/

مرزهاى ذات، صفات و افعال خداوند

 

مرزهاى ذات, صفات و افعال خداوند
قسمت دوم

آيه الله جوادى آملى

 


 

((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هوالرحمن الرحيم هوالله الذى لااله الا هوالملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هوالله الخالق البارىالمصور له الاسمإ الحسنى يسبح له ما فى السموات والارض و هوالعزيز الحكيم)).(1)
او خدابى است كه معبودى جز او نيست, حاكم و مالك اصلى اوست, از هر عيب منزه است, به كسى ستم نمى كند, امنيت بخش است, مراقب همه چيز است, قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند, و شايسته عظمت است; خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند!
او خداوندى است خالق, آفريننده اى بى سابقه, و صورتگرى (بى نظير) براى او نام هاى نيك است; آن چه در آسمان ها و زمين است, تسبيح او مى گويند; و او عزيز و حكيم است!!

اسماى الهى به سه قسم تقسيم مى شوند: بعضى به عنوان نام ذات مطرح است نظير خود كلمه مباركه ((هو)), كه اين هويت از آن ذات حكايت مى كند. دسته اى اسم ذات اند نظير كلمه مباركه ((الله)) و برخى صفت ذات اند نظير ((عالم الغيب والشهاده)) و امثالهم, بعضى ها هم صفت فعل اند نظير ((الملك, السلام, المومن, المهيمن, العزيز, الجبار, المتكبر)) اين ها اوصاف فعل اند. دو مرحله از اين مراحل سه گانه (مرحله ذات و مرحله صفات ذات) منطقه ممنوعه اند ; يعنى هيچ كس به اين دو مقام راه ندارد, چون هم ذات نامحدود است و هم صفات ذات عين ذات اند لذا حتى اميرمومنان على (ع) كه خودش مى گويد من تا نبينم عبادت نمى كنم ((افاعبد ما لاإرى)) اين دو منطقه را منطقه ممنوعه اعلام كرده است در باره ذات فرمود: ((لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفتن))(2) و در باره صفات هم فرمود: ((لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته))(3) پس نه مقام ذات در دسترس فكر احدى است يا شهود كسى است نه كنه وصف را كسى راه مى تواند پيدا كند. خداوند سبحان, هيچ عقلى را بر كنه صفاتش مطلع نكرد, اما:
((و لم يحجبها عن واجب معرفته)) يعنى آن مقدارى كه بر عقول معرفتش واجب است آن را محجوب نكرده بلكه آن را مشهود كرده است. پس آن دو منطقه, منطقه ممنوعه است يعنى مقام ذات و صفاتى كه عين ذات است.

صفات فعل
مقام سوم صفات فعل است, صفات فعل بر واجب اطلاق مى شود و واجب تعالى موضوع آن صفات قرار مى گيرد و بسيارى از اين اسماى مباركه دعاى جوشن كبير از باب صفات فعل است. صفت فعل را از فعل انتزاع مى كنند نه از ذات, و چون صفت فعل از فعل انتزاع مى شود پس مخلوق, ممكن, حادث, فقير و خارج از ذات مى شود; منتهى مرآت ذات است و به تعبير قرآن كريم آيت و علامت ذات است. اگر صفت فعل مطرح شد يقينا خارج از ذات است, وقتى كه خارج از ذات شد بايد از يك موجود ممكن انتظار آنها را داشت, حالا آن موجود ممكن يا فرشتگانند كه مدبرات امراند يا انسان كامل است كه بالاتر از فرشته هاست و معلم فرشته هاست. حال كه اين سه مقام از هم جدا شد و آن گاه حكم هر سه جداى از هم تبيين خواهد شد.

كلمه ((حق)) و ((اناالحق))
مطلب ديگر اين است كه اين كلمه مباركه حق, هم بر ذات اقدس اله اطلاق مى شود كه الله حق است و هم بر فيض خاص او اطلاق مى شود كه اين فيض حق است ; مثلا وحى حق است, نبوت حق است و رسالت حق است, چه اين كه ذات اقدس اله هم حق است. در قرآن هم تعبيرى كه دلالت كند بر اين كه ذات حق است آمده است كه ((خدا هوالحق)). همچنين تعبيرى كه دلالت كند براين كه وحى حق است آمده است كه ((وحى هوالحق)) در سوره مباركه نور آيه 25 اين چنين آمده است: ((يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين)).
در يك آيه بين اين دو حق جمع كرده و فرموده است: در قيامت خداوند آن دينى كه حق است كاملا توفيه مى كند و به مردم ارائه مى دهد تا بفهمند كه خدا حق است. در همين آيه در كنار هم در يك سطر دو بار كلمه حق تكرار شده است: يكى حق به معناى دين است كه دين خدا حق است, ديگرى هم خود ذات اقدس اله است كه او هم حق است: ((يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق.)) اين دين حقيقى است كه به مردم ارائه مى دهد ((و يعلمون ان الله هو الحق المبين)) مى فهمند كه خداى سبحان حق است پس دين الله حق است و الله جل جلاله حق است. در سوره مباركه 47 كه به نام مبارك ذات مقدس رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ است در آيه دوم آن, اين چنين آمده است: ((والذين آمنوا و عملواالصالحات و آمنوا بما نزل على محمد و هوالحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم)) فرمود: آنها كه به آن چه بر پيامبر نازل شده است كه حق است ايمان آوردند خداى سبحان گناهان آن ها را مى پوشاند. پس طبق آيه سوره 47 آن وحى و دينى كه بر پيامبر نازل شد هوالحق. طبق صدر همان آيه 45 سوره نور دين خدا هوالحق و طبق همان آيه 45 سوره نور ((الله هوالحق)) پس الله هو الحق و دين خدا هم هو الحق. اگر الله خواست از خود سخن بگويد و دين خدا هم خواست از خود سخن بگويد هم الله مى گويد اناالحق هم دين خدا مى گويد انا الحق هم وحى مى گويد اناالحق. منتها انا الحقى كه دين مى گويد براى مقام فعل است, اما انا الحقى كه ذات اقدس اله مى گويد براى مقام ذات است. اگر ((هو الحق)) صحيح است ((انت الحق)) هم صحيح است ((انا الحق)) هم صحيح است, اگر خدا هو الحق است مى تواند بگويد ((انا الحق)) و ما مى توانيم به او بگوييم ((انت الحق)), اگر دين خدا و وحى خدا ((هوالحق)) است اين دين مى تواند بگويد ((انا الحق)) ما مى توانيم به اين دين خطاب بكنيم ((انت الحق)).
پس حق هم بر ذات اقدس اله اطلاق مى شود هم بر فعل خاص و فيض خصوص او. در تعبيرات اهل فلسفه و معقول هم اين چنين است كه حق و وجود بر هر دو اطلاق مى شود; يعنى هم بر ذات اقدس اله اطلاق مى شود كه او وجود حق است و هم بر آن فيض منبسط و گسترده اش كه خدا دائم الفضل و الفيض على البريه است به او هم مى گويند وجود, و اين همه تعبيراتى كه در باره تطورات است مال اين وجود به معناى فيض حق است نه وجود به معناى ذات حق, لذا حكما مى گويند قبل از عالم و مع العالم وبعد العالم, الله, الله است چه مظاهر باشد, چه مظاهر نباشد, آن روزى كه بساط عالم جمع مى شود حتى خود عزرائيل ـ سلام الله عليه ـ مى ميرد حتى مرگ را هم مى ميرانند و موت را اماته مى كنند باز الله, الله است.
آن وقتى هم كه بساط آسمان و زمين پهن است الله, الله است آن مرحله اى هم كه قبل از پهن شدن آسمان و زمين باشد الله, الله است. الله مجردا عن المظاهر و المجالى وجود دارد. اين مظاهر و مجالى او گاهى مقبوض اند گاهى مبسوط و هم الله را مى گويند وجود حق و هم اين فيض منبسط را مى گويند وجود حق. اين كه گفته مى شود تطوراتى هست در يك مرتبه اى فلان حكم را دارد در مرتبه اى ديگر فلان حكم را اين مربوط به وجود به معناى دوم است, لذا مرحوم صدرالمتالهين مى فرمايد: تمام اشتباه اين است آن صوفيان و قلندرانى كه اين چنين فكر كرده اند كه معاذالله خدا يعنى همين مجموعه هستى بدون مظاهر, وجودى ندارد اين نظام در مرحله اى خداست معاذالله در مرحله اى فرشته است در مرحله اى آسمان و زمين است. قبل از اين كه ديگران حكم به تكفير اين گونه از صوفيان و قلندران بكنند حكماى متاله اين كار را كرده اند, در نوشته هاى مرحوم صدر المتالهين فراوان است, ايشان مى فرمايد: سر اين مغالطه آن است كه از اشتراك لفظى سوء استفاده كرده اند چون وجود گاهى بر ذات اقدس اله اطلاق مى شود كه او وجود است و گاهى بر فيض منبسط اش اطلاق مى شود و اين فيض منبسط است كه تطورات و حالات دارد آن كه دستى از دور بر حكمت داشته خيال مى كرد كه وجود دومى همان اولى است و اولى همان دومى است و خيال كرد مجموعه نظام يك چيز است كه گاهى واجب است و گاهى ممكن, آن كه دستى از نزديك بر اين مسائل داشت ذات اقدس اله را كه مقام ذات است جدا حساب كرد, فيض منبسطش را جدا حساب كرد, تطورات را به فيض داد, ذات را منزه از تطور و تحول دانست كل اين جهان, قبل از پيدايش, حين پيدايش بعد از پيدايش جداى از ذات اقدس اله است, منتهى مرآت است و همان سبكى كه مرآت, صورت مرآتيه به صاحب صورت متكى است اين ((اينما تولوا فثم وجه الله))(4) اين است, وقتى مرزهاى حرفها مشخص شد به آيات و روايات كه مى رسيم كاملا مى بينيم هر كدام معناى خاص خود را داردو آن كه مى گويد: ((ما رايت شيئا و رايت الله قبله و بعده و معه وفيه)) اين حق به معناى دوم را مى گويد. چرا؟ چون ((اينما تولوا فثم وجه الله)) را دارد عمل مى كند خدا مى فرمايد: ((اينما تولوا فثم وجه الله)) اين هم مى گويد اينما وليت وجهه فثم وجه الله و رايت الله قبله و بعده و معه وقتى به آياتى از اين قبيل مى رسيم كه ((ان تنصروا الله ينصركم))(5) معلوم مى شود كه منظور چيست؟ منظور ذات حق و يا صفات ذاتى نيست بلكه منظور مقام فعل است. آن جا كه سخن از ((من ذاالذى يقرض الله قرضا حسنا))(6) مطرح است اين آيه وضع خاص خود را پيدا مى كند, كسى كه به خدا قرض مى دهد در مقابل فعل است, فعل خدا را مى توان بر خدا حمل كرد به همان دليلى كه ما مى گوييم (( يا ضار يا نافع يا حسيب يا كافى)) اين جمله هايى كه ما در دعاى جوشن كبير مى خوانيم محمول آن ممكن الوجود است و موضوع واجب الوجود, محمول كه واجب الوجود نيست, گاهى خدا شافى است گاهى شفا نمى دهد, زمانى رازق است و زمانى رزق نمى دهد, گاهى به كسى فرزند روزى مى كند و گاهى نمى كند….
((يهب لمن يشإ اناثا و يهب لمن يشإ ذكورا))(7) فرمود: افرادى كه ازدواج مى كنند چند گروه اند: خداوند به بعضى فقط پسر مى دهد و به بعضى فقط دختر مى دهد به برخى هم پسر و هم دختر مى دهد, به عده اى هم اصلا چيزى نمى دهد)) و يجعل من يشإ عقيما. گاهى رازق است گاهى رازق نيست. بسيارى از اين فرازهاى دعاى جوشن كبير و ساير ادعيه معمول, ممكن الوجود و موضوع, واجب الوجود است اينها با هم اتحاد پيدا كرده اند, محور اتحاد, موضوع و محمول در مقام فعل است نه در مقام ذات هرگز اين اسماى فعليه در مقام ذات راه ندارند, خدا محب است, مبغض هم است, مريد است, كاره هم هست راضى است, ساخط هم است قابض است, باسط هم هست قابل و ناكل است ; هم نكول دارد هم قبول, كار بعضى را طرد مى كند كار بعضى را قبول.
اگر مشخص شد كه محمول, ممكن الوجود است و موضوع, واجب الوجود و اين محمول ها هم به نوبه خود حق اند چه اين كه خدا در يك آيه حق را به دو قسم به كار برد و فرمود: دين خدا حق است خود خدا هم حق است ((يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين)) آن گاه وقتى كه الله مى گويد ((انا الحق)) يك وضع است, دين خدا هم كه مى گويد ((انا الحق)) به وضعى ديگر است. خوب دين خدا فعل خداست و موجود و مخلوق و حادث و ممكن است و چطور ((هو الحق)) جايز است اگر خود دين بگويد انا الحق جايز نيست. اگر خدا در باره دين فرمود اين دين حق است پس اين اگر خواست حرف بزند مى گويد ((انا الحق)) يعنى اناالحق در مقام فعل, و ذات اقدس اله ((هو الحق)) است در مقام ذات.
اين مرزها كه مشخص بشود ديگر نيازى به توضيحات فراوان نيست.

انسان ميان دركات و درجات
براى اين كه بحث كاملا روشن شود و از باب ((تعرف الاشيإ باضدادها)) مقدارى هم از آن طرف, شواهد ديگرى آورده شود تا معلوم بشود كه از دو طرف راه هست هم از طرف دركات و هم درجات.
1ـ دركات: از طرف دركات, ابليس ـ عليه اللعنه ـ موجودى بود كه چندهزار سال خدا را عبادت كرد. در خطبه قاصعه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد معلوم نيست اين چند هزار سالى كه او خداوند را عبادت كرده از سال هاى اين دنياست يا دنياى آخرت. اين همان ابليس معروفى است كه همه شياطين بعدى را او اغوا كرده است شياطين بعدى دو قسم اند: شيطان انس و شيطان جن كه شياطين الجن و الانس و اطلاق شيطان بربعضى ها هم حقيقت است نه اين كه مجاز باشد. چگونه اطلاق شيطان بر بعضى حقيقت است ; يعنى برخى, از نظر ظاهرى انسانند ولى واقعا شيطان اند؟ در خطبه هفتم از نهج البلاغه اين چنين مى فرمايد: ((اتخذواالشيطان لامرهم ملاكا و اتخذهم له اشراكا)) اين ها معيار كار خود را شيطان قرار داده اند هر چه شيطان بگويد مى پذيرند و هر چه را شيطان ترك كند نمى پذيرند. ولى همين ها اشراك (دام هاى) شيطان اند, خود شيطان اين ها را به عنوان دام انتخاب كرده است و اين ها شيطان را به عنوان ميزبان پذيرفته اند: ((و اتخذهم له اشراكا)). چگونه شيطان عده اى را دام خود قرار مى دهد.؟ به اين نحو كه ((فباض و فرخ فى صدورهم ودب و درج فى حجورهم)) شيطان عده اى را دام خود گرفته به دام خود كشاند و دام خود قرار داد. و در آنها تخم گذارى كرد, اين تخم ها به صورت ((فرخ)) و جوجه درآمدند. (جوجه گذارى را ((تفريخ)) مى گويند و آن اولى را ((باض)) تعبير فرمود فرخ و فروخ همان جوجه است). و فرخ فى صدورهم وقتى كه جوجه در دل جوجه هاى شيطان , بچه هاى شيطان, در دل يك عده اى حيات پيدا كردند آن گاه ((و دب و درج فى حجورهم)) دبيب و تدرج و حركت تدريجى دارند, در قلب آنها و در حجر و دامن آنها. بعضى در دامن خود, شيطان مى پرورانند در صدر آنها و قلب آن ها آشيانه شياطين است.
وقتى شيطان در باره اينها اين چنين اقدام كرد ((فنظر باعينهم)) شيطان با چشم اينها نگاه مى كند, نگاه كننده شيطان است منتها اينها ابزار او هستند. ((و نطق بالسنتهم)) با زبان اينها حرف مى زند, شيطان ناطق است و اينها لسان الشيطان اند. ((فركب بهم الزلل و زين لهم الخطل فعل من شركه الشيطان فى سلطانه و نطق بالباطل على لسانه)).
اين جمله ها مى تواند شرحى براى آن جمله قرآنى باشد كه فرمود: ((و شاركهم فى الاموال و الاولاد)) (8) حالا چگونه شيطان شريك مال فرزند انسان مى شود؟ بعد از اين كه اين جمله ها روشن شد آن دو معنا هم روشن مى شود, اگر شيطان شريك شخصيت انسان شد يقينا در فرزند پرورى هم شريك اوست, اگر كسى ـ معاذالله ـ با همان نگاه نامحرمى كه كرده است با همان نگاه نامحرم و با همان ديده با عيال خود كنار هم جمع بشوند شيطان در توليد فرزند ناصالح شريك اوست و اگر كسى در صدد فراهم آوردن مال حرامى است شيطان در اين مال شريك است. عبارت ((و شاركهم فى الاموال)) روشن است اما ((والاولاد)) را آن چنان معنا كرده اند حتى در باره تخميس هم اين چنين گفته اند كه ائمه عليهم السلام ـ فرموده اند ما خمس را مقدارى سهولت داديم براى اين كه ((لتطيب مناكحهم)) همين است. در بعضى از روايات خمس هم دارد كه اگر كسى مهريه را از مال غيرمخمس داد شيطان در آن فرزند شريك است و مانند آن.
كبراى قضيه را در اين خطبه هفتم حضرت بيان كرد و صغراى آن را در همان ذيل خطبه همام بيان كرد. خطبه همام از خطبه هايى است كه حضرت در آن به گونه اى متقين را توصيف كرده است كه همام در ذيل سخنرانى حضرت صيحه اى زد و مدهوش شد و جانش را تسليم كرد, مدهوش شدن همام مويد همان بيان حضرت است كه فرمود: ((ينحدر عنى السيل و لايرق الى الطير)) (9) يعنى سيل علم از من مى ريزد. هر كسى تحمل آن را ندارد كه در دامن كوه هاى بلند بايستد اولا هر كوهى هم سيل ندارد شما ديده ايد كه مشهد كوه مرتفع و بلندى ندارد لذا سيل در داخل مشهد نمىآيد, اما آنهايى كه در دامنه هاى دماوند زندگى مى كنند سيل ها را مكرر مى بينند, يك باران تند كه مىآيد آن قله بلند دماوند سيل توليد مى كند قله كه بلند است دامنه كه زياد است تا به دامنه بيايد همه آن خاك ها را مى شويد و سيل به وجود مىآيد.
پس هر كوهى سيل توليد نمى كند, حضرت فرمود: من آن كوه بلندم كه سيل علم توليد مى كنم: ((ينحدر عنى السيل)).
هر كس هم نمى تواند در مسير سيل بايستد, چون سيل او را مى برد فرمود: اينجا نايست سيل تو را مى برد همام و امثال همام آن قدرت را ندارند كه سخنرانى حضرت را بشنوند و بى جان نشوند, لذا حضرت انكار كرد, اما همام اصرار كرد تا اين كه آن سيل آمد و همام را برد و مدهوش شد و جانش را هم تسليم كرد. حضرت هم فرمود: ((اما والله لقد كنت اخافها عليه)) قسم به خدا من كه اصرار مى كردم كه جواب او را ندهم و متقين را توصيف نكنم چون از همين مى ترسيدم كه او نمى تواند پاى اين سيل بايستد.
بعد فرمود: اهكذا تصنع المواضع البالغه باهلها آن گاه فقال له قائل فما بالك يا اميرالمومنين كسى كه نه حضرت را شناخته بود و نه از سيل علم حضرت خبر داشت, عرض كرد: اگر موعظه اين چنين اثر مى كند پس چرا در شما اثر نكرد؟ او نمى داند كه اين سيل به بركت همان كوه آمده, اين سيل قدرت ندارد اين كوه را ببرد آن كوه را بايد چيز ديگرى كه آتشفشان است از بين ببرد. او اين معنا را نمى فهميد. اما اگر سوالش سوال استفهامى بود حضرت توجيهش مى كرد ولى سوال اعتراضآميز و بى ادبانه بود, او گفت: اگر موعظه اثر مى كند پس چرا شما نمرديد؟ آن گاه حضرت فرمود: ((ويحك ان لكل اجل وقتا لايعدوه و سببا لا يتجاوزه فمهلا لا تعد لمثلها)) تو ديگر از اين حرف ها نزن ((فانما نفس الشيطان على لسانك)) شيطان به زبان تو دميد, لذا اين حرف تو نيست حرف شيطان است.
اين كه فرمود شيطان به زبان اينها حرف مى زند و به زبان اين ها نگاه مى كند, يعنى همان ابليس معروفى كه چند هزار سال عبادت كرد؟ يا اينها مظاهر شيطنت اند و دست پروردگان شيطان اند اينها در مقام فعل شيطان اند نه در مقام آن ذات ابليسى, آن ابليس سر جايش محفوظ است و اينها هم واقعا شيطان اند اين كه فرمود: ((ذالكم الشيطان يخوف اوليائه))(10) اينها واقعا شيطان اند نه مجازا.
آيا راهى هست كه ثابت كند كه چگونه انسان شيطان مى شود؟ بزرگان مى گويند انسان, نوع الانواع و نوع اخير نيست بلكه نوع متوسط است, وقتى نوع الانواع و نوع اخير مى شود كه بايستد, مادامى كه در حركت است جلوى او باز است و چون جلويش باز است ديگر نمى تواند نوع الانواع باشد, لذا گفته اند اين انسان كه ديگران نوع اخير و نوع الانواع مى پنداشتند نوع متوسط است و تحت الانسان چهار نوع رسمى است كه هر كدام داراى اثناى فراوان اند. انسانى كه بالغ شده است سر چهار راه ايستاده است چهار راه حقيقى جداى از هم, يكى راه يهيمه شدن است كه بشود ((كالانعام بل هم اضل))(11) كه واقعا مى شود حيوان, لذا در قيامت به صورت حيوان هاى بهيمى منتشر مى شود. و اگر به طرف شهوت و خونريزى و آدم كشى حركت كند واقعا مى شود ((سبعا ضاريا))(12) لذا اين گروه به صورت گرگ خون آشام محشور مى شوند. و اگر به صورت سياست بازىهاى دغل و نيرنگ و خدعه و نقشه و در اين راه ها حركت كرد واقعا مى شود شيطان ((ذالكم الشيطان يخوف اوليائه)). و اگر به صورت فرشته خويى حركت كرد واقعا مى شود فرشته و از فرشته ها هم بالاتر مى رود انسان مى شود و ملك در درون خود مى گردد. ملك سر چهار راه ايستاده است و هر كدام از اين راه ها را انتخاب بكند ادامه مى دهد و براى هر كدام هم اثنإ فراوانى است آن گاه معلوم مى شود كه انسان ديگر نوع الانواع و نوع اخير و امثال ذلك نيست. اين كه عده اى واقعا در قيامت به صورت حيوان محشور مى شوند نه يعنى قيافه و ريختشان حيوان است, نه واقعا حيوان اند منتهى انسان قرد كه اين انسان نوع متوسط است بر اين نوع اخير هم حمل مى شود. انسان سبع. انسان شيطان وقتى كه نوع متوسط شد برآن نوع بعدى هم حمل مى شود, چون انسانى كه بهيمه شد از هر بهيمه اى هم بهيمه تر است و انسانى كه درنده شد از هر درنده اى درنده تر است, زيرا آن درنده سرمايه درندگى او خيال و وهم است ديگر علم و انديشه اى ندارد كه آنها را درراه درندگى پياده كند و اما انسان عقل و هوش مصطلح دارد و همه اين دست مايه هاى علمى را در راه زندگى پياده مى كند و يك وقت مى بينيد كه مانند شهر حلبچه مظلوم در جنگ تحميلى عراق عليه ايران با بمب هاى شيميائى مسموم شده و انسان هاى زيادى جان باخته اند. اين كار, كار يك گرگ و ده گرگ كه نيست بلكه كار يك انسانى است كه گرگ و درنده شده است. قهرا انسانى هم كه فرشته بشود از فرشته ها برتر و بلكه معلم فرشته ها خواهدشد.
پس بنابراين چه در طرف دركات چه در درجات راه باز است اين چنين نيست كه راه بسته باشد. اگر گفته شد اين شخص شيطان است يعنى اين همان ابليس است كه چند هزار سال عبادت كرده است, نه اين دست پرورده آن ابليس است بلكه از مظاهر آن ابليس است و به نوبه خود شيطان است.
2ـ درجات: در باره ((درجات)) هم وقتى كه گفته شد كسى كه به قرب نوافل برسد اين چنين است, خداى سبحان سمع و بصر او مى شود, حق, سمع و بصر او مى شود يعنى دست پرورده ذات اقدس اله است كه ((الرحمن علم القرآن))(13) معمولا در كتاب هاى عقلى مى گويند ارسطو معلم اول و فارابى معلم ثانى است, ولى در كتاب هاى حكماى متالهه مى گويند غير از ذات اقدس اله, معلم اول وجود مبارك رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ است و معلم ثانى وجود مبارك حضرت اميرـ سلام الله عليه ـ است, كه ((يعلمهم الكتاب و الحكمه))(14). دست پرورده هاى اين ها به جايى مى رسند كه حق سبحانه و تعالى نه در مقام ذات و نه در مقام صفات ذات (كه هر دو خارج از بحث است )بلكه در مقام فعل, كه آن را هم حق و وجود مطلق مى گويند, اصطلاحا براو هم اطلاق مى كنند, در آن مقام ذات اقدس اله, سمع و بصر او مى شود وقتى سمع و بصر و عقل و قواى تحريكى و قواى ادراكى او شد چيزى براى زيد نمى ماند. الحق سمعه, الحق بصره, الحق عقله, الحق فعله, الحق قيامه, الحق قعوده, و امثال ذلك. همه شئون وى را آن فعل حق اداره مى كند. قهرا تفاوت در اين حمل ها بين موضوع و محمول در همان مفهوم است نه در مصداق.ادامه دارد
پى نوشت ها:
1. حشر (59), آيه 24ـ23.
2. نهج البلاغه, خطبه 1.
3. همان, خطبه 49.
4. بقره (2), آيه 115.
5. محمد (ص) (47), آيه 7.
6. بقره (2), آيه 245.
7. شورى (42), آيه 49.
8. اسرإ( 17), آيه 64.
9. نهج البلاغه, خطبه 3.
10. آل عمران (10), آيه 175.
11. اعراف (7), آيه 179.
12. نهج البلاغه, نامه 53ـ8.
13. الرحمن (55), آيه 1و2.
14. بقره (2), آيه 129.

/

سخنان معصومان عليهم السلام مجاهد فى سبيل الله

 

سخنان معصومان
مجاهد فى سبيل الله

 


 

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم :
((ما اعمال العباد كلهم عند المجاهدين فى سبيل الله الا كمثل خطاف اخذ بمنقاره من مإ البحر)).(1)
اعمال همه بندگان در مقايسه با اعمال مجاهدان در راه خدا همچون پرستويى است كه با منقار خود قطره اى از آب دريا مى گيرد.

((رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم :
ما من نفس تموت لها عندالله خير يسرها انها ترجع الى الدنيا و لا ان لها الدنيا و ما فيها الا الشهيد فانه يتمنى ان يرجع فيقتل فى الدنيا, لما يرى من فضل الشهاده)).(2)
هر كس بميرد و نزد خدا خيرى داشته باشد نمى خواهد به دنيا بازگردد و دنيا و آنچه را در آن است بر نمى تابد مگر شهيد كه آرزو دارد به سبب آنچه از فضيلت شهادت ديده, دوباره به دنيا بازگردد تا در راه خدا كشته شود.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم :
((من جرح فى سبيل الله جإ يوم القيامه ريحه كريح المسك و لونه لون الزعفران عليه طابع الشهدإ)).(3)
كسى كه در راه خدا مجروح مى شود, روز قيامت مشكين بوى و زعفرانى رنگ وارد مى شود در حالى كه به نشان شهيدان آراسته است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم :
((خير الناس رجل حبس نفسه فى سبيل الله, يجاهد اعدائه يلتمس الموت او القتل فى مصافه)).(4)
بهترين مردم كسى است كه خود را وقف راه خدا كند, با دشمنان خدا نبرد كند و در اين نبرد خواهان مرگ يا كشته شدن باشد.

امام على عليه السلام:
((ان الموت طالب حثيث لا يفوته المقيم و لا يعجزه الهارب ان اكرم الموت القتل)). (5)
همانا مرگ طالبى شتابنده است و آن كس كه بر جاى است از دستش نرود و آن كه گريزنده است از آن نرهد, همانا گرامى ترين مرگها, كشته شدن (در راه خدا) است.

امام على عليه السلام :
((ان اكرم الموت القتل و الذى نفس ابن ابى طالب بيده لالف ضربه بالسيف اهون على من ميته على الفراش)). (6)
همانا گرامى ترين مرگها كشته شدن ـ در راه خداـ است سوگند به آن كسى كه جان پسر ابوطالب در دست اوست هزار مرتبه ضربت شمشير خوردن بر من آسانتر است تا در بستر مردن.

امام على عليه السلام :
((ان الله كتب القتل على قوم والموت على آخرين و كل آتيه منيته كما كتب الله له فطوبى للمجاهدين فى سبيله و المقتولين فى طاعته)).(7)
البته خداوند براى گروهى كشته شدن و براى گروهى ديگر مرگ را مقرر فرموده و بالاخره هر يك را مرگ آن گونه فرا رسد كه خداوند برايش مقرر فرموده, پس خوشا به حال مجاهدان در راه خدا و كشته شوندگان در راه فرمانبرى از او.

امام سجاد عليه السلام :
((ما من قطره احب الى الله عز و جل من قطرتين: قطره دم فى سبيل الله, و قطره دمعه فى سواد الليل لا يريد بها عبد الا الله عز و جل)).(8)
دو قطره نزد خداوند محبوبترين قطرات است: قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود و قطره اشكى كه در سياهى شب بر گونه غلتد وبنده به آن جز خداى عز و جل را قصد نكند.

پى نوشت ها:
1 ) كنز العمال, ج 4, ص 316, ح 10680
2 ) صحيح مسلم, ج 3, ص 1498
3 ) كنز العمال, ج 4, ص 408, ح 11144
4 ) المستدرك, ج 11ص 17
5 ) نهج البلاغه خطبه 123.
6 ) نهج البلاغه, خطبه 123.
7 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 3, ص 183.
8 ) بحار, ج 100, ص 10.

/

دانستنى هايى از قرآن مومنان ياوران يكديگرند

 

دانستنى هايى از قرآن
مومنان ياوران يكديگرند

 


 

((والمومنون والمومنات بعضهم اوليإ بعض يامرون بالمعروف وينهون عن المنكر ويقيمون الصلاه ويوتون الزكاه ويطيعون الله ورسوله اولـئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم))(سوره توبه, آيه71)
مردان و زنان با ايمان يار و ياور يكديگرند به خير و نيكى امر مى كنند و از منكرات و بدى ها مردم را باز مى دارند, نماز را برپا مى دارند و زكات اموال خود را مى پردازند و اطاعت خدا و رسولش مى كنند, خداوند آنان را مورد لطف و رحمت خويش قرار مى دهد و همانا خداوند توانا و حكيم است.
قبل از اين آيه, خداوند طى آياتى راجع به منافقين بحث كرده و صفات آنها را بازگو نموده است.نكته اى كه در آنجا به چشم مى خورد اين است كه در باره منافقين واژه ((اوليإ)) را نياورده و تنها فرموده است: ((بعضهم من بعض)) زيرا منافقين حتى ميان خودشان نيز با يكديگر محبت ندارند و از وحدت و يكدلى در ميان آنان خبرى نيست كه نيست. منافقين هر يك تنها به منافع و مصالح شخصى خود مى نگرد و منافع جمعى و حتى گروهى برايش مطرح نيست اگر روزى منافع شخص منافق به خطر افتد به آسانى از تمام ياران خود جدا مى شود و به همه خيانت مى نمايد و اين امر براى منافقين تازگى ندارد كه ما خود در تمام مراحل زندگى و بويژه در طول ساليان پس از انقلاب شاهد خيانتها و بى وفائيهاى منافقين نسبت به ياوران خويش بوده و هستيم.
خداوند در آيه اى ديگر راجع به اين صفت زشت منافقين اشاره كرده و مى فرمايد: ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى)) مى پندارى (اى پيامبر) كه منافقين با هم هستند و وحدت دارند ولى در حقيقت قلوبشان پراكنده است و الفتى ميانشان وجود ندارد. اما در باره مومنان چنان كه در اين آيه شريفه مى خوانيم مى فرمايد: ((بعضهم اوليإ بعض)) مومنان از زن و مرد اوليا و ياران يكديگرند يعنى هر يك مصلحت ديگرى را مى خواهد زيرا محبتش براى خدا است و كسى كه خود را نمى بيند بلكه تنها خدا را مى بيند, بى گمان حب و بغض و دوستى و دشمنيش هم براى خدا است. در روايت آمده است: ((و ما الدين الا الحب و البغض)) دين چيزى جز حب و بغض نيست. و اين را تولا و تبرا نيز مى گويند كه جزء فروع دين ما است.
به هر حال مومنين طبق اين آيه شريفه خيرخواه يكديگرند و همواره مصلحت جمعى را بر مصلحت فردى مقدم مى دارند. در جاى ديگرى مى فرمايد: ((رحمإ بينهم)) مومنان همچنان كه نسبت به كفار شديد هستند در ميان خود رحيم و مهربان اند.

ويژگيهاى مومنان:
1ـ امر به معروف و نهى از منكر
به خاطر همان محبت و برادرى كه ميان مومنان وجود دارد, لازمه محبت اين است كه مومن نه تنها مى خواهد گليم خودرا بيرون بكشد بلكه جامعه را نيز به سوى پاكيزگى و خداخواهى سوق دهد. اين انگيزه باعث خواهد شد كه مومن ديگر برادران و خواهران مومنش را دعوت به خير و صلاح و نيكى كند و آنها را از هر شر و پلشتى برهاند. اينجا است كه اولين ويژگيها و صفات مومن به چشم مى خورد: امر به معروف و نهى از منكر. و اين دو صفت كه هر يك مكمل ديگرى است و اساس تمام احكام را تشكيل مى دهد چرا كه اگر امر به معروف و نهى از منكر از جامعه رخت بربندد, نه از نماز اثرى مى ماند و نه از روزه و زكات و ساير احكام واين از بديهيات است كه نياز به تفصيل بيشتر ندارد.
2ـ برپا داشتن نماز
مومنين نه تنها نماز مى خوانند بلكه آن را برپا مى دارند و اقامه مى كنند و مردم را به نماز خواندن وامى دارند به عكس منافقين كه اگر هم بخواهند جلوى ديگران و به محض ريا نماز بخوانند, در وقت نماز بسيار كسل و سست هستند ((و اذا قاموا الى الصلاه قاموا كسالى يرإون الناس)).

3ـ پرداختن زكات
مومنان به عكس منافقين كه حاضر نيستند هيچ كمكى به مستمندان كنند و تنها خود را مى بينند, همواره از اموال خود با طيب خاطر بر فقرا و محرومان انفاق مى كنند و احساس مى كنند كه فقرا شريك آنان هستند و براى مستمندان حسابى باز كرده اند ((و فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم)).

4ـ اطاعت از خدا و رسولش
سر انجام مومنين در تمام موارد زندگى از خدا و رسولش اطاعت مى كنند و آنچه خدا و رسولش دستور داده اند با دل و جان مى پذيرند. اطاعت امرى كلى است كه تمام احكام شرعيه را در بر مى گيرد,چه احكامى كه مستقيما از خداوند در قرآن ذكر شده يا احكامى كه توسط پيامبر تبيين شده و يا احكام ولايتى رسول الله(ص) براى اصلاح امور جامعه. ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).
مومنين با چنين صفات و ويژگيهائى قطعا مورد رحمت و لطف بى كران الهى قرار مى گيرند زيرا خداوند وعده رحمت به آنها داده ((اولئك سيرحمهم الله)) و وعده الهى قطعى است چرا كه خداوند هم قدرتمند است و توانا و هم حكيم است ((ان الله عزيز حكيم)).
براى اينكه ما هم مورد رحمت الهى قرار بگيريم, لازم است كه محبت و اخوت و الفت با يكديگر داشته باشيم و ضمن برپائى نماز و زكات و ساير احكام, از خدا و رسولش نيز در تمام امور زندگى اطاعت كنيم, باشد كه مشمول اين رحمت گسترده قرار گيريم آمين رب العالمين. ((كتب ربكم على نفسه الرحمه)). اميد است كه اين دهه مبارك فجر آغازى باشد براى ايجاد دوباره اخوت و الفت اسلامى و وحدت ايمانى ميان تمام افراد ملت متعهد و سربلند ايران اسلامى.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
رهبر جماعت اسلامى پاكستان: كابينه ژنرال مشرف آمريكايى است.(18/8/78)
دبير كل سازمان كنفرانس اسلامى در حمايت از مردم چچن سفر به مسكو را لغو كرد. (25/8/78)
كوفى انان به كوتاهى سازمان ملل در جلوگيرى از كشتار مسلمانان سربرنيتسا اعتراف كرد.(26/8/78)
رهبران حماس از اردن اخراج شدند.(1/9/78)
سازمان كنفرانس اسلامى يهودى سازى بيت المقدس را محكوم كرد.(10/9/78)
محاكمه آهنگساز لبنانى به خاطر اهانت به اسلام آغاز شد.(11/9/78)

داخلى
افزايش نرخ ارز و نان در برنامه سوم تكذيب شد.
رئيس جمهور: وزارت ارشاد عمده ترين و اصلى ترين نهاد تإثير گذار در فرهنگ عمومى است.(17/8/78)
رهبر انقلاب 1870 نفر از محكومان دادگاهها را عفو كردند.
خرازى: با وجود سياستهاى خصمانه آمريكا عليه ايران مذاكره معنايى ندارد.
مجلس كليات طرح پيوند اعضاى بيماران فوت شده و مرگ مغزى را تصويب كرد.
حجه الاسلام محتشمى: نابودى رژيم صهيونيستى و دفاع از مستضعفان جهان جزء اصول سياست خارجى ما است.(18/8/78)
بررسى برنامه سوم توسعه با بحث نمايندگان موافق و مخالف در مجلس آغاز شد.
عامل گروگانگيرى گردشگران خارجى توسط نيروهاى اطلاعاتى به هلاكت رسيد.
مجلس, صلاحيت دادگسترى را براى رسيدگى به دعاوى مدنى عليه دولتهاى خارجى تصويب كرد.(19/8/78)
وكيل عبدالله نورى خواستار تبرئه يا تخفيف مجازات موكل خود شد.
كليات برنامه سوم توسعه به تصويب مجلس رسيد.(20/8/78)
رهبر انقلاب: با تداوم حركت قرآنى هيچ قدرتى قادر به ايجاد تزلزل در نظام نخواهد بود.
هيإت منصفه, مدير مسئول روزنامه خرداد را در 15 مورد مجرم شناخت.(22/8/ 78)
افزايش قيمت سالانه كالاها و خدمات دولتى بيش از 10 درصد ممنوع شد.
رهبر انقلاب: هدف استكبار اين است كه داعيه داران ديروز از آرمان هاى نظام اسلامى اعلام بيزارى كنند.
براساس مصوبه مجمع تشخيص مصلحت نظام, دلايل رد صلاحيت داوطلبان نمايندگى مجلس بايد با مدارك مستند به آنان اعلام شود.(23/8/78)
شرور سابقه دار هرمزگان به هلاكت رسيد.
كاروان نظامى منافقين در عراق هدف حمله قرار گرفت.(24/8/78)
هيإت منصفه جديد مطبوعات مديران مسئول نشريات پنجشنبه ها و شبكه را مجرم شناخت.(25/8/78)
خاتمى در اجتماع مردم اصفهان: ارزش هاى انقلاب را مانند جان پاس مى داريم و به آن افتخار مى كنيم.
بقاياى باند سعيد امامى عامل انفجار اخير بمب در اطراف حرم امام رضا(ع) بوده اند.
مجيد انصارى: تشكيك در قانونى بودن دادگاه ويژه روحانيت زير سوال بردن نظر امام است.(26/8/78)
دولت مجوز تإسيس بانكهاى خصوصى را از مجلس گرفت.(27/8/78)
رهبر انقلاب: پاك كردن دوران درخشان 20 ساله بعد از پيروزى انقلاب از ذهن ملت ايران, هدف اساسى دشمن است.(28/8/78)
در دومين نشست, جناح هاى عمده روحانى به تفاهم و رفع اختلافات سياسى نزديكتر شدند.
در قبال دريافت اعتبار 370 ميليون دلارى از يك بانك فرانسوى, ايران روزانه 30 هزار شبكه گاز مايع به دوبى تحويل مى دهد.
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: هيچ كدام از ما راضى به تفرقه نيستيم, همه به اسلام , انقلاب, امام و رهبرى عشق مى ورزيم.(29/8/78)
10 تن از اشرار مسلح افغانى در سرخس به هلاكت رسيدند.(30/8/78)
كروبى: در مقابل هر جريانى كه خط امام را زير سوال ببرد مى ايستم.
راه كربلا پس از يك سال گشايش يافت.
ورود بخش خصوصى به صنعت نفت, معادن, بيمه و بانكدارى انقلاب اسلامى را از مسير عدالت اجتماعى منحرف مى كند.
مجلس پيشنهاد دولت در مورد افزايش قيمت حاملهاى انرژى را نپذيرفت.(1/9/ 78)
از سوى رئيس جمهور, نشان درجه يك دانش به آيه الله جعفر سبحانى اهدا شد.
رهبر انقلاب: تلاش براى سازش با آمريكا پشت كردن به جنبش دانشجويى است.
كروبى: هر كس به چهار اصل امام, حكومت اسلامى, انقلاب و رهبرى اعتقاد داشته باشد خودى تلقى مى شود.(2/9/78)
هاشمى رفسنجانى: معقول نيست كارهاى كليدى را به عالمان غيرمتدين واگذار كنيم.
رئيس دادگاه انقلاب اجراى حكم اعدام 3 عامل آشوبهاى تهران را تكذيب كرد.
جشن بزرگ ((منتظران ظهور)) با حضور حضرت آيت الله خامنه اى در جمع دهها هزار بسيجى برگزار شد.(4/9/78)
طرح ترور مقامات بلندپايه كشور و جزئيات انفجار در اهواز و خرم آباد افشإ شد.
عبدالله نورى به جرم اهانت به امام و مقدسات به 5 سال زندان محكوم شد.
هاشمى رفسنجانى , سيد محمد خاتمى و محمديزدى در فهرست ترور گروه منحرف مهدويت قرار داشتند.(6/9/78)
رهبر انقلاب: اشرافيگرى مسئولان آفت مضاعف است, فرهنگ عمومى مردم بايد آن را دفع كند.
پرقدرت ترين دستگاه برش سنگ در جهان توسط مختصصان ايرانى ساخته شد.
راديو دولتى انگليس عبدالله نورى را خدمتگزارى صديق و كوشا خواند!
رهبر انقلاب : دادگاه ويژه روحانيت, كارهاى اساسى و مهمى انجام داده و كاملا قانونى و لازم است.
رهبر انقلاب: اگر من هم از خط صحيح اسلام منحرف شدم, در خور حمايت نيستم.(7/ 9/78)
خاتمى در ديدار اعضاى هيإت رئيسه مجمع حزب الله مجلس: همه بايد در مسير مورد نظر امام و رهبرى پيش برويم.
رسيدگى به لايحه برنامه سوم توسعه در مجلس به پايان رسيد.(8/9/78)
تحقيق و تفحص مجلس پيرامون قتلهاى زنجيره اى هفته آينده آغاز مى شود!(9/9/ 78)
خاتمى: نبايد به بوقهاى تبليغاتى تن سپرد, از حقايق هم نبايد گريخت.
رئيس جمهور: مدعيان انتساب به امام بايد جمهورى اسلامى و قانون اساسى را جدى بگيرند.
آمريكا بار ديگر جمهورى اسلامى ايران را به حمايت از تروريسم متهم كرد.
رئيس جمهور: مهمترين وظيفه ما در پيروى از خط امام, استقرار قانون اساسى است.(10/9/78)
رئيس سازمان قضايى نيروهاى مسلح: ابهامات قتلهاى زنجيره اى با پخش فيلم اعترافات متهمان روشن مى شود.
رئيس مجلس: اگر مجلس بله قربان گوى دولت باشد فلسفه وجودى مجلس معنا ندارد.
نيازى: درباره قتلهاى زنجيره اى از دبيرخانه شوراى عالى امنيت ملى سوال كنيد. (11/9/78)
طرح نفوذ در انقلابيون و براندازى تدريجى نظام اسلامى فاش شد.(13/9/78)
سفير سوئيس به عنوان حافظ منافع آمريكا به وزارت خارجه احضار شد.
رئيس مجلس : مجلس با هدف كاهش نرخ تورم و حفظ قدرت خريد مردم برنامه پيشنهادى دولت را تغيير داد.
وزير اطلاعات: اطلاعات لازم در مورد قتلهاى زنجيره اى را نيازى اعلام كرد.(14/ 9/78)
سرلشكر صفوى: ليبراليسم درصدد كودتاى پارلمانى است.
عامل اصلى آتش زدن مدرسه علميه صدر اصفهان به زندان و تبعيد محكوم شد.
نتايج تحقيقات پرونده كوى دانشگاه تهران اعلام شد.
فروزنده: بنياد مستضعفان در حق جانبازان كوتاهى كرده است.(15/9/78)

خارجى
يونانى ها: كلينتون فاشيست و قاتل است.
گورباچف: آمريكا با ترور و پول درصدد حاكميت بر جهان است.(18/8/78)
آمريكا رإى 155 كشور جهان براى لغو تحريم كوبا را نپذيرفت.
نماينده حماس: سهم حكومت خودگردان عرفات فقط 5 درصد از خاك فلسطين است.(19 /8/78)
زلزله يك شهر تركيه را ويران كرد.(20/8/78)
علت زلزله تركيه انفجارهاى هسته اى اسرائيل اعلام شد.
دانشجويان و اساتيد دانشگاه مصر خواستار بهبود روابط ايران و مصر شدند.(22 /8/78)
كخ والسا: آمريكا صلاحيت رهبرى سياسى و اخلاقى جهان را ندارد.
معاون يلتسين: مرتكب خطاهاى هولناك در چچن شده ايم.(23/8/78)
تظاهرات ضدآمريكايى 34 شهر يونان را فراگرفت.(24/8/78)
مردم تركيه با شعار مرگ بر آمريكا از كلينتون استقبال كردند.(25/8/78)
مردان مسلح در الجزاير 19 نفر را سر بريدند.(26/8/78)
فرماندهى نيروهاى مسلح اندونزى: برگزارى همه پرسى در ((آچه)) غير قانونى است.
چچن در آستانه فاجعه بزرگ انسانى قرار گرفت.(27/8/78)
قرارداد آمريكايى باكو ـ جيهان عليرغم مخالفت كارشناسان به امضا رسيد.
روسيه حل مناقشه چچن از طريق سياسى را پذيرفت.(29/8/78)
كودتا در قزاقستان نافرجام ماند.(30/8/78)
آلمان عمليات نظامى روسيه در چچن را يك اشتباه بزرگ خواند.(1/9/78)
چريكهاى كلمبيا: حاضريم با ميانجيگرى ونزوئلا مذاكرات صلح را آغاز كنيم.(2/ 9/78)
دادگاه تجديد نظر تركيه حكم اعدام اوجلان را تإييد كرد.(4/9/78)
فرستاده ماسخارف در اسلامبول اعلام كرد, روسيه در تدارك بكارگيرى گازهاى شيميايى عليه مردم چچن است.
دولت سودان با شورشيان شمال و جنوب به توافق رسيد.
آلبرايت: برقرارى روابط واشنگتن ـ تهران با عقبگرد روبرو شده است.
اظهارات وليعهد عربستان باعث كاهش قيمت نفت شد.(6/9/78)
خاخام يهودى: اسرائيل نامشروع است.
ارتش روسيه ((گروزنى)) را به ويرانه اى تبديل كرده است.(7/9/78)
20 هزار نيروى ارتش تركيه براى سركوب چريكهاى ب ك ك وارد شمال عراق شدند.
رئيس جمهور اندونزى از مواضع خود درباره ((آچه)) عقب نشينى كرد.(8/9/ 78)
جبهه ماهاتى محمد در انتخابات مالزى به پيروزى رسيد.
طى 24 ساعت گذشته جنگنده هاى روسيه 50 بار چچن را بمباران كردند.(9/9/ 78)
دادگاه حقوق بشر اروپايى خواستار تعويق حكم اعدام اوجلان شد.
زنان كويت با رد طرح حقوق سياسى در مجلس اين كشور باز هم از حق رإى دادن محروم ماندند.(10/9/78)
مسكو يك ديپلمات آمريكايى را به اتهام جاسوسى اخراج كرد.(11/9/78)
پايتخت چچن به محاصره كامل نظاميان روسيه درآمد.(13/9/78)
وزير اقتصاد آلمان: زياده خواهى آمريكا اجلاس سازمان تجارت جهانى را به شكست كشاند.
مطبوعات مصر: اصابت موشك آمريكا علت سقوط هواپيماى مصرى است.(14/9/78)
ماندلا: مذهب براى راهنمايى بشر در رويارويى با چالشهاى آينده نقش حياتى دارد.
گروزنى در آتش و خون مى سوزد.(15/9/78)

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

نجوم امت
رسول خدا نماز صبح را با جماعت خواند و پس از نماز به جمعيت رو كرد و فرمود: اى مردم كسى كه خورشيد بر او ناپديد شد, به ماه تمسك كند و هر گاه ماه ناپديد شد به ستاره زهره متمسك شود, و اگر ستاره زهره ناپديد شد به دو ستاره فرقدان متمسك گردد.
پس فرمود: من خورشيدم و على ماه و ستاره زهره حضرت زهرا و دو ستاره فرقدان حسن و حسين مى باشند.
(معانى الاخبار ص 114)

مسائل اختلافى
محدث جزائرى نقل مى كند: دوستى داشتم در يكى از شهرهاى اهل تسنن مشغول وضوگرفتن بود هنگامى كه پاهاى خود را مسح مى كرد يكى از مامورين خشن كه اهل تسنن بود را كنارش ديد فورا پاهاى خود را شست. مامور گفت چرا اول پاهاى خود را مسح كردى بعد شستى؟ شيعه گفت: مولاى من, اين مساله از مسائل اختلافى بين خدا و بين مولاى ما ابوحنيفه است. ولى ابو حنيفه مى گويد: شستن پاها در وضو واجب است. از ترس خدا پاهايم را مسح كردم و از ترس سلطان پاهايم را شستم.
(اقتباس از تتمه المنتهى ص 145)

دوستى على (ع)
عبدالله بن عباس مى گويد: سلمان را در عالم خواب ديدم, به او گفتم: آيا تو غلام آزاد كرده رسول خدا نبودى؟ گفت آرى بودم, ديدم تاج ياقوتى بر سر دارد و لباسهاى عالى بهشتى بر تن پوشيده, گفتم: اى سلمان تو در بهشت, بعد از ايمان به خدا و رسول خدا چه چيز را بهتر از همه چيز ديدى؟ گفت چيزى بهتر از دوستى على (ع) نيست.
(مجالس شيخ مفيد, نقل بحار ج 6 ص 753)

توكل و رضا
رسول اكرم در شب معراج از درگاه خداوند پرسيد: بهترين اعمال, چيست؟ خداوند فرمود. هيچ چيز در نزد من بهتر از توكل بر من و خشنودى به آنچه قسمت كرده ام نيست.
(سفينه البحار ج 2 ص 683)

كافر كيست ؟
مسعده بن صدقه گويد: شنيدم: شخصى از امام صادق پرسيد. چرا شما زناكار را كافر نمى نامى, ولى ترك كننده نماز را كافر مى نامى؟
در پاسخ فرمود: زناكار و مانند او اين كار را بجهت غالب شدن غريزه شهوت انجام مى دهد ولى ترك كننده نماز آن را ترك نمى كند جز به خاطر سبك شمردن نماز.(اصول كافى, ج 2)

اگر پايم دراز است…
روزى كامران ميرزا پسر ناصرالدين شاه كه وزير جنگ و حاكم تهران بود به ديدن حاج ملا على كنى رفت, حاج ملا على بخاطر دردپا نمى توانست دو زانو بنشيند از كامران ميرزا عذر خواست و
پايش را دراز كرد. كامران ميرزا اين عمل او را حمل بر بى اعتنايى او دانست و در پاسخ گفت اصلا مهم نيست من هم پايم درد مى كند و پايش را دراز كرد. ملا على كه متوجه جسارت كامران ميرزا شد جواب داد اگر مى بينيد من پايم را دراز مى كنم علتش اين است كه دستم را كوتاه كرده ام شما هم دستتان را كوتاه كن و پايت را دراز كن من حرفى ندارم.
(تاريخ معاصر ايران ص 60)

خلق وارسته
ميرزا محمدتقى شيرازى از مراجع بسيار بزرگ هستند عادت داشتند كه هيچ وقت به كسى فرمان ندهند تا اينكه روزى ايشان مريض بودند خانواده ايشان غذايشان رانزديك درب گذاشته و رفته ايشان هم كه نتوانسته بودند بلند شوند غذا همان جا سرد شده بود وقتى خانواده ايشان آمدند ديدند غذا سرد شده و ايشان آن را ميل نكرده اند علت را جويا شدند آن مرحوم فرمودند اگر مى خواستند آن غذا را بخورند مستلزم آن بود كه يكى از بچه ها را صدا كند لذا شبهه كرد كه شرعا آيا جايز است يا خير ؟
(انسان كامل ص 171 و 172)

رگ عوامى
مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى آخر عمر كه پير و فرسوده شده بودند با آنكه روزه بر ايشان سخت بود روزه مى گرفتند وقتى به ايشان مى گفتند كه چرا روزه مى گيريد شما كه خودتان در رساله گفته ايد بر پيرمرد و پيرزن روزه واجب نيست آيا فتواى شما عوض شده؟ يا هنوز خودتان را پير نمى دانيد؟ فرمودند فتواى من تغيير نكرده و خودم را پير مى دانم ولى آن رگ عوامى من نمى گذارد, اسلام دين آسان گيرى است و با همان آسان گيرى توانسته طورى مردم را جذب كند كه حتى بعضى از افراد در بسيارى از اوقات از وظايفى كه از آن ها سلب هم شده دست برندارند.(سيره نبوى ص 124)

… ندانم
مرحوم شيخ انصارى رضوان الله عليه مردى بود در علم و تقوا نابغه روزگار يكى از صفات نيكو و جالب ايشان اين بود كه وقتى از ايشان سوال مى كردند اگر نمى دانستند تعمد داشتند كه با صداى بلند بگويند ندانم, ندانم, ندانم. اين طور مى گفتند كه شاگردان ياد بگيرند كه اگر چيزى را نمى دانند از اينكه بگويند نمى دانم ننگشان نيايد.
(حكايتها و هدايتها. آثار شهيد مطهرى ص 110)

حريم بوستان
يكى از سرهنگان انوشيروان زن زيبايى داشت. انوشيروان در آن زن طمع نموده بود و در غياب شوهرش به منزل وى آمد زن جريان را به شوهر اطلاع داد. سرهنگ كه ديد زنش را از دست داده سهل است جانش نيز در خطر مى باشد فورا زن را طلاق داد تا از عواقب آن مصون بماند هنگامى كه اين خبر به انوشيروان رسيد سرهنگ را احضار كرد و به او گفت: شنيده ام يك بوستان بسيار زيبايى داشته اى و اخيرا آن را رها كرده اى چرا؟ سرهنگ پاسخ داد: جاى پاى شير در آن بوستان ديدم ترسيدم كه مرا نيز بدرد. انوشيروان خنديد و گفت: دگر آن شير به آن بوستان نخواهد آمد.
(مسئله حجاب ص 30)

در راه خدا
عبدالله بن عمر كلبى يكى از افرادى بود كه در كربلا هم مادرش و هم زنش حضور داشتند هنگامى كه مى خواست به ميدان برود زنش ممانعت كرد ولى مادرش جلو آمد و گفت شيرم را حلالت نمى كنم اگر خود را فداى حسين نكنى او به ميدان تاخت و بعد از مدتى شهيد شد دشمن كه مادرش را شناخت سر فرزندش را از بدن جدا كرده و به سوى مادرش پرتاب مى كند پيرزن سر فرزندش را بغل مى گيرد به سينه مى چسباند و مى بوسد مى گويد مرحبا پسرم من از تو راضى شدم و شير پستانم را حلالت كردم. بعد آن را به طرف دشمن پرتاب مى كند و مى گويد ما چيزى را كه در راه خدا داديم پس نمى گيريم.
(گفتارهاى معنوى ص 243)

رفتار الهى
ابوذر غفارى مى گويد در حضور پيامبر بودم ناگاه ديدم سلمان فارسى و بلال حبشى به سوى پيامبر آمدند سلمان خود را روى پاى پيامبر افكند و آن را بوسيد. پيامبر سلمان را رد كرد و از بوسيدن پا نهى فرمود, سپس فرمود: اى سلمان با من همان گونه رفتار نكن كه عجم ها نسبت به شاهان خود, آن رفتار را مى كنند. (بحار, ج 76 ص 63)

پيمان شكنى زن
حضرت عيسى (ع) در عبور از قبرستان پيرمردى را ديد كه بر سر قبرى معتكف شده است سبب را پرسيد پيرمرد گفت: من با زوجه خود پيمان بسته بودم كه هر كدام از ما مرد ديگرى بر قبرش منزل كند عيسى (ع) فرمود مى خواهى او را زنده كنم؟ پير خوشحال شد. پس زن به دعاى آن حضرت زنده شد و به همراه پيرمرد رو به صحرا گذاشتند چون خسته شدند پيرمرد سر به زانوى زن گذارده و خوابيد. اتفاقا شاهزاده اى در حال عبور چشمش به آن زن كه با جمال و زيبا بود افتاد پس گفت: تو بدين زيبائى اينجا چه مى كنى؟ سرش را زمين گذار و با من بياـ زن گفت اين پيرمرد مرا دزديده پس برخاست. و همراه شاهزاده رفت چون پيرمرد بيدار شد از پى آنها روان گرديد ولى به ايشان نرسيد بالاخره شكايت به پادشاه برده و داستان خود را به او گفت. پادشاه گفت اگر حضرت عيسى تو را تصديق كند گفته تو را قبول مى كنم عيسى (ع) آمد و زن را نصيحت نمود. چون زن نپذيرفت فرمود تا با يكديگر مباهله كنيد چون پيرمرد نفرين كرد زن در دم جان داد.
(پند تاريخ ص 8)

نگارش معاهده
چون خداوند اسامى و عمرهاى پيامبران را برحضرت آدم نمود. آدم عرض كرد پروردگارا چقدر عمر داود كم است. او بيش از 40 سال عمر ندارد من از عمر خود 30 سال به او بخشيدم و چون ملك الموت براى قبض روح آدم آمد گفت هنوز از عمرم 30 سال باقى مانده عزرائيل گفت مگر به داود نبخشيدى؟ آدم گفت به خاطرم نمى رسد و در حديث است كه حضرت باقر (ع) فرمود: آدم راست مى گفت و فراموش كرده بود و لذا از آن روز خداوند دستور داد بندگان هر معامله و معاهده اى كه كنند بنويسند. (انوار نعمانيه)

/

مرزها و گونه هاى آزادى از نگاه امام خمينى

 

مرزها و گونه هاى آزادى از نگاه امام خمينى

محمد حسين پور امينى

 


 

اشاره
يكى از مسائل مطرح و پرمجادله در عرصه مطبوعات و ساحت انديشه, بحث درباره ((آزادى)) است. از آن جايى كه لزوم تبيين گوهر آزادى از ديدگاه اسلام در جامعه اسلامى بر كسى پوشيده نيست. لذا ما در اين مقاله برآنيم, با استفاده از آرإ و نظرات امام خمينى (ره) به تبيين اين مقوله پرداخته و ضمن بيان منشا و انواع آن, حدود آن را از اين منظر بيان كنيم. اميداست, در اين سال كه از سوى مقام معظم رهبرى ـ مد ظله ـ به نام امام خمينى آراسته شده است در يك تلاش جمعى, جامعه بيشتر با انديشه هاى آن انديشمند بزرگ جهان اسلام آشنا گردد و زمينه تحقق كامل آرمان هاى ايشان براى ساخت نظامى كارا و نمونه فراهم آيد.

كليات
آزادى يا حريتliberty) ) واژه اى است كه داراى تعريف هاى متعددى است ; به طورى كه به عقيده ((منتسكيو)) هيچ كلمه اى تاكنون به اندازه آزادى اذهان را متوجه خود نساخته است.(1) و حدود دويست تعريف از اين واژه تاكنون مطرح شده است(2) كه وجه اشتراك بسيارى از آنها ((نبودن مانع بر سر انتخاب هاى انسان)) است.
شايسته است به عنوان مقدمه به برخى از اين تعريف ها اشاره و پس از بررسى مختصر, نظر امام (ره) را در اين خصوص بيان كنيم.
تعريف ((هابز)) از آزادى: ((انسان آزاد كسى است كه از انجام كارى كه مى خواهد انجام دهد, بازداشته نشود.))(3)
((هلوسيوس)) در باره انسان آزاد مى گويد: ((انسان آزاد انسانى است كه در غل و زنجير و يا زندان و محبوس نبوده و همچنين مرعوب شبه نباشد.))(4)
((جان لاك)) در تعريف آزادى مى گويد: ((آزادى رها بودن از محدوديت و خشونت ديگران است.)) (5)
و ((هرلدلاسكى)) در كتاب ((آزادى در دولت امروز)) آزادى را بدين نحو تعريف كرده است :
((منظور از آزادى نبودن مانع براى اوضاع و شرايط اجتماعى است كه وجود آنها در تمدن امروز لازمه خوشبختى فرداست.))
در اعلاميه حقوق بشر فرانسه (مصوب 1789) در تعريف آزادى آمده است: ((توانايى هر كارى كه موجب ضرر و زيان ديگران نباشد.))
در اين تعاريف به ((عدم المانع ))اشاره شده است ; يعنى هر كس به هر نحوى كه بخواهد بتواند زندگى كند, به گونه اى كه كسى هم حق تهديد نمودن بر خواسته هاى او را نداشته باشد. در اين خصوص ((سرآيزايابرلين)) مى گويد: ((دفاع از آزادى يعنى جلوگيرى از اين هدف منفى, يعنى جلوگيرى از مدافعات غير, تهديد آدمى براى آن كه به نوعى زندگانى كه به دلخواه خود برنگزيده است تمكين نمايد, تمام درها را به روى آن بستن (اگر چه اين عمل آينده درخشانى براى او نويد دهد و اگر چه انگيزه كسانى كه چنين وضعى را فراهم مى كنند به خير و مقرون به حسن نيت باشد) گناهى در برابر حقيقت به شمار مى رود كه او يك انسان است و حق دارد به نحوى كه مى خواهد زندگانى كند, اين است معنايى كه ليبرال ها در عصر جديد, از زمان اراسموس (بلكه به قول برخى ها از عهد لوكام) تاكنون منظور داشته اند.)) (6)

نقد و بررسى
اساسا اين كه انسان خود بايد راه زندگانى خويش را برگزيند, سخن حقى است ولى پرسش اين است كه آيا انسان بايد در مسير كمال دست به انتخاب بزند و يا در هر مسيرى كه دوست دارد مى تواند گام بردارد؟!
از نظر ليبرال ها اگر انسان به سوى هدف خاصى كه مورد نظر انديشمندان و مصلحان اجتماعى است سوق داده شود به شيئى بى اراده مبدل مى گردد و در حقيقت براى ليبرال فرقى نمى كند كه آيا انسان ها كمال را طى مى كنند يا راه ديگرى, چرا كه راه خاص براى همه وجود ندارد. و هر فردى خود بايد راه خويش را انتخاب كند. (7)
اما در اديان الهى فقط به واسطه صراط مستقيم است كه انسان مى تواند به كمال برسد.(همچنان كه ما مسلمانان در هر نماز, راهنمايى به اين صراط را از حضرت احديت تمنا مى نماييم) نكته قابل ذكر اين است كه از نظر اديان الهى مخصوصا اسلام, نبايد افراد را مجبور به حركت در صراط مستقيم نمود, چرا كه اساسا انتخاب كمال امرى انتخابى است, چنان كه خداوند متعال نيز در قرآن مى فرمايد: ((لا اكراه فى الدين)) (8) و ليكن زمينه هايى را فراهم نموده كه انسان ها خود راه كمال را انتخاب كنند, به طورى كه در ادامه همان آيه مى خوانيم: ((قد تبين الرشد من الغى)) يعنى خداوند با فرستادن پيامبران الهى و قراردادن عقل و انديشه در انسان راه را از بيراهه و هدايت را از گمراهى مشخص نموده و تمام زمينه ها را براى هدايت فراهم كرده و راه مستقيم را به انسان نشان داده است. با اين حال مى فرمايد كه خواه اين انسان شاكر بوده و راه راست را انتخاب كند ويا ناسپاس باشد و راه كفران ((انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا)). (9)

امام و مفهوم آزادى
از نظر امام خمينى (ره) آزادى يكى از امور فطرى و بنيادى اسلام است كه نيازى به تعريف ندارد, لذا ايشان در پاسخ خبرنگارى كه از ايشان تعريفى از آزادى را خواسته بود, فرمودند: ((آزادى مساله اى نيست كه تعريف داشته باشد, مردم عقيده شان آزاد است, كسى الزامشان نمى كند كه شما حتما اين عقيده را بايد داشته باشيد, كسى الزام نمى كند شما را كه حتما از اين راه برويد, كسى الزام نمى كند كه در كجا مسكن داشته باشيد يا در آن جا چه شغلى را انتخاب كنى, آزادى يك چيز واضحى است. )) (10)
آن چه از اين كلام نورانى برمى آيد اين است كه امام خمينى (ره) نيز به نوعى معتقد به وجود ((عدم المانع)) در آزادى هستند اما چنان چه خواهد آمد, با توجه به قيود و حدودى كه ايشان براى آزادى قائل هستند, چنين مى توان استفاده نمود كه آزادى عبارت است از: رها بودن انسان از همه قيد و بندهايى كه مانع تكامل و تعالى انسانى و آشكارشدن استعدادهاى او, در جهت نيل به سعادت و كمال مى گردد.))
استاد مطهرى ـ شاگرد برجسته امام خمينى ـ هم در تعريف انسان آزاد مى گويد: انسان هاى آزاد, انسان هايى اند كه با موانعى كه در جلوى رشد و تكاملشان هست مبارزه مى كنند, انسان هايى اند كه تن به وجود مانع نمى دهند.)) (11)

منشا آزادى از ديدگاه امام
بر اساس انديشه امام خمينى (ره) آزادى عطيه اى الهى است و اسلام آن را امرى فطرى مى داند لذا اميرالمومنين على (ع) با عباراتى چون ((لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا))(12) اين مطلب را تاكيد نموده اند.
امام خمينى (ره) در اوج شكل گيرى نهضت اسلامى ايران بزرگ ترين جرم شاه را سلب آزادىهاى اجتماعى دانسته و چنان شفاف و آزاد انديشانه از آن سخن مى گويند كه به حق شايسته روشنفكرترين و روزآمدترين و آگاه ترين سياستمدار فرزانه و فرهيخته دينى مى باشد: ((اين چه وضعى است كه در ايران هست)) اين چه آزادى است كه اعطا فرموده اند, مگر آزادى عطاشدنى است؟ خود اين كلمه جرم است, آزادى مال مردم هست, قانون آزادى داده, خدا آزادى را داده به مردم, اسلام آزادى داده, قانون اساسى آزادى داده به مردم, ((اعطا كرديم)) چه غلطى است؟ به تو چه كه اعطا بكنى؟ توچه كاره هستى اصلش؟ ((اعطا كرديم آزادى را به مردم))! آزادى اعطايى اين است كه مى بينيم ,آزادى اعطايى كه آزادى حقيقتا نيست, اين است كه مى بينيد براى اين است كه مردم را اغفال كنند.))
بنابراين در مى يابيم امام خمينى (ره) آزادى را نعمتى الهى مى دانستند و لذا هميشه بر اين نكته تاكيد مى نمودند كه اكنون شما درمقابل اين نعمت در معرض امتحان هستيد(13) كه با اين آزادى چه مى كنيد آيا اين نعمت را كفران و يا از آن حسن استفاده را خواهيد نمود؟

مرزهاى آزادى از ديدگاه امام
متفكران از ديرباز براى اين كه از تجاوزها و جرايم و به طور كلى بلندپروازىها و خودخواهى هاى بى جاى انسان كه از غريزه خودخواهى او سرچشمه مى گيرد جلوگيرى نمايد حصارى از قانون را دور اين اميال و خواسته هاى سركش ايجاد نموده اند, تا بدين نحو, تندروىهاى او را تعديل نموده و مصالح عمومى را در پناه قانون محفوظ نگه دارند.
در حال حاضر هيچ مكتبى قائل به آزادى مطلق نيست, چرا كه آزادى مطلق نه مطلوب است و نه دست يافتنى. شهيد دكتر محمدجواد باهنر (ره) در خصوص كسى كه معتقد به آزادى مطلق است مى گويد: ((مثل چنين كسى بسان شخصى است كه تصور مى كند كه اگر درختى را از ريشه بيرون آوريم آن را آزاد ساخته ايم, اما اين آزادى به معناى سقوط و از بين رفتن آن است, اگر درخت ريشه اش در زمين باشد, اما موانع رشدش برداشته شود, با آفت هايى كه ممكن است به آن ضرر برساند, مبارزه شود و به اندازه كافى تغذيه گردد, به او براى اين كه در مسير تكاملى خود قرار گيرد, كمك شده است ; يعنى اين درخت براى حركت و رشد تكاملى اش آزاد است. اما اگر سنگى روى شاخه اش انداختيم, يا آن را آب نداديم, اگر موانع ايجاد كرديم, ما با اين كارمان از درخت سلب آزادى نموده ايم.)) (14)
از سوى ديگر اگر بنا باشد هر كس هر چه دلش خواست انجام دهد, اين كار باعث به وجود آمدن تلاقى بين آزادىهاى افراد جامعه مى گردد و طبيعت جامعه انسانى اقتضا مى كند كه آزادىهاى افراد محدود گردد تا همگى بتوانند از مواهب اجتماعى به طور عادلانه استفاده كنند, چرا كه اگر براى آزادى حدى قائل نگرديم عملا زمينه سوء استفاده از آزادى را فراهم نموده ايم و به عبارت ديگر, قائل نشدن حد براى آزادى مساوى است با ايجاد مانع براى آزادى ديگران.
امام خمينى (ره) هميشه بر حفظ حدود آزادى تاكيد مى نمودند و حدى كه ايشان براى آزادى مد نظر داشتند عبارت بود از, قرار داشتن در مدار قوانين و شريعت اسلام, و لذا تخلف از آن را جايز نمى دانستند و مى فرمودند: ((آزادى در اسلام در حدود اسلام است, در حدود قانون است, تخلف از آن نشود به خيال اين كه آزادى است.)) (15)
ما در اين مقام, حدودى را كه ايشان براى آزادى قائل شده اند به دو دسته تقسيم مى نماييم :

الف) نظم بخشى جامعه:
1ـ آزادى بايد عقلايى و در چارچوب قانون باشد
امام بر اين اعتقاد بودند كه آزادى بايد منطقى و بر طبق قانون باشد و مى فرمودند: ((گفته مى شود كه مردم آزادند, يعنى آزاد است انسان كه بزند سر مردم را بشكند؟! آزاد است كه قانون شكنى بكند؟! آزاد است كه بر خلاف مسير ملت عمل بكند؟! آزاد است كه توطئه بكند بر ضد ملت؟! اينها آزادى نيست, در حدود قوانين در حدود كارهاى عقلائى آزاد است.)) (16)

2ـ آزادى موجب هرج و مرج نشود
نظم و آرامش در هر جامعه اى يكى از مهم ترين و اساسى ترين مسائل در قوام آن جامعه است, از اين رو بر تمامى اعضاى جامعه واجب است كه از هر چه باعث اختلال در اين نظام مى گردد پرهيز كنند. متإسفانه برخى با درك نكردن معناى صحيح آزادى ـ خواسته يا ناخواسته ـ دست به اعمالى مى زنند كه باعث به هم خوردن نظامى مى گردد كه با خون هزاران شهيد و جانباز برپاگشته است. امام خمينى در توصيه اى به چنين اشخاصى مى فرمايند: ((حالا كه آزاد شديم خودمان را به هرج و مرج بكشيم؟ حالا كه آزاد هستيم به زير دستان خودمان ظلم كنيم؟ حالا كه آزاد هستيم, برخلاف نظامات اسلامى و برخلاف نظامات ملى عمل كنيم؟ هرج و مرج به پا كنيم؟ چون آزاد هستيم؟ تحت هيچ قاعده نباشيم تحت هيچ يك از قواعد اسلامى و ملى نباشيم؟ اگر اين طور باشد آزادى را سلب كرده ايم.)) (17)

3ـ آزادى منجر به توطئه عليه نظام نگردد
با پيروزى انقلاب ; امام (ره) ضمن اعلام حمايت از آزادىهاى مشروع مردم, هميشه بر اين نكته تاكيد مى كردند كه آزادى غير از توطئه است, لذا هيچ كس حق ندارد به بهانه آزادى به توطئه عليه نظام و جامعه اسلامى بپردازد و خطاب به توطئه گران فرمودند: ((آزادى غير توطئه است, آزادى بيان است و هرچه مى خواهند بگويند, توطئه نكنند اين آدم كشها و توطئه گرها را دفن خواهيم كرد.)) (18) چرا كه اساسا هيچ نظامى حق توطئه بر ضد مصالح و امور خويش را به هيچ كس نمى دهد, در نظام اسلامى نيز مساله بدين نحو است و نمونه آن را مى توان در برخورد رسول الله (ص) با يهوديان و مسيحيان مدينه جست و جو كرد كه ايشان حقوق و آزادىها و امتيازهاى خاصى را براى آنها قائل شده بودند, اما هنگامى كه يهوديان, با سوءاستفاده از آزادىهاى اعطايى رسول اكرم (ص) مشغول توطئه بر ضد كيان اسلام شده و به همكارى كفار قريش پرداخته و مقدمات حمله عليه مسلمانان را فراهم نمودند, در اين جا بود كه رسول الله (ص) با مطلع شدن اين مساله, دستور سركوب آنها را صادر نمودند, چرا كه ديگر اين جا مساله آزادى مطرح نبود, بلكه توطئه عليه امت و كيان اسلام بود.

ب ـ پايبندى به دين
امام خمينى هميشه بر آن بودند كه جامعه را با تعاليم والاى اسلامى منطبق ساخته و گامى به سوى تشكيل حكومت اسلامى, به معناى واقعى آن بردارند و لذا نگاه ايشان به آزادى از اين منظر بود و طبعا از اين منظر آزادى نيز داراى حدودى است كه ما در ذيل به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1ـ آزادى بهانه اى جهت اهانت به مقدسات نگردد
از نگاه ليبراليسم هيچ امر مقدسى وجود ندارد, لذا آنها از هر گونه امر مقدسى تقدس زدايى مى نمايند, و فهم و عقل خود را از هر چيز برتر دانسته, و بر همين اساس نه تنها از انديشه هاى ارسطو و ارباب كليسا, بلكه از هر گونه اعتقاد دينى اى تقدس زدايى نموده اند. (19)
اما از ديدگاه اسلام هر آنچه بتواند انسان را به كمال برساند مقدس تلقى شده و دفاع از آن و حفظ حريم آن بر همگان واجب مى باشد, و لذا امام خمينى (ره) مى فرمايند: (( مطبوعات آزادند مطالب بنويسند, اما آزاد هستند كه اهانت به مثلا مقدسات مردم بكنند؟!)) (20) چرا كه مقدسات مردم ما كه همان اصول و احكام نورانى دين مبين اسلام مى باشد, نه تنها مقوم خود دين است, بلكه اساسا يكى از مهم ترين علل پيروزى انقلاب اسلامى مى باشد چرا كه مردم با الهام گرفتن از اين احكام و تعاليم خويش را از سلطه رژيم منحوس پهلوى رها ساخته و زمينه را براى نيل به آزادى به معناى حقيقى مهيا ساخته اند.

2ـ آزادى نبايد منجر به فساد گردد
از آن جا كه مهم ترين هدف آزادى از منظر اسلام رشد و تعالى انسان و نيل او به كمال مى باشد, اين امر مسلما با ترويج فساد در جامعه در تضاد است, زيرا اساسا فساد باعث رشد و تعالى بعد حيوانى انسان مى گردد و نه بعد انسانى و الهى او, و لذا بر همين اساس بود كه امام (ره) فرمودند: ((ما آزادى فساد نمى دهيم)) (21) و خطاب به كسانى كه بى بند وبارى را آزادى مى پنداشتند فرمودند: ((شما بى بند وبارى را آزادى مى دانيد, شما فساد اخلاق را آزادى مى دانيد, شما فحشا راآزادى مى دانيد,… البته آزادى كه منتهى مى شود به فساد, آزادى كه منتهى مى شود به تباهى ملت, به تباهى كشور, آن را نمى توانيم(22) بدهيم.))

پى نوشت ها:
1 ) منتسكيو, روح القوانين, ترجمه على اكبر مهتدى ,ص 292.
2 ) سرآيزابابرلين, چهار مقاله در باره آزادى, ترجمه محمدعلى موحد, ص 236.
3 ) آنتونى كوئينتن, فلسفه سياسى, ترجمه مرتضى اسعدى ,ص 285.
4 ) همان ,ص 283.
5 ) آيينه پژوهش, ش 58ص 11. به نقل از كتاب ((نظريه آزادى در فلسفه هابزولاك)). محمودى ص 87.
6 ) سرآيزابابرلين, چهار مقاله در باره آزادى, ترجمه محمدعلى موحد,ص 244.
7 ) آزادى در خاك, مرتضى مطهرى, پيرامون انقلاب اسلامى ص 102 و عبدالله نصرى, قبسات ش 5ـ 6 ص 74.
8 ) بقره (2) آيه 256.
9 ) الانسان (76) آيه 3.
10 ) صحيفه نور, ج 9 ,ص 88.
11 ) مرتضى مطهرى, گفتارهاى معنوى, ص 14.
12 ) نهج البلاغه, نامه 31.
13 ) آيين انقلاب اسلامى, گزيده اى از انديشه و آرإ امام خمينى, ص 329.
14 ) محمد جواد باهنر, انسان وخودسازى ,ص 79.
15 ) كلمات قصار, ص 111ـ 112.
16 ) صحيفه نور, ج 6 ,ص 192.
17 ) همان, ج 7, ص 43ـ 42.
18 ) همان, ج 6, ص 86.
19 ) عبدالله نصرى, آزادى در خاك, مجله قبسات, سال دوم, ش 6ـ 5 ص 80.
20 ) صحيفه نور, ج 7, ص 19.
21 ) همان, ج 6, ص 86.
22 ) همان, ج 8, ص 272.

/

فلسفه حق در انديشه امام على عليه السلام

 

فلسفه حق در انديشه امام على(ع)(*)

ترجمه: محمد مهدى رضايى
كامل الهاشمى

 


 

سخن گفتن از ((فلسفه حق)) در نهج البلاغه, و به عبارت ديگر در انديشه امام على عليه السلام, امرى دشوار و دور از دسترس نيست. على عليه السلام در كتاب پرارج نهج البلاغه تعريفى مفصل و مشروح از اصطلاح ((حق)) پيش روى ما مى گذارد; تعريفى كه با داشتن ابعداد عقلى و فلسفى, براى مفهوم حق در معناى فلسفى, سياسى, قانونى و اخلاقى آن, تعريفى جامع و فراگير است. به بيان ديگر: امام عليه السلام در لابه لاى كلماتى كه درباره مفهوم حق بيان مى كند, يك جا, مفهوم فلسفى, سياسى, قانونى و اخلاقى آن را در اختيار مى گذارد. و طبيعى است كه آن چه از شخصيتى مانند على عليه السلام, در اين باب مهم, گفته مى شود, شايان تإمل و توجه بسيار باشد. به خصوص كه مى دانيم, مفهومى كه هر شخص, يا مكتب فكرى و فلسفى از حق ارائه مى دهد, در بنيان نهادن انديشه هاى فلسفى اجتماعى, سياسى, حقوقى و اخلاقى آن شخص و مكتب فكرى, نقش مهم و تعيين كننده دارد. و از اين رو, ((فلسفه حق)) از بخش هاى اصلى هر انديشه فلسفى, سياسى, اجتماعى, حقوقى و اخلاقى به شمار مى رود.
شريف رضى, در نهج البلاغه , ناب ترين و شگفت آورترين سخنان على عليه السلام را در باب حق و مفهوم آن گردآورده است, كه نهايت دقت و تإمل را مى طلبد. خطبه اى كه امام على عليه السلام در صفين ايراد فرمود, اين گونه آغاز مى شود: ((اما بعد, خداوند براى من كه ولى امر و زمامدار شما هستم, بر شما حقى مقرر داشته و همانگونه كه مرا بر شما حقى است, شما را نيز بر من حقى است. هنگامى كه درباره حق گفت و گو مى شود, حق گسترده ترين چيزهاست و به هنگام انصاف خواهى از يكديگر حق دقيقترين و تنگ ميدان ترين امور است. آنسان كه كسى را بر ديگرى حقى است آن ديگر را نيز بر او حقى خواهد بود. كسى كه بر همگان حق دارد و هيچ كس را بر او حقى نيست, خداى تعالى است, نه هيچ يك از بندگانش. زيرا اوست كه بر آفريدگان خود توانايى دارد و عدلش در هرچه قضايش بر آن جارى گردد, نمايان است. و او حق خود را بر بندگان در آن قرار داد كه اطاعتش كنند و جزاى طاعتشان را دو چندان بر عهده گرفت. اين فضل و بخشايشى است از سوى او و بخشندگى بسيار است كه او را در خور است و بس. پس خداوند سبحان, بعضى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب فرمود. و هر حقى را برابر پاداش حقى ديگر قرار داد. بعضى از آن حقوق زمانى واجب مىآيند كه آن ديگر نيز حقى را كه بر گردن دارد ادا نمايد.
بزرگترين حقى كه خداوند تعالى از آن حقوق واجب گردانيده, حق والى است بر رعيت و حق رعيت است بر والى. اين فريضه اى است كه خدا اداى آن را بر هر يك از دو طرف مقرر داشته و آن را سبب الفت ميان ايشان و عزت و ارجمندى دين ايشان قرار داده است. پس رعيت صلاح نپذيرد مگر آن كه واليان صلاح پذيرند و واليان به صلاح نيايند, مگر به راستى و درستى رعيت. زمانى كه رعيت حق خود را نسبت به والى بگذارد و والى نيز حق خود را نسبت به رعيت ادا نمايد, حق در ميان آنها عزت يابد و پايه هاى دينشان استوارى گيرد و نشانه هاى عدالت برپا گردد و سنت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير خود افتد و اجرا گردد و در پس آن روزگار به صلاح آيد و اميد به بقاى دولت قوت گيرد و دشمنان مإيوس گردند. و اگر رعيت بر والى خود چيره گردد يا والى بر رعيت ستم روا دارد, در اين هنگام, ميان آن ها اختلاف كلمه پديد آيد و نشانه هاى جور پديد آيد و تباهكارى در دين بسيار شود و عمل به سنت ها متروك ماند و به هوا و هوس كار كنند و احكام اجرا نگردد و دردها و بيمارى هاى مردم افزون شود و كس از پايمال شدن حق بزرگ و رواج امور باطل بيمى به دل راه ندهد. در اين هنگام نيكان به خوارى افتند و بدان عزت يابند و بازخواست هاى خداوند از بندگان بسيار گردد. پس بر شماست كه در چنين زمانى به يكديگر اندرز دهيد و يكديگر را نيكو يارى دهيد. هيچ كس نمى تواند حق طاعت خداوند را آنسان كه سزاى اوست, به جاى آورد, هرچند, هم كه در به دست آوردن خشنودى او آزمند بود و بسيار بكوشد. از حقوق واجب خداوند بر بندگان اين است كه به يكديگر يارى رسانند و به مقدار توان اندرز دهند و حق را در ميان خود برپاى دارند. و كسى نيست كه در گزاردن حق از يارى خدا بى نياز باشد, هرچند, منزلت وى در حق بزرگ تر بود يا فضيلتش در دين بيش از ديگران باشد. آدمى هرچند, خرد و بى مقدار باشد و در ديده ها بى ارج آيد, مى تواند كه ديگران را بر حق يارى دهد يا از ديگران يارى خواهد. ))(1)
اين سخن ارجمند , حاوى تعريف جامع و اساسى از مفهوم حق است. و مى توان از خلال آن به مبادى و مبانى حق, در همه ابعاد انسانى, دسترسى يافت. اما چيزى كه در اين مقاله منظور ماست, مفهوم سياسى حق و مواردى است كه به فلسفه حكومت و انديشه سياسى مربوط مى شود. نكته مهم درباره اين سخن امام عليه السلام آن است كه مفهوم حق از نظر ايشان زيربنايى فلسفى دارد. امام در تبيين مفهوم حق, بر ارتباط عنصر حق به عنصر تكليف و مسئوليت تإكيد مى كند. يعنى كه حق در حيات هر انسانى, به معناى مستحق بودن يك جانبه نيست. بلكه انسان ها در همان حال كه حق دارند, مكلف نيز هستند. به بيان ديگر, انسان در قبال چيزى كه بر آن حق دارد, مسئول و مكلف نيز هست, و اگر در اين باره استثنايى وجود داشته باشد, آن استثنا جز در شإن خداوند, در شإن هيچ وجود ديگرى, صادق نيست. زيرا مقام و مرتبه خداوند با موقعيت موجودات ديگر به كلى متفاوت است, بلكه او ـ تعالى شإنه ـ ذاتا از ما سواى خود مستثنى است. و اين حقيقتى است كه از حقيقت وجود واجب او سرچشمه مى گيرد و مقتضايش آن است كه احدى بر او حقى ندارد و جز حقى كه خداوند بر خود لازم گردانيده, حق ديگرى بر او متصور نيست. علت اين امر همان است كه على عليه السلام فرمود: ((زيرا اوست كه بر آفريدگان خود توانايى دارد و عدلش در هر چه قضايش بر آن جارى گردد, نمايان است.)) بنابراين , چون خداوند بر همه اشيإ قدرت دارد و در همه آنچه كه مى كند عادل است, هيچ موجودى را بر او حق نيست. زيرا منشإ حق, استحقاق است و خداوند كه بالذات غنى و بى نياز مى باشد, در هيچ يك از كمالات خود به غير محتاج نيست, تا اينكه براى آن غير حقى بر او پديد آيد. و چون خداوند عادل است و همه امور بر آمده از عدل اوست, حتى حق پرسش از كارهاى او و جستجو كردن از غايت افعال او, بى معنا و توجيه ناپذير خواهد بود. چرا كه حق سوال در آن جا متصور است كه احتمال پنهان ماندن چيزى از چشم فاعل, داده شود; چيزى كه اگر به آن علم مى داشت, باعث تغييرات در كار او مى شد. حال كه اين احتمال درباره خداوند به غايت نادرست و واضح البطلان است. خداوند , خود عين علم, و عين عدل و قدرت است. او كمال مطلق و عين همه كمالات است. و به ناگزير, فعل او نيز عين كمال و در غايت استحكام خواهد بود.
در رابطه با دنياى انسان, امام على عليه السلام , ما را بدين نكته توجه مى دهد كه : قوام اين دنيا و برپايى حيات انسان مرهون حقى است كه بين انسان ها, در تمامى روابط و برخوردها, در رفت و آمد است , و اينكه مهم ترين و ارزنده ترين عرصه در زندگى انسان ها و وجود اجتماعى آن ها, عرصه روابط حاكم و مردم, يا به تعبير امام ((والى و رعيت)), است. در انديشه امام, روابط در اين عرصه مهم, بر حقوق جارى بين والى و رعيت مبتنى مى باشد: ((خداوند براى من كه والى و زمامدار شما هستم, بر شما حقى مقرر داشته و همانگونه كه مرا بر شما حقى است, شما را نيز بر من حقى است.)) و اين حقوق از برترين و سنگين ترين حقوقى است كه خداوند در بين بندگانش نهاده است. سنگينى اين حقوق شامل هر دو طرف حق است. آنگونه كه امام نيز بدان اشاره و بر خويش لازم فرمود: ((بزرگ ترين حقى كه خداوند تعالى از آن حقوق واجب گردانيده, حق والى است بر رعيت و حق رعيت است بر والى.)) اين بنيان گذارى رابطه والى و رعيت بر پايه حقوق طرفين چيزى است كه مفاهيم سلبى و منفى بافى هاى بعض نويسندگان معاصر را در قبال شكل والى و رعيتى در روابط بين دو طرف جريان سياسى, باطل و عقيم مى سازد. يكى از اين نويسندگان ((ناصيف نصار)) است كه در كتاب ((منطق السلطه)) چنين مى گويد: ((حاكم و محكوم طبيعتى متفاوت با هم دارند. و اگر نگوئيم كه چنين است, لااقل در جوهر انسانيت بين آن ها فرق است. و اين بدان معناست كه اساس حكومت حاكم بر مردم به طبيعت و سرشت او برمى گردد و ساخته و پرداخته خود او نيست. هم چنين دخالت مردم نيز در اين كار بى معناست. و اين آن چيزى است كه بين والى و رعيت فرق و جدايى مى اندازد. حكم طبيعت آن است كه والى رعيت خود را سرپرستى كند و امور آن ها را سامان بخشد, و از آن طرف مردم از حاكم خويش تبعيت كنند و دنباله رو او باشند. و روشن است كه عمل كردن والى بر مصلحت رعيت و كوشش او در تإمين نيازمندىهاى آنان و بركنار داشتن ايشان از آسيب دشمنان, سخن ما را از صحت و درستى نمى اندازد. زيرا در اين صورت نهايتا سعى راعى و والى حفظ مصلحت رعيت و فراهم آوردن اسباب لذت و خوشى آنان است, در حالى كه رعيت چيزى در اين باره نمى داند و بالكل بى اطلاع مى ماند.))(2) نويسنده از تصويرى كه خود از والى پرداخته است چنين نتيجه مى گيرد: ((والى, مالك رعيت است و رعيت ملك او لااقل نوعى ملكيت در اين رابطه وجود دارد. سياست امور رعيت, همه در دست مالك است و شإن او در اين سياست جز مملوكيت نيست. و مگر حاكم براى توجيه سلطه خود و بسط آن در بين مردم, به چيزى بيش از اين نيازمند است!؟))(3)
تحليل نويسنده از اين صورت مخدوش با نقدهاى چندى مواجه است, كه به اجمال عبارتند از:
يك: تصور رابطه حاكم و مردم, يا حكومت و امت, به شكل ((والى و رعيت)), به خودى خود, هيچ يك از اين مفاهيم سلبى و غير قابل قبول را ارائه نمى دهد. به همين دليل است كه در انديشه سياسى حكومت و امت اين شكل از رابطه به صورت گسترده و فراگير به خدمت گرفته مى شود بى آنكه چيزى از مفاهيم سلبى مورد اشاره نويسنده كه متحمل تكلف و غير عاقلانه بودن است, منظور و مورد قبول واقع گردد. اين كه حاكمان اصطلاح ((والى)) را براى خويش به كار مى برده اند, تنها براى نيكو جلوه دادن چهره خود و پوشاندن كاستى ها بوده است, نه اينكه اصطلاح والى, در هر حال و در همه شرايط, در معناى مستعمل فيه ظهور لفظى داشته است. در بحث هاى لغوى و اصولى بر اين اتفاق است كه گاهى مقام استعمال با مقام ظهور اولى لفظ ناهمخوان و مباين است. و از همين جاست كه علماى اصول فقه در مباحث لفظى معتقدند ((استعمال, اعم از حقيقت است و مجرد استعمال يك لفظ در يك معنى دال بر مستعمل فيه بودن آن لفظ براى آن معنا نيست)).
دو: اگر هم بپذيريم كه اصطلاح ((والى)) فى حد ذاته ـ بدون توجه به مورد استعمال ـ بار معانى سلبى مورد اشاره نويسنده را بر شانه دارد, باز هم بر سخن او اين نقد وارد است كه: گاهى كه متكلم اصطلاح والى را براى اشاره به طبيعت رابطه بين حكومت و امت, يا حاكم و مردم كه پيوند دهنده آن ها با هم است, به استعاره مى گيرد, حتما متوجه معانى و دلالت هاى ايجابى آن است, و رإس همه آن معانى, مسئوليت خطير والى, در حفظ و صيانت از وجود رعيت و آبروى او, قرار دارد. بنابراين, هيچيك از آن معانى سلبى كه دلالت لفظ والى بر آن ها به حسب وضع و عادت, مسلم فرض شده, منظور متكلم نيست. و به تعبير اصولى ها: متكلم در مقام بيان معناى كلمه, از اين جهت, نيست. و اين مثل آن است كه كسى به زيد بگويد: ((تو مانند شير هستى)) و قصد او تشبيه زيد به شير, از جهت شجاعت و خطرپذيرى, باشد. در اينجا هيچ كس آن شخص را در اين تشبيه سرزنش نمى كند, آن هم به اين بهانه كه شير بوى بد دهان هم دارد. زيرا متكلم زيد را به شير تشبيه كرده است, اما بدون در نظر آوردن اين خصوصيت.
على اى حال, در جايى كه بحث فلسفى و سياسى از طبيعت رابطه بين حاكم و مردم در جريان است به ميان آوردن دلالت هاى لفظى و معنوى الفاظ شايسته نيست. تا بدين وسيله هر انديشه سياسى كه اين اصطلاح را به خدمت مى گيرد محكوم شود و متهم گردد كه با پناه بردن به دامن چنين اصطلاحى, مى خواهد آن گونه مفاهيم سلبى و غير قابل قبول را در رابطه بين حاكم و مردم, استوار و پابرجا سازد.
سوم: طبيعت كار حكومت و روش برخورد آن با مردم, در درجه اول, با توجه به انديشه ها و ارزش هاى فلسفى, سياسى, اجتماعى و اخلاقى حكومت قابل تعريف و تبيين است. اما آنچه كه در ارزيابى سلطه سياسى و اعمال حكومت و حكومت دارى, هرگز به كار نمىآيد و بدان استناد نمى شود, همانا شعارها و اصطلاحات است. زيرا آراستگى, ارزش, مشروعيت و عدالت حكومت برخواسته از واقعيت انديشه ها, بلندى آرمان ها و صدق وعده هاى حكومت است. اما شعار افكنى ها و استفاده از مفاهيم زيبا و فريبنده درباره اصطلاحات حكومتى هميشه گوياى طبيعت رابطه حكومت با مردم نيست. حكومت ها از هر چيز عاجز باشند, از ساختن اصطلاحات فريبنده و ابتكار شعارهاى حقيقت پوش ناتوان نخواهند بود و براى هر حكومتى آسان تر و بى دردسرتر از بلند ساختن پرچم رنگين شعارها و پرده پوشى كردن حقايق به وسيله آن ها, كارى وجود نداشته و ندارد.
و اين على عليه السلام است كه در بيان فلسفه سياسى خود, و در مقام اشاره به طبيعت رابطه و پيوند حكومت با مردم, از اصطلاح ((والى و رعيت)) بهره مى جويد, بىآنكه معانى ومفاهيم سلبى مورد نظر ((ناصيف نصار)) را در به كارگيرى آن دخالت دهد و پذيرا گردد. در سخنى كه پيش از اين نقل كرديم, امام على عليه السلام در اشاره به حقوق جارى بين والى و رعيت, از حقوق متعلق به والى و رعيت به يك اندازه سخن مى گويد و هيچ نكته اى درباره حقوق ويژه والى و برترى او بر رعيت بيان نمى دارد.
در جاى ديگر, امام بر اين امر تإكيد مى ورزد كه طبيعت رابطه حاكم و مردم, و والى و رعيت بايسته است بر اصل برادرى, و عطوفت و محبت حاكم نسبت به امت بنا شود و استمرار يابد و شايسته نيست ويژگى هاى حكومت و مقتضيات سلطه اين گمان را در حاكم برانگيزد كه بين او و كسانى كه بر آن ها حق ولايت دارد, تمايز و برترى حاكم است: ((سزاوار است كه والى به خاطر برترى كه بدان رسيده و نعمتى كه به او اختصاص يافته در قبال رعيت تغيير رفتار ندهد, بلكه به واسطه نعمت هايى كه خداوند قسمت او كرده, خود را به بندگان او نزديك گرداند و بر برادرانش مهربانى پيشه نمايد.))(4)
در عهدنامه امام على عليه السلام به محمد بن ابى بكر, كه پيش از جانشينى مالك اشتر, بر مصر ولايت داشت به تصويرى گويا از طبيعت رابطه بين حاكم و مردم, كه اسلام بر آن تإكيد دارد, برمى خوريم. توصيه امام به محمد بن ابى بكر اين است كه: ((با مردم متواضع باش, با آن ها به نرمى رفتار كن, و با آنان گشاده رو باش, و در نگريستن به آن ها مساوات را رعايت كن, تا ظلم و ستم تو بزرگان را به سودجويى به طمع نيندازد و ضعيفان از عدل و درستكارى تو نااميد نگردند. اى بندگان خدا! خداوند تعالى از كردار ريز و درشت شما و آشكار و پنهان آن پرسش مى كند, پس اگر عذاب كند, شما ستمكارتريد و اگر ببخشد بسيار كريم و بزرگوار است.))(5) مهم در اين فرمان آن است كه امام عليه السلام رابطه بين حاكم و مردم را بر پايه اصل حق استوار مى داند و معتقد است كه حقوق مردم نسبت به يكديگر, بر حقى كه خداوند بر ايشان دارد, متفرع است: ((پس خداوند سبحان, بعضى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب فرمود. و هر حقى را برابر پاداش حقى ديگر قرار داد. بعضى از آن حقوق زمانى واجب مىآيند كه آن ديگر نيز حقى را كه بر گردن دارد ادا نمايد.)) در اين سخن يك اصلى كلى و عام در مسئله حق, در گستره روابط انسانى بيان شده است. امام عليه السلام بر برابرى و يكسانى حقوق انسان ها, و اين كه هر حقى مستلزم حق متقابلى است, تإكيد مى ورزند و يادآور مى شوند كه هيچ كس را بر ديگرى حقى نيست, جز آنكه ديگرى را نيز بر او حقى است. بدين لحاظ , قضيه حكومت در انديشه سياسى اسلام, بطور مطلق, بر اصل حق بنيان نهاده شده است.
سخن امام هم چنين گوياى اين نكته است كه دين اسلام از انسان ها نمى پذيرد كه در برخورد با ((حق)) تبعيض گونه رفتار كنند. يعنى بعض آن را بپذيرند و بعض ديگر را رها كنند. زيرا نفس اين كار برخلاف منطق حق است و دون شإن و جاى گاه آن. اين حقيقت ما را بر آن مى دارد كه در اصول فلسفى كه اساس نظريات سياسى معتقد به جدايى حق الهى از حق انسان ها در عرصه حكومت, به شمار مى روند, ترديد كنيم, سخن صريح در اين نظريه ها آن است كه بحث درباره فلسفه حق در حكومت و مشروعيت آن در دنياى انسان بايد به گونه اى سامان داده شود كه هيچ ارتباطى به مسئله حق الهى پيدا نكند; حقى كه سلطه را در حقيقت از آن خداوند مى داند و معتقد است كه خداوند تنها تعيين كننده حدود و شوون اين حق مى باشد. اين دست نظريه ها اعمال حق را از طرف حكومت ها مشروع و از جانب مردم نامشروع مى دانند.
در اين باره كه در بحث از خواستگاه هاى حكومت تنها بايد به دنياى انسان توجه شود و پرداختن به عالم فوق عالم انسان و پى گرفتن اين خواستگاه ها در آن عالم كار ناصوابى است, يكى از انديشمندان معاصر چنين مى گويد: ((حكومت رابطه اى است ملازم با وجود انسان, كه از ابتداى خلقت تا هنگام مرگ با اوست, و انسان يا به عنوان حاكم, يا به شكل مطيع و فرمانبر, همواره با آن سر و كار دارد. حال چگونه است كه دنبال كردن سرچشمه هاى حكومت آن هم در عالم غيب, از طريق ايمان و نقل, يا از طريق بحث در وجود خداوند با نگاهى صرفا متافيزيكى, كارى شايسته و مطلوب مى نمايد. بحث صحيح و منطقى درباره منشإ حكومت نه هيچ يك از انواع ايمان را اقتضا مى كند و نه پريدن در عالم بالا را لازم دارد. بحث از منشإ حكومت بحثى است صرفا در رابطه با عالم انسانى و هيچ لزومى به فلسفى شدن آن وجود ندارد. ديگر اينكه , اگر هم براى تعيين منشإ حكومت چاره اى جز خروج از اين دنيا نباشد, هنگامى اين كار صحيح است كه ما از سرچشمه هاى حكومت در اين دنيا استنطاق كرده باشيم. آرى اين گونه بحث كردن از منشإ حكومت, نتيجه هاى قابل لمس و نزديك به عقل بشر را در اختيار ما مى گذارد. اما بحث فلسفى متافيزيكى ـ در صورت لزوم ـ جز سرچشمه هاى بعيد و دور از دسترس به ما ارزانى نخواهد كرد, و اين نتيجه هرگز نخواهد توانست جاى نتيجه اى را بگيرد كه حاصل جستجوى ما در دنياى مادى انسان بوده است.))(6)
بر اين گفته ها, نكته هايى وارد است كه به اجمال به آن ها مى پردازيم: اولا: به گواهى برهان عقلى, حكومت از آن جهت كه كمال, قدرت, اراده و تصرف به شمار مى رود, هرگز جزو شوون ذاتى انسان قرار نمى گيرد. زيرا وجود انسان و همه كمالات موجود به آن وجود, افاضه ذاتى غير اوست. چون اگر اين كمالات عين ذات انسان بود, نمى توانستيم وجود انسان را بدون آنها تصور كنيم, در حالى كه چنين نيست و تجربه نشان داده است كه تولد انسان توإم با ضعف و ناتوانى است و او هيچ قدرتى براى جلب منفعت خويش و دفع ضررى كه متوجه اوست, ندارد. همين انسان بعد از دو مرحله قدرتمند و پرشور و نشاط جوانى و ميانسالى, بار ديگر به جاى اول خود برمى گردد; فرسوده مى شود و نيروهاى جسمى و عقلى اش كاستى و سستى مى پذيرد. به سخن قرآن در اين رابطه توجه كنيد: ((هركسى را كه عمر دراز دهيم در آفرينش دگرگونش كنيم, چرا نمى انديشيد.))(7) و ((خدا شما را آفريد, سپس شما را مى ميراند و بعضى از شما به پيرى و فرتوتى مى رسد چنان كه همه دانسته ها را از ياد او مى برد. خداوند داناى تواناست.))(8)
بنابر آنچه گفته آمد, حقيقت آن است كه حكومت همانا مسئوليت و امانتى سنگين است كه انسان بر شانه هاى ناتوان خويش حمل مى كند. در اين تصور دينى, حكومت هرگز حق ذاتى انسان نتواند بود, يعنى كه تصرفات حكومتى او در آن چيزى كه بر آن ولايت دارد, ملك حقيقى او به شمار نمى رود. بلكه اين تصرفات از سوى مالك حقيقى ـ يعنى خداوند ـ تحت ضوابطى كه او معين كرده به انسان محول گرديده است. اين سخن شامل تصرف انسان در نفس خود, كه نزديك ترين چيزها به اوست, نيز مى شود. انسان اين حق را دارد كه در نفس خود تصرف نمايد, اما نه هرگونه كه اراده نمود, بلكه با توجه به شرايط و ضوابطى كه پروردگارش مقرر داشته است.
ثانيا: تصويرى كه دين از رابطه بين وجود انسان و وجود خداوند نقش مى زند, بر پايه محكم پيوند بين آن دو قرار گرفته است. براساس اين تصور, خداوند در دنياى انسان, به هر شكل قابل فرض, حاضر است تا آن جا كه از خود انسان به او نزديك تر مى باشد. اين نكته را در آيات متعددى مى توان سراغ گرفت. مانند: ((و ما انسان را خلق كرديم و از وسوسه ها و انديشه هاى نفس او كاملا آگاهيم كه از رگ گردن به او نزديك تريم. زيرا دو ملك از طرف راست و چپ به مراقبت او نشسته اند. سخنى بر زبان نياورد جز آنكه هماندم رقيب و عتيد بر آن حاضرند. ))(9) و ((اى اهل ايمان هنگام كه خدا و رسولش شما را به ايمان فرا بخوانند, اجابت كنيد براى رسيدن به حيات ابدى و بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حايل است و همه به سوى او محشور خواهند شد.))(10) و ((خداوند به خيانت چشم خلق و انديشه هاى نهانى دلهاى مردم آگاهست.))(11) و در آيه زير همه آن حضور الهى مجسم مى سازد: ((هرچه در آسمان و زمين است ملك خداست و او به همه چيز احاطه و آگاهى دارد.))(12) و اين حضور الهى , حضور فاعل موثرى است كه ملغا كردن آن و كاستن شإنش در حيطه قدرت هيچ انسان و موجود ديگرى نيست. زيرا دست قدرت انسان كوتاه تر از آن است كه به دامن حقايق هستى برسد و در آن هرگونه تصرفى را ممكن سازد. در اين جاست كه قرآن از يك حقيقت متعالى و شگفت انگيز پرده برمى دارد و آن اينكه : انسان حتى هنگام گريختن از پروردگار خويش و روى گردان شدن از خالق و مبدء هستى, جز با كمك و استعانت او به خواسته اش دست نمى يابد. زيرا خداوند حقيقتى باطل نشدنى و از بين نرفتنى است: ((و آنان كه كافرند, اعمالشان در مثل به سرابى ماند در بيابان هموار بىآب كه شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد چون بدانجا رسد هيچ آب نيابد و آن كافر خدا را حاضر و ناظر اعمال خويش بيند كه به حساب كارش تمام و كمال برسد و خدا به يك لحظه حساب تمام خلايق مى كند. ))(13)
اين تصور دينى از رابطه بين الله و انسان كه به آن چه حاصل تصورات گمراه كننده انسانى است متفاوت مى باشد, به حركت و سير دنيايى انسان معنى و جهت صحيح مى دهد. تصورات كج مدار آدمى هميشه سعى در پوشاندن حقايق, بلكه طرد و تكذيب آن دارد; تصوراتى كه بهترين دليل بر ستيزه جويى انسان و منكر شدن حقيقت ومنطق عقل است كه ايمان به خدا و تصديق عدل او را بر انسان واجب كرده و او را به تحمل نتيجه اعمال خود در روز جزا, در برابر آفريدگار, ناگزير ساخته است.
جاى اين پرسش هست كه چرا انسان با وجود اعتراف عقل و وجدان, تصورات خويش را از هستى مبتنى بر پديده هاى دنياى اطراف مى خواهد, و او اين اجازه را به خود مى دهد كه بدون در نظر آوردن مالك حقيقى كه حى و قيوم و مدبر است, به هر نوع تصرفى در اين عالم دست يازد. و اين نيست جز به اين علت كه در عقيده انسان و عقل او خلل و اختلال پديد آمده است. زيرا كسى كه حقيقت پذيرفته شده عقل را انكار كند و به اقتضاآت آن پايبند نشود, چگونه در جرگه عاقلان جاى خواهد گرفت.
ثالثا: بين تصور فلسفى كه اروپا و دنياى غرب در عصر نهضت و انقلاب هاى علمى مدعى آن است با تصور فلسفى اديان الهى عموما و دين اسلام بخصوص, درباره انسان, تباين, بلكه تناقض و تنافى وجود دارد. هنگام كه اديان الهى موضع خود را در قبال انسان از لابه لاى مقوله ((انسان سرور)) بيان مى كنند ـ مقوله اى كه مشخصه اساسى انسانيت را عبوديت انسان در برابر خداوند مى داند ـ اروپاى عصر نهضت مقوله ((انسان سرور)) را در معنايى نو و جديد به كار مى برد و منظور آن اين است كه انسان تنها آقا و سرور خويش است و در اداره زندگى و پرداختن همه شوون حيات, مستقل از هر اراده و نيروى بيرون از خود عمل مى كند.
بر همين اساس بود كه اروپاى معاصر نظرگاه خود را نسبت به انسان از ((موجود مخلوق در عالم)) به ((موجود)) تنها تغيير داد. تعبير موجز و مختصر بعض انديشمندان اروپا از اين موضع گيرى چنين است: ((تقابل نظرگاه (موجود در عالم) با نگاه دينى كه از انسان به عنوان (مخلوق در عالم) ياد مى كند)).
تقابل بين اين دو مفهوم, آن گونه كه محمد اركون گفته است, تنها در اروپا اتفاق افتاد. او مى گويد: ((به گفته الكساندر كوايرى, عمليات انتقال از ((دنياى مرموز و پيچيده)) به ((هستى نامحدود)) تنها در اروپا رخ داد. شروع اين كار از قرن 16 بود و از همين تاريخ است كه انتقال از مرحله ((موجود مخلوق در عالم كه با عهد الهى پيوند دارد و آرزومند نجات ابدى است)) به مرحله ((ذات مستقل و سرور, بيگانه با هر نيروى خارجى, و آزاد در گزينش و پرداخت عاقبت خويش)) آغاز مى گردد.))(14)
حال كه چنين است, هيچ راهى كه نظريه فلسفه سكولاريم را مقدم بر نظريه اديان و فلسفه هاى الهى قرار دهد, يا اين كه يكى را بر ديگرى برترى بخشد, وجود ندارد. چون اين نظر را گروه منتفذ و صاحب رإى دنياى امروز پذيرفته اند كه بحث اينگونه, خروج از شيوه بحث علمى و بيرون شدن از مقتضاى به كارگيرى عقل و منطق در رد و قبول انديشه هاست. زيرا عبوديت انسان براى خداوند ـ كه فهم دينى از مسإله حكومت بر آن مبتنى است ـ قضيه اى نيست كه بتوان آن را با توجه به تصورات و اعتبارات انسان ها و خواسته هاى آن ها, نفيا و اثباتا, تعريف و تبيين نمود. معلوم است كه بحث فلسفى بحث از حقيقت اشيإ است از آن جهت كه امورى واقعى و تإثيرگذار هستند, و اعتبار, به هر صورتى كه لحاظ شود, در اثبات حقايق, و نيز در تغيير واقعيت اشيإ هيچ جايگاهى ندارد. با فرض اينكه انسان خود را همه كاره عالم بداند و هيچ نيرويى بيرون از ذات خود را پذيرا نشود, آيا اين عقيده بى اساس به آنجا نمى انجامد كه عقل اين انسان به نبود خالق, و يا غير موثر بودن آن در دنياى پيرامون حكم نمايد؟!
دنياى غرب با تعبير كردن از عقيده خود به ((مرگ خدا)) آيا به نابودى خداوند ـ جل و علإ ـ حكم كرده است يا اين كه بدين وسيله مرگ سرنوشت و تجربه هاى تاريخى خود, و زوال و سقوط ناگزير خويش را رقم زده است! و آيا اين همه بدان معنا نيست كه غرب معاصر با دادن شعار ((مرگ خدا)) تمامى ارزش ها و فضيلت هاى انسانى را در خود ميرانده و توده هاى مردم را در سراشيبى رذيلت ها و تباهى هايى انداخته است كه انسان ها در گذشته هاى نه چندان دور ارتكاب آن ها را جرمى سنگين و حرام مى دانستند.
انسان امروز كه بندگى خدا را تن نداده و منطق تسليم در برابر اراده او را گردن ننهاده, آيا توانسته است بدين وسيله قدرت بى نهايت خويش را به ثبوت برساند, يا اينكه بدين سان جهل عميق و ريشه دار, و ناتوانى خود را از درك بديهى ترين حقايق هستى, كه وجود خداوند از بديهى ترين آن هاست, پيش چشم همگان بر ملا ساخته است؟
حال كه جدل كارى و ستيزه جويى انسان و روى گردانى او از حقيقت و بى خبريش از منطق عقل او را به آن اندازه از انكار كشانده كه ضرورى ترين امور را نيز منكر است, چگونه مى توان از او انتظار داشت كه در مسائلى كه محل اختلاف و برخورد نظرهاست, موضعى عاقلانه و منطقى اتخاذ نمايد.
رابعا: بحث در قضيه اديان و موضع اديان در قبال مسإله حق و حكومت و منشإ حكومت, هم چنين بحث از ارتباط اين حق با تثبيت حق خداوند كه در رتبه اول قرار دارد, همه اينها نه تنها در مرحله امكان كه در مرحله وقوع و تحقق خارجى از بحث هاى اساسى اند. بدين معنا كه: خداوند عقل و انديشه ما را به اين حقيقت رهنمون ساخت كه بعثت انبيإ بر او لازم است و چاره اى از ارسال رسل و به پاداشتن حجت ها و اوصيا نيست. و اينكه فعل او هميشه مطابق با حكم عقل است. از همين رو است كه عقل ما حكم مى كند كه ادعاى مدعى نبوت را بى جهت نپذيريم و بر آن دليل و نشانه طلب كنيم, شايد كه راست بگويد و آورده اش حق باشد. همين عقل به انسان خطاب مى كند كه: بر خداوند محال است كه انسان را بدون شريعت و پيامبر, بيافريند و به خود واگذارد. اين حكم عقل همواره با واقعيت هماهنگ بوده است.
عادت خداوند بر اين جارى شده كه بين هر دوره و دوره ديگر, پيامبرى بيم دهنده و بشارت آور بر مى انگيزد تا هيچ كس را در پيشگاه او عذر و بهانه اى باقى نماند و تا نگويند: ((پروردگارا چرا پيامبرى براى ما نفرستادى تا از آيات تو پيروى كنيم, پيش از آن كه ذليل و رسوا شويم.))(15)
در آيات متعددى به اين حكم مستقل عقل اشارت رفته و سخنان شرع مقدس نيز مويد و مرشد حكم است: چند آيه را مرور مى كنيم: ((ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه : ((خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.)) خداوند گروهى را هدايت كرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت. پس در روى زمين بگرديد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود)).(16) و ((هر كس هدايت شود براى خود هدايت يافته و آن كس كه گمراه گردد به زيان خود گمراه شده است. و هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد و ما هرگز مجازات نخواهيم كرد مگر آن كه پيامبرى مبعوث كرده باشيم. ))(17) و ((ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم و هر امتى در گذشته انذار كننده اى داشته است.))(18)
حال كه امورى چند روشن و تبيين گرديد, مجال بيشترى براى ارائه كيفيت تإسيس فلسفه حق در انديشه امام على عليه السلام فراهم آمد. ديديم كه حق آن گونه كه على عليه السلام مى گويد تجزيه پذير نيست. يعنى پذيرفتن بعض آن و واگذاشتن بعض ديگر ممتنع و غير مقبول است. و دانستيم كه قوام حق و سرمنشإ همه حقوق, اعتراف به حق و تسليم شدن در برابر آن است. و اگر اين نكته مراعات گردد همه امور به طور طبيعى و موضوعى, بدون ذره اى كاستى و نقص, تنظيم و ترتيب داده مى شود. امام عليه السلام در اشاره به آثار مترتبه بر حق و مراعات آن در عرصه اجتماع و سياست مى فرمايد: ((زمانى كه رعيت حق خود را نسبت به والى بگذراند و والى نيز حق خود را نسبت به رعيت ادا نمايد, حق در ميان آن ها عزت يابد و پايه هاى دينشان استوارى گيرد و نشانه هاى عدالت برپا گردد و سنت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير خود افتد و اجرا گردد و در پى آن روزگار به صلاح و اميد به بقاى دولت قوت گيرد و دشمنان مإيوس گردند.)) اين سخن امام عليه السلام بيان گر اين نكته است كه معنى ثبات سياسى و حقيقت التزام به عدل در روش حكومت, و جارى شدن اوضاع جامعه و دولت در مسير طبيعى و مطلوب, جز در سايه اعتراف و التزام دو جانبه حاكم و مردم به حقوق يكديگر, به دست نخواهد آمد. شكى نيست مبنايى كه امام عليه السلام براى ضرورت ها و بايدهاى تجربه سياسى موفق, طرح مى كنند, بايد در هر مكتوب و انديشه سياسى و اجتماعى كه هدفش تغيير واقعيت هاى مجروح و از كار افتاده است, جاى گاهى ارجمند و رفيع داشته باشد. به عقيده ما, جز اين طريق راه ديگرى كه بتواند, در هرزمان و در هر مكان, دولت عدالت گستر را تحقق ببخشد, قابل تصور نيست; دولتى كه راه صحيح را جهت بهره گيرى هرچه بهتر از همه نيروها و توانايى هاى انسانى و افكندن آن ها به مسير خير و حق و حقيقت, بپيمايد.

