمى است و تا حالا جبهه جنوب لبنان اگر بخواهد فقط از جوانان لبنانى نه همه جوانان لبنانى فقط از افراد بسيج حزب الله بخواهد همه را به كار بگيرد امكان ندارد مكانش كم است به خاطر اين كه جبهه تنگ است و خيلى وسعت نيست حتى براى جوانان خود ما كه مى خواهند بروند در عمليات شركت كنند بايد ثبت نام كنند حتى چند ماه و چند سال بايد صبر كنند كه نوبت به آنها برسد به خاطر همين فعلا امكان ندارد غير از لبنانى ها مخصوصا از خارج از لبنان بيايند و شركت كنند مشكلاتى دارد ولى ما به اميد آن روزى هستيم كه يك قيام بزرگى در منطقه به وجود بيايد در همه مرزهاى فلسطين اشغالى و يك جنگ نهايى باشد آن وقت جدا همه مسلمانان در اين امر عظيم شركت كنند, ان شإالله.

پاسدار اسلام: وضعيت انتفاضه و آينده آن را چگونه ارزيابى مى كنيد؟
ـ سيد حسن نصرالله: روابط انتفاضه متإسفانه بعد از سازش كارى ياسر عرفات و توافق نامه اسلو و آمدن عرفات به غزه يعنى داخل سرزمين هاى اشغالى عرفات و دستگاه هاى امنيتى اسرائيل ضربات محكمى به پيكره حماس و جهاد اسلامى زدند. شما مى دانيد كه اين دو جنبش جهاد اسلامى عمده انتفاضه بودند و هستند و اسلامگراها را محاصره كردند فشار آوردند به آنها يك عده را زندانى كردند هم در زندان عرفات و هم زندان اسرائيل يك عده را شهيد كردند. وضع سختى در داخل دارند و فعلا فعاليت انتفاضه خيلى كاهش پيدا كرده ولى ما در رابطه با آينده نزديك خيلى اميدواريم زمينه خيلى فراوان است داخل ملت فلسطين فشار روى ملت زياد است طاقت تحمل ديگر ندارند راهى را كه ياسر عرفات انتخاب كرد به بن بست رسيده. دروغ هاى او براى مردم دارد روشن مى شود كه دروغ محض است, وهم است واقعيت ندارد و من فكر مى كنم روز به روز ملت فلسطين در داخل سرزمين اشغالى در اين اعتقاد راسخ تر مى شوند كه تنها راه براى به دست آوردن حقوق و آزادسازى سرزمينشان همان راه انتفاضه و جهاد و مبارزه است و مطمئنيم كه دوباره اين انتفاضه مردمى و جهادى اوج خواهد گرفت هرچند فعلا وضعيت بسيار سختى داخل سرزمين هاى فلسطين حاكم است و آن كسى كه توانست ضربه سختى به سرزمين فلسطين وارد كند خود ياسر عرفات و سازمان آزادىبخش فلسطين بود.

پاسدار اسلام: حضرتعالى پيامتان را به ملت هاى اسلامى و آزادگان جهان به خصوص ملت بزرگ و انقلابى ايران بيان بفرمائيد.
ـ سيد حسن نصرالله: اكنون ملت هاى اسلامى دنيا دارند احساس مى كنند و از نزديك لمس مى كنند و ملت عظيم ايران تجربه كرده اند اين را, من چيز جديدى مطرح نمى كنم. فقط چند نكته مورد تإكيد است:
1ـ ما در مقابل استكبار امريكا و صهيونيستى, جز جهاد راهى نداريم. مذاكره, صلح, سازش, سازش با اينها جز ذلت و شكست خوردن دنبال ندارد. و اين راه را نبايد رها كنيم و آن ملت ها كه تا به حال اين راه را انتخاب نكرده اند بايد خيلى زود انتخاب كنند و اين راه را بروند و ما هم تجربه كرده ايم مى خواهم بگويم كه جهاد همه ما را عزيز مى كند, اگر به خدا توكل كنيم ما خيلى قوى هستيم. حضرت امام مى فرمايد: ((امريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند)) يك عده اى شايد بگويند اين جمهورى اسلامى ايران است, ايستاد و امريكا نتوانست غلطى بكند من مى گويم آن چيزى كه در لبنان اتفاق افتاد خيلى براى عمق آن سخن امام مى شود استدلال كرد بالاخره ايران يك جمهورى اسلامى بزرگى است, جمعيت سى ميليونى بود حالا 60 ميليونى شده, نيروهاى مسلح عظيمى دارد, امكانات فراوانى دارد, ولى در لبنان مجاهدين مسلمان لبنانى توانستند با يك عمليات استشهادى نيروهاى دريايى امريكا را از لبنان اخراج كنند با يك وضع ذلت بار و امريكا نتوانست هيچ غلطى بكند و نمى تواند بكند. يك گروهى به يك اندازه كوچكى در مقابل اسرائيل ايستاد به اسم حزب الله يعنى اسرائيل كه در 50 سال ملت هاى مسلمان عرب را ذليل كرد يك گروهى به اسم حزب الله آمد و اين اسرائيل را ذليل كرد به علت چى؟ به علت جهادى بودن اين گروه, اين گروه خط راه جهاد را انتخاب كرد, اين يك مسإله.
مسإله دوم كه به نظر من حتى شرط مسإله اول است يعنى مسإله اول هم بدون مسإله دوم موفق نخواهد شد, مسإله ولايت و رهبرى است, ما ديديم ملت فلسطين 50 سال مبارزه كرد, صدها هزار نفر شهيد و زخمى دادند چند ميليون آواره شدند از كشورشان اخراج شدند در همه دنيا مبارزه كردند كارهاى نظامى و جهادى كه فلسطينى ها انجام دادند خيلى بزرگ بود, آن چيزى كه ما به نام حزب الله تا حالا انجام داديم چيز كوچكى است در مقابل آن چه آنها در طى 50 سال انجام دادند ولى آخرش به كجا رسيد, به خاطر اين كه رهبرى آن شخصى مثل ياسر عرفات به ذلت كشيد و اين وضع اسف بار كه فعلا فلسطينى ها دارند.
مسإله رهبرى مسإله خيلى مهمى است براى امت اسلامى و ملت مسلمان اگر به آن چه كه خدا براى ما انتخاب كرده و فرمان داده, تمسك بجوييم قطعا آينده ما آينده خيلى بدى خواهد بود, عزت را از دست مى دهيم, وحدت را از دست مى دهيم, خدا به ما نگاه نخواهد كرد, ما را كمك نخواهد كرد و خدا آن وقتى به ما كمك خواهد كرد كه به آيه ((إطيعوا الله و إطيعوا الرسول و اولى الامر منكم)) عمل كنيم. وقتى از خدا اطاعت كنيم و از رسول و اولياى امر اطاعت كنيم, آن وقت خدا به ما نگاه خواهد كرد, قوت مى دهد, توان مى دهد, پيروزى مى دهد; مخصوصا در شرايطى كه ما مى بينيم جهان استكبار اصرار دارند بر همه تحميل كنند كه موجوديت اسرائيل, به طور قاطع رسميت پيدا كند و دنبال اين هستند كه تمام ملت ها و دولت هاى مسلمان و عربى را در مقابل اين واقعيت تسليم كنند, اين خيلى خطرناك است و ما بايد با آن مقابله كنيم, با استكبار امريكا, با صهيونيست ها, و به نظر بنده هرگونه مقابله, مبارزه و مقاومت و جهاد بدون ولايت و امامت و اطاعت از رهبرى ميسر نخواهد شد.
پيامم و صحبتم به همه مخصوصا به آن كسانى كه تجربه كرده اند اين را كه از تجربياتشان استفاده كنند و ان شإالله همه مان مطيع ولايت و امامت باشيم و تحت پرچم مقام معظم رهبرى بتوانيم ادامه بدهيم, زمينه را هم فراهم كنيم براى ظهور حضرت حجه ابن الحسن ارواحنا و روحى له الفدإ كه ان شإ الله ايشان و ما هم دعا مى كنيم كه از سربازان وفادار ايشان باشيم و بتوانيم همه ظلم و فساد را كه در زمين است نابود كنيم و حكومت عدل الهى تشكيل بدهيم. ان شإ الله.

پاورقي ها:

/

امريكا و قضيه ايران


قسمت سوم

اهداف امريكا در منطقه
امريكا همانند هر قدرت ديگرى در جست و جوى دست يابى به اهداف خاص جهانى است, كه يا در جهت رفع نيازهاى ملى آن قرار دارد و يا اين كه تقويت كننده قدرت ملى آن در جهت حفظ موقعيت ژئوپلتيكى برتر در نظام جهانى و بقاى سيادت سياسى ـ نظامى در جهان است. آن چه كه مربوط به رفع نيازهاى ملى آن مى شود و در منطقه خليج فارس قرار دارد مشخصا سه چيز است كه ماهيتى اقتصادى دارند:
1ـ نفت خليج فارس كه سهم ناچيزى در اقتصاد امريكا دارد و امريكا مى تواند نيازهاى سوختى و انرژى خود را از منابع داخلى و يا منطقه اى (امريكاى مركزى و جنوبى) و نيز ساير منابع بين المللى تإمين نمايد;
2ـ منابع كانى و اوليه صنعتى و كشاورزى و فلزات استراتژيك كه در منطقه وجود دارد و سهم زيادى در رفع نيازهاى امريكا ندارد;
3ـ بازار مصرف كالاهاى امريكايى است. اين هدف از شإن بالاترى نسبت به موارد ديگر برخوردارا ست, زيرا توليد امريكايى در زمينه كالا و خدمات در عرصه هاى مختلف مطرح بوده و بازار جذب در منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس دارد. اين حوزه حدود 105 ميليون نفر جمعيت دارد و حدود 3 درصد از تجارت جهانى را به عهده دارد. توليد امريكا در زمينه ماشين آلات, تسليحات نظامى, اكتشاف و استخراج نفت, خدمات فنى و مهندسى, كالاهاى مصرفى, نوسازى فيزيكى و فضايى سكونت گاه هاى ضلع جنوبى خليج فارس و نظاير آن زمينه جذب مناسبى در منطقه دارد.
بنابراين, ملاحظه مى شود كه هدف هاى ملى امريكا در منطقه خليج فارس عمدتا اقتصادى است, ولى مى تواند از سوى دولت مردان امريكايى تفسير امنيتى شده و به عنوان جزيى از استراتژى امنيت ملى امريكا مورد ادعا قرار گيرد.
در فرآيند نفوذ امريكا در منطقه جنوب غرب آسيا, نيز صرف نظر از ضرورت هاى جنگ جهانى دوم, از هدف ها و جهت گيرىهاى اقتصادى بهره بردارى شد و انگيزه هاى اقتصادى و بسط آن در منطقه راه را براى انگيزه هاى سياسى و امنيتى در طى چند دهه گذشته هموار نمود كه هنوز هم ادامه دارد.
ـ هدف هاى استيلا طلبى و بين المللى امريكا در منطقه نيز مشخصا عبارت اند از:

1ـ نفت خليج فارس: كه به لحاظ نياز جهان, به ويژه قطب هاى قدرت منطقه اى و قاره اى نظير ژاپن, اروپا, استراليا و جز آنها و ايجاد وابستگى آنها به خليج فارس مى تواند فرصتى را براى امريكا فراهم كند تا از طريق كنترل اين ذخيره بزرگ جهانى (حدود 80% ذخاير جهان) بتواند اراده سياسى خود را در جهان اعمال نموده و از آن به عنوان اهرم فشارى عليه اروپا و ژاپن و ساير نيازمندان استفاده كرده و شكل رابطه سياسى و اقتصادى خود را با آنها به نفع منافع ملى امريكا تنظيم نمايد.
2ـ موقعيت ژئواستراتژيك: قرار گرفتن منطقه در مجاورت قلمرو جغرافيايى استراتژى برى به عنوان رقيب امريكا و نيز تفسير نظريه هاى ژئوپلتيكى نيمه اول قرن بيستم درباره نقش اين منطقه در توازن قدرت جهانى, دليل عمده اى بود كه امريكا حضور و نفوذ خود را در منطقه تقويت نمايد. آن طور كه در دهه هاى گذشته عمل نمود. در حال حاضر نيز چنين شرايطى وجود دارد و اگرچه شوروى فروپاشيده است, ولى نگرانى امريكا از محدود شدن حوزه نفوذ و استيلا طلبى اش در منطقه به دليل گسترش اقتدار رقباى منطقه اى آن نظير جمهورى اسلامى ايران, هند, روسيه, چين و جز آنها, باعث شده است كه امريكا هم چون گذشته حضور نظامى خود را در منطقه جدى بگيرد و بر اين باور باشد كه خطر گذشته رفع نشده است, بلكه منابع تهديد تغيير كرده اند و لذا حضور خود را بر اين اساس توجيه مى نمايد.
3ـ موقعيت ارتباطى: خليج فارس بخشى از سيستم ارتباطى دنيايى محسوب مى شود, كه هم كاربرى اقتصادى ـ تجارى دارد و هم حمل نفت و سوخت به آن وابسته است و هم كاربرى نظامى داشته و جزيى از استراتژى دريايى به شمار مىآيد; يعنى خليج فارس شاخك عملياتى استراتژى دريايى در شمال اقيانوس هند از يك سو و بخش مركزى منطقه جنوب غرب آسيا از سوى ديگر است كه امكان آزادى عمل نظامى از سوى قدرت دريايى را در كشورهاى پاكستان, ايران, عراق, عربستان, عمان, قطر و جز آنها فراهم مى نمايد.
4ـ كاربرى سياسى: براى حل مسائل امنيتى, سياسى, استراتژيكى و اقتصادى در ساير نقاط جهان امريكا از فرصت هايى كه خليج فارس در اختيارش قرار مى دهد مى تواند بهره بردارى نمايد. و اثرگذارى اقتدار خود را بر فرآيندهاى منطقه اى و بين المللى به نمايش گذاشته و امريكا را به عنوان محور شكل دهى به نظام جهانى و رفتار اعضإ جامعه بين الملل مطرح نمايد. كاربرى خصيصه هاى خليج فارس در تنظيم رابطه اعراب و اسرائيل, تشديد مناقشات جمهورى اسلامى ايران و اعراب, ايجاد ائتلاف بين المللى عليه عراق و نظاير آن نمونه هايى از كاربرى سياسى خليج فارس در حفظ موقعيت سلطه طلبى جهانى امريكا به حساب مىآيند.
ـ اهداف امريكا در منطقه خليج فارس بارها از سوى مقام هاى سياسى و صاحب نظران مسائل سياسى و استراتژيك بيان شده است. ((هارولد براون)) وزير دفاع وقت امريكا در سال 1980م درباره اهداف امريكا چنين مى گويد:
الف) تضمين دسترسى به عرضه نفت كافى;
ب) ايستادگى در مقابل گسترش و نفوذ شوروى;
ج) ايجاد ثبات در منطقه;
د) توسعه فرآيند صلح در خاور ميانه.(1)
در سال 1981م ريگان, رئيس جمهورى وقت امريكا اهداف كشورش را در منطقه بدين شرح اعلام كرد:
1ـ دسترسى به نفت خليج فارس و حفاظت از خطوط كشتيرانى;
2ـ متوقف كردن توسعه طلبى شوروى;
3ـ تقويت روابط تجارى, اقتصادى و سياسى امريكا در منطقه;
4ـ دست يابى به نقاط كليدى و كشورهاى منطقه كه در پروژه هاى نظامى امريكا قرار دارند.(2)
نتايج مطالعات حدود شش موسسه معتبر مطالعات مسائل بين المللى و استراتژيكى و سياسى اجمالا اهداف امريكا را در منطقه خليج فارس به شرح زير بيان نموده است:
الف ) تإمين دسترسى جهان صنعتى به نفت و ذخاير منطقه;
ب ) ممانعت از كنترل و سلطه سياسى و نظامى شوروى و يا هر قدرت متخاصم با امريكا بر منطقه;
ج ) حفظ ثبات و استقلال كشورهاى منطقه خليج فارس و تلاش در محدود كردن تهديد بنيادگرايى (انقلاب اسلامى) و حفظ امنيت دوستان امريكا;
د ) حفظ روابط خوب با كشورهاى ميانه روى عربى;
هـ ) تإمين امنيت اسرائيل;
و ) جلوگيرى از گسترش نفوذ جمهورى اسلامى ايران در منطقه.(3)
به طور كلى اهداف عمده امريكا در منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس را مى توان در چهار زمينه اقتصادى, سياسى, استراتژيكى و فرهنگى توضيح داد.

امريكا و ايران پس از انقلاب اسلامى
رابطه ايران و امريكا بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در شديدترين شكل خود خصمانه بوده است و دولت هاى دو كشور سعى بر نفى يكديگر داشته اند و دامنه تخاصم و تضاد به ملت ها نيز كشيده است و هر يك ديگرى را متهم به رفتارهاى خاصى نموده است. ايران امريكا را ((شيطان بزرگ)) و قدرت سلطه طلب و توسعه طلب مى داند و امريكا نيز ايران را عنصر ناسازگار و سركش در سيستم بين المللى كه مى بايست تنبيه و به انضباط آورده شود, مى داند.
تضاد ايران و امريكا دو منشإ دارد:
1ـ پيوندهاى صميمانه امريكا با رژيم شاه و حمايت بى دريغ از آن در برابر خشم مردم ايران در فرآيند پيروزى انقلاب اسلامى و تداوم اين حمايت پس از پيروزى انقلاب;
2ـ سوء رفتار امريكا در قبال انقلاب اسلامى و كشور و ملت ايران پس از پيروزى, كه به تعميق تضادهاى پيشين كمك نمود. رفتار امريكا نسبت به ايران از سرشت استكبارى و سلطه طلبى و كبر و نخوت آن مايه مى گرفت كه دقيقا در نقطه مقابل ايدئولوژى ضد استكبارى انقلاب اسلامى قرار داشت. تداوم اصرار طرفين بر مواضع خود به يك تضاد اصولى تبديل شد و تحولات بعدى و گذر زمان در طى سال هاى متمادى نيز آن را پردازش نمود. به طورى كه هر يك از طرفين موجوديت ديگرى را نفى نموده و خواستار سقوط طرف مقابل مى شد.
تغيير در اين الگوى رابطه بين دو كشور بسيار بعيد به نظر مى رسد, مگر اين كه در عوامل و خصيصه هاى توليد كننده اين تضاد تغييرى رخ دهد كه بروز چنين تحولى نيز بعيد مى نماياند, زيرا چنين رويدادى به مفهوم تحول در هويت هر يك از طرفين خواهد بود; يعنى اين كه مثلا امريكا از خصلت سلطه طلبى و استكبارى خود دست بردارد كه اين به مفهوم رها كردن اهداف ملى و منافع و اقتدار ملى آن مى باشد و معمولا هيچ كشورى به اختيار خود تن به چنين رفتارى نمى دهد و امريكا به طريق اولى چنين كارى نمى كند, مگر آن كه عوامل ديگرى او را وادار به چنين ضرورتى بنمايند. يا مثلا ايران از مواضع ايدئولوژيكى و اهداف ملى خود دست بردارد و براى نمونه موضع ضد استكبارى خود را رها كند و از منافع رابطه خصمانه با امريكا كه به صورت فلسفه اى براى وحدت ملى و حتى حيات انقلاب اسلامى تجلى نموده است چشم پوشى نمايد كه اين رخداد نيز تا زمانى كه پايه هاى تفكر و باور انقلابى در جامعه و رهبران آن قوى باشد, غير محتمل به نظر مى رسد.
بنابراين, بروز تحول در روابط خصمانه ايران و امريكا بعيد به نظر مى رسد و تنها بروز تحول در ماهيت مواضع و اهداف هر يك از طرفين و يا بروز تحولات بين المللى و مناسبات قدرت و نظام ژئوپلتيك جهانى مى تواند به بروز تحولى در اين رابطه منجر گردد. هم چنين بروز تحول در سطح قدرت ملى هر يك از طرفين مى تواند چنين رابطه اى را تحت تإثير قرار دهد. تفاوت در سطح قدرت ملى امريكا و ايران متإسفانه به تحمل مصائب و سختى هايى از سوى ملت ايران منجر شده است. البته اين رياضت كشى و ايثار ملى تا حدى كشش دارد و براى جلوگيرى از آسيب پذيرى ملت ايران و تن دادن به عقب نشينى از مواضع اصولى خود در نتيجه رابطه خصمانه مزبور, حالات و سناريوهاى زير متصور مى باشد:
الف ) انتظار بروز تحول در ماهيت و مواضع امريكا در جهت انقلاب اسلامى و يا تجزيه اقتدار ملى آن;
ب ) انتظار سقوط قدرت ملى امريكا در سيستم ژئوپلتيك جهانى;
ج ) انتظار بروز تحول در نظام جهانى و تحول در الگوى پخش فضايى ـ جغرافيايى قدرت جهانى;
د ) ارتقاى سطح قدرت ملى ايران به منظور كسب توازن قدرت به طور نسبى و حمايت از منافع ملى جمهورى اسلامى ايران در سطح ملى, منطقه اى و بين المللى.
طبيعى است كه موارد الف, ب و ج از كنترل ايران خارج بوده و تن دادن به آن تا اندازه اى در كوتاه مدت خوش خيالى خواهد بود, مضافا اين كه تضمين براى جهت گيرى تحولات احتمالى, در راستاى منافع ايران نيز ديده نمى شود, لذا جمهورى اسلامى ايران حالت چهارم را مى تواند تا اندازه اى به عنوان مطمئن ترين راه انتخاب نمايد و اين امر نيز بستگى به هنر رهبران و دولتمردان ايران دارد كه چگونه پايه هاى قدرت ملى را درك نموده, نسبت به شكوفايى و ارتقاى آن همت گمارند و استراتژىها و خط مشى ها و سياست هاى مناسبى در اداره امور كشور چه در سطح داخل و چه در سطح خارج از مرزها برگزينند. اين امر نيز مستلزم بروز تحول اساسى در بينش ها, نگرش ها , روش ها و منش ها است.
ـ متإسفانه در سال هاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى فرصت هاى بسيار خوبى از دست جمهورى اسلامى ايران خارج شده است و رهبران و دولت مردان آن نتوانسته اند از آن بهره بردارى نمايند و اگر تحول مزبور رخ ندهد بيم آن مى رود كه هم چون گذشته فرصت هاى موجود و يا جديد از دست بروند. بايد توجه داشت كه كشش رياضت و ايثار ملى نامحدود نيست.
ادامه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حافظ نيا, محمدرضا, خليج فارس و نقش استراتژيك تنگه هرمز, سمت, تهران, 1971, ص105. 2 ) همان, ص107. 3 ) همان, ص111.

/

امام سجاد (ع) سرچشمه كمالات انسانى


 اشاره
امام سجاد(ع) در عين آن كه زينت عبادت كنندگان, بزرگمرد عبادت, عرفان و سجده بود, مجاهد بزرگ فى سبيل الله بود, او در عين آن كه كانون علم و انديشه و معرفت بود, تواضع ويژه اى داشت, و در عين آن كه شكوه و جلال و ابهت خاصى داشت, داراى حلم و بردبارى و سعه صدر مخصوصى بود, و در يك كلمه كانون همه كمالات انسانى و ارزش هاى والاى معنوى, و زيبنده اين شعر معروف بود كه:
رخ زيبا يد بيضا دم عيسى دارى
آن چه خوبان همه دارند تو تنها دارى
در اين گفتار برآنيم تا به چند نمونه از رفتار آن حضرت زندگى اشاره كنيم, به اين اميد كه درس هاى سودمند زندگى سالم و سازنده را از شيوه زندگى درخشان آن بزرگمرد فضايل بياموزيم:

زينت پرستش كنندگان الهى
آن حضرت با عنوان زين العابدين و سجاد خوانده مى شود, چرا كه او قبل از هر چيز بنده خالص و صالح خدا بود, و سجده هاى طولانى او, هر بيننده را به سوى خدا و پرستش خدا جذب مى كرد.
خداوند در حديث لوح ـ كه آن نامه اى از سوى خدا به پيامبر اكرم(ص) است ـ او را چنين معرفى كرده است: ((سيد العابدين و زين اوليائى الماضين(1); او آقاى عبادت كنندگان و زينت اولياى پيشين من است.))
يوسف بن اسباط مى گويد, پدرم گفت: نيمه هاى شب به مسجد رفتم, جوانى را كه به سجده افتاده بود ديدم كه چنين با خدا راز و نياز مى كرد: ((سجد وجهى متعفرا فى التراب لخالقى و حق له; صورتم خاك آلود, براى آفريدگارم سجده كرد, كه خداوند سزاوار سجده است.))
به محضرش رفتم, دريافتم امام سجاد(ع) است, صبر كردم تا هوا روشن شد, به نزد ايشان رفتم و عرض كردم: ((اى فرزند پيامبر! چرا آن همه به خود زحمت مى دهى با اين كه خداوند تو را برترى بخشيده و تو در پيشگاه خدا مقام بسيار ارجمندى دارى؟ ))
او با شنيدن اين سخن منقلب شده و گريه كرد و فرمود: پيامبر(ص) فرمود: ((هنگامى كه روز قيامت برپا گردد هر چشمى ـ جز چهار چشم ـ گريان است:
1ـ چشمى كه از خوف خدا بگريد;
2ـ چشمى كه در راه (جهاد) براى خدا نابينا شده باشد;
3ـ چشمى كه از حرام هاى خدا پوشيده شده باشد;
4ـ چشمى كه شب تا صبح در حال سجده بيدار باشد… .))(2)
عبادت امام سجاد(ع) پرستش كاملا آگاهانه و بسيار عميق بود, او با لذت و شيفتگى مخصوص, آميخته با عرفان كامل, خدا را عبادت مى كرد. ارتباط و پيوند او با خدا به گونه اى بود كه روايت شده: شبى براى عبادت برخاست, هنگام وضو, چشمش به ستارگان آسمان افتاد, و هم چنان به ستارگان مى نگريست , و در انديشه آفريدگار و آفرينش آنها فرو رفت, حيران و بهت زده در حالى كه دستش در آب بود, به آسمان چشم دوخته بود تا صداى اذان صبح را شنيد.(3)
فاطمه(س) يكى از دختران اميرمومنان على(ع) از جابربن عبدالله انصارى تقاضا كرد كه نزد امام سجاد(ع) برود, به عنوان دل سوزى از آن حضرت بخواهد كه جانش را از آسيب عبادت بسيار حفظ كند, زيرا او بر اثر عبادت بسيار, از ناحيه بينى و سر زانوها و كف دستها و پيشانى, آسيب سختى ديده بود, جابر نزد امام سجاد(ع) رفت و آن حضرت را از تحمل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت.
امام سجاد(ع) به او فرمود: ((اى همنشين رسول خدا(ص)! جدم رسول خدا(ص) آن قدر عبادت كرد كه پاهايش ورم كرد, شخصى به او عرض كرد: چرا آنقدر به خود رنج مى دهى؟ فرمود: ((إفلا اكون عبدا شكورا; آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم.))
جابر به امام سجاد(ع) عرض كرد: ((جان عزيزت در خطر است, كم تر خود را در فشار قرار بده.)) امام سجاد(ع) فرمود: ((يا جابر لا ازال على منهاج ابوى موتسيا بهما حتى القاهما;(4) اى جابر همواره راه پدرانم (پيامبر و على) را مى پيمايم, و آنها را الگو قرار مى دهم تا به آنها بپيوندم.))
صحيفه سجاديه, يكى از نمادهاى عرفانى و زاييده انديشه هاى معرفت شناسى امام سجاد(ع) است كه به عنوان زبور آل محمد(ص) شناخته شده, و با مطالعه آن, مى توان به عظمت بى كران پرستش آگاهانه آن بزرگوار واقف شد.

توجه عميق به بينوايان
امام سجاد(ع) به تإمين معاش زندگى افراد بى بضاعت و مستمند, توجه عميق و اقدام همه جانبه داشت, علاوه بر اين كه با نظم خاصى از صد خانواده فقير مدينه به طور مستمر سرپرستى مى كرد, به بينوايان ديگر نيز توجه داشت, او نان و آذوقه را در انبان مى كرد و خودش آن را بر دوش مى گرفت و به صورت ناشناس و محرمانه براى آنها مى برد, نيازمندان هرگاه او را مى ديدند به همديگر مى گفتند صاحب الجراب (صاحب انبان) آمد. آن بزرگوار وقتى كه فقير را مى ديد نه تنها با نظر خشمگين يا تحقيرآميز به او نگاه نمى كرد, بلكه با شادمانى مى گفت: ((مرحبا بمن يحمل زادى الى الاخره;(5) آفرين به كسى كه توشه مرا به سوى آخرت حمل مى كند.))
يكى از شخصيت هاى عصر آن حضرت به نام زهرى مى گويد: در يك شب سرد و تاريك زمستانى امام سجاد(ع) را ديدم; بار آرد و هيزم بر پشت گرفته بود و عبور مى كرد, پرسيدم: اين بار چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم, اين توشه راه سفر است كه آماده كرده ام تا به محله حريز ببرم.
غلام خود را به آن حضرت معرفى نمودم و عرض كردم: ((شما زحمت نكشيد, اين غلام من است كه آن بار شما را حمل مى كند.)) فرمود: نه. عرض كردم: پس اجازه بدهيد خودم آن را حمل كنم, فرمود: ((من زحمتى را كه موجب نجات من در سفر خواهد شد, و پيمودن راه سفر مرا نيكو كند, از خود دور نمى كنم.))
پس از چند روزى او را در مدينه ديدم, پرسيدم شما فرموديد به مسافرت مى روم, پس چرا مسافرت نكردى؟ فرمود: اى زهرى, منظورم از مسافرت, آن سفرى كه تو گمان كردى نبود, بلكه منظورم سفر مرگ بود كه خود را براى آن آماده مى ساختم, آن گاه فرمود:
((انما الاستعداد للموت تجنب الحرام و بذل الندى فى الخير;(6) همانا آمادگى براى سفر مرگ, اجتناب از كارهاى حرام, و بخشش عطاياى نيك به مردم است.))
آن حضرت بر همين اساس از بيماران عيادت مى كرد, و اگر با خبر مى شد كه آنها مقروض هستند, قرض آنها را ادا مى نمود, چنان كه روايت شده شنيد كه ((محمدبن اسامه)) بيمار و بسترى شده, به عيادتش رفت, وقتى فهميد او مقروض است و دوست دارد قبل از مرگش, قرض هايش پرداخته شود, همه قرض هاى او را برعهده گرفت و پرداخت. (7)
پس از آن كه آن بزرگوار مهربان, به شهادت رسيد, هنگامى كه پيكر پاكش را غسل مى دادند, خراش هايى در پشت مباركش ديدند, بعضى از حاضران از علت آن پرسيدند, يكى از حاضران پاسخ داد: ((اين سياهى ها و خراش ها از آثار انبان هاى طعام است كه آن حضرت آن را به طور مكرر حمل مى كرد و به خانه مستمندان مى برد, و نيز از آثار آب كشى آن حضرت از چاه است كه براى همسايگان, از آن چاه آب مى كشيد, و اينك جاى طناب آب كشى در پشتش باقى مانده است)).(8)

خوف از حساب روز قيامت
امام سجاد(ع) در طول زندگى براى انجام مناسك حج و عمره بسيار به مكه مى رفت, با اين كه فاصله بين مدينه و مكه حدود هشتاد فرسخ است, آن حضرت براى انجام عبادت بزرگ حج, گاهى اين راه را پياده مى پيمود, و از اين كه براى انجام عبادت خدا, رنج مى كشيد, لذت مى برد.
آن بزرگوار بيست بار (و به نقلى 22 بار) سوار بر شترش شده و به مكه مى رفت, و پس از انجام مراسم عمره يا حج, به مكه باز مى گشت, او در اين مدت حتى يك بار تازيانه بر شترش نزد, هرگاه مى خواست شترش تندتر حركت كند, تازيانه اش را بر بالاى سر شتر به حركت در مىآورد, و مى فرمود: ((لولا خوف القصاص لفعلت;(9) اگر ترس قصاص قيامت نبود, با زدن تازيانه بر شتر, آن را به تند حركت كردن وادار مى كردم.))
با توجه به فاصله بين مكه و مدينه كه حدود هشتاد فرسخ بود, نتيجه مى گيريم كه بيست بار رفتن و بازگشتن آن حضرت معادل 3200 فرسخ خواهد شد, آن بزرگوار در تمام طول اين مدت با اين كه تازيانه در دستش بود, از خوف قصاص قيامت, حتى يك بار تازيانه اش را بر شترش نزد, با اين كه شتر در ميان مركب ها به پوست كلفتى معروف است, و تازيانه زدن به آن, رنجش چندانى براى او نخواهد بود.
در صفحه ديگرى از زندگى امام سجاد(ع) مى خوانيم: او يكى از غلامان آزاد كرده اش را سرپرست رسيدگى به مزرعه اى نموده بود, روزى براى ديدن آن مزرعه به آن جا رفت مشاهده كرد كه بر اثر سهل انگارى غلام آسيب فراوانى به آن مزرعه وارد شده است, ناراحت شد و براى تنبيه غلام, يك بار تازيانه اى به او زد. پس از اين كار پشيمان شد, وقتى كه آن حضرت به خانه بازگشت, شخصى را نزد آن غلام فرستاد تا او را به حضورش بياورد, آن شخص پيام امام را به او ابلاغ كرد, غلام به محضر امام سجاد(ع) آمد, ديد امام خود را برهنه كرده, و تازيانه اش را پيش رويش انداخته است. غلام گمان برد كه امام مى خواهد او را مجازات كند, از اين رو به شدت ترسيد, ولى ناگاه ديد امام سجاد (ع) آن تازيانه را برداشت و به غلام داد و فرمود: ((اى مرد امروز كارى از من در مورد تو سرزد كه سابقه نداشت, لغزشى بود كه رخ داد, اينك اين تازيانه را بگير و همان گونه كه به تو زدم به من بزن و از من قصاص كن.))
غلام گفت : سوگند به خدا جز اين گمان نداشتم كه مرا مجازات كنى كه سزاوار آن هستم, تا چه رسد به اين كه من از تو قصاص كنم. امام سجاد(ع) فرمود: عزيزم! تازيانه را بردار و قصاص كن, غلام گفت: معاذالله! هرگز چنين نكنم, تو را (اگر لغزشى بود) بخشيدم. اين گفت و گو به طور مكرر بين امام سجاد(ع) و آن غلام رد و بدل شد, هنگامى كه امام(ع) ديد آن غلام از قصاص كردن خوددارى مى كند به او فرمود: ((إما اذا ابيت فالضيعه صدقه عليك;(10) هان آگاه باش اكنون كه از قصاص خوددارى مى كنى آن مزرعه را به تو انفاق كردم, مال تو باشد.)) سپس امام سجاد(ع) آن مزرعه را در اختيار آن غلام گذاشت.

همنشينى با مستضعفان
از شيوه هاى زندگى امام سجاد(ع) اين كه: بسيار متواضع بود, نه تنها از همنشينى با تهى دستان و مستضعفان عار نداشت, بلكه مشتاقانه در كنار آنها مى نشست و همچون دوست صميمى با آنها هم صحبت مى شد, بعضى اين روش را از آن حضرت نپسنديدند, و از نشست و برخاست آن حضرت با طبقه پايين دست, انتقاد كردند, امام سجاد(ع) در پاسخ آنها فرمود: ((انى اجالس من انتفع بمجالسته فى دينى;(11) من با كسى همنشين مى شوم كه از مجالست او به نفع دينم بهره مند گردم.))
يك روز امام سجاد(ع) سوار بر مركب از راهى مى گذشت چشمش به جمعى از بيماران جذامى كه در كنار هم نشسته بودند و غذا مى خوردند افتاد, آنها وقتى كه امام را ديدند او را دعوت به خوردن غذا كردند. امام(ع) آن روز را روزه بود, به آنها فرمود: ((اگر روزه نبودم, در كنار سفره شما مى نشستم.)) امام سجاد(ع) آن روز به خانه خود بازگشت, دستور داد غذاى مطبوعى آماده كردند, آن گاه همه آن جذاميان را به خانه خود دعوت كرد, آنها به خانه آن حضرت آمدند, امام(ع) در كنار آنها نشست و با هم از غذا خوردند.(12)

احترام به نامادرى
امام سجاد(ع) مادرش را به هنگامى كه نوزادى بيش نبود از دست داد. از اين رو, بانويى پرستارى آن حضرت را بر عهده گرفت و به عنوان نامادرى در حفظ آن حضرت كوشيد, امام سجاد(ع) وقتى كه بزرگ شد, با نامادرىاش در يك كاسه غذا نمى خورد, شخصى از آن حضرت پرسيد: ((با اين كه شما مادرت (نامادريت) را دوست دارى, چرا در يك كاسه با او غذا نمى خورى؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((انى اكره ان تستبق يدى الى ما سبقت اليه عينها فاكون عاقا لها;(13) من دوست ندارم كه دستم به لقمه اى سبقت گيرد كه چشم مادرم به آن سبقت گرفته است, آن گاه جفاكار نسبت به مادرم گردم.))
به راستى وقتى كه آن حضرت به نامادرى اين گونه احترام مى گذاشت, براى مقام مقدس مادر چقدر ارج و ارزش قائل بود؟!
خشنودى به رضاى الهى
امام باقر(ع) نقل كرد, پدرم امام سجاد(ع) فرمود: دچار بيمارى سختى شدم, پدرم به من فرمود: چه ميل دارى؟ گفتم: ميل دارم به گونه اى باشم كه در برابر تدبير و خواست خدا, خواسته ديگرى نداشته باشم. پدرم فرمود: ((احسنت ضاهيت ابراهيم الخليل; احسن و آفرين كه به ابراهيم خليل(ع) شباهت يافته اى.)) در آن هنگام كه دشمنان مى خواستند او را به درون آتش شعله ور بيفكنند, جبرئيل نزد او آمد و گفت: آيا حاجتى دارى؟ ابراهيم(ع) گفت: ((لا اقترح على ربى, بل حسبى الله و نعم الوكيل;(14) در برابر مقدرات پروردگارم چيز ديگرى درخواست نمى كنم, بلكه خدا مرا كفايت مى كند, و او پشتيبان خوبى است.))

پاسخ شديد به طاغوت عراق
امام سجاد(ع) در تمام مصائب كربلا و اسارت, شركت داشت, و سخت ترين و جانكاه ترين حوادث را تحمل كرد, او و همراهانش را به صورت اسير, در كوفه به مجلس عبيدالله بن زياد حاكم عراق كه طاغوتى سنگ دل و بى رحم بود وارد نمودند. عبيدالله پس از گستاخى هاى بسيار بى شرمانه متوجه امام سجاد(ع) شد, و گفت: ((اين شخص كيست؟)) يكى از حاضران گفت: على بن حسين(ع) است. عبيدالله گفت: مگر خداوند على پسر حسين(ع) را نكشت؟ امام سجاد(ع) فرمود: من برادرى به نام على بن حسين(ع[ (على اكبر] داشتم, مردم او را كشتند.
عبيدالله با خشونت گفت: ((بلكه خدا او را كشت.)) امام سجاد(ع) فرمود: ((إلله يتوفى الانفس حين موتها;(15) خداوند جانها را هنگام مرگشان, قبض مى كند.))
عبيدالله گفت: آيا تو جرئت پيدا كرده اى پاسخ مرا مى دهى؟ سپس به ماموران جلادش گفت: برخيزيد و گردنش را بزنيد. حضرت زينب(س) به دفاع برخاست, و پس از گفتارى, خطاب به عبيدالله فرمود: ((اگر بنا است على بن الحسين(ع) را بكشى, مرا نيز با او بكش.)) در اين هنگام امام سجاد(ع) به عمه اش زينب(س) فرمود: آرام باش, تا من با عبيدالله سخن بگويم, سپس به عبيدالله رو كرد و با صلابت و قاطعيت فرمود: ((ابالقتل تهددنى يابن زياد اما علمت ان القتل لنا عاده, و كرامتنا الشهاده;(16) اى پسر زياد! آيا مرا به كشتن تهديد مى كنى و مى ترسانى, آيا نمى دانى كه كشته شدن عادت ما است, و شهادت مايه كرامت و سرافرازى ما مى باشد؟ !))

دخالت در سياست
ماجراى نهضت كربلا, يك حادثه بزرگ سياسى بود, امام سجاد(ع) در پيدايش آن و ابلاغ پيام شهيدان و پى گيرى نتايج نهضت نقش اصلى را داشت, آن حضرت پس از ماجراى خونين عاشورا, چه هنگام اسارت, و چه هنگام بازگشت به مدينه, در هر فرصتى مردم را بر ضد طاغوت عصر, يزيدبن معاويه مى شوراند, خطبه غرا و كوبنده او در شام, يزيد و حكومتش را رسوا نمود, و ماهيت پليد حكومت خودكامه او را افشا كرد, با اين كه در جو خفقان آن عصر , حتى ذكر نام حسين(ع) ممنوع بود, به دستورآن حضرت در نگين انگشترش چنين نوشته بودند: ((خزى و شقى قاتل الحسين بن على عليه السلام;(17) رسوا و بدبخت شد قاتل حسين پسر على(ع))). آن حضرت چهل سال, مصائب پدرش امام حسين(ع) را ياد مى كرد و مى گريست, هنگام غذا خوردن, دست از غذا مى كشيد, مى گفتند بفرماييد غذا ميل كنيد, در پاسخ مى فرمود: ((قتل ابن رسول الله جائعا, قتل ابن رسول الله عطشانا;(18) حسين(ع) فرزند رسول خدا(ص) گرسنه و تشنه كشته شد.))
كوتاه سخن آنكه آن حضرت اكثر بهره بردارى را از نهضت امام حسين(ع) به عناوين گوناگون بر ضد طاغوت هاى وقت نمود.
پس از بنى اميه, هنگامى كه خلفاى بنى مروان روى كار آمدند, موضع گيرى امام سجاد(ع) در برابر آنها نيز نوع ديگرى از رودر رويى شديد در برابر طاغوتيان بود. آن حضرت قيام مختار بر ضد بنى اميه را تاييد كرد و با صراحت فرمود: ((لاتسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا;(19) از مختار بدگويى نكنيد, چرا كه او قاتلان ما را كشت, و به خون خواهى از ما قيام كرد.))
آن حضرت قبل از قيام انقلابى پسرش ((زيد)) كه برضد حكومت هشام بن عبدالملك (دهمين طاغوت اموى) رخ داد, قيام او را تاييد مى كرد و مى فرمود: ((پدرم از پدرش اميرمومنان على(ع) نقل كرد در پشت كوفه مردى قيام كند كه او را ((زيد)) مى گويند. .. او و يارانش در قيامت با شكوهى بسيار باعظمت در كنار مردم عبور كنند, و فرشتگان به آنها اشاره كرده و مى گويند: اينها جانشينان صالحان پيشين و دعوت كنندگان به حق هستند, آن گاه رسول خدا(ص) از آنها استقبال كند و خطاب به زيد مى فرمايد: اى فرزندم! شما مسووليت خود را به انجام رسانديد, اكنون بدون حساب, وارد بهشت شويد.))(20)

راز شهادت امام سجاد (ع)
موضع گيرىهاى قاطع و پر صلابت امام سجاد(ع) در برابر هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى) و عظمت روز افزون امام(ع) در ميان مردم, به ويژه در ميان مردم حجاز موجب شد كه هشام به قتل امام سجاد(ع) كمر بست, برادر او وليد بن عبدالملك, به دستور او, آن حضرت را مسموم كرده و به شهادت رساندند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حيثيت اسلام, و مبارزه با طاغوت هاى اموى و مروانى, شهد شهادت نوشيد, چند روز در بستر شهادت آرميده بود, معالجات سودى نبخشيد, او در لحظه آخر عمر همان وصيت پدرش را بازگو كرد و فرمود: هنگامى كه پدرم امام حسين(ع) وفات كرد, ساعتى قبل مرا به سينه اش چسبانيد و فرمود: ((يا بنى اياك و ظلم من لايجد عليك ناصرا الا الله; اى پسر جانم! بپرهيز از ستم كردن بر كسى كه ياورى براى انتقام تو, جز خدا ندارد.))

نيز به پسرش امام باقر(ع) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصيت مى كنم كه پدرم هنگام شهادت مرا به آن وصيت كرد: ((يا بنى اصبر على الحق و ان كان مرا;(21) اى پسر جان! در راه حق صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنجآور باشد.))
به اين ترتيب آن امام همام بعد از نهضت عظيم امام حسين(ع) پس از حدود 35سال مبارزه به صورت هاى گوناگون, در 75 سالگى به لقإالله پيوست, و با خون سرخ خود پاى نهضت خونين پدرش را امضإ كرد.
او در فرازى از صحيفه سجاديه كه از گنجينه هاى بزرگ معارف و عرفان است و از او به يادگار مانده, به درگاه خدا چنين عرض مى كند:
((إللهم انى اعتذر اليك من مظلوم ظلم بحضرتى فلم انصره;(22) خدايا! من از پيشگاه تو عذرخواهى مى كنم در مورد مظلومى كه در برابر من به او ستم شده, و من به يارى او نشتافته ام.))
((خدايا! به من دست و نيرويى ده تا بتوانم بر كسانى كه به من ستم مى كنند پيروز شوم, و زبانى عنايت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال بر مخالف چيره شوم, و انديشه اى ده تا نيرنگ فكرى دشمن را درهم شكنم, و دست ستمگران را از تعدى و تجاوز, كوتاه سازم.))(23)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) محمدبن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج 1, ص 528. 2 )محدث خبير, عيسى اربلى , كشف الغمه ,ج 2 , ص 294. 3 ) رياض السالكين سيدعليخان, طبق نقل رى شهرى, بهترين راه شناخت, ص348. 4 ) علامه سروى , مناقب آل ابيطالب , ج4, ص148و 149. 5 )همان, ص 153و154. 6 ) همان, ص153. 7 ) محمدبن يعقوب كلينى, روضه الكافى, ص332. 8 ) علامه سروى, مناقب آل ابيطالب, ج4, ص154. 9 ) و 10 ) همان, ص 155و 158. 11 ) همان, ص161. 12 ) محمدبن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج 2, ص 123. 13 ) محدث قمى, انوار البهيه, ص 167. 14 ) همان, ص166. 15 ) سوره زمر(39) آيه 42. 16 ) سيد بن طاووس, اللهوف , ص 202. 17 ) محمدبن يعقوب كلينى, فروع كافى, ج 6 , ص 474. 18 ) سيدبن طاووس, اللهوف, ص 209. 19 ) علامه مجلسى, بحار, ج 45, ص351. 20 ) مقاتل الطالبيين, ص94. 21 ) محمدبن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص331, و 91. 22 و 23 ) صحيفه سجاديه, دعاى 38 و دعاى 20.

/

عاشورا ؛ نياز فكرى نسل امروز


اشاره
نسل امروز هنوز تشنه فضيلت و عدالت است و به دليل سرخوردگى از تباهى ها به دنبال آرمان شهر اسلامى مى گردد. وى به نيرومندى و توانايى خويش براى به دست آوردن دنيايى بهتر و در نتيجه رستاخيزى مطلوب مى انديشد. جوان در تلاش است از فرهنگ و ارزش هاى اسلامى ـ انسانى به صورت بهينه بهره گيرد. اين تفكر حياتى ترين, انديشه اى است كه مى تواند به بالندگى جامعه جوان امروز مدد رساند. اين مقال در صدد آن است تا بتواند ضمن تبيين صحنه هايى از حماسه سالار شهيدان, حضور مكتب را در ساحت انديشه جوانان به تصوير كشد.

حادثه عاشورا تجلى عزت و ذلت
كربلا دو صحنه دارد, در يك صحنه عزيزان و كريمان تاريخ اسلام تجلى كردند و در صحنه ديگر انسان هاى زبون كه گرفتار بت هاى درونى و بيرونى بودند, ظهور كردند. (1)
عزيزان صحنه عاشورا چنان آگاهانه در راه معشوق جان سپارى كردند كه به قول امام خمينى(ره): ((هر چه روز عاشورا سيدالشهدا ـ سلام الله عليه ـ به شهادت نزديك تر مى شد, افروخته تر مى شد و جوانان او مسابقه مى كردند براى اين كه شهيد بشوند, همه هم مى دانستند كه بعد از چند ساعت ديگر شهيدند, براى اين كه آنها مى فهميدند كجا مى روند آنها مى فهميدند براى چه آمدند آگاه بودند كه ما آمديم اداى وظيفه خدايى را بكنيم آمديم اسلام را حفظ بكنيم)).(2)
زبونان تاريخ كه معبودى به جز هوى و هوس نداشتند چنان خود را آلوده كردند كه تا سر حد انهدام اسلام پيش رفتند. امام خمينى(ره) در اين زمينه مى فرمايد: ((حكومت يزيد مى رفت تا قلم سرخ بر چهره نورانى اسلام كشد و زحمات طاقت فرساى پيامبر بزرگ اسلام و مسلمانان صدر اسلام و خون شهدإ فداكار را به طاق نسيان سپارد و هدر دهد)).
انديشه اى كه مى رفت با كجروىهاى تفاله جاهليت و برنامه هاى حساب احياى ملى گرايى و عروبت با شعار ((لاخبر جإ و لا وحى نزل))(3) محو و نابود شود.
و از حكومت عدل اسلامى يك رژيم موروثى بسازد و اسلام و وحى را به انزوا بكشاند كه ناگهان شخصيت عظيمى كه از عصاره وحى الهى تغذيه و در خاندان سيد رسل محمد مصطفى(ص) و سيد اوليإ على مرتضى(ع) تربيت و در دامن صديقه طاهره(س) بزرگ شده بود قيام كرد و با فداكارى بى نظير و نهضت الهى خود, واقعه بزرگ را به وجود آورد. (4)
امام خمينى(ره) رمز عزت مردم ايران, از ذلت و زبونى را, احياى حماسه هاى عاشورايى مى دانند و مى فرمايند: ((عاشورا را زنده نگهداريد كه با نگه داشتن عاشورا كشور شما آسيب نخواهد ديد.))(5)
آرى حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ قيام و نهضت خونين را تنها راه نجات اسلام و مسلمين در تمامى اعصار و قرون تشكيل داد و راه منحصر به فرد مبارزه با نقشه هاى خائنانه بنى اميه را خوددارى از بيعت و تسليم و انجام حماسه هاى جاويد عاشورا دانست. او يقين داشت هدفش موافق با رضاى خدا و پيامبر و منتهى به شهادت و سعادت است, به اين جهت صادقانه و قاطعانه و با حماسه زنده و جاويد مخالفت خود را با زمام دارى ناصالحان و انحطاط مسلمين اعلام كرد و تمام مصائب و سختى ها را به جان و دل خريد و در عمل عشق و ايثار و حماسه را به ما آموخت.
يا رب زشراب عشق سرمستم كن
از هر چه نه غير خود تهى دستم كن
يك باره به بند عشق پابستم كن
در عشق خودت نيست كن و هستم كن

پيام هاى حماسى عاشورإ
اگر ايمان به هدف و مقصد براى انسان حاصل شد ديگر در رويدادهاى جانكاه هيچ ترديدى به خود راه نمى دهد.
امام حسين(ع) از آغاز تا انجام نهضت كوچك ترين شك و ترديدى به خود راه نداد و با الهام از تعاليم پيامبر روح حماسى را در خطبه هاى غراى خود در ديگران ايجاد مى كرد. در يكى از منازل بين راه عراق خطاب به اصحاب خود و سپاهيان خود پس از حمد و ثنإ ايزد متعال فرمود:
ايها الناس, ان رسول الله قال: من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنه رسول الله, يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان يدخله مدخله. الا و ان هولإ قد لزموا طاعه الشيطان و تركوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود واستإثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غير;(6) اى مردم, پيامبر خدا فرمود: هر كس ببيند سلطان ستمكارى را, كه حرام خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشكند و بر خلاف سنت پيامبر رفتار كند و در ميان بندگان خدا به گناه و تجاوز كار كند و به رفتار و گفتار خود (با او مبارزه نكند) و كارهاى او را تغيير ندهد, بر خدا حق است كه او را در همان موضع كه آن سلطان ستمكار را وارد مى كند, وارد كند. اى مردم اينان (بنى اميه و كارگزاران) ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار نموده و حدود الهى را تعطيل و فىء و غنيمت را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرده اند و من از همه سزاوارترم كه آن (برنامه هاى شوم) را تغيير دهم)).
اكنون دقت كنيد كه چگونه حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ در اين بيانات حماسى صريحا اعلام كرد كه شخصيتى مثل او كه مركز همه خوبى ها و معدن فضايل است با شخصى متجاهر به فسق و جور بيعت نمى كند; يعنى هيچ انسان آزاده اى نبايد زير بار چنين بيعتى رود و وقتى مسلمانان گرفتار زمامدارى ناصالح شدند بايد فاتحه اسلام را بخوانند و با اسلام و معارف آن وداع كنند. سخنان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) در مدينه, مكه, كربلا, بين راه و حتى در روز عاشورا و هنگام شهادت همه به يك مضمون بود.
گرچه به مناسبت مقامات و رعايت فصاحت و بلاغت و محسنات بديعيه الفاظ و عبارات و تعابير عوض مى شد, اما مطالب و معانى و پيام تفاوتى پيدا نمى كرد.
همان سخنان حماسى كه از آغاز نهضت از حلقوم مبارك سلاله رسول خدا(ص) بيرون مىآمد تا آخرين لحظه, ادامه يافت.
در روز عاشورا خطاب به عمر سعد و سپاهيان او در خطبه اى فرمود:
((الا ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله والذله و هيهات منا الذله يإبى الله تعالى ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه من ان نوثر طاعه اللئام على مصارع الكرام;(7) يعنى: آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنازاده بين دو چيز ما را مجبور كرده است بين كشته شدن يا به خوارى و ذلت تسليم شدن, لكن ذلت از ما دور است. خدا راضى نيست كه ما به ذلت تسليم شويم و پيامبر خدا و مومنان و دامن هاى پاك و پاكيزه اى كه ما در آن پرورش يافته ايم و آن مردانى كه از تن دادن به زير بار ستم منزه و بركنارند, راضى نيستند كه اطاعت مردان پست را بر قتلگاه كريمان و بزرگواران برگزينم.))
شجاعت سيدالشهدإ ـ عليه السلام ـ نه تنها همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم و آگاهى آن حضرت به آئين جنگ و نبرد و مديريت و فرماندهى و به خاك انداختن دليران و دلاوران صحنه كارزار بود, بلكه تمام اينها از روح قوى و شخصيت بلند و حيات اعتقادى و اسلامى او نشإت مى گرفت.
وقتى از او مى پرسند از پيامبر حديثى كه خودت شنيده باشى نقل كن مى فرمايد:
((ان الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها;(8) خداوند كارهاى بلند و گرامى را دوست مى دارد و كارهاى پست و زبون را دشمن مى دارد.))
براى برخى از افراد, روح خدمت گزار جسم و جسد و جثه است; يعنى فكر و عقل و عاطفه در خدمت هدف هاى جسمانى و بدنى و حيوانى است, روح اسير است روح تا حدى رنج مى برد گرچه روح كوچك و ضعيف حتى احساس رنج هم نمى كند روح بايد بزرگ و بلند باشد كه احساس درد و رنج بكند اگر روح احساس درد و رنج بكند ديگر در خدمت جسم قرار نمى گيرد و خود را به امور پست نمى فروشد.
در اين روايت امام حسين كه از جد بزرگوارش نقل مى كند, معلوم مى شود روح بلند امام با امور پست جسمى سر و كار ندارد, سر و كارش با معانى عالى و بلند و با عظمت است(9) عباس عقاد مى گويد: ((و شجاعه الحسين صفه لاتستغرب منه لانها الشىء من معدنه; يعنى شجاعت حسين صفتى است كه ظهور آن از وى غريب نيست, براى اين كه ظهور شجاعت از مثل او ظهور طلا از معدن آن است.))
در دنيا افرادى هستند خالى از حماسه و شور و هيجان و حركت, در فراز و نشيب زندگى احساس حقارت و ذلت و شكست خوردگى مى كنند هيچ فكر و عقيده و فرهنگ و تحولى در روح آنها وجود ندارد.
اما بعضى از مردم نوعى حماسه در روح و وجود آنها هست, مثلا در ملت آلمان حماسه ((آلمان برتر از همه)) وجود داشت. در عرب نيز خوى تفوق عرب بر غير عرب بود كه اسلام با آن مبارزه كرد. در عدنانيان و قحطانيان نوعى حماسه قومى وجود داشت در عشاير و قبايل مختلف به صورت قومى و نژادى نوعى حماسه وجود دارد. اما اين شجاعت و حماسه كجا؟ و شجاعت و حماسه حسينى كجا؟
عباس عقاد گويد: در افراد انسان كسى در شجاعت روحى و قوت قلبى شجاعتر نيست از كسى كه اقدام كند و وارد شود بر آنچه حسين در كربلا بر آن اقدام كرد.(10)
از ديدگاه اسلام همه حماسه هاى نژادى و قومى مذموم است و آن حماسه اى در اسلام ممدوح و پسنديده است كه بر اساس عزت نفس, كرامت نفس, آزاد منشى و استقلال فرهنگى و اعتقاد دينى باشد و ننگ و ذلت و انحطاط و پستى را تحمل ننمايد.
سيدالشهدا با الهام از آيات حماسى قرآن هم چون آيه شريفه ((لله العزه و لرسوله و للمومنين))(11) و آيه ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا))(12) و با استفاده از زندگى حماسى و سيره عملى رسول خدا(ص) و اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ و حماسه هاى زهراى اطهر وامام حسن مجتبى(ع) به احياى انسان هاى مرده زمان پرداخت و شخصيت معنوى مسلمانان را بيدار كرد و اسلام را تجديد حيات بخشيد و در ملت اسلام در تمامى قرون و اعصار حماسه و غيرت ايجاد كرد, حميت و شجاعت و سلحشورى به وجود آورد و براى تمام نهضت ها و انقلاب هاى دنيا سوژه و سرمايه بى نظيرى شد و به آنها آموخت كه ترس ها, زبونى ها, بردگى ها, چاپلوسى ها, بيگانه پرستى ها, همه و همه مولود از دست دادن خوى فطرى و شخصيت انسانى است.
هيچ خسران و زيانى بدتر از خسران شخصيت نيست.
((قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم)).(13)
قرآن مجيد كسانى را كه تنها با حرف خدا را عبادت مى كنند و در هنگام امتحان و آزمايش عبوديت و بندگى را رها كرده و در رويدادهاى سخت زندگى براى احقاق حق و ابطال باطل از خود حماسه و پايدارى نشان نمى دهند, در شمار ((بازندگان)) و ((ياختگان)) حقيقى آورده و خسران دنيا و آخرت را براى ايشان تصريح نموده است ((و من الناس من يعبد الله على حرف فان اصابه خير اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين.))(14)
اكنون در محضر پيامهاى حماسى حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ مى نشينيم و درس هاى حماسه و سلحشورى را از آن شخصيت ربانى مىآموزيم:(15)
الف: ((الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها ليس لانفسكم ثمن الا الجنه فلاتبيعوها بغيرها فان من رضى من الله بالدنيا فقد رضى بالخسيس;(16) آيا آزاد مردى پيدا نمى شود كه دست از اين لقمه جويده شده بردارد؟ براى شما جز بهشت بهايى نيست. پس خود را به غير بهشت نفروشيد كه هر كس از خدا به دنيا راضى شود به چيز پستى راضى گشته است.))
ب: ((الناس عبيد الدنيا والدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت به معايشهم فاذا محصوا بالبلإ فقل الديانون;(17) مردم برده دنيايند و ديانت بر زبان هايشان معلق است از دين حمايت مى كنند مادامى كه زندگى و معيشت دنيايشان بر محور آن دور بزند. پس آن گاه كه مورد بلا و آزمايش قرار گرفتند انسان هاى دين دار كم است.))
ج: ((موت فى عز خير من حياه فى ذل; مرگ در عزت برتر از حيات و زندگى در ذلت است.))
د : امام حسين ـ عليه السلام ـ خطاب به جناب ابى ذر غفارى فرمود: ((فاسإل الله الصبر والنصر واستعذ به من الجشع والجزع فان الصبر من الدين والكرم; از خداوند صبر و يارى بخواه و از حرص و بى تابى به او پناه بر كه صبر از دين و كرم است.))
هـ : ((الصدق عز والكذب عجز والشح فقر والسخإ غنى; راستى عزت است و دروغگويى زبونى و نياز فقر است و سخاوت: ثروت است.))
و : ((سبقت العالمين الى المعالى…; از جهانيان به سوى درجات بلند و عالى سبقت گرفتم.))
يكى از عوامل مهم و بنيادى براى انحطاط مسلمين نداشتن روح حماسه و شجاعت و صلابت است.
عزت و شرافت و كرامت امت ها و ملت ها وابسته به ميزان شجاعت و شهامت و روح بلند و قوى آنان است اگر روحيه چاپلوسى و سازشكارى در برابر تخلفات مالى و اجتماعى و اقتصادى و مديريتى در جامعه اى, ارزش به حساب آيد و در مقابل روحيه حماسى و شجاعت و شهامت در گفتار و كردار و نوشتار ضد ارزش به حساب آيد و مورد نكوهش قرار گيرد, آن جامعه به تدريج به انحطاط و ذلت كشيده خواهد شد.
مگر عامل اساسى رشد و بالندگى امت اسلامى ايران در برابر طاغوت و استكبار, روحيه شهامت و شجاعت و صلابت نبود؟
مگر ممكن است حيات طيبه و عزت سياسى و استقلال اقتصادى و پيشرفت معنوى بدون استفاده از حماسه و شهامت و پايدارى در جامعه اى به وجود آيد. همان طور كه رهبر معظم انقلاب فرمودند:
((حيات طيبه براى يك ملت به مفهوم برخوردارى از رفاه و رونق مالى, تإمين امنيت, پيشرفت علمى, عزت سياسى و استقلال اقتصادى, همراه با آراسته شدن به اخلاق والاى الهى, تقوا و ايمان به خداست.
اسلام پول و رفاه را همراه با ايمان و معنويت و پيشرفت اقتصادى را توإم با شكوفايى اخلاقى و معنويت در جامعه مى خواهد)) و اين مهم با استفاده از درس هاى انسان ساز امام حسين ـ عليه السلام ـ پيرامون حماسه و شهامت و صلابت به دست مىآيد. (18)
رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى پيرامون روحيه حماسى و رفتار شجاعانه مردم شريف ايران و بركات آن مى فرمايند:
((رفتار شجاعانه هر مردم و مسئولان ايران, علت هاى ديگر را براى مقاومت در برابر امريكا تشجيع كرده است. اكنون دورانى كه امريكايى ها خيال مى كردند صاحب اختيار دنيا هستند و براى كشورهاى گوناگون خط و نشان مى كشيدند, سپرى شده است و اين همه به بركت شجاعت و نترسيدن ملت ايران از ابرقدرت ها حاصل شده است.))(19)
امروزه ملت هاى مسلمان سراسر دنيا در پرتو تعاليم حماسى حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ مى روند تا در تاريخ معاصر تحولى ايجاد كنند.
ظهور شخصيت هايى چون ((لوئيس فراخان)) در صحنه مسائل حاد سياست دينى, آن هم پس از يك تجربه تلخ و تاريك و طولانى چهارصد ساله در دل آمريكا به ويژه با شكست ماركسيسم كه سعى در نفى انديشه دينى حتى از حوزه حيات فردى داشت, بالاخص با الهام از تاريخ حماسى اسلام و تعاليم انسان ساز عاشورا, و پيام هاى حماسى كربلا و عاشورا, همه و همه نويدبخش آغاز فصلى جديد در صحنه حيات بشرى است.
امروزه بيدارى و آگاهى سياه پوستان امريكا آن هم در پرتو تعاليم انسان ساز عاشورايى و رهنمودهاى امام خمينى مايه بسى اميد و بشارت است.
رهبر معظم انقلاب در اين باره فرمودند:
((سياهپوستان امريكا اعم از مسلمان و مسيحى در اين تظاهرات مشت هايشان را گره كردند و فرياد ((الله اكبر)) سر دادند و به ترجمه سوره مباركه حمد گوش فرا دادند اين پيام قرآن بود كه زير چشم رژيم استكبار امريكا در دنيا پخش شد و اين واقعيت نشان داد كه با وجود مخالفت هاى امريكا پيام انقلاب اسلامى به مخاطبين آن در دورترين نقطه جهان رسيده است.))(20)
اينها همه ريشه در تعاليم عاشورايى دارد, مگر مى توان فراموش كرد خطبه غرإ حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ در روز دوم محرم سال 61 هجرى و در ميان ياران و فرزندان و خاندان كه مى فرمود:
اما بعد فقد نزل من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت وادبر معروفها… الا ترون الى الحق لا يعمل به و الى الباطل لايتناهى عنه ليرغب المومن فى لقإ الله محقا فانى لا إرى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما;(21) اما پيش آمد ما همين است كه مى بينيد جدا اوضاع زمان دگرگون گرديده زشتى ها آشكار و نيكى ها و فضيلت ها از محيط ما, رخت بربسته است, از فضائل انسانى باقى نمانده است, مگر اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب, مردم در زندگى ننگين و ذلت بارى به سر مى برند كه نه به حق عمل مى شود ونه از باطل روگردانى.
شايسته است كه در چنين محيط ننگين و ذلت بارى شخص با ايمان و بافضيلت فداكارى و جانبازى كند و به سوى فيض ديدار پروردگارش بشتابد.
من در چنين محيط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با اين ستمگران را جز رنج و نكبت نمى دانم.))
((سامضى و ما فى الموت عار على الفتى; به زودى مى روم در حالى كه در مرگ ننگى بر جوان مرد نيست.))
اگر رهبر معظم انقلاب با اشاره به حماسه هاى مردم شريف ايران و با قاطعيت تمام مى فرمايند:
((همه دولت ها اعتراف دارند كه تنها ايران اسلامى است كه با شجاعت در مقابل امريكا و اسرائيل ايستاده اند.))(22)
به خاطر همان تعاليم عاشورايى است كه هنوز شعارهاى حماسى و پيام هاى بلند آن به گوش اهل دل مى رسد كه مى فرمود:
الموت اولى من ركوب العار
والعار اولى من دخول النار
انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى
حتى عيالات إبى إمضى على دين النبى
((مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است و پذيرفتن ننگ بهتر از قبول آتش سوزان جهنم است من حسين فرزند على هستم, سوگند ياد كرده ام كه در مقابل دشمن سرفرود نياورم.
من از اهل و عيال پدرم حمايت مى كنم و در راه آئين پيامبر كشته مى شوم.))
روحيه حماسى است كه باعث مى شود انبيإ الهى براى اجراى عدالت اجتماعى كوچكترين سازشى با مترفين و كفار نداشته باشند.
همين حماسه هاى صادقانه و مخلصانه بود كه يك جاذبه واقعى و حقيقى در قلوب مردم مومن جهان ايجاد كرد كه حرارت و سوزش آن هرگز به سردى نمى گرايد و در زير اين آسمان كبود نمى توان نهضت و انقلاب اصلاحى را پيدا كرد كه با حماسه هاى جاويد عاشورا آشنا نباشد.
آرى ((ان لقتل الحسين حراره فى قلوب المومنين لن تبرد ابدا))(23)
امام خمينى ((بزرگداشت شعائر عاشورايى)) را مهم ترين رمز وحدت ملل مسلمان جهان مى داند و تعاليم عاشورايى را ثمربخش ترين حماسه براىعزت مسلمين و ذلت و خوارى كفار و مشركين و نابودى استكبار جهانى به حساب آورده ومى فرمايد:
((همه بايد بدانيم كه آن چه موجب وحدت بين مسلمين است اين مراسم سياسى, مراسم عزادارى ائمه اطهار و به ويژه سيد مظلومان و سرور شهيدان حضرت ابى عبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ است كه حافظ مليت مسلمين به ويژه شيعيان اثنى عشر ـ عليهم صلوات الله و سلم ـ مى باشد.))(24)
امام خمينى قيام و انقلاب امت اسلامى ايران ونجات از ذلت و بردگى ملت ايران و رسيدن به سرافرازى را مرهون بزرگداشت شعائر حسينى و حماسه هاى جاويد عاشورا مى داند و مى فرمايد:
((مجالس بزرگداشت سيد مظلومان و سرور آزادگان كه مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت بر خيانت و حكومت اسلامى بر حكومت طاغوت است هرچه باشكوه تر و فشرده تر بر پا شود و بيرق هاى خونين عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم هرچه بيشتر افراشته شود.))(25)
با اميد آن كه بتوانيم با استفاده از روح حماسه حسينى بيش از پيش شاهد استقلال و عزت و شرافت و كرامت نفسانى در ميان مسلمانان جهان باشيم.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) اللهوف على قتل الطفوف, ص112ـ70. 2 ) صحيفه نور, ج15, ص;55 اللهوف على قتل الطفوف, ص112. 3 ) مع السجوم فى توجهه نفس المعصوم از علامه شعرانى ص252. 4 ) صحيفه نور, ج12, ص181. 5 ) همان, ج15, ص205. 6 ) كامل ابن اثير, ج3, ص280, و تاريخ طبرى, ج4, ص304. 7 ) سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا, ص236. 8 ) تاريخ يعقوبى, ج2, ص246. 9 ) كتاب پرتوى از عظمت حسين(ع) تإليف لطف الله صافى, ص217 ـ 201. 10 ) ابوالشهدإ, ص71. 11 ) منافقون, آيه8. 12 ) نسإ, آيه141. 13 ) زمر, آيه50. 14 ) حج, آيه11. 15 ) براى آشنايى با سخنان امام حسين از مدينه تا شهادت مراجعه كنيد به كتاب سخنان امام حسين(ع) از مدينه تا شهادت تإليف محمد صادق نجمى. و از هر معصوم چهل حديث از آقاى كوشا, ص128 ـ 147. 16 ) الانوار البهيه, ص45. 17 ) تحف العقول, ص249 ـ 250. 18 ) روزنامه رسالت, 23/7/74. 19 ) همان. 20 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 27/7/74. 21 ) تحف العقول, ص174. طبرى,ج7, ص;300 مثير الاخوان, ص;22 ابن عساكر, ص;214 مقتل خوارزمى, ج2, ص;5 لهوف, ص69. 22 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 13/2/75. 23 ) مستدرك الوسائل, ج2, ص217. 24 ) صحيفه نور, ج21, ص173. 25 ) همان, ج16 , ص209 ـ 210.

/

انبارهاى بزرگ سلاح هاى شيميايى


افشاى يك پرونده آمريكايى در مورد ناديده گرفتن حقوق بشر

((هارولدپنتر)), نمايشنامه نويس مشهور, طى نامه اى سرگشاده به تونى بلر, نخست وزير انگلستان, از يك پرونده مربوط به امريكا, در مورد ناديده گرفتن حقوق بشر و كمك به حركت هاى ديكتاتورى در بسيارى از كشورها, پرده برداشته است.
((پنتر)) در اين نامه كه اخيرا در روزنامه گاردين لندن به چاپ رسيده, ضمن اشاره به موضع گيرى امريكا در برابر مفهوم حقوق بشر و معيارهاى زندگى سعادتمندانه, با ذكر اسناد محرمانه تإكيد كرده كه سياست امريكا در جهت تحقق مصالح خود, توسل به زور و ناديده گرفتن معيارهاى انسانى مى باشد.
((پنتر)) در ابتداى نامه خود مى گويد: در چند هفته اخير در مورد پرونده صدام حسين كه به حق پرونده اى هولناك و وحشيانه است, زياد بحث شده, ولى من معتقدم با اين كه پرونده هم پيمان تو (تونى بلر) ـ امريكا ـ برايت بسيار بااهميت است, ولى مشاورانت معلومات زيادى در اختيارت قرار نمى دهند.
((پنتر)) با اشاره به كمك هاى نظامى امريكا به دولت هاى ديكتاتور و پى ريزى كودتاهاى مختلف از سال 1945 مى گويد: به طور مثال عوامل قتل عام صدها هزار انسان بى گناه در گواتمالا, شيلى, اندونزى, يونان, اوروگوئه, فيليپين, برزيل, پاراگوئه, هائيتى, تركيه و السالودور از كمك هاى مادى و معنوى امريكا استفاده مى كردند.
((پنتر)) هم چنين اضافه مى كند: ارقام سرسام آورى از قربانى هاى اين حركت ها كه به كمك امريكا فعاليت مى كردند وجود دارد; مثلا در گواتمالا 170 هزار نفر, در شرق تيمور 200 هزار نفر, در السالوادور 80 هزار نفر, در نيكاراگوئه 30 هزار نفر و در اندونزى500 نفر به اين شكل به قتل رسيده اند. تمام اين حركت ها به وسيله سياست هاى خارجى هم پيمان تو ـ امريكا ـ انجام گرفته است.
((پنتر)) با اشاره به خرابى هاى ناشى از كودتا و جنگ هاى امريكا عليه كشورهايى مانند ويتنام, لاووس و كامبوج اضافه مى كند: امريكا در اين جنگ ها از سلاح هاى پيشرفته مانند بمب هاى ناپالم و بمب هاى خوشه اى كه اجسام قربانيان را به شكل دردناكى تكه تكه مى كند استفاده مى كرد, با اين حال نتوانست روح مبارزه و وطن دوستى ملت ويتنام را از بين ببرد. براى همين هنگامى كه در جنگل هاى ويتنام شكست خورد, دست به يك اقدام وحشيانه زد كه آن محاصره اقتصادى و گرسنه نگاه داشتن ملت ويتنام بود. (اشاره به تحريم اقتصادى واشنگتن عليه عراق) علاوه بر تمام اين موارد, هم پيمان تو, به اشغال ((دومينيكن)) در سال 1965, گرانادا در سال 1983 و پاناما در سال 1990 و نيز ايجاد آشوب و نابسامانى و از بين بردن حركت هاى دموكراسى در گواتمالا, شيلى, يونان و هائيتى دست زد.
((پنتر)) با اشاره به كمك هايى كه امريكا تاكنون براى از بين بردن كردهاى عراقى به تركيه مى كند مى گويد: امريكا ـ در يك تناقض گويى آشكار ـ كردهاى عراقى را تروريست مى خواند, در حالى كه تروريست هاى نيكاراگوئه را كه زير نظر خودش عمل مى كردند, آزادىخواه مى نامد; با اين كه دادگاه لاهه, اعمال امريكا در نيكاراگوئه را نمونه آشكارى بر ناديده گرفتن معيارهاى بين المللى و خروج از چارچوب قانون اعلام كرد. ((هارولد پنتر)) هم چنين اضافه مى كند: در پنج سال اخير پنج قطعنامه از سوى سازمان ملل براى رفع محاصره اقتصادى كوبا صادر شده و امريكا آنها را زير پا گذاشته است. چشم پوشى از اين قطعنامه ها مانند چشم پوشى امريكا از اعمال ناجوان مردانه اسرائيل عليه مردم فلسطين است.
وى در مورد توان شيميايى و اتمى امريكا مى گويد: امريكا داراى قدرت هاى اتمى بسيار بالايى است كه به وسيله آنها نه تنها صدام حسين, بلكه تمام مردم دنيا را مى تواند از بين ببرد. امريكا علاوه بر اين داراى انبارهاى عظيم سلاح هاى شيميايى است و به بازرسان كوبايى و ايرانى سازمان ملل اجازه بازديد از آنها را نداده است, زيرا آنها را پايگاه هاى حفظ امنيت امريكا مى داند و بازرسى اين پايگاهها را تهديدى براى امنيت خود مى پندارد. سوال اين جاست كه آيا صدام حسين نيز تاكنون چنين ادعاهايى داشته است؟
((پنتر)) هم چنين از يك سند سرى مربوط به ((جورج كينان)) ـ يكى از طراحان سياست هاى خارجى امريكا ـ پرده برمى دارد. قسمتى از گفته هاى ((كينان)) اين گونه است: ((ما بايد دست از احساسات و عواطف برداريم و از روياها بيرون آييم و به هر كجا كه در آن مصلحتى براى ما وجود دارد دست درازى كنيم; نبايد تحت تإثير مفاهيم تيره اى مانند حقوق بشر, بالا بردن سطح زندگى و دموكراسى قرار گرفت. دور نيست روزى كه سياست هاى خود را با زور سرنيزه اجرا كنيم. بنابراين براى ما بهتر است كه شعارهاى ايدهآل سد راهمان نشود.))
((پنتر)) معتقد است كه ((جورج كينان)) يقينا شخص مهمى بوده و حقايق را بازگو كرده است.
((هارولد پنتر)) يكى از سخنرانان همايش حفظ امنيت عراق بود كه در فوريه سال جارى در انگلستان برگزار شد. او در اين همايش سياست هاى استكبارى امريكا و برپا كردن جنگ در منطقه خليج فارس را به شدت محكوم كرد و با انتقادى شديد از ((تونى بلر)) و ((بيل كلينتون)) رابطه آن دو را شرمآور و شفقت برانگيز توصيف نمود.
((پنتر)) در سخنرانى خود با وحشى خواندن امريكا گفت: وقت آن رسيده كه در برابر خودكامگى ها و سلطه جويى هاى امريكا ايستاد. كلينتون كودكان را قتل عام مى كند, ولى هيچ تحت تإثير قرار نمى گيرد; زيرا براى او مسإله اى ساده و پيش پا افتاده است; و بدين سان كودكان زيادى هم اكنون در عراق به خاطر اين ديدگاه از بين مى روند.
وى ادامه داد: با وجود درخواست هاى مكرر سازمان ملل مبنى بر رعايت قوانين بين المللى, امريكا هم چنان اين قوانين را زير پا مى گذارد; به طورى كه مادلين آلبرايت, وزير امورخارجه امريكا, در مورد حمله به عراق بدون توجه به قطعنامه هاى سازمان ملل و با كمال تكبر مى گويد: ((صبر ما تمام شده است و بايد به عراق حمله كنيم)) و من (پنتر) به ياد مىآورم شخص ديگرى را كه در دهه 30 اين چنين سخن مى گفت (اشاره به آدولف هيتلر رهبر نازيسم).
((پنتر)) سپس اضافه كرد: امريكا يك حيوان درنده افسار گسيخته است و شگفت آور است كه حكومتى مانند حكومت بريتانيا به شكل مضحكى با آن پيمانى ببندد كه نه معنا دارد و نه هدف.
گفته مى شود كه ((پنتر)) از طرفداران كردهاى عراقى است و نمايشنامه ((كوه كلام)) را بر اساس مسئله و مشكل آنها نوشته است.

پاورقي ها:

/

تابلوهاى زرين حماسه


حديث كربلا, حديث عشق است و ايثار, اخلاص است و فداكارى, شهامت است و شجاعت, سرفرازى است و بزرگوارى, شوكت است و عظمت, پاسدارى است و پارسايى و سرانجام پيروزى است و رستگارى.
انگيزه نهضت حسينى براى همگان ـ كم و بيش ـ روشن است. آن چه در اين مقال بر آن تإكيد مى شود, نقش ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ در پيروزى نهضت است, چرا كه هر قيامى, براى آن كه به پيروزى رسد, نياز به سه عامل مهم ـ كه هر يك مكمل ديگرى است ـ دارد:
1ـ رهبرى;
2ـ ياران;
3ـ انگيزه.
چنان كه در انقلاب اسلامى ايران نيز شاهد بوديم, هر چند رهبرى, مهم ترين و حساس ترين نقش را در پيروزى انقلاب داشت, ولى قطعا اگر همراهى, ياورى, پشتيبانى و اطاعت مردم نبود و اگر چنين ملت جان بر كفى در صحنه نبرد حاضر نبود, هرگز پيروزى به ثمر نمى رسيد و تحقق نمى يافت و مانند بسيارى از نهضت هاى تك فردى در نطفه, خفه مى شد.
انگيزه قيام و هدف نهضت, اگر براى خدا باشد به نتيجه قطعى خواهد رسيد, هرچند همه قيام كنندگان شهيد گردند, چنان كه در نهضت مقدس كربلا مجسم شد.
به هر حال, درباره شخصيت و رهبرى امام حسين ـ عليه السلام ـ و انگيزه قيامش آن قدر بحث شده كه حداقل براى مردم ما تا اندازه اى روشن شده است. ملت ما پيرو امام حسين و دلباخته اويند و آن چنان به او عشق مى ورزند كه در صحنه هاى گوناگون حق عليه باطل, با نام او و الهام از ياد مقدسش, جاودانه ترين صحنه هاى دلبرى و ايثار را در ايران زمين آفريدند و تا قيام قيامت, اين عشق و فداكارى ياوران سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ صحنه هاى نو و درخشنده اى از شهامت ها, فداكارىها, عزت ها, هيهات منا الذله ها و ايثارها را ترسيم مى كند. اما آن چه كه كمتر از آن ياد شده و شناخت اندكى از آن وجود دارد, بحث درباره شخصيت و خاطرات جاودانه ياران قهرمان امام حسين ـ عليه السلام ـ است كه در سرزمين تفتيده كربلا, آن چنان حماسه هاى جانانه و عاشقانه اى آفريدند كه بايد پيوسته براى ياران خط سرخ شهادت, خط على و حسين, الگو و نمونه باشند.
حال در اين زمينه, صحنه هايى از آن همه ايثارگرىها را يادآور مى شويم, هرچند متإسفانه برخى تاريخ نگاران نادرست نويس از آن رادمردان, چهره هايى مضطرب, وحشت زده و يا ترسو ترسيم كرده اند كه به حق بزرگ ترين ستم را در حق آنان روا داشته اند و جا دارد واعظان متعهد در اين ماه ايثار (محرم) پرده از آن ستم ها بردارند و جلوه هاى ايثار و جوان مردى اين خداجويان عاشق را براى حق جويان بيان كنند تا ابهام ها برداشته شود و اندازه اى دين خود را نسبت به آن بزرگ مردان ادا كنند.
درباره عظمت روح و روان آنان همان بس كه سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:
((انى لا إجد إصحابا إوفى من إصحابى و لا إهل بيت إبر و إوصل من إهل بيتى;(1) من نيافتم يارانى باوفاتر از يارانم و خاندانى مهربان تر از خاندانم. ))
اين كه حضرت, اصحابش را باوفاترين اصحاب مى نامد و بر اين سخن در موارد گوناگونى تإكيد مى كند, معنايش اين است كه يارانش حتى از ياران جدش رسول اكرم ـ صلى الله عليه وآله و سلم ـ باوفاترند, از بدريون مهربان ترند و خلاصه از نزديك ترين افراد به پدرش يا نياش بهترند. و اگر در آن گير و دار نبرد سهمگين و گرد و غبار جنگ نابرابر كه از هر سوى تير و نيزه و شمشير و پاره سنگ و چوب و آهن بر ياران حضرت همچو باران مى باريد, و چنان كه مورخان نگاشته اند, هرچه بر شدت ((واقعه)) افزوده مى شد, امام حسين ـ عليه السلام ـ افروخته تر و خشنودتر مى شد, چرا كه به لقاى پروردگارش نزديك تر مى گرديد, بى گمان همين امر در مورد ياران باوفايش نيز حكم فرما است, نه چنان كه نويسنده ((نفس المهموم)) و برخى ديگر از تاريخ نويسان نوشته اند كه هر چه حال ياران سخت تر و اوضاعشان شديدتر و عرصه بر آنها تنگ تر مى شد بدنشان بيشتر مى لرزيد و رنگ و رويشان زردتر و گرفته تر مى شد, ولى امام حسين, پيوسته افروخته تر مى شد.
نه, قطعا اشتباه كرده اند و ياران باوفاى امام را درست نشناخته اند. جدا ساده انديشى است كه چنين شجاع مردانى را ترسو ياد كنند و آن همه رادمردىها و شهامت ها را ناديده بگيرند; در حالى كه مى بينيم حتى دشمن, در موارد بى شمارى آنان را به عظمت و بزرگوارى و دلاورى ياد كرده است.
اين ((زحر بن قيس جعفى)) از نزديكان و نديمان يزيد لعين است كه در يادآورى جريان كربلا به او مى گويد: ما آنها را محاصره كرده بوديم, ولى آن چنان شجاع و دلير بودند كه گويى مانند عقاب هاى پرصلابت و بازهاى نيرومند, ما را زير نظر داشتند و منتظر فرمان رهبرشان بودند كه بر ما بتازند, تو گويى آنها ما را محاصره كرده بودند نه ما آنها را.(2)
و اين ((عمرو بن حجاج)), پليدترين و خون خوارترين دشمنان اهل بيت است كه بر ياران خود فرياد مى زند:
((آيا مى دانيد با چه كسانى كارزار مى كنيد؟ شما با دليران و قهرمانان بلاد در نبرديد. اين روشن ضميران پاك دل ـ كه از كشته شدن خم به ابرو نمىآورند ـ آن چنان نيرويى دارند كه اگر تك تك به مصافشان برويد همه را تار و مار خواهند كرد, پس بايد همه با هم و بى درنگ به جنگ آنان برخيزيد و با سنگ و تير, آنها را نشانه رويد!!(3)
شخصى كه از نزديك, نظاره گر واقعه عاشورا بود, به عمر سعد ـ لعنه الله عليه ـ گفت: واى بر تو, خاندان پاك پيامبر را به قتل رساندى؟
عمر سعد در پاسخش گفت: ((چقدر تو نادانى! قطعا اگر تو هم در ميان ما بودى, همان كار را انجام مى دادى! گروهى بر ما تاختند كه دست ها را محكم بر قبضه شمشير گذاشته بودند, مانند شيران بيشه دلاورى, آماده كارزار و نبرد; به راست و چپ يورش مى بردند و قهرمانان را بر خاك مى افكندند. از مرگ هرگز نمى هراسيدند و در هيچ چيز مادى طمع نداشتند.. نه امان دادن ما در آنها تإثيرى مى گذاشت و نه به زر و زيورمان چشم دوخته بودند. مادرت به عزايت نشيند! ما در چنان وضعيت سخت و ناهنجارى قرار داشتيم كه اگر لحظه اى درنگ مى كرديم, تمام سپاهيانمان به نابودى كشيده مى شدند و اثرى از ما باقى نمى ماند. پس چه بايست مى كرديم؟!(4)
چه كسى لرزه بر اندامش مى افتاد؟ سپاهيان حسين يا سپاهيان يزيد؟!
آيا ((زهير بن قين)), اين شير ژيان كربلا, از نبرد با كفار مى ترسيد كه در برابر حسين ـ عليه السلام ـ شب عاشورا ايستاد و فرياد زد:
((والله لوددت إنى قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى إقتل على هذه إلف مره, و ان الله يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن إنفس هولإ الفتيه من إهل بيتك;(5) به خدا سوگند, آرزو مى كردم كشته شوم, سپس زنده گردم و دگر بار كشته شوم و تا هزار بار بر همين منوال كشته و زنده شوم و خداوند به وسيله اين كشته شدن ها, تو و جوانان از اهل بيت را زنده نگه مى داشت.))
اين تابلو زرين فداكارى عاشورا است كه يكى از ياران دلاور امام آن را ترسيم مى كند تا دنيا بداند, ستارگانى مانند ستارگان درخشنده كربلا در تاريخ نيامده و نخواهد آمد. اين صحنه فداكارى را جز با مداد عشق چگونه مى توان نگاشت؟ اين ايثار را در كدامين جلوه هاى مادى طبيعت مى توان مشاهده كرد؟ اين همه عظمت و كرامت را جز در آن معدود ياران كجا مى توان يافت؟
بيا و صحنه ديگرى را از فداكارى تماشا كن. اين است ((مسلم بن عوسجه اسدى)) ـ پيرمرد پايدار و جان بر كف عاشورا ـ كه به امام حسين ـ عليه السلام ـ عرض مى كند:
((إما والله لا إفارقك حتى إكسر فى صدورهم رمحى و اضربهم بسيفى ما ثبت قائمه بيدى ولو لم يكن معى سلاح إقاتلهم به, لقذفتهم بالحجاره حتى إموت معك;(6) به خدا سوگند, هرگز از تو دست بر نخواهم داشت تا آن گاه كه نيزه ام را در سينه شان بشكنم و تا دسته شمشير در دستم بماند, آنان را شمشير زنم. و اگر هيچ سلاحى براى كشتن آنان نداشته باشم, آن قدر سنگ بر آنها پرتاب كنم تا وقتى كه در راهت و همراهت كشته شوم.))
و اين هم ((عباس بن إبى شبيب شاكرى)) است كه در روز عاشورا به سرورش خطاب مى كند:
((لو قدرت إن ادفع الضيم عنك بشىء إعز على من نفسى لفعلت;(7) اگر بتوانم با چيزى گرانبهاتر از جانم, از حق تو دفاع كنم, هرگز كوتاهى نخواهم كرد.))
و همان بزرگوار قبلا به ((مسلم بن عقيل)) ـ سفير امام حسين ـ عرض كرده بود:
((والله لاجيبنكم اذا دعوتم, و لاقاتلن معكم عدوكم, و لاضربن بسيفى دونكم حتى إلقى الله, لاإريد بذلك الا ما عندالله;(8) به خدا قسم دعوتتان را لبيك گويم و در كنارتان با دشمنان بجنگم و آن قدر در راهتان شمشير زنم تا خدا را ملاقات نمايم و چيزى جز آن چه رضايت خدا است, نخواهم.))
و ((نافع بن هلال)) ـ اين چهره تابناك عاشورا ـ به صراحت اعلام مى كند:
((والله ما إشفقنا من قدر الله و لا كرهنا لقإ ربنا, و انا على نياتنا و بصائرنا, نوالى من والاك و نعادى من عاداك; اى امام حسين! به خدا قسم, هرگز از تقدير الهى وحشت نداريم و از ديدار پروردگارمان ناراضى نيستيم و ما همچنان با ديدى باز و با اخلاص بر اعتقاد خود, پابرجاييم. دوستانت را دوست مى داريم و از دشمنانت بى زاريم.))
آن چنان حسين ـ عليه السلام ـ شهامت و دلاورى را در يارانش تزريق كرده بودكه حتى غلام سياهش (جون) ـ رضوان الله عليه ـ با التماس و گريه بر پاهاى حضرت بوسه مى زند و از او ـ مصرانه ـ خواهش مى كند اجازه جان فشانى را در راهش به او بدهد.
((سعيد حنفى)) ـ اين رادمرد مخلص و والا مقام ـ خود را در ظهر عاشورا, سپر بلاى امام قرار مى دهد و جلو صف نماز حضرت مى ايستد و با شهامت, آن همه تير دشمن را با سر و سينه, آغشته به خون, استقبال مى كندو هنگامى كه ديگر تاب ايستادن ندارد و از پاى در مى افتد و در خاك و خون غوطه ور مى شود, به امام عرض مى كند: ((إوفيت يا ابن رسول الله)) آيا به پيمانم با تو اى فرزند رسول خدا وفا كردم يا نه؟ و حسين در پاسخش مى فرمايد: ((نعم, إنت إمامى فى الجنه;(9) آرى! و تو روبروى من (يا پيش از من) در بهشت خواهى بود.))
و اما ((حبيب ابن مظاهر)), اين سال خورده برنا دل, كه لحظه لحظه هايش عاشورا را پر از حماسه ساخته بود و وجودش مايه دل گرمى خاندان نبوت و امامت بود, درباره او هرچه گفته شود كم است. شب عاشورا حبيب را خندان مى بينند. ((يزيد بن حصين)) به او مى گويد: امشب چه جاى خنده است؟ حبيب پاسخ مى دهد: و چه شبى شايسته تر از امشب براى خنديدن و خشنود بودن است! ما فقط منتظريم دشمن به ما حمله كند و لحظاتى بعد به ديدار خدايمان بشتابيم. اين چنين است انديشه مردان خدا در لحظات گرم حادثه ها.
اين چه عظمت و بزرگوارى است. به خدا صحنه هاى دفاع ياران سيدالشهدا آن چنان عظيم و سترگ است كه در برابر آن همه عظمت و مقام, هيچ سخنى نمى توان گفت, جز آن كه امام معصوم در برابرشان ايستاد و فرمود:
((بإبى إنتم و امى طبتم و طابت الارض التى فيها دفنتم و فزتم والله فوزا عظيما)).
آرى! ياران امام حسين عليه السلام با آن فداكارىها ـ كه در تاريخ سابقه نداشته ـ آن چنان صحنه هايى از ايثار, صداقت, عظمت, اخلاص, ايمان, پارسايى, زهد, شهادت, شهامت و دلاورى را آفريد دكه هر يك به نوبه خود, يك امت بودند, و همين صحنه هاى قهرمانانه بود كه براى ياران سيدالشهدا پس از هزار و چهار صد سال, در ايران الگو و نمونه شد و روحيه مقاومت و ايثار را در قلوبشان زنده كرد تا در برابر استكبار جهانى و يزيديان تاريخشان قيام كنند و خط سرخ شهادت را دنبال نمايند و پيروزى حق بر باطل را محقق سازند. و قطعا تا حديث عاشورا ـ كه حديث عشق است ـ در ميان اين امت زنده است, جهاد و فداكارى و ايثار, زنده و پايدار خواهد ماند و پيروزى هم چنان ادامه خواهد داشت. پس بكوشيم تا اين خط سرخ, ثابت و پايدار باشدو دعوت حسينى را هر زمان با دل و جان لبيك گوييم. سلام هميشگى خدا و فرشتگانش و تمام انبيا و اوليا بر پيشواى عاشورا و درود بر عاشورائيان.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ـ تاريخ ابن اثير, ج4, ص24. 2 ـ عقد الفريد, ج3, ص313. 3 ـ تاريخ طبرى, ج6, ص249. 4 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, 307. 5ـ مقتل مقرم, ص77. 6 ـ همان. 7 ـ تاريخ طبرى, ج6, ص254. 8 ـ همان, ص199. 9 ـ ذخيره الدارين, ص178.

/

تفسير سوره حشر


خمس و فىء در روايات

((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))

در خصوص خمس يا فىء كه آيه محل بحث نيز همان را در بر دارد كه فرمود: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) رواياتى در جوامع روايى ما وجود دارد. اين روايات را هم مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در كافى نقل كرده هم مرحوم صدوق, منتها كار مرحوم كلينى دقيق تر و منظم تر از مرحوم صدوق و شيخ طوسى است چون آن ها اين تنظيم و تبويب را از مرحوم كلينى آموخته اند. مرحوم كلينى بحث فىء و انفال و خمس را در فروع دين ذكر نكرده است. كتاب كافى هشت جلد است: جلد اول و دومش مربوط به اصول است, جلد هشتم آن روضه كافى است, كه مواعظ و قصص است, و پنج جلد بقيه فروع كافى است از طهارت تا ديات. مرحوم كلينى خمس و فىء و انفال را در فروع كافى ذكر نمى كند, بلكه در اصول كافى آورده است ولى زكات را در فروع كافى مورد بحث قرار مى دهد. سر اين كار آن است كه تقسيم فىء از شئون امامت است. مرحوم كلينى وقتى بحث امامت و احكام, اوصاف, شرايط, وظايف و اختيارات امامت را تبيين مى كند انفال و خمس و فىء را آن جا بيان مى كند. اين نشان مى دهد كه خمس يك امر ولايى و حكومتى و مخصوص امام است. در كتاب شريف اصول كافى جلد اول, بعد از آن كه بحث توحيد و امثال آن به پايان مى رسد و كتاب الحجه شروع مى شود آخرين باب اش اين است كه ((ان الائمه عليهم السلام كلهم قائمون بامر الله تعالى هادون اليه)), بعد از اين دو باب ديگر دارد: يكى ((باب صله الامام)) و ديگرى هم ((باب الفىء والانفال و تفسير الخمس و حدود ما يجب فيه)).
مرحوم صدوق ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف ((توحيد)) جريان مشرف شدن حضرت عبدالعظيم حسنى ـ سلام الله عليه ـ را به حضور امام دهم(ع) اين گونه نقل مى كند كه: ايشان عقايد خود را به امام زمانش عرضه مى كند و امام(ع) مى فرمايد: اين عقايد حق است بر همين عقيده باش. در اين عرض عقيده حضرت عبدالعظيم ـ سلام الله عليه ـ اصول دين هست و از فروع دين, نماز و زكات و حج و امثال آن هست ولى اصلا سخنى از خمس نيست. عده اى پرسيده اند پس خمس چه شد و چرا حضرت عبدالعظيم اسم خمس را نمى برد اما با وجود اين, حضرت هادى ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد: اين عقيده حق است و بر همين عقيده باش برخى به زحمت افتاده اند كه آيا خمس داخل در زكات است و همين كه حضرت عبدالعظيم فرمود من معتقد به زكاتم همين كافى است؟ يا نه خمس داخل در امامت است و اگر كسى معتقد به امامت باشد معتقد به خمس و فىء و انفال هم هست؟ چون اين ها اموال امام هستند.
اينك بعضى از روايت هاى خمس را نقل مى كنيم:

روايت اول :
در باب صله الامام ـ عليه السلام ـ چند روايت هست. اين روايات فراوان است و مضمون آن ها هم مشترك است لذا اگر بعضى از نظر سند ضعيف باشند بعض ديگر, آن ها را جبران مى كنند. و اما اين روايت گرچه مرفوعه است ولى مضمونش در روايات ديگر هم هست.
قال ابوعبدالله عليه السلام: ((من زعم ان الامام يحتاج الى ما فى ايدى الناس فهو كافر))
اين كفر ولايى است نه كفر اعتقادى, نظير آن چه كه در ذيل مقبوله آمده است كه رد بر حاكم شرع, رد بر امام است و رد بر امام به منزله رد بر خداست و رد بر خدا شرك است. اين شرك يا كفر, عملى است نه اعتقادى; نظير آن چه كه درباره ترك حج يا ترك نماز آمده است.
((انما الناس يحتاجون إن يقبل منهم الامام)), مردم محتاج هستند كه امام از آن ها قبول كند, چرا؟ چون خدا فرمود: ((قال الله عزوجل: خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها))(2) اين ها ناپاك اند و به وسيله صدقه پاك مى شوند و صدقه را تا امام نگيرد اين ها طاهر نمى شوند. گرچه يكى از كارهاى ائمه ـ عليهم السلام ـ همان تزكيه است كه ((يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزك(3)يهم)) يكى از راه هاى تزكيه هم دستور پرداخت زكات است, اما آن چه كه انسان را پاك مى كند خود عمل است كه به دستور آن ها پاك مى كند.

روايت دوم:
روايت ديگر همين باب از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ است كه: ((ان الله تعالى لم يسإل خلقه ما فى ايديهم قرضا من حاجه به الى ذلك)). اين كه در آيه شريفه آمده است كه: ((من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا)) از روى حاجت نيست بلكه مى خواهد مردم را به كمال برساند. آن گاه فرمود: ((و ما كان لله من حق فانما هو لوليه))(4) اين روايت نشان مى دهد آيه كريمه كه فرمود: ((واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القر(5)بى)) همه اين سهام به ولى الله برمى گردد. درباره ((فىء)) فرمود: ((ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول)) اين سهام به رسول الله برمى گردد. نمى توان گفت كه با رفتن رسول, حق اين احكام ساقط و تعطيل مى گردد.

روايت سوم:
روايت ديگر اين باب كه موثقه است و مثل صحيحه است اين است كه ابن فضال از ابن بكير نقل كرده است: قال سمعت اباعبدالله عليه السلام ((يقول انى لاخذ من احدكم الدرهم و انى لمن اكثر اهل المدينه مالا)), من نسبت به ساير اهل مدينه وضعم بهتر است اما من هرچه شما بدهيد ولو يك درهم مى گيرم, ((ما إريد بذلك الا ان تطهروا))(6) براى اين كه شما پاك بشويد, پس آن چه را امام مى گيرد يقينا خمس را شامل مى شود, چون صدقه و زكات كه بر اين ها حرام است. پس همان طورى كه زكات مطهر است خمس هم مطهر است. فرمود من نيازى به مال شما ندارم اما اگر شما يك درهم به من بدهيد من اين را مى گيرم و هدفى جز تطهير شما ندارم چون, ما موظف به تزكيه شما هستيم و راه تزكيه نيز همين است.
اگر چنان چه اين مال اين گونه است كه اگر كسى آن را داشته باشد آلوده است چه بهتر كه انسان كم تر به دنبالش باشد.

روايت چهارم:
باب ديگر كه به عنوان ((باب الفىء والانفال و تفسير الخمس)) است, چندين روايت دارد, روايت هفتم آن اين است:
سئل عن قول الله عزوجل ((واعلموا انما غنمتم من شىء فإن لله خمسه و للرسول و لذى القربى)) فقيل له فما كان لله فلمن هو؟
عده اى از فقهاى عامه مى گفتند اين ((لله)) براى تبرك ذكر شده است, اصلا سهمى براى الله نيست و عده ديگرى هم مى گفتند: ((ما كان لله يصرف فى تعمير بيت الله)) حال يا بيت الله همان كعبه است يا مسجدى است مربوط به همان منطقه اى كه خمس در آن گرفته شده است, عده ديگرى هم مى گفتند: لله كه تبرك است, للرسول هم كه از دنيا رفته است پس خبرى از اين سهام ثلاثه نيست.
فقال عليه السلام: ((لرسول الله)), آن چه كه براى خداست در اختيار پيامبر است ((و ما كان لرسول الله فهو للامام)) پس همه اين سه سهم در اختيار امام قرار مى گيرد. ((فقيل له افرإيت ان كان صنف من الاصناف اكثر و صنف اقل ما يصنع به)) اگر بعضى از اين اصناف بيش تر از صنف ديگر باشند مثلا ايتام از ديگران بيشتر باشند يا بالعكس تكليف چيست؟ آيا به همه يكسان بايد داد يا تفصيل قائل شد؟ فرمود: ((ذاك الى الامام ارإيت رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ كيف يصنع)), هر كارى كه پيامبر مى كرد امام هم مى كند تا ببيند مصلحت چه اقتضا مى كند. ((إليس انما كان يعطى على ما يرى)) مگر نه آن است كه پيامبر اگر بود به هر نحو كه صلاح مى دانست توزيع مى كرد, ((كذلك الامام)).(7)
ساير رواياتى كه در همين زمينه هست در بيان خمس است و آيه كريمه را توضيح مى دهد كه مراد از ((واعلموا انما غنمتم)) مطلق درآمد است نه خصوص غنائم جنگى.
پس مال, وسخ نيست بلكه ارتباط انسان با مال غير, وسخ است, اگر آن مال, ذاتا وسخ باشد چنان چه به دست ولى مسلمين بيفتد كه تبرك نمى شود. جرم مال و عين مال وسخ نيست, زيرا همين مال وقتى به دست ولى مسلمين مى افتد تبرك مى شود و مى توان آن را صرف تعمير كعبه كرد چون يكى از مصارفش فى سبيل الله است. گرچه ممكن است اموال خصوصياتى داشته باشند كه نتوانند مورد مصرف ائمه ـ عليهم السلام ـ واقع شوند اما آن چه كه مهم است تعلق به مال است نه عين مال, انسانى كه زكات مى دهد اين تعلق را قطع مى كند و وقتى به دست ولى اش رسيد تبرك مى شود. اين چنين نيست كه با اوساخ و چرك ها بتوان حوزه هاى علميه را اداره كرد يا بيت الله را تعمير نمود يا مرزهاى اسلامى را حفظ كرد.
پس خود انسان متوسخ است و با اين پرداخت از اين چركين بودن بيرون مىآيد اين چرك كجاست؟ ((كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون)) فرمود ك(8)ارهاى انسان, او را چركين مى كند, منتها اين نوع چرك در بدن انسان نيست كه ديده شود, چون تعلق به مال كه به بدن انسان وابسته نيست, بلكه به قلب آدمى وابسته است, و براى اين كه رين قلب خود را شست و شو كند آن مال را مى پردازد آن گاه پاك مى شود و شكر مى كند كه پاك شده است.

آيا معادن جزء انفال است؟
مسئله ديگرى كه مربوط به اين كريمه است اين است كه آيا معادن مطلقا جزء ((و ما افإ الله على رسوله)) و جزو انفال است يا مطلقا ملك شخصى است؟ بعضى بر آن اند كه معادن مطلقا جزء انفال است, وقتى انفال شد ديگر فلله و للرسول است و توزيع آن هم به عهده رسول و بعد هم به عهده ولى حق است.
برخى ديگر معتقدند كه معادن مطلقا جزء املاك شخص است, در ملك هر كس معدنى بود و هر كس آن را استخراج كرد مال اوست منتها خمس اش را بايد بپردازد.
قول سوم, تفصيل در مسئله است; يعنى معتقدند: معدن تابع زمين است اگر آن زمين جزء انفال بود ـ نظير آن چه كه ((لم يوجف عليه خيل و لا ركاب)) و مانند آن ـ معادنى هم كه در آن زمين هست جزء انفال است و اگر در املاك شخصى بود جزء اموال شخصى است. آنان در اين مورد به ادله خمس استدلال مى كنند و مى گويند چون در معدن خمس هست معلوم مى شود چهار پنجم آن, براى مالك است, و 15 آن به عنوان خمس بايد تإديه شود. گاهى هم گفته مى شود كه اين مسئله ثمره عملى ندارد فقط ثمره علمى دارد چون معدن چه جزء انفال باشد و چه نباشد بالاخره براى كسى كه استخراج مى كند حلال است, اگر جزء انفال نباشد كه طبق حكم ابتدايى خداى سبحان نظير املاك شخصى حلال است و اگر جزء انفال باشد روى اصل تحليل كه ائمه(ع) انفال را براى شيعيان تحليل كرده اند هر كسى معدنى را استخراج كرد مال اوست.
اين خلاصه آراى سه گانه درباره معادن بود. از آن جا كه برخى مى گويند بحث درباره اين كه معدن جزء انفال است يا جزء انفال نيست ثمره عملى ندارد و فقط يك مسئله علمى است, اما حق اين است كه معدن مطلقا جزء انفال است و ثمره عملى هم دارد, زيرا اولا: خود معدن اصولا در بعضى از روايات جزء انفال شمرده شده و ثانيا: اصل ملكيت, حقيقت شرعى يا حقيقت متشرعه ندارد, گرچه بخشى از امور و برخى از حدود را شارع معين كرده است كه چه چيز ملك است و چه چيز ملك نيست, اما اصل ملكيت و حدود آن تا آن جا كه از طرف شارع منعى نيامده باشد جزء حقيقت شرعيه يا حقيقت متشرعه نيست بلكه يك امر عقلايى و عرفى است, نظير نماز يا روزه نيست كه يك حقيقت خاص شرعى به عنوان حقيقت مستنبط داشته باشد, چون اصل ملكيت و حقيقت آن, حقيقت شرعى ندارد. بنابراين نحوه تبين ملكيت براساس بناى عقلا است الا ما خرج بالدليل و هرگز بناى عقلا بر اين نيست كه چيزى كه در دل خاك متكون مى شود و نه خود شخص از آن خبر دارد, نه نياكان او از آن باخبر بودند, نه فروشنده از آن خبر دارد و نه خريدار, ملك مطلق صاحب زمين بدانند.
آن معدن نظير يك تكه سنگ نيست كه اگر زير ملك كسى درآمد مال صاحب ملك باشد و محذور و مانعى نداشته باشد. اگر كسى فتوا داد كه معدن زمين, مال صاحب زمين است بايد به همه لوازم آن ملتزم باشد گاهى پى آمد اين فتوا اين است كه يك روستا يا شهرستان و استان و كشور برده يك شخصى مى شود; بدين صورت كه اگر در زمين كسى معدن نفت يا طلا درآمد اين معدن مال اوست, اگر كسى فتوا داد كه معدن تابع زمين است و معدن نفت هم در اين زمين درآمده, معنايش اين است كه كل اين كشور برده اين شخص گردند, اين مى شود ((دوله بين الاغنيإ منكم)).
حكم هايى كه خطوط كلى قرآن را مشخص مى كند حاكم بر ظواهر تمام ادله است, انسان به مجرد بعضى از اطلاق ها كه چون زمين مال اوست و اين اطلاق دارد, چه بالاى زمين چه پايين زمين, فتوا بدهد معدنى كه در دل زمين, شكل گرفته مال اين شخص است, اين با خطوط كلى اى كه قرآن تبيين كرده, مثل ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) سازگار نيست.
بنابراين معدن مطلقا جزء انفال است و جزء اموال خاص حكومت و ولى مسلمين است. مسئله ثانى كه گفته شد اثر عملى ندارد و اثر علمى دارد براى اين كه چه ما قائل بشويم به اين كه معادن جزء انفال است چه قائل باشيم به اين كه معادن جزء انفال نيست در هر دو حال بعد از تخميس چهار پنجم آن, ملك طلق اشخاص است. سخن فوق درست نيست, چون اگر ما قائل شديم كه معدن ملك شخصى است ـ كه اين چنين نيست ـ ثمره عملى اش اين است كه چهار پنجم آن, مال اوست و يك پنجم آن را بايد به عنوان خمس ادا كند. ولى اگر قائل شديم مال ائمه(ع) است و جزء انفال هست و آن ها تحليل كردند, اين تحليل يك حكم حكومتى است. يك وقت مى گويند آب حلال است اين يك حكم تشريعى است نه حكم حكومتى, گاهى مى گويند سيب حلال است اين يك حكم حكومتى نيست حكم اولى شرعى است, زمانى مى گويند آن چه كه براى ماست, براى شيعيان حلال كرديم. اگر چنان چه چنين فرمودند اين حكم حكومتى است لذا سلسله اين روايات را بايد بررسى كرد; بدين معنا كه آن چه از امام اول رسيده كافى نيست بايد ديد كه آيا امام دوم هم تحليل كرده يا نه؟ اين روش را سيدنا الاستاد مرحوم محقق داماد ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در باب روايات تحليل خمس پيمودند, ايشان همه رواياتى كه درباره تحليل خمس آمده است يكى پس از ديگرى بررسى كرده اند تا به روايات حضرت حجت(س) برسند, چون تحليل خمس نظير تحليل آب گوارا با ميوه و گوشت, نيست كه حكم شرعى ابتدايى داشته باشد بلكه يك حكم حكومتى است, در اين صورت بايد ببينيم امام بعدى هم تحليل كرده يا نه, اين يك راه.
راه ديگر رجوع به ولى فقيه است, چون در زمان غيبت, فقيه جامع الشرايط به جاى امام معصوم(ع) نشسته است بايد ببينيم او هم تحليل كرده يا نه, لذا استفتايى كه اخيرا از حضرت امام ـ رضوان الله تعالى عليه ـ شده است گويا صريحا بيان كرده اند كه معادن ـ چه روى زمين چه زير زمين, چه استنباط و استخراجش و استكشافش هزينه داشته باشد و چه نداشته باشد ـ كلا جزء اموال دولت است. اين فرض ندارد كه كسى كوهى را بخرد و هيچ نقشى نداشته باشد بعد معلوم بشود كه اين كوه, معدن طلا است و همه آن مال او باشد, از طرف ديگر, اين دستور الهى را هم داشته باشيم كه ((كى لا يكون دوله بين الاغنيإ منكم)) اين است كه احكام حكومتى را بايد ولى مسلمين تبيين كند كه آيا تحليل كرده است يا تحليل نكرده است.
پس دو مسئله روشن شد: يكى اين كه معادن مطلقا جزء انفال است نه اين كه تابع زمين باشد, دوم اين كه نه فقط ثمره علمى بلكه ثمره عملى هم دارد.

خطر گردش مال در بين اغنيا
اصل كلى اين است كه مال نبايد بين اغنيا توزيع گردد و اغنيا كه سفيهانند نبايد صاحب اموال باشند, برابر همين مضمون نامه اى از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به مردم مصر مى نويسد. در جريان عهدنامه مالك اشتر ـ رضوان الله عليه ـ دو نامه مطرح است: يك نامه همان فرمانى است كه براى مالك اشتر نوشته و در آن آيين كشوردارى را مشخص كرده است, نامه كوتاه ديگرى هم براى مردم مصر نوشت و به آنان تفهيم كرد كه نگويند ما استان دارى چون مالك و رهبرى چون على ابن ابى طالب داريم, چون رهبر اگر هم على ابن ابى طالب باشد مادامى كه مردم آگاه و در صحنه نباشند دشمن پيروز خواهد شد.
دشمن تيز هوش خطرناكى در كمين ما نشسته است: ((ان اخا الحرب الارق)) كسى كه در زمان جنگ به سر مى برد نبايد بخوابد ((و من نام لم ينم عنه))(9) و هر كس بخوابد دشمن بيدارش كه نمى خوابد بر او مى تازد.
يكى از فرازهايى كه در آن نامه هست و محل بحث ماست اين است كه فرمود: ((و انى الى لقإ الله لمشتاق و حسن ثوابه لمنتظر راج)) اين چنين نيست كه من اضطرابى داشته باشم كه در دنيا بمانم و دير بميرم, من مشتاق لقاى حق و منتظر ثواب اويم اما نمى خواهم كه امر مردم را سفها اداره كنند: ((ولكننى آسى ان يلى امر هذه الامه سفهاوها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا والفاسقين حزبا)).(10)
من گرچه ترسى از مرگ ندارم اما متإثر و متإسفم و غمگينم كه والى اين امت, سفيهان و فاجران بشوند در آن صورت مال خدا را دول قرار بدهند. همين ((دوله بين الاغنيإ منكم)). اگر مال الله را دول قرار دادند كه شد ((دوله بين الاغنيإ منكم)) آن گاه عبادالله را خول و بنده خود مى كنند چون رگ حيات مردم اقتصاد است و اگر به دست سفيهان بيفتد مردم برده آنان مى شوند و قهرا با صالحين مى جنگند و فاسقين را حزب خود قرار مى دهند: ((والصالحين حربا والفاسقين حزبا)).
اين بيان حضرت امير(س), به تفصيلى كه گفته شد, ريشه قرآنى دارد.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6. 2 ) نسإ (4) آيه 59. 3 ) طه (20) آيه 64. 4 ) آل عمران (3) آيه92. 5 ) نسإ (4) آيه6. 6 ) همزه (104) آيه3 ـ 2. 7 ) عنكبوت (29) آيه60. 8 ) اصول كافى, ج1, ص538,ح7. 9 ) بقره (2) آيه129. 10 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح3.
11 ) انفال (8) آيه41.
12 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح7.
13 ) همان, ص544, ح7.
14 ) مطففين (83) آيه14.
15 ) نهج البلاغه, نامه62.
16 ) همان.

/

مظاهر غفلت در انسان


قال الله تبارك و تعالى فى كتابه: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).

ملاك ارزش اعمال انسان
ارزش انسان به آگاهى اوست, هر قدر كارهاى انسان آگاهانه تر باشد, و انسان نسبت به كار خود توجه بيش تر و شناخت بيش تر داشته باشد آن كار انسانى تر است و هر اندازه كار به انگيزه غرايز و اميال حيوانى ـ كه طبعا در آن ها شناخت و آگاهى هم كم تر است ـ انجام گيرد آن كار حيوانى تر هست و انسان را به حيوانيت نزديك مى كند. شايد همين باشد سر اين كه در آن آيه شريفه مى فرمايد: ((اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون)). كسانى كه از حيوانات پست ترند اهل غفلت اند و آگاهى ندارند. پس غفلت و ناآگاهى انسان را آن قدر تنزل مى دهد و پست مى كند كه از حد چهارپايان هم فروتر مى رود.

مظاهر غفلت (اشباع غرائز حيوانى)
مظاهر غفلت و ناآگاهى در زندگى انسان فراوان است و هر اندازه انسان در فكر اشباع غرايز حيوانى باشد از آگاهى انسانى دورتر مى شود, تا آن جا كه خدا را فراموش مى كند, خدا هم به واسطه كفران اين نعمت و عقوبت اين گناه خودش را از ياد خودش مى برد; يعنى انسان از خودش هم غافل مى شود. و ديگر توجه ندارد كه كى هست و كجا هست و از كجا آمده و كجا خواهد رفت. عينا مثل حيوانى كه فقط چشمش به علف و همش پر كردن شكم و توابع و لوازمش است. اين هم به همين نحوه مى شود كه اين نسيان نفس به دنبال نسيان خدا ((نسوا الله فانسيهم انفسهم)) از مظاهر بزرگ اين غفلت و ناآگاهى انسان است.

معناى آيه شريفه ((يا ايها الذين امنوا اتقوا الله ولتنظر…))
خداوند متعال در آيه شريفه اى كه در ابتدا آورديم مى فرمايد: از خدا بترسيد و بينديشيد كه براى فرداى خود چه پيش فرستاده ايد:
((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله)) بعد مى فرمايد: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) نمى فرمايد: وانظروا ماذا قدمتم لغد شايد اشاره باشد به اين كه كم هستند كسانى كه در اين باره بينديشند يك كسى هم بينديشد, فكر كند, ببيند, كه براى فرداى خود چه فرستاده است.
همان طور كه غفلت انسان را از سرحد انسانيت تنزل مى دهد, توجه و آگاهى به خود, جهان و خدا, انسان را از حيوانيت بالا مى برد. هر قدر انسان از نعمت هايى كه خدا به او داده بيش تر بهره بردارى كند و چشم و گوش و دل و قلب و وسائل ادراك و فكر خود را در راه حقيقت به كار بياندازد به مرز انسانيت نزديك تر مى شود. اين يكى از مهم ترين مسائلى است كه انبيا و اولياى خدا و مصلحانى كه از طرف خدا براى اصلاح جامعه ها مىآمده اند بر آن تكيه داشتند.

عروض نسيان و غفلت از ياد خدا در حين انجام عمل:
البته ما معتقديم كه آخرتى هست و بايد براى آخرت فكرى كرد و چه بسا كارى را به خاطر هدف اخروى شروع كنيم, و انگيزه ما در شروع آن كار هم خدا و رسيدن به پاداش الهى باشد ولى موقعى كه به كار مشغول مى شويم و توجه ما به مقدمات آن كار معطوف مى شود كم كم غفلت عارض ما مى شود; مثلا به فكر مى افتيم امروز از فاميل مريضى عيادت كنيم, در بين راه قدم به قدم عواملى انسان را از خدا غافل مى كند: مناظرى كه مى بيند چيزهايى كه مى شنود و بالاخره اگر از همه اين ها گذشتيم و سالم رسيديم بدون اين كه شيطان ما را به طرف خودش بكشاند, در صحبت ها مسائلى پيش مىآيد كه كم كم انسان را غافل مى كند. غافل مى كند از اين كه اصلا براى چى آمده بود اين جا, گاهى گله از اين و آن, يا فرض كنيد رفتار بد بعضى نسبت به ديگرى و خلاصه غيبت و تهمت و كم كم افترا و چيزهاى ديگر. براى آن كار واجب يا مستحبى كه آمده بوديم كم كم خود ما هم كشيده مى شويم به اينها و به جاى اين كه در اين راه تقربى به خدا پيدا كرده باشيم و بنده اى از بندگان خدا را به خدا نزديك كرده باشيم نه تنها او را نجاتش نمى دهيم از آن غفلتى كه دارد خود بلكه ما هم غافل مى شويم كه اصلا آمده بوديم اين جا چه كار داشتيم. آن كارى كه به قصد خدا شروع كرده بوديم به كجا رسيد تازه وقتى رسيديم به موقع عمل هدف فراموش مى شود, مى افتيم توى امور دنيا و حتى گاهى به حرام هم كشيده مى شويم.
اين است كه در دعاى ابوحمزه عرض مى كند كه خدايا پناه مى برم از آن كارى كه براى تو آن كار را شروع كردم و بعد عارض شد براى من چيزى كه من را از آن راه حق و هدف صحيح منحرف و منصرف كرد.
لذا انسان بايد توجه داشته باشد كه صرف نيت اوليه براى يك كار كافى نيست كه آن كار سالم انجام بگيرد و به نفع انسان تمام شود, بلكه بايد تا آخر كار, اخلاص داشته باشد و غافل نشود.
يكى از نمونه هاى بزرگ اين مسإله, كه سختى هاى بيشترى دارد, كارهاى اجتماعى است. كارى كه سال ها بايد فرد يا افرادى به كمك افراد ديگر انجام دهند. بسيار پيچيده تر و مشكل تر از كار يك ساعتى و زودگذر است, براى يك كار يك ساعتى آن قدر بايد انسان خودش را مواظبت كند كه شيطان گولش نزند, در بين راه از هدف خارج نشود, هدف را فراموش نكند, كه بتواند كار خود را درست انجام دهد. اما يك كارى كه چند سال بايد دنبالش را گرفت, روز و شب را بايد وقت صرف كرد, بى خوابى ها كشيد, خطرها را تحمل كرد, پول ها خرج كرد. هر لحظه اش با خطر غفلت و شيطان روبه رو است.
اگر مقدارى در كارهايى كه كم و بيش كرده ايم تإمل كنيم, متوجه مى شويم كه كم كارى هست كه بتوانيم حسابش را درست پس بدهيم. تمام كارهايى را كه در روز, ماه, سال و سال ها كرده ايم آيا براى خدا بوده است؟
در بين اين راه از مسير منحرف نشده ايم؟ هدف را فراموش نكرده ايم, يا نه؟ خيلى وقت ها به جايى رسيديم كه فراموش كرده ايم كه اصلا براى چه حركت كرده بوديم گاهى كارى را شروع كرديم و بعد فهميديم كه يك گروه ديگرى هم هستند كه همين كار را مى خواهند انجام دهند; مثلا كلاس يا درس خاصى را شروع مى كنيم بعد متوجه مى شويم كه دوست و يا همكاران ما هم درس مشابه اى را دارند. آيا آن ها را تقويت مى كنيم يا تضعيف؟
مسإله شخص مطرح نيست, مسإله اسلام است, مسإله دين است, اسم اين شخص باشد يا آن شخص, اسم اين گروه باشد يا آن گروه, فرقى نمى كند چون هدف خدا و پيشرفت دين است.
لذا هر فردى بايد خودش حساب كند كه آيا كارهاى من براى خدا بوده تا مزد زحماتش را از خدا بخواهد و يا براى ديگران بوده. وقتى در پيشگاه عدل الهى به حسابها رسيدگى مى شود و مو را از ماست مى كشند آن وقت انسان مى بيند دستش خالى است. خسر الدنيا والاخره. نه در دنيا بهره اى برده و نه براى آخرت توشه اى فرستاده است.

يادآورى دائمى هدف
يكى از راه هاى مبارزه با غفلت, يادآورى هدف اصلى است, انسان براى اين كه از اين خطرها نجات پيدا كند به توفيق خدا بايد هميشه هدف را در نظر داشته باشد, به خود تلقين كند كه من دنبال چه مى گردم براى چى كار مى كنم, مبادا هدف را فراموش كنم.
صبح براى چه از خانه بيرون مىآيم براى چى در مىآييم؟ كجا مى رويم؟ هدف ما چيست؟ آيا كسب , تجارت, درس و بحث و تدريس را براى خدا انجام مى دهيم؟ اگر براى خداست پس چرا دم خروس از جيب مان پيداست؟ گوشه و كنارش همه اش نفس است.
اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در خطبه133 نهج البلاغه مى فرمايد:
((انما الدنيا منتهى بصر الاعمى لايبصر مما ورإها شيئا والبصير ينفذها بصره و يعلم ان الدار ورإها فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص والبصير منها متزود والاعمى لها متزود; دنيا منتهاى ديد كوردلان است كه در ماوراى آن چيزى نمى بيند, اما شخص بصير, ديدش در آن نفوذ مى كند و از آن مى گذرد و مى داند كه سراى جاويدان در وراى آن است. بنابراين شخص بصير در دنيا آماده كوچ است, و كوردل چشمش را به آن دوخته, بينايان از آن زاد و توشه برمى گيرند و نابينايان براى آن زاد و توشه مى اندوزند.))
بينا آن كسى است كه نگاهش از دنيا عبور كند و به آخرت برسد, كور آن است كه نگاهش همين جا مى ماند, اگر من به شيشه هاى عينكم نگاه كنم هيچ جا را نمى بينم و گويى كه كور هستم, اما اگر با عينك بيرون را ببينم, همه چيز را بهتر مشاهده مى كنم.
تحولاتى كه در دنيا پيدا مى شود بايد ما را متوجه كند كه اين دنيا, جاى ماندن نيست, و الا اين همه تحولات پيدا نمى شد, كودكى به جوانى, جوانى به پيرى, صحت به مرض, مرض به صحت, چهار فصل سال سبزى و زردى زمين, طلوع و غروب خورشيد, همه چيز در حال حركت, تغيير و دگرگونى است.
با ديدن اين همه نشانه ها, باز چرا غافليم؟ چون به دنيا نگاه كرده ايم نه با دنيا.
((فالبصير ينفذ بصره فيها و يعلم ان الدار ورإها)) آدم بينا مى داند كه خانه, پشت اين دنياست اين جا خانه نيست, گذرگاه است, اما كسى كه بينا نيست خيال مى كند همين است كه اين جاست چيزهاى ديگرى نيست, طبعا تمام همتش هم صرف همين جا مى شود: خوردن, پوشيدن, زندگى كردن, چه كار كردن, غافل است از اين كه اين ها همه ابزار, وسيله آزمايش و زمينه كار است.
اين غفلت نه فقط در امور مادى است بلكه در امور فرهنگى هم چنين است; مثلا در هنگام مطالعه و درس و بحث, چنان غرق مى شويم كه از وسيله بودن اين كتاب و دفتر غافل مى شويم و آن را هدف مى پنداريم. ديگران يك دكان مادى ناشى از غفلت ساخته اند من هم دكان فرهنگى و معنوى و سراسر غفلت, حتى نماز كه يك كار معنوى بزرگ است اگر با ريا و خودنمايى توإم شود باعث غفلت و فراموشى از هدف خواهد شد, ريا كردن در نماز, غفلت از ياد خداست. يا ذكر گفتن كه بايد آدمى را از غفلت بيرون آورد, گاهى خود, وسيله غفلت مى شود, ذكرى كه بر قلب انسان نتابد و از وجود آدمى نگذرد و فقط بر سر زبان باشد, عامل غفلت و خودنمايى مى شود.
((فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص)) فرق خوب و بد, كور و بينا همين ((من)) و ((الى)) است. آن كه چشم دارد از ديدگاه دنيا به آخرت چشم دوخته است. البته اگر به اين دنيا قدم نگذاشته بود كه نمى توانست چنين فرصتى پيدا كند. بايد بچه از مادر متولد شود, به دنيا بيايد, تا استعداد پيدا كند خدا را بشناسد و آخرت را درك كند.
آيا انسان به وسيله دنيا و از ديدگاه دنيا به جاى ديگرى نگاه مى كند يا به دنياى خودش. با عينك, ماورإ عينك را مى بيند يا خود عينك را. كور و بينا فرقش همين است. ((هل يستوى الاعمى و البصير إم هل تستوى الظلمات والنور, لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل)). اگر انسان نظرش را به همين زندگى دنيا بدوزد كه ارزشى ندارد. بحث از بينايى و كورى اين چشم نيست چون نور چشم بعضى از حيوانات به مراتب از انسان قوىتر است بلكه منظور چشم دل است, ببين دل به كجا توجه دارد, اين دل آخرت را مى بيند يا غافل است وبه آخرت توجهى ندارد. اگر كسى توجهش معطوف به ماورإ دنيا شد, در لسان قرآن, در لسان حضرت امير سلام الله عليه بيناست و اگر توجهش معطوف به دنيا, كسب و كار, بازار, درس و بحث و زندگى است در لسان قرآن و لسان اميرالمومنين سلام الله عليه كور است ((فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص)) كسى كه به ياد آخرت باشد و توجهش معطوف به آنجا باشد گرچه در بازار است يا مشغول درس و بحث است يا با زن و بچه اش معاشرت مى كند اما دل جاى ديگرى است. حضرت امير سلام الله عليه مى فرمايد: گرچه اينها در ميان مردم اند بدن هايشان در ميان مردم است اما روح هاى اينها, دل هاى اينها با عالم بالا بسته شده.
((فالبصير منها متزود والاعمى لها متزود)) اينجا فرق اين كور و بينا به ((من)) و ((لام)) است. آدم بينا از اين دنيا توشه برمى دارد براى جاى ديگر اما آدم كور توشه برمى دارد براى همين جا و غافل است از اين كه مسافر است و براى تهيه توشه به اينجا آمده. خيال مى كند هرچه هست همين است.
اين فرق كور و بيناست حال هر فردى خود قاضى خود شود كه آيا جزو كورهاست يا جزو بيناها و وقتى بيدار شويم كه ديگر دير است عمرى گذشته و غافل بوده ايم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)).

پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


بذل علم
دانش با بذل و بخشش فزونى گيرد ولى ثروت با بخشش نقصان پذيرد.
دانش, دانشمندان را در پيش آمدها و مخاطرات حفظ مى كند ولى ثروتمندان در اين گونه مواقع مجبورند ثروت خود را حفظ كنند. دانش را هرگز نمى توان از دانشمندان جدا كرد ولى ثروت را از ثروتمندان به آسانى مى توان جدا نمود.
(از فرمايشات حضرت على((ع)))

در كيفيت روزى
گويند روزى يكى از سلاطين بر بام قصر بود و نظرش بر فراش پير افتاد كه حوالى قصر را آب و جارو مى كرد. از او پرسيد سبب چيست كه حكام و ملوك كوتاه عمر مى باشند و امثال شما مردم مفلوك عمر دراز مى يابند.
پير گفت: زيرا سلاطين روزى خود را به يكبار از خزانه خداى وهاب مى يابند و ما فقيران اندك اندك.
سلطان را اين نكته خوش آمد و سيصد درم بدو بخشيد, بعد از يك هفته كودكى را ديد كه به آن كار اشتغال دارد و چون جويا شد واضح شد كه پير فوت شده و كودك به جاى پير خدمت مى كند.(روضه الصفا)

سلطان خوب و بد
عبدالرحمن بن زياد افريقى گويد: منصور دوانيقى مرا احضار نمود و نزديك به خود جايم داد آن گاه گفت: مإموران و عاملان كه در قصبات و شهرها هستند رفتارشان با مردم چگونه است؟ در جواب گفتم: همه عمال فاسد و مإموران ظالم و ستمگرند و چون از مركز خلافت دور هستند از هيچ گونه ستمگرى نسبت به مردم پروا ندارند. منصور پس از استماع اين مطلب گفت: علت چيست؟ گفتم يا امير مگر نشنيده ايد كه (عمر بن عبدالعزيز) گفت: سلطان مانند بازارى است كه اگر خوب باشد مردم چيزهاى خوب به آن بازار مىآورند و اگر بد چيزهاى بد عرضه مى كنند.(كشكول طبسى ص31)

مزه ظلم
ارسطو مربى اسكندر بود يك روز در مجلسى كه جمعى از علمإ و حكمإ بودند از اسكندر پرسشهايى كرد اسكندر هم به تمام آنها جواب درست داد. ارسطو به جاى آفرين بناى توبيخ و سرزنش را گذاشت و او را به جهل و نادانى نسبت داد حضار تعجب كردند و علت را جويا شدند ارسطو گفت: اسكندر كودكى است كه در ناز و نعمت پرورش يافته و در آينده نزديك نيز پادشاه خواهد شد و امور مملكت را به دست خواهد گرفت من خواستم مزه ظلم را به او بچشانم تا بفهمد كه چقدر تلخ و ناگوار است و وقتى كه به پادشاهى رسيد از ستم و بى انصافى خوددارى كند.
(بستان المعارف, ص242)

زيارت حسين بن على(ع)
يكى از امرإ موصل كه خود و عيالش سنى ناصبى متعصبى بودند چون فرزند ذكورى نداشتند روى همان عقيده فاسدشان نذر كردند كه اگر خداوند به آنها پسرى بدهد او را راهزن زوار قبر امام حسين(ع) بنمايند از قضا آنها پسردار شدند و نامش را جمال الدين گذاشتند, بعد از اين كه به سن بلوغ رسيد او را با چند تن از دوستان بر سر راه زوار به محلى به نام مسيب فرستادند همين كه آنها به محل نامبرده رسيدند خوابيدند. جمال الدين در خواب ديد كه قيامت به پا شده و خلايق در وحشت و اضطرابند ملائكه عذاب كفار و مجرمين را به طرف آتش مى برند در همين بين ملكى رسيد و او را گرفت و با بدترين وضع به سوى دوزخ مى برد. مالك دوزخ جوان مزبور را مشاهده كردو گفت آتش مإمور نيست اين جوان را بسوزاند چون جمعى از زائرين از اينجا مى گذشتند غبارى از زير پاى آنان برخاست و بر سر و صورت اين جوان نشسته تا او را نشوئيد آتش به او صدمه نخواهد رساند از دهشت و وحشت از خواب بيدار شد اين خواب باعث شد خود و پدر و مادرش مذهب خود را ترك گفته و از شيعيان خالص گرديدند.
(جواهر العدديه ج1, ص254)

عمر كوتاه
نوح عليه السلام را جبرئيل بعد از طوفان گفت: يا شيخ المرسلين چرا خانه اى بنياد نيفكنى؟ گفت: يا جبرئيل از عمرم چه مقدار باقى مانده است؟
جبرئيل گفت: دويست سال ديگر.
نوح گفت: براى دويست سال دست در گل نتوان گذاشت.
(كدو مطبخ قلندرى, ص8)

مسإله ميراث
گويند ابن سماك واعظ صوفى و محقق و شيرين سخن بود و با علوم ظاهرى سرى نداشت. ملاى منكرى در ميان مجلس به قصد امتحان پرسيد كه چه مى گويى در اين مسإله ميراث كه شخصى مرده است و از وى چنين و چنان مال مانده است و فلان و فلان وارث مانده؟ ابن سماك گفت من واعظ جماعتى و مفتى طايفه اى هستم كه بعد از مردن از ايشان چيزى نمى ماند تا به مسإله ميراث احتياج شود بلكه دعوى مالكيت به اعتقاد ايشان فرعونيت است.(كشكول شيخ بهايى, ج2, ص318)

در ذكاوت اياس بن معاذ
گويند اياس بن معاذ مزنى قاضى بصره روزى در مسجد رسول(ص) در مدينه نماز مى كرد جمعى كه آنجا حاضر بودند بر حقيقت حال وى اختلاف كردند بعضى گفتند ايشان قاضى باشد و بعضى گفتند معلم است. شخصى به سوى او فرستادند تا جويا شود آن شخص گفت و شنيد جماعت را نقل كرد. اياس گفت: آن فرقه كه مرا قاضى گفتند درست است پس هر يك از جماعت را به صنعتى كه موصوف بودند معرفى كرد تا آن كه يكى را نجار گفت آن شخص گفت اينجا غلط كردى چه او مردى بزرگ از قريش است. اياس گفت هر كه هست البته نجار است. آن كس نزد قوم آمد و گفت اين مرد از عجائب دهر است و كيفيت حال شما را به درستى بيان كرد به جز فلانى, پس آن فلان گفت غلط نكرده من سابقا نجارى مى كردم پس جمع در حيرت شده و كمال اياس را تصديق كردند.(مقامات حريرى)

حكومتى كه به بولى از هم پاشيد
گويند مروان الحمار كه آخرين حاكم از دولت بنى اميه است در حين جنگ با لشكر سفاح عباسى از اسب فرود آمده به قضإ حاجت نشست كه اسبش گريخت و او در ميان لشكر افتاد و مردم را گمان شد كه او را كشته اند و لاجرم لشكر عظيم او پراكنده شد و مروان بر زبان آورد كه چون مدت تمام شود كثرت عده سودى نبخشد و از آن به بعد در ميان عرب ضرب المثل شد كه مى گفتند دولتى به بولى از دست رفت.
(تاريخ نگارستان, ص25)

سلطان محمود و احمد بن حسن ميمندى
گويند سلطان محمود غزنوى در اوان كودكى به همراه احمد بن حسن ميمندى در باغستان غزنين مى گرديد كه نظرش بر شخصى در آن حوالى افتاد سلطان از خواجه احمد سوال كرد كه او چه كس است؟ گفت: نجار است و احمد نام دارد. سلطان پرسيد مگر او را مى شناسى؟ گفت: هرگز او را نديدم ولى چون شما مرا آواز داديد او خواست جواب بدهد پس نامش احمد است و چون با دقت به گرد درخت خشك مى گرديد نجار است. سلطان گفت: ميدانى چه خورده است؟ احمد گفت: عسل خورده چون دهان پاك مى كند و مگس از خود ميراند و سلطان شخص را طلب كرد و استفسار نمود و از درستى آن در حيرت شد.
(تاريخ نگارستان, ص10)

دقت در بيت المال
مجذوبى را گذر به محكمه قاضى افتاد, قاضى از زر قضا و دخل محكمه جزوى فرستاد تا گوشت خريدند و آوردند. قاضى برخاست و به وسواس تمام آن گوشت را به آب كشيد مجذوب به نزد وى شد وگفت اگر اين وسواس را در وقت قيمت اين گوشت مرعى دارى از اين بهتر خواهد بود. چرا چندان كه در اين افراط مى كنى در آن تفريط مى نمايى و حال آن كه بدين مإمورى و از آن منهى.
(دستور العلمإ, ج3, ص217)
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
شيخ سعيد شعبان : هيچ كس نمى تواند در حكم شرعى اعدام سلمان رشدى تجديد نظر كند.(28/11/76)
4 مسلمان انقلابى در مصر اعدام شدند.
سربازان رژيم الجزاير 88 مسلمان را به شهادت رساندند.(29/11/76)
ارتش صربستان قتل عام مسلمانان ((كوزوو)) را از سر گرفت.(6/12/76)
دادگاه لاهه قاتل 70 مسلمان بوسنيايى را فقط به 5 سال زندان محكوم كرد!(16/ 12/76)
تروريست هاى مسلح 3 برادر شيعه را در فيصل آباد پاكستان به شهادت رساندند.(25
/12/76)
با صدور قطعنامه اى در دوحه, سازمان كنفرانس اسلامى خواستار قطع رابطه كشورهاى عضو با رژيم صهيونيستى شد.
حمله تروريست هاى مسلح به مسلمانان پاكستان 22 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.(8/ 1/77)
لائيكها و ارتش تركيه تصفيه گسترده عناصر مذهبى را در مراكز دولتى آغاز كردند. (10/1/77)

داخلى
رهبر انقلاب: مذاكره با امريكا را از آغاز نفى كرده و اكنون نيز نفى مى كنيم. (16/11/76)
رئيس جمهور خواستار نقش فعال سازمان كنفرانس اسلامى در حل بحران عراق شد.
نفربر ((جنگنده صحرا)) به مرحله توليد انبوه رسيد.
ايران, چين, روسيه, فرانسه و سوريه بار ديگر با حمله نظامى امريكا به عراق مخالفت كردند.(19/11/76)
رهبر انقلاب: افتخار اين است كه يك ملت, بيگانه را كنار بزند و با امكانات و استعداد بى نهايت خود هر چه مى تواند به پيش برود.(20/11/76)
با حضور پرشور و عاشقانه در راهپيمايى سالروز پيروزى انقلاب, ملت سرفراز ايران بار ديگر حماسه آفريد.
سه محموله امدادى جمعيت هلال احمر ايران براى زلزله زدگان افغانستان ارسال شد. (25/11/76)
168 دانش آموز برگزيده طرح ((بنمار)) از دست رئيس جمهور جايزه گرفتند.
براى اولين بار در ايران ترميم مهره هاى كمر با آخرين روش علمى انجام شد.
فيروزى سردبير ايران نيوز براى فرانسه, ژاپن و كره جنوبى جاسوسى مى كرده است. (26/11/76)
امروز, هرمزگان صحنه عشق ملت به رهبر بود.
بر اساس يك نظرسنجى در مناطق 20 گانه تهران; 84 درصد مردم پيام رئيس جمهور به مردم امريكا را محترمانه و مقتدرانه دانستند.(28/11/76)
به مناسبت 29 بهمن ((روز هواى پاك)); رئيس جمهورى مسافت منزل تا محل كار را با وسيله نقليه عمومى طى كرد.(29/11/76)
شوراى عالى انقلاب فرهنگى خواستار احقاق حق روژه گارودى از سوى مجامع جهانى شد.
ديوان عالى تايلند پس از 4 سال زندان حكم بيگناهى يك ايرانى را صادر كرد.(30
/11/76)
رهبر انقلاب: كسانى كه مى گويند بهار انقلاب تمام شده است خود دچار بى ايمانى و خزان زدگى شده اند.
رهبر انقلاب: امريكا در مقابل نظام اسلامى هيچ غلطى نمى تواند بكند.
آيه الله هاشمى رفسنجانى: امريكا در همه جنايت هاى صدام شريك است.
وزير كشور: فعاليت هاى نهضت آزادى غير قانونى است.(2/12/76)
رهبر انقلاب: ما با ملت ها و كشورهاى خليج فارس برادريم. حكومت هاى منطقه اين برادرى را قدر بدانند.
افراد مسلح دو مهندس ايرانى را در كراچى پاكستان به شهادت رساندند.
در ديدار با ملك فهد, رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام خواستار همكارى ايران و عربستان در بازار نفت شد.(4/12/76)
بزرگ ترين قاچاقچى مواد مخدر منطقه در ايران به هلاكت رسيد.(5/12/76)
رئيس جمهور: هر صدايى كه مسلمانان را در برابر هم قرار دهد, متعلق به اسلام نيست.
5/3 ميليارد دلار براى تإمين كالاهاى اساسى اختصاص يافت.
وزير خارجه ايتاليا: جهت گيرى سياسى دولت آقاى خاتمى تصميمات اتحاديه اروپا را متحول كرد.
وزارت كشور با تجمع دفتر تحكيم عليه شوراى نگهبان موافقت كرد!(11/12/76)
به دستور رئيس قوه قضائيه جز در موارد ضرورى, صدور قرار بازداشت موقت ممنوع شد.
يك گروه از اعضاى منافقين در نوار مرزى مهران متلاشى شد.
رهبر انقلاب: انجام مسئوليت خطير پى گيرى و نظارت بر اجراى قانون اساسى از هيچ شخصيتى جز مقام رياست جمهورى برنمىآيد.
وزارت كشور ايجاد تشنج در تجمع قانونى دانشجويان را محكوم كرد.(12/12/ 76)
صلاحيت 118 داوطلب نمايندگى مجلس شوراى اسلامى تإييد شد.
پس از 17 سال فاش شد; پليس انگليس طراح قتل دو ديپلمات ايرانى در لندن بود. (13/12/76)
خوزستان ساده و صميمى از رئيس جمهور استقبال كرد.
مدير كل املاك و مستغلات شهردارى تهران با 100 ميليون تومان وثيقه آزاد شد.(14
/12/76)
درى نجف آبادى : وزارت اطلاعات مبارزه با فساد ادارى را در سطح گسترده اى آغاز كرده است.(16/12/76)
الكساندر لوكاشنكو, رئيس جمهور روسيه سفيد ديروز به اتفاق حجه الاسلام والمسلمين خاتمى به حضور رهبر معظم انقلاب رسيد.
مسكو عليرغم فشار امريكا به اوكراين, نيروگاه بوشهر را تكميل مى كند.
يك باند بزرگ اشرار مسلح وابسته به سپاه صحابه در ايرانشهر متلاشى شد.(17/12
/76)
شبكه بين المللى انتقال مواد مخدر از افغانستان به اروپا در خراسان متلاشى شد.
رهبر انقلاب 50 ميليون ريال به جشن نيكوكارى كمك كردند.
عامل شهادت دو مهندس ايرانى در پاكستان دستگير شد.
توسط رئيس مجلس, اسناد مالكيت 2 ميليون هكتار از اراضى كشور به نمايندگان مرتع داران واگذار شد.(21/12/76)
با حضور رهبر انقلاب مقامات بلندپايه و جمع كثيرى از مردم مراسم برگزارى بزرگداشت مرحوم حاج سيد احمد خمينى در حرم مطهر امام صورت گرفت.
انتخابات ميان دوره اى مجلس در تهران, اصفهان, خمين و سلماس برگزار شد.(23/ 12/76)
زلزله 15 روستاى گلباف كرمان را ويران كرد.(24/12/76)
نخستين گروه از زائران خانه خدا صبح امروز رهسپار جده شدند.
چند كرد عراقى به دليل جاسوسى به نفع تركيه و رژيم صهيونيستى دستگير شدند.(25
/12/76)
واژگونى اتوبوس حامل دانشجويان برجسته رياضى 9 كشته و 21 مجروح بجا گذاشت.(26
/12/76)
16 دانشجوى پزشكى دانشگاه شاهد مشهد در تصادف جان باختند.
درهاى قبرستان بقيع صبح امروز به روى زائران ايرانى گشوده شد.
160 نماينده اظهارات مديران شهردارى تهران را درباره برخورد ضابطين قوه قضائيه تكان دهنده خواندند.(27/12/76)
رهبر انقلاب: برخى مطبوعات با سوء استفاده از فضاى آزاد در كشور, حرفهاى سازمان سيا را منتشر مى كنند.
كلينتون براى نخستين بار نوروز را به ايرانيان تبريك گفت.(8/1/77)
پنج نماينده جديد به مجلس شوراى اسلامى راه يافتند.

خارجى
بحران قره باغ روساى جمهور و مجلس ارمنستان را مجبور به استعفا كرد.(16/11
/76)
زلزله افغانستان 4 هزار كشته و هزاران آواره بر جاى گذاشت.
نخست وزير پيشين الجزاير: فرانسه از قتل عام مردم الجزاير به دست ژنرالها حمايت مى كند.
هواپيماهاى طالبان, مجروحين و قربانيان زلزله استان ((تخار)) را بمباران كردند.
سفير امريكا در سازمان ملل: واشنگتن در انتظار چراغ سبز شوراى امنيت براى حمله به عراق است.(18/11/76)
نتانياهو: جمهورى اسلامى ايران خطرى بزرگ براى جهان است.
روسيه, امريكا را تهديد به حمله موشكى كرد.(19/11/76)
تهاجم ارتش سريلانكا عليه تاميل ها 750 كشته بجا گذاشت.
ژنرال شوارتسكف: خليج فارس مى تواند به ويتنام ديگرى براى امريكا تبديل شود. (21/11/76)
تجمع وسيع نيروهاى نظامى امريكا در خليج فارس اوضاع منطقه را در آستانه انفجار قرار داد.(23/11/76)
پايتخت سيرالئون از كنترل كودتاچيان خارج شد.
سخنگوى وزارت خارجه روسيه: امريكا هيچ گونه مجوزى براى حمله هوايى به عراق ندارد.(25/11/76)
فرانسه براى رويارويى با امريكا در زمينه مقابله با قانون داماتو اعلام آمادگى كرد.(26/11/76)
رژيم لائيك تركيه به طالبان چراغ سبز نشان داد.
نتانياهو: اسرائيل هرجا لازم بداند دست به ترور خواهد زد.(30/11/76)
امريكا براى مهار دوگانه ايران و روسيه درصدد تغيير جغرافياى سياسى منطقه است.
خاور ميانه در انتظار نتايج سفر كوفى عنان لحظه شمارى مى كند.(2/12/76)
عراق و سازمان ملل به توافق رسيدند, آمريكا ديگر بهانه اى براى جنگ افروزى ندارد.(5/12/76)
استاد برجسته دانشگاه ليون فرانسه: ادعاى صهيونيست ها درباره كوره هاى آدم سوزى طى جنگ دوم يك دروغ بزرگ است.
80 نماينده حزب رفاه تركيه به حزب فضيلت پيوستند.(6/12/76)
دادگاه لاهه با رد ادعاى امريكا و انگليس به نفع ليبى رإى داد.
روژه گارودى: صهيونيستها در محاكمه من شكست خوردند.
3 سرمايه دار ژاپنى خود را حلق آويز كردند.
رئيس موساد در پى رسوايى جديد جاسوسان اين تشكيلات مجبور به استعفا شد.
روژه گارودى به پرداخت 120 هزار فرانك جريمه محكوم شد.(10/12/76)
ميليونر امريكايى اراضى شرق بيت المقدس را براى احداث شهركهاى صهيونيستى خريدارى كرد.
رژيم صهيونيستى آمادگى خود را براى خروج مشروط از جنوب لبنان اعلام كرد.(11/ 12/76)
اتحاديه عرب: اعلام آمادگى رژيم صهيونيستى براى عقب نشينى از لبنان مانور تبليغاتى است.(13/12/76)
رئيس جمهور امريكا بار ديگر ((وضعيت اضطرارى ملى)) عليه ايران را تمديد كرد!(17/12/76)
سردبير الشعب مصر پس از بازگشت از تهران بازداشت شد.(18/12/76)
توره جان زاده معاون اول رئيس جمهور تاجيكستان شد.
وزير اسرائيلى: خالد مشعل را ترور خواهيم كرد.
سونيا گاندى زمام حزب كنگره هند را به دست گرفت.
كاخ سفيد به شكت قانون ((هلمز برتون)) اعتراف كرد.(24/12/76)
احزاب سياسى صربستان تقاضاى استقلال كوزوو را رد كردند.
به منظور خاتمه دادن به بحران كوزو, وزراى خارجه آلمان و فرانسه و روسيه, مإمور متقاعد ساختن رهبر صربها شدند.(25/12/76)
جيانگ زمين بار ديگر رئيس جمهور چين شد.(26/12/76)
سناى امريكا افزايش هزينه حضور نظامى اين كشور در خليج فارس را تصويب كرد.
روزنامه آلمانى ((فرانكفورتر روند شاو)): آلمان مسئول تجهيز عراق به سلاح هاى شيمياى است.
سفير آذربايجان در تهران به دليل بى كفايتى بركنار شد.(28/12/76)
نخست وزير هند رإى اعتماد گرفت.
دادگاه عالى سند پاكستان حكم بازداشت بى نظير بوتو را صادر كرد.(9/1/77)
اعضاى اوپك براى كاهش توليد نفت به توافق رسيدند.
در تازه ترين اقدام شيطان بزرگ عليه ايران, امريكا 147 ميليون دلار براى افزايش توان جنگى خود در خليج فارس اختصاص داد.
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


پيش بينى دقيق نارسايى هاى قلبى
استفاده از يك سيستم تصويربردار سريع (اسكنرScanner) (), به متخصصان قلب امكان مى دهد احتمال ابتلإ به بيمارى قلبى در افراد را محاسبه كنند.
اين دستگاه تصويربردار به دليل سرعت خود, تصاوير بسيار روشنى از قلب ارائه مى دهد كه در آنها مى توان كمترين ميزان ته نشينى رسوبات در داخل رگ هاى قلب را مشاهده كرد.
يكى از مشكلاتى كه متخصصان قلب با آن مواجه هستند, پيش بينى احتمال ابتلإ افراد به بيمارىهاى قلبى است. اگرچه عواملى مانند سابقه خانوادگى, سن, استعمال دخانيات و ميزان كلسترول خون مى توانند نشانه هايى براى تشخيص ميزان ابتلإ به بيمارى قلبى فراهم كنند, اما اين عوامل هميشه نشانه هاى دقيقى محسوب نمى شوند.
برخى آزمايش ها مانند محاسبه ويژگى هاى قلبى در هنگام اجراى نرمش هاى مخصوص و يا تزريق برخى مواد رنگى به داخل رگها و تهيه تصوير فعاليت هاى قلب مى تواند تا اندازه اى در ارائه شمائى كلى از وضعيت قلب موثر باشد. اما اين روشها, هر يك از محدوديت هايى برخوردار هستند.
استفاده از سيستم تصويربردارى سريع, علاوه بر سرعت آنها و واضح بودن, شيوه اى غير تهاجمى است و نياز به تزريق مواد رنگى به داخل رگها نيز ندارد.
در اين سيستم از طريق يك ((تفنگ الكترونى)) يك ((جريان الكترونى)) ايجاد مى شود كه اشعه ايكس توليد مى كند. استفاده از تفنگ الكترونى باعث مى شود بتوان با سرعت بيشترى به تصويربردارى پرداخت.
هفته نامه ساندى تايمز مى نويسد: ((در روش متعارف تصويربردارى سى تى تقريبا 500 ميلى ثانيه به طول مى انجامد تا تصوير تشكيل شود, كه مدت زمانى است كه قلب يك چرخه كامل داشته است.
اما در سريع ترين شكل سيستم جديد, يك تصوير در 50 ميلى ثانيه تشكيل مى شود و حتى تشكيل تصوير در 100 ميلى ثانيه نيز به وجود آمدن يك تصوير بسيار واضح منجر مى شود.
روشنى و وضوح اين نوع تصوير به حدى است كه به متخصصان قلب اجازه مى دهد ميزان رسوب هاى ته نشين شده در داخل رگها را, حتى اگر اندك باشد, مشاهده و بررسى كنند. ))

آزمايش يك روش جديد ژن درمانى براى بيمارى قلبى
محققان براى اولين بار يك روش جديد ژن درمانى در بيماران مبتلا به بيمارىهاى قلبى را آزمايش كردند.
هدف اين روش درمانى كمك به افرادى است كه از نارسايى جريان خون به عضلات قلب رنج مى برند و در تركيب با عمل جراحى باى پس نيز كارآيى دارد.
محققان دانشگاه كورنل مى گويند: اين روش درمانى يك پروتئين خاص را توليد مى كند كه به نوبه خود تشكيل عروق خونى جديد را تحريك كرده و جريان خون را به بافت قلب كه در معرض ابتلا به عارضه آترواسكروسيز يا تصلب شرائين يا بيمارىهاى ديگر قلبى قرار دارند باز مى گرداند.
پروفسور ((رونالد كريستال)) محقق برجسته اين تحقيق مى گويد: اين روش درمانى به توليد رگهاى خونى جديد شباهت دارد. ما در واقع با قرار دادن اين ژن جديد در قلب, به اين عضو مى گوئيم تا شريانهاى مسدود شده را ناديده بگيرد.
پروفسور روسنگارت كه ماه گذشته در يك آزمايش بالينى اين عامل ژن درمانى را به اولين بيمار تزريق كرد گفت: اين فرآيند به تنهايى موثر است و با روش هاى درمانى موجود براى معالجه بيمارىهاى قلبى عروقى نيز مى توان آن را به صورت توامان به كار گرفت.

پوست مصنوعى براى استفاده سانحه ديدگان از سوختگى
استفاده از پوست و غضروف توليد شده به شيوه هاى آزمايشگاهى و صنعتى اميد تازه اى براى درمان سانحه ديدگان از سوختگى هاى عميق پديد آورده است.
طى سال گذشته اداره مواد غذايى و دارويى ايالات متحده براى نخستين بار اجازه استفاده از دو نوع پوست توليد شده به شيوه هاى مصنوعى را براى درمان سوختگى هاى شديد از درجه سوم صادر كرده است و قرار است به زودى اجازه استفاده از غضروف هاى مصنوعى را كه در درمان زانوهاى آسيب ديده به كار مى رود, صادر نمايد.
وزارت بهداشت كانادا نيز اجازه انجام جراحى هاى پيوند پوست با پوست هاى مصنوعى را صادر كرده است.
به نوشته ماهنامه علمى ساينتيفيك امريكن در آمريكا گروهى از شركت هاى سازنده محصولات مربوط به حوزه اعضاى زنده (بيوتكنولوژى) كار توليد سلول هايى را كه در درون پليمرها جاسازى شده اند و مى توانند به ستون فقرات كسانى كه مبتلا به بيمارى اسكلروسيس هستند, عامل رشد سلسله اعصاب و نخاع را عرضه كنند, آغاز كرده اند.
به اعتقاد متخصصان تحولى كه در دهه 1988 به عنوان يك اكتشاف انقلابى در آزمايشگاه هايى پژوهشى آغاز شد, در اواخر دهه 1990 در قالب يك فراگرد صنعتى با توليد انبوه, در آستانه ورود به بازار قرار گرفته است.
پوست مصنوعى كه طى سال گذشته در موارد متعددى در مورد بيماران سانحه ديده از سوختگى هاى عميق مورد بهره بردارى واقع شده متشكل از يك شبكه منفذدار است كه از بافت هاى سلولزى بدن گاو به همراه غشائى كه از غضروف كوسه ماهى استخراج شده به وجود آمده است.
هر دو اين مواد بر روى بدن انسان آزمايش شده اند و سازگارى آنها با سيستم ايمنى بدن محقق شده است.

درمان سرطان با يون هاى پرانرژى
محققان فيزيك و سرطان اعلام كردند: تومورهاى سرطانى با استفاده از يك روش جديد درمانى و با به كارگيرى يون هاى بسيار سريع كربن به روش موثر درمان خواهند شد.
محققان ((انجمن تحقيقاتى يون هاى سنگين)) در آلمان, اخيرا اين روش درمانى را بر روى دو بيمار آزمايش كرده اند. تومورهاى مغزى اين بيماران با يون هاى كربن پرانرژى و توسط متخصصان فيزيك هسته اى كه همكارى نزديكى با محققان سرطان دارند بمباران شدند.
در اين روش درمانى سرعت يون هاى كربن تا نصف سرعت نور, در حدود 150 هزار كيلومتر در ثانيه تشديد شد. در اين سرعت يون ها مستقيما به بافت بدن نفوذ كرده و در پايان دامنه خود انرژى را به صورت بسيار متمركز آزاد مى كند.
به گفته محققان اين خاصيت امكان تإثير بيولوژى پرتودرمانى را حتى در تومورهاى بسيار عميق كه در مقابل پرتوها مقاوم هستند امكان پذير مى سازد و بافت هاى اطراف نيز از در معرض اشعه قرار گرفتن بى مورد مصون مى مانند.
محققان هم چنين اعلام كردند در اين روش براى اولين بار از يك اسكن براى پرتو درمانى استفاده شد و اين امر امكان بكارگيرى يك ميزان دقيق براى هر بيمار را فراهم مىآورد. در اين روش هم چنين دانشمندان براى اولين بار با استفاده از يك دوربين مخصوص قادر به مشاهده وبررسى پيشرفت اشعه در بدن بيماران بودند.
اولين درمان آزمايشى اين دو بيمار كه از وجود تومورهايى در پايه جمجمه خود رنج مى بردند با دقت و صحت بسيار زياد انجام شد. در نيمه دوم سال 1998 بيماران بيشترى با اين روش معاينه خواهند شد.
در طول 5 سال آينده اين آزمايشگاه قصد دارد صدها بيمار داراى تومورهاى مغزى مقاوم در برابر اشعه را درمان كند.
محققان دانشگاه هايدلبرگ و مركز تحقيقات سرطان آلمان در هايدلبرگ نيز در انجام اين روش درمانى با دانشمندان همكارى داشته اند.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




صحيفه محرم
اى ناب ترين قصيده غم
سجاد, صحيفه محرم
تو كوكب چارمين خاكى
يا سيد عابدين عالم
اى ناى تو نينواى فرياد
جان سوخت به بانگ نايت از غم
گل روضه سرخ كربلايت
از خون شهيد عشق خرم
نام تو به سجده گاه تاريخ
روشن زفروغ اسم اعظم
در باغ بهشتى دعايت
گل كرده زبور جان آدم
با زمزم آسمانى تو
جارى شده چشمه هاى زمزم
سيراب زكوثر كلامت
گل هاى بهشت آسمان, هم
اى باغ رسالت از تو پر گل
وى خون تو چون رسول خاتم
هر صفحه اى از صحيفه تو
بر زخم عميق شيعه مرهم
نصر الله مردانى

اتفاق سرخ
غلاف از دشنه خالى گشت و مردى بر زمين افتاد
و بر رخسار زرد مادرى در خواب, چين افتاد
تفنگى بى برادر گشت و دشتى خالى از فرياد
جنونى ناجوانمردانه از بالاى زين افتاد
و تا پنهان بماند از نگاه ديگران مرگش
تمام آسمان بر روى آن تنهاترين افتاد
دليرى كز ميان قصه هاى شرق برمى خاست
چنان ققنوس در خاكستر خود آتشين افتاد
الا اى سندباد, اى موج بى برگشت اميدم
ميان پنجه سيمرغ يإسى سهمگين افتاد
ميان ناى مردانى كه با او آشنا بودند
پس از آن اتفاق سرخ آوايى حزين افتاد
غلاف از دشنه خالى گشت, كابوسى شكوفا شد
و يك آيينه از تاق اتاقى بر زمين افتاد
بهروز سپيد نامه

گل هاى سرخ
كاش مى گشتم فداى دست تو
تا نمى ديدم عزاى دست تو
خيمه هاى ظهر عاشورا هنوز
تكيه دارد بر عصاى دست تو
از درخت سبز باغ مصطفى
تافتاده شاخه هاى دست تو
اشك مى ريزد زچشم اهل دل
در عزاى غم فزاى دست تو
رود شد, دريا شد, اقيانوس شد
چشمه اى از ماجراى دست تو
مى توان آن سوى اقيانوس رفت
تا خدا با ناخداى دست تو
يك چمن گل هاى سرخ نينوا
سبز مى گردد به پاى دست تو
درشگفتم از تو اى خون خدا
چيست آيا خونبهاى دست تو
صادق رحمانى

اماميه
خون مى گريست بى آن كه خود بداند
و شانه هاى صبورىاش
بى آن كه هيچ بلرزد
فرو مى ريخت
او مى گريست

وقتى كه چهره ات تابيد
قارى
به آوازى بلند خواند
تبارك الله احسن الخالقين
و او غرور خدا را ديد
و بر خويش ترسيد
شوق پروازت ايهامى سوزان
خدايت مى خواست يا تو…؟

او خون تمام شهيدان را گريست
شايد تو….؟
اينك جسم تو نيست
اما با ياد تو
رگ هاى ميهنم
سرشار خون تازه عشق است
و چشم هاى ميهنم
همواره برايت سرخ خواهد بود
عبدالله گيويان

زخم قبيله زمين
زخم كهنه اى است
زخم قبيله زمين
به كدامين قبيله مى مانم؟
در كربلا مانده ست, برگ هويتم
وقتى كه باد بر يال خونى خاك
وزيد و رفت
بر لب هاى مضطرب خاتون
به گل نشست پيام برادر
و خيره ماند خاك بر آواز كاخ ها
تكيه زد آسمان, بر درنگ ثانيه ها
از كدامين قبيله مىآيم
غريبانه شامى است
قوم شقاوت, بر گيسوان سوگوارم لاله آويختند
تا هميشه تاريخ.
فريده برازجانى

نماز شهادت
قسم به زخم شهيدى كه در گلوى تو است
هميشه قلب يتيمم در آرزوى تو است
تو آن حماسه سرخ و هميشه پيروزى
كه تا ابد خطر و خون مديحه گوى تو است
شبى دوباره گذر كن زكوى سرمستان
ببين كه بر لبشان, حرف و گفت وگوى تو است
بريز بار دگر خلسه در گلوى عشق
كه عشق تشنه يك جرعه از سبوى تو است
بخوان نماز شهادت, وضو نمى خواهد
تو خيس خون شده اى, خود همين وضوى تو است
عطش گرفته به دامن, سر شهيدت را
مگر حسين شهيدم, عطش عموى تو است
فداى غربت شش گوشه ات, شهيد اشك
غمى كه مى وزد اكنون, زخاك كوى تو است
نگفته ام غزلى در خور تو اى مولا
دل شكسته من, شرمگين روى تو است
رضا اسماعيلى

تكيه در بوى شهادت
باز هم پژواك گام كيست اين؟
بر علم ها موج نام كيست اين؟
عقل ها مست جنون كيستند
عشق ها گريان خون كيستند؟
بر علم ها پاره هاى دل چراست؟
موج نام يا ابافاضل چراست
كوچه ها از دسته ها يك دست شد
باد از بوى علم ها مست شد
((اندك اندك بوى مستان مى رسند
اندك اندك بت پرستان مى رسند))
كوچه اى از سينه هاتان وا كنيد
نك بتان با آبدستان مى رسند
جانشان خم هاى پرخون آمده
مويشان رگ هاى بيرون آمده
بى خبر از عقل هاى خانگى
عشق مى ورزند با ديوانگى
تكيه در بوى شهادت, بوى خون
موج گيسو, موج رگ, موج جنون
يك طرف بوى علم ها مى وزد
يك طرف توفان غم ها مى وزد
باز هم پژواك گام كيست اين
بر علم ها موج نام كيست اين؟
عبدالجبار كاكايى

آنك پايان من…
شور به پا مى كند خون تو در هر مقام
مى شكنم بى صدا در خود هر صبح و شام
باده به دست تو كيست؟ طفل جوان جنون
پير غلام تو كيست؟ عشق عليه السلام
در رگ عطشانتان, شهد شهادت به جوش
مى شكند تيغ را خنده خون در نيام
ساقى بى دست شد خاك زمى مست شد
ميكده آتش گرفت سوخت مى و سوخت جام
بر سر نى مى برند ماه مرا از عراق
كوفه شود شامتان, كوفه مرامان شام
از خود بيرون زدم در طلب خون تو
بنده حر توام, اذن بده يا امام
عشق به پايان رسيد خون تو پايان نداشت
آنك پايان من در غزلى ناتمام
عليرضا قزوه

پاورقي ها:

/

حماسه عاشورا در كلام شهيدان


((از مصائب سالار شهيدان يادكنيد و براى امام حسين و خانواده اش گريه كنيد كه امام صادق (ع) مى فرمايد: هركس برامام حسين(ع) گريه كند بهشت براو واجب مى شود. ))(شهيد رضا سيدارونقى از: خوى)

((اگر جنازه شهيدتان سر در بدن ندارد ناراحت نشويد و مگوييد كه سر جوان ما كجاست. زيرا سر مرا همراه كاروان سرهاى شهيدان كربلا بر نيزه كرده و در شهر مى گردانند تا نشانى بر مظلوميت شهيدان راه حق باشند, اگر مدتى جنازه ام بى دست وپا در بيابان بماند بايد به ياد علمدار شهيدان كربلا باشيد كه پيكرش بدون دست و پا در بيابان افتاده بود.))(شهيدناصر چهارلنگ از: انديمشك)

((اكنون شماهايى كه مانده ايد بايد اين خط سرخ و خونين كه همان خط سرخ حسين بن على(ع) است را ادامه دهيد.))(شهيدفردين ميرزاغفارى از: اصفهان)

(( … توصيه دارم كه همواره رهرو اين پير روشن ضميرباشيد. زيرا راه او راه حسين(ع) و راه حسين(ع) راه ا… است. با خدا پيمان مى بندم كه درتمام عاشوراها و تمام كربلاها با حسين(ع) همراه باشم.))(شهيد قاسم على محمدى از: مازندران)

(( … آرى همانطور كه زينب (ع) آن قهرمان كربلا در برابر اين نعمت عظيم الهى خدا را شكرگزارى مى كند ماهم بايد او را شكر كنيم.))(شهيد رسول سيدين از: خمين)

((خدايا دوست دارم اگر شهيد شدم بى سر باشم كه در مقابل امام حسين (ع) روسفيد باشم.))(شهيد سلطانعلى دمبرچلى از: تهران)

((… هنگاميكه زينب بر بالين غرقه به خون برادرش در گودى قتلگاه رسيد و دستها را به سوى آسمان بلند و فرياد برآورد كه خدايا! اين قربانى را از من بپذير, تو نيز همچون زينب مقاوم و استوار باش و همواره در اين فكر باش كه پيام خون شهيدت را به تمامى عالم برسانى.)) (شهيد محمد زارعى از: قم)

((… نبرد ما يك نبردى است كه نشإت گرفته از عاشوراى حسينى است عرصه نبرد عرصه مقدسى است كه بايستى ارتباط با دنيا را قطع و ارتباط با خدا را برقرار ساخت…))(شهيد محمدمحبوبى از: سمنان)

((… سلام بر حضرت سيدالشهدا(ع) كه در روز عاشورا راه و رسم آزادگى, شجاعت, شهامت و ايثار را به ما آموخت.))(شهيد على نورى از: خوى)

((… به حسين(ع) بگو خونش هنوز در رگها مى جوشد و نامش در لاله هاى خونين ميهنم در چهره سرخ رنگ شفق, … اى حسين اگر فرياد هل من ناصر ينصرنى تو را در آن زمان نمى رسيد بدان كه اكنون تمام رزمندگان عشق شهادت يا زيارت تو را دارند.)) (شهيد على اكبر پالويى از: نكا)

((… خدايا تورا شكر مى كنم كه حسين را آفريدى, اى خداى حسين تورا شكر مى كنم كه راه پر افتخار شهادت را در جلوى پاى رزمندگان حق و حقيقت گذاشتى…))(شهيد عباس على باطبى از: بهشهر)

((… دوست دارم كه جسدم تكه تكه شود و سرم از بدن جدا شود و همانطور كه حضرت زينب (س) نتوانست جسد برادرش را تشخيص دهد, شوم كه در مقابل آنها در روز محشر خجل نباشم.))(شهيد سعيد كاكويى از: سارى)

((اگر به زيارت رفتيد به امام حسين (ع)بگوييد كه من هم جوانى داشتم و آرزويش اين بود كه در زمان شما و در ركاب شما باشد ولى امروز اين سعادت را پيدا كرده و به يارى شما آمده.)) (شهيد مجتبى ذكرياپور)

((اگر مى خواهيد در مقام و عظمت شما خللى وارد نشود هيچگاه زبان به شكايت نگشاييد و آنچه را كه از قدر و منزلت الهى شما مى كاهد بر زبان نياوريد, هميشه سعى كنيد سخنان حسين بن على (ع) را در نظر داشته و براى خود الگو قرار دهيد.))
(شهيد على اكبر آذرى نظر)

((… به ميدان آزمايشى مى روى كه در يك طرف كفر است با تمام امكانات و در طرف ديگر جوانان سلحشور و با ايمان كه براى حق مبارزه مى كنند, براى هدفشان و مكتبشان و وقتى اين چنين مى انديشى خود را در كنار همهآنها و جزو يارانشان احساس مى كنى گويى در كنار حسين(ع) و فرياد هل من ناصر ينصرنى اش را پاسخ گفته اى و ديگر برايت مرگ مفهومى ندارد. چه زيبا و با شكوه است اينگونه بودن, اينگونه زيستن و اينگونه مردن.)) (شهيد بهروز ابوحمزه)

((ما وارثان خون حسين(ع) هستيم. و ما را در مبارزه كردن با كفار هيچ ترس و واهمه اى نيست.))(شهيد عبدالحسين رضايى)

((بايد كلمه عشق را در صحنه عاشورا يافت. چگونگى پيوستن و برگشتن عاشق به حضور معشوق عشقى كه دل را روانه بارى تعالى كرده و فكر دنيوى را سلب مى كند. حسين(ع) اين عاشق بزرگ و مظهر عشق, چگونگى اين امر را به ما رهروان حق آموخت. ))(شهيد سيف ا… روستازاده)

((ما از امام حسين(ع) بالاتر نيستيم, كه هستى خود را در راه خدا و دين فدا كرد ما بايد پيروان راه حسين بن على (ع) باشيم, او كه با خون خود اسلام را زنده كرد. ))(شهيد مهدى آقاعباسى)

((آرى لحظه وصل لحظه شورانگيز است, لحظه نشاط آورى است. آرى, لحظه وصل لحظه اى است كه دل و جان آدمى به نور حق روشن و ديدن جمال حق جان مى گيرد و چه لذتى بالاتر از اينكه انسان دل و جانش به جلوه هاى حق روشن شود.

