/

گزارش هاى علمى پژوهشى


استفاده از نور درمانى براى معالجه بيمارىها
نور مى تواند بيمارىهايى نظير سرطان, سل, هيپاتاتيس, ذات الريه و بسيارى از بيمارىهاى ويروسى و شمارى از بيمارىهاى روانى را درمان كند.
خواص اين پديده ديرآشنا, به تازگى مورد توجه محققان قرار گرفته است.
به نوشته هفته نامه ساندى تايمز چاپ لندن, نور كه از اجزاى اصلى ايجاد حيات در زمين به شمار مى رود, توانايى احساس را در موجودات برمى انگيزد.
بسيارى از افراد در فصول پاييز و زمستان براى ابتلا به انواع امراض آمادگى بيش ترى پيدا مى كنند.
علت اين امر بروز سرما و رطوبت نيست, بلكه كاسته شدن از ميزان نورى است كه به وسيله بدن دريافت مى شود. با كاسته شدن از طول روز, هورمون ملاتونين كه در بدن جانوران حالت خواب زمستانى به وجود مىآورد, در بدن برخى از اشخاص به فعاليت بيش از حد مى افتد و سبب مى شود اين قبيل افراد دچار حالت رخوت و خواب آلودگى و سستى شوند و از ميزان توانايى آنان به كار و فعاليت كاسته شود و براى ابتلا به امراض مختلف آمادگى پيدا كنند.
كمبود نور به خصوص در فصل زمستان و يا در كشورها و مناطقى كه آفتاب در آن كم مى تابد, سيستم ايمنى بدن افراد را تضعيف مى كند. هرچه نور كم ترى به بدن برسد, شمار الكترون هايى كه به واسطه تحريك شدن بر اثر برخورد با فوتون هاى نور در بدن به حركت درمىآيند كاهش مى يابد و هرچه از ميزان تعامل اين نوع الكترون ها با سلول هاى بدن كاسته شود, بدن آمادگى بيش ترى براى ابتلا به بيمارى پيدا مى كند.
عكس اين حالت در هنگام بهار و تابستان به وقوع مى پيوندد كه تابش فوتون هاى نور به بدن موجب مى شود يكى از مهم ترين پيام برنده هاى عصبى يعنى سروتونين به مقدار زياد در بدن توليد شود و پيام رشد عضلات و تقويت سيستم ايمنى را به بخش هاى مختلف بدن مى رساند و جلوى توليد هورمون ملاتونين را مى گيرد.
به عبارت ديگر, درست همان طور كه گياهان با دريافت نور عمل فتوسنتز انجام مى دهند و از نور براى خود انرژى و غذا تهيه مى كنند, در بدن جانوران نيز فراگردى مشابه از نور براى زنده كردن ارگانيزم هاى مختلف بدن بهره مى گيرد.
تحقيقات اخير نشان داده است نورى كه از راه چشم به مغز مى رسد تنها براى رويت و بينايى به كار گرفته نمى شود. بيست درصد از اين نور از پشت شبكيه و از مسيرى كه ارتباطى با مسإله رويت ندارد به بخش هاى اساسى مغز نظير هيپوتالاموس و غده هيپوفيز و غده صنوبرى مى رسد و به كار تمشيت برخى از مهم ترين فراگردهاى حياتى بدن, يعنى تنظيم سطح هورمون هاى مورد نياز, مقابله با استرس و تنش, تنظيم كاركرد سيستم خودكار شبكه عصبى, تنظيم كاركرد سيستم ليمبيك در مغز كه جايگاه عواطف و احساسات است, تنظيم كاركرد سيستم هاى مسوول سوخت و ساز و توليد مثل و تنظيم ساعت درونى بدن مى پردازد.
همين شناخت تازه, محققان را به اين نتيجه رسانده است كه اگر بتوان از نور به خوبى بهره گرفت, مى توان از آن به عنوان يك شفا دهنده بسيار موثر در مقابله با بسيارى از بيمارىها استفاده به عمل آورد. به عبارت ديگر نور نيروى تنظيم كننده حيات در جانداران به شمار مىآيد و بهره بردارى بهينه از آن, سبب تداوم بهينه حيات موجود زنده مى شود.
اهميت نور در فعاليت ارگانيزم هاى زنده, امرى است كه از ديرباز نوعى شناخت اجمالى از آن وجود داشته است. به عنوان مثال سربازانى كه در جنگ ها زخمى مى شدند از اين نكته مطلع بودند كه زخم ها در مجاورت هوا و نور آفتاب سريع تر بهبود مى يابند. برخى از اقوام كهن بر اين باور بودند كه هر يك از رنگ هاى رنگين كمان از يك خاصيت درمانى موثر برخوردار است.
امروزه در بخش هاى مراقبت ويژه در بيمارستان ها از نور آبى استفاده مى شود, زيرا اين نكته مشخص شده كه نور آبى آرامش بخش و تسكين دهنده است.
در زمان حاضر پنج نوع نور درمانى به وسيله پزشكان به رسميت شناخته شده است اين پنج نوع عبارت اند از معالجه با ديود نورىLED , معالجه با نور ماورإ بنفش, پرتوهاى ليزرى كم انرژى براى درمان كوفتگى ها و كبودىها و زخم ها.
در اين ليزرها از نور قرمز استفاده مى شود. زيرا در ميان نورهاى طيف مريى, از بالاترين ميزان نفوذ در بدن برخوردار است.
يك روش نور درمانى ديگر كه در آن نيز از نور قرمز بهره گرفته مى شود, درمان فوتوديناميكPDT كه در معالجه سرطان از آن كمك گرفته مى شود. از اين روش همراه با داروهاى حساس به نور استفاده مى شود. نور قرمز با داروهايى كه به بيمار داده مى شود, سيستم ايمنى بدن وى را تقويت مى كند و بدان اجازه مى دهد كه سلول هاى سرطانى را نابود سازد.
آخرين شيوه تاكنون پذيرفته درمان به وسيله نور و بهره گيرى از پرتوهاى قدرتمند نور به مدت نيم ساعت در روز براى درمان كسانى است كه در اثر تغيير فصول و كاسته شدن از طول روز دچار افسردگى و روان نژندى مى شوند.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
28 مبارز مسلمان در مصر به زندان محكوم شدند.(18/5/77)
طالبان مناطق شيعه نشين باميان را بمباران كرد.(24/5/77)
يك فلسطينى به دخالت در انفجار سفارت امريكا در كنيا اعتراف كرد.(28/5/77)
مفتى اعظم داغستان در جريان انفجار بمب كشته شد.(31/5/77)

داخلى
موسوى لارى: وزارت كشور مصمم به حفظ فضاى سياسى موجود است.(17/5/77)
وزير بازرگانى: قيمت كالاهاى اساسى و دارو تا پايان سال 78 تغيير نمى كند.
سرلشكر صفوى: تحولات اخير در افغانستان براى به خطر انداختن امنيت ملى ايران است.
ايران حادثه بمب گذارى در تانزانيا و كنيا را محكوم كرد.
طالبان 11 ديپلمات ايرانى را در مزار شريف ربود.(18/5/77)
سفير پاكستان در تهران به وزارت خارجه احضار شد.
مجلس كليات طرح يك مرحله اى كردن آزمون سراسرى را تصويب كرد.(19/5/77)
رئيس جمهور با كاهش اختيارات شوراى نگهبان در انتخابات مخالفت كرد.(21/5
/77)
وزير خارجه پاكستان: ايرانيان در بند طالبان در سلامت كامل هستند.
معاون سياسى وزارت كشور: پذيرش رإى مردم ولو خلاف سليقه ما باشد به نفع نظام و رهبرى است.(22/5/77)
زائران ايرانى عتبات عاليات امروز از مرز خسروى وارد عراق شدند.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: اجازه نمى دهيم طالبان و حاميان آنان افغانستان را به كانون شرارت و فساد مبدل كنند.(24/5/77)
نايب رييس مجلس: براى تإمين منافع ملى هر اقدامى را در افغانستان حق قانونى خود مى دانيم.
دادگسترى تهران از پاسخ گويى به روزنامه سلام در مورد انتقال 35 ميليارد ريال از حساب دادگسترى به يك حساب شخصى امتناع كرد.(25/5/77)
سال روز ولادت ابن سينا به عنوان روز پزشك نام گذارى شد.
رئيس جمهور: هيچ گونه ناآرامى را در مرزهاى خود تحمل نمى كنيم.(26/5/ 77)
وزارت امور خارجه: براى آزادسازى اسراى ايرانى از چنگ طالبان با اقتدار عمل خواهيم كرد.(29/5/77)
نخستين گروه زائران ايرانى عتبات عاليات به كشور بازگشتند.
ايران حمله هوايى امريكا به سودان و افغانستان را محكوم كرد.
وزير خارجه فرانسه وارد تهران شد.
خاتمى: لاجوردى سرباز سخت كوش انقلاب و خدمت گزار مردم بود, شهادت او پرونده تروريست ها را سياه تر كرد.
يك ميليارد تومان از بانك سپه پيران شهر سرقت شد.
در حمله تروريستى عوامل منافقين سيد اسدالله لاجوردى به شهادت رسيد.(31/5
/77)
ژاك شيراك از آقاى خاتمى براى ديدار رسمى از فرانسه دعوت كرد.(2/6/77)
پيكر مطهر شهيد لاجوردى با حضور مقامات كشور و هزاران نفر از مردم تشييع شد.
رهبر انقلاب: دولت كارهاى فراوانى كه در اين مدت كوتاه انجام داده است را براى مردم بازگو كند.
رئيس جمهور و اعضاى هيإت وزيران با رهبر انقلاب ديدار كردند.
خرازى: عملكرد پاكستان در قبال سرنوشت ديپلمات هاى ايرانى در افغانستان غير قابل توجيه است.(3/6/77)
شوراى نگهبان در تشخيص صلاحيت داوطلبان عضويت در مجلس خبرگان به ضوابط قانونى عمل خواهد كرد.
دبير مجمع روحانيون مبارز: شهيد لاجوردى جزو اولين كسانى بود كه انحراف منافقين را پس از انقلاب افشا كرد.(4/6/77)
سرلشكر صفوى اهداف و جزئيات مانور بزرگ سپاه در مرزهاى شمال شرق كشور را اعلام كرد.

رئيس جمهور: آزادى و قانون مستلزم يكديگرند نبايد از آزادى سوء استفاده شود.
رئيس جمهور صبح امروز وارد قزوين شد.
ثبت نام از داوطلبان نمايندگى سومين دوره مجلس خبرگان رهبرى آغاز شد.(7/6
/77)
يازدهمين جشنواره هنرهاى تجسمى جوانان سراسر كشور در شيراز آغاز به كار كرد.
پس از 4 سال توقف, بيمه هرمس آلمان تضمين معاملات و صادرات كالا به ايران را از سر گرفت.
كنگره شهيد رجايى با سخنان آقاى خاتمى در قزوين گشايش يافت.(8/6/77)
حجت الاسلام والمسلمين صدوقى به عنوان معاون رئيس جمهور در امور حقوقى و مجلس منصوب شد.(9/6/77)
در عمليات ((ضربت ذوالفقار)) در شرق ايران, 70 هزار رزمنده قدرت واكنش سريع خود را به نمايش گذاشتند.
رئيس جمهوربراى شركت در اجلاس سران غيرمتعهدها عازم افريقاى جنوبى شد.(10/ 6/77)
فرمانده كل سپاه پاسداران: نيروها و تجهيزات مانور عاشوراى 3 در شرق كشور باقى مى مانند.(11/6/77)
حجت الاسلام والمسلمين خاتمى رئيس جمهور در حاشيه اجلاس غير متعهدها با روساى جمهور سودان, قبرس, كلمبيا و رهبر كوبا ديدار و گفت وگو كرد. (12/6/77)
رهبر انقلاب: درباره آزادى نبايد تقليدى فكر كرد, نگاه مطلق به تفكرات غربى نتايج تلخى به بار مىآورد.
396 نفر داوطلب نمايندگى مجلس خبرگان شدند.
وزير امور خارجه در ديدار با كوفى عنان خواستار اعزام سريع هيإت حقيقت ياب سازمان ملل به افغانستان شد.
پيكر مطهر 700 شهيد دفاع مقدس در تهران تشييع شد.
در مراسم تشييع پيكرهاى شهدا, معاون رئيس جمهور (عبدالله نورى) و وزير ارشاد (دكتر مهاجرانى) توسط مخالفان مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفتند.
عفو بين الملل: طالبان ديپلمات هاى ايرانى را تيرباران كرده اند.(14/6/ 77)
بررسى صلاحيت داوطلبان انتخاباتى خبرگان آغاز شد.(15/6/77)

خارجى
الشرق الاوسط: اسرائيل مخالف سرنگونى صدام است.
بوتو : نواز شريف بايد پيش از فراگير شدن شورش هاى خيابانى استعفا دهد.
وزير امور خارجه پاكستان از طرح 4 مرحله اى دخالت در امور افغانستان پرده برداشت.(15/5/77)
مزار شريف سقوط كرد.
سركرده طالبان: فقط جنگ را برگزيده ايم.
بمب گذارى در سفارت خانه هاى امريكا در تانزانيا, كنيا, سودان و اوگاندا دهها كشته و مجروح بر جاى گذاشت.(17/5/77)
روسيه و جمهورىهاى آسياى مركزى ده ها هزار نيروى نظامى در مرزهاى شمالى افغانستان مستقر كردند.
اسامه بن لادن مظنون اصلى انفجار سفارت خانه هاى امريكاست.(19/5/77)
رژيم صهيونيستى جنوب لبنان را با توپ خانه هدف قرار داد.
اسامه بن لادن: امريكايى ها را بايد از تمام جهان اسلام بيرون كرد.(21/5/ 77)
موشك حامل ماهواره جاسوسى امريكا منفجر شد.(22/5/77)
صرب ها 230 روستاى كوزوو را با خاك يكسان كردند.(24/5/77)
كلينتون پس از پنج ساعت بازجويى به داشتن روابط نامشروع با يك كارآموز كاخ سفيد اعتراف كرد.
سفارت و سه كنسول گرى امريكا در پاكستان تعطيل شد.
كلينتون: من عميقا پشيمان هستم.(27/5/77)
احمد شاه مسعود: پاكستانى ها را هم مثل روس ها با ذلت از افغانستان بيرون خواهيم راند.(28/5/77)

گورباچف: نقش يلتسين در فروپاشى شوروى را براى پارلمان افشا مى كنم.
فرستاده ويژه كوفى عنان بدون دستيابى به توافق با مقامات عراقى بغداد را ترك كرد.(29/5/77)
سركرده طالبان: بن لادن زنده است.
دبير كل سازمان ملل از اسارت ديپلمات هاى ايرانى در دست طالبان ابراز نگرانى كرد.(31/5/77)
بن لادن مسووليت بمب گذارى عليه نيروهاى امريكايى در عربستان را بر عهده گرفت. (2/6/77)
وزارت خارجه امريكا تماس هاى واشنگتن با طالبان را تإييد كرد.
امريكا, تركيه و رژيم صهيونيستى در درياى مديترانه مانور مشترك برگزار مى كنند.(4/6/77)
انفجار بمب در يك رستوران امريكايى در افريقاى جنوبى 28 كشته و مجروح بر جاى گذاشت.
طالبان زمين هاى شمال افغانستان را ميان پشتون ها تصميم مى كنند.
شيراك: از مقامات ايرانى براى ديدار از فرانسه دعوت كرده ايم.(5/6/77)
شوراى امنيت بازداشت ديپلمات هاى ايرانى توسط طالبان را محكوم كرد.(7/6/ 77)
كره شمالى موشك بالستيك خود را آزمايش كرد.
طالبان: ديپلمات ها و ساير اتباع ايرانى در قندهار زندانى هستند.(10/6/ 77)
اجلاس سران جنبش عدم تعهد در افريقاى جنوبى گشايش يافت.
كاسترو: صندوق بين المللى پول يك نهاد شيطانى است.(11/6/77)
سران طالبان به تيرباران و دفن مردم بى دفاع مزار شريف در ريگزارهاى حيرتان اعتراف كردند.
محاكمه 138 اسلامگرا در پاريس به حال تعليق درآمد.(14/6/77)
سران 4 كشور افريقايى با انجام سفر هوايى به طرابلس تحريم هوايى ليبى را ناديده گرفتند.(15/6/77)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


O سوال:
از آن جايى كه اوضاع اقتصادى و مالى خيلى از افراد جامعه ما به خصوص نسل جوان براى تشكيل خانواده و بعضى از افراد ديگر براى ادامه زندگى در سطح پائينى قرار دارد و اين افراد براى انجام امور خود به كمك مالى نيازمندند و بانك ها و دولت قادر به جواب گويى به تمام آن ها نمى باشد و يا نبودن اعتبار مالى مانع از دادن وام به آن ها مى گردد, بنده به فكر افتادم كه به نحوى پول هاى اندك افراد پيرامون خود را جمع نموده و به صورت وام در اختيار افراد متقاضى قرار دهم همانند موسسه مالى و اعتبارى بنياد كه فرضا هر شخصى كه بخواهد مبلغ يك صد هزار تومان وام دريافت نمايد قبلا مبلغ پنجاه هزار تومان را به مدت سه ماه در اختيار اين موسسه قرار مى دهد و پس از مدت فوق يعنى سه ماه, پنجاه هزار تومان خود را اضافه مبلغ نود هزار تومان دريافت مى نمايد, البته ده هزار تومان در دفترچه پس انداز او باقى مى ماند تا پايان پرداخت آخرين قسط وام. وام پرداخت شده به وى ظرف مدت 2 سال يعنى 24 ماه بازپرداخت مى گردد, در هر ماه مبلغ پنج هزار و دويست و چهل تومان بابت قسط دريافت مى گردد كه اين مبلغ اگر در عدد 24 ضرب شود مبلغ يكصد و بيست و شش هزار و هفتصد و شصت تومان مى شود يعنى بيست و شش هزار و هفتصد و شصت تومان به علاوه صد هزار تومان يعنى 13% در هر سال و مبلغ حدود هزار و سيصد تومان در هر ماه به اضافه اصل پول دريافت مى گردد.
حال سوال بنده اين است كه : با توجه به پايين آمدن ارزش پول در هر سال و نيز كارى كه بنده براى دريافت و پرداخت و امور مربوط به حسابدارى و غيره مى شود و نيز مسووليتى كه به عهده بنده است تا در صورت عدم پرداخت بعضى از اقساط انجام مى شود و اعمال مربوط به وصول و غيره كه بايد انجام دهم آيا آن مبلغ 13% در سال و حدود 1/08% در هر ماه و يا مبلغ حدود هزار و سيصد تومان به ازاى هر يك صد هزار تومان حلال مى باشد و اين به عنوان حق مسووليت و حق العمل تلقى مى شود و حلال مى باشد يا خير؟
اميدوارم كه توانسته باشم سوال خود را به طور صريح و روشن بيان نموده باشم و نيز اميدوارم شما مرا راهنمايى كنيد كه اين كار را انجام دهم يا خير؟ خواهشمندم جواب اين سوال بنده را هرچه زودتر اعلام نماييد. قبلا از همكارى و مساعدت شما كمال تشكر و امتنان را مى نمايم.(مإمونيه: م ـ ح, افقى)
پاسخ:
پولى را كه به عنوان حق العمل مى گيريد ربا و حرام است. و مبلغى هم كه از ابتدا بايد افراد بپردازند اگر با شرط قرض دادن بعد باشد اين شرط هم ربا و حرام است.


O سوال:
1ـ چرا روزه كودكان را كه تا ظهر مى گيرند كله گنجشكى مى نامند؟ آيا در مسائل اسلام نام خاصى براى اين مورد ذكر گرديده است؟
2ـ اگر شخصى در مسافرت روزه بگيرد و يا نمازش را تمام بخواند, حال مى خواهد جبران كند چه كار بايد انجام دهد؟(بوشهر: ك, بيگدلى)
پاسخ:
1ـ اصطلاح مردمى است.
2ـ اگر عمدا چنين كرده است نماز و روزه را بايد قضا كند و كفاره ندارد فقط توبه كافى است.


O سوال:
1ـ آيا خوابيدن در اطاقى كه قرآن قرار دارد و به ديوار آن آيات قرآنى نصب است گناه دارد؟
2ـ روش توبه كردن چگونه است كه مى گويند بايد مراحلى را طى كند؟ و اگر كسى توبه كرد بايد چگونه از پذيرش توبه آگاهى يابد؟
3ـ درس اصلى حوزه علميه چيست و هر كس كه علاقه دارد به حوزه بيايد چه درس هايى را بايد بخواند؟(تهران: قصر فيروزه, عليرضا, س)
پاسخ:
1ـ اشكال ندارد.
2ـ ما وظيفه داريم توبه كنيم و اميد به پذيرفته شدن آن داشته باشيم اما اين كه حتما قبول شده است يا نه, راهى براى اطلاع از آن نيست و حتى اعمالى را كه انجام مى دهيم فقط اميد به رحمت خداوند داريم وگرنه اطمينانى به پذيرش آن ها نداريم و توبه در واقع اظهار پشيمانى و تصميم بر ترك گناه و درخواست عفو و جبران گذشته است. البته براى اطمينان بيش تر به قبولى هرچه در اين جهات تلاش بيش تر شود بهتر است.
3ـ درس اصلى حوزه, فقه و اصول و تفسير و عقايد است و براى مقدمه ادبيات عرب و منطق خوانده مى شود و چون غالبا كلاس آزاد است حد معينى ندارد و بستگى به تلاش انسان دارد. اخيرا مدرسه هايى ساخته شده كه كلاس هاى منظم و ترم هاى معين دارد بايد براى اطلاع از نظم و شرايط آن ها به خود آن ها مراجعه كنيد.

خمينى شهر اصفهان: برادر على, 674
پس از استبرإ هر رطوبت مشكوكى خارج شود پاك است و شما نبايد وارسى كنيد. و در فرض هر دو سوال آب پاك است و غسل ندارد, وضو را نيز باطل نمى كند.

مشهد مقدس: برادر كامياب
آب پاك بوده و اعمال صحيح است.

اصفهان: برادر دكتر طباطبايى
با سلام نامه جنابعالى دريافت شد, تذكرات سودمندى بود, اما در هر حال دلائلى در پاسخ مى توان آورد كه با توجه به اوضاع و احوال منطقه شايد با تإملى روشن گردد.


O سوال:
1ـ اين جانب يكى از آرزوهايم اين بود كه در حوزه مشخصى قبول شوم و به درس ادامه دهم لذا تصميم گرفتم كه اگر پذيرفته شدم, نماز شبم را ترك نكرده و هيچ شب بدون وضو نخوابم, اما متإسفانه بعد از پذيرفته شدن نتوانستم بر اين تصميم خود باقى بمانم. آيا در خصوص اين مسإله تكليف شرعى دارم يا خير؟
2ـ چند سال قبل سيگار مى كشيدم, بدون اين كه قصد نذر داشته باشم تصميم گرفتم سيگار را ترك كنم, با خود گفتم كه اگر سيگار بكشم به هر عدد بايد يك روز روزه بگيرم بعد از چند برج چون رفقاى سيگارى داشتم بنده هم با كمال بى ميلى نقض تصميم كرده سيگار كشيدن را شروع كردم ولى هر بار كه سيگار مى كشيدم خود را سرزنش مى كردم, تا بالاخره بر ترك آن انجاميد, آيا گرفتن اين روزه ها بر من واجب است؟
3ـ به فتواى بعضى از فقها نماز جمعه مكفى از نماز ظهر نمى باشد, كسانى كه مقلد اين دسته از فقها هستند و يا توفيق شركت در نماز جمعه را پيدا نمى كنند, حكم جهر و اخفات نماز ظهر جمعه اش چيست؟ ضمنا كسانى كه در ركعت دوم و يا سوم نماز مغرب و عشا به امام جماعت اقتدا مى كند باز هم جهر خواندن واجب است يا خير؟
4ـ به چه كسى جاهل قاصر و به چه كسى جاهل مقصر گفته مى شود, آيا حكم الهى در مورد هر دو يكسان است؟
5ـ آيا انسان مى تواند از چند مجتهد تقليد كند و يا به دستور چند مجتهد عمل نمايد؟
(دامغان, مصباح)
پاسخ:
1ـ تكليفى در اين زمينه ندارد.
2ـ واجب نيست.
3ـ جهر در نماز روز جمعه مستحب است و در مورد دوم جهر جايز نيست. مگر در ركعتى كه پس از پايان يافتن نماز امام مى خواند.
4ـ جاهل قاصر كسى است كه در جهل خود معذور باشد مثلا اعتماد به گفته كسى كرده است كه مورد وثوق او بوده ولى بعدا اشتباه او معلوم شده است و جاهل مقصر غير معذور است. و حكم آن ها در مواردى فرق مى كند.


O سوال:
آيا طلاى سفيد با پلاتين تفاوت دارد يا خير؟ در مورد استفاده مردان از طلاى سفيد و يا پلاتين چه حكمى صادر گرديده است؟
2ـ در وضو شستن دست ها بار اول واجب, بار دوم مستحب, بار سوم حرام است, آيا در اين جا منظور از دست ها از آرنج تا نوك انگشتان است يا از مچ به پايين؟
3ـ اگر دستمال نجس در جيب نمازگزار باشد نمازش باطل است يا خير؟
4ـ اگر در سجده علاوه بر انگشت شست, يا انگشتان ديگر هم روى زمين باشد آيا نماز باطل است يا خير؟
5ـ بوسيدن تكايا, مساجد يا ضريح امام زاده ها و غيره آيا در اسلام سفارش شده يا خير؟
6ـ اگر زن بدون جوراب در حال نماز خواندن باشد و در همان حين نامحرمى وارد شود و احيانا پاى او را ببيند آيا نمازش باطل مى شود؟
7ـ پولى كه در بانك به سپرده دراز مدت يا كوتاه مدت مى گذارند آيا سر سال خمس دارد؟
8ـ اگر انسان فرضا دويست تومان به كسى قرض بدهد و بعد از چند سال پس بگيرد آيا چون از پولش يك سال گذشته بايد خمس آن را بپردازد؟
9ـ اگر انسان خانه مسكونى خود را در مدت چند سال درست كند آيا فرضا مصالحى كه در اول سال استفاده كرده به قيمت آن در آخر سال خمس تعلق مى گيرد؟
10ـ اگر معلمى اواخر سال از دانش آموزان امتحان بگيرد اما برگه هاى امتحان تصحيح شده نزد وى باقى بماند آيا بايد آن ها را به مدرسه برگرداند در حالى كه هيچ استفاده اى از آن ها در مدرسه به عمل نمىآيد يا بايد قيمت آن كاغذها را به مدرسه بپردازد (در حالى كه برگه هاى امتحانى از مال مدرسه و بيت المال مى باشد) چه حكمى در اين گونه مسايل صادر شده است؟
11ـ آيا زن بعد از غسل جنابت, بايد وضو بگيرد يا خير؟
12ـ آيا عرقى كه به خاطر جنابت (حلال) از بدن خارج مى شود نجس است يا خير؟
13ـ در غسل ترتيبى اگر بعد از شستن سمت راست بدن, بفهمد مثلا يك قسمت از دست راست را نشسته, آيا شستن همان قدر از دست راست كافى است يا بايد بقيه را دوباره بشويد؟
14 ـ نماز خواندن روى فرشى كه از راه غش در معامله خريده شده چه حكمى دارد؟
15ـ اگر انسان بخواهد راجع به يكى از شخصيت هاى مهم جامعه اطلاعاتى به دست آورد براى آشنايى و شناخت بيش تر, كسى كه جواب سوالات را مى دهد آيا غيبت محسوب مى شود؟ اگر غيبت است پس چگونه مى توان اطلاعات به دست آورد؟(بابل, ش, حمزه يى)
پاسخ:
1 ـ استفاده مرد از پلاتين و طلاى سفيد اشكال ندارد.
2 ـ شستن سوم كه حرام است مربوط به همه دست تا آرنج است.
3 ـ باطل نيست.
4 ـ باطل نيست.
5 ـ سفارش نشده است ولى اشكالى ندارد.
6 ـ باطل نمى شود.
7 ـ اگر حلال باشد خمس دارد.
8 ـ خمس دارد.
9 ـ اگر راهى براى تهيه منزل به جز اين راه ندارد خمس ندارد.
10 ـ طبق مقررات بايد عمل كند.
11 ـ غسل جنابت وضو نمى خواهد.
12 ـ پاك است.
13 ـ شستن همان موضع كافى است.
14 ـ غش موجب بطلان معامله نيست و نماز صحيح است و كسى كه طرف معامله است حق فسخ دارد.
15 ـ اگر نياز به آن باشد مثل موارد انتخابات اشكال ندارد.

پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم

شعر خوانندگان
ضمن سپاسگزارى از الطاف خوانندگان مجله پاسدار اسلام و بخش ((مفاتيح ترنم)) چند نمونه از اشعار ارسالى خوانندگان ارجمند را به دست چاپ سپرديم تا به محبت آنان پاسخ دهيم. عزت مستدام.(مسوول بخش مفاتيح ترنم)
^


سزاوار جهان
يا رب به جهان ما تنها تو سزاوارى
تا راز غمى گويم در عرصه بى زارى
از رحمت هر ناكس گرديده شدم نوميد
در دايره رحمت تو نقطه پرگارى
برگير و ببر جانم برده عوضش جنت
بازار دل و جان را گويا تو خريدارى
اشكى به رخم آيد هر روزه در اين دنيا
دستم به دعا باشد در هر شب بيدارى
اين عالم آلام است يا داروى درمان است
چون برده مرا غلطان در عالم بيمارى
رفتم به درى هر جا تا مرهم دل جويم
يا رب به دلم بنگر تنها تو پرستارى

O مجتبى نور محمدى ـ ايوانكى
اين بيت اشاره به آيه ان الله اشترى من المومنين… است

راز هستى
ف فجر افلاك است يا شمس جهان آراست اين
نجم رخشان است يا مهتاب نور افزاست اين
ا آسمان در نشان سيمين سپهر نقره فام
يا نگارين گلشن پر اطلس ديباست اين
ط طور سينا جلوه گر در ليله الاسرا شده
مشعل انى انا الله راز او ادناست اين
م مه فشان گرديده عالم غرق در شادى حجاز
آبشار نور در ظلمتگه بطحاست اين
هـ هستى عالم زانوار وجود روى اوست
سر هستى نور عرش آرايش دنياست اين
ف فارغ از خود شد ملك آن گه كه رخسارش بديد
وه ملك يا گلعذار مينوى ميناست اين
آ آستانش را هزاران ساره گشته خاكروب
در فضيلت برتر از صد مريم و حواست اين
ط طوف بيت الله در افتادن به خاك كوى اوست
قبله دل سر سبحان الذى اسراست اين
م مژدگانى آمد از عرش برين از كردگار
فرش زينت مى شود انسيه حوراست اين
هـ هاتف غيبم ندا در داد با صد شور و شوق
گلبنى در گلستان حضرت طاهاست اين
ا اختر برج شرافت گوهر بحر سخا
روشنان عرش مرواريد بى همتاست اين
س سوره والشمس و والليل است روى و موى او
كوثر است و والضحى والنجم والاعلاست اين
ت تابناك اختر درخشان ماه افروزنده مهر
((ام اب)) ((محبوبه رب)) ((فاطم الزهراست)) اين
رمز قصيده: فاطمه فاطمه است

O حجه الاسلام آقاى سيد ابوالحسن عمرانى ـ شيراز

سروش وصال
دلم گرفته الهى كه يار برگردد
به سوى غم زدگان غم گسار برگردد
خدا كند كه به اين سينه خزانى ما
دوباره با گل رويش بهار برگردد
قرار رفته زدل هاى عاشقان بايد
به شوره زار دل ما قرار برگردد
خوشا به فرصت عيشى كه با سروش وصال
ستاره اى بدرخشد, نگار برگردد
سپيد, ديده يعقوب روزگاران شد
بود كه يوسف سيمين عذار برگردد
چراغ لاله بيفروز كز سپيده صبح
به باغ سرخ شقايق هزار برگردد
بخوان سرود رهايى به ياد مهدى عشق
كه با سپاه عدالت سوار برگردد

O صفر على شفايى اردكانى (فرياد)

ويرانى
چون در اين سرا هستيم ميهمان يزدانى
شكوه ها چرا دارى؟ قدر چون نمى دانى
ميهمان بى پروا, گشته ام در اين دنيا
سفره ام پر از غم شد, قوت من پريشانى
مشكلم فراوان است, رنج هايم افزون تر
تو كنار دريايى, لجه را نمى دانى
شد سيه, سپيد اى دوست, سرو من خميد اى دوست
دل به خون تپيد اى دوست از غم پريشانى
مرغ بى قفس بودم, در پى هوس بودم
آن قدر ستم ديدم, از هواى نفسانى
از تمام اين مشكل بهره اى نشد حاصل
مانده است در جانم, زين ميانه حيرانى
هاتفى زغيبم دوش, داد اين ندا در گوش
گر اميدها دارى, وارهى ز ويرانى

O پروانه منصورى ـ گرمسار

ملك رهايى
من از هجران سخن تنها براى يار مى گويم
غم سوزان خود تنها بدان عيار مى گويم
نهان مى سازم از اغيار راز آتشين خود
به گوش يار دور از ديده اغيار مى گويم
نه چون حلاج سرت را دهم آسان به غمازان
اگرچه هم چو او با تو سخن بر دار مى گويم
شكسته گرچه بال من زسنگ هر گنه اما
منم آن مرغ آزادى كه از احرار مى گويم
اگرچه در قفس بسته, دل من را تن خاكى
من از ملك رهايى قصه اى خون بار مى گويم
دل افتاده به چنگ جغد غم اما چه باك از او
كه من از شاهباز ناز خوش رفتار مى گويم
خدايا قلب ليلا را بده از گلبن عشقت
كه او را من گرفتار و اسير خار مى گويم

O ليلا كيارستمى

باورم نيست
باورم نيست كه چشمى نگرانم مانده است
رد پايى زمن و هم سفرانم مانده است
مشكى از چشمه زمزم برسانيد به من
چارده قرن عطش روى لبانم مانده است
باز آمد خبر از هم سفر آتش و دود
لاى هر صخره بگرديد نشانم مانده است
از شب جاده مپرسيد دگر يادم نيست
كى دگر حنجره اى تا كه بخوانم مانده است
گرچه ياران همه رفتند, خدا مى داند
نم خونى ز شهيدان به رگانم مانده است
غزل سرخ دل سوخته ما اى دوست
يادگارى است كه از هم سفرانم مانده است

O عبدالحسين رحمتى

خاك و خاكستر
كسى باور نكرد اين دردهاى بى زبانم را
و اين آتش كه پى كرده است مغز استخوانم را
چنان در خويش مى سوزم كه از آه شب و روزم
فلك رخت سياهى كرده بر تن آسمانم را
بسان پيچكى افتاده از ديوار, پيچيده است
دريغ آتشينى بند بند جسم و جانم را
به خشم گيتى اين موج ها اى اشك, همت كن
كه در خود غرقه سازى كشتى بى بادبانم را
اگر از ما نمى ماند به غير از خاك و خاكستر
پس اى طوفان بگير اينك همين تنها نشانم را

O حجه الاسلام تقى پورمتقى

^ پاورقي ها:

/

گوشه اى از شخصيت صديقه كبرىس


بانوى بزرگ اسلام, حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مظلومه زمان خويش و همه سده ها و قرن هايى است كه تاكنون بر عالم اسلام گذشته است. اين مركز و قطب اهل بيت در سخنان پيامبر(ص) و نيز رفتارهاى آن حضرت با وى به خوبى معرفى شده است; به طورى كه در جوامع روايى شيعه و سنى, بازتاب برجسته و گسترده اى دارد و همه محدثان و فقيهان به اين سخنان و رفتارهاى پيامبر(ص) در معرفى دختر بزرگوارش به ديده اعجاب نگريسته اند.
در اين مقاله, گوشه اى از شخصيت صديقه كبرى(س) را در آيينه گفتار و كردار نبوى(ص) در چهار قسمت مى نگريم:
1 ) رضا و غضب فاطمه(س);
2 ) مقام فاطمه زهرا(س) در روز مباهله;
3 ) مقام فاطمه زهرا(س) در روز قيامت;
4 ) مظلوميت على(ع) در شهادت فاطمه(س).
تكيه ما در اين نوشتار, بر مجامع روايى و تفسيرى اهل سنت است, چرا كه:
خوش تر آن باشد كه سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران

رضا و غضب فاطمه(س)
محدثان و فقيهان بزرگ اهل سنت از پيامبر(ص) نقل كرده اند كه فرمود: ((فاطمه بضعه منى من اغضبها فقد اغضبنى; فاطمه پاره تن من است هر كس او را غضبناك كند مرا به خشم آورده است)).
اين روايت دو جنبه دارد: سند و محتوى (جنبه دليلى و مدلولى) در اين جا به اين دو جنبه اشاره اى مى كنيم:

سند روايت
اين روايت از نظر سند, صحيح اعلايى است; يعنى هيچ مناقشه اى در آن نيست. ((ذهبى)) يكى از منتقدان بزرگ, مى گويد: اين روايت صحيح است. وى هم چنين روايت ذيل را هم صحيح مى داند كه: ((ان الرب يرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه; همانا خداوند متعال به رضايت فاطمه راضى مى شود و از خشمگين كردن او به غضب مىآيد.))
صحيحى كه ذهبى آن را صحيح بداند و يا بخارى به صحت اش اعتراف كند, به همه ((اهل سنت)) حجت است.
پس روايت بى هيچ ترديدى در حد تواتر اجماعى و مقطوع است.

محتواى روايت
مدلول و محتواى اين روايت چيست؟ آن روايت كه ((فاطمه بضعه منى من اغضبها فقد اغضبنى)) مقدمه است براى روايت دوم كه مى فرمايد ((ان الرب يرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه)).
رضا و غضب چيست؟ از كجا پيدا مى شود و به كجا مى رسد؟ در زندگى نباتى انسان, دو قوه است: يكى قوه جذب ملائمات و ديگرى قوه دفع مناصرات, قوام موجود زنده به اين است. اين دو قوه در زندگى حيوانى از صورت جذب و دفع درمىآيد و به صورت رضا و غضب مى شود, اين رضا و غضب در محدوده حيوانى از طبع, مدد مى گيرد اما در حيات انسانى از عقل و انديشه ناشى مى شود, به عبارت ديگر رضا و غضب انسان از عقل سرچشمه مى گيرد.
مقام عقل: مقام عقل, يك مرتبه و جاىگاه از رشد آدمى است, در اين مرتبه, كردارها و موضع گيرىهاى انسان از حالت جذب و دفع حيوانى و طبعى, بيرون مىآيد و به محك عقل و انديشه مى خورد. رسيدن به مرحله ((آدميت)) آن جاست كه همه كارهاى انسان ـ از جمله رضا و غضب او ـ از عقل سرچشمه بگيرد. در تمام عمر اگر يك بار رضاى انسان از عقل سرچشمه بگيرد همان يك بار آدم است, بار دوم باز حيوان است.
عاقل شدن به اين حد كه رسيد اگر هميشه ـ نه فقط يك بار و دو بار ـ رضا و غضب او هر دو از عقل مايه بگيرد او انسانى عقلانى است, زيرا كه ((يرضى لرضا العقل و يغضب لغضب العقل)).
مقام عصمت خاتمى: فوق مرتبه عقل, مقامى است كه اراده انسان در اراده خدا فانى مى شود, در اين صورت, غضب و رضايت او از رضايت و غضب خداست: ((يرضى لرضا الرب, يغضب لغضب الرب)) انسانى كه به اين مقام رسيده همه چيزش از حضرت حق است, اگر زندگى و حيات و زن و فرزندانش را از او بگيرند, غضب اش از خدا است و اگر همه آن ها را نيز به وى بازگردانند, رضايت او به رضايت خدا است. اين همان مقام ((عصمت خاتمى)) است; يعنى عصمت آن موجود كاملى كه در عالم وجود نظيرش نيست يعنى كسى كه حب و بغض در حب و بغض خدا محو شده است; يعنى دوستى و دشمنى اش, مطابق دوستى و دشمنى خدا است, اين چنين انسانى به هوا و هوس نطق نمى كند و سخنى جز آن چه كه حق مى گويد بر زبان نمى راند: ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى)). از اين مرحله تعبير مى شود به ((عصمت خاتمى)), كه غير از عصمت ابراهيمى و عصمت يونسى است. عصمت يونسى, هرچند عصمت است اما عصمتى است كه ((وذاالنون اذ ذهب مغاضبا)) دارد و نيز بايد بگويد: ((لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين)). يوسف, داراى عصمت است اما ((لولا ان رإى برهان ربه)) آن برهان رب, عصمت است. يا باز هم مى گويد: ((اذكرنى عند ربك)) تا بعد بگويند در زندان درنگ كن.
ختمى شدن براى حب و بغض خدا منحصر به خاتم است, وقتى به اين حد و مقام رسيد مى توانيم بگوييم: ((يرضى لرضا الرب, يغضب لغضب الرب)).

مقام صديقه كبرى(س)
گاهى گفته مى شود: ((يرضى لرضا الرب, يغضب لغضب الرب)) لام از طرف مىآيد تإثير مى كند در رضا و غضب و مى شود آن عصمت كبرى, اما گاهى در افق اعلا گام مى گذارد و لام از اين طرف مىآيد كه: ((ان الرب يرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه)) آن نكته سخن فاطمه شناس جهان, حضرت امام جعفر صادق عليه السلام معلوم مى شود كه فرمود: ((انما سميت فاطمه فاطمه لان الناس فطموا عن معرفتها; فاطمه از آن رو فاطمه ناميده شد كه مردم از شناخت معرفت او عاجز و جدا شده اند.))

نتيجه:
پس هر كس فاطمه را غضبناك كند, غضب خدا بر او نازل مى شود و به هلاكت مى افتد چون: ((ومن يحلل عليه غضبى فقد هوى; هر كس خشم من بر او فرود آيد قطعا در هلاكت افتاده است)).(سوره طه, آيه81)
بخارى, بزرگ ترين فقيه و محدث اهل سنت در ((صحيح)) خود مى گويد: در زمان حيات فاطمه(س) برخى وى را به غضب آوردند و آن بانو در طول شش ماهى كه بعد از رحلت حضرت رسول(ص) زنده بود با آن افراد, از فرط خشم, سخن نگفت. از همين رو بود كه به على عليه السلام وصيت كرد كه مرا شبانه دفن كن.
ما كه مسلمان ايم و دائما رحمت حضرت حق را مى طلبيم و از خشم و غضب او ترسناكيم و در نمازهاى هر روز خود از خدا مى خواهيم كه ما را به صراط مستقيم و به راه نعمت داده شدگان هدايت كند و از راهى كه غضب شدگان در آن فرو غلتيدند باز دارد, بايد مواظب باشيم كه فاطمه سلام الله عليها و اهل بيت پيامبر(ص) را نرنجانيم و به راه غضب شدگان, گام برنداريم.

مقام صديقه كبرى(س) در روز مباهله
فخر رازى در تفسير خود به نام ((التفسير الكبير)) و امام المفسرين زمخشرى در ((كشاف)) و قاضى بيضاوى, كه همگى از مفسران بزرگ اهل سنت هستند, در ذيل آيه ((مباهله)) نكته هاى قابل توجه اى آورده اند, هم چنين پيشوايان حديثى اهل سنت, همانند مسلم, ترمذى, ابن منذر, حاكم نيشابورى و جلال الدين سيوطى, به قضيه ((مباهله)) به طور جدى پرداخته اند. بدين صورت كه همگى ـ از محدث و مفسر ـ اتفاق نظر كرده اند بر اين كه وقتى پيغمبر در مباهله با نصاراى نجران بيرون آمد, عباى سياهى بر اندام آن حضرت بود, حسين(ع) را در بغل گرفته بود, سيدالشهدإ در آن زمان در سنى بود كه راه مى رفت ولى پيامبر(ص) او را در آغوش گرفته بود و دست حسن(ع) در دستش, حضرت(ص) در جلو حركت مى كردند. پشت سر او فاطمه زهرا و پشت سر فاطمه على بن ابى طالب.
حق اين بود كه فخر رازى, زمخشرى, قاضى بيضاوى, حاكم نيشابورى و جلال الدين سيوطى در تمام خصوصيات قضيه نظر مى دادند, چون ارزش يك محدث و فقيه, فقط به روايت نيست, بلكه به درايت هم هست. اساس در دين بر تفقه است, زيرا بالاترين كمال ها تفقه در دين است: ((الكمال كل الكمال التفقه فى الدين)) حقيقت تفقه هم اين است كه در تمام افعال و اقوال و خصوصيات دقت شود و سپس نتيجه گيرى صورت پذيرد. اين همان پيغمبرى است كه ((و ما ينطق عن الهوى)). اين همان كس است كه ((و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)), اين همان كس است كه سنت او تنها قول او نيست بلكه فعل و تقرير و تمام كردارها و حركات اش سنت و قابل پيروى است. همه كارها و احوال او مرتبط است به مقام ((فدنى فتدلى فكان قوب قوسين إو إدنى)). اين خلاصه عالم و پيغمبر خاتم و جوهر وجود و فرد اول عالم كون هر نگاه و يا كردارش دنيايى از حكمت و معارف است. حركت آن حضرت(ص) در روز مباهله, معناى عميقى دارد: خود حضرت در جلو, فاطمه در وسط و على(ع) پشت سر. معناى اين عمل آن است كه فاطمه برزخ بين نبوت كبرى و ولايت عظما است, معناى اين عمل آن است كه فاطمه, قطب و مركزى است بين مقام وحى اعظم و مقام تبليغ وحى و مقام تفسير وحى. در پيش روى فاطمه تبليغ وحى است و پشت سر او تفسير وحى است.
رئيس اسقف هاى نصارا وقتى كه اين وضع را ديد, گفت: چهره هايى رو به ما مىآورند كه اگر بخواهند كوه را از ريشه مى كنند, و اگر دست به دعا بردارند, از تمام نصارا, يك نفر بر روى زمين باقى نخواهد ماند, پس به هيچ قيمت اينان نبايد دست به دعا بردارند.
اى كاش كه فهم اسقف نصرانى با نقل فخر رازى توإم مى شد و مصيبت اين است كه روايت از فخر رازى است ولى درايت از اسقف نصرانى.
معناى اين جمله اين است كه عمل من انعكاس وحى است و وحى اين چنين است: ((فمن حاجك فيه من بعد ما جإك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنإكم و نسائنا و نسإكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل; پس هر كه در اين باره, پس از دانشى كه تو را حاصل آمده با تو محاجه كند, بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم, سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.))
نكته قابل توجه در اين قضيه آن است كه پيامبر(ص) به على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) فرمود: ((اذا دعوت فإمنوا; هرگاه كه من دعا كردم شما آمين بگوييد)). معناى اين جمله آن است كه دعاى من (پيامبر) مقتضى است اما شرط فعليت آن, نفس فاطمه و اهل بيت(ع) است. بايد آمين آن ها به دعاى من ضميمه بشود. پس وحى و سنت چنين است كه دعاى اهل بيت شرط است و مقتضى بى شرط محال است تإثير كند. اگر دست پيغمبر(ص) بالا مى رود بايد چهار دست ديگر همراه آن به طرف آسمان بالا برود. زمخشرى سپس مى گويد: اين قضيه دليل محكم و استوارى است بر فضل اصحاب كسإ و برهانى است بر نبوت پيامبر(ص).

مقام فاطمه(س) در روز قيامت
ابن حجر در ((لسان)) و حافظ ذهبى در ((ميزان)), كه هر دو از بزرگان نقل و نقد حديث اهل سنت هستند, نقل كرده اند كه ((نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود, فاطمه(س) دختر محمد(ص) است.))
فرق بين دنيا و آخرت اين است كه دنيا عالم غلبه ملك بر ملكوت و بطون بر ظهور است. بر همين اساس در نشئه دنيا سيرت ها تابع صورت ها است و صور حاكم بر سير است. سير, منوى است, نيت است: ((لكل العلم ما نوى)).
ممكن است كسى در باطن گرگ باشد اما در صورت انسان است و از اين نظر با انسان كامل فرق ندارد, ريشه اش همان است كه: ((فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء)) و اين نشإه كه نشإه ملك است, ملكوت مقهور است ولكن در آخرت منقلب مى شود ((و برزوا لله الواحد القهار; مردم در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند.)) و همه چيز ظاهر خواهد شد. در اين آيه شريفه, كلمه ((وبرزوا)) نكته لطيفى در آن نهفته است.
در جاى ديگر مى فرمايد: ((و يحشرون على وجوههم; محشور مى شوند مردم به يكى از اين وجوه:)) ((وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره; در روز قيامت, چهره هايى شاداب اند و به سوى پروردگار خود مى نگرند.))
آرى, اينان نه رو به زمين يا جنت و فردوس و يا… بلكه به روى حضرت حق, مى نگرند. آن كس هم كه گفت: ((ما عبدتك خوفا من عقابك و لاطمعا فى ثوابك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك)) اين باطن هم در آن عالم وقتى حشر بشود مى شود ((وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره)), ((ذلك اليوم الحق)), ((الملك يومئذ الحق)). آن روز, ملك فقط حق است و يوم, يوم حق است. وقتى اين شد, اوليت دخول در بهشت براى چه كسى است؟ براى شخص اول در وجود است و او بايد برترين شخص در انسانيت باشد. از طرف ديگر, از نظر عقلى و نقلى ممكن نيست كسى جلوتر از حضرت ختمى مرتبت(ص) وارد بهشت بشود, چون آن حضرت, از نظر صورت, سيرت, عمل و رفتار, برترين انسان روى زمين است. پس چرا در اين روايت آمده است كه حضرت صديقه(س) اولين كسى است كه وارد بهشت مى شود؟ در اين جا بايد گفت كه بين عقل و نقل تناقض نيست و عقلا هم همان طور است كه اول كسى كه وارد مى شود فاطمه است, زيرا فاطمه, عين پيغمبر و با او متحد است. ورود فاطمه يعنى ورود پيغمبر و غير از اين نمى شود.
در اين روايت راز عجيبى نهفته است كه ما اين راز را به كمك روايت هايى كه در كتاب هاى حديثى عامه آمده, مى گشاييم:
عايشه مى گفت: هر وقت آرزو داشتم راه رفتن پيغمبر را ببينم به فاطمه نگاه مى كردم. راه رفتن, نگاه كردن, منطق, چهره, حرف زدن و خلاصه, وجود او عين وجود پيامبر(ص) بود.
پيامبر(ص) ابتدا فرمود: ((بضعه منى; فاطمه پاره تن من است)). وقتى پاره تن اوست, پيغمبر بايد اول شخص باشد بعد بالاتر از آن را گفته و فرموده است: ((روحى التى بين جنبى)).
پس اولين كسى كه وارد بهشت مى شود, شخص اول عالم وجود است ولكن خدا مى خواهد نشان بدهد كه اين دخترى كه آن چنان آن پدر شد كه اگر من سوره طه نازل كردم و گفتم ((طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى)) اين همان دخترى است كه با آن پدر در مسابقه با معنا به آن جا رسيد كه: ((قامت فى محرابها حتى تورمت قدماها)) اگر اين شد, پس اين شخص, شخص پيغمبر است.
حالا كيفيت چه بود؟ حال, كيفيت ورود آن حضرت به صحراى محشر چگونه است؟ شيخ صدوق به سه سند در ((عيون)) از امام على بن موسى الرضا نقل مى كند ولى ما در اين جا از كتاب هاى شيعه استمداد نمى كنيم. فقط از عقل و كتاب و سنت قطعى در نزد عامه و خاصه استنتاج مى كنيم.
كيفيت ورود آن حضرت(س) در محشر اين چنين است كه: ((عليها حله الكرامه عجنت بمإ الحيوان)). حله كرامت چيست؟ معجون شدن به آب حيوان يعنى چه؟ اين ها همه بحث هاى مفصلى دارد كه در جاى ديگر بايد به آن ها پرداخت, اما چهار عبارت در ادامه اين روايت, كه در متون عامه هم آمده موجود است:
1ـ على احسن صوره;
2ـ و اكمل هيبه;
3ـ و اتم كرامه;
4ـ و اوفر.
نظام عدل وجود, كه ظهورش در قيامت كبرا است, محال است ((احسن صور)) را به بشرى بدهد مگر اين كه او بهترين سيرت ها را پيش خدا بياورد; يعنى اگر در كمالات علمى, اخلاقى و عبادى, نيكوتر از ديگران نباشد محال است به احسن صور بيايد: ((فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره)).

علاقه پيامبر(ص) به فاطمه
عايشه مى گويد: پيامبر(ص) هنگامى كه از سفر مىآمد, اولين كسى را كه به ديدنش مى رفت فاطمه بود, هم چنين آخرين كسى كه وقت رفتن به سفر از او جدا مى شد فاطمه بود. يعنى داناترين و دقيق ترين انبياى خدا در جدايى جسمانى كم ترين فواصل را بين خود و فاطمه رعايت مى كرد. وقتى هم به خانه فاطمه وارد مى شد كيفيت ورود او اين گونه بود كه: نخست دست فاطمه را مى بوسيد. كسى كه جبرئيل خاك پايش را مى بوسيد خود دست فاطمه را مى بوسيد, اين فقط مهر پدرى نبود بلكه مطلبى فوق آن بود. بعد سينه, سپس عرض پيشانى و تمام پيشانى را مى بوسيد و مى فرمود: من بوى بهشت را از تو استشمام مى كنم, تو را كه مى بوسم, جنت قرب را مى بويم نه اين كه دخترم را مى بوسم و مى بويم.
محدثان بزرگ اهل سنت نقل كرده اند كه: روزى پيامبر(ص) وارد خانه فاطمه(س) شد ديد كه دخترش لباس ساده و وصله خورده اى بر تن دارد و مشغول دستآس است, تا صبح هم نخوابيده و مشغول عبادت بوده است, وقتى پيامبر(ص) اين وضع را ديد قلب مبارك اش شكست و اشك بر گونه هايش لغزيد, به دخترش فرمود: ((اصبرى على مراره الدنيا)).
آن چه سيوطى و ابن نجار و بقيه نقل كرده اند چه جريانى گذشت ما نمى فهميم. همين قدر مى فهميم كه پيغمبر حركت كرد و رفت, جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: ((و لسوف يعطيك ربك فترضى)).

مقام حضرت فاطمه(س) در شب شهادت اش
در شب دفن فاطمه(س) گوشه اى از شخصيت آن بانوى بزرگوار به عالم بشريت شناسانده شد. على(ع) بزرگ مردى بود كه جنگ ها و شمشيرها و ناملايمات زندگى در او هراسى به وجود نياورد اما غصه مرگ فاطمه, كمر او را شكست, چون او مى دانست كه فاطمه كه بود. دقت در تعبيرات حضرت(ع) نكته هاى عميقى به ما مىآموزد, ايشان بر جنازه فاطمه زهرا(س) نماز خواند, سپس دست ها را به سوى آسمان بلند كرد و فرياد زد كه: ((هذه بنت نبيك فاطمه اخرجتها من الظلمات الى النور; پروردگارا, اين فاطمه, دختر پيامبر تو است كه او را از ظلمات به سوى نور بردى.))
گفته اند كه: تا على(ع) اين سخن را گفت زمين به اندازه يك ميل در يك ميل, نور باران شد و بدن فاطمه را در بر گرفت.
در واقع, خداوند سبحان, خواست به على(ع) پاسخ دهد كه فاطمه(س) به همان نورى رسيده كه تو از آن سخن مى گويى. مى دانيم كه ((انا لله و انا اليه راجعون)) براى همه است, اما براى فاطمه ((الى النور)) است, و اين كه على(ع) به خدا عرض كرد: تو فاطمه را از ظلمات دنيا به سوى نور, سوق دادى منظورش آن نورى است كه در آيه شريفه ((الله نور السموات والارض)) آمده است.

مظلوميت على(ع) در شهادت فاطمه(س)
در ميان مومنان و پيشوايان دينى فقط يك نفر ((اصبر الصابرين)) لقب گرفته است و آن, اميرمومنان على بن ابى طالب(ع) است. در زيارت او يكى از عناوين اين است: ((السلام عليك يا اصبر الصابرين)) چرا ايشان اصبر الصابرين است؟ پاسخ اين سوال از كلام خود حضرت روشن مى شود كه فرمود: ((صبر كردم در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم)). آيا در عالم كسى ديده شده كه هم خار در چشمش خليده باشد و هم استخوان در گلويش گير كرده باشد و با اين دو حال صبر كند, اما همين مرد بزرگ و همين ((اصبر الصابرين)) در هنگام شهادت فاطمه(س) طاقت اش تاب شد. شگفتا, مردى كه در مشكلات سنگين روزگار و حوادث تلخ و ناگوار دوران خود و در ميدان هاى جنگ و جهاد, خم به ابرو نياورده بود, در شب شهادت فاطمه(س) آن چنان بى تاب شد كه خطاب به پيامبر(ص) عرض مى كند: اى رسول الله من در مرگ دخترت فاطمه, صبرم تمام شد, چرا كه بايد او را به طرز پنهانى دفن كنم و تنها او را در قبر بگذارم: ((قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و رقى عنها تجلدى)).
پاورقي ها:

/

سخنان بسيار مهم رهبر معظم انقلاب اسلامى پيرامون مسإله آزادى


اشاره:
نظر به تعريف و تبيين آزادى در جوامع مختلف و بهره مندى و بهره بردارى از آن در جهت منافع و تإمين نظريات خويش, ((آزادى)) در فرهنگ غربى ((ابزارى)) است براى نفوذ و دخالت و فشار بر جامعه هاى گوناگون و تإمين منافع نامشروع قدرت هاى شيطانى; و از ابعاد مختلف آزادى, عمدتا به بعد هوس رانى و لذت جويى و هرزگى و بى بند و بارى آن نظر دارند, تا نيروهاى موثر و اعضاى جوامع را مسخ نموده و از هويت انسانى خويش تهى نمايند.
اما, آزادىاى كه اسلام به بشريت هديه نموده است, آزادى مشروط و داراى حد و مرز معقول و منطقى است, كه با فطرت و نهاد آدمى و جامعه بشرى انطباق دارد. مقايسه اين دو ديدگاه در كلام نورانى رهبر معظم انقلاب اسلامى, روشن گر بسيارى از برداشت هاى ناصواب و مخربى است, كه اخيرا در پاره اى از مطبوعات و ديگر فضاهاى داخلى كشور, بدان دامن زده مى شود.
مجله پاسدار اسلام به لحاظ اهميت موضوع و بيانات مهم معظم له, به چاپ آن پرداخته است.


بسم الله الرحمن الرحيم

براى بنده امروز, روز بسيار شيرينى است. البته قبلا در زمان رياست جمهورى, بارها من به اين دانشگاه آمده ام, ليكن اين جلسه از نظر بنده خصوصيتى دارد كه آن را در ذهن و ذائقه من بسيار ماندگار و شيرين مى كند. چند ماه پيش ـ حدود دو, سه ماه قبل ـ كه به من اطلاع دادند شما چنين جلسه اى خواهيد داشت, گمانم رئيس محترم دانشگاه انتظار داشتند كه من پيامى بدهم, يا دوستان بيايند و با من ملاقاتى بكنند. من از همان وقت تصميم گرفتم كه به اين جلسه بيايم و به چشم, محصول چند ساله اين دانشگاه را مشاهده كنم.
اين دانشگاه با اميدهاى زيادى بنيانگذارى شد. البته دانشگاه هاى كشور, همه حق عظيمى بر انقلاب و نظام و پيشرفت جريان علم و فرهنگ در كشور دارند, ولى اين دانشگاه, دانشگاهى بود كه انقلاب آن را تإسيس كرده بود, با اين هدف كه بتواند براى دانشگاه هاى سراسر كشور, نيروهاى علمى و اساتيد پرداخته دست انقلاب فراهم كند.
شايد امروز كه بحمدالله در دانشگاه هاى كشور, جوانان مومن و متخرجان انقلابى فراوانند, اين حرف براى بعضى ها خيلى مفهوم نباشد, ليكن در سال هاى اول دهه شصت, اين حرف خيلى معنا داشت. آن روزى كه برخى از اساتيد ترجيح مى دادند به دانشگاه ها نيايند, با انقلاب همكارى نكنند, بعضى به خارج از كشور مى رفتند, بعضى مورد شكايت دانشجويان بودند كه مكرر به ما مراجعه مى كردند و مى گفتند از آن ها دلسوزى ديده نمى شود, البته بعضى هم مومنانه و مخلصانه در خدمت دانشگاه ها بودند, ليكن توسعه دانشگاه هاى كشور, احتياج به يك فكر اساسى داشت. آن فكر اساسى, تشكيل اين دانشگاه بود. امروز بنده نگاه مى كنم, مى بينم كه چند هزار نفر فارغ التحصيلان و متخرجان اين دانشگاه ـ از بانوان و آقايان ـ بحمدالله حضور دارند, اين براى ما خيلى شيرين و خاطره و تجربه ماندگارى است.
برادران و خواهران عزيز! من فقط يك جمله در اين زمينه به شما عرض كنم. و آن اين است كه امروز نسل روشنفكر دانشگاهى, يك مسووليت ويژه دارد. امروز كشور شما و انقلاب شما و نظام اسلامى و پرافتخار شما دورانى را مى گذراند كه همه كسانى كه صاحب فكر و انديشه هستند, بايد براى پربار كردن اين نظام و فكرها و دست هاى گرداننده آن تلاش و همكارى كنند. ما دوره هاى سختى را پشت سر گذرانده ايم; دوران جنگ را, دوران بعد از جنگ را, كه آن هم مشكلات و دشوارىهاى زيادى داشت.
امروز آن دورانى است كه بايد با ابزار دانش و معرفت و تلاش علمى, كارى كنيم كه عقب افتادگى هاى تحميلى دوران طولانى سلطه استبداد در اين كشور جبران بشود; آن دورانى كه نگذاشتند استعدادها شكوفا بشود, نگذاشتند هويت اصلى و حقيقى اين ملت خود را نشان بدهد, به تبع ورود كالاهاى صنعتى ـ كه نتيجه پيشرفت علم و صنعت غرب بود ـ در همه چيز او را به غرب وابسته كردند, كالاهاى فكرى و فرهنگى را وارد اين كشور كردند و اولين كارى كه كردند, بى اعتقاد كردن قشر تحصيل كرده اين كشور به موجودى خود او بود, به فرهنگ خودى, به رسوم و آداب خودى, به دانش خودى, به استعداد شكوفا و درخشانى كه در نسل ايرانى وجود داشت. اين بى اعتقادى, در طول سال هاى متمادى, اثر خودش را بخشيد. از روزى كه اين فكر ـ فكر تحقير ايرانى ـ وارد اين كشور گرديد و موجب شد كه اين احساس حقارت تا اعماق جان قشرهاى برگزيده اين كشور نفوذ بكند, تا وقتى كه غرب محصول اين جالت را چيد, البته سال ها طول كشيد, ولى بالاخره آن ها موفق شدند و نتيجه آن, همين عقب افتادگى هايى است كه شما در كشورمان مشاهده مى كنيد. با اين همه منابع انسانى, با اين همه منابع مادى, با اين موقعيت جغرافيايى ممتازى كه ما داريم, با آن سابقه درخشان علمى و فرهنگى و ميراث عظيم گنجينه علمى كه ما داريم, وضع ما امروز از آن چه كه بايد در ميدان علم و صنعت و پيشرفت هاى گوناگون علمى باشد, بسى عقب تر است.
درباره مسايل تاريخى و جغرافيايى و ادبيات ما هم, ديگران بيش از نيروهاى خودى تحقيق كردند, كار كردند, و آن استعداد درخشانى كه در ايرانى هست, نتوانسته است هنوز اين عقب ماندگى ها را جبران كند. البته از مقطع انقلاب به اين طرف معجزه اى به وقوع پيوسته است و آن ((خودباورى)) است. آن احساس حقارت ديگر امروز نيست, ليكن بايستى كار كرد.
سال هاى اول انقلاب, به خصوص هشت سال جنگ تحميلى, گرفتارىهاى زيادى بود. امروز وظيفه شماست كه تلاش كنيد. و هدف اين تلاش هم عبارت است از عزت بخشيدن به اسلام و استقلال بخشيدن به اسلام و استقلال بخشيدن به ايران اسلامى. كشورتان را از همه جهت مستقل كنيد. البته مستقل بودن, به معناى اين نيست كه در استفاده از خارج مرزها را ببنديم; اين كه معقول نيست; هيچ كسى هم به اين كار دعوت نمى كند. در طول تاريخ, افراد بشر از همه استفاده كرده اند, اما فرق است بين تبادل فكر و انديشه و دارايى ها ميان دو موجود همسان و هم وزن و هم قدر, و دريوزگى يك موجود از موجود ديگر از راه التماس و اعطاى به او همراه با تحقير, اين, آن چيزى است كه كم و بيش تا قبل از انقلاب بوده است.
بايستى كشور را به آن پايه اى كه لازم است, برسانيد; اين مسئوليت عظيم نسل جوان روشنفكر تحصيل كرده اين كشور است, و شما برادران و خواهرانى كه در اين دانشگاه تحصيل كرده ايد, تصور من اين است كه در اين زمينه بار سنگين ترى بر دوش داريد, ان شإ الله توفيقات بيش ترى هم خواهيد داشت.
من البته امروز هدفم بيش تر اين بود كه در جمع شما باشم, قصد اين نداشتم كه لزوما مطلبى را در اين جا مطرح كنم و درباره آن بحث نمايم, فكر مى كردم كه مى شود با شنيدن سوالات شما و پاسخ گويى به آن ها, ساعتى را در جمع شما بود. براى من, همين امر, بسيار شيرين و لذت بخش است; ليكن به نظرم رسيد كه بحثى را كه طرح آن در وضع كنونى كشور مفيد هم هست, در اين جا مطرح كنم. يادداشت هايى كرده ام كه به طور اجمال به شما عرض مى كنم.
دو نكته در باب مسإله ((آزادى)) مطرح است. امروز بحث ((آزادى)) در مطبوعات كشور و در بين افراد صاحب نظر, بحث رايجى است; اين پديده مباركى است. اين كه مباحث اصولى و اساسى انقلاب مورد تبادل نظر قرار بگيرد و كسانى وادار بشوند درباره آن ها فكر كنند و بگويند, چيزى است كه هميشه انتظار آن را داشته ايم; و كم و بيش درباره مقولات مختلف هم بوده است. امروز هم اين مسإله مطرح است; بنده هم كم و بيش آن چه را كه نوشته مى شود و گفته مى شود, نگاه مى كنم, مطالعه مى كنم و بعضا از آن چه كه مى نويسند و مى گويند, استفاده مى كنم. آرإ هم متضارب است; يعنى همه در يك جهت نمى نويسند. نظرات متخالفى هست, در هر دو طرف تخالف هم حرف هاى درست و حق مشاهده مى شود; ادامه اين بحث ها هم خوب است. اى كاش صاحب نظران ما براى طرح بحث هاى اصولى در مطبوعات برانگيخته شوند; مطبوعات را از حالت كم محتوا خارج كنند و به بحث هاى تإمل برانگيز و ارشاد كننده براى مردم بكشانند. هميشه ما توصيه مى كنيم كه فرهنگ انقلاب را تعميق كنيد. عمق بخشيدن, لازمه اش همين بحث هاست.
يكى از آن دو نكته اى كه مى خواهم عرض بكنم, اين است كه در باب مفهوم آزادى, ما بايد استقلال را ـ كه شعار ديگر ماست ـ به كار بگيريم; يعنى مستقل فكر كنيم; تقليدى و تبعى فكر نكنيم. اگر در اين مسإله كه پايه بسيارى از مسايل و پيشرفت هاى ماست, بنا شد از ديگران تقليد بكنيم و چشم هايمان را فقط بر روى دريچه اى كه تفكرات غربى را به ما مى دهد, باز كنيم, خطاى بزرگى مرتكب شده ايم و نتيجه تلخى در اختيار خواهد بود.
من ابتدائا عرض بكنم كه مسإله ((آزادى)) يكى از مقولاتى است كه در قرآن كريم و در كلمات ائمه (عليهم السلام) به طور موكد و مكرر روى آن تإكيد شده است. البته تعبيرى كه در اين جا از آزادى مى كنيم, مرادمان آزادى مطلق نيست كه هيچ طرف دارى در دنيا ندارد. فكر نمى كنم كسى در دنيا باشد كه به آزادى مطلق دعوت بكند. مرادمان, آزادى معنوى هم كه در اسلام و به خصوص در سطوح راقى معارف اسلامى هست, نيست; آن محل بحث ما نيست. آزادى معنوى چيزى است كه همه كسانى كه معتقد به معنوياتند, آن را قبول دارند; محل رد و قبول نيست. منظور از ((آزادى)) كه در اين جا بحث مى كنيم, ((آزادى اجتماعى)) است; آزادى به مثابه يك حق انسانى براى انديشيدن, گفتن, انتخاب كردن و از اين قبيل, همين مقوله, در كتاب و سنت مورد تجليل قرار گرفته است. آيه شريفه 157 سوره اعراف مى فرمايد: ((الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه والانجيل يإمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم)). خداوند يكى از خصوصيات پيامبر را اين قرار مى دهد كه غل و زنجيرها را از گردن انسان ها برمى دارد: ((اصر)) را يعنى تعهدات تحميلى بر انسان ها را از آن ها مى گيرد; مفهوم خيلى عجيب و وسيعى است. اگر وضع جوامع دينى و غير دينى در آن دوره را در نظر داشته باشيد, مى دانيد كه اين ((اصر)) ـ اين تعهدات و پيمان هاى تحميلى بر انسان ها ـ شامل بسيارى از عقايد باطل و خرافى, و بسيارى از قيود اجتماعى غلطى كه دست هاى استبداد يا تحريف يا تحميق بر مردم تحميل كرده بود, مى شود. ((اغلال)) هم كه غل و زنجيرهاست, معلوم است.
اين آقاى ((جرج جرداق)) نويسنده كتاب نامدار ((صوت العداله)) كه درباره اميرالمومنين(ع) است ـ بين دو جمله اى كه يكى از اميرالمومنين (عليه الصلاه والسلام) صادر شده است, يكى هم از جناب عمر ـ خليفه دوم ـ مقايسه اى مى كند. يك وقت چند نفر از استانداران يا ولات زمان جناب عمر پيش ايشان آمده بودند و چون گزارشى عليه آن ها آمده بود, خليفه را خشمگين كرده بود, خليفه خطاب به آن ها جمله ماندگارى را گفته است: ((استعبدتم الناس و قد خلقهم الله احرارا)) مردم را به بردگى گرفته ايد; در حالى كه خدا مردم را آزاد آفريده است؟ جمله ديگرى اميرالمومنين فرموده است كه در نهج البلاغه آمده است. و آن اين است: ((لاتكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا)) بنده غير خودت مباش, خدا تو را آزاد آفريده است. ((جرج جرداق)) بين اين دو جمله مقايسه مى كند و مى گويد جمله اميرالمومنين به مراتب برتر از جمله عمر است, زيرا عمر به كسانى اين خطاب را مى كرد كه آزادى و حريت, در دست آن ها هيچ تضمينى نداشت; چون خود آن ها كسانى بودند كه عمر مى گفت: ((استعبدتم الناس)); مردم را به بردگى گرفته ايد, حالا به آن ها آزادى بدهيد. اين يك طور حرف زدن است; يك طور آن است كه اميرالمومنين به خود آن مردم خطاب مى كند و در حقيقت ضمانت اجرا را در خود كلام مىآورد: ((لاتكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا)) بنده غير خودت مباش, خدا تو را آزاد آفريده است.
در اين هر دو كلام, دو خصوصيت براى ((آزادى)) هست ـ كه البته كلام اميرالمومنين, اين برجستگى و امتياز را دارد كه ضمانت اجرايى هم دارد ـ يكى از آن دو خصوصيت, همين است كه حريت جزو فطرت انسانى است; ((و قد خلقك الله حرا)) كه من حالا در مقايسه بين تفكر اسلامى و تفكر غربى, اشاره اى به آن مى كنم.
البته امروز من نمى خواهم اين بحث را تفصيلا مطرح كنم, اگر خدا توفيق داد, در جايى ان شإ الله راجع به بحث آزادى و مقوله آزادى, حرف هاى زيادى هست كه بايد گفته بشود و خواهم گفت: امروز همين دو نكته را مى خواهم عرض بكنم, كه يكى از آن دو, همين مستقل انديشيدن در باب آزادى است.
پس ببينيد ((آزادى اجتماعى)) به همين معنايى كه امروز در فرهنگ سياسى دنيا ترجمه مى شود, يك چنين ريشه اى قرآنى دارد. هيچ لزومى ندارد كه ما به ليبراليسم قرن هجده اروپا مراجعه كنيم و دنبال اين باشيم كه ((كانت)) و ((جان استوارت ميل)) و ديگران چه گفته اند, ما خودمان حرف و منطق داريم, خواهم گفت كه آن حرف ها به دلايلى نمى تواند براى ما راهگشا باشد.
مقوله ((آزادى)) را اسلامى بدانيد. البته به نظر من دو گروه هستند كه بر ضد اسلامى كردن و بومى كردن و خودى كردن مقوله ((آزادى)) با هم همكارى مى كنند:
يك گروه, كسانى هستند كه در كلماتشان, مرتب از گفته هاى فلاسفه دو, سه قرن اخير غربى براى مسإله ((آزادى)) شاهد مىآورند, فلان كس اين طور گفته است, فلان كس آن طور گفته است. البته اين ها نجيب ها هستند كه اسم اين فلاسفه را مىآورند; اما بعضى فيلسوف نماهاى مطبوعاتى هم هستند كه حرف ((جان استوارت ميل)) و حرف فلان فيلسوف فرانسوى يا آلمانى يا امريكايى را مىآورند, ولى اسمش را نمىآورند; به نام خودشان مى گويند! اين ها هم تقلب مى كنند, ليكن باز هم به اين كه اين فكر به وجود بيايد كه تفكر آزادى و مفهوم آزادى اجتماعى, يك فكر غربى و يك هديه از سوى غرب براى ماست, كمك مى كنند!
يك دسته ديگر هم كه به اين ها ندانسته كمك مى كنند, كسانى هستند كه تا مفهوم آزادى مطرح مى شود, فورا مرعوب مى شوند, احساس وحشت مى كنند و فرياد مى كشند كه آقا! دين از دست رفت! نه, دين بزرگ ترين پيامآور آزادى است; چرا دين از دست برود؟ ! آزادى درست و آزادى معقول, مهم ترين هديه دين به يك ملت و به يك جامعه است. به بركت آزادى است كه انديشه ها رشد پيدا مى كند و استعدادها شكوفا مى شود. استبداد, ضد استعداد است. هر جا استبداد باشد, شكوفايى استعداد نيست. اسلام, شكوفايى انسان ها را مى خواهد. منابع عظيم انسانى بايستى مثل منابع طبيعى استخراج بشوند, تا بتوانند دنيا را آباد كنند. بدون آزادى مگر ممكن است؟ با امر و نهى مگر ممكن است؟ بنابراين, اين فكر هم غلط است كه كسانى اين طورى فكر كنند. اين دو دسته غربگرايان و احتياط كنان ـ اين طورى اسمشان را بگذاريم ـ در واقع بدون اين كه خودشان بدانند, با هم هم دستى مى كنند, تا مفهوم ((آزادى)) را كاملا از حوزه اسلامى خارج كنند; در حالى كه چنين چيزى نيست و مفهوم ((آزادى)) يك مفهوم اسلامى است. من در اين جا نكته اى را عرض بكنم. در اسلام, براى همين آزادىاى كه ذكر شد ـ آزادى اجتماعى ـ امتياز بيش ترى قايل شده اند, تا در مكاتب غربى. البته تفاسير ليبراليسم خيلى متعدد است. يعنى از وقتى كه بعد از رنسانس, تفكر ليبراليسم در فرانسه و در اروپا و بعد در همه جاى دنيا رشد پيدا كرد و بعد هم به انقلاب فرانسه منتهى شد و بعد هم به شكل تحريف شده اى در جنگ هاى استقلال امريكا به كار گرفته شد و آن منشور امريكايى به وجود آمد ـ كه حالا همه اين بحث ها فرصت هاى بيش ترى را براى گفتن مى طلبد ـ تا حالا ده ها تفسير از ليبراليسم ارايه شده است; به خصوص در اين اواخر, اين اواخر, نظريه پردازان و به اصطلاح ايدئولوگ هاى امريكايى يا پيش كرده آمريكا, مرتب دارند در اين زمينه قلم مى زنند.
اين را هم به شما بگويم كه خيلى از اين متفكرانى كه حتى امريكايى نيستند, به سفارش دستگاه هاى امريكايى, در همين زمينه به خصوص ((ليبراليزم)) مطلب مى نويسند! كتاب هايشان ممكن است در اتريش يا آلمان يا فرانسه نوشته شده باشد, اما در نيويورك چاپ مى شود! سفارش, سفارش امريكايى است; منشإ هم اهداف امريكايى است, كه خود اين هم داستان مفصلى است. ليكن سرجمع همه اين حرف ها, با وجود همه اين تفاسير گوناگونى كه وجود دارد, ديدگاه اسلامى, يك ديدگاه راقى است.
آن ها براى اين كه براى ((آزادى)) فلسفه اى ارايه بدهند, دچار مشكل اند. فلسفه آزادى چيست؟ چرا بايد بشر آزاد باشد؟ لازم است استدلال و ريشه فلسفى داشته باشد. حرف هاى گوناگونى زده شده است: فايده خير جمعى, لذت جمعى, لذت فردى و حداكثر ـ حقى از حقوق مدنى ـ همه اين ها هم قابل خدشه است; خود آن ها هم خدشه كرده اند.
اگر به اين نوشتجاتى كه در زمينه مقوله ليبراليسم در همين سال هاى اخير منتشر شده, نگاه كنيد, خواهيد ديد كه چه قدر حرف هاى وقت گير و بى ثمر و بى فايده و شبيه مباحثات دوران قرون وسطى را در مقوله آزادى گفته اند. اين يكى حرفى زده است. آن يكى جواب داده است; دوباره جواب او را پاسخ داده است! واقعا براى روشنفكران جهان سوم, بد سرگرمى اى نيست! يكى طرف دار اين نظريه بشود, يكى طرف دار آن نظريه بشود; يكى استدلال اين را قبول كند, يكى حاشيه اى به استدلال آن بزند; يكى نظريه را به نام خودش به ديگرى بدهد.
حداكثر اين است كه منشإ و فلسفه آزادى, يك حق انسانى است. اسلام, بالاتر از اين گفته است. اسلام ـ همان طور كه در آن حديث ملاحظه كرديد ـ آزادى را امر فطرى انسان مى داند. بله, يك حق است; اما حقى برتر از ساير حقوق, مثل حق حيات, حق زندگى كردن. هم چنان كه حق زندگى كردن را نمى شود در رديف حق مسكن و حق انتخاب و. .. گذاشت ـ برتر از اين حرف هاست, زمينه همه اين هاست ـ آزادى هم همين طور است. اين, نظر اسلام است.
البته استثناهايى وجود دارد. اين حق را در مواردى مى توان سلب كرد; مثل حق حيات. يك نفر كسى را مى كشد, قصاص اش مى كنند. يك نفر فساد مى كند, قصاص اش مى كنند. دو مقوله حق آزادى هم اين طورى است; منتها اين استثنإ است. اين, ديدگاه اسلام است. بنابراين, اين فكر غلط است كه تصور كنيد تفكر آزادى اجتماعى, تفكرى است كه غرب به ما هديه كرده است; هر وقت هم خواستيم حرف شيرين و جالبى در اين زمينه بزنيم, حتما كتاب فلان كس را آدرس بدهيم; نام فلان كس را كه در غرب نشسته براى خودش فكر كرده و نوشته, ذكر كنيم; نه, بايد مستقل فكر كرد; بايد به منابع خودى و منابع اسلامى مراجعه كرد. انسان از تفكرات ديگران براى تشريح ذهن و يافتن نقطه هاى روشن استفاده مى كند, نه براى تقليد كردن. اگر پاى تقليد به ميان آمد, ضرر بزرگ خواهد بود.
من آن چه كه امروز در اين پيكار فكرى و مطبوعاتى ـ كه عرض كردم پديده مباركى هم هست ـ مشاهده مى كنم, اين است كه خيلى ها به اين اصل توجه نمى كنند. در اين جا من دو, سه تفاوت عمده ((آزادى)) در منطق اسلام را با آزادى در منطق غرب بيان مى كنم. البته عرض كردم ليبراليسم, سرجمع همه نظريه ها و گرايش هاى گوناگونى است كه در اين مكتب وجود دارد و ممكن است بعضى از اين نظريه ها و گرايش ها, در بعضى زمينه ها با بعضى ديگر مقدارى اختلاف داشته باشد; اما مجموعش اينهاست.
در مكتب غربى ليبراليسم, آزادى انسان, منهاى حقيقتى به نام دين و خداست; لذا ريشه آزادى را هرگز خدادادگى نمى دانند; هيچ كدام نمى گويند كه آزادى را خدا به انسان داده است, دنبال يك منشإ و ريشه فلسفى برايش هستند, كه عرض كردم. ريشه هايى هم ذكر كرده اند و تفسيرهاى گوناگونى در اين زمينه دارند. در اسلام, ((آزادى)) ريشه الهى دارد, خود اين يك تفاوت اساسى است و منشإ بسيارى از تفاوت هاى ديگر مى شود. بنابراين منطق اسلام, حركت عليه آزادى, حركت عليه يك پديده الهى است, يعنى در طرف مقابل, يك تكليف دينى به وجود مىآورد, اما در غرب چنين چيزى نيست. يعنى مبارزات اجتماعى كه در دنيا براى آزادى انجام مى گيرد, بنابر تفكر ليبراليسم غربى, هيچ منطقى ندارد. مثلا يكى از حرف هايى كه زده مى شود, ((خير همگانى)) يا ((خير اكثريت)) است, اين ريشه ((آزادى اجتماعى)) است. چرا من بايد بروم براى خير اكثريت كشته بشوم و از بين بروم؟ اين بى منطق است. البته هيجان هاى موسمى و آنى, خيلى ها را به ميدان هاى جنگ مى كشاند; اما هرگاه هر كدام از آن مبارزانى كه در زير لواى چنين تفكراتى مبارزه اى كرده باشند ـ اگر واقعا زير لواى اين تفكرات, مبارزه اى انجام گرفته باشد ـ به مجرد اين كه از هيجان ميدان مبارزه خارج بشوند, شك خواهند كرد: چرا من بروم كشته بشوم؟
در تفكر اسلامى, اين طورى نيست. مبارزه براى آزادى, يك تكليف است, چون مبارزه براى يك امر الهى است. هم چنان كه اگر شما مى بينيد جان كسى را دارند سلب مى كنند, موظفيد برويد به او كمك كنيد, يك وظيفه دينى است, كه اگر نكرديد, گناه كرده ايد, در زمينه آزادى هم همين طور است, بايد برويد, يك تكليف است.
براين تفاوت اساسى, باز تفاوت هاى ديگرى مترتب مى شود, يكى اين است كه در ليبراليسم غربى چون حقيقت و ارزش هاى اخلاقى نسبى است, لذا ((آزادى)) نامحدود است. چرا؟ چون شما كه به يك سلسله ارزشهاى اخلاقى معتقديد حق نداريد كسى را كه به اين ارزش ها تعرض مى كند ملامت كنيد چون او ممكن است به اين ارزش ها معتقد نباشد, بنابراين هيچ حدى براى آزادى وجود ندارد, يعنى از لحاظ معنوى و اخلاقى هيچ حدى وجود ندارد; منطقا ((آزادى)) نامحدود است چرا؟ چون حقيقت ثابتى وجود ندارد, چون به نظر آنها حقيقت و ارزشهاى اخلاقى نسبى است.
((آزادى)) در اسلام اين طور نيست. در اسلام ارزشهاى مسلم و ثابتى وجود دارد, حقيقتى وجود دارد, حركت در سمت آن حقيقت است كه ارزش و ارزش آفرين و كمال است; بنابراين ((آزادى)) با اين ارزشها محدود مى شود, اين كه اين ارزشها را چگونه بايد فهميد و به دست آورد مقوله ديگرى است. ممكن است كسانى راههاى غلطى را در فهم اين ارزشها بروند, ممكن است كسانى راههاى درستى را بروند, آن خارج از اين بحث است, به هر حال ((آزادى)) محدود به حقيقت و محدود به ارزش هاست.
همين ((آزادى اجتماعى)) كه اين قدر در اسلام ارزش دارد اگر در خدمت ضايع كردن فرآورده هاى ارزشمند معنوى يا مادى يك ملت به كار گرفته بشود مضر است, درست مثل حيات خود يك انسان. ((من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا)) در منطق قرآن كشتن يك انسان مثل كشتن همه انسانيت است, اين مفهوم خيلى عجيبى است, كسى كه دست به قتل يك انسان دراز مى كند مثل اين است كه همه انسانيت را كشته است چون تعرض به حريم انسانيت است ليكن استثنإ آن اين است ((بغيرنفس او فساد فى الارض)) مگر اين كه آن كسى كه مورد اين تعرض قرار مى گيرد خود او به جان كسى تعرض كرده باشد يا فسادى ايجاد كرده باشد. ببينيد ارزش ها و حقايق ثابت و مسلم اين آزادى را محدود مى كند, همچنان كه حق حيات را محدود مى كند.
تفاوت ديگر اين است كه در غرب حد آزادى را منافع مادى تشكيل مى دهد, ابتدا براى آزادىهاى اجتماعى و فردى محدوديت هايى را معين كردند اين يكى از آن هاست آن وقتى كه منافع مادى به خطر بيفتد آزادى را محدود مى كنند, منافع مادى مثل عظمت اين كشورها و سلطه علمى اين كشورها تعليم و تربيت يكى از مقولاتى است كه آزادى در آن جزو مسلم ترين حقوق انسانهاست. انسانها حق دارند ياد بگيرند اما همين ((آزادى)) در دانشگاه هاى بزرگ دنياى غربى محدود مى شود! دانش و تكنولوژى والا ـ به قول خودشان,HIGH TEC ـ قابل انتقال نيست! انتقال تكنولوژى به كشورهاى معينى ممنوع است! چرا؟ چون اگر اين دانش و اين علم انتقال داده شد, از انحصار اين قدرت خارج شده است, و اين قدرت مادى و اين سلطه به حال خود باقى نخواهد ماند, آزادى مرز پيدا مى كند; يعنى استاد حق ندارد كه فرضا به شاگرد كشور جهان سومى ـ شاگرد ايرانى يا دانش پژوه چينى ـ فلان راز علمى را بياموزد!
آزادى انتقال اطلاعات و اخبار هم اين گونه است, امروز همه جنجال دنيا براى آزادى اطلاعات و اخبار است, بگذاريد مردم باخبر بشوند, بگذاريد مردم بدانند, ترويج آزادى در غرب يكى از مصاديق و مصرع هاى بلندش اين است. اما در حمله آمريكا به عراق ـ در زمان رياست جمهورى بوش ـ براى مدت يك هفته يا بيش تر ـ رسما همه اطلاعات سانسور شد, افتخار هم كردند و گفتند كه هيچ خبرنگارى حق ندارد يك عكس يا يك خبر از حمله آمريكا به عراق منتقل و منتشر كند! همه مى دانستند كه حمله شده, خود آمريكايى ها هم خبر دادند, اما از جزييات آن هيچ كس مطلع نبود, چون مدعى بودند كه اين كار امنيت نظامى را به خطر مى اندازد! پس امنيت نظامى حق آزادى را محدود كرد, يعنى يك مرز مادى و يك ديوار مادى.
استحكام پايه هاى اين حكومت هم مرز ديگر است. چند سال قبل از اين ـ حدود چهار , پنج سال پيش ـ در آمريكا گروهى پيدا شدند كه خبرش را هم همه كسانى كه اهل روزنامه اند, خوانده اند. البته بنده همان وقت تفاصيل بيش ترى را از آن اطلاع پيدا كردم ليكن همه در روزنامه هاى ما هم نوشتند و گفتند گروهى پيدا شدند كه اينها با گرايش مذهبى خاصى عليه حكومت فعلى آمريكا ـ زمان همين آقاى كلينتون ـ اقدام كردند, عليه آن ها مقدارى كارهاى امنيتى و انتظامى شد, اما فايده اى نبخشيد. خانه اى را كه آنها در آن جمع شده بودند محاصره كردند و آتش زدند كه حدود هشتاد نفر در آتش سوختند! عكس هايش را هم منتشر كردند و همه دنيا هم ديدند, در ميان اين هشتاد نفر, زن هم بود, كودك هم بود, شايد يك نفرشان هم نظامى نبود, ببينيد آزادى زنده ماندن, آزادى عقيده, آزادى مبارزه سياسى, به اين حد محدود مى شود, بنابراين آزادى در دنياى مادى هم حدود و مرزهايى دارد; منتها اين مرزها, مرزهاى مادى است.
ارزشهاى اخلاقى در آن جا هيچ مانعى براى آزادى نيستند, مثلا نهضت هم جنس بازى در آمريكا يكى از نهضت هاى رايج است, افتخار هم مى كنند در خيابان ها تظاهرات هم راه مى اندازند در مجله ها عكس هايشان را هم چاپ مى كنند با افتخار هم ذكر مى كنند كه فلان تاجر و فلان رجل سياسى, جزو اين گروه است, هيچ كس هم خجالت نمى كشد و انكار نمى كند! بالاتر از اين بعضى از اشخاصى كه با اين نهضت مخالفت مى كنند مورد تهاجم شديد بعضى از مطبوعات و روزنامه ها واقع مى شوند, كه ايشان با نهضت هم جنس بازى مخالف است! يعنى ارزش اخلاقى مطلقا حد و مرزى براى آزادى معين نمى كند.
مثال ديگر در كشورهاى اروپايى است, مثلا آزادى بيان را تبليغات به نفع فاشيسم محدود مى كند ـ كه امر مادى و حكومتى است, اما تبليغات عريانگرى ـ كه آن هم يك حركتى است ـ محدود نمى كند! يعنى مرزهاى آزادى در ليبراليسم غربى با آن فلسفه و با آن ريشه فلسفى و با آن نگرش مرزهاى مادى است, مرزهاى اخلاقى نيست; اما در اسلام مرزهاى اخلاقى وجود دارد, در اسلام آزادى علاوه بر آن حدود مادى, مرزهاى معنوى هم دارد, البته بله, كسى عليه منافع كشور و عليه سود كشور اقدامى بكند, آزاديش محدود مى شود ـ اين منطقى است ـ اما مرزهاى معنوى هم وجود دارد.
اگر كسى عقيده گمراهى دارد, عيبى ندارد وقتى مى گوييم عيبى ندارد, يعنى پيش خدا و پيش انسان هاى مومن عيب دارد, ليكن حكومت هيچ وظيفه اى در قبال او ندارد. در جامعه مسلمان, يهودى و مسيحى و بقيه اديان گوناگون هستند, الان در كشور ما هم هستند, در زمان صدر اسلام هم بودند, هيچ مانعى هم ندارد, اما اگر قرار باشد آن كسى كه عقيده فاسد دارد, به جان ذهن و دل افرادى كه قدرت دفاع ندارند بيفتد و بخواهد آنها را هم گمراه كند, اين براى آدم يك مرز است, اين جا آزادى محدود مى شود, از نظر اسلام اين گونه است; يا مثلا بخواهند اشاعه فساد بكنند; بخواهند فساد سياسى و فساد جنسى و فساد فكرى به وجود بياورند, يا همين فيلسوف نماهايى كه در گوشه و كنار هستند بخواهند درباره اين كه تحصيلات عاليه براى جوانان خوب نيست مقاله بنويسند, بنا كنند عيوبش را ذكر كردن, البته به احتمال قوى درصدى نود, اثر نخواهد كرد, اما ممكن است در صدى ده, جوانان تنبل اثر بكند, نمى شود اجازه داد كه كسانى بنشينند با وسوسه و دروغ انسان ها را از تحصيل علم باز بدارند.
آزادى دروغگويى نيست. آزادى شايعه پراكنى نيست, آزادى ارجاف نيست, من گله اى كه دارم اين است كه چرا در زمينه مسايل آزادى به مباحث اسلامى, به مبانى اسلامى, مراجعه نمى شود. در قرآن سوره احزاب آيه 60 مى فرمايد : ((لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم)) مرجفون در كنار منافقان و بيماردلان ـ كه آنها در دو دسته اند ـ قرار دارند. منافقان يك دسته اند بيماردلان ـ الذين فى قلوبهم مرض ـ دسته ديگرى هستند اين ((مرجفون)) در كنار آنها گذاشته شده اند مرجفون يعنى كسانى كه مرتب مردم را مى ترساندند, يك جامعه تازه تإسيس شده اسلامى با آن همه دشمن, آن همه بسيج قرآنى, آن همه بسيج نبوى, همه بايد براى دفاع از كشور و از اين نظام عظيم انسانى و مردمى از لحاظ روحى آماده باشند, اما يك عده مثل خوره به جان مردم بيفتند و روحيه هارا تضعيف كنند, اين ها مرجفونند قرآن مى گويد: اگر ((مرجفون)) ـ يعنى كسانى كه مرتب مردم را مى ترسانند, آدم را نااميد مى كنند, مردم را از اقدام بازمى دارند ـ دست برندارند ((لنغرينك بهم)) تو را به جان آنها خواهيم انداخت, اين مرز آزادى است. پس آزادى در منطق اسلامى يك تفاوت ديگرش اين است كه مرزى از ارزش هاى معنوى دارد.
تفاوت ديگر اين است كه آزادى در تفكر ليبراليسم غربى با ((تكليف)) منافات دارد, آزادى يعنى آزادى از تكليف نيز در اسلام آزادى آن روى سكه ((تكليف)) است, اصلا انسان ها آزادند چون مكلفند, اگر مكلف نبودند آزادى لزومى نداشت, مثل فرشتگان بودند به قول مولوى:
در حديث آمد كه خلاق مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوى
تا آخر…
بشر خصوصيتش اين است كه مجموعه انگيزه ها و غرايز متضادى است و مكلف است كه در خلال اين انگيزه هاى گوناگون راه كمال را بپيمايد, به او آزادى داده شده به خاطر پيمودن راه كمال, همين آزادى با اين ارزش براى تكامل است, كما اين كه خود حيات انسان براى تكامل است, ((وما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون)) خداوند جن و انس را آفريده براى رسيدن به مرتبه عبوديت او كه مرتبه بسيار والايى است. آزادى هم مثل حق حيات است, مقدمه اى براى عبوديت. در غرب در نفى ((تكليف)) تا جايى پيش رفته اند كه نه تنها تفكرات دينى را, حتى تفكرات غير دينى و كل ايدئولوژىها را كه در آنها تكليف هست, واجب و حرام هست, بايد و نبايد هست, نفى مى كنند! الان در آثار اخير همين ليبرال نويس هاى آمريكايى و شبهآمريكايى و كسانى كه پيامبرشان آن ها هستند ـ امت هاى آنها در كشورهاى ديگر از جمله متإسفانه بعضى ها در كشور خود ما دنبال همين هستند ـ ديده مى شود كه مى گويند تفكر آزاد غربى با اصل ((بايد و نبايد)) و با اصل ايدئولوژى مخالف است! اسلام به كلى نقطه مقابل اين است, اسلام ((آزادى)) را همراه با ((تكليف)) براى انسان دانسته كه انسان بتواند با اين آزادى تكاليف را صحيح انجام بدهد, كارهاى بزرگ را انجام بدهد, انتخاب هاى بزرگ را بكند و بتواند به تكامل برسد.
بنابراين توصيه اول من به اين كسانى كه مى نويسند و بحث مى كنند اين است كه در فهم مفهوم آزادى مستقل باشيم, مستقل بينديشيم, وابسته نباشيم. توصيه دوم اين است كه از آزادى سوءاستفاده نشود بعضى ها مكرر تاكيد و تكرار مى كنند آزادىهاى تازه به دست آمده مطبوعاتى به نظر من اين يك حرف غير واقعى است, حرفى است كه منشإ آن هم راديوهاى بيگانه است, البته الان در روزنامه ها و مجلات مطالبى مى نويسند و تعرض هايى مى كنند بعضى از اين افراد در گذشته اين كارها را نمى كردند, بعضى ديگر هم مى كردند. در سالهاى گذشته ما فراوان شاهد اين بوديم كه در مطبوعات عليه رئيس جمهور وقت, عليه مسوولان گوناگون, عليه حتى بعضى از مباحث اصيل انقلاب حرف هايى زده مى شد, كسى هم متعرض اين ها نمى گرديد. من نمونه هايى الان در ذهنم هست كه اگر جلسه به طول نينجاميده بود مى گفتم.
بنده يك وقت شش, هفت سال قبل از اين بحث تهاجم فرهنگى را مطرح كردم كه بحث برانگيز شد و بعضى ها درباره اش حرف زدند, شايد بعضى از شماها يادتان باشد, همان وقت در تلويزيون جمهورى اسلامى ميزگردى دراين باره تشكيل دادند كه سه , چهار نفر آن جا بودند, يك نفر با آن نظرى كه بنده ابراز كرده بودم موافق بود و حمايت مى كرد, چند نفر ديگر هم به كلى آن را رد مى كردند كه نه آقا, اين ها خيالات است, اين ها باطل است! بنابراين مى بينيد كه كسى متعرض كسى نمى شود.
بله عده اى بودند كه پرونده هايشان ناپاك بود, دستهاشان آلوده بود و مى ترسيدند وارد ميدان بشوند و چيزى بگويند, اگر آن ها هم چيزى مى گفتند كسى كارشان نداشت, همان حرفى كه امروز مى زنند, اگر آن روز هم مى گفتند كسى كارشان نداشت, اما خودشان مى ترسيدند, چون پرونده هاى بدى داشتند, كينه آنها با انقلاب, با امام و با تفكر اسلامى امامى از قديم معلوم شده بود. اين ها خودشان جرإت نمى كردند وارد ميدان بشوند. بعد از انتخابات اخير رياست جمهورى بر اساس تحليل غلطى كه از انتخابات كردند, جرإت پيدا كردند! تحليل غلط آنها اين بود كه خيال كردند مردم سى ميليون رإى عليه نظام دادند, اينها خوشحال شدند در حالى كه مردم سى ميليون راى براى تثبيت نظام داده بودند, يكى از افتخارات نظام اسلامى اين است كه بعد از گذشت هجده سال از پيروزى انقلاب, در يك انتخابات سى ميليون از جمعيت سى و دو ميليونى حق راى دار ـ حدود نود در صد ـ وارد ميدان انتخابات مى شوند, اينها نقطه قوت نظام را نقطه ضعف تلقى كرده بودند!
البته ابتدا راديوهاى بيگانه همان روزهاى اول انتخابات مرتب داد و فرياد مى كردند, براى اين كه به كسانى كه آماده و مستعد به اين انحراف و اشتباه هستند خط و جهت بدهند, كه بله سى ميليون اظهار نارضايى از نظام كردند! خواستند نقطه قوت نظام را نقطه ضعف نظام وانمود و قلمداد كنند, اين بيچاره ها هم يا باور كردند يا خودشان را فريب دادند, خيال كردند كه حالا در كشورى كه نظام سى ميليون مخالف دارد, پس ما هم بياييم حرف بزنيم! حالا جرإت پيدا كرده اند, حرف مى زنند. در حالى كه فرقى نكرده, آن وقت هم اگر تخلفى مى كردند حدود و مرزهاى منطقى را مى زدند, و تحت تعقيب قانونى بودند, امروز هم همان طور است; هيچ فرقى نكرده است, امروز هم اگر كسانى اضلال كنند, افساد كنند, ارجاف كنند, باز همان گونه است, فرقى نكرده است; بنابراين اين حرف را نبايد مرتب تكرار كرد كه آزادى تازه به دست آمده. مى بينم كه بعضى از مسوولان خطاب به مطبوعات مكرر مى گويند كه از آزادىها زياد استفاده نكنيد تا مبادا اصل آزادى به خطر بيفتد! اين چه حرفى است؟! از آزادى هرچه بيشتر استفاده كنند بهتر است, منتها خارج از مرز نباشد, هرچه افراد بيش تر از حق خدا داده استفاده كنند نظام اسلامى به هدف هاى خودش بيشتر رسيده است, ما هميشه گله مان از نويسنده ها اين بوده كه چرا نمى نويسند, چرا تحقيق نمى كنند, چرا تحليل نمى كنند.
مرزهاى صحيح را بايد رعايت كرد, البته اين مرزها هم مرزهايى نيست كه يك حكومت يا يك نظام بخواهد به خاطر منافع خودش آن ها را تعيين بكند, حالا اگر هم به فرض حكومت هايى در دنيا هستند ـ كه لابد هم هستند ـ و تعيين مى كنند, نظام جمهورى اسلامى اين طور نيست; نظام جمهورى اسلامى مبنايش بر عدالت است, يعنى اگر مقام رهبرى از عدالت بيفتد به طور خودكار و بدون اين كه هيچ عامل ديگرى لازم باشد, از رهبرى مى افتد. در چنين نظامى معنا ندارد كه بخواهند براى منافع صنفى يا گروهى يا ديدگاه هاى خاص حكومتى, مرزى معين كنند, نه, مرز, همان مرزهاى اسلامى است, همان چيزهايى است كه در قرآن و در حديث و در فهم صحيح از دين به عنوان مرز شناخته شده, اينها معتبر است, و بايد هم رعايت بشود, اگر هم رعايت نشود, مسوولان موظفند. مسوولان قضايى, مسوولان دولتى, وزارت ارشاد, ديگران همه موظفند, اگر به وظيفه عمل نكنند گناه و تخلف كرده اند موظفند كه اين مرزها را رعايت كنند. در داخل آن مرزها ـ كه البته آن مرزها استثنإهاست ـ همان اصل زيباى درخشان آزادى است كه بايد مورد استفاده قرار بگيرد. من اين اظهارات غير مسوولانه را نمى پسندم كه تكرار گردد و گفته بشود.
آن چه كه من امروز به عنوان جمع بندى عرض مى كنم اين است كه مقوله ((آزادى)) مقوله اى اسلامى است, درباره آن اسلامى بينديشيم و همه به نتايج آن به عنوان يك حركت اسلامى و يك تكليف شرعى معتقد باشيم. آنچه را كه بحمدالله در صحنه جامعه وجود دارد قدر بدانيم و از اين امكان حد اكثر استفاده را بكنيم. صاحبان فكر و صاحبان انديشه بايد تلاش كنند. البته بعضى از بحث ها هست كه در چارچوب هاى تخصصى مطرح است و بايد در مدارس و دانشگاهها و مطبوعات خاص و در مجموعه هاى خاص مطرح بشود بعضى ها هم هست كه نه, مورد استفاده همگان است, بايد مطرح بشود, و همه استفاده كنند و بهره ببرند.
اميدوارم كه ان شإالله خداى متعال توفيقى بدهد تا بتوانيم آن چه را كه موجب شكوفايى اين نظام و ان شإ الله توفيقات هر چه بيشتر اين ملت بزرگ و خوب و عزيز است در كشورمان شاهد باشيم. شما عزيزان دانشگاهى به خصوص جوانانتان ـ كه آينده و اميدها متعلق به شماست ـ در اين شكوفايى و توفيقات نقش فراوانى خواهيد داشت.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.


پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


تعليم و تعلم

رسول خدا(ص): ((افضل الصدقه ان يعلم المرء علما ثم يعلمه اخاه)).(1)
بهترين صدقه آموختن دانش و تعليم آن به برادر دينى است.

رسول خدا(ص): ((يجىء الرجل يوم القيامه و له من الحسنات كالسحاب الركام إو الجبال الرواسى فيقول: يا رب إنى لى هذا و لم اعملها؟ فيقول هذا علمك الذى علمته الناس يعمل به من بعدك)).(2)
روز قيامت مردى مىآيد با حسناتى فراوان هم چون ابر متراكم و يا هم چون كوه سر بر افراشته, مى گويد: پروردگارا اين حسنات را من انجام نداده ام! خطاب مى رسد اين, آن دانشى بود كه به ديگران آموختى, پس از تو به آن عمل مى كنند (در نتيجه اين حسنات به تو مى رسد).

رسول خدا(ص): ((من لم يصبر على ذل التعلم ساعه بقى فى ذل الجهل ابدا)).(3)
آن كس كه تحمل يك ساعت صبر كردن براى آموختن دانش را نداشته باشد براى هميشه در ذلت نادانى خواهد ماند.

رسول خدا(ص): ((من كتم علما نافعا عنده الجمه الله يوم القيامه بلجام من نار)).(4)
آن كس كه دانشى را (كه مورد نياز جامعه است) داشته باشد و كتمان كند, روز قيامت لجامى از آتش بر دهانش زده خواهد شد.

امام على (ع):((تعلموا العلم فان تعلمه حسنه, و مدارسته تسبيح, والبحث عنه جهاد و تعليمه لمن لايعلمه صدقه)).(5)
دانش را بياموزيد, آموختن آن حسنه, ادامه دادن آن ذكر خدا, بحث و گفت و گو پيرامون آن جهاد و آموختن آن به آن كس كه نمى داند, صدقه است.

امام على (ع):((تعلم علم من يعلم, و علم علمك من يجهل)).(6)
دانش را از آن كس كه دارد بياموز, و به آن كس كه نمى داند ياد بده.

امام على (ع):((العالم الذى لايمل من تعلم العلم)).(7)
دانشمند كسى است كه از آموختن دانش ملول و خسته نشود.

امام على (ع):((العالم من لايشبع من العلم و لايتشبع به)).(8)
دانشمند كسى است كه از آموختن علم سير نمى شود و وانمود سيرى هم نمى كند.

امام على (ع):((العالم والمتعلم شريكان فى الاجر و لا خير فيما بين ذلك)). (9)
ياد دهنده و ياد گيرنده در ثواب همانند و خيرى كه در بين اين دو باشد نيست (يعنى كسى كه نه عالم باشد نه متعلم مرده اى است بين زندگان)

امام مجتبى (ع):((علم الناس علمك, و تعلم علم غيرك, فتكون قد اتقنت علمك, و علمت ما لم تعلم)).(10)
دانش خود را به مردم بياموز و از دانش ديگران بهره بگير, هم پايه علميت محكم شده و هم آن چه را نمى دانى فرا خواهى گرفت.

امام سجاد (ع): ((لو يعلم الناس ما فى طلب العلم لطلبوه ولو بسفك المهج و خوض اللجج)).(11)
اگر مردم بدانند در طلب علم چه فايده اى است آن را مى طلبند اگرچه با ريختن خون دل و فرو رفتن در گرداب ها باشد.

امام صادق (ع): ((ان لكل شىء زكاه و زكاه العلم ان يعلمه إهله)).(12)
براى هر چيزى زكاتى است كه بايد پرداخت و زكات دانش آموختن آن به اهلش مى باشد.

امام صادق (ع): ((من تعلم العلم و عمل به و علم لله دعى فى ملكوت السموات عظيما فقيل: تعلم لله و عمل لله و علم لله)).(13)
آن كس كه براى خدا دانش فرا گيرد و به آن عمل كند و به ديگران بياموزد, در مقام هاى بلند آسمان ها عظيمش خوانند و گويند: آموخت براى خدا و عمل كرد براى خدا و تعليم داد براى خدا.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) بحارالانوار, ج2, ص25. 2 ) همان, ص18. 3 ) همان, ج77, ص164. 4 ) كنزالعمال, ح29142. 5 ) بحارالانوار, ج1, ص171. 6 ) غرر الحكم, ج1, ص357. 7 ) همان, ص47. 8 ) همان, ص69. 9 ) همان, ص81. 10 ) بحارالانوار, ج78, ص111. 11 ) اصول كافى, ج1, ص43. 12 ) بحارالانوار, ج78, ص247. 13 ) اصول كافى, ج1, ص35.

/

دانستنى هايى از قرآن


الگوى زنان با ايمان

((و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرإت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين)).(سوره تحريم آيه11)
خداوند براى كسانى كه ايمان مىآورند مثل مى زند به همسر فرعون, آن هنگام كه گفت پروردگارا! نزد خودت در بهشت جاويدان براى من خانه اى بنا كن و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و از مردم ستمكار برهان.
آسيه در اين آيه دو درخواست دارد و دو بى زارى.
آرزوهايش عبارت اند از:
1ـ قرب خداوند;
2ـ خانه اى در بهشت.
بى زارىهايش:
1ـ از خانواده خويش;
2ـ از تمام ستم كاران و ظالمان.
خداوند آرزوهاى بنده شايسته اش را در مسير عبوديتش قرار مى دهد. وقتى ايمان كامل شد ظاهر و باطن يكى مى شود و چنين كسى كردار و گفتارش يكى است.
آسيه بنت مزاحم كه چنين دعايى مى كند و از خدا چنان درخواستى مى نمايد, معلوم مى شود از آغاز, قرب الهى و رحمت خدا را مد نظر داشته و به آن چشم دوخته است نه به زندگى دنيايى پر از رفاه فرعون. او با اين كه اگر مى خواست مى توانست از تمام لذت هاى دنيايى برخوردار شود, از همه چشم پوشيده و فقط به رحمت الهى اميدوار شد و به جاى آن همه عزت زودگذر دنيايى, عزت اخروى و معنوى را در كنار پروردگار ((عندك)) آرزو داشت. خود اين ((عندك)) چقدر زيبا و پرمعنا است. در مورد شهيدان نيز خداوند مى فرمايد: ((عند ربهم يرزقون)) نزد خداى خود و در كنار سفره رنگين جاويدان الهى, مى خورند, مىآشامند و روزى مى جويند. و چه كرامتى و چه قربى بالاتر از اين كه انسان با توانايى استفاده از آن همه نعمت ها و امكانات دنيوى, از همه چشم بپوشد و فقط ((عندالله)) را در نظر داشته باشد و بهشت رضوان الهى را آرزو كند. و اين چنين بودند برگزيدگان الهى از زن و مرد.
گامى كه همسر فرعون برمى دارد, گامى است كه بايد تمام مومنان در زندگى دنيا بردارند. با دنيا و شهوات و لذت هايش قطع رابطه كنند و چشم به لذت هاى ابدى و ((رضوان من الله اكبر)) بدوزند, زيرا بى گمان لذت حضور در درگاه الهى و قرب خداوند بالاترين ارزش است كه زيستن در بهشت هرگز به آن مقام نمى رسد. و چه بهتر كه انسان هم در بهشت جاويدان باشد و هم در كنار رحمت الهى و لذا همسر فرعون هم خانه اى در بهشت را آرزو مى كند و هم ((عندك)) را درخواست مى نمايد. از سوى ديگر خود را از فرعون و كردارها و رفتارهايش و قوم ستم گر و ظالم بى زار مى داند و اعلام برائت مى كند كه تبرى ركن دوم ولايت است.
پس اگر ما خواهان محشور شدن با اولياى خدا هستيم, بايد از دشمنان خدا و دشمنان اولياى خدا نيز اعلام برائت كنيم.
لازم به يادآورى است كه آسيه بنت مزاحم, اين برگزيده الهى كه نمونه انسان با ايمان است و خداوند او را الگويى براى تمام مومنين, نه تنها زنان, معرفى مى كند, مدت ها به حضرت موسى ايمان آورده بود ولى ايمان خود را پنهان مى كرد, تا اين كه فرعون ـ لعنه الله ـ خبردار شد و بايد خبردار مى شد چه اين كه ايمان نمى تواند براى هميشه پشت پرده بماند. نخست از او خواست كه دست از ايمانش بردارد ولى او به هيچ وجه زير بار نمى رفت, پس دستور داد او را با چهار ميخ به زمين بكوبند و سنگى بزرگ بر سينه اش بزنند تا جان بسپارد و او قبل از شهادت اين درخواست را مى كرد كه در آيه ذكر شده است. و بدين سان اين الگوى ايمان و تقوا و پارسايى در حالى كه از فرعون و ستم گران ـ در طول تاريخ ـ بى زارى مى جست, و قرب الهى را درخواست مى كرد, به شهادت رسيد و به آرزوى ديرينه اش نايل آمد.
راستى چنين زن هاى برگزيده اى بهترين الگو و سرمشق براى زنان با ايمان و شهيدپرور ايران اسلامى بوده و هستند.
آن چه از آيه استفاده مى شود اين است كه: هر انسان ـ چه زن و چه مرد ـ در گرو اعمال و رفتار خويش است, نه همسرى و نزديكى با پيامبران مى تواند گره گشاى راه باشد و نه همسرى با ظالمان و كافران, انسان را به عذاب وامى دارد, چنان كه همسران نوح و لوط هر دو بد بودند و هرگز نزديكى با پيامبر نمى توانست آنان را از عذاب و خشم خداوند دور نگه دارد, و در مقابل مى بينيم كه همسر فرعون ـ همان فرعونى كه انا ربكم الاعلى سر مى داد و الگوى ستم كارترين انسان هاى روزگار به حساب مىآمد ـ به خاطر اعمال نيك اش و خلوص نيت اش, به چنان قربى دست مى يافت كه خداوند به ايمان او مثل مى زند و الگوى پارسايان و تقواپيشگان معرفى مى كند.
در روايتى از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نقل شده كه فرمود:
((إفضل نسإ إهل الجنه: خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم)) والاترين زنان اهل بهشت اينهايند: خديجه و فاطمه و مريم و آسيه دختر مزاحم.
فرا رسيدن روز زن را به تمام زنان با ايمان ايران اسلامى تبريك و تهنيت مى گوييم.
پاورقي ها:

/

دفاع مقدس در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى1)

O ((خدايا من به جبهه نبرد حق عليه باطل آمده ام تا جان ناقابل خود را بفروشم, اميدوارم كه خريدار جان من عاصى تو باشى نه كس ديگر.)) (دانش آموز شهيد نقى يوسفى اصيل از: همدان)


O ((ما در عصرى زندگى مى كنيم كه جوانان پاك و غيور و شجاع ما اعم از ارتشى, پاسدار, بسيجى و نيروهاى مردمى, بى مهابا و بى امان وپرتوان و پرخروش به كاخ جنايتكاران مى تازند. همه اينان سلاحشان ايمان است و نبردشان بى امان و مصمم. اين دلاوران, از جان خود در هر زمان و در هر مكان مايه خواهند گذاشت و مى گذارند تا مكتب توحيد را از اسارت استعمارگران و بيگانگان بيرون آورند. آن ها رفتند و مى روند و جهاد مى كنند تا انسانيت كامل شود و تكامل يابد و رشد كند. شهيد مى شوند تا خفقان و ديكتاتورى را سرنگون سازند و آزادى و آزادگى را جايگزينش سازند. ))(كارمند شهيد على اكبر حماصيان از: تهران)


O ((من براى انتقام از كسى و براى چند وجب وسعت خاك نمى روم, اگر چه بايد دشمن را با ذلت از خاكمان بيرون كنيم, بلكه براى احياى دين حقم اسلام و پايدارى جمهورى اسلامى به جبهه مى روم. براى دفاع از حقى كه روزى موسى با عصايش, ابراهيم با تبرش, محمد(ص) با قرآنش, على با ذوالفقارش و حسين با خونش از آن دفاع كردند. ))(معلم شهيد محمد اسماعيل محمد ولى از: كن)


O ((اميدوارم كه با رفتنم و با هجرت نمودنم به جبهه, به سخن امام حسين(ع) سرور شهيدان و آزادگان و ولى فقيه امام خمينى لبيك گفته باشم و با شهادتم مشتى خاك بر دهان تمام ياوه گويان داخلى و خارجى و تمام تجاوزكاران به مرزها و شهرها و استعمارگران شرق و غرب بريزم و پوزه آنان را به خاك سياه بمالم; و آرزويم در اين حمله يا زيارت يا ((شهادت)) است.))(دانش آموز شهيد محمود تيشه دار از: تهران)


O ((من اكنون قرآن در قلب, سلاح در دست, جان بر كف, پا در ميدان جهاد مى گذارم تا مسووليت شرعى خود را در مقابل خداوند يكتاى قادر و دين پاك او انجام دهم. اينك با قلبى پاك به جبهه اعزام مى شوم تا بتوانم كفار متجاوز را از بين ببرم و آرزوى شهيد شدن در اين راه مقدس دارم زيرا من تعلق به خود ندارم.))(شهيد داود سرتاج از: تهران)


O ((من به جبهه مى روم تا دو درس مهم را به خوبى فراگيرم; اولى درس اخلاص و عشق نسبت به پروردگارم, دومى ايثار و فداكارى, كه اين دو درس را از حسين(ع) رهبر آزادگان و سرور شهيدان آموختم, و هم اكنون بايد به پيمانى كه با خدا بستم وفا كنم.))(معلم شهيد سيد محمد رضا طيبى تفرشى از: شهررى)


O ((بدانيد همه ما آماده رزميم و به يارى خداوند به جبهه آمديم تا به نداى سرورمان سيدالشهدا(ع) لبيك گوييم. ما مى رويم راه اماممان را كه همان راه حسين(ع) است ادامه دهيم; و به يارى خداوند متعال آن قدر مى رويم و مى رزميم تا به دوران حكومت مستكبران و از خدا بى خبران خاتمه داده و مستضعفان و محرومان را وارث هاى واقعى زمين قرار دهيم. و همان طور كه امام على(ع) فرمودند: ((آن قدر در درياى خون شنا مى كنيم تا به ساحل حقيقت برسيم)).))(پاسدار شهيد على ابراهيم قزوينى از: تهران)


O ((من نه براى ماجراجويى, بلكه براى رشد فكرى خود در جهت الله به جبهه مى روم. ))
(بسيجى شهيد بهروز از: تهران)


O ((خدايا با نام تو لباس سربازى ـ كه كفن يك سرباز است ـ به تن مى كنم, و به خاطر پيكار در راه تو و كتاب آسمانى ات ((قرآن)) و به خاطر مكتبم ((اسلام)) پوتين را به پا كردم و عازم جبهه شدم و به جنگ با ملحدين مى پردازم و تو خود آگاهى كه تنها هدفم جنگيدن در راه تو و دفاع از اسلام عزيز مى باشد. خدايا, اين درختى را كه امام پرورش مى دهد با خون هاى پاك نگهدارى كن.))(ستوان شهيد محمدرضا احمدى از: خوى)


O ((اهميت ((جهاد)) در اسلام, در آيات الهى و احاديث معتبر از خاندان عصمت و طهارت(ع) به وضوح مشخص است. امتياز بزرگ اسلام آن است كه از ديگر اديان متمايز است, و از جمله راه هاى نيل به سعادت اخروى ((جهاد)) است.))(پاسدار شهيد على جعفرى قيچانى از: تهران)


O ((از الطاف ديگر خداوند به ملت اين جنگ است; جنگى كه براى ما سراسر رحمت بوده است, جنگى كه ملت قهرمان ما را آبديده كرده. جنگى كه توفيق جهاد واقعى را در راه خدا به ما داد. وقتى مى گويند جبهه دانشگاه است عين واقعيتى است كه ما تا در آن نباشيم به عمق آن پى نمى بريم, زيرا جبهه ها سراسر معنويت است. جبهه دنياى ديگرى است كه فقط مخصوص متقين است, فقط مخصوص مخلصين است.))(بسيجى شهيد سيد امير صدرى از: تهران)


O ((من براى احياى دين خدا و براى بقاى جمهورى اسلامى ايران كه آغازگر حكومت اسلامى ان شإالله در جهان است رهسپار جبهه شدم.))
( شهيد مهرداد خداوندى از: تهران)


O ((لازم مى دانم آن چه در اين دانشگاه ديده ام براى شما عزيزان تذكر دهم. در اين دانشگاه جز عشق به خدا ديگر رابطه اى نيست. اين جا تنها راه خداست, يعنى خود را رها كردن و خدا را ديدن.))(شهيد غلامرضا پاك نژاد از: تهران)


O ((ما به فرموده امام كه فرمودند راه قدس از كربلا مى گذرد, بايد بعد از برگشتن از كربلا قدس را آزاد كنيم و دست سلطه ابرجنايتكاران را كوتاه كنيم. برادران, بدانيد كه جنگ جنگ است و عزت و شرف و دين و ميهن ما هم در گرو همين مبارزات است, و بنابراين رفتن به جبهه يك واجب شرعى است و اميدواريم كه شما نيز دنبال كننده راه شهيدان باشيد.))(پاسدار شهيد محمد حسين پيرهادى تواندشتى از: اراك)


O ((در اين جبهه ها انسان اصلا احساس خستگى و ناراحتى نمى كند چون اين جنگ را امام زمان(عج) رهبرى مى كند. و هر شهيدى كه روى زمين مى افتد هزاران جوان به جبهه روى مىآورند.))( شهيد قاسم دهقان منش از: تهران)


O ((به قول امام: جنگ رحمت الهى است, جهت آزمايش بندگان مومن خود كه چگونه اين امانت هاى الهى را تحويل مى دهند و جگرگوشه خود را هم چون قاسم تازه داماد به ميدان نبرد مى فرستند.))( معلم شهيد حبيب دباغ زاده از: تهران )


O ((مسلما تا زمانى كه پرچم سرخ انقلاب را به دست هاى تواناى امام زمان(عج) بسپريم تا آخرين نفس در مقابل ستمگران تاريخ خواهيم ايستاد و با تمام نيرو همه قدرت هاى اهريمنى شيطان بزرگ را درهم خواهيم شكست.
دشمن با حمله هاى آشكار و پنهان بر انقلاب اسلامى ما مى شورد, ما ـ كه فقط به ايمان مجهز هستيم ـ مشتاق شهادت در راهى هستيم كه حسين(ع) ترسيم كرده است. ))(ارتشى شهيد حسين رايكا از: تهران)


O ((حال كه مى خواهيم ضربه نهايى را بر پيكر بى جان امپرياليسم وارد سازيم و اين جنگ تحميلى را به پيروزى نهايى برسانيم و انتقام تمامى خون شهيدان را از آن ها بگيريم, من با شناخت اين ضرورت به كمك اين انقلاب شتافتم تا شايد با ريختن خون و دادن جان ناقابل خود بتوانم سهمى بس كوچك در مقابل اين امت شهيدپرور و انقلاب داشته باشم و در آن دنيا در مقابل ائمه معصومين و ديگر شهداى عزيز اسلام روسفيد باشيم.))(دانش آموز شهيد محمد رضا كشاورزى پورقرنى از: تهران)


O ((جنگ در ظاهر بسيار زشت و بد به نظر مى رسد. سختى بسيار دارد, جوان ها را در كام خود مى برد, شهرها را ويران مى كند; خلاصه رحمى در آن ديده نمى شود و هرچه هست خشونت مى باشد. اما تمام اين ها چه مى تواند باشد و براى چه؟ سختى جنگ براى ما حكم امتحان را دارد; در جنگ است كه مردان خدا از اهل زبون تميز داده مى شوند. خداوند آن همه سختى را بر ما مى پسندد تا ببيند ما چه مى كنيم, آيا در مشكلات راهى را مى رويم كه رضاى خدا در آن نباشد يا مى گوييم: ((الهى رضا برضائك)).(دانشجوى شهيد سيد مجيد حسينى هرات از: تهران)


O ((اين جنگ فقط جنگ با عراق نيست جنگ با تمام مستكبرين تاريخ است و نه جنگ با صدام. ما به يارى پيامبر(ص) به بدر و احد و خندق و حنين مى رويم. ما به يارى على(ع) به جمل و نهروان و صفين مى رويم. ما به نخيله به يارى حسن(ع) و به كربلا به يارى حسين(ع) و به يارى عباس, آن سردار تنها, و به يارى سجاد(ع) آن امام بى ياور مى رويم. ما مى رويم تا زنجير از دست ائمه در بندمان باز كنيم. ما مى رويم تا جام هاى زهر خيانت از دست كثيف خلفاى بنى العباس بگيريم و بر مغزشان بكوبيم و به يارى مهدى(عج) مى رويم تا زمينه را براى قيامش آماده كنيم.))(پاسدار شهيد جعفر داورى از: شهررى)


O ((نيت من براى رفتن به جبهه براى خدا و در راه خدا و براى پيروزى اسلام است. براى اين آرزو به جبهه مى روم كه ديگر باز نگردم, و در آن جا بعد از نابود كردن عده اى از كفار به آرزوى خود يعنى ((شهادت)) در راه خدا برسم.))(دانش آموز شهيد نادر ايران خواه از: تهران)


O ((من براى جانبازى در راه اسلام و ميهن و اهداف رهبر انقلاب تا جان در بدن داشته باشم راحت نخواهم نشست.))(ستوانيار شهيد محمود كريميان سرخس از: مشهد)


O ((خدايا تو خود آگاهى كه آن چه براى جنگ انجام مى دهيم و يا مى جنگيم براى رقابت و كسب قدرت, و يا براى كارى و يا جاه طلبى نبوده, بلكه براى رضاى تو بوده است. اين مإموريت جنگى را من از جان و دل پذيرفته و با كمال علاقه مندى و شهامت و آگاهى قبول نمودم.))(در و پنجره ساز شهيد عيسى مصطفايى از: هشترود)


O ((اين جنگ, همان طور كه امام امت فرمودند, براى ما خيلى خوب بود; زيرا ما را از سستى و كاهلى نجات داد. ما مى رويم تا به مزدوران كافر و استكبار جهانى نشان دهيم تا زمانى كه يك سرباز اسلام و امام زمان(عج) در دنيا وجود دارد قادر نخواهند بود به اسلام ضربه بزنند. هدف من فقط خداست. وسيله من براى رسيدن به خدا اسلام است.))(پاسدار شهيد محسن اشراقى از: تهران)


O ((اين جا مكانى است كه گويا خداشناسى تجربى در اين مكان امكان پذيرتر است. اين جا مرگ نيست, بلكه پيدا كردن رمز مرگ در اين جاست. مادر, هنگامى كه ما در اين جا گام برمى داريم احساس مى كنيم كه زمين محكم تر از آن است كه ما روى آن لغزش داشته باشيم, ولى مى بينيم زمينى كه زير پاى ما سخت است چگونه زير پاى مزدوران مى لرزد.))(كارمند شهيد محمد ملاطائفه از: تهران)
پاورقي ها:

/

خردمند به خون خفته


فرازهايى از زندگى و انديشه هاى متفكر شهيد دكتر محمد جواد باهنر

اشاره
هشتمين روز از ماه شهريور يادآور به خون خفتن مظلومانه دو انسان متعهد و معتقدى است كه با تمسك به قرآن و عترت لحظه اى از پيمودن طريق حق منحرف نشدند و با اهتمامى بى وقفه براى شكل گيرى و شكوفايى نهال پر بار انقلاب اسلامى قيام نمودند. و در جهت احياى ارزش هاى دينى و بازگشت به هويت مذهبى, به ويژه در تربيت نسل نو خاسته دمى آسوده نزيستند. سرانجام آن دو يار صديق پروانه وار بر گرد شمع توحيد سوختند و به لقاى معبود شتافتند.
امام خمينى (قدس سره) در خصوص اين اسوه هاى وارستگى فرمودند: ((… آقاى رجايى و آقاى باهنر هر دو شهيدى هستند كه با هم در جبهه هاى نبرد با قدرت فاسد, هم جنگ و هم رزم بودند… رجايى و باهنر اگر نيستند خدا هست…))([ (1اين نوشتار در نظر دارد سيرى اجمالى در زندگى و انديشه هاى شهيد باهنر داشته باشد و ان شإالله در مقاله اى مستقل به ابعاد شخصيتى شهيد رجايى پرداخته خواهد شد].
شهيد دكتر محمد جواد باهنر به راستى فردى صاحب نظر و انديشمندى خوش فكر و بامعلوماتى عميق و نظم يافته بود, قلبش در راه ارشاد فكرى و عمل و ارتقاى آگاهى جامعه مى طپيد و در اين راه آرام وقرار نداشت, با اقشار گوناگونى از جامعه تماس داشت و به تناسب, نقش ارزشمندى در تعليم و تربيت هر كدام ايفا مى كردو از ميان آنان افراد علاقه مند به مبانى دينى و قرآنى را جمع و جذب مى نمود. او كه بنيان هاى اعتقادى را به خوبى مى شناخت و با محيط دانشگاه مإنوس بود, در تعميق پيوند بين حوزه و دانشگاه كوشش فراوانى از خود بروز داد. محور تلاش هاى اين فرزانه شهيد, مدام در انديشه پايه گذارى كارهاى اساسى جامعه بود. استقامت وى در مبارزه پى گير عليه كفر و نفاق براى ما درس بزرگى است; او به دور از خودنمايى, رياكارى و هياهو كارهاى سخت را بر عهده مى گرفت و آن را با صبر و متانت انجام مى داد. چهره تابناك امثال باهنر بود كه با زندگى پرشور خود حماسه انقلاب عظيم اسلامى را بر سينه تاريخ حك نمودند.

خانواده و دوران صباوت
محمد جواد باهنر به سال 1312 هـ.ش در يكى از محلات كرمان معروف به ((محله شهر)) كه از نقاط قديمى اين ديار به شمار مىآمد, در خانواده اى ملتزم به ارزش هاى مذهبى ديده به جهان گشود, پدرش از راه پيشه ورى, زندگى محقرانه خود را مى گذرانيد. خلوص و تقواى والدين او در شكل گيرى شخصيتش به عنوان انسانى پرهيزگار و دانشور و صديق بسيار موثر بود. شايد يكى از دلايلى كه موجب شد ايشان به مدرسه علميه برود, عدم توانايى اقتصادى خانواده بود كه موفق نشدند فرزندشان را به دبستان بفرستند و آن شهيد از يازده سالگى در مدرسه علميه معصوميه كرمان, مشغول تحصيل گشت. مقدمات علوم دينى را از محضر حجه الاسلام والمسلمين حقيقى فراگرفت. البته قرآن را در مكتب خانه اى نزد بانويى مومنه در پنج سالگى آموخت.(2) مركز علوم دينى كه باهنر در آن به تحصيل مشغول بود, چون ساير مدارس علميه توسط عوامل رضاخان تعطيل گرديد و بعد از شهريور 1320 هـ.ش بازگشايى شد, وى ضمن فراگيرى علوم حوزوى دروس رسمى را خواند و در سال 1332 هـ.ش گواهى نامه پنجم متوسطه را در بيست سالگى دريافت كرد.

عزيمت به قم
در اوائل مهرماه سال 1332 هـ.ش باهنر كرمان را به قصد اقامت در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) ترك كرد و در شهر مقدس قم تحصيلات خود را پى گرفت, وضع اقتصادى خانواده اش آن چنان بود كه قادر به پرداخت مخارج تحصيلى او نبودند و ايشان در قم از شهريه محدودى كه مرحوم آيه الله بروجردى مى دادند و در آغاز 23 تومان و پس از چندى 50 تومان هم از حوزه علميه كرمان حواله مى شد, روزگار مى گذرانيد. آن جوان سخت كوش در سال اول, كفايه و مكاسب را نزد شخصيت هايى چون آيه الله مجاهدى و آيه الله سلطانى فراگرفت و از سال 1333 هـ.ش به درس خارج فقه و اصول رفت. استادشان در فقه و اصول قريب به هشت سال حضرت آيه الله العظمى امام خمينى بود كه يادداشت هاى درس امام را به عنوان يادگار و ذخيره علمى خوبى ضبط نموده بود.(3) باهنر, براى معرفى امام و تاريخ آشنايى خود با بنيان گذار جمهورى اسلامى خطاب به پروفسور حامد الگار گفت: از سال هاى 1333 تا 1341هـ.ش به عنوان يك طلبه در كلاس درس ايشان حضور مى يافتم و اصولا هر كس كه مى خواست درس بخواند و در پى تحقيق برود به درس امام مىآمد, هرگاه آن وجود بابركت مطلبى را عنوان مى كرد, همه را تحت تإثير قرار مى داد, مدام حالتى از وارستگى, غناى فكرى و تعهد در وجودشان ديده مى شد. در تدريس عرفان چنان مباحث اين رشته از دانش را بيان مى فرمود, به گونه اى كه انسان تصور مى كرد, دنيا و متعلقاتش هيچ است چنان اوج روحى به ما دست مى داد كه احساس مى كرديم ديگر از تمامى مظاهر دنيوى فارغ شده ايم در عين حال در درس هاى علمى به صورت يك فيلسوف, فلسفه را به خوبى و با تسلط كامل تدريس مى نمود, زيرا تفكرى فلسفى و انديشه اى ژرف داشت, هرگاه فقه تدريس مى نمود, مباحث اين رشته از دانش اسلامى, روايات, اقوال علما و مانند آن را به خوبى از هم مى شكافت, امام در برخوردهاى شخصى مدام قاطعيت نشان مى داد و پاسخ هاى ايشان كوتاه بود و از اتلاف وقت و بيهوده گويى جلوگيرى مى نمود, ولى در عين حال انسان احساس انس مى كرد و هيچ وحشتى از تماس با اين استاد نبود, و در حضورش احساس آرامش روحى مى نموديم.(4)
او به مدت شش سال از درس فلسفه (اسفار) و نيز مباحث تفسيرى استاد عالى قدر علامه طباطبايى استفاده نمود و به درس فقهى آيه الله العظمى بروجردى مى رفت و تا پايان سال 1340 هـ.ش كه زمان رحلت آن فقيه فرزانه بود, درس ايشان را ادامه داد.
باهنر, ضمن تحصيلات نه ساله در حوزه علميه قم, از ادامه تحصيل در مدارس رسمى غافل نبود و كلاس دوازدهم را به طور متفرقه امتحان داده و ديپلم گرفت و پس از چندى در دانشكده الهيات به تحصيلات خود ادامه داد, اما چون محتواى دروس آن برايش تازگى نداشت و در قم به طور عميق با آنها آشنايى داشت, در هفته يكى دوبار در برخى درس ها كه لازم بود شركت مى نمود و سرانجام در سال 1337 هـ.ش دوره ليسانس را به پايان رسانيد و دوره دكتراى الهيات را عمدتا پس از آمدن به تهران ادامه داد و يك دوره فوق ليسانس امور تربيتى را در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران طى دو سال گذرانيد.
باهنر, در قم ضمن تحصيلات به كمك تنى چند از دوستان دانشور, نشريه مكتب تشيع را پى ريخت. اين مجله نخست به صورت سالنامه و سپس به فصلنامه تبديل شد. ايشان در اداره مجله مكتب تشيع نقش اول را داشت و عمده مسووليت هاى فرهنگى و بررسى مقالات رسيده به دوش وى بود. مقالات اين نشريه به عنوان مسايل روز در جهت شناسانيدن ابعاد معارف اسلامى به سبك ژرف و بديع تدوين مى گرديد و شخصيت هايى كه براى تإليف آن ها انتخاب شده بودند از افراد باصلاحيت به شمار مى رفتند. گرچه فصلنامه به دليل مضايق اقتصادى و مخالفت رژيم تا يك سال بيش تر دوام نيافت, ولى سالنامه مكتب تشيع تا حدود هشت سال ادامه يافت. شهيد باهنر در اولين مصاحبه كه در مكتب تشيع درج گرديد به عنوان يك چهره فرهنگى مورد توجه محافل دينى و علمى قرار گرفت.(5)

در عرصه مبارزه
دكتر محمد جواد باهنر با سخنرانى هاى آموزنده و منبرهاى پربار خويش به افشاى چهره رژيم شاه پرداخت و موضع گيرىهاى او را سخت به باد انتقاد گرفت. در سال 1341هـ.ش به تهران انتقال يافت و اين مهاجرت بدان سبب بود كه حوزه علميه قم تصميم گرفت نماينده اى براى تبليغات اسلامى به ژاپن اعزام نمايد. او در تهران يك دوره زبان انگليسى را كه زبان دوم مردم ژاپن بود فرا گرفت و چون رژيم براى اين مسافرت مشكلاتى پيش آورد, آن را به تإخير انداخت. از سوى ديگر, مبارزه مردم مسلمان به رهبرى امام خمينى در سال 1341هـ.ش پيش آمد خداوند چنين خواسته بود كه دكتر باهنر در ايران بماند و در متن مبارزات قرار گيرد, سال بعد كه اوج مبارزات بود و حادثه پانزدهم خرداد هم در همان سال روى داد وى و گروهى از روحانيان به شهرهاى گوناگون اعزام شدند تا با سخنرانى هاى خود محرم آن سال را با حركت و قيام توإم نمايند. در آن سال باهنر, به همدان رفت و در روز هفتم محرم, در اين شهر توسط عوامل رژيم دست گير شد, ولى با اجتماع مردم و فشار افكار عمومى آزاد گرديد و به سخنرانى هاى خود ادامه داد. در روز دوازدهم محرم كه استبداد در سراسر ايران دست به شدت عمل زد و مبلغان زيادى را دست گير نمود, باهنر با برنامه ريزى دوستانش مخفيانه عازم تهران شد. پايان اسفند سال 1342 شمسى با سالگرد حادثه خون بار مدرسه فيضيه قرين گرديد و بدين مناسبت در مسجد جامع واقع در بازار بين الحرمين تهران, سه شب متوالى توسط باهنر سخنرانى برگزار شد و اجتماع بسيار عظيمى براى استماع سخنان ايشان در اين مكان گرد آمدند, نيروهاى انتظامى وابسته به شاه به اتفاق سرهنگ طاهرى معدوم, به مسجد آمده و او را دست گير كردند و به زندان قزل قلعه انتقال دادند. اين نخستين زندان رسمى شهيد باهنر بود كه چهار ماه طول كشيد.
تا سال 1350 و قبل از آن كه فعاليت هاى تبليغاتى اين انديشمند ممنوع شود, اكثر سخنرانى هاى ايشان در انجمن اسلامى مهندسين و انجمن پزشكان آن روز بود و در مسجد هدايت, مسجد الجواد و حسينيه ارشاد مدت ها برنامه داشت. دومين دست گيرى باهنر پس از يورش به منزل وى و دست گيرى و شكنجه هاى متوالى خواهرش بود و پس از آن تحت مراقبت شديد قرار گرفت و مكرر به مركز ساواك احضار مى شد, در سال هاى 1356 و 1357 سه نوبت دستگير شد. در هنگام حكومت نظامى و ممنوع بودن سخنرانى, مشغول بحث در دانشگاه شيراز بود كه هنگام بازگشت, در هواپيما بازداشت گرديد و بعد از چند روز وى را به تهران انتقال دادند, دو نوبت ديگر هم در همان حوادث دست گير شد.(6)
وقتى باهنر در تهران اقامت داشت با هيئت موتلفه آشنا شد. اين گروه مبارزات شديدى عليه رژيم داشتند و چون پس از ترور حسنعلى منصور عده اى از ايشان دست گير شدند براى نجات آنان تلاش زيادى نمود, در موتلفه اول همكارى وى در حد سخنرانى, اعلاميه و كارهاى مخفى بود, اما در موتلفه دوم عده اى از نيروهاى كشف نشده آنان را جمع نمود و سازمان مزبور را تجديد بنا كرد كه گويا به دليل عامل نفوذى كه در بين آنان بود در هنگام انتشار اولين اعلاميه كشف و بازداشت شدند.(7)
پس از آن باهنر يك تشكيلات نيمه علنى و در پوشش اجتماعى و موسسه تعاونى رفاهى به راه انداخت كه در ظاهر هدف هايش تشكيل صندوق هاى قرض الحسنه و مدارس بود, اما در باطن عليه رژيم مبارزه مى نمودند و به افشاگرى مى پرداختند. شهيد دكتر بهشتى و شهيد محمد على رجايى با ((مدرسه رفاه)) همكارى داشتند, در تإسيس ((كانون توحيد)) نيز شهيد باهنر كوشيد, موسسه مزبور نيز فعاليت تبليغى داشت, در بنيان نهادن دفتر نشر فرهنگ اسلامى وى تإثير به سزايى داشت.
قبل از پيروزى انقلاب اسلامى براى كنترل اعتصاب هاى مردم و رفع خطرهايى كه نهضت را تهديد مى كند, جمعى از سوى حضرت امام تشكيلاتى را پديد آوردند كه بسيار به موقع و مناسب بود و سمت سرپرستى آنان را شهيد باهنر عهده دار گشت و اين برنامه بر شايستگى شهيد باهنر و ميزان اعتماد امام به ايشان صحه مى گذارد, در نخستين مرحله كه قرار شد شوراى انقلاب تشكيل شود, باهنر از سوى امام به عضويت آن منصوب گرديد. هم چنين وى نماينده اين شورا در وزارت آموزش و پرورش هم بود.(8) دكتر محمد جواد باهنر, پس از سقوط رژيم منحوس شاهنشاهى و استقرار نظام جمهورى اسلامى در مسووليت هاى حساس ذيل انجام وظيفه مى نمود: عضويت در شوراى تنظيم مدارس, مسووليت نهضت سوادآموزى, نماينده مردم كرمان در مجلس خبرگان, نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى, وزارت آموزش و پرورش, نخست وزير جمهورى اسلامى ايران. (9) باهنر يكى از بنيان گذاران و موسسين حزب جمهورى اسلامى بود و در زمان شهادت سمت دبير كلى اين حزب را دارا بود.(10)

خلق و خوى
باهنر مصداق بارز كونوا دعاه الناس بغير السنتكم بود; يعنى مى كوشيد با رفتار و اعمالش بدون آن كه سخنى بر زبان آورد افراد را موعظه كند, مكتبش را در لحظات و ذره ذره زندگى اش مى شد مشاهده كرد, هيچ گاه چهره عصبانى وى را نمى شد, ترسيم كرد و در مقابل فشارها و ناملايمات متانت و گشاده رويى نشان مى داد. خستگى در زندگى وى مفهومى نداشت و در پايان روز, پس از كارهاى طاقت فرسايى كه انجام مى داد نشاط وى چون زمان آغاز فعاليت بود. البته شادمانى او در روح و روانش ريشه داشت ولى از نظر فيزيكى گاهى چشمانش از فرط خستگى و بى خوابى در التهاب لختى آسودگى, مى سوخت. اگر كارى به او محول مى گشت تا آن را به پايان نمى رساند قرار نمى گرفت. در مسايل گوناگونى كه به وى تفويض مى شد, در مواقعى خواب, خوراك و استراحت را در شبانه روز به طور كامل بر خود تحريم مى نمود تا از آن موضوع مورد نظر گره گشايى كند. عطوفت و مهربانى اش به گونه اى بود كه دوستان و همكارانش از محيطى كه با او مشغول تلاش بودند, لذت مى بردند. او كار را تنها براى خدا مى كرد و به همين دليل در ميان جامعه كم تر شناخته شد و مى كوشيد حضور تبليغاتى خود را كم رنگ نشان دهد. اميد, تلاش و توكل در روانش موج مى زد و هرگز در طول سال ها مجاهدت و مبارزه او را به كنجى خزيده و مإيوس نمى شد ديد. مى دانست كه چه مى كند و چه مى گويد و با برخوردى متين مسايل را ارزيابى مى كرد و پس از شناسايى راه با پشت كارى شگرف آن را خاتمه مى داد. گستردگى معلومات هرگز موجب خويشتن بينى در او نبود و به دليل فروتنى همواره تا پايان عمر آماده آموختن از ديگران بود. خود محورى در وى ديده نمى شد و در مواردى كه ديگران او را مشاور خويش قرار مى دادند, دل سوزى زايدالوصفى از خود بروز مى داد. هرگز خستگى را ملاقات نمى كرد و با آن لبخند دائمى كه بر لبانش نقش بسته بود, نور اميد را در اطرافيان روشن نگاه مى داشت, در برخوردهاى خانوادگى با اقوام, دوستان و بستگان دور و نزديك اعم از كوچك بزرگ يكى يكى احوال پرسى مى كرد و از كار و فعاليتشان سوال مى نمود گرچه باهنر فردى آرام و ساكت بود, ولى درست جايى كه لازم بود تا در مقابل حركتى منفى يا جريانى انحرافى يا سخنى خام مقاومت نشان دهد, مقابله مى كرد و در برابر آن ها ايستادگى مى نمود.(11)
مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى فرموده اند: در همه مجامعى كه از سوى جمع ما يك كار فكرى انجام مى گرفت, مرحوم شهيد باهنر به عنوان يك عنصر كار آمد و ارزشمند حضور داشت. در خصوص اخلاق وى, نظيرش را كم داريم و شهيد مطهرى و بيش از ايشان شهيد بهشتى بسيار شيفته ويژگى هاى رفتارى دكتر باهنر بود, مهم ترين خصوصيت ايشان آن بود كه كار زياد و مفيد و جمع و جور را بدون هيجان ظاهرى انجام مى داد, مردى عميق, صبور, بردبار, جدى, صميمى, صديق و باصفا بود, در نگارش خوش ذوق, اديب و داراى نوشته اى آهنگين و زيبا بود.(12)
از دوران جوانى حالات تعبد در ايشان آشكار بود و نمازش را اول وقت و حتى الامكان به جماعت اقامه مى نمود و در صحن فيضيه در نماز جماعتى كه به امامت آيه الله العظمى اراكى اقامه مى گشت, حاضر مى شد. اعتقاد وافرى به نماز شب, زيارت جامعه كبيره و ساير ادعيه داشت كه در مواقع تنهايى به آن ها مشغول بود. نماز و دعا را وسيله صفاى قلب و تزكيه درون مى دانست, طبق قواعدى كه در آداب مسجد جمكران آمده بيش تر اوقات با پاى پياده به اين مكان مىآمد و به آداب اين مسجد عمل مى نمود, از قيودات دست و پاگير نفرت داشت و مى گفت برخى تكلف ها سد راه رشد انسان است, در يكى از سال ها كه به آبادى ((وشنوه)) از توابع قم رفت و اتاق خرابه اى كه مربوط به امام زاده بود در اختيارش قرار گرفت به اتفاق همراهان آن را تعمير نمود و بخشى از قرآن را طى دو ماه تابستانى كه در اين آبادى به سر برد, حفظ نمود.(13)
دكتر باهنر بر اين باور بود كه در سطح جامعه بايد اصول اخلاقى, گريز از تهمت و اهانت اجرا بشود با حفظ اين اصل كه سازش كارى و گذشت بى جا و سكوت در برابر خيانت و تجاوز جرم است, در عين حال افترا و هتك حيثيت و اظهار نظرهاى مبتنى بر حدس, شايعه و منافع شخصى كه اكثر ريشه در خودمحورىها و دسته بندىهاى كاذب دارد, درست نمى باشد.(14)
آن متفكر والامقام به اصل استوار ولايت فقيه اعتقاد و التزام عملى داشت و پايان نامه تحصيلى خود را در مقطع دكترا اين موضوع قرار داد و در زمان تحصيل در دانشكده معقول و منقول (الهيات كنونى) براى استاد خود شهيد مطهرى نوشت: چون اين جانب محمد جواد باهنر دانشجوى دانشكده علوم معقول و منقول (رشته معقول) موضوع پايان نامه تحصيلى خود را ((ولايت فقيه)) در نظر گرفته ام, متمنى است در صورت صلاح ديد موافقت فرماييد ـ 1338/11/9 ـ موافقت مى شود, مرتضى مطهرى1338/11/10 و اين مسإله نشان مى دهد كه اصل اعتقادى ولايت فقيه براى آن شهيد بزرگوار از زمان هاى دور به عنوان يك موضوع مهم دينى مطرح بوده است.(15)
دكتر باهنر در فاصله زمانى حساس هفتم تير 1360 تا هشتم شهريور همان سال كه پس از شهادت دكتر بهشتى به دبيركلى حزب جمهورى اسلامى برگزيده شد به بحث ولايت و رهبرى پرداخت و در زمانى كه نظام نوپاى اسلامى تازه شكل گرفته و ابهام ها و سوال هاى فراوانى در اذهان وجود داشت به بيان ابعاد گوناگون اين مسإله پرداخت, او تإكيد نمود: به دليل آن كه تعاليم اسلام تعطيل بردار نمى باشد, آن نظام و ولايتى كه بتواند اين مسائل را هم چون اقامه عدل, امر به معروف و نهى از منكر, اجراى حدود و احكام الهى و جهاد را تحقق ببخشد در زمان غيبت ولى عصر (عج) هم بايد وجود داشته باشد و اگر ولايت فقيه نباشد بيش از هفتاد درصد از اسلام را بايستى تعطيل كرد.(16)

توجه به تحول فرهنگى
باهنر, در پرتو شناخت عميقى كه طى ساليان متمادى تلاش و فعاليت نسبت به اسلام پيدا كرده و رنج هاى فراوانى كه در اين راه بر جان خويش خريده بود, دريافت كه عامل اصلى بقاى رژيم استبدادى و ستم شاهى تهى ساختن فرهنگ جامعه از محتواى معنوى, ارزشى و اخلاقى است و بايد فرهنگ مردم غنى گشته و ارتقا يابد و باورهاى اعتقادى آنان خصوصا بر مبناى تشيع تقويت گردد. بيش تر اهتمام وى متوجه تعليمات دينى اى بود كه براى دانش آموزان تدريس و براى محو اين تعليمات كار تإليف كتاب هاى جديد بينش دينى را آغاز كرد و در آن زمان كه تاريكى جهل و غفلت بر كشور حكم فرما بود و دشمن مى رفت تا با نقشه اى از قبل طراحى شده, هويت اسلامى را نابود كند, اين بنده خالص خدا به همراه شهيد دكتر بهشتى در كمال تدبير و تيزبينى تا اعماق رژيم فاسد شاهنشاهى نفوذ نمود و دست به كارى زد كه نه تنها مايه پاسدارى اسلام اصيل و حقيقى در آن شرايط آشفته و خفقانآور شد, بلكه به تدريج نسلى را تربيت كرد كه يك باره براى حفظ حقيقت اسلامى خويش به پا خواست و در عين ناباورى جهانيان طومار رژيم استبدادى را درهم نورديد و خود اسوه و نمونه اى براى جهان اسلام و محرومين صالح گشت. نگارش كتاب هاى دينى به راستى تحول عظيم فرهنگى توسط باهنر و برخى بزرگان بود كه با مشكلات فراوان تحقق يافت و رژيم پهلوى زمانى از حقيقت بيدار گرانه و انسان ساز اين انسان هاى مدبر و متعهد آگاه شد كه شعله انقلاب اسلامى زبانه كشيده و چاره اى جز نظاره نمودن و پذيرش آثار اين غفلت را نداشت, در دل تك تك آيات و روايات برگزيده اين كتاب ها و سطور نگاشته شده آن ها نكاتى نهفته بود كه ناخودآگاه بر جان ها تإثير مى بخشيد و ايمان, حماسه و شور انقلابى را در نسل جوان بيدار مى ساخت.
باهنر خود در اين باره مى گويد: ((توانستيم در قسمت برنامه ريزى درسى راه يابيم و جالب بود در اين فرصت ما از بخش هاى كوتاهى كه در اول ابتدايى به عنوان مسايل دينى بايد وارد مى شد تا آخرين سال هاى تحصيلى دبيرستان موفق شديم كه كتاب هاى تعليمات دينى بنويسيم و همين طور براى دوره هاى تربيت معلم و ديگر رشته هاى تحصيلى كه وجود داشت به يارى خداوند موفق شديم كتاب هاى مزبور را بدون يك جمله دخالت رژيم بنويسيم و مطالب اين كتاب حتى در آن روزها در برخى حوزه هاى مبارزاتى مخفى به عنوان محتواى آموزشى تعليم داده مى شد, در اين اواخر يعنى سال هاى 1355 ـ 1356هـ.ش, عوامل استبداد احساس نمودند كه مطالب كتاب ها چيست و لذا به مراكز خود نشان دادند تا سانسور گردد و ما وقتى به كتاب هاى تجديد نظر شده آنان دست يافتيم, مشاهده كرديم حدود 60% مطالبى را كه در كتاب اول و دوم راهنمايى نوشته بوديم, خط كشيده و در حاشيه اين ها اظهار نظرهايى كرده بودند و معلوم بود برايشان ناگوار است, از آن موقع تصميم گرفتند اين كتاب ها ديگر تدريس نشود و به دنبال مولف جديدى بودند كه مطالبى به دل خواه آنان تحت عنوان تعليمات دينى بنويسد كه يا نبود و يا آن كه جامعه نمى پذيرفت, معلمان به ما مى گفتند زمينه بسيار خوبى دستمان داديد. اگر مى خواستيم عليه رژيم مخالفتى داشته باشيم در هيچ يك از كتاب هاى ديگر امكان نداشت. اتفاقا در سال 1356 هـ.ش كه ديگر آغاز مبارزه وسيع بود ناگزير شدند تسليم گردند, ولى ما به عنوان يادگار نسخه اى از كتاب هايى كه دور مطالب سانسور شده را خط كشيده بودند يافتيم, و جالب اين كه با قلم مختلف, يعنى در سه جا مرور گشته و رد شده بود, در سراسر اين كتاب ها حتى نمى توان جمله اى يافت كه حتى غير مستقيم دستگاه طاغوت را تإييد كند. جالب اين جا است كه باهنر از سال 1350 نمى توانست منبر برود و سخنرانى كند, اما مشغول تإليف كتاب براى ميليون ها دانش آموز بود! در اين كتاب ها ردپاى مبارزه با استكبار و استبداد به خوبى ديده مى شد, آيات فراوانى درباره جهاد و لزوم مبارزه عليه ستم و بى عدالتى آمده و بحث تقيه به عنوان ضرورت مبارزه مخفى و حفظ نيروها از گزند ضربه كارى دشمن مطرح شده بود. در تشريح تاريخ زندگى ائمه آن قسمت هايى كه مربوط به مبارزات آن ستارگان درخشان بود در اين كتاب ها محور بحث ها قرار گرفت.(17) مقام معظم رهبرى طى خاطراتى فرموده اند: در سال 1357 هـ.ش در ايران شهر (از توابع استان سيستان و بلوچستان) تبعيد بودم و شهيد باهنر در آن جا به ديدن ما آمد و نسخه اى از كتابى كه تهيه كرده و توسط عوامل اطلاعاتى و تحقيقاتى ساواك مورد بررسى قرار گرفته بود, ارائه داده و ما ديديم كه در آن شايد سه نفر از افراد دستگاه طاغوت روى مطلبى نظر داده و مطالبشان حاكى از آن بود كه چنين كتاب درسى برايشان احساس وحشت مى كند, در حاشيه كتاب چيزهايى نوشته بودند كه از وجود چنين اثرى احساس وحشت مى كنند, نوشته هاى آنان حاكى از آن بود كه عوامل ساواك سراسيمه به چنين محتواهايى حساس شده اند.(18) در سال 1356هـ.ش كه باهنر به همراه دوستان كتاب هاى تعليمات دينى دبيرستان و دوره راهنمايى را تإليف مى نمود, در ارائه آن تعمدا تإخير مى انداخت تا دستگاه جهنمى ساواك فرصت بازبينى و سانسور مطالب را نداشته باشد و در نتيجه آن سال به دليل نياز مبرم مدارس و با تإييد سازمان كتاب هاى درسى آثار مزبور به سرعت انتشار يافت. در عين حال مإموران كتاب ها را در اواسط سال تحصيلى مورد حذف و سانسور قرار دادند تا در سال بعد به زعم خودشان مطالب خطرآفرين در دسترس دانش آموزان قرار نگيرد. آنان مطالبى مربوط به افشاى ماهيت حكومت هاى طاغوتى و نيز نكاتى را كه نظام سياسى اجتماعى اسلام را معرفى مى كرد و مفاهيم اعتقادى اسلامى را تبيين مى نمود, حذف كرده بودند.
چند نمونه از مطالب سانسور شده توسط ساواك: ((شك نيست كه برخى از تعاليم اخلاقى به صورت هاى مختلف مورد سوء استفاده قرار گرفته و مى گيرد. آنان كه در پى جلب منافع خويش هستند به خصوص اگر نفوذ و امكاناتى داشته باشند مى كوشند تا از هر وسيله اى كه به دستشان مى رسد استفاده كنند و راه را براى رسيدن به مطامع خويش هموار سازند, آن ها در اين راه همه چيز را به خدمت خود در مىآورند چنان كه تحقيقات علمى با همه اصالت و صفايى كه دارد گه گاه در خدمت ظلم و طغيان و به بند كشيدن زحمت كشان در مىآيد, چه بسا كه به نام آزادى, آزادىها سلب مى شود و به نام عدالت و برابرى بى عدالتى ها و حق كشى ها صورت مى گيرد.))(19)
((يكى از چيزهايى كه بشر هميشه از آن رنج مى برد, بى عدالتى است. وقتى انسان ها به چشم خود ببينند گروهى در ناز و نعمت فراوان غوطه ورند و انواع وسايل عيش و نوش برايشان فراهم است… در حالى كه خود آن ها و انبوه انسان هاى ديگر از امكانات زندگى به حد كافى برخوردار نيستند, بايد به زحمت لقمه نانى به دست آورند و در كنج لانه اى بخزند, از بيمارى, بى كارى و نادارى رنج ببرند و حاصل كار و دسترنج شان سرازير جيب سوداگران و چپاولگران گردد خود به خود از اين بى عدالتى ها دچار ناراحتى مى شوند و در پى راه حلى براى آن برمىآيند.))(20)

رويش انديشه
دكتر باهنر بر اين باور بود كه آموزش وپرورش مهم ترين نهادى است كه در نظام جمهورى اسلامى بايستى برايش طرح ريزى كرد و به آن پرداخت و اين تشكيلات بايد از هويت فرهنگى اسلامى و محتوى غنى مكتب اسلام برخوردار باشد و آموزش و پرورش بايد اين رسالت را انجام دهد.(21) در جايى ديگر خاطر نشان نموده است در اين شرايط حساس رسالت اساسى ما اسلامى كردن محيط آموزشى و استقرار تربيت اسلامى در محيطهاى آموزشى است بايد بهترين چهره هاى مسلمان و متعهد مسووليت واحدهاى آموزشى را عهده دار گردند.(22) به عقيده وى در جو تعهدها, تخصص ها, شكوفا مى شود و مى تواند جهت داشته و ثمرات خوبى به دنبال آورد و تعهد مى تواند زمينه را براى بسيارى از تخصص ها فراهم كند. در تاريخ 23 خرداد 1359 كه به فرمان امام خمينى ستاد انقلاب فرهنگى تشكيل شد, باهنر در اولين جلسه شوراى انقلاب فرهنگى به عنوان دبير آن تعيين گرديد و گرچه مسووليت هاى زياد وى مانع حضور گسترده ايشان در ستاد مذكور شد, ولى نظرياتش بسيار موثر واقع گشت و در تشكيل ستادها و جذب نيروهاى مسلمان, اعم از دانشجو و ديگر اقشار نقش فعال و تعيين كننده اى داشت. با توجه به اين كه باهنر مسووليت وزارت آموزش و پرورش را عهده دار بود بخش پيش دانشگاهى ستاد به وى محول گرديد, هم چنين ايجاد رابطه بين دانشجويان مسلمان و آموزش و پرورش و تدوين برنامه هاى متعدد در جهت تغيير محتواى كتب درسى يا تغييرات كلى در كتاب ها, طرح مناسب براى رشته هاى فنى و كشاورزى جهت روستازادگان حاصل تلاش هاى آن متفكر متدين است. در اولين مصاحبه به عنوان دبير اين ستاد اعلام نمود قصد داريم روش و اهداف كنونى دانشگاه ها را دگرگون نموده و از حالت استعمارى خارج كرده و دانشگاهى مطابق با ارزش هاى دينى پديد آوريم, دانشگاه بايد نيازهاى جامعه را منعكس كند و اجتماع از دستاوردها و ثمرات آن بهره ببرد, افراد فارغ التحصيل از دانشگاه سهم عمده اى از خدمت خود را در مناطق روستايى اختصاص دهند.(23)
باهنر از اين بابت متإسف بود كه چرا برخى دانشجويان به رشته هايى تمايل دارند كه در آينده درآمدشان افزون تر است و به سازگارى تخصص خود با واقعيت هاى جامعه اسلامى و خودكفايى مسلمانان توجهى نداشتند و اين را سقوط ارزش ها تلقى مى نمود. (24) وى طى سخنانى به اين حقيقت اشاره نمود كه انقلاب فرهنگى همراه با بارور شدن انقلاب اسلامى پديدار گشت و ارزش هاى معنوى جاى سنت هاى موهوم و غلط را گرفت. به عقيده وى علم در اسلام با مواردى از نفى و اثبات همراه است. دانش از ديدگاه اسلام پوياست و جان دارد, صرفا كيسه اى از اطلاعات نمى باشد. رذايل را محو كرده و فضايل را به ارمغان مىآورد, حسن نيت, فروتنى و پارسايى در وجود يك عالم مسلمان متعهد ديده مى شود, دنبال دانش پژوهى تخقيق و ژرف نگرى است كه اين مسإله فرد را با حقايق امور آشنا مى كند كه نتيجه آن تسليم گشتن در برابر حقايق عالم و رضا در مقابل امر پروردگار و توإم با هدايت و راه گشايى است.(25)
دكتر باهنر در خصوص برداشت خويشتن از نگرش اسلامى يادآور گرديد: ارزش هاى دينى در برابر سنت هاى سالم اجتماعى مقاومتى ندارند و حتى بسيارى از آن ها را با حفظ قالب تجديد محتوا مى كند و روحيه اى تازه به آن مى دهد و پرمعنا, آهنگين و جهت ساز مى كند… اسلام از هر مراسمى كه بتواند نشاط معنوى و شادابى اجتماعى توإم با همبستگى و تفاهم را بيش تر كند, استقبال مى نمايد.(26)
باهنر, حالت اعتدال و همه جانبه نگرى را از ويژگى هاى اسلام مى دانست. قرآن همان طور كه مى گويد خداوند توابين را دوست دارد. در عين حال مى فرمايد پروردگار افراد پاك و تميز را هم دوست مى دارد; يعنى آن توجه ملكوتى با نظافت و نشاط بدنى بايد همراه باشد. رسول اكرم(ص) كار را عبادت و تلاش براى معاش را نوعى مجاهدت تلقى نموده در حالى كه تإكيد مى فرمايد: غرق در دنيا نشويد و خود را در آن گم نكنيد. وسيله انديشيدن انسان همين بدن است و اگر فهميدن و تفكر ضرورت دارد, بايد پيكر سالم باشد. به علاوه, تمامى عبادات به نوعى با بدن ارتباط دارند و بايد در حين انجام تكاليف شرعى خصوصا اقامه نماز بدن تحركى داشته باشد تا آن حالات روحانى و ملكوتى ظاهر گردد, جهاد و پيكار در راه خدا به لحاظ معنوى فداكارى و ايثارگرى به بار مىآورد, ولى هرچه شخص نيرومندتر باشد, در ميدان كار و زار پيروزمندتر خواهد بود. پس سلامتى تن در رشد و شكوفايى بدن به دليل پيوند عميق با روان بايد در نظر باشد. اين درست نيست كه عده اى براى كسب شهرت هاى كاذب به ورزش بپردازند و يا آن كه امكانات ورزشى را به گروهى خاص اختصاص داده و اقشار مردم را از آن محروم كنيم. روا نيست افراد معدودى در ميادين ورزشى مشغول فعاليت باشند و مردم صرفا تماشاگر باشند, بلكه ما بر اين عقيده ايم كه خود مردم هم بايد در صحنه باشند, زيرا از طريق ورزش مى خواهيم رشد سلامت را در بين مردم به عنوان يك حق عمومى تعميم دهيم و نيز ضمن آموزش فنون اين رشته يك سلسله از خصال پاك اخلاقى را در بين ورزشكاران پديد آوريم, آن جنبه هايى از ورزش كه حالت همكارى دارد و تلاش و اهتمام در آن نهفته و مبنايش هوش و ذكاوت مى باشد بايد تقويت گردد و آن حالات هيجانى كاذب و تبليغات افراطى, كينه توزى, تعدى و بدبينى بايد محو گردد هم چنين ورزش بايد با ديگر اهداف اجتماعى هماهنگ شود.(27)
دكتر باهنر بين آزادى از ديدگاه اسلام و آزاديى كه جوامع متمدن تجويز مى كنند, تفكيك قايل بود و طى بحثى تحت عنوان ((دامنه آزادى در اسلام)) گفت: جوامع متمدن هدفى جز حفظ نظام اجتماعى ندارند و قلمرو مقررات آن ها هم از حدود اجتماع و مصالح آن تجاوز نمى كند, ولى محيط فكر, اخلاق, عقيده و روح را آزاد گذاشته اند و تلاش هاى آنان در اين موارد اگر هم باشد از حدود تشريفات نمى گذرد, اما اسلام براى كنترل افراد, محيط وسيع ترى را در نظر گرفته است, مى خواهد اجتماع منظم باشد, اخلاق پاك, عمل صحيح روح هم متكامل و آزاد باشد, لذا در همه شئون دستور دارد به همه جا سر مى زند و از همه جا پيروز بيرون مىآيد به اعماق دل, به زبان, گوش و ساير اعضا, به افراد, اجتماعات, ملل, جوامع انسانى و به همه چيز توجه دارد, سعادت انسان ها, در آن است كه از نظام و مقررات عمومى و عوالم و جهات مختلف انسانى تخلف نكنند, انسان به حكم انسانيت شئون مختلف مادى و معنوى دارد و آن نظامى كه همه اين ابعاد را اداره كرده و به هم پيوند دهد مى تواند بر اجتماع بشرى كاخ سعادتى در محيط تشريع هم چون كاخ رفيع عالم هستى در محيط تكوين بسازد, تخلف از مدار چنين نظامى موجب آشفتگى كليه شئون انسانى است.(28)
در كلمات پيشوايان دينى كلمه حر ـ احرار استعمال شده كه مقصود از آن آزادى از قيد بندگى خلق, ماديات و ستايش و كرنش در مقابل پول و قدرت است. اسلام مى خواهد كشش ها, محبت ها و توجه ها, همه به يك طرف باشد به آن كه پديد آورنده همه چيز است, اسلام نه تنها مردم را در تفكر آزاد گذارد, بلكه دعوت به تفكر كرده كه يك ساعت فكر را از سال ها عبادت بهتر دانسته است, ميدان فكر و تحقيق را در همه جا براى همه آزاد گذارده است محيط وسيع جهان را قلمرو فكرى او قرار داده و بال و پر علم را هم براى پرواز در اين فضاى پهناور به مددش فرستاده است, ولى اسلام اجازه انحراف در عقيده نمى دهد, او مى گويد آزاد از محيط, روش نياكان و رها از هوس ها فكر كنيد و به سوى حقيقت پيش آئيد و حق را پذيرا باشيد پس آزاديد فكر كنيد, اما نه آن كه به سوى باطل برويد در عين حال اسلام ميل ندارد, مردم با تحميل و زور به سوى حق بگرايند و نفهميده زير بار روند.(29)

دو ياقوت در تابوت
از دكتر باهنر چهار فرزند (دو پسر و دو دختر) به يادگار مانده است, جالب اين كه وقتى در سمت وزارت آموزش و پروش قرار گرفت گفت: من امروز چند فرزند ندارم, بلكه چند ميليون فرزند دارم و در قبال تك تك آنان مسووليتى عظيم احساس مى نمايم. (30) آثار و تإليفات او كه با توجه به مسايل مبارزاتى و قبول مسووليت هاى متعدد بسيار زياد است, فرزندان فرهنگى و ميوه هاى درخت پربار انديشه او هستند كه از جمله آن ها يك دوره تعليمات دينى براى مقاطع گوناگون دانش آموزان و مراكز تربيت معلم و دانش سراها مى باشد, تعليمات دينى و روش تدريس براى دانشكده مكاتبه اى, خداشناسى, جهان در عصر بعثت (با همكارى آقاى هاشمى رفسنجانى), دين شناسى تطبيقى, جهان بينى اسلامى, مبانى ايدئولوژى اسلام, مواضع ما در ولايت و رهبرى, بحثى پيرامون معاد و نيز مقالات متعدد و سخنرانى هاى گوناگون در موضوعات متنوع عقيدتى, تربيتى و اخلاقى از ديگر آثار ايشان مى باشد.(31)
سرانجام در روز هشتم شهريور سال 1360 در حالى كه شهيد رجايى در ساختمان نخست وزيرى سخن از شهيد و شهادت به ميان آورد, در ساعت 14 و 15 دقيقه ناگهان انفجارى عظيم, اين ساختمان را لرزانيد و نورى خيره كننده سراسر سالن را روشن ساخت و آتش همه جا را فرا گرفت و همان ثانيه هاى اول شهيد رجايى و يار هم رزمش دكتر باهنر به لقإ پروردگار شتافتند:
ياران كه نمودى شده بودند ز لاهوت
در بستر تابوت نهادند دو ياقوت
دريا صفتان با وزش تندر و تكبير
چون موج در آغوش كشيدند دو تابوت
پايان اين نوشتار را با مناجاتى از شهيد دكتر محمد جواد باهنر زينت مى دهيم:
((خداوندا به ما نشاط خودآگاهى و بيدارى و شعور درست انديشى و راه يابى و اراده تصميم و پايدارى و شور و تلاش كرامت كن تا شرافت انسانى را بازيابيم تا انسانى آزاده و سر به راه تو باشيم.))(32)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) يادنامه رجايى و باهنر, روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه دوشنبه 7 شهريور 1362, ص3. 2 ) شهيد دكتر باهنر الگوى مقاومت, دفتر اول, واحد فرهنگى بنياد شهيد, ص5و نيز مجله صف, ش69, ص42. 3 ) كارنامه معلم شهيد رجايى و دانشمند شهيد باهنر, نشريه شماره 42 حزب جمهورى اسلامى ص52 و 53. 4 ) مصاحبه دكتر باهنر با حامد الگار مندرج در كتاب شهيد باهنر الگوى مقاومت, ص352 ـ 353. 5 ) كارنامه معلم شهيد رجايى و دانشمند شهيد باهنر, نشريه شماره 42 حزب جمهورى اسلامى ص54 و 55. 6 ) ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى به مناسبت سومين سالگرد شهادت رجايى و باهنر, ص3. 7 ) شهيد باهنر الگوى مقاومت, ص12 ـ ;13 انديشه هاى شهيد باهنر, ص8 ـ 9. 8 ) رجايى و باهنر دو بازوى پرتوان انقلاب, روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه سومين سالگرد شهادت رجايى و باهنر, ص4. 9 ) پرتوى از انديشه هاى شهيد باهنر, ص9 ـ 10. 10 ) زندگى نامه شهيد باهنر, روزنامه جمهورى اسلامى, پنج شنبه 8 شهريور 1363, ويژه نامه, ص15. 11 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه. 12 ) آن دو شهيد, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, ص4. 13 ) در حجره سالكان طريقت, همان مإخذ, ص21. 14 ) شهيد دكتر باهنر الگوى مقاومت, دفتر اول, ص53. 15 ) روزنامه جمهورى اسلامى, دوشنبه 7 شهريور 1362, ص5. 16 ) مواضع ما در ولايت و رهبرى, شهيد محمد جواد باهنر, ص79 ـ 80. 17 ) شهيد باهنر الگوى مقاومت, ص10 و 11 و نيز روزنامه جمهورى اسلامى, هفتم شهريور 1362, ص10. 18 ) آن دو شهيد, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, ص4. 19 ) مجله رشد معلم, سال تحصيلى 1362 ـ 1363, شماره اول, ص39. 20 ) همان مإخذ, شماره دوم, ص20. 21 ) باهنر الگوى مقاومت, ص90. 22 ) همان مإخذ, ص152. 23 ) باهنر و انقلاب فرهنگى, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, (آن دو شهيد) ص18. 24 ) پرتوى از انديشه هاى شهيد باهنر ص294. 25 ) شهيد باهنر الگوى مقاومت, ص267. 26 ) همان, ص20. 27 ) همان, ص287 ـ 288. 28 ) پرتوى از انديشه هاى شهيد باهنر ص212 ـ 213. 29 ) بايدها و نبايدهاى انقلاب, ص30 و 31. 30 ) يادنامه رجايى و باهنر, روزنامه جمهورى اسلامى, 7 شهريور 1362. 31 ) روزنامه جمهورى اسلامى, هشتم شهريور 1363. 32 ) اسلام براى نوجوانان, ص11.

/

كابوس طالبان و نظرى بر سياست ايران در قبال افغانستان


تحولات اخير افغانستان باعث شد على رغم درج دو مقاله در بهمن و اسفند 1375 در مجله پاسدار اسلام در زمينه بحران افغانستان, مجددا اين مسإله در ارتباط با سياست جمهورى اسلامى ايران در قبال افغانستان مورد توجه قرار گيرد.
نگارنده از نزديك با مسائل افغانستان آشنا بوده و در ارديبهشت ماه 1358 با هدف سامان دهى مبارزات اسلامى غرب افغانستان عليه ارتش اشغال گر شوروى, قصد عزيمت به آن جا را داشت كه به دليل ضرورت راه اندازى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى خراسان برنامه مزبور ناتمام ماند. از سويى ديگر, تعدادى از بازىگران اصلى صحنه افغانستان را از نزديك مى شناسد و نيز رفتار پاكستان نسبت به افغانستان را با حضور در آن كشور شاهد بوده است. و از همه مهم تر رشته كارش در دانشگاه مسائل ژئوپلتيك مى باشد و از حدود چهار يا پنج سال گذشته احتمال شكست سياست جمهورى اسلامى ايران را در قبال افغانستان پيش بينى نموده است, ولى تاكنون هيچ گاه از سوى مقامات ذىربط جمهورى اسلامى ايران مورد نظرخواهى قرار نگرفته است.
قبل از پرداختن به اصل سياست مزبور, بيان برخى ويژگى هاى ژئوپلتيكى و زمينه هاى مناسبات دو جانبه بين ايران و افغانستان ضرورى مى نمايد.

افغانستان چگونه كشورى است؟
1 ـ افغانستان از حيث طبيعى جزيى از فلات ايران محسوب مى شود, ولى متوسط ارتفاع در آن از متوسط ارتفاع در ايران بيش تر است و اين نكته از نظر نظامى اهميت دارد.
2 ـ افغانستان در گذرگاه ارتباطى آسياى مركزى به شبه قاره و جنوب آسيا واقع شده و اين نقش گذرگاهى را در طول تاريخ گذشته بين دو منطقه مزبور ايفا نموده است و به نظر مى رسد شرايط جديد فرصتى براى احيا و بازيابى اين نقش فراهم كرده است.
3 ـ تاريخ شبه قاره هند حاكى از آن است كه حدود نه سلسله بزرگ و حاكم بر دهلى, يا از درون افغانستان ريشه گرفته و يا با منشإ آسياى مركزى از فضاى افغانستان گذر كرده اند.
4 ـ افغانستان بين سه حوزه تمدنى و فرهنگى ايران, هند و آسياى مركزى قرار گرفته است و به لحاظ ساختار طبيعى بيش تر از فرهنگ ايرانى متإثر است.
5 ـ افغانستان از موقعيت برى برخوردار بوده و از دست رسى مستقيم به آب هاى آزاد جهان محروم است.
6 ـ افغانستان به دليل موقعيت ژئوپلتيكى خود بين دو قلمرو قدرت دريايى و قدرت برى, در يكى دو قرن اخير, موضوع رقابت قدرت هاى جهانى قرار گرفته است.
7 ـ برى بودن كشور و انزواى جغرافيايى آن باعث استمرار فرهنگ و الگوهاى سنتى شده و مبادله فرهنگى آن با حوزه هاى پيرامونى و تإثيرپذيرى از امواج تمدن جديد پايين بوده است و اين امر نيز به عقب افتادگى اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى جامعه افغان كمك نموده است.
8 ـ ساختار توپوگرافيك افغانستان كه از نوعى گسيختگى برخوردار است, باعث شكل گيرى خرده فرهنگ هاى بومى و متمايز از يكديگر شده است كه جملگى تحت عنوان نام كشور و ملت افغان به هم پيوند مى خورند.
9 ـ ساختمان پيچيده طبيعى افغانستان, الگوى جنگ هاى چريكى را توسعه داده و سخت جانى, مقاومت, روح نزاع طلبى و بى قرارى را در بخش عمده اى از ملت افغانستان پديدار نموده است.
10 ـ ملت افغانستان از الگوى تركيبى نسبتا متوازن و توإم با نوعى آرايش فضايى برخوردار است. در واقع ملت افغان منعكس كننده موزائيك اقوام است. پشتون ها با 38 درصد جمعيت كه اكثريت قومى هستند در جنوب و جنوب غرب; تاجيك ها با 25 درصد جمعيت در شمال و شمال شرق; ازبك ها با 6 درصد در شمال و هزاره ها با 19 درصد جمعيت در بخش مركزى قرار دارند كه سطح اتصال اقوام مختلف را نيز تشكيل مى دهند. از حيث دينى و مذهبى نيز حدود 84 درصد جمعيت آن را مسلمانان اهل سنت و 15 درصد را مسلمانان شيعه تشكيل مى دهد كه هر كدام در مناطق ويژه اى استقرار دارند.
11 ـ شاخص هاى توسعه اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى در ملت افغانستان حاكى از فقر و فلاكت و عقب ماندگى اين كشور است و اقتصاد ملى آن عمدتا بر زمين تكيه دارد (كشاورزى و دام پرورى).
12 ـ واحدهاى قومى ملت افغانستان به خارج از مرزهاى آن كشيده شده و تمام يا بخشى از كشورهاى همسايه را نيز پوشش مى دهند; مثلا كشورهاى پاكستان, ايران, تاجيكستان و تركمنستان هر كدام داراى بخشى از اقوام افغانى مى باشند.
13 ـ ساختار قدرت و نيروهاى سياسى در افغانستان تابعى از تركيبات فرهنگى, قومى و فضايى بوده و منعكس كننده آرمان سياسى موزائيك اقوام مى باشد. در واقع ساختار سياسى جامعه افغان از بعد قومى ـ فضايى برخوردار است و هر كدام داراى وابستگى هاى قوى, فرهنگى و سرزمينى خاص خود هستند; مثلا حزب اسلامى و طالبان خاستگاه پشتون داشته و جمعيت اسلامى خاستگاه تاجيكى و جنبش مسلمانان شمال خاستگاه ازبكى و حزب وحدت اسلامى خاستگاه هزاره اى دارند.
14 ـ قوم پشتون نسبت به ديگران از تجانس و استحكام درونى در ابعاد زمانى, قومى, فضايى و مذهبى برخوردار بوده و در ساختار قدرت افغانستان حضور بيش ترى داشته است, ولى تاجيك ها و هزاره ها داراى تمايز دينى, مذهبى و فضايى و نيز تجانس زبانى (فارسى) هستند.
15 ـ افغانستان پس از اشغال از سوى شوروى سابق به صورت كانون توليد و انتقال بحران به پيرامون خود درآمده است و امواج آوارگى, قاچاق مواد مخدر و ناهنجارىهاى اجتماعى را به كشورهاى همسايه صادر كرده است و هم چنان از اين پتانسيل برخوردار است.
16 ـ نيروهاى سياسى صحنه كنونى افغانستان, كمتر به منافع ملى و حقوق و مصالح مردم انديشيده و روح قدرت طلبى و ناپايدارى سياسى نظير هم گرايى و واگرايى, ائتلاف و جدايى از ويژگى هاى رفتارى آن ها محسوب مى شود و ملت مظلوم افغانستان, از اين جهت آسيب ها و آزارهاى فراوانى را تحمل نموده است.
17 ـ بحران افغانستان در اثر تركيب دو الگوى رفتارى رقابت داخلى و خارجى بسيار پيچيده شده است; يعنى الگوى رقابت بين نيروهاى سياسى درون كشورى, و الگوى رقابت قدرت هاى جهانى و منطقه اى كه با هم ديگر پيوند خورده و پيچيدگى بحران را افزايش مى دهند.

زمينه هاى مناسبات ايران و افغانستان كدامند؟
عوامل و زمينه هاى زير باعث شكل گيرى گونه هاى خاصى از نگرش ها و روابط متقابل دو كشور نسبت به يك ديگر مى شوند:
18 ) اشتراك طبيعى و فرهنگى و تعلق دو مجموعه به فلات ايران و فرهنگ ايرانى و اسلامى با شاخص هايى چون زبان فارسى, آداب و رسوم, مذهب و جز اين ها.
19 ) موقعيت برى افغانستان و نياز آن به فضاى ايران جهت ارتباط با دنياى خارج.
20 ) منابع آب برون كشورى ايران كه منحصرا از افغانستان سرچشمه مى گيرند; شامل رودخانه هاى هيرمند در سيستان و هريرود در نوار مرزى خراسان.
21 ) نيازهاى متقابل اقتصادى در بعد كشاورزى, فرآورده هاى دامى, صنعت, تجارت, حمل و نقل, معدن, خدمات فنى و تكنولوژيكى.
22 ) امنيت ملى, به لحاظ همسايگى دو كشور و برخوردارى از 850 كيلومتر مرز مشترك كه همكارى و تشريك مساعى آن ها را طلب مى كند.
23 ) احساس تهديد ايران از كاربرى افغانستان توسط رقباى منطقه اى و جهانى, و آسيب پذيرى منافع ملى آن; به عنوان مثال فعال شدن محور ارتباطى آسياى مركزى ـ اقيانوس هند, يا محور كراچى ـ قندهار ـ مرو و غير آن, باعث كاهش كارآمدى محور ايران به آسياى ميانه مى گردد, و در اين رابطه تعارض منافع بين پاكستان و ايران بر سر ارتباط با آسياى مركزى پديد مىآيد. علاوه بر آن, ايران ناچار است از كاربرى افغانستان توسط امريكا در چارچوب استراتژى محاصره فيزيكى و گازانبرى ايران, نگران باشد.
24 ) نگرانى ايران ناشى از انتشار برخى پديده هاى صادره از افغانستان به داخل مرزهاى آن, نظير آوارگى, مهاجران, مواد مخدر, ارتباطات اجتماعى, تخريب مراتع و جز اين ها.

سياست ايران در قبال افغانستان
سياست ايران در قبال افغانستان, پس از پيروزى انقلاب اسلامى متناسب با مقتضيات زمان دچار تحول شده است, از آغاز تا فروپاشى حكومت هاى طرف دار شوروى و خروج نيروهاى اشغال گر از افغانستان, سياست ايران بر پايه حمايت از مجاهدين مسلمان افغانستان قرار داشت و در دوره انتقال قدرت, از سياست تإييد و حمايت از ائتلاف همه گروه هاى مبارز افغانى پيروى نمود, ولى با استقرار دولت ربانى و توسعه كشمكش, نزاع و رقابت و همگرايى و واگرايى هاى ناپايدار بين نيروها و گروه هاى سياسى افغان, سياست ايران جهت دار شد و متوجه حمايت از دولت ربانى گرديد كه منعكس كننده كليت جامعه افغان نبود, بلكه متعلق به بخشى از جامعه افغان; يعنى تاجيك ها كه در رده دوم تركيب ملت قرار داشتند, بود. اين سياست, ايران را به عنوان يك ميانجى بى طرف و مورد اعتماد تمام يا اكثريت گروه هاى افغانى, از دور خارج كرد. سياست ايران در اين دوره (دوره سوم) فاقد منطق ژئوپلتيكى بود در حالى كه ساختار ملت و تركيب نيروهاى سياسى افغانستان بر اتخاذ يك استراتژى ژئوپلتيكى از سوى ايران در قبال افغانستان را تإكيد داشت و نوعى بى طرفى در رفتار ايران نسبت به گروه هاى سياسى فعال در صحنه سياسى افغانستان را طلب مى كرد. موضع عملى ايران, در حمايت جدى از دولت صنفى شده ربانى و به دنبال آن قرار دادن برخى گروه هاى سياسى در مقابل خود از يك سو, و موضع ادعايى ايران در خصوص رد روش نظامى در حل بحران افغانستان و مذاكره سياسى بين گروه ها از سويى ديگر, باعث گرديد كه ايران كارآيى خود را در مواجهه با بحران افغانستان از دست بدهد.
حتى سياست ايران قادر نبود, بين دو نيروى سياسى هزاره اى و تاجيكى كه از تجانس فرهنگى بيش ترى در رابطه با ايران نسبت به ساير گروه ها برخوردار بود و مجموعا وزن ژئوپلتيكى برترى را در صحنه سياسى افغانستان داشت, همآهنگى بينشى و رفتارى ايجاد نمايد.
به نظر مى رسد ضعف بينش ژئوپلتيكى در معماران سياست ايران نسبت به افغانستان, عامل موثرى در گزينش سياست اتخاذ شده بود و همين امر باعث گرديد كه استراتژى ژئوپلتيكى در سياست خارجى ايران نسبت به افغانستان مغفول بماند.
اشكال ديگر در موضع ايران نسبت به افغانستان, نداشتن طرحى روشن و علمى در خصوص حل بحران افغانستان بود, و ايران هميشه به راه حل سياسى از طريق ائتلاف گروه هاى افغانى مى انديشيد, در حالى كه ماهيت بحران افغانستان ژئوپلتيكى بود, نه سياسى صرف, و كنش سياسى در افغانستان سرشتى فضايى و قومى پيدا كرده بود و لزوما راه حل بحران آن, جغرافيايى بود, نه سياسى. اين اشتباه را متإسفانه اكثر دولت هايى كه در امور افغانستان خود را دخيل مى دانند و حتى سازمان ملل متحد مرتكب مى شود.
موضع سياسى تلاش براى ايجاد ائتلاف و تقسيم قدرت بين گروه هاى سياسى افغان, به نتيجه اى نمى رسد, جز اين كه بحران را در افغانستان ماندگار مى نمايد و علاوه بر تهديد كشورهاى همسايه, و ضربه سنگين و جبران ناپذيرى بر حيات ملت مظلوم افغانستان وارد مى كند, زيرا فرض اين كه يك گروه سياسى با توجه به سرشت قومى, فضايى بتواند قدرت يك پارچه را در افغانستان به دست گرفته و آرمان سياسى مطلوب و پيونددهنده ملت افغان را ارائه دهد بعيد به نظر مى رسد. هر چند اين امكان وجود دارد كه براى كوتاه مدت گروهى بر گروهى يا مناطقى از افغانستان چيره شود, ولى تداوم سلطه و چيرگى بسيار مشكل خواهد بود و نيروى سياسى مغلوب يا جديد, فرايند كشمكش را دامن خواهد زد و جريان پس روى يا پيش روى گروه ها در فضاى جغرافيايى افغانستان ادامه خواهد يافت و دود آن به چشم مردم بى پناه افغانستان خواهد رفت.
بنابر اين توصيه مى شود كه بازيگران منطقه اى و بين المللى در عرصه بحران افغانستان, از منافع مفروض ولى دست نيافتنى خود چشم پوشى كنند و راه حل جغرافيايى را برگزينند و سيستم حكومتى فدرال و يا شبه آن را براى اين كشور تجويز نمايند تا بدين وسيله هم سرشت كنش سياسى در افغانستان لحاظ شود و هم تماميت ارضى افغانستان حفظ شود, و از گسترش بحران به كشورهاى همسايه پرهيز گردد و هم در پناه تفاهم, امنيت و منافع ملى خود را حفظ كنند و هم ملت افغانستان نيز روزهاى خوش و اكرامى را تجربه نمايد.
اشكال ديگر در رفتار ايران نسبت به افغانستان, عدم درك اهميت مسإله و بحران خزنده شرق ايران بود. سطح نه چندان بالاى ايران براى ورود و پرداختن به بحران مزبور حاكى از اين امر است. شواهد اين امر را در موارد زير مى توان جست و جو نمود:
1ـ فقدان مطالعات علمى و آكادميك و نهاد مسئول براى اين كار. (جالب است كه نگارنده در سال 1369 به هنگام يك فرصت مطالعاتى در موسسه مطالعات استراتژيك پاكستان در شهر اسلامآباد, شاهد وجود تلاش ويژه مطالعات افغانستان و ادبيات نسبتا غنى درباره آن در موسسه مزبور بود.)
2ـ پراكندگى و عدم انسجام نهادهاى عمل كننده ايرانى در امور افغانستان و فقدان يك مديريت برتر جهت انجام هماهنگى هاى لازم.
3ـ پايين بودن سطح نيروهاى عمل كننده ايرانى در امور افغانستان در بخش هاى مختلف.
4ـ بى خبرى وزارت امور خارجه و دستگاه هاى ذىربط از شكل گيرى پديده طالبان و در نتيجه دستپاچگى مسئولان در اتخاذ مواضع مناسب. (جالب است كه هم زمان با شكل گيرى پديده طالبان و اعلام موجوديت و گسترش آن در جنوب غرب افغانستان, مهم ترين نمايندگى سياسى مرتبط از ج.ا. ايران; يعنى پيشاور, دچار سوء مديريت و نزاع درون سازمانى بود! و سفارت و ساير نمايندگى هاى سياسى ذىربط در پاكستان نيز فاقد توانايى هاى تخصصى و كارشناسى در اين زمينه بودند.)
بيان نكات فوق نه از آن جهت است كه تمام عوامل موثر در توسعه بحران افغانستان و برنده شدن طالبان, به گردن سياست ايران نسبت به افغانستان گذاشته شود, زيرا عوامل ديگر نيز در اين رابطه قابل ذكرند كه برخى در داخل جامعه افغان قرار دارد و برخى به طرز رفتار پاكستان و ساير دولت هاى منطقه اى و فرامنطقه اى و حتى جهانى درباره افغانستان مربوط مى شود.
بنابراين, تحليلى جامع خواهد بود كه به صورت كامل و نظام يافته به آن بنگرد, ولى از آن جايى كه ناديده گرفتن تحليل و ارزيابى طرز عمل ايران نسبت به افغانستان كار درستى نيست و ممكن است به تكرار خطاهاى گذشته منجر گردد كه لطمات جبران ناپذيرى بر امنيت و منافع ملى و موجوديت انقلاب اسلامى وارد كند, لازم است سياست ايران بدون تعارف مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد تا شايد معماران كنش سياسى ايران نسبت به بيرون مرزها دقت و تإمل بيش ترى به خرج دهند, چرا كه وضعيت ژئوپلتيكى حاكم بر جهان و منطقه و پيرامون ايران نگرانى هاى امنيتى را سبب شده است و ممكن است بى دقتى در آن تجربه تلخ ديگرى را به دنبال داشته باشد كه جبران آن امكان پذير نباشد.
پاورقي ها:

/

زينب ، الگوى پرستاران


اشاره
به مناسبت روز پرستار, زاد روز ولادت حضرت زينب ـ سلام الله عليها ـ پنجم جمادى الاولى كه امسال مصادف با ششم شهريور است, بر آن شديم كه از زينب(س) دختر ارجمند على عليه السلام و زهرا ـ سلام الله عليها ـ سخن بگوييم, و به عبارت بهتر قطره اى از درياى عظيـم معنــويت و كمــال ايـن بانــوى ارزشمنـــد اسـلام را بـرداريـم و آن را نـشـان دهيــم.
سخن را با اين گفتار پيامبر ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ آغاز مى كنم كه در ارزش پرستارى از بيمار فرمود: ((من قام على مريض يوما و ليله بعثه الله مع ابراهيم خليل الرحمن, فجاز على الصراط كالبرق اللامع;(1) كسى كه يك شبانه روز بر بالين بيمار باشد و از او پرستارى كند خداوند در قيامت او را با ابراهيم(ع), خليل خدا, محشور گرداند, و بر روى پل صراط همانند برق درخشنده بگذرد.))