پى نوشت ها:
* ) فلسفه الحق فى نهج البلاغه, كامل الهاشمى, النهج / 1.
1 ) نهج البلاغه, خطبه 216.
2 ) ناصيف نصار, منطق السلطه, ص37.
3 ) همان.
4 ) نهج البلاغه, نامه 50.
5 ) همان, نامه 27.
6 ) منطق السلطه, ص 16 ـ 17.
7 ) يس, 68.
8 ) نحل, 70.
9 ) ق, 16 ـ 18.
10 ) انفال, 24.
11 ) غافر, 19.
12 ) نسإ, 126.
13 ) نور, 39.
14 ) محمد اركون, اين هوالفكر الاسلامى المعاصر, ص94.
15 ) طه, 134.
16 ) نحل, 36.
17 ) اسرإ, 15.
18 ) فاطر, 24.

/

مرگ يك امت

 

مرگ يك امت

 


 

آنچه اخيرا در جمهورى چچن رخ داده اين سوال رادر ذهن انسان ايجاد مى كند كه چگونه ممكن است ملتى مسلمان مورد هجوم و ستم و كشتار قرار گيرند و كشورهاى اسلامى هيچ واكنشى نشان ندهند ؟ آيا آنها جزء اين امت بزرگ نيستند يا اصلا امتى وجود ندارد ؟
ظلم و جنايت همچنان ادامه دارد; جنايتهايى كه انسان از شنيدنش ناتوان است چه رسد به ديدن! در روزنامه اهرام چاپ مصر در تاريخ 11/11/99 عكسى چاپ شده بود با عنوان ((رعب به روش روسى)) نمى دانم چگونه اين عكس در همه جا منتشر شد ولى مورد توجه و اهتمام قابل قبولى واقع نگشت . اين عكس چند سرباز روس را نشان مى داد كه دو مرد مسلمان چچنى را با دست و پاى بسته با طنابى به پشت اتومبيل وصل كرده بودند . در زير عكس اين شرح نوشته شده بود ((سربازان روس در نهايت سنگدلى دو مرد چچنى را با دست و پاى بسته و سينه برهنه به پشت اتومبيل وصل كرده آنها را روى زمين مى كشيدند اين عكس تكان دهنده گوشه كوچكى از جناياتى را نشان مى دهد كه روزانه در منطقه قفقاز روى مى دهد . خانه ها ويران مى شود, اماكن عمومى به آتش كشيده مى شود , ايستگاههاى برق و شبكه هاى گازرسانى از بين برده مى شود و چه بسا كودكانى كه يتيم و زنانى كه بيوه مى شوند.
درسال 93 عكسى از يك سرباز امريكايى كه در سومالى به قتل رسيده بود و چند نفر جسد او را بر زمين مى كشيدند در روزنامه ها منتشر گشت. هنگامى كه اين عكس از تلويزيون امريكا پخش شد كلينتون چنان عكس العملى نشان داد كه گويا قصد داشت تمام دنيا را زير و رو كند ! ولى عمل مشابهى كه روسها با دو مرد چچنى انجام دادند براى همگان كاملا عادى و از مستلزمات ورود به قرن بيست و يكم به نظر مى رسد.
لازم نيست بگوييم كه اگر اين دو شخص مسلمان نبودند چه جار و جنجالى در اين كره خالى به پا مى شد و چه تعداد موسسات و سازمانهاى بين المللى و مجامع دينى اين عمل را محكوم مى نمودند و خواستار محاكمه روسها مى شدند و نيز لازم نيست بگوئيم كه اگر دولتى جرات پيدا مى كرد و با يهوديان چنين رفتارى مى نمود چه اتفاقى مى افتاد, چيزى كه عيان است چه حاجت به بيان است.
آنچه اكنون در گروزنى روى مى دهد تازگى ندارد. اين شهر در سال 94 نيز شاهد حملات روسها و جنگ و نابودى و كشتارهاى جمعى بوده به طورى كه بيشتر به شهر ارواح شباهت داشت و تنها چيزى كه در آن باقى مانده بود, چند تپه بود كه به صورت پناهگاهى براى موشها و سگهاى ولگرد درآمده بود . اگر واقعا روسيه چچن را جزء اراضى خود مى داند چگونه با مردم آن با اين همه بى رحمى رفتار مى كند ؟ آيا اگر چچن به اشغال كامل روسيه درآيد مردم آنجا پس از اين همه زجر و سختى و شكنجه حاضرند زير تسلط روسيه به زندگى ادامه دهند؟
همان طور كه گفته شد جنگ كنونى تكرار همان جنگ سال 94 است تنها در كارگردانى آن اختلافاتى وجود دارد. بار اول كشتار و قلع و قمع افراد غير نظامى كاملا واضح و آشكار انجام مى گرفت به خاطر همين هم انظار عمومى را به خود جلب كرد و مردم چچن مورد عطف بيشترى قرار گرفتند ولى بار دوم بوتين نخست وزير روسيه ( و رئيس سابق كا گ ب در شوروى سابق ) با ترفندهاى معروف خود روش اين سناريو را تغيير داد.
در ابتداى كار چند بمب گذارى در گوشه و كنار مسكو انجام شد. پليس مسكو نيز بلافاصله و بدون تحقيق و بررسى و بدون اين كه چچن مسووليت آن را به عهده بگيرد جنگجويان را متهم به اين بمب گذارى كرد و اين اتهام بهانه خوبى بود براى اينكه موسكو مساله را پيگيرى كرده عده اى از چچنى ها را دستگير كند. رسانه هاى گروهى نيز مرتب با تبليغات مسموم خود وانمود مى كردند كه اسلام يعنى تروريسم.
اين بار ديگر بهانه حمله به چچن و سركوب كردن مردمى كه استقلال خود را مى خواستند نبود بلكه مبارزه با تروريسم بود كه به ادعاى آنها از چچن سرچشمه مى گيرد. به اين ترتيب روسيه توانست شكل عوام پسندانه اى به اعمال زشت خود بدهد و حتى از كمكهاى معنوى برخى دولتها نيز برخوردار شود.
تاكنون شمار قربانيان به بيش از پنجاه هزار تن مى رسد. شمار پناهندگانى كه مجبور به ترك خانه هاى خود وزندگى در ميان برف و يخ شده اند بالغ بر دويست هزار نفر است (با توجه به اينكه كل جمعيت چچن به دو ميليون نفر نمى رسد). و هيچ واكنشى بين المللى كه قابل گفتن باشد وجود ندارد. بيائيد وضعيت چچن را با تيمور شرقى كه از سال 1976 تحت تصرف اندونزى درآمده بود و چندى پيش استقلال خود را به دست آورد مقايسه كنيم (هرچند كه اين مقايسه تقريبا غير ممكن به نظر مى رسد)
در ماه دسامبر سال 1991 در شهر ديلى مركز تيمور شرقى تظاهراتى بر پا شد كه مردم طى آن خواستار استقلال خود شدند . دولت اندونزى براى جلوگيرى از هرج و مرج به سوى مردم تيراندازى كرد و پنجاه نفر به قتل رسيدند . اين رويداد چه پيامدهايى داشت ؟
رسانه هاى غربى و سازمان هاى بين المللى قيامتى به پا كردند. هر كس از هر گوشه اى با تمام توان خود فرياد بلند كرد و اين كار را محكوم كرد. كمكهاى مالى غرب به اندونزى سرازير شد. كنگره امريكا قرار منع روابط با اندونزى را صادر كرد . پرتغال ( كه تيمور مستعمره آن بوده ) پرچم دفاع از تيمور را برافراشت و آنقدر تلاش كرد تا بررسى قضيه را در صدر برنامه هاى اتحاديه اروپا و سازمان ملل قرار دهد . در واقع كليساى پرتغال ( كه در قرن هيجدهم توانسته بود بيشتر مردم تيمور شرقى را به دين كاتوليك درآورد) بود كه اين حركت را تقويت مى كرد. كليساى واتيكان نيز براى استقلال اين ايالت و آزادى مردم آن از سلطه حكومت اسلام اندونزى تلاش بسيارى كرد. ببينيد چگونه به خاطر كشته شدن 50 نفر غوغا به پا كردند و تا وقتى به هدف خود نرسيدند دست برنداشتند ولى قتل 50 هزار نفر در چچن را مى بينند و هيچ اقدامى نمى كنند . دليل آن نيز كاملا روشن است چون مردم چچن مسلمانند و مردم تيمور كاتوليك در ماه سپتامبر سال گذشته كوفى عنان دبير كل سازمان ملل متحد در يكى از سخنرانيهاى خود اعلام كرد امروزه جهان تغيير كرده و حقوق بشر ارزش بيشترى يافته است . ديگر ممكن نيست بر پايمالى حقوق انسانها توسط حكومتها به بهانه عدم دخالت در شوون داخلى سكوت كرد.
اين سخن كوفى عنان به خاطر موجه كردن حمله ناتو به كوزوو و دخالت خارجى در مسإله تيمور شرقى بود . ولى چرا در مورد چچن اين قواعد اجرا نمى شود . چرا دبير كل سازمان ملل ديگر از اين سخنرانيها نمى كند آيا سخنان خود را فراموش كرده يا اين سياست امريكايى كه نه اخلاق مى شناسد و نه انسانيت تعيين مى كند كه آقاى انان هر بار چگونه موضعگيرى كند؟
در جايى مانند كوزوو مصلحت آمريكا اقتضا مى كند كه عليه دولت وارد ميدان شود و در جايى ديگر مثل كولومبيا عليه ملت وارد ميدان شود و نظام حاكم را تإييد نمايد. نظامى كه دست به ترورهاى فراوانى زد و عده زيادى را نيز آواره نمود . با اين حال كولومبيا در نيمكره غربى زمين از نظر دريافت كمكهاى تسليحاتى و آموزشهاى نظامى در رتبه اول قرار دارد و تا كنون كمكهاى امريكا زير سرپوش مبارزه با مواد مخدر براى دولت كولومبيا ارسال مى شود . در حقيقت آنچه براى امريكا مهم است سرنوشت ملت هاى بى گناه و حفظ حقوق بشر نيست او فقط و فقط به مصالح و منافع خود مى انديشد و در هر جا هرگونه كه مى پسندد عمل مى كند زيرا او نه مفهوم انسانيت را مى شناسد و نه حتى براى قراردادهاى بين المللى ارزشى قائل است تنها چيزى كه مى فهمد تك قطبى كردن جهان و در اختيار گرفتن زمام ملتها و دولتها است و بر مسلمانان است كه هوشيار باشند و فريب مكر او را بيش از اين نخورند.

/

در انديشه و سيره امام خمينى انس با قرآن

 

(در انديشه و سيره امام خمينى) انس با قرآن

غلامرضا گلى زواره

 


 

بهار دل هاى خزان
قرآن, كتابى است كه هرگز كهنه نخواهد شد و هر اندازه از زمان نزولش بگذرد بيش تر به اسرار و شگفتى هاى آن پى مى برند. اين معجزه رسول اكرم (ص) و كلام حق تنها اثرى است كه مى تواند آدميان را به سوى راه هاى استوارى كه خوش بختى واقعى آنان در آن نهفته است, هدايت نمايد; اين سرچشمه پرخير و بركت معنوى, اهل تقوا و ايمان را در مقصد و هدفى كه دارند پايدار مى نمايد و قلوب مومنين را تاليف مى دهد و ريسمان محكم و متينى است كه تمسك به آن با روشنايى و سعادت ابدى قرين خواهد بود. قرآن, بهار آفرين دل هاى خزان است و امراض قلبى و ناگوارىهاى فكرى را شفا مى دهد, تيرگى ها را مى زدايد.
حضرت امام خمينى, مدام و به طور موكد بر استفاده از اين سفره عظيم و گسترده الهى توصيه مى نمودند و برخلاف اين نظر كه مى گويد اين كلام را مردم عادى نمى فهمند و تنها براى خواص قابل استفاده است, معتقد بودند كه تمامى آحاد مردم بايد قرآن بخوانند و در معانى آن دقت و تدبر كنند, زيرا اين كتاب براى همه نازل شده است اما هر كس در حد درك و اندازه فهم خود از آن بهره مى گيرد, ايشان در بيانى فرموده اند:
((قرآن يك سفره اى است كه انداخته شده است براى همه طبقات ; يعنى يك زبانى دارد كه هم زبان عامه است و هم زبان فلاسفه و هم زبان عرفانى اصطلاحى است و هم زبان اهل معرفت به حسب واقع است…)) (1)
ايشان در تفسير سوره حمد نيز اين معنا را يادآور شده اند: ((… قرآن يك سفره اى است كه خدا پهن كرده براى همه بشر, يك سفره پهنى است كه هر كس به اندازه اشتهايش از آن مى تواند استفاده كند اگر مريض نباشد كه بى اشتها شود…)) (2)
به باور امام خمينى قرآن مظهر رحمت الهى است كه تمامى كمالات در آن درج شده و نازله اى غيبى است كه در جامه الفاظ و عبارات درآمده تا بشر را با حقايق ملكوتى انس دهد و همان گونه كه قرآن خود را معرفى كرده, نور و هادى است و فهم كامل مضامين آن از دسترس همگان خارج و فوق طاقت بشر مى باشد و با اين همه اوصاف در مرتبه نازله خود در خور فهم همگان مى باشد ولى بايد متوجه اين نكته بود كه شرط بهره ورى هرچه تمام تر و كامل تر از قرآن به پاكى درون, رفع موانع فهم و شاگردى معلمان واقعى قرآن كه در راس آنها اهل بيت (ع) مى باشند بستگى دارد. امام قرآن را كتاب انسان ساز مى داند و مى افزايد تمام معارف و احكامى كه در اين مصحف شريف آمده مى خواهد نارسايى ها و كاستى هاى آدمى را ترميم كند و او را به صورت انسان كامل درآورد. ايشان در بيانى شيوا فرموده اند: ((انگيزه بعثت, نزول وحى و نزول قرآن است و انگيزه تلاوت قرآن بر بشر اين است كه تزكيه پيدا كند و نفوس مصفا بشوند از اين ظلماتى كه در آنها موجود است تا اين كه بعد از اين كه مصفا شدند ارواح و اذهان آنها قابل اين بشود كه كتاب و حكمت را بفهمد… اين قرآن نور است. .. نور را كسانى كه در حجاب هستند نمى توانند ادراك كنند. تا انسان… گرفتار هواهاى نفسانى است… لياقت پيدا نمى كند كه اين نور الهى در قلب او منعكس شود… )) (3)
امام پس از آن كه عظمت كلام الهى را از جميع جهات مورد بررسى قرار مى دهد و راه استفاده از مطالب آن را گوشزد مى نمايد از فراگيران و استفاده كنندگان از قرآن مى خواهد براى آن كه نورانيت قرآن بيشتر بر صفحه دلشان پرتو افشانى كند موانع و حجاب ها را رفع نمايند و از بين ببرند. يكى از اين موارد خودبينى است كه شخص متعلم به واسطه آن, خود را مستغنى مى بيند و كمالات موهوم خيال بر او جلوه مى كند و او را بر آنچه دارد راضى مى نمايد; به عنوان نمونه, اهل تجويد را به همان علم جزئى قانع مى كند و آنان را از فهم كتاب نورانى الهى بى نصيب مى سازد. برخى آرإ باطل و گرايش به مسلك هاى باطل كه گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيت و تقليد پيدا مى شود مى تواند بين ما و قرآن فاصله هاى زيادى ايجاد كند. همچنين نبايد تفكر و تدبر در آيات شريفه را با تفسير به راى كه ممنوع است اشتباه كرد و به واسطه اين راى فاسد و عقيده باطل قرآن را از جميع فنون استفاده عارى نمود و مهجور ساخت و استفاده اخلاقى, ايمانى و عرفانى از كلام وحى به هيچ وجه مربوط به تفسير نمى باشد تا آن كه تفسير به راى باشد.
حجاب معاصى كدورات حاصل از طغيان و سركشى نسبت به ساحت قدس پروردگار عالميان قلب را از ادراك حقايق باز مى دارد, زيرا هر يك از اعمالى كه ما انجام مى دهيم در عالم ملكوت صورتى دارد كه اگر آن افعال و كردار صالح باشد و نيت نيكو در انجام آن ها نهفته است قلب را مطهر مى كند و نفس را همچون آيينه صيقلى و صاف مى گرداند كه لايق تجليات غيبى و ظهور حقايق و معارف در آن شود و اگر آن اعمال پليد باشد قلب را كدر و زنگار زده مى نمايد و ديگر حقايق غيبى در آن قلب تيره انعكاس نمى يابد و رفته رفته تحت سلطه شيطان واقع شده و تصرف كننده عرصه روح و روان, ابليس مى گردد. در چنين حالتى قواى بشرى به تسخير آن پليد درمىآيد و ديگر نه چشم آيات الهى را مى بيند و نه آن كه دل تفقه در دين كند و از تفكر در نيات و تذكر حق و اسمإ و صفات محروم گردد و به تدريج از نظر در حقايق و شنيدن مواعظ و معارف حالت غفلت و بى بهره بودن چنان بر آنان سيطره مى يابد كه از حيوانات هم پست تر و گمراه تر مى شوند.
پرده ضخيم ديگرى كه به اعتقاد امام خمينى بين ما و معارف و مواعظ قرآن افكنده مى شود حب دنياست كه توسط آن قلب همت و تلاش خود را صرف آن كند و دل به واسطه اين جهت از ذكر خدا غافل شود و حتى از آن اعراض كند و هرچه اين اشتياق دنيايى شدت يابد پرده و حجاب ضخامت بيشترى يابد و نور فطرى خاموش شود و ابواب سعادت بر روى انسان بسته شود و شايد قفل هاى قلب كه در آيه شريفه مى باشد: ((افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها)) همين قفل ها و بندهاى علايق دنيوى باشد و كسى كه بخواهد از معارف قرآن استفاده كند بايد قلب را از اين رجس ها تطهير كرده و لوث معاصى را از دل بركند كه با حالت آلودگى نمى تواند محرم اسرار باشد. (4)

پناه به پگاه
حضرت امام خمينى قرآن را محرك و بيدار كننده انسان ها و موجب پرخاش عليه ستمگران و متجاوزان مى داند و خاطر نشان مى سازد كه حيات و مجد مسلمانان در گذشته به خاطر عمل به قرآن و درماندگى و سستى امروز آنان در جدايى از اين كتاب آسمانى است و اگر تجديد حيات معنوى و سرافرازى مى خواهند بايد به قرآن مراجعه كنند, آن روح قدسى از اين كه مسلمين با قرآن فاصله گرفتند دردى جانكاه بر سينه داشت و حركت انقلاب اسلامى را براى احياى قرآن و مقاصد عالى آن ترسيم نمود و در بيانى فرمود:
((… از باب اين كه رژيم (شاه) مانع بود از اين كه اسلام در خارج تحقق پيدا بكند, احكام اسلام تحقق پيدا بكند, به قرآن عمل بشود از اين جهت ما با رژيم مخالفت كرديم…)) (5) و در جاى ديگر گفته اند:
((ما نهضت براى آن كرديم كه اسلام و قوانين اسلام و قرآن و قوانين قرآن در كشور ما حكومت كند و هيچ قانونى در مقابل قانون اسلام و قرآن عرض وجود نكند و نخواهد كرد…)) (6)
امام, پيروزى امت اسلامى را بر مخالفان و معاندان به خاطر اتكاى به قرآن مى دانست: ((… من توصيه مى كنم به همه ملت ها كه اين رمزى كه در ايران به آن رمز غلبه پيدا شد بر ابرقدرت ها, آن رمز را به كار ببرند: وحدت, اتكاى به خدا, تقويت ايمان, اتكال به قرآن كريم… رمز پيروزى ما (بود))). (7)
در بيانى ديگر هم تصريح كرده اند: ((… شما ديديد كه جمعيت سى و پنج ميليونى كه در مقابل يك ميليارد چيزى نيست و با نداشتن هيچ ابزار جنگى در دست, به واسطه قدرت ايمان و به اتكاى قرآن و اسلام بر اين قدرت شيطانى… غلبه كرد…)) (8) امام استقلال و پيروزى و آزادى را كه نصيب ملت ايران شد در پيروى آنان از قرآن دانسته است: ((… مادامى كه در پناه قرآن هستيم بر دشمنان غلبه خواهيم كرد… استقلال و آزادى در پيروى از قرآن كريم و رسول اكرم (ص) است…)) (9)
به اعتقاد امام خمينى وقتى مسلمانان به قرآن پناه آوردند بيگانگان جرئت ندارند كه مفاخر اسلامى و هويت دينى پايمال شود و سردمداران اسلامى زمانى مى توانند سيادت دنيا را به دست آورند كه قرآن را از غربت بيرون آورند و احكام آن را به اجرا بگذارند. ايشان مى فرمايند: ((… مسووليت پاسدارى قوانين الهى و عمل به قرآن كريم تنها راه بازيابى عظمت و عزت و شكوه پيشين اسلام و مسلمين, مسووليت پاسدارى وحدت و برادرى دينى تنها ضامن استقلال سرزمين هاى اسلامى و زداينده هر گونه نفوذ استعمار… است…)) (10) امام سعادت دو سرا را در سايه قرآن مى داند و مى فرمايد: ((… هان اى قطره هاى جدا از اقيانوس قرآن و اسلام به خود آييد و به اين اقيانوس الهى متصل شويد و به اين نور مطلق استناد كنيد تا چشم طمع جهانخواران از شما ببرد و دست تطاول و تجاوز آنان قطع شود و به زندگى شرافتمندانه و ارزش هاى انسانى برسيد…))(11)
امام قرآن را سد راه اجانب معرفى مى نمايد و تاكيد مى كند بيگانگان مى خواهند براى گمراهى و انحراف مسلمين و عقب نگه داشتن آنان مسلمين را از تعاليم رهايى بخش قرآن دور كنند و فرهنگ اين كتاب شريف را از واقعيت هاى زندگى جوامع دينى جدا سازند تا بدين وسيله راه را براى تهاجم فكرى و فرهنگى خود و تإمين منافع پست خويش هموار نمايند سپس از اين كه استكبار در سرزمين هاى اسلامى موفق شد مسلمانان را از كتاب خدا جدا كند اظهار ناراحتى كرده و نگرانى خويش را از اين وضع اسف بار و تداوم چنين روند رنج افزا اعلام مى نمايد,(12) زيرا اگر مسلمين به اين چشمه لايزال الهى اتصال پيدا مى كردند به نفى سلطه مى پرداختند و به غارتگرىها و تجاوزها خاتمه مى دادند و فرمان قرآن را عملى مى كردند كه: ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا;(13) هرگز خداوند راهى براى كافران بر مومنين قرار نداده است)). تمسك به قرآن ديگر مجالى براى زورگويى و تهاجم باقى نمى گذارد, چرا كه ارمغان اين برنامه ايجاد وحدت و انسجام بين پيروان قرآن است و ديگر تفرقه و تشتت كه منهزم كننده قدرت مسلمين است مفهومى ندارد. يكى از كارهايى كه شياطين بزرگ كردند اين بود كه نگذاشتند مسلمانان قرآن را آن طورى كه هست بفهمند, زيرا استنباط درست و صحيح از حقايق قرآنى براى خودشان با خطراتى توام بود و ديگر براى ابرقدرت ها مقامى باقى نمى ماند. در وصيت نامه سياسى ـ الهى امام واقعيت هاى جالبى را در اين زمينه مشاهده مى كنيم:
((… تا آن جا كه قرآن كريم را كه براى رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عائله بشرى از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدى تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند, برساند و اين وليده علم الاسمإ را از شر شياطين و طاغوت ها رها سازد… چنان از صحنه خارج نمودند كه گويى نقشى براى هدايت ندارد و كار به جايى رسيد كه نقش قرآن به دست حكومت هاى جائر و آخوندهاى خبيث بدتر از طاغوتيان وسيله اى براى اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالى شد و مع الاسف به دست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل قرآن اين كتاب سرنوشت ساز نقشى جز در گورستان ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آن كه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگى آنان باشد وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا به كلى از صحنه خارج شد. ما مفتخريم و ملت عزيز سرتا پا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرو مذهبى است كه مى خواهد حقايق قرآنى كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مى زند از مقبره ها و گورستان ها نجات داده و به عنوان بزرگ ترين نسخه نجات دهنده بشر از جميع قيودى كه بر پاى و دست و قلب و عقل او پيچيده است و او را به سوى فنا و نيستى و بردگى و بندگى طاغوتيان مى كشاند نجات دهد…)) (14)

خوشه هاى جاويد
امام خمينى از شيفتگان قرآن كريم است كه ساليان متمادى معتكف آستان اين بارقه الهى بوده و با تهذيب و خروج از قفس تنگ و تاريك نفس با آن انس داشت و از خوشه هاى اين اثر جاويدان فراوان برچيد و از چشمه باصفايش بهره ها برد. آن بزرگوار در فضيلت تلاوت قرآن در كتاب ((اربعين حديث)) رواياتى مستند را آورده و تاكيد نموده است كه يكى از وصاياى رسول اكرم (ص) وصيت به تلاوت قرآن است و از رواياتى كه در اين باره وارد شده چنين استنباط مى كند كه ضمن خواندن قرآن در آيات آن تدبر شود و در معانى آن تفكر خوب است و به اين موضوع اشاره مى كند كه در روايات متعدد تمثل قرآن به صورت نيكوئى و شفاعت نمودن آن از اهل خود و قرائت كنندگان وارد است. بعد به نقل روايتى از امام صادق (ع) پرداخته كه مضمون آن اين است: كسى كه قرآن را بسيار قرائت كند و با او عهد تازه كند و در حفظ آن خويش را به زحمت افكند خداوند دو اجر به او عطا فرمايد و از اين حديث حضرت امام چنين برداشت مى كند كه مطلوب در تلاوت قرآن شريف آن است كه در اعماق قلب انسان اثر كند و باطن آدمى صورت كلام الهى گردد. (15)
امام در يكى از آثار خود مى نويسد: ((… كسى كه خود را عادت داد به قرائت آيات و اسماى الهيه از كتاب تكوين و تدوين الهى كم كم قلب او صورت ذكرى و آيه اى به خود گيرد و باطن ذات محقق به ذكر الله و اسم الله و آيه الله شود…)) (16)
آن بزرگوار با اين كه به تفسير قرآن آگاه بود و مراحلى از معنويت قرآن را طى نموده بود ولى در هر فرصت مناسب كه برايش پيش مىآمد قرآن تلاوت مى نمود, انس امام با قرآن با رعايت آداب ظاهرى و باطنى توام بود, هرجا مى نشست آن را بالاتر از خويش مى گذاشت و چيز ديگرى بر روى قرآن قرار نمى داد و اجازه نمى داد اين اثر شريف در جايى قرار بگيرد كه پايش بدان سو كشيده شود, در حال قرائت قرآن به گونه اى بود كه گويى در محضر و منظر حق نشسته است, در هنگام تلاوت آن با وضو و نيز حالت توام با ادب و سكون و وقار چهار زانو مى نشست و به جايى تكيه نمى زد همچون كسى كه مى خواهد نزد بزرگان بنشيند.
ايشان مقيد بودند هر روز قبل از نماز و در بين دونماز چند صفحه قرآن (حدود يك حزب يا بيشتر) بخوانند كه حتى در روزهاى بيمارى و كسالت اين برنامه امام قطع نگرديد. معمولا بعد از نماز صبح و قبل از نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشإ و يا در هر فرصت ديگر ايشان مقيد به اين مستحب الهى بودند و بارها كه اطرافيان به خدمتشان مى رسيدند امام را مشغول خواندن قرآن مى ديدند. (17)
يكى از اعضاى دفتر امام (انصارى كرمانى) مى گويد: امام روزانه با همان صداى ملكوتى چندين نوبت قرآن مى خوانند. آرى دقت و تفسير و تامل در قرآن به جاى خود ولى مانع از اين نيست كه قرآن را با صداى حزين يا به صورت ترتيل و همان قرائت و مرور اجمالى بخوانند كه از مستحبات مى باشد. (18)
دليل اين كه امام ملاقات هاى خودشان را در ماه مبارك رمضان تعطيل مى كردند اين بود كه بيشتر به قرآن و دعا بپردازند.(19) ايشان در ماه رمضان هر روز ده جزء قرآن مى خواندند ; يعنى در هر سه روز يك دور قرآن را ختم مى كردند, بعضى برادران خوشحال بودند كه دو بار قرآن را در اين ماه خوانده اند ولى بعد متوجه مى شدند كه امام ده يا يازده بار قرآن را ختم كرده اند.(20)
خانم فاطمه طباطبايى (عروس امام) در خاطره اى گفته است: يك بار كه در نجف اقامت داشتيم چشمان امام دچار ناراحتى شده پزشك ايشان را مورد معاينه قرار داد و گفت: چند روز قرآن نخوانيد و استراحت كنيد, امام خنديدند و گفتند: من چشم خود را براى قرآن خواندن مى خواهم چه فايده اى دارد كه چشم داشته باشم و نتوانم قرآن بخوانم, شما يك كارى كنيد كه من بتوانم قرآن را تلاوت كنم.(21)
اين واقعيت, مضمون روايتى را كه از امام ششم نقل شده در اذهان تداعى مى كند, امام صادق (ع) فرمود: قرآن عهد و پيمان خداوند با بندگان است پس شايسته است هر مسلمانى هر روز به اين پيمان نظر كند و پنجاه آيه از آن را تلاوت كند, اين قرآن راهنماى هدايت و چراغ شب تاريك است پس صاحب نظر, چشم خود را در آن جولان دهد و براى استفاده از نور آن, چشم خود را بگشايد زيرا كه تفكر در قرآن زندگانى دل بيننده است.(22)
حضرت امام در ذيل حديث بيست ونهم از كتاب ((چهل حديث)) در مورد تلاوت آيات الهى مى نويسد:
((و معلوم است كسى كه تفكر و تدبر در معانى قرآن كرد در قلب آن اثر كند و كم كم به مقام متقين رسد و اگر توفيق الهى شامل حالش شود از آن مقام نيز بگذرد و هريك از اعضا و جوارح و قواى آن, آيه اى از آيات الهيه شود و شايد جذوات و جذبات و خطابات الهى او را از خود بى خود كند و حقيقت ((اقرا واصعد)) را در همين عالم دريابد تا آن كه كلام را بى واسطه از متكلمش بشنود و آنچه در وهم تو و من نايد آن شود)).
در كتاب هاى اخلاقى شيعه و از جمله ((معراج السعاده)) آمده است: مسلمان بايد برنامه اى براى خود معين كند كه از اوقات خالى روز در جهت حفظ قرآن بهره ببرد نظير نشستن در ماشين, انتظار كشيدن براى دريافت چيزى و… امام اين گونه بود و به محض آن كه فرصت چند دقيقه اى كوتاهى برايش پيش مىآمد قرآن را برمى داشتند و مى خواندند, گاهى اين اوقات كمتر از دو دقيقه بود ولى اجازه نمى دادند تلف شود و به چنين مستحب موكدى روى مىآوردند.
امام از اين كه عده اى از معاندان مى خواستند قرآن را از برنامه زندگى مسلمين حذف كنند و در واقع حرمت اين كلام الهى را نگه ندارند به شدت ناراحت بودند و شخصيتى كه از سن جوانى مقيد به موازين قرآنى بودند امكان نداشت در مقام مرجعيت اجازه دهند كه ـ خداى ناكرده ـ به مقدسات اسلامى از قبيل قرآن و احكام آن اهانت شود به همين دليل وقتى دولت طاغوت در زمان پهلوى در لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى به جاى سوگند به قرآن قسم به كتاب آسمانى را قيد كرده بودند و مى خواستند نقشه دشمنان را براى از بين بردن تدريجى اسلام پياده كنند, حضرت امام بر افروختند و فرمودند: اين مقدمه كار است آنها مى خواهند قرآن نباشد.(23)
ايشان طى بياناتى كه در روز سيزدهم فروردين سال 1342 ايراد فرموده اند از اين كه عوامل وابسته به استبداد در روز شهادت امام صادق (ع) با شعار جاويد شاه به مدرسه علميه فيضيه يورش آوردند و ضمن كشتار و خرابى فراوان قرآن ها را پاره پاره كردند و به اين كتاب آسمانى بى احترامى كردند, اظهار نگرانى و ناراحتى نموده اند. (24)
و در سيزدهم آبان 1356 فرموده اند: ((ما شاهد هجوم به مدارس دينيه و دانشگاه ها بوديم كه در آنها قتل ها و غارت هاى فراوان و اهانت به قرآن كريم… (كردند).)) (25)
رژيم استبدادى شاه براى خاموش نمودن نهضت اسلامى در روز 24مهر 1357 مسجد كرمان و قرآن هاى موجود در اين مكان مقدس را به آتش كشيدند كه اين حادثه گردش چرخ هاى انقلاب اسلامى را سرعت بخشيد و در پيروزى امت اسلامى بسيار تاثير گذاشت, (26) در حالى كه از سوى ديگر براى عوام فريبى و تظاهر به حمايت از قرآن, اين كتاب را در شكلى نفيس و تزئينى چاپ مى كردند و به افراد زيادى هديه مى نمودند. امام در اين باره فرموده اند:… ما ديديم كه محمدرضا (پهلوى) قرآن طبع و منتشر كرد و به اسم اسلام اين كارها را كرد… و ديديم كه اين آدم كه اظهار مى كند من يك مسلمان هستم و اظهار مى كند كه من قرآن طبع مى كنم و متعهدم و (به) قرآن قسم مى خورم… خدمت او به اين مملكت چه بوده است. علاوه بر اين همه كشتار و اين همه معلولين كه به جاى گذاشته اند تمام حيثيت مملكت ما را از بين بردند…)) (27) در واقع به فرمايش امام رژيم پهلوى آداب صورى را رعايت مى كرد ولى مى خواست محتواى قرآن راتهى كند.
انتشار كتاب موهن ((آيات شيطانى)) تير زهرآگينى بود كه سلمان رشدى خائن به سوى مقدسات مسلمين شليك نمود. در اين كتاب كه موسسه صهيونيستى پنگوئن در لندن آن را به سال 1988 ميلادى به چاپ رسانيد و مورد حمايت سلطنتى ادبيات انگليس قرار گرفت و جايزه ادبى ((بوكرپرايز)) انگليس نصيب مولف پليد آن شد به قرآن كريم و ساحت مقدس رسول اكرم, حضرت ابراهيم (ع) و حضرت اسماعيل (ع) توهين شده است.(28) امام خمينى ـ قدس سره ـ قاطع و استوار طى حكمى خطاب به مسلمانان جهان حكم اعدام مولف و ناشرين اين كتاب كفرآميز را صادر فرمودند كه امت اسلامى از حكم رهبر كبير انقلاب اسلامى حمايت كرده و تنفر و انزجار خود را از اين توطئه استكبارى بروز دادند.

گوهر افشانى
امام خمينى قرآن كريم را از گوشه هاى كتاب خانه ها و قبرستان ها به متن زندگى مردم آوردند, آن بزرگ مرد جهان بشريت خود در قرآن ذوب شده و تمامى گفتار و رفتارش از قرآن تاثير پذيرفته بود و اگر دقتى در بيانات ايشان شود به روشنى مشاهده مى گردد كه چگونه سخنان گهربارشان از آيات قرآنى الهام گرفته است, براى تإييد اين نكته به مواردى اشاره مى شود:
((هميشه توجه داشته باشيد كه كارهايتان در محضر خداست چشم هايى كه به هم مى خورد, زبان هايى كه گفتگو مى كند, دست هايى كه عمل مى كند)) (29)كه ماخوذ از اين آيات است: ((و هو معكم اين ما كنتم و الله بما تعملون بصير… والله بما تعملون خبير))(30)
((هر كس در هر مقامى كه هست و هر مسووليتى كه دارد همان مقام و مسووليت امتحان اوست)) (31)
كه اشاره به اين آيه از قرآن كريم دارد: ((و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتيكم ان ربك سريع العقاب و انه لغفور رحيم)). (32)
((نه به كسى ظلم مى كنيم و نه زير بار ظلم مى رويم. (33) كه از اين آيه قرآنى تاثير پذيرفته است: ((لا تظلمون و لا تظلمون)).(34)
((… سرنوشت هر ملتى به دست خودش است))(35) كه قرآن در اين باره فرموده است:
((ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم…)) (36)
((اگر تمام انبيا ـ عليهم السلام ـ در يك عصر مجتمع مى شدند هيچ اختلافى نداشتند. (37) كه از اين آيه اخذ شده است: ((لا نفرق بين احد من رسله)) (38)
((چيزى كه در جنگ مطرح است عدد نيست آن چيزى كه مطرح است قدرت فكرى انسان است (39))) كه اقتباسى از اين آيه است: ((كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله والله مع(40) الصابرين))
((همه قيام كنيد و براى خدا قيام كنيد, قيام فرادى (فردى) در مقابل جنود شيطانى باطن خودتان قيام همگانى در مقابل قدرت هاى شيطانى (41))) كه به اين آيه اشاره دارد: ((قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنه ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب(42) شديد))
((امر به معروف و نهى از منكر بر همه ملت واجب است ))(43) كه برگرفته از اين آيه مى باشد: ((و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون)). (44)
((منطق انبيإ اين است كه اشدإ بايد باشند بركفار و بين خودشان هم رحيم باشند.))(45)
كه مإخوذ از اين آيه است: ((محمد رسول الله و الذين معه اشدإ على الكفار رحمإ بينهم.)) (46)
((نماز خوب فحشإ و منكر را از يك امتى بيرون مى كند)) (47): كه الهام گرفته از اين آيه است:
((و اقم الصلوه ان الصلوه تنهى عن الفحشإ و المنكر)) (48)
((آن كه تقوايش بيشتر است آن كه ترسش از خدا بيشتر است آن كه خدمت براى خدا مى كند او مقدمه (برتر است)(49) كه از اين آيه اخذ شده است: ((ان اكرمكم عندالله اتقيكم ان الله على(50)م خبير)).
((شما حق هستيد و در مقابل باطل ايستاده ايد و حق پيروز است)) (51) كه ماخوذ از اين آيه است:
((و قل جإ الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا)). (52)
امام خمينى بر خلاف فتواى مشهور فقها پيرامون حرمت فروش و در اختيار دادن قرآن به كفار, براى تبليغ و ترويج اسلام و هدايت ديگران اين عمل را لازم و ضرورى مى دانست و در ضمن رد دلايل قائلان به حرمت آن به سيره پيامبر اكرم (ص) در نگارش آيات قرآن در نامه هاى خود به غير مسلمان استشهاد مى كنند و مى نويسند:
((اعتقاد به لزوم حفظ قرآن و ساير مقدسات از اين كه دست كافران به آن برسد مخالف مذاق شارع (اسلام) است كه تبليغ اسلام و گسترش آن و هدايت مردم به هر وسيله ممكن لازم مى شمرد واحتمال مس كتاب احيانا مزاحمت با اين مصلحت غالبه ندارد.)) (53)

مفسر مفاهيم قرآنى
امام خمينى مفسرى بود كه مفاهيم قرآنى را در متن زندگى فردى, اجتماعى و مبارزات سياسى پياده كرد و با بنا نهادن جامعه قرآنى اين كتاب شريف را از غربت درآورد, امام برترين منادى بازگشت به قرآن در عصر حاضر است و در ساليان متمادى تلاش هاى علمى, فرهنگى كه توإم با مبارزات سياسى بود نقش اين كتاب شريف را در پى افكندن طرحى انسان ساز در جامعه دريافته بود:
((ما قرآن را نخوانده ايم, منطق قرآن را نمى دانيم قبل از همه چيزها قرآن را بخوانيد كه چه مى گويد… قرآن كتاب انسان سازى است كتاب انسان متحرك است… هم معنويات انسان را درست مى كند و هم حكومت را…))(54)
و در فراز يكى از بيانات خويش فرياد مى زند: ((آيا براى علماى اسلام ننگ آور نيست كه با داشتن قرآن كريم و احكام نورانى اسلام و سنت پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) احكام و مقررات كفر در ممالك اسلامى تحت نفوذ آنان پياده شود و تصميمات ديكته شده صاحبان زر و زور و تزوير و مخالفان واقعى اسلام اجرا گردد… )) (55)
امام, وظيفه خود مى داند كه از قرآن و عترت حمايت كند: ((و هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديو سيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا (ص) و امت محمد(ص) و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد…))(56) همچنين نقش جاهلان و افراد تنك مايه و تنگ نظر را در واژگون جلوه دادن ابعاد معنوى و زندگى ساز قرآن فرياد مى زد:
((… هان اى حوزه هاى علميه و دانشگاه هاى اهل تحقيق بپاخيزيد و قرآن كريم را از شر جاهلان متنسك و عالمان متهتك كه از روى علم و عمد به قرآن و اسلام تاخته و مى تازند نجات دهيد و شما اى فرزندان برومند اسلام, حوزه ها و دانشگاه ها را از توجه به شئونات قرآن و ابعاد بسيار مختلف آن بيدار كنيد تدريس قرآن در هر رشته اى از آن را محط نظر و مقصد اعلاى خود قرار دهيد…)) (57)
حضرت امام خمينى ضمن آن كه مى فرمايد: ((… تنزلاتى حاصل شده است تا (قرآن) رسيده است به مرتبه شهادت كه به صورت الفاظ درآمده است و اين الفاظ را ما و شما و همه مى توانيم بفهميم و معانى آن را تا اندازه اى كه مى توانيم ما استفاده از آن مى كنيم…))(58)
بدين گونه ايشان قرآن را تفسيرپذير مى داند اما در اين مورد بايد يك اصل ثابت و نقطه مشترك در تمام تعاريفى كه از تفسير شده محفوظ و مضبوط داشت و آن اين كه هيچ كدام از تفاسير ارائه شده نمى تواند مبين و كاشف مراد واقعى متكلم آن ـ حق تعالى ـ باشد. بالاترين و جامع ترين تفسير قرآن ـ اگر فرض شودـ در نهايت چيزى است كه براى فهم و به قدر طاقت درك بشرى باشد نه اين كه غايت قصواى مراد الهى را شامل گردد, محى الدين عربى كه متجاوز از صد جلد كتاب تفسير براى قرآن نوشته, مى گويد: در روز قيامت قرآن بكر محشور مى گردد ; يعنى با وجود اين همه تفاسير گوناگون شيعه و سنى در طول تاريخ هنوز حقيقت قرآن و مراد واقعى آن بر هيچ كس منكشف نشده و نخواهد شد.(59)
حكيم الهى و عالم ربانى حضرت امام خمينى نيز بر اين باورند كه: اين تفسيرهايى كه نوشته شده پرده اى از پرده هاى قرآن را تفسير كرده آن هم به طور كامل معلوم نيست… ليكن قرآن عبارت از آن نيست كه آنها نوشته اند. آنها بعضى از اوراق و پرده هاى قرآن است, قرآن يك كتابى نيست كه بتوانيم ما, يا يك كس ديگر يك تفسير جامعى ازعلوم آن طور كه هست بنويسند.(60) از نظر ايشان تفسير حقيقى كلام الهى در طاقت بشرى نيست و فقط معصوم است كه مى تواند مراد واقعى آن را فهم نمايد كه ((انما يعرف القرآن من خوطب به)) بلكه بسيارى از تفاسير موجود را واجد معناى تفسير به معناى پرده بردارى و شرح مقاصد به اندازه طاقت بشرى هم نمى دانند, زيرا به نظر امام تاكنون تفسيرى براى كتاب خدا نوشته نشده, چرا كه تفسير به معناى ممكن آن عبارت است از تلاش در بيان مقاصد كلام الهى و مفسر بايستى در مقام تفسير در هر آيه اى از آيات جهت اهتدا و چگونگى كسب فيض از آن را, جهت راه يابى به عالم غيب و طى طريق سعادت به مخاطب خود بفهماند. پس تفسير بايد مقصد نزول و اسرار و رموز آن را بيان نمايد نه آن كه صرفا سبب نزول را تبيين كند.(61)
البته اين كه امام نوشته اند تاكنون در تفسير كلام خدا چيزى به نگارش درنيامده بدون شك منظورشان دست يابى به آن حقيقت والا و شرح مقاصدى كلى و عنايت منظور صاحب كتاب است و هرگز در كار مفسران به خردى ننگريسته و آنها را به هيچ ننگاشته و فرودستى مفسران را نه در بحث هاى تفسيرى آنان بلكه عظمت قرآن و والايى كلام حق دانسته و نوشته اند: ((… اين مفسرين در عين حالى كه زحمت هاى زيادى كشيده اند لكن دستشان از لطايف قرآن كوتاه است نه از باب آن كه آنها تفسيرى نكرده اند, از باب اين كه عظمت قرآن بيشتر از اين مسائل است.))(62)
امام در يكى از بحث هاى جالب خود فرو رفتن افراطى در قرائت و نحو و… را سبب دور ماندن از معنويت قرآن معرفى مى نمايد و بر برخى از اهل تفسير خرده مى گيرد كه با مشغول ساختن به اين گونه مباحث از حضور عينى قرآن كاسته اند اما در ادامه مى نويسد: ((مقصود ما از اين بيان نه انتقاد در اطراف تفاسير است چه كه هر يك از مفسرين زحمت هاى فراوان كشيده و رنج هاى بى پايان برده تا كتابى شريف فراهم آورده (اند) بلكه مقصود ما آن است كه راه استفاده از اين كتاب شريف را كه تنها كتاب سلوك الى الله و يكتا كتاب تهذيب نفوس و آداب و سنن الهيه است و بزرگ تر وسيله رابطه بين خالق و خلق و عروه الوثقى و حبل المتين تمسك به عز ربوبيت است بايد به روى مردم مفتوح نمود…)) (63)
امام ضمن آن كه كوشش هاى مفسرين قرآن را اجر مى نهد تفسير قرآن را برتر از انديشه بشر مى دانند و مى شناسند و مرحوم شهيد سيدمصطفى خمينى فرزند ارشد و بزرگوار ايشان در تفسير گران سنگ خود مى نويسد:
پدر محقق و آشناى به رموز قرآن و برخى اسرار آن مى فرمايند: همانا تفسير قرآن براى كسى جز خداوند تعالى ميسور نيست ; زيرا قرآن علم حق است كه پايين آمده و احاطه بر آن در امكان كسى نمى باشد. (64)
حضرت امام به گونه اى مستقل آن چنان اثر مكتوبى كه صرفا به تفسير آيات مربوط باشد برجاى ننهاده اند و دليل آن هم مى تواند نگرش بلند و افق والايى باشد كه از تفسير در نظر داشته اند بااين همه آثار پراكنده اى از مضامين تفسيرى در لابه لاى نوشته هاى ايشان ديده مى شود كه مهم ترين آنها تفاسير سوره حمد, توحيد, قدر و علق را مى توان نام برد, حضرت امام با توجه به آگاهى هاى گسسترده در معارف اسلامى از زواياى گوناگون در تفسير و تبيين آيات الهى سخن گفته اند اما روش تفسيرى آن بزرگوار به نحو غالب عرفانى ـ تربيتى است, زيرا از ميان روش هاى موجود مى توان تنها اين طريق را اقرب طرق به مقصود دانست آن هم مشرب عرفانى امام كه برگرفته از روايات و سخنان معصومين (ع) بوده است. با اين همه اين روش نيز منحصر و تام نمى باشد و تفسير به منزله نگرش به يك حقيقت از زواياى مختلف است ولى در اين بررسى گاه برخى از زوايا به جهت برخوردارى از ويژگى هاى خاصى نقاط افزونترى را نمايش مى دهند(65) و نگاه عارفانه امام به آيات در مكتوبات دوران جوانى بسى گسترده و فراگير است, گر چه شيوه ايشان در تفسير نگاهى جامع و نگرشى وسيع به تمام ابعاد قرآنى مى باشد.(66)

پى نوشت ها:
1 ) آن موج آرام ,ص 100 و روزنامه اطلاعات 21 آذر 1363.
2 ) تفسير سوره حمد ,ص 76.
3 ) صحيفه نور, ج 14, ص 252 ـ253.
4 ) برگرفته از كتاب آداب الصلوه, ص 215ـ224 و نيز كتاب قرآن باب معرفه الله (مجموعه بيانات و نوشته هاى حضرت امام خمينى (قدس سره) در باره قرآن, ص 82ـ 89.
5 ) صحيفه نور, ج 6,ص 257ـ 259.
6 ) همان, ج 8,ص 171 .
7 ) همان, ج 5, ص 186.
8 ) همان , ج 6, ص 81.
9 ) همان, ص 113.
10 ) همان, ج اول, ص 192.
11 ) تبيان, دفتر سيزدهم (قرآن كتاب هدايت), ص 199.
12 ) نك: همان, ص 212ـ 216.
13 ) نسإ (4), آيه 141.
14 ) صحيفه انقلاب, ص 5 ـ 6.
15 ) قرآن باب معرفه الله, ص 61ـ 62.
16 ) آداب الصلوه, ص 216.
17 ) خلوتى با خويشتن, ص 40ـ41.
18 ) ويژگى هايى از زندگى امام خمينى, ص 20.
19 ) پابه هاى آفتاب , ج 1,ص 286.
20 ) سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 4,ص 129, خلوتى با خويشتن, ص 42.
21 ) مجله ندا, شماره اول ,ص 45, مجله حضور, شماره 3 (ويژه چهارمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى) .
22 ) ص 655, معراج السعاده, نراقى .
23 ) مجله پاسدار اسلام, آذر 1362, شماره 24, ص 60.
24 ) تبيان, (دفتر سيزدهم) ص 237.
25 ) همان ,ص 237.
26 ) سيماى كرمان كانون مقاومت, از نگارنده ,ص 145ـ146.
27 ) تبيان, همان ,ص 242.
28 ) سرزمين اسلام (شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان )از نگارنده ,ص 561.
29 ) كلمات قصار امام خمينى, ص 19.
30 ) حديد (57), آيات 4و10.
31 ) كلمات قصار, ص 84.
32 ) انعام (6), آيه 195.
33 ) كلمات قصار, ص 92.
34 ) بقره (2) آيه 279.
35 ) كلمات قصار, ص 120.
36 ) رعد (13), آيه 11.
37 ) خورشيد قرن, ص 68.
38 ) بقره(2), آيه 285.
39 ) خورشيد قرن, ص 68.
40 ) بقره (2), آيه 249.
41 ) كلمات قصار امام خمينى, ص 89.
42 ) سبا (34), آيه 46.
43 ) كلمات قصارامام خمينى ,ص 83.
44 ) آل عمران (3), آيه 104.
45 ) كلمات قصار, ص 23.
46 ) فتح (48), ص 29.
47 ) كلمات قصار, ص 51.
48 ) عنكبوت (29), آيه 45.
49 ) خورشيد قرن ,ص 68.
50 ) حجرات (49), آيه 13.
51 ) كلمات قصار امام خمينى, ص 100.
52 ) اسرى (17), آيه 81.
53 ) كتاب البيع, ج 2, ص 539 ـ 540.
54 ) صحيفه نور, ج 2, ص 32.
55 ) همان, ج 20, ص 113.
56 ) همان, ص113.
57 ) همان, ج 20, ص 19.
58 ) همان, ج 14,ص 251.
59 ) سيدعباس حسينى قائم مقامى, قرآن و عرفان از منظره امام, مجله كيهان انديشه, شماره 29, ص 79ـ80.
60 ) نك: تفسير سوره حمد, ص ;18 آداب الصلوه, ج 2,ص 88 (پرواز در ملكوت).
61 ) همان و نيز آداب الصلوه, ج 2, ص 108و صحيفه نور, ج 17, ص 250.
62 ) صحيفه نور,ج 17, ص 251
63 ) تفسير سوره حمد, ص 93.
64 ) سيدمصطفى خمينى, تفسير قرآن كريم, ج 1, ص 13, تبيان (دفترسيزدهم),ص 10.
65 ) كيهان انديشه, شماره 29, ص 80.
66 ) دو ماهنامه آينه پژوهش, شماره 58, ص 135.
67 ) بحارالانوار, ج 91, ص 222.
68 ) مكارم الاخلاق, ص 322.
69 ) علامه مجلسى, مفاتيح الغيب ,ص 43.
70 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه دومين سالگرد رحلت امام خمينى, صحيفه دل, ص 118.
71 ) پا به پاى آفتاب, ج 1, ص 105.
72 ) طه (20), آيه 55.
73 ) صحيفه دل ,ص 63.
74 ) اسرى (17), آيه 81.

/

سيره عملى امام خمينى در ماه مبارك رمضان

 

سيره عملى امام خمينى در ماه مبارك رمضان

محمود اكبرى

 


 

ماه رمضان شد مى و ميخانه بر افتاد
عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد
افطار به مى كرد برم پير خرابات
گفتم كه تو را روزه به برگ و ثمر افتاد
با باده وضو گير كه در مذهب رندان
در حضرت حق اين عملت بارور افتاد(1)
عالمان ربانى چلچراغ هاى پر فروغى هستند كه در هر عصرى در آسمان علم و عمل مى درخشند و با كسب نور و گرما از خورشيد رسالت و امامت بر زمينيان تجلى مى كنند و آنان را به سوى منابع نور و بركت دودمان وحى رهنمون مى سازند و بر بال عرفان ناب محمدى نشانده به مشكات ملكوت عروج مى دهند.
در ميان آن دين باوران كفر ستيز, چهره محبوب قرن,فقيه تيزبين, سياستمدار خداجو, فيلسوف,عارف,مفسر ژرف انديش, حضرت امام خمينى از موقعيتى ويژه برخوردار است. او با عمرى كه روزها و ساعت ها و لحظه هايش با مراقبه و محاسبه سپرى مى شد صدها آيه قرآن را تجسم و عينيت بخشيد,او مظهر ارزشها قرآن و اهل بيت بود.ماه رمضان براى امام ارزش خاصى داشت, بدين جهت در ماه رمضان ملاقات هاى خود را تعطيل مى كردند تا بهره بيشترى از بركات اين ماه ببرند. ايشان مى فرمودند: ((خود ماه رمضان, كارى است))(2) لذا كارهاى ديگر را كم مى كردند و بيشتر به دعا و قرآن مى پرداختند.
در اين ماه شعر نمى خواندند و نمى سرودند و گوش به شعر هم نمى دادند و دگرگونى خاصى متناسب با اين ماه در زندگى خود ايجاد مى كردند; به گونه اى كه اين ماه را سراسر به تلاوت قرآن مجيد, دعا و انجام مستحبات مربوط به ماه رمضان سپرى مى كردند. (3) غذا بسيار كم مى خوردند حتى در روزهاى بلند و طولانى روزه مى گرفتند اما وقت افطار و سحر آن قدر كم مى خوردند كه خادمشان فكر مى كردند آقا چيزى از غذا(4) نخورده.

عبادت و تهجد
از جمله برنامه هاى ويژه حضرت امام در رمضان عبادت و تهجد بود. امام عبادت را ابزار رسيدن به عشق الهى مى دانستند. و به صراحت بيان مى كردند كه در وادى عشق نبايد به عبادت به چشم وسيله اى براى رسيدن به بهشت نگاه كرد.(5)
اكثر آشنايان امام نقل مى كنند كه از سن جوانى نماز شب و تهجد جزو برنامه هايشان بود.
بعضى از اهل بيت ايشان مى فرمودند: وقتى در ظلمات و تاريكى نيمه شب آهسته وارد اتاق امام مى شدم معاشقه امام را با خدا احساس مى كردم و مى ديدم كه با خضوع و خشوعى خاص نماز مى خواندند و قيام و ركوع و سجود را به جا مىآوردند كه حقا وصف ناپذير بود. با خودم فكر مى كردم كه شب امام حقيقتا ليله القدر است اين حالات امام نه يك شب و دو شب بلكه يك عمر برقرار بود, گفته اند كه پنجاه سال نماز شب امام ترك نشد. يكى از اعضاى دفتر ايشان در اين باره مى گويد: پنجاه سال است كه نماز شب امام ترك نشده,امام در بيمارى,در صحت,در زندان,در خلاصى,در تبعيد,حتى بر روى تخت بيمارستان قلب هم نماز شب خواندند.(6)
و اگر شبى موفق به نماز شب نمى شدند فردايش بسيار ناراحت و محزون بودند از مرحوم آيه الله مصطفى خمينى (ره) نقل شده كه مى فرمودند: ديدم آقا (امام) در اتاق خود هستند و صداى گريه ايشان بلند است از مادرم پرسيدم چه شده كه آقا گريه مى كنند مادرم فرمودند ايشان در شبى كه موفق به نماز شب و راز و نياز با خدا نشود چنين حالى را دارد.(7)
امام توجه خاصى به نوافل داشته و هرگز نوافل اش را ترك نمى فرمود. نقل شده كه امام در نجف اشرف با آن گرماى شديد هوا ماه رمضان را روزه مى گرفت و با اين كه در سنين پيرى بودند و ضعف بسيار داشتند تا نماز مغرب و عشإ را به همراه نوافل بجاى نمىآوردند. افطار نمى كردند و شبها تا صبح نماز و دعا مى خواندند و بعد از نماز صبح مقدارى استراحت مى كردند.(8) و صبح زود براى كارهايشان آماده مى شدند. (9)
خانم زهرا مصطفوى مى گويد: راز و نياز امام و گريه ها و ناله هاى نيمه شب ايشان چنان شديد بود كه انسان را بى اختيار به گريه مى انداخت.(10)
يكى از برادران پاسدار كه محافظ امام بود مى گفت:امام شبها معمولا دو ساعت به اذان صبح بيدار بودند يك شب متوجه شدم كه امام با صداى بلند گريه مى كنند من هم متإثر شدم كه امام با صداى بلند گريه مى كنند من هم متإثر شدم و شروع كردم به گريه كردن.(11)
يكى از اساتيد قم نقل مى كرد شبى مهمان حاج آقا مصطفى بودم,ايشان خانه جداگانه اى نداشتند و در منزل امام زندگى مى كردند,نصف شب از خواب بيدار شدم و صداى آه و ناله اى شنيدم نگران شدم كه در خانه چه اتفاقى افتاده است حاج آقا مصطفى را بيدار كردم و گفتم ببين در خانه چه خبر است. ايشان نشست و گوش داد و گفت: صداى امام خمينى است كه مشغول تهجد و عبادت است.(12)
و در ماه رمضان اين شب زنده دارى و تهجد وضعيت ديگرى داشت يكى از محافظين بيت مى گويد: در يكى از شبهاى ماه رمضان نيمه شب براى انجام كارى مجبور شدم از جلوى اتاق امام گذر كنم حين عبور متوجه شدم كه امام زار زار گريه مى كردند,هق هق گريه امام كه در فضا پيچيده بود واقعا مرا تحت تاثير قرار داد كه چگونه امام در آن موقع از شب با خداى خويش راز و نياز مى كند.(13)
آخرين رمضان دوران حيات امام به گفته ساكنان بيت از رمضانهاى ديگر متفاوت بود, به اين صورت كه امام هميشه براى خشك كردن اشك چشمشان دستمالى را همراه داشتند,ولى در آن ماه رمضان حوله اى را نيز همراه بر مى داشتند. تا به هنگام نمازهاى نيمه شبشان از آن استفاده كنند.(14)
يكى از محافظين بيت مى گويد: در رمضان سال قبل از رحلتشان بعضى وقتها كه به نزد ايشان مى رفتم مى ديدم كه قيافه شان كاملا بر افروخته است و چنان اشك ريخته اند كه علاوه بر دستمال اشكشان را با حوله پاك مى كردند.

توجه ويژه به قرآن
امام خمينى توجه خاصى به قرآن داشت به طورى كه روزى هفت بار قرآن را مى خواندند.(15)
هر فرصتى كه به دست مىآوردند ـ ولو اندك ـ قرآن مى خواندند بارها ديده شد كه امام حتى در دقايقى قبل از آماده شدن سفره كه معمولا به بطالت مى گذرد قرآن تلاوت مى نمود.(16)
امام بعد از نماز شب اش تا وقت نماز صبح قرآن مى خواند.(17) يكى از اطرافيان امام مى گويد:
امام در نجف چشمشان درد مى كرد به دكتر مراجعه كردند, دكتر بعد از معاينه چشم امام گفت: شما بايد چند روزى قرآن نخوانيد و به چشمتان استراحت بدهيد!
امام خنديد و فرمود:دكتر من چشمم را براى قرآن خواندن مى خواهم چه فايده اى دارد كه چشم داشته باشم و قرآن نخوانم شما يك كارى كنيد من بتوانم قرآن بخوانم. (18)
يكى از همراهان امام در نجف اظهار مى كرد كه امام خمينى(ره) در ماه رمضان هر روز ده جزء قرآن مى خواندند; يعنى در هر سه روز يك دوره قرآن مى خواندند. برادران خوشحال بودند كه توانسته اند دو دوره قرآن را در ماه رمضان بخوانند ولى بعد فهميدند كه امام ده دوره قرآن را ختم كرده اند.(19)
علاوه بر آن هر سال چند روز قبل از ماه رمضان دستور مى دادند كه چند ختم قرآن براى افرادى كه مد نظر مباركشان بود قرائت شود.(20)

گزيده هايى از توصيه هاى امام به مناسبت ماه رمضان
شما در اين چند روزى كه به ماه رمضان مانده به فكر باشيد خود را اصلاح كرده توجه به حق تعالى پيدا نمائيد, از كردار و رفتار ناشايسته خود استغفار كنيد,اگر خداى نخواسته گناهى مرتكب شده ايد قبل از ورود به ماه مبارك رمضان توبه كنيد, زبان را به مناجات حق تعالى عادت دهيد,مبادا در ماه مبارك رمضان از شما غيبتى,تهمتى و خلاصه گناهى سر بزند در محضر ربوبى با نعم الهى و در مهمان سراى بارى تعالى آلوده به معاصى باشيد.شما اقلا به آداب اوليه روزه عمل نماييد و همانطور كه شكم خود را از خوردن و آشاميدن نگه مى داريد,چشم و گوش و زبان را هم از معاصى باز داريد. از هم اكنون بنا بگذاريد كه زبان را از غيبت, تهمت, بدگويى و دروغ نگهداشته, كينه, حسد و ديگر صفات زشت شيطانى را از دل بيرون كنيد.
اگر با پايان يافتن ماه مبارك رمضان در اعمال و كردار شما هيچگونه تغييرى پديد نيامد و راه و روش شما با قبل از ماه صيام فرقى نكرد معلوم مى شود, روزه اى كه از شما خواسته اند محقق نشده است. اگر ديديد كسى مى خواهد غيبت كند, جلوگيرى كنيد و به او بگوييد: ما متعهد شده ايم كه در اين سى روز ماه مبارك رمضان از امور محرمه خود دارى ورزيم و اگر نمى توانيد او را از غيبت باز داريد از آن مجلس خارج شويد,ننشينيد و گوش كنيد, باز تكرار مى كنم تصميم بگيريد در اين سى روز ماه مبارك رمضان مراقب زبان, چشم, گوش و همه اعضا و جوارح خود باشيد.(21) توجه بكنيد كه ماه مبارك را به آدابى عمل بكنيد … فقط دعا نباشد دعا به معناى واقعى اش باشد.(22)

پى نوشت ها:
1 ) امام خمينى,ديوان اشعار (تاريخ سرودن شعر 29 شعبان 1407)
2 ) پا به پاى آفتاب ج1, ص286.
3 ) برداشتهايى از سيره امام خمينى, ج3, ص90.
4 ) همان, ص89.
5 ) رضا مختارى, سيماى فرزانگان, ص220.
6 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 2 بهمن 64, ص3, ويژه نامه.
7 ) امام در سنگر نماز, ص83, و هزار و يك نكته حسين ديلمى, نكته129.
8 ) حسين ديلمى, هزار و يك نكته به نقل از كتاب حبيب و محبوب, ص53 و سيماى فرزانگان, ص180.
9 ) رضا مختارى, سيماى فرزانگان,ص 159 و برداشتهايى از سيره امام خمينى (ره),ج 3,ص 99.
10 ) برداشتهايى از سيره امام,ج 3,ص 132.
11 ) همان,ص 286.
12 ) هزار و يك نكته, نكته 104. جلوه اى از خورشيد, ص90.
13 ) برداشتهايى از سيره امام,ج 3,ص 126.
14 ) برداشتهاى از سيره امام,ج 3,ص 126.
15 ) برداشتهايى از سيره امام,ج 3,ص 8.
16 ) همان.
17 ) همان,ص 7.
18 ) پابه پاى آفتاب,ج 1,ص 181.
19 ) سيماى فرزانگان,ص 159و 161 و برداشتهايى از سيره امام,ج 3,ص 8.
20 ) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب,ص 115.
21 ) جهاد اكبر,ص 44 و محمد رضا اوحدى,روح عرفانى روح الله,ص 95.
22 ) پاسدار اسلام,شماره 100 مورخ 69/1 سال 9,ص 26.

/

علـــى ، برترين و والاترين انسان

 

على, برترين و والاترين انسان

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

آخرين ساعات بيست و يكم ماه رمضان, لحظات آخر عمر على را اعلام مى دارد. على كعبه آمال عارفان و قبله ناسكان و زاهدان و الگوى اولياى خدا; على آينه تمام نماى رسول خدا و مجمع همه فضائل و كمالات انسانى. رادمردى كه علمش و اخلاقش و منشش و شجاعتش و كرامتش و زهدش و جوانمرديش و سخاوتش زبانزد خاص و عام , دشمن و دوست, كافر و مسلمان مى باشد, به دست شقى ترين مردم , در پگاه نوزدهم رمضان ـ شب قدر اوليإ ـ با شمشير زهرآگين ضربه مى خورد و پس از دو روز, سرانجام به لقإ محبوب مى رسد و از رنجهاى دنيا آسوده مى شود.
آنچه مايه تعجب است, اين كه چقدر بايد شقاوت و سنگدلى در قاتلين على وجود داشته باشد كه چنان شخصيت والايى و انسان كاملى را به قتل برسانند؟ آيا آن همه سخنان درربار پيامبر را در شإن على نشنيده بودند ؟ چرا ؟ شنيدند و از نزديك شاهد آن بودند ولى چون بصيرت نداشتند , ترتيب اثر نمى دادند. شناخت على ايمان و تقوا مى خواهد و آنان از ايمان تهى بودند و بويى از تقوا به مشامشان نخورده بود. ((يا على لا يحبك الا مومن و لا يبغضك الا منافق)) اى على! دوستت ندارد جز مومن و دشمنت نمى دارد جز منافق و چه زيادند آن منافقان كوردل كه در تمام مدت چهار سال خلافت اميرالمومنين با او جنگيدند و كارزار كردند. برخى به خاطر دشمنيهاى ديرينه و براى انتقام از كشته شدن پدران و اجدادشان با شمشير ذوالفقار و برخى به خاطر حب جاه و مقام ولى آنچه از همه دردناكتر است آنان كه به خاطر رسيدن به منصب با على مى جنگيدند در حالى كه همان ها در ركاب رسول خدا (ص) كارزار كرده بودند و روزى شمشيرشان اسلام را يارى مى داد , طلحه ها و زبيرها ! اين ها دل على را بيش از ديگران آزرده مى كردند و او را رنج مى دادند . مى گويند وقتى حضرت , شمشير زبير را پس از به هلاكت رسيدنش مشاهده كرد , متاثر شد و شايد هم گريست زيرا باور نمى كرد چنين مدافعى از اسلام , روزى بر مجسمه اسلام حقيقى و بر قرآن ناطق شمشير بكشد و در لشكر دشمنان اسلام درآيد.
يكى از پژوهشگران اسلامى معتقد است كه بيشتر رواياتى كه از رسول خدا (ص) درباره على عليه السلام نقل شده , مربوط مى شود به سال آخر عمر آن حضرت.
آرى! پيامبر(ص) خود مى ديد كه برادرش و وصيش و جانشينش و نور ديده اش, پس از او, گرفتار چه جانوران خونآشامى مى شود. رسول خدا مشاهده مى كرد كه پس از رحلتش, براى بيعت گرفتن از على در خانه دخترش را مى سوزانند و او را بين در و ديوار فشار مى دهند . پيامبر خوب مى دانست كه اين سست عنصران بى وفا , پيش از خشك شدن آب غسل بدن مطهرش , توطئه مى كنند و على را خانه نشين مى نمايند و با زور سرنيزه , ياران على را به بيعت وامى دارند و سپس با على آن كار مى كنند كه تاريخ را براى هميشه ننگين ساخته است ولى على عليه السلام همچون در شهوارى در تاريخ اسلام مى درخشد و تابش نور وجود مقدسش تا قيام قيامت , قلب حق جويان و خدا خواهان را فروغى جاودانه مى بخشد.
در كتاب خصائص نسايى, ص8, آمده است: روزى كه على عليه السلام به شهادت رسيد, امام حسن مجتبى عليه السلام عمامه اى سياه پوشيده بود, مردم را جمع كرد و خطبه اى خواند , در آن خطبه فرمود: ((لقد قتلتم بالامس رجلا ما سبقه الاولون و لايدركه الاخرون و ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال : لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله و يقاتل و جبريل عن يمينه و ميكائيل عن يساره ثم لا ترد رايته حتى يفتح الله عليه)) اى مردم! ديروز رادمردى را به قتل رسانديد كه در گذشته كسى به مقامش نائل نيامده و در آينده احدى به او نمى رسد و همانا رسول خدا درباره اش فرمود: فردا پرچم را به دست رادمردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش او را دوست مى دارند . او هنگامى كه جنگ مى كرد جبرئيل در طرف راستش و ميكائيل در طرف چپش قرار داشتند و بازنمى گشت جز آنكه با فتح و پيروزى همراه باشد. اين روايت را بسيارى ديگر از علما و مورخان اهل سنت مانند صاحب ((كنزل العمال)) و نويسنده ((ذخائر العقبى)) و هيثمى در مجمعش نقل كرده اند. جالب اينجاست كه حضرت مجتبى خطاب به مردم مى كند و مى فرمايد: كسى را به قتل رسانديد ! در اين جمله خطاب به يك نفر نيست , گويا افراد زيادى در قتل على دست داشتند و يا منتظر مرگش بودند زيرا او تا زنده بود , هرگز اجازه نمى داد شب پرگان و خفاشان به پرواز درآيند و همه جا را آلوده نمايند . تا على زنده بود هرگز نمى گذاشت روبه صفتان منافق زمام امور امت اسلامى را به دست بگيرند و اگر آن ساليان دراز پس از رحلت پيامبر, صبر كرد به خاطر قرآن و حفظ كيان اسلام بود وگرنه خود مى فرمايد : به خدا قسم اگر تمام اعراب براى كارزار با من گردهم آيند, من از ميدان فرار نمى كنم و آخرين آنان را با همان جرعه اى كه به اولينشان دادم , به دوزخ مى فرستم .. و در خطبه شقشقيه , پس از درد دل كردن با مردم و اعلام مظلوميتش مى فرمايد : راه چاره اى جز صبر و شكيبايى نداشتم , پس ديدم صبر كردن با عقل سازگارتر است , صبر كردم در حالى كه خار در ديده و استخوان در گلويم گير كرده بود.
شگفتا ! على با آن مقام والا كه همه از او سراغ داشتند و خوب او را مى شناختند , چگونه با او دشمنى مى كردند و او را مىآزردند.
اكنون با شما عزيزان ميل دارم مرورى كوتاه بر برخى از روايات رسول خدا(ص) در دشمنى اهل بيت, از كتابهاى اهل سنت بنمايم تا معلوم شود چقدر آن جاهلان از خدا بى خبر, سنگدل و وحشى بودند. كافى است كه خداوند از زبان پيامبرش در قرآن به آنها اعلام مى داشت كه چيزى در ازاى رسالتم از شما نمى خواهم جز مودت و محبت با اهل بيتم و با اين حال, از نخستين ساعت رحلت پيامبر با تمام بى ادبى و نامردى , بدترين برخوردهاى وحشيانه با اهل بيت رسول خدا داشتند . رويشان سياه باد.
زمخشرى در تفسيرش ذيل آيه شريفه ((قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى)) از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه فرمود: ((حرمت الجنه على من ظلم اهل بيتى و آذانى فى عترتى)) بهشت حرام است بر كسى كه اهل بيتم را مورد ستم قرار دهد و مرا در عترتم آزار دهد.
در صواعق المحرقه ابن حجر ص143, آمده است: ((من سب اهل بيتى فانما يرتد عن الله والاسلام و من آذانى فى عترتى فعليه لعنه الله, و من آذانى فى عترتى فقد آذى الله. ان الله حرم الجنه على من ظلم اهل بيتى إو قاتلهم او اعان عليهم او سبهم)).
هر كه اهل بيتم را دشنام دهد از خدا و اسلام برگشته و مرتد مى شود. هر كه با ستم به عترتم مرا بيازارد, بيگمان خدا را اذيت كرده و همانا خداى عز و جل بهشت را حرام كرده است بر كسى كه به اهل بيتم ظلم روا دارد يا با آنها كارزار كند يا آنان را دشنام دهد.
در مجمع هيثمى ج9, ص172 به نقل از جابر بن عبدالله انصارى آمده است كه رسول خدا خطبه اى خواند و در آن فرمود:
اى مردم ! هر كه ما اهل بيت را دشمن بدارد , خداوند در روز قيامت او را يهودى وارد محشر مى كند . عرض كردم يا رسول الله! هرچند نماز خوانده و روزه گرفته باشد ؟ حضرت فرمود : هر چند نماز بخواند و روزه بگيرد و ادعاى اسلام كند.
در ذخائر العقبى طبرى آمده است: حضرت رسول روزى با خشم و عصبانيت فرمود: ((ما بال اقوام يوذوننى فى قرابتى , من آذى قرابتى فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله))
چه شده است برخى از گروههاى مردم را كه در مورد خويشانم , مرا مىآزارند , هان ! هر كه خويشان و اهل بيتم را اذيت كند , بى گمان مرا اذيت كرده و هركه مرا اذيت كند , قطعا خدا را اذيت كرده است.
زمخشرى در تفسير كشافش طى يك حديث طولانى از حضرت رسول(ص) آورده است: ((إلا و من مات على بغض آل محمد جإ يوم القيامه مكتوبا بين عينيه آيس من رحمه الله, إلا و من مات على بغض آل محمد مات كافرا, إلا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رائحه الجنه)).
هان ! هركه با دشمنى آل محمد از دنيا برود روز قيامت بگونه اى وارد محشر مى شود كه در ميان دو ديدگانش نوشته شده باشد: اين از رحمت خدا نوميد است . هان ! هركه بر دشمنى آل محمد از دنيا برود , كافر از دنيا رفته است . هان ! هر كه بر دشمنى آل محمد بميرد , هرگز بوى بهشت به مشامش نمى رسد.
اين نمونه اى بود از خروار روايتهايى كه در اين زمينه آمده است و همه را اهل سنت در كتابهاى معتبر خود نقل كرده اند و قطعا پيامبر در موارد مختلف و به مناسبت هاى گوناگون اين مطالب را بيان فرموده كه تمام مردم بشنوند و عبرت بگيرند و جائى براى هيچ تاويل و تفسير به راى نماند , با اين حال مى بينيم نه تنها با على جنگيدند كه سالهاى طولانى ـ حتى پس از شهادت آن حضرت ـ در نمازها و بر روى منابر و در مجالس و محافل خود , او را آشكارا لعن و شتم مى كردند.
چه خبر است؟! راستى اگر رسول خدا سفارش كرده بود كه با على دشمنى و بدرفتارى كنيد, گمان نمى كنم بيش از اين مى توانستند با او دشمنى و عداوت كنند. ولى در جايى كه رسول خدا مى فرمايد: ((على خير البشر فمن امترى فقد كفر)) على بهترين مردم است و هر كه در اين سخن ترديد كند كافر است و در جائى كه على را صديق اكبر و فاروق اعظم مى نامد و در جائى كه به على مى فرمايد: ((من اطاعك فقد اطاعنى و من عصاك فقد عصانى و من عصانى فقد عصى الله)) هر كه تو را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كه با تو دشمنى ورزد با من دشمنى كرده و هر كه مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است.
و در جائى كه مى فرمايد: ((اوحى الى فى على ثلاث : انه سيد المسلمين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين)) درباره على به من سه مطلب از خداوند رسيده و وحى شده است : همانا او سرور مسلمانان و پيشواى تقواپيشگان و رهبر مومنان است.
و در جايى كه مى فرمايد: ((النظر الى وجه على عباده)) نگاه كردن به سيماى مبارك على عبادت است. و در جايى كه مى فرمايد: ((من اراد ان ينظر الى ابراهيم فى حلمه و الى نوح فى حكمه و الى يوسف فى جماله , فلينظر الى على بن ابى طالب)) هر كه خواست به ابراهيم در بردباريش و به نوح در داوريش و به يوسف در زيبائيش بنگرد , پس بايد به على بن ابى طالب بنگرد.
و در جايى كه به على مى فرمايد: ((إنت سيد فى الدنيا و سيد فى الاخره , حبيبك حبيبى و حبيبى حبيب الله و عدوك عدوى و عدوى عدو الله و الويل لمن ابغضك من بعدى)) يا على تو در دنيا و آخرت سيد و سرور تمام انسانهائى , دوستدار تو دوستدار من است و دوستدار من دوستدار خدا است . دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خدا است . و واى به حال كسى كه بعد از من با تو دشمنى كند.
با اين همه سخنان شيوا و روشن پيامبر, آيا جايى براى كسى مى ماند كه با على بستيزد يا كارزار كند يا او را دشمن بدارد و يا حقش را غصب كند؟ نه به خدا قسم ولى آنچنان دنيا در ديدگان دنياپرستان جلوه كرده بود, كه همه چيز را فراموش كردند و آنقدر با على دشمنى ورزيدند كه كسى در تاريخ نظير آن را نديده است. نه تنها با خود او كه با فرزندانش نيز ـ به خاطر دشمنى با على ـ جنگيدند و قتل عام كردند ( به حضرت سيد الشهدا عليه السلام مى گفتند : ((انما نقاتلك بغضا لابيك)) !! به خاطر دشمنى با پدرت تورا مى كشيم.
به اميد آنكه به زودى منتقم واقعى از پشت پرده هاى غيبت به در آيد و از دشمنان على با ذوالفقار على انتقام بگيرد و دوستان على را شاد كند.
فرا رسيدن شهادت مولاى متقيان امير مومنان عليه السلام را به مقام والاى ولى الله الاعظم ارواحنا فداه و تمام شيعيان و پيروانش تسليت عرض مى كنيم . عظم الله اجوركم بشهاده مولانا امير المومنين عليه السلام

/

انقلاب اسلامى و فتنه هاى فرهنگى

 

انقلاب اسلامى و فتنه هاى فرهنگى

حجه الاسلام والمسلمين محمدعلى رحمانى

 


 

مقدمه :
ستيز با مذهب و جلوگيرى از اشاعه مذاهب آسمانى حكايتى ديرين دارد كه به روايت قرآن كريم و شهادت تاريخ, اين ستيز بى وقفه و بى هيچ گذشت و تساهل استمرار داشته است با ظهور اسلام و بعثت پيامبر گرامى آن, حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه و آله يهود و نصارى به سركردگى علماى دين مايه خود ـ كه با تحريف و كتمان حقايق اديان حضرات انبيإ سلف (ع) همچون حضرت موسى و حضرت عيسى در پى حكومت دنيايى يا خدمت به حاكمان دنيا مدار بودند تا توانستند بر عناد و دشمنى خويش با اسلام پاى فشردند و به فتنه انگيزى و فتنه گرى در جامعه اسلام و ايجاد تشتت در صفوف مسلمين اهتمام ورزيدند. اين تلاش ها كه به طور ويژه اى از حمايت كفار و بت پرستان جزيره العرب و سران اشراف آنان برخوردار بودند به اشكال مستقيم و غير مستقيم تجلى مى يافتند.
گاه بروز مدعيانى در امر خلافت شكل فتنه را هويت مى بخشيده است.
گاه با تفرقه افكنى در ميان پيروان اسلام با طرح مباحثى در باب حكومت و مشكل اعمال حاكميت (بدون ادعا نسبت به اصل مسئله خلافت).
گاه با طرح مباحث عقيدتى و به زير سوال بردن اصول اعتقادى.
گاه با تحريك قبايل عرب براى ايذإ مسلمانان و وارد ساختن لطمات اقتصادى و اجتماعى بر آنان.
فتنه گرى در دهه هاى نخستين تولد اسلام سبب شد در همان يكصد سال اول انشعابات مختلفى در جامعه اسلامى پديد آيد در حالى كه ائمه معصومين (عليهم السلام) حضور داشتند و مى توانستند به عنوان نقطه رجوع امت اسلام جوابگوى قاطع همه شبهات و سئوالات در همه زمينه ها از جمله اعتقادات, احكام و مسائل حكومت باشند. اما فتنه گران خارجى و داخلى يعنى دشمنان بى نقاب و مزدوران نقابدارى كه به ظاهر تن به پذيرش اسلام داده بودند و نيز متحجرين كج انديش و خشكه مقدس هاى مدعى تر از معصومين (عليهم السلام) آتش فتنه ها را مشتعل نگاه داشته و همواره بر اسلام و امت اسلام ضرباتى دردناك وارد ساختند.
لذا قابل تامل است كه خداوند متعال در قرآن كريم بيش از 50 آيه از صيغ مختلف (فتنه) آورده و به انواع فتن و فتنه هائى كه در فرا راه بشر است توجه داده و به علاوه آثار مخرب و ويرانگر فتنه و فتنه گرى را چه در سطح بشرى و غير اسلامى و يا در درون جامعه و امت اسلامى يادآور شده است.
حقتعالى در آيه 7 از آل عمران شيوه آتش افروزى فتنه گران داخلى امت را چنين توصيف مى كند كه آنها از موارد متشابه شبهه برانگيز و ترديد زا بهره مى گيرند و آتش فتنه را در ميان امت شعله ور مى سازند و به تعبير رساى قرآن ـ ابتغإ الفتنه ـ ايجاد گمراهى فساد در دين اقشار و جامعه و ايجاد ترديد در باورهاى خلق مستضعف.
فاماالذين فى قلوبهم مرض فيتبعون ما تشابه منه ابتغإ الفتنه .
بدون ترديد همانگونه كه گفته شد متن واقعه و چهره هاى پليدى كه در صدر اول در جبهه داخلى عامل آنهمه انحراف و انشعاب شدند و با نفى ولايت معصومين عليهم السلام با انبانى از باورهاى پسمانده جاهلى و برداشتهاى شخصى و تك بعدى از اسلام سنگ بناى همه كجرويها گرديد و به يك جريان ماندگارى تبديل گشت.
جهت اطلاع بيشتر به نقش و تإثير فتنه گرى در باورهاى اصولى در قرن اول اسلام و در نتيجه فرق و گروههايى كه بوجود آمد ـ مراجعه شود به كتاب ارزشمند جاذبه و دافعه ـ آيه الله شهيد مطهرى رضوان الله تعالى عليه.