براى من كمال افتخار است كه جان خود را فداى اين چنين راهى كنم, راهى كه حسين بن على(ع) امام عاشقان فداى آن شده است.))(شهيد محمد مصطفى درخشان راد)

((پدرم بدان كه ما سالهاى سال حسين حسين مى گفتيم. الان موقع عمل است بايد با نثار خون خود به نداى مظلومانه امام امت لبيك بگوييم.)) (شهيد جعفر بيات)

((درود بر عاشقان زيارت كربلاى تو يا حسين, كه عاشقانه در راه تو جان مى سپارند, و به عشق اينكه بر خاك زير پايت بوسه زنند جان خود رابراى زيارت تو و معبودشان هديه مى كنند.))(شهيد سليمان عبدى)

((من رفتم به آن راهى كه براى رسيدن به آن مشقات زيادى را كشيدم. من رفتم به آن راهى كه آرزويش را داشتم, من مى روم كه دنباله رو خط سرخ اباعبدالله الحسين باشم.))(شهيد عليرضا زارع بجستانى)

((يا حسين, يا حسين , ياحسين, آنقدر فرياد هل من ناصر ينصرنى ات نافذ بود و آنچنان تنهايى ات در آن تفتيده دشت برهوت دلمان را به آتش كشيد كه اكنون در لبيك به تو اى وارث رسولان همه سختيها را با لذت ايثار بر دوش خواهيم كشيد. ))(شهيد مجتبى طيرانى)

((اما همه بايد سعى كنيم راه شهيدان را كه همان راه سالار شهيدان حسين بن على (ع) است ادامه دهيم و در اين راه از دل و جان و مال خود دريغ نكنيم و حسين و در اين راه ثابت قدم بمانيم.))(شهيد عبدا… دربابارى)

((حسين جان همچنان كه در روز عاشورا يك يك ياران و عزيزانت را در آغوش مى گرفتى, از تو مى خواهم كه به هنگام شهادتم سرم را بر بالينت بگذارى و مرا از عشق به خود و خدايت سيراب گردانى.))(شهيد غلامرضا لاسجردى)

((امام حسين (ع) فرمود اگر آيين پيامبر جز با كشتن من باقى نمى ماند پس اى شمشيرها مرا در آغوش گيريد. اگر ريشه كوچكى از درخت اسلام با خون اين حقير آبيارى مى شود پس بباريد اى توپها و تانكها بر سرم.))(شهيد سيدشكرا… دريابارى)

((اى حسين, اكنون شهيدان بر ما شاهدند, و تو اى سيد شهيدان قافله سالار اين كاروان هستى, مرا , راه عشق نما و به اين كاروان متصل فرما. اى بزرگ آموزگار شهادت , و اى سوخته شعله هاى سركش عشق, به تو اقتدا كردم و تو شاهد باش كه همچون ياران تو به يارى ات برخاستم و نداى پرصلابت هل من ناصر ينصرنى تو را لبيك گفتم.))(شهيد زين العابدين عابدنيا)

((خدايا, در روز رستاخيز هركس در پشت سر امام خويش محشور مى گردد. خدايا, مرا به دنبال امام خمينى كبير و به دنبال جدش حسين (ع) محشورفرما. و مرااز شفاعت پيامبر(ص) و حسين (ع) و امام خمينى بى نصيب مگردان.)) (شهيد سعيد زينال زاده)

((حسين جان, همچنان كه در روز عاشورا يكايك ياران و عزيزانت را در آغوش مى گرفتى از تو مى خواهم در هنگام شهادتم, سرم را بر روى زانويت قرار دهى و مرا از عشق به خود و خدايت سيراب كنى.))(شهيد حسين آقايى)

((هر زمان خواستى گريه كنى بر امام حسين (ع) و فرزندان و اصحابش گريه كن , كه اين عزيزان خدا كه بهتر و باوفاتر از آنان خلق نشده, چگونه غريبانه تحت عنوان خارجى كشته شدند و بدنهاى پاكشان سه روز و دو شب روى زمين گرم كربلا ماند. ))(شهيد مسعود رستگار)

((بايد اين را دانست كه من اين راه حسينى, راه الله و شهيد شدن را خودم آگاهانه و با بينش اسلامى انتخاب كرده ام. و هيچ زور و اجبارى در اين راه نيست بلكه يك انتخاب آگاهانه است كه شخص خود انتخاب مى كند و من اين راه را كه همان راه حسين و يارانش است خودم انتخاب كرده ام مى دانم سعادت دنيا و آخرت در همين راه است.))(شهيد حسين نافله زاده)

((حسين جان, اى معنى انسانيت در زمين و زمان, اى كه به ما درس دادى,درس خوب زيستن و خوب مردن, اى نور, اى روشنى, اى چراغ فروزان برمناره تاريخ در همه عصرها و همه نسلها, امت تو و شاگردان مكتب تو از نزديك به تو لبيك مى گويند مگر نه اين است كه تو بودى كه با راه حركت كمالى خود درس انسان بودن و انسان زيستن و انسان مردن آموختى.))(شهيد محمد دوست محمدى)

((اى امام حسين (ع), اگر چه در كربلا نبوده ام كه به نداى هل من ناصر ينصرنى ات جواب دهم ولى ببين كه به نداى حق طلبانه فرزندت خمينى لبيك گفته و در كربلاى خوزستان جان فشانى مى كنم.))(شهيدحميد كريمى)

((اينك ما مى گوييم حسين جان, اگر در آن فضاى داغ و خونين كسى به فريادت نرسيد و نداى تو را لبيك نگفت, ما پيروانت در فضاى گرم و خونين ايران زمين دست مردانگى مشت كرده , و به نداى غريبى و تنهائيت لبيك مى گوييم.))(شهيد محمد رستگارى مقدم)

((پدرم مگر شما نمى گوييد كاش من به جاى حسين بن على(ع) داغ از دست دادن فرزندان خود را تحمل مى كردم. اى مادر مگر شما نمى گوييد كاش من به جاى زينب بودم و عزيزانم به شهادت مى رسيدند و من به جاى او سوار بر شتر عريان به اسارت مى رفتم. حال مگر خمينى فرزند حسين نيست و مگر جبهه هاى ما كربلا نيست , مگر ابرقدرتها همچون يزيد دستور قتل عام مسلمانان را نمى دهند, مگر اينان همچون مزدوران يزيد خيمه ها و خانه هاى مسلمين را به آتش نمى كشند. مگر فرزندان خردسال ما از رقيه حسين عزيزتر هستند؟ مگر جوانان ما از جوانان حسين عزيزترهستند؟ آرى دوباره كربلا فرا رسيده است.))(شهيد على اصغر قريشى)

((اشك بريزيد , ليكن براى امام حسين(ع) و فرزندانش و ديگر ائمه اطهار كه مظلومانه شهيد شدند.))(شهيد سعيد هداوند)

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


عزت نفس

امام على (ع): ((اكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا)).(1)
على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى سلام الله عليه فرمود: نفس خويش را عزيز بشمار و به هيچ پستى و دنائتى تن مده گرچه عمل پست, تو را به تمنياتت برساند, زيرا هيچ چيز با شرافت نفس برابرى نمى كند و (به جاى عزت از دست داده) عوضى همانند آن نصيبت نخواهد شد, و بنده ديگران نباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است.

امام على (ع): ((من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصيه)).(2)
كسى كه نفس شرافتمند و با عزت دارد هرگز آن را با پليدى گناه, خوار و پست نخواهد ساخت.

امام على (ع): ((إلنفس الدنيه لاتنفك عن الدنائات)).(3)
كسى كه فرومايه و دنى النفس است از كارهاى پست جدايى ندارد.

امام على (ع): ((ساعه ذل لاتفى بعز الدهر)).(4)
يك ساعت ذلت با عزت تمام دوران زندگى برابرى نمى كند.

امام على (ع): ((من تذلل لابنإ الدنيا تعرى من لباس التقوى)).(5)
كسى كه در مقابل شيفتگان دنيا اظهار ذلت كند, با اين عمل, جامه تقوى و پاكى را از بر خود به در آورده است.

امام على (ع): ((اعجز الناس من قدر على ان يزيل النقص عن نفسه و لم يفعل)). (6)
عاجزترين مردم كسى است كه مى تواند نقائص اخلاقى خود را برطرف سازد و از انجام آن خوددارى كند.

امام صادق (ع): ((ان الله عزوجل فوض الى المومن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه)).(7)
خداوند تمام كارهاى مومن را به خود او واگذار كرده ولى به او اختيار نداده كه خود را خوار و ذليل كند.

امام صادق (ع): عن زراره عن الصادق(ع): ((ان رجلا اتاه فقال اننى لا احسن ان اعمل عملا بيدى و لا احسن ان اتجر و انا محارف محتاج فقال اعمل واحمل على رإسك واستغن عن الناس)).(8)
زراره از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه مردى به حضور حضرت آمد عرض كرد دست سالمى ندارم كه با آن كار كنم, سرمايه ندارم تا با آن تجارت كنم مرد محروم و مستمندى هستم چه كنم؟ حضرت مى ديد كه سر آن مرد سالم است و مى تواند طبق رسوم محلى با آن كار كند فرمود: بار را بر سرت ببر و خود را از مردم بى نياز بدار (و گدايى نكن).

امام صادق (ع): ((اقصر نفسك عما يضرها من قبل ان تفارقك واسع فى فكاكها كما تسعى فى طلب معيشتك فان نفسك رهينه بعملك)).(9)
از آن چه براى جانت زيان بخش است اجتناب نما پيش از آن كه مرگت فرا رسد, و در راه آزاد كردن نفس خويش از قيود سيئات اخلاقى كوشش نما همانطور كه براى معاش خود تلاش مى كنى, چه آن كه خودت و جانت در گرو اعمالى است كه انجام مى دهى.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج البلاغه, نامه31 . 2 ) غرر الحكم, ص677. 3 ) غرر الحكم, ص117. 4 ) غرر الحكم, ص434. 5 ) فهرست غرر, ص126. 6 ) مستدرك, ج2, ص310. 7 ) اصول كافى, ج5, ص63. 8 ) محجه البيضإ, ج3, ص143. 9 ) وسائل, ج4, ص40.

/

دانستنيهايى از قرآن


شجره طيبه و شجره خبيثه

((إلم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه إصلها ثابت و فرعها فى السمإ توتى إكلها كل حين باذن ربها))(1)
اى پيامبر نديدى كه چگونه خداوند كلمه پاك را به درختى پاك مثل زده كه اصل آن برقرار و شاخه اش در آسمان است, و به اذن پروردگارش هميشه ميوه هاى نيكو مى دهد.

كلمه در قرآن هم بر كلمات تكوينى و هم بر كلمات تدوينى اطلاق مى شود يعنى گاهى قوانين و احكام الهى, كلمه ناميده مى شوند و گاهى بر شخصيت ها و مردان حق و فضيلت اطلاق مى گردد.
و در برابر كلمه طيبه كه مانند شجره طيبه داراى ريشه هاى تنومند و نيرومند در اعماق زمين است در حالى كه برگ و شاخه هايش بر فراز آسمان ها بالا مى رود, كلمه خبيثه اى نيز وجود دارد كه نه ريشه و برگ دارد و نه قرار و دوامى. و اين دو مثل حق و باطل است.
در روز عاشورا دو صف در برابر يك ديگر قرار گرفتند: صفى از كلمات خبيثه و صفى از كلمات طيبه يعنى تفسير اين آيه كريمه هر سال در روز عاشورا محقق مى گردد. زيرا اساسى كه حكومت امويان بر آن اساس و پايه استوار بود همان شورايى بود كه قبلا آن را تشكيل دادند تا امويان ثمره اش را بچينند و در برابر اسلام ناب محمدى قد علم كنند. اين حركتى كه قوامش و پايه اش بر باطل و ظلم و فساد و تباهى بود, به حق نمودار و الگوى كلمه خبيثه ملعونه در قرآن است.
در مقابل, امام حسين عليه السلام شجره طيبه حق را پايه نهاد و هر چند اين شجره بيش از 72 برگ نداشت ولى آن چنان ريشه هايش در اعماق زمين فرو رفته بود كه تا ابد اين كلمه حق, ريشه هايش در اعماق قلوب مومنان خداجوى جاى دارد و هرگز قدرتى نمى تواند آن را از بين ببرد. و هرچند شجره خبيثه امويان داراى چندين هزار شاخ و برگ در آن روز بود ولى چون ريشه نداشت, به زودى ريشه كن شد و نابود گشت و جز لعنت و نفرين هميشگى, نتيجه اى براى صاحبانش نداشت. اما شجره حقه حسينى هر روز رشد و نمو مى كند و ريشه هايش پيوسته نيرومندتر و مستحكم تر مى گردد و سايه هاى بلند پايه اش بر سر ما و نسل هاى آينده تا روز رستاخيز, باقى و بادوام خواهد ماند و از همين درخت حق است كه انوار ايمان و پارسايى و تقوا بر فراز آسمان ها خواهد رفت و هر كه از اين درخت برگيرد, رستگار و هر كه از آن دورى گزيند بدبخت و سيه روز است.
نهضت بارور امام حسين عليه السلام آن چنان درس عزت و عظمت و انسانيت به دنيا آموخت كه بايد تمام بشريت در برابر عظمتش سر فرود آورند و در عزايش اشك بريزند.
در تاريخ الخلفاى سيوطى(2) آمده است: ((لما قتل الحسين احمرت السمإ و لم يرتفع حجر الا وجد تحته دم عبيط حتى فى بيت المقدس)) هنگامى كه حسين كشته شد, آسمان به رنگ سرخ درآمد و هيچ سنگى از زمين برداشته نمى شد, جز آن كه زير آن خونى تازه مى جوشيد, حتى در بيت المقدس.
اين انسان كامل و والايى كه جمادات را به تإثر درآورد ـ و چنان كه ابن ابى حاتم نقل كرده تا چهار ماه پس از شهادتش, آفاق آسمان ها گلگون بود ـ بايد تا روز قيامت, عقول دانشمندان و قلوب انديشمندان را به لرزه درآورد و بايد امت اسلامى ـ در روز عاشورا ـ همه با هم, يك دست و يك صدا, براى احقاق حق رسول خدا كه توسط گروهى جاهل و تبهكار, بر سرزمين تفتيده كربلا, پايمال شد, فرياد زنند و ناله كنند. و ما اگر بر امام حسين گريه مى كنيم, زيرا در شهادتش, حق رسول خدا ضايع شد و چيزى نمانده بود كه رسالت آسمانيش را از بين ببرند, جز آن كه حسين با نثار خون مقدسش, آن را زنده كرد و دوباره رسول خدا زنده شد و اين است معناى سخن رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه مى فرمايد: ((حسين منى و انا من حسين)) چه زنده ماندن رسالت پيامبر با نثار خون حسين محقق شد و گرنه شجره خبيثه ملعونه يزيديان, مصمم بود نام پيامبر را از مإذنه ها و مناره هاى مساجد بردارد و قرآن را نابود سازد.
پس روز عاشورا, هر مسجدى براى حسين گريه مى كند و هر برگ قرآنى براى سيدالشهدإ اشك مى ريزد و هر نداى ((الله اكبرى)) بر او ناله مى كند. امروز كعبه و مسجدالحرام, مشعر و مقام بلكه تمام ستارگان و افلاك و كهكشان ها بر حسين گريه مى كنند زيرا به وسيله او, قوانين الهى پابرجاى ماند, پس آيا روا نيست ما در اين روز عزا, گريه كنيم و با زمين و زمان و افلاك هم ناله شويم و اشك بريزيم؟
اى حسين! اگر ما تو را نشناختيم, به خدا دهر و زمان ساكت نمى نشيند تا آن كه نور جمال دل آرايت از پشت ابرهاى تار بر دنيا بتابد و اشعه تابناك روح بلندت, صفحه گيتى را روشن سازد و جن و انس در برابر آن همه نور و فروغ, چاره اى جز تسليم و تعظيم نداشته باشند.
رسول خدا(ص) فرمود: ((ان الحسين بن على فى السمإ إكبر منه فى الارض و انه لمكتوب عن يمين عرش الله : مصباح هدى و سفينه نجاه))(3) حسين بن على در آسمان بزرگتر است تا در زمين, و همانا بر طرف راست عرش خدا نوشته شده است: حسين چراغ هدايت و كشتى نجات است.
بيائيم همه با هم از اين چراغ هدايت براى زندگى دنيا و آخرتمان فروغ بگيريم و در اين دوران تباهى و فساد كه جهان را غرق ساخته است, در كشتى نجات حسين سوار شويم تا به ساحل امن و امان برسيم و رستگار گرديم, آمين رب العالمين.


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ـ (سوره ابراهيم, آيه24) 2 ـ تاريخ الخلفا, ص128. 3 ـ بحارالانوار, ج94, ص184.

/

قهرمان نهى از منكر


سيرى در زندگى و مبارزات آيه الله شيخ محمد تقى بافقى ـ قدس سره ـ
به مناسبت فرارسيدن هفتادمين سالگرد مقاومت وى در مقابل سياست هاى رضاخان
قسمت اول

مرزدار سر حد توحيد
به روايت حضرت امام حسن عسكرى(ع) امام صادق(ع) فرموده اند: ((علماى شيعه مرزدارانى هستند كه ابليس و سپاهيان او از مرزها حمله مى كنند, عالمان شيعى, ابليسيان را از تهاجم بر ناتوانان شيعه باز مى دارند و از چيره شدن شيطان جلوگيرى مى نمايند. آگاه باشيد هر كس از شيعه ما خود را به اين مرزدارى برگمارد, مقامش از كسانى كه با روميان جهاد نمودند و… هزار هزار بالاتر است, بدان جهت كه اين نگهبانان مرزها از ديانت دوستان ما حراست مى كنند در صورتى كه آنان تنها از بدن هاى ايشان دفاع مى نمايند)).(1)
شهيد وارسته و مبارز پاكباخته ((محمد تقى بافقى)) عالمى مسووليت شناس و پرشور بود كه در كمالات علمى و معنوى به مقاماتى والا رسيد. آن ستاره فروزان آسمان فقاهت و چشمه جوشان كوهستان كرامت فانى و محو انجام تكاليف و نشر شريعت محمدى و گسترش فرهنگ علوى بود و در اين طريق اندوه و هراسى به دل راه نمى داد و براى رسيدن به چنين مقصدى از كسى واهمه نداشت و پايدار و استوار در مقابل خلافكارى, بدعت, منكرات و ستم هاى رژيم پهلوى ايستادگى نمود و در اين راه مقدس, اما پرخوف و خطر شكنجه ها و جسارت هاى رضاخان جانى را به جان خريد. وى همانند نياكان نيك كردارش به هر مكانى كه پانهاد, حتى در فضاى تاريك زندان و تبعيدگاه خويش, انوار معنوى و الهى در آن جايگاه نمودار شد و تحولى شگرف در روان و انديشه افراد پديد آورد, براى تبيين حقايق و ارشاد آدميان هر فرصتى را مغتنم مى شمرد.

نهال پربار
شيخ محمد تقى, در سال 1292 هـ.ق در خانواده اى پاك سرشت و نيكوخصال در شهرستان بافق از توابع استان يزد ديده به جهان گشود. پدرش مرحوم ((حاج محمد باقر تاجر بافقى)), بازرگانى صالح و اهل صدق و صفا بود كه مى كوشيد معاش خانواده اش از طريق تلاش به دست آيد و با رزق حلال فرزندانش را تإمين نموده و به موازات آن نسبت به تربيت و تزكيه آنان اهتمام ورزد. محمد تقى در چشمه باصفاى خانواده تا چهارده سالگى روان خود را شستشو داد و تحت تعاليم پرورشى پدرى پرهيزگار به شكوفايى رسيد و دوران صباوت را با چنين طراوت معنوى طى نمود.(2)
چون به نوجوانى رسيد و برخى مقدمات دروس دينى را در محل تولد آموخت, براى تكميل تحصيلات و تقويت دانسته ها به ((دار الايمان)) يزد آمد. نزديك به چهارده سال نزد استادان معروف آن زمان همچون مرحوم ((ميرزا سيد على مدرس يزدى)) كه اسوه علم و تقوا بود فقه و اصول را فرا گرفت و چون به خاندان عصمت و طهارت ارادتى خاص داشت به منظور زيارت حضرت امام رضا(ع) با پاى پياده راهى ((ارض قدس)) گرديد. روح تشنه و روان مشتاقش موجب آن گرديده تا به آموخته هايش نزد استادان يزد اكتفا نكند و براى برخوردارى از جذبه معنوى بارگاه مطهر و مضجع معطر حضرت على(ع) و استفاده از اساتيد نجف به اين ديار قدم گذارد و در جوار مرقد انسان كاملى چون حضرت على(ع) كه باب علم بود, به دانش افزايى بپردازد.
محمد تقى, در حالى كه 28 بهار را پشت سر نهاده بود, به سال 1320 هـ.ق به شهرى وارد گرديد كه زلالى روحانى و لطافتى ملكوتى آن را در هاله اى از روشنايى قرار داده بود, جذبه جان فزاى بارگاه نخستين امام او را بر آن داشت كه مشرف به عتبه بوسى آن مشهد شريف شود و از محفل تدريس و افاضات علمى مشاهير اين ديار مستفيض گردد و چون مى خواست از اموال حلال كسب معاش كند, با سرمايه اى اندك كه از يزد آورده بود مغازه اى بر پا نمود و ضمن اين كار به درس و بحث هم اشتغال ورزيد. آوازه تقوا و رفتار خوش وى با خريداران, مخصوصا فقيران و محرومان در كوى و برزن نجف پيچيد و ديدند كه طلبه اى نه از نژاد عرب كه وارث واقعى اويس يمن و سلمان عجم به ظاهر مشغول تجارت است, اما به اموال دنيا التفاتى ندارد و در فروش اجناس به مشتريان نرم خوى بوده و خصوصا با طلبه ها رفتارى را پيش گرفت و از نسيه دادن به افراد مضايقه ننمود و حتى به برخى وجه دستى مى داد تا آن كه سرمايه و اجناس مغازه اش به پايان رسيد. آن گاه به تحصيل جدى در فقه, اصول, كلام, حديث و رجال پرداخت و به موازات آن در تهذيب روح و تزكيه نفس اهتمامى با اهميت از خود بروز داد.(3)

در جوار سرور ابرار
هنگامى كه محمد تقى, در نجف به سر مى برد حوزه علميه اين شهر مزين به وجود فقيهانى فرخنده و فرزانگانى والا مقام بود. جهاد و اجتهاد با هم آميخته و استادان ضمن تدريس و تربيت شاگردان از رخ دادهاى سياسى غافل نبودند. سيره علمى و عملى دانشمندان شيعى از وى شخصيتى فاضل و وارسته و آراسته به صدق و صفا پديد آورد. وى به درس ((آخوند ملا محمد كاظم خراسانى)) (1255 ـ 1329 هـ.ق) حاضر شد, آخوند خراسانى كه از شاگردان برگزيده ميرزاى شيرازى به شمار مى رفت خود حلقه درسى به طور جداگانه داشت, با درگذشت استادش در سال 1291 هـ.ق حوزه درسى خود را به نجف انتقال داد و طى چهل سال تدريس, شاگردانى بس دانشور و ارزنده تحويل جامعه اسلامى داد و محتواى پرجذبه و نحوه دلپذير بيانش برخى را بر آن داشت كه چندين مرتبه در بوستان پرثمرش شركت نمايند.(4) با حمايت و رهنمودهاى آيه الله آخوند خراسانى, مرحوم شيخ عبدالله مازندرانى و حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى, مردم ايران با استبداد قاجاريه به مبارزه برخاستند.
فقيه ديگرى كه بافقى محضرش را درك كرد ((سيد محمد كاظم يزدى)) (1248 ـ 1337 هـ.ق) است كه يكى از مفاخر شيعه و استوانه هاى عظيم فقاهت به شمار مىآيد, در حوزه گسترده اين عالم شيعى شمار زيادى از طالبان دانش دينى شركت نمودند كه شيخ محمد تقى در اين منظومه معرفت و بين آنان چون ستاره اى مى درخشيد, زيرا او و تنى چند از ابرار, تمام وقت خويش را به تحصيل و تدريس و تقوا وقف نموده بودند. مرحوم بافقى به خصوص با عارف متشرع ((شيخ مرتضى طالقانى)) بسيار محشور بود و همراه او و عده اى ديگر در تمام مدت اقامت در نجف اشرف هر صبح پنجشنبه, پياده شانزده فرسنگ مسير را تا كربلا مى پيمود و شب را در حرم مطهر حضرت سيدالشهدإ(ع) احيا مى داشت و صبح روز جمعه دوباره بى آن كه خوابيده باشد, به سوى نجف باز مى گشت تا بتواند صبح شنبه در درس حاضر شود.
مرحوم بافقى, علاوه بر اين برنامه پربار كه يك بار هم در طول اقامت در نجف آن را ترك ننمود در دو سفر پياده از نجف به مكه و هفت سفر به همين حال به مشهد مقدس مشرف گرديد و به نجف مراجعت نمود.(5) كدام قلم مى تواند اين عشق معنوى و همت روحانى را وصف كند؟
محمد تقى بافقى به همراه ((سيد محمد كاظم عصار)), ((سيد محسن امين عاملى)) (صاحب اعيان الشيعه), ((حاج ميرزا على آقا قاضى)) (استاد ((علامه طباطبايى))) و مرحوم ((محمد سعيد حبوبى)) به محضر پرفيض جمال السالكين مرحوم ((سيد احمد كربلايى)) راه يافت,(6) همان انسان وارسته اى كه در بوته تربيت و تهذيب آخوند ملاحسينقلى همدانى قرار گرفت و ساليان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و در علوم ظاهرى و باطنى مكانى مكين و مقامى امين احراز نمود و بعد از درگذشت استادش در نجف اشرف اقامت گزيد و به درس فقه اشتغال ورزيد و در معارف دينى و تربيت و تكميل مردم يد بيضا نشان مى داد.(7)
شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره اين سيد بزرگوار نوشته است: در جاهاى خلوت نماز مى خواند و از اقتداى مردم اجتناب مى نمود و بسيار مى گريست و حتى در نماز نمى توانست از چنين حالتى خوددارى كند, چند سالى به اين فيض نايل شدم كه همسايه اش بودم و در آن مدت از او امورى مشاهده كردم كه ذكرش به درازا مى كشد.(8) و سيد محسن امين كه همراه با بافقى از چنين جويبار باصفايى بهره مند شد مى گويد: نزدش سطح فقه و اصول را استفاده كرديم و از علم و اخلاقش بهره برديم, عالمى فاضل و مهذب النفوس (9)بود. بدون شك يكى از عواملى كه در شخصيت محمد تقى بافقى تإثيرى به سزا داشت, پرتوهاى پرفروغ ((سيد احمد كربلايى)) است كه توانست دل و باطنش را از انوار الهى سير كند و وى را به اخلاص و تطهير دل از زنگار كدورت ها هدايت نمايد.

اقامت در قم
در سال 1337 هـ.ق پس از درگذشت مرجع وقت شيعيان سيد محمد كاظم يزدى, مرحوم بافقى از نجف به قم مشرف شد و در اين شهر رحل اقامت افكند. انتخاب قم به عنوان كانونى براى فعاليت هاى تبليغى توسط بافقى بى دليل و بدون انگيزه نبود, زيرا اين ديار تنها مكانى است كه در طى قرون و اعصار با ولايت اهل بيت(ع) و تشيع دمساز بوده و ائمه اطهار(ع) به تمجيد مردمانش پرداخته و آنان را از متابعان خود دانسته اند.
سه سال پس از اقامت مرحوم بافقى در قم, يعنى 22 رجب به سال 1340 هـ.ق عالم زاهد و فقيه پرهيزگار آيه الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى به منظور زيارت, به شهر مقدس قم مشرف گرديد, در آن زمان شهر قم كه به خاطر فرارسيدن سالروز مبعث نبى اكرم(ص) آذين بندى شده بود, خود را مهياى استقبال از شخصيتى نمود كه مصداق ((العلمإ ورثه الانبيإ))(10) بود. با انتشار خبر ورود آيه الله حائرى به شهر, مردم فوج فوج در مسير ورود وى اجتماع نمودند تا مقدم مباركش را گرامى دارند. دو ماه بعد از اقامت آن فقيه فرزانه در قم در بيت آيه الله پايين شهرى جلسه اى از سوى علما و كسبه تشكيل گرديد كه آيه الله بافقى در آن حضور داشت, در اين جلسه از تإسيس حوزه علميه قم سخن به ميان آمد و بحث در اين خصوص ساعت ها به درازا كشيد, علما و در رإس آنان آيه الله بافقى, اصرار زيادى نمودند كه حاج شيخ عبدالكريم در قم اقامت فرموده و حوزه علميه قم را سامان دهند.(11) پافشارى مرحوم بافقى و شور و شوق وافر وى مبنى بر توقف آيه الله حائرى در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) از فراست دينى و دورانديشى و گوهر شناسى وى حكايت داشت. او با بصيرتى ژرف مى ديد كه اين مرد بزرگ مى تواند اساس چنين تشكيلاتى را بنيان نهد. آيه الله حائرى كه هيچ وقت با قرآن استخاره نمى فرمود(12) پس از اصرار بافقى استخاره نمود كه اين آيه از قرآن آمد: ((و إتونى باهلكم اجمعين))(13). اين آيه تكليف آن بزرگوار را روشن نمود و سرانجامى نورانى و توإم با مباهات را نويد مى داد, از حسن تصادف نام مبارك ايشان با تاريخ هجرت وى از اراك به قم موافق است, زيرا نام ((حاج شيخ عبدالكريم يزدى)) موافق با 1340 هـ.ق و عبارت ((حاج شيخ عبدالكريم)) برابر 1299 هـ.ش است كه اين زمان نيز مقارن با مهاجرت معظم له به صوب قم است.(14)
پس از تإسيس حوزه علميه قم مرحوم بافقى در اداره امور حوزه ها با زويى قوى به شمار مى رفت و نيز در اين تلاش عظيم و باقيات صالحات آيه الله حائرى, با آن مرحوم همكارى داشت. وجوه شرعى كه براى موسس حوزه و مرجع عالى قدر شيعه ارسال مى گرديد, نزد وى جمع آورى مى شد و در واقع خزانه دار مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود و حقوق علما و طلاب را شخصا مى پرداخت و در مواقع غيبت حاجى, شيخ به جاى او به امامت جماعت مى ايستاد.(15)
طلاب علوم دينى آن دوره به اتفاق مى گويند: ((در زمانى كه شيخ بافقى مقسم شهريه بود آرامشى خاص داشتيم و به ما سخت نمى گذشت, تا مشكلاتى مادى پيدا مى كرديم به ايشان مراجعه نموده و او هم در همان لحظه نسبت به رفع تنگناها اقدام مى نمود)). (16)
مرحوم بافقى در آغاز هر ماه از آيه الله حائرى پول و وجوهات را تحويل مى گرفت و بين طلاب تقسيم مى نمود, در يكى از ماه ها كه به در خانه مرجع بلند مرتبه شيعه مىآيد كه پول بگيرد, شيخ مى فرمايد: اكنون جز توكل به خداوند چيزى در بساط ندارم! بافقى مى گويد: چيزى نيست؟ مى فرمايد: نه! همان دم برمى گردد و به سوى جمكران حركت مى كند و معلوم نيست چگونه با حضرت مهدى(عج) در اين مكان صحبت مى كند كه در اندك مدتى شهريه آماده مى شود و بارها اتفاق افتاده بود كه از اين طريق مستمرى طلاب درست شده بود.(17)

ضمير منير
وقت سخن همدم دل ها بود
گاه بيان مرهم دل ها بود
صاحب اخلاق و ضمير منير
در همه اطوار بود بى نظير
سرزند از پاكى احوال او
هر چه دهد دست زاقبال او
فقيه مبارز آيه الله بافقى انسانى پرهيزگار در ابعاد اخلاقى و سياسى بود, به آن چه مى گفت عمل مى كرد. ظاهرش آينه باطنش بود و اعمال و رفتارش با انگيزه اى خالصانه از صداقت و پاكى حكايت داشت, در ميان همه اقشار جامعه ضمن آن كه آداب و اخلاق اسلامى را نسبت به آنان مراعات مى كرد تنها براى پرواپيشگان ارج ويژه اى قايل بود و اين گونه انسان هاى نادر را گرامى مى داشت. ناپاكان را از هر گروه و طبقه اى كه بودند نكوهش مى نمود و به شدت مورد انتقاد قرار مى داد و انسان هاى شايسته و صالح را به ستيز با تبه كارى و ستم فرا مى خواند.
وى در برخورد با مردم فروتن بود و براى طلاب پدرى مهربان و در مقابل شاگردانش معلمى دل سوز به شمار مى رفت. كم تر كسى بود كه تحت تإثير اندرزهاى ارزنده و سخنان گوهرافشان وى واقع نگردد. اين انسان با آن صفا و خلوص و حالت آرام و رفتارى با عطوفت, چون منكرى را مشاهده مى كرد; مانند توفان مى غريدو بر خويش مى لرزيد و لحظه اى آرام نمى گرفت تا آن ابر تيره گناه از آسمان صاف جامعه رخت بربندد.
مجتهد مبارز آيه الله بافقى در احتجاج با پيروان فرق ضاله و نيز دفاع از حريم اعتقادات كمالاتى را احراز نموده و در موضوعات مزبور افراد را قانع كرده و تسليم براهين قوى و ادله استوار خويش مى ساخت, در فرائض دينى و احكام فقهى مجتهد مسلم به شمار مى رفت و حضرت آيه الله حائرى وى را مجتهد خطاب مى كرد و خودش هم بارها مى گفت: مقلد كسى نمى باشم و بر اين ادعا غالب دانشمندان نجف و قم گواهى داشتند. اخلاقش در اين عبارت خلاصه مى گرديد: ((و امر بالمعروف و انهى عن المنكر واعرض عن الجاهلين)). در گفت و گوها به صفت انصاف متصف بود و اگر طرف مقابل سخنى منطقى داشت, اگرچه خردسال بود به جان و دل مى پذيرفت و تسليم وى مى شد. در به دست آوردن آموال و تحصيل علوم و برخى توفيق ها خود را نمى باخت و زياد هيجان زده و مسرور نمى گشت و نيز چون ثروتى را از دست مى داد يا قواى بدنى اش تحليل مى رفت و در اين مواقع از انجام اعمالى محروم مى شد, محزون نمى گرديد.
تا قبل از كسالت تمام شب ها را به تهجد مى گذرانيد و غالب آن را احيا مى داشت و نيز اكثر روزها صائم بود و در دوران بيمارى و رخ داد عارضه سكته بر اعمال مستحبى و بيدارى در شب ها و جارى ساختن اذكار مإثوره بر زبان مداومت داشت. در هنگام مصايب و بلايا و اوقات زندان و ساير حوادث شكيبايى شگفتى از خود بروز مى داد و به مرحله رضا و تسليم رسيده بود, از اوضاع اقتصادى و مشكلات زندگى شكايتى نداشت و بر خداوند توكل مى نمود و چون بيمارى به وى روى آورد لحظه اى از آن نناليد و وقتى حالش را مى پرسيدند مى گفت: ((خوبم و حال آن كه قادر بر حركت كردن هم نبود)). (18)
از آن جا كه آن مرحوم باطن خود را به تقوا, فضيلت و ذكر آراسته بود, امورى را با چشم دل مى ديد و با گوش ملكوتى الهامات و آواهاى غيبى را مى شنيد, از اخبار آينده پيش گويى مى نمود و در بسيارى از مسائل مهم دعاهايش به اجابت مى رسيد. گويند زمانى حدود چهار صد نفر از محصلان علوم دينى در فصل زمستان عبا نداشتند. از مرحوم بافقى خواسته شد در اين خصوص چاره انديشى كند. او همان شب به ((جمكران)) آمد و به دعا و توسل به پيشگاه حضرت ولى عصر(عج) مشغول شد. روز بعد شخصى چهارصد عباى نائينى تقديم حاج شيخ عبدالكريم حائرى نمود كه مرحوم بافقى بين طلبه ها تقسيم كرد. گفتنى است كه محمد تقى بافقى, هر شب پنج شنبه پياده به جمكران مى رفت و اين برنامه را, حتى در هواى سرد زمستان ترك نمى كرد و چون شخصى شريف به نام سيد مرتضى حسينى در موسم زمستان و به هنگام ريزش برف از حركت مرحوم بافقى به سوى مسجد مقدس جمكران خوفناك شده بود, در عالم رويا از سوى حضرت مهدى(عج) به وى نويد داده شد كه به اين مسافر عاشق آسيبى نخواهد رسيد و وسائل آسايش او فراهم است.(19)
شيخ محمد تقى بافقى, با آن بصيرت معنوى ماجراى تبعيد و دستگيرى خود را پيش بينى كرده و نيز هشت سال قبل از اجبارى شدن كلاه پهلوى چنين وضعى را به اطرافيان گوشزد نموده بود.(20)

ناصح صالح
از جمله خصوصيات بارز اين فقيه فرزانه كه او را نزد مشتاقان ديانت و معرفت محبوب و ممتاز ساخته بود, بزرگوارى روح و آزادگيش مى باشد و اين كه آن مجتهد ژرف انديش در مبارزه با انحرافات و كج روىها هيچ گونه سستى از خود نشان نمى داد و در مقام نهى از منكر و دفع بدعت ها و خلاف شرع ها خوف و حزنى به دل راه نمى داد و از اين كه بر اثر احياى اين سنت حسنه اسلامى با مشكلاتى مواجه شود و دشمنانى پيدا كند تزلزل و ترديد نداشت. در زمان حكومت پهلوى اول مخالفت آشكار و صريح خود را با برنامه هاى ضد دينى شاه اظهار نمود, در واقع وى مصداق آيه ((و لا تخشوا الناس واخشونى والله احق ان تخشيه)) محسوب مى گشت و چون ديد رضا خان ملعون از طريق عدالت و احكام شرعى روى برگردانيده و دستگاه سلطنتى او را در غرور و غفلت قرار داده است, چندين مرتبه به وسيله نوشته اى او را تذكر داد و در مرتبه آخر سوره تكاثر را برايش نوشت شايد به خود آيد. اما نه اين آيه و نه تذكرهاى شيخ نتوانست در دل سياه اين شاه, انقلابى ايجاد كند و حتى افرادى را فرستاد كه نويسنده نامه را دستگير كنند, ولى خداوند مرحوم بافقى را از شر اشرار حفظ نمود, چون به گوش رضاخان رسيد كه آن فقيه فقيد با همكارى ساير علما به شدت با منكرات مبارزه مى كند, آگهى انتشار داد كه كسى از اين تاريخ حق نهى از منكر را ندارد. با اعلان قدغن گشتن اين برنامه كسى را جرإت مخالفت نبود. مرحوم بافقى تمامى اصناف را به صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) فراخواند و با اين كار در واقع اعتصاب عجيبى در قم رخ داد. بعد براى علما پيام فرستاد كه به صحن حاضر شوند, آن گاه با شجاعتى خاص در حالى كه چندين هزار نفر حضور داشتند آيه ((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير و يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر)) را تلاوت نمودو اظهار داشت: امر به معروف و نهى از منكر بر هر فردى لازم است و مخصوصا علما و طلاب بيش از ديگران مسووليت دارند و دولت جابر نمى تواند از اين وظيفه شرعى و قانونى جلوگيرى نمايد و خودش چنين لياقتى را ندارد. بعد خطاب به جمعيت فرياد زد: آيا در ميان شما يك انسان رشيد نيست كه جواب اين فرعون را دهد و اعلانش را لغو كند؟ سخن توإم با هيجان وى در حاضرين حرارت و هيجانى زايدالوصف پديد آورد و كارگزاران شاه را مرعوب ساخت, آنان ناگزير اعلاميه ها را جمع كرده و قانون منع امر به معروف و نهى از منكر را لغو كردند و مسووليت آن را به دوش افراد نهادند.(21)
يكى از امورى كه سخت مرحوم بافقى را متإثر مى ساخت تراشيدن ريش بود و هر جا چنين كسى را مى ديد او را به زبان نيكو نهى مى نمود و حتى از افرادى كه شغل سلمانى و مانند آن داشتند دعوت نمود و از تمامى آنان التزام گرفت كه صورت كسى را نتراشند و آنان نيز جرإت سرپيچى از آن را نداشتند.
روزى در يكى از حمام ها سرهنگى را در حال تراشيدن ريش ملاحظه نمود, نزديك آمد و گفت: مگر نمى دانى كه اين كار در اسلام گناه و حرام است. آن مرد از سخن شيخ برآشفت و سيلى به گونه وى نواخت و فرياد زد به تو چه مربوط است كه من ريشم را مى تراشم. مرحوم بافقى با كمال متانت طرف ديگر صورتش را گرفت و گفت: يك كشيده به اين طرف هم بزن, ولى استدعا دارم اين كار را نكن, سرهنگ متإثر شد و پس از شناختن آيه الله بافقى دست او را بوسيد و عذرخواهى كرد و از نفس پاك شيخ فرجام خوبى يافت.(22)
ادامه دارد.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) الاحتجاج, ج2, ص170, البحار, ج2, ص;5 الحياه, ج2, ص326. 2 ) محمد شريف رازى, التقوى و ما ادريك ماالتقوى (مجاهد شهيد آيه الله حاج شيخ محمد تقى بافقى), ص42ـ43. 3 ) همان, ص53ـ54. 4 ) آقا سيد محمد مهدى اصفهانى, احسن الوديعه, ص146 ـ 148. 5 ) على موسوى گرمارودى, شرح زندگانى حاج شيخ محمد تقى بافقى, ص8. 6 ) رضا مختارى, سيماى فرزانگان, ص73. 7 ) يادنامه شهيد آيه الله قدوسى, جمعى از دانشمندان, مقدمه رساله محاكمات, ص269 ـ ;270 علامه حسن زاده آملى, در آسمان معرفت, ص;32 على شيروانى, سروش هدايت, ص150. 8 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج1, ص88. 9 ) سيد محسن امين, اعيان الشيعه, ج2, ص472. 10 ) متن كامل حديث اين است: قال رسول الله(ص) العلمإ مصابيح الارض و خلفإ الانبيإ و ورثتى و ورثه الانبيإ (كنز العمال, ح28677). 11)سعيدعباس زاده, شيخ عبدالكريم حائرى نگهبان بيدار, ص50. 12 ) زيرا مى گفت من درست نمى فهمم مثلا يسبح لله ما فى السموات و الارض نسبت به موضوع استخاره خوب است نه بد يا مربوط به موضوع ديگرى است. 13 ) يوسف, آيه93. 14 ) على كريمى جهرمى, آيه الله موسس, ص58 ـ 59. 15 ) حسين مكى, تاريخ بيست ساله ايران, ج4, ص266. 16 ) مجاهد شهيد…, ص71. 17 ) مجله حوزه, سال دوم, دى ماه 1364, مصاحبه با استاد آيه الله العظمى اراكى(ره), ص33. 8 ) اقتباس و مإخوذ از كتاب التقوى, ص142 ـ 152. 19 ) خوشآيند زندگى, خويشاوند مرگ, از نگارنده, فصل سوم, عنايت و كرامت, ص80. 20 ) مجاهد شهيد…, ص138. 21 ) سيد نعمت الله حسينى, مردان علم در ميدان عمل, ج اول, ص270 ـ 271. 22 ) همان مإخذ, ص270.

/

آمريكا و قضيه ايران


قسمت دوم

در مقالت پيشين گفته شد كه اشغال نظامى ايران در جنگ جهانى دوم و حضور مقتدرانه امريكايى ها و ((متفقين)) هم زمان با آغاز به كار شاه جوان و نبودن خاطرات سوء از امريكاييان در ذهن مردم ايران, فرصت مناسبى بود تا آنها بتوانند زمينه هاى حضور خود در ايران را بيابند و از طريق انعقاد قرار دادهاى نظامى, تجارى و غيره موقعيت خود را تحكيم بخشند. البته دركى واقع بينانه كه امريكايى ها از نقش برجسته موقعيت ((ژئوپلتيكى)) ايران و اهميت نفت در سرنوشت آينده بشر و وجود ذخاير عظيم منطقه خليج فارس داشتند در سرعت بخشيدن به تحكيم چنين موقعيتى موثر بود.
در همين دوره بود كه سطح روابط سياسى ايران و امريكا نيز به سطح سفارت ارتقا داده شد و دو كشور اقدام به تإسيس سفارت در سال 1944م در كشورهاى يكديگر نمودند.(1) امريكا هم چنين تعداد سربازان و نفرات خود را دائما افزايش مى داد به طورى كه در سال 1943م به حدود 30000 نفر رسيدند. در خلال جنگ و بعد از آن امريكا سعى در به دست آوردن امتياز نفت ايران را داشت, ولى عموما انگلستان مانع اين امر مى شد, ولى امريكا در جهات ديگر موقعيت خوبى در ايران به دست آورد.
جنگ جهانى به پايان رسيد. به تدريج رقابت و بدگمانى بين برندگان جنگ بروز كرد. الگوى رقابت سنتى گذشته دچار تحول شده بود و امريكا به عنوان نيروى جديد و قدرتمند در صحنه باقى ماند, در حالى كه انگليس ناتوان شده بود. بنابراين امريكا در كنار انگليس جبهه جديدى در مقابل شوروى گشود, زيرا مسإله گسترش شوروى به پيرامون آن از دل مشغولى هاى عمده قدرت دريايى (امريكا و انگليس) بود. از اين رو امريكا رسما در سال 1947م (12 مارس), سياست خود را درباره جلوگيرى از گسترش ((كمونيسم)) اعلام داشت و بدين ترتيب جنگ ايدئولوژيك بين ليبرال دموكراسى غرب و كمونيسم شرق به رهبرى امريكا و شوروى آغاز شد و يك دوره چهل ساله ((جنگ سرد)) را شكل داد.
سياست مزبور كه به ((دكترين ترومن)) معروف است به كوشش او در سال 1947م در مقابل كنگره امريكا اعلام شد(2) و هدف اصلى از آن جلوگيرى از گسترش كمونيسم و حمايت از ملل آزاد اعلام شده بود و مسائلى از قبيل حفاظت از نفت خاورميانه و كمك به كشورهاى پيرامونى شوروى نظير تركيه, يونان, ايران و جز آن مورد توجه قرار داشت. نظريه مزبور در چارچوب طرح ايجاد سد نفوذ ((سياست كانتين منت)) امريكا قرار داشت. نظريه مزبور بر پايه نظريه ژئوپلتيكى ((اسپايكن)) قرار داشت كه در نظريه خود منطقه حاشيه و يا ((ريملندRimland(( را مهم تلقى كرد كه با تصرف آن يا كنترل آن از سوى هر قدرت جهانى مى توانست موازنه قدرت را به نفع خود تغيير دهد. اين نظريه در كتابى كه سال 1944م به چاپ رسيد, منعكس شده است.(3) لذا امريكايى ها خطر گسترش شوروى را در اين منطقه جدى گرفتند و سياست جلوگيرى از نفوذ آن را به مورد اجرا گذاشتند و كشورهاى واقع در اين منطقه در نگرش استرتژيكى امريكا اهميت زيادى پيدا كردند كه ايران نيز در حساس ترين بخش اين منطقه قرار داشت. (ايران بخش نازك كمربند ريملند را آن هم در شمال مخزن انرژى آينده جهان, يعنى خليج فارس تشكيل مى داد.)
شوروىها نيز پس از جنگ جهانى دوم در خروج خود از ايران جدى نبودند و در شمال ايران و آذربايجان استقرار داشتند. اين اقدام شوروى از سوى امريكايى ها تهديد ريملند تلقى مى شد, لذا با هشدار جدى ((ترومن)) رو به رو شدند كه ((ترومن)) به ((استالين)) هشدار داد در صورت عدم خروج, متوسل به حمله اتمى به شوروى خواهد شد(4) كه استالين ناگزير از تخليه نيروى خود از شمال ايران شد.
به دنبال اعلام اين دكترين, ايران در كانون توجه امريكا قرار گرفت و زمينه سازىهاى قبلى نيز امكان تثبيت موقعيت امريكا را در ايران فراهم مى كرد. بر همين اساس, در 20 ژوئن 1947م موافقتنامه نظامى بين امريكا و ايران به امضا رسيد (14 مهر 1326), كه بر طبق آن بازسازى و بهبود وضع ارتش ايران و اختصاص كمك هاى نظامى و تمديد مإموريت مإمورين نظامى قرار داد 1943م را شامل مى شد طبق اين قرارداد هم چنين مى بايست اداره مستشارى در ارتش ايران تإسيس شود و هيئت امريكايى به عنوان ((مستشار)) در ارتش به استخدام درآيند.(5) از طرفى ديگر پس از اين قرارداد اعتبارى به مبلغ 25 ميليون دلار براى تإمين مايحتاج نظامى ارتش در اختيار ايران قرار داده شد. و به دنبال آن در 6 دسامبر 1947م وزارت امور خارجه امريكا رسما حمايت خود را از آزادى و حاكميت ايران اعلام كرد و دفاع از ايران را وظيفه خود دانست. اين قرارداد مورد اعتراض شوروى قرار گرفت و آن را مغاير با مفاد قرار داد 1921م بين ايران و شوروى دانست كه ايران نيز متقابلا به اعتراضيه شوروى پاسخ داد.(6) البته عدم تصويب قرارداد نفت ايران و شوروى در مجلس شوراى ملى در تاريخ 29 مهر 1326 نيز بى تإثير در اعتراض شوروى نبود.
اين تحولات در مراحل آغازين ((جنگ سرد)) در سطح بين المللى راه را براى نفوذ و استحكام حضور امريكا در ايران هموار مى كرد و باعث غلطيدن ايران به دامن بلوك غرب و همسويى آن با استراتژى بحرى مى شد. حوادث پس از جنگ جهانى و سيال بودن نظام قدرت و ژئوپلتيك جهانى بر ايران نيز تإثير گذاشته بود و فرصت مناسبى را براى فعاليت گروه ها و احزاب سياسى در ايران فراهم كرده بود. كه فعاليت هاى سياسى گروه هاى مذهبى و حادثه 30 تير و گروه هاى چپ و راست, و ملى شدن صنعت نفت و نظاير آن در همين دوران شكل گرفت; و نهايتا به سقوط دولت ملى و كودتاى 28 مرداد 1332ش به وسيله امريكا در ايران انجاميد. زيرا امريكا با نفوذ قوى در دستگاه نظامى, امنيتى, ادارى و مالى و جز آن توانست جريان پوياى سياسى ايران را به سوى تثبيت يك نظام سياسى وابسته كه در رإس آن شاه جوان قرار داشت سوق دهد.
حوادث پس از كودتا راه را براى حضور و نفوذ امريكا بيش تر باز كرد و كارشناسان و مستشاران امريكايى وارد اركان مختلف سياسى, نظامى, اقتصادى و برنامه ريزى كشور شدند و حوادث و تحولات ايران را در جهت منافع خود هدايت نمودند.
آنها در سال 1954م امتياز نفت ايران را كسب كردند. چيزى كه در دوره قبل از كودتا عملا براى آنها مقدور نشده بود و بدين ترتيب بر صنعت نفت ايران نيز دسترسى پيدا كردند. امريكا در چارچوب طرح عمومى خود مبنى بر ايجاد رفورم اجتماعى, اقتصادى در جوامع و كشورهاى وابسته جهان سومى در امريكاى لاتين, افريقا و آسيا, به بررسى وضعيت ايران پرداخت. و اقدام به طراحى برنامه اى براى ايجاد دگرگونى در ساخت و بافت اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى ايران نمود تا وابستگى ايران را به دنياى سرمايه دارى غرب و تبديل شدن آن به بازار مصرف غرب و امريكا تسريع نمايد. آنها طرح معروف انقلاب سفيد را به دست شاه بر ايران تحميل نمودند تا از طريق آن امكان تحول در ايران فراهم آيد.
اجراى طرح مزبور براى آنها مفيد بود و باعث وابستگى اقتصادى, فرهنگى ايران به غرب و تبديل آن به سرمايه دارى پيرامونى گرديد. ساختارهاى اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى اكولوژيك ايران به هم ريخت. نظام روابط سكونت گاه هاى شهرى و روستايى متزلزل شد. مهاجرت روستائيان, تشديد مشكلات شهرنشينى و روستانشينى و عشايرى, رشد نمايندگى هاى شركت هاى صنعتى و تجارى بين المللى (چند مليتى), بى هويتى فرهنگى, افزايش نيازهاى ملى به خارج از مرزها و نظاير آن پيامدهاى اجراى طرح مزبور بود.
تشديد وابستگى ايران به امريكا و غرب و گسترش نابسامانى هاى اقتصادى و اجتماعى, از يك سو و گسترش اختناق از سوى ديگر نهضت جديدى را در سال 1342هـ.ش به رهبرى امام خمينى(ره) پرورش داد. اين نهضت ظاهرا سركوب شد, ولى در فرآيند تشديد اختناق رشد كرد. رژيم شاه و امريكا فعاليت دستگاه هاى اطلاعاتى و پليسى را گسترش داد و صداهاى آزادىخواهى را خاموش كرده و نيروهاى انقلابى را به شدت سركوب مى كردند.
همزمان تحول بين المللى جديدى در منطقه بروز نمود و آن تصميم انگلستان براى خروج از منطقه شرق سوئز و خليج فارس بود. اين اقدام به ايجاد خلا قدرت در منطقه مى انجاميد كه مى توانست از سوى شوروى پر شود, ولى امريكا جاىگزين مناسبى بود, لذا با عقب نشينى انگليس در سال 1971م. از منطقه, امريكا بلافاصله آن را تحويل گرفت و موقعيت ((شاه)) در منطقه بهبود يافت. امريكا پس از شكست سياست هايش در ويتنام به خوبى دريافته بود كه حضور نظامى مستقيم هم هزينه سنگينى براى او دارد و هم حساسيت هاى ضد امريكايى را دامن مى زند. لذا سياست خود را كه به سياست ((نيكسون)) معروف است تغيير داد. بر اساس اين سياست جديد امريكا به جاى حضور مستقيم سعى بر انتخاب قدرت هاى محلى و منطقه اى به عنوان ژاندارم آن داشت تا از طريق آنها بتواند منطقه را كنترل نمايد. به اين دليل در منطقه خليج فارس و جدار نازك ريملند دو كشور ايران و عربستان نامزد شدند كه با بررسى وزن ژئوپلتيكى آنها ايران موقعيت برترى داشت لذا ايران و شاه به عنوان ژاندارم منطقه برگزيده شد.(7)
به دنبال تصميم انگلستان در سال 1971م مبنى بر عقب نشينى و خروج از منطقه ((شرق كانال سوئز)) خلا قدرت مسلط جهانى در منطقه قابل پيش بينى بود كه در صورت نبود قدرت رقيب, در منطقه گستره خليج فارس و جنوب غرب آسيا توسط قدرت شوروى پر مى شد, ولى حضور امريكا از اواسط دهه 1930م موجب شده بود كه پايه هاى نفوذ آن در منطقه تثبيت شده باشد و ديگر براى آنان جاى هيچ نگرانى وجود نداشت. استراتژى بحرى, با اطمينان خاطر, به جابه جايى قدرت در منطقه دست زد و امريكا به جاى آن نشست و مسئوليت كنترل منطقه اى و جلوگيرى از نفوذ شوروى را به دست گرفت. در فاصله بعد از جنگ جهانى دوم (1945 تا 1971م) تا خروج انگلستان, به مدت 25 سال امريكا و انگلستان به عنوان اجزاى اصلى استراتژى بحرى مشتركا امنيت و كنترل منطقه و به عبارتى جلوگيرى از نفوذ شوروى را به عهده داشتند. اين دوره كار مشترك, كارآموزى خوبى براى امريكا محسوب مى شود, كه توانست بدون ايجاد خلل در توازن قدرت جهانى مسئوليت منطقه را به دست بگيرد.
پس از 1971م الگوى رقابت دو استراتژى برى و بحرى به رهبرى شوروى و امريكا ادامه يافت. پيش از آن اين الگو بين شوروى و انگلستان برقرار بود, ولى از اين زمان به بعد در قدرت مسلط استراتژى برى تغيير ايجاد نشد, ولى در قدرت مسلط استراتژى بحرى تغيير اساسى نه تنها در منطقه بلكه در كل جهان به وجود آمد و امريكا توانست رهبرى استراتژى بحرى را با كشورهاى انگليس, هلند, فرانسه, ايتاليا و جز آنها در كل جهان به دست بگيرد و اين نقش را كماكان در عهده خود نگاه دارد.
همزمان با به چنگ گرفتن كنترل منطقه جنوب غرب آسيا و خليج فارس به جاى انگلستان, امريكا سرگرم سامان دهى به استراتژى سياسى جديدى در كل جهان براساس تجارب جنگ ويتنام بود كه بر اساس آن حضور مستقيم امريكا در مناطق جغرافيايى و ژئوپلتيكى جهان كم رنگ مى شد و كنترل منطقه اى از طريق مإموران و عوامل محلى و منطقه اى سازگار با استراتژى بحرى و امريكا عملى مى گرديد. بر اساس راهبرد جديد كشورهاى محورى مناطق ((ژئوپلتيكى)) جهان بايد مشخص شده و پيوندهاى ژئوپلتيكى آنها با امريكا تقويت گردد.
در منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس, دو كشور ايران و عربستان از سوى استراتژى مزبور جلب نظر كرد كه هر دو بر اساس پيوندهاى ژئوپلتيكى دوران جنگ جهانى دوم با استراتژى بحرى و امريكا هم سويى و تجانس داشتند. در واقع هر دو مى توانستند نقش منطقه اى مورد نظر استراتژى سياسى امريكا را به عهده بگيرند, اما ايران و عربستان از توازن ژئوپلتيكى برخوردار نبودند و از آن جايى كه كشور برخوردار از وزن ژئوپلتيكى بالاتر مى تواند نقش هاى موثر منطقه اى را ايفا نموده و رهبرى آن را به دست گيرد, امريكا ايران را بر عربستان ترجيح داد.
اين تصميم در داخل و خارج ايران بازتاب هايى به همراه داشت. نظير تقويت پيوندهاى ژئوپلتيكى ايجاد شده از گذشته, افزايش قدرت و خشونت دستگاه هاى امنيتى و سياسى نظير ساواك, انهدام سازمان هاى سياسى مخالف به منظور تقويت موقعيت رژيم شاه, سرمايه گذارىهاى شركت هاى چند مليتى, تشديد و توسعه وابستگى اقتصادى ايران به غرب (امريكا و اروپا), حضور جدىتر امريكا در دستگاه هاى نظامى, امنيتى, سياسى اقتصادى و برنامه ريزى ايران, واگذارى و توسعه فرصت ها براى ايفاى نقش منطقه اى توسط رژيم شاه; نظير واگذارى امنيت تنگه هرمز و خليج فارس به ايران, حضور فعال تر ايران در مبارزه با چريك هاى چپ گراى ظفار و عمان, برخورد نظامى بين ايران و عراق(8) آوارگى و اخراج ايرانيان مقيم عراق, طرح ادعاهاى بى ربط از سوى عراق درباره سه جزيره خليج فارس و نظاير آن.
الگوى رقابت استراتژهاى زمينى و دريايى در سطح جهانى, از يك سو و اتخاذ سياست جديد امريكا در مناطق ژئوپلتيكى از سوى ديگر, باعث گرديد كه رقابت مزبور تجلى منطقه اى پيدا كند و هر كدام از قدرت هاى دو استراتژى فوق عوامل منطقه اى خود را در خليج فارس دريابند و تقويت نمايند. به دنبال تقويت پيوندهاى ژئوپلتيكى ايران و امريكا از سال 1971م شوروى نيز از وجود ((عراق)) در منطقه به عنوان ((يك عامل)) استفاده نمود و پيوندهاى ژئوپلتيكى خود را با آن گسترش داد. البته اختلافات گذشته ايران و عراق بر سر مسائل دو جانبه, زمينه مساعدى براى تعلق آنها به يكى از دو استراتژى جهان را فراهم كرده بود. در واقع اين حوادث الگوى رقابت و درگيرى ايران و عراق را نيز دچار تحول نمود و آن را از شكل محلى خارج نموده و بعدى بين المللى و جهانى نيز بدان افزود; بدين صورت كه هر يك از آنها متكى به يكى از قدرت هاى رقيب جهانى بودند و تجلى گاه الگوى رقابت دوره جنگ سرد بين امريكا و شوروى. ايران با امريكا, و عراق با شوروى در همين مقطع تاريخى بود كه امريكا با ايران قرارداد نظامى منعقد نمود كه به موجب آن ارتش ايران در قبال 24 ميليارد دلار از سوى امريكا تقويت مى شد, نظير احداث پايگاه چاه بهار, هواپيماهاى اف16, آواكس, موشك هاى فونيكس و جز آن.
متقابلا عراق و شوروى نيز در سال1972م قرار داد پانزده ساله قابل تمديد امضا نمودند و شوروى توانست از طريق پايگاه ((ام القصر)) در خليج فارس حضور پيدا نمايد.
سال هاى اوليه دهه 1970 (2ـ1971م) را بايد نقطه عطف تاريخى در سرنوشت سياسى, اجتماعى, فرهنگى و استراتژيكى منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس به حساب آورد.
در كنار اين تحولات امريكا بر تقويت پيمان نظامى ((سنتو)) نيز تإكيد داشت. اين پيمان كه در سال 1955م بين ايران, عراق, تركيه, پاكستان و انگلستان در بغداد منعقد شد, پس از كودتاى 1958م عراق دچار مشكل گرديد, زيرا عراق از آن پيمان خارج شد انگلستان نيز به لحاظ ترك كردن منطقه, تصميم به خروج از اين پيمان گرفت, لذا پيمان ((سنتو)) به يك پيمان سه جانبه ايران, تركيه و پاكستان در بخش حساس ريملند و كمربند محاصره شوروى تبديل شد و امريكا از آن براى ايجاد سد در مقابل شوروى و كمونيسم استفاده مى كرد.
اگرچه سال هاى آغازين دهه هفتاد را بايد يكى از نقاط عطف تاريخى منطقه به حساب آورد, سال هاى پايانى دهه مزبور نيز نقطه عطف بزرگ ديگرى در تاريخ منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس محسوب مى شود, زيرا حوادث تعيين كننده ديگرى در آن بروز كرد كه نه تنها سيماى سياسى و ژئوپلتيكى منطقه را دگرگون كرد, بلكه بر نظام جهانى تإثيرها و پيامدهاى تعيين كننده اى داشت.
در دسامبر 1979م شوروى به افغانستان حمله كرد و كابل را اشغال نمود. بدين ترتيب رخنه اى در سد نفوذ شوروى به سمت جنوب ايجاد شد و آمريكايى ها را به هراس انداخت.(9) از سويى ديگر انقلاب اسلامى در 1979م در ايران به پيروزى رسيد و رژيم شاه كه متحد بزرگ و ژاندارم منطقه اى امريكا بود, سقوط كرد و سد نفوذ شوروى در نازك ترين جدار آن شكست و از ديد امريكايى ها خطر نفوذ شوروى به جنوب و تصرف منطقه استراتژيك خليج فارس قطعى بود. تلاش امريكايى ها براى اعاده حضور و نفوذ در ايران به دليل سياست هاى نادرست و ناآگاهى از انقلاب اسلامى با شكست روبه رو شد و تقابل و تضاد ايران انقلابى با امريكا به سرعت رشد نمود و از قلمرو دولت ها خارج شد و ملت ها را نيز در بر گرفت.
به دنبال آن برژينسكى مشاور امنيتى كاخ سفيد تئورى معروف ((طاق بحران)) و يا ((هلال بحرانى)) را ارائه داد و لزوم تجديد نظر در سياست هاى منطقه اى امريكا را يادآور شد.(10) در سال 1980م كارتر, رئيس جمهورى امريكا در موضع گيرى جديدى سياست امريكا را در قبال تحولات منطقه بدين شرح اعلام كرد:
((سياست ما در خليج فارس بايد مطلقا براى همه روشن شود: هرگونه تلاش از جانب هر قدرت خارجى براى كنترل و تسلط بر منطقه خليج فارس به منزله تهاجم به منافع حياتى ايالات متحده امريكا تلقى خواهد شد و چنين تهاجمى با تمام امكانات, از جمله قواى نظامى دفع خواهد شد)).
(از پيام رئيس جمهورى به كنگره امريكا,
23 ژانويه 1980م)(11)
در پى احساس خطر امريكا و برداشت هاى جديد امنيتى از تحولات منطقه جنوب غرب آسيا و خليج فارس, اقدامات زير در منطقه انجام پذيرفت:
1ـ اتخاذ سياست هاى گوناگون بين المللى و مداخله در امور داخلى ايران از سوى امريكا به منظور سرنگون كردن حكومت انقلابى و اسلامى در ايران و روى كار آوردن حكومتى هم سو با امريكا;
2ـ تإسيس نيروى واكنش سريع امريكا در منطقه به مركزيت جزيره استراتژيك ((ديگوگارسيا)) در اقيانوس هند و سپس گسترش اين نيرو به فرماندهى مركزى امريكا در دوره ريگان;(12)
3ـ انجام رايزنى هاى سياسى و ديپلماتيك با كشورهاى ضلع جنوبى خليج فارس, به ويژه عربستان سعودى به منظور متشكل كردن آنها و ايجاد احساس خطر در آنها نسبت به شوروى و انقلاب اسلامى.
در سال 1979م ژنرال ((ارنست گريفز)) مقام آژانس كمك هاى امنيتى به همراه ((هارود براون)) وزير دفاع وقت امريكا, دقيقا پس از پيروزى انقلاب اسلامى راهى عربستان شدند و مذاكرات لازم را براى تجهيز ارتش عربستان انجام داده و يك قرارداد 4/63 ميليارد دلارى منعقد كردند. هم چنين در سال 1980م نيز پس از بازديد رئيس ستاد ارتش امريكا از عربستان, او واگذارى هواپيماهاى آواكس را به آن كشور مطرح نمود.(13) اين اقدامات در جهت تقويت ستون منطقه اى جديد امريكا; يعنى عربستان براى كاهش خطرهاى نفوذ انجام مى پذيرفت.
در واقع تشكيل نيروهاى واكنش سريع امريكا در اقيانوس هند, تقويت ارتش عربستان, تشكل كشورهاى منطقه اى جنوب خليج فارس (شوراى همكارى خليج فارس) در 1981م, تقويت عراق در جنگ ايران, دست يابى امريكا به پايگاه هاى منطقه اى نظير عمان و بحرين, جملگى طرح هاى جديد آن كشور در چارچوب برداشت هاى امنيتى و استراتژى جديد امريكا در منطقه را منعكس مى نمايد.
ادامه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) ذوقى, ايرج, ايران و قدرت هاى بزرگ در جنگ جهانى دوم, پاژنگ, تهران, 1368, ص186. 2 ) همان, ص343. 3 ) عزتى, عزت الله, ژئوپلتيك, سمت, 1371, ص14. 4 ) حافظ نيا, محمد رضا, خليج فارس و نقش استراتژيك تنگه هرمز, سمت, 1371, ص137. 5 ) ذوقى, ايرج, پيش گفته, ص369 و 344. 6 ) همان, ص346.
The Gulf coopration counciL, west wiew press, washigton D.C 1987, P.10. 7 .
Sandwick, jhonA ( 8 ) جعفرى ولدانى, اصغر, كانون هاى بحران در خليج فارس,كيهان, تهران, 1371, ص234. 9 ) برژينسكى, زبيگنيو, سقوط 84, ترجمه محسن پگاه, انتشارات هفته, تهران, 1362, ص92. 10 ) همان, ص111. 11 ) همان, ص91. 12 ) كورديير, شروود, نيروهاى واكنش سريع امريكا, ترجمه زير نظر دكتر الهى, نشر قوس, تهران, 1369. 13 ) حافظ نيا, محمدرضا, خليج فارس و نقش استراتژيك تنگه هرمز, سمت, تهران, 1371, ص118.

/

انقلاب فرهنگى و سياسى در سيره امام صادق


امام صادق(ع) هشتمين ستاره فروزان آسمان عصمت, و ششمين اختر تابان سپهر امامت و ولايت در هفدهم ربيع الاول سال 83 هـ.ق در مدينه چشم به جهان گشود, و در 25 شوال سال 148 در 65 سالگى به دستور منصور دوانيقى (دومين طاغوت عباسى) مسموم شده و به شهادت رسيد.
در زندگى سراسر افتخار او, دو موضوع همچون دو جريان هميشگى با پرتلاش ترين شكل در رإس موضوعات ديگر ديده مى شد, كه هر دو در يك صراط قرار داشته و تكميل كننده همديگر بودند كه عبارت اند از: طاغوت زدايى و نشان دادن چهره اسلام ناب; اسلام محمد(ص) و على(ع).
آن حضرت در وضعيتى قرار گرفت, كه اسلام چهره حقيقى خود را از دست داده بود, و از قرآن و اسلام جز نامى باقى نمانده بود, چرا كه مدتى با امويان و سپس با عباسيان درگير بود كه بر كشور پهناور اسلامى حكومت مى كردند, و همه چيز را با ميل و هوس هاى نفسانى خود رتق و فتق مى نمودند, و اسلام را به دنبال اهداف شوم خود مى كشيدند و آن را پلى براى اجراى مقاصد طاغوتى خود قرار داده بودند.
امام صادق(ع) در طول 34 سال امامت خود (114 ـ 148 هـ.ق) با پنج حكمران اموى; يعنى هشام بن عبدالملك, وليد بن يزيد, يزيد بن وليد, ابراهيم بن وليد, مروان بن محمد, درگير بود, پس از انقراض آنها با دو خليفه عباسى يعنى عبدالله بن محمد, معروف به سفاح و منصور دوانيقى رو به رو گرديد. آن حضرت براى نجات اسلام و مسلمين چاره اى نمى ديد, جز اين كه مانند پدرش امام باقر(ع) دو موضوع را مسإله اصلى زندگى خود قرار دهد; يعنى همان دو موضوعى كه از كلمه طيبه ((لا اله الا الله)) نشإت مى گرفت, و تحقق عينى چنين كلمه اى كه اساس اسلام محمد(ص) و على(ع) را تشكيل مى داد, نياز به انقلاب سياسى و نفى طاغوت ها, و انقلاب فرهنگى و آموزش براى رشد و آگاهى بخشى جامعه داشت, تا با اين ((نفى)) و ((اثبات)) بتواند اسلام را از زير حجاب هاى جهل و غرور خودكامگان رهايى بخشد, و چهره ناب آن را به عموم نشان دهد. روشن است كه چنين كار بزرگى, بسيار دشوار و طاقت فرسا بود, در عين حال امام صادق(ع) كه خود را وقف اسلام و قرآن نموده بود, با همتى بلند و اراده اى محكم, به اين كار بسيار عميق و بزرگ دست زد, و تا آخر عمر هم چنان با قاطعيت ادامه داد و سرانجام در اين راه شهد شهادت نوشيد. بنابراين, آن حضرت همه وجودش را در مسير اين نفى و اثبات فدا نمود, و به پيروان خود آموخت كه اصلى ترين كار آنها بايد اين دو كار سياسى و فرهنگى باشد, كه اساس رشد و تكامل همه جانبه در پرتو آن به دست خواهد آمد.

تإسيس دانشگاه جعفرى يا حوزه علميه
شاگردان امام باقر(ع) پس از درگذشت آن حضرت به گرد شمع وجود امام صادق(ع) حلقه زدند. امام ـ عليه السلام ـ نيز با جذب شاگردان جديد به تإسيس يك نهضت عظيم فكرى و فرهنگى و بالنده مبادرت ورزيد, به گونه اى كه طولى نكشيد مسجد نبوى در مدينه منوره و مسجد كوفه در شهر كوفه به دانشگاهى عظيم تبديل شد. درگيرى شديد بين بنى عباس و بنى اميه, آنان را آن چنان به خود مشغول كرده بود, كه فرصتى طلايى براى امام صادق(ع) و يارانش به دست آمد, آن حضرت با استفاده از اين فرصت به بازسازى و نوسازى فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شيفتگان مكتب حق از اطراف و اكناف, از بصره, كوفه, واسط, يمن و نقاط مختلف حجاز به مركز اسلام; يعنى مدينه, سرازير شدند و چون پروانگانى دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق(ع) تجمع كردند. روز به روز به تعداد شاگردان مى افزود, به گونه اى كه تعداد آنها به چهار هزار نفر رسيد.
شيخ طوسى (وفات يافته 460 هـ.ق) در رجال خود تعداد شاگردان امام صادق(ع) را 3197 مرد و 12 زن نام مى برد.(1)
((حسن بن على بن زياد وشإ)) كه خود از اساتيد حديث, و از شاگردان امام رضا(ع) است, مى گويد: ((من در مسجد كوفه نهصد استاد حديث را ديدم كه از امام صادق(ع) نقل حديث مى كردند, و مكرر مى گفتند: قال الصادق, قال جعفر بن محمد(ع))). (2)
اين دانشگاه عظيم صدها مجتهد, استاد, دانشمند و محقق تربيت شدند, كه هر كدام از شخصيت هاى بزرگ علمى به شمار مىآمدند, و گروهى از آنان داراى آثار علمى و شاگردان متعدد شدند.
شيخ مفيد (وفات يافته 413 هـ.ق) مى نويسد: ((به قدرى علوم از امام صادق(ع) نقل شده كه در همه جا پخش شده, و زبان به زبان به گردش درآمده است, و از هيچ يك از افراد خاندان رسالت, آن همه علم و حديث, نقل نشده است.))(3)
با توجه به اين كه شاگردان امام صادق(ع) به شيعيان انحصار نداشتند, بلكه ديگران نيز از خرمن فيض او خوشه مى چيدند. مالك, پيشواى فرقه ((مالكى)) در ضمن گفتارى گويد: ((در علم و عبادت و پاك زيستى, برتر از جعفر بن محمد(ع) هيچ چشمى نديده, و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور نكرده است.))(4)
ابوحنيفه پيشواى فرقه حنفى, دو سال شاگرد امام صادق(ع) بود, به طورى كه اين دو سال را اساس و سرمايه اصلى علوم خود دانسته و مى گويد: ((لولا السنتان الك نعإن;(5) اگر آن دو سال نبود, نعمان(6) هلاك مى شد.))
از گفتنى ها اين كه: روزى منصور دوانيقى طاغوت عصر امام صادق(ع), ابوحنيفه را احضار كرد و به او گفت: مردم شيفته جعفر بن محمد شده اند و او داراى شاگردان بسيار شده است, يك سرى مسائل دشوارى را نزد خود در نظر بگير, تا در ملا عام از او بپرسى, تا او در پاسخ فروماند, و از نظر چشم مردم ساقط شود.))
ابوحنيفه مى گويد: چهل مسإله مشكل نزد خودم رديف كردم, و به مجلس منصور دوانيقى در ((حيره)) حاضر شدم, ديدم جعفر بن محمد(ع) در سمت راست منصور نشسته است, همين كه چشمم به آن حضرت افتاد آن چنان تحت تإثير شكوه و جلال او قرار گرفتم كه خود را باختم, سلام كردم و با اشاره منصور نشستم, منصور به امام رو كرد و گفت: ((اين ابوحنيفه است.)) امام فرمود: آرى او را مى شناسم. سپس منصور به من رو كرد و گفت: ((اى ابوحنيفه! مسائل خود را از جعفر بن محمد(ع) بپرس.)) من سوال هاى خود را مطرح كردم, هر سوالى كه از آن حضرت مى پرسيدم, او بى درنگ پاسخ مى داد, و ابعاد مسإله را بيان مى كرد, و مى گفت: عقيده شما درباره اين مسإله چنين است, و به عقيده مردم مدينه چنان است و به عقيده ما چنين مى باشد, در بعضى از موارد نظر آن حضرت با عقيده من موافق بود و در بعضى موارد با نظر اهل مدينه توافق داشت و گاهى با هر دو مخالف بود, و به اين ترتيب به چهل سوال مطرح شده من پاسخ داد, آن گاه ابوحنيفه گفت: ((إليس ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس;(7) مگر نه اين است كه دانشمندترين مردم آن كسى است كه آگاه ترين آنها به اختلاف مردم به فتواها و مسائل فقهى باشد.))
از حوزه علميه امام صادق(ع) شاگردان برجسته اى كه خود بعدها به عنوان استاد و اسطوانه جهان تشيع به شمار مىآمدند و هركدام موسس كلاس هاى بزرگ علمى, و صاحب تإليفات شدند بروز نمودند; مانند هشام بن حكم, جابر بن حيان, زراره بن اعين, ابان بن تغلب, مفضل بن عمر, هشام بن سالم, مومن الطاق و…
هشام بن حكم علامه عصر خود بود و تعداد تإليفات او را كه بيش تر در محور معارف و عقائد به ويژه درباره مسإله امامت بود, تا 31 كتاب ذكر نموده اند.(8)
جابر بن حيان كه او را پدر علم شيمى مى خوانند, يكى از شاگردان امام صادق(ع) بود كه كتابى در هزار صفحه, شامل پانصد رساله در علوم مختلف تإليف نمود.(9)
كوتاه سخن آن كه: تاريخ نويس و تحليل گر مشهور ((ابن خلكان)) مى نويسد: ((جعفر بن محمد (امام صادق) يكى از امامان دوازده گانه بر اساس مذهب شيعه اماميه, از بزرگان خاندان پيامبر(ص) است كه به خاطر راستى و درستى رفتار و كردار و گفتارش, او را صادق نامند, فضايل و كمالاتش مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح باشد. ))(10)
سپس به عنوان نمونه يكى از شاگردانش, جابر بن حيان را معرفى مى كند.

مبارزه امام صادق(ع)
همان گونه كه گفتيم امام صادق(ع) دوش به دوش نهضت عظيم علمى و انقلاب فرهنگى, در هر فرصتى به طاغوت زدايى پرداخت, او هرگز تسليم طاغوت هاى عصرش نشد, بلكه همواره با آنها در ستيز بود, و سرانجام در همين راستا, او را شهيد كردند.
آن حضرت گرچه قيام مسلحانه بر ضد طاغوت هاى عصرش نكرد, ولى با شمشير زبان و قلم, در هر فرصتى به جنگ آنها رفت و آنها را محكوم كرد, و در مورد قيام مسلحانه, به يكى از شاگردانش به نام سدير كه در كنار چند عدد گوسفند توقف كرده بودند فرمود: ((والله لو كان ض شيعه بعدد هذه اكدإ ما وسعظ القعود;(11) سوگند به خدا اگر شيعيان (راستين) من به اندازه تعداد اين بزغاله ها بودند, خانه نشينى برايم روا نبود, و قيام مى كردم.)) وقتى كه سدير آن بزغاله ها را شمرد, هفده عدد بودند.
امام صادق(ع) همواره مسإله ولايت را مطرح مى كرد, و مى فرمود: ((ولايت از نماز, روزه, زكات و حج برتر است, و دليل آن را چنين ذكر مى كرد: ((لاس ا مفتاحهن والواض هو الدليل علشن;(12) زيرا ولايت كليد همه آنها است, و حاكم و رهبر, راهنماى مردم به سوى همه آنها است.))
و گاهى مى فرمود: ((من مدح سلطانا جائرا و افف و تضعضع له طمعا فيه كان قرينه ص النار;(13) كسى كه سلطان ستمگرى را تمجيد كند, و در برابر او فروتنى و كرنش نمايد, تا در كنار او به نوايى برسد, چنين كسى همدم آن سلطان در ميان آتش دوزخ خواهد بود.))
و زمانى ديگر از رسول خدا(ص) نقل مى كرد كه فرمود: ((الفقهإ امنإ الرسل ما ر يدخلوا ص الدنيا; علماى دين نمايندگان امين پيامبران هستند تا هنگامى كه وارد در دنيا نشده اند.)) شخصى از رسول خدا(ص) پرسيد:نشانه ورود آنها در دنيا چيست؟ رسول خدا(ص) فرمود: ((اتباع السلطان, فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم عط دينكم;(14) پيروى سلطان, هرگاه دانشمندان چنين كنند, براى حفظ دينتان از آنها بپرهيزيد.))
منصور دوانيقى, دومين طاغوت خشن عباسى در ضمن نامه اى به امام صادق(ع) نوشت: ((چرا مانند ساير مردم به مجلس ما نمىآيى و جزء اطرافيان ما نمى شوى تا از سوى ما بهره مند گردى؟!))
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: ((در نزد ما (از امور مادى) چيزى نيست كه براى آن از تو بترسيم, و در نزد تو از نظر معنوى چيزى نيست كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم, در نزد تو نه نعمتى وجود دارد كه به حضورت بياييم و به خاطر آن به تو تبريك گوييم, و نه تو خود را در بلا و مصيبت مى بينى كه بياييم و به تو تسليت بگوييم, بنابراين براى چه نزد تو بيايم و در مجلس تو شركت كنم؟))
منصور پس از دريافت اين پاسخ كوبنده, نوشت: نزد ما بيا و ما را نصيحت كن. امام صادق(ع) در جواب نوشت: ((كسى كه دنيا خواه است تو را نصيحت نمى كند(زيرا دنيايش به خطر مى افتد) و كسى كه آخرت خواه باشد, نزد تو نمىآيد.))(15)
به اين ترتيب امام صادق(ع) انقلاب سياسى خود را پى ريزى مى كرد, و مردم را بر ضد حكومت طاغوتيان مى شورانيد و از نزديك شدن به آنها برحذر مى داشت, و دو موضوع انقلاب فرهنگى و سياسى را در رإس مسائل, و از مسائل اصلى قرار داده بود, پيروان راستين او نيز بايد در همين صراط مستقيم كه همان صراط مستقيم قرآنى است گام بردارند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) ابن نديم, فهرست ابن نديم, ص250. 2 ) رجال نجاشى واژه حسن بن وشإ, محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص656. 3 ) شيخ مفيد, الارشاد, ص270. 4 ) حيدر اسد, الامام الصادق والمذاهب الاربعه, ج1, ص53. 5 ) همان, ص70. 6 ) نعمان بن ثابت, نام ابوحنيفه است. 7 ) علامه مجلسى, بحار, ج47, ص217 و 218. 8 ) ابن نديم, فهرست ابن نديم, ص250. 9 ) علامه عليارى, بهجه الامال, ج2, ص474 و 475. 10 ) همان, ص476. 11 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص242. 12 ) شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج11, ص7 و 8. 13 ) همان, ج12, ص133. 14 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص46 15 ) محدث خبير عيسى اربلى, كشف الغمه, ج2, ص448.

/

همسايگان خانه خدا


همسايگان نخستين مكان عبادى
مكه, مهم ترين شهر حجاز, از تمام جهات قداست ويژه اى دارد و قرآن كريم درباره آن مى فرمايد:
((ان اول بيت وضع للناس للذى ببكه مباركا و هدى للعالمين (1);نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شده, همان است كه در مكه مى باشد, خانه اى كه جهانيان را موجب بركت و هدايت است)).
اين پيام هدايت و سروش معنويت, خود انگيزه اى مهم براى انسان هاى مشتاق حقيقت و ايمانگراست كه از تمامى نقاط بدان روى آورند. اشتراك همگان در اين خانه به دليل آن است كه قبله گاه طاعت و عبادت پروردگاراست و در واقع خداوند اين خانه را نخستين مسجد براى نماز و اذكار و خيرات مردمان قرار داد تا از اين طريق اعمال نيك خويش را سنگين نموده و از بار گناهان كم كنند.
ابن رسته, مى گويد از ((كعب)) نقل است كه خداوند فرشته اى به سوى آدم فرستاد و محل خانه كعبه و حدود آن را به وى نشان داد و به او دستور بنياد اين بناى عبادى را داد و بدين گونه اولين مسجد بر روى زمين ساخته شد.
حضرت آدم(ع) چون به زمين هبوط كرد, محزون و اندوهگين به نظر مى رسيد و از نگرانى خويش شكوه داشت, خداوند ضمن آن كه وى را به ساختن خانه كعبه فرمان داد به او سفارش نمود براى رهايى از اين حالت, مجاورت خانه كعبه را برگزيند و از اين رهگذر آرامش خويش را به دست آورد و آدم با اقامت در جوار اين جايگاه گرانسنگ و پرداختن به عبادت, نشاط معنوى خاصى به دست آورد.(2)
آدم(ع) در عرفات به گناه خويش اعتراف كرد و طواف خانه كعبه را انجام داد و تا روزگار حضرت نوح(ع) اين نخستين مكان عبادى برجاى بود.
حضرت(3) نوح(ع) قبل از توفان سهمگين به اين مكان آمد و در مجاورت آن اقامت گزيد و ضمن انجام طاعات و عبادات به زيارت خانه كعبه پرداخت. پس از طوفان سهمگين نوح كعبه ويران گرديد و تا زمان حضرت ابراهيم(ع) موضع آن تپه اى سرخ با پوششى از خاك هاى غيرقابل نفوذ بود, و تنها مردم تصور مى كردند اين موضع جاى سابق خانه خدا بوده است. مظلومان و پناهندگان از اطراف و اكناف بدان روى مىآوردند و هركس گرفتار محنت و بلا بود, مدتى در همسايگى آن مى ماند و به دعا و تضرع مى پرداخت و پيوسته مردم جهت حج به مكه آمده و محل خانه را زيارت مى كردند. ولى مدت اقامت آنان طولانى نبود.

هجرت هاجر
حضرت ابراهيم(ع) به اتفاق همسرش ساره و كنيزى حبشى به نام هاجر رهسپار فلسطين گرديد و بدين گونه سرزمين مصر را ترك گفت. ساره عقيم بود و در همين فكر بود كه به ابراهيم(ع) اشاره نمود با كنيز همبستر شود, شايد فرزندى از هاجر پديد آيد, ابراهيم(ع) سخن ساره را پذيرفت و از هاجر فرزندى به نام اسماعيل(ع) متولدشد كه زندگى اين خانواده را باطراوت توإم نمود, اما ديرى نگذشت كه آتش رشك به قلب ساره راه يافت و براى درمان اين عارضه دارويى بهتر از تبعيد نمودن هاجر و اسماعيل(ع) نيافت و ابراهيم(ع) را براى عملى نمودن اين منظور ملزم نمود, گويا خداوند به ابراهيم خليل(ع) وحى نموده بود كه نظر وى را عملى نمايد و به همين جهت تسليم خواسته وى گشت و با مركبى, زن و فرزند را به سوى مقصدى نامشخص راه برد تا سرانجام در مكانى خشك و بىآب و علف (مكه كنونى) پياده شدند. پدر, مادر و كودك را دراين صحراى گرم و طاقت فرسا رها ساخت. هاجر همسايگى خانه خدا را به اقامت در شهر و سكونت در ديار خويش برترى داد و به رحمت خداوند اعتماد كرد و شكيبايى را در اين شرايط مشقت بار پيشه خويش ساخت. ابراهيم براى امتثال اوامر الهى به وطن خود نزد ساره بازگشت, اما از خداوند خواست آن سرزمين باير را به لطف خويش سرسبز و مصفا گرداند و در همين موقع خطاب به پروردگار خويش عرضه داشت:
رب اجعل هذا البلد امنا واجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام(4)
ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوه…(5)
((اى پروردگار من اين سرزمين را ايمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش بتان مصون بدار)).
((اى پروردگار ما, بعضى از فرزندانم را به وادى لم يزرعى در همسايگى خانه گرامى تو اسكان دادم, اى پروردگار ما تا نماز بگذارند.))
هاجر و فرزندش آن آب و نانى را كه همراه آورده بودند مصرف كردند, در اين ميان بر اسماعيل(ع) نوباوه تشنگى غلبه يافت و مادر را شير نماند, هاجر مصمم گرديد از جايى كه توقف كرده بود به اطراف و جوانب برود شايد راه علاجى بيابد, كودك را رها كرد و بدون آن كه مقصدى داشته باشد مشغول حركت شد, گاهى مى دويد و در مواقعى از حركت سريع مى كاست و هروله گونه راه مى رفت, تصميم و تكاپويش او را به سوى كوه صفا نزديك كرد, بر بالاى آن رفت و چشم هاى گران خود را به اطراف دوخت و چون چيزى نيافت آهى كشيد و برگشت, اين بار مسير منتهى به مروه را طى نمود و دوباره راه صفا را پيش گرفت, جست وجوى توإم با هراس او را وادار مى نمايد كه با آشفتگى هفت بار اين مسير را طى كند, در اين حال مادر فرزند دلبند خود را در حال جان دادن مى بيند و مشاهده مى كند كه پاها را سخت بر زمين مى كوبد و اين كار را چندين بار تكرار مى نمايد, ناگهان با حيرت ديد آب از زير پاى نونهالش روان شد و سر در بيابان نهاد, هاجر از آن جا كه رنج ديده و كم آبى را لمس كرده بود كوشيد تا با گرد آوردن ريگ از هرز رفتن آب بكاهد ولى موفق نشد و فرياد زد: زم زمزم (يعنى بايست بايست) از سعيد بن جبير منقول است كه عبدالله بن عباس از قول رسول اكرم(ص) گفت: خداى مادر اسماعيل(ع) را رحمت كند اگر زمزم را به حال خود گذاشته بود و يا اگر با مشت از آب آن نمى نوشيد, زمزم چشمه بزرگى مى شد.(6) ابوالفتوح رازى در تفسير خود مى گويد: رسول اكرم(ص) فرمود خدا مادرم هاجر را رحمت كند اگر آن آب را رها مى كرد همه باديه ها را فرا مى گرفت و آب روان بودى.
آرى خداوند متعال اين مادر و فرزند را كه به خانه اش پناه آورده و در آن شرايط دشوار و خطرناك همسايگى نخستين كانون عبادى را برگزيده بودند, مورد لطف و رحمت خويش قرار داد و علاوه بر جارى شدن آن چشمه, رفتار هاجر در آن حالات دشوار, از صفا به مروه و عكس آن را, ركنى از اركان حج نمود و آن سعى بين صفا و مروه است.
جماعتى از قبيله جرهم از آن حوالى عبور مى نمودند, چون ديدند مرغان گرد جايگاهى به پرواز مشغولند, كس فرستادند و از حال هاجر و اسماعيل(ع) جويا شدند و چون پرسيدند آب از كجا آمده است؟ هاجر گفت: اين كودك, فرزند ابراهيم(ع) است و او ما را اين جا آورد و در همسايگى خانه خدا اسكان داد. آنان افزودند مالك اين چشمه جوشان چه كسى مى باشد؟ هاجر پاسخ داد آن را خدا برايمان پديد آورد. جرهميان گفتند اجازه مى دهيد ما هم در جوارتان باشيم تا تنها نباشيد؟ هاجرگفت: آرى و آنان در آن مكان فرود آمدند و بدين گونه قبيله جرهم همسايگى خانه خدا و نخستين مكان عبادت را پذيرفت.
خانه خدا (كعبه) در بخش غربى ضميمه اى دارد كه آن را در اين سمت جهت دار مى نمايد, اين جا حجر اسماعيل نام دارد كه سنگ مرمر سبز رنگى بر روى آن ديده مى شود و در كنار مرقد اسماعيل ـ در مجاورت ركن عراقى ـ مقبره هاجر ـ مادرش ـ واقع شده كه علامتى از مرمر سبز دارد.(7)
اگر طائفى برگرد اين جايگاه در هريك از شوطهاى طواف نگردد و در واقع همسايه خانه خدا را هنگام برگشتن گرد خانه كعبه در نظر نگيرد, طوافش پذيرفته نيست. و به راستى اين جا هم ديوار به ديوار خانه عبادت و در مجاورت آن مدفن كنيزى وارسته است كه مطاف حاجيان است.
در طول تاريخ پرفراز و نشيب اسلام, دانشوران متعددى از نقاط گوناگون به مكه آمده و مدت مديدى در همسايگى خانه خانه خدا به عبادت و راز و نياز با خداوند و انجام تلاش هاى علمى و فرهنگى مشغول بوده اند, مشهورترين آنان محمود بن محمد خوارزمى منسوب به زمخشرى, عالم مسلمان, فقيه و مفسر معروف اهل ايران است كه به جارالله (همسايه خدا) معروف شد.(8) و (9)
در قرون دهم و يازدهم هجرى گروه هايى از علماى شيعه مجاور خانه خدا به سر مى برده اند. جاذبه اين مكان عبادى و صفاى معنوى قلبه گاه مسلمين آنان را به چنين اقامتى وادار نمود. اين دانشمندان در مجاورت مسجدالحرام يا حوزه درس و بحث داشته و يا مدت ها نزد علماى اهل تسنن مشغول تلمذ بوده اند. البته آشفتگى روابط دولت عثمانى با صفويان و نيز استيلاى ايرانيان بر بغداد خصوصا در سال هاى 1033 تا 1042به اضافه تبليغات منفى برخى وابستگان به دربار عثمانى با آن موقعيت سياسى كه داشتند اين ستارگان آسمان انديشه را در تنگنا و دشوارى قرار داده بود, با اين حال كم نبودند دانشوران شيعه ساكن ايران, جبل عامل, بحرين و قطيف و احسإ كه گاه سال ها در همسايگى خانه خدا اقامت داشتند.(10)

تنها درى كه بازماند
وقتى رسول اكرم(ص) از مكه به مدينه هجرت فرمود و مسلمانان مدينه از اين حركت سرنوشت ساز آگاه شدند, همه روزه به بيرون شهر آمده و در استقبال از آن برگزيده پيامبران و سرور عالميان لحظه شمارى مى كردند تا آن كه انتظارات به سر رسيد و حضرت محمد(ص) به محله قبا وارد شدند و بعد از چند روز توقف در آن جا, به مدينه رهسپار گرديدند, همه در اين فكر بودند كه پيامبر به منزل چه كسى مى روند و روساى طوائف زمام ناقه را گرفته هر كدام اصرار مى ورزيدند كه آن حضرت به محله آنان آمده و افتخار همسايگى با رسول خدا(ص) را داشته باشند. ناقه پيامبر در سرزمينى كه به دو طفل يتيم به نام هاى سهيل و سهل تعلق داشت, فرود آمد. خانه ابوايوب انصارى در نزديكى اين مكان بود, مادرش از فرصت استفاده كرد و لوازم پيامبر را به خانه خويش برد. اصرار براى بردن پيامبر به منزل ميان اهل مدينه شدت يافت تا آن كه رسول اكرم(ص) نزاع آنان را قطع كرد و فرمود لوازم سفر من كجاست؟ گفتند مادر ابوايوب برد. آن حضرت خاطرنشان ساخت: مرد آن جا مى رود كه لوازم سفرش مى باشد آن جايى كه ناقه برزمين خوابيد و بعد برخاست مصلى و محل اقامه نماز مسلمين گرديد و اسعدبن زراره مكان كوچكى را در آن جا براى مسجد تعيين كرده بود. بدين ترتيب ابوايوب هم با محل عبادت مردم و هم با رسول خدا(ص) همسايه بود و از اين بابت خداى را شكر گذارد و نسبت به همسايه خود به شايستگى وظايف خويش را به جاى آورد. محل متعلق به آن دو طفل يتيم توسط رسول الله خريدارى شد و با مشاركت تمام مسلمانان مسجد النبى(ص) بنيان گذاشته شد, اين مسجد در اعصار بعد تكامل يافت و از مهم ترين, مقدس ترين, و مشهورترين مساجد جهان اسلام به شمار مى رود.
حضرت امام حسين(ع) در سرزمين ((منى)) گروهى از زنان و مردان بنى هاشم, دوستان و ياران خويش و عده اى از صحابه رسول اكرم(ص) (چهره هايى معروف از تابعين و انصار) را به گرد خويش مجتمع نمود, آن گاه چون فروغى درخشان به پرتوافشانى پرداخت و براى آنان بياناتى فرمودكه در فرازى از آن آمده بود: رسول خدا(ص) براى احداث مسجد و منزل قطعه زمينى خريدارى فرمود و سپس ده منزل در آن بنيان نهاد و دهمين منزل از بين آنها را به پدرم حضرت على(ع) اختصاص داد, آن گاه تمام درهايى را كه به مسجد باز مى شد بست, تنها در خانه پدرم را بازگذاشت, عده اى زبان به اعتراض گشودند, ولى پيامبر فرمود, من در خانه هاى شماها را مسدود ننمودم و در خانه على(ع) را باز نگذاشتم ولكن خداوند تبارك و تعالى به من دستور داد تمام درهايى كه به سوى مسجد گشوده مى شود, بسته شود, جز در خانه حضرت على(ع) كه بايد باز بماند و سپس آن حضرت مردم را از خوابيدن در مسجد منع فرمود; غير از پدرم على(ع) را كه همسايه مسجد بود و منزلش در كنار خانه آن حضرت قرارداشت و در اين بيت مقدس فرزندان رسول خدا(ص) و على(ع) تولد يافتند. حاضرين در آن محفل نورانى سخنان امام را مورد تإييد قرار دادند. آن گاه امام افزود: فرزند خطاب, اصرار داشت از خانه اش روزنه اى به طرف مسجد مفتوح باشد كه پيامبر مانع آن گرديد و فرمود: خداوند تبارك و تعالى دستور داده, مسجد مطهرى بنا نمايم و جز من و برادرم على(ع) و فرزندانش در آن مسكن ننمايند. بار ديگر حاضرين بر فرمايشات امام(ع) صحه گذاشتند و عرض كردند: سوگند به خداوند اين گونه است.(11)
وقتى مقرر گرديد درهايى كه از جوانب مسجدالنبى (ص) به روى آن مكان باز مى شد بسته گردد, جز در خانه حضرت على(ع), عباس عموى پيامبر از آن سرور عالميان خواست كه از خانه او درى به جانب مسجد مفتوح باشد, ولى رسول اكرم(ص) نپذيرفت, عباس گفت پس اجازه دهيد كه ناودانى از خانه ام به سوى مسجد باز باشد تا به آن مباهات كنم, پيامبر با اين درخواست موافقت فرمود و ناودانى نصب گرديد.
خانه اى كه رسول اكرم(ص) اجازه داد بابش به جانب مسجد باز باشد, وضع ساختمانى شبيه منزل پيامبر را داشت. اين مكان وجودهاى مقدسى را در خود جاى داده بود كه جهانيان بايد از آن ستارگان درخشان فروغ گيرند و با راهنمايى آنان از نردبان سعادت بالا روند و خود را به بام كمال برسانند, در اين كلبه آواى ملكوتى زمزمه شده و خورشيدهاى درخشانى از فرازش پرتوافشانى كرده اند. پيام درستى, راستى, متانت, صلابت و كرامت از اين جا براى مشتاقان فضيلت به جهان مخابره گرديده است, مى توان آن را آسمانى تصور نمود كه منظومه معنويت و مكارم را ميزبان بوده است, منظومه اى عالم افروز كه بر عرصه گيتى نور پاشيده و كائنات را منور نمود و نورافشانى آن چنان بود كه ملائكه بر آن حسرت خوردند و قدسيان و عرشيان به شگفتى و حيرت واداشته شدند.
رسول خدا(ص) نسبت به اين خانه كه در همسايگى مسجد و مجاورت خانه خويش بود, علاقه و عنايت خاصى داشت و همواره به اين سراى فروزان مى رفت و آيه تطهير(12) را كه نخست در منزل ام سلمه و در شإن اهل بيت نازل شده بود, تلاوت مى فرمود و براى اين كه چنين حقيقت مسلم و واقعيت محتومى به آگاهى اصحاب و اهل مدينه برسد, آن حضرت هر بامداد هنگام عزيمت به مسجد براى انجام فرايض عبادى از در خانه حضرت على(ع) عبور مى فرمود و اهل آن را ((اهل بيت)) خطاب مى فرمود و به نماز فرا مى خواند و آيه مزبور را تلاوت مى كردند.
با رحلت حضرت رسول اكرم(ص) فاطمه زهرا(س) اين پاره تن حضرت محمد(ص) و پيامآور خوبى, عفاف و كوثر ولايت در غم پدر بزرگوارش و مظلوميت شوهرش ـ حضرت على(ع)ـ در اين خانه مى گريست كه افشاگر ستم بود, همسايگان حضرت على(ع) كه از گريستن مداوم و مكرر و شبانه روزى فاطمه گلايه داشتند به آن امام مظلوم عرض كردند به زهرا(س) بفرماييد يا شب بگريد يا روز, حضرت اظهارات مجاورين منزلش را به استحضار فاطمه رسانيد, آن مايه عزت بانوان جهان فرمود: عمرم به پايان رسيده و چندان توقفى در ميان همسايگانم نخواهم داشت.(13)
يكى از افتخارات اميرمومنان(ع) كه ساليان متوالى پس از حضرت قد برافراشته و خارى بود كه به چشم بدخواهان و رشك ورزان مى رفت همين خانه بود كه درى به سوى مسجد داشت و در همسايگى خانه خدا و منزل آخرين رسولش بود. فرزندان حضرت على(ع) نيز از آن در به مسجد رفت و آمد داشتند, اين افتخار از يك سو چشم تمامى محبان خاندان عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ را روشن مى كرد و برترى حضرت على(ع) را نسبت به ديگر اصحاب پيامبر نشان مى داد ولى از سوى ديگر تيرى بود كه بر چشم خصم مى نشست و بدسگالان مدام در اين خيال خام بودند كه چگونه اين همسايگى استثنايى حضرت على(ع) را با مسجدالنبى (ص) و خانه آخرين سفير آسمانى را از بين ببرند و پى در پى مى كوشيدند به بهانه هاى واهى مسلمانان را قانع كنند كه خانه امام تخريب گردد و جزو مسجد به حساب آيد. هنگامى كه نوبت خلافت غاصبانه به عبدالملك مروان رسيد, اين حاكم جورپيشه و سفاك, نقشه خويش را عملى نمود و به عنوان آن كه مى خواهد مسجد پيامبر را گسترش دهد درصدد ويران نمودن خانه حضرت على(ع) برآمد, نوادگان آن حضرت كه در اين منزل اقامت داشتند در برابر تصميم وى مقاومت كردند. حسن مثنى ـ فرزند امام حسن مجتبى(ع) و تنها جانباز كربلا ـ را بسيار تازيانه زدند و به اجبار او را از اين خانه بيرون نمودند, اما زيد, فرزند امام سجاد(ع) در آن خانه بماند و از جاى خويش تكان نخورد تا آن كه خانه مزبور تخريب گرديد. (14)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره آل عمران, آيه 96. 2 ) الاعلاق النفيسه, ابن رسته, ص 24. 3 ) اخبار مكه, ازرقى, ص9, اخبارالزمان مسعودى, ص 73. 4 ) سوره ابراهيم, آيه 35. 5 ) همان, آيه37. 6 ) اخبار مكه, ص280 ـ 281. 7 ) سفرنامه ابن بطوطه, ج 1, ص 139. 8 ) دائره المعارف فارسى, غلامحسين مصاحب, ذيل زمخشرى. 9 ) شهيد ثانى, علامه زين العابدين حسينى كاشانى, شيخ جعفربن كمال الدين بحرانى, سيد جمال الدين بن نورالدين عاملى, شيخ احمدبن محمد بن مكى شهيدى عاملى جزينى, شيخ عزالدين حسين فرزند شيخ عبدالصمد (پدر شيخ بهايى), شيخ حسين بن الحسن عاملى, شمس الدين حسين بن محمد شيرازى, فاضل سبزوارى, ملا حاج حسين بن محمدعلى نيشابورى, سيد صدرالدين على خان مدنى (مولف رياض السالكين در شرح صحيفه سجاديه), سيد نورالدين على بن على عاملى مكى و ملامصطفى بن ابراهيم تبريزى در زمره مشاهيرى از دنياى تشيع هستند كه در جوار مسجدالحرام توطن اختيار نمودند و ضمن انجام اعمال عبادى و اهتمام به عمران خانه خدا و صيانت از اين مكان مقدس به تلاش هاى علمى روى آورده و آثار گرانقدرى از خويش به جاى نهادند. 10 ) در اين مورد بنگريد به امل الامل, شيخ حرعاملى, ج1, ص90 و91 ; ج 1, ص45 و ;46 ج 2, ص ;53 رياض العلمإ و حياض الفضلإ, ميرزاعبدالله افندى اصفهانى, ج1, ص145 و ;146 همان جلد ص ;152 ج 2,ص 33 و;34 ج3, ص363 و ;367 شهيدان راه فضيلت, عبدالحسين امينى, ص 234 ـ 235, 296و 384. 11 ) مإخوذ از بحارالانوار, ج 17, باب مواعظ الحسين و نيز بنگريد به طبقات ابن سعد, ج1, ص499 ـ 501. 12 ) سوره احزاب, آيه 33. 13 ) مناقب ابن شهر آشوب, ج 3, ص 341. 14 ) برگرفته از كتاب حسد, سيدرضا صدر, ص 126 ـ 127.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى 5


عدالت و كرامت انسانى

از مسائلى كه به عنوان انديشه زيربنايى فلسفى در عدالت اجتماعى قابل طرح است نوع نگرش درباره انسان و معيارهاى ارزشى او است. اگر انسان را به دور از مشخصه هاى اعتبارى يا قراردادى و نژاد و رنگ و با ديده كرامت ذاتى و اكتسابى بنگريم در داورى خود نسبت به اصل برابرى و عدل از انحراف به دور خواهيم ماند. همان گونه كه بينش الهى از آغاز تعليم داده همه انسان ها از يك شجره پديد آمده و مبدإ و آفريدگار همه آنها يكى است و تيره ها و قبيله ها و رنگ و نژاد, مشخصه هايى هستند كه بر اساس يك فلسفه عميق اجتماعى, يعنى بازشناسى انسان ها از يكديگر پديد آمده و امتياز و ارزش را تنها تقوى و تقرب الهى تعيين مى كند. چنان كه آيه كريمه: ((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان إكرمكم عندالله إتقيكم))(1) بيان كننده اين حقيقت است.
در حالى كه اگر از زاويه اى ديگر به انسان و جايگاه او بنگريم و رنگ و نژاد و طبقه و جنسيت و مانند آن را در اين داورى و تعيين شخصيت حقوقى انسان دخالت دهيم نتيجه به گونه اى ديگر خواهد بود. چنان كه تاريخ استكبار و استثمار بيان كننده است, خاستگاه ستم هاى اجتماعى و تبعيض و برده دارى نقطه آغازينش انديشه هاى استكبارى و خودبزرگ بينى ها و القائات و تلقينات موهومى در قالب فلسفى بوده كه مرزبندىهاى اجتماعى و توهين و تحقير ديگران و تضييع حقوق مستضعفان را باعث شده است; يعنى اول انسان ها را تحقير كردند و عقلشان را ربودند و شخصيت شان را گرفتند و سپس به زنجير بردگى و استضعاف كشيدند. تحميق, توهين و تحقير و جنگ هاى روانى در اين رابطه سلاحى در دست نخبه گان! براى بى شخصيت كردن توده ها و سلب اعتماد آن ها بوده كه به دنبال آن راه ستم پذيرى و تحمل تبعيض را هموار ساخته است.
قرآن كريم در داستان هاى مستكبران و مستضعفان به طور مكرر بر اين مطلب اشاره دارد. از جمله در داستان فرعون و برخورد او با قوم خود چنين مىآورد: و فرعون در ميانه قومش آواز داد كه اى قوم من, آيا فرمان روايى مصر از آن من نيست و آيا اين رودها را كه از زير (قصر من و تحت فرمان من) روان است نمى نگريد؟ بنابراين من بهترم از اين فرد بى مقدار كه سخن واضح نمى گويد پس چرا دست بندهاى زرين بر او نازل نشده يا چرا فرشتگان او را همراهى نمى كنند؟ پس قومش را تحميق كرد و گمراه نمود تا از وى اطاعت كردند: ((فاستخف قومه فاطاعوه)).(2)
شيوه مستكبران همواره اين بوده كه بر مظاهر قدرت و زر و زور تكيه كنند و آن را نشانه حقانيت خود بدانند و ديگران را به دليل نداشتن زر و زور و خاستگاه پايين اجتماعى تحقير نمايند و به دنباله روى فرا خوانند و به بردگى و اسارت بكشند و حق حيات را از آنان بگيرند و انواع ظلم و ستم را بر آنها روا دارند.
برترى طلبى و طغيان رهآورد همين زورمندى و زرمدارى بوده چنان كه باز هم در آيات مربوط به داستان فرعون آمده است: ((ان فرعون علا فى الارض و جعل إهلها شيعا ليستضعف طائفه منهم يذبح ابنائهم و يستحيى نسائهم انه كان من المفسدين;(3) فرعون در زمين طغيان كرد, مردمان را گروه هايى ساخت, گروهى از آنان را استضعاف كرد, فرزندانشان را مى كشت و زنانشان را باقى مى گذاشت, همانا او از مفسدان بود)).
روحيه استكبارى در گذشته و حال منشإ سلطه گرى و به اسارت گرفتن توده هاى مردمى و استضعاف و قتل و كشتار بوده و فساد اخلاق و افساد در زمين را در پى داشته است. و در تعبير قرآن فرعون سمبل اين جريان است و شايد به همين دليل است كه داستان فرعون و قيام موسى در برابر او بيش از هر داستان ديگرى در قرآن تكرار شده است. اين داستان ها جريان سلطه گرى اقطاب قدرت و طاغيان بر توده هاى مستضعف را كه سرگذشت هميشگى انسان است, به تصوير مى كشد. هم چنان كه بيان عواقب عبرت انگيز طاغوت مصر نيز نمودارى است از اضمحلال قطب استكبارى و فروپاشى نظام ظلم و ستم, و رحمت و منت خداوند بر مستضعفان كه آنان را از ذلت و اسارت مى رهاند و وراثت زمين را به آنها مى سپارد: ((و نريد إن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم إئمه و نجعلهم الوارثين;(4) و اراده ما بر اين قرار گرفته كه بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين گردانيم)).
به همين دليل است كه خداوند جثه پليد و بى روح جبار مصر را از نيل به ساحل مى افكند تا درسى براى ديگر جباران باشد كه عاقبت طغيان و تجاوز را بنگرند و عبرت گيرند: ((فاليوم ينجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آيه…;(5) امروز بدن تو را از غرق مى رهانيم تا نشانه اى براى آيندگان و اعقاب تو باشد)).
هرچند به بيان قرآن در ادامه همين آيه: بسيارى از مردم از آيات الهى غفلت دارند و از اين سرگذشت هاى عبرت انگيز درس نمىآموزند; به ويژه جباران و خودكامگان كه عبرت آموزى براى آنها مفهومى ندارد تا با سرنوشتى مانند فرعون دست به گريبان شوند كه آن هنگام ديگر جاى عبرت نيست و دير است كه راه نجاتى براى آنان باشد.
اين سلسله خودخواه و سردرآخور را كه چيزى جز خون مستمندان سير نمى كند يا خشم خداوند قهار بايد سر جاى خود بنشاند و يا طوفان خشم و عصيان توده ها كه آن هم پرتوى از خشم خداوند است. تاريخ حيات انسان ها ـ آن چه مدون يا غير مدون است ـ ترسيم گر چنين عواقب نكبت بارى براى ظالمان و طاغيان است و ((ما اكثر العبر و اقل الاعتبار;(6) وسيله عبرت بسيار است, اما گيرنده عبرت اندك)).

درسى براى مظلومان
اين وقايع اگر براى طاغيان و سركشان مايه عبرت نيست, اما براى مظلومان و توده هاى دربند مى تواند درس آموز باشد تا بدانند قدرت هاى استكبارى و دژهاى استوارشان چون لانه عنكبوت سست و بى اعتبار است و آن گاه كه اراده خداوندى تعلق گيرد آنان را به قعر جحيم روانه خواهد ساخت و قدرت هاى افسانه اىشان را درهم خواهد شكست. از اين رو, ملت هاى دربند نبايد به خود هراس راه دهند. آنها بايد بدانند هرگاه براى اقامه حق و عدل قيام كنند, خداوند پشتيبانشان خواهد بود. اين در حالى است كه اگر در برابر ظلم و ستم سكوت كنند در حقيقت به ستم كاران يارى رسانيده و بايد طولانى تر شدن دوران ستم پذيرى را انتظار كشند كه هر كس ظالم را يارى رساند خداوند وى را بر او مسلط و چيره خواهد ساخت: ((من اعان ظالما سلطه الله عليه)).

ريشه بى عدالتى در افكار فلسفى
گفتيم ستم و تبعيض نشإت گرفته از تحقير و بى اعتبار ساختن انسان ها است و آن گاه به بند ذلت كشيدن آن ها. جاى شگفتى است كه بينش دوگانه درباره انسان و در نتيجه طبقه بندىهاى اجتماعى, نه تنها از كاخ سلطه گران سر بيرون كرده, بلكه در انديشه هاى سياسى و فلسفى نيز ملاحظه شده است. چنان كه در افكار سياسى ارسطو, فيلسوف معروف يونانى, چنين فلسفه اى به چشم مى خورد. وى با دلائل خود! درصدد اثبات اين مدعا است كه ((به حكم قوانين طبيعت برخى از آدميان آزاده و گروهى ديگر بنده اند و بندگى برايشان هم سودمند است و هم روا)).(7) و سپس به دفاع از اين مطلب پرداخته كه ((گروهى از آدميان; يعنى مردم بربر همه جا و بنا به طبيعت خود بنده اند و گروه ديگر يعنى يونيان همه جا و بنا به طبيعت آزاده اند!))(8) به عقيده وى: غير يونيان براى تازيانه خوردن به يغما رفتن و برده شدن آفريده شده اند. از اين رو قانون نويسان, روحى دو گونه قانون متباين تدوين كرده بودند يكى به جهت افراد مملكت كه به قانون مدنى موسوم بود و ديگرى براى اهالى بلاد تابعه و سكنه مستعمرات كه قانون اقوام نام داشت و حقوق دانان غربى آن را قانون بين الملل قلمداد كرده اند.(9)

انسان شناسى فلاسفه غربى!
پس از ارسطو در انديشه فلاسفه غربى نيز كم و بيش با تفكراتى از اين قبيل رو به رو مى شويم. چنان كه از ((هگل)) فيلسوف آلمانى نقل شده كه او زور را حق دانسته و دولتى را كه در جنگ غالب آيد ذىحق مى داند.(10)
هم چنين در افكار ((نيچه)) شاعر و فيلسوف آلمانى حادتر از اين را مى توان يافت كه پايه فلسفه اجتماعى غربى ها را تشكيل مى دهد. نيچه مى گويد: ((اين سخن باطل است كه مردم قبائل و ملل در حقوق يك سانند و اين عقيده با پيشرفت عالم انسانيت منافى است. مردم بايد دو دسته باشند يكى زبردستان و خواجگان و يكى زيردستان و بندگان و اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غايت وجودند و زيردستان آلت و وسيله اجراى اغراض ايشان مى باشند. ترقى دنيا و بسط زندگانى انسان به وسيله بزرگان و زبردستان صورت مى پذيرد كه معدودند و جماعت اكثر بايد اسباب كار ايشان باشند. هيإت اجتماعيه و مدنيت براى پيشرفت كار آن طبقه شريف تشكيل شده است نه چنان كه گمان رفته است كه زبردستان براى حفظ زبردستان اند. زير دستان و نيرومندان كه خواجه گان اند بايد پرورش يابند تا از ايشان مردمان برتر به وجود آيند و انسان در مدارج صعود و ترقى گام زند.))(11)
به نظر نيچه اصول اخلاقى اى كه مردم تاكنون از آن پيروى كرده اند در صلاح عامه و طبقه اكثر; يعنى زيردستان ترتيب داده شده است نه در صلاح زبردستان و طبقه شريف. اين است كه بايد اصول را به هم زد و اصولى بايد اختيار كرد كه در صلاح حال شريفان باشد. نيچه اديان آسمانى و انديشه فلاسفه الهى را و از جمله تعليمات مسيح(ع) را مورد حمله قرار داده كه به برابرى و عدل توصيه كردند. وى مى گويد: اخلاق مسيحى اخلاق بندگى است و اخلاق خواجگى را تباه كرده است و گفت و گوى برادرى و برابرى و صلح طلبى و رعايت حقوق زنان و رنجبران و امثال اين سخنان كه امروز در دنيا شايع شده از آن منشإ است و خدعه و تزوير و فريب است! و مايه فقر و ضعف و انحطاط مى باشد و بايد اين اصول را نابود كرد و اصول زندگى خواجگى بايد اختيار نمود. بايد رإفت و رقت قلب را دور انداخت. رإفت از عجز است, فروتنى و فرمان بردارى از فرومايگى است, حلم و حوصله و عفو و اغماض از بى همتى و سستى است. (12)

انسان در جامعه شناسى غربى
افكار و انديشه هاى امثال ((نيچه)) بر اساس جامعه شناسى غربى است و آن را عملا در خط مشى اجتماعى سياسى غربى ها در گذشته و حال مى بينيم, با اين ويژگى كه آن خواجگان و نيرومندان بايد هميشه در غرب باشند و از نژاد سفيد و چشم هاى زاغ و موهاى بور! انسان دست اول آنها هستند! و بايد ساير ملت ها و نژادها بردگى و زيردستى آنها را بپذيرند! عملكرد غربى ها اعم از اروپايى و امريكايى قرن ها است كه با مردم در سطح جهانى بدين گونه بوده و لذا خود را قيم و سالار همه مى دانند. در همين امارات متحده مردم بومى; يعنى سرخ پوستان و سياهان به وسيله سفيد پوستان مهاجر تحقير مى شوند, چون از نژاد سفيد نيستند در آلمان نازىها و نئونازىها اسير و درگير چنين تفكرى هستند.
غربى ها از ملل جهان سوم حق توحش مى گيرند, چون آنان را وحشى و نيمه وحشى مى خوانند! اين تفكر هنگامى حادتر مى شود كه فنآورى در رنسانس به يارى غرب مى شتابد! تفوق غرب در علوم طبيعى و دانش مادى اين تخيل را براى آنها به وجود آورده كه آنها از بعد انسانى هم تفوق دارند وچون چنين است پس در سرنوشت سياسى, فرهنگى و اقتصادى ساير ملل بايد دخالت مستقيم داشته باشند و رژيم هاى حاكم بر آنها را غربى ها انتخاب كنند و نفس كشيدن آنها را تحت كنترل داشته باشند و استكبار غربى و امپرياليسم و صهيونيسم در اين مرداب شوم زاده شده است و انگل هاى استعمار را پديد آورده كه همه جا به مكيدن خون انسان ها مشغولند, و اين را حق خود مى دانند اين است كه امريكا خود را طلبكار و صاحب اختيار جهان مى خواند و اروپا نيز وضع مشابه آن را در قلمرو سلطه خود عمل مى كند.
در گذشته آلمان ها, پرتغاليها و انگليسى ها همين انديشه را داشتند و اين خط مشى را عمل مى كردند, جهان اسلام و جهان مستضعفان قرن ها قربانى اين جريان ها بوده است و امروزه نيز از زنجيرشان رها نشده است, دليل آن جريان هايى است كه در گوشه كنار جهان با كارگردانى همين غربى ها به ويژه شيطان بزرگ مى گذرد, از خليج فارس گرفته تا كانال سوئز و از كشمير و هند تا افغانستان و پاكستان و الجزائر و فلسطين و بوسنى و هر كجاى ديگر كه رد پايى از اينها باشد, بايد ملل مسلمان و جهان سوم بدانند كه غرب; يعنى ايالات متحده و اروپا بزرگ ترين آفت جان و دشمن ارزش هاى انسانى و كرامت و حيثيت و شرف و دين و دنياى آنها هستند. بايد صاحبان قلم و انديشه چهره غرب و تمدن پوشالى و استعمارى آنها را برملا كنند تا مردم عالم, به ويژه نسل هاى جوان بدانند غرب سرمايه فرهنگى انسانى ندارد و دشمن ملل مسلمان و همه محرومان جهان است, و تنها با تكيه بر قدرت نظامى و فنآورى و توطئه و سالوس و تبليغات و نفوذ و دخالت هاى نامشروع و سوء استفاده از ناآگاهى مستضعفان و محرومان و غرب زدگى و غرب باورى آنها بر مركب مراد سوارند و شگفتا كه همين شياطين سفيد خود را انسان دوست و مدافع حقوق بشر هم مى دانند. البته هر جا منافعشان ايجاب كند, اگر مثلا يك خلبان امريكايى يا اسرائيلى در گروگان مردم ستم كشيده لبنان يا فلسطين باشد, اشك تمساح مى ريزند و ناله بشردوستى سر مى دهند و آن را عملى تروريستى مى خوانند اما بيش از نيم قرن شاهد تروريسم دولتى رژيم اشغال گرند و دم برنمىآورند و هم اكنون در الجزاير مردم را گروه گروه به مسلخ مى كشند و مرد و زن و كودك را به شيوه قرون وسطايى اروپايى سر مى برند و با اين كه مى دانند رژيم كودتا و دست نشانده نظامى اين كشور عامل اين قتل عام ها است, اما در باطن راضى اند چرا كه از شكل گيرى اسلام مى هراسند و چون از اسلام انتقام مى گيرند, ديگر حقوق بشر رنگ ندارد و به همين قياس كشتارهاى مردم مظلوم و بى دفاع فلسطين به دست فرزند نامشروع غرب, رژيم صهيونيستى و عملكرد طالبان در افغانستان با پشتيبانى امريكا و پول و دلار عمال امريكا و مزدورى خود فروختگان ديگر در قالب كشورهاى مسلمان!

وضع اسفبار حقوق بشر
سرنوشت عدالت در هيچ زمان ديگر به اين وضع اسفبار نبوده است بنابراين, نه از محافل علمى و حقوقى مى توان قانون عادلانه اى خواست و نه از زورمندان و زرمداران امروز جهان مى توان انتظار عدالت داشت. درست مانند اين است كه از گرگ انتظار چوپانى داشته باشيم و گله بى سرپرست را به دست گرگان گرسنه بسپاريم. با توجه به اين واقعيات كه در طول هزاران سال تجربه تلخ تاريخى به اثبات رسانيده تنها راه چاره را براى از ميان برداشتن ستم و رهايى از زنجير ظلم و استبداد بايد همان راهى دانست كه رسالت داران آسمانى و سرآمد همه آنها اسلام مترقى و ستم ستيز و عدالت گستر, پايه گذارش بوده بينش اديان الهى هرچند در چهره نخستين و تعاليم دست نخورده اش همان برابرى انسان ها و نفى هر گونه تبعيض و طبقه و نژاد و مبارزه با تحقير و توهين انسان و تضييع حقوق وى بوده است و چنان كه قرآن كريم در داستان انبيا حكايت مى كند همه پيام آوران چنين ايده و آرمانى را دنبال مى كرده اند, اما در حال حاضر از تعاليم آن پيامبران در فرهنگ و عمل اقوام اثرى مشاهده نمى شود و حتى دو آيين يهودى و مسيحى كه امروزه در جهان پيروان بسيارى دارند, از تعاليم موسى و عيسى ـ عليهما السلام ـ كم ترين نشانه اى ندارند و پيروان همين دو آيين اند كه امروز بدترين شيوه ستم را نسبت به بشر روا داشته اند. موساى كليم در عصر خويش به يارى پابرهنگان و مستضعفان برخاست و آنان را از چنگال فرعونيان رهانيد, اما امروزه پيروان موسى خود فراعنه زمان خود شده و با تكيه بر نژاد پرستى و تحقير ديگران به بدترين اعمال خشونت بار براى سلطه صهيونيسم دست مى زنند و مدعيان آيين مسيح نيز به حمايت از آنان مى پردازند و سلاح هاى ميكروبى و اتمى و جز آنها را در اختيار اسرائيل قرار مى دهند. اين است كه مى توانيم به صراحت بگوييم تمدن غربى با اين فرهنگ هرگز راه تفاهم با ملل محروم و مستضعف به ويژه آرمان خواهان دينى را نخواهد پيمود. تجربه اين را نشان داده: ((و من جرب المجرب حلت به الندامه)) و هرچه جز اين باشد ساده انديشى است.

اسلام را معرفى كنيم
بنابراين بايد بر اسلام تكيه كنيم. بينش اسلام درباره انسان و كرامت و ارزش هاى او را به حق طلبان علم معرفى كنيم. آيينى كه ابناى بشر را از يك شجره و مخلوق آفريدگار واحد مى داند و خط بطلان بر رنگ و نژاد و تبار و طبقه مى كشد و پيامآور بزرگش به صراحت اعلام مى دارد: ((عرب را بر عجم و سفيد را بر سياه برترى نيست جز به تقوا)). و رژيم بردگى و موالى و عبيد را ملغى مى كند و جامعه برين اسلامى را بنيان مى نهد كه در آن همه افراد بشر از هر اقليم و قاره و با هر زبان و رنگ مى توانند در كنار هم زندگى كنند و حج يكى از جنبه هاى بارز آن است.
البته حقيقت ناب عدل اسلامى و انسان شناسى شريعت احمدى(ص) را در مكتب تشيع; يعنى تفكر پاك و خالص اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بايد جست وجو كرد, زيرا بعد از پيامبر حاكمانى چون معاويه كوشيدند ديوارهايى را ميان عرب و عجم پديد آورند و اشرافيت جاهلى را زنده كنند و محروم كردن موالى (افراد غير عرب) از حقوق برابر پديده چنين تفكر جاهلى اموى بود.
امام صادق(ع) در حديثى فرمود: ((اما علمت ان اماره بنى اميه كانت بالسيف و العسف والجور و ان امامتنا بالرفق والتالف والوقار والتقيه و حسن الخلطه والورع و الاجتهاد و…;(13) مگر نمى دانى كه اماره بنى اميه بر شمشير و استبداد و ستمگرى متكى بود اما ملت ما بر اساس رفق و محبت و وقار و تقيه و حسن معاشرت و پرهيزكارى و جد و جهد است)).
حكومت حقه اميرمومنان على ـ عليه السلام ـ نمودارى از اين عدل و بينش انسان شناسانه قرآنى بود. آن حضرت در نامه اى به مالك اشتر مى نويسد: بر مردم, درنده اى خون خوار مباش كه لقمه از دهانشان بربايى, چرا كه آنان دو دسته اند: يا برادر دينى تو و مسلمان اند و يا انسانى همانند و همنوع تو و حتى اگر غير مسلمان باشند و عدالت نسبت به همه بايد رعايت شود: ((فلاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق.))(14) در زمان حكومت على(ع) پيرمردى از اهل ذمه (غيرمسلمان) گدايى مى كرد حضرت فورا دستور داد او را از گدايى باز دارند و حقوق او را از بيت المال بدهند.(15)
لشكر هتاك معاويه به شهر ((انبار)) هجوم بردند و ضمن قتل و غارت مردم زيور آلات زنان مسلمان و غير مسلمان را از بدن آنها مى كندند و مى ربودند. چون اين خبر به حضرت على(ع) رسيد خطبه اى آتشين ايراد فرمود و در ضمن آن خطبه به اين عمل ضدانسانى ياران معاويه اشاره فرمود و اضافه نمود كه اگر مرد مسلمان از مشاهده اين جنايت از غصه بميرد ملامتى بر او نيست.(16)
بدين ترتيب حق و عدالت و برابرى در اجراى عدل و رفع ظلم از حقوق عامه انسانى است كه در آن حتى دين دارى و تقوا دخالت ندارد. عدالت براى همه و حق متناسب با جايگاه هر انسان و فضيلت در سايه تقوا و عمل صالح است. و ما كه امروز طلايه دار دعوت به مكتب ناب تشيع و عدل اسلامى هستيم بايد چنين ايده و خط مشى را دنبال كنيم و در اجراى عدالت هيچ چيز را جز حق و حقيقت دخالت ندهيم و همان گونه كه حضرت امام ـ سلام الله عليه ـ بنيان گذار نظام عدل اسلامى همواره تإكيد و توصيه مى فرمود محرومان و پابرهنگان را دريابيم; چه اگر آنان نبودند نظام شكل نمى گرفت. و هر مسئولى كه امروز در هر مقامى تكيه زده مديون اين مردم فداكار و ايثارگر است و بايد به آنان خالصانه خدمت كند.ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حجرات (49), آيه13. 2 ) زخرف (43), آيه51 تا 54. 3 ) قصص (28), آيه4. 4 ) همان, آيه5.. 5 ) يونس (10), آيه92. 6 ) نهج البلاغه, قصار 297. 7 و 8 ) ارسطو, سياست, ترجمه دكتر حميد عنايت, ص12 و 14. 9 ) حقوق بين الملل اسلامى, ص7, جلال الدين فارسى. 10 ) سير حكمت, ج3, ص39. 11 ) همان, ص128, چاپ زوار. 12 ) همان, ص129. 13 ) سفينه البحار, ماده “رفق”. 14 ) نهج البلاغه, نامه53. 15 ) اصول كافى. 16 ) نهج البلاغه, خطبه27.

/

خاطرات


عشق بى ريا

نخستين بارى بود كه به صورت بسيجى به شمار سنگرنشينان جبهه مى پيوستم دوستان جبهه اى نصيحت مى كردند كه درست نيست به اين صورت به جبهه بروى و بايد با حضور تبليغى در كنار رزمندگان باشى ولى من دوست داشتم اين بار بسيجى باشم شايد افق جديدى از اين راه برايم گشوده شود.
با اين نيت بود كه به واحد بهدارى لشكر سيدالشهدإ(ع) اعزام شدم و مرا راننده آمبولانس كردند و يك كمكى هم به من دادند نامش منوچهر بود او قبل از انقلاب در دام اعتياد گرفتار و بعد از انقلاب سرباز انقلاب در جبهه جنگ شده بود. در همان برخورد اول احساس كردم كه نمى توانم با او باشم چون من يك طلبه بودم, روحيه من حوزه بود و مدرسه و فقه امام صادق و او يك آدم لوطى مسلك با تمام جهاتش. از مسئولين بهدارى خواستم فرد ديگرى را همراهم كنند ولى آنها مخالفت كردند و من هم از باب اطاعت از فرماندهى قبول كردم. البته من در احساسم اشتباه مى كردم اين را بعد به آن رسيدم.
من و منوچهر مإموريت پيدا كرديم كه به واحد مهندسى رزمى برويم آمبولانس را روشن كرديم و روانه شديم و شب هنگام به واحد مهندسى رزمى رسيديم. پس از اندكى استراحت در چادرها ما را بيدار كردند كه شما مإموريت داريد به مقر برويد چرايش را كسى چيزى نگفت. در ميان راه منوچهر كه خود در عمليات هاى مختلفى شركت كرده بود با لبخندى گفت برادر مثل اين كه بوى عمليات به مشامم برسد به نظر كه ديدم بلدوزرها, لودرها و ماشين هاى مختلفى را ديدم همه آماده. ما هم در يك ستون به حركت درآمديم. آرى منطقه عملياتى جفير بود ما به جفير رسيديم.
پس از مدتى ستون متوقف شد و هر ماشينى را به سوى سنگرى روانه ساختند. من كمى دلم گرفته بود و بيشتر ساكت بودم ولى منوچهر دائما لبخند بر لب داشت و شوخى مى كرد, عمليات شروع شده بود, در آن غوغاى حمله بچه ها و شكستن خط دشمن و غرش تانك ها, خمپاره ها و كاتيوشاها و هزاران صداى ديگر كه فضاى آن بيابان را تصاحب كرده بود منوچهر همكارم با من شوخى مى كرد.
او به آرپى چى زن هايى كه از كنارمان مى گذشتند مى گفت آهاى بچه ها آرپى چى هفت را با يك ماشين آمبولانس عوض مى كنيد. سيماى بچه هاى معصوم و زيباى جنگ را مى ديديم كه به منوچهر خسته نباشيد مى گفتند.
منوچهر مى گفت من حالم هميشه اين طور نيست كه بگويم و بخندم من از امشب خوشم مىآيد چون هيبت و شكوه خاصى دارد و من به ياد جبهه كربلا و عمليات عاشورا افتادم كه ياران سرور شهيدان در آن شب و روز چگونه گونه هايشان همانند گل مى درخشيد آرى حبيب ابن مظاهر پيرمرد جبهه پيكار حسين(ع) را كه در عمرش شايد بدين صورت در شعف نبوده در آن شب همانند كودكان در شادى و سرور بود و فارغ البال, حتما او هم از آن شب و روز خوشش آمده بود.
منورهاى عراقى تمام منطقه عملياتى را همانند روز روشن كرده بودند. بلدوزرها مشغول زدن خاك ريز بودند در آن ميان من شاهد انهدام يكى از بلدوزرها و شهادت راننده آن بودم چون دشمن منطقه را بعد از شكستن خط زير آتش گرفته بود يكى از بلدوزرها كه سالم بود بدون اين كه اصلا در فكر باشد كه همكارش شهيد شده و دشمن مسير او را شناخته و احتمال آتش به روى ماشين او مى رود. آرى (المومن كالجبل الراسخ) همانند كوه استوار و مصمم بود و چنان بر پدال گاز فشار مى داد مثل اين كه بر ماشه مسلسل فشار مىآورد. او مصمم بود كه راه را براى رفتن آمبولانسها و حمل و نقل مجروحين باز كند. بدو گفتند برادر اندكى صبر كن ماشينت را خاموش كن و در گوشه اى پناه بگير تا آتش تمام شود ولى او چيز ديگرى مى گفت, نه نه بچه ها مجروح شدند آن وقت من صبر كنم. با پشتكار و مقاومت راننده بلدوزر راه باز شد و ما هم براى آوردن مجروحين به جلو رفتيم. به خط رسيده بوديم. براى اولين بار منوچهر با لحنى زيبا و متين گفت: حاجى بى زحمت بنشين كنار تا من پشت رل بنشينم. هرچند او يكى از دست هايش را در رزمى ديگر از دست داده بود, ولى آن چنان در آن بيابان با چراغ خاموش آن هم در جاده اى كه اصلا معلوم نبود چه بود همه اش پستى و بلندى, چنان حركت مى كرد كه من باورم نمى شد.
در خط مقدم كه مى خواستيم بچه هاى مجروح را سوار ماشين كنيم از همه طرف تير مىآمد و من گرمى آتش گلوله ها را در بدن لمس مى كردم. به هر حال سه نفر از مجروحين را داخل آمبولانس خوابانديم. در بين راه از مجروحين زمزمه اى شنيديم كه مى گفتند لاحول و لا قوه الا بالله و همين براى ما و همه, قوت قلبى بود قبل از اين كه ما به مجروحين قوت قلبى بدهيم, مجروحين را به بيمارستان صحرايى رسانديم خواستيم دوباره برگرديم كه مجروح ديگرى روى زمين نماند كمك بهيارى كه به ما ملحق شده بود گفت كه من با شما نمىآيم هيچ آمبولانسى توى خط نمى رود كه شما مى رويد, به ايشان گفتم برادر توكل بر خدا كن طورى نمى شوى. اصرار ما به جايى نرسيد گفتم پس كيف كمك هاى اوليه را به ما بدهيد كيف را گرفتيم و دوباره با منوچهر به سوى خط حركت كرديم.
منوچهر خسته شده بود من پشت آمبولانس نشستم تا به خط رسيديم پيك فرماندهى شهيد شده بود فرمانده گردان به ما گفت برادرها خدا خيرتون بده چند تا مجروح هست ببريد, چون پيك ما شهيد شده مجروح ها را ببريد و برگرديد خبرى هست كه به فرماندهى بدهيد. ما به كمك چند نفرى مجروحين را به آمبولانس سوار كرديم يكى از بچه ها در حمل و نقل مجروحين بيشتر زحمت مى كشيد. فرمانده از من خواست كه همين برادر را هم ببريد ولى من با تعجب گفتم اين كه طوريش نيست فرمانده صدا زد كه ببريدش و على رغم ميل آن برادر او را همراه آورديم. به بهدارى رسيديم زمانى كه آن برادر خواست پياده شود ديدم خداى من پايش در حال قطع شدن است, تركش خورده بود اصلا هم خيالش نبود و به ما مى گفت برادر وقتى پايم را پانسمان كردند مرا هم همراهتان ببريد. خدايا چه بگويم چه مى بينم.. دكتر پايش را پانسمان كرد و گفت او بايد سريع به اهواز منتقل شود.
خواستيم كه براى سومين بار به خط برويم كه منوچهر گفت حاجى شما نيائيد شما زن و بچه داريد به درد اسلام مى خوريد من آدم بى ارزشى هستم و به درد اسلام نمى خورم و شايد خونم موجب عزت اسلام بشود, شما برويد.
در جوابش گفتم منوچهر جان اين حرفها يعنى چه شما هم به درد اسلام مى خوريد امام عصر(ع) به وجود شما كه براى اعتلاى دين خدا مى جنگيد افتخار مى كند, نه برادرم تو افتخار اسلام هستى. بازگشتيم پيام فرمانده گردان را به فرماندهى بدهيم.
وقتى بازگشتيم با يك مجروح روبه رو شديم, مجروح را سوار كرديم و خبر را از فرمانده گردان گرفتيم و راه افتاديم اين بار مجروح ما تقاضاى خواندن زيارت عاشورا مى كرد التماس مى كرد هرچه بلد هستيد برايم از زيارت عاشورا بخوانيد او مى گفت: برادرها دعا كنيد من شهيد بشوم, من دوست ندارم به پشت جبهه برگردم. او را به هر صورت به بهدارى رسانديم و راهى مقر فرماندهى شديم. با زحمت فرمانده را كه با كوهى از مشكلات دست به گريبان بود پيدا كرديم و خبر فرمانده گردان را به ايشان گفتيم. و باز به سوى خط, چيزى كه اصلا از آن خسته نمى شديم, باور كنيد ميدان جنگ و تركش و گلوله شوخى نيست ولى ديگر برايمان هراس نداشت وقتى به خط مى رسيديم خستگى و كوفتگى از تنمان دور مى شد و وجدانمان آسوده مى گشت و جواب فرماندهى را به فرمانده گردان داديم گفتم مجروحى هست ببريم كه نبود فرمانده گفت صلاح نيست ماشين آمبولانس را اينجا نگه داريم شما برويد يك ساعت ديگر برگرديد. برگشتيم ما هميشه مسير راه را طى پانزده دقيقه طى مى كرديم تا به خط سابق خود مى رسيديم ولى مثل اين كه اين بار طولانى تر شد. هرچه مى رفتيم نمى رسيديم شكل منطقه عوض شده بود هميشه يا پشت سرمان يا پيش رويمان آتش بود ولى اين بار صحنه ديگرى به طرفى ديگر بود. مشكوك شديم كه به كجا مى رويم پس از مدتى فهميديم اشتباه كرده ايم و بيراهه آمده ايم از دور تعدادى ماشين ديديم كه در حال تردد هستند و نسبتا جمع هستند, خوشحال شديم حالا كه بيراهه آمديم از بچه ها مى پرسيم راه را پيدا مى كنيم يك مقدارى كه جلو رفتيم ديديم ماشين ها شبيه ماشين هاى ما نيست يك جور ديگرى هست ناگهان منوچهر گفت حاجى اشتباه نكرده باشم اين ماشين ها مثل همان ماشين هاى غنيمتى هستند كه ما در عملياتهاى گذشته از عراقيها گرفته ايم. ولى خوب يك چيز ديگرى هم بود و آن اين كه ما از غنائم در تدارك نيروى خودمون استفاده مى كرديم. خلاصه يك مقدارى جلوتر رفتيم ببينيم صداى آنها را مى شنويم يا نه ـ بله منوچهر اشتباه نكرده بود آنها عراقى بودند و عربى صحبت مى كردند.
راستش من مقدارى دستپاچه شده بودم ولى منوچهر بدون اين كه ترسى به دل راه بدهد گفت: حاجى زود برمى گرديم خوبى مسإله اين بود كه عراقيها ما را نديده بودند ماشين استتار داشت و عراقيها متوجه نشدند برگشتيم و همان راهى كه آمده بوديم پيش گرفتيم تا اين كه به لطف خدا از دست عراقيها رهيديم.
به منوچهر گفتم بيا يك سرى به خط مقدم برويم منوچهر گفت: صبر كنيد لحظه اى استراحت كنيم بعد مى رويم, من گفتم نه منوچهر وقت استراحت بعدا هم هست, خلاصه رفتيم خط, منوچهر از فرمانده پرسيد برادر زخمى نداريد؟ فرمانده گردان هم در جواب گفت مجروح نداريم ولى او ناراحت به نظر مى رسيد از او پرسيده چرا افسرده هستى؟ فرمانده با حالتى خاص گفت والله دو تا از بچه ها اوائل عمليات رفتند جلو از خاك ريز گذشتند ولى هنوز برنگشتند. منوچهر پرسيد پس چرا كسى را دنبالشان نمى فرستيد؟ فرمانده در جواب گفت: آخر آتش خيلى زياد هست هم آتش عراقيها و هم آتش خود ما. منوچهر خيلى سريع يك نگاهى به من كرد و گفت حاجى شما برگرديد من مى روم دنبال بچه ها. من و فرمانده به او گفتيم كه برادر صلاح نيست نرو ولى ديگر گذشته بود و او تصميم گرفته بود برود تيز چابك پريد و از خاك ريز گذشت. دل من به تاپ و تاپ افتاده بود. قلبم مى زد و چشمانم به گرد راه منوچهر دوخته شده بود كه داشت از انظار محو مى شد. احساس كردم تنهايم, بى ياورم. لحظاتى نگذشته بود كه متوجه شديم عراقيها به يك نقطه اى دارند تيراندازى مى كنند ديگر دل تو دلم نبود با خودم گفتم ديگر تمام شد نمى دانم چقدر طول كشيد ولى خيلى مضطرب بودم ذهنم جولانگاه اوهام و افكار شده بود كه ناگهان از ميان گردو غبار و تاريكى شبحى را ديدم كه به سمت ما مىآمد خوشحالى تمام وجودم را فرا گرفت او منوچهر بود با يك فانسقه برگشته بود بالاخره آمد طرف ما گفت من هر چه گشتم هيچ كسى را پيدا نكردم شايد آنها در جايى مخفى بودند يا به سمتى ديگر رفته باشند (آنهم خدا مى داند)
منوچهر گفت حاجى برويم؟ گفتم: اول به فرمانده بگوييم, بعد به فرمانده گفتيم ما به سمت ضلع غربى مى رويم آنجا كمى آرامتر گفت و مى توانيم استراحت كنيم, فرمانده به ما گفت آنجا هنوز تمامش پاكسازى نشده است گفتيم تا جايى مى رويم كه پاكسازى شده باشد, ساعت نزديك 4 صبح بود كه به ضلع غربى منطقه جفير رسيديم منطقه كمى آرام بود. ماشين را در سنگرى پارك كرديم, منطقه عجيبى بود, سكوت همه جا را فرا گرفته بود و گه گاهى صدايى را از گوشه اى مى شنيديم ولى خود بيابان هراسناك و بيمناك به نظر مى رسيد ولى ما آنقدر خسته بوديم در اين افكار نبوديم, مقدارى درازكش روى صندلى خونين و مالين ماشين آمبولانس خوابيديم تا مقدارى خستگى از تنمان خارج شود ولى احساس كردم كه علاوه بر خستگى گرسنه و تشنه هستم چشمانم بسته بود به منوچهر گفتم: آبى نانى چيزى هست. او گفت: والله نمى دانم ولى مثل اين كه قبل از ما كسى آمده و ماشينش را سرويس كند, گفتم آخه كى آمده اين جا ؟ منطقه پاكسازى نشده مگر ممكن هست كسى وقت اين كارها را داشته باشد؟ ولى منوچهر گفت: حاجى من كه پايين نمى روم همه جا روغنى است گفتم منوچهر بهانه مىآورى؟ با شوخى گفت: حاجى جون اين كه امتحانش كارى ندارد يك نگاه به پايين بيندازيد! كنجكاو شدم رفتم پايين و چيز عجيبى ديدم. بله يك پتوى پهن شده. آن هم در منطقه اى كه هنوز پاك سازى نشده, جلوتر رفتم چيز عجيب ترى ديدم روزنامه اى به صورت سفره ولو كرده بودند يك چيزهايى هم رويش بود, هرلحظه كه مى گذشت بيشتر مبهوت مى شدم. دوتا نون, دو عدد كنسرو, يك قالب پنير و يك قمقمه آب. منوچهر را با حالتى خاص صدا كردم منوچهر بيا ببين چه هست! منوچهر پريد پايين گفت خوب الحمدلله روزى امشب هم رسيد. منوچهر شكه شده بود شكمون برداشت نكند تله اى دامى چيزى باشد, منوچهر گفت: حاجى مى رويم مى خوريم, گفتم نه صبر كن معلوم نيست چه هست خداوندا ما چند شب بود كه جيره نان خشك خورده بوديم اگر هم خشك نبود مال چند روز پيش بود ولى نان داغ و آب خنك چه معنايى مى توانست داشته باشد. من هنوز باورم نمى شه. منوچهر بلافاصله نشست سر سفره و بسم الله آن را گفت, گفت روزى خدا است لطف خدا است گفت حاجى اگر ما فرمانده امان امام عصر حضرت مهدى باشد از اين موهبت ها نبايد تعجب كرد. منوچهر گفت: حاجى ما چند نفريم؟ گفتم: دو نفر. گفت غذاى چند نفره؟ گفتم: دو نفره. گفت: پس چى مى خواهى بگويى؟ شما در منبرها از فرماندهى امام زمان در جبهه و لطف خدا و معجزات خدايى مى گوييد. توجيه همه اش معجزه خداست لطف لايزال الهى است. خدايا تو را سپاس كه در اين بيابان منطقه جنگ ما را روزى دادى. با منوچهر نشستيم و خورديم بجان امام من تا به حال چنين غذاى خوش مزه اى را در عمرم نخورده بودم. آنچنان خوشحال بودم كه روى پاهاى خودم بند نبودم. منوچهر مى گفت: حاجى ما تو جبهه ها خيلى از اين جريانات را ديده ايم و لحظه به لحظه جنگ ما را امام زمان(ع) فرماندهى مى كند, من از اين اعتقاد و ايمان منوچهر تعجب كرده بودم و به ياد برخورد اولى با او افتادم و خيلى شرمنده بودم. و خدا را شاكر بودم كه لايق همكارى و هم رزمى با منوچهر شدم.
بحمدالله عمليات با موفقيت به پايان رسيد و از اين كه توانسته بودم به نحو احسن كار كنم و وظيفه ام را انجام بدهم خوشحال بودم.
خدايا سربازان امام عصر(عج) را در جبهه هاى حق عليه باطل توفيق عنايت فرما و پيروزى و نصرت روز افزون نصيبشان بگردان.

پاورقي ها:

/

اعياد بزرگ اسلامى


عرفه .. قربان .. و غدير

فروردين ماه امسال در برگيرنده سه عيد بزرگ اسلامى است: عرفه, اضحى و غدير. و چقدر زيبا و جالب است كه در روز 12 فروردين نيز, بزرگترين عيد ملى ايران به وقوع پيوسته است, و آن تثبيت نظام مقدس جمهورى اسلامى است. و چه شبيه است اين روز به روز عيد غدير, روز تثبيت جانشينى اميرالمومنين و سيدالوصيين على ـ عليه السلام ـ از سوى رسول گرامى اسلام كه بى گمان اين روز, زيباترين, درخشنده ترين و مقدس ترين روز تاريخ است.

روز عرفه:
روز عرفه, روز شناخت است و هرچند نام عيد بر آن نهاده نشده ولى يكى از اعياد بزرگ اسلام به شمار مى رود. امروز روزى است كه خداى سبحان بندگان خود را به عبادت و اطاعت خويش فرا مى خواند و خوان كرم و احسان و لطف خود را براى آنان مى گسترد و درهاى مغفرت و بخشش و رحمتش را بر روى آنان مى گشايد.
امروز روز دعا و به خاك افتادن در برابر خدا و نيايش و توجه به معبود است. هر كس به اندازه معرفت و شناختش بايد دست راز و نياز را به سوى حضرت ذىالجلال بلند كند و مناجات و استغفار نمايد و هر اندازه تضرع و خشيت بيشتر باشد, قرب به خدا افزون تر خواهد بود.
بايد از امام حسين ـ عليه السلام ـ فرا گرفت كه چگونه در اين روز باعظمت, با اشك ديده و قلب شكسته و نيت خالص, خدا را مى خواند. او است كه شناخت واقعى از پروردگارش دارد و مى داند كه در اين روز, در كنار ((جبل الرحمه عرفات)), چگونه با خدايش گفت وگو كند و او را نه از روى خوف و نه از روى طمع, بلكه چون شايسته عبادت است, پرستش نمايد و نيازهايش را برشمرد و درخواست عفو و بخشش از او كند با اين كه خود معصوم از هر خطا و اشتباهى است ولى مقام الهى را قدرى است كه تنها بندگان زبده اش به آن معرفت دارند و عارفان حقيقى از خاندان اهل بيت عصمت اند كه مى دانند چگونه او را بخوانند و در درگاهش تضرع و زارى كنند و از پيشگاه ربوبى ـ على رغم هيچ گناهى ـ عذر تقصير بخواهند.
بارالها ! چقدر به من لطف دارى با آن همه جهل و نادانيم, و چه اندازه بر من ترحم مى كنى با آن همه كارهاى ناشايسته ام.
خدايا! چقدر به من نزديكى و چقدر من از تو دورم. و تو كه به من اينقدر محبت مى كنى, پس چه مرا از تو پنهان نگه داشته؟!
كور باد ديده اى كه تو را مراقب رفتارهايش نداند و زيان بار باد تجارت بنده اى كه از محبتت, نصيبى برايش معين نكرده اى…
خدايا! من به وسيله خودت, تو را مى شناسم, پس با فروغ نورت مرا به سوى خود رهنما باش و بردگى و بندگى راستين را به من بياموز تا در پيشگاهت, خالصانه پرستش كنم.
خدايا! از دانش نهانت, مرا دانش بخش و در پوشش نگه دارنده ات مرا نگه دار.
بارالها! مرا با حقايق ((اهل قرب)) آشنا ساز و راه ((اهل جذب)) را به من بنمايان…
خداوندا! تويى كه پرده ها را از دل هاى محبان و عاشقانت پس زدى تا جز تو دوستى بر نگيرند و جز به سوى تو, دستى دراز نكنند. تو مونس آنان هستى در وقتى كه تمام جهان ها و عوالم برايشان غريب است و تو راهنمايشان مى باشى آن جا كه راه ها را بر رويشان مى گشايى.
كسى كه تو را دارد چه ندارد و كسى كه تو را ندارد چه دارد!
بى گمان نوميد شد كسى كه به جز تو دل بست و زيان ديد كسى كه از تو روى گرداند.
چه گونه به سوى ديگران روى آورد در حالى كه تو هرگز يك آن از او احسانت را قطع نكردى و چگونه از غير تو درخواست يارى كرد, در حالى كه تو منت را بر او پيوسته داشتى.
اى كسى كه شيرينى هم نشينيش را به محبانش چشاند, پس در پيشگاهش, متملقانه راز و نياز كردند و اى كسى كه لباس هاى هيبتش را بر اوليايش پوشاند تا در برابرش سر به خاك افتادند. تو پيش از ياد يادكنندگان به ياد آنهايى و قبل از توجه بندگان, آغازگر احسانى و پيش از درخواست درخواست كنندگان, از درياى بى كران كرمت, بخشنده اى; پس مرا شامل رحمتت قرار ده تا به تو برسم, و بر من منت گذار و مرا جذب خويش گردان تا بر تو وارد شوم.
خداوندا! هرگز اميدم از رحمتت قطع نمى شود هرچند نافرمانيت كنم و هرگز ترسم از قهرت نمى ريزد, هرچند اطاعتت كنم, و اينك كه از همه چشم برگرفته و به تو ديده دوخته ام, آماده دريافت لطف و بخشندگيت هستم.
الها! چه گونه نوميد گردم در حالى كه تو اميدم هستى و چه گونه اهانت شوم در حالى كه تكيه گاه و پشتيبانم مى باشى…
راستى اگر دعاى عرفه امام حسين ـ عليه السلام ـ را با شناخت بخوانيم, تا اندازه اى شيرينى و لطافت عبارت هاى عرفانى آن حضرت را لمس مى كنيم; زيرا حسين خدا را مى شناسد و او را نزديك تر از ((حبل الوريد)) به خود مى داند, پس روش سخن گفتن با او و راز و نياز كردن در پيشگاهش را خوب درك مى كند و ما بايد اين سخنان را بخوانيم و تكرار كنيم و دقت نماييم و در معانيش غرق شويم و از يم عرفانش نمى برداريم, تا شايد نظر لطف خدا شامل حالمان گردد و پوششى از رحمت و مغفرتش بر آن همه گناهان و نافرمانى هايمان كشيده شود چرا كه خداوند خود را به لطف و رحمت و رإفت توصيف نموده, پس هرگز از خود نمى راند بنده اى را كه در اين روز شناخت, با برشمردن گناه هايش, به سويش روى آورده و از مقام ربوبيش درخواست عفو و بخشش نموده است.
آرى! اگر پوشش او نبود رسوا مى شديم و اگر ابر رحمتش آنى بر سر ما نمى باريد, هلاك مى گشتيم. اگر با تإييدات پنهانيش ما را يارى نمى كرد, شكست مى خورديم و اگر ما را پناه نمى داد, پناهگاهى نداشتيم.
اگر خمينى, اين بنده شايسته خداى, در او فانى نمى شد و جز او را نمى ديد, نه انقلاب به پيروزى مى رسيد و نه مستضعفين رهايى مى يافتند. و اين راز موفقيت امام بود. اين راز نهان بود كه ملت ايران يك پارچه آوايى از صداى رسايش شدند و همراه او ((لا اله الا الله)) سر دادند و همسان با او مشت ها را گره كردند و همگام با او در برابر جباران و ستمگران و ابرجنايتكاران ايستادند و تا ((احدى الحسنيين)) مقاومت و پايدارى كردند, و قطعا هرچه پيروزى به دست آمد به خاطر صبغه اللهى انقلاب و راهبرش بود و مردم هم چون گام در گام او نهادند و خدا را مد نظر خويش قرار دادند, به اين مقام والا دست يافتند و خداوند به آنها توجه كرد و دعايشان را مستجاب نمود و بر دشمنان غلبه شان داد. باز هم بايد از خدا خواست و از درگاهش ـ در اين روز مبارك ـ خاضعانه و متضرعانه درخواست نمود كه اين انقلاب الهى را تا رسيدن صاحب اصليش حضرت ولى الله الاعظم نگه دارد و لحظه اى اين ملت خداجوى را از رحمت گسترده اش دور نكند و از فتنه هاى زمان در امان دارد. آمين يا رب العالمين.

عيد قربان (إضحى) :
عيد قربان يكى از اعياد بزرگ اسلامى است و داراى منزلتى والا نزد عموم مسلمانان است.
عيد قربان روز خجسته و مباركى است كه مسلمانان به حج رفته, پس از تمام شدن اعمال حجشان, قربانى مى كنند و پس از قربانى آنچه بر آنان در حال احرام حرام شده بود, حلال مى گردد, لذا آن روز را عيد تلقى مى كنند; عيدى كه پس از انجام وظايف سنگين حج, به عنوان جايزه الهى و رهايى از احرام پيش مىآيد. و هم چنين اين روز براى ساير مسلمانان جهان نيز عيد است و احترام ويژه دارد. متإسفانه در ايران چندان به اين دو عيد بزرگ اسلامى (فطر و قربان) اهميت نمى دهند, هرچند پس از انقلاب اسلامى, با برگزارى مراسم نماز عيد با آن شكوه و جلال, به آن جلوه اى ويژه بخشيده و حقش را ادا كرده و شايان تقدير است ولى باز هم اميد است از اين روز شريف و عيد اسلامى, تجليل بيشترى به عمل آيد.
به هر حال امروز روز گرفتن جايزه از خداى منان است, روزى است كه بايد در آن آهنگ گناه نشود و انسان هاى مومن, با استفاده از چنين روز باعظمتى كه درهاى بهشت بر رويشان گشوده مى شود و باب رحمت الهى باز مى گردد, دست هاى آلوده از گناه خويش را به سوى آسمان بلند كنند و با تضرع و زارى, به پيشگاه رحمان و رحيم, درخواست مغفرت و آمرزش نمايند و حاجت هاى فردى و نيازهاى اجتماعى و گروهى خود را با اميد استجابت و روا شدن, بطلبند و بسيار عبادت و نيايش كنند. و قربانى در اين روز اگر براى زائران خانه خدا واجب است, براى ساير مسلمانان نيز سنت موكد است و بر آن تإكيد فراوان شده است. در روايت هاى مكررى نقل شده كه در روز عيد إضحى قربانى كنيد تا گرسنگان و بيچارگان از خوردن گوشت سير شوند; آنان كه روزها بلكه ماه ها توان خريدن يك كيلو گوشت براى خانواده خويش را ندارند, در اين روز فرخنده كه براى همگان عيد است و بسيار خجسته و مبارك است, آنان نيز خوشحال گردند و از خوردن گوشت حلال, بى منت, سير شوند.
و امروز روز ((تكبير)) است; تكبيرى گويا, كوبنده, محكم و بامحتوا; تكبيرى كه بازتابش كاخ ستمگران را به لرزه درآورد و قلب ستم ديدگان را شاد سازد; تكبيرى كه بيگانگان را براى هميشه از ضربه زدن به ايران اسلامى, نوميد گرداند و سرانجام تكبيرى كه به دنيا اعلام كند: ما با تكيه بر ((قاصم الجبارين)) از هيچ قدرتى ترس و واهمه نداريم و اگر روزى دشمنان اسلام در پى يورش به خاك ما يا هجوم به فرهنگ اسلامى ما برآمدند يا آهنگ حمله به ما را داشتند, با همين نداى ملكوتى كه شاه را از ايران بيرون انداخت و در مزبله تاريخ سرنگون ساخت, از خود و سرزمين خود و ناموس و مقدسات خود و انقلاب خونبار خود, مردانه و شجاعانه, دفاع مى كنيم و به خواست خداوند پيروزى و سربلندى از آن امت ما و شكست و سرافكندگى از آن دشمنان اسلام است.
دنيا بداند كه ملت ايران با ((تكبير)) زنده است و با تكبير در صحنه, پاينده است و با تكبير بر دشمنان مى تازد و با تكبير كشورش را مى سازد.