زينب(س) بانويى نمونه
انسان كامل از ديدگاه اسلام, داراى ابعاد مختلف و صفات متضاد است; يعنى در عين آن كه قاطع و پرصلابت است, پراحساس و انعطاف پذير است, در عين آن كه صاعقه اى شرربار, بر خرمن هستى ستم گران است, قلبش براى مستضعفان و بى نوايان مى تپد و در عين سربلندى, سرافرازى و عزت, در برابر مومنان متواضع و فروتن است, و در كنار آن ها چونان يكى از آنان مى نشيند, و همدم و هم نوا مى شود.
زينب(س) دختر برومند اميرمومنان على(ع) اين گونه بود, در عين آن كه در روز يازدهم محرم سال 61 هجرى قمرى در كنار پيكرهاى پاره پاره شهيدان كربلا, عزيزان بهتر از جانش, با تمام وجود گريه مى كرد و اشك مى ريخت, در كنار پيكر به خون تپيده برادرش حسين(ع) با صلابت گفت: ((اللهم تقبل منا هذا قليل القربان;(2) خدايا اين اندك قربانى را از ما بپذير.)) اين سخن در مقابل دشمن, بسيار پرصلابت بود, ولى نسبت به خدا كمال فروتنى بود, از اين رو كه گرچه حسين(ع) بسيار بزرگ بود و قربان شدن او در راه خدا از جهت عظمت در همه تاريخ نظير نداشت, ولى در برابر عظمت بى كران خدا, كوچك بود, و اوج عرفان و معرفت زينب(س) اقتضا مى كرد كه در پيشگاه خداوند بزرگ اين گونه باخشوع سخن بگويد.
خطبه هاى زينب كبرى(س) در كوفه و شام در مجلس ابن زياد, و در مجلس شاهانه طاغوت شام, يزيد, نيز بيان گر قهرمانى و دلاورى زينب(س) در همه عرصه ها و صحنه ها است, او هم چون مادرش زهرا(س) در عين حجب و حيا, آتش فشانى بر تار و پود طاغوتيان بود. بشير بن خزيم اسدى كه هنگام خطبه خواندن حضرت زينب(س) در كوفه حضور داشت مى گويد: ((لم ار والله حفره قط انطق منها;(3) سوگند به خدا بانويى را كه به طور كامل حريم حيا و عفاف را رعايت كند, هم چون زينب(س) نديده بودم كه با كمال قاطعيت و شيوايى در ميان جمعيت بسيار سخن بگويد.))
بانويى كه وقتى با جمعى اسير و گرسنه وارد كوفه مى شود, با اين كه او و همراهانش گرسنه اند, مى بيند بعضى از مردم كوفه به عنوان دل سوزى, نان و خرما براى اسيران آوردند, او كه به احكام الهى متعبد است آن غذاها را از دست و دهان بچه هاى اسير مى گيرد و به سوى كوفيان مى افكند و فرياد مى زند: ((ان الصدقه علينا حرام;(4) همانا صدقه بر ما (بنى هاشم و سادات) حرام است.)) و با اين بيان از تحقيرى كه حتى از ناحيه دوست ناآگاه بر بازماندگان شهيدان روا مى شد جلوگيرى مى نمايد.
اين امور نشان دهنده آن است كه زينب(س) بانويى سخت كوش, قاطع, پايا و پويا و پرصلابت در همه ابعاد كمالات انسانى بود. نتيجه اين كه او با اين كه كانون جوشان عاطفه و محبت و تحمل بود, كه هر پرستار بايد بهره اى از اين خصلت را دارا باشد, كانون خشم, صلابت و قاطعيت بود, كه هر شخص مبارز و مجاهدى, بايد با چنين كانونى رابطه تنگاتنگ برقرار سازد.
زينب(س) همانند پدرش و مادرش على و زهرا ـ عليهماالسلام ـ جامع صفات اضداد بود, اين همان مطلب است كه صدر المتإلهين مى گويد: ((لولا التضاد ماصح دوام الفيض عن المبدء الجواد;(5) اگر تضاد نمى بود, ادامه فيض از خداى بخشنده فيض صورت نمى گرفت.))
و به گفته مولانا در كتاب مثنوى:
رنج گنج آمد كه رحمت ها در او است
مغز تازه شد چو بخراشيد پوست
اى برادر موضع تاريك و سرد
صبر كردن بر غم و سستى و درد
چشمه حيوان و جام مستى است
كان بلندىها همه در پستى است
آن بهاران مضمر است اندر خزان
در بهار است آن خزان مگريز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
مى طلب در مرگ خود عمر دراز(6)
بنابراين, انسان هاى دلير, شجاع, قهرمان ميدان هاى جنگ و ستيز, مى توانند پرستار نيز باشند, و داراى كانونى از محبت و عاطفه كه راز و رمز پرستارى نيك است, گردند.

پرستارى و پاسدارى زينب (س)
زينب(س) در طول زندگى درخشان 65 سال خود در موارد گوناگون به كار مقدس پرستارى پرداخت, گاه پرستار مادر, گاه پدرش على(ع) و برادرش امام حسن(ع) بود, و از فرزندان كوچك امام حسن(ع) پرستارى مى كرد, پرستارى زينب(س) تنها در جنبه هاى مادى زندگى خلاصه نمى شد, بلكه او به عنوان يك مربى با تجربه و معلم آگاه به تربيت و پرورش روح و روان كودكان بى سرپرست مى پرداخت و به راستى در اين راستا نمونه بى بديل بود, چرا كه چنين كارى همان كار اصلى پيامبران و اولياى خدا است, و هدف از كتاب هاى آسمانى و قرآن است كه همان انسان سازى, و تربيت انسان هاى توانا و فرزانه باشد. زينب(س) در عين آن كه پاسدار رهبر و حجت خدا, و آرمان هاى او بود, پرستار نونهالانى بود كه اميد آينده اسلام بودند, و با نگهدارى و نگهبانى از آن ها, هم به رشد و ارشاد آن ها مى پرداخت و هم روحيه آن ها را تقويت مى كرد, و هم تا آخرين توان خود, آن ها را از گزند دشمن و حوادث تلخ حفظ و مراقبت مى نمود, در اين جا به عنوان نمونه نظر شما را به چند فراز از پاسدارى و پرستارى زينب(س) در ماجراى كربلا و اسارت, جلب مى كنيم:
1ـ زينب(س) پس از شهادت امام حسين(ع) و قبل از آن, از امام سجاد(ع) كه در آن روزها بيمار بود, پرستارى مى كرد, پاسدارى و پرستارى زينب(س) به حدى رسيد كه به دستور دشمن همه خيمه هاى خاندان رسالت را به آتش كشيدند. و اهل خيام به بيابان ها فرار كردند, ولى زينب(س) در خيمه امام سجاد(ع) ماند, با تلاش هاى خستگى ناپذير خود آتش آن خيمه را خاموش كرد, و از حجت خدا نگهبانى نمود, يكى از سربازان دشمن سراسيمه نزد زينب(س) آمد و با احساسات گفت: ((چرا فرار نمى كنى؟ مگر شعله هاى آتش را نمى بينى؟)) زينب به او فرمود: ((ما درميان اين خيمه شخص بيمارى داريم كه بسترى است و توان نشستن و برخاستن ندارد, چگونه او را تنها بگذارم با اين كه آتش از هر سو شعله مى كشد.))(7)
2ـ زينب(س) هنگام اسارت و در كوفه بيش ترين همتش در دو كار خلاصه مى شد, نخست اين كه از بازماندگان شهيدان پرستارى كند, دوم اين كه پيام شهيدان را با بهترين بيان به گوش مردم برساند. از اين رو, هنگامى كه سر بريده برادرش حسين(ع) را ديد, درد دل خود را آشكار نمود و در ضمن اشعارى, چند بار از يتيمان و سرپرستى آن ها سخن به ميان آورد, در يكى از آن اشعار چنين گفت:
((يا اخى لو ترى عليا لدى الاسر
مع اليتم لايطيق جوابا;
اى برادر! كاش على (امام سجاد) را همراه كودكان يتيم هنگام اسارت مى ديدى كه توان سخن گفتن نداشت.))
و در شعر ديگر مى گويد:
((ما اذل اليتيم حين ينادى
بابيه و لايراه مجيبا;(8)
چقدر پريشان و افسرده است يتيمى كه پدرش را بخواند, و جوابى از پدر نشنود.))
در اين فرازها مى بينيم زينب(س) همواره در فكر سرپرستى و پرستارى كودكان است, مبادا به آن ها آسيب برسد.
3ـ ابن زياد در كوفه دستور داد تا زينب(س) و همراهانش را در كنار مسجد كوفه در محلى كه هم چون زندان بود, بازداشت كنند, زينب(س) ديد آن بازداشتگاه به گونه اى است كه رفت و آمد مردم در آن جا آزاد است, و در اين ميان بازماندگان شهدا مورد شماتت, اهانت و تحقير قرار مى گيرند, و همين ضربه سختى بر روح و روان آن ها وارد مى سازد, بسيار نگران شد, چرا كه او تنها پرستار جنبه هاى مادى آن ها نبود, بلكه مى كوشيد روح سرافراز آن ها نيز آسيب نبيند, به پيش آمد و با صراحت چنين اعلام كرد:
((لا يدخلن عربيه الا ام ولد إو مملوكه, فانهن سبين كما سبينا;(9) هيچ زن از نژاد عرب حق ملاقات با ما را ندارد, جز كنيزان كه آن ها نيز مانند ما اسيرى ديده اند.))
آرى زينب(س) با آن درايت و بلند نظرى نگذاشت به شخصيت آنان كه زير پوشش پرستارىاش بودند, ضربه اى وارد آيد, كه اين كار از نظر روان شناسى, از اهميت به سزايى در حفظ روحيه زيردستان برخوردار است.
4ـ يكى از برنامه هاى مهم پرستارى, روحيه دادن به بيماران و شكست خوردگان است, حضرت زينب(س) به اين امر مهم بسيار توجه عميق داشت, در مجلس ابن زياد در كوفه, ابن زياد با گستاخى و بى ادبى در حضور بازماندگان شهيدان به زينب(س) گفت: ((حمد و سپاس خداوندى را كه شما را رسوا كرد و دروغ شما را آشكار نمود.)) اگر اين سخن گستاخانه بى جواب مى ماند, به روحيه بازماندگان شهيدان آسيب مى رسيد و اثر منفى مى گذاشت, ولى زينب(س) با كمال قاطعيت در پاسخ او فرمود: ((انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا; فقط شخص فاسق رسوا مى شود, و بدكار دروغ مى گويد و او ديگرى است, نه ما.))
ابن زياد گفت: ((ديدى خدا با برادرت و خاندانت چه كرد؟))
زينب(س) در پاسخ فرمود: ((ما رإيت الا جميلا…;(10) جز خوبى و زيبايى چيزى نديدم. آن ها افرادى بودند كه خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت, از اين رو داوطلبانه به سوى خوابگاه هاى خود شتافتند, به زودى خداوند بين آنان و تو را جمع كند تا تو را به محاكمه بكشانند, اكنون بنگر در آن محاكمه چه كسى پيروز, و چه كسى مغلوب و درمانده است؟))
اين پاسخ هاى زينب(س) هم دفاع و پاسدارى از حريم اهداف شهيدان بود, و هم از آسيب رسانى معنوى دشمن به بازماندگان شهيدان جلوگيرى مى كرد, و هم روحيه اسيران را بالا مى برد. به اين ترتيب زينب(س) در ظاهر و باطن از يتيمان و شكست خوردگان ظاهرى, پرستارى مى كرد, و به راستى كه بار سنگين مسئوليت پرستارى را به طور شايسته به پايان رسانيد, و وجود آنان را وسيله خوبى براى افشاگرى و رسواسازى دشمن قرار داد.

O 5ـ در مجلس شاهانه يزيد نيز كه در پايتخت او دمشق برقرار بود, زينب(س) به نحو احسن سرپرستى و پرستارى خود را به پايان رسانيد, گرچه ايراد خطبه غراى آن حضرت علل مختلف داشت, ولى مهم ترين انگيزه آن كه جرقه آن را زد و موجب جوش و خروش زينب گرديد, اين بود كه مردى گستاخ در حالى كه اشاره به فاطمه دختر امام حسين(ع) مى كرد, به يزيد گفت: ((اين دختر را به عنوان كنيز به من ببخش.)) فاطمه از اين سخن لرزيد و دامن زينب(س) را گرفت. زينب(س) در اين جا با شديدترين برخورد, بر مرد شامى فرياد كشيد و فرمود: ((سوگند به خدا دروغ گفتى و خود را پست كردى, نه تو چنين حقى دارى و نه يزيد.))
يزيد به زينب(س) تندى كرد و گفت: تو دروغ مى گويى, اين كار در دست من است, اگر بخواهم مى توانم آن را انجام دهم, اين گفت وگو با شدت ادامه يافت و به خطبه حضرت زينب(س) منجر شد.(11) خطبه اى كه آن چنان كوبنده يزيد و يزيديان بود, و آن چنان نورانى بود كه سراسر مجلس را در قبضه حضرت زينب(س) قرار داد. و به گونه اى مجلس شاهانه يزيد را دگرگون كرد كه يزيد نتوانست از سخن زينب(س) جلوگيرى كند. يزيد و همه حاضران فهميدند كه چنين اقتدار و قهاريت از مردم عادى ساخته نيست, بلكه از ويژگى هاى اولياى الهى خواهد بود.
فرازى از گفتار زينب, در اعتراض به هتك حرمت به ساحت مقدس اسيران آل محمد(ص) بود, خطاب به يزيد فرمود: ((امن العدل يابن الطلقإ تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله سبايا قد هتكت ستورهن و ابديت وجوههن…;(12) اى پسر كسانى كه جدمان آن ها را (در فتح مكه اسير كرد و سپس آزاد نمود), آيا عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پشت پرده بنشانى, و دختران رسول خدا(ص) را به اين سو و آن سو بكشانى, پرده آنن را بدرى, و روى آنان را بگشايى, تا دشمنان آنان را از شهرى به شهرى ببرند, و بومى و غريب چشم به آن ها دوزند, نزديك و دور, شريف و پست, چهره آنان را بنگرند؟!))
آرى زينب(س) همان گونه كه در آخرين وداع با امام حسين(ع) در روز عاشورا به امام قول داده بود و عرض كرده بود: يابن امى طب نفسا و قر عينا, فانك تجدنى كما تحب و ترضى;(13) اى پسر مادرم! خاطرت آرام و چشمت روشن باد, مرا آن گونه يابى كه دوست دارى و خشنود هستى.))
با پاسدارى و پرستارى شجاعانه و ايثارگرانه خود, به قول خود با بهترين روش عمل كرد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) علامه مجلسى, بحار, ج81, ص225. 2 ) محقق بيرجندى, كبريت الاحمر, چاپ اسلاميه, ص118 و 119. 3 ) ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج2, ص109. 4 ) علامه مجلسى, بحار, ج45, ص134. 5 ) ملا صدرا, اسفار, ج3, ص117. 6 ) مولانا جلال الدين, ديوان مثنوى به خط ميرخانى, ص161, (دفتر دوم) 7 ) محدث حايرى, معالى السبطين, ج2, ص88, حجه الاسلام ذبيح الله محلاتى, رياحين الشريعه, ج3, ص106. 8 ) علامه مجلسى, بحار, ج45, ص115. 9 ) محقق جزائرى, الخصائص الزينبيه, ص288. 10 ) امين الاسلام طبرسى, اعلام الورى, ص247. 11 ) همان, ص249. 12 ) علامه مجلسى, بحار, ج45, ص133. 13 ) محدث حائرى, معالى السبطين, ج2, ص26.

/

حمله و ضد حمله فرهنگى غرب


حمله استكبار جهانى به سركردگى شيطان بزرگ بر فرهنگ اسلام و كيان مسلمين, واقعيتى است كه از گفتار و نوشتار فراتر رفته و به صورت يك جنگ تمام عيار رخ نموده است. اين صفآرايى و هجوم, هرچند ريشه هاى عميق تاريخى دارد و كينه ارتجاع مسيحيت و يهوديت غرب نسبت به مسلمانان پيشينه اى است ـ كه به صدها سال قبل و قرون وسطاى مسيحى باز مى گردد ـ اما به دليل ظهور مجدد اسلام كفرستيز و ستم سوز در صحنه بين الملل پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران, و به مخاطره افتادن جدى منافع نامشروع امپرياليسم و صهيونيسم, حادتر از گذشته در فضاى تبليغى و فرهنگى و… چهره نموده و هر روز بعد تازه ترى مى گيرد تا بدان جا كه جداى از فعاليت هاى آشكار و پنهان و مستقيم و غير مستقيم امپرياليسم امريكا و متحدانش در اين مصاف, شيطان بزرگ بودجه ويژه اى را براى اخلالگرى و براندازى نظام و تهديد ارزش هاى اسلامى تخصيص داده و بدين منظور كانال راديويى مخصوصى را دائر كرده است تا به عمليات تخريبى و جنگ تبليغى خود بر ضد ايران اسلامى ادامه دهد.
و به طور خلاصه استراتژى دشمنان ما امروز, در تهاجم فرهنگى با ساز و برگ سازمان يافته اى, به منظور دگرگون سازى ارزش هاى اسلامى تبلور يافته است. ديويد كمپ يكى از مإموران سيا و رابط اين سازمان با برخى گروه هاى ضد انقلاب مى گويد: ((مهم ترين حركت در جهت براندازى جمهورى اسلامى تغيير فرهنگ جامعه فعلى ايران است و ما مصمم بر اين هستيم)).

چرا موضع انفعالى ؟
حال سخن اين است كه اگر واقعا حمله دشمن جدى است, چرا ما موضع انفعالى بگيريم و به انتظار حملات ديگرى باشيم تا آن گاه به مقابله بپردازيم؟ در جنگ بايد تهاجمى عمل كرد, نبرد انفعالى بازنده است. آن گاه كه دشمن چنگ و دندان نشان مى دهد و صريحا اعلام خصومت مى كند و با تبليغات زهراگين و تحريف واقعيات و تهمت و افترا و مسخ حقايق و نشر اكاذيب و ترويج فساد و ابتذال و اجيرسازى عناصر ضدانقلاب و فراريان در قالب فرهنگى و غير فرهنگى و رسانه اى و مطبوعاتى خارجى و بعضا داخلى و هزار افسون و نيرنگ ديگرى به ميدان آمده است, ما كه آن همه واقعيت هاى عينى و ملموس از جنايت ها و انحراف ها را در گذشته و حال از دشمن سراغ داريم و مى توانيم بدان وسيله بر جبهه كفر و استكبار حمله بريم, چرا از آن بهره نگيريم؟ سوژه هاى رسوايى غرب, به ويژه شيطان بزرگ آن قدر زياد است كه به كند و كاو زيادى هم نياز ندارد و كافى است پاره اى اسناد و آمار اخبار و گزارش ها را از زبان خودشان بگيريم و از اين سوژه ها سلاح تبليغى فراهم آوريم و بر فرهنگ غربى و شيطنت ها و خيانت هاى سردمدارانش كه بخش عمده آن در خط مشى نظام امريكايى تجسم يافته است, بتازيم و براى نسل ها روشن كنيم كه غرب با سلاح تكنولوژى و جنگ روانى مى خواهد ديگر كشورها و ملت ها و مسلمانان و استكبار ستيزان و آزادىخواهان را تحقير كند, و در صحنه جهانى متهم سازد و خود را از همه عيب ها, كاستى ها و ضد ارزش ها مبرا جلوه دهد!! و ابتذال اخلاقى خود را بر ما تحميل نمايد و با روحيه تفرعن و سلطه جويى كه خصلت نژاد غربى است بر ديگران بتازد, در حالى كه نقاط ضعف و عقب ماندگى غربى ها در عالم انسانيت و اخلاق و ادب و فرهنگ و خيانت هايشان بر ملل محروم, از جمله مسلمانان جهان بدون مبالغه و اغراق مبرهن است و امروزه نيز همان اخلاق و توحش قرون وسطايى را به شيوه نوين باز مى گويد كه اين بار در سايه تكنولوژى و تفوق در دانش تجربى و علوم ارتباطى ظهور نموده است. بايد پذيرفت آن چه به عنوان فرهنگ و تمدن غربى از آن ياد مى شود, در بعد انسانى سرابى بيش نيست و تشنه كامان را سيراب نمى كند.

غرور غرب را بايد شكست!
افشاى چهره غرب و باز كردن مشت تمدن و فرهنگ غربى و بيدار ساختن نسل هاى امروزى, به ويژه مسلمانان جهان, يك تكليف است بر دانشمندان, محققان, صاحبان قلم و بيان و رهبران دل سوز و آنان كه به هر نوع بتوانند در اين ضد حمله, سلاح تبليغى به دست گيرند وبه جبهه مصاف آيند.
حقيقت اين است كه ما در اين ميدان كوتاه آمده و انفعالى عمل كرده ايم و از اطلاعات و امكانات و اسناد و اخبار و فضاى تبليغى و سوژه هايى كه مى توانسته ايم بهره بگيريم, استفاده نكرده ايم. شرق اسلامى زخم هاى كهن و عميقى را از تيغ زهراگين غرب بر پيكر دارد و تاريخ تهاجم هاى غربى ها را در گذشته تاريخ ما هم چون قتل عام اندلس و جنگ هاى صليبى ها و آتش زدن كتابخانه ها و نابودسازى ميراث فرهنگى اسلام در عمليات تبشيرى و تنصيرى و اهانت هايى كه گروهى از شرق شناسان و رهبران مسيحى و يهودى نسبت به مقدسات اسلام داشته اند و امروزه نيز از اين نظريه ارتجاعى حمايت مى كنند و نفرت شرق اسلامى را از غرب تعميق مى بخشند, مورخان منصف اروپايى نيز اين را قبول دارند.
دكتر گوستاولوبون مستشرق مسيحى فرانسوى, در كتاب تاريخ تمدن عرب و اسلام مى گويد: ((رفتار شرمآور ما به مشرقى ها اين حق كامل را مى دهد كه نسبت به ما اظهار تنفر كنند)).(1)
علاوه بر آن جناياتى كه هم اكنون در صحنه هاى مختلف فرهنگى, سياسى, اقتصادى و نظامى, نسبت به مسلمانان و محرومان جهان در حال شكل گيرى و جريان است كه بر هيچ فرد آگاهى پوشيده نيست. بر اين ها بايد افزود انحطاط اخلاقى و انسانى و اعتقادى غربى و منجلاب فسادى را كه هم اكنون غربى ها در آن غوطه ورند و آن را به كشورهاى ديگر صادر مى كنند, اين ها نبايد زير زرق و برق تكنولوژى و دانش تجربى و بوق هاى تبليغاتى و بزرگ نمايى هاى غرب, بر غرب باوران و غير آن ها پنهان بماند.
به طور خلاصه, اعتقاد ما اين است كه هيولاى تمدن غربى و ابهت سلطه جويى اش بايد شكسته شود و تنفر از اين گونه اعمال منفى غرب تعميق گردد و به صورت يك فرهنگ درآيد تا بتوانيم به عقده حقارت چندين صد ساله خويش پايان دهيم.

مبارزه با غوغا سالارى غرب
غربى ها ساليان دراز كوشيده اند با استعمار امت مسلمان و تحقير آن ها, سيطره خود را در زمينه هاى سياسى, اقتصادى و نظامى بگسترانند و نقطه آغازش همان هجمه فرهنگى بوده است و امروزه امريكا كه ادعاى ژاندارمى جهان را دارد و خواب و خيال سردمدارى نظم نوين جهان را در سر مى پرورد, با اين دكترين عمل مى كند. در حالى كه اگر به عمق مسائل غرب, به ويژه امريكا بنگريم, خواهيم ديد نظام هاى استكبارى اينك در برابر تجلى پرصلابت اسلام آن چنان زبون و بى چاره شده اند كه قابل تصور هم نبوده است و اين خود نويد دلگرم كننده اى است براى ملت هاى تحقير شده و در بند كه از هياهو و غوغاسالارى تبليغاتى اين رژيم ها نهراسند. حضرت امام خمينى ـ سلام الله عليه ـ بنيان گذار نهضت مقدس اسلامى و پرچم دار بيدارى مسلمانان در عصر حاضر كه اسطوره شكست ناپذيرى ابرقدرت ها را براى هميشه پوچ و بى ارزش ساخت در وصيت نامه سياسى ـ الهى خود اين حقيقت را براى نسل ها مورد تإكيد قرار دادند تا آيندگان نيز از اين ببر كاغذى بيم ناك نباشند و خود را در برابر مستكبران حقير نسازند كه: ((ان كيد الشيطان كان ضعيفا)). ايشان فرمودند:
((كدام افتخار بالاتر و والاتر از اين كه امريكا با همه ادعايش و همه ساز و برگ هاى جنگى اش و آن همه دولت هاى سرسپرده اش و به دست داشتن تمام رسانه هاى گروهى در مقابل ملت غيور ايران در كشور بقيه الله ـ ارواحنا لمقدمه الفدإـ آن چنان وامانده و رسوا شده است كه نمى تواند به كه متوسل شود و رو به هر كس مى كند جواب رد مى شنود و اين نيست جز به مددهاى غيبى حضرت بارى تعالى ـ جلت عظمته ـ كه ملت ها را به ويژه ملت ايران اسلامى را بيدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدايت نمود.))(2)
انديشه حضرت امام راحل, براى هميشه بايد نصب العين ما باشد و گول وسوسه هاى خناس ها را نخوريم و از هجمه و هياهوى تبليغاتى قدرت هاى تجاوزگر نهراسيم كه جهان امروز با گذشته تفاوت بسيار دارد و روزگار خودباختگى در برابر بيگانه سپرى شده و زمان به عقب برنمى گردد.

خودباورى در ضد حمله
بارى در ضد حمله فرهنگى غرب و ام الفساد قرن امريكا, بايد تلاش بر اين باشد كه خود را باور كنيم, اعتماد به نفسمان را بيش از پيش تقويت نماييم, حقارت دشمن و ميان تهى بودن طبل تبليغاتى اش را برملاسازيم و به نسل جوان بباورانيم كه تمدن غرب در سراشيبى انحطاط است, چرا كه از ارزش هاى الهى و انسانى بريده و چون لانه عنكبوت بى ثبات و آسيب ناپذير است. بايد همان گونه كه حضرت امام به ما آموخت, صولت و ابهت غرب را بشكنيم و چهره غرب و غرب زدگان را افشا كنيم و انديشه رابطه با امريكا را كه چالش عميقى است بر سر راه عزت اسلامى و ارزش هاى الهى از سر بيرون كنيم, چرا كه هر كجا روياى اين ابليس آدم رو, ديده شود, ذلت و نكبت, بردگى و اسارت, چپاول و غارت, ويروس فساد و فحشإ و ايدز و الكل و اعتياد و استعمار و استثمار را با خود همراه دارد. تاريخ حضور امريكا در جاى جاى جهان از ويتنام و فيليپين گرفته تا خاور ميانه و گذشته ايران ستم شاهى, جز صدور فساد و ده ها هزار نوزاد نامشروع و عقب ماندگى وابستگى و چپاول و غارت را در خاطره ها ضبط نكرده است. نمونه آن جريان كاپيتولاسيون در ايران گذشته و نفوذ امريكايى ها و اسرائيلى ها زير چتر امريكا در شريان هاى كشور ما در رژيم پيشين و ترويج فساد و فحشا و مسخ هويت ملى و اسلامى كشور در آن روزگار سياه و ابتذال اخلاقى نسل ها و پسران و دختران زير لواى آزادى و امثال آن است و موارد ديگر كه در مناسبتى ديگر بايد مطرح شود.
بارى, طرف مقابل ما در ضد حمله فرهنگى از يك سو, غرب به معناى عام كلمه است كه بايد به هوش باشيم و كلاه سرمان نرود و فرهنگ مبتذل غربى را باور نكنيم و توطئه هايشان را در حمايت از دشمنان اسلام در ماجراى سلمان رشدى (كه هنوز هم سرلوحه شعار و مذاكرات خارجى هاست) و پناه دادن به عناصر فرارى ضد انقلاب و تروريست ها را در حافظه نگهداريم و به رياكارىهايشان در خصوص گشودن باب مذاكره ميان ملت ها و فرهنگ ها, دل نسپاريم كه به قول ((رژه گارودى)) فيلسوف مسلمان فرانسوى: ((ادعاى غرب مبنى بر اين كه باب مذاكره و محاوره را ميان ملت ها و فرهنگ ها گشوده ادعاى كاذبى بيش نيست, زيرا آن ها باب بحث و مذاكره واقعى با اسلام را مسدود كرده و اصرار مى ورزند كه از اسلام چهره اى زشت ارائه دهند و اين خود نوعى مبارزه و هجوم عليه ارزش هاى اسلامى است.))(3) و ما خود ديديم كه محاكم فرانسوى با همين محقق مسلمان در دادگاه هاى فرمايشى صهيونيستى چگونه عمل كردند!
خلاصه آن كه استعمار را اگر از در برانى از پنجره وارد مى شود و تنها به سود خود مى انديشد و با اخلاق انتفاعى عمل مى كند نه اخلاق انسانى. و از سوى ديگر با امريكا و كارگزاران سياست هاى صهيونيستى اش كه در بينش و سياست خود ذره اى تغيير ماهيت نداده و نخواهد داد و از گرگ طمع چوپانى نبايد داشت.

امريكا بزرگ ترين صادر كننده فساد
هر چند جوامع غربى عموما به نوعى دست خوش فساد و ابتذال اخلاقى اند, اما در اين ميان امريكا مقام اول را دارد و فراورده هاى ضد اخلاقى خود را به جهان صادر مى كند. اعتراف به اين مطلب را از زبان ديگران مى شنويم. ژان پل دوم, رهبر كليساى كاتوليك طى سخنرانى در نيويورك گفت: ((متإسفانه امريكا به گورستان ارزش هاى انسانى تبديل شده و اين فاجعه جبران ناپذير است.))(4) نظير اين سخن (را اسقف اعظم كليساى) كاتوليك اتريش درباره امريكا مى گويد (به نقل از واشنگتن پست) وى گفت: ((اروپاييان را خطر تقليد از فرهنگ امريكايى تهديد مى كند!)) از ديدگ(5)ان اين دو رهبر مسيحى, مرداب فساد و ابتذال امريكا است و آن را به جهان صادر مى كند.
هم چنين مجمع ملى فرانسه اخيرا از احتمال سرايت خشونت ((نوع امريكايى)) (مانند قتل در دبستان ها و دبيرستان ها به وسيله دانش آموزان مسلح) به فرانسه اظهار نگرانى شديد كرده است.(6)
جمعى از نويسندگان روسيه نيز در نشستى در مسكو به منظور بررسى تهاجم فرهنگى غرب اين موضوع مورد توجه قرار داده اند و فرهنگ غربى را به سر كردگى امريكا مسئول مسخ دستاوردهاى فكرى و تاريخى اين كشور دانسته اند. يكى از نويسندگان, بدونتى بدروف, نويسنده نامدار روسيه هشدار داد كه غرب به سركردگى امريكا جنگى اعلام نشده را عليه فرهنگ سنتى روسيه آغاز كرده است. بدروف هشدار داد تهاجم و مسخ فرهنگى نوع علنى و بديهى نقض حقوق بشر است و بايد با آن به طور پى گير مبارزه كرد. وى در حاشيه اين نشست به خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران گفت: ((تجربه حفظ اصالت هاى فرهنگى در ايران نشان داد كه هر كشورى مى تواند ضمن توجه به توسعه, فرهنگ خود را نيز حفظ كند, بدروف تإكيد كرد انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى پيروزى معنويت بر فساد بود و از اين حركت مى توان به عنوان الگويى براى مقابله با تهاجم فرهنگى غرب استفاده كرد.))(7)
مانند اين اعتراض را نسبت به نفوذ و حضور فرهنگى امريكايى از زبان چينى ها مى شنويم:
هوخونك بين, معاون كميسيون انضباطى حزب كمونيست گفت: ((از زمانى كه حضور كشورهاى غربى در چين افزايش يافته است, فساد نيز در اين كشور به سرعت رشد كرده است.))(8)
شواهد و اعترافات و اعتراضات از اين دست بيش از آن است كه در يك مقال بگنجد. اين ها نمونه اى است از آن چه خود غربى ها و ديگران درباره فساد غربى و سرچشمه امريكايى آن گفته اند. با اين كه مى دانيم جوامع اروپايى و كمونيستى نيز دست خوش فساد و انحراف و انحطاطاند و حساسيتى در مسائل اخلاقى ندارند. حال كه ديگران چنين قضاوتى نسبت به نفوذ فرهنگ و اخلاق امريكايى دارند, ما كه به عنوان مسلمان براى حفظ اصالت ها و ارزش هاى اسلامى بهاى سنگينى پرداخته ايم و صدها هزار شهيد گران قدرمان به پاى اسلام قربانى شده اند, چه مقدار بايد روى نفوذ فرهنگ بيگانه حساسيت داشته باشيم؟ متإسفانه برخى افراد با اين مسئله مسوولانه برخورد نكرده و حساسيتى نشان نمى دهند.

سخنى با خودىها!
آن چه در اين مقال مورد تإكيد است اين كه: ضد حمله فرهنگى مانند هر جنگ و نبرد ديگر سلاح و ابزار خود را مى طلبد, كه بايد فراهم آيد. رسالت خدا انديشان و خودباوران كه خدا و مصلحت خلق را در نظر دارند اين است كه ضمن دفاع از ارزش هاى اسلامى و كيان ملى خود, در مصاف با حملات دشمن نقطه ضعف ها, خيانت ها, ترفندها و توطئه هايش را افشا كنند و دگر انديشان و بيگانه باوران را از خواب گران بيدار سازند. تا آنان كه هنوز هم خودباخته ديگران اند به خود آيند و به دامن دشمنان كينه توز پناه نبرند و عزت دينى و ملى خود را به پاى دجال هاى زمان و اهريمنان زمين قربان نكنند كه سوداگرى پست تر و زيان بار تر از اين در تصور نمى گنجد و تاريخ درباره آنان قضاوت خواهد كرد.
هم چنين از تذكر يك نكته به ياران انقلاب غفلت نكنيم و آن اين كه
زمان شناسى كه در روايات ما بر آن تإكيد شده است ايجاب مى كند حوادث زمان, توطئه هاى دشمنان و حساسيت وضعيت خاص كشور و سرنوشت اسلام و ميهن اسلامى را كه در محاصره دشمنان از چهار سوى است, نيكوتر از اين در نظر گيرند. آگاهان, انديشمندان, عالمان در هر لباس و موقعيت, خطر حملات دشمن را در جبهه فرهنگى و ساير جبهه ها به درستى درك كنند و نيرويى را كه بايد در مصاف با خصم ددمنش به كار گيرند, صرف نابودى يكديگر نكنند و در كشمكش هاى جناحى و موضع گيرىها خوراك تبليغاتى براى دشمن فراهم نسازند و داستان آن عقاب را به ياد آورند كه پيكان هدف گيرى شده به سوى خود را از پر خود ديد, و به قول ناصر خسرو:
چون نيك نظر كرد, پر خويش در آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست
اين آزمايش الهى و تاريخى است براى انديش مندان, محققان و نويسندگان ما و آيندگان نيز درباره آن داورى مى كنند و محكمه عدل الهى در آخرت به انتظار است.
((والله إشد بإسا و إشد تنكيلا)).(9)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) تاريخ تمدن عرب و اسلام, ترجمه فخر داعى گيلانى, ص783. 2 ) صحيفه نور, ج21, ص172. 3 ) ماهنامه اهل بيت, جمادى الاولى 1418, چاپ لندن. 4 ) كيهان 16 / 7 / 74. 5 ) ماهنامه صبح, آذرماه 1376. 6 ) اطلاعات ضميمه 16 خرداد 77. 7 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 17 خرداد 76. 8 ) روزنامه كيهان, 21 / 3 / 76. 9 ) نسإ (4) آيه84.

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


قسمت سوم

اشاره:
در قسمت دوم اين مقاله, با مباحثى پيرامون دين اسلام و ويژگى هاى آن پرداختيم و ضمن ارايه ديدگاه انديشمندان اسلامى پيرامون عقل, نقش علم را در فهم وحى و گزاره هاى دينى تبيين نموديم و ضمن تإكيد بر حجيت ذاتى حكم قطعى عقل و فرآورده اش, يعنى علم, به اختلاف روش متكلمان و حكيمان الهى در معارف اسلامى اشاره كرديم و در پايان آن مقاله به پاسخ اين سوال پرداختيم كه آيا دفاع عقلانى از دين به سود دين است و ضمن نقد و بررسى ديدگاه كانت در قضاياى جدلى الطرفين و كنار زدن شناخت براى آن كه جاى ايمان را باز نمايد, بر استفاده از عقل و علوم عقلى و مسايل علمى براى فهم دين تاكيد نموديم و بر تاكيد علامه طباطبايى بر دفاع عقلانى از دين اشاره كرده و گفتيم علامه بر اين باور است: ((موجود بودن مسايل و معارف الهى در متن كتاب و سنت ما را از وضع علمى مخصوص با همين مسايل در سطحى عالى بى نياز نمى كند.))
از ديدگاه علامه, اشتغال به علوم عقلى به منظور تحكيم مبانى دينى اسلام و هدف و فعليت دادن به اهداف و فلسفه دين بوده است.
و در اين مقاله برآنيم تا موارد هماهنگى و توافق عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبايى بيان نموده و آيات قرآن را در اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم.
اميد است كه خداوند توفيق درك معارف ناب اسلام و عمل به آن را نصيب ما بگرداند.

موارد هماهنگى و توافق عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبايى
از ديدگاه علامه طباطبايى عقل قطعى تنها عاملى است كه صورت وحى و بعثت انبيإ و اصل نبوت و رسالت را تبيين مى كند و حجيت پيامهاى وحى و شريعت را با برهان عقلى تثبيت مى نمايد.
وحى هم از براهين عقلى حمايت مى كند و ره آورد و يافته هاى عقل قطعى را بعنوان حجت مورد تإييد و تحكيم قرار مى دهد. به همين جهت در قرآن كريم خداوند متعال , مرتب انسان را دعوت به تفكر و تدبر و تعقل و تحصيل يقين و علم و قطع نموده اند و با نقل هر داستان و حقيقت بدين نكته توجه داده اند كه عقل و علم و يقين و تفكر و تدبر عامل اساسى براى رشد و تكامل انسان است و ملاك و معيار واقعى براى شخصيت انسان بشمار مىآيد و بدترين بندگان نزد خداوند انسانهايى هستند كه از قوه عاقله كمك نمى گيرند و بصورت كوركورانه از حقائق عالم هستى بهره لازم را در جهت سعادت ابديه و نجات سرمايه خود نمى برند.(1)
قرآن كريم, معارف بلند شريعت و دين را در ضمن آيات آسمانى و وحى الهى به صورت براهين عقلى درمقام احتجاج با منكرين مبدء و معاد و ديگر معارف دينى بيان مى فرمايد و با همين برهان قطعى بى اساس بودن دلائل بت پرستان و مشركين و ملحدين را به اهل معرفت نشان مى دهد و(2) از اعتمادكردن بر شك و ترديد و جهل و وهم و ظن و تخمين و هر دليل غيرقطعى و غيرعلمى, جلوگيرى مى نمايد و با نداى بلند ((لاتقف ما ليس لك به علم ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا)) خطر بزرگ تكيه نمودن بر دليل غير علمى و غيريقينى را گوشزد مى كند و گوش و چشم و قلب را به جهت وارد شدن به امور غيرقطعى مسئول مى داند.
اگر قرآن شريف بعنوان نور معرفى شده است و حقيقت ((قدجإكم نور من ربكم)) در آيات متعددى مورد تإكيد قرارگرفته است به همين دليل است كه هيچگونه ابهام و پيچيدگى و شك و گمان و ديگر امور غير علمى و غيرقطعى در حريم مقدس آن مصباح منير و منبع جوشان سعادت و نجات راه ندارد زيرا شك و جهل و وهم و ظن و تخمين و ابهام, تيرگى و ظلمت دارند و با حقيقت قرآن كه عين نور است سازگار نمى باشد.
به همين جهت وحى الهى و آسمانى اصرار دارد كه انسان در تمام امورى كه مى تواند, با يقين و تحقيق علمى اقدام نمايد و هيچ كارى را بدون يقين و تحقيق علمى قبول يا رد نكند, در تمام قضاوتها و اظهاراتش محقق باشد(3) نه مقلد و حتى در احكام شرعى هم كه تحقيق و اجتهاد و استخراج احكام الهى در توان همگان نيست بايد انسان در اصل تقليدش , محقق باشد و با تحقيق علمى, مرجع تقليدش را انتخاب نمايد.
مراجعه به احاديث شريف معصومين عليهم السلام, موارد متعددى از هماهنگى عقل و وحى را نشان مى دهد كه ما به برخى از احاديث شريف اشاره مى كنيم و بعد آياتى از قرآن كريم را در اين باره مىآوريم:
1ـ حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) در حديثى بلند, بصورت مفصل در مورد عقل مطالبى دارند كه بسيار عالى و شريف است در آنجا خطاب به هشام مى فرمايد:
خداوند اهل عقل و فهم را مژده داده است و آياتى از قرآن كريم را كه به عقل و تفكر دعوت مى كند بيان مى نمايد و عقل را بعنوان حجت باطنى در كنار وحى و شريعت و انبيإ و سفيران الهى بعنوان حجت ظاهر, معرفى مى نمايند.
((ان لله على الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل والانبيإ و الائمه ( عليهم السلام) و اماالباطنه فالعقول)).(4)
دراين بيان نورانى, عقل قطعى مانند وحى و شريعت الهى حجت دانسته شده و به آن بهإ و اعتبار داده شده است, عبارتهاى ديگر آن حديث شريف به تعاضد و هماهنگى عقل و شرع شهادت مى دهد كه خوانندگان عزيز را به متن روايت ارجاع مى دهيم.
2ـ حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) در جواب ((ابن سكيت)) كه سوال مى كند: در اين عصر حجت بر مردم چيست؟ مى فرمايند: بوسيله عقل مى توان مدعى صادق را از كاذب تشخيص داد.
((العقل يعرف به الصادق على الله فيصدقه والكاذب على الله فيكذبه)).(5) از اين حديث به خوبى روشن مى شود كه حجت و دليل بر مردم عقل است و معيار شناخت صادق از كاذب و محور اساسى براى تصديق و تكذيب را عقل مشخص مى كند, اين جواب قوى آن چنان در قلب ((ابن سكيت)) نفوذ كرد كه بعد از دريافت جواب امام گفت: ((هذا والله هوالجواب)) يعنى قسم به خداوند جواب حقيقى و لازم همين است كه عقل معيار پذيرش و رد و تصديق و تكذيب است و حضرت على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ با شنيدن كلام ((ابن سكيت)) سكوت مى كنند و سكوت امام(6) معصوم, تقرير است و تقرير معصوم در اين مورد نيز سند ديگرى است بر حجيت عقل و اعتبار قطعى عقل.
3ـ در منابع روايى ما احاديث بسيارى است كه درباره علل و اسباب شريعت و احكام دينى و فقهى وارد شده است و در كتاب شريف بحارالانوار بابى به نام ((علل الشرايع)) باز شده و اسرار و علل احكام طهارت و صلوه و حج و زكات و جهاد و صيام و قصاص و حدود و ديگر واژه هاى فقهى با دليل عقلى بيان شده است كه در سرتاسر آن روايات به موارد مختلف تعاضد و هماهنگى عقل و شرع و وحى تصريح شده است.(7)
4ـ در جوامع روايى ما بابى است تحت عنوان نهى از كلامى كه بدان علم ندارى و نمى دانى كه به بعضى از روايات اين باب اشاره مى كنيم:
مفضل گويد: امام صادق ـ عليه السلام ـ مى فرمود: انهاك عن خصلتين فيهما هلاك الرجال انهاك ان تدين الله بالباطل و تفتى الناس بما لاتعلم)).
تو را ب(8)از مى دارم از دو صفت كه هلاك مردان در آن است, تو را باز مى دارم از اين كه با روش باطلى دين دارى كنى و بدون علم و ندانسته به مردم فتوى دهى.
و محمد بن مسلم كه از اصحاب اجماع است از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل مى كند: براى دانشمند و انديشمند سزاوار نيست كه هرگاه از او سوالى مى كنند كه نمى داند بگويد كه خدا داناترست و يا صريحا بگويد نمى دانم(9) و زراره بن اعين گويد از امام باقر(ع) سوال كردم, حق خداوند بر بندگان چيست؟ فرمود: ((ان يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لايعلمون)) آن چه مى دانند بگويند و آن چه نمى دانند باز ايستند.(10)
اسحاق بن عبدالله از امام صادق(ع) روايت مى كند كه فرمود: ((ان الله خص عباده بآيتين من كتابه ان لايقولوا حتى يعلموا و لايردوا ما لم يعلموا و قال عزوجل ((الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا على الله الا الحق))(11) و ((قال بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يإتهم تإويله)).(12)
يعنى خداوند بندگانش را بر اساس دو آيه قرآن كريم موظف ساخته كه چيزى را كه نمى دانند نگويند و نيز چيزى را كه آگاه نيستند رد نكنند آيه اول(13): آيا از آنان پيمان كتاب آسمانى گرفته نشد كه به خدا جز حرف حق و سخن راست نسبت ندهند؟ آيه دوم: بلكه چيزى را كه علمشان به آن احاطه ندارد و حقيقت و باطن آن را درك نكرده اند انكار مى كن(14)ند.
در آيه شريفه ((الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا على الله الا الحق))(15) سخن گفته و پذيرفتن بدون قطع و علم را مذمت مى كند و مى فرمايد: گفتار و پذيرش و تصديق بايد بر محور حق و يقين و تحقيق علمى باشد.
و در آيه ((بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يإتهم تإويله)) مى فرمايد: رد و نكول و تكذيب, نپذيرفتن و نفى هر چيزى بايد بر محور عقل و احاطه علمى باشد.
از اين روايت و آيات قرآنى به خوبى روشن مى شود كه وظيفه انسان در تإمين حيات طيبه و زندگى مطلوب و آرمانى اين است كه هم در تصديق و پذيرفتن محقق و عالم باشد و هم در تكذيب و نپذيرفتن صاحب نظر و محقق باشد و اين بيان نورانى وحى حمايتى است آشكار از عقل و علم و قطع و يقين, به همين جهت ما معتقديم انديشه جدايى علم و دين و يا عقل و وحى رهآورد انديشه هاى انحرافى است كه به وسيله استعمار ترويج مى گردد و در تهاجم فرهنگى ظاهر مى شود.

ديدگاه قرآن كريم در هماهنگى وحى و عقل
قرآن كريم خطاب به همه بت پرستان و مشركين و ملحدين ديروز و امروز و همه كسانى كه روى از جهان بينى توحيدى اسلامى برگرداندند و در طول تاريخ در ورطه هوى و هوس و شهوات غوطه ور شدند مى فرمايد: سخن شما را بايد عقل قطعى به اثبات برساند و يا مورد تإييد وحى آسمان ها و شريعت دينى باشد و كلامى كه از عقل يقينى و علم قطعى و شريعت و وحى حتمى بهره مند نيست, بى اساس و گزاف است و هرگونه ادعايى كه با يكى از دو سند قطعى عقل و علم يا وحى و دين اثبات نگردد بيهوده و ياوه است و هيچ ارزش اعتقادى نخواهد داشت.
خداوند در قرآن مى فرمايد: و مشركان مى گويند اگر خدا مى خواست ما فرشتگان را نمى پرستيديم گفتار و كلام ايشان از روى علم و آگاهى نيست بلكه با وهم و پندار باطل خويش سخن مى گويند آيا پيش از اين بر آن ها كتابى فرستاديم كه در اين سخن باطل و عقيده وهمى به آن كتاب استناد و استدلال نمايند؟ بلكه گفتند ما پدران و نياكانمان را به عقايد و آئينى ديديم و راه آن ها را پيموديم و در هدايت هستيم ((و قالوا لو شإ الرحمن ما عبدنا هم ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون إم آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون بل قالوا انا وجدنا آبإنا على امه و انا على آثارهم مهتدون)).(16)
آيت الله جوادى آملى در تفسير گرانقدر خود در حوزه علميه قم در ذيل همين آيات مى فرمايند:
مشركان بت پرست خداوند را به عنوان آفريدگار نظام آفرينش و رب و پرورش دهنده نظام هستى مى پذيرفتند اما براى هر واحدى از زمين و آسمان و دريا و صحرا و مانند آن ربى جداگانه قائل بودند كه در كارهاى حوزه ربوبيت خود مستقل است و تإمين سود و زيان مربوبين او مستقيما در اختيار خود اوست گرچه همه ارباب گوناگون در تحت تدبير ((رب الارباب)) يعنى خداوند جهان قرار دارند, چون اين گروه در توحيد ربوبى مشرك بودند در توحيد عبادى و الهى نيز شرك مى ورزيدند و در نتيجه اصل وحى و نبوت را گذشته از آن كه دريافت آن مقام بلند را براى بشر ممكن نمى دانستند انكار مى كردند; زيرا خداوند جهان, تدبير مستقيم در مورد جوامع انسانى ندارد تا براى آن ها خط مشى تعيين نمايد و به آنان دستور بدهد.(17)
مشابه اين استدلال مشركين و اين احتجاج باطل در سوره انعام نيز آمده است:
((سيقول الذين اشركوا لو شإ الله ما اشركنا و لا آباونا و لاحرمنا من شىء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوا لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون قل فلله الحجه البالغه فلو شإ لهديكم اجمعين)). (18)
آنان كه شرك آورند به زودى مى گويند كه اگر خدا مى خواست ما و پدرانمان مشرك نمى شديم و چيزى را حرام نمى كرديم با اين گفتار نياكان, ايشان نيز رسولان الهى را تكذيب مى كردند تا آن كه طعم عذاب ما را چشيدند بگو اى پيامبر: آيا شما بر اين كلام مدرك قطعى و علمى داريد تا ارائه دهيد وگرنه شما به غير از خيالات باطل خويش پيروى نمى كنيد و جز به ياوه و گزافه سخن نمى گوئيد بگو اى پيامبر براى خدا حجت بالغه است پس اگر مشيتش تعلق مى گرفت همه شما را هدايت مى كرد.
در سوره نحل نيز مى فرمايد:
مشركان مى گويند: اگر خدا مى خواست هرگز نه ما و نه پدران ما چيزى جز خداى يگانه نمى پرستيديم و چيزى را جز محرمات خدا تحريم نمى كرديم, مشركان قبل از ايشان هم كردارشان همين بود پس آيا براى رسولان ما در اين صورت جز تبليغ آشكار رسالت و اتمام حجت, تكليفى وجود دارد؟
((و قال الذين اشركوا لو شإ الله ما عبدنا من دونه من شىء نحن و لا آباونا و لاحرمنا من دونه من شىء كذلك فعل الذين من قبلهم فهل على الرسل الا البلاغ المبين)).(19)
در اين احتجاج داحض و واهى مشركان هم در مقام اثبات نفى توحيد ربوبى و شرك خود و پدرانشان مى باشند و هم در مقام اثبات خود مختارى در دين و نفى و رد نبوت و شريعت الهى و وحى آسمانى مى گويند اگر اراده خداوند تعلق مى گرفت كه ما را موحد كند و با اعزام رسولان و پيامبران و فرستادن قوانين آسمانى به عنوان دين و شريعت وحيانى, امور اجتماعى و شخصى ما را سرپرستى نمايد, ما هرگز شرك نمى پذيرفتيم و از ناحيه خود چيزى را تحريم نمى كرديم و قانونى را جعل نمى نموديم و چون ما بت ها را عبادت مى كنيم و براى هر مجموعه اى ربى معتقديم معلوم مى شود اراده خداوند به توحيد در ربوبيت تعلق نگرفته است و چون ما امورى را به عنوان ((قانون)) تحريم مى كنيم معلوم مى شود كه اراده خداوند به ارسال رسولان و تنظيم وحى و شريعت آسمانى و انزال كتاب هاى آسمانى تعلق نگرفته است در نتيجه هم انكار توحيد ربوبى ما حق است و هم دين و وحى و نبوتى وجود ندارد اين كلام را محققين مشركين و بت پرستان به صورت ((قياس استثنايى)) بيان مى كردند و مقلدين از بت پرستان هم مى گفتند: ما نياكان خود را بر عبادت و تكريم بت ها يافتيم و به دنبال همان سنت كهن و ديرپا حركت كرديم و به عنوان اسوه بدان اقتدإ نموديم.
قرآن كريم در آيات مذكور علاوه بر نقل كلام بت پرستان, به نقد و بررسى آن پرداخت و فرمود كلامى حق است و مورد تصديق قرار مى گيرد كه يا بر محور علم و عقل و انديشه و برهان باشد يا بر مدار وحى و دين و شريعت آسمانى قرار گيرد و چون سخن محققان از مشركين از استناد به عقل و علم و قطع و از تإييد و تحكيم وحى و شريعت و كتاب آسمانى خارج است بنابراين سخنى است گزاف و بيهوده و اصلا قابل اعتماد نخواهد بود ((ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون))(20) ((إم آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون))(21) آرى گفتار بسيارى از مشركين معاصر از روى علم و دانش نيست بلكه با وهم و پندار باطل خويش سخن مى گويند و نمى توانند اين گفتار ياوه و بى اساس را به كتاب آسمانى و وحى الهى مستند سازند چون كتاب و شريعت و دين الهى به آنان معرفى نشده كه در آن جريان بت پرستى و شرك و انكار توحيد ربوبى توجيه شده باشد و اعزام پيامبران و مكتب آسمانى به نام دين و قوانين شريعت, مورد انكار قرار گرفته باشد و در سوره فاطر,(22) شرك و عبادت بت ها و درخواست نياز از آنان يك نيرنگ فرهنگى و غرور فكرى و خدعه و فريب تلقى شده است زيرا نه دليل عقلى دارد و نه سند نقلى كه همان وحى آسمانى باشد و در نتيجه باطل است و براساس هوى و ظن و وهم پذيرفته شده است, منشإ خطا و سر بطلان قياس استثنايى بت پرستان به اين جهت است كه محققين از مشركين در ترسيم قياس استثنايى خودبين اراده تكوينى خداوند كه تحقق ناپذير است و بر اساس جبر على و معلولى از تحقق مراد جدا نمى شود و بين اراده تشريعى بارىتعالى كه اصل تشريع و اراده تشريع است و در آن اراده و انتخاب انسان ملاحظه شده خلط كرده اند.
زيرا اراده تشريعى بارى تعالى تعلق گرفته كه انسان موحد باشد و از شرك در ربوبيت بپرهيزد و اين اراده هم با اطاعت و تسليم انسان سازش دارد و هم با شرك و عصيان انسان. در مسإله توحيد و درجات و مراتب آن اراده تشريعى خداوند تعلق گرفته است نه اراده تكوينى.
اراده تكوينى خداوند بر نظام و اراده جهان هستى بر اساس قضا و قدر تعلق گرفته است كه تحقق مراد بعد از آن ضرورى خواهد بود خواه كسى مشرك شود يا موحد و عقايد و مكاتب و افكار موحدان و مشركان در اين اراده راهى ندارد و سود و زيانى نمى رساند. بنابراين نمى توان گفت: اگر اراده خداوند به توحيد و نفى شرك يا به اعزام رسولان و انزال كتب آسمانى تعلق مى گرفت ديگر مشركان شرك نمى ورزيدند و توحيد ربوبى را انكار نمى كردند و چيزى را تحريم نمى نمودند. منشإ اصلى مغالطه اى كه مشركين در استدلال خويش به صورت قياس استثنايى نمودند اين است كه تلازمى بين مقدم و تالى اين قضيه شرطيه وجود ندارد و با نفى تلازم, قياس نتيجه نخواهد داد و به همين جهت است كه خداوند شرك(23) را جهل مى داند و جهل معدوم است و معدوم قابل توجيه علم(24) و عقل(25) و شريعت نيست.

ارتباط عقل و وحى:
از يك نظر رتبه وحى بعد از عقل است و اصل وحى و ديگر اصول بنيادى دين به وسيله عقل اثبات مى گردد و اگر عقل نباشد پشتوانه اى براى اثبات اصول دين نداريم. (26)
اما در بسيارى از مواقع وحى, چراغ هدايت و راهنماى درخشان عقل است, وحى, جامعيت و گستردگى غير محدودى براى ارائه رهنمودهاى اصلى و همه جانبه در ابعاد مختلف براى هدايت و رشد انسان در زندگى دنيا و آخرت دارد كه اگر همه عقلإ جمع مى شدند نمى توانستند بدان برسند و در قرآن بدين حقيقت چنين اشاره شده است و ((علم الانسان ما لم يعلم)) و ((يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون)) آن چه شرايع مىآورند چه بسا در حوزه درك عقل به صورت استقلالى نيست همه حكيمان و صاحبان عقل, سر سفره انبيإ نشسته اند, گرچه گاهى عده كثيرى از مردم از اين نكته دقيق غافل مى گردند.
انگيزه بعثت انبيإ و فلسفه وحى و نبوت در اوراق قبل با استفاده از منابع دست اول به صورت اجمالى بيان شد.(27) گرچه بيان انتظارات انبيإ الهى و دين از بشر و هم چنين تبيين انتظارات اساسى بشر از دين به تحقيقى جامع و كلان و دقيق نيازمند است.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مراجعه شود به كتاب العقل والجهل از اصول كافى انتشارات مسجد چهارده معصوم, ج1, ص34ـ10 والميزان ج5, ص335 و تعليقه البحارالانوار ج1, ص103 ـ 105 و ج2 ص52. 2 ) همان: يا هشام ان الله تبارك و تعالى اكمل للناس الحجج بالعقول و نصر النبيين بالبيان و دلهم على ربوبيته بالادله فقال: والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم ان فى خلق السموات والارض و اختلاف الليل والنهار و الفلك التى تجرى فى البحر بها ينفع الناس و ما انزل الله من السمإ من مإ فاحيى به الارض بعد موتها و بث فيها فى كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السمإ والارض لايات لقوم يعقلون (سوره بقره 106). 3 ) مراجعه شود به اصول كافى كتاب العلم, باب النهى من القول بغير علم, ج1, ص 54 ـ :52 انهاك عن خصلتين…. 4 ) همان ص19. 5 ) همان ص23 ـ :14 يا هشام ما بعث الله انبيإه و رسله الى عباده الا ليعقلوا عن الله فاحسنهم استجابه احسنهم معرفه واعلمهم بامرالله احسنهم عقلا و اكملهم عقلا ارفعهم درجه فى الدنيا و الاخره اصول كافى, ج3, ص19. 6 ) كافى, كتاب العقل و الجهل. 7 ) كتاب علل الشرايع از محقق حلى(ره) و ر.ك به رساله نگارنده تحت عنوان حسن و قبح عقلى كه نسخه هايى از آن در مركز تربيت مدرس قم و كتابخانه مدرسه عالى قم موجود است, به علاوه براى آشنايى با مباحث حسن و قبح عقلى از ديدگاه محقق اردبيلى مراجعه كنيد به مقاله نگارنده در مجموعه مقالات كنگره مقدس اردبيلى ج3, ص483. 8 ) اصول كافى ج1, ص52. 9 ) همان ص52 و 53. 10 ) همان ص53. 11 ) سوره 7, آيه29. 12 ) سوره 10, آيه40. 13 ) اعراف(7), آيه160. 14 ) يونس(10) آيه40. 15 ) اعراف, آيه169. 16 ) زخرف(43) آيه23 ـ 20. 17 ) پيرامون وحى و رهبرى انتشارات الزهرا, ص290 (اين كتاب در سال 69 بعد از دروس ايشان در حوزه علميه قم در سال 73 چاپ شده است). 18 ) انعام, آيات 149 ـ 148. 19 ) نحل آيه35. 20 ) زخرف آيه20. 21 ) همان, آيه21. 22 ) سوره فاطر, آيه 40. قل إرإيتم شركإكم الذين تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض إم لهم شرك فى السموات إم آتيناهم كتابا فهم على بينات منه. همانإ بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا و نيز سوره احقاف آيه:4 ائتونى به كتاب من قبل هذا إو اثاره من علم ان كنتم صادقين. 23 ) براى آشنايى با ديدگاه هاى علامه طباطبايى مراجعه كنيد به آيات زير در تفسير الميزان. 24 ) عنكبوت, آيه:8 ((و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما)) و نيز همين مضمون در سوره لقمان آيه 15 آمده است. 25 ) يونس, آيه:10 ((اتنبئون الله بما لايعلم فى السموات و لا فى الارض)) آيا مى خواهيد خدا را به آن چه در آسمان و زمين نمى داند آگاه كنيد و چيزى را كه خداوند عليم نداند, موجود نخواهد بود و معدوم مطلق است. 26 ) مومن آيه:42 ((واشرك به ما ليس لى به علم)) آيا از بى دانشى بتى را كه در جهان موثر نمى دانم شريك خداوند قرار دهم؟ 27 ) مراجعه كنيد به الميزان ذيل آيات نحل 78, انبيإ22 و 68, سبإ146. 28 ) مراجعه كنيد به الميزان ذيل آيات نحل78, انعام75, شمس10 ـ 7, انبيإ 22 ـ 68, سبإ 146, يوسف2, اعراف 172, بقره219.

/

فرياد وا اسلاماه كوزوو


از زمان شدت گيرى زد و خوردها در كوزوو تاكنون 275 روستاى مسلمان نشين با خاك يكسان شده است و 200 هزار نفر از مردم اين ايالت آواره شده و به كشورهاى ديگر پناه برده اند. با وجود چنين وضع نگران كننده اى, جهان اسلام تاكنون سكوت كرده و براى حل اين مشكل, هيچ اقدام جدى صورت نگرفته است.
بر همگان كاملا روشن است كه چرا جهان غرب چشمان خود را در برابر اين مصيبت بسته است و تنها در مواقعى كه ضرورتى ايجاب مى كند روساى ناتو اعلام مى كنند كه تا ((شش ماه ديگر)) طرح هاى خود را مورد بررسى قرار مى دهند! و نيز كاملا روشن است كه چرا نمايندگان كنگره امريكا هنگامى كه تنها چند شايعه در مورد اذيت و آزار مسيحيان در مصر به گوششان خورده بود, براى اطمينان از وضعيت آنان گروه هايى را به اين كشور ارسال نمودند; در حالى كه سوختن كوزوو را در آتش حقد و كينه و آواره شدن و پناه بردن ساكنان آن را به كوه ها و جنگل ها نمى بينند و ناله هاى سوزناك پيرزنان و پيرمردان و يتيمان بى سرپرست را نمى شنوند.

تكرار فاجعه بوسنى
كاملا واضح است, زيرا آنان مسلمانند و ((مسلمان)) مشمول قوانين حقوق بشر نمى شود! ولى امر عجيب و شگفت انگيز در اين زمينه, سهل انگارى و اهميت ندادن جهان اسلام نسبت به اين مردم ستم كشيده و بى چاره است كه در معرض انواع و اشكال گوناگون حملات وحشيانه صرب ها قرار گرفته اند و همگان از يارى رساندن به آن ها شانه خالى كرده اند.
البته در آوريل سال گذشته, اجلاسى در اين زمنيه در كوالالامپور, پايتخت مالزى, برگزار شد. ولى اين اقدامات هيچ تإثيرى نداشته و هم چنان جهان اسلام غرق در سكوت و خاموشى است.
تلاش هاى كشورهاى غربى نيز از محدوده تماس ها و ديدارهاى فرستاده هاى آنان از بلگراد, پايتخت صربستان, و برشتينا, مركز كوزوو, تجاوز نمى كند.
در اين ميان تنها كسى كه بسيار فعال عمل مى كندو تمام نقشه هاى خود را بدون هيچ مشكلى اجرا مى نمايد, ((ميلوسويچ)) رئيس جمهور صربستان است. نيروهاى او طى حمله هاى وحشيانه خود, مسلمانان را از اين ايالت بيرون مى رانند و شهرها و روستاهايى را كه در دست نيروهاى آزادىبخش است, يكى پس از ديگرى به اشغال خود درمىآورند. آن ها تنها به تصرف شهرها اكتفا نكرده, خانه ها را ويران مى كنند, زمين ها و محصولات كشاورزى را به آتش مى كشند و حتى به دام ها و حيوانات نيز رحم نمى كنند و هر چيزى كه سر راه خود ببينند از بين مى برند.
مردم درمانده نيز اگر از كشته شدن نجات يابند, به آغوش كوه ها و جنگل ها پناه مى برند, اما آنان كه به دام مرگ مى افتند در بمباران ها و حمله هاى نظامى كشته نمى شوند, بلكه نظاميان صرب, آنان را از خانه ها و پناهگاه هاى خويش بيرون آورده, در صف هاى طويلى قرار مى دهند و از چند سو آنان را به رگبار مى بندند; و براى اين كه بازماندگانشان را بيش تر بترسانند و آنان را به فرار وادارند, اجساد خونين زنان و مردان را در شهرها و روستاها مى گردانند تا براى همه درس عبرتى باشد!
تمام اين اقدامات براى اين است كه نسبت ساكنان اين ايالت را كه بيش از 90% آنان مسلمانان آلبانى تبار هستند به نفع خود تغيير دهند و صرب هاى صربستان و كرواسى را جايگزين آن ها نمايند.
طبق خبرى كه در يكى از شماره هاى اخير روزنامه اتريشى ((دى پريس)) به چاپ رسيده بود, در كوزوو دو گور دسته جمعى كشف شده كه مجموعا 500 جسد (كه 430 تن از آنان را كودكان تشكيل مى دادند) در خود جاى داده بودند. در ادامه اين خبر آمده است كه شاهدان اين قضيه, خبرنگاران روزنامه ياد شده را به محل اين دو گور ـ در حومه شهر راروويچ ـ راهنمايى كرده بودند. به نقل از اين گزارش, قتل عام هايى نيز در شهرهاى درينيا ـ مركز اصلى ارتش آزادى بخش ـ و ماليسيو و دوكارين صورت گرفته و قربانيان آن در گورهاى دسته جمعى به خاك سپرده شده اند. اين ها همه تكرار نسل كشى هايى است كه صرب ها در بوسنى مرتكب مى شدند. البته هنوز جزئيات اين وقايع آشكار نيست, زيرا ورود خبرنگاران به روستاهايى كه پس از ويرانى به آتش كشيده شده اند تاكنون ممنوع است. مهاجران و پناهندگانى كه آمار تقريبى آن ها مشخص شده, تنها مى توانند اطلاعاتى در مورد خرابى ها و آتش سوزىها در اختيار ما قرار دهند. اما از آمار كشته شدگان و مفقودين و زنان و دخترانى كه مورد تجاوز صرب هاى درنده خو قرار گرفته اند, هيچ اطلاعى در دست نيست.

مصادره اموال
كليساهاى ارتدوكس يونان و روسيه آشكارا به صرب ها كمك مالى مى كنند. دولت هاى روسيه و اوكراين كمك هاى نظامى در اختيارشان قرار مى دهند. كشورهاى اروپايى نيز با اين كه از دو سال پيش نيروهاى خود را به بهانه برقرارى امنيت, به آلبانى منتقل كرده اند هيچ انگيزه اى براى ورود به صحنه زد و خورد براى خود نمى بينند و فقط از رئيس جمهور صربستان درخواست مى كنند كه نيروهاى خود را از منطقه خارج نمايد. اين درخواست هاى مسخرهآميز نه تنها صرب ها را به اطاعت وانمى دارد, بلكه آنان را به ادامه اعمال خود تشويق مى نمايد; زيرا مى دانند كه اقدام كشورهاى اروپايى از چند درخواست و بيانيه تجاوز نمى كند; بنابراين هيچ خطرى تهديدشان نمى كند و مى توانند با آسودگى خاطر به كار خود ادامه دهند.
تنها مسلمانان آلبانى هستند كه هيچ ياورى ندارند و از هيچ گونه كمك خارجى برخوردار نمى باشند, هرچند وابسته به يك امت يك ميليارد و نيمى هستند كه 50 كشور جهان را اشغال نموده است. علاوه بر اين اموالى كه آلبانيايى هاى مهاجر از نقاط مختلف جهان براى نجات دادن ميهن خود مى فرستند, مصادره شده در بانك هاى امريكا, آلمان و سويس ذخيره مى شود. براى نمونه چندى پيش مبلغ 100 ميليون مارك از اين اموال به بانك هاى سويس واگذار شد. كلاوس كينكل, وزير امور خارجه آلمان, خود بر صحت اين خبر اعتراف كرد.
تنها گناه مردم آلبانى اين است كه بر دفاع از هويت خود و استقلال كشورشان پافشارى دارند. البته بحران كوزوو يك واقعه جديد نيست. از ابتداى دهه نود ميلادى اين واقعه شدت گرفت; ولى فاجعه بوسنى توجه انظار را به خود جلب كرد و باعث شد كه مسإله كوزوو به فراموشى سپرده شود.
اسناد و مدارك تاريخى نشان مى دهد اجداد آلبانيايى هايى كه به آنان ((البريها)) گفته مى شود, از دو هزار سال قبل از ميلاد در كوزوو زندگى مى كرده اند. امروزه نيز اكثريت غالب ساكنان آن را آلبانيايى ها تشكيل مى دهند. در سال 1991 طى يك همه پرسى, مردم كوزوو به استقلال كشور خود رإى مثبت داده, دكتر ابراهيم روروا را به رياست جمهورى انتخاب كردند. او نيز دكتر پويار پوكوچى را كه در تبعيد به سر مى برد, به نخست وزيرى انتخاب كرد. در ابتداى ورود صرب ها به منطقه روروا سعى مى كرد با استفاده از راه حل هاى مسالمتآميز در مقابل آنان ايستادگى كند. اما از آن جا كه صرب ها جز لغت زور نمى دانند, پس از مدتى ارتش آزادى بخش كوزوو تشكيل شد.

كوزوو : كوس اوه
شهر برشتينا, پايتخت كوزوو, تا امروز رنگ سنتى و شرقى خود را تا حد زيادى حفظ كرده است. مثلا هنوز برخى از مردان, طوق هاى ضخيم پشمى بر گردن خود مى بندند. اين طوق ها ((پليس)) يا ((كلاش)) ناميده مى شود. بعضى از زنان هنوز لباس هاى سنتى به تن مى كنند. براى نام كوزوو معانى گوناگونى گفته شده است. اغلب بر اين عقيده اند كه كوزوو تحريف عبارت تركى ((كوس اوه)) به معناى دشت وسيع مى باشد.
در تاريخ كوزوو آمده است كه اين ايالت, نخستين بار تسليم امپراطورى رومانى شد. ولى دوباره استقلال خود را باز يافت. پس از آن زير سلطه بيزانس, مقدونيه و صربستان قرار گرفت. با ورود عثمانى ها به منطقه بالكان (سال 1375م) صفحه جديدى در تاريخ اين منطقه آغاز شد. در آن زمان, پادشاهى صرب كه جزيى از كشور آلبانى به شمار مى رفت, ماليات خود را به دولت عثمانى مى پرداخت. سلطان مراد, پادشاه عثمانى, كه قصد داشت بالكان را فتح كند و پرچم اسلام را در آن برافرازد, در نزديكى كوزوو با سپاه مشترك بالكان به فرماندهى صرب درگير شد. اين درگيرى با پيروزى عثمانى ها به پايان رسيد. در طول قرن پانزده و شانزده ميلادى, عثمانى ها تمام منطقه بالكان را زير سلطه خود درآوردند. در اين ميان آلبانى ها به خاطر پذيرفتن دين اسلام از جايگاه ويژه اى برخوردار بودند. ولى طولى نگذشت كه خورشيد امپراطورى عثمانى در بالكان رو به افول گذاشت و دولت هاى يونان, صربستان و بلغارستان استقلال خود را اعلام نمودند. دولت آلبانى نيز در سال 1912 استقلال خود را به دست آورد. در اين هنگام در نتيجه جنگ هاى خونين دولت هاى منطقه, كشور آلبانى به چند بخش تقسيم شد و هر بخش به تصرف يكى از اين دولت ها درآمد. كوزوو را نيز صربستان اشغال كرد و بعضى از قسمت هاى آن, بين يونان و مقدونيه تقسيم شد.
در اجلاس سرى لندن (سال 1915) دولت هاى اروپايى سعى داشتند اين تقسيم بندى جديد را به همين شكل تثبيت نمايند, كه قيام مردم تيرانا (پايتخت آلبانى) از انجام اين كار جلوگيرى كرد. فقط منطقه كوزوو تحت سلطه صربستان باقى ماند. پس از پايان جنگ جهانى اول كوزوو رسما جزيى از صربستان اعلام شد و اين وضع تا تشكيل سازمان ملل ـ پس از جنگ جهانى دوم ـ ادامه يافت.
در آن دوران, مسلمانان كوزوو از هيچ گونه حقوقى برخوردار نبودند و با آنان مانند برده ها رفتار مى شد. پس از به قدرت رسيدن كمونيست ها نيز چند بار مورد حمله و قتل عام قرار گرفتند. همين امر سبب شد كه منطقه اى با دارا بودن جنگل ها و زمين هاى وسيع كشاورزى و معادن فراوان سرب, روى و نيكل در فقر و عقب ماندگى باقى بماند.
با به روى كار آمدن ميلوسوويچ در سال 1989 دوران بسيار سختى براى مردم كوزوو آغاز شد. وى در سال 1990 دستور داد تمام موسسه هاى حكومت خودگردان در كوزوو منحل شوند. اهالى كوزوو در واكنش به اين دستور, شعار استقلال خواهى سر دادند و خواستار برگزارى انتخابات رياست جمهورى و تشكيل پارلمان شدند. در برابر خشونت صرب ها و پافشارى آنان بر پايمال كردن هويت اين ايالت لازم بود كه يك نيروى نظامى براى دفاع از كيان كوزوو تشكيل شود و وظيفه اى را كه سياست مداران از راه هاى مسالمتآميز نتوانستند آن را دنبال كنند, بر عهده بگيرد. از اين رو ارتش آزادى بخش كوزوو تشكيل شد.
موضع گيرى رسمى غرب نيز كه رئيس ناتو آن را اعلام كرد اين بود كه: ((نه صرب ها مردم كوزوو را نابود كنند و نه مردم كوزوو استقلال بخواهند!)) بنابراين روشن است با اين كه غرب تاكنون به تلاش خود براى جلوگيرى از استقلال كوزوو ادامه مى دهد, (مانند مصادره اموال در بانك هاى غربى) اما هيچ كوششى براى بازداشتن صرب ها از جنگ و خونريزى و نسل كشى و سوزاندن شهرها و روستاها و آواره كردن مردم بى گناه از خود نشان نمى دهد. در اين جا اين سوال خودنمايى مى كند كه موضع گيرى جهان اسلام در قبال مسلمانان كوزوو چيست؟
اين مسإله ديگر يك امر داخلى نيست كه نتوان در آن دخالت كرد; زيرا اروپا, امريكا و روسيه خود را وارد صحنه درگيرى كرده اند. امروزه در بسيارى از قضايا كه سابقا يك مسإله داخلى به شمار مى رفت, دخالت مى كنند. مانند قضاياى الجزاير, جنوب سودان و كردستان عراق. شگفت آور است كه چرا با وجود تحرك و دخالت همه بيگانگان, جهان اسلام هم چنان به سكوت خود ادامه مى دهد؟
چرا يك كميسيون خاص براى پى گيرى اين پرونده و يارى رساندن به مردم كوزوو تشكيل نمى شود؟
اى مسلمانان! برادران ما در كوزوو به انتظار كم ترين توجهى از سوى جهان اسلام هستند تا به آنان الهام كند كه تنها نيستند و ياورانى دارند. آيا شنونده اى هست كه فرياد ((هل من ناصر)) آنان را بشنود؟

پاورقي ها:

/

غروب گل محمدى


قال الصادق(ع): ((اذا كان يوم القيامه يقوم عنق من الناس فيإتون باب الجنه فيقال: من انتم؟ فيقولون: نحن اهل الصبر, فيقال لهم: على ما صبرتم؟ فيقولون: كنا نصبر على طاعه الله و نصبر عن معاصى الله, فيقول الله عزوجل: صدقوا ادخلوهم الجنه و هو قول الله عزوجل: انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب))(وسايل الشيعه, ج11, ص186)
امام صادق(ع) فرمود: روز قيامت جمعى از مردم به پا مى خيزند و مىآيند به سوى بهشت, گفته مى شود شما كيستيد؟
گويند: ما بردباران هستيم.
گفته مى شود: بر چه صبر كرديد؟
گويند : بر (سختى هاى) عبادت و كشش هاى شيطانى معصيت صبر كرديم.
آن گاه خداى متعال مى فرمايد: راست مى گويند وارد بهشت شويد.
امام فرمود: اين مفهوم سخن خداست در قرآن كريم[سوره زمر,آيه]10 كه مى فرمايد: پاداش بردباران را فوق العاده مى دهيم.

فاطمه نخستين شهيد راه ولايت است كه به انگيزه بازخواهى فدك, نه فدك را مد نظر داشت كه ولايت را… فاطمه با آن ناله هاى دردناكش, حق امام و ولى امرش را مى خواست بازستاند و اگر نتوانست ـ كه نمى توانست ـ بايد حق را برملا سازد و مظلوميت على را آشكار نمايد و پرده از سقيفه پردازان بردارد ولى فرياد دختر معصوم پيامبر در قلب هاى تيره كارساز نبود, اما تاريخ, آن سخنرانى جاودانه را ثبت و ضبط كرد تا آيندگان بدانند.. بسنجند.. بفهمند.. و تصميم بگيرند.
زهرا همو كه خشمش خشم خداست, فريادش بى پاسخ ماند; نه, اشتباه نكنم, پاسخش را با سوزاندن در و شكستن پهلو دادند, آن سنگدلان جاهلى تبار.
و اكنون كه حجت را بر همگان تمام كرد و نقش دفاع از ولايت را به خوبى ايفا نمود, با دلى شكسته و بدنى عليل به خانه باز مى گردد; او شكايت را به خدا مى برد و به پدرش, رسول خدا و چنين با خدايش راز و نياز مى كند كه:
((پروردگارا; نيرو و قدرت از آن تو است و انتقام ظالمان را تو خواهى گرفت; پس به تو پناه مى برم و از تو استمداد مى جويم و به درگاهت روى مىآورم كه حق شويم را از اين نااهلان بازستانى.))
زهرا مناجات مى كرد و على به او گوش مى داد. شايد در ديدگان على قطرات اشك گرد آمده بود كه بر رخساره مباركش سرازير شود ولى خوددارى مى كرد تا زهرا بيش تر نرنجد; به هر حال بايد زهرا را تسلى دهد و قلب شكسته اش را آرامش بخشد, به او فرمود:
((لا ويل لك بل الويل لشإنئك, نهنهى عن وجدك يا ابنه الصفوه و بقيه النبوه فما إمد لك إفضل مما قطع عنك فاحتسبى لله)).
بدبختى براى تو نيست, براى دشمنانت است, اندوهت را برگير و بر خويشتن سخت مگير اى دخت برگزيده ترين انسان و اى بازمانده خاتم پيامبران. همانا آن چه خدا براى تو آماده ساخته برتر است از آن چه از تو گرفته شده, پس براى خدا بردبار باش و صبر را پيشه خود ساز.
و اين سان سايه تبسمى آرام بر رخساره رنجور و بى رنگ فاطمه نقش بست چنان كه تابش غروب, هنگام هجرت آفتاب در درياى تار شب بر افق آسمان. با صدايى ضعيف چونان همسه بلبلى بال شكسته در قفس تنهايى, در برابر تنها يار و ياورش, كه اكنون غريبانه در خانه, زندانى شده است, پاسخ داد: ((حسبى الله)) خدا مرا بس است.
و اين بود آغاز هجرت غريبانه زهرا, چرا كه قلب, نالان.. سينه, تنگ.. زخم, ژرف.. بدن, رنجور.. پهلو, شكسته.. ديده, اشكبار و غربت در وطن, افزون بر بلا و رنج شده بود.
و چه سان سخت است و دردناك كه ستمديده اى, با بيان رسا و استدلال محكم و برهان روشن و حجت هويدا نتواند فرياد دلش را به ديگران برساند, نه به ظالمان و غاصبان حقش كه به دوستان نادان و آنان كه آماج فريب و نيرنگ صحنه سازان تراژدى سقيفه شده بودند و اينك كه زور بر حق چيره شده بود, در پاسخ زهرا كه به در خانه هايشان مى رفت و آنان را به دفاع از امام زمانشان فرا مى خواند مى گفتند:
((اگر او زودتر به ميدان آمده بود, چه كسى از على برتر! ولى او در ميان قهرمانان نبود! و قرعه به نام ديگرى درآمد!))
اينان چگونه مى انديشيدند؟ و چه در سر مى پروراندند؟ مگر تازه پيامبر از دنيا نرفته بود؟ و مگر على مشغول كفن و دفن رسول خدا نبود؟ و مگر مى شد بدن مبارك اشرف كائنات را بر زمين نگه دارد و از غسل و كفنش دست بردارد و به سوى چادر بنى ساعده بشتابد؟ و تازه اگر هم مى رفت آيا مى توانست از حق خود دفاع كند؟ و اگر دفاع مى كرد آيا گوش شنوايى بود؟
اين ها حقايقى بود كه زهرا را رنج مى داد; چنان رنجى كه درد شكستن پهلو و سقط كردن محسنش در برابر آن كم رنگ مى نماياند.
آرى! اگر آنان مى خفتند و مىآرميدند, زهرا را آرامش نبود. چرا كه اندوه را خوابى نيست. و اگر هم ديده هايش را برهم مى گذاشت خواب به ديدگانش ره نمى يافت, بايد هم چنان در درد و رنج به سر برد تا قضاى الهى برسد.
و اگر زهرا را رنج دردهاى جسمانى بى تاب كرده بود, درد روان صدچندان, او را مضطرب و نالان مى ساخت و چه دردناك تر از اين كه زبان در كام باشد و توان سخن گفتن نباشد. چه اندوهناك تر از اين كه حقش روشن و آشكار باشد و حق خواهى نيابد. چه شديدتر و سهمگين تر از اين كه داد زند و دادخواهى نبيند؟!
و آيا مى شود اين بار سنگين را بر اين قلب نازك اندوهبار بار كرد؟
و آيا زهرا ـ كه يثربيان از فرياد سوزان و ناله دلش به تنگ آمده بودند و از على مى خواستند او را وادار كند كه يا شب گريه كند و يا روز ـ در برابر آن همه ناملايمات جز صبر تلخ چه چاره دارد؟!
زهرا در حالى كه چون شمعى سوزان آب مى شد و آرام آرام به سوى ابديت با كوله بارى از شكوه, ولى با شكوه رهسپار مى شد, گاهى به على مى نگريست و در رخساره مقدسش غم تنهايى مى يافت و گاهى به كودكان معصومش ـ فرزندان رسول خدا ـ نگاه مى كرد و يتيمى زودرس را در سيماى پاكشان مشاهده مى كرد; آن ها را به خدا مى سپرد كه خدا آنان را بس بود, و چاره اى جز فراق جانكاه نداشت.
اينك ديگر بدن زهرا تاب تحمل آن همه رنج و اندوه را نداشت, و آن چنان ضعف بر او چيره شده بود كه از درد نمى ناليد; يا اين كه شايد دمى از روح بلند محمد در روان قدسى او تابيده بود كه او را آرامش بخشد و يادآردش كه: وعده ديدار نزديك است.
و مگر نه پيامبر در واپسين لحظات عمر مباركش به او روى كرد و گفت: از هجرت من نالان مباش كه تو نخستين كسى باشى كه به من بپيوندى! پس حال كه ساعاتى چند به ديدار پدر باقى نمانده, جا ندارد كه زهرا برنجد و براى على ـ بيش از اين ـ از ظلم روزگار گلايه كند! ولى شايد بيش تر به حال على مى گريست كه پس از او سال هاى زياد, بايد غريب وار زندگى كند; همو كه از صفآرايى تمام اعراب هراس ندارد و با ضربه هاى ذوالفقارش بينى يلان عرب را بر خاك مى مالد و برق شمشيرش دل شير ژيان را مى لرزاند; امروزه براى نگهدارى اسلام چاره اى جز سكوت ندارد. ((فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى)) او با اين كه ميراث خود را در دست نااهلان مى بيند بايد صبر كند تو گويى كه استخوان در گلويش گير كرده است.
هان! وقت هجرت زهرا فرا رسيده و اينك گل زيباى نبوت پژمرده مى شود. تمام مدت عمرش در اين دنياى ستم و زور, هيجده سال است يعنى تازه فروغ جوانى تابيده و گل وجودش شكفته كه بايد رخت بربندد و غروب كند.
هيجده سال است كه زهرا در باغ وجود انسانى, هم چون گلى خوشبو و مقدس كه از نور سرمدى تابشى چون تابش محمد دارد, و از سرشت پاك جاودانه خاتميت, روانش با عطر محمدى عجين شده است, چنين مى زيسته و اكنون در عنفوان جوانى و در آغاز زندگانى, زندگى جاودانه را آغاز مى كند و چون نفس مطمئنه اى به سوى پروردگارش با قلبى شكسته ولى آرام بازمى گردد, او از خدا راضى و خدا از او راضى است, به سوى او مى رود تا در روز رستاخيز در برابر تمام كائنات, از دشمنانش انتقام بگيرد و دوستان و پيروانش را به سوى بهشت موعود فرا خواند.
((يا إيتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه, فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى)).
فرا رسيدن غروب گل محمدى را به پيشگاه فرزند داغديده اش ولى الله الاعظم ارواحنا فداه و سيل پيروان درگاهش كه در غم جانسوز آن حضرت ديده هايشان روان و قلوبشان نالان است, تسليت عرض مى كنيم و انتظار داريم هرچه زودتر آن منتقم حقيقى از پشت پرده غيبت بيرون آيد و انتقام مادرش را از غاصبان و ستم گران باز گيرد. والسلام


پاورقي ها:

/

خوف در منافقان و يهوديان


((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر بإسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا و بال إمرهم و لهم عذاب إليم كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىء منك انى إخاف الله رب العالمين فكان عاقبتهما إنهما فى النار خالدين فيها و ذلك جزاو الظالمين)).(1)
ترجمه:
وحشت از شما در دل هاى آن ها بيش از ترس از خداست; اين به خاطر آن است كه آن ها گروهى نادانند!
آنان هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است, (اما در برابر شما ضعيف!) آن ها را متحد مى پندارى, در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آن ها قومى هستند كه تعقل نمى كنند!
كار اين گروه از يهود همانند كسانى است كه كمى قبل از آنان بودند, طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آن ها عذابى دردناك است!
كار آن ها هم چون شيطان است كه به انسان گفت: ((كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم)!)) اما هنگامى كه كافر شد گفت: ((من از تو بى زارم, من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم!))
سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود, جاودانه در آن مى مانند; و اين است كيفر ستمكاران!

توحيد در خوف
خداى سبحان در مسإله خوف و رجإ مى فرمايد موحد باشيد, جز به خدا به كسى اميدوار نباشيد و جز از خدا از چيزى نترسيد, رجايتان به خدا و خوفتان هم از خدا باشد. تعبير ((اياى فارهبون)) كه در سوره مباركه بقره آيه40 آمده است مفيد حصر است, تقديم اين مفعول يعنى تقديم ((اياى)) بر ((فارهبون)) نشانه حصر است; يعنى فقط از من رهبت داشته باشيد, از خدا بترسيد و لاغير. اين امر است و كسانى هم كه به اين امر امتثال كرده اند و به توحيد در خوف رسيده اند خداوند آنان را مى ستايد و مى فرمايد: ((لايخافون لومه لائم))(2) اينان از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى هراسى ندارند. بنابراين آنان كسانى هستند كه غير از خدا از احدى نمى ترسند, چنان كه در سوره مباركه احزاب بحث شد كه ((يخشون الله و لايخشون احدا الا الله)).(3)
در سوره مباركه زمر آيه سى و ششم اين چنين مى فرمايد: ((إليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه و من يضلل الله فماله من هاد)) اين ((اليس الله بكاف عبده)) دليلى است كه قبل از مدعى ذكر شده است و اين استفهام هم استفهام انكارى است; يعنى يقينا خدا كافى است, اگر خداوند عبدش را كفايت مى كند در صورتى كه عبد به غير خدا تكيه نكند ديگر جايى براى هراس از غير خدا نيست. اين فرازهاى نورانى دعاى جوشن كبير سراسر نور است و به راستى كه جوشن است و زره امن و ايمنى بر بدن انسان مى پوشاند. هر جمله اى كه در اين دعا هست نور است, مى فرمايد: ((يا حبيب من لاحبيب له يا ناصر من لا ناصر له)) يعنى فقط تو حبيب و ناصر بى چاره گانى, كسى كه غير تو را دوست نداشته باشد تو حبيب او هستى, تو حبيب باچارگانى نه حبيب بى چاره گان. آن كه افتاده شد ممكن است خداى سبحان به او يك ترحمى بكند اما نه روى چهره محبت, اگر كسى حبيبى براى خود نگيرد تو حبيب او هستى, اگر كسى ناصرى براى خود انتخاب نكند تو ناصر او هستى, اگر كهف و حرز و امانى براى خود انتخاب نكند تو كهف و حرز و امان او هستى: ((يا كهف من لا كهف له, يا حرز من لا حرز له, يا عماد من لا عماد له يا سند من لاسند له)).
اين دعاى بى چاره گان نيست دعاى بزرگان است; يعنى آنانى كه اين همت را دارند, به سراغ غير تو نمى روند, بلكه تو حبيب و طبيب آن هايى. نه آن هايى كه دستشان از همه جا كوتاه شد آن گاه به سراغ تو آمدند تو حبيب آن ها باشى. ممكن است در آن حال به آن ها كمك كنى اما نه از روى چهره محبت. پس اين دعا, جوشن توحيد است و سراسرش نور است.
اگر در صدر اين آيه فرمود: ((إليس الله بكاف عبده)) آن گاه جمله اى را كه بعد مى فرمايد دليل اش را قبلا ذكر كرده است فرمود: ((و يخوفونك بالذين من دونه)) اين گروه تو را از غير خدا مى ترساند در حالى كه خدا كافى است اگر خدا امرت را كفايت مى كند پس از غير خدا چه ساخته است كه تو از او بترسى.

شرك در خوف
در مقابل موحدان كسانى هستند كه از غير خدا همان هراسى را دارند كه بايد آن ترس را از خدا داشته باشند يا از غير خدا بيش از آن مقدار مى ترسند: ((و يخوفونك بالذين من دونه)) نظير آيه 77 سوره نسإ كه مى فرمايد: ((إلم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوه و آتوا الزكوه فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيه الله إو اشد خشيه)) وقتى زمان صلح است مى گوييم الان فقط نماز بخوانيد و روزه بگيريد, اين ها مسلمان خوبى هستند اما وقتى گفتيم گذشته از نماز و روزه جنگ هم هست آن گاه اعتراضشان بلند است كه: ((ربنا لم كتبت علينا القتال)), همين گروه كه در حال صلح اهل نماز و روزه اند وقتى جنگ فرا رسيد از غير خدا به اندازه خدا يا بيش تر از خدا مى ترسند: ((فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيه الله إو اشد خشيه)) اعتقادشان به خدا خيلى ضعيف و ترسشان از غير خدا زياد است: ((و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الى اجل قريب قل متاع الدنيا قليل و الاخره خير لمن اتقى و لاتظلمون فتيلا)) اين مردم مى گويند چرا فعلا جنگ را بر ما تثبيت كرديد, مى خواستيد مدتى مهلت بدهيد. پس آن كسى كه معرفتش نسبت به حق ضعيف است ترس اش از غير خدا بيش از خداست, اين چنين كسى در ترس مشرك است و قهرا در اميد هم مشرك است, وقتى در خوف و رجا مشرك بود در اصل اعتقاد هم شرك مى ورزد, اين همان است كه در اواخر سوره مباركه يوسف آمده است كه: ((و ما يومن إكثرهم بالله الا و هم مشركون))(4) يعنى اكثر مومنين مشرك اند. اين همان شركى است كه با ايمان هم سازگار است; يعنى اصل وجود خداى سبحان را فى الجمله مى پذيرند اما در بسيارى از اين اوصاف شرك مى ورزند. پس اين كه فرمود: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله)) اين شامل افراد ضعيف الايمان و منافقين هم خواهد شد. در هنگام جنگ كار منافقين اين است كه دوستانشان را مى ترسانند.

منشإ شرك
منشإ همه شرك ها هم شيطان است, شيطان دوستان خود را كه همان منافقين و اهل كتاب و مشركان باشند مى ترساند چه اين كه در سوره مباركه آل عمران آيه 175 مى فرمايد: ((انما ذلكم الشيطان يخوف اوليإه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مومنين)) اين شيطان است كه دوستان و اولياى خود را مى ترساند, كسانى كه در تحت ولايت شيطان اند از غير خدا مى ترسند.

مفهوم ((لا اله الا الله)) در خوف
خداوند تبرى و تولى و سلب و ايجاب را كنار هم ذكر كرد, لا اله الا الله را درباره خوف هم اعمال كرد و فرمود: ((فلاتخافوهم)) يعنى بگوييد ((لا اله)) و ((خافون)) يعنى ((الا الله)) اين كه فرمود ((فلاتخافوهم)) نفى اثر از غير خداست و اين كه فرمود ((و خافون)) حصر اثر براى ذات اقدس اله است. فرمود اگر مومن هستيد از غير خدا نترسيد, فقط از خدا بترسيد, اين نه به آن معناست كه اگر جمعيت آن ها زياد بود عيب ندارد بترسيد ولى اگر جمعيت آن ها كم بود نترسيد, نه, بلكه اگر جمعيت آن ها هم زياد بود و از عده و عده فراوانى برخوردار بودند مع ذلك شما در ترس, اهل توحيد باشيد و از غير خدا نترسيد بگوييد ((لا اله)), فقط از خدا بترسيد و بگوييد ((الا الله)) چه اين كه در مرحله اميد هم همين طور است, به غير خدا اميد نداشته باشيد و بگوييد ((لا اله)), فقط به الله اميدوار باشيد و بگوييد ((الا الله)). و اگر اين چنين حالتى در دل كسى راه پيدا كرد بايد احساس كند كه ايمانش ضعيف است. حالا اگر ان شإالله به درجه نفاق نرسيد و معاذالله منافق نبود لااقل ((الذين فى قلوبهم مرض))(5) او را شامل مى شود كه بايد خود را درمان كند. ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون)).

وحدت و شجاعت, عامل پيروزى
عامل پيروزى در جنگ ها فراوان است ولى مهم ترين آن ها شجاعت و وحدت است. مشركان و منافقان نه شجاعت دارند و نه وحدت; شجاعت ندارند براى اين كه روحا خائفند, شجاعت يك ملكه نفسانى است, ملكه نفسانى با ترس درون سازگار نيست, چون منافقين و هم چنين يهوديان بنى نضير از شما مى ترسند و خوف با شجاعت سازگار نيست. پس اين ها جنگ جويان شجاعى نيستند, جنگ جو اگر شجاع نبود هرچه هم مسلح باشد توان استفاده از سلاح ها را از دست مى دهد.
عامل دوم, وحدت است كه ايثار را به همراه دارد و اين جمعيت را يد واحده مى كند اين ها وحدت هم ندارند, چون عاقل نيستند و از شما هم مى ترسند براى اين كه موحد نيستند. پس از نظر تحليل روانى, قرآن كريم مسلمين را مسلط كرده است.
((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون)) پس شجاع نيستند از اين جهت ((لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر)) چون شجاع نيستند فقط يا در ميان سنگرها مى جنگند يا پشت ديوار خاكريز. مبارزه آن است كه انسان بروز كند و ظاهر شود وگرنه در سنگر جنگيدن كه بروز و ظهور نيست.
((بإسهم بينهم شديد)) اين ها چون بيرون نيامدند و مبارز نطلبيدند در بين خودشان در همان محدوده سنگر كه هستند خيال مى كنند نيرومندند, اما اين چنين نيستند از شما مى ترسند: ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى)).
براى اين ((بإسهم بينهم شديد)) معانى ديگرى هم ذكر شده. يعنى خودشان هم گرفتار اختلافات داخلى هستند, ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى)).
شما آنان را واحد و متحد مى پنداريد اما دل هاىشان پراكنده است, هر كسى براى خود مى جنگد نه اين كه همه براى يك هدف بجنگند و چون هر كس براى خود مى جنگد و خودها فراوانند پس خواسته ها فراوان است برخلاف صفوف مردم با ايمان كه ((كالبنيان المرصوص)) است, چون همه براى خدا مى جنگند و خدا يكى است و هدف هم يكى است. لذا صفوف مومنين مى شود بنيان مرصوص و صفوف مشركين, منافقين و اهل كتاب ((موهون)) مى شود.
اين دو عامل در دل آنان هست يكى را ما القا كرديم و ديگرى را طبعا خود دارند, چون كافر و دنيا طلبند طبعا پراكنده خواه هستند. چون عليه دين قيام كردند ما در دلشان ترس القا كرديم كه ((قذف فى قلوبهم الرعب))(6) آن ها نمى دانند كه موفقيتشان در اتحاد است, اگر هم بخواهند در دنيا سرفراز و آبرومند باشند بايد متحد باشند.

عقل, عامل اتحاد
هر گروهى كه با هم نسازند سفيه اند و هر گروهى كه با هم بسازند عاقلند. اگر عده اى در شهر يا روستا با هم متحدا زندگى كردند, عاقلند و اگر كسانى مختلفا زندگى كردند و حاضر به وحدت نشدند سفيه اند. اين سفه در صورتى است كه ((كل يجر النار الى قرصه)) اما اگر يك كسى عاقل بود و ديگرى سفيه اين عاقل, ديگر به دنبال جنگ با سفيه نمى رود, مى گويد اين كار بايد بشود راه صحيح ترش آن است كه ما پيشنهاد مى دهيم, اكنون كه او اين راه را تنهايى مى رود برود ما كارى به او نداريم اين حداكثر عقل است.
در چند مورد از نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ اين كلمه را دارد: يكى درباره فدك است و ديگرى درباره اصل خلافت. درباره فدك مى فرمايد: فدك در دست ما بود ((شحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين))(7). درباره اصل خلافت هم فرمود: خلافت در دست ما بود عده اى طمع كردند و عده اى هم سخاوت مندانه گذشتند, مال ما بود ما سخاوتمندانه گذشتيم نگذاشتيم اختلاف داخلى پيش بيايد. نامه اى هم كه براى ابوموسى اشعرى مى نويسد مى فرمايد:
((در بين امت پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ هيچ كسى به اندازه من علاقه مند به وحدت نيست, چون مهم ترين حق مسلم مرا غصب كردند و من صبر كردم.))
بنابراين اگر ما خواستيم بفهميم عاقليم يا سفيه, اين ميزان است. اگر ديديم براى دنيا به جان هم افتاده ايم كه چرا اين كار را من نكردم و ديگرى كرد مطمئن باشيم كه سفيه هستيم و براى درمان بايد قدم برداريم اگر اين چنين نبوديم بايد خدا را شكر كنيم كه عاقل هستيم. اين برهان يك اصل كلى است. اين اختصاصى ندارد چون تعليل معمم است چه اين كه مخصص هم هست.
در چند جاى نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ مردم را از تشتت برحذر مى دارد و آن را عامل شكست مى شمارد. در خطبه 131 اين چنين مى فرمايد: ((ايتها النفوس المختلفه والقلوب المتشته الشاهده ابدانهم و الغائبه عنه عقولهم)) اى كسانى كه داراى نفوسى هستيد كه هر كدام خواسته هايى دارد و دل هاى پراكنده اى داريد, بدن هاى شما يكديگر را مشاهده مى كنند, كنار هم حاضرند اما عقلتان از بدن غايب است من شما را به حق دعوت مى كنم شما از حق گريزانيد. بعد آن گاه عرض مى كند: خدايا تو مى دانى ما منظور دنيايى نداشتيم, من فقط براى اقامه حدود قيام مى كنم. بعد عرض كرد: ((اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب لم يسبقنى الا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالصلوه)) خدايا تو مى دانى اولين كسى كه دعوت پيامبر(ص) را پذيرفته و اسلام آورد من بودم و هيچ كس در نماز بر من پيشى نگرفت جز رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ.
حضرت عليه السلام در اين جا عامل شكست را اختلاف مى داند و عامل اختلاف را سفاهت مى شمارد.

ولايت شيطان
آن گاه مى فرمايد اين گروه تحت ولايت شيطان اند, چون: ((الذين كفروا اوليائهم الطاغوت)).(8) شيطان اگر ولى كسى شد او را به دل خواه خود رهبرى مى كند و چون انسان يك موجود متفكر است اگر در تحت ولايت شيطان بود شيطان از راه انديشه او را راهنمايى مى كند. لذا وقتى شيطان برنامه خود را تشريح مى كند مى گويد: ((ولامنينهم))(9), ((و لازينن لهم))(10) اين ايجاد امنيه يعنى در انديشه تصرف كردن, آن ها را با آرزوها فريب مى دهم, چيزهايى را براى آن ها زيبا جلوه مى دهم, دنيا را براىشان زيور به حساب مىآورم. آن گاه ((و لاضل(11)نهم)). اين چنين نيست كه يك موجود متفكر را بدون انديشه به جهنم ببرد ضلالت و هدايت يك موجود متفكر از راه انديشه اوست. او از راه انديشه وارد مى شود و راه هاى نفوذش را هم مشخص كرده است, لذا خدا مى فرمايد او وعده مى دهد: ((و ما يعدهم الشيطان الا غرورا))(12) او فقط فريب مى دهد. اين كه منافقين به يهوديان گفتند اگر شما را تبعيد كردند ما هم به دنبال شما مىآييم, اگر شما را به جنگ كشاندند ما هم در جنگ شركت مى كنيم بعد وقتى كه ديدند كار جدى است فرار كردند, كارشان مثل كار شيطان است, چون شيطان هم به همين نحوه انسان را مى گيرد, اول فريب مى دهد و به انسان مى گويد من تو را كمك مى كنم, وقتى انسان به دام افتاد فرار مى كند, اين خاصيت شيطنت شيطان است.
اين يك اصل كلى است و نمونه هايى از آن در جنگ بدر اتفاق افتاده است. معمولا اين گونه است كه انسان وقتى مى خواهد وارد كار خلاف بشود مى داند, انجام آن دشوار است, لذا تا پشتوانه نداشته باشد وارد نمى شود, كسى بايد او را وادار كند, آن كس همان ولى اوست و انسانى كه تحت ولايت شيطان است ولى اش او را فريب مى دهد و اين انسان فريب خورده به اعتماد ولايت شيطان وارد كار مى شود و وقتى به دام افتاد همتاى او فرار مى كند, اين خاصيت شيطنت شيطان است.

نحوه عذاب مشركان
((كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا وبال إمرهم و لهم عذاب إليم كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىء منك انى إخاف الله رب العالمين)).
فرمود اين كه يهوديان بنى نضير گرفتار و آواره شدند نظير جريان يهوديان بنى قينقاع است كه قبل از آنان بودند و جريانش هم نزديك بود يا نظير جريان بدر است كه مشركين گرفتار شدند ولى چون قبل از بنى نضير همان يهوديان بنى قينقاع بودند و فاصله هم كم تر بود اين ((قريبا)) را اگر ما به همان يهوديان بنى قينقاع تطبيق بكنيم شايد مناسب تر باشد ولى شامل هر دو گروه خواهد شد. ((كمثل الذين)) يعنى جريان يهوديان بنى نضير مثل يهوديان بنى قينقاع است يا مثل مشركين در جريان بدر است. ((كمثل الذين من قبلهم قريبا)), كه اين ((قريبا)) يا مربوط به قبل است كه مى شود ((كمثل الذين من قبلهم قريبا)) يا مربوط به بعد است كه مى شود ((قريبا ذاقوا وبال إمرهم)) يعنى خيلى طول نكشيد كه تمرد همان و چشيدن وبال همان. وبال سوء عاقبت را مى گويند چه اين كه وبيل آن كوبه را مى گويند. ((ذاقوا وبال إمرهم و لهم عذاب إليم)), آن چه در دنيا بر سر مشركان و كافران مىآيد و مستهلك و ريشه كن مى شوند و هيچ اثرى از آنان باقى نمى ماند همه اين ها تازه اين ذوق عذاب است نه خود عذاب. گاهى انسان تشنه, يك قدح آب دارد و همه آن را مى نوشد, اين شرب مإ است اما وقتى فقط لبى تر مى كند اين ذوق آب است نه شرب آب; يعنى همان فرق ميان چشيدن و نوشيدن. فرمود: ما چيزى از آنان باقى نگذاشتيم اما اين تازه چشيدن عذاب است نه خود عذاب. ((ذاقوا وبال إمرهم)), عذابشان كجاست؟ آن عذاب رسمى در قيامت است, چون دنيا هر اندازه هم كه ريشه كن كند محدود است, اين عذاب محدود نسبت به آن عذاب نامحدود مثل ذوق است نسبت به شرب.
درباره بعضى از اقوام مى فرمايد: ما آنان را طورى ريشه كن كرديم كه ((كان لم تغن بالامس)),(13) اين جمله در جريان بسيارى از مشركان و كفار ريشه دار و سابقه دار است و از آن تعبيرات ظريف قرآن كريم است. شما اگر يك درخت ريشه دار و كهنى را بكنيد تا چندين ماه جاى آن درخت مشخص است. اما اگر بوته اى را كه يك سانت يا كمتر ريشه در خاك دارد, بكنيد اثرى ندارد و جاى كندن بوته محسوس نيست, حال اگر كسى درخت كهنى را از جاى كند و طورى جاى خالى او را صاف كرد كه هيچ اثرى از آن نماند اين هنر است و كار مهمى است. خداى تعالى مى فرمايد: اين اقوامى كه 2500 سال يا 3000 سال يا كم تر و بيش تر آمدند ((و تنحتون من الجبال بيوتا))(14) بودند ((ارم ذات العماد))(15) بودند ((التى لم يخلق مثلها فى(16) البلاد)) بود, ما آنان را طورى ريشه كن كرديم كه گويا اصلا در روى زمين زندگى نمى كردند: ((كان لم تغن بالامس)) افرادى كه 2000 سال اين جا ريشه كرده اند, طورى خدا ريشه شان را كنده كه گويا اين چنين افرادى, اين جا سكنى نداشته اند.اين كار را خداوند سبحان به خودش اختصاص مى دهد. اين ((كان لم تغن بالامس)) را همه جا نمى گويد مگر جاهايى كه خيلى ريشه دار بودند و ريشه را كنده است. تازه اين ريشه كن كردن افراد كه هيچ اثرى از آن ها باقى نمى گذارد كه فرمود: ((فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها))(17) و آنان را با خاك يكسان كرده, ذوق عذاب است.
اين كه چشيدن است پس چه وقت عذاب را مى نوشيدند؟ ((و لهم عذاب اليم)) اين تنوين, تنوين تعظيم و تفخيم است, يعنى در قيامت اين عذاب را مى بينند. عذاب قيامت به نحوى است كه با اين كه با عذاب هاى دنيايى همه اين ها را ريشه كن كرده مثل ذوق و چشيدن است ولى در قيامت سخن از نوشيدن است.

شباهت كار منافقان با شيطان
درباره منافقين فرمود اين ها كه وعده مى دهند دروغ مى گويند, در اين جا همان معنا را به صورت تمثيل ذكر مى كند و مى فرمايد: مثل و داستان آن ها مثل داستان شيطان است كه به انسان گفت كفر بورز من تو را تإييد مى كنم وقتى او كفر ورزيد و به جنگ با اسلام مبادرت كرد ((قال انى برىء منك)), شيطان به او گفت من از تو بى زارم و از تو فاصله گرفتم, چون: ((انى اخاف الله رب العالمين)) من از خدا مى ترسم.
در جريان جنگ بدر آياتى هست كه سوره مباركه انفال آن را شرح مى دهد, آيه 48 به بعد سوره انفال: ((و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس)) شيطان در جريان جنگ بدر كارها را بر مشركين تزيين كرد و قدرت آن ها را در پيش شان مهم نشان داد و كارشان را براى آن ها زيبا جلوه داد و گفت: ((لاغالب لكم اليوم من الناس)) هيچ كس بر شما پيروز نمى شود ((و انى جار لكم)) من هم همسايه و كمك كار شمايم. ((فلما ترائت الفئتان)) وقتى دو گروه يعنى گروه مومنين با گروه كافران در مقابل يكديگر قرار گرفتند ((نكص على عقبيه)) شيطان به عقب برگشت ((و قال انى برىء منكم)) به همين كافرانى كه وعده پيروزى داد گفت من از شما بى زارى مى جويم چرا؟ چون: ((انى إرى ما لا ترون)) من ديدم چيزى را كه شما نمى بينيد, من ديدم كه فرشته ها به كمك مومنين آمدند ((انى إخاف الله والله شديد العقاب))
مشابه اين آيه هم در موارد ديگر هست. آن چه كه در آيه محل بحث سوره حشر آمده است يك اصل كلى است و آن چه كه در سوره انفال آمده است مصداقى از مصاديق اين كبراى كلى است و اصولا شيطان در همه موارد همين طور است به انسان مى گويد اين خلاف را بكن بعد توبه مى كنى وقتى انسان دست به خلاف زد او را از توبه محروم مى كند. شيطان هر كارى را از راه انديشه فريب مى دهد بعد وقتى انسان به دام افتاد او را رها مى كند, چون كار شيطان اين است كه تحت همه چيز انسان را بگيرد; يعنى افسارى به انسان بزند گفت: ((لاحتنكن ذريته)) زير گلو را ((حنك)) مى گويند, تحت الحنك آن است كه گوشه اى از عمامه را به زير گلو برگردانند. شيطان وعده داد كه من احتناك مى كنم و افسارى به گردنشان مى زنم. همان طورى كه اسب سوار اسب را احتناك مى كند و افسار آن را به دست خود دارد و به هر طرف كه خواست او را مى راند من هم گردن اينان را با طناب مى كشم و هر جا خواستم مى برم و به هر نحوى خواستم سوارشان مى شوم.
((كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىء منك انى إخاف الله رب العالمين)). اين اگر نظير جريان جنگ بدر باشد كه شيطان واقعا فرشته ها را ديد و احساس خطر كرد, درست است, اما اگر سخن از جنگ بدر و مشاهده ملائكه نباشد اين تعبير, جدى نيست, چون شيطان هرگز نمى گويد من از آتش مى ترسم, زيرا كسى كه كفر ورزيد نمى گويد من از جهنم مى ترسم.

عاقبت مشركان
((فكان عاقبتهما إنهما فى النار)) يعنى در حقيقت ((فكانا فى النار)), عاقبت مشركان و منافقان آتش است. اين كه ((عقاب)) را ((عقوبت)) گفته اند, چون چيزى به جز عقبه كار نيست, اين كار اول و آخرى دارد, اولش شيرين است و آخرش تلخ. اگر يك شيرينى درست كنند كه اولش شهد و شكر باشد و آخرش سم, آن سم عقب همين شهد است, لذا اين را مى گويند عقاب و اين عقوبت همين كار است و جداى از آن نيست. عاقبت شيطان و كافر فريب خورده, اين است كه ((انهما فى النار خالدين فيها)) اين ها در آتش اند در حالى كه مخلد در آن اند. اين جزا و كيفر اختصاص به شيطان يا يهوديان بنى نضير و يا بنى قينقاع و يا منافقين صدر اسلام ندارد بلكه ((و ذلك جزإ الظالمين)) اين كيفر هر انسانى است كه ظالم باشد. البته ((جزإ)) در قرآن كريم به معناى ((وفاق)) معنا شده: ((جزإوفاقا))(18) اين تعبير فقط درباره كيفر و معصيت و عقاب است; يعنى جزا, وفاق و مطابق عمل است, وگرنه درباره حسنه و ثواب اين گونه تعبير در قرآن كريم نيست بلكه جزا در حسنات يا ده برابر است يا بيش تر است.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 13 ـ 17. 2 ) مائده (5) آيه54. 3 ) احزاب (33) آيه39. 4 ) يوسف (12) آيه106. 5 ) انفال (8) آيه49. 6 ) احزاب (33) آيه26. 7 ) نهج البلاغه نامه 45. 8 ) بقره (2) آيه257. 9 ) نسإ (4) آيه119. 10 ) حجر (15) آيه39. 11 ) نسإ (4) آيه119. 12 ) همان آيه120. 13 ) يونس (10) آيه24. 14 ) شعرا (26) آيه149. 15 ) الفجر (89) آيه7. 16 ) همان آيه8. 17 ) الشمس(91) آيه14. 18 ) نبإ (78) آيه26.

/

شكر نعمت


هر نعمتى كه خداى متعال به بندگانش عنايت مى فرمايد تكليفى را به همراه دارد و شكرى را اقتضا مى كند, اگر بندگانش شكر آن نعمت را به جا آوردند و از آن نعمت قدردانى كردند خداى متعال ضمانت فرموده كه نعمتش را افزايش دهد و اگر قدر آن نعمت را ندانستند ضمانتى براى بقاى آن نيست: ((و اذ تإذن ربك لان شكرتم لازيدنكم و لان كفرتم ان عذابى لشديد)) در اين آيه شريفه ((كفرتم)) در مقابل ((شكرتم)) است, منظور از كفرتم يعنى كفران نه كفر. نعمتى كه خداى متعال به ما مى دهد در مقابلش يا شكر است يا كفران, اگر قدردانى كرديم و از آن نعمت درست استفاده كرديم و براى تكامل خود از آن بهره گرفتيم; يعنى آن را در راهى كه مورد رضايت خداست صرف كرديم خداى متعال آن نعمت را زياد مى كند اما اگر قدر آن نعمت را ندانستيم اين نعمت در معرض زوال قرار مى گيرد. اين يك قاعده كلى الهى است كه در قرآن كريم بيان فرموده و هر روز در جهان ناظر و شاهد نمونه ها و مصاديق آن هستيم. در آغاز طلوع اسلام, جزيره العرب هم از نعمت هاى مادى محروم بود و هم از فرهنگ و تمدن و علوم و معارف, اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در نهج البلاغه وضع مردم را در زمان جاهليت و قبل از آمدن اسلام, اين گونه توصيف مى فرمايد:
((آب آشاميدنى شما شور و تلخ و فاسد بود, غذاى شما خشن و ناگوار بود, زندگى تان با دزدى و چپاول مى گذشت. در سرزمين شما تمدن و فرهنگ به چشم نمى خورد. هر روز طعمه دست يك درنده شكارگرى بوديد همسايگان شما مثل شكارچيان به سراغ شما مىآمدند و شما را در دام خود مى انداختند. نه از نعمت هاى مادى بهره مند بوديد نه عزت و شوكتى در جهان داشتيد نه علوم و معارفى داشتيد. خداى متعال به بركت اسلام همه چيز به شما داد و نعمت هاى جهان از اطراف به سوى شهرهاى شما سرازير شد. دولتى تشكيل داديد كه در مقابل آن بزرگ ترين دولت هاى جهان (قيصرهاى روم و كسراهاى ايران) خاضع شدند. سرزمين شما محل پخش علوم و معارف شد.))
مورخان نقل كرده اند در مكه قبل از اسلام دوازده نفر بودند كه خواندن و نوشتن مى دانستند, از چنين سرزمينى آن چنان تمدن درخشانى ساخته شد كه تمام دنيا را مرهون علوم و معارف خود كرد. امروز مورخان اروپا اعتراف مى كنند كه تمدن ما مديون تمدن مسلمين است كه بعد از جنگ هاى صليبى با آن آشنا شديم. منشإ پيشرفت هاى علمى و صنعتى غرب علومى است كه يا در شرق اسلامى بعد از جنگ هاى صليبى فرا گرفتند يا به وسيله مسلمانانى كه به اسپانيا رفتند و آن جا را تصرف كردند.
اسلام اين همه نعمت به مردم جزيره العرب داد اما آيا قدر آن را دانستند؟ آن پيامبرى كه اين همه شرافت و عزت براى آنان آورده بود و بقاى عزتشان را در رهبرى خاندان عصمت و طهارت معرفى كرده بود بعد از وفات پيامبر, همه چيز را فراموش كردند. سفارشاتى كه پيامبر اكرم درباره تمسك به عترت و پيروى از اهل بيت كرده بود به دست فراموشى سپرده شد, به جاى وحدت, پراكنده شدند و به جاى رعايت احكام و حدود اسلامى هواهاى نفسانى غالب شد. بعد از وفات پيامبر ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ طولى نكشيد كه دستورهاى اسلام يكى پس از ديگرى به دست فراموشى سپرده شد. عدالت, مساوات و اخلاق اسلامى به تدريج كم رنگ گرديد و حكومت اسلامى در زمان بنى اميه جانشين حكومت قيصرهاى روم و سلاطين ايران شد. يعنى يك دربار طاغوتى با همه ويژگى هايى كه يك دربار كفر آميز داشت براى سلاطين بنى اميه و بعد بنى عباس درست شد.
نتيجه اين كفران ها اين شد كه مركز حكومت اسلامى كه مركز نشر علوم و معارف و محل قدرت بزرگ ترين دولت هاى جهان بود كم كم دوباره به يك جاهليت ديگرى بازگشت. امروز مى بينيد محل طلوع اسلام يعنى بلاد حجاز با آن همه بهره مندى كه از وحى و علوم اسلام مى بايست داشته باشد و با آن همه ذخاير و منابع طبيعى كه خدا به آن ها داده كه بزرگ ترين معادن نفت دنيا در اختيارشان است نه از نظر ظاهرى عزت و رفاهى دارند و نه از نظر باطنى داراى شرف و معنويتى هستند, چرا؟ چون شكر نعمت خدا را به جا نياوردند و دستورهاى او را فراموش كردند. عدل اسلامى را به حكومت طاغوتى, بدل ساختند و به نام اسلام به برادر كشى پرداختند.
در اين چند دهه اى كه آل سعود بر عربستان مسلط شدند چقدر مسلمانان به دست آنان كشته شدند و چه شهرهايى مورد صدمه و آسيب جدى قرار گرفت, آنان شهرهاى عراق, نجف و كربلإ را ويران كردند و به دور مشاهد مشرفه آب بستند و آن ها را خراب كردند, جواهراتى كه آن جا بود همه را ربودند و مردم آن جا را به بهانه اين كه مشرك اند, كشتند.
خلاصه اين كه آن عزت تبديل به اين ذلت شد چون قدر نعمت خدا را ندانستند.

شكر نعمت اسلام و انقلاب اسلامى
امروز ملت مسلمان ايران به بركت رهنمودهاى حضرت امام خمينى ـ قدس سره الشريف ـ و به بركت خون هاى پاكى كه در راه اعتلاى اسلام نثار كرد در دنيا عزت يافت. ايران روزگارى لقمه اى بود در دست استعمارگران اما امروز تبديل به مركز قدرتى شده كه باعث افتخار اسلام است. امروز سياست مداران جهان مى ترسند كه ايران دومى در جهان به وجود آيد, چرا با حزب اسلامى الجزاير مخالفت مى كنند, مگر اين حزب با دمكراسى و با انتخابات آزاد حركت نكرد, چرا انتخاباتشان را لغو كردند؟ چرا تمام دنيا به لرزه آمده كه يك حزب در الجزاير پيروز شده است؟ روز اولى كه حزب اسلامى پيروز شد اسرائيل گفت: اگر اين حزب به حاكميت برسد ايران دومى در دنيا پديد خواهد آمد.
اين عزتى كه امروز خداى متعال به مردم مسلمان اين كشور عنايت فرموده در سايه فداكارىهايى است كه براى اسلام كرده و از جان و مال و عزيزان اش مايه گذاشته تا اسلام پيروز شود. آن ها راه درست خود را پيمودند و به لقاى الهى پيوستند, يك وظيفه اى هم ما ـ كه اخلاف آن ها هستيم ـ داريم و وظيفه ديگرى هم ساير مسلمان هاى دنيا. ما وظيفه داريم راه شهداى خود را ادامه دهيم و جز به برقرارى اسلام به هيچ چيز رضايت ندهيم و از فرصتى كه پيش آمده براى نشر معارف اسلامى در جهان استفاده كنيم. اما ساير مسلمين جهان هم وظايفى دارند. اولين وظيفه اشان اين است كه به هر شكلى مى توانند از انقلاب اسلامى حمايت كنند. ديگر اين كه سعى كنند مشابه اين انقلاب را در كشورهاى خود به وجود آورند. البته ما نمى خواهيم شكل انقلاب خود را به ديگران ديكته كنيم, مسلمانان ديگر كشورها بايد به روشى كه متناسب با شرايط جغرافيايى, اجتماعى و سياسى كشور خودشان هست, در احياى اسلام بكوشند. طبيعى است در ديگر كشورهاى اسلامى شرايط به سادگى فراهم نمى شود, در بعضى از آن ها اكثريت با مسلمانان نيست, در برخى جاها هم فقط اكثريت عددى با مسلمانان است, اما قدرت و توان علمى, سياسى و اجتماعى در دست ديگران است. در بعضى نقاط ديگر, در ظاهر اكثريت با مسلمانان است و قدرت هم به دست آن ها است, اما اسلام, صورى و ظاهرى است به فرمايش امام راحل ـ رضوان الله عليه ـ اسلام امريكايى. اخيرا شايد شنيده باشيد يكى از سياست مداران امريكا گفته بود ما با حكومتى كه مبتنى بر اسلام باشد مخالفتى نداريم, سال ها است در عربستان حكومت اسلامى وجود دارد و با ما هم همكارى دارد.
آن چه از آن مى ترسند اسلامى است كه در ايران وجود دارد, يعنى اسلام واقعى اسلام قرآن, و به فرمايش امام راحل اسلام ناب محمدى.

راه هاى موثر تبليغ اسلام و گسترش انقلاب
براى فراهم كردن گسترش و پيروزى اسلام در يك سرزمين, اولين كار فعاليت فرهنگى است. در كشورهايى كه مسلمانان بيدار و متعهد در اقليت اند نه با مبارزات سياسى و از راه انتخابات مى توانند پيروز شوند و نه از راه مبارزات نظامى. در جاهايى كه با مبارزه هاى سياسى پيروز شده اند مى بينيد چه به سرشان آورده اند؟ در الجزاير مبارزات سياسى بود يك دانه فشنگ هم شليك نكردند يك عمل ارعابى و تروريستى هم انجام ندادند, اما چرا تمام دنيا اين انتخابات را باطل كرد؟ چرا به چه منطقى؟ مگر دموكراسى غير از اين بود؟ آن ها نه تنها اين را دموكراسى نمى دانند بلكه مى گويند اگر اين انتخابات پيروز شود, مرگ دموكراسى است. عجيب است, مگر دموكراسى شاخ دارد؟ مردمى در انتخابات شركت كرده و رإى داده اند, آيا اين غير از دموكراسى است؟ چرا پيروزى مسلمانان موجب مرگ دموكراسى است؟ چون اسلام زنده مى شود! اما آن چه مستكبران به هيچ وجهى نمى توانند با آن مبارزه كنند اسلامى است كه در دل هاى مردم نفوذ مى كند, اين روش تبليغ اسلام را نه با زور اسلحه مى توانند سركوب كنند و نه با توطئه هاى سياسى مى توانند از بين ببرند, دل اشخاص فقط در اختيار خودشان است. پس اولين كارى كه ما به عنوان يك فرد مسلمان و ملتزم به مسووليت هاى اسلامى بايد انجام دهيم اين است كه از راه فعاليت هاى فرهنگى فكر اسلامى را در جهان گسترش دهيم.
راه ديگر تبليغ اسلام و به عبارت ديگر, وظيفه مهم تر ما خودسازى و تربيت روح و تهذيب اخلاق است. سعى كنيد هر روز از روز قبلى به اسلام وفادارتر باشيد. هر روز بيش تر از روز قبل دستورهاى اسلام را رعايت كنيد اگر خداى نكرده اشتباه و لغزشى در زندگى تان بوده سعى كنيد جبران كنيد و خود را به اعمال صالح عادت دهيد و دلتان را نورانى و ارتباطتان را با خدا تقويت كنيد. اگر شما بخواهيد براى پيشرفت اسلام فردى موثر و موفق باشيد بايد رابطه قلبى خود را با خداى جهان تقويت كنيد; به عنوان مثال لامپى كه با مركز توليد انرژى ارتباطى دارد با يك سيم باريك در يك حد محدودى مى تواند از آن نور مولد برق استفاده كند, اما اگر بخواهيد استفاده بيش تر باشد بايد كابل هاى قوىترى به كار گيرند تا ارتباط بيش تر باشد همه ما كم يا زياد, ارتباطهايى با مركز قدرت جهان و با خداى متعال داريم بايد سعى كنيم هر روز اين ارتباط قوىتر باشد تا قدرت علمى و روحى و معنوى ما افزون تر گردد و بهتر بتوانيم در اين دنياى توفانى خود را حفظ كنيم و ديگران را هم نجات دهيم. اين قدرت در سايه ارتباط با خدا حاصل مى شود.

چگونگى ارتباط با خدا
ارتباط با خدا يعنى چه؟ چگونه ارتباط با خدا برقرار كنيم؟ با عمل كردن به دستورات خدا و با توجه قلبى به خداى متعال. با ياد خدا. ((اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و عشيا)) سعى كنيد هميشه در دلتان يك ارتباط قلبى با خدا باشد. چطور وقتى شما به كسى محبت شديد داريد هميشه در دلتان يك يادى از او هست. فراموش اش نمى كنيد. سعى كنيد هميشه در هر حالى يادى از خدا بكنيد, او محبوب شما است, ولى نعمت شما است, او به شما از هر كس نزديك تر است, او شما را بيش از هر كس دوست مى دارد. چرا شما با او دوست نباشيد؟ چه كسى بهتر از او براى دوست داشتن و كمك كردن پيدا مى كنيد؟ اوست كه در هر حال مى تواند شما را از جهل و عجز و سقوط نجات دهد. پس رابطه خود را با او تقويت كنيد, آن چنان باشيد كه اگر ياد خدا از دلتان برود گويا يك گوهر گران بهايى را گم كرده ايد. اگر يك گوهر قيمتى را گم كنيد چقدر ناراحت مى شويد؟ اگر يك وقت ديديد دلتان از خدا غافل شده احساس كنيد يك گوهر گران بهايى از دست شما رفته است. با فراموش كردن خدا انسان در معرض هرگونه سقوطى قرار مى گيرد و شيطان بر آدم مسلط مى شود. تا ياد خدا در دل هست وسوسه هاى شيطانى راهى پيدا نمى كند, اما وقتى خدا فراموش شد و به جاى آن هوس, تمايلات حيوانى, خودخواهى, خودپسندى, تكبر و غرور و ساير هواها و هوس ها آمد آن وقت است كه انسان در معرض هرگونه سقوط و لغزشى قرار مى گيرد. دلى كه ياد خدا در آن نباشد به جايى مى رسد كه از هر حيوانى پست تر مى شود. آيا صحيح است كه انسان وجود ارزنده خود را آن چنان پست كند كه از هر حيوانى پست تر شود؟ براى جلوگيرى از چنين سقوطى يك راه وجود دارد و آن ارتباط بيش تر با خداست.

نماز; راه ارتباط با خدا
نماز يكى از بهترين راه هاى ارتباط با خدا است. اين عبادت, رابطه ما را با حضرت حق, قوىتر مى كند و ظاهر و باطن ما را از آلودگى ها پاك مى كند. شما اگر بخواهيد به ديدار يك شخصيت محترم برويد چگونه خودتان را مهيا مى كنيد؟ لباس كثيف نباشد, بدن بد بو نباشد, با احترام و ادب برويد. وقتى مى خواهيم در حضور خدا هم برويم بايد اين شرايط را رعايت كنيم. آلودگى گناه, بدن و روح را متعفن مى كند, چگونه در پيش گاه الهى مى خواهيم حاضر شويم در حالى كه زبان و دل ما آلوده به گناه است و بوى تعفن از قلب و روح ما به مشام ملائكه مى رسد. آيا دوست داريد در مجلسى حاضر شويد كه اهل آن مجلس از بوى بد بدن و دهان شما ناراحت شوند؟ اگر در مجلسى مىآييد و دوست داريد كه طورى نباشد كه وضع شما زننده باشد. در پيش گاه الهى هم كه حاضر مى شويم اول بايد از گناهانمان استغفار كنيم. آلودگى هاى قلبى و روحى را از خودمان دور كنيم تا ملائكه الله از ما متإذى نشوند. كسى كه با زبانش گناه مى كند قلب و روحش بد بو و متعفن مى شود, ملائكه از ديدنش و از شنيدن حرف هايش ناراحت مى شوند, خداى متعال به چنين كسى نظر رحمت نمى كند.
در نماز اگر دلمان متوجه امور دنيا شود و فكر هوس هاى زندگى مان باشيم مثل اين است كه به خدا پشت كرده ايم, اگر دوستى به ملاقات شما بيايد, وقتى وارد اتاق مى شود پشت اش را به شما بكند ناراحت نمى شويد؟ آيا اين بى ادبى نيست؟ كسى كه نماز بخواند و دلش متوجه چيزهاى ديگر باشد يعنى دلش را از خدا گردانده و به حضرت حق, پشت كرده است. سعى كنيم عبادت ها را درست و با كيفيت خوب انجام دهيم. از گناهان استغفار نماييم و با حضور قلب, معطر, مسواك زده با سجاده و مودب در پيش گاه خدا بايستيم. به نماز اهميت دهيد تا بهتر از آن استفاده كنيد. هر قدر ما بيش تر به عبادت خدا اهميت دهيم رابطه مان با خدا قوىتر مى شود. رابطه با خدا به وسيله اسباب ظاهرى حاصل نمى شود بلكه از راه دل است.
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


افزايش وزن بيماران ديابتى خطر بروز بيمارى قلبى را افزايش مى دهد
براساس جديدترين تحقيق به عمل آمده بيماران ديابتى كه در طول انجام انسولين درمانى شديد افزايش وزن دارند در معرض خطر بيش تر ابتلا به بيمارى قلبى قرار مى گيرند.
به گزارش خبرگزارى فرانسه از شيكاگو, محققان دريافتند: افراد شركت كننده در اين تحقيق كه در طول درمان ديابت نوع اول, بيش از اندازه افزايش وزن داشته اند داراى مقادير قابل ملاحظه بيش ترى از كل كلسترول, كلسترول با غلظت كم, ليپوپروتئين و چربى هاى ترى گلسيريد بودند.
افزايش وزن يكى از عوارض معمول انسولين درمانى است اما اين تحقيق نشان داد كه 33/1 درصد از بيماران كه تحت درمان شديد قرار گرفتند چاق شدند اين رقم براى افرادى كه تحت درمان هاى متعارف قرار گرفتند 19/1 درصد بود.
نگرانى دانشمندان از اين امر ناشى مى شود كه افزايش وزن همراه با درمان هاى شديد داراى عوارض منفى بر ميزان ليپيد و فشار خون و افزايش خطر بروز مشكلات براى عروق خونى بزرگ در بعضى از افراد است. محققان با بررسى وضعيت يك هزار و 168 بزرگ سال مبتلا به ديابت نوع اول در طول مدت 6 سال اعلام كردند: افزايش حتى چند كيلوگرم در طول انسولين درمانى براى سلامتى فرد تعيين كننده است.
محققان خاطر نشان ساختند كاربردهاى اين اطلاعات آن است كه حتى افزايش وزن متوسط با درمان هاى متعارف در مقايسه با افزايش وزن ناشى از درمان هاى شديد, داراى اثرات مضر بر ميزان چربى و فشار خون سيستوليك است.

انتقال خون, خطر بروز سكته در كودكان مبتلا به نوعى كم خونى را كاهش مى دهد
محققان دريافتند انتقال خون خطر بروز اولين سكته در كودكان مبتلا به كم خونى سلول هاى داسى شكل ياSicklecell را به ميزان قابل ملاحظه اى كاهش مى دهد.
دانشمندان از اين امر آگاهى داشتند كه انتقال خون از بروز سكته مجدد در كودكان مبتلا به اين نوع كم خونى پيش گيرى مى كند. اما اين تحقيق اولين تحقيقى است كه ارزش انتقال خون در پيشگيرى از بروز اولين سكته را با شواهد نشان مى دهد.
محققان دريافتند انتقال خون منظم خطر بروز سكته را تا 90 درصد كاهش مى دهد.
كم خونى سلول هاى داسى شكل يك نوع دردناك از كم خونى مادرزادى است كه مشخصه آن هلالى شدن گلبول هاى قرمز خون است. سكته يكى از مشكل ترين عوارض اين بيمارى است. در حدود 11 درصد از افراد مبتلا به اين نوع كم خونى تا سن 20 سالگى دچار سكته مى شوند و اين سكته اوليه مى تواند سبب بروز نقص هاى جدى در اين بيماران شود.
شايع ترين علت بروز سكته انسداد شاهرگ هاى داخلى و شريان هاى ميانى مغزى است. اين انسداد را مى توان با انجام آزمايش شناسايى كرد.
براساس اين تحقيق بيماران مبتلا به كم خونى كه جواب اين آزمايش آنان غير طبيعى است مى توانند با انتقال خون از بروز سكته پيش گيرى كنند.
دكتر روبرت آدامز يك متخصص اعصاب در دانشكده پزشكى دانشگاه جورجيا و يكى از پژوهشگران اين تحقيق مى گويد: اين بدان معناست كه روشى براى شناسايى خطر بروز سكته وجود دارد. و اين اولين گام براى ارايه روش هاى درمانى بهتر است.
در اين تحقيق وضعيت 130 كودك كه داراى سابقه سكته نبودند مورد بررسى قرار گرفت. اين كودكان دوبار با تستultrasonography Transcranial doppler آزمايش شدند كه نشان مى داد سرعت جريان خون در شاهرگ داخلى يا شريان هاى ميانى مغزى آن ها افزايش يافته است. اين بيماران تحت درمان هاى متعارف يا انتقال خون قرار داشتند تا غلظت هموگلوبين خون آنان كاهش يابد.
آدامز مى گويد: بدين علت از انتقال خون استفاده مى شد كه در كاهش خطر بروز سكته مجدد در بيماران مبتلا به كم خونىSickle cell بسيار موثر است. در اين تحقيق مشخص شد انتقال خون خطر بروز اولين سكته در كودكان مبتلا به اين نوع كم خونى را كه نتيجه تست آنان غير طبيعى است به ميزان قابل ملاحظه اى كاهش مى دهد.
وى مى افزايد: روشى كه ما مورد بررسى قرار داديم يك راهكار براى كاهش بار اين عارضه مهم بيمارى كم خونى سلول هاى داسى شكل ارايه مى دهد.

پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
مناطق شيعه نشين افغانستان بر اثر محاصره طالبان با قحطى مواجهند.(15/4/ 77)
شيخ الازهر: جنگ با اسرائيل تكليف شرعى است.(18/4/77)
وهابى ها آموزش روحانيون قزاقستان را بر عهده گرفتند.(24/4/77)
فاروق لغارى: مردم پاكستان منتظر ظهور رهبرى هم چون (امام) خمينى هستند.(28
/4/77)
بيش از 70 مسلمان انقلابى در الجزاير به شهادت رسيدند.
هنرمندان مصرى دعوت مركز فرهنگى اسرائيل را نپذيرفتند.(3/5/77)
100 تن از مبارزين مسلمان در الجزاير قتل عام شدند.(4/5/77)
سازمان كنفرانس اسلامى خواستار قطع روابط سياسى, اقتصادى و فرهنگى جهان اسلام با اسرائيل شد.(10/5/77)
دولت تركيه كنترل تمامى مساجد اين كشور را در دست گرفت.(12/5/77)
فعاليت هاى ضد اسلامى ژنرال هاى تركيه با اخراج 28 افسر اسلامگرا وارد مرحله تازه اى شد.(14/5/77)

داخلى
جشن هاى ميلاد پيامبر اكرم(ص) در مناطق سنى نشين آغاز شد.
رئيس جمهور در اولين دور مذاكرات روساى جمهورى اسلامى ايران و تركمنستان: با تعيين رژيم حقوقى بايد جلوى سوء استفاده از منابع درياى خزر گرفته شود.(16/4
/77)
رئيس جمهور در ديدار رئيس مجلس يمن: كشورهاى اسلامى براى مقابله با خطر توسعه طلبى رژيم صهيونيستى بايد متحد شوند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور تركمنستان: تركمنستان به اسرائيلى ها احتياجى ندارد, صهيونيست ها هر جا وارد شوند اختلاف ايجاد مى كنند.(17/4/77)
عمليات مهندسى براى اجراى طرح عظيم گاز پارس جنوبى آغاز شد.(18/4/77)
محسنى رئيس دادگاه: خدمات مسوولين, مانع رسيدگى به اتهامات آن ها نمى شود.(20
/4/77)
از سوى رئيس جمهور, موسوى لارى به عنوان وزير كشور به مجلس معرفى شد.(24/4
/77)
عباس عباسى نماينده بندرعباس: مجلس قيم دولت و دولت برادر صغير مجلس است. وزيران دولت اگر حد خود را ندانند به آن ها خواهند فهماند.(25/4/77)
رهبر انقلاب فقهاى شوراى نگهبان را ابقا كردند.
90 هزار دلار موجودى بانك صادرات شعبه پاريس به سرقت رفت.(27/4/77)
رئيس جمهور: شرط اول توسعه و پيشرفت, وجود محيط آرام و با ثبات است.
دكتر حبيبى: هيچ توسعه اى به تنهايى پاسخگوى نيازهاى يك جامعه نيست.
انتشار روزنامه فردا متوقف شد.(28/4/77)
رياضيدانان جوان ايران مقام اول المپياد جهانى را كسب كردند.
پيش كسوتان كشتى براى سومين بار قهرمان جهان شدند.(29/4/77)
رئيس جمهور در ديدار وزير خارجه گينه استوايى: كشورهاى جهان سوم بايد در كنار هم با قدرت هاى بزرگ مقابله كنند.(30/4/77)
مجلس به وزير پيشنهادى رئيس جمهورى رإى اعتماد داد.(31/4/77)
پس از 7 جلسه محاكمه در مجتمع ويژه قضايى, كرباسچى به حبس, جزاى نقدى و انفصال از خدمات دولتى محكوم شد.
اعضاى جامعه مدرسين حوزه علميه قم با رئيس جمهور ديدار كردند.(1/5/77)
رإى دادگاه درباره آقاى كرباسچى قابل تجديد نظر است.
سرتيپ نقدى: قسم مى خورم كه ادعاى آزار و اذيت جسمى و روانى عليه شهرداران دروغ است.(3/5/77)
مدير مسوول روزنامه ((خانه)) به دادگاه احضار شد.(4/5/77)
100 ميليارد ريال براى اشتغال جوانان به صندوق تعاون اختصاص يافت.
رئيس جمهور از خدمات آقاى كرباسچى به عنوان مديرى مبتكر و خدمتگزار تقدير كرد.
رئيس جمهور از تلاش و پشتكار وزير دفاع و متخصصان صنايع دفاع در طراحى موشك شهاب 3 تجليل كرد.(5/5/77)
رهبر انقلاب: قواى سه گانه, برابر و محترمند, نبايد به هيچ كدام اهانت شود. (6/5/77)
آيت الله امينى: گرايش جوانان به آقاى خاتمى از الطاف الهى است.
رئيس جمهور: مردم محرم امورند و بايد براى آنان حق آگاهى و اطلاع يافتن قائل شويم.(7/5/77)
مدير مسوول نشريه ((خانه)) بازداشت شد.(8/5/77)
رهبر انقلاب در پيامى به اجلاس انجمن هاى اسلامى دانشجويان: عزيزان دانشجو! نگذاريد كسانى با تضعيف ارزش هاى اسلام و انقلاب به جبهه دشمن كمك كنند.(11/5/ 77)
در پاسخ به نامه رئيس جمهور, سياست هاى جديد اقتصادى دولت با اولويت عدالت اجتماعى مورد تإييد رهبر انقلاب قرار گرفت.
وزير كشور جانشين فرمانده كل قوا در نيروى انتظامى شد.(12/5/77)
فرستاده وليعهد عربستان: رياض از آزمايش موشكى ايران نگران نيست.(14/5/ 77)

خارجى
با امضاى يك قرارداد, روسيه و قزاقستان بستر شمال درياى خزر را تقسيم كردند. (16/4/77)
سفير امريكا در سازمان ملل: امريكا با هرگونه اقدام شوراى امنيت براى لغو تحريم هاى عراق مخالفت خواهد كرد.
اتحاديه اروپا خواستار تسريع در توسعه روابط با ايران شد.(17/4/77)
وزير خارجه تركيه: آنكارا عليرغم مخالفت مسلمانان به روابط خود با تلآويو ادامه خواهد داد.(18/4/77)
فرانسه براى اولين بار فاتح جام جهانى شد.(22/4/77)
دو نخست وزير پيشين ايتاليا به جرم فساد مالى به زندان محكوم شدند.
امريكا آلبانيايى تباران كوزوو را از تشكيل كشورى مستقل برحذر داشت.(23/4
/77)
شوراى امنيت خواستار توقف اجراى طرح ((بيت المقدس بزرگ)) شد.(24/4/77)
كاخ سفيد با تشكيل دادگاه رسيدگى به جرايم جنگى مخالفت كرد.(25/4/77)
120 كشور به رغم مخالفت امريكا و اسرائيل اساسنامه دادگاه جزاى بين المللى را امضا كردند.(27/4/77)
30 چريك استقلال طلب كوزوو در نبرد با ارتش يوگسلاوى كشته شدند.(28/4/ 77)


براى اولين بار طى 48 سال گذشته, كشتى هاى نظامى انگليس به منظور ديدار دوستانه در سواحل سوريه پهلو گرفتند.(29/4/77)
السفير: طالبان سايه سيا در افغانستان است.(31/4/77)
با تيراندازى در كنگره امريكا, موج وحشت زمامداران كاخ سفيد را فراگرفت.(3
/5/77)
واشنگتن عكسبردارى ماهواره اى از اسرائيل را ممنوع كرد.
مردم كره شمالى به منظور انتخاب نمايندگان مجمع خلق اين كشور امروز به پاى صندوق هاى رإى رفتند.
30 بيمار در فرانسه توسط يك پرستار كشته شدند.(4/5/77)
دو جاسوس موساد در وين كشته شدند.(6/5/77)
محقق سوئيسى به خاطر افشاگرى عليه صهيونيست ها به 15 ماه زندان محكوم شد.
به اتهام هم كارى در تكنولوژى موشكى با ايران, كلينتون دستور اعمال تحريم عليه 7 شركت روسى را صادر كرد.(8/5/77)
جنگنده هاى پاكستانى به حمايت از طالبان مواضع جبهه متحد را بمباران كردند. (10/5/77)
آتش توپخانه هاى هند و پاكستان در منطقه مرزى كشمير 70 قربانى گرفت.
آخرين حمله صرب ها به كوزوو 60 هزار آواره به جا گذاشت.(11/5/77)
شاه فهد به علت وخامت وضعيت جسمانى در بيمارستان بسترى شد.
طالبان به دروازه هاى شهر استراتژيك مزارشريف نزديك شد.(12/5/77)
افراد ناشناس در الجزاير 40 غير نظامى را به قتل رساندند.(13/5/77)
كلينتون: امريكا نمى تواند از ساخت رآكتور اتمى در ايران جلوگيرى كند.
در پى شكست مذاكرات با طارق عزيز, نماينده ويژه شوراى امنيت عراق را ترك كرد.(14/5/77)

پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




دولت خورشيد
ستارگان به سجودند در زمين شما
كه نقش دولت عشق است بر نگين شما
شما تجسم عشقيد و اعتقاد و اميد
خوشا كسى كه دمى گشت همنشين شما
بناى ظلم درافتاد و گشت خاكستر
زبرق يك نگه تند و آتشين شما
به دست يارى خورشيد خون و آزادى
هزار دست برآمد از آستين شما
زبيكران تحير سپاه كشور شك
توان حمله ندارند با يقين شما
غبار مهر چو برخاست كاروان گم شد
چنين كه رفت دل عاشقان به چين شما
قسم به نام حقيقت كه در سحر ديدم
طلوع دولت خورشيد در جبين شما
محمد رضا قنبرى

آخرين ستاره
خسته ام
خويش را شكسته ام
هاى هاى گريه را
اقامه بسته ام
عافيت, التيام زخم هاى شهر نيست
التيام اين دل شكسته هم
خويش را شكسته ام
غيرتم نهيب مى زند:
چرا نشسته اى؟
(آه , راستى چرا نشسته ام؟)
كاش آخرين ستاره مى شدم
در شبى كه كاروان سرود خواند
دوست داشتم شبى
در حضور روشن ستاره ها
ناپديد مى شدم
دوست داشتم شهيد مى شدم
عليرضا قزوه

خاك شهيدان
صداى نفس هاى نمناك باران مىآيد
شميمى بهشتى زخاك شهيدان مىآيد
طنين دعا, بوى يك بدرقه, عطر بوسه
كسى دارد از كوچه سمت خيابان مىآيد
نسيمى رها بر سر انگشت نرم نوازش
به دلجويى گيسوان پريشان مىآيد
كسى شايد از دور دست اهورايى شب
به مهمانى روشنى, پرس پرسان مىآيد
بهارى به رنگ سلامى شكوفنده, يك صبح
به ميعاد لب هاى خشك درختان مىآيد
اصالت در آيينه روحمان رخنه كرده است
از ايوان ما بوى آواز قرآن مىآيد
چو ابرى در آغاز بارش پر از اشتياقم
كه چين خوردگى هاى روحم به پايان مىآيد
حميد هنرجو

آيينه
به آن چشم بيدار در خون نشسته
مريد نگاه توام چشم بسته
نصيب من است از بيابان وصفت
لبى سخت تشنه, تنى, سخت خسته
گذشتند دل بستگان نگاهت
پرستووش از بام ها دسته دسته
تو آيينه اى, آتشى, آفتابى!
شكوفا و شفاف و از خويش رسته
نگاه مرا برده تا بى نهايت
در آن چشم, آيينه اى نقش بسته
شكوفا شد از موسم چشم هايت
بهارى كه در شاخه هايم نشسته
عبدالجبار كاكايى

بعد از سلام
بعد از سلام عرض تبسم برايتان
بايد بگويم از غم مردم برايتان
نه اشتباه مى كنم انگار ساده نيست
درك نبود آتش و گندم برايتان
حال تمام اهل محل سايه ـ روشن است
تنگ است ـ مثل من ـ دل مردم برايتان
من شرح داده ام شب سنگين كوچه را
در لابه لاى نامه چندم برايتان
در شهر سايه هاى غريبى وزيده اند
گفتم حديث سال توهم برايتان
يادش به خير صبح غزل هاى سال پيش
مى خواندم از نماز و ترنم برايتان
كم كم تمام مى كنم اين صحبت سپيد
با آرزوى سبز تبسم برايتان
بدرود تا سلام و سكوت دوباره اى
شرمنده از تمام تزاحم برايتان
سيد مير حسين مهدوى

به تعبير لاله ها
روزى كه خاك غربت ما لاله خيز شد
پس كوچه هاى گم شده ـ حتى ـ عزيز شد
با دست مادران شقايق نژاد باغ
قرآن و آب و آينه دشمن ستيز شد
اى دل چه شد كه آتش اسپند كوچه ها
بى اشك و دود و خاطره در افت و خيز شد
شايد خدا نكرده ـ به تعبير لاله ها ـ
روزى شروع اين همه از پشت ميز شد
يا ما در انتظار بهار زمين, به خواب
مانديم تا بهار خدا برگ ريز شد
از درد, غير عكس شهيدى تكان نخورد
افتاد بر زمين و دلم ريز ريز شد!
حسين دارند

عابر معطر
اى رهگذر كه آرام از شهر ما گذشتى
آن سوىها چه ديدى كاين سان رها گذشتى
درد آشنا تو بودى ما را در اين زمانه
با بال عشق اما اى آشنا گذشتى
ديوان خانه هامان از بوى عشق پر شد
اى عابر معطر از كوچه تا گذشتى
در موسم عبورت اى باغبان گل ها
انبوه لاله ها را كردى دعا, گذشتى
وقتى كه پير ما رفت اى دل, دل غريبم
ماندى در اين كوير بى عشق يا گذشتى
يدالله گودرزى

چاه ماتم
وقتى از دريا گل نيلوفر گم مى شود
در كبود آسمان, بال و پرم گم مى شود
با فرود هر تبر بر ريشه سبز درخت
آخرين گل هاى سرخ باورم گم مى شود
در بلوغ باد و برگ و نغمه كاريزها
خشم دست يار باران گسترم گل مى شود
اين پدر, با اين كلاه آهنين شعله پوش
در عبور از نيزه ها, امشب سرم گم مى شود
با دو دست آتشين اين رياست پيشگان
عاقبت در چاه ماتم, حيدرم گم مى شود
قنبرعلى تابش

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


تإمين معاش

رسول خدا(ص):
((ملعون من القى كله على الناس)).(1)
مطرود درگاه الهى است كسى كه بار زندگى خود را بر دوش ديگران بيفكند.

رسول خدا(ص):
((من طلب الدنيا حلالا استعفافا عن المسإله و سعيا على عياله و تعطفا على جاره لقى الله و وجهه كالقمر ليله البدر)).(2)
كسى كه از پى مال مشروع برود براى آن كه آبروى خود را از ذلت سوال مصون دارد, عائله خويش را اداره كند, و به همسايه خود كمك نمايد, در پيشگاه الهى سربلند و روسفيد است و صورتش مانند ماه تمام مى درخشد.

امام حسن بن على (ع):
((اعمل لدنياك كإنك تعيش ابدا واعمل لاخرتك كإنك تموت غدا)).(3)
براى دنيا آن گونه كار كن كه گويا هميشه زنده اى و براى آخرت آن گونه كار كن كه فردا خواهى مرد.

امام صادق (ع):
((الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله)).(4)
كسى كه در طلب روزى خانواده خود كار مى كند مانند مجاهدى است كه در ميدان كارزار براى خدا جهاد مى نمايد.

امام صادق (ع):
((يا هشام ان رإيت الصفين قد التقيا فلاتدع طلب الرزق فى ذلك اليوم)).(5)
اگر روزى را ببينى كه سربازان از دو طرف در مقابل يكديگر صف كشيده اند (و با مشتعل شدن آتش جنگ, نگرانى و وحشت همه جا را گرفته) تو در همان روز از انجام كار و طلب روزى باز نايست (و براى به دست آوردن معاش تلاش كن).

امام على بن موسى الرضا (ع):
((ان الذى يطلب من فضل يكف به عياله اعظم اجرا من المـجاهد فى سبيل الله)). (6)
آن كس كه براى تإمين معاش عائله خود فعاليت مى كند اجرش از مجاهد راه خدا بزرگ تر است.

امام كاظم (ع):
((ان عيال الرجل اسرإه فمن انعم الله عليه نعمه فليوسع على اسرائه فان لم يفعل اوشك ان تزول تلك النعمه)).(7)
خانواده انسان اسير او هستند كسى كه مورد لطف خدا قرار گرفته و قدرت مالى دارد, بايد نسبت به اسيران خود توسعه بدهد, اگر توسعه نداد احتمال از دست رفتن آن نعمت از دستش فراوان است.

امام حسن عسكرى (ع):
((لايشغلك رزق مضمون عن عمل مفروض)).(8)
گرچه خداوند ارزاق مردم را تضمين كرده ولى مبادا انديشه ضمانت خداوند رازق مغرورتان سازد و شما را از انجام فريضه كار و كوشش بازدارد.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) تحف العقول, ص37. 2 ) مستدرك, ج2, ص424. 3 ) سير الائمه, ج3, ص47. 4 ) كافى, ج5, ص88. 5 ) وسائل, ج4, ص101. 6 ) تحف العقول, ص445. 7 ) مكارم الاخلاق, ص217. 8 ) تحف العقول, ص489.

/

دانستنى هايى از قرآن


كوثر

((بسم الله الرحمن الرحيم انا اعطيناك الكوثر فصل لربك وانحر ان شانئك هو الابتر))
ما به تو ـ اى پيامبر ـ خير زياد داديم, پس براى پروردگارت نماز بگذار و نحر كن (دست ها را هنگام تكبير بلند كن) و همانا دشمنت (عاص بن وائل) بى فرزند و مقطوع النسل خواهد بود.
اين سوره مباركه را سوره حضرت زهرا(س) مى دانند چرا كه كوثر بر آن حضرت اطلاق مى شود و اين خير كثيرى كه خداوند به پيامبرش داده است عبارت از نسل فراوان تنها يادگار رسول خدا حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها است.
پيامبر را چند فرزند بود كه همگى از دنيا رفتند و فرزند ذكورى از آن حضرت باقى نماند, لذا عاص بن وائل كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر است, با تمسخر و ريشخند آن حضرت را ((ابتر)) يعنى بدون فرزند ناميد ولى خداوند كه كوثر را به آن حضرت عطا كرد, نسل او را تا قيام قيامت زنده و جاودان قرار داد و دشمنش را ابتر و بى نام و نشان ساخت. و اين نيز از جمله معجزات حضرت است كه با آن همه دشمنانى كه فرزندانش در طول ساليان دراز تاريخ داشته اند, و آن قدر كه امويان و عباسيان و ديگر ستمگران و غاصبان, سادات و فرزندان پيامبر را به قتل رسانده اند, با اين حال پايدارترين و پرجمعيت ترين خاندان روى كره زمين مى باشندو در هيچ شهر و ديار و كشورى چشم نمى دوزى جز اين كه فرزندان رسول خدا(ص) را مى يابى ولى دشمنان حضرت كه او را ابتر مى ناميدند, هم چنان كه خود به جهنم رفتند, هيچ نسل و نام و نشانى جز لعن و نفرين ابدى براى آنان باقى نماند.
خداوند در اين سوره كريمه بر پيامبرش منت مى نهد كه ((كوثر)) يعنى خير فراوان را به او هديه داده است, كه خير فراوان چيزى جز نسل مبارك زهرا نيست, هرچند برخى مفسران خواسته اند كوثر را تفسيرهاى ديگرى بكنند و شايد بيش از ده مورد براى آن ارائه داده اند ولى آن چه از روايات و احاديث معصومين ـ سلام الله عليهم ـ استفاده مى شود, كوثر كنايه از حضرت زهرا سلام الله عليها است زيرا نسل مبارك پيامبر توسط آن حضرت به دنيا آمدند و اين خير كثير در سراسر جهان پراكنده اند و مورد احترام و تقدير مسلمانان جهان اند.
خداوند در مقابل اين خير فراوان كه به برترين بنده اش عطا فرموده, از او مى خواهد كه به شكرانه اين نعمت, نماز گذارده و نحر كند. برخى مفسرين معتقدند كه منظور از نحر كردن, قربانى نمودن است ـ به ويژه شتر قربانى كردن كه آن را نحر مى نامند ـ ولى علامه طباطبايى رحمه الله عليه نحر را عبارت از بلند كردن دست ها در هنگام تكبير گفتن در حال نماز مى داند و با وجود قرينه صلاه, اين احتمال, تقويت مى شود و از برخى روايات نيز چنين استفاده شده است, هرچند قربانى كردن نيز با شكر و نعمت تناسب دارد و قرينه لفظيه بر آن دلالت دارد.
به هر حال آن چه جلب توجه مى كند اين است كه براى سپاس و شكر نعمت هاى الهى, چيزى بهتر از نماز خواندن و اظهار خشوع و خضوع كردن و به خاك افتادن و سجده كردن نيست. لذا در روايت داريم كه هرگاه نعمتى از خداوند به شما رسيد, فورا سجده كنيد و سر بر خاك مذلت در برابر معبود فرود آوريد.
ان شانئك هو الابتر. ابتر يعنى كسى كه فرزند ذكور ندارد و بر حيوان دم بريده نيز اطلاق مى شود.
شانىء يعنى عدو و دشمن كه باز در تفاسير اختلاف هست كه مقصود از دشمن پيامبر در اين آيه چه كسى است؟
آيا ابوجهل است يا ابوسفيان يا عاص بن وائل و يا افراد ديگرى كه مفسرين نام برده اند؟
ولى اغلب مفسرين سنى و شيعه معتقدند كه مقصود عاص بن وائل است پدر عمرو بن عاص, و اگر او يكى از بزرگ ترين دشمنان پيامبر بود ـ كه آيه قرآن در مذمت و نكوهشش نازل شد ـ فرزند خلفش عمرو عاص نيز پليدترين دشمنان اميرالمومنين عليه السلام است كه كينه قرآن و اسلام و پيامبر در رگ و خونش مى جوشيد و زشت ترين صحنه هاى مخالفت و دشمنى با امام زمانش را از خود باقى گذارد. لعن و نفرين بر دشمنان پيامبر و سلام و درود بى پايان بر خاندان عصمت و طهارت.

پاورقي ها:

/

استكبار در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

O ((اى شيطان بزرگ, دولت استعمارگر امريكا و اى غارتگر و ابليس پليد روسيه, واى انگليس غدار و مكار, واى ديگر عروسكهاى شيطانى! اين را بدانيد كه مرگتان فرا رسيده است. شما خود مى دانيد كه طاقت حملات توانفرساى ما را نداريد. حتى مى دانيد كه ما از خونمان سيلى جارى مى كنيم تا شما غرق شويد. و تو, اى صدام كافر و حزب بعث عفلقى كافر! بدانيد كه ما توسط اين جنگ تحميلى شهادت و فتحى آگاهانه ايجاد مى كنيم. انشإا…))پاسدار شهيد امير متولىـ تهران


O ((اى جهانخواران, آماده باشيد كه مرگ ننگينتان فرا رسيده و انشإا… تعالى به زودى زود بساط ظلم موجود شما جنايتكاران به دست ملتهاى تحت ستم برچيده خواهد شد, و اين ملتهاى تحت ستم شما بالاخره به هوش خواهند آمد و شما را به يارى ا… به زباله دان تاريخ خواهند انداخت.))كفاش شهيد قدرت ا… مرتضوى قمى ـ سامان


O ((اى دنياى استكبار و جهانخوار! بدان كه مسلمان ايرانى و انقلابى با اين حربه ى برنده (شهادت), در مقابل تمام زرق و برقهاى آهنين و تبليغات شما مى ايستد و تا آخرين قطره خون خود مى خروشد. مالكه ى ننگ زير بار زور اجانب رفتن را از دامان خود پاك خواهيم كرد و هرگز اجازه نخواهيم داد كه خاك گلگون ميهن اسلامى اين سرزمين شيران و دليران و عاشقان اسلام آلوده به چكمه ى كوردلان اجانب شود. ))تراشكار شهيد حميدرضا قلى زاده ـ شهررى


O ((امروز كه حاكميت خدا در جامعه ى اسلامى ما, با استقامت و پشتكار مردان و زنان مومن و متقى, همراه با امامت و ولايت در ايران ـ اين سرزمين عاشقان تشيع ـ تحقق يافته, غارتگران و جنايتكاران و ابرقدرتهاى شرق و غرب در پى آن برآمدند تا اين صداها را در گلو خفه كنند و انقلاب پر تپش خلق را از تحرك بيندازند. اما آنان از اميد و اراده ى مردم مسلمان بيخبرند و نمى دانند آنگاه كه خدا اراده كند و مردم به خروش درآيند, مى توانند خانه هاى ظلمشان را بر سرشان خراب كنند. ))دانشآموز شهيد ايرج ترشعيرى


O ((شاهديم كه چگونه مستكبرين اسلام را مورد هجوم قرار داده اند, يك روز حمله نظامى به ميهن اسلامى مى كنند و يك روز تحريم اقتصادى تا شايد بتوانند اين دژ محكم را ويران كنند, چون مى دانند كه اگر اسلام رشد كند و مسلمانان به اسلام حقيقى پى ببرند, بساط ظالمان را به هم خواهند ريخت. اما مطمئنيم كه كافران نمى توانند نور خدا را خاموش كنند و در برابر نيروى لايزال الهى شكست خواهند خورد.))كارمند شهيد على دامن بسند ـ زابل


O ((انقلاب اسلامى امت عزيز و عظيم ايران, كه براساس مايه هاى اصيل اسلامى قرار گرفته است, بسيار با ارزش است, و گوياى اين ارزش حركتهاى مذبوحانه ى ابرقدرتها و عوامل داخلى آنهاست كه به انواع روشها و نيرنگها از قبيل تزوير و تخريب و جنگ و تبليغات سوء و… قصد منحرف كردن يا از بين بردن اين انقلاب را دارند. اين عوامل و ايادى مزدور بايد بدانند كه حركاتشان به دليل آنكه امت مسلمان حق را از باطل تشخيص مى دهد, باعث رشد اسلام در ايران و جهان مى شود.))كارمند شهيد پرويز شيرپور ـ تهران


O ((و تو اى جهانخوار در فيليپين به جان برادران و خواهران دانشجوى ما مى افتى و مسلحانه به آنها حمله مى كنى در افغانستان زير سلطه ى داعيان دروغين خلق كه آن كشور را زير چكمه هاى خود له كرده اند, چه مى گذرد؟ اردن سربازان و كماندوهاى خود را به جبهه هاى عراق عليه ايران اعزام مى كند تا به فرماندهى شاه حسين با اسلام بجنگند. اگر عرضه جنگيدن دارند, با اسراييل مبارزه كنند كه خون فلسطينيها را مى مكد.))پاسدار شهيد على اكبر بابايى ـ تهران


O ((خداوندا! اهريمن شرارت و فساد, جمعى بيخود را برانگيخته تا به منظور اعاده فتنه در اين سرزمين غوغا بر پا كنند. روزگارى بر ملت اسلام, ظلم و ستم رفت و مال و ناموس مردم صرف شهوات كثيف اين و آن شد و تباه گشت تا آنكه دست انتقام تو از آستين اماممان بيرون آمد و دمار از روزگار آن موجود پست فطرت, آن سپيد موى سياهروى, برآورد و اين سرزمين اسلام را آزادى و حيات بخشيد و نور اميد بر قلبهاى مستضعفين جهان تاباند. هم اكنون اينها, اين آشوب طلبان بى سر و سامان, اين نانجيبهاى كافر و مشرك و منافق به منظور اعاده ى فتنه و استقرار ظلم و ستم به گرد هم آمده اند و مى خواهند كه دوباره فرعونى بيافرينند و پيرامونش به كردار ناشايست و اعمال جابرانه خويش ادامه دهند. مى خواهند ديو خودسرى و استبداد را ـ كه اكنون آواره ى وطن است ـ بار ديگر به وطن خويش دعوت كنند. مى خواهند ميزان ظلم و تعدى را درست به حدنصاب و كمال برسانند, ولى كور خوانده اند. تا ما هستيم و امثال ما هستند نخواهيم گذاشت كه به اين مقصود شوم خويش برسند. مگر ما نبوديم كه مى گفتيم اى كاش ما در زمان امام حسين(ع) در كربلا بوديم و به نداى ((هل من ناصر ينصرنى)) او پاسخ مى داديم؟ خوب, حالا وقتش رسيده است. مگر هر زمينى كربلا و هر روزى عاشورا نيست؟))پاسدار شهيد مهدىفريد طالب نيا ـ تهران


O ((اى آمريكا و اى شوروى و اى اسراييل و اى تمام ابرقدرتهاى پوشالى! بدانيد كه در مقابل قدرت اسلام پوچ و ناچيزيد. ما را هم از جنگيدن در داخل و خارج از كشور نترسانيد كه به قول رهبرمان تا بانگ ((لا اله الا ا… محمد رسول ا…)) در جهان طنين نيفكند, مبارزه هست; و تا مبارزه هست, ما هستيم و بدانيد كه با اينكه حدود سه سال از جنگ تحميلى مى گذرد, هنوز دعاى قنوت تمام رزمندگان ما اين است ((اللهم ارزقنا توفيق الشهاده فى سبيلك)).)) پاسدار شهيد خليل رفيعيان ـ تهران


O ((اى همه مخالفان اسلام و مخالفان خط سازش ناپذير امام! به كورى چشم بى بصيرتتان و به سوزش قلبهاى زنگ زده و سياهتان, آخرين نفر و آخرين نفس و آخرين قطره خونمان متعلق به اسلام است.))پاسدار شهيد على حسينآقايى ـ تهران


O ((آنان كه به دنبال هوسها و شهوات و عيش و خوشيها و آنان كه به دنبال فرهنگهاى الحادى و فساد استعمارى و بى حيايى و بى شرمى مى روند, و آنان كه به هر طريق احتكار و گرانفروشى مى كنند و به ترويج فرهنگ غربى از راه ژورنالها و نوارها و فيلمها و كتاب ها مى پردازند, در راه شهوت دنيوى, آگاهانه و ناآگاهانه, تيشه به ريشه اين انقلاب مى زنند, به هوش باشند و برگردند كه اگر چنين نكنند, نفرين بر آنها باد كه باخون اين جوانهاى عزيز بازى مى كنند و آتش بر جانمان مى زنند! آنها از ما نبوده و نيستند, بروند گم شوند اگر نمى خواهند برگردند. ))پاسدار شهيد حسين خادم الرضا ـ اراك


O ((امت اسلام امروز در دو جبهه مى جنگند كه با عنايت خداوند در هر دو جبهه پيروز بوده و هستند. يكى جبهه ى داخلى و متشكل از منافقين و ملى گراها, كمونيستها, ليبرالها, كه همگى در نهايت يك خط را دنبال مى كنند كه همان خط آمريكاست. البته با طرحى كه سپاه ريخته به اميد پروردگار همگى نابود شده اند و مى شوند. از جمله صدام كافر است كه به وسيله ى اربابش آمريكا به حريم كشور ما تجاوز كرده است. آمريكا بايد اين را تا به حال فهميده باشد كه جنگ ما با لشگر كفر صدام, جنگ سلاح با سلاح نيست, جنگ معنويت با سلاح است, جنگ ايمان با سلاح است ـ و اين عينا در تمام جبهه قابل حس است ـ در آن طرف لشگر فاسق و كافر كه توسط صدام خوارى و ذلت را به جان و دل خريده اند كه كفر را طرفدارى مى كنند و هيچ آرامش قلبى ندارند و با ترس و لرز مى جنگند. اما لشگر اسلام و لشگر امام زمان, در اين طرف, انسانهايى با ايمان, با خلوص, سرشار از شور و عشق و ايثار به خدا كه فقط براى اجراى احكام اسلام به پاخاسته اند خالى از هرگونه منيتها, خودبينيها, خودمحوريها, و ماديات انسانهايى كه از روستاهاى دوردست و از شهرها به فرمان امام بسيج شده اند و اگر در ميان آنها بگردى, به قول امام عزيز يك بچه ى سرمايه دار پيدا نمى كنى. انسانهاى عاشق كربلا و عاشق حسين(ع) و امام زمان(ع) كه هر لحظه اين آرزوها در دل آنها اوج بيشترى دارد و با همين سلاح ايمان و شهادت است كه مشتاقانه به سنگرهاى كافران بعثى يورش برده وآنها را كشته يا اسير مى كنند.))پاسدار شهيد محمود شيرمحمدى ـ شهررى


O ((اكنون تمام ابركافران و كشورهاى مرتجع دست به دست هم داده اند تا اين انقلاب را نابود كنند ولى اين را خواب ديده اند. وظيفه يكايك خود مى دانيم كه در اين جهاد شركت كنيم و به تمامى كشورهاى ظالم درس بدهيم كه يك فرد مسلمان هيچ وقت از كشته شدن در راه اسلام و خدا نمى ترسد, زيرا جنگيدن و مبارزه كردن و كشته شدن در راه اسلام جهاد است; و تا پرچم ((لااله الاالله)) در جهان برپا نشود, مبارزه هست و بايد امريكا و ديگر كشورها بدانند كه ما نه از توپخانه ها و نه از خمپاره ها و نه از ويران كردن خانه ها و كشته شدن هاى جوانانمان هيچ ترسى نداريم. بلكه ترس ما از خداى بزرگ است كه مبادا امتحان خود را بد پس بدهيم. و تا زنده هستيم و تا ظلم باشد مبارزه مى كنيم و جهاد مى كنيم و مى كشيم و شهيد مى شويم. ))پاسدار شهيد محمد حسين صفرى ـ ملاير


O ((اى جهانيان, بدانيد كه ما خونمان را براى حفظ اسلام و آرمان هاى آن خواهيم ريخت و يك قدم هم عقب نخواهيم نشست. و تا نابودى مستكبرين و آزادى مستضعفين, فرياد ((الله اكبر)) را بر لبان يك يك همسنگران بعدى خواهيم رساند.))دانش آموز شهيد امير رسولى زنجانى ـ تهران


O ((اى جهان خواران شرق تجاوز پيشه و اى غرب غارتگر! ببينيد و مشاهده كنيد كه چگونه اين جنگاوران اسلام منافع شما را به نابودى مى كشانند و چطور به ميدان آمده اند تا ريشه شما را براى هميشه بخشكانند و به حيات ننگين شما خاتمه بدهند. شما ما را از شهادت مى ترسانيد, شما ما را از سلاح و مبارزه مى ترسانيد, ولى نمى دانيد, به گفته اماممان, ما همه مرد رزميم و از جهاد در راه خدا ترسى نداريم, و تا آخرين نفر عليه شما مبارزه مى كنيم كه يا كشته شويم و يا شما را نابود كنيم, كه در هر دو حال پيروز هستيم و اين وعده خداوندى است.))دانش آموز شهيد غلامرضا كندرى – تهران


O ((ما امروز با نام اسلام در مقابل تمامى قدرت هاى شيطانى ايستاده ايم و خود را مدافع اسلام مى ناميم. برادران و خواهران ما در حالى اين دعا را مى كنيم كه كعبه خانه خدا قبله گاه مسلمين در زير چكمه هاى امريكايى قرار گرفته و فرياد مى زند كه حكم خداوند است با لباس رزم وارد حرم نشويد, وليكن وارد مى شوند! و آيا اين ادعاى ما بر حق است كه با لباس رزم بريزند به خانه خدا و زائران مسلمان را شكنجه كنند و ما هم سكوت اختيار كنيم در اين صورت ما از كدام اسلام دفاع مى كنيم؟ ما بايد آن چنان درسى به رژيم سفاك عربستان بدهيم كه ديگر جرإت تعرض به مسلمين را نكنند.))پاسدار شهيد محمد رضا كشاورز محمديان ـ رشت


O ((امروز جهان ستم در برابر اسلام قد علم كرده و در پى نابودى دين خداست. پس وظيفه اى سنگين بر دوش داريد. و هوشيار باشيد كه اگر كوچك ترين انحرافى از خط اين رهبر آگاه و هوشيار پيدا كنيد, از خط اسلام خارج مى شويد. از آن چه كه امام عزيز مى فرمايد اطاعت كنيد و آن را در تمام جهان الگو قرار دهيد.))دانش آموز شهيد صفرعلى وحيدى درهام ـ زنجان


O ((تمام مستكبران بدانند كه ما تا جان در بدن داريم, دست از اسلام و اماممان برنمى داريم و تا ظهور حضرت مهدى(عج) مبارزه مى كنيم. شيعه نمى تواند ساكت باشد و ظلم را ببيند. مخالفان اسلام و آنهايى كه با اسلام از سر ستيز وارد شده اند, بدانند كه ما تا زنده هستيم, نمى گذاريم كه آن ها به خواب راحت بروند. كشته شدن در راه خدا افتخار ماست.))دانش آموز شهيد محسن طحانى مزرعه نو ـ تهران


O ((تا زنده هستيم از پاى نخواهيم نشست و نخواهيم گذاشت بار ديگر مستكبران شرق و غرب و چپاولگران به غارت و آزار مسلمين دست بزنند.))بسيجى شهيد قدرت صفرى جوادى ـ قزوين


O ((دشمنان بيگانه از يك سو به خاك وطن اسلاميمان تجاوز مى كنند و منافقان بيگانه پرست از سويى پاك ترين فرزندان اين امت را ناجوانمردانه به خاك و خون مى كشند. بنابراين بعد از رفتن ياران و شهادتشان ما مسئوليتى سنگين بر دوش مى كشيم. اما اگر در موقع سختى و ناملايمات به ياد خدا باشيم, اين همه بار گران در نظرمان كوچك مى نمايد. به ياد داشته باشيد كه راه ما راه حق است و در اين راه همه مشكلات دنيا بر ما هجوم خواهند آورد. تهمت ها از طرف دشمنان دانا و دوستان نادان ما را آماج ضربات و گلوله هاى خود قرار خواهند داد. اما از آن جايى كه كار براى خداست, اين ناگوارىها گوارا خواهد شد.))معلم شهيد حميد خسروى هزاره ـ تهران


O ((به آمريكاى جهانخوار و شيطان بزرگ و شوروى تجاوزگر و ديگر غارتگران بگوييد, به سران درنده دولت امپرياليستى امريكا بگوييد: بى شرف ها! نامردها! خونخوارها! يك پاسدار ناچيز اسلام و قرآن و امام, در آخرين روزهاى حيات دنيوى خود, فرياد زد و حتما خونش نيز فرياد مى زند كه ((مرگ بر امريكا و مرگ بر شوروى, مرگ بر چپاولگران شرق و غرب)) بدانيد ما در آرزوى شهادتيم. ما شهادت را سرآغاز زندگى واقعى مى دانيم و از آن هراسى نداريم. لذا فكر بازگشت مجدد به ايران اسلامى را از سر خود بيرون كنيد كه هر كس پا به اين ميهن اسلامى ما بگذارد اين سرزمين گورستان او خواهد شد, زيرا ما متكى به نيروى لايزال الهى هستيم و اين نبرد شكست ناپذير است. ما نه تنها ايران كه جهان مستضعفين را بيدار خواهيم كرد و پشت سر امام بت شكنمان تارهايى همه خلق هاى محروم از پاى نخواهيم نشست كه هيچ كدامتان هيچ غلطى نمى توانيد بكنيد. خدا لعنت كند هر كس را كه به هر نامى حتى به نام امام زمان(عج) قصد ضربه زدن به انقلاب خونبار اسلامى را دارد.))پاسدار شهيد عليرضا موحدى – كرمان


O ((آنها (جهانخواران شرق و غرب) بدانند كه قدرتى بزرگتر و قوىتر از نيرو و تسليحات نظامى آن ها و موشك هاى آن ها وجود دارد كه آن قدرت ايمان ملت و جوانان ماست.))دانش آموز شهيد على اصغر خامسى ـ تهران


O ((اى آمريكاى جهانخوار, بدان كه ملت مسلمان ايران از پا نمى نشينند و هميشه با تو در جنگ و هميشه مرگ بر امريكا مى گويند. اى شوروى بدان كه با ريختن خون مسلمانان نمى توانى كه برپا بمانى, و بالاخره از صحنه روزگار محو مى شوى. اى اسراييل بدان كه با ريختن خون مسلمانان عرب و با اشغال سرزمين آنان و با اشغال قدس عزيز نمى توانى جواب مسلمانان را بدهى و بالاخره تو هم از بين مى روى.))خياط شهيد عباس هاشمى ـ تهران


O ((اى ستمگران عالم بشريت, اين را بدانيد كه تا زمانى كه دنيا به آخر نرسيده است, هم چون سايه اى از نزديكى شما در ستيز خواهيم بود و در نبرد با شما خسته نخواهيم شد, و تا زمانى كه كشتى عظيم زخم خورده مان را به ساحل پيروزى نرسانيم, از پاى نخواهيم نشست. ما از خون دادن و مال و جان دادن هيچ باكى نداريم. ما از بس خون داده ايم, جوان داده ايم, عادت كرده ايم, نمى ترسيم. و تا سايه شوم شما در اين جهان گسترده است ما بندگان مستضعف خدا بايد خون بدهيم, چون كه خون دادن ما زمينه اى است براى رشد و پيشرفت ما. ما مرد جنگيم و از جنگ نمى هراسيم. آرى, اى ضد انسان ها, امت مسلمان ما از هزار و چهار صد سال قبل تاكنون با شما حيوان صفت ها در صحنه نبرد بوده است و تا آخر خواهد بود و هيچ موقع هم از سلاح هاى پيشرفته شما ترس و واهمه اى به خود راه نمى دهد. سلاح ما ايمان به خداى واحدمان است و اين سلاح ما را هيچ قدرتى نمى تواند شكست بدهد.))سرباز شهيد اكبر روحى سلوط ـ تهران


O ((اى مستضعفان جهان و اى مردم رزمنده ايران, اگر من افتخار شهادت را پيدا كردم و به اين درجه نايل آمدم و به كاروان پاك شهدا پيوستم, به تمام اين استعمارگران و جهانخواران شرق و غرب بگوييد اگر تن مرا تكه تكه كنيد و پيكر مرا بسوزانيد و در دريا بريزيد, اين نكته را بدانيد كه من كوچك ترين كلمه اى كه مرا تقويت كند و در راه و خواست تو باشد, نخواهم گفت. پس, اى امپرياليست هاى شرق و غرب بدانيد كه هيچ مسلمان متعهدى چنين كارى نخواهد كرد و تن به ذلت نخواهد داد, اگر چه منجر به مرگ او در بدترين شرايط شود. من دست پرورده امام عزيزم خمينى بت شكن, روح خدا هستم, و هيچ سلاح آتشينى بر من موثر نخواهد بود, چون من به سلاح ايمان مسلح هستم و شما به سلاح هاى نااستوار آتشين. پس بدانيد ما ملت رزمنده ايران زنده هستيم و امام را تنها نخواهيم گذاشت.))بسيجى شيهد مصطفى صفاريان خوزانى ـ تهران

((به وابستگان شرق و غرب بگوييد كه از مردن امثال من خشنود نباشند, زيرا با مرگ امثال من, ده ها فرد ديگر جايم را خواهند گرفت, چه بسا متعهدتر و استوارتر از من, همان طورى كه ما به دنبال رفتگان, دنباله اين راه را گرفتيم, و در نتيجه مرگ من و امثال من, شما را ده ها قدم به مرگ نزديك تر مى كند. پس شما بايد با مرگ من ماتم بگيريد.))كارمند شهيد محمد على دانش ـ نيشابور
پاورقي ها:

/

قيام خونين گوهرشاد در ماجراى كشف حجاب


پيش سخن
به مناسبت يازدهم ربيع الثانى سال روز كشتار مردم به پا خاسته بر ضد كشف حجاب در مسجد گوهرشاد مشهد مقدس[ كه امسال با 13 مرداد مصادف است] بر آن شديم تا در اين فرصت كوتاه به تجزيه و تحليل آن بپردازيم, و يكى از قيام هاى اسلامى و مردمى تحت رهبرى مراجع تقليد را پيش چشم آوريم, و با شهيدان عزيز قيام بر ضد كشف حجاب رضاخانى, تجديد عهد كنيم كه همواره پاسدار ارزش هاى اصيل اسلامى باشيم, و در حفظ ارزش هاى اصيل اسلامى از جمله پوشش زنان ـ كه قيام گوهرشاد در پاسداشت اين ارزش صورت گرفت ـ گام هاى راسخ و استوار برداريم.

مإموريت براى رواج فرهنگ غرب
مطالعات جامعه شناسى و روان كاوى, ترديدى باقى نگذاشته كه مذهب به گونه يك اصل پايدار در اعماق وجود انسان ريشه دارد, و بينش مذهبى در مشرق زمين بسيار عميق تر از غرب است, شايد به دليل اين كه نخستين جوانه هاى تمدن در شرق ظاهر گشته و پيامبران نيز از شرق برخاسته اند.
اين مطلب نيز ثابت شده كه ((مذهب اصيل)) موجب استقلال فكرى و عملى انسان ها شده و آن ها را از بيهوده زيستن باز مى دارد و سد خلل ناپذيرى در برابر نفوذ فرهنگ غرب و استعمار غرب خواهد بود.
از آن جا كه استعمار غرب براى دست يافتن به ثروت هاى شرق از هيچ تلاشى دريغ نمى ورزد مذهب اسلام را به عنوان يك مكتب سازنده ضد استعمار مى داند و در مطالعات خود به اين نتيجه رسيده كه آيين اسلام در برابر مطامع و منافع غرب سد محكمى ايجاد مى كند. بنابراين براى دست يابى به اهداف شوم خود, بايد براى براندازى اسلام نهايت كوشش را نمود و در اين راستا از هيچ كوششى فروگذار نكرد, استعمار غرب براى نيل بدين مقصود به دو ترفند دست يازيد:
1ـ براى جدا سازى مردم مسلمان از محتواى ناب اسلام, به مذهب سازى پرداخت, حزب هايى زير نقاب اسلام با نام هاى: قاديانى گرى, شيخى گرى, صوفى گرى, بابى گرى, بهايى گرى, پاك دينى (منسوب به كسروى) پديد آورد و طبق شواهد و مدارك روشن و غير قابل انكار, همه اين اديان ساختگى رسما از طرف استعمارگران و بيگانگان تإييد مى شدند. استعمارگران با اين كار دو موضوع را نشانه گرفتند, نخست تفرقه و اختلاف شديد بين مسلمانان را جايگزين وحدت صفوف آنها كنند, دوم اين كه مردم جهان و مسلمانان را از اسلام ناب جدا سازند, و آن ها را از درون بى محتوا كنند, و به اين وسيله زمينه سازى عميق و وسيعى براى نفوذ فرهنگ غرب در اذهان به وجود آورند, پرواضح است كه جداسازى اسلام و مسلمين از ماهيت اصيل خود, از بين بردن موانع براى ورود و نفوذ فرهنگ غرب خواهد شد.
2 ـ سعى فراوان كردند تا با سياست بازىهاى گوناگون, توسط مزدوران خود با طرح برنامه هاى مختلف, فرهنگ منحط غرب را جاىگزين فرهنگ اسلام كنند و اين برنامه هم چنان در سطح وسيع ادامه دارد كه از آن گاهى به تهاجم و شبيخون فرهنگى غرب, تعبير مى شود, و مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى ـ مدظله العالى ـ به طور مكرر هشدار داده اند و مردم را به رويارويى استوار در برابر اين تهاجم و شبيخون فرا خوانده اند.
استعمارگران, در رإس آن ها استعمار پير انگلستان, براى رواج فرهنگ غرب در آسيا, سه عنصر فرومايه را مإمور كردند تا همزمان در ايران, تركيه و افغانستان به اسلام زدايى بپردازند و فرهنگ غرب را جاىگزين اسلام كنند, اين سه عنصر عبارت بودند از:
1ـ رضاخان در ايران;
2ـ امان الله خان در افغانستان;
3ـ كمال آتاتورك در تركيه.
اين سه نفر با پشتيبانى استعمارگران, هر كدام ضربات شديدى بر اسلام و جامعه اسلامى وارد كردند.

O كمال آتاتورك رژيمى خودكامه در تركيه به وجود آورد, او در سال 1924 ميلادى (1343قمرى) در تركيه مذهب را در همه جا حذف كرد, و دستور داد هر چيزى كه مربوط به تاريخ گذشته ترك ها و امپراطورى عثمانى, يا درباره اسلام باشد, از برنامه هاى درسى همه مدارس تركيه حذف شود, نظام ((لائيك)) و جدايى سياست از دين بر جامعه حاكم گردد, او براى برقرارى چنين نظامى موضوع متحدالشكل بودن لباس زنان و مردان را جزو برنامه هاى خود قرار داد, و كشف حجاب را در همه جا رسم كرد و هم اكنون نيز سيستم مديريت تركيه, دنباله رو او بوده و به رغم اعتراضات مكرر مسلمانان آن كشور, ورود دختران باحجاب به دانشگاه ها ممنوع شده و در همه جا مظاهر فرهنگ غرب ديده مى شود.

O عنصر ديگر, امان الله خان, ديكتاتور افغانستان بود كه تصميم گرفت در افغانستان به اسلام زدايى بپردازد و فرهنگ منحط غرب را جاى گزين فرهنگ سازنده اسلام كند, ولى فشارهاى او در برابر صلابت مردم مسلمان افغانستان, بى اثر ماند و نقشه هاى شوم او خنثى گرديد, از اين رو چندان توفيقى نيافت و به هدف شوم خود نرسيد.

O رضاخان در ايران با حمايت انگليس روى كار آمد. او از عوامل گوناگون براى گسترش فرهنگ غرب و برچيدن فرهنگ اسلام بهره جست, گستاخى او به حدى رسيد كه در كشور ايران, عاصمه تشيع, در روز هفدهم دى ماه سال 1314 شمسى, اعلام كشف حجاب اجبارى نمود و در اين خصوص پافشارى عجيبى كرد.(1)

چند نمونه از ديكتاتورى رضاخان در مورد كشف حجاب
1 ـ در عيد نوروز سال 1306 شمسى (برابر 27 رمضان سال 1346 قمرى) يعنى قبل از اعلام كشف حجاب, جمعيت بسيارى از اطراف و اكناف كشور براى زيارت مرقد منور حضرت معصومه(سلام الله عليها) و درك لحظه سال تحويل, در كنار مرقد, به قم آمده بودند, در اين ميان, مردم باخبر شدند كه چند نفر از افراد خانواده رضا خان, كه همسر و دو دخترش به نام هاى شمس و اشرف در ميانشان بود, با سر برهنه, بدون پوشش اسلامى وارد قم شده اند و مى خواهند با همان وضع, وارد حرم گردند. اين گستاخى و بى احترامى موجب خشم مردم گرديد, يك روحانى به نام ((سيد ناظم واعظ)) مردم را به امر به معروف و نهى از منكر فرامى خواند و احساسات پاك دينى مردم را تشديد مى كرد, در اين ميان, خبر به يكى از علماى مجاهد و مدرسان بزرگ حوزه علميه ـ كه از اطرافيان آيه الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى; يعنى آيه الله شيخ محمد تقى بافقى رسيد ـ ايشان نخست براى خانواده رضا خان پيام داد كه: ((اگر مسلمان هستيد, نبايد با اين وضع, در اين مكان مقدس حضور يابيد, و اگر مسلمان نيستيد باز هم حق نداريد.))
افراد خانواده گستاخ رضاخان به پيام آيه الله بافقى اعتنا نكردند, آن عالم ربانى, شخصا به حرم رفت و به خانواده رضاخان اخطار شديد كرد و همين برخورد, نزديك بود موجب قيام و شورش مردم بر ضد حكومت شاه گردد.
از طرف شهربانى قم به رضاخان تلگراف كردند كه خانواده شما به دستور روحانيان در اتاقى زندانى شده اند و به آنان اخطار شده كه حق ندارند بدون حجاب وارد حرم گردند. رضاخان شخصا با يك واحد موتوريزه نظامى وارد قم شد و با چكمه وارد صحن مطهر گرديد, و آيه الله شيخ محمد تقى بافقى را مورد ضرب و شتم قرار داد.(2)
به اشاره رضاخان, آيه الله شيخ محمد تقى بافقى را خوابانيدند و شاه با عصاى ضخيم بر پشت او مى نواخت, و شيخ فقط فرياد مى زد: ((يا امام زمان! به فرياد برس)) سپس به دستور رضاخان, آيه الله شيخ محمد تقى بافقى را دستگير كرده و مدتى زندانى بود, سپس به شهررى تبعيد نمودند و تا پايان عمر, او را تحت نظر يك بازرس اداره آگاهى قرار دادند(3) كه در سال 1322 شمسى در تبعيدگاه از دنيا رفت و مردم جنازه مطهرش را به قم آورده و در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه(سلام الله عليه) به خاك سپردند.
مبارزه و مجاهدت اين مرد خدا, با ((كشف حجاب)) به حدى رسيد كه در همان وقتى كه در تبعيدگاه شهررى تحت نظر بود, خواهر رضاخان از دنيا رفت, جنازه او را كنار مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم(ع) براى دفن آوردند, رضاخان و بستگانش اجتماع كرده بودند, رضاخان براى آيه الله بافقى پيام داد كه بيا و بر جنازه خواهرم نماز ميت بخوان. او با صراحت گفت: ((نمىآيم)).
جالب اين كه همه اطرافيان و بستگان رضاخان جمع شده بودند آيه الله بافقى در كنار آن جمع رفت, خودش نقل مى كند: ((وقتى كه همه جمع شدند, منتظر بودند كه من بر جنازه نماز بخوانم, با صراحت به آنها گفتم من بر جنازه او نماز نمى خوانم. ))(4)
2ـ مرجع تقليد وقت, آيه الله العظمى شيخ عبدالكريم حائرى(ره) در برابر مسإله كشف حجاب, موضع قاطع گرفت و گفت: ((مسإله دين و ناموس است تا پاى جان بايد ايستاد.)) در اين مورد طى تلگرافى به رضاخان, خشم خود را نسبت به كارهاى خلاف شرع, از جمله كشف حجاب, ابراز داشت, ولى رضاخان حامل نامه را دستگير و زندانى كرد, و تلگرافى تهديدآميز و آميخته با اهانت و تحقير در جواب تلگراف ايشان, ارسال نمود.
3ـ گستاخى دژخيمان رضاخان در اجراى كشف حجاب به جايى رسيد كه روزى رييس شهربانى قم كه مردى گستاخ و بدزبان بود, به حرم مطهر حضرت معصومه(س) وارد شد. (5)
با داد و فرياد به بانوان باحجاب كه در كنار ضريح حضرت معصومه(س) به زيارت اشتغال داشتند پرخاش و حمله كرد, تا چادر را از سرشان بگيرد, آه و ناله زنان بلند شد, مرحوم آيه الله العظمى مرعشى نجفى كه در آن جا حضور داشت, بسيار ناراحت شده و براى جلوگيرى از گستاخى رييس شهربانى به پيش رفت و با او درگير شد و سيلى محكمى به صورت او نواخت, رييس شهربانى, آيه الله مرعشى را به قتل تهديد كرد و به او پرخاش نموده و ناسزا گفت, ولى از قضاى روزگار همين نامرد گستاخ يك روز بعد از اين حادثه, در بازار قم عبور مى كرد, بر اثر ريزش قسمتى از سقف ساختمان بازار بر روى او, به هلاكت رسيد.(6)

ماجراى قيام خونين مردم بر ضد كشف حجاب در مسجد گوهرشاد مشهد
يكى از قيام هاى خونين مردم مسلمان ايران به رهبرى مراجع تقليد در قرن معاصر, كه نقطه عطفى در تاريخ قيام هاى اسلامى در تاريخ صد ساله اخير است, قيام مردم مسلمان در مسجد گوهرشاد, در كنار مرقد مطهر حضرت امام رضا ـ عليه السلام ـ بر ضد ديكتاتورى رضاخان, و كشف حجاب او است, در اين جا نظر شما را به خلاصه آن جلب نموده, سپس به نتيجه گيرى مى پردازيم:
هنگامى كه رضاخان كشف حجاب اجبارى را به اجرا گذاشت, علماى وقت از هر سوى كشور, اعتراض شديد خود را اعلام داشتند, از جمله مراجع و علماى برجسته مشهد مقدس در آن وقت, مانند: آيه الله العظمى حاج آقا حسين قمى, آيه الله حاج شيخ محمد آقازاده, آيه الله شيخ هاشم قزوينى, آيه الله سيد عبدالله شيرازى, آيه الله سيد على اكبر خويى, آيه الله شيخ غلامحسين قزوينى, آيه الله سيدعلى سيستانى و… در بيت آيه الله العظمى سيد يونس اردبيلى(ره) اجتماع كردندو اعتراض شديد خود را طى تلگرافى به رضاخان ابلاغ نمودند, اين تلگراف با امضاى 31 نفر از علماى برجسته مشهد مزين شده بود.(7)
در ميان مراجع و علماى وقت, نام مرحوم آيه الله العظمى حاج آقا حسين قمى, با قيام خونين مسجد گوهرشاد, آميخته شده است, چرا كه او نقش بيش تر در اين قيام داشت, او در آغاز ماه ربيع الثانى سال 1354 قمرى از مشهد به تهران هجرت كرد و در باغ سراج الملك شهررى به تحصن نشست, او مى گفت: ((اگر پيش رفت جلوگيرى از كشف حجاب بستگى به كشته شدن ده هزار نفر كه در رإس آن ها حاج آقا حسين قمى(خودم) داشته باشد ارزش دارد.)) و در مورد ديگر فرمود: ((جايز است.))
هنگامى كه مردم از ورود آيه الله حاج آقا حسين قمى به تهران با خبر شدند, گروه گروه به صورت دسته هاى عزادارى به ديدار او مى شتافتند, به طورى كه جمعيت زيادى در آن باغ و اطرافش اجتماع نمودند, رژيم رضاخان كه سخت هراسناك شده بود, به وسيله كماندوهايش, آن باغ را محاصره كردند, و از ورود علما و مردم به آن جا جلوگيرى نمودند, به اين ترتيب آيه الله حاج آقا حسين قمى را در آن باغ زندانى كردند.
او در يكى از جلسات با صراحت فرمود: ((امروز اسلام فدايى مى خواهد, بر مردم است كه قيام كنند.))(8)
به اين ترتيب راهنمودهاى مراجع و علما از يك سو, و پافشارى و لجاجت رژيم رضاخانى در كشف حجاب و پيروى از فرهنگ غرب از سوى ديگر, موجب شد كه روحانيان و مردم مسلمان در گوشه و كنار كشور به رژيم اعتراض شديد كردند از جمله جمعيت بسيارى به عنوان اعتراض به رژيم, در مشهد در كنار حرم حضرت رضا ـ عليه السلام ـ در مسجد گوهرشاد متحصن شدند, و روحانى مبارز, محمد تقى بهلول با سخنرانى هاى خود, به شدت به اقدامات ضد اسلامى رضاخان اعتراض نمود.
حجه الاسلام شيخ محمد تقى بهلول حافظ قرآن كه هنوز در قيد حيات است, با قاطعيت و صراحت به تبيين خطر فرهنگ غرب مى پرداخت و مردم را به قيام دعوت مى نمود, مردم ابراز احساسات مى كردند و تنفر خود را نسبت به رژيم ضد اسلامى رضاخان اظهار مى نمودند, به گفته آقاى بهلول حدود چهار ساعت از شب گذشته, به دستور رضاخان, دژخيمان او با حمله ناجوانمردانه به مسجد گوهرشاد, مردم را به گلوله بستند كه در اين كشتار جمعى, حمام خون به راه افتاد و حدود سه هزار نفر به شهادت رسيدند. (9)
در اين مورد ارتشبد سابق, حسين فردوست مى نويسد: ((در مشهد يك روحانى به نام بهلول به شدت با اقدامات رضاخان مخالفت مى كرد و در سخنرانى هايش به شدت به او حمله مى نمود, عده زيادى از مردم در حرم حضرت رضا ـ عليه السلام ـ متحصن شدند و اعلام كردند تا مسإله كشف حجاب حل نشود, ما از اين جا خارج نمى شويم, فرمانده لشگر مشهد به نام سرتيپ ايرج مطبوعى[ كه بعد از انقلاب در تاريخ دوم مهر 1358 به خاطر اين جرم و جرم هاى ديگر, اعدام شد] در اين باره به رضاخان گزارش داد, رضاخان دستور داد سربازان به صحن حرم وارد شوند و مردم را تهديد كنند, و اگر مردم خارج نشدند تيراندازى كنند… رضاخان براى تشديد كار, سرتيپ البرز را به مشهد فرستاد, به دستور مطبوعى و البرز, واحدهاى لشگر مشهد وارد صحن شده و مردم را به گلوله بستند.))(10)
سرتيپ مطبوعى در دادگاه انقلاب دراين خصوص مى گويد: ((به من دستور داده شده بود كه فورا عده اى نظامى را در اختيار استاندار مشهد قرار دهم, من در حدود 250 سرباز در اختيار او گذاشتم… در همين هنگام سرتيپ البرز همراه دادستان ارتش, وارد مشهد شدند و لشگر در اختيار سرتيپ البرز قرار گرفت, او اسدى نايب التوليه آستان قدس را[ به جرم عدم جلوگيرى از مبارزين] اعدام كرد… سرهنگ قادرى همراه سربازان از راه پشت بام وارد صحن شده و با افراد متحصن گلاويز شدند, در اين جريان حدود 25 نفر از مردم كشته و چهل نفر مجروح شدند.))(11)
اين بود خلاصه اى از قيام خونين گوهرشاد كه آن ها به خاطر شورش بر ضد رژيم منحوس رضاخان پهلوى, تحت رهنمودهاى مراجع تقليد, در صحن مسجد گوهرشاد و در كنار حرم امام رضا ـ عليه السلام ـ به خاك و خون غلتيدند.
رضاخان براى رسيدن به اهداف شوم اربابانش, به اين جنايت اكتفا نكرد, و چون احتمال قيام عمومى مى داد, همه علماى مبارز مشهد را دستگير كرده و از مشهد مقدس تبعيد نمود.
از جمله از اين تبعيدشدگان به تهران, سه نفر از مراجع و علماى معروف بودند كه عبارتند از: آيه الله حاج آقا حسين قمى, آيه الله سيد يونس اردبيلى, و آيه الله شيخ محمد آقازاده (فرزند آيه الله العظمى شيخ محمد كاظم خراسانى, صاحب كفايه الاصول).
عجيب اين كه آيه الله آقازاده, وقتى كه به تهران رسيد به دستور رضاخان خلع لباس شد, و در دوره سرپاس مختارى (رييس شهربانى وقت) با تزريق آمپول هوا, به دست دكتر احمدى مزدور سفاك رضاخان, به شهادت رسيد, و جنازه مطهرش در روز 13 ذىقعده سال 1356 هـ.ق در جوار مرقد حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.(12) آرى اين عالم ربانى در حالى كه 62 بهار از عمرش بيش تر نگذشته بود, جان خود را فداى مبارزه با هجوم فرهنگ غرب, و كشف حجاب كرد, تا حريم حجاب و ارزش هاى اصيل اسلامى را از گزند استعمار و مزدوران آن, حفظ كند و به مردم مسلمان, به ويژه مسلمانان ايران پيام دهد كه از پاى ننشينند, و تا آخرين توان در برابر استعمارگران و در برابر نفوذ فرهنگ بيگانه, مقاومت نمايند.
حضرت امام خمينى, منادى بزرگ مبارزه با استعمار و فرهنگ منحط آن, در گفتار خود به طور مكرر ديكتاتورى رضاخان و كشتار عمومى گوهرشاد را يادآورى كرده, و مردم مسلمان را به نهى از منكر و مبارزه و مقاومت در برابر استعمارگران و مزدوران روسياه آن ها فرا مى خواند, در اين جا براى حسن ختام نظر شما را به يكى از فرازهاى گفتار ايشان جلب مى كنم: ((انگليسى هاى جنايت كار, رضاخان را اسلحه دار كردند, اين آدم ناشايسته بى اصل را با اسلحه آوردند و مسلط كردند… اسلحه در دست بى عقل بود… آن جنايات و كشتار عامى كه در مسجد گوهرشاد واقع شد, به دنبال آن, علماى خراسان را گرفتند آوردند به تهران حبس كردند, و بعضى شان را هم محاكمه كردند, و بعضى شان را هم كشتند, براى اين كه اسلحه در دست بى عقل بود.))(13)
درود بى كران به شهداى گوهرشاد كه با خون پاك خود, در برهه اى از زمان, درخت اسلام را آب يارى كردند و در پيشگاه اسلام و چهارده معصوم ـ عليهم السلام ـ روسفيد شدند, و روسياهى استعمارگران و رضاخان و مزدورانش را در تاريخ ثبت نمودند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) دكتر على محمد نقوى, جامعه شناسى غربزدگى, ص69و 84, فرهنگ معين, ج5, ص178, به طور اقتباس. 2) حسين فردوست, ظهور و سقوط سلطنت پهلوى, ج1, ص68 و 69. 3 ) حسين مكى, تاريخ بيست ساله ايران, ج4, ص284. 4 ) مجله حوزه, سال3, شماره 4, ص40 و 47. 5 ) فقهاى نامدار شيعه, ص431. 6 ) اقتباس از كتاب بر ستيغ نور (شرح حال آيه الله نجفى مرعشى) ص77. 7 ) مجله نگاه, ضميمه مجله حوزه, شماره7, ص39 تا 13, و شماره6, ص8 و 9. 8 ) محمد عابدى, پيكار با منكر با سيره ابرار, ص133 تا 135. 9 ) مردان علم در ميدان عمل, ص304. 10 ) حسين فردوست, ظهور و سقوط سلطنت پهلوى, ج1, ص69 ـ 70. 11 ) كيهان, 28 شهريور 1358, ص3. 12 ) مجله نگاه, ضميمه مجله حوزه, شماره7, ص9 ـ 13, و شماره 6, ص8 و 9. 13 ) صحيفه نور, ج1, ص268 و 269.