فتنه گرى در عهد معاصر
همان گونه كه شهيد مطهرى خط فتنه گرى و انحراف در تفكر دينى را ترسيم مى كنند مذهب خارجى گرى كه در تمامى قرون و اعصار اسلامى به نوعى حضور داشته است در زمان معاصر به صورت حسى گرايى در آثار نويسندگان روشنفكر دنياى اسلام به چشم مى خورد.
بديهى است تمام روشنفكران مسلمان عامل دشمنان اسلام نبوده اند و گرايش آنان به مكتب حسى گرى ناشى از انقطاع آنان از مجراى اصولى آشنايى با اسلام بوده و بعضا نيز با حسن نيت عمل كرده اند, ليكن كجراهه رفته اند. از اين گروه كه بگذريم فتنه گرى در دين همواره تحت حمايت دشمنان اسلام و استكبار جهانى بوده است و در دهه هاى اخير هر از چندى به صورت نشر عقايد باطله و سخيف منتسب به اسلام يا نشر عقايد انكارى نسبت به مسلمات دين هدف اضمحلال تدريجى باورهاى دينى را دنبال نموده است. بروز چهره هايى مانند احمد كسروى در تاريخ ايران را بايد در همين راستا مورد مطالعه و تدقيق قرار داد.
به دنبال پيروزى انقلاب اسلامى و پس از آزمون روش هاى متفاوت مقابله با انقلاب و پاسخ نگرفتن از آنها, بنيان هاى مكتب انقلاب مورد هجمه قرار گرفت, اين در حالى است كه شهيد مطهرى در اين خصوص معتقدند:
((… مساله اصلى استعمار است, استعمار سياسى و اقتصادى. آنگاه توفيق حاصل مى كند كه در استعمار فرهنگى توفيق بدست آورده باشد. بى اعتقاد كردن مردم به فرهنگ خودشان و تاريخ خودشان شرط اصلى اين موفقيت است. استعمار دقيقا تشخيص داده و تجربه كرده است كه فرهنگى كه مردم مسلمان به آن تكيه مى كنند و ايدئولوژى كه به آن مى نازند, فرهنگ و ايدئولوژى اسلامى است. باقى همه حرف است و از چهار ديوار كنفرانس ها, جشنواره ها, كنگره ها و سمينارها هرگز بيرون نمى رود و به متن توده نفوذ نمى كند. پس بايد مردم از آن اعتقاد و از آن ايمان و از آن اعتماد و حسن ظن تخليه شوند. تا آماده ساخته شدن طبق الگوهاى غربى گردند)).
((بخشى از مقدمه كتاب كتابسوزى در مصر و ايران))
بنابر اين استكبار جهانى شبيخون به فرهنگ و باورهاى اسلامى را با همان هدف جداسازى جامعه اسلامى از تكيه گاه ركين و محكم خويش يعنى باورهاى اسلامى و دينى و حرمت مقدسات الهى دنبال مى كند, و آنچه در بيست سال اخير شاهد آن بوده ايم ـ از قبيل نشر كتاب آيات شيطانى در شمارگانى ميليونى ـ با اهداف زير بوده است:
1ـ حمله به جايگاه والا ومقدس اعتقادى مسلمين نسبت به شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله. اين اقدام زشت و شنيع با انتشار كتاب موهن آيات شيطانى به اوج خود رسيد و گرچه با عكس العمل شديد جهان اسلام از جمله صدور حكم اعدام نويسنده مرتد آن ـ سلمان رشدى ـ توسط حضرت امام (ره) مواجه گرديد, معذلك با دستهاى آشكار و پنهان استكبار جهانى در كشورهاى اسلامى همچون تركيه نيز ترجمه و توزيع شد.
پس از آن, صهيونيسم جهانى براى آنكه خود را از فشار موج اتهام دشمنى بااسلام تا حدودى برهاند به عذر بدتر از گناه دست يازيد و كتابى ديگر پيرامون مسيحيت حاوى اهانت به مقام مقدس حضرت مسيح (ع) تدارك ديده و منتشر ساختند تا چنين وانمود كنند كه بسيار باز! با مسئله مذهب و اوليإ مذهبى برخورد مى كنند.
بديهى است استكبار جهانى كه پس از ظهور انقلاب اسلامى از ناحيه دين خود را مخروب و متضرر ارزيابى مى كرد, بدين ترتيب و با اهانت به اركان دين ـ از جمله ركن نبوت و عصمت انبيإ ـ در نظر داشت اساس دين را در باور جوانان تضعيف ساخته و به تبع آن زمينه حكومت بر اساس ولايت دينى را منتفى نمايد. روشن است كه استكبار با وهن پيامبران كل مبارزات اوليإ خدا جهت تحقق عدالت الهى و اجتماعى در زمين و ارزشهايى چون ايثار و شهادت و انفاق و احسان را مورد ترديد قرار مى داد.
2ـ جمهورى اسلامى كانون توجهات مسلمانان و مستضعفان و محرومان جهان است و خورشيد اين نظام همانا نام مقدس حضرت امام خمينى (رضوان الله تعالى عليه) است.
با اعلام امسال به نام سال امام خمينى (ره) از سوى مقام معظم رهبرى كه همزمان با يكصدمين سالگرد تولد آن بزرگوار صورت گرفت استكبار بر آن شد تا از عظمت نام حضرت امام (ره) در افكار عمومى بكاهد و يكى از اين راهها تكرار حركاتى شبيه به نشر كتاب آيات شيطانى بود. اين بار اين اقدام توسط نويسندگان معلوم الحال و بى هويت در مطبوعات انجام گرفت. نفوذ انديشه هاى آلوده به داخل مرزها و سوء استفاده از فضاى آزادى مطبوعات اضافه بر نيل به هدف شوم فوق هدف ديگرى را نيز مد نظر داشت كه عبارت بود از تحديد مجدد فضاى ارائه انديشه ها و جلوگيرى از توفيق دولت در توسعه سياسى. بدين روال استكبار سكه اى را به هوا پرتاب كرده بود كه با هر روى به زمين فرود آيد به نفع اوست.
روى اول اهانت به مقدسات دينى و مبانى مذهبى.
روى دوم بستن فضاى باز و آزاد براى ارائه انديشه ها و آرإ و سپس متهم ساختن جمهورى اسلامى به استبداد دينى!
در همين راستا با وجود خويشتن دارى سنگربانان ايدئولوژيك جهان اسلام برخى مطبوعات ان شإ الله ندانسته در اين دام افتاده و در تحقق اهداف استكبار در بخش شبيخون فرهنگى به بستر سازى و زمينه سازى پرداخته و در اختيار اين نيات شوم قرار گرفته اند.
يكى از مباحثى كه در اين خصوص مورد توجه است معرفى چهره اى غيرواقعى از انقلاب و حضرت امام (ره) به نسل آينده است از جمله اينكه اصولى را كه حضرت امام (ره) با استخراج آنها از متن دين و معارف عاليه اسلام براى نجات جامعه امروز بشر به عنوان اصول انقلاب اسلامى مطرح فرمودند چنين وانمود مى نمايند كه اين اصول در مكاتب سياسى فلسفى ديگر همچون ماركسيسم وجود داشته است ; مباحثى همچون عدالت اجتماعى, استضعاف, استكبار و…
در حاليكه حتى مطالعه اجمالى احكام و تعاليم اسلام, بيان اين مفاهيم در 14 قرن پيش از لسان وحى رااثبات مى نمايد و چگونه مى توان ادعا نمود ماركسيسم مولود صهيونيسم ـ كه امتحان خويش را نيز طى دهها سال حاكميت بر بخشهاى بزرگى از جهان پس داده است ـ مبدع و مبتكر اين مباحث است ؟
اقتصاد اسلامى حاوى كامل ترين و انسان مدارترين احكام و نظريات است و طرح مباحثى همچون مالكيت, كار, سرمايه, اجاره, مضاربه, مزارعه, خمس, زكات و… در اسلام و در ابواب فقه شيعه دلالت بر كمال نظرات اسلام در اين زمينه ها دارد.
آيات عديده اى از قرآن كريم حاوى مضامين اقتصادى همچون تعديل ثروت, منع اسراف, منع تكاثر, اداى احور, اخلاق اقتصادى, انفال و ثروتهاى عمومى, ارث و احكام آن, تعميم ثروت, مشاغل محرمه و مشاغل محله, ربا و مرابحه مى باشد.
با جستجو در قرآن كريم درمى يابيم كه 70 مورد كلمه استكبار و مستكبرين و از اين ماده با همين مفهوم و همچنين 15 مورد مستضعفين و استضعاف آمده است.
آيا با وجود اين آيات, آنان كه جاهلانه و معاندانه مى كوشند انديشه هاى اقتصادى حضرت امام (ره) برگرفته از متن اسلام را به مكاتب مضمحلى همچون ماركسيسم منسوب نمايند همانند كبكى نيستند كه سر خود را بر برف فرو برده است؟
نمى توان باور نمود قلم به مزدان اجانب گرا نسبت به افكار و انديشه هاى حضرت امام (ره) اينقدر نادان باشند, بلكه در وجه غالب حكم بر خصومت و دنائت آنان مترتب مى گردد.
اما اين شبيخون فرهنگى و اهانت به مقدسات دينى به همين جا ختم نگرديد و پس از تلاش استكبار براى كاستن عظمت حضرت امام (ره) در افكار عمومى ـ آنهم در سال حضرت امام (ره) بار ديگر توسط عناصر پشت پرده و با سوء استفاده از افراد آشكارى به تكوين هجمه همه جانبه به مقدسات پرداخته و با حركت خزنده ارزش ستيزى و تقدس زدايى و تمسخر اصول اسلام ناب محمدى (صلى الله عليه وآله) و با نيتى پليد در نشريه موهن ((موج)) ارگان انجمن اسلامى دانشجويان دانشگاه صنعتى اميركبير به حضرت مهدى ارواحنا لتراب مقدمه الفدإ اهانت نمودند.
اين موضوع كه در راستاى تقدس زدايى بود, اگر به بار مى نشست, آغاز فتنه اى جهت جدايى بين حوزه و دانشگاه بود يعنى كارى كه بيش از پنجاه سال خاندان سلطنت پهلوى بر اين جداسازى فرهنگ و دين و حوزه و دانشگاه اقدام نموده بودند و حضرت امام (ره) اين جدايى را با نفس مسيحايى خويش مبدل به يك وحدت ناگسستنى كرد كه مظاهرش را در انقلاب و بعد از انقلاب در عرصه هاى جهاد و شهادت ملاحظه نموديم.
از سوى ديگر چنين فتنه هايى از سوى دشمنان علاوه بر دين ستيزى و ايجاد اختلاف بين حوزه و دانشگاه, باعث ايجاد تشنج و پيامد آن به هم خوردن آرامش در جامعه مى گردد. و به همين دلايل بود كه موجى از خشم و نفرت آحاد جامعه بويژه مراجع عظام, علمإ, طلاب و دانشجويان را موجب گشت.
وظيفه ما در اين مقطع حساس بسيار سنگين است و بايد ضمن پرهيز از هر گونه تشنج در جامعه, با حفظ وحدت و يكپارچگى در مقابل اين توطئه هاى فرهنگى دشمنان قاطعانه بايستيم و اجازه ندهيم كه اصول و ارزشهاى اسلامى و مقدسات دينى ما را مورد هجمه قرار دهند و آنها را تضعيف نمايند.
و اينجاست كه وظيفه همه ارگانهاى فرهنگى, اطلاعاتى و امنيتى است كه دستهاى پشت پرده و باندها و گروههاى اصلى را شناسايى و به مراجع ذيربط ارجاع دهند و وظيفه نيروى انتظامى بعنوان پاسداران دستاوردهاى انقلاب اسلامى ـ كه در همه جا حضور دارند ـ اين است كه با هوشيارى كامل و طبق قانون و بدون ايجاد هر گونه تشنج در جامعه عوامل مفسده انگيز را به صورت قاطع كشف شناسايى و به مقامات صالحه معرفى نمايد.
البته اين تنها ما نبوده ايم كه با اينگونه خصومتها از ناحيه فرهنگى و تبليغات مكتوب و فتنه گران در انديشه و افكار مواجه بوده و هستيم بلكه جهان اسلام از جمله جهان عرب نيز سالهاست از اين گونه مشكلات در رنج است و اين بيانگر عمق و ابعاد تاريخ توطئه است. ليكن انقلاب اسلامى و رهبريت آن در دو دهه اخير بيش از ديگران مورد هجوم قرار گرفته است براى تذكار اين عمق و سوابق آن در جهان اسلام فرازى از كتاب محمد محمود صواف تحت عنوان نقشه هاى استعمار در راه مبارزه بااسلام را كه در سال 1346 با ترجمه مرحوم حجه الاسلام سيدجواد هشترودى به چاپ رسيده است نقل مى كنيم.
(با توجه به اهميت كتاب فوق الذكر, مخاطبين را به مطالعه آن دعوت مى كنيم).
استعمار حيله گر دست از بدانديشى و تجاوز برنداشته است. او حيله گر ترسوئى است كه نمى خواهد از خارج مرزها مسلمانان را مورد حمله قرار داده و در قيافه دشمن با آنها روبرو شود. عادت او بر اين است كه در هر جا كه نفوذ پيدا كرد حملات خود را از داخل مرزها آغاز كند و در داخل كشورها با مردم بجنگد, او هميشه كوشيده است تا عده اى از هم ميهنان ما را به استخدام خود درآورده و از افرادى كه با ما هم زبان بوده و در ميان ما به سر مى برند بهره بردارد.
استعمار با كوششهاى پيگير به تربيت آنان پرداخته است و در مورد افرادى كه از تربيت آنان نااميد گشته بهر وسيله ممكنى قلب و عقيده شان را خريده است و اين چنين مزدوران و فارغ التحصيلان خود را در راه مصالح و منافع خويش به كار انداخته است تا آنان به ثناگويى و ستايش استعمار پرداخته و اربابان خود را تقديس كنند.
سپس آنان را در مراكز رهبريهاى سياسى و فكرى و اجتماعى وارد كرد و از همين جا است كه آنان كوشش خود را شروع و به اجراى برنامه هاى خطرناك خود مى پردازند, از اربابان خود الهام گرفته و راه را براى بهره بردارى آنان هموار مى نمايند.
بعضى از روزنامه نويسان و اديبان ما كه حامل ادبيات پيش پا افتاده اى هستند و همچنين شخصيتهاى رذل و قلمهاى مسموم و نشريات مزدور را مى توان نام برد كه ضمير و باطن خود را به استعمار فروخته و در راه خيانت و ويران كردن مبانى اخلاقى و معنوى ما گام برمى دارند و با فتنه انگيزيها و فريب كارىها و اجراى برنامه هاى خرابكارانه, جوانان ما را به سوى فساد و بى دينى كشانيده با انتشار مطالب بى پايه و رومانها و داستانهاى ديوانه كننده اى افكار و روان آنان را آلوده مى سازند.
جناياتى را كه اين عده براى نابودى ما انجام داده اند هيچ يك از لشگركشيها و حملات نظامى دشمن انجام نداده است. من با يك تاسف عميق باطنى, اكثر روزنامه هاى ممالك اسلامى و از جمله ممالك عربى را مى بينم كه آنان در مسير نقشه هاى استعمار گام برداشته, دانسته يا ندانسته جوانان ما را از ترقيات روحى و اخلاقى محروم نموده و روح اسلام را در باطن آنان نابود مى سازد.
اصولا صاحبان جرائد مزبور براى اسلام فكر نمى كنند گويا آنان در ميان مسلمانان به سر نمى برند و يا اساسا سرزمين ايشان سرزمين اسلامى نيست, همين روزنامه ها است كه با زورگويان و ستمگران همكارى نموده و زبان گوياى آنان به شمار مى روند, به يارى هر دعوت باطلى مى شتابند و علنا با دعوت حق مى جنگند بنام آزادى, آزادى را مى كشند و در پناه استعمار و نقشه هاى شومش پيش مى روند البته بديهى است كه صاحبان دلهاى زنده اى نيز در ميان روزنامه نگاران پيدا مى شود كه بايد آنها را استثنا كرد.
مايه تإسف است كه روزنامه هاى ما همواره انديشه هاى باطل را ترويج مى كنند. مخصوصا طرز فكر غلطى را كه انقلاب فرانسه آن را بوجود آورد ونامهاى به ظاهر خوش و فريبنده اى را بر آن نهاد مانند. آزادى عقيده, آزادى مطبوعات, آزادى فرد, و نظاير اينها, همه اينها در واقع وسيله اى است در دست يهود بين المللى براى منحرف ساختن اجتماعات و نابودى همه اديان و جلوگيرى از ترقيات روحى و معنوى, تا بهتر بتواند با چنگال سيطره خود جا بازكند.
دكتر محمد حسين استاد كرسى ادبيات عربى نو در دانشگاه اسكندريه مقالاتى در مجله ((الازهر)) منتشر ساخته و سپس آنها را به صورت كتابى بنام ((فى وكرالهدامين)) درآورده است. در پاورقى صفحه 8 كتاب مزبور چنين مى نويسد: بسيارى از مردم آگاه نيستند كه شعار ((آزادى, برادرى, برابرى)) كه شعار انقلاب فرانسه يهود مى باشد زائيده تصميماتى است كه كنفرانس ((بوردو فراماسونى)) براى فريب دادن به اقليت يهود بوجود آورده است, همين شعار در دست دلالان يهود عنوانى است براى بالابردن سطح فساد و در هم شكستن قدرت كليسا و هر زشتى را به نام آزادى تجويز نمودن, شعارى است كه مسيحيان را به حمايت از اقليت يهود برمى انگيزد تا از راه مساعدتهاى مالى و به نام برادرى و برابرى توجه مسيحيان را نسبت به اقليت يهود جلب كند. در ميان اوهامى كه يهود ترويج مى كند آنچه بيش از همه مايه تعجب است ومردم را در برابر خود به خضوع واداشته اين است كه به روزنامه اسم ((صاحبه الجلاله)) نهادند و سپس پيرايه هاى مقدس مآبانه و عوام فريبى را برآن بستند تا هر حيله اى را بآسانى به مرحله اجرا درآورند.

/

نيت سرچشمه ارزش ها، يا كانون ضد ارزش ها

 

نيت سرچشمه ارزش ها, يا كانون ضد ارزش ها

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
در همه عبادت ها, نيت را مى توان روح و قلب عبادت دانست, چرا كه هر عبادتى بايد با نيت و قصد قربه الى الله انجام شود; از اين بالاتر, نيت به قدرى مهم است و نقش اساسى در تغيير و تحول دارد كه حتى اگر امور غير عبادى را با نيت صحيح الهى انجام دهيم, همان امور, عبادت خواهد شد, از اين رو پيامبر اكرم(ص) در نصايح خود به ابوذر فرمود: ((يا اباذر ليكن لك فى كل شىء نيه حتى فى النوم والاكل(1); اى ابوذر! بايد براى هر چيزى حتى خوابيدن و خوردن داراى نيت باشى.))
نيت خوب و براى خدا, به عمل ارزش مى دهد, و هر قدر كه نيت خالص تر و جامع تر باشد, ارزش عمل بيشتر خواهد شد, و به عكس نيت ناصحيح و آلوده, و يا ريا آلود, عمل را ـ گرچه ظاهرى نيك داشته باشد ـ تباه و فاقد ارزش مى كند, بر همين اساس رسول اكرم (ص) فرمود: ((انما الاعمال بالنيات(2); همانا كردارها بستگى به نيت ها دارند.))
به طور كلى همه عبادت ها بدون نيت باطل اند, و هرگاه نيت عبادت, آميخته با ريا باشد آن عبادت, باطل خواهد بود. نيت در نماز ركن اول آن است كه گرچه از روى فراموشى ترك گردد, نماز باطل است. كوتاه سخن آن كه ((صدق نيت)) روح و قلب عبادت است, و با رفتن اين نيت, آن عبادت پيكرى بى روح و بى خاصيت خواهدشد, چنان كه سعدى گويد:
سجده آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى
صدق پيش آر كه اخلاص به پيشانى نيست
براى اين كه به اهميت نيت از ديدگاه اسلام پى ببريم به نقل دو روايت اكتفا مى كنيم:
1ـ رسول اكرم (ص) فرمود: ((يحشرالناس على نياتهم(3); انسان ها در قيامت بر اساس نيت هاى خود محشور مى شوند.))
2ـ امام صادق (ع) فرمود: ((دوزخيان از اين رو جاودانه در دوزخند, كه نيت داشتند اگر در دنيا جاودان بمانند هميشه نافرمانى خداكنند, و بهشتيان از اين رو در بهشت جاودان باشند كه نيت داشتند اگر در دنيا باقى بمانند هميشه اطاعت خدا كنند, پس اين دسته و آن دسته به خاطر نيت خود, جاودانى شدند.))(4)
3ـ نيز فرمود: ((بنده مومن فقير مى گويد: پروردگارا به من مال و ثروت بده تا احسان و كارهاى نيك كنم, و چون خداوند صدق و راستى نيت او را بداند, براى او همان پاداش را مى نويسد, كه اگر انجام مى داد مى نوشت.)) (5)
4ـ پس از جنگ جمل, و پيروزى سپاه اميرمومنان على (ع) بر سپاه دشمن, شخصى از ياران آن حضرت به محضرش آمد و عرض كرد:
((اى كاش برادرم در اين جنگ حاضر بود و اين پيروزىها را مى ديد و از پاداش اين جهاد بهره مند مى گرديد.))
حضرت على (ع) به او فرمود: ((آيا قصد و خواسته برادرت اين بود كه ما پيروز شويم؟)) او عرض كرد: آرى. فرمود: ((فقد شهدنا; بنابر اين او نيز در اين نبرد با ما بوده و شركت داشته است.)) (6)
5 ـ در جنگ احد يكى از مسلمانان به نام ((قزمان)) در سپاه اسلام در ركاب پيامبر (ص) با دشمنان مى جنگيد و بسيار عالى و شجاعانه نبرد مى كرد, به طورى كه شش يا هفت نفر از دشمن را كشت, وى در اين نبرد جراحات سنگينى برداشت. او را براى مداوا به منزل بردند, يكى از مسلمانان به محضر رسول خدا (ص) آمد و از شجاعت ها و جانبازىهاى ((قزمان)) سخن گفت و او را ستود, ولى پيامبر (ص) به جاى تمجيد از او فرمود: ((او اهل دوزخ است)). آن مسلمان خبرآورنده كه از راز موضوع اطلاع نداشت, از سخن پيامبر (ص) تعجب كرد.
((قزمان)) در خانه خود بسترى شد, بسيارى تصور مى كردند او در بستر شهادت قرار گرفته و به زودى به فيض عظماى شهادت نايل مى شود. تا اين كه روزى جمعى از مسلمانان به خانه او آمده, پس از احوال پرسى به او گفتند: ((مژده باد به تو! بهشت و رضوان خدا, چرا كه در راه خير در ميدان جنگ با دشمنان متحمل آن همه زخم و رنج و زحمت شدى.))
((قزمان)) كه تا آن وقت ماهيت خود را نشان نداده بود و نيتش را آشكار نساخته بود, گفت: ((براى چه مرا مژده مى دهيد, سوگند به خدا من براى حفاظت از ملت و قبيله ام با دشمن مى جنگيدم (نه براى خدا و دفاع از اسلام) و گرنه هرگز نمى جنگيدم. ))
عجيب اين كه وقتى زخم هاى بدن او خوب نشد, كاسه صبرش لبريز گشت, تيرى به خود زد و خودكشى كرد. آن گاه مسلمانان راز سخن پيامبر (ص) را دريافتند كه فرموده بود: ((قزمان اهل دوزخ است.)) (7)
اين حادثه عجيب به روشنى نشان مى دهد كه اگر نيت, ناسالم باشد, گرچه انسان در ركاب پيامبر (ص) با دشمن بجنگد به حدى كه در ظاهر به شهادت برسد, اهل دوزخ خواهد بود.
6ـ در يكى از جنگ هاى عصر پيامبر (ص) يكى از رزمندگان اسلام در ميدان جنگ از دور به يك دشمن كه سوار بر الاغ زيبا و چالاكى بود نگريست, با خود گفت: عجب الاغى است, اگر او را در ملك خود بياورم, به نيكو متاعى رسيده ام, تصميم گرفت براى به غنيمت گرفتن آن الاغ به دشمن حمله كند, با همين نيت به دشمن حمله كرد, ولى در اين حمله كشته شد, مسلمانان كه به نيت آلوده و انحرافى او پى برده بودند, او را شهيد راه الاغ خواندند و با عنوان ((شهيد الحمار)) جنگ بى محتواى او را تخطئه كردند.(8)
و همچنين نيت هاى ريا آلود, موجب تباهى اعمال مى شود, و مطابق آيه قرآن عمل انسان را ـ گر چه ظاهرى زيبا داشته باشد ـ پوچ و بى محتوا و فاقد هر گونه ارزش خواهد كرد. (9)

نقش متقابل نيت و عمل, در سالم سازى يكديگر
مثال نيت نسبت به اعمال, مثال سرچشمه نسبت به آبى است كه از آن سرچشمه به سوى مزرعه سرازير است. هرگاه سرچشمه آلوده باشد, آبى كه از آن مى تراود نيز آلوده خواهدشد, نيت كانون مركزى اعمال است, همچون كوزه اى است كه آب دارد, اگر درون كوزه پاك و تميز باشد, آن آب نيز, پاك و تميز خواهد بود, وگرنه آب نيز آلوده است, چنان كه گفته اند: ((از كوزه برون همان تراود كه در اوست.))
اسلام نيت را سرچشمه اعمال مى داند, و در مورد پاك نمودن و پاك نگه داشتن آن سفارش بسيار نموده است, و به طور كلى ساختار وجود انسان را در رابطه تنگاتنگ با نيت مى داند, خداوند در قرآن مى فرمايد: ((قل كل يعمل على شاكلته; (10) بگو هر كس طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مى كند.))
امام صادق (ع) فرمود: (( نيت بهتر از عمل است, اصلا نيت همان عمل است, سپس اين آيه را خواند و آن گاه فرمود: منظور از شاكله, همان نيت است.)) (11)
علامه طباطبائى مى نويسد: ((اين جمله كه ((نيت همان عمل است)) به اتحاد و پيوند نيت و عمل اشاره مى كند, از اين نظر كه خط عمل, منشعب از خط نيت است.)) (12)
توضيح اين كه خلق و خوى انسان به هر شكلى از خوب يا بد درآيد, بستگى به نيت او دارد, چرا كه نيت موجب عمل مى شود, و تكرار عمل بر اساس آن نيت نخست در انسان ((حالت)) سپس ((عادت)) به وجود آورده و پى آن به تدريج آن عادت به ((ملكه)) تبديل مى شود. و همين ملكه و خلق و خوى, شكل دهنده و جهت بخشنده عمل است.
نيت خوب كه از اختيار انسان نشات مى گيرد, طبيعت و خلق و خوى خوبى را در انسان به وجود مىآورد, در نتيجه آثار آن به شكل نيك در عمل آشكار مى گردد, چنان كه نيت بد, باعث خلق و خوى انحرافى و آلوده است, و زاينده عمل بد خواهد شد.
علامه طباطبائى در تفسير الميزان سخنى دارد كه خلاصه اش اين است: ((شاكله نسبت به عمل همانند روح نسبت به بدن و اعضا و جوارح است, تجربه علمى ثابت كرده كه بين ملكات و حالات نفسانى با كردار انسان, رابطه خاصى وجود دارد; مثلا عمل انسان شجاع و دلاور با عمل انسان ترسو و زبون, يكسان نيست, بنابراين كردار انسان نتيجه همان روحيات انسان است, و از آن نشات مى گيرد, البته در حد اقتضا و علت ناقصه, نه علت تامه كه موجب جبر گردد. در قرآن مى خوانيم: ((والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا يخرج الا نكدا(13); سرزمين پاكيزه و (شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مى رويد, اما از سرزمين هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش نمى رويد.))
به اين ترتيب نيت عامل سرنوشت ساز در زندگى انسان است, از اين رو سالم سازى نيت, اهميت بسيار دارد, زيرا همان گونه كه زمين شوره زار با زمين آماده و حاصل خيز يكسان نيست, هم چنين آن كس كه داراى نيت پاك است با آن كس كه نيت آلوده دارد, هرگز يكسان نيستند.
بنابراين بايد سعى و تلاش نمود تا پس از شناخت عوامل پاك سازى و بهسازى نيت, و عوامل آلاينده و ناپاك كننده آن, كارهايى را انجام داد كه موجب پاك سازى نيت مى شوند, و از امورى كه نيت را آلوده مى سازند به شدت پرهيز كرد. چرا كه به فرموده اميرمومنان على (ع) ((النيه اساس العمل, الاعمال ثمار النيات(14); نيت پايه عمل است, و اعمال, ميوه هاى نيت ها مى باشند.))
عوامل سالم سازى نيت, امور مختلف است, مانند عبادت ها, مناجات با خدا, خوردن غذاى پاك, وراثت, محيط, همنشين, تعليم و تربيت و… در راس اين امور, عبادت ها, نقش به سزايى در سالم سازى نيت دارند, چرا كه شرط نخستين و اساسى عبادت, اخلاص است, اگر در عبادت, اخلاص نباشد, باطل و بى محتوا و بى روح است, از اين رو در همه عبادت ها شرط است كه با نيت خالص و پاك, و دور از هر گونه ريا و شائبه ريا و خودنمايى, انجام شوند.
نتيجه اين كه يكى از فلسفه هاى مهم عبادت ها, اخلاص و سالم سازى نيت است, و نيت سالم موجب اعمال سالم خواهد شد, و نيت و عمل خوب, در انسان خصلت حالت, عادت و ملكه به وجود مىآورند, و خلق و خوى انسان را مى سازند.

رابطه روزه با سالم سازى نيت
در ميان عبادت ها, هيچ كدام مانند روزه, آميخته با نيت نيست, نيت در روزه, همانند رشته تسبيح است, همان گونه كه رشته تسبيح, دانه هاى آن را نگه مى دارد و با بريدن آن, دانه ها پراكنده شده و هر كدام به جايى مى افتد, نيت در روزه رشته ارتباطى همه دقايق و لحظه هاى مدت روزه را به هم وصل مى كند, هر گاه روزه دار لحظه اى را به طور عمد, نيت خود را بشكند مثلا قصد كند كه روزه اش را باطل نمايد, روزه او باطل مى شود, گر چه مفطراتى كه روزه را باطل مى كنند انجام نداده باشد. حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ مى فرمايد: (( اگر در روزه واجب معينى مثل روزه رمضان از نيت روزه گرفتن برگردد, روزه اش باطل مى شود.))
و مرحوم آيه الله العظمى خوئى و آيه الله العظمى گلپايگانى ـ قدس سرهما ـ مى فرمايند: (( اگر در روزه واجب معينى مثل روزه ماه رمضان مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه, يا قصد كند روزه خود را باطل كند, روزه اش باطل مى شود, اگر چه از قصدى كه كرده توبه نمايد, و كارى هم كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد.)) (15)
به اين ترتيب مى بينيم نيت همچون روح نسبت به بدن, در كالبد روزه جريان دارد كه حتى يك لحظه ترديد در آن در هر وقت از ساعات روزه باشد, روزه را باطل مى نمايد. با توجه به اين كه نيت به معناى قصد روزه گرفتن براى انجام فرمان خدا, و فقط براى ذات پاك خداست, و بايد از روى اخلاص كامل باشد, بنابراين روزه عبادتى است كه روح اخلاص و بندگى مخلصانه را در انسان به وجود مىآورد.
بر همين اساس حضرت زهرا (س) در فرازى از خطبه معروف خود, در ضمن بيان فلسفه بعضى از احكام مى فرمايد: ((و جعل الله الصيام تثبيتا للاخلاص(16); خداوند روزه را وسيله استوارى و برقرارى اخلاص شما مقرر فرمود.)) و امام سجاد (ع) ماه رمضان را ((شهر التمحيص ; ماه تصفيه و پاكسازى فكر و روح))(17) دانست.
نتيجه اين كه روزه گرفتن نقش سازنده در سالم سازى كانون نيت و انديشه داشته, و موجب دفع و رفع هر گونه آلودگى فكرى و بيمارى نيت مى گردد.
شايد راز اين كه خداوند روزه را مخصوص خود دانسته همين است, آن جا كه رسول اكرم (ص) مى فرمايد كه خداوند فرمود: ((كل عمل ابن آدم هو له غير الصيام هو لى, و انا اجزى به(18); هر كار انسان براى خود او است, جز روزه گرفتن او كه براى من است, و من (بدون واسطه) پاداش آن را مى دهم.))
نيز احتمال دارد ((انا اجزى به)) باشد, يعنى من خودم پاداش آن هستم. بنابر معناى دوم, چنين به دست مىآيد كه نتيجه روزه آن است كه فكر و روح و همه وجود انسان با خداشناسى و حضور خدا آميخته مى گردد, و روزه انسان را الهى و خداگونه مى نمايد. و بنابراين معناى اول نيز چنين استفاده مى شود كه در روزه گرفتن رازى مخصوص كه همان اخلاص نيت و شست و شوى روح است, وجود دارد, كه پاداشش از ناحيه ذات پاك خدااست, كه همان رضوان و خشنودى او باشد, به اين ترتيب مى بينيم, روزه نقش مهمى در سالم سازى نيت دارد, چنان كه نيت خالص, عمل روزه را شكل و جهت الهى مى بخشد, و روزه و نيت صاف, دو عامل مكمل همديگر براى ارتقاى انسان به قرب مخصوص الهى است.
رسول اكرم (ص) در فرازى از خطبه شعبانيه خود در شان رمضان و روزه فرمود: ((و هو شهر دعيتم فيه الى ضيافه الله(19); ماه رمضان ماهى است كه شما در اين ماه به مهمانى خدا دعوت شده ايد.))
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در اين باره مى فرمايد: ((معناى روزه فقط امساك و خود دارى از خوردن و آشاميدن نيست, از گناهان نيز بايد خود دارى كرد, اين از آداب اوليه روزه است كه براى مبتدىها است, شما لااقل به آداب اوليه روزه عمل نماييد…. اگر توانستيد ((انقطاع الى الله)) (دلبستگى كامل به خدا) حاصل نماييد…. روزه, كنترل خود و مسلط شدن بر نفس و جلوگيرى از هر چيز غير خدايى است, روزه محرمى است به عنوان يك تكليف كه انسان انجام مى دهد, كه عمل غير خدايى انجام ندهد, و در مراحل بالاتر به هيچ چيز غير از خدا فكر نكند.))(20)
آرى روزه با شرايط و آدابش, در حقيقت موانع سر راه تكامل را برمى دارد, و دست اندازهاى حركت را صاف مى كند, نيت انسان را خالص, نيرومند و محكم مى نمايد, و در نتيجه طاغوت نفس را نابود كرده, و الله و حكومت الله را بر سراسر وجود انسان مستقر مى سازد. در پرتو روزه صحيح, انسان مظهر خدا مى شود, و عظمت خدا در انسان متجلى مى گردد. اين است معناى ضيافت و مهمانى خدا, كه ذات پاك او, چنين انسانى را به مقام قربش مى پذيرد, و از چنين شخصى پذيرايى مى كند, در حدى كه به فرموده رسول خدا (ص) در خطبه شعبانيه ((و انفاسكم فيه تسبيح و عملكم فيه مقبول; نفس هاى شما در ماه رمضان, ذكر خدا است و عمل شما در اين ماه, مورد قبول خداوند است.))
به اميد آن كه روزه داران, در پرتو ماه رمضان و روزه, اين گونه استفاده كنند, تا به بهره كافى و وافى و شافى نايل گردند.

پى نوشت ها:
1 ) علامه مجلسى, بحار الانوار, ج 77, ص 84.
2 ) كنزالعمال, حديث 7272, و بحارالانوار, ج 70,ص 221.
3 ) كنزالعمال, حديث 7245.
4 ) محدث كلينى, اصول كافى, ج 2, ص 85.
5 ) همان .
6 ) نهج البلاغه, خطبه 12.
7 ) اقتباس از علامه طبرسى, اعلام الورى ,ص 94, و بحارالانوار, ج 20,ص 98.
8 ) اقتباس از استعاذه, شهيد دستغيب ,ص 45.
9 ) بقره (2) آيه 264.
10 ) اسرإ (17) آيه 84.
11 ) تفسير نورالثقلين, ج 3, ص 114.
12 ) تفسير الميزان, ج 13, ص 212.
13 ) اعراف (7) آيه 58, همان مدرك, ص 189ـ 193.
14 ) ميزان الحكمه, ج 10,ص 270.
15 ) توضيح المسائل مراجع (چاپ انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين) ج 1, ص 924, مساله 1570.
16 ) علامه سيدمحسن جبل عاملى, اعيان الشيعه, ج 1, ص 316.
17 ) صحيفه سجاديه, دعاى 44.
18 ) بحارالانوار, ج 96, ص 49 و كنزالعمال, حديث 23612.
19 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ج 1, ص 295.
20 ) امام خمينى, كتاب الجهاد.

/

انتخابات مجلس ششم

 

انتخابات مجلس ششم و اميدهاى دوستان و دشمنان انقلاب

حجه الاسلام والمسلمين محمدتقى رهبر

 


 

حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ :
((بحمدالله مردم ما داراى رشد دينى ـ سياسى مطلوب مى باشند و خود, افراد متدين و درد مستضعفان چشيده و آگاه به مسائل دينى ـ سياسى و همگام با محرومين را انتخاب خواهند كرد))(صحيفه نور, ج;20 ص101)
((و از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى در اين عصر و عصرهاى آينده مى خواهم كه اگر خدايى نخواسته عناصر منحرفى با دسيسه و بازى سياسى وكالت خود را بر مردم تحميل نمودند مجلس اعتبارنامه آنان را رد كند و نگذارند حتى يك عنصر خرابكار وابسته به مجلس راه يابد)).
(وصيت نامه سياسى الهى امام, صحيفه نور, ج21, ص186)

همان گونه كه اوضاع و احوال گواهى مى دهد, دوستان و دشمنان انقلاب هر دو و هر يك با هدفى ـ و شايد بيش از همه دشمنان ـ به انتخابات مجلس ششم چشم اميد بسته و بى صبرانه در انتظار انتخابات و تشكيل مجلس و تحقق ايده ها و آرمان هاى خود مترصد سرنوشت انتخابات آينده اند. اينكه گفتيم بيش از همه دشمنان ما به مجلس ششم چشم دوخته اند دلائل روشنى دارد كه از ديد كاوشگران پوشيده نيست.
و كارگزاران سياست غربى كه خط و ربط به عناصر داخلى وابسته مى دهند بدان اعتراف كرده و مى كنند و براى آن سرمايه گذارى تبليغاتى فراوان دارند.
يكى از ديپلمات هاى غربى مى گويد: ((انتخابات مجلس ششم براى غرب بسيار مهم است اگر روند اصلاحات! در ايران ادامه پيدا كند و انتخابات به شكل مطلوب!! برگزار شود و اصلاحات! توسط مجلس جديد تعميق يابد من فكر مى كنم آن وقت شرايط مناسبى براى توسعه روابط ايران با غرب پيش آيد))
اين گونه سخنان و شفاف تر از اينها را در اعترافات غربى ها و آنان كه در داخل كشور از زبان غرب استعمارگر سخن مى گويند, بسيار مى توان ديد. و اما دلائل اين حساسيت.

دشمن در انديشه كودتاى پارلمانى!
دشمنان خارجى و عمله و كارگزاران داخلى آنها كه با تحليل هاى بيمارگونه خود سرنوشت انقلاب را رو به افول و اصول و ارزشها را رو به ضعف و زوال مى پندارند, بر اين باورند كه روند سياسى در سالهاى اخير كشور چيزى به مفهوم تجديد نظر در آرمان هاى انقلاب و انديشه هاى امام راحل ـ قدس سره ـ و تغيير و تحولاتى در اين خصوص است كه به مرور زمان ابتكار عمل را در عرصه سياسى و مديريت كشور از كف وفاداران به امام و ارزشها و اصول انقلاب, خواهد گرفت و سرانجام راه را براى حاكميت انديشه هاى تجدد طلبان غرب باور خواهد گشود كه ثمره آن بازگشت فرهنگ ليبراليسم و نفوذ و سلطه امپرياليسم و گشودن عرصه براى افكار و راه و روش هاى ضد انقلابى خواهد بود.
و در اين ميان نقش نمايندگان مجلس شوراى اسلامى بسيار تعيين كننده است.
آنچه بدان اشاره كرديم يك برداشت بدبينانه و غيرواقعى و موهوم كه ناشى از حساسيت نسبت به وقايع جارى باشد نيست. بلكه واقعيتى است كه دشمنان اسلام و انقلاب به صراحت از آن سخن گفته اند و راديوها و رسانه هاى خارجى صهيونيستى و امپرياليستى و فراريان خارج كشور روى آن مانور داده و مى دهند و برخى مطبوعات داخلى وجريان هاى محفلى و گروهك هاى ورشكسته غيرقانونى درصفحات روزنامه هاى خود بر آن تإكيد ورزيده و نويد روى كار آمدن تجديد نظر طلبان را در مجلس و نهاد قانون گذارى به خود و اربابان خود داده اند! به طور شفاف اين طيف از سياست انديشان مجلس مى خواهند كه راه سازش با امريكا را باز كند, دست آشتى به دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب بدهد. شعار مرگ بر امريكا را شعارى كهنه و مقطعى و تاريخ برگشته بداند. ليبرال ها را كه سر در آخور استكبار دارند در فضاى سياسى كشور پر و بال دهد, از آزادىهاى نامشروع كه همخوانى با آرمان هاى اسلام و انقلاب ندارد دفاع نمايد, عناصر حزب الله و به قول آنها متحجرين و تندروها را از صحنه بدر كند و اگر وفاداران واقعى انقلاب در مجلس بودند آنها را به اقليت تبديل نمايد تا رإى و نظر در مصوبات نداشته باشد, هر وزيرى با هر ديدگاه سهل انگارانه از كانال مجلس عبور كند و سرنوشت فرهنگ و جامعه را در قبضه گيرد, و خلاصه آنكه اين نهاد سرنوشت ساز را همسو با آرمان هاى بيگانه و تجديد نظر طلبان و يك مرجع قانونى براى توجيه خواسته آنان شكل دهد و هدايت كند.
اين خواسته دشمنان انقلاب و عناصر فريب خورده داخلى آنهاست كه نه پنهان بلكه آشكارا از آن سخن گفته اند. يكى از شواهد ساعت شمار آن واكنش هايى است كه رسانه هاى امپرياليستى و مطبوعات همسوى داخلى با آنان در مورد توقيف پاره اى جرايد همسو با استكبار و محاكمات ارباب مطبوعات در دادگاههاى صالحه نشان دادند و اشك تمساح هايى كه ريختند و غوغاسالارى كه هنوز هم ادامه دارد كه چرا فلان متخلف مطبوعاتى را كه سالها بر سر سفره انقلاب نان و نمك خورده و كسب اشتهار كرده و اينك بر اثر سرخوردگى ها و عقده هاى درونى و هواى نفس به جرگه معترضين به امام و انقلاب پيوسته است به محاكمه مى كشيد؟! و اين را سانسور عقيده و بيان و مخل به آزادى و در تضاد با دموكراسى و به قول آنها ((اصلاحات!)) قلمداد مى كنند. و چنان كه در مقاله پيشين گفتيم رسانه هاى غربى, استكبارى, امريكايى, اسرائيلى و فراريان و تروريست هاى وطن فروش خارج كشور يك صدا به دفاع از فلان محكوم دادگاه ويژه پرداخته و او را با چهره هايى چون مدرس در كفه سنجش نهاده! و اظهار داشته اند كه قهرمان اين محاكمه كارنامه بيست ساله انقلاب اسلامى در ايران را زير سوال برد! و شايد اين عكس العمل هاى گول زننده براى فلان محكوم و هوادارانش نيز نشانه شخصيت! و شهرت تلقى شود و با اين باور شيطانى بپندارند كه خوب عمل كردند و از كرده خود دلشاد باشند!! اما تيرگى انديشه به اينان مجال نداد كه به قياس مع الفارق خود پى برند كه مدرس آن فقيه وارسته و قهرمان مبارزه با استبداد رضاخانى و استعمار انگليس و مجلس فرمايشى, سكوت مرگبار دوران اختناق را شكست و يك تنه در برابر زورگويى هاى آنان ايستاد تا جام شهادت نوشيد! و جاودانه شد, اما اين نوچه هاى كم مايه تازه به دوران رسيده با تكيه بر وسوسه هاى درونى و برونى و فريب احزاب ورشكسته ثمرات و ارزش هاى انقلاب دشمن شكنى را زير سوال مى برند كه ستون فقرات استعمار درهم شكسته و امريكاى جهانخوار را به ذلت و دريوزگى كشانيده و پس از چهارده قرن خاموشى و فراموشى اسلام و حكومت اسلامى و ولايت صالحان را به رهبرى پيامبرگونه امام به صحنه آورده و اميد مستضعفان را در دلهاى مرده محرومان و مسلمانان جهان برانگيخته تا بدانند كه مى توانند با تكيه بر خدا و نيروهاى معنوى و اتحاد و همبستگى و جهاد و مبارزه و بدون استمداد از قدرتهاى سلطه گر سرنوشت خويش را با دست خويش بنويسند و آزاد و مستقل زندگى كنند و محكوم رژيم هاى فرمايشى و خود فروخته نباشند, اين عناصر ناسپاس و فريب خورده كه تمام شهرت خود را در سايه امام راحل كسب كرده اند امروزه پشت به آرمانهاى امام نموده و به زعم خودشان با شجاعت همه چيز را مى گويند! و زير سوال مى برند! عرض خود مى برند و زحمت ما مى دارند و بيگانگان كه دشمن خونى روحانيت و انقلاب و همه جناح هاى سياسى و كل نظام و كيان كشورند براى آنان كف مى زنند و برخى تشكل ها و عناصر مشكوك و كوتاه فكر آن در داخل براى آنان تظاهرات مى كنند و بر مظلوميت آنها نوحه مى خوانند و آگهى تسليت مى دهند! و در روزنامه ها تيتر مى زنند و با غوغاسالارى محاكمه آنان را محاكمه آزادى مى دانند و به صراحت ابراز مى دارند كه اگر بتوانند به اين محكومين سياسى براى مجلس شوراى اسلامى رإى خواهند داد!! اينها حكايت از چه چيز دارد؟! براى كسانى كه اندك شعورى داشته باشند جاى ترديد باقى نمى ماند كه بيگانه و بيگانه پرست در پى كدام مجلس لحظه شمارى مى كند؟! مجلسى كه با كودتاى پارلمانى شكل گيرد!! و همسوى با استكبار و شيطان بزرگ حركت كند. و بديهى است كه كارنامه آن چه خواهد بود.
بارى, اين ايده و تفكر جريانى است كه از خارج و با تبليغات سياست هاى بيگانه هدايت مى شود و پاره اى ساده انديش در دام اين توطئه افتاده اند و اين روزها با سنگر گرفتن پشت فلان شخصيت يا نهاد يا عنوان هاى ديگر تمام توش و توان خود را به ميدان آورده تا در اين نبرد سياسى سرنوشت ساز ابتكار عمل را به دست گيرند و اگر بتوانند مجلس آينده را قبضه كنند تا با يك قيام و قعود هر آنچه دلخواهشان باشد و به مصلحت دشمنان است به تصويب رسانند و رنگ قانونى بدهند.
خلاصه آن كه ملت بايد بداند مجلس شوراى اسلامى اين بار با ديگر بارها تفاوت بسيار دارد يك نبرد واقعى است بين حق و باطل, موقعيتى است سرنوشت ساز و استراتژيك كه لحظه اى غفلت از سرنوشت آن مى تواند عواقب بسيار خطرناكى در پى داشته باشد كه به هيچ وجه قابل جبران نباشد.

و اما دوستان انقلاب و مسووليت آنها
با همان ملاك ها كه درباره چشم انداز مجلس آينده را از ديد دشمنان گفتيم, دوستان انقلاب نيز با حساسيت بسيار انتخابات را دنبال كنند, چه آنان كه كانديداى مجلس اند و چه آنان كه رإى و نظر و انتخابشان سرنوشت ساز است. در اين جا سخن از عناصر خودى است, آنان كه به ((اسلام, انقلاب, امام و رهبرى و ولايت فقيه)) وفا دارند و اين اصول را عناصر بنيادين سياست و اجتماع و اركان قوام ملت و استقلال و دين و دنياى خود مى دانند و از قيد هوارسته و از بند ديگران وارسته و خود فكر مى كنند نه ديگران به جاى آنها.

از تكرار سرنوشت مشروطيت بترسيد!
حضرت امام خمينى كه با روشن بينى الهى و بى نظير خود آينده انقلاب را در مخاطره توطئه هاى دشمنان مى ديدند درد و درمان جامعه و سرنوشت كشور و ملت را از رهگذر مجلس مورد توجه خاص قرار داده و به طور مكرر هشدار داده و از جمله مراقبت از نهاد قانونگذارى را در وصيت نامه جاودانه خود يك وظيفه حتمى و تكليف سرنوشت ساز دانسته و آحاد ملت را به هوشيارى در انتخاب و تشكيل مجلس انقلابى و مومن و آگاه و كارآمد, توصيه نموده و با اشاره به سرنوشت مشروطه و جلوگيرى از تكرار آن در انقلاب اسلامى مى فرمايد:

((علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الا كار از دست همه خارج خواهد شد و اين حقيقتى است كه بعد از مشروطه لمس نموده ايد و نموده ايم. چه هيچ علاجى بالاتر و والاتر از آن نيست كه ملت در سرتاسر كشور در كارهايى كه محول به اواست بر طبق ضوابط اسلامى و قانون اساسى انجام دهند و در تعيين رئيس جمهور و وكلاى مجلس با طبقه تحصيل كرده و متعهد و روشنفكر با اطلاع از مجارى علوم شرعيه و غير وابسته به كشورهاى قدرتمند استعمارگر و اشتهار به تقوى و تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى مشورت كرده و با علما و روحانيون باتقوى و متعهد به جمهورى اسلامى نيز مشورت نموده و توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلإ مجلس از طبقه اى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخى محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمى توانند بفهمند)).
(صحيفه نور, ج21, ص187)
از سخنان جاودانه اما معيار انتخاب و انتخاب شوندگان را مى توان دريافت امام قبل از آن كه به اين معيارها بازنگرى كنيم هشدار بسيار مهم حضرتش را درباره سرنوشت مشروطيت و جلوگيرى از تكرار آن مد نظر داشته باشيم. هيچ انقلابى در اين جهان از خطر مصون نيست به ويژه انقلابى برخاسته از ايمان و آرمان هاى الهى و مردمى كه دشمنان زخم خورده مترصد لحظه هايى هستند كه بتوانند زهر خود را بپاشند و انتقام شكست هاى خود را بگيرند. اگر به سرنوشت اسلام مسلمانان پس از رحلت پيامبر توجه كنيم مى بينيم كه احزاب ورشكسته و قبايل بت پرست خلع سلاح شده كار اين آئين الهى را به جايى رساندند كه خلافت اسلامى در قبضه معاويه ها و عبدالملك ها و يزيدها درآمد كه بر تخت سلطنت تكيه زنند و بگويند با كشتن امام حسين عليه السلام و فرزندان و يارانش كه عنصر و عصاره ايمان بودند انتقام خون هاى جاهليت و كفر را از فرزندان احمد گرفتيم از حاضرين مجلس كسى جز زينب كبرى يا امام سجاد(ع) به يزيد تودهنى نزند كه چرا بر اريكه خلافت اسلام نشسته و به ياوه گويى پرداخته است؟! اين از صدر اسلام كه تا ابد دود آن به چشم بشريت مى رود. در قرن اخير نيز مشروطيت با شرايط خاص خود همين سرنوشت را پيدا كرد ميراث فداكاريهاى آزادىخواهان و علما و مجتهدان و مشروطه طلبان واقعى را فراماسونرها و غرب زده ها بردند و مشروطه غير مشروعه شد و چهره هاى بزرگ بالاى دار رفتند و ماجراى اسفبار تاريخى آن به گونه اى شد كه آيه الله بزرگ مرحوم حاج شيخ فضل الله مجاهد, در جمع نمايندگانى كه در حرم حضرت عبدالعظيم بست نشسته بودند روزنامه كوكب را آورد و خواند و با گريه گفت آيا نمى بينيد در مطبوعات كشور به ائمه اطهار(ع) چگونه توهين مى شود…))
عين ماجرا را در مطبوعات كشور و بيست سال پس از پيروزى انقلاب اسلامى ديديم كه در فضاى تساهل و تسامح و آزادى مطبوعاتى چه رسوايى ها كه به بار ننشست كه شرح اين هجران و اين خون جگر را به مجالى ديگر موكول مى كنيم و اينك سخن از مجلس و انتخابات و مجلس ششم است با توجه به هشدار حضرت امام در سرنوشت مشروطه بايد دلسوزان انقلاب و دين باوران مخلص و آنان كه مقام و رياست را براى دنيا و شهوت و شكم نمى خواهند و انقلاب را دكانى براى مقاصد مادى خود قرار نداده اند, تمام ساز و برگ خود را به كار گيرند تا مجلس ششم به چنگ عناصر فاسد ليبرال مآب و تجديد نظر طلب و بى صلاحيت نيفتد و روياى دشمنان قسم خورده خارجى و عناصر وابسته داخلى و فريب خوردگان به آشفته خوابى تعبير گردد. بدانند غفلت از اين مهم گناهى است نابخشودنى و خالى كردن سنگر براى دشمنان مهاجم و عوامل نفوذى آنها.
و اما شرايط انتخاب شوندگان كه در آينده مفصل تر از آن سخن خواهيم گفت. در فراز فوق الذكر از وصيت نامه حضرت امام, در اين خصوص به مشورت با عالمان آگاه و افراد دين باور و غير وابسته به قدرتهاى استعمارگر و مشهور به تقوا توصيه شده و به يك نكته مهم اشاره فرموده و آن اينكه ((وكلاى مجلس از طبقه اى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدر نشين مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخى محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمى توانند بفهمند.))
اگر مجلس از اين گونه عناصر مومن و مردمى و دردآشنا تشكيل شود و نه مرفهان لذت طلب, سرنوشت فقر و غنا در كشور دگرگون خواهد شد. نمايندگان به جاى اين كه در بازىهاى سياسى اسير باشند و به حقوق كلان و امكانات رفاهى سرگرم زندگى خود و منافع اطرافيان خود بيانديشند, به سرنوشت ملت و طبقات محروم فكر مى كنند. مى توانند بفهمند كه چرا موج فساد و اعتياد جامعه را پوشش داده, چرا رشوه و ربا رائج شده, چرا بى تفاوتى حاكم گرديده, چرا نرخ تورم سير تصاعدى دارد و كمر محرومان را شكسته به جاى اين كه در فكر تجمل و تزيين زندگى خود يا پارلمان و تعويض سالن و مبل و دكوراسيون آن باشند, به بيغوله هاى محرومان فكر خواهند كرد , به مردمى كه به كمترين امكانات ساخته و با رياضت و مسكنت باز هم آماده دفاع از اسلام و انقلاب اند و مع الاسف بايد اعتراف كرد با همه شعارها كه از هر سو داده شده و مى شود, فكر اساسى براى اين گونه مشكلات نشده است.

/

سخنان شهيدان درباره امام خمينى

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

((سخنان شهدا در باره امام خمينى(ره)))

تهيه وتنظيم: دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

O پروردگارا تو را قسم مى دهم به عظمت و شكوه خودت كه امام عزيز ما را, خمينى كبير را, در پناه خودت و پناه امام و حجت خودت, امام زمان (عج) حفظ فرما و جان ناقابل من را فداى بنده پاك خودت امام خمينى بگردان. خداوندا! تو خود آنچنان ايثار و فداكارى بمن بده تا من بتوانم جان و مال و همه چيز خود را فداى انقلاب اسلامى عزيزمان و رهبر عظيم الشان آن بنماييم پروردگارا تو خود آنچنان نيروى عظيمى به امامم بده تا آن بتواند در پناه امام زمان (ع) حكومت مستضعفان را بر مستكبران به ابعاد جهانى آن به مرحله عمل برساند.
خداوندا, وجود امام عزيزمان خمينى نعمتى است بس گرانبهاكه تو خود آن را به ما كرامت كرده اى, تو خود به نيرو و خواسته خود, آن را حفظ بفرما. خدايا اين اميد ملت ايران و امت اسلام را از ما نگير و شايستگى پيروى آن را به ما بنده خودت عنايت بفرما.
پدرجان, مادر عزيزم و برادران و خواهران مهربان و مسلمانم اين خواسته فرزند و برادر خود را بشنويد كه انقلاب اسلامى ما انقلابى است بس گرانبها و بس عظيم. به اين انقلاب و رهبرمان امام خمينى وفادار مانده و هيچ گاه خيال باطل دورشدن از آن برخود نپذيريد بدانيد و آگاه باشيد كه خمينى عزيز نعمتى است كه شامل همه ملت و مردمى نخواهد شد و خداوند ما را گرامى داشته كه اين وجود مقدس را به بندگان ناتوان خود بخشيده است, تا مى توانيد با جان و مال و با هديه فرزندان خود در راه رضاى خدا بكوشيد و بدانيد كه هم اكنون پيروى از امام خمينى پيروى از قرآن و خداى آن است.((شهيد ميرآقا عباسى جلالى))

O امروز حسين زمانمان امام بت شكن قرنمان خمينى كبير محرومان و مستضعفان جهان را به قيام بر عليه استكبار جهانى مى خواند تا با مشت محكمشان بر دهان ياوه گويان شرق و غرب بكوبند و به آن ها بفهمانند كه ديگر نمى توانند در برابر اسلام بايستند.
((شهيد محمد عبودى))

O به فرموده امام بزرگوارمان حضرت امام خمينى مدظله العالى اين انقلاب مال پابرهنگان و مستضعفان مى باشد در راستاى هدفهاى انقلاب گام برمى داشتم بگذريم سخن بدرازا كشيد و من از اصل مطلب به دور افتادم گفتنى بسيار و خاطرات از اين انقلاب بيشمار كه اگر بخواهم همه را بر روى صفحه كاغذ بياورم مثنوى هفتاد من كاغذ خواهد شد امااصل مطلب! از خانواده فقيرى به دنيا آمده كه از مال دنيا چيزى ندارم كه به كسى ببخشم تنها وصيت من اين است كه وقتى خبر شهادتم به بستگانم على الخصوص پدر و مادرم مى رسد برايم شيون و زارى ننمايند بلكه بايستى از شهادت من و شهادتهاى ديگر خوشحال باشند زيرا ضامن بقا و دوام اين انقلاب شهادت است ما براى تداوم اين انقلاب شهداى بسيارى خواهيم داد دشمن ما از اين شهادت ها بيم دارد. ((شهيد امرالله عبديزاده))

O ((… امام عزيز!
من در آن زمان نبودم كه به نداى سالار شهيدان حسين(ع) پاسخ دهم, ولى اينك خوشحالم كه به نداى آسمانى ات پاسخ دادم و به جبهه آمدم تا دين خود را به اسلام ادا كنم…)) ((شهيد حسنعلى رضايى))

O ((ملت قهرمان ايران!
قدر اين رهبر ملكوتى ـ كه تمام سياستمداران دنيا را از درايت خود مبهوت كرده است و تمام قدرتمندان جهان را با قدرت ايمان خود به زبونى كشانده است و با بيان شيواى خود, دل همه مستضعفان را شاد كرده است ـ بدانيد و شكر كنيد كه خداوند منت نهاد و چنين رهبرى را به ما ارزانى داشت…))
((شهيد رحيم معزى))

O ((بت شكن زمان!
تا آخرين نفس و آخرين قطره خون خود را فداى راه تو مى كنيم. درود بر ملت شهيد پرور ايران كه نمونه شخصيت الگو و اسوه اسلام را تنها نگذاشتند و يك لحظه ترديد نكردند. و همگام و همدوش با او در مقابل دشمن ايستادند…)) ((شهيد على كمالى))

O ((… امام عزيز كه قلبهاى ما را روشن كرده اى !
مطمئن باش كه من ياور تو هستم و از اسلام تا آخرين نفس دفاع كرده ام و خواهم كرد…))((شهيد محمد رضا كاشف ميرزائيان))

/

مرزهاى ذات، صفات و افعال خداوند

 

مرزهاى ذات, صفات و افعال خداوند

آيه الله جوادى آملى

 


 

((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هوالرحمن الرحيم هوالله الذى لااله الا هوالملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هوالله الخالق البارىالمصور له الاسمإ الحسنى يسبح له ما فى السموات والارض و هوالعزيز الحكيم)).(1)
او خدايى است كه معبودى جز او نيست, حاكم و مالك اصلى اوست, از هر عيب منزه است, به كسى ستم نمى كند, امنيت بخش است, مراقب همه چيز است, قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند, و شايسته عظمت است; خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند!
او خداوندى است خالق, آفريننده اى بى سابقه, و صورتگرى (بى نظير) براى او نام هاى نيك است; آن چه در آسمان ها و زمين است, تسبيح او مى گويند; و او عزيز و حكيم است!!

الوهيت, ربوبيت و خالقيت خدا
آياتى كه ذيل سوره مباركه حشر است هم براى استدلال آيه قبل است كه در باره عظمت قرآن آمده هم براى تبيين محتواى خود سوره است. سه آيه پايانى دو تاى آن با سومى فرق مى كند, چون دو آيه اولى راجع به الوهيت و ربوبيت و سومى درباره خالقيت است. در آيه اول و دوم كه در باره الوهيت و ربوبيت است مشركان شرك ورزيدند اما در باره محتواى آيه سوم شركى آن چنان توهم نشد, چون تمام اين توهم هاى شرك در مساله الوهيت و ربوبيت است نه در خالقيت. نوعا مى پذيرفتند كه اين جهان را خدا آفريده اما اين كه خدا آن را اداره مى كند يا نه محل اختلاف بود. خدا را به عنوان خالق و نيز به عنوان رب العالمين مى پذيرفتند اما او را به عنوان اين كه رب انسان است نمى پذيرفتند. پذيرش آن دو مطلب براى اينها مسئوليتى نمىآورد يعنى اعتقاد به اين كه جهان خدايى دارد هيچ اثر عملى ندارد اما يك ثمره علمى دارد. با قبول اين كه خدا رب انسان است و انسان را خدا بايد اداره كند فورا وحى و رسالت و نبوت و پاداش و كيفر و بهشت و جهنم و مانند آن مطرح مى شود. اگر خدا بشر را اداره مى كند از راه وحى و قانون است, اگر وحى و رسالتى هست حساب و كتابى نيز هست , اگر حساب و كتابى هست بهشت و جهنمى هم بايد باشد. تمام مسئوليت ها روى اين مساله سوم ظهور مى كند و مبارزات انبيإ ـ عليهم السلام ـ با مشركين هم در همين مساله سوم بود نه در مساله اول و دوم. مساله سوم بود كه مسئوليت مىآورد كه اينها نمى پذيرفتند. اين دو آيه اول از اين سه آيه اخير, راجع به توحيد الوهيت و ربوبيت حق است لذا اسمايى كه مربوط به الوهيت و ربوبيت است ياد مى شود. آيه سوم در باره خالقيت است لذا در پايان اين آيه ديگر سخن از ((سبحان الله عما يشركون)) مطرح نيست. پس سر اين كه در پايان آن يازده اسمى كه در آيه اول و دوم است ((سبحان الله عما يشركون)) آمده و در پايان آيه اخير نيامده همين است.
مطلب بعدى آن است كه در اين آيات مباركه سه قسم از صفات و اسماى ذات اقدس اله مطرح است كه بخشى به ذات برمى گردد, قسمى به صفات ذات و بخشى هم به صفات فعل. آن كه فرمود ((هوالله)) هويتش به الله بودن مال ذات است ((عالم الغيب و الشهاده)) بودن صفت ذات است بقيه اش نظير ((الملك القدوس, المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر)) اينها صفات فعل است پس ((الله)) و هم چنين هويت مطلقه كه هو الله اينها مال ذات است عالم الغيب والشهاده صفت ذات است نه عين ذات, بقيه از قبيل ((الملك, القدوس, المومن, المهيمن)) اينها جزو اوصاف فعل به شمار مى روند.
گرچه قدوس بودن از يك نظر به صفت ذات برمى گردد ولى نوع اين اوصاف در باره صفت فعل است. پس آن چه كه در اين سه آيه ذكر مى شود بخشى از آنها به هويت ذات برمى گردد, بخشى به صفات ذات و قسمتى هم به صفت فعل.

غيب و شهادت
مطلب بعدى آن است كه اين ((عالم الغيب والشهاده)) ارشاد به نفى موضوع است نه اين كه غيبى هست و شهادتى هست و خداى سبحان, هم به غيب علم دارد هم به شهادت, چون غيب بما انه الغيب تعلق نمى گيرد, اگر هم گفته شد عالم الغيب است يعنى لاغيب له, نه اين كه يك چيزى نسبت به حق تعالى غيب هست مع ذالك خدا به آن شىء بما انه غيب علم دارد چون علم شهود و حضور است و با غيب جمع نمى شود, غايب بما انه غايب معلوم احدى نخواهد شد قهرا اين غيب مى شود غيب قياسى يعنى چيزى كه پيش ديگران غايب است پيش ذات اقدس اله غايب نيست. اين ارشاد به نفى موضوع است نظير همان بيانى كه از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ رسيده است كه: ((لو كشف الغطإ ما ازددت يقينا))(2) اين ارشاد به نفى موضوع است نه اين كه الان يك پرده اى جلو چشم من هست ولى من پشت پرده را مى بينم و اگر اين پرده كنار برود يقين من اضافه نمى شود اين طور نيست چون اگر پرده باشد او پشت پرده را مى داند نه اين كه ببيند و اگر پرده كنار برود دانستن به ديدن تبديل مى شود و به يقين اضافه مى شود. پس معناى آن كلام امير مومنان على (ع) اين است كه اصلا پرده اى نيست اگر پرده از چشم همگان كه ((اعينهم فى غطإ عن ذكرى))(3) اين پرده كه الان آويخته است برطرف بشود براى من بى تفاوت است چون من پرده اى جلو چشم خودم نگذاشته ام. واقع كه پرده اى ندارد پرده جلو چشم خود انسان است نه واقع, واقع پوشيده نيست اين پرده است كه جلوى چشم بيننده است.
در سوره مباركه قاف هم فرمود: ((لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطإك فبصرك اليوم حديد))(4) يعنى قيامت كه مى شود پرده از جلوى چشم تبهكار برداشته مى شود نه اين كه پرده از روى عالم برداشته بشود نفرمود و كشفنا عنا غطإ نا يا عن الواقع غطائه بلكه فرمود فكشفنا عنك غطإك اينهايى كه اعينهم فى الغطإ عن ذكرى اند و اگر كسى بى پرده جهان را ديد براى او تفاوت نمى كند, اگر پرده از جلو چشم ديگران برداشته شود براى او يكسان است. پس آيه ((عالم الغيب والشهاده)) ارشاد به نفى موضوع است.

فلسفه تقدم غيب بر شهادت
معمولا در قرآن كريم غيب بر شهادت مقدم است, اين تقديم غيب بر شهادت يا براى آن است كه اين غيب اهم از شهادت است يا براى اين است كه اگر كسى خواست به شهادت علم پيدا كند بايد از راه غيبش باشد: چون همه اينها در مخزن الهى وجود دارند و اگر كسى به غيب اشيا يعنى به مخازن الهى علم پيدا كرد يقينا به آن چه كه در خارج هم واقع مى شود هم علم دارد, پس آنها كه عالم غيب اند شهادت را در دو نشئه مى بينند يعنى آن چه كه در جهان خارج اتفاق مى افتد قبل از وقوع هم مى دانسته اند حين وقوع هم مى دانند. پس غيب از اين جهات مقدم بر شهادت است.
قبل از اين كه به ساير اسما برسيم در همين قسمت كه ((هو)) هست و ((الله)) هست و عالم الغيب و الشهاده هست و هوالرحمن الرحيم كه اين ((رحمان و رحيم)) بخشى اش به صفات فعل برمى گردد بحثى لازم است.
يك ذات است و يك صفت ذات است و يك صفت فعل كه بقيه صفات فعل حق تعالى هستند, ذات اقدس اله كه در دست رس احدى نيست نه حكيم با برهان به آن جا راه دارد و نه عارف با شهود حق ورود دارد, زيرا او نامحدود صرف است و نامحدود صرف به فهم حكيم, به خود حكيمى كه فاهم است به دليلى كه حكيم استدلال مى كند به رابطه اى كه بين دليل و مدلول هست همه را فرو مى گيرد و از بين مى برد مثل كسى كه بخواهد بساطش را در كنار يك اقيانوس توفنده اى پهن كند, انسان مى تواند كنار يك خيابان بساط خود را پهن كند اما اگر بخواهد بنشيند در برابر آن توفان خود او و سفره و بساطش, نابود مى شود. آن مرحله كه مرحله نامتناهى است قبل از اين كه اين حكيم و استدلالگر خود را بفهمد آن فيض هم به خود اين استدلال او را دربردارد هم دليل او را كه مقدمتين است فرو مى برد هم مدلول او را كه نتيجه است به كام مى كشد و چيزى براى اين استدلال گر نمى گذارد, اين است كه فرمود: ((لا يدركه بعد الهمم)).(5) عارف هم اگر بخواهد در درياى دل فرو رود غواصى كند به جاى اين كه غوص كند غرق مى شود, آنها فقط در افعال حق مى توانند غواصى كنند در مقام ذات هر كه بخواهد شنا كند شنا همان و غرق شدن همان. اين است كه در يك خطبه اى اين دو جمله كنار هم ذكر شده است كه فرمود: لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته در نهج البلاغه خطبه 49 هست كه خداى سبحان كنه صفاتش را به كسى اطلاع نداد اما آن مقدار لازم را هم محجوب نكرد كه انسان بگويد من شناخت خدا مقدورم نيست چرا بحث كنم؟ اين طور نيست, آن مقدارى كه بر بشر واجب است راه باز است آن مقدارى كه راه بسته است واجب نيست. مقام ذات كه هويت و ((الله)) هم از او حكايت مى كند گرچه الله به اندازه هو حكايت نمى كند ولى بالاخره از مقام ذات حكايت مى كند آن در دسترس احدى نيست. صفات ذات هم چون عين ذات است فقط تغاير در الفاظ و مفهوم است آن هم كنه اش مقدور احدى نيست. مى ماند صفات فعل هم به همان اندازه كه صفات ذات عين ذات اند و از ذات جدا نيستند صفات فعل بيرون از ذات اند و حق ندارند در مقام ذات راه پيدا كنند چون صفات فعل محدودند ممكن اند متناهى اند اينها حق ندارند همتاى ذات باشند اما مثلا عليم, قدير حى و امثال ذالك اينها چون نامتناهى اند مى توانند همتاى ذات باشند ولى صفات فعل مثل رازق, خالق, شافى, قابض, باسط, حافظ و امثال آن كه صفات فعل اند اينها چون متناهى اند هرگز حق ندارند در آن حرم راه پيدا كنند اين ها خارج از ذات اند وقتى كه خارج از ذات شدند مى شوند ممكن نه واجب ; مثلا رازق در مقابل غير رازق, رازق بما انه رازق اين ممكن است نه واجب, ذاتى كه قادر بر رزق است واجب است نه رازق, ما آن موطنى كه اين اسم رازق را مى فهميم و برآن موطن حمل مى كنيم آن موطن فعل خداست نه ذات خدا, ذات خدا قادر بر رزق است, گاهى رزق مى دهد گاهى كه نباشد نمى دهد قهرا اين اسمإ مى شود صفت فعل, وقتى صفت فعل شد بيرون از ذات خواهد بود وقتى بيرون از ذات افتاد مى شود ممكن, وقتى ممكن شد مظاهر امكانى مى توانند صاحب آن نام باشند.

آيا موجودات امكانى مى توانند مظهر صفت فعل باشند؟
اكنون دو مطلب بايد كنار هم ثابت بشود يكى امتياز صفت ذات از صفت فعل ديگر آن كه آيا موجودات امكانى مى توانند مظهر صفت فعل بشوند يا نه؟ بعد از بيان اين كه موجود امكانى هرگز نمى تواند مظهر صفت ذات باشد بحث فوق را دنبال مى كنيم.
مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف اصول كافى, جلد اول بعد از اين كه مقدارى از صفات ذات را ذكر مى كند, در پايان اين قسمت قبل از اين عنوان كه باب حدوث الاسما است يك عنوان ديگرى دارد مى فرمايد: ((جمله القول فى صفات الذات و صفات الفعل)) اين يك صفحه است كه بيان خود مرحوم كلينى است و جزء روايات نيست مى فرمايند: ((ان كل شيئين وصفت الله تعالى بهما و كانا جميعا فى الوجود فذالك صفت فعل)). اين يك قاعده كلى است كه خود آن مرحوم در شرح اين قاعده عقلى حدود يك صفحه سخن مى گويد. ايشان ابتدا خود قاعده را ذكر مى كند بعد يك صفحه آن را شرح مى دهد و مى فرمايد: چيزى كه صفت وجودى است و نيز مقابل هم دارد و هر دو در خارج واقع مى شوند و خداوند به هر دوى اينها متصف است اين گونه از امور يقينا صفت فعل اند نه صفت ذات. مثلا قبض و بسط, رضا و سخط, محبت و عداوت اينها هر كدام مقابل دارند و در خارج هم واقع مى شوند و خداوند هم به هر دو متصف مى شود, خدا از مومن راضى است و از كافر راضى نيست و بر او سخط دارد. خدا دوست مومن است و دشمن كافر. خدا براى عده اى روزى را بسط مى دهد و براى يك عده قبض مى كند, احيا و اماته اى دارد. همه اينها مقابل دارند و خداوند هم به همه اين اوصاف با مقابل هاى اينها متصف مى شود. اين گونه اوصاف يقينا صفت فعل اند نه صفت ذات, چرا؟ چون اگر چيزى مقابل داشت يعنى تمام شد نوبت مقابل او فرا رسيد و آن مقابل, مقابل خود را طرد مى كند; مثلا ((لا يرضى لعباده الكفر)),(6) ولى ايمان را مى پذيرد ((رضى الله عنهم و رضوا عنه))(7) خدا ايمان را راضى است ((و رضيت لكم الاسلام دينا))(8) يعنى من اسلام را براى شما پسنديدم. در زيارت شريفه جامعه دارد كه: ((رضيكم خلفإ)) يعنى شما را به عنوان خليفه پسنديد, اسلام را براى شما پسنديدم. خدا عده اى را مى پسندد و عده اى را نمى پسندد, اطاعات را مى پذيرد و معاصى را نمى پذيرد ((كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها))(9) چون ايمان را مى پذيرد و كفر را نمى پذيرد پس مرز رضا و سخط از هم جدا هستند, اگر چيزى را خدا نمى پذيرد معلوم مى شود رضاى او در آن جا نيست مقابل رضا هست, اگر رضا صفت ذات باشد بايد عين ذات باشد چون رضا در اين جا نيست لازمه اش آن است كه ذات در اين جا معاذ الله حضور نداشته باشد يا قبض و بسط اين چنين است يا قبول وعدم قبول اين چنين است خدا عمل متقيان را مى پذيرد: ((انما يتقبل الله من المتقين))(10) عمل غير متقى را قبول نمى كند يكى از اسماى حسناى حق, ((قابل)) است كه او ((يقبل التوبه عن عباده))(11) اين قابل نسبت به كار مومنين است, كار كافرين را خدا قبول نمى كند پس قبول, صفت خداست عدم قبول هم صفت خداست. پس هر صفتى مقابل هم دارد و چيزى كه مقابل دارد محدود است و چيزى كه محدود است ممكن است و نمى تواند وصف ذات باشد, پس هيچ كدام از اين ها نمى توانند صفت ذات باشند, اگر صفت ذات مى شدند بايد عين ذات و نامتناهى مى شدند يا بايد ذات, معاذالله حكم اينها را بپذيرد; يعنى متناهى بشود كه محال است, يا اينها حكم ذات را بپذيرند و نامتناهى بشوند اين هم كه محال است, زيرا اينها مقابل دارند.
روى اين ضابطه مى توان گفت: چيزى كه مقابل دارد صفت ذات نيست گر چه بر ذات حمل مى شود ولى وصف فعل است. مى دانيد كه در مقام اتحاد موضوع و محمول در هر قضيه اى موضوع و محمول با هم متحداند اما مدار تعيين اين اتحاد به دست محمول قضيه است نه موضوع آن, وقتى گفتيم ((زيد ناطق)) يا ((زيد عالم)) يا ((زيد قائم)) موضوع و محمول با هم متحدند.
در اين سه قضيه, موضوع يكى است اما چون سه محمول مختلف داريم محور اتحاد بين موضوع و محمول هم فرق مى كند, در قضيه ((زيد ناطق)) محور اتحاد, مقام ذات است بنا بر اين كه ناطق فصل باشد ; يعنى محمول با ذات موضوع متحد است. در قضيه دوم مدار اتحاد, وصف است نه ذات, مى گوييم ((زيد عالم)) كه پايين تر از اولى است. در قضيه سوم كه گفته مى شود ((زيد قائم)) اين قيام را از بدن زيد انتزاع مى كنيم نه از اوصاف نفسانيه او, چه رسد به مقام ذات او. ((زيد قائم)) اين قائم هم با زيد متحد است منتهى در مقام فعل. در دعاها مى گوييم ((هوالله)) مى گوييم ((هو عالم الغيب والشهاده)) مى گوييم ((هوالسلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر)) همه جا ((هو)) هست و در همه موارد موضوع و محمول با هم متحدند, اما تعيين محور اتحاد موضوع و محمول به دست محمول است نه به دست موضوع. بايد محمول را ببينيم چون الله قد يرزق و قد لايرزق, الله قد يشفى و قد لايشفى, الله قد يقبل و قد لايقبل, پس اين محمول همتاى موضوع نيست وقتى همتاى موضوع نشد مى افتد در مقام فعل, وقتى كه در مقام فعل افتاد مى شود ممكن الوجود, وقتى ممكن الوجود شد بايد از ممكن اين مفاهيم را انتزاع بكنيم نه از مقام ذات, اگر از ممكن انتزاع كرديم آن گاه خيلى از اين ادعيه و زيارات حل مى شود و هرگز طعم غلو نمى دهد.
ديگر زيارت جامعه و امثال آن براى كسى كه اين مسائل را ديده است آشناست, اين چنين نيست كه آن صد تكبير اين مشكل را حل كند اصلا مشكلى در زيارت جامعه و امثال آن نيست تا انسان نيازى به آن توجيه داشته باشد كه بگويد چگونه ما زيارت جامعه را بخوانيم تا جواب بگويند چون مقدمتا صد تا تكبير مى گوييد اين از صولت و آن حدت و آن عظمت دعا مى كاهد نه, اين طور نيست, همه آن دعا در مقام فعل است: ((بكم يمسك السمإ بكم ينزل الغيث)) كار, كار است در مقام كار است اگر چنان چه كار است حتما بايد از خارج ذات انتزاع بشود حالا آن خارج ذات فرشته باشد يا اهل بيت.
اهل بيت باشند كه اولى است, انسان كاملى كه معلم و مسجود فرشته هاست او مظهر اين اسمإ فعليه باشد كه اولى است. خالقيت هم همين طور است خالق و غيرخالق صفت ذات نيست, قادر صفت ذات است قادر است براى اين كه خلق بكند قادر است براى اين كه خلق نكند اگر كسى مظهر خالق شد مثل حضرت مسيح ـ سلام الله عليه ـ او مى گويد ((اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله))(12) چون وقتى فعل شد باذن الفاعل خواهد بود هر كسى كه اين كار را انجام مى دهد به اذن صاحب كار انجام مى دهد. حضرت مسيح ـ سلام الله عليه ـ مهره اى از مهره هاى اين كار خداست آن گاه به اذن خدا مىآفريند و از غيب خبر مى دهد. اين كارها بايد به اذن حق باشد بدون اذن اصلا فرض ندارد اگر كار است كار به دست صاحب كار سپرده است.
پس اگر ما به روايتى يا به آيه اى برخورديم هرگز در مقابل فعل هم اين چنين بود نه آن راوى را به غلو متهم مى كنيم و نه در سند طعن وارد مى كنيم و نه اگر كسى آن مضامين را پذيرفته است جزء غلات خواهد بود. مادامى كه پايش را از مرز فعل بالا نبرد منطقه صفات منطقه ممنوعه است چه رسد به منطقه ذات. يعنى كسى بشود عين العليم اين مستحيل است, بشود عين القدير اين مستحيل است. منطقه صفات ذاتيه منطقه امن است و منطقه منع, چه رسد به منطقه ذات . پس تمام تلاش ها در مقام فعل است, فعل هم بيش از يك امر نيست: ((و ما امرنا الا واحده))(13) آن گاه آن رواياتى كه مرحوم صدوق ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف توحيد از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ نقل كرده كه: ((انا عين الله, انا جنب الله)) هرگز انسان آنها را بر غلو حمل نمى كند, چون خيلى چيز ساده اى است چطور يك فرشته مى تواند بگويد ((انا عين الله انا جنب الله انا يدالله)) ولى معلم فرشته اين حرف ها را نزند. اينها صفت فعل خداست وقتى صفت فعل شدند حتما جداى از ذات اند.
آن يك صفحه اى هم كه مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ دارند شرح همين قاعده است, ايشان اصل قاعده را در صفحه اول ذكر مى كنند بعد نمونه هايى بيان مى كنند, اراده را اين چنين مى دانند, سخط را اين چنين مى دانند غضب را اين چنين مى دانند و امثال ذلك. آن قاعده كليه اين است كه :
((ان كل شيئين و صفت الله بهما و كانا جميعا فى الوجود فذلك صفه فعل)), بعد مى فرمايند: ((و تفسير هذه الجمله انك تثبت فى الوجود ما يريد و ما لايريد و ما يرضاه و ما يسخطه و ما يحب و ما يبغض)) گاهى مى گويى خدا اراده كرده است كه مومنين را تطهير كند, درباره كافران مى فرمايد كه: لم يرد الله ان يطهر قلوبهم پس قديريد و قد لا يريد, حب و سخط هم همين طور است, اراده و كراهت هم همين طور است, يريد اطاعت و كراهت را ((يكره و لايريد, كه كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها)). رضا و سخط هم همين طور است, ((سخط الله عليهم))(14) نسبت به يك عده نسبت به عده اى ديگر هم ((رضى الله عنهم و رضوا عنه))(15) بنابراين اينها مى شود صفت فعل و فعل هم يكى است ((ما امرنا الا واحده)) منتهى هر لحظه اين فعل به صورت هاى گوناگون در مىآيد.
آن گاه دو مطلب در اين جا حل مى شود: يكى اين كه اگر ما به رواياتى برخورديم كه ائمه ـ عليهم السلام ـ اين اوصاف فعليه را به خود اسناد دادند به آسانى قبول مى كنيم شما در تمام 110 جلد بحارالانوار شريف كه نوع روايات ما در اين كتاب شريف است به يك روايت برخورد نمى كنيد كه كار ذات يا صفت ذات را ائمه ـ عليهم السلام ـ به خودشان اسناد بدهند هر چه است در باره خلق, رزق, قبض و بسط, احيا و اماته است كه اينها كار خداست كار خدا هم كه ممكن است نه واجب, حتما بايد بيرون از ذات ما اين معنا را انتزاع بكنيم, مثل اين كه وقتى مى خواهيد بگوييد ((زيد قائم)) اين قائم را نه از آن جايى كه ناطق را انتزاع مى كنيد مى توانيد انتزاع بكنيد و نه از آن جايى كه عالم را, چون ناطق مقوم ذات است و عالم وصف نفسانى ذات است ولى قائم, براى بيرون از محور ذات است ودر بدن او قائم و قاعد راانتزاع مى كنيد وقتى فعل در مقام خارج از ذات شد آن گاه مدبرات امر بايد اين فعل را به عهده بگيرند. چه بهتر كه معلمين اين مدبرات امر به عهده بگيرند. بقيه در صفحه 12
آن گاه نوبت به شاگردان ائمه مى رسد شاگردان ائمه آيا مى توانند به جايى برسند كه يكى از اين مظاهر فعلى را ادعا بكنند يا نه؟ بعضى از صفات مرزش مشخص است يعنى صفت ذات يك نامى دارد و صفت فعل نام ديگر ; مثلا قدرت, صفت ذات است و خلقت صفت فعل ; يكى را مى گويند قادر و ديگرى را خالق, بعضى از صفات فعليه و ذاتيه اند كه يك نام دارند منتهى مرحله عاليه اش صفت ذات است مرحله نازله اش صفت فعل, مثل علم يك علم ذاتى است كه ((الله بكل شىء عليم)) عالم قبل المعلوم و امثال ذلك كه علم ذاتى است يك علم فعلى است كه از مقام فعل انتزاع مى كند. آياتى كه در باره مسائل امتحانى ذكر مى شود كه خدا مى فرمايد ما شما را امتحان مى كنيم ببينيم چه مى كنيد)) ((ويعلم الصابرين))(16) اين علم فعلى است و آن را از مقام فعل مى گيرند اين صفت فعل با آن صفت ذات چون در نام شريك اند احيانا ممكن است اين اشتراك لفظى زمينه مغالطه اى را فراهم بكند, يكى از چيزهايى كه هم بر فعل اطلاق مى شود هم بر ذات, منتهى به عنوان اشتراك لفظى ـ و همين اشتراك لفظى درد سر ايجاد كرده ـ كلمه ((حق)) است. اين حق هم بر مقام ذات اطلاق مى شود هم بر مقام فعل, كه فعل اش حق است ذات اش هم حق است. قول رااز آن جا كه واقع مطابق اوست مى گويند حق, عقيده را از آن جهت كه واقع مطابق اوست مى گويند حق, فعل حكم ثابت را هم مى گويند حق, چه اين كه ذات اقدس اله را هم مى گويند حق. اين كه در چند جاى قرآن مى فرمايد: ((ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه هو الباطل))(17) اين مقام ذات است, اين كه مى فرمايد سخنان قرآن حق است, انبيا حق مى گويند, اين كار حق است, اين مال صفت فعل استO O O .ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 ) سوره حشر (59) آيه 24 ـ 23.
2 ) غرر الحكم, ج2, ص603.
3 ) سوره كهف (18) آيه101.
4 ) سوره ق (50) آيه22.
5 ) نهج البلاغه, خطبه1.
6 ) سوره زمر (39) آيه7.
7 ) سوره مائده(5) آيه119.
8 ) همان, آيه3.
9 ) سوره اسرإ (17) آيه38.
10 ) سوره مائده (5) آيه27.
11 ) سوره توبه (9) آيه104.
12 ) سوره آل عمران (3) آيه9.
13 ) سوره قمر (59) آيه50.
14 ) سوره مائده (5) آيه80.
15 ) همان, آيه119.
16 ) سوره آل عمران (3) آيه142.
17 ) سوره حج (22) آيه62.

/

سخنان معصومان عليهم السلام رمضان ماه خــــدا

 

سخنان معصومان
رمضان ماه خدا

 


 

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((ايهاالناس انه قد اقبل اليكم شهر الله بالبركه والرحمه والمغفره شهر هو عندالله افضل الشهور و ايامه افضل الايام و لياليه افضل الليالى و ساعاته افضل الساعات.))(1)
اى مردم, ماه خدا ـ ماه رمضان ـ با بركت و رحمت و آمرزش به شما روى آورده است, ماهى كه نزد خدا بهترين ماهها, روزهايش بهترين روزها, شبهايش بهترين شبها و اوقاتش بهترين اوقات است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((ان شهركم هذا ليس كالشهور انه اذا اقبل اليكم اقبل بالبركه والرحمه و اذا ادبر عنكم ادبر بغفران الذنوب…))(2)
اين ماه, (رمضان) همانند ديگر ماهها نيست , زيرا هرگاه به شما رو آورد همراه با بركت و رحمت است و آن گاه كه از شما پشت كند آمرزش گناهان را در بردارد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((ايهاالناس قد اظلكم شهر عظيم, شهر مبارك, شهر فيه ليله العمل فيها خير من الف شهر… هو شهر اوله رحمه و اوسطه مغفره و آخره عتق من النار.))(3)
اى مردم! ماه بزرگى بر شما سايه افكنده, ماهى مبارك كه شبى دارد كه عمل خير در آن از عمل هزار ماه برتر است… ماهى كه اولش رحمت, ميانش آمرزش و پايانش رهايى از آتش است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((ان للجنه بابا يدعى الريان لايدخل منه الا الصائمون)).(4)
بهشت را درى است كه آن را باب الريان مى گويند و از آن جز روزه داران وارد بهشت نمى شوند.

امام على عليه السلام:
((ايهاالناس ان يومكم هذا يثاب فيه المحسنون و يخسر فيه المسيئون و هو اشبه يوم بيوم قيامتكم فاذكروا بخروجكم من منازلكم الى مصلاكم خروجكم من الاجداث الى ربكم.))(5)
اى مردم, امروز روز پاداش نيكوكاران و زيان تبهكاران است و آن را شباهتى بسيار با روز رستاخيز است, پس هنگامى كه براى نماز (عيد) بيرون مى رويد خروج از قبر و روانه شدن به سوى پروردگار را به ياد آوريد.

امام على عليه السلام:
((عليكم فى شهر رمضان بكثره الدعإ والاستغفار فاما الدعا فيدفع عنكم البلإ و اما الاستغفار فتمحى به ذنوبكم.))(6)
برشماست كه در ماه رمضان زياد دعا و استغفار كنيد چه اين كه دعا بلا و گرفتارى را از شما دور مى سازد و به سبب استغفار, گناهان شما محو مى شود.

امام على عليه السلام:
((نوم الصائم عباده و صمته تسبيح و دعإه مستجاب و عمله مضاعف. ان للصائم عند افطاره دعوه لاترد.))(7)
خواب روزه دار عبادت و سكوتش تسبيح و دعاى او مستجاب و عملش چندبرابر است, همانا دعاى روزه دار به هنگام افطار رد نمى شود.

امام باقر عليه السلام:
((العمل الصالح فيها من الصلاه والزكاه و انواع الخير خير من العمل فى الف شهر ليس فيها ليله القدر. و لولا ما يضاعف الله تبارك و تعالى للمومنين ما بلغوا, ولكن الله يضاعف لهم الحسنات.))(8)
در اين شب قدر, عمل شايسته همچون نماز و زكات و هر كار نيك, بهتر است از كار در هزار ماه كه شب قدر در آن نباشد, و اگر خداى تبارك و تعالى پاداش اعمال مومنان را دو چندان نمى كرد آنان بدين منزلت نمى رسيدند اما خداى پاداش كار خير ايشان را دو برابر كرده است.

امام باقر عليه السلام:
((من احيى ليله القدر غفرت له ذنوبه ولو كانت ذنوبه عدد نجوم السمإ و مثاقيل الجبال و مكائيل البحار.))(9)
كسى كه شب قدر را (با عبادت خدا) زنده دارد گناهانش آمرزيده شود گرچه به عدد ستارگان آسمان و سنگينى كوهها و كيل درياها باشد.

امام صادق عليه السلام:
((فى ليله تسع عشر من شهر رمضان التقدير و فى ليله احدى و عشرين القضإ و فى ليله ثلاث و عشرين ابرام ما يكون فى السنه الى مثلها و لله ـ جل ثناوه ـ ان يفعل ما يشاو فى خلقه.))(10)
شب نوزدهم ماه رمضان, شب تقدير و شب بيست و يكم شب قضإ و شب بيست و سوم شب تصويب امورى است كه در سال تحقق خواهد يافت و خداوند ـ جل ثناوه ـ هرچه خواهد براى خلقش آن كند.

امام على ابن موسى الرضا عليه السلام:
((شهر رمضان شهر البركه و شهر الرحمه و شهر المغفره و شهر التوبه و شهر الانابه من لم يعفو له فى شهر رمضان ففى اى شهر يغفر له.))(11)
ماه رمضان ماه بركت است, ماه رحمت است, ماه آمرزش است, ماه توبه است, و ماه بازگشت (به سوى خدا) است هر كس در ماه رمضان آمرزيده نشود, در كدام ماه ديگر مورد آمرزش قرار مى گيرد.

پى نوشت ها:
1 ) وسائل, ج 7, ص 227.
2 ) وسايل, ج 7, ص 226.
3 ) بحار, ج 96, ص 342.
4 ) بحار, ج 96, ص 252.
5 ) امالى صدوق, ص 100.
6 ) وسائل ج 4, ص 223.
7 ) بحار, ج 93, ص 360.
8 ) وسائل الشيعه, ج 7, ص 257.
9 ) بحار, ج 98, ص 168.
10 ) وسائل الشيعه, ج 4, ص 261.
11 ) بحارالانوار, ج 96, ص 341.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ شرايط استجابت دعــــا

 

دانستنى هايى از قرآن
شرايط استجابت دعا

 


 

((و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين))
پروردگار شما گفته است : مرا بخوانيد تا خواسته هايتان را اجابت كنم و برآورده نمايم . همانا كسانى كه از عبادت من (درخواست و سوال از من) سرباز مى زنند و سركشى مى كنند , به زودى با ذلت و خوارى وارد دوزخ مى شوند.
خداوند در اين آيه شريفه به صراحت اعلام مى دارد كه هر كه مرا بخواند و از من چيزى بطلبد , دعايش را مى پذيرم و به استجابت مى رسانم و حاجتش را برآورده مى كـنم . سپس تاكيد مى كند كه هر كس از دعا كردن سرپيچى و عصيان كند و از سوال و نيايش به درگاهم تكبر نمايد و مرا نخواند , او را با ذلت به جهنم افكنم.
واژه عبادت كه در اين آيه آمده است , مقصود از آن به فرموده امام باقر عليه السلام دعا است , زيرا برترين و با فضيلت ترين عبادت و بندگى خدا , دعا و سوال از درگاه اوست.
از امام باقر عليه السلام سوال مى شود: كدام عبادت افضل است ؟ مى فرمايد : چيزى نزد خداى عزوجل برتر از دعا نيست كه از او سوال و درخواست كنند وآنچه را نزد اوست از او بخواهند و هيچ كس نزد خدا دشمن تر نيست از كسى كه در عبادت و پرستش ذات مقدسش گردنكشى كند و آنچه را نزد او است درخواست ننمايد.
پرسشى كه به نظر مى رسد اين است كه با اين صراحت بيان آيه مباركه در استجابت دعاى مومنان , چرا درخواست ها به استجابت نمى رسد؟
در اين باره مطالب جالب و زيادى در روايات معصومين عليهم السلام آمده كه بهتر است بدون هيچ حاشيه اى از آنها استفاده كرد.

شرايط استجابت دعا
مهمترين شرايط استجابت دعا, مصلحت بودن آن است. چه بسا كسى چيزى را از خدا بخواهد كه به مصلحتش نيست و چون خداى عزوجل ارحم الراحمين است و به بندگانش لطف دارد, قطعا مصلحت بنده اش را مى خواهد و لذا اگر در حالى كه مطلب درخواستى به مصلحت سوال كننده نباشد , به اجابت برسد , قطعا قبيح است و خداى سبحان از هر قبيحى منزه است , يا اينكه ممكن است مطلب درخواستى غير ممكن باشد يا داراى مفسده اى ـ چه در كوتاه مدت و چه در دراز مدت ـ براى درخواست كننده باشد , كه ما بيشتر بر درگاهش عجز و لابه كنيم و به خاك افتيم و دعا و نيايش نمائيم و اگر در اين دنيا , دعاى ما ـ طبق مصالحى كه بسيارى از آنها بر ما پوشيده است ـ به استجابت نرسد, قطعا بر سرمايه آخرتمان افزوده مى شود و اجر و پاداش ما را عـندالله زيادتر مى كند.
به هر حال لازم است انسان در هر حال از خدا بخواهد و دعا كند. معاويه بن عمار از امام صادق عليه السلام مى پرسد: جانم به قربانت! چه مى فرماييد درباره دو نفر كه با هم وارد مسجد شدند, يكى بيشتر نماز مى خواند و ديگرى بيشتر دعا مى كند, كدام يك برترند؟ حضرت پاسخ مى دهد: هر دو كار نيكى انجام مى دهند. عرض مى كند: دانستم ولى كدام يك ـ به هر حال ـ برتر است؟ مى فرمايد: او كه بيشتر دعا مى كند . آيا نشنيدى كه خداى سبحان مى فرمايد: ((ادعونى استجب لكم)). دعا همان عبادت بزرگ است.
يكى ديگر از شرايط استجابت دعا اين است كه انسان به پيمانى كه با خدا بسته است وفادار باشد . پيمان با خدا اين است كه در برابر احكام و اوامرش اطاعت كنيم و سر فرود آوريم و از دستورهاى الهى سرپيچى ننمائيم , در آن صورت اگر درخواستى كرديم , بى گمان مورد استجابت قرار مى گيرد.
شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: خدا مى فرمايد: ((ادعونى استجب لكم)) و با اين حال ما هرچه دعا مى كنيم به استجابت نمى رسد؟! حضرت فرمود: روا نشدن دعاهايتان براى اين است كه شما به عهد و پيمان خود با خداوند وفا نمى كنيد . خداوند مى فرمايد: ((اوفوا بعهدى اوف بعهدكم)) به پيمان من وفادار باشيد , من هم به پيمانم وفا مى كنم. ((والله لو وفيتم الله لوفى لكم)) به خدا قسم اگر وفا كنيد , خدا نيز وفا مى كند.
شرايط ديگر استجابت دعا, دانستن جهت و روش دعا كردن است. در روايتى كه نويسنده كتاب ((نورالثقلين)) نقل كرده, راوى از امام صادق عليه السلام مى پرسد: چرا دعاى ما به استجابت نمى رسد؟ حضرت مى فرمايد: بايد روش دعا كردن را بيامـوزيد . سوال مى كند : روش چيست ؟ مى فرمايد: ((تبدا فتحمد الله و تذكر نعمه عندك ثم تشكره ثم تصلى على النبى و آله ثم تذكر ذنوبك فتقر بها ثم تستعيذ منها , فهذا جهه الدعإ)) در آغاز دعا, خدا را ستايش مى كنى و نعمتهايش را به ياد مى آورى سپس شكر و سپاس مى كنى و بر پيامبر و اهل بيتش درود مى فرستى, سپس گناهانت را يادآور مى شوى و به آنها اعتراف مى كنى و به خدا پناه مى برى . اين روش دعا كردن است.
شرط ديگر دعا صلوات است. در روايتى حارث بن مغيره از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : هرگاه خواستى دعا كنى , خدا را ستايش و تمجيد و حمد و تسبيح و تهليل كن و پس از حمد و ثناى پروردگار , بر محمد و آلش صلوات و درود بفرست , سپس دعاى خود را با خدايت مطرح كن.
امام صادق عليه السلام ـ طى روايت ديگرى ـ مى فرمايد: هر كه از خدا چيزى را بخواهد, پس بايد در آغاز, بر محمد و آل محمد درود فرستد سپس حاجتش را بيان كند و بعد از آن دوباره با صلوات بر پيامبر و اهل بيتش , سخنش را به پايان برساند , همانا خداى عزوجل كريم تر از آن است كه دو طرف دعا را ( كه صلوات مى باشد ) بپذيرد و خود درخواست را كه در وسط قرار دارد , رها نمايد.
آخرين شرط استجابت دعا شناخت است كه شرط بسيار دشوارى است. البته شناخت از شخصى با شخص ديگر تفاوت دارد. قطعا شناخت واقعى نزد پيامبر و خاندان معصومش است و بس, ولى بهر حال هر كس بايد تا اندازه اى خدا شناس باشد . در كتاب توحيد از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه فرمود : گروهى از امام صادق عليه السلام پرسيدند : چرا خدا را مى خوانيم و اجابتمان نمى كند ؟ فرمود : زيرا كسى را مى خوانيد كه او را نمى شناسيد.
از خداى متعال خالصانه درخواست مى نماييم خود را به ما بشناساند ((اللهم عرفنى نفسك)) تا در اين ايام و ليالى مبارك قدر كه ايام دعا و استجابت دعا است , توفيق دعا كردن را بيابيم و با شناخت و معرفت خدا را بخوانيم و به خواست خداوند دعاهايمان به استجابت رسد و مقبول درگاه ذات مقدسش قرار گيرد. آمين رب العالمين

/

تازه هاى علمى پژوهشى

 

تازه هاى علمى پژوهشى

 


 

درد زانوها مى تواند مهلك باشد
بر اساس جديدترين تحقيقات به عمل آمده باريك شدن عروق خونى در زانوها كه غالبا به هنگام راه رفتن سبب بروز درد در ناحيه ماهيچه ساق پا مى شود خطر ابتلا به حمله قلبى يا سكته را تا 50 درصد افزايش مى دهد .
دكتر (( دنيس كلمنت )) استاد طب در قلب و عروق مى گويد : عليرغم تشخيص و درمان نسبتا آسان بيمارى پيرامونى شريانهاpad) )ياdisease peripheral arterial) ) اين بيمارى غالبا درست تشخيص داده نمى شود كم اهميت در نظر گرفته شده و به خوبى درمان نمى شود .
كلمنت گفت : بيماران مبتلا به اين عارضه در معرض خطر حملات قلبى و سكته قرار دارند .
وى افزود : اگر شما مى خواهيد از قلب و پاهاى خود مراقبت كنيد , شريانهاى خونى در زانوان خود را مورد بررسى قرار دهيد .
دكتر ميشل كريكى مى گويد : 75 درصد از بيماران با علايم شديد بيمارىpad طى 10 سال فوت مى كنند وى افزود بيمارانى كه هيچ گونه علايمى ندارند ممكن است طى همين زمان فوت كنند .
دكتر آلن هايريش گفت : حملات قلبى , سكته و عارضهpad در اثر يك وضعيت مشابه , يعنى باريك شدن عروق خونى كه جريان خون به اندامها و عضلات را محدود مى سازد ايجاد مى شوند . اما پزشكان معمولا اين عارضه را جدى نمى گيرند و به بيماران مى گويند كه علت بروز اين عوارض پيرى است و عارضه اى است كه بايد با آن زندگى كنند .
كريكى در همايشى كه در خصوص عارضهpad انجام شد اعلام كرد بر اساس تخمينهاى به عمل آمده 20 ميليون نفر در آمريكا و اروپا از اين عارضه رنج مى برند .
اين عارضه سبب بروز درد در ناحيه پا در حدود 50 درصد از اين افراد مى شود .
هايريش و كريكى در يك تحقيق جديد اطلاعات بدست آمده در خصوص تإثير داروى (( كلوپيدوگرل )) در مقايسه با آسپرين را مورد تجزيه و تحليل قرار دادند .
در بين 19 هزار بيمار شركت كننده در اين تحقيق بيش از 6 هزار نفر مبتلا به عارضهpad بودند . اين بيماران در معرض خطر بالاى ابتلا به حمله قلبى يا سكته ها در دو سال بعد قرار داشتند .
هايريش گفت : در صورت شديد بودن بيمارى و قطع بخشهايى از پا يا زانو خطر بروز سكته يا حمله قلبى 50 درصد در مقايسه با ساير بيماران مبتلا به بيمارى قلبى افزايش مى يابد . در صورتى كه بيمار از عارضهpad و ديابت رنج مى برد اين خطر تا 60 درصد افزايش مى يابد در صورتى كه بيمار پيش از اين دچار سكته يا سكته هاى جزيى شده باشد اين خطر بيش از دو برابر افزايش مى يابد .
كريكى گفت : بروز اين عارضه حتى در بين افرادى كه از درد پا رنج نمى برند را مى توان با دقت و با روش غير تهاجمى اندازه گيرى كرد . اين روش شامل تعيين نسبت فشار خون در بازو و زانو است . اين شاخص فشار خون زانو ـ بازويى ياabi بايد در حدود 1 باشد . در صورتى كه اين شاخص كمتر از 0/9 باشد , بيمار داراى جريان خون ناقص در پاهاست و 95 درصد در معرض ابتلا به عارضهpad قرار دارد .
وى افزود : اگرچه دستگاههاى مخصوص براى اندازه گيرى فشار زانوها وجود دارد اما هزينه اين دستگاهها بطور تخمينى 500 دلار است و تست اسكن مى تواند در طى 15 دقيقه در مطب پزشك انجام شود .
كريكى و ساير همكارانش پيشنهاد كردند تمامى افراد بالاى 70 سال و ساير افراد بالاى 50 سال كه داراى ديابت هستند يا اينكه سيگار مى كشند بايد براى اين بيمارى تحت بررسى قرار گيرند . كريكى تخمين زد تا 20 درصد اين بيماران مبتلا به عارضهpad باشند .
كلمنت گفت : عارضهpad مى تواند با داروى آسپرين يا كلوپيدوگرل , يك سوپر آسپرين كه بطور خاص از چسبيدن پلاكتهاى خونى به يكديگر و تشكيل لخته پيشگيرى مى كند درمان شود . لخته سبب مسدود شدن عروق خونى باريك مى شود و سبب بروز حملات قلبى يا سكته يا درد در ناحيه پا مى شود . با انجام عمل جراحى نيز مى توان اين عارضه را درمان كرد .
درمان با آسپرين نشان داده است كه اين دارو خطر بروز حمله قلبى را تا 25 درصد كاهش مى دهد . داروى كلوپيدوگرل مى تواند اين خطر را تا 10 درصد بيشتر از آسپرين كاهش دهد .
بهر حال هايريش گفت : اكثر پزشكان مراقبتهاى اوليه كه بيماران با درد زانو ناشى از عارضهpad به آنان مراجعه مى كنند اين بيمارى را درمان نمى كنند .
وى خاطر نشان كرد عارضهpad بسيار شايعتر از بيمارى هوچكين يا سرطان سينه است O O O.

انجام موفقيت آميز پيوندهمزمان مغز استخوان و كليه
پزشكان يك زن مبتلا به سرطان مغز استخوان را كه دچار نارسايى كليوى نيز بود بطور همزمان تحت عمل پيوند مغز و استخوان و كليه از خواهرش قرار دادند .
پزشكان معالج اين زن مى گويند : اين بيمار ناچار به مصرف داروهاى سركوب كننده ايمنى به مدت يك سال نبوده و علاوه بر آن سرطان او نيز بطور قوى سركوب شده است .
دكتر بنديكت كاسيمى مى گويد : پيوند مغز استخوان خواهر بيمار به بدن اين زن به سيستم ايمنى بدن كمك كرد عضو پيوندى را تحمل كند .
وى افزود : با اين موفقيت روزى دريافت كنندگان عضو پيوندى مى توانند بدون خطرات و هزينه هاى مصرف مادام العمر داروهاى سركوب كننده ايمنى پيوند را تحمل كنند .
دكتر كاسيمى ابراز اميدوارى كرد اين روش در مورد پيوندهايى كه كمتر نظير هم هستند استفاده شود . اين شيوه براى بيماران نيازمند اعضاى پيوندى شانس انتخاب بيشترى فراهم مى كند .
پزشكان طى گزارشى مى نويسند : اين بيمار به علت سرطان مغز استخوان موسوم به مالتيپيل مايولوما دچار نارسايى كليوى شده بود .
پزشك معمولا در عمل پيوند مغز استخوان بايد مغز استخوان بدن بيمار را با دارو يا پرتوهاى قوى نابود كند . اما در اين مورد پزشكان به بيمار داروهاى ملايم و پادتن ضد سلولهاى تى دادند . سلولهاى تى يكى از سلولهاى سيستم ايمنى است كه مغز استخوان را مى سازد .
كليه بيمار بعد از پيوند دوگانه بطور طبيعى فعاليت مى كرد و هيچ علايمى دال بر پس زدن عضو مشاهده نشد . بيمار بلافاصله بعد از عمل پيوند يك داروى سركوب كننده ايمنى به نام سايلكو اسپورين دريافت كرد , اما مصرف دارو بتدريج كاهش يافت و 6 هفته بعد قطع شد .
دكتر توماس اسپيتزر كه سرپرستى اين مطالعه را به عهده داشته است مى گويد : اين عمل جراحى كه بيمار احتمالا در صورت عدم دريافت پيوند جان مى سپرد نتايج مهمى دربرداشته است . نتايج بدست آمده اين احتمال را مطرح مى كند كه ديگر بيماران مبتلا به سرطان گلبولهاى خون و نارسايى كليوى با همين روش بطور موفقيت آميزى درمان شوند .