عيد غدير :
عيد غدير, عيد الله الاكبر و عيد آل محمد و ارزشمندترين و والاترين عيد اسلامى است. هيچ روزى در طول سال, فرخنده تر و مبارك تر از اين روز مقدس نزد شيعيان اهل بيت نيست.
امام صادق ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد:
((ان يوم غدير خم بين الفطر و الاضحى و الجمعه كالقمر بين الكواكب…)) روز عيد غدير خم در ميان سه عيد فطر و قربان و جمعه, مانند درخشندگى ماه در ميان ستارگان است. چه تعبير ظريفى امام دارد كه عيد غدير را تشبيه به ماه كرده است و ديگر اعياد را به ستاره; زيرا در اين روز بزرگ بود كه خداوند اعلام كرد: امروز دين را بر شما تكميل كردم و نعمتم را بر شما به اتمام رساندم ((إليوم إكملت لكم دينكم و إتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)). نعمت بزرگ اسلام كه از هر نعمتى ارزنده تر و گران بهاتر است, كامل نمى شود و محقق نمى گردد جز با ولايت على ـ عليه السلام ـ ((و مانودى بشىء مثل ما نودى بالولايه)).
محب الدين طبرى از علماى بزرگ اهل سنت نقل مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود: ((اذا جمع الله الاولين و الاخرين يوم القيامه و نصب الصراط على جسر جهنم, لم يجزها إحد الا من كانت له برإه بولايه على بن إبى طالب)).(1)
در روز قيامت كه خداوند تمام مردم را جمع مى كند و صراط بر پل دوزخ زده مى شود, هيچ كس از آن نمى گذرد جز كسى كه با ولايت على ابن إبى طالب, گذرنامه بى زارى و برائت از جهنم را داشته باشد.
ولايت على(ع) همان دين حنيف است كه فرمود:
((فإقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها)).(2)
پس اى پيامبر (همراه با پيروانت) به سوى آيين پاك اسلام روىآور كه فطرت الهى است و مردم بر آن مفطور شده اند.
و ولايت على همان طريقه و روش صحيح زندگى است كه اگر مردم آن روش را برگزينند, خداوند در روز رستاخيز, از آب گواراى حوض كوثر به دست على ـ عليه السلام ـ سيرابشان مى گرداند. ((و إن لو استقاموا على الطريقه لاسقيناهم مإ غدقا)).(3)
و ولايت همان نعمتى است كه حتما از آن سوال مى شود كه با آن چگونه رفتار كرديد ((ثم لتسإلن يومئذ عن النعيم)).(4)
آلوسى, مفسر بزرگ اهل سنت در تفسير كبير روح المعانى پس از ذكر آيه شريفه ((وقفوهم انهم مسئولون)) و آنان را متوقف كنيد و ايست بدهيد كه مسئوليت دارند و بايد پاسخگو باشند, در ذيل تفسير اين آيه, اقوال گوناگونى را نقل مى كند و سپس نتيجه مى گيرد و مى گويد: ((سزاوارترين و صحيح ترين سخن اين است كه در آن روز از عقايد و اعمال انسان سوال مى شود و از همه مهم تر و عظيم تر, قطعا ولايت على كرم الله وجهه است)).(5)
و در اين روز بزرگ كه يادآور نصب و تعيين اميرالمومنين به دست مبارك رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ و به امر پروردگارش است, بايد اين فطرت الهى را در دل ها زنده كرد و پرده هاى ظلمت و جهالت و تارهاى نادانى و غفلت را از ديدگان غافلان برداشت تا بر طريقه حق پايدار گردند و به صراط مستقيم الهى روى آورند و دينشان كامل شود.
مفضل از امام صادق ـ عليه السلام ـ مى پرسد: مولاى من! آيا به من دستور مى دهى كه اين روز را روزه بداريم؟
حضرت پاسخ مى دهد: ((اى و الله ـ اى و الله ـ انه اليوم الذى نجى فيه ابراهيم من النار فصام لله شكرا لله عزوجل ذلك اليوم, و انه اليوم الذى إقام رسول الله إميرالمومنين علما و إبان فضله و وصيته, فصام ذلك اليوم, و ذلك يوم صيام و قيام و اطعام الطعام و صله الاخوان و فيه مرضاه الرحمن و مرغمه الشيطان)).(6)
آرى, به خدا قسم ـ آرى, به خدا قسم! اين همان روزى است كه خداوند, حضرت ابراهيم را از آتش رها ساخت, پس او به شكرانه اين لطف الهى, اين روز را روزه گرفت. و همانا اين روز, روزى است كه رسول گرامى اسلام ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ را بر مردم نصب كرد و بزرگوارى و فضلش را نمايان ساخت و او را وصى و جانشين خود قرار داد, پس او هم در اين روز, روزه گرفت و اين روز, روز روزه گرفتن و دعا كردن و مسلمانان را اطعام نمودن و به ديدار برادران دينى رفتن است و در اين روز, رضايت خداى رحمان به دست مىآيد و بينى شيطان به خاك ماليده مى شود (مإيوس مى گردد).
امام صادق ـ عليه السلام ـ اعمال اين روز مهم را در چهار چيز خلاصه مى كند:

1ـ صيام: در برخى روايات وارد شده كه روزه اين روز برابر است با صد بار حج و صد بار عمره. و در روايت ديگرى, كفاره شصت سال گناه است. پس حتما برادران و خواهران به اين فضيلت بسيار مهم توجه كنند و حتما آن را روزه بدارند.
2ـ قيام: اصطلاحا قيام بر عبادت و زنده نگه داشتن اين يوم الله با مناجات و دعا و استغفار, اطلاق مى شود ولى ممكن است قيام كنايه از استقامت و پايدارى در راه حق و قيام در برابر دشمنان اسلام و مسلمين و مبارزه با طاغوت ها و ستم پيشگان باشد.
بهر حال خود قيام عليه باطل و جهاد در راه خدا, نيز يك عبادت بزرگ است بلكه از اهم فرائض و واجبات است.
3ـ اطعام الطعام: مهمانى كردن و اطعام نمودن برادران باايمان از ويژگى هاى تمام اعياد به ويژه اين عيد بزرگ است كه بر آن تإكيد شده است. و قطعا خرسند نمودن مومنين, از برترين عباداتى است كه رضايت پروردگار را به دنبال دارد.
4ـ صله الاخوان: احسان و نيكى به برادران مومن و ديد و بازديد و زيارت آنان پيوسته از اعمال بسيار پسنديده و نيكو است ولى در اين روز, تإكيد بر آن شده است. در روايت دارد كه هر وقت با برادر مومنى ديدار كرديد, براى تهنيت به او بگوييد: ((إلحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايه إميرالمومنين والائمه عليهم السلام)) سپاس و حمد خداى را كه ما را جزء تمسك جويان به ولايت اميرمومنان و ديگر امامان ـ درود خداى رحمان بر آنان ـ قرار داد.
فرا رسيدن اين اعياد بزرگ اسلامى را به مقام شامخ ولى الله الاعظم إرواحنا لتراب مقدمه الفدإ, علماى اعلام, مقام معظم رهبرى, ملت بزرگ ايران و عموم مسلمانان و شيعيان و پيروان امامان, تبريك و تهنيت عرض نموده, از خداى بزرگ خواهانيم ما را جزء شيعيان و ولايت پذيران واقعى قرار دهد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) الرياض النضره, ج2, ص172. 2 ) سوره روم(30), آيه30. 3 ) سوره جن(72), آيه16. 4 ) سوره تكاثر(102), آيه8. 5 ) تفسير روح المعانى آلوسى, ج23, ص80. 6 ) بحارالانوار, ج98, ص323.

/

تفسير سوره حشر


اطاعت از امر و نهى پيامبر(ص) و مفهوم تفويض

((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))
بزرگان اهل سنت نيز همانند اماميه از آيه ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) اطلاق فهميدند. اگرچه امام فخر رازى نخست ((ما اتيكم الرسول)) را به همان ((ما آتيكم من الغنيمه والفىء)) معنا كرده است, اما بعد مى گويد اجود اين است كه اين آيه اطلاق دارد در هرچه كه پيامبر گفت يا داد و يا نهى كرد; چه در مسائل حكومتى و چه در تبيين احكام.
قبل از او زمخشرى در ((كشاف)) نيز همين معنا را بيان كرده است. كه هم شامل حكم مى شود و هم شامل حكومت. توضيح آن اين است كه خداى سبحان رسول الله(ص) را هم والى امور مسلمين معرفى كرد هم مبين و مفسر و معلم مردم و فرمود: ((و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم))(2), ((يعلمهم الكتاب والحكمه))(3) از طرف ديگر هم به ما فرمود: ((اطعيوا الله و اطيعوا الرسول))(4). اين اطاعت رسول, هم در مسائل حكومتى است هم در مسائل احكام, چون اولين مبين و اولين معلم, وجود مبارك رسول الله(ص) است اگر ايشان چيزى را در احكام يا در حكومت فرمود اطاعت از دستور وى ضرورى و لازم است. گذشته از اين كه آيه ((ما آتيكم الرسول)) اطلاق دارد آن آيات هم تإييد مى كند.
زمخشرى در ((كشاف)) لطيفه اى را نقل مى كند و مى گويد: ابن مسعود به مسلمانى كه در حال احرام, لباس هاى رسمى و دوخته در بر كرده بود گفت: تو كه محرمى لباس هاى دوخته را نبايد در بر كنى. آن شخص به ابن مسعود گفت: يك آيه اى از قرآن بياور كه دلالت كند محرم نبايد لباس دوخته بپوشد او همين آيه را خواند كه: ((ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).
ما كه نبايد همه احكام را از قرآن بگيريم, سنت هم هست, خود قرآن فرمود من خيلى چيزها را به رسول گفتم, هم چنين خود رسول الله(ص) به ما فرمود: ((خذو عنى مناسككم)) شما دستور حج را از من بگيريد. صدها مسئله در باب حج هست كه برخى از آن ها در قرآن آمده است بقيه در قرآن نيست از سنت است, محرمات احرام چيست؟ تروك احرام چه كفاره اى دارد؟ كفاره يا قضا دارد يا ندارد؟ محرم اگر كجا بميرد حجش قبول است و كجا حجش قبول نيست؟ هيچ كدام از اين ها در قرآن نيست. درباره نماز هم اين چنين است, پيامبر(ص) فرمود: ((صلوا كما رإيتمونى اصلى)). در ساير ابواب نيز همين طور است.
در روايات ما يك سلسله مسائلى هست كه بوى افراط مى دهد, اين روايات فراوان است. مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در اصول كافى, بابى را تحت عنوان ((تفويض)) باز كرده است; يعنى كارهاى دين به ائمه(ع) تفويض شده است. در اين روايات كلمه ((تفويض)) فراوان است. بخشى از اين روايات در اصول كافى است و قسمتى در كتاب هاى ديگر روايى. بسيارى از اين روايات را صاحب تفسير شريف ((نور الثقلين)) آورده است, اينك آن روايات را نقل مى كنيم تا معلوم شود كه منظور از اين ((تفويض)) چيست؟ آيا همان تفويض مصطلح است يا معناى ديگرى دارد كه اعتدال است نه افراط و نه تفريط. در همين تفسير نورالثقلين جلد پنجم, ذيل همين آيه ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) رواياتى از ((عيون اخبار الرضا)) آورده است:

روايت اول
وقتى مإمون از امام هشتم(ع) خواست كه ايمان محض را تشريح كند و مقابل آن هم را بيان كند فرمود: يكى از چيزهايى كه در محض اسلام و شريعت الهى دخيل است اين است: ((والبرائه ممن نفى الاخيار و شردهم و آوى الطردإ اللعنإ و جعل الاموال دوله بين الاغنيإ)) انسان بايد از آن كه اباذر و امثال او را تبعيد كرده و از آن كه تبعيد شده هاى پيامبر را به مدينه برگرداند تبرى كند. ((واستعمل السفهإ مثل معاويه))(5) در فرهنگ قرآن كى مثل معاويه بود واقعا سفيه است چون ((و من يرغب عن مله ابراهيم الا من سفه(6) نفسه)) در اين روايت سخن از شخص نيست, حضرت نمى فرمايد معاويه بلكه مى فرمايد: ((مثل معاويه)). در بيان نورانى سيدالشهدا(س) سخن از ((مثل يزيد)) است نه ((يزيد)) فرمود: ((و على الاسلام السلام اذ بليت الامه براع مثل يزيد)),(7) فرمود در هر عصرى اگر زمام مردم را كسى مانند يزيد در دست بگيرد ((فعلى الاسلام السلام)). اين چون حكم جهانى است از همان اول كلى و فراگير است نفرمود چون يزيد زمامدار شد فعلى الاسلام السلام بلكه مى فرمايد ((مثل يزيد)).
در اين بيان امام هشتم(س) سخن از شخص معاويه نيست سخن از ((مثل معاويه)) است, كه فرمود: كسى كه مثل معاويه را روى كار مىآورد معاويه سفيه است و حال اينكه معاويه داعيه هوش سياسى داشت; يعنى او چهل سال با تمام سياست مدارهاى داخلى و خارجى زد و بند كرد: بيست سال به عنوان والى و نماينده بيست سال هم به عنوان خليفه رسمى. چنين كسى را امام هشتم سفيه مى داند. در بحث هاى قبل هم آورديم كه اگر تعريف عقل اين است كه: ((العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان)) عكس نقيض آن اين است كه ((ما لم يعبد به الرحمن فليس بعقل)). اگر كسى در دلش نيرويى دارد كه با او نتواند بهشت را كسب كند, سفيه است. عقل آن است كه انسان بتواند با او خدا را عبادت كند و بهشت را كسب كند.
بعد فرمود: والبرإه من اشياعهم والذين حاربوا إميرالمومنين(ع) و قتلوا الانصار والمهاجرين و اهل الفضل والصلاح من السابقين)).(8)

روايت دوم:
در عيون اخبار الرضا باسناده الى ياسر الخادم قال: قلت للرضا عليه السلام ما تقول فى التفويض؟ قال ان الله تبارك و تعالى فوض الى نبيه إمر دينه فقال ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا, فاما الخلق والرزق فلا
خداوند متعال, امر دين خود را به پيامبرش واگذاشت و فرمود: آنچه را كه رسول به شما مى دهد بگيريد و از آن چه نهى مى كند, شما هم دورى جوييد. پس مسايل تكوينى تفويض نشد اما مسائل تشريعى تفويض شد, آفريدن و رزق را, كه از كارهاى تكوينى است, خدا به عهده دارد اما تشريع و قانون گذارى را به نبى اش واگذار كرده است. چرا خلق و رزق به پيامبر و ائمه(ع) واگذار نشد, چون خدا در قرآن فرمود: ((ان الله عزوجل خالق كل شىء و هو يقول الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلك من شىء سبحانه و تعالى عما يشركون)).(9)

روايت سوم:
روايت ديگر را كه از ((علل الشرايع)) از امام هفتم(س) نقل مى كند اين است كه فرمود: ((والله اوتينا ما اوتى سليمان و ما لم يوت سليمان)) هرچه خداى سبحان به سليمان(ع) داد به ما هم داده شد و چيزهايى به ما داده شد كه به سليمان داده نشد ((و لم يوت إحدا من الانبيإ)) اين همان است كه در زيارت جامعه هم آمده كه خدا به شما چيزى داد كه به احدى از افراد نداد ((قال الله عزوجل فى قصه سليمان هذا عطائنا فامنن إو امسك بغير حساب))(10) اما درباره رسول خدا(ص) به طور كلى فرمود: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).

روايت چهارم:
روايت ديگر كه از اصول كافى نقل مى كند اين است كه ابى اسحاق مى گويد من به محضر امام ششم(ع) وارد شدم و شنيدم كه مى فرمايد: ((ان الله عزوجل ادب نبيه على محبته)) خداوند متعال, پيامبر(ص) را بر محور محبت تعليم كرد, ((فقال و انك لعلى خلق عظيم ثم فوض اليه)) كارها را به او واگذار كرده است ((فقال عزوجل ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)) بعد به ما فرمود: ((من يطع الرسول فقد اطاع الله))(11)

روايت پنجم:
روايت ديگر اين باب كه يونس عن بكار بن بكر عن موسى بن اشيم ظاهرا نقل مى كند كه: من در محضر امام نشسته بودم ((فسإله رجل عن آيه من كتاب الله عزوجل فاخبره)) مردى از آيه اى از قرآن سوال كرد, حضرت آيه را معنا كرد, ((ثم دخل عليه داخل فسإله عن تلك الايه فاخبره بخلاف ما اخبر الاول)) سپس مرد ديگرى وارد شد و از همان آيه سوال كرد, اما حضرت آن را به طرز ديگرى معنا كرد ((فدخلنى من ذلك ما شإ الله)) شبهه اى در من پيدا شد ((حتى كإن قلبى يشرح بالسكاكين)) گويا با اين كاردها دارند قلبم را شرحه شرحه مى كنند گفتم من آن جا پيش قتاده و امثال او بودم, آن ها يك نواخت حرف مى زدند, اما اين جا كه آمدم اين شخص يك آيه را چند جور معنا مى كند. فقلت فى نفسى تركت ابا قتاده بالشام لايخطىء فى الواو و شبهه)) يك واو كم و زياد نمى كرد چون آنها تقليدى بود يك چيزهايى را حفظ كرده بودند و مى گفتند, اما علوم ائمه ـ عليهم السلام ـ الهى است و بطون قرآن را يكى پس از ديگرى معنا مى كردند.
همين داستان را مرحوم آقاى حكيم ـرضوان الله عليه ـ در ((حقايق الاصول)) استعمال لفظ در اكثر از يك معنانقل مى كند.
((فجئت الى هذا يخطىء هذا الخطإ كله[ معاذ الله] آن مرد با خود گفت: اين امام, اين همه اشتباه مى كند و هر وقت كسى مىآيد آيه را يك جورى معنا مى كند. ((فبينا انا كذلك)) در همين حال بودم كه ((اذ دخل عليه آخر)) يك شخص سومى وارد شد ((فسإله عن تلك الايه فاخبره بخلاف ما اخبرنى و اخبر صاحبى)) براى اين شخص سوم به طرز سوم معنا كرد نه به طرزى كه براى من معنا كرد و نه به آن طرزى كه براى آن شخص قبلى معنا كرد, ((فسكنت نفسى فعلمت ان ذلك منه تقيه)) در اين هنگام بود كه آرامش يافتم و فهميدم كه حضرت اين كار را از روى تقيه مى كند. البته احتمال اين كه تقيه نباشد و تفسير بطون قرآن باشد هم هست,
مرحوم مجلسى ـ رضوان الله عليه ـ در شرح حال ذريح آورده است كه ((ذريح)) در تفسير آيه ((ثم ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم))(12) آيه را به سبك جديدى معنا مى كند, عبدالله بن سنان به حضور امام صادق(ع) عرض مى كند كه: ما از ذريح در زمينه آيه مطلب جديدى شنيديم و گفت از شما شنيده و شما اين آيه شريفه را براى ما طبق مناسك حج معنا كرديد و براى او طور ديگرى معنا كرديد, فرمود: آرى براى او طورى ديگر معنا كردم اما ((و من يحتمل مثل ما يحتمل ذريح))(13) چه كسى مى تواند حرف هاى ما را مثل ذريح حمل بكند.
اين دعا و تقاضا در يكى از فرازهاى نورانى زيارت جامعه آمده كه : ((و محتمل لعلمكم)) اين از آن جمله هاى بسيار برجسته است كه وقتى انسان مى خواند بايد با حضور قلب بخواند و مسئلت كند كه اى اهل بيت عصمت و طهارت آن توفيق را بدهيد كه محتمل علم شما باشم چون خود آن ها فرمودند كه احاديث ما ((صعب مستصعب)) است كه ((لايحتمله الا نبى مرسل إو ملك مقرب إو عبد امتحن الله قلبه للتقوى)).
اين ها كه خبر نيست دعا و جمله انشائيه است; يعنى از خدا مى خواهم كه توفيقى دهد كه من محتمل علم شما باشم, شما فرموديد معارف و علوم ما را فقط انبيا و صلحا و بندگان خاص مى فهمند, من هم به دامن شما بالاخره محتجب و پناهنده شدم و مى خواهم از علوم شما استفاده كنم.
آرى, اين شخص خيال كرد كه كار امام(ع) تقيه است, البته احيانا احتمال تقيه هم هست, لذا مى گويد: ((فسكنت نفسى فعلمت ان ذلك منه تقيه قال: ثم التفت الى فقال لى: يابن اشيم ان الله عزوجل فوض الى سليمان بن داود فقال: ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) و فوض الى نبيه ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فقال: ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) فما فوض الى رسول ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فقد فوضه الينا))(14) من آرامش يافتم و دانستم كه اين كار امام(ع) تقيه است. آن گاه امام به من توجه كرد و فرمود: اى پسر اشيم. خداوند متعال آن چه را كه به داود داده بود به سليمان تفويض كرد و فرمود: اين بخشش ماست, آن را بى شمار ببخش يا نگه دار, بسيارى از معارف را خدا به پيامبرش تفويض كرد و فرمود: ((آن چه را كه رسول به شما داد بگيريد و آن چه را كه نهى كرد از آنها پرهيز كنيد)) سپس هرچه را كه خدا به پيامبر داد اختيار آن را در اختيار ما قرار داد.

روايت ششم:
روايت ديگرى را هم از امام باقر(س) زراره نقل مى كند كه ((ان الله عزوجل فوض نبيه امر خلقه لينظر طاعتهم ثم تلا هذه الايه ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا;(15) خداوند متعال مردم را به نبى اش (ص) واگذار كرد, سپس امام عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد كه ما آتاكم الرسول…)).

روايت هفتم:
فضيل ابن يسار مى گويد كه: سمعت اباعبدالله(ع) يقول لبعض إصحاب قيس الماصر ان الله عزوجل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اكمل له الادب قال: ((انك لعلى خلق عظيم)) خداوند متعال, پيامبرش را تإديب كرد و پرورش داد و هنگامى كه ادب در وى به مرحله كمال رسيد فرمود: ((همانا تو صاحب خلق عظيمى)).
معلوم مى شود خلق عظيم تنها اين نيست كه انسان خوش اخلاق باشد, بلكه ملكات علمى, كيفيت كشوردارى هم جزء خلق عظيم است وگرنه ارتباطى ندارد كه بفرمايد خدا او را تإديب كرد و به اخلاق عظيم رساند بعد امر مردم را به او واگذار كرد در احكام و حكومت هر دو: ((ثم فوض اليه امر الدين و الامه)).
از اين عبارت ((امر الدين والامه)) معلوم مى شود كه ((ما آتاكم الرسول)) اطلاق دارد و احكام و مسائل حكومتى هر دو را شامل مى شود. ((امر الدين و الامه ليسوس عباده)) امر دين و امت به او واگذار شد تا بندگان خود را سياست كند. اين همان است كه: ديانت عين سياست است. چون در روايت قبل هم داشتيم كه هر چه براى پيامبر است در اختيار ائمه ـ عليهم السلام ـ است, پس ائمه هم ((ليسوسوا عبادالله)) مى شود, از همين رو است كه در زيارت جامعه مى خوانيم ((يا ساسه العباد)). و در بيان نورانى حضرت امير(س) در نامه اى كه براى معاويه نوشت فرمود: ((و متى كنتم يا معاويه ساسه الرعيه))(16) شما كى سياستمدار بوديد كجا درس سياست خوانديد چه كسى قدرت سياست عباد را به شما داد. معلوم مى شود آن چه را كه امويان داشتند اصلا سياست نبود سفاهت بود.
در اين جا امام صادق(ع) فرمود: ثم فوض اليه امر الدين و الامه ليسوس عباده فقال عزوجل ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).(17)
چرا رسول الله مفوض است چون مسدد و مويد است, اول خدا خوب با فرشته غيب او را تسديد كرد و تإييد كرد بعد كارها را به او واگذار كرد.

روايت هشتم:
باز در همان تفسير نورالثقلين ذيل آيه كريمه ((ما آتاكم الرسول فخذوه)) آمده است كه زراره مى گويد: من از امام باقر و امام صادق ـ عليهما السلام ـ شنيدم كه فرمودند: ((ان الله تبارك و تعالى فوض الى نبيه امر خلقه لينظر كيف طاعتهم)) خداى سبحان امر مخلوق ها را به نبى اش واگذار كرد تا نظر كند ببيند كه مردم در برابر امر رسول ـ صلى الله عليه و آله ـ چه مى كنند, بعد به اين آيه استدلال كرد كه: ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).(18)
در جمع شيعيان خاص نيازى به قرائت آيه نبود, ولى اگر در مجلس, بيگانه اى بود يا در مجلس, خواص حضور داشتند, براى تعليم خواص به آيات قرآن استدلال مى كردند.

روايت نهم:
اسحق بن عمار از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل مى كند كه: ((ان الله تبارك و تعالى ادب نبيه فلما انتهى به الى ما إراد)), خداوند متعال, پيامبرش را تإديب كرد و وقتى ادبش به كمال رسيد به او فرمود: ((انك لعلى خلق عظيم)) سپس امر دين را به او واگذار كرد: ففوض اليه دينه بعد از آن فرمود: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).
پس كريمه ((انك لعلى خلق عظيم))(19) نشانه كمال ادب است و كريمه ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) نشانه تفويض دين است, اين دو آيه دليل آن دو مدعا است. ((و ان الله عزوجل فرض الفرايض و لم يقسم للجد شيئا)) خداوند منان در مسإله ارث براى ورثه فريضه اى مشخص كرده است. ارث را فريضه مى گويند تا كسى خيال نكند فقط توصيه است, چون در بعضى از آيات آمده است: ((يوصيكم الله)). (20) در ذيل همان آيات ارث هم آمده است كه: ((فريضه من ا(21)لله)) لذا مسائل ارث را براى اين كه كسى خيال نكند قابل گذشت است به فرايض ياد مى كنند و احيانا از بحث هاى ارث به عنوان فرض و فريضه ياد مى كنند. در مسئله ارث براى جد چيزى در قرآن مشخص نشد اما ((ان رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ اطعمه السدس)) رسول خدا(ص) براى جد در بعضى موارد يك ششم 16 فرض كرده است, اين, جزء فرض النبى است. ((فاجاز الله جل ذكره له ذلك)) آن چه را كه رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ به عنوان ميراث جد قرار داد, خدا امضا كرد و ذلك قول الله عزوجل: ((هذا عطإنا فامنن إو امسك بغير حساب))(22) آن چه كه براى سليمان بود, براى رسول خدا با اضافاتى هست.

روايت دهم:
باز از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ است كه: ((ان الله عزوجل ادب رسوله حتى قومه على ما اراد)) تا آن را متدون كرد و قائم قرار داد بر آن چه را كه خودش مى خواهد ((ثم فوض اليه فقال عز ذكره[ :ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا] فما فوض الله الى رسوله فقد فوضه الينا)).(23)
در بررسى اين روايات اين نكته مهم را هم در نظر داشته باشيد كه در جمع بندى نهايى به اين نتيجه مى رسيم كه آن چه به رسول خدا رسيده به ائمه ـ عليهم السلام ـ هم رسيده است, يعنى: ((ما آتاكم اهل البيت فخذوه و ما نهوكم عنه فانتهوا)). اين نكته دقيق را از قرآن هم مى توان استفاده كرد.

روايت يازدهم:
زيد شحام است مى گويد: از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ سوال كردم كه معناى آيه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) يعنى چه؟ فرمود: ((اعطى[ خداى سبحان] سليمان[ را] ملكا عظيما ثم جرت هذه الايه فى رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فكان له ان يعطى ما شإ و يمنع من شإ ما شإ و اعطاه افضل مما اعطى سليمان بقوله “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا””(24)
اين هم يك دسته از روايات است كه مى فرمايد آيه ((ما آتاكم الرسول…)) بالاتر از آيه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) است, چون از كريمه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) غير از اختيار در كارهاى اجرايى چيز ديگرى استفاده نمى شود, اما از كريمه ((ما آتاكم الرسول…)) هم اختيار در كارهاى اجرايى استفاده مى شود و هم اختيار در كارهاى قانون گذارى. از همين رو است كه از آيه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) فقط حكومت را شامل مى شود. لذا در برخى از اين رواياتى كه نقل كرديم ((ما آتاكم الرسول)) بالاتر از ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) است.

روايت دوازدهم:
زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه: ((سمعته يقول ان النبى لايوصف و كيف يوصف عبد احتجب الله بسبع[ اى احتجبه الله بسبع حجاب])). اين عبدى كه حد اقل به هفت حجاب نورى محجوب است و از فرشته ها محجوب است, نمى توان او را براى ديگران توصيف كرد, چون در قضيه معراج جبرئيل ـ سلام الله عليه ـ مى گويد: من به جايى رسيدم كه بين من و آن جايى كه حضرت عبور مى كرد, درياهايى از نور بود, من به ساحل اين دريا رسيدم, از آن به بعد درياهايى از نور بود, از آن به بعد ديگر من نمى دانم او كجا رفت, چه گفت و چه شنيد؟ از آن به بعد را مى گويند حجاب نورى, حجاب نورى اين است كه انسان وقتى به جايى برسد كه يك مطلب را نفهمد, خود آن مطلب علمى مى شود حجاب. در مناجات شعبانيه هست كه خدايا توفيق بده تا دل من روشن بشود و حجاب هاى نور را برطرف كند. اگر كسى پشت اين ديوار را نمى بيند براى اين است كه اين ديوار حجاب ظلمانى است اما اگر كسى دو مقدمه علمى را نمى فهمد كه به نتيجه برسد و حل اين مقدمات براى او مشكل است اينها حجاب نورى است. اگر انسان بايد يك قاعده فقهى را بفهمد تا يك مطلب فقهى را درك كند و درك اين قاعده براى او ميسور نيست, اين قاعده براى او حجاب است, چون بايد اين قاعده را بشكافد تا به آن فتوابرسد و حال آن كه شكافتن قاعده مقدورش نيست, اين قاعده هم يك امر علمى است, علم يك حجاب ظلمانى نيست بلكه يك حجاب نورى است. درجات كمال هم همين گونه است; مثلا اگر كسى خواست به مقام رضا برسد تا توكل را طى نكند به مقام رضا نمى رسد و گذراندن مقام توكل كار مشكلى است, خود توكل مى شود حجاب نورى.
خلاصه, حضرت مى فرمايد عبدى كه به هفت حجاب محجوب شد نمى توان او را شناخت. شايد مقصود از اين هفت, هم كثرات باشد نه عدد هفت بالخصوص. در ادامه حضرت فرمود: ((و جعل طاعته فى الارض كطاعته فى السمإ)) همان طورى كه اطاعت رسول در آسمان ها واجب است, در زمين هم لازم است. دليل اين كه رسول مفترض الطاعه است اين است كه “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا”” و من اطاع هذا فقد اطاعنى و من عصاه فقد عصانى و فوض اليه))(25) خداى سبحان كار دين را به رسولش واگذار كرد.

روايت سيزدهم:
روايت ديگر از جابر است كه از امام باقر ـ سلام الله عليه ـ رسيده است كه: ((سارعوا الى طلب العلم, فو الذى نفسى بيده لحديث فى حلال و حرام يإخذه عن صادق خير من الدنيا و ما حملت من ذهب و فضه)) حديثى را كه يك انسان محقق و طالب علم از يك محدث صادق بشنود بهتر از دنياست و همه چيزهايى كه دنيا او را در بر دارد, زيرا مال دنيا رفتنى است ولى آن حديث ماندنى است. ((و ذلك ان الله يقول: “” ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا”” و ان كان على عليه السلام ليإمر بقرائه المصحف))(26) گرچه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ فرمود قرآن بخوانيد ولى ما در عين حال كه مى گوييم قرآن بخوانيد مى گوييم حديث را هم ياد بگيريد, دليل ياد گرفتن حديث آيه ((ما آتاكم الرسول)) است. پس اين آيه از ادله حجيت سخن رسول خدا است.

روايت چهاردهم:
زيد شحام از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ نقل مى كند كه چيزى را خدا به انبيا گذشته نداد مگر اين كه مشابه آن را به رسولش داد, درباره سليمان فرمود: ((فامنن إو امسك بغير حساب)) اما درباره رسولش فرمود: ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).(27)

روايت پانزدهم:
جابر از امام باقر ـ عليه اسلام ـ نقل مى كند كه: ((كيف لايكون له من الامر شىء و قد فوض الله اليه ان جعل ما احل فهو حلال و ما حرم فهو حرام قوله: “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا””)).(28)
هرچه را كه رسول خدا حلال يا حرام كرد, حلال خدا و حرام خداست.

روايت شانزدهم:
روايت ديگر را كتاب ((خصال)) از سليمان بن قيس نقل مى كند, گرچه در سندش سخنى هست اما روايات ديگر آن را تإييد مى كند, فرمود: ((و ان امر رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مثل القرآن ناسخ و منسوخ, و خاص و عام, و محكم و متشابه, و قد يكون من رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ الكلام له وجهان, كلام عام و كلام خاص مثل القرآن و قد قال الله تعالى فى كتابه “”فما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا”” فيشتبه على من لم يعرف و لم يدر ما عنى الله به و رسوله)).(29)
سخن رسول خدا مثل قرآن ناسخ و منسوخ, خاص و عام و محكم و متشابه دارد, كسى كه اهل فن نيست نمى داند كه منظور اين عام و خاص چيست, بايد آشنا به فن باشد تا اين خاص را با عام و مطلق را با مقيد ديگر هم آهنگ كند.

روايت هفدهم:
روايت ديگر از ((عيون اخبار الرضا)) از امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ است كه فرمود: ((لاترخص فيما لم يرخص فيه رسول الله و لا تإمر بخلاف ما إمر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الا لعله خوف لاضروره و ان تستحل ما حرم رسول الله او تحرم ما استحله رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فلايكون ذلك إبدا لانا تابعون لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و رسول الله تابع لامر ربه عزوجل مسلم له و قال الله عزوجل: “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا””)). (30)
فرمود: آن چه را كه پيامبر اجازه نداده, اجازه نده و به خلاف آن چه كه پيامبر(ص) امر كرده, فرمان مده مگر از روى خوف يا ضرورت. و آن چه را كه پيامبر حرام كرده, حلال مدان و آن چه را كه حرام كرده, حلال مشمار, چون ما تابع فرمان رسول خدا(ص) هستيم و رسول, خود هم تابع امر خدا است و خداوند فرموده است آن چه را كه پيامبر مى دهد بگيريد و آن چه را كه نهى مى كند واگذاريد)).

روايت هجدهم:
آخرين روايتى كه نورالثقلين نقل مى كند از روضه كافى است. خطبه اى از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ است كه در آن خطبه مى فرمايد: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا, واتقوا الله فى ظلم آل محمد ان الله شديد العقاب لمن ظلمهم)).(31)

مفهوم تفويض
تفويض و واگذارى يعنى چه؟ آيا اين همان تفويض مصطلح است يا معناى ديگرى دارد؟ در اين باره بايد گفت كه پيامبر(ص) و ائمه ـ عليهم السلام ـ مويد به روح القدس بوده اند, از اين رو هيچ گونه خطا و لغزشى در ابلاغ دين خدا و بيان احكام نداشتند, لذا آن چه را كه مى گفتند خداوند متعال, تنفيذ مى فرمود و اجازه مى داد چنان كه در روايت آمده است:
((ان رسول الله(ص) كان مسددا موفقا مويدا بروح القدس)). روح القدس هم يك فرشته جدا نيست.
بابى است كه ائمه ـ عليهم السلام ـ مويد به روح القدس اند, و در اين باب روح القدس معنا شده است; به اين صورت كه روح القدس فرشته اى جدا از روح انسان نيست بلكه نظير روح تإييدى از مراتب ارواح روح انسان كامل است. انسان در اين سير يا در حد حيات حيوانى مى ماند و حيوان بالفعل و انسان بالقوه مى شود مثل آن هايى كه ((كالانعام بل هم اضل)) هستند, يا نه انسان بالفعل است و به آن درجه اى مى رسد كه روح القدس از مراتب عاليه روح او است نه اين كه يك شىء بيرونى و جدا از جان وى باشد. رواياتى كه مى گويند ائمه ـ عليهم السلام ـ به پنج روح مويدند و داراى ارواح خمسه اند اين مسئله را به خوبى تإييد كرده اند. در اصول كافى آمده است كه: ((لا يزل و لايخطىء فى شىء مما يسوس به الخلق)) ائمه در سياست هايى كه با آن خلق را اداره مى كنند هيچ لغزشى و اشتباهى ندارند ((فتإدب بآداب الله ثم ان الله عزوجل)) نمونه ها را ذكر كرد و فرمود: در نماز, فرض الله و فرض النبى, هر دو با هم هست, فرض الله و فرض النبى در مسافرت و در وطن با هم فرق مى كنند.
فرمود: ((فرض الصلوه ركعتين ركعتين عشر ركعات فإضاف رسول الله(ص) الى الركعتين ركعتين, و الى المغرب ركعه فصارت عديل الفريضه لايجوز تركها الا فى السفر)).
اين فرض النبى مثل فرض الله قابل ترك نيست مگر در سفر آن هم يك ركعت نماز مغرب در سفر و حضر هر دو محفوظ است ((وافرد الركعه فى المغرب فتركها قائمه فى السفر والحضر فاجاز الله عزوجل له ذلك كله)) حالا خود اين روايات را ملاحظه فرماييد تا در خود اين روايات شاهدى استنباط شود كه منظور آن تفويض مصطلح محال نيست سخن از اجازه است هر كارى اينها كردند خدا تنفيذ و تإييد مى كند, نه اين كه خداوند, كار را رها مى كند و به دست رسول مى سپارد. اگر تفويض به معناى مصطلح باشد; يعنى اين كه خدا كارها را, چه در تشريع چه در تكوين, و حتى در ذره اى از ذرات تشريع يا تكوين به موجودى از موجودات واگذار كند و خود هيچ نقشى نداشته باشد, طبق دو برهان عقلى مستحيل است و روايات فراوانى هم او را نفى كرده اند. پس سخن از اجازه و تنفيذ است نه تفويض ((فاجاز الله عزوجل له ذلك)) تا خدا امضا و تجويز و تنفيذ نكند, هيچ كارى, چه در تكوين و چه در تشريع, پا نمى گيرد.
((فصارت الفريضه سبع عشر ركعه, ثم سن رسول الله(ص) النوافل اربعا و ثلاثين ركعه مثلى الفريضه)) نوافل دو برابر فريضه است. فاجاز الله عزوجل له ذلك خدا تنفيذ كرد و اجازه داد و امضا كرد. ((والفريضه والنافله احدى و خمسون ركعه)) فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت اند, ((منها ركعتان بعد العتمه جالسا)) عتمه همان عشإ است ((تعد بركعه مكان الوتر)).
درباره روزه هم همين طور است ((و فرض الله فى السنه)) خداوند متعال در طول سال, روزه يك ماه را واجب كرد و آن هم رمضان است, اما رسول خدا(ص) روزه دو ماه را مستحب كرد كه روزه مستحب, دو برابر روزه واجب است, هم چنان كه نماز مستحب دو برابر واجب است. و فرض الله فى السنه صوم شهر رمضان, و سن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صوم پيامبر(ص) روزه ماه شعبان را مستحب كرد و سه روز از هر ماه را كه دو تا چهارشنبه و يك پنجشنبه يا بالعكس است (ده تا سه روز, سى روز مى شود) پس جمعا روزه مستحبى, شصت روز مى شود. دوبرابر روزه واجب است مثل اين كه نوافل مستحبى دو برابر فريضه است: ((و ثلاثه ايام فى كل شهر مثلى الفريضه فاجاز الله عزوجل له ذلك)).
((و حرم الله عزوجل الخمر بعينها و حرم رسول الله المسكر من كل شراب فاجاز الله له ذلك)) خداوند متعال خود خمر را تحريم كرد, اما رسول الله, غير از اين, هر مسكرى را حرام كرد, و خداوند متعال آن را تنفيذ فرمود.
((و عاف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اشيإ و كرهها ولم ينه عنها نهى حرام, انما نهى عنها نهى اعافه و كراهه ثم رخص فيها فصار الاخذ برخصته واجبا على العباد)).
بعضى از چيزها را حضرت رسول الله مكروه كرده خدا همين مكروه را امضا كرد و فرموده بايد به عنوان مكروه تلقى كنيد نه به عنوان واجب يا حرام يا مستحب و مانند آن, ((كوجوب ما يإخذون بنهيه و عزائمه و لم يرخص رسول الله(ص) فيمانهاهم عنه نهى حرام و لا فيما امر به امر فرض لازم)).
رسول خدا در محدوده كار خدا دخالت نكرد آن جايى را كه خدا اجازه داد به اذن خدا بعضى از چيزها را مستحب و يا بعضى از چيزها را مكروه كرده است ((فكثير المسكر من الاشربه نهاهم عنه نهى حرام لم يرخص فيه لاحد, و لم يرخص رسول الله(ص) لاحد تقصير الركعتين التين ضمهما الى ما فرض الله عزوجل بل الزمهم ذلك الزاما واجبا لم يرخص لاحد فى شىء من ذلك الا للمسافر)) كه در حال سفر آن ركعتين اخيرتين را بايد ترك كرد ((و ليس لاحد ان يرخص ما لم يرخصه رسول الله(ص) فوافق امر رسول الله امر الله و نهيه نهى الله عزوجل)).
پس سخن از تفويض نيست بلكه تنفيذ است; يعنى هر كارى كه رسول الله پيش نهاد داد خدا امضا كرده, لذا خدايى شده است. ((و وجب على العباد التسليم له كالتسليم لله تبارك و تعالى)) يعنى بر بندگان واجب است كه تسليم اين فرمان ها شوند, هم چنان كه تسليم دستورهاى الهى اند. ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره حشر (59) آيه9ـ6. 2 ) سوره نحل (16) آيه44. 3 ) سوره بقره (2) آيه129. 4 ) سوره نسا (4) آيه59. 5 ) تفسير نورالثقلين, ج5, ص278, ح22. 6 ) سوره بقره(2) آيه130. 7 ) بحارالانوار, ج44, ص326. 8 ) تفسير نورالثقلين همان. 9 ) همان, ص279, ح25. 10 ) همان, ح27. 11 ) همان, ح28. 12 ) سوره حج(22) آيه29. 13 ) تفسير نورالثقلين, ج3, ص492, ح97. 14 ) همان, ج5 ص280, ح30. 15 ) همان, ح31. 16 ) نهج البلاغه, نامه10. 17 ) تفسير نورالثقلين, همان, ح32. 18 ) همان, ص281, ح33. 19 ) سوره قلم (68) ص4. 20 ) سوره نسإ (4) آيه11. 21 ) همان. 22 ) تفسير نورالثقلين , ج5, ص282, ح34. 23 ) همان, ح35. 24 ) همان, ح36. 25 ) همان, ح37. 26 ) همان, ص283, ح41. 27 ) همان, ح42. 28 ) همان, ح43. 29 ) همان, ح44. 30 ) همان, ح45. 31 ) همان, ح46.

/

عاقبت انديشى


اشاره:
اخلاق, همزاد اسلام است و ريشه در تعاليم بنيادين دين دارد. آن چه در پى مىآيد سلسله سخنرانى هايى است كه حضرت آيت الله مصباح يزدى در حوزه فرهنگ و اخلاق در حوزه علميه قم ايراد فرموده اند. ((واحد فرهنگى پاسدار اسلام)) بسى خرسند است كه مى تواند بار ديگر مباحث اخلاقى, اجتماعى حضرت ايشان را به خوانندگان محترم ارمغان دهد. با آرزوى توفيق براى ايشان و مخاطبان محترم, نخستين مقال از سلسله درس هاى اخلاق از نظر گرامى تان مى گذرد.

انسان در هر مرحله اى از زندگى بايد خود را بيابد و براى آينده برنامه اى داشته باشد. انسان دورانديش ـ چه موحد و چه غير آن ـ بايد براى آينده خود فكرى بكند, اگر فردى به خدا و روز قيامت ايمان دارد, براى آينده دورترش نيز ـ كه به نظر ما دور و البته نزديك است: ((انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا)) ـ بايد در فكر باشد. در آيه شريفه مى فرمايد: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) هر كسى بايد بيانديشد كه براى فردايش چه فرستاده است, خداوند نمى فرمايد كه شما بيانديشيد, بلكه مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا اتقواالله)). بعد سياق كلام تغيير مى كند. آن گونه كه در گفت وگوهاى عرفى صحبت مى كنيم, قاعده بر اين است كه, مثلا بفرمايد: ((وانظروا ما قدمتم لغد)) تقوا داشته باشيد, از خدا بترسيد و ببينيد كه چه براى فردايتان فرستاده ايد. نمى فرمايد: ((وانظروا ماذا قدمتم لغد)) بلكه مى فرمايد: ((ولتنظر نفس)). شايد اين تعبير به اين معنا اشاره داشته باشد كه بسيار اندك اند كسانى كه به اين فكر بيفتند. گويى چنين معنايى را هم افاده مى كند كه آخر خوب است كسى هم بدين امر بينديشد, كه براى فردايش چه فكرى كرده و چه هديه اى از پيش فرستاده است. انسان آن قدر از آينده و عالم آخرت غافل است كه نمى توان انتظار داشت, همه به اين فكر باشند, بلكه اندك افرادى پيدا مى شوند كه در اين فكر باشند. بله: اين كه براى فردا چه پيش فرستاديم و چه پيش مى فرستيم, ممكن است به صورت هاى مختلفى تفسير شود و هر گروهى طبق برداشت هاى ذهنى خود چيزهايى از اين مطلب استنباط كنند. شايد معناى ((به فكر مرگ بودن)) در ذهن خيلى ها باشد; يا تصور شود به معناى تهيه ديدن سلسله كارهاى معينى است كه در كنار كارهاى زندگى بايد آنها را انجام داد; يعنى ما در زندگى لوازمى بايد تهيه ببينيم, براى خوراك و پوشاك و مسكن. اينها سلسله مسائلى است كه هر كسى خود بايد رعايت كند. ضمنا بايد گاهى هم فكر اين باشيم كه برگ سبزى به گور خويش بفرستيم, و اين چيزى جدا از مسائل اصلى مى باشد. و در حاشيه زندگى است از اين جهت ديده مى شود كه كسانى در طول عمر براى دست يافتن به اين گونه مسائل زندگى خيانت ها و جنايت هايى را انجام داده اند, بار خودشان را به اصطلاح بستند و براى فرزندان و نوه و نتيجه هايشان هم فكرى كردند, در آخر عمر, مثلا در جوار مرقدى مجاور مى شوند و مثلابه كار آخرت مى پردازند. بنابراين كار دنيا را بايد به هنگام جوانى و نشاط انجام داد. و وقتى از زندگى دنيا راحت شديم آن وقت فكرى هم براى آخرتمان بكنيم. اينان فكر مى كنند, تلاش براى زندگى دنيايى, نمى تواند هيچ ربطى به آخرت داشته باشد, ولى اين بينشى نارسا, انحرافى و غلط است و صرف نظر از انحرافات ديگرى كه درباره مسائل اعتقادى; مخصوصا اعتقاد به قيامت وجود دارد بعضى از همين مسلمان هايى كه اعتقادشان صاف و پاك است نيز اسير اين انحراف هستند.

دنيا و رستاخيز از نظرگاه اسلام
دنيا و آخرت از نظرگاه اسلام بدين صورت نيست كه دنيا حسابى مستقل دارد و آخرت هم حساب جداگانه اى دارد. بينش اسلامى چنين است كه: سراسر زندگى دنيا, براى آباد كردن آخرت است. اصولا ما به اين دنيا آمده ايم و به ما مهلتى داده شده كه چند صباحى در اين عالم زندگى كنيم تا زندگى اخروى خود را با انتخاب بسازيم. آن قدر در اين زمينه آيات و روايات فراوان است كه احتياج به تذكر ندارد, در نهج البلاغه اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((و لغيرها خلقتم و فيها اختبرتم)) يا مى فرمايد: كسى كه براى آخرت آفريده شده با دنيا چه كار دارد يا مى فرمايد: اين دنيا پلى است كه بايد از آن عبور كنيد و به سر منزل برسيد و يا راهى و گذرگاهى است كه بايد از آن عبور كنيد. اين جا توقف گاه نيست. اين تعبيرات در نهج البلاغه زياد آمده است كه هر كس مرورى اجمالى بكند, نمونه هاى زيادى از آن را به دست مىآورد.
به هر حال بينش اسلامى اين است كه ما اساسا اين ((دنيا)) را به صورت ((يك راه)) ببينيم. دنيا مرحله كوتاهى از زندگى ابدى انسان است كه بايد در اين مرحله, شالوده هاى سعادت يا شقاوت را براى خودمان بسازيم. و اهميت آن در اين است كه با عمر كوتاه آن بايد اسباب زندگى ابدى را تدارك ديد. اين است كه هر لحظه اين دنيا بى نهايت ارزش دارد. بعضى ها براى خود شعار تهيه مى كنند و گاهى مى نويسند: ((وقت طلاست)) براى اين كه وقتشان تلف نشود و از آن خوب استفاده كنند آن را با طلا هم سنگ مى كنند. در صورتى كه اگر ما طبق بينش اسلامى حساب بكنيم, يك لحظه زندگى انسان به همه طلاهاى عالم مى ارزد و يك نفس كشيدن گاهى به همه آنها برترى دارد. براى اين كه با يك لحظه عمر دنيا مى توان اسبابى تهيه كرد كه از همه آن طلاها ارزش مندتر است. متإسفانه ما در اين مسائل فكر نمى كنيم. اگر كسى اين چنين فكر كرد و فهميد كه زندگى دنيا چقدر ارجمند است با اين كه دنيا به اندازه آب بينى بز, از نظر اميرالمومنين(ع) ارزش ندارد, اما عمر آدم بسيار ارزش مند است. آن جا كه مى فرمايد: ((دنيا ارزش ندارد, رها كن… آيا يك آزادمرد پيدا نمى شود كه اين نيم خورده آلوده را به دور بيندازد؟ يا مى فرمايد: دنيا به اندازه اين لنگه كفش براى من ارزش ندارد; يعنى زخارف دنيا پيش على ارزش دل بستن ندارد و مومنى كه در مكتب على تربيت شده باشد نبايد بدين ها دل ببندد. لحظات عمر انسان در اين دنيا, با اموال دنيا قابل مقايسه و سنجش نيست. خداوند در ادامه آيه مى فرمايد: ((ولتنظر))… در آن آيه شريفه با لحن لطيفى كه بر اهل نظر پوشيده نيست مى فرمايد: ((ولتنظر نفس)) يك كسى بايد به اين فكر بيفتد كه ((ما قدمت لغد)) براى فردايش چه فكرى كرده. بدون شك منظور از فردا زندگى بعدى است كه آن قدر نزديك است كه گويى فرداست. همه عمر دنيا نسبت به زندگى آخرت در حكم چشم بر هم زدنى است. بعد از يك چشم به هم زدن ديگر چيست؟
اين دنيا چنان انسان را مى فريبد كه حاضر مى شود, خوشبختى هاى بزرگى را از دست بدهد, و جنايت هاى عظيمى را مرتكب شود و براى خود چه بدبختى هاى ابدى تهيه بكند كه وقتى به عرصه رستاخيز وارد مى شود آرزو مى كند: اى كاش لحظه اى از عمرم را در راهى صرف كرده بودم كه مرا از اين بلاها نجات مى داد.
دنياگذرگاهى است كه بايد از آن گذشت تا به مقصود رسيد. بنابراين هدف ما نبايد اين باشد كه دنيا را آباد كنيم. اگر هم آباد كردن در اين عالم مطلوب باشد به خاطر اين است كه طبق امر خدا براى خدمت به خلق خدا باشد. كه آن هم كارى است, براى روز رستاخيز, وگرنه هدف اين نيست كه انسان در اين عالم خوش بگذراند و خوش بخورد و خوش بخوابد. اين دنيا, راه است و راه را بايد طى كرد. اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد كه: اگر دنيا در نظر خدا ارزش داشت به بندگان صالحش از نعمت هاى اين دنيا بسيار لطف مى كرد و براى آنها خوشى هاى اين عالم را فراهم مى كرد. شما ببينيد زندگى انبيا چگونه گذشت؟ اول پيغمبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ را مثال مى زند و مى فرمايد: پيغمبر شما در اين دنيا به گونه اى زندگى كرد كه يك شكم سير از غذاى دنيا پر نكرد. روزى يكى از همسرانش پرده اى در اتاق آويخته بود كه روى آن نقش هايى بود. حضرت به همسرش فرمود: ((يا فلانه غيبيه عنى)) اين پرده را از جلو چشم من دور كن, اين پرده مرا به ياد دنيا مى اندازد, بعد اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: آن قدر پيغمبر اكرم(ص) دنيا را كوچك مى شمرد كه نمى خواست نشانه اى از دنيا در مقابل چشمش باشد. بعد مى فرمايد: هر كس به چيزى دشمنى داشته باشد نه مى خواهد آن را ببيند و نه مى خواهد اسمش را بشنود. بعد مى فرمايد: ((ولو شئت ثنيت بموسى بن عمران ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ مى خواهى نمونه ديگرى از پيغمبرى ديگر برايت نقل كنم: موسى وارد مدين شد, گفت: ((رب انى لما انزلت الى من خير فقير)). اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: به خدا قسم, موسى آن وقتى كه اين حرف را زد و از خدا طلب خيرى كرد, فقط يك قرص نان جو مى خواست كه شكمش را سير كند; آن قدر علف بيابان خورده بود كه گوشت هاى بدنش آب شده بود و سبزى گياه از زير پوست بدنش پيدا بود. بعد مى فرمايد: ((ان شئت ثلثت بداود)) ـ عليه السلام ـ مثال سومى برايت ذكر كنم: داود پيغمبر از ليف هاى خرما حصير مى بافت و مى فروخت بعد, اين حصيرها را مى برد و صدا مى زد, كيست كه اين ها را از من بخرد؟ يك لقمه نان به من بدهد كه شكمم را سير كنم؟ باز مى فرمايد: اگر مى خواهى مثالى ديگر برايت بزنم به عيسى بن مريم ـ على نبينا و آله و عليه السلام ((فلقد كان يتوسد الحجر)) بالش زير سرش سنگ بود, هيچ وقت شكم را از غذاى دنيا سير نكرد و جامه اى براى خودش تهيه نكرد.
بالاخره مى فرمايد: شما بايد به پيغمبرتان تاسى كنيد, الگوى شما بايد شخص پيغمبر باشد و خدا او را تا روز قيامت علمى قرار داد كه مردم به او بنگرند و او را پيروى كنند زندگى پيغمبر نه فقط براى زمان خودش الگو بود, بلكه الگويى است كه تا قيامت مردم بايد به او توجه داشته باشند و در زندگى از او تبعيت كنند. در پايان آن خطبه هم يك جمله اى راجع به خود مى گويد, مى فرمايد: به خدا قسم اين لباسم را آن قدر وصله زده اند كه ديگر از پينه كننده اش خجالت مى كشم. قال لى قائل الاتنبذها عنك كسى به من گفت : حالا ديگر اين را دور نمى اندازى؟ قلت: اغرب عنى فعند الصباح يحمد القوم السرى گفتم برو دور شو, راهيان شب موقعى كه صبح شد از شب روى خود خوشحال مى شوند; يعنى ما در اين عالم حكم شب روانى را داريم كه در راه تيره اى قدم برمى دارند, گرچه سخت است و تحملش مشكل است, اما وقتى صبح شد و به منزل رسيديم آن وقت خوشحال مى شويم كه شب را با سختى گذرانديم. اين زندگى پيغمبر ما و امام ما است. لحظاتى را جز با ياد خدا و ياد جوار خدا و عالمى كه به خدا ارتباط دارد, نمى گذراند. با آن همه عبادت ها كه از سر شب تا صبح; پانصد ركعت نماز مى خواند بعد از اين كه به خانه فقرا سرزده بود وبه آنها غذا داده بود, بعد از همه اينها آخر شب كه مناجاتهايش را مى كرد صدا مى زد: آه آه من بعد الطريق و قله الزاد آه از راه دور و توشه كم.
به هر حال زندگى ما در اين عالم بايد براى آخرت باشد. اعمالى را كه به ما دستور داده اند, همه به خاطر اين است كه براى سعادت آخرت ما موثر باشد, خواه اعمالى كه جنبه عبادت اصطلاحى دارد و خواه اعمالى كه به عنوان وظايف فردى يا اجتماعى ديگرى است. مومن بايد تمام كارهايش را به عنوان عبادت و بندگى خدا انجام بدهد. هر كارى انجام مى دهد, ببيند انگيزه اش براى اين كار چيست؟ خواه به نفع خودش يا به سود ديگران; خواه موجب راحتى او در اين عالم يا موجب رنج و سختى اش باشد, خواه به شكل عبادت يا به شكل كارهاى دنيوى باشد, خواه به شكل معاشرت با زن و فرزند يا دوستان باشد يا جهاد در ميدان جنگ. مومن بايد انگيزه اش را روشن كند. آيا خدا مى گويد برو يا دلت؟ يا نه مردم مى گويند برو؟ كه آن هم بالاخره به دل برمى گردد, چون مردم مى گويند و من هم دلم مى خواهد كه كارى بكنم كه مردم خوششان بيايد, پس اين كار را مى كنم بالاخره به يكى از اين دو منتهى مى شود: خدا يا دل. حالا دل, نفس ,شيطان, مردم, زن, فرزند, رفيق, همسايه, دوست يا آشناست. همه اينها به دل برمى گردد. دو راه بيش تر نيست: اگر انگيزه خدا باشد فطوبى, اما اگر انگيزه هواى نفس شد, هرچند كار كار خدايى است اما ما اينها را به خاطر نيت ديگرى انجام مى دهيم: ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا)) ما مى توانيم از بدبخت ترين مردم باشيم, ما كه مسلمان و مومن هستيم مى توانيم از خودمان موجودى بسازيم كه از بدبخت ترين مردم باشيم. كافرى كه مى داند كافر است و راهش باطل است, ظالمى كه مى داند راهش خطا است و آخرش هم جهنم است. اين آگاهانه جهنم را براى خود مى خرد. وقتى هم به جهنم مى رود مى داند كه همين جهنمى است كه براى خود خريده است. حالا هم به آن مى رسد. اين ديگر غير از عذاب جهنم عذاب ديگرى ندارد.
وقتى هم به جهنم مى رود ديگر برايش چيز تازه اى نيست, اما بدتر از او, كسى است كه خيال مى كند به بهشت مى رود. چنان نفس و شيطان او را فريفته اند كه خيال مى كند كارهايش خيلى خوب است و از اين عالم كه رفت در صدر بهشت مى نشيند, اما چشمش كه باز مى شود مى بيند نه, جهنم است با خود مى گويد: نكند ملائكه اشتباه كرده اند كس ديگر را مى خواستند اين جا بياورند! مى گويد بابا من فلانى هستم! داراى چنان مقام علمى و عملى بودم و چقدر به خلق خدمت كردم, چقدر مبارزه كردم. مى گويند: همه كارها كه كردى براى دنيا بود. درس خواندى براى ين كه رئيس شوى كار كردى براى اين كه پول دار بشوى, به مردم خدمت كردى كه تو را مدح كنند. براى ما چكار كردى؟ مى گويد: اين همه عبادت كردم, خوب عبادت را براى چه كسى كردى و به چه نيتى؟ آن جا كه نمى شود دروغ گفت اگر آدم دروغ هم بگويد مشتش بيش تر باز مى شود. به هر حال: ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا)).
كوشش آنها صرف زندگى دنيا شد, در دنيا گم شدند. از دنيا راهى به بيرون نبردند همين جا ماندند: ((و ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا)) در حالى كه مى پنداشتند كه بسيار خوب كار كرده اند. انتظار داشتند كه با اين كارها به بهشت نايل شوند. آن گاه حسرت مى خورند كه چگونه اين همه تلاش كردند و به جاى اين كه به بهشت بروند به جهنم رفتند, طبعا آن كسانى كه طمعشان در آخرت بيش تر بود, به اين عذاب حسرت مبتلا مى شوند چون فكر مى كردند بيش تر كارهاى خوب كرده اند, هرچه آدم خودش فكر كند كه بالاتر رفته, وقتى مى رود و مى بيند كه پايين افتاده حسرتش بيشتر مى شود. اما خداوند هيچ وقت به ظاهر قضايا نگاه نمى كند او دانه دانه كارها را حساب مى كند و حوصله اش هم سر نمى رود حساب نفس كشيدن ها و كلمه كلمه حرف زدن ها را دارد. اين حرف را براى چه گفتى؟ تويى كه در فلان مقام بودى فرضا همه كارهايت خوب بود اين كلمه را براى چه گفتى؟ تو كه همه كارهايت درست بود, اين قدم را براى چه برداشتى؟ اين امضا را براى چى كردى؟ الى آخر. اگر فكر كنى از يك عمل صرف نظر كنند و آن را ناديده بگيرند, هرگز چنين نيست. اولياى خدا ترسشان از حساب از همه كس بيشتر بوده, چون معرفتشان بيش تر بوده است. آنان مى دانستند خدا كار بيهوده انجام نمى دهد. همان قدر كه حكمتش بى نهايت است, دقتش هم در كارهابى حساب است, امر برايش مشتبه نمى شود چيزى يادش نمى رود. البته مسإله مغفرت, رحمت وشفاعت در جاى خودش وجود دارد اما بى حساب نيست. مراتب شفاعت و وقت آن در مورد كسى كه مشمول شفاعت بشود, حساب دارد. چه كسى شفاعت بشود و چه اندازه و به چه مقامى برسد, بى حساب نيست. تازه هر فردى آن مقدار از اعمالش كه مشمول شفاعت بشوند به حساب مىآيد و نيز مسائل ديگرى كه همه حساب دارد. خلاصه انسان بايد بداند كه ((ان الناقد بصير)); يعنى كسى كه قرار است نقادى كند و كارها را بررسى و رسيدگى كند او بسيار دانا و بينا است. ((ان الله خبير بما تعملون)) به دقايق كارهاى شما آگاه است, خوب مى داند كه اين كارها چه اندازه ارزش دارد و چه بايد در مقابلش داد؟ بنابراين, ما در همه كارها بايد دقت داشته باشيم كه هر چه معرفت مان زيادتر مى شود و نسبت به خدا و پيامبر و امام, شناخت بيشترى پيدا مى كنيم دقت ما در اعمالمان بيش تر بشود. قرآن مى فرمايد: ((اتقوا الله)) چه كنيم كه تقوا داشته باشيم؟ امام صادق(ع) مى فرمايد: ((تقوا اين است كه اگر كسى شب تاريكى در بيابانى راه برود كه در هر قدمى كه پا مى گذارد, مارى خفته باشد يا عقربى زير پايش باشد, اين شخص چقدر با احتياط قدم برمى دارد؟ زمين تاريك است و هيچ چيز معلوم نيست. متقى كسى است كه سراسر عمرش را در دنيا اين طور بگذراند.)) هر قدمى كه مى خواهد بردارد حواسش جمع باشد كه كجا مى خواهد پاى بگذارد. مراقب هر لفظى كه از دهانش بيرون مىآيد باشد: ((مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد)). يكى از چيزهايى كه براى ما غفلت مىآورد قدرت و كاميابى است. انسان وقتى هدفى در پيش دارد و هنوز به آن نرسيده خيلى تلاش مى كند كه به آن هدف برسد, سعى مى كند كارى را كه بايد انجام بدهد سريع و خوب انجام بدهد. وقتى كارش تمام شد و به هدف خود رسيد: مثل اين كه ديگر خود را آزاد مى داند. اين يك اثر طبيعى است و در كارهاى دنيوى و اخروى فرق نمى كند با اين كه ما نوعا نماز چهار ركعتى مان بيش از چند دقيقه طول نمى كشد, اما وقتى سلام نماز را داديم, احساس راحتى مى كنيم. وقتى نمازمان تمام شد, مثل اين است كه از يك قفس آزاد شده ايم! محصلى كه مشق مى نويسد, وقتى كلمه آخر را نوشت, دفتر را كنار مى گذارد و نفسى مى كشد و مى گويد: آه راحت شدم! اما شيطان در اين جاها خيلى كار مى كند. كارهاى آخرت اين طور است كه انسان مسئوليتى را كه به عهده مى گيرد و مى خواهد وظيفه اى را كه خدا به دوش او گذاشته انجام بدهد, مواظب باشد اين كار را درست انجام بدهد, اما وقتى تمام شد شيطان به آدمى چنين وانمود مى كند كه ديگر از زير بار تكليف درآمد و مى تواند مقدارى هم به كارهاى غيرضرورى و لهو بپردازد.
حجاجى كه به مكه مى روند, چون چند روى زير فشار محرمات احرام مى باشند و رعايت اين شرائط مشكل است, در پايان اعمال حج كه از احرام بيرون مىآيند, نفس راحتى مى كشند. آن گاه مى خواهند همان كارهايى را كه در حال احرام ممنوع بوده از همان ساعت آزادانه انجام بدهند و اين چندان گسترش پيدا مى كند كه اگر اين چند روزى مواظب بودند كه گناهى مرتكب نشوند, وقتى حج تمام شد ديگر اين مواظبت هم تمام مى شود. و اين است كه خيلى از كسانى كه اعمال حج را انجام مى دهند بعد از آن گناهانى مرتكب مى شوند كه قبل از آن هم مرتكب نمى شدند! و شايد راز اين كه مى فرمايد: ((اذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم آبائكم)) همين معنا باشد وقتى اعمالتان تمام شد بيش از آن كه به ياد پدرتان هستيد, به ياد خدا باشيد. اين حالت تقريبا طبيعى است و بيان شد كه آدمى وقتى از يك كارى فارغ و آسوده شد ديگر مى خواهد از قيود آن رها باشد اين خطر براى كسانى كه سال ها در كار مبارزه و سختى و زندان بوده اند و پول ها خرج كرده اند, بيش تر است. گويا شانه خودشان را از زير بار تكليف سبك مى بينند, اين جا است كه شيطان بيش از همه جا انسان را فريب مى دهد كه شما وظيفه ات را انجام دادى و اهل بهشت هستى و ديگر از اين كارها بالاتر نيست حالا ديگر رعايت حكم خدا در اين مسائل لازم نيست.
به طور مثال يك قاضى نمى تواند هر چى به ذهنش رسيد عمل كند, بلكه اسلام وقرآنى هست كه بايد طبق آن حكم داد; نمى توانى اموال مردم را بدون دليل مصادره كنى. زمين هايشان را بگيرى. درخت هاىشان را قطع كنى. به هر حال خداوند حساب هر چيزى را دارد. و سر سوزنى از هيچ چيز نمى گذرد. گذشت هايش حساب دارد. آن جا كه بايد بگذرد از كوه گناه و جرم مى گذرد. گاهى يك گناه كوچك وقتى با استخفاف و بى اعتنايى همراه باشد, آن قدر موجب غضب خدا مى شود كه انسان به سختى مورد تنبيه و عذاب خداوند واقع مى شود. ممكن است كسى گناه بزرگ ترى با شرمندگى انجام بدهد اما انسانى كه با بى اعتنايى به حكم خدا و لاابالى گرى در مقررات خدا كارى را انجام بدهد به اين سادگى بخشيده نمى شود. حواسمان در قضاوت هايى كه مى كنيم جمع باشد. در اختلافاتى كه بين اشخاص مومن و مسلمان پيش مىآيد, سعى كنيم دامنه آن جمع تر شود و نگذاريم آتش درگيرى بيش تر بشود امروز عالم و جاهل, دوست و دشمن, همه مى گويند كه ما احتياج به وحدت داريم, آرى همه مى فرمايند اما چرا همان كسانى كه از وحدت دم مى زنند فراموش مى كنند و در بعضى از كارها كه موافق سليقه شان نيست به اختلافات دامن مى زنند.آيا فكر نمى كنند كه اينها به كجا منتهى مى شود؟ چه كسانى از اين اختلافات سوء استفاده مى كنند؟ اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در نهج البلاغه مى فرمايد: ((شقوا امواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طريق المنافره وضعوا تيجان المفاخره)) امواج فتنه ها را با كشتى هاى نجات بشكافيد, كشتى هاى موج شكنى داشته باشيد. وقتى در اجتماع موج هاى اختلاف بلند مى شود و آتش فتنه شعله مى كشد آن ها را خاموش كنيد و به آن دامن نزنيد. ((عرجوا عن طريق المنافره)) اين كه يكديگر را از هم متنفر مى كنيد, راهى نيست كه شما را به منزل برساند. از اين راه نرويد: ((وضعوا تيجان المفاخره)) تاج به خود باليدن و فخر فروختن را از سرهاتان برداريد. اين تاج براى سر شما زيبنده نيست. حالا وقت صفآرايى و مانور, نيست. نگذاريد دشمنان از اختلافات شما استفاده كنند. آتش افروزان را شناسايى كنيد و جلوشان را بگيريد كه به اختلاف دامن زدن هنر نيست: ((هذا مإ آجن و لقمه يغص بها آكلها)) حضرت در مورد خلافت مى فرمايند: اين آب ناگوارى است و لقمه گلوگيرى است. ((و مجتنى الثمره لغير وقت ايناعها كالزارع بغير إرضه)). به هر حال, بايد توجه داشته باشيم همين كه در طريق انقلاب هستيم و كارهاى انقلابى مى كنيم, خيال نكنيم كه هر كارى با نظر خودمان انجام دهيم, درست است و از ما پذيرفته مى شود. ما بايد بگوييم و همه عمل كنيم و بدانيم كه حجت بر گوينده و شنونده تمام است. قدم به قدم كارهاى ما حساب دارد. كلمه به كلمه حرف هايمان هم حساب دارد. يك قضاوت بدون تحقيق اگر درست هم از كار دربيايد مواخذه دارد آيا داستان داود(ع) را شنيده ايد؟ داود پيغمبر خدا مشغول عبادت بود دو نفر براى قضاوت نزد او آمدند. يكى از آنها گفت: ((هذا اخى له تسع و تسعون نعجه و لى نعجه واحده فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب)) يكى شان گفت: من يك گوسفند دارم و برادرم 99 گوسفند دارد. به من گفته آن يكى را هم به من بده تا من صدتا گوسفند داشته باشم. دعوا به حضرت داود كه در محراب عبادت مشغول راز و نياز بود ارجاع شد. فورا گفت: ((لقد ظلمك بسوال نعجتك الى نعاجه)) واقعا حرف ظالمانه اى زده اين چه حرفى است؟ تو كه 99 گوسفند دارى, ديگر چرا چشم به اين يكى دارى؟… ناگهان داود به خود آمد با خود گفت: اين ها نزد من آمدند كه داورى كنم آيا من از آنها بينه اى خواستم؟ با چه ميزانى قضاوت كردم؟ حضرت داود مال كسى را هم نگرفت كه به ديگرى بدهد مصادره اموال هم نكرد! فقط همين را گفت: ((لقد ظلمك بسوال نعجتك)), اما بر اساس ظن خود قضاوت كرد; البته ما او را آزمايش كرديم ((انما فتناه فاستغفر ربه)) بعد چهل روز مشغول توبه و گريه شد. آن قدر در حال سجده گريه كرد كه از اشك چشمش گياه روييد كه چرا كلمه اى حرف نسنجيده زدم؟ آن گاه ندا شد: ((يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق)) حال كه اين قدر دقت كردى لياقت قضاوت دارى اكنون ما تو را خليفه قرار داديم, داود كه پيامبر خدا بود چهل روز از يك قضاوت بى جا; قضاوتى كه مالى هم از كسى نگرفت, آن قدر گريه كرد كه از اشك چشمش گياه روييد, باز از مقام نبوتش مغرور نشد.
ما بايد در قضاوت هايى كه درباره اشخاص مى كنيم مواظب باشيم. حرف زدن آسان است آيا اين كه هر گروهى طرف ديگر را نفى كند و دشنام بدهد به نفع اسلام و مبارزه است؟ آيا از اين كار, چيزى جز كدورت و نفرت بيش تر به وجود مىآيد؟
پاورقي ها:

/

مهمترين مناسبت هاى دو ماه


ولادت امام هشتم عليه السلام :
نوزدهم اسفند ماه امسال, مصادف است با روز ولادت باسعادت هشتمين اختر تابناك امامت و ولايت حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام, كه والاترين افتخارات ملت مسلمان ايران همين است كه در زير سايه اين امام معصوم و از خير و بركت همجوارى با آن حضرت, در سعادتى جاودانه و وصف ناپذير قرار دارند و او را منشإ تمام پيروزىها و خوشبختى ها و خيرات و توفيقات خود مى دانند.
امام هشتم عليه السلام در روز 11 ذى قعده سال 148 هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد. زندگى آن بزرگوار مانند زندگى ديگر امامان معصوم, الگوى هدايت شوندگان و چراغ فروغ بخش سير كنندگان در مسير تقوا و پرهيزكارى و پرستش پروردگار منان بود. امام رضا عليه السلام بالاترين نمونه اخلاق و منش انسان كامل است.
مجلس آن حضرت, پناهگاه انديشمندان و متفكران دوران بود و استادان معرفت و كمال از درگاه حضرتش, فروغ مى گرفتند و از درياى بى كران علم لدنيش بهره مى بردند.
امام رضا عليه السلام در دوران پر از خفقان خويش, پايه هاى شريعت و اصول كلى توحيد را پايه ريزى نمود و دور و نزديك, خاص و عام, عالم و عارف از پرتو وجود پرفيضش, نمى از يم بر مى داشتند و در زندگى فردى و اجتماعى از آن استفاده مى كردند.
امام رضا عليه السلام ـ چنان كه همه مى دانند ـ تحت تهديد و زور, ناچار به پذيرش ولايتعهدى با شرايطى مخصوص شد و سرانجام در ((مرو)) مستقر گشت. و گويا خداوند چنين مى خواست كه سرزمين ايران, مهمان هميشگى اين نور الهى باشد و بر ساير ملتها افتخار كند كه زير سايه امام هشتم سلام الله عليه زندگى مى كند.
امام رضا عليه السلام در ماه صفر سال 203 هجرى در شهر طوس (مشهد مقدس كنونى) توسط مإمون عليه اللعنه مسموم شد و به شهادت رسيد.
فرا رسيدن ولادت با سعادت حضرتش را به تمام شيعيان جهان بويژه عتبه بوسان درگاهش و عاشقان بارگاهش و طواف كنندگان ضريح مقدسش و زائران حرم مباركش و پيروان وجود مقدسش از دور و نزديك, صميمانه تبريك و تهنيت مى گوئيم. درود بى پايان خداوند بر او و بر پدران و فرزندان معصوم و مطهرش باد.

غزوه بنى قريظه:
بنى قريظه از قبائل يهود است كه با رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ پيمان بسته بودند كه با آنان كارزار نكنند و آنان نيز با حضرت نجنگند و به دشمنان پيامبر هم كمك نكنند. ولى سرانجام مانند بسيارى از يهوديان, پيمان را شكستند و با قريش و منافقين در غزوه احزاب, عليه رسول خدا و مسلمانان شركت كردند و كارزار نمودند.
پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه اين خيانت را از آنها مشاهده كرد, سعد بن معاذ و عبدالله بن رواحه را براى يادآورى كردن آن پيمان به سويشان اعزام كرد ولى آنان بر مخالفت خود ـ پيوسته ـ اصرار ورزيدند و به خيانت خود ادامه دادند. سرانجام در جنگ ((خندق)), پيامبر بر قريش پيروز شد. قريش و منافقين كه شكست خورده بودند, با نيروهاى نيمه جان خود به مكه بازگشتند. اينك بنى قريظه در حالت روانى بسيار بدى قرار داشتند زيرا پشتيبانان خود را مغلوب مى يافتند. پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ از اين فرصت براى هجوم به دشمن استفاده كرد. و لذا اميرالمومنين عليه السلام را وادار كرد كه مهاجرين را آماده اعزام به جبهه نبرد كند و از سوى ديگر نيز دستور بسيج عمومى را صادر فرمود و با يك پيغام نظامى, به اصحاب و ياران فرمود:
((چنان خود را آماده نبرد كنيد و بر دشمن يورش بريد كه نماز عصر را در منطقه بنى قريظه برگزار كنيد.))
اصحاب در يك حركت هماهنگ و سريع به صفوف مجاهدان راه خدا پيوستند و به نزديكى دشمن رسيدند. قلعه يهوديان در محاصره قرار گرفت و اميرالمومنين عليه السلام در نزديكى ديوار قلعه, پرچم اسلام را بر زمين كوبيد.
محاصره دشمن چند روز به طول انجاميد و چون در تنگنا قرار گرفتند از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ درخواست نمودند آنان را عفو كند و اجازه خروج از مدينه و رفتن به سوى شام را بدهد ولى پيامبر نپذيرفت زيرا مى دانست آنان غدر و مكر مى كنند و مانند گذشته خيانت مى نمايند و به قريش براى سركوب نمودن اسلام و مسلمين كمك مى كنند. پس به جنگ پرداخت و مردان بنى قريظه را به جهنم فرستاد و زنانشان را اسير كرد و اموالشان را مصادره نمود. و بدينسان مقاومت بيهوده آنان پايان پذيرفت و مسلمانان از پليدترين و موذىترين دشمنان خود كه همواره امنيت مدينه را با توطئه, جاسوسى و اشاعه اكاذيب به هم مى زدند, رهايى يافتند.

وفات امام محمد جواد عليه السلام :
امام محمد بن على الجواد عليهما السلام, در روز جمعه, دهم ماه رجب از سال 195 هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد و در روز 29 يا آخر ذى قعده از سال 220 هجرى مسموم شد و به شهادت رسيد.
امام جواد عليه السلام در سن 7 يا 8 سالگى به امامت رسيد و هفده سال مدت امامتش بود. با اين حساب 25 سال تمام مدت عمر با بركت آن حضرت بوده است.
مادرش ام ولد, از اهالى نوبه در آفريقا بود و نام اصليش سبيكه مى باشد كه امام رضا عليه السلام او را خيزران ناميد.
كنيه آن حضرت: ابوجعفر و هم چنين او را در اصطلاح روايات ابوجعفرالثانى نامند.
القاب مباركش: تقى, مرتضى, متقى, زكى, متوكل, مختار, منتجب, عالم و جواد است.
از جمله كلمات آموزنده و جاودانه حضرت: ((ان انفسنا و إولادنا من مواهب الله الهنيه و عواريه المستودعه, يمتع بما متع منها فى سرور و غبطه و يإخذ ما إخذ منها فى إجر و حسبه, فمن غلب جزعه على صبره إحبط إجره و نعوذ بالله من ذلك. ))
(تحف العقول)
((همانا جان و مال ما از عطيه ها و موهبت هاى گواراى الهى است كه به طور عاريه و وديعه به ما سپرده تا از آنها بهره ببريم, از هر چه بهره برديم مايه خشنودى و خورسندى ما است و هرچه از ما گرفته شود, اجر و پاداش آن به ما داده مى شود. پس هر كه بى تابيش بر صبر و بردباريش چيره شود, اجر و مزدش ضايع خواهد شد و از چنين چيزى به خدا پناه مى بريم.))

وفات امام محمد باقر عليه السلام :
امام محمد بن على الباقر عليهما السلام در سال 57 هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد و در روز هفتم ذى حجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى به شهادت رسيد.
امام پنجم عليه السلام 25 سال در كنار پدر بزرگوارش امام سجاد عليه السلام زيست و پس از شهادت پدر, 18 يا 19 سال امامت كرد تا سرانجام در آخرين سال از حكومت هشام بن عبدالملك سفاك, در مدينه منوره توسط ابراهيم بن وليد بن عبدالملك برادر زاده هشام و به امر او, مسموم شد و به شهادت رسيد و در مقبره بقيع مدينه به خاك سپرده شد.
آن حضرت با استفاده از انتقال قدرت از امويان خون آشام به عباسيان سفاك, و ضعف حكومت موجود, توانست دانشگاه بزرگ اسلامى را تشكيل دهد. آن حضرت براى مقابله با كژىها و انحرافاتى كه امويان در جامعه اسلامى به وجود آورده بودند, قيام كرد و با تربيت شاگردانى ممتاز و متعهد, به دفاع از اصول و مبادى و احكام عاليه اسلام پرداخت كه حركت علمى آن حضرت سبب زنده شدن و احياى سنت هاى فراموش شده الهى شد و قرآن كريم از غربت بيرون آمد و ارزش هاى اسلام, جايگزين ضد ارزش هاى ارتجاعى جاهلى و اموى شد. از اين روى, آن بزرگوار را ((باقر علم النبى)) يعنى شكافنده علوم رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مى نامند.
فرا رسيدن شهادت اين امام معصوم عليه السلام را به مقام شامخ ولى الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف, مقام معظم رهبرى, پيروان مخلص و صديق امامان و شيعيان ايران اسلامى تسليت عرض مى كنيم و توفيق همگان را در پيروى خالصانه از حضرتش خواستاريم.

ولادت امام على الهادىعليه السلام:
امام على بن محمد الهادى عليهما السلام, در روز دوم رجب يا 15 ذى حجه از سال 212 يا 214 هجرى در روستايى به نام ((بصريا)) نزديك مدينه منوره چشم به دنيا گشود و جهان را از مقدم مباركش منور و روشن ساخت. آن حضرت در روز سوم رجب سال 254 هجرى در سن چهل يا چهل و دو سالگى به دستور معتز عباسى ـ لعنه الله ـ مسموم شد و به شهادت رسيد و در سامرا به خاك سپرده شد.
امام دهم عليه السلام در عمر كوتاه و پربركتش شاهد جنايت ها و حق كشى هاى هفت تن از خلفاى ستمگر عباسى (مإمون, معتصم, واثق , متوكل, منتصر, مستعين و معتز) بود و رنج هاى فراوان ديد.
مادرش ام ولد, و نامش سمانه است.
كنيه مباركش: ابوالحسن.
و القابش: نجيب, هادى, مرتضى, فقيه, عالم, امين, موتمن, طيب و نقى است. به آن حضرت ابوالحسن الثانى نيز گويند.
فرا رسيدن ولادت با سعادت اين امام همام كه فروردين ماه امسال را مزين و منور ساخته و بر شيرينى اعيادش افزوده است, به عموم پيروان حضرتش تبريك و تهنيت مى گوئيم و اميدواريم خداوند ما را در زمره شيعيان مخلصش قرار دهد و شفاعتش را نصيبمان فرمايد.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
22 كشور عرب براى تشديد مبارزه عليه جنبش هاى اسلامى به توافق رسيدند.
دادگاه امنيتى قاهره يك مسلمان مبارز را به مرگ محكوم كرد.
رئيس فرقه وهابيت داغستان دستگير شد.(16/10/76)
حمله تروريست هاى سپاه صحابه به شيعيان روزه دار پاكستان 90 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.(22/10/76)
لوئيس فراخان: قرن آينده, قرن اسلام است.(29/10/76)
وال استريت ژورنال: سركوب مخالفان به دست لائيكها به تشديد اسلامگرايى در تركيه مى انجامد.
انفجار يك اتوبوس در پايتخت الجزاير چندين كشته و مجروح به جاى گذاشت.(1/ 11/76)
با برپايى راهپيمائى هاى باشكوه در روز جهانى قدس, مسلمانان جهان خواستار ادامه مبارزات ضد صهيونيستى تا نابودى رژيم اشغالگر قدس شدند.(4/11/76)
رئيس جمهور آمريكا در پيام تبريك عيد فطر خطاب به مسلمانان جهان: ايران كشورى مهم با ميراث فرهنگى غنى و باستانى است.(11/11/76)
رئيس سازمان كنفرانس اسلامى از دبير كل اين سازمان خواست تمامى مساعى خويش را در جهت حل بحران عراق از طريق سياسى به كار گيرد.(13/11/76)

داخلى
ايران خواستار مداخله فورى دبير كل سازمان ملل براى جلوگيرى از كشتار در الجزاير شد.
باشناسايى محل فرود و نجات مسافران, اضطراب 15 ساعته سرنشينان هواپيماى مسافرى در كوير اصفهان پايان يافت.(16/10/76)
رئيس مجلس: مجلس بودجه 77 را با هدف كاهش تورم و توجه به وضعيت حقوق بگيران بررسى مى كند.
اعضاى هيإت منصفه مطبوعات معرفى شدند.(17/10/76)
رئيس جمهور در مصاحبه با خبرنگار سى ان ان : به رفتار امريكا اعتماد نداريم و نيازى هم به رابطه احساس نمى كنيم.
رئيس جمهور: متإسفانه تلقى خاورميانه اى و مسلمان ها اين است كه پايتخت سياست خارجى امريكا تل آويو است نه واشنگتن.(18/10/76)
نمايندگان مجلس كار رسيدگى به بودجه سال 77 را آغاز كردند.(21/10/76)
افزايش نرخ كالا و خدمات در سال 77 خارج از برنامه دوم مطلقا ممنوع است.
مجلس كليات لايجه بودجه سال 1377 را با 2541 ميليارد ريال كاهش تصويب كرد.
درآمدهاى دولت 8 هزار ميليارد ريال كسرى دارد.(22/10/76)
ستاد كل نيروهاى مسلح با طرح معافيت از سربازى در قبال پرداخت پول مخالفت كرد.(23/10/76)
آمريكا: هيچ گونه تغييرى در سياست هاى ضد ايرانى نمى دهيم.(24/10/76)
تحليل گران آمريكايى: ايران قدرت بلامنازع منطقه است, واشنگتن بايد سياست خود را در قبال تهران تغيير دهد.(25/10/76)
رهبر انقلاب: ملت ما زنده و مقتدر است و اجازه نمى دهد پاى شيطان بزرگ به ايران باز شود.
رهبر انقلاب: امريكا شيطان بزرگ است و ملت ايران در مقابل او مى ايستد.(27/ 10/76)
سخنگوى دولت: ايران در مبارزه با اسرائيل همراه نهضت اسلامى فلسطين خواهد ماند.(29/10/76)
رئيس جمهور: بر سر اصول انقلاب ايستاده ايم و تسليم سياست هاى ظالمانه امريكا نمى شويم.(1/11/76)
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى: دنياى اسلام براى حل مشكل فلسطين به يك حركت جدى نياز دارد.(4/11/76)
ايران در مسابقات بين المللى حفظ و قرائت قرآن اردن اول شد.(6/11/76)
مجلس نخستين بودجه دولت آقاى خاتمى را پس از هزار ساعت بررسى كارشناسانه تصويب كرد.
آثار تمدن 14 هزار ساله در ارسباران به دست آمد.(7/11/76)
كلينتون: اختلافات تهران ـ واشنگتن غير قابل حل نيستند
كلينتون: از قطع روابط ايران و امريكا متإسفم!(11/11/76)
رئيس جمهور خواستار تلاش جدى جامعه بين الملل براى حل بحران عراق از طريق سياسى شد.
جشن هاى انقلاب با نام و ياد امام خمينى آغاز شد.(12/11/76)
آقاى خاتمى در پيامى به دبير كل سازمان كنفرانس اسلامى: حق حاكميت, استقلال و تماميت ارضى عراق غير قابل انكار است.(13/11/76)
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: ولايت فقيه, مبناى فكرى, تز حكومتى و ميراث امام است.(14/11/76)
رهبر انقلاب: دل هاى مسلمانان جهان با ايران است. راه امام را عليه استكبار با قوت ادامه مى دهيم.
رئيس جمهور: حضور دهها ناو بيگانه در خليج فارس اهانتى بزرگ به مردم منطقه است.(15/11/76)

خارجى
طالبان تقاضاى سازمان ملل را براى قطع بمباران باميان نپذيرفت.(17/10/ 76)
مردم استانبول عليه مانور دريايى تركيه و اسرائيل تظاهرات كردند.
لبنان بر لزوم خروج بى قيد و شرط صهيونيست ها از جنوب اين كشور تإكيد كرد.
وزير خارجه سابق امريكا: سياست مهار ايران, امريكا را منزوى كرده است.(17/ 10/76)
170 نفر در تازه ترين قتل عام در الجزاير كشته شدند.(18/10/76)
نيويورك تايمز: امريكا بدون دستيابى به اهداف خود سياست منزوى كردن ايران را كنار نمى گذارد.(22/10/76)
دادگاه قانون اساسى تركيه فرمان قطع كمك مالى به حزب رفاه را صادر كرد.
اربكان: تعطيلى مراكز اسلامى لكه ننگى بر پيشانى دولت ايلماز است.(23/10/ 76)
برژينسكى: بايد به ايران نزديك شد و سياست دلخواه امريكا را پياده كرد.
وكيل گارودى: قانونى كه طبق آن گارودى محاكمه مى شود يهوديان به تصويب رسانده اند.
بن بلا: رژيم الجزاير در كشتار مردم نقش اساسى دارد.(24/10/76)
وزير خارجه امريكا بار ديگر جمهورى اسلامى ايران را به حمايت از تروريسم متهم كرد!(25/10/76)
حزب رفاه تركيه منحل اعلام شد.(27/10/76)
حزب رفاه در قالبى جديد فعاليت خود را از سر گرفت.(28/10/76)
نخست وزير سابق الجزاير: ارتش الجزاير مسئول قتل عام مردم است.(1/11/ 76)
واشنگتن تايمز: ارابه كلينتون به خاطر رسوايى اخلاقى تازه اش در حال واژگون شدن است.(4/11/76)
واشنگتن پست از احتمال حمله نظامى قريب الوقوع امريكا به عراق خبر داد.
37 قربانى, نتيجه تازه ترين قتل عام در الجزاير, كشتار و خشونت, پايتخت را هم فرا گرفت.(5/11/76)
روژه گاردى: محاكمه من سرپوش گذاشتن بر واقعيات صهيونيسم است.(8/11/76)
دولت الجزاير با تحقيقات هيإت اروپايى مخالفت كرد.(11/11/76)
((ساف)) اصل ((نابودى اسرائيل)) را از منشور فلسطين حذف كرد.(13/11/76)
كلينتون مجوز استفاده از سلاح هاى هسته اى عليه كشورها را صادر كرد.
عربستان پيشنهاد همكارى امريكا را در حمله به عراق رد كرد.(14/11/76)
مجلس روسيه: در صورت حمله امريكا به عراق تحريم بغداد را لغو مى كنيم.
كشف بمب در محل سخنرانى حيدرعلى اف طرح ترور او را نافرجام گذاشت.(15/11/ 76)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


پيش بينى دقيق نارسايى هاى قلبى
استفاده از يك سيستم تصويربردار سريع (اسكنرScanner) (), به متخصصان قلب امكان مى دهد احتمال ابتلإ به بيمارى قلبى در افراد را محاسبه كنند.
اين دستگاه تصويربردار به دليل سرعت خود, تصاوير بسيار روشنى از قلب ارائه مى دهد كه در آنها مى توان كمترين ميزان ته نشينى رسوبات در داخل رگ هاى قلب را مشاهده كرد.
يكى از مشكلاتى كه متخصصان قلب با آن مواجه هستند, پيش بينى احتمال ابتلإ افراد به بيمارىهاى قلبى است. اگرچه عواملى مانند سابقه خانوادگى, سن, استعمال دخانيات و ميزان كلسترول خون مى توانند نشانه هايى براى تشخيص ميزان ابتلإ به بيمارى قلبى فراهم كنند, اما اين عوامل هميشه نشانه هاى دقيقى محسوب نمى شوند.
برخى آزمايش ها مانند محاسبه ويژگى هاى قلبى در هنگام اجراى نرمش هاى مخصوص و يا تزريق برخى مواد رنگى به داخل رگها و تهيه تصوير فعاليت هاى قلب مى تواند تا اندازه اى در ارائه شمائى كلى از وضعيت قلب موثر باشد. اما اين روشها, هر يك از محدوديت هايى برخوردار هستند.
استفاده از سيستم تصويربردارى سريع, علاوه بر سرعت آنها و واضح بودن, شيوه اى غير تهاجمى است و نياز به تزريق مواد رنگى به داخل رگها نيز ندارد.
در اين سيستم از طريق يك ((تفنگ الكترونى)) يك ((جريان الكترونى)) ايجاد مى شود كه اشعه ايكس توليد مى كند. استفاده از تفنگ الكترونى باعث مى شود بتوان با سرعت بيشترى به تصويربردارى پرداخت.
هفته نامه ساندى تايمز مى نويسد: ((در روش متعارف تصويربردارى سى تى تقريبا 500 ميلى ثانيه به طول مى انجامد تا تصوير تشكيل شود, كه مدت زمانى است كه قلب يك چرخه كامل داشته است.
اما در سريع ترين شكل سيستم جديد, يك تصوير در 50 ميلى ثانيه تشكيل مى شود و حتى تشكيل تصوير در 100 ميلى ثانيه نيز به وجود آمدن يك تصوير بسيار واضح منجر مى شود.
روشنى و وضوح اين نوع تصوير به حدى است كه به متخصصان قلب اجازه مى دهد ميزان رسوب هاى ته نشين شده در داخل رگها را, حتى اگر اندك باشد, مشاهده و بررسى كنند. ))

آزمايش يك روش جديد ژن درمانى براى بيمارى قلبى
محققان براى اولين بار يك روش جديد ژن درمانى در بيماران مبتلا به بيمارىهاى قلبى را آزمايش كردند.
هدف اين روش درمانى كمك به افرادى است كه از نارسايى جريان خون به عضلات قلب رنج مى برند و در تركيب با عمل جراحى باى پس نيز كارآيى دارد.
محققان دانشگاه كورنل مى گويند: اين روش درمانى يك پروتئين خاص را توليد مى كند كه به نوبه خود تشكيل عروق خونى جديد را تحريك كرده و جريان خون را به بافت قلب كه در معرض ابتلا به عارضه آترواسكروسيز يا تصلب شرائين يا بيمارىهاى ديگر قلبى قرار دارند باز مى گرداند.
پروفسور ((رونالد كريستال)) محقق برجسته اين تحقيق مى گويد: اين روش درمانى به توليد رگهاى خونى جديد شباهت دارد. ما در واقع با قرار دادن اين ژن جديد در قلب, به اين عضو مى گوئيم تا شريانهاى مسدود شده را ناديده بگيرد.
پروفسور روسنگارت كه ماه گذشته در يك آزمايش بالينى اين عامل ژن درمانى را به اولين بيمار تزريق كرد گفت: اين فرآيند به تنهايى موثر است و با روش هاى درمانى موجود براى معالجه بيمارىهاى قلبى عروقى نيز مى توان آن را به صورت توامان به كار گرفت.


تازه هايى در مورد شيوع ويروس آنفلوآنزاى مرغى
ويروس آنفلوآنزاى مرغى كه قبلا در انسان ديده نشده بود تاكنون سبب مرگ 4 تن و هراس از همه گير شدن اين بيمارى در سطح جهان شده است.
اولين قربانى شناخته شده اين بيمارى يك پسربچه سه ساله هنگ كنگى بود كه در ماه مه درگذشت و از آن به بعد سه تن ديگر نيز جان سپرده اند.

O حقايقى در مورد اين ويروس:

O نام و نوعh5n1 : اين ويروس قبلا فقط در پرندگان مشاهده شده و گونه اى از آنفلوآنزاى آ است.

O نشانه هاى بيمارى: سرفه, تب, گرفتگى عضلانى.

O نحوه حمله بيمارى: باعث ضعف تنفسى شده كه مى تواند به نارسايى چند عضو بدن بيانجامد.
كودكان كم سن و سال, سالمندان, يا افرادى كه سيستم ايمنى بدنشان در اثر خستگى يا ابتلا به ساير بيمارىها دچار ضعف و ناتوانى شده است بيشتر در معرض خطر قرار دارند.

O انتقال بيمارى: مستقيما از پرندگان به انسان. هيچ شواهدى دال بر انتقال بيمارى از طريق عطسه يا سرفه كه ويروس آنفلوآنزاى انسانى اغلب از اين طريق منتقل مى شود وجود ندارد.

O دوره كمون: يك تا چهار روز شبيه به ويروس آنفلوآنزاى انسانى است.

O واكسن : ندارد.

O معالجه: استفاده از داروىamantadine موثر است اما تنها در صورتى كه ظرف 48 ساعت بعد از آلوده شدن مصرف شود.

O بهترين دفاع: مقاومت بالاى بدن.

O شيوه هاى از بين بردن ويروس: پختن مواد غذايى در درجه حرارت بالاى 72 درجه سانتيگراد (برابر با 162 درجه فارنهايت) در اين حال يك كارشناس برجسته سازمان جهانى بهداشت هشدار داد كشتار مرغ و ساير طيور در هنگ كنگ خطر بروز موارد جديد آنفلوانزاى مرغى را كاهش خواهد داد اما بطور كل آن را برطرف نمى كند.
ديويد هيمان مدير بخش بيمارىهاى مسرى سازمان جهانى بهداشت افزود: چنانچه مرغها تنها منبع آلودگى باشند خطر بيشترى سلامت انسان ها را تهديد نمى كند.
اين ويروس اولين بار در سال 1961 در آفريقاى جنوبى مشاهده شد و نكته مهم اينجاست كه هيچ شواهدى دال بر شيوع گسترده اين بيمارى در انسان ها وجود ندارد.
اين بيمارى دست كم يك بار از انسان به انسان منتقل شده است و آن هم بيمار شدن پزشكى بود كه وظيفه مراقبت از پسرش را كه در اثر اين بيمارى جان سپرد به عهده داشت اما احتمال انتقال بيمارى اندك است.
از آن جايى كه ساير افرادى كه با اين قربانى تماس داشته اند از جمله اعضاى خانواده و مراقبان بهداشتى آلوده نشده اند اين امر نشان مى دهد ميزان انتقال بسيار كم است.
خطر ديگر مصرف مرغ هاى منجمدى است كه بطور صحيح و كامل شكمشان خالى نشده است زيرا اين ويروس قادر است در دماى بسيار پايين در روده هاى پرندگان زنده بماند.
سازمان جهانى بهداشت در حال مطالعه براى ساخت واكسن آنفلوآنزاى مرغى است اما هنوز ضرورتى براى ساخت آن احساس نمى كند. افزايش موارد ابتلا احتمالا به علت كنترل بهتر بوده است.
به گفته مسئولان بهداشتى هنگ كنگ كشتار تمامى طيور بهترين راه خلاصى از پرندگان آلوده است.
آزمايش هاى انجام شده در مركز كنترل و پيشگيرى از بيمارىها در آتلانتا بر روى 368 تماس بالقوه اولين مورد نشان داد تنها سه نفر علائم تماس با ويروس را نشان دادند.

پوست مصنوعى براى استفاده سانحه ديدگان از سوختگى
استفاده از پوست و غضروف توليد شده به شيوه هاى آزمايشگاهى و صنعتى اميد تازه اى براى درمان سانحه ديدگان از سوختگى هاى عميق پديد آورده است.
طى سال گذشته اداره مواد غذايى و دارويى ايالات متحده براى نخستين بار اجازه استفاده از دو نوع پوست توليد شده به شيوه هاى مصنوعى را براى درمان سوختگى هاى شديد از درجه سوم صادر كرده است و قرار است به زودى اجازه استفاده از غضروف هاى مصنوعى را كه در درمان زانوهاى آسيب ديده به كار مى رود, صادر نمايد.
وزارت بهداشت كانادا نيز اجازه انجام جراحى هاى پيوند پوست با پوست هاى مصنوعى را صادر كرده است.
به نوشته ماهنامه علمى ساينتيفيك امريكن در آمريكا گروهى از شركت هاى سازنده محصولات مربوط به حوزه اعضاى زنده (بيوتكنولوژى) كار توليد سلول هايى را كه در درون پليمرها جاسازى شده اند و مى توانند به ستون فقرات كسانى كه مبتلا به بيمارى اسكلروسيس هستند, عامل رشد سلسله اعصاب و نخاع را عرضه كنند, آغاز كرده اند.
به اعتقاد متخصصان تحولى كه در دهه 1988 به عنوان يك اكتشاف انقلابى در آزمايشگاه هايى پژوهشى آغاز شد, در اواخر دهه 1990 در قالب يك فراگرد صنعتى با توليد انبوه, در آستانه ورود به بازار قرار گرفته است.
پوست مصنوعى كه طى سال گذشته در موارد متعددى در مورد بيماران سانحه ديده از سوختگى هاى عميق مورد بهره بردارى واقع شده متشكل از يك شبكه منفذدار است كه از بافت هاى سلولزى بدن گاو به همراه غشائى كه از غضروف كوسه ماهى استخراج شده به وجود آمده است.
هر دو اين مواد بر روى بدن انسان آزمايش شده اند و سازگارى آنها با سيستم ايمنى بدن محقق شده است.

درمان سرطان با يون هاى پرانرژى
محققان فيزيك و سرطان اعلام كردند: تومورهاى سرطانى با استفاده از يك روش جديد درمانى و با به كارگيرى يون هاى بسيار سريع كربن به روش موثر درمان خواهند شد.
محققان ((انجمن تحقيقاتى يون هاى سنگين)) در آلمان, اخيرا اين روش درمانى را بر روى دو بيمار آزمايش كرده اند. تومورهاى مغزى اين بيماران با يون هاى كربن پرانرژى و توسط متخصصان فيزيك هسته اى كه همكارى نزديكى با محققان سرطان دارند بمباران شدند.
در اين روش درمانى سرعت يون هاى كربن تا نصف سرعت نور, در حدود 150 هزار كيلومتر در ثانيه تشديد شد. در اين سرعت يون ها مستقيما به بافت بدن نفوذ كرده و در پايان دامنه خود انرژى را به صورت بسيار متمركز آزاد مى كند.
به گفته محققان اين خاصيت امكان تإثير بيولوژى پرتودرمانى را حتى در تومورهاى بسيار عميق كه در مقابل پرتوها مقاوم هستند امكان پذير مى سازد و بافت هاى اطراف نيز از در معرض اشعه قرار گرفتن بى مورد مصون مى مانند.
محققان هم چنين اعلام كردند در اين روش براى اولين بار از يك اسكن براى پرتو درمانى استفاده شد و اين امر امكان بكارگيرى يك ميزان دقيق براى هر بيمار را فراهم مىآورد. در اين روش هم چنين دانشمندان براى اولين بار با استفاده از يك دوربين مخصوص قادر به مشاهده وبررسى پيشرفت اشعه در بدن بيماران بودند.
اولين درمان آزمايشى اين دو بيمار كه از وجود تومورهايى در پايه جمجمه خود رنج مى بردند با دقت و صحت بسيار زياد انجام شد. در نيمه دوم سال 1998 بيماران بيشترى با اين روش معاينه خواهند شد.
در طول 5 سال آينده اين آزمايشگاه قصد دارد صدها بيمار داراى تومورهاى مغزى مقاوم در برابر اشعه را درمان كند.
محققان دانشگاه هايدلبرگ و مركز تحقيقات سرطان آلمان در هايدلبرگ نيز در انجام اين روش درمانى با دانشمندان همكارى داشته اند.

روش تازه اى براى درمان ناراحتى هاى پوستى ابداع شد
استفاده از يك ماده شيميايى خاص و سپس تاباندن نور قرمز به بدن كسانى كه از بيمارى پوستى پزورياسيسPsoriasis رنج مى برند مى تواند در رفع اين عارضه نقش موثرى داشته باشد.
بيمارى پزورياسيس نوعى عارضه پوستى است كه در اثر آن لايه سطحى پوست موسوم به اپى درميسepidermis با سرعت بيش از حد عادى تكثير مى شود و بر روى خود انباشته مى گردد و لايه هاى كلفت و خارش دارى به وجود مىآورد.
خاراندن اين لايه ها موجب مى شود كه لايه هاى رويى به سرعت بريزند و بخش قرمز درونى پوست ظاهر شود. ظهور اين بخش درونى احيانا با ترشح خون و سوزش همراه خواهد بود.
تاكنون علت دقيق بروز اين عارضه شناخته نشده هرچند شواهدى در دست است كه نشان مى دهد اين بيمارى مى تواند ريشه ژنتيكى و وراثتى داشته باشد. درمان خاصى نيز تا به حال براى اين بيمارى ارائه نشده است و پزشكان معمولا انواعى از داروهاى استروئيد را تجويز مى كنند و در مواردى نيز گياه درمانى و استفاده از شيوه هاى بديل پزشكى به بيماران توصيه مى شود.
يكى از روش هاى مورد استفاده تاباندن نور ماورإ بنفش به پوست بيمار است. اما خطر اين روش در آن است كه مى تواند سبب بروز سرطان پوست و يا پيرى زودرس پوست شود. به علاوه در اين روش بافت هاى سالم و بيمار هر دو به يك ميزان در معرض تابش پرتو ماورإ بنفش قرار مى گيرند و بافت هاى سالم در اين فراگرد آسيب مى بينند.
در روش جديد كه تاكنون در مورد چهل بيمار در انگلستان با موفقيت به مورد اجرا گذاشته شده از تركيبى از نور قرمز و نور سفيد كه به طور موضعى و صرفا بر روى بخش هاى عارضه ديده تابانده مى شود استفاده به عمل مىآيد.
پزشك ابتدا نوعى اسيد حساس به نور را بر روى بخش هاى مبتلا به بيمارى مى مالد و سپس به مدت 16 دقيقه بيمار را در معرض تابش نور موضعى قرار مى دهد.
به نوشته هفته نامه ساندى تايمز آزمايش هايى كه تاكنون صورت گرفته نشان مى دهد آثار بهبود بيمارى پس از دو روز در بدن بيمار ظاهر مى شود.
مزيت بزرگ اين روش در آن است كه تاكنون هيچ نوع اثر جانبى نامطلوب در مورد آن مشاهده نشده است.

پاورقي ها:

/

بنياد شهيد انقلاب اسلامى با هدفى مقدس


به بهانه 22 اسفند سالگرد تإسيس بنياد شهيد انقلاب اسلامى به فرمان امام خمينى (قدس سره)

مبناى آفرينش انسان نزديك شدن به ذات اقدس حضرت باريتعالى از طريق معرفت و پرستش اوست و شهادت رفيع ترين قله پرستش است كه انسان با گذشتن از تمام هستى خود براى رسيدن به خداى هستى برمى گزيند پس شهادت اوج كمال انسان و برترين خوبى ها و سرچشمه همه فضيلت هاست و تإسيس جمهورى اسلامى از ثمرات اين شجره طيبه است و عزت و كرامت امت اسلامى در زمان حال و آينده در گرو ادامه و استمرار اين فرهنگ است زيرا شهدا سراپا عامل محض و عشق مطلق مى باشند. آنان حجاب پرده جهان را دريده و پرده هاى تيره رنگ و غبارآلود را برچيده منظرشان و جايگاهشان خطاب ((فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى)) و پاداششان ((و جزاهم بما صبروا جنه و حريرا متكئين فيها على الارائك لايرون فيها شمسا و لا زمهريرا)) گشته است.
و خدايشان پاداش مقاومت را بهشت سرسبز و بر اريكه هاى رفيع و كرسى هاى زبرجدى جاى داده, چه دور از هرگونه گرماى آزار دهنده خورشيد يا سرماى سوزان زمهرير قرار داده است.
اگر عارف كامل آن پير خرد از او تعبير عقل نمود, شايد شايسته ترين تعبيرها باشد. شهيد با انتخابش سراسر وجود هستى اش را عقل نموده و از خودش مجرد شده. عالم مجردات از عوالم قدسى است, عالم قرب است, مقام فوز و وصول به حق است به همين دليل در آن روايت از قول پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: شهدا با پيامبران الهى بر سر سفره مائده هاى بهشتى مى نشينند. به قول امام راحل((ره)) كه مى فرمايد: ((الفاظ و عبارات توان توصيف آنان را كه از بيت مظلم طبيعت به سوى حق تعالى و رسول اعظمش هجرت نموده و به درگاه مقدسش بار يافته اند, ندارد)) و مى فرمايد: خون سلحشوران كوخ نشين, كاخ هاى ستم را درهم كوبيد. و به همين دليل هميشه كاخ نشينان ستمگر و ستم پيشه در كمين مظلومان تاريخ هستند اما زهى خيال باطل, ديگر وارثان خون هاى پاك و همرزمان قهرمان و چالاك شهيدان, مفقودان, جانبازان, آزادگان و اسيران چنين مجالى را به اين سيه روزان نخواهند داد و اينك اينها همه مى دانند كه چه رسالتى بر دوش و چه پيمانى بر عهده خويش دارند.
با توجه به اشاره فوق ضرورت تإسيس نهادى مثل بنياد شهيد تغافل ناپذير بود كه در واقع تإسيس اين نهاد مقدس در سال 1358 به فرمان حضرت امام خمينى(س) به روشنى تبلور منزلت, و نشانه و اهميت ارزشى است كه انقلاب اسلامى براى مقام جهاد و شهادت و همه ايثارگران و فداكارانى كه در راه اسلام جانفشانى مى كنند قائل مى باشد. اين منزلت و نقش بنيادين آن در فرهنگ اسلامى, ضرورت استمرار و تعميق فرهنگ جهاد و شهادت در باور و فرهنگ جامعه را امرى اجتناب ناپذير مى سازد از اين رو فعاليت و خدمات بنياد شهيد انقلاب اسلامى در همه اشكال بر مبناى پى ريزى و تعميق چنين فرهنگى يعنى ((جهاد و شهادت)) استوار مى باشد.
بنياد شهيد انقلاب اسلامى به فرمان حضرت امام خمينى(ره) با هدف:
احيإ, حفظ و ترويج فرهنگ شهادت و شهادت طلبى و پراكندن عطر شهادت در جامعه.
زنده نگهداشتن ياد شهيدان و حفظ آثار آنان.
تجليل و تكريم از خانواده هاى معظم شهدا.
شكل گرفت و در اين راستا ضرورت بزرگداشت و احياى ياد و نام شهيدان در جامعه به عنوان تجسم عينى شهادت و حفظ و كرامت و جلالت خانواده هاى شهيدپرور شاهد, اين گل هاى معطر بوستان شهادت و ايثار به عنوان راهبردهاى اساسى معطر ساختن جامعه اسلامى به عطر شهادت مطرح گرديد, و بنابراين موضوع كار بنياد عبارت است از: شهادت, شهيد و خانواده شهيد و قلمرو آنها در رابطه با پراكنده كردن عطر ((شهادت)) در كل جامعه و در مورد شهيد تمامى ((شهداى اسلام)) و در مورد خانواده شهيد ((تمامى شهداى انقلاب اسلامى)) است.
بر اساس اين مبانى و اهداف مذكور بنياد شهيد انقلاب اسلامى توانسته راهبردهاى ذيل را اتخاذ و بر آن اساس در جهت ايفإ نقش و انجام رسالت و مسووليت خود به كارنامه درخشانى نايل آيد گرچه براى رسيدن به غايت مطلوب تلاش و فعاليت هاى مستمر و مضاعف همچنان بايد استمرار يابد.
بنياد شهيد به عنوان يك نهاد فرهنگى است كه حتى خدمات اجتماعى و معيشتى اين نهاد با وجهه فرهنگى انجام مى شود.
بنياد شهيد علاوه بر وظايفى كه رإسا عهده دار آن است يك نهاد هدايتگر, سياستگزار, برنامه ريز و نظارت كننده است كه وظيفه دارد نظام و جامعه اسلامى را در جهت تحقق اهداف فوق بسيج كند.
تمام خدمات فرهنگى, آموزشى و معيشتى بنياد به خانواده هاى معظم شاهد با توجه به سياست خوداتكايى اين خانواده هاى عزيز ارائه مى شود و حفظ و گسترش و تعميق روحيه خوداتكايى و عزت نفس در خانواده هاى محترم شاهد دستيابى به اهداف والاى بنياد را عملى تر مى سازد.
در راستاى تحقق فرامين حضرت امام خمينى(س) و با توجه به اين رهنمود كه فرمودند ((بنياد شهيد از همه بنيادها افضل است براى اين كه شهيد از همه افراد افضل است)). ((خدمت در بنياد شهيد در رإس خدمتهاست)). لذا انتخاب سياست هاى كارآمد, منسجم و هماهنگ از اولويت هاى كارى اين نهاد مقدس است كه بدان پرداخته است و بر اين اساس بينش نيروها در بنياد و افزايش روحيه معنوى, الهى و ارزش گرايى و كار در بنياد به قصد تقرب و عبادت يك سياست اجتناب ناپذير است كه اين نهاد مقدس خود را مكلف به آن مى داند تقوى مبناى مسووليت ها قرار گرفته و علاوه بر شرايط عمومى احراز مبناى اصلى را تقوى دانسته است. هم چنين دانش نيروها و ارتقإ كيفى نيروهاى موجود با بهره مندى از آموزش هاى ضمن خدمت و صرفه جويى در هزينه هاى سازمانى بنياد به مصداق ((المومن قليل المونه و كثير المعونه)) از ديگر راهبردهاى اين نهاد مى باشد.
اصلاح در نحوه ارائه خدمات, قانونمندى و رعايت عدالت, مكتوم نگه داشتن خدمات معيشتى و تإكيد بر فعاليت هاى فرهنگى و اجتماعى و نيز استفاده بهينه از منابع اقتصادى از راهبردهايى است كه افضليت اين نهاد مقدس را تضمين مى كند و لذا است كه بر اساس اهداف, مبانى و راهبردهاى مذكور, بنياد شهيد توانسته در قبال شهادت, شهدا و خانواده معظم شهدا وظايفى را كه تبيين و ترسيم شده انجام دهد و عليرغم تنوع كارى با تشكيلات مناسب و كارآمد با ويژگى هايى كه اشاره شد و با نيروهاى مخلص و متقى با اهتمام لازم, وظايف محوله را انجام مى دهد كه در رإس اين نهاد نماينده ولى فقيه و رياست بنياد شهيد و در ستاد معاونت هاى فرهنگى ـ پژوهش و تبليغات, تعاون و امور مجلس و ادارى, مالى و برنامه ريزى با ادارات كل مناسب و مورد نياز هر حوزه و سازمان هاى وابسته از جمله دانشگاه شاهد ـ گروه سيماى شاهد ـ سازمان پزشكى شفا ـ شركت سرمايه گذارى شاهد ـ سازمان اقتصادى كوثر ـ سازمان مجتمع هاى فرهنگى, سياحتى كوثر ـ سازمان اموال و املاك با طراحى سازمان معين و در استان ها و شهرستان ها ادارات كل بنياد شهيد استان ها و ادارات بنياد شهيد انقلاب اسلامى شهرستان ها در ابعاد و اشكال مختلف در خدمت فرهنگ شهادت, شهدا و خانواده مكرم شاهد مى باشند.
در اين جا لازم است به تشريح اهم وظائف و اقدامات اين نهاد مقدس بپردازيم تا انطباق اهداف با وظايف و فعاليت ها را دريابيم زيرا نيك واقفيم كه آشنايى با فعاليت هاى بنياد شهيد انقلاب اسلامى و وظايفى كه عهده دار است به كل جامعه و نظام ارتباط پيدا مى كند. به خاطر اين كه حراست و ترويج فرهنگ شهادت و تجليل از مقام شامخ شهدا و زنده نگهداشتن نام و ياد و آرمان الهى اين انسان هاى وارسته و ايثارگر و تجليل و تكريم از اهل بيت شهداى والامقام از وظائف آحاد مردم و نظام اسلامى مى باشد.

اهم وظايف بنياد شهيد انقلاب اسلامى
الف ) در قبال شهادت:
1ـ تبيين مفهوم و فلسفه شهادت و ايثار و برنامه ريزى و گسترش تحقيقات در اين زمينه.
2ـ برنامه ريزى و تلاش به منظور احيإ و ترويج فرهنگ شهادت و ايثار و پراكنده كردن عطر شهادت در جامعه به عنوان بالاترين ارزش الهى با بسيج كليه تشكيلات و امكانات نظام و جامعه اسلامى به ويژه نهادهاى فرهنگى, هنرى, آموزشى و مطبوعاتى.
3ـ تحقيق و شناسايى عوامل و موجبات تقويت كننده فرهنگ شهادت طلبى و برنامه ريزى در جهت ترويج آنها و كشف موانع و عوامل بازدارنده و تضعيف كننده فرهنگ شهادت و تلاش براى افشإ و ازاله آنها.

ب ) در قبال شهيد:
تجليل و تكريم از مقام والاى شهدإ و زنده نگهداشتن ياد و نام آنان با بسيج امكانات و تشكيلات نظام و جامعه اسلامى, از راه هايى هم چون:
1ـ معرفى آثار فرهنگى, ادبى, هنرى وصايا و سيره معنوى و فضايل پسنديده آنان و تعبيه جذاب اين آثار در صحنه فرهنگ و ادبيات و كتب آموزشى و درسى.
2ـ ايجاد موزه هاى شاهد به منظور حفظ و نگهدارى آثار برجسته آنان.
3ـ برگزارى مراسم سالگرد شهدإ با الهام از مكتب عاشوراى حسينى.
4ـ برنامه ريزى و تلاش به منظور تحقق بيان عرفانى, الهى حضرت امام خمينى(س) كه ((تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود.)) و تلاش در جهت حفظ منزلت و محوريت مزار شهدإ به عنوان مركز مراسم مذهبى رسمى ومردمى و حفظ و نگهدارى گلزار شهدإ با همكارى و مشاركت شهردارىها و سازمان هاى ذيربط.
5ـ آراستن فضاى فيزيكى كشور به زينت ياد, نام و چهره و آثار شهدا و نامگذارى معابر و ميادين و اماكن دولتى و عمومى به نام آنان.

ج) در قبال خانواده شاهد:

O 1ـ پيگيرى امور فرهنگى تربيتى و آموزشى فرزندان شاهد و زمينه سازى رشد و تعالى روحى, اخلاقى و تخصصى آنها به منظور پذيرش مسووليت هاى اجتماعى و به دست گرفتن ((امور جامعه)) از طريق:
تهذيب و كسب معنويت اسلامى و ارتقإ معرفت دينى و بهره ورى استعدادهاى الهى آنان.
تقويت اراده و روحيه تلاش و مجاهدت و خوداتكايى در آنان.
تلاش در جهت ايجاد تسهيلات لازم براى ارتقإ علمى, تحقيقى, آموزشى و مهارتى فرزندان شاهد به منظور حصول به مدارج عاليه تحصيلات و اداره آنها از كودكستان تا دانشگاه به بهترين وجه با همكارى مراجع ذيربط.
تقويت روحيه خدمت مستمر به اسلام ناب محمدى(ص) و حمل بار امانت شهدا.
تقويت روحيه مبارزه با كج فكرىها, تحجرها و مقدس مآبيها و اسلام امريكايى و مرفهين.

O 2ـ تلاش به منظور بسيج جامعه و نظام اسلامى در ارج گذارى و تكريم از خانواده هاى معظم شاهد به عنوان الگوهاى متعالى جامعه.

O 3 ـ تلاش مستمر در تحكيم ارتباط معنوى خانواده ها با شهداى گرانقدر انقلاب اسلامى و آرمان هاى مقدس آنها و آماده نمودن آنان براى ((حمل بار امانت)) و پاسدارى از ((ميراث عزت و راه و رسم فداكارى)) شهيدان و حضور در صحنه هاى دفاع از ارزش هاى متعالى اسلام.
در رابطه با انجام وظائف مذكور لازم است اهم اقدامات و فعاليت هاى بنياد شهيد انقلاب اسلامى تبيين شود.
جمع آورى, تنظيم و تدوين وصايا, زندگينامه و آثار بيش از 100 هزار تن از شهداى گرانقدر و طراحى و پياده نمودن رايانه اى ممكن اين وصايا و آثار ارزشمند.
تدوين و انتشار آثار شهيدانى از جمله آثار منظوم شهدا و كتب و مجلات و نشريات متعدد كه در خدمت اهداف مرتبط با شهادت و شهدا هستند.
تشكيل موزه شهدا و گردآورى و حفظ و عرضه اين آثار در موزه كه از خرداد 1375 تا بحال منجر به بازديد 92078 نفر شده است.
اقدام در جهت طرح هاى پژوهشى متعدد در عناوين مربوط به ايثار و شهادت به طورى كه تاكنون تحقيق و پژوهش در بيش از 14 عنوان طرح انجام شده است از جمله طرح شهيد و شهادت از ديدگاه قرآنى و معصومين, طرح تهيه و تدوين كتاب شناسى شهيد و شهادت, طرح سرگذشت پژوهشى ويژه فرماندهان دفاع مقدس و… .
برگزارى كنگره ها, يادواره ها, يادبودها و مراسم مربوط به بزرگداشت شهدا و نيز برگزارى نمايشگاه چاپ و پوستر و طراحى و نقاشى تابلوهاى فلزى, نقاشى و طراحى روى ديوار و ديوارنويسى.
تإسيس دانشگاه شاهد در سال 1368 در اجراى فرمان تاريخى مورخ 1365/1/6 حضرت امام (ره) كه اساسنامه آن در تاريخ 69/8/29 توسط شوراى عالى انقلاب فرهنگى به تصويب رسيد. در حال حاضر 2431 نفر دانشجو در 8 دانشكده اين دانشگاه در 24 رشته تحصيلى مشغول به تحصيل مى باشند كه حدود 55% دانشجويان اين دانشگاه را فرزندان شاهدو 45% ديگر را دانشجويان غير شاهد تشكيل مى دهند و تاكنون 617 نفر فارغ التحصيل شده اند. علاوه بر فعاليت هاى آموزشى, علمى و اقدامات جارى فعاليت هاى ويژه اى مانند تإسيس مركز مشاوره ـ فعاليت هاى قرآنى ـ فعاليت هاى مربوط به ترويج فرهنگ شهادت ـ اردوهاى خاص ـ فعاليت هاى تحقيقاتى و انتشاراتى و طرح جامع دانشگاه نيز از اقدامات قابل توجه و شاخص مى باشد.
تإسيس گروه سيماى شاهد در سال 1365 به منظور رشد استعداد و خلاقيت فرزندان شاهد و ارتقإ سطح فرهنگى خانواده هاى معظم شاهد, تجليل از مقام شهيد, معرفى اسوه هاى شاهد و حمايت معنوى از خانواده هاى معظم آنان, تلاش در تبيين و تبليغ فرهنگ شهادت و ارائه هنرى و جذب مصداق هاى ارزشى فرهنگ شهادت در خلق و خوى و رفتار شهداى بزرگوار انقلاب و جنگ تحميلى و تلاش در جهت ايجاد فضايى سالم در جامعه هنرى و فيلمسازى از ديگر فعاليت هاى مهم مى باشد كه اين گروه از بدو تإسيس تاكنون بالغ بر 35 هزار دقيقه برنامه تلويزيونى و سينمايى تهيه, توليد و پخش نموده است كه برخى از فيلم هاى توليدى آن مشخصا مورد تشويق و قدردانى مسوولين خصوصا مقام معظم رهبرى قرار گرفته است.
علاوه بر فيلم ها و سريال هاى متعددى كه از جمله چكمه, تيك تاك, تا مرز ديدار, باز باران, توئى كه نمى شناختمت, جاى امن, گزل, زير سايه كنار, كوچه و موزه و… و سريال هاى گل پامچال و سيمرغ پخش شده است فيلم ها و سريال هاى متعدد ديگرى مانند سريال سرداران بزرگ جنگ, سريال شهيد بابايى, سريال توفان شن و سريال شهيد فهميده و سريال شهيدرجايى در دست تهيه و اقدام مى باشد. هم چنين مجموعه ((ره يافتگان وصال و برنامه ميثاق)) از ديگر برنامه هاى جارى اين گروه مى باشد.
فعاليت هاى طرح شاهد به منظور تحقق فرمان حضرت امام خمينى(ره) و اهتمام در امور فرهنگى و تحصيلى فرزندان شاهد در غالب 750 مدرسه شاهد و طرح پراكنده و 49 مدرسه ايثارگران ويژه بزرگسالان با تعداد 86514 نفر دانش آموز و نيز 18194 نفر دانشجو در دانشگاهها از جمله دانشگاه شاهد انجام مى شود. تشكيل 121 كانون فرهنگى ـ تشكيل كلاس هاى آموزش قرآن, حفظ ـ قرائت و مفاهيم و شركت 73558 نفر در اين كلاس ها و چاپ 9 جلدكتاب آموزش قرآن ـ برگزارى جشنواره ها و مسابقات قرآنى ـ ادبى ـ هنرى ـ ورزشى ـ تشكيل كلاس هاى مختلف آموزشى عقيدتى ـ احكام ـ هنرى ـ فنى, حرفه اى ـ تقويتى و علمى, برگزارى اردوهاى مختلف كشورى, استانى و شهرستانى ـ برگزارى سفرهاى زيارتى همسران و والدين محترم شاهد ـ فعاليت هاى مددكارى و ديدار از خانواده محترم شهدا به منظور تجليل و تكريم و صيانت از اين خانواده هاى معظم ـ تإسيس مراكز مشاوره به منظور ارائه خدمات مشاوره اى ـ برگزارى كلاس هاى آموزش خانواده و نيز فعاليت هاى هنرى در زمينه خط و نقاشى (هنرهاى تجسمى), تئاتر و سرود با هدف پرورش استعدادهاى هنرى فرزندان شاهد و آموزش مكاتبه اى و فعاليت هاى تربيت بدنى و ورزشى از مهمترين اقدامات بنياد در امور فرهنگى مى باشد. با توضيح اين مطلب كه در اينجا صرفا به بيان اقدامات فرهنگى بنياد اكتفا شده آن هم به صورت فشرده و اختصار و به ساير فعاليت ها در ابعاد ديگر اشاره نگرديده است.
اميد است كه با استعانت و استمداد از درگاه باريتعالى و ارواح طيبه شهدا همگان در حفظ و حراست از دست آوردهاى مهم انقلاب عظيم اسلامى و شهدا و ارزش هاى اين نظام موفق و مويد باشند.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


در حضور خدا
عبدالله بن عمر به غلامى بگذشت كه گوسفندان به چرا داشت. گفت اى غلام از اين گوسفندان يكى به من فروش. غلام گفت: اين نه آن من است. ابن عمر گفت: اگر جويند گو گرگ بخورد. غلام گفت فاين الله؟ پس خدا كو؟ ابن عمر را از اين سخن خوش آمد آن غلام و آن گوسفندان را همه بخريد و غلام را آزاد كرد و گوسفندان را به نام وى باز كرد.

جوانمردى
در خبر است كه رسول (ص) نشسته بود. سائلى برخاست و سوال كرد. رسول(ص) روى سوى ياران كرد. گفت با وى جوانمردى كنيد. على(ع) برخاست و رفت. چون باز آمد يك دينار داشت و پنج درم و يك قرص طعام رسول(ص) گفت: يا على اين چه حال است؟ گفت: يا رسول الله چون سائل سوال كرد, بر دلم بگذشت كه او را قرصى دهم, باز در دلم آمد كه پنج درم به وى دهم. باز به خاطرم بگذشت كه يك دينار به وى بدهم. اكنون روا نداشتم كه آنچه به خاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نكنم. رسول(ص) گفت جوانمرد نيست مگر على.

حسن خط
ابن داود سجستانى در كتاب المصاحف آورده است كه ابى حكيمه گويد: من در كوفه مشغول نوشتن قرآن بودم و مرتب على(عليه السلام) به من سر مى زده بر كار من نظارت داشت و حسن خط و زيبائى كلمات او را به تحسين واميداشت و مى فرمود: نور الهى را اينچنين نورانى و روشن نمائيد.(المصاحف صفحه 131)

فرهنگ اسلامى
شگفت انگيز است اين نژاد عرب كه در طول قرون دراز انگار در حال خفتگى بسر ميبرد و از آنچه در ساير نواحى اتفاق مى افتد جدا و بى خبر بود, ناگهان بيدار شد و با نيرو و قدرت شگرف دنيا را تهديد كرد و زير و رو ساخت, فرهنگ و تمدن عالى و بزرگى را بوجود آوردند كه يكى از شگفتيهاى تاريخ بشرى مى باشد نيرو و فكر تازه اى كه اعراب را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد بنفس و قدرت, سرشار نمود آئين اسلام بود.
نهرو( جلد 1 صفحه 117 نگاهى به تاريخ جهان)

گوهر سخاوت
نقل گرديده كه عبدالله جعفر شوهر حضرت زينب در زمان خود سخى ترين مردم بود و در اثر سخاوت فوق العاده اى كه داشت هستى خود را به فقرا و مساكين داد. در اواخر عمر فقير و مستاصل گرديد بنحويكه نتوانست در مدينه بماند لذا حضرت زينب و ساير اولادهاى خود را برداشت و به طرف مصر رفت تا كسى او را نشناسد و دست حاجت بطرف او دراز نكند و او نتواند گرفتارى او را رفع نمايد.
(سفينه البحار)

همسال
از شخصى پرسيدند تو چقدر از برادر خود كوچك تر ميباشى گفت: تا پارسال يكسال از او كوچك تر بودم و لكن چون از پارسال تا امروز يكسال گذشت پس به او رسيده ام و همسال گشته ايم.
(منهاج السرور, ص32)

طماع
شخصى را ديدند در كوچه و خيابان كه راه مى رود دامن خويش را بر روى دست نگاه مى دارد و سبب اين عمل را از او پرسيدند گفت مى خواهم اگر كبوتر يا گنجشكى در هوا تخم كرد در دامن من بيفتد و از براى نهار خويش و عائله خود ببرم. به او گفتند مرغ در وسط هوا تخم نمى كند. گفت: ميدانم و لكن احتياط ضررى ندارد. باو گفتند آيا از خود كسى را با طمع تر ديده اى؟ گفت : آرى زن و بچه من كه منتظر نشسته اند تخم دامن مرا از براى نهار خويش بپزند و نان خورشت خود قراردهند.
(منهاج السرور, ص64)

حمد شفاست
در سفينه البحار نقل شده است كه حضرت امام حسن مجتبى مريض شد و مرض او به طول انجاميد پس روزى حضرت زهرا او را برداشت و به نزد پدر بزرگوارش برد و از آنحضرت براى فرزندش طلب دعا كرد. جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و عرض كرد تمام سوره هاى قرآن كه بر شما نازل شده در آنها فإ مى باشد و فإاشاره به آفت و مرض است مگر سوره حمد كه در او فإ نيست پس ظرف آبى را بطلبيد و چهل مرتبه بر او حمد را بخوانيد و آن آب را به حسن بپاشيد كه خداوند به او شفا عنايت خواهد كرد چون حضرت رسول بدستور جبرئيل عمل كرد و آن آب را بر فرزندش پاشيد حسن از جاى خويش برخاست. (منهاج السرور,ص90)

هديه خليفه
روزى هارون الرشيد در كوچه هاى بغداد گردش مى كرد ناگاه چشمش به بچه خوش صورتى افتاد كه با بچه ها بازى ميكرد او را به نزد خود احضار نمود و يك درهم به او داد بچه پول را نگرفت هارون تعجب كرد و علت را پرسيد
ـ مى ترسم مادرم بگويد دزدى كرده اى.
هارون گفت: بگو خليفه هارون به من داده.
گفت: هرگز مادر از من قبول نخواهد كرد زيرا مى گويد: خليفه يك درهم بكسى هديه نخواهد داد هارون از سخن آن كودك بقدرى خنديد كه قدرت راه رفتن نداشت و امر كرد صد اشرفى فورا به او بدادند.
(منهاج السرور, ص92)

فشار روزه
شخصى در تابستان روزه گرفته بود و طرف عصر كه شد از فشار تشنگى و گرسنگى زود بخانه آمد و به عيالش گفت سماور را آتش كن افطار نزديك است عيالش فهميد از فشار روزه حوصله بر شوهر تنگ شده و لذا سماور را آتش كرد و سماور جوش آمد و چاى دم كرد و شوهر در كمال غضب نشسته و نگاه به آفتاب ميكرد كه غروب كند و افطار نمايد شروع كرد به بهانه گرفتن عيالش نزديك آمد و گفت اى مرد صبر كن اينقدر بهانه مگير افطار ميكنى از خستگى بيرون مىآيى شوهر در كمال غضب گفت: اگر آفتاب امروز غروب كرد تف كن بر ريش من يقين بدان تا آفتاب امروز تو را بيوه نكند غروب نخواهد كرد.(منهاج السرور, ص 182)

بغض از ظالم
حاكم بروجرد روزى بديدار سيد مرتضى , پدر علامه بحرالعلوم رفت سيد مرتضى علامه را كه هنوز كودكى بيش نبود به حاكم معرفى كرد حاكم ايستاد و اظهار مهربانى زيادى كرد و رفت بحرالعلوم رو به پدرش نمود و عرض كرد بايد مرا از اين شهر بيرون فرستى مى ترسم هلاك شوم
چرا؟ مگر چه شده ؟ از وقتى كه حاكم بمن اظهار مهربانى كرد قلبم را مايل به او مى بينم گويا در دلم محبتى نسبت به او پيدا شده و آن بغض و عداوتى كه بايد نسبت به حاكم ظالم داشته باشم ندارم ديگر اين جا جاى ماندن نيست و همين امر سبب هجرت علامه از بروجرد شد. (منتخب التواريخ, ص197)

احمق كوته بين
امام سجاد عليه السلام به فرزندش امام باقر كه قصد مسافرت داشت فرمود: از رفاقت با احمق دورى كن زيرا اگر سخن بگويد حماقت و نادانيش او را رسوا خواهد كرد, اگر سكوت كند عجزش ظاهر خواهدشد,اگر به كارى دست بزند آن را خراب مى كند, اگر رازى به وى سپرده شود افشا مى نمايد, نه دانش خودش او را بى نياز مى كند و نه از دانش ديگران بهره مند مى گردد, اندرزگوى خود را اطاعت نمى كند و رفيق خود را راحت نمى گذارد, مادرش مرگ او را دوست دارد تا در عزايش گريه كند و زنش آروزى جدائى وى را در مغز مى پرورد, همسايه اش تمنا دارد كه از منزل او دور باشد و همنشينش از ترس مجالست با او در تنهائى و سكوت بسر مى برد, موقعى كه احمق در مجلس ديگران شركت مى كند اگر حضار محضر از او بزرگتر باشند همه آنها را عاجز مى كند و اگر از وى كوچكتر باشند با رفتار و گفتار احمقانه خود آنان را گمراه مى نمايد.
(بحارالانوار, ج16,قسمت 2, ص53)

ارفاق قبل از چهل سالگى
امام صادق عليه السلام فرمود: بنده الهى تا چهل سالگى در گشايش و توسعه رحمت الهى قرار دارد و چون چهل سال رسيد خداوند به دو فرشته ثبت اعمالش وحى مى كند كه از اين پس بر او سخت بگيريد و با شدت مورد مراقبتش قرار دهيد و تمام اعمال وى را از كم و زياد و كوچك و بزرگ بنويسيد. (روضه كافى, ص108)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


؟ سوال:
در رابطه با بازى شطرنج قبل از انقلاب مراجع حكم به حرام بودن آن مى دادند ولى اكنون بعضى بر فرض عدم برد و باخت آن را جايز دانسته اند در صورتى كه همه مى دانند امكان ندارد كه يك بازى بشود بدون برد و باخت. مثلا سر يك نوشابه يا نهار يا چيزهاى ديگر و آخر الامر منتهى مى شود به جام و مدال و كاپ و فعلا هم رواج پيدا كرده و در سيماى جمهورى اسلامى هم آموزش داده مى شود. خواهشمند است حكم فقهى آن را بيان فرمائيد.
(اراك, حاج على, ك)
پاسخ:
به نظر حضرت امام ـ قدس سره ـ اگر شطرنج در عرف مردم قمار باشد بازى با آن حتى بدون برد و باخت جايز نيست.

؟ سوال:
آيا عروس مى تواند جلو چشم پدر شوهر خود سر برهنه و يا با آستين هاى بالا زده ظاهر بشود؟
(تهران, باقرآباد, قنبر على, ق)
پاسخ:
پدر شوهر محرم است.

؟ سوال:
تكليف دانشجويان دانشگاه پيام نور كه فقط پنجشنبه و جمعه به دانشگاه مى روند آن هم در شهرى غير از شهر محل اقامتشان راجع به روزه گرفتن چيست؟
(بيرجند, كاظم, چ)
پاسخ:
به فتواى حضرت امام ـ قدس سره ـ اگر مسافت شرعى باشد روزه باطل است.

؟ سوال:
1ـ در مورد كفاره جمع از شما سوال كرده بودم و شما فرموده بوديد كه بايد براى هر كفاره 60 روز روزه بگيريد به اين ترتيب كه 31 روز آن دنبال هم باشد با توجه به اين كه من به علت ضعف و بيمارى قادر نيستم 31 روز پى در پى روزه بگيرم آيا از من ساقط مى شود يا اين كه مى توانم در اين بين چند روز بخورم و بعدا بگيرم.
اما اطعام آيا مى توانم پول اطعام 60 فقير را به روحانى محل بدهم يا بايد به نماينده مرجع تقليد برسانم؟
2ـ آيا زن مى تواند بى حجاب توى حياط يا بالكن بيايد در صورتى كه احتمال اين كه از خانه هاى مجاور او را ببينند وجود دارد.
3ـ آيا مرد مى تواند از پشت پرده يا پنجره و مانند آن از فاصله زياد به زن نامحرمى نگاه كند.
4ـ اصرار بر گناه صغيره كه به فتواى حضرت امام(ره) خود, يك گناه كبيره است يعنى چه؟
5ـ نگاه كردن به دختر بچه هايى كه معلوم نيست مكلف شده اند يا نه چه حكمى دارد.
(تهران: مهدوى)
پاسخ:
1ـ بايد 31 روز پى در پى باشد و اگر به دليل بيمارى نمى توانيد, به مقدارى كه مرض مانع است ضرر نمى زند. پس اگر مثلا پس از 10 روز يك روز يا دو روز خوردن ضرورى است به همين مقدار بايد اكتفا كنيد و مابقى را پى در پى انجام دهيد. ضمنا كفاره جمع اگر براى ابطال روزه با كار حرام باشد مورد احتياط است و فتوى نيست و مى توانيد رجوع كنيد به كسى كه آن را واجب نمى داند و به اطعام اكتفا نمائيد. و در مورد اطعام بايد خود طعام داده شود و مى توانيد پول را به كسى بدهيد كه به او اطمينان داريد تا غذا بخرد و به فقرا بدهد و اگر انجام نداديد وصيت كنيد كه بعدا عمل شود ولى سعى كنيد در حال حيات انجام دهيد.
2ـ نبايد زن خود را در معرض ديد نامحرم قرار دهد.
3ـ نگاه از پشت شيشه و پرده نازك هم جايز نيست.
4ـ تشخيص گناه صغيره مشكل است ولى اگر تشخيص داده شود اصرار بر آنها و عدم ترك و توبه, خود در حكم گناه كبيره است.
5ـ بدون لذت و خوف فريفته شدن و به گناه افتادن اشكال ندارد.

؟ سوال:
گوش دادن به آهنگهايى كه از صدا و سيما پخش مى شود چه آهنگهاى شاد و غمگين چه آهنگهاى سنتى چه حكمى دارد و آيا باعث باطل شدن روزه نمى شود؟
(اصفهان: ز ـ حيدرى)
پاسخ:
آهنگى كه مناسب مجالس لهو و عياشى نباشد جايز است و هم چنين اگر مشكوك باشد و به هر حال آهنگ روزه را باطل نمى كند.

؟ سوال:
چند سال قبل از ناحيه ساعد, دست راستم شكست پس از گچ گرفتن و معالجات متوجه شدم كه دستم كج گرفته و در هنگام وضو و شستن صورت با مشكل مواجه هستم, آيا اشكال دارد در موقعى كه دست راست تا اين حد مشكل دارد از دست چپ براى شستن صورت استفاده شود؟
(بوشهر: اسفنديار, ك)
پاسخ:
شستن صورت با دست چپ عمدا هم اشكال ندارد بلكه مى توانيد زير لوله بگيريد و بشوئيد.

؟ سوال:
1ـ اگر مإموم در هنگام قرائت ركعت دوم به امام اقتدا كند آيا لازم است قنوت را همراه امام بخواند و اگر خواند آيا در ركعت دوم كه ركعت سوم امام است خواندن قنوت جايز است؟
2ـ خواندن نماز ظهر و عصر قبل از خواندن قضاى صبح جايز است و اگر بعد از ورود در نماز ظهر يادش آمد چه بايد بكند؟
3ـ در صورت نبودن روحانى در روستا و اعتماد مردم به معلم غير روحانى وى مى تواند جماعت را اقامه كند؟
(بيرجند: جواد,م)
پاسخ:
1ـ بايد متابعت از امام كند و مى تواند در ركعت بعد نيز قنوت بخواند.
2ـ خواندن نماز ظهر و عصر قبل از قضاى صبح اشكال ندارد ولى بهتر است ابتدا صبح آن روز را قضا كنيد. و اگر در اثنإ نماز يادتان آمد اگر قبل از ركوع ركعت سوم باشد مستحب است عدول به نماز صبح كنيد.
3ـ اگر شراط امام جماعت را دارا باشد, اشكال ندارد.

؟ سوال:
1ـ گفتن اذان و اقامه قبل از نمازهاى يوميه و نماز عيد فطر و ميت چه حكمى دارد؟
2ـ آيا فشار قبر براى هر انسانى وجود دارد و آيا براى همه يكسان است؟
(يزد: م ـ فاطمى)
پاسخ:
اذان و اقامه قبل از نماز يوميه مستحب است و واجب نيست و براى نمازهاى ديگر واجب هم نيست.
2ـ ظاهرا منظور از فشار قبر عذابى است كه در عالم برزخ بر انسان به دليل گناهان يا رفتار او وارد مى شود و اگر انسان نيكوكار باشد و با مردم و بخصوص اهل خانه اخلاق خوب داشته باشد و از گناهان بزرگ اجتناب كند اميد است عذابى بر او نباشد.

؟ سوال:
1ـ اگر بعد از مدتى متوجه شويم كه سوره اى را كه در نماز مى خوانده ايم در چند آيه آن كلمات را اشتباه تلفظ مى كرده ايم آيا نماز صحيح است يا خير؟
2ـ در حال انجام غسل جنابت متوجه شدم كه اذان صبح را شروع كرده اند, من به كار خود ادامه دادم و غسل را به اتمام رساندم آيا روزه ام صحيح است؟
3ـ آيا دعاى هنگام افطار را مى توانيم به فارسى بگوئيم؟
(بندربوشهر: عبدالله, ب)
پاسخ:
1ـ اگر در آن موقع ترديد در صحت قرإت نداشتيد نماز صحيح است.
2ـ اگر عمدا غسل را تا طلوع فجر تإخير نيانداخته ايد روزه صحيح است و اگر عمدا بوده بايد آن روزه را تمام كنيد و بعدا هم قضا كنيد.
3ـ دعايى كه وارد شده بايد به عربى خوانده شودولى به فارسى هم دعا كردن خوب است و بهتر است ترجمه همان دعاها باشد.

شيراز: برادر, ر, ز:
خريد لوازم خانگى به صورت قسطى حلال است.

يزد: برادر عبدالله:
عبادت را ترك نكنيد هرچند نتوانيد حضور قلب را به طور كامل داشته باشيد. اگرچه حضور قلب روح نماز است ولى دست يابى به آن بسيار مشكل است و تنها شما نيستيد كه از اين نعمت محروميد كه موجب اين همه يإس و نوميدى باشد بلكه اصولا تمركز حواس چه در نماز و چه در غير آن از مشكل ترين رياضتها است. آن چه مهم است اين كه تلاش كنيد هرچند به طور محدود خشوع و حضور قلب را در خود ايجاد كنيد به هر مقدار كه موفق شويد غنيمت است.

اصفهان: راننده تريلر:
سوال خود را از دفتر مرجع تقليدتان بپرسيد.

رزن همدان: خواهر م, ح:
شما هنوز در اول راهيد, بايد صبر و حوصله داشته باشيد هم شما و هم شوهرتان. مطمئن باشيد مشكلاتتان تدريجا حل خواهد شد و با همديگر با صلح و صفا زندگى خواهيد كرد هر دو بايد بدانيد كه شما براى همديگر هستيد نه براى خانواده يكديگر, شما اهميت ندهيد به دور شدن ايشان از خانواده شما, گرچه اين كار سزاوار نيست و هم چنين ايشان هم به اين جهت اهميت ندهد بلكه بيشترين توجه را به خوبيها و محبت هاى يكديگر داشته باشيد و سعى كنيد با تفاهم و تواضع و به دور از خودخواهى و اصرار بر مواضع خويش يكديگر را درك كنيد. خداوند خانه اى را كه در آن صلح و صفا و محبت و صميميت باشد دوست دارد و بر عكس خانه اى را كه در آن آواى فراق و ناهمگونى بين زن و شوهر مومن داده شود دوست ندارد. شما سعى كنيد با محبت و جاذبه خود او را جذب كنيد تا هرگز نتواند سخن از ناخوش آيندى بگويد و او نيز بايد چنين باشد. خداوند لطف و رحمتش را بر شما نازل فرمايد.

جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:
چاپ اول:
روش هاى تإويل قرآن, دكتر محمد كاظم شاكر.
قواعد وقف و ابتدا در قرإت قرآن كريم, دكتر محمد كاظم شاكر.
حريم در فقه شيعه, محى الدين فاضل هرندى.
ابوالاسود الدوئلى فى الميزان, دكتر محمد المنصور.
حسن يوسف, آيه الله سيد رضا صدر.
در خانقاه بيدخت چه مى گذرد؟ محمد مدنى.
ادراك حسى از ديدگاه ابن سينا, محمد تقى فعالى, واحد كلام و فلسفه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
المعتبر فى شرح المختصر, جلد پنجم, عباس ظهيرى.
دين و چشم اندازهاى نو, ترجمه غلامحسين توكلى, واحد كلام و فلسفه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
گذشته, حال و آينده حوزه در نگاه رهبرى, تإليف جمعى از نويسندگان مجله حوزه.
فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى جلد سى و پنجم, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
سيد محمد كاظم يزدى, مرتضى بذرافشان, پژوهشكده باقرالعلوم.
پول بانك, صرافى, محمد حسين ابراهيمى.
گام نخستين, حسن رمضانى.
سلمان فارسى استاندار مداين, احمد صادقى اردستانى.
مإخذ شناسى نظام تعليم و تربيت روحانيت, محمد نورى, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
النهجه المرضيه فى شرح الالفيه, تحقيق نقى منفرد.
الالهيات من كتاب الشفإ, تحقيق آيه الله حسن زاده آملى.
تفسير راهنما روشى نو در ارائه مفاهيم و موضوعات قرآن, جلد هفتم, اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان.
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, جزء 14.

چاپ دوم و سوم:
حجاب از ديدگاه قرآن و سنت, فتحيه فتاحى زاده.
مظهر ولايت پژوهشى در زندگى اميرمومنان, سيد اصغر ناظم زاده.
تحليلى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى(ع) سيد جعفر مرتضى ترجمه محمد سپهرى.
پاورقي ها:

/

اسوه هاى شهادت و ايثار از زبان خادم بنياد شهيد


ـ با توجه به اين كه در اين زمان يكى از مهم ترين و مقدس ترين جبهه هاى فعال ايثار و شهادت, جبهه جنگ عليه اشغالگران قدس در جنوب لبنان مى باشد, لطفا مختصرى از وضعيت اين جبهه را براى امت پاسدار اسلام بيان كنيد.
ـ بى گمان در جهان امروز صهيونيست هاى نژاد پرست, اشغالگر و غاصب, مظهر باطل و كفر و ستمگرى هستند و همراه با امريكا دشمن درجه اول اسلام و مسلمانان به شمار مىآيند و همان طور كه حضرت امام (قدس سره) در مورد شاه, به عنوان سرنخ همه مفاسد در ايران فرمود: ((شاه بايد برود)) و سرانجام به زباله دان تاريخ رفت. در مورد اسرائيل نيز كه سرچشمه تمام كينه ورزىها عليه اسلام و انسانيت است فرمود: ((اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود)) مطمئن هستيم طبق سنت الهى اين امر محقق خواهد شد و بنابراين كسانى كه عليه اين رژيم جنايتكار مى جنگند نماد و نمود بارز جبهه حق و پويندگان راستين خط امام و اسلام ناب محمدى(ص) هستند و حزب الله لبنان, شاخه نظامى آن و مقاومت اسلامى, خط مقدم اين جبهه و الهام دهنده و پشتيبان اصلى انتفاضه به شمار مىآيند.
حزب الله لبنان با آن كه از نظر كميت قليلى از اقليت پيروان ولايت در كشور كوچك لبنان هستند ولى با قدرت ايمان به خدا و تمسك قوى به حبل الله المتين و پيوند محكم با ولايت حقه توانسته است در مقابل تمام جهان كفر و استكبار به خصوص امريكا و اسرائيل و هم پيمانان آنان, معجزه اى بزرگ بيافريند و به عنوان يكى از آيات بينات كتاب حق متجلى شود.
نكته عجيب و بس شگفت اينجا است كه طى پانزده سال گذشته بزرگترين اهتمام امريكا و اسرائيل و بلكه تمام ايادى آنان نابود كردن حزب الله بوده است و در اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرده اند اما به رغم تمام اين تلاش ها حزب الله نه تنها از بين نرفت بلكه روز به روز قوىتر و استوارتر شده و ضربه هاى پى در پى و روزانه آن بر پيكر اسرائيل غاصب افزون تر شده است و بى گمان يكى از دستاوردهاى جالب اين نبرد بى امان اين بوده است كه به بهترين و واضح ترين وجه ممكن عمق سخن امام را كه فرمود: ((امريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند)) به جهانيان نشان داد! و اين درس بزرگى است براى تمام كسانى كه مرعوب هيمنه بادكنكى امريكا هستند و نشانه آشكارى براى ملت بزرگ ايران است كه تا نابودى امريكاى جهانخوار دست از مبارزه با آن برندارند.

ـ براى آن كه به طور مشخص با نمونه هايى از مجاهدان راه خدا در اين جبهه الهى آشنا شويم چنانچه صلاح مى دانيد درباره يكى از مصاديقى كه مى شناسيد مطالبى را بيان فرماييد:
ـ نمونه ها در سراسر جهان اسلام فراوانند. در لبنان براى عمليات عليه اشغالگران, به خصوص عمليات استشهادى هرگز مشكل كمبود نيرو وجود ندارد, بلكه مشكل اصلى انتخاب يك فرد يا چند نفر از ميان انبوه داوطلبان عاشق شهادت براى يك عمليات و قانع كردن بقيه براى صبر كردن و شركت نكردن است. در بسيارى از موارد نه فقط رزمنده داوطلب داراى چنين روحيه اى است بلكه جمع خانواده, شيفته شهادت طلبى و ايثارگرى مى باشند.
يكى از اين خانواده ها, خانواده شهيدان اشمر است. خانواده اى از جنوب لبنان كه سال ها در كويت ساكن و شاغل بوده, ليكن به دليل طرفدارى از امام و انقلاب اسلامى در دوران دفاع مقدس اخراج شده و در بيروت ساكن شده اند. اولين شهيد خانواده در لبنان به ((قمر الاستشهاديين)) ماه شهادت جويان معروف شده است. او ((على اشمر)) است كه در سنين نوجوانى به صفوف مقاومت اسلامى پيوست و در حالى كه همواره شهادت در راه خدا را بزرگترين آرزوى خود مى دانست, براى حضور در تمام صحنه هاى مبارزه و جهاد عليه دشمنان اسلام سر از پا نمى شناخت. او عاشق پاكباخته امام حسين عليه السلام و مقلد راستين امام راحل(س) بود و سرانجام متناسب با خلوص و ايمانش در شرايطى بس حساس نوبت وصالش فرا رسيد تا با حماسه شهادتش نقشى بس بزرگ ايفإ كند.
على كه در جمع مومنان مظهر عطوفت و رحمت الهى بود, براى مصاف با دشمنان خدا سر تا پا تجلى قهر و غضب الهى بود همراه با انبوه مواد منفجره راهى كربلاى جنوب لبنان شد تا در موعد و مكان مقرر حماسه اى بزرگ بيافريند.
تقدير الهى و مشيت حق بر اين شد كه عمليات از ساعتى كه پيش بينى و تدبير شده بود عقب بيفتد و درست بعد از پايان كنفرانس شرم الشيخ و هم زمان با رجزخوانى سران صهيونيست مبنى بر نفوذناپذيرى ديوار امنيتى و نظامى اسرائيل و مخابره گسترده آن توسط خبرگزارىهاى جهان, على كه قبلا تمام موانع پيچيده ارتش صهيونيستى را پشت سرگذاشته و در نزديك ترين نقطه مناسب به مقر مورد نظر كمين كرده بود با رسيدن نظاميان و افسران بلند پايه صهيونيستى و انتخاب بهترين فرصت مناسب و با حركتى رعد آسا به سوى آنها يورش برد و در يك طرفه العين در همين دنيا وجود كثيف آنان را با انفجار آتشين و كار استشهادى خويش به آتش كشيد و در حالى كه روح ملكوتى او به ملا اعلا پيوست, جمع كثيرى از آنان را به قعر جهنم فرستاد و كاخ سياه حاكمان امريكا و اسرائيل را به شدت لرزاند و چون عصاى موسى, سحر تبليغات بوقهاى صهيونيستى را بلعيدو باطل كرد. اين حركت استشهادى علاوه بر تلفات سنگين نظامى, آن چنان روحيه يهوديان ترسو را در هراس مرگ و انكسار فرو برد كه در ميان دوستان سخن قدسى ((ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين)) تداعى شد.

ـ با توجه به اين كه برادر ديگر شهيد على اشمر يعنى محمد, اخيرا در مصاف با صهيونيست ها به شهادت رسيد و اين خانواده عظيم الشإن دومين شهيد خود را در راه آزادى قدس نثار كرد. شمه اى نيز درباره ايشان توضيح دهيد:
ـ قبل از ماه مبارك رمضان امسال آقاى حاج منيف اشمر پدر شهيد على اشمر همراه فرزند ديگرش محمد براى زيارت امام رضا(ع) به ايران آمده بودند صبح روز دوشنبه قبل از رمضان نزد اينجانب آمدند و به اتفاق به محضر مقام معظم ولايت و مرجعيت حضرت آيه الله العظمى خامنه اى رسيديم. هنگام دست بوسى ايشان را به معظم له معرفى كردم قبل از هرگونه توضيحى متوجه شدم كه مقام معظم رهبرى از طريق مطالعه دقيق كتابى كه درباره شهيد على منتشر شده بود, شناختى بيش از آنچه كه حقير مى خواستم بگويم نسبت به شهيد و خانواده ايشان داشتند. معظم له فصل جامعى از فضائل و روحيه ايثار و شهادت طلبى خانواده اشمر را براى جمع حاضرين بيان داشتند به گونه اى كه گويى حتى بيش از آن چه در كتاب آمده بود درباره ايشان مى ديدند و موجب شگفتى اينجانب شد.
هنوز چند روزى از ماه مبارك رمضان نگذشته بود كه خبر شهادت محمد را در جنگ با صهيونيست ها دريافت كردم.
در اينجا روزنه اى ديگر به عمق سخنان مقام معظم ولايت به رويم گشوده شد اما هنوز به تمام مطالب نرسيده بودم. بعد از ماه مبارك رمضان عازم لبنان شدم, قبل از عزيمت در اولين دوشنبه بعد از ماه رمضان براى اجازه سفر به خدمت مقام ولايت رسيدم و ايشان قبل از هر چيز از شهادت محمد سخن گفتند و مقرر شد براى ابلاغ سلام و تحيت به خدمت خانواده شهيد مشرف شوم. در اولين روز و اولين ساعت ورود به لبنان و قبل از اين كه حقير به فكر پيدا كردن خانواده مكرم شهدا بيفتم با اولين صداى زنگ تلفن طنين بهشتى و گرم پدر شهيدان گوشم را نوازش و دلم را ربود. خير مقدم و دعوت براى شام شرمنده ام كرد اصرار بر عدم مزاحمت براى شام بيهوده بود. بعد از نماز مغرب در خانه شهيد بوديم. سفره شام پهن بود و جمع كثيرى از بهترين بندگان خالص خدا در انتظار ما. كنار سفره نشستم اما اجازه خواستم ابتدا ابلاغ سلام و تحيت و عرض تبريك و تسليت و ارادتم را بيان كنم كه توإم با گريه شوق و صلوات هاى پى در پى بود. سپس پدر شهيدان سخن گفت; سخن عشق, سخن ايمان, سخن توحيد و… سخنى كه از جان برمى خاست و بر دل مى نشست و دل سنگ را در برابر عظمت ايمان و اخلاص اش ذوب مى كرد. در سخن و چهره باصلابت پدر شهيدان, سخن و چهره امام راحل(س) احساس مى شد.فضاى خانه شهيدان آكنده از نور ايمان و حقيقت بود. گويى آن جا خانه خدا بود. عطر مكه, مدينه و كربلا در آن جا به مشام مى رسيد.

ـآيا شهيدان اشمر متإهل بودند يا خير؟
ـ شهيد على متإهل نبود اما در مورد شهيد محمد بايد بگويم كه حقير با توجه به اين كه ايشان نيز بسيار جوان بود و بيست و چند سال بيشتر نداشت شك داشتم كه آيا ازدواج كرده يا نه لذا بعد از صحبت پدر شهيدان راجع به ازدواج ايشان سوال كردم اما با پاسخ عجيبى روبرو شدم.
حاج منيف اشمر گفت: شهيد محمد داراى دو همسر بود و در حالى كه مى خواست توضيح بدهد دختر بچه دو ساله اى كه نور فرشتگان بهشتى در چهره بسيار زيبا و معصومانه اش مى درخشيد را نزد اينجانب آوردند. او نامش بتول بود و فرزند اول شهيد محمد. پدر شهيد ادامه داد بعد از ازدواج اول كه ازدواجى بسيار موفق و مطلوب محمد بود محمد به زيارت عتبات مشرف شد بعد از بازگشت به من گفت: در زيارت حضرت اميرالمومنين(ع) دو مطلب را از امام درخواست كردم اول شهادت و دوم دختر فلان كس را و شب آن حضرت را در خواب ديدم كه به من فرمود: هر دو حاجت تو برآورده است. پدر شهيدان ادامه داد از آن جا كه هيچ گاه از محمد سخن خلافى نشنيده بودم و به ايمان محكم و خالص اش يقين داشتم بدون چون و چرا به خواستگارى دختر مورد نظر رفتم و با آن كه موضوع ازدواج اول ايشان براى همه و از جمله آنان كاملا آشكار بود گويى منتظر چنين مطلبى بودند و بدون تإمل موافقت كردند و با رضايت كامل همسر اول, ازدواج دوم نيز شكل گرفت.
در همين حال كودك ديگرى را به اطاق آوردند او نيز پسر بچه 7 ماهه شهيد محمد بود و به دنبال آن پدر شهيدان از نوزاد ديگرى كه دو شب قبل از همسر دوم به دنيا آمده بود به عنوان فرزند سوم شهيد ياد كرد كه چشم جمع به چهره زيباى او نيز روشن شد.
هر لحظه كه در اين محفل نورانى مى گذشت نكته اى بديع و مطلبى شگفت, انديشه و قلب ما را به شدت تحت تإثير قرار مى داد و در حقيقت خود را از دريافت و درك اين همه عظمت عاجز و ناتوان مى يافتيم.
به ياد امام افتادم كه از احساس عجز و حقارت در برابر شهدا و خانواده آنان سخن مى گفت پس ما اگر در برابر عظمت آنان مبهوت شويم نسبت به خود احساس پوچى كنيم چه عجب؟!
راستى چگونه مى توان درخواست شهادت و همسر دوم را بطور يكجا تصور كرد؟ اين چه روحى است كه مى تواند با بهره مندى از بهترين شرايط زندگى, دو همسر خوب و مهربان و مورد دلخواه, دو فرزند خردسال و يك فرزند هم در راه, به راحتى و توإم با شوق و عشق راه جهاد و شهادت را در پيش گيرد و با انقطاع كامل از تمام تعلقات و متعلقات زندگى مشتاقانه به لقإ حق بشتابد.
آرى اين ويژگى ها و نكات بسيار ديگرى كه مجال بازگو كردن آنها در اين مختصر نمى گنجد و بسيارى از رمز و رازها و عظمت ها كه در محدوده فهم ناقص حقير نمى باشد مجموعا مى تواند معنى كلمات بلند و حقيقت نشان مقام معظم رهبرى اين بنده شايسته حق كه به يقين مويد من عندالله است باشد ما هم نيز هم صدا و همنوا با اهل بيت پاك شهيدان عظمت و سرافرازى روزافزون مقام ولايت را از خداوند مى خواهيم.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم



ملال بهار
نه تماشاى بال سنجاقك ها
نه تصنيف عاشقانه قنارىها
كز كرده است بهار
در قاب پنجره
تصنيف كوچه هاى خسته
فرسوده مى شود پيراهن رويام در باد
پلك كه مى گشايم
جهان, برهوتى مى شود
تهى از تصوير پروانه ها و
بوييدن كودكانه سرخ گل ها
حنجره اى لاى تصنيف كوچه هاى خسته مى ميرد
آه, تا بهار در جيبم گل كند
پشت ديوار حوصله مى پوسم.