/

محيط سازى بر ضد ولايت فقيه



على عليه السلام:
((من نصب نفسه للناس اماما فعليه ان يبدء بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تإديبه بسيرته تإديبه بلسانه, و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم))(وسايل الشيعه, ج 11, ص 419)
كسى كه خود را پيشواى مردم قرار دهد بايد قبل از آموزش ديگران به آموزش خود بپردازد و بيش از آن كه به زبان آموزش دهد با سيرت و رفتار آموزش دهد, آن كه به آموزش و پرورش خويشتن بپردازد بيشتر سزاوار ستايش است تا آن كه به آموزش و پرورش ديگران مى پردازد.


O پيش سخن
در طرح گسترده اى كه از سوى امپرياليسم و صهيونيسم, عليه ملت بزرگ ما و ميهن اسلامى و ارزش هاى انقلاب سازماندهى شده و به دست عواملشان در داخل و خارج در حال شكل گيرى است, هجوم بر قلب تپنده نظام اسلامى; يعنى ولايت فقيه است كه در سطح بسيار گسترده و حساب شده و همآهنگ از رسانه هاى غربى و برخى جرائد داخلى و گروهك هاى ضد انقلاب و تفاله هاى نفاق دنبال مى شود و همه دست به دست هم داده تا محيط را بر ضد ولايت فقيه آماده سازند. اين توطئه از ديگر توطئه ها عميق تر و خطرناك تر است, چرا كه عمود بنيادين دين و محور و مركز جمع مسلمين را نشانه گرفته, يعنى همان چيزى را كه در شكل گيرى نهضت اسلامى و به ثمر نشستن انقلاب نقش آفرين بوده است.

پيشينه هجوم بر ولايت
اگر به پيشينه اين تهاجم در صدر تاريخ اسلام بنگريم, خواهيم ديد كه حمله منافقان و تفاله هاى جاهليت به ولايت و امامت, چه فاجعه جبران ناپذيرى در تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام به بار آورده است و امت اسلامى از اين رهگذر, چه تلخى ها و نكبت ها ديده و چهره معنوىاش در اين ماجرا چگونه ناشناخته مانده و مسخ شده به جهانيان ارائه گرديده و حركت پرشتاب اسلام را كه مى رفت تا جهان رابه تسخير درآورد, متوقف ساخته و خلافت اسلامى كه مى بايست مظهر عدل و تقوا باشد, سر از كاخ هاى شام و بغداد و بزم هاى شهوت و شراب بيرون آورد و اسلام نبوت محمد صلى الله عليه وآله و امامت على عليه السلام را به اسلام خلافت معاويه و يزيد و مروان و وليد تبديل كرد.
چيزى كه در آن تهاجم هدف توطئه قرار گرفت نام اسلام و محمد(ص) و قرآن و سنت نبود كه تعزيه گردان هاى بسيار و متوليان فراوان داشت كه در عين پافشارى بر نفاق جاهلى و تعصب كور قبيله اى و نژادى از نام پيامبر و اوراق قرآن بهره مى جستند و بدعت ها را توجيه مى كردند و سياه چال هاى مخوف را از آزادمردان آكنده مى ساختند و مردم مسلمان را بى رحمانه از دم شمشير مى گذراندند و بيت المال را در مقاصد پليد خود و بزم هاى شراب خرج مى كردند و به پاى دلقك ها و كاسه ليسان مى ريختند و در لواى دين و با شمشير جهاد, زمين را از خون اولاد رسول رنگين مى ساختند.
عامل اصلى همه اين ها چيزى جز هجوم بر مسئله ((ولايت و امامت)) و سركوب جبهه حق نبود كه عوامل ديگرى را به همراه داشت. هرچند نغمه آسمانى ولايت و امامت در لابه لاى رعد و برق و ابرهاى تيره و تبليغات و تحريفات براى هميشه خاموش نشد و به مصداق ((بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذاهو زاهق)) وعده خداوندى تحقق يافت و اراده حق جبهه باطل را نابود و مضمحل ساخت و حقيقت جايگاه خود را در قلب هاى پاك بازيافت و باطل به ديار مرگ و رسوايى رهسپار شد.

تكرار تاريخ
اين توطئه و تهاجم امروزه نيز در حال اجرا است با اين تفاوت كه در عصر امامان ـ عليهم السلام ـ كارگردان توطئه بقاياى كفر جاهلى و سردمدار آن آل ابوسفيان و آل مروان با كينه هاى قومى و تعصب هاى قبيله اى بودند كه شكوه اسلام آنان را رنج مى داد و انتقام خون هاى جاهليت را با قتل اولاد پيامبر مى گرفتند و جهالت و بى خبرى مردم نيز آنان را يارى مى رسانيد. اما اين بار امپرياليسم و صهيونيسم طراح و پيش تاز حمله به ولايت فقيه اند و عناصر فريب خورده داخلى و تفاله هاى منافقين و جبهه ملى و نهضت آزادى و روشنفكرنماها و ليبرال ها و قلم به مزدها و برخى جرائد داخلى در زير لواى آزادى قلم و بيان با الهام گيرى از دجال هاى خبرى و رسانه هاى وابسته به محافل صهيونيستى, آن ها را همراهى مى كنند. آن چه در اين ميان مايه شگفتى است هم صدايى برخى عناصر فريب خورده خودى است كه با فراموش كردن اصول علمى و باورهاى پيشين خود, در دام اين شياطين و خناس ها افتاده و مقاصد آنان را بدون مزد و مواجب به اجرا مى گذارند (كه خدايشان هدايت كند).

ولايت مظهر وحدت و اقتدار
حقيقت اين است كه ولايت فقيه استمرار ولايت امامان معصوم است كه براى حيات اجتماعى و سياسى امت از سوى ((شارع مقدس)) تشريع گرديده و ائمه معصوم بر آن تإكيد ورزيده و بدين ترتيب جامعه اسلامى را از سرگردانى و حيرت رهايى بخشيده اند.
حضرت امام خمينى ـ سلام الله عليه ـ معمار انقلاب اسلامى, كه احياگر اصل ولايت فقيه در عصر ما بود در اين خصوص فرمودند:
((ولايت فقيه براى مسلمين يك هديه اى است كه خداى تبارك و تعالى داده است)); ((بهترين اصل در قانون اساسى اين ولايت فقيه است)).
از اين روى, در قانون اساسى جايگاه ولايت و حدود اختيارات مربوط به ولى فقيه مشخص گرديده كه با حفظ آن حدود وحدت امت تحقق خواهد يافت و همآهنگى قواى سه گانه شكل خواهد گرفت و اقتدار كشور حفظ و امنيت درون مرزى و برون مرزى تإمين خواهد شد و با وجود آن آسيبى به كشور نخواهد رسيد. در حالى كه اگر ولايت فقيه ناديده گرفته شود و تزلزلى در اين اصل پديد آيد همان نقطه آغاز آشوب و اختلاف و سرانجام اضمحلال كشور و جنگ داخلى و هجوم خارجى است. در حقيقت ولايت فقيه عمود نظام و رإس هرم فرماندهى و هدايت و تصميم گيرى است كه دولت و ملت را زير پوشش دارد.
همان گونه كه حضرت امام تإكيد فرمود كه: ((ملت بى هادى نمى تواند كارى انجام بدهد)) و ((امر دولت اسلامى اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد آسيبى بر اين مملكت وارد نخواهد شد)).
اگر كشور ما توانست غل و زنجيرهاى استبداد را بگسلد و به سلطه استعمارى پايان دهد و پس از پيروزى انقلاب اسلامى بيست سال تمام در برابر انواع خصومت ها و توطئه هاى نظامى, اقتصادى و فرهنگى و سياسى چون كوه استوار مقاومت كند و استكبار جهانى به سردمدارى شيطان بزرگ را به رسوايى و حقارت و ذلت بكشاند و موج هاى سهمگين را در اقيانوس پرتلاطم زمان و زمين, از سر بگذراند و امروز با ثبات ترين كشور جهان اسلام قلمداد شود, همه و همه به بركت ولايت فقيه و رهبرى امام راحل و پس از ايشان رهبر معظم است و اين همان چيزى است كه دشمن به خوبى دريافته و حملات خود و مزدوران خود را بر آن متمركز ساخته تا به اين دژ پولادين آسيب رساند و آن را با خطر رو به رو كند و با كشور اسلامى ايران همان را بكند كه با افغانستان كرد.

عبرت از سرنوشت افغانستان
ملت افغانستان ده سال در برابر ارتش سرخ و رژيم دست نشانده شوروى سابق ايستادگى كرد تا كشور خود را آزاد ساخت و ارتش متجاوز را بيرون راند, اما به دليل نداشتن انسجام و وحدت و رهبرى واحد و مقتدر نتوانست بر فتنه ها و جنگ هاى
داخلى كه از خارج هدايت مى شود فايق آيد و چنان كه مى بينيم مردم اين كشور يك لحظه نفس راحت نكشيده اند و طعم پيروزى نچشيده و با فقر و محروميت و جنگ و برادركشى دست به گريبان اند و معلوم نيست اين كشتى توفان زده به كدام گرداب ره مى سپرد و از افغانستان جز فغان و افسوس چيزى مى ماند يا نه؟
بى شك اگر در نظام حكومتى اين كشور, اصلى به نام ولايت فقيه وجود داشت و زمام كشور را به كف مى گرفت, وحدت و همدلى را حاكم مى ساخت و مجالى براى آتش افروزان فتنه گر كه از واشنگتن دستور مى گيرند, باقى نمى گذاشت و امنيت به كشور باز مى گشت و سرزمين ويران شده آباد مى شد, اما افسوس … كه نه تفكر دينى چنين زمينه اى در افغانستان دارد و نه گروه هاى متخاصم برآنند كه سر عقل بيايند و مصالح ملى را فداى اغراض و مقاصد گروهى و خصوصى ننمايند. در حقيقت آن ها يك اهرم قدرت معنوى ندارند.

كارگردان هاى توطئه
تلاش دشمنان خارجى و داخلى, اينك بر اين نقطه متمركز شده كه وحدت ملى و سياسى را با آشوب رو به رو كنند ولذا ستون اصلى انقلاب و عامل وحدت و قدرت يعنى; ولايت فقيه را مورد هجوم قرار داده و بر اين اصل اساسى مى تازند. اين نغمه شوم را از حلقوم واشنگتن و تل آويو و دجال ها و رسانه هاى خبرى صهيونيستى و امپرياليستى گرفته تا گروهك هاى ورشكسته سياسى ضد انقلاب و نويسندگان فرارى و غرب زده ها و ليبرال هاى داخلى و… روزنامه هاى ضد انقلاب خارج و داخل يك صدا مى شنويم. در حقيقت آن ها دست به دست هم داده و مى خواهند محيط فكرى جامعه را به زعم خود تغيير دهند و زمينه را براى مخدوش ساختن اصل ولايت فقيه آماده سازند تا به دنبال آن ساير مقاصد شوم خود را جامه عمل پوشند. آن ها موضوع هايى را دستاويز قرار داده اند: گاهى از حماسه دوم خرداد سخن مى گويند و مى كوشند ميان دولت و رهبرى جدايى بيندازند در حالى كه ميان دولت و رهبر كم ترين نقطه اختلافى وجود ندارد; گاهى از حدود اختيارات ولى فقيه حرف مى زنند در حالى كه اين امر در قانون اساسى مشخص گرديده است; گاهى تكيه كلام مخالفان اين است كه ايده ولايت فقيه با آزادى هم سويى ندارد و به نوعى ديكتاتورى باز مى گردد! يكى از اين غرب باوران كه در جهت مقاصد بيگانه عمل مى كند در ميزگرد يكى از روزنامه هاى داخل كه اخيرا به خاطر اهانت به ارزش هاى اسلامى محكوم به توقيف شده و باز هم منتشر مى شود, چنين مى گويد: ((انقلاب اسلامى مهم ترين ايده اى كه با خود آورد, آزادى نبود, ايده ولايت فقيه بود كه آن هم بر آزادى سياسى تإكيد بسيار نمى نهد و در حقيقت بيش از آن كه منبعث از ايده حق باشد, مبتنى بر ايده تكليف است.))

آزادى دينى يا آزادى غربى؟!
اين آقا كه خود يك فرد مدعى دينى است و روزى در فلان مسجد تهران درس نهج البلاغه مى گفت و خطبه متقين را تفسير مى كرد, فراموش كرده كه هر كجا پاى دين به ميان مىآيد, سخن از تكليف است و آزادى دينى نيز در اين قالب ارزيابى مى شود. آزادى مدرن غربى كه مورد قبول و باور ايشان است با آزادى در نظام اسلامى تفاوت ماهوى دارد. آيه كريمه ((و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله)) مى گويد: پيامبر با مردم در امور مشورت كند, اما نه بدان معنى كه از ايده مردم الهام بگيرد, بلكه براى بها دادن به مردم و پرورش اعتماد به شخصيت و بالنده سازى ايده ها و انديشه ها تا آن جا كه از چهارچوب شريعت خارج نباشد و بالاخره عزم و تصميم نهايى از آن پيامبر است و توكل بر خدا سرچشمه حركت و اقدام آن حضرت.
اين آزادى, با دين و احكام شريعت و ملاك ها و معيارهاى الهى آن در تضاد نيست, چنان كه آزادى غربى مورد ادعاى مشاراليه, بلكه ملاك و معيار آزادى بالاخره اراده خداوندى است كه ((مالك رقاب)) همه انسان ها است و چيزى جز سعادت و مصلحت بشر را اراده نكرده است, و تعبد به اين اصل همان تكليف است.
ولايت فقيه نيز كه استمرار ولايت رسول و اوصيا اوست با همين معيار ارزيابى مى شود, كسى كه ولايت فقيه را مى پذيرد به عنوان يك تكليف پذيرفته, نه به عنوان يك ايده خارج از حوزه تكليف.
بنابراين, اگر مخالفان ايده ولايت فقيه تحمل چنين تكليفى را ندارند, در حقيقت دنباله رو همان كسانى هستند كه پس از پيامبر از ولايت اميرالمومنين(ع) كه در ((غدير خم)) مشخص شده بود سرباز زدند و سرنوشت جامعه اسلامى را بدان جا كشانيدند كه بدتر از آن در تصور نمى گنجد.
بلى, به اعتقاد ما ولايت فقيه همان تعبد و تكليف است و همين امر است كه از هرج و مرج و تشتت, جامعه سياسى را صيانت مى كند, به فرموده حضرت امام: ((امروز فقهاى اسلام حجت بر مردم هستند)) و ((ولى امر حجت خداست)).

ولايت فقيه تبلور حاكميت خدا
در عين حال ولايت فقيه ديكتاتورى نيست, بلكه تبلور حاكميت خدا و رسول خدا بر مردم است و بدين ترتيب ولايت فقيه درست نقطه مقابل ديكتاتورى است. آن ديكتاتورى كه از كاخ هاى جبروت طاغوت ها و طاغوت چه ها سر بيرون مى كند. به بيان حضرت امام ـ قدس سره ـ: ((ولايت فقيه است كه جلوى ديكتاتورى را مى گيرد اگر ولايت فقيه نباشد ديكتاتورى مى شود)).
در اين ولايت نقش مردم محفوظ است. آن ها انتخاب مى كنند مورد مشورت قرار مى گيرند, نماينده به مجلس مى فرستند, دولت را سر كار مىآورند, روح ملت و اراده توده ها در پرتو هدايت خداوند, همه جا پيشتاز است. مى دانيم كه حضرت امام ـ سلام الله عليه ـ كه خود تجديد كننده حيات ولايت بود به رإى و خواست مردم چه اندازه بها مى داد. ايشان مى فرمود: ((وقتى ملتى چيزى را خواست كسى نمى تواند مخالفت كند)); ((هيچ قدرتى در برابر قدرت لايزال ملت نمى تواند پابرجا بماند)); ((اگر ملت پشتيبان دولتى شد دولت سقوط نمى كند)); ((ما به نيروى ملت اتكا داريم)); ((مبدإ نجات از خود ملت است)).
و سخنانب از اين دست در سراسر گفتارها و نوشتارهاى حضرت امام و پس از ايشان در كلام خلف صالح ايشان مقام معظم رهبرى ـ مدظله العالى ـ موج مى زند. بنابراين, دعوى ناحق اين غرب باوران كه دانسته و ندانسته در دام افسون بيگانه گرفتار آمده اند, كم ترين اعتبارى ندارد و چنان كه در عرصه عمل ديده ايم و مى بينيم اين مردم اند كه سرنوشت خود را تعيين مى كنند, مردمى كه به روح ايمان و ايده معنوى آراسته و خودباخته انديشه هاى بيگانه نيستند و حاكميت اسلام را مى خواهند و نه حاكميت غير خدا را.

سوء استفاده از آزادى
روشنفكران غرب باور و آنان كه قلم به دست گرفته و از فضاى باز سياسى و فكرى كه دستآورد فداكارىها و ايثارگرىهاى اين مردم و فرزندان برومند آن ها است, سوء استفاده مى كنند, بايد دنبال رو اين مردم باشند كه حضرت امام خود را خدمت كار آنان مى دانست. روشنفكران خودباخته بيگانه پرست و آنان كه در داخل و خارج نشسته اند و با انجمن هاى خودساخته, نويسندگان در تبعيد تشكيل داده اند و يا قلم به مزدهاى داخلى كه با كفران نعمت آزادى اعتقادات و ايمان اين مردم را مورد هجوم قرار داده و ناظرين قانونى مطبوعات هم با كرختى و بى تفاوتى به نظاره ايستاده, نياز به هدايت اين مردم دارند. همان گونه كه حضرت امام فرمود:
((امروز زمانى است كه ملت ها چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آن ها را از خودباختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب نجات دهند كه امروز روز حركت ملت هاست… )).
ملت مسلمان ما با رشد سياسى بى نظيرى كه دارد راه خود را انتخاب كرده و اصول اسلام و قانون اساسى و ولايت فقيه و معيارهاى قرآنى را پذيرفته و اين با اصول صادراتى از غرب يا شرق هم سويى ندارد و آزادى مدرن مورد ادعاى روشن فكران براى اربابان آن ها در پاريس و لندن و واشنگتن و تلآويو خوب است, نه براى اينان كه با پيروى از ولايت فقيه با فرياد ((الله اكبر)) قيام كرده و رژيم ستم شاهى را به زباله دان تاريخ ريخته اند. در آن روزها كه عناصرى چون جبهه ملى و نهضتآزادى و امثالشان جرئت تفوه به اين واژه را نداشتند و ايده آن ها حكومت خاندان سلطنت بود نه تغيير رژيم, امروز سر از لانه ها بيرون كرده و اين جا و آن جا به ايده سازى و حضور سياسى و مصاحبه و امامت جماعت شدن و جز اين ها دست زده اند. بارى ملتى كه به فرموده حضرت امام ((نام بزرگش در عالم به رشد سياسى ثبت شده است)) با رشد سياسى خود از جريانات انحرافى و عمله استكبارى در قالب سياسى و مدعيان آزادى و خطوط هدايت شده, از سوى شيطان بزرگ به خوبى آگاهى دارد و در پاسخ عملى به شيطنت ها كم و كاستى ندارند و شعار مرگ بر ضد ولايت فقيه هم چنان با ايمان و توان افزون تر از گذشته فرياد مى كند و هر جا لازم باشد, خود پاسخ دگرانديشان و توطئه گران را مى دهد.
پاورقي ها:

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


قسمت دوم

O اشاره :
در بخش اول اين مقاله بر ضرورت ارائه نظريات و معرفت شناسى مباحث علم و دين و آراى دين شناختى با زاويه ديد شبهات و نقد و بررسى آن تإكيد كرديم و مباحثى تحت عنوان تإثير علامه بر دفاع عقلانى از دين (1ـ احياى تفكر دينى 2ـشبهه شناسى و نقد و بررسى شبهات عليه دين 3ـ نوآورى و خلاقيت 4ـ مكمل علت محدثه و علت مبقيه انقلاب اسلامى ايران 5ـ ارائه روشى نوين در تفسير قرآن) آورديم و سپس به معانى لغوى و اصطلاحى دين پرداخته و ديدگاه علامه طباطبايى درباره ماهيت دين و فلسفه آن, آن را تشريح نموديم.
در اين مقاله برآنيم تا مطالبى تحت عنوان تعريف اسلام از ديدگاه علامه طباطبايى, ويژگى هاى اسلام از ديدگاه علامه, ماهيت عقل از ديدگاه انديشمندان اسلامى, نقش عقل در فهم وحى از ديدگاه علامه طباطبايى, حجيت ذاتى حكم عقل, تقديم شما عزيزان كنيم و ضمن اشاره به اختلاف روش متكلمان و حكيمان در معارف دينى به پاسخ اين سوال بپردازيم كه آيا دفاع عقلانى از دين به سود دين است؟ و در پايان به موارد هماهنگى و توافق عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبايى مى پردازيم.
اميد است كه بتوانيم حقايق ناب اسلامى را درك نموده و به ديگران منتقل نمائيم.

تعريف اسلام از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه پس از تبيين كلى پيرامون دين و اين كه دين لازمه زندگى اجتماعى انسان است درباره اسلام مطالبى را ارائه كرده است وى در تعريف اسلام مى گويد:
اسلام در لغت به معنى تسليم و گردن گذارى است و قرآن كريم را كه به سوى آن دعوت مى كند, از اين روى اسلام ناميده كه برنامه كلى آن تسليم شدن انسان است به خداى جهان و جهانيان كه در اثر تسليم پرستش نكند جز خداى يگانه را و اطاعت نكند جز فرمان او را.(1)
وى با اشاره به آيه ((ان الدين عندالله الاسلام)) مى گويد: ((والاسلام هوالتسليم لله سبحانه فى سنته الجاريه فى تكوينه المبتنيه عليها تشريعه))

ويژگى هاى اسلام از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه طباطبايى معتقد است كه اساس اسلام, همان دستگاه واقعى آفرينش است(2) نه اميال و عواطف و احساسات بى بند و بار انسانى و به همين جهت تشريع و تكوين با همديگر هماهنگ اند و نيازمندىهاى حقيقى انسان همان است كه از دستگاه آفرينش الهام و سرچشمه مى گيرند نه يك رشته توهمات هوس آميز كه از راه جهالت برايش مشتبه مى گردد.(3)
علامه معتقد است كه حقيقت دين عبارت است از يك رشته اعتقادات راجع به آفرينش جهان و انسان و يك سلسله وظايف عملى كه زندگى انسان را به آن تطبيق دهد نه يك امر تشريفاتى كه در اختيار انسان باشد و هر دينى را كه دلش خواست بپذيرد و حقيقت دين در اسلام متجلى است به طورى كه ريشه در فطرت انسان دارد و انسان و اختيار انسان را تابع قوانين آن مى گرداند چنان كه مثلا اين مسإله كه ما از نور خورشيد استفاده مى كنيم حقيقت و واقعيتى است كه هرگز انسان آزاد در برابر آن مختار نيست هر روز يك نظر بدهد بلكه ناگزير است كه ثبوت آن را پذيرفته و مسائل زندگى را روى آن استوار سازد و راستى اگر دينى اين نظر را بدهد كه هر بشرى اين آزادى را دارد كه هر يك از اديان مختلف را خواست, بپذيرد; با اين نظريه به تشريفاتى و غير واقعى بودن خود اعتراف كرده و خط بطلان به گرداگرد خود كشيده است. (4)
علامه معتقد است يكى از مهم ترين ويژگى هاى اسلام آن است كه اجزاى اين دين چنان به هم ارتباط دارند كه وحدت تام و كاملى بينشان به وجود مىآيد و كوچك ترين تضاد و تناقضى در اجزإ به هم پيوسته آن راه ندارد و مبانى فلسفى با مبانى فقاهت و اجتهاد مرتبط است و دين و توسعه و مديريت اسلامى هم چون حلقات يك زنجيره به همديگر متصل است(5) به طورى كه روح توحيد در اخلاق كريمه اى كه اين دين دعوت به آن كرده, سارى و جارى است و روح و اخلاق نيز در اعمالى كه افراد مجتمع مكلف به انجام آن اند, منتشر است پس همه اجزاى دين اسلام اگر خوب تجزيه و تحليل شود به توحيد برمى گردد و توحيد اگر به حال تركيب درآيد به صورت اخلاق و اعمال درمىآيد و اگر توحيد از مقام عالى اعتقادى فرود آيد, اخلاق و اعمال مى شود و اگر اخلاق و اعمال از درجه نازل خود بالاتر روند, توحيد خواهند بود. علامه طباطبايى در بهره بردارى از آيات قرآن و احاديث اهل بيت (عليهم السلام) و منابع فقهى به تفكرى سيستمى و نظام وار معتقد است و تإكيد مى كند براى فهم اسلام و معارف اسلامى بايد به ارتباط هر جزء مورد نظر با ساير اجزإ دين توجه كرد به طورى كه نمى توان هيچ مسئله اى از مسائل اسلامى و معارف دينى را بدون در نظر گرفتن مسائل ديگر مورد توجه قرار داد تفكر اسلامى به صورت سيستمى هم چون ماكروسكپ عمل كرده كه پيوند تمام اجزإ را در نظر گرفته به خلاف تفكر علمى و مستقل كه مانند ميكروسكوپ عمل مى كند و از ارتباط اجزإ غافل مى گردد.
از ديدگاه علامه طباطبايى اسلام روش جارى و قوانين موضوعه خود را بر اساس اخلاق بنياد مى كند و با تإكيد و اصرار فراوان مردم را با اخلاق پاك بار مىآورد, زيرا قوانين عملى در گرو و بر عهده اخلاق است, چون كار اخلاق در سر و آشكار و خلوت و جلوت وظيفه و كار خود را خيلى بهتر از يك پليس مراقب و يا هر نيروى ديگرى كه در حفظ نظم كوشش كند, انجام مى دهد و از اطراف ديگر اخلاق فاضله اگر بخواهد ثابت و پابرجا بماند ضامنى لازم دارد كه آن را حفاظت و نگهدارى كند و آن چيز غير از ((توحيد)) نيست يعنى آدم معتقد باشد كه جهان خداى واحدى دارد كه داراى اسمإ حسنى است و هدف او از خلق, تكامل و نيك بختى آنهاست و خير و صلاح را دوست دارد و شر و فساد را دشمن دارد و سرانجام همه مردمان را به منظور فيصله دادن به امور جمع خواهد كرد و جزاى همه را به طور كامل خواهد داد.
واضح است اگر اعتقاد به معاد در بين مردم نباشد, ديگر موجب اساسى و اصيلى كه افراد بشر را از پيروى هوا و هوس باز دارد و جلو لذات طبيعى را بگيرد, وجود نخواهد داشت.(6)
علامه طباطبايى به عقيده دانشمندان علم الاجتماع كه غرض اصلى دين را اقامه عدالت اجتماعى مى دانند اشاره كرده و ضمن نقادى آن مى فرمايد:
برخى از علماى علم الاجتماع چنين توهم نموده اند كه حقيقت دين و غرض اصلى آن اقامه عدالت اجتماعى است و اعمال عبادى و شاخ و برگ هاى ديگر فرعى است, بنابراين اگر كسى قيام به عدالت اجتماعى كند كار او مبناى دينى دارد ولو عقيده نداشته باشد و عبادت هم نكند, بايد گفت كه اين خيال نيز فاسد است, بحث كننده اى كه با تإمل كافى در كتاب و سنت و سيره نبوى(ص) به بحث پردازد در وقوف بر بطلان توهم بالا احتياج به دردسر و زحمت و استدلال ندارد مضافا آن كه اين گفته, توحيد و اخلاق كريمه را از كادر نواميس دينى حذف مى كند و هدف دينى را كه عبارت از كلمه توحيد است به صورت هدف دنياى متمدن درمىآورد, كه عبارت از كامروايى از زندگى مادى است به عبارت ديگر: اسلام در جعل قانون فقط به تعديل اراده و كار مردم اكتفا نكرده, بلكه قانون را با اعمال عبادى تكميل و معارف حقه و اخلاق فاضله را بدان اضافه مى نمايد.(7)

عقل از ديدگاه انديشمندان اسلامى
تعريف عقل: عقل عبارت است از مركز فكر و انديشه كه از مشخصات آن عكس بردارى از امور جزيى و فردى, نگهدارى و حفظ مفاهيم, تذكر و يادآورى, تجريد و تكثير و تعميم, مقايسه و انتزاع, تجزيه و تحليل و تركيب, ارتباط و پيوند بين مفاهيم ذهنى و حكم و استدلال و اعتراف به نسبت ميان موضوع و محمول مى باشد و در اين مباحث هر جا واژه ((عقل)) را به كار مى بريم مرادمان از عقل مركز شعور و تفكر و انديشه و شناخت هاى انسان است, شناخت هايى كه از راه تفكر و انديشه براى انسان حاصل مى شوند نه مطلق شناخت ها.(8)

قوه عاقله:
گاهى انسان معانى كلى اى كه بر صور خيالى و يا حسى حمل مى شوند, ادراك مى كند اين گونه از معانى كليه(9) همان معانى معقوله هستند كه توسط عقل ادراك مى شوند. (10)

راه عقل و نقش منطق در توزين آن:
راه عقل يكى از دو راه درونى است كه به شناخت يقينى منجر مى شود, منطق براى روندگان راه عقل ميزان و ترازو است كه هر كالايى را به او عرضه كنند بدون توجه به مشخصات و ويژگى هاى آن كالا به توزين آن مى پردازد و از خطاى در تفكر و انديشه جلوگيرى مى كند و راه تفكر صحيح را آموزش مى دهد و داراى دو بخش است:
1ـ صورت; 2 ماده. در بخش صورت از صورت هاى چهارگانه استدلال و نحوه ترتيب مقدمات براى رسيدن به يقين بحث مى شود و در بخش ماده, از مواد مقدمات كه ترتيب استدلال بر آن تكيه دارد سخن به ميان مىآيد. نقش منطق در بخش ماده اين است كه مواد يقينى را معرفى كند و مرز آن را از مواد ظنى و وهمى و مغالطى, خطابى, شعرى جدا كند. در بحث صناعات خمس (برهان, جدل, خطابه, مغالطه, شعر) از علم منطق ميزان و ملاك قضاياى يقينى از غير يقينى روشن مى گردد.

نقش عقل در فهم وحى از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه طباطبايى درباره ضرورت استفاده از عقل و علوم قرآنى براى فهم دين مى فرمايد:
اشتغال به علوم عقلى, به منظور تحكيم مبانى دينى اسلام و فعليت دادن به هدف هاى دين بوده است متن الهيات, مباحث عقلى محض است كه نتيجه آنها اثبات خداوند و اثبات واجب الوجود و صفات كماليه خداوند مانند وحدانيت, واحديت و احديت و لوازم وجود او از نبوت و معاد است اينها مسائل اصول دين است و بايد از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حجيت مطالب تفضيلى كتاب و سنت تإمين شود وگرنه احتجاج و استدلال به حجيت كتاب و سنت از خود كتاب و سنت احتجاجى است دورى و باطل حتى مسائلى كه از اصول دين مانند وجود خدا و وحدانيت و ربوبيت وى در كتاب و سنت وارد است به تمام آنها از راه عقل استدلال شده است و اساسا برهان و قرآن و عرفان هماهنگ اند و هيچ گونه جدايى از هم ندارند.(11)
موجود بودن مسائل و معارف الهى در متن كتاب و سنت, ما را از وضع علمى مخصوص به همين مسائل در سطحى عالى بى نياز نمى كند.(12)
از ديدگاه علامه طباطبايى روش فلسفى شيعه همان است كه در كتاب و سنت نمونه هاى بارز و بسيارى از آن مباحث وجود دارد, عامل اساسى پيدايش تفكر عقلى و انديشه فلسفه در ميان شيعه و به وسيله شيعه در ميان مكاتب ديگر همان ذخاير علمى اهل بيت(ع) چون اميرالمومنين و امام صادق و امام رضا عليهم السلام است و اسرار مطالب اهل بيت در قرن 11 با روش حكمت متعاليه معلوم مى شود. مقايسه كتب فلسفى(13) با مجامع روايى و علمى اهل بيت معصوم(ع) نشان مى دهد كه در سير تاريخ, كتب فلسفى(14) شيعه روز به روز به ذخاير علمى و روايى اهل بيت نزديك تر مى گردد تا اين كه در قرن يازدهم هجرى تقريبا به همديگر منطبق مى گردند و ديگر فاصله اى ميان فلسفه و روايات معصومين عليهم السلام جز اختلاف در تعابير و عبارات نمى ماند(15) گرچه در اين زمينه برخى از دانشمندان معاصر نقدهايى دارند كه مورد بررسى و پاسخگويى شاگردان علامه قرار گرفته است.(16)

حجت ذاتى حكم قطعى عقل
علامه طباطبايى در بخشى از منابع(17) و تعليقه خويش بر بحارالانوار درباره حجيت ذاتى حكم قطعى عقل و لزوم پيروى از آن و صحت مباحث عقلى(18) مى فرمايد: حتى دين هم نمى تواند با حجت عقلى قطعى و بحث فلسفى مخالفت كند هيچ مذهب و دينى و هيچ روش نظرى ديگرى از هيچ راهى نمى تواند جهت عقل قطعى و صحت بحث فلسفى را نفى نموده و الغإ كند زيرا در اين صورت همان تيشه را اول به ريشه خود مى زند و حقانيت خود را كه ناچار از همين راه بايد تإمين شود ابطال مى نمايد البته اين به معناى صحت همه مطالب حكماى گذشته نيست, نه تنها فلسفه و حكمت بلكه ساير علوم نظرى هم همين طور است و تا مسئله اى به حد بداهت نرسد, همين طور خواهد بود(19) وانگهى نفى فلسفه خود يك بحث فلسفى است.))(20)

اختلاف روش متكلمين و حكمإ در معارف از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه در جاى ديگر مى فرمايد: از ميان علماى اسلام علماى فقه و اصول كه در معارف بحث نمى كنند و فقط متكلمين هستند كه با اين مطالب سر و كار دارند و با فلسفه مخالفت مى كنند آن هم متكلمينى كه ذوجنبتين نيستند و مانند خواجه و علامه حلى(ره) در هر دو فن تإليفات ندارند پس حقيقت معنى مخالفت فلاسفه با علماى اسلامى اين مى شود كه عده اى از علماى اسلام با عده اى ديگر در يك سلسله نظريات عقلى اختلاف روش دارند ديگر اين همه هياهو راه انداختن چه لزومى دارد؟(21)
علامه طباطبايى در كتاب شريف شيعه مطالب مبسوطى درباره عقل و نقل در پاسخ به سئوالات پروفسور هانرى كوبن مستشرق فرانسوى دارند كه مراجعه بدان براى محققين ضرورى است.

آيا دفاع عقلانى از دين به سوى دين است؟
اگر ما مباحث جديد كلامى را مورد بررسى قرار دهيم, مى يابيم كه درباره عقل و دين سه جريان عمده, روبروى دينداران وجود دارد و در اين زمينه ما با سه رهبر اساسى نسبت به دين و معرفت دينى مواجه هستيم:
1ـ عقلگرايى, دكارت و اسپينوزا از سردمداران اين جريان هستند.
2ـ ايمانگرايى, كيوكگارد و ويتگنشتاين از پيشگامان اين جريان هستند.
3ـ عقل گرايى انتقادى: كانت منادى اين نظريه بود.
برخى عقلگرايى را در جهان اسلام از آن معتزله دانسته و استدلالى كردن اصول دين و ايمان در اوائل قرن دوم هجرى به عنوان يك حركت منظم(22) فكرى را موجب پديد آمدن مذهب اعتزال شمرده اند و برخى از انديشمندان دامنه عقلگرايى را به زمانى جلوتر از آن برده و مدعى شده اند(23) كه در كتاب و سنت برخورد عقلانى با مدعيات دينى شده است و خطبه اول نهج البلاغه و متن قرآن و روايات را دليل اين مدعى گرفته اند(24) علامه طباطبايى نقطه شروع جريان عقلى را مباحثات كلامى حفاظ حديث و قرآن, در عهد نبى اكرم(ص) با يكديگر و با ارباب ملل به ويژه يهود و نصارى در شام و حبشه مى دانند.(25)
از روايات اسلامى چنين استفاده مى شود كه عقل, شرع داخلى و شرع عقل خارجى(26) است و در ميان فقهإ افرادى چون شيخ مفيد بوده اند كه عقل گرا بوده اند و گرايش عقلانى را در فقه و كلام رواج داده اند و علاوه بر تإكيد بر قاعده ملازمه ميان عقل و شرع, عقل را از منابع چهارگانه استنباط احكام شرعى دانسته اند.(27)
معتزله به اصالت عقل معتقد بودند و همه عقايد اسلامى را با عقل نظرى مى سنجيدند و هر آن چه دور از دسترس عقل بود كنار مى نهادند. آنان نماينده مكتبى محسوب مى شدند كه به دليل عقلگرايى به قشر تحصيل كرده و روشنفكران آن زمان تعلق داشتند. معتزله تا قرن هشتم هجرى به حيات فكرى خود ادامه دادند.(28)
در مقابل جريان معتزله, اشاعره عقل بشر را از ادراك حكم و مصالح افعال الهى قاصر دانستند و در دو موضع اساسى با معتزله به مناقشه پرداختند:
1ـ اعتبار مطلق عقل; اشاعره بر خلاف معتزله معتقد شدند كه دفاع عقلانى از دين ممكن است و كلام معتزله كه مى گويند: جانشين ساختن صرف عقل به جاى ايمان, ديانت را از ميان برمى دارد, اگر عقل بر داده هاى دين برترى داشته باشد. ايمان به خدا و وحى به چه كار آيد؟)) را باطل دانسته اند.(29)
2ـ قرآن; اشاعره ايمان به غيب را اصل اساسى حيات دينى دانسته و قراردادن عقل را به عنوان ضابطه مطلق در قلمرو احكام با اصل ايمان به غيب ناسازگار دانستند و بر همين اساس در صورت تعارض و اختلاف ميان عقل و وحى, عقل را ترجيح دادند و وحى را به گونه اى تفسير كردند كه با حكم عقل منطبق گردد.(30)
در مقابل معتزله, اشاعره معتقد بودند كه وحى به منزله منشإ حقيقت و واقعيت, اساسى تر است و عقل بايد صرفا تابع وحى باشد.(31)
در مقابل دو جريان كلامى معتزله و اشاعره, جريان فلسفه بوده افكار فلسفى از قرن دوم هجرى با تإثر از گزاره هاى فلسفى و استنتاجات عقلى و منطقى قرآن و روايات به وجود آمد و به سبب مقابله با مسيحيان و مانويان و ترجمه متون فلسفى و منطقى يونانى و سريانى و پهلوى, گسترش يافت, با آغاز نهضت ترجمه, فلسفه به صورت كلاسيك وارد دنياى اسلام شد و به اهتمام فارابى و ابن سينا و ابن رشد به رشد و شكوفايى ويژه رسيد و دوباره وارد دنياى غرب شد و اين داد و ستد تا قرون وسطى به صورت جدى ادامه پيدا كرد.(32)

ديدگاه علامه پيرامون عقلانيت دين
علامه طباطبايى مانند بسيارى از فلاسفه اسلامى معتقد بود كه براى اعتقاد به خداوند و اساسى ترين مسائل دين مى توان استدلال عقلى كرد و هر چه از طريق وحى دانسته مى شود, داراى برهان عقلى است و در يك كلمه عرفان و برهان و قرآن هماهنگ اند و از هم جدايى ندارند(33) و ميان حكم عقل و حكم شرع ملازمه است از ديدگاه علامه طباطبايى تمامى باورهاى دينى و مدعيات مذهبى داراى بنيان عقلانى و برهانى است و در شريعت هيچ گزاره اى وجود ندارد كه عقل با آن مخالف باشد, ممكن است عقل نسبت به مسائلى نفيا يا اثباتا ساكت باشد و به علت عدم تصور ابعاد مسإله حكمى نداشته باشد اما مخالفت و تضادى با گزاره هاى دينى ندارد(34) گرچه در ميان فلاسفه افرادى چون كندى و ابن سينا و سنت توماس به توافق كلى و هماهنگى كامل عقل و دين معتقد نبودند و فقط برخى از باورها و جزم هاى دينى را با عقل قابل اثبات مى دانستند.
از ديدگاه كندى اصول عقايد دينى, خلق عالم از عدم, معاد جسمانى و نبوت, جدال عقلى نيست.(35)
گرچه در ميان فلاسفه غرب افرادى چون ((سنت آنسلم)) هم معتقد بودند كه هرچه از طريق وحى دانسته مى شود مى تواند به يارى عقل اثبات شود و به همين جهت آنسلم در غرب به پدر عقل گرايى مشهور شد(36) و براهينى چون برهان امكان و وجوب و برهان صديقين بر اثبات خداوند را اقامه كرد لكن از زمان كانت دو جريان در فلسفه پديد آمد كه باعث به وجود آمدن فلسفه نقادى و فلسفه تحليل زبانى شد.
كانت با طرح مسائل اساسى همه اديان ((خدا و خلود نفس و اختيار انسان)) گفت: يك رشته از احكام فلسفى ((جدلى الطرفين)) هستند و نظر به اينكه هر دليلى بر اثبات آنها اقامه گردد, در مقابل, دليل مخالف هم قابل ارائه است, قابل اثبات نيستند, از نظر كانت مباحثى چون جبر و اختيار, بسيط و مركب بودن ماده, محدود و نامحدود بودن جهان و اثبات خدا از اين مواردند, وى با نقادى عقل مطلق بر اين باور بود كه عقل نظرى از درك حقيقت ذوات عاجز است و بر همين اساس ((وجود خدا, نفس , بقاى نفس)) قابل اثبات و ادراك نيست(37) و با اين تإمل معرفت شناختى گفت: ((من لازم ديدم شناخت را كنار زنم تا براى ايمان جا بازكنم))(38).
گرچه برخى از فلاسفه آلمان مانند هگل با كانت مخالفت كردند اما ايمانگرايى جديد با كيوكگور در دانمارك آغاز شد و بر ((عدم ارتباط ايمان و عقل و حتى ضديت ايمان با تعقل)) معتقد گشت.
علامه طباطبايى با توجه به تمام جريانات مزبور و آگاهى از چشم انداز جديد مباحث در غرب درباره عقل و دين به ((دفاع عقلانى از دين)) پرداخت و حجيت عقل را با زواياى ديد شبهات مطرح كرد و انصافا تاثيرات درخشانى در مباحث ((علم ودين))(39) و ((عقل ونقل))(40) و ((طبيعت و شريعت))(41) و ((تكوين و تشريع))(42) گذاشت كه آثار او امروز از منابع مهم مباحث فلسفى و كلامى جديد به شمار مىآيد و پژوهشگران اين مباحث از سفره گسترده افكار و انديشه هاى او تغذيه مى كنند.
ايشان استفاده از عقل و علوم عقلى را براى فهم دين, لازم و ضرورى مى داند و بر اين باور است كه ((اثبات خدا و واجب الوجود, و صفات كماليه خداوند مانند وحدانيت و احديت و لوازم وجود او از نبوت و معاد نتيجه مباحث عقلى محض است كه در متن الهيات مطرح مى شود)).(43)
علامه در اين باره مى گويد: ((اينها مسائل اصول دين است و بايد از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حتميت مطلب تفصيلى كتاب و سنت تامين شود و گرنه احتجاج و استدلال به حجيت كتاب و سنت از خود كتاب و سنت احتجاجى است دورى و باطل حتى مسائلى كه از اصول دين مانند وجود خدا و وحدانيت و ربوبيت وى در كتاب و سنت وارد است به همه آنها از راه عقل استدلال شده است)).(44) گرچه علامه بابت دفاع عقلانى از دين با تنش هاى سنگين خطابى مواجه شد اما با استقامت و صلابت خالصانه منشإ تحولات درخشانى شد كه در تاريخ فرهنگ معاصر ايران قابل بررسى است.
علامه طباطبايى بارها در مقابل مخالفين به دفاع عقلانى از دين تصريح كرد كه براى تامل بيشتر به ابعاد درگيرى فكرى, نگاهى دوباره به كلمات علامه مى اندازيم:
((موجود بودن مسائل و معارف الهى در متن كتاب و سنت ما را از وضع علمى مخصوص به همين مسائل در سطحى عالى بى نياز نمى كند)).(45)
علامه معتقد است ((اشتغال به علوم عقلى به منظور تحكيم مبانى دينى اسلام و مذهب و فعليت دادن به اهداف دين بوده است)).(46)
از ديدگاه علامه طباطبايى (ره) روش فلسفى شيعه همان است كه در كتاب و سنت نمونه هاى بارز و بسيارى از آن مباحث وجود دارد.(47) لكن افرادى چون ملاصدرا از فرزندان تشيع مى طلبد تا در پرتو حكمت متعاليه, آيات و روايات را بازكند.
ايشان بر اين باور است كه ((مقايسه كتب فلسفى با مجامع روايى و علمى اهل بيت معصوم (ع) نشان مى دهد كه در سير تاريخى كتب فلسفى روز بروز به ذخائر علمى و روايى اهل بيت (ع) نزديكتر مى گردد تا اينكه در قرن 11هجرى تقريبا به همديگر منطبق مى گردند و ديگر فاصله اى ميان فلسفه و روايات معصومين (ع) جز اختلاف در تعابير و عبارات نمى ماند)).(48)
علامه معتقد است كه فهم و ادراك معارف اسلام همان و تصديق و پذيرش آن همان . وى در آثار مختلف خود تصريح مى كند اكثر اشكالات و ايراداتى كه عليه مبانى اسلام و قرآن و معارف دين توسط دانشمندان غربى و روشنفكران غيردينى و يا صاحبان افكار التقاطى مطرح شده است, ريشه در جهالت و نادانى و عدم اطلاع از اسلام ناب دارد و يا از غرض ومرض آنان حكايت مى كند.(49)ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) شيعه در اسلام, ص25 ـ 20 , آل عمران19. 2 ) الميزان ج8, ص299 موسى اسماعيليان, قم. 3 ) بررسى هاى اسلامى, ص36 ـ 37. 4 ) علامه طباطبايى, فرازهايى از اسلام, ص329, جمع آورى سيد مهدى آيت اللهى , انتشارات جهان آرا و الميزان ج8, ص299 موسسه مطبوعاتى اسماعيليان ج16, ص193 ـ 178. 5 ) مراجعه كنيد به مقدمه الميزان و فرازهايى از اسلام. 6 ) مجموعه رسائل ص329 ـ330 و 333 و 334. 7 ) همان, ص335 ـ 334, بررسى هاى اسلامى ص61 ـ 60. 8 ) محمد محمدى رى شهرى, مبانى شناخت, ج1, ص201. 9 ) الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه العقليه ج8, ص322 : ثم لنا ان نتصوف فى الصور الخياليه والمعانى الجزئيه المدركه والتفصيل والجمع و التفريق و غيره. 10 ) جوادى آملى, شناخت شناسى در قرآن ص298. 11 ) ر.ك به الميزان و تعليقه علامه بر اسفار و شفإ. 12 ) همان, ص54. 13 ) شيعه, ص56 ـ 85. 14 ) شيعه در اسلام, ص60 ـ 59. 15 ) همان. 16 ) ر. ك به مكتب تفكيك اثر محمد رضا حكيمى و مقالاتى در نقد آن از استاد حسن زاده آملى و ديگران در كيهان انديشه. 17 ) شيعه در اسلام, ص219. 18 ) تعليقه بحار, ج105, ص103. 19 ) شيعه در اسلام, ص219. 20 ) همان, ص220. 21 ) ر.ا. نيكسن, عرفان عارفان مسلمان ترجمه اسدالله آزاد, انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد, ص46. 22 ) م. م. شريف تاريخ فلسفه در اسلام, تهران مركز نشر دانشگاهى, 1361, ج1, ص315. 23 ) حكيم شهيد مطهرى عدل الهى (مقدمه). 24 ) الميزان, ج5, ص272. 25 ) روايات اصول كافى كتاب العقل والجهل. 26 ) مارتين مگدرموت, انديشه هاى اسلامى شيخ مفيد, ترجمه احمد آرام, انتشارات دانشگاهى تهران, 2372. 27 ) م. م شريف, تاريخ فلسفه در اسلام, ج1, ص289. 28 ) هانرى كربن, تاريخ فلسفه اسلامى, ترجمه جواد طباطبايى, كوير 373, ص163. 29 ) همان. 30 ) تاريخ فلسفه در اسلام, ج1, ص327 و نيز مقالات الاسلامين و اختلاف المصلين ترجمه محسن مويدى, تهران, اميركبير1362. 31 ) مجله نقد و نظر شماره2, ص6. 32 ) بنگريد به اصول فلسفه و روش رئاليسم و الميزان, ج8, ص300 ـ 299 و الميزان ج1, ص50 ـ 1 و ترجمه الميزان ج1, ص90ـ89. 33 ) ر.ك به حاشيه الكفايه, اثر علامه, ج2, ص187 و مقاله ((عقل و دين)) اثر نگارنده كه در مجموعه مقالات كنگره مبانى فقهى امام خمينى ج8, ص 414ـ347 به چاپ رسيده است. 34 ) تاريخ فلسفه اسلامى, ص221 و نيز نگاه كنيد به هاندى كربن, ترجمه اسدالله مبشرى, تهران, اميركبير 1371, ص211. 35 ) آن فرمانتل, عصر اعتقاد ترجمه احمد كريمى, تهران, انتشارات اميركبير, ص113 ـ 101. 36 ) فروغى, سير حكمت در اروپا, ج2, ص243. 37 ) ايمانوئل كانت, تمهيدات, ترجمه غلامعلى حداد عادل, مركز نشر دانشگاهى. 38 ) الميزان, ج16, ص260, و ج3, ص143 ـ 146. 39 ) الميزان, ج1, ص47, و حاشيه الكفايه, ج2, 187 و مقاله عقل و دين از نگارنده. 40 ) الميزان ج8, ص299, موسسه مطبوعاتى اسماعيليان, دين الله سبحانه هو تطبيق الانسان خياته على ما تقتضيه فيه قوانين التكوين و… 41 ) همان. 42 ) اسلام و انسان معاصر (مجموعه دوم مقالات فارسى علامه طباطبايى), ص84 ـ 85. 43 ) همان. 44 ) همان, ص85. 45 ) همان. 46 ) شيعه در اسلام, ص56. 47 ) همان, ص60 ـ 59. 48 ) الميزان, ج8, ص299, و اسلام و انسان معاصر, ص74 ـ 75. 49 ) مراجعه شود به كتاب العقل والجهل از اصول كافى انتشارات مسجد چهارده معصوم, ج1, ص34ـ10 والميزان ج5, ص335 و تعليقه البحارالانوار ج1, ص103 ـ 105 و ج2 ص52.

/

چه كسى فرمانرواى امريكاست


آخرين قسمت

اشاره:
اين متن, ادامه ترجمه ملخص از مقاله اى است كه توسط محققين مجلهVangrard
National در امريكا (ايالت ويرجينياى غربى) تهيه و در 17 مارس 1998 از شبكه اينترنت گرفته شده است.

سه روزنامه بزرگ يهودى:
جلوگيرى از رقابت, و تإسيس انحصارات محلى, در زمينه پخش اخبار و عقايد, با ظهور كنترل يهودىها بر روزنامه هاى امريكا مشخص شده است. سه روزنامه بزرگ معروف و تإثير گذار در امريكا عبارتند از: نيويورك تايمز, وال استريت جورنال, و واشنگتن پست. اين سه روزنامه بر پايتخت ها و مراكز اصلى اقتصادى, مالى و سياسى امريكا غلبه دارند و روزنامه هايى هستند كه روندها و سرخط اخبار را براى تقريبا تمام بقيه روزنامه هاى امريكا مشخص مى كنند. اين روزنامه ها هستند كه تصميم مى گيرند چه چيزى حالت خبرى داشته باشد و چه چيزى اين گونه نباشد. نه تنها براى سطح ملى, بلكه براى سطح بين المللى. آن ها توليد كننده خبر هستند, و بقيه كپى بردارى مى كنند. تمام اين سه روزنامه در دست يهوديان قرار دارد.
روزنامه نيويورك تايمز, راهنماى غير رسمى ملت امريكا در زمينه مسائل اجتماعى, الگوسازى (مدسازى) سرگرمى, سياسى و فرهنگى است. اين روزنامه مى گويد كه چه كتاب هايى خريدارى شود, چه فيلم هايى مشاهده گردد, چه عقايدى مد روز هستند, كدام سياست مدار, مربى, رهبر روحانى, هنرمند و بازرگان معتبر خواهد بود. اين روزنامه در قرن اخير براى چند دهه, يك روزنامه امريكايى مورد وثوق بوده است. نيويورك تايمز در سال 1851م به وسيله دو نفر غير يهودى به نام هنرى. جى. ريموندHenry. j. Raymond) ) و جورج جونزGeorge gones) ) پايه گذارى شد, ولى پس از مرگ آن ها, در سال 1896م اين روزنامه به وسيله يك يهودى ثروت مند و ناشر, به نام آدولف اوچزAdolph ochs)) خريدارى شد. اديتور اجرايى روزنامه ((ماكس فرانكلMax Frankel) (() و مديريت ويراستارى آن به عهده ((ژوزف للى ولدJoseph lely veld) (()است كه هر دوى آن ها يهودى هستند.
خانواده سولز برگرSulz berger) ) كه از نوادگان آدولف اوچ بوده و مالك كنونى شركت نيويورك تايمز هستند, از طريق اين كمپانى صاحب 33 روزنامه ديگر مى باشند, شامل بوستون گلاب كه در ژوئن 1993 به مبلغ حدود 1/1 ميليون دلار خريدارى شد; دوازده مجله شامل مك كالزMc Calls) ) و فاميلى سيركلFamily Circle) ) با شمارگان بيش از پنج ميليون كپى, هفت راديو و ايستگاه پخش تلويزيونى, يك سيستم تلويزيون كابلى و سه كمپانى چاپ و نشر كتاب و سرويس خبرى نيويورك تايمز, داستان هاى خبرى, پيكرها, تصاوير و غير آن را از طريق سيم و كابل به 506 روزنامه, بنگاه خبرى و مجله ارسال مى نمايد.
از ديگر روزنامه هاى مشابه سطح ملى مى توان از ((واشنگتن پست)) ياد كرد كه از طريق ايجاد روزنه ها و منافذ متعدد توانسته است در سراسر نهادهاى حكومتى در واشنگتن نفوذ نمايد. اين روزنامه به شبكه درونى اخبار حكومت فدرال دسترسى دارد. ((واشنگتن پست)) نظير ((نيويورك تايمز)) در آغاز منشإ غير يهودى داشت. واشنگتن پست در سال 1877م به وسيله استيلسون هاتچينزStilson Hutchins) ) پايه گذارى شد, ولى در سال 1905م به وسيله جان. آر. مك لين خريدارى گرديد. سپس به فرزندش ادوارد. بى. مك لين به ارث رسيد. اين موسسه بعدا دچار ورشكستگى شد و در يك حراج ورشكستگى, ((ايوژن مايرEvgene Meger) (() كه يك سرمايه دار يهودى بود آن را خريدارى كرد. ماير هم چنين شريك پيشين يك شركت صنعتى معروف در امريكا در خلال جنگ جهانى اول بود.
در حال حاضر واشنگتن پست را ((كاترين ماير گراهام)) دختر ايوژن ماير اداره مى كند. او هم چنين سهام دار اصلى و رئيس هيإت مديره شركت ((واشنگتن پست)) است. در سال 1979م او, پسرش دونالد را به عنوان ناشر روزنامه منصوب كرد كه هم اكنون پست هاى رياست وCEO كمپانى واشنگتن پست را در اختيار دارد. واشنگتن پست, در حال حاضر دارنده تعدادى از رسانه هاى ديگر است كه شامل روزنامه ها, تلويزيون و مجله مى باشد كه معروف ترين آن در سطح ملى ((نيوزويك)) استNews week) .).
در يك سرمايه گذارى مشترك بين واشنگتن پست و نيويورك تايمز, آنها نشريه معروف بين المللى ((هرالد تريبونHerald Tribune) (() را منتشر مى كنند كه گسترده ترين توزيع را در سطح جهان به زبان انگليسى به عهده دارد.
وال استريت ژورنال كه فروش آن در هر روز هفته در حدود 1/8 ميليون نسخه مى باشد گسترده ترين شمارگان روزنامه را در سطح كشور به عهده دارد. مالك اين موسسه ((داو جونز اند كمپانىDow Jones and Company) (() است; يعنى يك شركت در نيويورك كه در حدود 24 روزنامه را به طور روزانه و نيز هفته نامه مالى, تابلويد بارونزTabloid Barrons)) را منتشر مى نمايد. رئيس وCEO اين موسسه پيتر. آر. كان
Peter.R.Kann) ) است كه يك نفر يهودى مى باشد.
((كان)) پست هاى رياست و نشر را در وال استريت جورنال به عهده دارد.
ساير روزنامه هاى مهم نيويورك وضع بهترى از نيويورك تايمز و وال استريت ژورنال از نظر دست هاى اداره كننده ندارند. در ژانويه 1993م ((نيويورك ديلى نيوز))
New york DaIly news) ) به وسيله يك يهودى, از يك يهودى ديگر خريدارى شد. هم چنين صداى دهكدهVillage voice) ) نيز ملك شخصى ((لئونارد استرنStern) ((
Leonard ) است كه ميلياردر يهودى و صاحب يك شركت بزرگ مى باشد.

ساير رسانه هاى گروهى:
داستان درباره ساير رسانه ها, نيز مشابه روزنامه ها است, به خصوص درباره راديو, تلويزيون و روزنامه هاى ديگر. به عنوان مثال مجله هاى خبرى از اين دست سه مورد در امريكا منتشر مى شود كه عبارتند از: ((تايم, نيوزويك, يو.اس نيوز و ورلد ريپورتand world Report) (Time, Newsweek, U.S. News ((
نشريه تايم داراى شمارگان هفتگى حدود 4/1 ميليون نسخه است. اين نشريه به عنوان مكمل تايم وارنر كاميونيكيشينCommuni Cations) (Time Warner چاپ مى شود.
يكى از مقامات ارشد تايم ورنر جرالد لوين است كه يك فرد يهودى مى باشد.
نيوزويك كه به وسيله موسسه واشنگتن پست و تحت نظر خانم كاترين ماير گراهام (يهودى) منتشر مى گردد داراى شمارگان هفتگى در حدود 3/2 ميليون نسخه مى باشد.
يو.اس نيوز و ورلد ريپورت, كه تيراژش در حدود 2/3 ميليون نسخه مى باشد در مالكيت بى ذكرمنB.Zuckerman) ) است كه يك يهودى است و موقعيت سردبيرى نشريه را در عهده خود گرفته است. ((ذكرمن)) هم چنين مالك ماهنامه آتلانتيك و روزنامه نيويورك تابلويد است كه ششمين روزنامه گسترده كشورى محسوب مى شود.
در زمينه چاپ و نشر كتاب, بدون اغراق هزاران ناشر در امريكا وجود دارد كه تعدادى از آن ها در كنترل مستقيم يهودىها قرار دارد. سه تا از شش ناشر بزرگ امريكا, بر طبق گزارش ((هفته نامه ناشر)) در مالكيت و يا كنترل يهوديان قرار دارد. از اين سه ناشر, اولين رتبه مربوط به راندوم هاوسRandom House است كه تعداد زيادى شعبات فرعى نظير گروه كرونCrown PubliShing Group) ) دارد. رتبه سوم مربوط به سيمون و شوسترShoster) للهSimon ) و ششمين رتبه مربوط به تايم وارنر تريد گروپTime Warner Trade Group) ) است.
همان طور كه قبلا بيان شد, مالك ((راندوم هاوس)), خانواده نيوهاوسNewhouse) ) هستند. ناشر ديگر, همراه با اهميت خاص انتشاراتى وسترن استPublishing) .
Western ) كه اگرچه در مجموع ناشرين امريكا رتبه سيزدهم را دارد, ولى در زمينه كتب كودكان رتبه اول را در امريكا به خود اختصاص مى دهد. آن هم با 50 درصد بازار فروش مربوطه.
رئيس آن ريچارد سيندر است كه يك يهودى مى باشد و اخيرا توسط يك يهودى ديگر تعويض شده است.

مسئوليت ما:
اين موارد كه بيان شد, حقايقى را درباره كنترل رسانه هاى عمومى در امريكا بيان مى كند. ما نبايد نسبت به اين مسائل عمده ساكت بمانيم. كنترل يهوديان بر رسانه هاى جمعى امريكا, يك حقيقت بسيار مهم در زندگى است كه به امريكا اختصاص ندارد, بلكه به كل جهان مربوط مى شود. هيچ طاعونى, قحطى اى, فروپاشى اقتصادى, حتى جنگ هسته اى, خطرناك تر از اين پديده براى كشور ما نيست. با اجازه به يهوديان جهت كنترل اخبار, رسانه هاى سرگرمى; ما فرصت انحصارى را به يهوديان مى دهيم تا بر سيستم سياسى و نهايتا كنترل حكومت ما تإثير بگذارند. ما هم چنين به آن ها فرصت كنترل افكار و روحيات بچه هاى خود را مى دهيم كه طرز تلقى ها و عقايد آن ها توسط تلويزيون ها و فيلم هاى يهوديان شكل مى گيرد, قبل از آن كه تحت تإثير والدين و مدرسه ها باشند.
ما بايد در مقابل انتشار بيشتر اين سم در بين مردم مقاومت كنيم و بايد قدرت آنهايى را كه منتشر مى كنند بشكنيم. يك بار ديگر ما اين حقيقت را كه يهوديان كنترل رسانه ها را به عهده دارند مى فهميم. اين وظيفه ما است كه در هر جايى آن چه را كه لازم است براى درهم شكستن كنترل يهودىها زودتر انجام دهيم… اگر ما در تخريب يهوديان شكست بخوريم, مطمئنا يهود ما را نابود خواهد كرد.
پاورقي ها:

/

يهوديان و منافقان


((الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون لئن اخرجوا لايخرجون معهم و لئن قوتلوا لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لاينصرون لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر بإسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون)).(1)
ترجمه:
آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند: ((هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند, ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد; و اگر با شما پيكار شود, ياريتان خواهيم نمود! خداوند شهادت مى دهد كه آن ها دروغ گويانند!
اگر آن ها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند, و اگر با آن ها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد, و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند; سپس كسى آنان را يارى نمى كند!
وحشت از شما در دل هاى آن ها بيش از ترس از خداست; اين به خاطر آن است كه آن ها گروهى نادانند!
آنان هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است, (اما در برابر شما ضعيف!) آن ها را متحد مى پندارى, در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آن ها قومى هستند كه تعقل نمى كنند!

همكارى منافقان با يهوديان
منافقين چون به حسب ظاهر مسلمان و اهل مدينه بودند: ((و من اهل المدينه مردوا على النفاق)) خواستند به تبعيد يهوديان رنگ قداست بدهند لذا گفتند اگر شما از جزيره العرب بيرون رفتيد ما نيز به همراه شما مىآييم تا نگويند يهوديان را بيرون كردند, چون ما هم مسلمان و هم اهل مدينه ايم, اگر شهر را ترك كنيم, تبعيد شما رنگ هجرت مى گيرد و هم سندى براى بى لياقتى مسلمين است.
مطلب دوم اين كه آنان در اين كار, آن چنان مصرند كه مى گويند: ((و لانطيع فيكم إحدا ابدا)) ما حرف هيچ كسى را گوش نمى دهيم. اين كنايه به وجود مقدس ذات اقدس اله و رسول الله است; يعنى نه اين كه حرف افراد عادى در ما اثر نمى كند بلكه پيامبر هم اگر ما را نهى كند و بگويد يهوديان را همراهى نكنيد ما حرف او را اطاعت نمى كنيم. كلمه ((ابدا)) تإكيدى است براى اين كه اگر هرگونه فشارى بيايد كه بخواهد جلوى هجرت ما را بگيرد بى اثر است.
آنان براى اين كه اثبات كنند اين همكارى نه براى آن است كه در مدينه با هم داد و ستد داشتند و روابط تجارى داشتند, و باز نه براى آن است كه در وطن و ميهن و آب و خاك, يكى هستند, بلكه فقط در راه عقيده است و گفتند: ((و ان قوتلتم لننصرنكم)). چون جنگى كه بين مسلمين و يهوديان بروز مى كرد فقط براى عقيده بود نه بر سر مال و تجارت و سرزمين.
پس آنان براى اين كه اثبات كنند اين همآهنگى در اعتقاد است نه در مسائل ديگر گفتند: ((او ان قوتلتم لننصرنكم)).

برادرى منافقان و يهوديان
اين كه فرمود: ((يقولون لاخوانهم الذين كفروا)) اين اخوت در قرآن كريم به چند نحو استعمال شده است: اخوت در نژاد و آب و خاك, مطلق است و اعم از اخوت در اعتقاد و عدم شركت در آب و خاك است. اخوت در اعتقاد هم اعم است از شركت در آب و خاك و نژاد و عدم شركت, توضيح آن كه:
اين كه مى فرمايد: ((انما المومنون اخوه)) مومنين شركت در اعتقاد دارند خواه در آب و خاك شريك باشند مثل مسلمين مكه يا مدينه و مانند آن, يا از جهت آب و خاك شريك نباشند نظير صهيب كه از روم آمده و يا بلالى كه از حبشه آمده و سلمانى كه از ايران رفته و مسلمينى كه در حجاز به سر مى بردند, اين ها هيچ گونه شركتى در وطن و آب و خاك نداشتند ولى شركت در اعتقاد داشتند. گاهى شركت در وطن مايه صدق اخوت است ولو در اعتقاد سهيم نباشند نظير آن چه كه درباره انبيا فرمود: ((و الى ثمود اخاهم صالحا))(2) يا ((و الى عاد اخاهم هودا))(3) و امثال آن, كه صالح ـ سلام الله عليه ـ را جزء برادران قوم ثمود مى داند و هود ـ سلام الله عليه ـ را جزء برادران قوم عاد مى شمارد, اين برادرى فقط شركت در وطن و آب و خاك است نه شركت در اعتقاد. پس اخوت در وطن اعم از شركت در اعتقاد و عدم شركت است, چه اين كه اخوت در دين هم اعم از شركت در وطن و عدم شركت در وطن است.
اين كه فرمود: ((الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا)) اين شرك در اعتقاد است خواه در وطن شركت داشته باشد خواه نداشته باشد.

منافقان و كارشكنى
كار منافقين كارشكنى است, گاهى با توطئه, زمانى با تبطئه و جمع بين اينها هم صد عن سبيل الله است. در سوره مباركه نسإ و امثال آن كه مى فرمايد: ((و ان منكم لمن ليبطئن))(4) در هنگام اعزام نيرو به جبهه هاى جنگ عليه كفر, فرمود عده اى اهل تبطئه هستند; يعنى ايجاد بطىء و كندى مى كنند, به اين صورت كه مى گويند الان نه, در اعزام بعدى, اين فصل نه, فصل بعدى. اينها كه اهل تبطئه هستند در حقيقت همان توطئه گران اند. قرآن كريم از اين گروه به عنوان ((صاد عن سبيل الله)) ياد مى كند, ((صد)) يعنى صرف, هم ((ينصرفون بانفسهم)), هم ((يصرفون اغيارهم)). پس منافق صاد عن سبيل الله است. در سوره نسإ آيه 61 مى فرمايد: ((و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول رإيت المنافقين يصدون عنك صدودا)) منافقين نمى گذارند آن ها به سوى تو بيايند هم خود منصرفند, هم صارف ديگران هستند.

منافقان ترسو و دروغ گو هستند
منافق چون پايگاه اعتقادى ندارد همواره ترسان است. اگر ((الا بذكر الله تطمئن القلوب))(5) شد, عكس نقيضش هم اين است كه هر جا طمإنينه نيست ياد خدا هم نيست و چون در قلوب منافقين طمإنينه نيست كشف مى كنيم كه ياد و نام خدا نيست و ظاهر اين سوره هم حصر است. در آيه فوق تقديم جار و مجرور با تقديم حرف تنبيه, حصر را مى رساند, اگر ياد و نام خدا نبود طمإنينه اى نيست, چون در منافقين ياد و نام خدا نيست قهرا طمإنينه اى هم نخواهد بود. اين هم كه فرمود: ((والله يشهد انهم لكاذبون)) پرده از روى نفاق برداشت و فرمود: اصلا منافق دروغ گو است, آن روزى هم كه با مسلمين بودند به مسلمين دروغ مى گفتند, امروز هم كه با يهود اعلان وفادارى كرده اند باز هم دروغ مى گويند, اصولا اينها دروغ گويند. كاذب, صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعنى سيره نفاق كذب است. اين چنين نيست كه فقط با مسلمين دروغ بگويند و با شما نگويند, اصلا نفاق با صدق جمع نمى شود. كسى كه به خود دروغ مى گويد هرگز با غير راست نمى گويد.
نكته حائز اهميت در اين آيه ـ كه قبلا هم به آن اشاره شد ـ آن است كه فرمود: ((لئن اخرجوا لايخرجون معهم و لئن قوتلوا لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار)), اين اخبار از غيب و در واقع معجزه است, چون اين آيه قبل از جريان واقعه بنى نضير نازل شده اخبار به غيب است و معجزه است, اما اگر بعد از جريان بنى نضير واقع شده باشد اين بيان سيره مستمره اهل نفاق است.

منافقان فرصت طلب اند
قرآن كريم در سوره مباركه مائده از منافقين چنين پرده برمى دارد كه اين ها چون پايگاه آرامى ندارند فرصت طلب اند, روزى كه كفار در حال شكست بودند رابطه پنهانى با مسلمين داشتند و كم كم خود را به مسلمانان نزديك كردند وقتى هم كه مسلمين آسيب مى بينند رابطه شان را با كفار حفظ مى كنند. آيه 52 سوره مائده مى فرمايد: ((فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم)) مصداق كامل اين آيه منافقين اند, گرچه قرآن كريم افراد ضعيف الايمان را هم الذين فى قلوبهم مرض مى گويد اما مصداق كاملش منافقين اند. اين ها هستند كه شتاب زده به سمت اهل كتاب مى روند. در آيه قبل اين چنين آمده بود كه ((يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود والنصارى اوليإ بعضهم اوليإ بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لايهدى القوم الظالمين)) آن گاه فرمود: ((فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم)), اين ها كه قلبشان مريض است شتابان خود را در جمع اهل كتاب يعنى يهودى و غير يهودى حاضر مى كنند نفرمود ((يسارعون اليهم)) كه زود از شما جدا مى شوند و به سمت يهوديان مى روند بلكه فرمود ((يسارعون فيهم)) يعنى قلبا كه با آن ها بودند عملا هم مى كوشند كه خود را در جمع آن ها حاضر كنند. كفر آنان جديد نيست كه بشود يساعرون اليهم بلكه ريشه دار است منطق آنان هم اين است كه: ((يقولون نخشى ان تصيبنا دائره)) ما مى ترسيم اوضاع برگردد و مسلمين شكست بخورند, ما چرا آسيب ببينيم. آن گاه قرآن كريم پرده برداشت و فرمود: ((فعسى الله ان يإتى بالفتح او امر من عنده فيصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمين)) اگر مسلمين پيروز بشوند چه خواهيد كرد؟ قطعا پشيمان خواهيد شد. پس عادت منافقين اين چنين است. در سوره مباركه المنافقون كه از كار آنان پرده برداشت فرمود كه اين ها طبعا ترسو هستند و اين كه الان ايمان آوردند فقط براى آن است كه به خدا و قرآن سوگند ياد كنند نه اين كه به خدا ايمان آورده باشند و اعتقاد پيدا كنند, هيچ ذره اى از ايمان الهى در قلب شان راه پيدا نكرده است: ((اتخذوا ايمانهم جنه)), اينها سوگندشان را سپر قرار دادند, اگر كافر بودند كه نمى توانستند سوگند ياد كنند.
((فصدوا عن سبيل الله انهم سإ ما كانوا يعملون ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا)) اينها كه مرتد شدند و كفر درونيشان را حفظ كردند و اسلام ظاهريشان را نگه داشتند اين گروه هم جزء منافقينند.
((فطبع على قلوبهم فهم لايفقهون و اذا رإيتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم)) حرف هاى تند و تيز گوش نوازى هم دارند اما ((كانهم خشب مسنده)) مثل چوب خشكى هستند كه به جايى تكيه داده شده ((يحسبون كل صيحه عليهم)) هر حادثه اى كه پيش بيايد قبل از همه بيش تر از همه مى ترسند, نه پايگاه مردمى دارند نه به الله متكى اند و خودشان هم مى دانند كه در درونشان نورى نمى تابد.
((هم العدو))(6) سر اين كه عده اى ((كالانعام بل هم اضل سبيلا))(7) هستند. اين است كه انسان وقتى مار و عقرب را مى بيند از آن ها فاصله مى گيرد ولى منافق كسى است كه در ظاهر به صورت مرغ است, اما باطن او مار و عقرب است. وقتى انسان با مار مصافحه كرد مصافحه كردن همان و مسموم شدن همان. منافق هم مار و عقربى است كه به صورت انسان درآمده از اين جهت ((كالانعام بل هم اضل)) لذا قرآن كريم مى فرمايد: ((هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله انى يوفكون)).(8)

علت شكست منافقان
حال چرا منافقان شكست مى خورند و فرار مى كنند و چرا ((ليولن الادبار)) علت آن اين است كه: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله)) يعنى مى ترسند و فرار مى كنند اگر نمى ترسيدند كه فرار نمى كردند, منشإ ترس چيست؟ و منافقان از چه كسى مى ترسند؟ فرمود فقط از شما مى ترسند: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله)), ضمير ((فى صدورهم)) اگر به مجموع منافقين و يهوديان برگردد اين افعل التفضيل هم معناى خود را در بعضى از موارد حفظ مى كند, هم معناى تعيينى دارد نسبت به خصوص منافقين و اگر چنان چه به خصوص منافقين برگردد اين افعل تعيينى است نه افعل تفضيلى. اين كه فرمود منافقين از شما بيش تر مى ترسند, رهبت, خشيت و خوف شما در دل منافقين بيش از خداست. اين نه براى آن است كه منافقين از خدا مى ترسند و از شما هم مى ترسند منتها از شما بيش تر, چون منافق اصلا از خدا نمى ترسد. كسى كه به خدا معتقد نيست ترسى از خدا ندارد با اين تصور اين ((اشد رهبه)) مى شود افعل التفضيل تعيينى. اگر ضمير ((هم)) به يهوديان هم برگردد چون خدا را قبول دارند و اهل كتاب اند پس آن ها هم از خدا مى ترسند و هم از غير خدا, منتها از غير خدا بيش از خدا مى ترسند. پس اين افعل التفضيل اگر در خصوص منافق بود افعل تعيينى است نظير ((و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض))(9) و اگر شامل منافقين و يهوديان شد نسبت به منافقين افعل تعيينى است ولى نسبت به يهوديان افعل تفضيلى است. چون آن ها از شما مى ترسند فرار مى كنند و اين ترس از شما را هم خدا در دل اين ها انداخته است.

ترس از خدا و ترس از بنده او
خدا گاهى نعمت مى فرستد و گاهى نقمت, اگر ترس خود را در دل كسى القا كرد اين رحمت و نعمت است, اما اگر ترس ديگرى را در قلب انسان القا كند اين عذاب است ((و قذف فى قلوبهم الرعب)).(10) آن كه از خدا مى ترسد عبد صالح او است, خداى سبحان, ترس خود را در منافقين نيانداخت كه براى آن ها فضيلت باشد بلكه ترس شما را در دل شان انداخت. اگر انسان از آن مبديى كه بايد بهراسد نترسد و از آن مبدئى كه نبايد بترسد, بترسد اين عذاب الهى است, و اگر اين ترس در قلب كسى پيدا شد اين همان ((قذف فى قلوبهم الرعب)) است. و اما كسانى كه ترس از خدا دارند و در دعاها ترس از خدا را مسئلت مى كنند همان طورى كه رجا را از خدا طلب مى كنند خوف را هم از خدا مى خواهند آن كريمه كه مى گويد: ((يدعون ربهم خوفا و طمعا))(11) اين گونه خدا را خواندن نصيب اولياى خاص است, پس چون شما از خدا مى ترسيد و از ديگرى نمى ترسيد از جنگ فرار نمى كنيد ولى آن ها چون از مردم مى ترسند فرار مى كنند.
دو حصر است كه قرآن كريم نصيب اولياى خدا مى داند: يكى اين كه فقط در بين انسان ها علما از خدا مى ترسند: ((انما يخشى الله من عباده العلمإ))(12) ذيل اين كريمه از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ سوال شد كه عالم كيست؟ فرمود: ((من صدق قوله فعله)) و معيارش هم همين است, هر كس كه از خدا مى ترسد معلوم مى شود كه خدا را شناخته است. و چون منظور از علما, علماى بالله است اين ها در شناخت خدا موحدند, چون در شناخت خدا موحدند در خشيت هم موحدند. آن گاه آن حصر دوم ظهور مى كند و آن اين است كه علماى بالله فقط از خدا مى ترسند نه چيز ديگر, اين مطلب را در سوره مباركه احزاب آيه39 بيان كرد فرمود: ((الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله)). اين حصر در خشيت است يعنى در ترس هم موحدند. اگر در خوف موحد بود در اميد هم موحد است و در خوف و رجإ اهل توحيد است, به خدا اميدوار است و به غير خدا اميدى ندارد, اهل يإس نيست, اهل اميد است آن هم فقط از خدا. گرچه يك موحد بايد همه شئونش را توحيد تإمين كند ولى خطوط كلى توحيد را اين آيات ترسيم مى كند.
انسان ها چند دسته اند: متهوران خودباخته; يعنى كسانى كه اصلا از كسى نمى ترسند و خوى درندگى دارند, چنان كه در بعضى از اين انقلاب هاى غير دينى ديده ايد كه بعضى از هيچ عاملى, اعم از خدا و غير خدا, نمى ترسند, از خدا نمى ترسند چون معتقد نيستند از غير خدا هم نمى ترسند چون متهورند. دوم, خاشعان, يعنى كسانى كه هم از خدا مى ترسند هم از خلق خدا, اين ها در خشيت مشرك اند همان گونه كه در رجا و اميد مشرك اند. سوم, موحدان اند; يعنى افرادى كه فقط از خدا مى ترسند: ((الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله)) اينها در خشيت موحدند كه فقط از خدا مى ترسند و از احدى هراس ندارند.
گروه چهارم, منافقان اند; يعنى گروهى كه فقط از غير خدا مى ترسند, لذا فرمود سر اين كه آن ها جبهه را ترك مى كنند, هم چنين يهوديان را هم ترك مى كنند و نصرتشان را ادامه نمى دهند اين است كه آن ها فقط از شما مى ترسند: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون)). اين ((ذلك بانهم قوم لايفقهون)) براى آن است كه آن ها نمى دانند شما جزو جنود الهى هستيد و كارها فقط از خدا ساخته است: ((لله جنود السموات والارض)).(13)
خدا در سوره انفال هم به مجاهدان مسلمان خطاب كرد كه شما كارى انجام نداديد: ((فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم))(14) بلكه كار را خدا پيش برد. پس اگر بناست انسان بترسد فقط بايد از خدا بترسد.
مشابه اين آيه سوره حشر در سوره منافقون آمده است كه اين ها كارها را از غير خدا مى دانند: ((هم الذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات والارض ولكن المنافقين لايفقهون))(15) آن آيه مربوط به اميد بود و اين آيه مربوط به ترس. اگر كسى معتقد است خزائن آسمان و زمين, ملك و ملك خداست چرا به غير خدا اميد ببندد, اگر كسى اعتقاد دارد كه ((ولله جنود السموات والارض)) چرا از غير خدا بترسد. پس هم در خشيت موحدند و هم در رجا و اميد. لذا قرآن از آنان به عظمت ياد مى كند كه: ((يدعون ربهم خوفا و طمعا)) يعنى موحدا فى الخوف, موحدا فى الطمع. ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين)) هيچ كس نمى داند ما چه چيزى براى اين ها ذخيره كرده ايم انسان در اميد و ترس هر دو بايد موحد باشد.

نوع جنگيدن يهوديان
در ادامه بحث سوره حشر راجع به يهوديان مدينه مى فرمايد: ((لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر بإسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون)) يهوديان هرگز قدرت ندارند كه در يك جنگ تن به تن و در يك ميدان باز به جنگ شما بيايند با اين كه عده و عده آن ها كم نيست. آن ها فقط در سنگر با شما مى جنگند و هنر بيرون آمدن از سنگر را ندارند و فقط در قريه هايى كه داراى حصار و قلعه هاى محكم است, سنگر مى گيرند. يا اگر هم از آن قلعه و آن سنگر بيرون آمدند از خاكريز بيرون نمىآيند. اين هنر را ندارند كه جنگ تن به تن بكنند چون آن روز جنگ تن به تن متداول بود. فرمود اگر چنان چه آن ها از آن قلعه و سنگر هم بيرون بيايند از خاكريز و پشت ديوار بيرون نمىآيند و از پشت ديوار سنگ و تير مى زنند: ((او من ورإ جدر)). در قديم كه مبارزان و جنگاوران كه به ميدان مى رفتند و رجز مى خواندند مى رساند كه جنگ تن به تن بوده, در كتاب هاى ما هم هست كه اگر مبارزى از جبهه كفر آمد و گفت: ((إلا رجلا برجل)) ديگر نبايد دو نفر عليه او به ميدان فرستاد, او كه يك نفر است يك نفر فقط به جنگ او برود ولو اين مسلمانى كه رفته است كشته بشود. اين گونه تعهدات نظامى ولو با دولت كفر هم مورد قبول است. پس جنگ رسمى ((هل من مبارز)) بود, خداوند سبحان مى فرمايد: آن ها اهل اين جنگ ها نيستند يا داخل سنگرند و يا پشت خاكريز. اين منافقان خودشان كه هستند ((بإسهم بينهم شديد)) خود را بسيار نيرومند مى بينند براى اين كه نه از سنگر بيرون آمدند نه از خاكريز بيرون آمدند, چيزى را نديدند لذا فكر نمى كنند كه شكست بخورند ((ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله))(16) اما وقتى با نظاميان اسلامى و امدادهاى غيبى رو به رو شدند معلوم مى شود كارى از آنان ساخته نيست: ((بإسهم بينهم شديد)) اما نسبت به مسلمين كه مقايسه كنند خيلى ذليل اند و شديد نيستند, ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى)). آنان, امكانات و قدرت ظاهرى در اختيارشان هست اما از آن طرف چون ((لله خزائن السموات والارض)) كارى از آنان ساخته نيست. حتى قدرت اتحاد با يكديگر را هم ندارند, شما به حسب ظاهر فكر مى كنيد با هم متحدند: ((تحسبهم جميعا)), اما در واقع اين طور نيست, بلكه دل هاىشان پراكنده است: ((و قلوبهم شتى)), چون عامل وحدت عقل است كه انسان را به خداى واحد فرا مى خواند, اگر عقل نبود و حواس و غرايز درونى و شهوت و غضب, ميان دار بود, سخن از وحدت, سخنى ظاهرى و بيهوده است, اگر عقل رخت بر بست, شهوت و غضب فرمان روايى مى كند و آن ها هم هر كدام به سمت خود مى كشند. استدلالى كه قرآن كريم فرمود اين است كه چون عاقل نيستند با هم متحد نيستند, چون موحد نيستند از شما مى ترسند, چون عاقل نيستند متحد نيستند. نفى توحيدشان زمينه ترس را فراهم كرده و نفى عقل زمينه اختلاف را فراهم آورده است.
در يكى از بيانات نورانى حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به عده اى خطاب كرده فرمود: ((ايها الناس المجتمعه ابدانهم المختلفه اهواوهم))(17) بدن هاى شما به هم نزديك است اما اميال و هواهاى شما مختلف است. اگر عقل نباشد ممكن نيست در ميان جامعه اى اتحاد برقرار باشد, اگر ذات اقدس اله نعمت توحيد را در صدر اسلام به مسلمين مرحمت كرد و فرمود: ((و الف بين قلوبهم))(18) براى آن است كه نعمت عقل را به آنان داد, چون نعمت عقل را به اينها اعطإ كرده است. اينها بركت اتحاد را چشيده اند.
پس چند مدعا در اين سه كريمه آمده است:
1ـ منافقان رو بر مى گردانند, چون از شما مى ترسند;
2ـ يهوديان و منافقان نيروى معنوى اتحاد و وحدت ندارند زيرا عاقل نيستند پس از نيروى مادىشان كارى ساخته نيست.
حالا معلوم مى شود كه چرا قرآن كريم گاهى از منافقين به عنوان ((لايفقهون)) زمانى با ((لايعلمون)) و وقتى با ((لايعقلون)) ياد كرده است, و يا اين كه چرا قرآن از آنان به ((و اذا خلوا الى شياطينهم))(19) نام مى برد, چون وقتى توحيد نباشد, وحدت و اتحاد هم نيست, قهرا شيطان كه مظهر اين گونه از پراكندگى ها است ظهور مى كند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 11 ـ 14. 2 ) اعراف (7) آيه73. 3 ) همان آيه65 و هود (11) آيه50. 4 ) نسإ (4) آيه72. 5 ) رعد (13) آيه28. 6 ) منافقون (63) آيه2. 7 ) فرقان (25) آيه44. 8 ) منافقون (63) آيه3. 9 ) انفال (8) آيه75. 10 ) احزاب (33) آيه26. 11 ) سجده (32) آيه16. 12 ) فاطر (35) آيه28. 13 ) فتح(48) آيه 4 و 7. 14 ) انفال (8) آيه17. 15 ) منافقون (63) آيه7. 16 ) حشر (59) آيه2. 17 ) نهج البلاغه خطبه29. 18 ) انفال (8) آيه63. 19 ) بقره (2) آيه14.

/

محبت خدا ؛ عامل كمال


((والذين آمنوا اشد حبا لله)).

جهت هاى حركت انسان
در مقاله هاى پيشين گفتيم كه ماهيت زندگى دنيا, سير و حركت است. اين زندگى ذاتا قابل ثبات و دوام نيست. انسان چه بخواهد و چه نخواهد از اين حيات عبور خواهد كرد, بلكه حياتش عين عبور است و يك سير قهرى و جبرى به سوى مقصد ديگرى كه وراى اين عالم دنيا و عالم حركت و سير است خواهد داشت: ((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه)) اين ملاقات اختصاص به مومن ندارد. مومن و كافر هر دو در اين لقإ شريك اند. اين يك سير قهرى است كه به آن عالم منتهى خواهد شد و همه روزى خدا را ملاقات خواهند كرد.
اما سير ديگرى هست كه آن هم الى الله, ولى اختيارى است. در سير تكوينى و قهرى انتخاب جهت به دست انسان نيست و از ازل به سوى ابد است, از عالم اولى به سوى عالم آخرى است, قابل برگشت هم نيست جهتش هم را نمى توان تغيير داد. اما آن سير اختيارى تعيين جهتش به دست خود انسان است, مى تواند به سوى خدا يا شيطان, بهشت يا جهنم قرار دهد.
حال بايد ديد چه عواملى موجب تعيين جهت صحيح يا غلط مى شود. وقتى انسان معتقد شد خدا و قيامتى هست, يك سير تكاملى انسان مى تواند داشته باشد. هر انسانى خواهان كمال است. اما عملا همه, اين كمال و اين سير تكاملى را انتخاب نمى كنند ما هم خيلى از وقت ها با اين كه خدا بر ما منت گذاشته و ايمان به خود و روز قيامت و انبيا را به ما عنايت فرموده اما عملا گاهى از اين مسير منحرف و آلوده به گناه مى شويم و جهت را تغيير مى دهيم. با اين كه ايمان داريم ولى هميشه در مسير مستقيم به سوى مقصد اعلى حركت نمى كنيم.

راه گزينش مسير متعالى
چه كنيم كه بتوانيم اين جهت حركت را هميشه به سوى خداى متعال تعيين كنيم.
در اين زمينه بحث هاى فلسفى و روان شناختى كه اكنون مجال پرداختن به آن ها نيست, آن چه لازم است, اين كه توجه كنيم ما هنگامى جهتى را براى سير و حركت خود انتخاب مى كنيم كه گرايشى به سوى آن هدف داشته باشيم و قلبا بخواهيم كه به آن سو برويم. چون فرض اين است كه مى خواهيم با اختيار, آن جهت را تعيين كنيم. وقتى انسان اختيارا جهتى را برمى گزيند كه آن را بخواهد و وقتى اراده مى كند به سوى مقصدى حركت كند كه گرايشى, و ميلى و انجذابى به طرف آن مقصد داشته باشد. اگر اين گرايش در ما پديد آمد و تقويت شد عاملى است براى اين كه جهت سير ما از مسير صحيح منحرف نشود اما اگر گرايش هاى متضاد با اين گرايش در نفس ما پديد آمد خواه ناخواه در عمل ما اثر مى گذارد, ما را از آن مسيرى كه مى بايست منحرف مى كند و همان اندازه اى كه آن گرايش متضاد قوىتر باشد تإثير بيش ترى خواهد داشت. كسانى به مراتب سعادت نائل مى شوند و عاقبت به خير مى شوند و با ايمان از دنيا مى روند كه گرايششان به سوى الله و به سوى رحمت الهى رحمت ابدى الهى بيش تر باشد: ((والذين آمنوا اشد حبا لله)) ايمانى پابرجا مى ماند و انسانى مومن از دنيا مى رود كه حبش به خدا از حبش به ساير چيزها بيش تر باشد تا آن جايى كه اگر تضادى بين اين دو گرايش به وجود آمد, گرايش حق غالب بشود و در جمع حركتش به سوى خدا بيش تر و قوىتر و كامل تر باشد و الا اگر برآيند نيروها صفر يا زير صفر شود, جهت حركت از فوق به تحت و از راه راست به راه كج منحرف مى شود. به همان اندازه كه گرايش به سوى الله بيش تر هست انسان موفق تر مى شود و مى تواند ايمانش را حفظ كند و از اين عالم كه مى رود در خط الله برود, پس محور, ميل و علاقه قلبى و حب و عشق است.

مفهوم محبت خدا
بعضى فكر مى كنند كه دوست داشتن و تمايل قلبى براى امور دنيا است و حداكثر, نعمت هاى آخرت هم ممكن است متعلق محبت انسان قرار بگيرد, چون بعضى از آن ها شبيه نعمت هاى دنيا است, اما محبت به خدا چه طور؟ او كه چشم و ابرو و شكل و شمايل ندارد كه آدم دوستش بدارد, پس چگونه مى توان گفت كه خدا را دوست داريم؟
گفتند اين تعبيرات حب خدا و اينها كه در آيات و روايات هست استعارى يا كنايى است.
اين نظريه درست نيست, چون كسانى كه فهم درست و مستقيم از اسلام و به خصوص از مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ دارند و حقايق را از آنان فرا گرفتند مى دانند كه محبت حقيقا به خدا تعلق مى گيرد, بلكه افرادى كه معرفتشان بيش تر باشد مى دانند كه جز خدا كسى لايق محبت نيست, البته اين اندازه اش ديگر از فهم و معرفت بنده بالاتر است و از آن مى گذاريم, اما آن اندازه هايى كه ما مى توانيم بفهميم اين است كه بله خدا هم دوست داشتنى است. براى اين كه بدانيم كه خدا هم دوست داشتنى است. يا بايد انسان از حالات قلبى و شهودى خود و به تعبير فلسفى از علم حضورى استفاده كند و يا با استدلال از راه تحليل, حقيقت محبت را بشناسد.
كسانى كه خدا در دلشان جرعه اى از محبت خود را قرار داده باشد به اين شك ها مبتلا نمى شوند, وقتى شعله اى از عشق الهى در دل كسى برافروخته شد ديگر در وجودش شك نمى كند. اما همه دل ها به خصوص در آغاز كار لايق چنين محبت خدادادى نيست. بايد تلاش كنند دلشان را پاك و تميز كنند تا لياقت دريافت اين جذبه الهى را پيدا كنند. از اين جهت براى چنين كسانى از راه دوم مى توان استفاده كرد تا حقيقت محبت براى آنان تحليل و اسباب محبت برايشان تبيين بشود.

انواع محبت
ما سه نوع محبت داريم, محبتى كه به غير خودمان پيدا مى كنيم, گاهى به واسطه اين است كه از راه آن, به يكى از خواسته هاى خود مى رسيم, ما چيزى كه خواسته و لذت مان را تإمين مى كند و رنج و الم را از ما دفع مى كند, دوست مى داريم, معمولا علاقه به مال دنيا, همسر, فرزند, اشياى دنيا و همين طور اشخاصى كه به آن ها محبت پيدا مى كند, غالبا از اين قبيل است. چون اين اشيا و اشخاص باعث مى شوند كه آدم از آن ها لذتى ببرد و به نحوى خواسته هاى خود را به وسيله آن ها تإمين كند. اگر بخواهيم به زبان طلبگى بحث بكنيم لذت خود انسان, حيثيت تعليليه است براى دوست داشتن شىء ديگر. گاهى هم از اين فراتر است حيثيت تقييديه است; يعنى اصلا انسان يك چيز ديگر را دوست مى دارد چون موجب لذت براى خودش مى شود. اگر آن لذت كاستى پيدا كند آن محبت هم كم مى شود و اگر آن لذت از بين برود آن محبت هم از بين مى رود. انسان حقيقتا لذت خودش را دوست دارد. اگر كسى را هم دوست دارد از آن جهت است كه موجب لذتى براى او مى شود, غالب محبت هاى دنيا از همين قبيل است. آن جايى كه محبت به واسطه جمال كسى است تا جمال او باقى است و انسان از جمال او لذت مى برد وى را دوست دارد, اگر جمالش از بين رفت و ديگر التذاذى برايش باقى نماند, ديگر لذت و محبت هم از بين مى رود, يا حتى اگر جمالش باقى باشد, اما ديگر او را نبيند و التذاذى برايش حاصل نشود, كم كم هم محبت از بين مى رود: ((از دل برود هر آن كه از ديده برفت)). اين جا در واقع لذت خود انسان حيثيت تقييديه هست يعنى بالعرض مى گويد او را دوست دارم, اصلا او را دوست نمى دارد او لذت خودش را دوست مى دارد.
گاهى از اين بالاتر است يعنى التذاذ انسان, حيثيت تعليليه است, ابتدا انسان از يك چيز لذتى مى برد اين منشإ آن مى شود كه به او محبت پيدا كند, بعد كه محبت پيدا كرد و پابرجا شد اگر آن لذت هم از بين برود آن محبت از بين نمى رود. حالا چرا و چگونه و در چه مواردى اين طور هست, اين ها بحث هايى است كه در اين مقام جايش نيست. فعلا فرض كنيد كسى به انسان خدمتى كرده, اين خدمت باعث شده كه آن شخص را دوست بدارد, بعد هم اميد اين هست كه آدم وقت ديگرى از او استفاده كند ولى گاهى خود آن شخص توان گر, فقير مى شود و ديگر انسان هيچ اميدى هم ندارد كه از او استفاده كند ولى باز هم دوستش مى دارد. ديگر آن خدمت كردن بالفعل موجود نيست اميدى هم به او نيست, اما باز هم اين شخص را دوست دارد, چرا؟ چون انسان نيكوكارى است و ملكه خوبى را دارد. در آن جا آن التذاذ و انتفاع, حيثيت تقييديه براى محبت نيست, زيرا وقتى كه از بين مى رود باز هم اين محبت باقى است. ولى بالاخره علت اين كه او به اين شخص, محبت پيدا كرد اين بود كه نفعى و خيرى از او به انسان رسيد, اگر اين نفع و خير نمى رسيد او را دوست نمى داشت.
گاهى مطلب از اين هم فراتر مى رود; يعنى همين كه آدم بداند كمالى و جمالى در موجودى هست ولو به او هم نفعى نرسد و التذاذ بالفعلى هم براى او حاصل نشود, ولى گرايشى به او پيدا مى كند. البته اين گرايش هم مراتب مختلفى دارد. آن هايى كه نفوس كامل تر و حريت نفس بيش ترى دارند و تعالى روحى بيش ترى پيدا كرده اند, انتفاع از غير, حتى حيثيت تعليليه هم براى محبت نيست برايشان بلكه وجود اين كمال در آن موجود كافى است كه دلشان به او متمايل بشود. البته در اين جا باز طورى نيست كه ارتباط با حب ذات و التذاذ به فاعل قطع شده باشد ولى از آن قبيل كه قبلا گفتيم نيست. حالا چگونه هست عرض كردم اين ها يك تحليل هاى فلسفى مى خواهد كه ما را دور مى كند از آن مقصدى كه در اين جا داريم.
خلاصه گاهى انسان كسى يا چيزى را دوست مى دارد, چون از آن نفعى و لذتى مى برد, اما گاهى چون آن شىء و آن شخص داراى يك كمالى است ولو به انسان هم نرسد, به او علاقه مند مى شود.
اين سه نوع محبتى كه گفتيم: يكى نفع و لذت حيثيت تقييديه, ديگرى حيثيت تعليليه باشد و سوم آن كه نفع شخصى و حتى حيثيت تعليليه هم نباشد.
قسم اول محبت عرضى است. قسمت دوم اندكى بالاتر است, عالى ترين محبت آن كه به ذاتى تعلق بگيرد كه كمال دارد چون كمال دارد آيا از آن كمال چيزى به من مى رسد يا نمى رسد لااقل آگاهانه به اين توجه نداشته باشد دوستش دارد چون كامل است.

علت ذكر نعمت هاى خدا در قرآن
علت اين كه خداى متعال در قرآن كريم نعمت هايش را مكرر ذكر مى كند و به ياد مردم مىآورد, همين است كه مى داند فطرت انسان طورى است كه وقتى بداند كسى نعمت هايى به او داده او را دوست مى دارد, و وقتى او را دوست داشت ميل به سوىاش پيدا مى كند و اين ميل موجب حركت به سوى او و سرانجام موجب كمال او مى شود, و هدف از خلقت او همين كمال اختيارى است. ذكر نعمت هاى خدا در قرآن كريم خود منتى است بر انسان ها چون خدا مى خواهد انسان ها به كمال برسند راه را برايشان باز مى كند, پس اگر دادن نعمت و خير موجب محبت مى شود اين عامل به اقوى وجهى در خداى متعال وجود دارد. كيست كه مثل خدا چنين جهت دوست داشتن در او وجود داشته باشد, پس ما بايد خدا را از همه بيش تر دوست بداريم, حال اگر كسى اهل توحيد باشد و بفهمد كه ديگران هرچه دارند از اوست, ديگر محبت اصلى فقط به او تعلق مى گيرد. اما آن هايى كه هنوز به اين حد از معرفت نرسيدند و معرفتشان توإم با شرك است و ديگران را هم مالك و صاحب كمال مستقلى مى دانند, اقلا طورى باشد كه خدا را بيشتر از آن ها دوست بدارد, اگر ديگران هم چيز دوست داشتنى از خودشان كه ندارند اما قابل مقايسه با خدا نيست. اين جهت اول وقتى نباشد از حيثيت تقييديه بگذاريم بشود عامل علت براى پيدايش معلول.
خوب وقتى دانستيم كه اين عامل محبت در خدا وجود دارد, اگر همت بيش ترى داشته باشيم ديگر تنها به آن كه به ما نعمت مى دهد چشم نمى دوزيم, اگر نعمت هم نمى داد آن علت كه محبت باقى بماند (گفتيم گاهى كسى به انسان احسانى كرده, بعد هم ديگر نمى تواند اين احسان را ادامه بدهد, ولى محبت آدم به او باقى مى ماند) پس همين نعمت هايى كه خدا به ما داده ولو اين كه از ما بگيرد بايد علت بشود كه ما الى الابد او را دوست بداريم, و حال آن كه هيچ وقت صفت منعميت از او گرفته نمى شود و هيچ وقت از فيض وجود او كاسته نمى شود: ((و لاتزيده كثره العطإ الا جودا و كرما)).
اما اگر همت ما بلندتر شد و معرفت ما بيشتر شد و فهميديم كه هرچه كمال دارد دوست داشتنى است, آيا هيچ موجودى هست كه كمالش به اندازه كمال خدا برسد؟ هر جا هر كمالى هست از او است و عالى ترين مرتبه اش مرتبه بى نهايتش در او موجود است, پس چرا او را دوست نداريم.
پس انواع محبتى كه ما در خودمان سراغ داريم اسبابش به نحو اكمل در خداى متعال موجود است, پس او را بايد بيش از همه دوست داشت اگر معرفتمان برسد به آن جايى كه ديگران هم هر چه دارند از اوست و هيچ موجودى استقلالا از خودش چيزى ندارد و جهت مطلوب و كمال و جمالى از خودش ندارد آن وقت به اين نتيجه مى رسيم كه جز خدا دوست داشتنى نيست.
اما اين معرفت براى همه و به آسانى ميسر نمى شود, ما هم لقمه اى كه از دهمانمان بزرگ تر هست نگيريم بلكه در حدى حرف بزنيم كه مقدارى در عملمان بتواند موثر باشد و بگويم: بايد انسان اين چنين هستى را ببيند كه همه چيز جلوه ها و كمال هاى الهى است, ما وقتى نمى بينيم زمينه اش در ما نيست, اين بلند پروازىها چه فايده دارد, اقلا به اندازه دهان خود لقمه برداريم, بياييم فكر كنيم با اين كه همه اسباب محبت در خدا موجود است چرا ما اين محبت را نداريم يا ضعيف است, اگر انسان كسى را دوست داشته باشد چگونه است؟ آيا واقعا محبت ما نسبت به خداى متعال همين طور است, به اندازه يكى از محبت هاى ظاهرى كه بين دو تا انسان برقرار مى شود هست؟ ((والذين آمنوا اشد حبا لله)). آيا اگر روزى بر ما بگذرد و توجه به اشياى ديگر ما را از خدا غافل كند احساس مى كنيم كه يك گمشده و كمبودى داريم يا وقتى با رفقا هستيم مى گوييم, مى خنديم, انس مى گيريم, شب ها هم با كمال راحت مى خوابيم, احساس كمبودى نمى كنيم! لازمه محبت همين است يا اين كه انسان در هيچ حالى از محبوب خودش غافل نشود! پس چرا اين محبت در ما اين قدر ضعيف است. علتش همان طور كه مى دانيد و بارها گفته و بحث شده, توجه به دنيا و محبت به دنيا است, يعنى محبت ضد محبت خدا, اين باعث مى شود كه انسان محبت خدا در دلش ضعيف و حركتش كند شود, بلكه گاهى هم حركت و مسيرش تغيير كند و به جاى عبادت خدا, عبادت شيطان را بپرستد.
پس به اين نتيجه مى رسيم كه براى تقويت محبت خدا از يك طرف بايد توجه به عوامل محبت پيدا كنيم كه آن چه براى همه ما ميسر هست فكر كردن درباره نعمت هاى بى كران بى دريغ خداى متعال است, همان كه خود خدا هم به حضرت موسى بن عمران(ع) ياد داد, هرچه بيش تر بتوانيم در اين جهت فكر كنيم و درست ارزيابى كنيم آن اندازه اى كه مى توانيم, خودش فرموده: ((و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها)) هيچ وقت ما نخواهيم توانست نعمت هاى خدا را شماره و احصا كنيم و هيچ گاه نخواهيم توانست به عمق ارزشش پى ببريم, هيچ وقت نه عرضا به او احاطه پيدا مى كنيم نه هيچ گاه طولا به عظمت نعمت هاى او مى رسيم. ولى به اندازه اى كه مى توانيم و هر قدر كه ميسر است, در موقعى كه راه مى رويم, نشسته ايم يا تنها هستيم, خلوتى هست و مى خواهيم با دوستان حرفى بزنيم, چه عيب دارد در اين باره حرف بزنيم كه نعمت هاى خدا چقدر زياد و چقدر شيرين است. به جاى اين حرف هاى بى فايده اى كه همه بالاخره كم و بيش در زندگى داريم, خلوتى كه پيدا مى شود, فرصتى پيدا مى كنيم در اين باره فكر كنيم و براى يكديگر بازگو كنيم. خود ذكر اين نعمت ها و درك عظمت نعمت ها به طور طبيعى محبت انسان را نسبت به خدا زياد مى كند, به شرط اين كه اين رابطه را حفظ كنيم, هر قدر ما بيش تر نعمت هاى خدا را درك كنيم, به او بيش تر محبت پيدا مى كنيم.
متإسفانه جهل و غفلت ما در بسيارى از موارد باعث اين مى شود كه نعمت ها را از او ندانيم, اين جاست كه علم به ما براى پيشرفت كمك مى كند. فايده علم و معرفت در اين گونه موارد است, علمى كه به ما بشناساند كه هر نعمتى كه هست از اوست, اين علم ارزش دارد, و موجب ترقى و تعالى ما مى شود. كسى كه تلاش مى كند و زحمت مى كشد تا پولى به دست آورد, خيال مى كند همان تلاش او موجب پيدايش آن روزى شده, ديگر اين را فراموش مى كند كه اين روزى از آن خدا است. كسى كه با علم و فن و هنرى كارى را انجام مى دهد, خيال مى كند محصول كارش, از راه همان علوم و فنون است: ((انما اوتيته على علم عندى)) همان حرفى كه قارون گفت: اين نعمت ها را با علم خودم به دست آوردم و مال خودم هست به خدا چه! آن علمى كه به ما شناساند كه اين نعمت ها از او است. به كسانى كه اين گونه طرز تفكر را دارند بايد گفت: آيا چشم و گوش و دست و پا و ديگر اعضاى بدن ات را هم خودت ساختى؟ اگر يكى از اين ها عيب كند, چقدر حاضرى از ثروت هايت را بدهى تا چشمت دوباره سالم بشود. اگر تمام نعمت هاى قارون محفوظ مى ماند, اما كور مى شد, برايش ارزشى نداشت, يا حاضر بود همه يا لااقل نصف ثروت هايش را بدهد تا چشمش را به دست بياورد, خوب نصفش را مى داد تا چشمش را به دست بياورد, بعد اگر قلبش يا مغزش عيب مى كرد, آيا آن نصف ديگرش را حاضر نبود بدهد؟ چرا. پس همه ما چيزى داريم كه بيش از ثروت قارون مى ارزد, يعنى همين چشم و گوش سالم و مغز و كبد و قلب سالمى كه خدا به ما داده است.
خدايى كه اين ها را به ما داده, دوست داشتنى نيست, و خدايى كه هنگام گرفتارى به فرياد ما مى رسد: ((والذى هو يطعمنى و يسقين و اذا مرضت فهو يشفين)) و غير از اين نعمت هايى را كه ما مى دانيم, مى شناسيم, بلاهايى كه خدا از ما دفع مى كند كه در دعاها و مناجات هاى ائمه و اهل بيت(س) روى اين نكته تإكيد شده كه غير از نعمت هايى كه به ما داديد آن بلاهايى كه از ما دفع كرديد خيلى بيش تر از اين ها بوده, براى اين كه نعمتى دست ما بيايد و بماند, ده ها آفت بايد از آن رفع بشود, براى اين كه سلامتى بماند هزارها مرض بايد جلويش گرفته شود تا سلامتى محفوظ بماند, آن بلاهايى كه تو دفع مى كنى تا اين نعمت ها براى ما باقى بماند, خيلى بيش تر از خود نعمت ها است و دفع هر آفتى خودش يك نعمت ديگرى است.
بنابراين يكى از ساده ترين و راحت ترين راه براى اين كه انسان به خدا محبت پيدا كند اين است كه مجسم كند كه خدمتى كه كسى در هنگام سختى و گرفتارى برايش انجام داده چقدر, تاكنون محبت آن شخص كمك كننده در دلش مانده است, بعد مقايسه كنيد اين نعمت را با آن چه از نعمت هاى خدا مى شناسيد. آن چه كه نمى شناسيم هيچ! تا اندازه اى كه عقلمان مى رسد, ببينيم چند برابر است؟ صد برابر, هزار برابر, يك ميليون برابر, همين فكر كردن درباره اين ها و توجه كردن به عظمت نعمت هاى خدا, خواه ناخواه گرايش قلب را به سوى خدا زياد مى كند, هر قدر اين توجه بيش تر باشد, ياد خدا و فكر درباره او بيش تر باشد محبت ما به خدا بيش تر و گرايش قلب ما به سوى او بيش تر مى شود, و از شيطان بريده مى شويم; يعنى از آن چه ضد خداست منصرف و به طرف خدا منعطف مى شويم.

پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
تخريب اماكن اسلامى به دست صهيونيست ها به تظاهرات فلسطينى ها در بيت المقدس انجاميد.(18/3/77)
بزرگ ترين عمليات ارتش هند عليه مبارزان مسلمان كشمير آغاز شد.(20/3/ 77)
تظاهرات نمازگزاران در تركيه به خاك و خون كشيده شد.
4 شيعه در كشمير تحت سلطه هند سربريده شدند.(23/3/77)
حماس و جهاد اسلامى فلسطين شركت در دولت جديد عرفات را تحريم كردند.(26/3
/77)
60 مبارز لبنانى از زندان هاى رژيم صهيونيستى آزاد شدند.(6/4/77)
13 تن از رهبران مسلمانان هند در منطقه مسجد بابرى بازداشت شدند.
600 هزار مسلمان فلسطينى در بيت المقدس دست به اعتصاب زدند.(7/4/77)
آيت الله العظمى سيستانى از سوى دولت عراق ممنوع الخروج شد.(8/4/77)
حزب اسلامگراى فضيلت تركيه تصميم به استيضاح دولت ييلماز گرفت.(13/4/ 77)

داخلى
500 نفر از اشرار و قاچاقچيان مسلح در استان كرمان تسليم شدند.
اولين جلسه محاكمه كرباسچى به اتهام تضييع حقوق مردم, تبانى در معاملات دولتى و اختلاس برگزار شد.(17/3/77)
سيد حسن خمينى: هر كه امروز عزت اسلام را مى خواهد بايد در برابر انديشه هاى مخالف امام بايستد.(18/3/77)
خرازى : امريكا شرايط لازم را براى برقرارى روابط با ايران ندارد.
در مقر سازمان ملل متحد, نمايشگاه فعاليت هاى ايران در مبارزه با مواد مخدر برپا شد.(20/3/77)
مردم آمل امروز ميزبان رهبر انقلاب هستند.(21/3/77)

رهبر انقلاب: ملت ايران نبايد لحظه اى از دشمن اصلى غافل شود, دشمن مى خواهد ميان ملت تفرقه ايجاد كند.(23/3/77)
معاون حقوقى و پارلمانى رئيس جمهور: عدم رإى اعتماد مجلس به وزير كشور دولت را با مشكل روبرو مى كند.
حبيب الله عسكر اولادى: استيضاح وزير كشور در چارچوب قانون آسيبى به صميميت و همدلى مجلس با دولت نمى زند.(26/3/77)
شهادت امام رضا(ع) در سراسر كشور تعطيل رسمى است.(27/3/77)
ايران اولين جام قهرمانى كشتى فرنگى جوانان آسيا را تصاحب كرد.(28/3/ 77)
نماينده ايران در سازمان ملل: امريكا همچنان به سياست خصمانه عليه ايران ادامه مى دهد.
دكتر خرازى: امكانى براى برقرارى رابطه با امريكا وجود ندارد.
سخنگوى وزارت خارجه ادعاى نتانياهو مبنى بر فروش تسليحات شيميايى به ايران را تكذيب كرد.
تيم ملى كشتى آزاد هم با 8 مدال قهرمان بلامنازع جوانان آسيا شد.(30/3/ 77)
آيت الله غروى تبريزى در راه كربلا به نجف توسط عوامل رژيم عراق به شهادت رسيد.
مهندس باهنر: وزير كشور با عدم حضور در كميسيون, راهها را به بن بست و استيضاح كشاند.(31/3/77)
رئيس جمهور: استيضاح از حقوق مجلس است, به تصميم نمايندگان در مورد وزير كشور احترام مى گذاريم.
رهبر انقلاب: پيروزى بازيكنان ما بر امريكا تصويرى زيبا از مجاهدات ملت ايران در همه صحنه ها است.
ديشب به دنبال پيروزى تيم ملى ايران بر امريكا, گلبانگ الله اكبر,فرياد مرگ بر امريكا و غريو شادى سراسر ايران را فرا گرفت.
آقاى عبدالله نورى با 137 رإى مخالف از مجموع 265 نماينده, وزارت كشور را ترك كرد.
آقاى نورى به عنوان معاون توسعه و امور اجتماعى رئيس جمهور منصوب شد.
رئيس جمهور آقاى تاج زاده را به عنوان سرپرست وزارت كشور منصوب كرد.(1/4
/77)
ايران و عربستان براى جلوگيرى از كاهش قيمت نفت به توافق رسيدند.
شيعيان قطر يك ميليارد تومان به طرح توسعه مسجد جمكران كمك مى كنند.
رئيس جمهور: با تنگ نظرى و ايجاد رعب نمى توان جامعه را به پيش برد.(3/4/ 77)
رئيس جمهور: تقويت قوه قضائيه تقويت نظام است كه ارزان به دست ما نرسيده است.
ايران و عراق در مورد آزادى تمامى اسرا توافق كردند.
مراسم گراميداشت شهداى هفتم تير در بهشت زهرا برگزار شد.(6/4/77)
با موافقت رئيس جمهور, اختيارات نظام گزينش كشور به سازمان امور ادارى و استخدامى واگذار شد.(7/4/77)
رهبر انقلاب: قوه قضائيه پشتوانه نظم و انضباط ملى است و بايد ضعف هاى انكارناپذير خود را رفع كند.
چهارمين سكوى توليد و فرآورى نفت ميادين نفتى سيرى ساخته شد.
رهبر انقلاب: تضعيف قوه قضائيه كه ضامن امنيت, عدالت و اجراى قانون در كشور است, جايز نيست. (8/4/77)
ايران موفق به دريافت نشان افتخار مبارزه با بيسوادى از سوى سازمان علمى و فرهنگى ملل متحد شد.(9/4/77)
رئيس جمهور در ديدار با نخست وزير ايتاليا: براى حاكم شدن اراده ملت ها در كشورها بايد تلاش كرد.
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير ايتاليا, اتحاديه اروپا و كشورهاى موثر جهان را به اعمال فشار بر رژيم صهيونيستى فرا خواندند.(11/4/77)
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: براى ايجاد وحدت بايد همديگر را تحمل كرده و در صدد حذف هم نباشيم.(13/4/77)
رئيس جمهور: هيچ كس حق ندارد به اركان نظام توهين كند و يا خواستار انحلال آنها شود.
مردم چهار محال و بختيارى به طرز باشكوهى از حجت الاسلام والمسلمين خاتمى استقبال كردند.
ناطق نورى: كسانى كه به مجلس توهين مى كنند, مردم, رئيس جمهور و مجلس را قبول ندارند.(14/4/77)
رئيس جمهور پس از افتتاح چند طرح عمرانى در چهارمحال و بختيارى به تهران بازگشت.(15/4/77)

خارجى
آتش جنگ اريتره ـ اتيوپى با شكست تلاش هاى ديپلماتيك زبانه كشيد.
شوراى امنيت آزمايش هاى هسته اى هند و پاكستان را محكوم كرد.
كوفى عنان: نبايد اجازه داد كه صربها فجايع بوسنى را در ((كوزوو)) تكرار كنند.(17/3/77)
با تصميم وزراى خارجه اتحاديه اروپا, دارايى هاى يوگسلاوى در 15 كشور اروپايى مسدود شد.
مصر خواستار كاهش سطح همكارىهاى اردن با رژيم صهيونيستى شد.(19/3/77)
واشنگتن تايمز: روسيه سفيد با پلمپ كردن اقامتگاه سفير امريكا, امريكا را تحقير كرد.(20/3/77)
اردن به پيمان نظامى تركيه و رژيم صهيونيستى پيوست.
كوفى عنان: ممنوعيت فعاليت ((نهضت اسلامى)) ناقض موافقتنامه صلح تاجيكستان است.
كنگره امريكا لايحه تحريم صادر كنندگان تكنولوژى موشكى به ايران را تصويب كرد.(21/3/77)
آلمان زير دريايى هسته اى به اسرائيل هديه مى كند.
امريكا تانك هاى غنيمتى جنگ خليج فارس را در اختيار طالبان قرار داد.(23/3
/77)
تل آويو: كشورهاى منطقه در تيررس 80 كلاهك هسته اى ما قرار دارند.
رژيم صهيونيستى 6 آزمايش هسته اى در خليج عقبه انجام داده است.
لبنان انجام گفت و گوى نظامى با رژيم صهيونيستى را رد كرد.(24/3/77)
شيراك: حاكميت سوريه بر جولان غير قابل ترديد است.
دبير كل ناتو: ناتو اجازه تكرار فاجعه بوسنى را نخواهد داد.(26/3/77)
ميلوسويچ به راه حل سياسى براى بحران كوزوو تن داد.(27/3/77)
آلمان و انگليس اظهارات ميلوسويچ در مورد حل بحران كوزوو را ناكافى خواندند.
آلبرايت براى عادى كردن روابط با ايران اعلام آمادگى كرد.(28/3/77)
امريكا بار ديگر از موضع باج خواهى خواستار رابطه با ايران شد.
2000 غير نظامى ديگر قربانى جنايت هاى رژيم الجزاير شدند.(30/3/77)
وزارت نفت 11 كشور عضو اوپك با كاهش توليد نفت موافقت كردند.
كلينتون يك قانون تحريم بر ضد ايران را وتو كرد.(6/4/77)
تل آويو: روابط تركيه با اسرائيل استراتژيك است.
چريك هاى گواتمالا 13 امريكايى را به گروگان گرفتند.
رئيس جمهور لبنان به صورت يك روزنامه نگار اين كشور سيلى زد.(9/4/77)
شوراى امنيت تحريم هاى ليبى را براى چهار ماه ديگر تمديد كرد.(13/4/77)
نخست وزير ايتاليا: رهبر ايران را فردى منطقى و بسيار مطلع از مسايل بين المللى يافتم.(14/4/77)
وزير خارجه تركيه براى ديدار سه روزه وارد تلآويو شد.
جنگ بين طالبان و ائتلاف شمال در محورهاى كابل, قندوز و شرق افغانستان شدت گرفت. (16/4/77) پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


ابداع يك روش جديد براى از بين بردن تومورهاى مهلك مغزى
محققان موفق به ابداع يك فنآورى جديد شده اند كه تشعشعات نابود كننده تومور را مستقيما به مغز ارسال مى كند تا مقاوم ترين و مهلك ترين نوع تومورهاى مغزى را هدف قرار دهد.
به گفته محققان, بيماران داراى تومور مغزى كه اين روش درمانى را دريافت كردند دو برابر افرادى كه تحت اين روش درمانى قرار نگرفتند, زنده ماندند. اصلاح اين روش ها, درمان را بهتر خواهد ساخت.
پژوهش گران مركز پزشكى دانشگاه دوك در دورهام, كاروليناى شمالى, آنتى بادىهاى حامل مواد شيميايى راديو اكتيو نابود كننده تومور را مستقيما به يك نوع درمان ناپذير تومورهاى مغزى موسوم بهGlioblastoma Multiforme ارسال كردند.
اين آنتى بادىها در سلول هاى سرطانى قرار گرفتند و ((محموله)) يدهاى راديو اكتيو خود را در 34 بيمارى كه سرطان آنان على رغم انجام عمل جراحى, دارو درمانى و پرتو درمانى عود كرده بود ارسال كردند.
دكتر ((دارل بينگر)) معاون مدير مركز سرطان اين دانشگاه گفت: ما در اين تحقيق دريافتيم بيمارانى كه با اين روش جديد درمان شدند ميزان زنده ماندن آنان از 23 هفته براى گروهى كه تحت عمل جراحى قرار گرفتند به 56 هفته افزايش يافت.
وى افزود: ما اكنون بيمارانى داريم كه براى مدت زمان طولانى زنده مانده اند و بعضى از آنان پس از گذشت سه تا چهار سال نيز هنوز زنده اند.
بينگر و همكارانش در نشريه ((غدد شناسى بالينى)) نوشتند: مرحله اول آزمايش هاى بالينى فقط براى سالم بودن اين روش انجام شد اما نتايج مشخصى براى اين روش جديد به دست آمد كه اولين آن براى اين نوع سرطان به مدت 20 سال به طول خواهد انجاميد.
اين نوع سرطان يكى از شايع ترين تومورهاى مغزى در بين بزرگ سالان است و يكى از مهلك ترين سرطان ها نيز مى باشد. نسبت متوسط زنده ماندن 11 تا 12 ماه پس از تشخيص است و در طى دو سال 90 درصد بيماران فوت مى كنند. در كشور امريكا ساليانه 12 هزار نفر به اين نوع تومور مغزى مبتلا مى شوند.
ايده استفاده از آنتى بادىهاى مونوكلونال براى حمل داروها يا مواد شيميايى به تومورها يك ايده جديد نيست, اما هيچ كس تاكنون موفق به تهيه اين روش براى از بين بردن تومورهاى مغزى نشده است.
آنتى بادىها پژوتئين هاى طبيعى سيستم ايمنى هستند كه علايم موسوم به آنتى ژن هاى مهاجمان خارجى در بدن را تشخيص مى دهند.
آنتى بادى كه گروه بينگر به كار برد به يك آنتى ژن تومور موسوم بهTenascin متصل مى شود. اين آنتى ژن در سرطان هاى مغز, پوست, ريه و سرطان سينه يافت مى شود.
اولين مرحله براى بيماران داراى تومور مغزى بود كه از طريق عمل جراحى تومور مغزشان برداشته شده بود. برداشتن تمامى تومور مغزى تقريبا غير ممكن است و اين دليلى است بر اين كه چرا درمان اين نوع تومورها مشكل است.
سپس جراح يك حفره كوچك به دور محل تومور در مغز ايجاد مى كند تا آنتى بادىها را از نفوذ به جاهاى ديگر و ايجاد آسيب حفظ كند. آنتى بادىهايى كه به مولكول هاى يد راديو اكتيو متصل شده بودند به درون اين حفره تزريق شدند.
بينگر گفت: ما پيش از اين براى انجام تزريق داخل وريدى تلاش كرده بوديم و به دليل اين كه اين تومورها از مقاوم ترين تومورها هستند نتوانستيم به درون تومور مغزى وارد شويم.
اين روش ظاهرا در صورت ارسال يد به اطراف حفره, تا محدوده گسترش سلول هاى سرطانى و نه به بافت هاى سالم اطراف كارآيى دارد.
در حال حاضر اين گروه در حال انجام آزمايش با يك ماده شيميايى راديو اكتيو سالم تر و موثرتر از يد موسوم بهAstatine – 211 است.

فشار خون بهينه خطر سكته و حمله قلبى را كاهش مى دهد
پزشكان موفق شده اند سطح بهينه فشار خون براى پيشگيرى از وقوع سكته يا حمله هاى قلبى را در بيماران پيدا كنند.
اين كشف كه مى تواند جان ميليون ها انسان را در سراسر جهان نجات دهد در پى 6 سال تحقيق بر روى بيش از 19 هزار تن در 26 كشور به دست آمده است.
دكتر گوردون مكينس از اعضاى مطالعه درمان بهينه ازدياد فشار خونhot) ) مى گويد: براى اولين بار محققان يك فشار خون مطلوب و دقيقا تعريف شده را بر اساس شواهد علمى و معقول يافته اند كه در اكثريت عظيمى از بيماران قابل دستيابى است.
ازدياد فشار خون يك عامل مهم خطر در بروز سكته و بيمارى قلبى است كه مهم ترين علل مرگ و مير در بيش تر كشورهاى پيشرفته محسوب مى شوند.
تحقيقhot نشان داد فشار 83 ميلى متر جيوه فشار خون بهينه دياستوليك است. بيشتر بيماران شركت كننده در اين مطالعه داراى ميانگين فشار خون دياستوليك 105 ميلى متر جيوه بودند.
با هر ضربان قلب يك موج فشار خون ايجاد مى شود, اوج اين موج فشار سيستوليك ناميده مى شود و پايين ترين نقطه ميان ضربان, فشار دياستوليك است. هر دو اين فشارها در كنترل بيمارى ازدياد فشار خون اهميت دارند. ميانگين مناسب سطح فشار خون 136/75 است. ميانگين سطح فشار خون بيش تر افراد در اين تحقيق 170/105 بود.
دكتر لنت چانسون مى گويد: خطر بروز حمله قلبى و سكته در بيمارانى كه ميانگين سطح فشار خونشان از 105 ميلى متر جيوه در آغاز تحقيق به 83 ميلى متر جيوه كاهش يافته بود به ميزان 30 درصد كم تر شده بود.
اين امر به معناى آن است كه با درمان بهينه مى توان از بروز 5 تا 10 مشكل مهم قلب و عروق, سكته و حمله قلبى در هر 1000 بيمار در سال جلوگيرى كرد.
نتيجه درمان در بيمارانى كه هم دچار ديابت بودند و هم ازدياد فشار خون داشتند چشم گيرتر بود. خطر بروز سكته و حمله قلبى در اين افراد به نصف كاهش يافت.

آسيب ديدن كمر
وارد آمدن فشار زياد بر روى كمر در فرآيند طبيعى التيام بافت هاى آسيب ديده اختلال ايجاد مى كند و سلول هاى مورد نياز براى ترميم ديسك هاى كمر را كه به منزله بالشتك بين استخوان ها و ستون فقرات عمل مى كنند از بين مى برد.
جفرى لاتز مى گويد: اين تحقيق براى اولين بار نشان داد كه بار سنگين بر روى ستون فقرات منجر به تغيير شكل ديسك مى شود.
محققان با وارد آوردن فشار بر روى موش هاى آزمايشگاهى شبيه به فشارى كه هنگام بلند كردن بار به انسان وارد مى شود متوجه استحاله زيادى در ديسك هاى كمر شدند.
توانايى ديسك ها در جذب آب و تورم مجدد طى دوره هاى استراحت كاهش نشان مى داد. اين امر منجر به تشكيل فيبروكارتيلاژ شد كه در ديسك هاى آسيب ديده در انسان شايع است.
نتايج اين مطالعه مى تواند روش هايى را براى معالجه انواع خاصى از آسيب هاى كمر ارائه كند و پزشكان عوامل رشد را براى تحريك سلول هاى ديسك براى ترميم بافت هاى آسيب ديده تزريق كردند.
اين يافته ها به اصلاح درمان هاى يك علت درد پايين كمر, كه استحاله ديسك است خواهد انجاميد, در اين بيمارى ديسك ها آب خود را از دست داده و كارايى خود را در تحمل فشار در ستون فقرات از دست مى دهند.
تزريق سلول در نهايت نياز به جراحى ستون فقرات يا جوش خوردن استخوان هاى كمر را كه درمان هاى سنتى براى ديسك ها استحاله اى محسوب مى شوند كاهش خواهد داد.
لوتز كه سرپرستى اين تحقيق را به عهده داشته است يافته هاى خود را در نشست ساليانه انجمن بين المللى مطالعه ستون فقرات كمر در بروكسل ارايه كرد.

استفاده از شيوه ژن درمانى براى معالجه هموفيلى
پژوهشگران يك روش جديد ژن درمانى را مورد آزمايش قرار داده اند كه مى تواند به معالجه بسيارى از مبتلايان به هموفيلى كمك كند.
گرگورى ايوانس و ريچارد مورگان اقدام به آزمايش روش ژن درمانى ابداعى خود بر روى موش ها كردند و دريافتند امكان استفاده از آن براى كاهش عوارض ناشى از معالجه هموفيلى وجود دارد.
اين اختلال موروثى خونى از مادر به فرزند منتقل مى شود و عمدتا پسرها را مبتلا مى كند. از هر 10 هزار نوزاد پسر يك تن با هموفيلى كه مى تواند كشنده باشد متولد مى شود.
بيماران مبتلا به هموفيلى فاقد يك فاكتور انعقاد خون موسوم به فاكتور شماره 8 هستند. اين بيماران معمولا تحت تزريق مكرر اين فرآورده خونى قرار مى گيرند.
اما از آن جايى كه بدن اين بيماران به طور طبيعى فاكتور شماره 8 را توليد نمى كند سيستم ايمنى بدن آن ها گاهى به اين عنصر حمله كرده و مشكلاتى را به وجود مىآورد.
مورگان و ايوانس طى گزارشى در نشريه ((آكادمى ملى علوم)) اعلام كردند مى توان به سادگى مقدار بسيار بالاى فاكتور شماره 8 را به بدن بيمار تزريق كرد اما اين كار روش معقولى نيست.
در اين روش لازم است بيمار تحت تزريق پى در پى خون قرار گيرد و هزينه اين روش بسيار بالا و سرسامآور است.
شيوه ژن درمانى تنها نياز به يك دوره درمان دارد و بسيار كم هزينه تر است. دانشمندان اين روش را بر روى موش ها آزمايش كردند.
در بين يك سوم تا نصف موش ها كه تحت عمل پيوند مغز استخوان حاوى ژن فاكتور شماره 8 قرار گرفته بودند واكنش ايمنى كاهش نشان مى داد.
ژن فاكتور شماره 8 موش ها بسيار شبيه ژن انسانى است به همين خاطر در اين مورد موش مدل خوبى محسوب مى شود.
اين دانشمندان علت موثر بودن اين روش را نمى دانستند اما گفتند براى شمارى از روش هاى ژن درمانى در معالجه بيمارىها موثر بوده است.


پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


O سوال:
1ـ گفتن اذان و اقامه قبل از نمازهاى يوميه و نمازهاى عيد فطر و نماز ميت چه حكمى دارد آيا واجب است؟ اگر واجب است كسى كه تاكنون براى نمازهاى يوميه خود اذان و اقامه نگفته است وظيفه اش چيست؟
2ـ در مورد فشار قبر آيا براى هر انسانى وجود دارد؟ آيا در مورد فشار قبر روايت و حديث داريم؟ آيا براى همه انسان ها يكسان است؟(يزد سيد م ـ ف)
پاسخ:
1ـ اذان و اقامه قبل از نماز يوميه مستحب است و واجب نيست و براى نمازهاى ديگر مستحب هم نيست.
2ـ ظاهرا منظور از فشار قبر, عذابى است كه در عالم برزخ بر انسان به دليل گناهان يا رفتار او وارد مى شود و اگر انسان نيكوكار باشد و با مردم و به خصوص اهل خانه اخلاق خوب داشته باشد و از گناهان بزرگ اجتناب كند اميد است عذابى بر او نباشد.


O سوال:
1ـ اگر كسى شك كند (در پايان نماز) كه تشهد خوانده يا نه, آيا نماز صحيح است يا خير؟
2ـ آيا خط گرفتن ريش با تيغ, همان حكم تيغ زدن تمام صورت را دارد يا حكمى ديگر؟
3ـ آيا اگر كسى به علت ناتوانى جسمى در پاهاى خود, نشسته در نماز جماعت شركت كند و نشسته نماز جماعت بخواند نمازش صحيح است؟
4ـ اگر شخصى زادگاهش روستا باشد و هنوز قسمتى از وسايل زندگى وى آن جا باشد و سالى دو سه بار به آن جا برود, اما اقامتش در شهر باشد, آيا در روستا بايد نمازش را تمام بخواند يا شكسته؟ حال اگر به شهر ديگرى براى تحصيل يا خدمت سربازى رفت حكم نماز او در آن شهر چيست؟
(احسان آهنى ـ بيرجند)
پاسخ:
1ـ نماز صحيح است.
2ـ اشكال ندارد.
3ـ صحيح است.
4ـ اگر از زادگاهش اعراض نكرده است نمازش در آن جا حتى اگر به مقدار يك نماز بماند تمام است و منظور از اعراض اين است كه ديگر هرگز نخوهد آن جا را مسكن خود قرار دهد. و اما شهر تحصيل و محل خدمت و مانند آن اگر تصميم بر ماندن دائم در آن جا نداشته باشد وطن نيست و تا قصد ده روز ماندن را نكند نماز شكسته است. البته اين نظر حضرت امام(ره) است.


O سوال:
آيا ديدن فيلم ويديويى از جمله فيلم هاى هندى يا ايرانى كه در آن ها خوانندگى هم دارد در جايى كه نامحرم نباشد و تنها زن و شوهر باشند اشكال دارد؟ گوش كردن ترانه در صورتى كه تنها باشند و نامحرم نباشد چطور؟(ف, م. قم)
پاسخ:
حرام است.


O سوال:
1ـ آيا كسى كه اخيرا مستطيع شده است و فعلا هم امكان ثبت نام و رفتن به مكه واجب وجود ندارد, لازم است از بازار آزاد با قيمت گزاف فيش مكه را تهيه كند و يا اين كه تا موقع ثبت نام صبر كند.
2ـ برادران اهل تسنن در نماز پس از قرائت سوره حمد ((آمين)) و شيعيان ((الحمدلله)) مى گويند علت چيست كه گفتن ((آمين)) آنها نماز را باطل مى كند ولى ((الحمدلله)) نماز را باطل نمى كند.
3ـ آيا مرد يا زن از نظر شرعى براى جلوگيرى از بچه دار شدن مجاز هستند به روش هايى كه اكنون تبليغ مى شود خود را عقيم كنند.(احمد, ص. استهبان)
پاسخ:
1ـ اگر متمكن از خريدن فيش آزاد است بايد بخرد و به مكه برود و اگر متمكن نيست صبر كند.
2ـ حكم شرع است.
3ـ عقيم كردن به فتواى حضرت امام جايز نيست.

ميبد يزد: برادر ر, ح
1ـ زمانى را كه يقين داريد علائم بلوغ پيدا شده است مبدإ تكليف بايد به حساب بياوريد و نماز و روزه اى را كه فوت شده يا باطل بوده است قضا كنيد. و در مورد گناهان گذشته توبه نمائيد و اما اموال مردم اگر تلف كرده باشيد يا به هر دليل ضامن باشيد بايد بپردازيد و فرقى در اين جهت بين قبل از بلوغ و بعد از آن نيست.
2ـ به هر جا كه اطمينان داريد فتواى ايشان را مى دانند مى توانيد مراجعه و استفتا نماييد و تذكر بدهيد كه فتواى مرحوم آيه الله العظمى اراكى را مى خواهيد.
3 و 4 ـ اگر حق الناس از قبيل غيبت و توهين باشد توبه كافى است.
5ـ عذر خواهى لازم نيست.
6ـ كتمان آن قضيه نه تنها اشكال ندارد بلكه لازم است.
7ـ ظاهرا آن ها از آن كتاب ها اعراض كرده اند, بنابراين چيزى بر شما نيست.

حصارك كرج: برادر م , د
1ـ توبه عبارت است از تصميم بر ترك گناه و درخواست عفو از خداوند و باز هم اگر توبه كنيد قبول است ان شإالله.
2ـ بايد با تحقيق از اهل خبره مورد اعتماد به احتياط واجب از اعلم مجتهدين تقليد كنيد.
3ـ اگر خون در بدن يا لباس به اندازه يك سكه دو ريالى باشد نماز صحيح است و اگر بيش تر از آن است بايد تطهير شود و اگر ممكن نيست در مورد بدن نماز صحيح است ولى در مورد لباس بايد آن را خارج سازد مگر اين كه بجز آن لباس نداشته باشد و ناچار به پوشيدن آن باشد.
4ـ بايد آن كفش ها را به فقير بدهد.
5ـ با غسل جنابت هر مقدار نماز بخوانيد صحيح است.
6ـ روزى را كه يقين داريد موى زبر بر زهار روئيده است مبدإ سن تكليف قرار دهيد و نماز و روزه هايى را كه يقين داريد فوت شده يا نادرست انجام داده ايد قضا كنيد. قصد قربت محقق است و كفاره در مورد روزه ها واجب نيست و در مورد قضا لازم نيست قصد روز خاص را بكنيد و در قضا كردن آن ها عجله لازم نيست ولى تإخير به گونه اى كه تسامح در اداى تكاليف باشد هم جايز نيست, به نحوى قضا كنيد كه در زحمت و حرج نيفتيد.

خواهر ژ , ر:
1ـ براى علاج وسوسه چاره اى بجز بى اعتنايى به آن نيست. براى كسى مانند شما لازم نيست يقين حاصل شود, همين كه به مقدار معمول آب بريزيد كافى است. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با يك صاع آب (حداكثر 3 ليتر) غسل مى كردند.
2ـ اگر خون باشد هرچند كم رنگ حيض است و اگر احتمال مى دهيد از زخم باشد بايد وارسى كنيد اگر خون از طرف چپ باشد حيض است وگرنه زخم است.
3ـ چربى بدن مانع غسل و وضو نيست.

سمنان: ج. م. م
1ـ افكار بد موجب بطلان نماز يا وضو نيست به اين وسوسه ها اعتنا نكنيد.
2ـ بيش از حد معمول آب نريزيد و اگر شك شما ناشى از وسوسه است به آن اعتنا نكنيد, و وسوسه همين است كه در جايى كه معمولا يقين پيدا مى شود يقين نمى كند.

دامغان: برادر سيد حسن, م
1ـ فاسق زمانى عادل مى شود كه از فسق خود توبه كند و داراى ملكه عدالت شود.
2ـ اگر در اثر اخلاق بد گناهى مرتكب نشود مى تواند عادل باشد.
3ـ اگر به قدرى شير بخورد كه حرمت حاصل شود عقد باطل مى شود ولى باز هم آن زن بر پدر كودك حرام است و محرم است.

بوشهر: برادر احمدى
1ـ احسانى كه الان به پدر و مادر مى كنيد جبران كار گذشته را مى كند ان شإالله.
2ـ در ازدواج نبايد ملاحظه اين شوون بشود.

اصفهان: خواهر ف, كريمى
به نظر ما به صلاح شما نيست كه در امر ازدواج خود سختگيرى كنيد, تا زمان مناسب آن بگذرد. البته بايد دقت كافى بشود ولى تإخير زياد روا نيست.

جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:

O چاپ اول: گفت و گوهاى فلسفه فقه (واحد فقه و حقوق مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى); مصونيت قرآن از تحريف (آيت الله محمد هادى معرفت, مترجم محمد شهرابى); اسلام و دفاع اجتماعى (سيد محمد على احمدى ابهرى); هزار و يك كلمه جلد سوم (آيت الله حسن زاده آملى)

O چاپ دوم: يك صدف از هزار (مرتضى دانشمند); سجده دل (افشان صالحى) شيخ بهايى در آيينه عشق (اسدالله بقايى); سرزمين اسلام, شناخت كشورهاى اسلامى (غلامرضا گلى زواره); على, آيينه عرفان (سيد اصغر ناظم زاده قمى)

O چاپ سوم: هنر در قلمرو مكتب (جواد محدثى);

O چاپ چهارم: قصه حضرت يوسف (مهدى مستقيمى)

O چاپ پنجم: نگاهى كوتاه به زندگانى زينب كبرى سلام الله عليها (سيد هاشم رسولى محلاتى)

O چاپ چهاردهم: همه بايد بدانند (ابراهيم امينى)
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


ارزش حب على در بهشت
عبدالله بن عباس گويد: سلمان را در عالم خواب ديدم به او گفتم: آيا تو غلام آزاد كرده رسول خدا نبودى؟ گفت: آرى بودم, ديدم تاج ياقوتى بر سر دارد و لباس هاى عالى بهشتى بر تن پوشيده, گفتم: اى سلمان, اين منظره حكايت از مقام عالى تو مى كند كه خداوند به تو عطا كرده گفت:آرى. گفتم: در بهشت بعد از ايمان به خدا و ايمان به رسول خدا چه چيز را بهتر از همه چيز ديدى؟ در پاسخ گفت: در بهشت بعد از ايمان به خدا و رسولش چيزى بهتر از دوستى على نيست.
(مجالس شيخ مفيد)

اهل فضل كيانند
ابوحمزه ثمالى گويد: از امام سجاد شنيدم فرمود: وقتى كه روز قيامت برپا مى شود خداوند متعال, انسانهاى قبل و بعد را در يك سرزمين جمع مى نمايد سپس منادى فرياد مى زند اهل فضل كجايند؟ جماعتى از مردم برخيزند و فرشتگان از آنان استقبال نمايند مى پرسند فضل شما چه بود؟ در پاسخ گويند 1ـ ما به كسى كه قطع رابطه با ما مى كرد رابطه دوستى برقرار مى كرديم. 2ـ به كسى كه ما را محروم مى كرد, عطا مى كرديم. 3ـ به كسى كه به ما ستم مى كرد عفو و بخشش داشتيم به آنها گويند: راست گفتيد, داخل بهشت شويد.
(اصول كافى ج 2)

اداى بدهكارى
يكى از اهالى مدينه گويد: حضرت رضا(ع) از مدينه بسوى خراسان رفت, من چهار هزار درهم از آنحضرت طلب داشتم كه فقط من و آنحضرت مى دانستيم فرداى آن روز امام جواد براى من پيام فرستاد كه به نزد ما بيا, من بخانه آنحضرت رفتم, فرمود آيا تو چهار هزار درهم از حضرت طلب دارى؟ گفتم آرى, گوشه جانماز را بلند كرد, ديدم دينارهايى در آنجاست آنها را بابت طلبكاريم به من داد كه به قيمت روز چهار هزار درهم بود.
(اعلام الورى, ص 334)

درسى آموزنده
در حسينيه جماران هميشه صندلى آماده است و امام وقتى وارد بالكن حسينيه مى شوند روى صندلى مى نشينند ولى در دو مورد اتفاق كه روى زمين نشستند يكى هنگامى كه برندگان مسابقه قرآن آمده بودند, امام به احترام قرآن روى زمين نشست و دوم روز عاشورا به احترام عزادارى امام حسين عليه السلام.
(سرگذشت هاى ويژه از زندگى حضرت امام ج 5 ص 71و72)

رضا به رضاى الهى
در ميان بنى اسرائيل عابدى يك عمر طولانى به عبادت اشتغال داشت در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است. وقتى بيدار شد سراغ آن زن را گرفت تا اعمالش را زير نظر بگيرد ولى چيزى دستگيرش نشد زيرا شبها كه عابد به عبادت مشغول بود او مى خوابيد و روزها كه روزه دار بود او روزه نمى گرفت تا اينكه از او خواست كه بگويد آيا عملى ديگر دارد كه نيك باشد زن گفت من يك خصلت دارم و آن اين است كه راضى به رضاى خدا مى باشم اگر در سختى باشم آرزوى آسانى نمى كنم اگر بيمار باشم آرزوى سلامتى ندارم و اگر گرفتار باشم آرزوى آسايش ندارم.
(مجموعه ى ورام, ص230)

ابوذر در ملكوت آسمانها
روزى ابوذر در راهى عبور مى كرد رسول خدا را ديد كه همراه جبرئيل كه بصورت دحيه كلبى بود ابوذر از آنجا رد شد جبرئيل به رسول خدا عرض كرد اين مرد كيست؟ رسول خدا فرمودند ابوذر, جبرئيل گفت: اگر او سلام مى كرد جواب سلامش را مى داديم رسول خدا فرمود مگر ابوذر را مى شناسى؟ جبرئيل عرض كرد سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى برگزيد ابوذر در ملكوت آسمانهاى هفتگانه از زمين مشهورتر است رسول اكرم فرمود: چرا او به اين مقام رسيده است؟ جبرئيل عرض كرد بخاطر زهد و وارستگيش نسبت به امور ناچيز و فانى دنيا.
(الغدير ج 8, ص 313 ـ 316)

روياى صادقه
دعبل خزاعى از شاعران متعهد و حماسه سرايان حضرت رضا(ع) است او با وجود خطر مرگ از جانب خلفاى عباسى, در مدح و مراثى اهلبيت اشعارى مى سرود بعد از درگذشت او پسرش على بن دعبل او را در عالم خواب ديد كه لباس سفيد و كلاه سفيد بر سر دارد احوال پدر را پرسيد. دعبل گفت: من پس از مرگ بخاطر بعضى از اعمالم در گرفتارى و دشوارى بسر مى بردم تا اينكه سعادت ملاقات رسول خدا را يافتم رسول فرمود: تو دعبل هستى؟ گفتم آرى فرمود شعر خود را در مورد فرزندان من برايم بخوان آنچه سروده بودم برايش خواندم رسول خدا فرمود آفرين بر تو سپس لباس و كلاه سفيد خود را به من داد و آن را پوشيدم و مرا شفاعت كرد.
(سفينه البحارج1 ص 445)

زشتى بى سوادى
حكيمى به خانه شخص بى سوادى وارد شد ديد خانه او بسيار مجلل و با شكوه است و داراى فرشها و زيبائيها اما صاحب آن خانه بى سواد و هيچ بهره اى از علم و دانش ندارد به صورت او تف كرد صاحب خانه معترضانه گفت اى حكيم اين چه كار زشتى بود كه با من انجام دادى؟ حكيم گفت بلكه كار براساس حكمت بود زيرا آب دهان را به پست ترين مكان خانه مى اندازند و من در خانه تو جايى پست تر از تو نيافتم بى سواد دريافت كه پستى و زشتى نادانى و بى سوادى با رنگ و روغن زدن خانه از بين نمى رود.(الكنى و الالقاب ج 2 ص 268)

خوابى عجيب
در شب فوت مرحوم آيت الله سيد محمدتقى خوانسارى آيت الله بروجردى در خواب ديد كه عالم بزرگ سيد مرتضى (برادر سيد رضى) از دنيا رفته و جنازه ى او را به قم آورده اند با وحشت از خواب پريد و انتظار حادثه اى غم انگيز داشت كه تلفنى به ايشان خبر رسيد كه آيت الله سيد محمدتقى خوانسارى در همدان از دنيا رفته است به دستور آيت الله بروجردى استقبال و تشبيع جنازه اى با شكوه انجام گرفت.
(معراج شهادت ص 27)

نفس انسان
از امام كاظم ـ عليه السلام ـ پرسيدند آيا دو فرشته ى مامور كه همراه انسانند از نيات انسان هم مطلع مى شوند يا خير امام فرمود: آيا بوى چاه فاضل آب و بوى خوش باغ يكسان است هرگاه آدمى نيت كار نيك كند نفسش خوش بو و چون نيات گناه كند نفسش بد بو مى گردد.
(اصول كافى جلد2)

بقإ شيطان به وسيله اوليإالله است
امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتى كه يكى از اوليإالله از مادر متولد مى شود شيطان خارج مى شود و فريادى مى زند كه همه ى شياطين به وحشت مىآيند از او مى پرسند علت فريادش را جواب مى دهد كه يكى از اوليإالله متولد شد مى گويند تولد او چه كار به تو دارد؟ مى گويد اگر بزرگ شود عده زيادى را هدايت مى كند پيروانش مى گويند آيا اجازه مى دهى او را به قتل برسانيم؟ مى گويد خير براى اينكه بقإ و زندگى ما بوسيله آنهاست اگر زمين خالى از اوليإالله باشد قيامت برپا مى شود و ما را داخل آتش مى برند و ما تعجيل نداريم كه داخل آتش شويم.
(بحار ص 249)

شفاعت
در اوائل سالهاى پيروزى انقلاب, اتفاق مى افتاد كه بعضى تقاضا مى كردند تا حضرت امام خمينى(مدظله) عقد ازدواج آنها را بخواند در يكى از مراسم, دختر خانمى كه براى مجلس عقد آماده بود امام به او فرمود: شما مرا وكيل كنيد تا شما را به ازدواج اين مرد در آورم, دختر در جواب گفت من شما را در دنيا وكيل مى كنم به شرط اينكه شما در آخرت از من شفاعت كنيد. امام پس از اندكى فرمودند: معلوم نيست كه من در آخرت شفاعت كنم ولى اگر خدا اجازه شفاعت داد از تو شفاعت مى كنم. (سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام ج 2 ص 81)

خوار كن خوار كننده حسين را
سيد بن طاووس گويد: راويان حديث گويند: هنگامى كه يكسال از عمر مبارك امام حسين گذشت دوازده فرشته به صورتهاى گوناگون به محضر رسول خدا آمدند و با چشمان گريان عرض كردند اى محمد به سر فرزندت حسين آن خواهد آمد كه از ناحيه قابيل به هابيل رسيد. و خاك قبرش را به رسول خدا نشان دادند و آن بزرگوار عرض كرد خداوندا خوار كن كسى را كه حسين را خوار كند و بكش آن را كه حسين را بكشد و قاتلش را به آرزويش نرسان.(لهوف سيد بن طاووس ص 145)

كيفر گناه
پيامبر خدا فرمود كه خداى بارى فرموده است چون بر بنده اى بخواهم كه رحمت كنم او را از دنيا نبرم مگر كيفر گناهانش را به بيمارى يا كمبود روزى برطرف كنم يا مرگ را بر او سخت كنم و چون بخواهم بربنده اى عذاب كنم او را از دنيا نبرم مگر نيكيهايش را به سلامتى تنش يا وسعت روزيش و يا رفاه در دنيا پاداش دهم و يا مرگ را بر او آسان كنم.(اصول كافى)

نهى از منكر
در خبر است كه عيسى(ع) با يارانش بر قريه اى گذشتند كه مردمانش به عذاب خدا مرده بودند عيسى يكى از آنان را صدا كرد و سرنوشت پرسيد او گفت: ما شبى خوابيديم و خود را در هاويه كه دريايى از آتش است ديديم به دليل علاقه شديد به دنيا و پرستش طاغوت يعنى چون دنيا به ما رو مى نمود خوشحال مى شديم و از روى گردانيش اندوهگين عيسى او را گفت: چطور تنها تو پاسخ مرا دادى گفت بقيه را دهان بندى از آتش است و البته من در ميانشان مومنى بودم كه نهى از منكر نمى كردم و عذاب مرا نيز گرفت.
(معانى الاخبار صدوق ص 341)

قضاوت
چون اميرالمومنين عليه السلام ابوالاسود دوئلى را از مقام قضاوت عزل كرد او به حضور حضرت آمد و پرسيد آيا از من خيانتى سرزد كه مرا عزل نمودى؟ على عليه السلام در پاسخ فرمود خيانتى نديدم ولى هنگام قضاوت صداى تو بلندتر از صداى دو نفرى است كه براى قضاوت پيش تو آمده بودند.
(الى انهاض المسلمين ص 432)

دعاى پدر
نقل مى كنند كه مرحوم ملامحمدتقى مجلسى شبى براى نماز شب برخاست و پس از نماز به دعا مشغول شد و چون حالت استجابت را در خود احساس مى كرد در فكر بود كه چه دعاى مفيدى كند ناگهان پسرش محمدباقر كه شيرخوارى در گهواره بود به گريه افتاد پس دعا كرد خدايا توفيقى به اين پسر عطا فرما كه در بزرگى آثار و تعاليم پيامبر و ائمه را تا آخرين حد نشر دهد.(زندگانى آيت الله بروجردى, ص38)

پاورقي ها:

/

مردم با ايمان هوشيارند


بارها گفته ايم انقلاب ما به خاطر طبع اسلامى بودنش ايجاب مى كند تا در تمام زمينه ها از انقلاب پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم سرمشق بگيرد, چرا كه هر دو انقلاب هايى بودند بر ضد جاهليت و شرك.
اگر نبى مكرم اسلام در انقلاب شكوهمندش به فرمان الهى بت هاى جاهليت را درهم كوبيد و نظام هاى جاهليت را درهم فرو ريخت و بر ويرانه هاى آن كاخ توحيد را با سرافرازى بنا كرد و درخت پربار يگانه پرستى را در سرزمين مكه نشاند آن گونه كه شاخ و برگهايش بر سر جهانيان بال و پر كشيد, انقلاب اسلامى ملت ما نيز بر ضد بت هاى رژيم شاهنشاهى و طاغوتچه هاى آن نظام منفور صورت گرفت و ائمه كفر را درهم كوبيد, و به جاى آن آئين خدا را حاكميت بخشيد.
صرف نظر از نابسامانى ها كه در آغاز هر انقلاب است و بايد به سرعت بر آن پيروز شد, و صرف نظر از خود كامگى ها و ناآگاهى هاى پاره اى از افراد غير مسئول, تاكنون بحمدالله شاهد پيروزىهاى درخشانى بوده ايم كه جهانيان را به حيرت واداشته و ارائه بيلان آن ضرورتى ندارد.
اما نبايد فراموش كنيم ـ و ان شإ الله فراموش نخواهيم كرد ـ كه همه آن چه را پيدا كرده ايم در سايه ((ايمان)) و ((وحدت)) و ((پيروى از رهبرى)) بود و تمام كوشش و تلاش دشمن نيز در اين است كه اين سه را درهم بشكند, ايمان ما را به شك و وحدتمان را به تفرقه و پيروى از ((ولايت فقيه)) را مشروط.
دشمن براى تزلزل پايه هاى ايمان به امورى متشبث مى شود:
1ـ ارائه مكتب هاى ظاهرا انقلابى اما در باطن الحادآميز و در خدمت مصالح بيگانگان و منافع آن ها.
2ـ پخش شايعاتى كه مردم را نسبت به آينده انقلاب و نظام اسلامى بدبين و آن ها را نسبت به پيروزى نهايى و ثبات مإيوس نمايد.
3ـ بزرگ جلوه دادن پاره اى از ناكامى ها و حوادث ناگوار, در حالى كه مى دانيم يك ملت مسلمان و مصمم, از هر حادثه اى كه براى او پيش آيد, درس مىآموزد و حتى حوادثى كه ظاهرا در آن با بن بست رو برو مى شود و تلخ و ناگوار است.
از نظر الگو گيرى ما نبايد فراموش كنيم كه مسلمانان نخستين, آن چنان درسى از حوادث ناگوار جنگ احد و محاصره اقتصادى آموختند كه عامل سرسختى و هوشيارى و پيروزيشان در حوادث ديگرى شد.
4ـ دشمنان انقلاب ما مى كوشند ما را در دنيا منزوى سازند و از اين طريق در ايمان و اعتقادمان به نفس خود خلل وارد سازند, در حالى كه مى دانيم حكومت پيامبر ما در آغاز از همه منزوىتر بود ولى سرانجام دروازه همه كشورهاى بزرگ آن زمان را گشود.
روزهايى بر پيامبر در مكه گذشت كه جز چند نفر دوستان خاصش آن هم غالبا مخفيانه نمى توانستند از حال او خبر گيرند همه وسايل تبليغاتى آن روز در دست دشمن و در خدمت ضد انقلاب بود, اما ديديم كه نور اسلام تمام اين ابرهاى تيره و تار را شكافت و اشعه حياتبخش خود را هم چون آبشارى بر تشنه كامان جهان و مستضعفان فرو ريخت و به آن ها نيرو و توان داد كه قيام كنند و كاخ هاى كسراها و قيصرها و فراعنه را درهم كوبند.
و اما براى تضعيف ((وحدت)) ما, از طرق زير استفاده مى كند:
1ـ باز هم طريق گروه گرايى و تشكيل احزاب و جمعيت هايى در برابر اسلام و جلب و جذب جمعى از جوانان ناآگاه به سوى آن با شعارهاى انقلابى و داغ!
2ـ از طريق پخش اتهامات و نشر انواع تهمت ها و دروغ ها درباره رجال و شخصيت هاى انقلابى و در نتيجه ايجاد نفاق در ميان مردم.
3ـ از طريق دامن زدن به كينه توزى و انتقام جويى و ايجاد دعوا بر سر تقسيم ميراث انقلاب و مانند آن كه نتيجه همه آن ها فرورفتن در خويش و غافل شدن از دشمن اصلى است.
4ـ از طريق ايجاد كمبودها, افزايش بى كارى بالا, رفتن سطح قيمت ها, زياد جلوه دادن ناراضيان و خلاصه تشديد خشونت در همه ابعاد كه خود بزرگ ترين عامل تفرقه و پراكندگى است.
و در اين ماه هاى اخير با ترفندهاى مختلف و تبليغات زهرآگين و با استفاده از تمام امكانات داخلى و خارجى به محوريت نظام يعنى ولايت فقيه يورش برده اند تا به خيال خام خود با زدن ريشه, شاهد اضمحلال جمهورى اسلامى باشند, اما ملت انقلابى و مسلمان ما كه قانون اساسى اش قرآن و رهبرش فرزند پيامبر اسلام و الگويش زندگى قهرمانان صدر اسلام است همان گونه كه تاكنون شايستگى و لياقت خود را نشان داده باز هم با بيدارى و هوشيارى ثابت خواهد كرد كه تسليم توطئه هاى دشمن نخواهد شد, به ايمانش وفادار, به اتحادش سخت پايبند, و نسبت به بيعتى كه با امام و رهبر انقلاب خود كرده است تا پاى جان خواهد ايستاد!
اما آن ها كه در صفوف انقلابند ولى گاهى با تندروى و خشونت بى دليل, به آتش توطئه هاى دشمن دامن مى زنند, بايد همه آن ها را آگاه و بيدار ساخت و از خطراتى كه در پيش است باخبر نمود تا مراقب گفتار و رفتار خويش باشند و از هر چيزى كه خللى در ايمان مردم نسبت به جمهورى اسلامى و يا تزلزلى در وحدت و صميميت و اتحاد و ايمان و اعتقاد آنها به اصل ولايت فقيه ايجاد مى كند بپرهيزند.
والسلام.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم



توحيد
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى
نروم جز به همان ره كه توام راهنمايى
برى از رنج و گدازى, برى از درد و نيازى
برى از بيم و اميدى برى از چون و چرايى
همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى
تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى تو رحيمى
تو نماينده فضلى تو سزاوار ثنايى
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجى
نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيايى
همه عزى و جلالى همه علمى و يقينى
همه نورى و سرورى همه جودى و سخايى
لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى
حكيم سنايى

شور عاشقى
كى رفته اى زدل كه تمنا كنم تو را
كى بوده اى نهفته كه پيدا كنم تو را
غيبت نكرده اى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشته اى كه هويدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
بالاى خود در آينه چشم من ببين
تا باخبر زعالم بالا كنم تو را
مستانه كاش در حرم و دير بگذرى
تا قبله گاه مومن و ترسا كنم تو را
طوبا و سدره گر به قيامت به من دهند
يك جا فداى قامت رعنا كنم تو را
رسواى عالمى شدم از شور عاشقى
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را
فروغى بسطامى

لطف حبيب
گرپسندى غير حق يارى, الهى نيستى
وركشى جز عشق او بارى الهى نيستى
گر نجويى وصل آن معشوق كل عاشق نئى
ور نبازى دل به دلدارى الهى نيستى
چون نشينى طرف گلزارى به ياد گلرخى
خاطرت ار رنجد از خارى الهى نيستى
گوهر دين و دل و دانش نبخشى گر به عشق
در هواى ماه رخسارى الهى نيستى
بينى آيينه آفاق, انفس جلوه گر
غير حسن يار ديارى الهى نيستى
گر به گنجى بخشى آن اشكى كه از شوقش شبى
ريزى از چشم گهربارى الهى نيستى
چون خليل عشق خوش در آتش نمرود باش
آتشت گر نيست گلزارى الهى نيستى
زآتش نمرود كى ترسد خليل پاك دل؟
نورى ار بگريزى از نارى الهى نيستى
گر به دوزخ يا بهشتت مى برد لطف حبيب
گر كنى بر كارش انكارى الهى نيستى
چون به نام يار ((الهى)) در دو عالم دلخوشى
گر پسندى غير حق يارى الهى نيستى
الهى قمشه اى


O روزها
روزها
تمام روزها
پاره هاى ديگر آن شبى هستند
كه من
تو را گم كردم


O دريايى
چون آبگينه اى پرغبار
رنگ آبى چشمانت را
از ياد برده بودم
دست در دست خاطره هايم
بر ساحل سكوت و تماشا نشستم
و هر موج
پاره اى از مرا
به دريا برد
تيمور ترنج

… آه اى باران
رسوب كرده دلم در گناه اى باران
مرا شكسته تر از اين مخواه اى باران
نگاه پنجره ام را غبار پوشانده است
به دست هاى تو محتاج آه اى باران
ببين, شراره عصيان چه داغ مى بارد
بر اين كويرى بى سرپناه اى باران
به آسمان تو پيوسته چشم مى دوزم
در انتظار فقط يك گناه اى باران
اگر كرامت نام تو شد فراموشم
بياد بگذر از اين اشتباه اى باران
چه عاجزانه در اين شوره زار منتظرم
حضور سبز تو را هر پگاه اى باران
تو را به پاك ترين لحظه ها, مرا درياب
ببار و از غم اين دل بكاه اى باران
رضا معتمد

هديه
دل را به تمناى شهود آورديم
جان را به تماشاى وجود آورديم
اين هديه اگرچه هديه ناچيزى است
از ما بپذير آن چه بود آورديم

بهار بى پاييز
من كوچ نشينم از سفر لب ريزم
همسايه دشت هاى حاصل خيزم
اين آمدن و رفتن من بى خود نيست
من در پى يك بهار بى پاييزم
عليرضا فولادى

سبزه ها
مى رسند از مشرق باور دلاورهاى سبز
با غرور سرخ گل در فصل باورهاى سبز
در نگاه گرمشان موج نجابت مى زند
گريه ميدان مين, لبخند بى سرهاى سبز
شاخه ها از رخوت پاييز خالى مى شوند
با بهار چيده بر بال صنوبرهاى سبز
آسمان آبستن موج است و مىآرد به بار
نسل ناآرام باران را, برادرهاى سبز
هرزه مى كوشند شيادان پنهان در نفاق
چشم زخم خنجر و خشم ابوذرهاى سبز؟!
دار هم ديگر نمى تابد زبان سرخ را
ريشه در پاى جنون دارند اين سرهاى سبز
تا رمق در مشق رگ هامان رعايت مى شود
رنگ مى بازد شب از الله اكبرهاى سبز

O خليل عمرانى

برادران و خواهران
اديب جعفرى يمنى ـ اردبيلO جواد مومنى ـ بيرجندO صفرعلى شفانى ـ اردكانO پروانه منصورى ـ گرمسارO سميه اصفهانى ـ بيجار :
شعرهاى شما رسيد, از لطف و عنايت شما درباره مجله سپاس گزاريم اميدواريم بتوانيم از آثار تازه تر, غنى تر و منسجم تر شما استفاده كنيم.
پاورقي ها:

/

گزارش تكان دهنده از ميزگرد نظريه پردازان امريكايى براى تغيير نظام حكومتى ايران


اشاره:
شيطنت هاى مستمر شيطان بزرگ براى ملت عزيز, مبارز و انقلابى ايران تازگى ندارد و خداوند متعال نعمت عظيم شناخت دشمن را نيز به اين ملت خداجو ارزانى داشته است. به اميد آن كه اين عنايت, مستمر و جاويد باشد.
مطلبى كه در پى مىآيد نمونه اى از اين شيطنت ها و اعترافاتى است در خور توجه و حاكى از صلابت و نفوذناپذيرى ملت و دولت جمهورى اسلامى ايران در برابر امريكاى مستكبر.
اگرچه اين مطلب چندى پيش در روزنامه كيهان به چاپ رسيده ليكن نظر به اهميت موضوعات مطروحه و به منظور اطلاع بيشتر خوانندگان تقديم مى گردد. (واحد فرهنگى مجله پاسدار اسلام)

((اگر ايرانى ها آن قدر بى احتياط باشند كه پيشنهاد گشايش باب مذاكره با امريكا را بدهند, ما بايد با تمام وجود از اين پيشنهاد استقبال كنيم!))
اين مطلب را ادوارد شرلى يكى از مقام هاى سابق سازمان سيا در يك ميزگرد چهارنفره مى گويد: فصلنامه امريكايى خاورميانه در ميزگردى كه اخيرا با حضور 4 مقام امريكايى ترتيب داد, نظر آن ها را پيرامون اهميت روابط ايران و امريكا و تاكتيك هاى موثرتر براى استحاله و به سقوط كشاندن جمهورى اسلامى ايران جويا شد.
اين 4 نفر عبارت بودند از جفرى كمپ (رئيس برنامه هاى راهبردى در مركز مطالعات نيكسون), ادوارد شرلى (يكى از مقامات سابق سيا و تحليل گر و محقق فعلى) كنت تيمرمن (محقق) و پاتريك كلاوسون (رئيس تحقيقات موسسه سياست هاى خاور نزديك و واشنگتن) كه برخى از اين افراد در ماه هاى گذشته تحت عنوان گردشگر و پژوهشگر توانسته بودند به ايران سفر كنند. گزيده اى از اين ميزگرد تكان دهنده را كه باطن تحركات منافقانه و عمق شيطنت ها و خباثت هاى امريكا را بازگو مى كند, در پى مى خوانيد:
تيمرمن در آغاز اين ميزگرد مى گويد: رئيس جمهور خاتمى نيز با آيه الله خامنه اى و سپاه پاسداران هم صدا شده و از امريكا خواسته تا نيروهاى خود را از خليج فارس خارج كند. قصد آشكار رهبرى ايران, ايجاد يك سد عقيدتى در برابر امريكاست.
پاتريك كلاوسون مى گويد: جمهورى اسلامى يك خطر عقيدتى به حساب مىآيد كه نمى توان آن را سبك شمرد. ايران به عنوان يك خطر بالقوه, از لحاظ برد جغرافيايى منحصر به فرد است!
تيمرمن در مورد اين سوال كه سياست تحريم امريكا تا چه حد اعتبار دارد, اظهار مى كند: چه سياستى؟! اعتبار اين سياست زير سوال است. سعودىها سياست نزديكى به ايران را در پيش گرفته اند.
كلاوسون نيز در مورد قضيه انفجار ظهران و فقدان مدركى دال بر دخالت ايران تصريح مى كند: ايرانى ها توانايى قابل توجهى در استفاده از ابهامات و مخدوش كردن اوضاع دارند به طورى كه ديگر هيچ مدرك قاطعى دال بر شركت آن ها در عمليات تروريستى وجود نداشته باشد و حتى اگر مداخله آن ها اثبات هم بشود كارى مى كنند كه ما عليه آن ها تصميمى نگيريم!
تيمرمن در مورد اين سوال كه هدف نهايى امريكا در قبال ايران چه بايد باشد, معتقد است, ما با رژيمى سر و كار داريم كه به دليل مخالفت آن با منافع غرب, نمى توان بار ديگر آن را به جمع رژيم هاى دوست راه داد. ما بايد درصدد روى كار آوردن يك حكومت دموكراتيك به جاى حكومت روحانيت باشيم.
كلاوسون در برابر اين پاسخ تيمرمن مى گويد: نه, اين هدف[ تغيير رژيم ايران] خيلى اغراقآميز است. ما بايد فعلا به جلوگيرى از دستيابى ايران به سلاح هاى اتمى ادامه دهيم.
در اين گفت و گو, شرلى اظهار مى دارد: امريكا تا به حال اين توان را نداشته كه ايران را مهار كند و از طرف ديگر با گذشت زمان, سياست مهار كم كم فرسوده خواهد شد.
تيمرمن در اين زمينه تإكيد مى كند: بدترين سياست اين است كه ما از طريق معامله و ادامه تجارت با اين رژيم, آن را مشروع جلوه دهيم!
ما بايد از طريق تماس با مردم, به جاى دولت ايران مشعل دموكراسى و آزادى را روشن نگاه داريم!
كلاوسون نيز در خصوص سياست تحريم توضيح مى دهد: سياست بازدارندگى مانع از خوش بينى ما به تضادهاى درونى در ايران نمى شود همان طور كه در مورد شوروى عمل كرديم. ما مى توانيم با دولت ايران مذاكره داشته باشيم و در عين حال با صراحت نظر خود را در مورد نامشروع بودن و لزوم تغيير آن بيان داريم!
جفرى كمپ در مورد ناكامى سياست تحريم مى گويد: يك راه حل در قبال ايران, سياست مهار دوگانه بسيار خشن است اما مشكل اين جاست كه كسى با ما موافق نيست و تا زمانى كه حامى نداشته باشيم, نمى توانيم به اهداف خود دست پيدا كنيم. اعضاى شوراى همكارى خليج فارس و اتحاديه اروپا چنين حمايتى نكردند.
پس از اين بحث ها, بحث مذاكره مطرح مى شود. شرلى در مورد مذاكره با ايران مى گويد: اگر ايرانى ها چراغ سبز نشان مى دادند ما يك چشم بر هم زدن آن جا بوديم. اگر آن ها آن قدر بى احتياط باشند كه بخواهند پيشنهاد گشايش باب مذاكره را بدهند, خوب آن وقت ما بايد با از اين پيشنهاد با تمام وجود استقبال كنيم!
جفرى كمپ از مذاكره رسمى و فرهنگى دفاع مى كند: من از مذاكره در هر دو سطح فرهنگى و دولتى حمايت مى كنم اما شك دارم تماس رسمى بين ايران و امريكا صورت گيرد. ما طى 5 سال گذشته تلاش هاى جدى زيادى براى مذاكره به عمل آورديم اما از نظر آن ها تا زمانى كه دو طرف از شرايط مساوى برخوردار نباشند, امكان اين قضيه وجود نخواهد داشت, قاعدتا آن ها مى دانند كه ما مى خواهيم مثل برخورد نتانياهو با عرفات با فهرستى از موضوعات سلاح هاى اتمى و تروريسم و صلح خاورميانه وارد اتاق مذاكره شويم و ايرانى ها, اين را نمى پذيرند.
كلاوسون اظهار مى دارد: من كاملا قبول دارم كه نبايد انتظار داشته باشيم يك مذاكره رسمى بين دو دولت برقرار شود.
تيمرمن هم در مورد ديپلماسى غير رسمى به جاى ديپلماسى رسمى مى گويد: خيلى جالب خواهد بود اگر ما تحول مورد نظر در روابط را در پرتو مسابقات ورزشى دنبال كنيم!
كلاوسون در توضيح نظر خود اضافه مى كند: در مورد مبادلات فرهنگى بايد به امريكايى ها اجازه رفتن به ايران را داد و در امر صدور ويزا براى ايرانى ها نيز تسهيلاتى قائل شد.
جفرى كمپ به او پاسخ مى دهد: آقاى كلاوسون! خيلى داريد تند مى رويد. در راه اين هدف, موانع زيادى وجود دارد. شما از مردم امريكا به عنوان وسيله اى براى ايجاد روابط, انتظار زيادى داريد. اين سياست نتيجه اى در بر ندارد.
كلاوسون جواب مى دهد: اگر هدف فقط يك گفت و گوى رسمى بود, بله هدف شما درست است اما من هدف ديگرى دارم; هدف من القاى اين قضيه به مردم ايران است كه امريكايى ها دوستان شما هستند و دولت ايران مانع گفت وگوى شما با امريكايى هاست, سياست مذاكره با سياست تحريم كاملا سازگار است و تركيب اين دو سياست, از بسيارى جهات كارايى بيش ترى دارد. ما بايد نشان دهيم كه پذيراى روابط با مردم ايران هستيم اما با دولت ايران مخالفيم! من از يك گفت و گوى فرهنگى با ايران بيش تر حمايت مى كنم; امريكا بايد نظريه مبادله فرهنگى را با جديت هرچه تمام تر پى گيرى كند!
شرلى در زمينه شيوه مقابله با انقلاب ايران مى گويد: اجلاس سران كشورهاى عضو سازمان كنفرانس اسلامى در تهران, اقدامى از سوى ايران براى شكست تحريم هاى امريكا محسوب مى شد, كليد اصلى براى ايجاد يك تغيير بنيادين در سياست هاى ايران, از بين بردن خصوصيات انقلابى رژيم ايران است و اين فقط با تحريم اقتصادى به دست نمىآيد بلكه بايد نفوذ روحانيان از بين برود و عقايد انقلابى از درون تهى شود.
كلاوسون در مورد اين سوال كه: ((آيا از نظر شما فروش كالاهاى مصرفى امريكا به ايران مانعى ندارد)) مى گويد: از نظر من فروش كالاهاى مصرفى و به خصوص فروش كتاب ها, نوارهاى ويديويى و نشريات فرهنگى و مذهبى امريكايى به ايران خيلى هم خوب است! ما بايد علاقه به كالاهاى مصرفى امريكايى را در بين مردم عادى ايران رواج دهيم. ايران با خريد اين كالاها و مصرف كردن ارز خارجى خود, در واقع توانش را براى خريدهاى ديگر من جمله تسليحات از دست مى دهد.
شرلى: آن گاه متوجه مسايل نفت مى شود سوال اصلى اين است كه اگر ما روى صنعت نفت ايران فشار بياوريم, آيا اين فشار تا بدان حد كافى خواهد بود كه باعث برانگيخته شدن خشم مردم و سقوط رژيم ايران شود؟ آيا اين سياست باعث عدول رژيم انقلابى از سياست هاى ضد امريكايى خود خواهد شد؟ و تيمرمن در جواب او به وجه ديگرى اشاره مى كند:
اجازه دهيد كه بگويم كه اگر ايران تحريم نشود, آن وقت به مسير اصلى صادرات نفت و گاز درياى خزر به بازارهاى جهانى تبديل خواهد شد و ظرف ده سال, درآمد ناشى از توليد انرژى خود را دو برابر مى كند و هم چنين در جهان مشروعيت و اقتدار بيش ترى پيدا خواهد كرد. با لغو تحريم ها ما عملا ابرقدرت شدن ايران را در منطقه تضمين مى كنيم.
شرلى: به هر حال ما اگر نتوانيم تحريم هاى شديدى عليه رژيم اسلامى اعمال كنيم, طبيعتا سياست فرسوده سازى اين رژيم از لحاظ عقيدتى بايد براى ما جذابيت خاصى پيدا كند. اگر ما حالا تحريم ها را لغو كنيم, تجار و شهروندان امريكايى قبل از انتخابات رياست جمهورى بعدى ايران به تهران باز مى گردند و حضور آن ها تبديل به يك بحث داغ مى شود و فعاليت هاى سياسى را سرعت مى بخشد و در نهايت جامعه ايران را به يك جامعه مدنى واقعى! تبديل مى كند و مخالفين نيز تحمل مى شوند.
تيمرمن در پاسخ به اين سوال كه رژيم ايران چه كارى غير از ساقط شدن مى تواند انجام دهد, تا تحريم ها خاتمه پيدا كنند مى گويد: مسإله اين نيست كه تحريم ها خاتمه پيدا كند چون اين كار به معنى اين است كه ما مشروعيت جمهورى اسلامى را پذيرفته ايم و اين بدان معنى است كه رژيم اسلامى توانسته بعد از آن همه فعاليت براى صدور ارزش هاى انقلاب اسلامى به سراسر جهان, بدون مجازات رها شود. در واقع بايد اين احتمال را بدهيم كه رژيم قبل از لغو تحريم ها, سقوط كند!
جفرى كمپ نيز در مورد اين سوال كه ايران بايد چه تغييرى در سياست خود در قبال رژيم اسرائيل بدهد, مى گويد: آن ها بايد ياسرعرفات و دولت خودگردان را به عنوان تنها نماينده قانونى فلسطينى ها به رسميت بشناسند و اين به معناى آن است كه حمايت خود را از حماس و جهاد اسلامى سلب كرده و مشروعيت رژيم اسرائيل را پذيرفته اند.
تيمرمن هم ماهيت برقرارى رابطه را چنين توضيح مى دهد: برقرارى روابط به معناى ختم انقلاب است. زمانى كه ستون مبارزه با امريكا فرو بريزد, كل انقلاب فرو خواهد ريخت.
شركت كنندگان در اين ميزگرد آن گاه در قبال اين سوال كه ((آيا جناح مخالفى در ايران هست كه امريكا بتواند از آن حمايت كند)) دو نظر ارائه مى دهند. شرلى, كمپ و كلاوسون به اين سوال جواب منفى مى دهند اما تيمرمن مى گويد: بله, ما بايد از روحانى هاى مخالف رژيم ايران و از دموكرات هاى خواهان تغيير رژيم, حمايت سياسى و معنوى بكنيم اما حمايت مادى نمى توانيم و اما يك گروه خاص سازمان يافته مخالف وجود ندارد مگر اين كه تبعيدىها را حمايت كنيم كه ارزشش را ندارد.
تيمرمن مى افزايد: من فكر نمى كنم بدون تغيير رژيم, سفارت ما بازگشايى شود.
شرلى نيز تصريح مى كند: اگر نظام ولايت فقيه در ايران از هم بپاشد, آن وقت مى توان پذيرفت كه جمهورى اسلامى تغيير ماهيت داده و برقرارى روابط ممكن خواهد شد.
اين ميزگرد با اظهار اميدوارى مشترك براى فروپاشى نظام جمهورى اسلامى ايران پايان پذيرفته است!

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


جوانان

رسول خدا(ص): ((اوصيكم بالشبان خيرا فانهم ارق افئده ان الله بعثنى بشيرا و نذيرا فحالفنى الشبان و خالفنى الشيوخ ثم قرإ فطال عليهم الامد فقست قلوبهم)). (1)
به شما درباره جوانان به نيكى سفارش مى كنم كه آن ها دلى رقيق تر و قلبى فضيلت پذيرتر دارند. خداوند مرا به پيامبرى برانگيخت تا مردم را به رحمت الهى بشارت دهم و از عذابش بترسانم جوانان سخنانم را پذيرفتند و با من پيمان محبت بستند ولى پيران از قبول دعوتم سر باز زدند و به مخالفتم برخاستند. سپس به اين آيه اشاره فرمود كه دوره اى طولانى بر آن ها گذشت و دلهايشان زنگ قساوت گرفت.

رسول خدا(ص): (( الشاب الجواد الزاهد هو احب الى الله من الشيخ البخيل العابد)).(2)
جوان بخشنده زاهد نزد خداوند محبوب تر از پيرمرد عابدى است كه بخل بورزد.

امام على(ع): ((اهجروا الشهوات فانها تقودكم الى ركوب الذنوب والتهجم على السيئات)).(3)
از تمايلات ناروا اعراض كنيد (شهوات نفسانى را ترك گوييد) كه شما را به وادى گناهكارى مى كشاند و غافلگيرانه شما را در آغوش سيئات مى افكند.

امام على(ع): ((لاتقسروا اولادكم على آدابكم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانكم)).(4)
آداب و رسوم زمان خودتان را با زور به فرزندان خويش تحميل نكنيد, زيرا آنان براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده اند.

امام على(ع): ((لاتترك الاجتهاد فى اصلاح نفسك فانه لايعينك عليها الا الجد)). (5)
هرگز از مجاهده و كوشش در اصلاح خويش باز نايست زيرا چيزى جز سعى و كوشش تو را در اين كار يارى نخواهد كرد.

امام على(ع): ((اياك و صحبه من الهاك و اغراك فانه يخذلك و يوبقك)).(6)
بپرهيز از رفاقت با كسى كه اغفالت مى كند و فريبت مى دهد كه سرانجام مايه خوارى و هلاكت خواهد بود.

امام على(ع): ((اقمعوا هذه النفوس فانها طلقه ان تطيعوها تنزع بكم الى شر غايه)).(7)
اين نفوس سركش را مقهور كنيد كه خودسر و بى قيدند. اگر خواسته هاى آن ها را پيروى نماييد سرانجام شما را در بدترين پرتگاه مى افكنند.

امام على(ع): ((غلبه الشهوه تبطل العصمه و تورد الهلك)).(8)
غلبه و فرمانروايى شهوت, مصونيت اخلاقى را از بين مى برد و آدمى را به وادى هلاكت مى رساند.

امام على(ع): ((اولى الاشيإ ان يتعلمها الاحداث الاشيإ التى اذا صاروا رجالا احتاجوا اليها)).(9)
بهترين چيزى كه شايسته است جوانان ياد گيرند چيزهايى است كه در بزرگسالى مورد نيازشان است.

امام صادق(ع): ((يا معشر الاحداث اتقوا الله و لاتسإلوا الروسإ, دعوهم حتى يصيروا اذنابا)).(10)
ابان بن تغلب گويد از امام صادق ـ عليه السلام ـ شنيدم مى فرمود: اى گروه جوانان از خدا بترسيد و گرد فرمانروايان ستم كار نگرديد, آنان را ترك كنيد تا از مقام بزرگى تنزل كنند و دنباله روى جامعه باشند.

امام جواد(ع): ((اياك و مصاحبه الشرير فانه كالسيف يحسن منظره و يقبح اثره)).(11)
از رفاقت با شرور بپرهيز كه مانند شمشير, ظاهرى خوب و اثرى بد دارد.

امام جواد(ع): ((راكب الشهوات لاتقال عثرته)).(12)
كسى كه بر مركب شهوات خويش سوار است (و خودسرانه مى تازد) هرگز از لغزش و سقوط رهايى نخواهد داشت.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) كتاب شباب قريش, ص1. 2 ) تاريخ يعقوبى, ج2, ص97. 3 ) غرر الحكم, ص132. 4 ) نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج20, كلمه102, ص267. 5 ) غرر الحكم, ص818. 6 ) همان, ص152. 7 ) همان, ص138. 8 ) همان, ص507. 9 ) شرح ابن ابى الحديد, ج20, كلمه817, ص333. 10 ) تفسير برهان, ص412. 11 ) بحارالانوار, ج17, ص214. 12 ) همان, ج17, ص214.

/

دانستنى هايى از قرآن


موعظه خداوند

((ان الله يإمر بالعدل والاحسان و ايتإ ذى القربى و ينهى عن الفحشإ والمنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون)).
(سوره نحل, آيه90)
خداوند امر مى كند به عدالت و احسان و اداى حقوق ذىالقربى, و باز مى دارد از فحشا و بدىها و تجاوز به ديگران, خداوند شما را پند مى دهد و موعظه مى كند, تا متذكر شويد و ياد آوريد.
اسلام به مسايل اجتماعى و گروهى و ثبات جامعه بسيار اهميت داده تا جايى كه صلاح فرد را در گرو صلاح جامعه مى داند و آن قدر براى خير و ثبات جامعه اهميت قايل است كه حتى احكام فردى مانند نماز و روزه و حج نيز احكامى اجتماعى تلقى مى گردد و آن ها را در راستاى رساندن خير معنوى و مادى به جامعه مى داند و از آن به نفع و صلاح امت استفاده مى كند.
در اين آيه شريفه كه بازگو كننده پند الهى به مردم است, سه حكم براى برقرارى آرامش و امنيت فردى و گروهى قلمداد شده است كه با اجراى آن ها, جامعه اسلامى به سرمنزل مقصود مى رسد و مدينه فاضله الهى محقق مى گردد. اين سه عبارتند از:
1ـ عدالت: عدل نقيض ظلم است. عدالت از معادله گرفته شده و به معناى مساوات است. فرض عدالت و برقرارى آن در جامعه به معناى برقرارى مساوات و التزام حد وسط (نه افراط و نه تفريط) در امور است تا هر چيزى در جاى مخصوص قرار گيرد و به اين سوى و آن سوى منحرف نگردد. اگر چنين عدالتى با اين مفهوم كلى و با تطبيق اين كلى بر جزئياتش در جامعه حكمفرما شود, امنيت و آسايش به طور قطع برقرار مى گردد.
2ـ احسان: احسان ـ در يك كلام ـ عبارت است از رساندن خير به ديگران كه در نتيجه همگامى همگان در خيرخواهى و يارى رساندن به يكديگر, فقر و بيچارگى و مسكنت رخت برمى بندد و رحمت و مهربانى گسترش پيدا مى كند و همگان طعم شيرين محبت و عطوفت را مى چشند و خداوند نيز به آنان نظر لطف و رحمت مى كند.
3ـ ايتإ ذى القربى: مقصود از آن صله رحم كردن و كمك مادى و مالى به خويشان است كه در اين باره روايات زيادى از معصومين ـ عليهم السلام ـ وارد شده و بر آن تإكيد فراوان داشته اند. ولى آن چه از روايات درباره اين آيه ـ بالخصوص ـ استفاده مى شود اين است كه مقصود از ذى القربى خويشان پيامبر است يعنى ائمه معصومين عليهم السلام, و غرض رساندن خمس اموال به امام معصوم عليه السلام است كه جزء واجبات شرعى مى باشد و در زمان غيبت به نائبان امام يعنى مراجع تقليد پرداخت مى شود.
همان گونه كه برقرارى اين امر ضرورت دارد, بايد سه چيز نيز از جامعه رخت بربندد, يعنى آن اوامر سه گانه ملازم اين نواهى سه گانه است و آن سه مورد نهى شده عبارت اند از: فحشإ, منكر و بغى.
فحش و فحشإ و فاحش به كردار و گفتارى گفته مى شود كه بسيار قبيح و زشت است و اصل آن تجاوز از حد مشروع مى باشد.
منكرات اعمالى است كه مردم ـ بنابر فطرت ـ آن را در محيط زندگى خويش نمى پذيرند كه شامل تمام اخلاق و منش هاى ناپسند و بد مى گردد.
بغى يعنى با زور حق ديگران را گرفتن و به مردم تجاوز و تعدى نمودن. و اين هر نوع ظلمى را به ديگران در بر مى گيرد هرچند برخى آن را اطلاق بر زنا كرده اند, ولى منحصر به آن نيست بلكه شامل تمام انواع ستم ها مى شود.
اين است موعظه خداوند كه اگر به آن عمل شود, سعادت و خوشبختى در جامعه اسلامى محقق مى شود. به اميد آن روز.