تإثيرات كم كارى غده تيروئيد مادران باردار بر نوزادان
پژوهشگران با انجام تحقيقاتى اعلام كردند مادران باردارى كه غده تيروئيد آنها نامنظم كار مى كند احتمال اين كه فرزندان با ضريب هوشى پائين به دنيا آورند 4 برابر بيشتر است .
در اين گزارش آمده است : اين در صورتى است كه كم كارى غده تيروئيد درمان و كنترل نشده باشد .
نتايج اين تحقيقات كه به سرپرستى دكتر جيمز هادو انجام شده حاكيست 19 درصد از كودكانى كه مادرانشان داراى غده كم كار تيروئيد مى باشد ضريب هوشى آنها 85 يا كمتر است , در حالى كه مادرانى كه داراى چنين اختلالى در غده تيروئيد خود نيستند اين ميزان فقط 5 درصد است .
به گفته دكتر هادو اين كودكان كه داراى اين طيف هوشى پائين هستند , ممكن است در طول زندگى خود با چالشهاى رشدى روبرو شوند . به عبارت ديگر آنها هم در مدرسه و هم در زندگى به طور كلى با مشكل روبرو خواهند بود . در اين گزارش گفته شده است كه يك تيروئيد كم كار يا هيپوتيروديسم را توان به سادگى از طريق يك آزمايش خون تشخيص داده و با مصرف يك قرص در روز آن را درمان كرد .
غده تيروئيد ترشح كننده هورمونيست كه متابوليسم بدن را تنظيم كرده و براى رشد مغز حياتيست .
عوارض كم كارى تيروئيد عبارتند از خستگى شديد , ضعف عضلانى , دردهاى كشيدگى ماهيچه ها , يبوست , طپش ضعيف قلب , خشك شدن و ورقه ورقه شدن پوست , ريزش مو و يك صداى كلفت و خشن .
در اين گزارش آمده است : از هر 50 زن يك زن در دوران باردارى خود به هيپوتروديسم دچار مى شود .

دانشمندان به درمان ديابت نزديك تر شده اند
پژوهشگران علوم پزشكى انگلستان گامهاى مهمى در يافتن درمان قطعى براى بيمارى قند ديابت برداشته اند . اين بيمارى دهها ميليون تن را در سراسر جهان مبتلا كرده و بيماران هر روز ناچارند انسولين به خود تزريق كنند .
پژوهشگران چندين دانشگاه انگلستان روشى براى رشد مصنوعى و اصلاح ژنتيكى سلولهاى انسانى يافته اند كه پس از پيوند به بدن جريان انسولين را كنترل مى كند .
اكنون گروهى از محققان دانشگاه آبردين در اسكاتلند با سرمايه گذارى بنياد ديابت نوجوانان انگلستان در حال انجام مطالعات آزمايشگاهى بر روى اين سلولها هستند تا راه را براى معالجه ديابت ظرف 5 سال آينده فراهم كنند .
كوين دوچرتى رئيس بخش زيست شناسى مولكولى دانشگاه آبردين اين كشف را مهم توصيف كرد و گفت كه اين روش جديد درمان كاملا متفاوتى را براى بيمارى ديابت فراهم مى كند .
حدود 5/1 ميليون تن در انگلستان و 50 ميليون تن در سراسر جهان به بيمارى ديابت مبتلا هستند . كشف انسولين در سال 1922 جان بسيارى از مبتلايان را نجات داد اما از آن زمان تاكنون پيشرفتهاى اندكى در اين زمينه حاصل شده است .
از آنجايى كه بدن بيماران ديابتى نمى تواند انسولين كافى بسازد پيوند سلولهاى انسولين ساز لوزالمعده از ديرباز به عنوان يك راه درمان احتمالى مطرح بوده است . انسولين هورمون مهمى است كه ميزان قند خون را تنظيم مى كند .
اما مشكل هميشه كمبود اهدإ كنندگان و نابودى اين سلولها توسط سيستم ايمنى بدن بوده است .
زمانى كه محققان دانشگاه لستر موفق شدند بافت انسولين ساز لوزالمعده كودكان مبتلا به يك بيمارى نادر موسوم بهneo-natal hypoglycaemia را رشد دهند پيشرفت مهمى حاصل شد . در اين بيمارى بدن انسولين بسيار زيادى مى سازد .
اين گروه تحقيقاتى سپس توانستند با موفقيت اين سلولها را از طريق ژنتيكى تغيير دهند تا جريان انسولين را تنظيم كنند .
از آنجايى كه اين سلولها در آزمايشگاه ساخته مى شوند مقاوم كردن آنها در برابر حمله سيستم ايمنى بدن آسانتر است .
اين تنها يك راهكار براى يافتن معالجه نهايى بيمارى است , اما در كنار ديگر تحقيقات اميد زيادى فراهم مى كند .

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
140 هزار مسلمان چچن در تهاجم وحشيانه ارتش روسيه آواره شدند.(18/7/ 78)
لائيك ها مانع خروج كاواكچى از خاك تركيه شدند.
زنان مسلمان چچن با دست گرفتن سلاح آماده نبرد با نيروهاى روسيه شدند.(22/ 7/78)
نامزد اسلامگرايان, رئيس جمهور اندونزى شد.
((توره جان زاده)) به دليل خيانت, از نهضت اسلامى تاجيكستان اخراج شد.(28/ 7/78)
92 نفر در تركيه به اتهام عضويت در گروههاى اسلامى بازداشت شدند.(29/7/ 78)
شريعت اسلامى در يك ايالت نيجريه به اجرا درآمد.(6/8/78)
شيخ احمد ياسين رهبر حماس: مشتاقان برقرارى رابطه با آمريكا و اسرائيل موريانه هايى خطرناك براى امت اسلامى هستند.(17/8/78)

داخلى
رئيس قوه قضائيه: تشكل هاى دانشجويى مراقب باشند مورد سوء استفاده جريانهاى سياسى قرار نگيرند.
آمريكا: ممكن است به ايران حمله نظامى كنيم.(15/7/78)
6 تن ديگر در ارتباط با قتلهاى زنجيره اى دستگير شدند.(17/7/78)
رهبر انقلاب: نيروى انتظامى بايد براى همه و در هر جا مظهر اقتدار, عزت و رحمت باشد.(18/7/78)
رئيس جمهور: دولت به تنهايى توانايى ايجاد اشتغال را ندارد.
خاتمى: آزادى قدس هدف مشترك همه ماست.
رئيس جمهور در ديدار دبير كل جنبش حزب الله لبنان: حزب الله لبنان بايد با قدرت به فعاليت خود ادامه دهد.(19/7/78)
مدير مسوول روزنامه خرداد به اتهام نشر اكاذيب و تشويش اذهان عمومى به دادگاه احضار شد.
مهاجرانى : بايد نسبت به رفتارهاى فرهنگى خود تجديد نظر كنيم.
ايران خواستار حل مسالمت آميز بحران چچن شد.(20/7/78)
سرلشكر ظهيرنژاد به رحمت ايزدى پيوست.
رهبر انقلاب در ديدار دبير كل حزب الله لبنان: تا ملت فلسطين هست مبارزه با رژيم صهيونيستى وجود خواهد داشت.
اولين دور مذاكرات روساى جمهور ايران و يونان در تهران انجام شد.(21/7/ 78)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور يونان: همكارى دو ملت با فرهنگ ايران و يونان تمدن امروز بشر را كامل مى كند.
رئيس جمهور در جلسه هيإت امناى بنياد شهيد: خدمت به خانواده شهدا, ايثارگران و جانبازان از اولويت هاى دولت است.(22/7/78)
رئيس جمهور در ديدار نلسون ماندلا: گفت وگوى تمدنها بايد به حاكميت منطق و نفى سلطه در جهان بيانجامد.
دستور جلب شمس الواعظين صادر شد.(25/7/78)
رهبر انقلاب در ديدار نلسون ماندلا: آمريكا و اسرائيل از ويرانى و كشتار انسانها هيچ ابايى ندارند.
رهبر انقلاب: تهديد ايران از سوى آمريكا نشانه سياست متكبرانه و جبارانه دولت آمريكا است.(26/7/78)
7/17 ميليارد تومان براى تقويت نقدينگى توليدكنندگان مواد پروتئينى اختصاص يافت.
رئيس مجلس: طبق موازين اسلامى عمل مى كنيم و به پسند آمريكا اعتنايى نداريم.
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: نيروهاى انقلابى با تحمل يكديگر آتش بياران معركه را كنار بگذارند.(27/7/78)
خاتمى: مسائل ناپسند مطرح در جامعه را نبايد به حساب نظام گذاشت.
ايران خواستار تشكيل پارلمان آسيا شد.
رئيس جمهور در جريان بازديد از كوى دانشگاه: شكيبايى, انديشه و منطق از ويژگى هاى دانشگاههاست, اميدوارم جامعه دانشگاهى با هوشيارى اين راه را ادامه دهد.(28/7/78)
موافقتنامه نهايى ساخت سد دوستى بين ايران و تركمنستان امضا شد.
فروزنده 21 پست مشاورت رياست بنياد مستضعفان را حذف كرد.(29/7/78)
مراسم عبادى اعتكاف با استقبال گسترده جوانان در سراسر كشور آغاز شد.
جمهورى اسلامى ايران حملات روسيه به مناطق غير نظامى چچن را محكوم كرد.(2/8 /78)
آيت الله مهدوى كنى: اختلافات سياسى نبايد به مرحله اى برسد كه مشكلات مردم فراموش شود.
تعداد نمايندگان مجلس ششم به 290 نفر افزايش يافت.
دبير كل جامعه روحانيت مبارز خواستار وفاق جناح هاى سياسى بر محور اسلام, امام, انقلاب و ولايت شد.(4/8/78)
رئيس جمهور بامداد امروز به فرانسه عزيمت كرد.
توطئه هواپيماربايى منافقين در آستانه سفر رئيس جمهور به فرانسه خنثى شد.(5 /8/78)
آيت الله شاهرودى: اقتدار دستگاه قضايى به اين است كه قاضى با تلفن و سفارش تحت تإثير قرار نگيرد.(6/8/78)
رسيدگى به اتهامات عبدالله نورى آغاز شد.
رئيس جمهورى اسلامى ايران از سفر سه روز فرانسه به تهران بازگشت.(8/8/ 78)
فرمانده كل قوا: مردم و نيروهاى مسلح اجازه نمى دهند بيگانگان از برون مرزها آرامش كشور را بر هم بزنند.(10/8/78)
رئيس جمهور از بخشهاى در حال احداث مصلاى بزرگ تهران بازديد كرد.(12/8/ 78)
ميليونها ايرانى در بيستمين سالگرد تسخير لانه جاسوسى فرياد مرگ بر آمريكا سر دادند.
خاتمى: دوم خرداد معلول حركت مردم بود و كسى نبايد خود را صاحب آن بداند.
عبدالله نورى با طرفدارى از برقرارى رابطه با آمريكا بر اتهام خود صحه گذاشت.
رهبر انقلاب: مبارزه با استكبار جزء ذات ملت ايران است و امروز آمريكاى جهانخوار ((مظهر استكبار)) است.
رهبر انقلاب: رها كردن مبارزه با استكبار به معناى پذيرش ذلت و دخالت بيگانه است.(13/8/78)
36 مإمور جان بركف نيروى انتظامى در مبارزه با سوداگران مرگ به شهادت رسيدند.(16/8/78)

خارجى
ژنرال ابراهام روشين: پيروزى ارتش ما در جنوب لبنان محال است.
سرفرماندهى ارتش صهيونيستى از مزدوران لحد مستقر در حاصبيا خواست, خود را براى عقب نشينى قريب الوقوع آماده كنند.
به گزارش خبرگزاريها, رئيس ستاد جنگ ارتش اسرائيل ژنرال شائول موفاز در گفت و گو با تلويزيون صهيونيستى گفت: من و ساير فرماندهان در حال تهيه برنامه عقب نشينى از لبنان بر اساس سياست هاى دولت باراك هستيم. از سوى ديگر ژنرال ابراهام روشين يكى از اعضاى ستاد جنگ ارتش صهيونيستى نيز طى سخنانى تصريح كرد: پيروزى ارتش ما در جنوب لبنان محال است و استفاده از توپ, تانك و هواپيماى در مقابل افراد حزب الله كه به صورت پارتيزانى مى جنگند فايده اى ندارد.(10/7/78)
لندن به اشتباه خود در حمايت از رژيم فاسد پهلوى اعتراف كرد.
آلمان, فرانسه و انگليس خواستار تصويب پيمان منع آزمايشهاى هسته اى توسط آمريكا شدند.(17/7/78)
يك هزار نفر در ارتباط با كشتارهاى فرقه اى در پاكستان دستگير شدند.(19/7 /78)
نماينده حماس در تهران: اردن خط نابودى جنبش حماس را دنبال مى كند.
روسيه جريان برق و گاز چچن را قطع كرد.(20/7/78)
نظاميان پاكستان دولت نواز شريف را سرنگون كردند.(21/7/78)
آمريكا معاهده منع آزمايشهاى هسته اى را امضا نكرد.(22/7/78)
طالبان: اسامه بن لادن را به هيچ كشورى تحويل نمى دهيم.
ژنرال مشرف درخواست آمريكا را رد كرد.(25/7/78)
شوراى 7 نفره زمام امور پاكستان را به دست گرفت.
آمريكا كمك هاى مالى خود را به پاكستان قطع كرد.
بر اثر بمباران اردوگاه آوارگان در غرب چچن توسط جنگنده هاى روسى, ده ها آواره قتل عام شدند.(26/7/78)
يك مسئول بلندپايه اردنى: از اين پس چيزى به اسم حماس در اردن وجود نخواهد داشت.(27/7/78)
سازمان ملل طالبان را به عنوان عامل ادامه جنگ و خونريزى در افغانستان محكوم كرد.(2/8/78)
اهالى گروزنى آماده رويارويى با سربازان متجاوز روسيه شدند.(3/8/78)
ژنرال مشرف اعضاى شوراى امنيت ملى در پاكستان را معرفى كرد.
پليس فرانسه ضد انقلابيون معترض به سفر خاتمى را دستگير كرد.(4/8/78)
مردان مسلح نخست وزير و رئيس پارلمان ارمنستان را به قتل رساندند.(6/8/ 78)
سفير آلمان: گزارش هاى رسانه هاى غربى درباره ايران غير واقعى است.(8/8/ 78)
آخرين نظاميان اندونزى خاك تيمور شرقى را ترك كردند.
وزير كشور سعودى: متهمان انفجار ((ظهران)) از اتباع عربستان هستند.(9/8/ 78)
نيروهاى امنيتى كويت, شورش كارگران مصرى را سركوب كردند.
يك هواپيماى مصرى با 217 سرنشين در اقيانوس اطلس سقوط كرد.(10/8/78)
وزير خارجه فرانسه: جهان تك قطبى از نظر پاريس پذيرفتنى نيست.(16/8/ 78)
ماسخارف براى توقف كشتار غير نظاميان چچن از سران جهان استمداد كرد.(17/8 /78)

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

رجال الحق دروغين
روزى امام على عليه السلام به مسجد كوفه وارد شد ديد عده اى در گوشه مسجد نشسته اند پرسيد اينان كيستند؟ گفتند رجال الحق فرمود: به چه دليل مردان حق هستند؟ گفتند: از اين رو كه داراى نجابت و عزت نفس هستند اگر كسى به آنها غذا داد شكر مى كنند و گرنه صبر مى كنند, هيچ گاه تقاضا نمى كنند و دست گدايى به سوى كسى دراز نمى نمايند. امام على(ع) فرمودند: سگهاى كوفه هم چنين هستند آنگاه با شلاق آنها را از مسجد بيرون كرد و به آنها فرمود: برويد كار كنيد.
(پيكار اسلام با اسراف ص133).

فرصت ندادن به شيطان
روزى يكى از بازرگانان متدين در جمعى نشسته بود و گفتگو مى كرد فردى وارد شد و گفت: فلان تاجر از دنيا رفت, بازرگان تا اين سخن را شنيد به حاضران گفت: گواه باشيد كه اين تاجر تازه گذشته فلان مبلغ از من طلبكار است من فلان مبلغ را از تاجر فوت شده قرض گرفتم سندى هم به او نداده ام و هيچ كس جز خودش اطلاع نداشت ترسيدم كه شيطان با وسوسه خود مرا گول بزند كه اين مبلغ را به ورثه او ندهم شما را گواه گرفتم تا براى شيطان هيچ گونه فرصت و راه طمع به سوى من باقى نماند و توطئه شيطان را جلوتر نابود نمايم. (الى الحكم الاسلام ص187).

منبع نيكى ها
عربى پرسيد: اگر بميرم,كجايم برند؟ گفتند: به نزد خداوند تعالى. گفت: خوش دارم كه نزد كسى شوم كه جز نيكى از او نديده ام.(كشكول شيخ بهايى)

كمالات آدمى
آدمى كه قناعت كرد بى نياز شد و اگر از خلق عزلت گرفت سلامت يافت و اگر شهوت را زير پاى آورد آزاد شد.
(كيمياى سعادت ص341).

علت گريه امام حسن (ع)
هنگامى كه امام حسن عليه السلام در بستر شهادت قرار گرفت يكى از دوستان به بالين او آمد, ديد گريه مى كند گفت اى پسر رسول خدا آيا با آن همه مقامى كه در پيشگاه خدا و رسول خدا دارى گريه مى كنى با اينكه رسول خدا در شإن تو آن همه سخن فرمود و تو بيست بار پياده براى حج به مكه رفتى و سه بار همه اموالت حتى كفشهايت را بين مستمندان تقسيم كردى امام حسن (ع) در پاسخ فرمود: براى دو چيز گريه مى كنم. ـ1 از وحشت روز قيامت , ـ2 از فراق دوستان.
(امالى صدوق مجلس 39 حديث 9)

احترام امام حسين (ع) به زينب
روزى امام حسين عليه السلام نشسته بود و تلاوت قرآن مى كرد حضرت زينب بر آن حضرت وارد گرديد امام حسين به احترام خواهرش زينب قرآن را به زمين نهاد و پيش پاى زينب برخاست و سپس نشست. (تحفه العالم ج1, ص231)

تواضع علامه طباطبائى
علامه حسينى تهرانى يكى از شاگردان علامه طباطبائى نقل كرد من هر وقت خدمت علامه طباطبائى مى رسيدم براى بوسيدن دست ايشان خم مى شدم ولى ايشان دست خود را لاى عبا پنهان مى كردند. يك روز عرض كردم ما براى فيض و بركت و نياز دست شما را مى بوسيم چرا مضايقه مى فرمائيد آيا شما اين روايت را قبول داريد كه مى فرمايند كسى كه يك حرف به من بياموزد مرا عبد خود ساخته؟ فرمود بلى, روايت مشهورى است. عرض كردم شما اين همه كلمات را به ما آموخته ايد و مكرر مرا بنده خود ساخته ايد آيا از ادب بنده اين نيست كه دست مولاى خود را ببوسد و بدان تبرك جويد؟ با لبخند مليحى فرمود: ما همه بندگان خدائيم.
(مهر تابان ص 63,64)

كودك هوشيار و پرهيزگار
مرحوم آيت الله سيد مهدى بحرالعلوم در دوران كودكى در مجلسى نشسته بود در آن مجلس بعضى غيبت افراد مى كردند ناگاه او گريه كنان از آن مجلس بيرون آمد. از او پرسيدند چرا گريه مى كنى و از مجلس خارج شدى؟ در پاسخ گفت: چگونه در مجلس بنشينم كه در آن آشكارا گناه مى شود و نافرمانى از خدا مى گردد.
(امالى شيخ طوسى ج1ص 114)

بت شكنى امام على (ع) در كودكى
حضرت على عليه السلام دوران كودكى را مى گذرانيد روزى پدرش ابو طالب نزد همسرش فاطمه بنت اسد آمد و گفت: على را ديدم بتها را مى شكند ترسيدم كه بزرگان قريش با خبر شوند و به او آسيب برسانند. فاطمه مادر على (ع) گفت: شگفتا! من خبرى عجيب تر از اين به تو بدهم آن هنگام كه على بچه بود و در رحم من قرار داشت در كنار كعبه به طواف مشغول بودم هنگامى كه به محلى كه روبروى آن محل بتها قرار داشت مى رسيدم على (ع) در رحمم آنچنان دو پاى خود را فشار مى داد كه من از نزديك شدن به جايگاه بتها ناتوان مى شدم و احساس مى كردم كه فرزندم نسبت به بتها اظهار تنفر مى كند.
(الخرائج راوندى به نقل از بحار ج 42 ص 18)

گزارش سفير روسيه
مرحوم شيخ جعفر شوشترى در يكى از سفرهاى خود از نجف به تهران وارد شد جمعيت زيادى به ملاقات او رفتند از جمله سفير روسيه. مردم از او خواستند تا آنها را موعظه و نصيحت كند آن عالم فقط يك جمله فرمود: اى مردم متوجه باشيد كه خدا در همه جا حاضر است همين جمله آنچنان در مردم تإثير گذاشت كه اشك در چشمانشان حلقه زد و حالشان منقلب شد سفير وقتى آن منظره را ديد در نامه اى براى نيكولا امپراطور روس نوشت: تا قشر روحانيون در ميان مردم ايران هستند ما نمى توانيم بر آنها مسلط گرديم زيرا يك جمله آنچنان انقلابى در آنها ايجاد كرد مسلما حكم و فتواى آنها نفوذى خلل ناپذير دارد.
(پندهائى از رفتار علمإ, ص53)

خوابى پيام آور
مرحوم شيخ بهائى مى گويد: پدرم براى من نقل كرد روزى صبح نزد زين الدين (شهيد ثانى) رفتم در فكر فرو رفته بود گفتم علت چيست؟ گفت بگمانم دومين شهيد باشم زيرا در عالم خواب ديدم علم الهدى همه علماى شيعه را در يك خانه اى مهمان كرده وقتى من وارد خانه شدم سيد مرتضى برخاست و به من خوش آمد گفت و فرمود: نزد من بنشين و من نزد او رفتم و نشستم سپس از خواب بيدار شدم و اين خواب دليل آن است كه من شهيد بعد از او خواهم بود.
( سفينه البحار ج1 ص 724)

كرامتى از مشهد شريف امام رضا(ع)
شخصى از اهالى بلخ با برده خود به زيارت مرقد حضرت رضا رفتند بعد از سجده طولانى كه هر دو كردند مرد بلخى به غلام گفت: آيا مى خواهى تو را آزاد سازم؟ غلام گفت آرى. بلخى گفت: تو را در راه خدا آزاد ساختم و كنيزم كه در بلخ است آزاد و همسر تو گرداندم.فلان باغ را به شما دو نفر وقف نمودم. غلام گريه كرد و گفت: سوگند به خدا و به اين امام كه من نيز همين تقاضا را در سجده كردم.
(عيون اخبار الرضا ج2 , ص282)

اكرام مهمان
چون گرسنه اى به خانه امير المومنين مهمان گشت حضرت امير از همسرش حضرت فاطمه پرسيد آيا خوراكى يافت مى شود از اين مرد پذيرائى كنيم. ايشان فرمود: مختصرى كه بچه ها را كفايت كند ولى مهمان بر فرزندانمان مقدم است پس بچه ها را خواباندند و چراغ را خاموش كردند و حضرت امير ظرف غذا را نزد مهمان گذاشت تا مهمان آسوده غذا بخورد و خود دهان را حركت مى داد و وانمود مى كرد كه مشغول خوردن است صبحگاه پيامبر به حضرت گفت: يا اباالحسن ديشب خداوند از عمل شما در شگفت شد و اين آيه را نازل كرد (و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه).(بحار, ج9, ص514)

شرط مهماندارى
چون بزرگى ميهمان شيخ سعدى شد شيخ در تشريفات تكلف ورزيد پس آن حكيم به زودى قصد رجعت كرد و در موقع حركت به شيخ گفت: اين رسم ميهمان نوازى نبود شيخ در شگفت شد و پوزش خواست هنگامى كه سعدى براى ديدار آن حكيم به شهر او (بيرجند) وارد شد حكيم در پذيرائى تكلف نكرده و به طور معمول و ساده و بى پيرايه گرفت پس شيخ سه ماه در بيرجند ماند و چون خواست باز گردد حكيم گفت: شرط ميهمان نوازى اين است كه خالى از تكلف باشد تا ميهمان را توقف ميسر گردد.
(تاريخ قهستان)

/

رسوايى در اسلــو و پيامدهاى آن

 

رسوايى در اسلو و پيامدهاى آن

ترجمه: ف . مهرى

 


 

چندى پيش مراسم بزرگداشتى به مناسبت سالروز ترور اسحاق رابين نخست وزير اسبق اسرائيل با حضور بيل كلينتون رئيس جمهور امريكا, ايهود باراك نخست وزير اسرائيل و ياسر عرفات رئيس حكومت خودگردان فلسطين در اسلو برگزار شد تا در كنار رويدادهاى ديگر به اهداف اسرائيل خدمتى كرده باشد. شبكه هاى خبرى در سراسر جهان نه تنها اين مراسم را به طور كامل پخش كردند بلكه برخى از آنان, آن را به طور مستقيم پخش كردند تا با نمايش دادن آن جو مالامال از دورويى و نفاق و گريه هاى دروغين بر كسى كه استخوانهاى فرزندان انتفاضه را درهم خرد مى كرد بينندگان عرب را بيشتر شكنجه دهند. آخرين پرده اين نمايش ـ كه موضعگيرى حكومت خودگردان را به خوبى آشكار مى ساخت ـ سخنرانى عرفات بود. او هنگامى كه به سوى تريبون مى رفت در برابر عكس بزرگى از رابين كه بر ديوار آويزان بود چنان كرنشى كرد كه همه را به تعجب واداشت, پس از آن با دستى لرزان به آن عكس سلام نظامى داد و با لبى لرزانتر سخنرانى شرمآور خود را آغاز كرد.
در اين اجلاس نيز همان اهداف هميشگى دنبال شد; برترى صهيونيسم, سركوبى اعراب و فشار بر آنان براى تسليم شدن. بى شك اگر وضع به همين ترتيب ادامه يابد و تلاشى جدى براى رسيدن به صلح واقعى (نه صلحى كه نتيجه فعاليتهاى زيرزمينى سيا است!) آغاز نشود بايد منتظر پيامدهاى وخيمترى نيز باشيم.
مصر در نمايش اسلو شركت نكرد تا اميد واهى براى رسيدن به صلح در دل مردم ايجاد نكند. اردن نيز تنها به ارسال وزير امورخارجه خود اكتفا كرد. تلاشهايى هم براى شركت دادن ساير كشورهاى عربى در اجلاس شد كه همگى با شكست مواجه گشت. در نهايت نيز اسلو طوق مذاكرات را بر گردن واشنگتن انداخت تا در ژانويه سال آينده اجلاس ديگرى در آنجا برپا شود و مسير آنچه را صلح مى نامند ادامه يابد.
از هم اكنون مى توان پيش بينى كرد كه نتيجه اجلاس آينده چه خواهد بود… بى اعتنايى اسرائيل به قطعنامه ها و رد عقب نشينى از بخش كوچكى كه قرار است به دولت خودگردان واگذار شود, ادامه شهرك سازى يهوديان, پشتيبانى دائم و كامل امريكا از اسرائيل و ناتوانى حكومت خودگردان و در نتيجه تسليم و سپردن سرنوشت فلسطين و فلسطينيان به يهوديان تلآويو و واشنگتن!
باراك قصد دارد مذاكرات را در تاريخى كه خود تشخيص مى دهد و با برنامه اى كه كاملا با مصالح اسرائيل مطابقت دارد, آغاز كند و مذاكرات مرحله ميانى را با مرحله نهايى يكى كند. البته مانند هميشه, دولت خودگردان با به راه انداختن داد و فرياد و جنجال, تظاهر به مخالفت مى كند ولى پس از مدتى خاموش شده مجبور به اطاعت مى شود!
… و سرانجام مذاكرات نهايى با وجود ادامه شهرك سازيها و اجراى طرح يهودى كردن قدس آغاز خواهد شد و باراك نيز به آسانى تمام ((نه))هاى معروف خود را بازگو و از حكومت خودگردان به عنوان راهى امن براى رسيدن به اهداف خويش استفاده خواهد كرد.
راه حلى كه باراك پيشنهاد مى كند اين است كه شهركهاى اسرائيلى بخش وسيعى از كرانه باخترى را اشغال كنند و فلسطينى ها قدس را رسما پايتخت اسرائيل اعلام نمايند و آوارگان فلسطينى نيز اميدى به بازگشت به ميهن اصلى خود نداشته باشند و از اين حق مسلم خود چشم پوشى كنند. علاوه براين, كمك هاى بين المللى نيز براى تقويت نيروهاى نظامى صهيونيست به اسرائيل تقديم شود. پس از آن مانعى براى تشكيل دولت فلسطينى كه از نظر سياسى, اقتصادى و نظامى وابسته به دولت اسرائيل است وجود ندارد و بدون شك دولت حق دارد كه رئيس, پرچم و سرود ملى نيز داشته باشد!!!
حتى اگر چنين طرحى مورد موافقت قرار گيرد انجام آن چند سال به طول خواهد انجاميد تا در اين مدت, مذاكرات مختلفى صورت گيرد و قراردادهاى ديگرى امضا شود و در اين ميان قضاياى مهم و اصلى كنار گذاشته شده و بيشتر به جزئيات و مسائل پيش پا افتاده پرداخته شود. به اين ترتيب در هر مذاكره مى تواند بر امتياز جديدى دست يابد!!
قطعا كلينتون نيز به يك قرارداد تاريخى! نياز دارد تا دوره رياست جمهورى خود را با آن پايان بخشد و رسوائيهاى خود را پنهان نمايد. او به خوبى مى داند كه كليد پيروزى حزبش در انتخابات رياست جمهورى آينده در دست صهيونيست ها است و بايد به هر شكلى كه مى تواند رضايت آنان را جلب كند. بنابراين بايد قراردادى كه امضا مى شود كاملا به سود اسرائيل باشد و در مقابل, آنان نيز با كمكهاى معنوى و مادى خود به حزب دموكرات كه در وضعيت ضعيفى قرار دارد پيروزى آن را تضمين نمايند. اين وضعيت از پنجاه سال پيش تاكنون وجود داشته و پس از اين نيز ادامه خواهد يافت. ولى مشكلى كه بر سر راه امريكا و اسرائيل وجود دارد قراردادهاى بين المللى است كه خواستار بازپس گيرى حقوق از دست رفته ملت فلسطين است و بايد براى از بين بردن اين مشكل, قراردادى با حكومت خودگردان امضا كنند كه در آن هيچ اشاره اى به قطعنامه هاى سازمان ملل نشود. پس از عقب نشينى حكومت خودگردان از تمام حقوق ملت فلسطين, ديگر مشكلى وجود نخواهد داشت.
عرفات نيز كه تاكنون براى راضى كردن ارباب امريكايى از بسيارى از حقوق مردم فلسطين چشم پوشى كرده از طرفى خود را در آخر خط مى بيند و چاره اى ندارد جز اين كه تمام شروط اسرائيل را بدون قيد و شرط بپذيرد و از طرفى ديگر اگر به صلح امريكايى ـ اسرائيلى تن در دهد, توانايى رويارويى با ملتش را نخواهد داشت. حتى كسانى كه در صف مقدم پذيرش پيمان اسلو قرار داشتند نمى توانند تمام حقوق تاريخى ملت را ناديده بگيرند و كيانى مسخ شده به نام فلسطين به او تقديم كنند و نمى توانند به آوارگانى كه سالها با خون دل در انتظار نشسته اند بگويند شما نمى توانيد به ميهن خود باز گرديد.
نمى توانند به ملت فلسطين بگويند شهركهاى يهوديان در كرانه باخترى باقى خواهد ماند.
نمى توانند به مسلمانان و مسيحيان بگويند كه آنها بر از دست رفتن قدس مهر تإييد زدند و نيز نمى توانند به ملتشان بگويند مسير صلح با اندكى تغيير! به پايان خواهد رسيد. يعنى به جاى اينكه سرزمينهاى اشغالى به صاحبان اصليش يعنى مردم محروم فلسطين بازگردد و در مقابل اسرائيل به صلح و آرامش دست يابد, اسرائيليها هم به صلح و آرامش و هم به قدس و بيشتر مساحت فلسطين دست خواهند يافت و تنها چند كاخ در ساحل غزه و يك كازينو قمار در اريحا و دولتى پوچ كه راهى امن براى رسيدن اسرائيل به ساير كشورهاى عربى است, نصيب فلسطين خواهد بود.
اجلاس اخير اسلو نيز شكلى تكرارى از اجلاسى بود كه براى بار اول در اسلو برگزار شد. حتى خود هيإت فلسطينى در اين اجلاس به خوبى متوجه بودند كه مذاكرات اصلى بدون حضور آنان و پشت درهاى بسته انجام مى گيرد و هيإت هاى امريكايى و اسرائيلى با ياسر عرفات به تنهايى (بدون حضور ساير اعضا) مذاكره مى كنند تا با استفاده از وضعيت ضعيف جسمى و روحى او, به امتيازات بيشترى دست يابند. از اين روست كه بار ديگر عرفات را در ماه ژانويه آينده در واشنگتن به سر ميز مذاكره مى كشانند تا با ايجاد يك جو خوشبينى ظاهرى و دروغين, او را وادار به عقب نشينيهاى بيشترى نمايند.
علاوه بر اين, قرار است كلينتون يك كامپ ديويد ديگر ميان عرفات و باراك برگزار كند (مانند آنچه كارتر ميان سادات و بگين برگزار كرد) و جالب اينجاست كه تمام مسوولين امريكايى از كلينتون گرفته تا البرايت همگى اين وقايع را راه حلى مناسب براى پايان دادن به مشكل فلسطين مى دانند كه اگر با موفقيت انجام نشود, انفجار بزرگى در منطقه رخ خواهد داد ولى ظاهرا هيچ كس نيست به آنان بگويد كه در واقع, اجراى اين راه حل است كه منجر به وقوع انفجارى بزرگتر و مهيب تر خواهد شد!!

/

سيماى مديران در آيينه نهج البلاغه

 

سيماى مديران در آيينه نهج البلاغه

مهدى قاسمى

 


 

در جهان متحول و متغير كنونى, حيات ملت ها, بدون اتكا به سلاح تخصص و در رإس آن ((مديريت صحيح و مدرن)) امكان پذير نيست. به نظر مى رسد مسإله نخست انسان امروز در اين جهان متحول توسعه پايدار و همه جانبه و رها ساختن گريبان از جهل و فقر آموزشى و تربيتى است. بديهى است رهايى از مشكلات و دست يابى به سطح قابل قبولى از پيشرفت, امكان پذير نيست مگر با انديشه, تفكر و مديريت صحيح در روابط انسانى. در واقع بدون مديريت صحيح و سرمايه گذارى كافى در آن هرگونه تلاشى بيهوده خواهد بود. امام على(ع) مى فرمايد: ((حسن التدبير ينمى قليل المال و سوء التدبير يفنى كثير المال))(1) تدبير و مديريت خوب سرمايه اندك را افزون مى كند, اما تدبير و مديريت سوء سرمايه انبوه را نابود مى سازد[ .حال چه سرمايه مادى باشد چه سرمايه انسانى] و باز مى فرمايد: ((رجعت و سير قهقرايى چهار علت عمده دارد كه مهم ترين آن عدم مديريت صحيح است)).(2)
آلفرد مارشال اقتصاددان انگليسى نيز در اين مورد مى گويد: ((اگر تمام سرمايه ها و ابزار تكنيكى و وسايل فنى موجود در جهان, يكباره دستخوش تباهى شود, ولى دانايى مديران و سياست گزاران در رده استراتژيك وجود داشته باشد در مدت كوتاهى نظام جامعه پويا مى شود.(3) با توجه به اهميت ذكر شده نگارنده سعى كرده است با استفاده از منابع اصيل اسلامى; به ويژه نهج البلاغه و با تإكيد بر ((عهدنامه مالك اشتر)) ويژگى ها و وظايف مدير و كارگزار نظام اسلامى را به تصوير بكشد.
امام ـ عليه السلام ـ در ابتداى نامه خويش به مالك هدف از گماشتن وى به حكومت مصر را در چهار وظيفه عمده خلاصه مى كند. به عبارت ديگر فلسفه عملى حكومت در اسلام به بيان امام در اين چهار مقوله خلاصه مى شود: ((جبايه خراجها)) فراهم آوردن خراج (ماليات) ((جهاد عدوها)) پيكار با دشمنان ((استصلاح اهلها)) آموزش و تربيت مردم و ((عماره بلادها)) عمران و آبادانى شهرها.(4)
اينك هر يك از موارد فوق را به اختصار مورد بررسى قرار مى دهيم:

فلسفه مديريت كلان:
1ـ جبايه خراجها, اقتصادى پويا
فراهم آوردن ماليات مبتنى بر پيش فرض هاى اساسى است كه بدون در نظر داشتن اصول و مبانى آن جلب ماليات امكان پذير نيست. تلاش هاى اقتصادى انسان همواره براى كسب حداكثر بازده از حداقل منابع موجود است. تمام ابداعات و اختراعات بشر از ابتدايى ترين ابزار تا پيشرفته ترين فن آورى ها براى اين است كه بشر مى خواهد بيشترين بهره ورى را از منابع طبيعى و انسانى داشته باشد. شكوفايى و رشد اقتصادى و به تبع آن, رشد ساير بخش هاى اجتماعى و فرهنگى در گرو بهره ورى بالا از منابع كشور است. در چنين وضعيتى است كه مى توان انتظار داشت ماليات جلب و با طيب خاطر از سوى توليدكنندگان پرداخت گردد به نظر مى رسد آن چه امام بر آن تإكيد دارند تنها جمعآورى ماليات بدون در نظر گرفتن شرايط اقتصادى مردم نيست, زيرا مهم اين است كه مردم توان پرداخت ماليات را داشته باشند و امام(ع) نيز, صراحتا اين مسإله را تإكيد مى كند. نمونه هاى فراوانى وجود دارد كه حاكمان جور, در گذشته بدون در نظر گرفتن شرايط اقتصادى مردم, همت خويش را صرف گرفتن ماليات كرده و البته عواقب سوء اين اقدام نيز گريبانگير خودشان بوده است. امام(ع) با دورانديشى و درايت به مالك توصيه مى كنند: ((وليكن نظرك فى عماره الارض ابلغ من نظرك فى استجلاب الخراج لان ذلك لايدرك الا بالعماره و من طلب الخراج بغير عماره اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم امره الا قليلا))(5) ابتدا بايد در آباد كردن زمين بكوشى تا بتوانى ماليات را دريافت كنى, زيرا ماليات به دست نمىآيد مگر از راه عمران و آبادانى و كسى كه ماليات بگيرد بدون اين كه كشور را آباد كند, مملكت را خراب كرده, بندگان خدا را هلاك ساخته و حكومت او نيز مدت زيادى دوام نخواهد داشت. بديهى است منظور حضرت از آبادانى زمين تنها افزايش توليدات كشاورزى نيست, بلكه اشاره اى است به هر آن چه در زمين وجود دارد از منابع زيرزمينى و روزمينى.
ايشان در جمله شيواى ديگر مى فرمايند: ((فان العمران محتمل ما حملته و انما يوتى خراب الارض من اعواز اهلها و انما يعوز اهلها لاشراف انفس الولاه على الجمع, و سوء ظنهم بالبقإ و قله انتفاعهم بالعبر)).(6)
در كشور آباد و با زيربناى اقتصادى محكم (كشورى كه در آن مردم ثروتمند هستند) هر اندازه ماليات بخواهى مى توانى بگيرى, اما چنان چه مردم فقير باشند و نتوانند در امور اقتصادى سرمايه گذارى كنند, مديريت نظام نيز قادر نخواهد بود چيزى به عنوان ماليات از آن ها دريافت كند. فقر مردم نيز به علت جمعآورى ثروت و پول از سوى زمامداران است علت جمعآورى مال از سوى مديران نيز اين است كه به بقاى خود اميد ندارند و به قول محمد عبده براى روز پس از مسئوليت خود اندوخته مى سازند و نيز به علت اين كه از عبرت ها درس نمى گيرند. بنابراين لازم است مديران جامعه فرصت هايى مناسب براى همه مردم فراهم آورند تا آن ها با تلاش و كوشش سرمايه هاى هر چند اندك خود را به كار اندازند و در جهت پويايى اقتصاد گام بردارند.

2ـ جهاد عدوها, ايجاد امنيت:
نيروهاى مسلح قوى هميشه ضامن استقلال, تماميت ارضى و پشتيبان مستحكم توسعه اقتصادى در جوامع اند. تا در كشورى امنيت وجود نداشته باشد و مرزها تثبيت نشده و ايمن نباشند هيچ گونه سرمايه گذارى قابل درك نيست. مردم در يك محيط ناامن , اقدام به سرمايه گذارى و فعاليت هاى اقتصادى نخواهند كرد بلكه بازار شغل هاى كاذب و سودهاى بادآورده رونق مى گيرد, تا هرگاه امنيت سرمايه به خطر افتد به سرعت قابل جمعآورى باشد.
از آن جا كه دشمن هميشه در كمين تجاوز و دست اندازى به ذخاير مادى و انسانى است هر آينه بايد آماده دفاع و دفع تجاوز بود چرا كه در صورت تجاوز و پيروزى دشمن هر آن چه هست از دست مى رود و…

3ـ استصلاح اهلها, آموزش:
اصلاح آموزش و تربيت نيروى انسانى, يكى از ضرورت هاى تكنولوژى مديريت است. يكى از مهم ترين منابع در هر كشور منابع انسانى آن است. هرگونه تغيير و تحول كيفى منوط به كارآمدى نيروى انسانى جامعه است. نيروهاى انسانى مهم ترين جزء از اجزاى هر سيستم اند, تنها منبع پايان ناپذير, انسان و ظرفيت هاى بالقوه او در امر خلاقيت و نوآورى است. هر معدنى هر قدر بزرگ و باارزش هم باشد سرانجام به پايان مى رسد. تنها منبع پايان ناپذير, عقل و انديشه انسان است. معدن انديشه انسان هرقدر بيشتر استخراج گردد, خلاق تر مى گردد, لذا با ارزش ترين سرمايه گذارى براى يك كشور يا سازمان, تربيت نيروى انسانى است. مردم كشورهاى صنعتى امروز, افرادى استثنايى نيستند و داراى ويژگى هاى خاص فطرى نمى باشند, بلكه مديران و رهبران آن جامعه ها با برنامه ريزىهاى دقيق توانسته اند استعدادها و نيروهاى انسانى خود را بهتر تربيت نموده و از ظرفيت هاى پايان ناپذير انسان ها بهتر استفاده كنند. كشور ژاپن معادن زيرزمينى مهمى ندارد, تنها منبع پايان ناپذير آن , نيروى انسانى كارآمد آن است. در بعد سياسى اجتماعى نيز انسانى كه آموزش نديده باشد داراى افكارى محدود است و عموما قشرى مى انديشد, او معمولا جزء را مى بيند و مى پندارد كه بر كل مسلط است. انسان آموزش نديده و تربيت نشده, در برابر تغييرات مقاومت مى كند و معمولا طالب وضع موجود است. هر قدر سطح آموزش بالاتر رود مردم بيشتر در تعيين سرنوشت خويش دخالت مفيد خواهند كرد و بهتر مى توانند براى خود تصميم بگيرند. در نتيجه مشاركت سياسى و اجتماعى افزايش مى يابد و ضريب امنيتى كشور و يا سازمان بالا مى رود. احترام به حقوق ديگران و رعايت قوانين و مقررات اجتماعى افزايش مى يابد. سخن چينى و عيب جويى و بهانه جويى هاى بى اساس كمتر مى شود. اعتماد به نفس بيشتر و آمادگى افراد براى انجام كارهاى بزرگ افزايش مى يابد, تعصبات كور و خشك كم مى شود. كم كارى و خيانت به حداقل مى رسد. انسان به جاى احساسى بودن, عقلى و منطقى مى شود, استفاده از استبداد و زور كاهش مى يابد و افراد خود وظايف خويش را بهتر انجام مى دهند.(7)
نكته مهم ديگر در امر آموزش و تعليم و تربيت عدم به كارگيرى زور است, با زور هيچ چيز عوض نمى شود. اگر هم تغييرى حاصل شود موقتى است و با از بين رفتن عامل زور, همه چيز به جاى اول برمى گردد. علاوه بر اين انسان در مقابل عامل زور واكنش منفى نشان مى دهد امام((ع)) به مالك توصيه مى كند: ((ولا تسر عن الى بادره وجدت منها مندوحه…))(8) تا راه ديگرى به جز خشم وجود دارد به خشونت و زور متوسل نشو.

4ـ عماره بلادها, فرآيند توسعه:
يكى از شبهات مطرح شده در جامعه ما طى دوره اخير, تضاد بين توسعه و دين است. مسإله فوق اين گونه مطرح مى گردد كه مردم در يك جامعه دينى و مذهبى بيشتر به دنياى آخرت وپاداش معنوى فكر مى كنند و كمتر به مسائل مادى و دنيايى توجه دارند و همين گرايش, مانع بسيار بزرگى در راه توسعه است. همچنان كه در اروپا برخورد خشك و متعصبانه ارباب كليسا با هرگونه علم و نوآورى و تغيير, باعث شد فرآيند توسعه بسيار كند و عملا متوقف گردد و تا زمانى كه بازنگرى در مذهب مطرح نگرديد توسعه, به توفيق قابل توجهى دست نيافت.
به نظر نگارنده نه تنها بين اسلام وتوسعه هيچ گونه مغايرتى وجود ندارد بلكه شاخص ها و متغيرهاى اصلى توسعه را در يك تعريف امروزى, در كلام و پيام امام على(ع) نيز به خوبى مى توان مشاهده كرد. در يك تعريف از توسعه مى خوانيم: ((بهينه سازى در استفاده از نيروهاى بالقوه مادى و انسانى يك اجتماع)).(9) گرفتن ماليات آن هم بر اساس وضعيت خوب اقتصادى جامعه, ايجاد امنيت و آرامش فردى و اجتماعى, آموزش و تربيت انسان ها و بالاخره عمران و آبادانى شهرها كداميك با مقوله توسعه ناسازگارند و آيا تعريف بسيار مناسبى از توسعه را به دست نمى دهند؟

ويژگى هاى مديران اسلامى
1ـ رعايت تقوا, ((امره بتقوى الله)),(10) تقوا عبارت است از امتثال اوامر حق تعالى و اجتناب از نواهى او. تقوا از تجليات ايمان و از لوازمات اصلى مناسبات صحيح انسانى است. تقوا حالت مراقبت و نگهدارى از خود مى باشد و در اثر آن انسان از افتادن در ورطه هاى خطرناك گناه نجات مى يابد. در مسير زندگى انسان همواره سختى ها و دشوارىهايى نمايان مى شود, و اين تنها تقواى الهى است كه انسان را در برابر سختى ها مقاوم مى سازد. ((و من يتق الله يجعل له من امره يسرا))(11) كسى كه تقوا پيشه كند خداوند سختى هايى كه براى او پيش مىآيد آسان مى سازد. مديريت جامعه نيز بنابر وظيفه اى كه بر دوش اوست سختى ها و تنگناهاى بيشترى پيش رو دارد, لذا هر اندازه درجه تقواى او بيشتر باشد, استوارتر و موفق تر خواهد بود. از طرفى تقوا براى مديران به ويژه مديران سياسى حياتى تر است. دانشمندان علوم سياسى, سياست را علم قدرت, علم اقتدار و علم فرماندهى در جامعه هاى انسانى مى دانند.(12) قدرت ابزارهايى را در اختيار صاحبان آن قرار مى دهد كه در صورت نداشتن تقوا بندگان خدا را به بردگى مى كشانند و رياست خود را ميدانى جهت انواع سوء استفاده ها قرار مى دهند. برخى از متفكران, ريشه قدرت طلبى را در نهاد انسان مى دانند و معتقدند انسان موجود نيازمندى است كه خواهش ها و آرزوهاى بى پايانى دارد. اين خواهش ها و نيازها به دو دسته تقسيم مى شوند:
الف) نيازهاى اوليه يا نيازهاى زيستى كه فورى ترين نيازهاى انسان است.
ب) نيازهاى ثانويه يا نيازهاى اجتماعى مانند نياز به مقام و موقعيت, نياز به قدر و منزلت, نياز به عشق و محبت, نياز به دانش و آگاهى.
نيازهاى اوليه گرچه براى انسان از اولويت برخوردارند ولى محدودند; مثلا انسان در هر وعده غذا قادر است مقدار معينى غذا بخورد, اما ارضاى نيازهاى روحى و معنوى و اجتماعى انسان حد و مرزى ندارد و هيچ وقت به طور كامل ارضا نمى شود. امام خمينى(ره) در نامه تاريخى خود به ((گورباچف)) رهبر شوروى سابق با ديدگاهى مثبت, قدرت طلبى انسان را به تصوير مى كشد: ((انسان در فطرت خود هر كمالى را به طور مطلق مى خواهد و شما خوب مى دانيد انسان مى خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتى كه ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگرى هم هست, فطرتا مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد. ))(13)
انديشمند ديگرى معتقد است: ((به نظر من تمايل عمومى آدميان در درجه اول خواهشى است دايم و بى قرار در جست و جوى قدرت و در پى قدرت. و اين ميل فقط با مرگ فرو مى نشيند.))(14), برتر آندراسل مى گويد: ((از مهم ترين آرزوهاى بى انتهاى بشرى, عشق به قدرت و شكوه و جلال است.))
بنابراين انسان با اين خواهش ها و نيازهاى قوى, وقتى به قدرت دست يابد و ابزار آن را هم در اختيار داشته باشد, اگر به وسيله راه كارهاى بيرونى و درونى مهار نشود, هيچ حد و مرزى براى خود قائل نيست و براى حفظ و نگهدارى و گسترش دامنه قدرت خود دست به هر كارى مى زند. البته عقلاى جهان با ديدن مفاسد بزرگى كه به دست قدرت مداران صورت گرفته راه كارهايى را پيش بينى و ارائه كرده اند. از جمله ((منتسكيو)) طرح تفكيك قوا را ارايه داد. كسان ديگرى ايجاد نهادهاى نظارتى بر كار مسئولين و مديران را پيشنهاد كردند, امروزه افكار عمومى وسايل ارتباط جمعى و… نيز اهرم هاى قابل قبولى به شمار مى روند اما در كنار همه اين ها به نظر مى رسد چنان چه تقوا به معناى واقعى آن در جان مسئولى رخنه كرد بهترين ترمز براى جلوگيرى از سوء استفاده ظلم و بى عدالتى و حيف و ميل اموال عمومى محسوب مى گردد.
2ـ برخوردارى از تجربه و تخصص ((و توخ منهم اهل التجربه))(15): يكى از مهم ترين ويژگى هاى مديران در دو سطح خرد و كلان , تعهد و تخصص, يعنى امانت دارى و كاردانى است. پس از تعهد و تخصص, كفايت است; يعنى داشتن توان انجام كار. دانش مديريت به تنهايى كافى نيست, بينش و بصيرت نيز لازمه آن است. بينش و بصيرت نيرويى است كه مديران را قادر مى سازد, حوزه مسئوليت خود را درست هدايت كنند. اصولا علم و عمل مكمل يكديگرند. چه خوب است مديران تجربه ها را ثبت و ضبط كنند. اگر هرگونه اخبار و اطلاعات جمع آورى گردد در واقع دست آوردها جمع آورى شده است و اين امر سبب مى شود تا آيندگان از تجربيات امروز استفاده كنند.
3ـ با حيا باشد ((والحيإ))(16): يكى ديگر از ويژگى هاى مديران جامعه اسلامى اين است كه باحيا باشند.
4ـ داشتن اصالت خانوادگى ((اهل البيوتات الصالحه))(17): در خانواده هاى اصيل نجيب و باشخصيت فرزندان عقده اى و نامتعادل كمتر تربيت مى شوند هرگونه كمبود روحى و روانى از درون خانواده بر شخصيت انسان تإثير دارد. با توجه به اين كه شخصيت روحى ـ روانى انسانى را دو عامل محيط و وراثت تعيين مى كنند, اصولا خانواده هاى اصيل داراى آداب و اخلاقى هستند كه فرزندان آن ها كمتر دچار لغزش و انحراف مى شوند.
5ـ پيشگامى در دين ((والقدم فى الاسلام))(18): سابقه و تجربه در هر كارى ملاك مهمى براى تعيين مهارت انسان در امور مربوطه است. براى به كارگيرى افراد متخصص در شغل معينى, سابقه كار آنان حتما لحاظ مى شود. مديريت در يك نظام دينى نيز سابقه وتجربه در آموزه هاى دينى را مى طلبد.
6ـ داشتن خلق نيكو ((اكرم اخلاقا))(19): از ويژگى هاى خوب هر مدير, حسن خلق است. خوش خلقى در ناملايمات و مشكلات, سبب مى شود تا معضل بهتر و سريع تر حل و فصل شود. در حالت عادى بشاش بودن كار سختى نيست در ناملايمات است كه اخلاق حسنه زايل مى شود. يك مدير بدخلق به هنگام بروز ناملايمات, همكاران و مشاوران خود را نيز دچار ناهنجارى مى كند. خداوند در قرآن كريم به حضرت رسول(ص) مى فرمايد: ((ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك;(20) اى پيامبر اگر تو خشن بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند)). در حالى كه فبما رحمه من الله لنت لهم. اين لطف و رحمت الهى است كه سبب شده تو با مردم مهربان باشى. بنابراين مهربانى و حسن خلق يكى از الطاف الهى است كه خداوند به عده اى اعطا مى كند. در حقيقت قدرت, ناشى از پول و اسلحه نيست بلكه غالبا از اخلاق حسنه است كه به آن اقتدار مى گويند. اقتدار يعنى حاكميت بر دل ها. به دست آوردن دل ها با زور ميسر نمى شود. در اثر اخلاق خوب است كه نيروهاى خوب جذب مى شوند. نيروهاى ناشايست نيز يا اصلاح مى شوند و يا دفع. موارد بسيار زيادى در روايات وجود دارد كه پيامبر گرامى اسلام(ص) و ائمه هدى ـ عليهم السلام ـ با اخلاق و رفتار نيكو و پسنديده معاندين را به دوستان و پيروان خويش تبديل كرده اند و در برخى موارد غلامان آن بزرگواران حاضر نبودند آزادى خود را به قيمت از دست دادن امامشان به دست آورند.
7ـ داراى حيثيت و آبرو ((واصح اعراضا))(21): يعنى اين كه مدير مسلمان داراى حسن شهرت باشد, بدنام نباشد. انسان بدنام مى تواند سازمان, موسسه و حتى كشورى را در نظر مردم بى ارزش نشان دهد.
8ـ دورى از طمع ((و اقل فى المطامع اشرافا)) حرص و طمع از خصوصيات مذموم و ناپسند انسانى است و اين اخلاق زشت اگر دامن مديران را بگيرد, زيان آن به مراتب بيشتر از سايرين است, زيرا امكاناتى در اختيار مديران قرار دارد كه مى تواند منبع سوء استفاده براى آنان باشد.زمامداران و مديران بى تقوا اگر طماع هم باشند رياست و مديريت را فرصت مناسبى جهت جمعآورى حطام دنيا مى دانند و براى روزى كه در آن مقام نيستند ذخيره مى سازند. امام(ع) مى فرمايند: ((فان البخل والجبن والحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله;(22) بخل و ترس و حرص گرچه غريزه هاى متفاوتى هستند اما جملگى يك ريشه دارند و آن سوء ظن به فضل و كرم الهى است.))
اگر چنين افراد بى تقوايى بر مديريت جامعه حاكم باشند, بيت المال مسلمين را مورد تاخت و تاز خود قرار مى دهند: ((انما يعوز اهلها لاشراف انفس الولاه على الجمع;(23) همانا فقر مردم به خاطر مال اندوزى واليان و مديران است.)), لذا به مالك توصيه مى فرمايند: ((ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم; تو همانند جانور حريص و درنده اى نباش كه به بيت المال مردم چشم دوخته باشى.)), يعنى مسئوليت و زمامدارى را فرصتى نشمارى كه به مال و منال برسى.
9 ـ دورانديشى ((… و ابلغ فى عواقب الامور نظرا))(24): انسان ها به خاطر آينده تلاش مى كنند اگر آينده را از قاموس انسان ها بردارند همه حركت ها و بالندگى ها به سكون و سكوت مبدل مى شود هر سازمانى داراى اهدافى است اين اهداف در آينده محقق مى شوند بنابراين برنامه ريزى و آينده نگرى از اصول مديريت است. حضرت يوسف(ع) وقتى خواب پادشاه مصر را تعبير كرد دستور داد هفت سال اول كه نعمت فراوان بود براى هفت سال بعد كه قحطى پيش مىآيد غله ذخير سازند.
10 ـ تواضع و فروتنى: ((و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك)).(25)
تواضع و فروتنى از خصلت هاى نيكو و پسنديده در هر انسانى است اما ممكن است كسانى در اثر به دست آوردن مقام و موقعيت مغرور شده و از حالت تواضع و فروتنى خارج شوند. از اين رو امام به مالك توصيه مى كنند كه هرگاه مسئوليت و ولايت تو سبب غرور و تكبر گرديد نگاه كن به صنعت عظيم خداوند كه بالاتر از توست و قدرتش كه فوق توست.
11ـ پاك دامنى ((و انقاهم جيبا))(26) والى و حاكم بايد دامنش از فساد مالى پاك باشد و در بيت المال امانت دارى را مد نظر داشته باشد.
12ـ بردبارى ((وافضلهم حلما))(27): يكى از صفات اساسى و لازم براى مديريت, بردبارى و سعه صدر است. سعه صدر يعنى داشتن ظرفيت هاى فكرى و روحى لازم براى برخورد با كارهاى بزرگ و آمادگى براى پذيرش حق. حلم سبب بزرگى روح, همت عالى و انديشه هاى بلند است. حلم و شرح صدر, بى حوصلگى و بى صبرى را كه سبب خرابى كارهاست, از روح انسان مى زدايد و در عوض گشادگى و بلند فكرى را به ارمغان مىآورد. اين خصيصه براى مديران ابزار رياست است. امام على(ع) مى فرمايد: ((آله الرياسه سعه الصدر)) انسان در هر حال بايد بر خود مسلط باشد, تنگ نظرى, كينه توزى, دستپاچگى, زودرنجى, سنگدلى, سستى, عصبى بودن و خشمگين شدن از حالاتى هستند كه در افراد حليم و بردبار كمتر پيدا مى شود.

پى نوشت ها:
1 ) عليرضا على آبادى, مديران جامعه اسلامى (نشر رامين, چاپ سوم 1372) ص7.
2 ) همان.
3 ) حسام الدين بيان, نقش سياستگزارى استراتژيك در مديريت دولتى, مجله مديريت دولتى, ش11, زمستان 69.
4 ) محمد عبده, شرح نهج البلاغه (مركز النشر مكتب الاعلام الاسلامى, چاپ اول 1371) ص599.
5 ) همان, ص612.
6 ) همان, ص613.
7 ) ر. ك به: عليرضا علىآبادى, همان ص182 ـ 162.
8 ) محمد عبده, ص601.
9 ) محمود سريع القلم, توسعه جهان سوم و نظام بين الملل, ص84.
10 ) عبده, همان, ص599.
11 ) طلاق (65), آيه4.
12 ) موريس دورژه, جامعه شناسى سياسى, ص26.
13 ) صحيفه نور, ج21, ص68.
14 ) جان كنت گالبرايت, كالبد شكافى قدرت.
15 ) عبده, همان, ص611.
16 ) همان.
17 ) همان.
18 ) همان.
19 ) همان.
20 ) آل عمران (3) آيه159.
21 ) عبده, همان, ص611.
22 ) همان.
23 ) همان.
24 ) همان.
25 ) همان, ص601.
26 ) همان, ص607.
27 ) همان.

/

جوياى جمال حق

 

(ذكر و دعا در انديشه و سيره امام خمينى)
جوياى جمال حق

غلامرضا گلى زواره

 


 

باران روان بخش
درد عشق تو كمند لطف ماست
زير هر يارب تو لبيك ماست
يكى از ارزنده ترين مباحث قرآنى و روايى دعا است, كه وسيله تغذيه روح مى باشد.
هر انسانى در درون خويش تشنه آب حياتى است كه از منبعى ملكوتى و آسمانى بر ذهن و روانش ببارد, دعا مى تواند به چنين نيازى و اين گونه عطش پاسخ گويد. اگر آدمى بخواهد نفس خود را در يك ارتباط مستمر و پيوسته با خداوند پرورش دهد دعا, ذكر و مناجات مى تواند اين برنامه را تحقق بخشد و آرامش باطنى را نويد دهد و در فعاليت هاى فكرى و ذهنى انسان نوع انبساط و سرور و جاذبه پديد آورد. نيايش, استعداد هدايت را در ما تقويت مى كند و تحت اين نيروى عظيم معنوى كه از گنجينه پنهان در عمق سرشت ما حكايت دارد حتى انسان هاى عقب مانده و كم استعداد مى توانند همت خويش را به كار گمارند و از نيروهاى عقلانى و اخلاقى خويش بهتر استفاده كنند. از اين رو دعا قادر است به عنوان نيروى محركه اى شگرف در گردانيدن چرخ هاى عظيم تمدن و سازندگى جوامع بشرى به شمار آيد.
آرى, دعا و راز و نياز با معبود براى اهل دل لذتى روحانى و حلاوتى ويژه و غير قابل وصف و قياس دارد و قرار گرفتن جان در رهگذر جذبه هاى روح انگيز الهى و با كمال انجذاب روح و كنده شدن از زمين و اوج گرفتن آن در اعلاى آسمان و تقرب يافتن به كانون جمال و عرض نياز عاشقانه به درگاه خدا فرصت بسيار مغتنمى است كه بر اثر رهايى از چنگال مشغله هاى مادى به دست مىآيد. تكرار خواست ها و حاجت ها در دعا روان آدمى را از اسارت در بندهاى ابتذال و ماديت مى رهاند. دعا نوعى تلقين و تكرار اعتقادات هم مى باشد و شگفت انگيزترين حالات روحى انسان در موقع دعا حالت معنوى است كه در درونش پديد مىآيد و اگر نيايش كننده از معارف والايى برخوردار باشد آرزو مى كند كه اگر خواسته اش در اين وضع خاص روحانى عملى نمى شد و تنها خود آن حالت به وجود مىآمد پاداش خود را گرفته بود, زيرا از مختصات بسيار با اهميت دعا و ارتباط با خداوند متعال اين است كه بشر خود را تسليم مشيت و حكمت الهى مى نمايد و موجوديت خويش را در آن حال فنا شده مى پندارد و اين لطف و احسانى است كه مقام ربوبى به بنده اش مى نمايد. بايد به اين حقيقت اعتقاد داشت كه در پيرامون جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم, عالمى وجود دارد كه با نيروى فيض بخش خود اين دنياى مادى را حفاظت مى نمايد و اگر ما در حالت دعا روح و روانمان را با اين جهان مرتبط كنيم نيرويى به درونمان وارد مى شود كه مى تواند بسيارى از ضعف ها, مشكلات, نارسايى ها و نگرانى ها را برطرف كند.
حضرت(1) امام خمينى ـ قدس سره ـ در باره دعا فرموده اند: دعاهايى كه از گنجينه وحى و شريعت و حاملان علم و حكمت نقل شده از بزرگ ترين نعمت هاى خداوند بر بندگان و رحمت گسترده حق در دنياست, زيرا دعا رابط معنوى بين خالق و مخلوق و ريسمان پيوند دهنده بين عاشق و معشوق و وسيله ورود در دژ استوار حق تعالى و چنگ زدن به دست آويز پا بر جان و رشته محكم مى باشد. (2)
امام اصرار زيادى بر نقش دعا در شناخت قرآن و پيوند ناگسستنى كلام حق و ادعيه داشته و در آخرين جلسه تفسير سوره حمد فرمودند: ((اين قدر معارف در ادعيه هست و مردم را از اين دارند جدا مى كنند, اين قدر معارف در ادعيه هست, ادعيه لسان قرآن هستند, ادعيه شارح قرآن هستند, راجع به مسائلى كه ديگران دستشان به آن ها نمى رسد. مردم را نبايد از دعا جدا كرد. نبايد گفت حالا كه ما رسيديم كه قرآن را مى خواهيم بخوانيم پس دعا هيچ, خير, قرآن و دعا از هم جدا نيستند مثل اين كه پيغمبر هم از قرآن جدا نيست.)) (3)
در سال 1366 هـ. ش به مناسبت سالروز ولادت با سعادت آخرين فرستاده الهى يعنى حضرت رسول اكرم(ص) نيز بر اين موارد تاكيد فرمودند: ((ادعيه ائمه هدى, دعاهاى اينها همين مسائل را كه كتاب خدا دارد دعاهاى آنها هم دارد با يك زبان ديگر, قرآن يك زبان دارد و يك نحو صحبت مى كند و همه مطالب را دارد منتهى بسيارش در رمز است كه ما نمى توانيم بفهميم و ادعيه ائمه يك وضع ديگرى دارد به تعبير عارف و استاد ما ادعيه كتاب صاعد است ـ قرآن صاعد ـ تعبير مى فرمود به اين كه قرآن كتاب نازل است كه از آن جا نزول كرده است و ادعيه ائمه كتاب صاعد است همان قرآن است رو به بالا مى رود.)) (4)

توشه تهذيب
زيباترين شكل جامعيت شخصيت امام در اين واقعيت نهفته است كه مشاهده مى كنيم از سوئى هيبت و عظمت مقامش چشم جهانيان را خيره كرده و شرق و غرب از اين بابت در تحير بودند و در برابر مسائل گوناگون سياسى ـ اجتماعى چون كوه ايستاده و قاطعانه برخورد مى كند و در برابر بسيارى از مشكلات و مصائب خم به ابرو نمىآورد و اشك نمى ريزد اما از سوى ديگر در برابر اهل بيت (ع) اظهار كوچكى مى نمايد و به ادعيه آن بزرگواران توجه كامل دارد.
ايشان با درك و فهم عميق از محتواى ادعيه خود را ملتزم به قرائت آنها مى دانستند و معتقد بودند هرچه داريم از قرآن و ادعيه است و بر منتقدان خرده مى گرفتند كه: ((اين هايى كه از كتب ادعيه انتقاد مى كنند براى اين است كه نمى دانند اين كتب ادعيه چطور انسان مى سازد, نمى دانند اين دعاهايى كه از ائمه ما وارد شده مثل مناجات شعبانيه, دعاى كميل, دعاى عرفه, سمات و… چه جور انسان درست مى كنند… آنها كه براى دور كردن مردم از ادعيه كتب دعا را آتش مى زدند و روزى را براى آتش سوزى كتاب هاى عرفانى و دعا داشتند. نمى فهميدند دعا يعنى چه. تاثير دعا را در نفوس انسان نمى دانستند, نمى دانستند كه خير و بركت از دعا خوان هاست…(5)))
امام با كتب ادعيه انس فراوان داشتند و از طريق خواندن دعاهاى آن و نيز عمل به مستحبات اين كتاب شريف رحمت الهى را به سوى خويش بهتر و بيشتر جلب مى كردند و چون به تركيه تبعيد شدند در نامه اى كه از آن جا براى ايران نگاشتند, تقاضاى كتاب مفاتيح و صحيفه سجاديه كردند كه نشان دهنده روح عالى و عبادى ايشان در كنار توجه به مسائل سياسى و اجتماعى اسلام بود. اين در حالى است كه شايد بسيارى از شبه روشنفكران به ويژه در دوران قبل از انقلاب اسلامى كه هنوز به عظمت اين رهبر بزرگ الهى پى نبرده بودند, چنين انتظارى را از يك شخصيت بزرگ سياسى كه با اقتدار در مقابل استكبار و قدرت هاى بزرگ ايستاده است نداشتند و در واقع نمى توانستند راز اين خضوع و التجا به پيشگاه خداوند و نيز توسل و توجه به صاحبان ولايت تكوينى (ائمه معصومين ((ع))) از يك سو و قاطعيت و ايستادگى در برابر ابرقدرت ها را از طرف ديگر درك و هضم كنند و به راستى هم جمع بين دو حالت به ظاهر متضاد و درك و فهم اسرار آن بسيار دشوار است و تنها انسان هايى بزرگوارند كه ارزش و تاثير اين ادعيه را فهميده اند امام در خصوص تاثير دعاها فرموده اند: ((همين دعاها, همين توجهات به خدا انسان را به مبدا غيبى متوجه مى كند و نه تنها مانع فعاليت نمى شود بلكه فعاليت هم مىآورد فعاليتى كه براى خودش نيست براى بندگان خداست و مى فهمد براى بندگان خدا, خدمت به خداست… ))(6)
امام در نوشته ها, نامه ها و بيانات خويش بر ادعيه اى كه از ائمه رسيده تإكيد وافرى دارند و مى فرمايند:
((شما در ادعيه اميرالمومنين (ع), خود رسول خدا (ص), حضرت سجاد سلام الله عليه, ساير ائمه (ع) ملاحظه كنيد چه جملاتى هست و ما چطور بعيديم از اين معانى چه معارفى در اين ادعيه هست كه ما محروميم از آن معارف چه سوزى در قلب اين خاصان خدا بوده است كه براى فراق خدا مى سوختند و آتش جهنم را مى گفتند اگر صبر كنيم صبر در فراق را چه كنيم؟ اينها براى ما مثل يك افسانه است لكن واقعيت است واقعيتى كه آنها فهميده اند و ما نفهميده ايم.)) (7) در جاى ديگر خاطر نشان مى سازند: كسى بخواهد بفهمد كه مقامات ائمه چى هست بايد رجوع كند به آثار آنها. آثار آنها ادعيه آنهاست, مهمش ادعيه آنهاست و خطابه هايى كه مى خواندند مثل مناجات شعبانيه, مثل نهج البلاغه, مثل دعاى يوم العرفه و اينهايى كه انسان نمى داند كه چه بگويد درباره آنها. (8)
امام خمينى بر خواندن مناجات شعبانيه ملتزم بودند و ديگران را به استفاده معنوى از اين دعا و مضامين عالى و آموزنده اش توصيه مى نمودند و مى فرمودند: اين مناجات[ شعبانيه] حضرت امير (ع) و فرزندان آن حضرت است و همه ائمه طاهرين (ع) با آن خدا را مى خوانده اند و كمتر دعا و مناجاتى ديده شده كه در باره آن تعبير شده باشد كه همه ائمه (ع) آن را مى خوانده اند و با آن خدا را مناجات مى كرده اند. اين مناجات در حقيقت مقدمه اى جهت تنبيه و آمادگى انسان براى پذيرش وظايف ماه مبارك رمضان مى باشد و شايد براى اين باشد كه به انسان آگاه ملتفت انگيزه روزه و ثمره پرارج آن را تذكر دهد. ائمه طاهرين (ع) بسيارى از مسائل را با لسان ادعيه بيان فرموده اند, لسان ادعيه با لسان هاى عادى كه آن بزرگواران داشتند و احكام را بيان مى فرمودند خيلى فرق دارد. اكثرا مسائل روحانى, مسائل ماورإ طبيعت, مسائل دقيق الهى و آنچه را مربوط به معرفه الله است با لسان ادعيه بيان فرموده اند ولى ما ادعيه را تا آخر مى خوانيم و متإسفانه به اين معانى توجه نداريم و اصولا نمى فهميم چه مى خواهند بفرمايند…(9)
بانو فاطمه طباطبايى (عروس امام) مى گويد: ايشان تإكيد زيادى به اين مناجات داشتند و در باره آن مى فرمودند.: اگر دقت كنيد مى بينيد كه يك كلام از آن دعاها را نمى توانيم بگوييم يعنى جرئت گفتن يكى از آن كلماتى را كه در ادعيه وارد شده نداريم جز اين كه لطف و رحمت خودش بوده كه به ما القا كرده تا از آن طريق بالا رويم. (10)
آقاى توسلى مى گويد: شايد كسى باور نكند كه امام در جايگاه يك رهبر انقلابى سياسى اكثر دعاهاى مفاتيح را خوانده باشند, يادم است يك وقت از من مفاتيح درشت خط خواستند. برايشان تهيه كردم يك روز به رحلتشان مانده بود كه يكى از خواهران گفتند بياييد بالاى سر امام دعا بخوانيد, من هم دعاى عديله را خواندم, يك وقت متوجه شدم كه امام در يك جاى مفاتيح نشانه اى گذاشتند, نگاه كردم ديدم دعاى عهد حضرت مهدى(عج) است كه چون مستحب است چهل روز خوانده شود. ايشان روى كاغذ تاريخ شروع را از هشتم شوال مرقوم فرمودند بودند و تا آن روز خوانده بودند. تا اين اندازه امام نسبت به انجام خصوصيات و شرايط مربوط به دعا تقيد داشتند, دعاى كميل را هم مى خواندند و دليل اين كه امام ملاقات هاى خود را در ماه مبارك رمضان تعطيل مى نمودند توجه به دعا و قرآن بود. آخرين ماه رمضان از ديگر ماه ها متفاوت بود به اين صورت كه ايشان هميشه براى خشك كردن اشك چشمشان دستمالى را همراه داشتند.
ولى در آن ماه رمضان حوله اى را نيز همراه برمى داشتند تا در هنگام نماز و دعا (در نيمه شب) از آن هم استفاده كنند.(11)
حجه الاسلام و المسلمين على اكبر آشتيانى اظهار داشته است: صبح همان روزى كه قرار بود امام تحت عمل جراحى قرار بگيرند به خدمتشان رسيدم, ساعت پنج و نيم صبح بود, سلام عرض كردم و حالشان را جويا شدم. كلام الله و مفاتيح در كنار تخت حضرت امام توجه مرا جلب كرد وقتى خوب دقيق شدم ديدم حضرت امام تا قبل از آن مشغول خواندن دعاى عهد بوده اند, ناگهان حالم دگرگون شد ولى با تلاش بسيار بر خودم مسلط شدم. (12)
خانم فاطمه طباطبايى هم مى گويد: يكى از چيزهايى كه امام در آخرين روزهاى عمرشان توصيه مى كردند خواندن دعاى عهد بود كه در انتهاى كتاب مفاتيح آمده است, مى فرمودند صبح ها سعى كن اين دعا را بخوانى چون در سرنوشت دخالت دارد. (13) ياران, همراهان و اهل خانه بارها امام را با همان صداى ملكوتى كه آهنگ تسبيح و تقديس فرشتگان را تداعى مى كرد مشغول خواندن دعاى كميل ديده بودند.

مناجات خاصان
نظر امام در مورد عبادت و دعا اين بود كه براى گام نهادن در اين وادى كمال انقطاع از غير لازم است ; يعنى عاشق واقعى فقط مى خواهد به وصال معشوق حقيقى خود برسد پس لازمه چنين كمالى انقطاع است و اين همان خود سوزى و بريدن از خويش است:
همچو پروانه بسوزم بر شمعش همه عمر
محو چون مى زده از روى نكويش باشم
امام در جايى فرموده اند: كمال انقطاع به اين سادگى حاصل نمى شود, احتياج فوق العاده به تمرين, زحمت, رياضت, استقامت و ممارست دارد تا بتواند با تمام قوى از ما سوى الله منقطع گردد و به غير خدا توجهى نداشته باشد, تمام صفات وارسته انسانى در انقطاع كامل الى الله نهفته است و اگر كسى بدان دست يافت به سعادت بزرگى نائل شده است ليكن با كوچك ترين توجه به دنيا محال است انقطاع الى الله تحقق يابد.
امام (14)در هنگام دعا واقعا خود چنين حالتى داشتند و به هنگام دعا چنان از امور ديگر فارغ مى شدند كه گويى هيچ كار ديگرى ندارند به عنوان مثال وقتى به حرم حضرت سيدالشهدإ (ع) مشرف مى شدند با وجود سن زياد اين دعاى عرفه را كه دو تا سه ساعت طول مى كشيد به حالت ايستاده رو به قبله مى خواندند و اطرافيان را با وجود آن كه جوان بودند و نشسته دعاى مزبور را مى خواندند شرمنده مى كردند.
آيه الله سيد محمد موسوى بجنوردى مى گويد: به همين دليل در هنگام خواندن اين دعا از جاى خود بلند مى شديم و ما هم به تبعيت از امام به حالت ايستاده مى خوانديم.(15)
حضرت امام دعا را به عنوان عامل موثر در تهذيب نفس مى دانستند و به اين ويژگى اعتقاد راسخ داشتند و مى فرمودند: در اين حالت اگر انسان داراى معرفت و بصيرت باشد حقايقى را درك مى كند و به مقام و عظمت الهى در حد توان خويش توجه پيدا مى كند, همچنين در ضمن اين برنامه آدمى به اين حقيقت پى مى برد كه او از خويشتن چيزى ندارد و توانائى هاى وى از پرتو انوار الهى است, ايشان در بيانى گفته اند: ((ائمه هدى (ع) و انبياى عظام در مناجات خود تمناى فضل را داشته اند و از عدل و مناقشه در حساب خوفناك بوده اند مناجات خاصان درگاه حق و ائمه معصومين ـ صلوات الله عليهم ـ مشحون به اعتراف به تقصير و عجز از قيام به عبوديت جايى كه افضل موجودات و ممكن اقرب, اعلان ((ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك)) دهد حال ساير مردم چه خواهد بود؟ آرى آنها عارف اند به عظمت حق تعالى و نسبت ممكن به واجب را مى دانند. آنها مى دانند كه اگر تمام عمر دنيا را به عبادت, اطاعت و تحميد و تسبيح بگذرانند شكر نعمت حق نكرده اند تا چه رسد به آن كه حق ثناى ذات و صفات را به جا آورده باشند, آنها مى دانند كه هيچ موجودى از خود چيزى ندارد. حيات و قدرت, علم و قوت[ و] ساير كمالات, ظل كمالات اوست و ممكن, فقير, بلكه فقر محض و مستظل است نه مستقل… ))(16)
مطالعه در ادعيه معصومين ـ عليهم السلام ـ و نيز سوز و گداز آن بزرگواران از خوف حق و عذاب او سرلوحه افكار و رفتار امام بود و اين حالت را به ديگران توصيه مى فرمود و نيز حاج احمد آقا را مخاطب قرار دادند كه چنين روشى را در مسير زندگى پيش گيرد.(17)
در نامه اى عرفانى به مرحوم حاج سيداحمد خمينى, امام چنين مى نويسند: ((… پسرم دعاها و مناجات هايى كه از ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ به ما رسيده است بزرگ ترين راهنماهاى آشنايى با او ـ جل و علا ـ است و والاترين راه گشاى عبوديت و رابطه بين حق و خلق است و مشتمل بر معارف الهى و وسيله انس با اوست و ره آورد خاندان وحى است و نمونه اى از حال اصحاب قلوب و ارباب سلوك است. وسوسه هاى بى خبران تو را از تمسك به آنها و اگر توانى از انس با آنها غافل نكند. ما اگر تمام عمر به شكرانه آن كه اين وارستگان و واصلان به حق ائمه ما و راه نمايان مايند به نيايش برخيزيم از عهده برنخواهيم آمد…))(18)
امام در باره ناله هاى ائمه و گريستن آن ستارگان درخشان به هنگام راز و نياز با خداوند مى فرمايد:
((شما خيال مى كنيد گريه هاى ائمه طاهرين و ناله هاى حضرت سجاد (ع) براى تعليم بوده و مى خواسته اند به ديگران بياموزند؟ آنان با تمام آن معنويات و مقام شامخى كه داشتند از خوف خدا مى گريستند و مى دانستند راهى كه در پيش دارند پيمودنش چه قدر مشكل و خطرناك است…)) (19) و در جاى ديگر يادآور شده اند: ((… مقام بشر هرچه باشد, مقام خاتم النبيين بالاترين مقام, لكن وقتى كه اين مقام را با مقام الوهيت ملاحظه بكنيم كه خود آنها مى بينند هيچ است در مقابل همه چيز. آنى كه آنها فهميدند از عظمت خدا, آنها را وادار كرده است آن طور راز و نياز كنند و اعتراف به تقصير…)) (20)
امام خمينى ضمن آن كه در تمام دوران زندگى به دعا و انجام مستحبات اهميت مى دادند و در اين امور اهتمام مى ورزيدند, همچون اجداد خويش دعا و نيايش ايشان با تضرع و اشك توام بود و اين انسان سازش ناپذير تاريخ معاصر چنان در مقابل پروردگار به راز و نياز و الحاح و التجإ مى پرداخت كه انسان را به ياد ائمه معصومين (ع) مى انداخت, اغلب دعاها را مى خواندند و ضمن آن مى گريستند. حجه الاسلام والمسلمين احمد صابرى همدانى مى گويد: يكى از بستگان كه از متدينين و علماى بزرگ حوزه علميه بود, نقل مى كرد, دعايى است كه خواندنش بعد از نماز صبح مستحب است كه سلام به انبيإ و ملائكه مى باشد, من حدود بيست و چهار سال است كه اين تعقيبات را مى خوانم, امام خمينى بيست و چهار سال قبل به من فرمودند: به اين دعا مداومت كن كه سال هاست آن را مى خوانم; يعنى آن آقا به مدت بيست و چهار سال مدام اين دعا را مى خواند و تإكيد مى كرد امام بيست و چهار سال قبل به من توصيه كردند آن را بخوان.(21) اعتقاد امام به دعا در آن حد بود كه وقتى حال دخترش رو به وخامت گرائيد و نيز پزشكان از درمانش نااميد شدند ختم ((امن يجيب)) برگزار نمود و به همين دليل صبيه ايشان به طور معجزه آسايى شفا يافت.(22)
او لحظه اى به خود نينديشيد تا مبادا از معبودش جدا بيفتد و هيچ گاه از ياد خدا غافل نماند هم چون طلبه اى مبتدى و بسيار فروتن به دعا و اعمال مستحب مى پرداخت و با اين روحيه زيست و آن را حفظ كرد و با خود به پيشگاه رب جليل برد. حجه الاسلام والمسلمين مجتبى عراقى گفته است: ساليانى قبل در سومين صف نماز جماعت كه به امامت آيه الله خوانسارى اقامه مى گرديد در خدمت امام نشسته بودم, نيمه شعبان بود دعاى مخصوص اين شب نقل شده است, البته اين دعا در مفاتيح نمى باشد و سينه به سينه نقل كرده اند, بعد از نماز مغرب و عشا قبل از تكلم بايد بيست و يك مرتبه خوانده شود و چند سطرى بيشتر نيست چون از روى كاغذى شروع به خواندن اين دعا نمودم, ايشان فرمودند: چه مى خوانى؟ چون نمى خواستم در ضمن دعا سخن بگويم كاغذ را به امام نشان دادم, فرمودند: بلند بخوان تا من هم بخوانم, با هم آن دعا را خوانديم, در اوج قدرت هم اين روحيه يا حضرت امام بود و همان گونه كه به قرآن استدلال مى كردند فرازهايى از ادعيه را هم قابل استدلال و استناد مى دانستند.(23) خانم ربابه بافقى اظهار داشته است: وقتى شام حضرت امام را مى داديم گاهى قبل از ترك آن جا داخل اتاق را نگاه مى كردم تا اگر چيزى جا گذاشته باشم زود برگردم در آن هنگام مى ديدم كه حضرت امام هنگام غذا خوردن يك لقمه را كه برمى داشتند درنگ مى كردند و بعد از خواندن دعايى لقمه اى را در دهان مى نهادند و بعد لقمه اى ديگر برمى داشتند.(24)
اهتمام امام به دعا و زيارت موجب آن نمى گرديد كه از برنامه هاى ديگر غافل شوند. حجه الاسلام والمسلمين سيد حميد روحانى خاطر نشان ساخته است: يك سال در تابستان به اتفاق حضرت امام و چند تن ديگر از روحانيان به مشهد مشرف شديم و در خانه اى اقامت گزيديم, برنامه ما اين گونه بود كه بعدازظهرها پس از يكى دو ساعت استراحت از خواب بلند مى شديم و به طور دسته جمعى به حرم مطهر مى رفتيم و پس از زيارت و نماز و دعا به خانه برمى گشتيم و در ايوان باصفاى آن منزل مى نشستيم و چاى مى خورديم اما برنامه حضرت امام به اين صورت بود كه با جمع به حرم مىآمدند, ولى دعا و زيارت خود را خيلى مختصر مى كردند و تنها به منزل برمى گشتند, در خانه ايوان را آب و جارو مى كردند و بعد از پهن نمودن فرش, سماور را روشن مى كردند و چاى را آماده مى ساختند و وقتى ما از حرم برمى گشتيم برايمان چاى مى ريختند. يك روز از ايشان سوال كردند: اين چه كارى است كه شما به خاطر دوستان چايى درست كنيد زيارت و دعا را كوتاه كنيد و با عجله به خانه بازگرديد. حضرت امام فرمودند: من ثواب اين را كمتر از دعا و زيارت نمى دانم.(25)
امام توصيه مى نمودند كه براى فقرا و تهيدستان دعا كنيد و از خداوند بخواهيد آنان را يارى كند و خود در دعاهاى نيمه شب به مردم دعا مى نمودند و برايشان خير و رحمت طلب مى كردند به رزمندگان مى فرمودند من هميشه به شما دعا مى كنم و در آن لحظات عرفانى به ياد سلحشوران مومن كه در جبهه هاى جنگ براى دفع تجاوز مى جنگيدند بودند.

قوت روحى و قدرت بدنى
يكى از جنبه هايى كه در مضامين و عبارات دعاها نهفته است تقويت روحيه مبارزاتى مردم مى باشد, زيرا اختناق امويان و عباسيان اجازه نمى داد ائمه معصومين برخى واقعيت هاى سياسى اجتماعى را به صراحت بيان كنند و به طور علنى مردم را براى ستيز با استبداد فرا بخوانند و لذا سلاح آنان دعا بود و امام به اين موضوع مهم اشاراتى روشن دارند: ((اين ادعيه اى است كه از ائمه ما وارد شده اند, ائمه ما ـ عليهم صلوات الله ـ كه تقريبا همه شان گرفتار يك ابرقدرت هايى بودند كه نمى توانستند يك كارى را انجام بدهند شخص علاوه بر آن هدايت هاى زيرزمينى كه مى كردند, اين ادعيه براى تجهيز مردم بود, برخلاف آن دولت هاى قاهرى كه بودند. همين ادعيه بودند كه اشخاص وقتى كه ادعيه را مى خواندند قوت روحى پيدا مى كردند و سبكبار مى شدند و شهادت براى آنها هين و آسان مى شد.))(26)
در بيان ديگر به اين جنبه تصريح دارند: ((بايد متشبث به آن سيره اى بشويد كه پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اسلام بين ما گذاشته است كه حتى آن روزى كه دست هايشان بسته بود و نمى توانستند يك كلمه برخلاف سياست دولت وقت بگويند با ادعيه شان مردم را دعوت مى كردند, دعا مى كردند, با دعا مردم را دعوت مى كردند و هر روز كه فرصت مى كردند, در هر فرصتى دعوت را تصريحا مى كردند ما بايد به آنها تشبث پيدا بكنيم. ))(27)
امام خمينى بر اين نكته تإكيد دارند كه دعا به معناى عزلت گزينى و كناره گرفتن از حيات سياسى اجتماعى جامعه نمى باشد و ائمه با دعا مردم را به لحاظ روابط اجتماعى و اخلاقى پرورش مى داده اند و خودشان نيز اين گونه نبودند كه از امور مسلمانان غفلت بورزند: ((بعد از رسول خدا(ص) ما ملاحظه مى كنيم كه در زمان هايى كه ائمه مسلمين(ع) در فشار سخت بنى اميه و بنى العباس بودند مطالب خودشان را آن طور كه ممكن بود به مردم مى رساندند. حتى در ادعيه آنها شما اگر ادعيه امام سجاد و ساير ائمه را ملاحظه بفرمائيد مشحون است از اين كه مردم را بسازند براى يك امر بالاتر از آن چيزى كه مردم عادى تصور مى كنند دعوت به توحيد دعوت به تهذيب نفس, دعوت به اعراض از دنيا, دعوت به خلوت با خداى تبارك و تعالى, معنيش اين نبوده است كه مردم توى خانه هايشان بنشينند و از مصالح مسلمين غفلت كنند و مشغول ذكر و دعا باشند چنانچه خود آنها كه ملاحظه مى كنيد اين طور نبودند.))(28)
امامان معصوم(ع) ضمن آن كه رهبرى فكرى, سياسى و مسووليت زندگى فردى و امور جامعه را در اختيار داشتند و زندگيشان وقت ارشاد و هدايت مردم و مسائل اجتماعى آنان بود براى تداوم و تقويت برنامه هاى علمى وفرهنگى و پرورش هاى اخلاقى اين گونه دعا مى كردند, آن بزرگواران كه متون دعا را براى ما به عنوان مواريث ارزشمند معنوى باقى گذاشته اند فروغ هاى فروزانى هستند كه در ستيز با دشمن و تلاش براى سعادتمند شدن اقتدار و استقلال و كوشش براى نابودى همه عوامل خطر هميشه بيدار بودند و به عنوان انسان هايى متعهد و اهل كرامت ضمن آن كه دعا مى كردند در متن اجتماع حضور چند جانبه داشتند و به گاه نبرد پيشتاز پيكار با پليدى به شمار مى رفتند و ما نيز در تبعيت از سيره عملى و نظرى آن بزرگواران بايد متوجه اين واقعيت باشيم كه در هيچ عصرى از دعا بى نياز نخواهيم بود و اين سخن معقول و منطقى نيست كه به بهانه پرداختن به علوم روز و پيش رفتن, هماهنگ با ديگران, از دعا و مستحبات دست برداريم و چنين بارقه معنوى را فراموش كنيم. امام خمينى در وصيت نامه سياسى الهى خويش نوشته اند: ((…ما مفتخريم كه ادعيه حيات بخش كه او را قرآن صاعد مى خوانند از ائمه معصومين ما است.))
رزمندگان مسلمان در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل در ايران اسلامى به راستى تجسم واقعى دعا بودند و مناجات را در متن جهاد و مبارزه خود پياده كردند و آنها بودند كه ادعيه را به عرصه هاى دل مردمان كشاندند و چون به ميادين سازندگى و توسعه آمدند گوهر درخشان دعا تلاش هاى علمى و فعاليت هاى اجتماعى آنان را تابناك تر مى نمود.
همچنين شايسته نيست گروهى به بهانه هاى واهى و به اصطلاح عقب نماندن از كاروان علم و توسعه دعا را مربوط به دوران كهن سالى و پيرى بدانند, حضرت امام خمينى از دوران نوجوانى با دعا, عبادت و نيايش به تزكيه نفس و تصفيه درون پرداخت و در همين سنين جوانى به افق هاى معنوى راه يافت و براى همين برنامه خودسازى بود كه تا آخرين لحظات حيات شريفش با وجود آن كه در موقعيت هاى حساس قرار گرفت هرگز پايش نلغزيد و قطعا آن پاكسازى باطنى و تقويت روحى در دوران جوانى بزرگ ترين سرمايه ايشان تا آخرين روزهاى حيات دنيويش بود. امام به اطرافيان و برخى آشنايان وقتى مى خواستند نصيحتى بكنند مى فرمودند: قدر دوران جوانى را بدانيد كه وقتى به سنين پيرى رسيديد نمى توانيد عبادتى همچون اين دوران انجام دهيد و قادر نخواهيد بود نشاط دعا و نيايش را درك كنيد. شخصى نقل كرده است اواخر سال 1363 ش. مقارن با آغاز ماه شعبان خدمت امام خمينى رسيديم, مفاتيح دستشان بود و مى خواستند دعاهاى مخصوص ماه شعبان را بخوانند تا رفتم دست ايشان را ببوسم كه مرخص شوم فرمودند: هر كارى مى خواهى بكنى در جوانى بكن در پيرى بايد بخوابى و ناله كنى.(29) در سال 1365ش. حال امام مساعد نبود و در بيمارستان بسترى شدند پس از اين كه حالشان رو به بهبودى رفت و به منزل انتقال يافتند, ساعت سه نيمه شب با آن وضع جسمانى و كسالت از خواب برخاسته و آماده وضو گرفتن شدند اما به حدى ضعف داشتند كه قادر نبودند خم شوند و مسح پا كنند يكى از اطرافيان ايشان مى گويد: امام دستشان را روى شانه من گذاشتند و به من يك سفارش كردند و فرمودند: تا جوان هستى خدا را عبادت كن چون اگر پير شدى مثل من ديگر نمى توانى با اين كه ما شاهد بوديم و در طول اوقاتى كه خدمتشان بوديم از امام پركارتر نمى توان كسى را يافت و اگر پيدا شود به اين سن و سال نيست.
امام در خصوص ارزش و تإثير ادعيه فرموده اند: همين دعاها, همين توجهات به خدا انسان را به مبدإ غيبى متوجه مى كند و نه تنها مانع فعاليت نمى شود بلكه فعاليت هم مىآورد.))(30) و به همين دليل جدا نمودن مردم را از دعا روا نمى دانند: ((… مردم بايد با دعا انس به خدا پيدا كنند, آنهايى كه انس با خدا دارند و دنيا پيش آنها اين طور جلوه ندارد آنهايى هستند كه براى خودشان ارزش ندارند. براى خدا مشغول به كار مى شو(31)ند…))
حضرت امام در نامه اى كه به فرزند جوانش (حاج احمد آقا) نگاشت نكات جالبى را يادآور شدند:
((عزيزم از جوانى به اندازه اى كه باقى است استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مى رود حتى توجه به آخرت و خداىتعالى. از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيرى مى دهد تا جوانى با غفلت از دست برود و به پيران وعده طول عمر مى دهد و تا لحظه آخر با وعده هاى پوچ انسان را از ذكر خدا و اخلاص براى او باز مى دارد تا مرگ برسد و در آن حال ايمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد مى گيرد…))(32)
و در جاى ديگر خاطر نشان فرموده اند: ((… و تو اى فرزندم از جوانى خود استفاده كن و با ياد او جل علا و محبت به او رجوع به فطرالله بزيست و عمر را بگذران و اين ياد محبوب هيچ منافات با فعاليت هاى سياسى و اجتماعى در خدمت به دين او و بندگان او ندارد و بلكه تو را در راه او اعانت مى كند…))(33)

طلب محبوب يا حصول مطلوب؟
حضرت امام خمينى ذكر و به ياد خدا بودن را از تفكر بالاتر مى دانند; زيرا اولى را طلب محبوب و دومى را حصول مطلوب مى داند و مى افزايند تا وقتى آدمى در حال طلب و جست وجو مى باشد از مطلوب, محجوب است البته قوت و كمال در ذكر گفتن را به كمال تفكر مربوط مى دانند و مى افزايند آن انديشه اى كه نتيجه اش ياد خداست در ميزان ساير اعمال نيايد و با آن ها در فضيلت, طرف مقايسه نشود و به همين دليل ساعتى تفكر را از سال ها عبادات در روايات برتر شمرده اند; زيرا غايت و نتيجه مهم عبادات كسب معارف و به ياد حق بودن است و اين خاصيت از تفكر صحيح بهتر به دست مىآيد و احتمال دارد لحظاتى انديشه و فكر درهايى از معارف را به روى سالك طريق حقيقت بگشايد كه عبادت سال هاى متمادى قادر به تحقق آن نباشد يا انسان را چنان به ياد محبوب بيندازد كه او را از زحمات و صعوبت هاى چندين ساله اين حالت به دست نيايد. امام خمينى در تإثير ذكر و به ياد خدا بودن مى نويسند:
((… تذكر از محبوب و به ياد محبوب به سر بردن نتيجه هاى بسيارى براى عموم طبقات دارد اما براى كمل و اوليإ و عرفا, كه خود آن غايت آمال آن هاست و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند هنيئا لهم و اما براى عامه و متوسطين بهترين مصلحات اخلاقى و اعمال و ظاهرى و باطنى است. انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حق تعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند. البته از امورى كه خلاف رضاى اوست خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگيرى كند… غفلت از حق, كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روزافزون كند و تذكر و يادآورى از حق, دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد و خالص كند… پس اى عزيز! در راه ذكر وياد محبوب, تحمل مشاق هرچه بكنى كم كرده اى. دل را عادت بده به ياد محبوب بلكه به خواست خدا صورت قلب, صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه ((لا اله الا الله)) صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد… پس اگر طالب كمالات صوريه و معنويه هستى و سالك طريق آخرت و مسافر و مهاجر الى الله هستى قلب را عادت بده به تذكر محبوب و دل را عجين كن با ياد حق تبارك و تعالى…))(34)
امام خمينى با الهام از قرآن و كلام معصومين(ع) مى فرمايد: وقتى بنده اى ذكر خداوند را بگويد موجب مى شود كه خداوند به يادش باشد, همچنين ذكر و يادآورى حق و جمال و جلال او بصيرت باطن را قوت مى دهد و رفع حجاب مى دهد و باعث نورانيت آدمى خواهد شد چنان چه انسان اهل ذكر جلوه جمال حق را در آيات مشاهده كند و حق را در تجليات اسمى و صفاتى شهود نمايد و يار بى پرده تجلى كند. امام تإكيد مى نمايد كه گاهى بايد نزد غافلين, ذاكرين ياد خدا را تذكر دهند تا تنبه و آگاهى در آنان تقويت شود.
امام خمينى مى فرمايند: انسان ذاكر حق بايد بر اثر جارى نمودن اذكار بر زبان خود نور ايمان را در قلب خويش افزايش دهد: ((… ممكن نيست قلب نورانى باشد و زبان و كلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانى نباشد. بشر نورانى آن است كه تمام قواى ملكيه و ملكوتيه اش نوربخش باشد و علاوه بر آن كه خود او را هدايت به سعادت و طريق مستقيم كند به ديگران نورافشانى كند و آن ها را به راه انسانيت هدايت كند…))(35)
حقيقت ذكر آن است كه در جميع ابعاد وجودى عبد جارى و سارى شود و صفات كمال و جلال الهى بر جان او پرتو افشانى نمايد و چنين هويتى به ذاكر حيات, علم و شعور مى بخشد.(36)
امام خمينى بنا به اعتراف بسيارى از صاحب نظران متعهدى كه با ايشان ساليان درازى از نزديك ارتباط داشته اند دائم الذكر بودند و پيوسته قلبشان به ياد خدا مى تپيد لكن كمتر ديده شده كه تسبيح بگرداند و ظاهر خويش را به عنوان ذاكر به حاضران معرفى كند, كمتر لحظه اى بود كه به ياد خدا نباشد و ذكر نگويد و شكر الهى را به جاى نياورد ولى خدا را خواندن و تسبيح و تقديس پروردگار را گفتن با معركه گيرى و رياكارى و مانند آن كه برخى به آن مبتلايند فرق مى كند و امام از تظاهر به حالات عبادى به شدت بيزار بود. توجه به مسائل عبادى, دعا و ذكر و توسلات هيچ گاه موجب آن نشد كه امام به گوشه اى بنشيند و انزواطلبى اختيار كند و تنها به ذكر و گردانيدن تسبيح سرگرم شود و از امور ديگر غافل شود و بر خلافى كه ايشان به زيارت, دعا و ذكر و ثنا اهتمام داشت از خدمت به جامعه لحظه اى آرام نبود و اين گونه نبود كه فكر كند اگر مفاتيح به دست گرفت و بالاى سر مرقد مطهر بزرگوارى نشست و به ذكر و دعا مشغول شد ديگر بايد همه چيز را فراموش نمايد و هيچ احساس مسووليتى نكند و حتى كار شخصى و امور زندگى خود را بر ديگرى تحميل كند و دل خوش نمايد كه اهل ذكر است.(37)
در هر كار و هر حالى امام به ياد خدا بودند, ذكر و دعا, مناجات و ناله هاى شبانه ايشان هرگز قطع نشد, بعد از ظهر آن روز آخر كه بيمارى ايشان منجر به رحلتشان شد با اين كه حالشان به وخامت گرائيده بود باز هم لحظه اى از ذكر خداوند غفلت نكردند, حتى در مواردى كه به هوش مىآمدند لب هايشان تكان مى خورد چون پزشك معالج گوشش را جلو برد, شنيد كه امام, ((الله اكبر)) مى گويند و در همان حال ذكر گويى به سوى ملكوت اعلى پركشيدند.(38)
بعد از نماز مغرب و عشا در حالى كه با انگشت به سوى قبله اشاره مى كردند اين ذكر را زمزمه مى نمودند: تحصنت بدار سقفها لا اله الا الله و نورها محمد رسول الله و بابها على ولى الله و اركانها لا حول و لا قوه الا بالله.(39) و اين ذكر حاوى عبارت ((لا اله الا الله)) مى باشد كه ارباب حال در ميان اذكار آن را اختيار كرده اند و اين برنامه چند وجه دارد: نخست آن كه اشتغال به آن موجب درآمدن به حصن الهى و رستگارى از عذاب اوست: لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى إمن من عذابى, دوم حروف اشرف اسمإ كه لفظ الله است تركيب يافته و حروف بيگانه در آن نيامده است, سوم ذكر خفى كه امام را نهايت اهتمام به آن بود و با ذكر ((لا اله الا الله)) بيشتر محقق مى گردد, زيرا حروفى كه محتاج به حركت لب باشد در آن نيست و مى توان در ميان مردم بر وجهى به آن قيام نمود كه كسى را اطلاع حاصل نشود برخلاف اذكار ديگر كه اين وجه را ندارد.(40)
از حضرت امام نقل شده است كه ذكر ((اللهم صل على محمد و آل محمد وادفع عنا البلإ المبرم من السمإ انك على كل شىء قدير)) هفت مرتبه در ساعات آخر روز جمعه خوانده شود.(41) ذكرهاى امام با برنامه راه رفتنشان تنظيم شده بود و مثلا اگر مى خواستند نيم ساعت قدم بزنند, اين مدت را به ذكر گفتن مشغول بودند و چون ذكرشان به پايان مى رسيد از حركت كردن باز مى ايستادند, يعنى نيم ساعت راه رفتن ايشان با ساعت تنظيم نمى گرديد بلكه به ذكرگويى امام مربوط بود.(42)
ذكر امام خمينى شعار توإم با شعورى بود كه شايد همه رازهاى ناگشوده وجود آن بزرگ در آن نهفته باشد, بلندى مقام و منزلت شامخ او از جهت راز و نياز حقيقى با معبود و ذكر پروردگار و به دليل كلمه توحيد است كه در جان و دلش ريشه دوانيده بود. امام بر به جاى آوردن اذكار مإثوره از ائمه هدى(س) تقيد داشت و بر آن مواظبت مى فرمود و با همين ذكرها انواع زنگارها را از وجود خويش زدود.
امام خمينى بعد از سلام نماز و ذكر سه تكبير به تعقيبات مشتركه مى پرداختند, ابتدا تسبيحات حضرت زهرا را بر زبان جارى مى نمودند كه معمولا با انگشتان مباركشان شماره مى كردند. سپس با ذكر اعوذ بالله من الشيطان الرجيم, به تلاوت سوره مباركه حمد مشغول مى شدند و به خوبى مشهود بود كه آن معظم له قبل از تلاوت اين سوره استعاذه مى فرمودند, بعد از قرائت سوره حمد, آيه 255 از سوره بقره, آيات 18 , 26 ـ 27 از سوره آل عمران را تلاوت كرده و بعد از آن سه مرتبه با ذكر ذيل كه از امام صادق(ع) روايت شده, استغفار مى نمودند:
((إستغفر الله الذى لا اله الا هو ذوالجلال والاكرام و اتوب اليه)) بعد از نماز مغرب و تعقيباتى كه بدان ها اشاره شد, هفت مرتبه مى گفتند: بسم الله الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم كه در گفتن آن در واقع به روايت امام ششم و هفتم در اين مورد عمل مى فرمودند.(43)

پى نوشت ها:
1 ) ناصح صالح, غلامرضا گلى زواره, ص164 و 165 و نيز بنگريد به كتاب غواص اقيانوس انديشه, ص361 ـ 362.
2 ) شرح دعاى سحر, ص5.
3 ) تفسير سوره حمد, ص77.
4 ) آن موج آرام, ص101.
5 ) سيماى فرزانگان, ص209.
6 ) مجله تربيت, سال پانزدهم, مهر 1378, ص45.
7 ) صحيفه نور, ج20, ص4.
8 ) همان, ص157.
9 ) مبارزه با نفس يا جهاد اكبر, ص59.
10 ) پا به پاى آفتاب, ج اول, ص182.
11 ) همان , ص286, روزنامه كيهان, شماره 16607.
12 ) همان, ص256.
13 ) شاهد بانوان, شماره ;168 خلوتى با خويشتن, ص130, پا به پاى آفتاب, ج اول, ص;183 روزنامه اطلاعات, شماره 21593, مجله تربيت, سال 15, مهر 1378, ص44.
14 ) حكومت اسلامى (ولايت فقيه) و جهاد اكبر, ص234.
15 ) مجله دانشگاه انقلاب, شماره 75, خرداد 1369.
16 ) چهل حديث , ص70.
17 ) نقطه عطف, ص42.
18 ) جلوه هاى رحمانى, ص26.
19 ) جهاد اكبر, ص57.
20 ) تبيان (دفتر دوازدهم) سيماى معصومين در انديشه امام خمينى, ص190.
21 ) پا به پاى آفتاب, ج3, ص269.
22 ) همان, ص280.
23 ) مصاحبه با استاد حاج شيخ مجتبى عراقى, مجله حوزه, شماره36, ص55 ـ 56.
24 ) گل هاى باغ خاطره, ص133.
25 ) همان, ص12 ـ 13.
26 ) صحيفه نور, ج12, ص241.
27 ) تبيان, دفتر دوازدهم, ص191.
28 ) همان, ص191.
29 ) مجله تربيت, سال 15, مهر 1378, ص51.
30 ) همان, ص45 و 51.
31 ) مجله پيام انقلاب, شماره دهم, تير 1359, ص24.
32 ) روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 5905, ص12.
33 ) جلوه هاى رحمانى, ص40.
34 ) چهل حديث, امام خمينى, حديث هيجدهم, ص249.
35 ) قرآن باب معرفه الله, ص78.
36 ) نك: رساله نور على نور در ذكر و ذاكر و مذكور, علامه حسن زادهآملى, ص47 ـ 51.
37 ) سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج اول, ص97 ـ 98.
38 ) پا به پاى آفتاب, ج اول, ص265, 270, 288 و 289.
39 ) همان, ص247.
40 ) رساله نور على نور در ذكر و ذاكر و مذكور, ص51.
41 ) پا به پاى آفتاب, ج اول, ص 248.
42 ) همان, ص270.
43 ) فصلنامه ندإ, سال اول, شماره اول, ص45 ـ 46.