O محمد كاظم على پور

صبح قريب
دل را هواى پر زدن از آشيانه نيست
در سر هواى باغ و بهار و ترانه نيست
اقرار مى كنم به قصورم كه در دلم
شوق سرودن غزل عاشقانه نيست
من دل شكسته ام به تغزل مبند دل
اين واقعيت است, برادر, بهانه نيست
هر چند بار اين دل تنها و خسته ام
جز سوز غمگنانه ساز شبانه نيست
چشم انتظار صبح قريب ايستاده ايم
درياى رنج و غربت ما بى كرانه نيست
فضل الله قدسى

بهار
زخم ها اگر چه كارى ست
اما
هوا هميشه بهارى ست
و جويبار شهادت جارى…
بهار كه آمد
چشمى ز عاطفه پرسيد:
اين بار در كوله بار چه دارى؟
گفت:
گل زخم هاى پيكر ياران
زيباتر از تمامى گل هاى كوله بار من است!
شهرام مقدسى

طراوت شبنم
براى رويش شب بوها زخاك, فرصت ديگر هست
مجال سبزترى در دل, براى عشق ميسر هست
دوباره شعله جانسوزى, به باغ عشق اگر افتد
به پاكبازى ما سروى به دشت خرم باور هست
زآفتاب اگر چندى, فضاى خانه شود خالى
به عرش سينه ما مهرى, زآفتاب فراتر هست
اگرچه شور جوانى شد, نهالم ارچه خزانى شد
هنوز فرصت باليدن به يك دو شاخه ديگر هست
هنوز برگ تر شعرم, پر از طراوت شبنم هاست
به شاخسار غزل هايم شكوفه هاى معطر هست
به شهر سوخته ام زخمى اگر چه مانده به جا, اما
به هر طرف نظر اندازم هزار نخل تناور هست
هنوز با من خونين دل, به گوشه گوشه هر محفل
به ياد سرخ شقايق ها, حضور خامه و دفتر هست
سيميندخت وحيدى

گل آفرين من
نگار من كه گل افشان چو باد گلبيزى
چه خوش بود كه به ديدار باغ برخيزى
ببين در آينه بوستان, جمال خدا
كه از بهشت, سبق برده در دل آويزى
گل آفرين من اى شوخ شاد خوش بالا
نگاه كن به درختان شاد تبريزى
ببين كه با وزش باد, سر كنند آواز
چو سيم تار كه با زخمه شعله انگيزى
تو آن نسيمى و من آن درخت زمزمه ساز
كه من به نغمه شوم غرق, چون تو برخيزى
محمد حسين بهجتى (شفق)

تو را خواهند جانان
مبارك باد روز گل دميدن
به جان هامان گل جانان رسيدن
خوشا آهو كه بندش پاره گردد
غم و سوزش به دستت چاره گردد
كبوتر را چه خوش باشد پريدن
به بام گنبد عشقت رسيدن
گل جانانه در شوق تو مستيم
اسير روى چون ماه تو هستيم
زاشك شوق مى سازد مى ناب
ببين ساقى كه جان را مى دهد آب
بيا با ياد آهوهاى دشتت
بگير از عاشقان گرداب وحشت
تو را خواهند جان ها چون ((رضا)) يى
شه جانانه و جانان مايى
ليلا كيارستمى

معراج در هبوط
هوا باز است و صحرا تا سواد كاج ها رفته ست
و عاشق در شهودى سبز از اين منهاج ها رفته ست
من اين پايين كمى دلتنگم اما خوب مى دانم
كه آدم در هبوط خويش هم معراج ها رفته ست
من آن زندانى خاكم كه احساس غريب او
هميشه تا خطاب آبى منهاج ها رفته ست
از اين پس شاخه ها را نوبت انديشه سبزى است
كه روزى در هجوم سنگى تاراج ها رفته ست
زمين از قسمت لاهوتى اش سرشار خواهد شد
تمام لحظه ها بر مشرق انتاج ها رفته ست
ولى مردم نمى دانند بر پيراهن اين دشت
چه گل هايى به خواب روشن ديباج ها رفته ست
نمى دانند آن پايين چه با فرهادها مانده ست
نمى دانند آن بالا چه با حلاج ها رفته ست
كجا يك زورق از تصنيف هاى عاشقى سرشار
به سمت بيشه هاى نور بر مواج ها رفته ست
جهان لبريز پيغام است, ديشب فكر مى كردم
چه ابلاغى در اشراق عجيب كاج ها رفته ست
زكريا اخلاقى

بهار خفته
اى بهار خفته خواستارمت
مثل شعر تازه دوست دارمت
تو كجايى؟ اى شكفتنى ترين
تا به دست باغ ها سپارمت
دست واژه هاى من شكسته باد
گر زخاك تيره برندارمت
مثل سايه مى گريزى از برم
تا به حال خويش مى گذارمت
آفتاب عمر من غروب كرد
بس كه روزها در انتظارمت
كى شود شبى بر آيى از درم
آه, من چقدر بى قرارمت
مثل شعر تازه, مى نويسمت
مثل نقش زنده, مى نگارمت
دانه شو كه باز هم بپاشمت
ساقه شو كه بازهم بكارمت
عبدالجبار كاكايى

كشور زخمى
بگذار بهار نيايد
و بر شانه هاى زخمى كوهستان هايت
گياه نرويد
جوىها, غلغله كنان به راه نيفتد
و زمان, در دو فصل خلاصه شود:
فصلى از گرما و فصلى از سرما

O
ما در قلب هامان گرمت خواهيم كرد
و جوىهاى خونمان را جارى خواهيم كرد
بر بستر رگ هايت
از استخوان دستهامان
سايبانى خواهيم ساخت
با گل هاى سرخ
تاخنكاى تن زخمى ات باشد
اى زيباترين غرور, پيشانى بلند
اى رخش بلند قامت تاريخ
ما ايستاده ايم.
سيد حميد حسينى
(مهاجر افغانستانى)

فصل سبز بلوغ
گفته بودم كه زندگى زيباست
دل من چون بهار, سبز و رهاست
گفته بودم كه پشت باغ دلم
رويش روشن سحر پيداست
موسم خنده هاى روشن صبح
فصل سبز بهار فصل صفاست
بوى باد بهار مىآيد
آن پرستوى دل شكسته كجاست؟
دل من در هواى توفانى
شبنمى در تلاطم درياست
نفسم در هواى صحبت عشق
موج در موج گرم و توفان زاست
در حضور نماز آينه ها
سينه ام روشن از صفاى دعاست
بى تو اى فصل آتشين, اى عشق
مثل پاييز غم, دلم تنهاست
حمد الله رجايى بهبهانى

رويش پنجره
(1)
بهار
با رويش پنجره ها آغاز مى شود
واژه هاى باران
خاطرات خاك را ورق مى زنند
و من
نگاه كاغذىام را
در باغچه سكوت مى كارم
(2)
پرنده عاشق!
ترانه تنهايى را
به گوش دريا بسپار
شاخه ها
مشتى استخوان سبزند
و درختان را ياراى همرهى نيست
دكتر غلامرضا رحمدل

باغ هاى نيايش
تكانى زمين خورد و از خواب برخاست
شقايق درخشيد و فصل تماشاست
به باغ, ارغوان خنده زد ناگهانى
مگر از دل ابرها گريه برخاست
بهار آمد و بازى باد و باران
چنان گيسوى بيد لرزان و زيباست
من از باغ هاى نيايش مىآيم
از آن جا كه هر شاخه دست تمناست
كجا رفتى اى هم سراى قديمى
دلم بى حضور تو تاريك و تنهاست
تو چون ابر از روى دريا گذشتى
من آن رود خشكم كه چشمم به درياست
شب شرجى ام را به صبحى گره زن
كه در آن تصاوير آيينه پيداست
بيا كلبه اى از محبت بسازيم
كه محكم تر از هر بنايى به دنياست
مرتضى نوربخش

پاورقي ها:

/

شهادت در كلام شهيدان


((شهادت هديه اى است الهى براى كسانى كه لايق آن باشند)).شهيد ماشإ الله غرقى از : تهران

((وقتى مرگ حق است ((كل نفس ذائقه الموت))… و بهترين نوع مردن ((شهادت)) در راه خدا مى باشد, شهادت را انسان انتخاب مى كند, و مردن بر اساس انتخاب مى باشد نه مردنى كه بر انسان تحميل شود)).شهيد محمد كچويى

((بدانيد بهترين آرزويى كه مرا سيراب مى كند ((شهادت)) در راه خداست)). شهيد على پور مشير از: تهران

((اين دنيا فانى است و همه چيز در فنا شدن است, همه چيز در طبيعت مى ميرد, ولى شهيد زنده است و در پيش خداى خود روزى مى خورد و فنا نمى شود. براى همين من اين راه ((شهادت)) را انتخاب كرده ام)). شهيد اسماعيل احمدلو از : اراك

((اين بنده حقير تشخيص دادم كه ((شهادت)) تصادفى نيست, بلكه سعادت بزرگى است, لذا آگاهانه راه خود را يافته ام و قدم در اين راه نهاده ام)). شهيد حميد بابايى روندگان از : تهران

((احساس مى كنم كه ((شهادت)) اگرچه براى ما هدف نيست, بلكه وسيله اى براى اعلام اعتقادمان به وحدانيت حق و استقامت در ناملايمات مى باشد, و راهى است بس نزديك براى رسيدن به معشوق حقيقى)).شهيد محمد ابراهيم احمدپور از : قم

((از آن جا كه مرگ حق است… و هيچ كس را ياراى مقابله و فرار از مقابل اين حكم و منطق الهى نيست, و بالاخره روزى مرگ به سراغ همه خواهد آمد و همه طعم مرگ را خواهند چشيد, پس چه بهتر كه انسان مرگى را انتخاب كند كه آغاز زندگى نوين و جديدى باشد, زندگى و راهى كه انسان با قبول ((شهادت عارفانه و آگاهانه)) انتخاب مى كند, زندگى و راهى كه سراسر آن معنويت و عشق و علاقه به الله باشد, زندگى و راهى كه در آن صراط مستقيم الهى و رضايت و خشنودى پروردگار قرار گرفته, زندگى و راهى كه به مراتب از عسل شيرين تر و باصفاتر از اين زندگى مادى مى باشد)). شهيد محمد رضا تيغ بند از : تهران

((مرگ هاى با عزت باعث دوام بخشيدن به انقلاب مى شود, و ((شهادت)) هم يك مرگ با عزت است كه هم در اين دنيا و هم در آن دنيا پر ارزش مى باشد)).شهيد غلامرضا طالب لو از : تهران

((من چيزى را گواراتر از شربت ((شهادت)) نمى دانم. شهادت چيزى نيست كه بتوان آن را با زبان بيان كرد. شهادت معامله اى است كه انسان با خدا مى كند, يعنى انسان جان خود را به فروش مى گذارد و خريدارش هم فقط خداست)).شهيد حسين بهزادپور از : تهران

((از خداوند سبحان خواسته ام كه نه اسير شوم و نه معلول, بلكه تمامى پيكرم را خالق منان از من پذيرا باشد و اگر شهادت را نصيبم نمود در صف اول معركه شهيد شوم)).شهيد امير سياوش مطلع از : تهران

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان

روش دوست يابى

رسول خدا(ص): ((إلمرء على دين خليله فلينظر إحدكم من يخالل)).(1)
انسان در دين خود از دوستش تإثير مى پذيرد پس لازم است هر يك از شما درباره انتخاب دوست, دقت كنيد.

رسول خدا(ص): ((لاخير لك فى صحبه من لا يرى لك من الحق مثل ما ترى له)).(2)
كسى كه تو به حقوق او توجه دارى ولى او به حق تو توجه ندارد رفيق خوبى نخواهد بود (شايستگى رفاقت ندارد).

امام على (ع): ((واحذر صحابه من يفيل رإيه و ينكر عمله فان الصاحب معتبر بصاحبه)).(3)
از دوستى با كسانى كه افكارشان نادرست و اعمالشان ناپسند است, دورى گزين زيرا انسان از دوستش, متإثر مى شود.

امام على (ع): ((لاتصحب المالق فيزين لك فعله و يود انك مثله)).(4)
با چاپلوس (تملق گو) دوستى نكن, زيرا كار نارواى خود را در نظر تو نيك جلوه مى دهد و دوست دارد تو نيز مانند او شوى.

امام على (ع): ((من اتخذ اخا من غير اختيار الجإه الاضطرار الى مرافقه الاشرار)).(5)
كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان دوستى مى بندد, بناچار به دوستى اشرار تن در مى دهد.

امام على (ع): ((قارن إهل الخير تكن منهم و باين إهل الشر تبن عنهم)). (6)
همنشين نيكان شو, تا از آنان شوى و از بدكاران دورى كن تا از آنان نباشى.

امام على (ع): ((احبب حبيبك هونا ما عسى إن يكون بغيضك يوما ما و ابغض بغيضك هونا ما عسى إن يكون حبيبك يوما ما)).(7)
در دوست داشتن ميانه رو باش, چه بسا دوست روزى دشمن گردد و در دشمنى نيز ميانه رو باش, شايد روزى دشمن, دوست تو گردد.

امام على (ع): ((لاتصحب الشرير فان طبعك يسرق من طبعه شرا و انت لا تعلم)). (8)
از مصاحبت با انسان شرور بپرهيز, زيرا طبيعت به طور ناخودآگاه, از خوى او شرى را مى گيرد و تو از آن بى خبرى.

امام على (ع): ((من اتخذ اخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تإكدت مودته)). (9)
كسى كه پس از آزمايش صحيح, كسى را به دوستى برگزيند رفاقتش پايدار و مودتش استوار خواهد بود.

امام على (ع): ((من لم يرض من صديقه الا بايثاره على نفسه دام سخطه)).(10)
كسى كه راضى و خشنود نمى شود از دوست خود مگر آن كه شخصيت خود را ناديده بگيرد و رفيق نادان را بر خود ترجيح دهد, همواره در خشم و ناراحتى خواهد ماند.

امام سجاد (ع): ((يا بنى اياك و مصاحبه الاحمق فانه يريد إن ينفعك فيضرك)). (11)
از مصاحبت كودن پرهيز كن, زيرا اراده مى كند به تو نفع برساند ـ ولى به علت نادانى ـ تو را زيان مى رساند.

امام صادق (ع): ((من يصحب صاحب السوء لايسلم)).(12)
كسى كه با رفيق بد همنشين شود سالم نمى ماند (سرانجام به ناپاكى آلوده مى شود)

امام صادق (ع): ((لاتتبع اخاك بعد القطيعه وقيعه فيه فتسد عليه طريق الرجوع اليك فلعل التجارب ترده عليك)).(13)
پس از آن كه رشته دوستى را گسستى درباره دوستت بدگويى نكن زيرا با اين كار راه بازگشت او را مى بندى, شايد تجربه هاى زندگى او را به تجديد رفاقت بكشاند.

امام صادق (ع): ((من غضب عليك ثلاث مرات فلم يقل فيك سوءا فاتخذه لك خلا)). (14)
كسى كه سه مرتبه نسبت به تو خشمگين شود و درباره ات به بدى سخنى نگويد او را دوست خود قرار بده.

امام صادق (ع): ((لاتطلع صديقك من سرك الا على ما لو اطلع عليه عدوك لم يضرك فان الصديق قد يكون عدوا يوما)).(15)
دوست خود را از اسرار زندگيت آگاه مكن, مگر اسرارى كه اگر دشمنت از آنان آگاه گردد, زيانى به تو نرسد براى اين كه چه بسا دوست روزى دشمن شود.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مستدرك الوسائل, ج2, ص62. 2 ) تاريخ يعقوبى, ص66. 3 ) نهج البلاغه فيض, نامه 69. 4 ) غرر الحكم, ص811. 5 ) غرر الحكم, ص295. 6 ) نهج البلاغه, نامه 31. 7 ) تحف العقول, ص210. 8 ) شرح ابن ابى الحديد, ج20, كلمه 147, ص272. 9 ) غرر الحكم, ص295. 10 ) فهرست غرر, ص204. 11 ) وسايل, ج3, ص205. 12 ) مستدرك, ج2, ص65. 13 ) بحارالانوار, ج16, ص46. 14 ) تاريخ يعقوبى, ص97. 15 ) امالى صدوق, ص397.

/

دانستنيهايى از قرآن


معامله با سود قطعى

((ان الله اشترى من المومنين إنفسهم و إموالهم بإن لهم الجنه, يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون, وعدا عليه حقا فى التوراه والانجيل و القرآن, و من إوفى بعهده من الله, فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم))
(سوره توبه, آيه111)
خداوند جان و مال مومنان را به بهاى بهشت مى خرد. آنان در راه خدا جهاد مى كنند, مى كشند و كشته مى شوند, اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در قرآن و تورات و انجيل ياد كرده و چه كسى وفادارتر از خدا به پيمانش است; پس اى اهل ايمان, در اين معامله شمارابشارت بادكه اين رستگارىوپيروزى بزرگى است.
در اين آيه شريفه, خداوند مردم را به يك تجارت سودمند, با ضمانت كافى, دعوت مى كند. و تمام ويژگى ها و خصوصيات يك معامله بازرگانى در آن موجود است. فروشنده, مشترى, كالا و قيمت.
فروشنده: مومن
خريدار: خدا
كالا: جان و مال
بها: بهشت
واسطه فروش: پيامبر
از لطايف قرآن است كه خداوند حقايق بلند را به درجه امور معمولى دنيوى پائين مىآورد تا تمام مردم بتوانند آن را درك كنند. يكى از اين حقايق بلند و والا مرتبه, جهاد و پيكار با دشمنان دين است كه در اين آيه, خداوند كشتن دشمنان دين و كشته شدن را معامله قطعى با خودش تلقى مى كند, و تفاوتى كه اين معامله با معاملات دنيوى دارد, اين است كه سود در اينجا قطعى است, چون ضامن خدا است و خود عهد كرده و در تمام كتاب هاى آسمانيش بر اين عهد و پيمان تإكيد نموده است.
بشارت باد مومنان خداجويى كه با خداوند معامله كردند, جان و مال خود را در طبق اخلاص گذاردند و با دشمنان خدا كارزار كردند و از جان و مال خود گذشتند و سودمند و روسفيد از معامله خارج شدند.
از ويژگى هاى معاملات بازرگانى اين است كه طرف مقابل, سفيه و يا ديوانه نباشد و به اختيار خود, نه به زور و اجبار معامله كرده باشد. و راستى در طول سال هاى جهاد و نبرد ملت مسلمان ايران با دشمنان خدا و دين, چه قبل از پيروزى و چه پس از آن, جوانانى عاقل, هشيار, با ايمان و با اختيار خود به مصاف دشمن رفتند و آن همه رشادت ها و شجاعت ها آفريدند و كشور اسلامى را از شر آنان نجات دادند و امنيت را به ملت بازگرداندند. آنان را بشارت باد به بهشت برين و رضوان پروردگار ((و رضوان من الله إكبر)).
اگر در روز 12 فروردين نظام مقدس جمهورى اسلامى تثبيت شد و حكومت اسلامى در ايران استقرار يافت و اگر امروز نفوذ دشمن در ايران قطع شده و مردم در آسايش و امنيت به سر مى برند, همه از اين مجاهدت ها بوده است, و اگر روزى خداى ناكرده, وضعيتى پيش آيد كه امنيت جمهورى اسلامى به خطر افتد, همان جوانان با ايمان, با همان شور و شوق, به مقابله و پيكار با دشمنان برمىآيند و همان معامله شيرين با خداوند تكرار مى شود, و نه تنها جوانان ايران از چنين معامله اى ترس و واهمه ندارند كه براى رسيدن به آن نعمت جاويدان و كسب خشنودى الهى, روزشمارى نيز مى كنند. البته بدان معنى نيست كه ملت ايران خواهان جنگ و ستيزند ولى هرگز اجازه نمى دهند مستكبران و ابر جنايتكاران با سرنوشتشان بازى بكنند و لذا همواره در صحنه اند و گوش به زنگ خطر دارند.
خداوند ان شإ الله كشور امام زمان(عج) را از شر دشمنان -داخلى و خارجى نگه دارد و كيد و مكرشان را به خودشان بازگرداند. آمين رب العالمين.
پاورقي ها:

/

تنبيه بدنى كودكان و راه حل هاى جايگزين


وقتى سخن از ((تنبيه)) به ميان مىآيد, در اكثر ذهن ها, ((انضباط)) متبلور
مى شود و در نتيجه برخى تنبيه را با انضباط و اطاعت كوركورانه مترادف مى دانند.
بعضى افراد معتقدند كه انضباط در سايه اطاعت كوركورانه به دست مىآيد و منضبط
كسى است كه بدون اظهار نظرى, دستور مافوق خود را اجرا نمايد. كسانى كه اين گونه
فكر مى كنند, چند فرض را قبول كرده اند كه:

1ـ مافوق هيچ وقت اشتباه نمى كند و دستورهاى او هميشه با صلاح و صواب همراه است.
بنابراين, زيردستان بدون چون و چرا بايد از وى اطاعت كنند;

2ـ افرادى كه تحت سرپرستى يك نفر قرار دارند, معمولا از لحاظ فهم و درك
ضعيفند, روى اين اصل, صلاح و صرفه ايشان در اين است كه دستورهاى سرپرست را بدون
اين كه درباره آنها بحث كنند, به اجرا درآورند;

3ـ اطاعت كوركورانه, پيشرفت و نتيجه كار را بهتر مى سازد و امور را تحت نظم و
قاعده معين درمىآورد.(1)

متإسفانه اين فرض ها را بسيارى از والدين و مربيان پذيرفته اند و فكر مى كنند
كه اگر كودك از آنها اطاعت محض كند, خوشبخت خواهد شد و بنابراين, زمانى كه كودك
از دستور آنان سرپيچى مى كند, او را تنبيه مى كنند تا طبق نظر آنها رفتار كند.
اين گروه معتقدند: ترس از تنبيه, كودك را به اجراى وظايف معين وامى دارد و مانع
از اين مى شود كه او به انجام كارى كه مخالف مقررات است, مبادرت ورزد. تنبيه اثر
فورى دارد و كودك را از ادامه تخلف باز مى دارد.

چنين والدين و مربيانى غافلند كه اطاعت و انضباطى كه از راه تنبيه حاصل شود,
موجب اضمحلال و نابودى حس ابتكار كودك مى گردد.
نيروى كنجكاوى ديگر رشد نمى يابد. اين گونه كودكان چون به سن بلوغ و رشد رسند
يا از هيچ مقامى اطاعت نمى كنند و راه عصيان در پيش مى گيرند, و يا آن كه مطيع
همه مى شوند و براى فرمانبردارى و تو سرى خوردن آمادگى پيدا مى كنند.(2) كودكى كه
از ترس والدين و مربيان خود دست از كار ناصواب مى كشد, در بزرگسالى نيز بدون اين
كه خود متوجه باشد, فقط موقعى دست از كار ناصواب برخواهد داشت كه از تنبيه
بالاترى بترسد و يا او را واقعا تنبيه كنند. در صورتى كه اصل واقعى تربيت اقتضا
مى كند كه آدمى عمل خلاف را نه از ترس تنبيه, بلكه به صرف خلاف بودن آن مرتكب نشود
و تنها براى اين كه وجدانش از ارتكاب به گناه مبرا باشد, از انجام آن سر باز
زند.(3)

بسيارى از والدين و مربيانى كه تنبيه را تجويز مى كنند, معمولا افراد خودخواهى
هستند و به سبب عدم اجراى فرمان آنها و برخوردن به حيثيتشان به تنبيه كودكان
خود اقدام مى كنند و به اين ترتيب خشم خود را فرو مى نشانند.

يكى ديگر از اثرهاى منفى تنبيه اين است كه كودكان از روش تنبيهى والدين خود
تقليد مى كنند. كودكى كه سيلى خورده يا به پشت او زده اند, به هنگامى كه مى كوشد
تا در مورد ديگران اعمال قدرت كند, مىآموزد كه پرخاشگرى خود را به همين نحو
ابراز كند. در يك بررسى از تضادهاى بين كودك و بزرگسال به كودكان پيش دبستانى
نوار ويديويى نشان دادند و از آنان سوال شد كه اگر به جاى والدين مى بودند, چه
احساسى مى داشتند؟ روش هايى كه پيشنهاد كردند, شبيه به همان روش هايى بود كه
والدين خودشان در همان موقعيت به كار مى بردند.(4)

وقتى كه والدين فرزندان خود را تنبيه مى كنند در واقع به آنان مىآموزند كه در
آينده چگونه والدينى باشند. بعضى محققان معتقدند كه به همين طريق بدرفتارى با
كودك از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شود. بسيارى از والدين كه فرزندان خود را كتك
مى زنند. خودشان در كودكى اذيت و آزار ديده اند. هم چنين تنبيه باعث مى شود كه
كودك از كسى كه تنبيه مى كند, بپرهيزد. و بسيار مشاهده مى شود كه كودك هيچ علاقه اى
به والدين و محيط خانه ندارد و هميشه از محيط خانه گريزان است. اين گريز از
خانه باعث مى شود با افرادى كه تربيت درستى ندارند, بيشتر نشست و برخاست كند و
به بزهكارى و انحراف سوق پيدا نمايد.

تنبيه موقعيت اجتماعى فرد را متزلزل مى كند; روى همين, كودك براى حفظ موقعيت
اجتماعى خويشتن, از اقدام به كارى كه سبب اجراى تنبيه درباره وى شود, خوددارى
مى نمايد. با اين كه تنبيه اثر فورى دارد و ممكن است كودك را از ادامه تخلف باز
دارد, با اين حال, اثر تنبيه كم است و ارزش تربيتى ندارد. تنبيه خود به خود فرد
را متوجه زشتى و عيب كار خويشتن نمى سازد. شخصيت او را مضمحل مى كند و غالبا
زيان هاى فراوانى در بر دارد; مثلا تنبيه بدنى ممكن است سبب نقص اعضاى بدن شود و
تنبيه روانى نيز آثار سويى در شخصيت فرد باقى مى گذارد. اثر تنبيه موقتى است;
يعنى در وقت معين, شخص را از انجام كارى باز مى دارد, ولى همان طور كه گفته شد,
فرد را متوجه نتايج وخيم كار نمى كند و به محض اين كه ترس از تنبيه از ميان رفت,
دوباره به انجام آن مبادرت مى ورزد.

اسكينر, روان شناس معروف بعد از تحقيقات فراوانى كه در زمينه تشويق و تنبيه
انجام داد, چنين نتيجه گيرى كرد كه: تنبيه در دراز مدت بى تإثير است. چنين به
نظر مى رسد كه تنبيه صرفا رفتار او را پس مى زند و زمانى كه ديگر تهديد تنبيه
وجود نداشته باشد, نرخ پاسخ به ميزان اولش باز مى گردد. بنابراين, گرچه تنبيه
اغلب خيلى موثر به نظر مى رسد, در واقع تنها اثرى ناپايدار بر جاى مى گذارد. دلايل
ديگر اسكينر عليه تنبيه به قرار زيرند:

1ـ تنبيه آثار جانبى هيجانى نامطلوب به بار مىآورد. ارگانيسمى كه تنبيه
مى شود, مى ترسد و اين ترس به محرك هاى مختلفى كه هنگام تنبيه شدن او حضور دارند,
تعميم مى يابد.

2ـ تنبيه به ارگانيسم نشان مى دهد كه چه كار نكند, نه اين كه چه كار بكند. در
قياس با تقويت, تنبيه عملا هيچ گونه اطلاعاتى در اختيار ارگانيسم نمى گذارد. تقويت
نشان مى دهد كه رفتارى كه در موقعيت انجام گرفته, موثر بوده است. بنابراين, به
يادگيرى بيش ترى نياز نيست.
تنبيه غالبا اين آگاهى را به ارگانيسم مى دهد كه پاسخ تنبيه شده در ايجاد
تقويت موثر نيست و او به يادگيرى بيش ترى نياز دارد تا به پاسخى كه كارساز است,
منجر شود.

3ـ تنبيه صدمه زدن به ديگران را توجيه مى كند. اين البته در پرورش كودكان
بيشتر صادق است. وقتى كه كودكان تنبيه مى شوند, تنها چيزى كه مىآموزند, اين است
كه در بعضى موقعيت ها صدمه زدن به ديگران جايز است.

4ـ كودك با قرار گرفتن در موقعيتى كه بتواند در آن رفتار قبلا تنبيه شده خود
را انجام دهد, بدون اين كه براى آن تنبيه شود, ممكن است وادار به انجام آن
رفتار شود. بنابراين, در غياب عوامل تنبيه كننده, ممكن است كودكان فحش بدهند,
شيشه بشكنند, با بزرگ ترها بى ادبانه رفتار كنند, به بچه هاى كوچك تر آزار برسانند
و… . اين كودكان آموخته اند كه در حضور عوامل تنبيه كننده اين رفتارها را واپس
بزنند, اما دلايلى نمى بينند كه در غياب عوامل تنبيه كننده اين رفتارها را انجام
ندهند.

5ـ تنبيه, در شخص تنبيه شده نسبت به عامل تنبيه كننده و ديگران پرخاشگرى
ايجاد مى كند, و اين پرخاشگرى ممكن است موجب مشكلات ديگرى بشود; براى نمونه,
موسسات كيفرى جامعه كه تنبيه را وسيله اصلى كنترل به كار مى برند, مملو از افراد
بسيار پرخاشگر هستند و مادام كه تنبيه يا تهديد تنبيه براى كنترل رفتار آنان به
كار مى رود, هم چنان پرخاشگر باقى خواهند ماند.

6ـ تنبيه, اغلب يك پاسخ نامطلوب را جانشين پاسخ نامطلوب ديگرى مى سازد.

براى نمونه كودكى كه به سبب ريخت و پاش چيزها تنبيه مى شود, يك بچه گريه كن از
آب در مىآيد. بى ترديد, تنبيه شديد, بلافاصله ميل به انجام عمل تنبيه شده را كاهش
مى دهد. شكى نيست كه اين نتيجه مسبب استفاده فراوان از تنبيه است. ما به طور
غريزى به كسى كه رفتارش ما را مىآزارد, حمله مى كنيم, شايد نه به صورت فيزيكى,
بلكه با انتقاد, عدم تإييد, سرزنش يا تمسخر, صرف نظر از اين كه تمايل به انجام
چنين عملى جنبه ارثى دارد يا نه, مسلما نتيجه كار تقويت كننده است و همين امر
رايج بودن آن را تبيين مى كند. اما در دراز مدت تنبيه, عملا رفتار تنبيه شده را
از خزانه رفتار حذف نمى كند و توفيق موقتى آن در ازاى بهاى گزاف كاهش دادن
كارآمدى كلى و خوشوقتى گروه تمام مى شود.(5)

اين روان شناس محقق, تقويت كننده ها را جانشين تنبيه مى كند. تقويت كننده ها به
وجود يا عدم هر محركى كه موجب افزايش وقوع پاسخ گردد, گفته مى شود. تقويت
كننده ها دو نوع هستند. مثبت و منفى. در تقويت مثبت وجود محرك موجب افزايش تكرار
پاسخ مى شود. اما در تقويت منفى عدم حضور يا فقدان محرك موجب تقويت مى گردد. وقتى
كه والدين فرزندشان را به دليل اين كه به كودكى كوچك تر از خودش كمك كرده, تشويق
مى كنند, يا به دليل هر نمره 20 كه در مدرسه گرفته به او مقدارى پول مى دهند و يا
وقتى كه اجازه مى دهند به دليل اين كه كارى را به انجام رسانيده شب كمى ديرتر از
معمول بخوابد, در واقع تقويت مثبت به كار برده اند. تقويت كننده ها ممكن است
اجتماعى (تشويق محبت) يا غير اجتماعى(چيزهاى ملموس, امتيازات خاص) باشند.
تإثيرات تقويت هاى اجتماعى; مانند تشويق تا حدودى بستگى به رابطه كودك با
بزرگسال دارد. معمولا تشويق از طرف والدينى كه رابطه گرم و پذيرايى با كودك
دارند, موثرتر از تشويق از طرف والدينى است كه سرد و بى اعتنا هستند. البته گاهى
تشويق از طرف والدينى كه سرد و بى اعتنا هستند, ممكن است براى كودك اهميت خاصى
داشته باشد, چون به ندرت پيش مىآيد. تإثير تقويت كننده ها در عين حال بستگى دارد
به اين كه كودك در مورد آن تقويت كننده ها چه نگرشى دارد و آنها را چگونه تعبير
و تفسير مى كند.(6)

معمولا والدين به طور غير عمدى رفتار كودك خود را تقويت مى كنند. يك مورد معمول
تقويت غير عمدى اين است كه به كودكان به هنگامى كه رفتار نادرستى از آنان
سرمى زند, بى توجه باشد. با اين بى توجهى, پاداشى را كه كودك شما مى توانست به
احتمال زياد از آن برخوردار شود, از او دريغ مى شود. به طور حتم كودكان در كانون
توجه والدين نشو و نما مى كنند و محروم ساختن آنها حتى براى زمانى كوتاه مى تواند
اثر فورى بر جاى گذارد. شيوه ناديده انگارى, به ويژه وقتى موثر است كه كودك شما
قصد داشته باشد شما را تحريك كرده يا به كلى غافلگير كند. اگر ماهرانه بكوشيد
به سر و صدا يا حرف هاى زيادى و بى سابقه او ترتيب اثر ندهيد, حتما جلو حركات او
را مى گيريد. وقتى كه از عمل خود برگشت, حتما از وى به پاس اين تغيير رفتار
تعريف كنيد.

وقتى به كودك خود بى محلى مى كنيد, ثابت رإى باشيد. اگر دانه اى شكلات خواست و
احساس كرديد در اين وقت نبايد بخورد, تنها يك بار به او بگوييد ((حالا وقت
شيرينى نيست)) بعد چشم از او برداريد, به طورى كه اصلا نگاهتان به نگاه او
برخورد نكند و برخلاف تقاضاى او ساكت بمانيد. منظور از اين عمل آن است كه حتى
حاضر نيستيد به هيچ وجه به او رو نشان دهيد. اگر به رويش لبخند بزنيد, به طور
ضمنى به اين معنى است كه علنا وادارش خواهيد كرد تا پافشارى كند و اين پافشارى
مطمئنا حاكى از آن است كه دل شما را به دست خواهد آورد.

كودك شما ممكن است اكنون همه تلاش خود را براى جلب توجه شما به كار گيرد, از
جمله در اتاق بدود, روى تخت بيفتد, يا روى فرش غلت بزند. برخى از كودكان وقتى
مورد بى توجهى قرار مى گيرند, سرسختانه در پى آنند تا با پدر خود تماس جسمانى
پيدا كنند. كودك شما ممكن است از سر و شانه يتان بالا رود, به لباستان بياويزد,
يا به پايتان بپيچد. اين جاست كه شايد دلتان نرم شود, به ويژه وقتى كه او را با
چهره اى ناراحت ببينيد. اما, اعمال او را به كل ناديده بگيريد. وقتى از حقه بازى
دست برداشت, آن وقت به او توجه نشان دهيد. اگر به فعاليت مورد قبولى مشغول شد و
از درخواست خود براى شكلات دست برداشت, او را تشويق كنيد.(7)

والدينى كه تسليم گريه ها يا خواسته هاى غير منطقى كودك خود شوند, نه تنها
رفتار خلاف كودك را از بين نخواهند برد, بلكه همان رفتارى كه قصد از ميان
بردنشان را داشتند, تقويت مى كنند.

بنابراين, ما مى توانيم به جاى تنبيه از تقويت كننده هاى مثبت و منفى استفاده
كنيم و كودكمان را به رفتار درست وادار نماييم, هرچند اين روش در آغاز وقت گير
به نظر مى رسد, ولى زمانى كه شما چندين بار در مقابل رفتار ناخوشايند آنها
مقاومت كنيد, آنان ياد خواهند گرفت كه رفتارهايى كه شما به آن بى توجه هستيد,
سريع ترك كنند. حتى نتيجه آزمايش هاى گوناگون نيز نشان داده اند كه از راه تنبيه
هميشه گرايش به پاسخ دادن كاهش نمى يابد. از آزمايش هاى نورندايك, ديگر روان شناس
معروف و يكى از بنيان گذاران روان شناسى تجربى, يادگيرى, تربيتى و هوشى, در مورد
انسان چنين نتيجه گرفته اند كه پاداش, رفتار قبلى را تقويت مى كند (اگر رفتار
مثبت بوده باشد), اما تنبيه آن را تضعيف نمى كند (اگر رفتار منفى باشد). از طريق
پاداش ممكن است رفتار به صورت ثابت و پايدار باقى بماند, اما خلاف آن همواره صدق
نمى كند; يعنى به وسيله تنبيه نمى توان موجود را وادار به ترك رفتار كرد. تقويت
در ايجاد رفتار مطلوب موثر است, اما تنبيه سرانجام ممكن است. هم براى تنبيه
شونده و هم براى تنبيه كننده, عواقب شوم و زيان آورى به بار آورد. نتايج تنبيه
قابل پيش بينى و اعتبار نيستند. در خاموشى (زمانى كه كودك كار مثبتى انجام
نمى دهد و والدين كاملا بى توجه مى شوند) رفتار از راه تقويت نشدن محرك, از بين
مى رود, اما تنبيه, به جز موارد خاص وسيله اى مناسب براى تحرك عادت نيست.(8)

البته بعضى روان شناسان با تشويق و تقويت, تنبيه را نيز در مواردى محدود جايز
مى دانند, اينها عقيده دارند كه آدمى به علت تمايل غرائزش در هر سن و سال از
ارتكاب به گناه نمى تواند مبرا باشد و كودكان كه بايد چون نهالى تازه براى زندگى
آينده تربيت شوند, احتياج به دقت فراوان دارند. اين دقت نه تنها به راهنمايى هاى
لازم و كمك هاى فكرى و عملى مفيد اطلاق مى شود, بلكه جلوگيرى از انجام اعمال زشت و
خلاف نيز بايد در سرلوحه برنامه هاى تربيتى آنان قرار گيرد و براى اين منظور
راهنمايى ها و مراقبت هاى لازم از اصول اوليه تربيت كودكان به شمار مى رود و پس از
آن توبيخ و سرزنش و احيانا تنبيه نيز براى آنان لازم است و به خصوص بايد در نظر
گرفت كه مربى براى هدايت كامل فرزندانش به راه هاى حقيقى زندگى, بايد هميشه
چهره اى راضى و متبسم و مهربان نسبت به آنان داشته باشد, ولى چماق نيز در دست و
بالاى سرش به نظر كودك برسد. يعنى در حقيقت براى تربيت صحيح فرزند, و وادار
داشتن او به راه زندگى.

علاوه بر كليه روابط اوليه پدر و مادر و فرزند و خانواده و تشويق و هدايت و
راهنمايى هاى لازم, چماق تنبيه هميشه بايد در دست مربى بوده باشد, ولى هيچ وقت آن
را پايين نياورد, چه در حقيقت با پايين آوردن آن, نه تنها قبح عمل از بين مى رود
و كودك ديگر از آن ترسى نخواهد داشت, بلكه شخصيت كودك نيز لكه دار خواهد شد, و
پس از آن ارتكاب به گناه جديد و احيانا تنبيه و كتك خوردن مجدد ابا و ترس
نخواهد داشت. در هر حال تنبيه لازم است درست به ميزان گناه اعمال شود و كمتر يا
زيادتر آن از هر نوع و به هر شكل باشد, نه تنها زيان دارد, بلكه كودك را به
تدريج انتقامجو و آزار رسان يا مهمل و سهل انگار بار مىآورد. اندازه تنبيه قدرى
است كه كودك را وادار به موافقت كند. در موقعيت هاى طبيعى, كودكان وقتى با تنبيه
شديدى رو به رو مى شوند, بيشتر احتمال دارد كه اطاعت كنند, ولى تنبيه شديد در
عين حال رفتار مطلوب ديگر را سركوب مى كند و هم چنين تنبيه بسيار شديد كودكان را
مى ترساند و خشم آنان را بر مى انگيزد, از اين رو, كودكان كم تر احتمال دارد كه
قاعده اى را كه به آنان تحميل شده بپذيرند و درونى كنند.(9) اما عدم تنبيه و
اغماض كلى گناهان كودك, او را مهمل و لاابالى بار مىآورد و به او مى فهماند كه در
زندگى اصولا تنبيهى در كار نيست و بهتر است بر خر مراد سوار شود و تا آن جا كه
مى تواند بتازد. و اين خود يك نوع خودخواهى و بى بند و بارى بى معنى است كه بعدها
به زيان زندگى شخصى او و اجتماع تمام مى شود.(10) البته منظور از تنبيه, تنبيه
بدنى نيست, بلكه ساير روش هاى تنبيهى مانند: محروم كردن از چيزى, قهر, عدم توجه
حس و مانند اينها, زيرا تنبيه بدنى هيچ وقت نتيجه مثبت نداشته و برعكس عوارض
جانبى شديدى نيز بر جاى گذاشته است. حضرت امام على(ع) مى فرمايند: پند پذيرى
انسان عاقل به وسيله ادب و تربيت است, اين چهارپايان و حيوانات هستند كه با زدن
تربيت مى شوند.(11)

اما امام على(ع) نيز تنبيه غير بدنى را در مواقعى لازم دانسته و جواب مردى كه
از فرزند خود به حضرت شكايت مى كرد, فرمود: فرزندت را نزن و براى ادب كردنش از
او قهر كن, ولى مواظب باش قهرت طول نكشد و هر چه زودتر آشتى كن.(12)

ابن خلدون, دانشمند اسلامى نيز خشونت بى مورد را مردود دانسته و مى گويد: اگر
آموزگار با شاگرد خود خشونت ورزد, دانشآموز نيز به خشونت خو مى گيرد, نشاط و
شادى روح او از بين مى رود, به كسالت و انزوا روى مىآورد و به دروغ و باطل پناه
مى برد, چرا كه بيم آن دارد كه اگر جز اين رفتار كند, ديگران بر او غلبه كنند و
او را مقهور خود سازند. اين چنين است كه دانشآموز با فريب و نيرنگ آشنا مى شود و
كارهاى خود را بر اين روش نادرست پى ريزى مى كند.

بنابراين سزاوار است كه آموزگاران در تعليم و تربيت شاگردان خود و پدران و
مادران در تربيت فرزندان خود خشونت و سخت گيرى نا به جا نداشته باشند, بلكه با
آن به نرمى رفتار نمايند.(13)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) دكتر على شريعتمدارى, روان شناس تربيتى, نشر اميركبير, چاپ سوم, 1367,
ص470.
2 ) دكتر مهدى كى نيا, مبانى جرم شناسى, نشر دانشگاه تهران, چاپ سوم, 1370, ج2,
ص642.
3 ) دكتر على پريور, تربيت و تندرستى, نشر آسيا, چاپ چهارم, 1370, ص161.
4 ) رشد و شخصيت كودك, هنرى پاول ماسن و ديگرى, (ترجمه) مهشيد ياسائى, نشر
مركز, چاپ چهارم, 1372, ص450.
5 ) بى ـ آر. هرگنهان, متيواچ السون, مقدمه اى بر نظريه هاى يادگيرى (ترجمه)
دكتر على اكبر سيف, نشر دانا, چاپ اول, 1374, ص140.
6 ) رشد و شخصيت كودك, ص453.
7 ) موسسه تايم لايف بوك, به كودك خود رفتار خوب بياموزيم, (ترجمه) غلامرضا
خواجه پور, چاپ دوم, 1374, ص88.
8 ) روان شناسى يادگيرى, دكتر محمد پارسا, نشر بعثت, چاپ اول, 1370, ص133.
9 ) رشد و شخصيت كودك, ص449.
10 ) تربيت و تندرستى, ص160.
11 ) حديث تربيت كودك از سخنان چهارده معصوم, گردآورنده: پيام آزادى, نشر
پيام آزادى, چاپ چهارم, 1364, ص90.
12 ) همان, ص90.
13 ) استاد باقر شريف قريشى, نظام تربيتى اسلام, نشر وزارت فرهنگ و ارشاد, چاپ
اول, 1362, ص127.

/

علامه طباطبايى سرور اهل صفا



قسمت سوم

سيرى در انديشه هاى عرفانى علامه طباطبايى(قدس سره)

اهل تزكيه يا فرقه خدعه

در واقع علامه طباطبايى از آن دسته عرفا حمايت مى كند و خود نيز در سلك آنان
قرار مى گيرد كه داراى معرفت الله و متخلق به اخلاق الله بوده و با تهذيب نفس,
رياضات و مجاهدات و تزكيه روح و پاك ساختن دل از عشق و محبت ماسوى الله به
كمالاتى معنوى نائل شده و ضمن خلق نيكو, علم و عمل خالص و ذكر و فكر در اسمإ و
اوصاف الهى و ترك شهوت حيوانى و فضولات دنيوى به موعظه, هدايت و تربيت جامعه
انسانى پرداخته و افراد مشتاق حق را راهنما هستند; از فقيران و درماندگان
دستگيرى كرده مظلومان را يارى نموده; گمراهان را به سرمنزل مقصود رسانيده و به
حقيقت شاگردان عالى مدرسه انبيإ و مكتب اهل بيت هستند و مضامين قرآنى و روايى
را زيربناى تلاش هاى فكرى, علمى و اخلاقى خود مى دانند.

اما ايشان با آن دسته از صوفيانى كه مدعى دروغين مقام ولايتند و خود را به
هواى نفس و حب رياست و خرقه بازى و سالوسى و ريا و دكان دارى و فريب دادن مردمان
ساده لوح و امور موهوم و تخيلات مشغول كرده اند نه تنها مخالف است, بلكه انزجار و
تنفرى شديد از اين دسته داشته و معتقد است چنين افرادى با افسون و فريب جمعى را
به نام درويش و فقير به گرد خود جمع كرده و دكانى از اخبار عرفانى و حكايت هاى
اغراقآميز مشايخ صوفى را به نام كرامت براى آنان باز مى گويند و به قول مولوى
حرف مردان خدا را دزيده تا متاعى براى دكان خود تدارك ببينند:

چند دزدى حرف مردان خدا

تا فروشى و ستانى, مرحبا

چنين صوفيانى در مريدان خود هيچ تإثير كمال نفس و صفاى روح و خداشناسى و
خداپرستى و تقوى نداشته, بلكه به خودپسندى و نخوت آنان افزوده و مردم را از
فطرت خداشناسى و گرايش هاى عالى انسانى و شوق ذاتى معرفت الله خارج كرده به وادى
ضلالت و راه ريا و سمعت كشند. شمس الدين محمد اسيرى لاهيجى چه خوب اينان را وصف
كرده است:

آن كه ميلش سوى لهوست و سماع

وجد و حالاتش نباشد جز خداع

لاف فقر اندر جهان انداخته

رهبر و رهزن زهم نشناخته

صد فسون و مكر دارد در درون

مخلص و صادق نمايد از برون

رهزنى چون نام خود ره بين كند

عاميان را در هلاكت افكند

گويد او كه من قلا و وزرهم

وز منازل هاى اين ره آگهم

هر كه باور كرد آن مكر و دروغ

ماند از نور ولايت بى فروغ

گم شد و هرگز به منزل ره نبرد

در بيابان هلاكت زار مرد

كرده اى نفس و هوى را پيشوا

لاجرم بويى نيابى از خدا

نور عرفان در دل و جانت نتافت

تو همى گويى چو من عارف كه يافت

نيستت از عارفان شرم و حيا

دعوى عرفان و تلبيس و هوى

واى آن طالب كه در دامش فتاد

هر چه بودش نقد او بر باد داد(1)

علامه طباطبايى كه از جهت سير باطنى در مدارج و معارج عوالم غيب و ملكوت و
وصول به درجات مقربين و صديقين نامور بود, از جهت شرع, فقيهى متشرع به شمار
مى رفت و در رعايت سنن و آداب به تمام معنى بذل توجه داشت و حتى از به جا آوردن
كوچك ترين مستحبات دريغ نمى نمود و به آورندگان شرع مبين به ديده تعظيم و تجليل
مى نگريست, نسبت به برخى صوفيه كه به شرع مقدس آن طور كه بايد و شايد اهميت
نمى دادند معترض و از آنان انتقاد مى كرد و روش آنان را مقرون به خطا و غير مصيب
به سر منزل مقصود مى دانست. از آن طرف نسبت به برخى متنسكين كه به عنوان شرع و
حمايت از دين و ترويج شرع مبين, علماى ربانى را كه با مراقبه و محاسبه سر و كار
داشته و از طريق تزكيه و عبادت به كمالاتى معنوى رسيده بودند, مذمت مى كردند, و
چنين تفكرى را ناشى از تعصب بى جا و خشك مى پنداشت كه روح شريعت از آن بيزار بود.
(2) به نظر علامه بدگويى از چنين انسان هايى كه به طريق كشف و شهود خدا را
شناخته اند و به حالات معنوى رسيده اند يك نوع جمود فكرى بوده و با سيره اهل بيت
عصمت و طهارت(ع) در تباين مى باشد.

علامه مجلسى صاحب كتاب گران سنگ ((بحارالانوار)) با صوفيه ميانه خوبى ندارد و
با صوفيان زمان خود مبارزه بى امانى را انجام داد و حتى برخى را نفى بلد كرد و
راه ايشان را بدعت دانست و اظهار داشت اينان عقايد حقه را تحريف كرده و در
نواميس شرعيه تصرف مى كنند(3) و در رد تصوف و عقايدشان رساله اى نگاشت.(4) علامه
طباطبايى به هنگام تعليقه نويسى بر ((بحارالانوار))(5), با آن كه مقام علمى
بسيار والا و برجسته اى براى علامه مجلسى قائل است, مخالفت ايشان را با درك هاى
ذوقى و عرفانى مورد نقد قرار داده و اين راه را به عنوان يكى از سه راه دست يابى
به انديشه دينى دانسته است. در هفتمين كنگره سالانه بزرگداشت و بررسى آثار و
افكار علامه طباطبايى ـ كه در تاريخ 23 آبان 1371 در تالار وحدت دانشگاه تبريز
گشايش و به مدت سه روز ادامه داشت ـ آيه الله ملكوتى ضمن ابراز تإسف از اين كه
اشخاصى نگذاشتند تعليقات علامه طباطبايى بر بحارالانوار ادامه يابد, از مخالفت
علامه مجلسى با عرفان دفاع كرد و گفت بايد ببينيم مجلسى در چه شرايطى با اين
مسائل مخالفت كرده است. در وقتى كه پادشاه عثمانى سلطان صفوى را بچه درويش خطاب
مى كرد و ايرانيان متهم به صوفى گرى و درويش مسلكى بوده اند. البته اين اظهارات
خود نياز به بررسى دقيق ترى دارد و بايد افزود كه علامه مجلسى همان صوفيانى را
مذمت كرده كه علامه طباطبايى از آنها نفرت داشته و ما بدان ها اشاره كرديم و اين
محدث عصر صفوى خود در منابع خويش برخى مضامين عرفانى را آورده و در همان
رساله اى كه بر ضد صوفيان نگاشته مطالبى را در سير و سلوك با الهام و مستفاد از
روايات آورده است و ايشان همچون علامه با آن صوفى گرى مخالفت كرده كه در مقابل
شرع و احكام دينى ايستاده اند و از خود مضامينى بافته اند كه به منابع و متون
دينى نه تنها استنادى ندارد, بلكه با عرضه كردن آنها به چنين آثارى, ابطال آنها
روشن مى گردد. محمد تقى مجلسى ـ پدر علامه مجلسى ـ خود از زهاد عصر و نامداران
طريقه عرفانى بود و مى كوشيد به وسيله اخبار اهل بيت, برخى از صوفيان را از
عقايد نادرستشان برحذر دارد و گرچه در هدايت عده اى از آنان توفيق يافت, ولى
گروهى ديگر, سخن ارشادى ايشان را نپذيرفته و لذا وى از آنان تبرى جست و
تكفيرشان كرد.(6)

استاد شهيد مرتضى مطهرى مى گويد: هانرى كربن در مصاحبه اى كه با علامه طباطبايى
داشت, از جمله سوالاتى كه كرد اين بود كه اين مسإله ولايت را آيا شيعه از متصوفه
گرفته يا متصوفه از شيعه؟ علامه در پاسخ وى گفته بود: متصوفه از شيعه گرفته اند
براى اين كه اين مسإله از زمانى در شيعه مطرح است كه هنوز تصوف صورتى به خود
نگرفته و هنوز اين مسائل در بين آنان مطرح نبود. اين مسإله, مسإله انسان كامل
و به تعبير ديگر حجت زمان است كه عرفا روى آن تكيه دارند و در هيچ عصر و زمانى
از يك ولى كامل كه آنها آگاهى از او تعبير به قطب مى كنند خالى نيست و براى آن
ولى كامل كه انسانيت را به طور كامل دارد, مقاماتى قائلند كه از افكار ما دور
است.(7)

هم چنين از علامه طباطبايى پرسيده بودند: متصوفه عقيده دارند مقصود از ((هو
الاول والاخر)) در سوره حديد, حضرت على(ع) است و علامه مجلسى در جلد هشتم
بحارالانوار حديثى با چنين مضمونى نقل كرده است و اگر بخواهيم ادعاى صوفيان را
رد كنيم, گفته مرحوم مجلسى نيز مورد تكذيب قرار مى گيرد, در حالى كه ضمايرى كه
برگشتش به خداست در قرآن فراوان ديده مى شود, از كجا بفهميم كه مرجع اين ضماير
على(ع) نباشد با اين كه سياق آيات نشان مى دهد كه مرجع اين ضماير خداوند متعال
است؟

علامه طباطبايى در پاسخ آنان گفت: آن چه در روايت وارد شده اين است كه حضرت
على(ع) ((اول و آخر)) است و در رواياتى هم آمده است كه معنى اول و آخر بودن
على(ع) اين است كه اول كسى است كه به رسول اكرم(ص) ايمان آورد و آخرين كسى است
كه از آن حضرت جدا شد و آن وقتى بود كه پيكر مطهر آن حضرت را در قبر شريف گذاشت
و بيرون آمد و ظاهر سياق اول سوره حديد مى رساند كه مراد از اول, كسى است كه
وجودش مسبوق به عدم نباشد و از آخر, اين است كه وجودش ملحوق به عدم نباشد و آن
خداست ـ عزوجل ـ چنان كه مى فرمايد: ((و ان الى ربك المنتهى)).(8)

هم چنين از اين عالم ربانى پرسيده بودند كه بعضى مى گويند تمام موجودات و
هستى ها از وجود خدا سرچشمه گرفته, پس تمام هستى به طور كلى در زمينه وحدت وجود
خداست, لكن به صورت مختلف هستى ها را مى بينيم مثلا بعضى را درخت, بعضى را سنگ,
بعضى را آدم و امثال آن, جواب چيست؟

ايشان فرموده بودند براهين و ادله اى استوار وجود دارد كه خدا را براى عالم
اثبات مى كنند, اين دلايل عالم را فعل خدا و خدا را فاعل معرفى مى كنند و بديهى
است كه فعل غير از فاعل بايد باشد و اگر فعلى عين فاعل باشد بايد شىء (فاعل)
قبل از وجود خودش (فعل) وجود داشته باشد, پس عالم غير از خداست و بنابراين, اين
كه گفته شده پس تمام به طور كلى در زمينه وحدت وجود خداست الى آخر غلط مى باشد.
(9)



مراقبه و محاسبه

علامه طباطبايى از دوران نوجوانى به انجام تكاليف شرعى و اعمال عبادى مقيد
بود, ذكر خدا بر لب داشت و نوافل را به جا مىآورد, شب هاى ماه مبارك رمضان تا
صبح بيدار بود و پس از مطالعه به دعا و تلاوت قرآن و اذكار مشغول مى شد.(10) در
ايام ليالى رمضان مقيد بود دعاى سحر را با افراد خانواده بخواند.(11) فرزند
علامه ـ نجمه السادات طباطبايى ـ از قول مادرش ـ قمر السادات طباطبايى ـ نقل
كرده كه علامه در ايامى كه در نجف بود پس از اقامه نماز شب نمى خوابيد و در فاصله
بين نوافل شب و نماز صبح با برادرش سيد محمد حسن الهى به مباحثه مى پرداخت يا خط
تمرين مى كرد.(12)

بنا به اظهارات علامه حسن زاده آملى, علامه طباطبايى همواره مراقب نفس خويش بود
و از خدا غافل نمى شد و اين امر در صورت و رفتار و حرفشان پيدا بود كه ايشان در
پيشگاه ديگرى قرار گرفته, هرچند كه به صورت ظاهر بدنش با ديگران بود, مشخص بود
كه در محضر ديگرى نشسته است و اين حالات مصداقى از سخن امام صادق(ع) در مصباح
الشريعه است كه مى فرمايد: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله بدن عارف با خلق
و دلش با خداست ولامونس له سوى الله و هو فى رياض قدسه مترود و من لطائف فضله
متزود, توشه اش آن سويى است, قلبش در پيشگاه ملكوت عالم آمد و شد دارد و بر اثر
اين مراقبت به صفت ملكوتى متصف و بدان خو گرفته بود.(13)

استاد عبدالله جوادى آملى خاطر نشان نموده اند: علامه طباطبايى روح بسيار
متعالى و حساسى داشت و وقتى از خدا صحبت مى شد آن قدر حالات عجيب از خود نشان
مى داد كه انسان متحير مى شد كه واقعا در اين مواقع در كدام عالم سير مى كنند.
(14)

علامه طباطبايى بر چهار كتاب مهم عرفانى; يعنى تمهيد القواعد, شرح فصوص ــــرى
؟ , مصباح الانس صدرالدين قونوى و فتوحات محى الدين عربى تسلط كامل داشت و در
تدريس و بررسى آنها صاحب نظر بود و در واقع در فن عرفان اجتهاد داشت و در مسير
كشف و شهود و سير و سلوك از اساتيدى چون آيه الله سيد على قاضى طباطبايى (1285
ـ 1360 هـ.ق) و سيد حسين بادكوبه اى (1293 ـ 1358 هـ.ق)(15) بهره مند گشت.

در واقع به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى: ((چهره
معنوى علامه طباطبايى سيماى پرصلابت مردى بود كه ايمان استوار و عرفانى راستين را
با دانش گسترده و عميق توإم ساخته و با آميزه شگفت خويش ثابت كرده بود كه اسلام
مى تواند سوز درون دل سوختگان شيفته را با عقل راسخ فرزانگان فرهيخته يكجا
گردآورد)).(16)

و به قول شاعر معاصر زكريا اخلاقى:

نور اشراق زسر تا قدمش مى باريد

گرچه خود صاحب پاينده ترين برهان بود

باغ نيلوفرى حكمت و عرفان و ادب

از شميم خوش انديشه اش آبادان بود

دلبر از پيش خود آموختش اسرار سلوك

كه بر او مشكل ديرينه عشق آسان بود(17)



تماشاى ملكوت

در يكى از روزهاى سال 1304 هـ.ش كه علامه طباطبايى در نجف اشرف براى كسب علم
بسر مى برد در حالى كه به آينده خود مى انديشيد, عارف نامدار آيه الله قاضى
طباطبايى بر او وارد شد و با آن چهره جذاب و نورانى و حالت معنوى به علامه
خيرمقدم گفت و در ضمن بيانات خويش اظهار داشت: كسى كه براى تحصيل علم به نجف
مىآيد شايسته است علاوه بر فراگيرى دانش هاى متفاوت به فكر تهذيب نفس و تكميل
مكارم و كسب فضايل باشد و پس از آن سخنان, از جاى خود بلند شد و منزل علامه را
ترك نمود. اين سخنان در روح و روان علامه طباطبايى تإثيرى بسزا نهاد و هر موقع
از سير و سلوك و تهذيب نفس سخن مى گفت, كمالات معنوى آيه الله قاضى را برمى شمرد.
(18) ارمغان چنين ديدارى آن بود كه علامه با وجود برخوردارى از كتب فلسفى وآثار
معقول و انديشه هاى برهانى, سير و سلوك قلبى و بينش شهودى را پيش گيرد.(19)

علامه طباطبايى, براى يكى از شاگردان خود نقل كرده است كه آن چنان بيانات
شگفت انگيز اين عالم ربانى و عارف صمدانى بر صحنه دلم نقش بست كه بسيار برايم
آرام بخش بود و گويى آن چنان سبكبارم كه در زندگى هيچ گونه ملالى ندارم:(20)

پير خرد پيشه نورانى ام

برد زدل زنگ پريشانى ام

گفت كه در زندگى آزادباش

هان گذران است جهان شاد باش

آيه الله قاضى طباطبايى, شاگردان خود را طبق موازين شرعى با رعايت آداب باطنى
اعمال و حضور قلب در نماز و اخلاص در افعال به طريق خاصى دستورهاى عرفانى و
اخلاقى مى دادند و قلوب آنها را مهياى پذيرش الهامات عالم غيب مى نمودند, شاگردان
را توصيه مى كردند چنانچه در حال اقامه نماز و يا قرائت قرآن و يا در حال ذكر و
نيايش در مسجد سهله كوفه براى شما اتفاقى روى داد و برخى جهات غيب را مشاهده
كرديد, اعتنايى نكرده به اعمال عبادى خويش ادامه دهيد!(21)

علامه طباطبايى نقل نموده است كه روزى در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم در
آن حال حوريه اى بهشتى از طرف راستم مىآمد و يك جام شربت بهشتى در دست داشته و
خود را به من ارائه نمود خواستم به او توجهى كنم كه به ياد توصيه استادم
افتادم, لذا چشم پوشيده روى گردانيدم, آن حوريه برخاست و از طرف چپم آمد و بار
ديگر آن جام را به من تعارف كرد, باز توجهى نكردم, آل حوريه زنجير و از من دور
شد, از آن زمان هر وقت چنين منظره اى را به ياد مىآورم از آزادگى وى متإثر
مى شوم.(22)

هم چنين ايشان به ماجراى ديگرى اشاره كرده و فرموده اند به ياد دارم هنگامى در
نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى و عرفانى مرحوم آيه الله قاضى بوديم, سحرگاهى بر بالاى
بام بر سجاده عبادت نشسته بودم, در اين موقع خواب سبكى بر من مستولى گرديد و
مشاهده كردم, دو نفر مقابلم نشسته اند, يكى از آنها حضرت ادريس(ع) و ديگرى برادر
ارجمندم آقاى حاج سيد محمد حسن الهى بود, حضرت ادريس با من به مذاكره و سخن
مشغول شدند, ولى طورى بود كه ايشان القاى كلام مى نمودند و سخنانشان به واسطه كلام
اخوى استماع مى شد.(23) در تإييد اين گونه حالات نقل كرده اند كه حضرت آيه الله
العظمى بروجردى, فرموده بود, استاد بزرگوار من آخوند كاشى كه مردى با كمال بود
مى گفت: من فرشتگان را در آسمان در حال پرواز مشاهده مى كنم.(24) به قول اسيرى
لاهيجى:

ديده روشن بيار و نور بين

دل مصفى كن بهشت و حور بين

علامه طباطبايى, در خاطره اى ديگر گفته است: در ايامى كه در نجف نزد استادم آيه
الله قاضى مشغول كسب فيض بودم, روزى در حالت خلسه به خدمت حضرت على بن جعفر
الصادق(ع) رسيدم, به گونه اى كه گويا به من نزديك مى شد تا به حدى كه نزديكى بدن
او را ادراك مى كردم و صداى نفس او را مى شنيدم.(25)

آرى ايشان با ورود به گلستان الهى و قرب او به مقام قدس خدايى به حالتى رسيده
بود كه درى به سوى ملكوت برايش باز شده و نشانه هايى از غيب را كه بر ديگران
مخفى است مشاهده مى كرد و اين حالت به خاطر آن بود كه علامه با تهذيب نفس و تزكيه
شياطين را از وجود خويش دور ساخته بود, زيرا بنا به فرمايش حضرت امام صادق(ع)
كه خود علامه در جايى نقل نموده است اگر نه اين بود كه شيطان ها اطراف دل هاى
بنىآدم گردش مى كنند حتما ملكوت آسمان ها و زمين را مى ديدند و اين مفسر عالى قدر
به مصداق آيه كريمه ((والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع
المحسنين)),(26) جزو عبادى بود كه به لطف خداوند و با اهتمامى وافر به كشف و
شهود رسيد.

علامه حسن زاده آملى در يكى از آثار خود آورده اند: ((خدمت استادم ـ علامه
طباطبايى ـ عرض كردم جناب آقا بحمدالله تعالى وارداتى روى آورد, در جواب
فرمودند: يك سلسله كشف اصلا ترديد بردار نيست كه محض عيان است, مثل آن كشف عيانى
كه پيغمبر اكرم(ص) براى شما اذان مى گفت, براى مكاشف احوالى پيش مىآيد كه معيار
تميز و ميزان صحت و سقم به دست مىآورد, بايد قرآن و عقل را ضابطه قرار داد)).
(27)

در عرفان عملى ايشان به جايى رسيده بود كه چشم برزخيش باز بود و انسان ها را
مطابق سريره و ملكات آنان مشاهده مى نمود.(28) علامه در تمامى برنامه هاى خود تنها
خداى متعال را هدف خويش مى دانست, چنان كه اميرمومنان(ع) خدا را نهايت آرزوى
عارفان به حق دانسته و در دعاى كميل فرموده است: يا غايه آمال العارفين, وى حقا
مصداق واقعى اين جمله آن حضرت بود و حتى در پژوهش هاى علمى از ذكر خداوند و ياد
حق غافل نمى شد.

اخلاقيات ايشان نيز ناشى از تراوش باطن و بصيرت ضمير و نشستن حقيقت سير و سلوك
در كمون دل و ذهن او و متمايز شدن عالم حقيقت و واقعيت از عالم مجاز و اعتبار و
وصول به حقايق عوالم ملكوتى بود.

استاد شهيد مرتضى مطهرى, درباره تفسير الميزان گفته است: ((تفسير الميزان
همه اش با فكر نوشته نشد, من معتقدم كه بسيارى از اين مطالب از الهامات غيبى
است, كم تر مشكلى در مسائل اسلامى و دينى برايم پيش آمده كه كليد حل آن را در
تفسير الميزان پيدا نكرده باشم…)).(29)



پژوهش هاى عرفانى علامه

روش علامه طباطبايى در خصوص مشاهير عرصه عرفان, تجليل از علماى راستين اين
رشته از معرفت بود, براى مقام زهد و وارستگى و تصفيه باطن و رياضيات شرعى
ملاصدرا ارزش قائل بود و وى را تحسين مى نمود. انديشه هاى فارابى را مى ستود و
اظهار مى داشت آميزه اى از برهان و شهود اشراقى را مى توان در آثار اين حكيم يافت.
درباره محى الدين عربى از وى نقل كرده اند كه نامبرده فصوص الحكم را مشت مشت
آورده و در فتوحات دامن دامن.(30) در عين حال علامه بر برخى تفكرات ابن عربى
انتقاد داشت و خصوصا مسإله خلود وى را نقد نمود.(31)

در مورد ملاصدرا هم چنان نبود كه در برابر آراى او تسليم محض باشد و عقيده
داشت او انسانى فهيم و بزرگى بوده, ولى نقد كردن سخنانش عين احترام نهادن به
همان اظهارات است, در عين حال از انديشه هاى عرفانى ملاصدرا ملهم بود و در نظام و
فضاى تفكرات ذوقى او تنفس مى كرد و از مشرب حكمت متعاليه جرعه مى نوشيد. به نظر
علامه صدرالمتإلهين پايه بحث هاى خود را روى اتحاد ميان عقل, كشف و شرع نهاد و
چنين تفكرى را از راه تزكيه و سير و سلوك به دست آورد.

هم چنين ايشان حواشى و تعليقات آقا على مدرس زنوزى (1234 ـ 1307 هـ.ق) صاحب
بدايع الحكم را در تهران نزد فضل الله خان آشتيانى كه مردى غير معمم و با كمال
بود, ديده است. اين حواشى از دوره اسفار بيش تر و هر تعليقه آن به تنهايى يك
رساله است. علامه براى نظريات عرفانى اين حكيم ارزش قائل بود و موقعى كه در يكى
از جلسات بحث تقابل ((ممكن)) كه فقير است با ((واجب)) كه غنى است پيش آمد و نظر
آقا على حكيم در بدايع الحكم مطرح شد, ايشان در آن جلسه سخنى نگفت, ولى وقتى از
جلسه بيرون آمد, گفت: حق با آقا على حكيم است.(32)

علامه طباطبايى, از مقام و منزلت سيد بن طاووس به عظمت ياد مى كرد و به كتاب
((اقبال)) او ارج مى نهاد و اين عالم وارسته را اهل مراقبت تلقى مى كرد. هم چنين
سلوك علمى و عملى سيد بحرالعلوم را تحسين مى نمود و تشرف وى و سيد بن طاووس را
به خدمت ولى عصر (ارواحنا له الفداه) را به كرات نقل مى كرد. به رساله سير و سلوك
منسوب به سيد بحرالعلوم اهميت مى داد و شاگردان را به مطالعه آن توصيه مى فرمود و
خودشان چندين دوره از آن را براى شاگردان برگزيده و شائق و طالب حق با شرح و
بسط بيان مى كرد. نسخه اى از اين اثر ثمين نزد سيد ابوالقاسم خوانسارى ـ استاد
رياضى علامه در نجف اشرف ـ بوده كه علامه از روى آن نمونه اى استنساخ و تصحيح
نموده است و علامه درباره آن فرموده: استادمان آيه الله قاضى اظهار داشتند: من
رساله اى مانند اين رساله مرحوم سيد بحرالعلوم با اين شيوايى و متانت در سير و
سلوك نديده ام.(33)

يكى از ارزشمندترين آثار عرفانى كه در مناجات و دعا به رشته تحرير درآمده,
كتاب شريف ((المراقبات)) مى باشد. علامه طباطبايى بر اين كتاب تقريظى نوشته كه در
فرازى از آن آمده است:

((اما بعد بدان كه با اين خط كه بر كتاب ((اعمال السنه)) نوشته حجت و نمونه
آشكار آيه الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ـ قدس الله روحه ـ حاشيه مى زنم,
قصد ستايش اين كتاب گران قدر يا تعريف از مولف بزرگوار آن را ندارم, چه اين كتاب
خود بدون شك دريايى پر از در و گوهر است كه سنگينى آن به سنگ و پيمانه نمىآيد و
آن نويسنده خود بدون شك دانشمند بلند پايه اى است كه ارزش و قدرش را با متر و
وجب نمى توان اندازه گرفت… بلكه منظور من از نوشتن اين چند سطر آن است كه
برادران عزيز و بىآلايشم را با بعضى از تذكراتى كه در آن است مواجه كنم و
يادآورى مومنان را بهره مند مى سازد…)).(34)

هم چنين بين شيخ محمد حسين اصفهانى, معروف به كمپانى (از اساتيد علامه
طباطبايى) و سيد احمد كربلايى مكاتباتى عرفانى صورت گرفته كه علامه طباطبايى
تذييلاتى بر آن نگاشته و استاد علامه حسن زاده آملى اين مكاتبات را استنساخ نموده
كه در يادنامه شهيد قدوسى مندرج است.(35)

علامه طباطبايى, در معرفى اين مكاتبات نوشته است[)) :اين نوشتار] در معناى
بيتى از ابيات شيخ عطار جريان يافته و به مقتضاى الكلام يجر الكلام دو مبناى
معروف حكما و عرفا را كه هر يك از اين دو بزرگوار به تقويت يكى از آنها
پرداختند و در روشن ساختن مطلوب استفراغ وسع كامل فرموده اند. نظر به نفاست مطلب
و دقت, بحث خالى از اغلاق و غموض نبود به غرض حفظ آثار بزرگان و قضاى حق اخذ و
تربيت اين بنده ناچيز محمد حسين طباطبايى در اوراقى چند به نام تذييلات و
محاكمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب كوتاهى نكردم…)).(36)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) اسرار الشهود, ص14.
2 ) مهر تابان, علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, ص74.
3 ) مرآه العقول, ج1, ص2.
4 ) نك : جوابات المسائل الثلاثه.
5 ) علامه طباطبايى بر 87 موضوع از هفت جلد بحار (تا ص 45 ج هفتم) تعليقه دارد.
6 ) علامه مجلسى, رساله الاعتقادات, ص48.
7 ) شهيد مرتضى مطهرى, امامت و رهبرى, ص55.
8 ) علامه طباطبايى, مجموعه مقالات, ص214 ـ 215.
9 ) همان, ص213.
10 ) يادنامه استاد علامه طباطبايى, ص131.
11 ) مجله نور علم, دوره سوم, شماره 9, ص68.
12 ) مجله زن روز, شماره 892, شنبه 29 آبان 1361.
13 ) كيهان انديشه, شماره مسلسل 26, ص9.
14 ) مجله زن روز, همان.
15 ) درباره اين عالم نامدار نگاه كنيد به مقاله نگارنده در مجله پاسدار
اسلام, آبان ماه 1357, تحت عنوان نامدارى ناشناخته.
16 ) آينه عرفان (ويژه دهمين سالگرد رحلت علامه طباطبايى) آبان ماه1370.
17 ) كيهان انديشه, شماره مسلسل 26, مهر و آبان 1368, ص40.
18 ) يادبود يادواره علامه طباطبايى در كازرون, به كوشش منوچهر مظروفيان, ص111
ـ 112.
19 ) آينه عرفان, ص38.
20 ) مقاله ابتكارات علمى علامه طباطبايى, حسن ممدوحى, همان مإخذ, ص46.
21 ) مهر تابان , ص19.
22 ) همان.
23 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, رساله لب اللباب, ص91 و 92.
24 ) مكتب اسلام, سال21, شماره 10, ص67.
25 ) يادها و يادگارها, ص 25, به نقل از مهر تابان, ص 219.
26 ) عنكبوت(29) آيه 69.
27 ) علامه حسن زاده آملى, هزار و يك نكته, ص520.
28 ) كيهان انديشه, شماره مسلسل 26, مقاله علامه حسن زاده آملى, ص6.
29 ) شهيد مطهرى, حق و باطل, ص89 ـ 90.
30 ) دومين يادنامه علامه طباطبايى, ص38.
31 ) مإخوذ از بيانات آيه الله جوادى آملى, مندرج در مجله شاهد, شماره 48,
ص46.
32 ) مجله شاهد, همان, ص14.
33 ) هزار و يك نكته, ص198 و 610.
34 ) چه بايد كرد (ترجمه و تنظيمى ويژه از مراقبات) حاج ميرزا جواد ملكى
تبريزى, ترجمه محمد تحريرچى, مقدمه علامه, ص 3 ـ 5.
35 ) نك يادنامه شهيد آيه الله قدوسى, ص269 ـ 347.
36 ) همان.

/

امريكا و قضيه ايران



قسمت اول

مسئله رابطه ايران و امريكا در طول قريب به نيم قرن وآثار و عوارض به جاى
مانده آن, يكى از دل مشغولى هاى سياست مداران, نخبگان و مردم ايران بوده است و
حساسيت هاى ايجاد شده در اين باره يكى از داغ ترين مسائل سياسى پس از پيروزى
انقلاب اسلامى را شكل داده است. به طورى كه امروز هم بحث شكل تماس و ارتباط بين
ايران و امريكا يكى از جنجالى ترين مسائل سياست خارجى و داخلى ايران محسوب شده و
هم چنان از جذابيت خاصى در سطح بين المللى برخوردار است. شكل رابطه ايران و
امريكا در رژيم گذشته و رفتار دولت امريكا با ملت ايران, قبل از پيروزى انقلاب
اسلامى در پيدايش نوعى فرهنگ سياسى بيگانه ستيزى و احساس بى اعتمادى نسبت به
امريكا در بين آحاد ملت ايران موثر بوده است به طورى كه يكى از اشتغالات ذهنى هر
ايرانى علاقه مند به سرنوشت جامعه و كشورش را مسإله امريكا تشكيل داده و جزو
زندگى سياسى مردم شده است.

كالبد شكافى اين واقعه و بررسى علمى و تحليلى آن خود نيازمند كارى بس عميق و
وسيع مى باشد كه در اين مجال نمى گنجد. لكن به نظر مى رسد نگاهى اجمالى به آن
بى ثمر نباشد, به ويژه اين كه تصويرى كلى از چگونگى پيدايش امريكا در منطقه و
نفوذ آن در ايران و اين كه چگونه در دوره محمد رضا شاه پهلوى به صورت كشورى
وابسته به امريكا درآمد, مى تواند خواننده را به درك بهتر فرآيندهاى مربوط به
پيدايش وضعيت كنونى مساعدت نمايد.



پيدايش امريكا در منطقه و ايران

امريكا كه امروزه 3536278 مايل مربع مساحت و 265562846 نفر جمعيت و درآمد
سرانه اى معادل 27607 دلار دارد, به عنوان ابرقدرت جهان به ويژه بعد از جنگ جهانى
دوم معروف است. اين كشور به دنبال اكتشاف كريستوفر كلمبوس در 12 اكتبر 1492م;
يعنى حدود پنج قرن پيش كشف شد و در 4 جولاى 1776م; يعنى حدود 220 سال قبل,
اعلاميه استقلال آن قرائت گرديد.(1) موقعيت جغرافيايى آن به گونه اى است كه كم تر
در معرض تحولات و مسائل سياسى ـ نظامى بر قديم و اوراسيا قرار گرفته است. موقعيت
جغرافيايى و وضعيت كشور به آن فرصتى داد تا بتواند ضمن سامان دادن به خود و
پايه ريزى بنيادهاى قدرت و توسعه ملى, به تدريج به صورت يك قدرت بزرگ رشد كند و
بر مسائل منطقه اى و سپس مسائل جهانى اثر بگذارد.

تا اوايل قرن بيستم و به خصوص بين دو جنگ جهانى اول و دوم سرنوشت قدرت جهانى
در قاره اروپا و آسيا تعيين مى شد و مناسبات بين المللى نيز تحت تإثير كيفيت
رابطه قدرت هاى كلاسيك آسيا و اروپا بود. در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم
قدرت هاى بزرگ جهانى را عمدتا انگليس, آلمان, پروس, عثمانى, فرانسه و چند كشور
اروپايى ديگر تشكيل مى دادند كه به صورت انفرادى يا ائتلافى درگير رقابت ها و
كشمكش هاى خشونت بار مى شدند كه جنگ هاى جهانى اول و دوم نمونه اى از آن است.

الگوى رقابت و كشمكش را در اين دوره رقابت بين قدرت هاى خشكى و دريا و با هدف
تصرف مستعمرات, سرزمين ها و موقعيت هاى برجسته جغرافيايى تشكيل مى داد و انگلستان
به عنوان مظهر قدرت و استراتژى دريايى از يك سو و آلمان به عنوان مظهر قدرت و
استراتژى برى از سوى ديگر در پيشانى اين الگوى رقابت قرار داشتند.

تا جنگ جهانى دوم, ثقل قدرت جهانى و الگوى رقابت, در قاره اروپا قرار داشت و
قدرت هاى جهانى از قاره هاى ديگر ظهور نكرده بودند.
جنگ جهانى دوم از يك سو قدرت هاى جهانى اروپايى الاصل را تضعيف نموده و رهايى
مستعمرات آنها را در پى داشت و از سوى ديگر فضاى بين المللى را براى امريكا
بلارقيب گذاشت. امريكا به لحاظ موقعيت جغرافيايى خود از امنيت و آرامش برخوردار
بود و آسيب هاى جنگ هاى جهانى متوجه آن نگرديد و قدرت ملى آن محفوظ باقى ماند. از
طرفى ديگر قدرت هاى اروپايى و كلاسيك كه در جنگ, آسيب شديد ديده بودند به كمك هاى
امريكا نيازمند بودند.(2) از اين رو, فرصت تاريخى بسيار خوبى براى امريكا جهت
ورود به صحنه بين المللى و توسعه قدرت و سلطه آن در جهان فراهم آمد و امريكا
نيز از آن به خوبى بهره بردارى نمود.

البته قبل از جنگ جهانى دوم امريكا به صورت قدرتى بزرگ كه توانايى حضور در
اوراسيا و ايفاى نقش هاى مسالمت آميز اقتصادى را بازى كند تجلى پيدا كرده بود.
لكن قدرت هاى اروپايى به آن مجال رقابت موثر را نمى دادند.

حضور امريكا در منطقه خليج فارس در اواسط قرن نوزدهم از طريق انعقاد قرارداد
تجارى و دريانوردى با دولت عمان عملى شد و در دوره بين دو جنگ اول و دوم جهانى,
اكتشاف نفت در خليج فارس عامل مهمى در گسترش حضور امريكا و شركت هاى نفتى آن در
منطقه بود.(3) در سال 1932م نفت بحرين كشف شدو به حضور امريكائى ها در منطقه كمك
كرد. يك سال بعد; يعنى 1933م نفت عربستان كشف شد و براى عمليات اكتشاف, توليد و
صدور آن شركت بزرگ نفتى ((آرامكو)) كه از چهار شركت بزرگ نفتى امريكايى تشكيل
شده بود تإسيس گرديد(4) و بدين ترتيب پايه هاى حضور امريكا در عربستان شكل گرفت.
در سال 1934م شركت هاى نفتى امتياز ((نفت كويت)) را نيز به دست آوردند و همپاى
انگليسى ها كنترل صنايع نفت منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس را به دست گرفتند. تلاش
آنها براى كسب امتياز نفت ايران به دليل مخالفت انگلستان موثر واقع نشد و
امريكايى ها نتوانستند تا بعد از كودتاى 1332هـ.ش توفيقى به دست آورند. جنگ
جهانى دوم, فرصت خوبى براى امريكايى ها بود تا بتوانند راهى به داخل ايران پيدا
نمايند. تا سال 1940م; يعنى خلال جنگ دوم جهانى قدرت هاى جهانى فعال در امور
ايران و به عبارتى مداخله گر مشخصا انگلستان, روسيه و در دوره هاى خاصى فرانسه و
آلمان بودند كه براى كسب منافع با يكديگر رقابت مى نمودند.

با شروع جنگ جهانى دوم در سال 1939م توسط آلمان ها, كه در ايران نيز نفوذ و
حضور موثرى داشتند وضعيت به نفع متحدين و آلمان بود و انگليس و فرانسه و سايرين
موقعيت خوبى نداشتند و روسيه نيز به طور جدى درباره جنگ موضع گيرى نكرده بود,
زيرا در شرف انعقاد قرارداد عدم تعرض با آلمان و بهره مندى از نتايج جنگ, به
ويژه در منطقه خليج فارس و اقيانوس هند بود, ولى عدم توافق نهايى آلمان و شوروى
از يك سو و به بن بست رسيدن عمليات جبهه غرب (انگلستان) از سوى ديگر, آلمان ها
را متوجه شرق و حمله به شوروى نمود, كه در آغاز, به طور برقآسا و موفقيتآميز
بود و آلمان ها تا نزديكى مسكو و پشت دروازه هاى قفقاز پيش رفتند. احساس خطر
روس ها و انگليس و فرانسه از اين رويداد آنها را به ائتلافى تحت عنوان ((متفقين))
سوق داد كه امريكا نيز به دليل همسويى تاريخى و فرهنگى و سياسى و استراتژيكى با
انگليس به درون اين پيمان كشيده شد. ((متفقين)) خطر سقوط جبهه شوروى را جدى
ديدند و در جستجوى راه حل برآمدند. تحليل نهايى آنها به يافتن راه كارآمد تدارك
جبهه شوروى منجر شد. و در اين ميان ايران نامزد ايفاى چنين نقشى گرديد, لكن
همگرايى رضاشاه با آلمان ها و حضور موثر آنها در ايران مانع بزرگى تلقى مى شد. از
اين رو, راه را در اشغال نظامى ايران يافتند و با بهانه قرار دادن حضور
آلمان ها, در شهريور 1320ش. (1941م) ايران را از شمال و جنوب مورد هجوم و اشغال
نظامى قرار دادند تا بتوانند محور جديد تدارك و لجستيك جبهه شرق و شوروى را
ايجاد و مورد بهره بردارى قرار دهند. نيروهاى شوروى و انگليس كه خود درگير جنگ
مستقيم با آلمان ها بودند پس از اشغال ايران, به امريكايى ها نقش جديدى در ايران
واگذار نمودندو آن عبارت بود از اداره امور راه آهن ايران و افزايش ظرفيت آن و
انتقال كالا و نيرو و تداركات از جنوب به شمال ايران و تحويل به جبهه شوروى.
آنها در اين مإموريت توفيق داشتند و در سايه حضور نيروهاى اشغالگر روس و
انگليس از قدرت مانور و عمل موثر در خاك ايران برخوردار بودند. امريكايى ها در
سال 1941م پا به خاك ايران گذاشتند; يعنى همان سال اول شروع كار محمد رضا شاه
پهلوى, زيرا ((رضاشاه)) پس از اشغال ايران توقيف و به جزيره موريس تبعيد شد و
پسر جوانش تاج و تخت را تحويل گرفت. شروع كار شاه جوان, با آغاز حضور
امريكايى ها در ايران مصادف شد. اين حادثه تصور شكل گيرى اولين پيوندها بين
امريكايى ها و دستگاه حكومتى شاه جوان را عملى مى نمايد.



نفوذ آمريكا در ايران

شاه جوان و فاقد تجربه و در شرايط اشغال ايران كه فاقد قدرت اداره كشور بود
نيازمند به عنايت و همكارى و مساعدت امريكايى ها و ((متفقين)) كه مقدرات كشور را
در آن زمان در دست داشتند بود, به خصوص كه امريكايى ها به عنوان نيروى سومى مطرح
بودند كه ملت ايران از آنها خاطرات بدى نداشت. به عبارتى اين نيروى سوم تازه
وارد به صحنه سياسى ايران, همچون همپيمانان خود; يعنى روس و انگليس, نزد ملت
ايران بدسابقه نبود و افكار عمومى جامعه ايران و احساس ملى نيز از حضور
امريكايى ها در برابر روس ها و انگليس ها استقبال مى نمود. بر همين اساس, روابط
جديدى بين ايران و امريكا شكل گرفت و در اولين اقدام, دولت ايران خواستار اعزام
هيإتى امريكايى براى سامان دهى به وضع ماليه كشور شد. كه به دنبال آن امريكا
دكتر ((ميليسپو)) را به همراه شصت نفر كارشناس و مستشار روانه ايران نمود و
آنها حتى امور خزانه را نيز به دست گرفتند و به تنظيم و تنسيق امور خزانه,
ماليات, حمل و نقل و مايحتاج عمومى در دوره جنگ پرداختند.(5) هم چنين اولين
پيمان بازرگانى ايران و امريكا در 18 فروردين 1322 (8آوريل1943م) در 15 ماده
منعقد(6) گرديد و بدين ترتيب پايه هاى توسعه روابط اقتصادى و تجارى بين دو كشور
به وجود آمد.

از سويى ديگر ايران در همين دوره اشغال نظامى و حضور امريكايى ها, در مورخ 20
مارس 1942م رسما از دولت امريكا تقاضاى هيإت مستشارى نظامى براى خدمت در وزارت
جنگ نمود و در 27 نوامبر 1943م يك قرارداد نظامى بين دو كشور ايران و امريكا به
امضا رسيد كه هدف آن بازسازى ژاندارمرى ايران بود. در تاريخ سوم نوامبر 1943م
قرارداد ديگرى براى بازسازى ارتش ايران منعقد شد كه بر اساس آن هيإت مستشارى
از امريكا به ايران اعزام مى شد. قبل از آن نيز يك گروه مشاور براى بازسازى پليس
ايران اعزام شده بود كه كار تجديد تشكيلات ادارى و سازمانى پليس, تإسيس دانشكده
پليس, سازمان دادن به امور زندان ها و تجديد قوانين و مقررات مربوط به نيروى
پليس را از سال 1942م آغاز نموده بود كه تا 1944 ادامه يافت.(7)

درباره اين حضور سريع در ارتش, پليس, دستگاه اقتصادى و ماليه ايران در اوج
جنگ جهانى دوم و هم زمان با اشغال نظامى ايران از سوى ((متفقين)) كه به درخواست
دولت ايران انجام مى شد چند نكته قابل توجه است:

1ـ دولت امريكا از فرصت حضور مقتدرانه ((متفقين)) در ايران و ضعف دولت ايران
و نياز شاه جوان به چنين مساعدت هايى حداكثر بهره بردارى را به عمل آورد و در
اركان حكومتى ايران براى خود جاى پاى مناسبى باز كرد. به ويژه اين كه حساسيت
ملى نيز وجود نداشت.

2ـ ايرانى ها به امريكايى ها حساسيت منفى نداشتند, زيرا آنها را نيروى سومى
مى يافتند كه هم چون قدرت هاى كلاسيك گذشته (روسيه و انگليس) بدسابقه نبودند و از
آنها انتظار اصلاح امور كشور را داشتند و تصور اين مسئله را كه ممكن است
امريكايى ها روزى به سلطه گران خطرناكى تبديل شوند, نمى كردند.

3ـ روابط شاه جوان در آغاز كارش با امريكا شكل گرفت و توسعه يافت و
امريكايى ها توانستند با همكارىهاى معمولى نظريات او را جلب كنند و او را با خود
همراه سازند.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها:
World Almanac books, 1997 New jersey , P.497, 512, 831. ,Almanac, 1997
The World(1
2) طرح مارشال و كمك به كشورهاى آسيب ديده جنگ از سوى امريكا, بر اساس همين
ضرورت شكل گرفت.
3) حافظ نيا, محمد رضا; خليج فارس و نقش استراتژيك تنگه هرمز, سمت, تهران,
1371, ص103.
D. Som, US.Persian Gulf Relation Ship, Middle East, G-Town University. .
David (4
5) ذوقى, ايرج, ايران و قدرت هاى بزرگ در جنگ جهانى دوم, پاژتگ, تهران, 1368,
ص170.
6) همان, ص358.
7) همان, ص168.

/

عيد فطر



جشن پيروزى بر طاغوت نفس

واژه ((عيد)) از ريشه عود گرفته شده و به معناى بازگشت است, و واژه ((فطر))
از فطرت گرفته شده و به معناى سرشت است. بنابراين عيد فطر; يعنى بازگشت به فطرت
و سرشت. بازگشت از اين نظر كه آيا رابطه ما با فطرت پاك انسانى به طور صحيح
برقرار است يا نه؟ آيا آن اعماق روح و فطرت پاكى كه خداوند به ما داده و بر اثر
حجاب هاى جهل, انحراف و گناه, زنگار بر رويش نشسته, در كلاس ماه رمضان زنگارها
زدوده شده اند يا نه؟ كه اگر چنين است بايد ابتداى نجات و آغاز پيروزى بر طاغوت
نفس را در نماز عيد فطر اعلام بدارند و جشن بگيرند. به عنوان اين كه: آن چه را
در ماه رمضان آموخته اند و در راه خودسازى و بهسازى به كار برده اند ابراز
بدارند, با كلمات و حركات, بلكه در قلب و درون, با تمام وجود و احساس, و با
شعار آميخته با شعور و فرياد برون و درون كه:

((إلله إكبر, إلله إكبر, لا اله الا الله و إلله إكبر و لله الحمد والحمد
لله على ما هدانا و له الشكر على ما إولانا; خدا بزرگ تر از آن است كه توصيف
گردد.
آرى چنين است, معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست, و خدا بزرگ تر از آن است كه
وصف شود, حمد و سپاس اختصاص به ذات پاك خدا دارد به خاطر آن كه ما را ـ در
راستاى پاكسازى و بهسازى ـ هدايت كرده, و شكر او را كه جمعيت ما و امت ما را
برترين جمعيت و امت قرار داده است.))

رمضان اندك اندك پايان مى پذيرد, و به انتهاى خود مى رسد, مسلمانان در مكتب
رمضان و روزه, در پرتو آيات قرآن و نيايش ها و تقويت صبر و اراده, پس از فراگيرى
و آموزش به خودسازى پرداخته اند; اينك جشن مى گيرند كه در راه پر دست انداز جهاد
اكبر, با گام هاى استوار عبور كرده اند و به مقصود رسيده اند. چرا كه براى انسان
بازگشت به خويشتن, فرا رسيدن بهار معنويت است; مانند درختانى كه پس از گذران
زمستان سرد زمستانى, به بهار رسيده اند و در مسير حركت قرار گرفته اند, به راستى
چه عيدى شيرين تر و چه پيروزىاى شكوهمندتر از بازگشت به خويشتن, و پيروزى بر
طاغوت نفس اماره؟ كه فطرت را زير پاى سهمگين خود منكوب كرده است.



چهار عيد در اسلام

در اسلام به طور رسمى چهار عيد وجود دارد كه عبارت اند از: عيد قربان, عيد
غدير, عيد جمعه و عيد فطر, عيد قربان جشن ايثار و فداكارى است, و مسلمان در اين
رابطه به خويشتن باز مى گردد كه آيا به باطن و ماهيت چنين عيدى رسيده است يا نه
آن گونه كه ابراهيم خليل(ع) قهرمان توحيد رسيد, و حسين بن على(ع) آن را در كربلا
تكميل كرد. عيد غدير جشن ولايت و امامت است و انسان مسلمان با ژرف انديشى به
خويشتن مى نگرد كه آيا انتخاب او در مسئله بسيار مهم رهبرى, صحيح بوده است يا نه؟
كه در بينش اسلام ناب, مسئله بسيار عميقى است, و از اركان زيربنايى نظام اسلام
است, كه اگر او نباشد هيچ يك از مفاهيم اسلام, ارزش و اصالت خود را نمى توانند
نشان دهند. عيد جمعه بازگشت به خويشتن است كه نقش اساسى در پيشبرد اهداف, و
وصول به مقصود دارد, و به راستى كه برقرارى اتحاد و يك رنگى و همدلى مسلمانان,
وسيعترين و ژرف ترين بركات را براى آنها به ارمغان خواهد آورد.

ولى آيا مى دانيد كه اگر عيد فطرت و خودسازى نباشد, عيدهاى ديگر تكميل نخواهد
شد. اگر چنين عيدى در زندگى انسان تحقق يابد همه روز, روز عيد است چنان كه
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((انما هو عيد لمن قبل الله صيامه و شكر قيامه, و كل
يوم لا يعصى الله فيه فهو عيد;(1) امروز تنها عيد كسانى است كه روزه آنها در
پيشگاه خدا پذيرفته شود, و عبادت هاى شبانه آنها مورد پذيرش خداوند شده باشد, و
هر روزى كه گناه نكنى روز عيد تو است.))

حضرت على(ع) اين سخن را از سرچشمه وحى گرفته بود, چرا كه وقتى خطبه رسول
خدا(ص) را در مسجد پيرامون فضايل ماه رمضان شنيد, از آن حضرت پرسيد: ((بهترين
كار در ماه رمضان چيست؟)) پيامبر(ص) پاسخ داد: ((إلورع عن محارم الله
عزوجل;(2) ورع و پرهيزكارى از آن چه خداوند حرام نموده است مى باشد; يعنى همان
خودسازى و بازگشت به فطرت پاك توحيدى)).



مسئله عيد و فطرت در قرآن

براى اين كه مسئله ((بازگشت به فطرت)) را كه ماهيت عيد فطر را تبيين مى كند,
بهتر بفهميم و به اهميت آن, بهتر و عميق تر پى ببريم, مسئله عيد و فطرت را به
طور خلاصه از ديدگاه قرآن, مورد بررسى قرار مى دهيم.

در قرآن مجيد كلمه عيد يك بار آمده, كه در رابطه با حضرت عيسى(ع) و حواريون و
شاگردان مخصوص او است, به اين ترتيب كه: آن شاگردان مخصوص براى تكميل ايمان خود
به عيسى(ع) گفتند: ((آيا پروردگار تو مى تواند غذايى از آسمان (مائده) براى ما
بفرستد؟)) حضرت عيسى(ع) از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مى داد, نگران شد و به
آنها فرمود: ((از خدا بترسيد اگر ايمان داريد.)) ولى به زودى حضرت عيسى(ع)
دريافت كه مقصود آنها مشاهده معجزه بزرگ از عيسى(ع) است, تا در پرتو ديدار آن,
قلبشان پاك و سرشار از اطمينان و يقين گردد, از اين رو به خدا عرض كرد: ((اللهم
ربنا انزل علينا مائده من السمإ تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آيه منك;(3)
خداوندا! مائده اى از آسمان بر ما بفرست تا عيدى براى اول و آخر ما باشد و
نشانه اى از تو.))

و از آن جا كه روز نزول مائده روز بازگشت به پيروزى و پاكى و ايمان به خدا
بوده است, حضرت مسيح(ع) آن را ((عيد)) ناميده است, و مطابق روايات چون
((مائده)) در روز يك شنبه نازل شده, مسيحيان اين روز را مانند جمعه ما
مسلمانان, روز عيد مى دانند و تعطيل مى كنند. نتيجه اين كه در قرآن كلمه ((عيد))
به عنوان تكميل ايمان, و وصول به مرحله يقين كه اساس خودسازى است, مطرح شده است.
بنابراين ما كه پيرو قرآن هستيم, بايد به مسئله عيد به عنوان محور پاكسازى و
بهسازى بنگريم. عيد فطر وقتى براى ما عيد واقعى است كه در مسير خودسازى, پيروز
شده باشيم, و تحول عميقى در ما پديدار شده باشد.

اما در مورد فطرت, بايد توجه داشت كه قرآن با صراحت, خداشناسى و دين را
مسئله اى فطرى مى شمرد. آيات متعددى در قرآن به اين مطلب دلالت دارد, از جمله در
آيه 30 روم مى خوانيم: ((فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها
لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم; اى پيامبر! روى خود را متوجه آيين خالص
پروردگار كن, اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده, دگرگونى در
آفرينش خدا نيست.))

اين آيه با صراحت بيان كننده آن است كه دين اسلام بر اساس فطرت و سرشت و نهاد
انسان مى باشد, و دستورهاى آن همه و همه هماهنگ با درون ذات وجود انسان است, و
اگر فطرت از دستبرد جهل, خرافات, تبليغات غلط و تربيت هاى ناسالم, محفوظ باشد,
همان را مى خواهد كه آيين ناب اسلام آن را مى خواهد, و خداوند آئينش را بر اساس
نيازهاى فطرى بشر تدوين نموده است. و اگر انسان داراى فطرت نخستين, به دور از
حجاب ها و زنگارها باشد, بدون هيچ گونه ترديد و دغدغه, راه توحيد و دستورهاى صحيح
الهى را مى پسندد و برمى گزيند, معناى جهاد اكبر و مبارزه بى امان با طاغوت نفس
اين است كه پرده ها و حجاب ها و زنگارها را از روى فطرت پاك برداريم و آن را
پيروى كنيم.

فطرت در تعبيرات دانشمندان بر دو گونه است: فطرت عقل و فطرت دل. فطرت عقل
يعنى استدلال روشن عقلى, كه انسان بعد از رسيدن به كمال عقل با مشاهده نظام جهان
و دقت در اسرار هستى, بى درنگ به اين حقيقت منتقل مى شود كه محال است, اين نظام و
اسرار شگفت انگيز معلول مبدئى فاقد عقل و شعور باشد و اين ((عقل فطرى)) بدون
نياز به استاد و معلم به مقصود مى رسد, ولى فطرت مفهوم ديگرى نيز دارد كه از آن
تعبير به ((فطرت دل)) مى شود, كه تفسير فطرى بودن دين با اين تعبير, صحيح تر و
مناسب تر به نظر مى رسد. و منظور از آن اين است كه انسان وقتى به اعماق جانش
مى نگرد, نور حق را مى بيند, و ندايى را با گوش دل مى شنود, ندايى كه او را به سوى
مبدإ علم و قدرت بى نظير هستى دعوت مى كند, كه گاهى از آن تعبير به ((درك
وجدانى)) مى شود, مانند آن كه وقتى انسان يك گل زيبا را مى بيند, بدون مقدمه و
استدلال به زيبايى آن پى مى برد و از آن لذت مى برد. اينك پس از اين بيان به اصل
بحث باز مى گرديم كه ((عيد فطر)) به معناى بازگشت به فطرت است, يعنى مسإله جهاد
اكبر و خودسازى در ماه رمضان, انسان را به مقامى مى رساند كه پرده هاى جهل,
هواپرستى و خرافات و هرگونه موانع ضد فطرت, از سر راه فطرت برداشته مى شود, و
انسان مسلمان در اين هنگام به فطرت ناب خود كه از درون ذات وجودش مى جوشد باز
مى گردد, همان فطرتى كه آيينه صاف خدانما و حق نما است; همان پيامبر باطن كه اگر
از اسارت زنجيرهاى جهل و هواپرستى آزاد گردد, راهنماى كامل و دقيق انسان به سوى
كمالات است. و به طور روشن موجب سعادت انسان مى گردد. هرگاه انسان در پرتو فيوضات
و بركات ماه رمضان و عبادت روزه, به اين درجه رسيد, به حقيقت مفهوم عيد فطر
رسيده است, و آغاز ماه رمضان در واقع براى او عيد است و بايد جشن پيروزى بگيرد,
وگرنه هرگز براى او عيد نخواهد بود.

جالب اين كه در آيه مذكور, دين ((قيم)) و استوار و به عبارت ديگر خالص و ناب,
آن دينى است كه با فطرت بىآلايش و سالم آميخته شده باشد.

نكته قابل توجه اين كه شواهد زنده متعدد عينى وجود دارد كه نشان دهنده فطرى
بودن ايمان به حق است; مانند واقعيت هاى تاريخى كه نشان مى دهد, در ميان هر ملتى
در هر دوره اى اعتقاد به خداشناسى و مذهب وجود داشته است, چنان كه شواهد
باستان شناسى و آثار و علائم به جا مانده از دوره هاى قبل از تاريخ بيان كننده اين
واقعيت است.

مطالعات روانى و اكتشافات روان كاوى در ابعاد روح انسان نيز شاهد ديگرى بر
فطرى بودن اعتقادات دينى است, روان شناسان چهار تمايل عالى و اصيل را به عنوان
ابعاد چهارگانه روح معرفى مى كنند كه عبارت اند از حس دانايى, حس زيبايى, حس
نيكى, و حس مذهبى. كه اين خود نيز دريچه ديگرى بر فطرى بودن دين است.(4)

شاهد ديگر بر واقعيت فطرى بودن دين حق, ((ناكامى تبليغات ضد مذهبى)) است, كه
در همه جاى دنيا مشاهده مى شود, فروپاشى شوروى و كمونيسم در عصر حاضر يكى از
نمونه هاى آن است.

و هم چنين تجربيات شخصى در سختى هاو رنج ها شاهد ديگر بر توجه انسان به خواست
فطرت يعنى خداجويى و پناه آوردن به حق است, كه در قرآن در آيات گوناگونى به اين
مطلب اشاره شده است.

اين بحث را با چند گفتار از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) پايان مى بريم:

در حديث معروفى از پيامبر اكرم(ص) مى خوانيم فرمود: ((كل مولود يولد على
الفطره حتى ليكون ابواهما اللذان يهودانه و ينصرانه;(5) هر نوزادى بر فطرت اسلام
و دين خالى از شرك آفريده شده است, و رنگ هايى همچون يهوديت و نصرانيت انحرافى
است كه از طريق پدر و مادر به آنها انتقال مى يابد.))

و امير مومنان در ضمن گفتارى مى فرمايد: ((فبعث فيهم رسله, و واتر اليهم
انبيائه لتستإدوهم ميثاق فطرته;(6) خداوند رسولان خود را به سوى انسان ها فرستاد
و انبياى خود را يكى پس از ديگرى مإموريت داد تا وفاى به پيمان فطرت را از
آنها مطالبه كند.))

نتيجه اين كه نبايد فطرت را كه همانند آيينه خدانما و حق جو, در درون, ما را
راهنمايى مى كند, و آيين حق را نشان مى دهد به باد فراموشى بسپاريم, بلكه بايد در
پرتو جهاد اكبر به ويژه در ماه رمضان خود را به اين مرحله برسانيم تا از اين
پيامبر و چراغ فروزان درون بهره مند گرديم.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) سيد رضى, نهج البلاغه, حكمت428.
2 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ج1, ص295.
3 ) مائده (4) آيه 114.
4 ) شرح اين مطلب در كتاب ((حس مذهبى يا بعد چهارم روح انسانى)) ترجمه مهندس
بيانى آمده است.
5 ) علامه طبرسى, تفسير جمع الجوامع, ذيل آيه 30 روم.
6 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه اول.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى 4



عدالت و اصلاح فرهنگ مصرف

در چند مقالت پيشين گفتيم: ((آفريدگار حكيم براى ادامه حيات و نظام معيشتى
انسان ها, امكانات لازم را در كره خاك نهاده و تحصيل و بهره ورى از آن را به حسن
تدبير و تلاش آنان موكول ساخته است. و اگر اصول عدالت در توليد و توزيع به اجرا
درآيد, فاصله طبقاتى و قطب بندى اجتماعى ريشه كن خواهد شد, اما به دليل تعدى و
تجاوز سلطه جويان از موازين قسط و عدل, جوامع بشرى همواره ستم و تبعيض و شكاف
فقر و غنا را شاهد بوده اند و در حالى كه اسراف و تبذير و حرص و آز گروهى از
رفاه طلبان و استثمارپيشگان را به خود مشغول داشته, فقر و محروميت عامل فشارى
بر توده هاى انسانى بوده است)).

بدين ترتيب از ((اسراف و تبذير)) به عنوان دشمن عدالت اجتماعى بايد نام برده
شود.

قرآن كريم اسراف و تبذير را عمل شيطانى و شيوه طغيانگران و متجاوزان به حدود
الهى و حقوق انسانى ناميده است.

اسراف چنان كه در لغت آمده, عبارت است از: خارج شدن از حد اعتدال, به گفته
راغب اصفهانى : ((اسراف, تجاوز الحد فى كل فعل يفعله الانسان… و ان كان ذلك فى
الانفاق اشهر)).(1)

واژه ((سرف)) (ريشه اسراف) به معناى تعدى و تجاوز از حد; در هر عملى است كه
انسان انجام مى دهد… هر چند بيش ترين استعمال اين واژه در مورد انفاق و خرج
كردن مال است. خواه در مصارف شخصى; همانند خوردن و آشاميدن باشد هم چنان كه
قرآن مى فرمايد: ((كلوا و اشربوا و لاتسرفوا))(2) و خواه در مسائل اجتماعى; مانند:
((والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كانوا بين ذلك قواما(3); بندگان
شايسته خداوند كسانى اند كه چون انفاق كنند, اسراف و زياده روى ننمايند و از بخل
و خستگى در بذل و بخشش بپرهيزند و عدالت و استقامت (قوام) را شيوه خود سازند)).


امير مومنان ـ عليه السلام ـ از اعتدال در معيشت به ((اقتصاد)) تعبير فرموده
است و خروج از آن را اسراف نام داده و در اين خصوص مى فرمايد:
((كل ما زاد على الاقتصاد اسراف;(4) هر آن چه از اقتصاد و ميانه روى تجاوز
كند, اسراف است)).

((تبذير)) نيز به معناى تضييع مال است.

توصيفى كه قرآن از ((مبذرين)) و ((مسرفين)) دارد, مى تواند بيان گر عمق نگرش
اسلام به اين پديده شوم و زيان بار اجتماعى باشد; براى مثال:
در مقام نهى و نكوهش از تبذير و تضييع مال مى فرمايد: ((ولا تبذر تبذيرا ان
المبذرين كانوا اخوان الشياطين;(5) تبذير مكن كه تبذيركنندگان برادران
شيطان اند)).



هم چنين از فرعون سمبل طغيان و تجاوز, به عنوان اسراف كار نام برده است: ((و
ان فرعون لعال فى الارض و انه كان من المسرفين;(6) فرعون در زمين طغيان و سركشى
نمود و به تحقيق كه او از مسرفان بود)). و نيز اسراف كاران را از دوزخيان
برشمرده و مى فرمايد: ((و ان المسرفين هم اصحاب النار)).(7)

آرى اين طغيان گران و سلطه گران جهنمى اند كه به حقوق محرومان دست اندازى مى كنند
و قوت لايموت گرسنگان را از حلقوم آنان مى گيرند و صرف عيش و نوش و هوس بازىهاى
خود مى كنند و همواره فرياد ((هل من مزيد))شان بلند است! به هيچ وجه به آن چه
دارند, قانع نيستند. اگر ثروت جهان را به دست آرند, باز براى غارت گرى بيش تر خود
را آماده مى كنند! و همين ها سد راه عدالت و دشمن بشريت و ضد ارزش هاى انسانى
هستند. و امروزه مصداق بارز آن امريكا و اروپاست كه ديگران نيز بدان معترف اند.



كشورهاى غربى عامل فقر جهانى

بر اساس مطالعات اجتماعى و تحقيق كارشناسانه, عامل فقر و محروميت در جهان,
كشورهاى اروپايى و امريكايى اند.

پروفسور ((گالياكراملو)), استاد جامعه شناس بلغارى, در بررسى فراگيرى,
كشورهاى غربى و امريكا را عامل اصلى گسترش فقر در جهان معاصر معرفى كرده است.
روزنامه پر تيراژ ((دوما)) كه اين مطلب را چاپ نموده است مى نويسد: ((بر اساس
آمارهاى سازمان ملل بيش از يك ميليارد انسان در فقر به سر مى برند. اين روزنامه
مى نويسد: درآمد بيش از سه چهارم از مردم جهان از يك دلار در روز كم تر است, در
حالى كه سازمان ملل كم تر از چهار دلار در روز را فقر مى خواند.)) در جهان امروز
بيش از يك ميليارد نفر بيكارند و بخش عظيمى از ساكنان زمين از آب آشاميدنى سالم
محروم هستند. در همين حال تعداد ثروت مندان در پنجاه سال اخير دو برابر و سپاه
عظيم فقيران چهار برابر بيش تر شده است.(8)

بر اساس آمار و ارقام منتشره, هر ساله چهارده ميليون كودك بر اثر فقر و
بى غذايى و وضعيت نامساعد زيستى, جان خود را از دست مى دهند.
به گزارش ((يونسكو)) روزانه هشت هزار كودك بر اثر نداشتن ((واكسيناسيون)) و
هفت هزار بر اثر اوضاع بد زندگى طعمه مرگ مى شوند.

جاى بسى شگفتى است كه ايالات متحده با اين كه در سراسر جهان به غارت و چپاول
ثروت توده ها و كشورهاى فقير سرگرم است و 35% از انرژى جهان را به خود اختصاص
داده ـ كه بخش عمده آن از همان كشورهايى است كه سرنوشتشان بازيچه دست شيطان
بزرگ و فرزند نامشروعش اسرائيل غاصب است ـ با اين وصف در درون اين كشور ستم و
تبعيض و شكاف فقر و غنا بيش از هر نقطه ديگر جلب نظر مى كند.

بر اساس يك بررسى كه جهان غرب انجام داده, ((امريكا)) از نظر فقر كودكان در
رديف اول و ((فنلاند)) در رديف آخر قرار دارند. 21/5 درصد كودكان امريكايى با
فقر رو به رو هستند, اين فقر شامل خوراك, پوشاك و نگهدارى است. آنها از حمايت
دولتى كم تر برخوردار مى شوند. 13/5 درصد كودكان كانادايى نيز همين سرنوشت را
دارند.(9)

و در گزارش هاى ديگر آمده است: جامعه كنار خيابان و نيازمندان بى خانمان كه شب
لابه لاى كارتن ها و يا در كيسه خواب به سر مى برند و غذاى خود را از ميان زباله ها
تهيه مى كنند چهره شهر ((نيويورك)) را زشت و ننگين ساخته است! نمونه ها از اين
دست فراوان است.

پاپ ژان پل دوم, طى سخنرانى در نيويورك ضمن اعتراض شديد به شكاف اجتماعى ميان
اقشار مختلف مردم امريكا گفت: نيويورك شهر ثروتمندان است, اما كسى از فقرا
حمايت نمى كند. وى با اشاره به جايگاه خانواده تإكيد كرد كه فساد حاكم بر
امريكا نتيجه تزلزل در ساختار خانواده در اين كشور است. پاپ گفت: متإسفانه
امريكا به گورستان ارزش هاى انسانى تبديل شده و اين فاجعه جبران ناپذير است.(10)


در اين مقال, درصدد بررسى دلائل انحطاط غرب به ويژه امريكا, از نظر ارزش هاى
انسانى و حتى اقتصادى و سياسى نيستيم و تفصيل اين مطلب را به زمانى ديگر موكول
مى كنيم كه خود براى غرب باوران درس عبرتى باشد و اين جا تنها اشاره اى است به وضع
محرومان در اين كشور كه خود را به اصطلاح مدافع حقوق بشر! خوانده و داعيه رهبرى
جهان را در سر مى پرورد!



اسراف و تبذير دشمنان عدالت

گفتيم كه اسراف و تبذير دشمن عدالت اجتماعى است و اين حقيقت به ملت و سرزمينى
خاص مربوط و محدود نمى شود, بلكه هر جا اسراف و تبذير چهره گشود پديده شوم تقابل
فقر و غنا و شكاف طبقاتى و ستم وتبعيض و حقارت و فساد و كينه و عداوت پديدار
مى شود و اين را بايد عاملى ويران گر قلمداد كرد. على ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:
((كثره السرف تدمر(11); اسرافكارى ويران گر و نابود كننده است)). هم چنان كه عدل
اقتصادى را بايد نشانه خير و سعادت فرد و ملت شمرد, چنان كه اميرمومنان(ع)
مى فرمايد: ((هرگاه خداوند خير بنده اى را اراده كند, اقتصاد و حسن تدبير را بدو
الهام فرمايد و از اسراف و تبذير مصون دارد.))

((اذا اراد الله بعبد خيرا الهمه الاقتصاد و حسن التدبير و جنبه سوء التدبير و
الاسراف)).(12) بديهى است كه رعايت اعتدال و اقتصاد و پرهيز از اسراف و تبذير و
تدبير معيشت در زندگى اجتماعى از اهميت بالاترى برخوردار است و تخلف از ميزان حق
و عدل هم چنان كه يك فرد يا يك خانواده را دچار مشكل و تزلزل مى كند, در سرنوشت
جامعه و ملت و كشور نيز همين نقش را در ابعاد وسيع ترى ايفا خواهد كرد.



اسراف در مال شخصى و اموال عمومى

ناگفته نماند اسراف چه از دارايى هاى شخصى باشد و چه از بيت المال مذموم و
محكوم است, زيرا هدر دادن مال كه پشتوانه زندگى انسان ها است. به معناى
((كفران)) و هدر دادن نعمت هاى الهى و از بين بردن قوت نيازمندان است و اين عمل
نكوهيده هيچ گونه توجيه عقلى يا شرعى ندارد, هرچند با پاره اى توجيهات نامشروع و
سياست كارىهاى فرصت طلبانه همراه باشد. بسيار بودند كسانى كه اميرمومنان(ع) را
مورد نكوهش قرار داده و سخت گيرى آن حضرت را در بذل و بخشش بيت المال خلاف سياست
و مصلحت مى دانستند. اما امام در پاسخ به آنان مى فرمايد: ((آيا از من مى خواهيد
كه براى پيروزى خود از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم, استمداد
جويم؟ به خدا سوگند تا زنده ام و شب و روز برقرار است و ستارگان در آسمان طلوع و
غروب مى كنند, به چنين كارى دست نخواهم زد. اگر اين اموال ملك شخص من بود در
تقسيم آن بين مردم به مساوات عمل مى كردم تا چه رسد به اين كه اموال متعلق به
خدا (در حقيقت بندگان خدا) است. آگاه باشيد كه بخشش مال در موارد ناحق آن تبذير
و اسراف است و اين كار ممكن است در دنيا صاحبش را بالا ببرد, اما در آخر به پستى
و ذلت خواهد كشانيد, و در نظر مردم موجب احترام وى گردد, اما در پيشگاه خداوند
او را خوار و ذليل مى سازد: ((لو كان المال لسويت بينهم فكيف و ان المال مال
الله! الا و ان اعطإ المال فى غير حقه تبذير واسراف و هو يرفع صاحبه فى الدنيا
و يضعه فى الاخره و يكرمه عند الناس و يهينه عندالله…))(13).



از على(ع) سرمشق بگيريم

اين منطق على(ع) مظهر عدل الهى و نداى عدالت انسانى است كه در سراسر سخنان,
خطبه ها و نامه هايش موج مى زند. چهره عدالت گسترى كه حتى از روشن نگه داشتن چراغ
بيت المال در حضور كسانى كه در طلب جاه و مقام با وى به مذاكره نشستند, امتناع
مى ورزيد; چنان كه در داستان طلحه و زبير معروف و مشهور است. و حتى نزديك ترين
افراد به او و فرزندانش مشمول چنين سياستى بودند. اين منطق حق و عدل است. تبصره
و توجيه هم برنمى دارد. اگر توجيه داشت على(ع) از هر كس بدان آگاه تر بود! اين خط
و مشى به عصر و نسلى خاص منحصر نمى گردد, بلكه در هر عصر و زمان به تناسب اوضاع
و احوال سرمشق عمل است براى رجال سياست و كارگزاران و مديران, به ويژه آنان كه
دعوىدار ولايت على(ع) هستند و برآنند تا عدل اسلامى را همانند اميرمومنان(ع) تحقق
بخشند يا حداقل چيزى مشابه آن را ارائه دهند. و از دنيايى كه از سرتا به پا در
چنگال ستم و بى عدالتى اسير است و به آتش تبعيض و فتنه و فساد مى سوزد, مى خواهند
معيارهاى حكومت عدل اسلامى را در برابر جهان خواران و سوداگران عرصه سياست به
تصوير كشند مى بايست سرمشق باشد.



مسئوليت امروز

اگر مبانى اقتصادى قرآن و سنت نبوى و سيره علوى پايه و اساس خط و مشى اقتصادى
و اجتماعى و سياسى ما است, بدون چون و چرا بايد آن را ملاك عمل قرار دهيم. آيين
و فرهنگ توليد و مصرف را براى جامعه تبيين نماييم و آن را در زندگى شخصى خود و
فضاى اجتماعى و نيز تشكيلات حكومتى گسترش دهيم. راه سوء استفاده هاى ((مسرفين))
را ببنديم با تجمل و مصرف گرايى مبارزه كنيم, چرا كه مصرف نامعقول وتجمل گرايى
اين دشمن شماره يك عدالت اجتماعى, آرمان ها و ارزش هاى انقلاب اسلامى را به طور جدى
تهديد مى كند كه آثار زيان باره آن را كم و بيش ديده ايم و اگر چاره عملى نشود,
بايد خود را براى عواقب وخيم و نامطلوب آن آماده سازيم كه به فرموده على ـ عليه
السلام ـ ((سوء تدبير عامل نابودى و تباهى است)) ((سوء التدبير سبب
التدمير))(14) تدبير معيشت يك فرهنگ است كه بايد از طريق آموزش و تبليغ و
رسانه ها و بيش از همه روش عمل مسئولان و دستگاههاى دولتى و روحانيت براى مردم
ترويج و تبيين گردد, متاسفانه براى رواج چنين فرهنگى نه تنها كارى موثر نشده,
بلكه عملا به رواج تجمل و اسراف دامن زده ايم با سيل اتومبيل هاى لوكس و گران قيمت
خارجى در دست پول دارها كه هر لحظه رو به افزونى است. علاوه بر زيان هاى تراكم
ماشين و آثار محيط زيستى و عوارض اخلاقى و اجتماعى ديگر, نشانه اى از مسابقه در
تجمل و مصرف است. نمايشگاه هاى بازرگانى و فروشگاه هاى حتى وابسته به نهادهاى
دولتى, تبليغات تجارى كالاهاى خارجى از رسانه ها و در و ديوار شهر و تابلوهاى
تبليغاتى و رنگ آميزى اتوبوس هاى شركت واحد به اين منظور تفسيرى است بر ترويج
مصرف گرايى و بازاريابى براى خارجى ها, ساختمان سازى به شيوه غربى علاوه بر
زيان هاى اجتماعى, بهداشتى وتراكم و تزاحم نامعقول به ويژه در شهرداران, نمودار
ديگرى از اسراف و تجمل است. افزايش تلفن همراه كه به گفته وزير مخابرات تا سى
ميليون رقم نياز كشور را به تلفن برآورد كرده اند! شاهد ديگرى است از گرايش به
فرهنگ مصرف… ناگفته پيداست آن چه به عنوان مثال ذكر شد اگر به صورت متعادل و
توزيع عادلانه بود و چهره كريه فقر و اجاره بهاى كمرشكن و تورم و كمى درآمد و
گرانى و مشكلات بهداشتى, درمانى و آموزش در مقابل آن وجود نداشت شايد جاى سخن
نبود, سخن اين جا است كه در برابر تب مصرف گرايى و تجمل خواهى قشرهاى وسيعى از
مردم كه صاحبان اصلى اين انقلابند, به ويژه كارمندان و معلم ها و… با عسرت و
سختى روزگار مى گذرانند و علاوه بر فشارهاى فيزيكى روزمره زندگى با فشار روانى
ناشى از شكاف فقر و غنا رو به رو هستند و هر چند و به هر دليل در برابر آن سكوت
كنند, اما عقده هاى روحى و خانوادگى آن بالاخره سر باز مى كند.
خلاصه اگر جامعه مصرفى قابل قبول هم باشد ما خيلى زود به آن رو آورده ايم و اگر
اين روند ادامه يابد سرانجام كمر اقتصاد و كشور را خواهيم شكست.



اسراف در دستگاه هاى دولتى

دستگاه هاى دولتى و نهادهاى حكومتى نيز كم و بيش از اين آفت مصون نمانده اند.
چندى پيش يكى از نمايندگان مجلس شورا در سخنرانى خود در مجلس, اتومبيل هاى گران
قيمت را براى ((تشريفات)) مجلس مورد انتقاد قرار داد و نيز تعويض مبلمان
كميسيون ها و جز آنها… اينها در ديد كسانى قرار دارد كه از شهر و روستا و
نيازهاى بهداشتى و آموزشى و حياتى حوزه نمايندگى خود آگاهند! … نظاير اين را
در ساير نهادها و دستگاه ها كم و بيش مى توان ديد.

به ياد سخن اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ باشيم كه به كارگزاران خود توصيه
مى فرمود: نوك قلم هايتان را نازك كنيد كه مركب بيت المال كم تر مصرف شود. ما كه از
((عدالت)) دم مى زنيم خود بايد عامل به آن باشيم. امام صادق(ع) مى فرمايد: ((ان
اشد الناس عذابا يوم القيامه من وصف عدلا ثم خالفه;(15) از ميان مردم در قيامت
آن كس عذابش سخت تر است كه از عدالت حرف بزند, اما در عمل خلاف آن را نشان دهد)).
مسئولان دلسوز كشور خود مى دانند كه تعادل اقتصادى چه نقش مهمى در سياست و فرهنگ
و سرنوشت كشور ايفا مى كند. وضع امروز ما بسيار حساس است.
امروزه ما بايد دوران رياضت را تجربه كنيم تا بار ديگر زير بار يوغ بيگانگان
نرويم و به استقراض و سرمايه گذارى خارجى نيازمند نشويم و همان گونه كه تاكنون
روى پاى خود ايستاده ايم و به شرق و غرب ((نه)) گفته ايم. در آينده بسيار طولانى
بتوانيم استقلال جمهورى اسلامى را حفظ كنيم. امروزه چشم جهانيان به كشور ما دوخته
است. به ويژه پس از برگزارى كنفرانس سران كشورهاى اسلامى كه نقطه عطفى از
پيروزىهاى شكوهمند كشور اسلامى يمان بود. طبيعى است كه چشم استكبار و امپرياليسم
و صهيونيسم بر ما فزونى گيرد و از طرق گوناگون بكوشند, دست آورد اين پيروزىهاى
عظيم را خنثى كنند. بحران اقتصادى و يا فرهنگى و… مى تواند نقطه تهاجم دشمن
باشد. دشمن هرچند بحمدالله مرعوب اقتدار كشور اسلامى ما است, اما از توطئه دست
برنمى دارد مقابله با اين توطئه ها هوشيارى و توجه كافى مى خواهد. غرور پيروزىها
نبايد ما را غافل سازد. بايد توانمندىهاى لازم را در جبهه هاى نظامى, اقتصادى,
سياسى و فرهنگى در حد كافى فراهم سازيم كه يكى از اين جبهه ها جبهه اقتصادى است
كه با سخن و دعاوى سامان نمى گيرد كه مداقه در حساب وعمل را طلب مى كند. به طور
خلاصه بايد سياست جارى نظام بر استقلال اقتصادى باشد كه امروزه تعيين كننده است و
تنظيم توليد و توزيع, و اصلاح فرهنگ مصرف و سامان بخشى به زندگى توده هاى محروم و
مبارزه با تجمل و اسراف و سخت گيرى در خرج و برج ها و گرفتن گريبان مسرفان; يعنى
ام الفسادهاى اجتماع, و تروريست هاى اقتصادى و مهار تورم و اصلاح معيشت اكثريتى
كه در غم و شادى همراه نظام و پشتوانه كشور اسلامى اند. به طور خلاصه:
بى قرارى در اجراى عدالت اجتماعى بايد شعار و عمل ما باشد و اين را بايد از
خودمان آغاز كنيم كه هم عامل اصلاح نفس سركش است و هم عامل صلاح اجتماع. على ـ
عليه السلام ـ مى فرمايد: ((اذا رغبت فى صلاح نفسك فعليك بالاقتصاد و القنوع
والورع;(16) هرگاه به اصلاح نفس خود راغب بودى بر تو باد كه اقتصاد و قناعت و
پرهيزكارى را پيشه كنى.)) و صلاح جامعه نيز بدين بستگى دارد و در عمل بايد به
مردم الگو دهيم فرهنگ مصرف را در خوراك و لباس و مركب و مسكن و آب و نان و برق
و گاز و بنزين و جز آنها بياموزيم كه از اين بابت جامعه شديدا به توجيه و هدايت
نياز دارد. اين واقعا معقول نيست كه در كشور ما سالانه دو ميليون تن نان معادل
360 ميليون دلار ضايع گردد و دور ريخته شود و مصرف سرانه آب به 2500 متر مكعب
برسدو ايران پرمصرف ترين كشور از نظر انرژى باشد تا آن جا كه در يك سال به 12
ميليارد دلار بالغ گردد. علاوه بر اينها هر روز يك ميليارد تومان بابت سيگار
داخلى و خارجى و عمدتا امريكايى پرداخته شود كه جز اعتياد و مرگ و بيمارى
رهآوردى ندارد و نمونه هايى از اين دست كه به كار فرهنگى, تبليغى و برخورد عملى
پى گير نياز دارد. و از طرف ديگر خرج هاى اضافى در ادارات دولتى و زيباسازى غير
ضرورى شهرى با خون و دل مردم و حيف و ميل هاى خود مديرى و تبليغات سرسام آور
تبليغاتى انتخاباتى موسمى كه هر يك جاى سخن دارد و مجال بحث آن نيست… مسئولان
و كارگزاران بايد اين سخن مقام معظم رهبرى را كه در آغاز سال جارى فرمودند
آويزه گوش سازند: ((به نظر من بايد مسئولان كشور راه صرفه جويى و مقابله با اسراف
را به مردم ياد بدهند. خود مسئولان دولتى هم بايد اسراف نكنند.
اسراف مسئولان دولتى از اسراف مردم عادى مضرتر است, زيرا كه اين اسراف در بيت
المال است.

اسراف در جامعه لازمه اشرافى گرى و تقسيم نابرابر ثروت و مايه تضييع اموال
عمومى و نعمت الهى است)).

ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) المفردات فى غريب القرآن.
2 ) اعراف(7) آيه 31.
3 ) فرقان (25) آيه 67.
4 ) تصنيف غرر الحكم, ص359.
5 ) اسرإ (17) آيه 26 ـ 27.
6 ) يونس (10) آيه 83.
7 ) غافر (40) آيه 43.
8 ) ماهنامه صبح, آذر ماه 76.
9 ) همان, آذر ماه 75.
10 ) روزنامه كيهان, 74/7/16.
11 ) تصنيف غرر, ص359.
12 ) همان, ص453.
13 ) نهج البلاغه, خطبه126.
14 ) غرر الحكم.
15 ) تصنيف غرر, ص237.
16) وسائل الشيعه, ج8, ص400.

/

خاطرات


ماجراى شناور

بعضى از چيزهايى كه بچه ها ساخته بودند, ابتكار خودشان بود و يكى از آنها ((شناور)) بود.
((هور)) كه بوديم يكى از آنها را داشتيم. بچه ها سوارش مى شدند, اين طرف و آن طرف مى رفتند و ماهى مى گرفتند يك شب توى پاسگاه بوديم و شناور را مثل هميشه به امان خدا وسط آب رها كرده بوديم. صبح كه براى نماز بلند شديم و براى وضو كنار هور آمديم, ديديم شناور نيست, باد شديد ديشب باعث شده بود كه آب موج بردارد و اين شناور سرگردان را به اين طرف و آن طرف برده, و پس از شكستن چند نى كوچك, به طرف عراقيها ببرد.
همين طور كه وضو مى گرفتيم, محسن گفت: ((شايد عراقيها ديشب آمده اند و شناور را برده اند)).
على كه آستينهايش را بالا مى زد گفت: ((پدر بيامرز! معبر تنگ است, اگر عراقيها آمده بودند, نگهبان مى فهميد)).
همان طور كه پوتين خودم را مى پوشيدم گفتم: ((حالا تا آفتاب نزده, نماز را بخوانيم, بعد فكرى مى كنيم)).
آفتاب كه طلوع كرد, كنجكاوى و احساس مسووليت باعث شده, بروم دنبال شناور, وقتى با احتياط به عراقيها نزديك شدم و از پشت نى ها نگاه كردم, ديدم بله, چند عراقى دارند روى شناور ما چادر مى كشند. با خودم گفتم: ((حالا كه اين طور شد با خود چادر تك مى زنيم)).
آن روز هم مثل هر روز, با سركشى به سنگرها در زير آفتاب داغ و سر و كار با هداياى مردم و دعا و روزنامه گذشت. شب, دعاى توسل بود و گريه ها و ناله هاى عاشقانه بچه ها. همان بچه هايى كه شوخى مى كردند و از سر و كول هم بالا مى رفتند. روزها خنده هايشان به طاق كوتاه سنگر مى خورد و شبها, ناله و مناجاتشان تا اوج آسمانها پر مى گشود.
شام كه خورديم گفتيم: بچه ها امشب, شب عمليات است.
به من كه مسوول پاسگاه هم بودم گفتند: ((حاج آقا! چه عملياتى؟ خبر تازه اى رسيده؟))
گفتم: عمليات پس گيرى شناور!
محسن گفت: حاج آقا! يك شناور كه اين قدر مهم نيست تا پس بگيريم.
گفتم: حرفت صحيح است, اما توى اين سه ماهى كه اينجا هستيم, عراقيها نتوانستند حتى پر كاهى هم از ما تك بزنند و در اختيار بگيرند, حالا ديشب, باد شناور را برد طرف آنها, نمى خواهم اين شناور بادآورده هم, مثل كمك هاى بادآورده خارجى زير دندانشان مزه كند و چند شب ديگر هم جرإت كنند بيايند با ما درگير هم بشوند. بايد گربه را دم حجله كشت, بايد كارى كنيم كه از اين فكرها بيايند بيرون.
بچه ها, با تكبير اعلام آمادگى كردند. تجهيزات را برداشتيم و با محسن و على سوار شديم و بدون سر و صدا, از معبرهاى تنگ و پيچ در پيچ گذشتيم.
باد كه توى نى ها مى وزيد, آدم خيال مى كرد نى ها, غولهاى بى شاخ و دمى هستند كه دو طرف ايستاده اند و سوت مى زنند! نزديك پاسگاه كه رسيديم بلم را پشت نى ها مخفى كرديم. على سر طناب را گرفت و آهسته در آب فرو رفت, به آرامى و با مهارت شنا مى كرد و به طرف عراقيها جلو مى رفت. بعد كه آمده بود مى گفت: به نزديك شناور كه رسيدم, تا خواستم طناب را ببندم به دسته شناور, نگهبان عراقى كه گشت مى زد نزديك شد, ايستاد و از بخت بد پايش را گذاشت روى دستم! و من توى آب, زير لب آيه ((و جعلنا…)) مى خواندم. آهسته نفس مى كشيدم و قلبم, چنان مى تپيد كه با خود گفتم الان سرباز عراقى صدايش را مى شنود! حدود پنج دقيقه ايستاد و چقدر هم سنگين بود! ديگر انگشتانم كرخت شده بود.

نگهبان برگشت و براى ادامه گشت, به طرف سنگرهاى خودشان رفت, طناب را كه بستم, برگشتم و شناور را آهسته و بى سر و صدا به دنبالم كشيدم, با آن كه چادر را از رويش جمع كرده بودند, اما باز سنگين بود, شناور, توى تاريكى, مثل نهنگى كوچك به دنبالم مىآمد, آب را مى شكافت, آب موج برمى داشت موج مى رفت تا كناره ها, و علف ها و خزه ها را مى لرزاند…
هر لحظه كه مى گذشت, بر نگرانى ما افزوده مى شد, سرانجام على آمد. كشيديمش توى بلم و من طناب را به عقبه بلم بستم. پارو زنان راه افتاديم و شناور هم به دنبال ما حركت مى كرد. در جاى جاى آسمان ستاره ها مثل پولك مى درخشيدند و هزاران غورباقه هم در هم غور غور مى كردند. وقتى به پاسگاه رسيديم بچه ها نگران و منتظر بودند. شناور را كه در كنار پاسگاه كشيديم, صداى خروپفى آمد. توى راه كه مىآمديم چون احتمال حمله عراقيها را مى داديم, شناور با ما فاصله زيادى داشت. تا در صورت لزوم طناب را ببريم و همين باعث شده بود صداى خروپف را نفهميم. نمى دانم چرا على آن را نشنيد. خلاصه چراغ قوه را كه روشن كرديم, ديديم يك عراقى چاق, با سبيلهايى كه تا بناگوش در رفته بود خوابيده است! شايد باد خنك جزيره, پتوى گرم و خستگى روز, باعث شده بود تا اين همه راه كه آمديم, بيدار نشود. البته ما هم آهسته و بى سر و صدار مىآمديم و شناور, مثل گاهواره اى آرام تكان مى خورد. عراقى, همچنان خوابيده بود و خروپف مى كرد. ما هم پتو را روى او انداختيم و يك نگهبان برايش گذاشتيم. صبح, بچه ها كه براى نماز برخاستند, او همچنان خوابيده بود, تا وقتى كه هوا روشن شد. آفتاب كه طلوع كرد, پتو را از رويش برداشتيم, نور كه تابيد به چشمهايش, پلكهايش را جمع كرد. بعد, يكى دو بار چشمهايش را باز كرد و دوباره بست, آن وقت چشمهايش را خوب باز كرد. آنقدر باز كرد كه با خود گفتم الان چشمش از حدقه مى زند بيرون! وقتى بچه ها را اطراف خودش ديد, نمى دانم شوكه شد يا خودش را به ديوانگى زد. به سر و كله اش مى كوبيد و فرياد مى زد: ((الدخيل يا خمينى, الدخيل يا خمينى)) همين طور كه اين طرف و آن طرفش را نگاه مى كرد نگاهش به من افتاد كه عمامه بر سر داشتم, آمد به طرف من, خودم را كنار كشيدم. بچه ها هجوم آوردند, عراقى نزديك من كه رسيد خودش را انداخت روى پاى من و به عربى مى گفت: ((مرا نكشيد, بگذاريد بروم)).
دستم را گذاشتم زير چانه اش و سرش را بالا آوردم, به چشمهايش كه نگاه كردم, ديدم نگاهش دودو مى زند, گفتم: ((بيا بنشين, تازه ديشب تو را آورديم)).
وقتى فهميد ديشب من هم بودم, تكانى خورد, خودش را عقب كشيد و بربر به من نگاه كرد. ظاهرا به غرورش برخورده بود. برايش صبحانه آوردند و بعد سيگارى كه تند و تند پك مى زد, يك بار هم از دستش افتاد روى پتو, سيگار را كشيد پرسيد: ديشب چگونه مرا آورديد؟ و…
فهميديم كه مسوول پاسگاه عراقيهاست و خواب شيرين پس از پرخورى شبانه كار دستش داده بود. گفت: ((ما نگهبان داشتيم, شما چطور توانستيد مرا بياوريد؟))
گفتم: آيه ((و جعلنا…)) خوانديم.
فهميد, فكر كرد شوخى مى كنم, تا چشمش به على افتاد, تعجب كرد و گفت: ((اين بچه به چه درد جنگ مى خورد؟))
گفتم: همين بچه, ديشب طناب را به شناور بست و تا بلم كشيد.
از تعجب چشمانش گرد شد, گفتم: وقتى مى خواست بيايد اينجا, مسوولين قبول نمى كردند, مى گفتند بچه است و او گفته بود من هيكلم كوچك است, اما زورم زياد است, با هر كسى كه چهار سال از خودم بزرگتر باشد, كشتى مى گيرم و پشت او را به زمين مى زنم, و همين طور هم شد, بعد عراقى را به همراه على و 2 نفر ديگر به قرارگاه فرستاديم.
پاورقي ها:

/

اى وارثان انقلاب راز پيروزى را نگهداريد


سرانجام پس از سالها جنايت و ستم, شب پره خون آشام, در ميان فريادهاى بلند
ملت (مرگ بر شاه) به سراشيبى سقوط, سرازير شد و به وادى برهوت رهسپار گرديد.

موج خروشانى كه توسط رهبر و معمار انقلاب اسلامى در ايران, حضرت امام خمينى قدس
سره, پديد آمده بود و توإم با عصيان ملى در تمام ادارات, موسسات, نهادها,
كارخانه ها, بازار و حتى ارتش شده بود شاه را كه سمبل ظلم و جنايت و الگوى
وحشيگرى و خيانت بود, به سقوطى مرگبار كشاند و جهان را وحشت زده كرد. اربابان
زالوصفت و استثمارگر شاه كه مى پنداشتند طرح هاى پيشرفته شان مى تواند حكومت پوشالى
شاه را نگه دارد, يا لااقل رژيمى را جايگزين او كند كه با تمايلات و هواهاى آنان,
سازگار باشد, اين بار سخت به وحشت فرو رفته و شگفت زده شدند كه چه شد؟! چگونه
شاه رفت و قدرت آنان نيز پس از سقوط شاه از بين رفت؟ راستى مگر ممكن است ملتى
با نداشتن سلاح و نيروى اهريمنى, بتواند رژيمى مسلح را از پاى درآورد و به سقوط
وادارد در حالى كه تمام قدرت هاى بزرگ دنيا پشتوانه هايش مى باشند؟

اين جا بود كه برخى فهميدند: آرى! مى شود!! ممكن است فرياد بر سلاح پيروز گردد
ولى با تكيه بر قدرت محض لايزالى نه قدرت هاى پوشالى.

البته من بر اين باورم كه هنوز تحليل گران و سياست بازان غرب, پس از گذشت نوزده
سال از انقلاب, نتوانسته اند بفهمند راز پيروزى اين ملت چه بود. هنوز وقتى سخن از
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران مى شود, عوامل مادى را پيش مى كشند و كمبودهاى مادى
به اضافه جو خفقان حاكم بر آن زمان و جلوگيرى از آزادىها را عامل انقلاب و نهضت
مى دانند.

بدون شك جو خفقان حاكم بر آن زمان و جلوگيرى از آزادىها را عامل انقلاب و نهضت
مى دانند.

بدون ترديد جو خفقان و وحشتى كه رژيم براى عموم ملت خصوصا مومنين, خلق كرده
بود, قطعا در پيشرفت نهضت موثر بوده ولى هرگز كمبودها تإثيرى نداشته است, به
ويژه اين كه كمبود چشمگيرى در امور مادى ـ در آن زمان ـ به چشم نمى خورد, و شايد
پس از پيروزى و در دوران جنگ تحميلى ـ در اثر تحريم هاى ابر جنايتكاران ـ
كمبودها, چهره روشن تر و بارزترى داشت ولى هرگز مردم, صحنه را خالى نكردند و خود
را جداى از انقلاب ندانستند.

باز هم در اين جا پرانتزى باز مى كنيم و مى گوئيم: بايد دولت مردمى تلاش كند تا
پس از سال ها محروميت, افق روشن ترى را براى فقر زدايى, ايجاد نمايد و با همكارى
عموم مردم به ويژه كارشناسان اقتصادى, به وضعيت نابسامان موجود خاتمه دهد كه
ان شإ الله چنين نيز خواهد شد.

بگذريم! بحث درباره شگفتى غربى ها بلكه تعجب و حيرت تمام جهانيان از پيروزى
خون بر شمشير و معنويت بر ماديت و حق بر باطل در ايران بود, كه چگونه اين
انقلاب, همه را بهت زده كرد.

پال هنت (كشيش انگليسى) كه در روزهاى گرم انقلاب, در اصفهان به سر مى برد در
خاطرات خود چنين مى نويسد:

((ما هرگز باورمان نمى شد ايران در آستانه يك انقلاب قرار داشته باشد. حالا كه
به گذشته مى نگريم, علت اين ناباورى خود را فقط در عدم آگاهى نسبت به عمق
احساسات مردم ايران مى يابيم كه اين مردم چگونه شاه را عامل اجراى سياست هاى ضد
اسلامى غربى به شمار مىآورند.))(1)

تازه او نتيجه انقلاب را احساسات عاطفى مردم مى داند و باز هم از انگيزه واقعى
انقلاب غافل است.



راز پيروزى

ستون هاى پيروزى انقلاب اسلامى ايران را مى توان در سه كلمه خلاصه كرد:

1ـ خدا

2 ـ رهبر

3ـ ملت



اول: قيام لله

مهم ترين و اساسى ترين عامل پيروزى, قيام لله بود, و اين همان نكته حساسى است
كه كاملا از ديد غربى ها و سياست مآبان مادىگرا, خارج و از حيطه تفكر محدود آنان
بيرون است و براى آنها و دنباله روانشان واژه اى است نامفهوم زيرا با آن انسى
نداشته اند تا بشناسند.

امام (قدس سره) در اين باره چنين مى فرمايد:

((رمز پيروزى ما در اين بود كه نهضت ما تنها سياسى نبود. فقط براى نفت نبود!
جنبه معنوى و اسلامى محض بود. رمز پيروزى, اتكال به قرآن, و شيوه مقدس شهادت است.
در عين حال كه با تانك ها و مسلسل ها روبرو بودند, با دست خالى پيروز شدند. مشت
بر تانك غلبه كرد. شما رمز پيروزى را حفظ كنيد.))

اگر ((قيام لله)) شد و فقط خدا مد نظر بود, يك نفر با دست خالى مى تواند در
برابر تمام بت پرستان بايستد و مقاومت كند و پيروز شود. يك ابراهيم خليل(ع) به
تنهايى مى تواند يك امت باشد. ((ان ابراهيم كان إمه قانتا لله))(2) ابراهيم به
تنهايى يك امت خداپرست بود.

اگر قيام لله شد, يك جوان با آن همه غرور جوانى و تمايلات و غرائز طبيعى, همه
را پشت سر مى گذارد و با فرياد ((الله اكبر)) به استقبال تانك و مسلسل مى رود و
مرگ را گرم در آغوش مى فشارد و خم به ابرو نمىآورد.

جز خدا چه انگيزه اى دارد آن جوان قهرمانى كه در چنگال پليدترين خون آشامان
قرن, در اسارت بعثى ها قرار گرفته, فرياد مى زند: ((مرگ بر صدام ـ ضد اسلام))؟
راستى آيا در تاريخ سراغ داريد رهبرى اين چنين جوانانش را تربيت كرده باشد, جز
در دوران رسالت و تربيت شدگان خاص پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)؟
اين چه قدرتى است كه يك انسان اميدوار به زندگى را در زير شكنجه بعثيان وا
مى دارد كه تولى و تبراى خود را علنا اعلام نمايد و با فرياد خود دشمن را رسوا
سازد؟ آيا اين انگيزه را مى شود با معيارهاى مادى فهميد و سنجيد؟!

جز كسب رضايت پروردگار, چه انگيزه اى دارد آن كودك سيزده ساله اى كه مواد منفجره
را بر خود مى بندد و به زير تانك دشمن مى رود؟ و چه انگيزه اى داشتند آن غريبان
دوران گرم انقلاب كه خود را ميان خون و دود افكندند و با نثار جان شيرين, پيروزى
را براى ما به ارمغان آوردند, هرچند خود براى هميشه از لذت دوران پس از پيروزى,
محروم ماندند؟

جز خدا چه انگيزه اى دارد آن مادر مهربانى كه با اشك ديده, فرزند بسيجيش را
آماده فرستادن به جبهه نور مى كند, در حالى كه مى داند بازگشتى براى فرزند دلبندش
نيست يا اگر هم باشد به صورت معلول و يا حداقل مجروح است؟

كجايند آنان كه تحليل هاى مادى مى كنند از اين جوانانى كه تمام حجاب هاى نفسانى
را دريدند و تمام تعلقات مادى را پشت سر گذاشتند تا راز و رمز انقلاب را, بنا به
خواسته امام و راهبرشان, نگه دارند و ما بايد همه به اين سفارش امام, جامه عمل
بپوشانيم و آن را در عمل ـ نه تنها در سخن ـ حفظ كنيم.



دوم: رهبرى آگاه و بيدار

رهبرى نقش بسيار مهمى بلكه اساسى ترين نقش را ايفا مى كند. چه كسى است كه مردم
را به سوى قيام براى خدا سوق دهد؟ چه كسى است كه راه پيروزى و سرافرازى را به
مردم بنماياند؟ چه كسى است كه مستضعفان را به انقلاب و پيكار عليه مستكبران دعوت
كند؟ چه كسى است كه خواهان تحقق اسلام واقعى در جهان است؟ و سرانجام چه كسى است
كه بر قلوب و دل هاى مردم حكومت مى كند و آنها را رنگ خدايى مى بخشد؟

آرى! امام رضوان الله عليه پيش از آن كه مردم را به انقلاب عليه طاغوت وادارد,
انقلابى را در درون دلهايشان آغاز كرد. انقلاب امام, انقلابى بود عليه تمام
ارزش هاى به ارث مانده از دوران ستمشاهى; انقلابى بود در روش ها, منش ها, اخلاق و
سنت هاى جاهلى. انسان هايى كه گاهى براى به دست آوردن وسائل بهتر زندگى, تظاهرات
بر پا مى كردند, چنان متحول شدند و چنان با سخنرانى ها و رهنمودها و فعاليت هاى
هميشه جاويد امام در طى بيش از پانزده سال, انقلابى اى شدند كه راه چند ساله را
يك شبه طى كردند. جوانانى كه به فكر آرايش ظاهرى خود بودند و دنبال شهوات
نفسانى راه مى افتادند, اين بار در جست وجوى حقيقت, راه شهادت را پيش گرفتند و
حسين وار ((هيهات منا الذله)) را سر دادند و در يك تحول بزرگ, ارزش هاى طاغوتى را
مبدل به ارزش هاى قرآنى كردند. و اين مهم ترين كارى بود كه امام آغاز كرد.

اگر امام ـ مانند ليبرال ها ـ مى خواست تكيه بر مسائل مادى كند و مردم را عليه
حكومت, به انگيزه بهتر زيستن, بشوراند, هرگز انقلاب پيش نمى رفت و اگر هم پيروزى
ظاهرى به دست مىآمد, فقط براى چند روز بيشتر دوام نداشت. آن انقلابى كه ادامه
داشت و ان شإ الله تا انقلاب مهدى آل محمد ادامه خواهد داشت, به خاطر اين است
كه قلوب مردم متحول شد و انقلاب عليه نفس اماره بود. اين علت جاودانگى امام و
انقلاب است.

اگر مردم فرياد ((الله اكبر)) و ((لا اله الا الله)) سر مى دادند, تنها يك شعار
نبود, بلكه در عمل نيز از اطاعت هرچه ماسوى الله بود دست برداشتند و جز حكومت
الهى چيزى در سر نمى پروراندند. اگر مردم در ميان تظاهرات به نماز مى ايستادند,
در ساير اوقات نيز با همان حال خضوع و خشوع و همان انقلاب درونى, به نماز و
نيايش مى پرداختند.

اگر ((نه شرقى نه غربى)) مى گفتند, راستى از همه آنها بريده بودند و تنها خدا
را در نظر داشتند و او را حاكم بر خود مى دانستند و براى به ثمر رساندن آن
انگيزه الهى بود كه جان و مال و همه دارايى خود را در طبق اخلاص مى گذاشتند.

و امام چه زيبا توصيف مى كند:

((و چه غافلند دنيا پرستان و بى خبران كه ارزش شهادت را در صحنه هاى طبيعت
جستجو مى كنند و وصف آن را در سرودها و حماسه ها و شعرها مى جويند و در كشف آن از
هنر تخيل و كتاب تعقل, مدد مى خواهند و حاشا كه حل اين معما جز به عشق ميسر
نگردد كه بر ملت ما آسان شده است.

و اينك ما شاهد آنيم كه سبك بالان عاشق شهادت بر توسن شرف و عزت به معراج خون
تاخته اند ودر پيشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع به شهود و حضور رسيده اند و انقلاب
ما در اوج قله عزت و شرافت, مشعل دار هدايت نسل هاى تشنه است و اينها همه از بركت
سحر شهيدان است و ما در انتظار رويت خورشيديم)).

اى مردم! به خدا راز بقاى ما و دوام عزت ما فقط و فقط در نگهدارى از ارزش هاى
انقلاب است. نگذاريد خداى نخواسته به خاطر خوشايند استثمارگران غربى كه به خون
ما تشنه اند و شيداى نفت و معادن ما هستند, ارزش هاى انقلاب, يكى پس از ديگرى از
ميان برداشته شود يا كم رنگ گردد. نگذاريد خون شهيدان ما به خاطر برخى تعارف هاى
مرموز پايمال شود, نگذاريد دست آورد مقدس خون شهيدان و ايثارگران و دفاع مقدس
بسيجيان مظلوم, لكه دار گردد. ما انقلاب كرديم كه با تمام مظاهر فساد و بى بند و
بارى در صورت هاى گوناگونش مبارزه كنيم نه اين كه خود به نحوى ـ خداى نخواسته ـ
در پيدايش آنها موثر باشيم!

ما انقلاب كرديم كه وابستگى هايمان از بين برود, نه اين كه خود شعار ((هيهات منا
الذله)) را سر بدهيم و دست ذلت به سوى ابرجنايتكاران پليد بلند كنيم.

ما همه موظفيم كه ضمن نگهدارى وحدت ملى ـ كه خود دست آورد مهم انقلاب است ـ
حرارت انقلابى را همچنان در ميان اقشار مختلف ملت نگه داريم و به سكون و جمود
گرايش پيدا نكنيم. ما ضمن اين كه خود را جزيى لايتجزا از محدوده جهان مى دانيم و
با تمام سازمان هاى بين المللى همكارى مى نمائيم و با آغوش گرم از تمام ملت ها,
استقبال مى كنيم و عوامل تفرقه و جدايى را از خود دور مى سازيم و به دنيا روى
مىآوريم و از همكارى با كشورهاى دوست, سر باز نمى زنيم, ولى هرگز نبايد از
مقدسات خود كه با خون دل امام و خون پاك فرزندانمان عجين شده است, كناره گيرى
كنيم يا خداى نخواسته آنها را عوامل پس گرايى بدانيم. اگر غربى ها نتوانند ـ و
هرگز هم نمى توانند ـ احساسات مردم را درك كنند و از نيروهاى غيبى خدايى سر در
بياورند, هيچ نيازى نيست كه ما به خاطر نفهميدن و درك نكردن آنان, آنقدر كوتاه
بياييم كه حتى جوانمردىها و فداكارىها و ايثارهاى مردممان را ناديده بگيريم.

البته چنين وضعيتى پيش نيامده و ان شإ الله با بيدارى و هوشيارى رهبر معظم
انقلاب ـ كه يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است و اميد است خداوند سايه بلند پايه اش
را بر سر اين ملت مستدام بدارد ـ و با بيدارى مردم, پيش نيايد, ولى ما بايد
هشدار دهيم و مردم را, چنان كه امام همواره برحذر مى داشت, از چنان روز خطرناكى
بر حذر داريم و آنها را سفارش به حفظ راز و رمز انقلاب كنيم.

مسئولين ما نيز بايد با پيروى مجدانه از توصيه هاى مقام معظم رهبرى به يارى
امام و انقلاب بشتابند و ضمن اين كه در پى رفع مشكلات جامعه باشند, با همكارى و
وحدت و انسجام بيشتر, روح امام را شاد و انقلاب را از گزندها مصون نگه دارند.



سوم: مردم

رهبر و ملت لازم و ملزوم يكديگرند, يعنى اگر رهبر نباشد, مردم سرگردان مى شوند
و راه را از چاه تشخيص نمى دهند, و اگر رهبر باشد و مردم از او اطاعت نكنند, هيچ
كارى از رهبر برنمىآيد و نمى تواند اهداف خويش را محقق سازد.

پس همچنان كه وجود رهبر لازم است, وجود مردمى اطاعت كننده و همراه و گوش به
فرمان رهبرى نيز لازم است, و اين دو از يكديگر جدا نيستند. راستى گاهى از اوقات
كه اين اطاعت و فرمانبرى مخلصانه را از ملت آگاه و وظيفه شناس ايران مى بينيم,
براى پيامبران و انبياى گذشته كه سالها مردم را به سوى خدا دعوت مى كردند و
اجابت كننده اى نداشتند, بسيار ناراحت و متإثر مى شويم. واقعا خيلى دردآور است
كه پيامبرى اولواالعزم مانند حضرت نوح ـ عليه السلام ـ نزديك به هزار سال مردم
را دعوت به آئين حق كند و هيچ گوش شنوايى نداشته باشد, تا جايى كه گله كنان به
خداى خود عرضه بدارد: ((قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا
فرارا و انى كلما دعوتهم لتغفرلهم جعلوا إصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و
إصروا واستكبروا استكبارا))(3) بارالها! من قوم خويش را شب و روز دعوت كردم
ولى هرچه بيشتر دعوت مى كردم, هرچه بيشتر از من دور مى شدند و من هرگاه آنها را
دعوت مى كردم كه تو از آنها بگذرى و گناهانشان را ببخشى انگشت ها را درون گوش خود
مى كردند و لباس ها را بر سر خود مى كشيدند و از من فرار مى كردند و بر كار خود
اصرار مى ورزيدند و از حق روى برمى گرداندند.

و اين چقدر دردناك است براى پيامبرى مهربان كه مردم را به سوى حق دعوت كند و
اين چنين از او و از آيين حقش روى برگردانند. و راستى هيچ ملتى و هيچ امتى در
تاريخ بشر, قابل مقايسه با ملت ايران نيست; هم اينان كه پيامبر اكرم(ص) آنها را
برادران خود مى داند كه در آخر الزمان مىآيند و با اين كه او را نديده اند, به او
ايمان مىآورند و پابرجا و با استقامت از دين خدا دفاع مى كنند و پيرو راه انبيا
و اولياى الهى هستند. هم اينان كه وقتى آن آيه نازل مى شود كه مى فرمايد: ((يا
إيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يإتى الله بقوم يحبهم و يحبونه
إذله على المومنين إعزه على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله و لايخافون لومه
لائم))(4)

اى مومنان! هر كه از شما مرتد شد و از دين روى برگرداند, بى گمان خداوند قومى
را مىآورد كه دوستشان دارد و آنها خدا را دوست مى دارند; نسبت به مومنان فروتن و
متواضع هستند و بر كافران سخت گير, در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ سرزنش
كننده اى نمى هراسند; در آن حال حضرت رسول(ص) دست بر دوش سلمان زد و فرمود: ((او
و همشهريانش هستند)).(5)

پيروان خمينى عزيز هستند كه مانند پاره هاى آهن, با او و پشت سر او ايستادند و
مقاومت كردند و از دين خدا و رسولش دفاع نمودند و با ايثار خون و جان و فرزند و
مال, درخت بارور اسلام را آبيارى كردند و از ملامت و سرزنش ملامت كنندگان شرقى و
غربى نهراسيدند و با كافران و استثمارگران و استعمارگران, سخت گير و بى تعارف
بودند و در راه احقاق حق و ازهاق باطل, بى وقفه به پيش تاختند و با اطاعت از
فرمان ولى امرشان و رهبر و مقتدايشان, انقلاب را نگه داشتند و لحظه اى از صحنه
نبرد با دشمن انسى و دشمن نفسى غافل نشدند و از پيكار با دشمنان حق, سرپيچى و
تمرد نكردند ((و قاتلوا المشركين حتى لاتكون فتنه و يكون الدين لله))(6) و به حق
مى توان گفت: آن اطاعتى كه مردم ايران از رهبرشان كردند, هيچ امتى در طول تاريخ
از هيچ پيامبر و امامى نكرده است.

مباركتان باد دهه فجر و گوارايتان باد پيروزى.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) پال هنت, كشيش هاى انگليسى, ترجمه ابوترابيان, ص23.
2 ) نحل (16) آيه 120.
3 ) نوح (71) آيه7.
4 ) مائده(5), آيه54.
5 ) الميزان, ج5, ص388.
6 ) بقره (2) آيه193.

/

تفسير سوره حشر



فلسفه توزيع فىء

جلوگيرى از تكاثر و مبارزه با فقر

و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من
إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى
لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا
واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت
عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى
خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.

آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و
خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده
بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا
بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))



دو نكته ادبى

در آيه دوم دو نكته ادبى وجود دارد: يكى اين كه آيه عطف نشده و نفرموده ((و
ما افإ الله)) چون تقريبا بيان حكم فقهى همان اصل قبلى است. در آيه قبل حكم
فقهى مشخص نشد بلكه فرمود: ((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه
من خيل و لا ركاب)) يعنى آن چه كه از اموال يهوديان بنى نضير نصيب دولت اسلامى شد
با دست رنج شما نبود پس شما نبايد توقع داشته باشيد. اما چه بايد كرد؟ اين مشخص
نشد.
لذا حكم فىء را به طورى كه هم شامل اموال بنى نضير بشود و هم شامل ساير فىءها
در آيه بعد بيان فرمود از اين جهت واو عاطفه را ذكر نكرد.

نكته دوم آن است كه كلمه ((فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب)) در آيه دوم
نيامده چون همان حكم مشخص است; يعنى در بيان فىء است; فىءاى كه بدون دست رنج
مسلمين حاصل مى شود لذا در آيه دوم ((فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب))
نيامده, يعنى مالى كه بدون رنج و جنگ نصيب دولت اسلامى شود بايد در اين شش سهم
صرف بشود: ((فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل))

اين كلمه ((لله)) حكم فقهى دارد, گرچه حكم تكوينى آن محفوظ است. نظير
((إطيعوا الله و إطيعوا الرسول))(2) كه يك حكم فقهى دارد گرچه در اطاعت
تكوينى هم مطيع حق اند.



فلسفه توزيع فىء

حكمى كه معلل باشد هم ظهورش تام است و قوى و هم در برابر ساير احكام قدرت
مقاومت دارد, حكم اين كريمه معلل است فرمود: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ
منكم)).

در جاهليت ـ چه جاهليت پيشين, چه جاهليت كهن و چه جاهليت تازه ـ جنگ را يك
كشور گشايى مى دانستند و هر كس پيروز مى شد ذخاير و اموال را هم به غنيمت مى برد.
چيزى به اين ضعاف نمى رسيد مگر مال اندك. آل فرعون در جاهليت اولى اين شعار را
داشتند كه ((قد افلح اليوم من استعلى))(3) هر كس پيروز شد, و زد و بند كرد او
رستگار شد. اين شعار در جاهليت ثانيه و ثالثه هم ظهور كرد. در صدر اسلام نيز
همين شعار بود كه ((من عز بز)) يعنى هر كس عزيز و غالب شد بزاز مى شود. بز يعنى
((سلب))

((من عز بز)) يعنى ((من غلب سلب)), هر كس پيروز شد مى ربايد. اين شعار در واقع
همان شعار زمان جاهليت بود. وقتى جريان جلاى وطن بنى نضير مطرح شد به رسول الله ـ
صلى الله عليه و آله و سلم ـ همين پيشنهاد را دادند كه شما هم همين كار را
بكنيد, يعنى مقدارى از اموال را خودتان بگيريد و بقيه را در اختيار ما قرار
بدهيد. در اين جا بود كه همين آيه مورد بحث نازل شد كه اين چنين نيست كه ((من
عز بز)),((من غلب سلب)), چون اولا: شما در اين جا كارى نكرديد و ثانيا: ما آمديم
كه ـ دفعا و رفعا ـ از تكاثر و سرمايه دارى جلوگيرى كنيم; يعنى هم نگذاريم مال ها
يك جا جمع شود و هم بكوشيم كسانى را كه مال ها را يك جا جمع كردند اصلاح كنيم.

لذا اين آيه كه آمد معلل كرد. سر اين كه بعضى از آيات معلل است و بعضى از
آيات بدون علت, همين عنوان است. در جاهليت عده اى از مشركان و يهوديان سرمايه دار
بودند و گروه زيادى هم در رنج, سوره مباركه ((إلهيكم التكاثر)) آمده است كه
جلوى اين كار را بگيرد; يعنى آن ها كه ندارند به فكر تكاثر نيفتند و آن ها كه
دارند از خطر تكاثر نجات پيدا كنند. بعدها اين چنين شد كه خيلى از متمكنين از
تكاثر به كوثر رسيدند, نمونه آن داستان يك مرد انصارى است كه آن را نقل مى كنيم:


وقتى كريمه ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون))(4) نازل شد, مردى انصارى
كه وضع مالى اش خوب بود و باغى در مدينه داشت و در همان باغ چشمه آب مى جوشيد و
درختان را سيراب مى كرد, به حضور رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ رسيد
و عرض كرد: اكنون كه ما به مقام ابرار نمى رسيم مگر اين كه دست از محبوب هاى مادى
برداريم, من گرچه اموال فراوانى دارم اما بهترين مال من همين باغ سرسبزى است كه
از خودش آب دارد. (در حجاز و مدينه باغى كه مشجر باشد و از خودش آب داشته باشد
بسيار كم بود, سرمايه هاى آن روز هم در همين حد بود نه در حد سرمايه هاى فعلى,
اگر كسى در مدينه يك باغ مشجرى داشت كه آبش از خود باغ بود و تإمين مى شد اين
چنين شخصى متمكن بود) وى گفت: من همين باغ را در اختيار شما قرار مى دهم نه
اموال ديگر را, چون مى خواهم به مقام ابرار برسم و تنها راه رسيدن به مقام ابرار
هم اين است كه دست از محبوب بردارم و اين باغ, محبوب من است.

البته برخى عبارت ((مما تحبون)) را در آيه فوق, ((ما تحبون)) قرائت كرده اند و
اين بدان معنا نيست كه ((ما تحبون)) بوده و بعد به ((مما تحبون)) تحريف شده
است, خير چون هيچ جايى از قرآن دست نخورده است بلكه بدين معنا است كه ما اين
كلمه ((من)) را چطور معنا كنيم, ((من)) را تبعيضيه بگيريم يا بيانيه, اگر من
بيانيه گرفتيم ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون)) يعنى حتى تنفقوا ما
تحبون, بايد از تمام محبوب ها صرف نظر كرد تا به مقام ابرار رسيد. و اگر من
تبعيضيه باشد همان ((مما تحبون)) خواهد بود; يعنى من بعض ما تحبون پس براى اين
كه اين ها از تكاثر نجات پيدا كنند و به كوثر برسند فاصله كم نبود اما اين فاصله
را عده اى پيمودند. سوره مباركه ((الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر)) هم براى
دفع خطر تكاثر بود حدوثا, هم براى رفع اين خطر بود بقإا. آنها كه داشتند اين
تكاثر را رفع كنند, و كسانى كه ندارند به دام تكاثر نيفتند.

اين مسإله ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) هم اين چنين است. آنها كه
دارند بايد بكوشند تا از غنا نجات پيدا كنند و افرادى كه ندارند تلاش كنند تا به
دام غنا نيفتند, چون اگر افتادند نجات پيدا كردن مشكل است. انسان غنى, انباردار
ورثه است و هرچه از عمرش بگذرد علاقه اش به مال بيش تر مى شود, اين طور نيست كه
علاقه به مال در دوران پيرى كم بشود يا انسان بتواند از مال بهره ببرد, در دوران
پيرى اين علاقه بيش تر خواهد شد و انسان يك انباردار زايدى است. لذا فرمود ما اين
كار را كرديم كه: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)).



اغنيا چه كسانى هستند؟

منظور از اغنيا شايد سرمايه دارها نباشند, چون غنى در مقابل فقير است, اگر
فقير كسى است كه موونه سال را ندارد و مستحق زكات است, غنى كسى است كه قدرت
اداره زندگى اش را دارد, همين كه بتواند خود را اداره كند غنى است: ((من كان
غنيا فليستعفف و من كان فقيرا فليإكل بالمعروف)).(5) پس شايد غنى در فقه اللغه
قرآن به معناى سرمايه دار نباشد بلكه در مقابل فقير باشد; يعنى مقصود از غنى كسى
باشد كه موونه سال را دارد.

در بين مسلمين, مهاجران غنى نبودند چون آن ها دست از همه زندگى كشيدند و در
صفه مسجد مدينه سكنا گزيدند, اگر سخن از غنى است ممكن است در بين انصار اغنيا
بودند. ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)), گرچه خطاب به جمع است اما اين جمع
دو صنف داشتند: مهاجر و انصار, مهاجران گرچه طبق قضاياى شخصى مشمول نيستند,
بعدا ممكن است غنى بشوند ولى آن روز غنى نبودند اما انصار غنى بودند.
نفرمود ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ)) بلكه فرمود: ((كى لايكون دوله بين
الاغنيإ منكم)) اگر قرآن اجازه نمى دهد مال به مسلمانانى كه مخارج سال خود را
مى توانند تإمين كنند برسد چگونه اجازه خواهد داد به دست متكاثران برسد كه:
((جمع مالا و عدده يحسب ان ماله إخلده))(6) منظور از متمكنان, متكاثران
نيستند چون قرآن آنان را با ديد ديگرى مى نگرد, متمكنان كسانى مثل سلمان ـ رضوان
الله عليه ـ و امثال ايشان بودند كه هزينه سالانه شان را تإمين مى كردند و به فكر
خود هم بودند. هزينه سالانه آن ها چند كيلو گندم يا جو بود, نه هزينه سالانه اى كه
ما توقع داريم.
ما دلمان مى خواهد همه چيز داشته باشيم بعد هم قرآن را بفهميم و هم اهل سير و
سلوك باشيم و هم معنويت داشته باشيم و هم خواب خوب ببينيم. اين شدنى نيست, اين
كه ما خيال بكنيم خودمان جزء فقرا هستيم و اغنيا يعنى آن سرمايه دارها, اشتباه
است, سرمايه دارها را قرآن با ((إلهيكم التكاثر)) مى كوبد نه با ((كى لايكون دوله
بين الاغنيإ منكم)). حال شما بررسى كنيد و ببينيد در صدر اسلام در جريان واقعه
يهوديان بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع و امثال آن, سرمايه داران انصارى چند
نفر بودند, مهاجران كه فقير و مشهور به اصحاب صفه بودند, حتى برخى از آنان در
مكه هم كه بودند اصلا چيزى نداشتند. عده ديگر هم فقط كوخى داشتند و چند رإس بز,
نه اموال غير منقول اين ها را كسى مى خريد و نه مشركان اجازه مى دادند اموال
منقول شان از مكه به مدينه منتقل شود. اينها حاضر شدند با دست خالى به مدينه
بيايند و در صفه بنشينند, و با زندگى فقيرانه دين خود را حفظ كنند. محرك آنان
در اين كار عظيم اين آيت قرآنى بود كه ((و كاين من دابه لاتحمل رزقها الله
يرزقها و اياكم))(7) اين آيه مضمون اش اين است كه هر جنبنده اى كه از جايى به
جايى مى رود و اهل پس انداز نيست و روزى خود را به همراه نمى برد خدايى كه اين جا
روزى او را مى رساند جاى ديگرى هم كه برود روزى او را خواهد رساند, پرنده هايى كه
اهل ييلاق و قشلاق اند, به فكر ذخيره و پس انداز نيستند, قرآن مى فرمايد اين
جنبنده اى كه از جايى به جايى مى رود و اهل پس انداز نيست و روزى خود را به همراه
نمى برد هر كجا باشد خدا روزىاش را تإمين مى كند.

آرى, اين آيه مهاجران را راه انداخت و گفتند حال كه چنين است همان خدايى كه
در مكه ما را با اين كوخ و دو رإس بز تإمين مى كرد در مدينه هم تإمين مى كند,
حالا از چه راهى تإمين مى كند ما چه مى دانيم. اينها از روى ايمان و با دست خالى
از مكه به مدينه آمدند.