پاورقي ها:

/

منافقين در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى1)

((همان طورى كه خود امريكا نتوانست به قول امام ((غلطى بكند)), اينها (منافقين) هم نمى توانند كارى بكنند و اگر گهگاهى بمبى مى گذارند و يا مسلمانى را به شهادت مى رسانند اين به دليل ضعف و داشتن عقده آنان است.))
(دانش آموز شهيد محمد مهديان اميرآمرى از: تهران)

((اى كاش عمرم كفاف اين را مى داد كه تمام برگ هاى سفيد دنيا را پر كنم و از جنايت هاى شما ضد انقلاب و شما منافق ها بنويسم.))
(بسيجى شهيد رضا تركمان سهرابى از: تهران )

((اين پيامم را با صداى بلند به گوش منافقان و دشمنان اسلام برسانيد كه از كورى دل خود, ما را ناآگاه مى خوانند. به آن ها بگوييد كه ما آگاهانه و بيدار و بدون هيچ جبر و زورى كه تنها بر شما وارد است در اين راه قدم نهاده ايم و خون خود ريختيم كه ناچيز بود, كه اگر هزار جان هم مى داشتيم در راه خدا و ((الله اكبر)) و ((لا اله الا الله)) و امامان ـ كه پيشرو اين راه هستند ـ نثار مى كرديم. ))
( پاسدار كميته شهيد محمد جواد ميرى از: بروجرد )

((اين پيام و سفارش را با صداى بلند به گوش منافقان و دشمنان خدا برسانيد و بگوييد: اى ابرقدرت ها! اى مستكبران! و اى منافقان ضد دين! اين ملت زير بار ذلت شما نمى رود, مرگ و نابودى شما نزديك است.))
( كارگر شهيد پرويز حيدرى از: آستانه )

((و اما منافقين كوردل بدانند كه من راه خود را انتخاب كرده و هيچ گونه زور و اجبارى در آن نبود و فقط خواستم به نداى ((هل من ناصر ينصرنى)) حسين زمان امام عزيز, لبيك گفته و به جبهه بروم تا بجنگم كه اين جنگ, جنگ تمامى حق عليه تمامى كفر است و تمام مستضعفين جهان به سرنوشت آن چشم دوخته اند و دعا مى كنند كه حق پيروز شود و آنان, يعنى منافقين كه اين چيزها را نمى فهمند. همان طورى كه قرآن كريم فرمود: ((صم بكم عمى و هم لايرجعون)) آنها كر و گنگ و كور هستند و از گمراهى خود باز نمى گردند. آرى آنان بعد از 8 سال هنوز واقعيت هاى اين انقلاب را درك نكرده اند و كور هستند و همه اين واقعيت ها را كنار گذاشته و در خط اربابان غربى و شرقى خود حركت مى كنند و فرزندان اين انقلاب را به خاك و خون كشيده و مى كشند.))
(بسيجى شهيد عليرضا شيرين از: سولقان )

((كوردلان و منافقان و وابستگان به شرق و غرب بدانند كه تنها ايمان و عشق به اسلام و امام است كه مى تواند ايران و جهان را از اسارت ابرقدرت ها بيرون كشد.))
(پاسدار شهيد محمد هادى محمدى از: خمين)

((اين پيام و سفارشم را با صداى بلند به گوش منافقان اسلام برسانيد كه از كورى دل خود ما را ((ناآگاه)) مى خوانند. به آن ها بگوييد كه ما آگاهانه و بيدار و بدون هيچ گونه جبر و زورى كه تنها بر شما وارد است در اين راه قدم نهاديم و خون خود را ريختيم كه ناچيز بود, كه اگر هزاران جان هم مى داشتيم در راه خدا و ((الله اكبر)) و ((لا اله الا الله)) و اماممان ـ كه پيشرو اين راه است ـ نثار مى كرديم.))
( پاسدار شهيد محمد جواد ميرى از: بروجرد )

((از خداى متعال مى خواهم كه ريشه هاى منافقين را هرچه زودتر و زودتر از اين دنيا بركند, و مى دانيم كه گرفتارى على(ع) از اين منافقين بود و اين مرد, اين پير ما و اين امام ما, هم گرفتار هم چون كسانى شده و اميدوارم ريشه اين منافقين كنده شود.))
( دانش آموز شهيد حسين طالبى توتى از: اردكان )

((روى صحبتم با منافقان است كه ادعا مى كنند براى خلق زحمت مى كشند و طرفدار خلق هستند, بدانند كه بازيچه دست ابرقدرت ها شده اند و بر عليه مردم مستضعف فعاليت مى كنند. پس به سوى خداوند برگردند, زيرا خداوند بخشنده و مهربان است.))
( كارمند ارتش, شهيد محمد رضا مشمايى از: تهران )

((آرزو دارم كه نميرم تا هنگامى كه دشمن را به لرزه بيندازم تا بفهمند اسلام, وآن هم اسلام راستين, فقط در پيروى از خط امام خمينى است و بس. و هنگامى كه دشمنان اسلام ديدند كه اسلام قوىتر از آن است كه آنان تصور مى كردند, هنگامى كه ثابت كرديم ما پيروان خمينى فقط بندگان خداونديم و
بس, ديگر در برابر هيچ قدرتى تسليم نخواهيم شد.))( تكاور شهيد محمد على جابرى از: تهران )

((گمان نكنيد كه با گرفتن بهشتى ها و رجايى ها و باهنرها و ساير شهدا شكافى در جامعه ايجاد گرديده, بدانيد كه اين شكاف ها با خون گرم شهدا ـ كه چون آهنى مذاب است ـ پر خواهد شد. و اميد است كه نيروى حزب الله به زودى شاهد مرگ شما ملحدان و منافقين, كه امروز چهره هاى كريه خود را در هر پوششى مخفى كرده ايد, باشد.))
( پاسدار شهيد محسن قنبرى از: تهران )

((اى مزدوران شرق و غرب بدانيد كه اين حرف تمامى رزمندگان است كه با صداى بلند مى گويند: اى خمپاره ها و اى گلوله ها و…! اگر در بيابانى سوزان تكه تكه ام كنيد, هر قطره خونم فرياد مى زند كه ((خمينى, خمينى)) خدا نگهدار تو! بميرد, بميرد, منافق, فدايى, امريكا, دشمن خونخوار تو.))
(دانش آموز شهيد سيد فاضل ميراسماعيلى از: تهران )
پاورقي ها:

/

قهرمان نهى از منكر


سيرى در زندگى و مبارزات آيه الله شيخ محمد تقى بافقى (قدس سره)
قسمت دوم

پيكار با پليدى
رضا خان, قبل از به دست گرفتن قدرت حداقل در ظاهر, سنت هاى دينى و شعائر مذهبى را رعايت مى نمود و در محافل و مجالس مذهبى شركت مى كرد, ولى پس از رسيدن به سلطنت ماهيت ضد اسلامى خود را آشكار نمود, نخستين قضيه اى كه به سبب آن مردم آگاه شدند كه ديگر او رضاخان قبلى نمى باشد, ماجراى نوروز سال 1307 هـ.ش است.(1)
در اين زمان زائران زيادى از اطراف و اكناف و نيز نقاط مختلف قم به حرم مطهر حضرت معصومه(س) آمده بودند تا طبق سنتى ديرينه توإم با جذبه هاى معنوى حرم و عطر گلستان عترت هنگام تحويل سال را درك كنند به خصوص آن كه ايام با ماه مبارك رمضان سال 1346 هـ.ق مقارن بود و چنين ويژگى بر حالات روحانى آن اجتماع مى افزود, اما ناگهان همسر رضاخان همراه نديمه ها و دختران به تقليد از مردم و شايد براى تنوع به قم آمد و در لحظات قبل از تحويل سال در غرفه هاى بالاى ايوان آيينه نشست, و حرمت آن آستان باقداست و نيز چنان اجتماع باشكوه را پاس نداشت و چادر را از سر برداشت, مردم از اين حركت وقيحانه و اهانت آشكار به شدت ناراحت شدند و فرياد اعتراض بلند گرديد.
در آن موقع فردى روشن ضمير به نام سيد عبدالله ناظم كه از پرورش يافتگان مكتب مرحوم بافقى بود, مردم را به نهى از اين منكر فراخواند فرياد زد: چرا اجازه مى دهيد در خانه دختر هفتمين فروغ امامت عده اى از خدا بى خبر با وضعى ناهنجار و كشف حجاب حضور يابند؟
صداى صلوات هاى پياپى مردم به عنوان تصديق سخنان اين سيد در آن فضا پيچيد. شيخ محمد تقى بافقى بنا به برنامه قبلى كه هر جمعه در مسجد بالاسر دعاى ندبه مى خواند آن روز كه با 27 رمضان مقارن بود به حالت خضوع و تضرع كامل اين دعا را زمزمه مى نمود, جمعى از مومنين او را از وضع پيش آمده, مطلع ساختند, شيخ درنگ را لازم ندانست و اظهار داشت: سيد ناظم را صدا بزنيد, چند لحظه بعد او به حضور استادش آمد و علت احضارش را جويا گرديد. شيخ خطاب به اين شاگرد برجسته اش گفت: برو با صداى بلند از سوى من به آنان بگو رفع حجاب خاصه در حرم نواده پيامبر حرام مى باشد. او پيام آيه الله بافقى را به خانواده شاه رسانيد, اما همسر شاه به نديمه هايش گفت اعتنايى نكنيد و زير لب ناسزا مى گفت و به حالت بى حجاب و بزك كرده با بادبزنى چترى خودش را باد مى زد. سيد كه ديد پيام هيچ اثرى ندارد, خود را به حاج شيخ محمد تقى بافقى رسانيد و گفت: ثمرى ندارد, چاره اى ديگر بينديشيد. مرحوم بافقى فرياد زد چقدر بى شرم هستند و خود به سوى ايوان آيينه راه افتاد و در حالى كه جمعيتى عصبانى او را همراهى مى نمودند با ابهت و قدرت تمام خروش برداشت: اگر مسلمان هستيد بايد حجاب را مراعات كنيد و در غير اين صورت به احترام حضرت فاطمه معصومه(س) هم كه شده نبايد به اين حالت در چنين مكان مباركى بياييد, زن شاه كه سخت در اين ماجرا تحقير شده و اوضاع را به نفع خود نديد, از جاى برخاست و توليت آستانه را فراخواندو به وسيله او از طريق تلفن با رضاخان ارتباط برقرار كردو از وضع پيش آمده سخن گفت, شاه ضمن آن كه به رئيس شهربانى قم بد و بى راه مى گفت (كه چرا اجازه داده به زن شاه توهين كنند) گفت خودم به قم مىآيم. موقعى كه وى عازم قم گرديد, ديگر حرم و صحن تقريبا خلوت شده بود, شاه با نيروهاى مسلح و گروهى ديگر چون تيمورتاش در كنار صحن شمالى از ماشين پياده شد و رئيس شهربانى را خواست, چون وى حاضر گرديد گفت: آن سيد و شيخ كجايند؟ او كه از شدت هراس توان سخن گفتن نداشت, گفت: شيخ را دستگير نموديم, ولى آن سيد فرار كرد. شاه با عصاى تعليمى بر دهانش كوبيد به طورى كه دو دندانش شكست و خون از دهانش جارى شد و بعد دستور داد درجه هايش را كنده و راهى تهرانش نمايند!
سپس گفت آن شيخ را بياوريد. تيمورتاش به مسجد بالا سر حرم رفت و شيخ بافقى را كه در حال موعظه و نصيحت عده اى بود با حالتى از جسارت و بى احترامى بيرون كشيد و به ايوان آيينه آورد. چشم رضا خان بر قيافه نورانى آن استوانه تقوا افتاد, در حالى كه بناى فحاشى و استهزإ نهاده بود عمامه اش را برگردنش انداخت و او را نقش بر زمين نمود و با لگد به جان آن زاهد وارسته افتاد و در حالى كه با عصاى ضخيمى به سر و صورت وى مى زد, پرسيد: چه كسى به تو گفت به ملكه ايران توهين كنى؟ شيخ با شجاعت و در كمال اطمينان و قوت نفس گفت: توهين نكردم, وظيفه ام بود كه نهى از منكر كنم, زيرا بى حجابى آن هم در بارگاه دختر پيامبر(ص) حرام است و هنوز هم بر اين روش معتقدم. رضاخان گفت: پيش من زبان درازى مى كنى! بعد دستور داد چند افسر او را بزنند. شيخ محمد تقى بافقى حسرت گفتن آخ را بر دل او نهاد و بدون هيچ ناله و اظهار عجز و شكوه اى اين وضع را تحمل مى نمود و تنها مى گفت: يا امام زمان يا امام زمان(عج) شاه كه به تصور باطل خويش با اين اهانت و ضرب و شتم دل همسر خود را به دست آورده و زهر خويش را ريخته بود, دستور داد با يكى از ماشين ها, شيخ را همراه وى به تهران بياورند و در زندان شهربانى محبوسش نمايند.(2) موضع گيرى تند و ظلم ستيزانه آيه الله بافقى موجب گرديد تا طرح حجاب زدايى از زنان مسلمان جامعه ايرانى به تعويق افتد.(3)
آيه الله سيد محمود طالقانى كه در اوائل پيروزى انقلاب اسلامى به قم آمده و در مدرسه فيضيه سخنرانى نموده بود, خاطرات خويش را از اين فاجعه چنين بيان داشت: ((… در و ديوار اين مدرسه خاطرات پنجاه ساله من است, الان دارد آگاهم مى كند. ديوانه ام مى كند. شما نشسته ايد نمى دانيد, اين در و ديوار چقدر برايم الهام بخش است. فرياد اعتراض شيخ محمد تقى بافقى توى همين صحن زير تازيانه رضاخان اين جا به گوشم مى رسيد. چكمه پوشان رضاخانى كه با توپ و تانك حمله كردند به اين مرقد مطهر, ما در ميانشان بوديم. كتك خورديم, سر نيزه خورديم, بعد از يك سال كه از زندان بيرون آمد مرحوم شيخ محمد تقى بافقى به حضرت عبدالعظيم تبعيد شد من ديدنش رفتم, بازوهايش را نشان داد, هنوز جاى تازيانه رضاخان بود…)).(4)
طالقانى پيام آيه الله بافقى را در گوش داشت كه در تبعيدگاه به وى فرمود: به طلاب بگوييد بينديشيد. به فكر آينده باشيد در چنگال رضاخان بايد مكتب را حفظ كرد و طالقانى از پيشگامان اجراى اين پيام شد, به ميان مردم بازگشت و مكتب را در ظاهر و باطنش پاس داشت.(5)

ايام تبعيد
آيه الله العظمى اراكى اظهار داشته است: مرحوم بافقى مرد مبارزى بود, به ستيز با رضاخان برخاست, بعد هم تبعيد شد و به زندان افتاد, اما آن گونه محكم و پابرجا بود كه سخنان بعد از زندانش با قبل از آن تفاوتى نداشت. خانه ايشان (تبعيدگاه) در خيابانى واقع شده بود كه رفت و آمد نظاميان در آن حوالى زياد بود و درب اتاق شيخ درست مقابل درب حياط بود, ولى شيخ بر اين موضوع كه او را زير نظر دارند و هر آن ممكن است مزاحمش شوند, هيچ توجهى نداشت, بى اعتنا به همه چيز در همين جايگاه جلسات گفت و شنود داشت. من خودم مكرر در همان جا خدمت ايشان رسيدم.(6)
مى گويند برنامه رضا خان اين بوده كه در پى بهانه اى قتل عامى در شهر مقدس قم راه بيندازد و ماجرايى شبيه آن چه در مسجد گوهرشاد به وجود آمد, پديد آورد. حاج شيخ عبدالكريم حائرى كه انسان باهوشى بود, متوجه چنين توطئه اى گشت و با سكوت ممدوح خويش در مقابل دست گيرى بافقى به دشمن زمينه نداد تا مقاصد شوم خود را پياده نمايد و به مردم گفت اكنون هر كس راجع به قضيه حاج شيخ محمد تقى حرفى بزند, حرام است.(7)
البته مرحوم حاج شيخ عبدالكريم به عنوان اعتراض از شهر خارج شد و به زنبيل آباد رفت و با اقدامات مستمرى كه بعدا انجام داد, پس از حدود شش ماه آيه الله بافقى از زندان خارج شد. استقامت و استوارى آن مرحوم و تإثير اخلاق پيامبرگونه اش نيز بر افسران جوان محيط زندان نيز رهايى وى را تسريع نمود, ولى كينه رضاخان فراتر از آن بود كه اجازه دهد شيخ بافقى به قم برگردد, لذا وى را به شهر رى تبعيد نمود.
وقتى كه مرحوم بافقى به حالت تبعيد در حرم حضرت عبدالعظيم به سر مى برد, گروه هايى از مردم تهران به عيادتش مى روند و ايشان در همان حال به امر به معروف و نهى از منكر ادامه مى داد. گويا برخى از سران دولت خدمت ايشان مى روند و عرض مى كنند: شما از اين سخن ها دست برداريد تا ما تقاضاى استخلاص شما را بنماييم, آن شيخ متقى جواب مى دهد: شما و اربابتان رضاخان همه هيچ هستيد و لذا توقعى ندارم, من نوكر امام زمانم, هر كارى مى خواهيد بكنيد!(8)
گويند مرحوم بافقى در ايام تبعيد يا زندان مقدارى نخودچى و كشمش داشت كه دو سه شبى از آن تناول نمود و چون ديگر چيزى نداشت رو به آسمان مى نمايد و مى گويد: خدايا آخوندت حركت دارد و مى جنبد, اشاره به اين كه اى خدا تو در قرآن روزى هر جنبنده اى را تضمين فرموده اى, پس حالا كه گرسنه ام روزيم را برسان. شب بعدش يك سينى غذا و اطعمه اى كه تا آن موقع حاجى شيخ نخورده بود برايش مىآورند.(9)
آيه الله سيد اسماعيل هاشمى (متولد 1333 هـ.ق) مى گويد: زمانى در تعطيلى آخر هفته به قصد زيارت حضرت امام رضا(ع) حركت كردم. به شهر رى كه رسيدم پس از زيارت بارگاه شاه عبدالعظيم(ع) خدمت آيه الله بافقى رفتم, عرض ادب كردم و او از حالم پرسيد, گفتم: طلبه اى اهل اصفهانم كه اكنون در قم تحصيل مى نمايم. فرمود: زيارت امام رضا(ع) مستحب است يا واجب؟ عرض كردم: مستحب, مگر آن كه به نذر يا قسم واجب شود, فرمود: تحصيل علم چطور؟ گفتم: حداقل واجب كفايى مى باشد و براى برخى هم وجوب عينى تعيينى دارد. فرمود: واجب مقدم است يا مستحب؟ آن گاه فرياد زد برخيز به بارگاه پسر عمويت حضرت عبدالعظيم حسنى برو و از بابت اين خلاف توبه كن و برگرد به قم و تحصيلات خود را ادامه بده, عرض كردم: مكان هم در اين واجب دخالت دارد, گفت خير. عرض كردم در اين دو روز (پنج شنبه و جمعه) كه حوزه تعطيل است طى طريق مى كنم و خود را به مشهد مى رسانم و چون آن جا رسيدم به تحصيل ادامه مى دهم و زيارت را نيز به جا مىآورم, فرمود درست آمدى و قانعم كردى.(10)
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ از علاقه مندان خاص ايشان (مرحوم بافقى) بودند. در اكثر مواقع در نماز به وى اقتدا مى نمودند. ماهى دو بار به ديدار او مى رفتند و خود بافقى توجه ويژه اى به امام داشت و سفارش ايشان را به مرحوم حائرى و ديگران مى نمود.(11)
امام خمينى ـ قدس سره ـ در درس اخلاق هرگاه مى خواستند يك فرد مجاهد و مومن حقيقى و انسانى نمونه را معرفى نمايند, مرحوم بافقى را نشان داده و مى فرمودند: هر كس بخواهد در اين عصر شخص با ايمانى را زيارت و ديدار كند كه شياطين تسليم او شده و به دستش ايمان مىآورند, مسافرتى به شهر رى (محل تبعيدش) نموده و بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم(ع) مجاهد بافقى را ببيند و گاه اين شعر معروف را كه براى همين موضوع سروده شده مى خواند:
چه خوش بود كه برآيد به يك كرشمه دو كار
زيارت شه عبدالعظيم و ديدن يار(12)
آيه الله بافقى در تبعيدگاه شهر رى خانه اى محقر داشت و با همان شيوه هميشگى تلاش هاى تبليغى خود را از سر گرفت. در چندين مسجد نماز مى خواند. محل اقامتش از عبادت اين مرد حالت مسجد به خود گرفت. دوست داران و ارادت مندان از اكناف و اطراف به ديدارش مىآمدند و طلاب شهر رى حوزه اى كوچك تشكيل دادند و از محضر پرفيض او تلمذ نمودند. خود و خانواده اش لباس وطنى و دستباف مى پوشيدند, نفت مصرف نمى كرد و در چراغ روغن كرچك مى ريخت.(13) در ايام تبعيد دو مإمور مدام همراهش بودند و آنان از كرامات و حالت خاص وى در اين ايام سخن گفته اند ـ از آن جمله وقتى به امامزاده ابوالحسن عريضى نزديك شهر رى مشرف مى شد, چون نيمه شب مى رسيد و در بسته بود دعايى مى خواند كه در باغ امام زاده و حرم به رويش گشوده مى گرديد و چنين حالاتى آن هم به نقل از دشمنان, فضيلتى براى آن مرد شريف است.
آيه الله بافقى, در شهر رى ضمن برنامه هاى عبادى به عمران و احياى مساجد همت گماشت. از جمله آنها مسجد كوچه زنگنه و مسجد نو مى باشد. غالب شب هاى جمعه و احيا را در مسجد بيتوته داشت و به خواندن دعا و راز و نيازهاى جان سوز به سر مى برد و از سال 1347 هـ.ق تا 1360 هـ.ق كه به مدت چهارده سال در تبعيد بسر برد در مجالس عمومى و خصوصى همه جا به ارشاد مردم و بازداشتن افراد از گناه و خطا و توصيه به نيكى و اعمال صالح مشغول بود.
پس از ماجراى اسف بار مسجد گوهرشاد و به شهادت رسيدن هزار نفر در آن واقعه به دليل غيرت دينى و هيجان مذهبى و نيز هم دردى عميق با اين قضيه مولمه دچار سكته گرديد, به نحوى كه او را خانه نشين ساخت تا آن كه به تدريج تا حدودى حالش رو به بهبود رفت, براى آن كه قدرى از اين اندوه رهايى يابد به زيارت امام زاده هاى شهر رى و آن حوالى مى رفت و پس از دو روز به دماوند رفت تا با آب گرم آن جا به درمان بيمارىاش بپردازد. شبى در اين ديار پس از تهجد همراه خويش را فراخواند و گفت: مولايم حضرت على بن موسى الرضا(ع) مرا فراخوانده كه تا شب جمعه اى كه فرا مى رسد در حرمش باشم و با وجود آن كه ممنوع الخروج بود تهران را به صوب مشهد ترك نمود تا از نزديك فضاى خون آلود اين ديار پاكان را نظاره گر باشد.(14)
حاج شيخ محمد تقى بافقى, در سال 1360هـ.ق مطابق با 1320 هـ.ش مقارن با اواخر جنگ جهانى دوم از تبعيد آزاد گرديد. در همان لحظه با زن و بچه به قم آمد و چند روزى در مسافرخانه اى واقع در خيابان حضرتى مماس با ضلع جنوب غربى حرم كه اكنون جزء مسجد اعظم شده, اقامت گزيد, در همين سال به عتبات عاليات مشرف گرديد و با اين كه ديگر در تبعيد نبود, دوباره به شهر رى بازگشت تا در فرصت مناسب به قم كوچ نمايد, ولى مهلت نيافت و در سال 1361 هـ.ق (1321هـ.ش) در اين شهر به سراى باقى شتافت.
پيكر پاكش را با شكوه تمام به شهر مقدس قم آوردند و پس از تشييع پرازدحام و سراسر شكوه مند و در حالى كه مراجع عظام و علماى طراز اول از جمله مرحوم حاج سيد محمد تقى خوانسارى آن را مشايعت مى نمودند. در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) در كنار قبور حاج شيخ ابوالقاسم كبير و حاج شيخ مهدى پايين شهرى و مرحوم اشراقى (پدر آيه الله اشراقى داماد حضرت امام خمينى) به خاك سپردند.
قبر وى در رواق بالا سر حرم مى باشد كه متإسفانه سنگ قبر آن فقيه مجاهد را برداشته اند.(15)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) برخى منابع آن را نوروز سال 1306 هـ.ش نوشته اند ولى روزنامه قيام شرق كه در سال 1325هـ.ش راجع به اين ماجرا مقاله مبسوطى نوشته آن را مربوط به نوروز سال 1307 هـ.ش مى داند. 2 ) تاريخ بيست ساله ايران, ج4, ص263 ـ ;267 فصلنامه ياد, شماره 35 و 36, ص70, خاطرات سياسى بهلول, ص14 ـ ;15 شرح زندگانى حاج شيخ محمد تقى بافقى, ص25 ـ 27. 3 ) سينا واحد, قيام گوهر شاد, ص47. 4 ) فرازى از سخنرانى آيه الله طالقانى در فيضيه, به نقل از مجله حوزه سال سوم شهريور 1365, ص6. 5 ) مإخذ پيشين, ص5. 6 ) مصاحبه با آيه الله العظمى اراكى(قدس سره), مجله حوزه, شماره مسلسل 16, ص40 ـ 41. 7 ) فصلنامه ياد, شماره 35 ـ 36, ص71. 8 ) مجله حوزه سال ششم, شماره 34, مصاحبه با آيه الله بهإ الدينى, ص64 ـ 65. 9 ) پاسداران اسلام (حضرت آيه الله العظمى اراكى, مجله پيام انقلاب, شماره 126, ص12. 10 ) مصاحبه با آيه الله سيد اسماعيل هاشمى, مجله حوزه, سال دهم, شماره مسلسل 58, ص53 ـ 54. 11 ) شهداى روحانيت شيعه, على ربانى خلخالى, ج اول, ص151. 12 ) نهضت روحانيون ايران, على دوانى, ج2, ص156, مشايخ امام خمينى, آيه الله رضا استادى, كيهان فرهنگى خرداد 1368, ص10 و مجله حوزه, شماره مسلسل 16, ص47. 13 ) شرح زندگانى… ص35. 14 ) قيام گوهرشاد, ص39. 15 ) شرح زندگانى, ص14.

/

قدرت معنوى و قوت بدنى


قسمت دوم

پرورش با پرهيزگارى
نفس انسان كامل با پرهيزگارى و تزكيه پرورش مى يابد, حضرت على(ع) در نامه اى خطاب به عثمان بن حنيف مى فرمايد: ((و انما هى نفسى إروضها بالتقوى;(1) و من نفس خود را با پرهيزگارى پرورش مى دهم.))
در افراد مومن كه ارتباط قوى با خداوند دارند قدرت روحى به قدرى فزونى مى يابد كه مى توانند برنامه هايى را كه انجام آنها براى ديگران بسيار سخت و پردغدغه است بدون نگرانى انجام دهند, چنان چه امام اول شيعيان در يكى از حكمت هاى خود درباره علماى راستين فرموده اند:
دانش نور بصيرت و مشاهده حقيقت را بر آنان تابانيده و روح يقين را درك كرده و آن چه را رفاه طلبان رنج زا مى پنداشته اند به آسانى پذيرفته اند و به آن چه جاهلان از آن گريزان بوده اند انس گرفته اند.(2) حضرت على(ع) خطاب به فردى يهودى فرمود: هر كس طبيعتى معتدل داشته باشد مزاجش باصفا مى گردد و در اين صورت اثر نفس در وى قوى مى شود و با تقويت اين بعد به سوى آن چه كه ارتقايش دهد بالا رود و هر كس بدين سو بالا رود به اخلاق نفسانى آراسته گردد, چنين فردى موجودى است انسانى نه حيوانى و به باب ملكى درآيد و چيزى او را از اين حالت برنگرداند.(3)
آرى معيار قدرت معنوى و انسانيت هر فرد اراده مسلط بر نفس اوست, اين حالت انسان را از كشش اميال آزاد مى كند و آنها را در اختيارش قرار مى دهد.
گويند رسول اكرم(ص) در مدينه از محلى عبور مى فرمود, گروهى از جوانان مشغول زور آزمايى بوده و در حال بلند نمودن سنگ بزرگى بودند و چون احتياج به داور داشتند با عبور پيامبر, از آن حضرت خواستند ميانشان داورى نمايد كه كدامشان بهتر سنگ را بلند مى كند, رسول گرامى اسلام قبول فرمود و در پايان كار اظهار داشتند: مى خواهيد بگويم قوىتر از همه چه كسى است؟ گفتند: بفرماييد: فرمود: ((إتحسبون الشده فى حمل الحجاره انما الشده ان يمتلى إحدكم غيظا ثم يغلبه))(4) يعنى: آيا گمان مى كنيد نيرومندى در جا به جا نمودن سنگ است؟ نيرومند حقيقى كسى است كه چون خشم بر او غلبه گردد, بر غضب خويش غالب گردد.))
و در جاى ديگر فرموده اند: ((إشدكم من ملك نفسه عند الغضب;(5) نيرومندترين شما كسى است كه هنگام غضب بر خود تسلط داشته باشد)). و در فرمايش ديگر آن برگزيده پيامبران قوىترين كس را فردى دانسته كه چون به گناهى تمايل يابد از آن اجتناب ورزد.(6) حضرت محمد(ص) فرموده اند: هر كه دوست دارد از همه مردم نيرومندتر باشد, بايد به خداوند توكل كند.(7)
در كتاب اصول كافى, اصبغ بن نباته در ذيل حديثى مى گويد: حضرت على(ع) فرموده است: خداى ـ عزوجل ـ مردم را سه طبقه آفريده و آنها را در سه مرتبه جا داده است و اين همان فرموده قرآن مى باشد كه اصحاب ميمنه و مشإمه و سابقون را معرفى نموده است: در اين روايت بعد از معرفى سابقين درباره اصحاب ميمنه آمده است: به راستى مومنان هستند كه خداوند در آنها چهار روح نهاده است, روح ايمان, قوت, شهوت و بدن, پيوسته بدن اين چهار روح را به كمال رساند و حالاتى بدو پديد آيد (تا پايان روايت).(8)
قدرت عضلانى وجه مشترك انسان و حيوان مى باشد و آن چه در وجود انسان مطرح مى باشد اراده در برابر ميل نفسانى است اگرچه زور و قدرت اعضاى بدن يك نوع كمال است و خود از اراده و اعتماد به نفس و شهامت حكايت دارد, اما اگر فردى بتواند در مقابل اميال و هواهاى خود ايستادگى نمايد به مراتب مقامات افزون ترى را به دست آورده است, سعدى مى گويد:
گرت از دست برآيد دهنى شيرين كن
مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى
آن كه قدرتش به خشم و غضب و حالات عصبى متكى است ولى مى خواهد مردم را اذيت كند ضعيف است و اين رفتارهايش از كاستى روانى و اخلاقيش حكايت مى كند, حضرت امام حسين(ع) مى فرمايد: ((القدره تذهب الحفيظه;(9) يعنى قدرت كينه را از بين مى برد. )) وقتى انسان يك نيروى روانى و قدرتى معنوى در خود احساس مى كند, ديگر در دلش حسادت و عداوت وجود ندارد, حضرت على(ع) حالت روانى منفى ديگرى را كه ((غيبت)) است, منتهاى كوشش يك ناتوان و سست عنصر دانسته است.(10) يك روح مقتدر و قوى به هيچ عنوان از برادرانش غيبت نمى كند.
بر اين اساس در اسلام قوى بودن يك ارزش و كمال انسانى محسوب شده و حتى اين آيين فرد ضعيف را مورد بغض قرار داده است: ((ان الله يبغض المومن الضعيف))(11) اما تعبير قدرت در اسلام به همين توانايى هاى بدنى منحصر نمى شود و قرآن و عترت توانايى هايى در انسان سراغ دارد كه به كشف, تقويت و تحريص آنها پرداخته و ثمراتش در خود فرد و نيز جامعه بسيار مفيد خواهد بود.
امام صادق(ع) فرموده اند: ((ما ضعف بدن عما قويت عليه النيه;(12) وقتى نيت و اراده آدمى قوى باشد بدن دچار ضعف و ناتوانى نخواهد شد.))

ارزش ورزش
هدف از فعاليت هاى بدنى اين است كه فرد از نظر آمادگى جسمانى به حد مطلوب برسد و بتواند كارآيى بدن را تضمين كند و قادر باشد, در كاربرد اعضاى خود تسلط كامل از خويشتن بروز دهد و انواع مهارت ها را كسب كند, توجه به فعاليت هاى جسمانى در شادمانى معنوى و لذات روحانى دخالت دارد و گويند ((عقل سالم در بدن سالم است)), امام خمينى ـ قدس سره ـ فرموده اند:
((… ورزشكارها هميشه اين طور بودند كه يك روح سالمى داشتند از باب اين كه توجه به شهوت نداشتند توجه به لذات نداشتند… شما اگر دقت كنيد در حال جوان ها و طبقات جامعه مى بينيد كه آنهايى كه در عيش و عشرت مى گذرانند حقيقتا عيش و عشرت نيست, بدن ها افسرده, روح ها پژمرده و كسالت سر تا پاى آنها را گرفته است… . ))(13)
هم چنين آن روح قدسى در بياناتى به اين نكته تإكيد فرموده اند كه:
((ورزشكاران علاوه بر ورزش جسمانى وظيفه دارند به پرورش روحانى خود نيز بپردازند, ورزش جسمانى قدرت لازم براى دفاع از ميهن و مقابله با دشمنان را به انسان مى بخشد, اما ورزش روحى اميال نفسانى درون انسان را سركوب و انسان را براى كمال معنوى آماده مى سازد… .))(14)
ورزش از مفيدترين و سالم ترين سرگرمى هايى است كه مى تواند اوقات فراغت جوانان را پر نمايد و با نشاط بخشيدن به آنان, اين نيروهاى ذخيره را براى انجام وظايف فردى و اجتماعى مهيا نمايد. ورزش روحيه شجاعت و توان رزمى انسان را فزونى داده و كمك شايانى در تقويت سلامتى جسمانى و روانى مى نمايد, در ورزش خون بيشترى به اندام ها و نسوج بدن رسيده و در نتيجه شادابى قلب قوى مى گردد و در نتيجه قدرت انقباض آن افزايش مى يابد.(15)
تلاش هاى بدنى و تحرك جسمانى فرد را از ابتلا به بيمارىهايى چون فشار خون, نارسايى كليه و اختلالات قلبى, عروقى و نابسامانى هاى روانى برحذر مى دارد.(16)
كسى كه مشغول فعاليت هاى جسمى, حركتى است, رفته رفته به كنترل روحيه پرداخته و عواطف, عقده ها و انگيزه هاى خويش را اصلاح و تعديل نموده و به تقويت روحيه اعتماد به نفس مى پردازد. از آثار تربيتى بازى اين است كه فرد متوجه ديگران شده و از خودگرايى بيرون آمده و احساسات و تمايلاتش به گروه و اجتماع تعلق مى يابد, بازىهاى هدف دار در اسلام به عنوان سرگرمى بيهوده و توإم با لهو محسوب نمى گردند و در حديثى رسول الله(ص) بهترين سرگرمى را براى مرد باايمان شنا دانسته است. (17) در روايت ديگرى آن حضرت پرورش اسب و تيراندازى با كمان را جزو سرگرمى هاى مومنان برشمرده اند.(18)
در قرآن ذيل داستان يوسف به بازى اشاره شده و فرزندان يعقوب خطاب به پدر مى گويند: ((إرسله معنا غدا يرتع و يكعب و انا له لحافظون;(19) او (يوسف) رابا ما (به محيط بيرون شهر) بفرست تا در چمن و مراتع بگردد و بازى كند و به درستى كه ما او را در مقابل هر خطرى محافظت مى نماييم.))
و در كلام معصومين تإكيد شده كه بگذار تا فرزندت تا هفت سال بازى كند.
پيامبر اكرم(ص) آن دسته از ورزش ها را كه جنبه رزمى داشته اند, مورد توجه و تإييد قرار داده و در مواقعى خود آن حضرت در مسابقاتى چون شتردوانى و اسب سوارى شركت نموده و گاه برنده شده اند.(20) و نيز آن وجود گرامى اسباط خويش ـ حسن(ع) و حسين(ع) ـ را به مسابقه كشتى واداشته و آن گاه به تشويقشان مى پرداخت. (21)
فلسفه تشريع سبق و رمايه (تيراندازى و اسب سوارى) در اسلام ايجاد آمادگى رزمى و تقويت قوه سلحشورى در بين مسلمانان مى باشد و از مضمون روايتى كه از حضرت رسول اكرم(ص) نقل شده برمىآيد كه هيچ مسابقه اى با حالت شرطبندى در اسلام روا نمى باشد جز اسب سوارى و تيراندازى.(22) و از آن سرور عالميان روايت شده كه به فرزندان خود شنا و تيراندازى آموزش دهيد.(23)
چه خوب است ورزشكاران در جهت تقويت حالات روحانى و افزون نمودن كمالات اخلاقى خويش بكوشند و توان بدنى را براى بارور نمودن ارزش هاى دينى و انسانى خود به كار گيرند, فردى اين گونه در جامعه به صورت فرد مجزا از انسان هاى ديگر نيست و ((من)) او تبديل به ((ما)) مى شود و چون دردى و ضايعه اى در محيط پيرامونش پديدار گردد گويى كه اين ناراحتى در جايى از بدن يا روح او پيدا شده است و از اين جهت لحظه اى قرار و آرام ندارد, انديشيدن به سرنوشت انسان هاى محروم و تلاش براى تحقق عدالت اجتماعى و يارى و مددكارى در كارهاى خير از اعمال افرادى است كه قهرمان ميدان ارزش ها هستند و ورزش را وسيله اى مى دانند براى عملى نمودن رفتارها و حالات خوب در جامعه. شهيد دكتر مصطفى چمران كه قهرمان ميدان هاى علم, تقوا, اخلاق و رزم و حماسه بود نقل مى كند: شبى در كوچه فقيرى را ديدم كه به شدت از سرما مى لرزيد, در آن زمان برايم ميسر نبود كه برايش كارى انجام دهم و او را از اين وضع اسفناك رهايى دهم, اما آن شب به بستر گرم نرفتم و تا صبح به ياد آن مرد لرزيدم و سرمايى سخت خوردم و مريض شدم و از آن بيمارى خيلى لذت بردم.(24)
خصوصيت ديگر كه يك قهرمان بايد در خود پرورش دهد و به موازات بازسازى جسم آن را سامان دهد, گرامى داشتن روح است. حضرت على(ع) به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) مى فرمايد: فرزندم روح خودت را گرامى بدار از هرگونه دنائت و پستى, در مقابل هر كار فرومايه اى تفكر كن كه روح و روان من بالاتر از اين است كه به چنين فرودى بيالايد(25), حيف اين روح شفاف و روان زلال است كه گل و لاى دنيا و شهوات آن را كثيف كند, خود را برتر از اين بدان كه با دروغ, تهمت, غيبت, و مانند آن كوچك شوى و از ارج و قدرت كاسته شود.
دست يافتن به قله كرامت و فتح فرازين ارتفاع بزرگوارى, قدرت معنوى و بدنى انسان را زياد مى كند و چنين فردى اگرچه در جسم و بدن هم كاستى داشته باشد, در نهايت سلامتى روحانى و نشاط ملكوتى به سر مى برد و انديشه و خردش از زلال مكارم سيراب مى گردد و بدين جهت ملالى در خاطرش نيست.

نسيم ورزش و توفان تبليغات كاذب
همان گونه كه اشاره شد, بدن در خدمت روح و روان است و البته هر فعل و انفعالى كه در اندام انسانى صورت مى گيرد بر حالات روانى وى نيز تإثير مى گذارد. ورزش تا زمانى ارزش دارد كه ((روح)) را تقويت كند و در افزايش شور, نشاط و سلامتى مردم موثر باشد, در غير اين صورت اين بازى مشكل آفرين گشته و امكان دارد افراد را به ورطه ديگرى بكشاند كه ارمغان شوم آن فاصله گرفتن از باورهاى عقيدتى, عزت و استقلال فرهنگى سياسى است.
حجم سنگين تبليغات وسيع رسانه ها از جمله صدا و سيما و ايجاد هيجان كاذب در پى گيرى نتايج بازىها و سرايت دادن تمام افراد در اين برنامه ها و اين كه حتى دختران دانشجو و دبيرستانى و سالخوردگان و از كار افتادگان با نگرانى در پى كسب اخبار از برخى بازىها هستند, عوارض سويى به بار دارد, نبايد سرنوشت يك بازى; نظير فوتبال كه در كشورهاى غربى پديد آمده و براساس محيط اجتماعى آنان تكامل يافته با ارزش ها گره بخورد و اين گونه به جامعه القا شود كه راه يافتن به جام جهانى; يعنى دفاع از حيثيت و شرافت. التهابات روانى و ايجاد حزن يا خوف در روح مردم و اشغال ذهن آنان به برد و باخت و اتلاف وقت با ارزش هاى دينى در تباين است. توپ فوتبال گرد است و مسير حركت و سرعت آن به شكلش بستگى دارد و از اين جهت پيروزى اين بازى تا حدودى در گرو شانس هر يك از طرفين است و نتايج غيرقابل پيش بينى در آن ديده مى شود و هر چه باشد يك بازى بيش نيست و سزاوار نيست آن قدر اعصاب و روان و سلامت اخلاقى و روحى مردم را تحريك و تهييج كنيم كه عده اى روانه بيمارستان شوند و يا جان خود را از دست بدهند.
اى كاش اين همه تبليغات هزينه بر و بودجه هاى سنگين و اتلاف فراوان وقت مردم صرف امور زيربنايى مى گرديد, چرا كه اكثريت مدارس كشور ايران بنا به اظهارات وزير آموزش وپرورش در پاييز سال 1376 هـ.ش كتابخانه ندارند و نيز در برخى نقاط دانشآموزان از كلاس مناسب محروم بوده و فضاهاى آموزشى به اندازه نياز واقعى وجود ندارد.
مردم بايد به جاى مشغول شدن در تبليغات ورزشى خود به ميدان كار و تلاش بيايند و ضمن فعاليت, ورزش هم بنمايند تا بدنى چالاك داشته باشند و از خمودى و سستى بيرون آيند, شور و نشاط امت مسلمان بايد به سوى مسايل جهان اسلام و مشكلات اجتماعى و دل سوزى نسبت به محرومان و بينوايان و يتيمان هدايت شود و يك سونگرى در بازىها درست نبوده و جوانب آن بايد از هر لحاظ سنجيده شود.
كم نيستند شاغلانى كه به دلالى, واسطه گرى, مشاغل كاذب و كسب درآمد از راه راحت و احيانا خلاف, مشكوك و حرام روى آورده اند و كارگر به فرزندش توصيه مى كند درس بخوان كه مثل من بدبخت نشوى; يعنى هم چون پدرش فعاليت نكند. در حالى كه امام صادق(ع) پيشواى ششم شيعيان در مزرعه كار مى كند و حضرت على(ع) قنات حفر مى نمايد آن هم در وقتى كه سخت ترين مسووليت; يعنى رهبرى معنوى, سياسى و اجتماعى مردم را عهده دار است.
هزاران نفر معتاد در كشور داريم و بالاتر از آن عده اى از بى كارى رنج مى برند و براى تهيه معاش اهل خانه مشكل دارند, 93% روغن نباتى, 60% شكر مصرفى و بسيارى از محصولات غذايى كشور بايد از نقاط ديگر جهان خريدارى و وارد شود و ايران با خريد 6/5 ميليون تن گندم از خارج بزرگ ترين وارد كننده گندم است(26) و لذا بايد در مقوله توليدات و تلاش حركت هاى تبليغى صورت گيرد و مردم را به عرصه هاى مولد وارد نمود, نبايد امت انقلابى كه احيا كننده ارزش هاى اسلامى هستند و اسوه هاى آنان پيشوايان معصوم و شخصيت هاى معنوى مى باشند آن قدر تحت تبليغات غير واقعى قرار بگيرند كه گروهى كم بهره از فضايل را سرمشق زندگى جوانان خود قرار دهند, چنين برنامه اى غير منطقى بوده و خلاف شإن يك امت است و پوچ گرى و سقوط به گودال عقب افتادگى فرهنگى ارمغان آن است.
يكى از مهم ترين مقاصد حكومت اسلامى ايجاد استقلال در زمينه هاى فرهنگى, سياسى و اقتصاد مى باشد و بايد با ايجاد امكانات و پرهيز از برخى برنامه ها, هرگونه سلطه اجانب را بر مسلمين قطع كرد.
فقهاى بزرگ با استفاده از آيه ((و لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا))(27) قاعده نفى سبيل را استنباط كرده اند و معنى و مفهوم آن اين است كه هر رابطه اى كه موجب شود غير مسلمان بر مسلمين استيلا يابد باطل و حرام است. نبايد تلاشمان اين باشد كه خودمان را به كشورهايى كه با ارزش هاى ما در ستيزند, نزديك كنيم و براى كم كردن فاصله با آنان از فضايل و ارزش ها دست برداريم و اسم آن را دفاع از شرافت بناميم.
ورزش نبايد بار سنگينى را از لحاظ هزينه ها بر دوش دولت و ملت تحميل نمايد خصوصا در حالى كه مردم براى تإمين احتياجات اساسى خود مشكل دارند و تهاجم يا به تعبير مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى شبيخون فرهنگى چنگال خبيث خود را به سوى جوانان نشانه رفته است و نيز وقتى مصلحان جامعه مى كوشند معروف و بر و خير و احسان در جامعه ترويج يابد, نبايد چنين هيجان هاى زودگذر و بى اساس را چون توفانى سهمگين به وجود آورد كه اقيانوس آنان را به تلاطم وادارد و خداى ناكرده برخى رفتارهاى خلاف را بعضى به منظور بروز شادمانى در پيروزىهاى ورزشى از خود بروز دهند. برد و باخت در بازى از نظر شرعى اشكال دارد و نيز در اين پديده نبايد اجازه داد اخلاق مردم مخدوش گردد و عصبيت هاى قومى و ناحيه اى و ملى جانشين ارزش هاى دينى گردند, در هر برنامه اى خصوصا بازىها بايد مرز بين تفريح سالم با كارهاى بيهوده و لغو مشخص گردد و از اتلاف وقت مردم اجتناب نموده و زمينه هاى انجام كارهاى خلاف شئون انسانى را نبايد به وجود آورد; به عنوان مثال نگريستن مردم به بدن نيمه لخت گروهى جوان براى ساعت هاى متوالى خود گرداب گناه را فراهم مى سازد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج البلاغه, نامه 45, ص317. 2 ) همان مإخذ, حكمت 147. 3 ) خوشآيند زندگى خويشاوند مرگ, از نگارنده, ص38 به نقل از معرفت نفس, حسن زاده آملى, ج3, ص472. 4 ) نهج الفصاحه, ص6, حديث شماره 28. 5 ) همان مإخذ, ص60, حديث شماره 306. 6 ) گفتارهاى معنوى, شهيد مطهرى, ص264. 7 ) نهج الفصاحه, ص581, حديث شماره 2819. 8 ) اصول كافى, كتاب الايمان والكفر, باب الكبائر, حديث شانزدهم. 9 ) بلاغه الحسين(ع), ص89. 10 ) نهج البلاغه, حكمت 461. 11 ) كافى, ج5, ص59. 12 ) وسائل الشيعه, شيخ حر عاملى, ج اول, باب استحباب نيه الخير. 13 ) از سخنان امام امت در ديدار با وزنه برداران در تاريخ 1358/2/23. 14 ) گزيده اى از سخنان امام خمينى ـ قدس سره ـ مندرج در آغاز روش تدريس تربيت بدنى در مدارس, دكتر محمد نبوى, محمود ذكاتى. 15 ) اولين دانشگاه و آخرين پيامبر, شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد, ج14, ص149 ـ 150. 16 ) نك: نقش فعاليت هاى جسمانى در پيش گيرى و درمان بيمارىها, سازمان بهداشت جهانى, ترجمه دكتر فيروز مددى و… (چاپ سازمان تربيت بدنى در سال 1369). 17 ) ميزان الحكمه, رى شهرى, ج8, ص534. 18 ) وسائل الشيعه, ج13, ص347. 19 ) سوره يوسف, آيه12. 20 ) ورزش در اسلام, حسين صبورى, ص77. 21 ) همان مإخذ, ص77, به نقل از بحارالانوار, ج103, ص189. 22 ) متن اين روايت در كتاب اللمعه الدمشقيه آمده است. 23 ) راهنماى تدريس معلمان تربيت بدنى در دبستان, ترجمه و تإليف شمسى نيلگون, ص21. 24 ) ياد ياس, برنامه سيماى جمهورى اسلامى درباره شهيد چمران, شبكه اول, ساعت ;15 76/7/19. 25 ) نك: نهج البلاغه, نامه 31. 26 ) روزنامه جمهورى اسلامى, شماره ;5351 1376/9/1. 27 ) سوره نسإ, آيه 141.

/

اتحاد و همدلى در فرهنگ اسلامى


پيش سخن
در ميان قاموس ها, گلواژه اى كه در رإس برترين ها قرار دارد, و بسيار جاذب, دلگشا و زيباست, واژه وحدت و اتحاد است. اتحاد, نخ تسبيحى است كه مهره ها را در كنار هم نگه مى دارد, و ارتباط منظمى بين آن ها برقرار مى سازد, و آن ها را از پراكندگى و دورافتادگى و گم شدن حفظ مى كند; اگر آن نخ پاره شود, انسجام مهره ها گسسته شده, و هر كدام به جايى فرو خواهد افتاد.
وحدت عامل مهم حركت بخش براى انقلاب ها بوده, و انسان ها را در گذر پيشرفت به سوى پيروزىها, از دست اندازها و گردنه هاى صعب العبور, عبور مى دهد, به ناتوانى ها توان بخشيده, و دشوارىها را آسان مى كند و ناممكن ها را ممكن مى سازد.
نقش سازنده و توان بخش اتحاد در پيروزى انقلاب اسلامى در حدى بود كه براى همگان روشن گرديد كه در ميان عوامل پيروزى, سه عامل در رإس عوامل قرار داشت كه عبارت اند از: ((اسلام ناب, مسإله رهبرى و مسإله اتحاد.)) آرى اهميت وحدت و انسجام به قدرى است كه در كنار اسلام ناب, و مقام رهبرى (ولايت) مى درخشد, و از آن به عنوان عامل مهم پيروزى ياد مى شود.
اصولا نمى توان بين اسلام و رهبرى اسلامى با مسإله وحدت, جدايى فرض كرد, چرا كه اسلام منهاى وحدت, و يا ولايت منهاى وحدت, هم چون شير مثنوى است كه چنين شيرى را خدا نيافريده است.
بر همين اساس اميرمومنان على(ع) در سخنى مسإله رهبرى اسلامى را چنين ترسيم كرده و مى فرمايد: ((و مكان القيم بالامر مكان النظام من الخرز يجمعه و يضمه, فان انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب;(1) موقعيت رهبر اسلامى; همانند نخ تسبيحى است كه مهره ها را در نظام مى كشد, و جمع كرده و ارتباط مى بخشد, اگر آن نخ پاره شود, مهره ها پراكنده مى شوند و هر كدام به جايى خواهد افتاد.))
وحدت مسلمانان, توان آنان را در برابر دشمنان, صدها و هزارها برابر مى كند, درست مانند سدهاى بزرگى كه در نقاط مختلف جهان ساخته شده و مبدإ بزرگ ترين نيروهاى صنعتى است, و سرزمين هاى وسيعى را زير پوشش روشنايى و آبيارى قرار داده است, اين قدرت عظيم چيزى جز نتيجه به هم پيوستن دانه هاى ناچيز باران نيست. بنابراين اتحاد و انسجام دانه هاى باران باعث ايجاد سدهاى عظيم با آن همه توانايى ها شده است. وقتى كه از دانه هاى باران در پرتو وحدت و به هم پيوستگى چنان آثار اعجازآميز بروز كند, قطعا اتحاد و انسجام مسلمانان آثار و بركات اعجاز آميز بيش ترى در پيشرفت اهداف عالى انسانى و جلوگيرى از مقاصد غير انسانى استعمار خواهد داشت و موجب سربلندى و عزت و اقتدار بى نظير خواهد شد.

ارزش اتحاد از ديدگاه قرآن
حفظ وحدت در صدر اسلام, موجب انسجام و فشردگى مسلمانان شد, آن ها در پرتو همين همدلى و هماهنگى توانستند بر خيل دشمنان مختلف فائق آيند و به امتيازات فوق العاده دست يازند, چرا كه قرآن به آن ها فرموده بود: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعدإ فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا;(2) و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله رحمت) چنگ زنيد و پراكنده نشويد, و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد, و او ميان شما الفت ايجاد كرد, و به بركت نعمت او برادر شديد.))
قرآن تفرقه و اختلاف را در رديف عذاب هاى آسمانى عنوان كرده و مى فرمايد: ((قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بإس بعض;(3) بگو خداوند قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما, عذابى بر شما بفرستد, يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد, و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند.))
قرآن به تفرقه افكنان هشدار داده و آنها را جداى از اسلام و دشمن مسلمانان معرفى كرده و با قاطعيت مى فرمايد: ((ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شىء انما امرهم الى الله;(4) همانا كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند, و به گروه هاى گوناگون تقسيم شدند, تو هيچ گونه رابطه اى با آن ها ندارى, سر و كار آن ها تنها با خدا است.))
قرآن; گروه گرايى و پراكندگى را از برنامه هاى مشركان دانسته, و مسلمانان را به شدت از آن نهى كرده و به انسجام تحت پوشش توحيد دعوت فرموده و با صراحت مى فرمايد: ((و لاتكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا;(5) از مشركين نباشيد, از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند, و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند.))

حفظ اتحاد در بيان پيامبر(ص) و امامان(ع)
در گفتار پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) با تعبيرهاى جالب و عميق به مسإله وحدت و برادرى ترغيب شده و از هرگونه پراكندگى و تفرقه نهى گرديده است, و در بعضى از اين موارد به دليل آن نيز اشاره شده است, به عنوان نمونه, نظر شما را به چند گفتار از آن ها جلب مى كنيم:
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((المسلمون يد على من سواهم;(6) مسلمانان, يك دست (يك پارچه هم چون يك دست نيرومند) نسبت به بيگانگان هستند.))
و نيز فرمود: ((المسلمون كالرجل الواحد اذا اشتكى عضو من اعضائه تداعى له سائر جسده;(7) مسلمانان نسبت به همديگر هم چون يك مرد هستند كه هرگاه عضوى از اعضاى او دردمند شود, اعضاى ديگر او نيز احساس درد مى كنند.))
نظير اين مطلب با اندكى تفاوت از امام صادق(ع) نقل شده آن جا كه فرمود: ((المومن اخو المومن كالجسد الواحد, ان اشتكى شيئا منه وجد الم ذلك فى سائر جسده;(8) مومن برادر مومن است, مانند پيكرى كه هرگاه عضوى از آن دردمند شود, اعضاى ديگر هم احساس درد كند.))
اميرمومنان على(ع) در فرازى از يكى از خطبه هايش خطاب به مسلمانان چنين فرمود: ((و الزموا السواد الاعظم, فان يدالله مع الجماعه, و اياكم والفرقه, فان الشاذ من الناس للشيطان, كما ان الشاذ من الغنم للذئب;(9) به جمعيت عظيم مسلمانان بپيونديد, كه دست خدا با جماعت است, و از پراكندگى دورى كنيد كه انسان تنها بهره شيطان است, چنان كه گوسفند تك رو طعمه گرگ خواهد بود.)) امام على(ع) به قدرى نسبت به گروهك خوارج كه موجب تفرقه در ميان سپاه آن حضرت شدند و با شعارهاى فريبنده براى خود دسته جدا كرده بودند, اظهار بيزارى مى كند كه به دنبال سخن فوق مى فرمايد: ((الا من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه ولو كان تحت عمامتى هذه;(10) آگاه باشيد! كسى كه به اين شعار (اغواگر و تفرقه افكن خوارج) دعوت كند, گرچه در زير عمامه من پناه آورده باشد, او را بكشيد.))
از اين بيانات چنين استفاده مى شود كه رعايت حفظ اتحاد, ارزش بسيار عميق و مهمى است كه پيامبر(ص) و امامان(ع) ما را به آن دعوت كرده اند, و به عكس گناه تفرقه افكنى و پراكندگى به قدرى بزرگ است كه به مناديان و پديد آورندگان آن به شدت هشدار داده شده, تا مسلمانان با اظهار تنفر از آن ها و از هرگونه تفرقه افكنى, عوامل اختلاف را از جامعه خود طرد كرده و براى حفظ وحدت خود, از هيچ گونه كوششى دريغ ننمايند.

امام خمينى منادى وحدت اسلامى
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ همواره همه اقشار جامعه از شيعه و سنى, از كرد, لر, ترك, بلوچ و فارس و عشاير با قوميت هاى مختلف را به وحدت كلمه زير پرچم توحيد فرا مى خواندند, و همين يكى از عوامل و راز و رمز بزرگ پيروزى انقلاب, و عبور از موانع و دست اندازها در مسير تداوم انقلاب بود, و موجب حل بسيارى از مشكلات سياسى, نظامى و فرهنگى شده, و نتايج درخشانى از آن عايد گرديد.
امام خمينى, اين مطلب را چنين تبيين مى كردند كه: ((مسلمانان در مذاهب گوناگون, دشمنان مشترك دارند, آنان در عين آزادى عقيده و بيان و آزادى انتخاب مذهب بر اساس عقل و منطق, همه در زير پرچم توحيد و رسالت محمد(ص) هم عقيده اند, و آيين مقدس اسلام در جهان دشمنان بسيار دارد, مسلمانان بايد براى حفظ اسلام و دست آوردهاى آن, در برابر دشمنان, در يك صف باشند و با وفاق ملى و انسجام مكتبى, از كيان و عظمت خود نگهبانى كنند, پر واضح است كه اگر آن ها در داخل جمعيت خود به صورت گروه هاى پراكنده درآيند, دشمن استعمارگر از تفرقه آن ها سوء استفاده كرده, و به آن ها آسيب شديد مى رساند, به عنوان مثال اگر مسلمانان در برابر اسرائيل كه دشمن شناخته شده و خون خوار اسلام و مسلمين است, يك پارچه و متحد باشند, هرگز اين مولود نامشروع امريكا نمى تواند به غصب و تجاوز خود ادامه دهد.
وحدت اسلامى به اين معنى نيست كه همه به طور اجبار از يك مذهبى پيروى كنند, بلكه به معناى اتحاد و انسجام براى تحقق آرمان هاى جهانى و عميق اسلام, و بيرون راندن دشمنان متجاوز و ضد اسلام است.))
بر همين اساس امام خمينى ـ قدس سره ـ همگان را به وحدت و انسجام با تعبيرات مختلف فرا مى خواند, كه نمونه هايى از آن چنين بود:
((با هم باشيد, دست واحد باشيد, و همه را دعوت به وحدت كنيد, و بحمدالله وحدت حاصل است, حفظ كنيد اين وحدت را. مادامى كه حفظ كنيد شما وحدت خودتان را, خدا با شماست يدالله مع الجماعه, وقتى اعتصام به حبل خدا كنيد, خداوند با شما است. ))
((مسلمانان حاضر در مواقف كريمه(حج) از هر ملت و مذهب كه هستند, بايد به خوبى بدانند كه دشمن اصلى اسلام و قرآن كريم و پيامبر عظيم الشإن(ص), ابرقدرت ها خصوصا امريكا و وليده فاسدش اسرائيل است… و رمز موفقيت دشمنان, در اين توطئه شيطانى, تفرقه انداختن بين مسلمانان به هر شكل كه بتوانند مى باشد… در اين مقطع زمانى تكليف الهى حجاج است كه اگر مطلبى را از گويندگان شنيدند كه بوى ايجاد اختلاف بين صفوف مسلمانان را مى دهد آن را انكار كنند.))(11)
((شما مى دانيد كه آقايان اهل سنت علماى شيعه مدتها است كه زحمت مى كشند كه تفرقه را كنار بگذارند, و كسانى كه پيغمبرشان و دينشان يكى است, همراه و برادر باشند, لكن افرادى كوشش مى كنند كه تفرقه ايجاد كنند و شما خوب مى دانيد كه چه كسانى از تفرقه سود مى برند. شما به مردم توجه دهيد كه اين گونه كارها كه از اين قبيل افراد سر مى زند, به نفع مسلمين نيست, و آن ها خيرخواه ما نيستند, اين گونه كارها و اين تفرقه ها خدمت به امپرياليسم و خدمت به دشمن است.))(12)
((خداى تبارك و تعالى همه را به وحدت دعوت فرموده است, و به تمسك به اسلام و حبل الله دعوت فرموده است, و از تفرقه تحذير فرموده است, اگر گويندگان همان معنا را مى گويند, شما بدانيد كه اين گويندگان, اسلامى هستند… و اگر ديديد كه گويندگان يا گروهى يا اشخاصى, گفتارشان بر خلاف آن چيزى است كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد كه: ((واعتصموا بحبل الله جميعا; تمام شما اعتصام به ريسمان خدا بكنيد)) تمام شما مإموريد كه تفرقه نداشته باشيد, اگر ديديد اشخاصى مى خواهند بين شما و گروهى از ملت يا ملت تفرقه بيندازند, يا دعوت بكنند به مقابله با گروهى از ملت, بدانيد كه اين دعوت برخلاف دعوت اسلام است و برخلاف دعوت انبيإ خدا است, و بر خلاف دعوت خدا است كه شما را دعوت به اتحاد همگانه مى كند. ))(13)

پايان سخن
وحدت و يك پارچگى اثر معجز آميزى در پيشرفت اهداف, و سربلندى و پيروزى اجتماعات دارد, و در بقاى نظام و انقلاب اسلامى, پس از مسإله اصل اسلام ناب, و اصل ولايت و رهبرى صحيح, هيچ موضوعى هم چون اتحاد و انسجام اقوام و ملت ها اثربخش نيست, وحدت كلمه و همدلى و همرنگى مسلمانان صدر اسلام, شاگردان پيامبر(ص) اثر به سزايى در پيشرفت ها و فتوحات شگفت انگيز اسلام داشت, چرا كه آن ها به سخن پيامبر(ص) دل داده بودند كه فرموده بود: ((المومن للمومن كالبنيان يشيد بعضه بعضا;(14) افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزيى از آن, جزء ديگر را محكم مى كند.))
و نيز فرمود: ((المومنون كالنفس الواحده;(15) مومنان هم چون يك روح هستند.))
وحدت و انسجام در پيروزى انقلاب اسلامى, نقش اساسى داشت, امام خمينى ـ قدس سره ـ منادى وحدت بود, و همواره به آن سفارش مى كرد, و به تفرقه افكنان هشدار مى داد, و آسيب رسانى به هم پيوستگى ملت را گناه بزرگ مى شمرد.
آرى نقش دين اسلام در ايجاد وحدت و برادرى, و نقش وحدت و برادرى در پيشبرد اهداف به قدرى براى دشمنان و استعمارگران, مهم و گران بود, كه براى نفوذ خود به كشورهاى اسلامى بيشترين سعى خود را براى ايجاد تفرقه نمودند, و با تز ((تفرقه بينداز و حكومت كن)) وارد ميدان شدند, و در اين راستا خسارت هاى جبران ناپذيرى به اسلام و مسلمانان وارد ساختند, چرا كه آن ها راز و رمز پيروزىهاى چشم گير مسلمانان در ابعاد گوناگون را همان فشردگى و انضباط و به هم پيوستگى آن ها مى دانستند.
به گفته ((جان ديون پورت)) دانشمند معروف انگليسى ((…محمد يك نفر ساده, در پرتو اتحاد قبايل پراكنده كوچك و برهنه و گرسنه, كشور خودش را به يك جامعه فشرده و با انضباط تبديل نمود, و در ميان ملل روى زمين آن ها را با صفات و اخلاق تازه اى معرفى كرد, و در كمتر از سى سال, اين طرز و روش, امپراطور قسطنطنيه را مغلوب كرد, و سلاطين ايران را از بين برد. سوريه و بين النهرين و مصر را تسخير كرد, و دامنه فتوحاتش را از اقيانوس اطلس تا كرانه درياى خزر و تا رود سيحون گسترش داد…))(16)
به اميد رعايت حفظ وحدت و انسجام, و وصول به نتايج درخشان و آثار پربار آن.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه146. 2 ) آل عمران, آيه 103. 3 ) انعام, آيه 64. 4 ) همان, آيه 159. 5 ) روم, آيات 31 و 32. 6 ) علإ الدين بن على المتقى, كنزالعمال, حديث441. 7 ) همان, حديث759. 8 ) محمدبن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص166. 9 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه127. 10 ) همان. 11 ) امام خمينى, صحيفه نور, ج19, ص2 و 46. 12 ) همان, ج16, ص248. 13 ) همان, ج14, ص54 و 55. 14 ) و 15 ) ابوالفتوح رازى, تفسير ابوالفتوح, ج2, ص450. 16 ) جان ديون پورت, عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن (ترجمه سيد غلامرضا سعيدى), ص77.

/

چراغ سبز


چند ماهى است كه خبرهاى تازه اى به گوش مى رسد يا در جرائد كشور انتشار پيدا مى كند.
خبرهايى كه همين چند سال پيشين گفتن و شنيدنش مايه شگفتى بود و آن را با آرمان هاى امام راحل ـ قدس سره ـ و اصول انقلاب و خواست توده ملت مسلمان در تضاد مى دانستيم.
خبرهايى از آمد و شد برخى عناصر امريكايى به ايران و قرار عزيمت ايرانيان به امريكا در پوشش جهانگردى و روزنامه نگارى و به اصطلاح گفت وگوهاى فرهنگى!!
بر اساس اخبار منعكس شده در مطبوعات يكى از چهره هاى كهنه كار دستگاه حكومتى امريكا و مدير بخش خاورميانه اى شوراى امنيت ملى امريكا به نام ((جفرى كمپ)) كه اينك در ((مركز صلح و آزادى نيكسون)) مشغول كار است, در روزهاى پايانى سال گذشته (76) به دعوت دفتر مطالعات وزارت خارجه به همراه دو امريكايى ديگر به تهران آمده است. وى در مورد اين دعوت مى گويد اين نخستين بار, پس از انقلاب ايران است كه دستگاهى وابسته به وزارت خارجه ايران, چند تن از مسئولان پيشين دولت هاى ريگان, بوش و كلينتون را به تهران دعوت مى كند. وى مدعى است براى ديدن شخصيت هايى به مجالس شام دعوت شده است.
اين مقام كاركشته امريكايى, پس از بازگشت به كشورش در گفت وگو با ((سى.ان. ان)) گفت: من و سفير سابق امريكا در اردن نخستين مقامات رسمى امريكايى بوديم كه توسط وزارت خارجه ايران براى شركت در كنفرانس خليج فارس دعوت مى شديم. اين استقبال از ما داراى پيام بود. ايران اكنون آماده است از تبليغات خود نسبت به ((شيطان بزرگ)) بكاهد! ما در آينده نزديك شاهد حضور ((نمايندگى)) در تهران خواهيم بود. وى سپس مى افزايد در نظر بسيارى از ايرانى ها بازگشت ما به تهران به معنى تمام شدن انقلاب خواهد بود. (1)
روزنامه كيهان, پس از نقل خبر ويژه فوق به يكى دو مورد تكذيب يا تخطئه وزارت خارجه, در مورد اخبار مطبوعات و موضع گيرى شخصيت ها اشاره كرده, البته نه آن گونه كه به قول اين روزنامه در خور شإن ايران اسلامى است.
اين خبر, به خطبه هاى نماز جمعه تهران نيز كشيده شد و خطيب جمعه نيز حضور امريكايى هاى ياد شده و به تعبير ايشان امريكايى با گرايش اسرائيلى را مورد اعتراض شديد قرار داده و طى اطلاعيه اى با احساس خطر شديد نسبت به حضور اينان در ايران, اظهار اميدوارى كرد كه مسئولان ذىربط هرچه زودتر دراين باره فكرى بكنند تا خداى نخواسته مشكلاتى براى نظام و مردم پديد نيايد.(2) اين يك مطلب.
مطلب ديگر, در خصوص شركت جمعى از روزنامه نگاران ايرانى در سمپوزيومى در امريكاست. اين عده به دعوت موسسه ((ميدل ايست اينسايت)) به امريكا مى روند تا ضمن شركت در اين سمپوزيوم از مراكز ((پنتاگون)) و ((ناسا)) بازديد و با وزير امور خارجه امريكا مصاحبه كنند. اين مطلب را يكى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى عنوان ساخته و آن را مورد انتقاد قرار داده و از پذيرفتن اين دعوت از جمعى از مديران جرائد نه چندان متعهد و امتناع جمعى ديگر, سخن گفته است.(3)
در كنار اين اخبار پاره اى سخنان ديگر نيز بر سر زبان هاست و آن اين كه هيإت امريكايى ضمن بازديد از ايران در صدد بررسى فضاى مساعد و زمينه هاى فنى به منظور تبليغات ماهواره اى امريكايى بوده تا مقاصد امپرياليسم خبرى را دنبال كنند.
اخبار و شايعات فوق هرچند ممكن است سخنى بيش نباشد, اما آن چه در مجموع مى توان اطمينان كرد, اين است كه اخيرا رفت و آمدهايى در كار بوده, حالا با هر مقصد و به هر انگيزه اى.
چيزى كه جاى بحث دارد اين است كه چطور شد پس از بيست سال تيرگى روابط ايران و امريكا و توطئه هاى گوناگون و مستمر شيطان بزرگ براى براندازى نظام جمهورى اسلامى و تصريح دولت مردان امريكا كه ملت و دولت و نظام ايران بايد نابود گردد و در اين كار ترديدى به خود راه نداده اند و از طراحى كودتا و ترورها و جنگ تحميلى و قتل عام مكه و حمايت از منافقان و گروه هاى ديگر ضد انقلاب و بلوكه نمودن دارايى هاى ايران و تحريم هاى اقتصادى و هزاران شيطنت پنهان و آشكار دريغ نورزيده اند. چه تحولى رخ داده كه روزنه روابط را آرام آرام مى گشاييم؟! و آيا اين آمد و شدها براى كسى كه اندك شم سياسى داشته باشد, جاى سخن نيست؟

ما چه مى خواهيم
گرايش جديد در كجاى سياست نظام ما قرار دارد؟ آيا در راستاى گفت و گوى تمدن ها و فرهنگ هاست؟ آيا نظام در مواضع استراتژيك بين المللى خود تجديد نظر كرده است؟ يا دريچه اى از علم براى عده اى گشوده شده, و به اين استنباط رسيده اند كه سياست ضد بشرى شيطان بزرگ تغيير ماهيت داده؟ آيا ايالات متحده كه تا امروز بازيچه دست صهيونيست ها بوده اند سرعقل آمده اند كه از حمايت اسرائيل و پايمال كردن حقوق مردم مظلوم فلسطين و لبنان و… دست برداشته است, در حالى كه رئيس جمهور كشورمان تصريح كردند كه به اعتقاد ما, ((تل آويو)) پايتخت امريكا است؟ آيا امريكا از جناياتى كه نيم قرن بر ملت و كشور ايران روا داشته, توبه كرده و عذرخواهى نموده است؟ آيا امريكا ديگر به گروه هاى ضد انقلاب پناه نمى دهد و جهت براندازى نظام اسلامى يارى نمى رساند؟ آيا رسانه هاى خبرى امپرياليستى و صهيونيستى كه عمدتا از ايالات متحده و لانه شيطان تغذيه مى شوند, عليه انقلاب اسلامى و ملت مظلوم ما ديگر تبليغات زهرآگين نمى كنند؟ آيا ثروت هاى بلوكه شده كشورمان در بانك هاى امريكايى آزاد شده؟ آيا به اين جا رسيده ايم كه دولت مردان امريكايى واقعا مى خواهند روابط انسانى با ملت ها از جمله ملت و دولت ايران داشته باشند؟ يا ما چنين مى پنداريم كه با روى خوش نشان دادن به امريكايى ها از مشكلات ما كاسته خواهد شد؟
پاسخ اين سوالات به طور كلى منفى است. دليل آن عملكرد خود امريكا و داورىهاى گذشته مان و درد و رنج هايى است كه ما و مردم جهان از اين قطب استكبارى كشيده ايم و حضرت امام ـ قدس سره ـ به درستى هويت اين نظام سلطه گر را دريافته بود كه آن را ((شيطان بزرگ)) لقب داد و تا آخرين لحظه حيات, از مبارزه با آن عقب نشينى نكرد و خط آينده را نيز ترسيم فرمود.
حقيقت اين است كه دولتمردان امريكا و نظام حاكم بر اين كشور ملعبه افكار و سياست هاى سلطه جويانه صهيونيستى و امپرياليستى اند. امروزه نيز ذره اى از مواضع خود نسبت به اسلام, انقلاب ايران, و نظام جمهورى اسلامى و كشور و مردم ما عقب نشينى نكرده, بلكه با تثبيت شدن هرچه بيشتر نظام اسلامى پابرجاتر از گذشته و هر كه در اين دعوى ترديد كند از ساده انديشى يا غرض ورزى است.
نظام سلطه جهانى و در رإس آن امريكاى جهان خوار, اسلام انقلابى را دشمن منافع نامشروع و سلطه جابرانه خود مى دانند و اين را غربى ها عموما پنهان نداشته اند. بوش, رئيس جمهور سابق امريكا گفت: انقلاب اسلامى ايران براى غرب خطرناك تر از بمب هسته اى است.
واينبرگر, وزير اسبق امريكا گفت: ما مى خواهيم ريشه ايران و ملت ايران را قطع كنيم.
روزنامه لوس آنجلس تايمز نوشت: كابوس ايران ارثيه اى است كه روساى جمهورى امريكا براى يكديگر باقى مى گذارند.(4)
واشنگتن تايمز نوشت: گرايش مسلمانان به فرهنگ پايدار اصول گرايى نمايان گر احساسات ضد غربى در جهان اسلام است.(5)
فيگارو, چاپ پاريس مى نويسد: ايران تهديدى براى فرداى امريكا است. اين روزنامه به كلينتون توصيه مى كند, حضور مستمر در خليج فارس را حفظ كند و همزمان تبليغات خود را با دستآويز حقوق بشر عليه ايران ادامه دهد.(6)
اين گونه اعترافات كه به صدها و هزارها بالغ مى گردد. نشانه هراس غرب و از جمله امريكا از انقلاب اسلامى ايران و گسترش آن به سطح جهان است و چنان كه گزارش هاى خبرى همين اواخر گفتند, سناى امريكا بودجه اى را جهت داير كردن يك راديو مستقل براى تبليغ و تهاجم عليه ايران تصويب كرد. و چنان كه مى دانيم دو جناح رقيب ((جمهورىخواه)) و ((دموكرات))ها كه عموما آلت دست صهيونيست ها هستند در مقابله با اسلام و مبارزه با انقلاب اسلامى كم ترين اختلافى ندارند (همان گونه كه بنى اميه و بنى عباس با همه اختلافى كه داشتند در نفى و اعدام خاندان پيامبر وحدت نظر داشتند).
كسانى كه امروزه دم از رابطه با امريكا مى زنند و چراغ سبز نشان مى دهند, قطعا در اين خصوص اطلاعات وسيع ترى دارند و رسانه ها و خبرگزارىها و تلكس ها به قدر كافى و وافى مطالب تازه ترى را از نقشه هاى شوم استكبار جهانى به سردمدارى شيطان بزرگ در اختيارشان مى گذارند. با اين همه جاى شگفتى است كه به نوعى بى تفاوتى كشيده شده و پايشان در اين گرداب لغزيده و فريب و نيرنگ خورده اند؟! و جا دارد كه اين آقايان را به مرورى بر فرمايش امام و نهيب هاى آسمان كوبش فرا خوانيم و در اين جا به ذكر يك فراز از سخنان آن رهبر فرزانه آگاه و روشن دل ملكوتى مى نگريم:
((بترسيد از آن روزى كه خدا غضب كند به ما و ما را دوباره در همان جهنمى وارد كند كه در سابق بوديم. شما يادتان رفته است سر تا سر ايران چه خبر بود از فحشا؟ شما نمى دانيد ما در تحت استعمار امريكا بوديم, در اين چند سال آخر و قبلا انگلستان؟ شما اين را نمى دانيد يا مى دانيد و مى خواهيد دوباره او بشود.))(7)
هم چنين امام راحل, در بخشى از پيامى مهم, با اشاره به توطئه هاى شيطان بزرگ مى فرمايد: ((بايد مظلومان جهان بيدار و هشيار باشند و از اين توطئه ها و حيله ها گول نخورند و به فعاليت خود در راه رسيدن به آزادى و خروج از قيد و بند استعمارى و استثمارى ادامه دهند.))(8)
آنان كه سخن از رابطه با امريكا مى گويند و باب مراوده را گشوده اند, آيا مى دانند به آرمان انقلاب و امام راحل و امت شهيد پرور خيانت مى كنند؟ آيا پاسخى در برابر شهيدان خونين بال كه در ملكوت ناظر اين آرمان شكنى ها هستند, دارند؟ آيا از مقام ولايت امر كه امروز سكان دار انقلاب اسلامى و امين خدا و خلق است, اجازه گرفته اند؟ در حالى كه مواضع ((معظم له)) چيزى جز مواضع امام راحل ـ قدس سره ـ نيست.
آيا در برابر خدا و محكمه وجدان و روز مجازات خود را مسوول نمى دانند؟ آيا از خشم انقلابى امت مسلمان در امان هستند؟
جاى آن دارد كه اينان به خود آيند و بدون رضايت خدا و اجازه صاحبان اصلى اين انقلاب, با دشمنان انقلاب سوداگرى نكنند.

… و اما امريكا چه مى خواهد؟
چنين به نظر مى رسد كه بيش از آن كه برخى عناصر ليبرال ساده انديش يا مغرض داخلى به ايجاد ارتباط با امريكا مى انديشند, اين امريكا و نظام حاكم آن است كه مايل است با ايران اسلامى رابطه برقرار كند!! چرا؟ براى اين كه اين مطلب جزيى از استراتژى شيطان بزرگ در تهاجم جديد عليه ارزش هاى اسلامى و نظام انقلابى و حاكميت اسلام است. امريكايى ها خود بهتر از هر كس مى دانند از اسلام سيلى خورده اند و اسلام انقلابى در سراسر جهان چالش هاى عميقى بر سر راهشان پديد آورده و اين هنوز آغاز راه است. سردمداران امريكا از وضع ورشكسته اخلاقى و معنوى و حتى اقتصادى داخلى خود آگاهند و پايگاه بين المللى خود را نيز كه در سطح جهان رو به تزلزل و انهدام است, سنجيده اند. آنها مى دانند ديگر نبايد روياى طلايه دارى ((نظم نوين)) را در سر بپرورانند. امريكاى امروز در اروپا و افريقا و آسيا و خاورميانه اسلامى ديگر آن امريكاى ديروز نيست و حتى دوستان عرب او از وى ناخرسندند, در ميان كشورها و ملت ها حرف هايش خريدار چندانى ندارد و اين همه به بركت انقلاب اسلامى و مواضع محكم امام راحل ـ قدس سره ـ است و به قول خودشان انقلاب اسلامى امريكا را تحقير كرده و مشتش را باز نموده است, چرا كه انقلاب اسلامى در جهان شيفتگان فراوانى دارد.
يكى از متفكران غربى به نام ((برنارديوس)) مى گويد: در حال حاضر توده مسلمان سراسر جهان اخبار انقلاب اسلامى را پى مى گيرند. اكنون ميليون ها مسلمان در شمال افريقا مالزى, اندونزى, اروپا و… از سر عشق و ارادت به انقلاب اسلامى به عنوان قبله آمال و آرزوها مى نگرند.(9)
روزنامه ايكحورنر چاپ ايتاليا نوشت: ((حقيقت انقلاب اسلامى و تفكر آيت الله خمينى بسيار عميق است و غرب از ابتدا انقلاب اسلامى ايران و انديشه هاى رهبر آن را با تفكر رهبرى ساير انقلاب هاى جهان سوم و ماركسيستى اشتباه گرفت.))(10)
دانيس بابيل, رئيس انجمن سياست خارجى امريكا در بخشى از اعترافات خود, پيرامون انقلاب اسلامى و عدم سازش با استكبار غرب و شرق چنين مى گويد: ((آيت الله خمينى به راحتى توانست, ماركسيسم را از ميان برداشته و ماركسيست ها را شكست دهد. البته اين به علت ناتوانى فكرى آنان بود, ولى جنگ مسلمين با افكار غربى هم چنان ادامه دارد و بدين جهت است كه مسلمانان تندرو غربى ها را دشمن اصلى خود مى شمرند. ))(11)
خلاصه آن كه انقلاب اسلامى ايران, چون استخوانى در گلوى دولت مردان امريكا و اذناب و متحدانش به ويژه رژيم نامشروع صهيونيستى شده است. و به هر درى زده اند, نتوانسته آن را به بن بست بكشانند و هر روز شاهد توان مندى فزاينده تر ايران اسلامى و حضور آن در صحنه بين المللى مى باشند و بالاخره راه چاره را در اين ديده اند كه ابهت انقلاب را بشكنند و در چشم و دل ها بى اعتبار كنند و رمز اين مطلب در نزديك شدن تاكتيكى به ايران و نزديك ساختن ايران به امريكا است, زيرا امريكايى ها بهتر از هر كس مى دانند كه هر دولتى به آنان نزديك شود اعتبار ملى و مردمى خود را از دست مى دهد تا چه رسد به جمهورى اسلامى كه هويت و مشروعيتش تن ندادن به استكبار جهانى و رژيم هاى امپرياليستى و صهيونيستى است. پس به هر قيمتى شده امريكايى ها مى كوشند اعتبار نظام را زير سوال برند و به جهانيان نشان دهند كه انقلاب به بن بست رسيده است تا بگويند ايران با همه آرمان گرايى اش, چون نمى توانست بدون امريكا زندگى كند, دست از آرمان هاى خود برداشت.
تا بگويد ايران پس از بيست سال مقاومت بالاخره تسليم شده پس ديگران تكليف خود را بدانند.
تا به مستضعفين جهان در فلسطين و لبنان و كشمير و بوسنى و كوزوو و… بگويد در برابر قدرت هاى متجاوز عرض وجود نكنند كه سرانجامى ندارد.
تا مقاومت اسلام را در برابر كفر بشكند و جهان تك قطبى مورد ادعاى امريكا را به كرسى نشاند, حال آن كه اگر خداى نخواسته شيطان بزرگ صولت جمهورى اسلامى را بشكند يا به مذاكره و تسليم بكشاند فاتحه هر نوع مبارزه و مقاومتى در جهان خوانده شده است. لذا بر مسئولان امر اثر نويسندگان متعهد, دل سوختگان آگاه است ساكت ننشينند و با هوشيارى مسائل را دنبال كنند و وظيفه خود را انجام دهند.
به رهنمودهاى معمار انقلاب اسلامى حضرت امام گوش كنند كه مى فرمايد:
((امروز كه نسيم بيدارى در سراسر جهان وزيدن گرفته و توطئه هاى فريباگر ستمكاران تا حدودى فاش شده است, وقت آن است كه دلسوختگان واقعى مظلومان از هر قوم و قبيله و در هر مرز و بوم با قلم و بيان و انديشه و فكر از جنايات ستمگران در طول تاريخ سياه آنان پرده بردارند و پرونده هاى تجاوز آنان را به ساكنين اين سياره ارائه دهند.))(12)
به خواست خداوند در آينده مباحثى را در افشاى چهره غرب به ويژه شيطان بزرگ به نظر خوانندگان گرامى خواهيم رسانيد.
و اين را جزيى از عمليات ضد تهاجمى مى دانيم كه رهبر فرزانه انقلاب آيت الله العظمى خامنه اى بدان فرا خواندند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) روزنامه كيهان, 12/3/77. 2 ) روزنامه كيهان, 20/3/77. 3 ) كيهان هوايى, 14/11/72. 4 ) همان. 5 ) همان. 6 ) صحيفه نور, ج19, ص63. 7 ) همان, ص102. 8 ) پژوهشى در دين, ص68. 9 ) همان. 10 ) همان, ص67 از العالم, چاپ لندن. 11 ) صحيفه نور, ج19, ص102.

/

سالشمار تاريخ پيامبر خدا حضرت محمدبن عبدالله


يادداشت
((سال شمار وقايع)) يا ((كرونولوژى)) با آن كه نه توصيف كاملى از رخدادهاى تاريخى است و نه تحليلى گويا درباره آنها, اما به هر رو, از ديرباز ساختارى مهم در ابعاد نگارش تاريخ به شمار مىآمده است ; زيرا فهرست سال به سال حوادث, كه چارچوبى از وقايع تاريخى است, هم درك نزديك ترى از بستر زمانى رويدادها را ممكن مى نمايد و هم سنجش ميان آنها را آسان مى سازد.
((سال شمار تاريخ پيامبر خدا, حضرت محمدبن عبدالله(ص))). چكيده اى است فهرست وار از كليات تاريخ زندگانى آن رسول كريم كه در تنظيم آن كوشش شده تا موارد ذيل مراعات گردد:
1. با تكيه برمهم ترين منابع تاريخ اسلام, تنها بر آراى مشهور بسنده شود;
2. از ذكر وقايع ساختگى دورى گردد;
3. همگام با ارائه توصيفى رويدادها, گذرى بر تحليل آنها نيز به عمل آيد;
4. در دو ستون جداگانه, از سويى بنابر تاريخ ((عام الفيل)) با رمز (ع .ف) حوادث بر اساس روند طبيعى ((از ولادت تا وفات)) شناسايى شود و از سوى ديگر, بر اساس تاريخ پيش با رمز (پ) و پس از ((هجرت)) با رمز (هـ) سال شمار حاضر به گونه اى رسمى فراهم آيد.
بديهى است كه اين مجال كوتاه را ياراى پرداختن به تفصيل وقايع نمى باشد. هم چنين پس از استناد مطالب آن به ((ديدگاه جمعى)) منابع تاريخ اسلام (مذكور در پايان نوشتار), ذكر تك تك موارد و ارائه تمامى استنادهاى گردآمده نيز ضرورتى نمى يابد.

1 ع . ف ( 53 پ.)
((مكه)), شهرى در جزيره العرب با ديرينه اى توحيدى, در دوره اى از سرورى تجارت پيشگان و برده دارانى از قبيله ((قريش)), خود كانون شرك و بت پرستى است و تنها شمارى چند به كيش ابراهيم نبى (ع) مانده اند. روز هفدهم و به قولى دوازدهم ـ ماه ربيع الاول , پنجاه وپنج روز پس از حادثه ((فيل))(1), از تبار يكتاپرستان و از خاندان ارجمند ((بنى هاشم)), حضرت محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب (ص) پس از وفات پدر, از بانويى به نام ((آمنه))(ع) زاده مى شود و به نشان از رسالتى الهى, كه به او واگذار خواهد شد, ايوان كسرى در هم فرو مى شكند و آتشكده فارس به خاموشى مى گرايد.(2)

1ـ 6ع . ف ( 53 ـ 48پ.)
دوران خردسالى حضرت محمد(ص) به دور از شهر و در طبيعتى پاك , به دايگى ((حليمه سعديه)) سپرى مى گردد و در پايان اين دوره به دامان خانواده در مكه مكرمه بازگردانده مى شود.

6 ع .ف ( 47پ.)
همراه با مادر براى ديدار ازخويشان وزيارت مزار پدر به يثرب سفر مى كند, اما در راه بازگشت به مكه, مادر در سرزمين ((ابوإ)) وفات مى يابد.

8 ع . ف ( 45پ .)
با درگذشت ((عبدالمطلب)), بزرگ مكيان و نياى حضرت محمد(ص), كه پيش از اين, عهده دار كفالتش بود, عمويش, ((ابوطالب)), كه خود از سروران قريش است, پذيراى اين مهم مى گردد.

12ع.ف (41پ.)
حضرت محمد(ص) كه در كاروان تجارى ابوطالب به شام, سفر مى كند, پس از آن كه در ((بصرى)) رسالت الهى آينده اش از سوى ((بحيرا))ى(3) راهب شناسايى مى شود و عمويش در باره حراست از وى هشدار مى يابد, از ميانه راه به مكه بازمى گردد.

20 ع .ف (33پ .)
محمد ((امين))(ص) با حضور در پيمان ((حلف الفضول)), به دفاع از ستمديدگان برمى خيزد. جنگ ((فجار)) در ماه حرام, درمى گيرد كه هيچ يك از بنى هاشم در آن شركت نمى جويند.(4)

25ع .ف (28پ.)
پس از سرپرستى امانت دارانه حضرت محمد(ص) در كاروان تجارتى ((خديجه)) (س) در سفر به شام, آن زن توانمند خويشتن را به كابين امين (ص) درمىآورد.

35ع .ف ( 18پ.)
درتعمير كعبه, داورى حضرت محمد(ص) در ميان بزرگان قريش , به نزاع اينان بر سر نصب ((حجرالاسود)) پايان مى بخشد. در حدود همين سال(5), بروز خشكسالى, خود بهانه اى مى شود تا ((على بن ابى طالب)) تحت پرورش مستقيم حضرت محمد (ص) قرار گيرد.

40 ع.ف (13پ .)
با وحى الهى, در غار ((حرا)) حضرت محمد(ص) به پيام آورى آيين ((اسلام)) مبعوث مى شود. در دوران دعوت پنهانى, خديجه(س), على (ع) ومعدودى ديگر ايمان مىآورند و از امتياز ((سابقان)) در اسلام برخوردار مى گردند.

43ع.ف (10پ.)
در دعوت رسول خدا (ص) از خويشاوندان به اسلام, ((ابولهب)) كارشكنى مى كند و حضرت على(ع), تنها اجابت كننده رسول خدا (ص) به وزارتش برگزيده مى شود. مدتى بعد, با فراخوان عمومى, دعوت ((آشكارا)) به اسلام آغاز مى شود. نويد ((برابرى)) انسانى از سوى اين آيين تازه, موجب گرايش شمارى از رنج ديدگان بدان مى شود وگاه نيز در سايه اسلام آوردن مهترى از يك طايفه, رشد اسلام فزون تر مى گردد. كفار قريش كه سخت برآشفته اند, ناموفق از تطميع حضرت محمد(ص) و حامى بزرگ او, ابوطالب (رحمه الله عليه) به آزار شديد نوكيشان مسلمان مى پردازند.

45ع.ف ( 8 پ.)
كوثر نبوى , حضرت فاطمه(س) ولادت)) مى يابد تا ذريه پيامبر(ص) در ميان فرزندان او امتداد يابد. با فرمان پيامبر(ص), گروهى از مسلمانان به سرپرستى ((جعفربن ابى طالب)) (رحمه الله عليه) به ((حبشه)) مهاجر و پناهنده مى شوند. قريش نيز در بازگرداندن ايشان ناكام مى ماند.

47 ـ 50 ع.ف (6ـ3 پ .)
با وجود ترفندهاى مخالفان در تخريب شخصيت پيامبر اسلام (ص) و نيز شكنجه وسيع نومسلمانان, اسلام در مكه, درحال ريشه دوانيدن است و اين بار مشركان در سركوب آيين تازه, بر ((محاصره همه جانبه)) پيروان آن, با يكديگر هم پيمان مى شوند. مسلمانان ناگزير به گذران دوران بسيار سخت, در شعب ابوطالب محصور مى شوند.

50 ع.ف (3پ .)
با امداد غيبى, پيمان نامه قريش به وسيله موريانه خورده مى شود و مسلمانان از حصر خارج مى گردند, اما وفات پياپى دو حامى بزرگ, خديجه(س) و ابوطالب(ع) , پيامبر(ص) و مسلمانان را بسيار حزين مى سازد (عام الحزن). سفر تبليغى رسول الله (ص) به ((طائف)) پس از بى مهرى شديد طايفيان, تنها با اسلام آوردن غلامى به نام ((عداس)) به كام مى گردد. ((سوده)) دختر ((زمعه)), به ازدواج پيامبر(ص) درمىآيد.

51 ع.ف (2پ .)
پيامبر خدا(ص) در سفرى معنوى, نخست به ((بيت المقدس)) و سپس به ((معراج)) برده مى شود.
در موسم حج, در ((عقبه)), شش تن يثربى خزرجى به اسلام مى گرايند. اينان, كه از يهوديان ((يثرب)) مژده آمدن آيينى نوين را شنوده بودند, با بازگشت به ديار خود, سخن از اسلام را در هر كوى و برزن مى گسترانند.

52 ع.ف (1پ .)
نخستين پيمان ((عقبه منى)) (بيعت النسإ) با گرويدن دوازده تن خزرجى به اسلام و پذيرش اصول آيينى آن, منعقد مى شود. رنجيدگى يثربيان از جدال ديرين ميان ((اوس)) و ((خزرج)) زمينه اى است تا آنان شيفته مضامين كتاب آسمانى حضرت محمد(ص), ((قرآن)), شوند. تلاش هاى ((مصعب)) ـ مبلغ اسلام در يثرب ـ و ديگر مسلمانان گفت و گو درباره اسلام را در آن شهر گسترش مى دهد.

53 ع.ف (1 هـ)
دومين پيمان ((عقبه منى)) (بيعت الحرب) با اسلام هفتاد و اندى يثربى و تعهد ايشان به دفاع از رسول الله (ص) برگزار مى شود كه از آن ميان, دوازده تن, ((نقيب)) و نماينده پيامبر(ص) در بين تيره هاى گوناگون مى گردند, از آن پس به فرمان حضرت رسول(ص) مسلمانان مكه به يثرب هجرت مى نمايند. شخص رسول خدا(ص) نيز پس از پيش مرگ شدن حضرت على(ع) در ((ليله المبيت)), در يكم ربيع الاول, همراه با ابوبكر و يك راهنما, مخفيانه به يثرب (مدينه النبى((ص))) مهاجرت مى كند تا بدين سان پليدترين توطئه مشركان در قتل شراكتى آن حضرت نافرجام ماند.
در آستانه تشكيل حكومت اسلامى در يثرب, پيامبر(ص) مسجدى در ((قبا)) و نيز مسجدالنبى(ص) ـ پايگاه مركزى اسلام ـ را در ((مدينه)) بنا مى كنند. ((اذان)) شعار اجتماع مسلمانان مى شود. پيمان اخوت (برادرى) در ميان انصار يثربى و مكيان مهاجر و نيز پيمان دفاعى مشترك با يهوديان منعقد مى شود. حضرت على(ع) نيز به اخوت پيامبر(ص) درمىآيند. در كنار اين همه, جاه طلبانى همچون عبدالله بن ابى كه از اين پس كارشكنى هايى هم خواهند داشت, منافقانه به اسلام اعتراف مى كنند. ((عايشه)), دختر ابوبكر, به ازدواج رسول خدا(ص) درمىآيد. مسلمانان از پايگاه خود در مدينه, سه ((سريه)) و مانور نظامى پياپى برگزار مى كنند. غزوه ((ابوإ)) با حضور شخص پيامبر(ص) به انعقاد پيمان با خاندان ((ضمره)) مى انجامد تا در مجموع, آغازى مقتدرانه و صلح جويانه در روند حركات نظامى مسلمانان ثبت شود.

54 ع.ف (2 هـ)
تهديد حيات تجارى قريش و پى گيرى كاروان ايشان از سوى مسلمانان, ابتدا دو غزوه ((بواط)) و ((ذات العشيره)) را مىآفريند و سپس در سپيده دمان هفدهم رمضان به جنگ بزرگ ((بدر)) پيوند مى خورد. در اين نبرد نابرابر, مسلمانان به پيروزى چشمگيرى بر ابوسفيان و سپاه مكى اش دست مى يابند. براى آزادى اسراى مشرك, رسول خدا(ص) به جز وجه نقد, سوادآموزى هر اسير به ده تن مسلمان را نيز تعيين مى كنند. كعبه به جاى بيت المقدس, قبله مسلمانان مى شود. تحرك نظامى ـ سياسى مسلمانان با انجام غزواتى چون بدر الاولى, سويق, كدر و چند سريه, هم چنان ادامه مى يابد. يهود ((بنى قينقاع)) پس از پيمان كشى به خروج مهم خود از يثرب تن در مى دهند. ((رقيه))(ع), دختر رسول خدا(ص) وفات مى يابد و حضرت فاطمه(ع), ديگر دختر ايشان و بانوى بزرگ اسلام, همسر حضرت على(ع) مى شوند.

55 ع.ف (3 هـ)
((ام كلثوم))(ع) دختر پيامبر(ص) همسر عثمان مى شود و ((حفصه)) و ((زينت)), دختران ((عمر)) و ((خزيمه)), به نكاح رسول(ص) درمىآيند. نخستين نواده پيامبر(ص), حضرت حسن(ع) از مادرش فاطمه(ع), زاده مى شود. بالغ بر ده غزوه و سريه رخ مى دهد كه قتل برخى از معارضان اسلام را هموار مى سازد. در جنگ بزرگ ((احد)), تهاجم سنگين مشركان مكه پس از ناكامى اوليه, به دنبال شبيخونى به عقبه سپاه اسلام, به نفع مكيان تمام مى شود و با آشفتگى مسلمانان, تنها على(ع) و زنى ((نسيبه)) نام و معدودى ديگر بر حراست از رسول خدا(ص) پايدارى مى كنند. پس از فروكش كردن جنگ, با وجود داغ كشتگانى چون ((حمزه)), عموى پيامبر(ص) و سردار اسلام, مسلمانان با اجراى نمايشى نظامى در ((حمرإ الاسد)), مكيان در حال بازگشت را مى هراسانند و نيز به حاكميت اسلام در يثرب بقا مى بخشند. كشتار فجيع دو گروه تبليغى در ((بئر مئونه)) و ((رجيع)), مدينه الرسول(ص) را غمبار مى سازد.

56 ع.ف (4 هـ)
يهود ((بنى نضير)) در پى توطئه قتل رسول خدا(ص) به رويارويى با مسلمانان و سپس به خروج از يثرب تن مى سپارند. غزوه ((ذات الرقاع)) كه در نجد درمى گيرد, پس از گريز خصم, به بازگشت پيروزمندانه سپاه اسلام مى انجامد. در آن غزوه, نماز ((خوف)) برپا مى شود. غزوه ((بدر الوعد)) با نيامدن سپاه مكه و تخلف از وعيدى كه ابوسفيان در پايان جنگ احد نموده بود اقتدار مسلمانان را آشكارتر مى سازد. دومين نواده رسول خدا(ص), حسين بن على(ع) ولادت مى يابد. رسول خدا با ((ام سلمه)) ازدواج مى كنند.

57 ع.ف (5 هـ)
غزوه اى در ((دومه الجندل)), در نزديكى دمشق بى وقوع جنگ در واع مى شود. در دفع تهاجم سپاه ده هزار نفرى ((احزاب)) مشرك, به پيشنهاد ((سلمان)) يثرب با حفر خندق محصور مى گردد. تلاش در نفوذ به يثرب با ضربت حضرت على(ع) نافرجام مى ماند. ((نعيم)) با طرح خدعه, ميانه احزاب و يهود ((بنى قريظه)) را بر مىآشوبد. سرانجام, با امداد خداوندى سرما و توفانى شديد مهاجمان را وامى دارد تا شبانه دست از حصر بشويند. پس از آن, با عزم رسول الله(ص) در دفع يهوديان پيمان شكن بنى قريظه و با داورى ((سعد بن معاذ)) اوسى چند صد مرد يهودى كشته مى شوند. ((بنى المصطلق)) كه قصد حصر مدينه را داشتند, در غزوه ((مريسيع)) سخت سركوب مى گردند. در اين ميان, ازدواج پيامبر(ص) با ((جويريه)) از بنى المصطلق سبب مى شود تا مسلمانان نيز سهم خود را با آزادسازى اسراى ايشان ببخشايد. ((زينب)), دختر ((جحش)), نيز به نكاح رسول(ص) درمىآيد.

58 ع.ف (6 هـ)
در ادامه دفع توطئه ها, قريب پانزده اعزام نظامى ديگر به وقوع مى پيوندد كه گاه بى جنگ به انجام مى رسد و گاه همراه با پيكارى خونين. سرفرازى مسلمانان در عموم اين مانورها زمينه ساز مى شود تا ايشان آهنگ مكه و حج نمايند. اما مكيان ممانعت مى نمايند و ((عثمان)), فرستاده پيامبر(ص) را بازداشت مى كنند از اين رو مسلمانان در بيعت ((رضوان)), با رسول كريم(ص) همداستان مى شوند, اما سرانجام با وقوع صلح ((حديبيه)) و توافق بر توقف ده ساله جنگ, قصد عمره مى نمايند و به انجام حج در سال پسين دل مى سپارند. در مجالى كه از اين سازش فراهم مىآيد, پيامبر(ص) از مدينه با ارسال سفير, پادشاهان ايران, روم, حبشه, يمن, مصر و… را به اسلام فرا مى خواند. پيامبر(ص) با ((ام حبيبه)) دختر ابوسفيان, ازدواج مى كنند و ((ماريه)) از سوى حاكم مصر به رسول(ص) هديه مى شود. (اين سال آشتى آميز را ((سنه الاستيناس)) خوانده اند.)

59 ع.ف (7 هـ)
با برگزارى غزوه خيبر و قلعه گشايى على(ع), يهود سرفرود مىآورندو شادى اين فتح با بازگشت جعفر و ديگر مهاجران از حبشه فزونى مى يابد. پيامبر(ص) ((صفيه)) را از ميان اسيران به نكاح خود درمىآورند. به دنبال حركت نظامى مسلمانان, يهوديان فدك پيشاپيش به عقد صلح رو مىآورند. زينب, زنى از خيبر رسول الله(ص) را به طعامى مسموم بيمار مى سازد, بالغ بر ده تحرك نظامى ديگر از سوى نيروهاى مسلمان روى مى دهد. پيامبر(ص) با ((ميمونه)) دختر حارث, ازدواج مى كند. ((زينب)) دختر رسول خدا(ص) وفات مى يابد. (اين سال فتح و پيروزى را ((سنه الاستغلاب)) ناميده اند.)

60 ع.ف (8 هـ)
قريب پانزده سريه و غزوه واقع مى شود. در اين بين, غزوه ((موته)) در نبرد با سپاه عظيمى از روم به شهادت جعفر و دو سردار ديگر اسلام مى انجامد و سپاه به ترفند ((خالد بن وليد)) تازه مسلمان, به يثرب بازگردانده مى شود. با فاصله چندين سريه, پيمان شكنى قريش زمينه گشايش مكه و وقوع مهم ترين فتح اسلامى را فراهم مى سازد. تلاش هاى بازدارنده ابوسفيان از اين فتح نافرجام مى ماند و او خود نيز ناگزير به پذيرش اسلام مى گردد. خانه كعبه از بتان زدوده مى شود و مكيان پناهنده به اسلام, همگى آزاد گشته (طالق) حضرت رسول(ص) مى گردند. خالد به انهدام بت ((عزى)) و ديگر مهاجر تازه يعنى ((عمروعاص)) به انهدام بت ((سواع)) مإمور مى شوند تا هم باورهاى جاهلانه شكست يابد و هم نومسلمانان كار آمد شوند. در سريه ((بنى جزيمه)) خالد به كينه شخصى كشتار مى كند و پيامبر(ص) كه غمين از اين جرم است, حضرت على(ع) را مإمور دلجويى و جبران خطا مى كند. در غزوه بزرگ ((حنين)) مسلمانان به سركوبى سپاه ((هوازن)) و ((ثقيف)) كه در ابتداى ستيز پيش تاخته بودند, نايل مى شوند و اين ظفر به پيروزى نهايى سپاه اسلام بر ثقيف در غزوه ((طايف)) پيوند مى خورد. هزاران اسير هوازنى بخشوده مى شوند و در تقسيم غنايم حنين, براى ((تإليف قلوب)), جانب سران پيشين شرك و ((طلقإ)) مراعات مى شود. رسول خدا(ص) پس از انجام عمره در ماه ذىقعده و تعيين جوانى ((عتاب)) نام بر امارت مكه به يثرب باز مى گردد. مسلمانان حج به جا مىآورند. ((ابراهيم)) يگانه پسر پيامبر(ص) از مادرش ماريه ولادت مى يابد. مإموران مالياتى به بلاد تابعه اعزام مى گردند.

61 ع.ف (9 هـ)
پس از وقوع چند سريه, پيامبر(ص) حضرت على(ع) را به جانشينى خود در مدينه مى گمارد و عزم تبوك و دفع سپاه روم مى كند, اما اين سفر بى هيچ رويارويى به اسلام اميران ((حمير)) مى انجامد. در راه بازگشت, مسجد ((ضرار)) ويران و توطئه منافقان خنثى مى شود. ((ام كلثوم)) دختر رسول(ص), وفات مى كند. حضرت على(ع) در حج, مإمور ابلاغ سوره ((برائت)) مى گردند. گروه هايى از قبايل عرب (وفود) به مدينه مىآيند و اسلام اعلام مى نمايند. ابراهيم فرزند پيامبر(ص) در شيرخوارگى در مى گذرد.

63ـ 62 ع.ف (11 ـ 10 هـ)
با ادامه اقبال ((وفود)), اسلام در ((شبه جزيره عربستان)) گسترش روزافزون مى يابد. پيامبر مكرم(ص) ((حجه الوداع)) به جا مىآورند و در راه بازگشت, در ((غدير خم)), بنا به وحى الهى, حضرت على(ع) را به خلافت برمى گزينند. در وفد ((نجران)), هيإت مسيحى از مباهله و احتجاج طرفينى به درگاه الهى, سرباز مى زنند. رسول الله(ص) به نامه ((مسيلمه)) كه مدعى دروغين پيامبرى است, پاسخ مى گويند. با بروز آخرين بيمارى پيامبر(ص) آن حضرت در ((بقيع)) براى گذشتگان آمرزش مى جويند و نيز سپاهى به سردارى ((اسامه)) جوان براى نبرد با روميان تجهيز مى نمايند. ((وصيت)) رسول خدا(ص) (درباره جانشينى اش) كتابت نمى شود و اصرار آن بزرگوار به شركت در سپاه اسامه, با بازماندن كسانى در مدينه مواجه مى شود. پيامبر خدا(ص) در حضور ديدگان ماتم زده خاندانش به ((لقإالله)) مى شتابند و پيكر مطهرشان به دست على(ع) و تنى چند از بنى هاشم تدفين مى شود. در همين مجال, پس از برپايى غوغايى در ((سقيفه)) از سوى برخى از انصار و مهاجران ((ابوبكر)) به خلافت برگزيده مى شود.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) ابن سعد, الطبقات الكبرى, ج1, ص;80 در حادثه ((فيل)), با سنگسار شدن ((ابرهه)) و پيل سوارانش به وسيله پرندگان ((ابابيل)), خانه ((كعبه)) از هجوم سپاه ابرهه محفوظ ماند. 2 ) يعقوبى, تاريخ اليعقوبى, ج2, ص8. 3 ) مسيحيان, ((بحيرا)) را به نام ((سرجس)) و يا ((جرجس)) شناخته اند. ر.ك. به: مسعودى, مروج الذهب و معادن الجوهر, ج1, ص75. 4 ) يعقوبى, همان, ص15. 5 ) با محاسبه دوران كودكى على(ع) مى توان سى و پنجم عام الفيل را آغاز پرورش او از سوى پيامبر(ص) دانست. ساير منابعى كه از آن ها استفاده شده است: ـ ابن اثير, الكامل فى التاريخ, بيروت, دار صادر و داربيروت. ـ ابن سعد, الطبقات الكبرى, تحقيق محمد عبدالقاهر عطإ, بيروت, دارالكتب العلميه, 1410 هـ . ـ ابن قتيبه, المعارف, تحقيق ثروه عكاشه, منشورات شريف رضى. ـ ابن هشام, السيره النبويه, تحقيق مصطفى السقا و…, بيروت, دار احيإ التراث العربى و موسسه التاريخ العربى, 1413 هــ . ـ طبرى, تاريخ الطبرى, افست, منشورات مكتبه اروميه. ـ عسقلانى, الاصابه فى تمييز الصحابه, بيروت, دار احيإ التراث العربى. ـ مسعودى, التنبيه والاشراف, تحقيق عبدالله اسماعيل الصاوى, قاهره, دارالصاوى. ـ مسعودى, مروج الذهب و معادن الجوهر, تحقيق محمد محى الدين عبدالحميد, بيروت, دارالمعرفه, 1368 هـ . ـ مفيد, الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد, قم, موسسه آل البيت عليهم السلام لاحيإ التراث. ـ واقدى, المغازى, تحقيق د. مارسدن جونز, افست, قم, مكتب الاعلام الاسلامى. ـ ياقوت حموى, معجم البلدان, بيروت, دار احيإ التراث العربى, 1399 ق. ـ يعقوبى, تاريخ اليعقوبى, بيروت, دار صادر.

/

به مناسبت پنجاهمين سالگرد اشغال فلسطين


صلح در برابر زمين; چه بهره اى! چه زيانى!

بحران فلسطين آن چنان پيچيده است كه همه كارشناسان را سرگردان كرده است. در اين بين, اين سوال خودنمايى مى كند كه: دقيقا چه مشكلى وجود دارد كه فلسطين و اسرائيل, پنجاه سال است بر سر آن مى جنگند؟ در اين زمينه, مسإله اى كه اين روزها از اهميت به سزايى برخوردار است, مسإله بيرون رفتن اسرائيل از سرزمين هاى اشغالى است. آيا اسرائيل همان نسبت 13% را كه امريكا و عرفات بر آن پافشارى دارند, مى پذيرد يا بر موضع خود فقط بيرون رفتن از 9% زمين هاى اشغالى ايستادگى مى كند؟
خارج كردن اسرائيل از 13% سرزمين هاى اشغالى, مسلما پيروزى بزرگى براى مردم فلسطين است و موجب مى شود حكومت فلسطين, مواردى هم چون ساختن بندر, فرودگاه و ايجاد راه بين ((الخليل)) و ((كرانه باخترى رود اردن)) را طلب نيز كند و پس از آن به روياى برپايى حكومت مستقل كه ياسر عرفات سال هاست تحقق آن را ((در سال آينده)) مى بيند نزديك مى شود.
نخست وزير اسرائيل كه از اين امر خشمگين شده, چند بار عرفات را از اقدام به فعاليت هاى ياد شده, برحذر داشته و تهديد كرده است كه در صورت تحقق وعده هاى داده شده, منطقه ((خودگردان)) را با خاك يك سان خواهد كرد.
به همين دليل, امريكا ـ كه پيشنهاد خروج اسرائيل از 13% سرزمين هاى اشغالى را داده بود ـ به خاطر پافشارى نتانياهو, بر خروج از 9% در پشت پرده, پيشنهاد 11% را داد و حكومت خودگردان فلسطين نيز با ايما و اشاره, نشان داد كه اين پيشنهاد را خواهد پذيرفت. بعضى از دولت هاى عربى در ارتباط با اين قضيه نيز, براى پيشتيبانى از ياسر عرفات و براى اين كه همه بدانند آن ها هم در برقرارى صلح كوتاهى نكرده اند! به اين پيشنهاد, چراغ سبز نشان دادند.
آمار و ارقامى كه در اين زمينه وجود دارد, به راستى انسان را سرگردان مى كند, اما اگر بخواهيم آن ها را درست بررسى كنيم, به نتيجه زير مى رسيم:
زمانى كه قدرت در دست انگليس بود, مساحت فلسطين 281200 كيلومتر مربع اعلام شد. در سال 1948 (پنجاه سال پيش) اسرائيل 82% آن را اشغال كرد و تشكيل حكومت داد. طبق قرارى كه سازمان ملل صادر كرده بود, 54% از فلسطين به اسرائيل و 46% آن به اعراب تعلق مى گرفت. اعراب اين پيمان را مصيبتى بزرگ براى خود مى دانستند, زيرا در آن زمان يهوديان تنها 6% از سرزمين هاى فلسطين را مالك بودند, با اين وضع چگونه سازمان ملل 54% از زمين ها را به آن ها واگذار مى كند؟!
پس از شكست اعراب در سال 1967م, اسرائيل, منطقه كرانه باخترى رود اردن و ((غزه)) را نيز اشغال كرد. مساحت اين دو منطقه 5700 كيلومتر مربع است; يعنى 18% از كل مساحت فلسطين را شامل مى شود و چون درگيرى امروز بر سر زمين هايى است كه سال 67 اشغال شده, بنابراين نزاع فقط بر سر 18% از كل مساحت فلسطين مى باشد.
بر اساس پيمان ((اسلو)) اسرائيل, موظف است تا سال 1999م, طى سه مرحله, 90% از سرزمين هاى اشغال شده در سال 67 را بازگرداند و پس از آن در مورد 10% باقى مانده و مسائل مربوط به شهرك هاى يهودى نشين, مسإله آب, بازگشت آوارگان و برپايى حكومت مستقل فلسطين, به بحث و مذاكره بنشينند.
در مرحله اول, تقريبا 3% از مساحت اين سرزمين ها باز گردانده و حكومت ((خودگردان)) نيز در همين منطقه برپا شد. پس از تغيير حكومت اسرائيل و مخالفت آن با پيمان ((اسلو)) و متوقف شدن روند صلح, امريكا پيشنهاد خروج از 13% سرزمين هاى اشغالى را داد. اين در حالى است كه اسرائيل تنها حاضر است از 9% سرزمين هاى اشغالى بيرون رود و واگذارى بيش از اين مقدار را, خطر بزرگى براى امنيت خود مى داند. علاوه بر اين, اسرائيل خواستار باز شدن پرونده مرحله سوم است. با اين كه طبق پيمان, اين پرونده, بايد پس از خروج اسرائيل از 50% اين زمين ها باز شود. بنابراين, اسرائيل واگذارى اين مساحت 9% را آخرين برنامه خود مى داند و بر اين موضع سرسختانه ايستاده است.
اگر فرض كنيم, اسرائيل پيشنهاد خروج از 13% را بپذيرد, با توجه به اين كه در مرحله اول نيز از 3% خارج شده, با اين حساب جمعا از 16% اين سرزمين ها خارج شده است كه اين 16% فقط شامل /7 % از مساحت كل فلسطين مى شود. پس دنيا بداند كه پس از گذشت پنجاه سال و پس از آن همه فداكارىها و شهيد دادن ها تنها /7 % از فلسطين به صاحبان اصلى اش باز گردانده مى شود و 99/3% تحت سلطه اسرائيل باقى مى ماند!
براى روشن تر شدن مطلب, نكاتى را مورد توجه قرار مى دهيم:
اول: تلاش امريكا براى بيرون رفتن اسرائيل از 13% سرزمين هاى اشغالى, بى قيد و شرط نيست, بلكه او خواستار انجام اين كار در سه مرحله و در طول 12 هفته مى باشد, و در هر مرحله حكومت خودگردان را به اجراى برخى از شروط خود وامى دارد, با اين كه طبق پيمان هاى سازمان ملل (كه پس از پيمان اسلو, همه بى اعتبار شدند) بايد بدون قيد و شرط, نيروهاى اشغال گر از سرزمين هاى اشغالى خارج شوند.
بنابراين, سياست مبادله اى اسرائيل نيز به قوت خود باقى مى ماند, زيرا اسرائيل از هيچ چيز دست برنمى دارد, جز اين كه در مقابل آن, چيزى دريافت كند. طبق نوشته روزنامه اسرائيلى ((هاآرتس)) در تاريخ بيستم مارس سال جارى, در نخستين مرحله كه پنج هفته به طول انجاميد, اسرائيل با شرايط زير از 7% زمين ها خارج شد:
الف: تشكيل كميسيون مشترك اسرائيل ـ فلسطين براى مراقبت از آن چه كه در مناطق حكومت خودگردان مى گذرد.
ب: لغو تمام بخش هاى مربوط به از بين بردن اسرائيل در قراردادهاى جنبش آزاديبخش فلسطين.
ج: تشكيل گروه جاسوسى مشترك بين امريكا و فلسطين به منظور بررسى پرونده هاى مربوط به مسائل تروريستى در فلسطين (منظور پرونده هاى اعضاى جنبش اسامى حماس است كه از زندان آزاد شده اند).
پس از اجراى كامل تمام شرطهاى ياد شده, وارد مرحله دوم خواهند شد كه از هفته ششم تا يازدهم به طول خواهد انجاميد و حكومت خودگردان در ازاى بيرون رفتن اسرائيل از بخش ديگرى از سرزمين هاى اشغالى, موظف به انجام كارهاى زير است:
1ـ دادن فهرستى كامل از نام ها و وظايف شغلى تمام افرادى كه در سازمان اطلاعات فلسطين كار مى كنند, تا اسرائيل بيان كاملى از يكايك افراد اطلاعاتى فلسطين در دست داشته باشد!
2ـ تشكيل كميسيون سه گانه امريكا, اسرائيل, فلسطين براى گفت و گو درباره قاچاق اسلحه به فلسطين.
3ـ گفت و گو در مورد اعمال تروريستى, زيرا اسرائيل از حكومت خودگردان خواسته است 34 نفر از رهبران حماس را تحويل دهد.
به اين ترتيب در هفته دوازدهم, اسرائيل به طور كامل از مساحت 13% خارج خواهد شد.
دوم: آن چه كه اسرائيل انجام خواهد داد, بيرون رفتن از فلسطين نيست. به كاربردن واژه خروج, كمى زياده روى است! در مذاكرات و پيمان هايى كه منعقد مى شود اين كلمه نيز استفاده نمى شود, بلكه اصطلاحdeployment به كار مى رود كه معناى آن را پركنده شدن مى باشد. پس بين معناى دو كلمه, اختلاف زيادى وجود دارد. اسرائيل خود را مالك تام الاختيار سرزمين هاى فلسطين مى داند و تمام اين مذاكرات را فقط مربوط به ساكنان يهودى مى داند, نه سرزمين هاى فلسطينى. به همين دليل, آنها واژه خروج را به كار نمى برند, زيرا هيچ كس نمى خواهد از زمينى كه ملك او است خارج شود! تنها كارى كه اسرائيل براى راضى كردن طرف فلسطين خود مى كند, پراكنده كردن و جا به جا نمودن ساكنان اسرائيلى از يك مكان به مكان هاى دور افتاده تر; مانند دامنه كوه ها مى باشد.
سوم: نقشه مكان هايى كه ساكنان يهودى بايد به آن جا منتقل شوند, مورد مذاكره قرار نمى گيرد, بلكه مستقيما به واسطه دولت اسرائيل ترسيم و تعيين مى شود. در اين جا دو نكته مهم, قابل بررسى است: 1ـ جايگاه استراتژيك; 2ـ منابع آب.
نيروهاى اسرائيلى در صورت تغيير جايگاه هاى خود, الزاما در جايگاه هاى استراتژيك مشرف بر مناطق مسكونى فلسطينى ها منتقل خواهند شد. منابع آبى نيز مانند خط قرمزى است كه تجاوز از آن غير ممكن مى باشد, زيرا اسرائيل بر آب هاى كرانه باخترى و غزه سيطره دارد, چه از راه ايجاد شهرك هاى يهودى نشين نزديك منابع آب و چه از راه محاصره مسلحانه آن. چنان كه وزير برنامه و بودجه اسرائيل در تاريخ هيجدهم آوريل سال جارى به صراحت اعلام كرد كه: در كرانه باخترى مهم ترين منابع آب وجود دارد و ما تحت هيچ شرايطى دست از آن ها برنمى داريم. لازم به يادآورى است كه تازه ترين آمارهاى امريكايى نشان مى دهد كه سهم هر فلسطينى از آب هاى كرانه باخترى حدود سيزده گالن در روز و سهم هر اسرائيلى بين 65 تا 75 گالن در روز است; يعنى سهم اسرائيل از آب هاى فلسطين 5 تا 6 برابر سهم صاحبان اصلى آن است!
چهارم: جا به جا شدن اسرائيلى ها يا حتى خروج آن ها از فلسطين به معناى آزادى فلسطينيان كه از سال 1967م آواره شده اند, نيست, زيرا اسرائيل با ايجاد شهرك هاى يهودىنشين و ساختن راه هاى انحرافى, مناطق مسكونى فلسطين را درهم ريخته و از روستاها و شهرها, قفس هاى بزرگى ساخته است كه از هر جهت قابل كنترل باشند. به طورى كه يك شهروند فلسطينى براى رفتن از شهرى به شهرى ديگر و يا از روستايى به روستاى ديگر, بايد حداقل از يك ايستگاه بازرسى اسرائيلى, عبور كند. هنگام بروز هر حادثه اى نيز اين ايستگاه ها مى توانند تمام راه ها را ببندند و شهرك هايى به وجود آورند; مانند آن چه كه حكومت هاى نژاد پرستى, در افريقاى جنوبى به وجود مىآوردند.
پس اسرائيل با انتقال ساكنان خود به مناطق بالاتر از سطح زمين مانند دامنه كوه ها, چگونگى تسلط خود را بر مناطق فلسطينى نشين افزايش مى دهد. لازم به يادآورى است كه هر شهروند فلسطينى حتى بعد از جابه جايى نيروهاى اسرائيلى نيز بايد براى گذشتن از ايستگاه هاى گفته شده, داراى كارت شناسايى معتبر مورد پذيرش اسرائيل باشد.
پنجم: نقشه سرزمين هاى اشغالى را دولت سابق اسرائيل ـ كه از حزب ((كار)) بود ـ ترسيم كرده است; در حالى كه تا اين جا فقط از حزب ليكود (حزب حاكم فعلى) سخن گفته شد, گويا فقط اين حزب است كه مانع تحقق آرمان هاى فلسطينى شده است! اين كاملا اشتباه است, زيرا آن دگرگونى كه در نقشه جغرافيايى سرزمين هاى اشغالى به وجود آمد (ايجاد شهرك هاى يهودىنشين و راه هاى انحرافى) در زمان حكومت حزب ((كار)) بود. هم چنين پافشارى بر بيرون راندن فلسطينيان از سرزمين هاى خود و ادعاى مالكيت آن ها از سوى اسرائيل, همه از دست آوردهاى حزب ((كار)) بود. درست است كه بين دو حزب اختلافات حاشيه اى وجود دارد, ولى در اصول با هم اتفاق نظر دارند.
اگر حزب ((كار)) با تشكيل حكومت فلسطين مخالفت نمى كند, براى اين است كه از نظر او, تشكيل حكومت در زمينى كه اسرائيل آن را از آن خود مى داند و آن را تحت سيطره كامل خود درآورده و ساكنان آن را در قفس هاى بزرگى زندانى كرده است, وسيله اى براى فريب دادن فلسطينى ها و وارونه جلوه دادن حقايق به آنان مى باشد. چه اختيارات حكومت خودگردان فقط در حدود اختيارات يك شهردارى است نه بيش تر, هم چنين حزب كار قصد داشت با كمك حكومت خودگردان و بهره گيرى از واژه ((صلح)) انتفاضه و مقاومت ملت فلسطين را از ريشه بركند.
بنابراين, مسإله حكومت خودگردان فلسطين يك مسإله حاشيه اى است, نه يك مسإله اصلى و بعضى از عناصر ((ليكود)) نيز با آن موافق هستند.
كارشناسان فلسطينى معتقدند كه اسرائيل از حكومت فلسطينى به عنوان آخرين تير در تركش خود استفاده خواهد كرد; به اين ترتيب كه اگر با تشكيل حكومت موافقت مى كند, در مقابل, چيز ارزشمندى از فلسطينى ها خواهد گرفت; مثلا اين كه قدس را پايتخت اسرائيل بدانند.
هيچ كس نمى تواند ارزش وجود يك دولت را انكار كند, اما فريب ها و نيرنگ هاى اسرائيلى, اصطلاحات بى معناى زيادى را در مورد اعراب به كار مى برد; مثلا در سندهاى رسمى براى رئيس حكومت فلسطين به جاى تلفظ انگليسىpresident كه براى تمام روساى حكومت دنيا استفاده مى شود, واژه عربىRaies (رئيس) به كار مى برد.
به هر حال, بايد بدانيم كه علت اصلى درگيرى, تشكيل حكومت نيست. ساخت فرودگاه و بندر و راه نيز مسائل حاشيه اى مى باشد. علت اصلى آن زمين است كه هيچ مدرك رسمى مبنى بر دست برداشتن اسرائيل از يك وجب آن نيز وجود ندارد. بنابراين مبالغه نيست اگر بگوئيم تمام تلاش ها و تكاپوهايى كه تاكنون انجام گرفته, هيچ نتيجه اى نداشته است.
به همين دليل, هنگامى كه روزنامه ((الشرق الاوسط)) از ((شيخ احمد ياسين)) در ديدارش از كويت پرسيد: آيا سفر شما به كشورهاى عربى براى گرفتن قدرت از حكومت خودگردان نيست؟ پاسخ داد: ((حكومت خودگردان قدرتى ندارد كه بخواهيم آن را از او بگيريم! اسرائيل مى خواهد كه همه ما برده باشيم و به دولت عبرى خدمت كنيم!.))
(الشرق الاوسط, 14/5/1998)
راه بسيار سخت تر و طولانى تر از آن است كه ما مى پنداريم.

پاورقي ها:

/

چه كسى فرمانرواى امريكاست


قسمت دوم

اشاره:
در مقاله شماره قبل گفتيم كه: رسانه ها, قدرتى دارند كه توانايى شكل دادن و قالب گيرى انديشه و ذوق هر شهروند, اعم از پير و جوان, غنى و فقير ساده يا باهوش را دارد و گفتيم كه اين قدرت بزرگ امروزه در دست صهيونيست ها قرار دارد.
متن حاضر, ترجمه ملخص از مقاله اى است كه توسط محققان مجلهNational Vanguard در امريكا (ايالت ويرجينياى غربى) تهيه شده و در 17 مارس 1998 از شبكه اينترنت گرفته شده است و در شماره قبل قسمت نخست آن, از نظر خوانندگان ارجمند گذشت.
امروزه قدرت مندترين و برجسته ترين رسانه ها در دست يهوديان قرار دارد. با وجود اين, ما درباره ساير كمپانى هاى رسانه اى بزرگ چه مى دانيم؟!
چهارمين رسانه اين فهرست, شركت خبرى راپرت موردوخRupert Murdoch)) نام دارد كه مالك شبكه تلويزيونىFOX (روباه) و فيلم هاىFOX قرن بيستم مى باشد موردوخ خودش يهودى نيست, ولى پيتر چرنينPetter chernin) ) كه رئيس استوديوى فيلم موردوخ و نيز توليد تلويزيونى ماوراى بحار آن است, يك يهودى است.
پنجمين رسانه, شركت ((سونى)) ژاپنى است كه شركت فرعى آن; يعنى سونى امريكا را يك نفر يهودى به نام ميخائيل شولهوفSchulhof) (Michael اداره مى كند و ((آلن جى لوين)) كه يهودى ديگرى است سرپرستى بخش تصويرى سونى را به عهده دارد.
بخش عمده اى از كمپانى هاى توليد فيلم سينمايى و تلويزيون, اگرچه شركت هاى بزرگى نيستند, ولى يهودىها آن را كنترل مى كنند; براى مثال ((سرگرمى جهان جديد)) كه متعلق به يك يهودى به نام رونالد پرلمانRonald Perelman)) است هم چنين مديريت شركت سرگرمى جهان جديد براندون تارتيكفBrandon Tartikoff) ) (رئيس سابق برنامه سرگرمى ـ تفريحى در شبكهNBC ) يهودى است.
از بهترين كمپانى هاى رسانه اى كوچك و شناخته شده, مى توان ازDream Works SkG نام برد كه در سال 1994م. تشكيل شد و سه نفر از مسئولان بخش هاى مختلف آن يهودى هستند. اين شركت رسانه اى كه فيلم هاى سينمايى, پويانمايى ))انيميشن), برنامه هاى تلويزيونى, موسيقى و جز اين ها توليد مى كند. به سرعت در حال گسترش است و احتمالا به سطح سه كمپانى بزرگ اوليه خواهد رسيد.
دو موسسه و شركت بزرگ توليد رسانه اى ديگر عبارت اند ازMCA) ) و ((يونيورسال پيكچرزUniversal Pichures) (() كه به كمپانى سيگرامSeagram) ) متعلق مى باشد و رئيس اين كمپانى ادگار برونفمنEdgar Brofman) ) است كه رياست كنگره جهانى يهود را نيز به عهده دارد.
اينك به خوبى معلوم است كه ((يهوديان)) كار توليد و توزيع صنعت فيلم را از آغاز صنعت سينما در دهه هاى آغازين قرن كنونى به عهده داشته اند و امروز نيز همين وضعيت را ادامه داده اند. اين فيلم ها دقيقا به وسيله پنج كمپانى بزرگ تصويرى, يعنى والت ديسنى, وارنر برادرز, سونى, پارامونت (وياكام) و سيگرام توليد مى شوند. در زمينه سخن پراكنى شبكه هاى تلويزيونى, سه شبكهNBC , CBS ,ABC به عنوان سه شبكه بزرگ مشهورند. اينها با تركيب امپراطورىهاى رسانه اى, بيش تر از اين هويت مستقل ندارند, البته آن ها قبلا مستقل بودند ولى هر يك از آن ها به وسيله يك يهودى از ابتداى تإسيس كنترل مى شد: مثلاABC به وسيله لئوناردگلدن سانGoldenson)
Leonard ),CBS در آغاز به وسيله ويليام پالىWilliam Paley) ) و بعد از آن به وسيله لارنس تيشLaurence Tisch) ) و بالاخرهNBC ابتدا ديويد سرنوفSarnoff)
David ) و سپس به كوشش پسرش رابرتRobert) ) كنترل مى شد.
براى دوره هاى متوالى و در چندين دهه, اين شبكه ها, از بالا تا پايين به وسيله يهوديان كادربندى مى شد و جوهره يهودى بودن شبكه تلويزيونى حتى در زمانى كه اين شبكه ها توسط شركت هاى بزرگ تر جذب مى شدند, تغيير نمى كرد. بنابراين, حضور يهوديان در اخبار تلويزيونى به طور مشخص باقى مى ماند. همان طور كه ذكر شدABC بخشى از كمپانى ((والت ديسنى)) است و در اين شبكه كادر توليد كننده برنامه هاى خبرى آن همگى يهودى هستند (مانند ويكتور.اس.نئوفلد, باب ريك بلوم, و ريك كاپلان).
شبكهCBS نيز اخيرا توسط شركت الكتريكى وستينگهاوس خريدارى شد, ولى با وجود اين, رئيس آن; يعنى اريك اوبرEricober) ) كه يك يهودى است, هم چنان در سمت خود باقى مانده است.
در شبكهABC كه در حال حاضر به شركت جنرال الكتريك متعلق است, رياست بخش خبرى آن به عهده يك يهودى به نام آندرولكAndrew Lack) ) است.

رسانه هاى چاپى:
بعد از شبكه هاى خبرى تلويزيونى, روزنامه ها موثرترين وسيله اطلاعاتى در امريكا هستند به طورى كه روزانه حدود شصت ميليون آن فروش رفته و به احتمال خيلى زياد مورد مطالعه قرار مى گيرند. اين ميليون ها روزنامه را 1500 نشريه منتشر مى كنند. از بين اين تعداد نشريه در واقع حدود 25 درصد مالكيت مستقل دارند, ولى بقيه به زنجيره هاى چند روزنامه اى متعلق هستند و فقط حدود يك صد مورد از كل آن ها بيش از يك صد هزار تيراژ دارند.
در پنجاه شهر امريكا معمولا بيش از يك روزنامه منتشر مى شود كه غالبا رقابت بين آن ها واقعى نيست; مثلا در زمينه چاپ هاى صبح و عصر روزنامه تحت يك مالكيت. مثال هايى از اين دست را مى توان به شرح زير بيان كرد. در آلاباما و هانتسويل صبح ها روزنامه نيوزNews) ) و عصرها روزنامه تايمزTIMES) ) منتشر مى شود يا در بيرمنگام و آلاباما, صبح ها ((پست هرالد)) و عصرها ((نيوز)), در موبايل و آلاباما صبح ها رجيسترRegister) ) و عصرها پرسPress) ), در اسپرينگ فيلد و ماساچوست, صبح ها ((يونيونUnion) (() و عصرها ((نيوز)), در سيراكيوز و نيويورك صبح ها ((پست استاندارد)) و عصرها هرالد ـ جورنال; منتشر مى گردند. جالب اين كه همه اين ها در مالكيت برادران يهودى ((نيوهاوس)) قرار دارد كه از طريق انتشارات ادونس
Advance) ) كه كمپانى سرمايه گذارى آن هاست, عمل مى شود. نيوهاوسNewhouse) ) يا كمپانى مزبور 26 روزنامه را در اختيار دارد كه برخى بسيار بزرگند; نظيرDealer ,
Cleveland Plain وThe New Star- Ledger , و;Neworleans Time – Picayune علاوه بر اين بزرگ ترين و گسترده ترين شركت تجارى نشر كتاب ياRandom House و هم چنين شعبات فرعى آن متعلق بهNewhouse يهودى است. شبكه سخن پراكنىNewhouse شامل دوازده ايستگاه خبرى تلويزيونى و 87 سيستم تلويزيونى كابلى كه برخى از آن گسترده ترين شبكه كابلى كشور هستند و هم چنين ويژه نامه يك شنبه هاىParade با تيراژ بيش از 22 ميليون در هفته, و نيز بيش از دو دوجين (24) مجله اصلى شامل

s ,Vanity Fair , House and سGlamour ,Self,Gentlemens quarterly ,Bride
Garden ,New yorker vogue ,Mademoiselle همه در مالكيت گروهConde Nast هستند. اين امپراطورى بزرگ رسانه اى به وسيله آخرين ساموئل نيوزهاوس يهودى كه يك روسى مهاجر بود, تإسيس شد. وقتى او در سال 1979م. و در 84 سالگى درگذشت, ميراثى در حدود 1/3 ميليارد دلار براى پسرانش ساموئل و دونالد به جاى گذاشت و اكنون ارزش خالص انتشاراتAdvance نيز به بيش از هشت ميليارد دلار بالغ شده است.
از آغاز قرن كنونى; يعنى موقعى كه قدرت بازرگانى يهوديان در امريكا به عنوان يك نيروى مسلط اقتصادى مطرح شد, تعداد روزنامه هاى امريكا به طور تدريجى و پيوسته افزايش يافت در حالى كه آن ها در دست يهوديان قرار داشتند. در مقابل تعداد روزنامه هاى رقيب و غير يهودى پيوسته كاهش مى يافت كه علت اصلى اين رويداد را مى توان در سياست تبليغى, تجارى, بازرگانان يهودى جست و جو كرد كه براى آگهى هاى خود از روزنامه هاى با مالكيت يهودى استفاده مى كردند.
حتى آن گروه از روزنامه هايى كه تحت مالكيت و مديريت غير يهوديان قرار داشتند نيز به درآمد حاصل از آگهى هاى يهوديان وابستگى داشتند بر همين اساس سياست هاى خبرى و سرمقاله هاى روزنامه تحت فشار علاقه ها و عدم علاقه هاى يهوديان قرار مى گرفت.
ادامه دارد

پاورقي ها:

/

تفسير سوره حشر


مومنان و منافقان

((والذين جاوا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك روف رحيم.))(1)
(((هم چنين) كسانى كه بعد از آنها[ بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند: ((پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز, و در دل هايمان حسد و كينه اى نسبت به مومنان قرار مده! پروردگارا, تو مهربان و رحيمى!)).

قرآن كريم در سوره نسإ مى فرمايد: ((والله اعلم بايمانكم بعضكم من بعض))(2) شما ابعاض يك واقعيت هستيد, اگر ابعاض يك واقعيت شديد, هرچه كه براى خود مى طلبيد براى ديگرى هم بطلبيد.
مطلب ديگر اين است كه: تعبير ((اخوان)) به منزله تعليق حكم بر وصف است. چرا مومنين لاحق براى مومنين سابق طلب مغفرت مى كنند؟ به دو دليل: دليل اول اين كه آن ها سبق در ايمان آوردند و مايه تشويق متإخران شدند. دليل دوم اين است كه آنان ابعاض يك واقعيت اند, برادر يكديگرند, بيگانه نيستند, مثل اين كه انسان با يك دست مشكل دست ديگر را حل كند. پس اين دو تعبير به منزله دو نكته است براى طلب مغفرت كردن.

دشمنى با مومنان, باعث كفر و فسق است
اين قسمت از آيه كه: ((ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا)) دو نكته دارد: يكى آن كه يك وقت كسى دشمن مومن است چون او مومن است و اين با ايمان سازگار نيست; يعنى اگر كسى دشمن مومن بود از اين نظر كه او مومن است كينه نسبت به مومن به خاطر ايمانش , كفر است. لذا در سوره مباركه نسإ كه وارد شده ((و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها))(3) گفته اند سرش اين است كه گرچه كشتن يك انسان معصيت كبيره است و مايه خلود نيست ولى اگر كسى مومنى را بكشد مخلد در نار است و چون تعليق حكم بر وصف, مشعر بر عليت است; يعنى مومنى را لايمانه بكشد اگر كسى مومنى را لايمانه بكشد كافر است و مخلد در نار. پس كينه مومن, لايمانه, كفر است و اگر لايمانه نباشد بلكه به انگيزه هاى ديگر باشد مثل اختلافات شخصى, همسايگى و خانوادگى و امثال آن, فسق است.
پس كينه مومن يا كفر است يا فسق است. لذا اينها عرض مى كنند: ((ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا)).

درباره كلمه ((بعد))
در آيه شريفه ((والذين جاوا من بعدهم)) كلمه ((بعد)) ممكن است فقط بعد زمانى باشد نه بعد رتبى, لذا از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ رسيده است كه: ((نحن الاخرون السابقون)) ما دير آمديم و زودتر از همه هم هستيم, جلوتر از همه هستيم يعنى زمانا دير آمديم و رتبتا از همه جلو هستيم.

برادرى, منطق مومنان
خداوند از مومنين طورى ياد مى كند كه آن ها را خردمند و فرزانه و اولوا الالباب بشناسيم, چون مى كوشند تا داعيه اختلاف در بين آن ها پيدا نشود, زيرا داعيه اختلاف از همان اراده سوء است, اگر غل و كينه اى در بين افراد يك جامعه نباشد يقينا با هم متحد خواهند بود. از اين كه عرض كرده اند: ((ربنا لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا)) يعنى نه تنها ما با جامعه خودمان متحد باشيم, با گذشتگان هم متحد شديم, كارى نكنيم كه آيندگان هم از ما برنجند و آن توفيق را بده كه يك سيره اى داشته باشيم كه آينده هم از ما خوشش بيايد, ما هم از گذشتگانمان خوشحال باشيم. ما با ساير مومنين نگرانى نداشته باشيم.
از نظر قرآن كريم اين طرز تفكر نشانه فرزانگى است, چون در همين سوره مباركه حشر آيه چهاردهم كه در پيش داريم مى فرمايد: ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون))(4) شما اينها را خيال مى كنيد با هم هستند و متحدند و كنار هم هستند در حالى كه دل هايشان از هم جداست و سر اين كه بدن هاى آنان نزديك هم است و دل هايشان جداى از هم است اين است كه اين ها عاقل نيستند.
پس معلوم مى شود ممكن نيست دو تا مومن با هم اختلاف داشته باشند و هر دو عاقل باشند. از اين كه خدا مى فرمايد مومنين عرض مى كنند: ((لاتجعل فى قلوبنا غلا)) يعنى اينها اولوا الالبابند يعنى اهل عقل هستند, يعنى سيره اين ها اين است, نه اين كه فقط در دعا بگويند. اين كه كفار به رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ عرض كردند: حرفت را عوض كن نه اين كه يعنى اين كلمه را عوض كن بلكه مى گفتند منطقت را عوض كن. ما هم در تعبيرات ادبى و عرفى به يكديگر مى گوييم حرفت چيست؟ يعنى منطقت چيست؟ اين جا هم كه مى فرمايد: مومنان مى گويند ولاتجعل… يعنى منطق آن ها اين است نه اين كه فقط دعا بكنند و كارشان نحوه ديگرى باشد. قولا و فعلا سنت اين ها چه در قول و چه فعل اين است كه يك مومن كارى نمى كند كه مومن ديگر را برنجاند و مايه اختلاف فراهم كند. اگر كارى كرد معلوم مى شود عاقل نيست, چون برهانى كه در آيه چهاردهم همين سوره حشر است اين است كه فرمود: ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون)) پس اگر كسى داعيه اتحاد داشت عاقل است, چرا؟ براى اين كه فرمود اگر كسى داعيه اختلاف داشت عاقل نيست. كه مومنين بايد به اين نكته حساس التفات بيشترى داشته باشند.

منطق منافقان
به دنبال اين آيه, جريان منافقين جامعه را هم بازگو مى كند و مى فرمايد:
((إلم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا))(5) كه معمولا در طرح مسائل اجتماعى است, براى اين كه كسى خيال نكند جامعه صدر اسلام همان سه گروه بودند كه پيرامون آن ها بحث شد, همان گونه كه در آيات سوره توبه همه اين اقوام به پنج گروه مشخص شده اند, در آيات سوره حشر هم همه اين اقوام مشخص هستند, يعنى مهاجرين, انصار, تابعين و منافقينى كه در جمع اين ها حضور داشتند. در سوره توبه بعد از اين كه جريان مهاجر و انصار و تابع را ذكر كرد فرمود: ((و من إهل المدينه مردوا على النفاق))(6) متمردين و منافقينى كه در درون مردم مدينه به سر مى بردند آن ها را هم يادآور شد. الان هم خطر اجتماعى اين گروه ناشناخته را ذكر مى كند و مى فرمايد: ((إلم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من إهل الكتاب)).
اين كلمه ((نافقوا)) بحثش در اول سوره بقره گذشت و گفتيم: به آن نقب ها و كانال هاى زيرزمينى كه موش ها احداث مى كنند كه از يك سوراخى وارد و از سوراخ ديگر خارج شوند ((نافقات)) مى گويند.
منافق, كانال كش است از يك طرف مثل موش وارد مى شود و از يك سوراخ ديگرى هم خارج مى شود. اين شخص هرگز سوراخ زيرزمينى نمى كند كه خود را دفن كند, اين سوراخش كانالى است طورى است كه از راه ديگر خارج مى شود لذا از طرف ديگر چون خارج مى شود مى گويند ((فسق)) يعنى ((خرج)), اين ها را مى گويند منافق, آن ها وارد مى شوند كه خارج بشوند نه اين كه وارد شوند تا بمانند. فرمود: اين منافقين به برادرانشان اين چنين مى گويند: ((إلم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من إهل الكتاب)). اين جا ((يقولون)) يعنى سيره آن ها اين است نه اين كه فقط حرف بزنند بلكه منطق حرفى, عملى و تقريرى آن ها همين است. آرى, منافقان هم برادر يك ديگرند, چون ((الكفر مله واحده)) همان طورى كه ((انما المومنون اخوه)), ((انما الكافرون هم اخوه)). لذا گاهى مى فرمايد: ((ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين))(7) گاهى مى فرمايد اين ها به شياطينشان برمى گردند ((يقولون لاخوانهم الذين كفروا)), منافقين يك اخوان داخلى دارند كه بعضى از آن ها برادر بعض ديگرند, يك اخوان خارجى دارند كه منافق با كافر برادرند. سرش اين است كه منافق مادامى كه حادثه اى پيش نيامده كفر درونى اش ظاهر نمى شود اما وقتى حادثه اى پيش آمد همين منافق ((هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان))(8) چون حالا بايد يك طرف را انتخاب بكند يا درون يا بيرون, چون درون اصل است گرايش به درون پيدا مى كند. در حال عادى و عدم خطر درونش كافر, بيرونش ايمان, كسى او را نمى شناسد. در روز خطر بايد يك راه را انتخاب كند لذا مى فرمايد: ((هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان)) كفر اين ها آن روز ظهور مى كند. همين منافقين به برادرانشان كه كافرند و اهل كتاب هستند يعنى يهود بنى نضير, يهود بنى قينقاع, يهود بنى قريظه و با آن ها كه پيمان داشتند مثلا با يهود بنى نضير اين چنين مى گفتند: ((لئن اخرجتم لنخرجن معكم))(9) اين ((لام)) توطئه قسم است يعنى والله, قسم ياد كردند كه اگر دولت اسلام بخواهد شما را تبعيد كند, ما هم با شما از جزيره العرب بيرون مىآييم, كه بيرون آمدن دسته جمعى يك اعتراض شديد به اسلام باشد و معلوم شود كه اين ها كسانى نيستند كه بتوان با آن ها زندگى كرد. دولت اسلام مى خواهد شما را تبعيد كند ولى وقتى با شما باشيم اين تبعيد رنگ هجرت مى گيرد: ((و لانطيع فيكم إحدا إبدا)) ما درباره شما حرف هيچ كسى را گوش نمى دهيم. هرچه هم به ما پيشنهاد بدهند كه بمانيم, نمى مانيم. ((و ان قوتلتم)), اگر شما طرف قتال قرار گرفتيد و مسلمين به مقاتله شما برخاستند, ((لننصرنكم)) ما هم به سود شما عليه دولت اسلام مى جنگيم. پس اگر خواستند شما را تبعيد كنند ما با حيله اين تبعيد را به صورت هجرت درمىآوريم, اگر خواستند با شما بجنگند ما شما را تإييد مى كنيم و شما را پيروز مى گردانيم. اين خلاصه حرف منافقين بود.

خبر غيبى قرآن درباره منافقان
خداى سبحان مى فرمايد: ((والله يشهد انهم لكاذبون)) خدا شهادت مى دهد كه اين ها دروغ مى گويند; يعنى در اين قصه دروغ مى گويند. ممكن است منافق در قصه و جريان ديگرى كافر را يارى كرده باشد, اما در اين جريان يهوديان بنى نضير و مانند آن خدا فرمود اين ها دروغ مى گويند. اين يكى از معجزات قرآن كريم است كه از غيب خبر داده است و قاطعانه فرمود اين ها دروغ گويند يعنى در همه اين دعواها كاذبند.
آن گاه اين اجمال را تفصيلا بيان كرد كه آيه بعدى به منزله شرح اين آيه است و بيان مى كند كه منافقين چرا كاذب اند؟ تفصيلش اين است: خداوند در اين سه جمله سه بار سوگند ياد مى كند:
1) ((لئن اخرجوا لايخرجون معهم)) اگر مثلا ما يهود بنى نضير را از اين جا اخراج و تبعيد نماييم منافقين هرگز حاضر نيستند از جزيره العرب يا از مدينه بيرون بروند و بخواهند كار سياسى انجام دهند و اين تبعيد را به صورت هجرت دربياورند.
2) ((و لئن قوتلوا)) اگر كار به تبعيد تمام نشد و دولت اسلام با آن ها به جنگ پرداخت و مورد حمله قرار گرفتند ((لاينصرونهم)) منافقين به اين يهوديانى كه مورد حمله واقع شده اند كمك نمى كنند.
3) ((و لئن نصروهم)) اگر هم اين ها را يارى كنند, خواه در مسئله تبعيد كه بخواهند بازى سياسى دربياورند و خواه در مسئله جنگ كه بخواهند كار نظامى انجام بدهند ((ليولن الادبار)) از ميدان جنگ رو بر مى گردانند. بر فرض كه در تمام مراحل ياد شده بخواهند يهوديان را يارى كنند, مطمئن باشند كه ((ثم لاينصرون)) اين لاينصرون هم به كفار برمى گردد هم به منافق. بر فرض هم منافقين بخواهند كمك سياسى يا نظامى كنند هرگز موفق به نصرت نخواهند شد و منصور نخواهند بود نه كفار و نه منافق. وقتى قهر الهى فرا برسد همه اين ها را ريشه كن مى كند.
در اين جا خداى سبحان چند مطلب را يكى پس از ديگرى ذكر كرد: اولا اخبار غيب كرد كه خودش يك معجزه است, بعدا با سوگند آن اخبار غيب اجمالى را مفصلا بيان كرد كه منافقين با آن ها همراهى نخواهند كرد. در قرآن كريم اين چنين آمده است كه خداوند نه تنها به موجودات عالم است بلكه به معدوم ها هم عالم است. از ذات مقدس امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ سوال كردند: آيا خداوند به معدومات عالم است؟ فرمود: نه تنها به معدومات, عالم است بلكه به ممتنعات هم عالم است و نه تنها به ممتنعات عالم است بلكه به ممتنعات ـ بر فرض وجود آن ها ـ هم عالم است كه چه خواهد شد; يعنى فلان شىء ممتنع كه وجود ندارد اگر وجود مى داشت چه مى شد خدا به اين هم عالم است.
اين بيان امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ با آيه قرآن كريم استدلال شده يعنى خود حضرت استدلال كرده به سوره مباركه انعام كه ((و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه))(10) فرمود اين ها كه الان در جهنم در زحمت قرار گرفته اند و مى گويند خدايا ما را برگردان, اين چنين نيست كه اگر ما اين ها را برگردانيم سودى به حالشان داشته باشد. حضرت به اين آيه استدلال كرده كه برگشت اين ها از جهنم به دنيا محال است چون در آن حال بساط دنيا برچيده شده و دنيايى نيست تا برگردند وقتى قيامت برپا مى شود كه كل آسمان ها و زمين وضعش برچيده بشود, وقتى اين نظام برچيده شد: ((يوم تبدل الارض غير الارض والسموات و برزوا لله الواحد القهار))(11) كل آسمان و زمين برچيده مى شود, اگر خورشيد است كه ((اذا الشمس كورت))(12) شد, اگر نجوم است كه ((و اذا النجوم انكدرت)) اگر زمين است كه تبديل شد, اگر سماوات است كه تغيير پيدا كرد. كل بساط دنيا عوض شد. دنيايى نيست تا اهل جهنم بخواهند برگردند, برگشت اهل جهنم از جهنم به دنيا محال است ولى بر فرض محال اگر اين محال واقع بشود و جهنمى هايى كه كفر براى آن ها ملكه شد از جهنم به دنيا برگردند باز هم همان كار سابق را ادامه مى دهند. و لذاست كه امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ به اين جمله استدلال كرده و فرمود: ((لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه)).

هدايت عمومى و خصوصى
نمونه اين آيه, آيه 23 سوره انفال است كه فرمود: ((ولو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم ولو اسمعهم لتولوا و هم معرضون)) خداى سبحان توفيق خاص را از بعضى ها گرفته است, آن توفيق عمومى به نام ((هدايت عام)) را نصيب همه كرده است به عنوان ((هدى للناس)) اما بعضى ها را از توفيق خاص محروم كرده براى اين كه اگر خدا توفيق خاص بدهد و ايمان در دل اين ها راه پيدا بكند با فشار و اصرار اين ايمان را از دل خود بيرون مىآورند: نظير: ((واتل عليهم نبإ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها)),(13) نظير ((بصرت بما لم يبصروا به))(14) اين دو عالم اسرائيلى كه انسان كوچك معمولى كه نبودند, نه آن بلعم آدم كوچكى بود و نه سامرى. سامرى را گفته اند از آن بزرگان اهل معرفت بود, گفت چيزى را كه من ديدم ديگران نديدند, يك انسان عادى اين چنين نيست, بالاخره از او كارى ساخته بود كه از ديگران ساخته نبود. پس خدا اين توفيق و لطف را داد, آن ها با تمام فشار اين توفيق را از دل بيرون كردند. اين كه سامرى گفت: ((بصرت بما لم يبصروا)) يعنى چيز مخفى بود من فقط ديدم و ديگران نديدند, يعنى با همين چشم ظاهرى, اين كه هنر و مقامى نيست و از آن خاكى كه انسان با همين چشم ببيند كارى ساخته نيست كه گوساله را به حرف دربياورد, اين يك آدم غير عادى بود, چيزى مى دانست كه ديگران نمى دانستند و چيزى مى ديد كه ديگران نمى ديدند و چيزى مى فهميد كه ديگران نمى فهميدند منتهى چون ظرفيت نداشت در راه باطل صرف كرد اين: ((انى بصرت بما لم يبصروا)) از يك جايى حكايت مى كند.
در اين آيه سوره مباركه انفال هم مى فرمايد بعضى ها اين طور هستند ما توفيق را هم در خانه شان ببريم اين ها با فشار او را خارج مى كنند: ((لو علم الله فيهم خيرا لا سمعهم)) يعنى به گوش جان اين ها مى شنواند نه به گوش ظاهر چون به گوش ظاهر قبلا رسانده و فرموده بود: ((هدى للناس)) و قرآن به گوش ظاهرى به همه رسيده و آن ها را به طور عام دعوت كرده است و ديگر نيازى به شرط و جزا ندارد, اما درباره آن گوش جان است كه مى فرمايد اگر ما ايمان را وارد گوش جانشان بكنيم و با گوش دل هم بشنوند با دست دل او را بيرون مى كنند, چون: ((فى قلوبهم مرض)). ((ولو اسمعهم لتولوا و هم معرضون)) اول اعتراض مى كنند بعد اعراض. اين اعتراض ها زمنيه آن اعراض است يك وقت يك كسى سوال مى كند به عنوان اين كه سوال مفتاح علم است اين بسيار خوب است, اما گاهى اعتراض مى كند كه معاذالله زمينه اعراض باشد. ((لتولوا)), اول اعتراض مى كند ((و هم معرضون)) بعد رو برمى گردانند.

ناتوانى منافقين
بنابراين همه حالات اهل نفاق با اين بيان مشخص شد, پس كارى از منافقين چه در بعد سياسى و چه در بعد نظامى ساخته نيست اگر هم اهل كتاب را يارى كنند از ميدان جنگ برمى گردند: ((ثم لاينصرون)). منافقين در داخله اسلامى به همين نحوه عمل مى كردند. اين ها با ما تعهد بستند كه وارد جبهه بشوند چند قدم آمدند ديدند جنگ جدى است برگشتند.
در سوره مباركه احزاب وضع منافق را پرده بردارى كرد و فرمود: اينها وقتى سخن از غنائم بود حضور داشتند اما وقتى سخن از غرامت است برمى گردند. در اين سوره دو آيه است اين دو آيه مقابل يكديگر است يكى از اين دو آيه خيلى معروف است و مى فرمايد: ((من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا))(15) مومنان به عهدشان وفا كردند. در مقابل اين ها, گروه ديگرى هستند كه در همين سوره مباركه احزاب مشخص شده اند مى فرمايد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهد الله(16) مسئولا)) فرمود اينها قبلا به ما تعهد سپردند, با ما بيعت كردند كه در جنگ برنگردند, همين كه جنگ شد از بين راه برگشتند. در جريان جنگ احد سيصد و اندى كه يك سوم رزمندگان آن روز را تشكيل مى دادند از بين راه برگشتند. اين آيه, آيه نفاق است و در مقابل آن آيه است كه آيه ايمان است. اين مى گويد: ((من المومنين رجال)) مال شهداست در مقابلش آن آيه است كه مى گويد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله)) اما برگشتند كه مال منافقين است.
بين مدينه تا معركه احد فاصله اى نبود, منافقين همين چند قدم را هم برگشتند. از هر دو گروه پرده برداشته شد. هم آن هايى كه طالب شهادت بودند و رفتند و به تعهد خود عمل كردند و هم كسانى كه برگشتند و به عهد خود با خدا عمل نكردند به اين ها گفتيم: ((قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت إو القتل و اذا لاتمتعون الا قليلا)) هر كجا برويد مرگ به سراغ مىآيد ولى آن ها خيانت كردند. پس اين ها افرادى بودند كه از اين طرف به مسلمين تعهد سپردند كه ما با شماييم و بين راه برگشتند, هم از آن طرف به كفار تعهد سپردند كه ما با شماييم و برمى گشتند و تازه اگر برنگردند و واقعا هم بخواهند اهل كتاب را يارى كنند كارى از اين ها ساخته نيست. نتيجه اين كه ((ثم لاينصرون)) اين اخبار قطعى است و منافقان منصور نخواهند بود.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيه . 2 ) نسإ (4) آيه25. 3 ) همان آيه 93. 4 ) حشر (59) آيه 14. 5 ) همان, آيه11. 6 ) توبه (9) آيه101. 7 ) اسرإ (17) آيه27. 8 ) آل عمران (3) آيه167. 9 ) حشر (59) آيه 11. 10 ) انعام (6) آيه 26. 11 ) ابراهيم (14) آيه 48. 12 ) كورت (81) آيه1. 13 ) اعراف (7) آيه175. 14 ) طه (20) آيه96. 5 ) احزاب (33) آيه23. 16 ) همان آيه15.

/

حب دنيا و راه هاى زدودن آن


((يا إيها الناس ان وعدالله حق فلاتغرنكم الحياه الدنيا و لايغرنكم بالله الغرور.))
در آيات متعددى از قرآن كريم, اين جهان به عنوان ((دارالغرور)) و ((متاع الغرور)) معرفى شده و با تعبيرات گوناگون مردم را از اين كه فريب دنيا را بخورند برحذر داشته است. در آيه مذكور كه از سوره فاطر تلاوت شد, و مشابه آن در سوره لقمان و به همان مضمون در بسيارى از آيات هست. در اين آيه ابتدا خداوند مى فرمايد: ((ان وعدالله حق)) پس از آن مى فرمايد: ((فلاتغرنكم الحياه الدنيا)) از اين تفريع مى توان فهميد كه جهت فريبندگى دنيا چيست.
انسان بالفطره طالب يك مطلوب والايى است كه خداى متعال براى او فراهم كرده است و وعده داده كه به آن مطلوب فطرى كه سعادت ابدى است خواهى رسيد. آن مطلوب والاسراى آخرت است كه خواست هاى فطرى انسان از آن جا برآورده مى شود چيزى كه مانع رسيدن به آن سعادت ابدى است و انسان را فريب مى دهد, زندگى دنياست. به عنوان تشبيه, غذايى كه فطرت طفل اقتضا مى كند, شير مادر است كه هم با مزاج او سازگار است و هم نياز او را برطرف مى كند و هم از آن لذت مى برد. اما گاهى به جاى پستان مادر در دهان بچه گول زنك مى گذارند و بچه مشغول مكيدن آن مى شود و از آن چه مى بايست بدان برسد محروم مى شود. آن چه كه ما خواهان آن هستيم و خدا ما را براى آن آفريده, سعادت آخرت و كمال روحانى و معنوى است كه فقط با رسيدن به آن نيازهاى ما برطرف مى شود و خواسته هايمان تإمين مى شود و آن چه مى جوييم خواهيم يافت اما يك گول زنكى هست كه مانع از متوجه شدن به آن مقصد و آن مطلوب است و ما را از جستن و پيمودن راه آخرت باز مى دارد.
اين جا چند سوال مطرح مى شود كه جنبه فلسفى و اعتقادى دارد:
چرا در اين جا خدا اين گول زنك را خلق كرده است؟ چرا انسان طورى آفريده شده كه در معرض اين فريب واقع مى شود؟ كجاى دنيا انسان را گول مى زند؟ آيا تمام حيات دنيا نامطلوب است يا يك جهت خاصى از آن; اگر يك جهت خاصى از آن نامطلوب است جهت نامطلوب كدام است؟
اينها بحث هايى است كه هم جنبه فلسفى دارد و هم جنبه تفسيرى و هم در جاى خودش بزرگان درباره آن ها بحث كرده اند. اكنون ما درصدد بحث درباره اين مسائل نيستيم. اجمالا مى گوييم: حكمت الهى اقتضا مى كند كه انسان در دنيا در معرض فريب خوردن باشد تا زمينه انتخاب و گزينش براى او فراهم شود. آن سعادت ابدى هم بايد از طريق انتخاب و گزينش خود شخص حاصل شود. اگر راه انحرافى, راه سقوط و راه لغزشى نباشد انتخاب انجام نمى گيرد و اگر انتخاب انجام نگيرد, آن سعادت حاصل نمى شود. اين جواب اجمالى به سوال مذكور است.
و اما اين كه چه چيز دنيا نامطلوب است و چرا مورد نكوهش واقع شده است؟ جواب اجمالى آن اين است كه آن چه نامطلوب است دل بستن به دنيا و دنيا را به جاى آخرت گرفتن است, نه اين كه وجود دنيا شر باشد. آن جايى كه محل تجارت اوليإ الله و مزرعه الاخره هست, بد نيست. اين كه ما دنيا را به جاى مطلوب اصلى بگيريم و راه را به جاى مقصد و وسيله را به جاى هدف بپذيريم مذموم است. مذمت به ما برمى گردد نه به وجود دنيا ((اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد. ))(1) اين هاست كه بد است نه زمين و آسمان دنيا و هوا و آفتاب آن. پس بايد مواظب باشيم و فريب تسويلات نفس خود و شيطانى كه دنيا را به جاى آخرت به ما معرفى مى كند, نخوريم.

ماهيت دنيا
ماهيت دنيا چيست. چه نفعى مى توانيم از آن ببريم و چگونه بايد با آن برخورد كنيم كه به صلاح و خير ما تمام شود. اگر اين ها را بشناسيم گول دنيا را نمى خوريم; يعنى دنيا را با چيز ديگرى عوضى نمى گيريم و آن را همان جورى كه هست, مى شناسيم و به آن صورتى كه مى بايست آن را به كار مى گيريم و از آن استفاده مى كنيم. در آن صورت گول خوردن در كار نخواهد بود. هر مهره اى ممكن است فايده اى داشته باشد, حتى خرمهره; اما اگر بدانيم كه اين مهره خرمهره است و به جاى خود از آن استفاده كنيم عيبى ندارد. آدم ممكن است از سنگ ريزه هم استفاده كند, اما به شرطى كه توجه داشته باشد كه سنگ ريزه است, عيب آن جاست كه سنگ ريزه را به جاى مرواريد تلقى كند يا خرمهره رابه جاى فيروزه به كار گيرد, وگرنه اگر بداند كه ماهيت هر چيز چيست و به چه دردى مى خورد گول خوردن در كار نيست. ماهيت دنيا گذرنده بودن است. ((انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه)) ما در اين جهان در حال سفريم, در حال حركتيم, دنيا يك مسيرى است كه بايد از آن عبور كنيم, پلى است كه بايد از آن بگذريم, راهى است كه بايد طى كنيم. البته دو راه هست: يك راهى الى الله است, يك راه هم الى الشيطان و الى النار. ((و احلوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها و بئس القرار)).(2)
به هر حال ماهيت دنيا اين گونه است كه ثبات ندارد مثل يك ماهى لغزنده اى است كه هر چه بخواهيد آن را محكم بگيريد ليز مى خورد و از دست شما به در مى رود و نمى ماند. دنيا ماندنى نيست. هر لحظه اى كه به وجود مىآيد, هنوز به وجود نيامده معدوم مى شود. اين ماهيت زندگى دنياست. چنين چيزى لايق دل بستن نيست, هم چنين هر آن چه در اين مسير قرار دارد و متاع اين زندگى است. آن چه نپايد, دلبستگى را نشايد. انسان بالفطره طالب چيزى است كه دوام داشته باشد و برايش پايدار بماند. اين عمر يك لحظه است; هيچ عاقلى به چيزى كه يك لحظه عمر دارد, دل نمى بندد; ممكن است از آن خوشش بيايد, اما به آن دلبستگى ندارد, آن گونه نيست كه پس از اين كه از بين رفت واويلا سر بدهد كه چرا رفت, از قبل مى دانست كه يك لحظه بيشتر نيست. اصلا ماهيت آن همين است و قابليت ندارد كه آدم براى يك مدتى به آن دل ببندد و توجه خود را به آن معطوف كند يا چيزهاى ديگر را فداى آن كند. اين واقعيت را بايد درست درك كرد و پذيرفت تا در عمل موثر باشد.

ريشه گناهان
اگر كسى ادعا كند كه عمده انحرافات انسان از اين جا سرچشمه مى گيرد كه او ماهيت دنيا را نمى شناسد يا معامله و رفتار صحيحى با دنيا ندارد گزاف نگفته است. در روايت هم هست كه ((حب الدنيا رإس كل خطيئه)) از اين جا ناشى مى شود كه ما ماهيت دنيا را درست نمى شناسيم و آن طور كه مى بايست با دنيا رفتار نمى كنيم و به جاى اين كه آن را وسيله قرار دهيم, هدف قرار مى دهيم. آن را بايد امرى ناپايدار و لحظه اى بشماريم, اما تصور مى كنيم كه امرى پايدار و قابل بقا و دل ستان است. اگر دقت شود ريشه هر نوع گناهى كه در عالم واقع شده و مى شود برمى گردد به آن كه گناه كار طالب يك لذتى بوده كه در اين دنيا آن را جست و جو مى كند كه يا پول است, يا رياست يا همسر و يا چيزهاى ديگرى كه در دنيا هست و به خاطر رسيدن به آن ها بوده كه اين گناهان را مرتكب شده است يا براى تحقق و يا ازدياد آن ها بوده است. خلاصه آن كه محور در تلاش هاى گناه كاران لذايذ دنياست و چيزهايى كه در دنيا برايشان حاصل مى شود. آيا هيچ كسى را سراغ داريد كه به خاطر رسيدن به يك لذت ابدى و آخرتى مرتكب گناه شده باشد. آخرت دوستى به گناه نمى انجامد, پس ريشه همه گناهان اين است كه انسان لذت دنيا را دوست دارد و به خاطر آن مرتكب كارهايى مى شود كه گاهى سعادت ابدى خود را به خطر مى اندازد و هلاكت ابدى را براى خود مى خرد. چون در آن لحظه فراموش مى كند كه اين دنيا يك گذرگاه است, فراموش مى كند كه در حال حركت است و چه بخواهد و چه نخواهد در حال رفتن است. يك قطار سريع السير را در نظر بگيريد يا هواپيمايى را بر فراز آسمان ها و روى شهرها. شما با هواپيما حركت مى كنيد, حركت آن هم در اختيار شما نيست, خلبان آن را مى راند, از داخل هواپيما شهرها, قصبات و زمين هاى سبز را نگاه مى كنيد و لذت مى بريد. آيا بجاست كه به منظره هايى كه احيانا مى بينيد, دل ببنديد و بخواهيد همان جا بمانيد و همان هدف شما بشود؟ يا اين كه نه, هواپيما در حال سفر است و شما هم مقصدى داريد, اگر هم در بين راه يك چيز لذت بخشى يا منظره زيبايى باشد, جاى ماندن نيست, جايى نيست كه بتوان به آن دل بست؟ هدف شما جاى ديگرى است و شما را آن جا مى برند, اين جا جاى ماندن نيست. كسى كه توجه به هدف دارد اين طور عاشق آن در هنگام سوار بودن هواپيما نمى شود. اين طور نمى شود كه وقتى كه رد شد, گريه و ناله سر دهد كه اى كاش اين منظره باقى بود و من همان جا مانده بودم, چون نه انسان ماندنى است, نه آن منظره باقى است و نه اين ارزش را دارد كه انسان به آن دل ببندد. به هر حال, اين يكى از عناصر فرهنگى اسلام, بلكه همه اديان آسمانى است كه در اين جمله كوتاه خلاصه مى شود: ((حب الدنيا رإس كل خطيئه)).

علت بدى دنيا
علت بدى و نكوهش علاقه به دنيا هم اين است كه توجه به دنيا و دل بستن به آن انسان را از هدف باز مى دارد و از ياد او مى برد كه آن يك وسيله و ابزار است, يك معبر و گذرگاه است. تصور مى كند كه اين جا يك مسكن ابدى است, جايى است كه بايد به آن دل بست و بدان عشق ورزيد. اگر ما توجه داشته باشيم گول دنيا را نمى خوريم و زندگى دنيا برايمان وبال نمى شود, بلكه موجب مى شود كه بفهميم ما را براى چه به اين جا آورده اند و چگونه بايد از عمر و حيات اين دنيا استفاده كنيم. درباره آيه شريفه ((ولاتنس نصيبك من الدنيا))(3) فرموده اند: كه ((ان تطلب بها الاخره)) بهره واقعى ما از دنيا در اين است كه آن را وسيله اى براى سعادت ابدى خود قرار دهيم. اگر دنيا را براى خودش خواستيم قدم اول انحراف است. البته انحراف هم مراتبى دارد. برخى آن قدر دنيا را دوست دارند كه اگر مزاحم با سعادت ابدى آنها هم باشد, نمى توانند از آن دل كنند, آن چنان به آن انس گرفته اند كه نمى توانند از آن صرف نظر كنند, يعنى آن جا كه لذت دنيا متوقف بر امر حرامى باشد باز هم نمى توانند از آن صرف نظر كنند. شخص مومن و متقى بايد حداقل اين مرتبه را حائز باشد كه دل به لذت هاى حرام دنيا نبندد و دنيا را آن قدر دوست ندارد كه حتى حاضر به ارتكاب گناهان بشود, تا لذتى از لذائذ دنيا را به دست آورد. اولياى خدا اصلا به هيچ لذتى از لذايذ دنيا ولو مباح و حلال هم باشد دل نمى بندند و تنها آن را براى رسيدن به رضاى خدا و دار آخرت و قرب الهى دنبال مى كنند و آن جا كه مزاحمتى داشته باشد آن را رها مى كنند. سعى كنيم كه آن قدر فريفته دنيا نشويم كه نتوانيم از گناهان خوددارى كنيم اين قدم اولى است كه بايد برداشت. اولين مبارزه اى است كه بايد با نفس كرد و اولين رياضتى است كه بايد كشيد اين است كه بايد لذت هاى حرام را ترك كرد.

راه هاى زدودن حب دنيا
چه كنيم كه فريفته دنيا نشويم؟ مى دانيم كه دنيا فريبكار است و مى دانيم كه ((حب الدنيا رإس كل خطيئه)), چه كنيم كه در اين دام نيفتيم و محبت دنيا بر قلب ما چيره نشود و عاشق نشويم؟ براى اين كار راه هايى وجود دارد كه مجموع آن ها مى تواند موثر باشد: اول, راه هاى فكرى و شناختى; دوم, برنامه هاى عملى خاص; سوم, امور قلبى و توجهات درونى.
بعضى از راه ها مربوط به عقل و فكر آدمى زاد است, برخى از آن ها مربوط به دل انسان و برخى مربوط به عمل و رفتار خارجى انسان, كه اينك به اجمال درباره آن ها بحث مى كنيم. آن چه مربوط به فكر انسان است, تإمل در ماهيت دنياست و اين كه دنيا گذراست و قابل دل بستن نيست.
1 ) راه فكرى و شناختى :
بايد با فكر و تإمل دنيا را با آخرت مقايسه كرد. بايد ببينيم كه آيا جا دارد كه آدم دنيا را بر آخرت ترجيح دهد؟ قرآن كريم مقايسه هايى بين دنيا و آخرت انجام داده است كه تإمل در اين آيات و فكر كردن در مضامين آن ها مى تواند ما را به اين نكته رهنمون كند, كه دنيا پايدار نيست:
((ما عندكم ينفد و ما عند الله باق))(4) , ((بل توثرون الحياه الدنيا والاخره خير و ابقى)).(5)
اين يك استدلال عقلى است. به فرض اين كه لذايذى كه در آخرت ميسر است در دنيا هم فراهم شود كه اين چنين نيست, آخرت پايدارتر است و دوام آن بيشتر است. اگر امر داير شد بين اين كه خوشى يك روزه يا خوشى يك ساله را انتخاب كنيم و خوشى ها نيز از نظر مرتبه لذت با هم مساوى باشند, عقل آدمى كدام يك از آن ها را انتخاب مى كند؟ عقل حكم مى كند چيزى را كه ولو يك لحظه بيش تر باشد, آن را انتخاب كنيم. پس چگونه است كه ما يك چيز ناپايدار را بر يك امر ابدى ترجيح مى دهيم؟ اگر عمر هر كس در دنيا هزار سال هم باشد چگونه مى توانيم بين عمر دنيا و عمر آخرت مقايسه كنيم؟ از نامتناهى نمى توانيم تصور دقيقى داشته باشيم و فقط يك لفظى را در مورد آن به كار مى بريم, اما نمى فهميم كه نامتناهى و ابدى يعنى چه؟ چقدر طولانى است؟ 10 سال, 100 سال, 1000 سال, 10000سال, يك ميليون سال و… تا روز قيامت هم كه بشماريم شمارش آن تمام نمى شود.
از نظر كيفيت هم ما نمى توانيم لذايذ آن را با دنيا مقايسه كنيم كه چقدر بر لذايذ دنيا برترى دارد به همان اندازه اى كه كميت آن بر دنيا برترى دارد, كيفيت آن هم بى نهايت بر لذايذ دنيا برترى داشته باشد, ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين))(6) ((فلاتعلم نفس)) نكره در سياق نفى است; يعنى هيچ كس نمى داند كه خدا در آخرت براى بندگان مقرب خود چه چيزهايى فراهم كرده است و چقدر مايه چشم روشنى آن هاست و چه لذايذى خواهند برد. براى هيچ كس قابل درك نيست.
اين مرحله بعد از شناخت است كه بايد فكر كرد و تإمل نمود آدمى زاد فراموش كار است, برهان اقامه مى شود و مسئله اى را درك مى كند و مى پذيرد ولى در ياد او نمى ماند; لذا احتياج به تكرار و تذكر است. يكى از بزرگ ترين فوايد مطالعه قرآن كريم اين است كه چيزهايى را كه آموخته ايم و ياد گرفته ايم, به ياد ما مىآورد و نمى گذارد فراموش بشوند. اين يك بعد قضيه است.

2 ) راه عملى:
راه ديگر آن مربوط به عمل خارجى و رفتار انسان است. بايد كارهايى انجام داد كه مانع از دلبستگى به دنيا شود. همان طور كه افكار و تمايلات قلبى در رفتار اثر مى گذارد, متقابلا رفتار هم در بقإ آن تمايلات, در رسوخ, در ثبات و يا در ضد آن ها اثر مى گذارد. بنابراين, براى اين كه حب دنيا در ما رسوخ نكند بايد رفتارهايى را انتخاب كنيم و به كار ببنديم كه مانع بشود از اين كه حب دنيا در دل ما رسوخ كند. براى اين منظور بايد اول سلسله تكاليف شرعى خود را نسبت به امور دنيا انجام دهيم:
دادن زكات, خمس, نفقات واجب و… مانع از دلبستگى مى شود: ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها))(7) انفاق مانع از دلبستگى به مال دنيا مى شود ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون))(8) چيزهايى كه دوست داريد و زمينه دلبستگى در آن ها هست, انفاق كنيد تا به بر برسيد. يكى از عواملى كه باعث مى شود دل بستگى به دنيا پيدا نشود اين است كه آدم سعى كند چيزهايى كه دوست مى دارد در راه خدا بدهد. در درجه اول واجبات, بعد هم مستحبات, هرچه را دوست تر دارد بدهد, البته در صورتى كه ضرورت زندگى خود و عيال واجب النفقه او تإمين شده باشد مگر اين كه خود آن عيال هم حاضر به ايثار باشد. به هر حال نبايد با انجام تكاليف مستحب جلوى انجام تكاليف واجب را گرفت و به جاى اين كه نفقه واجب عيال را بپردازيم, انفاق مستحب كنيم, يا به جاى اين كه تكليف واجبى را انجام دهيم به دنبال مستحبات برويم. اين از همان جاهايى است كه شيطان آدم را فريب مى دهد.هيچ وقت كار مستحب جانشين واجب نمى شود. در روايات هست كه انفاق هم كه مى خواهيد بكنيد, اول به پدر و مادر, به ارحام, به همسايگان, بعد به ديگران تا آدم قوم و خويش فقير دارد نوبت به انفاق به ديگران نمى رسد اگر پدر و مادر محتاج هستند در درجه اول هستند. به هر حال وقتى انسان آن چه را با زحمت به دست آورده جاى دارد كه به آن دل نبندد, انفاق مى كند عملا دل از آن مى كند. اين از آن رفتارى است كه بر قلب اثر مى گذارد.
چه چيزهايى را بايد انفاق كرد؟ ((مما تحبون)) نه آن چيزهايى كه ((ولستم بآخذيه الا ان تغمضوا فيه))(9) چيزى را انفاق نكنيد كه خود حاضر نباشيد بگيريد و اگر كسى آن را به شما داد رغبت در گرفتن آن نداريد. انفاق اين قبيل چيزها در راه خدا فايده اى ندارد. البته از انفاق نكردن بهتر است, اما نبايد انفاق منحصر شود به اين كه آدم چيزهايى را كه در زندگى به آن ها احتياج ندارد و دور افتادنى است در راه خدا بدهد, از چيزهاى زيبا, سالم و دوست داشتنى هم انفاق كنيد, حتى اگر پول نو در جيب شما هست, هرگاه مى خواهيد انفاق كنيد از پول نو به فقير بدهيد. اين كار بسيار ساده اى است اما اثر دارد سعى كنيد چيزهايى كه مى خواهيد در راه خدا بدهيد بهترين باشد. مجددا تإكيد مى كنم به شرطى كه به وظايف واجب شما لطمه نزند. انفاق مستحب جاى انفاق واجب را نمى گيرد. اين هم يك برنامه عملى است. اعطإ يا ايتإ يعنى بذل و دادن چيزهايى كه آدم دوست دارد, اول واجباتش, پس از آن به تدريج و تا اندازه اى كه براى او ميسر باشد و به مشقت و عسر نيفتد از مستحبات.
راه ديگرى براى جلوگيرى از رسوخ حب دنيا در دل اين است كه سعى كند از چيزهايى كه در دنيا لذت بخش است ـ حتى آن جا هم كه منع شرعى ندارد ـ كمتر استفاده كند. آن چه در روايات از زهد و قناعت تعريف شده يك جهت آن همين است. وقتى آدم از چيزهاى مباح بيش از اندازه متعارف و لازم استفاده كند خواه ناخواه انسى با آن ها پيدا مى كند و مزه آن ها را مى چشد; لذا دلبستگى برايش پيدا مى شود و خاطره آن ها در ذهن او مى ماند و در وقت تنهايى, فكر آن لذت ـ ولو مباح ـ انديشه او را مشغول مى كند و لذا مانع مى شود از اين كه ذهن متوجه هدف باقى و پايدار شود. اين هم يك نوع گول خوردن است البته قدر واجب آن همان است كه از لذت حرام صرف نظر كند, اما براى اين كه به حرام نيفتد بايد يك محدوده اى را هم در نظر بگيرد, اين مضمون تعبيرى است كه در روايات براى محرمات گفته شده كه براى معاصى ((حمى)) قرار دهيد. در روايات هست كه خداى متعال نوافل را حماى واجبات و مكروهات را حماى محرمات قرار داده. بايد از گناهان فاصله بگيريد و مرز را در نظر داشته باشيد. اگر به مرز نزديك شديد ناگهان پاى شما مى لغزد: ((و من يهم حول الحمى إو شك إن يوقع فيه)). انسانى كه لب مرز راه مى رود ممكن است پايش بلغزد و بيفتد. كمى از مرز فاصله بگيريد. فاصله گرفتن از محرمات, ترك مكروهات است و اگر آدم بيشتر موفق شود و حتى بعضى از مباحات را هم انجام ندهد, بهتر است. مكرر تإكيد مى كنم كه در همه اين موارد اعتدال را از دست ندهيد و فكر زهد باعث نشود كه از تكاليف واجب باز بمانيد و سلامتى بدن را به خطر بيندازيد و نيروى بدنى لازم براى انجام واجبات نداشته باشيد يا مبتلا به امراض بدنى و روانى بشويد به خيال اين كه زهد ورزيده و رياضت كشيده و سير و سلوك كرده ايد.
اعتدال را نبايد از دست داد ولى آدم بايد در صدد اين باشد كه بعضى از مباحات را براى اين كه مانع از دل بستگى باشد صرف نظر كند. در جايى كه آدم احتمال مى دهد نگاهش به نامحرم بيفتد كمتر نگاه كند. اگر آدم يقين ندارد ابتدا نگاه كردن اشكالى ندارد, نمى دانسته كه نگاهش به نامحرم مى افتد, اما وقتى احتمال مى دهد, بايد از بعضى مباحات هم خوددارى كند كه به حرام نيفتد. از مسير گناه دور باشيد. اگر انسان در خانه خود و از مال خود دكوراسيون ايجاد كند حرام نيست, هرچند سالى فرش خانه را عوض كند و به جاى آن فرش نخ فرنگ در خانه بيندازد حرام نيست و هيچ اشكالى ندارد, اما سعى كند كه از آن كم كند و به فكر اين نباشد كه بر زيبايى زندگى خود و تجملات آن بيفزايد. آن روايت معروف را حتما همه شما شنيده و يا خوانده ايد: روزى پيغمبر اكرم(ص) ديدند كه پرده اى در خانه شان آويخته شده, فرمودند: اين را از چشم من غايب كنيد. مقام پيامبر اكرم(ص) با آن قلب مطهرى كه جز به خداى خود توجهى نمى كرد و دل نمى بست, فرمود: اين پرده اى كه رنگارنگ و گلدار است و نقاشى دارد از چشم من دور كنيد, چون مرا متوجه دنيا مى كند. اين بايد براى ما درسى باشد. معناى آن اين نيست كه شما در خانه خود هرچه پرده براى خانواده شما هست بكنيد و به دور بيندازيد, چون اولا, شرايط زمان فرق مى كند, زمانى پيغمبر اكرم(ص) اين مطلب را فرمود كه اصحاب صفه 9 نفرى با يك پيراهن نماز مى خواندند. چيزهايى كه عادى و متعارف است و در همه جا و در همه خانه ها و براى همه كس ميسر است, جلب توجه نمى كند. ثانيا, ما عينا نمى توانيم مثل پيغمبر اكرم و ائمه اطهار(ع) رفتار كنيم و نبايد هم بكنيم نه تنها نمى توانيم, بلكه ما تكاليفى داريم كه بايد رعايت كنيم. اين ها نسبت به همسر و فرزندان آنها هم تكاليفى دارند. اگر خود ما تنها باشيم يك نوع وظيفه اى داريم و وقتى با همسر زندگى مى كنيم وظيفه اى ديگر داريم و بايد خواست هاى آن ها را در حد مشروع رعايت كنيم, بر آنها تحميل نكنيم و فشارى بر آنها وارد نكنيم. او هم يك انسان مكلفى است و تكليفى دارد. ما اگر مومن هستيم تكليف خود را عمل كنيم. اين نكته مهمى است, بعضى از متدينين به خانواده خود ظلم مى كنند, در حالى كه حق ندارند بر آن ها تحميل كنند, آن ها به تصور خود مى خواهند كه خانواده شان را به پيشرفت معنوى برسانند اما بايد ظرفيت طرف مقابل را هم در نظر گرفت. نبايد در كار تحميل باشد. اگر خود شخص مايل است, نعم المطلوب, وگرنه شما بايد وظايف شرعى خود را درست انجام دهيد و به حدود و حقوق همسر تجاوز نكنيد.
پس يكى از راه ها براى اين كه انسان از رسوخ حب دنيا در دل جلوگيرى كند اين است كه عملا چيزهاى دوست داشتنى دنيا را رها و در راه خدا انفاق كند و از آن ها كمتر استفاده كند تا انس به آنها پيدا نشود. سعى كند زندگى اش در حدى باشد كه براى هم صنفان, همسايگان, دوستان, و خويشاوندان او, براى همه, در آن حد ميسر باشد, برترى جو نباشد, به فكر اين نباشد كه زندگيش را از ديگرانى كه با او معاشرت دارند بهتر كند. اين غلط است: ((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدن علوا فى الارض و لا فسادا)).(10)
در روايت است كه: اگر كسى بخواهد بند كفشى بهتر از بند كفش ديگرى داشته باشد از مصداق اراده علو است كه در اين آيه آمده است. بند كفش و زندگى متعارفى كه براى همه ميسر است اشكالى ندارد و طبق هر زمان و مكانى فرق مى كند. خيلى چيزهاست در يك جايى و در يك شهرى دنيا طلبى به حساب مىآيد, تفاخر محسوب مى شود, علو و برترىجويى حساب مى شود, اما در محيط ديگرى خيلى ساده, عمومى و همگانى است, همين طور در زمان هاى مختلف.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حديد, آيه20. 2 ) ابراهيم, آيه 29. 3 ) قصص, آيه 77. 4 ) نحل, آيه 96. 5 ) اعلى, آيه 16. 6 ) سجده, آيه 17. 7 ) توبه, آيه 103. 8 ) آل عمران, آيه92. 9 ) بقره, آيه 267. 10 ) قصص, آيه 83.

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


رشد مجدد عروق خونى چشم اندازى اميدبخش براى بيماران قلبى
محققان موفق به رشد عروق خونى جديدى شدند كه جريان خون غنى تر را براى قلب بيمارانى كه نمى توانند تحت عمل آنژيوپلاستى يا عمل جراحى باى پس قرار گيرند فراهم مىآورد.
دكتر ((تيمونتى هنرى)) اعلام كرد: اين عروق خونى جديد بى ضرر بوده و فعاليت عروق بيمار را در هفت تن از 15 بيمار شركت كننده در تحقيق تجربى انجام دادند.
اين كشف براى 600 هزار نفرى كه ساليانه از آنژين صدرى يا لخته شدن خون در عروق زانو بر اثر انسداد شريان ها رنج مى برند, خبرى آرامش بخش است.
در عمل جراحى باى پس, يك شريان باريك يا مسدود شده ناديده گرفته مى شود و به جاى آن از بخش هايى از شريان يارگ بيمار يا لوله هاى مصنوعى استفاده مى شود. در عمل آنژيوپلاستى يك بالون در منطقه آسيب ديده و براى گشاد كردن رگ قرار مى گيرد.
هنرى گفت: هدف روش درمانى جديد, تقويت مكانيسم طبيعى رشد عروق خونى جديد بدن است. 15 بيمار شركت كننده در اين تحقيق داراى درد شديد در ناحيه سينه بودند كه اين امر توانايى آنان را براى شركت در فعاليت هاى روزانه محدود مى كرد.
وى افزود: ما در اين بررسى به هيچ گونه عوارض جانبى مهمى برنخورديم.
هنرى مى گويد: ما از اين امر آگاهى داريم كه در چشم بيماران ديابتى عروق خونى بسيار ريزى رشد مى كند و همين امر علت نابينايى آنهاست. ما هم چنين مى دانيم كه اين پروتئين در رشد عروق خونى چشم ايفاى نقش مى كند.

اهميت عمل به موقع پيوند مغز استخوان در مبتلايان به لوسمى
متخصصان سرطان مى گويند: فن آورىها و بينش جديدى كه در مورد پيوند مغز استخوان ايجاد شده است, احتمال بقإ بيماران را بدون توجه به خويشاوند يا غير خويشاوند بودن فرد اهدا كننده, يكسان نموده است.
دانشمندان در بررسى 196 بيمار مبتلا به لوسمى مزمن ميلوئيد, پى بردند كه ادامه بقا به مدت 5 سال براى بيماران كمتر از 50 سال كه ظرف يك سال پس از تشخيص بيمارى تحت عمل پيوند مغز استخوان از غير خويشاوند قرار گرفتند, 74 درصد بود.
محققان مركز تحقيقات سرطان مى گويند: 77 درصد بيمارانى كه ظرف يك سال پس از تشخيص بيمارى از خواهر يا برادر خود مغز استخوان دريافت كردند تا 5 سال بعد زنده ماندند.
دكتر جان هنسن سرپرست اين تحقيق مى گويد: تحقيقات قبلى نشان داده بود كه شانس ادامه حيات به مدت 5 سال در مبتلايان به لوسمى مزمن ميلوئيد كه از يك اهدا كننده غير خويشاوند پيوند دريافت كرده اند 40 تا 60 درصد است.
داوطلبان اصلى در اين مطالعه را افراد زير 50 سال تشكيل مى دادند كه ظرف مدت يك سال پس از تشخيص بيمارى تحت پيوند مغز استخوان از بيگانه قرار گرفتند.
عامل مهم ديگر يافتن يك فرد كاملا قابل انطباق است كه به سه تا 5 ماه وقت نياز دارد.
پيشرفت هاى به دست آمده در فن آورى جست و جوى افراد مناسب و قابل تطبيق و روش هاى بهتر پيشگيرى از عفونت نتايج درمان را در اين بيماران بهبود بخشيده است.
نتايج درمان بيماران مسن تر و كسانى كه بعد از گذشت بيش از يك سال از تشخيص بيمارى پيوند مغز استخوان دريافت كرده اند در اين حد نبود.
شانس ادامه حيات تا 5 سال بعد در بين بيمارانى كه از يك اهدا كننده غير خويشاوند پيوند دريافت كرده بودند, 57 درصد بود.
پيوند مغز استخوان تنها راه معالجه لوسمى مزمن ميلوئيد است, اما دانشمندان برآورد مى كنند كه تا يك سوم بيماران در اثر عوارض اين روش جان سپارند. داروها در كوتاه مدت خطر كمترى در بر دارند, اما با گذشت زمان تإثير آن ها كمتر مى شود.
هنسن بر اين باور است كه در صورت يافتن يك فرد مناسب عمل پيوند بايد اولين گام در معالجه بيمارى باشد.