/

سخنى كوتاه در فضيلت ماه هاى سه گانه2 رجب، شعبان، رمضان

 

فضيلت هاى سه گانه
قسمت دوم

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

درباره فضيلت اين سه ماه (رجب ـ شعبان ـ رمضان) در ماه گذشته مطالبى به عرض رسيد. اينك در ادامه بحث گذشته رواياتى چند درباره فضيلت ماه شعبان و ماه مبارك رمضان تقديم مى داريم.

امام صادق (ع) فرمود:
((من صام ثلاثه ايام من شعبان وجبت له الجنه و كان رسول الله صلى الله عليه و آله شفيعه يوم القيامه)) هر كه سه روز از ماه شعبان را روزه بدارد, بهشت براى او واجب گردد و رسول خدا در روز قيامت شفيعش خواهد بود.
در ماه شعبان امام زين العابدين عليه السلام اصحاب خود را جمع مى كرد و مى فرمود: ((معاشر اصحابى اتدرون اى شهر هذا؟ هذا شهر شعبان و كان رسول الله(ص) يقول: شعبان شهرى. إلا فصوموا فيه محبه لنبيكم و تقربا الى ربكم, فو الذى نفس على بن الحسين بيده, سمعت إبى الحسين يقول: سمعت اميرالمومنين(ع) يقول: من صام شعبان محبه نبى الله و تقربا الى الله عزوجل, إحبه الله عزوجل و قربه من كرامته يوم القيامه و إوجب له الجنه)).
ياران من! مى دانيد اين چه ماهى است؟ اين ماه شعبان است كه رسول خدا(ص) مى فرمود: شعبان ماه من است, پس در آن روزه بگيريد به خاطر محبت و دوستى پيامبرتان و براى تقرب به پروردگارتان, به همان خدايى كه جان على بن الحسين در دست اوست از پدرم حسين بن على(ع) شنيدم كه اميرالمومنين عليه السلام مى فرمود: هر كه به خاطر محبت پيامبر و براى تقرب به خداى عزوجل ماه شعبان را روزه بدارد, خداوند او را دوست خواهد داشت و به كرامتش در روز رستاخيز نزديك خواهد كرد و بهشت را بر او واجب خواهد گردانيد.
رسول خدا(ص) در روايت مفصلى درباره اين دو ماه مى فرمايد: ((شعبان شهرى و رمضان شهر الله عزوجل فمن صام شهرى كنت له شفيعا يوم القيامه و من صام شهر الله عزوجل انس الله وحشته فى قبره و صل وحدته و خرج من قبره مبيضا وجهه آخذا الكتاب بيمينه و الخلد بيساره حتى يقف بين يدى ربه عزوجل فيقول: عبدى فيقول لبيك سيدى. فيقول عزوجل: صمت لى؟ فيقول: نعم يا سيدى فيقول تبارك و تعالى: خذوا بيد عبدى حتى تإتوا به بنبى فإوتى به فإقول صمت شهرى فيقول نعم فإقول له: انا اشفع لك اليوم قال فيقول الله عزوجل اما حقوقى فتركتها لعبدى و اما حقوق خلقى فمن عفا عنه فعلى عوضه حتى يرضى. قال النبى فآخذ بيده حتى إنتهى به الى الصراط فإجده زحفا زلقا لايثبت عليه اقدام الخاطئين, فآخذ بيده فيقول لى صاحب الصراط: من هذا يا رسول الله؟ فإقول هذا فلان باسمه من إمتى, كان قد صام فى الدنيا شهرى ابتغإ شفاعتى و صام شهر ربه ابتغإ وعده, فيجوز الصراط بعفو الله عزوجل حتى ينتهى الى باب الجنه فاستفتح له فيقول رضوان ذلك اليوم امرنا ان نفتح اليوم لامتك. قال ثم قال اميرالمومنين(ع): صوموا شهر رسول الله(ص) يكون لكم شفيعا و صوموا شهر الله تشربوا من الرحيق المختوم و من وصلها بشهر رمضان كتب له صوم شهرين متتابعين)).
شعبان ماه من است و رمضان ماه خداى عزوجل. پس هر كه ماه مرا روزه بدارد, در روز قيامت شفيعش خواهم بود و هر كه ماه خدا را روزه بدارد خداوند در قبرش وحشتش را از بين مى برد و او را مإنوس مى سازد و تنهائيش را مى زدايد و هرگاه از قبرش خارج شود با روى سفيد و در حالى باشد كه در دست راستش كتابش را گرفته و جاودانگى را در دست چپش و مىآيد تا در برابر خداى عزوجل قرار گيرد پس خداوند به او مى فرمايد: بنده ام! پاسخ مى دهد: لبيك يا مولاى من! خداوند مى فرمايد: به خاطر من روزه گرفتى؟ عرض مى كند: آرى مولاى من, پس خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: : (اى فرشتگانم) دست بنده ام را بگيريد و او را نزد پيامبرم بياوريد. پس او را به حضور رسول خدا مى رسانند. پس من به او مى گويم: ماه مرا روزه گرفتى؟ (شايد مقصود جزئى از ماه شعبان باشد نه همه اش) مى گويد: آرى! پس من به او مى گويم: من امروز شفاعتت مى كنم. سپس خداى عزوجل مى فرمايد: اما من از حقوق خودم به خاطر بنده ام گذشتم و اما حقوق ديگر بندگانم كه بر گردن او هست, هر كه از او بگذرد و عفوش كند, من آنقدر تعويضش مى كنم تا راضى گردد.
رسول خدا(ص) فرمود: پس من دست

او را مى گيرم تا اينكه او را به صراط مى رسانم, پس آن را صاف و لغزنده مى يابم كه گامهاى خطاكاران بر آن ثابت نشود و بلغزد, پس من دست او را مى گيرم, فرشته موكل به صراط مى گويد: اى رسول خدا, اين كيست؟ مى گويم: اين فلان است (اسمش را مىآورم) او در ماه من (شعبان) به خاطر دريافت شفاعتم, روزه گرفته و ماه خدا (رمضان) را به خاطر وعده الهى روزه گرفته, پس در بهشت را براى او مى گشايم و رضوان (فرشته بهشت) مى گويد كه در آن روز به ما امر مى شود كه در بهشت را بر امتت بگشائيم.
سپس اميرالمومنين(ع) فرمود: ماه رسول خدا را روزه بداريد تا در روز رستاخيز شفيعتان باشد و ماه خدا را روزه بگيريد تا از رحيق مختوم (شراب گواراى بهشتى) بياشاميد و هر كه ماه شعبان را به ماه رمضان بپيوندد, براى او پاداش دو ماه پى در پى نوشته شود.
به هر حال اين فرصت را بايد غنيمت شمرد و گرچه تاكنون از اين ماههاى پر فضيلت استفاده نشده در اين آخرين روزهاى ماه شعبان, بسيار بهره بايد برد و با دعا و قرآن و نيايش و مناجات شعبانيه روزها و شبها را گذراند و از هر لحظه و دقيقه اى براى توشه گيرى روز رستاخيز استفاده شايان برد. ضمن اينكه بايد خداى را بسيار شكر و سپاس گوئيم كه ما را تا فرا رسيدن اين ماههاى مبارك زنده نگه داشته و صحت و سلامتى داده است, هرگز نبايد اين ساعتها و روز و شبهاى باارزش به بطالت و بى كارى و سستى و كاهلى بگذرد. در طول سال جز چند روزى بيش نيست كه از روزها و ماههاى ديگر امتياز و خصوصيت بسزايى دارند, بويژه آخرين روزهاى ماه شعبان و تمام روزها و شبهاى ماه مبارك رمضان.
ابوالصلت هروى گويد: در آخرين جمعه از ماه شعبان خدمت امام هشتم عليه السلام مشرف شدم. حضرت فرمود:
اى اباالصلت! ماه شعبان بيشترش گذشت و اينك جمعه آخرش فرا رسيده پس تلافى كن در اين چند روز آخر, آنچه از تقصيرهايت در اين ماه گذشته است و روآور به آنچه براى تو سودمند است و بسيار دعا كن و از خدا طلب آمرزش گناهانت نما و قرآن را بسيار تلاوت كن و از گناهانت توبه كن تا چون ماه مبارك رمضان فرا رسد خود را براى خدا خالص و آماده گردانيده باشى و امانت كسى را در گردن خود نگذار جز آنكه آن را ادا كنى و كينه مومنى را در دل قرار نده جز آنكه بيرونش كنى و تقواى الهى داشته باش و بر او در پنهان و آشكار توكل كن زيرا هر كه بر خدا توكل كند, خدا او را بس است و در بقيه اين ماه بسيار خدا را بخوان. و اما در فضيلت ماه رمضان آنقدر روايت از معصومين(ع) رسيده است كه كتاب ها براى نوشتن لازم است, همين بس كه در اين ماه خدا, درهاى بهشت گشوده و درهاى جهنم بسته مى شود و پاداش كارهاى خير مضاعف و دو برابر مى گردد; پس بايد بسيار تلاش كرد كه خداى نخواسته درهاى جهنم بر رويمان باز نشود. ضمنا بدين مناسبت خطبه رسول اكرم در آخر ماه شعبان را حتما مطالعه كنيد (اين خطبه شريفه در بسيارى از كتاب ها و همچنين مفاتيح نقل شده است).
فرا رسيدن اين ماه پر فضيلت را به عموم مسلمين بويژه ملت متهجد و خداجوى ايران اسلامى تبريك و تهنيت عرض مى كنيم و اميدواريم خداوند توفيق عبادت بيشتر و قرائت قرآن و اعمال خير و اطعام مومنين را به ما در اين ماه مبارك عطا فرمايد.

/

بشارتتان باد! شام غم به سر آيد

 

بشارتتان باد!
شام غم به سر آيد

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

روز شادى را جمال آيد پديد
نوبت غم را زوال آيد پديد
روز عيد است و مبارك باد عيد
پيش شه ما را وصال آيد پديد
نغمه اى مقدس, از الطاف الهى, بر جهان وزيدن گرفت.. نشانه خير و بركت, ايمنى و ميمنت, خوشبختى و سعادت پديدار گشت.
در پگاه آدينه نيمه شعبان از سال 255 هجرى, نورى خدايى تابيد كه سراسر سامرا را روشن و پرفروغ ساخت.
شام غم به سر آمد و درياى ظلمت زاى بلاها خشكيد.. ندا از غيب آمد كه: هان! ربان كشتى نجات آمد.. همو كه ذخيره تمام انبيا و اوليا و گزيده تمام اصفيا و اوصيا است. دريا كفى كه فيض رحمت بى پايانش از هر شهر و ديار و كوى و برزن سر خواهد زد و تفتيده سراى باطل خيز را با بتار رحمت افروزش چون بهشتى روح افزا دگرگون خواهد ساخت و نداى ملكوتى ((جإ الحق)) از بلندگوى زمان برفراز افلاك و آسمان بر گستره زمين, طنين انداز خواهد شد و باد سموم قهر و اقتدارش, درختان بى پايه استبداديان و ستم پيشگان را درهم خواهد سوزاند, همچنان كه نسيم دل انگيز فيض رحمتش چون ابر بهاران بر قلب ياران خواهد وزيد و آنها را از موج گردابهاى دوران, رها خواهد ساخت و از هر رنج و محنتى ـ به اميد خدا ـ نجات خواهد داد.
او خواهد آمد تا آب پاك دهانش, نهال طوبى را در خاك آدمساز بپروراند و با كف دست مقدسش پياله اى از شراب گواراى ((كوثر)) به بوسه زنان خاك پايش ارزانى بخشد همچون آب حيات سر زنده و هميشه جوان براى فداكارى و پيكار در درون سپاهيانش به تا كارزار با دشمنان غدارش به پيش تازند و دولت ((حق)) را بر پيكر بى جان ((باطل)) بنا نهند و ثابت و استوار در صراط مستقيمش, بت ها را سرنگون و بتكده ها را واژگون سازند.
اى مدنى برقع…
اى مكى نقاب…
برقع را از رخ زيبايت برگير و نقاب را درانداز كه بيش از اين دلباختگان روى دلجويت توان زيستن در فراقگاه, بى تو, ندارند.
سفرى به سوى ما كن
گذرى به كوى ما كن
نظرى به روى ما كن
زبراى روز فردا
بيا كه گر تابشى زجمال دلرباى چهره ات, نگاران عكسى بر جام مى مستان ديدارت افتد, سالخوردگان هجرانت, ز پى چشيدن خوان وصلت, دگر بار در لاله زار روزگار, جوانى را باز ستانند و پريشان دلان غم ديده كه پشتشان از سنگينى و تازيانه فراقت خم شده و فرات اشكشان در ديده هايشان ز فرط دورى ديدارت خشكيده, با تازه نيرويى سعادت بخش, توان برگيرند و خوشبختى را در آغوش كشند و ديوانگان هواى راهت با نظرى بر قامت رعنايت كه حسرتش را هزار و اندى سال در قلب مالامال از عشق خود, نگه داشته اند, اينك به خود آيند و قد راست كنند و غمهاى درون را جملگى بيرون ريزند و پايكوبان و وصل جويان, جان ناقابل خود را قربان رخ خورشيد وش و راه دل پيمايت كنند.
گر بيايى دهمت جان و رنيايى كشدم غم
من كه مى ميرم از اين غم, چه بيايى چه نيايى
بيا اى معشوق دلداران.. اى وصال غمگساران.. بيا كه بيش از اين تاب هجران نيست.
بشتاب تا با تو درد دل كنيم, اى مرهم زخم هاى كهنه ما و اى درمان دردهاى درونى ما (دردهايى كه از سقيفه آغاز شد و تا امتداد آمدنت بر جانمان باقى است) .. تو كه هر جمعه صفحه اعمالمان را ورق مى زنى, اينك صفحه پژمرده قلبمان را نيز ورق زن چرا كه هرگز قلم توان نگاشتن شرح عشق و اشتياق را ندارد.
چگونه حديث آرزومندى را با مداد شكسته بر ورق پاره هاى تاريخ بنگاريم و چگونه نقش هجران را با خوناب ديده و دل بر صفحه زمان نقاشى كنيم؟
آنجا كه تويى قمر نيايد
وآن را كه تويى, شكر نيايد
آن شب كه چو ماه نو برآيى
كس را به جهان سحر نيايد
اى آيت كبراى خداى.. اى حجت بالغه پروردگار و اى انسان كامل! لطافت و زيبايى جان و روانت چون گل محمدى, شرافت و بزرگواريت چون ماه تابان و بدر فروزان, كرامت و سخاوتت چون درياى بى كران و همت و شوكتت چون آفتاب جهان تاب.
اى وارث تمام خوبى ها و فضيلت هاى نياى بزرگوارت… عجب مدار گر حسودان خفاش صفت نتوانند از پشت ابرها, شعاع آفتاب جمالت را نظاره كنند و پرتو نور اقدست را در زمين و زمان ببينند, چرا كه هرگز چشم رمد ديده توان نگريستن به قرص خورشيد را ندارد و دهان بيمار, طعم گواراى آب زلال را نچشد و بى خردان سست ايمان, قدرت شناخت ولى الله الاعظم را ندارند. چشم بصيرت بين مى خواهد و قلبى زنده از ولايت.

راز غيبت امام زمان
آنها نمى دانند كه امر ولايت بسى سخت است و دشوار و هيچ كس تحملش را ندارد جز فرشته اى مقرب يا پيامبرى مرسل و يا بنده اى كه خداوند قلبش را از ايمان آزموده است.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: ((ان إمرنا صعب مستصعب, لايحتمله الا ملك مقرب إو نبى مرسل إو عبد امتحن الله قلبه للايمان)).(بحار, ج53, ص70)
امام صادق عليه السلام درباره راز غيبت امام زمان سخن بسيار جالبى دارد, مى فرمايد:
((ان لصاحب هذا الامر غيبه لابد منها, لامر لم يوذن لنا فى كشفه لكم, و وجه الحكمه فى غيبته, وجه الحكمه فى غيبات من تقدمه من حجج الله تعالى ذكره ان وجه الحكمه لاينكشف الا بعد ظهوره, كما لم ينكشف وجه الحكمه لما إتاه الخضر من خرق السفينه و قتل الغلام و اقامه الجدار لموسى الا وقت افتراقهما. و متى علمنا إنه عزوجل حكيم, صدقنا بإن إفعاله كلها حكيمه و ان كان وجهها غير منكشف لنا)).
(بحار, ج52, ص91)
امام زمان عليه السلام را غيبتى است كه بايد باشد و ما اجازه نداريم اين راز را براى شما فاش كنيم ولى به هر حال حكمت در غيبت امام زمان مانند حكمت در غيبت هاى گذشته از حجتهاى الهى است كه هيچگاه فلسفه آنها پديدار نمى شد جز پس از نمايان شدن و آشكار شدنش, همچنانكه فلسفه سوراخ كردن كشتى و به قتل رساندن جوان و ساختن ديوار از سوى حضرت خضر براى حضرت موسى مشخص نشد جز پس از جدا شدنشان از يكديگر. و هرگاه فهميديم كه خداوند حكيم است, پس بايد تمام كارهاى خدا را بپذيريم كه با حكمت همگام و همساز است هرچند رازش برايمان مشخص نگردد.
در سخن زيباى ديگرى اميرمومنان عليه السلام چنين فرمايد:
((ان القائم منا اذا قام لم يكن لاحد فى عنقه بيعه فلذلك تخفى ولادته و يغيب شخصه)).(اعلام الورى, ص400)
هرگاه قائم ما قيام كند, ديگر جايى براى بهانه احدى نمى ماند و لذا ولادتش پنهان و شخصيتش از ديدگان مخفى و پوشيده است.
و معناى سخن اين است كه آن حضرت آفريده شده است كه ظالمان و ستمگران را نابود سازد, پس اگر ظاهر باشد و در ميان مردم زندگى كند و هيچ قيامى نكند, پس او نيز اعتراف به ظلم ظالمان كرده و بر ستم ستمگران صحه نهاده است, چرا كه سكوت را اختيار نموده و با آنها كارزار نمى كند, در حالى كه وجود امام زمان و قيامش براى نابودى و زير و رو كردن بنيانهاى ستم و براندازى شالوده هاى جور و استكبار و فساد در زمين است و اگر او از جهاد و پيكار باز ايستد و خود را از ميدان كنار كشد, معنايش اين است كه راضى به ادامه ظلم است و اين امر هرگز براى چنين شخصيتى, امكان پذير نيست. و اگر امام از دنيا برود و در روى زمين نباشد, يك آن دنيا توان استقامت و پايدارى بدون حجت خدا را ندارد ((لولا الحجه لساخت الارض بإهلها)) اگر حجت الهى بر روى زمين نباشد, اهل زمين در زير زمين فرو خواهند رفت. از اين رو است كه خداوند به خاطر برخى از امور ناپيدا و به خاطر آماده نبودن خردها و عقول, آن حضرت را پشت پرده غيبت نگه داشته تا آن روز كه مشيتش اقتضا كند و اوضاع زمان آماده شود و مردم مهياى استقبال از منجى بزرگ بشريت باشند, آنگاه امام ظهور خواهد نمود و با شمشير ذوالفقار جدش على عليه السلام, زمين را از دشمنان خدا و منافقان, پاك خواهد كرد و اثرى از ظلم و ستم نخواهد ماند.
بى گمان خداوند به خاطر امرى كه از فكر و انديشه ما خارج است و توان دركش را نداريم, آن حضرت را براى روز موعود نگه داشته كه در آن روز, دستور ظهور را صادر نمايد, وانگهى خداوند نياز ندارد كه با انديشمندان! در اين زمينه مشورت كند يا نظرخواهى نمايد!!
از آن گذشته لازم نيست تصور كنيم كه انگيزه غيبت, تنها خوف از ظهور حضرت است; نكند كه دشمنان با قدرت زيادى كه دارند او را از پاى درآورند! و شايد اعتراض كننده اى بگويد: خداوند خودش مى تواند او را حفظ كند و از كيد دشمنان نگه دارد, پس چرا تعجيل در ظهورش نمى كند. اين اشكال را معصومين عليهم السلام مكرر پاسخ داده اند كه يكى از انگيزه هاى غيبت, آزمايش و امتحان مومنان است ((لتغربلن غربله و لتبلبلن بلبله)) بايد خوب آزمايش و غربال شويد و از صافى و الك بگذريد. تازه حضرت ظهور هم كه كند, نياز به سپاهيانى جان بر كف و متعهد دارد كه ياريش كنند و همراهيش نمايند و در زير سايه اش به جنگ و نبرد با كفار و منافقين بپردازند. از كجا كه اگر الان حضرتش ظهور كند, چنان سپاهيان جان بركفى داشته باشد؟! اينكه ما در دعاها بسيار مى خوانيم: خداوندا ما را جزء سپاهيان ولى عصر عليه السلام قرار ده تا به فرمانش عمل كنيم و با دشمنانش بجنگيم و در راهش صادقانه شهيد شويم, اينها به خاطر اين است كه ما در خود چنان آمادگى ايجاد نمائيم تا قابليت آن را داشته باشيم. اگر اين آمادگى در ميان مسلمانان و مومنان ايجاد نشود و اگر چنان مبارزان واقعى راه خدا پيدا نشوند, شايد صدها سال ديگر هم حضرتش ظهور نكند.
بنابراين غيبت حضرت, ضمن اينكه اسرار و رموزى دارد كه براى ما كشف نشده است, شايد يكى از رازها, همين باشد كه ما را وادار كند به خودسازى. ممكن است عدم ظهور حضرت دليل بى قابليتى و ناسزاوارى ما باشد. شايد معنايش اين است كه ما هنوز نمى توانيم اين امانت بزرگ الهى را كه آسمان ها و زمين و كوه ها از حملش ناتوان شدند, بر دوش كشيم و صلاحيت اين كار مهم را نداريم. بگذار ياران در خويشتن آمادگى را ايجاد كنند و دنيا نيز بيش از پيش تشنه ظهور شود. بايد همگان بپذيرند كه ديگر توانايى ايجاد صلح و صفاى واقعى در جهان را ندارند و نياز به يك مصلح جهانى دارند كه آنان را دريابد و از ورطه هاى هولناك برهاند.
وظيفه ما نيز در دوران غيبت اين است كه با هدايت و ارشاد خود و ديگران, آمادگى را براى ظهور حضرتش در ميان مسلمانان ايجاد نمائيم و بر سپاهيان او بيفزائيم كه اين تكليف الهى است. و وظيفه دوم ما نيز همان دعا كردن است كه خود حضرت در نامه اى به سفيرش محمد بن عثمان نوشت: ((اكثروا من الدعإ بالفرج فان ذلك فرجكم))
(بحارالانوار, ج53, ص181)
بسيار براى فرج امام دعا كنيد زيرا اين خود بهترين راه حل مشكلات است.
اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه وارزقنا لقائه والسلام عليه و على آبائه الطاهرين.
بار خدايا فرجش را نزديك فرما و ظهورش را آسان گردان و ديدارش را روزى ما ساز و بر او و پدران و اجدادش برترين درود خود را بفرست.
فرا رسيدن اين عيد بسيار خجسته و مبارك را به تمام پيروان و ياران و عتبه بوسان درگاهش, بويژه مقام معظم رهبرى و علماى متعهد اسلام و ملت شهيدپرور ايران, منتظران واقعى امام زمان, تبريك و تهنيت عرض مى كنيم والسلام.

/

اندونزى و بحران جدايى طلبى سرزمينى

 

اندونزى و بحران جدايى طلبى سرزمينى

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 


 

مجمع الجزاير اندونزى به عنوان يك كشور واحد و مستقل در جنوب شرق آسيا قرار گرفته و از موقعيت استراتژيكى برخوردار است به طورى كه از يك سو دو قاره جهان يعنى آسيا و اقيانوسيه را به هم ارتباط مى دهد و از سوى ديگر, دو اقيانوس مهم جهان يعنى اقيانوس هند و اقيانوس كبير را به هم پيوند مى دهد. اين كشور جزيره اى گذرگاه هاى عمده ارتباطى در شبكه حمل و نقل دريايى جهان بين اقيانوس هاى ياد شده را در كنترل خود دارد. هرچند براساس مفاد كنوانسيون حقوق بين الملل درياها, ناوگان تجارى و شناورها و حتى اشيإ پرنده بر اساس اصل ترانزيت در آب هاى مجمع الجزايرى به طور آزادانه حق تردد از تنگه ها و مسيرهاى آبى مابين جزاير را دارند. لكن به لحاظ استراتژيكى اندونزى از امكان كنترل و دسترسى به مسيرهاى عمده دريايى و هوايى بين دو قاره آسيا و اقيانوسيه و نيز بين دو اقيانوس كبير و هند برخوردار است و اين فرصت به اندونزى اقتدار و توانايى قابل توجهى را ارائه مى دهد. بارورى و كارآمدى اين پتانسيل, مستلزم يكپارچگى سياسى مجمع الجزاير اندونزى و يا اكثريت آنها مى باشد.
اندونزى به لحاظ فضايى, قلمروى به اندازه قاره اروپا را شامل مى شود كه اين امر براى نهاد دولت از حيث كنترل سرزمينى آن هم با پراكندگى جزيره اى كارى بس مشكل است, زيرا فاصله شرقى ترين و غربى ترين قلمرو آن (ايريان و آچه) بسيار زياد است و كشور از تركيب جزاير بزرگ و كوچك فراوانى تشكيل شده كه عمده ترين آنها را سوماترا, جاوه, برنئو, سلبس, و ايريان تشكيل مى دهد كه هر يك به تنهايى استعداد يك كشور در حد نمونه هاى مشابه در جنوب شرق آسيا را دارند.
اندونزى به لحاظ فضاى منحصرا خشكى, 1919433 كيلومتر مربع مساحت (يازدهمين كشور جهان) و به لحاظ جمعيت برابر آمار 1997 تعداد 199544000 نفر (چهارمين كشور جهان پس از چين , هند و آمريكا) جمعيت دارد كه پرجمعيت ترين كشور جهان اسلام نيز تلقى مى گردد. اكثريت جمعيت اندونزى را نژاد جاوه اى (4/39%) و سپس سونه اى (8/15%) باهاسا اندونزيايى (12/1%) تشكيل مى دهد. از نظر دينى 9/86% مسلمان, 6/9% مسيحى, 1/8% هندو و حدود 1% بودايى اند. در اندونزى زبان باهاسا ـ اندونزيايى به عنوان زبان رسمى شناخته شده و در حدود 250 گويش محلى در اين كشور وجود دارد. (1)
اندونزى براى مدت هاى مديد در استعمار پرتقال و هلند قرار داشت. پرتقالى ها از سال 1511 ميلادى آن را مستعمره خود كردند. سپس هلندىها در سال 1624م به اندونزى راه يافته و جايگزين پرتقالى ها شدند. ولى پرتقالى ها همچنان در جزيره تيمور در شرق كشور و تا سال 1974 باقى ماندند, و در اين سال منطقه را ترك نموده و شبه نظاميان اندونزيايى در زمان سوهارتو در سال 1975 جزيره تيمور را به كشور اندونزى منضم نمودند.(2) كه همسايه قدرتمند جنوبى آن يعنى استراليا و امريكا نيز از اين اقدام حمايت كردند,(3) زيرا در آن زمان و در چارچوب رقابت هاى جنگ سرد, اندونزى با آمريكا و جهان غرب هم گرايى داشت.
اندونزى بمانند بسيارى از كشورهاى مستعمره جهان پس از پايان جنگ جهانى دوم توانست استقلال خود را در تاريخ 1945/8/17 از دولت استعمارگر هلند به دست آورد. (4) پس از استقلال ابتدا سوكارتو و سپس سوهارتو حاكميت كشور را به دست گرفتند و اندونزى به عنوان يكى از هم پيمانان و متحدين استراتژيك آمريكا و غرب در دوره جنگ سرد درآمد. فروپاشى نظام دو قطبى حاكم بر جهان بازتاب هايى را در مناطق مختلف جغرافيايى جهان به همراه داشت. منطقه جنوب شرق آسيا كه يكى از مناطق رقابت دوره جنگ سرد بود, در دوره جديد چندان در منظر استراتژيكى غرب اهميتى كه در گذشته داشت را پيدا نكرد به طورى كه به هنگام بروز بحران نه تنها غرب به فرياد آن نرسيد بلكه رشد اقتصادى و توسعه منطقه اى جنوب شرق آسيا, كه عمدتا بر كشورهاى اسلامى اندونزى و مالزى تمركز داشت, خود به صورت نگرانى استراتژيكى دوره جديد براى امريكا و غرب درآمد و چالش هاى جديد اقتصادى ـ اجتماعى را بر منطقه تحميل نمود, به نحوى كه بحران اقتصادى فراگير, منطقه را تهديد نمود و از قضا حكومت مقتدر اندونزى را نيز تهديد كرد. گشايش فضاى باز سياسى بر پيشينه خودكامگى هاى سوهارتو و همراه شدن آن با بحران هاى اقتصادى داخلى امواج اعتراض را برانگيخت و نيروهاى سياسى داخلى كشور فعال شده و حركت هاى دانشجويى, احزاب سياسى مذهبى و غير مذهبى و در كنار آن رشد تمايلات جدايى طلبانه سرزمينى سوهارتو را وادار به كنارگيرى از قدرت نمود و دولت انتقالى ((حبيبى)) قدرت را به دست گرفت. اين تحولات قدرت نوعى آرامش را بر فضاى اندونزى حاكم كرد. اما با رشد تمايلات سياسى سركوب شده دوره سوهارتو چه در بعد ملى و در سطح نيروهاى سياسى داخلى, و چه در بعد منطقه اى و نگرش هاى جدايى طلبانه همراه گرديد.
اولين منطقه اى كه بنا به سوابق قبلى و شرايط ژئوپليتيكى خود مدعى استقلال و جدايى از اندونزى شد جزيره ((تيمور شرقى)) بود. تيمور كه تقريبا در دورترين قلمرو جنوب شرقى كشور اندونزى قرار گرفته است و حد فاصل كشور استراليا با اندونزى را تشكيل مى دهد در سال 1975م توسط استعمارگران پرتقالى تخليه شد و نيروهاى سياسى محلى خواستار استقلال آن گرديدند, ولى دولت اندونزى (سوهارتو) بنا به ملاحظات استراتژيكى بلافاصله جزيره را اشغال و به كشور اندونزى الحاق كرد و به سركوب, دستگيرى و زندانى جدايى طلبان و به عبارتى استقلال طلبان آن اقدام نمود. اين حركت با موافقت امريكا و استراليا و مخالفت سازمان ملل و كشورهاى مختلف جهان روبه رو گرديد.
جزيره تيمور به دو بخش غربى و شرقى تقسيم مى شود كه بخش غربى آن از سال 1859م در اختيار هلندىها بود كه با استقلال اندونزى و خروج هلندىها در سال 1945 جزو كشور اندونزى محسوب مى گرديد ولى بخش شرقى جزيره از قديم در كنترل پرتقالى ها بود كه در سال 1975م و با خروج آنها به تصرف اندونزى درآمد. اين جزيره كه در حد فاصل 2100 كيلومترى شرق پايتخت اندونزى يعنى جاكارتا قرار دارد در حدود 14165 كيلومتر مربع وسعت, و حدود 843 هزار نفر جمعيت دارد كه در حدود 85% آن را مسيحيان كاتوليك تشكيل مى دهند كه به نظر مى رسد حاصل عملكرد 450 ساله مستمر پرتقالى ها در جزيره باشد.
سكنه تيمور شرقى (دو سوم كل جزيره) با توجه به شرايط سياسى جديد در اندونزى و استقرار دولت انتقالى, اقدام به طرح خواست هاى جدايى طلبانه و استقلال, تيمور از اندونزى كردند و به دنبال آن كشمكش هاى قومى و دينى بين سكنه آن گسترش يافت. در چنين فضايى و تحت فشار نهادهاى بين المللى نظير صندوق بين المللى پول و سازمان ملل, دولت انتقالى اندونزى تن به طرح همه پرسى زير نظر سازمان ملل داد. اين همه پرسى در تاريخ هشتم شهريور ماه سال جارى و با 5/78 درصد آرإ مردم تى مورشرقى, به استقلال تيمور از اندونزى منجر گرديد.(5) به دنبال اين واقعه موجى از اعتراض در اندونزى پديد آمد و درگيرىهاى شديدى را در داخل تيمورشرقى باعث گرديد. به طورىكه سازمان ملل و دولت هاى غربى از دولت اندونزى خواستند سريعا امنيت را در جزيره برقرار كند و چون نتيجه مورد نظر آن ها حاصل نگرديد بلافاصله اقدام به تشكيل نيروى چند مليتى به استعداد 2500 نفر جهت كنترل امنيت تيمور شرقى نمودند. اين نيرو كه نخستين گروه آنها در تاريخ 1378/6/30 وارد تيمور شرقى شد به سرپرستى استراليا (همسايه بلافصل جزيره تيمور) و مركب از 500 نفر نظامى از استراليا, 250 نفر از انگليس و بقيه از مليت هاى مختلف بودند. به دنبال اين واقعه ارتش اندونزى به تدريج جزيره را ترك نمود و آخرين گروه نظاميان اندونزيايى پس از 25 سال, در تاريخ 8/8/1378 تيمورشرقى را ترك نمودند(6) و مردم تيمور شرقى نيز به بقاياى پادگان هاى اندونزى حمله كرده و آنها را غارت كردند و استراليا نيز اعلام نمود كه با خروج نيروهاى حافظ صلح چند مليتى در آينده نزديك از تيمور مخالف است.(7)
به طور همزمان رهبر جدايى طلبان تيمورشرقى نيز از زندان اندونزى آزاد و سپس به استراليا عزيمت نمود.
بررسى مورد تيمور شرقى از جهاتى قابل تإمل است نظير عوامل موثر بر اين پديده, نتايج آن و كاركردهاى احتمالى تيمور در آينده.
آنچه كه بر استقلال تيمور تإثير گذاشت مجموعه اى از عوامل زير بود:
1ـ فاصله جغرافيايى زياد از مركز كشور اندونزى (2100 كيلومتر) 2ـ عدم تجانس فرهنگى و انسانى با ملت اندونزى (85% مسيحى كاتوليك) 3ـ موقعيت جغرافيايى در منتهى اليه جنوب شرق اندونزى و در مجاورت كشور استراليا 4ـ سابقه طولانى استعمار پرتقال و متقابلا جدايى 450 ساله از مجموعه منسجم اندونزى 5ـ رفتار اندونزى در اشغال نظامى جزيره و سركوب مردم و رهبران استقلال طلب جزيره 6ـ مداخله نيروهاى خارجى به ويژه امريكا و استراليا و اروپا, 7ـ همسويى جامعه بين المللى به ويژه سازمان ملل با خواست تحريك شده مردم تيمورشرقى, 8ـ تبعيد فرآيند تضعيف دولت اندونزى و جدايى تدريجى واحدهاى سرزمينى مشابه از آن كه به نظر مى رسد قدرت هاى جهانى و منطقه اى نظير آمريكا, اروپا و استراليا در آن نقش داشتند, 9 ـ بالاخره همدردى و همسويى عاطفى و دينى جهان مسيحيت با مردم مسيحى تيمور شرقى.
نتيجه استقلال تيمور شرقى بر اندونزى و منطقه و كاركردهاى آن در آينده قابل تإمل است. تإثير آن را بر اندونزى عمدتا مى توان در استقرار فرآيند جدايى گزينى سرزمينى بخش هاى مشابه ديگر در اندونزى دانست كه خطر احتمالى تضعيف و تجزيه اين كشور پهناور و مجمع الجزايرى را مى تواند به همراه داشته باشد, تإثير بيرونى و منطقه اى استقلال تيمور را عمدتا مى توان در موارد زير جست و جو كرد:
1 ـ تإسيس دومين كشور مسيحى منطقه آسيا ـ ياسفيك پس از فيليپين,
2ـ گسترش حوزه نفوذ استراليا به سمت شمال و به هم خوردن توازن قوا در منطقه بين استراليا و اندونزى
3ـ كاربرى تيمور شرقى براى اعمال فشار فرهنگى, سياسى, نظامى و استراتژيكى عليه دولت اندونزى كه آبستن ارتقاى موقعيت اسلام گرايان و به قدرت رسيدن آنها در منطقه مى باشد.
تجربه استقلال و جدايى گزينى تيمور به سرعت در اندونزى انتشار پيدا كرد و اين پديده با حادثه انتخابات آزاد و انتقال دولت به يك حكومت ملايم تر و دموكراتيك تر نسبت به سوهارتو و بعد از او در اندونزى همراه بود. چالش بزرگ داخلى كه دولت جديد يعنى ((عبدالرحمان وحيد)) با آن رو به رو شده است علاوه بر معضلات اقتصادى ـ اجتماعى باقى مانده از گذشته, بحران جدايى گزينى هاى سرزمينى و پديده واگرايى درون ملى است كه به سرعت گسترش مى يابد. به عنوان نمونه مى توان به موارد زير اشاره كرد:
1ـ درخواست استقلال ايالت ((آچه)) به مركزيت ((پاندا)). اين ايالت نفت خيز در منتهى اليه غربى كشور و جزيره سوماترا قرار گرفته و به سكوى انتقال اسلام به اندونزى, مالزى و جنوب شرق آسيا معروف شده است. فاصله جغرافيايى و تمايزات فرهنگى و انسانى و موقعيت ژئوپلتيكى كه احتمالا با دخالت هاى برون كشورى نيز همراه است دولت اندونزى را با مشكل جدى مواجه كرده است. البته شرايط اين منطقه با جزيره تيمورشرقى قدرى تفاوت مى نمايد ولى برخى شرايط آنها مشابه يكديگر است. هرچند مجلس اندونزى مجوز خودمختارى ويژه را به ((آچه)) داده است(8) و رئيس جمهور نيز آمادگى خود را براى همه پرسى در اين زمينه اعلام كرده است(9) ولى ظاهرا رهبران و مردم ايالت آچه به چيزى كمتر از استقلال نمى انديشند. آنها با برپايى تظاهرات نيم ميليون نفرى در شهر پاندا مركز ايالت آچه خواستار استقلال آن از اندونزى(10) شدند.
2ـ درخواست مردم در ايريان كه نيمه شرقى جزيره گينه نو را تشكيل داده و شرقى ترين بخش سرزمينى اندونزى را نيز تشكيل مى دهد.
3ـ جدايى طلبى در ايالت ((رياتو)) كه با تهديد عبدالرحمان وحيد رو به رو شد كه در صورت ادامه كار, رهبران آنها بازداشت و زندانى خواهند شد. البته رهبر جامعه ((رياتو)) در جاكارتا با وحيد ملاقاتى داشته است كه براساس آن وحيد با واگذارى 75 درصد درآمدهاى آن به خود ايالت موافقت كرده است.(11)
4 ـ بروز آشوب ها و درگيريها در جزاير مختلف. براى مثال:
4 ـ 1ـ در ايالت ((مالوكوى)) شمالى در درگيرى بين مسلمانان و مسيحيان, 8 نفر كشته و يكصد خانه به آتش كشيده شده است.(12)
4 ـ 2ـ در تازه ترين درگيرىها در جزاير ملوك, چهارتن كشته و ده ها تن زخمى شدند.
4ـ 3ـ در مركز جزيره ((هالماهرا)) كه در شمال جزيره ملوك قرار گرفته است در جريان زد و خورد مردم, ده ها خانه به آتش كشيده شد و هزار نفر, از بيم جان خود به مراكز نظامى و يا جزيره همسايه (سولا) پناه بردند.(13)
اين حوادث هرچند هنوز به مرحله رشد لازم نرسيده اند و دولت اندونزى به ويژه ارتش آن, همچنان توانايى سركوب و كنترل آن را دارد, ولى به نظر مى رسد تحت تإثير تجربه تيمور, شرايط سياسى بازتر در اندونزى و ملاحظات و مداخلات بين المللى , جهتى گسترش يابنده دارند به طورى كه براى پيش گيرى از گسترش درخواست هاى تجزيه طلبانه, عبدالرحمان وحيد, رئيس جمهور اخيرا طرح استقرار سيستم حكومتى شبه فدرال بر اندونزى را پيشنهاد كرده است.(14)
اگرچه نمى توان براساس موارد مزبور حكمى قاطع در خصوص سرنوشت آينده اندونزى داد ولى اين حوادث حاكى از مراحل آغازين فرآيند تجزيه يك دولت سرزمينى است كه چنانچه به روش هاى مناسب و مسالمتآميز كه بر نوعى احساس وفاق ملى مبتنى باشد كنترل نگردد خطر تجزيه رابه همراه دارد. در هر صورت بايد منتظر حوادث آينده بود و پاسخ يابى به سوالاتى متعدد نظير: آيا اندونزى برپاى خواهد ماند يا دچار سرنوشت شوروى سابق و يوگسلاوى شده و به گسيختگى تن درخواهد داد؟ اگر چنين وضعى پيش آيد بازيگران اصلى روى پرده و پشت پرده چه كسانى خواهند بود؟ آيا نيروهاى درونى يا نيروهاى برونى يا تعامل هر دو؟ آيا اندونزى يكپارچه و در معرض كنترل احتمالى اسلام گراها خطرى براى منافع استراتژيك غرب است كه بايد دچار فرآيند گسيختگى شود يا چيزى غير از آن مى باشد؟
به هر حال يافتن پاسخ براى اين سوال ها و سوال هاى مشابه ديگر را بايد به آينده واگذار كرد.

پى نوشت ها:
1 ) سعيد بختيارى, اطلس كامل گيتاشناسى (سازمان جغرافيايى و كارتوگرافى گيتاشناسى, چاپ يازدهم, تهران, 1377) ص13.
2 ) اطلاعات ضميمه, سه شنبه11/8/1378,شماره21763, ص1.
3 ) اظهارات حسين شهاب, نويسنده و مفسر سياسى, راديو ملايوى برون مرزى, 28/6 /1378 .
4 ) سعيد بختيارى, همان, ص13.
5 ) اطلاعات ضميمه, همان.
6 ) روزنامه اطلاعات, 9/8/1378 , ص آخر.
7 ) همان, 10/8/1378, ص آخر.
8 ) همان, 16/8/1378, شماره 21766, ص آخر.
9 ) همان, 17/8/1378, شماره 21767, ص آخر.
10 ) همان.
11 ) روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 5911, چهارشنبه 12/8/1378, ص 16.
12 ) اطلاعات , 16/8/1378, شماره 21766, ص16.
13 ) همان, 17/8/1378, شماره 21767, ص16.
14 ) روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 5911, چهارشنبه 12/8/1378, ص16.

/

جوانان در بهاران دل

 

جوانان در بهاران دل

محمد باقر پور امينى

 


 

درآمد:
جوانى جامى است زيبا و جرعه اى است فرح انگيز كه ((درروح)) آن, لطافت خاص دارد و در پرتو آفتاب معنويت, تلالو و طراوت مى يابد.
ماه رمضان, آن نام برگرفته از نام خداى سبحان(1), عيد بزرگ و فرخنده اى(2) است كه نور محبت از آن شمس مى تابد و بهار را براى دوستداران حق به ارمغان مىآورد و اين خجستگى و مباركى براى ميهمانان جوان, آن محبوبان ميزبان مهربان, سبزى و خرمى را به دنبال دارد. از اين رو, بايسته و سزاست تا رمضان را در منظر جوانان, بهاران دل ترجمه كنيم.
در اين مقال, با عنايت به ساختار روحى جوان, گونه هاى بهره گيرى از فضاى معنوى ماه رمضان را جستجو مى كنيم.

در بند جمال جميل
روزه, عبادتى ميان بنده و آفريدگار است (3) كه به وسيله اين طاعت, انسان به پروردگار خود قرب و نزديكى پيدا مى كند.
اين مهم در فرمايش پيامبر اكرم (ص) به اسامه ـ آن يار جوان خود ـ مبرهن است :
((يا اسامه! عليك بالصوم, فانه قربه الى الله))(4)
ـ اسامه! بر تو باد روزه ; همانا كه آن وسيله نزديكى به خداوند است.
در فرهنگ دينى ما, قرب و بندگى خدا فضيلتى والا شمرده شده است و جوانان, مهمترين و ارزشمندترين مخاطب اين توصيه قرار داشته اند ; لذا شرط نخست حضور در ميهمانى خداوند, طاعت و بندگى اوست.
پيامبر رحمت از دوستى خدا چنين مى فرمايد:
((ان الله يحب الشاب الذى يفنى شبابه فى طاعه الله)).(5)
ـ پروردگار جوانى را كه جوانيش را در طاعت و بندگى او سپرى مى كند, دوست دارد.
همو از مباهات خدا به جوانان ياد مى كند:
((ان احب الخلائق الى الله عزوجل, شاب حدث السن, فى صوره حسنه, جعل شبابه و جماله لله و طاعته, ذلك الذى يباهى به الرحمان ملائكته و يقول: هذا عبدى حقا)). (6)
ـ دوست داشتنى ترين مخلوقات پيش خداوند متعال, جوانى است زيبارو, كه جوانى و جمال خويش را براى خدا و در اطاعت خدا قرار دهد. پروردگار از چنين جوانى بر فرشتگان مى بالد و مى فرمايد: بدرستى كه اين جوان بنده من است.
رسول اكرم (ص) همچنين به پاداش اين جوانان اشاره مى فرمايد:
((ما من شاب يدع لله الدنيا و لهوها و اهرم شبابه فى طاعه الله الا اعطاه الله اجر اثنين و سبعين صديقا)).(7)
ـ هيچ جوانى بخاطر خدا از دنيا و سرگرميهاى بيهوده آن رو نگرداند و جوانى خويش را در طاعت خدا سپرى نسازد, مگر آنكه خداوند پاداش 72 صديق را به او عطا فرمايد.
هنر جوان در ماه رمضان, دلبستن به زيبايى آن زيباى بى همتا است; او كه جمالش زوال ناپذير است و لقايش فرحبخش.. ((اللهم انى اسئلك من جمالك باجمله و كل جمالك جميل)).(8)

نجواى جوان
بهترين پرستش, عبادت عاشقانه است. و اين كمال را در نسل جوان مى توان جست ; چرا كه عشق با سرشت آنان آميخته است.
چه فضيلتى برتر از اين حسن, كه جوان گام در وادى اين عشق حقيقى نهد و ((عبادت را معشوق خود بداند, با آن معانقه نمايد, با تمام وجود آنرا لمس كند و در دل آن را دوست بدارد)) آن گونه كه سيد پيامبران اشاره نموده است :
((افضل الناس من عشق العباده, فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تضرع لها)).(9)
جوانى و از عشق پرهيز كردن
چه باشد ندانى, بجز جان گرانى
جوانى كه پيوسته عاشق نباشد
دريغ است از او روزگار جوانى(10)
نجواى با محبوب را بايد در آيينه جوانى معصومان ديد و از آن الگو گرفت.
اسباط مى گويد:
((هنگامى كه وارد مسجد كوفه شدم, جوانى را ديدم كه با خداى خود نجوا مى كند و در حالى كه سر به سجده گذارده بود, اين سخن از او به گوش مى رسيد كه: ((صورت خود را براى خالق خود, به خاك مى سايم, و او سزاوار اين كار است))
ـ وقتى كه او سر از سجده برداشت, ديدم كه امام زين العابدين(ع) است)).(11)
يكى ديگر از ياران معصومان چنين مى گويد:
شبى در حال طواف كعبه بودم, چشمم به جوان زيبايى افتاد كه پرده كعبه را گرفته بود و با خالق هستى چنين سخن مى گفت:
((نامت العيون, و غارت النجوم, و انت الملك الحى القيوم, غلقت الملوك ابوابها, و اقامت عليها حراسها, و بابك مفتوح للسائلين, جئتك لتنظر الى برحمتك يا ارحم الراحمين)).
ـ ديدگان به خواب رفته و ستارگان به تاريكى گرايد. همانا تو خالق زنده و برپا دارنده هستى, پادشاهان و اميران درهاى سراى خود را بسته و نگهبانان خويش را بر آن گمارده اند. حال آنكه در احسان تو براى فقيران و گدايان درگاهت باز است, آمده ام به نظر رحمت خود نگاهم كنى! اى ارحم الراحمين.
وقتى به صورتش نگاه كردم او را شناختم ; او زين العابدين (ع) بود(12) .
دستهاى نياز روزه دار كه به سمت آستان دوست دراز مى گردد, به يقين بى پاسخ نمى ماند, چرا كه خالق هستى بهترين كسى است كه اهل دعا به درگاهش رو آورده اند ((يا خير من دعاه داع))(13), اين نويد در كلام حضرت محمد (ص) به چشم مى خورد:
((الصائم لا يرد دعوته))(14)
ـ روزه دار دعايش بى پاسخ نمى ماند.
فراى از اجابت دعاى روزه دار, طنين گفتار اميد بخش ديگرى از پيامبر اكرم(ص) به گوش مى رسد, اينجا سخن از دعاى فرشتگان الهى در حق روزه داران است !
((ان الله تبارك و تعالى وكل ملائكته بالدعإ للصائمين, و قال: اخبرنى جبرئيل (ع) عن ربه تعالى ذكره انه قال: ماامرت ملائكتى بالدعإ لاحد من خلقى الا استجبت لهم فيه)).(15)
همانا خداوند گروهى از فرشتگان را مامور كرده است تا براى روزه داران دعا كنند. و جبرئيل به من خبر داد كه پروردگار مى فرمايد: هرگز فرشتگانم را امر به دعا نكردم, جز آنكه دعاى آنان را مستجاب نمودم.
در شيوه سخن و مناجات, بهترين راه, الگوگيرى از سيره معصومان است ; نكته اى كه در توصيه حضرت امام خمينى(ره) چشم نواز مى باشد:
((پسرم! دعاها و مناجاتهايى كه از ائمه معصومين عليهم السلام به ما رسيده است, بزرگترين راهنماهاى آشنايى با او ـ جل وعلا ـ است و والاترين راه گشاى عبوديت و رابطه بين حق و خلق است و مشتمل بر معارف الهى و وسيله انس با او است و رهآورد خاندان وحى است و نمونه اى از حال اصحاب قلوب و ارباب سلوك است…))(16)

انس با كتاب محبوب :
قرآن, نور و كتاب آشكار الهى است (17) كه ((بهترين سخن)) نام يافته (18) و شفإ و رحمت الهى را براى اهل ايمان فرو مى فرستد ((ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للم(19)ومنين.))
ماه رمضان در نگاه پنجمين امام ((بهار قرآن)) نام گرفته است (20) و از آن سو رسول خاتم (ص) به تلاوت بسيار قرآن در اين ماه سفارش مى فرمايد (21) و حضرت رضا (ع) پاداش تلاوت يك آيه از اين كتاب الهى را برابر ختم قرآن مى داند.(22)
بى شك از تقارن بهار عمر و بهار قرآن, و جديت در انس و تلاوت اين كتاب, دل جوان آرامش و نورانيت مى يابد. ((يا ايهاالناس قد جائتكم موعظه من ربكم و شفإ لما فى الصدور)).(23)
امام خمينى (ره) در توصيه اخلاقى به فرزند خود چنين مى نويسد:
((فرزندم! با قرآن اين بزرگ كتاب معرفت آشنا شو, اگر چه با قرائت آن, و راهى از آن به سوى محبوب باز كن و تصور مكن كه قرائت بدون معرفت اثرى ندارد كه اين وسوسه شيطان است. آخر, اين كتاب از طرف محبوب است براى تو و براى همه كس و نامه محبوب, محبوب است, اگر چه عاشق و محب, مفاد آنرا نداند و با اين انگيزه حب محبوب كه كمال مطلوب است به سراغت آيد و شايد دستت بگيرد.)) (24)

گريز از گناه
هدف اصلى روزه در ماه رمضان پرهيزكارى و ((تقوى)) است (25) و نيل به اين قله در گرو انجام دو امر است :
1ـ پرهيز از انجام خطا و گناه.
2ـ پاكى دل از زنگارهاى گناه, استغفار و توبه.
امير سخن حضرت امير(ع) روزه را دورى از محارم وگناه مى داند.(26) همو از حبيب خود, بهترين اعمال در اين ماه را جويا مى شود كه اين پاسخ را از پيامبر مى شنود:
((يا اباالحسن, افضل الاعمال فى هذا الشهر, الورع عن محارم الله عزوجل)).(27)
ـ على! بهترين عمل در اين ماه, پارسايى و اجتناب از گناه و محرمات الهى است.
امام صادق(ع) نيز در تبيين روزه واقعى چنين مى فرمايد:
((اذا صمت فليصم سمعك و بصرك و جلدك و لايكون يوم صومك كيوم فطرك)).(28)
ـ هنگامى كه روزه مى گيرى بايد گوش, چشم, مو و پوستت نيز روزه باشد, و نبايد روزى كه روزه مى گيرى مانند روزى كه غذا مى خورى برابر باشد.
جوانان پاك, كسانيند كه خداوند به ايشان مباهات مى كند; گروهى كه صحنه گناه را برهم زده و براى رضايت دوست, خود را بدان عمل آلوده نمى سازند, پيامبر در وصف آنان چنين مى فرمايد:
((ان الله تعالى يباهى بالشاب العابد الملائكه يقول: انظروا الى عبدى! ترك شهوته من اجلى)).(29)
ـ خداوند, به وجود جوانان اهل عبادت بر فرشتگان مباهات مى كند و مى فرمايد: بنده مرا ببينيد! به خاطر من چگونه از لذت جسمانى خويش گذشته است.
توبه و پشيمانى از گناه و به عبارتى استغفار و طلب بخشش از توصيه هاى ديگر معصومان در اين ماه است. آنگونه كه على (ع) مى فرمايد:
((عليكم فى شهر رمضان بكثره الاستغفار.. اما الاستغفار فتحمى به ذنوبكم)).(30)
ـ در ماه رمضان بر شما باد, فراوانى استغفار.. همانا بوسيله استغفار, گناهان شما پاك مى گردد.
در فرهنگ دينى ما, آزادى و آزادگى جوانان و اهل ايمان در گرو استغفار و پشيمانى از كرده هاى ناشايست است, كه عزم و مداومت بدان, زنجيرهاى بندگى و اسارت را گسسته و او را از قفس تنگ گناه رها مى سازد و آزادى و بازگشت به فطرت پاك خويشتن را به او هديه مى دهد.
((ايها الناس! ان انفسكم مرهونه باعمالكم ففكوها باستغفاركم))(31)
ـ مردم! شما در گرو اعمال ناشايست خود هستيد, با استغفار خود را از آن رها سازيد.
حضرت محمد مصطفى (ص) از صحنه شيرين و دوست داشتنى براى خدا ياد مى كند, و آن توبه جوان است ;
((ما فى الدنيا شىء احب الى الله عزوجل من شاب تائب))(32)
ـ در دنيا در نزد خدا, چيزى دوست داشتنى تر از جوان توبه كار نيست.
گفتار را با عطر كلام امام راحل به پايان مى بريم:
((اكنون, با تو كه جوانى صحبت مى كنم, بايد توجه كنى كه براى جوانان توبه آسانتر و اصلاح نفس و تربيت باطن سريعتر مى تواند باشد… روح جوانان لطيف است و انعطاف پذير.. جوان مى تواند با آسانى نسبى, خود را از شر نفس اماره رها سازد و به معنويات گرايش پيدا كند.))(33)
سلام و درود خدا بر او, بر اجداد پاك طينت او و جوانان مشتاق شخصيت و شيفته آرمان هاى والاى او….

پى نوشت ها:
1. نور الثقلين, حويزى, ج 1, ص 166
2. امام سجاد (ع) از ماه رمضان به عنوان ((عيد اوليإ خدا)) ياد مى كند. ر. ك: صحيفه سجاديه, موسسه امام مهدى (ع), دعاى 142.
3. حضرت على (ع) مى فرمايد: الصوم عباده بين العبد و خالقه, لا يطلع عليها غيره (ر.ك: قصار الجمل, ج 1, ص 394.)
4 . بحار الانوار, محمد باقر مجلسى, ج 93,ص 258.
5. كنزل العمال, متقى هندى, حديث 43060.
6. ميزان الحكمه, محمدى رى شهرى, ج 5, ص 9.
7. بحارالانوار, ج 77, ص 84
8 . ر. ك: مفاتيح الجنان, شيخ عباس قمى, دعاى سحر.
9. كافى, كلينى, ج 2, ص 83.
10. فرخى سيستانى.
11. صحيفه سجاديه, دعاى 226.
12. همان, دعاى 215.
13. فرازى از دعاى ابوحمزه ثمالى.
14. مسند اسحاق بن راهويه, ج 1, ص32.
15 . روضه المتقين, محمد تقى مجلسى, ج 3, ص221.
16. جلوه هاى رحمانى, نامه عرفانى امام به حجه الاسلام حاج احمدآقاى خمينى, بنياد شهيد, 1371ش. ص 26.
17. قد جائكم من الله نور و كتاب مبين (سوره مائده, آيه 15).
18. الله نزل احسن الحديث (سوره زمر, آيه 23).
19. اسرإ, آيه 82.
20. وسائل الشيعه, حر عاملى, ج 7, ص 218.
21 . فضائل الاشهر الثلاثه, شيخ صدوق, ص95.
22. بحارالانوار, ج 93, ص 344.
23. سوره اسرإ, آيه 82.
24. جلوه هاى رحمانى, ص 26.
25. سوره بقره, آيه 183.
26. مستدرك الوسائل, ميرزا حسين نورى, ج 7, ص 367.
27. عيون اخبار الرضا, شيخ صدوق, ج 1, ص 295.
28. بحار الانوار, ج 93, ص 292.
29. ميزان الحكمه, ج 5, ص 9.
30. كافى, ج 4, ص 88.
31. عيون اخبار الرضا, ج 1, ص 295.
32. مشكوه الانوار, فضل بن حسن طبرسى, ص 297.
33. جلوه هاى عرفانى, ص 42.

/

رابطه متقابل ولايت فقيه و مردم

 

ولايت فقيه و رد شبهه ها (10)
رابطه متقابل ولايت فقيه و مردم

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
بدون ترديد, مردم براى سامان دادن به شوون مادى و معنوى خود به رهبر شايسته نياز دارند, و سامان يافتن جامعه بستگى كامل به روابط محكم و حسنه بين مردم و رهبر دارد, در اسلام از اين دو به ((امام و ماموم)) تعبير مى شود كه يكى پيشرو و ديگرى پيرو, يكى ريشه و ديگرى درخت آن ريشه است, بايد بين اين دو رابطه محكم برقرار باشد, و آن درخت از آن ريشه دائما تغذيه گردد, وگرنه با قطع درخت از ريشه, درخت نابود خواهد شد.
در بينش تشيع, ولى فقيه جانشين امام است, و هنگامى ولى فقيه مى تواند جامعه را به سوى تكامل همه جانبه سوق دهد كه از پشتيبانى محكم مردمى برخوردار باشد, و رابطه او با امت به قدرى استوار باشد كه به پيوند معنوى عميق, و رابطه عارفانه و عاشقانه تبديل شود. اطاعت محكم و عميق از رهبر, نشانه چنين پيوندى است كه بدون آن, ولايت فقيه برقرار نمى شود, و حكومت او در مقام اجرا و توسعه در ابعاد گوناگون, درمانده خواهد شد. اين مساله در زندگى پيامبر اسلام (ص) و امامان معصوم (ع) از مسايل اصلى بود, هرجا كه رابطه متقابل بين آن ها و امت محكم واستوار بود, به اهداف خود مى رسيدند, وگرنه در ظاهر شكست مى خوردند. در اين زمينه ايمان, عشق و شناخت نقش اساسى را در استحكام اين پيوند دارد. برهمين اساس خداوند در قرآن مى فرمايد: ((يا إيها الذين آمنوا اطيعواالله واطيعواالرسول و اولى الامر منكم;(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحب امر (امامان و نايبان آن ها) را. ))
مساله پيوند و ارتباط آگاهانه و در عمل, در مساله امام و مإموم و از مهم ترين بحث هاى ولايت فقيه است, براى توضيح لازم است تاريخ اسلام را ورق بزنيم, و با ارائه نمونه هاى عينى به اهميت و ارزش آن واقف گرديم, با اين اشاره نظر شما را به مطالب زير, كه هر كدام بيان كننده نقش مهم پيوند مردم و رهبر در پيشبرد اهداف است جلب مى كنيم:

پيوند مردم و رهبر در عصر پيامبر(ص)
پيامبر اكرم (ص) در مكه به سبب نداشتن يار و ياور, مجبور به هجرت كه نوعى تبعيد بود گرديد, ابوطالب پدر بزرگوار على (ع) صميمانه با كمال ايثار از آن حضرت حمايت مى كرد, وقتى كه از دنيا رفت جبرئيل, امين وحى خدا نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: ((اخرج منها فقد مات ناصرك; (2)از مكه بيرون برو كه ياور تو از دنيا رفت.))
ولى بيعت قبلى گروهى از مردم مدينه با پيامبر(ص) موجب شد كه پيامبر(ص) به سوى مدينه هجرت كرد, و مردم مدينه با شور و شوق فراوان از آن حضرت استقبال كردند, به گونه اى كه هر طايفه اى از آن حضرت دعوت مى كرد كه به محله و خانه آن ها قدم نهد و مهمان آن ها باشد, پيامبر (ص) در پاسخ مى فرمود: ((خلوا سبيلها فانها ماموره ; سر راه شتر را آزاد بگذاريد كه او مامور است, هر جا كه زانو به زمين زد, من همان جا پياده مى شوم.)) سرانجام در كنار خانه ابو ايوب انصارى زانو زد, پيامبر(ص) در همان جا پياده شد و ميهمان ابو ايوب انصارى كه از نيك مردان و مسلمانان شايسته بود گرديد. (3)
پيامبر (ص) در همان آغاز ورود به مدينه حكومت اسلامى را برپا نمود, روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده شد و هم زمان با افزايش ياران و پيوند محكم آنان با پيامبر (ص) بر رونق حكومت اسلامى مى افزود, و با پيشرفت سريع به راه خود ادامه مى داد.
ارتباط و پيوند تنگاتنگ و عميق مسلمانان با پيامبر (ص) و علاقه پيامبر (ص) به مسلمانان و رهنمودهاى پر مهر آن حضرت, عامل اصلى براى برقرارى حكومت بود, در اين جا براى اين كه اين رابطه عميق را به روشنى دريابيد, نظر شما را به چند فراز از عشق و علاقه مردم به پيامبر(ص) در ماجراى جنگ احد كه در سال سوم هجرت رخ داد جلب مى كنيم:

قرعه كشى براى كشته شدن
در آستانه جنگ احد پيرمرد زنده دلى, به نام خيثمه به حضور پيامبر (ص) آمد و چنين گفت: ((… من متاسفم كه در جنگ بدر شركت نكردم, علتش اين بود كه من و پسرم, بسيار علاقه مند بوديم كه در جنگ بدر شركت كنيم, از همديگر پيشى مى گرفتيم, من به پسرم گفتم: ((تو جوانى و آرزوهاى زياد دارى, مى توانى نيروى جوانى خود را در راهى مصرف كنى كه راه رضاى خداوند باشد, ولى من پيرمردم و عمرم به آخر رسيده, اجازه بده كه من در جنگ بدر شركت كنم, پسرم اصرار ورزيد كه من شركت مى كنم, سرانجام قرعه كشى نموديم. قرعه به نام او اصابت كرد. او در جنگ شركت نموده و به شهادت رسيد, من ديشب او را درخواب ديدم كه در باغ هاى بهشت قدم مى زند, با كمال محبت به من گفت: ((پدرجان! من در انتظار تو هستم.)) اى پيامبر خدا! محاسن من سفيد شده, استخوان هايم ناتوان گشته, مشتاق ديدار پسرم هستم و لقاى خدا را دوست دارم, استدعا مى كنم از درگاه خداوند بخواه تا مرا به مقام شهادت برساند.))
پيامبر (ص) براى او دعا كرد, او در جنگ احد شركت نموده و به شهادت رسيد. (4)

شهادت مخيرق كليمى
طبق نقل واقدى ((مخيرق)) از دانشمندان يهود بود. در روز شنبه كه جنگ احد رخ داد, مخيرق به يهوديان گفت: سوگند به خدا شما مى دانيد كه محمد (ص) پيامبر است, بر شما سزاوار است كه او را يارى كنيد. آن ها گفتند: واى برتو, امروز شنبه (روز تعطيل و روز عبادت ما) است. مخيرق گفت: اكنون شنبه اى در كار نيست, سپس اسلحه خود را برداشت و به سوى ميدان احد شتافت و در ركاب پيامبر (ص) با دشمن جنگيد تا به شهادت رسيد, رسول خدا (ص) فرمود: ((مخيرق برترين فرد يهود است.))
جالب اين كه مخيرق, هنگام خروج از مدينه چنين وصيت كرد: اگر از دنيا رفتم, همه اموال من از آن محمد (ص) است, در هر جا كه او اجازه داد مصرف شود, و اين اموال جزء صدقات آن حضرت باشد و در مخارج عمومى مصرف كند.(5)

شايعه كشته شدن پيامبر (ص) و عكس العمل مسلمانان در برابر آن
در جنگ احد, پيامبر اسلام (ص) سخت مجروح شد, يكى از ضاربان كه پيامبر(ص) را مجروح كرده بود, فرياد زد محمد(ص) را كشتم, همين موضوع موجب شايعه گرديد و بين مسلمين و مردم مدينه شايع شد كه پيامبر (ص) كشته شده است, شور و غوغايى به پا شد, نگرانى شديد همه جا را فراگرفت, پيوند مسلمين با پيامبر (ص) به قدرى صميمانه و پرمحبت و عاشقانه بود كه حاضر بودند فرزندان و بستگانشان كشته شده باشند, ولى به پيامبر (ص) كوچك ترين آسيبى نرسيده باشد, در اين زمينه به چند نمونه زير توجه كنيد:
زنى از طايفه بنى نجار, از مدينه به سوى احد بيرون آمد. پدر و شوهر و برادر او در جنگ احد به شهادت رسيده بودند. در راه به يكى از مسلمانان گفت: از رسول خدا (ص) چه خبر؟ آيا زنده است؟ او پاسخ داد: آرى. زن گفت: آيا مى توانم به محضرش برسم؟ او گفت: آرى. مسلمانان راه باز كردند, آن زن به حضور پيامبر (ص) رسيد تا چشمش به آن حضرت خورد با نشاطى پرشور گفت: ((كل مصيبه جلل بعدك يا رسول الله; هر رنج و مصيبتى بعد از تو اى رسول خدا, كوچك و ناچيز است.)) اين را گفت و به خانه اش بازگشت. (6)
سعد بن ربيع, يكى از رزمندگان مخلص بود كه در جنگ احد آن چنان مجروح شد كه در ميدان بر روى خاك افتاد و بسيارى گمان كردند كه كشته شده است. پس از جنگ, پيامبر(ص) جوياى حال او شد, يكى از اصحاب به نام ابى بن كعب گفت: من مى روم و از او خبر مىآورم, ابى به ميدان آمد و در ميان اجساد كشته شدگان به تكاپو پرداخت ناگاه چشمش به سعد افتاد, صدا زد: اى سعد, او جواب نداد. ابى دريافت كه هنوز سعد رمقى دارد و زنده است, نزديك او شد و گفت: ((اى سعد! پيامبر (ص) جوياى حال تو است.)) سعد كه مى پنداشت پيامبر (ص) كشته شده است, با شنيدن اين سخن جان تازه اى گرفت و همچون جوجه اى كه از تخم بيرون مى جهد تكانى خورد و پرسيد: آيا پيامبر (ص) زنده است؟
ابى گفت: آرى, سوگند به خدا هم اكنون پيامبر(ص) به من خبر داد كه دوازده نفر نيزه دار از دشمنان دور تو را گرفته بودند, سعد گفت: ((حمد و سپاس خدا را كه پيامبر (ص) زنده است, آرى پيامبر(ص) راست مى گويد دوازده نفر نيزه دار به من نيزه زدند كه هر كدام براى كشتنم كافى بود. سلام مرا به پيامبر(ص) برسان, و از طرف من به انصار بگو, مبادا پيمانى را كه در عقبه با پيامبر(ص) بستيد, بشكنيد و فراموش كنيد, سوگند به خدا تا چشم شما باز و يك نفر از شما زنده است, اگر خارى به پاى پيامبر (ص) برود, در پيشگاه خدا معذور نيستيد.)) سپس آهى كشيد و به شهادت رسيد, ابى مى گويد: به حضور پيامبر (ص) آمدم و پيام شهادت سعد را به آن حضرت خبر دادم, فرمود: ((خدا سعد را رحمت كند. او تا زنده بود, ما را يارى كرد, و هنگام مرگش سفارش ما را نمود.))(7)
يكى از زنان مسلمان به نام هند, به ميدان احد آمد و جسد مطهر شوهر و برادر و پسرش را كه به شهادت رسيده بودند يافت, آن ها را بر شتر بار نمود تا به مدينه آورد, در راه بعضى از بانوان مى پرسيدند: اى هند چه خبر؟ او در پاسخ مى گفت: ((خبرهاى خوشى دارم, يكى اين كه پيامبر (ص) زنده است, و با زنده بودن او هر مصيبتى كوچك است, و ديگر اين كه خداوند كسانى از مردان ما را به افتخار شهادت نايل گردانيد, ديگر اين كه خداوند دشمنان را با ناكامى (بى آن كه به هدف برسند) بازگردانيد.)) (8)
يكى از رزمندگان جنگ احد مى گويد: پس از جنگ از ميدان بازمى گشتم در راه زن جوانى از انصار را ديدم كه شتابان به سوى ميدان حركت مى كرد, او را شناختم كه پدر و شوهر و برادرش شهيد شده بودند و او خبر نداشت, تا به من رسيد گفت: ((از پيامبر(ص) چه خبر؟))
گفتم: اى خواهر, شوهر شما كشته شده است. زن انصارى تكان ملايمى خورد و پس از لحظه اى گفت: ((از پيامبر (ص) چه خبر؟)) گفتم: اى خواهر, برادر شما كشته شده است. زن ناراحت شد, ولى انديشه پيامبر (ص) چنان او را كلافه كرده بود كه از فكر پدر و برادر منصرف شد و گفت: از تو مى پرسم, از پيامبر (ص) چه خبر؟ آيا آن حضرت سالم است؟ باز من خود را به بى خبرى زدم و گفتم: ((اى خواهر! شوهر شما نيز كشته شده است.)) زن انصارى اين بار با خشم و گستاخى گفت: ((من نمى خواهم بدانم چه كسانى از بستگانم كشته شده اند و يا كشته نشده اند, خواهشمندم از حال پيامبر (ص) برايم بگو)) گفتم: پيامبر (ص) زنده و سالم است, ناگهان ديدم صورت زن از اين خبر خوشحال كننده برافروخت و با حالى روحانى و پرشور گفت: ((پس قربانى هاى ما به هدر نرفته است!))(9)
اين نمونه ها كه در طول تاريخ زندگى پيامبر (ص) به صدها و هزارها مى رسد, به طور روشن بيان گر آن است كه پيوند مسلمانان با رهبرشان پيامبر, در اوج استحكام و ايثار و عشق بود, و همين پيوند نقش موثرى در پيروزىهاى پياپى اسلام در عرصه هاى مختلف داشت.

برخورد مهرانگيز پيامبر(ص) با مسلمانان
از سوى ديگر پيامبر (ص) نيز به مسلمانان لطف و مرحمت و ارتباط صميمانه داشت, و در همه ابعاد زندگى با آن ها مى جوشيد, و صادقانه و مخلصانه در خدمت آن ها بود, به عنوان نمونه:
پيامبر(ص) به قدرى با مسلمانان مهربان بود كه خداوند دو نام خود, ((رئوف و رحيم)) (پرمحبت و مهربان) را به او بخشيد, و در قرآن او را چنين معرفى كرد: ((لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رئوف رحيم;(10) همانا رسولى از خودتان به سوى شما آمد كه رنج هاى شما بر او سخت است, و اصرار برهدايت شما دارد و با مومنان پرمحبت و مهربان است.))
امام صادق (ع) فرمود: ((رسول خدا (ص) اوقات خود را به طور عادلانه بين اصحاب و مسلمانان تقسيم نموده بود. و برهمه آنان به طور مساوى مى نگريست, او هرگز پايخ خود را نزد اصحابش نمى گشود, و وقتى كه مردى با او مصافحه مى كرد, آن حضرت دستش را نمى كشيد تا او بكشد.))
هرگاه پيامبر (ص) در نماز بود, و شخصى نزد او مىآمد و مى نشست, پيامبر(ص) نمازش را كوتاه به جا مىآورد و سپس از او مى پرسيد: چه حاجت دارى؟ وقتى كه او نياز خود را مى گفت, پيامبر(ص) آن راانجام مى داد و سپس به نماز مى ايستاد.
جرير بن عبدالله مى گويد: از آن هنگامى كه اسلام را پذيرفتم, هيچ گاه بين من و رسول خدا (ص) حجابى نبود, هر وقت خواستم به محضرش رسيدم, هر وقت او را ديدم, خنده بر لب داشت, او با اصحاب خود مانوس بود, با آن ها مزاح مى كرد, با كودكان آن ها مهربان بود. آن ها را در كنار خود مى نشانيد در آغوش مى گرفت, و دعوت آزاد و برده و كنيز و فقير را مى پذيرفت, و از بيماران در دورترين نقاط مدينه عيادت مى كرد, و جنازه ها را تشييع مى نمود, و معذرت عذر خواهان را مى پذيرفت و در خوراك و پوشاك, با بردگان هيچ امتيازى نداشت.
انس بن مالك مى گويد: من ده سال در خدمت پيامبر (ص) بودم, او در اين ده سال حتى اف به من نگفت, از براى آن بزرگوار شربتى بود كه با آن افطار مى كرد, و غذاى سحرى او بيش تر از مقدارى شربت نبود. آن شربت مقدارى شير يا مقدارى آب بود كه اندكى نان در آب مىآميخت و مى خورد, شبى آن شربت را براى او آماده كردم, دير به خانه آمد, گمان كردم كه بعضى از اصحاب او را دعوت كرده اند, آن شربت را خودم خوردم, ساعتى بعد از عشإ آمد, از يكى از همراهانش پرسيدم: آيا پيامبر(ص) افطار كرده است؟ گفت: نه, آن شب را با اندوه بسيار گذراندم, آن بزرگوار گرسنه خوابيد و روز آن شب روزه گرفت, و از من در مورد آن شربت سوال نكرد, و تاكنون از من در اين مورد سخن نگفته است. هرگاه آن حضرت سه روز يكى از مسلمانان را ملاقات نمى كرد, جوياى حال او مى شد, اگر اطلاع مى يافت به مسافرت رفته براى سلامتى اش دعا مى كرد, و اگر باخبر مى شد كه در وطن است به ديدار او مى رفت, و اگر مطلع مى شد كه بيمار است, از او عيادت مى نمود. پاهايش را نزد اصحابش دراز نمى كرد. آنان را كه بر او وارد مى شدند احترام مى نمود و چه بسا فرش زير پايش را براى آن ها پهن مى كرد و خود روى خاك مى نشست, و تاكيد مى كرد كه آن ها روى فرش بنشينند, و مسلمانان را با محبوب ترين نامشان مى خواند, تا آن ها را احترام كرده باشد. هيچ گاه سخن شخصى را در وسط قطع نمى كرد, بلكه صبر مى كرد تا سخن او تمام شود.
روايت شده: پيامبر (ص) در سفرى همراه ياران بود, دستور فرمود تا گوسفندى را ذبح كرده و گوشتش را آماده سازند, يكى گفت: ذبح آن با من, ديگرى گفت: پوست كندن آن با من, سومى گفت: پختن آن با من. پيامبر (ص) فرمود: جمع كردن هيزم براى تهيه آتش با من.
حاضران گفتند: اى رسول خدا! شما زحمت نكشيد, ما اين كار را انجام مى دهيم. پيامبر (ص) فرمود: ((مى دانم كه شما اين كارها را انجام مى دهيد, ولى من دوست ندارم كه در ميان شما امتياز داشته باشم, زيرا خداوند از بنده اش نمى پسندد كه در ميان اصحابش داراى امتياز باشد.))(11)
كوتاه سخن, آن كه هرگاه پيوند امام و امت, متقابل و دو سويه باشد, موجب دل گرمى و محبت و رابطه محكم شده و در نتيجه همه كارها به خوبى سامان مى يابد, و از رخنه و نفوذ دشمن به طور قاطع جلوگيرى خواهد شد.

پيوند مردم با امامان (ع)
در آيينه زندگى امامان معصوم (ع)از حضرت على (ع) تا حضرت امام حسن عسكرى (ع) نيز به خوبى روشن است كه هرگاه پيوند و ارتباط مردم با امامان (ع) محكم و تنگاتنگ بوده, امامان (ع) توانسته اند, زمام امور رهبرى را به دست گرفته و به سامان برسانند, ولى با كمال تاسف, چنين رابطه اى بين مردم و امامان (ع) به ندرت برقرار شد. از اين رو, امامان (ع) نتوانستند به اهداف خود برسند, و همه آن ها با مظلومانه ترين وضع به شهادت رسيدند. و به همين دليل امامان (ع) ـ جز على (ع) و امام حسن (ع), آن هم چند صباحى ـ همه از حكومت فاصله داشتند, و نتوانستند زمام رهبرى مردم را به دست بگيرند, امامان (ع) در اين بحران ها غالبا به انقلاب فرهنگى و زمينه سازى پرداختند, چرا كه يار و ياور, براى انقلاب عظيم سياسى و سپس تشكيل حكومت اسلامى نداشتند. زندگى مظلومانه آن ها به خصوص زندگى و شهادت جان سوز امام حسين (ع) درس بزرگ عبرت براى همه ما است, كه هم اكنون نيز به پا خيزيم, و با برقرارى رابطه نيرومند با حضرت مهدى (عج) به مساله ولايت فقيه كه نيابت عام از سوى آن حضرت است, ارج نهيم, كه امروز مصداق صحيح ((انتظار فرج)) كه طبق روايات بهترين عمل است, در پرتو همين رابطه و پيوند مقدس و خلل ناپذير, تحقق مى يابد. يكى از شاگردان امام صادق (ع) به نام ((سدير)) از آن حضرت پرسيد: چرا قيام نمى كنيد و زمام رهبرى را به دست نمى گيريد؟ آن حضرت او را كنار بزغاله چرانى در بيابان كه چند بزغاله مى چرانيد برد, و به او فرمود: ((والله يا سدير لو كان لى شيعه بعدد هذه الجدإ ما وسعنى القعود;(12) اى سدير! سوگند به خدا اگر شيعيان من به اندازه تعداد اين بزغاله ها بودند, خانه نشينى برايم روا نبود و قيام مى كردم.))

نفوذ مراجع و علما, عامل مهم براى جلوگيرى از استعمار
در طول تاريخ در هر عصرى كه مراجع تقليد و علماى بزرگ داراى امكانات و يار و ياور بودند, و پيوند مردم با آن ها محكم و مسوولانه بود, مراجع و علما مى توانستند موجب عزت و سرافرازى مسلمانان شوند, و سد محكمى در برابر استعمارگران گردند, شواهد در اين راستا بسيار است, براى روشن شدن موضوع به ذكر چند نمونه مى پردازيم:
ناصرالدين شاه قاجار در يكى از سفرهاى خود به اروپا, همراه نخست وزير خود, مهمان امپراطور يكى از كشورهاى اروپا شد. امپراطور خواست قدرت و شوكت نظامى خود را به شاه ايران نشان دهد, روزى فرمان داد ارتش كشورش با تمام تجهيزات مدرن در برابر شاه ايران رژه بروند. در همين حال امپراطور اروپا به شاه ايران گفت: ((تعداد نفرات ارتش شما در ايران چقدر است؟))
نخست وزير مى گويد: من كه در آن جا حاضر بودم, با شنيدن اين سوال پريشان شدم, رنگم زرد شده و با خود گفتم: ((اگر ناصرالدين شاه در جواب سوال امپراطور, حقيقت را بگويد, موقعيت نظامى ما به قدرى شرم آور است كه پيش او سرافكنده خواهيم شد, و اگر به دروغ چيزى بگويد, موجب بد نامى و سلب اطمينان خواهد گرديد.)) (زيرا كارشناسان نظامى اروپا اطلاع مى يابند) ولى ديدم ناصرالدين شاه با حفظ اقتدار خود جواب خوبى داد و گفت: ((ارتش ايران در زمان صلح, ده هزار نفر هستند, ولى در زمان جنگ ده ميليون نفر مى باشند.))
امپراطور با تعجب پرسيد: چنين چيزى چطور ممكن است؟
ناصرالدين شاه جواب داد: ((در زمان صلح, ده هزار نفر براى حفظ امنيت داخلى كافى است, ولى در زمان جنگ وقتى كه دولت بيگانه به ما هجوم آورد ما عالم مذهبى (به نام مرجع تقليد) داريم به جهاد و وجوب دفاع عمومى فتوا مى دهد, اطاعت از فتواى او بر همه واجب مى شود, آن گاه همه مردم ما بسيج مى شوند و دشمن را از خاك خود بيرون مى رانند.))
چهره امپراطور اروپا از اين پاسخ دگرگون و زرد شد و همچون درماندگان سكوت كرد.
آرى ناصرالدين شاه اين موضوع را به خوبى دريافته بود چنان كه در ماجراى هجوم نيروهاى انگليس به كشور عراق, مرحوم آيت الله العظمى ميرزا محمد تقى شيرازى, فتواى بسيج عمومى براى دفاع داد و در سال 1340 هـ.ق قيام عمومى شروع شد, ارتش انگليس مفتضحانه عقب نشينى كرده و شكست خورد.(13)
نيز نقل شده: مرحوم آيت الله شيخ جعفر شوشترى, يكى از علماى وارسته و معروف عصر ناصرالدين شاه, در يكى از سفرها از نجف اشرف به تهران آمد, مردم تهران و اطراف, استقبال پرشور و وسيعى از او نمودند, در يكى از جلسات كه سفير روسيه نيز حضور داشت, مردم از آن عالم ربانى كه تاثير نفس عجيبى داشت خواستند كه آن ها را نصيحت كند. آن بزرگ مرد علم و تقوا خطاب به حاضران گفت: ((متوجه باشيد كه خداوند در همه جا حاضر است.)) همين جمله كوتاه آن چنان در مردم اثر كرد كه اشك از چشمانشان سرازير شد, و حالشان منقلب گرديد. سفير روسيه, وقتى كه آن منظره را ديد در نامه اى براى امپراطور روسيه تزارى ((نيكولاى)) چنين نوشت: ((تا قشر روحانيون مذهبى در ميان مردم ايران هستند, مردم از آن ها پيروى مى كنند, در اين صورت ما نمى توانيم بر آن ها مسلط گرديم, زيرا يك جمله موعظه آن ها وقتى كه آن گونه انقلاب روحى در آن ها ايجاد كند, قطعا حكم و فتواى آن ها نفوذى چشم گير و آسيب ناپذير خواهد داشت.)) (14)
ماجراى فتواى معروف ميرزاى شيرازى نيز نمونه ديگر از رابطه و پيوند محكم مردم با مرجع تقليد و آثار درخشان آن است, خلاصه اين ماجرا چنين بود: درعصر ناصرالدين شاه, يكى از شركت هاى انگليسى امتياز كشت توتون و تنباكو را در انحصار خود گرفت و اين انحصار طى يك قرارداد استعمارى و ننگين به امضاى دولت ايران رسيد, در سايه شوم اين امتياز, كشور ايران محل تاخت و تاز اروپائيان مى شد, و رگ و ريشه اقتصاد كشور به دست انگليس ها مى افتاد, و بازتاب هاى شوم ديگر را به دنبال داشت, مرجع تقليد آن عصر حضرت آيت الله العظمى سيدمحمد حسن شيرازى (ره) متوجه شد, اعتراض شديد كرد, ولى دولت مردان ايران به اعتراض او توجه نكردند, او دست به قلم برد و آن فتواى معروف را صادر كرد كه چنين بود: ((امروز استعمال توتون و تنباكو حرام و در حكم محاربه باامام زمان (عج) مى باشد.)) اين فتوا دهن به دهن گشت و به گوش مردم رسيد, آن چنان اثر كرد كه مردم در مدت كوتاهى همه قليان ها و چپق ها را شكستند, كار به جايى رسيد كه زنان خدمت كار كاخ ناصرى همه وسايل دخانيات را كه در داخل كاخ وجود داشت شكسته و نابود كردند, روزى شاه قليان طلبيد, تا طبق معمول قليانى بكشد, خدمت كار به قليان خانه رفت, ولى با دست خالى نزد شاه بازگشت, شاه سه بار او را فرستاد, او هر سه بار با دست خالى بازگشت, شاه كه سخت عصبانى شده بود فرياد زد: قليان قليان! خدمت كار دست به سينه به خدمت شاه آمد و چنين گفت: ((قربان! سرور من! مرا ببخش در كاخ حتى به عنوان نمونه يك قليان پيدا نمى شود, خدمت كاران همه قليان ها را شكستند و گفتند ميرزا فتوا داده است.))
به اين ترتيب نهضت عظيمى بر ضد استعمار انگليس بر پا شد, ناگزير شركت انگليسى به لغو امتياز انحصار كشت توتون و تنباكو پرداخت و با كمال ذلت, بساط استعمارى خود را در كشور ايران برچيد.(15)

پيوند و بيعت مردم با امام خمينى
در عصر حاضر نيز همه به روشنى مشاهده كرديم كه پيوند مقدس مردم با امام خمينى ـ قدس سره ـ چه معجزه بزرگى آفريد, اين پيوند دو سويه, و هوشيارى و صلابت رهبرى موجب شد كه امام پس از پانزده سال تبعيد با استقبال بى نظير در تاريخ ايران, وارد كشور شد, و بساط 2500 ساله رژيم ستمشاهى را از بنيان كند و به زباله دان تاريخ افكند, چنين معجزه اى پس از يارى خداوند, جز نتيجه انسجام مردم و رابطه نيرومند آن ها با رهبرشان حضرت امام ـ قدس سره ـ نبود.
همين پيوند, موجب تشكيل حكومت اسلامى شد, و باعث دفع شديد دشمن در هشت سال جنگ تحميلى عراق گرديد, و صدها توطئه هاى دشمن, به ويژه امريكا را خنثى ساخت.
امام, در بهشت زهرا در فرازى از نطق تاريخى خود به نقش آفرينى حضور مردم در صحنه تصريح كرد و فرمود:
((من دولت تعيين مى كنم, من به اتكاى اين ملت تو دهن اين دولت مى زنم.))
امام براى اين پيوند, ارزش بسيار قايل بود, به مردم عشق مى ورزيد, در مورد شهادت انتحارى شهيد فهميده نوجوان سيزده ساله كرجى فرمود: ((به من نگوييد رهبر, رهبر آن نوجوان سيزده ساله است به من خدمتگزار بگوييد. ))
براى روشن شدن مطلب نظر شما را به نمونه هايى از پيوند پر شور مردم با امام جلب مى كنيم:
حضرت آيت الله خامنه اى مى فرمود: ((خانمى در تبريز, به من گفت: پسر من در دست عراقى ها اسير بوده و اخيرا شنيدم كه پسر اسيرم را شهيد كرده اند, آمدم به شما بگويم كه به امام بگوييد از بابت بچه هاى ما ناراحت نباشيد, ما سلامتى امام را مى خواهيم. وقتى كه من اين سخن را به امام ابلاغ كردم, آن چنان قيافه امام متغير شد و اشك از چشمشان آمد كه ديدن آن حالت ايشان, انسان را متاثر مى كرد.)) (16)
يكى از اعضاى دفتر امام ; آقاى محمد حسن رحيميان مى گويد: يكى از آقايان كه در رابطه با موشك باران هاى رژيم عراق به مسجد سليمان به اين شهر رفته و مراجعت كرده بود, به خدمت امام رسيد و چنين گزارش داد: ((در جريان اصابت يك موشك عراق به مسجد سليمان كه عده اى شهيد و زخمى شده بودند, بعد از ساعت هاى متمادى هنگامى كه هنوز با برداشتن آوارها در جست و جوى كشته ها و زخمى هاى احتمالى بودند, كودكى خردسال كه به شكل معجزه آسايى بعد از اين همه مدت, زنده مانده بود, از زير آوار خارج شد, زخمى و مجروح و خاك آلود, وقتى كه چشمش را به روشنايى باز كرد و انبوه جمعيت كمك رسان را ديد, بدون مقدمه باصداى رسا قبل از هر سخنى فرياد كشيد: ((جنگ جنگ تا پيروزى, خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار.)) امام با شنيدن اين گزارش آن چنان تحت تاثير قرار گرفت كه اشك در چشمشان حلقه زد, و نگاهشان را به پايين دوختند و چشمانشان را به هم فشردند.(17)
پيوند و عشق و شور امام با مردم به ويژه, رزمندگان به قدرى عاشقانه و شورانگيز بود كه غالبا مردم در پاى سخنرانى امام گريه شوق مى نمودند, گريه شور و اشتياق حاضران, صحبت امام را مكرر قطع مى كرد, جو ملكوتى و عرفانى خاصى فضاى حسينيه جماران را فرا گرفته بود. امام هم ساكت شده و به شور و شوق فرزندانشان نگاه مى كردند. سپس به صحبت ادامه مى دادند تا اين كه فرمود: ((ما افتخار مى كنيم كه از هوايى استنشاق مى كنيم كه شما از آن هوا استنشاق مى كنيد…)) حاضران به محض شنيدن اين جملات كه نشان دهنده تواضع امام به رزمندگان بود, گريه هاى بلند سردادند, واقعيت اين بود كه امام و رزمندگان هم ديگر را خوب مى شناختند و به هم عشق مى ورزيدند.(18)
آن گاه كه حضرت آيت الله خامنه اى, به سازمان ملل رفته بودند و در آن جا نطق تاريخى فرمودند, در محضر امام سخن از آن به ميان آمد و يكى از حاضران براى امام دعا كرد و گفت: ((از بركت وجود رهبر انقلاب اسلامى, اينك اسلام عزيز در مجامع بزرگى چون سازمان ملل مطرح است.)) امام با تواضع خاص خود فرمودند: ((اين ملت است كه راه خود را يافته است و مسوولين مى دانند چه بايد انجام دهند, حال چه من باشم و چه نباشم اين راه ادامه خواهد يافت, اين حضور ملت در صحنه است كه براى ما عزت آورده است.)) سپس فرمود: ((من مطمئن هستم كه ملت ايران در صحنه باقى خواهند بود, حتى چگونگى حضور آن ها بيش از اين نيز خواهد شد.))(19)
آرى, با ملاحظه اين فرازها براى همه ما به خوبى روشن مى شود كه مساله پيوند محكم و عاشقانه مردم با رهبر تا چه اندازه از اهميت بالايى برخوردار است, كه همچون تلاقى الكتريسته منفى و مثبت موجب روشنايى تاريكى ها و نتايج درخشان ديگر براى دوستان و صاعقه اى مرگبار براى مستكبران خواهد شد.

نگاهى به عظمت مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى
حضرت امام با آن درايت و هوشيارى و شناخت فوق العاده خود, به خوبى دوستان لايق را مى شناخت, در ميان آن فرزانگان, عنايت خاصى به مقام معظم رهبرى داشت, او مى دانست كه پيوند دو سويه مردم با مقام معظم رهبرى, تداوم بخش انقلاب اسلامى خواهد شد, از اين رو در فرصت هاى مناسب با اشاره و تصريح, اين مصداق عظماى ولايت را تعيين مى كرد. و به راستى كه چه عميق و زيبا پيش بينى نمود, و چقدر به جا و شايسته به آينده نگريست.
حضرت حجه الاسلام والمسلمين آقاى محمد حسن رحيميان, يكى از اعضاى دفتر امام پس از بيان نظم و حساب دقيق در زندگى امام, مى نويسد: ((چند برنامه به طور استثنايى ـ برخلاف برنامه ريزى و نظم دقيق ـ رخ داد, يكى از آن ها در مورد حضرت آيت الله خامنه اى ـ مد ظله ـ بود, وقتى كه امام مطلع شد كه ايشان در اول وقت ساعت هشت در دفتر حضور دارند. دستور دادند شما كارهايتان را براى بعد بگذاريد, به اين ترتيب بر خلاف معمول, اول ملاقات با حضرت آيت الله خامنه اى, انجام شد, و بعد از آن ما مشغول كار شديم. در آن زمان ما متوجه دليل اين امتياز و عنايت ويژه حضرت امام نسبت به آيت الله خامنه اى نبوديم, ولى ديرى نپاييد كه با مرور زمان نمونه اى ديگر از آينده نگرى و ژرف انديشى امام نمودار شد.))(20)
پس از پيروزى انقلاب, شوراى انقلاب از بزرگانى مانند آيت الله شهيد مطهرى, آيت الله طالقانى و… تشكيل شد. يكى از اعضاى اين شورا, حضرت آيت الله خامنه اى ـ مد ظله ـ بودند.
حضرت امام ـ قدس سره ـ پس از حادثه بمب گذارى و مصدوم شدن حضرت آيت الله خامنه اى, پيامى دادند, در فرازى از آن پيام خطاب به آيت الله خامنه اى چنين آمده: ((… شما سربازى فداكار در جبهه جنگ, و معلمى آموزنده در محراب, و خطيبى توانا در جمعه و جماعات, و راهنمايى دل سوز در صحنه انقلاب مى باشيد… اينان (منافقين) با سوء قصدبه شما, عواطف ميليون ها انسان متعهد را در سراسر كشور, بلكه جهان جريحه دار نمودند…)) (21)
حضرت امام در سه نوبت تصريح به رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى, بعد از خود كردند:
1ـ مرحوم حجه الاسلام والمسلمين حاج احمد آقا, فرزند امام نقل كرد: هنگامى كه حضرت آيت الله خامنه اى به كره شمالى سفر كرده بود, امام گزارش هاى آن سفر را از تلويزيون مى ديدند, آن منظره ديدار از كره, استقبال مردم, و سخنرانى ها و مذاكرات ايشان در آن سفر, خيلى برايشان جالب بود, فرمودند: ((الحق ايشان (آقاى خامنه اى) شايستگى رهبرى را دارند.)) (22)
2ـ حضرت حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى فرمود: در جلسه اى با حضور سه قوه (كه در آن وقت عبارت بودند از: آقاى خامنه اى, و آقاى هاشمى رفسنجانى و آقاى اردبيلى) در محضر امام بوديم, آقاى حاج احمد آقا و ميرحسين موسوى نخست وزير وقت نيز بودند, صحبت از اين به ميان آمد كه بعد از رحلت امام, ما مشكل داريم, زيرا ممكن است خلا رهبرى پيش آيد, امام فرمودند: ((خلا رهبرى پيش نمىآيد, و شما آدم داريد)) گفته شد: چه كسى؟ امام (اشاره به آقاى خامنه اى كرد و) فرمود: ((اين آقاى خامنه اى.))
3 ـ نيز آقاى رفسنجانى فرمودند: من به طور خصوصى به حضور امام رسيدم, مقدارى روى بازترى داشتم و مطالب را بى پرده مى گفتم, در مورد قائم مقام رهبر و مشكلاتى كه پيدا مى شود صحبت كردم, باز ايشان با صراحت گفتند: ((شما در بن بست نخواهيد بود, چنين فردى ـ آيت الله خامنه اى ـ در ميان شما است, چرا خودتان نمى دانيد. ))(23)
بحمدالله همان گونه كه حضرت امام با دورنگرى خردمندانه و نيك انديشى داهيانه, پيش بينى نمودند, اكنون مقام معظم رهبرى, از پيوند متقابل بسيار عميق, عارفانه و عاشقانه اى با مردم برخوردار است, و به راستى كه گويى حضرت امام به صورت جوان برگشته و نور و بوى معطر امام از وجود ايشان كه از سلاله سادات حسينى هستند آشكار است.
نمونه اى از اين پيوند مقدس به تازگى در ماجراى حادثه تلخ كوى دانشگاه رخ داد, و ايشان در روز 21 تير امسال (1378ش) در حسينيه امام صحبت كردند, شور و شوق حاضران به قدرى عميق و عاشقانه بود كه در چند مورد صداى گريه شوق حاضران بلند مى شد, و آن ها نهايت احساسات پاك دينى و غيرت مكتبى خود را به آن رهبر بزرگوار نشان دادند, و همه را به ياد جلسات حضرت امام(ره) انداختند, و همين جلسه پرشور آن چنان شور و نشورى ايجاد كرد و تحولى انقلابى در مردم پديدار ساخت كه در روز چهارشنبه 23 تير راهپيمايى عظيم و اجتماع ميليونى در تهران و شهرستان ها به وجود آورد. به گونه اى كه ضد انقلاب و بدخواهان به تعبير مقام معظم رهبرى, چون كاغذ مچاله شده, با كمال ذلت عقب نشينى كردند(24) اين پيوند مقدس امت و رهبر است كه ضامن استقلال و امنيت كشور است و از نتايج و آثار درخشان حكومت اسلامى در پرتو ولايت فقيه است, كه بايد قدر آن را بشناسيم و هوشيار باشيم كه هستيم. در غير اين صورت, دشمنان داخلى و خارجى, كشور عزيز ما را به افغانستان ديگر تبديل خواهند كرد, مقام معظم رهبرى, به راستى عمود خيمه انقلاب اسلامى هستند, و در حوادث و فراز و نشيب ها بارقه اميد براى دل ها مى باشند و روحى تازه در كالبدها مى دمند.
بايد با كمال هوشيارى و تلاش, در عرصه ها و صحنه ها حضور داشت, و گوش به زنگ براى شنيدن فرمان رهبرى و اجراى آن بود, در اين صورت است كه در پرتو چنين پيوند و انسجامى هرگز, جامعه ما آسيب نمى بيند, و روز به روز بر رونق انقلاب اسلامى در همه ابعادش مى افزايد. ادامه دارد.

پى نوشت ها:
1) نسإ (4)آيه 59.
2) علامه امينى, الغدير, ج 7, ص 390.
3) ابن هشام, سيره, ج 2, ص 140, علامه مجلسى, بحار, ج 19, ص 109.
4) محدث قمى, كحل البصر, ص213 و214.
5) همان, ص 112.
6) محدث طبرسى, اعلام الورى ,ص 94.
7) علامه مجلسى, بحار, ج 20, ص 62, ابن اثير, اسدالغابه, ج 2,ص 277.
8) دكتر ابراهيم آيتى, بررسى تاريخ عاشورا, ص 204.
9) سيد غلامرضا سعيدى, داستان هايى از تاريخ اسلام, ج 2, ص 45.
10) توبه (9) آيه 128.
11) محدث قمى, كحل البصر, ص 194 و 162تا 164.
12) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج 2, ص 242.
13) آيت الله شيرازى, الى حكم الاسلام ,ص 80.
14) آيت الله شيرازى, پندهايى از رفتار علمإ, ص 53.
15) نورالدين شاهرودى, اسره المجدد الشيرازى ,ص 50.
16) روزنامه جمهورى اسلامى ـ /8/7 62.
17) غلامعلى رجايى, برداشتهايى از سيره امام خمينى, ج 1, ص 138.
18) همان, ص 174.
19) همان, ص 123.
20) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب ,ص 190 و 191.
21) آشنايى با ستارگان هدايت (مراجع تقليد), ص 29.
22) همان, و روزنامه اطلاعات ـ /13 77/3,ص 7.
23) همان.
24) خطبه نماز جمعه /25 5 / 78.