پس مهاجرين كه چيزى نداشتند, انصار هم چيزدار بودند اما نه به آن صورت كه ما
آن ها را سرمايه دار بدانيم و اگر اين كريمه آن طور بود كه فرموده بود: ((كى
لايكون دوله بين الاغنيإ)) ما خيال مى كرديم اغنيإ همان سرمايه داران معروف هستند
اما وقتى فرمود: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) معلوم مى شود كه مطلب خيلى
دقيق تر از آن است; يعنى كسانى كه وضع مالى شان تا حدودى رو به راه است از گرفتن
پرهيز كنند; هم آن ها نگيرند و هم شما به آن ها ندهيد, پس به چه كسى بايد داد؟ به
فقرا.



نحوه مبارزه پيامبر(ص) با فقر

رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه مإمور توزيع فىء بود اين چنين
نبود كه فقط نياز مادى فقرا را تإمين كند و بى كار بپروراند بلكه براى آن ها
وسايل كار فراهم مى كرد تا فقر را از بين ببرد نه اين كه به فقير كمك كند. همان
جمله اى كه از بيان حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ نقل شده است كه فرمود: ((لو
تمثل لى الفقر رجلا لقتلته)) اگر فقر در مقابل من به صورت مردى درآيد او را
خواهم كشت. پس مى كشم نه اين كه فقير را كمك بكنم. كمك كردن به فقير يك امر
عاطفى است, و شايد كم ترين ثواب را هم داشته باشد, چون انسان وقتى فقير را
مى بيند رنج مى برد, لذا براى برطرف كردن رنج درونى خود به سراغ فقير مى رود و
خيال مى كند اين كار خدايى است در حالى كه فقر را از بين بردن وظيفه است نه فقير
را كمك كردن. البته فقير را كمك كردن هم وظيفه است اما اساس آن است كه انسان
نگذارد كسى فقير بشود يا جامعه اى فقير گردد. قهرا كار و توليد را هم مسئول نظام
اسلامى در اختيار جامعه قرار مى دهد تا مردم فقير نشوند. اگر مال در دست يك گروه
خاصى نباشد و در جامعه توزيع گردد, اين كار, خود به خود جلوى فقر را مى گيرد.



شيوه كمك به فقرا (رعايت حد وسط)

غير از مبارزه با زمينه هاى فقر, گاهى كمك به فقير لازم است كه قرآن آن را نيز
مشخص كرده است. گاهى انسان از روى ترحم و آن هم از اموال مانده به فقير كمك
مى كند, كه قرآن كريم آنرا نهى كرده و فرموده است: اگر خواستيد به فقير, مالى را
بپردازيد حد وسط همين مال هايى باشد كه به فرزندان و خانواده خود مى دهيد, همان
غذاى متوسطى كه خودتان مى خوريد آن را بدهيد منتها كمبود آن مسئله روانى را بايد
با قصد قربت جبران كنيد; يعنى مالى را كه به فقير مى دهيد نه از روى ترحم بلكه
بايد احترامآميز باشد, چون انسان بايد قصد قربت كند. قصد قربت با ترحم سازگار
نيست, اگر از روى ترحم و دل سوزى باشد, پذيرفته نيست.

اصل اين كه انسان اگر چيزى به فقرا مى دهد بايد در حد متوسط زندگى خودش باشد,
اين را در سوره مباركه مائده آيه90 بيان كرده است درباره كفاره قسم مى فرمايد:
((لايواخذكم الله باللغو فى إيمانكم ولكن يواخذكم بماعقدتم الايمان فكفارته
اطعام عشره مساكين من اوسط ما تطعمون اهليكم)) گاهى انسان در طول سال يك يا دو
بار ميهمانى پر خرجى دارد اين ملاك نيست, ((من اوسط ما تطعمون)). البته اين
دستور اختصاص به كفاره قسم ندارد گرچه در خصوص كفاره آمده است اما نه مورد مخصص
است و نه شاهدى بر تخصيص هست. انسان اگر خواست زكات بدهد نبايد از نوع پست ما
تطعمون بدهد بلكه بايد من إوسط ماتطعمون, باشد. بيان عادى حال انفاق, فقراست و
آن كمبود فقر مالى را با اين قصد قربت جبران مى كنند چون همه اينها عبادت است.
زكات به اتفاق همه, عبادت است و نه تنها اجماع بر عبادت بودن زكات هست كه
روايات فراوانى هم داريم, خمس به اندازه زكات روايت ندارد كه قصد قربت در آن
شرط باشد گرچه آن جا هم دعوى اجماع شده, اما باز خمس مثل زكات نيست. در خصوص
خمس به مناسبت آيه اى كه در پيش داريم بحث مستقلى است اما در خصوص زكات انسان
بايد آن را با قصد قربت و احترام صرف كند خواه در مصرف مسكين و يتيم و خواه در
مصرف فى سبيل الله. اگر خواست حوزه اى را اداره كند, مسجدى را تعمير كند, راهى
يا بيمارستانى را بسازد بايد با احترام باشد و نه تنها با احترام باشد بلكه خود
را بده كار بداند, نه بده كار مالى بلكه بده كار روانى. در سوره مباركه توبه آيه
103 اين چنين آمده است: ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم
ان صلوتك سكن لهم والله سميع عليم)) درباره احكام زكات صدرش اين آيه است, بعد
مى فرمايد اين صدقات را خدا قبول مى كند, آن گاه احكام صدقات را هم بازگو كرده
است.

اين كه احيانا گفته مى شود فلان شخص آدم را پاك مى كند اين چنين نيست بلكه خود
عمل انسان, آدمى را پاك مى كند. نماز و زكات انسان را پاك مى كند, فرمود: ((خذ من
إموالهم صدقه تطهرهم)). اين ((تطهرهم)) مجزوم كه نيست, (تطهرهم) تا جواب امر
باشد و تو مطهر باشى. كلمه ((تطهرهم)) مرفوع است جمله هم در محل نصب است تا صفت
براى صدقه باشد. پس صدقه آدم را پاك مى كند, عمل آدم را پاك مى كند, همان طورى كه
عمل ظاهرى يعنى غسل و غسل, انسان را پاك مى كند. معلوم مى شود كسى كه بده كار شرعى
است آدم آلوده اى است.

اين كه احيانا گفته مى شود مال وسخ و چرك است, از آن رو است كه مادامى كه مال
مردم در دست انسان است و انسان مبتلا به مال مردم است آلوده است, وقتى مال مردم
را داد پاك مى شود.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6.
2 ) نسإ (4) آيه 59.
3 ) طه (20) آيه 64.
4 ) آل عمران (3) آيه92.
5 ) نسإ (4) آيه6.
6 ) همزه (104) آيه3 ـ 2.
7 ) عنكبوت (29) آيه60.
8 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح7.
9 ) بقره (2) آيه129.
10 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح3.
11 ) انفال (8) آيه41.
12 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح7.
13 ) همان, ص544, ح7.
14 ) مطففين (83) آيه14.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

3500 مسلمان متعرض به تخريب مسجد بابرى در شهر مدرس هند بازداشت شدند.

وزراى خارجه كشورهاى اسلامى خواستار تجديد نظر دولت هاى مسلمان در روابط با
رژيم صهيونيستى شدند.(16/9/76)

ميدل اسپت: مشكل اسرائيل در جنوب لبنان حل نمى شود, حزب الله بهترين ارتش هاى
چريكى جهان است.(18/9/76)

دانشجويان مغرب در اعتراض به بستن مساجد دست به تظاهرات زدند.(24/9/76)

نظاميان اسرائيل محله هاى فلسطين نشين را در بيت المقدس محاصره كردند.

رژيم مصر براى 4 مسلمان انقلابى تقاضاى حكم اعدام كرد.

گروه طالبان با درخواست لغو محاصره شيعيان افغانستان مخالفت كرد.(29/9 /
76)

ماسخادوف تاريخ هجرى قمرى را سال رسمى مسلمانان چچن اعلام كرد.

92 نفر در الجزاير قتل عام شدند.(30/9/76)

14 نمازگزار در الجزاير توسط مهاجمان ناشناس به شهادت رسيدند.

افراد مسلح در پنجاب پاكستان به سوى نماگزاران آتش گشودند.

37 روستايى ديگر در الجزاير سر بريده شدند.(9/10/76)

74 مزدور مرد و زن كودك ديگر در الجزاير سر بريده شدند.(10/10/76)

412 روستايى در الجزاير به طرز وحشيانه اى قطعه قطعه شدند.(13/10/76)

حكومت عرفات مانع از اجراى چندين عمليات ضدصهيونيستى حماس شد.

مردم چند شهر پاكستان با شركت در تظاهرات خواستار لغو تعطيلى روز يكشنبه شدند.
(14/10/76)

جبهه نجات اسلامى: رژيم الجزاير عامل كشتار مردم بى دفاع است.


داخلى

ايران در نمايشگاه بين المللى بازرگانى ((دوبى)) اول شد.

رهبر انقلاب: جانبازان الگوى جوانان هستند, استمرار روحيه نشاط و پيشرفت آنان
شايسته تقدير است.(16/9/76)

ورود سران و هيإت هاى عاليرتبه كشورهاى اسلامى به تهران آغاز شد.

اجلاس وزراى خارجه كشورهاى اسلامى روز گذشته در تهران پايان يافت.

لايحه تإسيس استان گلستان (گرگان) تصويب شد.(17/9/76)

هشتمين اجلاس سران سازمان كنفرانس اسلامى با بيانات تاريخى حضرت آيت الله
خامنه اى در تهران آغاز شد.(18/9/76)

رهبر انقلاب: دنياى اسلام بايد از حالت ((انفعال)) به حالت ((ابتكار)) درآيد.

آقاى خاتمى رئيس جمهور و رئيس سازمان كنفرانس اسلامى: سازمان كنفرانس اسلامى
بايد نقش مهمى در حل اختلافات جهان اسلام داشته باشد.


حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد خاتمى به عنوان رياست سه ساله اجلاس سران كشورهاى
اسلامى انتخاب شد.

دبير كل سازمان ملل از تمدن بزرگ اسلامى به عنوان يك نيروى بزرگ جهانى در راه
اجراى صلح وامنيت در جهان ياد كرد.

ايران اولين دستگاه حفارى مورب را در مناطق نفتى به كار گرفت.

4600 واحد مسكونى در مناطق آسيب ديده از زلزله خراسان احداث شد.

سران و مقامات كشورهاى اسلامى با رهبر انقلاب و رئيس جمهور ديدار كردند.

دبير كل سازمان ملل در دانشگاه تهران: ملت هاى جهان بايد براى ممانعت از
شكل گيرى جامعه غير مدنى همكارى كنند.

رهبر معظم انقلاب در ديدار روساى كشورهاى كويت و مالزى: آمريكا و قدرت هاى
استكبارى قابل اعتماد نيستند. تنها راه نجات, مقاومت و مواضع شجاعانه است.(20 /
9/76)

رهبر انقلاب در پيامى از رئيس جمهور و سران كشورهاى اسلامى در پايان اجلاس تهران
تشكر كردند.

رئيس جمهور از پيام الهام بخش و اميدآفرين رهبر معظم انقلاب به كنفرانس اسلامى
تشكر كرد.

ايران در يك اقدام انسان دوستانه دو اسير اردنى را آزاد كرد.

سران كشورهاى اسلامى: اجلاس تهران پيروزى بزرگ براى ايران و جهان اسلام بود.

اجلاس تهران با تصويب 144 قطعنامه و صدور يك اعلاميه و يك بيانيه به كار خود
پايان داد.

سخنگوى وزارت خارجه آمريكا: بيانيه پايانى اجلاس تهران براى ما نااميد كننده
است!(22/9/76)

دبير كل سازمان ملل در ديدار با همسر رئيس جمهور: نظرات واحد سازمان ملل و
ايران در مورد احقاق حق زنان و مردان بايد جدىتر بررسى شود.

وليعهد عربستان: من شاهد ريشه هاى تمدن عميق و چهره روشن مكارم اخلاق در ايران
بودم.(23/9/76)

رئيس جمهور: تشويق خدمتگزاران از سوى رهبر انقلاب سرمايه مهم دولت است.

جهان, چشم به راه رسيده, ايران در ميلاد مهدى(عج) غرق نور و سرور شد.

رئيس جمهور: اختلافات ما با آمريكا ريشه دارتر از آن است كه به سادگى حل شود,
دولتمردان آمريكا از زمان عقب افتاده اند.

رئيش جمهور: خروج ايران از انزوا, معرفى ايران به عنوان منادى وحدت, رياست
سازمان كنفرانس اسلامى و نقش محورى در طرح مسائل مهم جهان اسلام, ملموس ترين نتايج
اجلاس تهران بود.

موسويان سفير ايران در بن: پرونده شكايت قربانيان حملات شيميايى ايران از
آلمان همچنان در جريان است.(24/9/76)

رهبر انقلاب: امروز هر قلم و حنجره اى كه مردم را مإيوس كند در جهت دشمن است.

رئيس جمهور شبكه جهانى تلويزيون جمهورى اسلامى ايران را افتتاح كرد.

جشن هاى ميلاد مهدى موعود(عج) در ايران اسلامى و نقاط مختلف جهان برگزار شد.

رهبر انقلاب: دست اندركاران برگزارى اجلاس تهران با اين كار بى نظير, آبروى ملت,
نظام و كشور خود را اعتلا بخشيدند.(26/9/76)

ايران به عنوان بزرگراه حياتى جهان در امر حمل و نقل انتخاب شد.

خط لوله گاز تركمنستان ـ ايران آماده بهره بردارى شد.(27/9/76)

سازمان ملل قطعنامه پيشنهادى ايران براى كشورهاى در حال توسعه را تصويب كرد.

هيإت بلندپايه ايتاليايى وارد تهران شد.

عضو كميسيون برنامه و بودجه مجلس: تحقق درآمد پيش بينى شده نفت در بودجه, دور
از دسترس است.

رئيس جمهور: اميدوارم جمهورى اسلامى ايران در دوران رياست بر كنفرانس اسلامى
بتواند تابلوى زيباترى از اسلام ارائه نمايد.

راديو مونت كارلو: سياست هاى حكيمانه ايران, آمريكا را در تنگنا قرار داده است.


دكتر حبيبى همكارىهاى دو جانبه تهران و مسكو را در جهت تإمين صلح و ثبات
منطقه مهم خواند.

بانوان ايران با 58 مدال طلا, 55 نقره و 37 برنز در مكان نخست بازىهاى همبستگى
قرار گرفتند.(29/9/76)

آيت الله هاشمى رفسنجانى: اگر اعراب به اتحاد و تفاهم دست يابند بقإ اسرائيل
در منطقه بسيار دشوار خواهد بود.

خرازى: ايران تحت شرايطى با غرب گفت وگو خواهد كرد.(30/9/76)

رئيس جمهور: اصلاح الگوى مصرف انرژى از برنامه هاى مهم دولت در آينده است.

وزير كشور خواستار برخورد قاطعانه رئيس قوه قضائيه با گروه هاى متجاوز به حريم
قانون و مردم شد.(1/10/76)

سركنسول ايران در افغانستان با 15 ايرانى ربوده شده توسط طالبان ديدار كرد.

هفدهمين دوره مسابقات قرآن نيروهاى مسلح جمهورى اسلامى ايران آغاز شد.(2/10
/ 76)

عليرغم ادعاى دوستى با جمهورى اسلامى ايران, شوراى همكارى خليج فارس از ادعاى
مالكيت امارات بر جزاير ايرانى حمايت كرد!

سخنگوى وزارت خارجه: جزاير سه گانه جزء لاينفك خاك ايران هستند.

رهبر انقلاب از ضعيف بودن مايه علمى كشور در فنون مختلف اظهار تإسف كردند.(3
/ 10/76)

رهبر انقلاب: امروز هر كس شايعه اختلاف را تقويت كند مانند كسى است كه به اصل
اختلاف دامن مى زند.

اولين مجموعه واگن هاى مسافرى ساخت ايران به بنگلادش صادر شد.

رهبر انقلاب: دولت آمريكا اسير صهيونيسم است. هيچ قدرتى نمى تواند ملت انقلابى
ايران را از راه عزت و عظمت اسلايم برگرداند.(4/10/76)

مرحله اصلى مانور 10 هزار نفرى ياوران حضرت مهدى(عج) امروز در كوشك نصرت
قمآغازشد.

آيت الله هاشمى رفسنجانى: همه بايد با هوشيارى توطئه تضعيف ولايت فقيه را خنثى
كنند.(/10/76)

رئيس جمهور: با حاكميت قانون حتى مخالفان نيز احساس امنيت مى كنند. كسانى كه
قصدشان براندازى است حساب ديگر دارند.

رهبر انقلاب: قانون گرايى از شعارهاى خوب دولت جديد است, مسئولان قبل از همه
بايد قانون را رعايت كنند.

رهبر معظم انقلاب: استانداران بايد از مشكلات مردم مطلع باشند, بى خبر به
دستگاه هاى مختلف سركشى كنيد.

وزير كشور: توسعه سياسى اساس كار وزارت كشور است.(7/10/76)

خاتمى: درياى خزر به رژيم حقوقى نياز دارد, ايران و تركمنستان هرج و مرج را
نمى پذيرند.

رهبر معظم انقلاب از تلاش مسئولان نهضت سوادآموزى تقدير كرد.

با حضور خاتمى و نيازوف, خط لوله انتقال گاز تركمنستان به ايران امروز گشايش
يافت.(8/10/76)

رهبر انقلاب: حفظ ارزش هاى اسلايم در كنار فعاليت هاى علمى و تحقيقاتى در محيطهاى
دانشگاهى از اصول فهم انقلاب است.

خبرگزارى شين هوا: سال 97 ميلادى براى ايران سالى همراه با پيروزىهاى سياسى
بود.(9/10/76)

كارخانه توليد شمش آلومينيوم در سوادكوه گشايش يافت.

رهبر انقلاب: حوزه كار حساس وزارت اطلاعات, نيازمند سازماندهى و استحكام در
حركت اطلاعاتى است.

رئيس جمهور: هر كس كه قانون را پذيرفت ما موظف به دفاع از حقوق قانونى او
هستيم.(10/10/76)

شبكه مستقل راديو قرآن در حضور رهبر انقلاب كار خود را آغاز كرد.

يك قاچاقچى كالاى گمركى, به بيش از 12 ميليارد ريال جريمه محكوم شد.

يك نيكوكار شيرازى 13 ميليارد ريال صرف ساخت مجتمع آموزشى كرد.

آمريكا بار ديگر مخالفت خود را با احداث خط لوله انتقال گاز تركمنستان از
طريق ايران اعلام كرد.(11/10/76)

رهبر انقلاب: شايعه اختلاف بين مسئولان, گرايش به آمريكا و بى اعتقاد شدن مردم به
دين از القائات دشمن است.

هاشمى رفسنجانى: اگر مسلمانان به قرآن عمل مى كردند در جهان دستى بالاى آنها
پيدا نمى شد.

جامعه مدرسين حوزه علميه قم آمادگى خود را براى همكارى با دولت آقاى خاتمى
اعلام كرد.

روزنامه ژاپنى آساهى شميبون: خاتمى از سياستمدارانى است كه جهانيان در سال
1998 به او چشم دوخته اند.

رئيس جمهور: هيچ كس قدرت جبران زحمات و فداكارىهاى جانبازان را ندارد.(13 /
10/76)

براى اولين بار در جهان قاليچه 3 بعدى در قم بافته شد.(14/10/76)

براى دومين بار, مجلس به دليل نداشتن دستور كار يك هفته تعطيل شد.

كلينتون جمهورى اسلامى ايران را به حمايت از تروريسم متهم كرد.

هيإت وزيران ابراز تإسف و نگرانى عميق خود را نسبت به قتل عام مسلمانان
الجزاير اعلام كرد.(15/10/76)



خارجى

اتحاديه اروپا بار ديگر درخواست آمريكا براى تحريم ايران را رد كرد.

دور جديد تهاجم ارتش تركيه به شمال عراقق آغاز شد.(16/9/76)

دور جديد تلاش هاى آمريكا براى نجات روند سازش اعراب و اسرائيل با شكست مواجه
شد.(17/9/76)

آمريكا: استقبال خوب كشورهاى اسلامى از اجلاس تهران حقيقتى غير قابل كتمان است.


مطبوعات جهان عرب, برگزارى اجلاس سران اسلامى در تهران را مهم ترين رخداد در
تاريخ اين سازمان توصيف كردند.

عراق تجديد توافقنامه نفت در برابر غذا را پذيرفت.(18/9/76)

برخوردهاى نژاد پرستانه يك ايالت آمريكا را به آشوب كشيد.(19/9/76)

افراد مسلح ناشناس يك مدير آمريكايى را در مكزيك ربودند.

اعدام چهار دانشجوى اردنى در عراق مناسبات امان ـ بغداد را تيره كرد.

طلاس: ائتلاف نامقدس تركيه ـ اسرائيل براى جهان عرب خطرناك است.(22/9/76)

تركيه و اسرائيل قرارداد تازه همكارى امضا كردند.

رياست بدخشان افغانستان در آستانه يك فاجعه انسانى قرار گرفت.

شاه اردن از رژيم عراق به شدت انتقاد كرد.(23/9/76)

رحمان اف: حضور طرفداران سيد عبدالله نورى در دولت تاجيكستان براى ايجاد وحدت
ضرورى است.

آمريكا به حمايت از ديكتاتورهاى جهان اعتراف كرد.

كوفى انان: شرط لغو تحريم هاى عراق اجراى مصوبات بين المللى است.

درخواست تركيه براى عضويت در اتحاديه اروپا رد شد.(24/9/76)

پاناما سالگرد تهاجم آمريكا به اين كشور ار عزاى ملى اعلام كرد.

ماندلا از كنگره ملى آفريقا كناره گيرى كرد.

84 تن در حادثه سقوط هواپيمايى تاجيكستانى كشته شدند.

كلينتون: مردم آمريكا از فرهنگ عظيم ايرانى بسيار بهره مند شده اند.(26/9 /
76)

فراخان: آمريكا به علت فساد داخلى در حال فروپاشى است.

نخست وزير تركيه براى جلب حمايت بيشتر كاخ سفيد از آنكارا عازم واشنگتن شد.

هيإت آمريكايى در پيشاور با نمايندگان طالبان مذاكره كرد.

رئيس جمهور آلمان خواهان گسترش روابط تهران ـ بن شد.(27/9/76)

علامه فضل الله: طرح كاخ سفيد براى گفت و گو با ايران ناشى از شكست آمريكا و
از روى فتنه انگيزى است.

حكومت عرفات طرح آمريكا و اسرائيل براى قلع و قمع مبارزان مسلمان را پذيرفت.
(29/9/76)

رئيس دادگاه قانون اساسى تركيه به بى قانونى در اين كشور اعتراف كرد.

مجمع عمومى سازمان ملل با ايجاد سمت قائم مقام دبير كل موافقت كرد.

امير عبدالله وليعهد عربستان: شوراى همكارى خليج فارس بايد گذشته را فراموش
كند.(30/9/76)

معاون سابق وزير دفاع آمريكا: كشورهاى حوزه خليج فارس از حضور واشنگتن در اين
منطقه ناخشنودند.

يك مقام آمريكايى: آمريكا در انتظار فروكش كردن جوشش انقلابى در ايران است.(1
/ 10/76)

مردم استراليا با حاكميت انگليس و نظام سلطنتى حاكم بر اين كشور مخالفت كردند.


بحران اقتصادى جنوب شرق آسيا 56 هزار آمريكايى را در آستانه بيكارى قرار داد.


عدى فرمانده نيروهاى امنيتى عراق شد.(2/10/76)

100 زندانى سياسى تركيه دست به اعتصاب غذاى نامحدود زدند.(4/10/76)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


لزوم كشف روش هاى بهتر درمانى براى بيمارىهاى ريوى
پزشكان متخصص بيمارىهاى تنفسى خواستار تشخيص و معالجه بهتر بيمارىهاى مزمن ريوى كه يك عامل مهم مرگ و مير و از كار افتادگى در سراسر جهان محسوب مى شود هستند.
به گزارش خبرگزارى رويتر از لندن, بيمارى مزمن انسداد ريوىCopd) ) كه مشخصه آن اختلال در جريان يافتن هوا و عملكرد ضعيف ريه است پنجمين عامل مرگبار در جهان به شمار مى رود. محققان پيش بينى مى كنند تا 30 سال آينده شمار مبتلايان به اين بيمارى 3 برابر افزايش يابد.
پيتر كالورلى استاد طب توانبخشى دانشگاه ليورپول در انگلستان مى گويد: طى سالهاى اخير پزشكان متخصص بيمارىهاى تنفسى به بيمارى آسم توجه داشته اند كه منجر به پيشرفت هاى زيادى در اين زمينه شده است. اما هنوز لازم است بيمارىCopd كه 17 بار كشنده تر است ولى به درستى تشخيص داده و درمان نمى شود مورد توجه قرار گيرد.
علائم اين بيمارى سرفه, نفس نفس زدن, خس خس سينه است كه عمدتا مردان ميانسال سيگارى را مبتلا مى كند. تنوع بيمارى و شباهت آن به آسم تشخيص بيمارى را دشوار كرده است.
سيگار كشيدن مهم ترين عامل خطرزا است و حدود 80 درصد از مرگ و ميرهاى ناشى از
Copd در كشورهاى غربى ناشى از استعمال دخانيات است.
دكتر يورگن وستبو از بيمارستان جنتوفتهGentofte در كپنهاگ گفت: اين بيمارى بار اقتصادى سنگينى را بر اقتصاد بهداشت جهان تحميل مى كند.
وى تخمين مى زند كه طى چند دهه آيندهCopd مرگبارتر از ايدز خواهد بود و در كشورهاى در حال توسعه كه تازه ترين هدف صنعت توتون سازى قرار گرفته است, بالاترين ميزان شيوع را خواهد داشت.
زنان نيز از جمله قربانيان اين بيمارى هستند. زنان سيگارى همانند مردان به علت ابتلا به اين بيمارى جان مى سپارند. پيشرفت در زنان به علت آسيب پذيرى بيشتر آنها, بهتر مشهود است.
راه حل كنترل اين بيمارى متقاعد كردن مردم به ترك سيگار و جلوگيرى از رو آوردن كودكان و نوجوانان به استعمال دخانيات است.
تحقيقات نشان داده است ترك اين عادت ضعيف شدن كاركرد ريه را كند كرده و از ميزان مرگ و مير ناشى از آن مى كاهد. خطر مرگ و مير ناشى از بيمارىهاى تنفسى در افرادى كه روزانه 30 نخ سيگار مى كشند 20 برابر افراد غير سيگارى است.

با آغاز فصل سرما انواع گلودردها را بشناسيم
با آغاز فصل سرما, ابتلإ به گلودرد نيز شايع مى شود و اين عارضه به ظاهر ساده تا زمانى كه علت آن به درستى ريشه يابى نشود درمان موثرى نيز نخواهد داشت.
به نوشته روزنامه شيكاگو تريبيون گلودردها آنچنان متداول هستند كه مردم اكثرا آنها را ناديده مى گيرند. بسيارى از مبتلايان گلودرد نيز از يافتن علت آن غفلت مى كنند و تا وقتى ريشه آن مشخص نشود گلودردها از بين نخواهد رفت.
بنابر اين گزارش پاره اى از گلودردها بطور ماهانه بروز مى كنند و همراه با يك تب خفيف و يك كوفتگى عمومى خود را نشان مى دهند اين نوع گلودردها نتيجه استرس هستند.
استرس خود عامل گلودرد نيست, اما شخص را در مقابل ويروس هاى معمولى آسيب پذيرتر مى كند. بردن فرزندان به مدرسه به طور منظم, اين تهديد آسيب پذيرى را به دو برابر افزايش مى دهد زيرا انتقال ميكروب ها و ويروس ها, در محيط مدرسه به دليل جمعيت زياد راحتتر صورت مى گيرد.
درمان گلو درد در مرحله اول استراحت است. گرچه ممكن است گفتن اين حرف از عمل آن آسان تر باشد, ولى اگر شما نمى توانيد شبى هشت ساعت بخوابيد, لااقل سعى كنيد براى مبارزه با جرمها و باكتريها تا آنجا كه مى توانيد دستهاى خود را بشوئيد.
هم چنين براى تسكين موقت بايد از مايعاتى مانند چاى با عسل و دم كردنى هاى گياهى كه داراى لعاب هستند مانند اسطوخودوسLavender و يا گل ختمىComfrey استفاده شود.
چنانچه گلودرد بعد از بهبود سرماخوردگى همچنان ادامه داشت, احتمالا يك عفونت ويروسى وجود دارد كه بايستى با داروهاى پادزيستى درمان شود.
گلودردهاى ناشى از سينوس با درد و يا فشار پشت و زير چشم و هم چنين در امتداد پيشانى توإم هستند. اين دردها احتمالا با دندان درد و يا گرفتگى بينى همراه است.
دكتر ژاكلين كورى رئيس مركز وويس در بيمارستان دانشگاه شيكاگو در اين خصوص گفت: مى توان دردهاى سينوس را با داروهاى خلط آورى كه شاملPseudoephedrine و يا
Phenylpropanolamine هستند, تسكين داد.
مبتلايان دردگلو ناشى از حساسيت معمولا احساس خراش دارند كه اين احساس با گرفتگى گلو و خستگى مفرط توإم است. امكان دارد دردهاى مزمن نيز بروز كند. اين دردها ناشى از محرك هاى تنفسى هستند.
براى درمان اين گلو دردها بايد از اسپرىهاى حاوى استرويدزSteroids topical استفاده كرد.

جهل اجتماعى عامل عدم معالجه مبتلايان به صرع است
بيمارى صرع شايع ترين بيمارى خطرناك مغزى در جهان به شمار مى رود با اين وجود سه چهارم از قربانيان عمدتا به علت جهل اجتماعى كه در مورد اين بيمارى وجود دارد تحت هيچگونه درمانى قرار نمى گيرند.
به گزارش خبرگزارى رويتر از بوئنوس آيرس, دكتر ادوارد رينولدز از بيمارستان كينگز كالج لندن در اين باره گفت: صرع بيمارى بسيار شگفت آورى است, اگرچه يكى از قديمى ترين بيمارىهايى است كه در بشر شناخته شده است, اما هنوز هم ابتلا به اين مرض منجر به بروز ترس, درك نادرست, اضطراب, عدم پذيرش و بدنامى مى انجامد.
حدود 40 ميليون بيمار مبتلا به صرع وجود دارد اما اكثريت آنها با مصرف داروهايى كه به ميزان زيادى قابل دستيابى است مى توانند بهبود پيدا كنند.
دكتر رينولدز در كنگره جهانى صرع در بوئنوس آيرس اظهار داشت: واقعيت جالبى است كه از هر 4 بيمار درمان موفقيتآميز يك تن امكان پذير است اما سه چهارم از اين بيماران در جهان تحت هيچ نوع درمانى قرار نمى گيرند.
تحقيقات نشان داده است كه در كشورهاى در حال توسعه تا 90 درصد از مبتلايان به صرع به هيچ وجه مورد معالجه قرار نمى گيرند.
اين پزشك انگليسى سرپستى برنامه مبارزه جهانى با صرع تحت عنوان ((خروج از تاريكى)) را به عهده دارد كه در ماه ژوئيه توسط سازمان جهانى بهداشت, اتحاد بين المللى عليه صرع و دايره بين المللى صرع آغاز شد.
رينولدز مى گويد: مبتلايان به اين بيمارى غالبا به علت ترس از پيامدهاى اجتماعى آن, بيمارى خود را پنهان مى كنند كه اين پيامدها شامل خجالت و شرمسارى از حمله صرع در اماكن عمومى و دشوارى در به دست آوردن شغل يا گرفتن گواهينامه رانندگى مى شود حتى در برخى كشورها از ازدواج مبتلايان به صرع ممانعت به عمل مىآيد.
شايد اين افراد فقط در خانه و شبها دچار حملات صرعى مى شوند. اگر در خيابان از كنار آنها بگذريد نمى دانيد مبتلا به صرع هستند مگر آن كه غش كرده و دچار حمله صرع شوند.
حتى كسانى كه با مصرف دارو بيمارى خود را تحت كنترل درآوده اند همچنان از جهل و نادانى و بدنامى رنج مى برند.
قرنها اين بيمارى فوق طبيعى يا بيمارى روانى قلمداد مى شد. اما اكنون مى دانيم صرع بيمارى مربوط به اعصاب است كه در اثر تخليه الكتريكى خاصى در مغز بروز مى كند اما هنوز هم عامه مردم از ماهيت اين بيمارى بى خبرند.
ريچارد هولمز رئيس دايره بين المللى صرع در كنفرانس بوئنوس آيرس اظهار داشت: تا همين 30 سال پيش سرطان, جذام و صرع سه بيمارى بزرگ غير قابل بيان بودند.
اما اكنون مردم آزادانه درباره سرطان بحث و گفت و گو مى كنند, بيمارى جذام كمتر تحريم مى شود و ما اميدواريم همين مسإله را در مورد صرع شاهد باشيم.
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


؟ سوال:
1ـ آيا انجام ندادن[ احتياط واجب] يا[ جايز است] در دستورات اسلام عملى حرام است و گناه محسوب مى شود.
2ـ استفاده از نوارهاى شاد محلى در مجالس عروسى و هم چنين رقصيدن حرام است يا حلال؟
3ـ آيا بازى با پاسور بدون شرط و شروطى و يا برد و باختى حرام است يا حلال.
4ـ لطفا پيرامون كتاب بحارالانوار و تعداد جلدهاى آن توضيحاتى بدهيد؟
(گرمسار: وحيدى)
پاسخ:
1ـ اگر احتياط مستحب باشد ترك آن اشكال ندارد و اگر احتياط واجب باشد بايد يا به آن عمل شود يا به مجتهد ديگر كه اعلم از سايرين است رجوع شود.
2ـ نوار ترانه حرام است چه محلى باشد چه غير آن و رقص محل اشكال است.
3ـ حرام است.
4ـ 110 جلد كتاب است مشتمل بر احاديث اهل بيت عليهم السلام تإليف علا مه مجلسى متوفاى 1111 هجرى قمرى.

؟ سوال:
1ـ همان طور كه مستحضريد قيام متصل به ركوع از اركان نماز است, در صورتى كه قبل از ركوع انسان در حال قيام مشغول قرائت است, چگونه مى شود قيام قبل از ركوع محقق نشود؟
2ـ آيا نماز تراويح در ماه مبارك رمضان مخصوص اهل سنت است يا از طريق اماميه نيز روايت شده است.
3ـ آيا نحوه خواندن نماز و مقدمات آن از زمان تشريع تاكنون به يك منوال بوده يا در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و يا بعد از آن حضرت در زمان ائمه(ع) تغيير كرده است و به عبارت ديگر منشإ اختلافات اهل تسنن و تشيع در وضو و نماز چيست؟
4ـ خواندن نماز غفيله بعد از نماز مغرب در وقت مشترك نيز جايز است يا نه؟
(بيرجند: ج, مومنى)
پاسخ:
1ـ همين كه از قيام به قصد ركوع خم مى شود قيام متصل به ركوع محقق مى شود ولى اگر مثلا به قصد سجده اشتباها خم شد و در اثنإ راه متوجه شد كه ركوع را انجام نداده است اگر بدون اين كه بايستد همچنان به حالت خميدگى به حد ركوع برسد قيام متصل به ركوع را ترك كرده است.
2ـ نماز تراويح بدعت و حرام است.
3ـ نماز تغيير نيافته است و اختلاف سنى و شيعه در نقل عمل رسول اكرم(ص) است.
4ـ به قصد رجا اشكال ندارد.

؟ سوال:
آيا پيامبر اسلام هم همانند ما نماز مى خواندند و در تشهد مثل ما صلوات مى فرستادند؟(رشت: گ, خاكپور)
پاسخ:
ما سعى مى كنيم مانند پيامبر نماز بخوانيم و ايشان نيز به همين نحو صلوات مى فرستادند.

؟ سوال:
اين جانب معلم هستم و هنوز ازدواج نكرده ام و خانه هم ندارم, چنانچه حقوق يك سالم را پس انداز كنم و در بانك سپرده بگذارم تا بعد از گذشت يك سال دو برابر وام بگيرم آيا به اين پول كه براى خريد خانه پس انداز كرده ام خمس تعلق مى گيرد؟
(تربت حيدريه: سيد محمد, هـ,ش)
پاسخ:
پولى كه تا سر سال نگه داشته ايد خمس دارد ولى اگر با آن زمين بخريد يا مصالح ساختن خانه (مايحتاج آن) بخريد خمس ندارد.

اصفهان: برادر دانشجوى مهندسى متالوژى
شما حق داريد نگران باشيد ولى مهم انجام وظيفه است سعى كنيد او را ارشاد نمائيد و مخصوصا كتاب هايى كه در اين زمينه است به او بدهيد بخواند و براى او دعا كنيد اميد است خداوند هدايتش فرمايد.

ميبد يزد: برادر ابوالفضل, ر
1ـ آن مطلب صحيح است ولى خطاها فرق مى كند و افراد خطرناكى مانند ابن ملجم نبايد زنده بمانند و دزد بايد كيفر ببيند تا دزدى رواج پيدا نكند.
2ـ البته مواردى هست كه خداوند جبران مى كند ولى ما بايد احتياط كنيم و در اين جهان خود را از حق الناس فارغ كنيم و حق الله را هم كاملا رعايت نمائيم.

شهريار: س, چ, 1431
لازم نيست به او بگويد و توبه جدى او كافى است ان شإالله.

؟ سوال:
1ـ اگر كسى توبه كند از كجا بفهمد كه توبه اش در نزد خداوند پذيرفته شده؟
2ـ آيا اگر كسى بر اثر گناهى آسيب به بدن خود بزند خدا او را شفا مى دهد؟
3ـ آيا اين موضوع درست است كه زن و مرد قبل از عقد مى توانند يكديگر را ببينند و به اندام يكديگر نگاه كنند؟ (تهران: عليرضا, س)
پاسخ:
1ـ كسى غيب نمى داند ولى بايد اميدوار بود كه خداوند توبه را مى پذيرد همچنان كه خود وعده داده است شكى كه هست از جهت صداقت انسان و عمل كردن او به مقتضاى توبه است.
2ـ چنين تضمينى داده نشده است.
3ـ در مورد نگاه كردن مرد چنين چيزى گفته نشده است ولى محدود است به عدم شهوت و اين كه از جهات ديگر مورد قبول او باشد.

؟ سوال:
در ايام ولادت ائمه معصومين عليهم السلام مراسمى انجام مى شود و در بعضى از اين مراسم دست مى زنند, اين دست زدن چه حكمى دارد؟(منصور اميدوار)
پاسخ:
كف زدن فى نفسه حرام نيست ولى گاهى به كيفيتى است نامناسب يا همراه با امورى ديگر است كه مناسب مجالس مذهبى نيست و بطور كلى بايد سعى بر اين باشد كه كف زدن جاى صلوات را نگيرد و مجالس مذهبى بايد قداست و معنويت خود را حفظ كند. ديده شده است كه اخيرا تلاشهايى صورت مى گيرد كه ابراز احساسات در مجالس مذهبى و اعياد و مواليد به صورت كف زدن باشد و اين پديده خطرناك است و مومنين بايد عملا با آن مبارزه كنند.

؟ سوال:
1ـ آيا در روز قيامت افرادى كه در بهشت جاى خواهند گرفت و از نعمت ها استفاده خواهند كرد آيا زندگى يكنواخت آنها را خسته نخواهد كرد؟
2ـ آيا اصل موضوع احضار ارواح صحت دارد و چنانچه ممكن است كتابى در اين باره معرفى كنيد.
3ـ اگر كسى روز 22 بهمن سر سال خمسى اوست و اين شخص شغلش قاليبافى است و در روز حساب قاليش تمام نشده, وظيفه اش چيست؟ با توجه به اين كه قيمت قالى مرتبا نوسان دارد.
(آران و بيدگل, احمد ع,س)
پاسخ:
1ـ قرآن مى گويد آنها هرگز ملول و خسته نمى شوند و هرگز نمى خواهند كه از آن جا به جاى ديگر منتقل شوند. ما و شما هنوز معناى بهشت را درك نكرده ايم, آنچه در قرآن است تصويرى از آن است.
2ـ ظاهرا صحت دارد ولى چون از نظر حضرت امام جايز نيست, كتابى معرفى نمى كنيم.
3ـ به همان حد كه رسيده است بايد قيمت كند و حساب نمايد.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


دانش در برابر جهل
ـ ويليام جيمس مى گويد: نسبت دانش ما به جهلمان, چون قطره در برابر اقيانوسى ژرف است.
ـ دكتر الكسيس كارل مى گويد: در واقع جهل ما از خود, زياد, و نواحى وسيعى از دنياى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بيشتر پرسشهايى كه محققين و مطالعه كنندگان زندگى انسان طرح مى كنند بدون پاسخ مى ماند.
(خدا را چگونه بشناسيم, 156, 157)

نتيجه تكبر وعدم اتكال به خدا
شهيد دستغيب مى گويد: تقريبا چهل سال قبل در همين حجره هاى مسجد مشيرالملك شيرازى كه طلاب سكونت داشتند, مدرسى زبردست درس قوانين و مطول مى گفت و مشهور به حافظه و معلومات بوده شب خوابيد صبح كه بلند شد ديد حافظه اش را از دست داده حتى براى نماز صبح سوره حمد را نيز فراموش كرده بود بطور كلى حافظه اش را از دست داد به طورى كه الف را از بإ تشخيص نمى داد و به همين حال بود تا مرد.
(استعاذه, ص240)

نفس آدم
روزى شيخ جعفر كاشف الغطا مبلغى بين فقراى اصفهان تقسيم كرد و پس از اتمام پول به نماز جماعت ايستاد در بين دو نماز سيدى فقير و بى ادب آمد و به شيخ گفت از مال جدم (خمس) به من هم بده شيخ فرمودند: قدرى دير آمدى متإسفانه چيزى باقى نمانده است. فقير بى ادب با كمال جسارت آب دهان خود را به ريش شيخ انداخت. شيخ بدون هيچ خشونتى از جا برخاست و در حالى كه دامن خود را به دست گرفته بود در ميان صفوف نمازگزاران گردش كرد و گفت هر كس ريش شيخ را دوست دارد به سيد كمك كند. مردم كه ناظر اين صحنه بودند اطاعت نموده دامن شيخ را پر از پول نموده, پس همه پولها را به آن سيد تقديم كرد و به نماز عصر ايستاد.(فوائد الرضويه, ص74)

هرگز فقيران را محروم باز نمى گردانيد
از قول حاج ملا صالح برغافى نقل شده كه مى فرمود پدرم گفت: در خواب ديدم پيغمبر اكرم نشسته و علمإ در خدمت پيامبر نشسته اند و مقدم بر همه ابن فهد حلى جاى دارد تعجب كردم كه اين همه علما با آن مقامات و شهرت چگونه است كه همه در مقامى پايين تر از ابن فهد جاى دارند با اين كه ابن فهد را در ميان علما چندان شهرتى نيست از اين رو راز موضوع را از پيامبر خدا پرسيدم رسول خدا فرمود: علت اين است كه ديگر علما هنگامى كه فقير به آنان مراجعه مى كند اگر از مال فقرا نزد ايشان بود به او مى دادند وگرنه جواب مى كردند اما ابن فهد هرگز فقيران را از نزد خود محروم باز نمى گردانيد.
(بيدارگران اقاليم قبله, ص216, 217)

ثروت اندوزى
امام خمينى(ره) مى فرمايد: اگر فقيهى در فكر جمع آورى مال دنيا باشد عادل نيست و نمى تواند امين رسول اكرم و مجرى احكام اسلام باشد.
(ولايت فقيه, ص79)

ـ آن كسى كه براى دنيا دست و پا مى كند ـ هر چند در امر مباح باشد ـ امين الله نيست و نمى توان به او اطمينان كرد تكاليفى كه براى فقهاى اسلام است بر ديگران نيست فقهاى اسلام براى مقام فقاهتى كه دارند بايد بسيارى از مباحات را ترك كنند و از آنها اعراض نمايند.
(ولايت فقيه, ص175)

امام فرمودند: ((اگر خداى نكرده درس نخوانيد حرام است در مدرسه بمانيد نمى توانيد از حقوق شرعى محصلين علوم اسلامى استفاده كنيد)).(ولايت فقيه, ص243)

شهادت دادن
شخصى نزد مرحوم كلباسى, براى امر مهمى شهادت داد. آن جناب پرسيد: پيشه تو چيست؟ پاسخ داد: من غسالم. كلباسى(ره) احكام و مسائل غسل دادن مرده را از او سوال كردو او پاسخ داد. سپس اضافه كرد: ما وقتى كه مرده را به خاك مى سپاريم مطلبى در گوشش مى گوئيم, ايشان سوال كرد چه مى گوئيد؟ غسال جواب داد: مى گوييم خوشا به حال تو كه از دنيا رفتى, و براى اداى شهادت خدمت حاجى كلباسى نرفتى. (فوائد الرضويه, ص11)

اجاقم كور است
عادت شيخ انصارى اين بود كه در بازگشت از مجلس تدريس, ابتدا نزد مادر مىآمد و براى دلجويى از آن پيره زن با وى گفت و گو مى كرد, و از اوضاع زندگى مردم پيشين مى پرسيد و مزاح مى كرد تا مادر را مى خنداند روزى شيخ به مادر گفت: دوران كودكى ام را به ياد دارى كه مشغول علوم مقدماتى بودم, و مرا براى انجام دادن كارهاى منزل به اين سو و آن سو مى فرستادى, ولى من پس از فراغت از درس و مباحثه, آنها را انجام مى دادم و به منزل مىآمدم, و تو خشمگين مى شدى و مى گفتى ((اجاقم كور است)) اكنون هم اجاقت كور است؟ مادر از روى مزاح گفت: بله اينك هم چنين است, زيرا آن وقت به كارهاى منزل نمى رسيدى و اكنون هم كه به مقامى رسيده اى, به سبب احتياط زيادى كه در صرف وجوه شرعى مى كنى, ما را تحت فشار قرار داده اى.
(زندگانى و شخصيت شيخ انصارى, ص59)

دقت در مصرف بيت المال
آورده اند كه: روزى همسر شيخ انصارى از او خواهش كرد تا چادر شبى براى پوشانيدن رختخوابهاى منزل خريدارى نمايد. شيخ به خاطر كثرت تقوا و ورع بدين كار تن در نداد. همسر شيخ كه از نمايان بودن رختخوابها ناراحت بود در خريد گوشت صرفه جويى كرد و به جاى سه سير گوشت تا مدتى دو سير و نيم خريدارى كرد و مقدارى پول از اين طريق ذخيره كرد و يك عدد چادر شب خريد. وقتى شيخ چادر شب را در منزل ديد و بر نحوه خريد آن واقف شد با ناراحتى تمام گفت: اى واى كه تا به حال, مقدارى از وجوه بيت المال بى جهت مصرف شده من خيال مى كردم سه سير گوشت حداقلى است كه مى توانيم با آن زندگى كنيم آن گاه دستور داد چادر شب را پس بدهند و از آن روز به بعد به جاى سه سير گوشت دو سير و نيم خريدارى كنند.
(زندگانى آخوند خراسانى, ص58)

زهد شيخ
دختر شيخ انصارى نقل مى كند در ايام كودكى كه به مدرسه مى رفتم مرسوم بود بعضى از روزها ناهار دانش آموزان را به مكتب مىآوردند و دسته جمعى همه با هم با معلم مى خوردند روزى به مادرم گفتم بعضى ها سينى هاى غذا كه در آن چند نوع خوراك يافت مى شوند مىآورند ولى شما برايم نان و مقدارى تره مى فرستيد بگونه اى كه من شرمنده مى شوم. پدر كلام مرا شنيد و با حالت تغير فرمود: دگر باره نان تنها براى او بفرستيد تا نان و تره به دهانش خوش آيد.
(زندگانى آخوند خراسانى, ص61)

خداوندا مرگ جوانم را برسان
در جلسه اى, فتحعلى شاه از ميرزاى قمى, صاحب قوانين, درخواست كرد كه اجازه دهد دختر خود را به همسرى پسر ميرزا درآورد و رابطه خانوادگى برقرار گردد آن جلسه بدون نتيجه خاتمه يافت. ميرزا كه از اين پيشنهاد سخت نگران بود و اين احتمال وجود داشت كه مجبور شود و از روى ناچارى به اين وصلت تن در دهد دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا اگر بناست شاهزاده به همسرى پسر من درآيد مرگ جوانم را برسان.
طولى نكشيد فرزندش در حوض منزل غرق شد و در اثر اين سانحه از دنيا رفت.
(قصص العلمإ, ص10)

بهاى حق جان است
آسيه زن فرعون همسايگى حق طلب كرد و قربت وى خواست گفت خداوندا در همسايگى تو حجره اى خواهم كه در كوى دوست حجره نيكوست ـ پس گفته آيد: آرى نيكوست ولكن بهاى آن بس گران است.
گر هر چيزى به زر فروشند
اين را به جان و دل فروشند.
آسيه گفت: باكى نيست, وگرنه به جاى جانى هزار جان بودى دريغ نيست. پس آسيه راچهار ميخ كردند, و در چشم وى ميخ آهنين فرو بردند, و او در آن تعذيب مى خنديد و شادمانى همى كرد اين چنان است كه
هر جا كه مراد دلبر آمد
يك خار به از هزار خرماست
(لطايفى از قرآن كريم, ص235)
پاورقي ها:

/

روز قدس و مستضعفين


((روز قدس روزى است كه بايد به همه ابرقدرت ها هشدار داد كه بايد دست خود را از روى مستضعفين برداريد و سر جاى خود بنشينيد)).
امام عزيزمان ـ رحمه الله عليه ـ قدس را سمبل و الگوى مقاومت مستمر و بى پايان مسلمانان و مستضعفان در برابر هجوم بى وقفه و دشمنى پيوسته مستكبران و ابرجنايتكاران مى دانند.
امام با سخنان خود درباره ((روز قدس)) كه همواره بر آن تإكيد مى فرمود و بزرگداشت و احيايش را بر همگان لازم و واجب مى دانست, مى خواست به تمام مستضعفين و محرومين هشدار دهد كه خود را در برابر نيروهاى اهريمنى استثمارگران نبازند و با توكل بر نيروى لايزال الهى, قدرتمندانه بر آنها بتازند, و در اين راه مقدس هيچ سستى و عقب نشينى نداشته باشند كه اين قرن به خواست خداوند قرن غلبه مستضعفان بر مستكبران است. ولى شرط اين غلبه و پيروزى همين است كه امام(ره) و مقام معظم رهبرى ـ دام ظله ـ بر آن پيوسته تإكيد مى كند كه در برابر آن همه ظلم و ستم ستمگران در دنياى زور و چپاول و فريب, بايستد و ((لله)) قيام كند و از پاى ننشيند تا به احدى الحسينين برسد. كافى است انسان از اين كودكان مظلوم فلسطين كه با سنگ و چوپ به جان دشمن صهيونيستى تا دندان مسلح افتاده اند, الگو و سرمشق بگيرد و در برابر جنايتكاران از خدا بى خبر كوتاه نيايد, نه اين كه مانند فلسطين فروشان سر ميز مذاكره با آنها بنشيند و شهادت ها و شهامت ها و ايثارگرىهاى ملت فلسطين را در طول 50 سال نبرد براى پيروزى و باز به دست آوردن سرزمين مقدس خويش, از ياد ببرد و تمام مقدسات را به خاطر خوشايند دشمنان يا رسيدن به يك قدرت ظاهرى زير پا بگذارد كه اميد است نه تنها مسئولين فلسطين به خود آيند بلكه تمام اعراب و مسلمانان, مانند هميشه با اشغالگران صهيونيست مبارزه كنند و از مبارزه برخى اين فتح و پيروزى را دور و يا محال مى دانند ولى با حركت هاى جديدى كه در فلسطين براى آزادسازى آن آغاز شده و اخبار مسرت بخشى به گوش مى رسد و با عقيم ماندن طرح هاى سازش اعراب با اسرائيل, اميد است اين نهضت مقدس ادامه پيدا كند و روز قدس را با مسلمانان در بيت المقدس جشن بگيريم.

پاورقي ها:

/

انقلاب اسلامى در كلام شهيدان


((انقلاب اسلامى ايران نتيجه 1400 سال رنج و زحمت و مشقت و تبعيد و زندان و شكنجه ها و جنگها و شهادتها مى باشد. افرادى چون مطهرىها و… جان عزيز خود را فدا كرده اند تا اين انقلاب به اينجا رسيده است و ما امروز وارث چنين انقلابى هستيم. شما مى دانيد حفظ هر چيزى از به دست آوردن آن دشوارتر است.))
آموزگار شهيد محمد خالوئى از : تهران

((شجره انقلاب اسلامى احتياج مبرمى به خون جوانان عاشق و خدمتگزار به خداوند سبحان دارد. از آن طرف, خداوند متعال هم جوانان برومند و شايسته و باتقوا را به وسيله (شهادت) گلچين مى كند.))
دانش آموز شهيد داود سهرابى از : تهران

((در اول وصيتنامه به امام عزيز سلام عرض مى كنم كه ما را يارى و رهبرى كرد كه از نظام كثيف طاغوت خارج شويم و در فضاى سالم انقلاب اسلامى زندگى كنيم. نمى دانم شكر اين نعمت را چگونه بجا آورم كه اگر انقلاب نمى شد, حالا در اين مكان مقدس كه خداوند عنايت كامل دارد نبودم بلكه در بدترين و كثيف ترين جاها مشغول معصيت خداوند بودم و از خدا آنقدر دور بودم كه هيچ فكرش را هم نمى توان كرد.))
دانش آموز شهيد احسان كشاورز محمدى از : تهران

((وقتى انقلاب كرديم و آمريكا را كه مظهر شيطان است به رهبرى امام از خاك اسلامى خود بيرون كرديم بايد پذيراى مصايب و دشواريها نيز باشيم. وقتى خواستيم كه سربلند باشيم و حق بگوييم و به حق دعوت كنيم بايد رنج و مشقت فراوانى را تحمل و مبارزه كنيم.))
دانش آموز شهيد حميد رزاقى از : تهران

((من يك جان دارم و آن هم مال انقلاب اسلامى است.))
بسيجى شهيد محمد قاسم رياحى از : بندر گز

((اميدوارم اين انقلاب كه يك انقلاب اسلامى است يك انقلاب جهانى شود و مقدمه براى حضور حضرت بقيه الله ارواحنا لتراب مقدمه الفدإ باشد.))
دانشجوى شهيد على رفيق دوست از : تهران

((اين مردم بدون سلاح, فقط با اسلحه ايمان بر مدرنترين سلاحها پيروز شدند و يك بار ديگر تاريخ اثبات كرد كه قرآن پيروز است و مشرك و كفار نابود و جايشان در زباله دان تاريخ خواهد بود.))
مهندس شهيد منوچهر مهاجرانى از : خمين

((اين انقلاب مانند درختى است جوان كه احتياج به خون دارد مى روم تا با خون خود كه مقدار ناچيزى است اين درخت را آبيارى كنم تا از محصول آن آيندگان استفاده ببرند.))
كارگر شهيد رسول رفيعى از : سبزوار

((اى دولتمردان كه در نظام جمهورى اسلامى ايران مسووليتى به عهده داريد بايد به فكر مردم باشيد بايد براى مردم زندگى ساده را به هر نحوى كه شده تهيه نماييد انقلاب, انقلاب محرومان است بايد در خدمت مردم باشيد و خدمت كنيد.))
شهيد محمد رضا مرادى از : خرمشهر

((نگهدارى انقلاب بزرگترين وظيفه و سخت ترين مسووليتها است, انقلابى كه هم اكنون چشم اميد مستضعفان, گرسنگان و پابرهنگان است… اگر مى خواهيد روح من در آرامش قرار گيرد به امور مردم رسيدگى كنيد.))
پاسدار شهيد احمد رضا سعيدى از : تهران
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




كوفه اى وفاى دروغين
در نگاه من, نم خون است بر زبان من, همه آتش
فرصتى مرا كه بريزم, در گلوى زمزمه آتش
گفتم از كتاب محرم, نيز اشك و خون چه بخواند
تا به رازتان برسد دل؟ گفت بى مقدمه; آتش
بعد از آن كه پيكر خورشيد قطره قطره نقش زمين شد
سهم قمريان حرم بود در غبار و همهمه آتش
كوفه, اى وفاى دروغين, تا هميشه كوفه بمانى
همنوا شدى كه ببارد بر حريم فاطمه آتش
واى از آن دمى كه تو را هم با سر آمد ان شقاوت
مى كشد به مظلمه دوزخ مى برد به محكمه آتش
در هواى آن كه بنالد در عزاى ايل شقايق
تار و پود من همه نى شد نى نواى من همه آتش
رضا معتمد (بوشهر)

سرنوشت من
به مولاى متقيان (ع)
اى سايه سار تو تنها بهشت من
مولاى من هميشه من سرنوشت من
هر دم ضريح ياد تو را بوسه مى زنم
تا رنگ و بوى كعبه بگيرد كنشت من
خورشيد آسمان ترك خورده منى
حالى بپرس از شب سرما سرشت من
از شور توست جان و دل خاك, خاك من
از شوق توست آب و گل خشت خشت من
روز جزا شفاعت تو حاصل من است
گر نيست خرمنى كه برآيد زكشت من
آن جا كه سرپرستى كوثر به دست توست
آبى بزن بر آتش كردار زشت من
عليرضا فولادى

جرإت سبز
ديروز اگر ايستادى مردانه در تيغ و خنجر
امروز خنجر به پهلو امروز من هم برادر
همواره بر شانه ماست زخمى كه با خود نبردى
ميراثى از عصر شمشير ميراثى از خشم و خنجر
توفان اگر سر گذارد در خيمه هاى سكوتم
يك مثنوى ناله خيزد در نينوايى مكرر
فصلى غريبانه ماندى آتش سرودى و خواندى
گاهى به رسم سياوش گاهى به رسم ابوذر
فردا دوباره مىآيى از سمت آيينه و آب
پر مى كنى زندگى را با يك حضور تناور…!
فردا نگاه بلندت در جرإت سبز يك باغ
مى ايستد لاله بر دوش با هر چه خنجر برادر
مى ايستد رو به خنجر, عشق تو در خشم هر نسل
نسلى پر از رنج صفين نسلى پر از خشم خيبر
خليل عمرانى

دوبيت اشك
اى همنشين خلوت خاموش نخل ها
تنهايى ات مباد فراموش نخل ها
بعد از تو چشم تشنه پرستى نداده است
آبى به ريشه هاى عطش نوش نخل ها
خم كرده است قامت شمشاد عشق را
سنگينى فراق تو بر دوش نخل ها
انگار يك قرابت ديرينه داشته است
نيزار ناله هاى تو با گوش نخل ها
طبعم نوشته نام تو را با دو بيت اشك
بر قامت هميشه عزاپوش نخل ها
امشب تو نيستى و براى گريستن
ما تشنه مى رويم در آغوش نخل ها
سعيد بيابانكى

آيات آفتاب
اى حضرت هميشگى ذات آفتاب
پس كى طلوع مى كند آيات آفتاب؟
تا كى حضور روشن خورشيد پشت ابر
تا كى حضور مه شده مات آفتاب
دستانم التماس نفس هاى سوخته است
قد مى كشند سمت مناجات آفتاب:
بر من ببخش يك نفس از بى كرانى ات
يك ذره از تمامى ذرات آفتاب
يا اين كه شعله شعله به آتش بكش مرا
يا لحظه اى بخواه به ميقات آفتاب
اى صبح, اى تسلسل شب ها عبور كن
بى طاقتم براى ملاقات آفتاب
سيد على عطايى (مشهد)

شهيد خدا
گل با شكفتنى كه سر دار مى كند
تكرار كار ميثم تمار مى كند
اين كارها كه عشق كند محض امتحان
بر عقل عرضه مى كنم, انكار مى كند
در چهره شهيد خدا ديده ام كه گل
يك پرده از بهار, پديدار مى كند
آيينه بر معاد گرفته است نوبهار
هر بذر زاد خويش نمودار مى كند
خوش باد آن كه توشه اعمال سبز را
بهر بهار آخرت انبار مى كند
زنده ياد, بسيجى احمد زارعى

شعر بى قرارى
تقديم به روح شهدا
مرغان عاشق زين قفس پرواز كردند
پرواز را تا بى كران آغاز كردند
از دخمه تاريك دنيا پرگرفتند
راه ديار دوست را از سر گرفتند
رفتند تا اوج فلك تا چشمه نور
رفتند تا سيناى عشق و وادى طور
رفتند چون موسى نواى عشق بر لب
تا حضرت محبوبشان زين وادى شب
رفتند آن جايى كه كوى آشنايى است
آنجا كه مإواى شهيدان خدايى است
جايى كه جان آرام گيرد نزد جانان
آنجا كه ((عند ربهم)) فرمود قرآن
اين عاشقان را جز شهادت مرگ ننگ است
در كامشان بى دوست ماندن چون شرنگ است
چون عشق را جز عشق تفسيرى دگر نيست
حلاج را جز دار تدبيرى دگر نيست
اين واژه در قاموس دل با خون قرين است
اين داستان آغاز و پايانش همين است
تدبير اين ياران عاشق نيز خون است
زين حلقه هر كس بيم جان دارد برون است
پرواى جان يعنى اسير خويش بودن
يعنى اسير نفس بد انديش بودن
پروانگان را هيچ پروايى زجان نيست
سوداى جانان چون بود پرواى جان چيست
پروانه كى پروايى از پر سوختن داشت
گويى كه از اول سر افروختن داشت
اين جمع مشتاقى كه بيم سر ندارند
جز وصل يار انديشه ديگر ندارند
در عشقبازى رشك مجنونند اينان
آلاله هاى غرقه در خونند اينان
اين پاكبازان را چه باك از جان سپردن
رندان بى دل را چه باك از زخم خوردن
شهيد عليرضا فيروزى (فسا)

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان



گناه مانع استجابت دعا

رسول خدا(ص): ((ثلاثه من الذنوب تعجل عقوبتها و لاتوخر الى الاخره: عقوق
الوالدين, والبغى على الناس و كفر الاحسان)).(1)

سه گناه است كه در كيفر آن[ در دنيا] شتاب شود و به روز قيامت نيفتد:
نافرمانى و آزردن پدر و مادر, ستم بر مردم و كفران احسان و نيكى.



امام على (ع): ((المعصيه تمنع الاجابه)).(2)

گناه از اجابت دعا جلوگيرى مى كند.



امام سجاد (ع): ((والذنوب التى ترد الدعإ و تظلم الهوإ: عقوق الوالدين)).
(3)

از جمله گناهانى كه دعا را باز مى گرداند و هوا را تاريك مى كند نافرمانى و
رنجاندن پدر و مادر است.



امام سجاد (ع): ((والذنوب التى ترد الدعإ: سوء النيه و خبث السريره,
والنفاق مع الاخوان, و ترك التصديق بالاجابه, و تإخير الصلوات المفروضات حتى
تذهب اوقاتها و ترك التقرب الى الله عزوجل بالبر و الصدقه واستعمال البذإ
والفحش فى القول)).(4)

آن گناهانى كه دعا را باز مى گرداند: بد دلى و بد طينتى, نفاق با برادران
ايمانى, باور نداشتن اجابت دعا, تإخير نمازهاى واجب تا آن كه وقت آن بگذرد,
نزديك نشدن به خداى عزوجل به وسيله صدقه و بدزبانى و فحش در گفتار.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) امالى شيخ طوسى: ج2, ص13.
2 ) غرر الحكم: ص32.
3 ) معانى الاخبار: 270.
4 ) همان, ص271.

/

قرآن در كلام شهيدان


((آن گاه كه درون خويش را از خود تهى يافتى و بيرون خويش را خالى از خدا, قرآن بخوان)).

((آن گاه كه در درياى خروشان زندگى, در چنگال طوفان جهل و ترس اسير شدى و ساحل صلاح و صلح و كشتى نجات و رهايى را آرزو كردى, قرآن بخوان)).

((آن گاه كه عقلت احساست را به بند كشيد و فكرت, عشقت را و قوه پيوستن به يزدان به نيروى عرفان را از دست دادى, قرآن بخوان)).

((آن گاه كه در كوچه باغ هاى يإس, حيران و سرگردان, نااميد و پريشان, در جستجوى قطره اى آب, كشتزار خشك و قحطى زده انديشه ات را تسلى مى دهى, از درياى بيكران اميد لختى برگير و قرآن بخوان)).

((آن گاه كه مرگ را ختم و معاد را وهم و پندار خود را حتم يافتى, قرآن بخوان)).

((آن گاه كه غرور, وجودت را فرا گرفت و تفاخر, شعورت را و ذلت خويش را عزت يافتى و نخوت خويش را همت, قرآن بخوان…)).
شهيد مهدى رجب بيگى از : تهران

((به قرآن و نهج البلاغه روى آوريد و با رهنمودهاى روحانيت متعهد و مبارز پيرو خط امام, با اين منابع گرانقدر اسلامى آشنا شويد و از آن بهره بردارى كنيد)).
پاسدار شهيد حميد رضا جوكار قوچانى از : تهران

((خداوندا, آرزوى تمام رزمندگان اين است كه ان شإ الله روزى برسد كه تمام استكبار و تمام بدبختى هايى كه به جهت دورى از قرآن تو دامنگير اين ملت هاى رنجديده و ستم كشيده شده است, جايش را به اسلام عزيز و اجراى دقيق قانون قرآن مجيد بدهد و در يك مجموعه خدايى با هم زندگى كنند)).
پاسدار شهيد اكبر حاجى پور از : تبريز

((خداوند متعال قرآن را فرستاد تا مردم را از ذلت و گمراهى به عزت و جوانمردى و ايثار هدايت كند, چون قبل از اين كه قرآن مقدس بر رسول الله(ص) نازل گردد همه انسان هاى آن دوره در گمراهى و جهل سياه زمان جاهليت فرو رفته بودند و ارزش انسانى خود را از دست داده بودند)).
كارگر شهيد محمود طهماسبى پور از : اراك

((همسر عزيزم, قرآن را اين كتاب آسمانى را جزو كار ضرورى خود قرار بده و هميشه مطالعه كن, اگر وقت كردى براى آموزش قرآن به مسجد برو)).
پاسدار شهيد ابوالفضل زمانى از : تهران

((به همسر و فرزندانم وصيت مى نمايم كه پيرو مكتب اسلام و كتاب آسمانى قرآن و پشتيبان ولايت فقيه ـ كه همان ولايت ائمه هست ـ باشند)).
پاسدار شهيد حسينعلى محمد زمانى موسى آبادى از : آشتيان

پاورقي ها:

/

علامه طباطبايى سرور اهل صفا



(سيرى در انديشه هاى عرفانى علامه طباطبايى(قدس سره))

قسمت دوم

علامه طباطبايى, پس از اين كه موضوعات مزبور را با تكيه بر آيات قرآن مورد
بررسى قرار مى دهد به اين موضوع مهم اشاره دارد كه وقتى با عبادات و اعمال و
كردار نيكو و راز و نياز با كردگار ياد خدا در دل استوارشد, انسان در صف اهل
يقين قرارگرفته وعده خدايى ((واعبد ربك حتى يإتيك اليقين)).(1) در حق وى عملى
خواهد شد, در اين هنگام است كه درهاى ملكوت آسمان و زمين بر وى بازشده همه چيز
را از آن حق خواهدديد.

وى مى افزايد چنين شخصى در نخستين مرحله به ((توحيدافعالى)) مى رسد و اين
خصوصيت برايش مكشوف مى شود, عينا مشاهده خواهدكرد:
خداست كه جهان و هرچه را در آن است, مى گرداند و اسباب و عوامل بى شمار جهان
آفرينش را كه سرگرم فعاليت هاى گوناگونى هستند و حركت هاى آنها باهمه صفتى كه
دارند اعم از اختيار با صفت اختيار و اضطرار باهمان صفت, همانا با دست تواناى
وى در تابلو آفرينش نقاشى مى شود, اگر علت است و اگر معلول است و اگر رابطه ميان
علت و معلول است همه ساخته و پرداخته اوست: ((ولله ملك السموات والارض)).(2)

علا مه طباطبايى به دنبال اين توصيف عرفانى با ديدگاهى قرآنى كشف توحيد اسمايى
و صفاتى را بيان مى كند: پوينده چنين طريقى عينا مشاهده مى كند, هرصفت و كمالى كه
در اين جهان پهناور خودنمايى مى كند و هر جمال و جلالى كه مشاهده مى شود لمعه و
شعاعى از منبع نور بى پايان حق است كه از روزنه هاى گوناگون تابيده است: ((ولله
الاسمإالحسنى)).(3)

ايشان افزوده اند: در مرحله سوم سالك اين راه مشاهده خواهدكرد كه اين همه صفات
گوناگون جلوه هايى از ذات نامتناهى و در حقيقت هم عين و هم عين ذات مى باشند:

((قل الله خالق كل شىء و هو الواحد القهار)).(4) اما اين راه با درد عشق و
سوز دل توإم مى باشد:

سوز جان و درد و غم بايد بسى

تا درين ره بوكه گردى توكسى

من نخواهم جاه و مال و طمطراق

درد خواهم سوز عشق و اشتياق

از عمل وز علم و زهدت سود نيست

جز شكست و نيستى بهبود نيست(5)

مرحوم علامه طباطبايى كه خود هم در عرفان نظرى متجلى بود و هم در عرفان عملى
متخلق و عرفان نظرى او را بايد در بينش شهودى وى جستجو نمود, او وجود را لابه
شرط واجب مى داند و ديگران را سراب و آن چه را در جهان مى بيند فيوضات الهى و
تجليات حق مشاهده مى كند, در مقام عمل آن بينش بلند, عقل عملى را به پرواز
درآورد كه حالات اخلاقى او را به شكوفايى كامل رسانيد.

به نظر علامه عرفان صحيح در خدمت قرآن است و آن عرفانى كه رو در روى قرآن واقع
شود يك مشاهدات باطل و تخيلاتى بيش نمى باشد و معتقدبود بينش شهودى, اهل دل و
پويندگان راه معنوى را به هدف نهايى خواهد رسانيد.(6)



ولايت و حقايق عرفانى

علامه طباطبايى, شيفتگى خاصى نسبت به اهلبيت و ائمه طاهرين ـ صلوات الله و
سلامه عليهم اجمعين ـ داشت, وقتى نام مبارك يكى از اين ستارگان درخشان بر زبانش
جارى مى گشت اظهار تواضع و ادب در سيمايش مشهود مى شد و مقام آن بزرگواران را فوق
تصور بشرى مى دانست و تضرع و خشوع وجدانى نسبت به آنان ابراز مى نمود و مقيد بود
در مجالس و محافلى كه به مناسبت سالگرد ولادت يا شهادت ائمه(ع) برگزار مى شد,
شركت نمايد و در اماكن زيارتى امامان وقتى وارد مى گرديد حتى با وجود كهولت سن
وكسالت, جميع زوار را مى شكافت و با علاقه خود را به ضريح رسانيده و بر آن بوسه
مى زد و توسل مى جست و در حل مسايل علمى و تفسيرى و رفع معضلات فلسفى از معنويت
ارواح مطهر معصومين(ع) استمداد مى طلبيد و مى فرمود: هر چه داريم از اهل بيت
پيامبر(ص) داريم, گاهى كه از محضر ايشان التماس دعايى درخواست مى شد, اظهار
مى داشت برويد از ائمه(ع) بگيريد ما اينجا كاره اى نيستيم.(7) در واقع ولاى اهل
بيت(ع) براى ايشان به منزله, يك شمع شب افروز شبستان زندگى بود و هركس را كه
اندك بى مهرى نسبت به خاندان پيامبر و مقام ولايت داشت نمى پذيرفت.(8) از شهيد
مطهرى پرسيده بودند اين همه تجليل شما از علامه طباطبايى براى چيست؟ ايشان پاسخ
داده بود: ((من فيلسوف و عارف بسيارى ديده ام و احترام من به ايشان جهت عالم
بودنشان نيست, بلكه از اين جهت است كه او عاشق و دلباخته اهل بيت بوده و كسى
است كه روزه ماه رمضان خود را با بوسه بر ضريح مقدس حضرت معصومه(س) افطار
مى كرد)).(9)

علامه, اين علاقه به اهل بيت را در بينش شهودى و حالات عرفانى بسيار موثر
مى دانست و عقيده داشت: نمى شود كه كسى عارف الهى باشد و صاحب ولايت نباشد و در
آستانه اهلبيت سرفرود نياورد و عتبه بوس آنان نباشد, چون واسطه فيض ولايت است ,
هر عارفى كه مى خواهد به حالات معنوى راه يابد بدون ولايت به جايى نخواهد رسيد و
خود مرحوم علامه دركسب كمالات عرفانى و پژوهش هاى علمى اين گونه بود و در تفسيرش
بحث هاى روايى دارد و اين حالت; يعنى جوامع روايى ما تفسير قرآنند, وجود مبارك
ائمه به اسرار و بطون قرآن آگاهى دارند و جناب علامه در كنار سفره ولايت و فانى
در ولايت بود و در بحث هاى عرفانى, علوم اهلبيت را دخالت مى داد و رونق اين علم را
مديون و مرهون دانش خاندان عصمت و طهارت مى دانست.

به نظر علامه, در ميان صحابه رسول اكرم(ص) كه نزديك به دوازده هزارنفر آنها در
كتب رجال ضبط و شناخته شده اند فقط حضرت على(ع) است كه بيان بليغ او از حقايق
عرفانى و مراحل حيات معنوى به ذخاير بى كرانى مشتمل است. در بين ياران و
شاگردانش انسان هايى چون ((كميل بن زياد)), ((رشيد هجرى)), ((ميثم تمار)) و
((اويس قرن)) پيدا مى شوند كه عامه عرفاى مسلمان آنها را پس از حضرت على(ع) در
رإس سلسله خود قرارداده اند, كسان ديگرى كه درقرن دوم هجرى به وجود آمدند ونزد
مردم به زهاد و اولياى حق, و انسان هاى وارسته موسوم بودند. ارتباط معنوى ـ
تربيتى خود را با حضرت على(ع) و يارانش از نظر دورنمى داشتند.

علا مه طباطبايى نقطه اوج و گسترش و اقتدار عرفان و تصوف را در قرن هفتم هجرى
دانسته و خاطر نشان نموده است: ((اكثريت مشايخ عرفان كه نام هايشان در تذكره ها
ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن داشته اند و طريقت به شكلى كه امروز مشاهده
مى كنيم يادگار آنان مى باشد, اگرچه برخى از آداب و رسوم شان به شيعه نيز سرايت
نموده است)).(10)

ايشان فرموده اند: ((يكى از بهترين شواهدى كه دلالت دارد بر اين كه ظهور اين
طائفه از تعليم و تربيت (عارفان) ـ كه درحدود بيست و پنج سلسله كلى مى باشد و هر
سلسله منشعب به سلسله هاى فرعى متعدد ديگرى است ـ به استثناى يك طايفه, سلسله
طريقت و ارشاد خود را, به پيشواى اول شيعه, منتسب مى سازند. دليل ندارد كه ما
اين نسبت را تكذيب نموده و به واسطه مفاسد و معايبى كه در ميان اين طايفه شيوع
پيداكرده اصل نسبت و استناد را انكار كنيم يا حمل بدكان دارى نمائيم)).(11)

همان گونه كه اشاره گرديد علامه طباطبايى معلومات عرفانى را ملهم از معارف اهل
بيت (ع) مى داند و از سوى ديگر تاثير اين دانسته ها و به عبارت بهتر كشف و شهودها
را در فهم مقام ولايت و مبانى اعتقادى تشيع تإييد مى كند, ولى اين كه فرهنگ
اهلبيت(ع) بر اثر اين دسته از علوم يا تحت تإثير مبانى تربيتى آنها تحول پذيرد
و تغييرات و دگرگونى هايى در اين مجموعه استوار, صورت پذيرد مردود مى داند و
حقايقى را كه انسان از اين طريق به دست مىآورد در مقابل علوم اهل بيت نسبى
دانسته و مى افزايد اين مبانى هرگز دستخوش تغيير و تحول نمى شوند همان گونه كه
اصول معارف چون مبدإ و معاد و اصول عقلى نظير حسن عدل و قبح ظلم از هر گونه
دگرگونى مصونند.(12)

اين فيلسوف وارسته التزام عملى به روايات موثق منقول از اهلبيت را همچون
التزام به آيات قرآنى در اصول دين و تعبد در معارف وحى را ضرورى دانسته, ولى در
عين حال استفاده از منابع روايى و فرهنگ اهل عصمت را بدون استفاده از محصولات
عقلى و شهودى مورد نقد قرار مى دهد.(13)



طريقت و شريعت

به نظر علامه طباطبايى چون پيروان مسالك عرفانى غالبا در محيط تسنن زندگى
مى نمودند و طريقه اى جز همان راه تسنن تصور نمى نمودند, وقتى براى بار اول به
مكتب معنوى اهل بيت(ع) اتصال يافتند و با الهامى كه از فروغ معنوى نخستين امام
شيعه گرفتند, هرگز برايشان باوركردنى نبود و حتى به ذهنشان هم خطور نمى كرد كه
رهبر معنوى كه خود يكى از خلفاى اربعه و جانشين گذشتگان خود مى باشد در معارف
اعتقادى و عملى اسلام نظرى به غيب و معنويت ناشى از حالات عرفانى داشته باشد, از
اين جهت از معارف اميرمومنان(ع) و نظريات عارفانه ايشان دست كشيده و با همان
توشه عمومى, راه سير و سلوك را پيش گرفتند!؟

اتخاذ چنين تصميمى موجب آن شد تا برخى از متون اعتقادى آنان مانع آن گردد تا
يك سلسله حقايق پاك برايشان كشف شود و روح تشيع كه به كتاب هاى عرفانى آنان
دميده شده; همچون روحى است كه در پيكرى رنجور و گرفتار آفت و بلا جاى گزيند و
قادر نباشد برخى از كمالات درونى خود را بروز دهد.

از طرف ديگر به دليل چنين رويكردى موفق نشدند طريقه معرفت نفس و تصفيه باطن
را از بيانات شرع استفاده نموده و دستورهاى كافى راه را از منابع كتاب و سنت
دريافت كنند, لذا به دليل برآوردن نيازهاى مراحل مختلف سير و سلوك, از سوى
مشايخ طريقت دستورهايى صادر و رويه هايى اخذ شد كه در ميان فرمان هاى شرعى اسلام
سابقه نداشت و كم كم به اين جا رسيدند كه طريقه عرفانى در عين اين كه براى معرفت
حق و رسيدن به حالات معنوى مورد قبول خدا و رسول است, ولى در شرع اسلام دستورهايى
ندارد. در آغاز, اين عقيده از شرعيات فاصله كمى گرفت, ولى چون راه كج بود روز
به روز بر جدايى طريقت از شريعت افزوده شد تا آن كه اين دو مقابل يكديگر قرار
گرفتند و عبادات اسلامى, تزكيه و تهذيب نفس از راه عبوديت به شاهد بازى و
حلقه هاى نى و دف و ترانه هاى پرهيجان و رقص و وجد تبديل شد. علامه طباطبايى, پس
از تشريح دليل جدايى و تقابل شريعت و طريقت مى افزايد:

((جمعى از سلاطين و اولياى دولت و توانگران و اهل نعمت كه فطرتا به معنويات
علاقه مند بودند و از طرف ديگر از لذائذ مادى نمى توانستند دل بكنند, سر سپرده اين
طايفه شده هرگونه احترام و مساعدت ممكن را نسبت به مشايخ قوم بذل مى كردند كه
اين خود يكى از بذرهاى فساد بود كه در ميان جماعت نشو و نما مى كرد. بالاخره
عرفان به معناى حقيقت خود ـ خداشناشى يا معادشناسى ـ از ميان قوم رخت بربسته به
جاى آن جز گدايى و دريوزه و افيون و چرس و بنگ و غزلخوانى, چيزى نماند)).(14)

از ديدگاه اين عارف والامقام, چنين نهج پرآفت و جدا شده از شرع و مباحث عبادى
به اهل طريقت شيعه نيز راه يافت و همان گونه كه روش عمومى اجتماعى اكثر كه از
سيرت جاريه زمان رسول الله(ص) منحرف شده بود, شيعه را تحت الشعاع قرار داد و
نگذاشت سيرت نبى اكرم(ص) را پس از استقلال در ميان جمعيت متشكل خود, اجرا و عملى
سازد. ايشان به اين واقعيت اشاره كرده اند كه به دليل اين وضع ناگوار سليقه هاى
علمى كه شيعه با آن همه بار معنوى و سهولت و روانى از ائمه اهل بيت(ع) اخذ كرده
بود, در مدت زمانى كوتاه تحت تإثير سليقه هاى مشايخ صوفى قرار گرفت و طريقه
عرفان دچار رنگ هاى نامطبوع و علف هاى هرزى گشت.(15)

ايشان ضمن آن كه طريق سير معنوى و معرفت نفس را در صورت صحت, راه روشنى براى
خداشناسى و ارتباط با دنياى غلب مى داند و بر اين باور است كه چنين طريقى در خور
فهم عمومى نبوده و براى گروهى خاص عملى مى گردد, اما چنين نمى بيند كه از بيان و
تعليم اين راه صرف نظر شود و در دستورهاى شرعى افراد اين طريق شناخت, از انجام
تكاليف دينى و مقررات شرعى معاف شوند يا خود براى پيمودن اين راه نسخه هايى
تجويز كرده و مقررات جعل كنند, به نظر علامه طباطبايى بيانات دينى و معارف قرآنى
به گونه اى تنظيم شده اند كه براى تمامى طبقات بر حسب قدرت درك و سطح سواد و
معلومات قابل استفاده بوده و هر كس به فراخور حال خويش و طبق ظرفيت خود از آنها
بهره مند مى گردد و اين كه حضرت محمد(ص) فرموده است: ما گروه انبيإ با انسان ها
به ميزان خردشان سخن مى گوييم; ناظر بر اين معناست و بدين مفهوم است كه هر كس بر
حسب توان فهم و دركش خطابى ويژه دارد.

علامه طباطبايى, براى روشن شدن اين موضوع مى نويسد: ((هرگز متصور نيست كه حكيم
على الاطلاق راه شريعت را كه در همه جا راه خود معرفى نموده اراده نكند و به جاى
آن به راهى كه هرگز بيان نكرده است و براى مردم مجهول است دعوت نمايد و بر
تقدير اين كه راه شريعت را اراده كرده باشد و اين همه اصرار را در سلوك آن كند,
هر راهى كه پيمودن آن مستلزم اهمال يا الغإ راه شريعت يا بخش هايى از راه شريعت
باشد, راه خدا نيست…

…دين حنيف اسلام انسان را در حال اجتماع پرورش مى دهد و يك رشته رفتار و
گفتارى را كه نسبت به موقعيت تكوينى آن زيان بخش است, تحريم كرده است و يك سلسله
از اعمال و افعال را كه نظر به زندگى جاويد انسان نافع و سودمند است, ايجاب
نموده, دستور اجرا و عمل آنها را صادر نموده است و در هر حال هيچ گونه تميز
فردى در اسلام منظور نشده است و به هيچ يك از طبقات مردم, اجازه داده نشده, روشى
در زندگى انتخاب كنند يا به اعمال و افعال خاصى بپردازند كه بيرون از روش هاى
عمومى اسلام باشد. زندگى انفرادى اختيار كنند يا از كسب و كار سر باز زنند يا
پاره اى از واجبات را از حق شاغل دانسته به ترك آنها بكوشند, يا برخى از محرمات
را مانند معشوق بازى و باده گسارى و پرده درى را وسيله وصول به حق و شرط سير و
سلوك قرار دهند, يا آبروريزى و گدايى و هرگونه سبك وزنى را از اسباب تهذيب اخلاق
نفس بشمارند…)).(16)

البته منظور علامه در اين بحث از مخالفت هاى دينى آن دسته از گناهانى نيست كه
افرادى از جامعه به دليل سستى عقيده و بى اعتنايى به مقررات مذهبى مرتكب مى شوند
و در پايان مباحث ياد شده خود افزوده اند:

((مراد ما, يك رشته كردارها و رفتارهاى بيرون از مجراى شريعت اسلامى است كه در
سلسله هاى مختلف عرفان, جزء طريقت قرار گرفته است)).(17)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) انعام (6) آيه 57.
2 ) جاثيه (45) آيه 27.
3 ) اعراف (7) آيه 180.
4 ) مإخوذ و اقتباس از كتاب محمد در آئينه اسلام, علامه طباطبايى, ص 44.ـ40
5 ) شمس الدين محمد اسيرى لاهيجى, اسرار الشهود, تصحيح و مقدمه سيد على آل
داوود, ص15.
6 ) برگرفته از سخنان آيه الله جوادى آملى در بيان حالات علامه طباطبايى, مندرج
در مجله شاهد شماره48, ص15.
7 ) يادها و يادگارها (خاطراتى از علامه طباطبايى) تهيه و تنظيم على تاجينى,
ص92 و 93.
8 ) مجله نور علم, دوره سوم, شماره 9, ص69.
9 ) مجله پيام انقلاب, شماره 123, 9 آبان 1363.
10 ) شيعه در اسلام, ص63.
11 ) رسالت تشيع در دنياى امروز, ص99.
12 ) نك: الميزان ج4, ص119.
13 ) در اين مورد رجوع كنيد به تفسير الميزان ذيل آيه 19 سوره مائده.
14 ) رسالت تشيع, ص102.
15 ) همان, ص103.
16 ) همان, ص106.
17 ) همان, ص109.

/

تمدن غرب از ديدى منتقدانه


قسمت دوم

##ترجمه مهدى اسدى##

اقتصاد و تبليغات
اقتصاد همواره محرك اصلى زندگى در غرب خواهد ماند, چرا كه انسان غربى در نهايت, موجودى اقتصادى است كه توليد مى كند, ماليات مى دهد و مصرف مى كند. مسإله جالب توجه آن است كه اين روند در درون غربيان نهادينه شده است. از اين رو, هرگاه مسإله اى حقوق, انديشه ها يا اعتقادات آنان را خدشه دار مى كند, هيچ گاه به همان ميزان كه وقتى قوانين يا طرح هايى بخواهد سودهاى مادى آنان را محدود سازد يا ماليات بر درآمد آنان را ـ به ضرورتى كه دولت تشخيص مى دهد ـ بيفزايد به جنب و جوش نمى افتند. گويا مسائل اقتصادى مقدساتى هستند كه دست اندازى به آنها گناهى بزرگ به شمار مىآيد.
قضيه به همين جا ختم نمى شود چرا كه انگيزه بسيارى از سليقه ها, گرايش ها و حتى جنبش هاى اجتماعى را اقتصاد تشكيل مى دهد كه در پس شعارهاى ظاهر فريبى چون انسانيت, مساوات و مدرنيسم خفته است. بدين ترتيب جنبش مساوات ميان زن و مرد با آن كه در پى خواسته هاى مشروعى چون حق رإى زنان يا جلوگيرى از هرگونه بهره كشى از آنان است و على رغم آن كه اهدافى همسو با طبيعت انسانى دارد, با همه اينها محرك اصلى و زمينه پنهان پديد آمدن اين جنبش اقتصاد بود.
((ويل دورانت)) يكى از برجسته ترين مورخان و مردم شناسان غرب اين مسإله را به ظهور انقلاب صنعتى در انگلستان در سده گذشته و نياز كارخانه ها به نيروى كار ارزان مرتبط مى داند.
در پس بسيارى از سلايق و فعاليت هاى نوين كه به عنوان نشانه هاى تمدن تبليغ مى شوند, زمينه هاى اقتصادى يافت مى شود كه هدف نهايى آنها مصرف برخى از محصولات در برخى از فعاليت هاى خاص ـ به علل پنهان يا آشكار ـ است. از مهم ترين فعاليت هايى كه غربيان در سال هاى اخير به آن روى آورده اند تمرين هاى ورزشى براى كسب تناسب اندام و آمادگى جسمانى استFitness) ). اين تمرين ها در باشگاه هاى به خصوصى كه كارشناسان بهداشت و تربيت بدنى بر آنها نظارت مى كنند, انجام مى گيرد. اعضاى اين باشگاه ها با پرداخت مبالغ سالانه يا فصلى طى روندى مصرف گرايانه اندك اندك در فعاليت هاى اين مراكز ذوب مى شوند. آنان در اين مراكز تشويق مى شوند براى حفظ تناسب اندام خود غذاهاى ويژه اى مصرف كنند و لباس هاى تنگ و بدن نما بپوشند و با خريد دستگاه هاى ويژه اى علاوه بر تمارين درون باشگاه, تمرين هاى جامانده به علل گوناگون را درون منزل ادامه دهند.
انسان هاى بهره مند از تناسب اندام در غرب به ويژه ميان جوانان ((انسان روز)) شمرده مى شوند. به زعم آنان, چنين انسان هايى الگواى برتر هستند كه ديگران بايد از آنان تبعيت كنند, چرا كه آنان در برابر بيمارىهاى جسمى و روحى مقاوم تر, در زد و خوردها تواناتر و موفق تر و مهم تر از همه آن كه در چشم جنس مخالف جذاب ترند.
منطق اصلى حاكم بر وضعيت اقتصادى غرب آن است كه انسان هر چه بيش تر مصرف كند و بيش تر لذت جويى كند و بيش تر در پى تحقق سودهاى شخصى خود باشد, در نهايت سود آن به جيب جامعه خواهد رفت, زيرا با مصرف گرايى ميزان خريد او بالاتر مى رود و با اين كار گردونه اقتصاد را مى چرخاند, و هنگامى كه در پى ثروت اندوزى مى رود اين كار عملا به تإسيس طرح هاى تجارى و صنعتى منجر مى شود كه باعث ايجاد اشتغال براى برخى از مردم مى شود. و همه اينها با پرداخت ماليات بر درآمد, خزانه دولت را انباشته تر مى كنند و تمام اين چرخه به سود اقتصاد است.
قضيه تا بدان جا پيش رفته است كه معادله اصلى اقتصاد غرب مى رود تا به ((من مصرف مى كنم, پس هستم)) تبديل شود. مصرف گرايى به تعبير ((آدام اسميت)) ـ برجسته ترين نظريه پرداز اقتصاد ـ ((دست پنهان)) بازار است كه توازن و استقرار اقتصاد سرمايه دارى را برقرار ساخته است.

رسانه ها و تبليغات
نمى توان از ((تبليغات)) در غرب سخن گفت بىآن كه از اقتصاد نامى برده نشود; زيربناى تبليغات در غرب آزادى است, اما آزادى سرمايه دارانه. در غرب هر كسى مى تواند روزنامه اى منتشر كند يا ايستگاه تلويزيونى تإسيس كند, و از اين طريق به تبليغ هر عقيده اى ـ در چارچوب قانون هر كشور ـ كه بخواهد بپردازد.
قانون در بردارنده آزادى دعوت به معتقدات و اديان گوناگون نيز هست. اما كدام يك از رسانه هاى تبليغى مى تواند ضامن پايدارى خود باشد. هر يك از آنها به عنوان بودجه اوليه نيازمند ميليون ها دلار است. ميانگين هزينه براى تإسيس يك روزنامه يا هفته نامه با تيراژ نسبتا خوب, پنج تا ده ميليون دلار است, و اين در صورتى است كه آن نشريه پس از چند سال بتواند هزينه هاى خود را, خود تإمين نمايد. چنين هزينه هايى را جز شركت هاى بزرگ و صاحبان سرمايه نمى توانند تهيه كنند.(1)
مهم تر از آن اين است كه تكيه اصلى صاحبان روزنامه ها و مجلات نه بر تيراژ كه بر تبليغات و آگهى هاى ريز و درشت است. شركت هاى بزرگى كه منبع اصلى اموال به دست آمده از آگهى هاى تبليغاتى هستند به صورتى غير مستقيم نفوذ و اعتبارى قوى نزد صاحبان مطبوعات دارند. چنين شركت هايى علاقه مند نيستند آگهى هاى خود را در مطبوعاتى كه مبلغ سرمايه دارى نيستند يا داراى خط مشى ضديت با بهره كشى از كشورهاى مستضعف و اعمال نفوذ در آنها هستند, منتشر كنند.
اين مسإله در حقيقت عرصه آزادى بيان را تنگ تر مى سازد و در نتيجه باعث مى شود ـ بخصوص در سياست خارجى ـ از برخورد منصفانه با پديده ها كاسته شود.

در اين ميان آن دسته از روزنامه هاى مهم كه كوشيدند به اصول عدل و انصاف وفادار بمانند عاقبت نصيبى جز شكست و تهى دستى نيافتند. هم چنين روزنامه نگارانى كه داراى نوعى گرايش به استقلال و اصول انسان گرايانه هستند, هيچ يك پست حساسى را در نشريه خويش به دست نياورده اند, مگر پس از طى كردن هرمى ادارى ـ كه حداقل يك دهه به طول مى انجامد ـ و به دست آوردن برخى از خلق و خوهاى ژورناليستى طى مسير طاقت فرساى صعود به اين قله.
از مهم ترين عناصرى كه در رهگذار تبليغات غرب ريشه دوانده, مسإله اشاره هاى رسواگرانه است كه اين امر نيز بى ارتباط به عامل اقتصادى نيست. روزنامه هايى كه گزارش هاى ((داغ)) چاپ مى كنند يا سخن از ((توطئه ها)) و ((طرح ها)) مى گويند فروش بيش ترى خواهند كرد, و هنگامى كه فروش بالا مى رود نرخ هاى آگهى نيز بالا مى رود.
از نكات ـ شايد ـ مثبتى كه در تبليغات غربى مى توان سراغ گرفت آن است كه به علت تناقض هاى بسيار جامعه كه در مطبوعات بازتاب مى يابد, حقايق غالبا در روزنامه ها, مجلا ت و راديو تلويزيون منعكس مى گردند. و هنگامى كه حقيقتى برملا مى شود,(2) هيچ كس در امان نمى ماند, چه بسا كه اين افشاگرىها غول هايى را از ميان سياست مداران يا صاحبان نفوذ به سبب مسائل ضداخلاقى يا فريب كارانه يا اختلاس, از اوج قدرت به حضيض ذلت فرو كشيده است. غالبا اخبارى از اين دست به گوش مى رسد كه فلان وزير به علت خريد يك دستگاه تلويزيون بدون پرداخت ماليات آن ناچار به استعفا شده است. يا فلان نماينده مجلس به علت استفاده شخصى از ماشين نمايندگان از فلان حزب كنار گذاشته شده است. و ده ها نمونه ديگر كه گاه انسان مسلمان آرزو مى كند مصداق هاى آن در كشورهاى اسلامى نيز تطبيق داده شود.
اهميت خطيرى كه تبليغات از آن برخوردار است از ويژگى هاى آشكار دوران ((پست مدرنيسم)) است. رسانه هاى تبليغى به طور اخص شكل دهى ذهنيات و آراى مردم را نسبت به مسائلى كه با آن تماس مستقيم ندارند, به عهده گرفته است.
در پايان بايد گفت, نمى توان حدس زد كشتى تمدن غرب سرانجام بر كدام بندرگاه تكيه خواهد زد. بى گمان جنب و جوشى براى بازخوانى فراگير ارزش ها و مفاهيم تمدن غرب كه خردگرايى را پايه و اساس تفكر خويش قرار داده, صورت گرفته است. جنب و جوشى كه البته پا به حريم اصل سرمايه دارى نمى گذارد. نكته جالب توجه در اين بازخوانى ـ كه نمود دوران پست مدرنيسم است ـ آن است كه در بسيارى از زمينه ها با نقد اسلامى تمدن غرب همسو گشته است.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) از نكات جالب توجه در رسانه هاى تبليغى غرب جنب و جوش سرمايه داران يهودى در به دست آوردن مالكيت رسانه هاى تبليغى مردمى است. بى گمان يهوديان نقش حساس خود را در وسائل تبليغى نخبگان نيز دارا هستند, ولى مالكيت شبه مطلق آنان در رسانه هاى تبليغى مردمى است. كه اين امر خود به سياست در غرب باز مى گردد كه از ديدگاهى خاص كسب آراى مردمى بيش ترى را هدف خود قرار داده است. به هر مقدار كه انسان بتواند ديگران را با طرح ها و برنامه هاى خود قانع سازد, به همان ميزان در انتخابات و سپس در سياست موفق تر خواهد بود. رسانه هاى مردمى بيش از رسانه هاى نخبگان علاقه مند دارد. با توجه به سطح فرهنگى متوسط اين گروه به آسانى مى توان آنان را در كارى قانع يا حقايق را در برابر آنان دگرگون كرد. كارى كه در گروه هاى ديگر به سختى انجام مى گيرد. 2 ) ((حقيقت)) در غرب از امور شگفتىآور است. واضح است كه در جامعه غربى سطحى از راست گويى و رك گويى وجود دارد كه حدود پايين تر از آن نيز در بسيارى از جوامع مسلمان موجود نيست, و اين مسإله اى انكار ناپذير است. اما اين را نيز مى دانيم كه راست گويى در جامعه غربى بر اصول دينى يا اخلاقى بنا نشده است. شايد به سبب سرشت عملى آنان يا به سبب بهره ورى جمعى غربيان از تجربه ها ـ در همه عرصه ها ـ باشد كه بدين نتيجه رسيده اند كه دروغ باعث گره مندى و پيچيدگى در جامعه مى شود كه به طور كلى سرانجام نه به نفع جامعه است و نه به نفع فرد.

/

در جمهورى آذربايجان چه مى گذرد؟



قسمت سوم

و ـ مزيت هاى اقتصادى

جمهورى آذربايجان به منظور شالوده ريزى بناى اقتصادى خود زيربناهاى قابل
توجهى دارد كه مى تواند توسعه اقتصادى كشور را تسهيل بخشيده و از آن كشورى توسعه
يافته, هرچند كوچك در منطقه خزر و حوزه ژئوپلتيكى قفقاز بسازد. لكن بر سر راه
بارور سازى زيربناها و مزيت هاى اقتصادى, موانعى پيش رو دارد كه لزوما بايد
برطرف گردند. اين موانع عبارتنداز سرمايه, فنآورى, مديريت توسعه اقتصادى, سياست
هاى اقتصادى و اجتماعى, امنيت سرمايه گذارى و توليد قانونمند همراه با ضمانت هاى
بين المللى, امنيت اجتماعى تضمين شده براى اتباع خارجى و نظايرآن.

مزايا و زيربناهاى توسعه اقتصادى كشور در آذربايجان عبارتند از:

1 ـ منابع نفتى: حاشيه ساحلى شرق آذربايجان, به ويژه زيرساخت طبيعى شهر باكو
و فلات قاره آذربايجان در درياى خزر مهم ترين منابع نفتى آذربايجان را در خود جاى
داده اند. كشف نفت در باكو در نيمه دوم قرن نوزده انجام پذيرفت واز اوايل قرن
بيستم وارد بازار جهانى گرديد. نفت باكو يكى از انگيزه هاى اصلى كشيده شدن دامنه
جنگ جهانى دوم در سال 2ـ1941به منطقه قفقاز بود, به طورى كه نيروهاى آلمانى تا
قفقاز پيش رفتند و در اوائل سال 1943 م باتلاش سپاهيان روسيه عقب رانده شدند.
(1)

روش استخراج نفت متإسفانه به شكل سنتى و قديمى (تلمبه اى) هنوز ادامه دارد كه
اين بر توليد آلودگى محيطى سواحل و آب هاى درياى مازندران در حوالى باكو تإثير
دارد.(2) نفت باكو تكيه گاه اصلى اقتصاد شوروى سابق را قبل از كشف نفت در مناطق
ديگر كشور نظير ((اورال)) و((سيبرى)) تشكيل مى داد و در حال حاضر نيز كشورهاى
ايران, ارمنستان, آذربايجان, قزاقستان و روسيه, مجموعا از ذخاير عظيم نفت و گاز
در حوزه خزر برخوردارند. بنابراين, حوزه ژئوپلتيكى خزر به عنوان جايگزين حوزه
ژئوپلتيكى خليج فارس در اوايل قرن 21 شناخته مى شود كه به عنوان يكى از مناطق
مهم رقابت بين قدرت هاى جهانى و منطقه اى درخواهد آمد و حضور اصرارگونه, قدرت
هاى جهانى و منطقه اى نظير امريكا, روسيه, چين, ژاپن, اسرائيل, تركيه, انگليس,
فرانسه, هند و جز آنها بى ارتباط بااين واقعيت استراتژيك نيست. افزون بر آن,
درياى خزر به عنوان بزرگ ترين درياچه آب شيرين جهان (ميزان شورى آن در حدود 13
در هزار و يك سوم آب هاى اقيانوس ها و درياهاى آزاد جهان است.) شناخته شده و
داراى ذخاير آبزيان منحصر به فرداست.

آذربايجان در حال حاضر در حدود 250 هزار بشكه نفت به طور روزانه توليد
مى نمايد و ذخيره نفتى كشف شده آن در حدود 3/3 ميليارد بشكه تخمين زده شده است كه
حدود 2/2 ميليارد بشكه آن به فلات قاره خزر مربوط مى باشد.(3) اين ثروت عظيم
بى ارتباط با ديدگاه هاى آذربايجان در خصوص تقسيم درياى مازندران بين (4)كشورهاى
ساحلى و تإسيس رژيم حقوقى جديدى بر اين مبنا نمى تواند باشد.

ذخاير عظيم نفتى آذربايجان انگيزه اى قوى براى پايه ريزى اقتصاد ملى بر مبناى
آن از سوى دولت آذربايجان و نيز براى حضور سرمايه گذاران بزرگ غربى نظير امريكا
در منطقه محسوب مى شود.

2 ـ توريسم: كشور آذربايجان با سواحل زيباى خود در كنار درياى مازندران و
موقعيت جغرافيايى مناسب, براى تبديل شدن به قطب گردش گرى (توريستى) در منطقه
خاورميانه و در ساحل خزر استعداد بسيارخوبى دارد. بنابراين, نمى تواند از ديد
استراتژيست هاى توسعه اقتصادى ناديده انگاشته شود, به ويژه اين كه اوضاع و
احوال فرهنگى و اجتماعى كنونى حاكم بر جامعه آذربايجان, به خصوص شهر باكو,
اجازه چنين امرى را مى دهد.

3 ـ قابليت هاى كشاورزى: سرزمين آذربايجان به لحاظ وضعيت توپوگرافيك و نيز
موقعيت جغرافيايى و آب وهواى مناسب و دشت ها و منابع آب خوب و كافى,استعداد
توسعه دامپرورى, كشاورزى, و باغ دارى را,به ويژه به روش هاى مكانيزه دارد و
مى تواند در برخى زمينه ها به توليد تخصصى و توليد انبوه دست يافته و وارد
بازارهاى جهانى شود.

4 ـ قابليت هاى صنعتى: وجود زمينه هاى فن آورى صنعتى از دوران سلطه روسيه كه
هرچند به طور ناقص وجوددارد, به همراه نيروهاى انسانى متخصص دانشگاهى در مراكز
علمى كشور آذربايجان, مى تواند در كاربرى منابع طبيعى نفت و گاز و توليدات
كشاورزى و دامى و باغ دارى درجهت توسعه صنعتى مفيد و موثر واقع گردد. الگوى
توسعه صنعتى مبتنى بر ذخاير نفت و گاز و توليدات كشاورزى و دامى مى تواند
نويدبخش اقتصاد توانمندى در منطقه قفقاز باشد, به ويژه اين كه سرمايه هاى غربى و
اروپايى و امريكايى و تركيه نيز به كشور آذربايجان سرازير گشته است.



ز: تجربه كوتاه كشوردارى:

از آن جايى كه آذربايجان قبل از قراردادهاى گلستان و تركمنچاى بخشى از قلمرو
حكومتى ايران بوده و پس از قراردادهاى مزبور نيز تحت سلطه تزاريسم و كمونيسم
روسى قرار داشته است, لذا تجربه كاركردهاى يك كشور يا واحد سياسى مستقل را پيدا
نكرده است. اين كشور كه از 1991م در صحنه جغرافياى سياسى جهان ظاهرشد, در حدود
شش سال تجربه كشوردارى دارد, لذا همانند ساير جمهورى هاى تازه استقلال يافته
زمان بيش ترى نياز دارد تا به بلوغ كشوردارى برسد. سازماندهى عناصرى نظير ارتش,
دستگاه سياست خارجى, نيروى انتظامى, دستگاه قضايى, دستگاه و سيستم اقتصادى,
گردش گرى, تجارت خارجى, مشاركت مردمى, آزادى احزاب و دسته هاى سياسى, مديريت
شهرى و منطقه اى و از همه مهم تر احساس استقلال سياسى در مردم و سياست مداران از
جمله امورى است كه به زمان بيش ترى براى رسيدن به بلوغ كشوردارى از سوى دولت
مردان و سياست مداران و نيز از سوى مردم نياز دارد. نگارنده اين واقعيت را در
برخى شوون جامعه آذربايجان از نزديك مشاهده كرده است. بنابراين, نهادينه شدن
احساس استقلال سياسى و نه تابع يك سيستم سياسى كلانتربودن, موضوعى است كه براى
چنين جمهورى هايى هنوز به زمان بيش ترى نيازدارد. به عنوان مثال سوء مديريت
خدماتى شهر باكو و رهابودن برخى امور; عدم احساس امنيت خارجيان از نحوه برخورد
مإموران دولتى; وضع زندانيان; نحوه برخورد پليس و مإموران فرودگاه با خارجيان
و گردش گران; وجود نابه سامانى هاى اجتماعى از قبيل توسعه فقر و طبقات فقير;
گسترش رشوه خوارى و فاصله فقر و غنى و ظهور يك طبقه ثروتمند جديد كه با قدرت
سياسى نيز تركيب شده است; فقدان ثبات در اتخاذ مشى سياست خارجى نسبت به
همسايگان; قبول برخى تعهدات و پيمان ها با قدرت هاى برون منطقه اى نظير امريكا,
اسرائيل,تركيه و جزآنها; تضعيف رابطه سياسى, اجتماعى, فرهنگى و اقتصادى با
جمهورى اسلامى ايران و امثال اين گونه موارد حاكى از آن است كه آذربايجان براى
رسيدن به بلوغ لازم ـ به عنوان يك كشور مستقل ـ زمان بيش ترى نيازدارد.



ح: نامشخص بودن مرزهاى آبى شرق:

به دليل فروپاشى شوروى سابق قراردادهاى دوجانبه 1921 و1940م كه بين ايران و
شوروى منعقد شده و ناظر بر رژيم حقوقى خاصى در درياى خزر بودند, مورد قبول سه
كشور ديگر ساحلى; يعنى تركمنستان, قزاقستان و آذربايجان قرار نگرفت; يعنى الگوى
دو كشورى ساحل خزر پس از فروپاشى شوروى به الگوى پنج كشورى تبديل شد كه شركاى
جديد ساحل خزر مدعى حقوق خود از منابع درياى خزر بودند. در نتيجه ضرورت تإسيس
رژيم حقوقى جديدى مطرح گرديد. كه بين پنج عضو آن اتفاق نظر وجود نداشت.

آذربايجان مدعى تقسيم كل دريا بين اعضإ ساحلى است.

و تلاش هايى كه پس از اجلاس 1374/2/24 در آلماتى مركز قزاقستان(5) شروع
شده است, هم چنان ادامه دارد, ولى نتيجه اى حاصل نگرديده است و كشورهاى ساحلى, به
ويژه آذربايجان به طور يك جانبه اقدام به انعقاد قراردادهاى استخراج نفت با
شركت هاى روسى, امريكايى و جز آ ن مى نمايد كه مورد اعتراض ساير اعضا نيز قرار
مى گيرد. نامشخص بودن مرزهاى فلات قاره آذربايجان و تعجيل آن براى توسعه بهره
بردارى از ذخاير نفتى مورد ادعا, زمينه را براى بروز بحران و درگيرى در منطقه
خزر فراهم مى نمايد.



بازيگران منطقه اى و فرا منطقه اى در آذربايجان

موقعيت و صفات ژئوپلتيكى آذربايجان باعث شده است كه اين كشور دچار خلا قدرت
شود و زمينه را براى رقابت هاى ژئوپلتيكى فراهم نمايد, زيرا برخى كشورها چه در
سطح منطقه و چه در سطح جهان براى خود در آذربايجان يك سرى تعلقات ژئوپلتيكى
قائل هستند. متقابلا آذربايجان نيز سعى دارد, از اين زمينه ها بهره بردارى لازم را
در راستاى منافع ملى خود بنمايد و مشكلات ژئوپلتيكى خود را حل كند.

پس از استقلال آذربايجان زمينه براى توسعه روابط بين اين كشور با جمهورى اسلامى
ايران فراهم آمد, زيرا دو كشور نسبت به يكديگر تعلقات ژئوپلتيكى داشتند.
آذربايجان براى كسب راه ترانزيت جهت ارتباط با دنياى خارج(6) و نيز تإمين
نيازهاى روحى و عاطفى خانواده هاى آذرى كه در طرفين مرز بستگانى داشتند و هم
چنين براى مقابله با ارمنستان و نيز جلب همكارى هاى اقتصادى و فنى, نياز شديدى
به ايران داشت.
جمهورى اسلامى ايران نيز به منظور تإمين نيازهاى فكرى, مذهبى و فرهنگى مردم
شيعه جمهورى آذربايجان و تإمين نيازهاى روحى و عاطفى مردم خود و توسعه حوزه
نفوذ خود در منطقه و جلوگيرى از شكل گيرى كانون تهديد جديد, به گسترش روابط
حسنه, با آذربايجان نيازداشت. در آغاز كار روابط به شدت توسعه يافت, ولى
متإسفانه عوامل محلى و بين المللى وارد ماجرا شده و به سرد شدن روابط دو كشور
بزرگ شيعه نشين جهان و ايجاد فاصله بين آنها كمك كرد.

يكى از عوامل موثر در اين زمينه تبليغاتى بود كه امريكايى ها و وابستگان واقعى
آنها در ايران و آذربايجان درباره شكل گيرى آرمان سياسى الحاق دو آذربايجان
ايران و شوروى به راه انداختند(7) و برخى از مقامات و مسولين ايرانى و
آذربايجانى را تحت تإثير قرارداده و با اقدام يك جانبه دولت آذربايجان, درخصوص
حذف ايران از كنسرسيوم نفتى(8), سياست خارجى ايران در قفقاز متحول گرديد, به
نحوى كه گرايش ايران به سمت ارمنستان بيش تر شد و اين امر بر حساسيت آذربايجان و
بدبينى آن نسبت به سياست ايران در قفقاز تاثير گذاشت. متإسفانه اين وضعيت,
سردى در روابط دو جانبه را تشديد كرد و دولت آذربايجان تضييقات خود را نسبت به
فعاليت هاى سياسى, فرهنگى و اقتصادى ايران در آذربايجان افزايش داد و برخى
جرايد محلى نظير روزنامه ((آزاد ليق)) ارگان جبهه خلق كه به خبرگزارى پرقدرت
((توران)) متكى است و نيز روزنامه ((ينى مساوات)) و جز آن بر تبليغات سوء خود
افزودند. و در تاريخ 75/12/3 ضيإ بنياد اف, معاون فرهنگستان علوم آذربايجان و
نماينده مجلس ملى و رئيس گروه دولتى پارلمانى ايران و آذربايجان كه ظاهرا از
فرماندهان جنگ دوم جهانى و از فاتحان برلين نيز بوده است, در منزلش ترور شد. از
سوئى ديگر برخى تحليل هاى سطحى در داخل ايران, دستگاه سياست خارجى را بر ادامه
سياست دورى گزينى از آذربايجان و نزديكى بيش تر به ارمنستان تشويق مى نمود. نتيجه
اين كم التفاطى دستگاه سياست خارجى ايران به مسئله, از يك طرف و انزواى
ژئوپلتيكى آذربايجان و نيازهاى اقتصادى و تجانس برخى خصلت هاى فرهنگى باغرب باعث
گرديد كه فرصت مناسبى براى حضور قدرت هاى منطقه اى و جهانى كه با جمهورى اسلامى
ايران تضاد دارند, فراهم آيد. اين فرصت باعث گرديد كه قدرت هاى مزبور, مشخصا
امريكا, اسرائيل و تركيه, اولا در منطقه ژئوپلتيكى خزر كه جايگزين آينده خليج
فارس فرض مى شود, جاى پاى خود را محكم كنند; ثانيا دايره نفوذ اقتصادى, سياسى و
فرهنگى خود را تا قفقاز و ماوراى آن توسعه دهند; ثالثا منبع تهديد مناسبى براى
امنيت ملى و تماميت ارضى جمهورى اسلامى ايران به وجود آورند.

جالب اين جاست كه دايره حضور ايران در منطقه, روز به روز محدودتر مى شود و
برعكس, رقبا; يعنى امريكا, اسرائيل و تركيه آذربايجان را به فضاى امنى جهت
استقرار فعاليت هاى خود تبديل مى نمايند كه تفصيل آن مقالى ديگر و مجالى ديگر
مى طلبد.

نكته قابل توجه براى سياست گذاران جمهورى اسلامى ايران اين است كه شكل گيرى
مثلث استراتژيك باكو, آنكارا, تل آويو باهدايت و پشتيبانى امريكا و نيز سفر
((نتانياهو)) از اسرائيل به باكو و سفر مرداد ماه 1376 حيدرعلى اف, رئيس جمهور
آذربايجان به امريكا و انعقاد قراردادهاى نفتى و امنيتى تعهدآور, از يك سو و
تلاش و تعهد امريكا براى ادغام آذربايجان در اقتصاد جهانى و نهادهاى امنيتى
جديدالتإسيس اروپايى و به عبارتى گسترش قلمرو نفوذ ناتو و امثال آن تا پشت
مرزهاى شمالى ايران, اتفاق ساده و كوچكى نيست كه بتوان از كنار آن بى تفاوت گذشت.
اين فرآيندهاى سياسى ژئوپلتيكى حكايت از آن دارد كه دستگاه سياست خارجى ما بيش
از پيش به انديشه ها و انديشمندان متعهد ژئوپلتيك و نيز ارزيابى و بازنگرى اساسى
استراتژى سياست خارجى ايران در حوزه ژئوپلتيكى قفقاز نياز دارد. والسلام


پاورقي ها:پانوشت ها:
1)گيتاشناسى كشورها,سازمان گيتاشناسى,تهران,1369,ص196.
2) مشاهدات نگارنده, تيرماه 1375.
3) روزنامه جمهورى اسلامى, يك شبنه 19/5/1376, شماره 5262,ص 15.
4) همان.
5)همان.
6)بولتن راديوهاى بيگانه, واحد مركزى خبر, 75/12/8,ص 14.
7) كيهان هوايى, شماره 956,70/8/22,ص 6,4,2.
– كيهان هوايى, شماره 950,70/7/10, ص 8.
The News ,Lahore, March,2, 1995 , P.10 –
8 ـ مطبوعات داخلى, 1374/1/24.

/

ماه رمضان ؛ بهار دعا و مناجات با خدا


ماه رمضان ماه خودسازى و تصفيه روح است. خداوند همه اسباب كار را در اين ماه
براى پالايش روح و روان از آلودگى هاى گناه فراهم نموده و با لطف و رحمت مخصوص
خويش همه درها و راه ها را در راستاى تهذيب نفس و صفاى باطن و تكامل معنوى گشوده
است. فرصت بسيار خوبى براى انسان ها است تا در كنار اين سفره بزرگ و متنوع رحمت
الهى بنشينند و با انواع غذاهاى روحى, روح و روان خود را تقويت كنند.

پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((ان لربكم فى إيام دهركم نفحات إلا فتعرضوا لها;(1)
همانا براى پروردگار شما در دوران زندگى شما لحظه هاى بسيار سودمند و مغتنم روى
مىآورد, خودتان را در معرض آن لحظه هاى سودمند قرار دهيد و استفاده شايان
ببريد)).

در حديث ديگر كه حديث قدسى است, خداوند به حضرت داود(ع) چنين وحى كرد: ((ان
لله فى إيام دهركم نفحات إلا فترصدوا لها;(2) همانا براى خداوند در دوران
زندگى شما لحظه هاى سودمندى است, بدانيد و مترصد اين لحظه ها باشيد و آنها را
هوشيارانه و با جديت به دست آوريد)).

ماه رمضان براى تهذيب نفس و خودسازى و پالايش باطن از هرگونه عوامل آلاينده,
بهترين فرصت است, بايد نه تنها خود را در معرض استفاده از آن فرصت قرار دهيم,
بلكه بايد هوشيارانه مترصد آن باشيم و لحظه ها را شكار كنيم و نگذاريم عبور
چرخ هاى روزگار آن را از دست ما بربايد و دور سازد.

اسباب تهذيب نفس و خودسازى در ماه رمضان, تنها به روزه گرفتن نيست, بلكه تلاوت
آيات قرآن, دعاها و مناجات با خدا, اطعام و رسيدگى به مستمندان و محرومان, كسب
صبر و مقاومت, ياد خدا و قيامت در ماه رمضان كه از دستورهاى مستحبى آن است,
هركدام نقشى در خودسازى دارند, يكى از آنها كه مى توان گفت نقش بسيار مهمى در
خودسازى دارد, و ماه رمضان بهار آن مى باشد, دعا و مناجات است كه در اين گفتار
بر آنيم تا به طور خلاصه به بررسى ارزش و شيوه صحيح دعا و نيايش و آثار آن
بپردازيم:



سفارش بسيار موكد به دعا از ديدگاه اسلام

در قرآن و گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) به دعا و نيايش و مناجات با خدا سفارش
بسيار شده است, به عنوان نمونه: 1ـ خداوند در قرآن مى فرمايد: ((قل ما يعبو بكم
ربى لولا دعائكم;(3) بگو پروردگار من براى شما ارجى قائل نيست, اگر دعاى شما
نباشد)).

بنابراين, وزنه و شخصيت و ارجمندى انسان به دعا و ارتباط با خدا بستگى دارد.

2ـ نيز مى فرمايد: ((و قال ربكم إدعونى إستجب لكم ان الذين يستكبرون عن
عبادتى سيدخلون جهنم داخرين;(4) پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا (دعاى)
شما را اجابت كنم, كسانى كه از عبادت من تكبر مى ورزند, به زودى با خوارى وارد
دوزخ مى شوند)).

در اين آيه درباره دعا پنج مطلب مهم مطرح شده است: 1ـ دعا, محبوب خدا است, او
فرمان مى دهد كه دعا كنيد و اهل دعا و راز و نياز باشيد.
2ـ دعا, موجب اجابت است, با فراهم كردن شرايط استجابت كه همان خودسازى است,
به پاسخ مثبت پروردگار دست يابيد. 3ـ دعا, عبادت است و پاداش عبادت را دارد, و
از نشانه هاى عبوديت و بندگى است, بلكه مطابق پاره اى از روايات, دعا بهترين
عبادت است.(5) معاويه بن عمار از امام صادق(ع) پرسيد: دو نفر از دوستان شما
وارد مسجد مى شوند يكى از آنها بيشتر نماز مى خواند و ديگرى بيش تر دعا مى كند,
كدام يك از اينها برترند؟ امام صادق(ع) در پاسخ فرمود: ((إكثرهما دعإ;(6) آن
كه بيش تر دعا مى كند برتر است)).

4ـ دورى كنندگان از دعا و نيايش, مستكبرند و در صف متكبران و خودكامگان هستند.
5 ـ آنان كه اهل دعا نيستند, عذاب خوار كننده دوزخ در كمينشان است.

در گفتار پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) نيز در ارزش دعا, سخن بسيار گفته شده
است, پيامبر(ص) در سخنى فرمود: ((الدعإ سلاح المومن, و عمود الدين, و نور
السماوات والارض;(7) دعا اسلحه مومن, و ستون دين و نور آسمان ها و زمين است)).
يعنى دعا موجب تقويت انسان با ايمان و پايدارى دين و اعتقاد او, و مايه نورانى
شدن روح و روان او در همه جا است, پرواضح است كه داشتن اين ويژگى ها از شاخصه هاى
اصلى خودسازى و تهذيب نفس است. جالب اين كه پيامبر(ص) در گفتار ديگر فرمود:
((الدعإ مخ العباده و لا يهلك مع الدعإ إحد;(8) دعا مغز عبادت است, هيچ كس از
اهل دعا به هلاكت نمى رسد)). يعنى دعا نيروى فكر و انديشه انسان را تقويت و باز
مى كند و به آن طراوت مى بخشد, و آنان كه با دعا و نيايش همدم هستند بر اثر
استفاده از نتايج آن, همواره در عافيت هستند, و هرگز به هلاكت نمى رسند.

اميرمومنان على(ع) فرمود: ((الدعإ مفاتيح النجاح, و مقاليد الفلاح;(9) دعا
كليدهاىپيروزىوگنجينه هاىرستگارىاست)).



رعايت آداب دعا براى بهره مندى بهتر از مكتب دعا

هر عبادتى آداب و شرايطى دارد كه منهاى آن آداب و شرايط, اثر بخش نخواهد بود,
بنابراين بايد آداب و شرايط دعا را شناخت و آن را فراهم كرد تا اثر بخش باشد,
در چنين صورت قطعا اثر به سزايى در خودسازى و بهسازى خواهد داشت. به عنوان
مثال; تصميم بر ترك گناه, صاف نمودن قلب, غذا و كسب حلال, امر به معروف و نهى از
منكر, پذيرفتن رهبر عادل و شايسته از شرايط دعا است, آداب دعا نيز بسيار است از
جمله:

1ـ آغاز كردن دعا با نام خدا و ذكر صفات الهى;

2ـ صلوات بر پيامبر(ص) و آلش;

3ـ شفيع قرار دادن اولياى خدا مانند پيامبر(ص) و امامان(ع) هنگام دعا;

4ـ اقرار به گناه;

5ـ تضرع و زارى هنگام دعا;

6ـ دو ركعت نماز حاجت, قبل از دعا

7ـ كوچك نشمردن دعا;

8ـ ناچيز دانستن خواسته و نيازها در برابر عظمت خدا;

9ـ همت عالى و بلند نظرى در دعا;

10ـ عمومى كردن دعا;

11ـ دعاى پنهانى كه ارزش آن معادل هفتاد دعاى آشكار است;

12ـ دعاى دسته جمعى;

13ـ حسن ظن به استجابت دعا;

14ـ دعا در وقت ها و مكان هاى مناسب و مقدس;

15ـ اصرار ورزيدن در دعا.(10)

روشن است كه رعايت اين شرايط و آداب هر كدام, نقش سازنده در تقويت ارتباط با
خدا و خودسازى دارند, و انسان را در پاكسازى و بهسازى و حركت صحيح و استوار در
راه تكامل, آماده تر مى سازند, بر همين اساس در دعاى كميل مى خوانيم: ((إللهم
اغفر لى الذنوب التى تحبس الدعإ; خدايا بيامرز آن گناهانى را كه مانع اجابت و
اثر بخشى دعا مى گردند)).

وانگهى در دعاهايى كه در ماه رمضان و غير آن خوانده مى شود, غالبا خواسته هاى
ما در آن دعاها, پاكى دل و عمل, و پرهيز از انحراف و گناه و هرگونه آلودگى است,
و به طور كلى محتواى دعاها نيز در مسير خودسازى است; مثلا هر فرازى از دعاى
ابوحمزه ثمالى كه در سحرهاى ماه رمضان خوانده مى شود, مكتب سازندگى و تهذيب نفس و
صفاى باطن است, به عنوان نمونه در فرازى از آن دعا مى خوانيم: ((إللهم طهر قلبى
من النفاق, و عملى من الريإ, و لسانى من الكذب, و عينى من الخيانه;(11) خدايا
قلبم را از نفاق و دورويى, و كردارم را از ريا و خودنمايى, و زبانم را از دروغ,
و چشمم را از خيانت و بى عفتى پاك كن)).

اينها همه نشان دهنده آن است كه دعا و نيايش صحيح با آداب و شرايط, پشتوانه و
عامل استوار و عميقى براى بهره گيرى از روح رمضان در راه خودسازى است, و مكتب
ماه رمضان با توجه به ابعاد مختلفى كه دارد, از جمله دعا در اين ماه خدا,
عاليترين مكتب سازنده براى پرورش روح پاك و قلب سليم و نيت خالصانه و بى شائبه
است.

بايد سعى كرد كه شيوه دعا كردن را از مكتب خاندان رسالت آموخت, چرا كه اين
موضوع يكى از اركان اصلى دعا است كه دعاهاى مناسب, معقول, پرمعنى و بر اساس
اصول صحيح و حساب شده باشد, چنان كه دعاهايى كه از پيامبر(ص) و امامان(ع) نقل
شده و يا در قرآن ديده مى شود, به روشنى اين مطلب را به ما مىآموزد كه مضامين
دعاها بايد از كيفيت و عمق بالايى برخوردار باشد, به عنوان مثال, حضرت ابراهيم
خليل قهرمان توحيد(ع) پس از تجديد بناى كعبه, چند دعا كرد, كه قرآن دعاى او را
چنين بيان مى كند, او به خدا عرض كرد:

((پروردگارا! از ما بپذير كه تو شنوا و دانايى, پروردگارا ما را تسليم فرمان
خود قرار ده, و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمانت باشند به وجود آور! و شيوه
صحيح عبادتمان را به ما نشان ده, و توبه ما را بپذير, كه توبه پذير و مهربان
هستى. پروردگار (پس از من) در ميان مردم پيامبرى از خودشان برانگيز, تا آيات تو
را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت را به آنها بياموزد و پاكيزه كند زيرا تو بر
اين كار توانا و آگاه هستى))(12)

پروردگارا! اين شهر (مكه) را شهر امنى قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش
بت ها دور نگهدار, آنها (بت ها) بسيارى از مردم را گمراه ساختند, هر كس از من
پيروى كند از من است, و هر كس نافرمانى من كند, تو بخشنده مهربانى. تو مى دانى
آن چه را كه ما در نهان و آشكار انجام مى دهيم, و چيزى در زمين و آسمان بر خدا
پنهان نيست)).(13)



سه درس مهم از كلاس دعا

دعا و نيايش كه در برنامه ماه رمضان گنجانده شده و نقش بنيانى در تكوين مفهوم
رمضان و روزه را دارد, تنها درخواست روا شدن نياز از درگاه خدا نيست, بلكه
داراى سه بعد است, و به عبارت روشن تر سه درس بزرگ و مهم را بايد از مكتب دعا به
دست آورد و بايد هنگام دعا هر سه, مورد توجه دقيق قرار گيرد:

1 ـ دعا براى دفع بلاها و روا شدن حاجت ها, چنان كه اميرمومنان على(ع) در سخنى
فرمود: ((ادفعوا إمواج البلإ عنكم بالدعإ قبل ورود البلإ;(14) موج هاى بلاها را
قبل از ورودشان, به وسيله دعا كردن از خود دفع كنيد)).

2 ـ در كنار دعا, تضرع, خشوع, مناجات, راز و نياز و ارتباط تنگاتنگ با خدا
وجود دارد كه قطعا چنين خصالى غرورهاى انسان را مى شكند, و دل را آماده پذيرش
مواهب معنوى مى سازد, و به دنبال آن, آرامش خاطر, قوت قلب و روحيه عالى, عايد
انسان مى شود. چنان كه خداوند مى فرمايد: ((إدعوا ربكم تضرعا و خفيه;(15)
پروردگار خود را با تضرع و خضوع و ملتمسانه در آشكار و نهان بخوانيد)).

3 ـ از همه مهم تر, توجه به معارف بلند پايه و محتواى عميق و غنى دعاهايى است
كه از پيامبر(ص) و امامان(ع) به ما رسيده, كه در حقيقت دانشگاه بزرگ انسان سازى
هستند; به عنوان مثال, دعاى اول صحيفه سجاديه و خطبه اول نهج البلاغه, هر دو
هم سان, معارف اسلام را در سطح عالى تبيين مى كنند, و درس هاى سودمندى از معارف و
عرفان حقيقى را به ما مىآموزند.

توجه عميق به محتواى دعاها موجب ارتقاى سطح معلومات و معرفت شده و آشنايى
انسان را به مفاهيم و ارزش هاى بلند سازنده و تكامل بخش كه در رإس آنها مسإله
توحيد و ابعاد آن است. چندان برابر مى كند, جمعى به امام صادق(ع) عرض كردند: چرا
ما دعا مى كنيم, ولى به اجابت نمى رسد؟

امام در پاسخ فرمود: ((لانكم تدعون من لا تعرفونه;(16) زيرا كسى را مى خوانيد كه
او را نمى شناسيد)). يعنى در كنار دعا بايد توجه به معارف و شناخت خدا و اصول
تكامل نيز وجود داشته باشد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) علا مه مجلسى, بحارالانوار, ج71, ص221.
2 ) همان, ج77, ص168.
3 ) فرقان (25) آيه77.
4 ) مومن (40) آيه60.
5 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص466.
6 ) علا مه طبرسى, مجمع البيان, ج8, ص529.
7 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص468.
8 ) علا مه مجلسى, بحارالانوار, ج93, ص300.
9 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص468.
10 ) اقتباس از محمدى رى شهرى, ميزان الحكمه, ج3, ص260 تا 267.
11 ) محدث قمى, مفاتيح الجنان, ص386.
12 ) بقره (2) آيه127 تا 129.
13 ) ابراهيم (14) آيه 35 تا 38.
14 ) علا مه مجلسى, بحارالانوار, ج93, ص289.
15 ) اعراف (7) آيه5.
16 ) بحارالانوار, ج93, ص368.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى 3



عدالت سازشكارى ندارد!

اشاره:

در دو بخش پيشين گفتيم: با اين كه عدالت خواهى يك خواسته فطرى است و
پيامآوران خدا براى تحقق قسط و عدل برانگيخته شده اند, اما بشر همواره كابوس
وحشتناك ستم و تبعيض را شاهد بوده است. راز اين فاجعه را بايد در انحراف از
جاده انبيا و خودمحورى هاى بشر جستجو كرد و تا انسان به عنوان يك فرد و يك عامل
تعيين كننده با هدايت آسمانى تربيت نشود و به صفت عدالت متصف نگردد, عدل
اجتماعى هرگز تحقق نيافته و از دايره شعار فراتر نخواهد رفت. و اينك ادامه سخن.


دست توانا و عدالت گستر الهى بر اساس حكمت بى چون خود امكانات معيشت انسان ها
را به گونه اى آفريده كه هر اندازه نسل ها گسترش يابند بتوانند از زمينه هاى موجود
در خشكى و دريا و معادن و ذخاير بهره گيرند و چنان كه مى بينيم هر روز ابعاد
جديدى از نعم الهى و منابع نوينى در سياره خاك بر روى بشر گشوده مى شود كه همپاى
زمان مى تواند پاسخ گوى نياز انسان ها در بسيط خاك و استمرار نسل ها باشد و هم اين
نعمت ها را متناسب با استعداد و مصلحت انسان ها تقسيم كرده و استفاده و بهره گيرى
از آن را به تلاش انسان موكول ساخته است, هم چنان كه براى توزيع عادلانه آنها نيز
هدايت و رهبرى لازم را فرموده است. در قرآن كريم فرمود: ((نحن قسمنا بينهم
معيشتهم فى الحياه الدنيا;(1) ما رزق و روزى آنها را در زندگى دنيا ميان آنها
تقسيم كرديم… )).

از سوى ديگر, حكمت ازلى انسان ها را با استعدادهاى گوناگون و گرايش هاى متفاوت
نه به طور يك سان و يك نواخت و با استعداد واحد آفريده, تا هر فرد يا هر گروه
به سوى شغل و حرفه اى كشيده شوند و در اين كارگاه هستى نقش خويش را ايفا كنند,
مشاغل تقسيم گردد خلاها و جايگاه هاى مختلف اجتماعى پرشود, به تصرف درآيد يكى در
پى دانش و هنر, ديگرى حرفه و صنعت, يكى كشاورزى ديگرى دامدارى, يكى مديريت و
ديگرى تعليم و تربيت و… بالاخره كارها زمين نماند و چرخ هاى زندگى به گردش
درآيد و جامعه مدنى شكل بگيرد و رشد و تكامل انسانى صورت پذيرد. خوب با چنين
فلسفه اى كه ضرورت حيات بشر آن را ايجاب مى كند, ناگزير بايد اختلاف سطح و درجه
پديد آيد و هرگز نبايد انتظار داشت همه در يك سطح باشند. لذا خداوند اختلاف
مراتب و درجات مردم را به خود نسبت داده و در ادامه همان آيه مى فرمايد: ((… و
رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا…;(2) و درجات برخى از آنها
را فوق بعضى قرار داديم تا يكديگر را مسخر كنند و به استخدام گيرند)), و از
همين جاست كه تعاون اجتماعى و تشريك مساعى و تبادل منافع صورت مى پذيرد.



تعاون و تعادل

بدين ترتيب آيه فوق دو نكته مهم و بنيادين در زندگى اجتماعى را برمى شمارد:

نكته اول: تقسيم روزى انسان ها از سوى حق تعالى است كه مبدا هر فيض است, چه در
مسائل معنوى (مانند نبوت و امامت) و چه در مسايل مادى و معيشتى؟ و هيچ كس را در
اين امر ياراى استقلال نيست, زيرا ممكن الوجود هرچه دارد, از سرچشمه ازلى واجب
الوجود است. نهايت آن كه انسان ها بايد باتلاش و كوشش روزى مقسوم را بجويند كه
عالم, عالم اسباب است و چنان كه قرآن كريم تصريح مى كند آدمى تنها حاصل سعى و
كوشش خود را برداشت مى كند: ((و ان ليس للانسان الا ما سعى))(3).

و به قول سعدى:

((رزق هر چندبى گمان برسد

شرط عقل است جستن از درها

گرچه كس بى اجل نخواهد مرد

تو مرو دردهان اژدرها))



نكته دوم: تعاون و تعامل در حيات اجتماعى نوع بشر ضرورتى اجتناب ناپذيراست و
اختلاف استعدادها و درجات انسان ها با اين فلسفه است, تا نيازهاى گوناگون بشر
باتشريك مساعى و استخدام يكديگر و تبادل منافع و تقسيم مشاغل تامين گردد كه
بدون آن هرگز زندگى اجتماعى ميسر نيست و چنان كه ملاحظه مى كنيم توسعه و تكامل
علم و صنعت حرفه و فن و … و جامعه و مدنيت در همين اختلاف طبقات و تبادل كار و
محصول كار است و اگر هم افراد بشر با استعداد و ظرفيت يك سان و يك نواخت آفريده
مى شدند, امكان نداشت به استخدام يكديگر تن در دهند و در كنار يكديگر يك زندگانى
مبتنى بر تعاون داشته باشند. چنان كه به تنهايى قادر به تامين زندگى نبودند. كه
معنى آيه ((و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا)) نيز همين است.
به علاوه با همين اختلاف سطح, آنان را در معرض آزمايش قرار مى داده و فقير و غنى
و قوى و ضعيف هر يك وسيله آزمايش يكديگرند.



پديده استثمار و استعمار

اختلاف درجات و امر معيشت در وراى بعد مثبت و سازنده در تكامل انسان است,
باخاطره تلخ استثمار و استعمار و بهره كشى و ضعيف كشى همراه بوده و كارنامه سياه
استضعاف و استكبار را رقم زده است. رشد عقلى و علمى و توسعه فرهنگ و روابط و
تمدن نيز نتوانسته از بحران بكاهد و بلكه با توسعه روابط و تبديل پنج قاره به
دهكده جهانى و كشف حيله هاى سياسى نوين و ابزارهاى تبليغاتى مدرن و ترفندها و
فنآورىهاى روانى اجتماعى و نظامى گرى در ابعادى وسيع تر از گذشته چهره نموده و
شكاف طبقاتى فقر و غنا و قوى و ضعيف و نژاد و تبار را عميق تر كرده است. اگر در
گذشته جنگ ها با تير و كمان و شمشير بوده است, امروزه غول تكنولوژى تسليحاتى
تلفات را به ارقام نجومى رسانيده و تنها در جنگ جهانى اول و دوم چهل ميليون
كشته و هشتاد ميليون معلول و آواره بر جاى نهاده است و ضايعات جنگ با گذشت ده ها
سال هنوز باقى است و به همين قياس در جنگ ها و درگيرىهاى منطقه اى ديگر… پس از
جنگ هاى جهانى به منظور جلوگيرى از تكرار آن چه در گذشته اتفاق افتاد و در حقيقت
حفظ منافع دولت هاى بزرگ به فكر تشكيل سازمانى افتادند كه حقوق بشر را در سطح
بين المللى تضمين كند!! و از اينجا سازمان ملل و شوراى امنيت شكل گرفت و اعلاميه
جهانى حقوق بشر تهيه و تصويب شد. اين اعلاميه هر چند موارد مثبتى در حقوق
بين الملل دربرداشت, اما اين سازمان كم تر حركتى در جهت حمايت از ملل ضعيف از خود
نشان داده و قطعنامه هاى آن هرگاه به نفع جهان سوم بوده پشتوانه اجرايى نداشته
است. همين سازمان براى نخستين بار رژيم صهيونيستى را به رسميت شناخت و
قطعنامه هاى آنان نيز در جهت محكوميت جنايات رژيم اشغال گر تشريفاتى بوده آن هم
از سوى امريكا وتو شده است. ((حق وتو)) براى پنج كشور امريكا, شوروى, چين,
فرانسه و انگليس يك سند زنده ننگ بار وابستگى سازمان ملل و شوراى امنيت به دول
سلطه گر و امپرياليستى است. بنابراين, سازمانى كه آلت دست ابرقدرت ها بوده و
امروز نيز در خدمت شيطان بزرگ و محافل صهيونيستى است و با اين كه آمريكا بدهى
خود را به سازمان نمى پردازد, اما ابزار بى مزد و مواجب ايالات متحده شده است,
بااين حال چگونه مى توان انتظار داشت چنين سازمانى حافظ منافع ملل ضعيف باشد؟!
در جريان جنگ خليج فارس مصوبات اين سازمان به امريكا و متحدانش جواز حمله به
عراق را داد, چون منافع غرب در ميان بود, اما در ماجراى بوسنى و هرزه گوين چون
امريكا منافعى نداشت و از نفوذ بيش تر اسلام در منطقه هراس داشتند سازمان ملل و
شوراى امنيت نظاره گر جنايات قرون وسطايى صرب ها نسبت به مسلمانان اين كشور بودند
و حضور بعدى آنها نيز در جهت منافع سياسى امريكا و غرب و بى رنگ كردن نيروهاى
اسلامى در منطقه بود بدين سان ملل تحت سلطه هرگز نمى توانند به اميد حمايت
اين گونه سازمان ها باشند, بلكه براى اجراى عدالت بايد با تكيه بر نيروى خودى و
مكتب الهى براى حق و عدل قيام كنند, زيرا حق گرفتنى است نه دادنى!



عناصر تحقق عدالت

تجربه تاريخى حيات انسان نشان داده كه تنها با تكيه بر مكتب آسمانى و اعتماد
بر تربيت شدگان اين مكتب به چشم انداز عدالت مى توان اميد بست. قرآن كريم در
فلسفه بعثت پيامبران تاكيد مى ورزد كه ارسال رسل و انزال كتب به منظور تحقق قسط
و عدل بوده و خداوند امكانات چنين آرمانى را فراهم ساخته است: ((لقد ارسلنا
رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا
الحديد فيه بإس شديد و منافع للناس وليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان
الله قوى عزيز;(4) به راستى ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و با
آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم
به قسط و عدل قيام كنند و آهن را پديد آورديم كه در آن قدرت و صلابت است و نيز
سودهايى براى مردم, تا خداوند بداند (معلوم دارد) چه كسى او پيامبرانش را
باايمان به غيب يارى مى رساند و خداوند نيرومند و پيروزاست)). اين آيه مشتمل است
بر چندين ركن بنيادين عدالت اجتماعى:

1ـ منبع قانونى و حقوقى عدل, همانا احكام و آيات و بينات و قوانين عادلانه اى
است كه خداوند به وسيله پيامبران نازل فرموده: ((ركن اول = قانون)).

2ـ پيامبران به منظور اقامه قسط و عدل برگزيده شده و خود سكان دار عدالت
اجتماعى بوده اند ((ركن دوم = مجرى قانون)) و نظر به اين كه قسط و عدل براى
هميشه تاريخ حيات انسان است اوصياى ايشان و نزديك ترين افراد به آنها عالمان
دين وارثان انبيااند چنان كه رسول خدا فرموده: ((العلمإ ورثه الانبيإ)).

3ـ آهن با عدالت و قسط رابطه اجرايى دارد, زيرا هم عامل اقتدار است و هم
وسيله مبارزه با ظلم و ستم و ارعاب متخلفان و سركوب متجاوزان, ((علاوه بر منافع
صنعتى)).

بنابراين عدالت از قدرت تفكيك شدنى نيست و دين و سياست و جهاد و مبارزه با
يكديگر پيوند خورده اند.

4 ـ پيامبران در تحقق اين هدف به كمك مردم نياز دارند, مردمى كه باايمان به
غيب دين خدا را يارى دهند و در تحقق عدل اجتماعى با پيامبران و مجريان عدل
همكارى و همراهى داشته باشند: ((زمينه اجتماعى و مساعدت مردمى)).

به طور خلاصه اين چهار اركان عدالت اند: ((قانون, دستگاه اجرايى,
پشتوانه اجرايى, حضورمردمى)) كه در مباحث عدالت اجتماعى به شرح و بيان هريك بايد
پرداخت.

براى ما كه قرآن را تنها كتاب آسمانى قابل اعتماد مى دانيم و آن را مشتمل بر
احكام و قوانين زندگى ساز و جامع مصالح و منافع ناس, مى شناسيم و فقه اسلامى كه
برگرفته از كتاب و سنت و سيره نبوى و امامان معصوم است تنها منبع قوانين حقوقى
مااست, در بند اول جاى سخن نيست و كليات آن چه در كتاب و سنت آمده, مورد اتفاق
و پذيرش عموم مسلمين است. همه بحث ها و سخن ها در عامل دوم است. در عصر رسالت نيز
ميان فرق مسلمين جاى گفتگو نيست كه مدار حق و باطل و مجرى عدل و محور عدالت و
مسائل و احكام شريعت شخص رسول الله(ص) است. اما مشكل هنگامى بروز مى كند كه رسول
خدا(ص) رخت برمى بندد و اختلافات پديد مىآيد با اين كه آن حضرت براى دوران هاى بعد
از خود نيز به امر الهى محور حق و عدل را مشخص فرمود و بدين منظور اميرمومنان
على ـ عليه السلام ـ و فرزندان او ائمه طاهرين را برگزيده است.

در اين جا از ميان صد روايت متواتر كه مورد اتفاق شيعه و سنى است و در جوامع
روايى فريقين ضبط شده است , تنها به نقل يك روايت از منابع اهل سنت بسنده مى كنيم.
پيامبراكرم(ص) فرمود: ((ياعلى إنت اول الناس ايمانا بالله و اوفاهم بعهدالله
و إقومهم بامرالله و إقسمهم بالسويه و إعدلهم فى الرعيه و ابصرهم بالقضيه و
اعظمهم عندالله مزيه;(5) اى على! تويى نخستين كسى كه از ميان مردم به خدا ايمان
آورد و به پيمان خدا به نيكوترين وجه وفا كرد و به امر خدا قيام نمود و
(بيت المال را) به تساوى قسمت كرد و به عدل و داد ميان رعيت عمل نمود تويى
آگاه ترين آنها به حكم و داورى و دارنده مزيت افزون تر از همه نزد خدا)).



اسطوره عدالت

بنابراين در غوغاسالارى عصر خلافت حاكمان كه عدل اسلامى بازيچه هواهاى نفسانى
شده بود و كار بدان جا رسيد كه عناصر منافق و معاندى چون معاويه و يزيد بر مسند
پيامبر تكيه زدند. تنها شاهراه حق و عدل اميرالمومنين(ع) بود كه حتى غير
مسلمانان آن حضرت را ((نداى عدالت انسانى ناميدند)) و در بيان فضائل و دانش و
عدل و كمالاتش داد سخن دادند. على(ع) براى همه مسلمانان به ويژه ما كه داعيه دار
ولايت و تشيع او مى باشيم, ميزان حق و ترازوى عدالت است.

و ما كه طرفدار نظامى هستيم كه بر مكتب ولايت پى ريزى شده بايد گفتار و كردار و
سيره مبارك او را در سياست, مديريت, حكومت, قضاوت, اموال و حقوق و شئون ديگر
زندگى و كشوردارى ملاك عمل قرار دهيم. در اينجا از ميان صدها كلمه, خطبه و
نامه اى كه از مولاى متقيان روايت شده است, به چند مورد مى نگريم: آن حضرت در اين
كه بقاى دولت و نظام حكومت به عدل و داد وابسته است مى فرمايد: ((من عمل بالعدل
حصن الله ملكه;(6) آن كس كه براساس عدل عمل كند خداوند ملك و دولت او را از
تباهى مصون دارد)).

و در فضيلت عدل مى فرمايد: ((لاعدل افضل من ردالمظالم;(7) بهتر از رد مظالم و
جلوگيرى از ستم عدالتى وجود ندارد)).

در خصوص اموال مسلمين و حقوق توده هاى مردمى با جديت و قاطعيت تمام كارگزاران
خود را به حفظ اين حقوق و پرهيز از حيف و ميل بيت المال همواره توصيه مى فرمود و
كم ترين گذشت و اغماض در مورد متخلفان روا نمى داشت.

از جمله در نامه به يكى از عمال خود مى نويسد: ((درخصوص تو به من گزارش داده
شد كه اگر درست باشد و تو چنين كارى كرده باشى خدا را به خشم آورده و امامت را
نافرمانى نموده و به امانت خيانت كرده اى. و امانت را به خوارى و رسوايى كشيده اى.
به من گزارش رسيده كه تو زمين را برهنه كرده اى (محصولآن را به غارت برده اى) و
آن چه زيرقدم تو بوده برداشت كرده و هرچه در اختيار داشته اى خورده اى هرچه زودتر
صورت حساب خود را بفرست و بدان كه حساب خدا از حساب رسى مردم عظيم تر است.))(8)

هم چنين به يكى ديگر از عمال خود كه به حيف و ميل بيت المال دست زده بود
نامه اى تند و مفصل نوشت و او را مورد نكوهش قرار داد كه:
((من به تو اعتماد كردم و تو را صاحب سر خود قراردادم به جهت امانتى كه در تو
سراغ داشتم. اما همين كه ديدى امانت دارى در زمانه خوار گشته است تو نيز خيانت
كردى… گويا تو حجت و بينه اى از خدا دريافت نداشته اى كه درصدد دشمنى با اين
امت برآمدى و شتابان به بيت المال هجوم آوردى و آن چه در توان داشتى از اموال و
حقوق پيرزنان و يتيمان, همچون گرگ ربودى و با خاطرى آسوده به حجاز بردى گويى
اينها ميراث پدر و مادرت بوده است. سبحان الله! آيا تو به معاد ايمان ندارى؟ يا
از مداقه حساب آخرت نمى هراسى؟ تو را ما فردى عاقل مى دانستيم! چگونه آب و خوراك,
گواراى تو است در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى؟ چگونه با اموال
يتيمان و بيوه زنان و مومنان و مجاهدان كنيزان مى خرى, و زنان به همسرى مى گيرى؟!
از خدا بترس و حق اين مردم را به آنها بازگردان كه اگر اين كار را نكنى و
خداوند به من امكان دهد با اين شمشير تو را مجازات خواهم كرد. و سرانجامى جز
دوزخ نخواهى داشت. به خدا قسم اگر حسن و حسين كارى را كه تو كردى مرتكب مى شدند
از آنهاحمايت و هوادارى نمى كردم تا حق را از آنان بستانم و ظلمى كه نموده بودند
كيفر كنم…)).(9)

و نيز در خطبه اى كه در آغاز خلافت خود ايراد نمود با اشاره به لجام
گسيختگى هايى كه در عهد عثمان در بيت المال رخ داده و اموال مسلمين را به اين و
آن بخشيده بودند با قاطعيت هرچه تمام تر فرمود: ((به خدا اگر ببينم كه با اين
عطايا و بخشش ها زنانى را كابين بسته اند يا كنيزان با آن خريده اند, آن را به
بيت المال باز مى گردانم, زيرا در عدالت گشايش است و كسى كه عدل بر او تنگ آيد
تحمل ظلم و ستم بر او گران تر است)).(10)

((آگاه باشيد تيره روزىها درست همانند روزى كه پيامبر برگزيده شد (عهد
جاهليت) بار ديگر به شما روى آورد… به خدا شما غربال مى شويد و همانند ديگ
جوشان زير و زبر خواهيدشد آن چنان كه بالا پايين و پايين بالا قرار گيرد و آنان كه
در اسلام سبقت داشتند و كنارزده شده بودند سر كار خواهندآمد و كسانى كه با حيله
و تزوير جلو افتاده بودند عقب رانده خواهند شد)).



امروز نهيب اميرمومنان متوجه ماست

ما كه مى خواهيم پس از چهارده قرن فترت در حكومت اسلامى نمودارى از حاكميت قرآن
باشيم و عدالت على(ع) را به جهانيان ارائه دهيم و طلايه دار امامت امم باشيم بايد
بدانيم قوام نظام ما, فرهنگ ما, سياست ما و انقلاب ما به عدالتى با قاطعيت على(ع)
نيازمند است, مردمى كه با تمام توش و توان نداى امام خود را پاسخ داد و عصاره
جان و عزيزان را به پاى درخت انقلاب نثار كرد تا اين ((شجره طيبه)) به ثمر نشيند
و ((وعده الهى)) با حاكميت مومنان تحقق پذيرد, نمى تواند ناظر بى عدالتى و ستم
اجتماعى و شكاف طبقاتى و فقر و غنا باشد, سرمايه دارى بى قيد و شرط را از يك سو و
عسرت و نكبت را از سوى ديگر در پاره اى قشرها نظاره كند. امروزه ثروت اندوزى,
رشوه خوارى, رباخوارى و حق و حساب به شيوه اى وحشتناك ظهور كرده و در حال رشد
كردن است و اگر اين غده سرطانى در نطفه نابود نشود پيكر جامعه را عليل خواهد
كرد و ارزش ها را به نابودى خواهد كشاند خودسرى و رسوايى مالى و تخلفات در
شهردارىها حيثيت انقلاب را لكه دار كرده و مديريت ها را زير سوال برده و روح
بدبينى و يإس را دميده است, شعار حمايت از بى خانمان ها و تامين مسكن با عوارض
كلان و نرخ تراكم كه ازسوى شهردارىها همزمان بااين شعار به دو برابر افزايش
يافته شعارى ديوارى و نقش برآب و مسخره بيش نيست, برج سازى به شيوه اى نامعقول و
نامناسب بافت شهرى را خراب كرده و فضاى پردود و جهنمى تهران را تنگ تر كرده و
هريك از اين برج ها خنجرى است بر دل مستضعفان و تيرى برچشم بى خانه ها و
اجاره نشين ها كه در يك اطاق اجاره اى زاده شده و در همان اطاق ها مى ميرند و سرنوشت
نسل هاى بعدىشان نيز نامعلوم است. اتومبيل هاى بيست ميليونى تا صدميليونى خط
بطلانى است بر شعار مبارزه با تجمل گرايى و رفاه طلبى و استثمار و اسراف كارى …
نمايشگاه هاى بزرگ بين المللى لباس و لوازم مصرفى و كالاهاى لوكس خارجى زنگ خطرى
است از نفوذ مصرف گرايى و بازاريابى به نفع خارجى ها و نيشخندى بر خود اتكايى و…
تبليغات انتخاباتى مصداق بارزى است از ريخت و پاش گستاخانه بيت المال و اسراف
كارى. راستى اگر قرار است عدالت اسلامى, كه عمود اجتماع و سنگ زيرين ارزش هاست,
به اجرا درآيد, بايد پا را از شعار فراتر نهاد. اگر بنا باشد ارزش هاى انقلاب
اسلامى به دست نسل هاى بعدى برسد و هجوم فرهنگى تبليغى بيگانه بى اثر گردد و فساد
از جامعه رخت بربندد اين جز با عدالت اجتماعى در عرصه عمل و قاطعيت در حق و
گرفتن حلقوم رفاه طلبان و مترفين راه ديگرى ندارد. زيرا باعدالت دل ها آرام
مى گيرد و قلب هاى فرار سامان مى پذيرد. چنان كه در خطابه صديقه كبرى(ع) آمده:
((والعدل تنسيقا للقلوب)). اگر قرار است عدالت به اجرا درآيد چاق و لاغر و قوى و
ضعيف ندارد. خدمات يك فرد يا يك نهاد هرگز دليل برآن نيست كه از تخلفات و لوث
كردن مسئوليت او چشم پوشى شود همان گونه كه على(ع) فرمود: ((اگر حسن و حسين(ع)
تخلفى مى كردند از سياست و مجازات من در امان نبودند اجراى عدالت سازش كارى و
غمض عين نمى شناسد)). على عليه السلام مى فرمايد: ((لايقيم امر الله سبحانه الا من
لايصانع و لايضارع و لا يتبع المطامع;(11) امر خدا را به پا نمى دارد مگر كسى كه
سازش كار نباشد رنگ پذير نباشد و تحت تإثير طمع قرار نگيرد)) و اين سخن على(ع)
را بايد هر مسولى نصب العين در اتاق كار خود قرار دهد و در عمل به آن بكوشد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) زخرف(43) آيه 32.
2 ) همان.
3 ) نجم(53) آيه 39.
4 ) حديد(57) آيه 25.
5 ) حليه الاوليا, ج1, ص66 و الرياض النضره, ج3, ص176.
6 ) و 7 ) تصنيف غرر الحكم, ص446.
7 ) نهج البلاغه, نامه 40.
8 ) همان نامه 41.
9 ) همان نامه 14.
10 ) همان نامه 15.
11 ) همان, قصار, حكمت 110.

/

صراط مستقيم


آخرين قسمت

4ـ كسى نگفته است ميليون ها ميليون مسلمان طاعتشان مقبول نمى افتد و همه در جهنم اند , كسى معيار بهشت و جهنم را به دقت نمى داند: (( ليس بإمانيكم ولا إمانى إهل الكتاب من يعمل سوءا يجز به ; بهشت و جهنم نه بر اساس آرزوهاى شما تقسيم مى شود و نه بر اساس آرزوهاى اهل كتاب بلكه هركس كار بدى انجام دهد جزاى آن را خواهد ديد)). نه تنها در مقابل مسلمانان ديگر كه در مقابل اهل كتاب خدا چنين مى فرمايد , معيار بهشت و جهنم آروزهاى ما نيست . در روايتى از إمير المومنين ـ عليه السلام ـ آمده است : ((يكى از درهاى بهشت براى مسلمانانى است كه شهادت به وحدانيت داده اند و ذره اى از بغض ما اهل بيت نداشته اند)) .
عمل هرچه باشد چه خوب و چه بد , چه كم و چه زياد در آن جهان اثر دارد, و اين معقول نيست كه چنگيز و هيتلر و صدام, با تبهكاران معمولى دريك جا باشند . هم چنان كه بهشت را ((درجات)) است, ((جهنم)) را نيز ((دركات)) است . پس جهنميان نيز از عمل خوب خود در اين جهان نفعى مى برند, هر خدمتى كه انسان به دين خدا كند و براى خدا باشد در اين جهان و آن جهان در سعادت او موثراست و البته محاسبه نهائى را فقط خدا مى داند .
5 ـ نمى دانم منظور از اين جمله كه آيا عيسى ـ عليه السلام ـ فقط براى اين بود كه جمعى عظيم مشرك شوند و آيين تثليث را برگيرند چيست ؟ آيا اين نويسنده مى خواهد عقيده ((تثليث)) را در ميان مسيحيت انكار كند كه اين انكار آفتاب است ؟ آيا مى خواهد آن را هم از صراطهاى مستقيم خداوند معرفى كند, كه ظاهرا چنين است! پس با صريح آيات قرآن كه خودرا پيرو آن مى داند, چه مى كند ؟ خداوند از زبان عيسى مسيح ـ عليه السلام ـ نقل مى كند كه به پيروانش فرمود : (( وان الله ربى وربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم فاختلف الا حزاب من بينهم ; الله پروردگار من وشما است اورا بپرستيد اين راه راست است , ولى گروه هاى مختلف در ميان آنها پديد آمد)). و مى فرمايد : (( لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح بن مريم وقال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى وربكم … ; آنان كه خدارا با مسيح متحد مى دانند كافرند, در حالى كه مسيح به بنى اسرائيل گفت خدارا كه پروردگار من و شماست بپرستيد)); (( لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلا ثه وما من اله الا اله واحد … ; كافر شدند آنان كه گفتند خدا يكى از سه چيز است, در حالى كه معبودى جز خداى يكتا نيست)). و در جاى ديگر: (( واذ قال الله يا عيسى بن مريم إإنت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى إن إقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته … ; و هنگامى كه خداوند فرمود : اى عيسى بن مريم, آيا تو مردم را گفتى كه من ومادرم را به جاى خدا بپرستيد ؟ عيسى گفت : منزهى تو , ياراى من نيست كه سخنى به جز حق بگويم , اگر گفته بودم تو آن را مى دانستى )).
آيا بازهم شكى در اين هست كه اينان كه قائل به تثليث اند, پيرو عيسى نيستند , نه اين كه او ((مضل)) بوده است و (نعوذ بالله) از سوى شيطان آمده است . او از سوى خداى رحيم و رحمان آمده است و براى هدايت خلق , ولى پيروان واقعى او جز عده قليلى نبودند, هم چنان كه دعوت انبيا در طول تاريخ بشر به شهادت قرآن دچار اين مشكل بوده است .
درباره قوم لوط, خداوند از زبان ملائكه مى فرمايد : (( فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ; ما در آن شهر فقط يك خانه از مسلمانان ديديم)). كه منظور همان خانه لوط ـ عليه السلام ـ است, و درباره دعوت حضرت موسى ـ عليه السلام ـ آمده است : (( فما آمن به الا ذريه من قومه ; پس كسى به او ايمان نياورد, جز جماعتى از قوم خودش )). و درباره دعوت نوح ـ عليه السلام ـ: (( وما آمن معه الا قليل ; ايمان نياورد با او جز اندكى )). و هم چنين … بلكه به طور كلى مى فرمايد : (( وقليل من عبادى الشكور ; اندكى از بندگان من سپاسگزارند )).
6ـ اين جمله از يك مدعى توحيد بسيار عجيب است كه ((با اين منطق همواره منطقه عظيمى از عالم و آدم تحت سيطره وسلطنت ابليس است و بخش لرزان و حقيرى از آن در كفالت خداست)) . گويا ابليس و پيروانش از سيطره و سلطنت خداوند خارج اند و تحت كفالت الهى نيستند . هيچ موحدى, ابليس را در مقابل خدا قرار نمى دهد , هيچ قدرتى در مقابل خدا وجود ندارد , شيطان و انسان , گمراهان و ره يابان , همه تحت كفالت اويند وهمه را او قدرت داده است و همواره مى دهد .
گمان نيست, بلكه احتمال هم نمى رود كه نويسنده اين نوشتار اين مطلب را نداند, ولى معلوم نيست چه انگيزه مهمى در پيش بوده كه بديهيات توحيد را ناديده گرفته است .
7ـ عناوين كافر و مومن فقهى دنيوى نيستند, بلكه عناوينى قرآنى هستند . قرآن مردم را به دو دسته متمايز تقسيم كرده است: (( هو الذى خلقكم فمنكم كافر ومنكم مومن ; او شمارا آفريده است پس بعضى كافر شدند و بعضى ايمان آوردند)). (( فمنهم من آمن به ومنهم من صد عنه ; بعضى به آن (شريعت آسمانى) ايمان آوردند و بعضى نه تنها خود ايمان نياوردند كه مانع ايمان ديگران نيز شدند )). و اكثر هم كافران اند: (( فإبى إكثر الناس الا كفورا ; اكثر مردم به جز كفر مسلكى را نپذيرفتند)). (( وإكثرهم الكافرون ; اكثر آنها كافرند)). و قرآن پر است از (( الذين كفروا )) و صفات خاص آنها و پى آمد كفرشان و عاقبت كارشان و (( الذين آمنوا )) وخصال و اعمال آنها و جزاى عملشان وموفقيتشان در دنيا و عقبى, و هرگز اين امتياز و جدايى صف, بر كسى كه قرآن را قدرى ورق بزند, پوشيده نيست .
در اين مقاله به مطلبى اشاره شده است كه ممكن است, در ذهن اكثر مردم منشإ شبهه اى باشد , و آن اين كه اگر ما بر حق باشيم, اين از حسن اقبال و بختيارى ماست كه در خانواده اى و شهرى و جامعه اى و كشورى مسلمان و شيعه مذهب و متدين متولد شده ايم و نشإت يافته ايم و اگر در خانواده اى مسيحى يا يهودى بوديم به همان دين در مى آمديم . و چون حسن اقبال نمى تواند معيار درستى راه باشد, پس نويسنده نتيجه گرفته است كه همه راه ها راست و درست است .
جواب اين است كه شكى نيست كه اين از ((حسن اقبال)) ماست و اين نعمتى است كه خداوند به ما عطا فرموده و بايد اورا سپاسگزار باشيم, هم چنان كه امام حسين ـ عليه السلام ـ در دعاى عرفه از نعمت هاى الهى, يكى را همين برمى شمارد كه او را در دوران حكومت كفر به دنيا نياورد, بلكه در عهد اسلام به دنيا آورد و زمينه و محيط مساعد براى كمال معنوى او فراهم نمود . اصولا اين غير قابل انكاراست كه محيطهاى مختلف در سعادت و شقاوت انسان موثر است, همچون ساير عواملى كه از اختيار انسان خارج است . حتى اگر ((پلوراليسم)) را بپذيريم, ولى محيطهايى كه انسان را به جنايت كارى سوق مى دهد بدون شك با محيطهاى آرام, مختلف است, و اين از حسن اقبال كسانى است كه در اين محيط اند . بدون شك مردمى كه در دوران طاغوت يا قبل از پديد آمدن اسلام مى زيستند, زمينه فساد اخلاقى و اعتقادى و فرهنگى براى آنها فراهم بود و در دوران اسلام و حاكميت دين كمتراست . و اين از حسن يا سوء اقبال است , ولى اين هرگز دليل درستى همه راه ها نيست , و هم چنين دليل بر جبر و عدم اختيار نيست , و مواخذه آن بدبختان ظلم نيست , زيرا هركس را خداوند به اندازه اى كه حجت بر او تمام شده است, مواخذه مى كند , هرگز جنايت كار دوران جاهليت, مانند جنايت كار دوران اسلام مواخذه نمى شود .