چربى خطر ابتلا به آسم را افزايش مى دهد
پژوهشگران دانشگاه هاروارد با انجام تحقيقى بر روى هزاران پرستار به اولين شواهد محكم در مورد اين كه چاقى به ميزان زيادى خطر ابتلا به آسم را افزايش مى دهد دست يافتند.
به گفته اين پژوهشگران حتى مقدار كمى چربى نيز خطر را افزايش مى دهد و افراد چاق كه تقريبا 35 درصد اضافه وزن دارند سه برابر بيشتر در معرض ابتلا به اين بيمارى تنفسى كه ميليون ها امريكايى را مبتلا كرده است قرار دارند.
پزشكان سال ها از وجود ارتباط بين چاقى و آسم مطلع بودند. اما تصور عمومى بر اين بود كه آسم اول بروز مى كند و از آن جايى كه مشكلات تنفسى سبب محدود شدن ورزش مى شود افراد استعداد چاقى پيدا مى كنند.
دكتر كارلوس كامارگو مى گويد تحقيق جديد به منظور آزمايش اين فرض انجام شد و نتايج آن مقدم بودن چاقى را بر تشخيص آسم تضمين مى كند. اما يك كارشناس گفت در اين خصوص نياز به انجام تحقيقات بيشترى است. پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
اتحاديه عرب: حزب الله لبنان اميد آينده اعراب است.
گروه ضد صهيونيستى ((عمر المختار)) در فلسطين اعلام موجوديت كرد.(20/2 / 77)
22 نفر ديگر در الجزاير سربريده شدند.(23/2/77)
10 فلسطينى در حمله هوايى جنگنده هاى اسرائيل به بقاع به شهادت رسيدند.(24/2
/77)
چريك هاى تاميل يك مسلمان سريلانكايى را در هنگام نماز به رگبار گلوله بستند. (29/2/77)
شيخ عمر عبدالرحمن ممنوع الملاقات شد.(31/2/77)
نمازگزاران و دانشجويان در شهرهاى مختلف تركيه عليه قانون منع حجاب دست به تظاهرات زدند.(2/3/77)
خالد مشعل: ايران عامل شكست امريكا در تحميل سازش به خاور ميانه است.(4/3 / 77)
شيخ سعيد شعبان به رحمت ايزدى پيوست.(12/3/77)
استفاده از لباس روحانى در تركيه زندان و صد ميليون لير جريمه دارد.
رژيم مصر يك فلسطينى مبارز را تحويل امريكا داد.(16/3/77)

داخلى
ايران خواستار اختصاص كرسى دائم كنفرانس اسلامى در شوراى امنيت سازمان ملل شد.
رهبر انقلاب: ملت ايران بايد مراقب باشد دچار انحراف صدر اسلام نشود.(19/2 / 77)
رئيس جمهور براى شركت در اجلاس سران اكو عازم قزاقستان شد.
مجلس طرح ممنوعيت احداث ساختمان هاى بيش از 4 طبقه را رد كرد.(20/2/77)
رئيس جمهور: از سوء استفاده هايى كه از انتخابات دوم خرداد مى شود به شدت نگرانم. (21/2/77)
رهبر انقلاب: رونق اقتصادى وقتى خوب است كه مبتنى بر اقامه عدل باشد.(22/2 / 77)
رهبر انقلاب: نبايد گذاشت عده اى كه هيچ گاه با مردم نبوده اند سايه فكرى خود را بر جامعه حاكم كنند.
در نامه اى به رهبر معظم انقلاب نمايندگان مجلس خواستار جلوگيرى از فعاليت نشريات بى مبالات و انحرافات سياسى ـ اقتصادى خواص شدند.
رهبر انقلاب بدون اطلاع قبلى در جمع دانشجويان دانشگاه تهران حضور يافتند و با آنان به گفت و گو نشستند.(23/2/77)
هاشمى رفسنجانى: همه بايد به دولت و رئيس جمهور يارى رسانند.
عالى ترين نشان افتخارى علمى فرانسه به دو متخصص ايرانى تعلق گرفت.
رهبر انقلاب: ملت ايران نگران هجوم فرهنگ فاسد غرب به نسل جوان است, مسئولين فرهنگى بايد با برنامه ريزى و عمل, مانع تحقق اهداف دشمن شوند.
رهبر معظم انقلاب: رئيس جمهور كسى نيست كه بشود از او سوء استفاده كرد.(24/2
/77)
در لبيك به پيام رهبر انقلاب بزرگ ترين اجتماع مردم اصفهان و نجف آباد در محكوميت فتنه گرى باندهاى تبهكار سياسى برگزار شد.
4 متهم به فساد ادارى و اقتصادى در گمرك مهرآباد به اعدام محكوم شدند.
رهبر انقلاب: امريكايى هاى كج فهم اگر به ملت ايران نزديك شوند, تودهنى سختى خواهند خورد.(26/2/77)
نمايندگان مجلس: تشنج آفرينى در اصفهان حركتى هدايت شده عليه حاكميت ملى بود.
اعضاى شبكه خرابكارى با 18 بمب ساعتى در خوزستان دستگير شدند.(27/2/77)
رئيس جمهور: مسئولان سطح بالاى نظام در كنار هم هستند و هيچ اختلاف سليقه اى وجود ندارد.
راه كربلا از مرز خسروى به روى زائران ايرانى باز شد.
800 خلبان از 7 پايگاه نيروى هوايى ارتش مانور نظامى محرم را آغاز كردند.(28
/2/77)
رهبر انقلاب: ادعاى متزلزل شدن ايمان مردم دروغى بيش نيست, ملت سرزنده ايران در راه مقدس خود مستحكم است.
رئيس جمهور يازدهمين نمايشگاه بين المللى كتاب را افتتاح كرد.
سيزدهمين گردهمائى ائمه جمعه سراسر كشور با سخنان آقاى خاتمى در قم گشايش يافت.(29/2/77)
رسانه هاى بين المللى عقب نشينى امريكا در برابر اروپا را پيروزى ايران خواندند.(30/2/77)
رهبر انقلاب: همه افراد, جوانان و گروه ها با سليقه هاى متفاوت را فرزندان خود مى دانم.
هادى هاشمى (برادر مهدى هاشمى معدم) دستگير شد.
مردم: دوم خرداد بزرگترين رإى ((آرى)) به نظام و درخواست رفع كاستى هاى گذشته بود.
رهبر انقلاب انتخابات دوم خرداد را پديده اى عظيم, درخشان, بى نظير و بى سابقه در تاريخ انقلاب اسلامى توصيف كردند.
رهبر انقلاب: انتخابات رياست جمهورى يك حماسه انقلابى و دينى بود.(31/2 / 77)
آيت الله هاشمى رفسنجانى: فتح عظيم خرمشهر از مقاطع درخشان تاريخ ماست, نبايد بگذاريم اين حماسه كمرنگ شود.
آيت الله امينى: مردم ايران در دوم خرداد سال 76 استقلال فكرى خويش را اثبات كردند.(2/3/77)
وزارت نيرو: 222 طرح ملى تإمين آب به خاطر كمبود اعتبار ناتمام مانده است.
رئيس جمهور: آزادى به معناى هرج و مرج و ولنگارى اخلاقى نيست.(3/3/77)
هاشمى رفسنجانى: مگر سرداران و ماندگاران جبهه و جنگ مى گذارند كه كشور اسلامى بار ديگر به دست نااهلان بيفتد.
رئيس جمهور: سپاه بايد فراتر از همه جريان ها قرار گيرد, سپاه نبايد ذره اى از حيطه منافع ملى و امنيتى تنزل پيدا كند.(4/3/77)
رهبر انقلاب در بازديد 3 ساعته از نمايشگاه كتاب: انواع سلائق و فكرها در نشر كتاب به جز موارد گمراه كننده بايد ميدان باز داشته باشد.
جمعى از طلاب و روحانيون در قم راهپيمايى ((بيعت با محرم)) برگزار كردند.
رهبر انقلاب: نمى خواهيم به مردم بگوئيم چه بخوانند و چه نخوانند, اما كتب فاسد و گمراه كننده نبايد وارد بازار شود.(6/3/77)
فرمانده كل سپاه پاسداران: ما همان فرزندان انقلابيم و در برابر تهديدها جا خالى نمى كنيم.
25 نفر از نابينايان كردستان حافظ كل قرآن كريم هستند.(7/3/77)
ناطق نورى بار ديگر به رياست مجلس برگزيده شد.(10/3/77)
دومين كنگره بين المللى امام خمينى(ره) و احياى تفكر دينى با سخنان رئيس جمهور و با حضور جمع كثيرى از شخصيت هاى علمى سياسى و مذهبى داخلى و خارجى صبح امروز در دانشگاه تهران آغاز به كار كرد.
رئيس جمهور در ديدار با ((ژيسكاردستن)): جدا شدن فرهنگ از سياست مهم ترين عامل بحران قرن حاضر است.(11/3/77)
رئيس جمهور: در نظام فكرى امام خمينى, رهبرى ركن اصلى حاكميت است.
رئيس جمهور: كم رنگ كردن جمهوريت و اسلاميت نظام بر خلاف راه امام است.
آيت الله فاضل لنكرانى: انقلاب با فتنه ها و دشمنان بسيارى مواجه است, افرادى كمين كرده اند تا از موقعيت ها سوء استفاده كنند.(12/3/77)
ناطق نورى: روساى سه قوه حتى در يك مورد از سياست هاى كشور اختلاف نظر بنيانى ندارند.
انفجار در دادگاه انقلاب تهران 2 كشته و 6 مجروح بر جاى گذاشت.(13/3/77)
حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد حسن خمينى: دشمنان انقلاب و سيلى خوردگان از امام بدانند امروز ملت پشت سر رهبرى محكم ايستاده است.
رئيس جمهور: با امام خمينى(ره) پيمان مى بنديم با اتحاد و حول محور رهبرى راه انقلاب را ادامه دهيم.
مراسم شكوهمند سالگرد ارتحال امام خمينى(ره) در ايران و بيش از 80 كشور جهان برگزار شد.
رئيس جمهور: در ديدار با اعضاى بيت شريف امام: همسر مكرمه حضرت امام خمينى(ره) ((مادر انقلاب)) هستند.(16/3/77)

خارجى
مذاكرات واشنگتن درباره سازش خاورميانه به سرنوشت اجلاس ناكام لندن دچار شد.
هشتمين اجلاس شوراى وزيران اكو در آلماتى آغاز به كار كرد.
كهل: آلمان متعهد به حفظ امنيت اسرائيل است.(19/2/77)
سناتورهاى امريكايى از كلينتون خواستند براى تغيير مواضع ايران فشارهاى اقتصادى را تشديد كند.(20/2/77)
صهيونيست ها زمين هاى اردن را خريدند.
8 كشور صنعتى جهان از جمهورى اسلامى ايران خواستند روند سازش با رژيم صهيونيستى را تإييد كند!(21/2/77)
واجپايى از آزمايش هاى اتمى زيرزمينى در هند خبر داد.
حكم بازداشت بى نظير بوتو صادر شد.(22/2/77)
كنگره امريكا از كلينتون خواست اسرائيل را وادار به عقب نشينى از كرانه باخترى نكند.
نتانياهو مسئوليت ادامه روند سازش را به قصاب صبرا و شتيلا پيشنهاد كرد.
رئيس انجمن حقوق بشر تركيه ترور شد.(23/2/77)
هند آزمايش هاى اتمى جديد انجام داد.(24/2/77)
مذاكرات آلبرايت و نتانياهو در واشنگتن شكست خورد.
شوراى امنيت انهدام توان هسته اى عراق را تإييد كرد.
پارلمان اروپا خواستار لغو قوانين فرامرزى امريكا عليه ايران, كوبا و ليبى شد. (26/2/77)
شورشيان سودان يك هزار اسير دولتى را كشتند.(28/2/77)
با لغو قوانين فرامرزى امريكا تسليم اتحاديه اروپا شد.
واتيكان با انتخاب بيت المقدس به عنوان پايتخت رژيم صهيونيستى مخالف است.
جنگ قدرت ها بر سر ((داماتو)) به سود ايران خاتمه يافت.(29/2/77)
عراق, كويت را به مذاكره مستقيم دعوت كرد.
دميرل آمادگى تركيه براى همكارى با امريكا در بحران خاورميانه را اعلام كرد. (30/2/77)
سوهارتو پس از 32 سال حكومت از مقام خود كناره گيرى كرد.
طرح بركنارى رئيس جمهورى روسيه در دستور كار دوما قرار گرفت.(31/2/77)
مونته نگرو روابط خود را با دولت جديد يوگسلاوى قطع كرد.
نبرد سنگين بين نيروهاى طالبان و ائتلاف شمال در جبهه كابل از سر گرفته شد.
وزير كشور عربستان: انفجار ظهران توسط عربستانى ها صورت گرفت نه خارجى ها.(2 / 3/77)
17 هزار نيروى نظامى تركيه وارد شمال عراق شد.(3/3/77)
نتانياهو: اسرائيل هرگز به مرزهاى ژوئن 1967 باز نخواهد گشت.(4/3/77)
رئيس مجلس نمايندگان امريكا: بيت المقدس پايتخت ابدى اسرائيل است.
نخست وزير هند: هند على رغم ميل امريكا يك قدرت هسته است.
عراق خواستار خروج تمامى نيروهاى امريكايى و انگليسى از خليج فارس شد.(6/3
/77)
جانشين سوهارتو: به امريكا اطمينان مى دهيم در اندونزى حكومت اسلامى ايجاد نمى شود.
طالبان پيشنهاد سازمان ملل براى بازگشت به ميز مذاكره را نمى پذيرد.(7/3 / 77)
مسابقه هسته اى هند و پاكستان به صفآرايى موشك هاى دوربرد انجاميد.
رئيس جمهور پاكستان حالت اضطرارى در اين كشور اعلام كرد.(9/3/77)
شيراك: اسرائيل بايد بدون قيد و شرط از جنوب لبنان خارج شود.
روسيه, اسرائيل را به خاطر اشغال بيت المقدس شرقى محكوم كرد.
پاكستان دو آزمايش هسته اى ديگر انجام داد.(10/3/77)
كلينتون اسناد تحريم اقتصادى پاكستان را امضا كرد.(11/3/77)
دولت خودمختار ايرلند شمالى از سال آينده شروع به كار مى كند.
حزب ملت پاكستان اعلام موجوديت كرد.
دولت ائتلافى ژاپن سقوط كرد.(12/3/77)
170 كيلو اورانيوم غنى شده يك نيروگاه هسته اى در اسكاتلند ناپديد شد.
كوزوو در آستانه پاك سازى قومى و بروز جنگ خونين قرار گرفت.(13/3/77)
بحران گروگان گيرى كلمبيا با سوزاندن 25 نفر پايان يافت.
چين, روسيه و فرانسه با طرح امريكا براى اعمال تحريم عليه هند و پاكستان مخالفت كردند.(16/3/77)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ اين جانب مجرد هستم و تمايلى به ازدواج ندارم و از طرفى عذاب وجدان هم دارم كه چرا سنت پيامبر(ص) را زير پا گذاشته ام. درصورتى كه تمام امكانات برايم فراهم است.
2ـ خيلى دلم مى خواهد مناجات و نمازم را طولانى كنم ولى نمى دانم در دعاهايم چه بگويم و يا سجده هايم را با چه كلماتى طولانى كنم؟
3ـ وقتى به خدا فكر مى كنم نهايتا به اين فكر مى رسم كه خدا را چه كسى خلق كرده, مگر نه اين كه هر چيزى را خالقى است؟ با وجودى كه در طول زندگى به كرات وجود خدا را لمس كرده ام ولى اين فكر شيطانى آزارم مى دهد.(گاليكش, غلامرضا, ش)
پاسخ:
1 ـ اگر از نظر جسمى مشكلى نداريد حتما ازدواج كنيد زيرا اگر دير شود پشيمان خواهيد شد.
2ـ مناجات ها و دعاهايى را بخوانيد كه از اهل بيت عليهم السلام نقل شده و در كتب ادعيه از جمله مفاتيح و صحيفه سجاديه فراوان است و در سجده ذكر خدا را بگوييد.
3ـ دليل بر وجود خدا همين است كه بدون شك هر پديده اى را پديد آورنده اى است پس نمى شود اين جهان را خالقى نباشد ولى بايد اين سلسله به كسى ختم شود كه ديگر خالق ندارد وگر نه تا بى انتها خواهد رفت و اين معقول نيست. پس خداوند موجودى است فوق تصور ما, او پديده نيست تا پديد آورنده اى داشته باشد او ازلى و ابدى است. يا به عبارتى دقيق تر هر موجودى كه ممكن است باشد و ممكن است نباشد. بايد براى بودنش علتى باشد ولى موجودى كه حتما بايد باشد و نبودنش محال و غير معقول است علت نمى خواهد. براى اين كه مطلب را خوب درك كنيد بايد كتاب هايى كه درباره خداشناسى است بيشتر مطالعه كنيد از قبيل اثبات وجود خدا, آفريدگار جهان, و امثال آنها.

سوال:
1ـ در موقع دفع بول گاهى مايع سفيد رنگى بيرون مىآيد كه بسيار شبيه به منى است ولى خصوصيات آن را ندارد و من در ماه مبارك رمضان مبتلا به اين مسإله شده و بنا را بر اين گذاشتم كه چون خصوصيات منى را ندارد, منى نيست و روزه ام را گرفته ام. حكم در اين مورد چيست؟
2ـ گاهى وضو را در مسجدى مى گيرندو در مسجد ديگر نماز مى خوانند آيا اشكالى دارد.(تبريز ـ ج, فرضى زاده)
پاسخ:
1 ـ حكم منى را ندارد.
2ـ اگر احتمال مى دهيد وقف خاص نمازگزاران باشد وضو در آن جا جايز نيست و باطل است.

سوال:
1ـ شخصى هنگام خدمت در اداره از تلفن آن جا استفاده شخصى مى كرده اگر مديون است چگونه مى تواند جبران كند؟
2ـ صبح نيم ساعت قبل از اذان براى رفتن سر كار از منزل خارج مى شود آيا نوافل را مى تواند در حال پياده روى بخواند؟
3ـ آيا نمازهاى مستحبى سوره دارد يا خير؟
4ـ كسى كه نمازش قصر است مى تواند در صف اول به امام جماعت كه نمازش تمام است اقتدا كند؟
5ـ در محله ما مسجدى است, من امام جماعت را قبول ندارم در جماعت شركت مى كنم ولى نيت, فرادى است حال نسبت به حمد و سوره كه بايد بلند بخوانم تكليفم چيست؟
6ـ آيا انسان مى تواند تمام مسائل شرعى را از يك مجتهد و فقط يك مسإله را از مجتهد ديگر تقليد كند و آيا بايد به آن مجتهد بگويد كه اين يك مسإله را از او تقليد مى كند؟(سمنان, بهمن ـ ك)
پاسخ:
1ـ اگر طبق مقررات اداره مجازه بوده چيزى بر او نيست و اگر مجاز نبوده بايد به مقدار ارزش آن به همان اداره پرداخت نمايد.
2ـ نوافل را در حال راه رفتن مى توان خواند.
3ـ سوره در نماز مستحبى لازم نيست ولى بهتر است خوانده شود, و يك آيه هم كافى است.
4ـ اگر اقتداى او به جماعت به ساير نمازگزاران كه در صف اول اند صدمه نزند مثلا در آخر صف باشد اشكالى ندارد.
5ـ با فرض اين كه ضرورتى ايجاب نمى كند نبايد اقتدا كند به كسى كه شرايط امام را ندارد.
6ـ اگر هر دو مجتهد در علميت مساوى باشند مى تواند در بعضى مسائل از اين و در بعضى ديگر از آن تقليد كندولى اگر يكى اعلم باشد به احتياط واجب بايد فقط از او تقليد كند.

سوال:
1ـ اين جانب خدمت سربازى را انجام مى دهم در طى مدت آموزشى كه در تهران بودم مرخصى هاى اجبارى از طرف پادگان داده مى شد و من كه محل سكونتم هزار كيلومتر با تهران فاصله دارد نمى توانستم در مدت 24 يا 48 ساعت مرخصى به شهرستان بروم و برگردم لذا به خوابگاه دوستانم در دانشگاه مى رفتم و طبعا از امكانات آن جا هم استفاده مى كردم با توجه به اين كه بنده سربازم و كليه مخارج من در مدت سربازى با دولت است وظيفه ام نسبت به استفاده از امكانات دانشگاه چيست؟
2ـ ازدواج موقت اگر با رضايت اوليه زن نباشد و در اثر اصرار مرد قبول كند اشكال دارد يا خير؟
3ـ اگر صرفا زن حجاب را رعايت نكند و مرد مجبور باشد با او ارتباط داشته باشد مثلا دو همسايه كه به هنگام صحبت با يكديگر و ميهمانى حجاب را رعايت نمى كنند چه بايد كرد؟
4ـ آيا دخترى كه ازدواج نكرده[باكره] و سن او بيشتر از 28 سال باشد مى تواند بدون اجازه پدر ازدواج دائم يا موقت نمايد؟
5ـ چاپ تصاوير زنان بر روى مجلات چه حكمى دارد و آيا زنان حق دارند به تصاوير ورزشكارانى كه گاهى فقط يك شورت پوشيده اند نگاه كنند؟
6ـ نگاه كردن به تلويزيون بعضى كشورهاى عربى كه مقررات اسلامى را رعايت نمى كنند مثلا تصاوير ورزشكار زن را با لباس زير نشان مى دهند چه حكمى دارد؟ آيا كلا حرام است يا در صورتى كه قصد لذت باشد حرام است؟
7ـ اگر شخصى چند دقيقه قبل از اذان صبح محتلم شود (مثلا 10 دقيقه) و دسترسى به آب جهت غسل ندارد يا وقت تنگ است و درب حمام بسته اگر صبر كند تا حمام باز شود به سرويس كارش نمى رسد و غيبت مى خورد وظيفه اش چيست؟
8ـ اگر چند ساعت قبل از اذان محتلم شود و يقين دارد كه اگر بخوابد به موقع بيدار مى شود بر حسب اتفاق خوابيد و تا بعد از اذان بيدار نشد روزه اش چه حكمى دارد؟
9ـ اگر زنى در محيط كار حجاب را رعايت نمى كند با قهقهه زدن و استفاده از آرايش مرتكب حرام مى شود و انسان ناچار است با اين زن مواجه شود, با او حرف بزند يا با فاصله كمى در يك اطاق مشغول كار باشند تكليف چيست؟
10ـ اگر شخصى به ديگرى ضرر مالى بزند يا مال بيت المال را تباه كند يا به اموال دولت خسارتى وارد كند آيا با صدقه دادن اين خسارات جبران مى شود؟
11ـ ناسزا گفتن به بعضى از مسئولين كه انسان خلاف آن ها را ديده باشد (مثل دزدى از بيت المال) چه حكمى دارد.
(كيش, مهدى ـ م)
پاسخ:
1ـ اين مسئله تابع مقررات آن خوابگاه است اگر آمدن ميهمان اشكال ندارد شرعا هم مانعى ندارد.
2ـ اشكال ندارد.
3ـ اگر رفتن به اين گونه ميهمانى مستلزم گناه نباشد اشكال ندارد مشروط به اين كه نهى از منكر كنيد و حداقل اظهار انزجار نماييد.
4ـ ازدواج دختر باكره بايد با اذن پدر يا جد پدرى باشد هرچند سن او زياد باشد.
5ـ چاپ تصوير زن بر مجله اگر مفسده انگيز باشد جايز نيست و نگاه زن به عكس برهنه مرد اگر به قصد لذت يا مفسده انگيز باشد جايز نيست.
6ـ اگر مفسده انگيز يا قصد لذت باشد حرام است.
7ـ در موارد ذكر شده بايد تيمم كند و نماز بخواند و روزه صحيح است.
8ـ در فرض مذكور روزه باطل نيست.
9ـ اگر به آن زن ها از روى شهوت نگاه نكند و خوف وقوع در حرام نباشد اشكالى نيست وگرنه بايد از آن كار دست بردارد.
10 ـ در مورد فرد بايد ضرر او را جبران نمايد يا او را راضى كند و در مورد بيت المال بايد مقدارى را كه تلف كرده است به همان اداره يا ارگان باز گرداند.
11ـ غيبت كردن و ناسزا گفتن جايز نيست و بايد از او شكايت كنيد تا جلوى دزدى او را بگيرند و اگر راهى براى جلوگيرى از آن نبود مگر بازگو كردن به ديگران, جايز است.

سوال:
من سى سال در تهران زندگى مى كردم و محل زندگى و محل كارم در تهران بود همين ديروز آپارتمانى را در رجايى شهر كرج خريدارى كرده و ساكن آن جا شده ام (فاصله تا تهران 40 كيلومتر) حالا محل كارم تهران و سكونت من در رجايى شهر است و من هر روز صبح بايد به تهران بيايم و شب به رجايى شهر برگردم در نتيجه نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشا را بايد در تهران بخوانم در اين حالت تكليف نماز و روزه من چه مى شود؟ آيا بايد نمازها شكسته خوانده شود؟ ممكن است من تا آخر عمر به همين حالت باقى بمانم در اين صورت تكليف روزه ها چه مى شود؟
(على سپاسى)
پاسخ:
فتواى حضرت امام (ره) همين است. و اما روزه ها را بايد در ايام تعطيل قضا كنيد.

مهريز يزد برادر م. ب
1ـ در مورد چشم زخم مقاله اى در شماره49 پاسداراسلام داشتيم مراجعه كنيد.
2ـ چنين اطلاعاتى در مورد جن نداريم.
پاورقي ها:

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


و حاشا الشريعه الحقه الالهيه البيضإ ان تكون احكامها مصادمه للمعارف اليقينيه الضروريه و تبا لفلسفه تكون قوانينها غير مطابقه للكتاب والسنه
(ملاصدرا, اسفار, ج1, مقدمه مولف)
هرگز احكام شريعت حقه الهيه با معارف يقينى ضرورى در تعارض نيست و بشكند فلسفه اى كه قوانين اش با قوانين كتاب و سنت هماهنگ نيست.

پيشگفتار
انسان قرن بيستم با تمام رشد و توانمندى علمى و صنعتى خويش توجه و رويكردى ((نظام مند)) به پديده دين پيدا كرده است و به كاوش و پژوهش در ابعاد مختلف دين پرداخته است, متفكران جهان در كنار دين مسكن گزيده اند و به ژرف كاوى در مسائل دينى پرداخته اند و هم چون تشنگانى در پى سيراب نمودن عطش معنوى خويش از اقيانوس بيكران دين هستند گرچه برخى از كاوش ها و تكاپوها جلاى انصاف و بى غرضى ندارد لكن اگر دينداران, وظيفه دينى و عقلانى خويش را در روشن ساختن ابعاد و جوانب مختلف دين ايفا كنند و با استفاده از سبك هاى نوين در تدوين و نگارش كتب و رساله هاى جديد و حتى استفاده از روش هاى پيشرفته مباحث علمى جهان, الگوى نوين معرفت و فقاهت را طراحى نمايند و به جبران كاستى هاى معرفت شناسى و هستى شناسى بپردازند, نقشه هاى شوم و پليد بدخواهان دين نقش بر آب مى شود. يكى از وظايف مهم متفكران دينى و صاحبنظران اسلامى ((ارائه نظريات و مبانى معرفت شناسى و آراى دين شناختى همراه با شبهه زدايى))(1) است.
مرحوم علامه طباطبايى از متفكران بزرگ دينى است كه بزرگ ترين مشغله فكرى خود را ((مبانى معرفت شناسى و نظام ارزشى)) و به عبارت ديگر ((دين شناسى و ابعاد و وجوه متعدد آن)) قرار داده و آراى عميق و دقيق و نوينى ارايه داد كه به قول حكيم شهيد مطهرى با گذشت ساليان دراز, عظمت ايشان و افكار و انديشه هاى بلند او روشن خواهد شد.
بدون شك گردآورى آرإ علامه طباطبايى پيرامون دين و دفاع عقلانى از دين و تإمل در آراى معرفت شناختى و دين شناختى ايشان, ثمرات و نتايج درخشانى براى محققان و پژوهشگران دين شناس خواهد داشت و زمينه هاى تحقيق را در امر دين بيش از پيش باز خواهد كرد. در عصر ارتباطات و اطلاعات انسان نمى تواند خود را از امواج فكرى برخاسته از سوى ديگران در امان دارد دير يا زود با اين افكار آشنا مى شود و در برابر شبهات و افكار ديگران بايد عكس العمل از خود نشان دهد يا آن ها را بپذيرد يا رد كند و يا گزينش و انتخاب نمايد. در اين زمينه نظر و ديدگاه هاى علامه طباطبايى راه گشاست.
مقاله اى كه در پيش روى داريد ضمن بيان تإثير علامه در دفاع عقلانى از دين و تشريح ديدگاه هاى علامه طباطبايى در دين شناسى مى كوشد تا سمت و سوى تحقيقات, پيرامون معرفت شناسى و دين شناسى را براى فضلا روشن سازد و اين نكته ظريف را خاطر نشان سازد كه پرداختن به مسائل عميق دين و بررسى مسائل دينى با تإكيد بر پاسخ شبهات و در نهايت دفاع عقلانى از دين, در صورتى از آفات و عيوب و نقايص به دور خواهد بود كه راه روشن و منش و درايت و علم بزرگانى چون علامه طباطبايى سرمشق ما باشد. فراموش نكنيم كه علامه طباطبايى بعد از آگاهى از كتاب ((انسان و جست و جوى روان)) اثر يونگ, خواستار ترجمه آن مى شود و مى گويد:
((بايد جهان را شناخت, ما نمى توانيم خود را در برج هاى عاجمان محصور و منزوى كنيم.))(2)
آن حكيم فرزانه نسبت به دين شناسى تطبيقى از چنان حساسيتى برخوردار بود كه يكى از پژوهشگران كه مدتى با علامه مصاحبت داشته مى گويد: با او تجربه اى را گذرانديم كه احتمالا در جهان اسلامى يگانه است, پژوهش تطبيقى مذاهب جهان به هدايت و ارشاد مرشد و علامه اى ايرانى.
ترجمه هاى اناجيل, ترجمه فارسى اوپانيشادها, سوتراهاى بودايى و تائوته چينگ را بررسى مى كرديم, استاد با چنان كشف و شهودى به تفسير متون مى پرداخت كه گويى در نوشتن اين متون شركت داشته است.(3)
به اميد روزى كه مبانى فلسفى و الگوى نوين فقاهت و مديريت و حكومت اسلامى ما به صورت فرمول رياضى با استفاده از منطق رياضى ارائه گردد.

تإثير علامه بر دفاع عقلانى از دين
علامه طباطبايى به حق بارقه اى از روح الهى را باز نمود و هزاران قافله جان را با خود ربود و در ساليان قحطى تفكر, انديشه ناب اسلامى را مطرح كرد, به دفاع عقلانى از دين پرداخت و تإثيرات درخشانى داشت كه به اختصار عبارت اند از:

1 ـ احياى تفكر دينى:
احياى دين و تفكر دينى از مسائل بنيادى و ريشه اى است كه با رشد و گسترش اسلام در پيوند بوده و از وظايف مهم عالمان دينى و مناديان توحيد به شمار مىآيد, علامه طباطبايى در ادامه حركت رهروان دينى و فرهيختگان اسلامى, به تبيين تشريح گزاره هاى دينى پرداخت و ضمن اشاره به مفهوم احيا و تحريف مفاهيم دينى, علل و عوامل اسلامى افول معرفت دينى و تفكر ناب اسلامى را مطرح كرده به عوامل و موجبات احياى دين در تمامى اعصار و امصار را براى ره پويان دين و معارف اسلامى روشن ساخت.
وى اسلام ناب را معرفى كرد و در آثار خود به پيوند اسلام با سياست اشاره كرد. علامه پس از رحلت آيه الله العظمى بروجردى(ره) حكومت اسلامى را موضوع درس خود قرار داد و مقالاتى در اين زمينه نگاشت و ضمن بيان جامعيت اسلام, ضرورت پويايى اجتهاد, الگوى نوين مديريت اسلامى و توانايى حكومت اسلامى را در اداره جامعه در ابعاد مختلف اثبات كرد و قدرت ولايت فقيه را مطرح ساخت به طورى كه هنوز طراحان الگوى نوين فقاهت و مديريت و حكومت اسلامى از آثار وى تغذيه مى كنند.(4)

2ـ شبهه شناسى و نقد و بررسى شبهات عليه دين:
علامه با آگاهى از مكاتب غربى و فلسفه غرب دقيقا شبهاتى كه در اروپا, شرق و غرب جهان عليه دين مطرح بود شناسايى كرد و در زمان غربت, يكه و تنها با همتى بلند و اخلاصى بى نظير به نقد و بررسى آنها پرداخت, آثارى چون ((اصول فلسفه و روش رئاليسم)) و ((بدايه الحكمه)) و ((نهايه الحكمه)), ((تعليقات اسفار و شفإ)) و ((مجموعه مقالات فارسى و عربى)) دليل اين مدعى است.
ايشان در تفسير ((الميزان)) به مناسبت هاى مختلف با اشاره به افكار بى اساس برخى از دانشمندان غربى و يا روشنفكران غربزده, معارف ناب اسلامى را مطرح مى كنند و ضمن شناخت مقتضيات زمان و مكان, در سال هاى دهه 20 و 30 هدايت جامعه را با رفع شبهات به عهده مى گيرند و افكار جاهلان و مغرضان را پيرامون معارف دينى مورد نقد قرار مى دهند.
كتاب هاى ((شيعه در اسلام)), ((فرازهايى از اسلام)), ((اسلام و انسان معاصر)), ((بررسى هاى اسلامى)) ((بدايه و نهايه الحكمه)) و ديگر مقالات ايشان يادآور اين مطلب است.

3ـ نوآورى و خلاقيت:
علامه طباطبايى نه تنها در مبانى فلسفى (معرفت شناسى, هستى شناسى, نظام ارزشى), داراى نوآورى و خلاقيت است بلكه در مبانى فقهى و اصولى و روايى, تفسيرى, نكات دقيق و ظريف و عميقى را ارائه داده است كه آيندگان به ابعاد مختلف دقت و عمق و ظرافت آن پى خواهند برد, كلام حكيمانه شهيد مطهرى در اين زمينه معروف و مشهور است. به حق اين حكيم فرزانه خطوط اساسى طرح هاى جامع, كلان, دقيق, عميق را در اكثر موضوعات اسلامى ترسيم نمودند و منشإ خدمات بزرگى شدند.

4ـ مكمل علت محدثه و علت مبقيه انقلاب اسلامى ايران:
علامه طباطبايى با تحقيقات عميق خويش نسبت به دين و انديشه هاى دينى منشإ خدمات عظيمى شده و با پرورش شاگردانى چون حكيم شهيد مطهرى, بهشتى, قدوسى, ربانى و… نه تنها در پديد آوردن انقلاب همگام با امام خمينى نقش مهمى داشت بلكه در حفظ و تداوم انقلاب نيز, اساسى ترين و ثمربخش ترين مسئوليت را بر عهده گرفت, زيرا حركت اسلامى و نهضت امام خمينى به عنوان موسس اصلى انقلاب يك حركت الهى ـ سياسى بود, كه اگر از ((پشتوانه عميق دينى و معرفتى)) برخوردار نبود و از مبانى عميق فلسفى (معرفت شناسى, هستى شناسى, نظام ارزشى) كه علامه آنها را به صورت برهانى ارائه داده بود, خالى بود, از درون و بيرون متلاشى مى شد و در حفظ و استمرار با آفاتى مهلك مواجه مى شد. بنابراين يكى از تإثيرات مهم علامه ارائه مسائل ايدئولوژيك اسلام به صورت عقلى و فلسفى بود, وى معارف قرآن را برهانى كرد و با استفاده از مكتب ملاصدرا اين اصل مهم را به اثبات رساند كه قرآن و برهان و عرفان از هم جدايى ندارند و كاملا هماهنگ اند.
افكار علامه طباطبايى در پژوهش هاى علوم انسانى و محافل علمى و دانشگاهى تحت عناوين دين و توسعه, اصول تمدن سازى اسلامى, حاكميت دين در دانشگاهها, الگوى نوين فقاهت, رابطه علم و دين, رابطه عقل و دين, انتظارات بشر از دين و صدها پروژه ديگر مورد بهره بردارى قرار مى گيرد خلاقيت و نوآورى علامه را در معارف ناب اسلامى مى توان در كتاب هاى خلاصه تعاليم اسلام, روابط اجتماعى اسلام, آموزش دين, الميزان, بررسى هاى اسلامى, شيعه در اسلام, مذاكرات با پروفسور هانى كربن و رساله انسان قبل از دنيا و در دنيا بعد از دنيا, لب اللباب و حواشى بر اسفار و شفا مورد پژوهش و بررسى قرار داد.
مسئولين محترم نظام نوپاى جمهورى اسلامى از آغاز تاكنون يا به طور مستقيم و بى واسطه افتخار تلمذ در محضر علامه طباطبايى و امام(ره) را دارند و يا با يك واسطه به اين فيض عظيم مفتخرند. بسيارى از مراجع تقليد فعلى و مدرسين برجسته حوزه علميه قم و كثيرى از مفسران و حكمإ و متكلمان و فقهإ و رياضى دانان و هيإت شناسان حوزه و دانشگاه از شاگردان علامه به حساب مىآيند.(5)

5 ـ ارائه روشى نوين در تفسير قرآن:
نوع نگرش مفسران به قرآن مختلف است عده اى با نگرشى ادبى, تاريخى تجربى به قرآن نگاه مى كنند و عده اى با نگرشى نقلى, روايى, فلسفى, كلامى, عرفانى.
علامه طباطبايى در تفسير قرآن ((طرح نو)) درانداخت و اين نظريه كه بهترين روش در تفسير قرآن تفسير قرآن به قرآن است را به اثبات رساند, نقطه آغازين اين تإليف به بركت غور و بررسى روايات بحارالانوار بود, علامه اين روش و سبك را از مرحوم قاضى آموخت و مقدمات و مراحل و شرايط و نتايج و اهداف اين روش را به صورت مبسوط در مقدمه الميزان بيان كرد, شيوه و روش علامه در اين دائره المعارف بزرگ اسلامى, اثرى سترگ بر مباحث اعتقادى, تاريخى, فلسفى, اجتماعى, اقتصادى, سياست و مديريت گذاشت كه استاد شهيد مطهرى 60 سال يا 100 سال ديگر را زمان درك دقيق و پى بردن به عمق اين كتاب مى داند.(6)
ما در اين مقاله مختصر به برخى از همين تإثيرات اشاره كرده و تفصيل و بسط كلام در اين زمينه را به مجالى ديگر مى سپاريم و به تبيين نظرات علامه پيرامون ((دين و عقل)) مى پردازيم.

معانى لغوى و اصطلاحى دين
دين در لغت به معناى انقياد و تسليم, خضوع و اطاعت و پيروى و جزإ(7) آمده است و در اصطلاح به مجموعه مقررات و قوانين, عقايد و اخلاق و برنامه اى اطلاق مى شود كه براى اداره امور جامعه بشرى و تربيت و پرورش انسان ها باشد.
ممكن است دينى حق باشد و ممكن است باطل اگر مجموعه مقررات و قوانين و عقايد و اخلاق و برنامه از سوى خداوند نازل شده باشد, حق است و در غير اين صورت باطل يا مخلوطى از حق و باطل كه آن هم باطل خواهد بود.
دين حق با نيازهاى فطرى انسان و جامعه هماهنگ است و ريشه در اعماق جان آدمى دارد و چون براى اداره امور انسان و جامعه و پرورش و تكامل بشر آمده است, ميزان حقانيت آن, همان هماهنگى برنامه ها و مقررات و قوانين اش با نياز واقعى انسان و جامعه و مطابقت و توافق آن با سرشت و سير جوهرى انسان مى باشد, جعل چنين قوانين و مقرراتى كه با فطرت و سرشت آدمى هماهنگ باشد تنها از كسى برمىآيد كه به همه خصوصيات و مشخصات گوهر انسان و شئونات مختلف او از گذشته تا حال و آينده خبير و عالم باشد, قافله انسانيت كه نشئه اى را طى كرده و هدف و مقصدى در پيش دارد و مانند مسافرى به سوى آن هدف در پيش است, تافته جدا بافته نسبت به اجزإ جهان هستى نيست بلكه جزيى از اجزإ منسجم جهان است كه بر جهان اثر مى گذارد و از جهان اثر مى پذيرد, به همين جهت كسى مى تواند انسان را رهبرى كند كه او را به خوبى بشناسد و از ارتباط عميق انسان و جهان آگاه باشد و او تنها آفريدگار انسان و جهان خواهد بود همان مبدإ حكيم و وحيدى كه صلاحيت هدايت مجموعه جهان و راهنمايى تمام اجزإ آن را دارد به گونه اى كه هيچ كدام از مقصود و هدف خود باز نمانند و مزاحم رهيابى ديگران به مقصد و هدف نگردند و آن كسى جز ذات اقدس حضرت حق, نخواهد بود و هر دينى كه از ناحيه او نباشد باطل است بنابراين دين حق, دينى است كه برنامه ها و قوانين و دستوراتش از ناحيه خداوند متعال تنظيم شده است و دين باطل(8) دينى است كه برنامه ها و مقررات و دستورالعمل آن از ناحيه غير خداوند جعل شده است.(9)
علامه طباطبايى در آثار بسيارى دين و دين شناسى را از محورهاى اساسى مباحث خويش قرار داده است و ضمن بيان اهداف و ويژگى هاى دين حق به جامعيت شريعت و هماهنگى دين و سياست پرداخته و توان و قدرت دين و حكومت دينى را براى اداره جامعه در زمينه هاى فرهنگى اجتماعى, اقتصادى, نظامى و… به اثبات رسانده است. (10)

تعريف دين از ديدگاه علامه طباطبايى
به طور قطع بزرگ ترين مسئله فكرى علامه طباطبايى مسإله دين و ابعاد و جهات مختلف آن و بررسى شبهات و دفاع عقلانى از دين بوده است.
ايشان در مباحث مختلف به مناسبت, به مسإله دين پرداخته و تعريفى از دين ارائه نموده و ضمن تإكيد بر اين كه دين ((سنتى عملى كه بر اساس مسإله جهان بينى و معرفت شناسى بنيان گرفته)), به تفاوت اين اعتقاد با علم استدلالى و يا تجربى كه پيرامون عالم و آدم بحث مى كند اشاره مى كند و مى فرمايد: دين به معناى سنت اجتماعى است كه انسان در زندگى اجتماعى اش بر طبق آن سير مى كند و سنت هاى اجتماعى, متعلق به عمل است و زير بناى آن, اعتقاد در حقيقت هستى عالم و هستى خود انسان كه يكى از اجزاى عالم است, مى باشد و به همين جهت است كه مى بينيم در اثر اختلاف اعتقادات درباره حقيقت هستى, سنت هاى اجتماعى مختلف مى شود اجتماعى كه براى عالم ((ربى)) سراغ دارد كه هستى عالم از او و برگشت آن نيز به اوست و معتقد است كه آدمى فناپذير نيست و حياتى ابدى دارد كه با مرگ باطل نمى شود, چنين اجتماعى در زندگى روشى دارد كه در آن سعادت حيات باقى و تنعم در دار جاودان آخرت, تإمين مى شود و اجتماعى كه معتقد است براى عالم ((اله)) يا ((آلهه))اى است كه عالم را به دلخواه خود اداره مى كند به طورى كه اگر راضى باشد به نفع انسان ها وگرنه به ضرر آنها مى گرداند, بدون اين كه معادى در كار باشد, چنين اجتماعى زندگى خود را بر اساس تقرب به ((آلهه)) و ارضاى آنها تنظيم مى كند تا آن ((آلهه)) وى را در زندگى اش موفق و از آن چه كه انسان ها از امتعه حيات مى خواهند, بهره مندشان سازد و اجتماعى كه نه به مسئله ربوبيت براى عالم اعتقاد دارد و نه براى انسان ها زندگى جاويدى معتقد است و مانند ماديين هيچ گونه اعتقادى به ماوراى طبيعت ندارد او سنت حيات و قوانين اجتماعى خود را براساس تمتع از حيات دنيا, كه با مرگ پايان مى پذيرد, وضع و بنا مى كند.
پس دين عبارت است از: سنتى عملى كه بر اساس مسئله جهان بينى و زيست شناسى بنيان گرفته و اين اعتقاد با علم استدلالى و يا تجربى كه پيرامون عالم و آدم بحث مى كند تفاوت دارد, براى اين كه علم نظرى به خودى خود مستلزم هيچ عملى نيست ولو اين كه عمل كردن, به علم نظرى احتياج دارد بر خلاف اعتقاد كه عمل را به گردن انسان مى گذارد و آدمى را محكوم مى كند كه بايستى بر طبق آن عمل كند و اگر بخواهيد چنين تعبير كنيد كه: علم نظرى و استدلالى آدمى را مثلا به وجود مبدإ و معاد رهنمون مى شود و اعتقاد آدمى را وامى دارد كه آن معلوم نظرى را پيروى نموده و عملا هم ملتزم به آن شود.
پس اعتقاد, علم عملى است مانند اين كه مى گويد به هر انسان واجب است كه مبدإ اين عالم يعنى خداى تعالى را بپرستد و در اعمالش سعادت دنيا و آخرت خود را با هم رعايت كند و معلوم است كه دعوت دينى متعلق به دينى است كه عبارت از سنت عملى ناشى از اعتقاد است بنابراين, ايمان هم كه دين به سوى آن دعوت مى كند عبارت است از : التزام به آن چه كه اعتقاد حق درباره خدا و رسولانش و روز جزا و احكامى كه پيغمبران آورده اند اقتضإ دارد كه در كلمه ((علم عملى)) خلاصه مى شود.(11) بررسى ديدگاه علامه طباطبايى پيرامون علم و دين پروژه اى مستقل مى طلبد كه در اين مختصر نمى گنجد اما در صفحات آينده به بخشى از نظرات وى در اين زمينه اشاره مى كنيم.
علامه در جاى ديگر ضمن تإكيد بر اين نكته كه دين از نظر منطق قرآن يك روش(12) زندگى اجتماعى است كه به منظور سعادت ابديه و نجات سرمديه انسان به صورت قوانين و مقررات هماهنگ با تكوين برنامه برنامه ريزى شده مى فرمايد: ((دين الله سبحانه هو تطبيق الانسان حياته على ما تقتضيه قوانين التكوين و نواميسه حتى يقف بذلك موقفا تتحراه نفسيه النوع الانسانى)).(13) از نظر علامه: حيات طيبه كه قرآن براى انسان ترسيم مى كند حياتى است جاودانى كه با مرگ قطع نمى شود و در نتيجه انسان بايد روشى را در زندگى اتخاذ نمايد كه هم به درد اين سراى گذران و هم به درد آن سراى جاودان بخورد, راهى را برود كه وى را به سرمنزل سعادت دنيا و آخرت برساند, اين روش همان است كه قرآن به نام دين مى نامد و اين روش همان روشى است كه از نيروى عمومى و اقتصادى كلى دستگاه آفرينش الهام و سرچشمه مى گيرد.
دين از نظر منطق قرآن يك روش زندگى اجتماعى است كه انسان اجتماعى به منظور تإمين سعادت زندگى اتخاذ نموده است اما نظر به اين كه زندگى انسان محدود به اين جهان پيش از مرگ نيست اين روش بايد هم مشتمل بر قوانين و مقرراتى باشد كه با اعمال و اجراى آن سعادت و خوشبختى دنيوى انسان, تإمين شود و هم مشتمل بر يك سلسله عقايد و اخلاق و عبادات باشد كه سعادت آخرت را تضمين نمايدو نظر به اين كه حيات انسان يك حيات مستمر و متصل است هرگز جنبه دنيوى و اخروى از هم ديگر جدا نمى شوند.(14)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) اقتباس از پيام مقام معظم رهبرى به نخستين كنگره علمى ـ تخصصى دائره المعارف فقه بر مذهب اهل بيت عليهم السلام. ر.ك مجله فقه اهل بيت(ع) ش1, ص19 ـ 23 2 ) زير آسمان هاى جهان, گفت و گوى رامين جهانبگلو با داريوش شايگان ترجمه نازى عظيما, نشر فرزان, ص70. 3 ) همان, ص70 به نقل از مجله نقد و نظر شماره2, ص4. 4 ) روزنامه جمهورى اسلامى 16/2/1369 از حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى و يادگارها از آيت الله جوادى آملى ص73. 5 ) يادنامه علامه طباطبايى, به قلم جمعى از فضلا و دانشمندان ص53. 6 ) احياى تفكر دينى از استاد مطهرى. 7 ) مراجعه شود به لسان العرب, تاج العروس, مجمع البحرين, منجد الطلاب, واژه دين. 8 ) الميزان, ج8, ص299 به بعد. 9 ) براى آشنايى بيشتر با حقيقت دين نگاه كنيد به كتاب ((شريعت در آينه معرفت)) اثر استاد عبدالله جوادى آملى, مركز نشر فرهنگى رجإ ص242 ـ 93. 10 ) همان و روزنامه جمهورى اسلامى 16/2/1369 از حجت الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى, يادها و يادگارها از آيه الله جوادى آملى, ص73, يادنامه علامه طباطبايى, مهر تابان از علامه تهرانى. 11 ) علامه طباطبايى تفسير الميزان, ج8, ص299, اسماعيليان و ذيل آيه 19 آل عمران و ذيل آيه 30 روم. 12 ) ما ديدگاه علامه را درباره علم و دين و عقل و دين در دو مقاله مستقل آورده ايم كه به زودى تحت عنوان ((كلام جديد)) منتشر خواهد شد. براى آشنايى با بحث ((عقل و دين و رابطه آن با زمان و مكان)) به مقاله نگارنده تحت همين عنوان كه در مجموعه مقالات كنگره بين المللى بررسى مبانى فقهى امام خمينى ((نقش زمان و مكان در اجتهاد)) ج8, ص347 ـ 414 به چاپ رسيده است مراجعه كنيد. 13 ) الميزان, ج8, ص299, اسماعيليان. 14 ) همان و علامه طباطبايى, بررسى هاى اسلامى, ص35 و 36 به كوشش سيد هادى خسروشاهى, انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

/

مفاتيح ترنم



بادهاى غمزده
اى ابرهاى معجزه توفان بياوريد
يك مشت خاطرات پريشان بياوريد
يك كاسه از طراوت آن دست هاى سبز
يا از گلوى تشنه باران بياوريد
اى بادهاى غمزده ديگر دلم گرفت
بويى زخاك پاى شهيدان بياوريد
گفتند با تمام وقاحت به آسمان
بر سفره هاى خالى ما نان بياوريد
با آن همه ستاره روشن كسى نگفت
من سيب سرخ دارم و ايمان بياوريد
اى كوچه هاى سنگى بن بست, حاليا
چرخى زنيد و رو به خيابان بياوريد
من مى روم به سمت صميمانه حيات
آيينه, شمعدانى و قرآن بياوريد
پس با تمام حنجره ام جار مى زنم
ايمان به انتهاى زمستان بياوريد
صادق رحمانى

جاده هاى بى رنگ عرفان
مايه آرامش جانى نماز
بال پرواز مسلمانى نماز
ماهتابى چلچراغ سينه اى
روشنى بخش شبستانى نماز
جويبارى بوى دريا مى دهى
آبشارى, بانگ قرآنى نماز
كوچه باغى رو به شهر آفتاب
كهكشانى, نور بارانى نماز
بادبان زورق انديشه اى
جاده بى رنگ عرفانى نماز
بى ريا بايد به مسجد چنگ زد
دست دل, دامان يزدانى نماز
مى برى ما را به بام آسمان
نردبان جان انسانى نماز
مست مستم, رفت از دستم كلام
سكر بخشى, روح و ريحانى نماز
صبح نوروزى, دل افروزى چو روح
آن چه نايد در بيان ((آنى)) نماز
اسد الله نوروزى

آواز تسبيح
بهارى تازه شو تا گل ببينى روى ياران را
به گامى سبز بايد كرد سير اين گلستان را
در اين قحط طراوت برگ سبزى هم, تماشايى است
غنيمت مى شمارد اين زمين يك قطره باران را
دل آئينان به قدر آشنايى كام مى گيرند
كه خضر از چشمه توفيق نوشد آب حيوان را
لب خاموش اهل دل پر از آواز تسبيح است
صداى عشق مى پيچد سكوت اين شبستان را
به يك بى طاقتى بال و پر پرواز مى سوزد
هواى دانه گندم هوايى كرد انسان را
بزرگى هاى ما را مدعى باور نمى دارد
كه مور از چشم خود آيينه مى بيند سليمان را
بيا اى غم دل درد آشنا قدر تو مى داند
مگو اين سفره خجلت مى دهد ناخوانده مهمان را
تماشايى است روز ديدنش جان دادن عاشق
دو چندان مى كند بسمل صفاى عيد قربان را
جعفر رسول زاده

مرغ بهشتى
هلا اى مرد, اى روح جلالى
گذشت از داغ هجرت, چند سالى
شبى وصلت ميسر مى شد اى كاش
كه ما را نيست جز هجرت, ملالى
زمين در چشم تو, خواب قفس بود
تو كوچيدى از اين جا, تا ببالى
برادر, گوشه چشمى به ما كن
بگو با عاشقانت, وصف حالى
از آن بالا, تو اى مرغ بهشتى
زمرغان قفس هم كن سوالى
دل ما از غم هجر تو خون است
نمىآيد دگر بوى وصالى
زمين زرد است و دارد بوى پاييز
تو پس كى مى وزى, سبز شمالى؟!
طلوع ديگرى كن تا شود محو
غبار اين غروب بى خيالى
تو اى مرغ غزل خوان بهشتى
به جمع عاشقان, جاى تو خالى
رضا اسماعيلى

به پنج پنجره سوگند
وجود چيست زيانى كه سود مى خوانند
نماز مرده ما را چه زود مى خوانند
پرندگان گره خورده بر نخ خالى
هر آن چه در قفس تار و پود مى خوانند
از اين دروغ بزرگ است اين دروغ بزرگ
كه اهل حوصله آن را وجود مى خوانند
در اين بهار به يك جام بس مكن ساقى
دوباره دور بزن چنگ و عود مى خوانند
به پنج پنجره سوگند, پنج پنجره اى
كه از مناظر عظمى سرود مى خوانند
من از دوازده آيينه برنمى گردم
اگرچه گاه رخم را كبود مى خوانند
چهارده علم سبز موج زن دارم
كه التهاب مرا سمت رود مى خوانند
عليرضا فولادى

تنور شوق
اى صبح در حمايت نامت بزرگوار
خورشيد در پناه كلامت بزرگوار
معراج سبز جنگل و قد قامت درخت
همواره در بهار قيامت بزرگوار
بر مزرع طراوت دريا عبور موج
در انتشار روشن گامت بزرگوار
آموختيم از لبت آيات دوستى
صد غنچه شد زلطف قدامت بزرگوار
آغاز آشنايى مان مثل چشمه خوب
گلخنده ات نجيب و سلامت بزرگوار
بار گل و كرامت باران و لطف ابر
از سايه سار شرقى بامت بزرگوار
نان در تنور شوق تو از آب تازه تر
آب از زلال زمزم نامت بزرگوار
بادام عشق و سيب وفا و انار مهر
در دست هاى آينه فامت بزرگوار
يادش به خير فرصت زيباى عاشقى
تقسيم مهر و گردش جامت بزرگوار
خليل عمرانى

برادران و خواهران
اديب جعفرى يمنى ـ اردبيلO جواد مومنى ـ بيرجندO صفرعلى شفانى ـ اردكانO پروانه منصورى ـ گرمسارO سميه اصفهانى ـ بيجار :
شعرهاى شما رسيد, از لطف و عنايت شما درباره مجله سپاس گزاريم اميدواريم بتوانيم از آثار تازه تر, غنى تر و منسجم تر شما استفاده كنيم.
پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


سرپرستى و محبت به يتيم

رسول خدا(ع): ((خير بيوتكم بيت فيه يتيم يحسن اليه و شر بيوتكم بيت يسإ اليه)).(1)
بهترين خانه هاى شما خانه اى است كه در آن يتيمى مورد احسان قرار گيرد و بدترين خانه ها خانه اى است كه در آن به يتيمى بدرفتارى و ستم شود.

رسول خدا(ع): ((من عال يتيما حتى يستغنى إوجب الله له بذلك الجنه)).(2)
كسى كه يتيمى را در خاندان خود نگاهدارى كند تا دوران كودكيش سپرى گردد و از سرپرستى بى نياز گردد, با اين عمل بهشت را خداوند بر او واجب مى كند.

رسول خدا(ع): ((من كفل يتيما من المسلمين فادخله الى طعامه و شرابه, ادخله الله الجنه البته الا ان يعمل ذنبا لايغفر)).(3)
كسى كه متكفل يتيمى شود, او را به خانه خود ببرد و در خوردنى ها و نوشيدنى ها شريك خويش نمايد البته پاداش او بهشت است مگر آن كه گناه غير قابل بخششى مرتكب شده باشد.

رسول خدا(ع): ((من مسح رإس يتيم كانت له بكل شعره مرت عليها يده حسنات)). (4)
كسى كه دست نوازش و محبت به سر يتيمى بكشد به عدد هر موئى كه از زير دستش گذشته خداوند پاداش به او عنايت مى فرمايد.

رسول خدا(ع): ((من انكر منكم قساوه قلبه فليدن يتيما فيلاطفه وليمسح رإسه يلين قلبه باذن الله فان لليتيم حقا)).(5)
كسى كه از قساوت قلب خود ناراضى است يتيمى را مورد ملاطفت قرار دهد, دست نوازش بر سرش بكشد اميد است دلش به اذن خدا مهربان شود, يتيم در اجتماع حقى دارد, با نوازش حق او ادا مى شود.

امام على (ع): ((ادب اليتيم مما تودب منه ولدك واضربه مما تضرب منه ولدك)). (6)
يتيم را آن طور تربيت كن كه فرزند خويش را تربيت مى كنى و در مقام مجازات او را با همان چيزى بزن كه فرزند خود را مى زنى.

امام على (ع): ((الله الله فى الايتام فلاتغبوا افواههم و لايضيعوا بحضرتكم)). (7)
در وصيت به فرزندانش فرمود: از خدا بترسيد درباره يتيمان, در غذاى جسم آنان مسامحه ننمائيد, در جان آنان نيز مراقبت كنيد, مواظب باشيد روحيه آنها در برابر شما ضايع نشود و آزرده نگردد.

امام باقر (ع): ((اربع من كن فيه بنى الله له بيتا فى الجنه: من آوى اليتيم و رحم الضعيف و اشفق على والديه و رفق بمملوكه)).(8)
هر كس داراى چهار خصلت باشد خداوند خانه اى در بهشت برايش بنا مى كند: يتيمى را سرپرستى كند, بيچاره اى را ترحم كند, با پدر و مادر مهربان باشد و با مملوك خود نيكى و مدارا كند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مستدرك الوسائل, ج1, ص148. 2 ) تحف العقول, ص198. 3 ) مستدرك, ج1, ص148. 4 ) مستدرك, ج2, ص616. 5 ) وسائل, ج1, ص157. 6 ) وسائل, ج5, ص125. 7 ) نهج البلاغه, نامه 47. 8 ) خصال صدوق, ص176.

/

دانستنى هايى از قرآن


نشانه هاى پيامبر

((الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراه والانجيل, يإمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر, و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم, فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه واتبعوا النور الذى إنزل معه, إولئك هم المفلحون;(1)
آنان كه پيروى مى كنند از پيامبر و رسول درس نخوانده اى او را در كتاب هاى تورات و انجيل خود به اين نشانه ها مى يابند, همو كه آنان را امر به نيكى (معروف) مى كند و از بدىها (منكر) باز مى دارد, كردارهاى خوب را بر آن ها حلال و خبائث و زشتى ها را بر آن ها حرام مى كند و دشوارىها و غل هايى كه در گذشته بر آن ها واجب بوده را از آنان برمى دارد; پس آن ها كه به او و به نورى كه با او نازل شده ايمان مىآورند و از او احترام و تقدير و اطاعت مى كنند, آنان رستگارانند.))
سه صفت براى رسول اكرم حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ در كتاب هاى آسمانى گذشته آمده است: رسول, نبى و امى. پيامبرى كه به مكتب نرفته و درس نخوانده ولى خود استاد همه عالمان روزگار است. در كتاب هاى آسمانى هر جا رسول يا نبى امى آمده, مقصود آن حضرت است.
نشانه هاى ديگر اين پيامبر اين است كه:
1ـ آنان را امر به معروف مى كند و از منكرات و بدىها باز مى دارد. شايد گفته شود كه تمام پيامبران گذشته چنين صفتى داشته اند ولى همه مى دانند كه اسلام آن چنان به اين امر اهميت داد و آن را مهم تر از همه اعمال دانسته تا جايى كه در راه رسيدن به آن, انسان ها را وادار به جهاد و گذشتن از جان و مال نموده است. اما در اديان گذشته به صرف مسايل اخلاقى و دعوت كردن مردم به خير و خوبى بسنده نموده و هرگز براى تكامل بخشيدن به اين امر مهم, آنان را دستور به از خود گذشتن نداده است.
2ـ آن چه طيب و پاكيزه است, آن ها را بر امتش حلال مى كند و روا مى دارد و آن چه خبيث و ناپاك است, بر آن ها حرام كرده و آنان را از آن پليدىها باز مى دارد. اين يك حكم كلى است و منحصر به خوردنى ها و آشاميدنى ها نمى شود چنانچه برخى مفسرين پنداشته اند, بلكه تمام كردارها و اعمال خوب و طيب در اسلام حلال و تمام كردارهاى ناپاك و پليد, حرام است, از جمله مى توان خوردنى ها و آشاميدنى ها را به حساب آورد. به اين ترتيب نه تنها مى و گوشت خوك حرام مى شود, بلكه قمار, لهو, زنا و هرچه كار زشت و پليد است در اسلام حرام شده است.
3ـ پيامبر اسلام كه رسول رحمت است, على رغم بدىهاى بسيارى از افراد ملتش, سختى ها و شدت هاى دوران گذشته را از آنان دور نگه داشته و غل و زنجيرهاى احكام دشوار شريعت هاى سابق را كه در اثر نافرمانى ها و تمردها و گناهان آن مردم بر آنان تحميل شده بود و آنان را از خيرات باز مى داشت, از دوش امتش برداشته است.
آن چه لازم به تذكر است اين است كه اسلام شرايع و دين هاى گذشته را نسخ كرده و تمام احكامش تكامل يافته است. پس در آن اديان احكام وجود دارد ولى در اسلام تكامل يافته است گو اين كه در بسيارى از موارد, وضعيت و چگونگى آن احكام فرق مى كرده است و غل و زنجيرهايى بر آنان به ويژه بر بنى اسرائيل در اثر نافرمانى هاى آنان وضع و تحميل شده بود كه نبى رحمت حضرت محمد بن عبدالله(ص) همه آن ها را از دوششان برداشت.
حال آنان كه به اين پيامبر ايمان آوردند و او را تقدير و تجليل نمودند و از او پيروى كردند و احكام قرآنى كه همراه پيامبر و با آن حضرت, نازل شده بود را مورد اطاعت قرار دادند و دستورات حضرتش را با دل و جان پذيرا شدند و بى چون و چرا تسليم اوامرش شدند و از آن چه نهى فرموده بود دست كشيدند, اينان مومنان واقعى هستند و رستگار خواهند بود.
در اين آيه شريفه, قرآن را نور مى خواند زيرا راه گشاى زندگى است و انسان را از پلشتى ها و زشتى ها باز مى دارد و به سرمنزل سعادت و خوشبختى مى رساند. در برخى از روايات نورى كه در اين آيه آمده است, به وجود مبارك حضرت اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ نسبت داده شده, يعنى او است نورى كه همراه با نور جاويدان محمد, راه تاريك ما را فروغ مى بخشد و او است كه احكام قرآن كريم را براى ما روشن مى سازد و آن ها را تفسير و تبيين مى كند و او مكمل راه رسول الله است كه دين بدون على ناقص و نعمت بدون ولايت ناتمام است. و اصلا هيچ منافاتى ندارد كه اين نور هم عبارت از قرآن مجيد باشد و هم قرآن ناطق كه على ـ عليه السلام ـ است.
به هر حال بى گمان راه رسيدن به خوشبختى و سعادت دنيا و آخرت راه محمد و على است كه هر دو از يك نورند ((انا و على من شجره واحده و ساير الناس من شجر شتى)) و ايمان كسى كامل نمى شود و عبادتش معنى پيدا نمى كند جز با پيروى از محمد و آل محمد.
به اميد اين كه خداوند ما را در زمره شيعيان آن انوار الهيه قرار دهد و شفاعتشان را شامل حالمان گرداند, آمين يا رب العالمين.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره اعراف, آيه157.

/

انس مقدس


چگونگى آشنايى شهيد مطهرى با حاج ميرزا على آقا شيرازى(ره) و اثرات معنوى اين ارتباط
(به مناسبت 12 ارديبهشت سالروز شهادت آيه الله مطهرى)

نهال ناب
متفكر شهيد آيت الله شيخ مرتضى مطهرى از دانشوران و انديشمندان جهان تشيع در عصر حاضر است كه آثار و نوشته هاى ارزنده اش در موضوعات متنوع اسلامى همچون جويبار با طراوتى كه از چشمه حكمتش سرازير گشته تشنگان معرفت را سيراب نموده و قلوب مشتاقان را صفا مى بخشد. در وصف اين فقيه شهيد و حكيم خبير همين بس كه امام خمينى ـ قدس سره ـ در پيامى كه به مناسبت شهادتش صادر فرمودند وى را چنين معرفى نمودند: ((من فرزندى را از دست داده ام و در سوگ او نشستم كه از شخصيت هايى بود كه حاصل عمرم محسوب مى شد. در اسلام عزيز با شهادت اين فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه اى وارد شد كه هيچ چيز جايگزين آن نيست و تبريك از داشتن چنين شخصيت هاى فداكار كه در زندگى و پس از آن با جلوه خود نورافشانى كرده و مى كنند… ))(1) آن روح قدسى درباره نگاشته هاى نورانى اين عالم ربانى چنين نوشته اند: ((… او با قلمى روان و فكرى توانا در تحليل مسائل اسلامى و توضيح حقايق فلسفى با زبان مردم و بى قلق و اضطراب به تعليم و تربيت جامعه پرداخت, آثار قلم و زبان او بى استثنا آموزنده و روانبخش است و مواعظ و نصايح او كه از قلبى سرشار از ايمان و عقيدت نشإت مى گرفت براى عارف و عامى سودمند و فرحزاست…)).(2)
كمتر متفكرى را مى توان يافت كه فرآورده هاى فروزانى چون آثار اين شهيد داشته باشد, آن باور اسلامى و رشد ارزش هاى مذهبى و بالندگى دينى كه امت مسلمان ايران را به آتشفشانى از خشم مقدس تبديل نمود و به صحنه مبارزه كشانيد افرادى چون شهيد مطهرى كه از بازوان توان مند رهبر كبير انقلاب (امام خمينى) بودند, پديد آوردند و در مورد پاسدارى از مرزهاى عقيدتى, حفظ حصار استوار اسلام و التقاط زدايى از انديشه هاى مذهبى و مبارزه فكرى با تحريفات و سنت هاى موهوم و مغاير با قرآن و عترت اين فيلسوف فرزانه نقش تعيين كننده اى داشت.
استاد شهيد مرتضى مطهرى در دوازدهم جمادى الاول سال 1338 (هـ . ق) مطابق با 13 بهمن 1298 (هـ.ش) در شهرستان ((فريمان)) ديده به جهان گشود و تحت تربيت پدرى فاضل و باتقوا رشد نمود و والد ماجدش آيت الله حاج شيخ محمد حسين مطهرى, در پرورش معنوى وى بسيار سازنده بود. آن مرحوم رسائل و مكاسب را نزد آقا ميرزا على آقا شيرازى, فرزند آيت الله سيد حسن شيرازى, در سامرا فرا گرفت(3) و اين شخصيت را نبايد با آيت الله حاج ميرزا على آقاى شيرازى كه استاد اخلاق شهيد مطهرى است, اشتباه نمود.
شيخ محمد حسين پس از به پايان رسانيدن تحصيلات در عتبات به زادگاه خويش در فريمان بازگشت و عمر بابركت خويش را در ترويج و نشر دين مبين اسلام صرف نمود. (4)
وى در پرهيزگارى و عمل به آداب اسلامى, انسانى نمونه و در دورى از معاصى و تزكيه نفس به درجاتى نائل شده بود و مطهرى از دوران كودكى, تقوا و تطهير باطن را از وى آموخت.
شهيد مطهرى در طفوليت به مكتب رفت و در دوازده سالگى به حوزه علميه مشهد رهسپار گرديد و در جوار بارگاه حضرت امام رضا(ع) با جديت و شور و شوقى وافر به تحصيل علوم دينى پرداخت. در سال 1316 (هـ . ش) به هجرتى ديگر دست زد و فراگيرى دانش اهل بيت را در شهر مقدس قم پى گرفت.

مشعل هاى نورانى
استادانش در قم حضرت امام خمينى, آيت الله شيخ محمد صدوقى (شهيد محراب), آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى, آيت الله سيد صدر الدين صدر, آيت الله العظمى سيد محمد رضا گلپايگانى, آيت الله العظمى سيد احمد خوانسارى, آيت الله سيد محمد حجت, ميرزا مهدى آشتيانى, علامه طباطبايى, آيت الله حاج سيد محمد محقق يزدى (محقق داماد), آيت الله العظمى بروجردى و… مى باشند.
يكى از افتخاراتى كه نصيب شهيد مطهرى شد, بهره گيرى از محضر اساتيدى است كه علاوه بر تبحر در علوم مورد تدريس, قله هاى اخلاق و تزكيه را درنورديده و اسوه وارستگى محسوب مى شدند. وى به تعبير خود مدت دوازده سال از محضر مقدس رهبر كبير انقلاب امام خمينى و هشت سال شاگرد علامه طباطبايى بود و چه بسيار ايامى كه با اين متفكر به سر برد و مضامين پيچيده فلسفى را با هم حل مى كردند. وى به محفل بابركت حاج ميرزا على آقا شيرازى راه يافت و در واقع مى توان گفت مطهرى در تمامى دوران زندگى از اين سه استاد كه سمبل تمامى اساتيدش بودند بهره هاى وافرى در زمينه هاى گوناگون علمى و اخلاقى, شجاعت و شهامت معنوى نصيب خويش نمود و در زمينه سلوك فردى و زندگى عملى كه از ابتداى جوانى و با انگيزه الهى حركت كرده بود از اين سه فروغ فروزان تإثير پذيرفته و به اهميت فيض بخشى آن بزرگواران به مناسبت هاى مقتضى در مقالات و سخنرانى ها اشاراتى روشن دارد. به بركت پرتوافشانى اين اساتيد بود كه مطهرى با آن گستردگى در تلاش هاى علمى و غور و تفحص در انديشه هاى حكيمان و كاوش در آثار فيلسوفان سلف به طور مستمر نماز شب مى خواند و قبل از خوابيدن قرآن تلاوت مى نمود و با اين عظمت علمى چنان بر نفس خويش مسلط بود كه وقتى عالم ناصحى چون حاج ميرزا على آقا را مى يابد به مثابه كودكى كه خود را در اختيار مادرش قرار دهد با اين معلم اخلاق و مربى تزكيه مإنوس مى گردد.

از نجف تا اصفهان
حاج ميرزا على آقا شيرازى, در يكى از روزهاى شعبان 1294 (هـ . ق) در شهر مقدس نجف ديده به جهان گشود.(5) كودكى وى در محيطى مشحون از صفا و صميميت كه آكنده به محبت نسبت به خاندان عصمت و طهارت(ع) بود سپرى گرديد. اولين مدرس وى پدرش حاج ميرزا على اكبر شيرازى بود كه ضمن انجام امور بازرگانى و تلاش از طريق تجارت از محضر شخصيت هايى چون آيت الله شيخ محمد حسين كاظمى و فاضل اردكانى بهره علمى گرفته بود.(6) در حالى كه حاج ميرزا على آقا, ده بهار را پشت سر نهاده بود پدرش دار فانى را وداع گفت, اما اين غم جان سوز, وى را از ادامه تحصيل علوم دينى باز نداشت و فراگيرى دروس مقدماتى را در جوار بارگاه مطهر حضرت على(ع) پى گرفت. به عللى كه هنوز معلوم نيست و منابع تاريخى آن را روشن نكرده است, اين جوان تشنه معارف به سال 1316 (هـ . ق) نجف را به قصد اصفهان ترك نمود و در حوزه علميه عظيم و معتبر اصفهان كه مركز فقيهان و حكيمان طراز اول بود تحصيلات علوم عقلى و نقلى را پى گرفت و از محضر فقيه زاهد آيت الله سيد محمد باقر درچه اى فقه و اصول را آموخت. حكمت و فلسفه را نزد آخوند ملا محمد كاشى و جهانگيرخان قشقايى فرا گرفت و براى دانش افزايى در طب محفل محمد باقر حكيم باشى را مغتنم شمرد. و بار ديگر راهى نجف گرديد و در اين شهر به حوزه درسى آيات بزرگ شيخ الشريعه اصفهانى, سيد محمد كاظم يزدى و آخوند خراسانى راه يافت و پس از تكميل انديشه هاى فقهى و احراز درجاتى عالى در اين رشته به اصفهان بازگشت. برخوردى اتفاقى و غير منتظره با شهيد مدرس به هنگام اقامت در اصفهان او را مشتاق تحقيق و پژوهش در نهج البلاغه تدريس اين كتاب شريف نمود.

آغاز يك آشنايى
آيت الله ميرزا اسدالله جوادى مى گويد: مرحوم آيت الله سيد محمد رضا خراسانى رئيس حوزه علميه وقت اصفهان از حاج ميرزا على آقا درخواست نمود براى طلبه ها در مدرسه امام صادق(ع) ـ مدرسه صدر چهار باغ ـ مباحثى اخلاقى را مطرح كند. حاجى به خاطر اين كه تقاضاى آن روحانى پرهيزگار را عملى سازد براى عده اى از طلبه هاى اين مدرسه و مدارس ديگر اصفهان نهج البلاغه را شروع به تفسير نمود. در همين اوقات عده اى از طلاب مقيم قم به اصفهان مىآمدند و از پرتو اين بحث پرمايه و جانبخش استفاده مى كردند و به آيت الله مطهرى پيشنهاد نمودند تا ايشان هم به درس مزبور شركت كند.(7)
شهيد مطهرى مى نويسد: ((در تابستان سال بيست و بيست و يك, من از قم به اصفهان رفتم و براى اولين بار در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش استفاده كردم, البته اين آشنايى بعد تبديل به ارادت شديد از طرف من و محبت و لطف استادانه و پدرانه از طرف آن مرد بزرگ شد به طورى كه بعدها ايشان به قم آمدند و در حجره ما بودند و آقايان علمإ بزرگ حوزه علميه كه همه به ايشان ارادت مى ورزيدند در آنجا از ايشان ديدن مى كردند. در سال بيست1320[ هـ.ش] كه براى اولين بار به اصفهان رفتم هم مباحثه گراميم به من پيشنهاد كرد كه در مدرسه صدر عالم بزرگى است[ كه] نهج البلاغه تدريس مى كند, بيا برويم به درس او, اين پيشنهاد براى من سنگين بود طلبه اى كه كفايه الاصول مى خواند چه حاجت دارد كه به پاى تدريس نهج البلاغه برود. نهج البلاغه را خودش مطالعه مى كند و با نيروى اصل برائت و استصحاب مشكلاتش را حل مى نمايد. چون ايام تعطيل بود و كارى نداشتم… رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خود پى بردم دانستم كه نهج البلاغه را من نمى شناخته ام و نه تنها نيازمند به فراگرفتن از استاد بلكه بايد اعتراف كنم كه نهج البلاغه استاد درست و حسابى ندارد به علاوه ديدم با مردى از اهل تقوا و معنويت روبرو هستم كه به قول ما طلاب ـ فمن ينبغى إن يشد اليه الرحال از كسانى است كه شايسته است از راه هاى دور بار سفر بنديم و فيض محضرش را دريابيم.(8) آن متفكر والامقام در جاى ديگر به اين ماجرا اشاره اى به شرح ذيل دارد ((… تصادف كوچكى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا كرد, او دست مرا گرفت و اندكى وارد دنياى نهج البلاغه كرد آن وقت بود كه عميقا احساس كردم اين كتاب را نمى شناختم و بعدها مكرر آرزو كردم كه اى كاش كسى پيدا شود و مرا با دنياى قرآن نيز آشنا كند. از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد مورد علاقه ام قرار گرفت و محبوبم شد گويى كتابى ديگر است غير آن كتابى كه از دوران كودكى آن را مى شناختم احساس كردم كه دنياى جديدى كشف كرده ام… درك محضر او را همواره يكى از ذخاير گران بهاى عمر خودم ـ كه حاضر نيستم با هيچ چيز معاوضه كنم ـ مى شمارم و شب و روزى نيست كه خاطره اش در نظرم مجسم نگردد, يادى نكنم و نامى نبرم و ذكر خير ننمايم. به خود جرئت مى دهم و مى گويم او به حقيقت يك عالم ربانى بود اما چنين جرإتى ندارم كه بگويم من متعلم على سبيل نجاه(9) بودم, يادم هست كه در برخورد با او همواره اين بيت سعدى در ذهنم جا مى گرفت:
عابد و زاهد و صوفى همه طفلان رهند
مرد اگر هست بجز عالم ربانى نيست(10)

مرواريد معانى
وقتى مرحوم حاج ميرزا على آقا نهج البلاغه تدريس مى نمود مدام مى گريست و از لحاظ علمى در تبيين و تفسير مضامين تبحر و تسلط زيادى داشت. امكان نداشت لب به سخن باز كند و اشاره اى به سخنان حضرت على(ع) نكند. وقتى در سال 1324 (هـ.ش) در مدرسه شفيعيه ((در دشت)) اصفهان تدريس مى نمود بر فراز منبر سخنان خود را با عبارات نهج البلاغه مزين مى ساخت خطبه ها را از بر بود و بدون مراجعه به كتاب, مى خواند و به حالتى توضيح مى داد كه مستمعين را منقلب مى ساخت و آنان را از خواب غفلت بيدار مى كرد. آيه الله سيد اسماعيل هاشمى كه در بياناتى ادعاهاى مزبور را مورد تإكيد و تإييد قرار داده است, مى گويد: از محضر اين بزرگ مرد گاه گاهى استفاده مى كردم خصوص اين كه ايشان در خطب و بيان نهج البلاغه تخصصى خاص داشت و قطع نظر از تبحر در ادبيات و كلام شريفه نهج البلاغه معنويتى كه در خطبه ها نهفته بود از سيماى اين انسان وارسته مشهود بود همان گونه كه شهيد مطهرى فرموده اند. (11)
استاد مهدى خلف زاده اظهار داشته است: حاج ميرزا على آقا مردم را با عمل و به مصداق ((كونوا دعاه الناس باعمالكم بغير إلسنتكم)) مردم را به سوى ديانت دعوت مى نمود. از سال 1324 (هـ.ش) در درس نهج البلاغه وى در مدرسه صدر بازار شركت مى نمودم و در همين سال هم حجره بوديم تدريس ايشان قبل از اين كه ((قال)) باشد ((حال)) بود به ياد دارم وقتى خطبه يا فرازهايى از نامه حضرت على(ع) خطاب به عثمان بن حنيف ـ فرماندار بصره را مى خواندند و مسإله تقوا و ساده زيستى مطرح مى شد اشك مى ريختند و مطلب را بيان مى كردند. آيت الله حاج شيخ محمد جواد جبل عاملى مى گويد: خدمت حاج ميرزا على آقا شيرازى كه بسيار مرد پاك و مهذبى بودند درس تفسير و نهج البلاغه مى رفتم, واقعا كم نظير بود.(12) هم چنين آيه الله سيد روح الله خاتمى نيز به درس تفسير و نهج البلاغه اين عارف متعبد شركت نموده و حالات روحانى چنين جلساتى در خلق و خوى اين فقيه زاهد اثر بارزى داشته است.(13)

اسوه وارستگى
شهيد مطهرى بنا به همان بينش خاص اسلام در خصوص نحوه برخورد معلم و متعلم كه اهميت آن را مى توان با تإمل و دقت در سخن معروف حضرت على(ع) دريافت كه مى فرمايند: ((من علمنى حرفا فقد صيرنى عبدا)) احترام خاصى براى استادش قائل مى گرديد و به اين موضوع توجه داشت كه كسى فرموده است: ((هر كس مرا سخنى بياموزد بنده خويش ساخته است)) كه در كلام گهربار ديگرش مى فرمايد: ((سلونى قبل ان تفقدونى; آن چه را نمى دانيد قبل از آن كه از بينتان بروم از من بپرسيد)) و مطهرى در پيروى از مسير فكرى و عملى ائمه(ع) در عمل به اين نگرش عقيده داشت و با وجود آن كه با علوم مختلف به مدارج عالى ارتقإ يافته و در برخى رشته ها از بعضى استادانش بالاتر بود, اما چنان به حاج ميرزا على آقا احترام مى نمود كه به يقين اگر نگوييم بى نظير, كم نظير بودنش قطعى است(14) ويژگى هاى روحى اين عارف نوعى جاذبه اى روحى و عطوفت توإم با معنويت در ميان عموم مردم و اهل علم نسبت به وى پديد آورده بود, چنان كه شهيد مطهرى نوشته است: ((تا آن جا كه من اطلاع دارم مردم اصفهان او را مى شناختند و به او ارادت مى ورزيدند, هم چنان كه حوزه علميه قم به او ارادت مى ورزيد. هنگام ورودش به قم علما با اشتياق به زيارتش مى شتافتند, ولى او از قيد مريدى و مرادى مانند قيود ديگر آزاد بود.(15) آرى استاد مطهرى شيفته و دلباخته چنين انسان وارسته اى بودو كوشيد بسيارى از خصوصيات اخلاقى و فضائل روحى آن بزرگمرد را در وجود خويش تجسم بخشد. اگر به مضامينى كه آن شهيد در وصف حاج ميرزا على آقا گفته است دقت نماييم بسيارى از عبارت هاى مورد اشاره درباره خودش صادق است. او هم چون استادش به نهج البلاغه و حضرت على(ع) علاقه خاصى داشت و به چند بعدى بودن اين كتاب پى برده و خوانندگان را از تك جانبه و يك بعدى نگريستن به آن برحذر مى نمود. در ميان اساتيدش آنچنان ارادتى به حاج ميرزا على آقا پيدا كرده بود كه تصوير اين عارف متشرع را در كتابخانه اش نهاده بود. مقام عظماى ولايت حضرت آيه الله خامنه اى فرموده اند: ((تربيت رجال معنوى كه روى ايشان[ مطهرى] اثر داشته برايشان خيلى جالب بود, مثل مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى كه عكس اين مرحوم را در اتاقش زده بود و با يك حالى هم از حاج ميرزا على آقا ياد مى كرد من به حال آقاى مطهرى غبطه مى خورم, چرا كه واقعا اين لطفى كه خداوند در حق ايشان كرده يك چيز عجيبى است… خوب كم تر كسانى بوده اند كه توانسته باشند در آن برهه از زمان از اين سرچشمه مواج صفا و معنويت و عرفان و حكمت آن طور استفاده بكنند كه مرحوم شهيد مطهرى رضوان الله تعالى عليه كرد كه شرحش را خود ايشان بيان كردند; يعنى خداى متعال به ايشان لطف كرده بود و آن طور اساتيد, شخصيت ها و بزرگانى را كه انسان خيلى كم اتفاق مى افتاد كه مثلا در مدت عمرش يكى دو تا از اينها را ببيند, ايشان همه را ديده بود و الحمدلله توفيقات الهى نصيب اين بزرگوار بود.))(16)
بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسى
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

توشه تهذيب
نقش روح باغبان پيداست از گلزار او
مى نمايد هر كسى را آنچه هست آثار او
روح را صورت دهد افعال و گفتار بشر
مى توان بشناخت هر كس را هم از اظهار او
حاج ميرزا على آقا شيرازى با تإثير پذيرى از تعاليم قرآن و عترت و از طريق عبادت و تزكيه به درجه اى از كمالات معنوى نائل گرديد كه با وجود شهرت اجتماعى و علمى به عنوان طبيبى شايسته و درمان كننده دردهاى انسان ها و مدرس طب و علوم ديگر به دليل احساس مسووليت و اين كه تشخيص داد بيمارىهاى جامعه بيشتر منشإ فكرى و اخلاقى دارد, از اين موقعيت علمى صرف نظر نمود و به موعظه و خطابه روى آورد و تصميم گرفت زمينه هاى تربيت و شكوفايى ذهن هاى مستعد را با حركتى تبليغى و بيانات نافذ پديد آورد. توصيه هاى وى كه صبغه قرآنى و روايى داشت و ذيل حكمت عملى مى گنجيد در جان خودش نشسته بود و از اين جهت به تعبير قرآن خير كثير نصيبش شد كه هم معانى و معارف را مى دانست و هم بدان عمل مى كرد. نوع منبرش بيشتر متكى بر خطبه ها, حكمتها و نامه هاى نهج البلاغه بود. استاد شهيد مرتضى مطهرى مى نويسد: ((عالم ربانى حاج ميرزا على آقا شيرازى (قدس سره) راستى مرد حق و حقيقت بود از خود و خودى رسته و به حق پيوسته بود با همه مقامات علمى و شخصيت اجتماعى احساس وظيفه نسبت به ارشاد و هدايت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبدالله الحسين(ع) موجب شده بود كه منبر برود و موعظه كند. مواعظ و اندرزهايش چو از جان برون مىآمد لاجرم بر دل مى نشست. هر وقت به قم مىآمد علماى طراز اول با اصرار از او مى خواستند كه منبر رود و موعظه نمايد.))(17)
مرجع وقت عاليقدر جهان تشيع حضرت آيه الله العظمى بروجردى (قدس سره) بر اين باور بود نخستين برنامه اى كه براى فراگيرى علوم دينى ضرورت دارد پالايش درون و تطهير روان مى باشد. به اعتقاد آن زعيم بزرگوار كسى كه مى خواهد جامعه را اصلاح كند بايد خود مهذب باشد لذا آن فقيه نستوه تصميم گرفت درس اخلاقى در حوزه علميه قم برگزار شود و طى اين برنامه استادى وارسته و واعظى متعظ از بيانات موثر خود طلاب را بهره مند نمايد. در آن زمان شخصيت هاى برجسته اى در قم مشغول تدريس بودند اما آيت الله بروجردى كه در اصفهان با مراتب فضل و زهد و تقواى حاج ميرزا على آقا شيرازى آشنا شده بود وى را به عنوان استاد اخلاق حوزه علميه قم برگزيد و او را از اصفهان به قم فراخواند, در مدرسه فيضيه جلسه اى برقرار شد و اكثر اهل علم و چهره هاى درخشان حوزه در آن درس شركت مى نمودند و از فرمايشات وى استفاده مى نمودند. شهيد مطهرى مى نويسد: يك سال حضرت آيت الله بروجردى از ايشان براى منبر در منزل خودشان در دهه عاشورا دعوت كردند. منبر خاصى داشت. غالبا از نهج البلاغه تجاوز نمى كرد, ايشان در منزل آيت الله منبر مى رفت و مجلسى را كه افراد آن اكثرا از اهل علم و طلاب بودند سخت منقلب مى كرد به طورى كه از آغاز تا پايان منبر ايشان جز ريزش اشكها و حركت شانه ها چيزى مشهود نبود.(18)

در آن زمانى كه وى در قم به سر مى برد با وجود آن كه مى توانست در اين شهر منزلى تهيه كند در مدارس به حجره طلبه ها مى رفت و يكى از مراكزى كه در آن اقامت داشت حجره مطهرى بود. آن فيلسوف گران قدر ضمن تفسير سوره فجر مى گويد: مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى يكى از بزرگان عصر ما بود كه در اصفهان و قم خيلى خدمتشان مى رسيدم و پيش ايشان درس مى خواندم. در ايام زمستان يك هفته اى در قم حجره ما بودند كه اين يك هفته براى من هفته بسيار پرارزش[ بود] و جزء ذخائر من هم است. سحرها دو , سه ساعت به طلوع صبح مانده بيدار مى شد. چه نماز و چه حالى داشت! اين پيرمرد باحالى عجيب سوره والفجر را مى خواند وقتى به اين آيه مى رسيد: ((و جىء يومئذ بجهنم)) ديگر منقلب مى شد و اشك هاى او مى ريخت درست مثل مرغى كه پرپر بزند. (19)
آرى شهيد مطهرى عظمت و درجه معرفت اين استاد را دريافت و حاجى ميرزا على آقا هم اين شاگرد مستعد و پاك خويش را يافت و ميراث معنوى و عطر لحظات روحانى خويش را به وى انتقال داد.
يادآور مى شود گرچه مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى اثر مستقلى به رشته تحرير درنياورده ولى تفسير شريف ((تبيان)) شيخ طوسى به اهتمام وى و با تصحيح و تعليقات نامبرده به طبع رسيده است, آثارى چون ((من لايحضره الطبيب)), ((برء الساعه)) از دانشمندان معروف ايرانى محمد زكرياى رازى و نيز كتاب ((زادالمعاد)) علامه مجلسى با تلاش و پژوهش هاى اين عالم عامل به حليه طبع آراسته شده و در واقع به شكل منقحى ازحالت نسخه هاى خطى مخطوط بيرون آمده و در اختيار مشتاقان معرفت قرار گرفته اند.
سرانجام آيه الله حاج ميرزا على آقا شيرازى كه پرتو انوارش و بينش و بركت انفاس قدسيش هنوز در سينه اهل ايمان ساطع و باقى است و شاگردان برجسته اى چون شهيد مطهرى, آيه الله سيد روح الله خاتمى, جلال الدين همايى و حاج آقا رحيم ارباب را تحويل جامعه اسلامى داد در بين الطلوعين روز يكشنبه هفدهم دى ماه سال 1334 هـ.ش مطابق با 24 جمادى الاول سال 1375 هـ.ق به سراى سرور شتافت و بر حسب وصيتى كه كرده بود در قبرستان شيخان قم دفن گرديد.(20)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) جرعه هاى جانبخش , غلامرضا گلى زواره, ص128. 2 ) بخش هايى از متن پيام حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در ظهر جلد كتاب هاى شهيد مطهرى كه از سوى انتشارات صدرا, نشر مى يابد درج شده است. 3 ) مجله حوزه, شماره مسلسل 50 ـ 51, ص26. 4 ) ويژه نامه استاد شهيد مرتضى مطهرى, مقاله مجتبى مطهرى (فرزند شهيد) ص14. 5 ) تذكره القبور, سيد مصلح الدين مهدوى, ص435. 6 ) الذريعه الى تصانيف الشيعه, شيخ آقا بزرگ تهرانى, ج13, ص70, تذكره القبور, ص;436 بيست مقاله, آيه الله رضا استادى, ص205. 7 ) طبيب جسم و جان, گروهى از نويسندگان, ص60 . 8 ) عدل الهى, شهيد مطهرى, ص250 ـ 251. 9 ) اشاره به فرمايش حضرت على(ع) خطاب به كميل است كه فرموده اند: الناس ثلثه فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع (نهج البلاغه حكمت 147). 10 ) سيرى در نهج البلاغه, شهيد مطهرى, مقدمه كتاب. 11 ) طبيب جسم و جان, ص42. 12 ) مصاحبه با استاد آيه الله حاج شيخ محمد جواد جبل عاملى, مجله حوزه, شماره 15, ص28. 13 ) مجله پيام انقلاب, شماره مسلسل 72, ص24. 14 ) يادواره استاد شهيد مرتضى مطهرى, سيد حسين شفيعى دارابى, ص137. 15 ) سيرى در نهج البلاغه, مقدمه. 16 ) سرگذشت هاى ويژه از زندگى شهيد مطهرى, ج اول, ص61 ـ 63. 17 ) سيرى در نهج البلاغه, مقدمه. 18 ) عدل الهى, ص252. 19 ) تفسير سوره فجر, شهيد مطهرى (چاپ قم), ص39. 20 ) تاريخ ارتحال وى به همين شكلى كه ذكر شد در تقويم شهيد مطهرى درج شده است ر . ك: لمعاتى از شيخ شهيد, ص15.

/

مصاحبه اختصاصى با دبير كل حزب الله لبنان


پاسدار اسلام: با تشكر صميمانه كه اين فرصت را به مجله پاسدار اسلام داديد اولين سوال را به اين شكل مطرح مى كنيم كه در دنياى امروز مقاومت اسلامى و حزب الله لبنان در رفيع ترين قله جهاد حق عليه پليدترين جبهه باطل يعنى رژيم صهيونيستى براى تمام مسلمانان و آزادگان جهان شناخته شده است جنابعالى به عنوان دبير كل حزب الله و رمز مقاومت و اسوه جهاد و ايثار در اين جبهه الهى نظرتان را درباره علت اصلى عظمت و شكست ناپذيرى مقاومت اسلامى بيان فرمائيد.
ـ سيد حسن نصرالله: بسم الله الرحمن الرحيم در حقيقت مسإله اصلى مقاومت اسلامى مسإله ايمان است يعنى ايمان اين مجاهدين به اسلام و قرآن و ايمان به خدا و آخرت و تعهدشان نسبت به اسلام ناب محمدى(ص) و به خط حضرت امام قدس سره الشريف.
اين ايمان و اين تعهد و اين تدينشان موجب شد يك حركتى آنجا به وجود بيايد همراه با شجاعت, استقامت, روحيه استشهادى و فداكارى و خلاصه مجاهدين مقاومت اسلامى در صحنه لبنان, خودشان را اين طور مى بينند كه در صحراى كربلا زير پرچم حضرت امام حسين(ع) مبارزه مى كنند, اين علت اصلى قدرت و پايدارى و شكست ناپذيرى مقاومت اسلامى است. دشمن از هر طريقى و از هر راهى مى خواهد بر اين مقاومت غلبه كند كه تا حالا موفق نشده است. مثلا شد از طريق ترسانيدن و ايجاد رعب و وحشت در دل هاى اينها. ولى اين مجاهدين از دشمن نمى ترسند. آخرين چيزى كه در دست دشمن است و مى خواهد از آن استفاده كند مى خواهد اينها را بكشد و وقتى انسانهايى عاشق شهادت و مرگ باشند, ديگر راهى براى ترساندنشان نيست يا مثلا همين طور اسرائيلى ها با جنبش هاى قديمى منطقه تجربه كرده اند, از طريق امور دنيوى, پول, زن, جاه, به دلها و روحيات اين مجاهدين اينها راه نفوذ ندارند, بالاخره ايمان اين مجاهدين همان طورى كه عرض كردم تا حدى قوى است كه دشمنان نمى توانند نفوذ كنند و نمى توانند اينها را شكست بدهند و مقاومت الحمدلله تا حالا نوزده سال با نشاط و با روحيه عالى, با استعداد جنگيده و دارد ادامه مى دهد و من مى دانم مجاهدين و جوانان عزيز لبنانى تا دهها سال ديگر مى توانند اين راه را ادامه بدهند ان شإ الله.

پاسدار اسلام: با توجه به تإكيد امام راحل(س) مبنى بر ضرورت محو و نابودى رژيم غاصب اسرائيل آينده اين رژيم را چگونه ارزيابى مى كنيد؟
ـ سيد حسن نصرالله:ما آينده را اينجورى مى بينيم كه اسرائيل ان شإالله قطعا از بين خواهد رفت. اسرائيل يك غده سرطانى است, يك جرثومه فساد است, همان تعبيرات حضرت امام و يك وجود غير طبيعى در منطقه است و نمى تواند در اين منطقه ادامه وجود داشته باشد. حالا كه دولت هاى منطقه سازش كارند و راه مبارزه را انتخاب نكرده اند ما در اين جريانات انقلابى و نهضت هاى مردمى كه روز به روز دارد بزرگ تر مى شود. اميدمان بيشتر به ملت ها است. زمينه مبارزه و جهاد بر عليه اين دشمن غاصب روز به روز دارد تقويت مى شود و ما فكر مى كنيم دير يا زود اين وجود خبيث اسرائيل در معرض نابودى است و ما به اين آينده يقين داريم. مسإله فقط مسإله وقت است. منطقه به اين سمت دارد پيش مى رود و اسرائيل نمى تواند تا آخر وجود خودش را بر ملت هاى منطقه تحميل كند.

پاسدار اسلام: در روزهاى اخير شاهد سفر وزير خارجه امريكا به اسرائيل بوديم و اختصاص اعتبار بيست ميليارد دلارى در رابطه با اسرائيل با توجه به اين موضوع تحليل حضرتعالى چيست؟
ـ سيد حسن نصرالله: امريكا هميشه اين موضع را داشته يعنى هميشه اعلام كرده. ما از اسرائيل حمايت مى كنيم اسرائيل را در زمينه هاى مختلف نظامى, سياسى, اقتصادى تقويت مى كنيم و هميشه بايد اسرائيل دست بالا را در منطقه داشته باشد هميشه بايد برترين وضعيت را داشته باشد. و اين ادامه همان سياست هاست. اصلا امريكا در منطقه خاورميانه سياست امريكايى خاص ندارد امريكا در جهت سياست صهيونيستى در منطقه خاورميانه است و اينها سرسخت از اسرائيل دفاع مى كنند. اسرائيل را تقويت مى كنند به هر قيمتى و هر امكاناتى كه بتوانند.

پاسدار اسلام: جديدترين تحولات و وضعيت موجود جبهه جنوب را براى امت پاسدار اسلام بيان فرمائيد؟
ـ سيد حسن نصرالله: الحمدلله در اين چند سال اخير عمليات هاى موفقى بود از طرف مقاومت اسلامى و ضربات محكم و بزرگى زده شد به دشمن صهيونيستى من ادعا و ثابت مى كنم كه ابهت و هيبت و وضعيت روحى ارتش اسرائيل از اعتبار ساقط شده, نه فقط ارتش حتى دستگاههاى اطلاعاتى اسرائيل كه هميشه در دنيا به عنوان يك دستگاه درجه يك و خيلى پيشرفته قوى معرفى شده در جنوب لبنان از اعتبار ساقط شد اين خيلى مهم بود به اضافه تعداد تلفات و زخمى ها و مشكلاتى كه براى اينها به وجود آمد, فشارهاى داخلى از طرف خانواده هاى سربازان و افسران ارتش كه نمى خواهند فرزندانشان در لبنان كشته بشوند. خلاصه اسرائيلى ها به اين مرحله رسيدند كه بهترين نيروهايشان يعنى نخبه نخبگان ارتش اسرائيل و بهترين فرماندهان نظامى شان را به ميدان جنوب لبنان بياورند. فرماندهى اخير كه بعد از چند سال آمد و حالا در منطقه است و تخصصش جنگ چريكى و ضد چريكى نفر اول در اسرائيل در اين زمينه است از هر امكانات تكنولوژى و نظامى استفاده كردند براى شكست دادن مقاومت اسلامى موفق نشدند. هر روز تلفات هم مى دهند. ناگزير شدند به فكر رفتن از لبنان بيفتند و من اعتقاد دارم كه اينها جدى هستند و مى خواهند از معضل خلاص بشوند ولى مى دانيد اين اسرائيلى ها عادت كرده اند قبل از اين كه عقب بروند چيزى را به دست بياورند و به خاطر اين يك طرحى ارائه دادند و مى گويند ما حاضريم عقب نشينى كنيم به شرط اين كه دولت لبنان تضمين امنيتى به ما بدهد وقتى كه مى گويند تضمين امنيتى يعنى چه يعنى 1ـ خلع سلاح حزب الله; 2ـ منحل شدن تشكيلات نظامى حزب الله ; 3ـ اين كه ارتش لبنان بيايد در منطقه براى حراست از مرز; 4ـ مزدوران اسرائيلى مشمول عفو عام باشند.
لذا اين را هيچ كس در لبنان نمى تواند بپذيرد و مقاومت و سلاح مقاومت هميشه بايد باشد معلوم نيست كه چه روزى دوباره اسرائيل به لبنان حمله كند. خلاصه اين شروطى كه اسرائيل مطرح مى كند در لبنان رد شده و هيچ كس قبول نمى كند, نه دولت نه مجلس نه مردم نه گروهها و جريان هاى سياسى و بالاخره ما اعتقاد داريم كه اين طرح با شكست روبرو خواهد شد. و آن طرحى كه در لبنان مقبوليت دارد اين است كه اسرائيل بايد بى قيد و شرط از سرزمين اشغالى لبنان عقب نشينى كند و غير از اين قابل قبول نيست.

پاسدار اسلام: آينده فرهنگ انسان ستيز غرب و حاكميت استكبارى امريكاى جهانخوار را چگونه مى بينيد؟
ـ سيد حسن نصرالله: كلا اين فرهنگ و اين حركت استكبار غرب به نظر ما هم طبق وعده قرآنى به بن بست خواهد رسيد و ما اعتقاد داريم از لحظه اى كه انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت امام پيروز شد و حالا الحمدلله به رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى(مدظله) ادامه دارد يك عصر جديدى شروع شد يك مرحله جديدى در جهان شروع شد و آن مرحله برگشت به دين و غيب و خدا و اعتقادات دينى و الهى است حتى در داخل كشور امريكا و كشورهاى اروپايى شاهد اين واقعيت هستيم, قطعا اعتقادمان اين است كه همان طورى كه شوروى از هم پاشيده شد, همه عوامل از هم پاشيدن امريكا هم وجود دارد. مسإله, مسإله زمان است كه چقدر زمان مى برد و ما ان شإالله روز به روز داريم نزديك مى شويم به آن وعده الهى در اين زمينه ان شإالله.

پاسدار اسلام: حضرتعالى به عنوان يك پدر شهيد و رهبرى از زمره رهبران اسلام راستين كه خود عزيزترين عزيزان خود را در صف اول ايثار در راه خدا قرار دادند احساستان را در مورد شهادت فرزند گرانقدرتان هادى عزيز و پيامتان را به خانواده گرامى شهيدان بيان بفرمائيد؟
ـ سيد حسن نصرالله: من احساسم خيلى عادى است, اعتقاد دارم آن چيزى كه اتفاق افتاد خيلى عادى و طبيعى بود و اگر غير از اين مى شد غير طبيعى بود وقتى كه ما جوانان لبنانى و ملت لبنان را دعوت مى كنيم برويد مقاومت كنيد دفاع كنيد از اسلام از امت از ملت از آزادى و از كرامت نبايد فقط حرف بزنيم بايد خودمان هم در صحنه جهاد باشيم فرزندانمان هم بايد در اين صحنه باشند و بايد بروند خط مقدم جبهه و فقط حرف زدن كافى نيست. مخصوصا آن كسانى كه موقعيت و مسووليت دارند يعنى نقش رهبرى و فرماندهى ادا مى كنند بيشتر از ديگران بايد خودشان هم در اين صحنه باشند. تحقق چنين امرى در مردم تإثير مثبت و قوى مى گذارد و هم براى خودشان سازنده است بايد سختى جهاد و مقاومت را بچشند و لمس كنند وقتى كه يك عده مى روند جبهه شهيد و زخمى مى شوند, يكى پدر و يكى فرزند از دست مى دهد, هرچه براى من توضيح بدهند نمى فهمم, تا آن لحظه كه فرزندم را از دست مى دهم مى دانم اين مادرهاى شهدا, پدرهاى شهدا چه وضعيتى دارند. خلاصه نسبت به شهادت فرزندم هادى من از اين جهت كه هم وظيفه را ادا مى كنم هم يعنى مواسات ديگران را كردم مثل همه پدران شهدا, مادر هادى هم مثل همه مادران شهدا, چيزى براى اسلام تقديم كرديم كافى نيست بر عكس تا آن لحظه كه من و همسر و فرزندانم و همه و همه مثل امام حسين(ع) كه هر چيز را كه داشت داد به اسلام, اگر مابه آن مرحله نرسيم ما مقصر هستيم يعنى در اول راه هستيم و خيلى جلو تا حالا نرفته بوديم اين از يك جهت الحمدلله شهادت ايشان يك عاقبت خيرى بود كه از اين دنيا رفت و شهيد شد به دست قاتلين انبيا و دشمن خدا و انبيإ و مومنين. اين براى خودش يك عاقبت خيرى بود جاى شكر خدا هم هست براى مقاومت, براى ملت ما, براى روحانيت براى شيعه يك مايه عزت و عظمت بود.
اما در رابطه با پدران و مادران شهدا پيامم اين است كه ما نبايد هيچ لحظه احساس حسرت و ندامت كنيم كه فرزندانمان را از دست داده ايم در حقيقت كسى كه فرزندش شهيد شود اين از دست دادن نيست بلكه به دست آوردن است. هم در دنيا مايه عظمت و عزت است هم در آخرت اين شهيدان شفيعان ما هستند و اين نعمت الهى است ما بايد شهادت فرزندانمان را به اين شكل تلقى كنيم كه اين يك نعمت الهى است خدا به ما نگاه كرد از خانواده ما يكى از فرزندان ما را انتخاب كرد, اين يك توفيق الهى است يعنى اين كه خدا به ما كرامت داد عزت داد, شرف داد و خلاصه من اعتقاد دارم كه مادران و پدران شهدا به علاقه و ارتباطى با رسول الله و اهل بيتش(ص) مخصوصا با حضرت زهرا و امام حسين و حضرت زينب دست مى يابند كه جز با شهيد دادن امكان ندارد و من مى گويم اگر هيچ يك از آثار دنيوى و آثار اخروى را در نظر نگيريم فقط اين مقدارش كه ما همان طورى كه حضرت زهرا, اميرمومنين فرزندانشان شهيد شدند به خاطر اسلام, فرزندان ما هم شهيد شدند در همان راه, اين بس است براى ما و جاى افتخار ابدى است.

پاسدار اسلام: جايگاه مقام معظم ولايت در مردم مبارز و حزب الله لبنان و مبناى آن را بيان بفرمائيد.
ـ سيد حسن نصرالله: معلوم است كه حزب الله و مومنان لبنان به حضرت امام اعتقاد وافرى داشتند و تعداد زيادى از آنها مقلد امام بودند و به امام عشق مى ورزيدند. خلاصه يك ارتباط قلبى و عقلى و جانى داشتند به حضرت امام به انقلاب اسلامى هم اعتقاد محكمى داشتند به فكر و خط و انديشه امام و وصاياى حضرت امام كه مهمترين و اصلى ترين آن اعتقاد به ولايت فقيه و ولايت مطلقه فقيه و اطاعت از ولى فقيه است. حضرت امام در وصيت نامه الهى و سياسى شان از همه ملت ايران و همه مسلمين دعوت كرد به اطاعت از ولى فقيه منتخب خبرگان مردم مقام معظم رهبرى بعد از رحلت حضرت امام درست است در شكل ظاهرى قضيه از طرف مجلس خبرگان رهبرى انتخاب شدند ولى به اعتقاد بنده و همه برادران و خواهران ما در لبنان اين شكل ظاهرى قضيه است و الا انتخاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى براى رهبرى و ولايت يك امر الهى بود, خدا ايشان را انتخاب كرد. مجلس خبرگان يك وسيله بود و يك شكل قانونى پيدا كرد و از آن لحظه كه اين انتخاب اعلام شد, اصلا در همه دل هاى مومنين و مومنات و شيعيان لبنان نشست و موجب اطمينان و آرامش شد و آن نگرانى و تلخى كه از رحلت امام به وجود آمد تسكين شد يعنى مومنين در لبنان هم به خاطر اعتقاد و ايمان به ولايت مطلقه فقيه كه حضرت امام فرمودند و مقام معظم رهبرى كه در اين جايگاه هستند و هم به شخص ايشان عشق و محبت و ايمان و اعتقاد دارند و آقا فقط نقش رهبرى براى جمهورى اسلامى و ملت ايران ادا نمى كنند بلكه براى كل مسلمين و مخصوصا شيعيان دنيا.
من از نزديك شاهدم مى دانم كه شيعيان لبنان خيلى در اين وادى, ارتباطشان به ولايت عميق است و رهبرى ايشان و نقش اين جايگاه عظيم يعنى مقام عظماى ولايت در امر مقاومت و پايدارى و ادامه اين جهاد نقش خيلى عظيمى است و من صراحتا مى توانم ادعا كنم نقش اصلى در اين حركت نقش مقام معظم رهبرى است.

پاسدار اسلام: در چند ماه گذشته از سوى حزب الله راهى براى مشاركت ساير مذاهب و طوائف در جهاد عليه اسرائيل گشوده شد دليل و زمينه ها و نتايج آن چه بود؟
ـ سيد حسن نصرالله: حزب الله هميشه دعوت مى كرد همه لبنانى ها را براى شركت در امر مقاومت, در اوايل امر و قضيه خيلى هم قبول نداشتند با گذشت زمان و پيروزىهايى كه همه آن را ديدند و ديدند كه مى شود پيروز شد مى شود اسرائيل را شكست داد مقاومت به عنوان يك واقعيتى در صحنه لبنان ظاهر و تثبيت شد, يك عده آمدند گفتند حزب الله فقط از افراد شيعه استفاده مى كند و اين انحصار طلبى است, ما گفتيم حاضريم از همه طوايف و از همه جريانات سياسى كه مى خواهند در امر مقاومت شركت كنند استفاده كنيم. آمديم يك تشكيلات خاصى درست كرديم به اسم گردان هاى مقاومت لبنانى براى مقابله با اشغال گران اسرائيلى و هدف اين طرح و تشكيلات اين بود كه يك زمينه اى براى مشاركت سايرين فراهم كنيم. و الحمدلله تا حالا هدف اين طرح محقق شده و ديگر كسى در لبنان نمى تواند بگويد شما انحصار طلب هستيد. عده زيادى از طوايف مختلف سنى, درزى و مسيحى آمدند و خيلى بالاتر از آن تعدادى كه ما توقع اش را داشتيم و حالا متشكل شدند دارند آموزش مى بينند يك عده هم آموزش ديده اند و الحمد لله در عمليات دارند شركت مى كنند و شروع كردند. پارسال كه ما پيروزىهاى زيادى در جنوب لبنان به دست آورديم, مخصوصا بعد از شهادت فرزندم هادى تعداد زيادى از جوانان مسلمان و مسيحى كه آمدند به من تبريك بگويند در آن ملاقات ها همه اصرار داشتند كه ما مى خواهيم شركت كنيم ما از اين جوى كه به وجود آمد بعد از شهادت ايشان استفاده كرديم و اين طرح را اعلام كرديم و روشن شد كه اعتماد اينها به حزب الله و رهبرى حزب الله خيلى زياد است كه حاضرند تحت فرماندهى حزب الله مبارزه كنند و بر عليه اسرائيل بجنگند. الحمدلله اين طرح تا حالا موفق بوده و ادامه دارد و جاى خودش را پيدا كرده در صحنه لبنان. ما اعتقاد داريم كه روز به روز موفقيت بيشترى در اين زمينه پيدا خواهيم كرد.
اين يكى از بركات خون شهيد هادى است!

پاسدار اسلام: همان طورى كه مطلع هستيد هم اكنون هزاران هزار مسلمان انقلابى در سراسر جهان عاشق جنگ عليه اسرائيل هستند و تنها جبهه جنگ عليه اسرائيل نيز تحت لواى مقاومت اسلامى مفتوح است آيا امكان گشودن راه براى اين خيل عظيم در اين ميدان جهاد وجود دارد؟
ـ سيد حسن نصرالله: مشكل اصلى ما اين است كه جبهه لبنان به مرز لبنان با اسرائيل محدود است يعنى از نظر وسعت و عرض منطقه جغرافيايى يعنى كل منطقه اشغالى كه در لبنان است حد اكثرش يك هزار كيلومتر مربع مى باشد و اين خيلى چيز كمى است و تا حالا جبهه جنوب لبنان اگر بخواهد فقط از جوانان لبنانى نه همه جوانان لبنانى فقط از افراد بسيج حزب الله بخواهد همه را به كار بگيرد امكان ندارد مكانش كم است به خاطر اين كه جبهه تنگ است و خيلى وسعت نيست حتى براى جوانان خود ما كه مى خواهند بروند در عمليات شركت كنند بايد ثبت نام كنند حتى چند ماه و چند سال بايد صبر كنند كه نوبت به آنها برسد به خاطر همين فعلا امكان ندارد غير از لبنانى ها مخصوصا از خارج از لبنان بيايند و شركت كنند مشكلاتى دارد ولى ما به اميد آن روزى هستيم كه يك قيام بزرگى در منطقه به وجود بيايد در همه مرزهاى فلسطين اشغالى و يك جنگ نهايى باشد آن وقت جدا همه مسلمانان در اين امر عظيم شركت كنند, ان شإالله.

پاسدار اسلام: وضعيت انتفاضه و آينده آن را چگونه ارزيابى مى كنيد؟
ـ سيد حسن نصرالله: روابط انتفاضه متإسفانه بعد از سازش كارى ياسر عرفات و توافق نامه اسلو و آمدن عرفات به غزه يعنى داخل سرزمين هاى اشغالى عرفات و دستگاه هاى امنيتى اسرائيل ضربات محكمى به پيكره حماس و جهاد اسلامى زدند. شما مى دانيد كه اين دو جنبش جهاد اسلامى عمده انتفاضه بودند و هستند و اسلامگراها را محاصره كردند فشار آوردند به آنها يك عده را زندانى كردند هم در زندان عرفات و هم زندان اسرائيل يك عده را شهيد كردند. وضع سختى در داخل دارند و فعلا فعاليت انتفاضه خيلى كاهش پيدا كرده ولى ما در رابطه با آينده نزديك خيلى اميدواريم زمينه خيلى فراوان است داخل ملت فلسطين فشار روى ملت زياد است طاقت تحمل ديگر ندارند راهى را كه ياسر عرفات انتخاب كرد به بن بست رسيده. دروغ هاى او براى مردم دارد روشن مى شود كه دروغ محض است, وهم است واقعيت ندارد و من فكر مى كنم روز به روز ملت فلسطين در داخل سرزمين اشغالى در اين اعتقاد راسخ تر مى شوند كه تنها راه براى به دست آوردن حقوق و آزادسازى سرزمينشان همان راه انتفاضه و جهاد و مبارزه است و مطمئنيم كه دوباره اين انتفاضه مردمى و جهادى اوج خواهد گرفت هرچند فعلا وضعيت بسيار سختى داخل سرزمين هاى فلسطين حاكم است و آن كسى كه توانست ضربه سختى به سرزمين فلسطين وارد كند خود ياسر عرفات و سازمان آزادىبخش فلسطين بود.

پاسدار اسلام: حضرتعالى پيامتان را به ملت هاى اسلامى و آزادگان جهان به خصوص ملت بزرگ و انقلابى ايران بيان بفرمائيد.
ـ سيد حسن نصرالله: اكنون ملت هاى اسلامى دنيا دارند احساس مى كنند و از نزديك لمس مى كنند و ملت عظيم ايران تجربه كرده اند اين را, من چيز جديدى مطرح نمى كنم. فقط چند نكته مورد تإكيد است:
1ـ ما در مقابل استكبار امريكا و صهيونيستى, جز جهاد راهى نداريم. مذاكره, صلح, سازش, سازش با اينها جز ذلت و شكست خوردن دنبال ندارد. و اين راه را نبايد رها كنيم و آن ملت ها كه تا به حال اين راه را انتخاب نكرده اند بايد خيلى زود انتخاب كنند و اين راه را بروند و ما هم تجربه كرده ايم مى خواهم بگويم كه جهاد همه ما را عزيز مى كند, اگر به خدا توكل كنيم ما خيلى قوى هستيم. حضرت امام مى فرمايد: ((امريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند)) يك عده اى شايد بگويند اين جمهورى اسلامى ايران است, ايستاد و امريكا نتوانست غلطى بكند من مى گويم آن چيزى كه در لبنان اتفاق افتاد خيلى براى عمق آن سخن امام مى شود استدلال كرد بالاخره ايران يك جمهورى اسلامى بزرگى است, جمعيت سى ميليونى بود حالا 60 ميليونى شده, نيروهاى مسلح عظيمى دارد, امكانات فراوانى دارد, ولى در لبنان مجاهدين مسلمان لبنانى توانستند با يك عمليات استشهادى نيروهاى دريايى امريكا را از لبنان اخراج كنند با يك وضع ذلت بار و امريكا نتوانست هيچ غلطى بكند و نمى تواند بكند. يك گروهى به يك اندازه كوچكى در مقابل اسرائيل ايستاد به اسم حزب الله يعنى اسرائيل كه در 50 سال ملت هاى مسلمان عرب را ذليل كرد يك گروهى به اسم حزب الله آمد و اين اسرائيل را ذليل كرد به علت چى؟ به علت جهادى بودن اين گروه, اين گروه خط راه جهاد را انتخاب كرد, اين يك مسإله.
مسإله دوم كه به نظر من حتى شرط مسإله اول است يعنى مسإله اول هم بدون مسإله دوم موفق نخواهد شد, مسإله ولايت و رهبرى است, ما ديديم ملت فلسطين 50 سال مبارزه كرد, صدها هزار نفر شهيد و زخمى دادند چند ميليون آواره شدند از كشورشان اخراج شدند در همه دنيا مبارزه كردند كارهاى نظامى و جهادى كه فلسطينى ها انجام دادند خيلى بزرگ بود, آن چيزى كه ما به نام حزب الله تا حالا انجام داديم چيز كوچكى است در مقابل آن چه آنها در طى 50 سال انجام دادند ولى آخرش به كجا رسيد, به خاطر اين كه رهبرى آن شخصى مثل ياسر عرفات به ذلت كشيد و اين وضع اسف بار كه فعلا فلسطينى ها دارند.
مسإله رهبرى مسإله خيلى مهمى است براى امت اسلامى و ملت مسلمان اگر به آن چه كه خدا براى ما انتخاب كرده و فرمان داده, تمسك بجوييم قطعا آينده ما آينده خيلى بدى خواهد بود, عزت را از دست مى دهيم, وحدت را از دست مى دهيم, خدا به ما نگاه نخواهد كرد, ما را كمك نخواهد كرد و خدا آن وقتى به ما كمك خواهد كرد كه به آيه ((إطيعوا الله و إطيعوا الرسول و اولى الامر منكم)) عمل كنيم. وقتى از خدا اطاعت كنيم و از رسول و اولياى امر اطاعت كنيم, آن وقت خدا به ما نگاه خواهد كرد, قوت مى دهد, توان مى دهد, پيروزى مى دهد; مخصوصا در شرايطى كه ما مى بينيم جهان استكبار اصرار دارند بر همه تحميل كنند كه موجوديت اسرائيل, به طور قاطع رسميت پيدا كند و دنبال اين هستند كه تمام ملت ها و دولت هاى مسلمان و عربى را در مقابل اين واقعيت تسليم كنند, اين خيلى خطرناك است و ما بايد با آن مقابله كنيم, با استكبار امريكا, با صهيونيست ها, و به نظر بنده هرگونه مقابله, مبارزه و مقاومت و جهاد بدون ولايت و امامت و اطاعت از رهبرى ميسر نخواهد شد.
پيامم و صحبتم به همه مخصوصا به آن كسانى كه تجربه كرده اند اين را كه از تجربياتشان استفاده كنند و ان شإالله همه مان مطيع ولايت و امامت باشيم و تحت پرچم مقام معظم رهبرى بتوانيم ادامه بدهيم, زمينه را هم فراهم كنيم براى ظهور حضرت حجه ابن الحسن ارواحنا و روحى له الفدإ كه ان شإ الله ايشان و ما هم دعا مى كنيم كه از سربازان وفادار ايشان باشيم و بتوانيم همه ظلم و فساد را كه در زمين است نابود كنيم و حكومت عدل الهى تشكيل بدهيم. ان شإ الله.

پاورقي ها:

/

امريكا و قضيه ايران


قسمت سوم

اهداف امريكا در منطقه
امريكا همانند هر قدرت ديگرى در جست و جوى دست يابى به اهداف خاص جهانى است, كه يا در جهت رفع نيازهاى ملى آن قرار دارد و يا اين كه تقويت كننده قدرت ملى آن در جهت حفظ موقعيت ژئوپلتيكى برتر در نظام جهانى و بقاى سيادت سياسى ـ نظامى در جهان است. آن چه كه مربوط به رفع نيازهاى ملى آن مى شود و در منطقه خليج فارس قرار دارد مشخصا سه چيز است كه ماهيتى اقتصادى دارند:
1ـ نفت خليج فارس كه سهم ناچيزى در اقتصاد امريكا دارد و امريكا مى تواند نيازهاى سوختى و انرژى خود را از منابع داخلى و يا منطقه اى (امريكاى مركزى و جنوبى) و نيز ساير منابع بين المللى تإمين نمايد;
2ـ منابع كانى و اوليه صنعتى و كشاورزى و فلزات استراتژيك كه در منطقه وجود دارد و سهم زيادى در رفع نيازهاى امريكا ندارد;
3ـ بازار مصرف كالاهاى امريكايى است. اين هدف از شإن بالاترى نسبت به موارد ديگر برخوردارا ست, زيرا توليد امريكايى در زمينه كالا و خدمات در عرصه هاى مختلف مطرح بوده و بازار جذب در منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس دارد. اين حوزه حدود 105 ميليون نفر جمعيت دارد و حدود 3 درصد از تجارت جهانى را به عهده دارد. توليد امريكا در زمينه ماشين آلات, تسليحات نظامى, اكتشاف و استخراج نفت, خدمات فنى و مهندسى, كالاهاى مصرفى, نوسازى فيزيكى و فضايى سكونت گاه هاى ضلع جنوبى خليج فارس و نظاير آن زمينه جذب مناسبى در منطقه دارد.
بنابراين, ملاحظه مى شود كه هدف هاى ملى امريكا در منطقه خليج فارس عمدتا اقتصادى است, ولى مى تواند از سوى دولت مردان امريكايى تفسير امنيتى شده و به عنوان جزيى از استراتژى امنيت ملى امريكا مورد ادعا قرار گيرد.
در فرآيند نفوذ امريكا در منطقه جنوب غرب آسيا, نيز صرف نظر از ضرورت هاى جنگ جهانى دوم, از هدف ها و جهت گيرىهاى اقتصادى بهره بردارى شد و انگيزه هاى اقتصادى و بسط آن در منطقه راه را براى انگيزه هاى سياسى و امنيتى در طى چند دهه گذشته هموار نمود كه هنوز هم ادامه دارد.
ـ هدف هاى استيلا طلبى و بين المللى امريكا در منطقه نيز مشخصا عبارت اند از:

1ـ نفت خليج فارس: كه به لحاظ نياز جهان, به ويژه قطب هاى قدرت منطقه اى و قاره اى نظير ژاپن, اروپا, استراليا و جز آنها و ايجاد وابستگى آنها به خليج فارس مى تواند فرصتى را براى امريكا فراهم كند تا از طريق كنترل اين ذخيره بزرگ جهانى (حدود 80% ذخاير جهان) بتواند اراده سياسى خود را در جهان اعمال نموده و از آن به عنوان اهرم فشارى عليه اروپا و ژاپن و ساير نيازمندان استفاده كرده و شكل رابطه سياسى و اقتصادى خود را با آنها به نفع منافع ملى امريكا تنظيم نمايد.
2ـ موقعيت ژئواستراتژيك: قرار گرفتن منطقه در مجاورت قلمرو جغرافيايى استراتژى برى به عنوان رقيب امريكا و نيز تفسير نظريه هاى ژئوپلتيكى نيمه اول قرن بيستم درباره نقش اين منطقه در توازن قدرت جهانى, دليل عمده اى بود كه امريكا حضور و نفوذ خود را در منطقه تقويت نمايد. آن طور كه در دهه هاى گذشته عمل نمود. در حال حاضر نيز چنين شرايطى وجود دارد و اگرچه شوروى فروپاشيده است, ولى نگرانى امريكا از محدود شدن حوزه نفوذ و استيلا طلبى اش در منطقه به دليل گسترش اقتدار رقباى منطقه اى آن نظير جمهورى اسلامى ايران, هند, روسيه, چين و جز آنها, باعث شده است كه امريكا هم چون گذشته حضور نظامى خود را در منطقه جدى بگيرد و بر اين باور باشد كه خطر گذشته رفع نشده است, بلكه منابع تهديد تغيير كرده اند و لذا حضور خود را بر اين اساس توجيه مى نمايد.
3ـ موقعيت ارتباطى: خليج فارس بخشى از سيستم ارتباطى دنيايى محسوب مى شود, كه هم كاربرى اقتصادى ـ تجارى دارد و هم حمل نفت و سوخت به آن وابسته است و هم كاربرى نظامى داشته و جزيى از استراتژى دريايى به شمار مىآيد; يعنى خليج فارس شاخك عملياتى استراتژى دريايى در شمال اقيانوس هند از يك سو و بخش مركزى منطقه جنوب غرب آسيا از سوى ديگر است كه امكان آزادى عمل نظامى از سوى قدرت دريايى را در كشورهاى پاكستان, ايران, عراق, عربستان, عمان, قطر و جز آنها فراهم مى نمايد.
4ـ كاربرى سياسى: براى حل مسائل امنيتى, سياسى, استراتژيكى و اقتصادى در ساير نقاط جهان امريكا از فرصت هايى كه خليج فارس در اختيارش قرار مى دهد مى تواند بهره بردارى نمايد. و اثرگذارى اقتدار خود را بر فرآيندهاى منطقه اى و بين المللى به نمايش گذاشته و امريكا را به عنوان محور شكل دهى به نظام جهانى و رفتار اعضإ جامعه بين الملل مطرح نمايد. كاربرى خصيصه هاى خليج فارس در تنظيم رابطه اعراب و اسرائيل, تشديد مناقشات جمهورى اسلامى ايران و اعراب, ايجاد ائتلاف بين المللى عليه عراق و نظاير آن نمونه هايى از كاربرى سياسى خليج فارس در حفظ موقعيت سلطه طلبى جهانى امريكا به حساب مىآيند.
ـ اهداف امريكا در منطقه خليج فارس بارها از سوى مقام هاى سياسى و صاحب نظران مسائل سياسى و استراتژيك بيان شده است. ((هارولد براون)) وزير دفاع وقت امريكا در سال 1980م درباره اهداف امريكا چنين مى گويد:
الف) تضمين دسترسى به عرضه نفت كافى;
ب) ايستادگى در مقابل گسترش و نفوذ شوروى;
ج) ايجاد ثبات در منطقه;
د) توسعه فرآيند صلح در خاور ميانه.(1)
در سال 1981م ريگان, رئيس جمهورى وقت امريكا اهداف كشورش را در منطقه بدين شرح اعلام كرد:
1ـ دسترسى به نفت خليج فارس و حفاظت از خطوط كشتيرانى;
2ـ متوقف كردن توسعه طلبى شوروى;
3ـ تقويت روابط تجارى, اقتصادى و سياسى امريكا در منطقه;
4ـ دست يابى به نقاط كليدى و كشورهاى منطقه كه در پروژه هاى نظامى امريكا قرار دارند.(2)
نتايج مطالعات حدود شش موسسه معتبر مطالعات مسائل بين المللى و استراتژيكى و سياسى اجمالا اهداف امريكا را در منطقه خليج فارس به شرح زير بيان نموده است:
الف ) تإمين دسترسى جهان صنعتى به نفت و ذخاير منطقه;
ب ) ممانعت از كنترل و سلطه سياسى و نظامى شوروى و يا هر قدرت متخاصم با امريكا بر منطقه;
ج ) حفظ ثبات و استقلال كشورهاى منطقه خليج فارس و تلاش در محدود كردن تهديد بنيادگرايى (انقلاب اسلامى) و حفظ امنيت دوستان امريكا;
د ) حفظ روابط خوب با كشورهاى ميانه روى عربى;
هـ ) تإمين امنيت اسرائيل;
و ) جلوگيرى از گسترش نفوذ جمهورى اسلامى ايران در منطقه.(3)
به طور كلى اهداف عمده امريكا در منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس را مى توان در چهار زمينه اقتصادى, سياسى, استراتژيكى و فرهنگى توضيح داد.

امريكا و ايران پس از انقلاب اسلامى
رابطه ايران و امريكا بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در شديدترين شكل خود خصمانه بوده است و دولت هاى دو كشور سعى بر نفى يكديگر داشته اند و دامنه تخاصم و تضاد به ملت ها نيز كشيده است و هر يك ديگرى را متهم به رفتارهاى خاصى نموده است. ايران امريكا را ((شيطان بزرگ)) و قدرت سلطه طلب و توسعه طلب مى داند و امريكا نيز ايران را عنصر ناسازگار و سركش در سيستم بين المللى كه مى بايست تنبيه و به انضباط آورده شود, مى داند.
تضاد ايران و امريكا دو منشإ دارد:
1ـ پيوندهاى صميمانه امريكا با رژيم شاه و حمايت بى دريغ از آن در برابر خشم مردم ايران در فرآيند پيروزى انقلاب اسلامى و تداوم اين حمايت پس از پيروزى انقلاب;
2ـ سوء رفتار امريكا در قبال انقلاب اسلامى و كشور و ملت ايران پس از پيروزى, كه به تعميق تضادهاى پيشين كمك نمود. رفتار امريكا نسبت به ايران از سرشت استكبارى و سلطه طلبى و كبر و نخوت آن مايه مى گرفت كه دقيقا در نقطه مقابل ايدئولوژى ضد استكبارى انقلاب اسلامى قرار داشت. تداوم اصرار طرفين بر مواضع خود به يك تضاد اصولى تبديل شد و تحولات بعدى و گذر زمان در طى سال هاى متمادى نيز آن را پردازش نمود. به طورى كه هر يك از طرفين موجوديت ديگرى را نفى نموده و خواستار سقوط طرف مقابل مى شد.
تغيير در اين الگوى رابطه بين دو كشور بسيار بعيد به نظر مى رسد, مگر اين كه در عوامل و خصيصه هاى توليد كننده اين تضاد تغييرى رخ دهد كه بروز چنين تحولى نيز بعيد مى نماياند, زيرا چنين رويدادى به مفهوم تحول در هويت هر يك از طرفين خواهد بود; يعنى اين كه مثلا امريكا از خصلت سلطه طلبى و استكبارى خود دست بردارد كه اين به مفهوم رها كردن اهداف ملى و منافع و اقتدار ملى آن مى باشد و معمولا هيچ كشورى به اختيار خود تن به چنين رفتارى نمى دهد و امريكا به طريق اولى چنين كارى نمى كند, مگر آن كه عوامل ديگرى او را وادار به چنين ضرورتى بنمايند. يا مثلا ايران از مواضع ايدئولوژيكى و اهداف ملى خود دست بردارد و براى نمونه موضع ضد استكبارى خود را رها كند و از منافع رابطه خصمانه با امريكا كه به صورت فلسفه اى براى وحدت ملى و حتى حيات انقلاب اسلامى تجلى نموده است چشم پوشى نمايد كه اين رخداد نيز تا زمانى كه پايه هاى تفكر و باور انقلابى در جامعه و رهبران آن قوى باشد, غير محتمل به نظر مى رسد.
بنابراين, بروز تحول در روابط خصمانه ايران و امريكا بعيد به نظر مى رسد و تنها بروز تحول در ماهيت مواضع و اهداف هر يك از طرفين و يا بروز تحولات بين المللى و مناسبات قدرت و نظام ژئوپلتيك جهانى مى تواند به بروز تحولى در اين رابطه منجر گردد. هم چنين بروز تحول در سطح قدرت ملى هر يك از طرفين مى تواند چنين رابطه اى را تحت تإثير قرار دهد. تفاوت در سطح قدرت ملى امريكا و ايران متإسفانه به تحمل مصائب و سختى هايى از سوى ملت ايران منجر شده است. البته اين رياضت كشى و ايثار ملى تا حدى كشش دارد و براى جلوگيرى از آسيب پذيرى ملت ايران و تن دادن به عقب نشينى از مواضع اصولى خود در نتيجه رابطه خصمانه مزبور, حالات و سناريوهاى زير متصور مى باشد:
الف ) انتظار بروز تحول در ماهيت و مواضع امريكا در جهت انقلاب اسلامى و يا تجزيه اقتدار ملى آن;
ب ) انتظار سقوط قدرت ملى امريكا در سيستم ژئوپلتيك جهانى;
ج ) انتظار بروز تحول در نظام جهانى و تحول در الگوى پخش فضايى ـ جغرافيايى قدرت جهانى;
د ) ارتقاى سطح قدرت ملى ايران به منظور كسب توازن قدرت به طور نسبى و حمايت از منافع ملى جمهورى اسلامى ايران در سطح ملى, منطقه اى و بين المللى.
طبيعى است كه موارد الف, ب و ج از كنترل ايران خارج بوده و تن دادن به آن تا اندازه اى در كوتاه مدت خوش خيالى خواهد بود, مضافا اين كه تضمين براى جهت گيرى تحولات احتمالى, در راستاى منافع ايران نيز ديده نمى شود, لذا جمهورى اسلامى ايران حالت چهارم را مى تواند تا اندازه اى به عنوان مطمئن ترين راه انتخاب نمايد و اين امر نيز بستگى به هنر رهبران و دولتمردان ايران دارد كه چگونه پايه هاى قدرت ملى را درك نموده, نسبت به شكوفايى و ارتقاى آن همت گمارند و استراتژىها و خط مشى ها و سياست هاى مناسبى در اداره امور كشور چه در سطح داخل و چه در سطح خارج از مرزها برگزينند. اين امر نيز مستلزم بروز تحول اساسى در بينش ها, نگرش ها , روش ها و منش ها است.
ـ متإسفانه در سال هاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى فرصت هاى بسيار خوبى از دست جمهورى اسلامى ايران خارج شده است و رهبران و دولت مردان آن نتوانسته اند از آن بهره بردارى نمايند و اگر تحول مزبور رخ ندهد بيم آن مى رود كه هم چون گذشته فرصت هاى موجود و يا جديد از دست بروند. بايد توجه داشت كه كشش رياضت و ايثار ملى نامحدود نيست.
ادامه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حافظ نيا, محمدرضا, خليج فارس و نقش استراتژيك تنگه هرمز, سمت, تهران, 1971, ص105. 2 ) همان, ص107. 3 ) همان, ص111.

/

امام سجاد (ع) سرچشمه كمالات انسانى


 اشاره
امام سجاد(ع) در عين آن كه زينت عبادت كنندگان, بزرگمرد عبادت, عرفان و سجده بود, مجاهد بزرگ فى سبيل الله بود, او در عين آن كه كانون علم و انديشه و معرفت بود, تواضع ويژه اى داشت, و در عين آن كه شكوه و جلال و ابهت خاصى داشت, داراى حلم و بردبارى و سعه صدر مخصوصى بود, و در يك كلمه كانون همه كمالات انسانى و ارزش هاى والاى معنوى, و زيبنده اين شعر معروف بود كه:
رخ زيبا يد بيضا دم عيسى دارى
آن چه خوبان همه دارند تو تنها دارى
در اين گفتار برآنيم تا به چند نمونه از رفتار آن حضرت زندگى اشاره كنيم, به اين اميد كه درس هاى سودمند زندگى سالم و سازنده را از شيوه زندگى درخشان آن بزرگمرد فضايل بياموزيم:

زينت پرستش كنندگان الهى
آن حضرت با عنوان زين العابدين و سجاد خوانده مى شود, چرا كه او قبل از هر چيز بنده خالص و صالح خدا بود, و سجده هاى طولانى او, هر بيننده را به سوى خدا و پرستش خدا جذب مى كرد.
خداوند در حديث لوح ـ كه آن نامه اى از سوى خدا به پيامبر اكرم(ص) است ـ او را چنين معرفى كرده است: ((سيد العابدين و زين اوليائى الماضين(1); او آقاى عبادت كنندگان و زينت اولياى پيشين من است.))
يوسف بن اسباط مى گويد, پدرم گفت: نيمه هاى شب به مسجد رفتم, جوانى را كه به سجده افتاده بود ديدم كه چنين با خدا راز و نياز مى كرد: ((سجد وجهى متعفرا فى التراب لخالقى و حق له; صورتم خاك آلود, براى آفريدگارم سجده كرد, كه خداوند سزاوار سجده است.))
به محضرش رفتم, دريافتم امام سجاد(ع) است, صبر كردم تا هوا روشن شد, به نزد ايشان رفتم و عرض كردم: ((اى فرزند پيامبر! چرا آن همه به خود زحمت مى دهى با اين كه خداوند تو را برترى بخشيده و تو در پيشگاه خدا مقام بسيار ارجمندى دارى؟ ))
او با شنيدن اين سخن منقلب شده و گريه كرد و فرمود: پيامبر(ص) فرمود: ((هنگامى كه روز قيامت برپا گردد هر چشمى ـ جز چهار چشم ـ گريان است:
1ـ چشمى كه از خوف خدا بگريد;
2ـ چشمى كه در راه (جهاد) براى خدا نابينا شده باشد;
3ـ چشمى كه از حرام هاى خدا پوشيده شده باشد;
4ـ چشمى كه شب تا صبح در حال سجده بيدار باشد… .))(2)
عبادت امام سجاد(ع) پرستش كاملا آگاهانه و بسيار عميق بود, او با لذت و شيفتگى مخصوص, آميخته با عرفان كامل, خدا را عبادت مى كرد. ارتباط و پيوند او با خدا به گونه اى بود كه روايت شده: شبى براى عبادت برخاست, هنگام وضو, چشمش به ستارگان آسمان افتاد, و هم چنان به ستارگان مى نگريست , و در انديشه آفريدگار و آفرينش آنها فرو رفت, حيران و بهت زده در حالى كه دستش در آب بود, به آسمان چشم دوخته بود تا صداى اذان صبح را شنيد.(3)
فاطمه(س) يكى از دختران اميرمومنان على(ع) از جابربن عبدالله انصارى تقاضا كرد كه نزد امام سجاد(ع) برود, به عنوان دل سوزى از آن حضرت بخواهد كه جانش را از آسيب عبادت بسيار حفظ كند, زيرا او بر اثر عبادت بسيار, از ناحيه بينى و سر زانوها و كف دستها و پيشانى, آسيب سختى ديده بود, جابر نزد امام سجاد(ع) رفت و آن حضرت را از تحمل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت.
امام سجاد(ع) به او فرمود: ((اى همنشين رسول خدا(ص)! جدم رسول خدا(ص) آن قدر عبادت كرد كه پاهايش ورم كرد, شخصى به او عرض كرد: چرا آنقدر به خود رنج مى دهى؟ فرمود: ((إفلا اكون عبدا شكورا; آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم.))
جابر به امام سجاد(ع) عرض كرد: ((جان عزيزت در خطر است, كم تر خود را در فشار قرار بده.)) امام سجاد(ع) فرمود: ((يا جابر لا ازال على منهاج ابوى موتسيا بهما حتى القاهما;(4) اى جابر همواره راه پدرانم (پيامبر و على) را مى پيمايم, و آنها را الگو قرار مى دهم تا به آنها بپيوندم.))
صحيفه سجاديه, يكى از نمادهاى عرفانى و زاييده انديشه هاى معرفت شناسى امام سجاد(ع) است كه به عنوان زبور آل محمد(ص) شناخته شده, و با مطالعه آن, مى توان به عظمت بى كران پرستش آگاهانه آن بزرگوار واقف شد.

توجه عميق به بينوايان
امام سجاد(ع) به تإمين معاش زندگى افراد بى بضاعت و مستمند, توجه عميق و اقدام همه جانبه داشت, علاوه بر اين كه با نظم خاصى از صد خانواده فقير مدينه به طور مستمر سرپرستى مى كرد, به بينوايان ديگر نيز توجه داشت, او نان و آذوقه را در انبان مى كرد و خودش آن را بر دوش مى گرفت و به صورت ناشناس و محرمانه براى آنها مى برد, نيازمندان هرگاه او را مى ديدند به همديگر مى گفتند صاحب الجراب (صاحب انبان) آمد. آن بزرگوار وقتى كه فقير را مى ديد نه تنها با نظر خشمگين يا تحقيرآميز به او نگاه نمى كرد, بلكه با شادمانى مى گفت: ((مرحبا بمن يحمل زادى الى الاخره;(5) آفرين به كسى كه توشه مرا به سوى آخرت حمل مى كند.))
يكى از شخصيت هاى عصر آن حضرت به نام زهرى مى گويد: در يك شب سرد و تاريك زمستانى امام سجاد(ع) را ديدم; بار آرد و هيزم بر پشت گرفته بود و عبور مى كرد, پرسيدم: اين بار چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم, اين توشه راه سفر است كه آماده كرده ام تا به محله حريز ببرم.
غلام خود را به آن حضرت معرفى نمودم و عرض كردم: ((شما زحمت نكشيد, اين غلام من است كه آن بار شما را حمل مى كند.)) فرمود: نه. عرض كردم: پس اجازه بدهيد خودم آن را حمل كنم, فرمود: ((من زحمتى را كه موجب نجات من در سفر خواهد شد, و پيمودن راه سفر مرا نيكو كند, از خود دور نمى كنم.))
پس از چند روزى او را در مدينه ديدم, پرسيدم شما فرموديد به مسافرت مى روم, پس چرا مسافرت نكردى؟ فرمود: اى زهرى, منظورم از مسافرت, آن سفرى كه تو گمان كردى نبود, بلكه منظورم سفر مرگ بود كه خود را براى آن آماده مى ساختم, آن گاه فرمود:
((انما الاستعداد للموت تجنب الحرام و بذل الندى فى الخير;(6) همانا آمادگى براى سفر مرگ, اجتناب از كارهاى حرام, و بخشش عطاياى نيك به مردم است.))
آن حضرت بر همين اساس از بيماران عيادت مى كرد, و اگر با خبر مى شد كه آنها مقروض هستند, قرض آنها را ادا مى نمود, چنان كه روايت شده شنيد كه ((محمدبن اسامه)) بيمار و بسترى شده, به عيادتش رفت, وقتى فهميد او مقروض است و دوست دارد قبل از مرگش, قرض هايش پرداخته شود, همه قرض هاى او را برعهده گرفت و پرداخت. (7)
پس از آن كه آن بزرگوار مهربان, به شهادت رسيد, هنگامى كه پيكر پاكش را غسل مى دادند, خراش هايى در پشت مباركش ديدند, بعضى از حاضران از علت آن پرسيدند, يكى از حاضران پاسخ داد: ((اين سياهى ها و خراش ها از آثار انبان هاى طعام است كه آن حضرت آن را به طور مكرر حمل مى كرد و به خانه مستمندان مى برد, و نيز از آثار آب كشى آن حضرت از چاه است كه براى همسايگان, از آن چاه آب مى كشيد, و اينك جاى طناب آب كشى در پشتش باقى مانده است)).(8)

خوف از حساب روز قيامت
امام سجاد(ع) در طول زندگى براى انجام مناسك حج و عمره بسيار به مكه مى رفت, با اين كه فاصله بين مدينه و مكه حدود هشتاد فرسخ است, آن حضرت براى انجام عبادت بزرگ حج, گاهى اين راه را پياده مى پيمود, و از اين كه براى انجام عبادت خدا, رنج مى كشيد, لذت مى برد.
آن بزرگوار بيست بار (و به نقلى 22 بار) سوار بر شترش شده و به مكه مى رفت, و پس از انجام مراسم عمره يا حج, به مكه باز مى گشت, او در اين مدت حتى يك بار تازيانه بر شترش نزد, هرگاه مى خواست شترش تندتر حركت كند, تازيانه اش را بر بالاى سر شتر به حركت در مىآورد, و مى فرمود: ((لولا خوف القصاص لفعلت;(9) اگر ترس قصاص قيامت نبود, با زدن تازيانه بر شتر, آن را به تند حركت كردن وادار مى كردم.))
با توجه به فاصله بين مكه و مدينه كه حدود هشتاد فرسخ بود, نتيجه مى گيريم كه بيست بار رفتن و بازگشتن آن حضرت معادل 3200 فرسخ خواهد شد, آن بزرگوار در تمام طول اين مدت با اين كه تازيانه در دستش بود, از خوف قصاص قيامت, حتى يك بار تازيانه اش را بر شترش نزد, با اين كه شتر در ميان مركب ها به پوست كلفتى معروف است, و تازيانه زدن به آن, رنجش چندانى براى او نخواهد بود.
در صفحه ديگرى از زندگى امام سجاد(ع) مى خوانيم: او يكى از غلامان آزاد كرده اش را سرپرست رسيدگى به مزرعه اى نموده بود, روزى براى ديدن آن مزرعه به آن جا رفت مشاهده كرد كه بر اثر سهل انگارى غلام آسيب فراوانى به آن مزرعه وارد شده است, ناراحت شد و براى تنبيه غلام, يك بار تازيانه اى به او زد. پس از اين كار پشيمان شد, وقتى كه آن حضرت به خانه بازگشت, شخصى را نزد آن غلام فرستاد تا او را به حضورش بياورد, آن شخص پيام امام را به او ابلاغ كرد, غلام به محضر امام سجاد(ع) آمد, ديد امام خود را برهنه كرده, و تازيانه اش را پيش رويش انداخته است. غلام گمان برد كه امام مى خواهد او را مجازات كند, از اين رو به شدت ترسيد, ولى ناگاه ديد امام سجاد (ع) آن تازيانه را برداشت و به غلام داد و فرمود: ((اى مرد امروز كارى از من در مورد تو سرزد كه سابقه نداشت, لغزشى بود كه رخ داد, اينك اين تازيانه را بگير و همان گونه كه به تو زدم به من بزن و از من قصاص كن.))
غلام گفت : سوگند به خدا جز اين گمان نداشتم كه مرا مجازات كنى كه سزاوار آن هستم, تا چه رسد به اين كه من از تو قصاص كنم. امام سجاد(ع) فرمود: عزيزم! تازيانه را بردار و قصاص كن, غلام گفت: معاذالله! هرگز چنين نكنم, تو را (اگر لغزشى بود) بخشيدم. اين گفت و گو به طور مكرر بين امام سجاد(ع) و آن غلام رد و بدل شد, هنگامى كه امام(ع) ديد آن غلام از قصاص كردن خوددارى مى كند به او فرمود: ((إما اذا ابيت فالضيعه صدقه عليك;(10) هان آگاه باش اكنون كه از قصاص خوددارى مى كنى آن مزرعه را به تو انفاق كردم, مال تو باشد.)) سپس امام سجاد(ع) آن مزرعه را در اختيار آن غلام گذاشت.

همنشينى با مستضعفان
از شيوه هاى زندگى امام سجاد(ع) اين كه: بسيار متواضع بود, نه تنها از همنشينى با تهى دستان و مستضعفان عار نداشت, بلكه مشتاقانه در كنار آنها مى نشست و همچون دوست صميمى با آنها هم صحبت مى شد, بعضى اين روش را از آن حضرت نپسنديدند, و از نشست و برخاست آن حضرت با طبقه پايين دست, انتقاد كردند, امام سجاد(ع) در پاسخ آنها فرمود: ((انى اجالس من انتفع بمجالسته فى دينى;(11) من با كسى همنشين مى شوم كه از مجالست او به نفع دينم بهره مند گردم.))
يك روز امام سجاد(ع) سوار بر مركب از راهى مى گذشت چشمش به جمعى از بيماران جذامى كه در كنار هم نشسته بودند و غذا مى خوردند افتاد, آنها وقتى كه امام را ديدند او را دعوت به خوردن غذا كردند. امام(ع) آن روز را روزه بود, به آنها فرمود: ((اگر روزه نبودم, در كنار سفره شما مى نشستم.)) امام سجاد(ع) آن روز به خانه خود بازگشت, دستور داد غذاى مطبوعى آماده كردند, آن گاه همه آن جذاميان را به خانه خود دعوت كرد, آنها به خانه آن حضرت آمدند, امام(ع) در كنار آنها نشست و با هم از غذا خوردند.(12)

احترام به نامادرى
امام سجاد(ع) مادرش را به هنگامى كه نوزادى بيش نبود از دست داد. از اين رو, بانويى پرستارى آن حضرت را بر عهده گرفت و به عنوان نامادرى در حفظ آن حضرت كوشيد, امام سجاد(ع) وقتى كه بزرگ شد, با نامادرىاش در يك كاسه غذا نمى خورد, شخصى از آن حضرت پرسيد: ((با اين كه شما مادرت (نامادريت) را دوست دارى, چرا در يك كاسه با او غذا نمى خورى؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((انى اكره ان تستبق يدى الى ما سبقت اليه عينها فاكون عاقا لها;(13) من دوست ندارم كه دستم به لقمه اى سبقت گيرد كه چشم مادرم به آن سبقت گرفته است, آن گاه جفاكار نسبت به مادرم گردم.))
به راستى وقتى كه آن حضرت به نامادرى اين گونه احترام مى گذاشت, براى مقام مقدس مادر چقدر ارج و ارزش قائل بود؟!
خشنودى به رضاى الهى
امام باقر(ع) نقل كرد, پدرم امام سجاد(ع) فرمود: دچار بيمارى سختى شدم, پدرم به من فرمود: چه ميل دارى؟ گفتم: ميل دارم به گونه اى باشم كه در برابر تدبير و خواست خدا, خواسته ديگرى نداشته باشم. پدرم فرمود: ((احسنت ضاهيت ابراهيم الخليل; احسن و آفرين كه به ابراهيم خليل(ع) شباهت يافته اى.)) در آن هنگام كه دشمنان مى خواستند او را به درون آتش شعله ور بيفكنند, جبرئيل نزد او آمد و گفت: آيا حاجتى دارى؟ ابراهيم(ع) گفت: ((لا اقترح على ربى, بل حسبى الله و نعم الوكيل;(14) در برابر مقدرات پروردگارم چيز ديگرى درخواست نمى كنم, بلكه خدا مرا كفايت مى كند, و او پشتيبان خوبى است.))

پاسخ شديد به طاغوت عراق
امام سجاد(ع) در تمام مصائب كربلا و اسارت, شركت داشت, و سخت ترين و جانكاه ترين حوادث را تحمل كرد, او و همراهانش را به صورت اسير, در كوفه به مجلس عبيدالله بن زياد حاكم عراق كه طاغوتى سنگ دل و بى رحم بود وارد نمودند. عبيدالله پس از گستاخى هاى بسيار بى شرمانه متوجه امام سجاد(ع) شد, و گفت: ((اين شخص كيست؟)) يكى از حاضران گفت: على بن حسين(ع) است. عبيدالله گفت: مگر خداوند على پسر حسين(ع) را نكشت؟ امام سجاد(ع) فرمود: من برادرى به نام على بن حسين(ع[ (على اكبر] داشتم, مردم او را كشتند.
عبيدالله با خشونت گفت: ((بلكه خدا او را كشت.)) امام سجاد(ع) فرمود: ((إلله يتوفى الانفس حين موتها;(15) خداوند جانها را هنگام مرگشان, قبض مى كند.))
عبيدالله گفت: آيا تو جرئت پيدا كرده اى پاسخ مرا مى دهى؟ سپس به ماموران جلادش گفت: برخيزيد و گردنش را بزنيد. حضرت زينب(س) به دفاع برخاست, و پس از گفتارى, خطاب به عبيدالله فرمود: ((اگر بنا است على بن الحسين(ع) را بكشى, مرا نيز با او بكش.)) در اين هنگام امام سجاد(ع) به عمه اش زينب(س) فرمود: آرام باش, تا من با عبيدالله سخن بگويم, سپس به عبيدالله رو كرد و با صلابت و قاطعيت فرمود: ((ابالقتل تهددنى يابن زياد اما علمت ان القتل لنا عاده, و كرامتنا الشهاده;(16) اى پسر زياد! آيا مرا به كشتن تهديد مى كنى و مى ترسانى, آيا نمى دانى كه كشته شدن عادت ما است, و شهادت مايه كرامت و سرافرازى ما مى باشد؟ !))

دخالت در سياست
ماجراى نهضت كربلا, يك حادثه بزرگ سياسى بود, امام سجاد(ع) در پيدايش آن و ابلاغ پيام شهيدان و پى گيرى نتايج نهضت نقش اصلى را داشت, آن حضرت پس از ماجراى خونين عاشورا, چه هنگام اسارت, و چه هنگام بازگشت به مدينه, در هر فرصتى مردم را بر ضد طاغوت عصر, يزيدبن معاويه مى شوراند, خطبه غرا و كوبنده او در شام, يزيد و حكومتش را رسوا نمود, و ماهيت پليد حكومت خودكامه او را افشا كرد, با اين كه در جو خفقان آن عصر , حتى ذكر نام حسين(ع) ممنوع بود, به دستورآن حضرت در نگين انگشترش چنين نوشته بودند: ((خزى و شقى قاتل الحسين بن على عليه السلام;(17) رسوا و بدبخت شد قاتل حسين پسر على(ع))). آن حضرت چهل سال, مصائب پدرش امام حسين(ع) را ياد مى كرد و مى گريست, هنگام غذا خوردن, دست از غذا مى كشيد, مى گفتند بفرماييد غذا ميل كنيد, در پاسخ مى فرمود: ((قتل ابن رسول الله جائعا, قتل ابن رسول الله عطشانا;(18) حسين(ع) فرزند رسول خدا(ص) گرسنه و تشنه كشته شد.))
كوتاه سخن آنكه آن حضرت اكثر بهره بردارى را از نهضت امام حسين(ع) به عناوين گوناگون بر ضد طاغوت هاى وقت نمود.
پس از بنى اميه, هنگامى كه خلفاى بنى مروان روى كار آمدند, موضع گيرى امام سجاد(ع) در برابر آنها نيز نوع ديگرى از رودر رويى شديد در برابر طاغوتيان بود. آن حضرت قيام مختار بر ضد بنى اميه را تاييد كرد و با صراحت فرمود: ((لاتسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا;(19) از مختار بدگويى نكنيد, چرا كه او قاتلان ما را كشت, و به خون خواهى از ما قيام كرد.))
آن حضرت قبل از قيام انقلابى پسرش ((زيد)) كه برضد حكومت هشام بن عبدالملك (دهمين طاغوت اموى) رخ داد, قيام او را تاييد مى كرد و مى فرمود: ((پدرم از پدرش اميرمومنان على(ع) نقل كرد در پشت كوفه مردى قيام كند كه او را ((زيد)) مى گويند. .. او و يارانش در قيامت با شكوهى بسيار باعظمت در كنار مردم عبور كنند, و فرشتگان به آنها اشاره كرده و مى گويند: اينها جانشينان صالحان پيشين و دعوت كنندگان به حق هستند, آن گاه رسول خدا(ص) از آنها استقبال كند و خطاب به زيد مى فرمايد: اى فرزندم! شما مسووليت خود را به انجام رسانديد, اكنون بدون حساب, وارد بهشت شويد.))(20)

راز شهادت امام سجاد (ع)
موضع گيرىهاى قاطع و پر صلابت امام سجاد(ع) در برابر هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى) و عظمت روز افزون امام(ع) در ميان مردم, به ويژه در ميان مردم حجاز موجب شد كه هشام به قتل امام سجاد(ع) كمر بست, برادر او وليد بن عبدالملك, به دستور او, آن حضرت را مسموم كرده و به شهادت رساندند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حيثيت اسلام, و مبارزه با طاغوت هاى اموى و مروانى, شهد شهادت نوشيد, چند روز در بستر شهادت آرميده بود, معالجات سودى نبخشيد, او در لحظه آخر عمر همان وصيت پدرش را بازگو كرد و فرمود: هنگامى كه پدرم امام حسين(ع) وفات كرد, ساعتى قبل مرا به سينه اش چسبانيد و فرمود: ((يا بنى اياك و ظلم من لايجد عليك ناصرا الا الله; اى پسر جانم! بپرهيز از ستم كردن بر كسى كه ياورى براى انتقام تو, جز خدا ندارد.))

نيز به پسرش امام باقر(ع) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصيت مى كنم كه پدرم هنگام شهادت مرا به آن وصيت كرد: ((يا بنى اصبر على الحق و ان كان مرا;(21) اى پسر جان! در راه حق صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنجآور باشد.))
به اين ترتيب آن امام همام بعد از نهضت عظيم امام حسين(ع) پس از حدود 35سال مبارزه به صورت هاى گوناگون, در 75 سالگى به لقإالله پيوست, و با خون سرخ خود پاى نهضت خونين پدرش را امضإ كرد.
او در فرازى از صحيفه سجاديه كه از گنجينه هاى بزرگ معارف و عرفان است و از او به يادگار مانده, به درگاه خدا چنين عرض مى كند:
((إللهم انى اعتذر اليك من مظلوم ظلم بحضرتى فلم انصره;(22) خدايا! من از پيشگاه تو عذرخواهى مى كنم در مورد مظلومى كه در برابر من به او ستم شده, و من به يارى او نشتافته ام.))
((خدايا! به من دست و نيرويى ده تا بتوانم بر كسانى كه به من ستم مى كنند پيروز شوم, و زبانى عنايت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال بر مخالف چيره شوم, و انديشه اى ده تا نيرنگ فكرى دشمن را درهم شكنم, و دست ستمگران را از تعدى و تجاوز, كوتاه سازم.))(23)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) محمدبن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج 1, ص 528. 2 )محدث خبير, عيسى اربلى , كشف الغمه ,ج 2 , ص 294. 3 ) رياض السالكين سيدعليخان, طبق نقل رى شهرى, بهترين راه شناخت, ص348. 4 ) علامه سروى , مناقب آل ابيطالب , ج4, ص148و 149. 5 )همان, ص 153و154. 6 ) همان, ص153. 7 ) محمدبن يعقوب كلينى, روضه الكافى, ص332. 8 ) علامه سروى, مناقب آل ابيطالب, ج4, ص154. 9 ) و 10 ) همان, ص 155و 158. 11 ) همان, ص161. 12 ) محمدبن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج 2, ص 123. 13 ) محدث قمى, انوار البهيه, ص 167. 14 ) همان, ص166. 15 ) سوره زمر(39) آيه 42. 16 ) سيد بن طاووس, اللهوف , ص 202. 17 ) محمدبن يعقوب كلينى, فروع كافى, ج 6 , ص 474. 18 ) سيدبن طاووس, اللهوف, ص 209. 19 ) علامه مجلسى, بحار, ج 45, ص351. 20 ) مقاتل الطالبيين, ص94. 21 ) محمدبن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص331, و 91. 22 و 23 ) صحيفه سجاديه, دعاى 38 و دعاى 20.

/

عاشورا ؛ نياز فكرى نسل امروز


اشاره
نسل امروز هنوز تشنه فضيلت و عدالت است و به دليل سرخوردگى از تباهى ها به دنبال آرمان شهر اسلامى مى گردد. وى به نيرومندى و توانايى خويش براى به دست آوردن دنيايى بهتر و در نتيجه رستاخيزى مطلوب مى انديشد. جوان در تلاش است از فرهنگ و ارزش هاى اسلامى ـ انسانى به صورت بهينه بهره گيرد. اين تفكر حياتى ترين, انديشه اى است كه مى تواند به بالندگى جامعه جوان امروز مدد رساند. اين مقال در صدد آن است تا بتواند ضمن تبيين صحنه هايى از حماسه سالار شهيدان, حضور مكتب را در ساحت انديشه جوانان به تصوير كشد.

حادثه عاشورا تجلى عزت و ذلت
كربلا دو صحنه دارد, در يك صحنه عزيزان و كريمان تاريخ اسلام تجلى كردند و در صحنه ديگر انسان هاى زبون كه گرفتار بت هاى درونى و بيرونى بودند, ظهور كردند. (1)
عزيزان صحنه عاشورا چنان آگاهانه در راه معشوق جان سپارى كردند كه به قول امام خمينى(ره): ((هر چه روز عاشورا سيدالشهدا ـ سلام الله عليه ـ به شهادت نزديك تر مى شد, افروخته تر مى شد و جوانان او مسابقه مى كردند براى اين كه شهيد بشوند, همه هم مى دانستند كه بعد از چند ساعت ديگر شهيدند, براى اين كه آنها مى فهميدند كجا مى روند آنها مى فهميدند براى چه آمدند آگاه بودند كه ما آمديم اداى وظيفه خدايى را بكنيم آمديم اسلام را حفظ بكنيم)).(2)
زبونان تاريخ كه معبودى به جز هوى و هوس نداشتند چنان خود را آلوده كردند كه تا سر حد انهدام اسلام پيش رفتند. امام خمينى(ره) در اين زمينه مى فرمايد: ((حكومت يزيد مى رفت تا قلم سرخ بر چهره نورانى اسلام كشد و زحمات طاقت فرساى پيامبر بزرگ اسلام و مسلمانان صدر اسلام و خون شهدإ فداكار را به طاق نسيان سپارد و هدر دهد)).
انديشه اى كه مى رفت با كجروىهاى تفاله جاهليت و برنامه هاى حساب احياى ملى گرايى و عروبت با شعار ((لاخبر جإ و لا وحى نزل))(3) محو و نابود شود.
و از حكومت عدل اسلامى يك رژيم موروثى بسازد و اسلام و وحى را به انزوا بكشاند كه ناگهان شخصيت عظيمى كه از عصاره وحى الهى تغذيه و در خاندان سيد رسل محمد مصطفى(ص) و سيد اوليإ على مرتضى(ع) تربيت و در دامن صديقه طاهره(س) بزرگ شده بود قيام كرد و با فداكارى بى نظير و نهضت الهى خود, واقعه بزرگ را به وجود آورد. (4)
امام خمينى(ره) رمز عزت مردم ايران, از ذلت و زبونى را, احياى حماسه هاى عاشورايى مى دانند و مى فرمايند: ((عاشورا را زنده نگهداريد كه با نگه داشتن عاشورا كشور شما آسيب نخواهد ديد.))(5)
آرى حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ قيام و نهضت خونين را تنها راه نجات اسلام و مسلمين در تمامى اعصار و قرون تشكيل داد و راه منحصر به فرد مبارزه با نقشه هاى خائنانه بنى اميه را خوددارى از بيعت و تسليم و انجام حماسه هاى جاويد عاشورا دانست. او يقين داشت هدفش موافق با رضاى خدا و پيامبر و منتهى به شهادت و سعادت است, به اين جهت صادقانه و قاطعانه و با حماسه زنده و جاويد مخالفت خود را با زمام دارى ناصالحان و انحطاط مسلمين اعلام كرد و تمام مصائب و سختى ها را به جان و دل خريد و در عمل عشق و ايثار و حماسه را به ما آموخت.
يا رب زشراب عشق سرمستم كن
از هر چه نه غير خود تهى دستم كن
يك باره به بند عشق پابستم كن
در عشق خودت نيست كن و هستم كن

پيام هاى حماسى عاشورإ
اگر ايمان به هدف و مقصد براى انسان حاصل شد ديگر در رويدادهاى جانكاه هيچ ترديدى به خود راه نمى دهد.
امام حسين(ع) از آغاز تا انجام نهضت كوچك ترين شك و ترديدى به خود راه نداد و با الهام از تعاليم پيامبر روح حماسى را در خطبه هاى غراى خود در ديگران ايجاد مى كرد. در يكى از منازل بين راه عراق خطاب به اصحاب خود و سپاهيان خود پس از حمد و ثنإ ايزد متعال فرمود:
ايها الناس, ان رسول الله قال: من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنه رسول الله, يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان يدخله مدخله. الا و ان هولإ قد لزموا طاعه الشيطان و تركوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود واستإثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غير;(6) اى مردم, پيامبر خدا فرمود: هر كس ببيند سلطان ستمكارى را, كه حرام خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشكند و بر خلاف سنت پيامبر رفتار كند و در ميان بندگان خدا به گناه و تجاوز كار كند و به رفتار و گفتار خود (با او مبارزه نكند) و كارهاى او را تغيير ندهد, بر خدا حق است كه او را در همان موضع كه آن سلطان ستمكار را وارد مى كند, وارد كند. اى مردم اينان (بنى اميه و كارگزاران) ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار نموده و حدود الهى را تعطيل و فىء و غنيمت را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرده اند و من از همه سزاوارترم كه آن (برنامه هاى شوم) را تغيير دهم)).
اكنون دقت كنيد كه چگونه حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ در اين بيانات حماسى صريحا اعلام كرد كه شخصيتى مثل او كه مركز همه خوبى ها و معدن فضايل است با شخصى متجاهر به فسق و جور بيعت نمى كند; يعنى هيچ انسان آزاده اى نبايد زير بار چنين بيعتى رود و وقتى مسلمانان گرفتار زمامدارى ناصالح شدند بايد فاتحه اسلام را بخوانند و با اسلام و معارف آن وداع كنند. سخنان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) در مدينه, مكه, كربلا, بين راه و حتى در روز عاشورا و هنگام شهادت همه به يك مضمون بود.
گرچه به مناسبت مقامات و رعايت فصاحت و بلاغت و محسنات بديعيه الفاظ و عبارات و تعابير عوض مى شد, اما مطالب و معانى و پيام تفاوتى پيدا نمى كرد.
همان سخنان حماسى كه از آغاز نهضت از حلقوم مبارك سلاله رسول خدا(ص) بيرون مىآمد تا آخرين لحظه, ادامه يافت.
در روز عاشورا خطاب به عمر سعد و سپاهيان او در خطبه اى فرمود:
((الا ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله والذله و هيهات منا الذله يإبى الله تعالى ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه من ان نوثر طاعه اللئام على مصارع الكرام;(7) يعنى: آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنازاده بين دو چيز ما را مجبور كرده است بين كشته شدن يا به خوارى و ذلت تسليم شدن, لكن ذلت از ما دور است. خدا راضى نيست كه ما به ذلت تسليم شويم و پيامبر خدا و مومنان و دامن هاى پاك و پاكيزه اى كه ما در آن پرورش يافته ايم و آن مردانى كه از تن دادن به زير بار ستم منزه و بركنارند, راضى نيستند كه اطاعت مردان پست را بر قتلگاه كريمان و بزرگواران برگزينم.))
شجاعت سيدالشهدإ ـ عليه السلام ـ نه تنها همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم و آگاهى آن حضرت به آئين جنگ و نبرد و مديريت و فرماندهى و به خاك انداختن دليران و دلاوران صحنه كارزار بود, بلكه تمام اينها از روح قوى و شخصيت بلند و حيات اعتقادى و اسلامى او نشإت مى گرفت.
وقتى از او مى پرسند از پيامبر حديثى كه خودت شنيده باشى نقل كن مى فرمايد:
((ان الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها;(8) خداوند كارهاى بلند و گرامى را دوست مى دارد و كارهاى پست و زبون را دشمن مى دارد.))
براى برخى از افراد, روح خدمت گزار جسم و جسد و جثه است; يعنى فكر و عقل و عاطفه در خدمت هدف هاى جسمانى و بدنى و حيوانى است, روح اسير است روح تا حدى رنج مى برد گرچه روح كوچك و ضعيف حتى احساس رنج هم نمى كند روح بايد بزرگ و بلند باشد كه احساس درد و رنج بكند اگر روح احساس درد و رنج بكند ديگر در خدمت جسم قرار نمى گيرد و خود را به امور پست نمى فروشد.
در اين روايت امام حسين كه از جد بزرگوارش نقل مى كند, معلوم مى شود روح بلند امام با امور پست جسمى سر و كار ندارد, سر و كارش با معانى عالى و بلند و با عظمت است(9) عباس عقاد مى گويد: ((و شجاعه الحسين صفه لاتستغرب منه لانها الشىء من معدنه; يعنى شجاعت حسين صفتى است كه ظهور آن از وى غريب نيست, براى اين كه ظهور شجاعت از مثل او ظهور طلا از معدن آن است.))
در دنيا افرادى هستند خالى از حماسه و شور و هيجان و حركت, در فراز و نشيب زندگى احساس حقارت و ذلت و شكست خوردگى مى كنند هيچ فكر و عقيده و فرهنگ و تحولى در روح آنها وجود ندارد.
اما بعضى از مردم نوعى حماسه در روح و وجود آنها هست, مثلا در ملت آلمان حماسه ((آلمان برتر از همه)) وجود داشت. در عرب نيز خوى تفوق عرب بر غير عرب بود كه اسلام با آن مبارزه كرد. در عدنانيان و قحطانيان نوعى حماسه قومى وجود داشت در عشاير و قبايل مختلف به صورت قومى و نژادى نوعى حماسه وجود دارد. اما اين شجاعت و حماسه كجا؟ و شجاعت و حماسه حسينى كجا؟
عباس عقاد گويد: در افراد انسان كسى در شجاعت روحى و قوت قلبى شجاعتر نيست از كسى كه اقدام كند و وارد شود بر آنچه حسين در كربلا بر آن اقدام كرد.(10)
از ديدگاه اسلام همه حماسه هاى نژادى و قومى مذموم است و آن حماسه اى در اسلام ممدوح و پسنديده است كه بر اساس عزت نفس, كرامت نفس, آزاد منشى و استقلال فرهنگى و اعتقاد دينى باشد و ننگ و ذلت و انحطاط و پستى را تحمل ننمايد.
سيدالشهدا با الهام از آيات حماسى قرآن هم چون آيه شريفه ((لله العزه و لرسوله و للمومنين))(11) و آيه ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا))(12) و با استفاده از زندگى حماسى و سيره عملى رسول خدا(ص) و اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ و حماسه هاى زهراى اطهر وامام حسن مجتبى(ع) به احياى انسان هاى مرده زمان پرداخت و شخصيت معنوى مسلمانان را بيدار كرد و اسلام را تجديد حيات بخشيد و در ملت اسلام در تمامى قرون و اعصار حماسه و غيرت ايجاد كرد, حميت و شجاعت و سلحشورى به وجود آورد و براى تمام نهضت ها و انقلاب هاى دنيا سوژه و سرمايه بى نظيرى شد و به آنها آموخت كه ترس ها, زبونى ها, بردگى ها, چاپلوسى ها, بيگانه پرستى ها, همه و همه مولود از دست دادن خوى فطرى و شخصيت انسانى است.
هيچ خسران و زيانى بدتر از خسران شخصيت نيست.
((قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم)).(13)
قرآن مجيد كسانى را كه تنها با حرف خدا را عبادت مى كنند و در هنگام امتحان و آزمايش عبوديت و بندگى را رها كرده و در رويدادهاى سخت زندگى براى احقاق حق و ابطال باطل از خود حماسه و پايدارى نشان نمى دهند, در شمار ((بازندگان)) و ((ياختگان)) حقيقى آورده و خسران دنيا و آخرت را براى ايشان تصريح نموده است ((و من الناس من يعبد الله على حرف فان اصابه خير اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين.))(14)
اكنون در محضر پيامهاى حماسى حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ مى نشينيم و درس هاى حماسه و سلحشورى را از آن شخصيت ربانى مىآموزيم:(15)
الف: ((الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها ليس لانفسكم ثمن الا الجنه فلاتبيعوها بغيرها فان من رضى من الله بالدنيا فقد رضى بالخسيس;(16) آيا آزاد مردى پيدا نمى شود كه دست از اين لقمه جويده شده بردارد؟ براى شما جز بهشت بهايى نيست. پس خود را به غير بهشت نفروشيد كه هر كس از خدا به دنيا راضى شود به چيز پستى راضى گشته است.))
ب: ((الناس عبيد الدنيا والدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت به معايشهم فاذا محصوا بالبلإ فقل الديانون;(17) مردم برده دنيايند و ديانت بر زبان هايشان معلق است از دين حمايت مى كنند مادامى كه زندگى و معيشت دنيايشان بر محور آن دور بزند. پس آن گاه كه مورد بلا و آزمايش قرار گرفتند انسان هاى دين دار كم است.))
ج: ((موت فى عز خير من حياه فى ذل; مرگ در عزت برتر از حيات و زندگى در ذلت است.))
د : امام حسين ـ عليه السلام ـ خطاب به جناب ابى ذر غفارى فرمود: ((فاسإل الله الصبر والنصر واستعذ به من الجشع والجزع فان الصبر من الدين والكرم; از خداوند صبر و يارى بخواه و از حرص و بى تابى به او پناه بر كه صبر از دين و كرم است.))
هـ : ((الصدق عز والكذب عجز والشح فقر والسخإ غنى; راستى عزت است و دروغگويى زبونى و نياز فقر است و سخاوت: ثروت است.))
و : ((سبقت العالمين الى المعالى…; از جهانيان به سوى درجات بلند و عالى سبقت گرفتم.))
يكى از عوامل مهم و بنيادى براى انحطاط مسلمين نداشتن روح حماسه و شجاعت و صلابت است.
عزت و شرافت و كرامت امت ها و ملت ها وابسته به ميزان شجاعت و شهامت و روح بلند و قوى آنان است اگر روحيه چاپلوسى و سازشكارى در برابر تخلفات مالى و اجتماعى و اقتصادى و مديريتى در جامعه اى, ارزش به حساب آيد و در مقابل روحيه حماسى و شجاعت و شهامت در گفتار و كردار و نوشتار ضد ارزش به حساب آيد و مورد نكوهش قرار گيرد, آن جامعه به تدريج به انحطاط و ذلت كشيده خواهد شد.
مگر عامل اساسى رشد و بالندگى امت اسلامى ايران در برابر طاغوت و استكبار, روحيه شهامت و شجاعت و صلابت نبود؟
مگر ممكن است حيات طيبه و عزت سياسى و استقلال اقتصادى و پيشرفت معنوى بدون استفاده از حماسه و شهامت و پايدارى در جامعه اى به وجود آيد. همان طور كه رهبر معظم انقلاب فرمودند:
((حيات طيبه براى يك ملت به مفهوم برخوردارى از رفاه و رونق مالى, تإمين امنيت, پيشرفت علمى, عزت سياسى و استقلال اقتصادى, همراه با آراسته شدن به اخلاق والاى الهى, تقوا و ايمان به خداست.
اسلام پول و رفاه را همراه با ايمان و معنويت و پيشرفت اقتصادى را توإم با شكوفايى اخلاقى و معنويت در جامعه مى خواهد)) و اين مهم با استفاده از درس هاى انسان ساز امام حسين ـ عليه السلام ـ پيرامون حماسه و شهامت و صلابت به دست مىآيد. (18)
رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى پيرامون روحيه حماسى و رفتار شجاعانه مردم شريف ايران و بركات آن مى فرمايند:
((رفتار شجاعانه هر مردم و مسئولان ايران, علت هاى ديگر را براى مقاومت در برابر امريكا تشجيع كرده است. اكنون دورانى كه امريكايى ها خيال مى كردند صاحب اختيار دنيا هستند و براى كشورهاى گوناگون خط و نشان مى كشيدند, سپرى شده است و اين همه به بركت شجاعت و نترسيدن ملت ايران از ابرقدرت ها حاصل شده است.))(19)
امروزه ملت هاى مسلمان سراسر دنيا در پرتو تعاليم حماسى حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ مى روند تا در تاريخ معاصر تحولى ايجاد كنند.
ظهور شخصيت هايى چون ((لوئيس فراخان)) در صحنه مسائل حاد سياست دينى, آن هم پس از يك تجربه تلخ و تاريك و طولانى چهارصد ساله در دل آمريكا به ويژه با شكست ماركسيسم كه سعى در نفى انديشه دينى حتى از حوزه حيات فردى داشت, بالاخص با الهام از تاريخ حماسى اسلام و تعاليم انسان ساز عاشورا, و پيام هاى حماسى كربلا و عاشورا, همه و همه نويدبخش آغاز فصلى جديد در صحنه حيات بشرى است.
امروزه بيدارى و آگاهى سياه پوستان امريكا آن هم در پرتو تعاليم انسان ساز عاشورايى و رهنمودهاى امام خمينى مايه بسى اميد و بشارت است.
رهبر معظم انقلاب در اين باره فرمودند:
((سياهپوستان امريكا اعم از مسلمان و مسيحى در اين تظاهرات مشت هايشان را گره كردند و فرياد ((الله اكبر)) سر دادند و به ترجمه سوره مباركه حمد گوش فرا دادند اين پيام قرآن بود كه زير چشم رژيم استكبار امريكا در دنيا پخش شد و اين واقعيت نشان داد كه با وجود مخالفت هاى امريكا پيام انقلاب اسلامى به مخاطبين آن در دورترين نقطه جهان رسيده است.))(20)
اينها همه ريشه در تعاليم عاشورايى دارد, مگر مى توان فراموش كرد خطبه غرإ حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ در روز دوم محرم سال 61 هجرى و در ميان ياران و فرزندان و خاندان كه مى فرمود:
اما بعد فقد نزل من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت وادبر معروفها… الا ترون الى الحق لا يعمل به و الى الباطل لايتناهى عنه ليرغب المومن فى لقإ الله محقا فانى لا إرى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما;(21) اما پيش آمد ما همين است كه مى بينيد جدا اوضاع زمان دگرگون گرديده زشتى ها آشكار و نيكى ها و فضيلت ها از محيط ما, رخت بربسته است, از فضائل انسانى باقى نمانده است, مگر اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب, مردم در زندگى ننگين و ذلت بارى به سر مى برند كه نه به حق عمل مى شود ونه از باطل روگردانى.
شايسته است كه در چنين محيط ننگين و ذلت بارى شخص با ايمان و بافضيلت فداكارى و جانبازى كند و به سوى فيض ديدار پروردگارش بشتابد.
من در چنين محيط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با اين ستمگران را جز رنج و نكبت نمى دانم.))
((سامضى و ما فى الموت عار على الفتى; به زودى مى روم در حالى كه در مرگ ننگى بر جوان مرد نيست.))
اگر رهبر معظم انقلاب با اشاره به حماسه هاى مردم شريف ايران و با قاطعيت تمام مى فرمايند:
((همه دولت ها اعتراف دارند كه تنها ايران اسلامى است كه با شجاعت در مقابل امريكا و اسرائيل ايستاده اند.))(22)
به خاطر همان تعاليم عاشورايى است كه هنوز شعارهاى حماسى و پيام هاى بلند آن به گوش اهل دل مى رسد كه مى فرمود:
الموت اولى من ركوب العار
والعار اولى من دخول النار
انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى
حتى عيالات إبى إمضى على دين النبى
((مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است و پذيرفتن ننگ بهتر از قبول آتش سوزان جهنم است من حسين فرزند على هستم, سوگند ياد كرده ام كه در مقابل دشمن سرفرود نياورم.
من از اهل و عيال پدرم حمايت مى كنم و در راه آئين پيامبر كشته مى شوم.))
روحيه حماسى است كه باعث مى شود انبيإ الهى براى اجراى عدالت اجتماعى كوچكترين سازشى با مترفين و كفار نداشته باشند.
همين حماسه هاى صادقانه و مخلصانه بود كه يك جاذبه واقعى و حقيقى در قلوب مردم مومن جهان ايجاد كرد كه حرارت و سوزش آن هرگز به سردى نمى گرايد و در زير اين آسمان كبود نمى توان نهضت و انقلاب اصلاحى را پيدا كرد كه با حماسه هاى جاويد عاشورا آشنا نباشد.
آرى ((ان لقتل الحسين حراره فى قلوب المومنين لن تبرد ابدا))(23)
امام خمينى ((بزرگداشت شعائر عاشورايى)) را مهم ترين رمز وحدت ملل مسلمان جهان مى داند و تعاليم عاشورايى را ثمربخش ترين حماسه براىعزت مسلمين و ذلت و خوارى كفار و مشركين و نابودى استكبار جهانى به حساب آورده ومى فرمايد:
((همه بايد بدانيم كه آن چه موجب وحدت بين مسلمين است اين مراسم سياسى, مراسم عزادارى ائمه اطهار و به ويژه سيد مظلومان و سرور شهيدان حضرت ابى عبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ است كه حافظ مليت مسلمين به ويژه شيعيان اثنى عشر ـ عليهم صلوات الله و سلم ـ مى باشد.))(24)
امام خمينى قيام و انقلاب امت اسلامى ايران ونجات از ذلت و بردگى ملت ايران و رسيدن به سرافرازى را مرهون بزرگداشت شعائر حسينى و حماسه هاى جاويد عاشورا مى داند و مى فرمايد:
((مجالس بزرگداشت سيد مظلومان و سرور آزادگان كه مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت بر خيانت و حكومت اسلامى بر حكومت طاغوت است هرچه باشكوه تر و فشرده تر بر پا شود و بيرق هاى خونين عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم هرچه بيشتر افراشته شود.))(25)
با اميد آن كه بتوانيم با استفاده از روح حماسه حسينى بيش از پيش شاهد استقلال و عزت و شرافت و كرامت نفسانى در ميان مسلمانان جهان باشيم.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) اللهوف على قتل الطفوف, ص112ـ70. 2 ) صحيفه نور, ج15, ص;55 اللهوف على قتل الطفوف, ص112. 3 ) مع السجوم فى توجهه نفس المعصوم از علامه شعرانى ص252. 4 ) صحيفه نور, ج12, ص181. 5 ) همان, ج15, ص205. 6 ) كامل ابن اثير, ج3, ص280, و تاريخ طبرى, ج4, ص304. 7 ) سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا, ص236. 8 ) تاريخ يعقوبى, ج2, ص246. 9 ) كتاب پرتوى از عظمت حسين(ع) تإليف لطف الله صافى, ص217 ـ 201. 10 ) ابوالشهدإ, ص71. 11 ) منافقون, آيه8. 12 ) نسإ, آيه141. 13 ) زمر, آيه50. 14 ) حج, آيه11. 15 ) براى آشنايى با سخنان امام حسين از مدينه تا شهادت مراجعه كنيد به كتاب سخنان امام حسين(ع) از مدينه تا شهادت تإليف محمد صادق نجمى. و از هر معصوم چهل حديث از آقاى كوشا, ص128 ـ 147. 16 ) الانوار البهيه, ص45. 17 ) تحف العقول, ص249 ـ 250. 18 ) روزنامه رسالت, 23/7/74. 19 ) همان. 20 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 27/7/74. 21 ) تحف العقول, ص174. طبرى,ج7, ص;300 مثير الاخوان, ص;22 ابن عساكر, ص;214 مقتل خوارزمى, ج2, ص;5 لهوف, ص69. 22 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 13/2/75. 23 ) مستدرك الوسائل, ج2, ص217. 24 ) صحيفه نور, ج21, ص173. 25 ) همان, ج16 , ص209 ـ 210.

/

انبارهاى بزرگ سلاح هاى شيميايى


افشاى يك پرونده آمريكايى در مورد ناديده گرفتن حقوق بشر

((هارولدپنتر)), نمايشنامه نويس مشهور, طى نامه اى سرگشاده به تونى بلر, نخست وزير انگلستان, از يك پرونده مربوط به امريكا, در مورد ناديده گرفتن حقوق بشر و كمك به حركت هاى ديكتاتورى در بسيارى از كشورها, پرده برداشته است.
((پنتر)) در اين نامه كه اخيرا در روزنامه گاردين لندن به چاپ رسيده, ضمن اشاره به موضع گيرى امريكا در برابر مفهوم حقوق بشر و معيارهاى زندگى سعادتمندانه, با ذكر اسناد محرمانه تإكيد كرده كه سياست امريكا در جهت تحقق مصالح خود, توسل به زور و ناديده گرفتن معيارهاى انسانى مى باشد.
((پنتر)) در ابتداى نامه خود مى گويد: در چند هفته اخير در مورد پرونده صدام حسين كه به حق پرونده اى هولناك و وحشيانه است, زياد بحث شده, ولى من معتقدم با اين كه پرونده هم پيمان تو (تونى بلر) ـ امريكا ـ برايت بسيار بااهميت است, ولى مشاورانت معلومات زيادى در اختيارت قرار نمى دهند.
((پنتر)) با اشاره به كمك هاى نظامى امريكا به دولت هاى ديكتاتور و پى ريزى كودتاهاى مختلف از سال 1945 مى گويد: به طور مثال عوامل قتل عام صدها هزار انسان بى گناه در گواتمالا, شيلى, اندونزى, يونان, اوروگوئه, فيليپين, برزيل, پاراگوئه, هائيتى, تركيه و السالودور از كمك هاى مادى و معنوى امريكا استفاده مى كردند.
((پنتر)) هم چنين اضافه مى كند: ارقام سرسام آورى از قربانى هاى اين حركت ها كه به كمك امريكا فعاليت مى كردند وجود دارد; مثلا در گواتمالا 170 هزار نفر, در شرق تيمور 200 هزار نفر, در السالوادور 80 هزار نفر, در نيكاراگوئه 30 هزار نفر و در اندونزى500 نفر به اين شكل به قتل رسيده اند. تمام اين حركت ها به وسيله سياست هاى خارجى هم پيمان تو ـ امريكا ـ انجام گرفته است.
((پنتر)) با اشاره به خرابى هاى ناشى از كودتا و جنگ هاى امريكا عليه كشورهايى مانند ويتنام, لاووس و كامبوج اضافه مى كند: امريكا در اين جنگ ها از سلاح هاى پيشرفته مانند بمب هاى ناپالم و بمب هاى خوشه اى كه اجسام قربانيان را به شكل دردناكى تكه تكه مى كند استفاده مى كرد, با اين حال نتوانست روح مبارزه و وطن دوستى ملت ويتنام را از بين ببرد. براى همين هنگامى كه در جنگل هاى ويتنام شكست خورد, دست به يك اقدام وحشيانه زد كه آن محاصره اقتصادى و گرسنه نگاه داشتن ملت ويتنام بود. (اشاره به تحريم اقتصادى واشنگتن عليه عراق) علاوه بر تمام اين موارد, هم پيمان تو, به اشغال ((دومينيكن)) در سال 1965, گرانادا در سال 1983 و پاناما در سال 1990 و نيز ايجاد آشوب و نابسامانى و از بين بردن حركت هاى دموكراسى در گواتمالا, شيلى, يونان و هائيتى دست زد.
((پنتر)) با اشاره به كمك هايى كه امريكا تاكنون براى از بين بردن كردهاى عراقى به تركيه مى كند مى گويد: امريكا ـ در يك تناقض گويى آشكار ـ كردهاى عراقى را تروريست مى خواند, در حالى كه تروريست هاى نيكاراگوئه را كه زير نظر خودش عمل مى كردند, آزادىخواه مى نامد; با اين كه دادگاه لاهه, اعمال امريكا در نيكاراگوئه را نمونه آشكارى بر ناديده گرفتن معيارهاى بين المللى و خروج از چارچوب قانون اعلام كرد. ((هارولد پنتر)) هم چنين اضافه مى كند: در پنج سال اخير پنج قطعنامه از سوى سازمان ملل براى رفع محاصره اقتصادى كوبا صادر شده و امريكا آنها را زير پا گذاشته است. چشم پوشى از اين قطعنامه ها مانند چشم پوشى امريكا از اعمال ناجوان مردانه اسرائيل عليه مردم فلسطين است.
وى در مورد توان شيميايى و اتمى امريكا مى گويد: امريكا داراى قدرت هاى اتمى بسيار بالايى است كه به وسيله آنها نه تنها صدام حسين, بلكه تمام مردم دنيا را مى تواند از بين ببرد. امريكا علاوه بر اين داراى انبارهاى عظيم سلاح هاى شيميايى است و به بازرسان كوبايى و ايرانى سازمان ملل اجازه بازديد از آنها را نداده است, زيرا آنها را پايگاه هاى حفظ امنيت امريكا مى داند و بازرسى اين پايگاهها را تهديدى براى امنيت خود مى پندارد. سوال اين جاست كه آيا صدام حسين نيز تاكنون چنين ادعاهايى داشته است؟
((پنتر)) هم چنين از يك سند سرى مربوط به ((جورج كينان)) ـ يكى از طراحان سياست هاى خارجى امريكا ـ پرده برمى دارد. قسمتى از گفته هاى ((كينان)) اين گونه است: ((ما بايد دست از احساسات و عواطف برداريم و از روياها بيرون آييم و به هر كجا كه در آن مصلحتى براى ما وجود دارد دست درازى كنيم; نبايد تحت تإثير مفاهيم تيره اى مانند حقوق بشر, بالا بردن سطح زندگى و دموكراسى قرار گرفت. دور نيست روزى كه سياست هاى خود را با زور سرنيزه اجرا كنيم. بنابراين براى ما بهتر است كه شعارهاى ايدهآل سد راهمان نشود.))
((پنتر)) معتقد است كه ((جورج كينان)) يقينا شخص مهمى بوده و حقايق را بازگو كرده است.
((هارولد پنتر)) يكى از سخنرانان همايش حفظ امنيت عراق بود كه در فوريه سال جارى در انگلستان برگزار شد. او در اين همايش سياست هاى استكبارى امريكا و برپا كردن جنگ در منطقه خليج فارس را به شدت محكوم كرد و با انتقادى شديد از ((تونى بلر)) و ((بيل كلينتون)) رابطه آن دو را شرمآور و شفقت برانگيز توصيف نمود.
((پنتر)) در سخنرانى خود با وحشى خواندن امريكا گفت: وقت آن رسيده كه در برابر خودكامگى ها و سلطه جويى هاى امريكا ايستاد. كلينتون كودكان را قتل عام مى كند, ولى هيچ تحت تإثير قرار نمى گيرد; زيرا براى او مسإله اى ساده و پيش پا افتاده است; و بدين سان كودكان زيادى هم اكنون در عراق به خاطر اين ديدگاه از بين مى روند.
وى ادامه داد: با وجود درخواست هاى مكرر سازمان ملل مبنى بر رعايت قوانين بين المللى, امريكا هم چنان اين قوانين را زير پا مى گذارد; به طورى كه مادلين آلبرايت, وزير امورخارجه امريكا, در مورد حمله به عراق بدون توجه به قطعنامه هاى سازمان ملل و با كمال تكبر مى گويد: ((صبر ما تمام شده است و بايد به عراق حمله كنيم)) و من (پنتر) به ياد مىآورم شخص ديگرى را كه در دهه 30 اين چنين سخن مى گفت (اشاره به آدولف هيتلر رهبر نازيسم).
((پنتر)) سپس اضافه كرد: امريكا يك حيوان درنده افسار گسيخته است و شگفت آور است كه حكومتى مانند حكومت بريتانيا به شكل مضحكى با آن پيمانى ببندد كه نه معنا دارد و نه هدف.
گفته مى شود كه ((پنتر)) از طرفداران كردهاى عراقى است و نمايشنامه ((كوه كلام)) را بر اساس مسئله و مشكل آنها نوشته است.

پاورقي ها:

/

تابلوهاى زرين حماسه


حديث كربلا, حديث عشق است و ايثار, اخلاص است و فداكارى, شهامت است و شجاعت, سرفرازى است و بزرگوارى, شوكت است و عظمت, پاسدارى است و پارسايى و سرانجام پيروزى است و رستگارى.
انگيزه نهضت حسينى براى همگان ـ كم و بيش ـ روشن است. آن چه در اين مقال بر آن تإكيد مى شود, نقش ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ در پيروزى نهضت است, چرا كه هر قيامى, براى آن كه به پيروزى رسد, نياز به سه عامل مهم ـ كه هر يك مكمل ديگرى است ـ دارد:
1ـ رهبرى;
2ـ ياران;
3ـ انگيزه.
چنان كه در انقلاب اسلامى ايران نيز شاهد بوديم, هر چند رهبرى, مهم ترين و حساس ترين نقش را در پيروزى انقلاب داشت, ولى قطعا اگر همراهى, ياورى, پشتيبانى و اطاعت مردم نبود و اگر چنين ملت جان بر كفى در صحنه نبرد حاضر نبود, هرگز پيروزى به ثمر نمى رسيد و تحقق نمى يافت و مانند بسيارى از نهضت هاى تك فردى در نطفه, خفه مى شد.
انگيزه قيام و هدف نهضت, اگر براى خدا باشد به نتيجه قطعى خواهد رسيد, هرچند همه قيام كنندگان شهيد گردند, چنان كه در نهضت مقدس كربلا مجسم شد.
به هر حال, درباره شخصيت و رهبرى امام حسين ـ عليه السلام ـ و انگيزه قيامش آن قدر بحث شده كه حداقل براى مردم ما تا اندازه اى روشن شده است. ملت ما پيرو امام حسين و دلباخته اويند و آن چنان به او عشق مى ورزند كه در صحنه هاى گوناگون حق عليه باطل, با نام او و الهام از ياد مقدسش, جاودانه ترين صحنه هاى دلبرى و ايثار را در ايران زمين آفريدند و تا قيام قيامت, اين عشق و فداكارى ياوران سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ صحنه هاى نو و درخشنده اى از شهامت ها, فداكارىها, عزت ها, هيهات منا الذله ها و ايثارها را ترسيم مى كند. اما آن چه كه كمتر از آن ياد شده و شناخت اندكى از آن وجود دارد, بحث درباره شخصيت و خاطرات جاودانه ياران قهرمان امام حسين ـ عليه السلام ـ است كه در سرزمين تفتيده كربلا, آن چنان حماسه هاى جانانه و عاشقانه اى آفريدند كه بايد پيوسته براى ياران خط سرخ شهادت, خط على و حسين, الگو و نمونه باشند.
حال در اين زمينه, صحنه هايى از آن همه ايثارگرىها را يادآور مى شويم, هرچند متإسفانه برخى تاريخ نگاران نادرست نويس از آن رادمردان, چهره هايى مضطرب, وحشت زده و يا ترسو ترسيم كرده اند كه به حق بزرگ ترين ستم را در حق آنان روا داشته اند و جا دارد واعظان متعهد در اين ماه ايثار (محرم) پرده از آن ستم ها بردارند و جلوه هاى ايثار و جوان مردى اين خداجويان عاشق را براى حق جويان بيان كنند تا ابهام ها برداشته شود و اندازه اى دين خود را نسبت به آن بزرگ مردان ادا كنند.
درباره عظمت روح و روان آنان همان بس كه سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:
((انى لا إجد إصحابا إوفى من إصحابى و لا إهل بيت إبر و إوصل من إهل بيتى;(1) من نيافتم يارانى باوفاتر از يارانم و خاندانى مهربان تر از خاندانم. ))
اين كه حضرت, اصحابش را باوفاترين اصحاب مى نامد و بر اين سخن در موارد گوناگونى تإكيد مى كند, معنايش اين است كه يارانش حتى از ياران جدش رسول اكرم ـ صلى الله عليه وآله و سلم ـ باوفاترند, از بدريون مهربان ترند و خلاصه از نزديك ترين افراد به پدرش يا نياش بهترند. و اگر در آن گير و دار نبرد سهمگين و گرد و غبار جنگ نابرابر كه از هر سوى تير و نيزه و شمشير و پاره سنگ و چوب و آهن بر ياران حضرت همچو باران مى باريد, و چنان كه مورخان نگاشته اند, هرچه بر شدت ((واقعه)) افزوده مى شد, امام حسين ـ عليه السلام ـ افروخته تر و خشنودتر مى شد, چرا كه به لقاى پروردگارش نزديك تر مى گرديد, بى گمان همين امر در مورد ياران باوفايش نيز حكم فرما است, نه چنان كه نويسنده ((نفس المهموم)) و برخى ديگر از تاريخ نويسان نوشته اند كه هر چه حال ياران سخت تر و اوضاعشان شديدتر و عرصه بر آنها تنگ تر مى شد بدنشان بيشتر مى لرزيد و رنگ و رويشان زردتر و گرفته تر مى شد, ولى امام حسين, پيوسته افروخته تر مى شد.
نه, قطعا اشتباه كرده اند و ياران باوفاى امام را درست نشناخته اند. جدا ساده انديشى است كه چنين شجاع مردانى را ترسو ياد كنند و آن همه رادمردىها و شهامت ها را ناديده بگيرند; در حالى كه مى بينيم حتى دشمن, در موارد بى شمارى آنان را به عظمت و بزرگوارى و دلاورى ياد كرده است.
اين ((زحر بن قيس جعفى)) از نزديكان و نديمان يزيد لعين است كه در يادآورى جريان كربلا به او مى گويد: ما آنها را محاصره كرده بوديم, ولى آن چنان شجاع و دلير بودند كه گويى مانند عقاب هاى پرصلابت و بازهاى نيرومند, ما را زير نظر داشتند و منتظر فرمان رهبرشان بودند كه بر ما بتازند, تو گويى آنها ما را محاصره كرده بودند نه ما آنها را.(2)
و اين ((عمرو بن حجاج)), پليدترين و خون خوارترين دشمنان اهل بيت است كه بر ياران خود فرياد مى زند:
((آيا مى دانيد با چه كسانى كارزار مى كنيد؟ شما با دليران و قهرمانان بلاد در نبرديد. اين روشن ضميران پاك دل ـ كه از كشته شدن خم به ابرو نمىآورند ـ آن چنان نيرويى دارند كه اگر تك تك به مصافشان برويد همه را تار و مار خواهند كرد, پس بايد همه با هم و بى درنگ به جنگ آنان برخيزيد و با سنگ و تير, آنها را نشانه رويد!!(3)
شخصى كه از نزديك, نظاره گر واقعه عاشورا بود, به عمر سعد ـ لعنه الله عليه ـ گفت: واى بر تو, خاندان پاك پيامبر را به قتل رساندى؟
عمر سعد در پاسخش گفت: ((چقدر تو نادانى! قطعا اگر تو هم در ميان ما بودى, همان كار را انجام مى دادى! گروهى بر ما تاختند كه دست ها را محكم بر قبضه شمشير گذاشته بودند, مانند شيران بيشه دلاورى, آماده كارزار و نبرد; به راست و چپ يورش مى بردند و قهرمانان را بر خاك مى افكندند. از مرگ هرگز نمى هراسيدند و در هيچ چيز مادى طمع نداشتند.. نه امان دادن ما در آنها تإثيرى مى گذاشت و نه به زر و زيورمان چشم دوخته بودند. مادرت به عزايت نشيند! ما در چنان وضعيت سخت و ناهنجارى قرار داشتيم كه اگر لحظه اى درنگ مى كرديم, تمام سپاهيانمان به نابودى كشيده مى شدند و اثرى از ما باقى نمى ماند. پس چه بايست مى كرديم؟!(4)
چه كسى لرزه بر اندامش مى افتاد؟ سپاهيان حسين يا سپاهيان يزيد؟!
آيا ((زهير بن قين)), اين شير ژيان كربلا, از نبرد با كفار مى ترسيد كه در برابر حسين ـ عليه السلام ـ شب عاشورا ايستاد و فرياد زد:
((والله لوددت إنى قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى إقتل على هذه إلف مره, و ان الله يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن إنفس هولإ الفتيه من إهل بيتك;(5) به خدا سوگند, آرزو مى كردم كشته شوم, سپس زنده گردم و دگر بار كشته شوم و تا هزار بار بر همين منوال كشته و زنده شوم و خداوند به وسيله اين كشته شدن ها, تو و جوانان از اهل بيت را زنده نگه مى داشت.))
اين تابلو زرين فداكارى عاشورا است كه يكى از ياران دلاور امام آن را ترسيم مى كند تا دنيا بداند, ستارگانى مانند ستارگان درخشنده كربلا در تاريخ نيامده و نخواهد آمد. اين صحنه فداكارى را جز با مداد عشق چگونه مى توان نگاشت؟ اين ايثار را در كدامين جلوه هاى مادى طبيعت مى توان مشاهده كرد؟ اين همه عظمت و كرامت را جز در آن معدود ياران كجا مى توان يافت؟
بيا و صحنه ديگرى را از فداكارى تماشا كن. اين است ((مسلم بن عوسجه اسدى)) ـ پيرمرد پايدار و جان بر كف عاشورا ـ كه به امام حسين ـ عليه السلام ـ عرض مى كند:
((إما والله لا إفارقك حتى إكسر فى صدورهم رمحى و اضربهم بسيفى ما ثبت قائمه بيدى ولو لم يكن معى سلاح إقاتلهم به, لقذفتهم بالحجاره حتى إموت معك;(6) به خدا سوگند, هرگز از تو دست بر نخواهم داشت تا آن گاه كه نيزه ام را در سينه شان بشكنم و تا دسته شمشير در دستم بماند, آنان را شمشير زنم. و اگر هيچ سلاحى براى كشتن آنان نداشته باشم, آن قدر سنگ بر آنها پرتاب كنم تا وقتى كه در راهت و همراهت كشته شوم.))
و اين هم ((عباس بن إبى شبيب شاكرى)) است كه در روز عاشورا به سرورش خطاب مى كند:
((لو قدرت إن ادفع الضيم عنك بشىء إعز على من نفسى لفعلت;(7) اگر بتوانم با چيزى گرانبهاتر از جانم, از حق تو دفاع كنم, هرگز كوتاهى نخواهم كرد.))
و همان بزرگوار قبلا به ((مسلم بن عقيل)) ـ سفير امام حسين ـ عرض كرده بود:
((والله لاجيبنكم اذا دعوتم, و لاقاتلن معكم عدوكم, و لاضربن بسيفى دونكم حتى إلقى الله, لاإريد بذلك الا ما عندالله;(8) به خدا قسم دعوتتان را لبيك گويم و در كنارتان با دشمنان بجنگم و آن قدر در راهتان شمشير زنم تا خدا را ملاقات نمايم و چيزى جز آن چه رضايت خدا است, نخواهم.))
و ((نافع بن هلال)) ـ اين چهره تابناك عاشورا ـ به صراحت اعلام مى كند:
((والله ما إشفقنا من قدر الله و لا كرهنا لقإ ربنا, و انا على نياتنا و بصائرنا, نوالى من والاك و نعادى من عاداك; اى امام حسين! به خدا قسم, هرگز از تقدير الهى وحشت نداريم و از ديدار پروردگارمان ناراضى نيستيم و ما همچنان با ديدى باز و با اخلاص بر اعتقاد خود, پابرجاييم. دوستانت را دوست مى داريم و از دشمنانت بى زاريم.))
آن چنان حسين ـ عليه السلام ـ شهامت و دلاورى را در يارانش تزريق كرده بودكه حتى غلام سياهش (جون) ـ رضوان الله عليه ـ با التماس و گريه بر پاهاى حضرت بوسه مى زند و از او ـ مصرانه ـ خواهش مى كند اجازه جان فشانى را در راهش به او بدهد.
((سعيد حنفى)) ـ اين رادمرد مخلص و والا مقام ـ خود را در ظهر عاشورا, سپر بلاى امام قرار مى دهد و جلو صف نماز حضرت مى ايستد و با شهامت, آن همه تير دشمن را با سر و سينه, آغشته به خون, استقبال مى كندو هنگامى كه ديگر تاب ايستادن ندارد و از پاى در مى افتد و در خاك و خون غوطه ور مى شود, به امام عرض مى كند: ((إوفيت يا ابن رسول الله)) آيا به پيمانم با تو اى فرزند رسول خدا وفا كردم يا نه؟ و حسين در پاسخش مى فرمايد: ((نعم, إنت إمامى فى الجنه;(9) آرى! و تو روبروى من (يا پيش از من) در بهشت خواهى بود.))
و اما ((حبيب ابن مظاهر)), اين سال خورده برنا دل, كه لحظه لحظه هايش عاشورا را پر از حماسه ساخته بود و وجودش مايه دل گرمى خاندان نبوت و امامت بود, درباره او هرچه گفته شود كم است. شب عاشورا حبيب را خندان مى بينند. ((يزيد بن حصين)) به او مى گويد: امشب چه جاى خنده است؟ حبيب پاسخ مى دهد: و چه شبى شايسته تر از امشب براى خنديدن و خشنود بودن است! ما فقط منتظريم دشمن به ما حمله كند و لحظاتى بعد به ديدار خدايمان بشتابيم. اين چنين است انديشه مردان خدا در لحظات گرم حادثه ها.
اين چه عظمت و بزرگوارى است. به خدا صحنه هاى دفاع ياران سيدالشهدا آن چنان عظيم و سترگ است كه در برابر آن همه عظمت و مقام, هيچ سخنى نمى توان گفت, جز آن كه امام معصوم در برابرشان ايستاد و فرمود:
((بإبى إنتم و امى طبتم و طابت الارض التى فيها دفنتم و فزتم والله فوزا عظيما)).
آرى! ياران امام حسين عليه السلام با آن فداكارىها ـ كه در تاريخ سابقه نداشته ـ آن چنان صحنه هايى از ايثار, صداقت, عظمت, اخلاص, ايمان, پارسايى, زهد, شهادت, شهامت و دلاورى را آفريد دكه هر يك به نوبه خود, يك امت بودند, و همين صحنه هاى قهرمانانه بود كه براى ياران سيدالشهدا پس از هزار و چهار صد سال, در ايران الگو و نمونه شد و روحيه مقاومت و ايثار را در قلوبشان زنده كرد تا در برابر استكبار جهانى و يزيديان تاريخشان قيام كنند و خط سرخ شهادت را دنبال نمايند و پيروزى حق بر باطل را محقق سازند. و قطعا تا حديث عاشورا ـ كه حديث عشق است ـ در ميان اين امت زنده است, جهاد و فداكارى و ايثار, زنده و پايدار خواهد ماند و پيروزى هم چنان ادامه خواهد داشت. پس بكوشيم تا اين خط سرخ, ثابت و پايدار باشدو دعوت حسينى را هر زمان با دل و جان لبيك گوييم. سلام هميشگى خدا و فرشتگانش و تمام انبيا و اوليا بر پيشواى عاشورا و درود بر عاشورائيان.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ـ تاريخ ابن اثير, ج4, ص24. 2 ـ عقد الفريد, ج3, ص313. 3 ـ تاريخ طبرى, ج6, ص249. 4 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, 307. 5ـ مقتل مقرم, ص77. 6 ـ همان. 7 ـ تاريخ طبرى, ج6, ص254. 8 ـ همان, ص199. 9 ـ ذخيره الدارين, ص178.