/

متن كامل سخنان حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيدحسن نصرالله

 

متن كامل سخنان حجه الاسلام والمسلمين آقاى سيد حسن نصرالله
دبير كل حزب الله لبنان در كنگره بين المللى تبيين انقلاب اسلامى
پيرامون موضوع انقلاب اسلامى و مقاومت در برابر صهيونيسم

 


 

امام خمينى (ره) از همان آغاز نهضت اسلامى و در چارچوب افكار و عقايد مبارزه طلبانه و درك بالايشان, ضمن ترسيم ديدگاهى روشن نسبت به صهيونيسم, دولت صهيونيستى و خطرات و پيامدهاى منفى آن, شيوه هاى عملى براى مقابله با اين تهديد تاريخى كه متوجه امت اسلام است, ارائه دادند.
از سوى ديگر, پيروزى انقلاب اسلامى ايران و نشانه هاى معجزه آسا و الهى آن در تمامى جهان به ويژه در منطق ما, مبارزه با صهيونيست ها را وارد مرحله اى جديد كرد كه به جرإت مى توان گفت به رغم شكست سياست هاى فعلى آن, آغازى بر پايان راه رژيم غاصب صهيونيستى و اين جريان نژادپرست و افراط گرايانه به شمار مى رود.
به طور اجمال به ديدگاه ها و سيره امام خمينى(ره) در اين زمينه مى پردازم.
1ـ امام (ره) به رژيم صهيونيستى به عنوان مولود استكبار جهانى و پايگاه نظامى استكبار كه براى خدمت به اهداف و طرح هاى شوم مستكبران در سيطره بر امت اسلامى , و سرزمين هاى اسلامى در قلب جهان اسلام كاشته شد, مى نگريستند.
مولودى كه با همسويى منافع استعمارگران قديم و طمع ورزىهاى صهيونيست ها, آن را در سرزمين غصب شده فلسطين متولد و دولت اسرائيل را بر پاساخت كه تا به امروز نيز از آن حمايت شده و از آن به عنوان ميراث خوار استعمار گران قديم و رهبر استكبار جهانى فعلى مورد استفاده قرار مى گيرد.
منظورم از رهبر استكبار فعلى همان ايالات متحده آمريكاست كه در راستاى سياست برترى همه جانبه رژيم صهيونيستى براى مقابله با كشورهاى عربى ـ اسلامى , اين رژيم را به تمام ابزارهاى قدرت تجهيز كرده و حتى با استفاده از حق وتوى خود در شوراى امنيت سازمان ملل متحد, مانع از محكوميت جنايات صهيونيست ها در قانا و الجليل گرديد.
اما امام در مورد رژيم صهيونيستى اعتقاد داشتند:
اسرائيل فرزند نامشروع و آلت دست آمريكاست كه اين كشور در چهارچوب طرحهاى استكبارى خود از آن استفاده مى كند. به عبارت بهتر اسرائيل ژاندارم آمريكا و جنبش صهيونيسم خدمتگزار طرح هاى استكبارى آمريكا هستند و اين رژيم (اسرائيل) از يك سو بايد اهداف و طمع ورزىهاى يهوديان را محقق ساخته و از سوى ديگر به شيطان بزرگ خدمت كند.
2ـ يكى ديگر از نظرات امام خمينى (ره) آن بود كه اسرائيل غده اى سرطانى است و غده سرطانى بنابر ماهيتش, خون و بدن را بيمار ساخته و تا حد امكان به جريان خود ادامه مى دهد. اين بدان معناست كه مقتضاى ماهيت رژيم صهيونيستى, فساد, كشتار و توسعه طلبى بى حد و مرز است.
به همين خاطر نظر امام(ره) آن بود كه توسعه طلبى رژيم صهيونيستى تنها به شعار نيل تا فرات محدود نمى گردد و اين رژيم خواهان افزايش قدرتش نيز هست و نه تنها براى سرزمين و منابع طبيعى بلكه براى تمام ارزش هاى انسانى, دينى و تاريخى خطرى بزرگ به شمار مى رود.
بر اين اساس, آن پير فرزانه فرمود:
اسرائيل بايد از بين برود و اين غده سرطانى بايد برچيده شود. زيرا در برابر سرطان نه مى توان سكوت كرد, نه مى توان با آن زيست و نه مى توان از خطراتش مصون ماند مگر با كندن ريشه هاى آن كه كارى بسيار پيچيده و دردآور است.
3ـ از نظر امام خمينى(ره) قدس تنها به فلسطينيان يا اعراب اختصاص ندارد بلكه به تمام امت اسلام مربوط مى شود. به همين خاطر امام(ره) بزرگ ترين روز در بهترين ماه خداى يعنى ماه مبارك رمضان را به عنوان روز جهانى قدس برگزيده و فرمودند: روز قدس, روز فلسطين و روز اسلام است. به اين ترتيب امام مسإله قدس را به جايگاه جهانى و تاريخى اش در قرن كنونى بازگردانده و تلاش نمودند كه آن را از چنگ افرادى كه قدس را تنها امرى فلسطينى مى دانند, برهانند.
4ـ امام خمينى(ره) بر اين نكته تإكيد ورزيدند كه اعاده مقدسات و برچيدن اين غده سرطانى, نه با مانورهاى سياسى بلكه به وسيله سلاح متكى بر ايمان ممكن مى گردد كه به همين خاطر مبارزه مسلحانه را به عنوان تنها راه موفقيت و دستيابى به پيروزى پيشنهاد فرمودند.
پس مى بينيم آن چه امام خواستند, آنچه انقلاب اسلامى ايران به مرحله اجرا درآورد, و آنچه جنبش هاى مبارز فلسطينى و لبنانى در برابر دشمن صهيونيستى از خود نشان دادند, امرى كاملا متفاوت با ساير امور است.
همانطور كه مى دانيد مقاومت اسلامى از شيوه و سيره امام راحل سرچشمه مى گيرد و مى توان گفت اين مقاومت, جنگ در راه خدا, براى كسب رضايت خدا, و شوق رسيدن به وصال اوست, يعنى مقاومت صاحبان قلب هاى مطمئن, كه هرگز به جيفه ناچيز دنيا طمع نمى ورزند و چه كشته شوند و چه بكشند, هرگز هراسى به خود راه نمى دهند حتى اگر تمام دنيا بر ضد آنان بسيج شود.
اين همان شعار, مضمون, فرهنگ, عشق, حب, بغض, اندوه, شادى, عزم و اراده مقاومت است كه امام(ره) آن را در عصر حاضر با دستان مباركشان بنا نهادند.
تجربه ما نشان داد كه گروهى اندك و معتقد به خداوند, قادر است قوىترين ارتش خاورميانه را شكست داده و اسطوره شكست ناپذيرىاش را درهم بشكند. آنهم زمانى كه در يك طرف اين جنگ, امتى عظيم, مقتدر و ميليونى قرار دارد.
امروز در صدمين سالگرد تولد آن امام فرزانه روح ايمان و تعهد را فرياد مى زنم. و پس از گذشت دهها سال از عمر بابركتش فرياد شفابخش او را تكرار مى كنم. چرا كه فلسطين امروز در معرض وقيحانه ترين نيرنگ تاريخ قرار دارد. و هر روز كه خانه اى براى يك شهرك نشين ساخته مى شود, قدس, يهودىتر شده و مسجدالاقصى در آستانه انهدام و نابودى قرار مى گيرد.
اما انقلاب اسلامى ايران از همان روزهاى نخست, صهيونيست ها را طرد. و در عوض سفارت فلسطين را در تهران برپا نمود. و تاكنون راه امام خمينى(ره) را ادامه داده, به رهنمودهاى ولى امر مسلمين حضرت آيه الله خامنه اى (دام ظله) پايبند مانده, در اين راه با انواع توطئه ها و فشارهاى گوناگون روبرو و رنجها و سختى هاى زيادى را متحمل شده است.
بنابراين من با نام امام خمينى(ره), و با نام تمام مقدساتى كه به آن معتقديم از همه شما مى خواهم كه مبارزه با صهيونيسم و رژيم صهيونيستى را در رإس اولويتهاى خود قرار دهيد, توطئه هاى مشترك آمريكايى ـ اسرائيلى را برملا سازيد, شك و دو دلى را از وجودتان بزداييد.
و تمام توانتان را براى تحقق آرمان هاى امام راحل(ره) مصروف سازيد. و بدانيد كه روح امام در بزرگ ترين روز كه مردم در قدس نماز پيروزى را مى خوانند حاضر و ناظر خواهد بود. روزى كه ديگر اثرى از اشغال يا صهيونيسم وجود نخواهد داشت.

/

ياران انقلاب انتحار چـــــرا؟!

 

ياران انقلاب ! انتحار چرا ؟!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

((امروز دعوا كردن انتحار است, خودكشى است, امروز اختلاف خودكشى است))
((اختلاف از زبان هر كس باشد, از زبان هر موجودى باشد, اين زبان زبان شيطان است))
((من به سراسر كشور, به سراسر ملت هشدار مى دهم: اگر چنانچه از اين اختلاف اندازها پيروى كنند, هر كس باشد, مملكت شما به دامان آمريكا مى افتد))
((بزرگترين معصيت امروز در كشور ما ايجاد اختلاف است, ايجاد نفاق است))
(حضرت امام خمينى((قدس سره)), كلمات قصار, ص110, موسه نشر و تنظيم آثار امام خمينى)
((اسلحه هاى سرد وگرم يعنى قلم و بيان و مسلسل را از نشانه گيرى به روى يكديگر منحرف و به سوى دشمنان انسانيت كه در رإس آنها آمريكاست نشانه برويد)).(حضرت امام خمينى((قدس سره)), كلمات قصار, ص155)

اينها هشدارهاى آن رادمرد بزرگ است كه نه يك بار و دو بار, بلكه صدها بار , با عبارات و تعابير مختلف در بيانات و نامه هاى آن پدر دلسوز و روشن ضمير و آينده نگر, مى توان يافت و تمام نيروهاى خودى كه دعوى پيروى و اطاعت از راه و رهنمودهاى حكيمانه و هشدارهاى بياد ماندى آن رهبر عظيم را دارند خود را ملتزم به رهنمودهاى حضرتش مى دانند. آرى اختلاف و دعوا و كشمكش هايى كه سود آن تنها عايد دشمنان اسلام و انقلاب و ميهن و ملت مى گردد.
از ديدگاه آن حضرت, و به حق و بدون ترديد بزرگترين گناه, يك عمل شيطانى و انتحار و خودكشى است كه سرانجام راه بازگشت دشمن خونخوار و غدارى چون آمريكا را بر مقدرات امت مسلمان و كشور اسلامى هموار مى سازد, و كسانى كه درگير اختلافات شده اند بايد به عواقب اعمال خود توجه داشته و براى عذاب اليم آخرت و نكبت و ذلت در اين جهان آماده باشند و هم بدنامى و حقارت در پيشگاه بندگان خدا, پرونده اى سياه در تاريخ را پيش بينى نمايند!
شايد ذكر اين مطالب از بس تكرار شده براى نيروهاى متخاصم در صحنه سياسى كشور توضيح واضحات باشد و چيزى بر معلومات آنان نيفزايد, اما هنوز جاى اين پرسش باقى است پس چرا با اينكه اين مطلب واضح تر از آن است كه نيازى به تقرير و بيان داشته باشد, آنها از اين امر بديهى و عواقب نامطلوب اختلاف و تفرقه غافل اند و به اندك بهانه اى چهره يكديگر را مى خراشند, همديگر را خراب مى كنند و در صحنه سياسى به تنازع بقا دست مى يازند؟! واقعا دعوا بر سر چيست؟ اگر كسى هدفش خدمت است چه مانعى دارد اين خدمت را با مشاركت ديگران انجام دهد؟ و چه مانعى دارد ديگران توفيق اين خدمت را پيدا كنند؟! آيا دعوا براى به چنگ آوردن كرسى رياست يا نمايندگى, درآمد مادى و حقوق كلان و مزايا و امتيازات براى خود و حواشى خود و مقاصد ديگر دنيوى است؟ آيا اين همه ارزش آن را دارد كه آدمى همه چيز را زير پا بگذارد و در پيشگاه خداوند و خلق سرافكنده و مطرود باشد؟ چرا توجه نمى كنند كه اين ملت با چه مشكلات كمرشكنى روبروست و خون دل مى خورد و حركات عده اى قدرت طلب دردى بر دردهاى آنها مى افزايد, دشمنان را شادمان و دوستان را افسرده و نااميد مى سازد؟ راستى جناح هاى سياسى مثل اينكه در اين كشور حضور ندارند؟! چرا مسووليت اصلى خود را ناديده گرفته و به جنگ قدرت روآورده اند؟! تورم فزاينده, گرانى نكبت بار و روز افزون, مفاسد اخلاقى روبه گسترش و اعتياد و جنايات ناشى از آن را نمى بينند؟!
شادمانى مستانه دشمنان و تهديدهاى خارجى را كه اين روزها بطور مكرر از زبان شيطان بزرگ و نوكرانش شنيده شده نمى شنوند؟!

اتحاد دشمنان و اختلاف دوستان؟!
چيزى كه مايه شگفتى است اينكه ما به رإى العين وحدت جبهه كفر و جهان استكبارى را مى نگريم و همصدايى بوقهاى سامعه خراش غربى و عمله و كارگزارانشان را در داخل و خارج مشاهده مى كنيم, حملات تبليغى و رسانه اى و تهمت ها و ناسزاهايى كه نثار ما مى كنند را ناظريم. اما همچنان غفلت زده به اختلافات دامن مى زنيم در حالى كه در اصول مشترك انقلاب وحدت نظر داريم و ((جبهه چپ و راست)) و جناح راديكال و اصلاح طلب و محافظه كار مى تراشيم بدون اينكه به مفاهيم اين واژه ها و مصاديق آنها و صحت و عدم استعمال آن واقف باشيم و به تقليد بيگانگان در نامگذارى جناح ها تن داده ايم و در نفى يكديگر مى كوشيم و آيه كريمه قرآن را كه مكرر خوانده ايم به دست فراموشى سپرده ايم كه مى فرمايد: ((والذين كفروا بعضهم اوليإ بعض الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فساد كبير))
(سوره انفال, آيه73)
((و آنان كه كافر شدند برخى دوستان و ياوران يكديگرند, اگر شما چنين نكنيد (با يكديگر صميمى نباشيد) عامل فتنه و فسادى بزرگ در زمين شده ايد)).
از اين هشدار قرآنى معلوم مى شود كه اين مصيبت از آغاز در كار مسلمانان وجود داشته و يا پيش بينى مى شده كه با وجود جبهه كفر و شرك و وحدت احزاب و تشكل هاى چند مليتى در رويارويى با نهضت اسلامى, مسلمانان دستخوش تفرقه و اختلاف بوده و با بهانه هاى ناچيز و انگيزه هاى نژادى و قبيله اى و موهومات ديگر, به جبهه گيرى و جناح بندى رو آورده اند و آن همه مصيبت كه از آغاز تاكنون بر سر مسلمين آمده ريشه در همين اختلافات داشته است كه استبداد و حاكميت وارثان شرك جاهلى امثال معاويه و يزيد و هارون و منصور و ديكتاتورهاى فاسد و مفسد را طى چندين دوره از تاريخ اسلام پديد آورده است و اگر نبود مكتب نورانى اهلبيت ـ عليهم السلام ـ كه از پس ابرهاى تيره فتنه و فساد و نفاق و در شرايط خفقان و اختناق درخشيده و حق و حقيقت را هرچند در افقى تيره و تار به نمايش گذاشته, امروزه ((نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان)) و اسلام ناب محمدى(ص) در گردونه حوادث نابود و مضمحل شده بود.

جنود ابليس!
امروز نيز بر انقلاب اسلامى همين ماجرا مى رود, تشتت و تفرق و تكثرگرايى و فضاسازى براى دشمنان به اوج خود رسيده و اين همان چيزى است كه حضرت امام آن را ((خودكشى و انتحار و عمل شيطانى و بزرگترين معصيت)) ناميده است و در يكى از سخنان ديگر, تفرقه اندازان را ((جنود ابليس)) ناميده اند, هرچند نماز شبشان ترك نشود! چرا كه اين ماجرا زمينه بازگشت مجدد دشمن و سلطه استكبارى آمريكا را فراهم مى سازد.

در جنگ حق و باطل
آنچه در اينجا بايد مورد تإكيد قرار گيرد اين است كه عامل تفرقه و جنود ابليس كيانند؟ آيا مى توان همه طرف هاى اختلاف را يكسره نكوهش كرد بدون اينكه به حق و باطل موضوع مورد اختلاف توجه شود؟ بديهى است كه جواب منفى باشد چرا كه بالاخره در جنگ حق و باطل معيارى براى شناخت وجود دارد. اگر قرار بود در همه موارد اختلاف طرفين را محكوم كنند پس تفاوت حق وباطل چه مى شود؟! بگذريم از اينكه نوع طرح مسائل خلافى و رد و ايرادها, فرهنگ ويژه خود را مى طلبد و اگر آداب و فرهنگ بحث و گفتگو رعايت نشود حق نيز قربانى ناشى گرى و جدل و مغالطه و سفسطه ها خواهد گشت و اين چيزى است كه جناح ها و جريان ها بايد توجه داشته باشند اما در هر حال اگر به عمق مسائل بنگريم هرگز نمى توان اختلاف جناح ها را در همه موارد سطحى انگاشت بالاخره اختلاف از نقطه اى آغاز مى شود و گسترش پيدا مى كند اگر اين نقطه اختلاف يك مطلب اصولى و بنيادين باشد ديگر سخن گفتن از وحدت نظر امرى خلاف واقع و انتظار است.
در اسلام پس از رحلت نبى معظم(ص) اختلاف و تفرق پيش آمد و اين چيزى بود كه پيامبر اكرم(ص) پيش بينى كرده بودند و مضمون سخن معروف آن حضرت است كه: از هفتاد و سه فرقه كه در اسلام پديد مىآيد يكى بر حق و بقيه باطل و انحراف از حق و راهى عذاب آخرت است.
بدون ترديد آن راه حق جز طريقه امامت و ولايت نبود. و آن جبهه حق و فرقه ناجيه ياران اهلبيت و ائمه معصومين بودند كه سالها و قرن ها مورد هجوم كفر و شرك قرار داشتند. مظلوميت على(ع) و فرزندانش و شهادت ها و اسارتها و تبعيدها براى آن رهبران الهى و ياران مظلومشان زير برق قدرت و شمشير و سلطه جابرانه حاكمان و غوغاى تبليغاتى كه از منبرها و مناره ها بود كه به گوش مى رسيد و در سايه زر و زور و تزوير, قدرت تشخيص و انتخاب را از مردم مى گرفت و همانگونه كه اميرالمومنين(ع) فرمود: ((اسلام را پوستين وارونه پوشانده بودند)). حال آيا قابل قبول است آن همه جر و بحث و تشتت و تفرق را يك دعواى لفظى و غير اصولى بدانيم؟! قطعا پاسخ منفى است.
اين ماجرا در روزگار ما نيز قابل تطبيق و در حال وقوع است, گروه ها و جريان ها و خودى و غيرخودى را بالاخره با يك معيار و مقياس مى توان به سنجش نهاد. كدام جريان در خط راستين اسلام است؟ و كدام جريان خواسته يا ناخواسته به بيراهه مى رود؟ و دشمن از او سود مى برد؟ بدون مجامله و تعارف بايد بگوئيم: تنها و تنها جريانى حق است كه در خط امام راحل و امروز در خط ولايت و رهبرى باشد. همانگونه كه در صدر نخستين اسلام و پس از رحلت پيامبر همين امر معيار و ملاك حقانيت بود. چرا كه ولايت محور اصلى حق است. به فرموده نبى اكرم(ص) ((على مع الحق والحق مع على(ع))) و اين راه حق على(ع) است كه در ولايت فقيه مان استمرار دارد, همان چيزى كه امروزه مورد حمله دشمنان سوگند خورده اسلام و قدرت هاى استكبارى است و لب تيز حملات خود را بدانسوى متوجه كرده اند.
و ولايت دينى را كه برگرفته از ولايت الهى است به عنوان استبداد فقيه! مى كوبند و آن را منافى با آزادى و دموكراسى مى دانند و برخى عناصر به اصطلاح خودى ابلهانه يا مغرضانه در دام استكبار افتاده و هر از چندگاه جر و بحث را به حوزه ولايت فقيه و اختيارات آن مى كشانند, هر انسان با شعورى مى فهمد كه اين جريان يعنى هجوم بر ولايت فقيه كه به فرموده حضرت امام(قدس سره) بهترين اصل در قانون اساسى, و مانع ديكتاتورى و هديه خداوندى براى مسلمين است)) جريانى است هدايت شده از سوى دشمنان انقلاب چرا كه ولايت فقيه خار چشم استكبار است, قدرتى كه تاكنون اجازه نداده و نخواهد داد سلطه استكبارى به سردمدارى شيطان بزرگ به كشور برگردد ولايت فقيه بوده كه از سوى دولت و ملت پشتيبانى شده است… خوب, اين خود يك معيار روشن براى تشخيص جبهه حق از باطل.

دشمن از كدام قشر حمايت مى كند؟!
موارد ديگرى را نيز مى توان برشمرد كه از جمله است حمايت دشمن و اشك تمساح ريختن او براى مظلوميت و محكوميت فلان فرد به دليل حركت برخلاف مشى نظام و انقلاب يا به خطر افتادن آزادى و دموكراسى در توقيف فلان نشريه و روزنامه و تحت فشار گرفتن اصلاح طلبان و تعابيرى از اين قبيل كه در ماه هاى اخير شاهد و ناظر آن بوده ايم.
براى يك انسان كه مختصر شم سياسى داشته باشد جاى اين سوال جدى باقى است كه چرا هرگاه يك فرد كج انديش يا فريب خورده در كسوت روحانى يا غير روحانى حركتى برخلاف آرمان هاى امام و انقلاب مى كند و يا مثلا روزنامه اى راه مى اندازد كه تريبون براى ضد انقلاب و ليبرالها مى شود و تحت تإثير عناصر شناخته شده و اغواگرى آنان جامعه و افكار عمومى را به تشنج مى كشاند آن گاه كه از سوى دادگاه مطبوعات يا دادگاه ويژه روحانيت تعقيب و زندانى يا ممنوع از فعاليت سياسى, مطبوعاتى مى شود, بوق ها و خبرگزارىها و راديوهاى امريكا, اسرائيل, انگليس و فرانسه و كلن و ضد انقلاب هاى فرارى همچون بنى صدر و سر كرده منافقين به صدا درمىآيند و به حمايت برمى خيزند؟ و از او قهرمان مى سازند؟ آيا اينها واقعا طرفدار فلان فرد يا قشر از روحانيت اند؟ آيا اينها دلشان براى آزادى در كشور ما سوخته است؟! آيا اينها طرفدار به اصطلاح اصلاحات در كشورند؟!
اينجا تذكر حضرت امام را به ياد آوريم كه هرگاه دشمنان ما راضى به عمل ما بودند آن وقت است كه بايد در راه خود و حقانيت خود شك و ترديد كنيم! ((آن روز كه امريكا از ما تعريف كند بايد عزا گرفت)).(كلمات قصار, ص157)
اين معيار دشمن شناسى است. و دوستان انقلاب و دشمنان يا فريب خوردگان را از همين جا مى توان شناخت. همان گونه كه قرآن رهنمود مى دهد: ((و لن ترضى منك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم)) (سوره بقره, آيه120)
((اى پيامبر يهود و نصارى از تو راضى نشوند مگر آنكه از آئين آنها پيروى كنى)).
اين همان مسإله روز ماست. ببينيم جبهه كفر و جهان استكبارى و استقلال آنها از كدامين عمل ما اظهار رضايت مى كنند؟ كدام جبهه و جناح را مى كوبند؟ از محاكمه كدام شخص و نويسنده و توقيف كدام مجله يا روزنامه ناراضى اند؟ و مدافع كدام آزادى و دموكراسى اند؟ همين را معيار شناخت حق و باطل بايد قرار داد, از سوى ديگر كدام فرد يا افرادند كه از عادىسازى روابط با آمريكا ـ كه به معناى مرگ تمام ارزش ها و آرمان هاى انقلاب است ـ سخن مى گويند و حتى در دادگاه و در جلسه محاكمه از ايده رابطه با آمريكا دفاع مى كنند؟! آيا اينها واقعا داراى فهم سياسى اند؟ پس آن همه سوابق و ادعا بيش از حد و بزرگ نمايى به اينان اين مقدار درك و شعور نداده كه در پيشگاه ملت از چنين ايده ها كه در تضاد با آرمان هاى امام و انقلاب است سخن نگويند؟ آيا اينها قابل اعتمادند؟! مظلوم نمايى هاى اينان نبايد موجب گمراهى افكار عمومى و دلسوزىهاى بى جا و داورىهاى نابخردانه برخى افراد خودى قرار گيرد!
خلاصه آن كه در مورد اختلاف گذشته از جنجال هاى سياسى و تبليغاتى و انتخاباتى كه مع الاسف سخن روز ما شده است: نبايد از حق و باطل غفلت ورزيد و هر دو را يكسان كوبيد و مورد انتقاد قرار داد كه اين يك سفسطه كارى بيش نيست. البته جناح ها مى بايست از آنچه جو جامعه را متشنج مى كند و براى دشمن فضاسازى مى كند جدا بپرهيزند اما در اين ميان نبايد قدرت تشخيص را تعطيل يا متهم كرد و در شناخت خط امام و جريان اصيل انقلاب ترديد نمود.
باز تإكيد مى ورزد كه اگر در فضاى سياسى كشور ده ها و صدها جريان و تشكل وجود داشته باشد تنها جريانى در مسير حق است كه قولا و عملا و در گفتار و كردار خالصانه و نه رياكارانه, پاسدار اصول انقلاب, طرفدار خط امام و در مسير ولايت فقيه باشد و دشمن ستيزى و قاطعيت در حق را در خط مشى خود به طور جدى لحاظ كند و امتحان هاو فراز و نشيب هاى چند ساله اين واقعيت را براى همه روشن ساخته و مردم مسلمان و هوشمند ما خود قدرت تشخيص دارند كه اين موارد را بفهمند. والسلام

/

راههاى هدايت 5

 

راههاى هدايت(5)

آيه الله جوادى آملى

 


 

((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هوالرحمن الرحيم هوالله الذى لااله الا هوالملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هوالله الخالق البارىالمصور له الاسمإ الحسنى يسبح له ما فى السموات والارض و هوالعزيز الحكيم)).(1)
و خدايى است كه معبودى جز او نيست, حاكم و مالك اصلى اوست, از هر عيب منزه است, به كسى ستم نمى كند, امنيت بخش است, مراقب همه چيز است, قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند, و شايسته عظمت است; خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند!
او خداوندى است خالق, آفريننده اى بى سابقه, و صورتگرى (بى نظير) براى او نام هاى نيك است; آن چه در آسمان ها و زمين است, تسبيح او مى گويند; و او عزيز و حكيم است!!

اسماى حسنى و هدايت انسان
در باره اسماى حسنى بحثى از نظر فقه در قرآن كريم مطرح است و بحث هايى هم مربوط به اعتقاد و اصول دين, بحث هاى فقهى آن است كه مى فرمايد شما ذبيحه اى را حلال بشماريد كه نام خدا برآن برده شده است: ((كلوا مما ذكراسم الله عليه))(2) يا ((فاذكرواسم الله عليها))(3) و مانند آن. اين جا وقتى كلمه ((اسم)) گفته مى شود همان اسم لفظى است, اين حكم فقهى دارد; يعنى وقتى كه شما گفتيد الله اكبر, سبحان الله, الحمدلله, بسم الله, يك گوسفندى را ذبح كرديد حلال مى شود. چه بگوييد ((بسم الله الرحمن الرحيم)) چه الله اكبر و چه لا اله الا الله, بالاخره ((ذكرالله عند الذبح)) بايد باشد.
در باره ركوع و سجود هم عده زيادى از فقها همين فتوا را مى دهند, در ركوع و سجود ذكر الله واجب است نه خصوص سبحان الله يا سبحان ربى العظيم يا سبحان ربى الاعلى, اين ها فرد كامل و فرد راجح است, اگر كسى ذكر خدا را در ركوع يا سجود گفت به عقيده سيدنا الاستاد علامه طباطبائى ـ رضوان الله عليه ـ و بزرگان ديگر اين كافى است, منتها مقدار ذكر بايد به اندازه سه سبحان الله يا يك سبحان ربى العظيم و بحمده يا يك سبحان ربى الاعلى و بحمده باشد كه ذكر الله باشد.
اين ها بحث هاى فقهى است كه مربوط به اسم الله است كه به اسم هاى لفظى برمى گردد يعنى نام مبارك الله را در نماز ببريد يا عندالذبح ببريد و مانند آن. يك سرى بحث هايى هم هست كه مربوط به مسائل اعتقادى و تكوينى است كه كارى به اين اسم لفظى ندارد نه يعنى كلمه الله اين كلمه الله و ساير اسماى مباركه اين ها اسم الاسم اند. اين نزاع معروف كه آيا اسم, عين مسماست يا نه ناظر به اين نيست كه آيا مثلا كلمه الله عين آن مسماست اين را هيچ كس به خود اجازه نمى دهد بگويد. كلمه ((الله)) لفظى است كه مفهومى هم در ذهن دارد نه اين لفظ عين آن مسماست نه اين مفهوم عين آن مسماست. اين الفاظ اسمإالاسمايند, نام نام اند, آن نامى كه خودش متبارك است آن نامى كه خودش سبوح است به ما مى فرمايد:
((سبح اسم ربك الاعلى))(4) اين اسم را تسبيح كن يا ((تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام))(5) اين اسم متبارك است, چگونه اين اسم متبارك است و يا سبوح است؟ همين است كه بخشى از اين در ((دعاى سمات)) آمده كه ما خدا را قسم مى دهيم به آن اسمى كه به وسيله آن كوه ها افراشته شد يا زمين گسترده شد يا درياها و صحراها فلان خاصيت را پيدا كرد, يا آسمان ها افراشته شد, آن اسمى كه به وسيله آن آسمان رفيع شد و زمين وضيع اين الفاظ نيستند هرگز با لفظ نمى توان در جهان اثر گذاشت, مفهوم ذهنى هم نيستند هرگز نمى توان با يك مفهوم ذهنى مرده اى را زنده كرد, اين كه مى گويند ((آيه الكرسى)) اسم اعظم دارد يا ((بسم الله الرحمن الرحيم)) اسم اعظم دارد, يا اگر كسى اسم اعظم را بداند مثلا مى تواند تختى را از فاصله هشتاد فرسخى بياورد, يا مرده اى را زنده كند, اين چنين نيست كه اگر كسى همين لفظ را بر زبان جارى كرد يا مفهوم آن را به ذهن درآورد بتواند مرده اى را زنده كند, اينها مقامات خارجى است اگر روح انسان به مقام ولايت رسيد, انسان ولى حق و مظهر قدرت حق شد و روحش كامل گرديد مظهر نامى از اسماى ذات اقدس اله شد آن قدرت روح است كه مى تواند مرده را زنده كند. اين چنين نيست كه بتوان با الفاظ محض بدون مقامات معنوى يا با مفهوم ذهنى بدون تكامل روح, كسى مرده اى را زنده كند. اسم اعظم مقام است نه لفظ و نه مفهوم, اسماى ديگر هم همين طور است, اسمايى كه جهان را اداره مى كنند; يعنى اسمى كه حاكم بر آسمان هاست و آسمان ها محكوم اويند, اسمى كه حاكم بر زمين است و زمين محكوم اوست, آن اسم, هم متبارك است و هم سبوح: ((سبح اسم ربك الاعلى)) ((تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام)) چرا آن اسم سبوح است و چرا آن اسم متبارك است؟ زيرا آن چه كه در جهان خارج هست با دو تقسيم از يكديگر جدا مى شود آن گاه سهم ذات اقدس اله و سهم غير خدا معلوم مى شود, آن گاه فايده ذكرالله روشن خواهد شد. به عبارت ديگر, با يك تقسيم مى گوييم هر چيزى يا كامل است يا ناقص, يا بد است يا خوب, يا خير است يا شر, يا نقص است يا كمال, اين تقسيم اول, آن چه كه به شر و نفس و قبح و امثال آن برمى گردد كه ساحت اقدس اله منزه از آن است كه اين اسما نقص را داشته باشد مثل جهل و عجز و بخل و امثال آن. اينها هيچ, ميماند امور كمالى. تقسيم دوم اين است كه اينها كه فى نفسه كمال اند يا محدوداند يا نامحدود اگر محدود بودند باز ذات اقدس اله مبراى از آن است كه اينها را داشته باشد, اگر نامحدود شدند مال خدا مى شود. پس بايد دو كار كرد: با يك تقسيم اشيا را به بد و خوب و زشت و زيبا و خير و شر و حسن و قبيح و امثال آن تقسيم كرد كه آن چه كه نقص است ((كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها))(6) نقص ها اصلا به خداى سبحان اسناد ندارد و كلمه سبوح عهده دار اين تقسيم اول است او سبوح است, او منزه از هر نقص است. وقتى مساله تسبيح تمام شد در تقسيم دوم نوبت به تقديس مى رسد كه او نه تنها سبوح است قدوس هم هست. قدوس است يعنى چه؟ يعنى اين امورى كه خيراند كمال اند, شر و نقص كه رفت اين كمال مثلا علم دو قسم است: علم لا متناهى و متناهى, شجاعت متناهى شجاعت نامتناهى, شجاعت كمال است ترس نقص است, نقص را با سبوح برطرف كرديم. اما اين شجاعت كه دو قسم است آيا خداى سبحان داراى شجاعت متناهى است يا نامتناهى در اين جا نوبت تقديس است كه او قدوس است, قدوس يعنى خداى سبحان مبراى از كمالات محدود است. پس شجاعت محدود, علم محدود, قدرت محدود, بخشش محدود هم رخت برمى بندد و فقط كمالات نامحدود مى ماند.
اين دو تقسيم را از جمله مباركه ((له الاسمإ الحسنى)) كه در همين سه آيه قرائت شده مى توان استفاده كرد. در اين جا فرمود: ((له الاسمإالحسنى)) اين حسنى مونث احسن است, احسن آن اكمل از حسن است ; يعنى نه تنها خداى سبحان اسم قبيح ندارد بلكه اسم حسن هم ندارد, آن چه براى خداست احسن است, شجاعت محدود نسبت به ضعف كمال است, ولى شجاعت حسن است احسن از شجاعت محدود شجاعت نامحدود است علم نسبت به جهل كمال است, اما علم محدود, حسن است و علم نامحدود احسن از علم محدود است. پس ((له الاسمإ الحسنى)) پس احسن الاسمإ مى شود مال او, اين مى شود قدوس. گاهى ممكن است سبوح و قدوس مرادف هم ياد بشوند اما هنگام تحليل, فرق قدوس و سبوح اين است, لذا معمولا تقديس بعد از تسبيح ذكر مى شود: ((نسبح بحمدك و نقدس لك))(7) ((سبوح قدوس)), اول بايد تسبيح باشد و بعد تقديس. به ما گفته اند چه در تسبيح و چه در تقديس اين ذكر را دائم داشته باشيد, وقتى انسان دائما به ياد كسى است كه ((له احسن)) اگر نترسد از خوف او و اگر شوق نداشته باشد حداقل انفعال هست نقص خود را كه مى بيند اين كه به ما گفته اند: ((يا ايهاالذين آمنوا اذكروالله ذكرا كثيرا))(8) يعنى دائما بگوييد تو كاملى تو اكملى, تو كاملى و تو اكملى يعنى چه؟ يعنى نقص ما را تو جبران كرده اى, آن چه را هم كه ما داريم لايق تو نيست لذا هيچ كسى نمى تواند بگويد من زحمت كشيده ام علامه شدم چون علامه بودن براى زيد كمال است براى ذات اقدس اله نقص است, آن گاه انسان خودش خجالت مى كشد بگويد خدا من زحمت كشيدم علم آوردم چون آن چه را كه يك انسان علامه دارد خدا مقدس از اوست, قدوس از او است چه را پيش خدا ببرد. اين است كه انسان در هر حال احساس انفعال مى كند يا براى آن است كه در مرحله نقص است مى گويد خدا منزه است يا اگر در مرحله كمال است مى گويد اين كمال لايق ذات اقدس اله نيست و خدا قدوس است, احسن از اين را به نحو نامتناهى داراست, پس ((له الاسمإالحسنى)). به ما گفته اند كه اسماى حسنى را هم تسبيح كنيد, اين نام ها را تسبيح كنيد, چون خود اين نام متبارك است, اگر نامى به وسيله او زمين پهن مى شود خوب يقينا متبارك است اگر ما اين نام را تسبيح كرديم آيا مى شود كه خودمان هم مظهر اين نام بشويم آرى اين شدنى است, چطور يك جن در مكتب يك پيغمبر غير اولى العزم مثل سليمان ـ سلام الله عليه ـ تربيت مى شود آن كار طى الارض يا خارق العاده را مى تواند انجام بدهد, انسان ها در مكتب قرآن نتوانند به اين مقام برسند, آيه ((قال عفريت من الجن))(9) اگر حرف دروغى بود كه سليمان تصديق نمى كرد و قرآن تاييد نمى كرد. حضرت سليمان هم خودش صاحب شريعت نيست, حافظ شريعت اولى العزم قبلى است, بيش از پنج پيامبر كه شريعت نياوردند. انبياى ابراهيمى ـ عليهم السلام ـ نوعا حافظ شريعت حضرت ابراهيم بودند تا به رسد به حضرت موسى سلام الله عليه ـ كه خود از اولى العزم است و تا برسد به حضرت عيسى ـ عليه السلام ـ كه از اولى العزم است, حال اگر پيغمبرى كه خود صاحب شريعت نيست و حافظ شريعت پيغمبر قبلى است و از اولوالعزم نيست بتواند در سايه تهذيب نفس مسئله طى الارض را ياد بعضى از شاگردان كم استعدادش بدهد (چون جن يك موجودى نيست كه از نظر درك در حد انسان باشد از نظر حركت تند است ولى از نظر درك كند است) اگر يك پيغمبرى مثل سليمان ـ سلام الله عليه ـ در اثر تهذيب ((و يزكيهم)) و تهذيب نفوس شاگردانش يكى را مثل ((عفريت من الجن)) بكند يكى را ((قال الذى عنده علم من الكتاب))(10) بكند كه بگويد ((انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك)) آن مكتب الان هم كه هست چطور جن بتواند از يك پيغمبر غير اولى العزم استفاده ها كند به اين مقام برسد انسان ها نتوانند از مكتب يك پيغمبر اولى العزم به همين حد اقل برسند پس اين شدنى است. اين وقتى شدنى است كه انسان اسم الهى را تسبيح و تقديس كند و خودش مظهر آن نام بشود اگر مظهر آن نام شد البته از او كارى ساخته است, حالا اگر قدرى بالاتر شد ((قال الذى عنده علم من الكتاب)) شد آن ((انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك)) مى شود.

غيب و شهادت
به هرحال, اينها راهى است كه رفتنى است و رفته اند. انسان اگر دائما متذكر باشد چشم هايى در ديد درونش باز مى شود, اين كه گفته اند ((واذكروا الله ذكرا كثيرا)) يعنى نه او را بستان و بستاى, يعنى نقص خود را هم با او جبران بكن, خوب اگر كسى دائما به ياد او بود و نقص خود را هم با او جبران كرد راه براى او باز مى شود, لذا در اين سه آيه چند اسم از اسماى حسناى ذات اقدس اله را ذكر مى كند كه به منزله شرح آن متن است كه ((لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله)) الله كيست؟ ((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده)). اين آيه توحيد الوهيت حق را اثبات مى كند, اگر كسى بخواهد اله باشد معبود باشد و پرورنده باشد بايد غيب و شهادت را بداند, اگر سر و علن را نداند كه نمى تواند بپروراند لذا عالم الغيب والشهاده را هم ذكر مى كند كه اين اولين آيه از اين آيات سه گانه است. غيب و شهادت را هم به دو قسم تقسيم كرده اند: شهادت و غيب مطلق و شهادت و غيب نسبى, شهادت مطلق كه هيچ غيبى در آن نيست همين نشئه ظاهرى و عالم طبيعت است كه اين محسوس است, شهادت به معناى مشهود يعنى محسوس اين شهادت مطلق است, غيبى در او نيست, غيب مطلق مقام ذات اقدس اله است كه او براى همه غيب است نه انبيا را به آن مقام راهى است و نه اوليا ـ عليهم السلام ـ, هيچ كس به آن مقام راه ندارد. آنها كه اهل اين معنا هستند گفته اند: همان كه گفت: ((افا عبد ما لا ارى)) همان مى گويد: ((لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفتن))(11) همان رفت ديد مرزش محدود است جلوتر راه ندارد معلوم مى شود آن چه را كه او ديده است كنه ذات نبوده, چنين نيست كه اين ((لا يدركه بعدالهمم)) را كسى گفته باشد ((افا عبد ما لاارى)) را كسى ديگر گفته باشد, در كنه ذات, جا براى شهود هيچ يك از انبيا و اوليا ـ عليهم السلام ـ نيست, لذا معرفت حق با اعتراف آميخته است ; يعنى ((ما عرفناك)) حتما كنار معرفت هست غير از كنه ذات و صفات ذاتى كه عين ذات است.
از اين دو مرحله كه بگذريم به مقام ظهورات حق مى رسيم كه همان چند روايتى كه از نهج البلاغه خوانده شد كه بهترين تعبير همان تعبير تجلى بود كه ((تجلى بها))همان در باره عقود هم در باره ساير مدارك كه اين چند تعبير تجلى از نهج البلاغه خوانده شد. پس كنه ذات اقدس اله غيب مطلق است براى احدى ظاهر نشده و نخواهد شد, اين چنين نيست كه مثلا كسى در قيامت به كنه ذات راه پيدا كند, او غيب مطلق است و اين نشئه طبيعت هم شهادت مطلق است و بينهما هم متوسطها است, اگر كسى وارد عالم ملكوت شد آن عالم براى او شهادت است و براى ديگران غيب. اگر كسى وارد مقام ((يمحوالله ما يشإ و يثبت))(12) شد اين مرحله كه لوح ((محو و اثبات)) است براى او شهادت است و عنده ام الكتاب براى او غيب است, هرچه بالاتر برود آن مرحله اى كه رسيده است براى او شهادت است مرحله بالا براى او غيب است و آن چه كه در جهان امكان يعنى فعل خداست و فيض خداست, فعل خداست و فيض خداست و خدا آفريد, حالا چه قيامت باشد و چه درباره اوصاف مبدا و افعال مبدا باشد در گذشته, يا آينده آن چه در نشئه فعل است و خدا آفريده اين براى آن انسان كامل مثل عترت طاهره ـ عليهم السلام ـ غيب نيست, چون اينها يا اولين مخلوق اند يا ثانى و ثالث و رابع اند, اگر اولين فيض حق بودند كه همتاى با حقيقت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ چون اينها اولين نور خدا هستند ديگر بالاتر از اين ها كه خداوند چيزى خلق نكرده است. اگر از مقام ذات بگذريم ـ كه يك فصل است ـ و صفات ذاتيه حق بگذريم ـ كه فصل دوم است ـ به مقام فعل حق برسيم چيزى كه خدا آفريده, چه قبلا آفريده و چه بعدا خلق مى كند, چيزى نيست كه از عترت طاهره مخفى باشد, زيرا يا اولين خلق خداست يا ثانى و ثالث است اگر در رتبه اول قرار گرفت كه خود اهل بيت است چون اول ما خلق الله نور اينهاست و اگر در رتبه ثانى و ثالث قرار گرفتند كه محاط اينها هستند, لذا درباره قيامت در همان سوره مباركه جن كه فرمود: ((عالم الغيب فلايظهروا على غيبه احدا)) قبل اش در مورد معاد است كه سوال مى كنند: آيا قيامت نزديك است يا نه؟
فرمود كه: او غيب است و غيب را كسى نمى داند همان غيبى كه قبلش در باره معاد بود ((عالم الغيب فلايظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول)) كه در روايات آمده است كه رسول الله ـ صلوات الله عليه وسلم ـ مرتضاست ما هم مرتضا هستيم ;همان صفتى كه پيغمبر داشت و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ هم دارند, اينها هم به آن مساله عالم اند حالا آن رواياتى كه مى گويد معاد را اينها نمى دانند بايد با اين آيه اى كه ظاهرش آن است كه معاد را هم اينها مى دانند جمع و توجيه بشود كه اين ناظر به كدام يك از اين نشئات است.

پى نوشت ها:
1) حشر (59) آيه 24 ـ 23.
2) انعام(6) آيه118.
3) حج (22) آيه36.
4) اعلى (87) آيه1.
5) الرحمن (55) آيه78.
6) اسرإ (17) آيه38.
7) بقره (2) آيه30.
8) احزاب (33) آيه41.
9) نمل (27) آيه39.
10) همان, آيه40.
11) نهج البلاغه , خطبه1.
12) رعد (13) آيه39.

/

سخنان معصومان عليهم السلام مهدى منتظر

 

 

سخنان معصومان
مهدى منتظر

 


 

 

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
(( لو لم يبق من الدهر الا يوم لبعث الله تعالى رجلا من إهل بيتى يملوها عدلا كما ملئت جورا ))(1)
اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند از خاندان من مردى را برانگيزد كه آن را پر از عدل و داد كند همچنان كه پر از جور و ستم شده باشد .

امام على عليه السلام:
(( انتظروا الفرج و لا تيإسوا من روح الله فان إحب الاعمال الى الله عز و جل انتظار الفرج ))(2)
ظهور فرج[ قائم آل محمدص] را منتظر باشيد و از رحمت خداوند نااميد نباشيد , كه محبوبترين اعمال نزد خداوند انتظار فرج است .

امام على عليه السلام :
(( لو قد قام قائمنا لا نزلت السمإ قطرها و لا خرجت الا رض نباتها و لذهبت الشحنإ من قلوب العباد و اصطلحت السباع و البهائم ))(3)
اگر قائم ما ( آل محمد ) قيام كند , آسمان قطرات خود را فرو فرستد و زمين گياهان خود را بيرون دهد و كينه ها از سينه ها بيرون رود و ددان و چهارپايان در صلح و صفا باشند .

امام حسين عليه السلام:
(( إما ان الصابر فى غيبته على الاذى و التكذيب بمنزله المجاهد بالسيف بين يدى رسول الله (ص) ))(4)
هان صبر كننذگان بر اذيت و آزار و تكذيب دشمنان در زمان غيبت قائم آل محمد (ع) مانند مجاهدانى هستند كه همراه پيامبر با شمشير پيكار مى كنند .

امام سجاد عليه السلام :
(( اذا قام القائم إذهب الله عن كل مومن العاهه و رد اليه قوته ))(5)
زمانى كه قائم آل محمد ( (ص) ) قيام كند خداوند رحمان , مايه فساد را از مومنان برطرف مى سازد و توانائى و اقتدار گرفته شده را به افراد باايمان باز مى گرداند .

امام باقر عليه السلام:
(( القائم منا منصور بالرعب مويد بالنصر . . . و تظهر له الكنوز . . . فلا يبقى فى الارض خراب الا عمر ))(6)
قائم ما ( آل محمد )با ترس در دل دشمنان پيروز و با نصرت ( حق ) تإييد شود . . . گنجها براى او نمايان گردد . . . و ( آن زمان ) در زمين هيچ جاى خرابى نماند جز آن كه آن را آباد گرداند .

امام باقر عليه السلام:
(( اذا قام القائم جإت المزامله و يإتى الرجل الى كيس إخيه فيإخذ حاجته لا يمنعه ))(7)
به هنگام ظهور حضرت مهدى (ع) آنچه هست دوستى و همكارى و يگانگى است تا آنجا كه هر كس هر چه نياز دارد از جيب ديگرى بر مى دارد بدون هيچ ممانعتى .

امام صادق عليه السلام:
(( من سره إن يكون من إصحاب القائم فلينتظر و ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر فان مات و قام القائم بعده كان له من الاجر مثل إجر من إدركه فجدوا وانتظروا هنيئا لكم إيتها العصابه المرحومه ))(8)
هر كس كه بودن در شمار ياران قائم ( عج ) او را شادمان سازد بايد به انتظار باشد و بايد با پرهيزكارى و اخلاق نيكو رفتار كند . پس اگر اجلش فرا رسد و امام قائم (ع) پس از درگذشت او قيام كند , بهره او از پاداش برابر با پاداش كسى است كه آن حضرت را درك كرده باشد . پس بكوشيد و منتظر باشيد گوارا باد شما را اى گروه بخشوده .

امام صادق عليه السلام:
(( من مات منكم و هو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم فى فسطاطه . . . لا بل كمن قارع معه بسيفه . . . لا والله الا كمن استشهد مع رسول الله (ص) ))(9)
هر كه در انتظار حكومت قائم درگذرد , همچون كسى است كه در اردوى حضرت قائم (ع) است يا حتى همچون كسى است كه با شمشير همراه او مى جنگد , نه به خدا سوگند همچون كسى است كه در ركاب پيامبر اكرم به شهادت رسيده باشد .

امام حسن عسكرى عليه السلام:
(( ان ابنى هو القائم من بعدى يجرى فيه سنن الانبيإ : بالتعمير و الغيبه حتى تقسو قلوب لطول الامد و لا يثبت على القول به الا من كتب الله عز و جل فى قلبه الايمان و إيده بروح منه ))(10)
پس از من فرزندم قائم است و اوست كه مانند پيامبران , عمرى دراز و غيبت خواهد داشت در غيبت طولانى او دلهايى تيره گردد . فقط كسانى در اعتقاد به او پاى برجا خواهند ماند كه خداوند عز و جل دل آنان را به فروغ ايمان ثابت و آنان را با مدد خويش مويد گرداند .

امام حسن عسكرى عليه السلام :
(( . . . لا ن طاعه آخرنا كطاعه إولنا و المنكر لا خرنا كالمنكر لا ولنا إما ان لولدى غيبه يرتاب فيها الناس الا من عصمه الله عزوجل ))(11)
. . . فرمانبرى از آخرين ما همچون فرمانبرى از نخستين ماست و انكار آخرين ما بسان انكار نخستين ماست . هان كه فرزند من غيبتى خواهد داشت كه مردم در آن دچار ترديد خواهند شد مگر آن كسى كه خداى عز و جل حفظش كند .

پى نوشت ها:
1 ) كنز العمال , حديث 38635.
2 ) بحار , ج 10 , ص 94.
3 ) بحار , ج 52 , ص 316.
4 ) اعلام الورى , ص 384.
5 ) بحار , ج 52 , ص 364.
6 ) اكمال الدين , ص 190.
7 ) بحار , ج 52 , ص 372.
8 ) بحار , ج 52 , ص 140.
9 ) بحار , ج 52 , ص 126.
10 ) بحار , ج 51 , ص 224.
11 ) بحار , ج 51 , ص 160.

 

/

دانستنى هايى از قرآن؛ نزول قرآن در شب قـــدر

 

`
دانستنى هايى از قرآن
نزول قرآن در شب قدر

 


 

((انا انزلناه فى ليله القدر مباركه انا كنا منزلين فيها يفرق كل امر حكيم))
(سوره دخان, آيات 3 و 4)
ما قرآن را در شبى مبارك فرستاديم, زيرا همواره هشدار دهنده و انذار كننده بوده ايم. در آن شب مبارك هر امرى طبق حكمت خداوند تنظيم مى شود.
مباركه: مبارك از ماده بركت است. يعنى بسيار سودمند و جاويدان كه از رحمت گسترده الهى برگرفته شده. بركت به معناى افزونى و فراخى و زيادى نعمت و روزى نيز گويند. در آيه مى خوانيم: ((و لو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السمإ والارض)) اگر مردم قريه ها (شهرها) ايمان آورده و تقوا پيشه خود مى ساختند, بى گمان, از آسمان و زمين بر آنها درهاى بركت و افزونى مى گشوديم.
شب قدر كه در آن قرآن نازل شده, مبدإ تمام خيرات و بركات و سرچشمه نيكى ها و خوبى ها است. شبى است كه مقدرات جهان بشريت با نزول قرآن در آن استحكام مى پذيرد و مشخص مى گردد.
از كجا بدانيم كه ((ليله مباركه)) همان شب قدر است؟
در سوره بقره آيه 185 مى خوانيم: ((شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن)) ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شد. و در سوره قدر نيز مى خوانيم: ((انا انزلناه فى ليله القدر)) ما آن را در شب قدر نازل كرديم. بنابراين قطعا شب قدر در ماه رمضان است و قطعا قرآن در اين شب نازل شده است.
ولى شب قدر كدام شب از شبهاى ماه مبارك رمضان است؟ از قرآن چنين چيزى مشخص نشده و در احاديث معصومين عليهم السلام نيز اشاره به سه مورد يا بيش از آن شده است, ولى ظن بيشتر اين است كه در دهه آخر ماه رمضان باشد و احتمال بيشتر همان سه شب نوزده و بيست و يكم و بيست وسوم ماه است. ولى به هر حال
بهتر اين است كه انسان هر شب ماه مبارك را به احتمال اين كه شب قدر باشد, به عبادت و قرائت قرآن و دعا و نيايش بگذراند و اين منحصر نباشد به احياى سه يا چهار شب هرچند اكتفاى به آن نيز بسيار ارزنده است.

نزول قرآن:
آنچه از قرآن استفاده مى شود, نزول قرآن بر دو گونه است: 1ـ نزول دفعى و كلى 2ـ نزول تدريجى. نزول دفعى يعنى قرآن بطور كامل در شب قدر بر قلب رسول اكرم(ص) و نزول تدريجى عبارت از نزول قرآن در مدت بيست وسه سال (دوران دعوت) به تدريج و به مناسبت ها و طبق رويدادها.
انا كنا منذرين: ما پيوسته انذار كننده بوده ايم. خداوند مى خواهد بفرمايد كه انذار و هشدار منحصر به قرآن و اسلام نمى باشد زيرا هشدارهاى الهى در طول تاريخ بوده و اين سنت جاويد پروردگار است كه از طريق انبيا و رسل ادامه داشته و پيامبران, ملت ها و امت ها را از نافرمانى و عصيان پروردگار برحذر داشته و انذار نموده اند.
يفرق: فرق يعنى جدا كردن و فصل چيزى از چيز ديگر تا متمايز و مشخص شوند و در مقابل آن ((احكام)) است. پس امر حكيم امرى است كه الفاظش از يكديگر متمايز نباشند.
نزول و انزال: در آياتى كه بحث از نزول دفعى و جمعى قرآن در شب قدر يا در ماه رمضان است, عبارت ((انزال)) آمده و معنايش همان نزول دفعى و تفصيلى در يك جاست.
و در مواردى كه بحث از نزول تدريجى به ميان آمده, عبارت ((تنزيل)) ذكر شده است.
در تفسير على بن ابراهيم از امام كاظم(ع) نقل شده كه در تفسير آيه ((انا انزلناه فى ليله مباركه)) فرمود:
((هى ليله القدر انزل الله عزوجل القرآن فيها الى البيت المعمور جمله واحده ثم نزل من البيت المعمور على رسول الله فى طول عشرين سنه)) ليله مباركه همان شب قدر است كه خداوند قرآن را در آن شب بر ((بيت معمور)) يك جا نازل كرد سپس از بيت معمور در طول بيست سال بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد.
مقصود از بيت معمور چيست؟ مطالب زيادى ذكر شده كه جاى آن اينجا نيست, ممكن است جايى محاذى خانه خدا باشد يا مقصود خود كعبه باشد. به هر حال هر جا باشد, قطعا مد نظر حضرت بوده و پيامبر بدون شك در جريان امر قرار گرفته است.
ضمنا ملاحظه مى شود كه در اين روايت براى نزول دفعى عبارت ((انزل)) آورده و در مورد تدريجى عبارت ((نزل)) به كار برده شده.
محمد بن مسلم از حمران روايت كرده كه از امام باقر عليه السلام درباره اين آيه مى پرسد. امام مى فرمايد: ((آرى! منظور شب قدر است كه هر سال در دهه آخر ماه رمضان تكرار مى شود)). در مورد آيه فيها يفرق كل امر حكيم مى فرمايد: ((در شب قدر از هر سال, تمام امور آن سال كه بايد تا سال بعد جريان داشته باشد و رخ بدهد, چه امر خير و چه امر شر, چه فرمانبرى مردم و چه عصيان و تمرد آنان, چه مولودهايى كه به دنيا مىآيند و چه اجل هايى كه فرا مى رسد, چه رزق و روزىها و چه هر امر ديگرى كه تقدير مى شود.
پس هر چه در آن شب براى آن سال تقدير شود, همان قضاى حتمى است ولى در عين حال مشيت خداوند در آن تصرف خواهد داشت.))
فرا رسيدن ماه مبارك رمضان را به عموم مسلمين بويژه شيعيان تبريك و تهنيت عرض مى كنيم و اميدواريم مومنين هرچه بيشتر توفيق دعا و عبادت و تلاوت قرآن كريم و اعمال خير و اطعام و انفاق پيدا كنند و مورد قبول درگاه الهى قرار گيرد. آمين رب العالمين.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
جنبش جهاد اسلامى توافقنامه شرم الشيخ را خيانت به آرمان فلسطين خواند.(16/ 6/78)
جهاد اسلامى: عرفات فلسطين را به باراك فروخت.(17/6/78)
آموزش و پرورش آلمان به معلم محجبه اجازه تدريس نداد.(23/6/78)
كشيش توهين كننده به مقدسات اسلامى در كينشازا دستگير شد.(30/6/78)
دستگيرى اعضاى برجسته حماس در اردن خشم فلسطينى ها را برانگيخت.
حكم اخراج 2 دانش آموز محجبه در فرانسه تإييد شد.(1/7/78)
مسلمانان نيويورك با شعار الله اكبر راهپيمايى همبستگى برگزار كردند.(6/7 /78)
21 دانشجوى مسلمان امريكايى در اعتراض به اهانت به اسلام دانشگاه نيويورك را ترك كردند.(8/7/78)
در سالروز ولادت حضرت زهرا(س) پاكستان به مشهد شيعيان تبديل شد.(10/7/ 78)
احزاب پاكستان, آمريكا را عامل كشتار شيعيان اين كشور معرفى كردند.(12/7 /78)

داخلى
با حضور رهبر انقلاب در جمع بسيجيان, مانور فدائيان امام (ره) انجام شد.
سخنگوى وزارت خارجه: حمايت سناى آمريكا از آشوبگران نشاندهنده خصومت آشكار با مردم ايران است.(16/5/78)
اولين خودروى برقى در ايران ساخته شد.
وزير كشور: تدوين لايحه جـرم سيــاسى فعاليت احزاب را ضابطه مند مى كند.
رئيس جمهور: دعوت به آشوب ريشه در خارج دارد, حفظ ارزش ها پيرامون رهبرى, قاعده رقابت سياسى است.(17/5/78)
رئيس جمهور: تقويت انگيزه هاى معنوى براى كارآمد شدن مديريت جامعه ضرورى است.
بررسى طرح اصلاح قانون مطبوعات مجلس آغاز شد.(18/5/78)
رهبر انقلاب: تربيت جوانان متدين وظيفه اصلى آموزش و پرورش است.
آيت الله فاضل لنكرانى: امروز, روز سكوت نيست. بايد در مقابل حركت هاى ضد اسلام واكنش نشان داد.(16/6/78)
رئيس جمهور در اجتماع عظيم مردم زنجان: بايد كشور را از محروميت ها نجات دهيم.
بيانيه پايانى اجلاس خبرگان رهبرى: ابهام آفرينى, ظهور عناصر خودباخته فرهنگى و ملى گرا بخشى از پروژه امام زدايى است.(17/6/78)
رئيس جمهور: جناح ها و باندهاى سياسى نبايد از دانشجويان استفاده ابزارى كنند.
جايزه بين المللى يونسكو به نهضت سوادآموزى ايران اهدا شد.(18/6/78)
كروبى: امام و رهبرى براى ما مقدس هستند, كسى حق ندارد اين حريمها را بشكند.
رئيس جمهور بزرگترين طرح انتقال آب خاورميانه را در تبريز افتتاح كرد.
اجلاس سراسرى نماز با پيام رهبر انقلاب آغاز به كار كرد.(20/6/78)
كروبى: آزادى بايد در چارچوب قانون اساسى و ارزش هاى اسلامى باشد.(22/6/ 78)
جامعه مدرسين: بر اهل قلم و سخن واجب است به تكليف خود در برابر توطئه هاى ضد دين عمل كنند.
جمهورى اسلامى ايران: بيانيه اتحاديه عرب در خصوص جزاير ايرانى مردود است.
رئيس جمهور هنگام تقديم لايحه برنامه سوم به مجلس: بدون اصلاح ساختار اقتصادى و مديريتى برنامه سوم تحقق نخواهد يافت.(24/6/78)
فرمانده كل قوا: سپاه چون پاسدار انقلاب است همه دشمنان در مقابل آن صف بسته اند.
آيت الله نورى همدانى: عملكرد وزارت ارشاد در قبال اهانت برخى از مطبوعات به اسلام, مايه تإسف است.(25/6/78)
رئيس قوه قضائيه: اقدام اساسى براى بهبود عملكرد مطبوعات اصلاح مديريت هاى فرهنگى است.
كوى دانشگاه تهران بازگشايى شد.(27/6/78)
رهبر انقلاب: مراسم سال امام را با همان سادگى و صفاى امام برگزار كنيد.(28 /6/78)
رهبر انقلاب: دانشجويان بايد به معنى واقعى سياسى شوند تا جناح ها و گروه ها دانشگاه را بازيچه قرار ندهند.
هاشمى رفسنجانى : اگر به اشتغال توجه نشود بدترين بحران ها در انتظار كشور خواهد بود.
رهبر انقلاب: زنده نگهداشتن انديشه هاى امام از واجب ترين امور است.(29/6 /78)
هيإت منصفه مطبوعات به اتفاق آرا مدير مسئول روزنامه نشاط را مجرم شناخت.
راهزنان مسلح در جاده كوهدشت اموال 37 مسافر را غارت كردند.
وزارت اطلاعات نقش گروه هاى غير قانونى و مطبوعات غير مسئول داخلى در حوادث كوى دانشگاه را فاش كرد.
معاون اول قوه قضائيه: برخى از يهوديان دستگير شده به جاسوسى خود اعتراف كرده اند.
نخستين دور مذاكرات رسمى روساى جمهورى ايران و اتريش برگزار شد.(30/6/ 78)
دهه بزرگداشت ميلاد امام خمينى(ره) با پيام رهبر انقلاب آغاز شد.
6 موافقتنامه همكارى بين ايران و اتريش امضا شد.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور اتريش: با جاسوس ها برخورد سختى مى كنيم و براى مجازات آنها از هيچ كس اجازه نمى گيريم.
(31/6/78)
زنگ ميلاد توسط رئيس جمهور در خمين به صدا درآمد.
آيت الله نورى همدانى در يك اطلاعيه: اهانت به امام زمان(عج) قابل تحمل نيست, اگر فرياد نكنيم وضع از اين هم بدتر مى شود.(1/7/78)
وزارت اطلاعات دو تن از تهيه كنندگان مطلب موهن نشريه موج را دستگير كرد.(3 /7/78)
مردم: از رئيس جمهور مى خواهيم ريشه اهانت به مقدسات را بخشكاند.(4/7/ 78)
على عزت بگوويچ عضو شوراى رياست جمهورى بوسنى و هرزگوين صبح امروز با حجه الاسلام والمسلمين خاتمى ديدار و مذاكره كرد.
بازار تهران امروز به نشانه اعتراض تعطيل است.(5/7/78)
رهبر انقلاب در ديدار على عزت بگوويچ: دخالت خودسرانهء ناتو به سركردگى آمريكا در امور كشورها يك سنت خطرناك است.(6/7/78)
رهبر انقلاب: از فرزندان دانشجويم انتظار دارم اجازه اخلال در روند علم و دين را به هيچ كس ندهند.
با حضور رئيس جمهور, 25 طرح دفاعى و صنعتى وزارت دفاع افتتاح شد.(7/7/ 78)
13 نفر از برگزيدگان علمى و فرهنگى كشور نشان افتخار گرفتند.
نشان امام خمينى (ره) به عنوان عاليترين نشان دولت جمهورى اسلامى ايران به تصويب رسيد.(8/7/78)
رهبر انقلاب: گروه هاى خودى به هم نزديك شوند تا فاصله غريبه ها با آنها آشكار شود.
بيست و پنجمين نمايشگاه بين المللى تهران با حضور 84 كشور آغاز به كار كرد. (10/7/78)
خرازى: ادعاهاى آمريكا درباره رابطه با ايران بازى سياسى است.(11/7/78)
خاتمى: بيانات رهبر انقلاب براى ملت و دولت مايه آرامش و بركت است.(12/7/ 78)
مدرك تحصيلى دانشگاه آزاد در سراسر جهان معتبر اعلام شد.
سود سپرده هاى بانكى از ماليات معاف است.(13/7/78)
خاتمى: وزارت ارشاد بايد با تخلف برخورد و براى لطمه نديدن ارزش ها و مقدسات چاره انديشى كند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور زنگبار: دنياى اسلام امروز بيش از هميشه نيازمند وحدت است.(14/7/78)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور قزاقستان: دست فتنه انگيز غريبه ها بايد از منطقه كوتاه شود.
جلسه مشترك جامعه مدرسين, مجمع روحانيون مبارز و جامعه روحانيت مبارز در قم برگزار شد.(15/7/78)

خارجى
دبير كل اتحاديه كارگرى تركيه با شليك شش گلوله به قتل رسيد.(16/5/78)
بن لادن : به مبارزه عليه آمريكا ادامه مى دهم.(17/5/78)
رئيس جمهور مصر با سلاح سرد مورد حمله قرار گرفت.(16/6/78)
ائتلاف بزرگ براى سرنگونى نواز شريف تشكيل گرديد.(18/6/78)
تلفات انفجار مسكو به 250 كشته و مجروح رسيد.(20/6/78)
ماسخاروف از چريك هاى چچن خواست خاك داغستان را ترك كنند.
سيا: كشورهاى روسيه, چين, ايران و كره شمالى خطرهاى بزرگ براى آمريكا هستند. (21/6/78)
اندونزى استقرار نيروهاى بين المللى در تى مور شرقى را پذيرفت.(22/6/78)
اردن امكانات هوايى و دريايى در اختيار اسرائيل قرار مى دهد.
تلفات سومين انفجار مسكو به 120 تن رسيد.(24/6/78)
كرملين: تحريم روسيه به خاطر همكارى با ايران به مناسبات مسكو ـ واشنگتن لطمه مى زند.(27/6/78)
بحران داغستان با ورود ارتش روسيه به خاك چچن وارد مرحله تازه اى شد.
كميته امور آمريكا ـ اسرائيل: ما اشتباه مى كرديم خاتمى ميانه رو و طرفدار رابطه با آمريكا نيست.(28/6/78)
رئيس جمهور اتريش: سفر من به ايران نقطه عطف روابط اتحاديه اروپا و ايران خواهد بود.
طالبان بزرگترين توليد كننده ترياك در جهان اعلام شد.(30/6/78)
سه عضو عاليرتبه حماس هنگام ورود به امان توسط نيروهاى امنيتى اردن بازداشت شدند.(1/7/78)
چين به تايوان پيشنهاد حق خودمختارى عالى داد.
جنگ داغستان به پايتخت چچنستان كشيده شد.(3/7/78)
هزاران تن از مخالفان نواز شريف در كراچى بازداشت شدند.(4/7/78)
مبارك در پى انتخابات بدون رقيب مصر 6 سال ديگر در قدرت مى ماند.(5/7/ 78)
چچن به محاصره نظامى روسيه درآمد.(6/7/78)
احزاب پاكستان : آمريكا مسئول مستقيم كشتار شيعيان در پاكستان است.(12/7 /78)
رژيم صهيونيستى اطلاعات جاسوسى به دست آمده از كشورهاى عربى را مى فروشد.(13 /7/78)
شاه اردن در آستانه سفر به آمريكا اعلام كرد: دفاتر حماس در امان براى هميشه بسته خواهد شد.
بخش شمالى چچن به طور كامل به اشغال نيروهاى روسى درآمد.(15/7/78)

/

تازه هاى علمى پژوهشى

 

تازه هاى علمى پژوهشى

 


 

جلوگيرى از پوكى استخوان با استفاده از هورمون درمانى
هورمون درمانى مى تواند از بروز پوكى استخوان در خانم ها جلوگيرى به عمل آورد.
به نوشته روزنامه تايمز پوكى استخوان را ((دزد پنهان)) لقب داده اند زيرا در خفا و به نحو نامشهود مفاصل و استخوان هاى افراد را از بين مى برد و به طور ناگهانى آنان را با معضل شكستگى لگن خاصره يا مفاصل مختلف در دست و پا مواجه مى كند.
ميزان بروز شكستگى استخوان به واسطه پوكى آن در خانم ها سه برابر آقايان است و احتمال ابتلاى آنان معادل امكان ابتلا به مجموع سه بيمارى خطرناك سرطان سينه, سرطان تخمدان و سرطان مجراى دفع ادرار است. در انگلستان از هر پنجاه زن يك نفر به بيمارى پوكى استخوان مبتلا است.
عوامل زيادى در بروز اين بيمارى تإثير دارند كه از جمله آن ها مى توان به كمى فعاليت هاى بدنى (ورزش نكردن) و نيز انجام بيش از حد اين قبيل حركات ورزشى اشاره كرد.
شروع دير هنگام دوره ماهانه و نيز يائسگى زودرس, هم چنين افراد در كم غذا خوردن (بيمارىهاى آنوركسيا و بوليميا), برداشتن زهدان, مصرف مشروبات الكلى و اعتياد به سيگار, كمبود ((ويتامين د)) و كمبود كلسيم از عواملى هستند كه به بروز پوكى استخوان كمك مى كنند.
تحقيقات نشان مى دهد خانم هايى كه از روش هورمون درمانى استفاده مى كنند نه تنها تا حدود زيادى در برابر خطر پوكى استخوان از ايمنى برخوردار مى شوند كه در عين حال به دليل بالا رفتن بازده عمل سيستم گردش خون از سلامت عمومى بيشترى برخوردار خواهند شد.
پزشكان معمولا در روش هورمون درمانى تركيبى از دو هورمون اوستروژن و پروستروژن را به خانم ها تجويز مى كنند. اما در صورت مشاهده عوارضى نظير خونريزى, و دردناك شدن سينه ها و يا تغيير روحيه و عصبى شدن, تركيب هورمون هاى تجويز شده را تغيير مى دهند.

سه كيلومتر پياده روى در روز خطر حمله قلبى را كاهش مى دهد
مردان مسنى كه روزانه به طور منظم سه كيلومتر پياده راه مى كنند كمتر از مردانى كه روزانه تنها نيم كيلومتر پياده روى مى روند در معرض حمله قلبى قرار دارند.
به نوشته روزنامه تايمز يك تحقيق چهار ساله نشان مى دهد كه هر نيم كيلومتر اضافه راه پيمايى, خطر حمله قلبى را تا 15 درصد كاهش مى دهد.
به اعتقاد محققان, آموزش راهپيمايى به كودكان مى تواند در سنين پيرى براى آنان بسيار موثر واقع شود. براساس آمارى كه از مطالعه در نحوه رفتار دو هزار 670 داوطلب به دست آمده, مردان مسنى كه در سنين سالمندى به پياده روى علاقه نشان مى دهند, جملگى در زمره كسانى هستند كه در دوران كودكى و نوجوانى اين عادت را در خود تقويت كرده اند.
محققان دانشكده پزشكى دانشگاه ويرجينيا و دانشگاه لافبرو بر اين نكته تاكيد كرده اند كه راهپيمايى منظم از بسته شدن رگها و عروق, لخته شدن خون و ضربان نامنظم قلب جلوگيرى به عمل مىآورد.

موسيقى راك سبب ناشنوايى زودهنگام نوجوانان و جوانان مى شود
تحقيقات جديد در كشورهاى غربى حاكى از آن است كه شمار جوانانى كه به عارضه سنگينى گوش و يا كرى و يا سرسام مبتلا هستند به نحو چشمگيرى رو به افزايش گذاشته است.
به نوشته روزنامه تايمز به اعتقاد پزشكان افراط جوانان و نوجوانان در گوش دادن به موسيقى هاى بسيار پر سر و صدا اثر قابل ملاحظه اى در كاستن از توانايى سيستم شنوايى آنان دارد.
نكته مهم در ميان آن است كه تإثير صداهاى بلند به نحو تدريجى و انباشتى ظاهر مى گردد. به اين معنى كه هر اندازه زمان مواجهه با اصوات قدرتمند بيشتر باشد و هر قدر ميزان انرژى اين اصوات فزون تر گردد, احتمال آسيب ديدن سريع تر سيستم شنوايى بالاتر مى رود.
براساس تحقيقاتى كه به وسيله محققان استراليايى به انجام رسيده نوجوانان 10 تا 15 ساله امروز 30 سال زودتر از نسل پدران خود به ضعف شنوايى دچار مى شوند.
استفاده از دستگاه هاى استريو شخصى و يا گوش دادن به موسيقى هاى پر سر و صدا علاوه بر عارضه سنگينى گوش مى تواند منجر به بروز بيمارى سرسامtinnitus شود كه بر اثر آن شخص دائما در سر خود اصوات گوناگون را استماع مى كند و اين امر نه تنها مانع از انجام فعاليت هاى عادى وى مى گردد بلكه استراحت وى را نيز مختل مى سازد و افسردگى روانى براى او به بار مىآورد.
مبتلايان به اين عارضه در برابر شنيدن اصوات مختلف در محيط بيرون به شدت حساس مى شوند و كمترين سر و صدا مى تواند تعادل روحى آنان را بر هم زند.
در انگليس نزديك به 4 ميليون نفر به عارضه سرسام مبتلا هستند و شمار زيادى به ناشنوايى زودرس گرفتار شده اند.

كمبود ويتامين ئى باعث نقصان حافظه در سالمندان مى شود
به گفته محققان مقادير پايين ويتامين ئى با از دست دادن حافظه در سالمندان مرتبط است.
به گزارش خبرگزارى رويتر از ايندياناپوليس, محققان ((موسسه ملى مراقبتهاى بهداشتى)) و مركز تحقيقات سالمندى دانشگاه اينديانا اعلام كردند ساير آنتى اكسيدانتها, هم چون ويتامين آ, ويتامين ث و بتاكاروتن را بررسى كرده و ارتباطى كه ويتامين ئى با كاهش حافظه دارد را در اين مواد كشف نكردند.
بطور كلى يك رژيم غذايى ناكافى نيز به عنوان يك عامل در داشتن حافظه ضعيف مشاهده شد.
محققان پيش از اين ارتباط بين مصرف اسفناج, خشكبار, و ساير مواد غذايى سرشار از ويتامين ها از جمله ويتامين ئى با تيزهوشى آگاهى داشتند.
پژوهشگران در اين تحقيق وضعيت 4 هزار و 809 فرد بالاتر از 60 سال را طى بيش از 6 سال مورد بررسى قرار دادند. اين افراد تحت آزمايش هاى ساده حافظه و تست هاى خون قرار گرفتند و سابقه پزشكى و رژيم غذايى آنان بين سال هاى 1994 تا 1998 مورد بررسى قرار گرفت.
اين تحقيق تعيين نكرده است كه مقادير كم ويتامين ئى علت فقدان حافظه است يا اين كه در اثر كمبود ويتامين ئى بروز مى كند. محققان بايد تحقيقات بيشترى در خصوص اين ارتباط انجام دهند.
((آنتونى پركينز)) محقق برجسته اين تحقيق گفت: پژوهشگران بدين علت آنتى اكسيدانتها را مورد بررسى قرار دادند كه اين مواد بدن را در برابر آسيب راديكالهاى آزاد كه در سراسر بدن در حال گردش هستند محافظت مى كنند.
اين تحقيق در نشريه ((اپيدمولوژى)) آمريكا متعلق به دانشكده بهداشت و علوم بهداشتى دانشگاه جانزهاپكينز به چاپ رسيده است.

يك داروى جديد براى ايجاد بى ميلى نسبت به سيگار و مواد مخدر ساخته شد
دانشمندان فرانسوى موفق به تهيه داروى جديدى شده اند كه ميل و اشتياق به مصرف مواد مخدر را در موش ها كاهش مى دهد و هم چنين مى تواند در پيشگيرى از اعتياد مجدد افراد به مواد مخدر و سيگار موثر واقع شود.
اين دارو ميزان ميل و اشتياق به كوكائين را كه به وسيله يك تحريك كننده نورى در موش ها ايجاد شده بود كاهش داد. موش ها در اين آزمايش آموخته بودند تحريك كننده نورى با مواد مخدر مرتبط است و اين امر درست همانند ميل و اشتياقى است كه به افراد ترك اعتياد كرده به هنگام مشاهده ابزار و وسايل استعمال مواد مخدر دست مى دهد.
افرادى كه قبلا معتاد بوده اند مدت هاى مديدى پس از ترك اعتياد ميل و اشتياق شديدى به مصرف مواد مخدر دارند و همين امر دليلى است بر اين كه چرا روى آوردن دوباره اين افراد به اعتياد امرى بسيار معمول است.
دوپامين احتمالا يكى از چندين انتقال دنده عصبى در مغز است كه سبب ايجاد حالت لذت, سرخوشى و خلسه در افراد مى شود. به اعتقاد دانشمندان دوپامين يك واكنش هشدار دهنده است كه مى گويد پاداشى در راه است اما بخشى از يك پاداش مداوم و مستمر نيست.
اسكولوف افزود: ما در حال حاضر فقط كوكائين را مورد آزمايش قرار داده ايم اما از آن جايى كه اين ماده مخدر بر روى همان مكانيسمى عمل مى كند كه سبب بروز اعتياد به هر ماده مخدر مى شود ما فكر مى كنيم اين ماده بتواند در ترك استعمال دخانيات يا ماده مخدر هروئين مفيد واقع شود.
كوكائين ميزان دوپامين را در مغز افزايش مى دهد, داروىbp896 به عنوان يك محرك در غياب كوكائين عمل مى كند تا در جبران اين ميل و اشتياق در صورت عدم مصرف كوكائين موثر واقع شود. اما اين دارو فقط قبل از مصرف كوكائين كارآيى دارد و اين ميل را بعد از مصرف كوكائين متوقف نمى سازد.
بنابراين داروى جديد اين امكان را براى افرادى كه اعتياد به كوكائين را ترك كرده اند فراهم مىآورد تا حتى در صورت وجود يك محرك كه پيش از اين با مصرف كوكائين مرتبط بوده است, از مصرف مواد مخدر پرهيز كنند.

جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:
آشنايى با حقوق جزا و جرم شناسى , اسماعيل رحيمى نژاد.
آئين مهرورزى, محمد رضا كاشفى, ويرايش دوم.
مإخذ شناسى بيمه, محمد هادى طلعتى.
مإخذ شناسى مسائل مستحدثه پزشكى, محمد هادى طلعتى.
خاطرات اميرمومنان عليه السلام, شعبان صبورى, ويرايش دوم.
خاندان عصمت عليهم السلام, سيد تقى واردى.
صد حكايت تربيتى, مرتضى بذرافشان.
رضا, فرزند صالح, لطف الله مهدوى.
گرگ هاى گرسنه, ناصر صالح زاده.
آشنايى با علوم قرآن, جواد محدثى.
شرح خطبه حضرت زهرا عليها سلام, جلد دوم, آيت الله عزالدين حسينى زنجانى.
زبان سياسى اسلام, ترجمه غلامرضا بهروزلك.
زهد اسلامى, سيد محمد شفيعى مازندرانى.
روش خودسازى, فريده مصطفوى (خمينى, فاطمه جعفرى, صديقه معصومى, با مقدمه محمد باقر شريعتى سبزوارى).
بررسى تطبيقى مجازات اعدام, محمد ابراهيم شمس ناثرى.
حكم ثانوى در تشريع اسلامى, على اكبر كلانترى.

/

منظومه منور آخرين قسمت

 

منظومه منور
آخرين قسمت

غلامرضا گلى زواره

 


 

علامه حسن زاده آملى, قبل از 15 خرداد 1342 در تهران مشغول تحصيل و تدريس بود و چون شنيد امام خمينى(ره) مبلغينى را كه براى ايام محرم به نقاط گوناگون براى تبليغ مى روند موظف نموده كه مسايل سياسى اجتماعى جهان اسلام را به گوش مردم برسانند و آنان را از مصائب مسلمين آگاه كنند, از تهران به قم عزيمت نمود و به محضر امام شرفياب گرديد و به ايشان عرض كرد بنده هم مانند ديگران در خدمتم و شما نيز ان شإ الله در اهدافتان موفق خواهيد شد و همه با هم دست به دست هم مى دهيم و ان شإ الله تعالى كشور را از دست فاسقان و فاجران نجات داده و دين خدا را پياده مى نمائيم.))(1)
و در سمينار تعليم و تربيت در اسلام كه در دانشگاه كرمان برگزار گرديد, چنين دعا كرد: خدايا از پيشگاه والاى تو خواهانيم كه اين كشتى انقلاب عظيم اسلامى ما را و اين ملت به حق قيام كرده و رهبر گرامى (امام خمينى) را… در كنف عنايات خود.. . محفوظ فرما.))(2)
حضرت آيت الله جوادى آملى, كه از پرورش يافتگان مكتب امام خمينى است در بيان و بنان به تشريح سيره عملى و نظرى استاد خويش پرداخته, در اظهارات خويش مى گويد: حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ نوآورىهاى فرهنگى و فكرى فراوانى داشت كه در سايه آن ها رهبرى را تصاحب نموده و قافله دل ها را تسخير كرد. امام راحل از فكرى بلند برخوردار بود كه احيانا در
لابه لاى كتب و آثار علمى سلف صالح به چشم مى خورد اما آن ها آن توان را نداشتند كه اين انديشه را از علم به عين آورند, اما او اين انديشه هاى بلند را كاملا ترسيم كرده, عملا پياده نموده و به همگان فهمانيد كه مى توان آن را عينيت بخشيد… امام راحل ـ قدس سره ـ در نهان و نهاد خود دو كار را انجام داد; يعنى همه خواسته ها را بر قرآن درونى عرضه كرد آن گاه عاقل شد و از نظر كارهاى بيرونى نيز سعى كرد كه فرشته خوى شود.(3) عالم محقق حضرت آيت الله سبحانى, كه در جلسات درس امام حضور داشته و از پرتو افكار آن بزرگوار محفوظ بوده در سخنانى گفته است: (امام) در تدريس و سخنرانى استاد بزرگى بود و سخت ترين مسايل را به روشن ترين بيان براى ما مى گفت و در سخنرانى هايى ك براى جامعه مى كرد انديشه هاى عرفانى و اجتماعى را درست روشن مى كرد و داراى قلم بود, هم فارسى و هم عربى, مسايل علمى و انديشه هاى خود را از همان دوران جوانى مى نوشت و ضبط مى كرد و آن چه از ايشان منتشر شده روشن است بنابراين امام در ميان علما ذو رياستين است هم رياست بيان را دارد و هم رياست قلم را و البته در حوزه هم معروف بودند.(4) و طى مصاحبه اى مى گويد: امام خمينى, در روحيه عميق و گسترده خود عناصر دور از هم را جاى داده بود, او مظهر عاطفه و در عين حال قهرمان خرد بود, در برابر ناملايمات سخت متإثر و در برابر گردن كشان مقاوم و سرسخت بود, عارف و سالكى بود كه متجاوز از شصت سال نماز شبش ترك نشد و با معبود خود راز و نيازى داشت و احيانا مناجات هاى خود را در قالب شعر عرفانى ريخته است, غرق در تفكر بود ولى در عين حال سياست مدار عادل, مدبر و رشيدى بود كه با دست آهنين خود سكان كشتى كشور (ايران) را به ساحل نجات رسانيد, فيلسوف موشكافى بود كه به حق الهيات را خوب درك كرده و بلكه چشيده بود, ولى در مجال و قلمرو فقه انسانى عرفى بود كه انديشه خود را به حد يك پرسشگر عادى كه مسإله را از امام مى پرسيد تنزل مى داد.(5)
آيه الله سيد عزالدين زنجانى, كه محضر پرفيض امام را در حكمت و فلسفه درك كرد, اظهار داشته است:
((از ابتداى آشنايى ام با امام خمينى ـ قدس سره ـ يك خلوص نيت عجيبى را در ايشان مشاهده كردم… يكى از عمده ترين موجبات محبوبيت ايشان در بين مردم نوع هدايت و رهبرى آن بزرگوار بود, حضرت امام پيش از هر كس ديگر مردم را شناخته بود و به آنان اطمينان كامل داشت, از جمله مسائل مهمى كه در پيروزى انقلاب موثر بود, بعد از توكل به خدا همين اطمينان ايشان به مردم بود. امام در مقصد خود كه همان اسلام خواهى بود, راست مى گفت و هيچ گونه شائبه ديگرى دخالت نداشت, كاملا خالص بود و اين حقيقت را در سرتاسر زندگى نورانى و آكنده از خير و بركت خود ثابت كرد و امتحان هاى سخت و توانفرسايى را پشت سر گذاشت)) (6)
حضرت آيه الله محمد هادى معرفت, فقه و اصول را از محضر امام خمينى (ره) استفاده نموده و از همان دوران طلبگى با انديشه ها و حالات اخلاقى امام آشنا بود. وى در فرازى از اظهارات خود در خصوص ويژگى هاى آن روح قدسى مى گويد:
((امام رايى (فكرى) را كه انتخاب مى كرد, جوانبش را بررسى مى نمود و با اين سابقه اين تفكر برايش چون كوه صلابت داشت و بر همين اساس براى مخاطبين قاطعيت مىآورد, چون با تعمق و انديشه به آن راى دست يافته از آن برنمى گشت, براى ساختن انسان ها مهارت فوق العاده اى داشت و جامعه را براى پذيرش حرف هاى خودش مهيا مى كرد. در بحث ها سكوت مى كردند و گوش مى دادند و وارد بحث نمى شدند مگر اين كه بگوئيم آقا چه مى فرماييد آن وقت به طور جدى وارد مى شدند نه اين كه بخواهد ما را اقناع كند يا مثلا از بحث دربرود, اين روش هايى كه ايشان داشت برايمان كاملا افتخارآميز, حيات بخش و آموزنده بود.))(7)

رواق عشق
دانشوران شهيد كاروانى شكوهمند از انسان هاى رشد يافته اند كه از دنياى لرزان و فريبنده ((من)) و ((ما)) رها گشته و با خويشتنى اصيل و راستين بر قله عشق هستى آفرين صعود نموده اند. آنان در طول حيات با بركت خويش با قلم, بيان و قدم ارزش هاى والاى انسانى را از چنگال خون بار درندگان انسانيت رهانيدند و از صدق و اخلاص كه توسط مبتلايان به بيمارى مهلك خودخواهى زير پا گذاشته شده بود, دفاع كردند. اين پروانه هاى شمع فروزان ملكوت, درخشش انوار معنوى و فروغ هاى ربانى را بر آدميان نويد دادند و در اقيانوس حيات طيبه, كشتى نشينانى بودند كه در ساحل آرام بخش نفس مطمئنه لقاى الهى را مشاهده مى كردند; مسير حق را طى طريق كردند و كمال برين را دريافتند و به دشتى رسيدند كه رايحه روان بخش توحيد در فضايش پيچيده بود, در آن جا گوش دل را باز كردند و نغمه هاى قدسى و طنين لبيك هاى پروردگار فياض و هستى بخش را شنيدند. مبارزان ميدان حق با باطل كه خويش را آماج تيرهاى ستم, قدرت و نفاق نمودند و در حالى كه ذكر حق بر زبان داشتند و هيچ فكرى جز اعتلاى اسلام و تقويت ولايت در سر نمى پرورانيدند به قربان گاه عشق شتافتند, ببينيم اين قهرمانان ميدان معرفت و معنويت درخصوص رهبرى كه مردى از سلاله حماسه آفرين كربلاست چه گفته اند و معلم آگاه خود; يعنى امام خمينى (ره) را در چه مضامينى وصف كرده اند.
متفكر به خون خفته شهيد آيه الله مرتضى مطهرى, كه در درس اخلاق و عرفان امام شركت مى نمود مى نويسد: ((… اگرچه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شايستگى ورود در معقولات را نداشتم اما درس اخلاقى كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته مى شد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود نه اخلاق به مفهوم خشك علمى, مرا سرمست مى كرد, بدون هيچ اغراق و مبالغه اى اين درس مرا آن چنان به وجد مىآورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شديدا تحت تاثير آن مى يافتم. بخش مهمى از شخصيت فكرى و روحى من در آن درس و سپس در درس هاى ديگرى ـ كه در طى دوازده سال از آن استاد الهى فرا گرفتم ـ انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مى دانم راستى كه او روح قدس الهى بود.(8)
در جاى ديگر مى گويد: ((من نسبت به امام حالتى چون مولوى به شمس دارم. (9) آن سفر كرده كه صدها قافله دل همراه اوست نام او, ياد او, شنيدن سخنان او, روح گرم و پرخروش او, اراده و عزم آهنين او, استقامت او, شجاعت او, روشن بينى او, ايمان جوشان او, زبانزد خاص و عام است يعنى جان جانان, قهرمان قهرمانان, نور چشم و عزيز روح ملت ايران, استاد عالى قدر و بزرگوار ما حضرت آيه الله العظمى خمينى… حسنه اى است كه خداوند به قرن ما و روزگار ما عنايت فرموده است…. قلم بى تابى مى كند كه به پاس دوازده سال فيض گيرى از محضر آن استاد بزرگوار و به شكرانه بهره هاى روحى و معنوى كه از بركت نزديك بودن با آن منبع فضيلت و مكرمت كسب كرده ام, اندكى از بسيار را بازگو كنم.)) (10)
وقتى حضرت امام خمينى به تركيه تبعيد گرديد, شهيد آيه الله سيد محمد باقر صدر, كه به قيام ايران به رهبرى آن بزرگوار اميدوار بود, اندوهگين شد, در سال 1344 در نامه اى به يكى از دوستان خود نوشت: ((اما در مورد ايران وضع هم چنان است كه بود و آقاى خمينى از سوى مزدوران امريكا در ايران, به تركيه تبعيد شده است, اين بار آقاى خمينى توانست دهان شاه را ببندد كه همواره جنبش مخالف خود را در ايران به ارتجاع و عقب ماندگى متهم كند و در تاريخ نهم جمادى الثانى 1385 هـ.ق كه امام به نجف آمد, آيه الله صدر با اشتياق تمام به همراه علماى ديگر در مراسم استقبال و پيشواز از امام شركت و شاگردان و هم فكرانش را نيز به اين مراسم دعوت كرد و عظمت معنوى امام را برايشان بيان كرد و در طول چهارده سال اقامت رهبر كبير انقلاب در نجف با او ارتباط نزديكى داشت و به وى عشق مى ورزيد.))(11)
هنگامى كه امام در پاريس اقامت داشت, ضمن تجليل از قيام پرشكوه امت مسلمان ايران به رهبرى ايشان آمادگى خود را براى هرگونه همكارى اعلام كرد و پيامى خطاب به شاگردان و علاقه مندان خود در ايران فرستاد و در آن خاطر نشان ساخت هم چنان از فداكارى در راه پيروزى انقلاب اسلامى ايران دريغ نورزند, در اين پيام آمده است: در وجود امام خمينى ذوب شويد. همان گونه كه او در اهداف الهى و اسلامى خود ذوب گرديد.)) (12) او در سخنى ديگر اظهار داشته است: ((امام خمينى در طرح شعار جمهورى اسلامى تجلى گر تداوم دعوت انبيإ و استمرار حضور حضرت محمد(ص) و على (ع) در برپايى حكومت الهى در زمين بوده است, مرجعيت امام خمينى امروزه اميدهاى اسلام را در ايران تجسم بخشيده است.))
فرازهايى از بيانات شهيد مظلوم دكتر بهشتى درباره امام خمينى: سخن امام اين بود و لو سركوب كنند, همه ما را بگيرند و بكشند و نابود كنند براى اين كه ما مى ميريم اما آرمانمان زنده خواهد بود… امام در ميان فقهاى گران قدر عالم تشيع يكى از ويژگى هايش همين چند بعدى بودن است. از نظر وسعت نظر امام هم فلسفه, هم عرفان, هم فقه, هم اصول, هم حديث, هم قرآن, همه اين ها در دوران خود سازى خود را ساخته و پرداخته و چند رشته از اين ها را سال ها در قم تدريس فرموده, به همين دليل خيلى باز و وسيع مى نگرد…)) (13)
همه هستى شهيد آيه الله سعيدى, در امام خلاصه شده و او زندگى بدون خمينى را بيهوده مى دانست و هيچ روزى را بى زمزمه نام او سپرى نمى كرد, گزيده اى از سخنان آن شهيد در باره امام چنين است: ((… حضرت آيه الله خمينى نمونه بزرگى است كه نظيرى براى او نيست… من افتخار مى كنم كه مداح ايشانم و تا جان در بدن دارم از آيت الله خمينى سخن خواهم گفت… آنچه امام خمينى را پيشواى امت قرار داد غير از علم و تقوا و شجاعت… ساده زيستى و غم محرومين خوردن او بود…)) (14)
شهيد آيه الله غفارى, خالصانه در راه اهداف امام گام برداشت و در زندان شاه با فرياد رسا گفت: دشمن خمينى كافر است و چون به او گفتند بيا و دست از تبعيت امام بردار, در جواب خاطر نشان ساخت: خداوند همه شماها را ريشه كن كند, من بيايم و دست از مرد شريفى مثل او بردارم كه حيثيتم محفوظ باشد و بتوانم چهار صباحى يك لقمه نانى بخورم و بعد دست به محاسنش برد گفت: اين محاسنى كه در اثر مخالفت با آقاى خمينى ـ مرجع تقليد من ـ باقى باشد محاسن نيست و به همين دليل پاهايش را با مته سوراخ كردند و تا زانو در روغن زيتون جوش گذاشتند و با اين شكنجه ها وى را شهيد كردند.)) (15)
شهيد محراب آيه الله شهيد صدوقى گفته است: ((ما هرچه داريم قبل از پيروزى و بعد از آن از اين مرد شريف و بزرگوار حضرت امام هست كه مرده بوديم و زنده مان كرد حياتى نداشتيم و او به ما حيات اسلامى و سياسى داد… (16) پوشيده نيست كه اگر رهبرىهاى داهيانه آن حضرت نمى بود دشمنان انقلاب خاصه امريكاى مكار و خيانت پيشه مى توانستند به مقاصد شوم و استعمارى خود نائل آيند. شكر خدا را كه با توجهات و عنايات خود امام را براى رهبرى امت اسلامى و نجات مسلمين از تحت سلطه استعمار و استثمار بيگانگان براى ما حفظ فرمود.)) (17)
شهيد آيت الله سيد اسدالله مدنى, با آن همه مقام و لياقت شخصى خويشتن را در امام فانى مى دانست و بى نهايت به آن وجود مبارك عشق مى ورزيد و هر موقع مى خواست از تبريز خارج شود از رهبر كبير انقلاب اجازه مى گرفت, با وجود آن كه به درجه اجتهاد رسيده بود به خود اجازه نمى داد تبليغ از خويشتن نمايد و مى گفت: ((كسانى كه مرا مى شناسند مى دانند براى مثل من به اصطلاح كسرشان است كه از شخص ديگرى غير از خود ترويج كنم. قاعدتا بايد از خود بگويم, ولى چه كنم دينم به من مى گويد بايد امروز خودت را فراموش كنى و خود را زير پاى اين مرد (امام خمينى) بگذارى تا يك قدم بالا بيايد و به دنبال ايشان حركت كنى و عده اى از من مى پرسند و خواسته اند كه چرا رساله نمى نويسى؟ وقتى مرجعى چون حضرت آيت الله العظمى خمينى ـ روحى له الفدا ـ وجود دارد ما بايد همه مروج چنين مرجعى باشيم. شهيد مدنى بارها مى گفت: امام هر فرمانى بدهند بايد بدون چون و چرا آن را اطاعت كنيم, حتى اگر به ضرر جانمان هم باشد.)) (18)
آن شهيد در تمام مراحل قدم به قدم از حركت و رهنمودهاى امام پيروى مى كرد و در نجف هميشه در نماز جماعت امام شركت مى نمود و به حضورش شرفياب مى گرديد و از محضرش استفاده مى كرد. (19)
شهيد محراب آيه الله اشرفى اصفهانى, در وصف امام گفته است: ((كسى كه در تمام عمرش يك ترك اولايى از او صادر نشده امام امت است, ديگران را با امام خمينى نمى شود مقايسه كرد. امروز خداوند به ما لطف كرده كه نه تنها يك رهبر بلكه مجتهد جامع الشرايط اعلم و افقه و اورع به ما عنايت كرده وظيفه ما همه اين است كه بايد از ايشان تبعيت كنيم. در زمان غيبت (امام زمان) مانند امام امت ما ديگر نديده ايم كسى را, امام امت نظير ندارد. (20)
شهيد آيه الله دستغيب, در ميعادگاه عبادى ـ سياسى نمازجمعه در دفاع از رهبرى و ولايت فقيه اظهار داشت: ((واجب است در هر دوره اى مسلمين دور يك محور باشند, يك رهبر الهى داشته باشند… در زمان غيبت مهدى (عج) فقيه عادل زمان و امروز حضرت آيت الله العظمى امام خمينى (رهبر) است و هر كس در مقابل او ايستاد قانون خدا را شكسته است. ولايت فقيه ; يعنى حكومت خدا, حكومت رسول خدا(ص), رسول خدا (ص) ولايت كرد سرپرستى كرده لشكركشى كرد و تمام امور مسلمين را به عهده داشت, حال امام هم دنباله آن راگرفته اند, بزرگ ترين گناه يك قوم كه داراى يك رهبر الهى است, مخالفت بااين رهبر است و بزرگترين عبادت جهت آن قوم اطاعت از چنين رهبرى است و بزرگ ترين دام شيطان جدايى ملت مسلمان از رهبر الهى است.(21) شهيد دستغيب از آن جايى كه به امام خمينى, عشق مى ورزيد يكى از مساجدى را كه در شيراز بنا نهاد, روح الله ناميد, مثل اين كه در امام امت بيش تر محو مى شد و مى خواست نام او تا ابد زنده تر بماند, هرچه مى پرسند نام فلان مسجد يا مكان را چه بگذاريم مى فرمود: خمينى روح الله.(22)
شهيد آيت الله قاضى طباطبايى, پس از تحمل زندان و مدتى بسترى شدن در بيماستان در اواخر سال 1343هـ.ش به عراق تبعيد گرديد, در اين مدت با امام خمينى كه مدتى قبل از ايشان به نجف تبعيد گرديده بود, ارتباطى نزديك پيدا كرد. و چون به ايران بازگشت منزلش يكى از عمده محل هاى توزيع بيانيه ها, نوارها و رساله امام بود, او كه سال ها نزد امام تلمذ كرده و از انوار وجودى بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران بهره برده بود عشق و علاقه عميقى به امام داشت و حتى در سال هايى كه نام بردن از امام بزرگوار ممنوع بود, علنا در منابر از ايشان اسم برده و خود را شاگرد او مى خواند و براين امر افتخار مى نمود.(23) شهيد آيت الله دكتر مفتح, عرفان و دروس خارج فقه و اصول را در عالى ترين سطح نزد رهبر كبير انقلاب آموخت و علاوه بر روابط شاگردى و استادى با امام پيوندى صميمانه داشت, وى در سخنان پرشورى كه در سيزدهم بهمن 1357 ايراد نمود خاطر نشان ساخت: تشريف فرمايى رهبر بزرگ, با اين شوكت و عظمت و هيجان بار ديگر اين آيه كريمه ((قل جإالحق و زهق للباطل ان الباطل كان زهوقا)) را مصداق عملى داد, واقعا چنين هيجانى در تاريخ بى سابقه بوده است. اين همه شور و احساس نشان دهنده عشق و علاقه به حقيقت است… بدون علت نيست كه يك فرد اين قدر در دنيا عظمت پيدا مى كند اين نمودار همان آيه كريمه حق پايدار است همين سخن معروف ((ان الباطل جوله و للحق دوله)) باطل يك چند روزى جولان دارد و نابود مى شود و حق ثبات دارد.(24) و در سخن ديگرى مى گويد: ((مردم به اين دليل قانون اساسى را تصويب كردند كه امام تصويب كرده بود و اين يك امر موقت و زود گذر نيست مردم به اين دليل از امام حمايت مى كنند چون به صداقت و رهبرى ايشان اعتقاد دارند.))(25)
شهيد آيه الله قدوسى, در محضر امام خمينى دريايى از علوم, دقت و قدرت علمى يافت و در مكتب آن رهبر فرزانه علاوه بر مسائل درسى جنبه هاى معنوى, تقوا و زهد و اخلاص امام خمينى به شدت مورد توجه او قرار گرفت و در وجود آن بزرگوار شخصيتى را مشاهده كرد كه از مرز هوى و هوس و مسايل دنيايى گذشته و چنان محو در انجام وظيفه و متوجه به خداوند است كه كوچك ترين لغزشى در مسائل از او سر نمى زند, جنبه هاى معنوى امام تاثيرى شگرف و عظيم در روح شهيد قدوسى باقى گذاشت كه تا آخر عمر نه تنها اثر آن باقى ماند, بلكه آن شهيد پيوسته از اين تاثيرات و از عجايب و شگفتى هايى كه از امام ديده بود با احترام, تكريم و تجليل سخن مى گفت. (26)
شهيد دكتر محمد جواد باهنر, در مصاحبه با حامد الگار براى معرفى امام و تاريخ آشنايى خود با رهبر انقلاب اظهار داشت: ((از سال هاى 1333تا 1341 به مدت هشت سال به عنوان يك طلبه در كلاس درس ايشان شركت مى كردم, بهتر از اين نمى توان گفت كه امام خمينى يك انسان اسلامى است با همه ابعادش, بدون اين كه اظهار تعجبى در اين قضاوت بشود… هميشه حالتى از وارستگى, غناى فكرى و حالت عهد در وجودشان ديده مى شود. در درس عرفان چنان اوج روحى به انسان مى داد كه احساس مى كرديم ديگر تهى از تمامى اين متعلقات مادى مى باشيم و پروازى روحى به ما دست مى داد. امام خمينى در برخوردهاى شخصى خود هميشه همراه با قاطعيت و پاسخ هاى كوتاه مى باشد و از اتلاف وقت و بيهودگى جلوگيرى مى كنند ولى در عين حال انسان احساس انس مى كند و هيچ وحشتى از تماس نيست.)) (27)
عشق شهيد هاشمى نژاد, به رهبرى در اطاعت از ولى فقيه جلوه مى كرد, خانه دلش با ياد امام مصفا مى گشت و گفتار و كردارش آئينه قلب امام بود و در صحبت از آن رهبر فرزانه مى گفت: ((اگر روزى خطر متوجه امام شود و ما به قيمت از دست دادن جان خود توان رفع خطر را داشته باشيم در آن صورت چقدر از سرو جان گذشتن آسان است. شكر نعمت ولايت فقيه بر زبان ودلش جارى بود وبا شناخت كامل امام را صاحب كرامت مى دانست.)) (28)
شهيد آيه الله محلاتى, در خصوص نقش شگفت انگيز امام در محو استبداد و استكبار مى گويد: ((نامه هايى از چهل سال قبل, پنجاه سال قبل از امام مانده كه از روحيه امام حكايت دارد كه از همان وقت در مقام اين بود كه در حوزه افرادى را تربيت كند و يك قدرتى براى روحانيت به وجود بياورد تا بتواند اين قدرت استبداد كه وابسته به استعمار خارجى است درهم بكوبد و اسلام را حاكم كند. اگر كسى با تفكر امام آشنا باشد مى داند در درس هايشان هم مباحثى كه نقل مى كردند مثلا در درس اصولشان, مبحث اجتهاد و تحقيق, مباحث ولايت را تشريح مى كردند در آن جا عنوان را ريشه اى بحث مى كردند كه اصلا يك مجتهد در زمان غيبت چه اختيارى دارد. اين را روى ادله, روايات, آيات قران, اصول و مسايل عقلى مورد بررسى قرار مى دادند… شاگردهايى كه امام تربيت كرده بود به او اعتقاد داشتند و مراتب علم, تقوا و طرز تفكر امام را درك كرده بودند. (29) همسر شهيد محلاتى, مى گويد: آن شهيد متجاوز از چهل سال با حضرت امام آشنايى داشت و يك روز را بدون رهبر نزيست و رهرو واقعى, مومن و شجاع حضرت امام بود تا به محبوب خود رسيد, نسبت به امام عشق مى ورزيد و ايشان را در وصيت نامه خود شفيع قيامت قرار داد.)) (30)