ولايت فقيه :
در اين مقاله مسإله ((ولايت فقيه)) نيز مورد حمله قرار گرفته است كه: ((عمده دليل آن روايت عمر بن حنظله است كه جمعى در ثقه بودنش شك دارند , و مضمون آن هم سوالى است مربوط به نزاع جزئى بر سر ارث و طلب , و لفظ وارد در آن هم حكم و حاكم است كه ذو وجوه و محتمل المعانى است , ودلالت روايت هم بر مقصود به هيچ وجه روشن و محكم واجماعى نيست …)) .
البته اين مطلب به صورت مثال ذكر شده است, ولى خواننده مقاله متوجه مى شود كه از بخش هاى مهم مقاله است و اگر نگوييم مقصود اصلى همان است, حد اقل يكى از اهداف اساسى اين نوشتاراست . و اين مايه تعجب است كه چرا اين همه دشمنى با اين پديده پر بركت از سوى بعضى مدعيان دين مى شود . به فرض كه هيچ دليلى بر ((ولايت فقيه)) نباشد, ولى واضح است كه در سايه اين اعتقاد وحدت ملى و دينى به وجود آمد , و اين ولايت فقيه بود كه ديو طاغوت را از سرزمين اسلامى بيرون كرد و آن را از سلطه اجنبى نجات داد , و همين اعتقاد معجزه گر بود كه در جنگ هم مانع پيروزى همه هم پيمانان استعمارگر و دشمنان اسلام شد , و اگر جز اين بود مايا بايد تن به شكست مى داديم يا دست در دست اجنبى مى نهاديم . آيا با چنين پديده اى ستيز و مبارزه رواست ؟!
بگذريم از اين كه دليل آن به روايت عمر بن حنظله اختصاص ندارد و اين روايت روايتى است عميق و ائمه ـ عليهم سلام الله ـ فرموده اند كه فقيه كسى است كه كنايات و اشارات مارا بداند .
البته نويسنده , اين مثال را براى مطلبى شامل تر آورده است و آن اين كه اصولا دين , مايه ارزشمندى و تكيه گاه محكمى ندارد , مطلبى به اهميت حاكميت در چنين روايتى گنجانده شده است واين به دليل توفيقى است كه جائران و طاغوتيان در محصور كردن امامان شيعه يافتند كه به آنان اجازه نشر آزادانه آراى خود ندادند و اين محروميتى عظيم در دين براى شيعيان و به اعتقاد شيعيان (!!!) براى كل اسلام پديد آورده است .
تا اين جا سخن از فقر فرهنگى شيعه است و از اين پس اشاره به نقص قرآن و عدم موفقيت … در كامل كردن دين است, عبارت مقاله چنين است : ((آيا اگر حيات مبارك پيامبر طولانى تر مى شد و يا وقايع تاريخى مهم ديگرى در طول عمر ايشان رخ مى داد, حجم قرآن از اين كه هست بسى افزون تر نمى گشت وكتاب مرجع مسلمانان واجد نكته هاى روشنگر بيش ترى نمى شد ؟ مگر قرآن پابه پاى حوادث زمانه رشد نيافته و پيش نيامده است ؟)) .
خداوند مى فرمايد : (( اليوم اكملت لكم دينكم وإتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الا سلا م دينا … ; امروز دين شمارا كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما برگزيدم )).
وپيامبر گرامى اسلام فرمود : چيزى نيست كه شمارا از دوزخ دور كند و به بهشت نزديك كند, مگر اين كه شما را به آن ((امر)) كردم و چيزى نيست كه شمارا به دوزخ نزديك كند و از بهشت دور كند مگر اين كه شمارا از آن ((نهى)) كردم . و البته شكى نيست كه در دين مسائلى است كه پيامبر آنها را به صراحت نفرموده است ودر قرآن هم نيامده است, ولى پيامبر آنهارا به جانشين خود بيان كرد و او را ابوابى از علم آموخت كه از هر كدام هزاران هزار باب علم باز مى شد , و اگر نقصى در دين پيدا شده, از همين جا پيدا شده است كه بدخواهان , مردم را از اين باب علم محروم كردند . واين نكته جالب توجه است كه آيه مذكور در روز غدير هنگامى نازل شد كه امير المومنين ـ عليه السلام ـ به خلافت رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نصب شد و آن روز دين كامل شد كه رهبر آينده آن تعيين شد .
در پايان اين قسمت چنين آمده است ((داعيه داران ولاف زنان و خودپسندان و پندار پرورانى كه دماغى سرشار از نخوتى ستبر دارند, قدرت و لياقت هم رديف نشستن با ديگران را ندارند و در تنهايى عجب آلود خود مرارت محروميت از محبت را تجربه مى كنند)) .
البته اين صفات, منطبق نمى شود بركسى كه همه گفته هاى دانشمندان را باطلى آميخته به حق مى داند و حتى دين پيامبران را يافته هاى شخصى آنان از تجليات الهى مى داند كه البته به همين دليل همه بشرى و دنيوى و ضعيف و ناچيز و تغيير پذير ونسبى اند و اين سرنوشت هر دينى و هر مسلكى است, بل سرنوشت هر موجودى است كه پابه خراب آباد تاريخ و طبيعت مى نهد و جامه بشريت و ماديت مى پوشد !!! به جز ادعاى خود كه بر همه چيز و همه كس و همه افكار و يافته ها صادق است و هرگز تغيير نمى يابد و استثنا ندارد .
در دهمين بخش اين مقاله آمده است : ((بيش تر دين داران دين دارىشان علت دارد نه دليل زبان حال عموم دين داران اين است كه (انا وجدنا آبإنا على امه وانا على آثارهم مقتدون ) نه فقط عاميان كه عموم روحانيان دينى هم چنين اند … نادرند محققانى كه از تحسين و تقبيح و تقليد و تمتع از راه دين آزاد باشند … اين نهنگان درياى تحقيق در آبگيرهاى كوچك مذاهب و مسالك رايج نمى گنجند, بل هر يك از آنان خود مذهبى است اينان اهل حدثنى قلبى عن ربى اند و راز شان را جز خدا نمى داند …)) .
در نتيجه تمامى علماى مذاهب اهل تحقيق نيستند و فقط صوفيانى كه خودرا از كتاب و سنت پيامبر مستغنى مى دانند و به حق واصل شده اند و ادعاى ((حدثنى قلبى عن ربى)) دارند و هيچ دين و مذهبى ندارند, آنان اهل تحقيق اند . پس اين صراطهاى مستقيم چه شد ؟ و اين كثرت هدايت شده به كجا هدايت شده اند ؟!
آمده است كه ((متوسطان اسير زنجير علتند تا دليل , ومتوسطان جهان را پر كرده اند , بر اينان سنت و تقليد و سابقه ومحيط و معيشت و خشم و شهوت بيشتر فرمان مى راند تا دليل و قرينه و برهان و حجت , بيشتر محكوم جبرند تا اختيار , و بيش تر معذورند تا مسئول …)) در عين حال همه اينها بر صراط مستقيم اند!!!
وانگهى چرا فقط اين نهنگان لا دين و لا مذهب از تعصب دين آبا و اجداد استثنا شده اند ؟ پس اين عالمان و محققانى كه از مذهبى به مذهب ديگر گرايش مى آورند از كدام گروهند ؟ مگر نادرند آنان كه دست از دين و مذهب آباواجداد خويش بر مى دارند؟ پس اين تحولات عظيم مذهبى در جامعه ها از كجا نشإت گرفته است ؟ و چگونه جامعه سنى مذهب ايران تبديل به مركز تشيع در جهان شده است ؟ و آيا مبدإ آن يك تحول فكرى وفرهنگى نبوده است ؟!!
هم اكنون در زمان ما موج تشيع گرايى را كه در مصر و مراكش والجزاير , نويسندگان و محققان را به خود جلب كرده است, چگونه تفسير مى كنيد ؟ آيا اينها نهنگان درياى تحقيق نيستند وفقط آنان كه به پلوراليسم رسيده اند و خودرا از اسارت دين و مذهب رها كرده اند, محقق اند؟!
آمده است : ((كه هيچ فقيهى نداى پلوراليسم در نداده است اين پيام از آن محققان است)) .
منظور از محققان در مقابل فقيهان كسانى است كه خودرا از قيد و بند كتاب و سنت رها كرده اند , سر در انديشه خود فرو برده اند و به پلوراليسم رسيده اند كه آن حق مطلق و تغيير ناپذيراست , اما فقيهان چون اسير قيد و بند كتاب و سنت اند, هرگز به چنين تحقيقى نخواهند رسيد , وگرنه اگر منظور نداى وحدت و نزديك كردن افكار و انديشه ها و دست برداشتن از تعصب ها و تحمل مخالفت ها باشد كه فقيهان شيعه پرچم دار آنند و از اين روى فقه شيعه پويا و متحرك و جاودانه است و اگر بر تقليد از پيشينيان اساس نهاده بود, هم چنان مانند ساير مذاهب جامد و بى روح بود .
و مگر فقيهانى; همچون آيه الله بروجردى و امام خمينى وديگران , مسلمانان را به وحدت نخواندند و مراكز تقريب نيافريدند . پس منظور از وحدت در مقابل تجزم و تعصب دست برداشتن از اين قيد و بند اسارت است كه در نتيجه همنشين همه شدن و از محبت آنان كام بردن را درپى داشته باشد . البته مومنان ديندار از چنين همنشينى بيزار و گريزانند و اين نه از روى نخوت ستبر است, بلكه از روى تقوا و خدا ترسى است و از روى محبت و عشق به خداوند است . عشق به خدا با عشق به دشمنان او هرگز در يك دل جمع نمى شود .
(( لا تجد قوما يومنون بالله واليوم الا خر يوادون من حاد الله ورسوله ولو كانوا آبإهم إو ابنإهم إو اخوانهم إو عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الا يمان وايدهم بروح منه ويدخلهم جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها رضى الله عنهم ورضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون ; هرگز نخواهى يافت كسانى را كه ايمان به خدا و روز واپسين دارند كه دوستى كنند با آنان كه در برابر خدا و رسول (شريعت خدا و رسول) ايستاده اند (وقد علم كرده اند و تسليم فرمان الهى نيستند) هرچند آنان پدران يا فرزندان يا برادران يا قوم و قبيله آنان باشند . اينانند كه خداوند در دلشان ايمان را تثبيت نموده است و آنان را به روح خاصى از خود مويد داشته است و آنان را در بهشت هايى كه جوىها در آن جارى است جاودانه جاى خواهد داد او از آنها راضى و خشنود و آنها از او راضى و خشنودند آنان حزب الله و گروه خاص خدايند. هان, تنها حزب خدا در جهان رستگارند )).
آرى مومنان واقعى هرگز ((پلوراليسم)) را نمى پذيرند و هرگز ((پلوراليسم)) با ايمان به خدا و روز جزا, در يك دل جمع نمى شود. بايد توجه داشت كه آيه مذكور ايمان به خدارا تنها محور دوستى قرار نداده است, بلكه ايمان به خدا و رسول را . كسى كه فرمان رسول را گردن ننهد و تسليم نباشد, هرچند اين عصيان در بعضى از اوامر او باشد مانند فرمان ولايت كه در مورد إمير المومنين و ساير ائمه ـ عليهم السلام ـ صادر شده است, با چنين كسى نبايد دوستى كرد, مگر از روى سياست كه در سوره ممتحنه ذكر شده است .
و در نوشتارى ديگر از اين نويسنده مطلبى در توضيح همين مقاله آمده است كه با اختصار بخش هايى از آن را بررسى مى كنيم : ((اسم هادى خداوند اسم بى مسمائى نيست, اسمى نيست كه تجلى و تحققش تشريفاتى و براى رفع تكليف(!) باشد, خداوند پيامبرانى را بفرستد و آنان هم در گرداب كفرورزىها گرفتار آيند و پيامشان خاموش و خفه گردد وخداوند هم ـ العياذ بالله ـ دلخوش و آسوده خاطر باشد كه ما به تكليف خود عمل كرديم و آنان مختارانه دين زدايى و كفر ورزى كردند ما هم مقتدرانه آنان را به آتش جحيم مى افكنيم .. آن كه جدا به دنبال هدايت مردم است, نمى تواند بنشيند و تماشا كند كه متاع هدايتش را به زورو تزوير مى ربايند و طرح و نقشه اورا ناكام مى گذارند و بازهم دست اصلاحى از آستين قدرت به در نياورد و به كمك مظلومان و محرومان نشتابد, خداوند رحيم چگونه مى تواند ببيند اكثر مخلوقاتش از اين نعمت فاخر كه اعظم نعم اواست به راهزنى راه زنان محروم مى مانند وچاره اى نيانديشد و راه را بر آنان نبندد؟!… به همين سبب اكثر افراد عالم را در اكثر ادوار تاريخ و اكثر فرق مسلمانان را در عالم اسلام بايد بهره مند از هدايت دانست … شرط اول اين حكم آن است كه معناى هدايت را فراخ بگيريد … و شرط دوم اين كه هدايت را در يك نوع و يك مرتبه منحصر ندانيد و انواع ودرجات آن را قبول كنيد سوم اين كه اختيار مردم را به داعى عقل و فطرت اختيارى هدايت شده و خيرجو بدانيد و لذا آن را در مقابل هدايت گرى خداوند ننهيد و نگوييد خداوند دين را فرستاد, اما مردم به اختيار از آن رو برگرداندند بلى بعضى ها به اختيار اعراض از حق مى كنند, لكن مردم على الاغلب به اختيار حق را مى گزينند حقى كه چندگونه و چند چهره است …)) .
اين سخن در صورتى درست مى آيد كه ما اين پيش فرض را پذيرفته باشيم كه طرح و نقشه خداوند هدايت اغلب مردم است . آن گاه مى توان گفت به دليل اين كه قدرت لا يتناهاى الهى هرگونه مانعى را از سر راه پياده شدن اين طرح بر مى دارد. پس اغلب مردم هدايت شده اند, ولى اين گونه تفكر اساسى ندارد . اگر گفته شود ((رحيم)) بودن خداوند اقتضا مى كند كه اكثر مخلوقاتش از اين نعمت فاخر بهره مند شوند , پاسخ اين است كه اگر چنين اقتضايى باشد, چرا اقليتى ناكام بمانند ؟ در پيشگاه خداوند مخلوقات يكسان اند , چرا بعضى را بر بعضى ترجيح دهد و اقليتى را ناكام بگذارد ؟ ! مگر او قدرت هدايت همگان را ندارد يا از خوان نعمت او كم مى آيد يا بهشت او تنگ است و جابراى همه نيست ؟! و اگر چنين باشد چرا اصولا شيطان را بيافريند كه انسان ها را بفريبد ؟ و چرا در جهان به فرعون ها و نمرودها قدرت دهد تا راه هدايت را به زور ببندند ؟ و چرا قارون ها را ثروت دهد تا با پول مردم را از گرد پيامبران بپراكنند ؟ و چرا انسان هاى اغواگر و بد انديش و كژ فهم را بيانى جذاب دهد كه مردم را از صراط مستقيم او دور سازند ؟ و چرا و چرا و چرا ؟؟؟
باز مى گرديم به قرآن , خداوند مى فرمايد : ((ولو إن قرآنا سيرت به الجبال إو قطعت به الارض إو كلم به الموتى بل لله الا مر جميعا إفلم ييإس الذين آمنوا إن لو يشإ الله لهدى الناس جميعا …; و اگر قرآنى فروفرستيم كه كوه ها را با آن بتوان جابه جا كرد و زمين را بتوان شكافت يا در نورديد و با مردگان بتوان سخن گفت (هرگز آنها ايمان نمى آورند) ولى همه كار به دست خداوند است, آيا نبايد مومنان از ايمان آنان (مشركان) مإيوس شوند (وبدانند كه) اگر خدا بخواهد همه مردم را هدايت مى كند )). نتيجه اين كه خدا نمى خواهد همه مردم را بدون اختيار هدايت كند و مى خواهد كه هركس خود راه هدايت را پذيرفت هدايت شود و جز آن چه او مى خواهد چيزى واقع نمى شود ونظير اين آيه در قرآن بسياراست .
پس اين سخن كه خداوند جدا دنبال هدايت است. اگر منظور راهنمايى باشد خداوند به همه انسان ها كم و بيش رسانده است واگر منظور رسانيدن به مقصود باشد, واقعيت ندارد, و اما اين سخن كه ((هدايت)) را فراخ بگيريم و آن را در اعتقاد به چند گزاره خاص خلاصه نكنيم, نتيجه اش نفى هرگونه معياراست براى راه خدا و اعتقاد صحيح كه مايه سعادت است و بر اين اساس اصولا نيازى به ارسال رسل و انزال كتب نبود, هركس با عقل خود راهى را مى يافت و چه فرق مى كند اعتقاد به وجود خدا يا نفى آن , واعتقاد به ربوبيت او يا ربوبيت سنگ و چوب و انسان و ماشين و طبيعت كه اكثر مردم در طول تاريخ به آن معتقد بوده وهستند , و اعتقاد به يگانگى پروردگار و چندگانگى او , و اعتقاد به روز واپسين و عدم آن , و اعتقاد به لزوم پيروى از شرايع آسمانى يا قانون خود ساخته بشر و … .
و اما اين كه نبايد گفت خداوند دين را فرستاد, اما مردم به اختيار از آن روبرگرداندند . اين درست همان است كه قرآن گفته است : ((يا حسره على العباد ما يإتيهم من رسول الا كانوا به يستهزوون;(1) واى بر بندگان , هيچ فرستاده اى از سوى خدا براى آنها نيامد, مگر اين كه او را به تمسخر گرفتند )). (( … وهمت كل امه برسولهم ليإخذوه …(2); و هر امتى در صدد برآمدند پيامبر خود را بكشند)).
آيا اگر اندكى از امت چنين باشند و اكثر مخالف اين رفتار باشند, حكم به امت نسبت داده مى شود ؟! و مگر جاى انكاراست كه اكثر مردم در همه امت ها (نه اكثر) ايمان نياوردند, بلكه پيامبران خدارا كشتند يا تبعيد نمودند ؟!.
و در بخشى ديگر از اين مقاله توضيحى آمده است : ((آيا شما به راستى باور مى كنيد كه پيامبر اسلام, پيام خودرا براى مردمى آورده باشد كه خود معتقداست بيش ترشان عقل وشعور ندارند (اكثرهم لا يعقلون , اكثرهم لا يشعرون) آيا يك فرد متوسط هم چنين كارى مى كند كه عمر و نيروى خودرا ناكامانه در مشاجره و محاجه با سفيهان به هدر دهد و غمگينانه بانگ بردارد, چرا سخنان مرا فهم و باور نمى كنند و نوميدانه از خداوند به دعا بخواهد كه پيام او را در دل ها بنشاند و مكتب اورا پيروز كند ؟ ديده ام كه امروزه پاره اى از آزادى ستيزان هم , جفاكارانه (وگاه مزورانه) بدان آيات توسل مى جويند تا حقوق اكثريت را پامال كنند و مشاركت سياسى مردم در سرنوشتشان را بى منطق و ناروا جلوه دهند , بدين بهانه كه اكثريت نه عقل دارند و نه شعور , و لذا چوپانى را بايد بر آنان گماشت تا آنان را گله بانى كند! حق اين است كه چنين تفسيرى جز جفا كردن در حق آن آيات نيست . به همه آياتى كه چنين تعابيرى دارند مراجعه كنيد تا بر شما معلوم شود كه همه آنها به موارد ويژه اى متعلقند و از طايفه يا نكته خاصى سخن مى گويند وبه هيچ رو تعميم به كل جامعه عربى و از آن بالاتر به كل جامعه بشريت , نمى يابند . به اين آيه از سوره مائده توجه كنيد : (( ولكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب واكثرهم لايعقلون ; … كافران بر خدا دروغ مى بندند و بيش ترشان خرد نمى ورزند)) . يا اين آيه از سوره فرقان : (( إرايت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا ؟ ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون . ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا ; (ديدى آن كس را كه هوسش خدايش بود ؟ آيا تو حافظ او هستى ؟ آيا مى پندارى كه بيش تر اينان اهل شنيدن و خرد ورزيدنند ؟ اينان در بى عقلى چون چارپايانند , بلكه راه نايافته تر از آنها) . مثال بيش تر نمى زنم و شمارا به قرآن ارجاع مى دهم تا خود به بررسى همه آيات توفيق يابيد .
آرى باور مى كنيم كه پيامبر با چنان مردمى سخن مى گفت . نه تنها ايشان, بلكه همه پيامبران چنين بودند, ولى منظور از عقل و شعورى كه نفى شده است آن عقل و شعور كه مناط تكليف و مصحح مخاطبه و محاجه است نيست , هم چنان كه آنها را چون چارپايان بل گمراه تر دانستن به اين معنى نيست وگرنه , نه جاى سخن گفتن بود و نه جاى ملامت كردن و نه آنها مستحق عقاب بودند, بلكه منظور آن است كه در آيه اى ديگر آمده است: (( …لهم قلوب لا يفقهون بها ولهم إعين لا يبصرون بها ولهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالا نعام بل هم إضل … ; آنان را دل هايى است كه با آنها درك نمى كنند و آنان را ديده هايى است كه با آنها نمى بينند و آنان را گوش هايى است كه با آنها نمى شنوند آنان چون چارپايان اند, بلكه گمراه ترند )). و منظور آن است كه از قلب و چشم و گوش خود در يافتن و ديدن حقايق جهان استفاده نمى كنند .
ودر قرآن از زبان خود آنها حكايت شده است : ((لا نفقه كثيرا مما تقول …; بسيارى از آن چه مى گويى درك نمى كنيم)). بلكه بالاتر , از قوم پيامبر اسلام چنين حكايت فرموده است : (( وقالوا قلوبنا فى إكنه مما تدعونا اليه وفى آذاننا وقر ومن بيننا وبينك حجاب … ; و گفتند دل هاى ما از آن چه توبه آن مارا مى خوانى در پوشش است ودرگوش ما سنگينى است وميان ما و تو حجاب است …)).
و اما فرياد غمگينانه پيامبران كه قرآن از آن مشحون است . حداقل سوره نوح ـ عليه السلام ـ را بخوانيد پيامبرى كه 950 سال به تصريح قرآن قوم خود را دعوت كرد و به جز گروه اندكى كه در كشتى سوار شدند, كسى به او ايمان نياورد .
واما اين كه (اكثرهم لا يعقلون و لا يشعرون) مربوط به گروهى ويژه است و تعميم ندارد, مى گوئيم اولا چنين نيست و در آيه اى ـ حداقل ـ اكثر قوم مخاطب رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ را لايعقل خوانده است . در سوره عنكبوت آيه 63 آمده است : (( ولئن سإلتهم من نزل من السمإ مإ فإحيا به الا رض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل إكثرهم لا يعقلون ; و اگر از آنان بپرسى كيست كه از آسمان باران فرستاد تازمين را پس از خزان زنده كند مى گويند : خدا . بگو ستايش تنها سزاوار خداست, ولى اكثر آنها در نمى يابند)).
و ثانيا تنها نفى شعور و ادراك از اكثريت در اين نتيجه گيرى موثر نيست, بلكه سخن از هدايت و گمراهى اكثر است و قرآن برگمراهى آنها تإكيد دارد . در سوره اعراف آيه 101 و 102 مى خوانيم : ((تلك القرى نقص عليك من إنبائها ولقد جائتهم رسلهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين , وما وجدنا لا كثرهم من عهد وان وجدنا إكثرهم لفاسقين; اين داستان جامعه هاى بشرى پيشين است كه برتو مى خوانيم كه پيامبران آنها دلائل روشن براى آنها آوردند, ولى آنها نپذيرفتند چيزى را كه از ابتدا منكر شدند واين گونه است كه خدا بر دل هاى كافران مهر مى زند و ما اكثر آنهارا پيمان شكن و متمرد يافتيم)).
آيا اينها گروه خاصى هستند يا همه جوامع بشرى پيشين كه مخاطب انبيا بودند و در سوره انعام آيه 116 آمده است : (( وان تطع إكثر من فى الا رض يضلوك عن سبيل الله … ; و بيش تر اهل زمين چنين اند كه اگر از آن ها پيروى كنى تورا از راه خدا منحرف مى سازند )). ودر سوره يوسف آيه :103 (( وما إكثر الناس ولو حرصت بمومنين ; و اكثر مردم هر چند تو اصرار ورزى ايمان نخواهند آورد)). و در سوره رعد آيه :1 (( تلك آيات الكتاب والذى انزل اليك من ربك الحق ولكن إكثر الناس لا يومنون ; آنها آيات قرآن است و آن چه بر تو از پروردگار تو فرو فرستاده شده حق است, ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند)).
هيچ مطلبى قبل از اين جمله نيامده است كه دليل بر اختصاص باشد .
واما آنان كه از سر ستيز با آزادى به اين آيات توسل مى جويند تا حقوق اكثريت را پامال كنند به آنان بايد گفت اين آيات: اولا بر جامعه اسلامى ما منطبق نيست.
ثانيا در دورانى كه ولى معصوم كه از سوى خدا مفترض الطاعه است غايب مى باشد منطقى است كه بهترين راه براى كنترل قدرت طغيان آور مراجعه به آراى اكثريت است و اين اصلا از محدوده آيات مذكور خارج است .والحمد لله رب العالمين

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) يس (36) آيه 30. 2 ) غافر (40) آيه5.

/

رمضان ؛ ماه خودسازى


خودسازى از خودشناسى آغاز مى شود. نخست بايد خود را شناخت تا بتوان خود را
ساخت; چرا كه با خودشناسى, خداشناسى تحقق مى يابد و اگر خدا را شناختيم, خود را
ساخته ايم.

در آغاز بايد ديد چرا پديد آمده ايم؟ و هدف از پيدايش و خلقت ما چيست؟ خداوند
در قرآن كريم تصريح كرده است كه: ((و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون; من جن و
انس را نيافريدم, جز براى اين كه عبادت كنند)).

در تفاسير زيادى ((ليعبدون)) به معناى ((ليعرفون)) آمده است; يعنى هدف از خلقت
شناخت است و گرنه عبادت فقط نماز و روزه و در سجاده نشستن و خدا را نيايش كردن
نيست. نماز و روزه و …, شعبه اى از عبادت است كه شايد از عبادت اجتماعى اهميتش
كم تر باشد, زيرا در آن جا انسان فقط به خود مى انديشد, و عبادت در معناى
گسترده تر با ديگران و به ديگران انديشيدن است.

عبادت, دردشناسى و دردزدايى است. عبادت, در جمع زيستن و براى جمع زيستن است.

اين كه عبادت بيش تر به صورت جمعى مطرح مى شود و بر مسجد و جمعه و جماعت تاكيد
مى شود, براى اين است كه شناخت انسان به خويش منحصر نشود و به ديگران نيز سرايت
كند. ما آفريده نشده ايم كه تنها گليم خود را از آب بيرون بكشيم بلكه بايد در
متن قرار بگيريم نه در حاشيه. در جمع زندگى كنيم نه در دير. به فكر چاره جويى از
ديگران باشيم نه تنها چاره جويى از خويشتن.

به هرحال, بحث ما درباره شناخت نيست كه بحثى است طولانى و از آن مى گذريم. اما
آن چه گفتنى است, اين است كه انسان چگونه بايد خود را بسازد و چگونه بايد خود را
آماده كند تا انسانى الهى گردد; تا قابليت خليفه الله شدن پيدا كند.

خودسازى به اين است كه منش خود را به گونه اى تغيير دهيم كه پروردگار مى خواهد,
و به عبارت ديگر: اگر هم طبيعت ما مايل به تكبر و خودخواهى است, بايد نفس
خويشتن را چنان رياضت دهيم كه از فراز كبر و نخوت فرودآيد و به تواضع و فروتنى
گرايد.

اگر طبيعت ما, به بخل تمايل بيش ترى دارد, چون اين صفت مورد نكوهش خداوند و
تمام پيامبران و اوليا و خردمندان مى باشد, پس بايد از آن دست برداشت و سخاوت مند
شد. خلاصه بايد صفات سلبيه (منفى) را از قلب زدود, چنان كه صفات ثبوتيه را چون
جامه اى تميز و زيبا در بر كرد.

بايد قلب را از آن چه در نظر مولا و پروردگارمان ناخوشايند و مكروه است, پاك
كرد و بايد تمام اعضا و جوارح را در راه رضايش به كار گرفت.

خويشتن را بايد با حلم و بردبارى عادت داد كه درجه و مقام آدمى را والا كند و
در ميان مردم مايه شرف و عزت باشد و با نيكان و بزرگان هم صحبت شود و از هرچه
مايه پستى و تن پرورى و تنبلى است دور سازد و آن چه كه انسان را به خدايش نزديك
و مقرب مى كند, به آن سوى سوق دهد و عاقبت خير و نيك فرجامى, ثمره و نتيجه اش
باشد.

بايد به عفت و پاكدامنى روى آورد و از آن چه مايه نفرت و خجلت باشد و شخصيت
انسان را لكه دار و ننگ بار سازد, دورى جست.

بايد صبر را پيشه خود ساخت تا به يقين و رضا برسد و تسليم در برابر اوامر حق
باشد و تنگناها و محنت ها و رنج ها و سختى ها و تنگدستى ها و رويدادهاى تلخ روزگار,
او را از پاى درنياورد.

بايد به سوى تكامل عقل و روح گام برداشت و با تكيه بر دو بال تقوا و عمل, به
اوج عزت و عظمت و خداخواهى رسيد.

بايد در مقابل لذات زودگذر دنيايى به سلاح تقوا, ورع, پارسايى و زهد مسلح شد
تا رستگار شويم و به بهشت رضوان نايل آييم كه: ((و رضوان من الله اكبر)).

بايد آن چنان بر خويشتن مسلط بود و نفس سركش را مهار كرد كه نه مدح و درود
ديگران و نه فحش و ناسزاى آنها در روحيه فولادين و باصلابتش تاثير گذارد.

بايد خود نگهدار بود از آن چه نارضايتى حق در بردارد, نه آن چه خويشتن بخواهد
يا نخواهد كه در برابر امر مولا خودى نيست كه مطرح باشد.


بايد از شر و بدى و رذايل اخلاقى و عادت هاى ناپسند و منش هاى زشت و كارهاى
قبيح, دور شد چنان كه به خيرخواهى و راست گويى و امانت و فضيلت و اخلاق نيكو و
خصال پسنديده, متخلق شد.

بايد به فكر امروز و فرداى خود بود و براى فردا كه ديرهم نيست آماده شد و
براى جهان جاويدان و ابدى, توشه برداشت.

بايد با استقامت و پايدارى, نه از حوادث و رويدادهاى تلخ ترسيد و نه از ملامت
ملامت كنندگان و سرزنش نادانان, خم به ابرو آورد, بلكه فقط خدا را در نظر داشت و
راه خدا را دنبال كرد و پيوسته از او خواست كه توفيق هدايت در صراط مستقيمش به
وى بخشد: ((اهدنا الصراط المستقيم)).

بايد محبت, دوستى, همكارى, غم خوارى, ايثار, گذشت, بخشش و نرمش را جاىگزين
نفرت, خشم, كينه, خودپسندى, خودمحورى, آز و تندخويى نمود.

بايد از زندگى ديگران عبرت گرفت, نه خود عبرت ديگران شد.

و ده ها بايد و نبايد در اين جا خودنمايى مى كند كه اگر انسان به فطرت و سرشت
خويش بنگرد, به آنها پى خواهدبرد, و ماه رمضان, هنگام آن است كه انسان را متوجه
خويشتن كند و فطرت خفته اش را بيدار سازد و از راه تفكر و انديشيدن ـ كه برترين
عبادت است ـ او را به خودسازى وادارد.

برادران ! خواهران !

ماه خدا فرا رسيده است; جا دارد كه بيش ترين استفاده را از آن بنماييم.
نگذاريد ساعتى, بلكه لحظه اى از اين ماه مبارك به هدر رود. در اين ماه سرنوشت يك
ساله, بلكه سرنوشت تمام عمر تعيين مى شود. هشيار باشيم, مبادا ساعتى بى انگيزه,
بى توجه و بى هدف بگذرد و از عيدى و جايزه الهى در روز عيد فطرـ خداى نخواستهـ
بى بهره و محروم بمانيم كه هيچ زيانى از آن سخت تر و زيان بارتر نيست!

در روايت آمده است كه رسول خداـ صلى الله عليه و آله و سلمـ قبل از ماه رمضان
خطبه اى خواند و در آن خطبه فرمود:

((اى مردم! جبرئيل به ديدار من آمد و گفت: يا محمد! هركه نام تو را بشنود و
بر تو صلوات نفرستد, از رحمت خدا دور باشد. يا محمد! هر كه ماه رمضان را دريابد
و مورد مغفرت و آمرزش پروردگار قرار نگيرد و از دنيا برود, خداوند او را از
رحمتش دور خواهد كرد. اى پيامبر آمين بگو. من هم آمين گفتم)).(1)

در اين ماه خودسازى درهاى بهشت بر روى مومنان گشوده مى شود و درهاى جهنم بسته
مى شود, نبايد كارى كرد كه در اثر آن كار, درهاى بهشت بر رويمان بسته و درهاى
دوزخ گشوده شود.

در اين ماه پربركت ـ چنان كه از روايات استفاده مى شود ـ بهشت را زينت مى دهند
و پاداش كارهاى خير و عبادت ها و راز و نيازها دوبرابر مى گردد.

رسول خداـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ فرمود:

((شهر رمضان شهرالله عزو جل و هو شهر يضاعف الله فيه الحسنات و يمحو فيه
السيئات, و هو شهر البركه, و هو شهرالانابه, و هو شهر التوبه, و هو شهرالمغفره,
و هو شهرالعتق من النار و الفوز بالجنه.

إلا فاجتنبوا فيه كل حرام و اكثروا فيه من تلاوه القرآن و سلوا فيه حوائجكم و
اشتغلوا فيه بذكر ربكم و لا يكونن شهر رمضان عندكم كغيره من الشهور فان له
عندالله حرمه و فضلا على سائر الشهور, و لايكونن شهر رمضان, يوم صومكم كيوم
فطركم)).(2)

ماه رمضان, ماه خداى ـ عزوجل ـ است كه در آن پاداش كارهاى نيك دوبرابر مى شود
و گناهان زدوده مى شود.

ماه رمضان, ماه بركت و افزايش است.

ماه رمضان, ماه بازگشت و انابه است.

ماه رمضان, ماه توبه است.

ماه رمضان, ماه آمرزش گناهان و مغفرت است.

ماه رمضان, ماه آزادى و رهايى از جهنم و دست يابى به بهشت است.

پس اى مردم! در ماه رمضان از هر كار بد و حرامى دورى كنيد و در آن بسيار قرآن
بخوانيد و تمام اوقاتش را به ياد و ذكر پروردگارتان مشغول شويد. مبادا ماه
رمضان نزد شما مانند ديگر ماه ها باشد, چرا كه بر ديگر ماه ها حرمت و برترى دارد.


حضرت اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:

((عليكم فى شهر رمضان بكثره الاستغفار والدعإ, فاما الدعإ فيدفع البلإ عنكم
و اما الاستغفار فتمحى به ذنوبكم;(3)

بر شما باد, در ماه رمضان, به بسيار دعاكردن و استغفارنمودن چرا كه دعا بلا را
از شما دور مى سازد و استغفار, گناهانتان را مى زدايد)).

به هر حال, ماه رمضان ماه خودسازى است و كم ترين خودسازى به اين است كه انسان
خودى را براى خويشتن نشناسد و خدا را مالك خود بداند كه اگر چنين بود, خدا را
خواهد شناخت و حق عبوديت پروردگار را ادا خواهد كرد و از هر چه رنگ ضد خدايى
دارد, دور خواهد شد.
خودسازى و جداشدن از تعلقات و هواهاى نفسانى, منشا تمام كمالات و ملكات و
فضائل انسانى است و اگر كسى توانست خود را از تعلقات مادى برهاند, و به ظواهر
زودگذر دنيا بى اعتنا باشد, بى گمان به خدا توجه خواهدكرد و به سوى تكامل روانه
خواهد شد و اين بالاترين پيروزى و سرفرازى انسان است. خدا مى داند تمام مفاسد
جهان و ظلم ها و تعدىها و تجاوزها و گردن كشى ها در اثر خودبينى و هواپرستى است,
لذا در قرآن كريم همواره تزكيه و تربيت مقدم بر تعليم وآموزش ذكرشده است و
خودسازى; يعنى تزكيه نفس و ماه رمضان ـ به حق ـ ماه تزكيه و تطهير نفس است.

پس بياييد باهم در اين ماه بزرگ آهنگ تقرب به خدا را بجوييم تا در درگاهش ره
يابيم و در روز رستاخيز سفيد روى گرديم.

در پايان فرازى زيبا از نيايش هاى امام سجاد ـ سلام الله عليهـ را يادآور
مى شويم, باشد كه صحيفه سجاديه همواره الگوى ما در زندگى باشد:

((إللهم و انت جعلت من صفايا تلك الوظائف, و خصائص تلك الفروض شهر رمضان,
الذى اختصصته من سائر الشهور و تخيرته من جميع الازمنه و الدهور, و آثرته على كل
إوقات السنه بما إنزلت فيه من القرآن والنور و ضاعفت فيه من الايمان, و فرضت
فيه من الصيام, و رغبت فيه من القيام, و إجللت فيه من ليله القدر التى هى خير
من إلف شهر, ثم آثرتنا به على سائر الامم واصطفيتنا بفضله دون اهل الملل, فصمنا
بإمرك نهاره, و قمنا بعونك ليله, متعرضين بصيامه و قيامه لما عرضتنا له من
رحمتك و نسبتنا اليه من مثوبتك و إنت الملى بما رغب فيه اليك, الجواد بما سئلت
من فضلك القريب الى من حاول قربك;(4)

خداوندا! از كارهاى برگزيده و واجبات ويژه, ماه رمضان را قرار دادى; ماهى كه
آن را از ميان ديگر ماه ها برگزيدى, و از ميان تمام زمان ها و روزگاران, آن را
انتخاب نمودى, و بر جميع اوقات سال برتريش بخشيدى و انتخاب آن به دليل قرآن و
نورى است كه در آن ماه فرو فرستادى, و ايمان را در آن دو برابر ساختى و روزه اش
را واجب و شب زنده دارى را براى عبادت در آن ترغيب فرمودى و شب قدر را كه از
هزار شب برتر است در آن عظمت بخشيدى و گرامى داشتى, سپس ما را به وسيله آن ماه
بر تمام امتها برگزيدى و به سبب فضيلتش ما را ـ نه ديگر پيروان اديان راـ برترى
بخشيدى, پس به فرمان تو روزش را روزه مى داريم و به يارى تو شبش را به عبادت
مى پردازيم, در حالى كه با صيام و قيامش, خويش را مشمول دعوتى كه ما را در معرض
آن قرارداده اى, مى سازيم, و آن را سبب دريافت پاداش تو مى سازيم و تو برآن چه از
درگاهت درخواست شود, توانايى و به آن چه كه از فضل و احسانت مسإلت گردد
بخشاينده اى و به كسى كه آهنگ تقرب به تو جويد نزديكى)).

آخرين سخن اين كه رسيدن اين ماه سراسر خير و بركت را به محضر مبارك ولى الله
الاعظم روحى و إرواح العالمين لتراب مقدمه الفدإ, و محضر مقام معظم رهبرى و
علماى بزرگ و تمام اقشار ملت شريف و سرفراز ايران اسلامى و عموم شيعيان جهان
تبريك و تهنيت مى گوئيم و اميدواريم خداوند ما را توفيق عبادت خصوصا در اين ماه
مبارك بخشد و مستوجب مغفرت و آمرزش درگاهش قرار دهد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) المقنعه, ص 308
2 ) فضائل الاشهر الثلاثه, ص95
3 ) وسائل الشيعه, ج7, ص220
4 ) دعاى 45, صحيفه سجاديه

/

تفسير سوره حشر





صاحبان فىء

و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من
إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى
لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا
واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1)

و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى
تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد
چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.

آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و
خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده
بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا
بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))



همه آن چه كه براى رسول خدا(ص) در مسائل حكومتى بوده مال ائمه بعدى هم هست و
بعد براى جانشينان آنها است. و شايد سر اين كه لام در سه جا تكرار شده است و در
موارد بعدى تكرار نشده هم اين باشد: ((ما افإ الله على رسوله من اهل القرى
فلله و للرسول و لذى القربى)) اينها همه لام دارد اما بقيه كه همه مصرف كننده اند
به نام ((واليتامى والمساكين وابن السبيل )) هيچ كدام لام ندارد, چون اين ها مصرف
كننده اند اما ((الله و رسول الله و لذى القربى)) زمامدار اين كارند يعنى بايد
در اختيار اينها قرار بگيرد, هم سهم خود را دريافت كنند هم سهام سه گانه
واليتامى والمساكين وابن السبيل را بپردازند. در جاهايى هم كه فرموده است:
((إطيعوا الله و إطيعوا الرسول)) اين تكرار نشان مى دهد كه رسول دو سمت دارد و
از دو جنبه بايد او را اطاعت كرد: يكى پيام رسانى ((إقيموا الصلاه)) سمت ديگر
وى اين است كه امام و رهبر مردم است. از آن جهت كه پيام خدا را مى رساند اطاعت
او همان اطاعت خداست. نحوه ابلاغ هم اين گونه است كه مى گويد: اى مردم خدا فرموده
است: نماز بخوانيد اما از آن جهت كه مى فرمايد من ((اسامه بن زيد)) را فرمانده
لشكر كرده ام از بعد رهبرى است, لذا براى رسول, غير از جنبه رسالت جنبه امامت و
رهبرى هم هست. همه آياتى كه مسائل مالى را مطرح مى كند ناظر به جنبه رسالت رسول
نيست بلكه ناظر به جنبه امامت و رهبرى اوست. بعضى از علماى اهل سنت مى گويند
تعليق حكم بر وصف مشعر عليت است, اين مال چون مال رسول است وقتى او رحلت كرده
است ديگر آن چه هم كه به او تعلق مى گرفته از بين مى رود. اين ديگر مثل فىء, خمس
و امثال آن نيست. فقط آن چه كه براى واليتامى والمساكين وابن السبيل مانده است,
باقى است. منظور از ذىالقربى هم سادات فقيرند چون ذى القربى به صورت واليتامى
والمساكين وابن السبيل تشريع شده است. غافل از اين كه اين اوصاف مال رسول به ما
انه رسول نيست; يعنى مربوط به بعد رسالت پيامبر(ص) نيست بلكه مربوط به رهبرى
ايشان است. رسول از آن جهت كه رسول است پيام الهى را مىآورد, احكام نماز, روزه,
حج و ساير احكام الهى را ابلاغ مى كند, اما چند كار ديگر هم دارد كه مربوط به
رسالت ايشان نيست, مثل وضع مقررات, انجام كارهاى اجرايى, جنگ, صلح, تعيين
فرمانده لشكر و مسوول امور مالى و فرهنگى و… . اين ها مربوط به جنبه رهبرى
رسول است.

پس رسول سه كار دارد: يكى اين كه قوانين كلى را دريافت مى كند و به مردم ابلاغ
مى كند; كه مربوط به جنبه رسالت اوست. اين قوانين كلى حلالش تا قيامت حلال و حرامش
تا قيامت حرام است. كار ديگر ايشان وضع مقررات است; مثلا مى گويد ما در اين چند
سال با فلان گروه جنگى نداريم با فلان گروه صلحى داريم يا افراد را به سمت هاى
مختلف نصب مى كند فرمانده لشكر مسوول امور مالى و… يا مال هايى را كه به دستش
آمده است تقسيم مى كند. در اين تقسيم هاست كه مثلا مى بينيم روزى فقط به مهاجر
مى دهد و به انصار اصلا چيزى نمى دهد. در همين كارهاى اجرايى پنج برخورد گوناگون
در پنج قضيه از رسول اكرم(ص) نقل شده است; يعنى در برخورد با يهوديان بنى نضير,
بنى قريظه, بنى قينقاع, خيبر و مشركين مكه برخوردهاى متفاوتى از پيامبر ديده شد.
اينها كارهاى اجرايى است. كارهاى اجرايى و وضع مقررات, به رسالت آن حضرت ارتباط
ندارد به امامت و رهبرى او, از آن جهت كه زعيم مسلمين است مرتبط است. اين آيه
انفال و خمس و فىء و آيه ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم)) همه اين ها به جنبه
رهبرى پيامبر(ص) برمى گردد; يعنى اين كه به مردم مى گويد: ((إقيموا الصلاه و آتوا
الزكاه)) از جنبه رسالت اوست, پيامبر(ص) اين قانون را از خدا تلقى كرد و به
مردم ابلاغ نمود, اما آن جا كه اجرا مى كند ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم)) اين
كار اجرايى است يا آن جا كه عده اى را به عنوان والعاملين عليها (كارگزاران
زكات) نصب مى كند, اين كار اجرايى است. گرفتن زكات و انبار كردن و توزيع آن, از
كارهاى اجرايى است و مربوط به جنبه امامت اوست نه رسالت. اين قطع شدنى نيست اگر
قطع شدنى باشد معنايش آن است كه قرآن و دين ـ معاذ الله ـ همان سواد على بياض
است كه فقط تلاوتش مانده است و همه آن ادله اى كه مى گويد بشر به قانون الهى نياز
دارد رخت برمى بندد و چون آن ادله قوى است و اختصاص به زمان خاصى ندارد پس همه
احكام الى يوم القيامه, باقى است. بشر حكم مى خواهد و حكم غير خدا هم حكم جاهليت
است. پس تنها حكم خداست ((إفحكم الجاهليه يبغون و من إحسن من الله حكما لقوم
يوقنون))(2)

پس آن چه كه در بعضى از تفاسير اهل سنت آمده است كه اين حكم, مخصوص رسول است
و چون رسالت رسول رخت بربسته است با رحلت آن حضرت ديگر اين حكم نيست, نادرست
است چون از تفاوت بين حكم رسالت و حكم امامت و رهبرى, غفلت كرده اند.



جانشينان پيامبر(ص)

پشتوانه اين رسالت چيست؟ براى انبيا ـ عليهم الصلاه و السلام ـ يك مقام معنوى
است كه آن را به ولايت ياد مى كنند و يك مقام اجرايى, رسالت يك مقام اجرايى است
يعنى تبليغ كردن, حكم را بيان كردن و مانند آن. ارواح طيبه اين بزرگان تا قوى
نشود و ولى حق نشود (ولى يعنى قرب), در تلو لطف حق قرار نگيرد و متقرب به الله
نشود هرگز قدرت خبريابى ندارد. رسالت آخرين مرحله اين بزرگان است. بالاتر از
رسالت, نبوت است و عميق تر از نبوت, ولايت است. ولايت يك امر قرار دادى نيست, وقتى
روح ولى, قريب و نزديك ذات اقدس اله شد آن گاه گزارش ها را دريافت مى كند, اين
پذيرش گزارش را نبوت مى گويند. پس نبوت, خبريابى است, وقتى اين خبرها را به مردم
ابلاغ كرد رسالت است. پس رسالت, پايين ترين مسإله است و نبوت مرحله وسطا است.
عميق تر از همه ولايت است و اگر كسى بخواهد رسول بشود حتما بايد نبى باشد, ممكن
است كسى نبى باشد ولى رسول نباشد, اما ممكن نيست كسى رسول باشد و نبوت را
نگذرانده باشد. لذا وقتى حضرت فرمود:
((الا انه لا نبى بعدى)) همان طورى كه ختم نبوت را اعلام كرده است ختم رسالت را
هم اعلام كرده است. پشتوانه همه اين مقام هاى اجرايى آن مقام ملكوتى است كه انسان
وقتى به آن مقام رسيد مى شود ولى الله, از آن به بعد از نظر كارهاى اجرايى تقسيم
مى شود اين كه احيانا در زيارت شريفه جامعه كبير يا ساير زيارات هست كه: نور شما
و انوار شما يكى بود, طابت و طهرت, بعضها من بعض, شما يك نور بوديد. اين ها همه
ناظر به مقام ولايت است. گرچه از نظر نبوت و رسالت ميانشان فرق است; فقط وجود
مبارك رسول خدا(ص) رسول است آنها بايد اطاعت كنند ولى از آن جهت كه يك نورند در
آن جا هر چه را كه حضرت مى شنود ديگران هم ممكن است بشنوند و هرچه را كه حضرت
مى بيند ديگران هم ممكن است ببينند. جريان معروفى كه در خطبه قاصعه هست اين را
هم تإييد مى كند. خطبه قاصعه مفصل ترين خطبه اى است كه در نهج البلاغه آمده است.

البته مى دانيد آن چه كه در نهج البلاغه آمده عصاره اى از اين خطبه است مثل
عهدنامه حضرت امير(س) به مالك اشتر, كه آن هم عصاره اين عهدنامه است وگرنه در
تحف العقول كه قبل از نهج البلاغه نوشته شده است مفصل تر از نهج البلاغه اين عهدنامه
آمده است. علت اين اختصار هم آن است كه مرحوم سيد رضى ـ رضوان الله تعالى عليه
ـ فقط به جنبه هاى بسيار بليغ مطالب اميرمومنان(ع) نظر داشته است لذا فقط
قسمت هاى برجسته خطبه ها و يا نامه ها را آورده است.

به هر جهت, حضرت در اين خطبه, در آن جا كه فضايل خود را ذكر مى كند مى فرمايد:
من از دوران كودكى با رسول خدا(ص) همراه بودم, از همان دوران شيرخوارگى يك
فرشته بسيار عظيمى پيامبر(ص) را تإييد مى كرد. ((اعظم ملك من ملائكته يسلك به
طريق المكارم و محاسن الاخلاق العالم ليله و نهاره)) من با پيامبر بودم, پيامبر
هم با اعظم ملك الهى بود كه شبانه روز در تحت تدبير آن حضرت بود. ((و لقد كنت
اتبعه اتباع الفصيل اثر إمه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يإمرنى
بالاقتدإ به و لقد كان يجاور فى كل سنه بحرإ)).

هر ساله پيامبر(ص) به كوه حرا مى رفت: ((فإراه ولا يراه غيرى)) فقط من مى ديدم
كه او در كوه حرإ هر ساله معتكف مى شود. فقط من مى ديدم كسى مواظب آن حضرت نبود.
((و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ و
خديجه و إنا ثالثهما)) تنها خانه اى كه اعضايش مسلمان بودند همين ما سه نفر
بوديم. آن گاه فرمود: ((إرى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه)) من نور
وحى و نور رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم. ((و لقد سمعت رنه
الشيطان)) من ناله اى از شيطان شنيدم ((حين نزل الوحى عليه)) وقتى وحى نازل شد,
من ناله شيطان را شنيدم. ((فقلت يا رسول الله ما هذه الرنه)) پرسيدم: اى
پيامبر(ص) اين ناله چيست؟ ((فقال هذا الشيطان قد ايئس من عبادته)) فرمود: اين
ناله يإس شيطان است, چون فهميد كه ديگر در اين سرزمين عبادت نمى شود.

آن گاه به من فرمود: ((انك تسمع ما إسمع و ترى ما إرى الا انك لست بنبى
ولكنك لوزير و انك لعلى خير))(3) يا على هرچه را كه من مى شنوم تو مى شنوى هرچه
را كه من مى بينم تو مى بينى اما تو وزير منى, نبى نيستى. نفرمود تو ولى نيستى
فرمود تو نبى نيستى, چون نبوت بين ولايت و رسالت است. بنابراين پشتوانه اصلى اين
مقام ها همان ولايت است.

اما آن چه كه در اين آيه مطرح است مربوط به ولايت به آن معنا كه ولى الله باشد
نيست, ولايت غير از والى بودن است اين والى بودن يك كار اجرايى است كه از آن به
عنوان رهبرى ياد مى شود اما آن ولايت تكوينى حساب ديگرى دارد, آن ولايت ريشه نبوت
و رسالت است. اما در اين آيه مورد بحث منظور, والى بودن و كار اجرايى كردن است,
و اين مقام قطع شدنى نيست وگرنه هرج و مرج پيش مىآيد. بر همين اساس در ذيل همين
آيه7, سوره حشر فرمود: ((و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)).

اين هم از موارد اختلاف بين شيعه و اهل سنت است ((ما آتيكم الرسول)) يعنى هرچه
را كه رسول به شما داد بگيريد و هر چه را كه نهى كرد منتهى بشويد. اهل سنت نوعا
مثل امام فخر رازى ـ كه از اشاعره است ـ در ((التفسير الكبير)) و زمخشرى ـ كه
از معتزله است ـ در ((كشاف)) و همراهان اين دو فكر نيز به همين گونه معنا
كرده اند كه اين ((ما اتيكم)) يعنى هر اندازه مالى كه از آن فىء به شما داد قبول
كنيد و هر اندازه كه نداد اعتراض نكنيد. چرا اين چنين معنا مى كنند؟ چون اگر
چيزى از حضرت رسول(ص) نقل بشود و در قرآن ريشه ظاهرى نداشته باشد آنها بگويند
كه شما هم معاذالله مثلا روى اجتهاد خود اين حرف را زده ايد ما هم صاحب نظريم.
اين كه گاهى به پيامبر مى گفتند آيا وحى نازل شد يا با نظر خودتان اين حرف را
زديد براى اين كه بگويند اگر وحى است ما قبول داريم و اگر روى نظر گفتيد شما هم
يك نظر داريد ما هم يك رإى داريم. اين كه مى گويد: ((حسبنا كتاب الله))
نمى خواهد عترت را از بين ببرد بلكه مى خواهد رسالت را از بين ببرد, چون اين حرف
را در حضور صاحب وحى گفت نه يعنى ما تو را قبول داريم هرچه تو گفتى ما قبول
داريم اما بعدىها را قبول نداريم اصلا در موردى واقع شد كه مى خواهد بگويد ما
برهان منهاى پيامبر را قبول داريم, پيامبر(ص) رسالتش را قبول داريم هرچه را وحى
است به عنوان قرآن شنيد به ما تحويل بدهد بعد كارى نداشته باشد. آنها در اين حد
گفتند نه اين كه هم رسالت حضرت را قبول داشته باشند و هم رهبرى و والى بودن و
امامت اش را, اما بعد درباره بعدىها شك كرده باشند, نه اصلا چنين نيست, چون
بعدىها كه نگفتند قلم و دوات حاضر كنيد تا ما بنويسيم اين را خود رسول الله(ص)
فرمود. اينها نه تنها مى خواستند بگويند قرآن بس است ما احتياجى به مضمون نامه
نداريم بلكه خواستند بگويند ما احتياجى به نوشتن تو نداريم. بازگاهى در روايات
به صورت پراكنده هست كه از حضرت سوال مى كردند كه: آيا از خودت گفتى يا وحى است؟
يعنى اگر از خودت گفتى تو يك نظر دارى, ما هم يك نظر داريم.

اينها باورشان شده بود كه رسول خدا ((ما ينطق عن الهوى))(4) است.

پس برادران اهل سنت آيه ((و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا))
را اين طور معنا مى كنند كه هر چه رسول از فىء و مسائل مالى به شما داد بپذيريد,
نداد هم اعتراض نكنيد. اما شيعه اين طور معنا نمى كند بلكه مى گويد: اين ((ما))
اطلاق دارد يك, ذيل هم قرينه اطلاق صبر است دو, بيان آن اين است كه ((ما آتيكم
الرسول)) هر چيزى كه رسول به شما ((ايتا)) كرد: از قانون, مقررات, احكام الهى,
مال بگيريد, چون كلمه ((ايتا)) در همه موارد است. اين كه گفته مى شود ((خذوا ما
آتينكم بقوه))(5) اين كه خدا به بنى اسرائيل مى فرمايد: ((خذوا ما آتينكم)) يعنى
به شما مال و يا قوانين و مقررات و احكام داديم, بگيريد, در اين مورد هم اگر
مى فرمايد: ((ما آتيكم الرسول فخذوه)) اين ((ما)) مطلق است آيه هم همين مورد را
مى گيرد اگر حكمى كرد, مقرراتى داشت, سمتى داد اين ها همه ((اتا)) است.

پس هم كلمه ((ما)) مطلق است و هم صيغه ((آتا)) توان اطلاق را دارد. اما شهادت
ذيل اين است كه فرمود: ((و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)) اين
((ما نهيكم)) كه ظهورش در مقررات و قوانين خيلى قوى است گاهى مى فرمايند كه
((فامنن او امسك بغير حساب))(6) اگر خصوص مال باشد بايد هرچه داد بگيريد و هر
چه نداد صبر كنيد و اما وقتى مى فرمايد: ((ما نهيكم عنه)) يا دستور مى دهد كه شما
از اين مال فاصله بگيريد يا قانون وضع مى كند نهى دارد; يعنى مناهى رسول را مثل
اوامر رسول بگيريد. اين مناهى رسول همان طورى كه در كارهاى اجرايى حضور و ظهور
دارد در قوانين و مقررات هم حضور و ظهور دارد پس آن چه كه زمخشرى ـ از معتزله ـ
يا امام رازى ـ از اشاعره ـ گفته اند كه اين مخصوص مسائل مالى است, تمام نيست,
بلكه اطلاق ((ما)) و ((آتا)) هر دو را شامل مى شود و ذيل آيه هم تإييد مى كند.
بنابراين هر چه را كه حضرت بفرمايد حجت است و هر مالى هم كه حضرت به هر كه بدهد
يا ندهد حجت است نه مى توان به كارهاى اجرايى آن حضرت اعتراض كرد و نه به كارهاى
تعليمى ايشان.

اين كار ـ همان طورى كه مرحوم امين الاسلام طبرسى اشاره كرده اند ـ بعد از وجود
مبارك حضرت رسول به ائمه(ع) مى رسد تا اين جا در مجمع البيان هست كه بعد از حضرت
به ائمه قائمين مقام او مى رسد اما مى توان گفت چون براهين, مطلق است و هرگز دين
تعطيل بردار نيست اين ائمه دو قسم اند; ائمه بالاصاله كه معصومين ـ عليهم السلامـ
اند و ائمه بالطبع كه جانشينان آنها هستند. اين سمت را هر كدام از ائمه يكى پس
از ديگرى حفظ مى كردند و مى گرفتند, كارهايى كه مربوط به امام قبلى بود امام بعدى
به عهده مى گرفت; مثلا آن چه را كه مرحوم صدوق ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف
((من لايحضره الفقيه)) ذكر مى كند كه ائمه, هر سمتى كه براى امام قبلى بود به
عهده مى گرفتند و هركارى كه مال شخص امام قبلى بود به ورثه او واگذار مى كردند.

در جلد دوم ((من لايحضره الفقيه)) (چاپ چهار جلدى, ص23, روايت 14) آمده است كه
ابى على ابن راشد حضور امام هادى(س) امام دهم رسيدو عرض كرد ((انا نوتى بالشىء
فيقال هذا كان لابى جعفر(ع))) گاهى بعضى از اموال را پيش من مىآورند و مى گويند
اين مال ابى جعفر است (منظور از اين ابى جعفر ابى جعفر ثانى است يعنى امام جواد(س)
امام محمد تقى ـ ع ـ ما چه كنيم, قبول كنيم يا نه؟ امام فرمودند: شما از كسانى
كه اين اموال را مىآورند توضيح بخواهيد هر مالى كه به عنوان سهم امام يا فىء و
انفال بود; يعنى هر چه جزء شوون امامت بود كه در اختيار پدرم قرار داشت آن فقط
به من مى رسد و اما اموالى اگر مال پدرم بود نه به سبب امامت بلكه مال شخص او
بود او ميراث است و به ساير ورثه مى رسد.

حال اگر كسى بگويد اين احكام فقط مربوط به همان صدر اسلام بود و ديگر اين
مسائل خمس و فىء و انفال و امثال ذلك را بايد گرفت مى ماند يك سلسله عبادت هاى
خشك شخصى. اين همان مصداق كامل انفكاك دين از سياست است. آن وقت آن همه ادله و
براهينى كه بشر به پيغمبر و قانون و قانون گذار نياز دارد همه عبث خواهد شد و
فقط در آن چند سال صدر اسلام محصور مى شود. اگر دليل عقلى, تاريخى شد و تخصيص
پذير گشت, يقين داشته باشيد كه دليل عقلى نيست, چون عقليه الاحكام لاتخصص دليل
عقلى را نمى توان تاريخى كرد, مال آن زمان است اگر بشر قانون مى خواهد و قانون
بايد الهى باشد اين بايد عملى باشد.



اگر گفتيم درست است كه بشر قانون مى خواهد ولى اين گونه نياز تا سال 250 هجرى
است, از آن به بعد قوانين اجرايى نمى خواهد بلكه فقط به عبادات نياز دارد. معلوم
مى شود آن دو قرن و اندى هم باطل بوده است, چون اگر چيزى حكم عقلى شد براى هميشه
است. مسإله نبوت و امامت و نياز بشر به قانون, حكم نقلى نيست پس حكم عقلى است.
اگر حكم عقلى شد اين همان است كه مى گويند در احكام عقلى سالبه جزئيه نقيض موجبه
كليه است, موجبه جزئيه نقيض سالبه كليه است, اما در احكام نقلى, سالبه جزئيه
مخصص موجبه كليه است, موجبه جزئيه مقيد سالبه كليه است, هيچ تعارضى بين سلب كلى
و ايجاب جزيى چه در اطلاق و چه در عموم, در ادله نقلى اصلا نيست باب تخصيص و
تقييد واضح است.

اما اگر مسإله اى نقلى نشد بلكه عقلى شد و چون ((عقليه الاحكام لاتخصص)) اگر
كسى گفت اين قانون براى آن وقت بود يعنى اصلا قانون نيست وقتى اصلا قانون نبود
اصل برهان عقلى, ويران مى شود, لذا اين آيه كه فرمود: ((ما آتاكم الرسول)) در
واقع رسول بما انه والى است نه رسول بما انه رسول, چون رسول بما انه رسول احكام
مطلق را اطلاق مى كند نه كارهاى جزيى, كارهاى اجرايى را بما انه والى انجام مى دهد
و اين هم هرگز قابل انقطاع نيست.

ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6.
2 ) مائده (5) آيه 50.
3 ) نهج البلاغه صبحى صالح خطبه192.
4 ) نجم (53) آيه3.
5 ) بقره (2) آيه93.
6 ) ص(38) آيه39.

/

ميلاد نخستين ميوه نبوت و ولايت


در پانزدهم ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى, نخستين گل خوشبوى درخت نبوت و ولايت و اولين ثمره ازدواج على و زهرا به دنيا آمد. اولين هديه شيرين خدا به على مرتضى و فاطمه زهرا در مدينه منوره چشم به دنيا گشود. در اين مكان و زمان مقدس, كودكى متولد شد كه وجود ذى جودش ماه رمضان را قداست و شرافتى افزون تر بخشيد.
خبر ولادت اولين نواده رسول خدا ـ صلى الله عليه وآله ـ به آن حضرت داده شد. پيامبر مشتاقانه به ديدار فرزند عزيز و ارجمندش به خانه على و زهرا ـ سلام الله عليهماـ آمد كه او را دربرگيرد و نوازش كند.
طبق روايتى كه در كتب فريقين آمده است, پيامبر به اسمإ فرمود: اسمإ! فرزندم را بياور.
اسمإ كه كودك را در پارچه اى زردرنگ پيچيده بود, او را به خدمت حضرت آورد. پيامبر ناراحت شد و فرمود: مگر نگفته بودم نوزاد را هرگز در پارچه زرد رنگ نپيچيد؟
اسمإ نوزاد را گرفت و در پارچه اى سفيد رنگ پيچيد و او را به خدمت نياى بزرگوارش آورد. حضرت اذان را در گوش راست و اقامه را در گوش چپش خواند سپس رو به داماد گرامى اش على كرد و فرمود:
يا على! او را چه نام نهادى؟
عرض كرد: اى رسول خدا ! من در نامگذارىاش هرگز بر شما پيشى نمى گيرم.
پيامبر نيز فرمود: من هم برخدايم سبقت نمى گيرم.
فورا جبرئيل امين نازل شد و خدمت رسول خدا عرض كرد:
يا محمد! خدايت سلامت مى رساند و مى فرمايد: چون نسبت على به تو نسبت هارون به موسى است ـ جز اين كه پس از تو پيامبرى نيست ـ لذا نام فرزند هارون را بر او بگذار.
پيامبر فرمود: نام فرزند هارون چه بوده است؟
عرض كرد: شبر.
فرمود: من زبانم عربى است. نام شبر در زبان عربى چه مى باشد؟
جبرئيل گفت: نامش حسن است. او را حسن نام گذار.
(ذخائر العقبى,ص120)
نامش حسن.. رويش حسن .. مويش حسن .. خوى دلجويش حسن .. به به چه زيبا پسرى, چه رعنا مولودى. امروز خانه زهرا نور باران مى شود. فرشتگان به خدمت پيامبر براى عرض تهنيت مىآيند. ما هم از اين جا به خاندان رسالت تبريك مى گوييم.
در صواعق المحرقه ابن حجر,ص115 آمده است:
رسول خدا(ص) فرمود: ((سمى هارون ابنيه شبرا و شبيرا و انى سميت ابنى الحسن والحسين بما سمى به هارون ابنيه; هارون نام دو فرزندش را شبر و شبير گذاشت و من نام دو فرزندانم را حسن و حسين مى گذارم, به همان نامى كه هارون فرزندانش را نام نهاد.))
در كتاب كنزالعمال, ج 6, ص 220, نقل كرده كه حضرت رسول دو فرزندش (حسن و حسين) را در دامان خويش نشانده بود و نوازششان مى كرد و مى فرمود: ((ان ابنى هذين ريحانتاى من الدنيا; اين دو فرزندانم, دو گل خوشبوى من در دنيايند)).
در مجمع الهيثمى ج9, ص181, از انس بن مالك نقل مى كند كه گفت: رسول خدا گاهى به سجود مى رفت, يكى از دو فرزندانش (حسن يا حسين) مىآمد و بر كمر حضرت مى نشست, پس حضرت سجود را طولانى مى كرد تا آن گاه كه خود كودك پايين بيايد. به او گفته مى شد: يا رسول الله! سجودت را طولانى كردى؟ مى فرمود: فرزندم, بردوشم سوار بود, خوش نداشتم كه او را به شتاب وادارم.
و در اين زمينه روايات زيادى از كتب اهل سنت نقل شده است.
در صحيح ترمذى, ج 2, ص 306, نقل شده كه رسول الله(ص) به فاطمه مى فرمود: فرزندانم را بياور تا آنها را استشمام و بو كنم و آنها را در بغل مى گرفت و مى بوسيد و مى بوييد.
در مجمع الهيثمى, ج 9, ص 175, نقل شده كه شخصى از ابن الزبير (دشمن سرسخت اهل بيت) سوال مى كند: چه كسى بيش از همه به پيامبر شباهت داشت؟ او پاسخ مى دهد: حسن بن على, از هر كس بيش تر به پيامبر شبيه بود و حضرت رسول بيش از همه به او محبت و علاقه داشت. او گاهى مىآمد و حضرت رسول در حال سجده بود, پس بركمرش سوار مى شد و پيامبر سر برنمى داشت تا خود كنار رود.
در صحيح ترمذى, ج2, ص240, نقل شده كه اسامه بن زيد گويد: شبى به ديدار پيامبر رفتم, كارى داشتم. پس از آن كه كارم تمام شد, به حضرت عرض كردم: در زير عبايتان گويا چيزى پنهان كرده ايد؟ حضرت عبا را پس زد ديدم حسن و حسين بر دو زانويش نشسته اند. فرمود: اين دو, فرزندانم هستند. خداوندا! من آنها را دوست مى دارم, پس دوست بدار هر كه آنها را دوست مى دارد.
اين محبت فراتر از محبت پدر يا جد به فرزندش است. حضرت رسول ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ در موارد متعددى كه در كتاب هاى اهل سنت ذكرشده, به مردم گوشزد مى كرده است كه محبت حسن و حسين, محبتى الهى است و هر كه پيامبر را دوست مى دارد بايد آنها را دوست بدارد و هر كه با رسول خدا دشمن است, باآنها بى گمان دشمن است. پيامبر آينده را مى ديد كه با آن همه توصيه ها و سفارش هاى متعدد, در اماكن و اوقات مختلف, بااين حال, مردم چه رفتارى با دو ريحانه رسول الله نمودند و چگونه عمل به وصيت پيامبر كردند؟
برخى از برادران اهل سنت چنين وانمود مى كنند كه چون حسنين فرزندان پيامبر بودند و هر انسانى به فرزندان و نوه هايش علاقه دارد, لذا اگر رسول خدا درباره آنها عاطفه اى نشان داده و اظهار محبتى كرده, امرى است طبيعى, ولى با سيل روايت هائى كه خود از پيامبر نقل مى كنند و حضرت دشمنانشان را نفرين مى كند و دوستانشان را بشارت مى دهد, چه مى كنند؟!
در مستدرك صحيحين, ج3, ص166, از ابوهريره نقل شده كه گفت: روزى رسول خدا(ص) بر ما وارد شد, در حالى كه حسن را بريك دوش و حسين را بر دوش ديگر حمل مى كرد, گاهى اين را مى بوسيد و گاهى آن را, تا اين كه به ما نزديك شد. يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول الله! شما آنها را دوست مى داريد؟!
حضرت فرمود: آرى ! هر كه آن دو را دوست بدارد, مرا دوست داشته و هر كه آن دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.
و در همين صفحه در روايت ديگرى آمده است كه حضرت فرمود: حسن و حسين دو فرزندان من هستند, هر كه آنان را دوست بدارد, مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست دارد, خدا او را دوست مى دارد و هركه را خدا دوست بدارد, او را داخل بهشت خواهد كرد و هركه اين دو را دشمن بدارد, مرا دشمن داشته و هر كه مرا دشمن بدارد خداوند او را دشمن داشته و هر كه را خدا دشمن بدارد, بى گمان وارد دوزخش خواهدكرد.
آن گاه نويسنده كتاب ادامه مى دهد: اين حديث از نظر شيخين (بخارى و مسلم) صحيح است. شايد بيش از چهل حديث با مضمون هاى مختلف در كتاب هاى اهل سنت, در همين مورد وارد شده است.
به همين بسنده مى كنيم و نتيجه گيرى را به خوانندگان عزيز و گرامى واگذار مى نماييم.
البته, ما را دل خوش است كه با تمام وجود به اهل بيت پيامبر عشق مى ورزيم و تنها اميد نجات خود را در روز رستاخيز, همين محبت و علاقه به آنها مى دانيم و به خاطر همين عشق و علاقه است كه روز پانزدهم رمضان را جشن مى گيريم و به دليل خرسندى رسول الله از به دنيا آمدن فرزند دلبندش شاد و خرم مى شويم و به يكديگر تبريك و تهنيت مى گوييم. پس تبريكتان باد اى شيعيان امام مجتبى.

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان





نصيحت پذيرى سبيل هدايت

امام على (ع): ((رحم الله عبدا سمع حكما فوعى و دعى الى رشاد فدنا و إخذ
بحجزه هاد فنجى)).(1)

خدا رحمت كند آن كس را كه چون سخن حكيمانه اى را بشنود خوب فرا گيرد و چون به
هدايت ارشاد گردد بپذيرد و دست به دامن هادى و رهبرى زند و نجات يابد.



امام على (ع): ((إلا و انه من لاينفعه الحق يضره الباطل و من لايستقيم به
الهدى يجر به الضلال الى الردى)).(2)

آگاه باشيد: آنها كه از حق بهره مند نشوند زيان باطل دامنشان را فرا خواهد
گرفت و آن كس كه هدايت, راهنمايش نگردد گمراهى او را به هلاكت مى كشاند.



امام على (ع): ((اسمعوا النصيحه ممن اهداها اليكم واعقلوها على إنفسكم)).
(3)

از كسى كه به شما نصيحت خود را هديه مى كند بشنويد و بپذيريد و آن را براى خود
در خاطر نگه داريد.



امام على (ع): ((فاتقوا الله تقيه من سمع فخشع… و عبر فاعتبر و حذر فحذر
و زجر فازدجر و راجع فتاب و إرى فراى فاسرع طالبا)).(4)

تقوا پيشه كنيد تقواى كسى كه چون بشنود احساس مسووليت كند… و هرگاه درس
عبرت به او بدهند عبرت پذيرد و هرگاه او را برحذر دارند قبول كند و اگر منعش
كردند از نافرمانى بايستد و چون بازگردد توبه كند و هرگاه نشانش دهند ببيند و
به سرعت به سوى حق حركت كند.



امام على (ع): ((ليكن احب الناس اليك من هداك الى مراشدك و كشف لك عن
معايبك)).(5)

بهترين و دوست داشتنى ترين مردم در نزد تو بايد كسى باشد كه تو را به رشد و
هدايت رهنمون سازد و از عيوب تو (در نزد خودت) پرده بردارد.



امام على (ع): ((من استنصح الله وفق)).(6)

هر كس از خداوند متعال درخواست نصيحت كند (و اطاعت اوامرش را نمايد) موفق
مى شود.



امام على (ع): ((من قبل النصيحه إمن من الفضيحه)).(7)

هر كس نصيحت پذير باشد از رسوايى در امان خواهد بود.



امام على (ع): ((اتعظوا بمواعظ الله واقبلوا نصيحه الله… واعلموا إن هذا
القرآن هو الناصح الذى لايغش… واستنصحوه على إنفسكم واتهموا عليه آرإكم
واستغشوا فيه إهوائكم)).(8)

از موعظه ها و اندرزهاى خدا پند بگيريد و نصيحت هاى او را قبول كنيد… و
بدانيد كه اين قرآن پند دهنده اى است كه انسان را نمى فريبد…
خويشتن را با آن اندرز دهيد و هرگاه نظر و كردار شما بر خلاف قرآن بود خود را
متهم سازيد و خواسته هاى خويش را در برابر قرآن نادرست بشماريد.



امام حسن (ع): ((إسمع الاسماع ما وعى التذكير وانتفع به)).(9)

شنواترين گوشها آن است كه تذكرها را بشنود و از آنها نفع ببرد.



امام حسين (ع): ((من دلائل العالم انتقاده لحديثه)).(10)

از نشانه هاى عالم اين است كه گفتار خود را ـ قبل از بيان كردن ـ نقد و بررسى
مى كندO O.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) نهج البلاغه : خطبه76.
2 ) همان, خطبه28.
3 ) غرر الحكم: 2494.
4 ) نهج البلاغه : خطبه83.
5 ) غرر الحكم: 7374.
6 ) نهج البلاغه : خطبه147.
7 ) غرر الحكم: 8344.
8 ) نهج البلاغه : خطبه176.
9 ) بحارالانوار: ج78, ص109, ح17.
10 ) تحف العقول: ص248.

/

دانستنى هايى از قرآن


در فضيلت آموختن

((ن والقلم و مايسطرون)).
قسم به قلم و آن چه مى نويسند.
مواردى كه خداوند به آنها سوگند خورده است, عبارت است از نعمت هايى ارزنده و بزرگ كه پروردگار بر مردم منت نهاده و آنها را براى آسايش و زندگى بهتر آنان آفريده است.
يكى از اين نعمت هاى بسيار بزرگ ـ كه توانايى شكر و حمدش را نداريم ـ قلم است, و قلم كنايه از سواد و توانايى خواندن و نوشتن است.
در سوره ((اقرإ)) نيز مى خوانيم:
((إلذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم)).
خداوندى كه با قلم بشر را دانش آموخت و او را آموخت آن چه كه نمى دانست.
پس نخستين آيه اى كه برپيامبر نازل شده با خواندن ((اقرإ)) آغاز مى شود و هم چنين سوره اى كه در حساس ترين هنگام بر پيامبر نازل شده, دم از نوشتن (قلم) مى زند. و بدين سان معلوم مى شود سوادآموزى و دانش پژوهى و علم خواهى از نظر خداوند چقدر اهميت دارد كه بايد گفت: برترين و والاترين نعمت الهى, سواد است و توانايى خواندن و نوشتن.
و لذا در روايات و احاديث پيامبر و ائمه معصوم ـ عليهم صلوات الله ـ آن قدر كه بر طلب علم, تشويق و تحريض شده بر چيز ديگرى, تشويق و ترغيب نشده است. همين يك روايت كه همگان آن را از بردارند و همواره تكرار مى كنند, براى بيان اهميت اين مطلب كافى است كه حضرت رسول اكرم ـ صلى الله عيله وآله و سلم ـ مى فرمايد:
((طلب العلم فريضه على كل مسلم (و مسلمه); دانش خواهى بر هر مرد و زن مسلمان واجب است)).
و كم ترين علم, دانستن الفباى آن است; يعنى خواندن و نوشتن. پس عيب نيست كه انسان در سنين بالا به دانش پژوهى بپردازد, بلكه يك وظيفه مقدس است, ولى ننگى بالاتر از اين نيست كه انسان, بى سواد از دنيا برود.
آرى! اسلام است كه بشريت را با علم و قلم آشنا ساخت و اگر ترغيب اسلام به دانش اندوزى نبود, اثرى از حكمت و دانش وجود نداشت. در وقتى اين دين پا به عرصه وجود گذاشت كه در سرتاسر جزير العرب ((هفده)) نفر نويسنده بيش تر نبود, و در اندك زمانى اقيانوس حكمتى از سرچشمه علم رسول خدا جوشيد كه تمام مغزهاى بشر را غرق علم و معرفت كرد.
سواد داشتن محبوب و خواسته فطرى بشر است و اين مطلب به بحث و گفتگو نياز ندارد. آن چنان در فطرت بشر, عشق به علم نهفته است كه هيچ مطلبى اين چنين معشوق بشر نيست. اگر به يك بى سواد نسبت فهم و ادب و دانايى بدهى خرسند مى شود, هر چند خود مى داند كه نادان است و برجهل خويش كاملا آگاه است, ولى اگر به نادان ترين و جاهل ترين مردم نسبت جهل و نادانى دادى, آن چنان خشمناك مى گردد كه گويى آسمان را برسرش فرود آورده اى. چه شده است كه انسان بى سواد با اين كه خود به نادانى اش دانا است, اين چنين از انتساب به بى سوادى, خشمگين مى گردد؟
علت همين است كه عشق به علم و معرفت در نهاد بشر نهاده شده است; پس بايد در پى آن بود و آن را فراگرفت و به آن دست يافت و از آن بهره برد و به سويش حتى اگر در ((چين)) هم باشد روانه شد: ((إطلبواالعلم ولو بالصين)) .
و هيچ وقت براى دانش طلبى و سوادآموزى دير نيست. بياييد چنان كه در سال هاى پس از پيروزى و با توصيه بهنگام و به يادماندنى امام عزيزمان ـ قدس سرهـ , در راه سوادآموزى خود و ديگران, نهضت به پا كرديم, اين نهضت را آن چنان دنبال كنيم كه يك نفر بى سواد در سراسر كشور اسلامى يافت نشود. آن جا است كه هم خدا و هم رسول خدا و هم خلق خدا و هم روح خدا از ما شاد و خرسند مى شوند.
پاورقي ها:

/

بيانات گرانقدر مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى



در هشتمين كنفرانس اجلاس سران كشورهاى اسلامى

بسم الله الرحمن الرحيم

مايلم در اين مجمع برادرانه كه مى خواهد از زبان مسلمانان جهان سخن بگويد, سخن
را با ستايش و سپاس الهى آغاز كنم: بارالها تو را سپاس مى گويم بر معرفت, بر
توحيد, بر عبوديت و بر محبت, سپاس مى گويم بر برادرى اسلامى, بر تكريم انسانيت,
بر تعليم صبر و توكل بر توصيه احسان و مروت و درود مى فرستم بر محمد مصطفى (صلى
الله عليه و آله و سلم), بنده و پيامبرت كه پرچم توحيد و عدل را برافراشت صلاى
تكريم انسان سر داد و او را از بندگى هرچه و هركس جز تو آزاد ساخت, و سلام مى كنم
بر خاندان پاك و ياران راست گفتار او و پيروان آنان و همه بندگان شايسته خدا و
همه انسان هاى پاك نهاد.

و به شما ميهمانان عزيز, سران و مسوولان كشورهاى اسلامى و روساى هيئتها و يكايك
اعضاى آنان و نيز به دبير كل سازمان ملل, و دبير كل اين كنفرانس و ديگر
ميهمانان عزيز خوشامدى صميمانه و برادرانه نثار مى كنم.

برادران و خواهران! شما اينك در يكى از خانه ها و پايگاههاى اسلام گرد آمده ايد,
ميزبان شما اگرچه رسما رئيس جمهور ما است, ليكن يكايك ايرانيان خود را ميزبان
شما ميدانند و حضور شما را در اين كشور ايمان گرامى مى دارند.

عزيزان! جمع ما دوستانى نيستيم كه به موجب مصالحى به هم گره خورده باشيم, تا
مصالح ديگرى هم روزى بتواند گره متصل كننده ما را بگسلد, برادرانى هستيم كه
عقيده به قرآن ما را ما با پيوندى ابدى به يكديگر متصل ساخته, و با همه
تفاوتهاى تاريخى و جغرافيايى و سياسى از ما پيكره واحدى كه همان امت اسلامى است
پديد آورده است, ما اين پيوند را با قبول اسلام پذيرفته ايم و از آن گزيرى
نداريم, نقارها, اختلافها و حتى كشمكشها غبارهايى برچهره اين حقيقت است, كه
همواره با زلال حكمت و خردمندى و بردبارى قابل شستشو است.

به اين جلسه عظيم و اين ديدار تاريخى با اين چشم بنگريم تا بتوانيم از آن
براى سرنوشت ملت هاى خود و امت بزرگ اسلامى بهره بگيريم.

برادران و عزيزان! من سخن خود در گشايش اين مجمع را به بيان سه مطلب اختصاص
مى دهم و در پايان نتيجه مى گيرم, آن سه اينهاست, اسلام, امت اسلامى, كنفرانس اسلامى
و آفاق آينده.



1ـ اسلام :

اسلام هم در هنگام طلوع خود و هم امروز راهى به دنيايى نوين با زندگيى
سعادتمندانه و متضمن صلاح و فلاح انسان بوده و هست, رنج هاى اصلى بشر ـ كه اسلام
كمر به زدودن آنها بسته ـ در آن زمان و پيش از آن و امروز همواره چيزهاى ثابت و
واحدى بوده است و هست, فقر, جهل, تبعيض, جنگ و ناامنى و بالاخره زندانى شدن در
حصار مادىگرى و اسارت در كمند خوىهاى زشت خويشتن.

و اسلام دين انسانيت و اعتدال و خردورزى و تسليم در برابر حق متعال است و بى شك
همه اديان پيش از ورود دستهاى تحريف, چنين بوده اند, پس درمان اين دردهاى انسانى
را با شيوه اى دور از زياده روى و افراط و تفريط, و از راههاى خردپسند بر بشر
عرضه كرد و آدمى را به ذكر و تضرع و رابطه باطنى با خداى خود فرا خواند, و
مبارزه با بدى و تجاوز و ظلم و فساد و نيز مبارزه دائم با خودخواهى و خودپسندى
و هوسرانى خود را به او آموخت و بدان توصيه كرد.

احكام عمده اسلام بدين گونه شكل گرفته و برنامه اسلام براى زندگى فردى و
اجتماعى اخلاقى و سياسى بشر از اين ريشه ها روييده است. در نظام سياسى اسلام عدالت
اجتماعى, آزاديهاى گوناگون, صلح عادلانه, مبارزه با زورگويى و تجاوز, روابط زن و
مرد, روابط آحاد مردم در يك جامعه, و روابط جوامع با يكديگر و نيز تزكيه نفس, و
رابطه باطنى هر فرد با خداوند همه و همه مبتنى بر آن پايه ها و ناظر به درمان آن
دردهاى كهن و هميشگى است.

امروز هم به رغم ظواهر رنگين و دلنشين زندگى, بشر از همان دردهايى رنج مى برد,
كه در طول تاريخ برده است, اكثر مردم جهان فقيرند, و عده معدودى بيشترين ثروت
زمين را در دست دارند, اكثر ملت ها از پيشرفت علمى بى نصيب اند, و جمعى دانش خود
را وسيله زورگويى به ديگران كرده اند, در گوشه و كنار جهان, جنگها برپاست و
ديگران هم دائما از بروز جنگ بيم ناكند, در سطح جهان ميان كشورها و نيز در اغلب
كشورها, ميان طبقات مختلف تبعيض هست, تمدن مادى غرب همه را به مادىگرى سوق
مى دهد, و پول و شكم و شهوت بزرگترين همت ها شده و مى شود, و بالاخره صفا و يكرنگى
و گذشت و ايثار در بخشهاى عظيمى از عالم جاى خود را به نيرنگ و توطئه و حرص و
حسد و بخل و ديگر خوىهاى زشت داده است, جهان از لحاظ دانش و تكنولوژى و ابزار و
سرعت و سهولت به كلى باگذشته تفاوت كرده, ولى دردهاى مزمن و كهنه بشر همچنان
پابرجا است, و گرفتارىهاى عمده همان است كه بود.

ليبراليسم غربى و كمونيست و سوسياليسم و غيره همه امتحان خود را داده و
ناتوانى خود را ثابت كرده اند, و امروز هم مانند گذشته, اسلام تنها شفابخش و
فرشته نجات است, امروز هم مانند 1400 سال پيش اين ندا طنين افكن است:

((قد جائكم من الله نور و كتاب مبين, يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام,
و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه, و يهديهم الى صراط مستقيم))(1), مهم آن
است كه چهره بى پيرايه اسلام ديده و شناخته شود, دشمنان در طول چند قرن و دوستان
نادان و غافل, در زمانى درازتر چهره نورانى اسلام را زشت كرده و به غرض يا به
سلائق جاهلانه به آن افزوده يا از آن كاسته اند, امروز هم اگر چه كج فهميها و سود
طلبيها از سوى خوديها هنوز در كار تيره كردن تصوير اسلام است, ولى حقا تبليغات
دشمنان در اين باره بسى بيش از آن است, و آنان از راههاى ظريف و موزيانه به اين
كار مشغولند, يك قلم از تلاش خستگى ناپذير دشمنان در اين باره حجم عظيم تبليغاتى
است كه بر عليه ايران اسلامى, پس از قيام دولت اسلام در ايران, به راه افتاده
است, براى از رونق انداختن پيام نافذ اين انقلاب بزرگ, آنان مهمترين كار را تهمت
زدن و خبر دروغ دادن دانسته اند, چندان به دروغ از ما گفته و به ما نسبت
داده اند, كه حرفهاى آنان تكرارى, و براى شنوندگانش ملال آورنده است, در اين مورد
صهيونيستها و رسانه هاى معروف صهيونيستى جهان و عوامل استكبار و بيش از همه
آمريكائيها, فعالترين بوده اند و هستند, يعنى كسانى كه از اين انقلاب بيش از همه
متضرر شده اند.

برادران مسلمان بر اين اساس كار بزرگ ما شناسائى اسلام و شناساندن آن و آشنايى
بيشتر با يكديگر است.



2ـ امت اسلامى:

نخستين فرآورده سياسى ـ انسانى اسلام, امت اسلامى است كه از مدينه النبى آغاز
شد, و به صورتى حيرت آور و افسانه وار قدم در راه رشد كمى و كيفى نهاد, هنوز نيم
قرن از ولادت اين پديده مبارك نگذشته بود, كه نزديك به نيمى از تمامى قلمرو سه
تمدن بزرگ باستانى همسايه خود يعنى ايران, روم, و مصر را درنورديد و يك قرن پس
از آن تمدنى درخشان و حكومتى عزيز و مقتدر در مركز جهان پديد آورد كه از شرق به
ديوار چين, و از سوى ديگر به سواحل اقيانوس اطلس, و از شمال تا استپهاى سيبرى,
و از جنوب تا جنوب اقيانوس هند مى رسيد.

قرن هاى سوم و چهارم هجرى, و پس از آن مزين به تمدنى آنچنان مشعشع است كه پس
از هزار سال هنوز بركات علمى و فرهنگى آن را در مدنيت كنونى جهان مى توان به
وضوح ديد, اگرچه مورخان غربى به هنگام حكايت تاريخ علم و تمدن اين رستاخيز عظيم
و بى سابقه علم و فرهنگ و تمدن را يكسره در بوته اجمال و اهمال مى نهند, و سرگذشت
علم را از يونان و رم باستان يكسره به رنسانس متصل مى كنند, گوئى علم و تمدن
هزار سال مرده بود و يك باره در رنسانس تولد يافت! ليكن حقيقت آن است كه قرون
وسطى فقط براى غرب و اروپا دوران تاريكى و جهالت و وحشت بود, ولى براى دنياى
اسلام با گستره چندين برابر اروپا يعنى از اندلس تا چين دوران تشعشع و بيدارى و
عروج علمى شمرده مى شد.

غرض از اين يادآورى تفاخر به گذشته نيست, غرض يادآورى اين حقيقت است, كه آن
چه آن تمدن را پديد آورد ـ يعنى اسلام و معارف زندگى ساز آن ـ هم اكنون نيز در
اختيار ما است و به ما هشدار مى دهد:

((يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم))(2) اسلام
ثابت كرده است, كه ظرفيت آن را دارد كه امت خود را به اعتلاى مدنى و علمى و عزت
و قدرت سياسى برساند, ايمان و مجاهدت و پرهيز از تفرقه تنها شرطهاى تحقق اين
هدف بزرگ است, و قرآن به ما مىآموزد:

((و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين))(3), و مىآموزد:
((والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين))(4), و مىآموزد:
((و إطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا ان الله
مع الصابرين))(5).

ضعف اين سه عامل امت اسلامى را امروز در وضع تاسف بارى قرار داده است, حداقل در
دو قرن گذشته دشمنان پيگير و با تدبير و برخى حكومتهاى مسلمان بى كفايت در كنار
عوامل و شرائط گوناگون تاريخى و سياسى در پديد آوردن اين وضع به شدت موثر
بوده اند, و ما امروز وارث گذشتگانيم.

برادران بيائيد ما براى آيندگان چيزى از اين افتخارآميزتر به ارث بگذاريم.

در بررسى عوامل بيرونى وضع كنونى, من تهاجم جبهه استكبار را از همه موثرتر
مى يابم, در فرهنگ ما استكبار به آن مجموعه قدرتى گفته مى شود, كه با تكيه به
تواناييهاى سياسى و نظامى و علمى و اقتصادى خود, و با الهام از نگرش تبعيضآميز
به نوع بشر, مجموعه هاى بزرگ انسانى يعنى ملتها و دولتها و كشورهارا با سيطره
قلدرانه و تحقيرآميز به سود خود زير فشار و استثمار مى گذارد, در كار آنها دخالت
و به ثروت هاى آنها دست اندازى مى كند, به دولتها زور مى گويد, و به ملتها ستم
مى ورزد, و به فرهنگ ها و سنت هاى آنان اهانت روا مى دارد, مثالهاى بارز آن را
استعمار و سپس استعمار نو, و اخيرا تهاجم همه جانبه سياسى و اقتصادى و تبليغاتى
و حتى نظامى از سوى استعمارگران ديروز و وارثان آنها در برابر چشم ملت هاى ما
نهاده و طعم تلخ آن را به ايشان چشانده است.

قدرتهاى غربى در اين تهاجم موثر از پيشرفت علم و تكنولوژى, و از برخى خصال
ملى و بومى خود بهره بردند, ما دشمن را ملامت نمى كنيم, كسانى سزاوار ملامتند كه
با كوته بينى و راحت طلبى و خودخواهى زمينه پيروزى دشمن و زوال خويش را فراهم
ساختند.

غرب در تهاجم همه جانبه خود, ايمان و خصال اسلامى ما را نيز هدف قرار داد, در
سايه متاع دانش خود كه همه بدان احساس نياز مى كردند فرهنگ اباحى گرى و بى مبالاتى
در دين و اخلاق را هم كه خود دچار آن است مصرانه به جوامع ما صادر كرد, بى شك اين
لجن زار اخلاقى روزى كه چندان دور نيست تمدن كنونى غرب را در خود فرو خواهد برد و
محو خواهد كرد.

دنياى اسلام امروز بر اثر آن تهاجم خصمانه به اضافه عوامل درونى نسل هاى گذشته
در وضعى مصيبت بار است. فقر و جهل و عقب ماندگى علمى, و ضعف اخلاقى, و از همه
بدتر تسلط فرهنگى و بعضا سياسى دشمنان اش بر آن از يك سو, و گرفتارىهاى بزرگى از
قبيل مسإله فلسطين, و مسائل افغانستان, لبنان, عراق, كشمير, بوسنى و هرزه گوين,
قفقاز, و غير آن از سوى ديگر فهرست بلندى از مسووليتهاى الهى و انسانى را در
برابر حكومتها و شخصيتهاى سياسى و رهبران جهان اسلامى قرار داده است.

ما امروز بايد ابتكار عمل را به دست گيريم, تاكنون همواره دشمن ابتكار عمل را
در دست داشته, و ما حد اكثر شكوه و گله كرده ايم.

فلسطين در يك فرايند تاريخى, متشكل از دهها ابتكار عمل از سوى دشمن, به ملك
طلق صهيونيستها بدل شده است.

نخست خريدن زمينهاى فلسطينيان سپس مسلح شدن صهيونيستهاى مهاجر, بعد از آن جنگ
داخلى و اعلام تجزيه فلسطين, سپس تصرف بخشهاى جديدى از آن كشور اسلامى و عربى, و
در نهايت تصرف همه آن و افزودن بخشهائى از كشورهاى مصر و سوريه و اردن به آن.

تا اينجا فقط يك بار همسايگان عرب فلسطين, ابتكار عمل را بدست گرفتند, و آن
حمله رمضان سال 1393 هجرىقمرى, كشورهاى سوريه و مصر بود, كه اگرچه بر اثر
همراهى آمريكا با اسرائيل, و كم همتى كشورهاى اسلامى به نتائج كامل نرسيد, ولى
باز مايه افتخار جبهه عرب, و رها سازى بخشى از سرزمين هاى عربى شد. پس از آن باز
همواره تا امروز صهيونيستها و حاميانشان و در رإس همه آمريكا, ابتكار عمل را
در دادن شعارهاى سازش, و عموما در جهت تحكيم تصرف غاصبانه فلسطين در دست داشته
و حريف هاى خود را تا هر جا توانسته اند به دنبال خود كشانده اند.

ما دولتهاى مسلمان در راه نجات فلسطين بايد به كشورهاى خط مقدم كمك هاى جدىترى
مى كرديم, در گذشته بعضى از دولتهاى ما حتى از پشت هم به جبهه كشورهاى خط مقدم
خنجر زده اند, نمونه بارز آن دولت ايران در عهد پهلوى است متإسفانه در آن
روزگار, ايران خانه امن صهيونيستها, و همكار صميمى دولت غاصب بود.

برادران عزيز! اين وضع با عزت اسلامى ناسازگار, و از راه علاج دردهاى امت اسلامى
بسى دور است, هم بايد همه كشورهاى اسلامى در احقاق حق ملت فلسطين سهم شايسته اى
بر عهده بگيرند, و هم دنياى اسلام بايد از حالت انفعال به حالت ابتكار درآيد,
اين هر دو وظيفه را عجالتا فقط جوانان مومن و غيور فلسطين و لبنان با همه وجود
خود انجام مى دهند, درود بر آنان!

مخالفت ما با آنچه بدان گفتگوى صلح خاورميانه مى گويند, به دليل ناعادلانه
بودن, استكبارى بودن, و تحقيرآميز بودن, و بالاخره غير منطقى بودن آن است, اصل
تحميلى صلح در مقابل زمين به معناى آن است كه صهيونيستها زمينهاى كشورهاى
همسايه را پس بدهند تا ما بپذيريم كه كشور فلسطين متعلق به آنها باشد, چه سخنى
از اين ناعادلانه تر است, چه پاسخى مى توان به ملت كهن فلسطين در اين معامله
مغبونانه داد, از شوخيهاى عبرت انگيز زمانه يكى اين است كه دولت غاصب همين را هم
نامناسب دانسته و آن را رد كرده است, آيا وقت آن نرسيده است كه دنياى اسلام به
اين روحيه استكبارى پاسخ دهد؟

ما اگر مناسبات خود را تنظيم و برادرانه كنيم, اين قدرت را داريم, آمريكا در
برابر جبهه متحد كشورهاى اسلامى از اندونزى تا شمال آفريقا چه مى تواند بكند؟
امروز دلگرمى استكبار به پراكندگى اين جبهه است, آيا وقت آن نرسيده است كه اين
صف را به نفع خودمان مستحكم كنيم؟

حضور دشمنى مانند حكومت صهيونيستى در قلب قلمرو اسلامى شايد مى توانست مارا به
يكديگر نزديكتر سازد, ولى دستهاى مرموز استكبار اين خطر را هم از برابر خود
برداشت, با ما كارى كرد كه ما اينك از يكديگر بيشتر مى ترسيم تا از دشمن,
وسوسه ها, و دروغها, و تبليغات موزيانه, كشورهاى اسلامى را به غلط و نابجا از
يكديگر ترسانده است, اكنون هجده سال است كه نفس مسموم طراحان سياسى استكبار
پيوسته دميده مى شود تا همسايگان ما در خليج فارس را از ايران اسلامى كه پرچم
اتحاد و برادرى را در دست دارد بترساند. من اعلام مى كنم كه هيچ خطرى از سوى
ايران اسلامى, هيچ كشور اسلامى را تهديد نمى كند.

ايران اسلامى به بركت زندگى در زير سايه مبارك احكام قرآن امروز از هميشه
بيشتر مشتاق اتحاد و عزت و اقتدار جهان اسلام است, ما ايرانيان به بركت ايمان
اسلامى و عليرغم توطئه هاى تبليغاتى دشمن, وحدت ملى خود را به شكلى كم نظير حفظ
كرده, و در جهت عكس ادعا و نيز ميل باطنى دشمنان مان حضور مردمى را افزايش
داده ايم, انتخابات درخشان امسال براى گزينش رئيس جمهور, نمونه اين حضور
روزافزون بود.

دولت يكپارچه و مسوولان همه باهم صميمى و ملت و دولت برخوردار از روابط عاطفى
و سرشار از اعتماداند, اعتماد و اتكإ به نفس, در همه تلاشهاى علمى و سياسى, و
اقتصادى, و فرهنگى ما, ترسيم كننده خط و جهت اصلى است, ما به بركت همين
خودباورى كه امام خمينى به ما آموخت, توانستيم كشور ويران, و عقب افتاده دوران
پهلوى را, كه در طول هشت سال جنگ تحميلى ويرانه تر شده بود, بازسازى و از رونق و
نشاط سازندگى برخوردار كنيم, اين همت را در برخى ديگر از كشورهاى برادر نيز
شاهديم, ولى از همه مهمتر عزت و اقتدار سياسى است, ملت و دولت ما به بركت تمسك
به اسلام و مشاركت جدى سياسى توانسته اند نفوذ و دخالت بيگانگان را در كشور خود
ريشه كن كنند.

امروز امت اسلامى نيز تشنه آن اعتماد به نفس, و اين عزت و استقلال است, و بايد
همه در راه آن تلاش كنيم, اين يك مسووليت تاريخى است, و امروز زمينه اداى آن و
كسب عزت و اقتدار و استقلال كامل جهان اسلام فراهم است.

اگر براى هماهنگ كردن تلاشها در اين راه كانونى لازم است, ما اينك آن را نيز در
اختيار داريم, سازمان كنفرانس اسلامى, بايد نگاهى به اين سازمان و آفاق آينده
افكند.



3ـ سازمان كنفرانس اسلامى و آفاق آينده:

اكنون از آتش سوزى مسجد الاقصى, كه به ولادت اين سازمان انجاميد بيست و هفت سال
مى گذرد, شرائط جهان امروز اين سازمان را در معرض انتظارات جدىترى از گذشته قرار
مى دهد, اين سازمان مى تواند مظهر اتحاد حقيقى كشورهاى مسلمان در مسائل و منافع
مشترك آنان باشد, به نام اعضاى خود سخن بگويد, و مطالبه كند, و اقدام كند, و
قدرت مالى و اقتصادى و سياسى آنان را پشت سرخود داشته باشد, ميان اعضاى خود
رابط حل مشكلات باشد, آنجا كه گردآوردن همتها و كمكها براى يك كار بزرگ و يك هدف
مشترك, نيازمند يك نقطه تلاقى, يا يك عنصر هماهنگ كننده است, آن نقطه و آن عنصر
باشد, در آنجا كه لازم است داورى كند, و آنجا كه مفيد است اندرز دهد.

امروز جهان اسلام با اين كه در تجارت جهانى سهمى بسى كمتر از بيست در صد ـ كه
نسبت تقريبى اعضاى آن به كل سكنه جهان است ـ دارد, اما از همين مقدار هم آنچه
مخصوص تجارت درونى ميان كشورهاى اسلامى است, درصدى بسيار پايين است, اين سازمان
مى تواند به اين مسإله موثر اقتصادى كه در سياست اين مجموعه نيز موثر خواهد
بود, نقش فعال ايجاد كند, امروز بعضى از كشورهاى ما از امكانات طبيعى و توليدى
و توانائيهاى علمى و صنعتى و فرهنگى با ارزشى برخوردارند, كه برخى ديگر نهايت
نياز را به آن دارند, اين سازمان مى تواند در تبادل منطقى و عادلانه اين امكانات
دخالت جدى داشته باشد, امروز و هميشه جمع هاى بزرگى از مسلمين دچار دردهاى
جانگزايى هستند, كه حل هاى عاجل مى طلبد, مثلا هم اكنون بعضى از ايالتهاى افغانستان
ـ مانند باميان ـ در معرض آسيب گرسنگى عمومى و سرماى سخت زمستان آن مناطق قرار
دارند, ملت عراق در يكى از سختترين محنتهاى تاريخ خود ـ از لحاظ نايابى مواد
غذائى, و دارو ـ بسر مى برد, و جان ميليونها انسان بويژه كودكان در خطر است, در
الجزائر فجيع ترين جنايات از سوى دستهاى پنهان ارتكاب مى شود, تا اسلامگرايان بدان
متهم, و چهره اسلام از آن زشت شود! در بوسنى, در كشمير, در سومالى, در قره باغ, و
در برخى نقاط ديگر, مسلمانان دچار مشكلات اند! سازمان كنفرانس اسلامى مى تواند با
استفاده از كميته هاى مخصوص به اين كارها همت گمارد, و با كار موثرى كه همه
اعضاى آن در آن سهيمند, معضل را حل كند.

ما براى فعال كردن اين سازمان, در مسائل فى مابين كشورهاى خود, بجز اراده
همگانى و كمك مالى از سوى كشورهاى اسلامى ثروتمند, به هيچ كس و هيچ چيز ديگر
نياز نداريم, مخالفت احتمالى دولتهايى كه از اتحاد مسلمين متضرر مى شوند,
نمى تواند هيچ مانعى بر سر اين راه ايجاد كند, مگر آن كه در اراده ما تزلزل
ايجاد شود, هنگامى كه مردم مسلمان منطقه بالكان با وحشيانه ترين روش نسل كشى
مى شدند, و ملتى تنها در برابر تهاجم نظامى سازمان يافته برخى و چشمهاى بى تفاوت
برخى ديگر, از هويت اسلامى خود دفاع مى كرد, جاى چنين مركزى خالى بود تا بتواند
بخشى از آلام آن برادران را كم كند, و وزنه مهمى در كفه معادلات جهانى به سود آن
ملت مظلوم شود.

هم اكنون حضور ناوهاى بيگانه و بيش از همه عده و عده آمريكائى در خليج فارس ـ
كه يك درياى اسلامى, و مركز مهم انرژى براى همه جهان است ـ موجب ناامنى است!
وجود يك سازمان كنفرانس اسلامى مقتدر, مى تواند از يك سو با زبان عزت و اقتدار
اسلامى بيگانگان را به رفع اين مزاحمت وادار كند, و از سوى ديگر بهانه هاى اين
حضور بى جا را مرتفع سازد, و هرگاه لازم باشد نيرويى از خود كشورهاى اسلامى را به
حراست از امنيت و صلح در اين منطقه بگمارد, هم اكنون اقليتهاى مسلمان در بعضى از
كشورهاى جهان, از تبعيض و ستم و رفتارهاى تإسفآميز به شدت در رنجند, كمك به
آنان وظيفه همه مسلمانان است, ولى براى يك كمك جدى و قابل قبول, در چارچوب
روابط بين المللى نياز به يك مركز بين الممالك اسلامى است, و كدام مركز مناسب تر
از سازمان كنفرانس اسلامى!

دهها كار بر زمين مانده وجود دارد كه هر يك به تنهايى وظيفه همه دولتهاى
اسلامى است, آنچه گفتم نمونه هايى از آن است و در همه اين موارد نقش هيچ دولت
اسلامى نمى تواند جاى خالى يك مركز بين الدول اسلامى را پر كند.

برادران و ميهمانان عزيز, بيائيد بحول و قوه الهى از فرصتها بهره بگيريم, به
يك ديگر نزديك تر شويم, مركز و نقطه اتصال ميان خود را تقويت كنيم, كنفرانس
اسلامى بايد قطعنامه هاى خود را تا اجراى كامل پيگيرى كند, تا اين اجلاسها براى
ملتهاى ما دستاوردى داشته باشد, به علاوه بايد بتواند پارلمان بين المجالس
كشورهاى اسلامى را تاسيس كند, بازار مشترك اسلامى را از صورت يك آرزوى دور به يك
واقعيت تبديل كند, ديوان داورى اسلامى را پيريزى نمايد, و بالاخره به نمايندگى از
پنجاه و پنج كشور اسلامى و يك ميليارد و چند صد ميليون نفوس, يكى از اعضاى ثابت
شوراى امنيت سازمان ملل متحد شود, و تا وقتى حق وتو باقى است ششمين عضو داراى
حق وتو در آن شورا باشد, اين است آفاق آينده اين كنفرانس و همين است كه خواهد
توانست آفاق آينده امت اسلامى را ترسيم كند.

و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) سوره مباركه مائده (5) آيه 16.
2 ) سوره مباركه انفال (8) آيه 24.
3 ) سوره مباركه آل عمران (3) آيه 139.
4 ) سوره مباركه عنكبوت (29) آيه 69.
5 ) سوره مباركه انفال (8) آيه 46.

/

آيا كسى بر رنج هاى جوانان مى گريد؟


پدران و مادران
شما كه صلاح و فلاح فرزندان خود را مى جوييد, بدانيد كه مسووليتى بسيار بزرگ بر عهده شماست; تربيت نسل جوان با همدلى و همكارى شما ممكن است. نيازهاى عاطفى و روحى جوانان خود را در نظر بگيريد و با كمال محبت و احترام با آنان رفتار كنيد, ولى بكوشيد كه اين مهر ورزى عاقلانه و بجا باشد و از حد نگذرد كه بسيار تخريب كننده است. پدر و مادرى كه بيش از حد به فرزندان خود محبت مى كنند و حتى به خاطر جلب رضايت آنان حدود الهى را زير پا مى گذارند, بدانند كه خشم خداوند متعال را بر خود خواهند خريد و از فرزندان خويش خيرى نخواهند ديد.
محبت زياد به دختران و پسران آنان را به صورت موجوداتى طفيلى و ناتوان بارمىآورد كه در آينده در قبول مسووليت هاى اجتماعى توفيقى نخواهند داشت. مسلم است مادرى كه همه كارهاى خانه را شخصا انجام مى دهد و دختر او با كمال خودخواهى به بهانه درس خواندن دست به سياه و سفيد نمى زند, انسانى عاطفى و زودرنج و پرتوقع را به خانه شوهر مى فرستد كه با مختصر ناملايماتى كه در همه خانواده ها وجود دارد, بناى ناسازگارى خواهد گذاشت. پدرى كه تمام كارهاى بيرون از منزل را با سكوت تمام انجام مى دهد و پسر خويش را آزاد مى گذارد تا وقت را با بازى با دوستان در كوى و برزن به هدر دهد, به ويران سازى شخصيت فرزند خود كمك كرده است. بايد بر دوش دختران و پسران مسووليتى در خور طاقت شان نهاد و از آنها وظيفه خواست و اوقات فراغت آنان را با انجام كارهاى اندرون و بيرون خانه پر كرد تا با واقعيات زندگى آشنا شوند و از توقعات خود بكاهند.
بعضى از پدران و مادران چون در دوران زندگى خويش رنج و محروميت كشيده اند مى كوشند تا فرزندانشان در آسايش مطلق باشند, لذا با خواسته هاى گوناگون آنان حتى چيزهايى كه با درآمد, موقعيت و مصلحت خانوادگى سر تضاد دارد تن در مى دهند كه صد البته كارى ناشايسته است, زيرا هيچ چيز مثل شناخت واقعيت هاى زندگى براى تصحيح نگرش جوانان و اصلاح آنها مفيد نيست. چه داعى داريد كه شما با زحمات طاقت فرسا و گاه از راه هاى نامشروع و غير قانونى به كسب درآمد مشغول باشيد و مرارت ها و سختى ها را به جان پذيرا باشيد, آن گاه جوانان شما بودجه مالى خانواده را در راه هاى غيرصحيح و حتى حرام صرف كنند و شما با كمال تواضع و پنهان كارى چنان رفتار نماييد كه آنان هيچ يك از مشكلات شما را درنيابند و بلكه مدام بر توقعات خود بيفزايند و بهانه گيرى و ناسپاسى كنند.
توجه داشته باشيد كه غرض, گذاشتن منت نيست, بل منظور اين است كه آنها را مسوول بار آوريم تا بدانند كه روزى بايد پاسخگوى اعمال خود باشند, در نتيجه درآمد و حتى آبرو و اعتبار خانواده را كه با سختى و در طول زمان به دست مىآيد, به آسانى و نادانى تباه نسازند.
متإسفانه بسيارى پدران و مادران شاغل درآمد خود را به جاى مصرف در كارهاى ضرورى, وقف زياده خواهى هاى فرزندان پرمدعاى خود مى كنند. به هوش باشيم كه در نتيجه عملكرد ما كشورى كه در حال بازسازى است به جايى رسيده است كه در مصرف كالاهاى تجملى دست بسيارى از كشورهاى پيشرفته را از پشت بسته است.
ايجاد حس مسووليت پذيرى در جوانان, باعث مى گردد كه آنان در مسائل جنسى نيز واقع بين تر و منطقى تر باشند و گمان نكنند هرچه را به چشم مى بينند و دل آنان طلب مى كند, بايد فورا در اختيارشان گذارده شود! شما كه دوست داريد جوانان خود را شايسته و هنرمند بار آوريد و آنان را تشويق مى كنيد كه با كلوپ هاى علمى و فرهنگى تماس بگيرند, مگر نمى دانيد كه پاك و سربلند زيستن بزرگترين هنر زندگى است و جوان بايست اين هنر را در كوران حوادث و مشكلات بياموزد و الا فردا در انجام وظايف خانوادگى و تربيت فرزندان و مسووليت هاى ملى و مذهبى خود ناتوان و ناشكيبا خواهد بود.
حال بهتر است تذكراتى را كه توجه به آن مى تواند از انحراف جوانان جلوگيرى نمايد به ترتيب يادآورى نماييم:
1ـ امام على(ع) فرمود: ((على قدر الحيإ تكون العفه;(1) پاكدامنى هر فرد به اندازه حياى اوست.))
هيچ صفتى مانند حيا نمى تواند انسان را از گناه باز دارد و بيشتر گناهان ريشه در بى حيايى دارد, متإسفانه امروزه در نزد بعضى از مردم كه شناخت درستى از اخلاق اسلامى ندارند, حيا به عنوان ((خجالت)) مذموم به حساب مىآيد, در صورتى كه وجود اين صفت ارزشمند به ويژه براى جوانان بسيار لازم است, زيرا در اين مرحله از عمر كه نيروى شهوت در اوج است, وجود صفت حيا مى تواند مانند سدى محكم سيلاب خواهش هاى نفسانى را مهار نمايد.
پدر و مادر بايد بكوشند كه اين صفت را در فرزندان خود تقويت كنند و در گام نخست خود آنها در زندگى خانوادگى باوقار و باحيا باشند تا همين روحيه را فرزندان از آنان اقتباس كنند. اگر كسى تحقيق كند درمى يابد كه بيشتر جوانانى كه دچار انحرافات اخلاقى مى شوند, در خانواده هايى زندگى مى كنند كه والدين آنها عامل به دستورات اخلاقى نيستند و از انجام اعمال خلاف شرع در حضور كودكان خود ابايى ندارند و ابلهانه اين تظاهر به فسق را نوعى صداقت و بى ريايى مى پندارند! مادرى كه خود از حيا بهره اندكى برده است و رخسار و اندام خود را از نامحرمان نمى پوشاند, چگونه مى تواند دخترى تربيت كند كه پاكدامنى را شعار زندگى خود قرار دهد. حتى اگر والدين متعبد نيستند ولى رستگارى فرزندان خود را طالب هستند, بايد لااقل در ظاهر, مسائل شرعى را مراعات كنند. پدر و مادرى كه در حضور جوانان خود فيلم هاى غيراخلاقى را تماشا مى كنند, بدانند كه با اين كار حيا را از دل فرزندان خود مى زدايند و از بين رفتن حيا يعنى از بين رفتن دين, زيرا اين دو صفت با هم اند و جدا شدنى نيستند چنان كه امير بيان على(ع) فرمود: ((إلايمان والحيإ مقرونان فى قرن و لا يفترقان)).(2)
همراهى پدر و مادر با جوانان خود در ارتكاب گناهان اثرى بسيار تخريب كننده تر دارد, از حالتى كه خود جوانان به طور مخفيانه و هراسناك كار خلافى را انجام مى دهند و خود را گناهكار مى دانند و از اين جهت شرمسار هستند; پس بياييد حتى اگر خودمان واجبات شرعى را رعايت نمى كنيم, لااقل به خاطر اين كه فرزندان ما دچار انحراف نشوند, تظاهر به فساد و بى دينى نكنيم.
2ـ مسإله ديگر كنترل و نظارت بركارها و رفت و آمدهاى نوجوانان است. بعضى از والدين توجه ندارند كه فسادهاى اخلاقى مانند بيمارىها با يك تماس ساده با فرد آلوده به وجود مىآيد, براى مثال تلفن كه اكنون خانواده هاى زيادى از نعمت آن برخوردارند, به صورت وسيله اى براى بسيارى از انحرافات درآمده است, كم نيستند دختران معصومى كه با رد و بدل كردن يك شماره تلفن و انجام يك مكالمه كوتاه تلفنى از روى كنجكاوى و گذاشتن يك قرار ملاقات به دام شياطينى مخوف افتاده اند.
آزاد گذاشتن نوجوانان به خصوص دختران كه عاطفى و زودباورند براى رفت و آمد و شركت در ميهمانى هاى دوستانه كه در آن والدين حضور ندارند و رفتن به خانه دوستان و همسايگان به بهانه درس خواندن, در برخى موارد باعث از بين رفتن عفت آنها مى شود, به ويژه در مورد دختران و پسران اقوام و آشنايان كه به سبب جو اطمينان خانوادگى تماس آنان با يكديگر آسان تر است و خطر داشتن روابط نامشروع بيشتر, زيرا انسان هميشه بايد از گناهى وحشت داشته باشد كه زمينه انجام آن آماده تر است.
البته اين نظارت بايد بدون سوء ظن بى مورد و به طور غير مستقيم و با كمال محبت اعمال شود تا جوان احساس نكند اسير پدر و مادر است و آنان از موضع قدرت به هر كارى كه مى خواهند فرمان مى دهند, بلكه براى هرگونه دخالتى در كار جوانان بايد يك توجيه مقبول و منطقى وجود داشته باشد.
3ـ بايد به طور مناسبى جوانان را از خطر انحرافات جنسى و داشتن روابط نامشروع آگاه ساخت. فسادهاى جنسى چون در هاله اى از كتمان اجتماعى مخفى است و به خاطر حفظ عفت عمومى نمى توان ضررها و عواقب خطرناك آن را به طور كامل و بى پرده به جوانان نماياند, هوشيار كردن جوانان در اين باره مشكل تر است; مثلا در مورد اعتياد چون آفات و نتايج آن بارها در قالب فيلم و سريال و داستان از طريق صدا و سيما و مطبوعات نموده شده است, جوانان ما زشتى اين عمل را زودتر قبول مى كنند, بر خلاف فسادهاى جنسى و روابط نامشروع كه كسى قربانى آن را نمى نگرد و از بدبختى ها و مصايب وى آگاه نيست و نمى شود هم او را به جوانان معرفى كرد تا عبرت گيرند, زيرا در بسيارى اوقات آشنا ساختن جوان با انواع مختلف انحرافات جنسى و فريب خوردگان مبتلايان به آن, خود باعث فاسد شدن او مى شود, لذا دادن هشدار به جوانان در اين باره هم لازم است و هم بايد با احتياط و دقت تمام صورت پذيرد.
4ـ مهم ترين و اصلى ترين مسإله, ازدواج جوانان است. گفتيم كه تمايلات جنسى جز ازدواج درمانى ندارد و پدر و مادر بايد سعى كنند در نزديك ترين زمان ممكن پس از بلوغ, براى جوان خود همسر اختيار كنند. ممكن است اين سخن در جو فعلى حاكم بر جامعه غير منطقى جلوه كند و كسانى را كه جز به دنيا و مظاهر مادى آن نمى انديشند, به شگفتى وادارد, ليكن مطابق خواسته شرع مقدس است و تضمين كننده پاكدامنى و صلاح جوانان اين مرز و بوم.
برخى اعتراض مى كنند كه جوانان در اين سن هنوز بچه اند و قدرت اداره زندگى را ندارند, ولى اين حرف صحيح نيست, زيرا اولا: غريزه جنسى توجهى به اين مسائل ندارد و رشد آن به سبب وجود اين گونه مشكلات متوقف نمى گردد به خصوص در زمان ما كه نسبت به گذشته جوانان زودتر به بلوغ جنسى مى رسند و اطلاعات زيادترى در اين باره دارند.
ثانيا: اين زندگى كه شما با هزاران مشكل براى خود آفريده ايد, مردان و زنان مسن و باتجربه را نيز حيران و درمانده مى سازد, چه رسد به جوانان نورس! خوب كمى از اين توقعات مادى بكاهيد, اندكى شهوات دنيايى و خواسته هاى نفسانى را كه براى خويش ضرورى مى پنداريد, كنار بگذاريد تا زندگى كردن, آسان گردد, شما كه براى آسايش خود هزاران نوع نياز مصرفى تراشيده ايد و متإسفانه آرامش روحى تان را فداى دست يابى به وسايل آسايش جسمى تان كرده ايد, چه اصرارى داريد كه نسل آينده هم مانند شما دچار اين خطاهاى خسارت بار گردند. اين نوع زندگى تجملاتى بر خلاف ادعاى شما جبر زمانه نيست و مى توانيد آن را تغيير دهيد. مگر شما نبوديد كه در اول انقلاب چنان روش زندگى خود را تغيير داديد و به ساده زيستى روى آورديد كه دوست و دشمن را به تعجب واداشتيد! الان هم راه براى تحول باز است, ليكن انسان هاى شجاع و آزاده اى كه بتوانند بر خلاف جهت رودخانه زندگى شنا كنند, اندكند.
اگر به اين نوع زندگى اسراف گرانه و پرزرق و برق معتاد شده ايد و شيطان شما را به حال خود رها نمى سازد كه پاك و ساده زندگى كنيد, حداقل به جوان ها فرصت دهيد تا وسايل مورد نظر شما را در طول سال هاى زندگى تهيه كنند, چه اصرارى داريد كه از همان آغاز ازدواج همه چيز بر وفق مراد باشد, مگر شما خودتان هنگام ازدواج همه وسايل زندگى تان را داشتيد يا اين كه بعد تهيه كرديد!
البته ناگفته نماند كه نقش خانم ها در به وجود آوردن اين معضلات به مراتب از آقايان بيشتر است. هر كسى اندك تإملى كند, در مى يابد كه امر ازدواج در جامعه ما تقريبا يك مسإله زنانه است و در حوزه اختيارات خانم هاست كه متإسفانه غالبا درباره چگونگى تشكيل خانواده و روابط خانوادگى تصورات غلط و نابجايى دارند. بعضى از مادران هستند كه مى خواهند صدها عقده فروخورده و هوس هاى سركوب شده خود را هنگام شوهر دادن دخترشان ارضا كنند, اين است كه بسيارى جوانان از ترس توقعات فوق العاده مادران و زنان اقوام اصلا جرإت نمى كنند از دختر مورد علاقه خود خواستگارى كنند, اگر هم همتى به خرج داده گامى پيش نهند, بايد تا سال هاى سال قسط وام هاى ازدواج را بپردازند. اگر با دقت به مخارج و لوازم عروسى بنگريد غالبا چيزهايى را مى بينيد كه هوس هاى زنان را اشباع مى كند وگرنه مردان به خودى خود به وسايل ضرورى زندگى توجه دارند, نه خرج هاى اسراف گرانه اى مثل هزينه اجاره سالن, تهيه چندين نوع غذا و لباس هاى آن چنانى و آراستن اتاق هاى خانه و فيلمبردارى و عكاسى و هزاران نياز كاذب ديگر كه خود زنان در تراشيدن و شمردن آنها از همه استادترند و بيچاره داماد نگون بخت كه دلى پر مهر دارد و كفى تهى چه كند اگر قبول نكند, اين است كه با كراهت مى پذيرد و تلخى اين مخارج, لذت كامرانى را از ياد وى مى برد, در حالى كه تنها چيزى كه ريشه در فرهنگ اسلامى دارد وليمه ازدواج است و آن هم غذايى است كه پخته مى شود و جمعى از مومنان دعوت مى شوند و از آن مى خورند و براى شادكامى زوجين دعا مى كنند, باقى هزينه ها ربطى به فرهنگ اسلامى و رستگارى ندارد و ساخته دل هاى مريض است كه آن را بر سنت نبوى بسته اند و باعث مشكلات فراوان شده اند.
بايد به اين مادران و خواهران گفت آيا واقعا تجملات زندگى اين قدر براىتان مهم است كه عفت و پاكدامنى دخترتان را حاضريد فداى آن كنيد! يقين داشته باشيد كه شما هم در گناه انحرافاتى كه جوانان به آن دچار مى شوند شريك هستيد و روزى بايد گناه اين رفتارهاى آلوده به حرص و هوس خود را در محكمه عدل خداوندى پاسخگو باشيد.
سنت ازدواج كه اين قدر در اسلام بر آن تإكيد شده است و براى آن انواع مختلفى تشريع شده است تا هر كس به هر صورت كه براى او راحت است, ازدواج كند, بزرگ ترين ضربات را از ناحيه زنان خورده است. آنها نه تنها چند همسرى و ازدواج موقت را گناهى نابخشودنى مى شمارند, بلكه حتى تك همسرى را كه خود مهر تإييد مى نهند با چنان رسوم و آداب جاهلانه اى آميخته اند كه هويت اصلى خود را از دست داده است و مسلم است كه در چنين فضايى گناه زمينه بروز بيشترى خواهد يافت, بنابراين بانوان مسلمان بايد به ياد داشته باشند كه نبايد به خاطر حساسيت هاى زنانه با سنت رسول خدا(ص) مخالفت كنند و يا اگر هم موافقت مى كنند هر طور كه ميل نفسانى آنان تقاضا دارد عمل كنند.
جوانان دل هايى پاك دارند و آنچه از شما انتظار دارند, صداقت و محبت است, اما شما بدون توجه به اين امر مشغول ساختن يك كاخ شيشه اى هستيد كه گمان مى كنيد تضمين كننده خوشبختى فرزند شماست, كه با مختصر ضربه اى درهم خواهد شكست. جوانان را واگذاريد تا با كمال سادگى و بىآلايشى تشكيل خانواده دهند, باشد كه جو فرهنگى موجود تغيير يابد و كارها به سامان آيد.
در اين جا گناه مرفهين بى درد از همه افزون تر است آنان نه تنها خود قربانى رفتار نامعقول و مادىگرايانه خويش اند و مسإله ازدواج را به صورت مصداق اتم اسراف و تبذير درآورده اند, بلكه با گذاردن يك سنت غلط افرادى را كه از لحاظ روحى ضعيف و تقليدگرند در پى خود به پرتگاه نيستى مى كشانند و اگر ما حتى بپذيريم كه اين مخارج اضافى ازدواج براى مرفهين جايز است و آنان مالى را كه از راه حلال به دست آورده اند در كار مباحى مصرف مى كنند ـ كه غالبا چنين نيست ـ توده هاى مردم عادى و كسانى كه با مشكلات مادى دست به گريبان هستند ديگر چرا! چقدر حزن انگيز است كه بعضى از مردم در برهه پس از جنگ مترفان و مسرفان جامعه را الگوى خود قرار داده اند و مشى رهبران انقلاب را از ياد برده اند.

جوانان
اما آنچه لازم است به خود جوانان تذكر داده شود اين است:
1ـ اين امر را هميشه به خاطر داشته باشيد كه دوره جوانى دوره اى سرنوشت ساز و بحرانى است كه اگر هوشيارى و دقت كافى نداشته باشيد, خساراتى را تا پايان عمر متحمل خواهيد شد. اكثر انحرافات خطرناك ريشه در خطاهاى دوره جوانى دارد, پس مردانه بكوشيد تا پاك بمانيد و تن به فسادها نيالاييد و بدانيد گرچه ممكن است در اثر گناه لذت ناچيز و موقتى را به دست آوريد, ليكن عذاب وجدان و ترس از رسوايى, آن را در كام شما تلخ خواهد ساخت, چنان كه على(ع) فرمود: ((هيچ دردى بالاتر از درد گناه نيست!))
2ـ از دوستى با افراد ناباب و كسانى كه چشم و دل پاكى نسبت به ناموس مسلمانان ندارند, بپرهيزيد كه آنها اگر فرصتى پيدا كنند اول به ناموس خود شما خيانت خواهند كرد. بدانيد كه تإثير همنشينى با دوستان در ايام جوانى بر روى اخلاق شما بسيار زياد است, سعى كنيد با كسانى رفاقت كنيد كه حس غيرت و حميت ملى و مذهبى را در شما زنده مى كنند, اين چنين دوستانى از ناموس شما مانند ناموس خود دفاع خواهند كرد.
3ـ در مورد فساد جنسى به ايمان خود مغرور نشويد و خود را زرنگ ندانيد كه هر چه شما زرنگ و هوشيار باشد, شيطان از شما زرنگ تر است. از خداوند عاجزانه بخواهيد كه بر شما رحمت آورد و دامان شما را پاك نگه دارد. مبادا تحت تإثير سخن كسانى كه مسائل جنسى را به طريقه حرام بسيار ساده براى خود حل كرده اند, بدين خيال كه كنترل نفسانى بسيار ساده است, در مكانى حاضر شويد كه مقدمات گناه فراهم است, زيرا با توجه به اين كه نيروى جنسى شما در اوج است وقتى مقدمات گناه فراهم شود, جلوگيرى از آن به غايت مشكل است و نياز به علم و تقواى حضرت يوسف(ع) دارد; بنابراين كسى كه مقدمات گناه را فراهم مى كند بايد انجام آن را از اول مفروض بداند و گمان نكند وقتى شيطان او را به هيجان آورد, مى تواند از كمند شهوت بگريزد.
4ـ بكوشيد به حرف افراد فاسدى كه با مسخره كردن سعى مى كنند شما را از دين خدا باز دارند وقعى ننهيد و توجه داشته باشيد كه فساد كاران دو دسته اند; دسته اول آنان اند كه دامنى آلوده دارند, ليكن صلاح و نيكوكارى را مى ستايند و اهل تقوا را احترام مى گذارند و از گناه خود شرمسارند كه اميد هدايت شدن اين افراد زياد است. دسته دوم آنان اند كه هم خود آلوده اند و هم ديگران را آلوده مى خواهند و از راه رستگارى باز مى دارند و اهل تقوا را مسخره مى كنند و نشانه هاى ديانت را با تعابير و حركات گوناگون مورد انتقاد قرار مى دهند, اينان از دسته اول به مراتب خطرناك ترند و دوستى با ايشان بسيار زيان آور است.
بايد در مقابل طعنه و كنايه هاى اهل فساد طاقت بياوريد. آنان هر كسى را كه به دستورات دين در مورد حجاب و عفاف عمل كند, امل و بى ذوق و نادان مى خوانند, در صورتى كه وقتى پرده ها برافتد روشن مى شود نادان كسى است كه آخرت را از ياد ببرد و در هلاكت ابد افتد. شما نبايد به سبب شرم از تظاهر به ديندارى پرهيز كنيد تا در نتيجه حضور و تعداد فسادكاران در جامعه بيشتر نموده شود, وقتى افراد فاسد از اظهار فساد و آلودگى خود شرم ندارند, چه دليلى دارد كه ما از اظهار اعتقادات دينى و عمل به دستورات شرع مقدس شرمسار باشيم!
5ـ حفظ حجاب براى دختران جوان بسيار مهم است حجاب كامل بزرگ ترين مانع آلودگى است. بعضى از دختران نه به خاطر جلب نظرنامحرم, بلكه براى حفظ شخصيت و اعتبار خود در جمع دوستان, لباس هاى آخرين مد و زيبا بر تن مى كنند و در انظار عمومى ظاهر مى شوند, در حالى كه غافل از آن هستند كه اين ظاهر پر آب و رنگ چشم هاى هوسران جوانان فاسد را به دنبال آنان خواهد كشيد و فساد كاران در كمين آنها خواهند نشست و به انواع نيرنگ ها خواهند كوشيد تا آنها را در دام اندازند و سرمايه عفت شان را بر باد دهند.
6ـ بنا را براين بگذاريد كه هرچه زودتر ازدواج كنيد و تلاش نماييد بر خلاف مردم دنياپرست, ازدواج شما ساده و بدون اسراف و تجمل باشد و تا مى توانيد به بزرگ ترها اجازه ندهيد كه بر شرايط و مقدمات ازدواج بيفزايند و تا مى توانيد به مسائل معنوى توجه كنيد و با جان و دل هزينه هاى زندگى جديد را بپذيريد كه هرچند زياد باشد, اما ارزش دارد و باعث جلوگيرى از انحراف و فساد و كسب سعادت است. نكته ديگر اين كه براى شناخت همسر آينده خود حتما از افراد بزرگ تر و با تجربه تركمك بگيريد و خودتان در اين مورد اقدامى نكنيد كه يكى از دام هاى شيطان اين است كه جوانان دختر و پسر را به خيال انتخاب همسر مناسب و ازدواج و تشكيل زندگى به يكديگر نزديك مى كند تا وقتى آنها را در محل مناسبى يافت با وسوسه هاى ايمان بر باد ده خود, به گناه وادارشان سازد و زندگى شان را تباه كند, به ويژه دختران كه در بيشتر موارد به گمان دست يابى به مرد روياهاى خود به دام اهل فساد افتاده اند.
بايد دانست كه بسيارى از دوستى ها و روابط پنهانى دختران و پسران جوان با يكديگر به مرحله ازدواج نمى رسد و اگر هم به ازدواج ختم شود, تجربه نشان داده است كه اين ازدواج ها چون تنها از روى احساس و هوس بوده است مدت زيادى نپاييده اند و دو طرف به زودى به اين نتيجه رسيده اند كه بايد از هم جدا شوند و گناه سرانجامى جز اين ندارد.
7ـ اگر خداى ناكرده دچار گناه شديد فورا توبه كنيد و به هيچ وجه گناه خود را براى ديگران بازگو نكنيدكه اين كار هم باعث ريختن آبروى شماست كه حفظ آن بر شما واجب است و هم موجب گسترش فساد در جامعه مى شود كه خود گناه ديگرى است با پنهان كردن گناه, اميد مى رود خداوندى كه ستارالعيوب است آن را در دنيا و آخرت از ديگران مخفى نگه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) غرر الحكم 4/312. 2 ) غرر الحكم 2/47.

/

بسيج در كلام شهيدان


((برادران بسيجى و انجمن اسلامى, سعى كنيد خدا را هميشه و همه جا ناظر و حاضر به اعمالتان بدانيد تا سعادتمند شويد. سعى كنيد با مد نظر قرار دادن قوانين و اسلام و شرع و با اطاعت از اوامر امام عزيزمان, اين قلب تپنده امت حزب الله بتوانيد مروج و مبلغ خوبى براى اسلام عزيز در منطقه باشيد. ان شإالله))
پاسدار شهيد غلامحسين طالبى رحمت آبادى از : شهررى

((برادران بسيجى كه به حق پشتوانه انقلاب و وارثان حقيقى خون شهدا مى باشيد, بايد همگى و در همه حال به فكر تزكيه نفس خود باشيم و خودمان را بسازيم و اين نكته را بايد توجه داشته باشيد كه اين لباس جانبازى كه پوشيده اند, لباس سربازان امام زمان(عج) است و متوجه اهميت و مسووليت خطيرى كه بر دوش شما است باشيد. قدر خودتان و قدر يكديگر را بدانيد.))
پاسدار شهيد محمد رضا رمضانى از: تهران

((جبهه صحنه عاشق را و كربلا است, بسيجيان مىآيند و در خون خود مى غلتند و صحنه جنگ را رنگين مى كنند ولى راضيند به رضاى او, چرا كه حسين(ع) آن طور به اينان آموخت. در اين جهان هر چيزى بهترين دارد و مرگ نيز بهترين دارد. بهترين نوع مرگ شهادت در راه خداست.))
دانش آموز شهيد حسين ابراهيم از: تهران

((و اما برادران بسيجى كه بدون هيچ چشم داشتى شبانه روز در تلاشيد, مبادا لحظه اى نااميدى و يإس شما را در برگيرد چرا كه:
در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور
دانشجوى شهيد جمشيد ميرزايى از: ميانه

((اى بسيجيان, شما محبوب ولى الله هستيد, شما ياران روح الله هستيد. شما كوبنده عدوالله هستيد, شما حقيقت جندالله هستيد, شما تجلى حزب الله هستيد, شما خاصه اوليإ الله هستيد, و شما ايستادگان در راه خداييد. برپادارندگان عدالتيد و همان هايى كه خداوند اراده كرده انتقامش را از ستمكاران با دستانتان بگيرد.))
پاسدار شهيد روح الله شاپور صفرى از: تهران

((غيور مردان بسيج و شيعيان ايران, يك لحظه به جز اسلام و قرآن فكر نكيند و امام را تنها نگذاريد بدانيد اگر امام تنها بماند و قلبش بشكند تمام شما جوانان مسووليد. عزيزان, پاسدار ولايت فقيه باشيد تا اسلام احيإ شود تا بهتر ابرقدرتها را سركوب كنيد.))
دانش آموز شهيد ذبيح الله مرادى از: همدان

((خطاب به برادران بسيجى, برادران عزيز شما در حال حاضر دشمنان زيادى داريد و همه دشمنان سعى در كوبيدن شما دارند. شما را به خدا كارى نكنيد كه بسيج بدنام شود. اخلاق اسلامى را رعايت كنيد و براى رضاى خدا اسلحه به دست گيريد و مخاصمات را كنار بگذاريد و دست در دست هم كارى كنيد كه اين گروه به نهايت رشد خود برسد و ان شإالله بتوانيد رضاى خداوند را تحصيل كنيد.))
دانش آموز شهيد مهدى محقق امين از : قم

((اى برادران بسيج, كه در راه تداوم انقلاب اسلامى از جان و مال گذشته ايد, استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمان ها براى تسكين دردهاست و هميشه به ياد خدا باشيد و در راه خدا قدم برداريد و مواظب باشيد هرگز دشمنان دين بين شما تفرقه نيندازند.))
پاسدار شهيد ناصر تاجيك فر از: مشهد
پاورقي ها:

/

پايه گذار پيوندى مقدس



(فرازهايى از زندگى شهيد آيه الله دكتر مفتح)

قسمت اول

بر كرانه كمالات

كسب فضايل و پرواپيشگى به انسان چنان ارزشى مى دهد كه به تدريج زندگى و حياتش
به صورت ميراث علمى و معنوى بروز مى نمايد, بدين معنا كه ديگر چنين وجودى تنها
به خويشتن, خانواده و اطرافيانش تعلق ندارد, بلكه جويبارى است كه از قله توحيد
سرچشمه گرفته و به اقيانوس معرفت و حكمت پيوسته است و در اين رهگذر مردمان را
سيراب مى كند.

((شهيد آيه الله دكتر محمد مفتح)) از جمله انديشمندانى است كه سخن گفتن از
زندگى و مبارزاتش در واقع وصف انديشه و فرهنگ و معنويت جامعه اسلامى است. همان
شخصيت والامقامى كه ((حضرت امام خمينى(ره))) در باره اش فرموده است: ((دانشمند
محترم آقاى مفتح و دو نفر پاسداران عزيزاسلام – رحمه الله عليهم ـ به فيض شهادت
رسيدند و به بارگاه ابديت بار يافتند و در دل ملت و جوانان آگاه ما حماسه
آفريدند و آتش نهضت اسلامى را افروخته تر و جنبش قيام ملت را متحرك تر كردند …
اميدبود از دانش استاد محترم و از زبان و قلم او بهره ها براى اسلام و پيشرفت
نهضت برداشته شود…))(1) و نيز مقام معظم رهبرى, حضرت آيه الله خامنه اى در وصف
اين انديشمند به خون خفته و خردمند وارسته فرموده اند:((… شهيدمفتح يكى از
مظاهر فرهنگى بود كه اسلام را در مرحله عمل به فردها, زاويه ها و خلوت ها محدود
نمى كرد, اسلام را با همان شمول و همه جانبه گيش در اعتقاد و عمل و در معرفت و
تحقق مى فهميد و به دنبال آن تلاش مى كرد…)).(2) او در عرصه انديشه و عمل بر اين
نكته اصرار مى ورزيد كه آن چه براى مامهم مى باشد اسلام است و در يكى از سخنرانى هاى
خود اظهار داشته است:(((بنده) محال است يكى از برنامه هاى اسلامى را از دست بدهم
و با آن معامله كنم, با هيچ گروه با هيچ دسته; ناراحت مى شوند بشنوند. حمل
مى كنند, بكنند مگر ما مى توانيم وظيفه ها را به خاطر اين كه يك گروهى ناراحت شود,
رها كنيم …)).(3) او فرزندى برومند از حوزه و استادى گران قدر از دانشگاه بود
كه خون خود را براى پيوندى مقدس بين نخبگان اين دو كانون هديه كرد تا آغازى
مبارك براى بنيان نهادن تمدنى براساس باورهاى قرآنى و مضامين روايى باشد. همو
كه به منظور تحكيم ارزش هاى دينى و تعميق بخشيدن به فرهنگ تشيع در جامعه ظلمت
زده اى كه رژيم پهلوى برآن سلطه داشت جهادى مستمر و مبارزه اى مداوم را پى گرفت.



نهال انديشه

اين ستاره فروزان جهان تشيع فرزند روحانى فرزانه و عالم متعهد مرحوم ((حاج
شيخ محمودمفتح)) واعظ مشهور همدان است. آن فقيد سعيد در كمال اخلاص و زهد و
صداقت روزگار مى گذرانيد و چون در عرصه ادبيات فارسى و عرب تبحر داشت, اشعار
بى شمارى در مدح و منقبت و رثاى اهل بيت سروده و از اين رهگذر محبت خوى را به
خاندان رسالت و امامت نشان داده بود. محمد مفتح در سال 1307 ه.ش در خانه اى سرشار
از تقوا و فضيلت ديده به جهان گشود.(4) از هفت سالگى به مدرسه پاى گذاشت و
تحصيل دروس ابتدايى را پى گرفت. از همان كودكى گاه گاهى همراه پدر به مجالس وعظ
و سخنرانى مى رفت و در مواقعى پس از اتمام سخنان گرم و دلپذير پدر از بين جمعيت
برمى خاست و با صدايى زيبا و نافذ به ذكر مصيبت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مى پرداخت.


يكى از شخصيت هايى كه در همدان جرعه هايى از انديشه هاى اصيل را در ذهن
شهيدمفتح ((آيه الله العظمى آخوندملاعلى همدانى)) (1312 ـ1398 هـ.ق) است. اين
نامدار عرصه فقاهت و اصول, در حكمت, فلسفه, تاريخ ادبيات و تفسيرقرآن تبحر داشت
و به دليل برخوردارى از خصوصيات پسنديده اخلاقى, همچون قناعت, اخلاص و فروتنى در
مدت كوتاهى محبوب خاص و عام گرديد.(5)

از خدمات ارزنده ايشان تإسيس كتابخانه بزرگى در غرب همدان و در مجاورت مدرسه
علميه اين شهر است كه نسخه هاى خطى بسيار نفيسى در آن نگهدارى مى شود. سه نسخه از
آثار حضرت امام خمينى(ره); يعنى شرح دعاى سحر, آداب الصلوه و اربعين حديث به
صورت مخلوط در مركز مزبور نگاهدارى مى شد كه بعدها به زيور طبع مزين گرديد.(6)

آثار آخوند همدانى در زمينه هاى گوناگون علوم اسلامى خصوصا فقه و اصول و عرفان
و حديث به پانزده جلد بالغ مى گردد, وى شعر هم مى سرود و در سروده هايش ((فنا))
تخلص مى كرد. مزار اين فقيه وارسته و زاهد عارف در قبرستان شهداى همدان قرار
دارد كه مورد توجه علاقه مندان است.



هجرت

شهيدمفتح مقدمات زبان و ادبيات عرب, فقه و بخشى از منطق را نزد والد ماجد و
اساتيد حوزه علميه همدان فراگرفت. وى در سال 1322 هـ ش همدان را به قصد اقامت
در شهر مقدس قم ترك نمود و در جوار بارگاه مقدس حضرت فاطمه معصومه(س) در حجره اى
محقر و نمناك و در نهايت قناعت, همچون ديگر جويندگان دانش دينى در مدرسه
دارالشفإ سكنى گزيد و با جديت و تلاش وافر به كسب معارف پرداخت.

ذوق سرشار و كوشش مداوم او و محظوظ گشتن از وجود اساتيدى برجسته سبب گرديد تا
مفتح جوان به صورت تحسين برانگيزى, دروس حوزه از جمله رسائل ـ مكاست و كفايه را
بين سال هاى 1322 تا 1324 هـ ش بياموزد و خود در زمره اساتيد حوزه علميه قم
قلمداد گردد.
ايشان عرفان و دروس خارج فقه و اصول را در عالى ترين سطح نزد حضرت امام خمينى
ـ قدس سرهـ آموخت. وى علاوه بر روابط شاگرد و استادى با امام پيوندى سرشار از صفا
و عطوفت داشت و رهبركبير انقلاب نسبت به نامبرده اظهار علاقه مى نمود. و در هنگامى
كه امام امت در نجف به سر مى برد, مفتح به طريقى با رهبر و اسوه خويش ارتباط
برقرار نموده بود.(7)

در اوضاعى كه به دليل اختناق حاكم ياراى آن نبود كه كوچك ترين سخنى بتوان گفت
و مطلبى بتوان نوشت دكتر مفتح در انجمن اسلام شناسى فعاليت داشت و نيز مقالاتى كه
تحرير مى نمود و از حضرت امام و برنامه هاى آن روح قدسى سخن به ميان مىآورد. هم
چنين اعضاى انجمن مذكور را تحريض و تشويق مى نمود تا باكمال شهامت, نه تنها
مقاصد آن ابراهيم عصر را تقويت كنند, بلكه نامش را در آثار بگنجانند.(8)

مفتح,بخشى از رسائل شيخ انصارى را نزد آيه الله مجاهد تبريزى و نيز قسمتى از
اصول دروس خارج را در محضر آيه الله العظمى بروجردى (ره) فراگرفت و در فلسفه و
حكمت نزد فيلسوف عالى قدر علامه طباطبائى (ره) تلمذ نمود. مدتى نيز در مكتب حضرت
آيه الله العظمى سيدمحمدرضا گلپايگانى و حضرت آيه الله العظمى مرعشى نجفى از پرتو
فروغ انديشه اين دو استوانه استوار فقه بهره مند گرديد و بعداز آن تحصيلات
دانشگاهى را به موازات كسب دانش حوزه پى گرفت و به دريافت درجه دكترا در رشته
الهيات و معارف اسلامى نائل آمد و در فقه به چنان تبحرى دست يافت عنوان اجتهاد
را احراز نمود. ديگر از اساتيد حوزه كه دكتر مفتح از مجلس پرفيض آنان استفاده
كرده عبارتنداز: آيه الله حاج ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى (1315 ـ1396هـ ق),(9)
آيه الله سيدمحمد حجت (1310ـ1372 هـ ق)(10) آيه الله حاج سيدمحمد محقق داماد
(1325ـ1388 هـ ق)(11).



مدرس معرفت

دكتر مفتح پس از كسب معارف اسلامى در محضر اساتيد حوزه به تدريس كتاب
((منظومه)) حاج ملاهادى سبزوارى پرداخت و در شرح و توضيح اين اثر مطالبى را به
رشته تحرير درآورد كه مورد توجه حوزويان قرارگرفت و در محافل علمى و دينى
اشتهاريافت. وى ضمن تدريس در حوزه از طريق خطابه هاى خردمندانه و سخنان فصيح و
شيوا آگاهى هاى دينى مردم را ارتقا داد و به تدريس در دبيرستان هاى قم در رشته
معارف دينى پرداخت. او از اين طريق توانست به عنوان چهره اى روحانى اقشار
دانشگاهى, دبيرستانى را با بوستان معطر حوزه و طلاب علوم دينى پيوند دهد و بين
آنان انس و الفت برقرار سازد و اين درحالى بود كه ساواك از حركت مزبور نفرت
داشت. محتواى عميق و كلاس هاى درسى پر جاذبه مفتح در دبيرستان جهت توفيق مفتح در
مقاصد فوق بسيار سودمند و موثر بود. وى به موازات تدريس علوم دينى اذهان
دانشآموزان را نسبت به اوضاع زمان و مسائل سياسى, اجتماعى روشن كرد و در تشكل
آنان جهت فعاليت هاى سياسى عليه رژيم پهلوى جهدى وافر به كار برد.(12)

شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى در گفتگويى اظهار داشته است :((مرحوم دكتر مفتح
از دوستان قديم من بودند و اولين آشنايى ما باهم در سال 1325 ه ش بود كه من به
قم آمدم, در آن موقع در درس كفايه مرحوم آقاى داماد كه مى رفتيم ايشان هم در
همان درس حاضر مى شدند. بعد كه در قم يك گروه فعال فرهنگى به وجودآورديم ايشان
در آن گروه عضويت داشتند. درسال 1333 هـ ش كه دبيرستان دين و دانش را به عنوان
يك دبيرستان مترقى فرهنگ اسلامى تإسيس كرديم,… ايشان به عنوان تدريس در آن جا
همكارى را آغاز كردند…)).(13)

دكتر مفتح با همكارى آيه الله خامنه اى (مقام معظم رهبرى) و شهيدبهشتى ((كانون
اسلامى دانشآموزان و فرهنگيان)) را در قم بنيان نهاد. مقام عظماى ولايت ـ حضرت
آيه الله خامنه اى ـ در اين مورد فرموده اند: ((… سال 1339 هـ ش يا 1340 هـ.ش
اقدام كرديم, براى ايجاد يك كانون اسلامى دانشآموزان و فرهنگيان در قم و اولين
مجمع همآهنگ كننده و نزديك كننده روحانى و دانشجو ـ كه پيوندشان مبارك بود ـ را
در آن شهر به وجود آورديم, روحانى, دانشجو, دانشآموز, فرهنگى درمسجد (رضوىقم)
روزهاى جمعه گردهم مىآمدند و بحث هاى اسلامى سازنده داشتيم با آهنگ اجتماعى…)).
(14)



تلاش هاى پژوهشى

آن محقق سخت كوش به منظور معرفى چهره معارف اسلامى به نسل جوان از طريق فضلا و
نويسندگان حوزه مجمعى تحت عنوان ((جلسات علمى اسلام شناسى)) را تشكيل داد. از آن
جا كه ساواك به نقش موثر اين مجمع در شناسايى اسلام و معارف تشيع پى برده بود به
تعطيل نمودن آن اقدام كرد و تنها سيزده جلد كتاب به صورت تإليف يا ترجمه به
قلم نويسندگان متعهد, فعال و برگزيده حوزوى كه دكتر مفتح به تربيت آنها همت
گماشته بود, نوشته شد. آثار مزبور در نشست علمى هيئت نويسندگان مطرح شده و پس
از ارزيابى آن و احيانا مزين گشتن به مقدمه هاى پرمحتواى شهيدمفتح به چاپ سپرده
مى شد. نخستين كتاب كه در تشكيلات مورد اشاره ترجمه و انتشار يافت اثرى است از
((محمدجواد مغنيه)) نويسنده شيعه و لبنانى به نام ((الشيعه و الحاكمون)) كه
مرحوم مصطفى زمانى اين كتاب را طى پانزده روز ترجمه كرد و پس از يك ماه به نشر
آن مبادرت ورزيد. به محض انتشار كتاب دكتر مفتح به عنوان گرداننده يك مجمع
زيرزمينى به سازمان امنيت احضار گرديد و تحت فشار ساواك قرار گرفت, اما شهيد
مفتح از كوشش هاى پژوهشى خود دست برنداشت و مصمم گرديد مجله اى تحت عنوان اسلام
شناسى در دوازده شماره منتشر نمايد كه با نيازمندى هاى جامعه آن روز تناسب
داشته باشد, اما ساواك ديگربار از اين برنامه با خبر شد و اجازه انتشار آن را
نداد.(15)

دكتر مفتح با همكارى شهيد مظلوم دكتربهشتى فعاليت تحقيقى ديگرى را در قم آغاز
كرد و در سال 49 كه اين دو دانشمند در تهران همسايه بودند و انس و آشنايى و
همكارى شان افزون گشت, فعاليت پژوهشى ديگرى را آغاز كرد و با استفاده از منابع
اصيل اسلامى به تحقيقاتى ارزنده و عميق دست زدند.(16)

با وجود آن كه دكترمفتح در سنگرهاى گوناگون مشغول مبارزه با رژيم ستمگر پهلوى
بود و در شهرهاى متعدد از طريق تبليغ, وعظ و خطابه به هدايت مردم مى پرداخت و در
حوزه, دانشگاه و دبيرستان به تدريس و تربيت شاگردان مشغول بود. نگاشته هاى
ارزشمندى به صورت ترجمه و تإليف از خود به يادگار گذاشته است كه فهرست آنها به
شرح ذيل است:

1) ترجمه جلد اول و دوم تفسير مجمع البيان با همكارى آيه الله العظمى نورى و
نيز ترجمه جلد سوم به تنهايى از زبان فارسى به عربى;

2) حاشيه بر الاسفار الاربعه ملاصدراى شيرازى كه اين تلاش مبين عمق ديد فلسفى و
عرفانى دكتر مفتح است;

3) روش انديشه, كه آن را درسال 1336 در علم منطق نوشته و به عنوان اثر كمك
درسى در حوزه و دانشگاه از آن استفاده مى شود و علامه طباطبائى (ره) برآن تقريظى
نوشته است;

4) حكمت الهى و نهج البلاغه, اين كتاب پايان نامه تحصيلى دوره دكتراى آيه الله
مفتح است;

5) آيات و اصول اعتقادى قرآن;

6) نقش دانشمندان در پيش رفت علوم كه حاوى مجموعه مقالات دكتر مفتح در مجله
مكتب اسلام مى باشد;(17)

7) ويژگى هاى زعامت و رهبرى كه متضمن برخى سخنرانى ها و مقالات آن شهيد درخصوص
رهبرى معنوى و سياسى در اسلام و خصوصا مكتب تشيع مى باشد;

8) مجموعه مقالات مندرج در مجلات مكتب اسلام, مكتب تشيع و معارف جعفرى;

9) خطابه هاى عميق و سازنده و ارشادى كه حاوى نكات بديع و روشن گرى هاى جالبى
در مسائل گوناگون معارف قرآنى و اسلامى و مباحث اجتماعى مى باشد و برخى از آنها
در جزواتى مستقل يا در نشريات مذهبى درج شده است.



فعاليت هاى مبارزاتى

دكتر مفتح از همان آغاز فعاليت هاى مبارزاتى, مسافرت هاى تبليغى خود را به
منبرهاى افشاگرانه و روشن گرانه تبديل ساخته و اين خطابه هاى پرشور و آتشين آن
چنان اثر وسيع و ژرفى در بيدارى افكار و آگاهى انديشه ها داشت كه رعب و هراس
رژيم شاه را برانگيخت و به همين دليل ادامه سخنانش از سوى ساواك در اكثر موارد
قطع مى شد و خودش دست گير مى گرديد و چون تعقيب هاى پى درپى و ممانعت ساواك,
تإثيرى در فعاليت هاى وى نگذاشت, ساواك از سر درماندگى وى را از ورود به
شهرستان هاى استان خوزستان ـ كه از مراكز مهم تبليغى وى بود ـ منع نمود تلاش هاى
موثر و مبارزات تبليغى دكتر مفتح چنان وحشتى در دستگاه جهنمى ساواك افكند كه
سبب گرديد آن فرزانه والامقام به نواحى بد و آب وهواى جنوب شرقى از جمله زاهدان
تبعيد گردد, پس از آن به چند شهر ديگر به حالت تبعيد فرستاده شد و در اين نواحى
تحت نظر بود و با اين برنامه رابطه آن شهيد دانشور را با قم قطع نمودند و پس از
به سرآمدن دوران تبعيد در سال 1348 هـ. ش وى را ناگزير ساختند كه به تهران
بيايد و چون اين رفتار و محروم نمودن استاد از حوزه موجب پيدايش نارضايتى در
بين علاقه مندان شده بود, وى را به تدريس در دانشكده الهيات دانشگاه تهران دعوت
نمودند تا شايد به تصور نادرست خويش بتوانند آتش آن اعتراض ها را خاموش كرده و
نيز كوشش هاى تبليغى و حركت هاى سياسى استاد مفتح را كم رنگ سازند. دكتر مفتح
براى آن كه به سنگر ديگرى براى مبارزه با دستگاه ستم دست يابد و نيز به شوق
همكارى با شهيد مطهرى ـ كه در اين دانشكده مشغول تدريس بود ـ دعوت مزبور را
پذيرا شد. يكى از پايگاه هاى استوار وى در مبارزه با دژخيمان شاه ((مسجد
الجواد)) بود كه در آن جا به ايراد سخنرانى و انجام جلسات تفسير قرآن پرداخت,
پس از آن در مسجد ((جاويد)) يك هسته مقاومت تشكيل داد, در آن زمان دكترمفتح
امامت جماعت مسجد مورد اشاره را عهده دار بود تا آن كه موفق شد جوانان و خصوصا
دانشجويان رابه سوى اين كانون توحيد علاقه مند سازد, در مسجد جاويد كلاس هاى,
نهج البلاغه, فلسفه, جامعه شناسى, اقتصاد و دروس آموزشى زبان عربى و انگليسى تشكيل
داد و خود براى حاضران تفسير قرآن مى گفت, وى در اين مسجد به تإسيس كتابخانه,
نمايشگاه كتاب, صندوق قرض الحسنه و سالن سخنرانى همت گماشت و درضمن فعاليت هاى
سياسى را ادامه داد. او عقيده داشت مسجد بايد در تمامى ابعاد مجموعه اى خودكفا
باشد تا نقشه تمامى روابط انسان با خدا و خود و جامعه در آن پياده شود. درسال
1354 هـ ش رژيم شاه مسجد جاويد را به علت تجمع دانشجويان تعطيل كرد و دكتر مفتح
را روانه زندان نمود.(18) استاد شهيددكتر مفتح حدود دو ماه زير سخت ترين
شكنجه هاى رژيم سفاك پهلوى قرارگرفت, اگر چه پس از رهايى, وى نتوانست به مسجد
جاويد برود, ولى درسال 1355 هـ.ش با قبول مسووليت امامت مسجدقبا و برپاداشتن
سخنرانى هاى متعدد و روشن گر و تشكيل كلاس هاى عقيدتى در سطوح مختلف فعاليت
متعهدانه خود را در اين مكان مقدس استمرار داد.(19)

آيه الله محمدمفتح به موازات مبارزه با استبداد از فجايعى كه بر مردم مظلوم
لبنان و فلسطين مى رفت, ناراحت بود و پس از حمله ددمنشانه صهيونيست ها به لبنان
به جمعآورى كمك هاى نقدى براى آوارگان همت گماشت و به منظور نظارت بر توزيع اين
مبالغ و احداث سكونت گاه براى افراد بى خانمان, چندين ماه در كشور لبنان به سر
برد.(20)

در ماه رمضان سال 1356 هـ. ش با تلاش دكتر مفتح, نخستين سخنرانى هاى پرشور كه
ده ها هزار نفر مستمع داشت در مسجد قبا برپا شد كه نقش افشاگرانه و روشن گرانه
آنها فراموش ناشدنى است. وى پس از به پايان رسيدن ماه مبارك رمضان در سال 1356
هـ.ش اعلام كرد نماز عيدفطر را در زمين هاى قيطريه خواهد خواند.

هزاران نفر از مردم مسلمان و رنج ديده به دعوت وى تكبيرگوى به سوى جايگاه
مزبور در حركت بودند كه هنوز طنين خروش آنان در گوش ها باقى است, فريادهايى كه
سكوت چندين ساله را شكست. دكتر مفتح در خطبه نماز عيدفطر به ايجاد يك حكومت
اسلامى اشاره كرد و تغيير تاريخ را آغاز خيانتى وسيع و همه جانبه رژيم شاهنشاهى
قلمداد نمود. در سال 1357 ه.ش اين حركت مقدس و شجاعانه كه بسيار پربار بود,
تكرار شد.

در روز عيدفطر اين سال پس از نماز, اولين تظاهرات باشكوه و دشمن شكن در سطحى
وسيع با شركت افزون بر دو ميليون نفر برگزارشد و در اين راهپيمايى, مردم به
تظاهراتى در روز شانزدهم شهريور فرا خوانده شدند. در شامگاه اين روز رژيم كه
ابعاد اعتراض مسلمانان را ناباورانه مشاهده مى كرد, در تهران و بسيارى از شهرهاى
ديگر ايران حكومت نظامى اعلام كرد و سرانجام روز تصادم خون و شمشير و حماسه و
فداكارى; يعنى هفده شهريور فرا رسيد.

يادآورى مى شود در روز شانزدهم شهريور, آيه الله مفتح به شدت مجروح و مضروب
گرديد و در بيمارستانى بسترى شد, در روز بعد و در نخستين ساعات حكومت نظامى
عناصر خودفروخته با خشونتى بسيار در حالى كه دكتر مفتح از بيمارستان برمى گشت وى
را دستگير و روانه زندان نمودند كه با اوج گيرى انقلاب اسلامى رژيم, مجبور به آزاد
شدن وى گرديد.

آيه الله مفتح از موسسين روحانيت مبارز و عضو شوراى مركزى اين تشكيلات بود و با
انجمن هاى اسلامى پزشكان و مهندسين و هيإت هاى مذهبى همكارى نيمه مخفى داشت. در
هنگام مراجعت پيروزمندانه و سراسر شكوه و عزت امام خمينى ـ قدس سرهـ از اعضاى
اصلى و برنامه ريز فعال كميته استقبال(21) بود, رياست كميته چهار انقلاب اسلامى و
سرپرستى دانشكده الهيات را به عهده گرفت و در زمان تصدى اين سمت با همكارى برخى
افراد فاضل و متعهد در مواد درسى اين كانون علمى جهت ارتقاى فرهنگى و محتوايى
تغييرات بنيادى ايجادكرد.



خرد در خون

شهيد دكترمفتح به عنوان روحانى برجسته در كسوت استاد دانشگاه و حوزه, نقش
موثر و ارزنده در جهت يكى از والاترين اهداف انقلاب اسلامى و نيز يكى از آرزوهاى
امام امت; يعنى پيوند روحانى و دانشجو داشت. وى راه حل مشكلات كشور را اسلامى
نمودن دانشگاه ها مى دانست و معتقد بود, در دانشگاهى اين گونه هدف پرورش انسان هاى
دانشمند, دين دار و متعهد و درست كارى است كه دانش و فن خود را در راه آبادى
كشور و تامين سعادت مردم, عدالت اجتماعى و امنيت اقتصادى به كار مى گيرند و در
طريق استقلال, عزت, عظمت كشور جمهورى اسلامى ايران, جديت نشان مى دهند, در برنامه
اين دانشگاه دروسى تدوين مى شود كه با نيازهاى اساسى جامعه انطباق دارد و
جنبه هاى معنوى هم رعايت مى شود.

به عقيده وى منظور از وحدت حوزه و دانشگاه ادغام اين دو كانون نبود, بلكه
هريك از آنها نكات مثبتى در خود دارد كه بايد به سوى تكامل پيش روند و به هم
نزديك شوند. او مى خواست درس خواندن در دانشگاه چون وظيفه اى الهى تلقى گردد تا
فعاليت دانشجويى با اين انگيزه مفيد و پربار باشد, از نظر وى فضاى دانشگاه بايد
با باورهاى معنوى همآهنگ باشد و دانشجويان در چنين محيط معطرى به فراگيرى علوم
بپردازند. دانشجو به موازات ارتقاى علمى به قدرت تفكر, بينش و هدايت معنوى خود
توجه كند تا با تربيت چنين انسان هاى شايسته اى, اهداف عالى انقلاب اسلامى تحقق
يابد. اولين سمينار وحدت حوزه و دانشگاه بعداز پيروزى انقلاب اسلامى به همت دكتر
مفتح در روز اول آبان ماه سال 1358 ه.ش در دانشكده هدف تير كينه دشمنان اسلام و
خوارج انقلاب اسلامى قرارگرفت و با ريخته شدن خويش بر سنگ فرش دانشگاه نقطه عطف
وحدت روحانى و دانشگاه گرديد. پايان نوشتار را با بيانى از مقام معظم رهبرى,
آيه الله خامنه اى در باره اين شهيد زينت مى دهيم:

((… ياد شهيد عزيز مرحوم آيه الله مفتح, آن شمع پرسوز و گداز و روشنى بخش, آن
روحانى پر جد و جهد و صبور, آن مبلغ دانا و سخنور آن مبارز شجاع و خستگى ناپذير
و آن شخصيت متواضع و محبوب گرامى باد, او كه با خون خود … هدف و راه خود را
امضا كرد و صحت و حقانيت اين همه را به ثبت رسانيد…))(22)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) از پيام حضرت امام خمينى(قدس سره) به مناسبت شهادت دكترمفتح در 27 آذر
1358 هـ.ش .
2 ) فرهنگ سازان (ويژه نامه رسالت به مناسبت 27 آذر)1358/9/27,ص 3.
3 ) بخشى از سخنرانى دكتر مفتح در مسجد صاحب الزمان تهران در تاريخ /1 1358/6.
4 ) بنا به اظهارات مهندس مهدى مفتح (فرزند شهيد).
5 ) آخوند ملاعلى همدانى (نجوم امت), مجله نورعلم, شماره مسلسل 46 .
6 ) مجله اعتصام, شماره مسلسل 19, آبان ماه 1362,ص 22.
7 ) مصاحبه با آيه الله شهيددكتر بهشتى, ويژه نامه شهيدان, روزنامه جمهورى
اسلامى, 1359/9/27,ص 12.
8 ) افكار شهيددكتر مفتح, مصطفى زمانى,ص 9 ـ10.
9 ) در مورد مرحوم قزوينى نك : منظومه معرفت از نگارنده, ص55 ـ 59.
10 ) نك: نجوم امت (آيه الله سيدمحمدحجت) مجله نورعلم, سال اول, شماره 10.
11 ) گنجينه دانشمندان, محمد شريف رازى,ج 2 ص 64, آثار الحجه, ص 62, مكتب
اسلام, سال دهم, شماره 41.
12 ) شهيدمفتح تكبير وحدت, از نگارنده, ص 37.
13 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه شهيدان, 1359/9/27.
14 ) ديدگاه ها, آيه الله سيدعلى خامنه اى,ص 223ـ224.
15 ) افكار شهيدمفتح,ص 9.
16 ) ويژه نامه شهيدان, روزنامه جمهورى اسلامى,1359/9/27.
17 ) از شماره اول سال چهارم به بعد, رمضان المبارك سال 1381هـ.ق مطابق
اسفندماه 1340 ه.ش.
18 ) آيات اصول اعتقادى قرآن, بخش اول,ص 56.
19 ) نشريه شماره 28 حزب جمهورى اسلامى, ص 6.
20 ) نك: مجله اعتصام, شماره 44,ص 19.
21 ) حماسه انقلاب, محمود حكيمى,ص 63و نيز بنگريد به سرگذشت هاى ويژه از زندگى
امام خمينى, ج 4, ص 100.
22 ) از دست خط مقام معظم رهبرى كه در 1364/9/26 در دفتر يادداشت دانشكده
الهيات مرقوم فرموده اند. متن كامل اين دست خط در مجله نصير, سال سوم, پاييز
1373, شماره 10, ص 5 درج شده است.

/

امام كاظم (ع) قهرمان صبر و استقامت در بند زندان


مى خواهيم به مناسبت, از هفتمين جلوه شمس هدى, وارث ولايت كبرى, فروغ تابان
امامت, حضرت موسى بن جعفر(ع) سخن به ميان آوريم, گرچه فصل فصل كتاب زندگى سراسر
درخشان او درس سازندگى, عرفان, اخلاق, مبارزه, عبوديت و ارزش هاى والاى ديگر است,
چرا كه او خميره اى از ((روح القدس)) و شكوه ابدى, و آيينه و مظهر صفات جمال و
جلال خداوندى بود. مى خواهيم از گوشه زندان او پرده برداريم, آن جا كه آزادمردى
دربند را با يك جهان شكوه و وقار مى نگريم, كه امواج نيل صبر و مقاومتش چونان
موساى كليم(ع) فرعون عباسى را به لجه هلاكت و فلاكت افكنده است.

او هم چون الماس در زندان تاريك بود, و هارون بر سرير سلطنت چون مهره اى تيره
و بى بها. زندگى قهرمانانه امام(ع) در زندان, حقيقت توحيد و ارتباط خالص با خداى
بزرگ را نشان داد, و با صبر و مقاومتش بر ستمگران تاريخ آموخت كه با بند و
زنجير, نمى توان چراغ آزادى و فضيلت را خاموش كرد. ((كاظم)) كلمه نبود, بلكه يك
جهان مقاومت و ايستادگى در برابر جباران شكنجه گر بود, شكوهى وصف ناپذير به
بلنداى خورشيد بود, فريادى صاعقه خيز بر خرمن هستى پليد طاغوتيان.