/

تفسير سوره حشر


خمس و فىء در روايات

((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))

در خصوص خمس يا فىء كه آيه محل بحث نيز همان را در بر دارد كه فرمود: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) رواياتى در جوامع روايى ما وجود دارد. اين روايات را هم مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در كافى نقل كرده هم مرحوم صدوق, منتها كار مرحوم كلينى دقيق تر و منظم تر از مرحوم صدوق و شيخ طوسى است چون آن ها اين تنظيم و تبويب را از مرحوم كلينى آموخته اند. مرحوم كلينى بحث فىء و انفال و خمس را در فروع دين ذكر نكرده است. كتاب كافى هشت جلد است: جلد اول و دومش مربوط به اصول است, جلد هشتم آن روضه كافى است, كه مواعظ و قصص است, و پنج جلد بقيه فروع كافى است از طهارت تا ديات. مرحوم كلينى خمس و فىء و انفال را در فروع كافى ذكر نمى كند, بلكه در اصول كافى آورده است ولى زكات را در فروع كافى مورد بحث قرار مى دهد. سر اين كار آن است كه تقسيم فىء از شئون امامت است. مرحوم كلينى وقتى بحث امامت و احكام, اوصاف, شرايط, وظايف و اختيارات امامت را تبيين مى كند انفال و خمس و فىء را آن جا بيان مى كند. اين نشان مى دهد كه خمس يك امر ولايى و حكومتى و مخصوص امام است. در كتاب شريف اصول كافى جلد اول, بعد از آن كه بحث توحيد و امثال آن به پايان مى رسد و كتاب الحجه شروع مى شود آخرين باب اش اين است كه ((ان الائمه عليهم السلام كلهم قائمون بامر الله تعالى هادون اليه)), بعد از اين دو باب ديگر دارد: يكى ((باب صله الامام)) و ديگرى هم ((باب الفىء والانفال و تفسير الخمس و حدود ما يجب فيه)).
مرحوم صدوق ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف ((توحيد)) جريان مشرف شدن حضرت عبدالعظيم حسنى ـ سلام الله عليه ـ را به حضور امام دهم(ع) اين گونه نقل مى كند كه: ايشان عقايد خود را به امام زمانش عرضه مى كند و امام(ع) مى فرمايد: اين عقايد حق است بر همين عقيده باش. در اين عرض عقيده حضرت عبدالعظيم ـ سلام الله عليه ـ اصول دين هست و از فروع دين, نماز و زكات و حج و امثال آن هست ولى اصلا سخنى از خمس نيست. عده اى پرسيده اند پس خمس چه شد و چرا حضرت عبدالعظيم اسم خمس را نمى برد اما با وجود اين, حضرت هادى ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد: اين عقيده حق است و بر همين عقيده باش برخى به زحمت افتاده اند كه آيا خمس داخل در زكات است و همين كه حضرت عبدالعظيم فرمود من معتقد به زكاتم همين كافى است؟ يا نه خمس داخل در امامت است و اگر كسى معتقد به امامت باشد معتقد به خمس و فىء و انفال هم هست؟ چون اين ها اموال امام هستند.
اينك بعضى از روايت هاى خمس را نقل مى كنيم:

روايت اول :
در باب صله الامام ـ عليه السلام ـ چند روايت هست. اين روايات فراوان است و مضمون آن ها هم مشترك است لذا اگر بعضى از نظر سند ضعيف باشند بعض ديگر, آن ها را جبران مى كنند. و اما اين روايت گرچه مرفوعه است ولى مضمونش در روايات ديگر هم هست.
قال ابوعبدالله عليه السلام: ((من زعم ان الامام يحتاج الى ما فى ايدى الناس فهو كافر))
اين كفر ولايى است نه كفر اعتقادى, نظير آن چه كه در ذيل مقبوله آمده است كه رد بر حاكم شرع, رد بر امام است و رد بر امام به منزله رد بر خداست و رد بر خدا شرك است. اين شرك يا كفر, عملى است نه اعتقادى; نظير آن چه كه درباره ترك حج يا ترك نماز آمده است.
((انما الناس يحتاجون إن يقبل منهم الامام)), مردم محتاج هستند كه امام از آن ها قبول كند, چرا؟ چون خدا فرمود: ((قال الله عزوجل: خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها))(2) اين ها ناپاك اند و به وسيله صدقه پاك مى شوند و صدقه را تا امام نگيرد اين ها طاهر نمى شوند. گرچه يكى از كارهاى ائمه ـ عليهم السلام ـ همان تزكيه است كه ((يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزك(3)يهم)) يكى از راه هاى تزكيه هم دستور پرداخت زكات است, اما آن چه كه انسان را پاك مى كند خود عمل است كه به دستور آن ها پاك مى كند.

روايت دوم:
روايت ديگر همين باب از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ است كه: ((ان الله تعالى لم يسإل خلقه ما فى ايديهم قرضا من حاجه به الى ذلك)). اين كه در آيه شريفه آمده است كه: ((من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا)) از روى حاجت نيست بلكه مى خواهد مردم را به كمال برساند. آن گاه فرمود: ((و ما كان لله من حق فانما هو لوليه))(4) اين روايت نشان مى دهد آيه كريمه كه فرمود: ((واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القر(5)بى)) همه اين سهام به ولى الله برمى گردد. درباره ((فىء)) فرمود: ((ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول)) اين سهام به رسول الله برمى گردد. نمى توان گفت كه با رفتن رسول, حق اين احكام ساقط و تعطيل مى گردد.

روايت سوم:
روايت ديگر اين باب كه موثقه است و مثل صحيحه است اين است كه ابن فضال از ابن بكير نقل كرده است: قال سمعت اباعبدالله عليه السلام ((يقول انى لاخذ من احدكم الدرهم و انى لمن اكثر اهل المدينه مالا)), من نسبت به ساير اهل مدينه وضعم بهتر است اما من هرچه شما بدهيد ولو يك درهم مى گيرم, ((ما إريد بذلك الا ان تطهروا))(6) براى اين كه شما پاك بشويد, پس آن چه را امام مى گيرد يقينا خمس را شامل مى شود, چون صدقه و زكات كه بر اين ها حرام است. پس همان طورى كه زكات مطهر است خمس هم مطهر است. فرمود من نيازى به مال شما ندارم اما اگر شما يك درهم به من بدهيد من اين را مى گيرم و هدفى جز تطهير شما ندارم چون, ما موظف به تزكيه شما هستيم و راه تزكيه نيز همين است.
اگر چنان چه اين مال اين گونه است كه اگر كسى آن را داشته باشد آلوده است چه بهتر كه انسان كم تر به دنبالش باشد.

روايت چهارم:
باب ديگر كه به عنوان ((باب الفىء والانفال و تفسير الخمس)) است, چندين روايت دارد, روايت هفتم آن اين است:
سئل عن قول الله عزوجل ((واعلموا انما غنمتم من شىء فإن لله خمسه و للرسول و لذى القربى)) فقيل له فما كان لله فلمن هو؟
عده اى از فقهاى عامه مى گفتند اين ((لله)) براى تبرك ذكر شده است, اصلا سهمى براى الله نيست و عده ديگرى هم مى گفتند: ((ما كان لله يصرف فى تعمير بيت الله)) حال يا بيت الله همان كعبه است يا مسجدى است مربوط به همان منطقه اى كه خمس در آن گرفته شده است, عده ديگرى هم مى گفتند: لله كه تبرك است, للرسول هم كه از دنيا رفته است پس خبرى از اين سهام ثلاثه نيست.
فقال عليه السلام: ((لرسول الله)), آن چه كه براى خداست در اختيار پيامبر است ((و ما كان لرسول الله فهو للامام)) پس همه اين سه سهم در اختيار امام قرار مى گيرد. ((فقيل له افرإيت ان كان صنف من الاصناف اكثر و صنف اقل ما يصنع به)) اگر بعضى از اين اصناف بيش تر از صنف ديگر باشند مثلا ايتام از ديگران بيشتر باشند يا بالعكس تكليف چيست؟ آيا به همه يكسان بايد داد يا تفصيل قائل شد؟ فرمود: ((ذاك الى الامام ارإيت رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ كيف يصنع)), هر كارى كه پيامبر مى كرد امام هم مى كند تا ببيند مصلحت چه اقتضا مى كند. ((إليس انما كان يعطى على ما يرى)) مگر نه آن است كه پيامبر اگر بود به هر نحو كه صلاح مى دانست توزيع مى كرد, ((كذلك الامام)).(7)
ساير رواياتى كه در همين زمينه هست در بيان خمس است و آيه كريمه را توضيح مى دهد كه مراد از ((واعلموا انما غنمتم)) مطلق درآمد است نه خصوص غنائم جنگى.
پس مال, وسخ نيست بلكه ارتباط انسان با مال غير, وسخ است, اگر آن مال, ذاتا وسخ باشد چنان چه به دست ولى مسلمين بيفتد كه تبرك نمى شود. جرم مال و عين مال وسخ نيست, زيرا همين مال وقتى به دست ولى مسلمين مى افتد تبرك مى شود و مى توان آن را صرف تعمير كعبه كرد چون يكى از مصارفش فى سبيل الله است. گرچه ممكن است اموال خصوصياتى داشته باشند كه نتوانند مورد مصرف ائمه ـ عليهم السلام ـ واقع شوند اما آن چه كه مهم است تعلق به مال است نه عين مال, انسانى كه زكات مى دهد اين تعلق را قطع مى كند و وقتى به دست ولى اش رسيد تبرك مى شود. اين چنين نيست كه با اوساخ و چرك ها بتوان حوزه هاى علميه را اداره كرد يا بيت الله را تعمير نمود يا مرزهاى اسلامى را حفظ كرد.
پس خود انسان متوسخ است و با اين پرداخت از اين چركين بودن بيرون مىآيد اين چرك كجاست؟ ((كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون)) فرمود ك(8)ارهاى انسان, او را چركين مى كند, منتها اين نوع چرك در بدن انسان نيست كه ديده شود, چون تعلق به مال كه به بدن انسان وابسته نيست, بلكه به قلب آدمى وابسته است, و براى اين كه رين قلب خود را شست و شو كند آن مال را مى پردازد آن گاه پاك مى شود و شكر مى كند كه پاك شده است.

آيا معادن جزء انفال است؟
مسئله ديگرى كه مربوط به اين كريمه است اين است كه آيا معادن مطلقا جزء ((و ما افإ الله على رسوله)) و جزو انفال است يا مطلقا ملك شخصى است؟ بعضى بر آن اند كه معادن مطلقا جزء انفال است, وقتى انفال شد ديگر فلله و للرسول است و توزيع آن هم به عهده رسول و بعد هم به عهده ولى حق است.
برخى ديگر معتقدند كه معادن مطلقا جزء املاك شخص است, در ملك هر كس معدنى بود و هر كس آن را استخراج كرد مال اوست منتها خمس اش را بايد بپردازد.
قول سوم, تفصيل در مسئله است; يعنى معتقدند: معدن تابع زمين است اگر آن زمين جزء انفال بود ـ نظير آن چه كه ((لم يوجف عليه خيل و لا ركاب)) و مانند آن ـ معادنى هم كه در آن زمين هست جزء انفال است و اگر در املاك شخصى بود جزء اموال شخصى است. آنان در اين مورد به ادله خمس استدلال مى كنند و مى گويند چون در معدن خمس هست معلوم مى شود چهار پنجم آن, براى مالك است, و 15 آن به عنوان خمس بايد تإديه شود. گاهى هم گفته مى شود كه اين مسئله ثمره عملى ندارد فقط ثمره علمى دارد چون معدن چه جزء انفال باشد و چه نباشد بالاخره براى كسى كه استخراج مى كند حلال است, اگر جزء انفال نباشد كه طبق حكم ابتدايى خداى سبحان نظير املاك شخصى حلال است و اگر جزء انفال باشد روى اصل تحليل كه ائمه(ع) انفال را براى شيعيان تحليل كرده اند هر كسى معدنى را استخراج كرد مال اوست.
اين خلاصه آراى سه گانه درباره معادن بود. از آن جا كه برخى مى گويند بحث درباره اين كه معدن جزء انفال است يا جزء انفال نيست ثمره عملى ندارد و فقط يك مسئله علمى است, اما حق اين است كه معدن مطلقا جزء انفال است و ثمره عملى هم دارد, زيرا اولا: خود معدن اصولا در بعضى از روايات جزء انفال شمرده شده و ثانيا: اصل ملكيت, حقيقت شرعى يا حقيقت متشرعه ندارد, گرچه بخشى از امور و برخى از حدود را شارع معين كرده است كه چه چيز ملك است و چه چيز ملك نيست, اما اصل ملكيت و حدود آن تا آن جا كه از طرف شارع منعى نيامده باشد جزء حقيقت شرعيه يا حقيقت متشرعه نيست بلكه يك امر عقلايى و عرفى است, نظير نماز يا روزه نيست كه يك حقيقت خاص شرعى به عنوان حقيقت مستنبط داشته باشد, چون اصل ملكيت و حقيقت آن, حقيقت شرعى ندارد. بنابراين نحوه تبين ملكيت براساس بناى عقلا است الا ما خرج بالدليل و هرگز بناى عقلا بر اين نيست كه چيزى كه در دل خاك متكون مى شود و نه خود شخص از آن خبر دارد, نه نياكان او از آن باخبر بودند, نه فروشنده از آن خبر دارد و نه خريدار, ملك مطلق صاحب زمين بدانند.
آن معدن نظير يك تكه سنگ نيست كه اگر زير ملك كسى درآمد مال صاحب ملك باشد و محذور و مانعى نداشته باشد. اگر كسى فتوا داد كه معدن زمين, مال صاحب زمين است بايد به همه لوازم آن ملتزم باشد گاهى پى آمد اين فتوا اين است كه يك روستا يا شهرستان و استان و كشور برده يك شخصى مى شود; بدين صورت كه اگر در زمين كسى معدن نفت يا طلا درآمد اين معدن مال اوست, اگر كسى فتوا داد كه معدن تابع زمين است و معدن نفت هم در اين زمين درآمده, معنايش اين است كه كل اين كشور برده اين شخص گردند, اين مى شود ((دوله بين الاغنيإ منكم)).
حكم هايى كه خطوط كلى قرآن را مشخص مى كند حاكم بر ظواهر تمام ادله است, انسان به مجرد بعضى از اطلاق ها كه چون زمين مال اوست و اين اطلاق دارد, چه بالاى زمين چه پايين زمين, فتوا بدهد معدنى كه در دل زمين, شكل گرفته مال اين شخص است, اين با خطوط كلى اى كه قرآن تبيين كرده, مثل ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) سازگار نيست.
بنابراين معدن مطلقا جزء انفال است و جزء اموال خاص حكومت و ولى مسلمين است. مسئله ثانى كه گفته شد اثر عملى ندارد و اثر علمى دارد براى اين كه چه ما قائل بشويم به اين كه معادن جزء انفال است چه قائل باشيم به اين كه معادن جزء انفال نيست در هر دو حال بعد از تخميس چهار پنجم آن, ملك طلق اشخاص است. سخن فوق درست نيست, چون اگر ما قائل شديم كه معدن ملك شخصى است ـ كه اين چنين نيست ـ ثمره عملى اش اين است كه چهار پنجم آن, مال اوست و يك پنجم آن را بايد به عنوان خمس ادا كند. ولى اگر قائل شديم مال ائمه(ع) است و جزء انفال هست و آن ها تحليل كردند, اين تحليل يك حكم حكومتى است. يك وقت مى گويند آب حلال است اين يك حكم تشريعى است نه حكم حكومتى, گاهى مى گويند سيب حلال است اين يك حكم حكومتى نيست حكم اولى شرعى است, زمانى مى گويند آن چه كه براى ماست, براى شيعيان حلال كرديم. اگر چنان چه چنين فرمودند اين حكم حكومتى است لذا سلسله اين روايات را بايد بررسى كرد; بدين معنا كه آن چه از امام اول رسيده كافى نيست بايد ديد كه آيا امام دوم هم تحليل كرده يا نه؟ اين روش را سيدنا الاستاد مرحوم محقق داماد ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در باب روايات تحليل خمس پيمودند, ايشان همه رواياتى كه درباره تحليل خمس آمده است يكى پس از ديگرى بررسى كرده اند تا به روايات حضرت حجت(س) برسند, چون تحليل خمس نظير تحليل آب گوارا با ميوه و گوشت, نيست كه حكم شرعى ابتدايى داشته باشد بلكه يك حكم حكومتى است, در اين صورت بايد ببينيم امام بعدى هم تحليل كرده يا نه, اين يك راه.
راه ديگر رجوع به ولى فقيه است, چون در زمان غيبت, فقيه جامع الشرايط به جاى امام معصوم(ع) نشسته است بايد ببينيم او هم تحليل كرده يا نه, لذا استفتايى كه اخيرا از حضرت امام ـ رضوان الله تعالى عليه ـ شده است گويا صريحا بيان كرده اند كه معادن ـ چه روى زمين چه زير زمين, چه استنباط و استخراجش و استكشافش هزينه داشته باشد و چه نداشته باشد ـ كلا جزء اموال دولت است. اين فرض ندارد كه كسى كوهى را بخرد و هيچ نقشى نداشته باشد بعد معلوم بشود كه اين كوه, معدن طلا است و همه آن مال او باشد, از طرف ديگر, اين دستور الهى را هم داشته باشيم كه ((كى لا يكون دوله بين الاغنيإ منكم)) اين است كه احكام حكومتى را بايد ولى مسلمين تبيين كند كه آيا تحليل كرده است يا تحليل نكرده است.
پس دو مسئله روشن شد: يكى اين كه معادن مطلقا جزء انفال است نه اين كه تابع زمين باشد, دوم اين كه نه فقط ثمره علمى بلكه ثمره عملى هم دارد.

خطر گردش مال در بين اغنيا
اصل كلى اين است كه مال نبايد بين اغنيا توزيع گردد و اغنيا كه سفيهانند نبايد صاحب اموال باشند, برابر همين مضمون نامه اى از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به مردم مصر مى نويسد. در جريان عهدنامه مالك اشتر ـ رضوان الله عليه ـ دو نامه مطرح است: يك نامه همان فرمانى است كه براى مالك اشتر نوشته و در آن آيين كشوردارى را مشخص كرده است, نامه كوتاه ديگرى هم براى مردم مصر نوشت و به آنان تفهيم كرد كه نگويند ما استان دارى چون مالك و رهبرى چون على ابن ابى طالب داريم, چون رهبر اگر هم على ابن ابى طالب باشد مادامى كه مردم آگاه و در صحنه نباشند دشمن پيروز خواهد شد.
دشمن تيز هوش خطرناكى در كمين ما نشسته است: ((ان اخا الحرب الارق)) كسى كه در زمان جنگ به سر مى برد نبايد بخوابد ((و من نام لم ينم عنه))(9) و هر كس بخوابد دشمن بيدارش كه نمى خوابد بر او مى تازد.
يكى از فرازهايى كه در آن نامه هست و محل بحث ماست اين است كه فرمود: ((و انى الى لقإ الله لمشتاق و حسن ثوابه لمنتظر راج)) اين چنين نيست كه من اضطرابى داشته باشم كه در دنيا بمانم و دير بميرم, من مشتاق لقاى حق و منتظر ثواب اويم اما نمى خواهم كه امر مردم را سفها اداره كنند: ((ولكننى آسى ان يلى امر هذه الامه سفهاوها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا والفاسقين حزبا)).(10)
من گرچه ترسى از مرگ ندارم اما متإثر و متإسفم و غمگينم كه والى اين امت, سفيهان و فاجران بشوند در آن صورت مال خدا را دول قرار بدهند. همين ((دوله بين الاغنيإ منكم)). اگر مال الله را دول قرار دادند كه شد ((دوله بين الاغنيإ منكم)) آن گاه عبادالله را خول و بنده خود مى كنند چون رگ حيات مردم اقتصاد است و اگر به دست سفيهان بيفتد مردم برده آنان مى شوند و قهرا با صالحين مى جنگند و فاسقين را حزب خود قرار مى دهند: ((والصالحين حربا والفاسقين حزبا)).
اين بيان حضرت امير(س), به تفصيلى كه گفته شد, ريشه قرآنى دارد.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6. 2 ) نسإ (4) آيه 59. 3 ) طه (20) آيه 64. 4 ) آل عمران (3) آيه92. 5 ) نسإ (4) آيه6. 6 ) همزه (104) آيه3 ـ 2. 7 ) عنكبوت (29) آيه60. 8 ) اصول كافى, ج1, ص538,ح7. 9 ) بقره (2) آيه129. 10 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح3.
11 ) انفال (8) آيه41.
12 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح7.
13 ) همان, ص544, ح7.
14 ) مطففين (83) آيه14.
15 ) نهج البلاغه, نامه62.
16 ) همان.

/

مظاهر غفلت در انسان


قال الله تبارك و تعالى فى كتابه: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).

ملاك ارزش اعمال انسان
ارزش انسان به آگاهى اوست, هر قدر كارهاى انسان آگاهانه تر باشد, و انسان نسبت به كار خود توجه بيش تر و شناخت بيش تر داشته باشد آن كار انسانى تر است و هر اندازه كار به انگيزه غرايز و اميال حيوانى ـ كه طبعا در آن ها شناخت و آگاهى هم كم تر است ـ انجام گيرد آن كار حيوانى تر هست و انسان را به حيوانيت نزديك مى كند. شايد همين باشد سر اين كه در آن آيه شريفه مى فرمايد: ((اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون)). كسانى كه از حيوانات پست ترند اهل غفلت اند و آگاهى ندارند. پس غفلت و ناآگاهى انسان را آن قدر تنزل مى دهد و پست مى كند كه از حد چهارپايان هم فروتر مى رود.

مظاهر غفلت (اشباع غرائز حيوانى)
مظاهر غفلت و ناآگاهى در زندگى انسان فراوان است و هر اندازه انسان در فكر اشباع غرايز حيوانى باشد از آگاهى انسانى دورتر مى شود, تا آن جا كه خدا را فراموش مى كند, خدا هم به واسطه كفران اين نعمت و عقوبت اين گناه خودش را از ياد خودش مى برد; يعنى انسان از خودش هم غافل مى شود. و ديگر توجه ندارد كه كى هست و كجا هست و از كجا آمده و كجا خواهد رفت. عينا مثل حيوانى كه فقط چشمش به علف و همش پر كردن شكم و توابع و لوازمش است. اين هم به همين نحوه مى شود كه اين نسيان نفس به دنبال نسيان خدا ((نسوا الله فانسيهم انفسهم)) از مظاهر بزرگ اين غفلت و ناآگاهى انسان است.

معناى آيه شريفه ((يا ايها الذين امنوا اتقوا الله ولتنظر…))
خداوند متعال در آيه شريفه اى كه در ابتدا آورديم مى فرمايد: از خدا بترسيد و بينديشيد كه براى فرداى خود چه پيش فرستاده ايد:
((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله)) بعد مى فرمايد: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) نمى فرمايد: وانظروا ماذا قدمتم لغد شايد اشاره باشد به اين كه كم هستند كسانى كه در اين باره بينديشند يك كسى هم بينديشد, فكر كند, ببيند, كه براى فرداى خود چه فرستاده است.
همان طور كه غفلت انسان را از سرحد انسانيت تنزل مى دهد, توجه و آگاهى به خود, جهان و خدا, انسان را از حيوانيت بالا مى برد. هر قدر انسان از نعمت هايى كه خدا به او داده بيش تر بهره بردارى كند و چشم و گوش و دل و قلب و وسائل ادراك و فكر خود را در راه حقيقت به كار بياندازد به مرز انسانيت نزديك تر مى شود. اين يكى از مهم ترين مسائلى است كه انبيا و اولياى خدا و مصلحانى كه از طرف خدا براى اصلاح جامعه ها مىآمده اند بر آن تكيه داشتند.

عروض نسيان و غفلت از ياد خدا در حين انجام عمل:
البته ما معتقديم كه آخرتى هست و بايد براى آخرت فكرى كرد و چه بسا كارى را به خاطر هدف اخروى شروع كنيم, و انگيزه ما در شروع آن كار هم خدا و رسيدن به پاداش الهى باشد ولى موقعى كه به كار مشغول مى شويم و توجه ما به مقدمات آن كار معطوف مى شود كم كم غفلت عارض ما مى شود; مثلا به فكر مى افتيم امروز از فاميل مريضى عيادت كنيم, در بين راه قدم به قدم عواملى انسان را از خدا غافل مى كند: مناظرى كه مى بيند چيزهايى كه مى شنود و بالاخره اگر از همه اين ها گذشتيم و سالم رسيديم بدون اين كه شيطان ما را به طرف خودش بكشاند, در صحبت ها مسائلى پيش مىآيد كه كم كم انسان را غافل مى كند. غافل مى كند از اين كه اصلا براى چى آمده بود اين جا, گاهى گله از اين و آن, يا فرض كنيد رفتار بد بعضى نسبت به ديگرى و خلاصه غيبت و تهمت و كم كم افترا و چيزهاى ديگر. براى آن كار واجب يا مستحبى كه آمده بوديم كم كم خود ما هم كشيده مى شويم به اينها و به جاى اين كه در اين راه تقربى به خدا پيدا كرده باشيم و بنده اى از بندگان خدا را به خدا نزديك كرده باشيم نه تنها او را نجاتش نمى دهيم از آن غفلتى كه دارد خود بلكه ما هم غافل مى شويم كه اصلا آمده بوديم اين جا چه كار داشتيم. آن كارى كه به قصد خدا شروع كرده بوديم به كجا رسيد تازه وقتى رسيديم به موقع عمل هدف فراموش مى شود, مى افتيم توى امور دنيا و حتى گاهى به حرام هم كشيده مى شويم.
اين است كه در دعاى ابوحمزه عرض مى كند كه خدايا پناه مى برم از آن كارى كه براى تو آن كار را شروع كردم و بعد عارض شد براى من چيزى كه من را از آن راه حق و هدف صحيح منحرف و منصرف كرد.
لذا انسان بايد توجه داشته باشد كه صرف نيت اوليه براى يك كار كافى نيست كه آن كار سالم انجام بگيرد و به نفع انسان تمام شود, بلكه بايد تا آخر كار, اخلاص داشته باشد و غافل نشود.
يكى از نمونه هاى بزرگ اين مسإله, كه سختى هاى بيشترى دارد, كارهاى اجتماعى است. كارى كه سال ها بايد فرد يا افرادى به كمك افراد ديگر انجام دهند. بسيار پيچيده تر و مشكل تر از كار يك ساعتى و زودگذر است, براى يك كار يك ساعتى آن قدر بايد انسان خودش را مواظبت كند كه شيطان گولش نزند, در بين راه از هدف خارج نشود, هدف را فراموش نكند, كه بتواند كار خود را درست انجام دهد. اما يك كارى كه چند سال بايد دنبالش را گرفت, روز و شب را بايد وقت صرف كرد, بى خوابى ها كشيد, خطرها را تحمل كرد, پول ها خرج كرد. هر لحظه اش با خطر غفلت و شيطان روبه رو است.
اگر مقدارى در كارهايى كه كم و بيش كرده ايم تإمل كنيم, متوجه مى شويم كه كم كارى هست كه بتوانيم حسابش را درست پس بدهيم. تمام كارهايى را كه در روز, ماه, سال و سال ها كرده ايم آيا براى خدا بوده است؟
در بين اين راه از مسير منحرف نشده ايم؟ هدف را فراموش نكرده ايم, يا نه؟ خيلى وقت ها به جايى رسيديم كه فراموش كرده ايم كه اصلا براى چه حركت كرده بوديم گاهى كارى را شروع كرديم و بعد فهميديم كه يك گروه ديگرى هم هستند كه همين كار را مى خواهند انجام دهند; مثلا كلاس يا درس خاصى را شروع مى كنيم بعد متوجه مى شويم كه دوست و يا همكاران ما هم درس مشابه اى را دارند. آيا آن ها را تقويت مى كنيم يا تضعيف؟
مسإله شخص مطرح نيست, مسإله اسلام است, مسإله دين است, اسم اين شخص باشد يا آن شخص, اسم اين گروه باشد يا آن گروه, فرقى نمى كند چون هدف خدا و پيشرفت دين است.
لذا هر فردى بايد خودش حساب كند كه آيا كارهاى من براى خدا بوده تا مزد زحماتش را از خدا بخواهد و يا براى ديگران بوده. وقتى در پيشگاه عدل الهى به حسابها رسيدگى مى شود و مو را از ماست مى كشند آن وقت انسان مى بيند دستش خالى است. خسر الدنيا والاخره. نه در دنيا بهره اى برده و نه براى آخرت توشه اى فرستاده است.

يادآورى دائمى هدف
يكى از راه هاى مبارزه با غفلت, يادآورى هدف اصلى است, انسان براى اين كه از اين خطرها نجات پيدا كند به توفيق خدا بايد هميشه هدف را در نظر داشته باشد, به خود تلقين كند كه من دنبال چه مى گردم براى چى كار مى كنم, مبادا هدف را فراموش كنم.
صبح براى چه از خانه بيرون مىآيم براى چى در مىآييم؟ كجا مى رويم؟ هدف ما چيست؟ آيا كسب , تجارت, درس و بحث و تدريس را براى خدا انجام مى دهيم؟ اگر براى خداست پس چرا دم خروس از جيب مان پيداست؟ گوشه و كنارش همه اش نفس است.
اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در خطبه133 نهج البلاغه مى فرمايد:
((انما الدنيا منتهى بصر الاعمى لايبصر مما ورإها شيئا والبصير ينفذها بصره و يعلم ان الدار ورإها فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص والبصير منها متزود والاعمى لها متزود; دنيا منتهاى ديد كوردلان است كه در ماوراى آن چيزى نمى بيند, اما شخص بصير, ديدش در آن نفوذ مى كند و از آن مى گذرد و مى داند كه سراى جاويدان در وراى آن است. بنابراين شخص بصير در دنيا آماده كوچ است, و كوردل چشمش را به آن دوخته, بينايان از آن زاد و توشه برمى گيرند و نابينايان براى آن زاد و توشه مى اندوزند.))
بينا آن كسى است كه نگاهش از دنيا عبور كند و به آخرت برسد, كور آن است كه نگاهش همين جا مى ماند, اگر من به شيشه هاى عينكم نگاه كنم هيچ جا را نمى بينم و گويى كه كور هستم, اما اگر با عينك بيرون را ببينم, همه چيز را بهتر مشاهده مى كنم.
تحولاتى كه در دنيا پيدا مى شود بايد ما را متوجه كند كه اين دنيا, جاى ماندن نيست, و الا اين همه تحولات پيدا نمى شد, كودكى به جوانى, جوانى به پيرى, صحت به مرض, مرض به صحت, چهار فصل سال سبزى و زردى زمين, طلوع و غروب خورشيد, همه چيز در حال حركت, تغيير و دگرگونى است.
با ديدن اين همه نشانه ها, باز چرا غافليم؟ چون به دنيا نگاه كرده ايم نه با دنيا.
((فالبصير ينفذ بصره فيها و يعلم ان الدار ورإها)) آدم بينا مى داند كه خانه, پشت اين دنياست اين جا خانه نيست, گذرگاه است, اما كسى كه بينا نيست خيال مى كند همين است كه اين جاست چيزهاى ديگرى نيست, طبعا تمام همتش هم صرف همين جا مى شود: خوردن, پوشيدن, زندگى كردن, چه كار كردن, غافل است از اين كه اين ها همه ابزار, وسيله آزمايش و زمينه كار است.
اين غفلت نه فقط در امور مادى است بلكه در امور فرهنگى هم چنين است; مثلا در هنگام مطالعه و درس و بحث, چنان غرق مى شويم كه از وسيله بودن اين كتاب و دفتر غافل مى شويم و آن را هدف مى پنداريم. ديگران يك دكان مادى ناشى از غفلت ساخته اند من هم دكان فرهنگى و معنوى و سراسر غفلت, حتى نماز كه يك كار معنوى بزرگ است اگر با ريا و خودنمايى توإم شود باعث غفلت و فراموشى از هدف خواهد شد, ريا كردن در نماز, غفلت از ياد خداست. يا ذكر گفتن كه بايد آدمى را از غفلت بيرون آورد, گاهى خود, وسيله غفلت مى شود, ذكرى كه بر قلب انسان نتابد و از وجود آدمى نگذرد و فقط بر سر زبان باشد, عامل غفلت و خودنمايى مى شود.
((فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص)) فرق خوب و بد, كور و بينا همين ((من)) و ((الى)) است. آن كه چشم دارد از ديدگاه دنيا به آخرت چشم دوخته است. البته اگر به اين دنيا قدم نگذاشته بود كه نمى توانست چنين فرصتى پيدا كند. بايد بچه از مادر متولد شود, به دنيا بيايد, تا استعداد پيدا كند خدا را بشناسد و آخرت را درك كند.
آيا انسان به وسيله دنيا و از ديدگاه دنيا به جاى ديگرى نگاه مى كند يا به دنياى خودش. با عينك, ماورإ عينك را مى بيند يا خود عينك را. كور و بينا فرقش همين است. ((هل يستوى الاعمى و البصير إم هل تستوى الظلمات والنور, لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل)). اگر انسان نظرش را به همين زندگى دنيا بدوزد كه ارزشى ندارد. بحث از بينايى و كورى اين چشم نيست چون نور چشم بعضى از حيوانات به مراتب از انسان قوىتر است بلكه منظور چشم دل است, ببين دل به كجا توجه دارد, اين دل آخرت را مى بيند يا غافل است وبه آخرت توجهى ندارد. اگر كسى توجهش معطوف به ماورإ دنيا شد, در لسان قرآن, در لسان حضرت امير سلام الله عليه بيناست و اگر توجهش معطوف به دنيا, كسب و كار, بازار, درس و بحث و زندگى است در لسان قرآن و لسان اميرالمومنين سلام الله عليه كور است ((فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص)) كسى كه به ياد آخرت باشد و توجهش معطوف به آنجا باشد گرچه در بازار است يا مشغول درس و بحث است يا با زن و بچه اش معاشرت مى كند اما دل جاى ديگرى است. حضرت امير سلام الله عليه مى فرمايد: گرچه اينها در ميان مردم اند بدن هايشان در ميان مردم است اما روح هاى اينها, دل هاى اينها با عالم بالا بسته شده.
((فالبصير منها متزود والاعمى لها متزود)) اينجا فرق اين كور و بينا به ((من)) و ((لام)) است. آدم بينا از اين دنيا توشه برمى دارد براى جاى ديگر اما آدم كور توشه برمى دارد براى همين جا و غافل است از اين كه مسافر است و براى تهيه توشه به اينجا آمده. خيال مى كند هرچه هست همين است.
اين فرق كور و بيناست حال هر فردى خود قاضى خود شود كه آيا جزو كورهاست يا جزو بيناها و وقتى بيدار شويم كه ديگر دير است عمرى گذشته و غافل بوده ايم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)).

پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


بذل علم
دانش با بذل و بخشش فزونى گيرد ولى ثروت با بخشش نقصان پذيرد.
دانش, دانشمندان را در پيش آمدها و مخاطرات حفظ مى كند ولى ثروتمندان در اين گونه مواقع مجبورند ثروت خود را حفظ كنند. دانش را هرگز نمى توان از دانشمندان جدا كرد ولى ثروت را از ثروتمندان به آسانى مى توان جدا نمود.
(از فرمايشات حضرت على((ع)))

در كيفيت روزى
گويند روزى يكى از سلاطين بر بام قصر بود و نظرش بر فراش پير افتاد كه حوالى قصر را آب و جارو مى كرد. از او پرسيد سبب چيست كه حكام و ملوك كوتاه عمر مى باشند و امثال شما مردم مفلوك عمر دراز مى يابند.
پير گفت: زيرا سلاطين روزى خود را به يكبار از خزانه خداى وهاب مى يابند و ما فقيران اندك اندك.
سلطان را اين نكته خوش آمد و سيصد درم بدو بخشيد, بعد از يك هفته كودكى را ديد كه به آن كار اشتغال دارد و چون جويا شد واضح شد كه پير فوت شده و كودك به جاى پير خدمت مى كند.(روضه الصفا)

سلطان خوب و بد
عبدالرحمن بن زياد افريقى گويد: منصور دوانيقى مرا احضار نمود و نزديك به خود جايم داد آن گاه گفت: مإموران و عاملان كه در قصبات و شهرها هستند رفتارشان با مردم چگونه است؟ در جواب گفتم: همه عمال فاسد و مإموران ظالم و ستمگرند و چون از مركز خلافت دور هستند از هيچ گونه ستمگرى نسبت به مردم پروا ندارند. منصور پس از استماع اين مطلب گفت: علت چيست؟ گفتم يا امير مگر نشنيده ايد كه (عمر بن عبدالعزيز) گفت: سلطان مانند بازارى است كه اگر خوب باشد مردم چيزهاى خوب به آن بازار مىآورند و اگر بد چيزهاى بد عرضه مى كنند.(كشكول طبسى ص31)

مزه ظلم
ارسطو مربى اسكندر بود يك روز در مجلسى كه جمعى از علمإ و حكمإ بودند از اسكندر پرسشهايى كرد اسكندر هم به تمام آنها جواب درست داد. ارسطو به جاى آفرين بناى توبيخ و سرزنش را گذاشت و او را به جهل و نادانى نسبت داد حضار تعجب كردند و علت را جويا شدند ارسطو گفت: اسكندر كودكى است كه در ناز و نعمت پرورش يافته و در آينده نزديك نيز پادشاه خواهد شد و امور مملكت را به دست خواهد گرفت من خواستم مزه ظلم را به او بچشانم تا بفهمد كه چقدر تلخ و ناگوار است و وقتى كه به پادشاهى رسيد از ستم و بى انصافى خوددارى كند.
(بستان المعارف, ص242)

زيارت حسين بن على(ع)
يكى از امرإ موصل كه خود و عيالش سنى ناصبى متعصبى بودند چون فرزند ذكورى نداشتند روى همان عقيده فاسدشان نذر كردند كه اگر خداوند به آنها پسرى بدهد او را راهزن زوار قبر امام حسين(ع) بنمايند از قضا آنها پسردار شدند و نامش را جمال الدين گذاشتند, بعد از اين كه به سن بلوغ رسيد او را با چند تن از دوستان بر سر راه زوار به محلى به نام مسيب فرستادند همين كه آنها به محل نامبرده رسيدند خوابيدند. جمال الدين در خواب ديد كه قيامت به پا شده و خلايق در وحشت و اضطرابند ملائكه عذاب كفار و مجرمين را به طرف آتش مى برند در همين بين ملكى رسيد و او را گرفت و با بدترين وضع به سوى دوزخ مى برد. مالك دوزخ جوان مزبور را مشاهده كردو گفت آتش مإمور نيست اين جوان را بسوزاند چون جمعى از زائرين از اينجا مى گذشتند غبارى از زير پاى آنان برخاست و بر سر و صورت اين جوان نشسته تا او را نشوئيد آتش به او صدمه نخواهد رساند از دهشت و وحشت از خواب بيدار شد اين خواب باعث شد خود و پدر و مادرش مذهب خود را ترك گفته و از شيعيان خالص گرديدند.
(جواهر العدديه ج1, ص254)

عمر كوتاه
نوح عليه السلام را جبرئيل بعد از طوفان گفت: يا شيخ المرسلين چرا خانه اى بنياد نيفكنى؟ گفت: يا جبرئيل از عمرم چه مقدار باقى مانده است؟
جبرئيل گفت: دويست سال ديگر.
نوح گفت: براى دويست سال دست در گل نتوان گذاشت.
(كدو مطبخ قلندرى, ص8)

مسإله ميراث
گويند ابن سماك واعظ صوفى و محقق و شيرين سخن بود و با علوم ظاهرى سرى نداشت. ملاى منكرى در ميان مجلس به قصد امتحان پرسيد كه چه مى گويى در اين مسإله ميراث كه شخصى مرده است و از وى چنين و چنان مال مانده است و فلان و فلان وارث مانده؟ ابن سماك گفت من واعظ جماعتى و مفتى طايفه اى هستم كه بعد از مردن از ايشان چيزى نمى ماند تا به مسإله ميراث احتياج شود بلكه دعوى مالكيت به اعتقاد ايشان فرعونيت است.(كشكول شيخ بهايى, ج2, ص318)

در ذكاوت اياس بن معاذ
گويند اياس بن معاذ مزنى قاضى بصره روزى در مسجد رسول(ص) در مدينه نماز مى كرد جمعى كه آنجا حاضر بودند بر حقيقت حال وى اختلاف كردند بعضى گفتند ايشان قاضى باشد و بعضى گفتند معلم است. شخصى به سوى او فرستادند تا جويا شود آن شخص گفت و شنيد جماعت را نقل كرد. اياس گفت: آن فرقه كه مرا قاضى گفتند درست است پس هر يك از جماعت را به صنعتى كه موصوف بودند معرفى كرد تا آن كه يكى را نجار گفت آن شخص گفت اينجا غلط كردى چه او مردى بزرگ از قريش است. اياس گفت هر كه هست البته نجار است. آن كس نزد قوم آمد و گفت اين مرد از عجائب دهر است و كيفيت حال شما را به درستى بيان كرد به جز فلانى, پس آن فلان گفت غلط نكرده من سابقا نجارى مى كردم پس جمع در حيرت شده و كمال اياس را تصديق كردند.(مقامات حريرى)

حكومتى كه به بولى از هم پاشيد
گويند مروان الحمار كه آخرين حاكم از دولت بنى اميه است در حين جنگ با لشكر سفاح عباسى از اسب فرود آمده به قضإ حاجت نشست كه اسبش گريخت و او در ميان لشكر افتاد و مردم را گمان شد كه او را كشته اند و لاجرم لشكر عظيم او پراكنده شد و مروان بر زبان آورد كه چون مدت تمام شود كثرت عده سودى نبخشد و از آن به بعد در ميان عرب ضرب المثل شد كه مى گفتند دولتى به بولى از دست رفت.
(تاريخ نگارستان, ص25)

سلطان محمود و احمد بن حسن ميمندى
گويند سلطان محمود غزنوى در اوان كودكى به همراه احمد بن حسن ميمندى در باغستان غزنين مى گرديد كه نظرش بر شخصى در آن حوالى افتاد سلطان از خواجه احمد سوال كرد كه او چه كس است؟ گفت: نجار است و احمد نام دارد. سلطان پرسيد مگر او را مى شناسى؟ گفت: هرگز او را نديدم ولى چون شما مرا آواز داديد او خواست جواب بدهد پس نامش احمد است و چون با دقت به گرد درخت خشك مى گرديد نجار است. سلطان گفت: ميدانى چه خورده است؟ احمد گفت: عسل خورده چون دهان پاك مى كند و مگس از خود ميراند و سلطان شخص را طلب كرد و استفسار نمود و از درستى آن در حيرت شد.
(تاريخ نگارستان, ص10)

دقت در بيت المال
مجذوبى را گذر به محكمه قاضى افتاد, قاضى از زر قضا و دخل محكمه جزوى فرستاد تا گوشت خريدند و آوردند. قاضى برخاست و به وسواس تمام آن گوشت را به آب كشيد مجذوب به نزد وى شد وگفت اگر اين وسواس را در وقت قيمت اين گوشت مرعى دارى از اين بهتر خواهد بود. چرا چندان كه در اين افراط مى كنى در آن تفريط مى نمايى و حال آن كه بدين مإمورى و از آن منهى.
(دستور العلمإ, ج3, ص217)
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
شيخ سعيد شعبان : هيچ كس نمى تواند در حكم شرعى اعدام سلمان رشدى تجديد نظر كند.(28/11/76)
4 مسلمان انقلابى در مصر اعدام شدند.
سربازان رژيم الجزاير 88 مسلمان را به شهادت رساندند.(29/11/76)
ارتش صربستان قتل عام مسلمانان ((كوزوو)) را از سر گرفت.(6/12/76)
دادگاه لاهه قاتل 70 مسلمان بوسنيايى را فقط به 5 سال زندان محكوم كرد!(16/ 12/76)
تروريست هاى مسلح 3 برادر شيعه را در فيصل آباد پاكستان به شهادت رساندند.(25
/12/76)
با صدور قطعنامه اى در دوحه, سازمان كنفرانس اسلامى خواستار قطع رابطه كشورهاى عضو با رژيم صهيونيستى شد.
حمله تروريست هاى مسلح به مسلمانان پاكستان 22 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.(8/ 1/77)
لائيكها و ارتش تركيه تصفيه گسترده عناصر مذهبى را در مراكز دولتى آغاز كردند. (10/1/77)

داخلى
رهبر انقلاب: مذاكره با امريكا را از آغاز نفى كرده و اكنون نيز نفى مى كنيم. (16/11/76)
رئيس جمهور خواستار نقش فعال سازمان كنفرانس اسلامى در حل بحران عراق شد.
نفربر ((جنگنده صحرا)) به مرحله توليد انبوه رسيد.
ايران, چين, روسيه, فرانسه و سوريه بار ديگر با حمله نظامى امريكا به عراق مخالفت كردند.(19/11/76)
رهبر انقلاب: افتخار اين است كه يك ملت, بيگانه را كنار بزند و با امكانات و استعداد بى نهايت خود هر چه مى تواند به پيش برود.(20/11/76)
با حضور پرشور و عاشقانه در راهپيمايى سالروز پيروزى انقلاب, ملت سرفراز ايران بار ديگر حماسه آفريد.
سه محموله امدادى جمعيت هلال احمر ايران براى زلزله زدگان افغانستان ارسال شد. (25/11/76)
168 دانش آموز برگزيده طرح ((بنمار)) از دست رئيس جمهور جايزه گرفتند.
براى اولين بار در ايران ترميم مهره هاى كمر با آخرين روش علمى انجام شد.
فيروزى سردبير ايران نيوز براى فرانسه, ژاپن و كره جنوبى جاسوسى مى كرده است. (26/11/76)
امروز, هرمزگان صحنه عشق ملت به رهبر بود.
بر اساس يك نظرسنجى در مناطق 20 گانه تهران; 84 درصد مردم پيام رئيس جمهور به مردم امريكا را محترمانه و مقتدرانه دانستند.(28/11/76)
به مناسبت 29 بهمن ((روز هواى پاك)); رئيس جمهورى مسافت منزل تا محل كار را با وسيله نقليه عمومى طى كرد.(29/11/76)
شوراى عالى انقلاب فرهنگى خواستار احقاق حق روژه گارودى از سوى مجامع جهانى شد.
ديوان عالى تايلند پس از 4 سال زندان حكم بيگناهى يك ايرانى را صادر كرد.(30
/11/76)
رهبر انقلاب: كسانى كه مى گويند بهار انقلاب تمام شده است خود دچار بى ايمانى و خزان زدگى شده اند.
رهبر انقلاب: امريكا در مقابل نظام اسلامى هيچ غلطى نمى تواند بكند.
آيه الله هاشمى رفسنجانى: امريكا در همه جنايت هاى صدام شريك است.
وزير كشور: فعاليت هاى نهضت آزادى غير قانونى است.(2/12/76)
رهبر انقلاب: ما با ملت ها و كشورهاى خليج فارس برادريم. حكومت هاى منطقه اين برادرى را قدر بدانند.
افراد مسلح دو مهندس ايرانى را در كراچى پاكستان به شهادت رساندند.
در ديدار با ملك فهد, رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام خواستار همكارى ايران و عربستان در بازار نفت شد.(4/12/76)
بزرگ ترين قاچاقچى مواد مخدر منطقه در ايران به هلاكت رسيد.(5/12/76)
رئيس جمهور: هر صدايى كه مسلمانان را در برابر هم قرار دهد, متعلق به اسلام نيست.
5/3 ميليارد دلار براى تإمين كالاهاى اساسى اختصاص يافت.
وزير خارجه ايتاليا: جهت گيرى سياسى دولت آقاى خاتمى تصميمات اتحاديه اروپا را متحول كرد.
وزارت كشور با تجمع دفتر تحكيم عليه شوراى نگهبان موافقت كرد!(11/12/76)
به دستور رئيس قوه قضائيه جز در موارد ضرورى, صدور قرار بازداشت موقت ممنوع شد.
يك گروه از اعضاى منافقين در نوار مرزى مهران متلاشى شد.
رهبر انقلاب: انجام مسئوليت خطير پى گيرى و نظارت بر اجراى قانون اساسى از هيچ شخصيتى جز مقام رياست جمهورى برنمىآيد.
وزارت كشور ايجاد تشنج در تجمع قانونى دانشجويان را محكوم كرد.(12/12/ 76)
صلاحيت 118 داوطلب نمايندگى مجلس شوراى اسلامى تإييد شد.
پس از 17 سال فاش شد; پليس انگليس طراح قتل دو ديپلمات ايرانى در لندن بود. (13/12/76)
خوزستان ساده و صميمى از رئيس جمهور استقبال كرد.
مدير كل املاك و مستغلات شهردارى تهران با 100 ميليون تومان وثيقه آزاد شد.(14
/12/76)
درى نجف آبادى : وزارت اطلاعات مبارزه با فساد ادارى را در سطح گسترده اى آغاز كرده است.(16/12/76)
الكساندر لوكاشنكو, رئيس جمهور روسيه سفيد ديروز به اتفاق حجه الاسلام والمسلمين خاتمى به حضور رهبر معظم انقلاب رسيد.
مسكو عليرغم فشار امريكا به اوكراين, نيروگاه بوشهر را تكميل مى كند.
يك باند بزرگ اشرار مسلح وابسته به سپاه صحابه در ايرانشهر متلاشى شد.(17/12
/76)
شبكه بين المللى انتقال مواد مخدر از افغانستان به اروپا در خراسان متلاشى شد.
رهبر انقلاب 50 ميليون ريال به جشن نيكوكارى كمك كردند.
عامل شهادت دو مهندس ايرانى در پاكستان دستگير شد.
توسط رئيس مجلس, اسناد مالكيت 2 ميليون هكتار از اراضى كشور به نمايندگان مرتع داران واگذار شد.(21/12/76)
با حضور رهبر انقلاب مقامات بلندپايه و جمع كثيرى از مردم مراسم برگزارى بزرگداشت مرحوم حاج سيد احمد خمينى در حرم مطهر امام صورت گرفت.
انتخابات ميان دوره اى مجلس در تهران, اصفهان, خمين و سلماس برگزار شد.(23/ 12/76)
زلزله 15 روستاى گلباف كرمان را ويران كرد.(24/12/76)
نخستين گروه از زائران خانه خدا صبح امروز رهسپار جده شدند.
چند كرد عراقى به دليل جاسوسى به نفع تركيه و رژيم صهيونيستى دستگير شدند.(25
/12/76)
واژگونى اتوبوس حامل دانشجويان برجسته رياضى 9 كشته و 21 مجروح بجا گذاشت.(26
/12/76)
16 دانشجوى پزشكى دانشگاه شاهد مشهد در تصادف جان باختند.
درهاى قبرستان بقيع صبح امروز به روى زائران ايرانى گشوده شد.
160 نماينده اظهارات مديران شهردارى تهران را درباره برخورد ضابطين قوه قضائيه تكان دهنده خواندند.(27/12/76)
رهبر انقلاب: برخى مطبوعات با سوء استفاده از فضاى آزاد در كشور, حرفهاى سازمان سيا را منتشر مى كنند.
كلينتون براى نخستين بار نوروز را به ايرانيان تبريك گفت.(8/1/77)
پنج نماينده جديد به مجلس شوراى اسلامى راه يافتند.

خارجى
بحران قره باغ روساى جمهور و مجلس ارمنستان را مجبور به استعفا كرد.(16/11
/76)
زلزله افغانستان 4 هزار كشته و هزاران آواره بر جاى گذاشت.
نخست وزير پيشين الجزاير: فرانسه از قتل عام مردم الجزاير به دست ژنرالها حمايت مى كند.
هواپيماهاى طالبان, مجروحين و قربانيان زلزله استان ((تخار)) را بمباران كردند.
سفير امريكا در سازمان ملل: واشنگتن در انتظار چراغ سبز شوراى امنيت براى حمله به عراق است.(18/11/76)
نتانياهو: جمهورى اسلامى ايران خطرى بزرگ براى جهان است.
روسيه, امريكا را تهديد به حمله موشكى كرد.(19/11/76)
تهاجم ارتش سريلانكا عليه تاميل ها 750 كشته بجا گذاشت.
ژنرال شوارتسكف: خليج فارس مى تواند به ويتنام ديگرى براى امريكا تبديل شود. (21/11/76)
تجمع وسيع نيروهاى نظامى امريكا در خليج فارس اوضاع منطقه را در آستانه انفجار قرار داد.(23/11/76)
پايتخت سيرالئون از كنترل كودتاچيان خارج شد.
سخنگوى وزارت خارجه روسيه: امريكا هيچ گونه مجوزى براى حمله هوايى به عراق ندارد.(25/11/76)
فرانسه براى رويارويى با امريكا در زمينه مقابله با قانون داماتو اعلام آمادگى كرد.(26/11/76)
رژيم لائيك تركيه به طالبان چراغ سبز نشان داد.
نتانياهو: اسرائيل هرجا لازم بداند دست به ترور خواهد زد.(30/11/76)
امريكا براى مهار دوگانه ايران و روسيه درصدد تغيير جغرافياى سياسى منطقه است.
خاور ميانه در انتظار نتايج سفر كوفى عنان لحظه شمارى مى كند.(2/12/76)
عراق و سازمان ملل به توافق رسيدند, آمريكا ديگر بهانه اى براى جنگ افروزى ندارد.(5/12/76)
استاد برجسته دانشگاه ليون فرانسه: ادعاى صهيونيست ها درباره كوره هاى آدم سوزى طى جنگ دوم يك دروغ بزرگ است.
80 نماينده حزب رفاه تركيه به حزب فضيلت پيوستند.(6/12/76)
دادگاه لاهه با رد ادعاى امريكا و انگليس به نفع ليبى رإى داد.
روژه گارودى: صهيونيستها در محاكمه من شكست خوردند.
3 سرمايه دار ژاپنى خود را حلق آويز كردند.
رئيس موساد در پى رسوايى جديد جاسوسان اين تشكيلات مجبور به استعفا شد.
روژه گارودى به پرداخت 120 هزار فرانك جريمه محكوم شد.(10/12/76)
ميليونر امريكايى اراضى شرق بيت المقدس را براى احداث شهركهاى صهيونيستى خريدارى كرد.
رژيم صهيونيستى آمادگى خود را براى خروج مشروط از جنوب لبنان اعلام كرد.(11/ 12/76)
اتحاديه عرب: اعلام آمادگى رژيم صهيونيستى براى عقب نشينى از لبنان مانور تبليغاتى است.(13/12/76)
رئيس جمهور امريكا بار ديگر ((وضعيت اضطرارى ملى)) عليه ايران را تمديد كرد!(17/12/76)
سردبير الشعب مصر پس از بازگشت از تهران بازداشت شد.(18/12/76)
توره جان زاده معاون اول رئيس جمهور تاجيكستان شد.
وزير اسرائيلى: خالد مشعل را ترور خواهيم كرد.
سونيا گاندى زمام حزب كنگره هند را به دست گرفت.
كاخ سفيد به شكت قانون ((هلمز برتون)) اعتراف كرد.(24/12/76)
احزاب سياسى صربستان تقاضاى استقلال كوزوو را رد كردند.
به منظور خاتمه دادن به بحران كوزو, وزراى خارجه آلمان و فرانسه و روسيه, مإمور متقاعد ساختن رهبر صربها شدند.(25/12/76)
جيانگ زمين بار ديگر رئيس جمهور چين شد.(26/12/76)
سناى امريكا افزايش هزينه حضور نظامى اين كشور در خليج فارس را تصويب كرد.
روزنامه آلمانى ((فرانكفورتر روند شاو)): آلمان مسئول تجهيز عراق به سلاح هاى شيمياى است.
سفير آذربايجان در تهران به دليل بى كفايتى بركنار شد.(28/12/76)
نخست وزير هند رإى اعتماد گرفت.
دادگاه عالى سند پاكستان حكم بازداشت بى نظير بوتو را صادر كرد.(9/1/77)
اعضاى اوپك براى كاهش توليد نفت به توافق رسيدند.
در تازه ترين اقدام شيطان بزرگ عليه ايران, امريكا 147 ميليون دلار براى افزايش توان جنگى خود در خليج فارس اختصاص داد.
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


پيش بينى دقيق نارسايى هاى قلبى
استفاده از يك سيستم تصويربردار سريع (اسكنرScanner) (), به متخصصان قلب امكان مى دهد احتمال ابتلإ به بيمارى قلبى در افراد را محاسبه كنند.
اين دستگاه تصويربردار به دليل سرعت خود, تصاوير بسيار روشنى از قلب ارائه مى دهد كه در آنها مى توان كمترين ميزان ته نشينى رسوبات در داخل رگ هاى قلب را مشاهده كرد.
يكى از مشكلاتى كه متخصصان قلب با آن مواجه هستند, پيش بينى احتمال ابتلإ افراد به بيمارىهاى قلبى است. اگرچه عواملى مانند سابقه خانوادگى, سن, استعمال دخانيات و ميزان كلسترول خون مى توانند نشانه هايى براى تشخيص ميزان ابتلإ به بيمارى قلبى فراهم كنند, اما اين عوامل هميشه نشانه هاى دقيقى محسوب نمى شوند.
برخى آزمايش ها مانند محاسبه ويژگى هاى قلبى در هنگام اجراى نرمش هاى مخصوص و يا تزريق برخى مواد رنگى به داخل رگها و تهيه تصوير فعاليت هاى قلب مى تواند تا اندازه اى در ارائه شمائى كلى از وضعيت قلب موثر باشد. اما اين روشها, هر يك از محدوديت هايى برخوردار هستند.
استفاده از سيستم تصويربردارى سريع, علاوه بر سرعت آنها و واضح بودن, شيوه اى غير تهاجمى است و نياز به تزريق مواد رنگى به داخل رگها نيز ندارد.
در اين سيستم از طريق يك ((تفنگ الكترونى)) يك ((جريان الكترونى)) ايجاد مى شود كه اشعه ايكس توليد مى كند. استفاده از تفنگ الكترونى باعث مى شود بتوان با سرعت بيشترى به تصويربردارى پرداخت.
هفته نامه ساندى تايمز مى نويسد: ((در روش متعارف تصويربردارى سى تى تقريبا 500 ميلى ثانيه به طول مى انجامد تا تصوير تشكيل شود, كه مدت زمانى است كه قلب يك چرخه كامل داشته است.
اما در سريع ترين شكل سيستم جديد, يك تصوير در 50 ميلى ثانيه تشكيل مى شود و حتى تشكيل تصوير در 100 ميلى ثانيه نيز به وجود آمدن يك تصوير بسيار واضح منجر مى شود.
روشنى و وضوح اين نوع تصوير به حدى است كه به متخصصان قلب اجازه مى دهد ميزان رسوب هاى ته نشين شده در داخل رگها را, حتى اگر اندك باشد, مشاهده و بررسى كنند. ))

آزمايش يك روش جديد ژن درمانى براى بيمارى قلبى
محققان براى اولين بار يك روش جديد ژن درمانى در بيماران مبتلا به بيمارىهاى قلبى را آزمايش كردند.
هدف اين روش درمانى كمك به افرادى است كه از نارسايى جريان خون به عضلات قلب رنج مى برند و در تركيب با عمل جراحى باى پس نيز كارآيى دارد.
محققان دانشگاه كورنل مى گويند: اين روش درمانى يك پروتئين خاص را توليد مى كند كه به نوبه خود تشكيل عروق خونى جديد را تحريك كرده و جريان خون را به بافت قلب كه در معرض ابتلا به عارضه آترواسكروسيز يا تصلب شرائين يا بيمارىهاى ديگر قلبى قرار دارند باز مى گرداند.
پروفسور ((رونالد كريستال)) محقق برجسته اين تحقيق مى گويد: اين روش درمانى به توليد رگهاى خونى جديد شباهت دارد. ما در واقع با قرار دادن اين ژن جديد در قلب, به اين عضو مى گوئيم تا شريانهاى مسدود شده را ناديده بگيرد.
پروفسور روسنگارت كه ماه گذشته در يك آزمايش بالينى اين عامل ژن درمانى را به اولين بيمار تزريق كرد گفت: اين فرآيند به تنهايى موثر است و با روش هاى درمانى موجود براى معالجه بيمارىهاى قلبى عروقى نيز مى توان آن را به صورت توامان به كار گرفت.

پوست مصنوعى براى استفاده سانحه ديدگان از سوختگى
استفاده از پوست و غضروف توليد شده به شيوه هاى آزمايشگاهى و صنعتى اميد تازه اى براى درمان سانحه ديدگان از سوختگى هاى عميق پديد آورده است.
طى سال گذشته اداره مواد غذايى و دارويى ايالات متحده براى نخستين بار اجازه استفاده از دو نوع پوست توليد شده به شيوه هاى مصنوعى را براى درمان سوختگى هاى شديد از درجه سوم صادر كرده است و قرار است به زودى اجازه استفاده از غضروف هاى مصنوعى را كه در درمان زانوهاى آسيب ديده به كار مى رود, صادر نمايد.
وزارت بهداشت كانادا نيز اجازه انجام جراحى هاى پيوند پوست با پوست هاى مصنوعى را صادر كرده است.
به نوشته ماهنامه علمى ساينتيفيك امريكن در آمريكا گروهى از شركت هاى سازنده محصولات مربوط به حوزه اعضاى زنده (بيوتكنولوژى) كار توليد سلول هايى را كه در درون پليمرها جاسازى شده اند و مى توانند به ستون فقرات كسانى كه مبتلا به بيمارى اسكلروسيس هستند, عامل رشد سلسله اعصاب و نخاع را عرضه كنند, آغاز كرده اند.
به اعتقاد متخصصان تحولى كه در دهه 1988 به عنوان يك اكتشاف انقلابى در آزمايشگاه هايى پژوهشى آغاز شد, در اواخر دهه 1990 در قالب يك فراگرد صنعتى با توليد انبوه, در آستانه ورود به بازار قرار گرفته است.
پوست مصنوعى كه طى سال گذشته در موارد متعددى در مورد بيماران سانحه ديده از سوختگى هاى عميق مورد بهره بردارى واقع شده متشكل از يك شبكه منفذدار است كه از بافت هاى سلولزى بدن گاو به همراه غشائى كه از غضروف كوسه ماهى استخراج شده به وجود آمده است.
هر دو اين مواد بر روى بدن انسان آزمايش شده اند و سازگارى آنها با سيستم ايمنى بدن محقق شده است.

درمان سرطان با يون هاى پرانرژى
محققان فيزيك و سرطان اعلام كردند: تومورهاى سرطانى با استفاده از يك روش جديد درمانى و با به كارگيرى يون هاى بسيار سريع كربن به روش موثر درمان خواهند شد.
محققان ((انجمن تحقيقاتى يون هاى سنگين)) در آلمان, اخيرا اين روش درمانى را بر روى دو بيمار آزمايش كرده اند. تومورهاى مغزى اين بيماران با يون هاى كربن پرانرژى و توسط متخصصان فيزيك هسته اى كه همكارى نزديكى با محققان سرطان دارند بمباران شدند.
در اين روش درمانى سرعت يون هاى كربن تا نصف سرعت نور, در حدود 150 هزار كيلومتر در ثانيه تشديد شد. در اين سرعت يون ها مستقيما به بافت بدن نفوذ كرده و در پايان دامنه خود انرژى را به صورت بسيار متمركز آزاد مى كند.
به گفته محققان اين خاصيت امكان تإثير بيولوژى پرتودرمانى را حتى در تومورهاى بسيار عميق كه در مقابل پرتوها مقاوم هستند امكان پذير مى سازد و بافت هاى اطراف نيز از در معرض اشعه قرار گرفتن بى مورد مصون مى مانند.
محققان هم چنين اعلام كردند در اين روش براى اولين بار از يك اسكن براى پرتو درمانى استفاده شد و اين امر امكان بكارگيرى يك ميزان دقيق براى هر بيمار را فراهم مىآورد. در اين روش هم چنين دانشمندان براى اولين بار با استفاده از يك دوربين مخصوص قادر به مشاهده وبررسى پيشرفت اشعه در بدن بيماران بودند.
اولين درمان آزمايشى اين دو بيمار كه از وجود تومورهايى در پايه جمجمه خود رنج مى بردند با دقت و صحت بسيار زياد انجام شد. در نيمه دوم سال 1998 بيماران بيشترى با اين روش معاينه خواهند شد.
در طول 5 سال آينده اين آزمايشگاه قصد دارد صدها بيمار داراى تومورهاى مغزى مقاوم در برابر اشعه را درمان كند.
محققان دانشگاه هايدلبرگ و مركز تحقيقات سرطان آلمان در هايدلبرگ نيز در انجام اين روش درمانى با دانشمندان همكارى داشته اند.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




صحيفه محرم
اى ناب ترين قصيده غم
سجاد, صحيفه محرم
تو كوكب چارمين خاكى
يا سيد عابدين عالم
اى ناى تو نينواى فرياد
جان سوخت به بانگ نايت از غم
گل روضه سرخ كربلايت
از خون شهيد عشق خرم
نام تو به سجده گاه تاريخ
روشن زفروغ اسم اعظم
در باغ بهشتى دعايت
گل كرده زبور جان آدم
با زمزم آسمانى تو
جارى شده چشمه هاى زمزم
سيراب زكوثر كلامت
گل هاى بهشت آسمان, هم
اى باغ رسالت از تو پر گل
وى خون تو چون رسول خاتم
هر صفحه اى از صحيفه تو
بر زخم عميق شيعه مرهم
نصر الله مردانى

اتفاق سرخ
غلاف از دشنه خالى گشت و مردى بر زمين افتاد
و بر رخسار زرد مادرى در خواب, چين افتاد
تفنگى بى برادر گشت و دشتى خالى از فرياد
جنونى ناجوانمردانه از بالاى زين افتاد
و تا پنهان بماند از نگاه ديگران مرگش
تمام آسمان بر روى آن تنهاترين افتاد
دليرى كز ميان قصه هاى شرق برمى خاست
چنان ققنوس در خاكستر خود آتشين افتاد
الا اى سندباد, اى موج بى برگشت اميدم
ميان پنجه سيمرغ يإسى سهمگين افتاد
ميان ناى مردانى كه با او آشنا بودند
پس از آن اتفاق سرخ آوايى حزين افتاد
غلاف از دشنه خالى گشت, كابوسى شكوفا شد
و يك آيينه از تاق اتاقى بر زمين افتاد
بهروز سپيد نامه

گل هاى سرخ
كاش مى گشتم فداى دست تو
تا نمى ديدم عزاى دست تو
خيمه هاى ظهر عاشورا هنوز
تكيه دارد بر عصاى دست تو
از درخت سبز باغ مصطفى
تافتاده شاخه هاى دست تو
اشك مى ريزد زچشم اهل دل
در عزاى غم فزاى دست تو
رود شد, دريا شد, اقيانوس شد
چشمه اى از ماجراى دست تو
مى توان آن سوى اقيانوس رفت
تا خدا با ناخداى دست تو
يك چمن گل هاى سرخ نينوا
سبز مى گردد به پاى دست تو
درشگفتم از تو اى خون خدا
چيست آيا خونبهاى دست تو
صادق رحمانى

اماميه
خون مى گريست بى آن كه خود بداند
و شانه هاى صبورىاش
بى آن كه هيچ بلرزد
فرو مى ريخت
او مى گريست

وقتى كه چهره ات تابيد
قارى
به آوازى بلند خواند
تبارك الله احسن الخالقين
و او غرور خدا را ديد
و بر خويش ترسيد
شوق پروازت ايهامى سوزان
خدايت مى خواست يا تو…؟

او خون تمام شهيدان را گريست
شايد تو….؟
اينك جسم تو نيست
اما با ياد تو
رگ هاى ميهنم
سرشار خون تازه عشق است
و چشم هاى ميهنم
همواره برايت سرخ خواهد بود
عبدالله گيويان

زخم قبيله زمين
زخم كهنه اى است
زخم قبيله زمين
به كدامين قبيله مى مانم؟
در كربلا مانده ست, برگ هويتم
وقتى كه باد بر يال خونى خاك
وزيد و رفت
بر لب هاى مضطرب خاتون
به گل نشست پيام برادر
و خيره ماند خاك بر آواز كاخ ها
تكيه زد آسمان, بر درنگ ثانيه ها
از كدامين قبيله مىآيم
غريبانه شامى است
قوم شقاوت, بر گيسوان سوگوارم لاله آويختند
تا هميشه تاريخ.
فريده برازجانى

نماز شهادت
قسم به زخم شهيدى كه در گلوى تو است
هميشه قلب يتيمم در آرزوى تو است
تو آن حماسه سرخ و هميشه پيروزى
كه تا ابد خطر و خون مديحه گوى تو است
شبى دوباره گذر كن زكوى سرمستان
ببين كه بر لبشان, حرف و گفت وگوى تو است
بريز بار دگر خلسه در گلوى عشق
كه عشق تشنه يك جرعه از سبوى تو است
بخوان نماز شهادت, وضو نمى خواهد
تو خيس خون شده اى, خود همين وضوى تو است
عطش گرفته به دامن, سر شهيدت را
مگر حسين شهيدم, عطش عموى تو است
فداى غربت شش گوشه ات, شهيد اشك
غمى كه مى وزد اكنون, زخاك كوى تو است
نگفته ام غزلى در خور تو اى مولا
دل شكسته من, شرمگين روى تو است
رضا اسماعيلى

تكيه در بوى شهادت
باز هم پژواك گام كيست اين؟
بر علم ها موج نام كيست اين؟
عقل ها مست جنون كيستند
عشق ها گريان خون كيستند؟
بر علم ها پاره هاى دل چراست؟
موج نام يا ابافاضل چراست
كوچه ها از دسته ها يك دست شد
باد از بوى علم ها مست شد
((اندك اندك بوى مستان مى رسند
اندك اندك بت پرستان مى رسند))
كوچه اى از سينه هاتان وا كنيد
نك بتان با آبدستان مى رسند
جانشان خم هاى پرخون آمده
مويشان رگ هاى بيرون آمده
بى خبر از عقل هاى خانگى
عشق مى ورزند با ديوانگى
تكيه در بوى شهادت, بوى خون
موج گيسو, موج رگ, موج جنون
يك طرف بوى علم ها مى وزد
يك طرف توفان غم ها مى وزد
باز هم پژواك گام كيست اين
بر علم ها موج نام كيست اين؟
عبدالجبار كاكايى

آنك پايان من…
شور به پا مى كند خون تو در هر مقام
مى شكنم بى صدا در خود هر صبح و شام
باده به دست تو كيست؟ طفل جوان جنون
پير غلام تو كيست؟ عشق عليه السلام
در رگ عطشانتان, شهد شهادت به جوش
مى شكند تيغ را خنده خون در نيام
ساقى بى دست شد خاك زمى مست شد
ميكده آتش گرفت سوخت مى و سوخت جام
بر سر نى مى برند ماه مرا از عراق
كوفه شود شامتان, كوفه مرامان شام
از خود بيرون زدم در طلب خون تو
بنده حر توام, اذن بده يا امام
عشق به پايان رسيد خون تو پايان نداشت
آنك پايان من در غزلى ناتمام
عليرضا قزوه

پاورقي ها:

/

حماسه عاشورا در كلام شهيدان


((از مصائب سالار شهيدان يادكنيد و براى امام حسين و خانواده اش گريه كنيد كه امام صادق (ع) مى فرمايد: هركس برامام حسين(ع) گريه كند بهشت براو واجب مى شود. ))(شهيد رضا سيدارونقى از: خوى)

((اگر جنازه شهيدتان سر در بدن ندارد ناراحت نشويد و مگوييد كه سر جوان ما كجاست. زيرا سر مرا همراه كاروان سرهاى شهيدان كربلا بر نيزه كرده و در شهر مى گردانند تا نشانى بر مظلوميت شهيدان راه حق باشند, اگر مدتى جنازه ام بى دست وپا در بيابان بماند بايد به ياد علمدار شهيدان كربلا باشيد كه پيكرش بدون دست و پا در بيابان افتاده بود.))(شهيدناصر چهارلنگ از: انديمشك)

((اكنون شماهايى كه مانده ايد بايد اين خط سرخ و خونين كه همان خط سرخ حسين بن على(ع) است را ادامه دهيد.))(شهيدفردين ميرزاغفارى از: اصفهان)

(( … توصيه دارم كه همواره رهرو اين پير روشن ضميرباشيد. زيرا راه او راه حسين(ع) و راه حسين(ع) راه ا… است. با خدا پيمان مى بندم كه درتمام عاشوراها و تمام كربلاها با حسين(ع) همراه باشم.))(شهيد قاسم على محمدى از: مازندران)

(( … آرى همانطور كه زينب (ع) آن قهرمان كربلا در برابر اين نعمت عظيم الهى خدا را شكرگزارى مى كند ماهم بايد او را شكر كنيم.))(شهيد رسول سيدين از: خمين)

((خدايا دوست دارم اگر شهيد شدم بى سر باشم كه در مقابل امام حسين (ع) روسفيد باشم.))(شهيد سلطانعلى دمبرچلى از: تهران)

((… هنگاميكه زينب بر بالين غرقه به خون برادرش در گودى قتلگاه رسيد و دستها را به سوى آسمان بلند و فرياد برآورد كه خدايا! اين قربانى را از من بپذير, تو نيز همچون زينب مقاوم و استوار باش و همواره در اين فكر باش كه پيام خون شهيدت را به تمامى عالم برسانى.)) (شهيد محمد زارعى از: قم)

((… نبرد ما يك نبردى است كه نشإت گرفته از عاشوراى حسينى است عرصه نبرد عرصه مقدسى است كه بايستى ارتباط با دنيا را قطع و ارتباط با خدا را برقرار ساخت…))(شهيد محمدمحبوبى از: سمنان)

((… سلام بر حضرت سيدالشهدا(ع) كه در روز عاشورا راه و رسم آزادگى, شجاعت, شهامت و ايثار را به ما آموخت.))(شهيد على نورى از: خوى)

((… به حسين(ع) بگو خونش هنوز در رگها مى جوشد و نامش در لاله هاى خونين ميهنم در چهره سرخ رنگ شفق, … اى حسين اگر فرياد هل من ناصر ينصرنى تو را در آن زمان نمى رسيد بدان كه اكنون تمام رزمندگان عشق شهادت يا زيارت تو را دارند.)) (شهيد على اكبر پالويى از: نكا)

((… خدايا تورا شكر مى كنم كه حسين را آفريدى, اى خداى حسين تورا شكر مى كنم كه راه پر افتخار شهادت را در جلوى پاى رزمندگان حق و حقيقت گذاشتى…))(شهيد عباس على باطبى از: بهشهر)

((… دوست دارم كه جسدم تكه تكه شود و سرم از بدن جدا شود و همانطور كه حضرت زينب (س) نتوانست جسد برادرش را تشخيص دهد, شوم كه در مقابل آنها در روز محشر خجل نباشم.))(شهيد سعيد كاكويى از: سارى)

((اگر به زيارت رفتيد به امام حسين (ع)بگوييد كه من هم جوانى داشتم و آرزويش اين بود كه در زمان شما و در ركاب شما باشد ولى امروز اين سعادت را پيدا كرده و به يارى شما آمده.)) (شهيد مجتبى ذكرياپور)

((اگر مى خواهيد در مقام و عظمت شما خللى وارد نشود هيچگاه زبان به شكايت نگشاييد و آنچه را كه از قدر و منزلت الهى شما مى كاهد بر زبان نياوريد, هميشه سعى كنيد سخنان حسين بن على (ع) را در نظر داشته و براى خود الگو قرار دهيد.))
(شهيد على اكبر آذرى نظر)

((… به ميدان آزمايشى مى روى كه در يك طرف كفر است با تمام امكانات و در طرف ديگر جوانان سلحشور و با ايمان كه براى حق مبارزه مى كنند, براى هدفشان و مكتبشان و وقتى اين چنين مى انديشى خود را در كنار همهآنها و جزو يارانشان احساس مى كنى گويى در كنار حسين(ع) و فرياد هل من ناصر ينصرنى اش را پاسخ گفته اى و ديگر برايت مرگ مفهومى ندارد. چه زيبا و با شكوه است اينگونه بودن, اينگونه زيستن و اينگونه مردن.)) (شهيد بهروز ابوحمزه)

((ما وارثان خون حسين(ع) هستيم. و ما را در مبارزه كردن با كفار هيچ ترس و واهمه اى نيست.))(شهيد عبدالحسين رضايى)

((بايد كلمه عشق را در صحنه عاشورا يافت. چگونگى پيوستن و برگشتن عاشق به حضور معشوق عشقى كه دل را روانه بارى تعالى كرده و فكر دنيوى را سلب مى كند. حسين(ع) اين عاشق بزرگ و مظهر عشق, چگونگى اين امر را به ما رهروان حق آموخت. ))(شهيد سيف ا… روستازاده)

((ما از امام حسين(ع) بالاتر نيستيم, كه هستى خود را در راه خدا و دين فدا كرد ما بايد پيروان راه حسين بن على (ع) باشيم, او كه با خون خود اسلام را زنده كرد. ))(شهيد مهدى آقاعباسى)

((آرى لحظه وصل لحظه شورانگيز است, لحظه نشاط آورى است. آرى, لحظه وصل لحظه اى است كه دل و جان آدمى به نور حق روشن و ديدن جمال حق جان مى گيرد و چه لذتى بالاتر از اينكه انسان دل و جانش به جلوه هاى حق روشن شود.

براى من كمال افتخار است كه جان خود را فداى اين چنين راهى كنم, راهى كه حسين بن على(ع) امام عاشقان فداى آن شده است.))(شهيد محمد مصطفى درخشان راد)

((پدرم بدان كه ما سالهاى سال حسين حسين مى گفتيم. الان موقع عمل است بايد با نثار خون خود به نداى مظلومانه امام امت لبيك بگوييم.)) (شهيد جعفر بيات)

((درود بر عاشقان زيارت كربلاى تو يا حسين, كه عاشقانه در راه تو جان مى سپارند, و به عشق اينكه بر خاك زير پايت بوسه زنند جان خود رابراى زيارت تو و معبودشان هديه مى كنند.))(شهيد سليمان عبدى)

((من رفتم به آن راهى كه براى رسيدن به آن مشقات زيادى را كشيدم. من رفتم به آن راهى كه آرزويش را داشتم, من مى روم كه دنباله رو خط سرخ اباعبدالله الحسين باشم.))(شهيد عليرضا زارع بجستانى)

((يا حسين, يا حسين , ياحسين, آنقدر فرياد هل من ناصر ينصرنى ات نافذ بود و آنچنان تنهايى ات در آن تفتيده دشت برهوت دلمان را به آتش كشيد كه اكنون در لبيك به تو اى وارث رسولان همه سختيها را با لذت ايثار بر دوش خواهيم كشيد. ))(شهيد مجتبى طيرانى)

((اما همه بايد سعى كنيم راه شهيدان را كه همان راه سالار شهيدان حسين بن على (ع) است ادامه دهيم و در اين راه از دل و جان و مال خود دريغ نكنيم و حسين و در اين راه ثابت قدم بمانيم.))(شهيد عبدا… دربابارى)

((حسين جان همچنان كه در روز عاشورا يك يك ياران و عزيزانت را در آغوش مى گرفتى, از تو مى خواهم كه به هنگام شهادتم سرم را بر بالينت بگذارى و مرا از عشق به خود و خدايت سيراب گردانى.))(شهيد غلامرضا لاسجردى)

((امام حسين (ع) فرمود اگر آيين پيامبر جز با كشتن من باقى نمى ماند پس اى شمشيرها مرا در آغوش گيريد. اگر ريشه كوچكى از درخت اسلام با خون اين حقير آبيارى مى شود پس بباريد اى توپها و تانكها بر سرم.))(شهيد سيدشكرا… دريابارى)

((اى حسين, اكنون شهيدان بر ما شاهدند, و تو اى سيد شهيدان قافله سالار اين كاروان هستى, مرا , راه عشق نما و به اين كاروان متصل فرما. اى بزرگ آموزگار شهادت , و اى سوخته شعله هاى سركش عشق, به تو اقتدا كردم و تو شاهد باش كه همچون ياران تو به يارى ات برخاستم و نداى پرصلابت هل من ناصر ينصرنى تو را لبيك گفتم.))(شهيد زين العابدين عابدنيا)

((خدايا, در روز رستاخيز هركس در پشت سر امام خويش محشور مى گردد. خدايا, مرا به دنبال امام خمينى كبير و به دنبال جدش حسين (ع) محشورفرما. و مرااز شفاعت پيامبر(ص) و حسين (ع) و امام خمينى بى نصيب مگردان.)) (شهيد سعيد زينال زاده)

((حسين جان, همچنان كه در روز عاشورا يكايك ياران و عزيزانت را در آغوش مى گرفتى از تو مى خواهم در هنگام شهادتم, سرم را بر روى زانويت قرار دهى و مرا از عشق به خود و خدايت سيراب كنى.))(شهيد حسين آقايى)

((هر زمان خواستى گريه كنى بر امام حسين (ع) و فرزندان و اصحابش گريه كن , كه اين عزيزان خدا كه بهتر و باوفاتر از آنان خلق نشده, چگونه غريبانه تحت عنوان خارجى كشته شدند و بدنهاى پاكشان سه روز و دو شب روى زمين گرم كربلا ماند. ))(شهيد مسعود رستگار)

((بايد اين را دانست كه من اين راه حسينى, راه الله و شهيد شدن را خودم آگاهانه و با بينش اسلامى انتخاب كرده ام. و هيچ زور و اجبارى در اين راه نيست بلكه يك انتخاب آگاهانه است كه شخص خود انتخاب مى كند و من اين راه را كه همان راه حسين و يارانش است خودم انتخاب كرده ام مى دانم سعادت دنيا و آخرت در همين راه است.))(شهيد حسين نافله زاده)

((حسين جان, اى معنى انسانيت در زمين و زمان, اى كه به ما درس دادى,درس خوب زيستن و خوب مردن, اى نور, اى روشنى, اى چراغ فروزان برمناره تاريخ در همه عصرها و همه نسلها, امت تو و شاگردان مكتب تو از نزديك به تو لبيك مى گويند مگر نه اين است كه تو بودى كه با راه حركت كمالى خود درس انسان بودن و انسان زيستن و انسان مردن آموختى.))(شهيد محمد دوست محمدى)

((اى امام حسين (ع), اگر چه در كربلا نبوده ام كه به نداى هل من ناصر ينصرنى ات جواب دهم ولى ببين كه به نداى حق طلبانه فرزندت خمينى لبيك گفته و در كربلاى خوزستان جان فشانى مى كنم.))(شهيدحميد كريمى)

((اينك ما مى گوييم حسين جان, اگر در آن فضاى داغ و خونين كسى به فريادت نرسيد و نداى تو را لبيك نگفت, ما پيروانت در فضاى گرم و خونين ايران زمين دست مردانگى مشت كرده , و به نداى غريبى و تنهائيت لبيك مى گوييم.))(شهيد محمد رستگارى مقدم)

((پدرم مگر شما نمى گوييد كاش من به جاى حسين بن على(ع) داغ از دست دادن فرزندان خود را تحمل مى كردم. اى مادر مگر شما نمى گوييد كاش من به جاى زينب بودم و عزيزانم به شهادت مى رسيدند و من به جاى او سوار بر شتر عريان به اسارت مى رفتم. حال مگر خمينى فرزند حسين نيست و مگر جبهه هاى ما كربلا نيست , مگر ابرقدرتها همچون يزيد دستور قتل عام مسلمانان را نمى دهند, مگر اينان همچون مزدوران يزيد خيمه ها و خانه هاى مسلمين را به آتش نمى كشند. مگر فرزندان خردسال ما از رقيه حسين عزيزتر هستند؟ مگر جوانان ما از جوانان حسين عزيزترهستند؟ آرى دوباره كربلا فرا رسيده است.))(شهيد على اصغر قريشى)

((اشك بريزيد , ليكن براى امام حسين(ع) و فرزندانش و ديگر ائمه اطهار كه مظلومانه شهيد شدند.))(شهيد سعيد هداوند)

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


عزت نفس

امام على (ع): ((اكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا)).(1)
على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى سلام الله عليه فرمود: نفس خويش را عزيز بشمار و به هيچ پستى و دنائتى تن مده گرچه عمل پست, تو را به تمنياتت برساند, زيرا هيچ چيز با شرافت نفس برابرى نمى كند و (به جاى عزت از دست داده) عوضى همانند آن نصيبت نخواهد شد, و بنده ديگران نباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است.

امام على (ع): ((من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصيه)).(2)
كسى كه نفس شرافتمند و با عزت دارد هرگز آن را با پليدى گناه, خوار و پست نخواهد ساخت.

امام على (ع): ((إلنفس الدنيه لاتنفك عن الدنائات)).(3)
كسى كه فرومايه و دنى النفس است از كارهاى پست جدايى ندارد.

امام على (ع): ((ساعه ذل لاتفى بعز الدهر)).(4)
يك ساعت ذلت با عزت تمام دوران زندگى برابرى نمى كند.

امام على (ع): ((من تذلل لابنإ الدنيا تعرى من لباس التقوى)).(5)
كسى كه در مقابل شيفتگان دنيا اظهار ذلت كند, با اين عمل, جامه تقوى و پاكى را از بر خود به در آورده است.

امام على (ع): ((اعجز الناس من قدر على ان يزيل النقص عن نفسه و لم يفعل)). (6)
عاجزترين مردم كسى است كه مى تواند نقائص اخلاقى خود را برطرف سازد و از انجام آن خوددارى كند.

امام صادق (ع): ((ان الله عزوجل فوض الى المومن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه)).(7)
خداوند تمام كارهاى مومن را به خود او واگذار كرده ولى به او اختيار نداده كه خود را خوار و ذليل كند.

امام صادق (ع): عن زراره عن الصادق(ع): ((ان رجلا اتاه فقال اننى لا احسن ان اعمل عملا بيدى و لا احسن ان اتجر و انا محارف محتاج فقال اعمل واحمل على رإسك واستغن عن الناس)).(8)
زراره از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه مردى به حضور حضرت آمد عرض كرد دست سالمى ندارم كه با آن كار كنم, سرمايه ندارم تا با آن تجارت كنم مرد محروم و مستمندى هستم چه كنم؟ حضرت مى ديد كه سر آن مرد سالم است و مى تواند طبق رسوم محلى با آن كار كند فرمود: بار را بر سرت ببر و خود را از مردم بى نياز بدار (و گدايى نكن).

امام صادق (ع): ((اقصر نفسك عما يضرها من قبل ان تفارقك واسع فى فكاكها كما تسعى فى طلب معيشتك فان نفسك رهينه بعملك)).(9)
از آن چه براى جانت زيان بخش است اجتناب نما پيش از آن كه مرگت فرا رسد, و در راه آزاد كردن نفس خويش از قيود سيئات اخلاقى كوشش نما همانطور كه براى معاش خود تلاش مى كنى, چه آن كه خودت و جانت در گرو اعمالى است كه انجام مى دهى.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج البلاغه, نامه31 . 2 ) غرر الحكم, ص677. 3 ) غرر الحكم, ص117. 4 ) غرر الحكم, ص434. 5 ) فهرست غرر, ص126. 6 ) مستدرك, ج2, ص310. 7 ) اصول كافى, ج5, ص63. 8 ) محجه البيضإ, ج3, ص143. 9 ) وسائل, ج4, ص40.

/

دانستنيهايى از قرآن


شجره طيبه و شجره خبيثه

((إلم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه إصلها ثابت و فرعها فى السمإ توتى إكلها كل حين باذن ربها))(1)
اى پيامبر نديدى كه چگونه خداوند كلمه پاك را به درختى پاك مثل زده كه اصل آن برقرار و شاخه اش در آسمان است, و به اذن پروردگارش هميشه ميوه هاى نيكو مى دهد.

كلمه در قرآن هم بر كلمات تكوينى و هم بر كلمات تدوينى اطلاق مى شود يعنى گاهى قوانين و احكام الهى, كلمه ناميده مى شوند و گاهى بر شخصيت ها و مردان حق و فضيلت اطلاق مى گردد.
و در برابر كلمه طيبه كه مانند شجره طيبه داراى ريشه هاى تنومند و نيرومند در اعماق زمين است در حالى كه برگ و شاخه هايش بر فراز آسمان ها بالا مى رود, كلمه خبيثه اى نيز وجود دارد كه نه ريشه و برگ دارد و نه قرار و دوامى. و اين دو مثل حق و باطل است.
در روز عاشورا دو صف در برابر يك ديگر قرار گرفتند: صفى از كلمات خبيثه و صفى از كلمات طيبه يعنى تفسير اين آيه كريمه هر سال در روز عاشورا محقق مى گردد. زيرا اساسى كه حكومت امويان بر آن اساس و پايه استوار بود همان شورايى بود كه قبلا آن را تشكيل دادند تا امويان ثمره اش را بچينند و در برابر اسلام ناب محمدى قد علم كنند. اين حركتى كه قوامش و پايه اش بر باطل و ظلم و فساد و تباهى بود, به حق نمودار و الگوى كلمه خبيثه ملعونه در قرآن است.
در مقابل, امام حسين عليه السلام شجره طيبه حق را پايه نهاد و هر چند اين شجره بيش از 72 برگ نداشت ولى آن چنان ريشه هايش در اعماق زمين فرو رفته بود كه تا ابد اين كلمه حق, ريشه هايش در اعماق قلوب مومنان خداجوى جاى دارد و هرگز قدرتى نمى تواند آن را از بين ببرد. و هرچند شجره خبيثه امويان داراى چندين هزار شاخ و برگ در آن روز بود ولى چون ريشه نداشت, به زودى ريشه كن شد و نابود گشت و جز لعنت و نفرين هميشگى, نتيجه اى براى صاحبانش نداشت. اما شجره حقه حسينى هر روز رشد و نمو مى كند و ريشه هايش پيوسته نيرومندتر و مستحكم تر مى گردد و سايه هاى بلند پايه اش بر سر ما و نسل هاى آينده تا روز رستاخيز, باقى و بادوام خواهد ماند و از همين درخت حق است كه انوار ايمان و پارسايى و تقوا بر فراز آسمان ها خواهد رفت و هر كه از اين درخت برگيرد, رستگار و هر كه از آن دورى گزيند بدبخت و سيه روز است.
نهضت بارور امام حسين عليه السلام آن چنان درس عزت و عظمت و انسانيت به دنيا آموخت كه بايد تمام بشريت در برابر عظمتش سر فرود آورند و در عزايش اشك بريزند.
در تاريخ الخلفاى سيوطى(2) آمده است: ((لما قتل الحسين احمرت السمإ و لم يرتفع حجر الا وجد تحته دم عبيط حتى فى بيت المقدس)) هنگامى كه حسين كشته شد, آسمان به رنگ سرخ درآمد و هيچ سنگى از زمين برداشته نمى شد, جز آن كه زير آن خونى تازه مى جوشيد, حتى در بيت المقدس.
اين انسان كامل و والايى كه جمادات را به تإثر درآورد ـ و چنان كه ابن ابى حاتم نقل كرده تا چهار ماه پس از شهادتش, آفاق آسمان ها گلگون بود ـ بايد تا روز قيامت, عقول دانشمندان و قلوب انديشمندان را به لرزه درآورد و بايد امت اسلامى ـ در روز عاشورا ـ همه با هم, يك دست و يك صدا, براى احقاق حق رسول خدا كه توسط گروهى جاهل و تبهكار, بر سرزمين تفتيده كربلا, پايمال شد, فرياد زنند و ناله كنند. و ما اگر بر امام حسين گريه مى كنيم, زيرا در شهادتش, حق رسول خدا ضايع شد و چيزى نمانده بود كه رسالت آسمانيش را از بين ببرند, جز آن كه حسين با نثار خون مقدسش, آن را زنده كرد و دوباره رسول خدا زنده شد و اين است معناى سخن رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه مى فرمايد: ((حسين منى و انا من حسين)) چه زنده ماندن رسالت پيامبر با نثار خون حسين محقق شد و گرنه شجره خبيثه ملعونه يزيديان, مصمم بود نام پيامبر را از مإذنه ها و مناره هاى مساجد بردارد و قرآن را نابود سازد.
پس روز عاشورا, هر مسجدى براى حسين گريه مى كند و هر برگ قرآنى براى سيدالشهدإ اشك مى ريزد و هر نداى ((الله اكبرى)) بر او ناله مى كند. امروز كعبه و مسجدالحرام, مشعر و مقام بلكه تمام ستارگان و افلاك و كهكشان ها بر حسين گريه مى كنند زيرا به وسيله او, قوانين الهى پابرجاى ماند, پس آيا روا نيست ما در اين روز عزا, گريه كنيم و با زمين و زمان و افلاك هم ناله شويم و اشك بريزيم؟
اى حسين! اگر ما تو را نشناختيم, به خدا دهر و زمان ساكت نمى نشيند تا آن كه نور جمال دل آرايت از پشت ابرهاى تار بر دنيا بتابد و اشعه تابناك روح بلندت, صفحه گيتى را روشن سازد و جن و انس در برابر آن همه نور و فروغ, چاره اى جز تسليم و تعظيم نداشته باشند.
رسول خدا(ص) فرمود: ((ان الحسين بن على فى السمإ إكبر منه فى الارض و انه لمكتوب عن يمين عرش الله : مصباح هدى و سفينه نجاه))(3) حسين بن على در آسمان بزرگتر است تا در زمين, و همانا بر طرف راست عرش خدا نوشته شده است: حسين چراغ هدايت و كشتى نجات است.
بيائيم همه با هم از اين چراغ هدايت براى زندگى دنيا و آخرتمان فروغ بگيريم و در اين دوران تباهى و فساد كه جهان را غرق ساخته است, در كشتى نجات حسين سوار شويم تا به ساحل امن و امان برسيم و رستگار گرديم, آمين رب العالمين.


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ـ (سوره ابراهيم, آيه24) 2 ـ تاريخ الخلفا, ص128. 3 ـ بحارالانوار, ج94, ص184.

/

قهرمان نهى از منكر


سيرى در زندگى و مبارزات آيه الله شيخ محمد تقى بافقى ـ قدس سره ـ
به مناسبت فرارسيدن هفتادمين سالگرد مقاومت وى در مقابل سياست هاى رضاخان
قسمت اول

مرزدار سر حد توحيد
به روايت حضرت امام حسن عسكرى(ع) امام صادق(ع) فرموده اند: ((علماى شيعه مرزدارانى هستند كه ابليس و سپاهيان او از مرزها حمله مى كنند, عالمان شيعى, ابليسيان را از تهاجم بر ناتوانان شيعه باز مى دارند و از چيره شدن شيطان جلوگيرى مى نمايند. آگاه باشيد هر كس از شيعه ما خود را به اين مرزدارى برگمارد, مقامش از كسانى كه با روميان جهاد نمودند و… هزار هزار بالاتر است, بدان جهت كه اين نگهبانان مرزها از ديانت دوستان ما حراست مى كنند در صورتى كه آنان تنها از بدن هاى ايشان دفاع مى نمايند)).(1)
شهيد وارسته و مبارز پاكباخته ((محمد تقى بافقى)) عالمى مسووليت شناس و پرشور بود كه در كمالات علمى و معنوى به مقاماتى والا رسيد. آن ستاره فروزان آسمان فقاهت و چشمه جوشان كوهستان كرامت فانى و محو انجام تكاليف و نشر شريعت محمدى و گسترش فرهنگ علوى بود و در اين طريق اندوه و هراسى به دل راه نمى داد و براى رسيدن به چنين مقصدى از كسى واهمه نداشت و پايدار و استوار در مقابل خلافكارى, بدعت, منكرات و ستم هاى رژيم پهلوى ايستادگى نمود و در اين راه مقدس, اما پرخوف و خطر شكنجه ها و جسارت هاى رضاخان جانى را به جان خريد. وى همانند نياكان نيك كردارش به هر مكانى كه پانهاد, حتى در فضاى تاريك زندان و تبعيدگاه خويش, انوار معنوى و الهى در آن جايگاه نمودار شد و تحولى شگرف در روان و انديشه افراد پديد آورد, براى تبيين حقايق و ارشاد آدميان هر فرصتى را مغتنم مى شمرد.

نهال پربار
شيخ محمد تقى, در سال 1292 هـ.ق در خانواده اى پاك سرشت و نيكوخصال در شهرستان بافق از توابع استان يزد ديده به جهان گشود. پدرش مرحوم ((حاج محمد باقر تاجر بافقى)), بازرگانى صالح و اهل صدق و صفا بود كه مى كوشيد معاش خانواده اش از طريق تلاش به دست آيد و با رزق حلال فرزندانش را تإمين نموده و به موازات آن نسبت به تربيت و تزكيه آنان اهتمام ورزد. محمد تقى در چشمه باصفاى خانواده تا چهارده سالگى روان خود را شستشو داد و تحت تعاليم پرورشى پدرى پرهيزگار به شكوفايى رسيد و دوران صباوت را با چنين طراوت معنوى طى نمود.(2)
چون به نوجوانى رسيد و برخى مقدمات دروس دينى را در محل تولد آموخت, براى تكميل تحصيلات و تقويت دانسته ها به ((دار الايمان)) يزد آمد. نزديك به چهارده سال نزد استادان معروف آن زمان همچون مرحوم ((ميرزا سيد على مدرس يزدى)) كه اسوه علم و تقوا بود فقه و اصول را فرا گرفت و چون به خاندان عصمت و طهارت ارادتى خاص داشت به منظور زيارت حضرت امام رضا(ع) با پاى پياده راهى ((ارض قدس)) گرديد. روح تشنه و روان مشتاقش موجب آن گرديده تا به آموخته هايش نزد استادان يزد اكتفا نكند و براى برخوردارى از جذبه معنوى بارگاه مطهر و مضجع معطر حضرت على(ع) و استفاده از اساتيد نجف به اين ديار قدم گذارد و در جوار مرقد انسان كاملى چون حضرت على(ع) كه باب علم بود, به دانش افزايى بپردازد.
محمد تقى, در حالى كه 28 بهار را پشت سر نهاده بود, به سال 1320 هـ.ق به شهرى وارد گرديد كه زلالى روحانى و لطافتى ملكوتى آن را در هاله اى از روشنايى قرار داده بود, جذبه جان فزاى بارگاه نخستين امام او را بر آن داشت كه مشرف به عتبه بوسى آن مشهد شريف شود و از محفل تدريس و افاضات علمى مشاهير اين ديار مستفيض گردد و چون مى خواست از اموال حلال كسب معاش كند, با سرمايه اى اندك كه از يزد آورده بود مغازه اى بر پا نمود و ضمن اين كار به درس و بحث هم اشتغال ورزيد. آوازه تقوا و رفتار خوش وى با خريداران, مخصوصا فقيران و محرومان در كوى و برزن نجف پيچيد و ديدند كه طلبه اى نه از نژاد عرب كه وارث واقعى اويس يمن و سلمان عجم به ظاهر مشغول تجارت است, اما به اموال دنيا التفاتى ندارد و در فروش اجناس به مشتريان نرم خوى بوده و خصوصا با طلبه ها رفتارى را پيش گرفت و از نسيه دادن به افراد مضايقه ننمود و حتى به برخى وجه دستى مى داد تا آن كه سرمايه و اجناس مغازه اش به پايان رسيد. آن گاه به تحصيل جدى در فقه, اصول, كلام, حديث و رجال پرداخت و به موازات آن در تهذيب روح و تزكيه نفس اهتمامى با اهميت از خود بروز داد.(3)

در جوار سرور ابرار
هنگامى كه محمد تقى, در نجف به سر مى برد حوزه علميه اين شهر مزين به وجود فقيهانى فرخنده و فرزانگانى والا مقام بود. جهاد و اجتهاد با هم آميخته و استادان ضمن تدريس و تربيت شاگردان از رخ دادهاى سياسى غافل نبودند. سيره علمى و عملى دانشمندان شيعى از وى شخصيتى فاضل و وارسته و آراسته به صدق و صفا پديد آورد. وى به درس ((آخوند ملا محمد كاظم خراسانى)) (1255 ـ 1329 هـ.ق) حاضر شد, آخوند خراسانى كه از شاگردان برگزيده ميرزاى شيرازى به شمار مى رفت خود حلقه درسى به طور جداگانه داشت, با درگذشت استادش در سال 1291 هـ.ق حوزه درسى خود را به نجف انتقال داد و طى چهل سال تدريس, شاگردانى بس دانشور و ارزنده تحويل جامعه اسلامى داد و محتواى پرجذبه و نحوه دلپذير بيانش برخى را بر آن داشت كه چندين مرتبه در بوستان پرثمرش شركت نمايند.(4) با حمايت و رهنمودهاى آيه الله آخوند خراسانى, مرحوم شيخ عبدالله مازندرانى و حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى, مردم ايران با استبداد قاجاريه به مبارزه برخاستند.
فقيه ديگرى كه بافقى محضرش را درك كرد ((سيد محمد كاظم يزدى)) (1248 ـ 1337 هـ.ق) است كه يكى از مفاخر شيعه و استوانه هاى عظيم فقاهت به شمار مىآيد, در حوزه گسترده اين عالم شيعى شمار زيادى از طالبان دانش دينى شركت نمودند كه شيخ محمد تقى در اين منظومه معرفت و بين آنان چون ستاره اى مى درخشيد, زيرا او و تنى چند از ابرار, تمام وقت خويش را به تحصيل و تدريس و تقوا وقف نموده بودند. مرحوم بافقى به خصوص با عارف متشرع ((شيخ مرتضى طالقانى)) بسيار محشور بود و همراه او و عده اى ديگر در تمام مدت اقامت در نجف اشرف هر صبح پنجشنبه, پياده شانزده فرسنگ مسير را تا كربلا مى پيمود و شب را در حرم مطهر حضرت سيدالشهدإ(ع) احيا مى داشت و صبح روز جمعه دوباره بى آن كه خوابيده باشد, به سوى نجف باز مى گشت تا بتواند صبح شنبه در درس حاضر شود.
مرحوم بافقى, علاوه بر اين برنامه پربار كه يك بار هم در طول اقامت در نجف آن را ترك ننمود در دو سفر پياده از نجف به مكه و هفت سفر به همين حال به مشهد مقدس مشرف گرديد و به نجف مراجعت نمود.(5) كدام قلم مى تواند اين عشق معنوى و همت روحانى را وصف كند؟
محمد تقى بافقى به همراه ((سيد محمد كاظم عصار)), ((سيد محسن امين عاملى)) (صاحب اعيان الشيعه), ((حاج ميرزا على آقا قاضى)) (استاد ((علامه طباطبايى))) و مرحوم ((محمد سعيد حبوبى)) به محضر پرفيض جمال السالكين مرحوم ((سيد احمد كربلايى)) راه يافت,(6) همان انسان وارسته اى كه در بوته تربيت و تهذيب آخوند ملاحسينقلى همدانى قرار گرفت و ساليان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و در علوم ظاهرى و باطنى مكانى مكين و مقامى امين احراز نمود و بعد از درگذشت استادش در نجف اشرف اقامت گزيد و به درس فقه اشتغال ورزيد و در معارف دينى و تربيت و تكميل مردم يد بيضا نشان مى داد.(7)
شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره اين سيد بزرگوار نوشته است: در جاهاى خلوت نماز مى خواند و از اقتداى مردم اجتناب مى نمود و بسيار مى گريست و حتى در نماز نمى توانست از چنين حالتى خوددارى كند, چند سالى به اين فيض نايل شدم كه همسايه اش بودم و در آن مدت از او امورى مشاهده كردم كه ذكرش به درازا مى كشد.(8) و سيد محسن امين كه همراه با بافقى از چنين جويبار باصفايى بهره مند شد مى گويد: نزدش سطح فقه و اصول را استفاده كرديم و از علم و اخلاقش بهره برديم, عالمى فاضل و مهذب النفوس (9)بود. بدون شك يكى از عواملى كه در شخصيت محمد تقى بافقى تإثيرى به سزا داشت, پرتوهاى پرفروغ ((سيد احمد كربلايى)) است كه توانست دل و باطنش را از انوار الهى سير كند و وى را به اخلاص و تطهير دل از زنگار كدورت ها هدايت نمايد.

اقامت در قم
در سال 1337 هـ.ق پس از درگذشت مرجع وقت شيعيان سيد محمد كاظم يزدى, مرحوم بافقى از نجف به قم مشرف شد و در اين شهر رحل اقامت افكند. انتخاب قم به عنوان كانونى براى فعاليت هاى تبليغى توسط بافقى بى دليل و بدون انگيزه نبود, زيرا اين ديار تنها مكانى است كه در طى قرون و اعصار با ولايت اهل بيت(ع) و تشيع دمساز بوده و ائمه اطهار(ع) به تمجيد مردمانش پرداخته و آنان را از متابعان خود دانسته اند.
سه سال پس از اقامت مرحوم بافقى در قم, يعنى 22 رجب به سال 1340 هـ.ق عالم زاهد و فقيه پرهيزگار آيه الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى به منظور زيارت, به شهر مقدس قم مشرف گرديد, در آن زمان شهر قم كه به خاطر فرارسيدن سالروز مبعث نبى اكرم(ص) آذين بندى شده بود, خود را مهياى استقبال از شخصيتى نمود كه مصداق ((العلمإ ورثه الانبيإ))(10) بود. با انتشار خبر ورود آيه الله حائرى به شهر, مردم فوج فوج در مسير ورود وى اجتماع نمودند تا مقدم مباركش را گرامى دارند. دو ماه بعد از اقامت آن فقيه فرزانه در قم در بيت آيه الله پايين شهرى جلسه اى از سوى علما و كسبه تشكيل گرديد كه آيه الله بافقى در آن حضور داشت, در اين جلسه از تإسيس حوزه علميه قم سخن به ميان آمد و بحث در اين خصوص ساعت ها به درازا كشيد, علما و در رإس آنان آيه الله بافقى, اصرار زيادى نمودند كه حاج شيخ عبدالكريم در قم اقامت فرموده و حوزه علميه قم را سامان دهند.(11) پافشارى مرحوم بافقى و شور و شوق وافر وى مبنى بر توقف آيه الله حائرى در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) از فراست دينى و دورانديشى و گوهر شناسى وى حكايت داشت. او با بصيرتى ژرف مى ديد كه اين مرد بزرگ مى تواند اساس چنين تشكيلاتى را بنيان نهد. آيه الله حائرى كه هيچ وقت با قرآن استخاره نمى فرمود(12) پس از اصرار بافقى استخاره نمود كه اين آيه از قرآن آمد: ((و إتونى باهلكم اجمعين))(13). اين آيه تكليف آن بزرگوار را روشن نمود و سرانجامى نورانى و توإم با مباهات را نويد مى داد, از حسن تصادف نام مبارك ايشان با تاريخ هجرت وى از اراك به قم موافق است, زيرا نام ((حاج شيخ عبدالكريم يزدى)) موافق با 1340 هـ.ق و عبارت ((حاج شيخ عبدالكريم)) برابر 1299 هـ.ش است كه اين زمان نيز مقارن با مهاجرت معظم له به صوب قم است.(14)
پس از تإسيس حوزه علميه قم مرحوم بافقى در اداره امور حوزه ها با زويى قوى به شمار مى رفت و نيز در اين تلاش عظيم و باقيات صالحات آيه الله حائرى, با آن مرحوم همكارى داشت. وجوه شرعى كه براى موسس حوزه و مرجع عالى قدر شيعه ارسال مى گرديد, نزد وى جمع آورى مى شد و در واقع خزانه دار مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود و حقوق علما و طلاب را شخصا مى پرداخت و در مواقع غيبت حاجى, شيخ به جاى او به امامت جماعت مى ايستاد.(15)
طلاب علوم دينى آن دوره به اتفاق مى گويند: ((در زمانى كه شيخ بافقى مقسم شهريه بود آرامشى خاص داشتيم و به ما سخت نمى گذشت, تا مشكلاتى مادى پيدا مى كرديم به ايشان مراجعه نموده و او هم در همان لحظه نسبت به رفع تنگناها اقدام مى نمود)). (16)
مرحوم بافقى در آغاز هر ماه از آيه الله حائرى پول و وجوهات را تحويل مى گرفت و بين طلاب تقسيم مى نمود, در يكى از ماه ها كه به در خانه مرجع بلند مرتبه شيعه مىآيد كه پول بگيرد, شيخ مى فرمايد: اكنون جز توكل به خداوند چيزى در بساط ندارم! بافقى مى گويد: چيزى نيست؟ مى فرمايد: نه! همان دم برمى گردد و به سوى جمكران حركت مى كند و معلوم نيست چگونه با حضرت مهدى(عج) در اين مكان صحبت مى كند كه در اندك مدتى شهريه آماده مى شود و بارها اتفاق افتاده بود كه از اين طريق مستمرى طلاب درست شده بود.(17)

ضمير منير
وقت سخن همدم دل ها بود
گاه بيان مرهم دل ها بود
صاحب اخلاق و ضمير منير
در همه اطوار بود بى نظير
سرزند از پاكى احوال او
هر چه دهد دست زاقبال او
فقيه مبارز آيه الله بافقى انسانى پرهيزگار در ابعاد اخلاقى و سياسى بود, به آن چه مى گفت عمل مى كرد. ظاهرش آينه باطنش بود و اعمال و رفتارش با انگيزه اى خالصانه از صداقت و پاكى حكايت داشت, در ميان همه اقشار جامعه ضمن آن كه آداب و اخلاق اسلامى را نسبت به آنان مراعات مى كرد تنها براى پرواپيشگان ارج ويژه اى قايل بود و اين گونه انسان هاى نادر را گرامى مى داشت. ناپاكان را از هر گروه و طبقه اى كه بودند نكوهش مى نمود و به شدت مورد انتقاد قرار مى داد و انسان هاى شايسته و صالح را به ستيز با تبه كارى و ستم فرا مى خواند.
وى در برخورد با مردم فروتن بود و براى طلاب پدرى مهربان و در مقابل شاگردانش معلمى دل سوز به شمار مى رفت. كم تر كسى بود كه تحت تإثير اندرزهاى ارزنده و سخنان گوهرافشان وى واقع نگردد. اين انسان با آن صفا و خلوص و حالت آرام و رفتارى با عطوفت, چون منكرى را مشاهده مى كرد; مانند توفان مى غريدو بر خويش مى لرزيد و لحظه اى آرام نمى گرفت تا آن ابر تيره گناه از آسمان صاف جامعه رخت بربندد.
مجتهد مبارز آيه الله بافقى در احتجاج با پيروان فرق ضاله و نيز دفاع از حريم اعتقادات كمالاتى را احراز نموده و در موضوعات مزبور افراد را قانع كرده و تسليم براهين قوى و ادله استوار خويش مى ساخت, در فرائض دينى و احكام فقهى مجتهد مسلم به شمار مى رفت و حضرت آيه الله حائرى وى را مجتهد خطاب مى كرد و خودش هم بارها مى گفت: مقلد كسى نمى باشم و بر اين ادعا غالب دانشمندان نجف و قم گواهى داشتند. اخلاقش در اين عبارت خلاصه مى گرديد: ((و امر بالمعروف و انهى عن المنكر واعرض عن الجاهلين)). در گفت و گوها به صفت انصاف متصف بود و اگر طرف مقابل سخنى منطقى داشت, اگرچه خردسال بود به جان و دل مى پذيرفت و تسليم وى مى شد. در به دست آوردن آموال و تحصيل علوم و برخى توفيق ها خود را نمى باخت و زياد هيجان زده و مسرور نمى گشت و نيز چون ثروتى را از دست مى داد يا قواى بدنى اش تحليل مى رفت و در اين مواقع از انجام اعمالى محروم مى شد, محزون نمى گرديد.
تا قبل از كسالت تمام شب ها را به تهجد مى گذرانيد و غالب آن را احيا مى داشت و نيز اكثر روزها صائم بود و در دوران بيمارى و رخ داد عارضه سكته بر اعمال مستحبى و بيدارى در شب ها و جارى ساختن اذكار مإثوره بر زبان مداومت داشت. در هنگام مصايب و بلايا و اوقات زندان و ساير حوادث شكيبايى شگفتى از خود بروز مى داد و به مرحله رضا و تسليم رسيده بود, از اوضاع اقتصادى و مشكلات زندگى شكايتى نداشت و بر خداوند توكل مى نمود و چون بيمارى به وى روى آورد لحظه اى از آن نناليد و وقتى حالش را مى پرسيدند مى گفت: ((خوبم و حال آن كه قادر بر حركت كردن هم نبود)). (18)
از آن جا كه آن مرحوم باطن خود را به تقوا, فضيلت و ذكر آراسته بود, امورى را با چشم دل مى ديد و با گوش ملكوتى الهامات و آواهاى غيبى را مى شنيد, از اخبار آينده پيش گويى مى نمود و در بسيارى از مسائل مهم دعاهايش به اجابت مى رسيد. گويند زمانى حدود چهار صد نفر از محصلان علوم دينى در فصل زمستان عبا نداشتند. از مرحوم بافقى خواسته شد در اين خصوص چاره انديشى كند. او همان شب به ((جمكران)) آمد و به دعا و توسل به پيشگاه حضرت ولى عصر(عج) مشغول شد. روز بعد شخصى چهارصد عباى نائينى تقديم حاج شيخ عبدالكريم حائرى نمود كه مرحوم بافقى بين طلبه ها تقسيم كرد. گفتنى است كه محمد تقى بافقى, هر شب پنج شنبه پياده به جمكران مى رفت و اين برنامه را, حتى در هواى سرد زمستان ترك نمى كرد و چون شخصى شريف به نام سيد مرتضى حسينى در موسم زمستان و به هنگام ريزش برف از حركت مرحوم بافقى به سوى مسجد مقدس جمكران خوفناك شده بود, در عالم رويا از سوى حضرت مهدى(عج) به وى نويد داده شد كه به اين مسافر عاشق آسيبى نخواهد رسيد و وسائل آسايش او فراهم است.(19)
شيخ محمد تقى بافقى, با آن بصيرت معنوى ماجراى تبعيد و دستگيرى خود را پيش بينى كرده و نيز هشت سال قبل از اجبارى شدن كلاه پهلوى چنين وضعى را به اطرافيان گوشزد نموده بود.(20)

ناصح صالح
از جمله خصوصيات بارز اين فقيه فرزانه كه او را نزد مشتاقان ديانت و معرفت محبوب و ممتاز ساخته بود, بزرگوارى روح و آزادگيش مى باشد و اين كه آن مجتهد ژرف انديش در مبارزه با انحرافات و كج روىها هيچ گونه سستى از خود نشان نمى داد و در مقام نهى از منكر و دفع بدعت ها و خلاف شرع ها خوف و حزنى به دل راه نمى داد و از اين كه بر اثر احياى اين سنت حسنه اسلامى با مشكلاتى مواجه شود و دشمنانى پيدا كند تزلزل و ترديد نداشت. در زمان حكومت پهلوى اول مخالفت آشكار و صريح خود را با برنامه هاى ضد دينى شاه اظهار نمود, در واقع وى مصداق آيه ((و لا تخشوا الناس واخشونى والله احق ان تخشيه)) محسوب مى گشت و چون ديد رضا خان ملعون از طريق عدالت و احكام شرعى روى برگردانيده و دستگاه سلطنتى او را در غرور و غفلت قرار داده است, چندين مرتبه به وسيله نوشته اى او را تذكر داد و در مرتبه آخر سوره تكاثر را برايش نوشت شايد به خود آيد. اما نه اين آيه و نه تذكرهاى شيخ نتوانست در دل سياه اين شاه, انقلابى ايجاد كند و حتى افرادى را فرستاد كه نويسنده نامه را دستگير كنند, ولى خداوند مرحوم بافقى را از شر اشرار حفظ نمود, چون به گوش رضاخان رسيد كه آن فقيه فقيد با همكارى ساير علما به شدت با منكرات مبارزه مى كند, آگهى انتشار داد كه كسى از اين تاريخ حق نهى از منكر را ندارد. با اعلان قدغن گشتن اين برنامه كسى را جرإت مخالفت نبود. مرحوم بافقى تمامى اصناف را به صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) فراخواند و با اين كار در واقع اعتصاب عجيبى در قم رخ داد. بعد براى علما پيام فرستاد كه به صحن حاضر شوند, آن گاه با شجاعتى خاص در حالى كه چندين هزار نفر حضور داشتند آيه ((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير و يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر)) را تلاوت نمودو اظهار داشت: امر به معروف و نهى از منكر بر هر فردى لازم است و مخصوصا علما و طلاب بيش از ديگران مسووليت دارند و دولت جابر نمى تواند از اين وظيفه شرعى و قانونى جلوگيرى نمايد و خودش چنين لياقتى را ندارد. بعد خطاب به جمعيت فرياد زد: آيا در ميان شما يك انسان رشيد نيست كه جواب اين فرعون را دهد و اعلانش را لغو كند؟ سخن توإم با هيجان وى در حاضرين حرارت و هيجانى زايدالوصف پديد آورد و كارگزاران شاه را مرعوب ساخت, آنان ناگزير اعلاميه ها را جمع كرده و قانون منع امر به معروف و نهى از منكر را لغو كردند و مسووليت آن را به دوش افراد نهادند.(21)
يكى از امورى كه سخت مرحوم بافقى را متإثر مى ساخت تراشيدن ريش بود و هر جا چنين كسى را مى ديد او را به زبان نيكو نهى مى نمود و حتى از افرادى كه شغل سلمانى و مانند آن داشتند دعوت نمود و از تمامى آنان التزام گرفت كه صورت كسى را نتراشند و آنان نيز جرإت سرپيچى از آن را نداشتند.
روزى در يكى از حمام ها سرهنگى را در حال تراشيدن ريش ملاحظه نمود, نزديك آمد و گفت: مگر نمى دانى كه اين كار در اسلام گناه و حرام است. آن مرد از سخن شيخ برآشفت و سيلى به گونه وى نواخت و فرياد زد به تو چه مربوط است كه من ريشم را مى تراشم. مرحوم بافقى با كمال متانت طرف ديگر صورتش را گرفت و گفت: يك كشيده به اين طرف هم بزن, ولى استدعا دارم اين كار را نكن, سرهنگ متإثر شد و پس از شناختن آيه الله بافقى دست او را بوسيد و عذرخواهى كرد و از نفس پاك شيخ فرجام خوبى يافت.(22)
ادامه دارد.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) الاحتجاج, ج2, ص170, البحار, ج2, ص;5 الحياه, ج2, ص326. 2 ) محمد شريف رازى, التقوى و ما ادريك ماالتقوى (مجاهد شهيد آيه الله حاج شيخ محمد تقى بافقى), ص42ـ43. 3 ) همان, ص53ـ54. 4 ) آقا سيد محمد مهدى اصفهانى, احسن الوديعه, ص146 ـ 148. 5 ) على موسوى گرمارودى, شرح زندگانى حاج شيخ محمد تقى بافقى, ص8. 6 ) رضا مختارى, سيماى فرزانگان, ص73. 7 ) يادنامه شهيد آيه الله قدوسى, جمعى از دانشمندان, مقدمه رساله محاكمات, ص269 ـ ;270 علامه حسن زاده آملى, در آسمان معرفت, ص;32 على شيروانى, سروش هدايت, ص150. 8 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج1, ص88. 9 ) سيد محسن امين, اعيان الشيعه, ج2, ص472. 10 ) متن كامل حديث اين است: قال رسول الله(ص) العلمإ مصابيح الارض و خلفإ الانبيإ و ورثتى و ورثه الانبيإ (كنز العمال, ح28677). 11)سعيدعباس زاده, شيخ عبدالكريم حائرى نگهبان بيدار, ص50. 12 ) زيرا مى گفت من درست نمى فهمم مثلا يسبح لله ما فى السموات و الارض نسبت به موضوع استخاره خوب است نه بد يا مربوط به موضوع ديگرى است. 13 ) يوسف, آيه93. 14 ) على كريمى جهرمى, آيه الله موسس, ص58 ـ 59. 15 ) حسين مكى, تاريخ بيست ساله ايران, ج4, ص266. 16 ) مجاهد شهيد…, ص71. 17 ) مجله حوزه, سال دوم, دى ماه 1364, مصاحبه با استاد آيه الله العظمى اراكى(ره), ص33. 8 ) اقتباس و مإخوذ از كتاب التقوى, ص142 ـ 152. 19 ) خوشآيند زندگى, خويشاوند مرگ, از نگارنده, فصل سوم, عنايت و كرامت, ص80. 20 ) مجاهد شهيد…, ص138. 21 ) سيد نعمت الله حسينى, مردان علم در ميدان عمل, ج اول, ص270 ـ 271. 22 ) همان مإخذ, ص270.

/

آمريكا و قضيه ايران


قسمت دوم

در مقالت پيشين گفته شد كه اشغال نظامى ايران در جنگ جهانى دوم و حضور مقتدرانه امريكايى ها و ((متفقين)) هم زمان با آغاز به كار شاه جوان و نبودن خاطرات سوء از امريكاييان در ذهن مردم ايران, فرصت مناسبى بود تا آنها بتوانند زمينه هاى حضور خود در ايران را بيابند و از طريق انعقاد قرار دادهاى نظامى, تجارى و غيره موقعيت خود را تحكيم بخشند. البته دركى واقع بينانه كه امريكايى ها از نقش برجسته موقعيت ((ژئوپلتيكى)) ايران و اهميت نفت در سرنوشت آينده بشر و وجود ذخاير عظيم منطقه خليج فارس داشتند در سرعت بخشيدن به تحكيم چنين موقعيتى موثر بود.
در همين دوره بود كه سطح روابط سياسى ايران و امريكا نيز به سطح سفارت ارتقا داده شد و دو كشور اقدام به تإسيس سفارت در سال 1944م در كشورهاى يكديگر نمودند.(1) امريكا هم چنين تعداد سربازان و نفرات خود را دائما افزايش مى داد به طورى كه در سال 1943م به حدود 30000 نفر رسيدند. در خلال جنگ و بعد از آن امريكا سعى در به دست آوردن امتياز نفت ايران را داشت, ولى عموما انگلستان مانع اين امر مى شد, ولى امريكا در جهات ديگر موقعيت خوبى در ايران به دست آورد.
جنگ جهانى به پايان رسيد. به تدريج رقابت و بدگمانى بين برندگان جنگ بروز كرد. الگوى رقابت سنتى گذشته دچار تحول شده بود و امريكا به عنوان نيروى جديد و قدرتمند در صحنه باقى ماند, در حالى كه انگليس ناتوان شده بود. بنابراين امريكا در كنار انگليس جبهه جديدى در مقابل شوروى گشود, زيرا مسإله گسترش شوروى به پيرامون آن از دل مشغولى هاى عمده قدرت دريايى (امريكا و انگليس) بود. از اين رو امريكا رسما در سال 1947م (12 مارس), سياست خود را درباره جلوگيرى از گسترش ((كمونيسم)) اعلام داشت و بدين ترتيب جنگ ايدئولوژيك بين ليبرال دموكراسى غرب و كمونيسم شرق به رهبرى امريكا و شوروى آغاز شد و يك دوره چهل ساله ((جنگ سرد)) را شكل داد.
سياست مزبور كه به ((دكترين ترومن)) معروف است به كوشش او در سال 1947م در مقابل كنگره امريكا اعلام شد(2) و هدف اصلى از آن جلوگيرى از گسترش كمونيسم و حمايت از ملل آزاد اعلام شده بود و مسائلى از قبيل حفاظت از نفت خاورميانه و كمك به كشورهاى پيرامونى شوروى نظير تركيه, يونان, ايران و جز آن مورد توجه قرار داشت. نظريه مزبور در چارچوب طرح ايجاد سد نفوذ ((سياست كانتين منت)) امريكا قرار داشت. نظريه مزبور بر پايه نظريه ژئوپلتيكى ((اسپايكن)) قرار داشت كه در نظريه خود منطقه حاشيه و يا ((ريملندRimland(( را مهم تلقى كرد كه با تصرف آن يا كنترل آن از سوى هر قدرت جهانى مى توانست موازنه قدرت را به نفع خود تغيير دهد. اين نظريه در كتابى كه سال 1944م به چاپ رسيد, منعكس شده است.(3) لذا امريكايى ها خطر گسترش شوروى را در اين منطقه جدى گرفتند و سياست جلوگيرى از نفوذ آن را به مورد اجرا گذاشتند و كشورهاى واقع در اين منطقه در نگرش استرتژيكى امريكا اهميت زيادى پيدا كردند كه ايران نيز در حساس ترين بخش اين منطقه قرار داشت. (ايران بخش نازك كمربند ريملند را آن هم در شمال مخزن انرژى آينده جهان, يعنى خليج فارس تشكيل مى داد.)
شوروىها نيز پس از جنگ جهانى دوم در خروج خود از ايران جدى نبودند و در شمال ايران و آذربايجان استقرار داشتند. اين اقدام شوروى از سوى امريكايى ها تهديد ريملند تلقى مى شد, لذا با هشدار جدى ((ترومن)) رو به رو شدند كه ((ترومن)) به ((استالين)) هشدار داد در صورت عدم خروج, متوسل به حمله اتمى به شوروى خواهد شد(4) كه استالين ناگزير از تخليه نيروى خود از شمال ايران شد.
به دنبال اعلام اين دكترين, ايران در كانون توجه امريكا قرار گرفت و زمينه سازىهاى قبلى نيز امكان تثبيت موقعيت امريكا را در ايران فراهم مى كرد. بر همين اساس, در 20 ژوئن 1947م موافقتنامه نظامى بين امريكا و ايران به امضا رسيد (14 مهر 1326), كه بر طبق آن بازسازى و بهبود وضع ارتش ايران و اختصاص كمك هاى نظامى و تمديد مإموريت مإمورين نظامى قرار داد 1943م را شامل مى شد طبق اين قرارداد هم چنين مى بايست اداره مستشارى در ارتش ايران تإسيس شود و هيئت امريكايى به عنوان ((مستشار)) در ارتش به استخدام درآيند.(5) از طرفى ديگر پس از اين قرارداد اعتبارى به مبلغ 25 ميليون دلار براى تإمين مايحتاج نظامى ارتش در اختيار ايران قرار داده شد. و به دنبال آن در 6 دسامبر 1947م وزارت امور خارجه امريكا رسما حمايت خود را از آزادى و حاكميت ايران اعلام كرد و دفاع از ايران را وظيفه خود دانست. اين قرارداد مورد اعتراض شوروى قرار گرفت و آن را مغاير با مفاد قرار داد 1921م بين ايران و شوروى دانست كه ايران نيز متقابلا به اعتراضيه شوروى پاسخ داد.(6) البته عدم تصويب قرارداد نفت ايران و شوروى در مجلس شوراى ملى در تاريخ 29 مهر 1326 نيز بى تإثير در اعتراض شوروى نبود.
اين تحولات در مراحل آغازين ((جنگ سرد)) در سطح بين المللى راه را براى نفوذ و استحكام حضور امريكا در ايران هموار مى كرد و باعث غلطيدن ايران به دامن بلوك غرب و همسويى آن با استراتژى بحرى مى شد. حوادث پس از جنگ جهانى و سيال بودن نظام قدرت و ژئوپلتيك جهانى بر ايران نيز تإثير گذاشته بود و فرصت مناسبى را براى فعاليت گروه ها و احزاب سياسى در ايران فراهم كرده بود. كه فعاليت هاى سياسى گروه هاى مذهبى و حادثه 30 تير و گروه هاى چپ و راست, و ملى شدن صنعت نفت و نظاير آن در همين دوران شكل گرفت; و نهايتا به سقوط دولت ملى و كودتاى 28 مرداد 1332ش به وسيله امريكا در ايران انجاميد. زيرا امريكا با نفوذ قوى در دستگاه نظامى, امنيتى, ادارى و مالى و جز آن توانست جريان پوياى سياسى ايران را به سوى تثبيت يك نظام سياسى وابسته كه در رإس آن شاه جوان قرار داشت سوق دهد.
حوادث پس از كودتا راه را براى حضور و نفوذ امريكا بيش تر باز كرد و كارشناسان و مستشاران امريكايى وارد اركان مختلف سياسى, نظامى, اقتصادى و برنامه ريزى كشور شدند و حوادث و تحولات ايران را در جهت منافع خود هدايت نمودند.
آنها در سال 1954م امتياز نفت ايران را كسب كردند. چيزى كه در دوره قبل از كودتا عملا براى آنها مقدور نشده بود و بدين ترتيب بر صنعت نفت ايران نيز دسترسى پيدا كردند. امريكا در چارچوب طرح عمومى خود مبنى بر ايجاد رفورم اجتماعى, اقتصادى در جوامع و كشورهاى وابسته جهان سومى در امريكاى لاتين, افريقا و آسيا, به بررسى وضعيت ايران پرداخت. و اقدام به طراحى برنامه اى براى ايجاد دگرگونى در ساخت و بافت اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى ايران نمود تا وابستگى ايران را به دنياى سرمايه دارى غرب و تبديل شدن آن به بازار مصرف غرب و امريكا تسريع نمايد. آنها طرح معروف انقلاب سفيد را به دست شاه بر ايران تحميل نمودند تا از طريق آن امكان تحول در ايران فراهم آيد.
اجراى طرح مزبور براى آنها مفيد بود و باعث وابستگى اقتصادى, فرهنگى ايران به غرب و تبديل آن به سرمايه دارى پيرامونى گرديد. ساختارهاى اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى اكولوژيك ايران به هم ريخت. نظام روابط سكونت گاه هاى شهرى و روستايى متزلزل شد. مهاجرت روستائيان, تشديد مشكلات شهرنشينى و روستانشينى و عشايرى, رشد نمايندگى هاى شركت هاى صنعتى و تجارى بين المللى (چند مليتى), بى هويتى فرهنگى, افزايش نيازهاى ملى به خارج از مرزها و نظاير آن پيامدهاى اجراى طرح مزبور بود.
تشديد وابستگى ايران به امريكا و غرب و گسترش نابسامانى هاى اقتصادى و اجتماعى, از يك سو و گسترش اختناق از سوى ديگر نهضت جديدى را در سال 1342هـ.ش به رهبرى امام خمينى(ره) پرورش داد. اين نهضت ظاهرا سركوب شد, ولى در فرآيند تشديد اختناق رشد كرد. رژيم شاه و امريكا فعاليت دستگاه هاى اطلاعاتى و پليسى را گسترش داد و صداهاى آزادىخواهى را خاموش كرده و نيروهاى انقلابى را به شدت سركوب مى كردند.
همزمان تحول بين المللى جديدى در منطقه بروز نمود و آن تصميم انگلستان براى خروج از منطقه شرق سوئز و خليج فارس بود. اين اقدام به ايجاد خلا قدرت در منطقه مى انجاميد كه مى توانست از سوى شوروى پر شود, ولى امريكا جاىگزين مناسبى بود, لذا با عقب نشينى انگليس در سال 1971م. از منطقه, امريكا بلافاصله آن را تحويل گرفت و موقعيت ((شاه)) در منطقه بهبود يافت. امريكا پس از شكست سياست هايش در ويتنام به خوبى دريافته بود كه حضور نظامى مستقيم هم هزينه سنگينى براى او دارد و هم حساسيت هاى ضد امريكايى را دامن مى زند. لذا سياست خود را كه به سياست ((نيكسون)) معروف است تغيير داد. بر اساس اين سياست جديد امريكا به جاى حضور مستقيم سعى بر انتخاب قدرت هاى محلى و منطقه اى به عنوان ژاندارم آن داشت تا از طريق آنها بتواند منطقه را كنترل نمايد. به اين دليل در منطقه خليج فارس و جدار نازك ريملند دو كشور ايران و عربستان نامزد شدند كه با بررسى وزن ژئوپلتيكى آنها ايران موقعيت برترى داشت لذا ايران و شاه به عنوان ژاندارم منطقه برگزيده شد.(7)
به دنبال تصميم انگلستان در سال 1971م مبنى بر عقب نشينى و خروج از منطقه ((شرق كانال سوئز)) خلا قدرت مسلط جهانى در منطقه قابل پيش بينى بود كه در صورت نبود قدرت رقيب, در منطقه گستره خليج فارس و جنوب غرب آسيا توسط قدرت شوروى پر مى شد, ولى حضور امريكا از اواسط دهه 1930م موجب شده بود كه پايه هاى نفوذ آن در منطقه تثبيت شده باشد و ديگر براى آنان جاى هيچ نگرانى وجود نداشت. استراتژى بحرى, با اطمينان خاطر, به جابه جايى قدرت در منطقه دست زد و امريكا به جاى آن نشست و مسئوليت كنترل منطقه اى و جلوگيرى از نفوذ شوروى را به دست گرفت. در فاصله بعد از جنگ جهانى دوم (1945 تا 1971م) تا خروج انگلستان, به مدت 25 سال امريكا و انگلستان به عنوان اجزاى اصلى استراتژى بحرى مشتركا امنيت و كنترل منطقه و به عبارتى جلوگيرى از نفوذ شوروى را به عهده داشتند. اين دوره كار مشترك, كارآموزى خوبى براى امريكا محسوب مى شود, كه توانست بدون ايجاد خلل در توازن قدرت جهانى مسئوليت منطقه را به دست بگيرد.
پس از 1971م الگوى رقابت دو استراتژى برى و بحرى به رهبرى شوروى و امريكا ادامه يافت. پيش از آن اين الگو بين شوروى و انگلستان برقرار بود, ولى از اين زمان به بعد در قدرت مسلط استراتژى برى تغيير ايجاد نشد, ولى در قدرت مسلط استراتژى بحرى تغيير اساسى نه تنها در منطقه بلكه در كل جهان به وجود آمد و امريكا توانست رهبرى استراتژى بحرى را با كشورهاى انگليس, هلند, فرانسه, ايتاليا و جز آنها در كل جهان به دست بگيرد و اين نقش را كماكان در عهده خود نگاه دارد.
همزمان با به چنگ گرفتن كنترل منطقه جنوب غرب آسيا و خليج فارس به جاى انگلستان, امريكا سرگرم سامان دهى به استراتژى سياسى جديدى در كل جهان براساس تجارب جنگ ويتنام بود كه بر اساس آن حضور مستقيم امريكا در مناطق جغرافيايى و ژئوپلتيكى جهان كم رنگ مى شد و كنترل منطقه اى از طريق مإموران و عوامل محلى و منطقه اى سازگار با استراتژى بحرى و امريكا عملى مى گرديد. بر اساس راهبرد جديد كشورهاى محورى مناطق ((ژئوپلتيكى)) جهان بايد مشخص شده و پيوندهاى ژئوپلتيكى آنها با امريكا تقويت گردد.
در منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس, دو كشور ايران و عربستان از سوى استراتژى مزبور جلب نظر كرد كه هر دو بر اساس پيوندهاى ژئوپلتيكى دوران جنگ جهانى دوم با استراتژى بحرى و امريكا هم سويى و تجانس داشتند. در واقع هر دو مى توانستند نقش منطقه اى مورد نظر استراتژى سياسى امريكا را به عهده بگيرند, اما ايران و عربستان از توازن ژئوپلتيكى برخوردار نبودند و از آن جايى كه كشور برخوردار از وزن ژئوپلتيكى بالاتر مى تواند نقش هاى موثر منطقه اى را ايفا نموده و رهبرى آن را به دست گيرد, امريكا ايران را بر عربستان ترجيح داد.
اين تصميم در داخل و خارج ايران بازتاب هايى به همراه داشت. نظير تقويت پيوندهاى ژئوپلتيكى ايجاد شده از گذشته, افزايش قدرت و خشونت دستگاه هاى امنيتى و سياسى نظير ساواك, انهدام سازمان هاى سياسى مخالف به منظور تقويت موقعيت رژيم شاه, سرمايه گذارىهاى شركت هاى چند مليتى, تشديد و توسعه وابستگى اقتصادى ايران به غرب (امريكا و اروپا), حضور جدىتر امريكا در دستگاه هاى نظامى, امنيتى, سياسى اقتصادى و برنامه ريزى ايران, واگذارى و توسعه فرصت ها براى ايفاى نقش منطقه اى توسط رژيم شاه; نظير واگذارى امنيت تنگه هرمز و خليج فارس به ايران, حضور فعال تر ايران در مبارزه با چريك هاى چپ گراى ظفار و عمان, برخورد نظامى بين ايران و عراق(8) آوارگى و اخراج ايرانيان مقيم عراق, طرح ادعاهاى بى ربط از سوى عراق درباره سه جزيره خليج فارس و نظاير آن.
الگوى رقابت استراتژهاى زمينى و دريايى در سطح جهانى, از يك سو و اتخاذ سياست جديد امريكا در مناطق ژئوپلتيكى از سوى ديگر, باعث گرديد كه رقابت مزبور تجلى منطقه اى پيدا كند و هر كدام از قدرت هاى دو استراتژى فوق عوامل منطقه اى خود را در خليج فارس دريابند و تقويت نمايند. به دنبال تقويت پيوندهاى ژئوپلتيكى ايران و امريكا از سال 1971م شوروى نيز از وجود ((عراق)) در منطقه به عنوان ((يك عامل)) استفاده نمود و پيوندهاى ژئوپلتيكى خود را با آن گسترش داد. البته اختلافات گذشته ايران و عراق بر سر مسائل دو جانبه, زمينه مساعدى براى تعلق آنها به يكى از دو استراتژى جهان را فراهم كرده بود. در واقع اين حوادث الگوى رقابت و درگيرى ايران و عراق را نيز دچار تحول نمود و آن را از شكل محلى خارج نموده و بعدى بين المللى و جهانى نيز بدان افزود; بدين صورت كه هر يك از آنها متكى به يكى از قدرت هاى رقيب جهانى بودند و تجلى گاه الگوى رقابت دوره جنگ سرد بين امريكا و شوروى. ايران با امريكا, و عراق با شوروى در همين مقطع تاريخى بود كه امريكا با ايران قرارداد نظامى منعقد نمود كه به موجب آن ارتش ايران در قبال 24 ميليارد دلار از سوى امريكا تقويت مى شد, نظير احداث پايگاه چاه بهار, هواپيماهاى اف16, آواكس, موشك هاى فونيكس و جز آن.
متقابلا عراق و شوروى نيز در سال1972م قرار داد پانزده ساله قابل تمديد امضا نمودند و شوروى توانست از طريق پايگاه ((ام القصر)) در خليج فارس حضور پيدا نمايد.
سال هاى اوليه دهه 1970 (2ـ1971م) را بايد نقطه عطف تاريخى در سرنوشت سياسى, اجتماعى, فرهنگى و استراتژيكى منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس به حساب آورد.
در كنار اين تحولات امريكا بر تقويت پيمان نظامى ((سنتو)) نيز تإكيد داشت. اين پيمان كه در سال 1955م بين ايران, عراق, تركيه, پاكستان و انگلستان در بغداد منعقد شد, پس از كودتاى 1958م عراق دچار مشكل گرديد, زيرا عراق از آن پيمان خارج شد انگلستان نيز به لحاظ ترك كردن منطقه, تصميم به خروج از اين پيمان گرفت, لذا پيمان ((سنتو)) به يك پيمان سه جانبه ايران, تركيه و پاكستان در بخش حساس ريملند و كمربند محاصره شوروى تبديل شد و امريكا از آن براى ايجاد سد در مقابل شوروى و كمونيسم استفاده مى كرد.
اگرچه سال هاى آغازين دهه هفتاد را بايد يكى از نقاط عطف تاريخى منطقه به حساب آورد, سال هاى پايانى دهه مزبور نيز نقطه عطف بزرگ ديگرى در تاريخ منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس محسوب مى شود, زيرا حوادث تعيين كننده ديگرى در آن بروز كرد كه نه تنها سيماى سياسى و ژئوپلتيكى منطقه را دگرگون كرد, بلكه بر نظام جهانى تإثيرها و پيامدهاى تعيين كننده اى داشت.
در دسامبر 1979م شوروى به افغانستان حمله كرد و كابل را اشغال نمود. بدين ترتيب رخنه اى در سد نفوذ شوروى به سمت جنوب ايجاد شد و آمريكايى ها را به هراس انداخت.(9) از سويى ديگر انقلاب اسلامى در 1979م در ايران به پيروزى رسيد و رژيم شاه كه متحد بزرگ و ژاندارم منطقه اى امريكا بود, سقوط كرد و سد نفوذ شوروى در نازك ترين جدار آن شكست و از ديد امريكايى ها خطر نفوذ شوروى به جنوب و تصرف منطقه استراتژيك خليج فارس قطعى بود. تلاش امريكايى ها براى اعاده حضور و نفوذ در ايران به دليل سياست هاى نادرست و ناآگاهى از انقلاب اسلامى با شكست روبه رو شد و تقابل و تضاد ايران انقلابى با امريكا به سرعت رشد نمود و از قلمرو دولت ها خارج شد و ملت ها را نيز در بر گرفت.
به دنبال آن برژينسكى مشاور امنيتى كاخ سفيد تئورى معروف ((طاق بحران)) و يا ((هلال بحرانى)) را ارائه داد و لزوم تجديد نظر در سياست هاى منطقه اى امريكا را يادآور شد.(10) در سال 1980م كارتر, رئيس جمهورى امريكا در موضع گيرى جديدى سياست امريكا را در قبال تحولات منطقه بدين شرح اعلام كرد:
((سياست ما در خليج فارس بايد مطلقا براى همه روشن شود: هرگونه تلاش از جانب هر قدرت خارجى براى كنترل و تسلط بر منطقه خليج فارس به منزله تهاجم به منافع حياتى ايالات متحده امريكا تلقى خواهد شد و چنين تهاجمى با تمام امكانات, از جمله قواى نظامى دفع خواهد شد)).
(از پيام رئيس جمهورى به كنگره امريكا,
23 ژانويه 1980م)(11)
در پى احساس خطر امريكا و برداشت هاى جديد امنيتى از تحولات منطقه جنوب غرب آسيا و خليج فارس, اقدامات زير در منطقه انجام پذيرفت:
1ـ اتخاذ سياست هاى گوناگون بين المللى و مداخله در امور داخلى ايران از سوى امريكا به منظور سرنگون كردن حكومت انقلابى و اسلامى در ايران و روى كار آوردن حكومتى هم سو با امريكا;
2ـ تإسيس نيروى واكنش سريع امريكا در منطقه به مركزيت جزيره استراتژيك ((ديگوگارسيا)) در اقيانوس هند و سپس گسترش اين نيرو به فرماندهى مركزى امريكا در دوره ريگان;(12)
3ـ انجام رايزنى هاى سياسى و ديپلماتيك با كشورهاى ضلع جنوبى خليج فارس, به ويژه عربستان سعودى به منظور متشكل كردن آنها و ايجاد احساس خطر در آنها نسبت به شوروى و انقلاب اسلامى.
در سال 1979م ژنرال ((ارنست گريفز)) مقام آژانس كمك هاى امنيتى به همراه ((هارود براون)) وزير دفاع وقت امريكا, دقيقا پس از پيروزى انقلاب اسلامى راهى عربستان شدند و مذاكرات لازم را براى تجهيز ارتش عربستان انجام داده و يك قرارداد 4/63 ميليارد دلارى منعقد كردند. هم چنين در سال 1980م نيز پس از بازديد رئيس ستاد ارتش امريكا از عربستان, او واگذارى هواپيماهاى آواكس را به آن كشور مطرح نمود.(13) اين اقدامات در جهت تقويت ستون منطقه اى جديد امريكا; يعنى عربستان براى كاهش خطرهاى نفوذ انجام مى پذيرفت.
در واقع تشكيل نيروهاى واكنش سريع امريكا در اقيانوس هند, تقويت ارتش عربستان, تشكل كشورهاى منطقه اى جنوب خليج فارس (شوراى همكارى خليج فارس) در 1981م, تقويت عراق در جنگ ايران, دست يابى امريكا به پايگاه هاى منطقه اى نظير عمان و بحرين, جملگى طرح هاى جديد آن كشور در چارچوب برداشت هاى امنيتى و استراتژى جديد امريكا در منطقه را منعكس مى نمايد.
ادامه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) ذوقى, ايرج, ايران و قدرت هاى بزرگ در جنگ جهانى دوم, پاژنگ, تهران, 1368, ص186. 2 ) همان, ص343. 3 ) عزتى, عزت الله, ژئوپلتيك, سمت, 1371, ص14. 4 ) حافظ نيا, محمد رضا, خليج فارس و نقش استراتژيك تنگه هرمز, سمت, 1371, ص137. 5 ) ذوقى, ايرج, پيش گفته, ص369 و 344. 6 ) همان, ص346.
The Gulf coopration counciL, west wiew press, washigton D.C 1987, P.10. 7 .
Sandwick, jhonA ( 8 ) جعفرى ولدانى, اصغر, كانون هاى بحران در خليج فارس,كيهان, تهران, 1371, ص234. 9 ) برژينسكى, زبيگنيو, سقوط 84, ترجمه محسن پگاه, انتشارات هفته, تهران, 1362, ص92. 10 ) همان, ص111. 11 ) همان, ص91. 12 ) كورديير, شروود, نيروهاى واكنش سريع امريكا, ترجمه زير نظر دكتر الهى, نشر قوس, تهران, 1369. 13 ) حافظ نيا, محمدرضا, خليج فارس و نقش استراتژيك تنگه هرمز, سمت, تهران, 1371, ص118.

/

انقلاب فرهنگى و سياسى در سيره امام صادق


امام صادق(ع) هشتمين ستاره فروزان آسمان عصمت, و ششمين اختر تابان سپهر امامت و ولايت در هفدهم ربيع الاول سال 83 هـ.ق در مدينه چشم به جهان گشود, و در 25 شوال سال 148 در 65 سالگى به دستور منصور دوانيقى (دومين طاغوت عباسى) مسموم شده و به شهادت رسيد.
در زندگى سراسر افتخار او, دو موضوع همچون دو جريان هميشگى با پرتلاش ترين شكل در رإس موضوعات ديگر ديده مى شد, كه هر دو در يك صراط قرار داشته و تكميل كننده همديگر بودند كه عبارت اند از: طاغوت زدايى و نشان دادن چهره اسلام ناب; اسلام محمد(ص) و على(ع).
آن حضرت در وضعيتى قرار گرفت, كه اسلام چهره حقيقى خود را از دست داده بود, و از قرآن و اسلام جز نامى باقى نمانده بود, چرا كه مدتى با امويان و سپس با عباسيان درگير بود كه بر كشور پهناور اسلامى حكومت مى كردند, و همه چيز را با ميل و هوس هاى نفسانى خود رتق و فتق مى نمودند, و اسلام را به دنبال اهداف شوم خود مى كشيدند و آن را پلى براى اجراى مقاصد طاغوتى خود قرار داده بودند.
امام صادق(ع) در طول 34 سال امامت خود (114 ـ 148 هـ.ق) با پنج حكمران اموى; يعنى هشام بن عبدالملك, وليد بن يزيد, يزيد بن وليد, ابراهيم بن وليد, مروان بن محمد, درگير بود, پس از انقراض آنها با دو خليفه عباسى يعنى عبدالله بن محمد, معروف به سفاح و منصور دوانيقى رو به رو گرديد. آن حضرت براى نجات اسلام و مسلمين چاره اى نمى ديد, جز اين كه مانند پدرش امام باقر(ع) دو موضوع را مسإله اصلى زندگى خود قرار دهد; يعنى همان دو موضوعى كه از كلمه طيبه ((لا اله الا الله)) نشإت مى گرفت, و تحقق عينى چنين كلمه اى كه اساس اسلام محمد(ص) و على(ع) را تشكيل مى داد, نياز به انقلاب سياسى و نفى طاغوت ها, و انقلاب فرهنگى و آموزش براى رشد و آگاهى بخشى جامعه داشت, تا با اين ((نفى)) و ((اثبات)) بتواند اسلام را از زير حجاب هاى جهل و غرور خودكامگان رهايى بخشد, و چهره ناب آن را به عموم نشان دهد. روشن است كه چنين كار بزرگى, بسيار دشوار و طاقت فرسا بود, در عين حال امام صادق(ع) كه خود را وقف اسلام و قرآن نموده بود, با همتى بلند و اراده اى محكم, به اين كار بسيار عميق و بزرگ دست زد, و تا آخر عمر هم چنان با قاطعيت ادامه داد و سرانجام در اين راه شهد شهادت نوشيد. بنابراين, آن حضرت همه وجودش را در مسير اين نفى و اثبات فدا نمود, و به پيروان خود آموخت كه اصلى ترين كار آنها بايد اين دو كار سياسى و فرهنگى باشد, كه اساس رشد و تكامل همه جانبه در پرتو آن به دست خواهد آمد.

تإسيس دانشگاه جعفرى يا حوزه علميه
شاگردان امام باقر(ع) پس از درگذشت آن حضرت به گرد شمع وجود امام صادق(ع) حلقه زدند. امام ـ عليه السلام ـ نيز با جذب شاگردان جديد به تإسيس يك نهضت عظيم فكرى و فرهنگى و بالنده مبادرت ورزيد, به گونه اى كه طولى نكشيد مسجد نبوى در مدينه منوره و مسجد كوفه در شهر كوفه به دانشگاهى عظيم تبديل شد. درگيرى شديد بين بنى عباس و بنى اميه, آنان را آن چنان به خود مشغول كرده بود, كه فرصتى طلايى براى امام صادق(ع) و يارانش به دست آمد, آن حضرت با استفاده از اين فرصت به بازسازى و نوسازى فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شيفتگان مكتب حق از اطراف و اكناف, از بصره, كوفه, واسط, يمن و نقاط مختلف حجاز به مركز اسلام; يعنى مدينه, سرازير شدند و چون پروانگانى دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق(ع) تجمع كردند. روز به روز به تعداد شاگردان مى افزود, به گونه اى كه تعداد آنها به چهار هزار نفر رسيد.
شيخ طوسى (وفات يافته 460 هـ.ق) در رجال خود تعداد شاگردان امام صادق(ع) را 3197 مرد و 12 زن نام مى برد.(1)
((حسن بن على بن زياد وشإ)) كه خود از اساتيد حديث, و از شاگردان امام رضا(ع) است, مى گويد: ((من در مسجد كوفه نهصد استاد حديث را ديدم كه از امام صادق(ع) نقل حديث مى كردند, و مكرر مى گفتند: قال الصادق, قال جعفر بن محمد(ع))). (2)
اين دانشگاه عظيم صدها مجتهد, استاد, دانشمند و محقق تربيت شدند, كه هر كدام از شخصيت هاى بزرگ علمى به شمار مىآمدند, و گروهى از آنان داراى آثار علمى و شاگردان متعدد شدند.
شيخ مفيد (وفات يافته 413 هـ.ق) مى نويسد: ((به قدرى علوم از امام صادق(ع) نقل شده كه در همه جا پخش شده, و زبان به زبان به گردش درآمده است, و از هيچ يك از افراد خاندان رسالت, آن همه علم و حديث, نقل نشده است.))(3)
با توجه به اين كه شاگردان امام صادق(ع) به شيعيان انحصار نداشتند, بلكه ديگران نيز از خرمن فيض او خوشه مى چيدند. مالك, پيشواى فرقه ((مالكى)) در ضمن گفتارى گويد: ((در علم و عبادت و پاك زيستى, برتر از جعفر بن محمد(ع) هيچ چشمى نديده, و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور نكرده است.))(4)
ابوحنيفه پيشواى فرقه حنفى, دو سال شاگرد امام صادق(ع) بود, به طورى كه اين دو سال را اساس و سرمايه اصلى علوم خود دانسته و مى گويد: ((لولا السنتان الك نعإن;(5) اگر آن دو سال نبود, نعمان(6) هلاك مى شد.))
از گفتنى ها اين كه: روزى منصور دوانيقى طاغوت عصر امام صادق(ع), ابوحنيفه را احضار كرد و به او گفت: مردم شيفته جعفر بن محمد شده اند و او داراى شاگردان بسيار شده است, يك سرى مسائل دشوارى را نزد خود در نظر بگير, تا در ملا عام از او بپرسى, تا او در پاسخ فروماند, و از نظر چشم مردم ساقط شود.))
ابوحنيفه مى گويد: چهل مسإله مشكل نزد خودم رديف كردم, و به مجلس منصور دوانيقى در ((حيره)) حاضر شدم, ديدم جعفر بن محمد(ع) در سمت راست منصور نشسته است, همين كه چشمم به آن حضرت افتاد آن چنان تحت تإثير شكوه و جلال او قرار گرفتم كه خود را باختم, سلام كردم و با اشاره منصور نشستم, منصور به امام رو كرد و گفت: ((اين ابوحنيفه است.)) امام فرمود: آرى او را مى شناسم. سپس منصور به من رو كرد و گفت: ((اى ابوحنيفه! مسائل خود را از جعفر بن محمد(ع) بپرس.)) من سوال هاى خود را مطرح كردم, هر سوالى كه از آن حضرت مى پرسيدم, او بى درنگ پاسخ مى داد, و ابعاد مسإله را بيان مى كرد, و مى گفت: عقيده شما درباره اين مسإله چنين است, و به عقيده مردم مدينه چنان است و به عقيده ما چنين مى باشد, در بعضى از موارد نظر آن حضرت با عقيده من موافق بود و در بعضى موارد با نظر اهل مدينه توافق داشت و گاهى با هر دو مخالف بود, و به اين ترتيب به چهل سوال مطرح شده من پاسخ داد, آن گاه ابوحنيفه گفت: ((إليس ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس;(7) مگر نه اين است كه دانشمندترين مردم آن كسى است كه آگاه ترين آنها به اختلاف مردم به فتواها و مسائل فقهى باشد.))
از حوزه علميه امام صادق(ع) شاگردان برجسته اى كه خود بعدها به عنوان استاد و اسطوانه جهان تشيع به شمار مىآمدند و هركدام موسس كلاس هاى بزرگ علمى, و صاحب تإليفات شدند بروز نمودند; مانند هشام بن حكم, جابر بن حيان, زراره بن اعين, ابان بن تغلب, مفضل بن عمر, هشام بن سالم, مومن الطاق و…
هشام بن حكم علامه عصر خود بود و تعداد تإليفات او را كه بيش تر در محور معارف و عقائد به ويژه درباره مسإله امامت بود, تا 31 كتاب ذكر نموده اند.(8)
جابر بن حيان كه او را پدر علم شيمى مى خوانند, يكى از شاگردان امام صادق(ع) بود كه كتابى در هزار صفحه, شامل پانصد رساله در علوم مختلف تإليف نمود.(9)
كوتاه سخن آن كه: تاريخ نويس و تحليل گر مشهور ((ابن خلكان)) مى نويسد: ((جعفر بن محمد (امام صادق) يكى از امامان دوازده گانه بر اساس مذهب شيعه اماميه, از بزرگان خاندان پيامبر(ص) است كه به خاطر راستى و درستى رفتار و كردار و گفتارش, او را صادق نامند, فضايل و كمالاتش مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح باشد. ))(10)
سپس به عنوان نمونه يكى از شاگردانش, جابر بن حيان را معرفى مى كند.

مبارزه امام صادق(ع)
همان گونه كه گفتيم امام صادق(ع) دوش به دوش نهضت عظيم علمى و انقلاب فرهنگى, در هر فرصتى به طاغوت زدايى پرداخت, او هرگز تسليم طاغوت هاى عصرش نشد, بلكه همواره با آنها در ستيز بود, و سرانجام در همين راستا, او را شهيد كردند.
آن حضرت گرچه قيام مسلحانه بر ضد طاغوت هاى عصرش نكرد, ولى با شمشير زبان و قلم, در هر فرصتى به جنگ آنها رفت و آنها را محكوم كرد, و در مورد قيام مسلحانه, به يكى از شاگردانش به نام سدير كه در كنار چند عدد گوسفند توقف كرده بودند فرمود: ((والله لو كان ض شيعه بعدد هذه اكدإ ما وسعظ القعود;(11) سوگند به خدا اگر شيعيان (راستين) من به اندازه تعداد اين بزغاله ها بودند, خانه نشينى برايم روا نبود, و قيام مى كردم.)) وقتى كه سدير آن بزغاله ها را شمرد, هفده عدد بودند.
امام صادق(ع) همواره مسإله ولايت را مطرح مى كرد, و مى فرمود: ((ولايت از نماز, روزه, زكات و حج برتر است, و دليل آن را چنين ذكر مى كرد: ((لاس ا مفتاحهن والواض هو الدليل علشن;(12) زيرا ولايت كليد همه آنها است, و حاكم و رهبر, راهنماى مردم به سوى همه آنها است.))
و گاهى مى فرمود: ((من مدح سلطانا جائرا و افف و تضعضع له طمعا فيه كان قرينه ص النار;(13) كسى كه سلطان ستمگرى را تمجيد كند, و در برابر او فروتنى و كرنش نمايد, تا در كنار او به نوايى برسد, چنين كسى همدم آن سلطان در ميان آتش دوزخ خواهد بود.))
و زمانى ديگر از رسول خدا(ص) نقل مى كرد كه فرمود: ((الفقهإ امنإ الرسل ما ر يدخلوا ص الدنيا; علماى دين نمايندگان امين پيامبران هستند تا هنگامى كه وارد در دنيا نشده اند.)) شخصى از رسول خدا(ص) پرسيد:نشانه ورود آنها در دنيا چيست؟ رسول خدا(ص) فرمود: ((اتباع السلطان, فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم عط دينكم;(14) پيروى سلطان, هرگاه دانشمندان چنين كنند, براى حفظ دينتان از آنها بپرهيزيد.))
منصور دوانيقى, دومين طاغوت خشن عباسى در ضمن نامه اى به امام صادق(ع) نوشت: ((چرا مانند ساير مردم به مجلس ما نمىآيى و جزء اطرافيان ما نمى شوى تا از سوى ما بهره مند گردى؟!))
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: ((در نزد ما (از امور مادى) چيزى نيست كه براى آن از تو بترسيم, و در نزد تو از نظر معنوى چيزى نيست كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم, در نزد تو نه نعمتى وجود دارد كه به حضورت بياييم و به خاطر آن به تو تبريك گوييم, و نه تو خود را در بلا و مصيبت مى بينى كه بياييم و به تو تسليت بگوييم, بنابراين براى چه نزد تو بيايم و در مجلس تو شركت كنم؟))
منصور پس از دريافت اين پاسخ كوبنده, نوشت: نزد ما بيا و ما را نصيحت كن. امام صادق(ع) در جواب نوشت: ((كسى كه دنيا خواه است تو را نصيحت نمى كند(زيرا دنيايش به خطر مى افتد) و كسى كه آخرت خواه باشد, نزد تو نمىآيد.))(15)
به اين ترتيب امام صادق(ع) انقلاب سياسى خود را پى ريزى مى كرد, و مردم را بر ضد حكومت طاغوتيان مى شورانيد و از نزديك شدن به آنها برحذر مى داشت, و دو موضوع انقلاب فرهنگى و سياسى را در رإس مسائل, و از مسائل اصلى قرار داده بود, پيروان راستين او نيز بايد در همين صراط مستقيم كه همان صراط مستقيم قرآنى است گام بردارند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) ابن نديم, فهرست ابن نديم, ص250. 2 ) رجال نجاشى واژه حسن بن وشإ, محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص656. 3 ) شيخ مفيد, الارشاد, ص270. 4 ) حيدر اسد, الامام الصادق والمذاهب الاربعه, ج1, ص53. 5 ) همان, ص70. 6 ) نعمان بن ثابت, نام ابوحنيفه است. 7 ) علامه مجلسى, بحار, ج47, ص217 و 218. 8 ) ابن نديم, فهرست ابن نديم, ص250. 9 ) علامه عليارى, بهجه الامال, ج2, ص474 و 475. 10 ) همان, ص476. 11 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص242. 12 ) شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج11, ص7 و 8. 13 ) همان, ج12, ص133. 14 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص46 15 ) محدث خبير عيسى اربلى, كشف الغمه, ج2, ص448.

/

همسايگان خانه خدا


همسايگان نخستين مكان عبادى
مكه, مهم ترين شهر حجاز, از تمام جهات قداست ويژه اى دارد و قرآن كريم درباره آن مى فرمايد:
((ان اول بيت وضع للناس للذى ببكه مباركا و هدى للعالمين (1);نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شده, همان است كه در مكه مى باشد, خانه اى كه جهانيان را موجب بركت و هدايت است)).
اين پيام هدايت و سروش معنويت, خود انگيزه اى مهم براى انسان هاى مشتاق حقيقت و ايمانگراست كه از تمامى نقاط بدان روى آورند. اشتراك همگان در اين خانه به دليل آن است كه قبله گاه طاعت و عبادت پروردگاراست و در واقع خداوند اين خانه را نخستين مسجد براى نماز و اذكار و خيرات مردمان قرار داد تا از اين طريق اعمال نيك خويش را سنگين نموده و از بار گناهان كم كنند.
ابن رسته, مى گويد از ((كعب)) نقل است كه خداوند فرشته اى به سوى آدم فرستاد و محل خانه كعبه و حدود آن را به وى نشان داد و به او دستور بنياد اين بناى عبادى را داد و بدين گونه اولين مسجد بر روى زمين ساخته شد.
حضرت آدم(ع) چون به زمين هبوط كرد, محزون و اندوهگين به نظر مى رسيد و از نگرانى خويش شكوه داشت, خداوند ضمن آن كه وى را به ساختن خانه كعبه فرمان داد به او سفارش نمود براى رهايى از اين حالت, مجاورت خانه كعبه را برگزيند و از اين رهگذر آرامش خويش را به دست آورد و آدم با اقامت در جوار اين جايگاه گرانسنگ و پرداختن به عبادت, نشاط معنوى خاصى به دست آورد.(2)
آدم(ع) در عرفات به گناه خويش اعتراف كرد و طواف خانه كعبه را انجام داد و تا روزگار حضرت نوح(ع) اين نخستين مكان عبادى برجاى بود.
حضرت(3) نوح(ع) قبل از توفان سهمگين به اين مكان آمد و در مجاورت آن اقامت گزيد و ضمن انجام طاعات و عبادات به زيارت خانه كعبه پرداخت. پس از طوفان سهمگين نوح كعبه ويران گرديد و تا زمان حضرت ابراهيم(ع) موضع آن تپه اى سرخ با پوششى از خاك هاى غيرقابل نفوذ بود, و تنها مردم تصور مى كردند اين موضع جاى سابق خانه خدا بوده است. مظلومان و پناهندگان از اطراف و اكناف بدان روى مىآوردند و هركس گرفتار محنت و بلا بود, مدتى در همسايگى آن مى ماند و به دعا و تضرع مى پرداخت و پيوسته مردم جهت حج به مكه آمده و محل خانه را زيارت مى كردند. ولى مدت اقامت آنان طولانى نبود.

هجرت هاجر
حضرت ابراهيم(ع) به اتفاق همسرش ساره و كنيزى حبشى به نام هاجر رهسپار فلسطين گرديد و بدين گونه سرزمين مصر را ترك گفت. ساره عقيم بود و در همين فكر بود كه به ابراهيم(ع) اشاره نمود با كنيز همبستر شود, شايد فرزندى از هاجر پديد آيد, ابراهيم(ع) سخن ساره را پذيرفت و از هاجر فرزندى به نام اسماعيل(ع) متولدشد كه زندگى اين خانواده را باطراوت توإم نمود, اما ديرى نگذشت كه آتش رشك به قلب ساره راه يافت و براى درمان اين عارضه دارويى بهتر از تبعيد نمودن هاجر و اسماعيل(ع) نيافت و ابراهيم(ع) را براى عملى نمودن اين منظور ملزم نمود, گويا خداوند به ابراهيم خليل(ع) وحى نموده بود كه نظر وى را عملى نمايد و به همين جهت تسليم خواسته وى گشت و با مركبى, زن و فرزند را به سوى مقصدى نامشخص راه برد تا سرانجام در مكانى خشك و بىآب و علف (مكه كنونى) پياده شدند. پدر, مادر و كودك را دراين صحراى گرم و طاقت فرسا رها ساخت. هاجر همسايگى خانه خدا را به اقامت در شهر و سكونت در ديار خويش برترى داد و به رحمت خداوند اعتماد كرد و شكيبايى را در اين شرايط مشقت بار پيشه خويش ساخت. ابراهيم براى امتثال اوامر الهى به وطن خود نزد ساره بازگشت, اما از خداوند خواست آن سرزمين باير را به لطف خويش سرسبز و مصفا گرداند و در همين موقع خطاب به پروردگار خويش عرضه داشت:
رب اجعل هذا البلد امنا واجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام(4)
ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوه…(5)
((اى پروردگار من اين سرزمين را ايمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش بتان مصون بدار)).
((اى پروردگار ما, بعضى از فرزندانم را به وادى لم يزرعى در همسايگى خانه گرامى تو اسكان دادم, اى پروردگار ما تا نماز بگذارند.))
هاجر و فرزندش آن آب و نانى را كه همراه آورده بودند مصرف كردند, در اين ميان بر اسماعيل(ع) نوباوه تشنگى غلبه يافت و مادر را شير نماند, هاجر مصمم گرديد از جايى كه توقف كرده بود به اطراف و جوانب برود شايد راه علاجى بيابد, كودك را رها كرد و بدون آن كه مقصدى داشته باشد مشغول حركت شد, گاهى مى دويد و در مواقعى از حركت سريع مى كاست و هروله گونه راه مى رفت, تصميم و تكاپويش او را به سوى كوه صفا نزديك كرد, بر بالاى آن رفت و چشم هاى گران خود را به اطراف دوخت و چون چيزى نيافت آهى كشيد و برگشت, اين بار مسير منتهى به مروه را طى نمود و دوباره راه صفا را پيش گرفت, جست وجوى توإم با هراس او را وادار مى نمايد كه با آشفتگى هفت بار اين مسير را طى كند, در اين حال مادر فرزند دلبند خود را در حال جان دادن مى بيند و مشاهده مى كند كه پاها را سخت بر زمين مى كوبد و اين كار را چندين بار تكرار مى نمايد, ناگهان با حيرت ديد آب از زير پاى نونهالش روان شد و سر در بيابان نهاد, هاجر از آن جا كه رنج ديده و كم آبى را لمس كرده بود كوشيد تا با گرد آوردن ريگ از هرز رفتن آب بكاهد ولى موفق نشد و فرياد زد: زم زمزم (يعنى بايست بايست) از سعيد بن جبير منقول است كه عبدالله بن عباس از قول رسول اكرم(ص) گفت: خداى مادر اسماعيل(ع) را رحمت كند اگر زمزم را به حال خود گذاشته بود و يا اگر با مشت از آب آن نمى نوشيد, زمزم چشمه بزرگى مى شد.(6) ابوالفتوح رازى در تفسير خود مى گويد: رسول اكرم(ص) فرمود خدا مادرم هاجر را رحمت كند اگر آن آب را رها مى كرد همه باديه ها را فرا مى گرفت و آب روان بودى.
آرى خداوند متعال اين مادر و فرزند را كه به خانه اش پناه آورده و در آن شرايط دشوار و خطرناك همسايگى نخستين كانون عبادى را برگزيده بودند, مورد لطف و رحمت خويش قرار داد و علاوه بر جارى شدن آن چشمه, رفتار هاجر در آن حالات دشوار, از صفا به مروه و عكس آن را, ركنى از اركان حج نمود و آن سعى بين صفا و مروه است.
جماعتى از قبيله جرهم از آن حوالى عبور مى نمودند, چون ديدند مرغان گرد جايگاهى به پرواز مشغولند, كس فرستادند و از حال هاجر و اسماعيل(ع) جويا شدند و چون پرسيدند آب از كجا آمده است؟ هاجر گفت: اين كودك, فرزند ابراهيم(ع) است و او ما را اين جا آورد و در همسايگى خانه خدا اسكان داد. آنان افزودند مالك اين چشمه جوشان چه كسى مى باشد؟ هاجر پاسخ داد آن را خدا برايمان پديد آورد. جرهميان گفتند اجازه مى دهيد ما هم در جوارتان باشيم تا تنها نباشيد؟ هاجرگفت: آرى و آنان در آن مكان فرود آمدند و بدين گونه قبيله جرهم همسايگى خانه خدا و نخستين مكان عبادت را پذيرفت.
خانه خدا (كعبه) در بخش غربى ضميمه اى دارد كه آن را در اين سمت جهت دار مى نمايد, اين جا حجر اسماعيل نام دارد كه سنگ مرمر سبز رنگى بر روى آن ديده مى شود و در كنار مرقد اسماعيل ـ در مجاورت ركن عراقى ـ مقبره هاجر ـ مادرش ـ واقع شده كه علامتى از مرمر سبز دارد.(7)
اگر طائفى برگرد اين جايگاه در هريك از شوطهاى طواف نگردد و در واقع همسايه خانه خدا را هنگام برگشتن گرد خانه كعبه در نظر نگيرد, طوافش پذيرفته نيست. و به راستى اين جا هم ديوار به ديوار خانه عبادت و در مجاورت آن مدفن كنيزى وارسته است كه مطاف حاجيان است.
در طول تاريخ پرفراز و نشيب اسلام, دانشوران متعددى از نقاط گوناگون به مكه آمده و مدت مديدى در همسايگى خانه خانه خدا به عبادت و راز و نياز با خداوند و انجام تلاش هاى علمى و فرهنگى مشغول بوده اند, مشهورترين آنان محمود بن محمد خوارزمى منسوب به زمخشرى, عالم مسلمان, فقيه و مفسر معروف اهل ايران است كه به جارالله (همسايه خدا) معروف شد.(8) و (9)
در قرون دهم و يازدهم هجرى گروه هايى از علماى شيعه مجاور خانه خدا به سر مى برده اند. جاذبه اين مكان عبادى و صفاى معنوى قلبه گاه مسلمين آنان را به چنين اقامتى وادار نمود. اين دانشمندان در مجاورت مسجدالحرام يا حوزه درس و بحث داشته و يا مدت ها نزد علماى اهل تسنن مشغول تلمذ بوده اند. البته آشفتگى روابط دولت عثمانى با صفويان و نيز استيلاى ايرانيان بر بغداد خصوصا در سال هاى 1033 تا 1042به اضافه تبليغات منفى برخى وابستگان به دربار عثمانى با آن موقعيت سياسى كه داشتند اين ستارگان آسمان انديشه را در تنگنا و دشوارى قرار داده بود, با اين حال كم نبودند دانشوران شيعه ساكن ايران, جبل عامل, بحرين و قطيف و احسإ كه گاه سال ها در همسايگى خانه خدا اقامت داشتند.(10)

تنها درى كه بازماند
وقتى رسول اكرم(ص) از مكه به مدينه هجرت فرمود و مسلمانان مدينه از اين حركت سرنوشت ساز آگاه شدند, همه روزه به بيرون شهر آمده و در استقبال از آن برگزيده پيامبران و سرور عالميان لحظه شمارى مى كردند تا آن كه انتظارات به سر رسيد و حضرت محمد(ص) به محله قبا وارد شدند و بعد از چند روز توقف در آن جا, به مدينه رهسپار گرديدند, همه در اين فكر بودند كه پيامبر به منزل چه كسى مى روند و روساى طوائف زمام ناقه را گرفته هر كدام اصرار مى ورزيدند كه آن حضرت به محله آنان آمده و افتخار همسايگى با رسول خدا(ص) را داشته باشند. ناقه پيامبر در سرزمينى كه به دو طفل يتيم به نام هاى سهيل و سهل تعلق داشت, فرود آمد. خانه ابوايوب انصارى در نزديكى اين مكان بود, مادرش از فرصت استفاده كرد و لوازم پيامبر را به خانه خويش برد. اصرار براى بردن پيامبر به منزل ميان اهل مدينه شدت يافت تا آن كه رسول اكرم(ص) نزاع آنان را قطع كرد و فرمود لوازم سفر من كجاست؟ گفتند مادر ابوايوب برد. آن حضرت خاطرنشان ساخت: مرد آن جا مى رود كه لوازم سفرش مى باشد آن جايى كه ناقه برزمين خوابيد و بعد برخاست مصلى و محل اقامه نماز مسلمين گرديد و اسعدبن زراره مكان كوچكى را در آن جا براى مسجد تعيين كرده بود. بدين ترتيب ابوايوب هم با محل عبادت مردم و هم با رسول خدا(ص) همسايه بود و از اين بابت خداى را شكر گذارد و نسبت به همسايه خود به شايستگى وظايف خويش را به جاى آورد. محل متعلق به آن دو طفل يتيم توسط رسول الله خريدارى شد و با مشاركت تمام مسلمانان مسجد النبى(ص) بنيان گذاشته شد, اين مسجد در اعصار بعد تكامل يافت و از مهم ترين, مقدس ترين, و مشهورترين مساجد جهان اسلام به شمار مى رود.
حضرت امام حسين(ع) در سرزمين ((منى)) گروهى از زنان و مردان بنى هاشم, دوستان و ياران خويش و عده اى از صحابه رسول اكرم(ص) (چهره هايى معروف از تابعين و انصار) را به گرد خويش مجتمع نمود, آن گاه چون فروغى درخشان به پرتوافشانى پرداخت و براى آنان بياناتى فرمودكه در فرازى از آن آمده بود: رسول خدا(ص) براى احداث مسجد و منزل قطعه زمينى خريدارى فرمود و سپس ده منزل در آن بنيان نهاد و دهمين منزل از بين آنها را به پدرم حضرت على(ع) اختصاص داد, آن گاه تمام درهايى را كه به مسجد باز مى شد بست, تنها در خانه پدرم را بازگذاشت, عده اى زبان به اعتراض گشودند, ولى پيامبر فرمود, من در خانه هاى شماها را مسدود ننمودم و در خانه على(ع) را باز نگذاشتم ولكن خداوند تبارك و تعالى به من دستور داد تمام درهايى كه به سوى مسجد گشوده مى شود, بسته شود, جز در خانه حضرت على(ع) كه بايد باز بماند و سپس آن حضرت مردم را از خوابيدن در مسجد منع فرمود; غير از پدرم على(ع) را كه همسايه مسجد بود و منزلش در كنار خانه آن حضرت قرارداشت و در اين بيت مقدس فرزندان رسول خدا(ص) و على(ع) تولد يافتند. حاضرين در آن محفل نورانى سخنان امام را مورد تإييد قرار دادند. آن گاه امام افزود: فرزند خطاب, اصرار داشت از خانه اش روزنه اى به طرف مسجد مفتوح باشد كه پيامبر مانع آن گرديد و فرمود: خداوند تبارك و تعالى دستور داده, مسجد مطهرى بنا نمايم و جز من و برادرم على(ع) و فرزندانش در آن مسكن ننمايند. بار ديگر حاضرين بر فرمايشات امام(ع) صحه گذاشتند و عرض كردند: سوگند به خداوند اين گونه است.(11)
وقتى مقرر گرديد درهايى كه از جوانب مسجدالنبى (ص) به روى آن مكان باز مى شد بسته گردد, جز در خانه حضرت على(ع), عباس عموى پيامبر از آن سرور عالميان خواست كه از خانه او درى به جانب مسجد مفتوح باشد, ولى رسول اكرم(ص) نپذيرفت, عباس گفت پس اجازه دهيد كه ناودانى از خانه ام به سوى مسجد باز باشد تا به آن مباهات كنم, پيامبر با اين درخواست موافقت فرمود و ناودانى نصب گرديد.
خانه اى كه رسول اكرم(ص) اجازه داد بابش به جانب مسجد باز باشد, وضع ساختمانى شبيه منزل پيامبر را داشت. اين مكان وجودهاى مقدسى را در خود جاى داده بود كه جهانيان بايد از آن ستارگان درخشان فروغ گيرند و با راهنمايى آنان از نردبان سعادت بالا روند و خود را به بام كمال برسانند, در اين كلبه آواى ملكوتى زمزمه شده و خورشيدهاى درخشانى از فرازش پرتوافشانى كرده اند. پيام درستى, راستى, متانت, صلابت و كرامت از اين جا براى مشتاقان فضيلت به جهان مخابره گرديده است, مى توان آن را آسمانى تصور نمود كه منظومه معنويت و مكارم را ميزبان بوده است, منظومه اى عالم افروز كه بر عرصه گيتى نور پاشيده و كائنات را منور نمود و نورافشانى آن چنان بود كه ملائكه بر آن حسرت خوردند و قدسيان و عرشيان به شگفتى و حيرت واداشته شدند.
رسول خدا(ص) نسبت به اين خانه كه در همسايگى مسجد و مجاورت خانه خويش بود, علاقه و عنايت خاصى داشت و همواره به اين سراى فروزان مى رفت و آيه تطهير(12) را كه نخست در منزل ام سلمه و در شإن اهل بيت نازل شده بود, تلاوت مى فرمود و براى اين كه چنين حقيقت مسلم و واقعيت محتومى به آگاهى اصحاب و اهل مدينه برسد, آن حضرت هر بامداد هنگام عزيمت به مسجد براى انجام فرايض عبادى از در خانه حضرت على(ع) عبور مى فرمود و اهل آن را ((اهل بيت)) خطاب مى فرمود و به نماز فرا مى خواند و آيه مزبور را تلاوت مى كردند.
با رحلت حضرت رسول اكرم(ص) فاطمه زهرا(س) اين پاره تن حضرت محمد(ص) و پيامآور خوبى, عفاف و كوثر ولايت در غم پدر بزرگوارش و مظلوميت شوهرش ـ حضرت على(ع)ـ در اين خانه مى گريست كه افشاگر ستم بود, همسايگان حضرت على(ع) كه از گريستن مداوم و مكرر و شبانه روزى فاطمه گلايه داشتند به آن امام مظلوم عرض كردند به زهرا(س) بفرماييد يا شب بگريد يا روز, حضرت اظهارات مجاورين منزلش را به استحضار فاطمه رسانيد, آن مايه عزت بانوان جهان فرمود: عمرم به پايان رسيده و چندان توقفى در ميان همسايگانم نخواهم داشت.(13)
يكى از افتخارات اميرمومنان(ع) كه ساليان متوالى پس از حضرت قد برافراشته و خارى بود كه به چشم بدخواهان و رشك ورزان مى رفت همين خانه بود كه درى به سوى مسجد داشت و در همسايگى خانه خدا و منزل آخرين رسولش بود. فرزندان حضرت على(ع) نيز از آن در به مسجد رفت و آمد داشتند, اين افتخار از يك سو چشم تمامى محبان خاندان عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ را روشن مى كرد و برترى حضرت على(ع) را نسبت به ديگر اصحاب پيامبر نشان مى داد ولى از سوى ديگر تيرى بود كه بر چشم خصم مى نشست و بدسگالان مدام در اين خيال خام بودند كه چگونه اين همسايگى استثنايى حضرت على(ع) را با مسجدالنبى (ص) و خانه آخرين سفير آسمانى را از بين ببرند و پى در پى مى كوشيدند به بهانه هاى واهى مسلمانان را قانع كنند كه خانه امام تخريب گردد و جزو مسجد به حساب آيد. هنگامى كه نوبت خلافت غاصبانه به عبدالملك مروان رسيد, اين حاكم جورپيشه و سفاك, نقشه خويش را عملى نمود و به عنوان آن كه مى خواهد مسجد پيامبر را گسترش دهد درصدد ويران نمودن خانه حضرت على(ع) برآمد, نوادگان آن حضرت كه در اين منزل اقامت داشتند در برابر تصميم وى مقاومت كردند. حسن مثنى ـ فرزند امام حسن مجتبى(ع) و تنها جانباز كربلا ـ را بسيار تازيانه زدند و به اجبار او را از اين خانه بيرون نمودند, اما زيد, فرزند امام سجاد(ع) در آن خانه بماند و از جاى خويش تكان نخورد تا آن كه خانه مزبور تخريب گرديد. (14)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره آل عمران, آيه 96. 2 ) الاعلاق النفيسه, ابن رسته, ص 24. 3 ) اخبار مكه, ازرقى, ص9, اخبارالزمان مسعودى, ص 73. 4 ) سوره ابراهيم, آيه 35. 5 ) همان, آيه37. 6 ) اخبار مكه, ص280 ـ 281. 7 ) سفرنامه ابن بطوطه, ج 1, ص 139. 8 ) دائره المعارف فارسى, غلامحسين مصاحب, ذيل زمخشرى. 9 ) شهيد ثانى, علامه زين العابدين حسينى كاشانى, شيخ جعفربن كمال الدين بحرانى, سيد جمال الدين بن نورالدين عاملى, شيخ احمدبن محمد بن مكى شهيدى عاملى جزينى, شيخ عزالدين حسين فرزند شيخ عبدالصمد (پدر شيخ بهايى), شيخ حسين بن الحسن عاملى, شمس الدين حسين بن محمد شيرازى, فاضل سبزوارى, ملا حاج حسين بن محمدعلى نيشابورى, سيد صدرالدين على خان مدنى (مولف رياض السالكين در شرح صحيفه سجاديه), سيد نورالدين على بن على عاملى مكى و ملامصطفى بن ابراهيم تبريزى در زمره مشاهيرى از دنياى تشيع هستند كه در جوار مسجدالحرام توطن اختيار نمودند و ضمن انجام اعمال عبادى و اهتمام به عمران خانه خدا و صيانت از اين مكان مقدس به تلاش هاى علمى روى آورده و آثار گرانقدرى از خويش به جاى نهادند. 10 ) در اين مورد بنگريد به امل الامل, شيخ حرعاملى, ج1, ص90 و91 ; ج 1, ص45 و ;46 ج 2, ص ;53 رياض العلمإ و حياض الفضلإ, ميرزاعبدالله افندى اصفهانى, ج1, ص145 و ;146 همان جلد ص ;152 ج 2,ص 33 و;34 ج3, ص363 و ;367 شهيدان راه فضيلت, عبدالحسين امينى, ص 234 ـ 235, 296و 384. 11 ) مإخوذ از بحارالانوار, ج 17, باب مواعظ الحسين و نيز بنگريد به طبقات ابن سعد, ج1, ص499 ـ 501. 12 ) سوره احزاب, آيه 33. 13 ) مناقب ابن شهر آشوب, ج 3, ص 341. 14 ) برگرفته از كتاب حسد, سيدرضا صدر, ص 126 ـ 127.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى 5


عدالت و كرامت انسانى

از مسائلى كه به عنوان انديشه زيربنايى فلسفى در عدالت اجتماعى قابل طرح است نوع نگرش درباره انسان و معيارهاى ارزشى او است. اگر انسان را به دور از مشخصه هاى اعتبارى يا قراردادى و نژاد و رنگ و با ديده كرامت ذاتى و اكتسابى بنگريم در داورى خود نسبت به اصل برابرى و عدل از انحراف به دور خواهيم ماند. همان گونه كه بينش الهى از آغاز تعليم داده همه انسان ها از يك شجره پديد آمده و مبدإ و آفريدگار همه آنها يكى است و تيره ها و قبيله ها و رنگ و نژاد, مشخصه هايى هستند كه بر اساس يك فلسفه عميق اجتماعى, يعنى بازشناسى انسان ها از يكديگر پديد آمده و امتياز و ارزش را تنها تقوى و تقرب الهى تعيين مى كند. چنان كه آيه كريمه: ((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان إكرمكم عندالله إتقيكم))(1) بيان كننده اين حقيقت است.
در حالى كه اگر از زاويه اى ديگر به انسان و جايگاه او بنگريم و رنگ و نژاد و طبقه و جنسيت و مانند آن را در اين داورى و تعيين شخصيت حقوقى انسان دخالت دهيم نتيجه به گونه اى ديگر خواهد بود. چنان كه تاريخ استكبار و استثمار بيان كننده است, خاستگاه ستم هاى اجتماعى و تبعيض و برده دارى نقطه آغازينش انديشه هاى استكبارى و خودبزرگ بينى ها و القائات و تلقينات موهومى در قالب فلسفى بوده كه مرزبندىهاى اجتماعى و توهين و تحقير ديگران و تضييع حقوق مستضعفان را باعث شده است; يعنى اول انسان ها را تحقير كردند و عقلشان را ربودند و شخصيت شان را گرفتند و سپس به زنجير بردگى و استضعاف كشيدند. تحميق, توهين و تحقير و جنگ هاى روانى در اين رابطه سلاحى در دست نخبه گان! براى بى شخصيت كردن توده ها و سلب اعتماد آن ها بوده كه به دنبال آن راه ستم پذيرى و تحمل تبعيض را هموار ساخته است.
قرآن كريم در داستان هاى مستكبران و مستضعفان به طور مكرر بر اين مطلب اشاره دارد. از جمله در داستان فرعون و برخورد او با قوم خود چنين مىآورد: و فرعون در ميانه قومش آواز داد كه اى قوم من, آيا فرمان روايى مصر از آن من نيست و آيا اين رودها را كه از زير (قصر من و تحت فرمان من) روان است نمى نگريد؟ بنابراين من بهترم از اين فرد بى مقدار كه سخن واضح نمى گويد پس چرا دست بندهاى زرين بر او نازل نشده يا چرا فرشتگان او را همراهى نمى كنند؟ پس قومش را تحميق كرد و گمراه نمود تا از وى اطاعت كردند: ((فاستخف قومه فاطاعوه)).(2)
شيوه مستكبران همواره اين بوده كه بر مظاهر قدرت و زر و زور تكيه كنند و آن را نشانه حقانيت خود بدانند و ديگران را به دليل نداشتن زر و زور و خاستگاه پايين اجتماعى تحقير نمايند و به دنباله روى فرا خوانند و به بردگى و اسارت بكشند و حق حيات را از آنان بگيرند و انواع ظلم و ستم را بر آنها روا دارند.
برترى طلبى و طغيان رهآورد همين زورمندى و زرمدارى بوده چنان كه باز هم در آيات مربوط به داستان فرعون آمده است: ((ان فرعون علا فى الارض و جعل إهلها شيعا ليستضعف طائفه منهم يذبح ابنائهم و يستحيى نسائهم انه كان من المفسدين;(3) فرعون در زمين طغيان كرد, مردمان را گروه هايى ساخت, گروهى از آنان را استضعاف كرد, فرزندانشان را مى كشت و زنانشان را باقى مى گذاشت, همانا او از مفسدان بود)).
روحيه استكبارى در گذشته و حال منشإ سلطه گرى و به اسارت گرفتن توده هاى مردمى و استضعاف و قتل و كشتار بوده و فساد اخلاق و افساد در زمين را در پى داشته است. و در تعبير قرآن فرعون سمبل اين جريان است و شايد به همين دليل است كه داستان فرعون و قيام موسى در برابر او بيش از هر داستان ديگرى در قرآن تكرار شده است. اين داستان ها جريان سلطه گرى اقطاب قدرت و طاغيان بر توده هاى مستضعف را كه سرگذشت هميشگى انسان است, به تصوير مى كشد. هم چنان كه بيان عواقب عبرت انگيز طاغوت مصر نيز نمودارى است از اضمحلال قطب استكبارى و فروپاشى نظام ظلم و ستم, و رحمت و منت خداوند بر مستضعفان كه آنان را از ذلت و اسارت مى رهاند و وراثت زمين را به آنها مى سپارد: ((و نريد إن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم إئمه و نجعلهم الوارثين;(4) و اراده ما بر اين قرار گرفته كه بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين گردانيم)).
به همين دليل است كه خداوند جثه پليد و بى روح جبار مصر را از نيل به ساحل مى افكند تا درسى براى ديگر جباران باشد كه عاقبت طغيان و تجاوز را بنگرند و عبرت گيرند: ((فاليوم ينجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آيه…;(5) امروز بدن تو را از غرق مى رهانيم تا نشانه اى براى آيندگان و اعقاب تو باشد)).
هرچند به بيان قرآن در ادامه همين آيه: بسيارى از مردم از آيات الهى غفلت دارند و از اين سرگذشت هاى عبرت انگيز درس نمىآموزند; به ويژه جباران و خودكامگان كه عبرت آموزى براى آنها مفهومى ندارد تا با سرنوشتى مانند فرعون دست به گريبان شوند كه آن هنگام ديگر جاى عبرت نيست و دير است كه راه نجاتى براى آنان باشد.
اين سلسله خودخواه و سردرآخور را كه چيزى جز خون مستمندان سير نمى كند يا خشم خداوند قهار بايد سر جاى خود بنشاند و يا طوفان خشم و عصيان توده ها كه آن هم پرتوى از خشم خداوند است. تاريخ حيات انسان ها ـ آن چه مدون يا غير مدون است ـ ترسيم گر چنين عواقب نكبت بارى براى ظالمان و طاغيان است و ((ما اكثر العبر و اقل الاعتبار;(6) وسيله عبرت بسيار است, اما گيرنده عبرت اندك)).