جامعيت در انديشه و عرصه عمل
استاد محمد رضا حكيمى, يكى از عناصر برجسته و والايى را كه در ساختن انقلاب اسلامى نقشى شگرف داشت ويژگى هاى شخص رهبر مى داند و مى افزايد: امام خمينى از نظر عمل و علم, درك وسيع اسلامى, تقواى اصولى و مراحل باطنى در حد يكى از بزرگ ترين شخصيت هاى اسلامى در ميان عالمان بزرگ اسلام, در طول قرون تاريخ اين دين مى باشد و به نظر وى جامعيت امام خمينى در علوم اسلامى, تهذيب نفس, پاكى اخلاقى, شور و شوق مناجات, سلوك قلبى, زهد و اعراض از دنيا و شجاعت كم مانند, هوش بيكران در شناخت دسيسه ها و نيرنگ ها, قطع علاقه از هر چه غير از حكمت و حقيقت است, دلنشين بودن سيما و حسن هيئت ظاهر, نفوذ عميق و خدانگاهى كه حاكى از صدق و پاكى عميق قلب است, اين ها همه (پس از مقام نيل ناپذير پيامبران وامامان) بدانگونه كه در امام خمينى است در كمتر كسى به هم مى رسد و اين حاكى است از عنايت خاص ازلى و زمينه تقدير كه خداوند براى اين برهه از تاريخ اسلام, و حفظ دين و دفاع از حقوق محرومين حضور اين انسان بزرگ را در حيات بشرى مقدر كرده است.)) (31)
آيه الله ربانى املشى, از تاثير نفس امام در درس اخلاق سخن گفته و خاطر نشان ساخته: براى ما همه چيز امام آموزنده بود, همه خوبى ها را داشت, شهامت, شجاعت و صراحت لازم رهبرى را دارا بود. افكار سياسى خيلى عالى و بلندى داشت, ولى مسئله اى كه برايم خيلى مهم بود و بيش از همه چيز جلب توجه مى كرد, تقوا و تارك هوى بودن امام بود, اين خصلت هاى برجسته بود كه مرا و عده كثيرى را فريفته امام ساخته بود به طورى كه از جان و دل او را دوست مى داشتيم. در وجنات امام هميشه آينده درخشان را مشاهده مى كردم و بعدها معلوم شد كه نظرم صائب بود. خيلى وقت ها در كارهاى ايشان نصرت وامداد الهى را مى بينم.)) (32)
علامه محمد تقى جعفرى, طى بياناتى به تشريح ابعاد گوناگون عرفان مثبت پرداخته و در فرازى از سخنان خود اين حقيقت را مطرح كرده كه شخص عارف قدرت را در مسير حيات معقول به كار مى اندازد و به اين اعتقاد رسيده كه مقدس ترين تجلى قدرت در مهاركردن, تعديل و تنظيم آن در مسير جاذبه كمال مى باشد و اين تجلى مقدس قدرت الهى در دست اميرالمومنين(ع) بود كه هرگز جز در احياى حق و امحاى باطل به كار نيفتاد, هماهنگى عرفان با قدرت همان فرو رفتن در قدرت الهى است و به نفس مطمئنه رسيدن چون در جلسه اى از هر درى درباره قدرت هاى بزرگ دنيا سخن مى رفت, حضرت امام خمينى فرمود: تاكنون به ياد ندارم از چيزى يا كسى ترسيده باشم, جز خداوند متعال در سال 1343 بعد از آن كه آزاد شدند و در مسجد اعظم قم سخنرانى نمودند, گفتند: ((والله من به عمرم نترسيدم, آن شبى هم كه آن ها مرا مى بردند, من آن ها را دلدارى مى دادم, آرى قدرت علمى و معرفتى گاهى به درجه اى مى رسد كه شخص عالمى چون امام خمينى اين قدر قدرت ها را ناچيز مى بيند و گامى فراتر نهاده از بالا به امور مى نگرد. (33)
امام خمينى, از نظر عرفان عملى نيز انديشه هايى والا و تفكرات ارزشمندى داشت و كتاب مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه از جمله آثار قلمى آن انسان سترگ در عرصه عرفان است كه استاد سيد جلال الدين آشتيانى در معرفى آن چنين مى نگارد: ((يكى از آثار نفيس در مبحث نبوت و ولايت به طريقه محققان از عرفا و كمل از حكماى اسلامى رساله ((مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه)) اثر سيد سادات و اماجد العرفإ والفقها قدوه الحكمإ المتالهين استاد محقق در حكمت متعاليه, مرحوم مبرور حضرت امام خمينى سقى الله تربته مى باشد, مرحوم امام خمينى كتاب سرالصلوه كه به حق اثرى است بى نظير و شرح دعإ السحر و اثر حاضر را به زبان عرفان تصنيف فرموده اند… مصنف همه جا به لسان خواص از عرفا با عبارات پرمعنا سخن مى گويد و سعى فرموده كه اثر خود را از صورت رساله در حليات كتاب مبسوط در نياورد و از تعرض به مسايل غيرنافع احتراز نموده است…)) (34)
آيه الله عميد زنجانى, كه از دومين سال ورود به حوزه علميه قم در سال 1331 هـ. ش با نام و شخصيت امام آشنا شده است, طى خاطراتى مى گويد: ((آن چه در اولين برخورد در خود احساس نمودم با توجه به سابقه ذهنى كه از شخصى به نام حاج آقا روح الله داشتم جلوه اى از علم امام صادق (ع) و شجاعت و وقار جدش على (ع) و شمايى از شخصيت جامع پيامبر (ص) بود. در آن روزها طلبه هيجده ساله اى بودم كه مى خواستم از همه حالات امام براى خود اسوه و الگو بگيرم, علم جامع, اخلاق, عرفان, وقار و تعبد و حتى پاكيزگى ظاهرى امام برايم الگو بود.)) (35)
خطيب مشهور مرحوم حجه الاسلام فلسفى, خاطر نشان ساخته است: ((من از همان اوايل آشنايى با حضرت امام يك ايمان قوى و ثابت در او ديدم, به علاوه فهميدم كه او مردى فقيه, مجتهد, آگاه به دقايق احكام اسلام است, از اين گذشته او را داراى عزمى آهنين يافتم. من مى دانستم هدف او خيلى بلند است, ولى نيل به آن مستلزم پيمودن اين راه پرخطر است. او اين گونه نبود كه در راه رسيدن به هدف دو دل و مردد باشد و يا حرفش را پس بگيرد و عقب برود. (36)
حضرت آيه الله سيد مصطفى خوانسارى, كه با حضرت امام ارتباط زيادى داشته, مى گويد: هرگاه از ايشان صحبت به ميان مىآيد متإثر مى شوم, واقع مطلب اين است كه منقلب مى گردم شايد باور نكنيد اگر بگويم كمتر كسى را سراغ دارم كه مانند ايشان اهل عبادت و تهجد باشد, در امام عبادت و تهجد اگر بى نظير نبود يقينا كم نظير بود, آن شخصيت بزرگ داراى ابعاد گوناگونى بود, فضائل علمى و عملى داشت كه منحصر در خودش بود و با خودش هم برد و به هيچ كس نداد. تهجدات, گريه ها و حالت فوق العاده اى كه داشت منحصر به فرد بود, ايشان استعداد ذاتى منحصر به خودش داشت, مجمع الفضايل و ذخيره الهى براى اسلام و مسلمانان بودند.(37)
حضرت آيه الله سيد محمد حسينى همدانى (ازشاگردان مرحوم آيه الله ميرزا حسين نائينى) حضرت امام خمينى را به عنوان نابغه جهان اسلام معرفى كرده و افزوده است: امام خمينى (ره) به راستى لقمان علماست, (او) به گونه اى استقامت ورزيد و بخشيد كه هيچ كس نمى تواند منكر شود مگر كسى بخواهد امور بديهى را انكار كند, ما در گذشته عرفا, فقهاو علماى بزرگى داشتيم اما تاريخ هيچ نشان نمى دهد كه آن بزرگان به جز در رشته خودشان در زمينه ديگرى كار فوق العاده اى داشته باشند, در مدت كمى واقعا تمام مردم را به صورت يك عده فدايى اسلام درآوردند, اين امر فوق العاده نيست؟ اين يك كرامت بزرگ و درخور تحسين نيست؟ من نمى دانم چگونه كسانى مى توانند منكر اين حقايق شوند؟(38)
حجه الاسلام والمسلمين سيد عباس مهرى, عقيده دارد: ((هيچ كس نمى تواند امام را مدح كند, به علاوه مادح بايد بر ممدوح استيلا داشته باشد, ما واقعا معتقديم كه او انسانى عالى است, خيلى از علما و بزرگان را ديده ام تاكنون مثل ايشان را نديده ام و اين يك اعتقاد واقعى است, آن چه را كه خودم پيدا كردم و يقين حاصل كردم اين بزرگوار مافوق همه رجال عادى است.)) (39)
آيه الله محمدى گيلانى, امام را وارث راستين انبيا دانسته و مى افزايد: در فصل جوانى پيام حماسه آفرين و حيات بخش سيدالشهدإ(ع) صورت جوهريه نفس زكيه اش گرديد و تكيه گاه بسيارى از خطابه ها و پيام هاى آينده وى شد, وى اعتقاد دارد آن شجاع و بت شكن كه ترس و جبن از ترس او از دل هاى اهل ايمان پا به فرار مى گذاشت همواره پيامش اين بود كه دل سراپرده محبت خداى متعال است… آن وارسته از غير خدا در پرتو الزام شديد به شريعت و تعاليم الهى دل ها را به هم پيوست و مغناطيس قلوب شد و پيروز گرديد.)) (40)
وى در كلام ديگرى امام را چنين معرفى مى كند: ((رهبر عظيم الشان انقلاب اسلامى اجتماعى در فرد بوده است آن هم نه هر اجتماعى فشرده شده در فرد بلكه اجتماع انوار انبيإ (س) و حكما و اوليإ پاك و بى باك در مسائل الهى و به يك كلام او وارث حسين(ع) بوده است.))(41)
آيه الله محمد مومن, از سال 1337هـ.ش با شركت در درس هاى خارج فقه و اصول حضرت امام با آن بزرگوار آشنا شد وى بى توجهى به دنيا و تسليم در برابر وظيفه و مسووليت را از ويژگى هاى امام خمينى برشمرده و گفته است: ((از امورى كه در رفتار و گفتار حضرت امام به وضوح مشهود بود, اعتقاد ايشان به توحيد افعالى حق متعال بود كه همه چيز را از ناحيه او و در يد قدرت او مى دانستند و وجود و بيانات ايشان در حوزه مباركه, طلاب را به همين توحيد افعالى و در عين حال مبارزه دعوت مى كردند به طورى كه واقعا مبارزه با طاغوت وجهه عبادتى بزرگ به خود گرفته بود. ))(42)
آيه الله امامى كاشانى, گفته است: ((در مدت هفت سالى كه در جلسات درس امام بودم نكاتى به چشمم مى خورد كه عبارت است از جنبه معنوى و روحانى ايشان كه وقتى جايى وارد مى شدند, حتى اگر كسى شاگرد ايشان نبود به طرف امام جذب مى شدند, ايشان توحيد عجيبى داشتند, نصايحى مى كردند كه از آن توحيد مى باريد, حضرت امام در احترام نسبت به بزرگان از علما و فقها تكريم خاصى داشتند و بزرگان را با عظمت ياد مى كردند, در عين قاطعيت مهربان و دلسوز بودند, تمام وجودش بركت و بهره رساندن بود ولى در عين حال كم مصرف بود.)) (43)
آيه الله حسين مظاهرى, در سال 1332 ش. براى تحصيل علوم دينى به قم عزيمت نمود و چون مقدمات و سطح را در اصفهان به پايان رسانيده بود از همان بدو ورود به قم در درس امام خمينى حضور يافت. و پس از چند ماه از خواص ايشان گرديد و متجاوز از سى سال از محضر امام استفاده نمود, وى طى خاطراتى مى گويد: ((درس ايشان (امام) فقط تعليم و تعلم نبود بلكه مقيد بودند در ضمن تعلم, تهذيب هم باشد, آنچه براى ما اعجاب انگيز و از الطاف بزرگ ايشان بود, تهذيب عملى بود, آنچه من فراموش نمى كنم ابهتى بود كه از معظم له در مجالس حكمفرما مى شد و محبتى بود كه در دل همگى رسوخ داشت.)) (44)
آيه الله ابراهيم امينى مى گويد: ((خصوصيات اخلاقى و مراتب اخلاص و ايثار و استقامت و قاطعيت و صفاى باطنى امام خمينى در اين زمان بر كسى پوشيده نيست, يكى از ويژگى هاى امام مبارزه با خواسته ها و هواهاى نفسانى و كوشش براى اخلاص بود از مناظره, جدال و خودنمايى در بحث اجتناب مى كرد, از مجموع حالات امام استنباط مى كردم كه مراقب و مواظب نفس خودش مى باشد و با تمايلات مبارزه مى كند و به همين جهت از عمق جان دوستش مى داشتم.)) (45)

پى نوشت ها:
1) جرعه هاى جانبخش, از نگارنده, ص158.
2) مجموعه مقالات, علامه حسن زاده آملى, ص86.
3) بنيان مرصوص امام خمينى در بيان و بنان حضرت آيه الله جوادى آملى, ص37 و ص107.
4) رئيس قلم و بيان (سخنرانى حضرت آيه الله سبحانى در باره امام خمينى), مجله حضور, بهار 76, ش 19, ص42ـ43.
5) مصاحبه با حضرت آيه الله سبحانى, مجله حوزه, سال ششم, شماره 32, ص122ـ123.
6) همان مجله, مصاحبه با حضرت آيه الله سيد عزالدين زنجانى, ص72, 81, 85 ـ86.
7) همان مجله, ماخوذ از مصاحبه با حضرت آيه الله محمد هادى معرفت.
8) علل گرايش به مادى گرى, شهيد مطهرى, ص10.
9) ياد يار, ص 63.
10) پرتوى از خورشيد, ص4.
11) شهيد صدر بر بلنداى انديشه و جهاد, مصطفى قليزاده, ص37,39.
12) زندگى نامه شهيد آيه الله صدر, سيدمحمد موسوى, ص20.
13) ياد يار, ص 64.
14) شهيد سعيدى فريادى در سكوت, سيد محمد سعيدى ـ حسن ابراهيم زاده ,ص 87ـ 88.
15) سرگذشت هاى ويژه از زندگى حضرت امام خمينى, ج 3, اظهارات شهيد صدوقى ,ص 138.
16) ياد يار, ص 63.
17) پرتوى از خورشيد ,ص 4.
18) يادواره شهيد مدنى, على شيرازى, ص 39ـ 40.
19) شهيد مدنى جلوه اخلاص, سعيد عباس زاده, ص 66.
20) ياد يار, ص 64, پرتوى از خورشيد, ص 5.
21) يادواره شهيد محراب (دستغيب) و يارانش, سپاه پاسداران انقلاب اسلامى, ص 21.
22) يادواره شهيد محراب (بخش سوم), ضميمه كتاب ((نبوت)) شهيد دستغيب ,ص 79.
23) مجلس نشين قدس, على اصغر شعر دوست ,ص 32ـ 33.
24) شهيد مفتح تكبير وحدت, از نگارنده, ص 150ـ 151.
25) ياد يار, ص 65.
26) شهيد قدوسى پارساى پرتلاش, محمد حسين قدوسى, ص 32ـ 33.
27) شهيد دكتر باهنر الگوى هنر مقاومت (دفتر اول), واحد فرهنگى بنياد شهيد انقلاب اسلامى, ص 352ـ 353.
28)شهيد هاشمى نژاد فرياد فضيلت, مرتضى بذر افشان, ص 101ـ 102.
29) سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 4, ص 84.
30) صحيفه دل, واحد خاطرات موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, ص 127.
31) تفسير آفتاب, محمد رضا حكيمى, ص 143ـ 144.
32) سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 3,ص 19ـ 20.
33) مجموعه مقالات و سخنرانى هاى كنگره بين المللى بررسى ابعادى چند از شخصيت امام خمينى (تير 1368), ص 60.
34) با تو چشم انداز روشن خدا (ويژه نامه به مناسبت پنجمين سالگرد ارتحال امام خمينى قدس سره), همشهرى 12خرداد 73, ص8.
35) صحيفه دل, ص 101, سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 5, ص 135 ـ136.
36) پرتوى از خورشيد, ص 32.
37) ماخوذ از اظهارات آيه الله خوانسارى در مصاحبه با مجله حوزه, ش 32,ص 53ـ 54.
38) مصاحبه با حضرت آيه الله سيدمحمد حسينى همدانى, مجله حوزه, ش 32, ص 6ـ 7.
39) سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 6, ص162.
40) فصلنامه ندا, شماره اول, ص79.
41) مجموعه مقالات و سخنرانى هاى كنگره بين المللى بررسى ابعادى چند از شخصيت حضرت امام خمينى, ص 28.
42) صحيفه دل, ص 139.
43) فصلنامه ندإ, شماره اول, ص20ـ21, سرگذشت هاى ويژه… ج6, ص19.
44) سرگذشت هاى ويژه, ج5, ص169.
45) همان, ج 4, ص 112 ـ 113.

/

انقلاب اسلامى و تاثيرات بين المللى آن

 

انقلاب اسلامى و تإثيرات بين المللى آن

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 


 

پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى ـ رحمه الله عليه ـ و همت ملت قهرمان ايران, بازتاب هاى فراكشورى و بين المللى از خود به جا گذاشت و در واقع جامعه بين المللى را متإثر داشت. تإثيرات انقلاب اسلامى را بايد به روش علمى مطالعه كرد. از اين رو چنين نيازى احساس مى شود. به خاطر اين كه تإثيرات انقلاب اسلامى عمدتا در حد مفروضات و يا ابراز نظرات و يا بر پايه برخى رويدادها و انتساب آن به انقلاب اسلامى و رهبرى آن مورد توجه قرار گرفته است و كمتر در قالب يك تحقيق عميق علمى مورد مطالعه قرار مى گيرد.
مطالعه علمى تإثيرات مزبور مى تواند به صدور احكام قطعى در تحليل ها و قضاوت ها در اين خصوص انجامد و از گرفتار شدن در دام نسيان يا تعبيرهاى متإثر از گذر زمان و حوادث گوناگون كه اثر ارزشمند انقلاب اسلامى را كم رنگ يا محو مى نمايد, جلوگيرى به عمل آورد. و اين موضوع را بايد در قالب اسناد علمى در ادبيات انقلابات جهان و تحولات سياسى بين المللى ثبت كرد. تا آيندگان را از چگونگى بروز انقلاب اسلامى و تإثيرات آن بر منطقه و جهان و از همه مهم تر عظمت اين رويداد بزرگ تاريخى در اواخر قرن بيستم آگاه نمود.
همچنين در اين نوشته بنا نيست حوزه هاى تإثير گذارى انقلاب اسلامى بر نظام بين المللى و رويدادهاى جهانى مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. زيرا اين خود مجال بيشترى را طلب مى كند. مضافا به اين كه چنين اقدامى نيازمند مطالعات و بررسى هاى عميق تر و دقيق تر علمى پيرامون هر يك از آنها است. از اين رو سعى مى گردد در حد طرح مسإله و معرفى حوزه هايى كه ضرورت دارد محققين و سازمان هاى مسوول درباره آن ها تحقيق كنند, بسنده گردد و به ذكر كليات مسإله اكتفا شود.
اين حوزه ها عبارتند از:
1ـ فروپاشى پيمان استراتژيك ((سنتو)): اين پيمان كه در اوايل دوره جنگ سرد و در چارچوب رقابت هاى جهانى آمريكا و شوروى پديد آمده بود در يكى از حساس ترين مناطق رقابت جهانى ابرقدرت ها قرار داشت. يعنى جايى كه اولا بر خاورميانه و منطقه استراتژيكى خليج فارس تكيه داشت, ثانيا بخش مركزى كمربند بزرگ ريملند بين دو حوزه بزرگ ژئواستراتژيك (قدرت بحرى و قدرت برى) را تشكيل مى داد. در بازى رقابت دو قدرت, آمريكايى ها توفيق يافتند با محوريت ايران سازمان مزبور را تإسيس و متشكل نموده و در قلمرو نفوذ خود درآورند و الگوى توازن قوا را به نفع خود تغيير دهند و بدين طريق ديواره محكمى را در امتداد قلمرو ((ناتو)) و در جنوب شوروى براى جلوگيرى از گسترش كمونيسم به وجود آورند.
بروز انقلاب اسلامى در ايران به عنوان يكى از اعضإ اصلى و محورى اين پيمان, باعث گسيختگى آن در همان روزهاى اول پيروزى گرديد و آمريكا و غرب را با چالش بزرگى روبرو نمود كه آمريكايى ها ناگزير شدند براى حل اين چالش نهادهاى توازن دهنده ديگرى نظير پيمان منطقه اى شوراى همكارى خليج فارس, نيروهاى واكنش سريع و فرماندهى مركزى آمريكا را به وجود آورند.
2ـ فروپاشى نظام ژئوپليتيكى دو قطبى حاكم بر جهان: اين نظام تجلى ساختار سياسى دو بخشى دوران جنگ سرد است كه جهان را به دو اردوگاه و به رهبرى دو قدرت هم پيمان و پيروز جنگ جهانى دوم تقسيم كرد (آمريكا و شوروى) و بلافاصله از فرداى جنگ جهانى دوم الگوى رقابت همه جانبه بر جهان حاكم شد كه قريب به نيم قرن حوادث سياسى جهان , سرنوشت ملت ها (اعم از توسعه يافته و يا در حال توسعه) را در خود متإثر نمود.
نقطه آغازين فرآيند فروپاشى نظام دو قطبى حاكم بر جهان با ورود عنصر جديد و ناسازگار به سيستم مستقر بر جهان, تقارن زمانى يافت. و به نظر مى رسد تحول در الگوى موازنه قدرت جهانى ناشى از خروج ايران از هم پيمانى با آمريكا و نيز فروپاشى ((سنتو)) و شكل گيرى رويدادهاى سياسى ـ نظامى پى در پى در چارچوب فضاى رقابتى حاكم به منظور كنترل حوادث و هدايت رويدادها به نفع خود توسط آمريكا و شوروى, سهم زيادى در تشديد فرآيند دگرگون سازى نظام بين المللى به عهده دارد.
موضع انقلاب اسلامى در روابط با ابرقدرت هاى دوره جنگ سرد و نفى سلطه آن ها و پرهيز از فرو رفتن در قالب يكى از اردوگاه هاى كلاسيك, باعث ورود نيروى سومى در صحنه روابط بين المللى گرديد. نيرويى كه از پتانسيل بالا براى تحول آفرينى برخوردار بود و بر عكس نيروهاى سوم بى خاصيت نظير جنبش غيرمتعهدها, كنفرانس اسلامى, , اتحاديه هاى منطقه اى و … نيروى جديد با پتانسيل بالا و موضعى تهاجمى نسبت به نظام موجود وارد عرصه بين المللى گرديد. اين نيرو على رغم قرار داشتن در شرايط ناتوازنى قدرت نسبت به دو ابرقدرت سنتى يعنى آمريكا و شوروى, توانست روابط بين المللى را تحت الشعاع قرار داده و روابط متقابل و يا يكسويه موجود در اردوگاه هاى دوگانه را دچار تزلزل نمايد و دولت هاى متمايل به اتخاذ مواضع مستقل تر را وادار به جدايى از اردوگاه ها كرد و روحيه اعتراض نسبت به نظام سلطه دوقطبى را در آن ها تقويت داشت.
البته مواضع قوى, ناسازگارانه, تهاجمى و مستحكم امام خمينى(ره) و خط مشى روشنگرانه ايشان در خصوص مناسبات استعمارى و سلطه گرى حاكم بر نظام بين المللى, به بيدارى ملتها, تقويت خود آگاهى و اعتماد به نفس دولت هاى استقلال گرا كمك نمود و به تدريج زمينه واگرايى و گسست نظام سلطه دو قطبى را فراهم كرد.
3ـ فروپاشى كمونيسم: كمونيسم تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى و نمايش قدرت و نقش دين در بيدارى توده ها و دميدن روح انقلابى در آن ها, در جهان بلارقيب مانده بود و انسان هاى نااميد از سيستم سرمايه دارى و نظام سلطه و ستمگرى, و مناسبات ناعادلانه اجتماعى را به سوى ايدئولوژى كمونيسم سوق مى داد و گاهى فطرت هاى آزادخواهى را متإثر مى نمود.
انقلاب اسلامى , ايدئولوژى دينى را وارد سياست و اجتماع نمود كه از پتانسيل و قدرت تحرك و پويايى بالايى برخوردار بود. اين نوآورى به كسادى بازار كمونيسم كمك كرد و در درون قلمرو جغرافيايى اردوگاه كمونيسم بويژه بين مسلمانان جذابيت يافت.
ناكامى هاى رژيم هاى كمونيستى در خصوص پاسخگويى به نيازهاى متحول جوامع مربوطه از يك سو و نيز رنگ باختگى آن در برابر ايدئولوژى انقلابى و پوياى اسلامى از سوى ديگر به از كارافتادگى ايدئولوژىهاى ماركسيستى كمك كرد و فروپاشى آن را در كانون اصلى پيدايش آن يعنى شوروى رقم زد. به طورى كه در اواخر دهه هشتاد ميلادى و با روى كار آمدن ((گورباچف)) ايدئولوژى كمونيسم از عرصه سياست و اجتماعى جامعه شوروى به كنار نهاده شد و فلسفه اتصال و همبستگى مليت هاى شوروى سابق نابود گرديد و به دنبال آن هويت هاى جغرافيايى زنده گشت و كشور شوروى را متلاشى كرد و نيز جغرافياى سياسى جهان را متحول نمود.
در كشاكش مزبور ((امام خمينى)) (ره) طى نامه اى به گورباچف ضمن تإكيد بر اين كه كمونيسم را از اين به بعد بايد در موزه هاى تاريخ سياسى جهان جستجو نمود, او را به مطالعه درباره اسلام و ايدئولوژى انقلابى آن فراخوانده و از افتادن به دامان غرب برحذر داشت. حوادث بعدى نشان داد كه اين پيش بينى امام يقينى بود.
4ـ جهان اسلام: قلمرو جغرافيايى جهان اسلام با حدود يك ميليارد جمعيت از تجانس دينى با جامعه انقلابى ايران برخوردار بود. از سويى سلطه و حضور شديد استعمار غرب در سرزمين هاى اسلامى, مسلمانان را براى قرن ها آزرده خاطر داشت و نسبت به غرب بدبين كرده بود. از سوى ديگر پديده انقلاب اسلامى و مواضع استقلالى و مستحكم امام خمينى(ره) در برابر قدرتمندان جهان بويژه آمريكا و روسيه, مسلمين را به شادى واداشت. تداوم مقاومت پيروزمندانه حكومت اسلامى ايران در برابر فشار ابرقدرت ها و غرب, مسلمانان و جنبش هاى اسلامى را اميدوار ساخت و موجى از طرفدارى از انقلاب اسلامى را در سراسر جهان اسلام به همراه آورد. به طورى كه غرب آفريقا, شمال آفريقا, شرق آفريقا, شرق مديترانه, تركيه, آسياى مركزى, قفقاز, جنوب آسيا, پاكستان, افغانستان, هند, جنوب شرق آسيا, شبه جزيره عربستان و غير آن را به شدت متإثر كرد و روحيه استقلال طلبى, خودآگاهى, خود باورى و بازگشت به خويشتن را در مسلمانان زنده داشت. گو اين كه در سال هاى اخير متإسفانه (به دلايل مختلف) نقش سرنوشت ساز انقلاب اسلامى كم رنگ جلوه داده شد و بدتر از همه نيروهاى مخالف انقلاب اسلامى و مدعى تشكيل حكومت اسلامى! در برخى از مناطق جهان اسلام (شمال آفريقا, پاكستان, تركيه, افغانستان و غيره) شكل گرفت. و تضادى را در درون جهان اسلام پديد آورد كه به نظر مى رسد در آينده خطر بزرگى به حساب آيد, و رقابت ايدئولوژيك بر سر استقرار الگوهاى متفاوت حكومت اسلامى و بر بستر تمايزات مذهبى شيعه و سنى را توسعه دهد. ولى به هر حال انگيزه هاى پرداختن به نهضت اسلامى و تإسيس حكومت اسلامى عمدتا متإثر از انقلاب اسلامى است كه با مشاهده تجربه موفق آن, نيروهاى سياسى جهان اسلام از اراده اى قوىتر و مستحكم تر در اين زمينه برخوردار شدند كه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى به صورتى متزلزل تلاش هاى پراكنده اى صورت مى گرفت.
5ـ باز خيزى نهضت هاى دينى و مذهبى ديگر: تحولات عمومى بعد از رنسانس در غرب و به دنبال آن در كل جهان و نيز شگفتى هاى علمى از سويى و توسعه گسترده انديشه هاى ماركسيستى حداقل بر نيمى از جهان از سوى ديگر, جايگاه و نقش دين و مذهب را در زندگى بشر تنزل داد و حتى ماركسيست ها دين را افيون جامعه مى دانستند.
انقلاب اسلامى به زنده شدن دين و نقش آفرينى آن در زندگى بشر كمك شايانى كرد. به طورى كه نه تنها در قلمرو جهان اسلام و مسلمانان انگيزه هاى دين طلبى توسعه يافت بلكه رهبران و پيروان ساير اديان (الهى و غير الهى) نيز به تكاپو افتاده و به نقش سياسى دين توجه كردند و جنبش هاى دينى جديدى شكل گرفتند كه مدعى به دست گرفتن حكومت و قدرت شدند. چنين انديشه ها و جنبش هايى را مى توان در جهان مسيحيت, يهود, بوديسم, هندوئيسم و غير آن مشاهده كرد كه تقريبا اكثريت آن ها بعد از پيروزى انقلاب اسلامى و در مناطق جغرافيايى مربوطه پديد آمدند كه اين خود خطر رقابت هاى شديد فرهنگى را به همراه دارد.
6ـ اقتدار شكنى قدرت ها: امام خمينى (ره) با اتخاذ مواضع شجاعانه اش نوك تيز حمله خود را متوجه ابرقدرت ها نمود وبيش از همه به تحقير آمريكا پرداخت و ملت ها و دولت ها را عليه نظام سلطه تهييج نمود. قبل از حركت امام معترضين به آمريكا عمدتا با تكيه بر شوروى موضع گيرى مى كردند ولى امام با مواضعى استقلالى نسبت به همه ابرقدرت ها و نيز مشى تهاجمى عليه سلطه گران, آن ها را تحقير نمود و اقتدارشان را درهم شكست و روح جرإت و جسارت را در فضاى بين المللى ايجاد و تقويت كرد.

/

زينب ، قهرمان صبـــــر

 

زينب; قهرمان صبر

عباس جبارى مقدم

 


 

اى زمين مى دانم با كسى از مصائب روزگار شكوه نكرده اى و به مشيت حق راضى بوده اى و بر سختى ها و مصيبت ها دندان به جگر گرفته اى, مى دانم به كسى نگفته اى وقتى مردان و زنان باايمان در درونت آسايش مى گرفتند چنان مى گريستى كه فرشتگان مقرب سنگ صبور تو مى شدند و شكيبايى ات مى دادند, مى دانم به فرمان خداوند, آن هستى بخش يگانه, هر داغى را به جان خريدى و شكوه اى نكردى و همه دشوارىها را ناچيز انگاشتى اما مى دانم بر مرگ خاندان نبوت(ع) چنان بى طاقت شدى كه اگر حول و قوه الهى نبود از هم مى پاشيدى. يادت هست زمانى كه خاتم انبيا را در درونت جاى مى دادند چنان فرياد مى كردى كه پرندگان آسمان بر احوالت گريستند. يادت هست زمانى كه مولا(ع) مى خواست در آن دل شب فاطمه اش را در تو آرامش دهد ناليدى و التماس كردى كه توان ندارى اين همه بار امانت را بپذيرى اما خواست خداوند اين بود و به ناچار زبان به كام گرفتى. يادت هست زمانى كه مى خواستند فرق شكافته اولين امام عالم على(ع) را به خاك تو بپوشانند چنان متحير و مضطرب گرديدى كه نزديك بود با ستارگان ديگر برخورد كنى وبراى هميشه نابود شوى. به ياد دارى زمانى را كه مردان بنى هاشم, محزون و غمگين, آماده مى شدند امام مجتبى را در دست هاى تو بگذارند, تو چنان آشفته و پريشان خاطر شدى كه لرزيدى كه اگر كوه ها به فرمان خداوند به يارىات نمى شتافتند همزانو و همقدم نيستى مى شد.
ولى مى خواهم بگويم دردناك ترين و غم انگيزترين حادثه اى كه تو ديدى حماسه عاشورا بود, حماسه اى كه بهترين و پاك ترين بندگان خدا براى صيقل دادن آينه دين از زنگار بدعت ها و به اهتزار درآوردن پرچم اسلام ناب محمدى با پست ترين انسان ها جنگيدند و شهادت را بر ذلت ترجيح دادند. تو يك يك آنان را بوسيدى و چون گنجينه اى نهان كردى. تو همه اين سختى ها و نامرادىها را به دوش كشيدى اما اگر تاب بياورى و صبور باشى بايد يادآور شوم براى تو تلخ تر از شهادت حسين احوال زينب بود, چون مى ديدى اين خواهر داغديده را با دشنام ها و هتك حرمت ها آزرده و رنجور مى سازند و زخم دلش را نمك مى پاشند. تو مى ديدى آن عزيز در برابر شلاق آن نامردان عالم ايستادگى مى كرد تا مبادا يتيمان برادر درد بى پدرى را احساس كنند. تو چنان خشمگين شدى كه اگر فرمان الهى نبود همه آن گرگ صفتان را مى بلعيدى.
در آخر مى خواهم براى اين كه در غمت شريك باشم و آرام بگيرى زندگى زينب(س) را چكيده وار در گوشت زمزمه كنم.

ولادت
حضرت زينب(س) در خانواده اى به دنيا آمد كه به طهارت و پاكى شهرت داشت, در خانواده اى ديده به جهان بردوخت كه آيه ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا))(1) بر عصمتش صحه مى گذارد, خانواده اى كه ملائكه غبار در و ديوارش را به تبرك بر ديدگان مى مالند و به آن مباهات مى كنند. گفتنى است كه مورخان, زمان دقيق اين تولد را على رغم اهميتى كه دارد ضبط نكرده اند و آرإ و اقوال چنان متشتت و گونه گون است كه جز با قراين و حوادث تاريخى نمى توان آن را حدس زد, با اين حال, عالمانى چون علامه مجلسى اين ولادت را در سال پنجم هجرى دانسته اند.(2)
اما اين كه چرا او را زينب ناميدند بايد گفت هنگامى كه عقيله بنى هاشم متولد شد. پيامبر در سفر بود, از اين رو مادرش فاطمه(س) از على(ع) خواست نامى براى اين نوزاد معين كند. اما على(ع) امتناع نمود و اين امر را به بازگشت پيامبر واگذار كرد. وقتى پيامبر از سفر برگشت ضمن ابراز خشنودى و خرسندى فرمود: ((فرزندان فاطمه فرزندان منند ولى خداوند درباره آن تصميم مى گيرد)).(3) بعد جبرائيل نازل شد, ضمن ابلاغ سلام خداوند گفت بارى تعالى مى فرمايد: ((نام اين دختر را زينب بگذار كه اين نام را در لوح محفوظ نوشته ام))(4) آن گاه رسول خدا زينب را گرفت و بوسيد و فرمود: ((توصيه مى كنم همه اين دختر را احترام كنند كه او مانند خديج(5)ه است)). يعنى حضرت زينب بسان خديجه كبرى در راه اعتلا و سرافرازى اسلام همه مصائب و بلايا را تحمل خواهد كرد و با صبر و استقامت و ايثار موجب رشد و تعالى اين دين مقدس خواهد شد.

زينب در مكتب پيامبر
زينب(س) شش ساله بود كه پيامبر وفات يافت. طبعا پيامبر در اين مدت كوتاه نمى توانست همه معارف و حقايق الهى را به او بياموزد با اين وجود اين, از هر فرصتى براى تعليم و پرورش او بهره مى جست و نكته ها به او مىآموخت. پيامبر علاوه بر آشنا كردن او با مباحث اعتقادى و خداشناسى و عبادت و تقوا به او تعليم مى داد كه چگونه بايد در برابر مصيبت ها و بلاها ايستادگى كند و اگر فرصتى دست مى داد او را از حوادث ناگوارى كه براى او اتفاق مى افتاد آگاه مى كرد; براى مثال, وقتى كه زينب با زبان شيرين كودكانه خوابى را كه ديده بود براى پيامبر تعريف كرد آن را به گونه اى تعبير نمود كه جلوه اى از آينده مصيبت بار او مى باشد, اين رويا را در تاريخ چنين مى خوانيم:
((اى رسول خدا ديشب در خواب ديدم كه باد سختى وزيد كه بر اثر آن دنيا در ظلمت فرو رفت و من از شدت باد به اين سو و آن سو افتادم, تا اين كه به درخت بزرگى پناه بردم, ولى باد آن را ريشه كن كرد و من به زمين افتادم. دوباره به شاخه ديگرى از آن درخت پناه بردم كه آن هم دوام نياورد. براى سومين مرتبه به شاخه ديگرى روى آوردم, آن شاخه نيز از شدت باد درهم شكست. در آن هنگام به دو شاخه به هم پيوسته ديگر پناه بردم كه ناگاه آن دو شاخه نيز شكست و من از خواب بيدار شدم)).
پيامبر با شنيدن خواب زينب بسيار گريست و فرمود: درختى كه اولين بار به آن پناه بردى جد تو است كه به زودى از دنيا مى رود و دو شاخه بعد پدر و مادر تو هستند كه آن ها هم از دنيا مى روند و آن دو شاخه به هم پيوسته دو برادرت حسن و حسين هستند كه در مصيبت آنان دنيا تاريك مى گردد.))(6)

زينب(س) در مكتب مادر
حضرت زهرا(س) مدتى پس از رحلت حضرت رسول(ص) از دنيا رفت. بانوى بزرگ اسلام, هرچند نتوانست دختر شش ساله اش را به همه نكته ها و دقايق دينى آشنا سازد, اما درس هايى به او ياد داد كه در آينده رهنمون او در بسيارى از وقايع و حوادث شد, به او آموخت در هيچ حالى نبايد خدا را از ياد برد و اگر ضرورت اقتضا كرد براى حفظ دين از تندباد بدعت ها و تحريف ها بايد امر به معروف و نهى از منكر را پيشه سازد و با زبانى فصيح و غرا گمراهان را به اصل دين فراخواند و دشمنان حق و حقيقت را رسوا نمايد و اگر بايست همه نامرادىها و دشوارىهاى روزگار را به دوش كشد. با رفتارش به او تفهيم كرد كه بايد به همسرش احترام بگذارد و فرزندانش را با خدا و آيين اسلام الفت دهد و اسباب آسايش خانواده را فراهم آورد.

زينب در مكتب على (ع) و امام حسن(ع)
زينب در جوار على(ع) و امام حسن(ع) بهره هاى معنوى فكرى بسيار يافت و آن چه را از مادر و جدش فرا گرفته بود فراتر و گسترده تر از اين دو بزرگوار به ويژه على(ع) آموخت. حال براى اين كه به تإثير اين آموزش ها و تعليم در شكل گيرى شخصيت حضرت زينب پى ببريم به چند مورد از فضائل و خصائل ايشان اشاره مى كنيم:
1ـ علم و آگاهى: زينب(س) در خانه اى رشد و تربيت يافت كه اهل آن همگى از علم و دانش الهى بهره داشتند و به ذره ذره هستى آگاه بودند. مسلما پرورش يافتن در چنين خانواده اى ـ كه همگى اولوالعلم و راسخان در علمند ـ ابواب دانش را به رويش گشوده و او را جرعه نوش چشمه علم خدايى كرده است. او از لحاظ علمى به درجه اى رسيد كه امام زين العابدين عليه السلام درباره اش مى فرمايد: ((إنت بحمدالله عالمه بلا معلمه فهمه غير مفهمه;(7) عمه جان تو بحمدالله زن دانشمندى هستى كه رنج معلم و مدرسه را نچشيده اى و فهميده اى مى باشى كه به تو علم و درايت نياموختند.))
2ـ صبر و پايدارى: زينب(س) در پرتو عنايت و توجه آل عبا بر دشوارىها و سختى ها صبر كرد, رنج ها و مصيبت هايى را تحمل نمود كه ((اگر بر كوه هاى استوار و راسخ نازل مى شد از هم فرو مى پاشيد)).(8)
صبر زينب از نوع صبرى نبود كه هر فرد زبون و ناتوانى به آن تن مى دهد بلكه صبرى خداپسندانه و هدفدار و انديشيده بود. وى مى دانست اين نوع صبر با ايمان رابطه تنگاتنگ دارد و مومنى كه صابر نباشد پيوسته ايمان و تقوايش متزلزل خواهد بود و انسان تا صبور نباشد نمى تواند در بندگى خدا, ايستادگى كند و در برابر شيطان و هواهاى نفسانى و گريز از گناه و استوارى در برابر تنگى ها ثابت قدم باشد. او از پدرش على(ع) اين سخن را شنيده بود كه: ((انسان حقيقت ايمان را درك نمى كند مگر اين كه سه ويژگى در او باشد: آگاهى به دين, صبر بر دشوارىها و تدبيرى نيكو در امور زندگى.))(9)
3ـ ايثار: خاندان صديقه صغرا(س) همگى به از خود گذشتگى و مقدم داشتن ديگران بر خود زبانزد عام و خاص بودند, پدرش على(ع) براى حفظ جان پيامبر بى هيچ ترس و واهمه اى بر بستر پيامبر مى خوابيد و زندگى پيامبر را بر زندگى خويش ترجيح مى داد, مادرش فاطمه زهرا(س) بى هيچ تشويش و اضطرابى گردن بندش را در اه خدا هديه مى كرد و افطار سه روزه شان را به درماندگان و نيازمندان مى بخشيد.
آرى, او در چنين خانه اى بزرگ شده بود كه هر آن چه داشت بر طبق اخلاص گذاشت و به پيشگاه الهى تقديم نمود. از آسايش و رفاه چشم پوشيد و فرزندانش را در راه خدا فدا كرد و همه سختى ها و اسيرىها و هتك حرمت ها را به جان خريد.
4ـ عبادت: حقيقت بندگى و عبادت خداوند كه در رشد و كمال آدمى تإثير بسزايى دارد آن است كه با همه وجود به خدا نظر كنيم و جز به او نينديشيم و جز فرمان او را مطيع نباشيم و جز براى او به كارى نپردازيم. حضرت زينب كه به اين امر آگاهى كامل داشت, و فلسفه خلقت را در عبادت مى ديد حتى در شديدترين لحظه هاى زندگى عبادت و ستايش خداوند را از ياد نمى برد. فاطمه دختر امام حسين(ع) در اين باره مى گويد: ((عمه ام زينب در شب عاشورا همواره در محراب عبادتش ايستاده بود و با خداى خويش مناجات مى كرد))(10) يا امام سجاد مى فرمايد: ((اين مخدره حتى در شب يازدهم عاشورا نماز شبش ترك نشد و نشسته نماز خواند))(11).
زينب(س) در عبادت و طاعت خداوند به مقامى دست يافته و به آن درجه از شناخت و معرفت حق رسيده بود كه امام حسين(ع) در روز عاشورا به هنگام وداع اين گونه او را خطاب كرد:
((يااختاه لاتنسينى فى نافله الليل;(12) خواهرم در نماز شب مرا فراموش مكن.))
5ـ فصاحت و بلاغت: شايد بارزترين ويژگى زينب(س) كه دوست و دشمن او را به آن مى ستايند درست گويى و شيوا سخنى است. زيبا سخن گفتن و روانى عبارت ها و الفاظ چنان در زينب(س) ملكه شده بود كه در سخت ترين و بحرانى ترين لحظه با موازين ادبى سخن مى گفت. نيشابورى در اين باره مى گويد: ((زينب در فصاحت و بلاغت در پارسايى و عبادت مانند پدرش على(ع) و همانند مادرش زهرا بود.))(13)
همچنين علامه مامقانى با استناد به خطبه هاى زينب(س) مى نويسد: ((او در فصاحت و بلاغت چنان بود كه گويى زبان على در كام داشت.))(14)
زينب در مجلس ابن زياد سخنانى ايراد كرد كه نه فقط اندوه و تإثر شديد حضرت را بيان مى كند بلكه پايه و مقام سخن آن بزرگوار را نشان مى دهد, مثلا در همين چند عبارتى كه نقل خواهد شد گذشته از استوارى و جزالت كلام, سجع و جناس اشتقاق و استعاره مكنيه به چشم مىآيد:
((لقد قتلت كهلى و ابرت اهلى و قطعت فرعى واجتثثت اصلى فان يشفيك هذا فقد اشفيت;(15) سرور مرا كشتى و خاندان مرا برانداختى و شاخه و ريشه مرا كندى. اگر شفاى تو در اين است پس شفا يافتى.))

رسالت حضرت زينب (س)
نوشتن درباره رسالت حضرت زينب كارى بس مشكل و طاقت فرساست, اما بر حسب ضرورت و تكميل بحث, اشاره اى كوتاه و مختصر به آن مى كنيم: چون زينب تربيت شده خاندان وحى و امامت بود و به حقيقت دين آشنايى كامل داشت, وقتى دين را در دست عده اى ستم گر ديد و مردم زمانه را از ظلم و جور حكام خود غافل يافت به صرافت دريافت اگر مردم را به گونه اى از بدعت ها و ظلم و ستم ها و ناحق بودن حاكمان زمانه آگاه نسازند از دين چيزى جز ظاهر آن باقى نمى ماند, از اين رو با امام حسين(ع) همراه شد به اميد آن كه نادرستى ها و ناشايستگى ها را از دين بزدايند. البته تا زمانى كه امام حسين(ع) در قيد حيات بودند ايشان در همه امور از امام(ع) اطاعت مى كرد, اما وقتى متوجه شد از مردان بنى هاشم كسى جز امام زين العابدين(ع) باقى نمانده و او هم چنان رنجور است كه تا مدت ها توان ندارد به وظايف امامت خويش قيام كند تصميم گرفت در كنار امام سجاد(ع) به رسالتى كه براى خويش احساس مى كرد عمل نمايد. زينب(س) موارد زير را از وظايف اصلى رسالت خويش مى دانست:
1. سعى داشت در هر فرصتى با خطبه و سخنرانى عمال و حكومتيان را رسوا سازد و مردم را از جنايتى كه آنان مرتكب شده بودند آگاه نمايد, تا با مفتضح ساختن دستگاه حكومتى خون عزيزانش هدر نرود و انقلاب كربلا بى ثمر نماند, انقلابى كه ثمره اش معيارى براى تميز حق از ناحق بود.
2. آرامش دادن به زنان و كودكان داغديده تا مبادا با ناله و شيون دشمن كام گردند و دشمن از حال رقت بار آنان شاد شود.
3. سومين وظيفه اى كه زينب(س) خويش را به آن ملزم مى ديد مراقبت از امام سجاد(ع) بود, به همين علت خود را در جلو شمشيرهايى مى انداخت كه قصد داشتند امام را به شهادت برسانند.

وفات زينب(س)
محققان درباره تاريخ وفات حضرت زينب و محل دفن آن بزرگوار به يك رإى و نظر نيستند, اما بيشترينه آنان بر اين عقيده تإكيد دارند كه زينب(س) بعد از واقعه عاشورا يك سال و نيم بيشتر زنده نبود(16) و قبر آن حضرت در شام است.(17)

پى نوشت ها:
1 ) احزاب (33) آيه33.
2 ) نقدى, زينب الكبرى , على قائمى, زندگانى حضرت زينب, ص23, (نتشارات اميرى, چاپ دوم).
3 ) ذبيح الله محلاتى, رياحين الشريعه, ج3, ص38 (دارالكتب الاسلاميه)
4 ) همان, ص38.
5 ) همان, ص38.
6 ) همان, ص50.
7 ) ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى, احتجاج, ج2, ص31 (منشورات النعمان, نجف اشرف, 1386 قمرى).
8 ) حسن الهى (بوته كار) , زينب كبرى, ص111.
9 ) بحارالانوار, ج66, ص405, باب جوامع المكارم و آفاتها (موسسه الوفإ, بيروت, چاپ دوم).
10 ) رياحين الشريعه, ج3, ص62.
11 ) حسن الهى (بوته كار) , زينب كبرى, ص90.
12 ) رياحين الشريعه, ج3, ص62.
13 ) على قائمى, زندگانى حضرت زينب, ص138.
14 ) تاريخ طبرى, ج3, ص337 (دارالكتب العلميه, چاپ دوم, بيروت).
15 ) علامه مامقانى, تنقيح المقال, ج3, ص79 (فصل النسإ).
16 ) على قائمى زندگانى حضرت زينب, ص385 (انتشارات اميرى, چاپ دوم).
17 ) حسن الهى (بوته كار) , زينب كبرى, ص270 (موسسه فرهنگى آفرينه, چاپ اول, 1375).

/

شمه اى از سيره عملى امام خمينى آخرين قسمت

 

شمه اى از سيره عملى امام خمينى(ره)
آخرين قسمت

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

عزت نفس و بلند همتى امام
حضرت امام قدس سره در عين آن كه بسيار متواضع بودند, عزت نفس والايى داشتند, و از هرگونه ذلت براى خود و مسلمين متنفر بودند, و از اين كه مسلمانى تحقير شود, غيرت و حساسيت ويژه اى داشتند, بارها فرمود: ((وقتى عكس شاه معدوم را در برابر فلان رييس جمهور امريكا ديدم كه آن طور ذليلانه در مقابل او ايستاده بود, بسيار ناراحت شدم, و تلخى اين منظره هنوز براى من باقى است كه شاه مملكت اسلامى در برابر كافر خدانشناس اين طور اظهار كوچكى كند.))(1)
شديدترين سخنرانى امام در قم كه به دستگيرى و تبعيد او منجر شد, برضد قانون ذلت بار ((كاپيتولاسيون)) بود, او هرچه فرياد داشت در برابر اين لايحه اى كه عزت مسلمين و ايرانيان را بر باد مى داد, بلند كرد و سرانجام نگذاشت و چنين لايحه را به زباله دان تاريخ افكند.
امام هرگز در برابر زورمندان كرنش نكرد, بلكه با كمال شكوه, آن ها را از خود طرد كرد.
حضرت امام (ره) در مدت پانزده سال كه در عراق و نجف اشرف بودند, هرگز به دولت عراق و دولتمردان بعثى روى خوش نشان ندادند, و با كمال عزت, در بعضى از موارد به شدت به آن ها اعتراض كرده و يا بى اعتنايى مى كردند.
ظاهرا ساواك, متولى مسجد اعظم قم را از تدريس امام در آن مسجد ترسانده بود, متولى دستور داد تا درهاى مسجد را اول صبح بستند, امام در برابر اين حادثه فرمود: ((هر كجا مناسب باشد درس مى دهم, آن روز آمدند و در صحن ايوان طلا با كمال عزت و سرافرازى, درس فرمودند, بى آن كه از كسى خواهشى كنند, روز بعد, به خواهش توليت مسجد, دوباره به مسجد اعظم بازگشتند.
يكى از علماى برجسته كه بيش از نودسال از عمرش گذشته و از شاگردان آيه الله العظمى آقا ضيإ عراقى(ره) بود مى گفت: ((عزت و اعتبارى كه امام خمينى به اسلام وقرآن و تشيع داده, هيچ عالمى از علماى اسلام بعد از غيبت صغرى تا به حال نداده است.))
نويسنده و روزنامه نگار فرانسوى كه با عنوان ((قائدى)) خوانده مى شد مى نويسد: ((بايد بگويم تصورى كه من از امام هميشه در قلبم محفوظ دارم اين است كه او مردى است كه به يك ملت شخصيت و عزت بخشيد, و بر قلوب ملتى كه او را برگزيدند حكومت مى كرد.))(2)
كوتاه سخن آن كه امام مصداق شاخص و كامل اين دو آيه شريفه بود: ((و لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا;(3) و خداوند هرگز كافران را بر مومنان تسلطى نداده است.))
((و لله العزه و لرسوله و للمومنين ; (4) عزت مخصوص خدا و رسول خدا(ص) و مومنان است.))
و همواره نداى امام حسين (ع) به ((هيهات مناالذله; حاشا كه ما زير بار ذلت برويم)) در همه ابعاد زندگى اش به ويژه در سرلوحه زندگى سياسى اش ديده مى شد.

شجاعت, صلابت و هوشيارى امام
حضرت امام ـ قدس سره ـ همچون جدش حضرت على(ع) كه در برابر منافقين, قاسطين, مارقين و ناكثين قرار گرفت, و قاطعانه در برابر آن ها ايستاده در برابر همه گروه ها كه در خط اسلام نبودند, قاطعانه با شجاعت و صلابت بى نظير ايستاد, به طور كلى ترس در قاموس وجود او راه نداشت, تا آخر عمر بر ضد امريكا سخن گفت و عمل كرد و او را شيطان بزرگ خواند, در نجف اشرف شنيد كه حزب بعث عراق فرزند مرحوم آيت الله بجنوردى, صاحب القواعد الفقهيه را دستگير كرده است, براى احوال پرسى شبانه به منزل آقاى بجنوردى رفت, در ضمن صحبت به آقاى بجنوردى گفتند: ((من وقتى كه در تركيه بودم, به من گفتند مصطفى (فرزندم) رفت زندان, من گفتم: ((خوب است زندان رفته است, ورزيده مى شود.)) آقاى بجنوردى فرمود: آقا! ما كه دل و قلب شما را نداريم. آن شب امام مزاح هايى لطيف كرد كه با شنيدن آن, اندوه انسان برطرف مى شد.(5)
حضرت امام, از همان دوران كودكى و جوانى و در همه سال هاى عمر بابركتش شخصى شجاع و قاطع بود, كتاب كشف الاسرار را در سال 1323 ش. نوشت, با اين كه اين كتاب يك كتاب كلامى و توحيد و بر ضد وهابى گرى است و در پاسخ به كتاب انحرافى اسرار هزار ساله نوشته شده است, در عين حال امام در همان كتاب رضا شاه پهلوى را مورد حمله قرار داده و با تعبيراتى بسيار كوبنده او را منكوب نموده است, از فرازهاى آن كتاب اين است: ((رضا خان سواد كوهى كه نمى فهمد سياست با سين است يا صاد… ))
حضرت امام ـ قدس سره ـ در روز عاشورا (13خرداد 1342 ش) در آن هنگام كه شاه در اوج قدرت بود, سخن رانى بسيار كوبنده اى در مدرسه فيضيه بر ضد شاه نمود, فرازهايى از اين خطبه خطاب به شاه چنين بود ((… بدبخت! بيچاره! چهل و پنج سال از عمرت ميره… كمى عبرت بگير, عبرت از پدرت… خدا مى داند مردم خوشحال بودند كه پهلوى (پدرت) رفت (چنين نباش) كه من بگويم كافرى تا از ايران بيرونت كنند و به تكليف تو برسند.))
امام در سال 43 در قضيه كاپيتولاسيون, در سخن رانى اخير خود كه پس از آن تبعيد شد فرمود: ((امروز رييس جمهور امريكا منفورترين افراد پيش ملت ماست.))
آن هنگام كه حضرت امام را پس از زندان, به قيطريه آورده و در آن جا تحت نظر قرار دادند, سرهنگ مولوى رييس سازمان امنيت وقت, نزد امام آمد و با اصرار به امام گفت:(( اگر شما پنج دقيقه فقط با شاه در قيطريه ملاقات كنيد, همه چيز درست مى شود, انقلاب سفيد همه اش حرف است, فقط شما يك ملاقاتى بكنيد, سر و صداها مى خوابد. )) امام با كمال قاطعيت و هوشيارى, اين ملاقات را رد كرد.(6)
مرحوم حجه الاسلام والمسلمين سيدعباس مهرى, نماينده امام در كويت مى گفت: هنگامى كه امام را از عراق بيرون كردند, ايشان با همراهان به مرز كويت آمدند, تا وارد كويت شوند, ولى در كويت اجازه ورود داده نشد, من به محضر امام رسيدم, به ايشان عرض كردم اجازه بدهيد بروم با اين مامور حرف بزنم, امام با كمال صلابت فرمودند: ((ابدا! حيف نيست كه وجه خود را پيش اين ناكس بفروشى؟ ما برمى گرديم خدا با ماست.)) (7)
دكتر حسن حبيبى, در مورد آمدن امام از نوفل لوشاتو به ايران, در مصاحبه اى مى گويد: شب آخر, امام به حاضران رو كرد و فرمود: ((بايد متوجه باشيد در اين سفر يكى از چند مورد ممكن است پيش آيد: 1ـ هواپيما را به محض ورود به آسمان ايران هدف تير قرار داده و ساقط كنند, يا منفجر نمايند; 2ـ هنگامى كه به زمين نشست, آن را به گلوله ببندند; 3ـ وقتى پياده شديم همه را به گلوله ببندند; 4ـ به شما كارى نداشته باشند, بلكه مرا به گلوله ببندند, يا توقيف كنند ويا در ميان جمعيت ترور نمايند, اين خطرها اصولا متوجه من است, شما نبايد خود را به خاطر من به خطر اندازيد, بايد همه شما در اين باره فكر كنيد و آگاه باشيد, و اين موضوع را به همه اعلام كنيد.)) (8)
حضرت امام در اين شرايط سوار بر آن هواپيما شدند, و تا آخر با كمال طمانينه وارد ايران شده و تا به بهشت زهرا در ميان جمعيت ميليونى رفتند و آن سخنرانى پر صلابت را نمودند, كه هر لحظه فراز آن حوادث خطير, بيانگر اوج شجاعت و اقتدار امام بود. وقتى كه امام در چند روز اول در مدرسه رفاه زندگى مى كرد, آقاى رفسنجانى مى گفت: شب 21 و 22 بهمن شب هاى بسيار خطرناكى بود, يك انفجار بمب كافى بود همه مدرسه را با خاك يك سان كند, هر لحظه احتمال بمب باران مى رفت, به امام گفتند: ((شمااين جا (مدرسه) نباشيد, زيرا ممكن است يك خمپاره همه آن خانه را ويران كند.)) امام فرمود: همين جا مى مانم.
آن شب ها به ويژه شب 21و 22 بهمن را همه دوستان با دلهره و اضطراب گذراندند, از وحشت نخوابيدند, ولى صبح آن روز به حاج احمد آقا فرزند امام گفتم: آيا امام خوابيد؟ گفت: ((بله, امام مثل ساير شب ها راحت خوابيد.)) اين فراز نيز حاكى از عظمت شجاعت امام و عمق قوت قلب او است.
ماجراى هشت سال جنگ تحميلى, و بروز حوادث تلخ به وسيله منافقان, ليبرال ها و ستون پنجم, و واقعه هفتم تير و شهادت آيت الله دكتر بهشتى و 72 تن از برترين شخصيت ها, هر كدام كافى بود كه امام را از پاى درآورد, ولى امام تا آخر محكم, استوار و سرو قامت باقى ماند, در اين راستا سخن بسيار است, براى تكميل, نظر شما را به گفت و گوى امام با فرزندش و گفتار شهيد صياد شيرازى جلب مى كنم:
حضرت حجه الاسلام والمسلمين احمد آقا (فرزند امام) مى گويد: در ماجراى جنگ, يك روز بعداز ظهر حدود ساعت هفت تا هشت, موشك به اطراف جماران اصابت كرد, خدمت امام رفتم عرض كردم اگر يك مرتبه يكى از اين موشك هاى ما به كاخ صدام بخورد و صدام طورى بشود, ما چقدر خوشحال مى شويم, اگر موشكى به نزديكى هاى اين جا بخورد و سقف اين جا پايين آيد و شما يك طورى بشويد چه؟ امام در پاسخ فرمود: ((والله قسم بين خودم و آن پاسدارى كه در سه راه بيت است, هيچ امتيازى و فرقى قايل نيستم, والله قسم اگر من كشته شوم يا او كشته شود, براى من فرقى نمى كند.)) گفتم: مى دانيم شما اين گونه هستيد, اما براى مردم فرق مى كند. امام فرمودند: ((نه, مردم بايد بدانند كه اگر من در يك جايى بروم كه بمب پاسداران اطراف منزل مرا بكشد و مرا نكشد, من ديگر به درد رهبرى اين مردم نخواهم خورد, من زمانى مى توانم به مردم خدمت كنم كه زندگى ام مثل زندگى مردم باشد…)) گفتم: پس تا كى مى خواهيد اين جا بنشينيد؟ به پيشانى مباركشان اشاره كردند و فرمودند: ((تا زمانى كه تركش موشك به اين جا بخورد.)) (9)
نيز از مرحوم حجه الاسلام احمد آقا (فرزند امام) در مصاحبه اى شنيدم فرمود: از طرف آقاى رى شهرى (كه آن وقت مسوول اطلاعات بود) نامه اى به ما رسيد كه نوشته بود: ((مطابق اسناد و قراين, امشب جماران از طرف دشمن (صداميان) بمباران مى شود, جاى امام را عوض كنيد…)) هر چه به امام اصرار كرديم كه به پناه گاه برود, نپذيرفت, و فرمود: اگر همه مردم داراى پناه گاه شدند, آن وقت من هم به پناه گاه مى روم. آن گاه امام در ذيل نامه آقاى رى شهرى اين اشعار را نوشت:
بر در ميكده ام دست فشان خواهى ديد
پاى كوبان چو قلندر صفتان خواهى ديد
از اقامت گه هستى به سفر خواهم رفت
به سوى نيستيم رقص كنان خواهى ديد
سپهبد شهيد, امير سرافراز اسلام على صياد شيرازى, در مصاحبه تلويزيونى مى گفت: ((در يكى از درگيرىها و عمليات مهم جنگ (كه ظاهرا عمليات فتح المبين بود) در جبهه در مورد حمله بين سران رزمنده اختلاف نظر بود, و ما از نظر فنى نسبت به دشمن ضعيف بوديم, بنا شد به محضر امام برسيم و نظر او را بخواهيم, من بى درنگ با هواپيما از جبهه به جماران آمده و خدمت امام رسيدم و ماجرا را عرض كردم, فرمود: ((فورا حمله را آغاز كنيد.)) هنگام خداحافظى به امام عرض كردم شرايط چنين و چنان است, با قرآن استخاره كنيد, اگر خوب آمد حمله مى كنيم. فرمود: شما به جبهه برويد, در آن جا در كنار سرداران, قرآن را باز كنيد, قوت قلب پيدا كرده و عمليات را شروع خواهيد كرد, به جبهه بازگشتم, و گفتار امام را به سرداران گفتم, همه آماده شديم, قرآن را گشوديم, ناگاه سوره فتح آمد, قوت قلب فوق العاده يافتيم و حمله وعمليات را شروع كرديم, و در آن عمليات به پيروزىهاى عجيب نايل شديم و فتح بزرگى نصيبمان شد.

تواضع و حسن خلق امام
مردان خدا يك بعدى نيستند, بلكه جامع اضداد بوده, و در همه ابعاد زندگى نمونه اند, در عين آن كه در برابر دشمنان زورگو, چون كوه استوار و خشن هستند, نسبت به ضعيف و يتيم, سرپرستى مهربان و دلسوز مى باشند, آنها بنده مطيع خدا هستند, هر آن چه را كه او پسندد مى پسندند, امير مومنان على (ع) چنين بود, در ميدان هاى جنگ آن چنان خشن و باصلابت بود كه دشمن قهرمان را زهره ترك مى نمود, ولى همين راد مرد, هنگام ديدن يتيم, منقلب مى شد و اشك مى ريخت.
با توجه به نمودهاى شجاعت و صلابت حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ بعضى خيال مى كنند كه او تنها در اين جهت, ممتاز است, ولى حقيقت اين است كه او در همه ابعاد ممتاز بود, مهر و محبت او به اعضاى خانواده و بستگان و مومنان, فوق العاده بوده, در تواضع و فروتنى در جاى خود, هيچ گونه فرو گذار نمى كرد, اخلاق نيك و پر مهر او اعجاب انگيز بود, براى دريافت اين امور به چند فراز زير توجه كنيد:
نوه امام, نعيمه اشراقى مى گويد: ((هر كس از خانواده امام كه به ديدارشان مى رفت, احساس مى كرد كه آقا خيلى دوستش دارد, همه ما اين احساس را داشتيم كه امام بيش تر از همه به ما علاقه دارد, من هنوز يادم نمىآيد كه به اتاق امام وارد شده باشم و ايشان لبخند نزده باشند.))
دختر امام, فريده مصطفوى مى گويد: ((اگر وقتى وارد اتاق مى شديم و ايشان مشغول خواندن قرآن بودند, از ما اجازه مى گرفتند كه خواندن اين صفحه را تمام كنند, و بلافاصله آن صفحه را تمام مى كردند, و بعد به ما اظهار محبت مى فرمودند… امام با افراد خانواده, بسيار گرم و مهربان بودند, و در عين اين كه ما به خاطر جذبه اى كه داشتند حساب مى برديم, ولى در همان حال خيلى با پدر, گرم و مهربان و صميمى بوديم, امام همه فرزندانشان را به يك نظر مى نگرند, و به همه يك اندازه محبت مى كنند, به طورى كه بعد از اين همه سال ما هنوز متوجه نشديم, امام كدام فرزندشان را بيش تر دوست دارند.)) (10)
آيت الله موسوى اردبيلى مى گويد: ((يك شب خدمت امام بوديم, پيرمردى آمده بود پيش من و باكمال اعتماد مى گفت من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده ام, امروز هم جنازه پسر سومم كه آخرين پسرم هم بود (18ساله بود و در عمليات والفجر 8 به شهادت رسيد) را آوردم و دفن كردم, چون خودم عازم ميدان هستم آمدم از شما خداحافظى كنم.))
امام فرمود: ((از شهامت و شجاعت اين مرد حالى به من دست داد, من اراده كردم كه دستش را ببوسم, اما چون او در كف حياط ايستاده بود و من بالا بودم, دهانم به دست او نرسيد.)) (11)
ميرحسين موسوى, نخست وزير وقت مى گويد: شبى در منزل حاج احمدآقا با تنى چند از دوستان در خدمت امام بوديم, بحث فداكارىهاى مردم پيش آمد, امام فرمود: (( مردم خيلى جلو هستند, ما در عقب آنها حركت مى كنيم.)) يكى از دوستان گفت: ((خوب حالا اگر بگوييم ما دنباله رو مردم هستيم, اين براى ما مصداق دارد, ولى در مورد شما نمى توانيم اين حرف را برنيم, شما جلودار مردم هستيد.)) امام از اين حرف ايشان عصبانى شده و فرمود: (( خير مردم جلو هستند.))
امام در سخنى ديگر در تاريخ /3/4 58 در مورد مستضعفان از مردم, خطاب به شخصيت ها فرمودند: ((اگر شما كسانى را كه زيردستشان هستند, ضعيف شمرديد, و به آن ها خداى ناخواسته تعدى كرديد, شما هم مستكبر مى شويد, و زيردست ها مستضعف.)) (12)
امام, در عين قاطعيت در امور, بسيار متواضع بودند, هيچ گاه در منزل به اهل خانه امر و نهى نمى كردند, كارهاى شخصى خود را شخصا انجام مى دادند, ايشان براى يك ليوان آب به كسى فرمان نمى دادند, و همواره احترام خاصى براى همسرشان قائل بودند, ايشان وقتى به مجلسى وارد مى شدند, به همگان سلام مى كردند, و حتى اهل منزل ايشان نيز كمتر توانستند در اين كار از امام پيشى بگيرند.
خانم امام مى گويد: ((امام هيچ وقت به ما دستور نداده اند… بارها مى شد كه مشغول نوشتن بودند و تشنه شان مى شد, عينكشان را زمين مى گذاشت و به سراغ يخچال كوچك مى رفت و آب مى خوردند, و بى درنگ برمى گشتند و مشغول مطالعه و نوشتن مى شدند. ))
در پاريس امام همه كارهاى شخصى خود, از قبيل منظم كردن اطاق كار, و تنظيم نامه ها و اخبار, و حتى كار مشكل بايگانى را خودشان انجام مى دادند.
زهرا مصطفوى, دختر امام در اين راستا مى گويد: (( امام خودشان چايى شان را درست مى كنند, و خودشان قورى و استكان خود را مى شويند, حتى براى ما اگر ديدنشان برويم, چاى مى ريزند و مىآورند, هنوز ايشان با اين سن و با اين مقام به من كه فرزند كوچكشان هستم, نمى گويند: پاشو يا مثلا اين كار را بكن و يا آن چيز را بياور.))
سال 61 بود, سران ارگان ها به خانه امام آمده بودند تا با ايشان ملاقات كنند, پيرمردى كمرخميده نيز آمده بود و مشتاق زيارت بود, امام آن روز خسته بودند, ملاقات آقايان را نپذيرفتند و به بعد موكول نمودند, آقاى صانعى به عرض امام رسانيد كه پيرمردى مشتاق ديدار است, امام بى درنگ فرمود: ((بگوييد بيايند)) وقتى كه به او اجازه داده شد و او به محضر امام رسيد, امام تا كمر خم شدند و با او احوال پرسى گرمى كردند.
(13)امام, نسبت به نوه ها بسيار صميمى و خودمانى بودند و به آن ها بها مى دادند, گاهى با آن ها شوخى بامزه مى كردند, حجه الاسلام سيدحسن خمينى مى گويد: آقامسيح نوه امام, فرزند خانم مصطفوى به جبهه رفته بود, پس از مدتى بازگشت, خدمت امام رسيد, امام به او فرمود: ((تو شهيد نشدى كه بنياد شهيد ما را يك سفر به سوريه بفرستد!)) علاقه امام به دختر خيلى زياد بود; يعنى به كسانى كه فرزند دختر داشتند مى گفتند: ((آن چيزى كه مهم است دختر است.)) شايد به همين خاطر بود كه عقيده داشتند از دامن زن, مرد به معراج مى رود.
يك بار امام به يكى از دخترانشان فرمود: ((حاضرم ثوابى را كه تو از تحمل شيطنت فرزندت مى برى با ثواب تمام عبادات خود عوض كنم.))
تواضع و اخلاص امام به خانواده هاى شهدا و فرزندان آن ها بسيار چشم گير و تكان دهنده بود, با علاقه و مهربانى مخصوصى از آن ها تفقد مى كرد, وقتى فرزندان آنها را در تلويزيون مى ديدند مى گفتند: ((خوشا به حال پدرانشان كه ره صد ساله را يك شبه طى كردند, معلوم نيست ما چطور خواهيم مرد.)) (14)
آقاى هاشمى رفسنجانى مى گويد: روزى خدمت امام بوديم, ايشان گفتند: ((نمى دانم چگونه ارزش اين ملت را بشناسيم و بيان كنيم, من وقتى اين جوانان را مى بينم در مقابل آن ها احساس حقارت مى كنم.))
همه مى دانند هنگامى كه امام از پاريس به ايران مىآمدند, يكى از خبرنگارها در داخل هواپيما از ايشان پرسيد حال كه به خاك ايران قدم مى گذاريد چه احساسى داريد؟ امام در پاسخ فرمود: ((هيچ)).
بهانه جويان و مغرضين به طور مكرر با تلفن مى پرسيدند: چرا امام آن همه عواطف و احساسات مردم را ناديده گرفتند و فرمودند: هيچ احساسى ندارم. يك روز در محضر امام همين اعتراض را به عرض رسانديم, با تعجب فرمود: ((چقدر بى انصافند, من نسبت به عواطف و احساسات و فداكارىهاى مردم, در فرودگاه گفتم كه اين همه عواطف و احساسات بر دوش من سنگينى مى كند, و من نمى توانم پاسخ آن را بدهم, ولى راجع به خاك ايران هيچ گونه احساسى ندارم, زيرا براى من خاك ايران و عراق و كويت, يكسان است.))(15)
از تواضع امام به شاگردان اين كه: گاهى در درس كه به صورت مباحثه و بحث آزاد بود, سخنى به قول خود نامناسب مى فرمودند, ولى بعد عذرخواهى مى كردند و مى فرمودند: من تصميم دارم به هيچ موجودى از موجودات خداوند متعال جسارت نكنم… من از جملاتى كه در حال عصبانيت به آقايان گفته ام عذر مى خواهم, شما مرا دعا كنيد كه بر نفس مسلط باشم… روزى به يكى از مستشكلين بحث به عنوان تعرض فرمودند: ((آقا مثل اين كه فهمشان را در منزلشان جا گذاشته اند, من كه نمى توانم فهم را به ذهن آنها وارد كنم.)) وقتى ملاحظه فرمودند تعرض تندى بود, بى درنگ فرمودند: ((من كه به اين آقاى ميرزا اين طور عرض مى كنم, براى اين است كه از ايشان انتظار ندارم, چون من بارها از نظرات ايشان استفاده مى كنم.)) (16)

احترام شايان به مراجع تقليد
از ويژگى هاى حضرت امام ـ قدس سره ـ احترام شايان به مقام علم و دانش و اوليإ خدا بود. ايشان به مراجع جامع شرايط تقليد, احترام فوق العاده مى نمودند, غيبت آن ها را بسيار زشت دانسته, و در اين خصوص حساسيت خاصى داشتند, در سال هاى 42 و 43 در نطق تاريخى خود طلاب را نصيحت كرده و به احترام و حفظ قداست مراجع فرا خواند و هشدار داد كه مبادا با بى احترامى نسبت به مراجع تقليد, ولايت شما قطع گردد, و تا آن جا كه در نطق دوم ذى حجه 1383 هـ.ق فرمود:
((من امروز دست مراجع را مى بوسم)) (17)
مرحوم حجه الاسلام والمسلمين سيدعباس مهرى مى گويد: پس از رحلت آيت الله العظمى حكيم, از كويت به نجف اشرف رفتم, شب عيد غدير به خانه امام وارد شدم ديدم تنها چراغ هاى معمولى بعضى اطاق ها روشن است و اصلا نشانه اى از جشن نيست, به امام عرض كردم, آقا مگر امشب شب عيد غدير نيست, آخر شما چراغ حجره تان را هم روشن نكرده ايد. امام در پاسخ فرمود: ((مى دانيد ما چه كسى را از دست داده ايم؟ ما (آيت الله)حكيم را از دست داده ايم؟ اقلا تا يك سال نبايد احترام اين شخصيت را حفظ كرد؟ آيا ما فرح و سرور داريم؟ بعد از رفتن آقاى حكيم ما مى توانيم خوشحالى داشته باشيم؟)) (18)
پس از پيروزى انقلاب, نام بعضى از شهرها كه نامناسب بود عوض شد. مثلا نام شاهى در مازندران به نام قائم شهر تبديل گرديد. مردم شاهرود پيش خود نام اين شهر را به ((امام شهر)) عوض نمودند, روزى چند نفر از علماى شاهرود به محضر امام امت (ره) رسيدند و در ضمن گفت و گو گفتند نام شهر ما نيز عوض شده است. حضرت امام فرمود: ((به احترام آيت الله شاهرودى (آيت الله العظمى سيدمحمود شاهرودى) كه به اين شهر منسوب است, بگذاريد همين نام برقرار باشد.)) (19)
در سال 1341 ش به امام خبر رسيده بود كه در بازار تهران به حضرت آيت الله العظمى سيد احمد خوانسارى, از طرف وابستگان به دولت توهين شده است, بسيار ناراحت شده بود, براى چند نفر از علما پيام داده بود كه ماجرا چنين است, و بايد بر ضد دولت قيام كرد. آقاى توسلى مى گويد: شاه مى خواست به قم بيايد, چند نفر روحانى نما را به حضور مراجع قم فرستاده بود تا آن ها را راضى كنند كه در حرم حضرت معصومه (س) با شاه ملاقات كنند, يكى از مراجع گفته بود ما تابع آيت الله خمينى هستيم, ديگرى گفته بود بايد آقاى خمينى تصميم بگيرد و… آن چند نفر روحانى به ناچار به محضر امام رسيدند تااز او تقاضاى ملاقات باشاه را كنند, قبل از گفت و گو امام به آن ها فرموده بود: از تهران چه خبر؟ آن ها پاسخ دادند: خبرى نيست. امام با تندى فرموده بود; ((چطور خبرى نيست كه ديروز به حضرت آيت الله خوانسارى توهين شده است.)) وقتى كه آن ها در برابر تندى مقتدرانه امام قرار گرفته بودند, جا خوردند و بى آن كه تقاضاى خود را مطرح كنند, برخاستند و رفتند.

پيش بينى از قيام امام خمينى (ره)
از گفتنى هاى جالب اين كه: مرحوم آيت الحق اسوه عارفان سيد على آقا قاضى(ره) استاد علامه طباطبايى صاحب الميزان كه مى فرمود : ((ما هر چه در اين مورد داريم از مرحوم قاضى داريم))(20) در عصر خود يگانه استاد اخلاق و سير و سلوك بود و شاگردان برجسته اى تربيت كرد, و سرانجام در سال 1366 هـ.ق در نجف اشرف رحلت كرد, و مرقدش در وادى السلام نجف اشرف است.
آيت الله حاج شيخ عباس قوچانى وصى رسمى مرحوم آيت الحق سيد على آقا قاضى, در اخلاق و سير وسلوك مى فرمود: در نجف اشرف با مرحوم قاضى(ره) جلساتى داشتيم و غالبا افراد با هماهنگى به خدمت آقاى قاضى مى رسيدند, در يك جلسه ناگهانى سيد جوانى وارد شد, مرحوم قاضى بحث را قطع كرد, و به آن سيد جوان احترام شايان نمود, و آنگاه به آن سيد فرمود: ((آقا سيد روح الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم بايد ايستاد, بايد مقاومت كرد, بايد با جهل مبارزه كرد.)) اين در حالى بود كه هنوز زمزمه اى از انقلاب امام نبود, ما آن روز خيلى تعجب كرديم, ولى بعد از انقلاب فهميديم كه مرحوم قاضى از چه جهت آن حرف ها را زد و به امام آن همه احترام شايان كرد.(21)

سخن درباره فضايل حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ بسيار است, به همين چند نمونه بسنده مى شود, به اميد آن كه از فرهنگ انسان ساز زندگى امام, درس هاى سازنده بياموزيم, و با قدر دانى از جمهورى اسلامى و ولايت فقيه كه از يادگارهاى آن بزرگمرد تكرارناپذير تاريخ است, روح بلند او را شاد كنيم. نظر به اينكه اين مقاله در مهر ماه (9مهر مطابق 20جمادى الثانى سالروز ولادت امام خمينى, صدمين سالگرد تولد اين بزرگمرد) چاپ مى شود, و روز ولادتش مصادف با ولادت حضرت زهرا (س) است, به عنوان حسن ختام, اين اشعار را اهدا مى كنم :
با هم مصادف است دو ميلاد با شكوه
زاين افتخار غرق نشاط است روزگار
ميلاد عصمت حق و ميلاد روح حق
يعنى خمينى آيت محبوب كردگار
باشد چو مادر, اين پسر آزاده و دلير
با دستگاه ظلم و ستم نيست سازگار
جاويد باد نام خمينى به لوح دهر
همواره باد جلوه اين مهر برقرار

پى نوشت ها:
1) پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 231.
2) صحيفه دل, ص 27و169.
3) نسإ (4) آيه 141.
4) منافقين (62) آيه 8.
5) سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 6,ص 153.
6 و7) پا به پاى آفتاب, ج4, ص42 و ص 206, حميد روحانى, بررسى و تحليل نهضت امام خمينى, ج 1, ص 458 و460.
8) روزنامه اطلاعات, /19 /7 60.
9) غلامعلى رجايى, برداشت هايى از سيره امام خمينى, ص 112.
10) همان, ص 18 و19و21.
11) روزنامه اطلاعات ـ 16 /1/ 65.
12) مجله حضور, خرداد 70, شماره 1, ص 37.
13)برداشت هايى از سيره امام ,ص 65, 69,161.
14) همان, ص 34 و 35و 201.
15) روزنامه كيهان 1 / 9 / 66.
16) صحيفه دل, ص 139.
17) پا به پاى آفتاب, ج 4, ص 12 و13.
18) پا به پاى آفتاب, ج 4, ص 244.
19) نقل از يكى از علماى شاهرود.
20) يادنامه علامه طباطبايى, چاپ شفق, ص62.
21) كرامات معنوى, ص9, اسوه عارفان, تإليف محمود طيار مراغى و صادق حسن زاده, ص92.

/

سخنى كوتاه در فضيلت ماه هاى سه گانه رجب، شعبان، رمضان

 

سخنى كوتاه در فضيلت ماه هاى سه گانه (رجب ـ شعبان ـ رمضان)
قسمت اول

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

ماه رجب, ماه ولايت و امامت, ماهى است كه رحمت گسترده الهى بر بندگانش مى بارد. تنها نياز به مقدارى توجه دارد تا اين رحمت شامل حال ما نيز گردد.
فرا رسيدن اين ماه, نعمت بزرگى است كه بايد از آن بهره فراوان ببريم و نگذاريم شبها و روزهايش, با غفلت سپرى شود. عبادت و نيايش, نماز و روزه, دعا و صلوات و سرانجام به ياد خدا بودن و تذكر در اين ماه خجسته, لذتى ديگر دارد, همين بس كه اگر يك روز از اين ماه را با خلوص نيت و با توجه قلب روزه بگيريم, مستوجب رضوان بزرگ الهى خواهيم شد. رسول خدا(ص) مى فرمايد:
((إلا ان رجب و شعبان شهراى و شهر رمضان شهر إمتى إلا فمن صام من رجب يوما ايمانا و احتسابا استوجب رضوان الله الاكبر و اطفى صومه فى ذلك اليوم غضب الله و اغلق عنه باب من ابواب النار ولو إعط مثل الارض ذهبا ما كان بإفضل من صومه و لايستكمل اجره بشىء من الدنيا دون الحسنات اذا اخلص لله عزوجل, له اذا إمسى عشر دعوات مستجابات)).
هان! ماه رجب و ماه شعبان دو ماه من اند و ماه رمضان ماه امتم. آگاه باشيد, هر كه يك روز از ماه رجب را با ايمان و اخلاص روزه بگيرد, مستوجب رضوان بزرگ الهى مى گردد و روزه اش در آن روز بى گمان خشم خداوند را فرو مى نشاند و درى از درهاى دوزخ را بر روى خويش مى بندد و اگر به اندازه گستره زمين, زر به او داده شود برتر از روزه اش نخواهد بود و پاداش اين روزه هرگز با حسنات دنيوى قابل مقايسه نيست جز اين كه بايد اخلاص داشته باشد و براى تقرب به خداى عزوجل انجام داده باشد و همانا شب هنگام, ده دعايش مورد استجابت قرار مى گيرد.
در روايت ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:
((رجب شهر الله و شعبان شهرى و رمضان شهر امتى)) ماه رجب, ماه خداست و ماه شعبان ماه من است و ماه رمضان ماه امتم.
از حضرت سوال شد: ما معنى قولك رجب شهر الله))؟ چه معنا دارد سخنت كه فرمودى ماه رجب ماه خداست؟ حضرت پاسخ داد: ((لانه مخصوص بالمغفره, فيه تحقن الدمإ و فيه تاب الله على اوليائه و فيه إنقذهم من يد إعدائه)) زيرا ماه رجب ويژه آمرزش و مخصوص مغفرت است. در اين ماه خونى ريخته نمى شود (حتى در جاهليت نيز ماه رجب جزء ماه هاى حرام به حساب مىآمد و جنگ و خونريزى در آن تعطيل مى شد) و در اين ماه, خداوند اوليا و محبينش را مورد آمرزش قرار مى دهد و توبه شان را مى پذيرد و آنان را از دشمنانشان مى رهاند. سپس فرمود:
((من صام كله استوجب على الله ثلاثه إشيإ: مغفره لجميع ما سلف من ذنوبه و عصمه فيما بقى من عمره و إمنا من العطش يوم الفزع الاكبر)) هر كه تمام اين ماه را روزه بدارد, سه چيز از خدايش دريافت مى كند:
1ـ آمرزش براى تمام گناهان گذشته اش.
2ـ مصونيتى براى باقى مانده از عمرش.
3ـ ايمنى از تشنگى روز قيامت.
امام كاظم(ع) مى فرمايد: ((رجب نهر فى الجنه اشد بياضا من اللبن و إحلى من العسل, من صام يوما من رجب سقاه الله من ذلك النهر)) رجب نام رودى است در بهشت كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر است, هر كه يك روز از ماه رجب را روزه بدارد, خداوند از آن نهر به او عطا كند.
به هر حال در فضيلت و بركات اين سه ماه مبارك, روايات زيادى از رسول خدا و ائمه هدى عليهم صلوات الله نقل شده كه همه دلالت بر عظمت اين سه ماه دارد و تإكيد بر روزه گرفتن و نيايش و مناجات كردن و دعا و خواندن قرآن و خدمت به بندگان خدا كردن و نياز نيازمندان را برطرف نمودن و خيرات و صدقات دادن و افزايش عبادت دارد و به جاست كه در اين باقيمانده از ماه شريف رجب و دو ماه پس از آن, فرصت را بيش از پيش غنيمت شمريم و به عبادت روى آوريم و با خلوص و توجه, از درگاه حضرت ذىالجلال توبه و طلب مغفرت كنيم و دل ها را با مومنين صاف نمائيم و از كدورتها و تنگ نظرىها و حسادت ها و جسارت ها دورى جوئيم. جا دارد كه در اعمال و رفتار و كردار و گفتار خود تجديد نظر كنيم و هيچ كارى را جز براى كسب اجر و پاداش معنوى انجام ندهيم و خدا را مد نظر قرار دهيم و به ياد او و به نام او, به كارهاى خير روى آوريم و از بدىها, زشتى ها, پلشتى ها, كدورتها , نفرتها , بدگمانى ها, ماديگرىها, هواپرستى ها و خودخواهى ها كه مايه بدبختى و شقاوت و آلودگى و بدفرجامى و سيه روزى و بدنامى و سرانجام خشم خداوندى است دورى جوئيم. جدا بدبخت و ناكام است كسى كه اين ماه هاى ارزشمند را دريابد و به مغفرت الهى دست نيابد.
عزيزان! به فكر خود باشيد و در اين روزهاى خجسته, از عذاب دردناك و خشم خدا به او پناه ببريد و كارى نكنيد كه به جاى درهاى بهشت, درهاى دوزخ بر روى شما گشوده شود. اينك ماه هاى رحمت و مغفرت فرا رسيده و خداوند درهاى بهشت را بر رويتان گشوده, هشدارتان باد, عملى از شما سر نزند كه اين درها بسته شود و به جاى آن ها, درهاى جهنم گشوده شود. برحذر باشيد كه به جاى مغفرت, مستوجب عذاب نگرديد, به خدا لحظه اى تحمل عذاب الهى را نداريم; گو اين كه هيچ عذابى سخت تر و دردناك تر از غضب خدا و روى برگردانيش از ما نيست, به او پناه مى بريم و از او درخواست مغفرت و آمرزش مى كنيم و اميدواريم از ما راضى گردد.
ولى بى گمان رضايت الهى, آسان به دست نمىآيد, نياز به عمل صالح و قلب سليم و نيت پاك و توبه نصوح دارد كه اگر ما با تمام وجود به خدا بازگشتيم, خداوند بى حساب ما را مورد لطف و كرامت خود قرار مى دهد. مبالغه و گزاف نيست اگر كسى بگويد كه يك روز روزه ماه رجب يا ماه شعبان داراى چنان كرامت ها, مقام ها, لطف ها, پاداش ها و اجرهاى فراوان است. اين سخن پيامبر بزرگ اسلام است كه فرمود: ((من صام من رجب يومين لم يصف الواصفون من اهل السمإ و الارض ما له عندالله من الكرامه و كتب له من الاجر مثل اجور عشره من الصادقين فى عمرهم بالغه اعمارهم ما بلغت و يشفع يوم القيامه فى مثل ما يشفعون فيه و يحشره معهم فى زمرتهم حتى يدخل الجنه و يكون من رفقائهم و من صام من رجب ثلاثه ايام, جعل الله عزوجل بينه و بين النار خندقا إو حجابا طوله مسيره سبعين عاما و يقول الله عزوجل له عند افطاره لقد وجب حقك على و وجب لك محبتى و ولايتى إشهدكم يا ملائكه الله إنى قد غفرت له ما تقدم من ذنبه و ما تإخر)).هر كه دو روز از ماه رجب را روزه بدارد وصف كنندگان زمين و آسمان نمى توانند اندازه كرامت او را نزد خداوند وصف و بررسى كنند و پاداش او مانند پاداش ده نفر از راستگويان است و به اندازه عمرشان هرچند دراز باشد و همانا در روز رستاخيز مانند آنان شفاعت مى كند و در كنار آنان و همراه آنان محشور مى شود و در بهشت با آن ها دوست و رفيق خواهد بود و هر كه سه روز از ماه رجب را روزه بدارد خداوند بين او و دوزخ, گودال و يا حجابى قرار دهد كه طولش هفتاد سال است و هنگام افطار به او مى گويد: بنده ام! حقت بر من واجب, و محبتم و ولايتم براى تو واجب شد اى فرشتگان گواهى دهيد كه من تمام گناهانش را آمرزيدم.
اينها هرگز سخن گزاف نيست, فقط نياز به خلوص و قصد قربت واقعى دارد و چه مشكل است اين يك شرط, هم چنان كه نزد صديقان چه آسان است و سهل. در روايت ها, تكرار شده كه دو ركعت نماز اگر با قصد قربت باشد, كافى است كه بهشت را براى انسان تضمين كند و امام ـ رحمه الله عليه ـ همواره مى فرمود: من كه نتوانستم اين دو ركعت را به جا آورم شايد شماها بتوانيد!!
البته نمى خواهم ـ خداى نخواسته ـ آيه يإس بخوانم و دوستان را از رحمت الهى نوميد كنم چه به اندازه خلوصمان و به اندازه قصد قربتمان, قطعا پاداش خواهيم داشت ولى بايد پيوسته تلاش كرد كه نيت, مستحكم تر گردد و توجه به خدا بيشتر شود وخلوص افزايش يابد تا شناخت خدا آسان تر گردد و توجه به خدا بيشتر شود و تكامل افزونتر و قرب نزديك تر و محبت از دو سوى: ((رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم)) خداوند آنها را راضى و آنها از خدا راضى شدند و اين است رستگارى و بهروزى بزرگ.
اينكه منادى در روز قيامت ندا مى كند اين ماه رمضان است چه بسيار مردمى كه به وسيله آن رستگار و پيروز شدند و چه بسيار كسانى كه بدبخت و سيه روز گشتند, همه اش به خاطر همين قصد قربت و توجه است. به هر حال اين دو سه ماه مانند ديگر ماهها نيست; بايد تلاش و سعى كنيم كه يك لحظه اش بدون ذكر خدا سپرى نشود و از هر چه موجب غضب اوست جدا پرهيز گردد; از دروغ , تهمت, غيبت, حسد, دشنام به يكديگر, اهانت به مومنين و هرچه از حب ذات و خودخواهى تراوش مى كند و انسان را از پرستش خدا به پرستش شيطان وا مى دارد بايد اجتناب كرد و دورى نمود. وانگهى به هر چه كه صبغه الله است و مايه سعادت و خوشبختى است و انسان را به خدا نزديك مى سازد و به وى تكامل مى بخشد, بايد روى آورد تا روسفيد شد.
دوستان! رحمت خداوند بسيار وسيع و گسترده است, آن را با نماز و نيايش و روزه دريابيد. در ماه رجب چنان چه از رسول گرامى اسلام(ص) نقل شده بسيار استغفار كنيد. حضرت مى فرمايد: ((استكثروا فى رجب من قول استغفر الله و اسإلوا الله الا قاله و التوبه فيما مضى والعصمه فيما بقى من آجالكم)) در ماه رجب بسيار كلمه ((استغفرالله)) را بر زبان جارى كنيد و از خداوند آمرزش گناهان گذشته و مصونيت از گناهان در آينده را بطلبيد.
((و اكثروا فى شعبان الصلاه على نبيكم و إهله)) و در ماه شعبان بسيار صلوات و درود بر پيامبر و اهل بيتش بفرستيد.
((و رمضان شهر الله تبارك و تعالى استكثروا فيه من التهليل والتكبير و التحميد و التمجيد و التسبيح و هو ربيع الفقرإ فاظهروا من فضل ما انعم الله به عليكم على عيالاتكم و جيرانكم و احسنوا جوار نعم الله عليكم و تواصلوا اخوانكم و اطعموا الفقرإ والمساكين من اخوانكم فانه من فطر صائما فله مثل اجره من غير ان ينقص من اجره شيئا)) و ماه رمضان ماه خداوند تبارك و تعالى است پس در آن بسيار لا اله الا الله, الله اكبر, الحمدلله و سبحان الله بگوئيد و بسيار ذكر خدا بر زبان جارى سازيد و همانا ماه رمضان بهار مستمندان است پس, از آن چه خداوند بر شما تنعم كرده و ارزانى داشته بر خانواده و همسايگانتان ارزانى داريد و نعمت هاى الهى را به جاى خود مصرف كنيد و با دوستان احسان نمائيد و به بيچارگان و مستمندان كمك كنيد كه همانا هر كه يك روزه دارى را افطار دهد مانند پاداش او از خدايش دريافت كند بىآن كه از پاداش و اجر خودش چيزى كاسته شود.
و به مناسبت ماه رمضان سخنان ديگرى خواهيم داشت كه در وقت خود (در ماه آينده ان شإالله) بيان خواهيم كرد.
در اين خلاصه گويى فقط خواستيم مقدارى دين خود را نسبت به اين ماه هاى پرفضيلت ادا كنيم و دوستان را تذكر دهيم كه به بهترين وجه از آن استفاده كنند و اوقاتشان را بيهوده مصرف ننمايند و با ياد و ذكر الهى, بهشت برين را براى خود تضمين نمايند و بالاتر اين كه به رضوان بزرگ خدا ـ به خواست خدا ـ دست يابند.

/

علــى كعبه آمال حق جويان

 

علــى كعبه آمال حق جويان

 


 

((اى فاطمه بنت اسد! آن نوزاد را ((على)) نام گذار زيرا او والا و برتر است و خداى على اعلى مى فرمايد: من نامش را از نام خودم برگرفتم و به ادب خود او را ادب كردم و بر دشوارىهاى علمم آگاهش ساختم. اوست كه بت ها را در خانه ام (كعبه) خواهد شكست و اوست كه بر فراز خانه ام بالا رفته اذان خواهد گفت و اوست كه مرا بسيار تقديس و تمجيد كند, پس خوشا به سعادت كسى كه او را دوست بدارد و اطاعتش كند و واى به حال كسى كه او را دشمن بدارد و نافرمانيش كند.))
اين سخن دلنشين, نداى هاتف غيبى بود كه روز 13 رجب در درون خانه (كعبه) فاطمه بنت اسد را مخاطب قرار داد; همو كه سه روز مهمان خدا بود و ميوه هاى بهشتى را تناول مى كرد, چرا كه آبستن نور مبينى بود كه با زاده شدنش تاريكى هاى جهالت و ضلالت را از بين برد و جهان را پر از فروغ طلعت زيبا و دلربايش ساخت و اينك فاطمه وارد خانه خدا شده بود كه نور خدا را به دنيا آورد و پس از سه روز مهمانى بر سر سفره اى كه خداى على براى مادر على گسترده بود, سرانجام او را به دنيا آورد و نام على را چنان كه على اعلى دستور داده بود بر او گذاشت.
و چه خوش مى سرايد مرحوم مولى محمد طاهر قمى:
دليل رفعت شإن على اگر خواهى
به اين كلام دمى گوش خويشتن مى دار
چو خواست مادرش از بهر زادنش جايى
درون خانه خاصش بداد جا ستار
پس آن مطهره با احترام داخل شد
در آن مقام مقدس بزاد مريم وار
برون چو خواست كه آيد پس از چهارم روز
ندا شنيد كه نامش برو على بگذار
فداى نام چنين زاده اى بود جانم
چنين امام گزينيد يا اولى الابصار
على زاده كعبه,خود كعبه آرزوهاى تمام حق جويان و حقيقت خواهان است. على قبله عارفان و ناسكان و خداپرستان است. على مصباح جمال ازلى و گوهر تابناك الهى است كه از درون خانه خدا پا به عرصه وجود گذاشت تا همگان را به پرستش خداى كعبه فراخواند و پرچم هاى ضلالت و سيه روزى را از فراز كعبه بر زمين افكند و بيرق هدايت جهانيان را دوش به دوش رسول خدا و همراه او و پس از او برافرازد و هم چنان كه نام ناميش مايه اميد و نويد علاقمندان و شيعيان و محبانش است, بى گمان خروش رعدآساى ذوالفقارش پيوسته دل دشمنان خدا را به لرزه درمىآورد و مايه رعب و وحشت آنان خواهد بود تا روزى كه به اقتضاى اراده الهى, وارث به حق على, از پشت پرده غيبت به درآيد و با همان ذوالفقار على, باقيماندگان شيطان پرستان و مستكبران و دشمنان على را به دوزخ فرستد و جهان را پس از قرن ها بى دادگرى, پر از عدل و داد سازد.
على آن كوكب درى وجود, آن مقدس ترين و تابناك ترين انسان روى زمين پس از رسول الله(ص) از چنان مقامى برخوردار است كه هرگز حكيمان و فقيهان و خداشناسان و عارفان با هرچه گفته اند و نوشته اند نتوانسته و نخواهند توانست او را بشناسند و بشناسانند و هرچه از فضيلت و منقبت او با شعر و نثر بسرايند و رقم بزنند و بر فراز منبرها بيان كنند, جز نمى از يم و قطره اى از اقيانوس فضايل على نخواهد بود, همين بس كه پيامبر, اين اشرف مخلوقات به او گويد: ((يا على هيچ كس خدا را نشناخت جز من و تو و هيچ كس مرا نشناخت جز خدا و تو و هيچ كس تو را نشناخت جز خدا و من)).
و در جايى ديگر مى فرمايد:
((يا على! اگر نه اين بود كه مى ترسيدم مردم درباره ات سخنى بگويند كه نصارى درباره عيسى بن مريم گفتند, هرآينه مطلبى درباره ات مى گفتم كه بر هر كس بگذرى, خاك زير پايت را براى تبرك بردارد)).
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملك لافتى را
و باز هم على را از زبان سرورش, برادرش, پسر عمويش و مربيش رسول الله بشنويم كه خطاب به ياران باوفايش همچون سلمان و مقداد و عمار و ابوذر و حذيفه و خزيمه مى فرمايد:
((همه شما مى دانيد كه خداى عزوجل من و على را از يك نور آفريد. ما در صلب آدم تسبيح خداى عزوجل مى كرديم, سپس با هم در اصلاب مردان و ارحام زنان پاك منتقل شديم كه در هر زمانى, نداى تسبيح ما از درون رحم ها شنيده مى شد و نور وجود ما دو نفر در سيماى پدران و مادران و نياكان هويدا بود تا آن جا كه نام ما با نور در رخساره پدرانمان نوشته شده بود, سپس نور ما دو نيمه شد, نيمى در عبدالله و نيمى در ابوطالب. هرگاه پدر و عمويم در ميان جمعى از قريش مى نشستند, نورى در پيشانى آنها ظاهر مى شد كه حتى جانوران و درندگان نيز ـ به خاطر آن نورـ بر آن دو بزرگوار سلام مى كردند و درود مى فرستادند تا آن كه از صلب دو پدر و رحم دو مادر به دنيا آمديم. آن گاه كه على به دنيا آمد, حبيبم جبرئيل نازل شد و به من گفت: اى حيبب خدا! على اعلى سلامت مى رساند و تو را به ولادت برادرت على, تبريك و تهنيت مى گويد و مى فرمايد: اين آغاز هويدا شدن نبوتت و اعلام وحى و رسالتت مى باشد كه همانا تو را به وجود برادرت, خليفه ات و جانشينت تإييد نمودم و نامت را بالا بردم و به وسيله او تو را تقويت كردم. پس برخيز و با دست راستت او را در آغوش بگير زيرا او از اصحاب يمين است و شيعيان و پيروانش مهتران سفيدروىاند…))
آرى! على از همان كودكى در آغوش پاك پيامبر رشد و نمو كرد و با جان و دل مهرانگيزش تربيت گشت. علم و حكمت را از او فراگرفت و راه و روش زندگى را مو به مو از او آموخت. خود در دوران كودكيش چنين مى فرمايد:
((و قد علمتم موضعى من رسول الله(ص) بالقرابه القريبه و المنزله الخصيصه, وضعنى فى حجره و انا وليد, يضمنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه, و يمسنى جسده, و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشىء ثم يلقمنيه و ما وجد لى كذبه فى قول و لا خطله فى فعل… و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر إمه, يرفع لى فى كل يوم من إخلاقه علما و يإمرنى بالاقتدإ به و لقد كان يجاور فى كل سنه بحرإ, فإراه و لايراه غيرى, و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله صلى الله عليه و آله و خديجه و إنا ثالثهما, إرى نور الوحى والرساله و إشم ريح النبوه و لقد سمعت رنه الشيطان حين ينزل الوحى عليه صلى الله عليه و آله, فقلت: يا رسول الله! ما هذه الرنه؟ فقال: هذا الشيطان قد إيس من عبادته, انك تسمع ما اسمع و ترى ما إرى الا انك لست بنبى ولكنك لوزير و انك لعلى خير)).
(نهج البلاغه, خطبه224)
و همانا شما منزلت و مكانت مرا از رسول خدا به خويشى نزديك و جايگاهى ويژه ـ كه ديگران از آن برخوردار نيستند ـ دانستيد. آن حضرت مرا در كنار خود در آغوش خويش مى گذاشت آن هنگام كه كودكى خردسال بودم. مرا به سينه خود مى چسباند و در رختخواب خود, در آغوشم مى گرفت و بدن مباركش را به من مى ماليد بوى عطر آگين خود را به من مى بويانيد و پيوسته خوراكى را مى جويد و در دهانم مى گذاشت و او هرگز نيافت كه من دروغى بگويم يا اشتباهى از من سر بزند و همانا من هميشه از پى او مى رفتم مانند بچه شترى از پشت سر مادرش و پيامبر هر روز از براى من نشانه اى از اخلاق و منش خود مى افراشت و مرا دستور مى داد كه به او اقتدا و از او پيروى كنم.
من هميشه و هر سال آن حضرت را در كنار كوه حرا مى ديدم (كه عبادت مى كرد) و غير از من احدى او را نمى ديد و در آن روزگار, اسلام در خانه اى نيامده بود جز خانه اى كه پيامبر و خديجه در آن بودند و من سوميشان بودم; من خود نور وحى را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم و همانا فرياد شيطان را شنيدم هنگامى كه وحى بر آن حضرت نازل شد, پس به پيامبر عرض كردم: اين چه آوازى است؟ فرمود: اين صداى شيطان است كه از عبادت خود نوميد گشت. همانا كه تو ـ اى على ـ مى شنوى آن چه را من مى شنوم و مى بينى آن چه را من مى بينم جز آن كه تو پيغمبر نيستى ولى تو وزير و جانشين من مى باشى و تو همواره بر خير خواهى بود.
فرا رسيدن اين عيد سعيد را به تمام عاشقان درگاهش تهنيت و تبريك عرض مى كنيم و اميدواريم خداوند ما را جزء شيعيان و پيروان واقعيش قرار دهد و با دست مباركش از حوض كوثر بنوشاند و ذريه ما را پيوسته افتخار پيرويش را عطا فرمايد.آمين رب العالمين.