شمشير على(ع) در دست داشت و فرياد فاطمه(س) در حنجره, و خون حسين(ع) در
رگهايش جارى بود, او وجود عينى قرآن بود, حركت هاى پرصلابت, و واكنش قاطع او در
برابر زورمندان زراندوز و تزويرگران سالوس صفت, چون طوفان كوبنده اى بود كه
روزگار آنها را سياه مى كرد.

وصفش را از كوه دماوند پرسيدم, گفت: از من استوارتر است, از امواج كوه پيكر
اقيانوس پرسيدم گفت: از من خروشان تر است, از خورشيد پرسيدم گفت: از من درخشان تر
است, از ماه پرسيدم گفت: از من تابان تر است, از غرش رعد و برق پرسيدم, گفتند:
غرش او بر ستمگران جبار از غرش ما بلندتر و نافذتر است, از خداى بزرگ پرسيدم,
فرمود: بنده صالح ما است و همواره در سجده هاى طولانى با ما در راز و نياز است,
از قرآن پرسيدم, گفت: آيه آيه من در زندگيش ديده مى شود, از پيامبر(ص) پرسيدم,
فرمود: ((جبرئيل برايم اين پيام را از سوى خداوند آورد, كه خداوند فرمود: موسى
عبدى و حبيبى و خيرتى;(1) حضرت موسى بن جعفر(ع) بنده و دوست من, و برگزيده من
از ميان انسان ها است)).

براى يافتن اين مفاهيم در زندگى امام كاظم(ع) نظر شما را به چند نمونه از
مقاومت و صبر انقلابى و پرصلابت آن حضرت در برابر هارون الرشيد, پنجمين طاغوت
ديكتاتور عباسى, جلب مى كنيم:

1ـ هارون الرشيد در سال 179 هـ.ق, در سفر حج وارد مدينه شد, و امام كاظم(ع)
را به جرم اين كه تسليم حكومت جابرانه او نبود, بلكه رو در روى او قرار گرفته
بود, دستگير كرده و همراه دژخيمان بى رحمش به سوى بصره فرستاد, و آن حضرت را در
بصره به زندان افكندند, او در زندان آن چنان صبور و مقاوم بود كه گويى حادثه اى
در زندگى اش رخ نداده, بلكه مكرر به درگاه خدا سپاسگزارى مى كرد و در دعا چنين
مى گفت: ((إللهم انك تعلم انى كنت إسئلك إن تفرغنى لعبادتك, إللهم و قد فعلت
فلك الحمد;(2) خدايا تو بر حال من آگاهى كه از درگاهت تقاضا داشتم مرا در
خلوتگاه قرار دهى تا با فراغت بيش تر تو را عبادت كنم, تقاضايم را برآوردى, تو
را شكر و سپاس مى گويم)).

آرى آن حضرت زندانى شدن را كه در مسير نهى از منكر بود, از نعمت هاى الهى
مى دانست, و از اين كه در زندان توفيق بيش تر براى ارتباط با خدا يافته, شكر و
سپاس الهى را به جاى مىآورد.

2ـ در آن هنگام كه امام كاظم(ع) را به زندان سخت ((سندى بن شاهك)) بردند, و
در آن جا تحت شكنجه هاى شديد قرار گرفت, هارون يكى از درباريان خود به نام
((ربيع)) را طلبيد, و او را مإمور كرد كه به زندان نزد امام كاظم(ع) برود و از
او دلجويى نمايد و پيشنهاد آزاد شدن از زندان را به او بدهد, و به تقاضاهايش
توجه كند. ربيع در زندان, به محضر امام كاظم(ع) رسيد و به آن حضرت چنين گفت:
((برادرت (هارون) مرا نزد تو فرستاده او سلام رساند و گفت به شما چنين عرض كنم;
چيزهايى درباره تو به من خبر داده اند كه مرا پريشان ساخت. از اين رو, از مدينه
تو را به اين جا (بغداد) نزد خودم آوردم, در مورد آن چيزها تحقيق كردم ديدم, تو
از همه عيوب پاك هستى, و فهميدم كه نسبت دروغ به تو داده اند. اينك با خود فكر
كردم كه تو را به خانه ات (در مدينه) بازگردانم, يا نزد خود نگهدارم, به اين
نتيجه رسيدم كه اگر در نزد من باشى, سينه ام از عداوت تو خالى تر خواهد شد, و
دروغ بدخواهان را آشكارتر خواهد كرد, من ربيع را مإمور نمودم تا هرگونه غذايى
را مايل هستى و هرگونه تقاضايى دارى تإمين كند, با كمال روگشادى از او بخواه
كه بر آورده خواهد شد)).

امام كاظم(ع) با كمال بى اعتنايى به پيام هارون, در دو جمله كوتاه و پرمعنى كه
نشان دهنده مقاومت و صلابتش بود, در پاسخ ربيع فرمود: ((لا حاضر مالى فينفعنى و
لم اخلق سوولا; اموال خودم در نزد من حاضر نيست تا از آن بهره مند گردم, و خداوند
مرا درخواست كننده از خلق نيافريده است)).

آن گاه امام بى درنگ برخاست و گفت: إلله إكبر و مشغول نماز شد.

ربيع, پس از انجام مإموريت, نزد هارون بازگشت و ماجراى ملاقات خود را با امام
كاظم(ع) به هارون گزارش داد. هارون به ربيع گفت: ((روحيه موسى بن جعفر(ع) را
چگونه ديدى؟ و نظرت درباره او چيست؟))

ربيع در پاسخ گفت: ((يا سيدى! لو خططت فى الارض خطه فدخل فيها موسى بن جعفر(ع)
ثم قال لا إخرج منها ما خرج منها; اى سرور من! هرگاه بر روى زمين خطى ترسيم
شود, و موسى بن جعفر(ع) وارد آن خط گردد, سپس بگويد از آن خط خارج نمى شوم, هرگز
خارج نخواهد شد)).

هارون كه امام كاظم(ع) را مى شناخت و از مقاومت و اراده قاطع آن حضرت باخبر
بود, سخن ربيع را تصديق كرد و گفت: ((همين گونه است كه گفتى و من بيشتر دوست
دارم كه او در نزد من در همين جا (زندان بغداد) بماند[ ((.يعنى مقاومت و
استوارى او آن چنان محكم است كه بازگشت او به مدينه براى حكومت ما خطر آفرين
خواهد بود].

آن گاه هارون به ربيع گفت: ((اين موضوع محرمانه بماند, مبادا آن را براى كسى
نقل كنى)).

ربيع مى گويد: تا هارون زنده بود, از ترس او, اين ماجرا را به كسى نگفتم.(3)

3ـ در مورد ديگر, هارون به وسيله يحيى بن خالد براى امام كاظم(ع) كه در زندان
بود, پيام داد كه هرگاه به طور كوتاه عذرخواهى كنى كه از ذمه سوگندم بيرون آيم,
تو را آزاد خواهم كرد, زيرا قبلا سوگند ياد نموده ام تا اقرار نكنى كه با من
بدرفتارى نموده اى, تو را آزاد نسازم.

امام كاظم(ع) با كمال بى اعتنايى به پيام هارون, به يحيى فرمود: ((مرگ من
نزديك است و بيش از يك هفته در دنيا باقى نخواهم بود)).(4)

4ـ هارون خواست از راه تطميع, امام كاظم(ع) را بفريبد, خود را به زندان فضل
بن ربيع رسانيد و امام با وساطت ((فضل بن ربيع)) نزد هارون آمد, هارون به حضرت
احترام شايانى نمود, آن گاه پرسيد: ((چرا به ديدار ما نمىآيى؟))

امام كاظم(ع) در پاسخ فرمود: ((وسعت سلطنت و علاقه و دلبستگى تو به دنيا باعث
شده كه با تو ملاقات نكنم.))

هارون مقدارى درهم و دينار و خلعت, به آن حضرت اهدا كرد, امام كاظم(ع) آن را
پذيرفت, و هنگام پذيرفتن چنين فرمود: ((سوگند به خدا اگر هزينه مسإله ازدواج
عزب هاى خاندان ابوطالب و در نتيجه قطع نسل آنها نبود, هرگز اين پول ها را
نمى پذيرفتم.)) امام(ع) پس از اين سخن, روى خود را به عنوان اعتراض از هارون
برگردانيد, و حمد و سپاس الهى را به جاى آورد.(5)

5ـ هارون در ملاقاتى به امام كاظم(ع) عرض كرد: ((فدك را (كه حق شما است) بگير
تا آن را در اختيار شما بگذارم.)) امام امتناع ورزيد تا اين كه پس از اصرار
بسيار هارون, امام فرمود: ((آن را با حدودى كه دارد مى گيرم.))

هارون گفت: حدود آن چقدر است؟

امام كاظم (ع) فرمود: ((اگر حدود آن را مشخص كنم, آن را در اختيار من
نمى گذارى.))

هارون گفت: به حق جدت سوگند, آن را در اختيار شما مى گذارم.

امام كاظم (ع) فرمود: ((حد اول آن, عدن است, حد دوم آن سمرقند است, حد سوم آن
آفريقا است, و حد چهارم آن سيف البحر نزديك جزاير ارمنستان است)).

امام هنگامى كه اين حدود را نام مى برد, رنگ هارون لحظه به لحظه تغيير مى كرد,
به طورى كه سياه شد و فرياد زد: ((ديگر براى ما چيزى نماند بنابراين بر مسند من
بنشين[ ((.يعنى تو خواهان حكومت هستى, و با اين بيان مى گويى زمام امور رهبرى
بايد در دست من باشد].

امام كاظم(ع) فرمود: ((من كه گفتم اگر حدود فدك را مشخص كنم آن را در اختيارم
نمى گذارى)). در اين هنگام هارون تصميم گرفت تا آن حضرت را به قتل برساند.(6)

6ـ هنگامى كه امام كاظم(ع) در زندان بود, هارون به دليل مقاصد شومى كه داشت,
كنيز زيبارويى را به عنوان خدمتگذارى به امام, به زندان فرستاد, آن كنيز را به
زندان آوردند, و مراحم و الطاف هارون را به عرض امام رساندند[ هارون مى خواست از
اين طريق, امام را از خود خشنود سازد] امام آن كنيز را نپذيرفت و به عامرى
(شخصى كه واسطه رساندن كنيز شده بود), فرمود: به هارون بگو ((بل إنتم بهديتكم
تفرحون; بلكه اين شماييد كه به هدايايتان شاد هستيد)).(7)

عامرى بازگشت و ماجرا را به هارون گفت, هارون خشمگين شد و به عامرى گفت: ((به
موسى بن جعفر(ع) بگو نه ما با رضايت تو, تو را زندانى كرده ايم و نه با رضايت تو
خدمتگذار به نزد تو فرستاده ايم.)) سپس كنيز را در آن جا رها كن و بيا, آن گاه
خادم خود را مإمور كرد تا محرمانه وضع امام و كنيز را به او گزارش دهد. خادم
پس از مدتى به هارون گزارش داد كه آن كنيز آن چنان تحت تإثير چهره ملكوتى امام
كاظم قرار گرفته كه به سجده افتاده و سر از سجده برنمى دارد, و مكرر خدا را
تسبيح و تقديس مى كند و مى گويد ((قدوس سبحانك سبحانك)).

هارون گفت سوگند به خدا موسى بن جعفر(ع) او را جادو نموده, او را نزد من
بياور, عامرى كنيز را نزد هارون آورد, در حالى كه كنيز از خوف خدا به شدت
مى لرزيد هارون گفت: اين چه حالى است كه پيدا كرده اى؟ كنيز گفت: ((امام را ديدم
شب و روز غرق در عبادت و تسبيح است به آن حضرت گفتم براى خدمتگذارى شما آمده ام,
چه كارى دارى تا انجام دهم؟ فرمود: نيازى به تو ندارم, اينها چه خيال مى كنند
ناگاه به سويى متوجه شد, من نيز به آن سو متوجه شدم, باغى پرصفا با حوريان و
غلمان ديدم, بى اختيار به سجده افتادم, تا اين غلام مرا به اين جا آورد.


هارون خشمگين شد و دستور داد آن زن را تحت نظر بگيرند تا وقايع زندان را به
كسى خبر ندهد, او هم چنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنيا رفت.(8)


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) محدث كلينى, اصول كافى, ج1, ص528 , حديث لوح.
2 ) شيخ مفيد, ارشاد مفيد (ترجمه شده) ج2, ص232.
3 ) محدث قمى, انوار البهيه, ص303 و 304.
4 ) همان.
5 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ج1, ص76, و علامه مجلسى, بحار, ج48, ص217.
6 ) محقق سروى, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص321.
7 ) نمل (27) آيه 36, اين سخن در قرآن از زبان حضرت سليمان(ع) نقل شده كه به
هديه آورندگان بلقيس (ملكه كافر سبإ) فرمود.
8 ) محقق سروى, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص298.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى 2



خود محورى يا حق محورى؟!

در بخش پيشين مقاله گفتيم: ((عدالت آرمان فطرى همه انسان هاست و رسالت داران
توحيد برانگيخته شده اند تا عدل و قسط را حاكم سازند:

سرنوشت عدالت همواره دستخوش بحران بوده و بشر از ستم و تبعيض رنج مى برده است
امروزه نيز بيش از هر زمان با اين سرنوشت تلخ رو به رو است.

ما كه به ارزش هاى اسلامى مى انديشيم و آن را محور حركت هاى خود قرار داده ايم,
نتوانسته ايم چنان كه شايسته و در حد انتظار است, مجرى عدالت باشيم و هنوز در
مراحل نخستين آن را مى سپريم و تا كعبه مقصود راه درازى در پيش داريم كه براى
همايش آن بايد كمر همت ببنديم…)).

حال سخن از اين است كه استقرار عدالت در عرصه عمل نه تنها يك صدفه و اتفاق
نيست كه در نظام علت ها جايگاهى ندارد, بلكه با آرمانگرايى محض و بحث و مذاكره
نيز نمى توان بدان دست يافت, عدالت نيز مانند هر پديده ديگر جهان, اصول و آيينى
دارد و عناصر و نظامنامه خاص خود را مى طلبد و تابع سنن و قوانينى است كه
آفريدگار در نظام تكوين و تشريع اين جهان تعبيه نموده و راه دستيابى به آن را
از طريق عقل و شرع و رهبرى پيامبران به بشر آموخته است. پيش از آن كه عناصر و
اصول بنيادين اجتماعى را بنگريم لازم است كه مفهوم عدالت را تبيين و تفسير كنيم.
هرچند مفهوم بسيط عدل را به دليل آشنايى آن با افكار عموم نياز به شرح و بيان
ندارد, اما تإمل در ابعاد عدل و دقت در تفاسير و تعاريفى كه از آن شده ضرورتى
است كه مى تواند ما را به حقيقت و ژرفاى اين عناصر حياتى در زندگى فردى و جمعى
(انسان) نزديك تر سازد.



عدل اخلاقى و عدالت اجتماعى

عدل, به معناى عام يعنى تعادل و توازن و تساوى, كه عنايت بدين مفهوم, در
حقيقت ((اصلى)) است كه در كل جهان آفرينش و از ذره تا كهكشان را در بر مى گيرد:
((بالعدل قامت السموات والارض)).

اما در مورد انسان, عدل دو چهره دارد: فردى و اجتماعى. يا عدل اخلاق و عدل
اجتماع; هرچند اين دو در عمل تفكيك ناپذيرند و عدل اخلاق يكى از مبانى عدل در
اجتماع است.

عدل اخلاق: علماى علم اخلاق در تعريف عدل گفته اند: ((انقياد عقل عملى در برابر
قوه عاقله و تبعيت از آن در همه تصرفات و اعمال و حركات خود يا مهار كردن غضب و
شهوت تحت هدايت عقل و شرع و به عبارتى ديگر: سياست نيروى غضب و شهوت و جهت دادن
آن در آن چه مقتضاى حكمت است))(1).

در تفسير و توضيح اين مطلب گفته اند: انسان داراى سه قوه ((عاقله, شهويه,
غضبيه)) كه كاربرد هر يك از اينها در حد اعتدال و به دور از افراط و تفريط, جهت
تإمين مصالح حياتى انسان ضرورى است. حالت اعتدال عاقله, ((حكمت)) و اعتدال
شهويه ((عفت)) و اعتدال غضبيه ((شجاعت)) است و آن حالت و ملكه نفسانى است كه
آدمى به وسيله آن بر قواى سه گانه تسلط يافته و آنها را در جاده مستقيم اعتدال
هدايت و كنترل مى كند; همان ((عدالت)) است. بدين ترتيب ((ملكه عدل)) روح حاكم بر
اخلاقيات است و همه فضائل در عدالت سرچشمه دارد. ما در اين جا در پى نقض و ابرام
اين ديدگاه در اخلاق از ديدگاه اسلامى نيستيم اما آن چه مسلم است اين است كه
عدالت يك سجيه برجسته اخلاقى و ملكه نفسانى است كه بر اثر تهذيب نفس و تمرين و
ممارست پديد مىآيد و قواى نفسانى (شهوت و غضب) را به بند مى كشد و از سركشى و
طغيان در كشور وجود آدمى باز مى دارد. همان گونه كه يك زمامدار عادل جامعه را از
طغيان و تجاوز باز مى دارد. از همين جاست كه در سخن دانشمندان آمده است: ((العدل
إفضل سجيه;(2) عدل بهترين سجاياى انسانى است)). چنان كه اين نيز مسلم است كه
صفت عدالت مستلزم ايمان و تقوى است و بدون آنها تحقق پذير نيست, چنان كه قرآن
كريم مى فرمايد: ((اعدلوا هو إقرب للتقوى)) و على(ع) مى فرمايد: ((العدل رإس
الايمان و جماع الاحسان و إعلى مراتب الايمان;(3) عدل سر ايمان و كانون نيكى ها و
بالاترين مدارج ايمان است)).

شايان ذكر اين كه عدل اخلاق پايه و اساس عدالت اجتماعى است و تا ملكه عدالت در
كسى نباشد, هرگز عدالت خواه و عدل گستر نتواند بود.
اميرالمومنين(ع) در وصف متقين مى فرمايد: ((قد الزم نفسه العدل فكان إول عدل
نفى الهوى عن نفسه يصف الحق و يعمل به;(4) خويشتن را به اجراى عدل ملتزم ساخته
و نخستين گام عدالتش دور كردن هواى نفس از خويشتن است, از حق سخن مى گويد و بدان
عمل مى كند)).



عدل در اجتماع

عدالت در مفهوم اجتماعى اش را مى توان چنين تفسير كرد: ((توازن, تعادل, استقامت
در حق, اعطاى حقوق, نيكى را به نيكى پاداش دادن و بدى را به بدى كيفر نمودن)).

چنان كه گفته اند: ((العدل اعطإ كل ذى حق حقه; عدل عبارت است از دادن حق هر
صاحب حق)).

و بدين ترتيب عدالت را مى توان به تساوى حقوق تفسير كرد, به اين معنى كه آحاد
انسانى به طور يكسان از حقى كه متناسب با آنهاست, بر حسب ساختار جسمى و روحى,
عقلى و علمى و عاطفى و نقش وجودى كه در جامعه دارند برخوردار گردند, نه به طور
مساوى ارزش نهادن و امتياز دادن كه اين خود نوعى ظلم است, با توجه به اين تفسير
مولوى مى گويد:

در شريعت هم عطا هم زجر هست

شاه را صدر و فرس را درگه است

عدل چبود؟ وضع اندر موضعش

ظلم چبود؟ وضع در ناموضعش

عدل چبود؟ آب ده اشجار را

ظلم چبود؟ آب دادن خار را(5)

در سخنان على(ع) مواردى است كه عدل را تفسير مى كند, از جمله اين كه ((عدل
ميزانى است كه خداوند سبحان در ميان خلق نهاد, و ترازويى است كه نصب فرموده. پس
از سرپيچى و تمرد خداوند در ميزانى كه نهاده بپرهيز و در سلطنت او معارضه مكن)).


((ان العدل ميزان الله سبحانه الذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامه الحق فلاتخالفه
فى ميزانه ولاتعارضه فى سلطانه.))(6) و نيز مى فرمايد: عدالت انصاف دادن است:
((العدل انصاف)). و هنگامى كه از آن حضرت مى پرسند عدل و داد بهتر است يا سخاوت
و بخشش؟ در پاسخ مى فرمايد:
((إلعدل يضع الامور مواضعها والجود يخرجها من جهتها والعدل سائس عام والجود
عارض خاص فالعدل إشرفهما و إفضلهما;(7) عدالت هر چيز را در جاى خود قرار
مى دهد, ولى سخاوت آن را از مسيرش خارج مى سازد. عدالت سامان بخش عامه مردم است
در حالى كه سخاوت افراد معدودى را شامل مى گردد. بنابراين عدل اشرف و افضل است)).


از مجموع آن چه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه عدالت اجتماعى عمل بر وفق حكمت
و برخورد بر اساس استحقاق, اعطاى حقوق, نهادن چيز به جاى خود, و تدبير حكيمانه
است و اين چيزى است كه حسن نظام عالم و زندگى بنىآدم در همه شوون بدان وابسته
است.



حق محورى, نه خود محورى

يكى از مصاديق عدل به مفهومى كه از نظر گذشت گزينش و انتخاب افراد براى
مسووليت هاى اجتماعى و سياسى براساس لياقت و شايستگى و معيارهايى است كه صلاحيت
انسان ها مشخص مى كند; يعنى علم و امانت و كاردانى و تقوا و دورى گزيدن از
گرايش ها و برخوردهاى جناحى و خطى و گروهى به عبارت ديگر ((حق محورى نه خود
محورى)) و ((حق گرايى, نه گروه گرايى)) كه مى توان اين را سرلوحه منشور عدالت
اجتماعى ناميد.

در نامه إميرالمومنين(ع) به مالك اشتر موارد متعددى است كه از معيارهاى ارزش
افراد در گزينش آنها براى مسووليت هاى اجتماعى و اداره اجتماع و ضرورت تكيه بر
اين معيارها سخن مى گويد. يك جا با بيان اين ويژگى ها چنين مى فرمايد: ((روابط خود
را با افراد باشخصيت و اصيل و خاندان هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن
با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار, چرا كه آنان كانون كرم و سرچشمه نيكى
هستند آن گاه از آنان به گونه اى تفقد كن كه پدر و مادر از فرزندانشان تفقد
مى كنند)).

در بخش ديگر مى نويسد: ((سپس از ميان ملت كسى را كه برترين فرد در نظر تو است
براى داورى ميان مردم برگزين. از كسانى كه مراجعات بسيار آنها را در تنگنا قرار
ندهد و برخورد مخالفان آنان را به خشم نياورد. در اشتباهات پافشارى نكند و
بازگشت به حق, هنگامى كه برايشان روشن شد بر آنها سخت نباشد, طمع را از دل
بيرون نموده و در فهم مطالب به اندك تحقيق بسنده نكنند)).

در قسمت ديگر اين نامه آمده است: ((در امور كارگزارانت بنگر و آنها را با
آزمايش و امتحان به كار گمار و از روى ميل و هوا يا استبداد و خودسرى به كار
منصوب نكن, زيرا استبداد و تسليم تمايلات شدن, كانونى است از شاخه هاى جور و
خيانت, و از ميان آنها افرادى را كه باتجربه تر و پاك تر و پيشگام تر در اسلامند,
برگزين; چه آنها از نظر اخلاق بهتر و از نظر خانواده پاك تر و كم طمع تر و در سنجش
عواقب كارها بيناترند.

((ثم انظر فى إمور عمالك فاستعملهم اختبارا ولا تولهم محاباه و إثره…)).

و در بخش ديگر با اشاره به اين كه در ميان اطرافيان حكومت كسانى هستند كه در
پى سوء استفاده و منافع مادىاند و در سايه مقامات مسوول به استثمار خلق مشغولند
و از جاده حق و عدل رو گردانند, تإكيد مى فرمايد: كه به اينان مجال نده و دست
آنها را كوتاه كن: ((ثم ان للوالى خاصه و بطانه فيهم استئثار و تطاول و قله
انصاف فى معامله فاحسم ماده اولئك بقطع إسباب تلك الاحوال…;(8) بدان كه براى
زمامدار جمعى از خواص و صاحب اسرار, خودخواه و سود پرستند و در معامله با مردم
رعايت انصاف را نمى كنند, پس ريشه اينان را با قطع وسائل از بيخ بركن)).

چنان كه ملاحظه مى كنيم امام حق و عدالت اميرالمومنين(ع) در موارد متعددى از
اين منشور سياسى اجتماعى بر گزينش افراد صالح, عادل, امين, با سابقه و حق جو و
به دور از هوا و هوس و مبرا از روحيه منفعت پرستى تكيه مى فرمايد. بدين ترتيب
اگر يك نظام خواهان عدالت است, بايد در مرحله نخست واگذارى مسووليت ها و انتصاب
مديران و كارگزاران خود گرايش هاى شخصى و يا گروهى و روابط و رفاقت و روح
سوداگرى را كنار بگذارد و با قاطعيت در حق, صلاحيت ها را بنگرد, سابقه ها را منظور
دارد; عملكردها را معيار قرار دهد كه اگر جز اين عمل كند با سرنوشت عدالت بازى
كرده و ملك و ملت را به تباهى كشيده است.

مى گويند اسكندر ذوالقرنين به شهرى آمد و مردم شهر را در انحطاط و ضعف و زبونى
ديد. پرسيد چرا چنين سرنوشتى براى شما پيش آمده است؟ فرزانگان شهر پاسخ دادند:
براى اين كه كارهاى بزرگ را به دست افراد كوچك سپردند و افراد بزرگ را به
كارهاى كوچك سرگرم كردند! اين سوء تدبير سبب شد كارهاى بزرگ ضايع شوند و افرادى
شايسته عاطل و باطل گردند و نالايق ها مصدر امور قرار گيرند و در نتيجه نظام
اجتماعى از هم پاشيد و نابسامانى رواج يافت. در نظام عدل, افرادى شايسته تفويض
مسووليت اند كه خود را فداى حق كنند نه حق را براى خود بخواهند, حق را محور خود
بدانند نه خود را محور حق و به قول شهيد مظلوم انقلاب دكتر بهشتى(ره) شيفتگان
خدمت باشند, نه تشنگان قدرت.

اياز وزير سلطان محمود داستان هايى آموزنده دارد. در يكى از اين داستان ها چنين
آمده است: شبى از شب ها كه سلطان و وزير با جمعى از سپاهيان و مسوولان و
كارگزاران به مقصدى رهسپار بودند به سرزمينى رسيدند كه در آن جواهرات فراوانى
بود, هر يك از همراهان به مقدارى كه مى توانستند از آن جواهرات برداشتند و با
خود آوردند, در اين حال سلطان ديد كه اياز چيزى در دست ندارد, پرسيد تو چه
برداشتى؟

اياز پاسخ داد: من ملازمت خدمت را بر آن جواهرات ترجيح دادم.

من اندر قفاى تو مى تاختم

زخدمت به نعمت بپرداختم

گر از دوست چشمت به احسان اوست

تو در بند خويشى نه در بند دوست

خلاف طريقت بود كاوليا

تمنا كنند از خدا جز خدا

((سعدى))

البته اين ادعا را همه دارند كه قصدشان خدمت است, هيچ كس خود را جاه طلب و
مصلحت انديش نمى داند. اين خصلت آدمى است و نتيجه ((حب ذات)) و براى بعضى زرنگى
و هوشمندى! اما در عرصه آزمايش معلوم مى شود چه كسى در حوادث سپر بلاست و در
ميدان حضور دارد. و كدامين در پى آب و نان و جاه و مقام. به قول خاقانى:

گيرم كه مار چوبه كند تن به شكل مار

كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر دوست

روز تقسيم غنائم همه در صف مقدم اند و آنان كه كم مايه ترند; مانند كف هاى روى آب
نمود بيشترى دارند. فرصت ها را بهتر مى شناسند و هنرمندانه جاى خود را زود عوض
مى كنند, و از همه انقلابى تر مى شوند و آنان كه شايستگى و لياقت بيش ترى دارند, در
اعماق ناپيداى جامعه گم مى شوند و سوابقشان فراموش مى گردد و كسى از آنها سراغ
نمى گيرد و خود هم نيز حاضر نيستند حضور و ظهور خود را به رخ ديگران بكشند و
انزوا را ترجيح مى دهند, زيرا مى بينند ملاك ها دگرگون شده است كه گفته اند:

هماى گو مفكن سايه شرف هرگز

در آن ديار كه طوطى كم از زغن باشد



اينها از يك سو ; از سوى ديگر گرايش هاى گروهى و جناحى است كه مجال نمى دهد از
حريم گروه قدم فراتر نهاده شود و شغلى و مسووليتى اگر هست, حتى تدريس و تحقيق و
سخنرانى و سمينار و ميزگرد و جز آنها بايد به مهره هاى خاص تفويض گردد, چون
((قحط الرجال)) است و عدد افراد باصلاحيت از چند صد نفر تجاوز نمى كند و چون
نيروى انسانى كم است تعدد شغل چاره ساز است؟ اين است كه گاه يك نفر چند شغل و
مسووليت دارد, براى صبح و عصر و گاه و بى گاه شغل و كارى دارد و چند باب اتاق
كار و تلفن و منشى و اتومبيل و دربان را يدك مى كشد و به هيچ كدام هم نمى رسد و
البته توجيه شرعى هم دارد. كه اگر اين را نپذيريم مسووليت ها ((لوث)) مى شود و به
دست نااهل مى افتد! هر كس درون جناح نيست و خارج خط است به نوعى با برچسب و غيبت
و اتهامى رد مى كنند و سلب صلاحيت مى نمايند. و راست يا چپ لقب مى دهند; چون به فلان
آقا سلام كرده يا در جلسه توسل فلان آقا شركت كرده است, پس به اين دليل در صراط
مستقيم نيست! معيار صراط مستقيم را شخص خود, گروه خود, خط و جناح خود مى دانند و
بس, آنها فقط انقلابى, صالح, كاردان و شايسته اند و ديگران بيگانه, ارتجاعى,
كندرو يا تندرو, و محافظه كار و بايد دستشان از دامن انقلاب و اجتماع كوتاه شود.

اين خط مشى ظالمانه و انگ زدن ها كه متإسفانه همواره دامن گير ما بوده است, از
سوى هر جناحى كه باشد محكوم, ناپسند و زشت است و سبب مى شود افراد بسيارى را به
انزوا بكشاند و نيروهاى صالحى را خانه نشين كند و زنده به گور سازد.

در هر حال, جاى آن دارد كه با گذشت قريب بيست سال از عمر انقلاب و استقرار
نظام و با توجه به رهنمودهاى امام راحل ـقدس سره ـ كه همواره به برادرى و همدلى
توصيه مى فرمودند و از ((ما)) و ((من)) برحذر مى داشتند و امروز نيز مقام معظم
رهبرى, همان راه را مى سپرند, به خود آييم و مصالح اسلام و جامعه اسلامى را منظور
داريم و از تنگ نظرىها و درون گرايى ها دست برداريم و رضاى خدا و مصلحت خلق را
سرلوحه كار خويش سازيم تا بتوان به عدل اجتماعى چشم اميد بست كه اين گام نخستين
راه است.




پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) جامع السعادات, ج1, ص52.
2 ) تصنيف غرر الحكم, ص446.
3 ) همان.
4 ) نهج البلاغه, خطبه87.
5 ) مثنوى مولوى, ص542.
6 ) تصنيف غرر الحكم, ص99.
7 ) نهج البلاغه, كلمات قصار,437.
8 ) نهج البلاغه, نامه53.

/

صراط مستقيم


اين مقاله پاسخى است به مقاله صراطهاى مستقيم كه از عبدالكريم سروش در مجله كيان چندى پيش ذكر شده است. (واحد فرهنگى مجله)

((و إن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله))
خداوند را يك ((راه مستقيم)) بيش نيست, و از روزى كه انسان را آفريده است, او را به آن سوى خوانده است: ((انا هديناه السبيل …)) و راه هاى ديگر همه انحرافى است. خداوند مى فرمايد: اين راه مستقيم من است كه پيامبر اسلام بر شما به وسيله اين قرآن عرضه مى دارد , از آن پيروى كنيد و راه هاى متفرقه را نپيماييد كه شما را از راه منحصر به فرد خداوند منحرف مى كند .
در جاى ديگر مى فرمايد : (( ان الدين عند الله الا سلا م وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جإهم العلم بغيا بينهم ..)).
حقيقت دين تسليم در برابر شريعت و تقدير الهى است , وپيشينيانى كه بر آنها كتاب آسمانى نازل شد, همه در ابتدا يك شريعت و يك راه و روش و يك دين و يك دانش آسمانى داشتند , و اختلاف آنها بر اساس تجاوز به حقوق يكديگر پديد آمد; پس از اين كه دانش آسمانى بر آنها نازل شده بود , نه اين كه در فهم يك حقيقت اختلاف كنند . اختلاف مذاهب صرفا اختلاف تفاسير ((يك حقيقت)) نيست و هرگز همه آنها به ((يك حقيقت)) بر نمى گردند .
اين مطلب كه شرايع و اديان آسمانى همه به ((يك حقيقت)) بر مى گردد و اختلافى در آنها نيست و آن چه مايه اختلاف مذاهب شده است, تجاوز بر حقوق ديگران است, كه در قرآن كريم بر آن تإكيد فراوان شده است . قرآن از سويى وحدت اديان واقعى آسمانى را گوشزد مى نمايد و از سويى ديگر نادرست بودن اختلاف مذاهب و اديان ساختگى را .
در سوره شورى, آيه 13 آمده است : (( شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى إوحينا اليك وما وصينا به ابراهيم وموسى وعيسى إن إقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه …)).
اين آيه هر دو مطلب را در بردارد : از سويى بيان مى كند كه آن چه بر شما به عنوان شريعت نازل شده است, همان است كه به نوح, اولين پيامبر اولوا العزم و پدر دوم انسان سفارش شده است و همان است كه بر ابراهيم و موسى و عيسى فرود آمده است . و از سوى ديگر, تإكيد مى ورزد كه دين را به پا داريد و از كژىها و انحراف ها و تفسيرهاى خود ساخته كه موجب تفرق و پراكندگى است بپرهيزيد .
در سوره آل عمران آيات 84 و 85 نيز آمده است : (( قل آمنا بالله وما انزل علينا وما انزل على ابراهيم واسماعيل واسحاق ويعقوب وما اوتى موسى وعيسى والنبيون من ربهم لا نفرق بين إحد منهم ونحن له مسلمون , ومن يبتغ غير الا سلا م دينا فلن يقبل منه وهو فى الا خره من الخاسرين ;
بگو : ما ايمان آورده ايم به خدا و بر آن چه برما از سوى او فرود آمده است و آن چه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب فرود آمده است و آن چه از سوى پروردگار به موسى و عيسى و ديگر پيامبران رسيده است وهرگز ميان آنها فرقى قائل نيستيم و ما تسليم خواسته پروردگاريم و هركس به جز اسلام ـ كه همان دين تمامى انبيا است ـ دينى را برگزيند از او پذيرفته نيست و او در جهان واپسين از زيانكاران است)).
خداوند در برابر ((اهل كتاب)) به پيامبر خود دستور داده است تا ((وحدت اديان واقعى)) را بيان كند و اين كه راه پيامبر اسلام, همان راه پيامبران پيشين است , راه ابراهيم و موسى و عيسى وهمه پيامبران الهى است . هرگز در ميان آنان تفرقه اى نيست وصراط همه آنها يكى است و آن ((صراط مستقيم)) است , و صراطهاى متعدد مستقيم وجود ندارد وهمه آنها دعوت به اسلام كرده اند . اسلام نه به معناى راه و روش خاصى كه به مقتضاى زمان و مكان تغيير پذيراست , بلكه به معناى ((فقط خدا را در وجود موثر دانستن , و حكم اورا گردن نهادن , و او را عبادت كردن ودر مقابل شريعت و دستور او مصلحت نيانديشيدن , و تسليم قضا و تقدير او بودن و فقط بر او توكل كردن و از او مدد خواستن و … است.))

يگانگى صراط مستقيم
چيزى كه قرآن در اين زمينه بر آن تإكيد دارد دو نكته است : وحدت اديان واقعى الهى;
يگانگى صراط مستقيم و فاسد بودن تفاسير مختلفى كه از اديان واقعى شده است, و اين كه انگيزه اين اختلاف ها تجاوز به حقوق يكديگراست نه اختلاف بينش ها و تفاسير از يك حقيقت .
گر چه همين صراط مستقيم, خود موجب پيدايش اختلافات است و اگر خداوند صراط مستقيم خودش را به مردم نشان نمى داد, همگى يك دين داشتند, ولى اختلافات آنها نه از راه ((اختلاف در تفسير)) است, بلكه منشإ اختلاف , امور مادى وهواهاى نفسانى است و از اين راه مذاهب مختلف پيدا شده است و فقط يك راه از آن راه هاى پديد آمده, حق است و بقيه باطل است . اين مطلب را در يك آيه شگفت انگيز مى خوانيم :
(( كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه وما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جإتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدى من يشإ الى صراط مستقيم ;
مردم بدون دعوت انبيا يك مسلك و راه واحد دارند واختلافى در ميان آنها نيست, ولى پس از بعثت انبيا براى بشارت دادن و انذار از روز واپسين و نزول كتاب آسمانى (كه خداوند مى خواهد از اين راه حاكميت شريعت خودرا در ميان جامعه انسانى تحكيم كند و اختلافات را به وسيله بينش آسمانى حقيقت بين از ميان بردارد) كسانى كه كتاب در ميان آنها نازل شده است, در آن اختلاف كردند و اختلاف آنها از روى ستم و تجاوز بود (كه هر گروهى مى خواست خود حاكميت جامعه را به دست بگيرد) با اين كه براهين روشنگر براى آنها فرستاده شده بود و حجت بر آنها تمام بود , پس خداوند تنها يك گروه را كه مومنان واقعى باشند به حق و حقيقت واحدى كه در آن اختلاف بود, هدايت كرد و ديگران منحرف شدند و خداوند هركه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند )).
با اين همه روشنگرى كه در ((قرآن)) آمده است مع الاسف در مقاله ((صراطهاى مستقيم)) براى خدا صراطهاى مستقيم به عدد همه اديان انحرافى و همه گرايش هاى متناقض ذكر شده است , و ضمن استدلال به سخن متفلسفان غرب و شعر مولوى, به نكره آوردن صراط مستقيم در چند مورد قرآن نيز استشهاد نموده و چند حديث مجمل نيز به آن اضافه شده است . يكى از موارد تنكير , همين آيه اخير است و پرواضح است كه منظور از اين صراط مستقيم همان راه حقى است كه مومنان به آن هدايت شده اند و ديگران در آن اختلاف كرده و از آن منحرف شده اند , و اين تنكير, گوياى تكثر نيست و اين آيه صريح در ((وحدت صراط مستقيم است)) , علاوه بر آيات ديگر كه اشاره شد, به خصوص آيه اول , و علاوه بر علامت تعريف كه (الف و لام) در چندين آيه قرآن آمده است, از جمله سوره حمد ((اهدنا الصراط المستقيم)) نماز گزارانى كه از نماز خود غفلت ندارند هرگز اين آيه ومضمون آن را فراموش نمى كنند .
مثالى كه از حديث در اين سخن آمده است, روايتى است كه قرآن را ذوبطون دانسته است. گفته شده است كه معناى آن اين است كه سخن حق چند لايه است و يكى از دلايلش اين است كه واقعيت چند لايه است و كلام چون از واقعيت پرده بر مى دارد به تبع چند لايه مى شود .
جواب اين است كه معناى اين حديث اين نيست كه يك واقعيت به چند تفسير متناقض و متقابل از قرآن, باز مى گردد تا هم راه على ـ عليه السلام ـ از قرآن درست آيد و هم راه دشمنان او, بلكه واقعيت هاى متعدد از يك آيه قرآن استفاده مى شود, نه چند لايه واقعيت . از يكى از مفسران بزرگ (ملا فتح على سلطان آبادى) نقل شده است كه درباره آيه (( ولكن الله حبب اليكم الا يمان وزينه فى قلوبكم )) قريب به سى معناى متفاوت در بحث خويش ذكر نمود كه هيچ كدام به ذهن شاگردان او كه همه از فضلاى نامى بودند, نيامده بود . اين است معناى بطون قرآن, نه اين كه ((يك حقيقت)) به ((تفسيرهاى متناقض)) قابل تإويل باشد. تفسيرهايى كه منشإ اختلافات مذاهب و انحرافات شده است. تا بدين وسيله از قرآن هم ((تثليث)) استفاده شود هم ((ثنويت)) هم ((توحيد)); هم خدايى منزه از جسم و جسمانيات و هم خدايى كه در بهشت دنبال آدم و حوا بود و آنها از ترس او در پشت درختان پنهان مى شدند , هم خدايى كه قدرت و عظمت او بيكران و لايتناهى است و هم خدايى كه يعقوب اورا بر زمين زد و به زور از او نبوت گرفت , هم از قرآن جبر استفاده شود, هم اختيار وتفويض هم امر بين الامرين , هم درستى راه زاهدانه امير المومنين ـ عليه السلام ـ هم درستى راه طاغوتيان بنى اميه وبنى عباس , و تا آخرين تناقض هاى مذاهب و مسالك .
حديث ديگرى كه بدان تمسك جسته اند اين است كه خداوند پاره اى از آيات قرآن را براى اقوام ژرفكاوى نازل نموده است كه در آخر الزمان مى آيند . اين حديث ناقص و نادرست نقل شده است و شايد هم نويسنده مقصر نباشد, زيرا بعضى از فلاسفه پيشين نيز اين حديث را در كتاب فلسفى خود ناقص نقل كرده اند تا بر گفتار آنها شاهد باشد, در حالى كه حديث مخالف هر دو برداشت است .
متن حديث كه در كافى جلد1, ص91 آمده است چنين است: ((از امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ از ((توحيد)) سوال شد, فرمود: خداوند متعال دانست كه در آخر الزمان كسانى متعمق (ژرف انديش) خواهند آمد, پس آيات سوره توحيد و اول سوره حديد تا (( وهو عليم بذات الصدور )) را نازل فرمود. پس اگر كسى بيش از آن درباره خدا سخن بگويد, هلاك شده است)).
ملاحظه مى شود كه هدف امام ـ عليه السلام ـ از اين بيان منع تعمق و ژرفكاوى در باره ذات اقدس احديت است, ولى هم آن فيلسوفان پيشين و هم اين نويسنده , ذيل حديث را نديده اند يا ناديده گرفته اند تا شاهد بر مدعاى آنها باشد .
جالب آن است كه در اين نوشتار در هر دو سوى حقيقتى كه در قرآن آمده است, بر خلاف قرآن رقم خورده است , از سويى همه راه هاى انحرافى و مذاهب باطل, صراطهاى مستقيم معرفى شده اند و از شعر مولوى شاهد آمده است كه ((منظر را بايد عوض كرد و به جاى آن كه جهان را واجد يك خط راست و صدها خط كج شكسته, ببينيم بايد آن را مجموعه اى از خطوط راست ديد )). و از سوى ديگر گفته شده است: ((اختلاف اديان و شرايع آسمانى نه تنها به دليل اختلاف شرايط اجتماعى يا تحريف شدن دينى و در آمدن دينى ديگراست, بلكه منشإ اختلاف نظرگاه انبيا است , حقيقت يكى است و انبيا هر كدام از زاويه اى به آن نظر كرده اند يا بر پيامبران تجلى هاى مختلف كرده است , وچنين است كه تجربه پيامبر اسلام از نعيم اخروى و بهجت ولذت معنوى در قالب حور (زنان سيه چشم) آمده است و هيچ گاه در قرآن ذكرى از موهاى بور و چشم آبى نيامده است !! )).
گويا اگر پيامبر خاتم ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ از اروپا سربرآورده بود به جاى حور عين زنان چشم آبى مو بور, در قرآن مى آورد , و اين اختلاف هم نه به اين دليل است كه قرآن رو در رو با اعراب سخن مى گويد و مذاق آنان را ملاحظه مى كند, بلكه از اين رواست كه برداشت پيامبر چنين است . گويا قرآن نوشته پيامبر است و گويا وحى چيزى به جز برداشت هاى مختلف پيامبران نيست .
خداوند مى فرمايد : ((ولو تقول علينا بعض الا قاويل لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين;
اگر گفته اى از خود مى ساخت وبه ما نسبت مى داد دست راست اورا مى گرفتيم و شاهرگ اورا مى بريديم)). ((وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ; نطق او از روى هوى و هوس نيست, بلكه آن فقط وحى است كه بر او نازل مى شود )).
و اهل سخن مى دانند كه سبك قرآن با سبك سخنان پيامبر از زمين تا آسمان فاصله دارد , و سخن پيامبر در عين فصاحت وبلاغت در برابر قرآن يك سخن عادى و معمولى است .
و در مورد مستقيم بودن همه راه ها آمده است كه: ((اسلام يعنى تاريخ تفاسيرى كه از اسلام شده است و اين تفاسير هميشه متعدد بوده است و معرفت دينى چيزى نيست, جز همين تفسيرهاى سقيم و صحيح …)).
اين مطلب مشتمل بر تناقض است , اگر در اين تفسير ها صحيح و سقيم وجود دارد, پس ((معرفت دينى واقعى)) آن معرفت صحيح است كه حتما يكى از آن تفاسير است, البته ممكن است در هر مسإله اى يك فرقه و يك مذهب بر حق باشند, ولى به هر حال معرفت دينى ((صحيح)) داريم و معرفت دينى ((سقيم)). و ظاهرا اين ترديد و تقسيم به اشتباه آمده است , زيرا در دنباله مطلب تإكيد بر اين شده است كه اصولا حق و باطلى در اين مذاهب و تفاسير وجود ندارد و اصولا جاى پرسش از اين كه مگر مى شود حق را رها كرد و باطل را گرفت, نيست, زيرا هيچ تفسير رسمى و واحد از دين وجود ندارد , و لذا هيچ مرجع و مفسر رسمى از آن وجود ندارد و در معرفت دينى, همچون هر معرفت بشرى ديگر قول هيچ كس حجت تعبدى براى كسى ديگر نيست , و هيچ فهمى مقدس و فوق چون و چرا نيست , و اين سخن همان قدر كه در ((شيمى)) صادق است در ((فقه)) و ((تفسير)) هم صادق است , هركس بار مسئوليتش را خود به دوش مى كشد … .
اگر منظور اين باشد كه به طور كلى مفسرى و مرجعى براى دين وجود ندارد, اين خلاف صريح قرآن و ضرورت دين است, زيرا خداوند پيامبر را مإمور بيان دين كرده است. او فقط آورنده دين و خواننده قرآن نيست . البته بوده اند در ميان مسلمانان كسانى كه چنين تصور كرده اند و گفته اند, ((حسبنا كتاب الله)), بلكه بعضى از نابخردان تفسير خود از قرآن را بر توضيح پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ هر چند با سند قطعى باشد, مقدم دانسته اند, و اما پس از پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ به حكم حديث ثقلين كه روايت ((قطعى الصدور)) است, مفسران دين و قرآن از سوى آن حضرت تعيين شده اند . و اگر منظور غير از معصومين باشد كه البته اين با بيانى كه آمده است, تطابق ندارد, زيرا در اين مقاله , تفسير سنى و شيعه از دين در يك رديف قرار گرفته است , ولى به هر حال از جهتى ديگر مردوداست, زيرا هركس نمى تواند مسووليت تشخيص احكام شرع را به دوش بكشد و اين كه گفته شده است هيچ, فهمى مقدس و فوق چون و چرا نيست, البته در غير معصومين صحيح است, ولى همان گونه كه همه مردم نمى توانند تخصص پزشكى يا قانون شناسى داشته باشند و نيازمند متخصص اند , در ((فقه)) نيز چنين است وناچار بايد مسئوليت تشخيص احكام را به دوش ديگرى بيفكنند اگر منظور ايشان رد پديده تقليد در فروع دين باشد, سخنى خام وغير عملى است .
البته در اين زمينه دو مسإله اخلاقى وجود دارد كه بايد رعايت شود : يكى اين كه: انسان نبايد به خود و يافته هاى خود, خوش بين باشد و نبايد همه يافته هاى خودرا حق مطلق بداند و هميشه احتمال اشتباه در فهم خود بدهد و بر اين اساس است كه علما رساله هاى فقهى خودرا پر از احتياط كرده اند و تا مسإله اى واضح و روشن نباشد, حكم جزمى نمى دهند, گرچه موارد خلاف اين نيز ديده مى شود .
دوم اين كه: در مباحثات و مناقشات علمى , انسان نبايد حتى در مطالبى كه به آنها قاطع و جازم است, برخوردى سركوب گرانه داشته باشد و طرف را از مسابقه براند خداوند مى فرمايد : (( وانا او اياكم لعلى هدى او فى ضلا ل مبين ; بگو يا ما يا شما در راه هدايتيم يا در گمراهى )).
ابتدإ انسان بايد احتمال اشتباه خودرا مطرح كند و يافته قطعى خودرا به صورت احتمال ذكر نمايد, ولى اين دو مطلب صحيح, هرگز نبايد موجب شود كه انسان سخنان باطل كوته نظران و كسانى كه دين را به خاطر مقاصد دنيوى خود تحريف كرده اند, حق بداند يا اصولا بگويد حق وباطلى در ميان نيست, ودين يك معناى سيالى است كه به هر كدام از اين تفاسير, قابل توجيه است و همه اينها صحيح اند .
سخن عجيبى كه در اين جا استدلال و استشهاد شده, اين است كه: ((اگر واقعا از ميان همه طوايف دين دار (بى دين ها به كنار) كه به ميلياردها نفر مى رسند, تنها اقليت شيعيان اثنى عشرى هدايت يافته اند و بقيه همه ضال و كافرند (به اعتقاد شيعيان) و يا اگر .. در آن صورت هدايت گرى خداوند كجا تحقق يافته است و نعمت عام هدايت او بر سر چه كسانى سايه افكنده است و اسم هادى حق در كجا تجلى شده است ؟! چگونه مى توان باور كرد كه پيامبر اسلام همين كه سربر بالين مرگ نهاد, عاصيان و غاصبانى چند موفق شدند دين اورا بربايند وعامه مسلمين را از فيض هدايت محروم كنند و همه زحمات پيامبر را بر باد دهند ؟! به فرض هم كسانى معدود حق ستيزى وجاه طلبى كردند , ميليون ها ميليون مسلمان را تا پايان تاريخ چه افتاده است كه طاعاتشان مقبول نيافتد و زحماتشان بى پاداش بماند وسوء عاقبت در انتظارشان باشد ؟! و آيا اين عين اعتراف به شكست برنامه هاى الهى و ناكامى پيامبر خداوند نيست ؟ آيا آمدن عيسى, روح خدا و رسول خدا و كلمه خدا فقط براى آن بود كه جمعى عظيم مشرك شوند و آيين تثليث برگيرند و از جاده هدايت به دور افتند و كتاب و كلام و پيامش بلا فاصله تحريف شود ؟! او هادى بود يا مضل ؟ فرستاده شيطان بود يا خداى رحيم و رحمان ؟ با اين منطق همواره منطقه عظيمى از عالم و آدم تحت سيطره ابليس و بخش لرزان وحقيرى از آن در كفالت خدا است , و گمراهان غلبه كمى و كيفى بر هدايت يافتگان دارند , و نيكان در اقليت محض اند , و اديانى كه خداوند براى هدايت خلق فرستاده به كم ترين زحمتى به دست شيطانيان مسخ شده , و اينك اكثريت مردم دنيا , يا دين هاى تحريف شده دارند يا اصلا بهره اى از هدايت و نيكى ندارند و در آخرت بى نصيب از رحمت خداوندند . همين ملاحظات بديهى]!!!] است كه آدمى را وامى دارد تا پهنه هدايت و سعادت را وسيع تر بگيرد و كيد شيطان را به تعليم قرآنى ضعيف ببيند و براى ديگران هم حظى از نجات و سعادت وحقانيت قائل شود و روح پلوراليسم همين است . آن چه در اين جا راهزنى مى كند عناوين كافر و مومن است , كه عناوينى صرفا فقهى دنيوى است (ونظايرش در همه شرايع و مسالك وجود دارد) و ما را از ديدن باطن امور غافل و عاجز مى دارد . برداشتن اين گونه تمايزات ظاهرى در مقام تحقيق , و نظر دوختن در عالم از روزن اسم هادى خداوند , و اساس هدايت ونجات را در طلب صادقانه و عبوديت حق جستن و نه در ارادت ورزيدن به اين يا آن شخص يا عمل كردن به اين يا آن ادب , يا وابسته ماندن به اين يا آن حادثه تاريخى و حكم قشر را از حكم لب جدا كردن , و ذاتى دين را از عرضى آن بازشناختن , و شريعت و حقيقت را در جاى خود نشاندن و شيطان را به حقيقت در حاشيه نه در متن ديدن , ((ولا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون )) (انفال, آيه59), كليد حل مشكل و هضم وقبول كثرت است . از اين روزن كه بنگريم , پلوراليسم معنايى ندارد, جز اذعان به رحمت واسعه الهى , كاميابى رسولان وى وضعف كيد شيطان و بسط نوازش دستان نوازش گر خداوند بر سر عالميان و آدميان)) .
زهى خيال باطل كه باطل انديشان پيشين نيز بر همين خيال بودند . نكاتى چند بايد گفته شود تا پرده ضعيفى كه بر اين خرافات كشيده شده است برداشته شود :
1 ـ چرا بى دينان به كنار ؟! اگر منظور كسانى باشد كه در قيد وبند دين نيستند كه هم امروز اكثريت اند و هم در هميشه تاريخ . پس اگر اشكال عموم هدايت الهى باشد , و اشكال اين كه چگونه خداوند اين همه انسان را به جهنم مى برد , و اشكال شكست برنامه هاى خدا و پيامبران باشد , چرا بى دينان به كنار ؟! اين جمله خود اعتراف به نادرستى اين تفسير و تفكر است, چرا بايد اكثر انسان ها از هدايت الهى محروم باشند و به جهنم وارد شوند ؟ پس كثرت بى دينان و اكثريت و غلبه آنها نقضى آشكار بر اين سخن است . و اگر منظور كسانى باشد كه به هيچ يك از اديان آسمانى وابسته نيستند, هر چند وابستگى شناسنامه اى باشد كه اينان نيز اگر نگوييم اكثريت اند, ولى بدون شك بسيار زيادند و اين بستگى دارد كه اديان آسمانى را در چه محدوده اى بدانيم . گذشته از اين كه اين گونه وابستگى ها قطعا اثر واقعى ندارد .
2 ـ هادى بودن خداوند به اين معنى نيست كه همه كس را هدايت مى كند (به معناى ايصال الى المطلوب ولو به واسطه) هم چنان كه معناى محيى بودن خداوند اين نيست كه همه چيز را زنده مى كند , و مميت بودن او چنين نيست كه همه چيز را مى ميراند, بلكه به اين معنى است كه هركس هدايت يافته, از ((او)) يافته است و هر كس حيات يافته از ((او)) يافته است و هر چيزى كه مرده است از ((او)) به او رسيده است . او هم چنان كه هادى است, مضل است : ((ومن يضلل الله فماله من هاد ومن يهدى الله فماله من مضل; هركس را او گمراه كند راهنمايى نخواهد داشت وهركس را او هدايت كند هيچ كس وهيچ چيز او را گمراه نمى كند)). ((كذلك يضل الله من يشإ ويهدى من يشإ …; خداوند هركه را بخواهد گمراه مى كند وهركه را بخواهد هدايت مى نمايد )).
البته هدايت به معناى راه نشان دادن وچراغ بر سر راه برافروختن وديده جهان بين عطا كردن وقدرت تفكر وانديشه بخشيدن عام وشامل همه انسان ها است : (( انا خلقنا الا نسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا ; ما انسان را از نطفه آميخته اى آفريديم كه اورا بيازمائيم پس اورا شنوا وبينا قرار داديم وما راه را به او نشان داديم خواه سپاسگزار باشد خواه كافر )). ولى اين هدايت مستلزم راه يابى نيست : (( واما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى ; ما قوم ثمودرا هدايت كرديم ولى آنها كوردلى را بر راهيابى ترجيح دادند)) .
پس هدايت بمعناى راهنمايى مستلزم راهيابى نيست .
(در زمينه اين مطلب سخنى ديگر از اين نويسنده آمده است كه در پايان همين مقاله خواهد آمد, ان شإ الله ).
3 ـ آرى همين كه پيامبر, سر بربالين مرگ نهاد, عاصيان وغاصبانى چند موفق شدند دين اورا بربايند وعامه مسلمين را از فيض هدايت محروم كنند, مگر پيامبر خود نفرموده بود: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا ولن يفترقا حتى يردا على الحوض, من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم : كتاب خدا واهل بيتم , اگر به دامان آنها متوسل شويد هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد , وآنها از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت )).
اين حديث متواتراست وسنى وشيعه به سندهاى بسيار كه ذره اى شك باقى نمى گذارد, آن را از رسول خدا ـصلى الله عليه وآله وسلم ـ آورده اند . آيا پس از پيامبر ودر طول تاريخ اسلام , مسلمانان از عترت وراه ورسم آنها استفاده اى كردند ؟ آيا در مسانيد وكتب حديث وفقه آنان مطلبى از خاندان پيامبر آمده است ؟ آيا در تفسير قرآن از آنان استمداد نمودند ؟! ومگر پيامبر نفرمود : ((انا مدينه العلم وعلى بابها فمن إراد المدينه فليإت الباب; من شهر علمم وعلى درب ورودى آن شهراست پس هركس بخواهد از شهر علم استفاده كند از على بايد كمك بخواهد)). مگر در خانه علم پيامبر را نبستند واورا خانه نشين نكردند ؟! اين كتب حديث عامه است, ببينيد چقدر حديث از امير المومنين ـ عليه السلام ـ آورده اند وچقدر از زيد وعمرو ؟!!!.
راستى ! چرا پيامبر اين همه تإكيد بر اين داشت كه هر كس دخترم زهرا ـ عليها السلام ـ را اذيت كند, مرا اذيت كرده و در نتيجه خدا را اذيت كرده است ؟! چقدر اين مسإله براى پيامبر مهم بود كه نيمه شب بزرگان صحابه را جمع كند وبه آنان گوشزد نمايد : مبادا پس از من زهرا را اذيت كنيد ؟ مگر زنان در آن زمان تا چه اندازه در فعاليت هاى اجتماعى سهيم بودند كه پيامبر بر زهرايش بترسد ؟! او زنى است خانه نشين وكسى با او كارى ندارد . اگر روال طبيعى باشد, بايد احتمال اين كه پس از پيامبر كسى متعرض حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ بشود در ميان نباشد , يا آن قدر ضعيف باشد كه قابل ذكر نباشد , ولى ملاحظه مى شود كه احاديث در اين زمينه آن قدر زياداست وتإكيد پيامبر آن قدر تكرار شده است كه تحريف گران نتوانسته اند آن را بپوشانند . وكسانى هم كه امروز (با القاب سنگين علمى وروحانى) منكر ستم هاى روا شده بر آن حضرت شده اند, نمى توانند صدور اين احاديث را انكار كنند . واين سوال هم چنان بى جواب مى ماند : چه انگيزه اى پيامبر را وادار به اين تإكيد مى كرد ؟ آيا جز اين بود كه رسول خدا مى دانست پس از او عاصيان وغاصبانى چند موفق مى شوند دين اورا بربايند ؟ ودين او از خانه ـ زهرا سلام الله عليها ـ منتشر مى شد, نه از جاى ديگر , بلكه او خانه ديگران را ((مطلع قرن شيطان)) اعلام نمود .
نه ! چنين نيست كه اين خط انحرافى پس از رحلت پيامبر شروع به فعاليت كرده باشد, بلكه در همان زمان كه اسلام رشد مى نمود, در كنارش اين خط انحرافى نيز بود . ونمود روشنش در حيات رسول خدا آن روز بود كه آن مرد گفت : ((حسبنا كتاب الله ان الرجل ليهجر قد غلبه الوجع; كتاب خدا مارا بس است واين مرد (يعنى پيامبر) سخن بيهوده مى گويد (نعوذ بالله) وبيمارى بر او غالب شده است)).
با اين سخن آيا باز هم جاى سوال است كه اينان در صدد خاموش كردن چراغ هدايتى بودند كه رسول خدا آن را بر افروخته بود ؟! وچطور ممكن است حاكمان در طى قرن ها نتوانند به اين هدف هر چند به طور محدود دست يابند ؟!.
بر فرض كه آن غاصبان را بر حق بدانيد, آيا جاى انكاراست كه پس از سى سال; يعنى در دوران حاكميت بنى اميه (كه اساس آن را همان ها برپا كردند) سعى بر اين بود كه حتى نام پيامبر را از مناره ها ومنبرها برچينند ؟! در دورانى كه خلفاى پيامبر! افرادى سگ باز و ميمون باز و شراب خوار بودند . بر بام كعبه شراب خوردند ودر حال مستى براى مسلمانان نماز جماعت برپا داشتند , مدينه پيامبر را براى اوباش و اراذل شام اباحه مطلق كردند وخون فرزندان پيامبر را ريختند . آيا باز هم جاى شك است كه غاصبانى چند دين پيامبر را ربودند ؟ و از اين بيان, پاسخ سخنى كه در مقاله توضيحى اين نويسنده آمده است, روشن مى شود . ((تشيع)) پاسخ مثبت به همه دعوت رسول الله ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ است وكسانى كه دعوت آن حضرت در مورد تعيين امام و ولى امر پس از دوران رسالت را نپذيرفتند, پاسخ مثبت به همه دعوت او نداده اند .
ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آيه153. 153 . 2 ) آل عمران (3) آيه 19.

/

دو بعثت بزرگ

از بيست و هفتم رجب تا پانزدهم شعبان

از مبعث خاتم الانبيا تا مبعث خاتم الاوصيا;

از بعثت محمد تا برانگيخته شدن محمد;

از آغازى غريبانه تا آغازى ديگر: ((بدإ الاسلام غريبا و سيعود غريبا));

از ((جإ الحق)) تا ((جإ الحق)) كه آن روز رسول خدا با بعثتش, بت ها را
سرنگون ساخت; باطل را از ميان برداشت و بر جهالت و برداشت هاى غلط از زندگى
آدمى, خط بطلان كشيد, و امروز كه فرزندش امام موعود, ظهور خواهد كرد, بت هاى عصر
نوين را خواهد شكست و از فرهنگ مترقى اسلام پرده برخواهد داشت تا آن جا كه
بپندارند دينى نوين آورده است, و باطل را درهم فروخواهد ريخت كه امام باقر ـ
عليه السلام ـ فرمود:

((اذا قام القائم ذهبت دوله الباطل; اگر قائم آل محمد ـعليه السلام ـ قيام كند,
دولت باطل نابود خواهد شد)).

در روايت ولادت نيز, حكيمه خاتون گويد:

هنگامى كه مهدى زاده شد, پاك و طاهر بود و بر بازوى راستش نوشته بود: ((جإ
الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا)).

آرى, همان گونه كه رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مإموريت مى يابد
كه بت ها را درهم شكند و خط سرخ بر آن چه غير خدايى دارد بكشد و كفر و شرك و ضلال
را مضمحل و نابود سازد و حق و هدايت و روشنايى را جايگزين باطل و جهالت و گمرهى
نمايد, حجت خدا بر زمين; يعنى ((إبا صالح)) نيز مإموريت دارد تا با ظهورش, حق
را نمايان سازد و باطل را از صحنه خارج نمايد و قدرت هاى ضد خدايى را درهم شكند
و زورگويان و ستم پيشگان و جهان خواران و جائران و جباران را محو و نابود كند و
از صحنه گيتى براندازد و پرچم حكومت راستين الهى را در سراسر جهان به اهتزاز
درآورد.

اگر آن روز آخرين پيام رسان خدا ـ كه درود بى پايان بر او و خاندان پاكش باد ـ
بر فراز خانه خدا برآمد و بت ها را يكى پس از ديگرى درهم فرو ريخت و آواى
دلنشينش در فضاى ظلمتكده مكه, بلند شد كه: ((قولوا لا اله الا الله تفلحوا)), به
زودى نيز آخرين جانشينانش در كنار خانه خدا, همان نوا را سر خواهد داد و اين
زمان دعوت الهى را تكرار خواهد كرد كه: اى مردم ((بقيه الله خير لكم ان كنتم
مومنين)).

تا آن روز اين دو فرياد هم چنان در فضاى جهان طنين انداز است كه: ((لا اله الا
الله)) و ((بقيه الله خير لكم)). و اگر آن روز رسول خدا در يك حركت سريع به اذن
خداوند, 360 بت را از خانه خدا زدود, فرزندش نيز حكومت هاى باطل را مى زدايد و
بت ها را مى شكند و حكومت واحده حق را جايگزين صدها حكومت پوشالى باطل خواهد نمود
و به اثبات خواهد رساند كه: آرى! باطل, توانايى آن را ندارد كه در برابر حق و
حق جويان بايستد و پايدار بماند. همواره پيروزى و سرافرازى با حق است و بس.



انگيزه دو بعثت

اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ در بيست و ششمين خطبه نهج البلاغه مى فرمايد:

((ان الله بعث محمدا ـ صلى الله عليه و آله ـ نذيرا للعالمين و امينا على
التنزيل و إنتم معشر العرب على شر دين و فى شر دار, منيخون بين حجاره خشن و
حيات صم, تشربون الكدر و تإكلون الجشب, و تسفكون دمإكم و تقطعون ارحامكم,
الاصنام فيكم منصوبه و الاثام بكم معصوبه; خداوند حضرت محمد ـ صلى الله عليه و
آله ـ را براى هشدار دادن به مردم جهان و پاسدارى از قرآن فرستاد, در حالى كه
شما, گروه اعراب, زشت ترين آيين را براى خود برگزيده و در بدترين جايگاه به سر
مى برديد. در ميان سنگ هاى درشت خارا خانه مى ساختيد و با مارهاى زهردار مى زيستيد.
آب لجن مى نوشيديد. غذاى خشن مى خورديد. خون يكديگر را مى ريختيد. از خويشاوندان
دورى مى كرديد, بت در ميان شما نصب شده بود و از گناهان اجتناب نمى كرديد.

در چنين جاهليتى كه مردم از فرهنگ و اخلاق و انسانيت كاملا به دور بودند و فروغ
حق و حقيقت رخت بر بسته و درخت علم و دانش, پژمرده و پرچم شقاوت و درندگى و
نادرستى, نصب شده بود, خداوند حجتش و رسولش و پيام رسانش را برانگيخت تا فرهنگ
پيشتاز اسلام را جايگزين آن همه نادرستى ها و كژىها و جهالت ها كند و به جاى زنده
به گور كردن دختران و كشتن معصومان و ريختن خون مظلومان, نه تنها به انسان ها,
بلكه با حيوانات نيز خوش رفتارى شود و اخلاق الهى و منش ربانى, حاكم گردد و به
جاى بدبختى و ذلت و عقب افتادگى, پايدارى و عزت و عظمت و سربلندى نصيب مسلمين
گردد)).

امام صادق(ع) درباره قيام امام زمان(عج) مى فرمايد:

((اذا قام القائم حكم بالعدل, وارتفع فى ايامه الجور, و إمنت السبل, واخرجت
الارض بركاتها, و رد كل حق الى إهله…;(1)

هرگاه قائم آل محمد قيام كند, با عدل و داد حكومت نمايد و ظلم و ستم در
دورانش برطرف شود و راه ها امن گردد و بركت هاى زمين ظاهر شود و حق ضايع شده هر
كس را به خويش باز گرداند)).

و نيز همان حضرت مى فرمايد:

((يصنع كما صنع رسول الله(ص), يهدم ما كان قبله كما هدم رسول الله صلى الله
عليه و آله إمر الجاهليه, و يستإنف الاسلام جديدا بعد إن يهدم ما كان قبله;(2)
رفتارش چون رسول الله است, آن چه آيين غلط است, نابود مى سازد چنان كه پيامبر
نيز آيين جاهليت را برانداخت و اسلام را از نو در گيتى حاكم مى نمايد; هم چنان كه
ديگر حكومت ها را از بين مى برد)).

بعثتى است; مانند بعثت رسول الله(ص) كه دولت باطل را سرنگون ساخت و حق را
حاكم نمود. در اين زمان نيز مبعث ديگرى تكرار مى شود.
اين بار نيز ((محمد)) مبعوث شده است كه فسق و فجور و تباهى را برطرف سازد و
ظلم و بى دادگرى و تجاوز و نادرستى را از بين ببرد. و در اين راه, مانند جدش
اذيت و آزار مى بيند و به خاطر گسترش عدل و داد, براى خدا, همه اذيت ها و شكنجه ها
را تحمل مى كند.

امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود:

((ان صاحب هذا الامر لو ظهر, لقى من الناس مثل ما لقى رسول الله صلى الله عليه
و آله و إكثر;(3) امام زمان, هرگاه ظهور كند, همان گونه كه پيامبر از مردم
اذيت ديد, او هم چنان, بلكه بيش تر اذيت مى بيند)).

امام صادق ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:

((يعز الله به الاسلام بعد ذله و يحييه بعد موته… و يدعو الى الله بالسيف,
فمن إبى قتل و من نازعه خذل. يظهر من الدين ما هو عليه الدين فى نفسه ما لو
كان رسول الله صلى الله عليه و آله يحكم به. يرفع المذاهب من الارض فلايبقى الا
الدين الخالص;(4) خداوند, اسلام را به واسطه او عزت مى بخشد, پس از آن كه خوار
شده باشد و اسلام را زنده مى كند, پس از آن كه مرده باشد. او با شمشير (سلاح) مردم
را به سوى خدا دعوت مى كند, پس اگر كسى نپذيرفت كشته مى شود و اگر كسى با او
جنگيد, خوار و ذليل مى گردد. امام زمان, دين را چنان كه بايد باشد, ظاهر و آشكار
مى گرداند و چنان كه رسول خدا, حكومت مى كرد, حكومت مى كند. تمام مذاهب و آيين ها
را جز دين خالص خداوند, از ميان برمى دارد.))

چقدر زيبا و جالب, امام معصوم ـ سلام الله عليه ـ بين دو برانگيخته شدن و دو
بعثت پيامبر و امام زمان, مقايسه مى كند. چقدر زيبا رفتارهاى امام را با نياى
بزرگوارش, يكسان مى داند; تو گويى پيامبر از نو برانگيخته شده و پرده هاى تاريك
ظلمت و گمراهى را كه هزاران بار, تاريك تر و نارواتر از جاهليت دوران رسول خدا
است, با قدرت الهى و به كمك مومنان و منتظران فرج, درهم مى نوردد و پرچم ((لا اله
الا الله)) را همان سان كه جد اطهرش برافراشت, برفراز گيتى مى افرازد. با دشمنان
خدا و منافقان و كافران و مشركان ـ كه چقدر زيادند و در رنگ و پوست ها و لباس هاى
گوناگون پراكنده اند ـ چنان مبارزه اى بى امان مى كند و كارزار مى نمايد تا اثرى از
فتنه بر زمين نماند. ((وقاتلوهم حتى لاتكون فتنه و يكون الدين كله لله)) و اگر
آن زمان, رسول خدا فرصت كافى نيافت تا تمام مشركان و منافقان را از بين ببرد,
امروز فرزندش با تمام قدرت, اين امر الهى را اجرا مى سازد. گويا هنوز تإويل اين
آيه شريفه نرسيده است. وقتى اين آيه تإويل مى يابد كه اثرى از مشركين و منافقين
نباشد.



روز موعود

امير مومنان ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:

((و لا يبقى إرض الا نودى فيها شهاده إن لا اله الا الله وحده لاشريك له و إن
محمدا رسول الله; و هيچ سرزمينى نمى ماند جز آن كه شهادت به وحدانيت خدا و رسالت
پيامبر در آن برملا مى گردد)).

و آن چه روز فرخنده اى است. حق جويان لحظه لحظه عمر خود را منتظر آن ((روز
موعود)) هستند. منتظرند كه بين ركن و مقام, امام و منجى خود را ببينند, با او
((بيعت)) كنند, چنان كه با جدش ناديده بيعت كردند. منتظرند كه پس از قرن ها
انتظار, وارث زمين گردند: ((و نريد إن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و
نجعلهم إئمه و نجعلهم الوارثين. و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و
جنودهما منهم ما كانوا يحذرون)).

منتظرند تا در زير سايه امامشان, با دشمنانش كارزار كنند و ظالمان و
ستم پيشگان را از زمين بردارند; همان ها كه در طول ساليان دراز, شيعيان و پيروان
امامان را آزار مى دادند و از هيچ شكنجه اى ـ چه روحى و چه جسمى ـ فروگذار
نمى كردند; اكنون نور خدا نمايان شده و آنان كه خواستند اين نور را در طول تاريخ
خاموش نمايند, بايد امروز خاموش گردند كه اين نور خاموش شدنى نيست: ((يريدون
ليطفئوا نور الله بافواهم والله متم نوره)) و با ظهور مهدى, اين نور كاملا
گسترده مى شود و فروغش همه جا را فرا مى گيرد, هرچند كافران و مشركان را خوش
نيايد.

و منتظران, هر صبح و شام درگاه و بى گاه دست دعا و نيايش را بلند كرده اند و
فرياد مى زنند ((عجل على ظهورك يا صاحب الزمان)) و بايد بسيار ((دعاى فرج)) كنند
تا صاحبشان از راه رسد, تا ابراهيم با تبر بت شكنش و موسى با عصاى معجزه آسايش و
عيسى با دم روح اللهيش و محمد با قرآنش و على با ذوالفقارش برسند كه او وارث
تمام پيامبران و امامان و تمام تقوا پيشگان و مجاهدان و صديقان و شهيدان است.

و چقدر تإكيد بر انتظار فرج شده است كه رسول خدا فرمود:

((انتظار الفرج عباده. افضل اعمال امتى انتظار فرج الله عزوجل;(5) انتظار
فرج, عبادت است. برترين و بهترين اعمال امتم, انتظار فرج از سوى خداى ـ عزوجل ـ
است)).

و اين منتظران ظهورش ـ شيعيان حقيقى ـ برترين انسان ها هستند و از پيروان و
اصحاب ساير امامان نيز شايد برتر باشند, چرا كه نديده به امامشان ايمان
آورده اند. اينها را رسول خدا(ص) برادران خود مى داند و وقتى به ياد برادرانش
مى افتد و اظهار علاقه به آنان مى كند, يكى از اصحاب عرضه مى دارد: مگر ما برادرانت
نيستيم, اى رسول خدا؟

حضرت مى فرمايد: ((نه! شما اصحاب من هستيد, ولى برادرانم كسانى هستند كه در
آخر الزمان مىآيند و به من ايمان مىآورند, در حالى كه مرا نديده اند…
همانا آنان چراغ هاى هدايت در تاريكى هستند كه خداوند آنها را از فتنه هاى
ظلمانى مى رهاند)).(6)

خوشا به حالتان اى صابران در دوران غييبت;

خوشا به حالتان اى پايداران در محبت و عشق به حضرت حجت;

خوشا به حالتان اى منتظران واقعى فرج;

و خوشا به حالتان اى پيروان صديق و مخلص امام زمان.

هم چنان پابرجا بمانيد و استقامت ورزيد و مواظب باشيد كه كژىهاى فريب دهنده,
شما را كج و راست نكند و در احياى امر الهى, پيشتاز و پيشگام باشيد و به انتظار
يارى رساندن به ((مضطر)) واقعى همواره ((إمن يجيب)) بخوانيد تا خداوند دعايتان
را مستجاب گرداند و پراكندگى هايتان را مبدل به وحدت سازد و ((سوء)) را از شما
برطرف نمايد.

در پايان, فرا رسيدن اين دو عيد بزرگ را به امت ((پاسداراسلام)), به ويژه مقام
معظم رهبرى, تبريك و تهنيت گفته, از خداى بزرگ مسإلت داريم ما را در راه احقاق
حق, پايدار گرداند و ما را جزء منتظران واقعى آن حضرت قرار دهد.



انتظار از نظرگاه امام خمينى(ره)

اكنون براى تيمن و تبرك, سخنى والا و دلنشين از خمينى عزيز ـ قدس سره ـ نقل
مى كنيم كه چه زيبا, ظهور امام زمان را امتداد و غايت بعثت تمام پيامبران مى داند
و آن را ثمره دردها و رنجهايشان مى شمارد:

((سالروز مبارك ولادت با سعادت و پربركت حضرت خاتم الاوصيإ و مفخر الاوليإ حجه
بن الحسن العسكرى ـ ارواحنا لمقدمه الفدإ ـ بر مظلومان دهر و مستضعفان جهان
مبارك باد.

و چه مبارك است, ميلاد بزرگ شخصيتى كه برپاكننده عدالتى است كه بعثت انبيا ـ
عليهم السلام ـ براى آن بود.

و چه مبارك است زاد روز ابرمردى كه جهان را از شر ستمگران و دغل بازان تطهير
مى نمايد و زمين را پس از آن كه ظلم و جور, آن را فرا گرفته, پر از عدل و داد
مى نمايد و مستكبران جهان را سركوب و مستضعفان جهان را ((وارثان ارض)) مى نمايد.

و چه مسعود و مبارك است روزى كه جهان از دغل بازىها و فتنه انگيزىها پاك شود و
حكومت عدل الهى بر سراسر گيتى, گسترش يابد و منافقان و حيله گران از صحنه خارج
شوند و پرچم عدالت و رحمت حق تعالى بر بسيط زمين افراشته گردد و تنها قانون عدل
اسلامى بر بشريت حاكم شود و كاخ هاى ستم و كنگره هاى بى داد فرو ريزد و آن چه غايت
بعثت انبيإ ـ عليهم صلوات الله ـ و حاميان إوليإ ـ عليهم السلام ـ بوده, تحقق
يابد و بركات حق تعالى بر زمين نازل شود و قلم هاى ننگين و زبان هاى نفاق افكن
شكسته و بريده شود و سلطان حق تعالى بر عالم پرتوافكن گردد و شياطين و شيطان
صفتان به انزوا گرايند و سازمان هاى دروغين حقوق بشر از دنيا برچيده شود و اميد
است كه خداوند متعال آن روز فرخنده را به ظهور اين مولود فرخنده, هرچه زودتر
فرا رساند و خورشيد هدايت و امامت را طالع فرمايد.

و اكنون ما منتظران مقدم مباركش مكلف هستيم تا با تمام توان, كوشش كنيم تا
قانون عدل الهى را در اين كشور ولى عصر ـ عجل الله فرجه ـ حاكم كنيم و از تفرق
و نفاق و دغل بازى بپرهيزيم و رضاى خداوند متعال را در نظر بگيريم و همگان در
مقابل قانون خاضع باشيم و با صلح و صفا و برادرى و برابرى به پيشبرد انقلاب
اسلامى كوشا باشيم و حق متعال را در همه احوال, حاضر و ناظر بدانيم و تخلف از
دستورات اسلام ننماييم و به وسوسه فتنه انگيزان, اعتنا نكنيم)).(7)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) منتخب الاثر, ص308.
2 ) بحارالانوار, ج52, ص352.
3 ) بحارالانوار, ج52, ص362.
4 )بشاره الاسلام , ص297.
5 ) بحارالانوار, ج52, ص122.
6 ) منتخب الاثر, ص515 و 516.
7 ) صحيفه نور, 1360/3/28

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


هورمون درمانى خطر ابتلا به سرطان سينه را افزايش مى دهد
محققان در گسترده ترين تحقيق به عمل آمده اعلام كردند: هورمون درمانى شانس ابتلإ زنان به سرطان سينه را افزايش مى دهد.
محققان پس از تكميل جامع ترين تحقيق در خصوص هورمون درمانى و ارتباط آن با سرطان سينه دريافتند خطر ابتلا با مدت زمان استفاده از آن افزايش مى يابد اما اين خطر 5 سال پس از متوقف ساختن استفاده از آن از بين مى رود.
دكتر گيلان ريوز, متخصص اپيدمولوژى از بنياد تحقيقاتى سرطان امپريال كه هزينه اين تحقيق را تإمين كرده اعلام كرد: براى مدت زمان طولانى بين افزايش خطر ابتلا به سرطان سينه و استفاده از روش هورمون درمانى سوالاتى وجود داشته است. اين اولين بار است كه ما واقعا به شواهد قطعى دست يافته ايم.
اين تحقيق كه در نشريه پزشكى ((لانست)) به چاپ رسيده است خاطر نشان مى سازد: استفاده از اين روش خطر ابتلا به سرطان سينه را تا 2/3 درصد براى هر سال استفاده افزايش مى دهد. بنابراين افرادى كه از روش هورمون درمانى در سن 50 سالگى و به مدت 5 سال استفاده كرده اند دو مورد ديگر ابتلا به سرطان سينه از هر هزار زن در سن 70 سالگى شناسايى مى شوند. و اين رقم علاوه بر 45 مورد سرطان سينه است كه در هر هزار زن مشخص مى شود.
اين تحقيق كه به سرپرستى پروفسور ((والرى برال)) از مركز تحقيقاتى سرطان امپريال صورت گرفته است, اطلاعات به دست آمده از 51 تحقيق جداگانه بر روى بيش از 150 هزار زن از 21 كشور را مورد بررسى قرار داده است. و اين امر نشان مى دهد بيش از 90 درصد شواهد در اختيار دانشمندان قرار دارد.
ريوز مى گويد: پيش از اين تحقيقات به عمل آمده در اين خصوص به يك نتيجه مشخص و قطعى نرسيده بود. و اين تحقيق به زنان امكان مى دهد تا تصميم خود مبنى بر استفاده از اين روش را با اطلاع بيشترى اتخاذ كنند.

مصرف بيش از حد مسكن به كبد آسيب مى رساند
پژوهشگران هشدار دادند مصرف بيش از حد داروى مسكن استامينوفن مى تواند باعث آسيب ديدن كبد شود.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس از بوستون, تحقيقى كه در شماره 15 اكتبر مجله پزشكى ((نيوانگلند)) به چاپ رسيده است نشان مى دهد مصرف اتفاقى بيش از حد استامينوفن بيشتر از موارد اقدام به خودكشى با مصرف دارو تلفات به همراه داشته است.
پژوهشگران مركز پزشكى دانشگاه تگزاس در دالاس استامينوفن را به عنوان عادىترين عامل نارسايى حاد كبدى عنوان كردند.
دكتر ويليام لى و همكارانش دريافتند از مجموع 590 بيمارى كه طى سال هاى 1992 تا 1995 به علت مصرف بيش از حد دارو در بيمارستان دالاس تحت معالجه قرار گرفته بودند 71 نفر در مصرف استامينوفن زياده روى كرده بودند.
از بين 21 تن كه به طور اتفاقى اقدام به مصرف بيش از حد استامينوفن كردند 13 تن با مصرف نوشابه هاى الكلى واكنش سمى را تشديد كرده بودند. اين عده بطور ميانگين 11 گرم مسكن مصرف كرده بودند و 4 تن از آنها جان سپردند.
در برچسب دارويى بيشتر انواع استامينوفن ها توصيه شده است طى 24 ساعت بيش از 4 گرم (معمولا 8 قرص) مصرف نشود.
با اين حال محققان در اين گروه 50 تن را يافتند كه با مصرف متوسط 24 گرم مسكن اقدام به خودكشى كرده بودند و يكى از آنها جان سپرد.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

احمد ياسين: جهاد حماس عليه اشغالگران تا تشكيل دولت فلسطينى در بيت المقدس
ادامه مى يابد.

دبير كل شوراى امور اسلامى امريكا از برخورد تبعيضآميز دولت كلينتون با
مسلمانان انتقاد كرد.

رژيم لائيك تركيه از ثبت نام دانشجويان محجبه در دانشگاهها خوددارى كرد.(16 /
7/76)

حمله رزمندگان حزب الله به خودرو فرماندهان اسرائيلى 4 كشته و چندين مجروح
بجاى گذاشت.(17/7/76)

هزاران نفر از مردم اسلامبول عليه منع حجاب در دانشگاههاى تركيه تظاهرات كردند.
(19/7/76)

روزنامه نگار اسلامگراى تركيه به جرم شعار مرگ بر اسرائيل به 5/17 سال زندان
محكوم شد.(24/7/76)

دبير كل حزب الله لبنان: حزب الله لبنان با الهام از انقلاب اسلامى ايران تا
پيروزى نهايى با اسرائيل خواهد جنگيد.(28/7/76)

اسلامگرايان كويت خواستار تحريم كنفرانس دوحه شدند.(5/8/76)

ماسخادوف برپايى نظام جمهورى اسلامى در چچن را اعلام كرد.(15/8/76)



داخلى

250 ميليارد ريال براى برگزارى اجلاس سران سازمان كنفرانس اسلامى در تهران
اختصاص يافت.(16/7/76)

رهبر انقلاب: شإن روحانيون در دانشگاه, آگاهى دادن, راهنمايى كردن و همدلى با
دانشجويان است.(17/7/76)

ماهواره ساخت دو ايرانى با نام الله به فضا پرتاب شد.(19/7/76)

رئيس جمهور: استانداران در اتاق خود را باز بگذارند تا مردم به راحتى
مشكلاتشان را مطرح كنند.

معاون عربى آفريقايى وزارت خارجه: ايران از حزب الله لبنان در برابر
اشغالگران صهيونيست حمايت مى كند.(20/7/76)

مهندس موسوى مشاور عالى رئيس جمهور شد.(21/7/76)

امروز كرج ميهمانى مهربانتر از خورشيد و سبزتر از سرو داشت. حضرت آيه الله
خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى صبح امروز در ميان استقبال بى سابقه مردم كرج و
شهرستان هاى اطراف آن وارد اين شهرستان شدند.

هواپيماهاى نامرئى ايران تحركات جاسوسى امريكا در منطقه را تحت كنترل قرار
دادند.(24/7/76)

استفاده از كمربند و كلاه ايمنى براى رانندگان اتومبيل و موتور سيكلت اجبارى
شد.

طراح اصلى ترور پنج دانشجوى ايرانى در پاكستان دستگير شد.

با تصويب مجمع تشخيص مصلحت نظام, بسيج وارد ميدان مبارزه با مواد مخدر مى شود.
(27/7/76)

روزنامه ((دان)): رد پاى آمريكا در ماجراى ترور 5 دانشجوى ايران در پاكستان
آشكار شد.(28/7/76)

رئيس جمهور خواستار تلاش پيروان اديان الهى براى گسترش معنويت و صلح در جهان
شد.(1/8/76)

عمليات اجرايى دهكده محققين حوزه علميه قم با حضور آيه الله هاشمى رفسنجانى
آغاز شد.

كنگره بزرگداشت شهيد آيه الله سيد مصطفى خمينى به كار خود پايان داد.(3/8 /
76)

واگذارى 19هزار واحد مسكونى به زلزله زدگان خراسان و اردبيل آغاز شد.

آئين نامه مجمع تشخيص مصلحت نظام براى تإييد نهايى به محضر رهبر انقلاب ارسال
شد.(4/8/76)

رئيس جمهور در ديدار نخست وزير لبنان: امروز لبنان به نمايندگى از سوى همه
اعراب و مسلمانان در قبال تجاوزگر ايستاده و از خود دفاع مى كند.(5/8/76)

رفيق حريرى, نخست وزير لبنان كه براى انجام يك ديدار چهار روزه به تهران سفر
كرده بود, صبح امروز به حضور حضرت آيه الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب رسيدند.(6
/ 8/76)

تحويل 12 فروند هواپيماى مسافربرى آنتونف به ايران آغاز شد.

پزشك زن ايرانى در بين متخصصان 79 كشور جايزه كنگره بين المللى آلرژى را گرفت.
(7/8/76)

رئيس جمهور: دولت بايد تحمل انتقاد را داشته باشد و اگر اشتباهى در كار است
آن را رفع كند.

تظاهرات ضد امريكايى در سراسر كشور پرخروش تر از سال هاى گذشته برگزار شد.(14 /
8/76)

رهبر انقلاب: براى ملتى كه نمى خواهد تسليم شود مذاكره با آمريكا هيچ مشكلى را
حل نمى كند.(15/8/76)



خارجى

رژيم صهيونيستى براى عقيم كردن مردان 3 تن داروى ممنوعه به جمهورى آذربايجان
فرستاد.(17/7/76)

عدم همكارى كاخ سفيد در رسيدگى به تخلفات مالى كلينتون خشم دادستان آمريكا را
برانگيخت.(19/7/76)

كنگو به آنگولا حمله كرد.(21/7/76)

تظاهر كنندگان در برزيل با كود حيوانى به اتومبيل حامل كلينتون حمله كردند.
(23/7/76)

تلاش هاى جديد امريكا براى انصراف روسيه از طرح توسعه ميدان پارس جنوبى عقيم
ماند.(26/7/76)

نفوذ حزب الله در امريكاى لاتين كلينتون را نگران كرده است.

سوئيس 12 حساب بانكى ديگر بى نظير بوتو را مسدود كرد.(27/7/76)

نتانياهو: عرفات بايد حماس و جهاد اسلامى را سركوب كند.(1/8/76)

رئيس جمهور امريكا براى اداى شهادت درباره تخلفات مالى احضار شد.

راهپيمايى 5/1 ميليونى زنان سياهپوست امريكا عليه تبعيض نژادى امروز برگزار
مى شود.

وزارت خارجه آمريكا: طرح داماتو با شكست كامل مواجه شده است.(3/8/76)

تركيه با بمب هاى ناپالم شمال عراق را بمباران كرد.

بزرگترين تظاهرات زنان سياهپوست در تاريخ امريكا برگزار شد.

دمشق ايجاد منطقه امنيتى توسط تركيه در شمال عراق را محكوم كرد.

كلينتون جهت ارائه توضيحات پيرامون سوء استفاده مالى به سنا احضار شد.(4/8
/ 76)

رژيم صهيونيستى تهديد كرد به سيستم هاى موشكى ايران حمله مى كند.(6/8/76)

پليس پاكستان يكى ديگر از سران گروهك سپاه صحابه را دستگير كرد.(8/8/76)

وزارت خارجه آمريكا اعلام كرد تلاش محرمانه اين كشور براى از سرگيرى مذاكرات
ميان سوريه و رژيم صهيونيستى ناموفق بوده است.

عراق خواستار گفت و گو با سازمان ملل شد.(11/8/76)

بازرسان سازمان ملل در آستانه كشف سلاح هاى شيميايى عراق اخراج شدند.(12/8 /
76)

وزير امور خارجه امارات متحده عربى: امارات براى تحكيم ثبات و امنيت در منطقه
به ايران نياز دارد.(14/8/76)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


؟ سوال:
1ـ بعضى اوقات رانندگان اتوبوس هايى كه با ما فاميل هستند از ما بليط نمى گيرند, وظيفه ما چيست؟
2ـ خواندن نماز يوميه مثل نماز ظهر و عصر به صورت جدا هم از هم مثلا نماز ظهر را بعد از اذان ظهر و نماز عصر را چند ساعتى بعد چه حكمى دارد, آيا صحيح است؟
3ـ وظيفه ما در قبال اقوام كه در زمينه روحى, عقيدتى, دينى با ما اختلاف دارند چيست؟ آيا قطع رابطه با آنان صحيح است؟
4 ـ آيا انجام دادن وظايف دينى مثل نماز اول وقت, در هنگامى كه پهلوى مهمان نشسته ايم, ريا محسوب مى شود؟
5ـ در كارهاى روزمره چگونه بايد فهميد كه آيا مورد آزمايش قرار گرفته ايم يا خير و اگر آزمايش بوده كجا بوده است؟
6ـ چگونه مى توانيم در زمره صابران باشيم.(اصفهان. مهرداد پ)
پاسخ:
1ـ اگر اتوبوس مربوط به شركت باشد جايز نيست و شما ضامنيد.
2ـ تإخير نماز عصر تا وقت فضيلت آن برسد مستحب است.
3ـ اختلاف عقيده موجب نمى شود كه انسان قطع رابطه كند مگر اين كه بترسد در او تإثير نامطلوب بگذارد.
4ـ ريا مربوط به قلب انسان است اگر شما قصد تقرب به خدا داشته باشيد و بود و نبود افراد فرقى براى شما نداشته باشد ريا نيست.
5ـ همه شوون زندگى انسان در اين دنيا ميدان آزمايش است زيرا به هر حال انسان در رابطه با هر مطلبى برخوردى مى كند هرچند در قلب, يا برخوردى نمى كند و او در اين حال يا كار مطلوبى انجام مى دهد يا نامطلوب, يا ترك مى كند كار مطلوب يا نامطلوبى را و همين معناى آزمايش است.
6ـ صبر يعنى تحمل و شكيبايى و آن در سه مورد مطلوب است: در برابر مصيبت هاى الهى, و در اطاعت فرمان او هرچند سخت و مشكل باشد و در ترك گناهان كه اين از همه مشكل تر است.

؟ سوال:
1ـ علت اين كه آيات 255, 256 و 257 سوره بقره را آيه الكرسى مى نامند بيان فرماييد.
2ـ چرا زنان غير سيده در پنجاه سالگى و زنان سيده در شصت سالگى يائسه مى شوند.
3ـ آيا اگر در نماز مطلبى را سهوا اضافه بگويى مثلا بعد از تشهد نماز چهار ركعتى سهوا سلام بگويى, نماز باطل است؟
4ـ اگر كسى واجبى را به خاطر خجالت كشيدن ترك كند حكمش چيست؟
(سمنان, بهمن.ق)
پاسخ:
1ـ آيه الكرسى آيه 255 است به خاطر كلمه كرسى كه در آن آمده است ولى بعضى موارد خواندن هر سه آيه معتبر است.
2ـ اين حكم شرعى است و ربطى به جهات طبيعى ندارد.
3ـ موارد آن فرق مى كند و اگر سلام بى مورد گفته شود سجده سهو لازم است ولى نماز صحيح است.
4ـ خجالت عذر نيست و او گناه كرده است.

؟ سوال:
1ـ آيا در بين حضرات مجتهدين شيعه كسى هست كه تقليد از ميت را جايز شمرده باشد.
2ـ كسى كه مدت چند سال در غير وطن اصلى خودش تحصيل مى كند آيا محل تحصيل حكم وطن پيدا مى كند يا خير؟
3ـ همسايه اى از نوارهاى غير مجاز با صداى غيرمتعارف استفاده مى كند و موجب آزار ديگران مى شود لطفا تكليف ديگر همسايگان را از جهت امر به معروف و نهى از منكر مشخص فرماييد.
(هاديشهر ـ س. الف ـ ل)
پاسخ:
1ـ قولى نادر و مردود نقل شده است.
2ـ به فتواى حضرت امام(ره) حكم وطن ندارد مگر اين كه بدون قصد معينى آن قدر بماند كه عرفا گفته شود وطن اوست.
3ـ بايد او را نهى كنند و اگر مفيد نشد شكايت كنند.

؟ سوال:
همه پيامبران و امامان معصوم هستند و عصمت عبارت است از يك نيروى درونى كه آن نيرو شخص دارنده را از گناه باز مى دارد, بنابراين پيامبران و امامان را افتخارى نصيب نشده, آن نيرو به هر كس داده شود او نيز از خطا و گناه مصون خواهد ماند. (قم. كاظمى)
پاسخ:
افتخار آنها همين است كه خداوند آنها را شايسته اين نيرو دانسته است همچنان كه شما هم به بقيه جاندارانى كه عقل ندارند به اين نيروى خداداد افتخار مى كنيد.

؟ سوال:
با توجه به اين كه در بازار دو نوع جنس به نام طلاى سفيد و پلاتين كه هر كدام ارزش متفاوتى دارد و تحت دو عنوان مختلف عرضه مى گردد, در موقع نماز, استفاده از آن حلقه ها چه حكمى دارد؟ نماز باطل است يا خير؟
(رشت. سعيد ـ هـ)
پاسخ:
هيچ كدام اشكالى ندارد به جز طلاى متعارف كه طلاى زرد است.

؟ سوال:
1ـ ظاهرا رواياتى داريم كه بعضى از اعمال نيك آثار گناهان را از بين مى برند آيا اين مطلب مسلم است؟
2ـ گناهانى كه انسان قبل از تكليف مرتكب مى شود آيا در قيامت بازخواست مى شود؟
3ـ حق الناسى كه به گردن انسان است چگونه بايد جبران شود؟
4ـ مالى كه انسان ديگرى پيدا كرده يا غصب كرده و به ديگرى داده و او هم از آن مال استفاده كرده است پس از گذشت مدتى آن شخص اعتراف به پيدا كردن آن مال يا غصب نمودن آن مال مى كند در اين مورد وظيفه چيست؟ هم چنين كفشى كه در مجالس عمومى عوض مى شود.(قم. ع. س. ل)
پاسخ:
1ـ از آيات قرآن استفاده مى شود كه بعضى از كارها موجب پوشش گناهان است از جمله آنها صدقه پنهانى است.
2ـ تكاليف از سن بلوغ شروع مى شود.
3ـ چيزى كه ملك ديگرى است و او را مى شناسيد بايد به او برگردانيد هرچند به نحوى كه متوجه نشود از سوى چه كسى است و اگر عين آن از بين رفته است مثل آن و اگر نيست قيمت آن را بايد بدهيد و لازم نيست بداند از چه بابت است و اگر صاحبش را نمى شناسيد از جانب او صدقه بدهيد و هم چنين در مورد كفشى كه صاحبش را نمى شناسيد و اميد نيست با معرفى صاحبش پيدا شود بايد به فقيرى صدقه بدهيد و اگر نيست قيمتش را بدهيد و احتياطا قيمت امروز را حساب كنيد.
4ـ مى توانيد آن را صدقه بدهيد.

؟ سوال:
1ـ برخى از دوستان و اقوام متإسفانه نماز نمى خوانند و به مسايل غسل اهميت نمى دهند لطفا بفرماييد در برابر اين افراد چگونه عمل كنم؟
2ـ مدتى است در فكر ازدواج با دخترى نجيب و عامل به دستورات دينى هستم ولى پدر و مادرم به بهانه اين كه اين خانواده كسى را ندارند و بى قوم و خويش هستند مخالفت مى كنند از اين نظر در فشار روحى هستم چون نمى گذارند براى سرنوشت آينده خودم آزادانه تصميم بگيرم لطفا راهنمائيم كنيد.
(اصفهان. ش. م)
پاسخ:
1ـ اگر احتمال فايده مى دهيد نصيحت و ارشاد كنيد.
2ـ شما در انتخاب همسر آزاديد و پدر نبايد چنين سختگيرى كند ولى بهتر است به هر نحو ممكن است رضايت آنها را جلب نماييد.

؟ سوال:
1ـ قرب الهى كه به عنوان سعادت و خوشبختى انسان ها آمده است چگونه است و از چه راههايى به دست مىآيد.
2ـ ازدواج موفق چه نوع ازدواجى است.
3ـ انسان چه راههايى را در پيش بگيرد تا هميشه و در تمام امور مادى و معنوى موفق باشد.(اصفهان. ابوالفضل.ص)
پاسخ:
1ـ قرب الهى با عمل به دستورات او و ترك منهيات او به دست مىآيد.
2ـ توافق اخلاقى و نزديك بودن فرهنگ و آداب و رسوم و سلامتى زوجين از نظر جنسى مهمترين عوامل موفقيت در ازدواج است.
3ـ ايمان به خدا و توكل بر او و دقت در امور و تدبير و عاقبت انديشى و محاسبه ريز و كلان و برنامه ريزى در شوون مختلف زندگى و…
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


حرص و حرام خوارى
روزى اميرالمومنين(ع) داخل مسجد شد و به شخصى فرمود: استر مرا بگير و نگهدار تا من برگردم. همين كه رفت, مرد نيز لجام استر را برداشته و رفت. على(ع) پس از پايان دادن كار خود, بيرون آمد و دو درهم در دست داشت كه مى خواست به آن مرد بدهد. ديد استر ايستاده و لجام بر سر ندارد. از اين رو دو درهم را به غلام خود داد تا از بازار لجامى خريدارى كند, غلام در بازار همان شخص را ديد كه لجام را به دو درهم فروخته بود آن را خريد و خدمت حضرت آورد. على (ع) فرمود: بنده به واسطه عجله و ترك صبر, روزى خود را حرام مى كند و بيشتر از آن چه مقدر شده به او نخواهد رسيد.(زهرالربيع)

مرجعيت و اعلميت
آقا سيد محمد فشاركى استاد مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود. گفت بعد از وفات مرحوم حاج ميرزا حسن شيرازى پدرم توسط من به مرحوم آقا ميرزا محمدتقى شيرازى پيغام داد اگر ايشان خودشان را اعلم از من مى دانند تقليد زن و بچه خود را به ايشان رجوع دهم چنانچه مرا اعلم مى دانند تقليد زن و بچه خود را به من ارجاع دهند. فرمود من اين پيغام را كه بردم ميرزا تإملى كرده گفت: خدمت آقا عرض كن خودشان چگونه مى دانند من اين سوال را خدمت آقا عرض كردم ايشان فرمود به جناب ميرزا عرض كن شما در اعلميت چه چيزى را ميزان قرار مى دهيد؟ اگر دقت نظر ميزان باشد شما اعلميد اگر فهم عرفى ميزان باشد من اعلمم پيغام را آوردم فرمود خودشان كدام يك از اينها را ميزان قرار مى دهند من برگشته اين جواب را كه سوال بود به پدرم عرض كردم آقا تإملى كردند و گفتند دور نيست دقت نظر ميزان باشد. آن گاه فرمود عموما از ميرزا تقليد كنيم.(الكلام يجرالكلام,ج 1 ص 262)

اهميت تهجد
سيد بحرالعلوم هر شب در كوچه هاى نجف گردش مى كرد و براى بينوايان غذا مى برد اتفاقا چند روزى درس را تعطيل كرد, يكى از دوستان علت ترك تدريس را از ايشان جويا شد, سيد بحرالعلوم پاسخ داد درس نمى گويم زيرا اين شاگردان نيمه هاى شب با خداوند متعال مناجات و تضرع نمى كنند.(قصص العلما, ص 173)
حق الناس
در اين حجره تازه كه حجره هامان وصل به هم بود از ميان طاقچه سوراخ نموديم و ريسمانى در آن كشيديم كه يك سر ريسمان در حجره رفيق بود و يك سر آن در حجره من, وقت خواب, آن سر را رفيق به پا يا دست خود مى بست و اين سر ريسمان را من به دست خود مى بستم كه سحر هر كدام زودتر بيدار شويم ديگرى را بدون اين كه صدايى بزنيم, به توسط همان ريسمان بيدار كنيم كه مبادا طلبه اى از صداى ما بيدار شود و راضى نباشد.(سياحت شرق,ص 198ـ 199)

محرم راز
روزى پس از ختم درس يكى از طلاب به خدمت آخوند ملامحمد كاشى رسيده و گفت: آقا اين طلبه مى گويد ديشب وقت سحر ديدم كه از در و ديوار صداى ((سبوح قدوس ربنا و رب الملائكه والروح)) برمىآيد و چون در نگريستم ديدم كه آقاى آخوند به سجده, اين ذكر مى گويد. آخوند فرمود: اين كه در و ديوار به ذكر من متذكر باشند امرى نيست, مهم آن است كه او از كجا محرم اين راز گشته است.
(تاريخ حكما و عرفا, ص 75)

نماز شب
علامه طباطبايى مى گويد: چون به نجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى و رحميت گاه گاهى به محضر مرحوم قاضى شرفياب مى شدم تا يك روز در مدرسه اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آن جا عبور مى كردند, چون به من رسيدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان.(مهرتابان,ص 16)
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




انتظار
بى تو چه سخت مى گذرد روزگار من
((خود را به من نشان بده آيينه وار من))
اى آفتاب, خيره به راهت نشسته ام
رحمى به حال ديده چشم انتظار من
هر شب براى آمدنت گريه مى كنند
سجاده و دو ديده شب زنده دار من
اميد بسته ام كه مىآيى و مى كشى
دستى بر اين دل, اين دل اميدوار من
دل را براى آمدنت فرش كرده ام
بشتاب اى اميد دل بى قرار من
دست دعا و اشك و نياز ظهور تو
كى مستجاب مى شود اين انتظار من
مجتبى تونه اى

قصد زيارت
چشمم به اشك و پنجره عادت نمى كند
بغض از گلوى خسته اطاعت نمى كند
ديگر دل شكسته شعرم غروب ها
از تو براى آينه صحبت نمى كند
يادآور نياز من و چشم هاى توست
سجاده اى كه ديگر عبادت نمى كند
يا من, براى از تو سرودن غريبه ام
يا شور و حال واژه كفايت نمى كند
بايد كه از نگاه تو لبريزتر شوم
دل راضى است, ديده اجابت نمى كند
گلدسته هاى چشم تو پيداست, پس چرا
قلب شكسته قصد زيارت نمى كند؟
نرگس ايمانيان

درياى التهاب
يك شب بيا به خواب من اى آفتاب من
با خود بيار ((صبح و صدا)) را به خواب من
درياى التهابم اما نمى رسد
دريا به بى كرانگى التهاب من
مانند يك سوال به پايان رسيده ام
چشم انتظار آن كه تو باشى جواب من
وقتى كه سهم جان من آتش گرفتن است
غير از جگر مباد كه باشد كباب من
اى سبز دور دست, دلم ايلياتى است
رحمى به حال اين دل پا در ركاب من
عليرضا فولادى

زيارت
قنديل و شمعدان و چراغان
آيينه و بلور و كبوتر
تا چشم كار مى كند اين جا
جمعيت است و نور و كبوتر

امشب كبوتر دل تنگم
مهمان آشيانه آقاست
امشب تنم نشسته در آشوب
گويى نقاره خانه آقاست

آقا, بگير دست دلم را
از پشت آن ضريح طلايى
چشم انتظار مرهم سبزى است
اين زخم, زخم كرب و بلايى

امشب حرم چقدر شلوغ است
بوى اذان رها شده در باد
مثل هميشه مى شكند تلخ
بغضى كنار پنجره فولاد
سعيد بيابانكى

مهديا منتظر چهره مينوى توام
من چه گويم كه اسير خم ابروى توام
مات و مبهوت زخال لب و گيسوى توام
در طواف قد و بالاى وجودت همه عمر
طائرى سوخته از شمع گل روى توام
ساز و جام و مى و ميخانه نخواهد دل من
تا كه مست از نگه سلسله موى توام
نازگر بر من مهجور هزاران بكنى
باز هم بلبل سرمست سر كوى توام
من لعاب از لب شيرين تو جستم كه چنين
در خيالات تو مستانه سخنگوى توام
گر كه رخ از من شوريده بدارى گل من
در تمناى تو حيران ز پى بوى توام
تا به كى پرده زرويت نگذارى به كنار
جلوه بنماى كه مسجون مه روى توام
((صائما)) با همه عشاق تو هم گوى زدل
مهديا منتظر چهره مينوى توام
حسن رضائى مهر (صائم)

لطف خدا
مهربان دست كريمى زافق بالا شد
سومين پنجره از شرق ولايت واشد
آبشار دگر از عصمت كوثر جوشيد
به دو عالم ملكوت دگرى اهدا شد
بعدها ديديم در وسعت انديشه او
آسمان يك طرف شرقى قلبش جا شد
روزگارى فوران قدح لطف خدا
چارده مرتبه تكرار شد و دريا شد
فضل الله قدسى (مهاجر افغانستانى)

انديشه عشق
چو جانبازى است اول پيشه عشق
چه فكرى بهتر از انديشه عشق
مبادا عقل را پا در ميانى!
كه خواهد كند از دل, ريشه عشق
حسودانى كه با سنگند همسنگ
خطر دارند بهر شيشه عشق
اگر چون شير, سلطان باشى اى دل
نبايد روبهى در بيشه عشق
زشيرين كارى شيرين و فرهاد
نصيب ما نشد جز تيشه عشق
امير عشق را پرواى جان نيست
كه جانبازى است اول پيشه عشق
امير عاملى

بوى سقا
عطر ياسى بوى زهرا مى دهى
بوى پونه بوى مولا مى دهى
دامن ام البنين گهواره ات
اى حقيقت, بوى رويا مى دهى
بوى گل مىآيد از دستان تو
عطر دريا را به صحرا مى دهى
اى عبور آب در چشمت عيان
روح ماندن را تو معنا مى دهى
صخره هاى سبز يادت ماندنى
شوقى و جان را تسلا مى دهى
نشئه لاله ز رنگ و بوى تو
چون نسيمى, بوى دريا مى دهى
در گلويت مانده بغض تشنگى
مشك روحى, بوى سقا مى دهى
تشنه ام ماه بنى هاشم بيا
تشنه گان را آب مطرا مى دهى
من اقاقيهاىذهنم تشنه اند
لطفى و انا اعطينا مى دهى
نذر دستانت كنم آب فرات
عشق آواره, تو مإوا مى دهى
من مجال ديدنت خواهم ولى
تو نشان از عشق زهرا مى دهى
حبيب عنبرى (آئينه)

پاورقي ها:

/

از گناه دورى كنيد


امام على (ع): ((اجتناب السيئات اولى من اكتساب الحسنات)).(1)

پرهيز از گناه بهتر از نيكوكارى است.



امام حسين (ع): ((اياك و ما تعتذر منه فان المومن لايسىء و لايعتذر والمنافق
كل يوم يسىء و يعتذر)).(2)

مبادا كارى انجام دهى كه ناچار به عذرخواهى شوى, زيرا مومن نه بد مى كند و نه
عذر مى طلبد و منافق هر روز بد مى كند و عذر مى خواهد.



امام سجاد (ع): ((من اجتنب ما حرم الله عليه فهو من اعبد الناس)).(3)

كسى كه از گناه اجتناب نمايد از بهترين بندگان است.



امام باقر (ع): ((لايزال الهم والغم بالمومن حتى ما يدع له من ذنب)).(4)

پيوسته غم و اندوه گريبانگير مومن باشد تا براى او گناهى بجا نگذارد.



امام باقر (ع): ((قال الله عزوجل: ابن آدم اجتنب ما حرمت عليك تكن من إورع
الناس)).(5)

خداى عزوجل فرمايد: فرزند آدم از آن چه بر تو حرام شده اجتناب كن تا با
ورع ترين مردم باشى.



امام صادق (ع): ((اذا إذنب الرجل خرج فى قلبه نكته سودإ فان تاب انمحت و
ان زاد, زادت حتى تغلب على قلبه فلايفلح إبدا)).(6)

هرگاه مرد گناهى كند, در دلش قطعه سياهى برآيد, پس اگر توبه كند, محو شود و
اگر بر گناه بيافزايد آن سياهى افزايش يابد تا بر قلبش غالب شود, سپس هرگز
رستگار نگردد.



امام صادق (ع): ((يا موسى ما تقرب الى المتقربون بمثل الورع عن محارمى)).
(7)

خداوند به حضرت موسى بن عمران فرمود: هيچ عاملى براى قرب پاكان به خداوند
مانند اجتناب از گناه نيست.



امام صادق (ع): ((لاينبغى للمومن ان يجلس مجلسا يعصى الله فيه و لايقدر على
تقديره)).(8)

براى مومن سزاوار نيست در مجلسى بنشيند كه خداوند در آن مجلس نافرمانى شود و
آن مومن قدرت بر هم زدن آن مجلس را نداشته باشد.




امام صادق (ع): ((من كان يومن بالله واليوم الاخر فلايجلس مجلسا ينتقص فيه
امام إو يعاب فيه مومن)).(9)

هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد در مجلسى كه امامى را مذمت يا مومنى را
عيب كنند ننشيند.



امام صادق (ع): ((ان العبد اذا كثرت ذنوبه و لم يكن عنده من العمل ما يكفرها
ابتلاه بالحزن ليكفرها)).(10)

چون گناه بنده بسيار گردد (و خدا بخواهد او را پاك كند) و چيزى از كردار نيك
نداشته باشد كه آن را جبران كند و كفاره آنها شود, او را به اندوه گرفتار سازد
تا كفاره گناهانش گردد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) غرر الحكم, ص57.
2 ) تحف العقول, ص253.
3 ) مستدرك الوسائل, ج2, ص302.
4 ) اصول كافى, ج2, ص446.
5 ) همان, ص77.
6 ) همان, ص271.
7 ) همان, ص80.
8 ) همان, ص374.
9 ) همان, ص377.
10 ) همان, ص444.

/

آيا كسى بر رنج هاى جوانان مى گريد؟


چند روز پيش, در جمعى از دوستان نامه اى را به دستم دادند كه دخترى جوان آن را نوشته بود; نامه اى تكان دهنده و جان گداز و حزن انگيز كه از سر درد و نوميدى نگاشته شده بود. گرچه در ميان جمع هر طور بود, خود را نگه داشتم, اما در تنهايى بر رنج ها و مصايب جوانان گريستم و بر آن شدم كه چند جمله اى در حد دانش و تجربه ناچيزى كه پروردگار به من عنايت فرموه است بنويسم, شايد با سخنان من كه مى كوشم صادقانه و صريح باشد, گرهى گشوده گردد و كسانى كه پرده هاى هوا مقابل ديدگانشان را پوشانده است به خود آيند و خطاهاى رفته را تدارك نمايند و ضررهاى به وجود آمده را جبران كنند چرا كه به گفته مولا على(ع): فرصت ها همچون ابر مى گذرد, لذت ها مى رود و نتايج سوء آن برجا مى ماند.
قبل از همه چيز بهتر است برخى قسمت هاى نامه اين دختر جوان را با همديگر مرور كنيم, زيرا تمام مطالب آن گفتنى نيست:
((نمى دانم چه كسى اين سطور سياه را مى خواند, هر كسى كه هستيد اولا شرم و پشيمانى من را به عنوان يك مسلمان كه نه, يك ايرانى گمراه بپذيريد و بعد بگوئيد كه به راستى كجاى راه و مسيرى كه مى خواست به سعادت, به خدا و به پاكى برسد اشتباه بود كه مرا اين گونه به لجنزار ناپاكى و گناه كشاند؟ دخترى كه آن قدر به اشباع روحى و قلبى رسيده بود كه ورود محبت هر ناكس را به قلب و دل خود مواظبت مى كرد و ذره اى از راه پاكى و نجابت منحرف نمى شد, كجاى كارش را به خطا رفت كه اينگونه به نيستى و پوچى رسيد؟
از خودم و از زندگيم آن قدر بيزارم كه نيستى و مردنم را بر بودنم ترجيح مى دهم. فكر مى كنم كه ديگر هيچ چيز برايم نمانده. نه ايمانى, نه عمل صالحى, نه فكر سالمى و نه بدن سالمى, واى اگر ديگران فقط گوشه اى از معاصى مرا ببينند! و مى دانم كه خدا مى بيند و دريغ كه وجودم آن قدر با معاصى آميخته شده كه شرم از خدا نمى كنم.
حدود دو ماه قبل از عيد 76 با پسرى آشنا شدم. خيلى در برابر وسوسه ها و شرارت هاى او مقاومت كردم. و با اين كه شماره تلفن او را داشتم خويشتن دارى كردم و زنگ نزدم. اما بعد از چند هفته اى كه هر روز سر راهم مىآمد و وسوسه ام مى كرد, يك لحظه غفلت و نادانى باعث شد برايش زنگ بزنم. اما خيلى سرد برخورد كردم و او در عوض با چرب زبانى و بيان گرم و صداى بسيار دلنشين و جذاب فكر مرا به خود مشغول ساخت. سعى كردم كه خيلى محتاطانه با مسإله برخورد كنم, اما پاى دلم به زنجير هوس بند شد. و خوب شرايط هم براى انحراف من كاملا مهيا بود. گرچه خوب مى دانستم كه دوست و رفيق ماندنى و هميشگى نيست اما…))
آن گاه ماجراى عبرت انگيز و رقت آور فريب خوردن خود را شرح مى دهد كه چگونه در عرض چند ساعت به پرتگاه تباهى سقوط مى كند و با گروه هاى فساد آشنا مى گردد كه صد البته حيا مانع از بيان تفصيل ماجراست. وى سپس نامه خويش را چنين ادامه مى دهد:
((تا يك هفته بعد اثرات بد روانى و جسمى مرا به شدت رنج مى داد و گناهى كه انسان تنها بداند, بدون اين كه ديگران بدانند, بسيار دردناك تر است وقتى مادر خانه دار و آبرومندم و پدر زحمتكش و نجيبم را پيش رو مجسم مى كردم آرزوى مرگ مى كردم. اين ديگران بودند, آنهايى كه دم از دوستى و رفاقت مى زدند, آنها كه در لحظه لحظه ناراحتى و نيازشان من راهنما و همراهشان بودم. آنهايى كه خودشان را بهترين و صادق ترين دوستان دنيا مى دانستند باعث شدند كه من يك عمر نجابت و خويشتن دارى را زير پا بگذارم و از اول راه به چنان گناهى آلوده شوم. شرح اين ماجرا سخت و دردناك است. سخت به اين جهت كه روزى من در بين دوستانم پاك ترين بودم. دوستى كه از همه چيزش براى ديگران مايه گذاشت, اما من بودم كه از بلندترين جايى كه يك دختر مسلمان مى توانست كسب كند به عميق ترين مرداب هلاكت افتادم. و از بام هاى دنيا به دام هاى دنيا پاگذاشتم و اثرات بد و شرمآور شريك جنسى داشتن چيزى بود كه تنها سرمايه جوانى ام شد)).
در پايان نامه پس از كلى اظهار پشيمانى و نااميدى مى نويسد:
((چرا كسى نبود كه دست مرا بگيرد؟ و چرا كسى فرياد يك جوان نابود شده را نمى شنود؟ اجتماعى كه دانشجويش فاسد, ولگرد, عرق خور, ترياكى و معتاد باشد, جامعه اى كه از درون مى پوسد و از بيرون آرام به نظر مى رسد به كجا خواهد رسيد؟ آيا به غير از نابودى؟ به غير از بدبختى و به غير از شكستن در انتظارش خواهد بود؟ كجاست كسى كه اين همه فساد و گناه را ببيند؟ كجاست كسى كه ببيند جوان ها به كجا رسيده اند؟ كجاست كسى كه حال و روز جوان هاى يك شهر مذهبى, بى قيدىها, لاابالى گرىها و جنايت هايشان را ببيند؟ خانه هاى انباشته از فيلم سوپر و عكس هاى مبتذل و كتاب هاى زشت و جوان هاى به اصطلاح تحصيل كرده و دكتر و مهندس هاى آينده. كجاست كسى كه اين همه شقاوت و بدبختى را از نزديك لمس كند و چاره جويى كند؟ كجاست فريادرسى كه اين همه گناه را ببيند و با عمل اصلاح كند؟ پدر و مادرانى كه دخترانشان را با هزار اميد و آرزو براى تحصيل به بيرون خانه مى فرستند كجا و كى خواهند فهميد كه يك فاسد و خرابكار را تحويل خواهند گرفت؟ و پدر و مادرانى كه دختر و پسرهايشان را به اميد دكتر و مهندس شدن و با هزاران خرج به يك شهر ديگر مى فرستند كجا خواهند ديد كه فرزندانشان دست به چه گناهان و جنايت هايى مى زنند؟
آيا به راستى اين وضع را چه كسى اصلاح خواهد كرد؟ آيا وقت آن نشده كه مسوولان ما به خود آيند و به خاطر فرزندان خودشان هم كه شده كمى از مرحله اغما و بى توجهى بيرون بيايند و مردابى را كه هر روز جوان ها بيشتر در آن فرو مى روند, ببينند؟ بايد در بين جوان ها بود تا از كارشان باخبر شد. از لذت هاى دردناك و تلخشان با خبر شد. مسلم است كه آنها نمى توانند درد من و امثال من را بچشند مگر روزى كه فرزند خودشان نيز به اين وضع گرفتار شود. در زمانى كه در هر خانه و در هر كوچه و شهر ما جوان ها مرتكب بدترين اعمال مى شوند, اين واقعا درد بزرگى است كه اينها مى خواهند بر كسانى حكومت كنند كه نمى شناسند و از حال و روزشان باخبر نيستند و اينها مى خواهند براى كسانى برنامه ريزى كنند كه حتى گوشه اى از نيازشان را نمى دانند. جوان هاى مدرك گرفته و آراسته اى كه از نظر معلومات هم در سطح بالايى هستند, اما چيزى به نام ناموس, نجابت و شرف نمى شناسند و ما با اين طبل هاى تو خالى مى خواهيم به كجا برسيم. با اين همه بى خيالى و كوچك نشان دادن مسائل بزرگ راه به كجا مى بريم؟؟
هر روز وسوسه, هر روز فريب, محال است كه من روزى از خانه بيرون بروم و با دو سه تا شماره تلفن برنگردم. اميدوارم نگوييد كه اگر نماز بخوانيد و با خدا باشيد اين وسوسه ها در شما اثر نمى كند, شما از يك دختر 18 ساله كه غرق در شهوت و خواهش است و به هيچ وجه امكان ازدواج برايش فراهم نيست, شرايط و محيط هم مناسب است چه توقعى داريد كه در مقابل تحريكاتى كه مال بدن اوست و قابل اجتناب هم نيست چكار كند؟ من همه نصيحت هايى را كه شما ممكن است به من بگوييد از حفظم. داستان خويشتن دارى جوانان و قصه ايمان و تقواى فلان كس و… ديگر درد ما از اين ناله ها گذشته است. و من مى گويم كه چه من و چه ديگران مى دانند. آگاهند و با اين حال خطا مى كنند.))

ما در مقام پاسخ گويى بدين نامه نيستيم, زيرا پاسخ نويسنده آن مدتى قبل و به طور خصوصى براى وى پست شده است, اما نكاتى وجود دارد كه تذكر آن مفيد مى نمايد, شايد مسوولينى كه بر روند فرهنگى كشور دستى دارند و نيز مردم عزيز, مسائل و مشكلات جوانان را مورد دقت بيشترى قرار دهند و در رفع نقايص اهتمام ورزند و بر همه اقشار اجتماعى است كه وظيفه خويش را در اين مورد به خوبى بشناسند و در ايفاى آن كوتاهى نكنند. اينك نكاتى را به عنوان ((تذكر)) بيان مى كنيم و خطاب ما به گروه هاى مشخص اجتماعى است.

مسوولان فرهنگى
انقلاب ما زاييده يك انتخاب بود, انتخاب شگرف نسل انقلاب كه پاكى ها را بر پليدىها برگزيد و طومار زندگى آلوده شاهان را درهم پيچيد, تحولى كه كمتر تحليل گر سياسى احتمال آن را مى داد, ولى امام خمينى (قدس سره) با كلمات نورانى خود, قلب هاى جوانان را به تسخير درآورد و به نيروى مومنان پاك باخته بر دشمن سر تا پا مسلح فايق آمد. نقش جوانان در اين رستاخيز بى مانند اهميت ويژه اى داشت و اين ويژگى از چشمان تيزبين امام(ره) پنهان نماند لذا بيشتر, قشر جوان را مخاطب سخنان آتشين خود قرار مى داد و مى كوشيد به كمك آنان آرمان هاى انسانى خود را جامه عمل بپوشاند. دشمنان جمهورى اسلامى هم كه روند انقلاب را مورد بررسى دقيق قرار داده اند, اين مهم را دريافته اند كه براى ناكام گذاردن اين انقلاب بزرگ تنها راه, به انحراف كشانيدن نسل جوان است. برماست كه حساسيت زمانه را دريابيم و آب به آسياب بدخواهان اسلام نريزيم و از توطئه هاى استكبار جهانى غافل ننشينيم كه آنان دمى از كار ما غافل نيستند.
براى بازداشتن جوانان از رشد و تعالى هيچ سلاحى به برندگى شهوت جنسى نيست, آتشى كه با شعله هاى سركش خود, هستى زنان و مردان جوان را مى سوزاند و خاكستر مى كند و امروزه خطرى بالاتر از اين جمهورى اسلامى را تهديد نمى كند; خطرى كه همانند خوره اعضاى جامعه را از درون مى پوساند و ويران مى كند.
گسترش فساد جنسى است كه سرمايه هاى معنوى را از دل جوانان مى زدايد و بناى خانواده را مى لرزاند و جامعه را به تباهى و فساد سوق مى دهد. خدا نكند كه بعضى از سياستگزارىهاى ما, ناخودآگاه همسو با اهداف استعمار باشد; براى مقابله با اين خطر بزرگ مى بايست به هوش آييم و يك بار ديگر سياست ها و برنامه هاى گذشته را مرور نماييم.
دولت جمهورى اسلامى نمى تواند خود را از بازتاب و نتايج سياست هاى اعمال شده بركنار بداند و تبرئه كند جو فعلى جامعه ما تنها تإثير پذير از جو حاكم بر كشورهاى همسايه و مجموعه جهانى نيست, بلكه عامل اصلى, برنامه ريزىها و سياستگزارىهاى كلان اعمال شده در سال هاى پس از جنگ است; هرچند كارهاى بزرگ انجام شده با اهداف خيرخواهانه صورت پذيرفته است, ليكن اين كافى نيست و بايد با مشكلاتى كه از اجراى سياست ها به وجود مىآيد نيز مبارزه كرد و آنها را به طور منطقى حل نمود.
براى مثال, مى دانيم كه در اثر كوشش هاى دولت, درصد جوانانى كه از تحصيلات عالى برخوردار مى شوند سير روزافزونى گرفته است و اين امر به ويژه درباره زنان چشمگير است. زنان به يمن دست يابى به تحصيلات دانشگاهى در جامعه حضور فعال ترى يافته اند و پست ها و مقامات دولتى را اشغال كرده اند و اكنون تعداد كارمندان زن در ادارات دولتى با تعداد كارمندان مرد فاصله زيادى ندارد و اگر همين روند ادامه يابد در آينده نزديك زنان داراى اكثريت خواهند بود و اينك همه دختران جوان ما, آرزوى كار بيرون از خانه را در سر دارند و خانه دارى در ديدگاه آنان مرتبتى پايين دارد.
اگر ما اصل سياست هاى اعمال شده را صحيح فرض كنيم و در لزوم انجام آنها ذره اى ترديد به خويش راه ندهيم, پاره اى از لوازم و نتايج آنها را نمى توانيم از نظر دور داريم كه موجب مشكلات فرهنگى شده است, زيرا حفظ اصول و ارزش هاى اخلاقى نيز براى ما بسيار مهم است; مثلا با هجوم دختران و زنان جوان به وادى تحصيل در صورتى كه ما با كمبود مكان و كادر آموزشى مناسب رو به رو هستيم در بعضى مقاطع تحصيلى نظير آموزش عالى اختلاط بين پسران و دختران به وجود مىآيد كه باعث بسيارى از نارسايى هاست. با احراز پست هاى دولتى به وسيله زنان بر تعداد بيكاران مرد افزوده خواهد شد كه در اوج جوانى و نياز به تشكيل خانواده از داشتن همسر محروم خواهند بود و بعضى از آنان به اعتياد, بزهكارى و سرقت روى خواهند آورد. به سبب بالارفتن تعداد دانشجويان و پسران و دخترانى كه مراتب عالى تحصيل را مى پيمايند, سن ازدواج در بين آنان بالا رفته است كه خود اين يكى از دلايل عمده فساد است. با دست يافتن زنان به شغل هاى پردرآمد اجتماعى و داشتن استقلال مالى, هم الگوى مصرف جامعه تغيير يافت و بر ميزان مصرف كالاهاى تجملى و غير ضرورى كه معمولا زنان به دنبال آن هستند افزوده شد و هم در آينده از مسووليت پذيرى بانوان در رابطه با شوهران و فرزندان كاسته خواهد گرديد و در صورت ازدواج كه رغبت كمترى بدان خواهند داشت, تمكين كافى نكرده و با كمترين بهانه اى بر طبل طلاق خواهند كوفت و فرزندان را در دامان شوهران رها خواهند ساخت, چيزى كه در دنياى غرب شاهد آن هستيم.
نبايد گفت وظيفه دولت برنامه ريزى و اعمال سياست هاست و حل مشكلات فرهنگى بر عهده حوزه علميه و نويسندگان مسلمان است, خير اين حرف صحيحى نيست, حوزه علميه حتى درصدى را از بودجه هاى دولتى كه با سخاوت تمام مصرف مى شود, در اختيار ندارد. اين سنت صحيحى نيست كه هر كس از دائره قدرت پا به بيرون مى نهد, ديگران تا مدت ها گرفتار معضلات ناشى از سياست هاى اعمال شده او باشند, بلكه بايد هر كسى پاسخ گوى نتايج اعمال خويش باشد.
اكنون جوانان مسلمان با مشكلات زيادى دست به گريبان هستند, در بسيارى از شهرهاى بزرگ به ويژه تهران انجام فعل حرام چه بسا پيش پا افتاده تر و آسان تر است از فعل حلالى كه مى بايست از طريق قانونى و پيمودن يك مسير پرپيچ و خم انجام پذيرد و تبعات و مسووليت هاى عرفى, شرعى و قانونى را در پى دارد. جوانان ما كه در دامان انقلاب پرورش يافته اند و داراى وجدان هايى آگاه و حساس هستند اينك با يك تناقض آشكار دست به گريبان اند, يا بايد به گناه تن در دهند و خواسته هاى جنسى خود را پاسخ گويند و يك باره بر همه نصايح اخلاقى كه خوانده اند و شنيده اند قلم بطلان كشند و يا اين كه مردانه بايستند و فشارهاى جنسى را تحمل كنند و بعضا دچار افسردگى و خمود شوند. اين معضله است كه گروه انبوهى از جوانان ما را به وادى حيرانى و بى تفاوتى كشانده است و معمولا هر دختر و پسر جوان, جزو يكى از اين دو دسته است, يا گناهكارى است كه عذاب وجدان عيش و كامرانى بر او تلخ كرده است و يا پرهيزكارى است نياز جنسى در وى عقده هاى روانى و افسردگى ايجاد كرده است.
با كمال تإسف بايد گفت بعضى از مسوولان ما گويى ملاكى براى پيشرفت جز رشد اقتصادى و توليد انبوه كالاهاى صنعتى و ساختن راه ها و سدهاى بزرگ در سر ندارند در حالى كه انقلاب ما يك انقلاب انسانى است و آرمان اصلى آن پرورش انسان آزاده و مسلمان است وگرنه اين گونه پيشرفت هاى مادى در كشورهاى صنعتى غرب و حتى بسيارى از كشورهاى در حال توسعه وجود دارد و براى انقلاب بزرگى كه صبغه انسانى ـ اسلامى دارد, چندان مايه افتخار نيست.
در مقطع فعلى سياست مهم و اصولى جمهورى اسلامى بايد در جهت تسهيل امر ازدواج باشد اين بهترين راه مقابله با تهاجم فرهنگى است; ساختن چند فرهنگسرا و سالن سينما و تئاتر و نشان دادن فيلم ها و نمايش هاى آن چنانى درد جوانان را اگر نيفزايد درمان نمى كند. بايد دانست كه غريزه جنسى نيازى مانند خوردن و آشاميدن است و به اين آسانى ها دست از سر انسان برنمى دارد و دردى است كه غير از ازدواج درمانى ندارد, لذا بايد به گونه اى برنامه ريزى كرد كه قبل از آن كه شهوت جنسى كاملا بيدار شود, جوان به راحتى تمام ازدواج كند. هر چند اين مطلب با معيارهاى مادى و برنامه هاى سازمان بهداشت جهانى و كنترل جمعيت موافق نيفتد, بگذريم از اين كه ازدواج زودرس حتما به معناى افزايش جمعيت نيست.
آيا به جاى هزينه كردن ميلياردها تومان و برگزارى سمينارهاى فرمايشى و بى حاصل و يا هزينه هاى فوق العاده تبليغات انتخاباتى و سفرهاى غيرضرورى مسوولين به شهرهاى مختلف و خارج از كشور و تجمل گرايى در ادارات دولتى و سفارت خانه ها و بذل و بخشش هاى بى حساب از بيت المال, نمى توان براى ازدواج جوانان برنامه ريزى كرد و به فرياد آنان رسيد, آيا واقعا كمك به جوانان براى تدارك يكى زندگى ساده از ساختن سدهاى بزرگ و راهآهن سرتاسرى مشكل تر و بى اهميت تر است!
اگر به اين امر مهم توجهى نشود در آينده اى نه چندان دور ما جوانان را كه سرمايه واقعى كشورند از دست خواهيم داد و آنان را در ورطه فساد و تباهى و بى دينى رها خواهيم ساخت, زيرا به نص قرآن مجيد, فرجام فساد كارى, تكذيب دين است, چنان كه در آيه شريفه آمده است:
((ثم كان عاقبه الذين إساو السوإى إن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزون; سپس فرجام كسانى كه كارهاى زشت را مرتكب شدند به آن جا رسيد كه آيات الهى را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند)).
بنابراين اگر نسل هاى آينده به اسلام پشت كنند, طبيعى است چرا كه در جهان كنونى هر نسلى مقدرات خود را خود تعيين مى كند, پس بهتر آن است كه به خود آييم و لختى گوش فرا دهيم تا دريابيم كه بر معبر سيلاب خفته ايم, سيلابى كه ممكن است در آينده اى نزديك روى آرد و هستى ما را زير و زبر كند و در يك انتخاب بزرگ ديگر, نظير آنچه در سال هاى آغاز انقلاب شاهد آن بوديم, اسلام و جمهورى اسلامى لطمات جبران ناپذيرى را تحمل كند و مباد آن روزO O!ادامه دارد.

پدران و مادران
شما كه صلاح و فلاح فرزندان خود را مى جوييد, بدانيد كه مسووليتى بسيار بزرگ بر عهده شماست; تربيت نسل جوان با همدلى و همكارى شما ممكن است. نيازهاى عاطفى و روحى جوانان خود را در نظر بگيريد و با كمال محبت و احترام با آنان رفتار كنيد, ولى بكوشيد كه اين مهر ورزى عاقلانه و بجا باشد و از حد نگذرد كه بسيار تخريب كننده است. پدر و مادرى كه بيش از حد به فرزندان خود محبت مى كنند و حتى به خاطر جلب رضايت آنان حدود الهى را زير پا مى گذارند, بدانند كه خشم خداوند متعال را بر خود خواهند خريد و از فرزندان خويش خيرى نخواهند ديد.
محبت زياد به دختران و پسران آنان را به صورت موجوداتى طفيلى و ناتوان بارمىآورد كه در آينده در قبول مسووليت هاى اجتماعى توفيقى نخواهند داشت. مسلم است مادرى كه همه كارهاى خانه را شخصا انجام مى دهد و دختر او با كمال خودخواهى به بهانه درس خواندن دست به سياه و سفيد نمى زند, انسانى عاطفى و زودرنج و پرتوقع را به خانه شوهر مى فرستد كه با مختصر ناملايماتى كه در همه خانواده ها وجود دارد, بناى ناسازگارى خواهد گذاشت. پدرى كه تمام كارهاى بيرون از منزل را با سكوت تمام انجام مى دهد و پسر خويش را آزاد مى گذارد تا وقت را با بازى با دوستان در كوى و برزن به هدر دهد, به ويران سازى شخصيت فرزند خود كمك كرده است. بايد بر دوش دختران و پسران مسووليتى در خور طاقت شان نهاد و از آنها وظيفه خواست و اوقات فراغت آنان را با انجام كارهاى اندرون و بيرون خانه پر كرد تا با واقعيات زندگى آشنا شوند و از توقعات خود بكاهند.
بعضى از پدران و مادران چون در دوران زندگى خويش رنج و محروميت كشيده اند مى كوشند تا فرزندانشان در آسايش مطلق باشند, لذا با خواسته هاى گوناگون آنان حتى چيزهايى كه با درآمد, موقعيت و مصلحت خانوادگى سر تضاد دارد تن در مى دهند كه صد البته كارى ناشايسته است, زيرا هيچ چيز مثل شناخت واقعيت هاى زندگى براى تصحيح نگرش جوانان و اصلاح آنها مفيد نيست. چه داعى داريد كه شما با زحمات طاقت فرسا و گاه از راه هاى نامشروع و غير قانونى به كسب درآمد مشغول باشيد و مرارت ها و سختى ها را به جان پذيرا باشيد, آن گاه جوانان شما بودجه مالى خانواده را در راه هاى غيرصحيح و حتى حرام صرف كنند و شما با كمال تواضع و پنهان كارى چنان رفتار نماييد كه آنان هيچ يك از مشكلات شما را درنيابند و بلكه مدام بر توقعات خود بيفزايند و بهانه گيرى و ناسپاسى كنند.
توجه داشته باشيد كه غرض, گذاشتن منت نيست, بل منظور اين است كه آنها را مسوول بار آوريم تا بدانند كه روزى بايد پاسخگوى اعمال خود باشند, در نتيجه درآمد و حتى آبرو و اعتبار خانواده را كه با سختى و در طول زمان به دست مىآيد, به آسانى و نادانى تباه نسازند.
متإسفانه بسيارى پدران و مادران شاغل درآمد خود را به جاى مصرف در كارهاى ضرورى, وقف زياده خواهى هاى فرزندان پرمدعاى خود مى كنند. به هوش باشيم كه در نتيجه عملكرد ما كشورى كه در حال بازسازى است به جايى رسيده است كه در مصرف كالاهاى تجملى دست بسيارى از كشورهاى پيشرفته را از پشت بسته است.
ايجاد حس مسووليت پذيرى در جوانان, باعث مى گردد كه آنان در مسائل جنسى نيز واقع بين تر و منطقى تر باشند و گمان نكنند هرچه را به چشم مى بينند و دل آنان طلب مى كند, بايد فورا در اختيارشان گذارده شود! شما كه دوست داريد جوانان خود را شايسته و هنرمند بار آوريد و آنان را تشويق مى كنيد كه با كلوپ هاى علمى و فرهنگى تماس بگيرند, مگر نمى دانيد كه پاك و سربلند زيستن بزرگترين هنر زندگى است و جوان بايست اين هنر را در كوران حوادث و مشكلات بياموزد و الا فردا در انجام وظايف خانوادگى و تربيت فرزندان و مسووليت هاى ملى و مذهبى خود ناتوان و ناشكيبا خواهد بود.
حال بهتر است تذكراتى را كه توجه به آن مى تواند از انحراف جوانان جلوگيرى نمايد به ترتيب يادآورى نماييم:
1ـ امام على(ع) فرمود: ((على قدر الحيإ تكون العفه; پاكدامنى هر فرد به اندازه حياى اوست.))
هيچ صفتى مانند حيا نمى تواند انسان را از گناه باز دارد و بيشتر گناهان ريشه در بى حيايى دارد, متإسفانه امروزه در نزد بعضى از مردم كه شناخت درستى از اخلاق اسلامى ندارند, حيا به عنوان ((خجالت)) مذموم به حساب مىآيد, در صورتى كه وجود اين صفت ارزشمند به ويژه براى جوانان بسيار لازم است, زيرا در اين مرحله از عمر كه نيروى شهوت در اوج است, وجود صفت حيا مى تواند مانند سدى محكم سيلاب خواهش هاى نفسانى را مهار نمايد.
پدر و مادر بايد بكوشند كه اين صفت را در فرزندان خود تقويت كنند و در گام نخست خود آنها در زندگى خانوادگى باوقار و باحيا باشند تا همين روحيه را فرزندان از آنان اقتباس كنند. اگر كسى تحقيق كند درمى يابد كه بيشتر جوانانى كه دچار انحرافات اخلاقى مى شوند, در خانواده هايى زندگى مى كنند كه والدين آنها عامل به دستورات اخلاقى نيستند و از انجام اعمال خلاف شرع در حضور كودكان خود ابايى ندارند و ابلهانه اين تظاهر به فسق را نوعى صداقت و بى ريايى مى پندارند! مادرى كه خود از حيا بهره اندكى برده است و رخسار و اندام خود را از نامحرمان نمى پوشاند, چگونه مى تواند دخترى تربيت كند كه پاكدامنى را شعار زندگى خود قرار دهد. حتى اگر والدين متعبد نيستند ولى رستگارى فرزندان خود را طالب هستند, بايد لااقل در ظاهر, مسائل شرعى را مراعات كنند. پدر و مادرى كه در حضور جوانان خود فيلم هاى غيراخلاقى را تماشا مى كنند, بدانند كه با اين كار حيا را از دل فرزندان خود مى زدايند و از بين رفتن حيا يعنى از بين رفتن دين, زيرا اين دو صفت با هم اند و جدا شدنى نيستند چنان كه امير بيان على(ع) فرمود: ((إلايمان والحيإ مقرونان فى قرن و لا يفترقان)).
همراهى پدر و مادر با جوانان خود در ارتكاب گناهان اثرى بسيار تخريب كننده تر دارد, از حالتى كه خود جوانان به طور مخفيانه و هراسناك كار خلافى را انجام مى دهند و خود را گناهكار مى دانند و از اين جهت شرمسار هستند; پس بياييد حتى اگر خودمان واجبات شرعى را رعايت نمى كنيم, لااقل به خاطر اين كه فرزندان ما دچار انحراف نشوند, تظاهر به فساد و بى دينى نكنيم.
2ـ مسإله ديگر كنترل و نظارت بركارها و رفت و آمدهاى نوجوانان است. بعضى از والدين توجه ندارند كه فسادهاى اخلاقى مانند بيمارىها با يك تماس ساده با فرد آلوده به وجود مىآيد, براى مثال تلفن كه اكنون خانواده هاى زيادى از نعمت آن برخوردارند, به صورت وسيله اى براى بسيارى از انحرافات درآمده است, كم نيستند دختران معصومى كه با رد و بدل كردن يك شماره تلفن و انجام يك مكالمه كوتاه تلفنى از روى كنجكاوى و گذاشتن يك قرار ملاقات به دام شياطينى مخوف افتاده اند.
آزاد گذاشتن نوجوانان به خصوص دختران كه عاطفى و زودباورند براى رفت و آمد و شركت در ميهمانى هاى دوستانه كه در آن والدين حضور ندارند و رفتن به خانه دوستان و همسايگان به بهانه درس خواندن, در برخى موارد باعث از بين رفتن عفت آنها مى شود, به ويژه در مورد دختران و پسران اقوام و آشنايان كه به سبب جو اطمينان خانوادگى تماس آنان با يكديگر آسان تر است و خطر داشتن روابط نامشروع بيشتر, زيرا انسان هميشه بايد از گناهى وحشت داشته باشد كه زمينه انجام آن آماده تر است.
البته اين نظارت بايد بدون سوء ظن بى مورد و به طور غير مستقيم و با كمال محبت اعمال شود تا جوان احساس نكند اسير پدر و مادر است و آنان از موضع قدرت به هر كارى كه مى خواهند فرمان مى دهند, بلكه براى هرگونه دخالتى در كار جوانان بايد يك توجيه مقبول و منطقى وجود داشته باشد.
3ـ بايد به طور مناسبى جوانان را از خطر انحرافات جنسى و داشتن روابط نامشروع آگاه ساخت. فسادهاى جنسى چون در هاله اى از كتمان اجتماعى مخفى است و به خاطر حفظ عفت عمومى نمى توان ضررها و عواقب خطرناك آن را به طور كامل و بى پرده به جوانان نماياند, هوشيار كردن جوانان در اين باره مشكل تر است; مثلا در مورد اعتياد چون آفات و نتايج آن بارها در قالب فيلم و سريال و داستان از طريق صدا و سيما و مطبوعات نموده شده است, جوانان ما زشتى اين عمل را زودتر قبول مى كنند, بر خلاف فسادهاى جنسى و روابط نامشروع كه كسى قربانى آن را نمى نگرد و از بدبختى ها و مصايب وى آگاه نيست و نمى شود هم او را به جوانان معرفى كرد تا عبرت گيرند, زيرا در بسيارى اوقات آشنا ساختن جوان با انواع مختلف انحرافات جنسى و فريب خوردگان مبتلايان به آن, خود باعث فاسد شدن او مى شود, لذا دادن هشدار به جوانان در اين باره هم لازم است و هم بايد با احتياط و دقت تمام صورت پذيرد.
4ـ مهم ترين و اصلى ترين مسإله, ازدواج جوانان است. گفتيم كه تمايلات جنسى جز ازدواج درمانى ندارد و پدر و مادر بايد سعى كنند در نزديك ترين زمان ممكن پس از بلوغ, براى جوان خود همسر اختيار كنند. ممكن است اين سخن در جو فعلى حاكم بر جامعه غير منطقى جلوه كند و كسانى را كه جز به دنيا و مظاهر مادى آن نمى انديشند, به شگفتى وادارد, ليكن مطابق خواسته شرع مقدس است و تضمين كننده پاكدامنى و صلاح جوانان اين مرز و بوم.
برخى اعتراض مى كنند كه جوانان در اين سن هنوز بچه اند و قدرت اداره زندگى را ندارند, ولى اين حرف صحيح نيست, زيرا اولا: غريزه جنسى توجهى به اين مسائل ندارد و رشد آن به سبب وجود اين گونه مشكلات متوقف نمى گردد به خصوص در زمان ما كه نسبت به گذشته جوانان زودتر به بلوغ جنسى مى رسند و اطلاعات زيادترى در اين باره دارند.
ثانيا: اين زندگى كه شما با هزاران مشكل براى خود آفريده ايد, مردان و زنان مسن و باتجربه را نيز حيران و درمانده مى سازد, چه رسد به جوانان نورس! خوب كمى از اين توقعات مادى بكاهيد, اندكى شهوات دنيايى و خواسته هاى نفسانى را كه براى خويش ضرورى مى پنداريد, كنار بگذاريد تا زندگى كردن, آسان گردد, شما كه براى آسايش خود هزاران نوع نياز مصرفى تراشيده ايد و متإسفانه آرامش روحى تان را فداى دست يابى به وسايل آسايش جسمى تان كرده ايد, چه اصرارى داريد كه نسل آينده هم مانند شما دچار اين خطاهاى خسارت بار گردند. اين نوع زندگى تجملاتى بر خلاف ادعاى شما جبر زمانه نيست و مى توانيد آن را تغيير دهيد. مگر شما نبوديد كه در اول انقلاب چنان روش زندگى خود را تغيير داديد و به ساده زيستى روى آورديد كه دوست و دشمن را به تعجب واداشتيد! الان هم راه براى تحول باز است, ليكن انسان هاى شجاع و آزاده اى كه بتوانند بر خلاف جهت رودخانه زندگى شنا كنند, اندكند.
اگر به اين نوع زندگى اسراف گرانه و پرزرق و برق معتاد شده ايد و شيطان شما را به حال خود رها نمى سازد كه پاك و ساده زندگى كنيد, حداقل به جوان ها فرصت دهيد تا وسايل مورد نظر شما را در طول سال هاى زندگى تهيه كنند, چه اصرارى داريد كه از همان آغاز ازدواج همه چيز بر وفق مراد باشد, مگر شما خودتان هنگام ازدواج همه وسايل زندگى تان را داشتيد يا اين كه بعد تهيه كرديد!
البته ناگفته نماند كه نقش خانم ها در به وجود آوردن اين معضلات به مراتب از آقايان بيشتر است. هر كسى اندك تإملى كند, در مى يابد كه امر ازدواج در جامعه ما تقريبا يك مسإله زنانه است و در حوزه اختيارات خانم هاست كه متإسفانه غالبا درباره چگونگى تشكيل خانواده و روابط خانوادگى تصورات غلط و نابجايى دارند. بعضى از مادران هستند كه مى خواهند صدها عقده فروخورده و هوس هاى سركوب شده خود را هنگام شوهر دادن دخترشان ارضا كنند, اين است كه بسيارى جوانان از ترس توقعات فوق العاده مادران و زنان اقوام اصلا جرإت نمى كنند از دختر مورد علاقه خود خواستگارى كنند, اگر هم همتى به خرج داده گامى پيش نهند, بايد تا سال هاى سال قسط وام هاى ازدواج را بپردازند. اگر با دقت به مخارج و لوازم عروسى بنگريد غالبا چيزهايى را مى بينيد كه هوس هاى زنان را اشباع مى كند وگرنه مردان به خودى خود به وسايل ضرورى زندگى توجه دارند, نه خرج هاى اسراف گرانه اى مثل هزينه اجاره سالن, تهيه چندين نوع غذا و لباس هاى آن چنانى و آراستن اتاق هاى خانه و فيلمبردارى و عكاسى و هزاران نياز كاذب ديگر كه خود زنان در تراشيدن و شمردن آنها از همه استادترند و بيچاره داماد نگون بخت كه دلى پر مهر دارد و كفى تهى چه كند اگر قبول نكند, اين است كه با كراهت مى پذيرد و تلخى اين مخارج, لذت كامرانى را از ياد وى مى برد, در حالى كه تنها چيزى كه ريشه در فرهنگ اسلامى دارد وليمه ازدواج است و آن هم غذايى است كه پخته مى شود و جمعى از مومنان دعوت مى شوند و از آن مى خورند و براى شادكامى زوجين دعا مى كنند, باقى هزينه ها ربطى به فرهنگ اسلامى و رستگارى ندارد و ساخته دل هاى مريض است كه آن را بر سنت نبوى بسته اند و باعث مشكلات فراوان شده اند.
بايد به اين مادران و خواهران گفت آيا واقعا تجملات زندگى اين قدر براىتان مهم است كه عفت و پاكدامنى دخترتان را حاضريد فداى آن كنيد! يقين داشته باشيد كه شما هم در گناه انحرافاتى كه جوانان به آن دچار مى شوند شريك هستيد و روزى بايد گناه اين رفتارهاى آلوده به حرص و هوس خود را در محكمه عدل خداوندى پاسخگو باشيد.
سنت ازدواج كه اين قدر در اسلام بر آن تإكيد شده است و براى آن انواع مختلفى تشريع شده است تا هر كس به هر صورت كه براى او راحت است, ازدواج كند, بزرگ ترين ضربات را از ناحيه زنان خورده است. آنها نه تنها چند همسرى و ازدواج موقت را گناهى نابخشودنى مى شمارند, بلكه حتى تك همسرى را كه خود مهر تإييد مى نهند با چنان رسوم و آداب جاهلانه اى آميخته اند كه هويت اصلى خود را از دست داده است و مسلم است كه در چنين فضايى گناه زمينه بروز بيشترى خواهد يافت, بنابراين بانوان مسلمان بايد به ياد داشته باشند كه نبايد به خاطر حساسيت هاى زنانه با سنت رسول خدا(ص) مخالفت كنند و يا اگر هم موافقت مى كنند هر طور كه ميل نفسانى آنان تقاضا دارد عمل كنند.
جوانان دل هايى پاك دارند و آنچه از شما انتظار دارند, صداقت و محبت است, اما شما بدون توجه به اين امر مشغول ساختن يك كاخ شيشه اى هستيد كه گمان مى كنيد تضمين كننده خوشبختى فرزند شماست, كه با مختصر ضربه اى درهم خواهد شكست. جوانان را واگذاريد تا با كمال سادگى و بىآلايشى تشكيل خانواده دهند, باشد كه جو فرهنگى موجود تغيير يابد و كارها به سامان آيد.
در اين جا گناه مرفهين بى درد از همه افزون تر است آنان نه تنها خود قربانى رفتار نامعقول و مادىگرايانه خويش اند و مسإله ازدواج را به صورت مصداق اتم اسراف و تبذير درآورده اند, بلكه با گذاردن يك سنت غلط افرادى را كه از لحاظ روحى ضعيف و تقليدگرند در پى خود به پرتگاه نيستى مى كشانند و اگر ما حتى بپذيريم كه اين مخارج اضافى ازدواج براى مرفهين جايز است و آنان مالى را كه از راه حلال به دست آورده اند در كار مباحى مصرف مى كنند ـ كه غالبا چنين نيست ـ توده هاى مردم عادى و كسانى كه با مشكلات مادى دست به گريبان هستند ديگر چرا! چقدر حزن انگيز است كه بعضى از مردم در برهه پس از جنگ مترفان و مسرفان جامعه را الگوى خود قرار داده اند و مشى رهبران انقلاب را از ياد برده اند.

جوانان
اما آنچه لازم است به خود جوانان تذكر داده شود اين است:
1ـ اين امر را هميشه به خاطر داشته باشيد كه دوره جوانى دوره اى سرنوشت ساز و بحرانى است كه اگر هوشيارى و دقت كافى نداشته باشيد, خساراتى را تا پايان عمر متحمل خواهيد شد. اكثر انحرافات خطرناك ريشه در خطاهاى دوره جوانى دارد, پس مردانه بكوشيد تا پاك بمانيد و تن به فسادها نيالاييد و بدانيد گرچه ممكن است در اثر گناه لذت ناچيز و موقتى را به دست آوريد, ليكن عذاب وجدان و ترس از رسوايى, آن را در كام شما تلخ خواهد ساخت, چنان كه على(ع) فرمود: ((هيچ دردى بالاتر از درد گناه نيست!))
2ـ از دوستى با افراد ناباب و كسانى كه چشم و دل پاكى نسبت به ناموس مسلمانان ندارند, بپرهيزيد كه آنها اگر فرصتى پيدا كنند اول به ناموس خود شما خيانت خواهند كرد. بدانيد كه تإثير همنشينى با دوستان در ايام جوانى بر روى اخلاق شما بسيار زياد است, سعى كنيد با كسانى رفاقت كنيد كه حس غيرت و حميت ملى و مذهبى را در شما زنده مى كنند, اين چنين دوستانى از ناموس شما مانند ناموس خود دفاع خواهند كرد.
3ـ در مورد فساد جنسى به ايمان خود مغرور نشويد و خود را زرنگ ندانيد كه هر چه شما زرنگ و هوشيار باشد, شيطان از شما زرنگ تر است. از خداوند عاجزانه بخواهيد كه بر شما رحمت آورد و دامان شما را پاك نگه دارد. مبادا تحت تإثير سخن كسانى كه مسائل جنسى را به طريقه حرام بسيار ساده براى خود حل كرده اند, بدين خيال كه كنترل نفسانى بسيار ساده است, در مكانى حاضر شويد كه مقدمات گناه فراهم است, زيرا با توجه به اين كه نيروى جنسى شما در اوج است وقتى مقدمات گناه فراهم شود, جلوگيرى از آن به غايت مشكل است و نياز به علم و تقواى حضرت يوسف(ع) دارد; بنابراين كسى كه مقدمات گناه را فراهم مى كند بايد انجام آن را از اول مفروض بداند و گمان نكند وقتى شيطان او را به هيجان آورد, مى تواند از كمند شهوت بگريزد.
4ـ بكوشيد به حرف افراد فاسدى كه با مسخره كردن سعى مى كنند شما را از دين خدا باز دارند وقعى ننهيد و توجه داشته باشيد كه فساد كاران دو دسته اند; دسته اول آنان اند كه دامنى آلوده دارند, ليكن صلاح و نيكوكارى را مى ستايند و اهل تقوا را احترام مى گذارند و از گناه خود شرمسارند كه اميد هدايت شدن اين افراد زياد است. دسته دوم آنان اند كه هم خود آلوده اند و هم ديگران را آلوده مى خواهند و از راه رستگارى باز مى دارند و اهل تقوا را مسخره مى كنند و نشانه هاى ديانت را با تعابير و حركات گوناگون مورد انتقاد قرار مى دهند, اينان از دسته اول به مراتب خطرناك ترند و دوستى با ايشان بسيار زيان آور است.
بايد در مقابل طعنه و كنايه هاى اهل فساد طاقت بياوريد. آنان هر كسى را كه به دستورات دين در مورد حجاب و عفاف عمل كند, امل و بى ذوق و نادان مى خوانند, در صورتى كه وقتى پرده ها برافتد روشن مى شود نادان كسى است كه آخرت را از ياد ببرد و در هلاكت ابد افتد. شما نبايد به سبب شرم از تظاهر به ديندارى پرهيز كنيد تا در نتيجه حضور و تعداد فسادكاران در جامعه بيشتر نموده شود, وقتى افراد فاسد از اظهار فساد و آلودگى خود شرم ندارند, چه دليلى دارد كه ما از اظهار اعتقادات دينى و عمل به دستورات شرع مقدس شرمسار باشيم!
5ـ حفظ حجاب براى دختران جوان بسيار مهم است حجاب كامل بزرگ ترين مانع آلودگى است. بعضى از دختران نه به خاطر جلب نظرنامحرم, بلكه براى حفظ شخصيت و اعتبار خود در جمع دوستان, لباس هاى آخرين مد و زيبا بر تن مى كنند و در انظار عمومى ظاهر مى شوند, در حالى كه غافل از آن هستند كه اين ظاهر پر آب و رنگ چشم هاى هوسران جوانان فاسد را به دنبال آنان خواهد كشيد و فساد كاران در كمين آنها خواهند نشست و به انواع نيرنگ ها خواهند كوشيد تا آنها را در دام اندازند و سرمايه عفت شان را بر باد دهند.
6ـ بنا را براين بگذاريد كه هرچه زودتر ازدواج كنيد و تلاش نماييد بر خلاف مردم دنياپرست, ازدواج شما ساده و بدون اسراف و تجمل باشد و تا مى توانيد به بزرگ ترها اجازه ندهيد كه بر شرايط و مقدمات ازدواج بيفزايند و تا مى توانيد به مسائل معنوى توجه كنيد و با جان و دل هزينه هاى زندگى جديد را بپذيريد كه هرچند زياد باشد, اما ارزش دارد و باعث جلوگيرى از انحراف و فساد و كسب سعادت است. نكته ديگر اين كه براى شناخت همسر آينده خود حتما از افراد بزرگ تر و با تجربه تركمك بگيريد و خودتان در اين مورد اقدامى نكنيد كه يكى از دام هاى شيطان اين است كه جوانان دختر و پسر را به خيال انتخاب همسر مناسب و ازدواج و تشكيل زندگى به يكديگر نزديك مى كند تا وقتى آنها را در محل مناسبى يافت با وسوسه هاى ايمان بر باد ده خود, به گناه وادارشان سازد و زندگى شان را تباه كند, به ويژه دختران كه در بيشتر موارد به گمان دست يابى به مرد روياهاى خود به دام اهل فساد افتاده اند.
بايد دانست كه بسيارى از دوستى ها و روابط پنهانى دختران و پسران جوان با يكديگر به مرحله ازدواج نمى رسد و اگر هم به ازدواج ختم شود, تجربه نشان داده است كه اين ازدواج ها چون تنها از روى احساس و هوس بوده است مدت زيادى نپاييده اند و دو طرف به زودى به اين نتيجه رسيده اند كه بايد از هم جدا شوند و گناه سرانجامى جز اين ندارد.
7ـ اگر خداى ناكرده دچار گناه شديد فورا توبه كنيد و به هيچ وجه گناه خود را براى ديگران بازگو نكنيدكه اين كار هم باعث ريختن آبروى شماست كه حفظ آن بر شما واجب است و هم موجب گسترش فساد در جامعه مى شود كه خود گناه ديگرى است با پنهان كردن گناه, اميد مى رود خداوندى كه ستارالعيوب است آن را در دنيا و آخرت از ديگران مخفى نگه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) روم (30)آيه 10. 2 ) غرر الحكم 312 4/. 3 ) غرر الحكم 47 2/.

/

شرايط ازدواج


اهداف ازدواج زمانى تحقق خواهد يافت كه ما با شرايط ازدواج آشنا باشيم, زيرا چه بسا افراد, بدون توجه به شرايط, ازدواج مى كنند و در نتيجه نه تنها به آن اهداف ازدواج دست نمى يابند, بلكه مشكلاتى ديگر نيز بدان افزوده مى شود. ازدواج يك معامله نيست كه بگوييم اگر اين بار ضرر كرديم, فرصت براى جبران باقى است. ازدواج پيمان مقدسى است كه بايد تا آخر عمر دوام داشته باشد. بنابراين, بايد به شرايط آن پيش از ازدواج توجه كرد. زمانى كه فرد مى خواهد ازدواج كند, بايد نقاب از چهره زندگى خود بردارد و براى انتخاب همسر, تمام خصوصيات و شرايط خود را به همسر بگويد و طرف مقابل نيز چنين كند. اگر اين شرايط و خصوصيات به يك نقطه مشتركى رسيدند, مى توانند براى ازدواج مناسب باشند, زيرا در ازدواج چند اصل اساسى وجود دارد كه براى موفقيت در انتخاب همسر و موفقيت بعدى اين اصل ها نقش مهمى دارند.

اصل اول:
اصل اول, مسإله تناسب است; يعنى كسانى كه مى خواهند با هم ازدواج كنند, بايد با همديگر تناسب داشته باشند. در اصل تناسب, افراد بايد در موارد زير تناسب داشته باشند:

1ـ تناسب در مذهب
تناسب در مذهب و اعتقادات, نقش مهمى در دوام و استحكام ازدواج دارد. افرادى كه اعتقادات مذهبى مشابهى با همسران خود ندارند, در زندگى زناشويى با مشكلات زيادى روبه رو مى شوند.
عدم تناسب در مذهب, نه تنها مشكلاتى در عدم تفاهم زناشويى به وجود مىآورد بلكه مشكلات زيادى را نيز در تعليم و تربيت كودكانشان ايجاد مى كند, زيرا هر يك از طرفين سعى مى كند بر اساس قوانين مذهبى خود, كودك را پرورش دهد و اين مسإله هم در كودك حالت دوگانگى به وجود مىآورد و هم اختلافات زن و شوهر اوج مى گيرد.

2ـ تناسب در رشد عاطفى و فكرى از ديگر مسائل مهم ازدواج تناسب در رشد عاطفى و روانى است. دختر و پسرى كه قصد ازدواج دارند, بايد از لحاظ رشد عاطفى و فكرى تقريبا در حد يك سان باشند, تا بتوانند همديگر را درك كنند. كلا افرادى كه به بلوغ عاطفى و فكرى نرسيده باشند, نمى توانند مسووليت هاى زندگى را بر عهده بگيرند و كسى كه به بلوغ فكرى و عاطفى نرسيده باشد معمولا كارش به عدم تفاهم در زناشويى و سرانجام جدايى منجر مى شود.

3ـ تناسب اجتماعى و اقتصادى
دختر و پسرى كه مى خواهند ازدواج كنند, بهتر است از قشر اجتماعى و اقتصادى هم سطح خودشان باشند; يعنى پدر و مادر و اطرافيان هر دو طرف از لحاظ شغلى, تحصيلات, نوع پوشاك و آداب و رسوم, منزل و وسائل منزل, وسيله نقليه و غير آن تقريبا در يك سطح يا نزديك به هم باشند.
البته چنين نيست كه اگر خانواده دختر و پسر فاصله طبقاتى زيادى داشته باشند, هيچ وقت خوشبخت نمى شوند, بلكه احتمالا چنين ازدواج هايى با موفقيت توإم باشند, در صورتى كه قبلا مسائل خود را حل كرده باشند و با شناخت و آگاهى كامل ازدواج كنند.

4ـ تناسب در تحصيلات و آگاهى
تناسب در تحصيلات و اطلاعات, از ديگر مواردى است كه در تحكيم و دوام ازدواج نقش مهمى دارد. افرادى كه فاصله تحصيلاتى زيادى دارند, معمولا نمى توانند حرف همديگر را بفهمند و در نتيجه اختلاف و مشاجره ها شروع مى شود و پايه هاى زندگى سست مى شود. فاصله تحصيلاتى, معمولا فاصله نگرشى نيز در پى دارد و در نتيجه زن و شوهر نمى توانند همديگر را درك كنند.
5ـ نوع تلقى از امور جنسى
نوع برداشتى كه طرفين از امور جنسى دارند, در دوام و استحكام پايه هاى ازدواج نقش مهمى دارد, هرچند ازدواج سعادتمندانه فقط تا اندازه اى به روابط لذت بخش جنسى مربوط است, ولى اين روابط يكى از مهم ترين علل خوشبختى, يا عدم آن است, زيرا اگر اين روابط قانع كننده نباشند, به احساس محروميت, ناكامى و عدم احساس ايمنى منجر مى گردد.

6 ـ تناسب در سن
دختر و پسرى كه مى خواهند ازدواج كنند, بايد از لحاظ سنى تناسب داشته باشند و فاصله سنى زيادى نداشته باشند. اين فاصله سنى زياد معمولا فاصله نگرشى و فكرى را نيز به دنبال خواهد داشت, همه مان در زندگى بايد توجه داشته باشيم كه سعادت و خوشبختى زندگى زناشويى, به مقدار زيادى به موضوعات كوچك بستگى دارد, بدين معنى كه عادات كوچك و به نظر ناچيز شخص, ممكن است باعث عصبانيت و آزردگى همسرش گردد.
به طور كلى تناسب سن زن و مرد را از نظر نيازها و علائق به هم نزديك تر مى كند و طبيعتا در چنين شرايطى توقعات و انتظاراتشان از يكديگر نيز واقع بينانه تر خواهد بود. در زندگى زناشويى, به خصوص تمايلات جنسى مشابه, بيش تر در زن و مردى كه از لحاظ سنى با يكديگر تناسب داشته باشند, وجود خواهد داشت و زن و مرد بهتر مى توانند به نيازهاى طبيعى خود پاسخ دهند.