درسى براى مظلومان
اين وقايع اگر براى طاغيان و سركشان مايه عبرت نيست, اما براى مظلومان و توده هاى دربند مى تواند درس آموز باشد تا بدانند قدرت هاى استكبارى و دژهاى استوارشان چون لانه عنكبوت سست و بى اعتبار است و آن گاه كه اراده خداوندى تعلق گيرد آنان را به قعر جحيم روانه خواهد ساخت و قدرت هاى افسانه اىشان را درهم خواهد شكست. از اين رو, ملت هاى دربند نبايد به خود هراس راه دهند. آنها بايد بدانند هرگاه براى اقامه حق و عدل قيام كنند, خداوند پشتيبانشان خواهد بود. اين در حالى است كه اگر در برابر ظلم و ستم سكوت كنند در حقيقت به ستم كاران يارى رسانيده و بايد طولانى تر شدن دوران ستم پذيرى را انتظار كشند كه هر كس ظالم را يارى رساند خداوند وى را بر او مسلط و چيره خواهد ساخت: ((من اعان ظالما سلطه الله عليه)).

ريشه بى عدالتى در افكار فلسفى
گفتيم ستم و تبعيض نشإت گرفته از تحقير و بى اعتبار ساختن انسان ها است و آن گاه به بند ذلت كشيدن آن ها. جاى شگفتى است كه بينش دوگانه درباره انسان و در نتيجه طبقه بندىهاى اجتماعى, نه تنها از كاخ سلطه گران سر بيرون كرده, بلكه در انديشه هاى سياسى و فلسفى نيز ملاحظه شده است. چنان كه در افكار سياسى ارسطو, فيلسوف معروف يونانى, چنين فلسفه اى به چشم مى خورد. وى با دلائل خود! درصدد اثبات اين مدعا است كه ((به حكم قوانين طبيعت برخى از آدميان آزاده و گروهى ديگر بنده اند و بندگى برايشان هم سودمند است و هم روا)).(7) و سپس به دفاع از اين مطلب پرداخته كه ((گروهى از آدميان; يعنى مردم بربر همه جا و بنا به طبيعت خود بنده اند و گروه ديگر يعنى يونيان همه جا و بنا به طبيعت آزاده اند!))(8) به عقيده وى: غير يونيان براى تازيانه خوردن به يغما رفتن و برده شدن آفريده شده اند. از اين رو قانون نويسان, روحى دو گونه قانون متباين تدوين كرده بودند يكى به جهت افراد مملكت كه به قانون مدنى موسوم بود و ديگرى براى اهالى بلاد تابعه و سكنه مستعمرات كه قانون اقوام نام داشت و حقوق دانان غربى آن را قانون بين الملل قلمداد كرده اند.(9)

انسان شناسى فلاسفه غربى!
پس از ارسطو در انديشه فلاسفه غربى نيز كم و بيش با تفكراتى از اين قبيل رو به رو مى شويم. چنان كه از ((هگل)) فيلسوف آلمانى نقل شده كه او زور را حق دانسته و دولتى را كه در جنگ غالب آيد ذىحق مى داند.(10)
هم چنين در افكار ((نيچه)) شاعر و فيلسوف آلمانى حادتر از اين را مى توان يافت كه پايه فلسفه اجتماعى غربى ها را تشكيل مى دهد. نيچه مى گويد: ((اين سخن باطل است كه مردم قبائل و ملل در حقوق يك سانند و اين عقيده با پيشرفت عالم انسانيت منافى است. مردم بايد دو دسته باشند يكى زبردستان و خواجگان و يكى زيردستان و بندگان و اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غايت وجودند و زيردستان آلت و وسيله اجراى اغراض ايشان مى باشند. ترقى دنيا و بسط زندگانى انسان به وسيله بزرگان و زبردستان صورت مى پذيرد كه معدودند و جماعت اكثر بايد اسباب كار ايشان باشند. هيإت اجتماعيه و مدنيت براى پيشرفت كار آن طبقه شريف تشكيل شده است نه چنان كه گمان رفته است كه زبردستان براى حفظ زبردستان اند. زير دستان و نيرومندان كه خواجه گان اند بايد پرورش يابند تا از ايشان مردمان برتر به وجود آيند و انسان در مدارج صعود و ترقى گام زند.))(11)
به نظر نيچه اصول اخلاقى اى كه مردم تاكنون از آن پيروى كرده اند در صلاح عامه و طبقه اكثر; يعنى زيردستان ترتيب داده شده است نه در صلاح زبردستان و طبقه شريف. اين است كه بايد اصول را به هم زد و اصولى بايد اختيار كرد كه در صلاح حال شريفان باشد. نيچه اديان آسمانى و انديشه فلاسفه الهى را و از جمله تعليمات مسيح(ع) را مورد حمله قرار داده كه به برابرى و عدل توصيه كردند. وى مى گويد: اخلاق مسيحى اخلاق بندگى است و اخلاق خواجگى را تباه كرده است و گفت و گوى برادرى و برابرى و صلح طلبى و رعايت حقوق زنان و رنجبران و امثال اين سخنان كه امروز در دنيا شايع شده از آن منشإ است و خدعه و تزوير و فريب است! و مايه فقر و ضعف و انحطاط مى باشد و بايد اين اصول را نابود كرد و اصول زندگى خواجگى بايد اختيار نمود. بايد رإفت و رقت قلب را دور انداخت. رإفت از عجز است, فروتنى و فرمان بردارى از فرومايگى است, حلم و حوصله و عفو و اغماض از بى همتى و سستى است. (12)

انسان در جامعه شناسى غربى
افكار و انديشه هاى امثال ((نيچه)) بر اساس جامعه شناسى غربى است و آن را عملا در خط مشى اجتماعى سياسى غربى ها در گذشته و حال مى بينيم, با اين ويژگى كه آن خواجگان و نيرومندان بايد هميشه در غرب باشند و از نژاد سفيد و چشم هاى زاغ و موهاى بور! انسان دست اول آنها هستند! و بايد ساير ملت ها و نژادها بردگى و زيردستى آنها را بپذيرند! عملكرد غربى ها اعم از اروپايى و امريكايى قرن ها است كه با مردم در سطح جهانى بدين گونه بوده و لذا خود را قيم و سالار همه مى دانند. در همين امارات متحده مردم بومى; يعنى سرخ پوستان و سياهان به وسيله سفيد پوستان مهاجر تحقير مى شوند, چون از نژاد سفيد نيستند در آلمان نازىها و نئونازىها اسير و درگير چنين تفكرى هستند.
غربى ها از ملل جهان سوم حق توحش مى گيرند, چون آنان را وحشى و نيمه وحشى مى خوانند! اين تفكر هنگامى حادتر مى شود كه فنآورى در رنسانس به يارى غرب مى شتابد! تفوق غرب در علوم طبيعى و دانش مادى اين تخيل را براى آنها به وجود آورده كه آنها از بعد انسانى هم تفوق دارند وچون چنين است پس در سرنوشت سياسى, فرهنگى و اقتصادى ساير ملل بايد دخالت مستقيم داشته باشند و رژيم هاى حاكم بر آنها را غربى ها انتخاب كنند و نفس كشيدن آنها را تحت كنترل داشته باشند و استكبار غربى و امپرياليسم و صهيونيسم در اين مرداب شوم زاده شده است و انگل هاى استعمار را پديد آورده كه همه جا به مكيدن خون انسان ها مشغولند, و اين را حق خود مى دانند اين است كه امريكا خود را طلبكار و صاحب اختيار جهان مى خواند و اروپا نيز وضع مشابه آن را در قلمرو سلطه خود عمل مى كند.
در گذشته آلمان ها, پرتغاليها و انگليسى ها همين انديشه را داشتند و اين خط مشى را عمل مى كردند, جهان اسلام و جهان مستضعفان قرن ها قربانى اين جريان ها بوده است و امروزه نيز از زنجيرشان رها نشده است, دليل آن جريان هايى است كه در گوشه كنار جهان با كارگردانى همين غربى ها به ويژه شيطان بزرگ مى گذرد, از خليج فارس گرفته تا كانال سوئز و از كشمير و هند تا افغانستان و پاكستان و الجزائر و فلسطين و بوسنى و هر كجاى ديگر كه رد پايى از اينها باشد, بايد ملل مسلمان و جهان سوم بدانند كه غرب; يعنى ايالات متحده و اروپا بزرگ ترين آفت جان و دشمن ارزش هاى انسانى و كرامت و حيثيت و شرف و دين و دنياى آنها هستند. بايد صاحبان قلم و انديشه چهره غرب و تمدن پوشالى و استعمارى آنها را برملا كنند تا مردم عالم, به ويژه نسل هاى جوان بدانند غرب سرمايه فرهنگى انسانى ندارد و دشمن ملل مسلمان و همه محرومان جهان است, و تنها با تكيه بر قدرت نظامى و فنآورى و توطئه و سالوس و تبليغات و نفوذ و دخالت هاى نامشروع و سوء استفاده از ناآگاهى مستضعفان و محرومان و غرب زدگى و غرب باورى آنها بر مركب مراد سوارند و شگفتا كه همين شياطين سفيد خود را انسان دوست و مدافع حقوق بشر هم مى دانند. البته هر جا منافعشان ايجاب كند, اگر مثلا يك خلبان امريكايى يا اسرائيلى در گروگان مردم ستم كشيده لبنان يا فلسطين باشد, اشك تمساح مى ريزند و ناله بشردوستى سر مى دهند و آن را عملى تروريستى مى خوانند اما بيش از نيم قرن شاهد تروريسم دولتى رژيم اشغال گرند و دم برنمىآورند و هم اكنون در الجزاير مردم را گروه گروه به مسلخ مى كشند و مرد و زن و كودك را به شيوه قرون وسطايى اروپايى سر مى برند و با اين كه مى دانند رژيم كودتا و دست نشانده نظامى اين كشور عامل اين قتل عام ها است, اما در باطن راضى اند چرا كه از شكل گيرى اسلام مى هراسند و چون از اسلام انتقام مى گيرند, ديگر حقوق بشر رنگ ندارد و به همين قياس كشتارهاى مردم مظلوم و بى دفاع فلسطين به دست فرزند نامشروع غرب, رژيم صهيونيستى و عملكرد طالبان در افغانستان با پشتيبانى امريكا و پول و دلار عمال امريكا و مزدورى خود فروختگان ديگر در قالب كشورهاى مسلمان!

وضع اسفبار حقوق بشر
سرنوشت عدالت در هيچ زمان ديگر به اين وضع اسفبار نبوده است بنابراين, نه از محافل علمى و حقوقى مى توان قانون عادلانه اى خواست و نه از زورمندان و زرمداران امروز جهان مى توان انتظار عدالت داشت. درست مانند اين است كه از گرگ انتظار چوپانى داشته باشيم و گله بى سرپرست را به دست گرگان گرسنه بسپاريم. با توجه به اين واقعيات كه در طول هزاران سال تجربه تلخ تاريخى به اثبات رسانيده تنها راه چاره را براى از ميان برداشتن ستم و رهايى از زنجير ظلم و استبداد بايد همان راهى دانست كه رسالت داران آسمانى و سرآمد همه آنها اسلام مترقى و ستم ستيز و عدالت گستر, پايه گذارش بوده بينش اديان الهى هرچند در چهره نخستين و تعاليم دست نخورده اش همان برابرى انسان ها و نفى هر گونه تبعيض و طبقه و نژاد و مبارزه با تحقير و توهين انسان و تضييع حقوق وى بوده است و چنان كه قرآن كريم در داستان انبيا حكايت مى كند همه پيام آوران چنين ايده و آرمانى را دنبال مى كرده اند, اما در حال حاضر از تعاليم آن پيامبران در فرهنگ و عمل اقوام اثرى مشاهده نمى شود و حتى دو آيين يهودى و مسيحى كه امروزه در جهان پيروان بسيارى دارند, از تعاليم موسى و عيسى ـ عليهما السلام ـ كم ترين نشانه اى ندارند و پيروان همين دو آيين اند كه امروز بدترين شيوه ستم را نسبت به بشر روا داشته اند. موساى كليم در عصر خويش به يارى پابرهنگان و مستضعفان برخاست و آنان را از چنگال فرعونيان رهانيد, اما امروزه پيروان موسى خود فراعنه زمان خود شده و با تكيه بر نژاد پرستى و تحقير ديگران به بدترين اعمال خشونت بار براى سلطه صهيونيسم دست مى زنند و مدعيان آيين مسيح نيز به حمايت از آنان مى پردازند و سلاح هاى ميكروبى و اتمى و جز آنها را در اختيار اسرائيل قرار مى دهند. اين است كه مى توانيم به صراحت بگوييم تمدن غربى با اين فرهنگ هرگز راه تفاهم با ملل محروم و مستضعف به ويژه آرمان خواهان دينى را نخواهد پيمود. تجربه اين را نشان داده: ((و من جرب المجرب حلت به الندامه)) و هرچه جز اين باشد ساده انديشى است.

اسلام را معرفى كنيم
بنابراين بايد بر اسلام تكيه كنيم. بينش اسلام درباره انسان و كرامت و ارزش هاى او را به حق طلبان علم معرفى كنيم. آيينى كه ابناى بشر را از يك شجره و مخلوق آفريدگار واحد مى داند و خط بطلان بر رنگ و نژاد و تبار و طبقه مى كشد و پيامآور بزرگش به صراحت اعلام مى دارد: ((عرب را بر عجم و سفيد را بر سياه برترى نيست جز به تقوا)). و رژيم بردگى و موالى و عبيد را ملغى مى كند و جامعه برين اسلامى را بنيان مى نهد كه در آن همه افراد بشر از هر اقليم و قاره و با هر زبان و رنگ مى توانند در كنار هم زندگى كنند و حج يكى از جنبه هاى بارز آن است.
البته حقيقت ناب عدل اسلامى و انسان شناسى شريعت احمدى(ص) را در مكتب تشيع; يعنى تفكر پاك و خالص اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بايد جست وجو كرد, زيرا بعد از پيامبر حاكمانى چون معاويه كوشيدند ديوارهايى را ميان عرب و عجم پديد آورند و اشرافيت جاهلى را زنده كنند و محروم كردن موالى (افراد غير عرب) از حقوق برابر پديده چنين تفكر جاهلى اموى بود.
امام صادق(ع) در حديثى فرمود: ((اما علمت ان اماره بنى اميه كانت بالسيف و العسف والجور و ان امامتنا بالرفق والتالف والوقار والتقيه و حسن الخلطه والورع و الاجتهاد و…;(13) مگر نمى دانى كه اماره بنى اميه بر شمشير و استبداد و ستمگرى متكى بود اما ملت ما بر اساس رفق و محبت و وقار و تقيه و حسن معاشرت و پرهيزكارى و جد و جهد است)).
حكومت حقه اميرمومنان على ـ عليه السلام ـ نمودارى از اين عدل و بينش انسان شناسانه قرآنى بود. آن حضرت در نامه اى به مالك اشتر مى نويسد: بر مردم, درنده اى خون خوار مباش كه لقمه از دهانشان بربايى, چرا كه آنان دو دسته اند: يا برادر دينى تو و مسلمان اند و يا انسانى همانند و همنوع تو و حتى اگر غير مسلمان باشند و عدالت نسبت به همه بايد رعايت شود: ((فلاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق.))(14) در زمان حكومت على(ع) پيرمردى از اهل ذمه (غيرمسلمان) گدايى مى كرد حضرت فورا دستور داد او را از گدايى باز دارند و حقوق او را از بيت المال بدهند.(15)
لشكر هتاك معاويه به شهر ((انبار)) هجوم بردند و ضمن قتل و غارت مردم زيور آلات زنان مسلمان و غير مسلمان را از بدن آنها مى كندند و مى ربودند. چون اين خبر به حضرت على(ع) رسيد خطبه اى آتشين ايراد فرمود و در ضمن آن خطبه به اين عمل ضدانسانى ياران معاويه اشاره فرمود و اضافه نمود كه اگر مرد مسلمان از مشاهده اين جنايت از غصه بميرد ملامتى بر او نيست.(16)
بدين ترتيب حق و عدالت و برابرى در اجراى عدل و رفع ظلم از حقوق عامه انسانى است كه در آن حتى دين دارى و تقوا دخالت ندارد. عدالت براى همه و حق متناسب با جايگاه هر انسان و فضيلت در سايه تقوا و عمل صالح است. و ما كه امروز طلايه دار دعوت به مكتب ناب تشيع و عدل اسلامى هستيم بايد چنين ايده و خط مشى را دنبال كنيم و در اجراى عدالت هيچ چيز را جز حق و حقيقت دخالت ندهيم و همان گونه كه حضرت امام ـ سلام الله عليه ـ بنيان گذار نظام عدل اسلامى همواره تإكيد و توصيه مى فرمود محرومان و پابرهنگان را دريابيم; چه اگر آنان نبودند نظام شكل نمى گرفت. و هر مسئولى كه امروز در هر مقامى تكيه زده مديون اين مردم فداكار و ايثارگر است و بايد به آنان خالصانه خدمت كند.ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حجرات (49), آيه13. 2 ) زخرف (43), آيه51 تا 54. 3 ) قصص (28), آيه4. 4 ) همان, آيه5.. 5 ) يونس (10), آيه92. 6 ) نهج البلاغه, قصار 297. 7 و 8 ) ارسطو, سياست, ترجمه دكتر حميد عنايت, ص12 و 14. 9 ) حقوق بين الملل اسلامى, ص7, جلال الدين فارسى. 10 ) سير حكمت, ج3, ص39. 11 ) همان, ص128, چاپ زوار. 12 ) همان, ص129. 13 ) سفينه البحار, ماده “رفق”. 14 ) نهج البلاغه, نامه53. 15 ) اصول كافى. 16 ) نهج البلاغه, خطبه27.

/

خاطرات


عشق بى ريا

نخستين بارى بود كه به صورت بسيجى به شمار سنگرنشينان جبهه مى پيوستم دوستان جبهه اى نصيحت مى كردند كه درست نيست به اين صورت به جبهه بروى و بايد با حضور تبليغى در كنار رزمندگان باشى ولى من دوست داشتم اين بار بسيجى باشم شايد افق جديدى از اين راه برايم گشوده شود.
با اين نيت بود كه به واحد بهدارى لشكر سيدالشهدإ(ع) اعزام شدم و مرا راننده آمبولانس كردند و يك كمكى هم به من دادند نامش منوچهر بود او قبل از انقلاب در دام اعتياد گرفتار و بعد از انقلاب سرباز انقلاب در جبهه جنگ شده بود. در همان برخورد اول احساس كردم كه نمى توانم با او باشم چون من يك طلبه بودم, روحيه من حوزه بود و مدرسه و فقه امام صادق و او يك آدم لوطى مسلك با تمام جهاتش. از مسئولين بهدارى خواستم فرد ديگرى را همراهم كنند ولى آنها مخالفت كردند و من هم از باب اطاعت از فرماندهى قبول كردم. البته من در احساسم اشتباه مى كردم اين را بعد به آن رسيدم.
من و منوچهر مإموريت پيدا كرديم كه به واحد مهندسى رزمى برويم آمبولانس را روشن كرديم و روانه شديم و شب هنگام به واحد مهندسى رزمى رسيديم. پس از اندكى استراحت در چادرها ما را بيدار كردند كه شما مإموريت داريد به مقر برويد چرايش را كسى چيزى نگفت. در ميان راه منوچهر كه خود در عمليات هاى مختلفى شركت كرده بود با لبخندى گفت برادر مثل اين كه بوى عمليات به مشامم برسد به نظر كه ديدم بلدوزرها, لودرها و ماشين هاى مختلفى را ديدم همه آماده. ما هم در يك ستون به حركت درآمديم. آرى منطقه عملياتى جفير بود ما به جفير رسيديم.
پس از مدتى ستون متوقف شد و هر ماشينى را به سوى سنگرى روانه ساختند. من كمى دلم گرفته بود و بيشتر ساكت بودم ولى منوچهر دائما لبخند بر لب داشت و شوخى مى كرد, عمليات شروع شده بود, در آن غوغاى حمله بچه ها و شكستن خط دشمن و غرش تانك ها, خمپاره ها و كاتيوشاها و هزاران صداى ديگر كه فضاى آن بيابان را تصاحب كرده بود منوچهر همكارم با من شوخى مى كرد.
او به آرپى چى زن هايى كه از كنارمان مى گذشتند مى گفت آهاى بچه ها آرپى چى هفت را با يك ماشين آمبولانس عوض مى كنيد. سيماى بچه هاى معصوم و زيباى جنگ را مى ديديم كه به منوچهر خسته نباشيد مى گفتند.
منوچهر مى گفت من حالم هميشه اين طور نيست كه بگويم و بخندم من از امشب خوشم مىآيد چون هيبت و شكوه خاصى دارد و من به ياد جبهه كربلا و عمليات عاشورا افتادم كه ياران سرور شهيدان در آن شب و روز چگونه گونه هايشان همانند گل مى درخشيد آرى حبيب ابن مظاهر پيرمرد جبهه پيكار حسين(ع) را كه در عمرش شايد بدين صورت در شعف نبوده در آن شب همانند كودكان در شادى و سرور بود و فارغ البال, حتما او هم از آن شب و روز خوشش آمده بود.
منورهاى عراقى تمام منطقه عملياتى را همانند روز روشن كرده بودند. بلدوزرها مشغول زدن خاك ريز بودند در آن ميان من شاهد انهدام يكى از بلدوزرها و شهادت راننده آن بودم چون دشمن منطقه را بعد از شكستن خط زير آتش گرفته بود يكى از بلدوزرها كه سالم بود بدون اين كه اصلا در فكر باشد كه همكارش شهيد شده و دشمن مسير او را شناخته و احتمال آتش به روى ماشين او مى رود. آرى (المومن كالجبل الراسخ) همانند كوه استوار و مصمم بود و چنان بر پدال گاز فشار مى داد مثل اين كه بر ماشه مسلسل فشار مىآورد. او مصمم بود كه راه را براى رفتن آمبولانسها و حمل و نقل مجروحين باز كند. بدو گفتند برادر اندكى صبر كن ماشينت را خاموش كن و در گوشه اى پناه بگير تا آتش تمام شود ولى او چيز ديگرى مى گفت, نه نه بچه ها مجروح شدند آن وقت من صبر كنم. با پشتكار و مقاومت راننده بلدوزر راه باز شد و ما هم براى آوردن مجروحين به جلو رفتيم. به خط رسيده بوديم. براى اولين بار منوچهر با لحنى زيبا و متين گفت: حاجى بى زحمت بنشين كنار تا من پشت رل بنشينم. هرچند او يكى از دست هايش را در رزمى ديگر از دست داده بود, ولى آن چنان در آن بيابان با چراغ خاموش آن هم در جاده اى كه اصلا معلوم نبود چه بود همه اش پستى و بلندى, چنان حركت مى كرد كه من باورم نمى شد.
در خط مقدم كه مى خواستيم بچه هاى مجروح را سوار ماشين كنيم از همه طرف تير مىآمد و من گرمى آتش گلوله ها را در بدن لمس مى كردم. به هر حال سه نفر از مجروحين را داخل آمبولانس خوابانديم. در بين راه از مجروحين زمزمه اى شنيديم كه مى گفتند لاحول و لا قوه الا بالله و همين براى ما و همه, قوت قلبى بود قبل از اين كه ما به مجروحين قوت قلبى بدهيم, مجروحين را به بيمارستان صحرايى رسانديم خواستيم دوباره برگرديم كه مجروح ديگرى روى زمين نماند كمك بهيارى كه به ما ملحق شده بود گفت كه من با شما نمىآيم هيچ آمبولانسى توى خط نمى رود كه شما مى رويد, به ايشان گفتم برادر توكل بر خدا كن طورى نمى شوى. اصرار ما به جايى نرسيد گفتم پس كيف كمك هاى اوليه را به ما بدهيد كيف را گرفتيم و دوباره با منوچهر به سوى خط حركت كرديم.
منوچهر خسته شده بود من پشت آمبولانس نشستم تا به خط رسيديم پيك فرماندهى شهيد شده بود فرمانده گردان به ما گفت برادرها خدا خيرتون بده چند تا مجروح هست ببريد, چون پيك ما شهيد شده مجروح ها را ببريد و برگرديد خبرى هست كه به فرماندهى بدهيد. ما به كمك چند نفرى مجروحين را به آمبولانس سوار كرديم يكى از بچه ها در حمل و نقل مجروحين بيشتر زحمت مى كشيد. فرمانده از من خواست كه همين برادر را هم ببريد ولى من با تعجب گفتم اين كه طوريش نيست فرمانده صدا زد كه ببريدش و على رغم ميل آن برادر او را همراه آورديم. به بهدارى رسيديم زمانى كه آن برادر خواست پياده شود ديدم خداى من پايش در حال قطع شدن است, تركش خورده بود اصلا هم خيالش نبود و به ما مى گفت برادر وقتى پايم را پانسمان كردند مرا هم همراهتان ببريد. خدايا چه بگويم چه مى بينم.. دكتر پايش را پانسمان كرد و گفت او بايد سريع به اهواز منتقل شود.
خواستيم كه براى سومين بار به خط برويم كه منوچهر گفت حاجى شما نيائيد شما زن و بچه داريد به درد اسلام مى خوريد من آدم بى ارزشى هستم و به درد اسلام نمى خورم و شايد خونم موجب عزت اسلام بشود, شما برويد.
در جوابش گفتم منوچهر جان اين حرفها يعنى چه شما هم به درد اسلام مى خوريد امام عصر(ع) به وجود شما كه براى اعتلاى دين خدا مى جنگيد افتخار مى كند, نه برادرم تو افتخار اسلام هستى. بازگشتيم پيام فرمانده گردان را به فرماندهى بدهيم.
وقتى بازگشتيم با يك مجروح روبه رو شديم, مجروح را سوار كرديم و خبر را از فرمانده گردان گرفتيم و راه افتاديم اين بار مجروح ما تقاضاى خواندن زيارت عاشورا مى كرد التماس مى كرد هرچه بلد هستيد برايم از زيارت عاشورا بخوانيد او مى گفت: برادرها دعا كنيد من شهيد بشوم, من دوست ندارم به پشت جبهه برگردم. او را به هر صورت به بهدارى رسانديم و راهى مقر فرماندهى شديم. با زحمت فرمانده را كه با كوهى از مشكلات دست به گريبان بود پيدا كرديم و خبر فرمانده گردان را به ايشان گفتيم. و باز به سوى خط, چيزى كه اصلا از آن خسته نمى شديم, باور كنيد ميدان جنگ و تركش و گلوله شوخى نيست ولى ديگر برايمان هراس نداشت وقتى به خط مى رسيديم خستگى و كوفتگى از تنمان دور مى شد و وجدانمان آسوده مى گشت و جواب فرماندهى را به فرمانده گردان داديم گفتم مجروحى هست ببريم كه نبود فرمانده گفت صلاح نيست ماشين آمبولانس را اينجا نگه داريم شما برويد يك ساعت ديگر برگرديد. برگشتيم ما هميشه مسير راه را طى پانزده دقيقه طى مى كرديم تا به خط سابق خود مى رسيديم ولى مثل اين كه اين بار طولانى تر شد. هرچه مى رفتيم نمى رسيديم شكل منطقه عوض شده بود هميشه يا پشت سرمان يا پيش رويمان آتش بود ولى اين بار صحنه ديگرى به طرفى ديگر بود. مشكوك شديم كه به كجا مى رويم پس از مدتى فهميديم اشتباه كرده ايم و بيراهه آمده ايم از دور تعدادى ماشين ديديم كه در حال تردد هستند و نسبتا جمع هستند, خوشحال شديم حالا كه بيراهه آمديم از بچه ها مى پرسيم راه را پيدا مى كنيم يك مقدارى كه جلو رفتيم ديديم ماشين ها شبيه ماشين هاى ما نيست يك جور ديگرى هست ناگهان منوچهر گفت حاجى اشتباه نكرده باشم اين ماشين ها مثل همان ماشين هاى غنيمتى هستند كه ما در عملياتهاى گذشته از عراقيها گرفته ايم. ولى خوب يك چيز ديگرى هم بود و آن اين كه ما از غنائم در تدارك نيروى خودمون استفاده مى كرديم. خلاصه يك مقدارى جلوتر رفتيم ببينيم صداى آنها را مى شنويم يا نه ـ بله منوچهر اشتباه نكرده بود آنها عراقى بودند و عربى صحبت مى كردند.
راستش من مقدارى دستپاچه شده بودم ولى منوچهر بدون اين كه ترسى به دل راه بدهد گفت: حاجى زود برمى گرديم خوبى مسإله اين بود كه عراقيها ما را نديده بودند ماشين استتار داشت و عراقيها متوجه نشدند برگشتيم و همان راهى كه آمده بوديم پيش گرفتيم تا اين كه به لطف خدا از دست عراقيها رهيديم.
به منوچهر گفتم بيا يك سرى به خط مقدم برويم منوچهر گفت: صبر كنيد لحظه اى استراحت كنيم بعد مى رويم, من گفتم نه منوچهر وقت استراحت بعدا هم هست, خلاصه رفتيم خط, منوچهر از فرمانده پرسيد برادر زخمى نداريد؟ فرمانده گردان هم در جواب گفت مجروح نداريم ولى او ناراحت به نظر مى رسيد از او پرسيده چرا افسرده هستى؟ فرمانده با حالتى خاص گفت والله دو تا از بچه ها اوائل عمليات رفتند جلو از خاك ريز گذشتند ولى هنوز برنگشتند. منوچهر پرسيد پس چرا كسى را دنبالشان نمى فرستيد؟ فرمانده در جواب گفت: آخر آتش خيلى زياد هست هم آتش عراقيها و هم آتش خود ما. منوچهر خيلى سريع يك نگاهى به من كرد و گفت حاجى شما برگرديد من مى روم دنبال بچه ها. من و فرمانده به او گفتيم كه برادر صلاح نيست نرو ولى ديگر گذشته بود و او تصميم گرفته بود برود تيز چابك پريد و از خاك ريز گذشت. دل من به تاپ و تاپ افتاده بود. قلبم مى زد و چشمانم به گرد راه منوچهر دوخته شده بود كه داشت از انظار محو مى شد. احساس كردم تنهايم, بى ياورم. لحظاتى نگذشته بود كه متوجه شديم عراقيها به يك نقطه اى دارند تيراندازى مى كنند ديگر دل تو دلم نبود با خودم گفتم ديگر تمام شد نمى دانم چقدر طول كشيد ولى خيلى مضطرب بودم ذهنم جولانگاه اوهام و افكار شده بود كه ناگهان از ميان گردو غبار و تاريكى شبحى را ديدم كه به سمت ما مىآمد خوشحالى تمام وجودم را فرا گرفت او منوچهر بود با يك فانسقه برگشته بود بالاخره آمد طرف ما گفت من هر چه گشتم هيچ كسى را پيدا نكردم شايد آنها در جايى مخفى بودند يا به سمتى ديگر رفته باشند (آنهم خدا مى داند)
منوچهر گفت حاجى برويم؟ گفتم: اول به فرمانده بگوييم, بعد به فرمانده گفتيم ما به سمت ضلع غربى مى رويم آنجا كمى آرامتر گفت و مى توانيم استراحت كنيم, فرمانده به ما گفت آنجا هنوز تمامش پاكسازى نشده است گفتيم تا جايى مى رويم كه پاكسازى شده باشد, ساعت نزديك 4 صبح بود كه به ضلع غربى منطقه جفير رسيديم منطقه كمى آرام بود. ماشين را در سنگرى پارك كرديم, منطقه عجيبى بود, سكوت همه جا را فرا گرفته بود و گه گاهى صدايى را از گوشه اى مى شنيديم ولى خود بيابان هراسناك و بيمناك به نظر مى رسيد ولى ما آنقدر خسته بوديم در اين افكار نبوديم, مقدارى درازكش روى صندلى خونين و مالين ماشين آمبولانس خوابيديم تا مقدارى خستگى از تنمان خارج شود ولى احساس كردم كه علاوه بر خستگى گرسنه و تشنه هستم چشمانم بسته بود به منوچهر گفتم: آبى نانى چيزى هست. او گفت: والله نمى دانم ولى مثل اين كه قبل از ما كسى آمده و ماشينش را سرويس كند, گفتم آخه كى آمده اين جا ؟ منطقه پاكسازى نشده مگر ممكن هست كسى وقت اين كارها را داشته باشد؟ ولى منوچهر گفت: حاجى من كه پايين نمى روم همه جا روغنى است گفتم منوچهر بهانه مىآورى؟ با شوخى گفت: حاجى جون اين كه امتحانش كارى ندارد يك نگاه به پايين بيندازيد! كنجكاو شدم رفتم پايين و چيز عجيبى ديدم. بله يك پتوى پهن شده. آن هم در منطقه اى كه هنوز پاك سازى نشده, جلوتر رفتم چيز عجيب ترى ديدم روزنامه اى به صورت سفره ولو كرده بودند يك چيزهايى هم رويش بود, هرلحظه كه مى گذشت بيشتر مبهوت مى شدم. دوتا نون, دو عدد كنسرو, يك قالب پنير و يك قمقمه آب. منوچهر را با حالتى خاص صدا كردم منوچهر بيا ببين چه هست! منوچهر پريد پايين گفت خوب الحمدلله روزى امشب هم رسيد. منوچهر شكه شده بود شكمون برداشت نكند تله اى دامى چيزى باشد, منوچهر گفت: حاجى مى رويم مى خوريم, گفتم نه صبر كن معلوم نيست چه هست خداوندا ما چند شب بود كه جيره نان خشك خورده بوديم اگر هم خشك نبود مال چند روز پيش بود ولى نان داغ و آب خنك چه معنايى مى توانست داشته باشد. من هنوز باورم نمى شه. منوچهر بلافاصله نشست سر سفره و بسم الله آن را گفت, گفت روزى خدا است لطف خدا است گفت حاجى اگر ما فرمانده امان امام عصر حضرت مهدى باشد از اين موهبت ها نبايد تعجب كرد. منوچهر گفت: حاجى ما چند نفريم؟ گفتم: دو نفر. گفت غذاى چند نفره؟ گفتم: دو نفره. گفت: پس چى مى خواهى بگويى؟ شما در منبرها از فرماندهى امام زمان در جبهه و لطف خدا و معجزات خدايى مى گوييد. توجيه همه اش معجزه خداست لطف لايزال الهى است. خدايا تو را سپاس كه در اين بيابان منطقه جنگ ما را روزى دادى. با منوچهر نشستيم و خورديم بجان امام من تا به حال چنين غذاى خوش مزه اى را در عمرم نخورده بودم. آنچنان خوشحال بودم كه روى پاهاى خودم بند نبودم. منوچهر مى گفت: حاجى ما تو جبهه ها خيلى از اين جريانات را ديده ايم و لحظه به لحظه جنگ ما را امام زمان(ع) فرماندهى مى كند, من از اين اعتقاد و ايمان منوچهر تعجب كرده بودم و به ياد برخورد اولى با او افتادم و خيلى شرمنده بودم. و خدا را شاكر بودم كه لايق همكارى و هم رزمى با منوچهر شدم.
بحمدالله عمليات با موفقيت به پايان رسيد و از اين كه توانسته بودم به نحو احسن كار كنم و وظيفه ام را انجام بدهم خوشحال بودم.
خدايا سربازان امام عصر(عج) را در جبهه هاى حق عليه باطل توفيق عنايت فرما و پيروزى و نصرت روز افزون نصيبشان بگردان.

پاورقي ها:

/

اعياد بزرگ اسلامى


عرفه .. قربان .. و غدير

فروردين ماه امسال در برگيرنده سه عيد بزرگ اسلامى است: عرفه, اضحى و غدير. و چقدر زيبا و جالب است كه در روز 12 فروردين نيز, بزرگترين عيد ملى ايران به وقوع پيوسته است, و آن تثبيت نظام مقدس جمهورى اسلامى است. و چه شبيه است اين روز به روز عيد غدير, روز تثبيت جانشينى اميرالمومنين و سيدالوصيين على ـ عليه السلام ـ از سوى رسول گرامى اسلام كه بى گمان اين روز, زيباترين, درخشنده ترين و مقدس ترين روز تاريخ است.

روز عرفه:
روز عرفه, روز شناخت است و هرچند نام عيد بر آن نهاده نشده ولى يكى از اعياد بزرگ اسلام به شمار مى رود. امروز روزى است كه خداى سبحان بندگان خود را به عبادت و اطاعت خويش فرا مى خواند و خوان كرم و احسان و لطف خود را براى آنان مى گسترد و درهاى مغفرت و بخشش و رحمتش را بر روى آنان مى گشايد.
امروز روز دعا و به خاك افتادن در برابر خدا و نيايش و توجه به معبود است. هر كس به اندازه معرفت و شناختش بايد دست راز و نياز را به سوى حضرت ذىالجلال بلند كند و مناجات و استغفار نمايد و هر اندازه تضرع و خشيت بيشتر باشد, قرب به خدا افزون تر خواهد بود.
بايد از امام حسين ـ عليه السلام ـ فرا گرفت كه چگونه در اين روز باعظمت, با اشك ديده و قلب شكسته و نيت خالص, خدا را مى خواند. او است كه شناخت واقعى از پروردگارش دارد و مى داند كه در اين روز, در كنار ((جبل الرحمه عرفات)), چگونه با خدايش گفت وگو كند و او را نه از روى خوف و نه از روى طمع, بلكه چون شايسته عبادت است, پرستش نمايد و نيازهايش را برشمرد و درخواست عفو و بخشش از او كند با اين كه خود معصوم از هر خطا و اشتباهى است ولى مقام الهى را قدرى است كه تنها بندگان زبده اش به آن معرفت دارند و عارفان حقيقى از خاندان اهل بيت عصمت اند كه مى دانند چگونه او را بخوانند و در درگاهش تضرع و زارى كنند و از پيشگاه ربوبى ـ على رغم هيچ گناهى ـ عذر تقصير بخواهند.
بارالها ! چقدر به من لطف دارى با آن همه جهل و نادانيم, و چه اندازه بر من ترحم مى كنى با آن همه كارهاى ناشايسته ام.
خدايا! چقدر به من نزديكى و چقدر من از تو دورم. و تو كه به من اينقدر محبت مى كنى, پس چه مرا از تو پنهان نگه داشته؟!
كور باد ديده اى كه تو را مراقب رفتارهايش نداند و زيان بار باد تجارت بنده اى كه از محبتت, نصيبى برايش معين نكرده اى…
خدايا! من به وسيله خودت, تو را مى شناسم, پس با فروغ نورت مرا به سوى خود رهنما باش و بردگى و بندگى راستين را به من بياموز تا در پيشگاهت, خالصانه پرستش كنم.
خدايا! از دانش نهانت, مرا دانش بخش و در پوشش نگه دارنده ات مرا نگه دار.
بارالها! مرا با حقايق ((اهل قرب)) آشنا ساز و راه ((اهل جذب)) را به من بنمايان…
خداوندا! تويى كه پرده ها را از دل هاى محبان و عاشقانت پس زدى تا جز تو دوستى بر نگيرند و جز به سوى تو, دستى دراز نكنند. تو مونس آنان هستى در وقتى كه تمام جهان ها و عوالم برايشان غريب است و تو راهنمايشان مى باشى آن جا كه راه ها را بر رويشان مى گشايى.
كسى كه تو را دارد چه ندارد و كسى كه تو را ندارد چه دارد!
بى گمان نوميد شد كسى كه به جز تو دل بست و زيان ديد كسى كه از تو روى گرداند.
چه گونه به سوى ديگران روى آورد در حالى كه تو هرگز يك آن از او احسانت را قطع نكردى و چگونه از غير تو درخواست يارى كرد, در حالى كه تو منت را بر او پيوسته داشتى.
اى كسى كه شيرينى هم نشينيش را به محبانش چشاند, پس در پيشگاهش, متملقانه راز و نياز كردند و اى كسى كه لباس هاى هيبتش را بر اوليايش پوشاند تا در برابرش سر به خاك افتادند. تو پيش از ياد يادكنندگان به ياد آنهايى و قبل از توجه بندگان, آغازگر احسانى و پيش از درخواست درخواست كنندگان, از درياى بى كران كرمت, بخشنده اى; پس مرا شامل رحمتت قرار ده تا به تو برسم, و بر من منت گذار و مرا جذب خويش گردان تا بر تو وارد شوم.
خداوندا! هرگز اميدم از رحمتت قطع نمى شود هرچند نافرمانيت كنم و هرگز ترسم از قهرت نمى ريزد, هرچند اطاعتت كنم, و اينك كه از همه چشم برگرفته و به تو ديده دوخته ام, آماده دريافت لطف و بخشندگيت هستم.
الها! چه گونه نوميد گردم در حالى كه تو اميدم هستى و چه گونه اهانت شوم در حالى كه تكيه گاه و پشتيبانم مى باشى…
راستى اگر دعاى عرفه امام حسين ـ عليه السلام ـ را با شناخت بخوانيم, تا اندازه اى شيرينى و لطافت عبارت هاى عرفانى آن حضرت را لمس مى كنيم; زيرا حسين خدا را مى شناسد و او را نزديك تر از ((حبل الوريد)) به خود مى داند, پس روش سخن گفتن با او و راز و نياز كردن در پيشگاهش را خوب درك مى كند و ما بايد اين سخنان را بخوانيم و تكرار كنيم و دقت نماييم و در معانيش غرق شويم و از يم عرفانش نمى برداريم, تا شايد نظر لطف خدا شامل حالمان گردد و پوششى از رحمت و مغفرتش بر آن همه گناهان و نافرمانى هايمان كشيده شود چرا كه خداوند خود را به لطف و رحمت و رإفت توصيف نموده, پس هرگز از خود نمى راند بنده اى را كه در اين روز شناخت, با برشمردن گناه هايش, به سويش روى آورده و از مقام ربوبيش درخواست عفو و بخشش نموده است.
آرى! اگر پوشش او نبود رسوا مى شديم و اگر ابر رحمتش آنى بر سر ما نمى باريد, هلاك مى گشتيم. اگر با تإييدات پنهانيش ما را يارى نمى كرد, شكست مى خورديم و اگر ما را پناه نمى داد, پناهگاهى نداشتيم.
اگر خمينى, اين بنده شايسته خداى, در او فانى نمى شد و جز او را نمى ديد, نه انقلاب به پيروزى مى رسيد و نه مستضعفين رهايى مى يافتند. و اين راز موفقيت امام بود. اين راز نهان بود كه ملت ايران يك پارچه آوايى از صداى رسايش شدند و همراه او ((لا اله الا الله)) سر دادند و همسان با او مشت ها را گره كردند و همگام با او در برابر جباران و ستمگران و ابرجنايتكاران ايستادند و تا ((احدى الحسنيين)) مقاومت و پايدارى كردند, و قطعا هرچه پيروزى به دست آمد به خاطر صبغه اللهى انقلاب و راهبرش بود و مردم هم چون گام در گام او نهادند و خدا را مد نظر خويش قرار دادند, به اين مقام والا دست يافتند و خداوند به آنها توجه كرد و دعايشان را مستجاب نمود و بر دشمنان غلبه شان داد. باز هم بايد از خدا خواست و از درگاهش ـ در اين روز مبارك ـ خاضعانه و متضرعانه درخواست نمود كه اين انقلاب الهى را تا رسيدن صاحب اصليش حضرت ولى الله الاعظم نگه دارد و لحظه اى اين ملت خداجوى را از رحمت گسترده اش دور نكند و از فتنه هاى زمان در امان دارد. آمين يا رب العالمين.

عيد قربان (إضحى) :
عيد قربان يكى از اعياد بزرگ اسلامى است و داراى منزلتى والا نزد عموم مسلمانان است.
عيد قربان روز خجسته و مباركى است كه مسلمانان به حج رفته, پس از تمام شدن اعمال حجشان, قربانى مى كنند و پس از قربانى آنچه بر آنان در حال احرام حرام شده بود, حلال مى گردد, لذا آن روز را عيد تلقى مى كنند; عيدى كه پس از انجام وظايف سنگين حج, به عنوان جايزه الهى و رهايى از احرام پيش مىآيد. و هم چنين اين روز براى ساير مسلمانان جهان نيز عيد است و احترام ويژه دارد. متإسفانه در ايران چندان به اين دو عيد بزرگ اسلامى (فطر و قربان) اهميت نمى دهند, هرچند پس از انقلاب اسلامى, با برگزارى مراسم نماز عيد با آن شكوه و جلال, به آن جلوه اى ويژه بخشيده و حقش را ادا كرده و شايان تقدير است ولى باز هم اميد است از اين روز شريف و عيد اسلامى, تجليل بيشترى به عمل آيد.
به هر حال امروز روز گرفتن جايزه از خداى منان است, روزى است كه بايد در آن آهنگ گناه نشود و انسان هاى مومن, با استفاده از چنين روز باعظمتى كه درهاى بهشت بر رويشان گشوده مى شود و باب رحمت الهى باز مى گردد, دست هاى آلوده از گناه خويش را به سوى آسمان بلند كنند و با تضرع و زارى, به پيشگاه رحمان و رحيم, درخواست مغفرت و آمرزش نمايند و حاجت هاى فردى و نيازهاى اجتماعى و گروهى خود را با اميد استجابت و روا شدن, بطلبند و بسيار عبادت و نيايش كنند. و قربانى در اين روز اگر براى زائران خانه خدا واجب است, براى ساير مسلمانان نيز سنت موكد است و بر آن تإكيد فراوان شده است. در روايت هاى مكررى نقل شده كه در روز عيد إضحى قربانى كنيد تا گرسنگان و بيچارگان از خوردن گوشت سير شوند; آنان كه روزها بلكه ماه ها توان خريدن يك كيلو گوشت براى خانواده خويش را ندارند, در اين روز فرخنده كه براى همگان عيد است و بسيار خجسته و مبارك است, آنان نيز خوشحال گردند و از خوردن گوشت حلال, بى منت, سير شوند.
و امروز روز ((تكبير)) است; تكبيرى گويا, كوبنده, محكم و بامحتوا; تكبيرى كه بازتابش كاخ ستمگران را به لرزه درآورد و قلب ستم ديدگان را شاد سازد; تكبيرى كه بيگانگان را براى هميشه از ضربه زدن به ايران اسلامى, نوميد گرداند و سرانجام تكبيرى كه به دنيا اعلام كند: ما با تكيه بر ((قاصم الجبارين)) از هيچ قدرتى ترس و واهمه نداريم و اگر روزى دشمنان اسلام در پى يورش به خاك ما يا هجوم به فرهنگ اسلامى ما برآمدند يا آهنگ حمله به ما را داشتند, با همين نداى ملكوتى كه شاه را از ايران بيرون انداخت و در مزبله تاريخ سرنگون ساخت, از خود و سرزمين خود و ناموس و مقدسات خود و انقلاب خونبار خود, مردانه و شجاعانه, دفاع مى كنيم و به خواست خداوند پيروزى و سربلندى از آن امت ما و شكست و سرافكندگى از آن دشمنان اسلام است.
دنيا بداند كه ملت ايران با ((تكبير)) زنده است و با تكبير در صحنه, پاينده است و با تكبير بر دشمنان مى تازد و با تكبير كشورش را مى سازد.

عيد غدير :
عيد غدير, عيد الله الاكبر و عيد آل محمد و ارزشمندترين و والاترين عيد اسلامى است. هيچ روزى در طول سال, فرخنده تر و مبارك تر از اين روز مقدس نزد شيعيان اهل بيت نيست.
امام صادق ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد:
((ان يوم غدير خم بين الفطر و الاضحى و الجمعه كالقمر بين الكواكب…)) روز عيد غدير خم در ميان سه عيد فطر و قربان و جمعه, مانند درخشندگى ماه در ميان ستارگان است. چه تعبير ظريفى امام دارد كه عيد غدير را تشبيه به ماه كرده است و ديگر اعياد را به ستاره; زيرا در اين روز بزرگ بود كه خداوند اعلام كرد: امروز دين را بر شما تكميل كردم و نعمتم را بر شما به اتمام رساندم ((إليوم إكملت لكم دينكم و إتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)). نعمت بزرگ اسلام كه از هر نعمتى ارزنده تر و گران بهاتر است, كامل نمى شود و محقق نمى گردد جز با ولايت على ـ عليه السلام ـ ((و مانودى بشىء مثل ما نودى بالولايه)).
محب الدين طبرى از علماى بزرگ اهل سنت نقل مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود: ((اذا جمع الله الاولين و الاخرين يوم القيامه و نصب الصراط على جسر جهنم, لم يجزها إحد الا من كانت له برإه بولايه على بن إبى طالب)).(1)
در روز قيامت كه خداوند تمام مردم را جمع مى كند و صراط بر پل دوزخ زده مى شود, هيچ كس از آن نمى گذرد جز كسى كه با ولايت على ابن إبى طالب, گذرنامه بى زارى و برائت از جهنم را داشته باشد.
ولايت على(ع) همان دين حنيف است كه فرمود:
((فإقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها)).(2)
پس اى پيامبر (همراه با پيروانت) به سوى آيين پاك اسلام روىآور كه فطرت الهى است و مردم بر آن مفطور شده اند.
و ولايت على همان طريقه و روش صحيح زندگى است كه اگر مردم آن روش را برگزينند, خداوند در روز رستاخيز, از آب گواراى حوض كوثر به دست على ـ عليه السلام ـ سيرابشان مى گرداند. ((و إن لو استقاموا على الطريقه لاسقيناهم مإ غدقا)).(3)
و ولايت همان نعمتى است كه حتما از آن سوال مى شود كه با آن چگونه رفتار كرديد ((ثم لتسإلن يومئذ عن النعيم)).(4)
آلوسى, مفسر بزرگ اهل سنت در تفسير كبير روح المعانى پس از ذكر آيه شريفه ((وقفوهم انهم مسئولون)) و آنان را متوقف كنيد و ايست بدهيد كه مسئوليت دارند و بايد پاسخگو باشند, در ذيل تفسير اين آيه, اقوال گوناگونى را نقل مى كند و سپس نتيجه مى گيرد و مى گويد: ((سزاوارترين و صحيح ترين سخن اين است كه در آن روز از عقايد و اعمال انسان سوال مى شود و از همه مهم تر و عظيم تر, قطعا ولايت على كرم الله وجهه است)).(5)
و در اين روز بزرگ كه يادآور نصب و تعيين اميرالمومنين به دست مبارك رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ و به امر پروردگارش است, بايد اين فطرت الهى را در دل ها زنده كرد و پرده هاى ظلمت و جهالت و تارهاى نادانى و غفلت را از ديدگان غافلان برداشت تا بر طريقه حق پايدار گردند و به صراط مستقيم الهى روى آورند و دينشان كامل شود.
مفضل از امام صادق ـ عليه السلام ـ مى پرسد: مولاى من! آيا به من دستور مى دهى كه اين روز را روزه بداريم؟
حضرت پاسخ مى دهد: ((اى و الله ـ اى و الله ـ انه اليوم الذى نجى فيه ابراهيم من النار فصام لله شكرا لله عزوجل ذلك اليوم, و انه اليوم الذى إقام رسول الله إميرالمومنين علما و إبان فضله و وصيته, فصام ذلك اليوم, و ذلك يوم صيام و قيام و اطعام الطعام و صله الاخوان و فيه مرضاه الرحمن و مرغمه الشيطان)).(6)
آرى, به خدا قسم ـ آرى, به خدا قسم! اين همان روزى است كه خداوند, حضرت ابراهيم را از آتش رها ساخت, پس او به شكرانه اين لطف الهى, اين روز را روزه گرفت. و همانا اين روز, روزى است كه رسول گرامى اسلام ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ را بر مردم نصب كرد و بزرگوارى و فضلش را نمايان ساخت و او را وصى و جانشين خود قرار داد, پس او هم در اين روز, روزه گرفت و اين روز, روز روزه گرفتن و دعا كردن و مسلمانان را اطعام نمودن و به ديدار برادران دينى رفتن است و در اين روز, رضايت خداى رحمان به دست مىآيد و بينى شيطان به خاك ماليده مى شود (مإيوس مى گردد).
امام صادق ـ عليه السلام ـ اعمال اين روز مهم را در چهار چيز خلاصه مى كند:

1ـ صيام: در برخى روايات وارد شده كه روزه اين روز برابر است با صد بار حج و صد بار عمره. و در روايت ديگرى, كفاره شصت سال گناه است. پس حتما برادران و خواهران به اين فضيلت بسيار مهم توجه كنند و حتما آن را روزه بدارند.
2ـ قيام: اصطلاحا قيام بر عبادت و زنده نگه داشتن اين يوم الله با مناجات و دعا و استغفار, اطلاق مى شود ولى ممكن است قيام كنايه از استقامت و پايدارى در راه حق و قيام در برابر دشمنان اسلام و مسلمين و مبارزه با طاغوت ها و ستم پيشگان باشد.
بهر حال خود قيام عليه باطل و جهاد در راه خدا, نيز يك عبادت بزرگ است بلكه از اهم فرائض و واجبات است.
3ـ اطعام الطعام: مهمانى كردن و اطعام نمودن برادران باايمان از ويژگى هاى تمام اعياد به ويژه اين عيد بزرگ است كه بر آن تإكيد شده است. و قطعا خرسند نمودن مومنين, از برترين عباداتى است كه رضايت پروردگار را به دنبال دارد.
4ـ صله الاخوان: احسان و نيكى به برادران مومن و ديد و بازديد و زيارت آنان پيوسته از اعمال بسيار پسنديده و نيكو است ولى در اين روز, تإكيد بر آن شده است. در روايت دارد كه هر وقت با برادر مومنى ديدار كرديد, براى تهنيت به او بگوييد: ((إلحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايه إميرالمومنين والائمه عليهم السلام)) سپاس و حمد خداى را كه ما را جزء تمسك جويان به ولايت اميرمومنان و ديگر امامان ـ درود خداى رحمان بر آنان ـ قرار داد.
فرا رسيدن اين اعياد بزرگ اسلامى را به مقام شامخ ولى الله الاعظم إرواحنا لتراب مقدمه الفدإ, علماى اعلام, مقام معظم رهبرى, ملت بزرگ ايران و عموم مسلمانان و شيعيان و پيروان امامان, تبريك و تهنيت عرض نموده, از خداى بزرگ خواهانيم ما را جزء شيعيان و ولايت پذيران واقعى قرار دهد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) الرياض النضره, ج2, ص172. 2 ) سوره روم(30), آيه30. 3 ) سوره جن(72), آيه16. 4 ) سوره تكاثر(102), آيه8. 5 ) تفسير روح المعانى آلوسى, ج23, ص80. 6 ) بحارالانوار, ج98, ص323.

/

تفسير سوره حشر


اطاعت از امر و نهى پيامبر(ص) و مفهوم تفويض

((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))
بزرگان اهل سنت نيز همانند اماميه از آيه ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) اطلاق فهميدند. اگرچه امام فخر رازى نخست ((ما اتيكم الرسول)) را به همان ((ما آتيكم من الغنيمه والفىء)) معنا كرده است, اما بعد مى گويد اجود اين است كه اين آيه اطلاق دارد در هرچه كه پيامبر گفت يا داد و يا نهى كرد; چه در مسائل حكومتى و چه در تبيين احكام.
قبل از او زمخشرى در ((كشاف)) نيز همين معنا را بيان كرده است. كه هم شامل حكم مى شود و هم شامل حكومت. توضيح آن اين است كه خداى سبحان رسول الله(ص) را هم والى امور مسلمين معرفى كرد هم مبين و مفسر و معلم مردم و فرمود: ((و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم))(2), ((يعلمهم الكتاب والحكمه))(3) از طرف ديگر هم به ما فرمود: ((اطعيوا الله و اطيعوا الرسول))(4). اين اطاعت رسول, هم در مسائل حكومتى است هم در مسائل احكام, چون اولين مبين و اولين معلم, وجود مبارك رسول الله(ص) است اگر ايشان چيزى را در احكام يا در حكومت فرمود اطاعت از دستور وى ضرورى و لازم است. گذشته از اين كه آيه ((ما آتيكم الرسول)) اطلاق دارد آن آيات هم تإييد مى كند.
زمخشرى در ((كشاف)) لطيفه اى را نقل مى كند و مى گويد: ابن مسعود به مسلمانى كه در حال احرام, لباس هاى رسمى و دوخته در بر كرده بود گفت: تو كه محرمى لباس هاى دوخته را نبايد در بر كنى. آن شخص به ابن مسعود گفت: يك آيه اى از قرآن بياور كه دلالت كند محرم نبايد لباس دوخته بپوشد او همين آيه را خواند كه: ((ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).
ما كه نبايد همه احكام را از قرآن بگيريم, سنت هم هست, خود قرآن فرمود من خيلى چيزها را به رسول گفتم, هم چنين خود رسول الله(ص) به ما فرمود: ((خذو عنى مناسككم)) شما دستور حج را از من بگيريد. صدها مسئله در باب حج هست كه برخى از آن ها در قرآن آمده است بقيه در قرآن نيست از سنت است, محرمات احرام چيست؟ تروك احرام چه كفاره اى دارد؟ كفاره يا قضا دارد يا ندارد؟ محرم اگر كجا بميرد حجش قبول است و كجا حجش قبول نيست؟ هيچ كدام از اين ها در قرآن نيست. درباره نماز هم اين چنين است, پيامبر(ص) فرمود: ((صلوا كما رإيتمونى اصلى)). در ساير ابواب نيز همين طور است.
در روايات ما يك سلسله مسائلى هست كه بوى افراط مى دهد, اين روايات فراوان است. مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در اصول كافى, بابى را تحت عنوان ((تفويض)) باز كرده است; يعنى كارهاى دين به ائمه(ع) تفويض شده است. در اين روايات كلمه ((تفويض)) فراوان است. بخشى از اين روايات در اصول كافى است و قسمتى در كتاب هاى ديگر روايى. بسيارى از اين روايات را صاحب تفسير شريف ((نور الثقلين)) آورده است, اينك آن روايات را نقل مى كنيم تا معلوم شود كه منظور از اين ((تفويض)) چيست؟ آيا همان تفويض مصطلح است يا معناى ديگرى دارد كه اعتدال است نه افراط و نه تفريط. در همين تفسير نورالثقلين جلد پنجم, ذيل همين آيه ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) رواياتى از ((عيون اخبار الرضا)) آورده است:

روايت اول
وقتى مإمون از امام هشتم(ع) خواست كه ايمان محض را تشريح كند و مقابل آن هم را بيان كند فرمود: يكى از چيزهايى كه در محض اسلام و شريعت الهى دخيل است اين است: ((والبرائه ممن نفى الاخيار و شردهم و آوى الطردإ اللعنإ و جعل الاموال دوله بين الاغنيإ)) انسان بايد از آن كه اباذر و امثال او را تبعيد كرده و از آن كه تبعيد شده هاى پيامبر را به مدينه برگرداند تبرى كند. ((واستعمل السفهإ مثل معاويه))(5) در فرهنگ قرآن كى مثل معاويه بود واقعا سفيه است چون ((و من يرغب عن مله ابراهيم الا من سفه(6) نفسه)) در اين روايت سخن از شخص نيست, حضرت نمى فرمايد معاويه بلكه مى فرمايد: ((مثل معاويه)). در بيان نورانى سيدالشهدا(س) سخن از ((مثل يزيد)) است نه ((يزيد)) فرمود: ((و على الاسلام السلام اذ بليت الامه براع مثل يزيد)),(7) فرمود در هر عصرى اگر زمام مردم را كسى مانند يزيد در دست بگيرد ((فعلى الاسلام السلام)). اين چون حكم جهانى است از همان اول كلى و فراگير است نفرمود چون يزيد زمامدار شد فعلى الاسلام السلام بلكه مى فرمايد ((مثل يزيد)).
در اين بيان امام هشتم(س) سخن از شخص معاويه نيست سخن از ((مثل معاويه)) است, كه فرمود: كسى كه مثل معاويه را روى كار مىآورد معاويه سفيه است و حال اينكه معاويه داعيه هوش سياسى داشت; يعنى او چهل سال با تمام سياست مدارهاى داخلى و خارجى زد و بند كرد: بيست سال به عنوان والى و نماينده بيست سال هم به عنوان خليفه رسمى. چنين كسى را امام هشتم سفيه مى داند. در بحث هاى قبل هم آورديم كه اگر تعريف عقل اين است كه: ((العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان)) عكس نقيض آن اين است كه ((ما لم يعبد به الرحمن فليس بعقل)). اگر كسى در دلش نيرويى دارد كه با او نتواند بهشت را كسب كند, سفيه است. عقل آن است كه انسان بتواند با او خدا را عبادت كند و بهشت را كسب كند.
بعد فرمود: والبرإه من اشياعهم والذين حاربوا إميرالمومنين(ع) و قتلوا الانصار والمهاجرين و اهل الفضل والصلاح من السابقين)).(8)

روايت دوم:
در عيون اخبار الرضا باسناده الى ياسر الخادم قال: قلت للرضا عليه السلام ما تقول فى التفويض؟ قال ان الله تبارك و تعالى فوض الى نبيه إمر دينه فقال ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا, فاما الخلق والرزق فلا
خداوند متعال, امر دين خود را به پيامبرش واگذاشت و فرمود: آنچه را كه رسول به شما مى دهد بگيريد و از آن چه نهى مى كند, شما هم دورى جوييد. پس مسايل تكوينى تفويض نشد اما مسائل تشريعى تفويض شد, آفريدن و رزق را, كه از كارهاى تكوينى است, خدا به عهده دارد اما تشريع و قانون گذارى را به نبى اش واگذار كرده است. چرا خلق و رزق به پيامبر و ائمه(ع) واگذار نشد, چون خدا در قرآن فرمود: ((ان الله عزوجل خالق كل شىء و هو يقول الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلك من شىء سبحانه و تعالى عما يشركون)).(9)

روايت سوم:
روايت ديگر را كه از ((علل الشرايع)) از امام هفتم(س) نقل مى كند اين است كه فرمود: ((والله اوتينا ما اوتى سليمان و ما لم يوت سليمان)) هرچه خداى سبحان به سليمان(ع) داد به ما هم داده شد و چيزهايى به ما داده شد كه به سليمان داده نشد ((و لم يوت إحدا من الانبيإ)) اين همان است كه در زيارت جامعه هم آمده كه خدا به شما چيزى داد كه به احدى از افراد نداد ((قال الله عزوجل فى قصه سليمان هذا عطائنا فامنن إو امسك بغير حساب))(10) اما درباره رسول خدا(ص) به طور كلى فرمود: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).

روايت چهارم:
روايت ديگر كه از اصول كافى نقل مى كند اين است كه ابى اسحاق مى گويد من به محضر امام ششم(ع) وارد شدم و شنيدم كه مى فرمايد: ((ان الله عزوجل ادب نبيه على محبته)) خداوند متعال, پيامبر(ص) را بر محور محبت تعليم كرد, ((فقال و انك لعلى خلق عظيم ثم فوض اليه)) كارها را به او واگذار كرده است ((فقال عزوجل ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)) بعد به ما فرمود: ((من يطع الرسول فقد اطاع الله))(11)

روايت پنجم:
روايت ديگر اين باب كه يونس عن بكار بن بكر عن موسى بن اشيم ظاهرا نقل مى كند كه: من در محضر امام نشسته بودم ((فسإله رجل عن آيه من كتاب الله عزوجل فاخبره)) مردى از آيه اى از قرآن سوال كرد, حضرت آيه را معنا كرد, ((ثم دخل عليه داخل فسإله عن تلك الايه فاخبره بخلاف ما اخبر الاول)) سپس مرد ديگرى وارد شد و از همان آيه سوال كرد, اما حضرت آن را به طرز ديگرى معنا كرد ((فدخلنى من ذلك ما شإ الله)) شبهه اى در من پيدا شد ((حتى كإن قلبى يشرح بالسكاكين)) گويا با اين كاردها دارند قلبم را شرحه شرحه مى كنند گفتم من آن جا پيش قتاده و امثال او بودم, آن ها يك نواخت حرف مى زدند, اما اين جا كه آمدم اين شخص يك آيه را چند جور معنا مى كند. فقلت فى نفسى تركت ابا قتاده بالشام لايخطىء فى الواو و شبهه)) يك واو كم و زياد نمى كرد چون آنها تقليدى بود يك چيزهايى را حفظ كرده بودند و مى گفتند, اما علوم ائمه ـ عليهم السلام ـ الهى است و بطون قرآن را يكى پس از ديگرى معنا مى كردند.
همين داستان را مرحوم آقاى حكيم ـرضوان الله عليه ـ در ((حقايق الاصول)) استعمال لفظ در اكثر از يك معنانقل مى كند.
((فجئت الى هذا يخطىء هذا الخطإ كله[ معاذ الله] آن مرد با خود گفت: اين امام, اين همه اشتباه مى كند و هر وقت كسى مىآيد آيه را يك جورى معنا مى كند. ((فبينا انا كذلك)) در همين حال بودم كه ((اذ دخل عليه آخر)) يك شخص سومى وارد شد ((فسإله عن تلك الايه فاخبره بخلاف ما اخبرنى و اخبر صاحبى)) براى اين شخص سوم به طرز سوم معنا كرد نه به طرزى كه براى من معنا كرد و نه به آن طرزى كه براى آن شخص قبلى معنا كرد, ((فسكنت نفسى فعلمت ان ذلك منه تقيه)) در اين هنگام بود كه آرامش يافتم و فهميدم كه حضرت اين كار را از روى تقيه مى كند. البته احتمال اين كه تقيه نباشد و تفسير بطون قرآن باشد هم هست,
مرحوم مجلسى ـ رضوان الله عليه ـ در شرح حال ذريح آورده است كه ((ذريح)) در تفسير آيه ((ثم ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم))(12) آيه را به سبك جديدى معنا مى كند, عبدالله بن سنان به حضور امام صادق(ع) عرض مى كند كه: ما از ذريح در زمينه آيه مطلب جديدى شنيديم و گفت از شما شنيده و شما اين آيه شريفه را براى ما طبق مناسك حج معنا كرديد و براى او طور ديگرى معنا كرديد, فرمود: آرى براى او طورى ديگر معنا كردم اما ((و من يحتمل مثل ما يحتمل ذريح))(13) چه كسى مى تواند حرف هاى ما را مثل ذريح حمل بكند.
اين دعا و تقاضا در يكى از فرازهاى نورانى زيارت جامعه آمده كه : ((و محتمل لعلمكم)) اين از آن جمله هاى بسيار برجسته است كه وقتى انسان مى خواند بايد با حضور قلب بخواند و مسئلت كند كه اى اهل بيت عصمت و طهارت آن توفيق را بدهيد كه محتمل علم شما باشم چون خود آن ها فرمودند كه احاديث ما ((صعب مستصعب)) است كه ((لايحتمله الا نبى مرسل إو ملك مقرب إو عبد امتحن الله قلبه للتقوى)).
اين ها كه خبر نيست دعا و جمله انشائيه است; يعنى از خدا مى خواهم كه توفيقى دهد كه من محتمل علم شما باشم, شما فرموديد معارف و علوم ما را فقط انبيا و صلحا و بندگان خاص مى فهمند, من هم به دامن شما بالاخره محتجب و پناهنده شدم و مى خواهم از علوم شما استفاده كنم.
آرى, اين شخص خيال كرد كه كار امام(ع) تقيه است, البته احيانا احتمال تقيه هم هست, لذا مى گويد: ((فسكنت نفسى فعلمت ان ذلك منه تقيه قال: ثم التفت الى فقال لى: يابن اشيم ان الله عزوجل فوض الى سليمان بن داود فقال: ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) و فوض الى نبيه ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فقال: ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) فما فوض الى رسول ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فقد فوضه الينا))(14) من آرامش يافتم و دانستم كه اين كار امام(ع) تقيه است. آن گاه امام به من توجه كرد و فرمود: اى پسر اشيم. خداوند متعال آن چه را كه به داود داده بود به سليمان تفويض كرد و فرمود: اين بخشش ماست, آن را بى شمار ببخش يا نگه دار, بسيارى از معارف را خدا به پيامبرش تفويض كرد و فرمود: ((آن چه را كه رسول به شما داد بگيريد و آن چه را كه نهى كرد از آنها پرهيز كنيد)) سپس هرچه را كه خدا به پيامبر داد اختيار آن را در اختيار ما قرار داد.

روايت ششم:
روايت ديگرى را هم از امام باقر(س) زراره نقل مى كند كه ((ان الله عزوجل فوض نبيه امر خلقه لينظر طاعتهم ثم تلا هذه الايه ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا;(15) خداوند متعال مردم را به نبى اش (ص) واگذار كرد, سپس امام عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد كه ما آتاكم الرسول…)).

روايت هفتم:
فضيل ابن يسار مى گويد كه: سمعت اباعبدالله(ع) يقول لبعض إصحاب قيس الماصر ان الله عزوجل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اكمل له الادب قال: ((انك لعلى خلق عظيم)) خداوند متعال, پيامبرش را تإديب كرد و پرورش داد و هنگامى كه ادب در وى به مرحله كمال رسيد فرمود: ((همانا تو صاحب خلق عظيمى)).
معلوم مى شود خلق عظيم تنها اين نيست كه انسان خوش اخلاق باشد, بلكه ملكات علمى, كيفيت كشوردارى هم جزء خلق عظيم است وگرنه ارتباطى ندارد كه بفرمايد خدا او را تإديب كرد و به اخلاق عظيم رساند بعد امر مردم را به او واگذار كرد در احكام و حكومت هر دو: ((ثم فوض اليه امر الدين و الامه)).
از اين عبارت ((امر الدين والامه)) معلوم مى شود كه ((ما آتاكم الرسول)) اطلاق دارد و احكام و مسائل حكومتى هر دو را شامل مى شود. ((امر الدين و الامه ليسوس عباده)) امر دين و امت به او واگذار شد تا بندگان خود را سياست كند. اين همان است كه: ديانت عين سياست است. چون در روايت قبل هم داشتيم كه هر چه براى پيامبر است در اختيار ائمه ـ عليهم السلام ـ است, پس ائمه هم ((ليسوسوا عبادالله)) مى شود, از همين رو است كه در زيارت جامعه مى خوانيم ((يا ساسه العباد)). و در بيان نورانى حضرت امير(س) در نامه اى كه براى معاويه نوشت فرمود: ((و متى كنتم يا معاويه ساسه الرعيه))(16) شما كى سياستمدار بوديد كجا درس سياست خوانديد چه كسى قدرت سياست عباد را به شما داد. معلوم مى شود آن چه را كه امويان داشتند اصلا سياست نبود سفاهت بود.
در اين جا امام صادق(ع) فرمود: ثم فوض اليه امر الدين و الامه ليسوس عباده فقال عزوجل ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).(17)
چرا رسول الله مفوض است چون مسدد و مويد است, اول خدا خوب با فرشته غيب او را تسديد كرد و تإييد كرد بعد كارها را به او واگذار كرد.

روايت هشتم:
باز در همان تفسير نورالثقلين ذيل آيه كريمه ((ما آتاكم الرسول فخذوه)) آمده است كه زراره مى گويد: من از امام باقر و امام صادق ـ عليهما السلام ـ شنيدم كه فرمودند: ((ان الله تبارك و تعالى فوض الى نبيه امر خلقه لينظر كيف طاعتهم)) خداى سبحان امر مخلوق ها را به نبى اش واگذار كرد تا نظر كند ببيند كه مردم در برابر امر رسول ـ صلى الله عليه و آله ـ چه مى كنند, بعد به اين آيه استدلال كرد كه: ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).(18)
در جمع شيعيان خاص نيازى به قرائت آيه نبود, ولى اگر در مجلس, بيگانه اى بود يا در مجلس, خواص حضور داشتند, براى تعليم خواص به آيات قرآن استدلال مى كردند.

روايت نهم:
اسحق بن عمار از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل مى كند كه: ((ان الله تبارك و تعالى ادب نبيه فلما انتهى به الى ما إراد)), خداوند متعال, پيامبرش را تإديب كرد و وقتى ادبش به كمال رسيد به او فرمود: ((انك لعلى خلق عظيم)) سپس امر دين را به او واگذار كرد: ففوض اليه دينه بعد از آن فرمود: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).
پس كريمه ((انك لعلى خلق عظيم))(19) نشانه كمال ادب است و كريمه ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) نشانه تفويض دين است, اين دو آيه دليل آن دو مدعا است. ((و ان الله عزوجل فرض الفرايض و لم يقسم للجد شيئا)) خداوند منان در مسإله ارث براى ورثه فريضه اى مشخص كرده است. ارث را فريضه مى گويند تا كسى خيال نكند فقط توصيه است, چون در بعضى از آيات آمده است: ((يوصيكم الله)). (20) در ذيل همان آيات ارث هم آمده است كه: ((فريضه من ا(21)لله)) لذا مسائل ارث را براى اين كه كسى خيال نكند قابل گذشت است به فرايض ياد مى كنند و احيانا از بحث هاى ارث به عنوان فرض و فريضه ياد مى كنند. در مسئله ارث براى جد چيزى در قرآن مشخص نشد اما ((ان رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ اطعمه السدس)) رسول خدا(ص) براى جد در بعضى موارد يك ششم 16 فرض كرده است, اين, جزء فرض النبى است. ((فاجاز الله جل ذكره له ذلك)) آن چه را كه رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ به عنوان ميراث جد قرار داد, خدا امضا كرد و ذلك قول الله عزوجل: ((هذا عطإنا فامنن إو امسك بغير حساب))(22) آن چه كه براى سليمان بود, براى رسول خدا با اضافاتى هست.

روايت دهم:
باز از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ است كه: ((ان الله عزوجل ادب رسوله حتى قومه على ما اراد)) تا آن را متدون كرد و قائم قرار داد بر آن چه را كه خودش مى خواهد ((ثم فوض اليه فقال عز ذكره[ :ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا] فما فوض الله الى رسوله فقد فوضه الينا)).(23)
در بررسى اين روايات اين نكته مهم را هم در نظر داشته باشيد كه در جمع بندى نهايى به اين نتيجه مى رسيم كه آن چه به رسول خدا رسيده به ائمه ـ عليهم السلام ـ هم رسيده است, يعنى: ((ما آتاكم اهل البيت فخذوه و ما نهوكم عنه فانتهوا)). اين نكته دقيق را از قرآن هم مى توان استفاده كرد.

روايت يازدهم:
زيد شحام است مى گويد: از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ سوال كردم كه معناى آيه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) يعنى چه؟ فرمود: ((اعطى[ خداى سبحان] سليمان[ را] ملكا عظيما ثم جرت هذه الايه فى رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فكان له ان يعطى ما شإ و يمنع من شإ ما شإ و اعطاه افضل مما اعطى سليمان بقوله “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا””(24)
اين هم يك دسته از روايات است كه مى فرمايد آيه ((ما آتاكم الرسول…)) بالاتر از آيه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) است, چون از كريمه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) غير از اختيار در كارهاى اجرايى چيز ديگرى استفاده نمى شود, اما از كريمه ((ما آتاكم الرسول…)) هم اختيار در كارهاى اجرايى استفاده مى شود و هم اختيار در كارهاى قانون گذارى. از همين رو است كه از آيه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) فقط حكومت را شامل مى شود. لذا در برخى از اين رواياتى كه نقل كرديم ((ما آتاكم الرسول)) بالاتر از ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) است.

روايت دوازدهم:
زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه: ((سمعته يقول ان النبى لايوصف و كيف يوصف عبد احتجب الله بسبع[ اى احتجبه الله بسبع حجاب])). اين عبدى كه حد اقل به هفت حجاب نورى محجوب است و از فرشته ها محجوب است, نمى توان او را براى ديگران توصيف كرد, چون در قضيه معراج جبرئيل ـ سلام الله عليه ـ مى گويد: من به جايى رسيدم كه بين من و آن جايى كه حضرت عبور مى كرد, درياهايى از نور بود, من به ساحل اين دريا رسيدم, از آن به بعد درياهايى از نور بود, از آن به بعد ديگر من نمى دانم او كجا رفت, چه گفت و چه شنيد؟ از آن به بعد را مى گويند حجاب نورى, حجاب نورى اين است كه انسان وقتى به جايى برسد كه يك مطلب را نفهمد, خود آن مطلب علمى مى شود حجاب. در مناجات شعبانيه هست كه خدايا توفيق بده تا دل من روشن بشود و حجاب هاى نور را برطرف كند. اگر كسى پشت اين ديوار را نمى بيند براى اين است كه اين ديوار حجاب ظلمانى است اما اگر كسى دو مقدمه علمى را نمى فهمد كه به نتيجه برسد و حل اين مقدمات براى او مشكل است اينها حجاب نورى است. اگر انسان بايد يك قاعده فقهى را بفهمد تا يك مطلب فقهى را درك كند و درك اين قاعده براى او ميسور نيست, اين قاعده براى او حجاب است, چون بايد اين قاعده را بشكافد تا به آن فتوابرسد و حال آن كه شكافتن قاعده مقدورش نيست, اين قاعده هم يك امر علمى است, علم يك حجاب ظلمانى نيست بلكه يك حجاب نورى است. درجات كمال هم همين گونه است; مثلا اگر كسى خواست به مقام رضا برسد تا توكل را طى نكند به مقام رضا نمى رسد و گذراندن مقام توكل كار مشكلى است, خود توكل مى شود حجاب نورى.
خلاصه, حضرت مى فرمايد عبدى كه به هفت حجاب محجوب شد نمى توان او را شناخت. شايد مقصود از اين هفت, هم كثرات باشد نه عدد هفت بالخصوص. در ادامه حضرت فرمود: ((و جعل طاعته فى الارض كطاعته فى السمإ)) همان طورى كه اطاعت رسول در آسمان ها واجب است, در زمين هم لازم است. دليل اين كه رسول مفترض الطاعه است اين است كه “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا”” و من اطاع هذا فقد اطاعنى و من عصاه فقد عصانى و فوض اليه))(25) خداى سبحان كار دين را به رسولش واگذار كرد.

روايت سيزدهم:
روايت ديگر از جابر است كه از امام باقر ـ سلام الله عليه ـ رسيده است كه: ((سارعوا الى طلب العلم, فو الذى نفسى بيده لحديث فى حلال و حرام يإخذه عن صادق خير من الدنيا و ما حملت من ذهب و فضه)) حديثى را كه يك انسان محقق و طالب علم از يك محدث صادق بشنود بهتر از دنياست و همه چيزهايى كه دنيا او را در بر دارد, زيرا مال دنيا رفتنى است ولى آن حديث ماندنى است. ((و ذلك ان الله يقول: “” ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا”” و ان كان على عليه السلام ليإمر بقرائه المصحف))(26) گرچه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ فرمود قرآن بخوانيد ولى ما در عين حال كه مى گوييم قرآن بخوانيد مى گوييم حديث را هم ياد بگيريد, دليل ياد گرفتن حديث آيه ((ما آتاكم الرسول)) است. پس اين آيه از ادله حجيت سخن رسول خدا است.

روايت چهاردهم:
زيد شحام از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ نقل مى كند كه چيزى را خدا به انبيا گذشته نداد مگر اين كه مشابه آن را به رسولش داد, درباره سليمان فرمود: ((فامنن إو امسك بغير حساب)) اما درباره رسولش فرمود: ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).(27)

روايت پانزدهم:
جابر از امام باقر ـ عليه اسلام ـ نقل مى كند كه: ((كيف لايكون له من الامر شىء و قد فوض الله اليه ان جعل ما احل فهو حلال و ما حرم فهو حرام قوله: “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا””)).(28)
هرچه را كه رسول خدا حلال يا حرام كرد, حلال خدا و حرام خداست.

روايت شانزدهم:
روايت ديگر را كتاب ((خصال)) از سليمان بن قيس نقل مى كند, گرچه در سندش سخنى هست اما روايات ديگر آن را تإييد مى كند, فرمود: ((و ان امر رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مثل القرآن ناسخ و منسوخ, و خاص و عام, و محكم و متشابه, و قد يكون من رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ الكلام له وجهان, كلام عام و كلام خاص مثل القرآن و قد قال الله تعالى فى كتابه “”فما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا”” فيشتبه على من لم يعرف و لم يدر ما عنى الله به و رسوله)).(29)
سخن رسول خدا مثل قرآن ناسخ و منسوخ, خاص و عام و محكم و متشابه دارد, كسى كه اهل فن نيست نمى داند كه منظور اين عام و خاص چيست, بايد آشنا به فن باشد تا اين خاص را با عام و مطلق را با مقيد ديگر هم آهنگ كند.

روايت هفدهم:
روايت ديگر از ((عيون اخبار الرضا)) از امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ است كه فرمود: ((لاترخص فيما لم يرخص فيه رسول الله و لا تإمر بخلاف ما إمر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الا لعله خوف لاضروره و ان تستحل ما حرم رسول الله او تحرم ما استحله رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فلايكون ذلك إبدا لانا تابعون لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و رسول الله تابع لامر ربه عزوجل مسلم له و قال الله عزوجل: “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا””)). (30)
فرمود: آن چه را كه پيامبر اجازه نداده, اجازه نده و به خلاف آن چه كه پيامبر(ص) امر كرده, فرمان مده مگر از روى خوف يا ضرورت. و آن چه را كه پيامبر حرام كرده, حلال مدان و آن چه را كه حرام كرده, حلال مشمار, چون ما تابع فرمان رسول خدا(ص) هستيم و رسول, خود هم تابع امر خدا است و خداوند فرموده است آن چه را كه پيامبر مى دهد بگيريد و آن چه را كه نهى مى كند واگذاريد)).

روايت هجدهم:
آخرين روايتى كه نورالثقلين نقل مى كند از روضه كافى است. خطبه اى از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ است كه در آن خطبه مى فرمايد: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا, واتقوا الله فى ظلم آل محمد ان الله شديد العقاب لمن ظلمهم)).(31)

مفهوم تفويض
تفويض و واگذارى يعنى چه؟ آيا اين همان تفويض مصطلح است يا معناى ديگرى دارد؟ در اين باره بايد گفت كه پيامبر(ص) و ائمه ـ عليهم السلام ـ مويد به روح القدس بوده اند, از اين رو هيچ گونه خطا و لغزشى در ابلاغ دين خدا و بيان احكام نداشتند, لذا آن چه را كه مى گفتند خداوند متعال, تنفيذ مى فرمود و اجازه مى داد چنان كه در روايت آمده است:
((ان رسول الله(ص) كان مسددا موفقا مويدا بروح القدس)). روح القدس هم يك فرشته جدا نيست.
بابى است كه ائمه ـ عليهم السلام ـ مويد به روح القدس اند, و در اين باب روح القدس معنا شده است; به اين صورت كه روح القدس فرشته اى جدا از روح انسان نيست بلكه نظير روح تإييدى از مراتب ارواح روح انسان كامل است. انسان در اين سير يا در حد حيات حيوانى مى ماند و حيوان بالفعل و انسان بالقوه مى شود مثل آن هايى كه ((كالانعام بل هم اضل)) هستند, يا نه انسان بالفعل است و به آن درجه اى مى رسد كه روح القدس از مراتب عاليه روح او است نه اين كه يك شىء بيرونى و جدا از جان وى باشد. رواياتى كه مى گويند ائمه ـ عليهم السلام ـ به پنج روح مويدند و داراى ارواح خمسه اند اين مسئله را به خوبى تإييد كرده اند. در اصول كافى آمده است كه: ((لا يزل و لايخطىء فى شىء مما يسوس به الخلق)) ائمه در سياست هايى كه با آن خلق را اداره مى كنند هيچ لغزشى و اشتباهى ندارند ((فتإدب بآداب الله ثم ان الله عزوجل)) نمونه ها را ذكر كرد و فرمود: در نماز, فرض الله و فرض النبى, هر دو با هم هست, فرض الله و فرض النبى در مسافرت و در وطن با هم فرق مى كنند.
فرمود: ((فرض الصلوه ركعتين ركعتين عشر ركعات فإضاف رسول الله(ص) الى الركعتين ركعتين, و الى المغرب ركعه فصارت عديل الفريضه لايجوز تركها الا فى السفر)).
اين فرض النبى مثل فرض الله قابل ترك نيست مگر در سفر آن هم يك ركعت نماز مغرب در سفر و حضر هر دو محفوظ است ((وافرد الركعه فى المغرب فتركها قائمه فى السفر والحضر فاجاز الله عزوجل له ذلك كله)) حالا خود اين روايات را ملاحظه فرماييد تا در خود اين روايات شاهدى استنباط شود كه منظور آن تفويض مصطلح محال نيست سخن از اجازه است هر كارى اينها كردند خدا تنفيذ و تإييد مى كند, نه اين كه خداوند, كار را رها مى كند و به دست رسول مى سپارد. اگر تفويض به معناى مصطلح باشد; يعنى اين كه خدا كارها را, چه در تشريع چه در تكوين, و حتى در ذره اى از ذرات تشريع يا تكوين به موجودى از موجودات واگذار كند و خود هيچ نقشى نداشته باشد, طبق دو برهان عقلى مستحيل است و روايات فراوانى هم او را نفى كرده اند. پس سخن از اجازه و تنفيذ است نه تفويض ((فاجاز الله عزوجل له ذلك)) تا خدا امضا و تجويز و تنفيذ نكند, هيچ كارى, چه در تكوين و چه در تشريع, پا نمى گيرد.
((فصارت الفريضه سبع عشر ركعه, ثم سن رسول الله(ص) النوافل اربعا و ثلاثين ركعه مثلى الفريضه)) نوافل دو برابر فريضه است. فاجاز الله عزوجل له ذلك خدا تنفيذ كرد و اجازه داد و امضا كرد. ((والفريضه والنافله احدى و خمسون ركعه)) فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت اند, ((منها ركعتان بعد العتمه جالسا)) عتمه همان عشإ است ((تعد بركعه مكان الوتر)).
درباره روزه هم همين طور است ((و فرض الله فى السنه)) خداوند متعال در طول سال, روزه يك ماه را واجب كرد و آن هم رمضان است, اما رسول خدا(ص) روزه دو ماه را مستحب كرد كه روزه مستحب, دو برابر روزه واجب است, هم چنان كه نماز مستحب دو برابر واجب است. و فرض الله فى السنه صوم شهر رمضان, و سن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صوم پيامبر(ص) روزه ماه شعبان را مستحب كرد و سه روز از هر ماه را كه دو تا چهارشنبه و يك پنجشنبه يا بالعكس است (ده تا سه روز, سى روز مى شود) پس جمعا روزه مستحبى, شصت روز مى شود. دوبرابر روزه واجب است مثل اين كه نوافل مستحبى دو برابر فريضه است: ((و ثلاثه ايام فى كل شهر مثلى الفريضه فاجاز الله عزوجل له ذلك)).
((و حرم الله عزوجل الخمر بعينها و حرم رسول الله المسكر من كل شراب فاجاز الله له ذلك)) خداوند متعال خود خمر را تحريم كرد, اما رسول الله, غير از اين, هر مسكرى را حرام كرد, و خداوند متعال آن را تنفيذ فرمود.
((و عاف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اشيإ و كرهها ولم ينه عنها نهى حرام, انما نهى عنها نهى اعافه و كراهه ثم رخص فيها فصار الاخذ برخصته واجبا على العباد)).
بعضى از چيزها را حضرت رسول الله مكروه كرده خدا همين مكروه را امضا كرد و فرموده بايد به عنوان مكروه تلقى كنيد نه به عنوان واجب يا حرام يا مستحب و مانند آن, ((كوجوب ما يإخذون بنهيه و عزائمه و لم يرخص رسول الله(ص) فيمانهاهم عنه نهى حرام و لا فيما امر به امر فرض لازم)).
رسول خدا در محدوده كار خدا دخالت نكرد آن جايى را كه خدا اجازه داد به اذن خدا بعضى از چيزها را مستحب و يا بعضى از چيزها را مكروه كرده است ((فكثير المسكر من الاشربه نهاهم عنه نهى حرام لم يرخص فيه لاحد, و لم يرخص رسول الله(ص) لاحد تقصير الركعتين التين ضمهما الى ما فرض الله عزوجل بل الزمهم ذلك الزاما واجبا لم يرخص لاحد فى شىء من ذلك الا للمسافر)) كه در حال سفر آن ركعتين اخيرتين را بايد ترك كرد ((و ليس لاحد ان يرخص ما لم يرخصه رسول الله(ص) فوافق امر رسول الله امر الله و نهيه نهى الله عزوجل)).
پس سخن از تفويض نيست بلكه تنفيذ است; يعنى هر كارى كه رسول الله پيش نهاد داد خدا امضا كرده, لذا خدايى شده است. ((و وجب على العباد التسليم له كالتسليم لله تبارك و تعالى)) يعنى بر بندگان واجب است كه تسليم اين فرمان ها شوند, هم چنان كه تسليم دستورهاى الهى اند. ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره حشر (59) آيه9ـ6. 2 ) سوره نحل (16) آيه44. 3 ) سوره بقره (2) آيه129. 4 ) سوره نسا (4) آيه59. 5 ) تفسير نورالثقلين, ج5, ص278, ح22. 6 ) سوره بقره(2) آيه130. 7 ) بحارالانوار, ج44, ص326. 8 ) تفسير نورالثقلين همان. 9 ) همان, ص279, ح25. 10 ) همان, ح27. 11 ) همان, ح28. 12 ) سوره حج(22) آيه29. 13 ) تفسير نورالثقلين, ج3, ص492, ح97. 14 ) همان, ج5 ص280, ح30. 15 ) همان, ح31. 16 ) نهج البلاغه, نامه10. 17 ) تفسير نورالثقلين, همان, ح32. 18 ) همان, ص281, ح33. 19 ) سوره قلم (68) ص4. 20 ) سوره نسإ (4) آيه11. 21 ) همان. 22 ) تفسير نورالثقلين , ج5, ص282, ح34. 23 ) همان, ح35. 24 ) همان, ح36. 25 ) همان, ح37. 26 ) همان, ص283, ح41. 27 ) همان, ح42. 28 ) همان, ح43. 29 ) همان, ح44. 30 ) همان, ح45. 31 ) همان, ح46.

/

عاقبت انديشى


اشاره:
اخلاق, همزاد اسلام است و ريشه در تعاليم بنيادين دين دارد. آن چه در پى مىآيد سلسله سخنرانى هايى است كه حضرت آيت الله مصباح يزدى در حوزه فرهنگ و اخلاق در حوزه علميه قم ايراد فرموده اند. ((واحد فرهنگى پاسدار اسلام)) بسى خرسند است كه مى تواند بار ديگر مباحث اخلاقى, اجتماعى حضرت ايشان را به خوانندگان محترم ارمغان دهد. با آرزوى توفيق براى ايشان و مخاطبان محترم, نخستين مقال از سلسله درس هاى اخلاق از نظر گرامى تان مى گذرد.

انسان در هر مرحله اى از زندگى بايد خود را بيابد و براى آينده برنامه اى داشته باشد. انسان دورانديش ـ چه موحد و چه غير آن ـ بايد براى آينده خود فكرى بكند, اگر فردى به خدا و روز قيامت ايمان دارد, براى آينده دورترش نيز ـ كه به نظر ما دور و البته نزديك است: ((انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا)) ـ بايد در فكر باشد. در آيه شريفه مى فرمايد: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) هر كسى بايد بيانديشد كه براى فردايش چه فرستاده است, خداوند نمى فرمايد كه شما بيانديشيد, بلكه مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا اتقواالله)). بعد سياق كلام تغيير مى كند. آن گونه كه در گفت وگوهاى عرفى صحبت مى كنيم, قاعده بر اين است كه, مثلا بفرمايد: ((وانظروا ما قدمتم لغد)) تقوا داشته باشيد, از خدا بترسيد و ببينيد كه چه براى فردايتان فرستاده ايد. نمى فرمايد: ((وانظروا ماذا قدمتم لغد)) بلكه مى فرمايد: ((ولتنظر نفس)). شايد اين تعبير به اين معنا اشاره داشته باشد كه بسيار اندك اند كسانى كه به اين فكر بيفتند. گويى چنين معنايى را هم افاده مى كند كه آخر خوب است كسى هم بدين امر بينديشد, كه براى فردايش چه فكرى كرده و چه هديه اى از پيش فرستاده است. انسان آن قدر از آينده و عالم آخرت غافل است كه نمى توان انتظار داشت, همه به اين فكر باشند, بلكه اندك افرادى پيدا مى شوند كه در اين فكر باشند. بله: اين كه براى فردا چه پيش فرستاديم و چه پيش مى فرستيم, ممكن است به صورت هاى مختلفى تفسير شود و هر گروهى طبق برداشت هاى ذهنى خود چيزهايى از اين مطلب استنباط كنند. شايد معناى ((به فكر مرگ بودن)) در ذهن خيلى ها باشد; يا تصور شود به معناى تهيه ديدن سلسله كارهاى معينى است كه در كنار كارهاى زندگى بايد آنها را انجام داد; يعنى ما در زندگى لوازمى بايد تهيه ببينيم, براى خوراك و پوشاك و مسكن. اينها سلسله مسائلى است كه هر كسى خود بايد رعايت كند. ضمنا بايد گاهى هم فكر اين باشيم كه برگ سبزى به گور خويش بفرستيم, و اين چيزى جدا از مسائل اصلى مى باشد. و در حاشيه زندگى است از اين جهت ديده مى شود كه كسانى در طول عمر براى دست يافتن به اين گونه مسائل زندگى خيانت ها و جنايت هايى را انجام داده اند, بار خودشان را به اصطلاح بستند و براى فرزندان و نوه و نتيجه هايشان هم فكرى كردند, در آخر عمر, مثلا در جوار مرقدى مجاور مى شوند و مثلابه كار آخرت مى پردازند. بنابراين كار دنيا را بايد به هنگام جوانى و نشاط انجام داد. و وقتى از زندگى دنيا راحت شديم آن وقت فكرى هم براى آخرتمان بكنيم. اينان فكر مى كنند, تلاش براى زندگى دنيايى, نمى تواند هيچ ربطى به آخرت داشته باشد, ولى اين بينشى نارسا, انحرافى و غلط است و صرف نظر از انحرافات ديگرى كه درباره مسائل اعتقادى; مخصوصا اعتقاد به قيامت وجود دارد بعضى از همين مسلمان هايى كه اعتقادشان صاف و پاك است نيز اسير اين انحراف هستند.

دنيا و رستاخيز از نظرگاه اسلام
دنيا و آخرت از نظرگاه اسلام بدين صورت نيست كه دنيا حسابى مستقل دارد و آخرت هم حساب جداگانه اى دارد. بينش اسلامى چنين است كه: سراسر زندگى دنيا, براى آباد كردن آخرت است. اصولا ما به اين دنيا آمده ايم و به ما مهلتى داده شده كه چند صباحى در اين عالم زندگى كنيم تا زندگى اخروى خود را با انتخاب بسازيم. آن قدر در اين زمينه آيات و روايات فراوان است كه احتياج به تذكر ندارد, در نهج البلاغه اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((و لغيرها خلقتم و فيها اختبرتم)) يا مى فرمايد: كسى كه براى آخرت آفريده شده با دنيا چه كار دارد يا مى فرمايد: اين دنيا پلى است كه بايد از آن عبور كنيد و به سر منزل برسيد و يا راهى و گذرگاهى است كه بايد از آن عبور كنيد. اين جا توقف گاه نيست. اين تعبيرات در نهج البلاغه زياد آمده است كه هر كس مرورى اجمالى بكند, نمونه هاى زيادى از آن را به دست مىآورد.
به هر حال بينش اسلامى اين است كه ما اساسا اين ((دنيا)) را به صورت ((يك راه)) ببينيم. دنيا مرحله كوتاهى از زندگى ابدى انسان است كه بايد در اين مرحله, شالوده هاى سعادت يا شقاوت را براى خودمان بسازيم. و اهميت آن در اين است كه با عمر كوتاه آن بايد اسباب زندگى ابدى را تدارك ديد. اين است كه هر لحظه اين دنيا بى نهايت ارزش دارد. بعضى ها براى خود شعار تهيه مى كنند و گاهى مى نويسند: ((وقت طلاست)) براى اين كه وقتشان تلف نشود و از آن خوب استفاده كنند آن را با طلا هم سنگ مى كنند. در صورتى كه اگر ما طبق بينش اسلامى حساب بكنيم, يك لحظه زندگى انسان به همه طلاهاى عالم مى ارزد و يك نفس كشيدن گاهى به همه آنها برترى دارد. براى اين كه با يك لحظه عمر دنيا مى توان اسبابى تهيه كرد كه از همه آن طلاها ارزش مندتر است. متإسفانه ما در اين مسائل فكر نمى كنيم. اگر كسى اين چنين فكر كرد و فهميد كه زندگى دنيا چقدر ارجمند است با اين كه دنيا به اندازه آب بينى بز, از نظر اميرالمومنين(ع) ارزش ندارد, اما عمر آدم بسيار ارزش مند است. آن جا كه مى فرمايد: ((دنيا ارزش ندارد, رها كن… آيا يك آزادمرد پيدا نمى شود كه اين نيم خورده آلوده را به دور بيندازد؟ يا مى فرمايد: دنيا به اندازه اين لنگه كفش براى من ارزش ندارد; يعنى زخارف دنيا پيش على ارزش دل بستن ندارد و مومنى كه در مكتب على تربيت شده باشد نبايد بدين ها دل ببندد. لحظات عمر انسان در اين دنيا, با اموال دنيا قابل مقايسه و سنجش نيست. خداوند در ادامه آيه مى فرمايد: ((ولتنظر))… در آن آيه شريفه با لحن لطيفى كه بر اهل نظر پوشيده نيست مى فرمايد: ((ولتنظر نفس)) يك كسى بايد به اين فكر بيفتد كه ((ما قدمت لغد)) براى فردايش چه فكرى كرده. بدون شك منظور از فردا زندگى بعدى است كه آن قدر نزديك است كه گويى فرداست. همه عمر دنيا نسبت به زندگى آخرت در حكم چشم بر هم زدنى است. بعد از يك چشم به هم زدن ديگر چيست؟
اين دنيا چنان انسان را مى فريبد كه حاضر مى شود, خوشبختى هاى بزرگى را از دست بدهد, و جنايت هاى عظيمى را مرتكب شود و براى خود چه بدبختى هاى ابدى تهيه بكند كه وقتى به عرصه رستاخيز وارد مى شود آرزو مى كند: اى كاش لحظه اى از عمرم را در راهى صرف كرده بودم كه مرا از اين بلاها نجات مى داد.
دنياگذرگاهى است كه بايد از آن گذشت تا به مقصود رسيد. بنابراين هدف ما نبايد اين باشد كه دنيا را آباد كنيم. اگر هم آباد كردن در اين عالم مطلوب باشد به خاطر اين است كه طبق امر خدا براى خدمت به خلق خدا باشد. كه آن هم كارى است, براى روز رستاخيز, وگرنه هدف اين نيست كه انسان در اين عالم خوش بگذراند و خوش بخورد و خوش بخوابد. اين دنيا, راه است و راه را بايد طى كرد. اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد كه: اگر دنيا در نظر خدا ارزش داشت به بندگان صالحش از نعمت هاى اين دنيا بسيار لطف مى كرد و براى آنها خوشى هاى اين عالم را فراهم مى كرد. شما ببينيد زندگى انبيا چگونه گذشت؟ اول پيغمبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ را مثال مى زند و مى فرمايد: پيغمبر شما در اين دنيا به گونه اى زندگى كرد كه يك شكم سير از غذاى دنيا پر نكرد. روزى يكى از همسرانش پرده اى در اتاق آويخته بود كه روى آن نقش هايى بود. حضرت به همسرش فرمود: ((يا فلانه غيبيه عنى)) اين پرده را از جلو چشم من دور كن, اين پرده مرا به ياد دنيا مى اندازد, بعد اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: آن قدر پيغمبر اكرم(ص) دنيا را كوچك مى شمرد كه نمى خواست نشانه اى از دنيا در مقابل چشمش باشد. بعد مى فرمايد: هر كس به چيزى دشمنى داشته باشد نه مى خواهد آن را ببيند و نه مى خواهد اسمش را بشنود. بعد مى فرمايد: ((ولو شئت ثنيت بموسى بن عمران ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ مى خواهى نمونه ديگرى از پيغمبرى ديگر برايت نقل كنم: موسى وارد مدين شد, گفت: ((رب انى لما انزلت الى من خير فقير)). اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: به خدا قسم, موسى آن وقتى كه اين حرف را زد و از خدا طلب خيرى كرد, فقط يك قرص نان جو مى خواست كه شكمش را سير كند; آن قدر علف بيابان خورده بود كه گوشت هاى بدنش آب شده بود و سبزى گياه از زير پوست بدنش پيدا بود. بعد مى فرمايد: ((ان شئت ثلثت بداود)) ـ عليه السلام ـ مثال سومى برايت ذكر كنم: داود پيغمبر از ليف هاى خرما حصير مى بافت و مى فروخت بعد, اين حصيرها را مى برد و صدا مى زد, كيست كه اين ها را از من بخرد؟ يك لقمه نان به من بدهد كه شكمم را سير كنم؟ باز مى فرمايد: اگر مى خواهى مثالى ديگر برايت بزنم به عيسى بن مريم ـ على نبينا و آله و عليه السلام ((فلقد كان يتوسد الحجر)) بالش زير سرش سنگ بود, هيچ وقت شكم را از غذاى دنيا سير نكرد و جامه اى براى خودش تهيه نكرد.
بالاخره مى فرمايد: شما بايد به پيغمبرتان تاسى كنيد, الگوى شما بايد شخص پيغمبر باشد و خدا او را تا روز قيامت علمى قرار داد كه مردم به او بنگرند و او را پيروى كنند زندگى پيغمبر نه فقط براى زمان خودش الگو بود, بلكه الگويى است كه تا قيامت مردم بايد به او توجه داشته باشند و در زندگى از او تبعيت كنند. در پايان آن خطبه هم يك جمله اى راجع به خود مى گويد, مى فرمايد: به خدا قسم اين لباسم را آن قدر وصله زده اند كه ديگر از پينه كننده اش خجالت مى كشم. قال لى قائل الاتنبذها عنك كسى به من گفت : حالا ديگر اين را دور نمى اندازى؟ قلت: اغرب عنى فعند الصباح يحمد القوم السرى گفتم برو دور شو, راهيان شب موقعى كه صبح شد از شب روى خود خوشحال مى شوند; يعنى ما در اين عالم حكم شب روانى را داريم كه در راه تيره اى قدم برمى دارند, گرچه سخت است و تحملش مشكل است, اما وقتى صبح شد و به منزل رسيديم آن وقت خوشحال مى شويم كه شب را با سختى گذرانديم. اين زندگى پيغمبر ما و امام ما است. لحظاتى را جز با ياد خدا و ياد جوار خدا و عالمى كه به خدا ارتباط دارد, نمى گذراند. با آن همه عبادت ها كه از سر شب تا صبح; پانصد ركعت نماز مى خواند بعد از اين كه به خانه فقرا سرزده بود وبه آنها غذا داده بود, بعد از همه اينها آخر شب كه مناجاتهايش را مى كرد صدا مى زد: آه آه من بعد الطريق و قله الزاد آه از راه دور و توشه كم.
به هر حال زندگى ما در اين عالم بايد براى آخرت باشد. اعمالى را كه به ما دستور داده اند, همه به خاطر اين است كه براى سعادت آخرت ما موثر باشد, خواه اعمالى كه جنبه عبادت اصطلاحى دارد و خواه اعمالى كه به عنوان وظايف فردى يا اجتماعى ديگرى است. مومن بايد تمام كارهايش را به عنوان عبادت و بندگى خدا انجام بدهد. هر كارى انجام مى دهد, ببيند انگيزه اش براى اين كار چيست؟ خواه به نفع خودش يا به سود ديگران; خواه موجب راحتى او در اين عالم يا موجب رنج و سختى اش باشد, خواه به شكل عبادت يا به شكل كارهاى دنيوى باشد, خواه به شكل معاشرت با زن و فرزند يا دوستان باشد يا جهاد در ميدان جنگ. مومن بايد انگيزه اش را روشن كند. آيا خدا مى گويد برو يا دلت؟ يا نه مردم مى گويند برو؟ كه آن هم بالاخره به دل برمى گردد, چون مردم مى گويند و من هم دلم مى خواهد كه كارى بكنم كه مردم خوششان بيايد, پس اين كار را مى كنم بالاخره به يكى از اين دو منتهى مى شود: خدا يا دل. حالا دل, نفس ,شيطان, مردم, زن, فرزند, رفيق, همسايه, دوست يا آشناست. همه اينها به دل برمى گردد. دو راه بيش تر نيست: اگر انگيزه خدا باشد فطوبى, اما اگر انگيزه هواى نفس شد, هرچند كار كار خدايى است اما ما اينها را به خاطر نيت ديگرى انجام مى دهيم: ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا)) ما مى توانيم از بدبخت ترين مردم باشيم, ما كه مسلمان و مومن هستيم مى توانيم از خودمان موجودى بسازيم كه از بدبخت ترين مردم باشيم. كافرى كه مى داند كافر است و راهش باطل است, ظالمى كه مى داند راهش خطا است و آخرش هم جهنم است. اين آگاهانه جهنم را براى خود مى خرد. وقتى هم به جهنم مى رود مى داند كه همين جهنمى است كه براى خود خريده است. حالا هم به آن مى رسد. اين ديگر غير از عذاب جهنم عذاب ديگرى ندارد.
وقتى هم به جهنم مى رود ديگر برايش چيز تازه اى نيست, اما بدتر از او, كسى است كه خيال مى كند به بهشت مى رود. چنان نفس و شيطان او را فريفته اند كه خيال مى كند كارهايش خيلى خوب است و از اين عالم كه رفت در صدر بهشت مى نشيند, اما چشمش كه باز مى شود مى بيند نه, جهنم است با خود مى گويد: نكند ملائكه اشتباه كرده اند كس ديگر را مى خواستند اين جا بياورند! مى گويد بابا من فلانى هستم! داراى چنان مقام علمى و عملى بودم و چقدر به خلق خدمت كردم, چقدر مبارزه كردم. مى گويند: همه كارها كه كردى براى دنيا بود. درس خواندى براى ين كه رئيس شوى كار كردى براى اين كه پول دار بشوى, به مردم خدمت كردى كه تو را مدح كنند. براى ما چكار كردى؟ مى گويد: اين همه عبادت كردم, خوب عبادت را براى چه كسى كردى و به چه نيتى؟ آن جا كه نمى شود دروغ گفت اگر آدم دروغ هم بگويد مشتش بيش تر باز مى شود. به هر حال: ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا)).
كوشش آنها صرف زندگى دنيا شد, در دنيا گم شدند. از دنيا راهى به بيرون نبردند همين جا ماندند: ((و ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا)) در حالى كه مى پنداشتند كه بسيار خوب كار كرده اند. انتظار داشتند كه با اين كارها به بهشت نايل شوند. آن گاه حسرت مى خورند كه چگونه اين همه تلاش كردند و به جاى اين كه به بهشت بروند به جهنم رفتند, طبعا آن كسانى كه طمعشان در آخرت بيش تر بود, به اين عذاب حسرت مبتلا مى شوند چون فكر مى كردند بيش تر كارهاى خوب كرده اند, هرچه آدم خودش فكر كند كه بالاتر رفته, وقتى مى رود و مى بيند كه پايين افتاده حسرتش بيشتر مى شود. اما خداوند هيچ وقت به ظاهر قضايا نگاه نمى كند او دانه دانه كارها را حساب مى كند و حوصله اش هم سر نمى رود حساب نفس كشيدن ها و كلمه كلمه حرف زدن ها را دارد. اين حرف را براى چه گفتى؟ تويى كه در فلان مقام بودى فرضا همه كارهايت خوب بود اين كلمه را براى چه گفتى؟ تو كه همه كارهايت درست بود, اين قدم را براى چه برداشتى؟ اين امضا را براى چى كردى؟ الى آخر. اگر فكر كنى از يك عمل صرف نظر كنند و آن را ناديده بگيرند, هرگز چنين نيست. اولياى خدا ترسشان از حساب از همه كس بيشتر بوده, چون معرفتشان بيش تر بوده است. آنان مى دانستند خدا كار بيهوده انجام نمى دهد. همان قدر كه حكمتش بى نهايت است, دقتش هم در كارهابى حساب است, امر برايش مشتبه نمى شود چيزى يادش نمى رود. البته مسإله مغفرت, رحمت وشفاعت در جاى خودش وجود دارد اما بى حساب نيست. مراتب شفاعت و وقت آن در مورد كسى كه مشمول شفاعت بشود, حساب دارد. چه كسى شفاعت بشود و چه اندازه و به چه مقامى برسد, بى حساب نيست. تازه هر فردى آن مقدار از اعمالش كه مشمول شفاعت بشوند به حساب مىآيد و نيز مسائل ديگرى كه همه حساب دارد. خلاصه انسان بايد بداند كه ((ان الناقد بصير)); يعنى كسى كه قرار است نقادى كند و كارها را بررسى و رسيدگى كند او بسيار دانا و بينا است. ((ان الله خبير بما تعملون)) به دقايق كارهاى شما آگاه است, خوب مى داند كه اين كارها چه اندازه ارزش دارد و چه بايد در مقابلش داد؟ بنابراين, ما در همه كارها بايد دقت داشته باشيم كه هر چه معرفت مان زيادتر مى شود و نسبت به خدا و پيامبر و امام, شناخت بيشترى پيدا مى كنيم دقت ما در اعمالمان بيش تر بشود. قرآن مى فرمايد: ((اتقوا الله)) چه كنيم كه تقوا داشته باشيم؟ امام صادق(ع) مى فرمايد: ((تقوا اين است كه اگر كسى شب تاريكى در بيابانى راه برود كه در هر قدمى كه پا مى گذارد, مارى خفته باشد يا عقربى زير پايش باشد, اين شخص چقدر با احتياط قدم برمى دارد؟ زمين تاريك است و هيچ چيز معلوم نيست. متقى كسى است كه سراسر عمرش را در دنيا اين طور بگذراند.)) هر قدمى كه مى خواهد بردارد حواسش جمع باشد كه كجا مى خواهد پاى بگذارد. مراقب هر لفظى كه از دهانش بيرون مىآيد باشد: ((مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد)). يكى از چيزهايى كه براى ما غفلت مىآورد قدرت و كاميابى است. انسان وقتى هدفى در پيش دارد و هنوز به آن نرسيده خيلى تلاش مى كند كه به آن هدف برسد, سعى مى كند كارى را كه بايد انجام بدهد سريع و خوب انجام بدهد. وقتى كارش تمام شد و به هدف خود رسيد: مثل اين كه ديگر خود را آزاد مى داند. اين يك اثر طبيعى است و در كارهاى دنيوى و اخروى فرق نمى كند با اين كه ما نوعا نماز چهار ركعتى مان بيش از چند دقيقه طول نمى كشد, اما وقتى سلام نماز را داديم, احساس راحتى مى كنيم. وقتى نمازمان تمام شد, مثل اين است كه از يك قفس آزاد شده ايم! محصلى كه مشق مى نويسد, وقتى كلمه آخر را نوشت, دفتر را كنار مى گذارد و نفسى مى كشد و مى گويد: آه راحت شدم! اما شيطان در اين جاها خيلى كار مى كند. كارهاى آخرت اين طور است كه انسان مسئوليتى را كه به عهده مى گيرد و مى خواهد وظيفه اى را كه خدا به دوش او گذاشته انجام بدهد, مواظب باشد اين كار را درست انجام بدهد, اما وقتى تمام شد شيطان به آدمى چنين وانمود مى كند كه ديگر از زير بار تكليف درآمد و مى تواند مقدارى هم به كارهاى غيرضرورى و لهو بپردازد.
حجاجى كه به مكه مى روند, چون چند روى زير فشار محرمات احرام مى باشند و رعايت اين شرائط مشكل است, در پايان اعمال حج كه از احرام بيرون مىآيند, نفس راحتى مى كشند. آن گاه مى خواهند همان كارهايى را كه در حال احرام ممنوع بوده از همان ساعت آزادانه انجام بدهند و اين چندان گسترش پيدا مى كند كه اگر اين چند روزى مواظب بودند كه گناهى مرتكب نشوند, وقتى حج تمام شد ديگر اين مواظبت هم تمام مى شود. و اين است كه خيلى از كسانى كه اعمال حج را انجام مى دهند بعد از آن گناهانى مرتكب مى شوند كه قبل از آن هم مرتكب نمى شدند! و شايد راز اين كه مى فرمايد: ((اذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم آبائكم)) همين معنا باشد وقتى اعمالتان تمام شد بيش از آن كه به ياد پدرتان هستيد, به ياد خدا باشيد. اين حالت تقريبا طبيعى است و بيان شد كه آدمى وقتى از يك كارى فارغ و آسوده شد ديگر مى خواهد از قيود آن رها باشد اين خطر براى كسانى كه سال ها در كار مبارزه و سختى و زندان بوده اند و پول ها خرج كرده اند, بيش تر است. گويا شانه خودشان را از زير بار تكليف سبك مى بينند, اين جا است كه شيطان بيش از همه جا انسان را فريب مى دهد كه شما وظيفه ات را انجام دادى و اهل بهشت هستى و ديگر از اين كارها بالاتر نيست حالا ديگر رعايت حكم خدا در اين مسائل لازم نيست.
به طور مثال يك قاضى نمى تواند هر چى به ذهنش رسيد عمل كند, بلكه اسلام وقرآنى هست كه بايد طبق آن حكم داد; نمى توانى اموال مردم را بدون دليل مصادره كنى. زمين هايشان را بگيرى. درخت هاىشان را قطع كنى. به هر حال خداوند حساب هر چيزى را دارد. و سر سوزنى از هيچ چيز نمى گذرد. گذشت هايش حساب دارد. آن جا كه بايد بگذرد از كوه گناه و جرم مى گذرد. گاهى يك گناه كوچك وقتى با استخفاف و بى اعتنايى همراه باشد, آن قدر موجب غضب خدا مى شود كه انسان به سختى مورد تنبيه و عذاب خداوند واقع مى شود. ممكن است كسى گناه بزرگ ترى با شرمندگى انجام بدهد اما انسانى كه با بى اعتنايى به حكم خدا و لاابالى گرى در مقررات خدا كارى را انجام بدهد به اين سادگى بخشيده نمى شود. حواسمان در قضاوت هايى كه مى كنيم جمع باشد. در اختلافاتى كه بين اشخاص مومن و مسلمان پيش مىآيد, سعى كنيم دامنه آن جمع تر شود و نگذاريم آتش درگيرى بيش تر بشود امروز عالم و جاهل, دوست و دشمن, همه مى گويند كه ما احتياج به وحدت داريم, آرى همه مى فرمايند اما چرا همان كسانى كه از وحدت دم مى زنند فراموش مى كنند و در بعضى از كارها كه موافق سليقه شان نيست به اختلافات دامن مى زنند.آيا فكر نمى كنند كه اينها به كجا منتهى مى شود؟ چه كسانى از اين اختلافات سوء استفاده مى كنند؟ اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در نهج البلاغه مى فرمايد: ((شقوا امواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طريق المنافره وضعوا تيجان المفاخره)) امواج فتنه ها را با كشتى هاى نجات بشكافيد, كشتى هاى موج شكنى داشته باشيد. وقتى در اجتماع موج هاى اختلاف بلند مى شود و آتش فتنه شعله مى كشد آن ها را خاموش كنيد و به آن دامن نزنيد. ((عرجوا عن طريق المنافره)) اين كه يكديگر را از هم متنفر مى كنيد, راهى نيست كه شما را به منزل برساند. از اين راه نرويد: ((وضعوا تيجان المفاخره)) تاج به خود باليدن و فخر فروختن را از سرهاتان برداريد. اين تاج براى سر شما زيبنده نيست. حالا وقت صفآرايى و مانور, نيست. نگذاريد دشمنان از اختلافات شما استفاده كنند. آتش افروزان را شناسايى كنيد و جلوشان را بگيريد كه به اختلاف دامن زدن هنر نيست: ((هذا مإ آجن و لقمه يغص بها آكلها)) حضرت در مورد خلافت مى فرمايند: اين آب ناگوارى است و لقمه گلوگيرى است. ((و مجتنى الثمره لغير وقت ايناعها كالزارع بغير إرضه)). به هر حال, بايد توجه داشته باشيم همين كه در طريق انقلاب هستيم و كارهاى انقلابى مى كنيم, خيال نكنيم كه هر كارى با نظر خودمان انجام دهيم, درست است و از ما پذيرفته مى شود. ما بايد بگوييم و همه عمل كنيم و بدانيم كه حجت بر گوينده و شنونده تمام است. قدم به قدم كارهاى ما حساب دارد. كلمه به كلمه حرف هايمان هم حساب دارد. يك قضاوت بدون تحقيق اگر درست هم از كار دربيايد مواخذه دارد آيا داستان داود(ع) را شنيده ايد؟ داود پيغمبر خدا مشغول عبادت بود دو نفر براى قضاوت نزد او آمدند. يكى از آنها گفت: ((هذا اخى له تسع و تسعون نعجه و لى نعجه واحده فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب)) يكى شان گفت: من يك گوسفند دارم و برادرم 99 گوسفند دارد. به من گفته آن يكى را هم به من بده تا من صدتا گوسفند داشته باشم. دعوا به حضرت داود كه در محراب عبادت مشغول راز و نياز بود ارجاع شد. فورا گفت: ((لقد ظلمك بسوال نعجتك الى نعاجه)) واقعا حرف ظالمانه اى زده اين چه حرفى است؟ تو كه 99 گوسفند دارى, ديگر چرا چشم به اين يكى دارى؟… ناگهان داود به خود آمد با خود گفت: اين ها نزد من آمدند كه داورى كنم آيا من از آنها بينه اى خواستم؟ با چه ميزانى قضاوت كردم؟ حضرت داود مال كسى را هم نگرفت كه به ديگرى بدهد مصادره اموال هم نكرد! فقط همين را گفت: ((لقد ظلمك بسوال نعجتك)), اما بر اساس ظن خود قضاوت كرد; البته ما او را آزمايش كرديم ((انما فتناه فاستغفر ربه)) بعد چهل روز مشغول توبه و گريه شد. آن قدر در حال سجده گريه كرد كه از اشك چشمش گياه روييد كه چرا كلمه اى حرف نسنجيده زدم؟ آن گاه ندا شد: ((يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق)) حال كه اين قدر دقت كردى لياقت قضاوت دارى اكنون ما تو را خليفه قرار داديم, داود كه پيامبر خدا بود چهل روز از يك قضاوت بى جا; قضاوتى كه مالى هم از كسى نگرفت, آن قدر گريه كرد كه از اشك چشمش گياه روييد, باز از مقام نبوتش مغرور نشد.
ما بايد در قضاوت هايى كه درباره اشخاص مى كنيم مواظب باشيم. حرف زدن آسان است آيا اين كه هر گروهى طرف ديگر را نفى كند و دشنام بدهد به نفع اسلام و مبارزه است؟ آيا از اين كار, چيزى جز كدورت و نفرت بيش تر به وجود مىآيد؟
پاورقي ها:

/

مهمترين مناسبت هاى دو ماه


ولادت امام هشتم عليه السلام :
نوزدهم اسفند ماه امسال, مصادف است با روز ولادت باسعادت هشتمين اختر تابناك امامت و ولايت حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام, كه والاترين افتخارات ملت مسلمان ايران همين است كه در زير سايه اين امام معصوم و از خير و بركت همجوارى با آن حضرت, در سعادتى جاودانه و وصف ناپذير قرار دارند و او را منشإ تمام پيروزىها و خوشبختى ها و خيرات و توفيقات خود مى دانند.
امام هشتم عليه السلام در روز 11 ذى قعده سال 148 هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد. زندگى آن بزرگوار مانند زندگى ديگر امامان معصوم, الگوى هدايت شوندگان و چراغ فروغ بخش سير كنندگان در مسير تقوا و پرهيزكارى و پرستش پروردگار منان بود. امام رضا عليه السلام بالاترين نمونه اخلاق و منش انسان كامل است.
مجلس آن حضرت, پناهگاه انديشمندان و متفكران دوران بود و استادان معرفت و كمال از درگاه حضرتش, فروغ مى گرفتند و از درياى بى كران علم لدنيش بهره مى بردند.
امام رضا عليه السلام در دوران پر از خفقان خويش, پايه هاى شريعت و اصول كلى توحيد را پايه ريزى نمود و دور و نزديك, خاص و عام, عالم و عارف از پرتو وجود پرفيضش, نمى از يم بر مى داشتند و در زندگى فردى و اجتماعى از آن استفاده مى كردند.
امام رضا عليه السلام ـ چنان كه همه مى دانند ـ تحت تهديد و زور, ناچار به پذيرش ولايتعهدى با شرايطى مخصوص شد و سرانجام در ((مرو)) مستقر گشت. و گويا خداوند چنين مى خواست كه سرزمين ايران, مهمان هميشگى اين نور الهى باشد و بر ساير ملتها افتخار كند كه زير سايه امام هشتم سلام الله عليه زندگى مى كند.
امام رضا عليه السلام در ماه صفر سال 203 هجرى در شهر طوس (مشهد مقدس كنونى) توسط مإمون عليه اللعنه مسموم شد و به شهادت رسيد.
فرا رسيدن ولادت با سعادت حضرتش را به تمام شيعيان جهان بويژه عتبه بوسان درگاهش و عاشقان بارگاهش و طواف كنندگان ضريح مقدسش و زائران حرم مباركش و پيروان وجود مقدسش از دور و نزديك, صميمانه تبريك و تهنيت مى گوئيم. درود بى پايان خداوند بر او و بر پدران و فرزندان معصوم و مطهرش باد.

غزوه بنى قريظه:
بنى قريظه از قبائل يهود است كه با رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ پيمان بسته بودند كه با آنان كارزار نكنند و آنان نيز با حضرت نجنگند و به دشمنان پيامبر هم كمك نكنند. ولى سرانجام مانند بسيارى از يهوديان, پيمان را شكستند و با قريش و منافقين در غزوه احزاب, عليه رسول خدا و مسلمانان شركت كردند و كارزار نمودند.
پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه اين خيانت را از آنها مشاهده كرد, سعد بن معاذ و عبدالله بن رواحه را براى يادآورى كردن آن پيمان به سويشان اعزام كرد ولى آنان بر مخالفت خود ـ پيوسته ـ اصرار ورزيدند و به خيانت خود ادامه دادند. سرانجام در جنگ ((خندق)), پيامبر بر قريش پيروز شد. قريش و منافقين كه شكست خورده بودند, با نيروهاى نيمه جان خود به مكه بازگشتند. اينك بنى قريظه در حالت روانى بسيار بدى قرار داشتند زيرا پشتيبانان خود را مغلوب مى يافتند. پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ از اين فرصت براى هجوم به دشمن استفاده كرد. و لذا اميرالمومنين عليه السلام را وادار كرد كه مهاجرين را آماده اعزام به جبهه نبرد كند و از سوى ديگر نيز دستور بسيج عمومى را صادر فرمود و با يك پيغام نظامى, به اصحاب و ياران فرمود:
((چنان خود را آماده نبرد كنيد و بر دشمن يورش بريد كه نماز عصر را در منطقه بنى قريظه برگزار كنيد.))
اصحاب در يك حركت هماهنگ و سريع به صفوف مجاهدان راه خدا پيوستند و به نزديكى دشمن رسيدند. قلعه يهوديان در محاصره قرار گرفت و اميرالمومنين عليه السلام در نزديكى ديوار قلعه, پرچم اسلام را بر زمين كوبيد.
محاصره دشمن چند روز به طول انجاميد و چون در تنگنا قرار گرفتند از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ درخواست نمودند آنان را عفو كند و اجازه خروج از مدينه و رفتن به سوى شام را بدهد ولى پيامبر نپذيرفت زيرا مى دانست آنان غدر و مكر مى كنند و مانند گذشته خيانت مى نمايند و به قريش براى سركوب نمودن اسلام و مسلمين كمك مى كنند. پس به جنگ پرداخت و مردان بنى قريظه را به جهنم فرستاد و زنانشان را اسير كرد و اموالشان را مصادره نمود. و بدينسان مقاومت بيهوده آنان پايان پذيرفت و مسلمانان از پليدترين و موذىترين دشمنان خود كه همواره امنيت مدينه را با توطئه, جاسوسى و اشاعه اكاذيب به هم مى زدند, رهايى يافتند.

وفات امام محمد جواد عليه السلام :
امام محمد بن على الجواد عليهما السلام, در روز جمعه, دهم ماه رجب از سال 195 هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد و در روز 29 يا آخر ذى قعده از سال 220 هجرى مسموم شد و به شهادت رسيد.
امام جواد عليه السلام در سن 7 يا 8 سالگى به امامت رسيد و هفده سال مدت امامتش بود. با اين حساب 25 سال تمام مدت عمر با بركت آن حضرت بوده است.
مادرش ام ولد, از اهالى نوبه در آفريقا بود و نام اصليش سبيكه مى باشد كه امام رضا عليه السلام او را خيزران ناميد.
كنيه آن حضرت: ابوجعفر و هم چنين او را در اصطلاح روايات ابوجعفرالثانى نامند.
القاب مباركش: تقى, مرتضى, متقى, زكى, متوكل, مختار, منتجب, عالم و جواد است.
از جمله كلمات آموزنده و جاودانه حضرت: ((ان انفسنا و إولادنا من مواهب الله الهنيه و عواريه المستودعه, يمتع بما متع منها فى سرور و غبطه و يإخذ ما إخذ منها فى إجر و حسبه, فمن غلب جزعه على صبره إحبط إجره و نعوذ بالله من ذلك. ))
(تحف العقول)
((همانا جان و مال ما از عطيه ها و موهبت هاى گواراى الهى است كه به طور عاريه و وديعه به ما سپرده تا از آنها بهره ببريم, از هر چه بهره برديم مايه خشنودى و خورسندى ما است و هرچه از ما گرفته شود, اجر و پاداش آن به ما داده مى شود. پس هر كه بى تابيش بر صبر و بردباريش چيره شود, اجر و مزدش ضايع خواهد شد و از چنين چيزى به خدا پناه مى بريم.))

وفات امام محمد باقر عليه السلام :
امام محمد بن على الباقر عليهما السلام در سال 57 هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد و در روز هفتم ذى حجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى به شهادت رسيد.
امام پنجم عليه السلام 25 سال در كنار پدر بزرگوارش امام سجاد عليه السلام زيست و پس از شهادت پدر, 18 يا 19 سال امامت كرد تا سرانجام در آخرين سال از حكومت هشام بن عبدالملك سفاك, در مدينه منوره توسط ابراهيم بن وليد بن عبدالملك برادر زاده هشام و به امر او, مسموم شد و به شهادت رسيد و در مقبره بقيع مدينه به خاك سپرده شد.
آن حضرت با استفاده از انتقال قدرت از امويان خون آشام به عباسيان سفاك, و ضعف حكومت موجود, توانست دانشگاه بزرگ اسلامى را تشكيل دهد. آن حضرت براى مقابله با كژىها و انحرافاتى كه امويان در جامعه اسلامى به وجود آورده بودند, قيام كرد و با تربيت شاگردانى ممتاز و متعهد, به دفاع از اصول و مبادى و احكام عاليه اسلام پرداخت كه حركت علمى آن حضرت سبب زنده شدن و احياى سنت هاى فراموش شده الهى شد و قرآن كريم از غربت بيرون آمد و ارزش هاى اسلام, جايگزين ضد ارزش هاى ارتجاعى جاهلى و اموى شد. از اين روى, آن بزرگوار را ((باقر علم النبى)) يعنى شكافنده علوم رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مى نامند.
فرا رسيدن شهادت اين امام معصوم عليه السلام را به مقام شامخ ولى الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف, مقام معظم رهبرى, پيروان مخلص و صديق امامان و شيعيان ايران اسلامى تسليت عرض مى كنيم و توفيق همگان را در پيروى خالصانه از حضرتش خواستاريم.

ولادت امام على الهادىعليه السلام:
امام على بن محمد الهادى عليهما السلام, در روز دوم رجب يا 15 ذى حجه از سال 212 يا 214 هجرى در روستايى به نام ((بصريا)) نزديك مدينه منوره چشم به دنيا گشود و جهان را از مقدم مباركش منور و روشن ساخت. آن حضرت در روز سوم رجب سال 254 هجرى در سن چهل يا چهل و دو سالگى به دستور معتز عباسى ـ لعنه الله ـ مسموم شد و به شهادت رسيد و در سامرا به خاك سپرده شد.
امام دهم عليه السلام در عمر كوتاه و پربركتش شاهد جنايت ها و حق كشى هاى هفت تن از خلفاى ستمگر عباسى (مإمون, معتصم, واثق , متوكل, منتصر, مستعين و معتز) بود و رنج هاى فراوان ديد.
مادرش ام ولد, و نامش سمانه است.
كنيه مباركش: ابوالحسن.
و القابش: نجيب, هادى, مرتضى, فقيه, عالم, امين, موتمن, طيب و نقى است. به آن حضرت ابوالحسن الثانى نيز گويند.
فرا رسيدن ولادت با سعادت اين امام همام كه فروردين ماه امسال را مزين و منور ساخته و بر شيرينى اعيادش افزوده است, به عموم پيروان حضرتش تبريك و تهنيت مى گوئيم و اميدواريم خداوند ما را در زمره شيعيان مخلصش قرار دهد و شفاعتش را نصيبمان فرمايد.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
22 كشور عرب براى تشديد مبارزه عليه جنبش هاى اسلامى به توافق رسيدند.
دادگاه امنيتى قاهره يك مسلمان مبارز را به مرگ محكوم كرد.
رئيس فرقه وهابيت داغستان دستگير شد.(16/10/76)
حمله تروريست هاى سپاه صحابه به شيعيان روزه دار پاكستان 90 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.(22/10/76)
لوئيس فراخان: قرن آينده, قرن اسلام است.(29/10/76)
وال استريت ژورنال: سركوب مخالفان به دست لائيكها به تشديد اسلامگرايى در تركيه مى انجامد.
انفجار يك اتوبوس در پايتخت الجزاير چندين كشته و مجروح به جاى گذاشت.(1/ 11/76)
با برپايى راهپيمائى هاى باشكوه در روز جهانى قدس, مسلمانان جهان خواستار ادامه مبارزات ضد صهيونيستى تا نابودى رژيم اشغالگر قدس شدند.(4/11/76)
رئيس جمهور آمريكا در پيام تبريك عيد فطر خطاب به مسلمانان جهان: ايران كشورى مهم با ميراث فرهنگى غنى و باستانى است.(11/11/76)
رئيس سازمان كنفرانس اسلامى از دبير كل اين سازمان خواست تمامى مساعى خويش را در جهت حل بحران عراق از طريق سياسى به كار گيرد.(13/11/76)

داخلى
ايران خواستار مداخله فورى دبير كل سازمان ملل براى جلوگيرى از كشتار در الجزاير شد.
باشناسايى محل فرود و نجات مسافران, اضطراب 15 ساعته سرنشينان هواپيماى مسافرى در كوير اصفهان پايان يافت.(16/10/76)
رئيس مجلس: مجلس بودجه 77 را با هدف كاهش تورم و توجه به وضعيت حقوق بگيران بررسى مى كند.
اعضاى هيإت منصفه مطبوعات معرفى شدند.(17/10/76)
رئيس جمهور در مصاحبه با خبرنگار سى ان ان : به رفتار امريكا اعتماد نداريم و نيازى هم به رابطه احساس نمى كنيم.
رئيس جمهور: متإسفانه تلقى خاورميانه اى و مسلمان ها اين است كه پايتخت سياست خارجى امريكا تل آويو است نه واشنگتن.(18/10/76)
نمايندگان مجلس كار رسيدگى به بودجه سال 77 را آغاز كردند.(21/10/76)
افزايش نرخ كالا و خدمات در سال 77 خارج از برنامه دوم مطلقا ممنوع است.
مجلس كليات لايجه بودجه سال 1377 را با 2541 ميليارد ريال كاهش تصويب كرد.
درآمدهاى دولت 8 هزار ميليارد ريال كسرى دارد.(22/10/76)
ستاد كل نيروهاى مسلح با طرح معافيت از سربازى در قبال پرداخت پول مخالفت كرد.(23/10/76)
آمريكا: هيچ گونه تغييرى در سياست هاى ضد ايرانى نمى دهيم.(24/10/76)
تحليل گران آمريكايى: ايران قدرت بلامنازع منطقه است, واشنگتن بايد سياست خود را در قبال تهران تغيير دهد.(25/10/76)
رهبر انقلاب: ملت ما زنده و مقتدر است و اجازه نمى دهد پاى شيطان بزرگ به ايران باز شود.
رهبر انقلاب: امريكا شيطان بزرگ است و ملت ايران در مقابل او مى ايستد.(27/ 10/76)
سخنگوى دولت: ايران در مبارزه با اسرائيل همراه نهضت اسلامى فلسطين خواهد ماند.(29/10/76)
رئيس جمهور: بر سر اصول انقلاب ايستاده ايم و تسليم سياست هاى ظالمانه امريكا نمى شويم.(1/11/76)
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى: دنياى اسلام براى حل مشكل فلسطين به يك حركت جدى نياز دارد.(4/11/76)
ايران در مسابقات بين المللى حفظ و قرائت قرآن اردن اول شد.(6/11/76)
مجلس نخستين بودجه دولت آقاى خاتمى را پس از هزار ساعت بررسى كارشناسانه تصويب كرد.
آثار تمدن 14 هزار ساله در ارسباران به دست آمد.(7/11/76)
كلينتون: اختلافات تهران ـ واشنگتن غير قابل حل نيستند
كلينتون: از قطع روابط ايران و امريكا متإسفم!(11/11/76)
رئيس جمهور خواستار تلاش جدى جامعه بين الملل براى حل بحران عراق از طريق سياسى شد.
جشن هاى انقلاب با نام و ياد امام خمينى آغاز شد.(12/11/76)
آقاى خاتمى در پيامى به دبير كل سازمان كنفرانس اسلامى: حق حاكميت, استقلال و تماميت ارضى عراق غير قابل انكار است.(13/11/76)
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: ولايت فقيه, مبناى فكرى, تز حكومتى و ميراث امام است.(14/11/76)
رهبر انقلاب: دل هاى مسلمانان جهان با ايران است. راه امام را عليه استكبار با قوت ادامه مى دهيم.
رئيس جمهور: حضور دهها ناو بيگانه در خليج فارس اهانتى بزرگ به مردم منطقه است.(15/11/76)

خارجى
طالبان تقاضاى سازمان ملل را براى قطع بمباران باميان نپذيرفت.(17/10/ 76)
مردم استانبول عليه مانور دريايى تركيه و اسرائيل تظاهرات كردند.
لبنان بر لزوم خروج بى قيد و شرط صهيونيست ها از جنوب اين كشور تإكيد كرد.
وزير خارجه سابق امريكا: سياست مهار ايران, امريكا را منزوى كرده است.(17/ 10/76)
170 نفر در تازه ترين قتل عام در الجزاير كشته شدند.(18/10/76)
نيويورك تايمز: امريكا بدون دستيابى به اهداف خود سياست منزوى كردن ايران را كنار نمى گذارد.(22/10/76)
دادگاه قانون اساسى تركيه فرمان قطع كمك مالى به حزب رفاه را صادر كرد.
اربكان: تعطيلى مراكز اسلامى لكه ننگى بر پيشانى دولت ايلماز است.(23/10/ 76)
برژينسكى: بايد به ايران نزديك شد و سياست دلخواه امريكا را پياده كرد.
وكيل گارودى: قانونى كه طبق آن گارودى محاكمه مى شود يهوديان به تصويب رسانده اند.
بن بلا: رژيم الجزاير در كشتار مردم نقش اساسى دارد.(24/10/76)
وزير خارجه امريكا بار ديگر جمهورى اسلامى ايران را به حمايت از تروريسم متهم كرد!(25/10/76)
حزب رفاه تركيه منحل اعلام شد.(27/10/76)
حزب رفاه در قالبى جديد فعاليت خود را از سر گرفت.(28/10/76)
نخست وزير سابق الجزاير: ارتش الجزاير مسئول قتل عام مردم است.(1/11/ 76)
واشنگتن تايمز: ارابه كلينتون به خاطر رسوايى اخلاقى تازه اش در حال واژگون شدن است.(4/11/76)
واشنگتن پست از احتمال حمله نظامى قريب الوقوع امريكا به عراق خبر داد.
37 قربانى, نتيجه تازه ترين قتل عام در الجزاير, كشتار و خشونت, پايتخت را هم فرا گرفت.(5/11/76)
روژه گاردى: محاكمه من سرپوش گذاشتن بر واقعيات صهيونيسم است.(8/11/76)
دولت الجزاير با تحقيقات هيإت اروپايى مخالفت كرد.(11/11/76)
((ساف)) اصل ((نابودى اسرائيل)) را از منشور فلسطين حذف كرد.(13/11/76)
كلينتون مجوز استفاده از سلاح هاى هسته اى عليه كشورها را صادر كرد.
عربستان پيشنهاد همكارى امريكا را در حمله به عراق رد كرد.(14/11/76)
مجلس روسيه: در صورت حمله امريكا به عراق تحريم بغداد را لغو مى كنيم.
كشف بمب در محل سخنرانى حيدرعلى اف طرح ترور او را نافرجام گذاشت.(15/11/ 76)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


پيش بينى دقيق نارسايى هاى قلبى
استفاده از يك سيستم تصويربردار سريع (اسكنرScanner) (), به متخصصان قلب امكان مى دهد احتمال ابتلإ به بيمارى قلبى در افراد را محاسبه كنند.
اين دستگاه تصويربردار به دليل سرعت خود, تصاوير بسيار روشنى از قلب ارائه مى دهد كه در آنها مى توان كمترين ميزان ته نشينى رسوبات در داخل رگ هاى قلب را مشاهده كرد.
يكى از مشكلاتى كه متخصصان قلب با آن مواجه هستند, پيش بينى احتمال ابتلإ افراد به بيمارىهاى قلبى است. اگرچه عواملى مانند سابقه خانوادگى, سن, استعمال دخانيات و ميزان كلسترول خون مى توانند نشانه هايى براى تشخيص ميزان ابتلإ به بيمارى قلبى فراهم كنند, اما اين عوامل هميشه نشانه هاى دقيقى محسوب نمى شوند.
برخى آزمايش ها مانند محاسبه ويژگى هاى قلبى در هنگام اجراى نرمش هاى مخصوص و يا تزريق برخى مواد رنگى به داخل رگها و تهيه تصوير فعاليت هاى قلب مى تواند تا اندازه اى در ارائه شمائى كلى از وضعيت قلب موثر باشد. اما اين روشها, هر يك از محدوديت هايى برخوردار هستند.
استفاده از سيستم تصويربردارى سريع, علاوه بر سرعت آنها و واضح بودن, شيوه اى غير تهاجمى است و نياز به تزريق مواد رنگى به داخل رگها نيز ندارد.
در اين سيستم از طريق يك ((تفنگ الكترونى)) يك ((جريان الكترونى)) ايجاد مى شود كه اشعه ايكس توليد مى كند. استفاده از تفنگ الكترونى باعث مى شود بتوان با سرعت بيشترى به تصويربردارى پرداخت.
هفته نامه ساندى تايمز مى نويسد: ((در روش متعارف تصويربردارى سى تى تقريبا 500 ميلى ثانيه به طول مى انجامد تا تصوير تشكيل شود, كه مدت زمانى است كه قلب يك چرخه كامل داشته است.
اما در سريع ترين شكل سيستم جديد, يك تصوير در 50 ميلى ثانيه تشكيل مى شود و حتى تشكيل تصوير در 100 ميلى ثانيه نيز به وجود آمدن يك تصوير بسيار واضح منجر مى شود.
روشنى و وضوح اين نوع تصوير به حدى است كه به متخصصان قلب اجازه مى دهد ميزان رسوب هاى ته نشين شده در داخل رگها را, حتى اگر اندك باشد, مشاهده و بررسى كنند. ))

آزمايش يك روش جديد ژن درمانى براى بيمارى قلبى
محققان براى اولين بار يك روش جديد ژن درمانى در بيماران مبتلا به بيمارىهاى قلبى را آزمايش كردند.
هدف اين روش درمانى كمك به افرادى است كه از نارسايى جريان خون به عضلات قلب رنج مى برند و در تركيب با عمل جراحى باى پس نيز كارآيى دارد.
محققان دانشگاه كورنل مى گويند: اين روش درمانى يك پروتئين خاص را توليد مى كند كه به نوبه خود تشكيل عروق خونى جديد را تحريك كرده و جريان خون را به بافت قلب كه در معرض ابتلا به عارضه آترواسكروسيز يا تصلب شرائين يا بيمارىهاى ديگر قلبى قرار دارند باز مى گرداند.
پروفسور ((رونالد كريستال)) محقق برجسته اين تحقيق مى گويد: اين روش درمانى به توليد رگهاى خونى جديد شباهت دارد. ما در واقع با قرار دادن اين ژن جديد در قلب, به اين عضو مى گوئيم تا شريانهاى مسدود شده را ناديده بگيرد.
پروفسور روسنگارت كه ماه گذشته در يك آزمايش بالينى اين عامل ژن درمانى را به اولين بيمار تزريق كرد گفت: اين فرآيند به تنهايى موثر است و با روش هاى درمانى موجود براى معالجه بيمارىهاى قلبى عروقى نيز مى توان آن را به صورت توامان به كار گرفت.


تازه هايى در مورد شيوع ويروس آنفلوآنزاى مرغى
ويروس آنفلوآنزاى مرغى كه قبلا در انسان ديده نشده بود تاكنون سبب مرگ 4 تن و هراس از همه گير شدن اين بيمارى در سطح جهان شده است.
اولين قربانى شناخته شده اين بيمارى يك پسربچه سه ساله هنگ كنگى بود كه در ماه مه درگذشت و از آن به بعد سه تن ديگر نيز جان سپرده اند.

O حقايقى در مورد اين ويروس:

O نام و نوعh5n1 : اين ويروس قبلا فقط در پرندگان مشاهده شده و گونه اى از آنفلوآنزاى آ است.

O نشانه هاى بيمارى: سرفه, تب, گرفتگى عضلانى.

O نحوه حمله بيمارى: باعث ضعف تنفسى شده كه مى تواند به نارسايى چند عضو بدن بيانجامد.
كودكان كم سن و سال, سالمندان, يا افرادى كه سيستم ايمنى بدنشان در اثر خستگى يا ابتلا به ساير بيمارىها دچار ضعف و ناتوانى شده است بيشتر در معرض خطر قرار دارند.

O انتقال بيمارى: مستقيما از پرندگان به انسان. هيچ شواهدى دال بر انتقال بيمارى از طريق عطسه يا سرفه كه ويروس آنفلوآنزاى انسانى اغلب از اين طريق منتقل مى شود وجود ندارد.

O دوره كمون: يك تا چهار روز شبيه به ويروس آنفلوآنزاى انسانى است.

O واكسن : ندارد.

O معالجه: استفاده از داروىamantadine موثر است اما تنها در صورتى كه ظرف 48 ساعت بعد از آلوده شدن مصرف شود.

O بهترين دفاع: مقاومت بالاى بدن.

O شيوه هاى از بين بردن ويروس: پختن مواد غذايى در درجه حرارت بالاى 72 درجه سانتيگراد (برابر با 162 درجه فارنهايت) در اين حال يك كارشناس برجسته سازمان جهانى بهداشت هشدار داد كشتار مرغ و ساير طيور در هنگ كنگ خطر بروز موارد جديد آنفلوانزاى مرغى را كاهش خواهد داد اما بطور كل آن را برطرف نمى كند.
ديويد هيمان مدير بخش بيمارىهاى مسرى سازمان جهانى بهداشت افزود: چنانچه مرغها تنها منبع آلودگى باشند خطر بيشترى سلامت انسان ها را تهديد نمى كند.
اين ويروس اولين بار در سال 1961 در آفريقاى جنوبى مشاهده شد و نكته مهم اينجاست كه هيچ شواهدى دال بر شيوع گسترده اين بيمارى در انسان ها وجود ندارد.
اين بيمارى دست كم يك بار از انسان به انسان منتقل شده است و آن هم بيمار شدن پزشكى بود كه وظيفه مراقبت از پسرش را كه در اثر اين بيمارى جان سپرد به عهده داشت اما احتمال انتقال بيمارى اندك است.
از آن جايى كه ساير افرادى كه با اين قربانى تماس داشته اند از جمله اعضاى خانواده و مراقبان بهداشتى آلوده نشده اند اين امر نشان مى دهد ميزان انتقال بسيار كم است.
خطر ديگر مصرف مرغ هاى منجمدى است كه بطور صحيح و كامل شكمشان خالى نشده است زيرا اين ويروس قادر است در دماى بسيار پايين در روده هاى پرندگان زنده بماند.
سازمان جهانى بهداشت در حال مطالعه براى ساخت واكسن آنفلوآنزاى مرغى است اما هنوز ضرورتى براى ساخت آن احساس نمى كند. افزايش موارد ابتلا احتمالا به علت كنترل بهتر بوده است.
به گفته مسئولان بهداشتى هنگ كنگ كشتار تمامى طيور بهترين راه خلاصى از پرندگان آلوده است.
آزمايش هاى انجام شده در مركز كنترل و پيشگيرى از بيمارىها در آتلانتا بر روى 368 تماس بالقوه اولين مورد نشان داد تنها سه نفر علائم تماس با ويروس را نشان دادند.

پوست مصنوعى براى استفاده سانحه ديدگان از سوختگى
استفاده از پوست و غضروف توليد شده به شيوه هاى آزمايشگاهى و صنعتى اميد تازه اى براى درمان سانحه ديدگان از سوختگى هاى عميق پديد آورده است.
طى سال گذشته اداره مواد غذايى و دارويى ايالات متحده براى نخستين بار اجازه استفاده از دو نوع پوست توليد شده به شيوه هاى مصنوعى را براى درمان سوختگى هاى شديد از درجه سوم صادر كرده است و قرار است به زودى اجازه استفاده از غضروف هاى مصنوعى را كه در درمان زانوهاى آسيب ديده به كار مى رود, صادر نمايد.
وزارت بهداشت كانادا نيز اجازه انجام جراحى هاى پيوند پوست با پوست هاى مصنوعى را صادر كرده است.
به نوشته ماهنامه علمى ساينتيفيك امريكن در آمريكا گروهى از شركت هاى سازنده محصولات مربوط به حوزه اعضاى زنده (بيوتكنولوژى) كار توليد سلول هايى را كه در درون پليمرها جاسازى شده اند و مى توانند به ستون فقرات كسانى كه مبتلا به بيمارى اسكلروسيس هستند, عامل رشد سلسله اعصاب و نخاع را عرضه كنند, آغاز كرده اند.
به اعتقاد متخصصان تحولى كه در دهه 1988 به عنوان يك اكتشاف انقلابى در آزمايشگاه هايى پژوهشى آغاز شد, در اواخر دهه 1990 در قالب يك فراگرد صنعتى با توليد انبوه, در آستانه ورود به بازار قرار گرفته است.
پوست مصنوعى كه طى سال گذشته در موارد متعددى در مورد بيماران سانحه ديده از سوختگى هاى عميق مورد بهره بردارى واقع شده متشكل از يك شبكه منفذدار است كه از بافت هاى سلولزى بدن گاو به همراه غشائى كه از غضروف كوسه ماهى استخراج شده به وجود آمده است.
هر دو اين مواد بر روى بدن انسان آزمايش شده اند و سازگارى آنها با سيستم ايمنى بدن محقق شده است.

درمان سرطان با يون هاى پرانرژى
محققان فيزيك و سرطان اعلام كردند: تومورهاى سرطانى با استفاده از يك روش جديد درمانى و با به كارگيرى يون هاى بسيار سريع كربن به روش موثر درمان خواهند شد.
محققان ((انجمن تحقيقاتى يون هاى سنگين)) در آلمان, اخيرا اين روش درمانى را بر روى دو بيمار آزمايش كرده اند. تومورهاى مغزى اين بيماران با يون هاى كربن پرانرژى و توسط متخصصان فيزيك هسته اى كه همكارى نزديكى با محققان سرطان دارند بمباران شدند.
در اين روش درمانى سرعت يون هاى كربن تا نصف سرعت نور, در حدود 150 هزار كيلومتر در ثانيه تشديد شد. در اين سرعت يون ها مستقيما به بافت بدن نفوذ كرده و در پايان دامنه خود انرژى را به صورت بسيار متمركز آزاد مى كند.
به گفته محققان اين خاصيت امكان تإثير بيولوژى پرتودرمانى را حتى در تومورهاى بسيار عميق كه در مقابل پرتوها مقاوم هستند امكان پذير مى سازد و بافت هاى اطراف نيز از در معرض اشعه قرار گرفتن بى مورد مصون مى مانند.
محققان هم چنين اعلام كردند در اين روش براى اولين بار از يك اسكن براى پرتو درمانى استفاده شد و اين امر امكان بكارگيرى يك ميزان دقيق براى هر بيمار را فراهم مىآورد. در اين روش هم چنين دانشمندان براى اولين بار با استفاده از يك دوربين مخصوص قادر به مشاهده وبررسى پيشرفت اشعه در بدن بيماران بودند.
اولين درمان آزمايشى اين دو بيمار كه از وجود تومورهايى در پايه جمجمه خود رنج مى بردند با دقت و صحت بسيار زياد انجام شد. در نيمه دوم سال 1998 بيماران بيشترى با اين روش معاينه خواهند شد.
در طول 5 سال آينده اين آزمايشگاه قصد دارد صدها بيمار داراى تومورهاى مغزى مقاوم در برابر اشعه را درمان كند.
محققان دانشگاه هايدلبرگ و مركز تحقيقات سرطان آلمان در هايدلبرگ نيز در انجام اين روش درمانى با دانشمندان همكارى داشته اند.

روش تازه اى براى درمان ناراحتى هاى پوستى ابداع شد
استفاده از يك ماده شيميايى خاص و سپس تاباندن نور قرمز به بدن كسانى كه از بيمارى پوستى پزورياسيسPsoriasis رنج مى برند مى تواند در رفع اين عارضه نقش موثرى داشته باشد.
بيمارى پزورياسيس نوعى عارضه پوستى است كه در اثر آن لايه سطحى پوست موسوم به اپى درميسepidermis با سرعت بيش از حد عادى تكثير مى شود و بر روى خود انباشته مى گردد و لايه هاى كلفت و خارش دارى به وجود مىآورد.
خاراندن اين لايه ها موجب مى شود كه لايه هاى رويى به سرعت بريزند و بخش قرمز درونى پوست ظاهر شود. ظهور اين بخش درونى احيانا با ترشح خون و سوزش همراه خواهد بود.
تاكنون علت دقيق بروز اين عارضه شناخته نشده هرچند شواهدى در دست است كه نشان مى دهد اين بيمارى مى تواند ريشه ژنتيكى و وراثتى داشته باشد. درمان خاصى نيز تا به حال براى اين بيمارى ارائه نشده است و پزشكان معمولا انواعى از داروهاى استروئيد را تجويز مى كنند و در مواردى نيز گياه درمانى و استفاده از شيوه هاى بديل پزشكى به بيماران توصيه مى شود.
يكى از روش هاى مورد استفاده تاباندن نور ماورإ بنفش به پوست بيمار است. اما خطر اين روش در آن است كه مى تواند سبب بروز سرطان پوست و يا پيرى زودرس پوست شود. به علاوه در اين روش بافت هاى سالم و بيمار هر دو به يك ميزان در معرض تابش پرتو ماورإ بنفش قرار مى گيرند و بافت هاى سالم در اين فراگرد آسيب مى بينند.
در روش جديد كه تاكنون در مورد چهل بيمار در انگلستان با موفقيت به مورد اجرا گذاشته شده از تركيبى از نور قرمز و نور سفيد كه به طور موضعى و صرفا بر روى بخش هاى عارضه ديده تابانده مى شود استفاده به عمل مىآيد.
پزشك ابتدا نوعى اسيد حساس به نور را بر روى بخش هاى مبتلا به بيمارى مى مالد و سپس به مدت 16 دقيقه بيمار را در معرض تابش نور موضعى قرار مى دهد.
به نوشته هفته نامه ساندى تايمز آزمايش هايى كه تاكنون صورت گرفته نشان مى دهد آثار بهبود بيمارى پس از دو روز در بدن بيمار ظاهر مى شود.
مزيت بزرگ اين روش در آن است كه تاكنون هيچ نوع اثر جانبى نامطلوب در مورد آن مشاهده نشده است.

پاورقي ها:

/

بنياد شهيد انقلاب اسلامى با هدفى مقدس


به بهانه 22 اسفند سالگرد تإسيس بنياد شهيد انقلاب اسلامى به فرمان امام خمينى (قدس سره)

مبناى آفرينش انسان نزديك شدن به ذات اقدس حضرت باريتعالى از طريق معرفت و پرستش اوست و شهادت رفيع ترين قله پرستش است كه انسان با گذشتن از تمام هستى خود براى رسيدن به خداى هستى برمى گزيند پس شهادت اوج كمال انسان و برترين خوبى ها و سرچشمه همه فضيلت هاست و تإسيس جمهورى اسلامى از ثمرات اين شجره طيبه است و عزت و كرامت امت اسلامى در زمان حال و آينده در گرو ادامه و استمرار اين فرهنگ است زيرا شهدا سراپا عامل محض و عشق مطلق مى باشند. آنان حجاب پرده جهان را دريده و پرده هاى تيره رنگ و غبارآلود را برچيده منظرشان و جايگاهشان خطاب ((فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى)) و پاداششان ((و جزاهم بما صبروا جنه و حريرا متكئين فيها على الارائك لايرون فيها شمسا و لا زمهريرا)) گشته است.
و خدايشان پاداش مقاومت را بهشت سرسبز و بر اريكه هاى رفيع و كرسى هاى زبرجدى جاى داده, چه دور از هرگونه گرماى آزار دهنده خورشيد يا سرماى سوزان زمهرير قرار داده است.
اگر عارف كامل آن پير خرد از او تعبير عقل نمود, شايد شايسته ترين تعبيرها باشد. شهيد با انتخابش سراسر وجود هستى اش را عقل نموده و از خودش مجرد شده. عالم مجردات از عوالم قدسى است, عالم قرب است, مقام فوز و وصول به حق است به همين دليل در آن روايت از قول پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: شهدا با پيامبران الهى بر سر سفره مائده هاى بهشتى مى نشينند. به قول امام راحل((ره)) كه مى فرمايد: ((الفاظ و عبارات توان توصيف آنان را كه از بيت مظلم طبيعت به سوى حق تعالى و رسول اعظمش هجرت نموده و به درگاه مقدسش بار يافته اند, ندارد)) و مى فرمايد: خون سلحشوران كوخ نشين, كاخ هاى ستم را درهم كوبيد. و به همين دليل هميشه كاخ نشينان ستمگر و ستم پيشه در كمين مظلومان تاريخ هستند اما زهى خيال باطل, ديگر وارثان خون هاى پاك و همرزمان قهرمان و چالاك شهيدان, مفقودان, جانبازان, آزادگان و اسيران چنين مجالى را به اين سيه روزان نخواهند داد و اينك اينها همه مى دانند كه چه رسالتى بر دوش و چه پيمانى بر عهده خويش دارند.
با توجه به اشاره فوق ضرورت تإسيس نهادى مثل بنياد شهيد تغافل ناپذير بود كه در واقع تإسيس اين نهاد مقدس در سال 1358 به فرمان حضرت امام خمينى(س) به روشنى تبلور منزلت, و نشانه و اهميت ارزشى است كه انقلاب اسلامى براى مقام جهاد و شهادت و همه ايثارگران و فداكارانى كه در راه اسلام جانفشانى مى كنند قائل مى باشد. اين منزلت و نقش بنيادين آن در فرهنگ اسلامى, ضرورت استمرار و تعميق فرهنگ جهاد و شهادت در باور و فرهنگ جامعه را امرى اجتناب ناپذير مى سازد از اين رو فعاليت و خدمات بنياد شهيد انقلاب اسلامى در همه اشكال بر مبناى پى ريزى و تعميق چنين فرهنگى يعنى ((جهاد و شهادت)) استوار مى باشد.
بنياد شهيد انقلاب اسلامى به فرمان حضرت امام خمينى(ره) با هدف:
احيإ, حفظ و ترويج فرهنگ شهادت و شهادت طلبى و پراكندن عطر شهادت در جامعه.
زنده نگهداشتن ياد شهيدان و حفظ آثار آنان.
تجليل و تكريم از خانواده هاى معظم شهدا.
شكل گرفت و در اين راستا ضرورت بزرگداشت و احياى ياد و نام شهيدان در جامعه به عنوان تجسم عينى شهادت و حفظ و كرامت و جلالت خانواده هاى شهيدپرور شاهد, اين گل هاى معطر بوستان شهادت و ايثار به عنوان راهبردهاى اساسى معطر ساختن جامعه اسلامى به عطر شهادت مطرح گرديد, و بنابراين موضوع كار بنياد عبارت است از: شهادت, شهيد و خانواده شهيد و قلمرو آنها در رابطه با پراكنده كردن عطر ((شهادت)) در كل جامعه و در مورد شهيد تمامى ((شهداى اسلام)) و در مورد خانواده شهيد ((تمامى شهداى انقلاب اسلامى)) است.
بر اساس اين مبانى و اهداف مذكور بنياد شهيد انقلاب اسلامى توانسته راهبردهاى ذيل را اتخاذ و بر آن اساس در جهت ايفإ نقش و انجام رسالت و مسووليت خود به كارنامه درخشانى نايل آيد گرچه براى رسيدن به غايت مطلوب تلاش و فعاليت هاى مستمر و مضاعف همچنان بايد استمرار يابد.
بنياد شهيد به عنوان يك نهاد فرهنگى است كه حتى خدمات اجتماعى و معيشتى اين نهاد با وجهه فرهنگى انجام مى شود.
بنياد شهيد علاوه بر وظايفى كه رإسا عهده دار آن است يك نهاد هدايتگر, سياستگزار, برنامه ريز و نظارت كننده است كه وظيفه دارد نظام و جامعه اسلامى را در جهت تحقق اهداف فوق بسيج كند.
تمام خدمات فرهنگى, آموزشى و معيشتى بنياد به خانواده هاى معظم شاهد با توجه به سياست خوداتكايى اين خانواده هاى عزيز ارائه مى شود و حفظ و گسترش و تعميق روحيه خوداتكايى و عزت نفس در خانواده هاى محترم شاهد دستيابى به اهداف والاى بنياد را عملى تر مى سازد.
در راستاى تحقق فرامين حضرت امام خمينى(س) و با توجه به اين رهنمود كه فرمودند ((بنياد شهيد از همه بنيادها افضل است براى اين كه شهيد از همه افراد افضل است)). ((خدمت در بنياد شهيد در رإس خدمتهاست)). لذا انتخاب سياست هاى كارآمد, منسجم و هماهنگ از اولويت هاى كارى اين نهاد مقدس است كه بدان پرداخته است و بر اين اساس بينش نيروها در بنياد و افزايش روحيه معنوى, الهى و ارزش گرايى و كار در بنياد به قصد تقرب و عبادت يك سياست اجتناب ناپذير است كه اين نهاد مقدس خود را مكلف به آن مى داند تقوى مبناى مسووليت ها قرار گرفته و علاوه بر شرايط عمومى احراز مبناى اصلى را تقوى دانسته است. هم چنين دانش نيروها و ارتقإ كيفى نيروهاى موجود با بهره مندى از آموزش هاى ضمن خدمت و صرفه جويى در هزينه هاى سازمانى بنياد به مصداق ((المومن قليل المونه و كثير المعونه)) از ديگر راهبردهاى اين نهاد مى باشد.
اصلاح در نحوه ارائه خدمات, قانونمندى و رعايت عدالت, مكتوم نگه داشتن خدمات معيشتى و تإكيد بر فعاليت هاى فرهنگى و اجتماعى و نيز استفاده بهينه از منابع اقتصادى از راهبردهايى است كه افضليت اين نهاد مقدس را تضمين مى كند و لذا است كه بر اساس اهداف, مبانى و راهبردهاى مذكور, بنياد شهيد توانسته در قبال شهادت, شهدا و خانواده معظم شهدا وظايفى را كه تبيين و ترسيم شده انجام دهد و عليرغم تنوع كارى با تشكيلات مناسب و كارآمد با ويژگى هايى كه اشاره شد و با نيروهاى مخلص و متقى با اهتمام لازم, وظايف محوله را انجام مى دهد كه در رإس اين نهاد نماينده ولى فقيه و رياست بنياد شهيد و در ستاد معاونت هاى فرهنگى ـ پژوهش و تبليغات, تعاون و امور مجلس و ادارى, مالى و برنامه ريزى با ادارات كل مناسب و مورد نياز هر حوزه و سازمان هاى وابسته از جمله دانشگاه شاهد ـ گروه سيماى شاهد ـ سازمان پزشكى شفا ـ شركت سرمايه گذارى شاهد ـ سازمان اقتصادى كوثر ـ سازمان مجتمع هاى فرهنگى, سياحتى كوثر ـ سازمان اموال و املاك با طراحى سازمان معين و در استان ها و شهرستان ها ادارات كل بنياد شهيد استان ها و ادارات بنياد شهيد انقلاب اسلامى شهرستان ها در ابعاد و اشكال مختلف در خدمت فرهنگ شهادت, شهدا و خانواده مكرم شاهد مى باشند.
در اين جا لازم است به تشريح اهم وظائف و اقدامات اين نهاد مقدس بپردازيم تا انطباق اهداف با وظايف و فعاليت ها را دريابيم زيرا نيك واقفيم كه آشنايى با فعاليت هاى بنياد شهيد انقلاب اسلامى و وظايفى كه عهده دار است به كل جامعه و نظام ارتباط پيدا مى كند. به خاطر اين كه حراست و ترويج فرهنگ شهادت و تجليل از مقام شامخ شهدا و زنده نگهداشتن نام و ياد و آرمان الهى اين انسان هاى وارسته و ايثارگر و تجليل و تكريم از اهل بيت شهداى والامقام از وظائف آحاد مردم و نظام اسلامى مى باشد.

اهم وظايف بنياد شهيد انقلاب اسلامى
الف ) در قبال شهادت:
1ـ تبيين مفهوم و فلسفه شهادت و ايثار و برنامه ريزى و گسترش تحقيقات در اين زمينه.
2ـ برنامه ريزى و تلاش به منظور احيإ و ترويج فرهنگ شهادت و ايثار و پراكنده كردن عطر شهادت در جامعه به عنوان بالاترين ارزش الهى با بسيج كليه تشكيلات و امكانات نظام و جامعه اسلامى به ويژه نهادهاى فرهنگى, هنرى, آموزشى و مطبوعاتى.
3ـ تحقيق و شناسايى عوامل و موجبات تقويت كننده فرهنگ شهادت طلبى و برنامه ريزى در جهت ترويج آنها و كشف موانع و عوامل بازدارنده و تضعيف كننده فرهنگ شهادت و تلاش براى افشإ و ازاله آنها.

ب ) در قبال شهيد:
تجليل و تكريم از مقام والاى شهدإ و زنده نگهداشتن ياد و نام آنان با بسيج امكانات و تشكيلات نظام و جامعه اسلامى, از راه هايى هم چون:
1ـ معرفى آثار فرهنگى, ادبى, هنرى وصايا و سيره معنوى و فضايل پسنديده آنان و تعبيه جذاب اين آثار در صحنه فرهنگ و ادبيات و كتب آموزشى و درسى.
2ـ ايجاد موزه هاى شاهد به منظور حفظ و نگهدارى آثار برجسته آنان.
3ـ برگزارى مراسم سالگرد شهدإ با الهام از مكتب عاشوراى حسينى.
4ـ برنامه ريزى و تلاش به منظور تحقق بيان عرفانى, الهى حضرت امام خمينى(س) كه ((تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود.)) و تلاش در جهت حفظ منزلت و محوريت مزار شهدإ به عنوان مركز مراسم مذهبى رسمى ومردمى و حفظ و نگهدارى گلزار شهدإ با همكارى و مشاركت شهردارىها و سازمان هاى ذيربط.
5ـ آراستن فضاى فيزيكى كشور به زينت ياد, نام و چهره و آثار شهدا و نامگذارى معابر و ميادين و اماكن دولتى و عمومى به نام آنان.

ج) در قبال خانواده شاهد:

O 1ـ پيگيرى امور فرهنگى تربيتى و آموزشى فرزندان شاهد و زمينه سازى رشد و تعالى روحى, اخلاقى و تخصصى آنها به منظور پذيرش مسووليت هاى اجتماعى و به دست گرفتن ((امور جامعه)) از طريق:
تهذيب و كسب معنويت اسلامى و ارتقإ معرفت دينى و بهره ورى استعدادهاى الهى آنان.
تقويت اراده و روحيه تلاش و مجاهدت و خوداتكايى در آنان.
تلاش در جهت ايجاد تسهيلات لازم براى ارتقإ علمى, تحقيقى, آموزشى و مهارتى فرزندان شاهد به منظور حصول به مدارج عاليه تحصيلات و اداره آنها از كودكستان تا دانشگاه به بهترين وجه با همكارى مراجع ذيربط.
تقويت روحيه خدمت مستمر به اسلام ناب محمدى(ص) و حمل بار امانت شهدا.
تقويت روحيه مبارزه با كج فكرىها, تحجرها و مقدس مآبيها و اسلام امريكايى و مرفهين.

O 2ـ تلاش به منظور بسيج جامعه و نظام اسلامى در ارج گذارى و تكريم از خانواده هاى معظم شاهد به عنوان الگوهاى متعالى جامعه.

O 3 ـ تلاش مستمر در تحكيم ارتباط معنوى خانواده ها با شهداى گرانقدر انقلاب اسلامى و آرمان هاى مقدس آنها و آماده نمودن آنان براى ((حمل بار امانت)) و پاسدارى از ((ميراث عزت و راه و رسم فداكارى)) شهيدان و حضور در صحنه هاى دفاع از ارزش هاى متعالى اسلام.
در رابطه با انجام وظائف مذكور لازم است اهم اقدامات و فعاليت هاى بنياد شهيد انقلاب اسلامى تبيين شود.
جمع آورى, تنظيم و تدوين وصايا, زندگينامه و آثار بيش از 100 هزار تن از شهداى گرانقدر و طراحى و پياده نمودن رايانه اى ممكن اين وصايا و آثار ارزشمند.
تدوين و انتشار آثار شهيدانى از جمله آثار منظوم شهدا و كتب و مجلات و نشريات متعدد كه در خدمت اهداف مرتبط با شهادت و شهدا هستند.
تشكيل موزه شهدا و گردآورى و حفظ و عرضه اين آثار در موزه كه از خرداد 1375 تا بحال منجر به بازديد 92078 نفر شده است.
اقدام در جهت طرح هاى پژوهشى متعدد در عناوين مربوط به ايثار و شهادت به طورى كه تاكنون تحقيق و پژوهش در بيش از 14 عنوان طرح انجام شده است از جمله طرح شهيد و شهادت از ديدگاه قرآنى و معصومين, طرح تهيه و تدوين كتاب شناسى شهيد و شهادت, طرح سرگذشت پژوهشى ويژه فرماندهان دفاع مقدس و… .
برگزارى كنگره ها, يادواره ها, يادبودها و مراسم مربوط به بزرگداشت شهدا و نيز برگزارى نمايشگاه چاپ و پوستر و طراحى و نقاشى تابلوهاى فلزى, نقاشى و طراحى روى ديوار و ديوارنويسى.
تإسيس دانشگاه شاهد در سال 1368 در اجراى فرمان تاريخى مورخ 1365/1/6 حضرت امام (ره) كه اساسنامه آن در تاريخ 69/8/29 توسط شوراى عالى انقلاب فرهنگى به تصويب رسيد. در حال حاضر 2431 نفر دانشجو در 8 دانشكده اين دانشگاه در 24 رشته تحصيلى مشغول به تحصيل مى باشند كه حدود 55% دانشجويان اين دانشگاه را فرزندان شاهدو 45% ديگر را دانشجويان غير شاهد تشكيل مى دهند و تاكنون 617 نفر فارغ التحصيل شده اند. علاوه بر فعاليت هاى آموزشى, علمى و اقدامات جارى فعاليت هاى ويژه اى مانند تإسيس مركز مشاوره ـ فعاليت هاى قرآنى ـ فعاليت هاى مربوط به ترويج فرهنگ شهادت ـ اردوهاى خاص ـ فعاليت هاى تحقيقاتى و انتشاراتى و طرح جامع دانشگاه نيز از اقدامات قابل توجه و شاخص مى باشد.
تإسيس گروه سيماى شاهد در سال 1365 به منظور رشد استعداد و خلاقيت فرزندان شاهد و ارتقإ سطح فرهنگى خانواده هاى معظم شاهد, تجليل از مقام شهيد, معرفى اسوه هاى شاهد و حمايت معنوى از خانواده هاى معظم آنان, تلاش در تبيين و تبليغ فرهنگ شهادت و ارائه هنرى و جذب مصداق هاى ارزشى فرهنگ شهادت در خلق و خوى و رفتار شهداى بزرگوار انقلاب و جنگ تحميلى و تلاش در جهت ايجاد فضايى سالم در جامعه هنرى و فيلمسازى از ديگر فعاليت هاى مهم مى باشد كه اين گروه از بدو تإسيس تاكنون بالغ بر 35 هزار دقيقه برنامه تلويزيونى و سينمايى تهيه, توليد و پخش نموده است كه برخى از فيلم هاى توليدى آن مشخصا مورد تشويق و قدردانى مسوولين خصوصا مقام معظم رهبرى قرار گرفته است.
علاوه بر فيلم ها و سريال هاى متعددى كه از جمله چكمه, تيك تاك, تا مرز ديدار, باز باران, توئى كه نمى شناختمت, جاى امن, گزل, زير سايه كنار, كوچه و موزه و… و سريال هاى گل پامچال و سيمرغ پخش شده است فيلم ها و سريال هاى متعدد ديگرى مانند سريال سرداران بزرگ جنگ, سريال شهيد بابايى, سريال توفان شن و سريال شهيد فهميده و سريال شهيدرجايى در دست تهيه و اقدام مى باشد. هم چنين مجموعه ((ره يافتگان وصال و برنامه ميثاق)) از ديگر برنامه هاى جارى اين گروه مى باشد.
فعاليت هاى طرح شاهد به منظور تحقق فرمان حضرت امام خمينى(ره) و اهتمام در امور فرهنگى و تحصيلى فرزندان شاهد در غالب 750 مدرسه شاهد و طرح پراكنده و 49 مدرسه ايثارگران ويژه بزرگسالان با تعداد 86514 نفر دانش آموز و نيز 18194 نفر دانشجو در دانشگاهها از جمله دانشگاه شاهد انجام مى شود. تشكيل 121 كانون فرهنگى ـ تشكيل كلاس هاى آموزش قرآن, حفظ ـ قرائت و مفاهيم و شركت 73558 نفر در اين كلاس ها و چاپ 9 جلدكتاب آموزش قرآن ـ برگزارى جشنواره ها و مسابقات قرآنى ـ ادبى ـ هنرى ـ ورزشى ـ تشكيل كلاس هاى مختلف آموزشى عقيدتى ـ احكام ـ هنرى ـ فنى, حرفه اى ـ تقويتى و علمى, برگزارى اردوهاى مختلف كشورى, استانى و شهرستانى ـ برگزارى سفرهاى زيارتى همسران و والدين محترم شاهد ـ فعاليت هاى مددكارى و ديدار از خانواده محترم شهدا به منظور تجليل و تكريم و صيانت از اين خانواده هاى معظم ـ تإسيس مراكز مشاوره به منظور ارائه خدمات مشاوره اى ـ برگزارى كلاس هاى آموزش خانواده و نيز فعاليت هاى هنرى در زمينه خط و نقاشى (هنرهاى تجسمى), تئاتر و سرود با هدف پرورش استعدادهاى هنرى فرزندان شاهد و آموزش مكاتبه اى و فعاليت هاى تربيت بدنى و ورزشى از مهمترين اقدامات بنياد در امور فرهنگى مى باشد. با توضيح اين مطلب كه در اينجا صرفا به بيان اقدامات فرهنگى بنياد اكتفا شده آن هم به صورت فشرده و اختصار و به ساير فعاليت ها در ابعاد ديگر اشاره نگرديده است.
اميد است كه با استعانت و استمداد از درگاه باريتعالى و ارواح طيبه شهدا همگان در حفظ و حراست از دست آوردهاى مهم انقلاب عظيم اسلامى و شهدا و ارزش هاى اين نظام موفق و مويد باشند.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


در حضور خدا
عبدالله بن عمر به غلامى بگذشت كه گوسفندان به چرا داشت. گفت اى غلام از اين گوسفندان يكى به من فروش. غلام گفت: اين نه آن من است. ابن عمر گفت: اگر جويند گو گرگ بخورد. غلام گفت فاين الله؟ پس خدا كو؟ ابن عمر را از اين سخن خوش آمد آن غلام و آن گوسفندان را همه بخريد و غلام را آزاد كرد و گوسفندان را به نام وى باز كرد.

جوانمردى
در خبر است كه رسول (ص) نشسته بود. سائلى برخاست و سوال كرد. رسول(ص) روى سوى ياران كرد. گفت با وى جوانمردى كنيد. على(ع) برخاست و رفت. چون باز آمد يك دينار داشت و پنج درم و يك قرص طعام رسول(ص) گفت: يا على اين چه حال است؟ گفت: يا رسول الله چون سائل سوال كرد, بر دلم بگذشت كه او را قرصى دهم, باز در دلم آمد كه پنج درم به وى دهم. باز به خاطرم بگذشت كه يك دينار به وى بدهم. اكنون روا نداشتم كه آنچه به خاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نكنم. رسول(ص) گفت جوانمرد نيست مگر على.

حسن خط
ابن داود سجستانى در كتاب المصاحف آورده است كه ابى حكيمه گويد: من در كوفه مشغول نوشتن قرآن بودم و مرتب على(عليه السلام) به من سر مى زده بر كار من نظارت داشت و حسن خط و زيبائى كلمات او را به تحسين واميداشت و مى فرمود: نور الهى را اينچنين نورانى و روشن نمائيد.(المصاحف صفحه 131)

فرهنگ اسلامى
شگفت انگيز است اين نژاد عرب كه در طول قرون دراز انگار در حال خفتگى بسر ميبرد و از آنچه در ساير نواحى اتفاق مى افتد جدا و بى خبر بود, ناگهان بيدار شد و با نيرو و قدرت شگرف دنيا را تهديد كرد و زير و رو ساخت, فرهنگ و تمدن عالى و بزرگى را بوجود آوردند كه يكى از شگفتيهاى تاريخ بشرى مى باشد نيرو و فكر تازه اى كه اعراب را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد بنفس و قدرت, سرشار نمود آئين اسلام بود.
نهرو( جلد 1 صفحه 117 نگاهى به تاريخ جهان)

گوهر سخاوت
نقل گرديده كه عبدالله جعفر شوهر حضرت زينب در زمان خود سخى ترين مردم بود و در اثر سخاوت فوق العاده اى كه داشت هستى خود را به فقرا و مساكين داد. در اواخر عمر فقير و مستاصل گرديد بنحويكه نتوانست در مدينه بماند لذا حضرت زينب و ساير اولادهاى خود را برداشت و به طرف مصر رفت تا كسى او را نشناسد و دست حاجت بطرف او دراز نكند و او نتواند گرفتارى او را رفع نمايد.
(سفينه البحار)

همسال
از شخصى پرسيدند تو چقدر از برادر خود كوچك تر ميباشى گفت: تا پارسال يكسال از او كوچك تر بودم و لكن چون از پارسال تا امروز يكسال گذشت پس به او رسيده ام و همسال گشته ايم.
(منهاج السرور, ص32)

طماع
شخصى را ديدند در كوچه و خيابان كه راه مى رود دامن خويش را بر روى دست نگاه مى دارد و سبب اين عمل را از او پرسيدند گفت مى خواهم اگر كبوتر يا گنجشكى در هوا تخم كرد در دامن من بيفتد و از براى نهار خويش و عائله خود ببرم. به او گفتند مرغ در وسط هوا تخم نمى كند. گفت: ميدانم و لكن احتياط ضررى ندارد. باو گفتند آيا از خود كسى را با طمع تر ديده اى؟ گفت : آرى زن و بچه من كه منتظر نشسته اند تخم دامن مرا از براى نهار خويش بپزند و نان خورشت خود قراردهند.
(منهاج السرور, ص64)

حمد شفاست
در سفينه البحار نقل شده است كه حضرت امام حسن مجتبى مريض شد و مرض او به طول انجاميد پس روزى حضرت زهرا او را برداشت و به نزد پدر بزرگوارش برد و از آنحضرت براى فرزندش طلب دعا كرد. جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و عرض كرد تمام سوره هاى قرآن كه بر شما نازل شده در آنها فإ مى باشد و فإاشاره به آفت و مرض است مگر سوره حمد كه در او فإ نيست پس ظرف آبى را بطلبيد و چهل مرتبه بر او حمد را بخوانيد و آن آب را به حسن بپاشيد كه خداوند به او شفا عنايت خواهد كرد چون حضرت رسول بدستور جبرئيل عمل كرد و آن آب را بر فرزندش پاشيد حسن از جاى خويش برخاست. (منهاج السرور,ص90)

هديه خليفه
روزى هارون الرشيد در كوچه هاى بغداد گردش مى كرد ناگاه چشمش به بچه خوش صورتى افتاد كه با بچه ها بازى ميكرد او را به نزد خود احضار نمود و يك درهم به او داد بچه پول را نگرفت هارون تعجب كرد و علت را پرسيد
ـ مى ترسم مادرم بگويد دزدى كرده اى.
هارون گفت: بگو خليفه هارون به من داده.
گفت: هرگز مادر از من قبول نخواهد كرد زيرا مى گويد: خليفه يك درهم بكسى هديه نخواهد داد هارون از سخن آن كودك بقدرى خنديد كه قدرت راه رفتن نداشت و امر كرد صد اشرفى فورا به او بدادند.
(منهاج السرور, ص92)

فشار روزه
شخصى در تابستان روزه گرفته بود و طرف عصر كه شد از فشار تشنگى و گرسنگى زود بخانه آمد و به عيالش گفت سماور را آتش كن افطار نزديك است عيالش فهميد از فشار روزه حوصله بر شوهر تنگ شده و لذا سماور را آتش كرد و سماور جوش آمد و چاى دم كرد و شوهر در كمال غضب نشسته و نگاه به آفتاب ميكرد كه غروب كند و افطار نمايد شروع كرد به بهانه گرفتن عيالش نزديك آمد و گفت اى مرد صبر كن اينقدر بهانه مگير افطار ميكنى از خستگى بيرون مىآيى شوهر در كمال غضب گفت: اگر آفتاب امروز غروب كرد تف كن بر ريش من يقين بدان تا آفتاب امروز تو را بيوه نكند غروب نخواهد كرد.(منهاج السرور, ص 182)

بغض از ظالم
حاكم بروجرد روزى بديدار سيد مرتضى , پدر علامه بحرالعلوم رفت سيد مرتضى علامه را كه هنوز كودكى بيش نبود به حاكم معرفى كرد حاكم ايستاد و اظهار مهربانى زيادى كرد و رفت بحرالعلوم رو به پدرش نمود و عرض كرد بايد مرا از اين شهر بيرون فرستى مى ترسم هلاك شوم
چرا؟ مگر چه شده ؟ از وقتى كه حاكم بمن اظهار مهربانى كرد قلبم را مايل به او مى بينم گويا در دلم محبتى نسبت به او پيدا شده و آن بغض و عداوتى كه بايد نسبت به حاكم ظالم داشته باشم ندارم ديگر اين جا جاى ماندن نيست و همين امر سبب هجرت علامه از بروجرد شد. (منتخب التواريخ, ص197)

احمق كوته بين
امام سجاد عليه السلام به فرزندش امام باقر كه قصد مسافرت داشت فرمود: از رفاقت با احمق دورى كن زيرا اگر سخن بگويد حماقت و نادانيش او را رسوا خواهد كرد, اگر سكوت كند عجزش ظاهر خواهدشد,اگر به كارى دست بزند آن را خراب مى كند, اگر رازى به وى سپرده شود افشا مى نمايد, نه دانش خودش او را بى نياز مى كند و نه از دانش ديگران بهره مند مى گردد, اندرزگوى خود را اطاعت نمى كند و رفيق خود را راحت نمى گذارد, مادرش مرگ او را دوست دارد تا در عزايش گريه كند و زنش آروزى جدائى وى را در مغز مى پرورد, همسايه اش تمنا دارد كه از منزل او دور باشد و همنشينش از ترس مجالست با او در تنهائى و سكوت بسر مى برد, موقعى كه احمق در مجلس ديگران شركت مى كند اگر حضار محضر از او بزرگتر باشند همه آنها را عاجز مى كند و اگر از وى كوچكتر باشند با رفتار و گفتار احمقانه خود آنان را گمراه مى نمايد.
(بحارالانوار, ج16,قسمت 2, ص53)

ارفاق قبل از چهل سالگى
امام صادق عليه السلام فرمود: بنده الهى تا چهل سالگى در گشايش و توسعه رحمت الهى قرار دارد و چون چهل سال رسيد خداوند به دو فرشته ثبت اعمالش وحى مى كند كه از اين پس بر او سخت بگيريد و با شدت مورد مراقبتش قرار دهيد و تمام اعمال وى را از كم و زياد و كوچك و بزرگ بنويسيد. (روضه كافى, ص108)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


؟ سوال:
در رابطه با بازى شطرنج قبل از انقلاب مراجع حكم به حرام بودن آن مى دادند ولى اكنون بعضى بر فرض عدم برد و باخت آن را جايز دانسته اند در صورتى كه همه مى دانند امكان ندارد كه يك بازى بشود بدون برد و باخت. مثلا سر يك نوشابه يا نهار يا چيزهاى ديگر و آخر الامر منتهى مى شود به جام و مدال و كاپ و فعلا هم رواج پيدا كرده و در سيماى جمهورى اسلامى هم آموزش داده مى شود. خواهشمند است حكم فقهى آن را بيان فرمائيد.
(اراك, حاج على, ك)
پاسخ:
به نظر حضرت امام ـ قدس سره ـ اگر شطرنج در عرف مردم قمار باشد بازى با آن حتى بدون برد و باخت جايز نيست.

؟ سوال:
آيا عروس مى تواند جلو چشم پدر شوهر خود سر برهنه و يا با آستين هاى بالا زده ظاهر بشود؟
(تهران, باقرآباد, قنبر على, ق)
پاسخ:
پدر شوهر محرم است.

؟ سوال:
تكليف دانشجويان دانشگاه پيام نور كه فقط پنجشنبه و جمعه به دانشگاه مى روند آن هم در شهرى غير از شهر محل اقامتشان راجع به روزه گرفتن چيست؟
(بيرجند, كاظم, چ)
پاسخ:
به فتواى حضرت امام ـ قدس سره ـ اگر مسافت شرعى باشد روزه باطل است.

؟ سوال:
1ـ در مورد كفاره جمع از شما سوال كرده بودم و شما فرموده بوديد كه بايد براى هر كفاره 60 روز روزه بگيريد به اين ترتيب كه 31 روز آن دنبال هم باشد با توجه به اين كه من به علت ضعف و بيمارى قادر نيستم 31 روز پى در پى روزه بگيرم آيا از من ساقط مى شود يا اين كه مى توانم در اين بين چند روز بخورم و بعدا بگيرم.
اما اطعام آيا مى توانم پول اطعام 60 فقير را به روحانى محل بدهم يا بايد به نماينده مرجع تقليد برسانم؟
2ـ آيا زن مى تواند بى حجاب توى حياط يا بالكن بيايد در صورتى كه احتمال اين كه از خانه هاى مجاور او را ببينند وجود دارد.
3ـ آيا مرد مى تواند از پشت پرده يا پنجره و مانند آن از فاصله زياد به زن نامحرمى نگاه كند.
4ـ اصرار بر گناه صغيره كه به فتواى حضرت امام(ره) خود, يك گناه كبيره است يعنى چه؟
5ـ نگاه كردن به دختر بچه هايى كه معلوم نيست مكلف شده اند يا نه چه حكمى دارد.
(تهران: مهدوى)
پاسخ:
1ـ بايد 31 روز پى در پى باشد و اگر به دليل بيمارى نمى توانيد, به مقدارى كه مرض مانع است ضرر نمى زند. پس اگر مثلا پس از 10 روز يك روز يا دو روز خوردن ضرورى است به همين مقدار بايد اكتفا كنيد و مابقى را پى در پى انجام دهيد. ضمنا كفاره جمع اگر براى ابطال روزه با كار حرام باشد مورد احتياط است و فتوى نيست و مى توانيد رجوع كنيد به كسى كه آن را واجب نمى داند و به اطعام اكتفا نمائيد. و در مورد اطعام بايد خود طعام داده شود و مى توانيد پول را به كسى بدهيد كه به او اطمينان داريد تا غذا بخرد و به فقرا بدهد و اگر انجام نداديد وصيت كنيد كه بعدا عمل شود ولى سعى كنيد در حال حيات انجام دهيد.
2ـ نبايد زن خود را در معرض ديد نامحرم قرار دهد.
3ـ نگاه از پشت شيشه و پرده نازك هم جايز نيست.
4ـ تشخيص گناه صغيره مشكل است ولى اگر تشخيص داده شود اصرار بر آنها و عدم ترك و توبه, خود در حكم گناه كبيره است.
5ـ بدون لذت و خوف فريفته شدن و به گناه افتادن اشكال ندارد.

؟ سوال:
گوش دادن به آهنگهايى كه از صدا و سيما پخش مى شود چه آهنگهاى شاد و غمگين چه آهنگهاى سنتى چه حكمى دارد و آيا باعث باطل شدن روزه نمى شود؟
(اصفهان: ز ـ حيدرى)
پاسخ:
آهنگى كه مناسب مجالس لهو و عياشى نباشد جايز است و هم چنين اگر مشكوك باشد و به هر حال آهنگ روزه را باطل نمى كند.

؟ سوال:
چند سال قبل از ناحيه ساعد, دست راستم شكست پس از گچ گرفتن و معالجات متوجه شدم كه دستم كج گرفته و در هنگام وضو و شستن صورت با مشكل مواجه هستم, آيا اشكال دارد در موقعى كه دست راست تا اين حد مشكل دارد از دست چپ براى شستن صورت استفاده شود؟
(بوشهر: اسفنديار, ك)
پاسخ:
شستن صورت با دست چپ عمدا هم اشكال ندارد بلكه مى توانيد زير لوله بگيريد و بشوئيد.

؟ سوال:
1ـ اگر مإموم در هنگام قرائت ركعت دوم به امام اقتدا كند آيا لازم است قنوت را همراه امام بخواند و اگر خواند آيا در ركعت دوم كه ركعت سوم امام است خواندن قنوت جايز است؟
2ـ خواندن نماز ظهر و عصر قبل از خواندن قضاى صبح جايز است و اگر بعد از ورود در نماز ظهر يادش آمد چه بايد بكند؟
3ـ در صورت نبودن روحانى در روستا و اعتماد مردم به معلم غير روحانى وى مى تواند جماعت را اقامه كند؟
(بيرجند: جواد,م)
پاسخ:
1ـ بايد متابعت از امام كند و مى تواند در ركعت بعد نيز قنوت بخواند.
2ـ خواندن نماز ظهر و عصر قبل از قضاى صبح اشكال ندارد ولى بهتر است ابتدا صبح آن روز را قضا كنيد. و اگر در اثنإ نماز يادتان آمد اگر قبل از ركوع ركعت سوم باشد مستحب است عدول به نماز صبح كنيد.
3ـ اگر شراط امام جماعت را دارا باشد, اشكال ندارد.

؟ سوال:
1ـ گفتن اذان و اقامه قبل از نمازهاى يوميه و نماز عيد فطر و ميت چه حكمى دارد؟
2ـ آيا فشار قبر براى هر انسانى وجود دارد و آيا براى همه يكسان است؟
(يزد: م ـ فاطمى)
پاسخ:
اذان و اقامه قبل از نماز يوميه مستحب است و واجب نيست و براى نمازهاى ديگر واجب هم نيست.
2ـ ظاهرا منظور از فشار قبر عذابى است كه در عالم برزخ بر انسان به دليل گناهان يا رفتار او وارد مى شود و اگر انسان نيكوكار باشد و با مردم و بخصوص اهل خانه اخلاق خوب داشته باشد و از گناهان بزرگ اجتناب كند اميد است عذابى بر او نباشد.

؟ سوال:
1ـ اگر بعد از مدتى متوجه شويم كه سوره اى را كه در نماز مى خوانده ايم در چند آيه آن كلمات را اشتباه تلفظ مى كرده ايم آيا نماز صحيح است يا خير؟
2ـ در حال انجام غسل جنابت متوجه شدم كه اذان صبح را شروع كرده اند, من به كار خود ادامه دادم و غسل را به اتمام رساندم آيا روزه ام صحيح است؟
3ـ آيا دعاى هنگام افطار را مى توانيم به فارسى بگوئيم؟
(بندربوشهر: عبدالله, ب)
پاسخ:
1ـ اگر در آن موقع ترديد در صحت قرإت نداشتيد نماز صحيح است.
2ـ اگر عمدا غسل را تا طلوع فجر تإخير نيانداخته ايد روزه صحيح است و اگر عمدا بوده بايد آن روزه را تمام كنيد و بعدا هم قضا كنيد.
3ـ دعايى كه وارد شده بايد به عربى خوانده شودولى به فارسى هم دعا كردن خوب است و بهتر است ترجمه همان دعاها باشد.

شيراز: برادر, ر, ز:
خريد لوازم خانگى به صورت قسطى حلال است.

يزد: برادر عبدالله:
عبادت را ترك نكنيد هرچند نتوانيد حضور قلب را به طور كامل داشته باشيد. اگرچه حضور قلب روح نماز است ولى دست يابى به آن بسيار مشكل است و تنها شما نيستيد كه از اين نعمت محروميد كه موجب اين همه يإس و نوميدى باشد بلكه اصولا تمركز حواس چه در نماز و چه در غير آن از مشكل ترين رياضتها است. آن چه مهم است اين كه تلاش كنيد هرچند به طور محدود خشوع و حضور قلب را در خود ايجاد كنيد به هر مقدار كه موفق شويد غنيمت است.

اصفهان: راننده تريلر:
سوال خود را از دفتر مرجع تقليدتان بپرسيد.