اصل دوم
اصل دوم, اصل توافق و تفاهم است. زن و مردى كه تناسب داشته باشند, خود به خود تفاهم پيدا مى كنند و مى توانند به ميل يكديگر خود را وفق دهند و توافق و تفاهم به وجود آورند. بنابراين, اين اصل, در اصل نخست نهفته است اگر دو نفر زن و شوهر تناسب نداشته باشند, نمى توانند توافق و تفاهم به وجود آورند.

اصل سوم
اصل سوم, گذشت و فداكارى است. در بحث ((شخصيت)) گفته اند, حتى دوقلوها صفات و خصوصيات كاملا مشتركى ندارند. همه انسان ها هر چقدر هم تناسب, توافق و تفاهم و شباهت بيش ترى داشته باشند, باز هم در صفات و خصوصياتى اختلاف دارند. بنابراين, براى يك زندگى خوشبخت, بايد گذشت و فداكارى داشته باشيم تا زندگى روال عادى و طبيعى خود را طى كند. ما نه تنها در زندگى مشترك, بلكه در كل مراحل زندگى و ارتباطات اجتماعى, اگر فداكارى و ايثار نكنيم, نمى توانيم به خوشبختى دست بيابيم.

اصل چهارم
اصل چهارم اصل توكل بر خداوند متعال است. در امر ازدواج بايد به اصل هايى كه اشاره شد, توجه كنيم, ولى همه اينها با اصل توكل تكميل مى شوند. ما تمام تلاش خود را براى انتخاب صحيح انجام مى دهيم و بعد توكل مى كنيم بر خداوند متعال, زيرا همه انسان ها مى توانند خود را تغيير دهند. ممكن است خصوصيات شخصى با ما كاملا مطابق بوده, ولى حالا تغيير كرده و خصوصياتش با ما نسازد, و يا ممكن است تغييراتى در رفتار خود ما به وجود آمده باشد و با خصوصيات و رفتار همسرمان تضاد پيدا كنيم. بنابراين, بعد از توجه به اصل هاى تناسب, توافق, تفاهم, گذشت و فداكارى, بايد به اصل توكل نيز توجه كنيم, و با اين توجه مسير زندگى را انتخاب كنيم.
اگر افراد در ازدواج خود به اين موارد توجه داشته باشند, در زندگى موفقيت بيش ترى كسب خواهند كرد و پيوندشان روز به روز محكم تر خواهد شد.
اصل تناسب به اندازه اى در ازدواج اهميت دارد كه پيامبر گرامى اسلام(ص) در اين مورد مى فرمايند:
((با كفوها (يعنى با هم سطح و مثل خودتان) ازدواج كنيد و از ميان آنها همسرى بگيريد و براى نسلى كه بايد از شما پديد آيد, بهترين زمينه را برگزينيد)).(1)

مهم ترين معيار انتخاب همسر در اسلام
مهم ترين معيار انتخاب همسر در اسلام, ايمان و تقواست. افرادى كه در انتخاب همسر دين و ايمان و عمل صالح را مهم ترين معيار انتخاب قرار مى دهند, سازگارى و آرامش را در زندگى براى خود آماده مى كنند.
ايمان تمايلى درونى است; فردى كه به خدا ايمان داشته باشد, ناخودآگاه به مسائلى پاىبند بوده, و از رفتارهاى نامناسب خود به خود بركنار است. حضرت امام على(ع) در نهج البلاغه در رابطه با ايمان مى فرمايند:
((واعلموا انه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ و زاجر لم يكن من غيرها لازاجر ولا واعظ; بدانيد هر كه از درون واعظ و زاجرى نداشته باشد, عوامل برونى براى او فائده اى نخواهد داشت)).
ايمان در انسان يك امر درونى است كه با آثارى كه در اعمال و رفتار انسان بر جاى مى گذارد, شناخته مى شود. از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند: ((فريفته نماز و روزه آنان نشويد, چه بسا شخص طورى به نماز حريص است كه اگر ترك كند, دچار وحشت مى شود. بلكه آنها را به راستگويى و اداى امانت آزماش كنيد)).
فرد با ايمان, به علت ارتباط قلبى با خدا, قابل اعتماد است و هرچه ايمان او قوىتر باشد, به همان اندازه بيشتر مى توان به تعهد او در امر ازدواج اعتماد كرد. افراد بى ايمان, به علت فقدان چنان تعهد قلبى در پيشگاه خداوند متعال, چه بسا به تعهدات خود در مقابل ديگران پاىبند نباشند. بنابراين, اعتماد كردن به كسى كه فاقد نيروى كنترل كننده ايمانى و اعتقادى است, غالبا به مصلحت نيست.
افراد با ايمان, به علت پيروى از دستورهاى دين, تابع ارزش هاى مشخص و واحد و هم چنين داراى بينش ها, خواست ها و سليقه هاى كم و بيش يك سانى هستند. از اين رو, در زندگى مشترك تناسب فكرى و روحى زيادى با هم دارند. زن و شوهرى كه هر دو در سايه دين بزرگ شده اند, اگر چه همديگر را از قبل نمى شناخته اند, اما به علت برخوردارى از تربيت واحد دينى, نقاط مشترك اساسى فراوانى با هم دارند و در مواردى كه اختلاف نظرى پيش آيد, مى توانند با مراجعه به تعاليم دينى كه مورد قبول هر دو است, به وحدت نظر برسند و اين بهترين و مطمئن ترين وسيله براى تضمين سعادت در پيوند زناشويى است.
بى ايمانى, مهم ترين عامل عدم تفاهم زناشويى و ازدواج بدفرجام مى باشد. افراد بى ايمان به خاطر اين كه هدف و انگيزه مشخص و عالى براى زندگى خود ندارند نمى توان به آنها اعتماد كرد. تحقيقات و تجربيات نشان مى دهد, كسانى كه فاقد تعهدات ايمانى هستند, حتى اگر قبل از ازدواج مدت ها با هم آشنايى داشته باشند, پس از تشكيل زندگى مشترك, به دليل نداشتن ارزش هاى ثابت و واحد و نيز به علت نداشتن پشتوانه محكم درونى, با كوچك ترين عاملى پيوندشان سست شده و چه بسا از هم مى گسلد.
به همين جهت است كه حضرت امام باقر(ع) در جواب سوالى مرقوم فرمودند: رسول اكرم(ص) فرمودند: ((اذا جإكم من ترضون خلقه و دينه فزوجوه و الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فساد كبير;(2) با كسى كه از اخلاق و دينش رضايت داريد ازدواج كنيد و خوددارى شما از وصلت با او باعث فساد و فتنه بزرگ در جامعه خواهد شد)).
هم چنين مردى خدمت حضرت امام حسن(ع) عرض كرد: ((دخترى دارم, به نظر شما با چه كسى وصلت كند؟ حضرت فرمودند: با كسى كه متقى و با ايمان باشد, چه اگر او را دوست بدارد, مورد احترامش قرار مى دهد و اگر دشمنش بدارد, به وى ستم نمى كند)).

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) وسائل الشيعه, ج14, باب نكاح. 2 ) همان.

/

علامه طباطبايى سرور اهل صفا



(سيرى در انديشه هاى عرفانى علامه طباطبايى(قدس سره))

قسمت اول

اشاره

سخن خود را در باره عارف ربانى و حكيم صمدانى, مفسر عاليقدر و عظيم الشإن,
علامه سيد محمد حسين قاضى طباطبايى تبريزى با شعرى از شاعر هم ولايتى او ـ مرحوم
محمدحسين شهريار ـ آغاز مى كنم:

علامه ما طباطبايى

تنها نه شكوفه شهر تبريز

اين شعشعه كوكبى است درى

بر طاق سپهر حكمت, آويز

از حوزه او مطهرى ها

برخاسته از لباب , لبريز

در حوزه درس, حنجرى گرم

با حنجر كفر, خنجرى تيز

درياى معارف و مكارم

هر قطره از او درى دلاويز

مجموعه عقل و عشق و عرفان

منظومه ذوق و زهد و پرهيز

بيان ابعاد علمى و فكرى شخصيتى چون علامه طباطبايى از سوى عاجزانى چون حقير
مصداق اين شعر است:

در نيابد حال پخته هيچ خام

پس سخن كوتاه بايد والسلام

اما به قول شاعرى ديگر:

گر نيم زيشان ازيشان گفته ام

خوشدلم كاين قصه از جان گفته ام

و براى توفيق در اين راه دشوار و ذكر فضايل و مكارم اين عارف قدس آشيان:

يك دهان خواهم به پهناى فلك

تا بگويم شرح آن رشك ملك

عرفان و معارفى كه از راه كشف و شهود و تصفيه درون به دست مىآيد, حالاتى است
كه به مصداق ((من لم يذق لم يدرك)) تاكسى آن را نچشيده و درك نكرده باشد,
نمى تواند به وصف آن نايل آيد: در اين طريق بايد به جاى قال و قيل مدرسه از
كيمياى عشق و حال سخن گفت و به گفته ملاصدراى شيرازى مقامات عرفانى در قالب
كلمات و حروف گنجانيده نمى شوند و بايد معرفت عارف را عجين جان كرد, حرارت روح
بخش آن را آميخته روان نمود و با پالايش نفس و آرايش درون به شهر عارفان و حريم
عاشقان پانهاد.(1)

چه نيكو سروده است حافظ كه:

بشوى اوراق اگر هم درس مايى

كه درس عشق در دفتر نباشد

در هرحال, علامه طباطبايى در سلسله كاروان عارفان و عاشقان درخشندگى ويژه اى
دارد و هموست كه دلش گنجينه اسرار الهى بود و رازهاى شگفت انگيزى در وجودش
نهفته بود كه ما ظاهر بينان از درك و تحمل آنها ناتوانيم, چرا كه براى راه
يافتن به چنين مدينه اى بايد جامه عشق بر تن كرده و بر مركب كشف و شهود سوار شد
و با تازيانه سلوك تاختن آغازيد چرا كه:

هر چه عارف داند از دل خوانده است

از كتاب و درس دست افشانده است(2)



طريق وصال

عرفان يكى از راه هاى شناخت حق است كه از طريق آن انسان هايى خالص و پاك سرشت
به حقايقى دست يافته و حالت كشف و شهود پيدامى كنند. مقصود عارف به معناى راستين
و واقعى آن در مسير سير و سلوك تنها شناخت حق و جلوه هاى جمال الهى است و در نيل
به چنين معنويتى هيچ چيزى را بر وصال معشوق برترى نمى دهد, انديشه و كردارش در
جستجوى محبوب, پرتحرك و توام با جوشش است و در تفحص روحانى خود صرفا به غرق
گشتن در محبت معشوق و نظر افكندن به جمال محبوب احساس آرامش مى كند و لذت واقعى
را در اين حال تحصيل مى نمايد.

عارف راستين, طالب نام و نشان و حامى فرقه و حزب و گروه نيست و پيوسته مراتب
عالى كمال را در مى نوردد و سيرت پاك را برچهره سالوس صفتان صوفى مسلك و زاهدان
رياكار ترجيح مى دهد و آن چنان به تصفيه درون پرداخته كه خود را به خرقه و دلق و
جامه هاى خود نمايى مشغول نمى كند.

علامه طباطبايى در عرصه انديشه و ميدان عمل حامى چنين عرفانى بود و عقيده داشت
معارف قرآنى ما را به چنين معرفت درونى و وارستگى واقعى دعوت مى نمايد و در
حقيقت عرفان, جويبارى است كه از چشمه باصفاى قرآن سرچشمه گرفته و در بستر عترت
جارى شده است و اين آب زلال اگر چه از نخست طيب و طاهر بوده ولى در مسير خود توسط
فرد يا افرادى دچار ناخالصى شده است و با اين وجود نمى توان, ((شناخت)) از اين
طريق را منكر گرديد و وجود چنين معرفتى را نفى نمود.



فراخوانى قرآنى

علا مه طباطبائى از الطاف و حكمت خداوندى برخوردار گرديد و قلب پاكش به نور
حكمت منور گشت و فروغ او, افق زيادى را روشن ساخت , سيره زندگى اش با قرآن
آميخته بود و با اين صحيفه آسمانى زندگى مى كرد و مى انديشيد, با قرآن معارف الهى
را دريافت و چون از تقوا و صيانت نفس بهره مند بود و بر ساحل قرآن نشسته بود,
قلب شريف اين عالم ربانى در تشخيص حق و باطل و فرق ميان صدق و كذب نورانيت
ويژه اى داشت, زيرا اين كلام قرآن است كه: ((ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا)).(3)
و چون با نور خدا مى زيست و قلب خود را براى جذب اين فروغ آسمانى از هرگونه
آلودگى پاك كرده بود, به مصداق ((و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس))(4), سيره و
رفتار و كردارش از معنويتى خاص حكايت مى كرد.

علا مه عقيده داشت, خداى متعال مردم را به تدبر در قرآن دعوت كرده و از آنان
خواسته به ادراك سطحى قناعت ننمايند و در يكى از آثار خود نوشته است:

((با كمى تعمق و تدبر در معناى آيه و نشانه روشن مى شود كه آيه و نشانه از اين
جهت آيه و نشانه است كه ديگرى را نشان دهد نه خود را; مثلا چراغ قرمز كه به
عنوان علامت خطر نصب مى شود, كسى كه با ديدن آن متوجه خطر مى شود, چيزى جز خطر در
نظرش نيست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شكل چراغ يا ماهيت شيشه يا رنگ
آن فكر كند در منظره خود صورت چراغ يا شيشه يا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را …


بنابراين اگر جهان و پديده هاى جهان همه و از هر روى آيات و نشانه هاى خداى
جهان باشند, هيچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى كه ديده شوند,
جز خداى پاك را نشان نخواهند داد و كسى كه به تعليم و هدايت قرآن با چنين چشمى
به چهره جهان و جهانيان نگاه مى كند, چيزى جز خداى پاك درك نخواهدكرد و به جاى
اين زيبايى كه ديگران در نمود دلرباى جهان مى يابند, وى زيبايى و دلربائى
نامتناهى خواهد ديد, كه از دريچه تنگ جهان, خودنمايى و تجلى مى نمايد و آن وقت
است كه خرمن هستى خود را به تاراج داده دل را به دست محبت خدايى مى سپارد.

اين درك چنان كه روشن است به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر يا به وسيله خيال
يا عقل نيست, زيرا خود اين وسيله ها و كار آنها نيز آيات و نشانه ها مى باشند و
در اين دلالت و هدايت مغفول عنه هستند)).(5)

بعد ايشان افزوده اند:

((… اين رهرو كه هيچ همتى جز ياد خدا و فراموش نمودن همه چيز, ندارد, وقتى
كه مى شنود خداى متعال در جاى ديگر از كلام خود مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان
آورده ايد نفس خود را دريابيد وقتى كه شما راه را يافتيد ديگران كه گمراه مى شوند
به شما زيانى نخواهند رسانيد.(6) خواهد فهميد كه يگانه شاهراهى كه هدايت واقعى
و كامل را دربردارد همان راه نفس او است و راهنماى حقيقى وى كه خداى اوست, او
را موظف مى دارد كه خود را بشناسد و همه راه ها را پشت سر انداخته راه نفس خود را
در پيش گيرد و به خداى خود از دريچه نفس خود نگاه كند كه مطلوب واقعى خود را
خواهديافت. و از اين روى, پيغمبراكرم(ص) مى فرمايد: هركه خود را شناخت خدا را
شناخت; من عرف نفسه عرف ربه و نيز مى فرمايد: كسانى از شما خدا را بهتر مى شناسد
كه خود را بهتر بشناسد; اعرفكم بنفسه, اعرفكم بربه …)).(7)

نكته ديگرى كه علامه طباطبايى, در اين ارتباط مطرح نموده, نقش طريق عرفانى در
ساختار حيات معنوى انسان هاست. وى نه تنها عرفان را در عرض وحى و شريعت نمى داند,
بلكه آن را شناختى قلبى براى دريافت بخشى از معارف دينى دانسته و مى گويد:

((يكى از راه هاى وصول به حقايق دينى و اسرار الهى, راه كشف و شهود است …
زاد و راحله اين راه, همان مواد اعتقادى و عملى است كه در كتاب و سنت بيان
گرديده و تنها دريچه اى كه با بازكردن آن فضاى پاك حقايق به انسان خودنمايى
مى كند, همان دريچه عمل به شريعت است و بس… مراقبت كامل اعمال دينى از طاعات و
عبادات, همان مرحله عمومى تقواى دينى را نتيجه مى دهد و بس.

سيرى در مراتب بعدى كمال و ارتقإ و عروج در مدارج عاليه سعادت باطنى, دليل و
رهبرى مى خواهد كه انسان با هدايت و راهنمايى وى قدم به راه گذاشته به سير
پردازد و در امتداد مسير زمام طاعت را بدست وى بسپارد و البته متبوعيت و مطاعيت
دستورات وى نيز در زمينه مراعات كامل متن شريعت خواهدبود, نه در دستوراتى كه به
حسب شرع مجاز شناخته نشده باشد و حلالى را حرام كند يا حرامى را حلال نمايد)).(8)

بنابر اين, علا مه براى نائل شدن به كمالات معنوى راه عرفان را تجويز مى نمايد,
ولى براين نكته اصرار مى ورزد كه نبايد انتخاب چنين راهى مستلزم اهمال يا الغاى
راه شريعت يا بخش هايى از آن باشد و در اين صورت نه تنها عرفان با چنين وصفى را
طريق شناخت و كسب مدارج معنوى نمى داند بلكه مى گويد اين راه به ضلالت و گمراهى
مى انجامد)).(9)

علا مه در كتاب ((رسالت تشيع در دنياى امروز)) در بيانى مفصل, سه راه را براى
هدايت جامعه انسانى به سوى حق تجويز نموده كه عبارتند از:
راه وحى و تشريع, كه برحقايق فطرى و تكوينى استواراست, راه استدلال و تطبيق
شعور انسانى با حقيقت و راه سوم كه طريقه مشاهده و كشف است. وى اين سه راه را
طريقى قرآنى دانسته و به تفصيل درخصوص ارتباط آنها و توافق وحى و عقل و عرفان
بحث كرده و در جايى خاطر نشان ساخته است:

((كسى كه در حيات معنوى و سيروسلوك عرفانى مطالعات كافى داشته و مقاصد حقيقى
اين رشته از علوم را دريافته باشد, به خوبى درك مى كند كه روش اين سير باطنى و
مقامات معنوى انسان يك رشته واقعيت هاى حقيقى بيرون از واقعيت طبيعت است و عالم
باطن كه موطن معنوى است جهانى است بس اصيل تر و پهناورتر از جهان ماده و حس
مقامات معنوى, واقعيت ها و موقعيت هاى حياتى اصيلى هستند براى انسان…)).(10)

در جاى ديگر نوشته است:

((عارف جهان و پيچيدگى هاى جهان را مانند آينه هايى مى يابد كه واقعيت ثابت
زيبايى را نشان مى دهند كه لذت درك آن هر لذت ديگرى را در چشم بيننده خوار و
ناچيز مى نماياند و طبعا از نمونه هاى شيرين و ناپايدار زندگى مادى بازمى دارد.
اين همان جذبه عرفانى است كه انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و محبت
خدا را در دل انسان جايگزين مى كند و همه چيز را فراموش مى كند و انسان را به
پرستش و ستايش خدايى ناديده كه از هر ديدنى و شنيدنى روشن تر و آشكارتراست وا
مى دارد… عارف كسى است كه خدا را از راه محبت و مهر پرستش كند نه به اميد ثواب
و نه از ترس عقاب, عرفان را نبايد مذهبى در برابر مذاهب ديگر شمرد, بلكه عرفان
راهى است از راه هاى پرستش و راهى است, براى درك حقايق اديان در برابر ظواهر
دينى و راه تفكر عقلى)).(11)

البته علامه بر اين باور است كه اسلام آئينى اجتماعى بوده و با گوشه نشينى و
انزوا طلبى به شدت مخالف است و به عقيده ايشان تهذيب نفس, تكميل ايمان و معرفت
دينى در متن جامعه و با تشريك مساعى ديگران به دست مىآيد, تربيت شدگان مكتب اهل
بيت(ع) و خصوصا اصحاب رسول اكرم(ص) و حضرت اميرالمومنين(ع) چون ابوذر, اويس قرن
و سلمان فارسى چنين روشى داشتند.(12)

ناگفته نماند همان گونه كه اشاره شد ((علا مه)) عارفان دروغين را كه طريق
رسيدن به حالات روحانى را در شيوه هايى غير از قرآن و سنت و سيره اهلبيت جستجو
مى كنند, تإييد نكرده و آنان را مطرود مى داند.

واقعيت ديگرى كه اين مفسر عارف و عالم وارسته مطرح كرده, اين است كه انسان در
فهم معانى قرآن كريم كه خيلى بلندمرتبه است و هر استعدادى قادر نيست مفاهيم
عميق آن را درك كند, بايد علاوه بر توسعه معلومات و عمق بخشيدن به آنها و فزونى
دادن به معارف به تهذيب نفس و تزكيه درون بپردازد و طريق عرفانى و راه دل به
اين بعد از معارف كمك شايان توجهى مى كند.

از نظر علا مه عرفان و قرآن از هم جدا نخواهندبود و به تعبير ايشان عرفان
تفسير انفسى قرآن است.(13)

اين نگرش علا مه ناظر به دستاوردهاى عقل, قلب و وحى و سازگارى و هماهنگى كامل
آنهاست وگرچه هر كدام را حيطه و قلمروى خاص است, اما نتايج آنها در مباحث
معرفتى با هم سازگارى دارند و توانايى شهود قلبى و درك حالات غيبى و معنوى از
راه عرفان به هيچ وجه با تعاليم دينى مغايرت ندارد.

تلقى علامه از عرفان بدين صورت است كه رابطه مخصوصى بين اصل دين و عرفان موجود
است وبه همين دليل درميان همه طوايف دينى جهان و حتى بودائى ها و برهمائى ها
اين حالات ديده مى شود.

البته علامه بااين نظريه باطل و مغلوط و مخدوش به شدت مخالف است كه مدعى
ارتباط و تإثيرپذيرى معارف دينى و تحول آنها به حسب تحول آن علوم باشد, زيرا
عقيده به اين كه طريقه عقل و كشف و شهود در فهم روايات نقش مهم ايفانموده و به
استنباط شخص از اين منابع كمك مى كند با نظر مزبور به شدت در تباين است و اصولا
با هم سنخيتى ندارند, هم چنين علامه به اينكه تنها به منابع شرعى و احاديث اهل
بيت بدون استفاده از نتايج عقلى و معارف ناشى از كشف و شهود تكيه شود, انتقاد
دارد.



ابعاد دركهاى ذوقى

يكى از راه هاى رسيدن به حيات معنوى درك هاى ذوقى و شهودى است كه نه مى توان
آنها را از راه انديشه بيان كرد و نه معانى آن را مى توان در قالب الفاظ قرارداد.
تإمل كافى در بيانات و تعاليم اسلامى و سنجيدن آنها با حال شيفته و شوريده اين
طبقه, خلاف اين تصور را به ثبوت رسانيده, مراحل كمالش را كه رهروان اين راه
مى پيمايند سربسته و به نحو كلى نشان مى دهد اگر چه براى درك حقيقى و تفصيلى آنها
راهى جز ذوق نيست, اين گروه كه با استعداد فطرى و درونى خود دلباخته جمال و
كمال نامتناهى حق مى باشند, خدا را با ((عشق)) مى پرستند نه به اميد ((ثواب)) يا
خوف از ((عقاب)).

در اثر جاذبه مهر و محبت كه دل هاى شيفته شان را فراگرفته و به ويژه پس از
شنيدن اين كه خداى متعال مى فرمايد: ((فاذكرونى اذكركم))(14); ((مرا ياد آوريد
تا به ياد شما باشم)). و نيز آيه ((الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على
جنو(15)بهم)); به هرسوى كه برمى گردند و در هر حال كه مى باشند به ياد خدا اشتغال
دارند)).

وقتى پيام محبوب خود را در آياتى نظير ((ان فى السموات والارض لايات للمومنين)).
(16)

و يا: ((ان من شىء الا يسبح بحمده)).(17) و مى شنوند و مى فهمند كه همه موجودات
آينه هايى هستند كه هر كدام فراخور وجود خود جمال بى مثال حق را نشان مى دهد و
وقتى پيام ديگر خدا را همچون آيه ((يا إيها الانسان انك كادح الى ربك كدحا
فملاقيه(18); اى انسان به تحقيق به سوى خدايت در حركتى پس ملاقاتش خواهى كرد))
گوش مى دهند, درك مى كنند كه بر حسب آفرينش در چهارديوارى نفس خويش محصورند و
راهى جز راه نفس به خداى خود ندارند, چنين فرد اگر در ميان جمع هم باشد تنهاست
و اگر ديگران وى را در جمع مى بينند وى خود را در خلوتى خالى از اغيار مشاهده
مى كند, در اين وقت احساس مى نمايد كه در خود نيز آيينه اى است كه جمال بى مثال حق
هويداست; يعنى جز خدا ندارد.
ادامه دارد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) ملاصدراى شيرازى, ايقاظ النائمين, با مقدمه و تصحيح محسن مويدى, ص4.
2 ) محمد اسيرى لاهيجى, مثنوى اسرار الشهود, به تصحيح برات زنجانى, ص172. اين
اثر با تصحيح و مقدمه سيد على آل داوود نيز از سوى موسسه مطالعات و تحقيقات
فرهنگى به طبع رسيده است و در اين مقاله از آن هم استفاده شده است.
3 ) انفال(8), آيه 29.
4 ) انعام (6), آيه122.
5 ) چنانچه حضرت على(ع) مى فرمايد آن كه تحت احاطه معرفت درآيد خدا نيست, اوست
كه دليل را به سوى خود هدايت مى كند. نك: بحارالانوار, ج2, ص182.
6 ) مائده(4) آيه105.
7 ) علامه طباطبايى, شيعه در اسلام, ص 67ـ66.
8 ) علامه طباطبايى, رسالت تشيع در دنياى امروز, ص 110ـ109.
9 ) همان, ص106.
10 ) همان, ص92.
11 ) شيعه در اسلام, ص64.
12 ) اسلام و انسان معاصر (مجموعه دوم مقالات فارسى علامه طباطبايى), ص86.
13 ) علامه طباطبايى در منظره عرفان نظرى و عملى, علامه حسن زاده آملى, كيهان
انديشه, شماره 26, ص9.
14 ) بقره (2) آيه 152.
15 ) آل عمران(3) آيه 151.
16 ) جاثيه (45) آيه 3.
17 ) اسرى(17) آيه44.
18 ) انشقاق (84) آيه 6.

/

در جمهورى آذربايجان چه مى گذرد؟



قسمت دوم

2ـ مسائل ژئوپلتيكى آذربايجان

آذربايجان از موقعيت ژئوپلتيكى ويژه اى برخوردار است كه هم نقش مثبت و هم منفى
براى آن كشور و همسايگان خود دارد. اين عوامل ژئوپلتيكى بر امنيت ملى, سياست
خارجى, سياست داخلى, توسعه ملى و روابط آن با كشورهاى همسايه تإثير مى گذارد.
مسائل ژئوپلتيكى آذربايجان عبارتند از:



الف ) موقعيت جغرافيايى

اين كشور از حيث موقعيتى, ويژگى هاى مختلفى دارد:

1ـ در قاره آسيا قرار دارد;

2ـ جزو مجموعه حوزه ژئوپلتيكى قفقاز ـ با ويژگى هاى خاص خود ـ محسوب مى گردد;

3ـ به عنوان يكى از عناصر اصلى (پنج عنصر) نظام ژئوپلتيكى خزر شناخته مى شود;


4ـ در منطقه حايل بين دو قلمرو آسيايى و اروپايى قرار گرفته و به همين دليل
در حوزه كشش و رقابت آنها قرار دارد و تجلى تركيب دوگانه فرهنگى در آذربايجان و
حضور رقابتآميز قدرت هاى دو گانه فرامنطقه اى و جهانى وابسته به دو قلمرو مزبور
در آن مشاهده مى شود و در نتيجه سياست خارجى ناثابت و تحير برانگيزى را بر
آذربايجان تحميل نموده است; 5ـ در مجموعه بلوك شرق و در حاشيه جنوبى قلمرو آن
قرار دارد و نقش اجرايى عمليات رقابت آميز قدرت هاى غرب و شرق را به عهده داشته
است; 6ـ آذربايجان بخشى از قلمرو جغرافيايى دنياى اسلام و در حاشيه شمالى آن
قرار دارد. اين كشور يكى از قلمروهاى پيشرفتگى جهان اسلام در ناحيه فرهنگى
مسيحيت است. بنابراين, روابط دنياى اسلام با جهان مسيحيت از طريق خشكى در قلمرو
قفقاز قرار دارد كه آذربايجان و تركيه حكم خط مقدم دارند و كشور ارمنستان به
عنوان زبانه قلمرو مسيحيت; همچون گوه اى دو منطقه مسلمان نشين تركيه و آذربايجان
را از همديگر جدا كرده است; 7ـآذربايجان ـ به عنوان بخشى از ناحيه منسجم
شيعه نشين جهان ـ در حاشيه شمالى آن قرار دارد و از پيوستگى ارضى برخوردار است;
8 ـ از نظر طبيعى اين كشور در حاشيه درياى مازندران واقع است و ضمن برخوردارى
از مزاياى اقتصادى آن از قلمرو توپوگرافيك قفقاز نيز بهره مند است; 9ـ آذربايجان
به درياى آزاد راه ندارد, هرچند از طريق درياى خزر و با واسطه كانال هاى ولگا ـ
دن ـ درياى سياه و نيز ولگا ـ بالتيك مى تواند با درياى مديترانه و درياى بالتيك
و مجموعا اقيانوس هاى هند و اطلس ارتباط برقرار كند, ولى اين كانال ها پاسخگوى
نيازهاى حمل و نقل ناشى از گسترش روابط اقتصادى ـ تجارى اين كشور با دنياى خارج
را ندارند و لذا نيازمند به بهره گيرى از موقعيت كشورهاى ترانزيت و واسط نظير
ايران, گرجستان و ارمنستان است. به علاوه اين كه انتقال برخى مواد مانند مواد
سوختى نفت و گاز به وسايل حمل و نقل ويژه نيازمند است كه يكى از مزيت هاى
اقتصادى آذربايجان در تجارت بين الملل محسوب مى شود. جابه جايى اين مواد نيازمند
خطوط انتقال خاص است كه به هر حال بايد از كشور حائل يا ترانزيت گذر كند و سه
كشور ياد شده, نقش مهمى در سرنوشت آذربايجان دارند; 10 ـ آذربايجان در همسايگى
كشور جمهورى اسلامى ايران به عنوان يكى از طرف هاى درگير در نزاع بين المللى; يعنى
طرف مقابل آن قدرت هاى امريكا, انگليس و نظاير آن قرار دارند. بنابراين,
آذربايجان تازه متولد شده و ناثابت مى تواند مورد بهره بردارى رقباى جمهورى اسلامى
ايران قرار گيرد و منبع تهديد جديدى عليه جمهورى اسلامى ايران شكل گيرد.



ب ) ساختار سياسى فضا

گفتيم كه كشور آذربايجان از سه بخش تشكيل شده است كه اين امر به عنوان عامل
منفى ژئوپلتيكى در سياست داخلى و خارجى آن عمل مى كند. اين كشور از يك واحد
درونگان نامتجانس, از حيث الگوى ملت و از يك واحد برونگان متجانس و نيز از يك
پيكره اصلى و با اكثريتى متجانس تشكيل يافته است. واحد درونگان مزبور; يعنى
قره باغ, از حيث مشخصه هاى انسانى با كشور همسايه; يعنى ارمنستان تجانس دارد, ولى
از نظر قلمرو حاكميت در سرزمين آذربايجان قرار دارد. لذا به عنوان منشإ تنش در
روابط بين دو كشور همسايه عمل نموده و فرايند سياسى و بين المللى جديدى را در
منطقه ژئوپلتيكى قفقاز به وجود آورده است. واحد برونگان; يعنى نخجوان توسط
سرزمين ارمنستان به عنوان رقيب و دشمن, از سرزمين اصلى آذربايجان جدا شده است و
مسإله ارتباط و كنترل سرزمينى آن از سوى آذربايجان با مشكل رو به روست و
آذربايجان ناچار است از طريق ايران اين واحد را اداره نمايد. وضعيت نخجوان باعث
شده كه از نظر سياسى نوعى خود مختارى كسب نمايد. نخجوان هم چنين به دليل وجود
مشتركات مذهبى فرهنگى, تاريخى و قومى در ضلع جنوبى خود; يعنى ايران از يك سو و
عدم تجانس با ضلع شمالى; يعنى ارمنستان از سوى ديگر, ناچار است روابط فضايى خود
را با جمهورى اسلامى ايران توسعه دهد و لذا به دليل محصور بودن بين دو كشور
ايران و ارمنستان از يك سو و جدايى سرزمينى از آذربايجان از سوى ديگر, در شرايط
غير حسنه بودن روابط ايران و آذربايجان, امكان تمايل آن به سوى جمهورى اسلامى
ايران وجود دارد.



ج ) شكل نامتناسب كشور

آذربايجان داراى شكل نامتناسب است. اين امر با توجه به ويژگى هاى كشور دو مشكل
اساسى را پيش روى امنيت ملى آن قرار مى دهد:
مشكل اول, توپوگرافى كشور و وجود مرزهاى دريايى و خشكى و رودخانه ها مجموعا
تركيب نامتناسبى از حيث جغرافيايى نظامى را بر كشور تحميل نموده است. اين كشور
كوچك مجبور است در تمام عرصه هاى مزبور نيروهاى دفاعى و نظامى خاصى تدارك ببيند
و لذا قدرت نظامى آن تجزيه شده و هزينه برى خواهد داشت, در نتيجه از كميت و
كيفيت و كارآيى تخصصى و حرفه اى برخوردار نخواهد بود. مشكل دوم, شكل گسيخته و
غير منسجم كشور است. نگاهى به نقشه جغرافيايى نشان مى دهد كه آذربايجان از شكلى
تقريبا شش پنجه اى برخوردار است و تضرس (بريدگى) در خطوط مرزى آن زياد مشاهده
مى شود. شش پنجه اى بودن شكل كشور همراه تضرس زياد مرزها و توپوگرافى ويژه باعث
افزايش نسبت طول خطوط مرزى كشور با مساحت و نسبت جمعيتى آن مى گردد. اين امر
نيروهاى نظامى و دفاعى بيش تر و تسليحات و تإسيسات نظامى زيادترى را طلب
مى نمايد; در نتيجه هزينه هاى دفاعى افزايش و قوه نظامى و دفاعى را كاهش مى دهد.

بنابراين, دو مشكل ژئوپلتيكى مزبور بر امنيت ملى و قوه دفاعى كشور تإثير
منفى دارد و همين مسإله شايد يكى از دلايل تضعيف قوه نظامى آذربايجان در مقابل
ارمنستان ـ كه به مراتب از آن كوچك تر است ـ باشد كه باعث شده آذربايجان براى
كسب حمايت سياسى و نظامى به كشورهاى منطقه اى و جهانى و نيز همسايگان متوسل شود.
(1)

(مساحت آذربايجان 2/9 برابر ارمنستان و جمعيت آذربايجان 2/1 برابر ارمنستان
است).



د ) پتانسيل شكل يابى ملت

جمهورى آذربايجان در گذشته عضوى از واحد سياسى شوروى و فاقد دولت مستقل بوده
است. سازمان يابى يك دولت مستقل از ديد جغرافياى سياسى مستلزم وجود سرزمين و
سكنه بومى است كه از آن به ((ملت)) تعبير مى شود. ساخت اجتماعى و فرهنگى سكنه
آذربايجان داراى عناصر تجانس آفرين در جهت سازمان يابى ملت است كه مى تواند به
شكل يابى و تكامل هويت ملى كمك نمايد; همان چيزى كه در حال حاضر جامعه آذربايجان
به دنبال آن است و در مرحله گذار به سوى هويت يابى قرار دارد. عناصر كليدى و
پايه در جهت شالوده ريزى هويت ملى آذربايجان عبارتند از:

1ـ دين و مذهب كه اسلام و شيعه مى باشد;

2ـ قوميت كه ترك هستند;

3ـ زبان كه آذرى است;

4ـ انسجام اجتماعى كه به دليل اختلاط محدود با ساير اقوام و نژادها از سويى و
نيز انزواى جغرافيايى و سياسى به دليل واقع شدن بين محيطهاى جغرافيايى جداكننده
پيرامون كما كان پابرجا مانده است;

5ـ احساس علاقه به مفاخر ملى و بومى و محلى نظير شخصيت هاى علمى, شعرا, علما,
اماكن, تاريخ, قهرمانان و غير آن (موزه ادبيات ملى نظامى تجلى اين واقعيت
است)(2)

6ـ خط كه قبل از سلطه روسيه از نوع فارسى و عربى بود و در دوران سلطه روسيه
تبديل به خط ((كسريل)) شد و اخيرا دولت آذربايجان تصميم گرفته است خط لاتين
(مانند كشور تركيه) را جاىگزين آن بنمايد.(3) تغيير رسم الخط, در دوره تاريخى
كمتر از يك قرن, باعث بروز ((بحران خط)) در آذربايجان خواهد شد كه با ساير
عناصر مليت سازگارى نخواهد داشت. بنابراين, به نظر مى رسد رسم الخط فارسى ـ عربى
جاىگزين مناسب ترى براى خط مردم آذربايجان باشد.



هـ) انزواى جغرافياى سياسى

جمهورى آذربايجان در چارچوب محيطى گرفتار آمده است كه به دلايل سياسى, بين
المللى, اقتصادى و طبيعى از پيرامون مجزا شده است.
اين امر به نوعى بر تمركز و تجمع ملى و تقويت روح مليت در آن كمك مى نمايد.
نگاهى به پيرامون اين كشور مبين اين واقعيت است. در حال حاضر آذربايجان در ضلع
جنوبى با ايران مرز مشترك دارد, ولى روابط سياسى, اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى
گسترده و حسنه ندارد. بنابراين; نتوانسته است در ضلع جنوبى خود على رغم مشتركات
فراوان فرهنگى, تاريخى و اجتماعى, شريك استراتژيكى براى خود تدارك كند. در ضلع
غربى, اين كشور با ارمنستان مرز مشترك دارد كه با آن در حال نزاع و درگيرى است
و بيش ترين احساس تهديد را نيز از سمت غرب مى نمايد.
در ضلع شرقى با مانع طبيعى آب درياى مازندران رو به روست كه به دليل فقدان
رژيم حقوقى مشخص و نبودن ديدگاه هاى مشترك و هم چنين نبود سازمان فضايى ـ
ارتباطى گسترده بين كشورهاى ساحلى منطقه, نوعى انزوا و جدايى بر آذربايجان
تحميل شده است. در ضلع شمالى با دو كشور روسيه و گرجستان هم مرز است كه روابط
آن با روسيه چندان حسنه نبوده و فراز و نشيب دارد, علاوه بر آن بر اساس ديدگاه
عمومى مردم آذربايجان روسيه يك كشور استعمارگر و سلطه گر شناخته مى شود و لذا
نسبت به حضور و نقش روسيه در آذربايجان نوعى تنفر عمومى وجود دارد. رابطه
گرجستان با آذربايجان متناسب است و دچار فراز و نشيب نگرديده است و ضرورت هاى
ژئواستراتژيك; نظير امكان دست يابى به درياى مديترانه و سياه براى انتقال نفت
صادراتى آذربايجان و هم چنين كاهش فشار سياسى و نظامى از سوى روسيه و ارمنستان
باعث مى شود كه دولت آذربايجان با گرجستان روابط حسنه اى داشته باشد و براى آن
تضمين هاى پايدار ايجاد نمايد. بنابراين, ملاحظه مى شود كه نوع رابطه آذربايجان با
ايران و روسيه و ارمنستان و نيز مانع طبيعى درياى مازندران آذربايجان را در
انزواى جغرافيايى قرار مى دهد و تنها محور باكو ـ تفليس, گريزگاه آذربايجان از
اين انزواست, هرچند گرجستان و تفليس نيز در سواحل غربى خود در درياى سياه مشكلات
ژئوپلتيكى خاصى دارند كه شاخص عمده آن داعيه استقلال طلبى مناطق ساحل غربى
گرجستان; مانند آبخازستان مى باشد.

ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) راهنماى كشورهاى مستقل مشترك المنافع, گيتاشناسى, تهران, 1374, ص7.
2 ) مشاهدات نگارنده, تيرماه 1376.
3 ) اظهارات معاون رايزنى فرهنگى ج.ا. ايران, تير1376.

/

آرمان هاى انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى ره



قسمت دوم

ب ) آرمان هاى سياسى انقلاب اسلامى

تحول در ساختار سياسى نمود اوليه هر انقلاب سياسى است, لذا مى بينيم كه داعيه
رهبران انقلابى ما نيز آن بود كه از پى خرابى نظام شاهنشاهى, نظام تازه اى را
آورده اند كه آرمان هاى ويژه خود را دارد. گفتنى است كه تإسيس چنين نظامى اساسا
بزرگ ترين آرمان سياسى امام(ره) را تشكيل مى داد, چرا كه بعد از حكومت اسلامى حضرت
اميرالمومنين(ع) تاريخ اسلام از داشتن يك ((حكومت اسلامى)) به زعامت ولى آگاه,
مدير و مدبر محروم مانده بود و انقلاب اسلامى زمينه حاكميت چنين نظامى را فراهم
آورد.



اول ـ تإسيس جمهورى اسلامى

((جمهورى اسلامى)) در ديدگاه امام خمينى(ره) تعريف و ويژگى هاىخاصى دارد كه از
همان ابتدا مورد تإكيد امام(ره) بود.

((حكومت اسلامى حكومتى است بر پايه قوانين اسلامى. در حكومت اسلامى استقلال كامل
حفظ مى شود, ما خواستار جمهورى اسلامى مى باشيم, جمهورى فرم و شكل حكومت را تشكيل
مى دهد و اسلامى يعنى محتواى آن فرم, كه قوانين الهى است)).(1)

لذا اعتبار جمهورى اسلامى به ((پياده كردن احكام الهى)) و ((احقاق حقوق
مستضعفان)) است و اين كه سيره عملى ((حضرت رسول(ص))) و ((اميرالمومنين(ع))) را
فراروى قرار داده, سعى در تحقق عملى آنها در عصر حاضر بنمايد.



دوم ـ احقاق حقوق مستضعفان

((حكومت اسلامى)) بنابر نص الهى, خود را موظف مى داند كه از مظلوم حمايت كرده و
بر ظالم بتازد و به نفى عملى كاربرد ((پول)) و ((قدرت)) در تعيين سياست هاى
اجرايى نظام بپردازد. لذا مى بينيم كه ايشان با صراحت تمام مى فرمايند:

((بحمدالله امروز همه دست اندركارهايمان كاخ نشين نيستند. دولت ما يك دولت
كاخ نشين نيست. آن روزى كه دولت ما توجه به كاخ پيدا كرد, آن روز است كه بايد
ما فاتحه دولت و ملت را بخوانيم… خدا نياورد آن روزى را كه سياست ما و سياست
مسوولين كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومين و رو آوردن به حمايت از
سرمايه دارى گردد و اغنيا و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشترى برخوردار بشوند.
معاذالله كه اين با سيره و روش انبيإ و اميرالمومنين و ائمه معصومين ـ عليهم
السلام ـ سازگار نيست)).(2)

تإكيد حضرت امام(ره) بر جايگاه رفيع ملت سخت كوش ايران و بيان خصال نكوى
ايشان كه در طول تاريخ اسلام كمتر سابقه دارد, در همين رهگذر انجام پذيرفته است
و اين كلام امام(ره) سرلوحه كار همه عاشقان, ((خدمت به ملت)) مى باشد كه:

((به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مى كنم كه قدر اين ملت را بدانند و در
خدمت گزارى به آنان… فروگزار نكنند)).(3)



سوم ـ جلب رضايت مردم در چارچوب فرامين الهى

در نظر امام ((دولت مزاحم)) نمى تواند يك نمونه خوب از حكومت اسلامى به حساب
آيد, چرا كه حكمت جعل دولت رفع حوائج ـ دنيايى و اخروى ـ مردم است, لذا يك دولت
اسلامى آرمانى آن است كه براى مردم ايجاد زحمت نكند, بلكه با ارائه خدمات لازم,
رضايت آنها را جلب نمايد:

((ايجاد زحمت براى مردم و مخالف وظيفه عمل كردن حرام و خداى نخواسته گاهى
موجب غضب الهى مى شود… بنابراين حقيقت ملموس بايد كوشش در جلب نظر ملت
[نمود])).(4)

به همين منظور است كه امام(ره) ايجاد يك رابطه صميمى بين دولت و مردم,(5) عدم
بهانه جويى و نپرداختن به كاغذبازى(6) را جلوه هاى عملى از اين وضعيت آرمانى مورد
تإكيد قرار مى دهند.



چهارم ـ ايجاد فضايى مملو از صلح و دوستى

سياست مطلوب از ديدگاه امام(ره) آن است كه بتواند, سرانجام ((صلح و دوستى))
را در فضاى داخلى و حتى جهانى, حاكم سازد. لذا مشاهده مى شود كه حضرت امام(ره)
آرمان بلندى هم چون ((تحقق صلح جهانى)) را هدف غايى انقلاب اسلامى مطرح مى سازند:

((ما صلح مى خواهيم, ما با همه مردم دنيا صلح مى خواهيم باشيم. ما مى خواهيم
مسالمت با همه دنيا داشته باشيم)).(7)

البته روش نيل به اين هدف را امام(ره) با وضوح تمام براى كليه دولت هاى جهانى
تشريح مى نمايد تا ادعاى فوق حمل بر ضعف و سستى و يا محافظه كارى دست اندركاران
انقلاب اسلامى در ايران نگردد. لذا مى بينيم كه ايشان شعار ((نه ظلم مى كنيم و نه
مظلوم واقع مى شويم))(8) را سرلوحه برنامه سياسى انقلاب قرار داده, با تإكيد بر
رسالت الهى ((حمايت از مظلومان)) اظهار مى دارند كه در پى ايجاد يك فضاى
مسالمتآميز با ملل اسلامى(9) و تمامى مردمان جهان هستند.(10) با قبول اين روش
است كه مى توان عملكرد دوستانه ملت و دولت ايران را در قبال جامعه جهانى درك
كرد, سياستى كه مبتنى بر دوستى با هر آن دولت و ملتى است كه حداقل براساس
((اصول انسانى)) عمل مى نمايد.(11)



پنجم ـ حاكميت بلامنازع ارزش هاى الهى و نفى تمامى اولويت هاى غيراسلامى

حضرت امام(ره) از ابتداى شروع نهضت, مكررا اظهار مى داشتند كه جامعه اسلامى
بايد به آن جايى برسد كه همه خود را در قبال حضرت حق و خلق خدا مسوول بدانند و
چنان نباشد كه كسى به واسطه دوستى, دارايى, توانايى و… بخواهد از زير بار
وظايف شرعى اش شانه خالى كند.

((اين يك سفارش عمومى است كه پيش من اهميت دارد و بايد عرض بكنم به همه, به
همه قشرهاى ملت بايد عرض بكنم, با كمال دقت توجه كنيد كه يك قدم خلاف اسلام[ در
مملكت] نباشد)).(12)

اين اصل كلى, اول از همه شامل مسوولين مملكتى, روحانيان, افراد ذى نفوذ و
مراتب بعدى شامل تمامى آحاد مردم مى شود و چنان نيست كه ((مقام)) و يا ((قدرت))
كسى را معاف كرده يا تخصيص بزند, بلكه بر عكس, مسووليت فرد را زيادتر مى كند:

((با كمال دقت ملاحظه كنيد كه كسانى…به عنوان اسلام, به عنوان مسلمين, به
عنوان معممين, يك قدم خلاف برندارند… اين در نظر من از همه چيز اهميتش بيشتر
است و مسووليتش هم بيشتر)).(13)

نحوه بيان اين آرمان توسط حضرت امام(ره) نيز بسيار قابل توجه مى نمايد. ايشان
ابتدا خود را مثال مى زنند, مى فرمايند:

((اگر من, يك پايم را كنار گذاشته, كج گذاشتم ملت موظف است كه بگويند پايت را
كج گذاشتى, خودت را حفظ كن… توجه داشته باشند كه مبادا من يك وقت يك كلمه بر
خلاف مقررات اسلام بگويم,[ آنها موظفند] اعتراض كنند, بنويسند, بگويند)).(14)

سپس به مقامات دولتى اشاره كرده, مى فرمايند مردم بايد مواظب انحراف هاى
احتمالى آنها باشند:

((آن روز كه ديديد و ديدند كه انحراف در مجلس پيدا شد, انحراف از حيث قدرت
طلبى و از حيث مال طلبى, در كشور, در وزيرها پيدا شد, در رئيس جمهور پيدا شد…
آن وقت بايد جلوش را بگيرند)).(15)

و سرانجام به مردم خطاب مى نمايند كه خود ايشان نيز بايد در طريق مستقيم الهى
بوده باشند و از هرگونه خطا و لغزشى دورى نمايند.(16)



ج ) آرمان هاى اقتصادى

توجه به اصل مهم تحقق عينى ارزش هاى الهى در جامعه, نه تنها امام(ره) را از
پرداختن به مسائل معيشتى مردم باز نمى داشت, بلكه موجب آن شد تا ايشان با
رويكردى تازه به اين مهم نگاه كرده و ((آرمان تإسيس اقتصاد اسلامى)) در ايران
را طرح نمايند. بر اين اساس است كه امام(ره) اقتصاد اسلامى را چيزى متفاوت با
((سرمايه دارى)) و ((سوسياليسم))(17) معرفى كرده و از انديشمندان و علماى اسلام
مى خواهند تا هر چه سريع تر و بهتر روش, اصول و ماهيت ((اقتصاد اسلامى)) را تدوين
و تشريح نمايند.(18) با اين حال آن چه كه بديهى مى نمايد, بناى اقتصاد اسلامى بر
پايه ((عدالت)) استوار است و تحقق ((عدالت اقتصادى)) مهم ترين جزء چنين آرمان
بلندى است.



اول ـ تحقق ((عدالت اقتصادى)) در جامعه

((عدالت اقتصادى)) به زعم حضرت امام(ره) به تعديل كل ساختار اقتصادى در جامعه
منجر مى شود به طورى كه همگان به حقوق اقتصادى شرعى ـ قانونى خود مى رسند و
((گردن كلفت ها)) ديگر نمى توانند به بهانه هاى مختلف مردم را استثمار كرده, براى
خود ((زندگى اشرافى)) ترتيب دهند:

((اسلام است كه جلو منافع شخصى را مى گيرد. اسلام است كه نمى گذارد اين گردن
كلفت ها زندگى اشرافى بكنند… اسلام تعديل مى كند)).(19)

به تعبير ساده تر, حكومت اسلامى بر پايه ((عدالت)) استوار است و اين نكته ملهم
از انديشه ناب اسلامى است كه رهبران را مكلف مى سازد تا خود را در سطح ضعفاى
جامعه قرار داده, و حقوق مستضعفين را از اغنيا بستانند تا بدين ترتيب بين افراد
مختلف جامعه فاصله طبقاتى كشنده ايجاد نشود.(20) امام خمينى(ره) كه رهرو صادق
حضرت على(ع) بودند با تمسك به همين اصول است كه مى فرمايند:

((من اميدوارم كه حكومت اسلامى در ايران تشكيل شود و مزايايى كه در حكومت
اسلامى هست بر بشر روشن گردد تا بشريت بفهمد كه اولا اسلام چگونه است… طرز اجراى
عدالت به چه صورت است و شخص اول مملكت در زندگى با رعيت هيچ فرقى ندارد… اين
نوع حكومت سابقه ندارد)).(21)

و يا اين كه:

((دشمنانتان مى خواهند كه جيب هايشان پر شود و اسلام جيب پركن نيست, اسلام با
ضعفإ است. اسلام آن است كه اميرش مى فرمايد كه من مى ترسم در آن طرف مملكت يك كسى
گرسنه باشد, شايد آن جاها چيزى نداشته باشد بخورد, من بايد زندگى ام اين باشد,
خودم دلم آرام نباشد…)).(22)



دوم ـ نيل به استقلال اقتصادى

استقلال اقتصادى از آن حيث كه زمينه مناسب رشد و تعالى انسان و طرح آرمان هاى
متعالى اسلامى را در سطح جهانى, فراهم مىآورد, هميشه مورد توجه حضرت امام(ره)
بوده است, به طورى كه نيل به آن را به قيمت تحمل سختى ها و مرارت هاى بسيار تكليف
شرعى ـ ملى ملت و دولت, معرفى مى نمايند:

((مردم وفادار و انقلابى كشورمان براى به دست آوردن استقلال واقعى و رسيدن به
خودكفايى, خيلى بيش از اينها آماده صبر و فداكارى هستند و من مطمئنم كه ملت
عزيز ايران يك لحظه استقلال و عزت خود را با هزار سال زندگى در ناز و نعمت ولى
وابسته به اجانب و بيگانگان معاوضه نمى كنند)).(23)

نكته قابل توجه آن كه, اقتصاد در بينش امام(ره) نهايتا ابزارى مفيد و كارآمد
است كه به هيچ وجه جنبه ((زيربنايى))(24) پيدا نمى كند, لذا آرمان اقتصادى انقلاب
اسلامى وصول به حالتى است كه در آن بر اساس ((توحيد)) ـ كه زير بنا را تشكيل
مى دهد ـ ساختار اقتصادى به شكلى سامان بيابد كه اولا خودكفا باشد و ثانيا بستر
مناسب رشد معنوى انسان ها را با برآوردن نيازهاى مشروعشان, فراهم آورد. به همين
دليل است كه در آخرين وصاياى امام(ره) آمده است:

((وصيت من به همه, آن است كه با ياد خداى متعال به سوى خودشناسى و خودكفايى و
استقلال با همه ابعادش به پيش رويد, و بى ترديد دست خدا با شماست)).(25)



نتيجه گيرى

((انقلاب اسلامى ايران)) به رهبرى حضرت امام خمينى(ره) در اداى تكليف شرعى
آنانى كه با خدا عهد بسته بودند ـ كه بر سيرى ظالم و گرسنگى مظلوم صبر نكرده و
تا احقاق حق مستضعفان و تحقق عينى ارزش هاى الهى بر روى زمين لحظه اى از پاى
ننشينند.(26) در ايران به وقوع پيوست. البته در پرتو همين انگيزه الهى, انقلاب
اسلامى تحقق عينى آرمان هاى متعاليى را در درون خود مى پرورانيد كه وجود آنها به
تن خسته محرومان و عاشقان ارزش هاى الهى, گرما مى بخشيد. اگرچه براى آگاهى از اين
آرمان ها طرق متعددى وجود دارد وليكن چشمه سار زلال كلام امام(ره) معمولا بهترين
منبع براى نيل به اين هدف ارزيابى مى شود و به همين سبب در نوشتار حاضر ضمن
بررسى مجموعه فرمايشات حضرت امام(ره) سعى شد, اهم آرمان هاى انقلاب استخراج,
دسته بندى و عرضه گردند. اين كار دو فايده مهم مى تواند داشته باشد:

نخست آن كه: مقاله تذكارى است براى آنانى كه سعى دارند با شناسايى خط اصيل
انقلاب و معرفى آن به جامعه, از انحراف احتمالى آن ممانعت به عمل آورند.

دوم آن كه: آگاهى از اين آرمان ها ضمانتى است براى اجراى صحيح برنامه هاى آتى
انقلاب, چرا كه اصول مورد اشاره همگى جنبه كلى دارند و به عبارتى ((راه انقلاب))
را در فرداى حياتش به ما نشان مى دهند. اين آرمان ها به ما مى گويند كه اگر حضرت
امام(ره) در قيد حيات بودند, در قبال مسائل پيش آمده چه سياستى را پيشه خود
مى ساختند و از اين طريق كمكى هستند براى دست اندركاران اجرايى انقلاب.

با توجه به آن چه گفته شد آرمان هاى مورد نظر حضرت امام(ره) را در سه بخش عمده
مورد بررسى قرار داديم و به اين نتيجه رسيديم كه امام (ره) ضمن عنايت به ((وجه
الله)), با واقع گرايى خاص خود, نيازهاى دنيوى و اخروى يك جامعه اسلامى را لحاظ
كرده, آرمان هاى متناسب هريك را در طول دوره حياتى شان ترسيم نمودند. به اين
ترتيب نخست به حوزه تربيت و فرهنگ پرداختيم, ضمن تإكيد بر دو عنصر فرد و
جامعه, آرمان ((پرورش انسان هايى فرهيخته در جامعه اى خداپسند)) را طرح نموديم كه
غايت انقلاب اسلامى را شكل مى دهد. امام(ره) در همين رهگذر به دو حوزه مهم ديگر,
يعنى سياست و اقتصاد اشاره مى نمايند و از تحقق عدالت سياسى و اقتصادى, تإسيس
يك جمهورى اسلامى مستقل و مقتدر كه در آن آزادىهاى شرعى براى همگان به منظور
پرورش و تهذيب معنوى وجود دارد و گسترش اسلام به تمامى جهان, به عنوان آرمان هاى
اوليه انقلاب ياد مى نمايند. نكته قابل توجه آن كه, امام(ره) به صورت تك بعدى
انسان و جامعه اسلامى را مورد بررسى قرار نمى دهند, بلكه كليه نيازهاى دنيوى و
اخروى او را مد نظر قرار داده و سعى مى نمايند در ارائه آرمان ها, ديدگاهى جامع و
مانع را ترسيم كنند.
نمودار ذيل ضمن آن كه آرمان هاى انقلاب اسلامى از ديدگاه حضرت امام(ره) را به ما
مى شناساند, كليت و وحدت درونى آنها را نيز به خوبى نشان مى دهد.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) صحيفه نور, ج4, ص157.
2 ) همان, ج20, ص129.
3 ) وصيت نامه سياسى الهى حضرت امام (ره) پيشين, ص13.
4 ) همان, ص21.
5 ) امام خمينى(ره): ((شما كارى نكنيد كه مردم از شما بترسند, شما كارى بكنيد
كه مردم به شما متوجه بشوند… كارى بكنيد كه دل مردم را به دست بياوريد)).
(صحيفه نور, ج7, ص253)
6 ) امام خمينى(ره): ((به مسوولين محترم جمهورى اسلامى ايران براى چندمين بار
سفارش مى كنم و اين نصيحت و سفارش من هميشگى است كه… در شرايط كنونى و
آينده هاى دور… از بهانه جويى و سنگ اندازى و مانع تراشى و كاغذ بازى كه مانع
رشد … ملت دلاور اسلام است, خوددارى ورزند)). (صحيفه نور, ج19, ص297)
7 ) صحيفه نور, ج18, ص231.
8 ) همان, ج14, ص66 و ج12, ص269.
9 ) همان, ج1, ص120.
10 ) امام خمينى(ره): ((ما با هيچ ملتى بد نيستيم… اسلام براى همه است,
دلسوز براى بشر است…)). (صحيفه نور, ج10, ص164)
11 ) حضرت امام (ره) فرموده اند كه: ((ما با هر كس كه به طور انسانى رفتار كند
ـ ما با او ـ دوستيم)). (صحيفه نور, ج10, ص164) و همين قيد دول ستمگرى هم چون
اسرائيل را از آرمان فوق مستثنا مى نمايد.
12 ) صحيفه نور, ج7, ص33.
13 ) همان.
14 ) همان, ج7, ص34.
15 ) همان, ج16, ص 30ـ4.
16 ) وصيت نامه سياسى الهى حضرت امام(ره), پيشين, ص14.
17 ) وصيت نامه سياسى الهى حضرت امام (ره).
18 ) صحيفه نور, ج20, ص128.
19 ) همان, ج4, ص272.
20 ) امام على(ع): ((خداى تعالى به پيشوايان حق واجب گردانيده كه خود را با
مردمان تنگدست برابر نهند تا اين كه فقير و تنگدست را پريشانيش فشار نياورد,
نگران نسازد)). (نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه200, ص664)
21 ) صحيفه نور, ج3, ص84.
22 ) همان, ج7, ص146.
23 ) همان, ج21, ص56.
24 ) امام خمينى: ((آنها كه دم از اقتصاد مى زنند و زيربناى همه چيز را اقتصاد
مى دانند, آنها از باب اين كه انسان را نمى دانند يعنى چه, خيال مى كنند كه انسان
هم يك حيوانى است… حيوان هم همه چيزش فداى اقتصادش است. زيربنا[ در نظام ما] توحيد است)). (صحيفه نور, ج9, ص72)
25 ) همان, ج21, ص204.

/

تفسير سوره حشر

موارد مصرف فىء

و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من
إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى
لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا
واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1)

و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب
آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره
مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.

آنچه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و
خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا (اين اموال عظيم)
در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براى شما آورده
بگيريد (و اجرا كنيد), و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از (مخالفت) خدا
بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))

در آيه اول سخن از بيان مصرف نيست بلكه سخن از دفع توقع است, وقتى يهوديان
بنى نضير جلاى وطن كردند و اموالشان ماند و رسول خدا(ص) آنها را بين مهاجرين
توزيع كرد و چيزى به انصار نداد (مگر به سه نفر انصارى كه خيلى مستمند بودند)
شايد عده اى سوال مى كردند كه چرا رسول خدا اين اموال را عادلانه بين همه توزيع
نكرد؟ آيه نازل شد كه اين كار ربطى به شما ندارد, شما دسترنجى نداريد ((و ما
افإ الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولا ركاب)) شما يك چند قدم
پياده تا قلعه هاى بنى نضير رفتيد و كار با امداد غيبى گذشت نه با جنگ شما, پس
حقى نداريد و هر كارى كه رسول خدا در اموال يهوديان بنى نضير كرد رإيش نافذ است.


اما به عنوان اصل كلى آيه بعد نازل شده است كه بدون ((واو)) هست و نفرموده
((و ما افإ الله)) چون دنباله همان مطلب است فرمود: ((ما افإ الله على رسوله
من اهل القرى)). قبل از اين كه به آن آيه بعد برسيم تتمه اين آيه آن است كه خدا
فرمود: ((لكن الله يسلط رسله على من يشإ))

خداى سبحان هرجايى كه امداد غيبى لازم باشد آن را امضا مى كند چه اين كه شما در
جريان فتح مكه هم با امداد غيبى پيروز شديد. در سوره فتح مى فرمايد: ((و هو الذى
كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكه من بعد ان اظفركم عليهم و كان الله بما
تعملون بصيرا هم الذين كفروا و صدوكم عن المسجد الحرام والهدى معكوفا ان يبلغ
محله))(2) فرمود: كفار مكه همان مقتدرانى بودند كه نگذاشتند شما به مكه برويد و
حجتان را انجام بدهيد. او بود كه بدون خون ريزى مسإله را حل كرده است.

پس خدا هرگاه صلاح بداند امداد غيبى را بدون خون ريزى نازل مى كند ((ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ)) كه نمونه اين هم بعدها در جريان فتح مكه اتفاق افتاد و
قبلا هم اين ها مشاهده كرده اند.

اما كريمه ((ما افإ الله على رسوله)) براى بيان موارد مصرف فىء است كه
عبارت اند از: خدا, رسول, ذى القربى, يتيمان, مسكينان, و در راه ماندگان: ((ما
إفإ الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى
والمساكين وابن السبيل كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)). فىء, قسمى از اقسام
انفال است براى انفال يك حكم جدايى است و فىء, حكم مطلق انفال را ندارد چون فىء
قسمى از اقسام انفال است و حكم مختص دارد. انفال فقط مال خدا و پيامبر است ديگر
سخن از يتامى و مساكين و ابنإ السبيل و امثال ذلك نيست اما فىء چون قسمى از
اقسام انفال است و حكم جدايى دارد لذا هم در قرآن جداگانه بحث شد, هم در
كتاب هاى فقهى. فىء گرچه در باب انفال بحث مى شود اما يك مسإله خاصى را به خود
اختصاص داده است فرمود: ((ما افإ الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول))
اين كلمه ((لله)) را نوعا علماى اهل سنت مى گويند براى تبرك است ولى اماميه به
تبعيت از ائمه ـ عليهم السلام ـ مى فرمايند اين براى بيان سهم است كه يكى از سهام
براى ذات مبارك اقدس اله است. اين كه خداى سبحان خود را سهيم مى داند براى آن
است كه به اين مسإله بها بدهد نه اين كه براى تبرك محض باشد. گاهى در احكام
تكليفى و يا وضعى, خداوند خود را سهيم مى داند تا به آن حكم حرمت بيشترى بدهد.
درباره حكم تكليفى نظير همان اول سوره نسإ است كه فرمود: ((اتقوا الله الذى
تسإلون به والارحام))(3) فرمود: از خدا و ارحامتان بپرهيزيد. در اين جا ذكر نام
خدا فقط براى تبرك نيست بلكه تقواى از خدا واجب تكليفى است, اين كه فرمود:
((اتقوا الله الذى تسإلون به والارحام)) براى اين كه به اين صله رحم, حرمت و
بهإ بدهد نام خداى سبحان در كنار او ذكر شده است. گرچه نام خدا هركجا ذكر بشود
بركت را به همراه دارد اما اين حكم تكليفى را هم دارد. هم اتقوا الله, واجب است
و هم اتقوا الارحام.

بين انفال و فىء, كه جزء انفال است, (و يا زكات) فرق است, در زكات خدا سهيم
است, در فىء و انفال هم خدا سهيم است; اما تعبير گوناگون است براى اين كه مال
دو سنخ است. درباره زكات نمى فرمايد: انما الصدقات لله و للفقرإ و للمساكين يكى
از مصارف هشت گانه زكات همان فى سبيل الله است, نام خدا برده مى شود اما به
عنوان فى سبيل الله در وسط مصارف هشت گانه, ولى مسئله انفال و فىء چون حرمت خاص
دارد و مال مخصوصى است اول نام خدا ذكر مى شود كه: ((ما إفإ الله على رسوله من
اهل القرى فلله)) پس اين كلمه ((الله)) به عنوان تبرك نيست كه پى آمد تكليفى يا
وضعى نداشته باشد بلكه حكم وضعى است و به دنبالش هم حكم تكليفى يعنى يكى از اين
سهام شش گانه به خدا تعلق دارد و تخلف از اين هم معصيت خواهد بود منتها مجرى كار
خدا, نماينده خدا و خليفه خداست, امام مسلمين هرگز نماينده مردم نيست كه وكيل
مردم بشود بلكه نماينده خداست و نائب ولى عصر است, لذا ولى مردم مى شود نه وكيل
مردم. لذا در ابتداى اين حكم فرمود: ((ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى
فلله)) و اگر چنان چه بگوييم اين كلمه ((لله)) براى تبرك است و سهمى ندارد دليل
مى خواهد, در حالى كه دليل به عكس است.



ذى القربى

ذى القربى يقينا عام نيست; يعنى منظور اين نيست كه به فاميل ها و اقرباى خود
شما مومنين بدهيد وگرنه معنايش اين بود كه به همه مومنين برسد چون هر كسى
اقربايى دارد شما اقربايى داريد و اقرباى ديگران هم هستيد پس اين ذىالقربى
مقصود ذى القرباى خود رسول است ((واليتامى والمساكين وابن السبيل)) از اين كلمه
ذى القربى مى شود استفاده كرد به قرينه عقلى و شواهد ديگر مقصود از قربى قرباى
حضرت رسول(ص) است.

اما درباره يتامى و مساكين و ابن سبيل كه سيادت شرط است بايد با روايت فهميده
بشود.

سخنى از مرحوم سيد مرتضى(ره) نقل شده و آن اين كه: سر اين كه يتامى و مساكين
به صيغه جمع ياد شد و ذى القربى مفرد, آن است كه امام بعد از رسول(ص) در هر
عصرى يك نفر است, و چون ائمه يكى پس از ديگرى امامت را به عهده داشتند لذا در
اين كريمه نفرمود: و ((لذوى القربى)) بلكه فرمود ((و لذى القربى)) اما درباره
يتامى و مساكين جمع آورد. گرچه اين نكته دور از لطافت ادبى نيست اما احتمال اين
كه اين ذىالقربى جنس باشد هست, چه اين كه ابن السبيل را هم مفرد آورده, نفرمود
وابنإ السبيل. اين ابن السبيل هم در اين آيه مفرد است هم در آيات ديگر. با اين
مقدار نمى توان استنباط كرد كه منظور, امامت فردى است چون در هر عصرى يك نفر
زعيم مردم است. منظور از اين قربى در قرآن كريم وقتى قرينه اى همراه نباشد همان
قرباى رسول خدا(ص) است كه: ((قل لا إسئلكم عليه إجرا الا الموده فى القربى))(4)
اين مشخص است كه منظور, قرباى رسول اكرم است. چه اين كه در سوره مباركه اسرإ
هم وقتى اين آيه نازل شد كه ((و آت ذا القربى حقه))(5) سوال شده است از جبرئيل
ـ سلام الله عليه ـ كه منظور از اين ((ذاالقربى)) كيست؟ فرمود: فاطمه ـ صلوات
الله عليها ـ است. دنبال آيه دارد: ((والمساكين وابن السبيل)), مسكين و ابن
سبيل مشخص است اماذوى القربى يعنى فاميل, يعنى رحم كه در او فقر, شرط نيست.
همان طورى كه در رسول الله, فقر شرط نيست, در ذى القربى هم فقر شرط نيست. اما
مسإله يتامى و مساكين و ابنإ السبيل بايد فقير باشند. ذى القربى حق حكومتى
اينهاست نه حق معيشتى, لذا در ذى القربى فقر شرط نشده اما در آنها فقر شرط است.


از اين كريمه ((و آت ذا القربى حقه)) به انضمام روايات استفاده مى شود كه
منظور از ذى القربى اهل بيت ـ عليهم السلام ـ هستند. وقتى اين آيه ((و آت
ذاالقربى حقه)) نازل شد رسول خدا از جبرئيل ـ سلام الله عليهما ـ سوال كرد كه
منظور از ذى القربى كيست؟ فرمود: فاطمه ـ صلوات الله عليها ـ. اين بود كه حضرت
را احضار كرد و فدك را به او داد و شد نحله او. مسكين و ابن السبيل حكمش مشخص
است. و در جريان مسافرت امام سجاد ـ سلام الله عليهم ـ به شام هم كاملا روشن است
كه حضرت به آن مرد شامى فرمود: اگر قرآن مى دانى اين آيه را بخوان (وآت ذاالقربى
حقه) ما همان ذىالقربى هستيم. پس اين ذاالقربى به كمك روايات, با شاهد داخلى
معلوم مى شود كه منظور قرباى خود رسول اكرم(ص) است و در اينها فقر شرط نيست اما
نه براى آن است كه اينها مال را بگيرند كه بشود ((دوله بين الاغنيإ منكم)) بلكه
براى آن است كه مال را بگيرند تا مسلمين را اداره كنند.



ديدگاه ها درباره موارد مصرف فىء

اختلاف ديگرى كه بين عامه و خاصه هست اين است كه بسيارى از آنها گذشته از اين
كه اين سهم را پنج قسم كردند, نه شش قسم, مى گويند:
بعد از ارتحال رسول اكرم(ص) سهم رسول و سهم ذى القربى از بين مى رود و فقط
مصرف يتامى و مساكين و ابنإ سبيل مى ماند, البته بعضى از آنان هم پذيرفته اند
كه, اين سهم باقى است. اما علماى خاصه به تبعيت از تعليمات اهل بيت(ع) معتقدند:
آن چه كه سهم خداست به عنوان فى سبيل الله در اختيار رسول الله است و آن چه كه
سهم رسول الله است بعد از ارتحال آن حضرت به ذى القربى يعنى ائمه ـ عليهم السلام
ـ مى رسد.

آياتى كه مصرف مال را بيان مى كند چهار گروه است: آيات خمس, آيات انفال, آيات
غنيمت و آيات زكات. (در آيه زكات ديگر سخن از فىء و انفال نيست).

خمس و انفال در سوره مباركه انفال است. در آيه اول سوره انفال موضوع انفال را
ذكر مى كند: ((يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول)) سوال از توزيع انفال
است كه شامل فىء و غير فىء مى شود.



اقسام مال

مال در اسلام چند قسم است: مال دولت, مال مردم و مال اشخاص. مال اشخاص همان
است كه هر كسى از دست رنج خود فراهم مى كند يا به او ارث مى رسد و يا به او
مى بخشند و مانند آن. مال ملت و مال امت همان است كه مى گويند ((فىء للمسلمين))
كه اين اختصاص به شخص معين ندارد. به اراضى مفتوحه عنوه و امثال ذلك مى گويند
((فىء للمسلمين)) اينها مال ملت هستند نه مال شخص معين. منتها براى حفظ نظام,
ولى مسلمين مسوول حفظ و تنظيم و توزيع است. قسم سوم اموال دولتى است كه اصلا مال
اشخاص نيست, نه مال شخص است نه مال امت و ملت. انفال; يعنى آن چه كه به نام
درياها و كناره هاى درياها و اراضى موات و جنگل ها و اين گونه از امور و ارث كسى
كه وارث ندارد و اشياى قيمتى سلاطينى كه مرده اند يا زمينى كه صاحبانش از آن صرف
نظر كرده و كوچ كرده اند. اينها نه مال شخص است نه مال ملت, بلكه فقط مال دولت
اسلامى است و در اختيار ولايت و ولى مسلمين است. خمس هم از همين قبيل است, اين
چنين نيست كه اين 15 مال شخص معين باشد يا مال امت اسلامى باشد بلكه مال امام و
مقام دولت است. آن هم اختلاف نظر هست كه آيا كسانى كه در زمان غيبت به سر
مى برند, شخصيت حقيقى آنها كه هيچ سهمى ندارد چون يك فرد عادى است و اگرسهمى
داشت بايد خود ارث مى بردند و به ديگران ارث مى دادند, بلكه سخن از شخصيت حقوقى
آنان است يعنى امامت آنها. آيا امامت و ولايت و رهبرى (شخصيت حقوقى) آنان مالك
اين اموال است يا متولى اين اموال. اگر امام معصوم ـ سلام الله عليه ـ باشد
شخصيت حقوقى آن امام يعنى امامت مالك اموال يعنى انفال, فىء, خمس و امثال آن
است. و اگر امام معصوم نباشد شخصيت حقوقى ولى مسلمين متولى اخذ, حفظ و توزيع
عادلانه اموال است; مثل اموال موقوفه كه متولى, ولى اخذ و حفظ و توزيع است نه
اين كه مالك باشد. متولى نقشى در گرفتن و محافظت كردن و مصرف نمودن در مورد وقف
دارد وگرنه ملك متولى نيست. اين كسى كه رهبر مسلمين است مالك وجوهات نخواهد شد
بلكه متولى وجوهات است, و فقط ائمه معصومين ـ سلام الله عليهم ـ مالك هستند.

ذى القربى يعنى ائمه ـ عليهم السلام ـ كه به جاى رسول مى نشينند. دربارء نايبان
آنها, بايد گفت كه آنان نايب مالك حقيقى اند و ولى در اخذ و صرف هستند:
((يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول)).

پس مال در اسلام به سه قسم تقسيم مى شود: شخصى, عمومى و دولتى. فىء چون قسمى از
انفال است و حكم جدا دارد براى او حكم جداگانه اى آمده است.



درباره خمس

غنيمت حكمش با فىء و انفال فرق مى كند. آيه41 سوره انفال اين است كه:
((واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى واليتامى
والمساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان
يوم التقى الجمعان والله على كل شىء قدير)) غنيمت اختصاص به غنائم جنگى ندارد
يعنى آن چه كه شما بهره برديد مصداق كاملش البته غنائم جنگى است. در غنيمت همه
آنها مال امام نيست بلكه چهار پنجم آن مال آنهايى است كه مقاتله كرده اند و
مانند آن,يك پنجم آن مال خدا و پيامبر و ذى القربى و يتامى و مساكين و ابن
السبيل است. و اين غنيمت چون مهم است خدا هم براى اثبات آن, تإكيدات فراوانى
كرده است و آنهايى كه اين مال ها را نمى پردازند و به نفع خود جمع مى كنند تهديد
كرده است. براى اهميت اين مسإله, نخست فرمود: ((واعلموا)) اين كلمه
((واعلموا)) نشانه اهميت مطلب است, بعد با جمله اسميه و حرف تإكيد ياد كرد و
در پايان هم فرمود ((ان كنتم آمنتم بالله)). اين سه نكته تإكيدى, نشانه اهميت
پرداخت خمس است. درباره زكات اين چنين نيست, در زكات سهمى هم براى خدا هست اما
نه به عنوان ((لله)) بلكه به عنوان ((فى سبيل الله)) چون درباره زكات مى فرمايد:
((انما الصدقات للفقرإ والمساكين والعاملين عليها والمولفه قلوبهم و فى
الرقاب والغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضه من الله والله عليم حكيم)).
(6)

((مولفه قلوبهم)) كه يكى از مصارف هشت گانه زكات است نه براى آن است كه واقعا
قلب آنها با مال با مسلمين يكسان بشود كه با آيه: ((لو انفقت ما فى الارض جميعا
ما الفت بين قلوبهم))(7) در تنافى باشد بلكه براى تقليل عداوت آنهاست كه آنها
كمتر كارشكنى بكنند. نشانه اش اين است كه اين مولفه قلوبهم نوعا كفرشان تبديل به
نفاق شد, اينها قبل از فتح مكه و دريافت سهم مولفه قلوبهم كافر بودند بعد هم
منافق شدند.



عاقبت نپرداختن وجوه شرعى

پس خداوند سبحان توزيع اموال را به صورت هاى گوناگون فىء, انفال, خمس و زكات
مشخص كرده است. كسانى كه اين وجوه شرعى را نمى پردازند در سوره مباركه مائده
آنها را تهديد كرده است, در آيه 34 سوره توبه مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا
ان كثيرا من الاحبار والرهبان ليإكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل
الله)) آن بهشت فروشى ها و توبه فروشى ها و شفاعت فروشى ها و امثال آن كه در دربار
ديگران و در كليسا و كنيسه بود, زمينه اين گونه آيات را فراهم كرده است. در
ادامه فرمود: ((والذين يكنزون الذهب والفضه و لاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم
بعذاب اليم)) چه موقع عذاب اليم هست؟ ((يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها
جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون)). خداوند
متعال درباره آنانى كه مال اندوزى مى كنند و حقوق شرعى خود را ادا نمى كنند,
مى فرمايد كه اين اموال شما اگر پول است به صورت اسكناس نسوز در مىآيد و اگر سكه
است به صورت يك سكه گداخته غير قابل ذوب در مىآيد و بر بدن هايتان چسبيده مى شود.
پولى كه قبلا به دست يك انسان خير بوده و در راه خير صرف كرده, در قيامت به صورت
روح و ريحان و گل درمىآيد و همان پول كه بعدها به دست يك انسان محتكر در مىآيد
و مال اندوزى مى كند, به صورت فلز گداخته درمىآيد. چون وضع قيامت غير از وضع
دنياست, مكانى كه صدها و هزارها بار به صورت هاى مختلف ميكده, مسجد, مدرسه,
خيابان, بيابان درآمده, آن روزى كه ((ان الاولين والاخرين لمجموعون الى ميقات يوم
معلوم))(8) همه همان مكان را در وضع خاص خود در حالت واحده مى بينند و اين مكان
در آن حالت يا شفاعت مى كند يا شكايت, يا گواهى مى دهد و امثال آن. در حال واحده,
مكان به شكل هاى گوناگون درمىآيد, پول به صورت هاى مختلف در مىآيد. فرمود:
((والذين يكنزون الذهب والفضه)).

سيوطى در ((درالمنثور)) و ديگران نيز نقل كرده اند كه معاويه خواست اين
((واو)) در ((والذين)) را بردارد تا ((الذين)) بيان براى همان احبار و رهبان
باشد. او با اين دسيسه مى خواست ثابت كند كه كنز كردن فقط براى احبار و رهبان
حرام است نه براى مسلمين. اين بود كه هم ابى و هم ابوذر ـ رضوان الله عليه ـ
گفتند: ((لا اضع السيف عن عاتقى حتى توضع الواو فى مكانها)) من شمشير را از دوشم
برنمى دارم مگر اين كه ((واو)) سر جايش باشد.

خلاصه اين كه: ((الذين)) يك اصل كلى است و ((واو)) آن استيناف است چه احبار و
رهبان و اهل كتاب چه اهل قرآن, هر كسى بخواهد اكتناز كند و در راه خدا انفاق
نكند ((فبشره بعذاب اليم)) كه همين مال گداخته مى شود در قيامت و مايه عذاب آن ها
مى شود.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه6.
2 ) فتح(48) آيه24.
3 ) نسإ(4) آيه1.
4 ) شورى(42) آيه23.
5 ) اسرإ(17) آيه26.
6 ) توبه(9) آيه60.
7 ) انفال(8) آيه63.
8 ) واقعه(56) آيه50.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

بگوويچ: مردم بوسنى اسلام را برگزيده اند و مليت خود را فراموش نخواهند كرد.

70 مسلمان مبارز الجزاير از سوى نيروهاى امنيتى اين كشور كشته شدند.(16/6 /
76)

127 اسلامگرا به دست نيروهاى امنيتى الجزاير به شهادت رسيدند.(19/6/76)

سيد هادى نصرالله, فرزند دبير كل حزب الله لبنان در عمليات عليه اشغالگران
صهيونيست به شهادت رسيد.

دبير كل حزب الله لبنان: خدا را سپاس مى گويم كه با شهادت فرزندم به خانواده
شهداى مقاومت اسلامى پيوستم.(23/6/76)

كودتاچيان الجزاير امام جماعت يك مسجد را در حال نماز به شهادت رساندند.(24 /
6/76)

تدريس دروس دينى در مدارس بلغارستان پس از 50 سال ممنوعيت آغاز شد.(26/6 /
76)

25 مسلمان در آلمان دستگير شدند.(29/6/76)

مادر يحيى عياش توسط رژيم صهيونيستى به حبس محكوم شد.(31/6/76)

هيكل: به مبارزات حزب الله لبنان و رهبر آن افتخار مى كنم.(5/7/76)

دو ايرانى ديگر در پاكستان توسط تروريست ها به شهادت رسيدند.

طالبان 12 شيعه را زنده در آتش سوزاندند.(6/7/76)

حزب مسلمانان اوكراين اعلام موجوديت كرد.

مسلمانان ترك مقيم آلمان با شعار ((به ديكتاتورى نظاميان پايان دهيد)) عليه
لائيك هاى تركيه دست به تظاهرات زدند.(8/7/76)

رهبر حماس از زندان رژيم صهيونيستى آزاد شد.(10/7/76)

شيخ احمد ياسين رهبر مذهبى حماس: مبارزه با صهيونيست ها تا بازپس گيرى فلسطين
ادامه خواهد داشت.(13/7/76)

لائيك ها از ورود دانشجويان محجبه به دانشگاه استانبول جلوگيرى كردند.(15/7 /
76)


داخلى

سردار سرتيپ سيد يحيى (رحيم) صفوى از سوى مقام معظم رهبرى و فرماندهى كل قوا
به فرماندهى كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى منصوب شد.(19/6/76)

با حكم رهبر معظم انقلاب سردار سرلشگر محسن رضايى, به عضويت مجمع تشخيص مصلحت
نظام منصوب شد.(19/6/76)

بر اساس گزارش صندوق بين المللى پول بدهى هاى معوقه ايران به 315 ميليون دلار
كاهش يافته است.(20/6/76)

رئيس جمهور: ساختار مالياتى بايد به نفع طبقات كم درآمد اصلاح شود.

آيت الله جنتى: اگر پى گيرى مسإله ثروت هاى بادآورده فراموش شود, غارت اموال
مردم دوباره شروع خواهد شد.

سپرده هاى ارزى جمهورى اسلامى ايران در خارج به 11 ميليارد دلار رسيد.(22/6 /
76)

مجلس طرح واگذارى خودرو به جانبازان بالاى 50 درصد را تصويب كرد.(23/6 /
76)

وزير امور خارجه: اصول سياست خارجى ايران مبتنى بر تعاليم اسلام, قانون اساسى
و رهنمودهاى رهبرى است.(25/6/76)

رهبر انقلاب: در اجراى برنامه هاى انقلاب و نظام اسلامى يك سر سوزن عقب نخواهيم
نشست.

دو وزارتخانه, بانك مركزى و سازمان برنامه و بودجه مسوول تدوين برنامه دو
ساله مناطق آزاد شدند.

تروريست هاى مسلح 5 دانشجوى ايرانى را در پاكستان به شهادت رساندند.

وزير كشور: تكثر و تساهل در مسائل سياسى, اجتماعى و فرهنگى موجب وحدت ملى و
رشد و شكوفايى نظام مى شود.(27/6/76)

تانك اسكورپيون براى اولين بار در كشور از هواپيما پرتاب شد.(30/6/76)

دو كشتى هلندى به دليل تخلف از مقررات بين المللى در آب هاى ايران توقيف شدند.
(31/6/76)

رهبر انقلاب: تنها ملاك ارزيابى افراد و گروه ها اهتمام يا بى مبالاتى نسبت به
ارزش هاست.

جت جنگنده ((آذرخش)) ساخت نيروى هوايى ارتش, عمليات بمباران را با موفقيت
انجام داد.

6 عامل شرارت و سلب آسايش مردم در مشهد اعدام شدند.(1/7/76)

مهندس موسوى: استكبار هم چنان در كمين انقلاب است, نبايد براى بهبود رابطه با
غرب ((تساهل)) را توصيه كنيم.

رئيس جمهور: از همه ملت مى خواهم اشتباهات دولت را گوشزد كنند و راه حل بهتر
ارائه دهند.

دو برج ساز معروف تهران به زد و بندهاى كلان خود با شهردارى اعتراف كردند.(2 /
7/76)

ايران 46 اسير عراقى را به طور يك جانبه آزاد كرد.

سرتيپ افشار: تعداد كل نيروهاى بسيجى 3 ميليون و 200 هزار نفر است.(3/7 /
76)

رئيس جمهور: توسعه كشور بايد مبتنى بر ارزش هاى دينى و فرهنگى باشد.

رئيس سازمان حفاظت محيط زيست: ميزان آلودگى خليج فارس 47 برابر آب هاى آزاد
است.(5/7/76)

مدال درجه يك هنر بر سينه طراح جنگنده آذرخش درخشيد.(7/7/76)

رئيس جمهور: بايد طورى عمل كنيم كه همه احساس كنند مسجد پناهگاه آنها است.(8
/ 7/76)

نخستين دستگاه آب شيرين كن ساخت ايران به بهره بردارى رسيد.(9/7/76)

تعداد ديگرى از مديران شهردارى تهران به اتهام فساد مالى دستگير شدند.

وزير بازرگانى: شهردارى بايد صدور مجوز براى احداث مجتمع هاى تجارى را متوقف
كند.

شهردار منطقه 20 تهران به 5 سال زندان و انفصال دائم از خدمت محكوم شد.

توسط رئيس جمهور عالى ترين نشان دانش به علامه محمد تقى جعفرى اهدا شد.(12/7
/ 76)

رئيس جمهور: مناطق آزاد بايد با رعايت ارزش ها, استقلال و منافع ملى تجربه عملى
موفقى را در اقتصاد جهانى ارائه دهند.

شهردار منطقه يك به 12 سال زندان و تبعيد و انفصال دائم از خدمت محكوم شد.(15
/ 7/76)



خارجى

آريل شارون: اسرائيل بايد بدون قيد و شرط از لبنان عقب نشينى كند.(16/6 /
76)

وزير خارجه رژيم صهيونيستى: نتانياهو عامل خشونت در منطقه است.(18/6/76)

طبق رإى يك دادگاه محلى 49 سياستمدار هندى در تخريب مسجد بابرى مقصر شناخته
شدند.(20/6/76)

بيوه رابين: اسرائيلى ها تروريست هستند.

مردم اسكاتلند به جدايى از انگليس رإى دادند.

سخنگوى وزارت امور خارجه فرانسه: آرزوى اتحاديه اروپا از سرگيرى روابط با
ايران در سطوح بالاتر است.(22/6/76)

عربستان يك كمك 10 ميليون دلارى در اختيار طالبان قرار داد.(23/6/76)

اتحاديه اروپا خواستار بازگشت بدون قيد و شرط سفراى اروپايى به تهران شد.(26
/ 6/76)

يك مقام طالبان: عربستان براى شناسايى رسمى طالبان در مجامع بين المللى قول
كمك داده است.

ژنرال عمرالبشير, مخالفان دولت سودان را مورد عفو قرار داد.(27/6/76)

ژنرال لبد: وجود بمب هاى اتمى كوچك در روسيه حقيقت دارد.

دوماى روسيه تمرين هاى نظامى ناتو در آسياى مركزى را به شدت محكوم كرد.(29/6
/ 76)

شيمون پرز: نتانياهو جنگ طلب است.

عربستان كنفرانس دوحه را تحريم كرد.(30/6/76)

نيواستريت تايمز: هيچ كشورى به اندازه آمريكا در پرورش تروريسم دست ندارد.(1
/ 7/76)

وزير امور خارجه روسيه: مهم ترين مشخصه صحنه سياسى معاصر گذر از مرحله دو قطبى
به چند قطبى است.(2/7/76)

يك خاخام يهودى به دبير كلى گروه صلح سبز آلمان برگزيده شد.

فاروغ الشرع: اعراب بر عدم شركت در كنفرانس دوحه به توافق رسيده اند.(3/7 /
76)

يلتسين: امنيت اروپا بايد بدون دخالت آمريكا تإمين شود.(5/7/76)

الاهرام: 97 درصد مردم مصر مخالف رابطه با رژيم صهيونيستى هستند.(6/7/76)

بارزانى دعوت از ارتش تركيه براى حضور در شمال عراق را تكذيب كرد.(7/7 /
76)

مدير كل آژانس بين المللى انرژى اتمى: اسرائيل مانع ايجاد خاور ميانه غير
هسته اى است.(8/7/76)

پراودا: اروپا علاقه اى به مشاركت در جنگ صليبى آمريكا عليه ايران ندارد.(12 /
7/76)

وزير خارجه قطر: برگزارى كنفرانس دوحه پاداش ما به آمريكاست!

طالبان 70 نفر را در حومه مزار شريف سر بريدند.(13/7/76)

رئيس موساد به تروريست بودن رژيم تلآويو اعتراف كرد.

گروهك تروريستى سپاه صحابه مسووليت 102 قتل را بر عهده گرفت.(14/7/76)
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


بهترين ها
سقراط گفت: هيچ گنجى به از دانش نيست و هيچ دشمنى بدتر از خوى بد نيست و هيچ عزى بزرگوارتر از دانش نيست و هيچ پيرايه اى بهتر از شرم نيست.
(قابوس نامه, ص22)

دو پيغام مخالف
خنده از لطفت حكايت مى كند
ناله از قهرت شكايت مى كند
اين دو پيغام مخالف در جهان
از يكى دلبر روايت مى كند
(جلال الدين مولوى)

هيتلر و ديوانگان
هيتلر پيشواى آلمان نازى روزى براى بازديد ديوانگان به تيمارستان رفته بود, تمام ديوانگان با لباس سفيد در يك خط ايستاده و همه در كمال ادب, همان طور كه قبلا تعليم ديده بودند, به هيتلر سلام دادند; ولى در آخر صف يك نفر, اصلا سلام نداد و كوچكترين احترامى به هيتلر نگذاشت. هيتلر كه از اين ديوانه لجوج و بى ادب سخت عصبانى شده بود فرياد زد: احمق! چرا احترام نمى گذارى؟ آن مرد بلافاصله جواب داد: قربان من ديوانه نيستم من پرستارم!

ديوجانس و اسكندر
ديوجانس حكيم يونانى را اسكندر طلب كرد. او عذر خواست و پيغام فرستاد كه: تو را كبر و مناعت است و مرا صبر و قناعت تا آنها با توست, نزد من نيايى و تا اينها با من است پيش تو نيايم.

بمب اتم
يكى از بزرگترين دانشمندان اتمى عصر حاضر اوترهان آمريكايى است 85 سال دارد در سال 1938م اتم را شكافت و راه را براى ساختن سلاح هاى اتمى باز كرد او مى گويد: اگر هيتلر متوجه كشف او مى شد حتما اولين بمب اتمى را آلمانى ها منفجر مى كردند و ديگر امروز جهانى وجود نداشت.
(نوابغ علوم,ص22)

عصر نامتناهى
الكسيمندر از اولين شاگردان طالس و بعد از او قديمى ترين فيلسوف يونانى است. وى را نخستين شخص در رشته نقشه بردارى مى دانند. وى تشخيص اصل و ريشه موجودات را غير از خود مى داند و اولين كسى است كه مى گويد: به وجود آورنده هر عنصر يك عنصر نامتناهى است و در اين باره كتابى به نام ((درباره طبيعت)) دارد.
(نوابغ علوم, ص36)

حكمت پير
پيرى بود صد ساله, پشت كوژ و دو تا گشته و بر عصا تكيه كرده و مىآمد; جوانى به تمسخر وى را گفت: اى شيخ! اين كمانت بر چند خريدى تا من نيز يكى بخرم؟ پير گفت: اگر عمر يابى و صبر كنى خود رايگان به تو بخشند!
(قابوس نامه, ص41)

بلاهاى بزرگ
بوذرجمهر حكيم گويد: چهار چيز بلاى بزرگ است: اول همسايه بد; دوم عيال بسيار; سوم: زن ناسازگار; چهارم:تنگ دستى.
(قابوس نامه, ص80)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ مجسمه سازى, از نظر امام خمينى, داراى چه حكمى است و آيا فرقى ميان مجسمه موجود جاندار (انسان يا غير انسان) و غير جاندار وجود دارد؟
2ـ آيا مصرف بيت المال در امورى مانند تبليغات, تبريكات (به مناسبت احراز مسووليت) و تسليت ها (به مناسبت درگذشت نزديكان مسوولان) و تقدير و اهداى هدايا به مسوولان دولتى, از نظر شرعى جايز است؟
3ـ شركت در ميهمانى هايى كه از طرف ارگان هاى دولتى برگزار مى شود كه متإسفانه گاهى با تدارك انواع گوناگون خوراكى ها و نوشيدنى ها از مرز اعتدال خارج مى شود, از نظر شرعى چه حكمى دارد و ما در قبال اين گونه كارها شرعا چه وظيفه اى داريم؟
(تهران, محمد جواد.الف)
پاسخ:
1ـ جاندار به نظر حضرت امام جايز نيست ولى غير جاندار اشكال ندارد.
2ـ بيت المال بايد در همان موردى كه تعيين شده است مصرف شود.
3ـ شركت اشكال ندارد ولى اگر چيزى را خلاف شرع ديديد تذكر دهيد و اگر درباره موردى احتمال بدهيد كه توجيه شرعى داشته باشد, بايد حمل بر صحت كنيد.

سوال:
1ـ چرا خداوند در قرآن كريم براى توصيف خود از ضمير ((هو)) استفاده مى كند؟ مگر براى خداوند ((هى)) و ((هو)) مطرح است (در صورتى كه هى براى مونث و هو براى مذكر است و ذات خداوند منزه از اين اوصاف و تعابير است).
2ـ چرا خداوند در بعضى آيات از ضمير ((انا)) استفاده كرده است و در برخى ديگر از آيات از ضمير ((نحن)), در صورتى كه مى دانيم ذات الهى يگانه و واحد است ولى ضمير ((نحن)) براى جمع مى باشد.
(حصارك كرج, حسن.پ)
پاسخ:
1ـ هو; اختصاص به مذكر به معناى خاص ندارد.
2ـ نحن در مواردى به كار مى رود كه افراد بزرگ مانند فرمانروايان و روسا مى خواهند كارى را كه به وسيله عوامل خود انجام داده اند, به خود نسبت دهند و تدريجا اين ضمير معناى عظمت و بزرگى به خود گرفته است. ممكن است خداوند از باب ذكر عظمت, ضمير جمع به كار برده باشد و ممكن است واقعا به لحاظ وجود عوامل طبيعى و غير طبيعى, تعبير ((نحن)) آمده باشد.

سوال:
1ـ مسإله لقاى پروردگار: در بعضى آيات قرآن تصريح شده كه خداوند گفت: هرگز مرا نخواهى ديد! ولى در جاى ديگر آمده است آنان كه به لقاى ما اميد ندارند, مانند: انعام آيه31 و يونس آيه11 چگونه توجيه مى شود؟
2ـ نصب آيه ((و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم…)) در معرض ديد مسلمين يعنى چه؟
3ـ نحوه تشخيص آيات محكمات و متشابهات در قرآن چيست؟
4ـ اين كه خداوند مى فرمايد: نگهبان براى هر فردى قرار داديم; يعنى فرشته مإمور از خطرات عينى و حوادث زندگى, شخص را نگه مى دارد يا از وسوسه شياطين[ ان كل نفس لما عليها حافظ].
(فردوس, ع)
پاسخ:
1ـ ديدن خدا مانند ديدن اجسام با همين چشم محال است, زيرا خدا جسم نيست ولى لقإ خدا به معناى رسيدن به مرحله اى كه انسان وجود خدا را كاملا احساس كند همان گونه كه خود را نيز احساس مى كند ـ حتى اگر نبيند و اين كه بالاتر از ديدن با چشم است ـ براى همگان در روز قيامت حاصل خواهد شد.
2ـ چون اين آيه به حسب بعضى تفاسير در مورد چشم زخم زدن كفار به رسول الله(ص) است, مردم براى دفع چشم زخم; آن را در جاهاى مخصوصى نصب مى كنند.
3ـ محكمات آياتى است كه معناى آنها روشن و واضح است و متشابهات آياتى است كه ابهامى دارد و لازم است با مراجعه به محكمات و روايات تفسير شوند.
4ـ از هر دو نگه مى دارد.

اراك, برادر رمضان ربانى
چهار عيد معروف اسلامى عبارتند از ((جمعه, فطر, قربان و غدير)) اما نوروز, عيد ملى ايرانيان و همه فارسى زبانان كشورهاى ديگر است و از اعياد اسلامى به شمار نمى رود.

شيراز برادر باقر.م
يكى از معيارهاى روش تحليل گروه هاى سياسى و سياستمداران, هماهنگى ميان برنامه ها و شعارها و كاركرد و رفتارهاى اجرايى آنهاست, افرادى كه شعارهايشان با اعمالشان هماهنگ نيست يا در اجراى مقاصدشان ناتوانند يا از صداقت بى بهره اند. البته نبايد فراموش كرد كه موضوع هاى سياسى, موضوع هاى سيالى هستند و هيچ سياستمدار و گروه سياسى هم مصون از خطا نيست, لكن آنچه مهم است برخورد صادقانه با پديده هاى سياسى است; يعنى خطا و جرم را از هر كسى, خطا و جرم بدانند و كار نيك را از هر كسى ـ ولو جناح رقيب ـ پسنديده تلقى كنند.

خمينى شهر, خواهر مريم. ى
1ـ در رساله ها آمده است: در وضو شستن صورت و دست ها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم مستحب يا جايز و مرتبه سوم حرام است, مراد از شستن اين است كه آب, عضو وضو را كاملا فرا گيرد و بپوشاند و ملاك دست كشيدن نيست.
2ـ آبى كه از آفتابه يا شير به اطراف كاسه توالت مى ريزد, پاك است, مگر آن كه انسان يقين به نجاست محل برخورد داشته باشد.

دو استفتإ ذيل از مقام معظم رهبرى توسط برادر ميراحمدى, به دفتر مجله ارسال شده كه جهت اطلاع خوانندگان به چاپ مى رسد:
1ـ سوالى كه داشتم و آن اين كه حكم استفاده نوارهاى موسيقى زمان طاغوت و طاغوتى در اتوبوس ها و در سالن هاى عمومى از جمله غذاخورىها فروشگاه ها چگونه است. زيرا اكثرا ديده مى شود در اتوبوس هاى بين شهرى از اين نوارها استفاده مى شود؟
پاسخ:
بسمه تعالى
موسيقى لهوى كه متناسب با مجالس عيش و نوش و خوش گذرانى است جايز نيست.
2ـ اين جانب هنگامى كه مى بينم در اتوبوس هاى بين شهرى و مغازه ها و يا تاكسى ها از نوار موسيقى طاغوتى استفاده مى شود خود را ملزم مى دانم امر به معروف و نهى از منكر كنم. ولى اكثر مردم مى گويند در زمان امام خمينى(ره) آن حضرت نوار طاغوتى را مجاز اعلام فرموده اند. نظر حضرت عالى در اين مورد چيست؟ زيرا اكثر مردم در اين مورد دچار شك و ترديد شده اند هرچند كه ما وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را در اين خصوص انجام مى دهيم.
پاسخ:
بسمه تعالى
موسيقى لهوى هيچ وقت تجويز نشده است.

تهران, برادر يا خواهر. م ح
1ـ ضامن پرداخت اجرت عمل و قيمت آن مواد است و غذاها حرام نيست و در مورد اختلاف اجرت بايد مصالحه كنند.
2ـ بايد از حاكم شرع اجازه تصرف گذشته را بگيرد و خمس را بپردازد.
3ـ اگر باطل بوده است بايد قضا كند.
4ـ در بعضى رساله هاى عمليه نيز توضيح داده شده است.
5ـ در روزى كه روزه واجب داريد و در حال احرام و در ايام عادت زن.

اصفهان, برادر اصغر كوراوند
درباره مقالات و مطالب مجله, مى توانيد با آدرس قم, خيابان شهدإ صندوق پستى 37185/777 شوراى نويسندگان مكاتبه كنيد.

جيرفت, برادر غلامعباس.ق
با تشكر از احساس مسووليت شما, مورد را با نيروهاى انتظامى و مسوولان شهر در ميان بگذاريد.

همدان, برادر بهمن كمرى
براى مشترك شدن مجله پاسدار اسلام مى توانيد با تكميل و ارسال فرم اشتراك (ضميمه مجله) اقدام كنيد.

كاشان, برادر توكليان
اگر كسى بخواهد در علوم اسلامى و معارف الهى متبحر شود, يكى از بهترين راه ها, تحصيل در حوزه هاى علميه است.

خرم آباد, برادر حميد رضا نوروزى
به علت طولانى بودن سوالات, از درج پاسخآنها معذوريم, لطفا به ((تفسير نمونه)) مراجعه فرماييد.

تبريز, برادر رسول جوانعلى آذر
با تشكر از حسن و ظن شما و ستاد برگزارى يادواره شهداى عزيز منطقه مارالان, از اين كه توفيق انجام وظيفه در مورد درخواست شما را نداريم, پوزش مى طلبيم.

تهران, روابط عمومى اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشآموزان
متإسفانه به علت دير رسيدن بيانيه مذكور, زمان درج آن سپرى شده است.

از ارسال مطالب, انتقاد, پيشنهاد و راه حل هاى برادران و خواهران زير متشكريم و از ادامه همكارى آن عزيزان سپاسگزايم.
سيد يوسف هاشمى, سيد على كلانترى (اصفهان), امين زاده(شوشتر) س.م.ش (دانشجوى كارشناسى ارشد علوم سياسى), اسفنديار حق پرست, رسول شمعانيان(اصفهان), خواهر زهرا.م(پزشك).

پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




بساط دهر
يك جان بر هم زدم كز جمله بگزيدم تو را
من چه مى كردم به عالم گر نمى ديدم تو را
با همه مشكل پسندىهاى طبع نازكم
حيرتى دارم كه چون آسان پسنديدم تو را
يك بساط دهر شد زير و زبر در انتخاب
زين جواهر تا به طبع خويش برچيدم تو را
من زخود گم مى شدم چون مى شنيدم نام تو
خويش را گم كرده تر مى خواستم, ديدم تو را
كى قبول من شدى ((فياض)) در رد و قبول
تا به ميزان رهى صد ره نسنجيدم تو را
فياض لاهيجى (يازدهم هجرى)

سوز دل
دلا بسوز كه كارى درين زمانه نكردى
نسوختى زغمى كار يك زبانه نكردى
هزار غنچه شكفت از نسيم صبح بهارى
درين ميانه شگفتا تو يك جوانه نكردى
هزار قافله دل در هواى دوست روان شد
تو غافل از همه, پيكى زدل روانه نكردى
هزار مرغ به آتش كشيد بال و پر خود
سرى برون به تماشا زآشيانه نكردى
كنار بحر نشستى و تن به آب نشستى
زعشق دم زدى و كار عاشقانه نكردى
به قاف عشق رسيدند جمله خانه به دوشان
تو دل زدانه نكندى, تو ترك لانه نكردى
بهشت را به بهاى بهانه اى نخريدى
درين معامله سوداى يك بهانه نكردى
هزار نغمه شنيدى درين چمن ز هزاران
تو ((عادل)) از چه ترنم به يك ترانه نكردى
دكتر غلامعلى حداد عادل

آقا چه بايد كرد؟
به حضرت آيه الله العظمى خامنه اى
آقا, نگاهت نور باران باد
نام بلندت سبز
آقا, يقين دارم كه مى دانى
وقتى بسيجى شعر مى گويد
وقتى كه مضمون, زخم در زخم است
تصويرها در سينه خيزى سخت خون آلود
در پاره هاى شعر مى پيچند
آقا, چه بايد كرد؟
فكرى براى عشق, كارى براى عاشقان, آقا!
ديروز هم خاكستر خورشيد آوردند
ده سال خاكستر
ده سال گمنامى چه آسان بود
سخت است غربت در ميان آشنايان, آه…
بى اعتنا با او
مردى كنار كوچه بذر خنده مى پاشيد
مردان كور كاغذى بر گونه هاشان حالتى مرموز
در خنده هاشان پوزخندى سرد.
ديروز يك دختر كنار عكس بابايش
ديوان اشكش را ورق مى زد
در پاره هاى اشك معصومش, دلش انگار
با خون بابا حرف ها مى زد
با قاب عكسى ساده اش مى گفت:
بابا چرا رفتى؟
بعد از تو ((زهرا)) باز سيلى خورد
بعد از تو ((زينب)) باز هم تنهاست…
آقا, ببخش اين مجنون غربت را
بيچاره از جنگ دلار و درد مى ترسد
آقا, ببخش اين شاعر زخم و شهادت را.
خليل عمرانى

حريم رحمت
به هر بهانه كه ياد تو دوست مى دارد
دل مرا به سرا پرده تو مىآرد
خوش است سايه ابر كرم به خانه دل
اگر ز برق عنايت دمى فرو بارد
چه غيرتى ست خدايا, كه جان, سر تعظيم
فرود پيش كسى, جز خدا نمىآرد
خوشا نسيم دل انگيز بامدادى عشق
كه آفتاب محبت به سينه مى كارد
زبس تو خوب و عزيزى كه قلب هر مشتاق
حقيقت است زلطف تو هر چه پندارد
به جز اطاعت امرت خوش آن كه در همه عمر
روا نديد دلى را, زخود بيازارد
به جان دوست كه كس در جهان زيان نكند
اگر تمامى خود را به دوست بسپارد
خوش آن كه جاى كند در حريم رحمت او
خوش آن كه دست خداوندىاش نگه دارد
محمد جواد محبت

مشرق شهود
باز هم, چراغ زد به پنجره چه شعله بود
پرفشان چيست اين شعاع تشنه ورود
باز كن دريچه! پلك هاى خواب رفته را
لحظه اى به جانب شگرف مشرق شهود
آن دو مشعل رها در آسمان صداى كيست؟
آن كه اين چنين شكوهمند مى رسد فرود
شعر تازه ايد يا چراغ هاى سبز وحى؟
اى دو شعله بر شما هزار پنجره درود

يك فرشته مهمان خانه من است
پنجره! به هيچ كس مده اجازه ورود
قنبرعلى تابش

پنجره فولاد
گلدسته است
كهكشانى استوانه اى است
كه سياهى شهر را سوراخ مى كند
پيرامون تو همه چيز بوى ملكوت مى دهد.
كاشى هاى ايوانت
و اين سوال هميشه كه چگونه مى توان
آسمان ها را در مربعى كوچك
خلاصه كرد
پنجره فولاد,
التماس هاى گره خورده
و بغض هايى كه پيش پاى تو باز مى شوند

O
شاعرى حنجره اش را در باد تكان مى دهد
و كلمات اوج مى گيرند
تا از دست تو دانه برچينند
تازه مى فهمم
كبوتر بودن چه نعمتى است.
آرش شفاعى

تيرى در تاريكى
كه بود باز دلم را شكست و پنهان شد؟
مرا سپرد به اين درد مست و پنهان شد
به حجله دل من چون ترانه اى غمگين
دوباره داغ شهادت نشست و پنهان شد
به خانه دلم آن باغ خلسه پنجره اى
گشوده بود ولى باز بست و پنهان شد
بدين بهانه كه زين پس هميشه پيش توام
تمام آينه ها را شكست و پنهان شد
گلى سپيد كه پروانه اى به كاكل داشت
شكفت در من زيباپرست و پنهان شد
بدين فريب كه خالى نمى توانم ديد
گرفت جام دلم را زدست و پنهان شد
تمام هستى من يك جرقه بود ((فريد))
كه از ميان دو شمشير جست و پنهان شد.
فريد اصفهانى

پاورقي ها:

/

در جمهورى آذربايجان چه مى گذرد؟



قسمت اول

مقدمه

جمهورى آذربايجان كه امروزه در كانون مباحث سياسى و ژئوپلتيكى جهان و منطقه
قرار گرفته است, در كمتر از دو قرن پيش (قبل از تجاوز روس ها به جنوب و انعقاد
عهدنامه هاى گلستان 1813م و تركمان چاى 1828م)(1) بخشى از قلمرو سرزمينى حكومت
مركزى فلات ايران را تشكيل مى داده است.

اين جمهورى در پى جدايى از سرزمين ايران در قلمرو سلطه روس ها, نخست در دوره
حكومت تزارها و سپس در دوره حكومت كمونيست ها (پس از انقلاب 1917م) قرار گرفت و
رابطه نسل هاى بعدى اين جمهورى از حيث سياسى و اجتماعى و فرهنگى با ملت ايران
قطع گرديد و الگوى رابطه جديدى كه ماهيتى سه گانه داشت, شكل گرفت; يعنى از يك
سو روابط جديدى در ابعاد مختلف با روسيه و مسكو برقرار گرديد و از سوى ديگر,
روابط درون منطقه اى در قفقاز با ساير ملل و اقوامى كه بعضا امروزه به صورت كشور
مستقل درآمده اند, به وجود آمد. شكل سوم رابطه از نوع محلى و داخلى بود كه در
واقع به دليل جدايى آن از جامعه, ملت و فرهنگ كلانترى در منطقه جنوبى خود, از
موقعيت انزواى جغرافيايى برخوردار گرديد و خرده فرهنگى بر پايه ارزش هاى دينى,
مذهبى, قومى و اجتماعى و اقتصادى نضج گرفت كه به تدريج تحت تإثير دو الگوى
مزبور; يعنى روسى و قفقازى, دچار تحول شد و غلظت خصيصه هاى خود را از دست داد;
نظير خط, آداب و شعائر و عقايد مذهبى و دينى, برخى رسوم اجتماعى و غيره. البته
برخى عناصر به همراه مفاخر بومى و محلى هم چنان زنده ماندند.

بيش ترين تإثيرپذيرى فرهنگى و سياسى جانبه آذربايجان از فرهنگ و نظام سياسى
سلطه روس است كه كمابيش در ساير جمهورىهاى مستقل شده نيز مشاهده مى گردد.

البته اين امر نتيجه منطقى رابطه يك جانبه سلطه و زيرسلطه در دو جامعه
مى باشد; يعنى به هر حال, جامعه و كشور مستعمره از الگوهاى كشور استعمارگر و
مسلط تإثير مى پذيرد و ميزان اين تإثيرپذيرى بر اساس معيارهاى جغرافيايى تفاوت
مى كند; مثلا جوامع شهرى بيش تر از جوامع روستايى آسيب پذيرند و يا مناطق دوردست و
شهرهاى كوچك تر كم تر از شهرهاى بزرگ و مناطق نزديك با كانون هاى اصلى نظام سلطه
آسيب پذيرترند. يا شهر نخست و پايتخت جامعه و كشور زيرسلطه و مستعمره, گره گاه و
نقطه اتصال مبادله داده هاى سياسى و فرهنگى و اقتصادى و غيره بين كشور مستعمره و
زيرسلطه با كشور استعمارگر و مسلط مى باشد. چنين فرآيندهايى را در رابطه قبلى
بين كشور آذربايجان با كشور روسيه و ساير اقمار آن مى توان مشاهده نمود.(2) در
عين حال جامعه آذربايجان با همه تهاجمات فرهنگى نظام سلطه, آن هم طى ساليان
دراز و همراه با پشتوانه هاى سياسى كه ظاهرا آن را دچار دگرديسى نموده است داراى
عناصر پايدار فرهنگى است كه از اصالت بومى و محلى برخوردارند; نظير گويش آذرى,
احساس قوميت ترك, دلبستگى و افتخار به مفاخر و شخصيت هاى بومى و محلى, چون نظامى
گنجوى, فضولى, خاقانى, شهريار و…(3) اعتقاد به تقدس قرآن كريم, اعتقاد به دعا
و نذر و نياز, اعتقاد به امام على(ع) و امام حسين(ع) و به ويژه مراسم با شكوه
عزادارى ماه محرم, استقبال جوانان و نوجوانان آذرى از مراسم نماز جماعت, دعاى
كميل و نماز جمعه و آموزش هاى دينى كه توسط رايزن فرهنگى ج.ا. ايران آقاى اجاق
نژاد برگزار مى شود,(4) مراجعه تدريجى مردم معتقد به فهم مسائل مذهبى, گرايش
اوليه به پوشش اسلامى از سوى برخى زنان و نظاير آن.

البته آنچه به نظر مى رسد اين است كه در جامعه آذربايجان فقر آگاهى هاى دينى و
مذهبى مردم وجود دارد. وجود عناصر فرهنگى مزبور به صورت پيدا و نهان با وجود
تلاش فرهنگى روسيه از يك سو و مغرب زمين از سوى ديگر نشان دهنده اين نكته است كه
ريشه هاى احساس هويت فرهنگى در جامعه و كشور آذربايجان نخشكيده است, بلكه نياز
به ايجاد و توسعه, فرآيند خودآگاهى و ارتقاى دانش و معنويت فرهنگ بومى و مذهبى
وجود دارد.



وضعيت جغرافيايى آذربايجان

كشور آذربايجان به دنبال فروپاشى امپراتورى شوروى, در سال 1991م اعلام استقلال
كرد(5) و در تاريخ دوم مارس 1992 به عضويت سازمان ملل متحد(6) درآمد.

آذربايجان كشورى است با مساحت 86600 كيلومتر مربع و جمعيت 7391000 نفر(7) كه
جزيى از منطقه استراتژيك قفقاز را تشكيل مى دهد; به عبارتى آذربايجان جزو مجموعه
ژئوپلتيكى قفقاز محسوب مى شود. آذربايجان در ساحل غربى درياى مازندران قرار
گرفته و يكى از بهترين شرايط آب و هوايى منطقه را داراست. سرزمين بسيار حاصل خيز
آذربايجان داراى توپوگرافى خاصى است. بخش هاى غربى و شمال غرب و جنوب شرق آن
كوهستانى و بخش هاى شرقى و مركزى آن را دشت هاى ساحلى و حاصل خيز در بر گرفته است.
جلگه معروف ((كورا)) كه سه رودخانه ((كورا)) را نيز در خود جاى داده است, يكى
از مناطق مهم و حاصل خيز اين كشور است. حاشيه شرقى كشور را تماما سواحل درياى
مازندران تشكيل مى دهد كه سكونت گاه هاى مهمى را نيز در خود جاى داده است. مهم ترين
اين سكونت گاه ها شهر ((باكو)) پايتخت كشور است و در تاريخ منطقه قفقاز نقش مهمى
به عهده داشته است.

نوار ساحلى شرق كشور از ذخاير معروف نفت آذربايجان برخوردار است كه از سال هاى
گذشته به روش هاى مختلف از آن بهره بردارى مى شده است. امروزه نيز بخش عمده منابع
عظيم نفتى قفقاز و آذربايجان در مسير همين حاشيه ساحلى و فلات قاره مربوطه در
درياى مازندران قرار دارد.

از حيث جنبه هاى انسانى, جمعيت آذربايجان را تركيبى از اقوام گوناگون تشكيل
مى دهد كه حدود 83 درصد آنها آذرى و 6 درصد ارمنى و 6 درصد روسى و 5 درصد ساير
اقوام مى باشند. بر همين اساس, اديان اسلام, مسيحى و زبان هاى آذرى, ارمنى و روسى
در آن رايج مى باشد.(8) رئيس جمهور كنونى كشور, حيدر على اف است كه از سال 1993
منصوب شده است. او از رهبران حزب كمونيست شوروى سابق و افسر ك.گ.ب بوده كه به
قول خودش پس از خروج از حزب سياسى شوروى, ضد كمونيست شده است.

واحد پول كشور ((منات)) است كه در سال جارى برابرى آن نسبت به دلار بهبود
يافته است; مثلا سال قبل يك دلار در حدود 4200 منات و در سال جارى (1376) يك دلار
در حدود 3850 منات بود و اين امر حكايت از بهتر شدن وضعيت اقتصادى كشور نسبت به
سال قبل دارد.(9)

شاخص هاى تركيب جمعيتى آذربايجان نشان مى دهد كه حدود 56 درصد جمعيت كشور شهرى
و 44 درصد روستايى است (1995) و ميزان مرگ و مير كودكان زير پنج سال حدود 33
نفر و ميزان مرگ و مير مادران هنگام زايمان حدود 29 نفر در هر صد هزار نفر است.
اميد زندگى حدود 71 سال و ميزان باسوادى, بالاى 25 سال, در حدود 96/5 درصد و
تعداد جمعيت در مقابل يك پزشك 250 نفر و تعداد تلفن براى هر ده نفر يك عدد و
شاخص توسعه انسانى در سال 1992 حدود 73% بوده است.(10) اين شاخص ها نشان دهنده
وجود شرايط مناسب تر توسعه انسانى در آذربايجان است. از نظر تقسيمات سياسى
آذربايجان از سه بخش تقسيم مى شود. بخش اصلى كه شامل كشور آذربايجان است و بر
اساس تقسيمات كشورى به چند استان و شهرستان (رايون) تقسيم مى شود. بخش هاى ديگر
عبارتند از: جمهورى خودمختار نخجوان كه واحد برونكان كشور آذربايجان را تشكيل
داده و به صورت منطقه حائل بين كشور جمهورى اسلامى ايران و كشور ارمنستان قرار
گرفته و گمرك اصلى جلفا نيز در مرز آن قرار دارد. بخش فرعى ديگر, منطقه مورد
مناقشه قره باغ است كه منشإ بحران و درگيرى بين آذربايجان و ارمنستان مى باشد.
اين منطقه كه سكنه آن اكثرا ارامنه و مسيحيان هستند به صورت واحد درونكان كشور
آذربايجان عمل مى كند و داعيه استقلال يا الحاق به كشور ارمنستان دارد و جمهورى
آذربايجان نيز آمادگى اعطاى خودمختارى در سطح بالا به آن را دارد, ولى ظاهرا
ادعاى آنها بيش از آن است و اخيرا خودشان اقدام به برگزارى انتخابات رياست
جمهورى نموده اند.(11)

الگوى ملت در آذربايجان حاكى از آن است كه اكثر قريب به اتفاق آن را مردمى
تشكيل مى دهند كه از نظر مذهبى, شيعه مذهب و از نظر قومى, ترك و از نظر زبانى,
آذرى هستند و لذا اكثريت بالاى 80 درصد آن بر اساس عناصر ملى مزبور داراى تجانس
بالا بوده و از قابليت شكل دهى به يك ملت با هويت و يكپارچه برخوردار است. در
ضمن آذربايجان پس از جمهورى اسلامى ايران, دومين كشورى در جهان است كه اكثر
جمعيت آن را شيعيان تشكيل مى دهند.ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) گيتا شناسى كشورها, سازمان جغرافيايى و كارتوگرافى گيتاشناسى, تهران,
1369, ص195.
2 ) مشاهدات نگارنده در تيرماه 1376.
3 ) براى نمونه مى توان به تجلى اين امور در موزه معروف نظامى شهر باكو اشاره
كرد.
4 ) مشاهدات نگارنده در تيرماه 1376.
5 ) اطلس كامل گيتاشناسى, تهران, 1374, ص12.
The United Nation at 50 U.N.1995, P.76 ( 6
Ibid , P. 76 ( 7
8 ) اطلس كامل گيتاشناسى, ص12.
9 ) مصاحبه نگارنده با چند نفر افراد مطلع در باكو, تيرماه 1376.
10) راهنماى كشورهاى مستقل مشترك المنافع, گيتاشناسى, تهران, 1374, ص7.
11 ) برنامه خبر سيماى جمهورى اسلامى ايران, 1376/6/13.
ژئوپلتيك : رابطه بين وضع و موقعيت جغرافيايى يك كشور با وضع و موقعيت
سياسى آن است.
(مهشيد مشيرى, فرهنگ زبان فارسى, ص556)

/

مساله حجاب در سيره حضرت زهرا س


اشاره

بدون ترديد پوشش اسلامى براى زنان, از ضروريات دين مقدس اسلام است, چنان كه
آيات متعددى از قرآن بر اين مطلب دلالت دارند.(1) از طرفى مسإله حجاب يكى از
جنجالى ترين مسائل دنياى ديروز و امروز است, به ويژه طرفداران اعلاميه حقوق بشر,
كه با عنوان كردن ((تساوى حقوق زن و مرد)), پوشش را براى زن دست و پاگير
دانسته, و آن را برخلاف آزادى قلمداد و به عنوان حمايت از حقوق زن, مطرح
مى نمايند, اين مسإله را بسيار حساس نموده است, در صورتى كه پوشش اسلامى را بايد
در مجموع ابعادش مورد تجزيه و تحليل قرار داد, كه با توجه به مجموع, به نفع زن
و جامعه است, و نه تنها دست و پا گير نيست و تضادى با آزادى ندارد, بلكه زنان
در عين حفظ پوشش اسلامى, مى توانند برترين فعاليت هاى اجتماعى را داشته باشند, و
در چارچوب آزادىهاى صحيح و مقبول, از حق آزادى خود بهره مند گردند, زيرا حجاب در
اسلام به معناى پرده نشينى نيست, بلكه به معناى پوششى معقول براى جلوگيرى از
فساد, و حفظ كرامت زن است, و ما امروز در جمهورى اسلامى ايران مى بينيم كه زنان
در همه صحنه ها و عرصه ها, از مجلس قانون گذارى گرفته تا آموزش و پرورش و
بيمارستان ها و ادارات, مى توانند در چهارچوب حفظ پوشش اسلامى, به كار و تلاش
بپردازند, بى آن كه حجاب اسلامى براى تلاش هاى آنان, مشكلى ايجاد كند, و حق آزادى
صحيح آنها را تضييع نمايد.

استاد شهيد علا مه مطهرى مى نويسد: ((وظيفه پوششى كه اسلام براى زنان مقرر كرده
است, به اين معنى نيست كه آنها از خانه بيرون نروند, زندانى كردن و حبس زن در
اسلام مطرح نيست… پوشش زن در اسلام اين است كه زن در معاشرت خود با مردان, بدن
و موى خود را بپوشاند, و به جلوه گرى و خودنمايى نپردازد, آيات مربوطه همين معنى
را ذكر مى كند, و فتواى فقهإ هم مويد همين مطلب است)).(2)

و در فراز ديگر مى نويسد: ((حجاب در اسلام از يك مسإله كلى تر و اساسى ترى ريشه
مى گيرد, و آن اين است كه اسلام مى خواهد انواع التذاذهاى جنسى, چه بصرى و لمسى و
چه نوع ديگر به محيط خانوادگى و در كادر ازدواج قانونى, اختصاص يابد, اجتماع
منحصرا براى كار و فعاليت باشد, برخلاف سيستم غربى عصر حاضر, كه كار و فعاليت را
با لذت جويى هاى جنسى به هم مىآميزد, اسلام مى خواهد اين دو محيط را كاملا از يكديگر
تفكيك كند)).(3)

علا مه اقبال لاهورى در اشعار نغز خود در اين رابطه, چنين مى سرايد:

شرق را از خود برد تقليد غرب

بايد اين اقوام را تنقيد غرب

قوت مغرب نه از چنگ و رباب

نى زرقص دختران بى حجاب

نى زسحر ساحران لاله روست

نى زعريان ساق و نى از قطع موست

قوت افرنگ از علم و فن است

از همين آتش چراغش روشن است

علم و فن را اى جوان شوخ و شنگ

مغز مى بايد نه ملبوس فرنگ

با اين بيان, به سيره ارجمند حضرت زهرا(س) در زمينه پوشش اسلامى نگاهى
مى افكنيم. آن بانوى بسيار بزرگ جهان, با اين كه حريم عفاف و حجاب را به طور
كامل رعايت مى كرد, در عين حال, در بحرانى ترين حوادث سياسى و اجتماعى, حضور و
ظهور داشت. براى روشن شدن مطلب نظر شما را به مطالب زير جلب مى كنم:



حجاب از ديدگاه حضرت زهرا(س)

روزى مرد نابينايى با كسب اجازه به محضر حضرت زهرا(س) آمد. حضرت از او فاصله
گرفت و خود را پوشانيد, پيامبر اكرم(ص) كه در آن جا حضور داشت از حضرت زهرا(س)
پرسيد: ((با اين كه اين مرد نابيناست و تو را نمى بيند, چرا خود را پوشاندى))؟
حضرت زهرا(س) در پاسخ فرمود:
((اگر او مرا نمى بيند, من كه او را مى بينم, وانگهى او بو را استشمام مى كند)).
پيامبر(ص) (به نشانه تإييد شيوه و گفتار حضرت زهرا((س))) فرمود:
((إشهد انك بضعه منى;(4) گواهى مى دهم كه تو پاره تن من هستى)).

اميرمومنان على(ع) فرمود: روزى همراه گروهى در محضر رسول خدا(ص) نشسته بوديم.
آن حضرت به ما رو كرد و فرمود: ((بهترين كار براى زنان چيست؟)) هيچ كدام از
حاضران نتوانستند جواب صحيح بدهند. هنگامى كه متفرق شدند, من به خانه بازگشتم,
و همين موضوع را از حضرت زهرا(س) پرسيدم, و ماجراى سوال پيامبر(ص) و پاسخ صحيح
ندادن اصحاب را براى حضرت زهرا(س) تعريف كردم, و گفتم هيچ يك از ما نتوانستيم
پاسخ صحيح بدهيم. حضرت زهرا(س) فرمود: ولى من پاسخ به اين سوال را مى دانم, و آن
اين است كه: ((خير للنسإ ان لايرين الرجال ولايراهن الرجال; صلاح زنان در آن است
كه آنها مردان نامحرم را نبينند, و مردان نامحرم آنها را نبينند)).

من به محضر رسول خدا(ص) بازگشتم و عرض كردم: ((اى رسول خدا! از ما پرسيدى كه
چه كار براى زنان برتر است, پاسخش اين است كه برترين كار براى زنان اين است كه
آنها مردان نامحرم را نبينند, و مردان نامحرم آنها را نبينند)).

پيامبر(ص) فرمود: ((چه كسى به تو چنين خبر داد, تو كه اين جا بودى و پاسخى
نگفتى؟)) على(ع) عرض كرد: ((فاطمه(س) چنين فرمود)).

پيامبر(ص) از اين پاسخ خشنود شد, و سخن فاطمه(س) را پسنديد و به نشانه تإييد
او فرمود: ((ان فاطمه بضعه منى;(5) همانا فاطمه, پاره تن من است)).

نيز روايت شده: روزى جابر بن عبدالله انصارى همراه رسول خدا(ص) به سوى خانه
فاطمه(س) رهسپار شدند. وقتى كه به در خانه رسيدند, پيامبر(ص) اجازه ورود طلبيد.
فاطمه(س) اجازه داد, پيامبر(ص) فرمود: شخصى همراه من است, آيا اجازه هست با او
وارد خانه شويم؟
فاطمه(س) عرض كرد: ((اى رسول خدا ((قناع)) (يعنى مقنعه و روسرى) ندارم.))
پيامبر(ص) فرمود: ((يا فاطمه خذى فضل ملحفتك فقنعى به رإسك; اى فاطمه! زيادى
لباس بلند روپوش خود را بگير و سرت را با آن بپوشان)).

حضرت فاطمه(س) همين كار را كرد, آن گاه پيامبر(ص) و جابر, با كسب اجازه وارد
خانه شدند.(6)



تلاش هاى سياسى و اجتماعى حضرت زهرا(س)

حضرت زهرا(س) در عين آن كه حجاب كامل را رعايت مى كرد, حجاب را پرده نشينى و
انزواى زنان نمى دانست, بلكه شواهد بسيارى وجود دارد كه آن حضرت حجاب را هرگز
دست و پاگير و مانع تلاش هاى اجتماعى و سياسى نمى دانست. از اين رو, در عرصه هاى
مختلف اجتماعى و سياسى شركت فعال داشت, به عنوان نمونه:

1ـ محدثين نقل مى كنند: شخص پيامبر(ص) دست فاطمه(س) را گرفت, و به ميان مردم
آمد و خطاب به مردم فرمود: ((هر كس كه فاطمه(س) را شناخت كه شناخت, و هر كس كه
او را نشناخته بداند كه فاطمه(س) دختر محمد(ص) است. او پاره تن من است. او قلب
و جان من است. هر كس او را بيازارد مرا آزرده, و هر كس مرا بيازارد, قطعا خدا
را آزرده است)).(7) بنابراين, حجاب در سيره فاطمه(س) پرده نشينى نيست.

2ـ در مكه قبل از هجرت, مشركان به تحريك ابوجهل به پيامبر(ص) آزار مى رساندند,
يكى از آنها به نام ((ابن زبعرى)) شكمبه گوسفندى را برداشت, و به طرف پيامبر(ص)
انداخت, به طورى كه سر و صورت آن حضرت را آلوده نمود, ابوطالب(ع) به دفاع از آن
حضرت پرداخت, در اين هنگام حضرت زهرا(س) كه در آن وقت خردسال بود با آب نزد پدر
آمد, و سر و صورت آن حضرت را شست و شو داد.(8)

روز ديگرى فاطمه(س) گروهى از مشركان را در كنار كعبه ديد كه جلسه محرمانه اى
دارند. دريافت كه در انديشه توطئه بر ضد پيامبر(ص) هستند, هشيارانه با شتاب به
حضور پيامبر(ص) آمد و توطئه آنها را به پدر بزرگوارش خبر داد.(9)

و در مورد ديگر با كمال شجاعت و صلابت نزد مشركان آمد و رگبار سرزنشش را بر
ابوجهل و پيروانش فرو ريخت, و بر آن ستمگران نفرين كرد.(10)

حضرت زهرا(س) پس از هجرت از مكه به مدينه نيز تلاش هايى اين چنين در حمايت از
اسلام و سپاه اسلام مى نمود, و در عرصه هاى مختلف حضور و نظارت داشت.

حضور حضرت زهرا(س) در پشت جبهه, و حتى گاهى سركشى به رزمندگان اسلام و غذا
رسانى به آنها در صف اول جبهه نيز در روايات و تاريخ نقل شده است, چنان كه اين
موضوع در جنگ خندق و فتح مكه, رخ داده است.(11)

در ماجراى ((مباهله)) كه يك حادثه بسيار مهم سياسى و اجتماعى و عقيدتى بود و
در سال دهم هجرت بين پيامبر(ص) و هيإت بلندپايه مسيحيان نماينده ((نجران)) رخ
داد, هزاران نفر از مهاجر و انصار در صحراى مدينه اجتماع كرده بودند تا از
نزديك نظاره گر صحنه باشند, ناگاه ديدند پيامبر(ص) با فاطمه(س) و على(ع) و حسن و
حسين(ع) براى مباهله به سوى صحرا مىآيند… پيامبر(ص) مطابق آيه 61 آل عمران
(آيه مباهله) فاطمه(س) را همراه خود, در چنين همايش سياسى دينى, شركت داد.(12)
بنابراين, حجاب زنان هرگز مانع آنها براى شركت در اجتماعات سياسى و دينى نخواهد
شد.



تلاش هاى سياسى حضرت زهرا(س) پس از رحلت پيامبر(ص)

پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) و پديدار شدن ماجراى سقيفه بنى ساعده, و بيعت با
ابوبكر به عنوان خليفه رسول خدا(ص) و كنار زدن اميرمومنان على(ع) از مقام
رهبرى, كه حق مسلم آن حضرت بود, حضرت زهرا(س) در موارد مختلف وارد صحنه شد, و
به دفاع از حريم ولايت پرداخت. در ملا عام در مسجد با خطبه غرا, غاصبان را محكوم
كرد, بيعت كنندگان را سرزنش نمود, و جانش را در اين راه گذاشت, و آن چنان فعال
و جدى به صحنه آمد, كه سرانجام به شهادت رسيد, و اينها و ده ها نمونه ديگر نشان
دهنده آن است كه مسإله پوشش اسلامى, زنان را در پشت پرده محبوس نكرده كه به طور
كلى از صحنه تلاش هاى سياسى, اجتماعى و فرهنگى فاصله بگيرند, اگر چنين بود, هرگز
حضرت زهرا(س) از پشت پرده حجاب بيرون نمىآمد.



چگونگى خطبه خواندن حضرت زهرا(س) در مسجدالنبى

يكى از امور مهمى كه در زندگى حضرت زهرا(س) همواره مى درخشد, خطبه غراى او در
مسجدالنبى پس از رحلت پيامبر(ص) در ازدحام مردم است, كه او با اين خطبه غاصبان
و خطاكاران را به محاكمه كشيد و آنان را قاطعانه محكوم كرد, و از حريم ولايت و
رهبرى اميرمومنان على(ع) به دفاع برخاست. چگونگى حركت حضرت زهرا(س) از خانه اش
(كه مجاور مسجد بود) به مسجد, در رابطه با مراعات حفظ حريم حجاب به قدرى دقيق و
ظريف است, كه جدا سزاوار است همگان در اين مورد با نظر دقيق بنگرند, و نكته ها
را دريابند, و سپس خطبه غراى او را در آن اجتماع و جو حاكم مورد بررسى قرار
دهند. به راستى كه منظره خطبه خواندن حضرت زهرا(س) تابلو گويا و بسيار روشن
درباره حفظ حريم حجاب, و در عين حال شركت كامل در صحنه براى سخنرانى و دفاع از
حريم حق است و اين همان راه اعتدال است كه اسلام در همه جا به آن سفارش نموده
است.

ما در اين جا چگونگى حركت آن حضرت براى القاى خطبه را شرح مى دهيم, تا مسإله
مهم حجاب را از مكتب زهراى اطهر(س) بياموزيم, و هم باور كنيم كه زن مى تواند در
عين حفظ حريم حجاب, از پرده نشينى خارج گردد, و به عنوان نيمى از جامعه انسانى,
رسالت خود را به انجام رساند. شرح اين چگونگى, نيز مى تواند جواب دندان شكنى به
آن افرادى باشد كه حجاب اسلامى را كمرنگ گرفته, و خطبه خواندن حضرت زهرا(س) در
مسجد را به عنوان شاهد عقيده ناصحيح خود مىآورند, غافل از آن كه شش دليل و شاهد
محكم در مقدمه خطبه وجود دارد, كه هر كدام نشان دهنده اهميت حجاب از نظر حضرت
زهرا(س) است. اينك شرح مطلب:

عبدالله بن حسن (نوه امام حسن مجتبى عليه السلام) از پدران خود نقل مى كند,
هنگامى كه مسإله غصب فدك رخ داد, و اين خبر به حضرت زهرا(س) رسيد, در اين
هنگام حضرت زهرا(س) تصميم گرفت به مسجد برود و در آن جا به عنوان حمايت از حق,
سخنرانى كند, چگونگى حركت حضرت زهرا(س) در متن عبارت چنين آمده:

((لاثت خمارها على رإسها, واشتملت بجلبابها و اقبلت فى لمه من حفدتها و نسإ
قومها, تطإ ذيولها, ماتخرم مشيتها مشيه رسول الله حتى دخلت على ابى بكر و هو
فى حشد من المهاجرين والانصار و فى غيرهم فنيطت دونها ملائه فجلست, ثم إنت انه
اجهش القوم لها بالبكإ, فارتج المجلس, ثم امهلت هنيئه حتى اسكن نشيج القوم, و
هدإت فورتهم, افتتحت الكلام…; حضرت زهرا(س) روسرى خود را بر سرش پيچيد(13) و
عباى خود را (كه روپوشى وسيع بود) به سر نمود, و ميان گروهى از ياران و زنان
خويشاوندش (به سوى مسجد) حركت كرد, آن حضرت هنگام راه رفتن (بر اثر شتاب يا
بلندى لباس) به قسمت پايين لباسش پا مى گذاشت (در نهايت پوشيدگى راه مى رفت) شيوه
راه رفتن او (در متانت و وقار) هم چون شيوه راه رفتن رسول خدا(ص) بود, تا اين
كه بر ابوبكر وارد شد, ابوبكر در ميان ازدحام مسلمانان قرار گرفته بود, در اين
هنگام ميان آن حضرت و مردم, پرده اى نصب شد, حضرت زهرا(س) نشست, سپس ناله
جانسوزى نمود كه بر اثر آن, صداى همه حاضران به گريه بلند شد, به گونه اى كه
گويى از صداى گريه, مسجد به لرزه درآمد, سپس حضرت زهرا(س) اندكى سكوت كرد, تا
مردم آرام شدند, و جوش و خروششان بر اثر گريه, فرونشست, آن گاه خطبه را شروع
كرد)).(14)



تجزيه و تحليل عبارت فوق

در اين عبارت, در رابطه با حفظ حريم حجاب و عفاف در عين شركت در يك صحنه
پرشور سياسى و اجتماعى, شش نكته است كه هر كدام از جهتى بيانگر اهميت و عظمت
مقام حجاب در سيره حضرت زهرا(س) است, كه به اختصار بدان اشاره مى شود:

1ـ آن حضرت روسرى خود را كه به طور كامل سر و گردن و سينه اش را مى پوشانيد, بر
سر گرفت, تعبير واژه ((لاثت)) (پيچيد) حاكى است كه روسرى به طور كامل و چسبان به
سر و گردن گرفته شده بود, نه به طور سبك و وارفته كه با اندكى تكان دادن از سر
رد شود و موى سر آشكار گردد;

2ـ حضرت زهرا(س) علاوه بر آن روسرى, لباس روى لباس هايش مانند عبا را بر سر و
تن خود پوشانده بود (واشتملت بجلبابها);

3 ـ لباسى كه بر تنش بود به قدرى بلند بود كه در راه رفتن, گاهى قسمت پايين
لباس زير پاى حضرت زهرا(س) قرار مى گرفت: (تطإ ذيولها);

4ـ آن حضرت همانند رسول خدا(ص) با متانت و وقار حركت مى كرد, يعنى هيچ گونه
حركات نامناسب و دور از نزاكت در حركت او ديده نمى شد;

5 ـ علاوه بر اين ها در مسجد پرده اى به احترام او نصب كردند, و آن حضرت در پشت
آن پرده خطبه خواند.

6ـ دوستان و زنان خويشانش, اطرافش را گرفته بودند. (واقبلت فى لمه ـ اى:
جماعه ـ من حفدتها و نسإ قومها).

به اين ترتيب نتيجه مى گيريم, حضرت زهرا(س) در عين آن كه در همايش پرشكوه و
پرجنجال شركت نمود, همه نمادهاى حريم حجاب و عفاف را رعايت نموده است.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) نور (24) آيه 30 و 32و ;33 احزاب(33) آيه 32, 33 و 59.
2 ) مرتضى مطهرى, مسإله حجاب, چاپ جديد, ص79.
3 ) همان, ص83.
4 ) علا مه مجلسى, بحار, ج43, ص91.
5 ) علا مه على بن عيسى (اربلى, كشف الغمه, ج2, ص23 و 24.
6 ) محدث كلينى, فروع كافى, ج5, ص529.
7 ) علا مه على بن عيسى اربلى, كشف الغمه, ج2, ص24.
8 ) علا مه سروى, مناقب آل ابى طالب, ج1, ص60.
9 ) همان, ص71.
10 ) صحيح بخارى, ج5, ص8.
11 ) علا مه طبرسى, مجمع البيان, ج9, ص52, اعلام الورى, ص;17 شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد, ج16, ص249.
12 ) قاضى نورالله شوشترى, احقاق الحق, ج3, ص47 و 48 ـ تفسير المنار, ذيل آيه
61 آل عمران.
13 ) خمار به معناى روسرى معمول آن زمان است كه زنان با آن, سر و گردن و سينه
خود را مى پوشاندند.
14 ) علا مه طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص131 و 132.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى


عدالت اجتماعى, در طول تاريخ بشر همواره مورد بحث و گفت وگوى فلاسفه, جامعه
شناسان و مصلحان اجتماعى بوده و هر يك به نوعى از مدينه فاضله انسانى سخن
گفته اند. قرآن نيز فلسفه بعثت پيامبران را استقرار عدل و قيام مردم به قسط
خوانده است: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم
الناس بالقسط…;(1) ما پيامبرانمان را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و
ميزان نازل كرديم تا مردم به قسط و عدل به پاخيزند…)).

در اين ميان عدل و ((قسط اقتصادى)) به عنوان شاخه اى از عدل عمومى مورد اهتمام
بيش ترى قرار گرفته است. اين اهتمام شايد به اين دليل باشد كه عدل اقتصادى از يك
سو نتيجه حاكميت يك نظام صالح و شايسته و برنامه اى سنجيده و حساب شده است كه با
وجود آن مشكلى به نام تبعيض و بى عدالتى وجود نخواهد داشت, و از سوى ديگر همين
عدل اقتصادى ـ چنان كه خواهيم ديد ـ نقش موثرى در رفع مفاسد و مشكلات ديگر
اجتماعى ايفا مى كند و سامان بخش بسيارى از نابسامانى هاست.



سرنوشت عدالت در جهان

بشر همواره از نظام تبعيض در رنج بوده و خاطره تلخ تاريخى ((استكبار و
استضعاف)), هيولايى از وحشت و نفرت و نكبت و اسارت فراروى وى مجسم ساخته است.
گويى اين پديده شوم با تاريخ حيات انسان زاده شده و با توسعه نسل ها و گسترش
تمدن ها رشد يافته و ابعاد گسترده ترى گرفته است و امروزه نيز بدتر از هر زمان
ديگر به شيوه اى مدرن و با ساز و برگ فنآورى و در سايه علم و فرهنگ چهره نموده و
به عنوان يك بلاى عمومى دامن گير انسان ها شده است, تا بدان جا كه از ديد
سازمان هاى بين المللى و حتى سردمداران استكبار جهانى پوشيده نمانده و بدان
اعتراف كرده اند. به گزارش بولتن سازمان ملل متحد: ((شكاف فقرا و ثروتمندان به
خاطر برخى از تإثيرات جهانى در ميان مردم كشورهاى جهان در حال افزايش است. حتى
فقيرترين كشورها فقيرتر شده اند. بالغ بر 1/1 ميليارد نفر ـ يعنى: بيست درصد از
جمعيت جهان ـ در فقر مطلق زندگى مى كنند و درآمد روزانه آنان كمتر از يك دلار
است)).(2) اين در حالى است كه بنا به گزارش همين منبع: ((زباله هاى راديو اكتيو
و مواد شيمايى سمى به طور فزاينده اى سلامتى انسان ها و اكوسيستم ها را تهديد مى كند.


هر سال سه ميليون تن زباله سمى و خطرناك از مرزهاى بين المللى عبور داده مى شود
اين زباله ها از كشورهاى توسعه يافته (امريكايى و اروپايى) به كشورهاى در حال
توسعه صادر مى شود))(3) هم چنين به گزارش سازمان بهداشت جهانى سوء تغذيه دو
ميليارد از مردم جهان را تهديد مى كند و در پنجاه كشور جهان سوء تغذيه وجود
دارد, در حالى كه در جوامع صنعتى افراط در تغذيه مشكلات بهداشتى بزرگى را به
وجود آورده است!(4) بانك جهانى گزارش مى دهد در سال 1991 ثروتمندترين كشور جهان
سويس با درآمد سرانه 33/510 (سى و سه هزار و پانصد و ده دلار) و فقيرترين كشور
موزامبيك با درآمد سالانه 70 (هفتاد) دلار بوده اند. يونيسف اعلام كرد اروپايى ها
سالانه 250 ميليارد دلار بابت مشروبات الكلى مى پردازند, در حالى كه ميليون ها
گرسنه در جهان از بى غذايى رنج مى برند يا مى ميرند. هم چنين در اروپا سالانه دوازده
ميليارد دلار خرج غذاى سگ و گربه ها مى شود, حال آن كه در آفريقاى سياه كودكان از
برگ درختان تغذيه مى كنند. و از انواع بيمارى رنج مى برند. و بالاخره, هر ساله
چهارده ميليون كودك بر اثر فقر و بى غذايى و شرايط نامساعد زيستى جان خود را از
دست مى دهند.

و اين در حالى است كه نه تنها كارتل ها و سرمايه داران بزرگ خون ملت ها را
مى مكند, بلكه ((كليساهاى كاتوليك ثروتمندترين موسسات جهان اند))(5) و اين
كليساها به فكر ترويج مسيحيت در اقصى نقاط جهان هستند, اما در صدد كمك به
محرومان و مظلومان عالم نيستند.

اين است ارمغان جامعه غربى و كشورهاى توسعه يافته براى مستضعفان جهان و
كشورهاى در حال توسعه! و همين است كه جهان را به دو قطب مستكبرين و مستضعفين
تقسيم كرده است. با اين همه حلقوم جهنمى قطب استكبارى براى بلعيدن قوت لايموت
ملل گرسنه باز است و كشورى مانند امريكا سه برابر آنچه توليد مى كند, به مصرف
مى رساند. به گزارش بانك جهانى در سال 1991 امريكايى ها به طور متوسط 3/671
كالرى مصرف كرده اند و در كشور اتيوپى به طور متوسط 1/668 كالرى در روز بوده
است. شگفت آن كه در كشورى چون ايالات متحده كه انبوه ثروت ملت ها را به غارت
مى برد, تبعيض و شكاف طبقاتى به نحو چشم گيرى مشاهده مى شود و كارتل ها و شركت هاى
اغلب صهيونيستى و سرمايه داران بزرگ كه شاهرگ حيات اقتصادى اين كشور را در دست
دارند, جامعه فقير و محروم امريكايى را به وجود آورده اند.
به گفته بيل كلينتون: ((در امريكا امروز بيش از هر جا فقر و بى كارى وجود
دارد)).(6) هم اكنون ده ميليون بى كار در اين كشور وجود دارد و سى ميليون زير خط
فقر به سر مى برند.

روزنامه واشنگتن پست نوشت: يازده ميليون كودك امريكايى زير خط فقر به سر
مى برند. براساس مطالعات بنياد حمايت كودكان در امريكا 71% كودكان اين كشور در
امريكا زير خط فقرند.(7) در امريكا جامعه كنار خيابان; يعنى بى خانمان هر روز
بزرگ تر مى شود. نمونه ها از اين دست فراوان و بيرون از شمار است, و البته از
طبيعت دنياى استكبارى جز اين نمى توان انتظار داشت و بر اينها بايد افزود سلطه
سياسى و استعمار فرهنگى كه ماجراى ديگرى دارد.



ما و چشم انداز عدالت اجتماعى

نظام مقدس اسلامى كه نظام استكبارى و عمالش را نفى كرده و ملت بزرگ ما كه رژيم
ستم شاهى را به زباله دان تاريخ فرستاده و غرامت سنگين ستم ستيزى را پرداخته و
هر جا توانسته به يارى مظلومان عالم شتافته و آرمانش تحقق بخشيدن به عدل اقامه
عدالت اميرالمومنين(ع) است, نبايد اجازه دهد اين خط مشى اصولى خدشه پذيرد و در
جامعه اش بى عدالتى رخنه كند.

با استقرار نظام مقدس اسلامى انتظار اين بود كه بهاى بسيار سنگينى به ازاى آن
پرداخته شده, از شكاف فقر و غنا, سرمايه دارى به شكل غربى, تظاهر و تجمل و
ثروت هاى بادآورده و ربا و رشوه و اسراف و تبذير خبرى نباشد و با قدرت قانون و
شيوه انقلابى جلو فرصت طلبى ها و اخلال گران در اقتصاد كشور گرفته شود, مع الاسف,
ثروت اندوزى و دنياگرايى و متعاقب آن ضد ارزش ها باز در چهره اى ديگر به صحنه
آمده و اگر هم چنان ادامه يابد, چشم انداز عدالت اجتماعى در آينده تيره و تار
خواهد بود و زير پاى معنويت و اخلاق و ارزش ها نيز خالى خواهد شد, زيرا فقر و غنا
هر يك به نوعى عامل فسادند, به ويژه اگر در كنار يكديگر قرار بگيرند. از اين
رو, پيامبر اكرم(ص) اغنيا را اشرار خلق دانسته و فرموده است: ((شرار امتى
الاغنيا)).(8) و امام صادق(ع) فقر و مستمندى و گرسنگى و برهنگى مردم را از گناه
ثروتمندان خوانده و مى فرمايد:
((ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لاجاعوا و لاعروا الا بذنوب الاغنيإ))(9) و
قرآن كريم ((مبذرين)) را ((اخوان الشياطين))(10) خوانده است, چرا كه قطب
ثروتمند كه قشر اقليت است, با زيركى و تسلط بر سود و سرمايه و عطش سيرى
ناپذيرش, خون ديگر اقشار را مى مكد و با اسراف و تبذير منشإ فساد جامعه مى گردد.
از سوى ديگر, محروميت و فقر بر قشرهاى وسيعى از مردم فشار آورده و آنها را به
نوميدى و دلسردى مى كشاند و نسبت به آرمان ها و ارزش ها بى تفاوت مى سازد و بسا به
عصيان گرى و انتقام جويى مى كشاند و همان گونه كه على(ع) مى فرمايد:
((فقر ناقص كننده دين و پريشان كننده عقل و عامل بدبينى و كينه است)).(11)

با توجه به اين واقعيت انكارناپذير بود كه رهبر فرزانه انقلاب, آيه الله
العظمى خامنه اى ـ مدظله العالى ـ با اخطار و هشدار, فرمودند: ((اين جانب جمع
آورى ثروت و استفاده از پول و امكانات عمومى و يا به ظاهر شخصى را يكى از بلاهاى
اصلى و اساسى كشور در حال حاضر مى دانم كه بايد با آن مقابله كرد. امروز عده اى
بنا دارند بى رحمانه و وحشيانه با زيرپا گذاشتن قوانين براى به دست آوردن
ثروت هاى زياد تلاش كنند. بنابراين قوه قضاييه به سراغ اين گونه افراد و برخورد
با اين پديده خطرناك برود)).(12)

همان گونه كه رهبر معظم انقلاب فرمودند: ((چگونگى مقابله با ثروت هاى حرام در
اصل 49 قانون اساسى پيش بينى شده است)). اصل 49 چنين است:

((دولت موظف است ثروت هاى ناشى از ربا, غصب, رشوه, اختلاس, سرقت, قمار,
سوءاستفاده از موقوفات, سوء استفاده از مقاطعه كارىها و معاملات دولتى, فروش
زمين هاى موات و مباحات اصلى, دائر كردن اماكن فساد و ساير موارد غير مشروع را
گرفته و به صاحب حق رد كند و در صورت نبودن او به بيت المال بدهد. اين حكم بايد
با رسيدگى و تحقيق و ثبوت شرعى به وسيله دولت اجرا شود.))



ريشه يابى اين پديده

اين پديده خطرناك كه به فرموده رهبر معظم در آغاز راه است از دو نظر قابل
بررسى است:

ـ كاوش از علل و عوامل پيدايش آن, چگونگى مقابله و پيش گيرى از توسعه آن. در
بررسى عوامل ـ اعم از مستقيم و غير مستقيم ـ مى توان از موارد ذيل نام برد:
موقعيت خاص و بحرانى انقلاب; نابسامانى هاى ناشى از جنگ; تحريم اقتصادى; نوسان ها
و بى ثباتى قيمت ها; اختلال امر توليد و كشاورزى; نبود برنامه منظم و صحيح در
مسائل اقتصادى; نداشتن نظارت بر درآمد و مصرف و سياست شخصى در صرفه جويى و رياضت
انقلابى در موقعيت استثنايى كشور, هزينه ها و خرج و برج هاى غير ضرورى و فاقد
اولويت در دستگاه هاى دولتى و غيردولتى; سياست بازار آزاد و مالكيت خصوصى بى قيد
و شرط; تجمل گرايى و اسراف و تبذير و رو آوردن به كالاهاى تجملى مانند اتومبيل هاى
خارجى گران قيمت تا سقف صد ميليون تومانى زير نظر گمرك و بازرگانى; بى توجهى به
قدرت مردم در تحمل عوارض جانبى توسعه اقتصادى از سوى دستگاه هاى اجرايى و اخذ
عوارض و ماليات هاى سنگين به وسيله شهردارىها و دارايى و…; سوءاستفاده فرصت
طلبان و رشوه خواران و رشوه گيران و حاكميت روابط بر ضوابط; عدم قاطعيت در برخورد
با تروريست هاى اقتصادى و محتكران و ندانستن حاكميت بر قيمت ها, ترويج غير مستقيم
رباخوارى با توجيه شرعى! بهره هاى سنگين بانكى; ضعف هاى اخلاقى و غلبه حرص و هوى و
رقابت براى تحصيل دنيا و…
عوامل ياد شده, هر يك به نوعى در بحران هاى اقتصادى موثر بوده, و زمينه ثروت
اندوزى فرصت طلبان را فراهم ساخته و شكاف فقر و غنا را عميق تر كرده است. اين
در حالى است كه تورم و گرانى بيش ترين فشار را بر قشرهاى محروم و كم درآمد كه
اكثريت جامعه را تشكيل مى دهند, وارد ساخته و در نتيجه عدالت اقتصادى را زير
سوال برده است. حال جاى طرح اين سوال است كه: آيا سياست هاى اقتصادى به طور
ناخواسته با اين پديده شوم همسو نبوده است؟ آيا عملكرد شهردارى, دارايى,
بازرگانى, گمركات, قيمت گذارى كالاهاى دولتى با رشد فزاينده, زمينه را براى فرصت
طلبان فراهم نساخته؟ آيا ضعف نظارت و مديريت در توليد و توزيع تشديد كننده تورم
نبوده است؟ آيا سازندگى و توسعه و سرمايه گذارىهاى كلان در طرح هاى بزرگ ملى ـ هر
چند ضرورى و مفيد و آينده ساز ـ عامل فشارى بر قشرهاى كم درآمد و آسيب پذير
نبوده است؟ و آيا راهى بهتر از اين وجود نداشته است؟ و بهتر از اين نمى شد عمل
كرد؟

بارى, همين فشارهاست كه مجال نمى دهد مردم طعم شيرين آن خدمات ارزشمند كلان و
قابل تحسين را بچشند. كسى كه با گرفتارىهاى روزمره و هزينه زندگى و تحصيل و
لباس و مسكن و خانواده اش دست به گريبان است و درآمد و حقوق او حتى براى اجاره
بهاى خانه اش كافى نيست, چگونه مى تواند به آينده و رفاه نسل هاى بعدى و حتى
سرنوشت كشور فكر كند؟ كسانى كه به اين قشر توصيه به صبر و رياضت مى كنند از دور
دستى بر آتش دارند و مشكل را لمس نكرده اند! به علاوه كه اينها مى بينند اقليتى
مرفه و مال اندوز به طور خلق الساعه صاحب آلاف و الوف و ميليون ها و ميلياردها
مى شوند! و اين براى آنها قابل قبول نيست. اگر صبر و رياضت خوب است براى همه
باشد وگرنه مصداق اين شعر خواهد بود:

ترك دنيا به مردم آموزند

خويشتن سيم و غله اندوزند



نوسازى معنوى و اخلاقى

مطلب به اين جا ختم نمى شود, زيرا بازسازى اقتصاد و صنعت مسإله اصلى ما نيست.
موضوع اساسى براى جامعه مومن ما چيز ديگر است كه از ديد كارگزاران امور هيچ گاه
نبايد پنهان بماند و آن مسائل معنوى, مكتبى و اخلاقى است, همان چيزى كه به پاى
آن ارزشمندترين سرمايه هاى انسانى و ملى فدا شده و عزت و اقتدار ملت و ميهن بدان
وابسته است و اگر اين سرمايه خداى نخواسته خلل پذيرد, هيچ چيز آن را جبران
نخواهد كرد, چرا كه اگر تنها نمايش قدرت اقتصادى و رشد صنعتى ملاك اقتدار باشد,
در اين صورت كشورهاى توسعه يافته بايد در اوج عزت و اقتدار و افتخار باشند, حال
آن كه چنين نيست, آنها از درون در حال پوسيدن و فروريختن اند و مفاسد اجتماعى و
بى عدالتى و بحران هاى روحى و اخلاقى حلاوت بهره ورى از رهآورد دانش و صنعت را از
آنها گرفته است. بنابراين, اگر آنچه هويت اسلامى و انسانى ما را تشكيل مى دهد, به
مخاطره افتد, تمدن و فرهنگ و فنآورى (تكنولوژى) و توسعه برايمان ارزشى ندارد.
به علاوه آن كه به هيچ يك از اهداف ديگرمان از جمله استقلال اقتصادى نخواهيم رسيد
و در صحنه سياسى نيز شكست خواهيم خورد. مع الاسف, از اين بابت زنگ هاى خطر به صدا
درآمده و اين پديده نيز در راه است و اگر با حساسيت آن را دنبال و چاره جويى
نكنيم, ضربه اى غيرقابل جبران خواهيم خورد و اين همان چيزى است كه رهبر معظم به
عنوان گام چهارم از آن ياد كردند.

معظم له در بيانات فروردين ماه 76 چنين فرمودند: ((ما بايد گام چهارم را كه
گام نوسازى و تحول معنوى و اخلاقى است برداريم و در جامعه به يك معنا اين حركت
از همه حركت ها دشوارتر است و خيلى سخت است كه انسان از لحاظ اخلاقى همه جامعه را
نوسازى كند و تحولى ببخشد و رذايل اخلاقى را كنار بريزد و معنويات را بر جامعه
مستقر كند. به خاطر همين است كه ما بدون يك تحول اخلاقى عميق و گسترده نخواهيم
توانست عدالت اجتماعى را آن طورى كه مورد نظر اسلام است انجام دهيم)).



انتظار از دولت جديد

دفاع از حق و گسترش عدالت از وظايف دولت و آرمان هاى نظام پشتوانه بقاى مملكت
و ملت است كه: ((الملك يبقى مع الكفر و لايبقى مع الظلم)) و نفى هر گونه ستم گرى
و ستم پذيرى و بسط قسط و عدل از مبانى نظام مقدس جمهورى اسلامى است و تإمين
نيازهاى اساسى: مسكن, خوراك, پوشاك, بهداشت, درمان, آموزش و پرورش و امكانات
لازم براى تشكيل خانواده براى همه و ريشه كن كردن فقر و محروميت جزو اصول اقتصادى
و امور مالى قانون اساسى است.

از اين نكته نيز نبايد غفلت ورزيد كه همان گونه كه تحقق عدالت بدون تحول
اخلاقى ميسر نيست, تحول اخلاقى نيز در گرو اجراى عدالت اجتماعى است و اين دو در
يكديگر تإثير متقابل دارند, زيرا مادام كه مردم به قسط و عدل حكومت و قاطعيت
آن در مقابل اجحاف و بى عدالتى اعتماد نكنند, توصيه هاى اخلاقى نقش بر آب خواهد
بود و بلكه اثر معكوس دارد. اين سخن از پيامبر اكرم(ص) است: ((لولا الخبز لما
صلينا و لا صمنا و لا ادينا فرائض ديننا; اگر نان نبود ما نماز نمى خوانديم و روزه
نمى گرفتيم و به واجبات دين عمل نمى كرديم)).(13)

و امام صادق (ع) مى فرمايد:

((يكى از عوامل بقاى اسلام و بقاى مسلمين اين است كه اموال در دست كسانى باشد
كه حقوق واجبه آن را بشناسند و با آن كار شايسته كنند و از عوامل فناى اسلام و
فناى مسلمين آن است كه اموال به دست كسانى بيفتد كه حقوق متعلقه را نشناسند و
به آن نيكوكارى نكنند)).(14) و نيز مى فرمايد: ((ثلاث يحتاج الناس اليها طرا الامن
والعدل والحضب;(15) سه چيز است كه تمام مردم به آن نياز دارند: ((نيت, عدالت,
فراوانى نعمت)).

و اميرالمومنين(ع) در نامه اى به مالك اشتر مى نويسد: ((و ان افضل قره عين
الولاه اقامه العدل فى البلاد و ظهور موده الرعيه;(16) همانا بهترين روشنى چشم
زمامداران برقرار كردن عدل در سراسر كشور و مهر و محبت رعيت است)).

و در نخستين خطبه اى كه پس از تصدى خلافت ايراد فرمود از مسووليت عالمان در
مقابله با شكاف فقر و غنا سخن گفت و چنين يادآور شد:
((… و ما اخذالله من العلمإ ان لايغاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم;(17)
خداوند از علما و دانشمندان پيمان گرفته, پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را تحمل
نكنند)).

بنابراين, بر كارگزاران نظام است كه براى اداى تكليف و تحصيل رضاى خداوند و
جلب اعتماد ملت كه سرمايه اى فناناپذير است در احقاق حقوق محرومان و مقابله با
ستم و تجاوز و سوء استفاده و اسراف كارىها و فرصت طلبى ها و همزمان با ادامه
طرح هاى توسعه و سازندگى كه ـ يك ضرورت حياتى براى آتيه كشور است ـ به فكر
قشرهاى محروم و مشكلات مردم, به ويژه نسل جوان باشند و با استثمار و تورم و
گرانى نامعقول فزاينده كه بزرگ ترين بلاى امروز جامعه است و بسيارى از
نابسامانى ها از آن سرچشمه مى گيرد به مقابله برخيزند و بدانند كه تإخير يا كندى
در اجراى طرح هاى توسعه و سازندگى قابل جبران است, اما از دست دادن پايگاه مردمى
و پشتوانه روحى و روانى و اعتقادى و اخلاقى مردم قابل جبران نيست و اين مسإله
اصلى ترين مسإله امروز ماست كه اگر به آن توجه نشود تإخير بيش تر آن فاجعه
آفرين خواهد بود و براى تحقق اين خواسته همسويى و همراهى سه قوه ((قانون گذارى,
قضايى و اجرايى)) كشور ضرورى است همان گونه كه مقام معظم رهبرى در پيام مهم
خود, قوه قضايى و اجرايى و مجلس را به برخورد جدى با ثروت هاى باد آورده و
نوكيسه هاى جديد فرا خواندند:

((دستگاه قضايى بايد در برابر انسان هايى كه زياده طلب و كسانى كه به دنبال
قارون شدن هستند بايستد و با آنها مقابله كنند و مجلس شوراى اسلامى با تصويب
قوانين لازم و قوه مجريه با كمك دستگاه قضايى بايد به مقابله با اين پديده
خطرناك كه در آغاز راه است برخيزند و از انباشته شدن ثروت هاى حرام و بادآورده
از راه هاى غيرقانونى جلوگيرى كنند.))(18)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حديد (57) آيه 25.
2 و 3 ) روزنامه اطلاعات ;76/4/23
محيط زيست, سازمان ملل تخمين مى زند سالانه 300 تا 400 ميليون تن زباله سمى
توليد مى شود كه مقاديرى از آن در كشورهاى جهان سوم انباشته مى شود. اطلاعات
71/9/19.
4 ) روزنامه اطلاعات 71/9/11.
5 ) مغز متفكر جهان شيعه, ترجمه ذبيح الله منصورى, ص111.
6 ) گزارش صدا و سيماى جمهورى اسلامى.
7 ) روزنامه كيهان, مرداد71.
8 ) جامع السعادات, ج2, ص36.
9 ) وسائل الشيعه, ج6, ص4.
10 ) اسرإ (17) آيه 27.
11 ) نهج البلاغه, حكمت319.
12 ) روزنامه قدس, 76/4/8.
13 ) الحيات, ج3, ص98.
14 ) كافى ج5, ص35.
15 ) تحف العقول, ص236.
16 ) نهج البلاغه, نامه 53.
17 ) همان, خطبه سوم.
18 ) روزنامه قدس, 76/4/8.