رزن همدان: خواهر م, ح:
شما هنوز در اول راهيد, بايد صبر و حوصله داشته باشيد هم شما و هم شوهرتان. مطمئن باشيد مشكلاتتان تدريجا حل خواهد شد و با همديگر با صلح و صفا زندگى خواهيد كرد هر دو بايد بدانيد كه شما براى همديگر هستيد نه براى خانواده يكديگر, شما اهميت ندهيد به دور شدن ايشان از خانواده شما, گرچه اين كار سزاوار نيست و هم چنين ايشان هم به اين جهت اهميت ندهد بلكه بيشترين توجه را به خوبيها و محبت هاى يكديگر داشته باشيد و سعى كنيد با تفاهم و تواضع و به دور از خودخواهى و اصرار بر مواضع خويش يكديگر را درك كنيد. خداوند خانه اى را كه در آن صلح و صفا و محبت و صميميت باشد دوست دارد و بر عكس خانه اى را كه در آن آواى فراق و ناهمگونى بين زن و شوهر مومن داده شود دوست ندارد. شما سعى كنيد با محبت و جاذبه خود او را جذب كنيد تا هرگز نتواند سخن از ناخوش آيندى بگويد و او نيز بايد چنين باشد. خداوند لطف و رحمتش را بر شما نازل فرمايد.

جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:
چاپ اول:
روش هاى تإويل قرآن, دكتر محمد كاظم شاكر.
قواعد وقف و ابتدا در قرإت قرآن كريم, دكتر محمد كاظم شاكر.
حريم در فقه شيعه, محى الدين فاضل هرندى.
ابوالاسود الدوئلى فى الميزان, دكتر محمد المنصور.
حسن يوسف, آيه الله سيد رضا صدر.
در خانقاه بيدخت چه مى گذرد؟ محمد مدنى.
ادراك حسى از ديدگاه ابن سينا, محمد تقى فعالى, واحد كلام و فلسفه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
المعتبر فى شرح المختصر, جلد پنجم, عباس ظهيرى.
دين و چشم اندازهاى نو, ترجمه غلامحسين توكلى, واحد كلام و فلسفه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
گذشته, حال و آينده حوزه در نگاه رهبرى, تإليف جمعى از نويسندگان مجله حوزه.
فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى جلد سى و پنجم, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
سيد محمد كاظم يزدى, مرتضى بذرافشان, پژوهشكده باقرالعلوم.
پول بانك, صرافى, محمد حسين ابراهيمى.
گام نخستين, حسن رمضانى.
سلمان فارسى استاندار مداين, احمد صادقى اردستانى.
مإخذ شناسى نظام تعليم و تربيت روحانيت, محمد نورى, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
النهجه المرضيه فى شرح الالفيه, تحقيق نقى منفرد.
الالهيات من كتاب الشفإ, تحقيق آيه الله حسن زاده آملى.
تفسير راهنما روشى نو در ارائه مفاهيم و موضوعات قرآن, جلد هفتم, اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان.
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, جزء 14.

چاپ دوم و سوم:
حجاب از ديدگاه قرآن و سنت, فتحيه فتاحى زاده.
مظهر ولايت پژوهشى در زندگى اميرمومنان, سيد اصغر ناظم زاده.
تحليلى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى(ع) سيد جعفر مرتضى ترجمه محمد سپهرى.
پاورقي ها:

/

اسوه هاى شهادت و ايثار از زبان خادم بنياد شهيد


ـ با توجه به اين كه در اين زمان يكى از مهم ترين و مقدس ترين جبهه هاى فعال ايثار و شهادت, جبهه جنگ عليه اشغالگران قدس در جنوب لبنان مى باشد, لطفا مختصرى از وضعيت اين جبهه را براى امت پاسدار اسلام بيان كنيد.
ـ بى گمان در جهان امروز صهيونيست هاى نژاد پرست, اشغالگر و غاصب, مظهر باطل و كفر و ستمگرى هستند و همراه با امريكا دشمن درجه اول اسلام و مسلمانان به شمار مىآيند و همان طور كه حضرت امام (قدس سره) در مورد شاه, به عنوان سرنخ همه مفاسد در ايران فرمود: ((شاه بايد برود)) و سرانجام به زباله دان تاريخ رفت. در مورد اسرائيل نيز كه سرچشمه تمام كينه ورزىها عليه اسلام و انسانيت است فرمود: ((اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود)) مطمئن هستيم طبق سنت الهى اين امر محقق خواهد شد و بنابراين كسانى كه عليه اين رژيم جنايتكار مى جنگند نماد و نمود بارز جبهه حق و پويندگان راستين خط امام و اسلام ناب محمدى(ص) هستند و حزب الله لبنان, شاخه نظامى آن و مقاومت اسلامى, خط مقدم اين جبهه و الهام دهنده و پشتيبان اصلى انتفاضه به شمار مىآيند.
حزب الله لبنان با آن كه از نظر كميت قليلى از اقليت پيروان ولايت در كشور كوچك لبنان هستند ولى با قدرت ايمان به خدا و تمسك قوى به حبل الله المتين و پيوند محكم با ولايت حقه توانسته است در مقابل تمام جهان كفر و استكبار به خصوص امريكا و اسرائيل و هم پيمانان آنان, معجزه اى بزرگ بيافريند و به عنوان يكى از آيات بينات كتاب حق متجلى شود.
نكته عجيب و بس شگفت اينجا است كه طى پانزده سال گذشته بزرگترين اهتمام امريكا و اسرائيل و بلكه تمام ايادى آنان نابود كردن حزب الله بوده است و در اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرده اند اما به رغم تمام اين تلاش ها حزب الله نه تنها از بين نرفت بلكه روز به روز قوىتر و استوارتر شده و ضربه هاى پى در پى و روزانه آن بر پيكر اسرائيل غاصب افزون تر شده است و بى گمان يكى از دستاوردهاى جالب اين نبرد بى امان اين بوده است كه به بهترين و واضح ترين وجه ممكن عمق سخن امام را كه فرمود: ((امريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند)) به جهانيان نشان داد! و اين درس بزرگى است براى تمام كسانى كه مرعوب هيمنه بادكنكى امريكا هستند و نشانه آشكارى براى ملت بزرگ ايران است كه تا نابودى امريكاى جهانخوار دست از مبارزه با آن برندارند.

ـ براى آن كه به طور مشخص با نمونه هايى از مجاهدان راه خدا در اين جبهه الهى آشنا شويم چنانچه صلاح مى دانيد درباره يكى از مصاديقى كه مى شناسيد مطالبى را بيان فرماييد:
ـ نمونه ها در سراسر جهان اسلام فراوانند. در لبنان براى عمليات عليه اشغالگران, به خصوص عمليات استشهادى هرگز مشكل كمبود نيرو وجود ندارد, بلكه مشكل اصلى انتخاب يك فرد يا چند نفر از ميان انبوه داوطلبان عاشق شهادت براى يك عمليات و قانع كردن بقيه براى صبر كردن و شركت نكردن است. در بسيارى از موارد نه فقط رزمنده داوطلب داراى چنين روحيه اى است بلكه جمع خانواده, شيفته شهادت طلبى و ايثارگرى مى باشند.
يكى از اين خانواده ها, خانواده شهيدان اشمر است. خانواده اى از جنوب لبنان كه سال ها در كويت ساكن و شاغل بوده, ليكن به دليل طرفدارى از امام و انقلاب اسلامى در دوران دفاع مقدس اخراج شده و در بيروت ساكن شده اند. اولين شهيد خانواده در لبنان به ((قمر الاستشهاديين)) ماه شهادت جويان معروف شده است. او ((على اشمر)) است كه در سنين نوجوانى به صفوف مقاومت اسلامى پيوست و در حالى كه همواره شهادت در راه خدا را بزرگترين آرزوى خود مى دانست, براى حضور در تمام صحنه هاى مبارزه و جهاد عليه دشمنان اسلام سر از پا نمى شناخت. او عاشق پاكباخته امام حسين عليه السلام و مقلد راستين امام راحل(س) بود و سرانجام متناسب با خلوص و ايمانش در شرايطى بس حساس نوبت وصالش فرا رسيد تا با حماسه شهادتش نقشى بس بزرگ ايفإ كند.
على كه در جمع مومنان مظهر عطوفت و رحمت الهى بود, براى مصاف با دشمنان خدا سر تا پا تجلى قهر و غضب الهى بود همراه با انبوه مواد منفجره راهى كربلاى جنوب لبنان شد تا در موعد و مكان مقرر حماسه اى بزرگ بيافريند.
تقدير الهى و مشيت حق بر اين شد كه عمليات از ساعتى كه پيش بينى و تدبير شده بود عقب بيفتد و درست بعد از پايان كنفرانس شرم الشيخ و هم زمان با رجزخوانى سران صهيونيست مبنى بر نفوذناپذيرى ديوار امنيتى و نظامى اسرائيل و مخابره گسترده آن توسط خبرگزارىهاى جهان, على كه قبلا تمام موانع پيچيده ارتش صهيونيستى را پشت سرگذاشته و در نزديك ترين نقطه مناسب به مقر مورد نظر كمين كرده بود با رسيدن نظاميان و افسران بلند پايه صهيونيستى و انتخاب بهترين فرصت مناسب و با حركتى رعد آسا به سوى آنها يورش برد و در يك طرفه العين در همين دنيا وجود كثيف آنان را با انفجار آتشين و كار استشهادى خويش به آتش كشيد و در حالى كه روح ملكوتى او به ملا اعلا پيوست, جمع كثيرى از آنان را به قعر جهنم فرستاد و كاخ سياه حاكمان امريكا و اسرائيل را به شدت لرزاند و چون عصاى موسى, سحر تبليغات بوقهاى صهيونيستى را بلعيدو باطل كرد. اين حركت استشهادى علاوه بر تلفات سنگين نظامى, آن چنان روحيه يهوديان ترسو را در هراس مرگ و انكسار فرو برد كه در ميان دوستان سخن قدسى ((ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين)) تداعى شد.

ـ با توجه به اين كه برادر ديگر شهيد على اشمر يعنى محمد, اخيرا در مصاف با صهيونيست ها به شهادت رسيد و اين خانواده عظيم الشإن دومين شهيد خود را در راه آزادى قدس نثار كرد. شمه اى نيز درباره ايشان توضيح دهيد:
ـ قبل از ماه مبارك رمضان امسال آقاى حاج منيف اشمر پدر شهيد على اشمر همراه فرزند ديگرش محمد براى زيارت امام رضا(ع) به ايران آمده بودند صبح روز دوشنبه قبل از رمضان نزد اينجانب آمدند و به اتفاق به محضر مقام معظم ولايت و مرجعيت حضرت آيه الله العظمى خامنه اى رسيديم. هنگام دست بوسى ايشان را به معظم له معرفى كردم قبل از هرگونه توضيحى متوجه شدم كه مقام معظم رهبرى از طريق مطالعه دقيق كتابى كه درباره شهيد على منتشر شده بود, شناختى بيش از آنچه كه حقير مى خواستم بگويم نسبت به شهيد و خانواده ايشان داشتند. معظم له فصل جامعى از فضائل و روحيه ايثار و شهادت طلبى خانواده اشمر را براى جمع حاضرين بيان داشتند به گونه اى كه گويى حتى بيش از آن چه در كتاب آمده بود درباره ايشان مى ديدند و موجب شگفتى اينجانب شد.
هنوز چند روزى از ماه مبارك رمضان نگذشته بود كه خبر شهادت محمد را در جنگ با صهيونيست ها دريافت كردم.
در اينجا روزنه اى ديگر به عمق سخنان مقام معظم ولايت به رويم گشوده شد اما هنوز به تمام مطالب نرسيده بودم. بعد از ماه مبارك رمضان عازم لبنان شدم, قبل از عزيمت در اولين دوشنبه بعد از ماه رمضان براى اجازه سفر به خدمت مقام ولايت رسيدم و ايشان قبل از هر چيز از شهادت محمد سخن گفتند و مقرر شد براى ابلاغ سلام و تحيت به خدمت خانواده شهيد مشرف شوم. در اولين روز و اولين ساعت ورود به لبنان و قبل از اين كه حقير به فكر پيدا كردن خانواده مكرم شهدا بيفتم با اولين صداى زنگ تلفن طنين بهشتى و گرم پدر شهيدان گوشم را نوازش و دلم را ربود. خير مقدم و دعوت براى شام شرمنده ام كرد اصرار بر عدم مزاحمت براى شام بيهوده بود. بعد از نماز مغرب در خانه شهيد بوديم. سفره شام پهن بود و جمع كثيرى از بهترين بندگان خالص خدا در انتظار ما. كنار سفره نشستم اما اجازه خواستم ابتدا ابلاغ سلام و تحيت و عرض تبريك و تسليت و ارادتم را بيان كنم كه توإم با گريه شوق و صلوات هاى پى در پى بود. سپس پدر شهيدان سخن گفت; سخن عشق, سخن ايمان, سخن توحيد و… سخنى كه از جان برمى خاست و بر دل مى نشست و دل سنگ را در برابر عظمت ايمان و اخلاص اش ذوب مى كرد. در سخن و چهره باصلابت پدر شهيدان, سخن و چهره امام راحل(س) احساس مى شد.فضاى خانه شهيدان آكنده از نور ايمان و حقيقت بود. گويى آن جا خانه خدا بود. عطر مكه, مدينه و كربلا در آن جا به مشام مى رسيد.

ـآيا شهيدان اشمر متإهل بودند يا خير؟
ـ شهيد على متإهل نبود اما در مورد شهيد محمد بايد بگويم كه حقير با توجه به اين كه ايشان نيز بسيار جوان بود و بيست و چند سال بيشتر نداشت شك داشتم كه آيا ازدواج كرده يا نه لذا بعد از صحبت پدر شهيدان راجع به ازدواج ايشان سوال كردم اما با پاسخ عجيبى روبرو شدم.
حاج منيف اشمر گفت: شهيد محمد داراى دو همسر بود و در حالى كه مى خواست توضيح بدهد دختر بچه دو ساله اى كه نور فرشتگان بهشتى در چهره بسيار زيبا و معصومانه اش مى درخشيد را نزد اينجانب آوردند. او نامش بتول بود و فرزند اول شهيد محمد. پدر شهيد ادامه داد بعد از ازدواج اول كه ازدواجى بسيار موفق و مطلوب محمد بود محمد به زيارت عتبات مشرف شد بعد از بازگشت به من گفت: در زيارت حضرت اميرالمومنين(ع) دو مطلب را از امام درخواست كردم اول شهادت و دوم دختر فلان كس را و شب آن حضرت را در خواب ديدم كه به من فرمود: هر دو حاجت تو برآورده است. پدر شهيدان ادامه داد از آن جا كه هيچ گاه از محمد سخن خلافى نشنيده بودم و به ايمان محكم و خالص اش يقين داشتم بدون چون و چرا به خواستگارى دختر مورد نظر رفتم و با آن كه موضوع ازدواج اول ايشان براى همه و از جمله آنان كاملا آشكار بود گويى منتظر چنين مطلبى بودند و بدون تإمل موافقت كردند و با رضايت كامل همسر اول, ازدواج دوم نيز شكل گرفت.
در همين حال كودك ديگرى را به اطاق آوردند او نيز پسر بچه 7 ماهه شهيد محمد بود و به دنبال آن پدر شهيدان از نوزاد ديگرى كه دو شب قبل از همسر دوم به دنيا آمده بود به عنوان فرزند سوم شهيد ياد كرد كه چشم جمع به چهره زيباى او نيز روشن شد.
هر لحظه كه در اين محفل نورانى مى گذشت نكته اى بديع و مطلبى شگفت, انديشه و قلب ما را به شدت تحت تإثير قرار مى داد و در حقيقت خود را از دريافت و درك اين همه عظمت عاجز و ناتوان مى يافتيم.
به ياد امام افتادم كه از احساس عجز و حقارت در برابر شهدا و خانواده آنان سخن مى گفت پس ما اگر در برابر عظمت آنان مبهوت شويم نسبت به خود احساس پوچى كنيم چه عجب؟!
راستى چگونه مى توان درخواست شهادت و همسر دوم را بطور يكجا تصور كرد؟ اين چه روحى است كه مى تواند با بهره مندى از بهترين شرايط زندگى, دو همسر خوب و مهربان و مورد دلخواه, دو فرزند خردسال و يك فرزند هم در راه, به راحتى و توإم با شوق و عشق راه جهاد و شهادت را در پيش گيرد و با انقطاع كامل از تمام تعلقات و متعلقات زندگى مشتاقانه به لقإ حق بشتابد.
آرى اين ويژگى ها و نكات بسيار ديگرى كه مجال بازگو كردن آنها در اين مختصر نمى گنجد و بسيارى از رمز و رازها و عظمت ها كه در محدوده فهم ناقص حقير نمى باشد مجموعا مى تواند معنى كلمات بلند و حقيقت نشان مقام معظم رهبرى اين بنده شايسته حق كه به يقين مويد من عندالله است باشد ما هم نيز هم صدا و همنوا با اهل بيت پاك شهيدان عظمت و سرافرازى روزافزون مقام ولايت را از خداوند مى خواهيم.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم



ملال بهار
نه تماشاى بال سنجاقك ها
نه تصنيف عاشقانه قنارىها
كز كرده است بهار
در قاب پنجره
تصنيف كوچه هاى خسته
فرسوده مى شود پيراهن رويام در باد
پلك كه مى گشايم
جهان, برهوتى مى شود
تهى از تصوير پروانه ها و
بوييدن كودكانه سرخ گل ها
حنجره اى لاى تصنيف كوچه هاى خسته مى ميرد
آه, تا بهار در جيبم گل كند
پشت ديوار حوصله مى پوسم.

O محمد كاظم على پور

صبح قريب
دل را هواى پر زدن از آشيانه نيست
در سر هواى باغ و بهار و ترانه نيست
اقرار مى كنم به قصورم كه در دلم
شوق سرودن غزل عاشقانه نيست
من دل شكسته ام به تغزل مبند دل
اين واقعيت است, برادر, بهانه نيست
هر چند بار اين دل تنها و خسته ام
جز سوز غمگنانه ساز شبانه نيست
چشم انتظار صبح قريب ايستاده ايم
درياى رنج و غربت ما بى كرانه نيست
فضل الله قدسى

بهار
زخم ها اگر چه كارى ست
اما
هوا هميشه بهارى ست
و جويبار شهادت جارى…
بهار كه آمد
چشمى ز عاطفه پرسيد:
اين بار در كوله بار چه دارى؟
گفت:
گل زخم هاى پيكر ياران
زيباتر از تمامى گل هاى كوله بار من است!
شهرام مقدسى

طراوت شبنم
براى رويش شب بوها زخاك, فرصت ديگر هست
مجال سبزترى در دل, براى عشق ميسر هست
دوباره شعله جانسوزى, به باغ عشق اگر افتد
به پاكبازى ما سروى به دشت خرم باور هست
زآفتاب اگر چندى, فضاى خانه شود خالى
به عرش سينه ما مهرى, زآفتاب فراتر هست
اگرچه شور جوانى شد, نهالم ارچه خزانى شد
هنوز فرصت باليدن به يك دو شاخه ديگر هست
هنوز برگ تر شعرم, پر از طراوت شبنم هاست
به شاخسار غزل هايم شكوفه هاى معطر هست
به شهر سوخته ام زخمى اگر چه مانده به جا, اما
به هر طرف نظر اندازم هزار نخل تناور هست
هنوز با من خونين دل, به گوشه گوشه هر محفل
به ياد سرخ شقايق ها, حضور خامه و دفتر هست
سيميندخت وحيدى

گل آفرين من
نگار من كه گل افشان چو باد گلبيزى
چه خوش بود كه به ديدار باغ برخيزى
ببين در آينه بوستان, جمال خدا
كه از بهشت, سبق برده در دل آويزى
گل آفرين من اى شوخ شاد خوش بالا
نگاه كن به درختان شاد تبريزى
ببين كه با وزش باد, سر كنند آواز
چو سيم تار كه با زخمه شعله انگيزى
تو آن نسيمى و من آن درخت زمزمه ساز
كه من به نغمه شوم غرق, چون تو برخيزى
محمد حسين بهجتى (شفق)

تو را خواهند جانان
مبارك باد روز گل دميدن
به جان هامان گل جانان رسيدن
خوشا آهو كه بندش پاره گردد
غم و سوزش به دستت چاره گردد
كبوتر را چه خوش باشد پريدن
به بام گنبد عشقت رسيدن
گل جانانه در شوق تو مستيم
اسير روى چون ماه تو هستيم
زاشك شوق مى سازد مى ناب
ببين ساقى كه جان را مى دهد آب
بيا با ياد آهوهاى دشتت
بگير از عاشقان گرداب وحشت
تو را خواهند جان ها چون ((رضا)) يى
شه جانانه و جانان مايى
ليلا كيارستمى

معراج در هبوط
هوا باز است و صحرا تا سواد كاج ها رفته ست
و عاشق در شهودى سبز از اين منهاج ها رفته ست
من اين پايين كمى دلتنگم اما خوب مى دانم
كه آدم در هبوط خويش هم معراج ها رفته ست
من آن زندانى خاكم كه احساس غريب او
هميشه تا خطاب آبى منهاج ها رفته ست
از اين پس شاخه ها را نوبت انديشه سبزى است
كه روزى در هجوم سنگى تاراج ها رفته ست
زمين از قسمت لاهوتى اش سرشار خواهد شد
تمام لحظه ها بر مشرق انتاج ها رفته ست
ولى مردم نمى دانند بر پيراهن اين دشت
چه گل هايى به خواب روشن ديباج ها رفته ست
نمى دانند آن پايين چه با فرهادها مانده ست
نمى دانند آن بالا چه با حلاج ها رفته ست
كجا يك زورق از تصنيف هاى عاشقى سرشار
به سمت بيشه هاى نور بر مواج ها رفته ست
جهان لبريز پيغام است, ديشب فكر مى كردم
چه ابلاغى در اشراق عجيب كاج ها رفته ست
زكريا اخلاقى

بهار خفته
اى بهار خفته خواستارمت
مثل شعر تازه دوست دارمت
تو كجايى؟ اى شكفتنى ترين
تا به دست باغ ها سپارمت
دست واژه هاى من شكسته باد
گر زخاك تيره برندارمت
مثل سايه مى گريزى از برم
تا به حال خويش مى گذارمت
آفتاب عمر من غروب كرد
بس كه روزها در انتظارمت
كى شود شبى بر آيى از درم
آه, من چقدر بى قرارمت
مثل شعر تازه, مى نويسمت
مثل نقش زنده, مى نگارمت
دانه شو كه باز هم بپاشمت
ساقه شو كه بازهم بكارمت
عبدالجبار كاكايى

كشور زخمى
بگذار بهار نيايد
و بر شانه هاى زخمى كوهستان هايت
گياه نرويد
جوىها, غلغله كنان به راه نيفتد
و زمان, در دو فصل خلاصه شود:
فصلى از گرما و فصلى از سرما

O
ما در قلب هامان گرمت خواهيم كرد
و جوىهاى خونمان را جارى خواهيم كرد
بر بستر رگ هايت
از استخوان دستهامان
سايبانى خواهيم ساخت
با گل هاى سرخ
تاخنكاى تن زخمى ات باشد
اى زيباترين غرور, پيشانى بلند
اى رخش بلند قامت تاريخ
ما ايستاده ايم.
سيد حميد حسينى
(مهاجر افغانستانى)

فصل سبز بلوغ
گفته بودم كه زندگى زيباست
دل من چون بهار, سبز و رهاست
گفته بودم كه پشت باغ دلم
رويش روشن سحر پيداست
موسم خنده هاى روشن صبح
فصل سبز بهار فصل صفاست
بوى باد بهار مىآيد
آن پرستوى دل شكسته كجاست؟
دل من در هواى توفانى
شبنمى در تلاطم درياست
نفسم در هواى صحبت عشق
موج در موج گرم و توفان زاست
در حضور نماز آينه ها
سينه ام روشن از صفاى دعاست
بى تو اى فصل آتشين, اى عشق
مثل پاييز غم, دلم تنهاست
حمد الله رجايى بهبهانى

رويش پنجره
(1)
بهار
با رويش پنجره ها آغاز مى شود
واژه هاى باران
خاطرات خاك را ورق مى زنند
و من
نگاه كاغذىام را
در باغچه سكوت مى كارم
(2)
پرنده عاشق!
ترانه تنهايى را
به گوش دريا بسپار
شاخه ها
مشتى استخوان سبزند
و درختان را ياراى همرهى نيست
دكتر غلامرضا رحمدل

باغ هاى نيايش
تكانى زمين خورد و از خواب برخاست
شقايق درخشيد و فصل تماشاست
به باغ, ارغوان خنده زد ناگهانى
مگر از دل ابرها گريه برخاست
بهار آمد و بازى باد و باران
چنان گيسوى بيد لرزان و زيباست
من از باغ هاى نيايش مىآيم
از آن جا كه هر شاخه دست تمناست
كجا رفتى اى هم سراى قديمى
دلم بى حضور تو تاريك و تنهاست
تو چون ابر از روى دريا گذشتى
من آن رود خشكم كه چشمم به درياست
شب شرجى ام را به صبحى گره زن
كه در آن تصاوير آيينه پيداست
بيا كلبه اى از محبت بسازيم
كه محكم تر از هر بنايى به دنياست
مرتضى نوربخش

پاورقي ها:

/

شهادت در كلام شهيدان


((شهادت هديه اى است الهى براى كسانى كه لايق آن باشند)).شهيد ماشإ الله غرقى از : تهران

((وقتى مرگ حق است ((كل نفس ذائقه الموت))… و بهترين نوع مردن ((شهادت)) در راه خدا مى باشد, شهادت را انسان انتخاب مى كند, و مردن بر اساس انتخاب مى باشد نه مردنى كه بر انسان تحميل شود)).شهيد محمد كچويى

((بدانيد بهترين آرزويى كه مرا سيراب مى كند ((شهادت)) در راه خداست)). شهيد على پور مشير از: تهران

((اين دنيا فانى است و همه چيز در فنا شدن است, همه چيز در طبيعت مى ميرد, ولى شهيد زنده است و در پيش خداى خود روزى مى خورد و فنا نمى شود. براى همين من اين راه ((شهادت)) را انتخاب كرده ام)). شهيد اسماعيل احمدلو از : اراك

((اين بنده حقير تشخيص دادم كه ((شهادت)) تصادفى نيست, بلكه سعادت بزرگى است, لذا آگاهانه راه خود را يافته ام و قدم در اين راه نهاده ام)). شهيد حميد بابايى روندگان از : تهران

((احساس مى كنم كه ((شهادت)) اگرچه براى ما هدف نيست, بلكه وسيله اى براى اعلام اعتقادمان به وحدانيت حق و استقامت در ناملايمات مى باشد, و راهى است بس نزديك براى رسيدن به معشوق حقيقى)).شهيد محمد ابراهيم احمدپور از : قم

((از آن جا كه مرگ حق است… و هيچ كس را ياراى مقابله و فرار از مقابل اين حكم و منطق الهى نيست, و بالاخره روزى مرگ به سراغ همه خواهد آمد و همه طعم مرگ را خواهند چشيد, پس چه بهتر كه انسان مرگى را انتخاب كند كه آغاز زندگى نوين و جديدى باشد, زندگى و راهى كه انسان با قبول ((شهادت عارفانه و آگاهانه)) انتخاب مى كند, زندگى و راهى كه سراسر آن معنويت و عشق و علاقه به الله باشد, زندگى و راهى كه در آن صراط مستقيم الهى و رضايت و خشنودى پروردگار قرار گرفته, زندگى و راهى كه به مراتب از عسل شيرين تر و باصفاتر از اين زندگى مادى مى باشد)). شهيد محمد رضا تيغ بند از : تهران

((مرگ هاى با عزت باعث دوام بخشيدن به انقلاب مى شود, و ((شهادت)) هم يك مرگ با عزت است كه هم در اين دنيا و هم در آن دنيا پر ارزش مى باشد)).شهيد غلامرضا طالب لو از : تهران

((من چيزى را گواراتر از شربت ((شهادت)) نمى دانم. شهادت چيزى نيست كه بتوان آن را با زبان بيان كرد. شهادت معامله اى است كه انسان با خدا مى كند, يعنى انسان جان خود را به فروش مى گذارد و خريدارش هم فقط خداست)).شهيد حسين بهزادپور از : تهران

((از خداوند سبحان خواسته ام كه نه اسير شوم و نه معلول, بلكه تمامى پيكرم را خالق منان از من پذيرا باشد و اگر شهادت را نصيبم نمود در صف اول معركه شهيد شوم)).شهيد امير سياوش مطلع از : تهران

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان

روش دوست يابى

رسول خدا(ص): ((إلمرء على دين خليله فلينظر إحدكم من يخالل)).(1)
انسان در دين خود از دوستش تإثير مى پذيرد پس لازم است هر يك از شما درباره انتخاب دوست, دقت كنيد.

رسول خدا(ص): ((لاخير لك فى صحبه من لا يرى لك من الحق مثل ما ترى له)).(2)
كسى كه تو به حقوق او توجه دارى ولى او به حق تو توجه ندارد رفيق خوبى نخواهد بود (شايستگى رفاقت ندارد).

امام على (ع): ((واحذر صحابه من يفيل رإيه و ينكر عمله فان الصاحب معتبر بصاحبه)).(3)
از دوستى با كسانى كه افكارشان نادرست و اعمالشان ناپسند است, دورى گزين زيرا انسان از دوستش, متإثر مى شود.

امام على (ع): ((لاتصحب المالق فيزين لك فعله و يود انك مثله)).(4)
با چاپلوس (تملق گو) دوستى نكن, زيرا كار نارواى خود را در نظر تو نيك جلوه مى دهد و دوست دارد تو نيز مانند او شوى.

امام على (ع): ((من اتخذ اخا من غير اختيار الجإه الاضطرار الى مرافقه الاشرار)).(5)
كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان دوستى مى بندد, بناچار به دوستى اشرار تن در مى دهد.

امام على (ع): ((قارن إهل الخير تكن منهم و باين إهل الشر تبن عنهم)). (6)
همنشين نيكان شو, تا از آنان شوى و از بدكاران دورى كن تا از آنان نباشى.

امام على (ع): ((احبب حبيبك هونا ما عسى إن يكون بغيضك يوما ما و ابغض بغيضك هونا ما عسى إن يكون حبيبك يوما ما)).(7)
در دوست داشتن ميانه رو باش, چه بسا دوست روزى دشمن گردد و در دشمنى نيز ميانه رو باش, شايد روزى دشمن, دوست تو گردد.

امام على (ع): ((لاتصحب الشرير فان طبعك يسرق من طبعه شرا و انت لا تعلم)). (8)
از مصاحبت با انسان شرور بپرهيز, زيرا طبيعت به طور ناخودآگاه, از خوى او شرى را مى گيرد و تو از آن بى خبرى.

امام على (ع): ((من اتخذ اخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تإكدت مودته)). (9)
كسى كه پس از آزمايش صحيح, كسى را به دوستى برگزيند رفاقتش پايدار و مودتش استوار خواهد بود.

امام على (ع): ((من لم يرض من صديقه الا بايثاره على نفسه دام سخطه)).(10)
كسى كه راضى و خشنود نمى شود از دوست خود مگر آن كه شخصيت خود را ناديده بگيرد و رفيق نادان را بر خود ترجيح دهد, همواره در خشم و ناراحتى خواهد ماند.

امام سجاد (ع): ((يا بنى اياك و مصاحبه الاحمق فانه يريد إن ينفعك فيضرك)). (11)
از مصاحبت كودن پرهيز كن, زيرا اراده مى كند به تو نفع برساند ـ ولى به علت نادانى ـ تو را زيان مى رساند.

امام صادق (ع): ((من يصحب صاحب السوء لايسلم)).(12)
كسى كه با رفيق بد همنشين شود سالم نمى ماند (سرانجام به ناپاكى آلوده مى شود)

امام صادق (ع): ((لاتتبع اخاك بعد القطيعه وقيعه فيه فتسد عليه طريق الرجوع اليك فلعل التجارب ترده عليك)).(13)
پس از آن كه رشته دوستى را گسستى درباره دوستت بدگويى نكن زيرا با اين كار راه بازگشت او را مى بندى, شايد تجربه هاى زندگى او را به تجديد رفاقت بكشاند.

امام صادق (ع): ((من غضب عليك ثلاث مرات فلم يقل فيك سوءا فاتخذه لك خلا)). (14)
كسى كه سه مرتبه نسبت به تو خشمگين شود و درباره ات به بدى سخنى نگويد او را دوست خود قرار بده.

امام صادق (ع): ((لاتطلع صديقك من سرك الا على ما لو اطلع عليه عدوك لم يضرك فان الصديق قد يكون عدوا يوما)).(15)
دوست خود را از اسرار زندگيت آگاه مكن, مگر اسرارى كه اگر دشمنت از آنان آگاه گردد, زيانى به تو نرسد براى اين كه چه بسا دوست روزى دشمن شود.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مستدرك الوسائل, ج2, ص62. 2 ) تاريخ يعقوبى, ص66. 3 ) نهج البلاغه فيض, نامه 69. 4 ) غرر الحكم, ص811. 5 ) غرر الحكم, ص295. 6 ) نهج البلاغه, نامه 31. 7 ) تحف العقول, ص210. 8 ) شرح ابن ابى الحديد, ج20, كلمه 147, ص272. 9 ) غرر الحكم, ص295. 10 ) فهرست غرر, ص204. 11 ) وسايل, ج3, ص205. 12 ) مستدرك, ج2, ص65. 13 ) بحارالانوار, ج16, ص46. 14 ) تاريخ يعقوبى, ص97. 15 ) امالى صدوق, ص397.

/

دانستنيهايى از قرآن


معامله با سود قطعى

((ان الله اشترى من المومنين إنفسهم و إموالهم بإن لهم الجنه, يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون, وعدا عليه حقا فى التوراه والانجيل و القرآن, و من إوفى بعهده من الله, فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم))
(سوره توبه, آيه111)
خداوند جان و مال مومنان را به بهاى بهشت مى خرد. آنان در راه خدا جهاد مى كنند, مى كشند و كشته مى شوند, اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در قرآن و تورات و انجيل ياد كرده و چه كسى وفادارتر از خدا به پيمانش است; پس اى اهل ايمان, در اين معامله شمارابشارت بادكه اين رستگارىوپيروزى بزرگى است.
در اين آيه شريفه, خداوند مردم را به يك تجارت سودمند, با ضمانت كافى, دعوت مى كند. و تمام ويژگى ها و خصوصيات يك معامله بازرگانى در آن موجود است. فروشنده, مشترى, كالا و قيمت.
فروشنده: مومن
خريدار: خدا
كالا: جان و مال
بها: بهشت
واسطه فروش: پيامبر
از لطايف قرآن است كه خداوند حقايق بلند را به درجه امور معمولى دنيوى پائين مىآورد تا تمام مردم بتوانند آن را درك كنند. يكى از اين حقايق بلند و والا مرتبه, جهاد و پيكار با دشمنان دين است كه در اين آيه, خداوند كشتن دشمنان دين و كشته شدن را معامله قطعى با خودش تلقى مى كند, و تفاوتى كه اين معامله با معاملات دنيوى دارد, اين است كه سود در اينجا قطعى است, چون ضامن خدا است و خود عهد كرده و در تمام كتاب هاى آسمانيش بر اين عهد و پيمان تإكيد نموده است.
بشارت باد مومنان خداجويى كه با خداوند معامله كردند, جان و مال خود را در طبق اخلاص گذاردند و با دشمنان خدا كارزار كردند و از جان و مال خود گذشتند و سودمند و روسفيد از معامله خارج شدند.
از ويژگى هاى معاملات بازرگانى اين است كه طرف مقابل, سفيه و يا ديوانه نباشد و به اختيار خود, نه به زور و اجبار معامله كرده باشد. و راستى در طول سال هاى جهاد و نبرد ملت مسلمان ايران با دشمنان خدا و دين, چه قبل از پيروزى و چه پس از آن, جوانانى عاقل, هشيار, با ايمان و با اختيار خود به مصاف دشمن رفتند و آن همه رشادت ها و شجاعت ها آفريدند و كشور اسلامى را از شر آنان نجات دادند و امنيت را به ملت بازگرداندند. آنان را بشارت باد به بهشت برين و رضوان پروردگار ((و رضوان من الله إكبر)).
اگر در روز 12 فروردين نظام مقدس جمهورى اسلامى تثبيت شد و حكومت اسلامى در ايران استقرار يافت و اگر امروز نفوذ دشمن در ايران قطع شده و مردم در آسايش و امنيت به سر مى برند, همه از اين مجاهدت ها بوده است, و اگر روزى خداى ناكرده, وضعيتى پيش آيد كه امنيت جمهورى اسلامى به خطر افتد, همان جوانان با ايمان, با همان شور و شوق, به مقابله و پيكار با دشمنان برمىآيند و همان معامله شيرين با خداوند تكرار مى شود, و نه تنها جوانان ايران از چنين معامله اى ترس و واهمه ندارند كه براى رسيدن به آن نعمت جاويدان و كسب خشنودى الهى, روزشمارى نيز مى كنند. البته بدان معنى نيست كه ملت ايران خواهان جنگ و ستيزند ولى هرگز اجازه نمى دهند مستكبران و ابر جنايتكاران با سرنوشتشان بازى بكنند و لذا همواره در صحنه اند و گوش به زنگ خطر دارند.
خداوند ان شإ الله كشور امام زمان(عج) را از شر دشمنان -داخلى و خارجى نگه دارد و كيد و مكرشان را به خودشان بازگرداند. آمين رب العالمين.
پاورقي ها:

/

تنبيه بدنى كودكان و راه حل هاى جايگزين


وقتى سخن از ((تنبيه)) به ميان مىآيد, در اكثر ذهن ها, ((انضباط)) متبلور
مى شود و در نتيجه برخى تنبيه را با انضباط و اطاعت كوركورانه مترادف مى دانند.
بعضى افراد معتقدند كه انضباط در سايه اطاعت كوركورانه به دست مىآيد و منضبط
كسى است كه بدون اظهار نظرى, دستور مافوق خود را اجرا نمايد. كسانى كه اين گونه
فكر مى كنند, چند فرض را قبول كرده اند كه:

1ـ مافوق هيچ وقت اشتباه نمى كند و دستورهاى او هميشه با صلاح و صواب همراه است.
بنابراين, زيردستان بدون چون و چرا بايد از وى اطاعت كنند;

2ـ افرادى كه تحت سرپرستى يك نفر قرار دارند, معمولا از لحاظ فهم و درك
ضعيفند, روى اين اصل, صلاح و صرفه ايشان در اين است كه دستورهاى سرپرست را بدون
اين كه درباره آنها بحث كنند, به اجرا درآورند;

3ـ اطاعت كوركورانه, پيشرفت و نتيجه كار را بهتر مى سازد و امور را تحت نظم و
قاعده معين درمىآورد.(1)

متإسفانه اين فرض ها را بسيارى از والدين و مربيان پذيرفته اند و فكر مى كنند
كه اگر كودك از آنها اطاعت محض كند, خوشبخت خواهد شد و بنابراين, زمانى كه كودك
از دستور آنان سرپيچى مى كند, او را تنبيه مى كنند تا طبق نظر آنها رفتار كند.
اين گروه معتقدند: ترس از تنبيه, كودك را به اجراى وظايف معين وامى دارد و مانع
از اين مى شود كه او به انجام كارى كه مخالف مقررات است, مبادرت ورزد. تنبيه اثر
فورى دارد و كودك را از ادامه تخلف باز مى دارد.

چنين والدين و مربيانى غافلند كه اطاعت و انضباطى كه از راه تنبيه حاصل شود,
موجب اضمحلال و نابودى حس ابتكار كودك مى گردد.
نيروى كنجكاوى ديگر رشد نمى يابد. اين گونه كودكان چون به سن بلوغ و رشد رسند
يا از هيچ مقامى اطاعت نمى كنند و راه عصيان در پيش مى گيرند, و يا آن كه مطيع
همه مى شوند و براى فرمانبردارى و تو سرى خوردن آمادگى پيدا مى كنند.(2) كودكى كه
از ترس والدين و مربيان خود دست از كار ناصواب مى كشد, در بزرگسالى نيز بدون اين
كه خود متوجه باشد, فقط موقعى دست از كار ناصواب برخواهد داشت كه از تنبيه
بالاترى بترسد و يا او را واقعا تنبيه كنند. در صورتى كه اصل واقعى تربيت اقتضا
مى كند كه آدمى عمل خلاف را نه از ترس تنبيه, بلكه به صرف خلاف بودن آن مرتكب نشود
و تنها براى اين كه وجدانش از ارتكاب به گناه مبرا باشد, از انجام آن سر باز
زند.(3)

بسيارى از والدين و مربيانى كه تنبيه را تجويز مى كنند, معمولا افراد خودخواهى
هستند و به سبب عدم اجراى فرمان آنها و برخوردن به حيثيتشان به تنبيه كودكان
خود اقدام مى كنند و به اين ترتيب خشم خود را فرو مى نشانند.

يكى ديگر از اثرهاى منفى تنبيه اين است كه كودكان از روش تنبيهى والدين خود
تقليد مى كنند. كودكى كه سيلى خورده يا به پشت او زده اند, به هنگامى كه مى كوشد
تا در مورد ديگران اعمال قدرت كند, مىآموزد كه پرخاشگرى خود را به همين نحو
ابراز كند. در يك بررسى از تضادهاى بين كودك و بزرگسال به كودكان پيش دبستانى
نوار ويديويى نشان دادند و از آنان سوال شد كه اگر به جاى والدين مى بودند, چه
احساسى مى داشتند؟ روش هايى كه پيشنهاد كردند, شبيه به همان روش هايى بود كه
والدين خودشان در همان موقعيت به كار مى بردند.(4)

وقتى كه والدين فرزندان خود را تنبيه مى كنند در واقع به آنان مىآموزند كه در
آينده چگونه والدينى باشند. بعضى محققان معتقدند كه به همين طريق بدرفتارى با
كودك از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شود. بسيارى از والدين كه فرزندان خود را كتك
مى زنند. خودشان در كودكى اذيت و آزار ديده اند. هم چنين تنبيه باعث مى شود كه
كودك از كسى كه تنبيه مى كند, بپرهيزد. و بسيار مشاهده مى شود كه كودك هيچ علاقه اى
به والدين و محيط خانه ندارد و هميشه از محيط خانه گريزان است. اين گريز از
خانه باعث مى شود با افرادى كه تربيت درستى ندارند, بيشتر نشست و برخاست كند و
به بزهكارى و انحراف سوق پيدا نمايد.

تنبيه موقعيت اجتماعى فرد را متزلزل مى كند; روى همين, كودك براى حفظ موقعيت
اجتماعى خويشتن, از اقدام به كارى كه سبب اجراى تنبيه درباره وى شود, خوددارى
مى نمايد. با اين كه تنبيه اثر فورى دارد و ممكن است كودك را از ادامه تخلف باز
دارد, با اين حال, اثر تنبيه كم است و ارزش تربيتى ندارد. تنبيه خود به خود فرد
را متوجه زشتى و عيب كار خويشتن نمى سازد. شخصيت او را مضمحل مى كند و غالبا
زيان هاى فراوانى در بر دارد; مثلا تنبيه بدنى ممكن است سبب نقص اعضاى بدن شود و
تنبيه روانى نيز آثار سويى در شخصيت فرد باقى مى گذارد. اثر تنبيه موقتى است;
يعنى در وقت معين, شخص را از انجام كارى باز مى دارد, ولى همان طور كه گفته شد,
فرد را متوجه نتايج وخيم كار نمى كند و به محض اين كه ترس از تنبيه از ميان رفت,
دوباره به انجام آن مبادرت مى ورزد.

اسكينر, روان شناس معروف بعد از تحقيقات فراوانى كه در زمينه تشويق و تنبيه
انجام داد, چنين نتيجه گيرى كرد كه: تنبيه در دراز مدت بى تإثير است. چنين به
نظر مى رسد كه تنبيه صرفا رفتار او را پس مى زند و زمانى كه ديگر تهديد تنبيه
وجود نداشته باشد, نرخ پاسخ به ميزان اولش باز مى گردد. بنابراين, گرچه تنبيه
اغلب خيلى موثر به نظر مى رسد, در واقع تنها اثرى ناپايدار بر جاى مى گذارد. دلايل
ديگر اسكينر عليه تنبيه به قرار زيرند:

1ـ تنبيه آثار جانبى هيجانى نامطلوب به بار مىآورد. ارگانيسمى كه تنبيه
مى شود, مى ترسد و اين ترس به محرك هاى مختلفى كه هنگام تنبيه شدن او حضور دارند,
تعميم مى يابد.

2ـ تنبيه به ارگانيسم نشان مى دهد كه چه كار نكند, نه اين كه چه كار بكند. در
قياس با تقويت, تنبيه عملا هيچ گونه اطلاعاتى در اختيار ارگانيسم نمى گذارد. تقويت
نشان مى دهد كه رفتارى كه در موقعيت انجام گرفته, موثر بوده است. بنابراين, به
يادگيرى بيش ترى نياز نيست.
تنبيه غالبا اين آگاهى را به ارگانيسم مى دهد كه پاسخ تنبيه شده در ايجاد
تقويت موثر نيست و او به يادگيرى بيش ترى نياز دارد تا به پاسخى كه كارساز است,
منجر شود.

3ـ تنبيه صدمه زدن به ديگران را توجيه مى كند. اين البته در پرورش كودكان
بيشتر صادق است. وقتى كه كودكان تنبيه مى شوند, تنها چيزى كه مىآموزند, اين است
كه در بعضى موقعيت ها صدمه زدن به ديگران جايز است.

4ـ كودك با قرار گرفتن در موقعيتى كه بتواند در آن رفتار قبلا تنبيه شده خود
را انجام دهد, بدون اين كه براى آن تنبيه شود, ممكن است وادار به انجام آن
رفتار شود. بنابراين, در غياب عوامل تنبيه كننده, ممكن است كودكان فحش بدهند,
شيشه بشكنند, با بزرگ ترها بى ادبانه رفتار كنند, به بچه هاى كوچك تر آزار برسانند
و… . اين كودكان آموخته اند كه در حضور عوامل تنبيه كننده اين رفتارها را واپس
بزنند, اما دلايلى نمى بينند كه در غياب عوامل تنبيه كننده اين رفتارها را انجام
ندهند.

5ـ تنبيه, در شخص تنبيه شده نسبت به عامل تنبيه كننده و ديگران پرخاشگرى
ايجاد مى كند, و اين پرخاشگرى ممكن است موجب مشكلات ديگرى بشود; براى نمونه,
موسسات كيفرى جامعه كه تنبيه را وسيله اصلى كنترل به كار مى برند, مملو از افراد
بسيار پرخاشگر هستند و مادام كه تنبيه يا تهديد تنبيه براى كنترل رفتار آنان به
كار مى رود, هم چنان پرخاشگر باقى خواهند ماند.

6ـ تنبيه, اغلب يك پاسخ نامطلوب را جانشين پاسخ نامطلوب ديگرى مى سازد.

براى نمونه كودكى كه به سبب ريخت و پاش چيزها تنبيه مى شود, يك بچه گريه كن از
آب در مىآيد. بى ترديد, تنبيه شديد, بلافاصله ميل به انجام عمل تنبيه شده را كاهش
مى دهد. شكى نيست كه اين نتيجه مسبب استفاده فراوان از تنبيه است. ما به طور
غريزى به كسى كه رفتارش ما را مىآزارد, حمله مى كنيم, شايد نه به صورت فيزيكى,
بلكه با انتقاد, عدم تإييد, سرزنش يا تمسخر, صرف نظر از اين كه تمايل به انجام
چنين عملى جنبه ارثى دارد يا نه, مسلما نتيجه كار تقويت كننده است و همين امر
رايج بودن آن را تبيين مى كند. اما در دراز مدت تنبيه, عملا رفتار تنبيه شده را
از خزانه رفتار حذف نمى كند و توفيق موقتى آن در ازاى بهاى گزاف كاهش دادن
كارآمدى كلى و خوشوقتى گروه تمام مى شود.(5)

اين روان شناس محقق, تقويت كننده ها را جانشين تنبيه مى كند. تقويت كننده ها به
وجود يا عدم هر محركى كه موجب افزايش وقوع پاسخ گردد, گفته مى شود. تقويت
كننده ها دو نوع هستند. مثبت و منفى. در تقويت مثبت وجود محرك موجب افزايش تكرار
پاسخ مى شود. اما در تقويت منفى عدم حضور يا فقدان محرك موجب تقويت مى گردد. وقتى
كه والدين فرزندشان را به دليل اين كه به كودكى كوچك تر از خودش كمك كرده, تشويق
مى كنند, يا به دليل هر نمره 20 كه در مدرسه گرفته به او مقدارى پول مى دهند و يا
وقتى كه اجازه مى دهند به دليل اين كه كارى را به انجام رسانيده شب كمى ديرتر از
معمول بخوابد, در واقع تقويت مثبت به كار برده اند. تقويت كننده ها ممكن است
اجتماعى (تشويق محبت) يا غير اجتماعى(چيزهاى ملموس, امتيازات خاص) باشند.
تإثيرات تقويت هاى اجتماعى; مانند تشويق تا حدودى بستگى به رابطه كودك با
بزرگسال دارد. معمولا تشويق از طرف والدينى كه رابطه گرم و پذيرايى با كودك
دارند, موثرتر از تشويق از طرف والدينى است كه سرد و بى اعتنا هستند. البته گاهى
تشويق از طرف والدينى كه سرد و بى اعتنا هستند, ممكن است براى كودك اهميت خاصى
داشته باشد, چون به ندرت پيش مىآيد. تإثير تقويت كننده ها در عين حال بستگى دارد
به اين كه كودك در مورد آن تقويت كننده ها چه نگرشى دارد و آنها را چگونه تعبير
و تفسير مى كند.(6)

معمولا والدين به طور غير عمدى رفتار كودك خود را تقويت مى كنند. يك مورد معمول
تقويت غير عمدى اين است كه به كودكان به هنگامى كه رفتار نادرستى از آنان
سرمى زند, بى توجه باشد. با اين بى توجهى, پاداشى را كه كودك شما مى توانست به
احتمال زياد از آن برخوردار شود, از او دريغ مى شود. به طور حتم كودكان در كانون
توجه والدين نشو و نما مى كنند و محروم ساختن آنها حتى براى زمانى كوتاه مى تواند
اثر فورى بر جاى گذارد. شيوه ناديده انگارى, به ويژه وقتى موثر است كه كودك شما
قصد داشته باشد شما را تحريك كرده يا به كلى غافلگير كند. اگر ماهرانه بكوشيد
به سر و صدا يا حرف هاى زيادى و بى سابقه او ترتيب اثر ندهيد, حتما جلو حركات او
را مى گيريد. وقتى كه از عمل خود برگشت, حتما از وى به پاس اين تغيير رفتار
تعريف كنيد.

وقتى به كودك خود بى محلى مى كنيد, ثابت رإى باشيد. اگر دانه اى شكلات خواست و
احساس كرديد در اين وقت نبايد بخورد, تنها يك بار به او بگوييد ((حالا وقت
شيرينى نيست)) بعد چشم از او برداريد, به طورى كه اصلا نگاهتان به نگاه او
برخورد نكند و برخلاف تقاضاى او ساكت بمانيد. منظور از اين عمل آن است كه حتى
حاضر نيستيد به هيچ وجه به او رو نشان دهيد. اگر به رويش لبخند بزنيد, به طور
ضمنى به اين معنى است كه علنا وادارش خواهيد كرد تا پافشارى كند و اين پافشارى
مطمئنا حاكى از آن است كه دل شما را به دست خواهد آورد.

كودك شما ممكن است اكنون همه تلاش خود را براى جلب توجه شما به كار گيرد, از
جمله در اتاق بدود, روى تخت بيفتد, يا روى فرش غلت بزند. برخى از كودكان وقتى
مورد بى توجهى قرار مى گيرند, سرسختانه در پى آنند تا با پدر خود تماس جسمانى
پيدا كنند. كودك شما ممكن است از سر و شانه يتان بالا رود, به لباستان بياويزد,
يا به پايتان بپيچد. اين جاست كه شايد دلتان نرم شود, به ويژه وقتى كه او را با
چهره اى ناراحت ببينيد. اما, اعمال او را به كل ناديده بگيريد. وقتى از حقه بازى
دست برداشت, آن وقت به او توجه نشان دهيد. اگر به فعاليت مورد قبولى مشغول شد و
از درخواست خود براى شكلات دست برداشت, او را تشويق كنيد.(7)

والدينى كه تسليم گريه ها يا خواسته هاى غير منطقى كودك خود شوند, نه تنها
رفتار خلاف كودك را از بين نخواهند برد, بلكه همان رفتارى كه قصد از ميان
بردنشان را داشتند, تقويت مى كنند.

بنابراين, ما مى توانيم به جاى تنبيه از تقويت كننده هاى مثبت و منفى استفاده
كنيم و كودكمان را به رفتار درست وادار نماييم, هرچند اين روش در آغاز وقت گير
به نظر مى رسد, ولى زمانى كه شما چندين بار در مقابل رفتار ناخوشايند آنها
مقاومت كنيد, آنان ياد خواهند گرفت كه رفتارهايى كه شما به آن بى توجه هستيد,
سريع ترك كنند. حتى نتيجه آزمايش هاى گوناگون نيز نشان داده اند كه از راه تنبيه
هميشه گرايش به پاسخ دادن كاهش نمى يابد. از آزمايش هاى نورندايك, ديگر روان شناس
معروف و يكى از بنيان گذاران روان شناسى تجربى, يادگيرى, تربيتى و هوشى, در مورد
انسان چنين نتيجه گرفته اند كه پاداش, رفتار قبلى را تقويت مى كند (اگر رفتار
مثبت بوده باشد), اما تنبيه آن را تضعيف نمى كند (اگر رفتار منفى باشد). از طريق
پاداش ممكن است رفتار به صورت ثابت و پايدار باقى بماند, اما خلاف آن همواره صدق
نمى كند; يعنى به وسيله تنبيه نمى توان موجود را وادار به ترك رفتار كرد. تقويت
در ايجاد رفتار مطلوب موثر است, اما تنبيه سرانجام ممكن است. هم براى تنبيه
شونده و هم براى تنبيه كننده, عواقب شوم و زيان آورى به بار آورد. نتايج تنبيه
قابل پيش بينى و اعتبار نيستند. در خاموشى (زمانى كه كودك كار مثبتى انجام
نمى دهد و والدين كاملا بى توجه مى شوند) رفتار از راه تقويت نشدن محرك, از بين
مى رود, اما تنبيه, به جز موارد خاص وسيله اى مناسب براى تحرك عادت نيست.(8)

البته بعضى روان شناسان با تشويق و تقويت, تنبيه را نيز در مواردى محدود جايز
مى دانند, اينها عقيده دارند كه آدمى به علت تمايل غرائزش در هر سن و سال از
ارتكاب به گناه نمى تواند مبرا باشد و كودكان كه بايد چون نهالى تازه براى زندگى
آينده تربيت شوند, احتياج به دقت فراوان دارند. اين دقت نه تنها به راهنمايى هاى
لازم و كمك هاى فكرى و عملى مفيد اطلاق مى شود, بلكه جلوگيرى از انجام اعمال زشت و
خلاف نيز بايد در سرلوحه برنامه هاى تربيتى آنان قرار گيرد و براى اين منظور
راهنمايى ها و مراقبت هاى لازم از اصول اوليه تربيت كودكان به شمار مى رود و پس از
آن توبيخ و سرزنش و احيانا تنبيه نيز براى آنان لازم است و به خصوص بايد در نظر
گرفت كه مربى براى هدايت كامل فرزندانش به راه هاى حقيقى زندگى, بايد هميشه
چهره اى راضى و متبسم و مهربان نسبت به آنان داشته باشد, ولى چماق نيز در دست و
بالاى سرش به نظر كودك برسد. يعنى در حقيقت براى تربيت صحيح فرزند, و وادار
داشتن او به راه زندگى.

علاوه بر كليه روابط اوليه پدر و مادر و فرزند و خانواده و تشويق و هدايت و
راهنمايى هاى لازم, چماق تنبيه هميشه بايد در دست مربى بوده باشد, ولى هيچ وقت آن
را پايين نياورد, چه در حقيقت با پايين آوردن آن, نه تنها قبح عمل از بين مى رود
و كودك ديگر از آن ترسى نخواهد داشت, بلكه شخصيت كودك نيز لكه دار خواهد شد, و
پس از آن ارتكاب به گناه جديد و احيانا تنبيه و كتك خوردن مجدد ابا و ترس
نخواهد داشت. در هر حال تنبيه لازم است درست به ميزان گناه اعمال شود و كمتر يا
زيادتر آن از هر نوع و به هر شكل باشد, نه تنها زيان دارد, بلكه كودك را به
تدريج انتقامجو و آزار رسان يا مهمل و سهل انگار بار مىآورد. اندازه تنبيه قدرى
است كه كودك را وادار به موافقت كند. در موقعيت هاى طبيعى, كودكان وقتى با تنبيه
شديدى رو به رو مى شوند, بيشتر احتمال دارد كه اطاعت كنند, ولى تنبيه شديد در
عين حال رفتار مطلوب ديگر را سركوب مى كند و هم چنين تنبيه بسيار شديد كودكان را
مى ترساند و خشم آنان را بر مى انگيزد, از اين رو, كودكان كم تر احتمال دارد كه
قاعده اى را كه به آنان تحميل شده بپذيرند و درونى كنند.(9) اما عدم تنبيه و
اغماض كلى گناهان كودك, او را مهمل و لاابالى بار مىآورد و به او مى فهماند كه در
زندگى اصولا تنبيهى در كار نيست و بهتر است بر خر مراد سوار شود و تا آن جا كه
مى تواند بتازد. و اين خود يك نوع خودخواهى و بى بند و بارى بى معنى است كه بعدها
به زيان زندگى شخصى او و اجتماع تمام مى شود.(10) البته منظور از تنبيه, تنبيه
بدنى نيست, بلكه ساير روش هاى تنبيهى مانند: محروم كردن از چيزى, قهر, عدم توجه
حس و مانند اينها, زيرا تنبيه بدنى هيچ وقت نتيجه مثبت نداشته و برعكس عوارض
جانبى شديدى نيز بر جاى گذاشته است. حضرت امام على(ع) مى فرمايند: پند پذيرى
انسان عاقل به وسيله ادب و تربيت است, اين چهارپايان و حيوانات هستند كه با زدن
تربيت مى شوند.(11)

اما امام على(ع) نيز تنبيه غير بدنى را در مواقعى لازم دانسته و جواب مردى كه
از فرزند خود به حضرت شكايت مى كرد, فرمود: فرزندت را نزن و براى ادب كردنش از
او قهر كن, ولى مواظب باش قهرت طول نكشد و هر چه زودتر آشتى كن.(12)

ابن خلدون, دانشمند اسلامى نيز خشونت بى مورد را مردود دانسته و مى گويد: اگر
آموزگار با شاگرد خود خشونت ورزد, دانشآموز نيز به خشونت خو مى گيرد, نشاط و
شادى روح او از بين مى رود, به كسالت و انزوا روى مىآورد و به دروغ و باطل پناه
مى برد, چرا كه بيم آن دارد كه اگر جز اين رفتار كند, ديگران بر او غلبه كنند و
او را مقهور خود سازند. اين چنين است كه دانشآموز با فريب و نيرنگ آشنا مى شود و
كارهاى خود را بر اين روش نادرست پى ريزى مى كند.

بنابراين سزاوار است كه آموزگاران در تعليم و تربيت شاگردان خود و پدران و
مادران در تربيت فرزندان خود خشونت و سخت گيرى نا به جا نداشته باشند, بلكه با
آن به نرمى رفتار نمايند.(13)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) دكتر على شريعتمدارى, روان شناس تربيتى, نشر اميركبير, چاپ سوم, 1367,
ص470.
2 ) دكتر مهدى كى نيا, مبانى جرم شناسى, نشر دانشگاه تهران, چاپ سوم, 1370, ج2,
ص642.
3 ) دكتر على پريور, تربيت و تندرستى, نشر آسيا, چاپ چهارم, 1370, ص161.
4 ) رشد و شخصيت كودك, هنرى پاول ماسن و ديگرى, (ترجمه) مهشيد ياسائى, نشر
مركز, چاپ چهارم, 1372, ص450.
5 ) بى ـ آر. هرگنهان, متيواچ السون, مقدمه اى بر نظريه هاى يادگيرى (ترجمه)
دكتر على اكبر سيف, نشر دانا, چاپ اول, 1374, ص140.
6 ) رشد و شخصيت كودك, ص453.
7 ) موسسه تايم لايف بوك, به كودك خود رفتار خوب بياموزيم, (ترجمه) غلامرضا
خواجه پور, چاپ دوم, 1374, ص88.
8 ) روان شناسى يادگيرى, دكتر محمد پارسا, نشر بعثت, چاپ اول, 1370, ص133.
9 ) رشد و شخصيت كودك, ص449.
10 ) تربيت و تندرستى, ص160.
11 ) حديث تربيت كودك از سخنان چهارده معصوم, گردآورنده: پيام آزادى, نشر
پيام آزادى, چاپ چهارم, 1364, ص90.
12 ) همان, ص90.
13 ) استاد باقر شريف قريشى, نظام تربيتى اسلام, نشر وزارت فرهنگ و ارشاد, چاپ
اول, 1362, ص127.

/

علامه طباطبايى سرور اهل صفا



قسمت سوم

سيرى در انديشه هاى عرفانى علامه طباطبايى(قدس سره)

اهل تزكيه يا فرقه خدعه

در واقع علامه طباطبايى از آن دسته عرفا حمايت مى كند و خود نيز در سلك آنان
قرار مى گيرد كه داراى معرفت الله و متخلق به اخلاق الله بوده و با تهذيب نفس,
رياضات و مجاهدات و تزكيه روح و پاك ساختن دل از عشق و محبت ماسوى الله به
كمالاتى معنوى نائل شده و ضمن خلق نيكو, علم و عمل خالص و ذكر و فكر در اسمإ و
اوصاف الهى و ترك شهوت حيوانى و فضولات دنيوى به موعظه, هدايت و تربيت جامعه
انسانى پرداخته و افراد مشتاق حق را راهنما هستند; از فقيران و درماندگان
دستگيرى كرده مظلومان را يارى نموده; گمراهان را به سرمنزل مقصود رسانيده و به
حقيقت شاگردان عالى مدرسه انبيإ و مكتب اهل بيت هستند و مضامين قرآنى و روايى
را زيربناى تلاش هاى فكرى, علمى و اخلاقى خود مى دانند.

اما ايشان با آن دسته از صوفيانى كه مدعى دروغين مقام ولايتند و خود را به
هواى نفس و حب رياست و خرقه بازى و سالوسى و ريا و دكان دارى و فريب دادن مردمان
ساده لوح و امور موهوم و تخيلات مشغول كرده اند نه تنها مخالف است, بلكه انزجار و
تنفرى شديد از اين دسته داشته و معتقد است چنين افرادى با افسون و فريب جمعى را
به نام درويش و فقير به گرد خود جمع كرده و دكانى از اخبار عرفانى و حكايت هاى
اغراقآميز مشايخ صوفى را به نام كرامت براى آنان باز مى گويند و به قول مولوى
حرف مردان خدا را دزيده تا متاعى براى دكان خود تدارك ببينند:

چند دزدى حرف مردان خدا

تا فروشى و ستانى, مرحبا

چنين صوفيانى در مريدان خود هيچ تإثير كمال نفس و صفاى روح و خداشناسى و
خداپرستى و تقوى نداشته, بلكه به خودپسندى و نخوت آنان افزوده و مردم را از
فطرت خداشناسى و گرايش هاى عالى انسانى و شوق ذاتى معرفت الله خارج كرده به وادى
ضلالت و راه ريا و سمعت كشند. شمس الدين محمد اسيرى لاهيجى چه خوب اينان را وصف
كرده است:

آن كه ميلش سوى لهوست و سماع

وجد و حالاتش نباشد جز خداع

لاف فقر اندر جهان انداخته

رهبر و رهزن زهم نشناخته

صد فسون و مكر دارد در درون

مخلص و صادق نمايد از برون

رهزنى چون نام خود ره بين كند

عاميان را در هلاكت افكند

گويد او كه من قلا و وزرهم

وز منازل هاى اين ره آگهم

هر كه باور كرد آن مكر و دروغ

ماند از نور ولايت بى فروغ

گم شد و هرگز به منزل ره نبرد

در بيابان هلاكت زار مرد

كرده اى نفس و هوى را پيشوا

لاجرم بويى نيابى از خدا

نور عرفان در دل و جانت نتافت

تو همى گويى چو من عارف كه يافت

نيستت از عارفان شرم و حيا

دعوى عرفان و تلبيس و هوى

واى آن طالب كه در دامش فتاد

هر چه بودش نقد او بر باد داد(1)

علامه طباطبايى كه از جهت سير باطنى در مدارج و معارج عوالم غيب و ملكوت و
وصول به درجات مقربين و صديقين نامور بود, از جهت شرع, فقيهى متشرع به شمار
مى رفت و در رعايت سنن و آداب به تمام معنى بذل توجه داشت و حتى از به جا آوردن
كوچك ترين مستحبات دريغ نمى نمود و به آورندگان شرع مبين به ديده تعظيم و تجليل
مى نگريست, نسبت به برخى صوفيه كه به شرع مقدس آن طور كه بايد و شايد اهميت
نمى دادند معترض و از آنان انتقاد مى كرد و روش آنان را مقرون به خطا و غير مصيب
به سر منزل مقصود مى دانست. از آن طرف نسبت به برخى متنسكين كه به عنوان شرع و
حمايت از دين و ترويج شرع مبين, علماى ربانى را كه با مراقبه و محاسبه سر و كار
داشته و از طريق تزكيه و عبادت به كمالاتى معنوى رسيده بودند, مذمت مى كردند, و
چنين تفكرى را ناشى از تعصب بى جا و خشك مى پنداشت كه روح شريعت از آن بيزار بود.
(2) به نظر علامه بدگويى از چنين انسان هايى كه به طريق كشف و شهود خدا را
شناخته اند و به حالات معنوى رسيده اند يك نوع جمود فكرى بوده و با سيره اهل بيت
عصمت و طهارت(ع) در تباين مى باشد.

علامه مجلسى صاحب كتاب گران سنگ ((بحارالانوار)) با صوفيه ميانه خوبى ندارد و
با صوفيان زمان خود مبارزه بى امانى را انجام داد و حتى برخى را نفى بلد كرد و
راه ايشان را بدعت دانست و اظهار داشت اينان عقايد حقه را تحريف كرده و در
نواميس شرعيه تصرف مى كنند(3) و در رد تصوف و عقايدشان رساله اى نگاشت.(4) علامه
طباطبايى به هنگام تعليقه نويسى بر ((بحارالانوار))(5), با آن كه مقام علمى
بسيار والا و برجسته اى براى علامه مجلسى قائل است, مخالفت ايشان را با درك هاى
ذوقى و عرفانى مورد نقد قرار داده و اين راه را به عنوان يكى از سه راه دست يابى
به انديشه دينى دانسته است. در هفتمين كنگره سالانه بزرگداشت و بررسى آثار و
افكار علامه طباطبايى ـ كه در تاريخ 23 آبان 1371 در تالار وحدت دانشگاه تبريز
گشايش و به مدت سه روز ادامه داشت ـ آيه الله ملكوتى ضمن ابراز تإسف از اين كه
اشخاصى نگذاشتند تعليقات علامه طباطبايى بر بحارالانوار ادامه يابد, از مخالفت
علامه مجلسى با عرفان دفاع كرد و گفت بايد ببينيم مجلسى در چه شرايطى با اين
مسائل مخالفت كرده است. در وقتى كه پادشاه عثمانى سلطان صفوى را بچه درويش خطاب
مى كرد و ايرانيان متهم به صوفى گرى و درويش مسلكى بوده اند. البته اين اظهارات
خود نياز به بررسى دقيق ترى دارد و بايد افزود كه علامه مجلسى همان صوفيانى را
مذمت كرده كه علامه طباطبايى از آنها نفرت داشته و ما بدان ها اشاره كرديم و اين
محدث عصر صفوى خود در منابع خويش برخى مضامين عرفانى را آورده و در همان
رساله اى كه بر ضد صوفيان نگاشته مطالبى را در سير و سلوك با الهام و مستفاد از
روايات آورده است و ايشان همچون علامه با آن صوفى گرى مخالفت كرده كه در مقابل
شرع و احكام دينى ايستاده اند و از خود مضامينى بافته اند كه به منابع و متون
دينى نه تنها استنادى ندارد, بلكه با عرضه كردن آنها به چنين آثارى, ابطال آنها
روشن مى گردد. محمد تقى مجلسى ـ پدر علامه مجلسى ـ خود از زهاد عصر و نامداران
طريقه عرفانى بود و مى كوشيد به وسيله اخبار اهل بيت, برخى از صوفيان را از
عقايد نادرستشان برحذر دارد و گرچه در هدايت عده اى از آنان توفيق يافت, ولى
گروهى ديگر, سخن ارشادى ايشان را نپذيرفته و لذا وى از آنان تبرى جست و
تكفيرشان كرد.(6)

استاد شهيد مرتضى مطهرى مى گويد: هانرى كربن در مصاحبه اى كه با علامه طباطبايى
داشت, از جمله سوالاتى كه كرد اين بود كه اين مسإله ولايت را آيا شيعه از متصوفه
گرفته يا متصوفه از شيعه؟ علامه در پاسخ وى گفته بود: متصوفه از شيعه گرفته اند
براى اين كه اين مسإله از زمانى در شيعه مطرح است كه هنوز تصوف صورتى به خود
نگرفته و هنوز اين مسائل در بين آنان مطرح نبود. اين مسإله, مسإله انسان كامل
و به تعبير ديگر حجت زمان است كه عرفا روى آن تكيه دارند و در هيچ عصر و زمانى
از يك ولى كامل كه آنها آگاهى از او تعبير به قطب مى كنند خالى نيست و براى آن
ولى كامل كه انسانيت را به طور كامل دارد, مقاماتى قائلند كه از افكار ما دور
است.(7)

هم چنين از علامه طباطبايى پرسيده بودند: متصوفه عقيده دارند مقصود از ((هو
الاول والاخر)) در سوره حديد, حضرت على(ع) است و علامه مجلسى در جلد هشتم
بحارالانوار حديثى با چنين مضمونى نقل كرده است و اگر بخواهيم ادعاى صوفيان را
رد كنيم, گفته مرحوم مجلسى نيز مورد تكذيب قرار مى گيرد, در حالى كه ضمايرى كه
برگشتش به خداست در قرآن فراوان ديده مى شود, از كجا بفهميم كه مرجع اين ضماير
على(ع) نباشد با اين كه سياق آيات نشان مى دهد كه مرجع اين ضماير خداوند متعال
است؟

علامه طباطبايى در پاسخ آنان گفت: آن چه در روايت وارد شده اين است كه حضرت
على(ع) ((اول و آخر)) است و در رواياتى هم آمده است كه معنى اول و آخر بودن
على(ع) اين است كه اول كسى است كه به رسول اكرم(ص) ايمان آورد و آخرين كسى است
كه از آن حضرت جدا شد و آن وقتى بود كه پيكر مطهر آن حضرت را در قبر شريف گذاشت
و بيرون آمد و ظاهر سياق اول سوره حديد مى رساند كه مراد از اول, كسى است كه
وجودش مسبوق به عدم نباشد و از آخر, اين است كه وجودش ملحوق به عدم نباشد و آن
خداست ـ عزوجل ـ چنان كه مى فرمايد: ((و ان الى ربك المنتهى)).(8)

هم چنين از اين عالم ربانى پرسيده بودند كه بعضى مى گويند تمام موجودات و
هستى ها از وجود خدا سرچشمه گرفته, پس تمام هستى به طور كلى در زمينه وحدت وجود
خداست, لكن به صورت مختلف هستى ها را مى بينيم مثلا بعضى را درخت, بعضى را سنگ,
بعضى را آدم و امثال آن, جواب چيست؟

ايشان فرموده بودند براهين و ادله اى استوار وجود دارد كه خدا را براى عالم
اثبات مى كنند, اين دلايل عالم را فعل خدا و خدا را فاعل معرفى مى كنند و بديهى
است كه فعل غير از فاعل بايد باشد و اگر فعلى عين فاعل باشد بايد شىء (فاعل)
قبل از وجود خودش (فعل) وجود داشته باشد, پس عالم غير از خداست و بنابراين, اين
كه گفته شده پس تمام به طور كلى در زمينه وحدت وجود خداست الى آخر غلط مى باشد.
(9)



مراقبه و محاسبه

علامه طباطبايى از دوران نوجوانى به انجام تكاليف شرعى و اعمال عبادى مقيد
بود, ذكر خدا بر لب داشت و نوافل را به جا مىآورد, شب هاى ماه مبارك رمضان تا
صبح بيدار بود و پس از مطالعه به دعا و تلاوت قرآن و اذكار مشغول مى شد.(10) در
ايام ليالى رمضان مقيد بود دعاى سحر را با افراد خانواده بخواند.(11) فرزند
علامه ـ نجمه السادات طباطبايى ـ از قول مادرش ـ قمر السادات طباطبايى ـ نقل
كرده كه علامه در ايامى كه در نجف بود پس از اقامه نماز شب نمى خوابيد و در فاصله
بين نوافل شب و نماز صبح با برادرش سيد محمد حسن الهى به مباحثه مى پرداخت يا خط
تمرين مى كرد.(12)

بنا به اظهارات علامه حسن زاده آملى, علامه طباطبايى همواره مراقب نفس خويش بود
و از خدا غافل نمى شد و اين امر در صورت و رفتار و حرفشان پيدا بود كه ايشان در
پيشگاه ديگرى قرار گرفته, هرچند كه به صورت ظاهر بدنش با ديگران بود, مشخص بود
كه در محضر ديگرى نشسته است و اين حالات مصداقى از سخن امام صادق(ع) در مصباح
الشريعه است كه مى فرمايد: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله بدن عارف با خلق
و دلش با خداست ولامونس له سوى الله و هو فى رياض قدسه مترود و من لطائف فضله
متزود, توشه اش آن سويى است, قلبش در پيشگاه ملكوت عالم آمد و شد دارد و بر اثر
اين مراقبت به صفت ملكوتى متصف و بدان خو گرفته بود.(13)

استاد عبدالله جوادى آملى خاطر نشان نموده اند: علامه طباطبايى روح بسيار
متعالى و حساسى داشت و وقتى از خدا صحبت مى شد آن قدر حالات عجيب از خود نشان
مى داد كه انسان متحير مى شد كه واقعا در اين مواقع در كدام عالم سير مى كنند.
(14)

علامه طباطبايى بر چهار كتاب مهم عرفانى; يعنى تمهيد القواعد, شرح فصوص ــــرى
؟ , مصباح الانس صدرالدين قونوى و فتوحات محى الدين عربى تسلط كامل داشت و در
تدريس و بررسى آنها صاحب نظر بود و در واقع در فن عرفان اجتهاد داشت و در مسير
كشف و شهود و سير و سلوك از اساتيدى چون آيه الله سيد على قاضى طباطبايى (1285
ـ 1360 هـ.ق) و سيد حسين بادكوبه اى (1293 ـ 1358 هـ.ق)(15) بهره مند گشت.

در واقع به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى: ((چهره
معنوى علامه طباطبايى سيماى پرصلابت مردى بود كه ايمان استوار و عرفانى راستين را
با دانش گسترده و عميق توإم ساخته و با آميزه شگفت خويش ثابت كرده بود كه اسلام
مى تواند سوز درون دل سوختگان شيفته را با عقل راسخ فرزانگان فرهيخته يكجا
گردآورد)).(16)

و به قول شاعر معاصر زكريا اخلاقى:

نور اشراق زسر تا قدمش مى باريد

گرچه خود صاحب پاينده ترين برهان بود

باغ نيلوفرى حكمت و عرفان و ادب

از شميم خوش انديشه اش آبادان بود

دلبر از پيش خود آموختش اسرار سلوك

كه بر او مشكل ديرينه عشق آسان بود(17)



تماشاى ملكوت

در يكى از روزهاى سال 1304 هـ.ش كه علامه طباطبايى در نجف اشرف براى كسب علم
بسر مى برد در حالى كه به آينده خود مى انديشيد, عارف نامدار آيه الله قاضى
طباطبايى بر او وارد شد و با آن چهره جذاب و نورانى و حالت معنوى به علامه
خيرمقدم گفت و در ضمن بيانات خويش اظهار داشت: كسى كه براى تحصيل علم به نجف
مىآيد شايسته است علاوه بر فراگيرى دانش هاى متفاوت به فكر تهذيب نفس و تكميل
مكارم و كسب فضايل باشد و پس از آن سخنان, از جاى خود بلند شد و منزل علامه را
ترك نمود. اين سخنان در روح و روان علامه طباطبايى تإثيرى بسزا نهاد و هر موقع
از سير و سلوك و تهذيب نفس سخن مى گفت, كمالات معنوى آيه الله قاضى را برمى شمرد.
(18) ارمغان چنين ديدارى آن بود كه علامه با وجود برخوردارى از كتب فلسفى وآثار
معقول و انديشه هاى برهانى, سير و سلوك قلبى و بينش شهودى را پيش گيرد.(19)

علامه طباطبايى, براى يكى از شاگردان خود نقل كرده است كه آن چنان بيانات
شگفت انگيز اين عالم ربانى و عارف صمدانى بر صحنه دلم نقش بست كه بسيار برايم
آرام بخش بود و گويى آن چنان سبكبارم كه در زندگى هيچ گونه ملالى ندارم:(20)

پير خرد پيشه نورانى ام

برد زدل زنگ پريشانى ام

گفت كه در زندگى آزادباش

هان گذران است جهان شاد باش

آيه الله قاضى طباطبايى, شاگردان خود را طبق موازين شرعى با رعايت آداب باطنى
اعمال و حضور قلب در نماز و اخلاص در افعال به طريق خاصى دستورهاى عرفانى و
اخلاقى مى دادند و قلوب آنها را مهياى پذيرش الهامات عالم غيب مى نمودند, شاگردان
را توصيه مى كردند چنانچه در حال اقامه نماز و يا قرائت قرآن و يا در حال ذكر و
نيايش در مسجد سهله كوفه براى شما اتفاقى روى داد و برخى جهات غيب را مشاهده
كرديد, اعتنايى نكرده به اعمال عبادى خويش ادامه دهيد!(21)

علامه طباطبايى نقل نموده است كه روزى در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم در
آن حال حوريه اى بهشتى از طرف راستم مىآمد و يك جام شربت بهشتى در دست داشته و
خود را به من ارائه نمود خواستم به او توجهى كنم كه به ياد توصيه استادم
افتادم, لذا چشم پوشيده روى گردانيدم, آن حوريه برخاست و از طرف چپم آمد و بار
ديگر آن جام را به من تعارف كرد, باز توجهى نكردم, آل حوريه زنجير و از من دور
شد, از آن زمان هر وقت چنين منظره اى را به ياد مىآورم از آزادگى وى متإثر
مى شوم.(22)

هم چنين ايشان به ماجراى ديگرى اشاره كرده و فرموده اند به ياد دارم هنگامى در
نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى و عرفانى مرحوم آيه الله قاضى بوديم, سحرگاهى بر بالاى
بام بر سجاده عبادت نشسته بودم, در اين موقع خواب سبكى بر من مستولى گرديد و
مشاهده كردم, دو نفر مقابلم نشسته اند, يكى از آنها حضرت ادريس(ع) و ديگرى برادر
ارجمندم آقاى حاج سيد محمد حسن الهى بود, حضرت ادريس با من به مذاكره و سخن
مشغول شدند, ولى طورى بود كه ايشان القاى كلام مى نمودند و سخنانشان به واسطه كلام
اخوى استماع مى شد.(23) در تإييد اين گونه حالات نقل كرده اند كه حضرت آيه الله
العظمى بروجردى, فرموده بود, استاد بزرگوار من آخوند كاشى كه مردى با كمال بود
مى گفت: من فرشتگان را در آسمان در حال پرواز مشاهده مى كنم.(24) به قول اسيرى
لاهيجى:

ديده روشن بيار و نور بين

دل مصفى كن بهشت و حور بين

علامه طباطبايى, در خاطره اى ديگر گفته است: در ايامى كه در نجف نزد استادم آيه
الله قاضى مشغول كسب فيض بودم, روزى در حالت خلسه به خدمت حضرت على بن جعفر
الصادق(ع) رسيدم, به گونه اى كه گويا به من نزديك مى شد تا به حدى كه نزديكى بدن
او را ادراك مى كردم و صداى نفس او را مى شنيدم.(25)

آرى ايشان با ورود به گلستان الهى و قرب او به مقام قدس خدايى به حالتى رسيده
بود كه درى به سوى ملكوت برايش باز شده و نشانه هايى از غيب را كه بر ديگران
مخفى است مشاهده مى كرد و اين حالت به خاطر آن بود كه علامه با تهذيب نفس و تزكيه
شياطين را از وجود خويش دور ساخته بود, زيرا بنا به فرمايش حضرت امام صادق(ع)
كه خود علامه در جايى نقل نموده است اگر نه اين بود كه شيطان ها اطراف دل هاى
بنىآدم گردش مى كنند حتما ملكوت آسمان ها و زمين را مى ديدند و اين مفسر عالى قدر
به مصداق آيه كريمه ((والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع
المحسنين)),(26) جزو عبادى بود كه به لطف خداوند و با اهتمامى وافر به كشف و
شهود رسيد.

علامه حسن زاده آملى در يكى از آثار خود آورده اند: ((خدمت استادم ـ علامه
طباطبايى ـ عرض كردم جناب آقا بحمدالله تعالى وارداتى روى آورد, در جواب
فرمودند: يك سلسله كشف اصلا ترديد بردار نيست كه محض عيان است, مثل آن كشف عيانى
كه پيغمبر اكرم(ص) براى شما اذان مى گفت, براى مكاشف احوالى پيش مىآيد كه معيار
تميز و ميزان صحت و سقم به دست مىآورد, بايد قرآن و عقل را ضابطه قرار داد)).
(27)

در عرفان عملى ايشان به جايى رسيده بود كه چشم برزخيش باز بود و انسان ها را
مطابق سريره و ملكات آنان مشاهده مى نمود.(28) علامه در تمامى برنامه هاى خود تنها
خداى متعال را هدف خويش مى دانست, چنان كه اميرمومنان(ع) خدا را نهايت آرزوى
عارفان به حق دانسته و در دعاى كميل فرموده است: يا غايه آمال العارفين, وى حقا
مصداق واقعى اين جمله آن حضرت بود و حتى در پژوهش هاى علمى از ذكر خداوند و ياد
حق غافل نمى شد.

اخلاقيات ايشان نيز ناشى از تراوش باطن و بصيرت ضمير و نشستن حقيقت سير و سلوك
در كمون دل و ذهن او و متمايز شدن عالم حقيقت و واقعيت از عالم مجاز و اعتبار و
وصول به حقايق عوالم ملكوتى بود.

استاد شهيد مرتضى مطهرى, درباره تفسير الميزان گفته است: ((تفسير الميزان
همه اش با فكر نوشته نشد, من معتقدم كه بسيارى از اين مطالب از الهامات غيبى
است, كم تر مشكلى در مسائل اسلامى و دينى برايم پيش آمده كه كليد حل آن را در
تفسير الميزان پيدا نكرده باشم…)).(29)



پژوهش هاى عرفانى علامه

روش علامه طباطبايى در خصوص مشاهير عرصه عرفان, تجليل از علماى راستين اين
رشته از معرفت بود, براى مقام زهد و وارستگى و تصفيه باطن و رياضيات شرعى
ملاصدرا ارزش قائل بود و وى را تحسين مى نمود. انديشه هاى فارابى را مى ستود و
اظهار مى داشت آميزه اى از برهان و شهود اشراقى را مى توان در آثار اين حكيم يافت.
درباره محى الدين عربى از وى نقل كرده اند كه نامبرده فصوص الحكم را مشت مشت
آورده و در فتوحات دامن دامن.(30) در عين حال علامه بر برخى تفكرات ابن عربى
انتقاد داشت و خصوصا مسإله خلود وى را نقد نمود.(31)

در مورد ملاصدرا هم چنان نبود كه در برابر آراى او تسليم محض باشد و عقيده
داشت او انسانى فهيم و بزرگى بوده, ولى نقد كردن سخنانش عين احترام نهادن به
همان اظهارات است, در عين حال از انديشه هاى عرفانى ملاصدرا ملهم بود و در نظام و
فضاى تفكرات ذوقى او تنفس مى كرد و از مشرب حكمت متعاليه جرعه مى نوشيد. به نظر
علامه صدرالمتإلهين پايه بحث هاى خود را روى اتحاد ميان عقل, كشف و شرع نهاد و
چنين تفكرى را از راه تزكيه و سير و سلوك به دست آورد.

هم چنين ايشان حواشى و تعليقات آقا على مدرس زنوزى (1234 ـ 1307 هـ.ق) صاحب
بدايع الحكم را در تهران نزد فضل الله خان آشتيانى كه مردى غير معمم و با كمال
بود, ديده است. اين حواشى از دوره اسفار بيش تر و هر تعليقه آن به تنهايى يك
رساله است. علامه براى نظريات عرفانى اين حكيم ارزش قائل بود و موقعى كه در يكى
از جلسات بحث تقابل ((ممكن)) كه فقير است با ((واجب)) كه غنى است پيش آمد و نظر
آقا على حكيم در بدايع الحكم مطرح شد, ايشان در آن جلسه سخنى نگفت, ولى وقتى از
جلسه بيرون آمد, گفت: حق با آقا على حكيم است.(32)

علامه طباطبايى, از مقام و منزلت سيد بن طاووس به عظمت ياد مى كرد و به كتاب
((اقبال)) او ارج مى نهاد و اين عالم وارسته را اهل مراقبت تلقى مى كرد. هم چنين
سلوك علمى و عملى سيد بحرالعلوم را تحسين مى نمود و تشرف وى و سيد بن طاووس را
به خدمت ولى عصر (ارواحنا له الفداه) را به كرات نقل مى كرد. به رساله سير و سلوك
منسوب به سيد بحرالعلوم اهميت مى داد و شاگردان را به مطالعه آن توصيه مى فرمود و
خودشان چندين دوره از آن را براى شاگردان برگزيده و شائق و طالب حق با شرح و
بسط بيان مى كرد. نسخه اى از اين اثر ثمين نزد سيد ابوالقاسم خوانسارى ـ استاد
رياضى علامه در نجف اشرف ـ بوده كه علامه از روى آن نمونه اى استنساخ و تصحيح
نموده است و علامه درباره آن فرموده: استادمان آيه الله قاضى اظهار داشتند: من
رساله اى مانند اين رساله مرحوم سيد بحرالعلوم با اين شيوايى و متانت در سير و
سلوك نديده ام.(33)

يكى از ارزشمندترين آثار عرفانى كه در مناجات و دعا به رشته تحرير درآمده,
كتاب شريف ((المراقبات)) مى باشد. علامه طباطبايى بر اين كتاب تقريظى نوشته كه در
فرازى از آن آمده است:

((اما بعد بدان كه با اين خط كه بر كتاب ((اعمال السنه)) نوشته حجت و نمونه
آشكار آيه الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ـ قدس الله روحه ـ حاشيه مى زنم,
قصد ستايش اين كتاب گران قدر يا تعريف از مولف بزرگوار آن را ندارم, چه اين كتاب
خود بدون شك دريايى پر از در و گوهر است كه سنگينى آن به سنگ و پيمانه نمىآيد و
آن نويسنده خود بدون شك دانشمند بلند پايه اى است كه ارزش و قدرش را با متر و
وجب نمى توان اندازه گرفت… بلكه منظور من از نوشتن اين چند سطر آن است كه
برادران عزيز و بىآلايشم را با بعضى از تذكراتى كه در آن است مواجه كنم و
يادآورى مومنان را بهره مند مى سازد…)).(34)

هم چنين بين شيخ محمد حسين اصفهانى, معروف به كمپانى (از اساتيد علامه
طباطبايى) و سيد احمد كربلايى مكاتباتى عرفانى صورت گرفته كه علامه طباطبايى
تذييلاتى بر آن نگاشته و استاد علامه حسن زاده آملى اين مكاتبات را استنساخ نموده
كه در يادنامه شهيد قدوسى مندرج است.(35)

علامه طباطبايى, در معرفى اين مكاتبات نوشته است[)) :اين نوشتار] در معناى
بيتى از ابيات شيخ عطار جريان يافته و به مقتضاى الكلام يجر الكلام دو مبناى
معروف حكما و عرفا را كه هر يك از اين دو بزرگوار به تقويت يكى از آنها
پرداختند و در روشن ساختن مطلوب استفراغ وسع كامل فرموده اند. نظر به نفاست مطلب
و دقت, بحث خالى از اغلاق و غموض نبود به غرض حفظ آثار بزرگان و قضاى حق اخذ و
تربيت اين بنده ناچيز محمد حسين طباطبايى در اوراقى چند به نام تذييلات و
محاكمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب كوتاهى نكردم…)).(36)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) اسرار الشهود, ص14.
2 ) مهر تابان, علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, ص74.
3 ) مرآه العقول, ج1, ص2.
4 ) نك : جوابات المسائل الثلاثه.
5 ) علامه طباطبايى بر 87 موضوع از هفت جلد بحار (تا ص 45 ج هفتم) تعليقه دارد.
6 ) علامه مجلسى, رساله الاعتقادات, ص48.
7 ) شهيد مرتضى مطهرى, امامت و رهبرى, ص55.
8 ) علامه طباطبايى, مجموعه مقالات, ص214 ـ 215.
9 ) همان, ص213.
10 ) يادنامه استاد علامه طباطبايى, ص131.
11 ) مجله نور علم, دوره سوم, شماره 9, ص68.
12 ) مجله زن روز, شماره 892, شنبه 29 آبان 1361.
13 ) كيهان انديشه, شماره مسلسل 26, ص9.
14 ) مجله زن روز, همان.
15 ) درباره اين عالم نامدار نگاه كنيد به مقاله نگارنده در مجله پاسدار
اسلام, آبان ماه 1357, تحت عنوان نامدارى ناشناخته.
16 ) آينه عرفان (ويژه دهمين سالگرد رحلت علامه طباطبايى) آبان ماه1370.
17 ) كيهان انديشه, شماره مسلسل 26, مهر و آبان 1368, ص40.
18 ) يادبود يادواره علامه طباطبايى در كازرون, به كوشش منوچهر مظروفيان, ص111
ـ 112.
19 ) آينه عرفان, ص38.
20 ) مقاله ابتكارات علمى علامه طباطبايى, حسن ممدوحى, همان مإخذ, ص46.
21 ) مهر تابان , ص19.
22 ) همان.
23 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, رساله لب اللباب, ص91 و 92.
24 ) مكتب اسلام, سال21, شماره 10, ص67.
25 ) يادها و يادگارها, ص 25, به نقل از مهر تابان, ص 219.
26 ) عنكبوت(29) آيه 69.
27 ) علامه حسن زاده آملى, هزار و يك نكته, ص520.
28 ) كيهان انديشه, شماره مسلسل 26, مقاله علامه حسن زاده آملى, ص6.
29 ) شهيد مطهرى, حق و باطل, ص89 ـ 90.
30 ) دومين يادنامه علامه طباطبايى, ص38.
31 ) مإخوذ از بيانات آيه الله جوادى آملى, مندرج در مجله شاهد, شماره 48,
ص46.
32 ) مجله شاهد, همان, ص14.
33 ) هزار و يك نكته, ص198 و 610.
34 ) چه بايد كرد (ترجمه و تنظيمى ويژه از مراقبات) حاج ميرزا جواد ملكى
تبريزى, ترجمه محمد تحريرچى, مقدمه علامه, ص 3 ـ 5.
35 ) نك يادنامه شهيد آيه الله قدوسى, ص269 ـ 347.
36 ) همان.

/

امريكا و قضيه ايران



قسمت اول

مسئله رابطه ايران و امريكا در طول قريب به نيم قرن وآثار و عوارض به جاى
مانده آن, يكى از دل مشغولى هاى سياست مداران, نخبگان و مردم ايران بوده است و
حساسيت هاى ايجاد شده در اين باره يكى از داغ ترين مسائل سياسى پس از پيروزى
انقلاب اسلامى را شكل داده است. به طورى كه امروز هم بحث شكل تماس و ارتباط بين
ايران و امريكا يكى از جنجالى ترين مسائل سياست خارجى و داخلى ايران محسوب شده و
هم چنان از جذابيت خاصى در سطح بين المللى برخوردار است. شكل رابطه ايران و
امريكا در رژيم گذشته و رفتار دولت امريكا با ملت ايران, قبل از پيروزى انقلاب
اسلامى در پيدايش نوعى فرهنگ سياسى بيگانه ستيزى و احساس بى اعتمادى نسبت به
امريكا در بين آحاد ملت ايران موثر بوده است به طورى كه يكى از اشتغالات ذهنى هر
ايرانى علاقه مند به سرنوشت جامعه و كشورش را مسإله امريكا تشكيل داده و جزو
زندگى سياسى مردم شده است.

كالبد شكافى اين واقعه و بررسى علمى و تحليلى آن خود نيازمند كارى بس عميق و
وسيع مى باشد كه در اين مجال نمى گنجد. لكن به نظر مى رسد نگاهى اجمالى به آن
بى ثمر نباشد, به ويژه اين كه تصويرى كلى از چگونگى پيدايش امريكا در منطقه و
نفوذ آن در ايران و اين كه چگونه در دوره محمد رضا شاه پهلوى به صورت كشورى
وابسته به امريكا درآمد, مى تواند خواننده را به درك بهتر فرآيندهاى مربوط به
پيدايش وضعيت كنونى مساعدت نمايد.



پيدايش امريكا در منطقه و ايران

امريكا كه امروزه 3536278 مايل مربع مساحت و 265562846 نفر جمعيت و درآمد
سرانه اى معادل 27607 دلار دارد, به عنوان ابرقدرت جهان به ويژه بعد از جنگ جهانى
دوم معروف است. اين كشور به دنبال اكتشاف كريستوفر كلمبوس در 12 اكتبر 1492م;
يعنى حدود پنج قرن پيش كشف شد و در 4 جولاى 1776م; يعنى حدود 220 سال قبل,
اعلاميه استقلال آن قرائت گرديد.(1) موقعيت جغرافيايى آن به گونه اى است كه كم تر
در معرض تحولات و مسائل سياسى ـ نظامى بر قديم و اوراسيا قرار گرفته است. موقعيت
جغرافيايى و وضعيت كشور به آن فرصتى داد تا بتواند ضمن سامان دادن به خود و
پايه ريزى بنيادهاى قدرت و توسعه ملى, به تدريج به صورت يك قدرت بزرگ رشد كند و
بر مسائل منطقه اى و سپس مسائل جهانى اثر بگذارد.

تا اوايل قرن بيستم و به خصوص بين دو جنگ جهانى اول و دوم سرنوشت قدرت جهانى
در قاره اروپا و آسيا تعيين مى شد و مناسبات بين المللى نيز تحت تإثير كيفيت
رابطه قدرت هاى كلاسيك آسيا و اروپا بود. در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم
قدرت هاى بزرگ جهانى را عمدتا انگليس, آلمان, پروس, عثمانى, فرانسه و چند كشور
اروپايى ديگر تشكيل مى دادند كه به صورت انفرادى يا ائتلافى درگير رقابت ها و
كشمكش هاى خشونت بار مى شدند كه جنگ هاى جهانى اول و دوم نمونه اى از آن است.

الگوى رقابت و كشمكش را در اين دوره رقابت بين قدرت هاى خشكى و دريا و با هدف
تصرف مستعمرات, سرزمين ها و موقعيت هاى برجسته جغرافيايى تشكيل مى داد و انگلستان
به عنوان مظهر قدرت و استراتژى دريايى از يك سو و آلمان به عنوان مظهر قدرت و
استراتژى برى از سوى ديگر در پيشانى اين الگوى رقابت قرار داشتند.

تا جنگ جهانى دوم, ثقل قدرت جهانى و الگوى رقابت, در قاره اروپا قرار داشت و
قدرت هاى جهانى از قاره هاى ديگر ظهور نكرده بودند.
جنگ جهانى دوم از يك سو قدرت هاى جهانى اروپايى الاصل را تضعيف نموده و رهايى
مستعمرات آنها را در پى داشت و از سوى ديگر فضاى بين المللى را براى امريكا
بلارقيب گذاشت. امريكا به لحاظ موقعيت جغرافيايى خود از امنيت و آرامش برخوردار
بود و آسيب هاى جنگ هاى جهانى متوجه آن نگرديد و قدرت ملى آن محفوظ باقى ماند. از
طرفى ديگر قدرت هاى اروپايى و كلاسيك كه در جنگ, آسيب شديد ديده بودند به كمك هاى
امريكا نيازمند بودند.(2) از اين رو, فرصت تاريخى بسيار خوبى براى امريكا جهت
ورود به صحنه بين المللى و توسعه قدرت و سلطه آن در جهان فراهم آمد و امريكا
نيز از آن به خوبى بهره بردارى نمود.

البته قبل از جنگ جهانى دوم امريكا به صورت قدرتى بزرگ كه توانايى حضور در
اوراسيا و ايفاى نقش هاى مسالمت آميز اقتصادى را بازى كند تجلى پيدا كرده بود.
لكن قدرت هاى اروپايى به آن مجال رقابت موثر را نمى دادند.

حضور امريكا در منطقه خليج فارس در اواسط قرن نوزدهم از طريق انعقاد قرارداد
تجارى و دريانوردى با دولت عمان عملى شد و در دوره بين دو جنگ اول و دوم جهانى,
اكتشاف نفت در خليج فارس عامل مهمى در گسترش حضور امريكا و شركت هاى نفتى آن در
منطقه بود.(3) در سال 1932م نفت بحرين كشف شدو به حضور امريكائى ها در منطقه كمك
كرد. يك سال بعد; يعنى 1933م نفت عربستان كشف شد و براى عمليات اكتشاف, توليد و
صدور آن شركت بزرگ نفتى ((آرامكو)) كه از چهار شركت بزرگ نفتى امريكايى تشكيل
شده بود تإسيس گرديد(4) و بدين ترتيب پايه هاى حضور امريكا در عربستان شكل گرفت.
در سال 1934م شركت هاى نفتى امتياز ((نفت كويت)) را نيز به دست آوردند و همپاى
انگليسى ها كنترل صنايع نفت منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس را به دست گرفتند. تلاش
آنها براى كسب امتياز نفت ايران به دليل مخالفت انگلستان موثر واقع نشد و
امريكايى ها نتوانستند تا بعد از كودتاى 1332هـ.ش توفيقى به دست آورند. جنگ
جهانى دوم, فرصت خوبى براى امريكايى ها بود تا بتوانند راهى به داخل ايران پيدا
نمايند. تا سال 1940م; يعنى خلال جنگ دوم جهانى قدرت هاى جهانى فعال در امور
ايران و به عبارتى مداخله گر مشخصا انگلستان, روسيه و در دوره هاى خاصى فرانسه و
آلمان بودند كه براى كسب منافع با يكديگر رقابت مى نمودند.

با شروع جنگ جهانى دوم در سال 1939م توسط آلمان ها, كه در ايران نيز نفوذ و
حضور موثرى داشتند وضعيت به نفع متحدين و آلمان بود و انگليس و فرانسه و سايرين
موقعيت خوبى نداشتند و روسيه نيز به طور جدى درباره جنگ موضع گيرى نكرده بود,
زيرا در شرف انعقاد قرارداد عدم تعرض با آلمان و بهره مندى از نتايج جنگ, به
ويژه در منطقه خليج فارس و اقيانوس هند بود, ولى عدم توافق نهايى آلمان و شوروى
از يك سو و به بن بست رسيدن عمليات جبهه غرب (انگلستان) از سوى ديگر, آلمان ها
را متوجه شرق و حمله به شوروى نمود, كه در آغاز, به طور برقآسا و موفقيتآميز
بود و آلمان ها تا نزديكى مسكو و پشت دروازه هاى قفقاز پيش رفتند. احساس خطر
روس ها و انگليس و فرانسه از اين رويداد آنها را به ائتلافى تحت عنوان ((متفقين))
سوق داد كه امريكا نيز به دليل همسويى تاريخى و فرهنگى و سياسى و استراتژيكى با
انگليس به درون اين پيمان كشيده شد. ((متفقين)) خطر سقوط جبهه شوروى را جدى
ديدند و در جستجوى راه حل برآمدند. تحليل نهايى آنها به يافتن راه كارآمد تدارك
جبهه شوروى منجر شد. و در اين ميان ايران نامزد ايفاى چنين نقشى گرديد, لكن
همگرايى رضاشاه با آلمان ها و حضور موثر آنها در ايران مانع بزرگى تلقى مى شد. از
اين رو, راه را در اشغال نظامى ايران يافتند و با بهانه قرار دادن حضور
آلمان ها, در شهريور 1320ش. (1941م) ايران را از شمال و جنوب مورد هجوم و اشغال
نظامى قرار دادند تا بتوانند محور جديد تدارك و لجستيك جبهه شرق و شوروى را
ايجاد و مورد بهره بردارى قرار دهند. نيروهاى شوروى و انگليس كه خود درگير جنگ
مستقيم با آلمان ها بودند پس از اشغال ايران, به امريكايى ها نقش جديدى در ايران
واگذار نمودندو آن عبارت بود از اداره امور راه آهن ايران و افزايش ظرفيت آن و
انتقال كالا و نيرو و تداركات از جنوب به شمال ايران و تحويل به جبهه شوروى.
آنها در اين مإموريت توفيق داشتند و در سايه حضور نيروهاى اشغالگر روس و
انگليس از قدرت مانور و عمل موثر در خاك ايران برخوردار بودند. امريكايى ها در
سال 1941م پا به خاك ايران گذاشتند; يعنى همان سال اول شروع كار محمد رضا شاه
پهلوى, زيرا ((رضاشاه)) پس از اشغال ايران توقيف و به جزيره موريس تبعيد شد و
پسر جوانش تاج و تخت را تحويل گرفت. شروع كار شاه جوان, با آغاز حضور
امريكايى ها در ايران مصادف شد. اين حادثه تصور شكل گيرى اولين پيوندها بين
امريكايى ها و دستگاه حكومتى شاه جوان را عملى مى نمايد.



نفوذ آمريكا در ايران

شاه جوان و فاقد تجربه و در شرايط اشغال ايران كه فاقد قدرت اداره كشور بود
نيازمند به عنايت و همكارى و مساعدت امريكايى ها و ((متفقين)) كه مقدرات كشور را
در آن زمان در دست داشتند بود, به خصوص كه امريكايى ها به عنوان نيروى سومى مطرح
بودند كه ملت ايران از آنها خاطرات بدى نداشت. به عبارتى اين نيروى سوم تازه
وارد به صحنه سياسى ايران, همچون همپيمانان خود; يعنى روس و انگليس, نزد ملت
ايران بدسابقه نبود و افكار عمومى جامعه ايران و احساس ملى نيز از حضور
امريكايى ها در برابر روس ها و انگليس ها استقبال مى نمود. بر همين اساس, روابط
جديدى بين ايران و امريكا شكل گرفت و در اولين اقدام, دولت ايران خواستار اعزام
هيإتى امريكايى براى سامان دهى به وضع ماليه كشور شد. كه به دنبال آن امريكا
دكتر ((ميليسپو)) را به همراه شصت نفر كارشناس و مستشار روانه ايران نمود و
آنها حتى امور خزانه را نيز به دست گرفتند و به تنظيم و تنسيق امور خزانه,
ماليات, حمل و نقل و مايحتاج عمومى در دوره جنگ پرداختند.(5) هم چنين اولين
پيمان بازرگانى ايران و امريكا در 18 فروردين 1322 (8آوريل1943م) در 15 ماده
منعقد(6) گرديد و بدين ترتيب پايه هاى توسعه روابط اقتصادى و تجارى بين دو كشور
به وجود آمد.

از سويى ديگر ايران در همين دوره اشغال نظامى و حضور امريكايى ها, در مورخ 20
مارس 1942م رسما از دولت امريكا تقاضاى هيإت مستشارى نظامى براى خدمت در وزارت
جنگ نمود و در 27 نوامبر 1943م يك قرارداد نظامى بين دو كشور ايران و امريكا به
امضا رسيد كه هدف آن بازسازى ژاندارمرى ايران بود. در تاريخ سوم نوامبر 1943م
قرارداد ديگرى براى بازسازى ارتش ايران منعقد شد كه بر اساس آن هيإت مستشارى
از امريكا به ايران اعزام مى شد. قبل از آن نيز يك گروه مشاور براى بازسازى پليس
ايران اعزام شده بود كه كار تجديد تشكيلات ادارى و سازمانى پليس, تإسيس دانشكده
پليس, سازمان دادن به امور زندان ها و تجديد قوانين و مقررات مربوط به نيروى
پليس را از سال 1942م آغاز نموده بود كه تا 1944 ادامه يافت.(7)

درباره اين حضور سريع در ارتش, پليس, دستگاه اقتصادى و ماليه ايران در اوج
جنگ جهانى دوم و هم زمان با اشغال نظامى ايران از سوى ((متفقين)) كه به درخواست
دولت ايران انجام مى شد چند نكته قابل توجه است:

1ـ دولت امريكا از فرصت حضور مقتدرانه ((متفقين)) در ايران و ضعف دولت ايران
و نياز شاه جوان به چنين مساعدت هايى حداكثر بهره بردارى را به عمل آورد و در
اركان حكومتى ايران براى خود جاى پاى مناسبى باز كرد. به ويژه اين كه حساسيت
ملى نيز وجود نداشت.

2ـ ايرانى ها به امريكايى ها حساسيت منفى نداشتند, زيرا آنها را نيروى سومى
مى يافتند كه هم چون قدرت هاى كلاسيك گذشته (روسيه و انگليس) بدسابقه نبودند و از
آنها انتظار اصلاح امور كشور را داشتند و تصور اين مسئله را كه ممكن است
امريكايى ها روزى به سلطه گران خطرناكى تبديل شوند, نمى كردند.

3ـ روابط شاه جوان در آغاز كارش با امريكا شكل گرفت و توسعه يافت و
امريكايى ها توانستند با همكارىهاى معمولى نظريات او را جلب كنند و او را با خود
همراه سازند.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها:
World Almanac books, 1997 New jersey , P.497, 512, 831. ,Almanac, 1997
The World(1
2) طرح مارشال و كمك به كشورهاى آسيب ديده جنگ از سوى امريكا, بر اساس همين
ضرورت شكل گرفت.
3) حافظ نيا, محمد رضا; خليج فارس و نقش استراتژيك تنگه هرمز, سمت, تهران,
1371, ص103.
D. Som, US.Persian Gulf Relation Ship, Middle East, G-Town University. .
David (4
5) ذوقى, ايرج, ايران و قدرت هاى بزرگ در جنگ جهانى دوم, پاژتگ, تهران, 1368,
ص170.
6) همان, ص358.
7) همان, ص168.

/

عيد فطر



جشن پيروزى بر طاغوت نفس

واژه ((عيد)) از ريشه عود گرفته شده و به معناى بازگشت است, و واژه ((فطر))
از فطرت گرفته شده و به معناى سرشت است. بنابراين عيد فطر; يعنى بازگشت به فطرت
و سرشت. بازگشت از اين نظر كه آيا رابطه ما با فطرت پاك انسانى به طور صحيح
برقرار است يا نه؟ آيا آن اعماق روح و فطرت پاكى كه خداوند به ما داده و بر اثر
حجاب هاى جهل, انحراف و گناه, زنگار بر رويش نشسته, در كلاس ماه رمضان زنگارها
زدوده شده اند يا نه؟ كه اگر چنين است بايد ابتداى نجات و آغاز پيروزى بر طاغوت
نفس را در نماز عيد فطر اعلام بدارند و جشن بگيرند. به عنوان اين كه: آن چه را
در ماه رمضان آموخته اند و در راه خودسازى و بهسازى به كار برده اند ابراز
بدارند, با كلمات و حركات, بلكه در قلب و درون, با تمام وجود و احساس, و با
شعار آميخته با شعور و فرياد برون و درون كه:

((إلله إكبر, إلله إكبر, لا اله الا الله و إلله إكبر و لله الحمد والحمد
لله على ما هدانا و له الشكر على ما إولانا; خدا بزرگ تر از آن است كه توصيف
گردد.
آرى چنين است, معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست, و خدا بزرگ تر از آن است كه
وصف شود, حمد و سپاس اختصاص به ذات پاك خدا دارد به خاطر آن كه ما را ـ در
راستاى پاكسازى و بهسازى ـ هدايت كرده, و شكر او را كه جمعيت ما و امت ما را
برترين جمعيت و امت قرار داده است.))

رمضان اندك اندك پايان مى پذيرد, و به انتهاى خود مى رسد, مسلمانان در مكتب
رمضان و روزه, در پرتو آيات قرآن و نيايش ها و تقويت صبر و اراده, پس از فراگيرى
و آموزش به خودسازى پرداخته اند; اينك جشن مى گيرند كه در راه پر دست انداز جهاد
اكبر, با گام هاى استوار عبور كرده اند و به مقصود رسيده اند. چرا كه براى انسان
بازگشت به خويشتن, فرا رسيدن بهار معنويت است; مانند درختانى كه پس از گذران
زمستان سرد زمستانى, به بهار رسيده اند و در مسير حركت قرار گرفته اند, به راستى
چه عيدى شيرين تر و چه پيروزىاى شكوهمندتر از بازگشت به خويشتن, و پيروزى بر
طاغوت نفس اماره؟ كه فطرت را زير پاى سهمگين خود منكوب كرده است.



چهار عيد در اسلام

در اسلام به طور رسمى چهار عيد وجود دارد كه عبارت اند از: عيد قربان, عيد
غدير, عيد جمعه و عيد فطر, عيد قربان جشن ايثار و فداكارى است, و مسلمان در اين
رابطه به خويشتن باز مى گردد كه آيا به باطن و ماهيت چنين عيدى رسيده است يا نه
آن گونه كه ابراهيم خليل(ع) قهرمان توحيد رسيد, و حسين بن على(ع) آن را در كربلا
تكميل كرد. عيد غدير جشن ولايت و امامت است و انسان مسلمان با ژرف انديشى به
خويشتن مى نگرد كه آيا انتخاب او در مسئله بسيار مهم رهبرى, صحيح بوده است يا نه؟
كه در بينش اسلام ناب, مسئله بسيار عميقى است, و از اركان زيربنايى نظام اسلام
است, كه اگر او نباشد هيچ يك از مفاهيم اسلام, ارزش و اصالت خود را نمى توانند
نشان دهند. عيد جمعه بازگشت به خويشتن است كه نقش اساسى در پيشبرد اهداف, و
وصول به مقصود دارد, و به راستى كه برقرارى اتحاد و يك رنگى و همدلى مسلمانان,
وسيعترين و ژرف ترين بركات را براى آنها به ارمغان خواهد آورد.

ولى آيا مى دانيد كه اگر عيد فطرت و خودسازى نباشد, عيدهاى ديگر تكميل نخواهد
شد. اگر چنين عيدى در زندگى انسان تحقق يابد همه روز, روز عيد است چنان كه
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((انما هو عيد لمن قبل الله صيامه و شكر قيامه, و كل
يوم لا يعصى الله فيه فهو عيد;(1) امروز تنها عيد كسانى است كه روزه آنها در
پيشگاه خدا پذيرفته شود, و عبادت هاى شبانه آنها مورد پذيرش خداوند شده باشد, و
هر روزى كه گناه نكنى روز عيد تو است.))

حضرت على(ع) اين سخن را از سرچشمه وحى گرفته بود, چرا كه وقتى خطبه رسول
خدا(ص) را در مسجد پيرامون فضايل ماه رمضان شنيد, از آن حضرت پرسيد: ((بهترين
كار در ماه رمضان چيست؟)) پيامبر(ص) پاسخ داد: ((إلورع عن محارم الله
عزوجل;(2) ورع و پرهيزكارى از آن چه خداوند حرام نموده است مى باشد; يعنى همان
خودسازى و بازگشت به فطرت پاك توحيدى)).



مسئله عيد و فطرت در قرآن

براى اين كه مسئله ((بازگشت به فطرت)) را كه ماهيت عيد فطر را تبيين مى كند,
بهتر بفهميم و به اهميت آن, بهتر و عميق تر پى ببريم, مسئله عيد و فطرت را به
طور خلاصه از ديدگاه قرآن, مورد بررسى قرار مى دهيم.

در قرآن مجيد كلمه عيد يك بار آمده, كه در رابطه با حضرت عيسى(ع) و حواريون و
شاگردان مخصوص او است, به اين ترتيب كه: آن شاگردان مخصوص براى تكميل ايمان خود
به عيسى(ع) گفتند: ((آيا پروردگار تو مى تواند غذايى از آسمان (مائده) براى ما
بفرستد؟)) حضرت عيسى(ع) از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مى داد, نگران شد و به
آنها فرمود: ((از خدا بترسيد اگر ايمان داريد.)) ولى به زودى حضرت عيسى(ع)
دريافت كه مقصود آنها مشاهده معجزه بزرگ از عيسى(ع) است, تا در پرتو ديدار آن,
قلبشان پاك و سرشار از اطمينان و يقين گردد, از اين رو به خدا عرض كرد: ((اللهم
ربنا انزل علينا مائده من السمإ تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آيه منك;(3)
خداوندا! مائده اى از آسمان بر ما بفرست تا عيدى براى اول و آخر ما باشد و
نشانه اى از تو.))

و از آن جا كه روز نزول مائده روز بازگشت به پيروزى و پاكى و ايمان به خدا
بوده است, حضرت مسيح(ع) آن را ((عيد)) ناميده است, و مطابق روايات چون
((مائده)) در روز يك شنبه نازل شده, مسيحيان اين روز را مانند جمعه ما
مسلمانان, روز عيد مى دانند و تعطيل مى كنند. نتيجه اين كه در قرآن كلمه ((عيد))
به عنوان تكميل ايمان, و وصول به مرحله يقين كه اساس خودسازى است, مطرح شده است.
بنابراين ما كه پيرو قرآن هستيم, بايد به مسئله عيد به عنوان محور پاكسازى و
بهسازى بنگريم. عيد فطر وقتى براى ما عيد واقعى است كه در مسير خودسازى, پيروز
شده باشيم, و تحول عميقى در ما پديدار شده باشد.

اما در مورد فطرت, بايد توجه داشت كه قرآن با صراحت, خداشناسى و دين را
مسئله اى فطرى مى شمرد. آيات متعددى در قرآن به اين مطلب دلالت دارد, از جمله در
آيه 30 روم مى خوانيم: ((فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها
لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم; اى پيامبر! روى خود را متوجه آيين خالص
پروردگار كن, اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده, دگرگونى در
آفرينش خدا نيست.))

اين آيه با صراحت بيان كننده آن است كه دين اسلام بر اساس فطرت و سرشت و نهاد
انسان مى باشد, و دستورهاى آن همه و همه هماهنگ با درون ذات وجود انسان است, و
اگر فطرت از دستبرد جهل, خرافات, تبليغات غلط و تربيت هاى ناسالم, محفوظ باشد,
همان را مى خواهد كه آيين ناب اسلام آن را مى خواهد, و خداوند آئينش را بر اساس
نيازهاى فطرى بشر تدوين نموده است. و اگر انسان داراى فطرت نخستين, به دور از
حجاب ها و زنگارها باشد, بدون هيچ گونه ترديد و دغدغه, راه توحيد و دستورهاى صحيح
الهى را مى پسندد و برمى گزيند, معناى جهاد اكبر و مبارزه بى امان با طاغوت نفس
اين است كه پرده ها و حجاب ها و زنگارها را از روى فطرت پاك برداريم و آن را
پيروى كنيم.

فطرت در تعبيرات دانشمندان بر دو گونه است: فطرت عقل و فطرت دل. فطرت عقل
يعنى استدلال روشن عقلى, كه انسان بعد از رسيدن به كمال عقل با مشاهده نظام جهان
و دقت در اسرار هستى, بى درنگ به اين حقيقت منتقل مى شود كه محال است, اين نظام و
اسرار شگفت انگيز معلول مبدئى فاقد عقل و شعور باشد و اين ((عقل فطرى)) بدون
نياز به استاد و معلم به مقصود مى رسد, ولى فطرت مفهوم ديگرى نيز دارد كه از آن
تعبير به ((فطرت دل)) مى شود, كه تفسير فطرى بودن دين با اين تعبير, صحيح تر و
مناسب تر به نظر مى رسد. و منظور از آن اين است كه انسان وقتى به اعماق جانش
مى نگرد, نور حق را مى بيند, و ندايى را با گوش دل مى شنود, ندايى كه او را به سوى
مبدإ علم و قدرت بى نظير هستى دعوت مى كند, كه گاهى از آن تعبير به ((درك
وجدانى)) مى شود, مانند آن كه وقتى انسان يك گل زيبا را مى بيند, بدون مقدمه و
استدلال به زيبايى آن پى مى برد و از آن لذت مى برد. اينك پس از اين بيان به اصل
بحث باز مى گرديم كه ((عيد فطر)) به معناى بازگشت به فطرت است, يعنى مسإله جهاد
اكبر و خودسازى در ماه رمضان, انسان را به مقامى مى رساند كه پرده هاى جهل,
هواپرستى و خرافات و هرگونه موانع ضد فطرت, از سر راه فطرت برداشته مى شود, و
انسان مسلمان در اين هنگام به فطرت ناب خود كه از درون ذات وجودش مى جوشد باز
مى گردد, همان فطرتى كه آيينه صاف خدانما و حق نما است; همان پيامبر باطن كه اگر
از اسارت زنجيرهاى جهل و هواپرستى آزاد گردد, راهنماى كامل و دقيق انسان به سوى
كمالات است. و به طور روشن موجب سعادت انسان مى گردد. هرگاه انسان در پرتو فيوضات
و بركات ماه رمضان و عبادت روزه, به اين درجه رسيد, به حقيقت مفهوم عيد فطر
رسيده است, و آغاز ماه رمضان در واقع براى او عيد است و بايد جشن پيروزى بگيرد,
وگرنه هرگز براى او عيد نخواهد بود.

جالب اين كه در آيه مذكور, دين ((قيم)) و استوار و به عبارت ديگر خالص و ناب,
آن دينى است كه با فطرت بىآلايش و سالم آميخته شده باشد.

نكته قابل توجه اين كه شواهد زنده متعدد عينى وجود دارد كه نشان دهنده فطرى
بودن ايمان به حق است; مانند واقعيت هاى تاريخى كه نشان مى دهد, در ميان هر ملتى
در هر دوره اى اعتقاد به خداشناسى و مذهب وجود داشته است, چنان كه شواهد
باستان شناسى و آثار و علائم به جا مانده از دوره هاى قبل از تاريخ بيان كننده اين
واقعيت است.

مطالعات روانى و اكتشافات روان كاوى در ابعاد روح انسان نيز شاهد ديگرى بر
فطرى بودن اعتقادات دينى است, روان شناسان چهار تمايل عالى و اصيل را به عنوان
ابعاد چهارگانه روح معرفى مى كنند كه عبارت اند از حس دانايى, حس زيبايى, حس
نيكى, و حس مذهبى. كه اين خود نيز دريچه ديگرى بر فطرى بودن دين است.(4)

شاهد ديگر بر واقعيت فطرى بودن دين حق, ((ناكامى تبليغات ضد مذهبى)) است, كه
در همه جاى دنيا مشاهده مى شود, فروپاشى شوروى و كمونيسم در عصر حاضر يكى از
نمونه هاى آن است.

و هم چنين تجربيات شخصى در سختى هاو رنج ها شاهد ديگر بر توجه انسان به خواست
فطرت يعنى خداجويى و پناه آوردن به حق است, كه در قرآن در آيات گوناگونى به اين
مطلب اشاره شده است.

اين بحث را با چند گفتار از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) پايان مى بريم:

در حديث معروفى از پيامبر اكرم(ص) مى خوانيم فرمود: ((كل مولود يولد على
الفطره حتى ليكون ابواهما اللذان يهودانه و ينصرانه;(5) هر نوزادى بر فطرت اسلام
و دين خالى از شرك آفريده شده است, و رنگ هايى همچون يهوديت و نصرانيت انحرافى
است كه از طريق پدر و مادر به آنها انتقال مى يابد.))

و امير مومنان در ضمن گفتارى مى فرمايد: ((فبعث فيهم رسله, و واتر اليهم
انبيائه لتستإدوهم ميثاق فطرته;(6) خداوند رسولان خود را به سوى انسان ها فرستاد
و انبياى خود را يكى پس از ديگرى مإموريت داد تا وفاى به پيمان فطرت را از
آنها مطالبه كند.))

نتيجه اين كه نبايد فطرت را كه همانند آيينه خدانما و حق جو, در درون, ما را
راهنمايى مى كند, و آيين حق را نشان مى دهد به باد فراموشى بسپاريم, بلكه بايد در
پرتو جهاد اكبر به ويژه در ماه رمضان خود را به اين مرحله برسانيم تا از اين
پيامبر و چراغ فروزان درون بهره مند گرديم.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) سيد رضى, نهج البلاغه, حكمت428.
2 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ج1, ص295.
3 ) مائده (4) آيه 114.
4 ) شرح اين مطلب در كتاب ((حس مذهبى يا بعد چهارم روح انسانى)) ترجمه مهندس
بيانى آمده است.
5 ) علامه طبرسى, تفسير جمع الجوامع, ذيل آيه 30 روم.
6 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه اول.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى 4



عدالت و اصلاح فرهنگ مصرف

در چند مقالت پيشين گفتيم: ((آفريدگار حكيم براى ادامه حيات و نظام معيشتى
انسان ها, امكانات لازم را در كره خاك نهاده و تحصيل و بهره ورى از آن را به حسن
تدبير و تلاش آنان موكول ساخته است. و اگر اصول عدالت در توليد و توزيع به اجرا
درآيد, فاصله طبقاتى و قطب بندى اجتماعى ريشه كن خواهد شد, اما به دليل تعدى و
تجاوز سلطه جويان از موازين قسط و عدل, جوامع بشرى همواره ستم و تبعيض و شكاف
فقر و غنا را شاهد بوده اند و در حالى كه اسراف و تبذير و حرص و آز گروهى از
رفاه طلبان و استثمارپيشگان را به خود مشغول داشته, فقر و محروميت عامل فشارى
بر توده هاى انسانى بوده است)).

بدين ترتيب از ((اسراف و تبذير)) به عنوان دشمن عدالت اجتماعى بايد نام برده
شود.

قرآن كريم اسراف و تبذير را عمل شيطانى و شيوه طغيانگران و متجاوزان به حدود
الهى و حقوق انسانى ناميده است.

اسراف چنان كه در لغت آمده, عبارت است از: خارج شدن از حد اعتدال, به گفته
راغب اصفهانى : ((اسراف, تجاوز الحد فى كل فعل يفعله الانسان… و ان كان ذلك فى
الانفاق اشهر)).(1)

واژه ((سرف)) (ريشه اسراف) به معناى تعدى و تجاوز از حد; در هر عملى است كه
انسان انجام مى دهد… هر چند بيش ترين استعمال اين واژه در مورد انفاق و خرج
كردن مال است. خواه در مصارف شخصى; همانند خوردن و آشاميدن باشد هم چنان كه
قرآن مى فرمايد: ((كلوا و اشربوا و لاتسرفوا))(2) و خواه در مسائل اجتماعى; مانند:
((والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كانوا بين ذلك قواما(3); بندگان
شايسته خداوند كسانى اند كه چون انفاق كنند, اسراف و زياده روى ننمايند و از بخل
و خستگى در بذل و بخشش بپرهيزند و عدالت و استقامت (قوام) را شيوه خود سازند)).


امير مومنان ـ عليه السلام ـ از اعتدال در معيشت به ((اقتصاد)) تعبير فرموده
است و خروج از آن را اسراف نام داده و در اين خصوص مى فرمايد:
((كل ما زاد على الاقتصاد اسراف;(4) هر آن چه از اقتصاد و ميانه روى تجاوز
كند, اسراف است)).

((تبذير)) نيز به معناى تضييع مال است.

توصيفى كه قرآن از ((مبذرين)) و ((مسرفين)) دارد, مى تواند بيان گر عمق نگرش
اسلام به اين پديده شوم و زيان بار اجتماعى باشد; براى مثال:
در مقام نهى و نكوهش از تبذير و تضييع مال مى فرمايد: ((ولا تبذر تبذيرا ان
المبذرين كانوا اخوان الشياطين;(5) تبذير مكن كه تبذيركنندگان برادران
شيطان اند)).



هم چنين از فرعون سمبل طغيان و تجاوز, به عنوان اسراف كار نام برده است: ((و
ان فرعون لعال فى الارض و انه كان من المسرفين;(6) فرعون در زمين طغيان و سركشى
نمود و به تحقيق كه او از مسرفان بود)). و نيز اسراف كاران را از دوزخيان
برشمرده و مى فرمايد: ((و ان المسرفين هم اصحاب النار)).(7)

آرى اين طغيان گران و سلطه گران جهنمى اند كه به حقوق محرومان دست اندازى مى كنند
و قوت لايموت گرسنگان را از حلقوم آنان مى گيرند و صرف عيش و نوش و هوس بازىهاى
خود مى كنند و همواره فرياد ((هل من مزيد))شان بلند است! به هيچ وجه به آن چه
دارند, قانع نيستند. اگر ثروت جهان را به دست آرند, باز براى غارت گرى بيش تر خود
را آماده مى كنند! و همين ها سد راه عدالت و دشمن بشريت و ضد ارزش هاى انسانى
هستند. و امروزه مصداق بارز آن امريكا و اروپاست كه ديگران نيز بدان معترف اند.



كشورهاى غربى عامل فقر جهانى

بر اساس مطالعات اجتماعى و تحقيق كارشناسانه, عامل فقر و محروميت در جهان,
كشورهاى اروپايى و امريكايى اند.

پروفسور ((گالياكراملو)), استاد جامعه شناس بلغارى, در بررسى فراگيرى,
كشورهاى غربى و امريكا را عامل اصلى گسترش فقر در جهان معاصر معرفى كرده است.
روزنامه پر تيراژ ((دوما)) كه اين مطلب را چاپ نموده است مى نويسد: ((بر اساس
آمارهاى سازمان ملل بيش از يك ميليارد انسان در فقر به سر مى برند. اين روزنامه
مى نويسد: درآمد بيش از سه چهارم از مردم جهان از يك دلار در روز كم تر است, در
حالى كه سازمان ملل كم تر از چهار دلار در روز را فقر مى خواند.)) در جهان امروز
بيش از يك ميليارد نفر بيكارند و بخش عظيمى از ساكنان زمين از آب آشاميدنى سالم
محروم هستند. در همين حال تعداد ثروت مندان در پنجاه سال اخير دو برابر و سپاه
عظيم فقيران چهار برابر بيش تر شده است.(8)

بر اساس آمار و ارقام منتشره, هر ساله چهارده ميليون كودك بر اثر فقر و
بى غذايى و وضعيت نامساعد زيستى, جان خود را از دست مى دهند.
به گزارش ((يونسكو)) روزانه هشت هزار كودك بر اثر نداشتن ((واكسيناسيون)) و
هفت هزار بر اثر اوضاع بد زندگى طعمه مرگ مى شوند.

جاى بسى شگفتى است كه ايالات متحده با اين كه در سراسر جهان به غارت و چپاول
ثروت توده ها و كشورهاى فقير سرگرم است و 35% از انرژى جهان را به خود اختصاص
داده ـ كه بخش عمده آن از همان كشورهايى است كه سرنوشتشان بازيچه دست شيطان
بزرگ و فرزند نامشروعش اسرائيل غاصب است ـ با اين وصف در درون اين كشور ستم و
تبعيض و شكاف فقر و غنا بيش از هر نقطه ديگر جلب نظر مى كند.

بر اساس يك بررسى كه جهان غرب انجام داده, ((امريكا)) از نظر فقر كودكان در
رديف اول و ((فنلاند)) در رديف آخر قرار دارند. 21/5 درصد كودكان امريكايى با
فقر رو به رو هستند, اين فقر شامل خوراك, پوشاك و نگهدارى است. آنها از حمايت
دولتى كم تر برخوردار مى شوند. 13/5 درصد كودكان كانادايى نيز همين سرنوشت را
دارند.(9)

و در گزارش هاى ديگر آمده است: جامعه كنار خيابان و نيازمندان بى خانمان كه شب
لابه لاى كارتن ها و يا در كيسه خواب به سر مى برند و غذاى خود را از ميان زباله ها
تهيه مى كنند چهره شهر ((نيويورك)) را زشت و ننگين ساخته است! نمونه ها از اين
دست فراوان است.

پاپ ژان پل دوم, طى سخنرانى در نيويورك ضمن اعتراض شديد به شكاف اجتماعى ميان
اقشار مختلف مردم امريكا گفت: نيويورك شهر ثروتمندان است, اما كسى از فقرا
حمايت نمى كند. وى با اشاره به جايگاه خانواده تإكيد كرد كه فساد حاكم بر
امريكا نتيجه تزلزل در ساختار خانواده در اين كشور است. پاپ گفت: متإسفانه
امريكا به گورستان ارزش هاى انسانى تبديل شده و اين فاجعه جبران ناپذير است.(10)


در اين مقال, درصدد بررسى دلائل انحطاط غرب به ويژه امريكا, از نظر ارزش هاى
انسانى و حتى اقتصادى و سياسى نيستيم و تفصيل اين مطلب را به زمانى ديگر موكول
مى كنيم كه خود براى غرب باوران درس عبرتى باشد و اين جا تنها اشاره اى است به وضع
محرومان در اين كشور كه خود را به اصطلاح مدافع حقوق بشر! خوانده و داعيه رهبرى
جهان را در سر مى پرورد!



اسراف و تبذير دشمنان عدالت

گفتيم كه اسراف و تبذير دشمن عدالت اجتماعى است و اين حقيقت به ملت و سرزمينى
خاص مربوط و محدود نمى شود, بلكه هر جا اسراف و تبذير چهره گشود پديده شوم تقابل
فقر و غنا و شكاف طبقاتى و ستم وتبعيض و حقارت و فساد و كينه و عداوت پديدار
مى شود و اين را بايد عاملى ويران گر قلمداد كرد. على ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:
((كثره السرف تدمر(11); اسرافكارى ويران گر و نابود كننده است)). هم چنان كه عدل
اقتصادى را بايد نشانه خير و سعادت فرد و ملت شمرد, چنان كه اميرمومنان(ع)
مى فرمايد: ((هرگاه خداوند خير بنده اى را اراده كند, اقتصاد و حسن تدبير را بدو
الهام فرمايد و از اسراف و تبذير مصون دارد.))

((اذا اراد الله بعبد خيرا الهمه الاقتصاد و حسن التدبير و جنبه سوء التدبير و
الاسراف)).(12) بديهى است كه رعايت اعتدال و اقتصاد و پرهيز از اسراف و تبذير و
تدبير معيشت در زندگى اجتماعى از اهميت بالاترى برخوردار است و تخلف از ميزان حق
و عدل هم چنان كه يك فرد يا يك خانواده را دچار مشكل و تزلزل مى كند, در سرنوشت
جامعه و ملت و كشور نيز همين نقش را در ابعاد وسيع ترى ايفا خواهد كرد.



اسراف در مال شخصى و اموال عمومى

ناگفته نماند اسراف چه از دارايى هاى شخصى باشد و چه از بيت المال مذموم و
محكوم است, زيرا هدر دادن مال كه پشتوانه زندگى انسان ها است. به معناى
((كفران)) و هدر دادن نعمت هاى الهى و از بين بردن قوت نيازمندان است و اين عمل
نكوهيده هيچ گونه توجيه عقلى يا شرعى ندارد, هرچند با پاره اى توجيهات نامشروع و
سياست كارىهاى فرصت طلبانه همراه باشد. بسيار بودند كسانى كه اميرمومنان(ع) را
مورد نكوهش قرار داده و سخت گيرى آن حضرت را در بذل و بخشش بيت المال خلاف سياست
و مصلحت مى دانستند. اما امام در پاسخ به آنان مى فرمايد: ((آيا از من مى خواهيد
كه براى پيروزى خود از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم, استمداد
جويم؟ به خدا سوگند تا زنده ام و شب و روز برقرار است و ستارگان در آسمان طلوع و
غروب مى كنند, به چنين كارى دست نخواهم زد. اگر اين اموال ملك شخص من بود در
تقسيم آن بين مردم به مساوات عمل مى كردم تا چه رسد به اين كه اموال متعلق به
خدا (در حقيقت بندگان خدا) است. آگاه باشيد كه بخشش مال در موارد ناحق آن تبذير
و اسراف است و اين كار ممكن است در دنيا صاحبش را بالا ببرد, اما در آخر به پستى
و ذلت خواهد كشانيد, و در نظر مردم موجب احترام وى گردد, اما در پيشگاه خداوند
او را خوار و ذليل مى سازد: ((لو كان المال لسويت بينهم فكيف و ان المال مال
الله! الا و ان اعطإ المال فى غير حقه تبذير واسراف و هو يرفع صاحبه فى الدنيا
و يضعه فى الاخره و يكرمه عند الناس و يهينه عندالله…))(13).



از على(ع) سرمشق بگيريم

اين منطق على(ع) مظهر عدل الهى و نداى عدالت انسانى است كه در سراسر سخنان,
خطبه ها و نامه هايش موج مى زند. چهره عدالت گسترى كه حتى از روشن نگه داشتن چراغ
بيت المال در حضور كسانى كه در طلب جاه و مقام با وى به مذاكره نشستند, امتناع
مى ورزيد; چنان كه در داستان طلحه و زبير معروف و مشهور است. و حتى نزديك ترين
افراد به او و فرزندانش مشمول چنين سياستى بودند. اين منطق حق و عدل است. تبصره
و توجيه هم برنمى دارد. اگر توجيه داشت على(ع) از هر كس بدان آگاه تر بود! اين خط
و مشى به عصر و نسلى خاص منحصر نمى گردد, بلكه در هر عصر و زمان به تناسب اوضاع
و احوال سرمشق عمل است براى رجال سياست و كارگزاران و مديران, به ويژه آنان كه
دعوىدار ولايت على(ع) هستند و برآنند تا عدل اسلامى را همانند اميرمومنان(ع) تحقق
بخشند يا حداقل چيزى مشابه آن را ارائه دهند. و از دنيايى كه از سرتا به پا در
چنگال ستم و بى عدالتى اسير است و به آتش تبعيض و فتنه و فساد مى سوزد, مى خواهند
معيارهاى حكومت عدل اسلامى را در برابر جهان خواران و سوداگران عرصه سياست به
تصوير كشند مى بايست سرمشق باشد.



مسئوليت امروز

اگر مبانى اقتصادى قرآن و سنت نبوى و سيره علوى پايه و اساس خط و مشى اقتصادى
و اجتماعى و سياسى ما است, بدون چون و چرا بايد آن را ملاك عمل قرار دهيم. آيين
و فرهنگ توليد و مصرف را براى جامعه تبيين نماييم و آن را در زندگى شخصى خود و
فضاى اجتماعى و نيز تشكيلات حكومتى گسترش دهيم. راه سوء استفاده هاى ((مسرفين))
را ببنديم با تجمل و مصرف گرايى مبارزه كنيم, چرا كه مصرف نامعقول وتجمل گرايى
اين دشمن شماره يك عدالت اجتماعى, آرمان ها و ارزش هاى انقلاب اسلامى را به طور جدى
تهديد مى كند كه آثار زيان باره آن را كم و بيش ديده ايم و اگر چاره عملى نشود,
بايد خود را براى عواقب وخيم و نامطلوب آن آماده سازيم كه به فرموده على ـ عليه
السلام ـ ((سوء تدبير عامل نابودى و تباهى است)) ((سوء التدبير سبب
التدمير))(14) تدبير معيشت يك فرهنگ است كه بايد از طريق آموزش و تبليغ و
رسانه ها و بيش از همه روش عمل مسئولان و دستگاههاى دولتى و روحانيت براى مردم
ترويج و تبيين گردد, متاسفانه براى رواج چنين فرهنگى نه تنها كارى موثر نشده,
بلكه عملا به رواج تجمل و اسراف دامن زده ايم با سيل اتومبيل هاى لوكس و گران قيمت
خارجى در دست پول دارها كه هر لحظه رو به افزونى است. علاوه بر زيان هاى تراكم
ماشين و آثار محيط زيستى و عوارض اخلاقى و اجتماعى ديگر, نشانه اى از مسابقه در
تجمل و مصرف است. نمايشگاه هاى بازرگانى و فروشگاه هاى حتى وابسته به نهادهاى
دولتى, تبليغات تجارى كالاهاى خارجى از رسانه ها و در و ديوار شهر و تابلوهاى
تبليغاتى و رنگ آميزى اتوبوس هاى شركت واحد به اين منظور تفسيرى است بر ترويج
مصرف گرايى و بازاريابى براى خارجى ها, ساختمان سازى به شيوه غربى علاوه بر
زيان هاى اجتماعى, بهداشتى وتراكم و تزاحم نامعقول به ويژه در شهرداران, نمودار
ديگرى از اسراف و تجمل است. افزايش تلفن همراه كه به گفته وزير مخابرات تا سى
ميليون رقم نياز كشور را به تلفن برآورد كرده اند! شاهد ديگرى است از گرايش به
فرهنگ مصرف… ناگفته پيداست آن چه به عنوان مثال ذكر شد اگر به صورت متعادل و
توزيع عادلانه بود و چهره كريه فقر و اجاره بهاى كمرشكن و تورم و كمى درآمد و
گرانى و مشكلات بهداشتى, درمانى و آموزش در مقابل آن وجود نداشت شايد جاى سخن
نبود, سخن اين جا است كه در برابر تب مصرف گرايى و تجمل خواهى قشرهاى وسيعى از
مردم كه صاحبان اصلى اين انقلابند, به ويژه كارمندان و معلم ها و… با عسرت و
سختى روزگار مى گذرانند و علاوه بر فشارهاى فيزيكى روزمره زندگى با فشار روانى
ناشى از شكاف فقر و غنا رو به رو هستند و هر چند و به هر دليل در برابر آن سكوت
كنند, اما عقده هاى روحى و خانوادگى آن بالاخره سر باز مى كند.
خلاصه اگر جامعه مصرفى قابل قبول هم باشد ما خيلى زود به آن رو آورده ايم و اگر
اين روند ادامه يابد سرانجام كمر اقتصاد و كشور را خواهيم شكست.



اسراف در دستگاه هاى دولتى

دستگاه هاى دولتى و نهادهاى حكومتى نيز كم و بيش از اين آفت مصون نمانده اند.
چندى پيش يكى از نمايندگان مجلس شورا در سخنرانى خود در مجلس, اتومبيل هاى گران
قيمت را براى ((تشريفات)) مجلس مورد انتقاد قرار داد و نيز تعويض مبلمان
كميسيون ها و جز آنها… اينها در ديد كسانى قرار دارد كه از شهر و روستا و
نيازهاى بهداشتى و آموزشى و حياتى حوزه نمايندگى خود آگاهند! … نظاير اين را
در ساير نهادها و دستگاه ها كم و بيش مى توان ديد.

به ياد سخن اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ باشيم كه به كارگزاران خود توصيه
مى فرمود: نوك قلم هايتان را نازك كنيد كه مركب بيت المال كم تر مصرف شود. ما كه از
((عدالت)) دم مى زنيم خود بايد عامل به آن باشيم. امام صادق(ع) مى فرمايد: ((ان
اشد الناس عذابا يوم القيامه من وصف عدلا ثم خالفه;(15) از ميان مردم در قيامت
آن كس عذابش سخت تر است كه از عدالت حرف بزند, اما در عمل خلاف آن را نشان دهد)).
مسئولان دلسوز كشور خود مى دانند كه تعادل اقتصادى چه نقش مهمى در سياست و فرهنگ
و سرنوشت كشور ايفا مى كند. وضع امروز ما بسيار حساس است.
امروزه ما بايد دوران رياضت را تجربه كنيم تا بار ديگر زير بار يوغ بيگانگان
نرويم و به استقراض و سرمايه گذارى خارجى نيازمند نشويم و همان گونه كه تاكنون
روى پاى خود ايستاده ايم و به شرق و غرب ((نه)) گفته ايم. در آينده بسيار طولانى
بتوانيم استقلال جمهورى اسلامى را حفظ كنيم. امروزه چشم جهانيان به كشور ما دوخته
است. به ويژه پس از برگزارى كنفرانس سران كشورهاى اسلامى كه نقطه عطفى از
پيروزىهاى شكوهمند كشور اسلامى يمان بود. طبيعى است كه چشم استكبار و امپرياليسم
و صهيونيسم بر ما فزونى گيرد و از طرق گوناگون بكوشند, دست آورد اين پيروزىهاى
عظيم را خنثى كنند. بحران اقتصادى و يا فرهنگى و… مى تواند نقطه تهاجم دشمن
باشد. دشمن هرچند بحمدالله مرعوب اقتدار كشور اسلامى ما است, اما از توطئه دست
برنمى دارد مقابله با اين توطئه ها هوشيارى و توجه كافى مى خواهد. غرور پيروزىها
نبايد ما را غافل سازد. بايد توانمندىهاى لازم را در جبهه هاى نظامى, اقتصادى,
سياسى و فرهنگى در حد كافى فراهم سازيم كه يكى از اين جبهه ها جبهه اقتصادى است
كه با سخن و دعاوى سامان نمى گيرد كه مداقه در حساب وعمل را طلب مى كند. به طور
خلاصه بايد سياست جارى نظام بر استقلال اقتصادى باشد كه امروزه تعيين كننده است و
تنظيم توليد و توزيع, و اصلاح فرهنگ مصرف و سامان بخشى به زندگى توده هاى محروم و
مبارزه با تجمل و اسراف و سخت گيرى در خرج و برج ها و گرفتن گريبان مسرفان; يعنى
ام الفسادهاى اجتماع, و تروريست هاى اقتصادى و مهار تورم و اصلاح معيشت اكثريتى
كه در غم و شادى همراه نظام و پشتوانه كشور اسلامى اند. به طور خلاصه:
بى قرارى در اجراى عدالت اجتماعى بايد شعار و عمل ما باشد و اين را بايد از
خودمان آغاز كنيم كه هم عامل اصلاح نفس سركش است و هم عامل صلاح اجتماع. على ـ
عليه السلام ـ مى فرمايد: ((اذا رغبت فى صلاح نفسك فعليك بالاقتصاد و القنوع
والورع;(16) هرگاه به اصلاح نفس خود راغب بودى بر تو باد كه اقتصاد و قناعت و
پرهيزكارى را پيشه كنى.)) و صلاح جامعه نيز بدين بستگى دارد و در عمل بايد به
مردم الگو دهيم فرهنگ مصرف را در خوراك و لباس و مركب و مسكن و آب و نان و برق
و گاز و بنزين و جز آنها بياموزيم كه از اين بابت جامعه شديدا به توجيه و هدايت
نياز دارد. اين واقعا معقول نيست كه در كشور ما سالانه دو ميليون تن نان معادل
360 ميليون دلار ضايع گردد و دور ريخته شود و مصرف سرانه آب به 2500 متر مكعب
برسدو ايران پرمصرف ترين كشور از نظر انرژى باشد تا آن جا كه در يك سال به 12
ميليارد دلار بالغ گردد. علاوه بر اينها هر روز يك ميليارد تومان بابت سيگار
داخلى و خارجى و عمدتا امريكايى پرداخته شود كه جز اعتياد و مرگ و بيمارى
رهآوردى ندارد و نمونه هايى از اين دست كه به كار فرهنگى, تبليغى و برخورد عملى
پى گير نياز دارد. و از طرف ديگر خرج هاى اضافى در ادارات دولتى و زيباسازى غير
ضرورى شهرى با خون و دل مردم و حيف و ميل هاى خود مديرى و تبليغات سرسام آور
تبليغاتى انتخاباتى موسمى كه هر يك جاى سخن دارد و مجال بحث آن نيست… مسئولان
و كارگزاران بايد اين سخن مقام معظم رهبرى را كه در آغاز سال جارى فرمودند
آويزه گوش سازند: ((به نظر من بايد مسئولان كشور راه صرفه جويى و مقابله با اسراف
را به مردم ياد بدهند. خود مسئولان دولتى هم بايد اسراف نكنند.
اسراف مسئولان دولتى از اسراف مردم عادى مضرتر است, زيرا كه اين اسراف در بيت
المال است.

اسراف در جامعه لازمه اشرافى گرى و تقسيم نابرابر ثروت و مايه تضييع اموال
عمومى و نعمت الهى است)).

ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) المفردات فى غريب القرآن.
2 ) اعراف(7) آيه 31.
3 ) فرقان (25) آيه 67.
4 ) تصنيف غرر الحكم, ص359.
5 ) اسرإ (17) آيه 26 ـ 27.
6 ) يونس (10) آيه 83.
7 ) غافر (40) آيه 43.
8 ) ماهنامه صبح, آذر ماه 76.
9 ) همان, آذر ماه 75.
10 ) روزنامه كيهان, 74/7/16.
11 ) تصنيف غرر, ص359.
12 ) همان, ص453.
13 ) نهج البلاغه, خطبه126.
14 ) غرر الحكم.
15 ) تصنيف غرر, ص237.
16) وسائل الشيعه, ج8, ص400.

/

خاطرات


ماجراى شناور

بعضى از چيزهايى كه بچه ها ساخته بودند, ابتكار خودشان بود و يكى از آنها ((شناور)) بود.
((هور)) كه بوديم يكى از آنها را داشتيم. بچه ها سوارش مى شدند, اين طرف و آن طرف مى رفتند و ماهى مى گرفتند يك شب توى پاسگاه بوديم و شناور را مثل هميشه به امان خدا وسط آب رها كرده بوديم. صبح كه براى نماز بلند شديم و براى وضو كنار هور آمديم, ديديم شناور نيست, باد شديد ديشب باعث شده بود كه آب موج بردارد و اين شناور سرگردان را به اين طرف و آن طرف برده, و پس از شكستن چند نى كوچك, به طرف عراقيها ببرد.
همين طور كه وضو مى گرفتيم, محسن گفت: ((شايد عراقيها ديشب آمده اند و شناور را برده اند)).
على كه آستينهايش را بالا مى زد گفت: ((پدر بيامرز! معبر تنگ است, اگر عراقيها آمده بودند, نگهبان مى فهميد)).
همان طور كه پوتين خودم را مى پوشيدم گفتم: ((حالا تا آفتاب نزده, نماز را بخوانيم, بعد فكرى مى كنيم)).
آفتاب كه طلوع كرد, كنجكاوى و احساس مسووليت باعث شده, بروم دنبال شناور, وقتى با احتياط به عراقيها نزديك شدم و از پشت نى ها نگاه كردم, ديدم بله, چند عراقى دارند روى شناور ما چادر مى كشند. با خودم گفتم: ((حالا كه اين طور شد با خود چادر تك مى زنيم)).
آن روز هم مثل هر روز, با سركشى به سنگرها در زير آفتاب داغ و سر و كار با هداياى مردم و دعا و روزنامه گذشت. شب, دعاى توسل بود و گريه ها و ناله هاى عاشقانه بچه ها. همان بچه هايى كه شوخى مى كردند و از سر و كول هم بالا مى رفتند. روزها خنده هايشان به طاق كوتاه سنگر مى خورد و شبها, ناله و مناجاتشان تا اوج آسمانها پر مى گشود.
شام كه خورديم گفتيم: بچه ها امشب, شب عمليات است.
به من كه مسوول پاسگاه هم بودم گفتند: ((حاج آقا! چه عملياتى؟ خبر تازه اى رسيده؟))
گفتم: عمليات پس گيرى شناور!
محسن گفت: حاج آقا! يك شناور كه اين قدر مهم نيست تا پس بگيريم.
گفتم: حرفت صحيح است, اما توى اين سه ماهى كه اينجا هستيم, عراقيها نتوانستند حتى پر كاهى هم از ما تك بزنند و در اختيار بگيرند, حالا ديشب, باد شناور را برد طرف آنها, نمى خواهم اين شناور بادآورده هم, مثل كمك هاى بادآورده خارجى زير دندانشان مزه كند و چند شب ديگر هم جرإت كنند بيايند با ما درگير هم بشوند. بايد گربه را دم حجله كشت, بايد كارى كنيم كه از اين فكرها بيايند بيرون.
بچه ها, با تكبير اعلام آمادگى كردند. تجهيزات را برداشتيم و با محسن و على سوار شديم و بدون سر و صدا, از معبرهاى تنگ و پيچ در پيچ گذشتيم.
باد كه توى نى ها مى وزيد, آدم خيال مى كرد نى ها, غولهاى بى شاخ و دمى هستند كه دو طرف ايستاده اند و سوت مى زنند! نزديك پاسگاه كه رسيديم بلم را پشت نى ها مخفى كرديم. على سر طناب را گرفت و آهسته در آب فرو رفت, به آرامى و با مهارت شنا مى كرد و به طرف عراقيها جلو مى رفت. بعد كه آمده بود مى گفت: به نزديك شناور كه رسيدم, تا خواستم طناب را ببندم به دسته شناور, نگهبان عراقى كه گشت مى زد نزديك شد, ايستاد و از بخت بد پايش را گذاشت روى دستم! و من توى آب, زير لب آيه ((و جعلنا…)) مى خواندم. آهسته نفس مى كشيدم و قلبم, چنان مى تپيد كه با خود گفتم الان سرباز عراقى صدايش را مى شنود! حدود پنج دقيقه ايستاد و چقدر هم سنگين بود! ديگر انگشتانم كرخت شده بود.

نگهبان برگشت و براى ادامه گشت, به طرف سنگرهاى خودشان رفت, طناب را كه بستم, برگشتم و شناور را آهسته و بى سر و صدا به دنبالم كشيدم, با آن كه چادر را از رويش جمع كرده بودند, اما باز سنگين بود, شناور, توى تاريكى, مثل نهنگى كوچك به دنبالم مىآمد, آب را مى شكافت, آب موج برمى داشت موج مى رفت تا كناره ها, و علف ها و خزه ها را مى لرزاند…
هر لحظه كه مى گذشت, بر نگرانى ما افزوده مى شد, سرانجام على آمد. كشيديمش توى بلم و من طناب را به عقبه بلم بستم. پارو زنان راه افتاديم و شناور هم به دنبال ما حركت مى كرد. در جاى جاى آسمان ستاره ها مثل پولك مى درخشيدند و هزاران غورباقه هم در هم غور غور مى كردند. وقتى به پاسگاه رسيديم بچه ها نگران و منتظر بودند. شناور را كه در كنار پاسگاه كشيديم, صداى خروپفى آمد. توى راه كه مىآمديم چون احتمال حمله عراقيها را مى داديم, شناور با ما فاصله زيادى داشت. تا در صورت لزوم طناب را ببريم و همين باعث شده بود صداى خروپف را نفهميم. نمى دانم چرا على آن را نشنيد. خلاصه چراغ قوه را كه روشن كرديم, ديديم يك عراقى چاق, با سبيلهايى كه تا بناگوش در رفته بود خوابيده است! شايد باد خنك جزيره, پتوى گرم و خستگى روز, باعث شده بود تا اين همه راه كه آمديم, بيدار نشود. البته ما هم آهسته و بى سر و صدار مىآمديم و شناور, مثل گاهواره اى آرام تكان مى خورد. عراقى, همچنان خوابيده بود و خروپف مى كرد. ما هم پتو را روى او انداختيم و يك نگهبان برايش گذاشتيم. صبح, بچه ها كه براى نماز برخاستند, او همچنان خوابيده بود, تا وقتى كه هوا روشن شد. آفتاب كه طلوع كرد, پتو را از رويش برداشتيم, نور كه تابيد به چشمهايش, پلكهايش را جمع كرد. بعد, يكى دو بار چشمهايش را باز كرد و دوباره بست, آن وقت چشمهايش را خوب باز كرد. آنقدر باز كرد كه با خود گفتم الان چشمش از حدقه مى زند بيرون! وقتى بچه ها را اطراف خودش ديد, نمى دانم شوكه شد يا خودش را به ديوانگى زد. به سر و كله اش مى كوبيد و فرياد مى زد: ((الدخيل يا خمينى, الدخيل يا خمينى)) همين طور كه اين طرف و آن طرفش را نگاه مى كرد نگاهش به من افتاد كه عمامه بر سر داشتم, آمد به طرف من, خودم را كنار كشيدم. بچه ها هجوم آوردند, عراقى نزديك من كه رسيد خودش را انداخت روى پاى من و به عربى مى گفت: ((مرا نكشيد, بگذاريد بروم)).
دستم را گذاشتم زير چانه اش و سرش را بالا آوردم, به چشمهايش كه نگاه كردم, ديدم نگاهش دودو مى زند, گفتم: ((بيا بنشين, تازه ديشب تو را آورديم)).
وقتى فهميد ديشب من هم بودم, تكانى خورد, خودش را عقب كشيد و بربر به من نگاه كرد. ظاهرا به غرورش برخورده بود. برايش صبحانه آوردند و بعد سيگارى كه تند و تند پك مى زد, يك بار هم از دستش افتاد روى پتو, سيگار را كشيد پرسيد: ديشب چگونه مرا آورديد؟ و…
فهميديم كه مسوول پاسگاه عراقيهاست و خواب شيرين پس از پرخورى شبانه كار دستش داده بود. گفت: ((ما نگهبان داشتيم, شما چطور توانستيد مرا بياوريد؟))
گفتم: آيه ((و جعلنا…)) خوانديم.
فهميد, فكر كرد شوخى مى كنم, تا چشمش به على افتاد, تعجب كرد و گفت: ((اين بچه به چه درد جنگ مى خورد؟))
گفتم: همين بچه, ديشب طناب را به شناور بست و تا بلم كشيد.
از تعجب چشمانش گرد شد, گفتم: وقتى مى خواست بيايد اينجا, مسوولين قبول نمى كردند, مى گفتند بچه است و او گفته بود من هيكلم كوچك است, اما زورم زياد است, با هر كسى كه چهار سال از خودم بزرگتر باشد, كشتى مى گيرم و پشت او را به زمين مى زنم, و همين طور هم شد, بعد عراقى را به همراه على و 2 نفر ديگر به قرارگاه فرستاديم.
پاورقي ها:

/

اى وارثان انقلاب راز پيروزى را نگهداريد


سرانجام پس از سالها جنايت و ستم, شب پره خون آشام, در ميان فريادهاى بلند
ملت (مرگ بر شاه) به سراشيبى سقوط, سرازير شد و به وادى برهوت رهسپار گرديد.

موج خروشانى كه توسط رهبر و معمار انقلاب اسلامى در ايران, حضرت امام خمينى قدس
سره, پديد آمده بود و توإم با عصيان ملى در تمام ادارات, موسسات, نهادها,
كارخانه ها, بازار و حتى ارتش شده بود شاه را كه سمبل ظلم و جنايت و الگوى
وحشيگرى و خيانت بود, به سقوطى مرگبار كشاند و جهان را وحشت زده كرد. اربابان
زالوصفت و استثمارگر شاه كه مى پنداشتند طرح هاى پيشرفته شان مى تواند حكومت پوشالى
شاه را نگه دارد, يا لااقل رژيمى را جايگزين او كند كه با تمايلات و هواهاى آنان,
سازگار باشد, اين بار سخت به وحشت فرو رفته و شگفت زده شدند كه چه شد؟! چگونه
شاه رفت و قدرت آنان نيز پس از سقوط شاه از بين رفت؟ راستى مگر ممكن است ملتى
با نداشتن سلاح و نيروى اهريمنى, بتواند رژيمى مسلح را از پاى درآورد و به سقوط
وادارد در حالى كه تمام قدرت هاى بزرگ دنيا پشتوانه هايش مى باشند؟

اين جا بود كه برخى فهميدند: آرى! مى شود!! ممكن است فرياد بر سلاح پيروز گردد
ولى با تكيه بر قدرت محض لايزالى نه قدرت هاى پوشالى.

البته من بر اين باورم كه هنوز تحليل گران و سياست بازان غرب, پس از گذشت نوزده
سال از انقلاب, نتوانسته اند بفهمند راز پيروزى اين ملت چه بود. هنوز وقتى سخن از
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران مى شود, عوامل مادى را پيش مى كشند و كمبودهاى مادى
به اضافه جو خفقان حاكم بر آن زمان و جلوگيرى از آزادىها را عامل انقلاب و نهضت
مى دانند.

بدون شك جو خفقان حاكم بر آن زمان و جلوگيرى از آزادىها را عامل انقلاب و نهضت
مى دانند.

بدون ترديد جو خفقان و وحشتى كه رژيم براى عموم ملت خصوصا مومنين, خلق كرده
بود, قطعا در پيشرفت نهضت موثر بوده ولى هرگز كمبودها تإثيرى نداشته است, به
ويژه اين كه كمبود چشمگيرى در امور مادى ـ در آن زمان ـ به چشم نمى خورد, و شايد
پس از پيروزى و در دوران جنگ تحميلى ـ در اثر تحريم هاى ابر جنايتكاران ـ
كمبودها, چهره روشن تر و بارزترى داشت ولى هرگز مردم, صحنه را خالى نكردند و خود
را جداى از انقلاب ندانستند.

باز هم در اين جا پرانتزى باز مى كنيم و مى گوئيم: بايد دولت مردمى تلاش كند تا
پس از سال ها محروميت, افق روشن ترى را براى فقر زدايى, ايجاد نمايد و با همكارى
عموم مردم به ويژه كارشناسان اقتصادى, به وضعيت نابسامان موجود خاتمه دهد كه
ان شإ الله چنين نيز خواهد شد.

بگذريم! بحث درباره شگفتى غربى ها بلكه تعجب و حيرت تمام جهانيان از پيروزى
خون بر شمشير و معنويت بر ماديت و حق بر باطل در ايران بود, كه چگونه اين
انقلاب, همه را بهت زده كرد.

پال هنت (كشيش انگليسى) كه در روزهاى گرم انقلاب, در اصفهان به سر مى برد در
خاطرات خود چنين مى نويسد:

((ما هرگز باورمان نمى شد ايران در آستانه يك انقلاب قرار داشته باشد. حالا كه
به گذشته مى نگريم, علت اين ناباورى خود را فقط در عدم آگاهى نسبت به عمق
احساسات مردم ايران مى يابيم كه اين مردم چگونه شاه را عامل اجراى سياست هاى ضد
اسلامى غربى به شمار مىآورند.))(1)

تازه او نتيجه انقلاب را احساسات عاطفى مردم مى داند و باز هم از انگيزه واقعى
انقلاب غافل است.



راز پيروزى

ستون هاى پيروزى انقلاب اسلامى ايران را مى توان در سه كلمه خلاصه كرد:

1ـ خدا

2 ـ رهبر

3ـ ملت



اول: قيام لله

مهم ترين و اساسى ترين عامل پيروزى, قيام لله بود, و اين همان نكته حساسى است
كه كاملا از ديد غربى ها و سياست مآبان مادىگرا, خارج و از حيطه تفكر محدود آنان
بيرون است و براى آنها و دنباله روانشان واژه اى است نامفهوم زيرا با آن انسى
نداشته اند تا بشناسند.

امام (قدس سره) در اين باره چنين مى فرمايد:

((رمز پيروزى ما در اين بود كه نهضت ما تنها سياسى نبود. فقط براى نفت نبود!
جنبه معنوى و اسلامى محض بود. رمز پيروزى, اتكال به قرآن, و شيوه مقدس شهادت است.
در عين حال كه با تانك ها و مسلسل ها روبرو بودند, با دست خالى پيروز شدند. مشت
بر تانك غلبه كرد. شما رمز پيروزى را حفظ كنيد.))

اگر ((قيام لله)) شد و فقط خدا مد نظر بود, يك نفر با دست خالى مى تواند در
برابر تمام بت پرستان بايستد و مقاومت كند و پيروز شود. يك ابراهيم خليل(ع) به
تنهايى مى تواند يك امت باشد. ((ان ابراهيم كان إمه قانتا لله))(2) ابراهيم به
تنهايى يك امت خداپرست بود.

اگر قيام لله شد, يك جوان با آن همه غرور جوانى و تمايلات و غرائز طبيعى, همه
را پشت سر مى گذارد و با فرياد ((الله اكبر)) به استقبال تانك و مسلسل مى رود و
مرگ را گرم در آغوش مى فشارد و خم به ابرو نمىآورد.

جز خدا چه انگيزه اى دارد آن جوان قهرمانى كه در چنگال پليدترين خون آشامان
قرن, در اسارت بعثى ها قرار گرفته, فرياد مى زند: ((مرگ بر صدام ـ ضد اسلام))؟
راستى آيا در تاريخ سراغ داريد رهبرى اين چنين جوانانش را تربيت كرده باشد, جز
در دوران رسالت و تربيت شدگان خاص پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)؟
اين چه قدرتى است كه يك انسان اميدوار به زندگى را در زير شكنجه بعثيان وا
مى دارد كه تولى و تبراى خود را علنا اعلام نمايد و با فرياد خود دشمن را رسوا
سازد؟ آيا اين انگيزه را مى شود با معيارهاى مادى فهميد و سنجيد؟!

جز كسب رضايت پروردگار, چه انگيزه اى دارد آن كودك سيزده ساله اى كه مواد منفجره
را بر خود مى بندد و به زير تانك دشمن مى رود؟ و چه انگيزه اى داشتند آن غريبان
دوران گرم انقلاب كه خود را ميان خون و دود افكندند و با نثار جان شيرين, پيروزى
را براى ما به ارمغان آوردند, هرچند خود براى هميشه از لذت دوران پس از پيروزى,
محروم ماندند؟

جز خدا چه انگيزه اى دارد آن مادر مهربانى كه با اشك ديده, فرزند بسيجيش را
آماده فرستادن به جبهه نور مى كند, در حالى كه مى داند بازگشتى براى فرزند دلبندش
نيست يا اگر هم باشد به صورت معلول و يا حداقل مجروح است؟

كجايند آنان كه تحليل هاى مادى مى كنند از اين جوانانى كه تمام حجاب هاى نفسانى
را دريدند و تمام تعلقات مادى را پشت سر گذاشتند تا راز و رمز انقلاب را, بنا به
خواسته امام و راهبرشان, نگه دارند و ما بايد همه به اين سفارش امام, جامه عمل
بپوشانيم و آن را در عمل ـ نه تنها در سخن ـ حفظ كنيم.



دوم: رهبرى آگاه و بيدار

رهبرى نقش بسيار مهمى بلكه اساسى ترين نقش را ايفا مى كند. چه كسى است كه مردم
را به سوى قيام براى خدا سوق دهد؟ چه كسى است كه راه پيروزى و سرافرازى را به
مردم بنماياند؟ چه كسى است كه مستضعفان را به انقلاب و پيكار عليه مستكبران دعوت
كند؟ چه كسى است كه خواهان تحقق اسلام واقعى در جهان است؟ و سرانجام چه كسى است
كه بر قلوب و دل هاى مردم حكومت مى كند و آنها را رنگ خدايى مى بخشد؟

آرى! امام رضوان الله عليه پيش از آن كه مردم را به انقلاب عليه طاغوت وادارد,
انقلابى را در درون دلهايشان آغاز كرد. انقلاب امام, انقلابى بود عليه تمام
ارزش هاى به ارث مانده از دوران ستمشاهى; انقلابى بود در روش ها, منش ها, اخلاق و
سنت هاى جاهلى. انسان هايى كه گاهى براى به دست آوردن وسائل بهتر زندگى, تظاهرات
بر پا مى كردند, چنان متحول شدند و چنان با سخنرانى ها و رهنمودها و فعاليت هاى
هميشه جاويد امام در طى بيش از پانزده سال, انقلابى اى شدند كه راه چند ساله را
يك شبه طى كردند. جوانانى كه به فكر آرايش ظاهرى خود بودند و دنبال شهوات
نفسانى راه مى افتادند, اين بار در جست وجوى حقيقت, راه شهادت را پيش گرفتند و
حسين وار ((هيهات منا الذله)) را سر دادند و در يك تحول بزرگ, ارزش هاى طاغوتى را
مبدل به ارزش هاى قرآنى كردند. و اين مهم ترين كارى بود كه امام آغاز كرد.

اگر امام ـ مانند ليبرال ها ـ مى خواست تكيه بر مسائل مادى كند و مردم را عليه
حكومت, به انگيزه بهتر زيستن, بشوراند, هرگز انقلاب پيش نمى رفت و اگر هم پيروزى
ظاهرى به دست مىآمد, فقط براى چند روز بيشتر دوام نداشت. آن انقلابى كه ادامه
داشت و ان شإ الله تا انقلاب مهدى آل محمد ادامه خواهد داشت, به خاطر اين است
كه قلوب مردم متحول شد و انقلاب عليه نفس اماره بود. اين علت جاودانگى امام و
انقلاب است.

اگر مردم فرياد ((الله اكبر)) و ((لا اله الا الله)) سر مى دادند, تنها يك شعار
نبود, بلكه در عمل نيز از اطاعت هرچه ماسوى الله بود دست برداشتند و جز حكومت
الهى چيزى در سر نمى پروراندند. اگر مردم در ميان تظاهرات به نماز مى ايستادند,
در ساير اوقات نيز با همان حال خضوع و خشوع و همان انقلاب درونى, به نماز و
نيايش مى پرداختند.

اگر ((نه شرقى نه غربى)) مى گفتند, راستى از همه آنها بريده بودند و تنها خدا
را در نظر داشتند و او را حاكم بر خود مى دانستند و براى به ثمر رساندن آن
انگيزه الهى بود كه جان و مال و همه دارايى خود را در طبق اخلاص مى گذاشتند.

و امام چه زيبا توصيف مى كند:

((و چه غافلند دنيا پرستان و بى خبران كه ارزش شهادت را در صحنه هاى طبيعت
جستجو مى كنند و وصف آن را در سرودها و حماسه ها و شعرها مى جويند و در كشف آن از
هنر تخيل و كتاب تعقل, مدد مى خواهند و حاشا كه حل اين معما جز به عشق ميسر
نگردد كه بر ملت ما آسان شده است.

و اينك ما شاهد آنيم كه سبك بالان عاشق شهادت بر توسن شرف و عزت به معراج خون
تاخته اند ودر پيشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع به شهود و حضور رسيده اند و انقلاب
ما در اوج قله عزت و شرافت, مشعل دار هدايت نسل هاى تشنه است و اينها همه از بركت
سحر شهيدان است و ما در انتظار رويت خورشيديم)).

اى مردم! به خدا راز بقاى ما و دوام عزت ما فقط و فقط در نگهدارى از ارزش هاى
انقلاب است. نگذاريد خداى نخواسته به خاطر خوشايند استثمارگران غربى كه به خون
ما تشنه اند و شيداى نفت و معادن ما هستند, ارزش هاى انقلاب, يكى پس از ديگرى از
ميان برداشته شود يا كم رنگ گردد. نگذاريد خون شهيدان ما به خاطر برخى تعارف هاى
مرموز پايمال شود, نگذاريد دست آورد مقدس خون شهيدان و ايثارگران و دفاع مقدس
بسيجيان مظلوم, لكه دار گردد. ما انقلاب كرديم كه با تمام مظاهر فساد و بى بند و
بارى در صورت هاى گوناگونش مبارزه كنيم نه اين كه خود به نحوى ـ خداى نخواسته ـ
در پيدايش آنها موثر باشيم!

ما انقلاب كرديم كه وابستگى هايمان از بين برود, نه اين كه خود شعار ((هيهات منا
الذله)) را سر بدهيم و دست ذلت به سوى ابرجنايتكاران پليد بلند كنيم.

ما همه موظفيم كه ضمن نگهدارى وحدت ملى ـ كه خود دست آورد مهم انقلاب است ـ
حرارت انقلابى را همچنان در ميان اقشار مختلف ملت نگه داريم و به سكون و جمود
گرايش پيدا نكنيم. ما ضمن اين كه خود را جزيى لايتجزا از محدوده جهان مى دانيم و
با تمام سازمان هاى بين المللى همكارى مى نمائيم و با آغوش گرم از تمام ملت ها,
استقبال مى كنيم و عوامل تفرقه و جدايى را از خود دور مى سازيم و به دنيا روى
مىآوريم و از همكارى با كشورهاى دوست, سر باز نمى زنيم, ولى هرگز نبايد از
مقدسات خود كه با خون دل امام و خون پاك فرزندانمان عجين شده است, كناره گيرى
كنيم يا خداى نخواسته آنها را عوامل پس گرايى بدانيم. اگر غربى ها نتوانند ـ و
هرگز هم نمى توانند ـ احساسات مردم را درك كنند و از نيروهاى غيبى خدايى سر در
بياورند, هيچ نيازى نيست كه ما به خاطر نفهميدن و درك نكردن آنان, آنقدر كوتاه
بياييم كه حتى جوانمردىها و فداكارىها و ايثارهاى مردممان را ناديده بگيريم.

البته چنين وضعيتى پيش نيامده و ان شإ الله با بيدارى و هوشيارى رهبر معظم
انقلاب ـ كه يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است و اميد است خداوند سايه بلند پايه اش
را بر سر اين ملت مستدام بدارد ـ و با بيدارى مردم, پيش نيايد, ولى ما بايد
هشدار دهيم و مردم را, چنان كه امام همواره برحذر مى داشت, از چنان روز خطرناكى
بر حذر داريم و آنها را سفارش به حفظ راز و رمز انقلاب كنيم.

مسئولين ما نيز بايد با پيروى مجدانه از توصيه هاى مقام معظم رهبرى به يارى
امام و انقلاب بشتابند و ضمن اين كه در پى رفع مشكلات جامعه باشند, با همكارى و
وحدت و انسجام بيشتر, روح امام را شاد و انقلاب را از گزندها مصون نگه دارند.



سوم: مردم

رهبر و ملت لازم و ملزوم يكديگرند, يعنى اگر رهبر نباشد, مردم سرگردان مى شوند
و راه را از چاه تشخيص نمى دهند, و اگر رهبر باشد و مردم از او اطاعت نكنند, هيچ
كارى از رهبر برنمىآيد و نمى تواند اهداف خويش را محقق سازد.

پس همچنان كه وجود رهبر لازم است, وجود مردمى اطاعت كننده و همراه و گوش به
فرمان رهبرى نيز لازم است, و اين دو از يكديگر جدا نيستند. راستى گاهى از اوقات
كه اين اطاعت و فرمانبرى مخلصانه را از ملت آگاه و وظيفه شناس ايران مى بينيم,
براى پيامبران و انبياى گذشته كه سالها مردم را به سوى خدا دعوت مى كردند و
اجابت كننده اى نداشتند, بسيار ناراحت و متإثر مى شويم. واقعا خيلى دردآور است
كه پيامبرى اولواالعزم مانند حضرت نوح ـ عليه السلام ـ نزديك به هزار سال مردم
را دعوت به آئين حق كند و هيچ گوش شنوايى نداشته باشد, تا جايى كه گله كنان به
خداى خود عرضه بدارد: ((قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا
فرارا و انى كلما دعوتهم لتغفرلهم جعلوا إصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و
إصروا واستكبروا استكبارا))(3) بارالها! من قوم خويش را شب و روز دعوت كردم
ولى هرچه بيشتر دعوت مى كردم, هرچه بيشتر از من دور مى شدند و من هرگاه آنها را
دعوت مى كردم كه تو از آنها بگذرى و گناهانشان را ببخشى انگشت ها را درون گوش خود
مى كردند و لباس ها را بر سر خود مى كشيدند و از من فرار مى كردند و بر كار خود
اصرار مى ورزيدند و از حق روى برمى گرداندند.

و اين چقدر دردناك است براى پيامبرى مهربان كه مردم را به سوى حق دعوت كند و
اين چنين از او و از آيين حقش روى برگردانند. و راستى هيچ ملتى و هيچ امتى در
تاريخ بشر, قابل مقايسه با ملت ايران نيست; هم اينان كه پيامبر اكرم(ص) آنها را
برادران خود مى داند كه در آخر الزمان مىآيند و با اين كه او را نديده اند, به او
ايمان مىآورند و پابرجا و با استقامت از دين خدا دفاع مى كنند و پيرو راه انبيا
و اولياى الهى هستند. هم اينان كه وقتى آن آيه نازل مى شود كه مى فرمايد: ((يا
إيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يإتى الله بقوم يحبهم و يحبونه
إذله على المومنين إعزه على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله و لايخافون لومه
لائم))(4)

اى مومنان! هر كه از شما مرتد شد و از دين روى برگرداند, بى گمان خداوند قومى
را مىآورد كه دوستشان دارد و آنها خدا را دوست مى دارند; نسبت به مومنان فروتن و
متواضع هستند و بر كافران سخت گير, در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ سرزنش
كننده اى نمى هراسند; در آن حال حضرت رسول(ص) دست بر دوش سلمان زد و فرمود: ((او
و همشهريانش هستند)).(5)

پيروان خمينى عزيز هستند كه مانند پاره هاى آهن, با او و پشت سر او ايستادند و
مقاومت كردند و از دين خدا و رسولش دفاع نمودند و با ايثار خون و جان و فرزند و
مال, درخت بارور اسلام را آبيارى كردند و از ملامت و سرزنش ملامت كنندگان شرقى و
غربى نهراسيدند و با كافران و استثمارگران و استعمارگران, سخت گير و بى تعارف
بودند و در راه احقاق حق و ازهاق باطل, بى وقفه به پيش تاختند و با اطاعت از
فرمان ولى امرشان و رهبر و مقتدايشان, انقلاب را نگه داشتند و لحظه اى از صحنه
نبرد با دشمن انسى و دشمن نفسى غافل نشدند و از پيكار با دشمنان حق, سرپيچى و
تمرد نكردند ((و قاتلوا المشركين حتى لاتكون فتنه و يكون الدين لله))(6) و به حق
مى توان گفت: آن اطاعتى كه مردم ايران از رهبرشان كردند, هيچ امتى در طول تاريخ
از هيچ پيامبر و امامى نكرده است.

مباركتان باد دهه فجر و گوارايتان باد پيروزى.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) پال هنت, كشيش هاى انگليسى, ترجمه ابوترابيان, ص23.
2 ) نحل (16) آيه 120.
3 ) نوح (71) آيه7.
4 ) مائده(5), آيه54.
5 ) الميزان, ج5, ص388.
6 ) بقره (2) آيه193.

/

تفسير سوره حشر



فلسفه توزيع فىء

جلوگيرى از تكاثر و مبارزه با فقر

و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من
إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى
لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا
واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت
عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى
خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.

آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و
خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده
بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا
بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))



دو نكته ادبى

در آيه دوم دو نكته ادبى وجود دارد: يكى اين كه آيه عطف نشده و نفرموده ((و
ما افإ الله)) چون تقريبا بيان حكم فقهى همان اصل قبلى است. در آيه قبل حكم
فقهى مشخص نشد بلكه فرمود: ((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه
من خيل و لا ركاب)) يعنى آن چه كه از اموال يهوديان بنى نضير نصيب دولت اسلامى شد
با دست رنج شما نبود پس شما نبايد توقع داشته باشيد. اما چه بايد كرد؟ اين مشخص
نشد.
لذا حكم فىء را به طورى كه هم شامل اموال بنى نضير بشود و هم شامل ساير فىءها
در آيه بعد بيان فرمود از اين جهت واو عاطفه را ذكر نكرد.

نكته دوم آن است كه كلمه ((فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب)) در آيه دوم
نيامده چون همان حكم مشخص است; يعنى در بيان فىء است; فىءاى كه بدون دست رنج
مسلمين حاصل مى شود لذا در آيه دوم ((فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب))
نيامده, يعنى مالى كه بدون رنج و جنگ نصيب دولت اسلامى شود بايد در اين شش سهم
صرف بشود: ((فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل))

اين كلمه ((لله)) حكم فقهى دارد, گرچه حكم تكوينى آن محفوظ است. نظير
((إطيعوا الله و إطيعوا الرسول))(2) كه يك حكم فقهى دارد گرچه در اطاعت
تكوينى هم مطيع حق اند.



فلسفه توزيع فىء

حكمى كه معلل باشد هم ظهورش تام است و قوى و هم در برابر ساير احكام قدرت
مقاومت دارد, حكم اين كريمه معلل است فرمود: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ
منكم)).

در جاهليت ـ چه جاهليت پيشين, چه جاهليت كهن و چه جاهليت تازه ـ جنگ را يك
كشور گشايى مى دانستند و هر كس پيروز مى شد ذخاير و اموال را هم به غنيمت مى برد.
چيزى به اين ضعاف نمى رسيد مگر مال اندك. آل فرعون در جاهليت اولى اين شعار را
داشتند كه ((قد افلح اليوم من استعلى))(3) هر كس پيروز شد, و زد و بند كرد او
رستگار شد. اين شعار در جاهليت ثانيه و ثالثه هم ظهور كرد. در صدر اسلام نيز
همين شعار بود كه ((من عز بز)) يعنى هر كس عزيز و غالب شد بزاز مى شود. بز يعنى
((سلب))

((من عز بز)) يعنى ((من غلب سلب)), هر كس پيروز شد مى ربايد. اين شعار در واقع
همان شعار زمان جاهليت بود. وقتى جريان جلاى وطن بنى نضير مطرح شد به رسول الله ـ
صلى الله عليه و آله و سلم ـ همين پيشنهاد را دادند كه شما هم همين كار را
بكنيد, يعنى مقدارى از اموال را خودتان بگيريد و بقيه را در اختيار ما قرار
بدهيد. در اين جا بود كه همين آيه مورد بحث نازل شد كه اين چنين نيست كه ((من
عز بز)),((من غلب سلب)), چون اولا: شما در اين جا كارى نكرديد و ثانيا: ما آمديم
كه ـ دفعا و رفعا ـ از تكاثر و سرمايه دارى جلوگيرى كنيم; يعنى هم نگذاريم مال ها
يك جا جمع شود و هم بكوشيم كسانى را كه مال ها را يك جا جمع كردند اصلاح كنيم.

لذا اين آيه كه آمد معلل كرد. سر اين كه بعضى از آيات معلل است و بعضى از
آيات بدون علت, همين عنوان است. در جاهليت عده اى از مشركان و يهوديان سرمايه دار
بودند و گروه زيادى هم در رنج, سوره مباركه ((إلهيكم التكاثر)) آمده است كه
جلوى اين كار را بگيرد; يعنى آن ها كه ندارند به فكر تكاثر نيفتند و آن ها كه
دارند از خطر تكاثر نجات پيدا كنند. بعدها اين چنين شد كه خيلى از متمكنين از
تكاثر به كوثر رسيدند, نمونه آن داستان يك مرد انصارى است كه آن را نقل مى كنيم:


وقتى كريمه ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون))(4) نازل شد, مردى انصارى
كه وضع مالى اش خوب بود و باغى در مدينه داشت و در همان باغ چشمه آب مى جوشيد و
درختان را سيراب مى كرد, به حضور رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ رسيد
و عرض كرد: اكنون كه ما به مقام ابرار نمى رسيم مگر اين كه دست از محبوب هاى مادى
برداريم, من گرچه اموال فراوانى دارم اما بهترين مال من همين باغ سرسبزى است كه
از خودش آب دارد. (در حجاز و مدينه باغى كه مشجر باشد و از خودش آب داشته باشد
بسيار كم بود, سرمايه هاى آن روز هم در همين حد بود نه در حد سرمايه هاى فعلى,
اگر كسى در مدينه يك باغ مشجرى داشت كه آبش از خود باغ بود و تإمين مى شد اين
چنين شخصى متمكن بود) وى گفت: من همين باغ را در اختيار شما قرار مى دهم نه
اموال ديگر را, چون مى خواهم به مقام ابرار برسم و تنها راه رسيدن به مقام ابرار
هم اين است كه دست از محبوب بردارم و اين باغ, محبوب من است.

البته برخى عبارت ((مما تحبون)) را در آيه فوق, ((ما تحبون)) قرائت كرده اند و
اين بدان معنا نيست كه ((ما تحبون)) بوده و بعد به ((مما تحبون)) تحريف شده
است, خير چون هيچ جايى از قرآن دست نخورده است بلكه بدين معنا است كه ما اين
كلمه ((من)) را چطور معنا كنيم, ((من)) را تبعيضيه بگيريم يا بيانيه, اگر من
بيانيه گرفتيم ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون)) يعنى حتى تنفقوا ما
تحبون, بايد از تمام محبوب ها صرف نظر كرد تا به مقام ابرار رسيد. و اگر من
تبعيضيه باشد همان ((مما تحبون)) خواهد بود; يعنى من بعض ما تحبون پس براى اين
كه اين ها از تكاثر نجات پيدا كنند و به كوثر برسند فاصله كم نبود اما اين فاصله
را عده اى پيمودند. سوره مباركه ((الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر)) هم براى
دفع خطر تكاثر بود حدوثا, هم براى رفع اين خطر بود بقإا. آنها كه داشتند اين
تكاثر را رفع كنند, و كسانى كه ندارند به دام تكاثر نيفتند.

اين مسإله ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) هم اين چنين است. آنها كه
دارند بايد بكوشند تا از غنا نجات پيدا كنند و افرادى كه ندارند تلاش كنند تا به
دام غنا نيفتند, چون اگر افتادند نجات پيدا كردن مشكل است. انسان غنى, انباردار
ورثه است و هرچه از عمرش بگذرد علاقه اش به مال بيش تر مى شود, اين طور نيست كه
علاقه به مال در دوران پيرى كم بشود يا انسان بتواند از مال بهره ببرد, در دوران
پيرى اين علاقه بيش تر خواهد شد و انسان يك انباردار زايدى است. لذا فرمود ما اين
كار را كرديم كه: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)).



اغنيا چه كسانى هستند؟

منظور از اغنيا شايد سرمايه دارها نباشند, چون غنى در مقابل فقير است, اگر
فقير كسى است كه موونه سال را ندارد و مستحق زكات است, غنى كسى است كه قدرت
اداره زندگى اش را دارد, همين كه بتواند خود را اداره كند غنى است: ((من كان
غنيا فليستعفف و من كان فقيرا فليإكل بالمعروف)).(5) پس شايد غنى در فقه اللغه
قرآن به معناى سرمايه دار نباشد بلكه در مقابل فقير باشد; يعنى مقصود از غنى كسى
باشد كه موونه سال را دارد.

در بين مسلمين, مهاجران غنى نبودند چون آن ها دست از همه زندگى كشيدند و در
صفه مسجد مدينه سكنا گزيدند, اگر سخن از غنى است ممكن است در بين انصار اغنيا
بودند. ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)), گرچه خطاب به جمع است اما اين جمع
دو صنف داشتند: مهاجر و انصار, مهاجران گرچه طبق قضاياى شخصى مشمول نيستند,
بعدا ممكن است غنى بشوند ولى آن روز غنى نبودند اما انصار غنى بودند.
نفرمود ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ)) بلكه فرمود: ((كى لايكون دوله بين
الاغنيإ منكم)) اگر قرآن اجازه نمى دهد مال به مسلمانانى كه مخارج سال خود را
مى توانند تإمين كنند برسد چگونه اجازه خواهد داد به دست متكاثران برسد كه:
((جمع مالا و عدده يحسب ان ماله إخلده))(6) منظور از متمكنان, متكاثران
نيستند چون قرآن آنان را با ديد ديگرى مى نگرد, متمكنان كسانى مثل سلمان ـ رضوان
الله عليه ـ و امثال ايشان بودند كه هزينه سالانه شان را تإمين مى كردند و به فكر
خود هم بودند. هزينه سالانه آن ها چند كيلو گندم يا جو بود, نه هزينه سالانه اى كه
ما توقع داريم.
ما دلمان مى خواهد همه چيز داشته باشيم بعد هم قرآن را بفهميم و هم اهل سير و
سلوك باشيم و هم معنويت داشته باشيم و هم خواب خوب ببينيم. اين شدنى نيست, اين
كه ما خيال بكنيم خودمان جزء فقرا هستيم و اغنيا يعنى آن سرمايه دارها, اشتباه
است, سرمايه دارها را قرآن با ((إلهيكم التكاثر)) مى كوبد نه با ((كى لايكون دوله
بين الاغنيإ منكم)). حال شما بررسى كنيد و ببينيد در صدر اسلام در جريان واقعه
يهوديان بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع و امثال آن, سرمايه داران انصارى چند
نفر بودند, مهاجران كه فقير و مشهور به اصحاب صفه بودند, حتى برخى از آنان در
مكه هم كه بودند اصلا چيزى نداشتند. عده ديگر هم فقط كوخى داشتند و چند رإس بز,
نه اموال غير منقول اين ها را كسى مى خريد و نه مشركان اجازه مى دادند اموال
منقول شان از مكه به مدينه منتقل شود. اينها حاضر شدند با دست خالى به مدينه
بيايند و در صفه بنشينند, و با زندگى فقيرانه دين خود را حفظ كنند. محرك آنان
در اين كار عظيم اين آيت قرآنى بود كه ((و كاين من دابه لاتحمل رزقها الله
يرزقها و اياكم))(7) اين آيه مضمون اش اين است كه هر جنبنده اى كه از جايى به
جايى مى رود و اهل پس انداز نيست و روزى خود را به همراه نمى برد خدايى كه اين جا
روزى او را مى رساند جاى ديگرى هم كه برود روزى او را خواهد رساند, پرنده هايى كه
اهل ييلاق و قشلاق اند, به فكر ذخيره و پس انداز نيستند, قرآن مى فرمايد اين
جنبنده اى كه از جايى به جايى مى رود و اهل پس انداز نيست و روزى خود را به همراه
نمى برد هر كجا باشد خدا روزىاش را تإمين مى كند.

آرى, اين آيه مهاجران را راه انداخت و گفتند حال كه چنين است همان خدايى كه
در مكه ما را با اين كوخ و دو رإس بز تإمين مى كرد در مدينه هم تإمين مى كند,
حالا از چه راهى تإمين مى كند ما چه مى دانيم. اينها از روى ايمان و با دست خالى
از مكه به مدينه آمدند.

پس مهاجرين كه چيزى نداشتند, انصار هم چيزدار بودند اما نه به آن صورت كه ما
آن ها را سرمايه دار بدانيم و اگر اين كريمه آن طور بود كه فرموده بود: ((كى
لايكون دوله بين الاغنيإ)) ما خيال مى كرديم اغنيإ همان سرمايه داران معروف هستند
اما وقتى فرمود: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) معلوم مى شود كه مطلب خيلى
دقيق تر از آن است; يعنى كسانى كه وضع مالى شان تا حدودى رو به راه است از گرفتن
پرهيز كنند; هم آن ها نگيرند و هم شما به آن ها ندهيد, پس به چه كسى بايد داد؟ به
فقرا.



نحوه مبارزه پيامبر(ص) با فقر

رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه مإمور توزيع فىء بود اين چنين
نبود كه فقط نياز مادى فقرا را تإمين كند و بى كار بپروراند بلكه براى آن ها
وسايل كار فراهم مى كرد تا فقر را از بين ببرد نه اين كه به فقير كمك كند. همان
جمله اى كه از بيان حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ نقل شده است كه فرمود: ((لو
تمثل لى الفقر رجلا لقتلته)) اگر فقر در مقابل من به صورت مردى درآيد او را
خواهم كشت. پس مى كشم نه اين كه فقير را كمك بكنم. كمك كردن به فقير يك امر
عاطفى است, و شايد كم ترين ثواب را هم داشته باشد, چون انسان وقتى فقير را
مى بيند رنج مى برد, لذا براى برطرف كردن رنج درونى خود به سراغ فقير مى رود و
خيال مى كند اين كار خدايى است در حالى كه فقر را از بين بردن وظيفه است نه فقير
را كمك كردن. البته فقير را كمك كردن هم وظيفه است اما اساس آن است كه انسان
نگذارد كسى فقير بشود يا جامعه اى فقير گردد. قهرا كار و توليد را هم مسئول نظام
اسلامى در اختيار جامعه قرار مى دهد تا مردم فقير نشوند. اگر مال در دست يك گروه
خاصى نباشد و در جامعه توزيع گردد, اين كار, خود به خود جلوى فقر را مى گيرد.



شيوه كمك به فقرا (رعايت حد وسط)

غير از مبارزه با زمينه هاى فقر, گاهى كمك به فقير لازم است كه قرآن آن را نيز
مشخص كرده است. گاهى انسان از روى ترحم و آن هم از اموال مانده به فقير كمك
مى كند, كه قرآن كريم آنرا نهى كرده و فرموده است: اگر خواستيد به فقير, مالى را
بپردازيد حد وسط همين مال هايى باشد كه به فرزندان و خانواده خود مى دهيد, همان
غذاى متوسطى كه خودتان مى خوريد آن را بدهيد منتها كمبود آن مسئله روانى را بايد
با قصد قربت جبران كنيد; يعنى مالى را كه به فقير مى دهيد نه از روى ترحم بلكه
بايد احترامآميز باشد, چون انسان بايد قصد قربت كند. قصد قربت با ترحم سازگار
نيست, اگر از روى ترحم و دل سوزى باشد, پذيرفته نيست.

اصل اين كه انسان اگر چيزى به فقرا مى دهد بايد در حد متوسط زندگى خودش باشد,
اين را در سوره مباركه مائده آيه90 بيان كرده است درباره كفاره قسم مى فرمايد:
((لايواخذكم الله باللغو فى إيمانكم ولكن يواخذكم بماعقدتم الايمان فكفارته
اطعام عشره مساكين من اوسط ما تطعمون اهليكم)) گاهى انسان در طول سال يك يا دو
بار ميهمانى پر خرجى دارد اين ملاك نيست, ((من اوسط ما تطعمون)). البته اين
دستور اختصاص به كفاره قسم ندارد گرچه در خصوص كفاره آمده است اما نه مورد مخصص
است و نه شاهدى بر تخصيص هست. انسان اگر خواست زكات بدهد نبايد از نوع پست ما
تطعمون بدهد بلكه بايد من إوسط ماتطعمون, باشد. بيان عادى حال انفاق, فقراست و
آن كمبود فقر مالى را با اين قصد قربت جبران مى كنند چون همه اينها عبادت است.
زكات به اتفاق همه, عبادت است و نه تنها اجماع بر عبادت بودن زكات هست كه
روايات فراوانى هم داريم, خمس به اندازه زكات روايت ندارد كه قصد قربت در آن
شرط باشد گرچه آن جا هم دعوى اجماع شده, اما باز خمس مثل زكات نيست. در خصوص
خمس به مناسبت آيه اى كه در پيش داريم بحث مستقلى است اما در خصوص زكات انسان
بايد آن را با قصد قربت و احترام صرف كند خواه در مصرف مسكين و يتيم و خواه در
مصرف فى سبيل الله. اگر خواست حوزه اى را اداره كند, مسجدى را تعمير كند, راهى
يا بيمارستانى را بسازد بايد با احترام باشد و نه تنها با احترام باشد بلكه خود
را بده كار بداند, نه بده كار مالى بلكه بده كار روانى. در سوره مباركه توبه آيه
103 اين چنين آمده است: ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم
ان صلوتك سكن لهم والله سميع عليم)) درباره احكام زكات صدرش اين آيه است, بعد
مى فرمايد اين صدقات را خدا قبول مى كند, آن گاه احكام صدقات را هم بازگو كرده
است.

اين كه احيانا گفته مى شود فلان شخص آدم را پاك مى كند اين چنين نيست بلكه خود
عمل انسان, آدمى را پاك مى كند. نماز و زكات انسان را پاك مى كند, فرمود: ((خذ من
إموالهم صدقه تطهرهم)). اين ((تطهرهم)) مجزوم كه نيست, (تطهرهم) تا جواب امر
باشد و تو مطهر باشى. كلمه ((تطهرهم)) مرفوع است جمله هم در محل نصب است تا صفت
براى صدقه باشد. پس صدقه آدم را پاك مى كند, عمل آدم را پاك مى كند, همان طورى كه
عمل ظاهرى يعنى غسل و غسل, انسان را پاك مى كند. معلوم مى شود كسى كه بده كار شرعى
است آدم آلوده اى است.

اين كه احيانا گفته مى شود مال وسخ و چرك است, از آن رو است كه مادامى كه مال
مردم در دست انسان است و انسان مبتلا به مال مردم است آلوده است, وقتى مال مردم
را داد پاك مى شود.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6.
2 ) نسإ (4) آيه 59.
3 ) طه (20) آيه 64.
4 ) آل عمران (3) آيه92.
5 ) نسإ (4) آيه6.
6 ) همزه (104) آيه3 ـ 2.
7 ) عنكبوت (29) آيه60.
8 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح7.
9 ) بقره (2) آيه129.
10 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح3.
11 ) انفال (8) آيه41.
12 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح7.
13 ) همان, ص544, ح7.
14 ) مطففين (83) آيه14.