/

امام خمينى در كلام شهيدان

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

((امام خمينى در كلام شهيدان))

تهيه و تنظيم: دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

سلام بر روح خدا نجات دهنده ما از عصر حاضر, عصر ظلم و ستم, عصر كفر و الحاد, عصر مظلوميت اسلام و پيروان واقعى اش. عزيزانم اگر شبانه روز شكرگزار خدا باشيم كه نعمت اسلام و امام را به ما عنايت فرمود, باز كم است. آگاه باشيم كه سربازان راستين و صادق اين نعمت شويم, خطر وسوسه هاى درونى و دنيافريبى را شناخته و برحذر باشيم كه صدق نيت و خلوص در عمل تنها چاره ساز ماست. اى عاشقان اباعبدالله بايستى شهادت را در آغوش گرفت, گونه ها بايستى از حوادث و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تند بزند. بايستى محتواى فرامين امام را درك و عمل نمائيم تا بلكه قدرى از تكليف خود را در شكرگزارى بجا آورده باشيم. وصيت من به مادر و خواهر و برادرانم و اهل فاميل. بدانيد اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست, هميشه به ياد خدا باشيد و فرامين خدا را عمل كنيد. پشتيبان و از ته قلب مقلد امام باشيد, اهميت زيادى به دعاها و مجالس ياد اباعبدالله و شهدا بدهيد كه راه سعادت و توشه آخرت است.(شهيد مهدى باكرى)
وجود امام خمينى و بركات آن را تنها كسانى مى توانند حقيقتا درك كنند كه در جست و جوى تاريخ تحول باطنى انسان بر كوه, زمين ـ كه خاستگاه تحولات ظاهرى, اجتماعى و اقتصادى و سياسى حيات او نيز هست ـ به تاريخ انبيا رجوع مى كنند. هم آنانند كه در وصف امام خمينى مى گويند: ((او بت شكنى ديگر از تبار ابراهيم بود)) و يا براى تبيين حقيقت مبارزه او با طاغوت به داستان موسى و فرعون در قرآن رجوع مى كنند و يا براى بيان شيوه مبارزه او در برابر دشمنان انقلاب اسلامى به واقعه كربلا باز مى گرداند. خود او هم حتى يك بار نشد كه براى تبيين افعال و سياست هاى خويش, مردم را به تاريخ هاى مصطلح رجوع دهد. حتى براى يك بار نگفت ((من آمده ام تا ايران را به توسعه اقتصادى برسانم)) او خود را در برابر ((احيإ حيات باطنى بشر)) مكلف مى دانست و مى فرمود كه چون باطن انسان , حيات يابد امور مربوط به دنياى او هم اصلاح خواهد شد.
(شهيد سيد اهل قلم مرتضى آوينى)

درود به رهبر كبير انقلاب امام امت و نائب بر حق امام زمان(عج) و فرزند حسين(ع) و اميد مستضعفان و اميد بينوايان و پدر يتيمان و فرزندان شهدإ, سلام بر تو اى آيت خدا و اين حجت زمان سلام و درود محمد و آل محمد(ص) بر تو باد كه ملت ما را از خواب غفلت چندين ساله بيدار كردى و هدف ما را دراين نهضت به ما نشان دادى و طريق وصول به هدف را و سكوت را و راه قيام و انقلاب را و راه ميدان و مبارزه را شناساندى. اى امام و اى رهبر امت و اى پدر روحانى كه با بيان خود نفس طاغوتى ما را تزكيه نمودى, بدان ((تا آخرين قطره خونى كه در بدن دارم و تا آخرين دم حياتم مقلد و مإموم تو هستم به خدا سوگند يك لحظه از اين عهد و پيمانى كه با تو بسته ام نظرم برنخواهد گشت و آخرين خونى كه از بدنم بيرون ريزد نقش خمينى رهبر خواهد بست. زيرا كه من اين وفادارى را از مكتب كربلا, از پرچمدار اباعبدالله(ع) آموخته ام و عينيت اين وفادارى را از سيدمان و مولايم شهيد آيه الله بهشتى آموخته ام. اى امام امت و اى اميد مستضعفان بدان كه من مقلد و مطيع امر تو كه همان اطاعت از رسول خدا محمد(ص) است مى باشم و تا آخرين قطره خونم سرباز تو و تو فرماندهم خواهى بود.(شهيد على تجلايى)

جهل حاكم بر يك جامعه, انسان ها را به تباهى مى كشد و حكومت هاى طاغوتى مكمل اين جهل اند. شايد قرن ها طول بكشد تا انسانى از سلاله پاكان متولد شود و بتواند رهبرى يك جامعه سردرگم و سر در لاك خود فرو برده را در دست گيرد و امام تبلور سلاله ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.
(شهيد محمد ابراهيم همت)

و تو اى امامم! اى كه به اندازه قرن ها سختى ها و رنج ها كشيدى از دست اين نابخردان خرد همه هيچ دان! لحظه لحظه اين زندگى بى تو هم چون نوح, موسى, عيسى و محمد(ص) گذشت. ولى تو اى امام و اى عصاره تاريخ, بدان كه با حركتت, حركت اسلام را در تاريخ جديد شروع كردى و آزادى مستضعفان جهان را تضمين كردى. ولى اى امام كيست كه اين همه رنج ها و دردهاى تو را درك كند؟! كيست كه دريابد لحظه اى كوتاهى از اين حركت به هر عنوان خيانتى به تاريخ انسانيت و كليه انسان هاى حاضر و آينده تاريخ مى باشد؟
اى امام! درد تو را, رنج تو را مى دانم چه كسانى با جان مى خرند.
بله اى امام درد تو را جوانان درك مى كنند اينان كه از مال دنيا فقط و فقط رهبرى تو را دارند و جان خويش را براى هدفت كه اسلام است فدا مى كند.
اى امام تا لحظه اى كه خون در رگ ما جوانان پاك اسلام وجود دارد لحظه اى نمى گذاريم كه خط پيامبرگونه تو كه به خط انبيإ و اوليإ وصل است به انحراف كشيده شود. اى امام! من به عنوان كسى كه شايد كربلاى حسينى را در كربلاى خرمشهر ديده ام سخنى با تو دارم كه از اعماق جانم و از پرپر شدن خون جوانان خرمشهرى برمى خيزد و آن اين است. اى امام از روزى كه جنگ آغاز شد تا لحظه اى كه خرمشهر سقوط كرد, من يك ماه مداوم كربلا را مى ديدم هر روز كه حمله دشمن بر برادران سخت مى شد فرياد آن ها بى سيم را از كار مى انداخت و هيچ راه نجاتى نبود به اتاق مى رفتم, گريه را آغاز مى كردم و فرياد مى زدم اى رب العالمين بر ما مپسند ذلت و خوارى را.
(شهيد محمد على جهان آرا)

/

مسئولان فرهنگى از خواب بيدار شويد!

 

مسئولان فرهنگى از خواب بيدار شويد!!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

چندى قبل روزنامه اى آمريكايى ((واشنگتن تايمز)) نوشت: ((ديپلماسى آمريكا درباره ايران شكست خورده است)) (به نقل روزنامه كيهان , 23 خرداد 78)
اين حقيقتى است كه علاوه بر اعتراف ناظران جهانى و رسانه هاى بين المللى , دولتمردان آمريكايى نيز ناباورانه بدان معترف اند. شيطان بزرگ كه در رويارويى خصمانه با ايران اسلامى در صحنه جهان سياسى شكست خورده و تحقير شده است و از هر درى زده نتوانسته نظام اسلامى و ملت بزرگ ما را به سازش و تسليم بكشاند و از شيطنت هاى سياسى و ديپلماسى و توطئه هاى نظامى تاكنون طرفى نبسته است. اما اين به معناى پايان ماجرا نيست.
چنان كه مى دانيم اين دشمن ديرين كينه توز, با سازمان هاى جاسوسى گسترده و عوامل پنهان و آشكار خود هجمه فرهنگى را پيش گرفته است كه با استراتژى جديد, بودجه و امكانات بسيارى را به خدمت گرفته و از طرق گوناگون مى كوشد, نظام اسلامى را در اين مصاف به نابودى و شكست بكشاند و ارزش هاى اسلامى و انقلابى را از ما بگيرد كه به فرض تحقق اين نيرنگ و استحاله فرهنگى جامعه ما, خطر استحاله سياسى حتى نابودى همه چيزمان به دور از واقعيت نيست.
عملكرد مطبوعات داخلى و پاره اى از نشريات جديد الولاده برخى عناصر وابسته و مزدوران قلم به دست تعزيه گردان آن شده و به بازى گرفتن ارزش ها و آرمان هاى انقلاب و اهانت به مقدسات و باورهاى دينى مردم كه در كشورمان (زير لواى آزادى بيان و قلم) صورت مى پذيرد (كه قلم از بيانش شرم دارد) اين خود بخشى از سناريو آمريكايى است كه ناباورانه و زير لواى مسوولان فرهنگى كشور تاكنون به اجرا در آمده است.
اگر ديروز عروسك هاى اين نيرنگ زشت و شيطانى سلمان رشدىها بودند و انگليس و اروپا يا صهيونيست ها و عوامل شان از آن حمايت مى كردند اما امروز با كمال تإسف و تإثر حمله و تهاجم را به درون خانه ما كشانده اند و عناصر داخلى را (كه كارگزار طرح براندازى بيگانه اند) به خدمت گرفته و گردانندگان اين توطئه پاره اى از مطبوعات خلق الساعه اند كه از خون اين ملت تغذيه مى شوند و وقيحانه (و با استفاده از اختلاف ناميمون جناح ها!) مجرى نقشه هاى شوم دشمنان اسلام و ميهن عزيز ما شده اند و برخى مسوولان فرهنگى هنوز به خود نيامده اند و يا نخواسته اند بفهمند كه بايد در عمل خط مشى خود را با انقلاب همسو كنند و همين مطلب است كه خشم ملت را برافروخته است و ملت را به شگفتى واداشته كه در ((سال امام خمينى)) اين چه ماجراست؟
و رهبر معظم انقلاب را به اعتراض و اظهار نگرانى واداشته است كه در خطبه هاى نماز جمعه نهم مهرماه 78 همزمان با ميلاد حضرت زهرا(س) و امام خمينى ـ قدس سره ـ در سخنان خود و با اظهار شرمندگى در پيشگاه ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ با اشاره به اين مطلب فرمودند:
((من از مديران فرهنگى كشور توقعم بيش از اين است. من انتظار دارم فضاى كشور از لحاظ فرهنگى طورى نباشد كه كسى اين گستاخى و يا اين غفلت را نسبت به امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ مرتكب شود… عيبى در يك جاى كار هست كه در فضاى فرهنگى كشور كسى جرإت كند يا غفلت كند كه به امام زمان و به اين اعتقاد با اين اهميت اين گونه اهانت كند. من از كسانى كه الان مسوولان رسمى امور فرهنگى كشور هستند توقع و خواستم اين است كه به طور جدى تجديد نظر كنند و ببينند عيب كارشان كجاست)).
آن چه معظم له فرمودند سخن همه علما و مراجع و حوزه هاى علمى و دانشگاهى و اساتيد و دانشجويان و ميليون ها انسان مومن و درد آشنايى است كه در آن ماجراى تإسف بار شنيديم و ديدم و اين تنها يك مورد نبود بلكه پيش از آن نيز برخى (رنگين نامه هاى تجديد نظر طلب) در يك توطئه حساب شده و هماهنگ, با رسانه هاى استكبارى باورهاى دينى و شرايع اسلامى و ارزش هاى انقلابى را به بازى گرفته اند كه برخى از آن ها پس از رسوايى هاى فراوان كه مرتكب شدند و تحت فشار افكار عمومى به توقيف و تعطيل كشيده شدند. اما بقاياى اين جريان شوم در لايه هاى فكرى آن عناصر منحرف وبازى خورده در قالب نويسنده و با پوشش مظلوم نمايى!! هنوز باقى است كه اگر برخورد انقلابى و در حد انتظار با آنان نشود از گوشه ديگر و نشريه اى ديگر سر بيرون مى كنند و به مثل معروف ((در را كه بر آن ها مى بندى سر از پنجره برمىآورند))! و اين است عاقبت بد فرجام تساهل وتسامح در فضاى انديشه و فرهنگ كه به هيچ وجه با ملاك هاى اسلامى و فرهنگى ما سازگار نبوده و نيست.
سخنان مقام معظم رهبرى با تدبير مآل انديشى ايشان فضاى متشنج كشور را مهار كرد و آرامش و امنيت بخشيد و به دنبال آن رياست محترم جمهورى مسوولان وزارت ارشاد را به كنترل و نظارت بر جريان هاى فرهنگى فرا خواندند كه اميد است به اين خواسته ها همان گونه كه مسوولان ارشاد وعده دادند به طور جدى و سريع جامه عمل پوشند, چرا كه اين ملت مومن و غيور براى آرمان هاى دينى خود تا خون در رگ دارد بر سر پيمانى كه با امام خود بسته است همواره استوار ايستاده و در حفظ و حراست از دست آورد خون شهيدان گلگون كفن خود ذره اى ((تسامح و تساهل)) را تحمل نمى كنند و هرج و مرج فرهنگى و رسانه اى و مطبوعاتى با غيرت دينى اين ملت كه صاحبان اصلى اين انقلاب و ولى نعمت مسوولان و همه ما هستند وفق نمى دهد و شايد مشكل اصلى جريان هاى ناموزون و آلوده فرهنگى كشور در اين اواخر در اين كلمه ريشه داشته باشد كه برخى مسوولان فرهنگى با فضاى فكرى و عقيدتى اين ملت آشنايى ندارند و تلخى ها و شكنجه هاى انقلاب را نچشيده اند و جامعه شناسى و مردم شناسى درستى از كشور و مردم خود ندارند و اگر مسوولان از چنين شناختى بهره نداشته باشند امور به بيراهه مى رود و همه چيز دستخوش نابسامانى مى گردد.

مسوولان فرهنگى بيشتر مسووليت خود را بشناسند
نكته اى كه بايد بر آن تإكيد كنيم اين است كه جريان و مصيبت عظماى حمله به مقدسات و ارزش ها را نبايد تمام شده تلقى كرد كه فتنه چون آتش زير خاكستر است و هر لحظه مجال ظهور و نمود دارد بنابراين اگر بخواهيم با قضيه فرهنگ به طور اصولى برخورد كنيم بايد به ابعاد مسإله بنگريم و به داروى مسكن بسنده نكنيم.
سوال اين است كه فضاى فرهنگى در يك كشور را چه كسانى و چه نهادهايى بايد زير نظر داشته باشند و در سامان بخشى آن بذل مساعى كنند؟ اگر اين افراد و نهادها به موقعيت و مسووليت خود به طور جدى و با آگاهى كامل توجه داشته باشند به طور قطع هشدار يا توبيخ و يا حتى بركنارى يك يا چند مسوول كارساز نبوده و زمينه بروز ناهنجارىها همچنان باقى خواهد ماند.
بنابراين وقتى سخن از اصلاح ساختار فرهنگى و مديريت آن به ميان مىآيد بايد به مجموعه عوامل فرهنگى از سياستگذارى تا اجرا و عمل و رسانه و نشر و كنترل و هدايت و ساير ابعاد مسإله انديشيد كه در يك نظام هماهنگ و با يك استراتژى واحد امور فرهنگى و ارزشى هدايت شود و با تخلفات هم در جاى خود برخورد قاطع شود و اگر جز اين باشد و عوامل موثر در ساختار فرهنگى باز شناخته نشود و ريشه فساد از سرچشمه نخشكد اين خود رفته رفته همچون غده سرطانى از گوشه اى ديگر در پيكر جامعه ما سر برون مىآورد.
آن چه مسلم است و جاى هيچ گونه ترديدى نيست اين كه دشمنان اسلام و انقلاب و محافل استكبارى و صهيونيستى ـ كه از اين انقلاب زخم كارى خورده اند ـ از توطئه و تهاجم لحظه اى فروگذار نخواهند كرد و استراتژى آن ها در حال حاضر بر پايه هجوم فرهنگى و حمله به مقدسات و تضعيف باورها و محو غيرت دينى است (هرچند در اين روزها شيطان بزرگ از حمله نظامى نيز سخن گفته است كه آن را هم بايد از بازتاب همين جريان ها و اختلاف داخلى و خودخواهى هاى جناحى و جنگ و گريزهاى سياسى دانست كه شرح آن در اين مقال نمى گنجد) اما از حمله نظامى بدتر هجمه فرهنگى است كه متإسفانه در اين حمله تير دشمن به هدف خورده و آثار شوم آن را به رإى العين مشاهده مى كنيم. از اين نكته بگذريم. حال در برابر اين هجوم چه بايد كرد؟

بسيج عمومى در برابر هجمه فرهنگى
به نظر مى رسد كه مقابله با اين هجوم بسيج عمومى را مى طلبد, همان گونه كه در دفاع مقدس تنها بسيج عمومى كار جنگ را يكسره كرد و دشمنان را به شكست كشانيد. البته روشن است كه بين بسيج عمومى فرهنگى با بسيج نظامى فرق است. مقصود ما از بسيج عمومى در عرصه فرهنگ حضور تمام آگاهان, انديشمندان , عالمان, حوزه و مراكز تعليم و تربيت, دانشگاهيان, مطبوعات متعهد و رسانه هاى همگانى صدا و سيما و نهادهاى تبليغى و هر سازمان, وزارت خانه و گروه يا فرد يا جمعيتى است كه خالصانه و دلسوزانه و با درك عميق از اسلام و انقلاب كار فرهنگى مى كنند و پاسدار فرهنگ و عزت و شرف اسلامى اند و خود را در پيشگاه خدا و رسول و ائمه هدى و حضرت بقيه الله ـ عجل الله تعالى فرجه ـ مسوول مى دانند و به آرمان هاى امام و ثمرات خون شهيدان مى انديشند و تجربه هاى تلخ انقلاب و جنگ و ويرانى را چشيده و اهل دردند نه از راه رسيده هايى كه تنها ميراث خوار انقلابند و در پى جاه و مقام ودنيا و اعتبار و ثروت و رفاه و امثال اين ها هستند.

سخن ما با شوراى عالى انقلاب فرهنگى
بنابراين در جريان هاى فرهنگى تنها يك وزير يا مسوول و نهاد را نمى توان مواخذه كرد, بلكه با نگاهى گسترده و طرحى جامع بايد به بسيج فرهنگى و نهادينه كردن دفاع از فرهنگ اسلامى و انقلاب مان پرداخت.
به نظر مى رسد شوراى عالى انقلاب فرهنگى با آن گستردگى كه دارد در سياست هاى فرهنگى كشور سهم به سزايى دارد. مسايل مهم تبليغى و فرهنگى, آموزشى, پرورشى, پژوهشى و هنر و سينما, مطبوعات و امثال اين ها به طور قطع نبايد از ديد شوراى عالى انقلاب فرهنگى پنهان بماند.
اگر شوراى عالى انقلاب فرهنگى در مسايل ارزشى اسلام و سياست هاى كلى نظام وآرمان هاى انقلاب حضور فعال و مداوم نداشته باشد و در موقعيت هاى گوناگون به مسووليت مهم خويش نرسد در اين صورت فاقد فلسفه وجودى خواهد بود.
فراموش نكرده ايم حضرت امام براى شوراى عالى فرهنگى كه آن روز رياست آن را حضرت آيه الله خامنه اى ـ مدظله ـ بر عهده داشتند نامه اى نوشتند و از وضع فرهنگى پاره اى نهادها كه وقايع تاريخى را تحريف كرده بودند ابراز نارضايتى كردند و خاطر نشان ساختند كه : ((باعث تعجب و تإسف است كه نظام آموزشى كشور اسلامى ايران نسبتى به مرحوم بهبهانى ـ رحمه الله عليه ـ دهد كه حتى كسروى با آن سوابق ضد اسلامى درباره ايشان نمى دهد. كسروى ضد دين پس از تجليل از آقايان بهبهانى و طباطبايى دستور بهبهانى و طباطبايى به مردم را (در پناه بردن به سفارت يك دولت بيگانه) رد مى كند. از حضرت عالى كه دلسوز اسلام و انقلاب هستيد اكيدا مى خواهم مسوول براى رسيدگى به اين امور گذاشته تا در تمام اين گونه موارد شما را در جريان بگذارد)). (صحيفه نور, ج21, 102)
ملاحظه كنيم كه عكس العمل حضرت امام ـ قدس سره ـ در برابر تحريف يك امر تاريخى در خصوص علماى اسلام چقدر حساس بود؟
امروز نيز كه وضع اسفبار فضاى فرهنگى كشور به ويژه مطبوعات زير لواى آزادى به چه نكبت و فضيحتى افتاده و قلم هاى در خدمت بيگانه با مقدسات مان چگونه بازى مى كنند؟! كه به هيچ وجه و در هيچ منطقى قابل تحمل نيست.
بنابراين با الهام گيرى از رهنمود حضرت امام راحل و توصيه هاى مقام معظم رهبرى انتظار است شوراى عالى انقلاب فرهنگى با حساسيت و دقت ـ نه جانبى ودر خلال انبوه مشغله هايى كه معمولا اعضاى محترم اين شورا دارند ـ مسايل فرهنگى كشور را دنبال كنند و با قاطعيتى كه در خور يك شوراى انقلابى است از توان و اختيارات و امكانات خود در پاسدارى از فرهنگ اسلامى و ارزش ها بكوشند كه اين انتظار به حق ملت از اين شوراى محترم است.

غوغا سالارى براى آزادى مطبوعات!
هرچند در قانون اساسى ما خط و مرز و محدوده آزادى مطبوعات مشخص شده است كه آن خارج نشدن مطبوعات از قلمرو مصالح كشور و نظام و مبانى و ارزش هاى اسلامى است اما تا چه اندازه به اين قانون عمل مى شود. آن را بايد از فضاى مطبوعاتى كنونى سراغ گرفت.
تنها چيزى كه در اين دو ساله مدعيان و هواداران دروغين ((دوم خرداد)) و تجديدنظر طلبان زير اين عنوان و با سوء استفاده فرصت طلبانه از اين فضا و با خيانت به آرمان هاى دولت محترم رعايت نكردند همان مصالح كشور و نظام بود. چه قلم هايى زهرآگين و لجام گسيخته كه صفحات مطبوعات را آلوده نكردند (كه نياز به بيان ندارد) آنها بدين وسيله فضاى مطبوعاتى فرهنگى مسمومى را به وجود آوردند تا زمينه تشنج و فتنه دانشگاه و به دنبال آن زمينه اهانت به مقدسات را فراهم ساختند كه در سخن مقام معظم رهبرى بدان اشاره شد.
و امروز كه در مجلس شوراى اسلامى سخن از بررسى قانون مطبوعات است گروهى از روزنامه نگاران تشكل هاى سياسى غوغاسالارى به راه انداخته اند و با اعمال فشار بر مجلس و نهاد قانون گذارى برآنند كه نمايندگان را از بحث پيرامون موضوع مطبوعات بازدارند و برخى افراد از جناح ها تهديد به ترك مجلس كرده و آن را به گرايش هاى جناحى پيوند زده اند در حالى كه اين حق مجلس است كه به بررسى اين مسإله بپردازد.
چيزى كه در اينجا سوال برانگيز است اين كه چرا رسانه هاى امپرياليستى طرح اصلاح قانون مطبوعات را برخلاف روند اصلاحات دانسته اند به طورى كه راديوهاى انگليس و فرانسه نسبت به طرح اين قانون در مجلس اظهار نگرانى كرده اند و آن را مقابله با روند اصلاحات و دموكراسى دانسته و به مقابله با آن پرداخته اند؟! اين كدامين اصلاحات است كه به خاطر آن استعمار پير براى آن سينه چاك مى كند و چرا فرانسوى ها كه چند دانش آموز دختر را به دليل حجاب اسلامى از مدرسه اخراج مى كنند حالا براى روند اصلاحات و آزادىها در كشور ما اشك تمساح مى ريزند؟!
و چرا سلمان رشدى در نشست پارلمانى بين المللى نويسندگان در پاريس اخيرا گفته است:
((هرگونه اعمال محدوديت بر نويسندگان تحت عنوان اخلاق و سلامت جامعه مبارزه با شرك كفر و فساد اخلاق و حتى پورنوگرافى! خلاف آزادى نويسندگان است و جمهورى اسلامى ايران را به قتل و آزار نويسندگان متهم و محكوم مى كند؟!)).
آيا اين ها كافى نيست كه به مخالفان طرح اصلاح قانون مطبوعات بفهماند كه دانسته يا ندانسته با كدام جريانى همسويى دارند و در دام چه كسانى افتاده اند؟
تشكل هاى سياسى و انجمن صنفى روزنامه نگارى و امثال آن ها كه مجلس را به مسكوت گذاشتن طرح مزبور فرا مى خوانند, مى دانند كدام جريان را تعقيب مى كنند؟! در حالى كه اين حق مجلس و وظيفه نمايندگان مردم است كه درباره اين طرح و موارد ديگر (از اين قبيل) كه با سرنوشت فرهنگ و انقلاب و ملت ما گره خورده است به بحث و تحليل بنشينند و مخالف و موافق حرفشان را بزنند و براى بهسازى فضاى مطبوعاتى كشور با منطق و تعقل اتخاذ تصميم كنند.
خلاصه آن كه : شم سياسى و فرهنگى چنين مى نمايد كه هر حركتى كه بيگانگان و رسانه هاى استكبارى را به واكنش وامى دارد بايد نسبت به آن حساس بود و مجال نداد تا ديگران سياست هاى فرهنگى را براى ما ترسيم كنند.
در هر حال دلسوزان انقلاب و آن ها كه دلشان براى اسلام مى تپد ((خودىها)) مراقب باشند تا بازيچه دست فرصت طلبان دگرانديش و بى تعهد قرار نگيرند, آن ها كه نان اسلام را مى خورند, اين روزها در معرض امتحانى بزرگ قرار دارند. از جوسازى رسانه هاى غربى و فشارهاى برخى صنوف مطبوعاتى (كه دل در گرو اسلام و انقلاب ندارند) نهراسند.
ضرورت دگرگونى وضع كنونى مطبوعات كه تراژدى فراموش نشدنى گذشته را براى كشور پديدار مى سازد; مسوولان و نمايندگان را بر آن مى دارد كه با واقع بينى و غيرت اسلامى راهى برگزينند كه به سود دشمنان و ليبرال ها و جناح هاى بيگانه نباشد و مجال را براى فتنه گران زير نام آزادى, فراهم نياورد. به اميد بهروزى و حفظ فرهنگ و ارزش هاى اسلامى.

/

رويكرد اساسى در سياست خارجى انقلاب اسلامى

 

رويكرد اساسى در سياست خارجى انقلاب اسلامى (*)

حجه الاسلام والمسلمين سيد على اكبر محتشمى

 


 

((محمد رسول الله والذين معه اشدإ على الكفار رحمإ بينهم)) (سوره فتح, آيه29)

مقدمه
قبل از ورود به موضوع رويكرد سياست خارجى انقلاب لازم است به چند مطلب اشاره شود. سياست خارجى در نظامهاى حكومتى متغيرى از اهداف و اصول حاكم بر آن نظامها است.
1ـ سياست خارجى متضمن منافع و مصالحى است كه اهداف و اصول حاكميت را در پى دارد اگر حكومت ملى باشد, سياست خارجى منافع و مصالح و اهداف ملى را دنبال خواهد كرد و اين اهداف با پشتوانه قدرت ملى به پيش مى رود و اعمال مى گردد و اگر چنانچه حاكميت توحيدى و از نوع حاكميت انقلاب اسلامى باشد, اهداف و اصول انقلاب با ويژگى توحيدى, محور سياست خارجى است كه در ضمن, منافع ملى و آحاد مردم نيز تإمين خواهد شد. اعتقاد به اينكه توحيد و مكتب اسلام پايه سياست است, توحيد در آفرينش و هستى و انسان و توحيد در نحوه اداره, خط مشى و آيين زندگى را در تمام ابعاد و شئون در پى دارد.
2ـ بر اساس آيه 158 سوره اعراف كه مى فرمايد: ((قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا))و آيه: ((و ما ارسلناك الا كافه للناس)) شريعت اسلام براى تمام بشريت مى باشد و جهانشمول است و رسالت پيامبر بزرگ اسلام(ص) نيز رسالت جهانى است و از آنجا كه خداوند در آيه 33 سوره احزاب مى فرمايد: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه)) و مسئوليت بسط و گسترش اين مكتب را به عنوان اسوه پيامبر(ص) به امت اسلام توصيه كرده است و به اين جهت است كه سياست محورى انقلاب اسلامى از ابتدا بر پايه صدور و بسط و گسترش جهانى استوار گرديده است.
3ـ در گذشته استكبار شرق و غرب به رهبرى شوروى و آمريكا و امروزه به رهبرى بلامنازع (شيطان بزرگ آمريكا) تمام كشورهاى عالم را تحت سلطه و در تيول خود پنداشته و رهبرى خود را جهانشمول مى داند و با هر حركت و انقلابى كه مستقل از آن باشد و بنحوى رهبرى او را مخدوش كند, به مقابله همه جانبه برمى خيزند امام خمينى در اين باره مى فرمايند:
((واقعيت اين است كه دول استكبارى شرق و غرب و خصوصا آمريكا و شوروى عملا جهان را به دو بخش (آزاد) و (قرنطينه سياسى) تقسيم كرده اند, در بخش آزاد جهان اين ابرقدرتها هستند كه هيچ مرز و حد و قانونى نمى شناسند و تجاوز به منافع ديگران و استعمار و استثمار و بردگى ملت ها را امرى ضرورى و كاملا توجيه شده و منطقى و منطبق با همه اصول و موازين خود ساخته بين المللى مى دانند, اما در بخش (قرنطينه سياسى) كه متإسفانه اكثر ملل ضعيف عالم و خصوصا مسلمانان در آن محصور و زندانى شده اند, هيچ حق حيات و اظهار نظرى وجود ندارد…))
بر اين اساس من ابتدا فهرست پاره اى از دخالت هاى آمريكا را كه اغلب به صورت عمليات و اشغال نظامى كشورها است ذكر مى كنم.
1 ـ دخالت نظامى آمريكا سال 1953 ميلادى در كره (آمريكا نيروهاى خود را در كره وارد كارزار نمود و در اثر آن اين كشور به دو بخش شمالى و جنوبى تقسيم شد)
2 ـ در سال 1956 ميلادى با دخالت غير مستقيم و چراغ سبز آمريكا تجاوز نظامى سه كشور انگليس فرانسه و اسرائيل به مصر و اشغال كانال سوئز و بخشى از خاك مصر اتفاق افتاد.
3 ـ 1958 ميلادى و شكل گيرى پيمان بغداد براى جلوگيرى از اتحاد دو كشور مصر و سوريه به رهبرى جمال عبدالناصر.
4 ـ دخالت نظامى آمريكا در سال 1958 ميلادى در كشور لبنان به نفع كميل شمعون و سركوب جنبش ملى لبنان به رهبرى رياض الصلح و كمال جنبلاط.
5 ـ سال 1961 ميلادى دخالت نظامى آمريكا در كوبا (خليج خوكها).
6 ـ از سال 1965 تا سال 1974 ميلادى آمريكا كشور ويتنام را اشغال نظامى كرد و شب و روز بر سر مردم آن بمب و موشك ريخت.
7 ـ 5 ـ1964 ـ سركوب جنبش آزاديبخش كشور ((پرو)) در آمريكاى جنوبى به رهبرى چه گوارا.
8 ـ 1967 ـ دخالت نظامى آمريكا در كنگو و سركوب حمايت مردمى اين كشور به رهبرى آقاى پاتريس لومومبا و اعدام لومومبا توسط مزدوران آمريكا.
9 ـ 1972 ـ سركوب جنبش آزاديبخش انقلابيون نيكاراگوئه به رهبرى ساندنيستها.
10 ـ 1973 ـ دخالت مستقيم نيروهاى نظامى آمريكا در جنگ اعراب و اسرائيل و برقرارى پل هوايى بين آمريكا و اسرائيل براى سركوب اعراب.
11 ـ 1974 ـ دخالت نظامى آمريكا در قبرس و سرنگونى اسقف ماكاريوس كه مقدمه تقسيم اين جزيره شد.
12 ـ 1974 ـ دخالت نظامى آمريكا در شيلى به نفع ژنرال پينوشه و سرنگونى رهبر ملى شيلى آقاى آلنده.
13 ـ 1974 ـ دخالت آمريكا در لبنان و آغاز جنگ داخلى كه بيست سال به طول انجاميد, طراح اين توطئه هنرى كيسينجر بود (در آن زمان در عين الرمانه فالانژيستها يك اتوبوس حامل زن و مرد و كودك فلسطينى را قتل عام كردند)
14 ـ 1982 ـ دخالت (مارنيز) تفنگداران آمريكايى در لبنان به حمايت از اشغال اين كشور توسط اسرائيل كه اين دخالت هاى آشكار تاكنون ادامه دارد.
15 ـ 1986 ـ بمباران كشور ليبى به منظور سرنگونى رژيم سرهنگ قذافى.
16 ـ 1988 ـ اشغال نظامى كشور پاناما و ربودن ژنرال نوريگا به بهانه مواد مخدر (آمريكا به منظور سلطه مجدد خود بر كانال پاناما دست به اين تجاوز آشكار زد).
17 ـ 1998 ـ بمباران كارخانه داروسازى سودان (به بهانه ساخت سلاح شيميايى كه بعدا مشخص شد واقعيت نداشته است).
18 ـ 1998 ـ بمباران افغانستان به بهانه حضور تروريست آمريكايى بن لادن در اين كشور.
19 ـ طبق منابع رسمى و منتشر شده جهانى براى به زانو درآوردن كشورهاى جهان سوم متجاوز از چهل كشور آسيا, آفريقا و آمريكاى لاتين در حال تحريم اقتصادى از سوى آمريكا هستند.
و اما دخالت هاى آمريكا در فلسطين:
20 ـ 1947 ـ تنظيم و تصويب قطعنامه 181 شوراى امنيت توسط آمريكا موضوع تقسيم فلسطين بين يهود و اعراب و به رسميت شناختن رژيم دشمن صهيونيستى و تضييع حقوق ملت فلسطين.
21 ـ 1967 ـ تنظيم و تصويب قطعنامه هاى 242 و 338 به منظور اجبار اعراب بر شناسايى دشمن صهيونيستى.
22 ـ 1982 ـ طرح ريگان براى اجبار اعراب بر شناسايى رژيم صهيونيستى در مقابل طرح فهد كه براى شناسايى اسرائيل موضوع قدس و جلوگيرى از ساخت مستوطنات يهودى و حق بازگشت آوارگان را براى اعراب محفوظ مى دانست.
23 ـ از تاريخ 10/11/1975 ـ كميته اى در سازمان ملل به نام كميته دفاع از حقوق غير قابل خدشه مردم فلسطين تشكيل شده است. آمريكا تمام تصميمات اين كميته را (دهها مورد) در شوراى امنيت به بهانه به خطر افتادن امنيت اسرائيل و يا تضعيف دولت اسرائيل وتو كرده است و عملا اين كميته بى خاصيت شده است.
24 ـ در 8 سال حكومت ريگان آمريكا اجازه نداد كه شوراى امنيت حتى به يك تصميم برسد. در اين دوران پيمان استراتژيك آمريكا و اسرائيل بسته شد كه همچنان ادامه دارد. اين پيمان در زمينه همكارى نظامى مشترك در زمينه سلاحهاى پيشرفته و انتقال تكنولوژى نظامى آمريكا به رژيم صهيونيستى است.
25 ـ تلاش آمريكا براى قبولاندن قدس به عنوان پايتخت رژيم صهيونيستى به جهانيان.
26 ـ شركت تبليغاتى (والد ديزنى) كه صهيونيست ها در آن نقش موثر دارند. جشنواره اى به نام (شهر ميراث كشورهاى جهان) در آمريكا به راه انداخته است. در اين جشنواره 24 كشور از جمله اسرائيل و (متإسفانه) عربستان سعودى و مراكش شركت كرده اند در غرفه رژيم صهيونيستى ماكت شهر قدس به عنوان پايتخت دشمن صهيونيستى قرار گرفته است, چند روز قبل اين جشنواره افتتاح و توسط سفير اسرائيل رسما قدس به عنوان پايتخت و ميراث اسرائيل اعلام شد.
27 ـ دخالتهاى آمريكا در نيم قرن اخير در منطقه و ايران از حد و حصر بيرون است. از جمله قبل از پيروزى انقلاب سركوب:
ـ نهضت ملى ايران در سال 1332.
ـ سركوب نهضت اسلامى در 15 خرداد 1342.
ـ تبعيد امام به تركيه و سپس عراق به خاطر مخالفت با كاپيتولاسيون (مصونيت مستشاران آمريكايى در ايران).
ـ سركوب قيام ملت و به شهادت رساندن فرزندان آن در زندانها به جرم مبارزه با دخالت هاى آمريكا.
ـ استقرار متجاوز از 50000 مستشار نظامى در ايران و…

مبارزه آشتى ناپذير با آمريكا (استكبار زدايى)
با توجه به ليست دخالتهاى آمريكا در كشورهاى مختلف دنيا, بويژه كشورهاى اسلامى, روشن مى شود كه شناخت دقيق ماهيت استكبارى امريكا توسط امام است كه مبناى سياست استكبار ستيزى انقلاب شده است.
آن چه به عنوان اساسى ترين شاخصه رويكرد سياست خارجى انقلاب اسلامى مطرح مى باشد اين است كه:
انقلاب اسلامى به لحاظ ماهيتى و رسالت جهانيش , دشمنى آشتى ناپذير, در پيش رو دارد و آن ماهيت وجودى استكبار به رهبرى آمريكا است و مبارزه با اين دشمن اجتناب ناپذير و از اهداف عمده و اصلى نظام اسلامى بوده و هست. امام مبارزه با اين دشمن را نه تنها در كانون انقلاب يعنى جمهورى اسلامى ايران به نمايش گذاشت بلكه همه مسلمانان جهان و مستضعفين عالم را نيز براى مشاركت در آن, دعوت نمود و آن چه به عنوان شاهدى زنده براى مسلمانان و مستضعفين جهان طرح مى شود, تجربه پيروزى انقلاب اسلامى ايران بر نماد بارز استكبار جهانى, آمريكاست.
پيروزى انقلاب اسلامى آن هم در قوى ترين پايگاه آمريكا در منطقه خاورميانه, جايى كه رژيم اش ژاندارم خليج فارس و تضمين كننده منافع آمريكا و اسرائيل بود, اقتدار و ابهت آمريكا را درهم شكست و حلقه زنجيره اى ((ناتو)) به دور شوروى را گسست و آمريكا را با انقلاب, مكتب و ايدئولوژى نوينى مقابل ساخت كه هيچ گونه شناختى از آن نداشته و در قالب تحليل هاى موجود دستگاههاى اطلاعاتى سياسى و كلا سيستم استكبارى آمريكا نمى گنجيد و راه مقابله و از بين بردن چنين انقلابى كه ((صرف وجودش)) با ماهيت وجودى استكبارى منافات دارد و آن را تهديد مى كند را نه مى دانستند و نه قبلا تجربه كرده بودند.
اما استكبار جهانى به يك نكته اصلى و مهم توجه داشت و آن را محور بنيادين برخورد با انقلاب اسلامى قرار داد: آن نكته عبارت است از اين كه :
بايد انقلاب اسلامى را به گونه اى براندازد كه باعث عبرت همه مسلمانان و مستضعفان جهان شود.
و به عبارت ديگر ((براندازى انقلاب و جمهورى اسلامى ايران براى استكبار جهانى هم استراتژى است و هم تاكتيك)). بدين معنى كه در تمام سياستگزاريها و برنامه هاى سياسى, اقتصادى, فرهنگى, مبادلات تجارى, تبليغات رسانه اى آمريكا و …, اين نكته محورى سارى و جارى است.
امام خمينى(س) با درك ماهيت استكبار, انقلاب اسلامى را در تعارض جدى با آمريكا تعريف كرده و اصلى جاويدان را براى رويارويى با آن بنا نهادند. رهنمودهاى امام خمينى (س) دراين باره گوياتر از همه كلام هاست آنجا كه مى فرمايد:

((الان تمام گرفتارىهاى ما از آمريكاست, تمام گرفتارىهاى مسلمين از آمريكاست)). (1)
((اگر آمريكا نبود و اين قدرت شيطانى نبود, اين همه فساد در بلاد مسلمين حاصل مى شد؟ اين همه خونريزىهايى كه در بلاد مسلمين مى شود, همه با تحريكات آمريكاست. ))(2)
((آمريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است. او با ايادى مرموز و خيانتكارش, چنان خون مردم بى پناه را مى مكد كه گويى در جهان هيچ كس جز او و اقمارش حق حيات ندارند.))(3)
((اگر بخواهيم استقلال حقيقى به دست آوريم, بايد سعى كنيم تمامى اشكال نفوذ آمريكا, چه اقتصادى و چه نظامى, چه سياسى و چه فرهنگى را از بين ببريم.))(4)
((ما تا آخر عمر عليه دولت آمريكا مبارزه مى كنيم و تا آن را جايش ننشانيم و دستش را از منطقه كوتاه نكنيم و به تمام مبارزان راه آزادى كمك نكنيم تا آنها را شكست دهند و خود مردم سرنوشت خويش را به دست گيرند از پاى نمى نشينيم.))(5)
بديهى است پاى بندى به اين اصل مهم و اساسى انقلاب اسلامى, باعث گرديد كه سمت گيرى حركت توفنده پيروان انقلاب و امام و نظام جمهورى اسلامى ايران به سويى باشد كه هرچه بيشتر اقتدار و ابهت آمريكا شكسته شود و از اين رو ضربه اى كوبنده تر از ضربه پيروزى انقلاب اسلامى بر پيكر آمريكا, حركت عظيم, اصولى و تعيين كننده تصر و فتح لانه جاسوسى آمريكا در تهران و به گروگان گرفتن گروهى از جاسوسان آمريكا و افشاى اسناد سرى دخالت هاى استكبار جهانى در ايران و ديگر كشورهاى منطقه و رسوا شدن چهره وابستگان به آمريكا در ايران و منطقه بود.
اين ضربه دوم بر اقتدار و كيان استكبارى آمريكا به قدرى كارى و مهلك بود كه طى 444 روز گروگانگيرى, اين ابرقدرت را از چگونگى برخورد با آن و بازگرداندن آبروى رفته خويش گيج و مبهوت ساخته و به اقسام ترفندها متوسل نمود. يكى از اقداماتى كه آمريكايى ها براى مقابله با حركت تسخير لانه جاسوسى انجام دادند اعزام نيروى ويژه نظامى براى حمله به سفارتخانه و آزادسازى گروگانها و… بود كه با گرفتار شدن در طوفان شن طبس و از بين رفتن تجهيزات آنها, رسوايى آمريكايى ها دو چندان شد.
اين حقارت آمريكا زمانى به اوج خود رسيد كه حضرت امام(س) اقدام شجاعانه دانشجويان مسلمان را تإييد كرده و براى آن تعريف نوينى را ارائه دادند كه:
((جهان بايد بداند كه ايران راه خدا را پيدا كرده است و تا قطع منافع آمريكاى جهانخوار, اين دشمن كينه توز مستضعفين جهان, با آن مبارزه آشتى ناپذير دارد و حوادث ايران, نه تنها ما را براى لحظه اى عقب نخواهد نشاند, كه ملت ما را در نابودى منافع آن مصمم تر خواهد كرد. ما مبارزه سخت و بى امان خود را عليه آمريكا شروع كرده ايم و اميدواريم فرزندانمان با آزادى از زير يوغ ستمكاران, پرچم توحيد را در جهان بيفرازند; ما يقين داريم اگر دقيقا به وظيفه مان كه مبارزه با آمريكاى جنايتكار است ادامه دهيم فرزندانمان شهد پيروزى را خواهند چشيد.))(6)
((رئيس جمهور آمريكا گفته است ايران ما را تحقير كرد; اين اول كار است, ايران تا آخر شما را تحقير خواهد كرد.))(7)
پرواضح است كه اين موضع گيريها, حكايت از نوع نگرش آشتى ناپذير انقلاب با استكبار جهانى داشته و از ديگر سوى آمريكايى ها نيز به طور سيستماتيك و يكپارچه, باهدف براندازى و ذلت كشاندن و تسليم انقلاب اسلامى, اقداماتى را به انجام مى رساندند.
فى الواقع آمريكايى ها با درك عميق ابعاد و اهداف انقلاب اسلامى, هرگونه شيوه و تاكتيكى را كه مبتنى بر استراتژى براندازى و نظام جمهورى اسلامى نباشد را به كنارى نهاده و تنها روش هاى براندازى انقلاب را, انتخاب و به مورد اجرا گذاردند. پس نبايد فراموش كرد كه اصل و اساس همه برنامه ها و سياست هاى آمريكا نسبت به نظام جمهورى اسلامى ايران بر محور براندازى استوار است.
بدين ترتيب رژيم استكبارى آمريكا و انقلاب اسلامى به عنوان دو قدرت آشتى ناپذير مى باشند كه فراموش نمودن دشمنى آمريكا, در حقيقت واگذار نمودن خطوط مقدم جبهه به دشمن تلقى مى شود.
آنچه كه آمريكاييها تاكنون به آن دل بسته و ايشان را اميدوار ساخته, اين است كه انقلاب اسلامى از درون متلاشى شود و اين كانون اميد مستضعفان جهان به سمتى سوق پيدا كند كه با دست فرزندانش, اصول و آرمانهاى آن مسخ گردد و به مسلخ توطئه و فريب آمريكا برود; لذا در راستاى براندازى انقلاب و نظام, تاكتيك ((استحاله)) را نيز برگزيده و با اعمال سياست ((فشار و امتياز)), حركت دوگانه اى را سازمان داده اند كه انقلاب و نظام از درون متمايل به ((در باغ سبز)) سرمايه دارى شده و با دستهاى خود بنيان انقلاب متلاشى و بارقه اميد محرومان جهان را خاموش سازد.
امام خمينى (س) در اين باره مى فرمايند:
((نكته مهمى كه همه ما بايد به آن توجه كنيم و آن را اصل و اساس سياست خود با بيگانگان قرار دهيم اين است كه دشمنان ما و جهانخوران تاكى و تا كجا ما را تحمل مى كنند و تا چه مرزى استقلال و آزادى ما را قبول دارند. به يقين آنان مرزى جز عدول از همه هويت ها و ارزش هاى معنوى و الهى مان نمى شناسند.))(8)
به عبارت ديگر همه وعده ها و وعيدهاى استكبار جهانى به كسانى كه تصور مى كنند مى توان با عدول از پاره اى اصول و ارزش هاى انقلابى, رشد و توسعه اى ـ هرچند ضعيف ـ داشت تنها حريص تر نمودن شكارچى و صياد درنده و بى رحم است كه شكار را ملاحظه مى كند با پاى خود به دام او و تيررس سلاح او نزديك و نزديكتر مى گردد. امام مى فرمايد:
((بارها گفته ام رابطه ايران و آمريكا, رابطه گرگ و ميش است و هرگز بين اين دو آشتى نيست.))(9)
برخى افراد مرعوب يا وابسته, خوش خيالانه تصور كرده اند كه از آنجا كه آمريكا قدرت مطلق جهانى و ناظم نوين عالم شده است مى توان به دور از شعارهاى انقلاب و با اتخاذ سياست هاى كج دار و مريز و غير انقلابى دشمن را نرم نمود.
در حالى كه اولا ـ هيچ گونه تغييرى در ساختار كلى استعمار و استكبار حاكم بر جهان در طول اين سال ها داده نشده بلكه وسايل و ابزار استعمار و استثمار پيچيده تر گشته است.
ثانيا ـ سياست ها و برنامه هايى كه در طول سال هاى گذشته با همين ديدگاه به مورد اجرا گذاشته شد و پذيرش همه گونه شرايط غربى ها, ثابت نمود كه اين مطالب, فريبى بيش نيست.

پى نوشت ها:
ـ تفصيل اين مقاله در كنگره امام و تبيين انقلاب اسلامى ارائه شده و نويسنده محترم بار ديگر آن را جهت چاپ در مجله پاسدار اسلام بازبينى و تلخيص نمودند. پاسدار اسلام ضمن تشكر, توفيق روزافزون ايشان را در پاسدارى از اسلام و راه امام از خداوند خواستار است.
1 ) امام خمينى , 7/8/1358.
2 ) امام خمينى , 4/11/60.
3 ) امام خمينى , 21/6/1359.
4 ) امام خمينى , 9/12/1357.
5 ) امام خمينى , 20/12/1358.
6 ) امام خمينى , 16/6/1360.
7 ) امام خمينى , 12/11/1362.
8 ) امام خمينى , 29/4/1367.
9 ) امام خمينى , 20/8/1367.

/

مصاحبه اختصاصى پاسدار اسلام با دكتر رمضان عبدالله

 

مقابله مجله باسدار اسلام مع الدكتور رمضان عبدالله,
الامين العام لحركه الجهاد الاسلامى فى فلسطين

 


 

O لقد اعلن الامام الخامنئى ـ حفظه الله ـ هذا العام عاما للامام الخمينى(قد), ماذا تمثل لكم هذه الذكرى باعتباركم تعيشون القضيه الاسلاميه روحا و فكرا و جهادا؟
ان اعلان الامام الخامنئى قائد الثوره الاسلاميه ـ حفظه الله ـ اعتبار هذا العام عام الامام الخيمنى فى الذكرى المئويه لميلاده ـ رضوان الله عليه ـ هو قسط من الوفإ للامام, و تكريم للشعب و الامه التى إنجبت هذا المجدد الاسلامى العظيم, و تكريس للقيم الاسلاميه الخالده التى نهض بها الامام من اجل خلاص الامه والبشريه جمعإ من براثن الطاغوت و الاستكبار العالمى.
هذه الذكرى هى ذكرى انتصار الثوره الاسلاميه التى اقترن اسمها باسم الامام الراحل, و عليه فان ميلاده ـ رضوان الله عليه ـ هو ميلاد جديد لفجر الاسلام المحمدى الاصيل الذى برزت فيه صوره الامه الحقيقيه من جديد.
استئناف دور الاسلام فى الحياه بشكل شمولى من خلال تإسيس الدوله الاسلاميه و اعاده بنإ المجتمع الاسلامى على قيم و إحكام الاسلام الساميه المستمده من القرآن والسنه, و قدم نموذجا فى الاستقلال الحقيقى والاعتماد على الذات من خلال تخليص البلاد والعباد من التبعيه و تسلط القوى الاستكباريه العالميه على مصائر الشعوب و مقدراتها عبر وكلائها و عملائها فى العالم.
من هنا, فان عام الامام الخمينى, بالنسبه لنا, هو عام الانتصار على اليإس الذى يسعى إعدإ الاسلام والمسلمين لترويجه فى إوساط شعوبنا المظلومه فى ظل الحكومات المواليه للغرب. ز هو عام اعاده التوازن النفسى والموضوعى لحياتنا, لاحاسيسنا و سلوكنا. عام استعاده الثقه بإنفسنا و فكرنا و إمتنا و قوتنا و قدرتنا على الصمود والاستمرار فى الجهاد. عام التحرر من الخوف والخضوع والانبهار بالاخرين. عام التخلص من الجمود والتقليد والانطلاق بإصالتنا الاسلاميه التى تجسدت فى شخص الامام نحو آفاق إرحب للنهوض على كل المستويات من إجل تحقيق الانتصار باذن الله.

O كيف تنظرون الى مسيره الثوره الاسلاميه والجمهوريه الاسلاميه فى ذكرى مئويه الامام و بعد عشرين عاما على انتصار الثوره الاسلاميه؟
بدايه لابد من التإكيد على العلاقه بين الثوره والدوله خاصه فى تجربه الثوره الاسلاميه و حركه الامام الخمينى. فالثوره والدوله يتحدان فى مسار واحد, و لايمكن الحديث عن نقطه فاصله بين مرحله الدوله و مرحله الثوره. والذين يعتقدون ان اداره مشروع الدوله الاسلاميه يقتضى التراجع عن المبادى الاسلاميه الثوريه, تحت ضغوط الواقع والرغبه فى الاندماج فى المجال الدولى السائد فى عصر العولمه, الذين يعتقدون بذلك سيفقدون الدوله الاسلاميه خصوصيتها و قيمتها الفكريه و مبادئها الرساليه. ان الدعوه للفصل بين الثوره والدوله هى مثل الدعوه للفصل بين ثوره الامام الحسين و نهوض الامام الخمينى, و هذا برإينا مستحيل.
فى ضوء ذلك, و فى ظل التحديات التى واجهتها الثوره من اليوم الاول من موامرات و مكائد و حروب و حصار سياسى و اقتصادى ظالم و غيرها من الاساليب التى مارستها قوى الاستكبار , فقد إثبت الشعب الايرانى المسلم و قيادته الاسلاميه الرشيده قدره فائقه على الصمود والتضحيه, فكانت المنجزات فى كل المجالات هى بحجم عظمه الشعب الايرانى صانع الحضاره و حافظ المقدسات.
ان النظام العالمى والعلاقات الدوليه التى تسوده اليوم تقول للمسلمين والعالم كله لايمكن لاى دوله إن تستغنى عن امريكا و رضا امريكا, فضلا عن ان تتحداها. هناك بقايا دول عظمى كبريطانيا مثلا تعيش كذيل لامريكا فى السياسه العالميه. لكن ايران الاسلام قدمت مثالا و نموذجا فريدا فى الخروج على طاعه القوه العظمى المهيمنه على العالم. واستطاعت بعون الله, ثم بحكمه قيادتها و تضحيه و عزه شعبها ان تقيم علاقاتها السياسيه و الاقتصاديه والتجاريه مع اطراف و بلدان عديده فى العالم على إسس متوازنه هى التى تحددها و تضع ضوابطها بما يخدم مصالح الشعب والامه و يراعى القيم الاسلاميه التى تحملها.
بكل المقاييس, و برغم كل الصعوبات والتحديات, فان منجزات الثوره فى هذه الفتره الزمنيه القصيره فاقت كل توقع و تجاوزت ما حققته الكثير من الثوارت فى العالم. ان ما حققته ايران الاسلام فاجإ الاعدإ بحق واربك مخططاتهم و موامراتهم. لذلك ما زالوا يسعون لزعزعه استقرار النظام الاسلامى, ظنا منهم ان شعب ايران يمكن ان يتراجع عن خيار الاسلام الذى كنس امريكا و قيمها من البلاد. اننا على ثقه كبيره ان شعب ايران المسلم العظيم, و ببركه قياده و حكمه الامام الخامنئى دام ظلهن و وعى و اخلاص الرئيس خاتمى حفظه الله, لن يسمح بزعزعه لبنه واحده بناها الامام الخمينى بدمإ الشهدإ و تضحيات المخلصين, و سيرد الله كيد الاعدإ الى نحورهم (و يمكرون و يمكر الله والله خير الماكرين).

O كيف تنظرون الى مواقف الامام المتميزه من القضيه الفلسطينيه و كذلك الجمهوريه الاسلاميه و دورها فى دعم حقوق و جهاد الشعب الفلسطينى؟
ان مواقف و آثار الامام الخمينى فى عمق الحدث الفلسطينى و القضيه الفلسطينيه تكاد لاتحصى. كان الامام ـ رضوان الله عليه ـ اول مرجع تقليد و امام دينى كبير يفتى بجواز تقديم الدعم المالى للجهاد الفلسطينى من الحقوق الشرعيه و الزكوات والصدقات. و قد إدب فى إحاديثه و خطبه المتكرره الى تنبيه المسلمين الى الموامرات والجرائم التى ترتكب ضد الشعب الفلسطينى على إيدى الصهاينه. لقد سعى الامام فى حركته الى ابقإ فلسطين قضيه مقدسه و حيه فى قلب كل مسلم, و قد تكرس ذلك باعلان يوم القدس العالمى. و قد وجدت ثوره الامام صداها فى فلسطين بنشإه حركه الجهاد الاسلامى التى كان لها الدور الاكبر فى اشعال فتيل المقاومه المسلحه ضد الصهاينه بعد غياب طويل و سبات عميق للحركه الاسلاميه التقليديه هناك. كما آتت ثوره الامام إكلها على إوسع نطاق بالانتفاضه المباركه التى استلهم فيها الشعب الفلسطينى نهوض شعب ايران ضد الظلم والاستكبار.
و قد تجسدت افكار و مواقف الامام الخمينى رضوان الله عليه من القضيه الفلسطينيه فى مواقف الجمهوريه الاسلاميه التى ما زالت تعتبر فلسطين قضيه الاسلام والمسلمين المركزيه.
ان دعم ايران الاسلام لشعب فلسطين و جهاده العادل ضد الصهيونيه يكاد يكون السند الوحيد والعزإ الوحيد لنا فى ظل الانهيار الحاصل فى المنطقه وارتمإ العديد من الحكومات فى احضان اسرائيل. ان دعم عائلات شهدإ فلسطين خلال موسسه الشهيد و معاملتهم معامله شهدإ الثوره الاسلاميه لهو موقف تاريخى يعبر عن عمق إصاله الشعب الايرانى و نخوته الاسلاميه التى يضرب بها إروع الامثله فى التكافل والتعاضد بين المسلمين. ان مواقف الجمهوريه الاسلاميه المبدئيه من القضيه الفلسطينيه و من الكيان الصهيونى هى مصدر اعتزاز و قوه لنا و لشعبنا تعيننا على الصمود فى وجه مشاريع التصفيه التى تتعرض لها القضيه الفلسطينيه اليوم.

O لقد نادى الامام الخمينى رضوان الله عليه بزوال اسرائيل, ما هى برإيكم فرصه تحقيق هذا الهدف فى ظل الظروف الراهنه خاصه بعد توقيع اتفاقات الصلح الفلسطينيه والعربيه مع اسرائيل؟
معروف إم انتصار الثوره الاسلاميه بقياده الامام الخمينى إفقد الغرب واسرائيل حليفا استراتيجيا فى الشرق الاوسط. و فى المقابل يرى الغرب بقياده إمريكا ان الجمهوريه الاسلاميه هى العدو الاستراتيجى لامريكا و اسرائيل فى المنطقه. صحيح إن بعض الاطراف وقعت ((اتفاقات سلام)) مع اسرائيل, لكن شيئا من السلام لم يتحقق و لن يتحقق بإى حال من الاحوال سوى بازاله اسرائيل من الوجود.
بعض المخدوعين الجهلإ و غيرهم من الخبثإ يروجون لقرب انتهإ الصراع التاريخى مع المشروع الصهيونى و الحركه اليهوديه, و يقولون ان الشعب الفلسطينى إوشك على نيل حقوقه و اقامه الدوله الفلسطينيه المستقله على إرض فلسطين. و ينسى هولإ إن عرفات فرط فى 80% من مساحه فلسطين التاريخيه قبل إن يحصل على إى شىء واعترف بشرعيه اسرائيل و احتلالها لارض فلسطين. و فى كل الاحوال, فان ما سيحصل عليه عرفات فى النهايه هو اقل من عشره فى المائه من مساحه فلسطين التاريخيه بدون إى سياده حقيقيه, و بدون القدس, و بدون عوده خمسه ملايين لاجىء فلسطينى مشتتين فى انحإ العالم. المسموح لعرفات فقط هو إن ينشىء اكثر من عشره اجهزه امنيه و ان يسلح اكثر من خمسين الف شرطى و رجل إمن مهمتهم حفظ إمن اسرائيل و مستوطناتها من خلال قمع الشعب الفلسطينى و سحق المجاهدين والشرفإ من إبنائه. ان ما يسمى بالدوله الفلسطينيه التى يتحدثون عنها ليست اكثر من ثكنه عسكريه و محميه اسرائيليه تقيمها امريكا و اسرائيل للحفاظ على مكاسب المشروع الصهيونى و انتصاراته التى حققها فى المنطقه.
لقد كان الامام الخمينى يتحدث دائما عن ازاله اسرائيل إكثر من الحديث عن تحرير فلسطين. و هذه اشاره عظيمه الى إن المشكله ليست فلسطين حتى يجدوا لها حلا مزيفا تحت عنوان مخادع اسمه الدوله الفلسطينيه. المشكله هى ((اسرائيل)) فطالما بقيت على خريطه المنطقه و فى قلب الامه, و هى غده سرطانيه كما وصفها الامام بحق, فستفتك بجسد الامه كلها. اسرائيل اليوم تعتبر ايران و الحركات الاسلاميه لاسيما الجهاد الاسلامى و حماس و حزب الله هى العدو الرئيس و الخطر الاكبر الذى يتهدد اسرائيل و مستقبلها فى المنطقه. ان هدف زوال اسرائيل اليوم يبدو صعبا فى ظل تفكك المسلمين و ضعفهم و ميل العديد من حكوماتهم للصلح مع اسرائيل و التعايش معها. لكن هذا الهدف ليس مستحيلا اذا تخلص العرب والمسلمون من ضعفهم و عجزهم وامتلكوا اسباب القوه التى تعينهم على النهوض بواجب الجهاد والتصدى للاطماع الصهيونيه فى المنطقه. ان امريكا ليست قدرا لايقاوم. و حين تإخذ الشعوب زمام المبادره للتغيير مثلما فعل الشعب الايرانى فان اسرائيل ستواجه مصيرها و قدرها بالزوال كما حل بكل الغزاه الذين اندحروا بالجهاد والمقاومه. الممالك الصليبيه ظلت مائتى عام فى بلاد الشام, لكنها فى النهايه تفككت و انهارت و لفظتها المنطقه كجسم غريب عليها. و آجلا او عاجلا ستواجه اسرائيل ذات المصير باذن الله.

مصاحبه اختصاصى ((پاسدار اسلام))
با دكتر رمضان عبدالله دبير كل جهاد اسلامى فلسطين

آيه الله خامنه اى ـ حفظه الله ـسال جارى را سال امام خمينى(قدس سره) ناميدند, به نظر شما كه انقلاب اسلامى را در وجود, انديشه و مبارزه خوداحساس مى كنيد, اين سالگرديادآور چه چيزى مى باشد؟
اين كه آيه الله خامنه اى, رهبر انقلاب اسلامى ـ حفظه الله ـ سال جارى را كه يك صدمين سالگرد ميلاد امام ـ رضوان الله عليه ـ است به عنوان سال امام خمينى اعلام كرده است, نشان دهنده وفادارى به امام و تجليل از اين ملت و امتى است كه چنين احياگر بزرگ اسلامى را به وجود آورده است, و هم چنين تإكيدى است بر ارزش هاى جاودانه اسلامى كه امام بر پايه آن ها قيام كرد, تا اين ملت و تمام انسانيت را از لوث طاغوت و استكبار جهانى رها سازد.
اين سالگرد يادآور پيروزى انقلاب اسلامى است كه نام آن با نام امام راحل مقرون مى باشد, و لذا ميلاد آن بزرگوار ـ رضوان الله عليه ـ آغازگر فجر جديدى براى اسلام ناب محمدى است كه سيماى امت حقيقى دوباره در آن پديدار گرديد.
امام راهى براى قيام مستضعفين پايه ريزى كرد كه ثمره آن پيروزى حتمى و باز شدن درهايى است كه قرن ها بسته شده بود, و هدف او از سرگيرى نقش اسلام در زندگى به طور فراگير از راه تإسيس دولت اسلامى و بازسازى جامعه اسلامى براساس ارزش ها و احكام پيشرفته اسلام كه از قرآن و سنت برگرفته شده است, مى باشد.
امام نمونه بارزى از استقلال حقيقى و اعتماد به نفس (از طريق رهايى كشور و مردم از سلطه قدرت هاى استكبارى جهان كه توسط نمايندگان و مزدوران خود بر سرنوشت ملت ها مسلط شده اند) ارائه نمود.
از اين رو, سال امام خمينى, از نظر ما, سال پيروزى بر نااميدى است, زيرا دشمنان اسلام و مسلمين سعى دارند نااميدى ميان ملت هاى مظلوم ما كه زير سلطه حكومت هاى وابسته به غرب گرفتارند رواج يابد. سال امام خمينى سال باز گرداندن تعادل روحى به زندگى مان, به احساساتمان و به رفتارمان است. سال امام خمينى سال بازگرداندن اعتماد به خويشتن و گرايش به امت بزرگ اسلامى و توجه به امكانات و توانايى هاى موجود جهت ايستادگى و تداوم در جهاد است. سال امام خمينى سال رهايى از ترس, تسليم و خودباختگى در برابر ديگران است. سال خلاصه شدن از جمود و تقليد ديگران است, و سال به دست گرفتن اصالت هاى اسلامى متبلور شده در شخص امام و حركت به سوى افق هاى بازتر جهت قيام در همه زمينه ها تا رسيدن به پيروزى است; ان شإالله.

ديدگاه خود نسبت به جهت گيرى انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى در سده امام و پس از گذشت بيست سال از پيروزى انقلاب اسلامى را بيان فرماييد؟
ـ ابتدا بايد بر رابطه ميان انقلاب و دولت و بخصوص در تجربه انقلاب اسلامى و حركت امام خمينى تإكيد شود. انقلاب و دولت در يك جهت گيرى متحد مى شوند, و نمى توان خط فاصلى را ميان مرحله دولت و مرحله انقلاب مشخص نمود. كسانى عقيده دارند كه لازمه اداره كردن دولت اسلامى تحت فشارهاى موجود و جهت پيوستن به روابط بين المللى در اين زمان لائيك پسند اين است كه از اصول اسلامى و انقلابى عقب نشينى كنيم. كسانى كه چنين عقيده اى دارند دولت اسلامى را از خصوصيات, ارزش هاى فكرى و اصول و اهداف خود دور مى پندارند. شعار جداسازى انقلاب از دولت مانند شعار جداسازى انقلاب امام حسين(ع) و قيام امام خمينى است و اين كار به نظر ما محال است.
از اين رو, على رغم فشارهايى كه از روز اول بر انقلاب وارد شده است, اعم از توطئه ها, دسيسه ها, جنگ ها, محاصره ظالمانه سياسى و اقتصادى و ديگر برخوردهاى قدرت هاى استكبارى, ملت مسلمان ايران تحت رهبرى حكيمانه امام خمينى توانايى فوق العاده خود (بر ايستادگى و فداكارى) را نشان داد, و نتيجه هاى به دست آمده در همه زمينه ها نيز به اندازه عظمت ملت ايران بود , ملتى كه سازنده تمدن و نگهدارنده مقدسات است.
امروزه در عرصه سياست بين المللى هيچ كشورى نمى تواند از امريكا و رضايت آن بى نياز باشد چه رسد به اين كه بخواهد در برابر آن بايستد. امروز مى بينيم كه باقيمانده هاى دولت بزرگى مانند انگلستان در صحنه سياست جهانى به صورت دنباله روى آمريكا درآمده است. ولى ايران اسلامى فعال و نمونه منحصر بفردى در خروج از فرمانبرى ابرقدرت هاى حاكم بر جهان ارائه نمود. و با استعانت از خداوند و رهبرى حكيمانه خود و ايثار و فداكارى ملت توانست روابط سياسى, اقتصادى و تجارى با طرف ها و كشورهاى گوناگون در جهان برپا كند, آن هم بر اساس اصول صحيحى مى باشد كه خود تعيين كننده ضوابط آن بر پايه منافع ملت و امت و با مراعات ارزش هاى اسلامى است.
بر اساس همه معيارها و على رغم تمام سختى ها و فشارها, دستاوردهاى ايران اسلامى براى دشمنان كاملا غير منتظره بود. آن گونه كه نقشه ها و توطئه هاى آنان را مختل ساخت, از اين جهت آن ها همچنان سعى در سست كردن ستون هاى نظام اسلامى دارند. به اين خيال كه ممكن است ملت ايران از انتخاب اسلام عقب نشينى كند. اسلامى كه امريكا و ارزش هايش را از كشور جارو كرد.
ما اطمينان زيادى داريم كه ملت عظيم و مسلمان ايران به بركت رهبرى حكيمانه آيه الله خامنه اى ـ دام ظله ـ و با آگاهى رييس جمهور آقاى خاتمى ـ حفظه الله ـ اجازه نخواهد داد حتى يك آجر از ساختمانى كه امام خمينى آن را با خون شهدا و فداكارى مخلصين بنا كرده است جابجا شود. خداوند دسيسه دشمنان را به خودشان برمى گرداند. (و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين, آنها مكر مى كنند و خداوند نيز مكر مى كند, خداوند بهترين مكر كننده است).

نظر شما راجع به موضع گيرىهاى بى نظير امام نسبت به قضيه فلسطين, و هم چنين موضع گيرى و نقش جمهورى اسلامى در دفاع از حقوق و مبارزه ملت فلسطين چيست؟
موضع گيرى ها و تإثيرهاى امام خمينى در اعماق حادثه و قضيه فلسطين به آسانى قابل گفتن نيست, امام ـ رضوان الله عليه ـ اولين مرجع تقليد و رهبر بزرگ مذهبى است كه فتوى به كمك مالى به فلسطينيان مى دهد او هميشه در گفتارها و سخنرانى هاى مكرر خود مسلمانان را متوجه توطئه ها و جنايت هايى مى كرد كه به دست صهيونيست ها عليه ملت فلسطين به كار مى رفت. سعى امام بر اين بود كه فلسطين را به عنوان يك قضيه مقدس در دل هر مسلمانى زنده نگه دارد, كه اعلام روز جهانى قدس تبلور آن است.
انقلاب امام در فلسطين طنين انداز بود و نتيجه اش حركت جهاد اسلامى است كه بزرگترين نقش در شعله وركردن مبارزه مسلحانه عليه صهيونيست ها داشته است آن هم پس از يك غيبت طولانى و غفلت عميقى كه دچار حركت اسلامى در آنجا گرديده بود. همچنين انقلاب امام با شروع انتفاضه پربركت ملت فلسطين به طور وسيعى به ثمر نشست, زيرا ملت فلسطين نحوه انتفاضه خود را از قيام ملت ايران عليه ظلم و استكبار الهام گرفت.
انديشه ها و موضع گيرى هاى امام خمينى ـ رضوان الله عليه ـ نسبت به قضيه فلسطين در موضع گيرى هاى جمهورى اسلامى كه همچنان فلسطين را قضيه مركزى اسلام و مسلمين مى بيند, آشكار مى گردد.
حمايت ايران اسلامى از ملت مبارز فلسطين و جهاد عادلانه اش عليه صهيونيست ها را شايد بتوان به عنوان تنها پشتيبان و تنها دلگرمى آنان شمرد. پس از فروريختگى حاصل در منطقه و كشيده شدن بسيارى از دولت ها به آغوش اسرائيل, حمايت از خانواده هاى شهداى فلسطينى توسط بنياد شهيد و عدم تبعيض ميان آن ها و شهداى انقلاب اسلامى ما يك موضع تاريخى به شمار مى رود.
موضع هاى بنيادى جمهورى اسلامى نسبت به قضيه فلسطين و در برابر رژيم صهيونيستى مايه افتخار و سرافرازى ملت ما است كه ما را در پايدارى در برابر طرح هاى نابودسازى كه قضيه فلسطين امروز درگير آن است, يارى مى كند.

امام خمينى رضوان الله عليه شعار نابودى اسرائيل سرداد, به نظر شما چه مجالى براى تحقق اين هدف در شرايط فعلى بخصوص پس از امضاى معاهده هاى صلح فلسطين و عربى با اسرائيل وجود دارد؟
همه مى دانند كه پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى موجب شد تا غرب و اسرائيل يك هم پيمان استراتژيك را در خاورميانه از دست بدهند. از طرف ديگر غرب به رهبرى آمريكا معتقد است كه جمهورى اسلامى دشمن استراتژيك امريكا و اسرائيل در منطقه ا ست. هرچند بعضى ها ((معاهده هاى صلح)) با اسرائيل را امضا كرده اند, ولى در هر حال هيچ اثرى از صلح پديد نيامده و نخواهد آمد مگر با نابودى اسراييل از جغرافياى سياسى.
بعضى از گمراه شدگان جاهل و افراد مغرض سخن از نزديك شدن زمان انتهاى درگيرى تاريخى با صهيونيزم و حركت يهودى به ميان آورده اند و مى گويند: به زودى ملت فلسطين حقوق خود را به دست آورده و يك دولت فلسطين مستقل در سرزمين فلسطين برپا خواهد كرد. اين ها از ياد برده اند كه عرفات قبل از گرفتن سرزمين ناچيز, 80% از مساحت تاريخى فلسطين را ناديده گرفت و به مشروعيت اسراييل و اشغال سرزمين اعتراف كرد. و در هر حال آنچه عرفات در آخر به دست خواهد آورد كمتر از ده درصد از مساحت تاريخى فلسطين است. آن هم بدون هرگونه حاكميت حقيقى, و بدون منطقه تاريخى قدس, و بدون بازگشت پنج ميليون فلسطينى آواره و پراكنده در اطراف جهان.
عرفات تنها اين اجازه را دارد كه بيش از ده سازمان امنيتى را ايجاد كند و بيش از پنجاه هزار پليس و مإمور امنيتى را مسلح كرده و مإموريت دهد كه ملت فلسطين را سركوب و فرزندان مبارز و با شرافت فلسطين را لگد مال كنند تا امنيت اسراييل و شهرك هاى صهيونيستى محفوظ بماند.
آنچه از آن به عنوان دولت فلسطينى نام برده و سخن مى گويند, جز يك اردوگاه نظامى و يك تحت الحمايه اسراييلى نيست كه آمريكا و اسراييل آن را برپا كرده اند تا از دستاوردها و پيروزىهاى صهيونيزم در منطقه پاسدارى كند.
امام خمينى بيشتر درباره نابودى اسرائيل سخن مى گفت نه آزادى فلسطين, اين يك هشدار بزرگى است مبنى بر اين كه مشكل اصلى فلسطين نيست كه براى آن چنين راه حل دروغين (تحت عنوان دولت فلسطينى) بسازند, بلكه مشكل اصلى ((اسرائيل)) است هرچه اسراييل كه به تعبير واقع بينانه امام يك غده سرطانى است ـ در جغرافياى منطقه و در وسط امت وجود داشته باشد, بدنه امت را مى پوساند. اسراييل امروز ايران و حركت هاى اسلامى بخصوص جهاد اسلامى, حماس و حزب الله را دشمن اصلى و بزرگترين خطرى مى بيند كه اسراييل و آينده اش را در منطقه تهديد مى كند. هرچند هدف نابودسازى اسرائيل امروزه قدرى مشكل به شمار آيد آن هم با توجه به از هم گسيختگى و ضعف مسلمانان و تمايل بسيارى از دولت هاى اسلامى به صلح و همزيستى با اسراييل ولى اگر اعراب و مسلمين از ضعف و عجز خود رهايى يافته باشند ابزار قدرتى را به دست خواهند آورد كه آنان را جهت انجام وظيفه مبارزه و ايستادگى در برابر اهداف صهيونيستى در منطقه مسلح خواهد ساخت, در اين صورت هدف نابودى اسراييل چندان هم غيرممكن نخواهد بود. امريكا سرانجام شكست ناپذير نيست. و هرگاه ملت ها مانند ملت ايران تصميم به تغيير وضع فعلى بگيرند, به يقين اسراييل با سرنوشت نابودى مواجه خواهد شد. همان سرنوشتى كه با مبارزه و جهاد گريبان گير تمام غارت گران مى گرديده است. دولت هاى صليبى دويست سال در شام باقى ماندند ولى در پايان از هم پاشيده و فرو ريختند. اسراييل نيز زود يا دير دچار همين سرنوشت خواهد شد. ان شإالله.

/

راههاى هدايت 4

 

راههاى هدايت(4)

آيه الله جوادى آملى

 


 

((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هوالرحمن الرحيم هوالله الذى لااله الا هوالملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هوالله الخالق البارىالمصور له الاسمإ الحسنى يسبح له ما فى السموات والارض و هوالعزيز الحكيم)).(1)
و خدايى است كه معبودى جز او نيست, حاكم و مالك اصلى اوست, از هر عيب منزه است, به كسى ستم نمى كند, امنيت بخش است, مراقب همه چيز است, قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند, و شايسته عظمت است; خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند!
او خداوندى است خالق, آفريننده اى بى سابقه, و صورتگرى (بى نظير) براى او نام هاى نيك است; آن چه در آسمان ها و زمين است, تسبيح او مى گويند; و او عزيز و حكيم است!!

آخرين بحثى كه مربوط به آيه قبل بود اين بود كه قرآن چگونه مردم را هدايت مى كند؟ اين بحث در حقيقت به علوم قرآنى برمى گشت نه به بحث هاى تفسيرى. سيدنا الاستاد, علامه طباطبائى ـ رضوان الله عليه ـ دو بحث را در ذيل آيه 119 سوره مائده طرح كردند كه به آن هر دو بحث اشاره شد, بحث دوم بحث تاريخى بود و بحث اول بحث شيوه هدايت قرآن نسبت به جوامع بود كه قرآن چگونه مردم را هدايت مى كند. اين كه فرمود: ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم)) (2) آيا راه هدايتش, از طريق كلام است يا فلسفه و يا عرفان؟ اگر كسى بخواهد اسرار عالم را بفهمد و معارف دين را ياد بگيرد, فقط طبق ظواهر دين بايد ياد بگيرد يا با برهان عقل و يا از راه تهذيب نفس؟ قرآن چگونه هدايت مى كند؟ و از اين سه راه كلام را انتخاب مى كند؟ اشاره شد كه قرآن كريم چه در سوره مباركه حج چه در آيات ديگر, سه راه را امضا كرده است, فرمود: ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير))(3) يا از راه علم يا از راه هدايت يا از راه وحى يا از راه استظهار ظواهر دينى يا از راه عقل و استدلال يا از راه كشف و شهود و همه اينها خطابردار است; به استثناى آن فكرى كه معصوم از اشتباه باشد و همه اينها بايد به آن ((ميزان العقايد)) عرضه بشوند اگر كسى بخواهد تنها يكى از اين راه ها را انتخاب كند هرگز با ديگرى قابل تفاهم نيست ; يعنى اگر كسى بخواهد فقط با براهين عقلى معارف دينى را بفهمد هرگز سرسازگارى با كسى كه از راه ظواهر دينى يا كسى كه از راه تهذيب نفس به مطالب مى رسد نخواهد داشت, و اگر كسى فقط از راه ظواهر دينى معارف دينى را درك مى كند او هرگز با كسى كه از راه برهان عقلى يا از راه تهذيب نفس به اسرار دين پى مى برد نمى توانند كنار هم زندگى كنند و اگر كسى فقط از راه تهذيب نفس به سر مى برد نمى تواند با كسانى كه از راه عقل يا استظهار از ظواهر زندگى مى كنند و معارف را مى فهمند كنار هم بيايند و كسانى كه به اين فكر افتادند كه راه دليل نقلى و دليل عقلى و تهذيب نفس را جمع كنند اينها زحمات زيادى كشيدند ولى آن چنان بهره نبرده اند.
منشإ همه اشكال ها و پيدايش همه دشوارىها آن است كه هر كدام به تنهايى دين را گرفته اند بدون اين كه ديگرى را درك كنند; يعنى عده اى راه عقل را گرفته اند بدون اينكه از ظواهر دينى مدد بگيرند, گروهى ظواهر دينى را معيار قرار دادند بدون اين كه به برهان عقل اعتنا كنند و دسته اى هم راه كشف و شهود را پيش گرفته اند بدون اينكه برهان عقلى يا ظواهر دينى را در نظر داشته باشند, لذا هرگز كنار هم جمع نخواهند شد. تنها راهى كه هست و استاد علامه طباطبائى پيشنهاد داده اند همين راه است كه عمل به آيه سوره مباركه آل عمران است كه: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا))(4). معناى اين آيه آن نيست كه همه شما مسلمان باشيد, همه به قرآن عمل كنيد و همه قرآن را محور قرار بدهيد, همه به قرآن چنگ بزنيد, بلكه معنايش اين است كه همه با هم قرآن را بفهميد, نه همه قرآن را بفهميد نه همه قرآن را تمسك كنيد, همه با هم دست به قرآن بزنيد آن گاه يكديگر را درك مى كنيد. اگر گروهى كنار هم نشستند يكديگر را درك مى كنند ; يعنى هم راه هاى يكديگر را مى فهمند هم يكديگر را تاييد مى كنند, اما اگر هزار نفر جداى از هم براى خود هر كدام حسابى بازكردند هر كسى قرآن را جلو گذاشت و فكر خاصى كه از قرآن نصيب او شد آن را محور قرار داد اينها از هم جدا هستند و به قرآن, چنگ نزده اند. قرآن نمى فرمايد همه به قرآن عمل كنيد بلكه مى فرمايد همه با هم قرآن را بگيريد نه بى هم. اين آيه, يك امر و يك نهى دارد, فرمود: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا)). خداوند سبحان وقتى موارد مهمى باشد تنها به امر اكتفا نمى كند بلكه مقابلش هم نهى مى كند. اگر بنا بر درك و تفاهم باشد, كسى كه اهل برهان است مى گويد ظاهر دينى هم حجت است منتها من ذو قم برهانى است ولى با ظواهر دينى هم مى شود اين راه را رفت. آن كه اهل استظهار ظواهر دينى است و به نقل دل بسته تر است مى گويد: با عقل مى توان رفت اما من با ((نقل)) انس بيشترى دارم. آن كه اهل تهذيب است مى گويد: راه عقل و نقل هر دو خوب است ولى من با تهذيب نفس مسئله را حل مى كنم. آن گاه سخن از مثلث نيست كه يك ضلع آن برهان و ضلع ديگر عرفان و ضلع سوم آن, نقل باشد. پس سخن از تثليث و سه ضلع و سه راه نيست بلكه سخن از يك راه است كه عارف و حكيم و محدث به همان يك راه مى روند و يكديگر را درك مى كنند.
مثلا كسى كه راه حارثه بن مالك را طى مى كند تمام تلاش و كوشش او اين است كه چشم دل را باز كند ببيند جهنم هست اين با تمام تلاش و كوشش به جايى رسيده است كه به رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ عرض كرد,: من اكنون طورى زندگى مى كنم كه گويا بهشت و اهلش را, جهنم و اهلش را مى بينم. اين نه نيازى به خواندن چندين جلد كتاب هاى عقلى دارد و نه محتاج است كه چندين جلد حديث بخواند كه جهنم و بهشت هست, چون عينا مشاهده مى كند. او جهنم را و عرض بر صراط را مى بيند ديگر لازم نيست كه برهان اقامه كند كه چون خدا عادل است و در اين نظام ظالم و مظلومى هست پس يك روز جزايى بايد باشد, چون برهان براى كسى است كه نمى بيند اما اگر كسى رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ او را تصديق كرد و فرمود: ((هذا عبد نورالله قلبه)) لازم نيست درس بخواند و بحث بكند, زيرا او مى گويد من الان عرش را دارم مى بينم. حضرت فرمود: درست است, اما چه كسى و در چه زمانى به اين مقام مى رسد؟ در صورتى كه اين تهذيب نفس اش از راه دين باشد بسيارى از افراد هستند كه قبل از اسلام بودند الان هم هستند كه در صدد سركوب اين غرايض اند, وقتى كه انسان اين غرايض را بكوباند يك گوشه نفس را تقويت مى كند, اما چون بر روال شرع نيست به مقصد نمى رسد. تهذيب نفس بايد طبق دستورى باشد كه شرع داده است, دستورش هم خيلى سخت نيست اوايل دشوار است اما بعد آسان مى شود. اگر گفتند حلال بخوريد, يا مواظب چشم و گوشتان باشيد, يا ماهى سه روز روزه بگيريد, يا شب كمتر بخوريد, يا شب زنده دار باشيد و يا… اگر از اين راه كسى پيش رفت به مقصد مى رسد. ((حارثه بن مالك)) نه امام بود و نه امام زاده و نه راهى را رفت كه دين نگفته باشد, او با همين واجبات و مستحبات رفت, نه تنها اعمال خود را بلكه خاطرات خود را هم حساب مى كرد. پس اين راهش را از شرع گرفته است.
آن كه اهل برهان است مى گويد قول معصوم حد وسط قرار مى گيرد نوع حكماى ما تصريح كرده اند كه همان طورى كه مثلا ((متغير)) مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد بگوييم: العالم متغير و كل متغير حادث, قول معصوم عليه السلام هم مى تواند حد وسط بگيرد و بگويد اين چيزى است كه معصوم فرمود, هرچه معصوم فرمود حق است و اين حق است. منتها همان طورى كه حد وسط بايد يقينى باشد قول معصوم هم بايد يقينى باشد اگر از استظهار لفظى بود به درد فروع دين مى خورد, اگر نص قطعى يقينى بلامزاحم و معارض بود به درد اصول هم مى خورد كه بايد قول معصوم باشد كه بتوانيم استدلال كنيم آن كه با قول معصوم دارد استدلال مى كند مى گويد همين دين است كه برهان عقلى را امضا كرده, همين دين است كه استدلال انبيا را كه ذكر مى كند دو براهين عقلى مىآورد, همين دين است كه ما را به تعقل وا مى دارد, همين دين است كه خود قرآن ادله را با عقل تبيين مى كند.
پس حكيم و عارف و زاهد, هر سه در يك صراط مستقيم اند هرسه يكديگر را تاييد مى كنند ديگر سه ضلع جداى از هم نيستند كه ما بخواهيم با اين سه ضلع مثلث بسازيم كه هرگز شدنى نيست و هرگز هم اينها كنار هم جمع نخواهند شد چرا؟ چون هر سه به قرآن عمل كردند اما بى هم نه با هم. ما يك ((يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود))(5) داريم و يك ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) داريم, آيه اول يعنى هركسى عقد خود را وفا كند هركسى داد و ستد كرد به عقد و داد و ستد خود عمل كند, اين جمع در برابر جمع است يك ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) داريم اين واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا ((به منزله)) اوفوا بالعقود يا ((اقيموا الصلوه)) و يا ((آتواالزكاه)) نيست كه هركسى كار خودش را انجام بدهد, بلكه به ما مى فرمايد: با هم قرآن را بفهميد يعنى يكديگر را تحمل كنيد. ذات اقدس اله هر كسى را با ذوق خاصى آفريده است شما اصرار نداشته باشيد كه ديگرى مثل شما بينديشد, راه ها گوناگون است.
جمع اين هر سه راه هم ممكن است ولى منفصله مانعه الخلو است ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لاهدى و لاكتاب منير)) اگر با هم بودند يا توفيق جمع هرسه راه براى او حدى حاصل مى شود يا اگر نشد يكديگر را تاييد مى كنند و هضم مى كنند و تحمل مى كنند نه اين كه يكديگر را طرد بكنند تا اين چنين نباشد. هرگز هشام از يك طرف حارثه بن مالك از طرف ديگر و زراره و مفضل از طرف ديگر تربيت نمى شوند, هشام بن سالم يك طرز فكر دارد و هشام بن حكم طرز فكر ديگرى. در بين صحابه حضرت, ((زراره)) و ((مفضل)) هم طرز ديگر از فكر را دارند, اما همه را حضرت پروراند و تربيت كرد. اصحاب رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نيز هر كدام طرز فكر خاص داشتند, اما ((حارثه بن مالك)) را حضرت پروراند احتجاج هايى كه نصيب عمار و امثال عمار مى شد هم حضرت رشد داد, ((اويس قرنى)) را هم حضرت پروراند. قهرا كسى كه با برهان عقلى پيش مى رود حد خود را مى فهمد و مى گويد من در كليات راه دارم در جزييات راه ندارم. او به اندازه سرمايه خود حرف مى زند, آن گاه نه تنها در فروع دين, متعبد است بلكه در بسيارى از جزييات اصول دين هم اين چنين است. آن جا كه برهان راه ندارد اين متعبد محض است و آن جا هم كه برهان راه دارد مى كوشد كه هماهنگى برقرار كند. كسى كه با ظواهر دين حركت مى كند مى كوشد كه بين اصول دين و فروع دينش فرق بگذارد, اگر بخواهد فروع دينش را اثبات بكند با ظنون معتبره اثبات مى كند, و اگر خواست اصول دينش را اثبات بكند با ادله قطعى اثبات مى كند و به دنبال نص متواتر مى گردد. وقتى خواست مسئله فرعى و فقهى را اثبات كند با يك امر ظنى اكتفا مى كند. آن كه از راه كشف و شهود مى رود رياضت هايش را بر اساس همين واجبات و مستحبات تنظيم مى كند.
بنابراين, آيه ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) به ما مى گويد با هم بگيريد نه بى هم. اين آيه غير از ((اقيموا الصلوه)) است كه هر كسى نماز خودش را بخواند بلكه با هم قرآن و دين را بفهميد.
سه آيه اى كه پايان بخش سوره مباركه حشر است, مشتمل بر اسم اعظم است و در فضل سوره مباركه حشر آمده است كه آيات پايانى او مشتمل بر اسم اعظم است. در آيه قبل اش اين بود كه اگر قرآن بر كوه نازل بشود مى بينيد كه كوه متصدع و از خشيه الهى متخشع است. تعليق حكم بر وصف, مشعر به عليت است, اگر بگويند كه اين شخص در اثر ريزش كوه آسيب ديد ديگر جا براى سوال بعدى باقى نمى ماند, ديگر كسى سوال نمى كند كه چرا او آسيب ديد. براى اين كه گوينده گفت كوه بر سرش فرود آمد, اما اگر كسى بگويد فلان شخص در برخورد آسيب ديد شنونده سوال مى كند: چرا آسيب ديد؟ او ناچار است بگويد آن چه كه به اين رسيد اتومبيل و يا شىء سنگين ديگر بود. گاهى انسان تعليق حكم در وصف را طورى تبيين مى كند كه ديگر شنونده سوال جديد نكند. اين آيه هم اين طور است كه: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا)) چرا؟ ((من خشيه الله)) چون متكلمش الله است, الله را اگر كسى بخواهد خوب بشناسد ((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هو الرحمن الرحيم هوالله الذى لا اله الا هوالملك القدوس)) كه تقريبا يازده اسم از اسماى حسنا را به دنبال هم ذكر مى كند و بعد به آن آيه پايانى هم مى رسد كه خود كلمه الله كافى است براى اين كه ((لرايته خاشعا متصدعا)) روشن بشود. ولى اين چندين اسم را كه ذكر كردم اين به منزله شرح بعد از متن است چون ((الله)) همان اسم جامع جميع كمالات است, بخشى از آن كمالات را اين سه آيه بازگو مى كند, او ((عالم الغيب والشهاده)) است, او كبير, متكبر, جبار, عزيز و… است, كه اين ها به منزله تعليق آن حكم است.

پى نوشت ها:
1) سوره حشر,(59) آيه24.
2) سوره اسرإ (17) آيه 9.
3) حج (22) آيه8.
4) سوره آل عمران (3) آيه 103.
5) سوره مائده (5) آيه1.

/

سخنان معصومان عليهم السلام پاسدارى از مرزهاى اسلامى

 

سخنان معصومان
پاسدارى از مرزهاى اسلامى

 


 

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((الثغور كنانه الله و إهلها سهام الله تعالى)).(1)
مرزها جعبه هاى تير خداست و مرزبانان تيرهاى خدايند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((رهبانيه امتى الرباط فى نحور العدو)).(2)
پارسايى امت من مرزبانى در گلوگاههاى دشمن است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((اول من يدخل الجنه من خلق الله الفقرإ والمهاجرون الذين تسد بهم الثغور)). (3)
اول گروهى كه داخل بهشت مى شوند, مستضعفين و هجرت كنندگان براى استحكام مرزها هستند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((سيكون من إمتى قوم يسد بهم الثغور و توخذ منهم الحقوق و لايعطون حقوقهم اولئك منى و إنا منهم)).(4)
به زودى گروهى از امت من خواهند آمد كه مرزها به سبب آنها حفظ خواهد شد در حالى كه حقوقشان پايمال مى شود و حق آنها داده نمى شود آنها از من هستند و من از آنها هستم.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((حرس ليله فى سبيل الله عزوجل افضل من الف ليله يقام ليلها و يصام نهارها)). (5)
يك شب پاسدارى در راه خداى عزوجل بهتر است از هزار شب كه آن را به عبادت بگذرانند و روزش را روزه بدارند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((ان الله عزوجل يباهى بالمتقلد سيفه فى سبيل الله ملائكته و هم يصلون عليه مادام متقلده)).(6)
خداوند در برابر ملائكه به آن كسى كه در راه خدا اسلحه برمى دارد, مباهات مى كند و تا آن زمان كه وى سلاح به همراه خود دارد فرشتگان بر او درود مى فرستند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((افضل الشهدإ الذين يقاتلون فى الصف الاول فلايلفتون وجوههم حتى يقتلوا اولئك يتلبطون فى الغرف العلى من الجنه يضحك اليهم ربك فاذا ضحك ربك الى عبد فى موطن فلاحساب عليه)).(7)
برترين شهيدان كسانى هستند كه در خط مقدم به شهادت مى رسند و تا هنگام كشته شدن از جنگ روگردان نيستند, ايشان در غرفه هاى بلند بهشت آرميده اند در حالى كه پروردگار تو از آنان خوشحال است و هر جا پروردگار تو از بنده اى خوشحال باشد حسابى بر او نيست.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((من لقى العدو فصبر حتى يقتل او يغلب لم يفتن فى قبره)).(8)
هر كه با دشمن روبرو شود و استقامت ورزد تا كشته شود يا پيروز گردد, در قبر عذاب نمى شود.

امام على عليه السلام:
((اغزوهم قبل ان يغزوكم فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا)).(9)
پيش از آن كه دشمن با شما بجنگد با او بجنگيد, به خدا سوگند هرگز گروهى در درون سرزمين خود نجنگيد مگر اين كه خوار و ذليل شد.

امام على عليه السلام:
((ذد عن شرايع الدين و حط ثغور المسلمين)).(10)
از قوانين دين دفاع كن و مرزهاى مسلمانان را حفظ كن.

پى نوشت ها:
1 ) الفردوس, ج2, ص104.
2 ) كنزالعمال, ح10527.
3 ) مسند ابن حنبل, ج2, ص168.
4 ) اسدالغابه, ج5, ص117.
5 ) كنز العمال, ح 10730
6 ) كنزالعمال, ج4, ص338, ح10787.
7 ) كنزالعمال, ج4, ص401, ح11120.
8 ) كنزالعمال, ج4, ص313.
9 ) نهج البلاغه, خطه 27.
10 ) غرر الحكم, ج1, ص406.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ راز بعثت پيامبران

 

 

دانستنى هايى از قرآن
راز بعثت پيامبران

 


 

 

((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا إن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت, فمنهم من هدى الله و منهم من حقت عليه الضلاله فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين)).(سوره نحل, آيه36)
ما در ميان هر امتى پيامبرى را برانگيختيم كه (اى مردم) خداى را بپرستيد و از طاغوت و طغيانگرى دورى كنيد. برخى را خداوند مورد لطف قرار داده و هدايت كرد و برخى در گمراهى فرو رفتند (پس آنان را رها كرد) بنابراين در سرزمين هاى آنان بگرديد و بنگريد سرانجام تكذيب كنندگان چه گونه بود؟
((لقد بعثنا فى كل امه رسولا)) : در ميان هر امتى رسول و فرستاده اى را فرستاديم. معلوم مى شود بعثت انبيا اختصاص به امتى ويژه ندارد, بلكه اين يك سنت الهى است كه در ميان تمام اقوام و امتها جريان داشته و برقرار بوده است و علتش هم نياز مردم به رسول است كه احكام خدا را تبيين و تشريح نمايد و خداوند هم ـ بى گمان ـ بر نياز مردم واقف است, لذا بعثت را تعميم داده تا هيچ قومى در روز رستاخيز بهانه اى نداشته باشند و حجت بر تمام مردم تمام شود.
((إن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت)) : علت و انگيزه بعثت در اين دو جمله كوتاه نهفته است: 1ـ اعبدوا الله 2ـ اجتنبوا الطاغوت. حقيقت بعثت پيامبر چيزى جز اين نيست كه مردم به بندگى و پرستش خدا روى آورند و از آن چه طاغوت است و غير خدايى است دورى جويند.
طاغوت مصدر است و معنايش تجاوز و تعدى از حد بودن حق مى باشد. اسم مصدر آن ((طغوى)) است. راغب در مفردات اللغه اش مى گويد: ((الطاغوت عباره عن كل متعد و كل معبود من دون الله)) طاغوت عبارت از هر متجاوز و معبودى غير از خدا است. اين كلمه هم در مفرد به كار مى رود و هم در جمع. در مفرد مثل همين آيه و در جمع مانند آيه سوره بقره كه در آن مى فرمايد: ((إولياوهم الطاغوت)) كه در اين جا طاغوت به صورت جمع آمده است. برخى طاغوت را شيطان خوانده اند, ولى اختصاص به شيطان ندارد بلكه تمامى شياطين انسى را نيز در بر مى گيرد.
((فمنهم من هدى الله)): گروهى را خداوند مورد لطف خود قرار داده و هدايت كرد. بديهى است كه منظور از هدايت در اين جا, بيان دليل و ارشاد نيست چرا كه بيان دليل و ارشاد, عمومى است و اختصاص به اهل ايمان ندارد.
((و منهم من حقت عليه الضلاله)) : و گروهى از دعوت پيامبران اعراض كرده و روى برگرداندند, پس خداوند آنها را در گمراهى رها كرد و خوارشان ساخت. معلوم مى شود ايمان به پيامبر يا انكار او نيز اختصاص به يك امت ندارد بلكه در ميان تمام امت ها و ملت ها وجود داشته است.
آنان كه ضلالت بر آنها ثابت و لازم شده است, معنايش اين نيست كه خداوند به عنوان مجازات, انسان ها را به گمراهى مبتلا مى نمايد زيرا در جاى ديگر مى فرمايد: ((فان الله لايهدى من يضل)) پس معلوم مى شود قبلا ضلالتى بوده است كه خداوند آن را تثبيت كرده و به خود نسبت داده است. اين ضلالت را خود انسان با اختيار خود به وسيله اعمال و كردار ناشايسته اش براى خويش ايجاد مى كند. وگرنه نسبت دادن آن ضلالت به خداوند درست نيست. خدا كسى را در ضلالت رها مى سازد كه خود مستوجب و مستحق آن است. ببينيد در آيه اى مى فرمايد: ((فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم)) وقتى آنها منحرف شدند, خدا قلوبشان را به انحراف واداشت يا مى فرمايد: ((والله لايهدى القوم الظالمين)) خداوند آنان را كه ظلم و تعدى به خويشتن يا به ديگران كردند, هدايت نمى كند. البته نخستين ظلم, ظلم به خويش است; كسى كه در گناه غوطه ور شد, پيش از آن كه به ديگران ستم كند به خود ستم روا داشته و به خود تجاوز نموده است. تجاوز از قانون الهى, ظلم به خويشتن است و اگر كسى به خود رحم نكرد, نبايد منتظر رحمت از خداى رحمان باشد.
((فسيروا فى الارض)) اين التفات از غيبت به خطاب براى اين است كه سخن تإثير بيشترى داشته باشد و حجت بر مردم تمام شود.
در سرزمين هاى آنان كه تكذيب رسالت و انبياى الهى كردند سير كنيد تا اگر سخن مرا كه رسول خدايم باور نمى كنيد, خود با ديدگان خويش ويرانى ها و خرابى هاى آنان را تماشا كنيد و ببينيد كه چگونه گرفتار عذاب و عقوبت شدند. و از اين ويرانى ها عبرت بگيريد تا سرنوشت شما مانند سرنوشت آنان نشود.
مطلب جالبى علامه طباطبايى در اين زمينه دارند كه خلاصه اش را عرض مى كنيم: ((رسالت و دعوت پيامبر از باب اراده تكوينى نيست كه وقتى مى گويد: بت ها را عبادت نكنيد, مشركين مجبور به آن شوند و بگويند دعوت, آسمانى نيست و اين مرد در ادعاى نبوتش دروغ مى گويد بلكه دعوت نبوى هم مانند ساير دعوت ها عادى است. خداوند هم به خاطر آن اشخاصى را مبعوث مى كند تا شما را به عبادت خدا و دورى از طاغوت ها دعوت كنند, و حقيقت اين دعوت انذار و تبشير است. دليل بر اين معنى هم آثارى است كه از امت هاى گذشته باقى مانده و از نزول عذاب حكايت دارد. ))
امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه مى فرمايد: ((ما بعث الله نبيا قط الا بولايتنا والبرائه من عدونا…; خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاده جز با ولايت ما و تبرى جستن از دشمنانمان.))
به اميد اين كه خداوند ولايت ائمه معصومين عليهم السلام و برائت از دشمنانشان را به ما مرحمت فرمايد و ما را در ولايتمان پابرجا و مستحكم سازد, ((ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمه انك إنت الوهاب)).

 

 

/

امام خمينى و حيات طيبه جوانان

 

امام(ره) و حيات طيبه جوانان

محمد مهدى رضايى

 


 

در بررسى و تحليل ريشه ها و عوامل پديدآورنده انقلاب اسلامى, جوانان به عنوان يكى از عناصر كارآمد و پايه هاى مستحكم اين بناى رفيع, جايگاهى ارزنده و پربها دارند. جوانى تجلى گاه شور, حركت, شجاعت, خستگى ناپذيرى و استعداد است و همين ويژگى ها, جوانان را در رابطه اى تنگاتنگ با پديده انقلاب, كه دگرگون كننده اوضاع و ارزش هاى يك جامعه است, قرار مى دهد.
اگرچه پيوند بين عناصر جوان يك مملكت و پديده انقلاب ـ هر انقلابى كه باشد ـ طرفينى و متقابل است, اما با توجه به سخن ما در مقدمه كه فقط جوانان را در رابطه با انقلاب اسلامى مورد توجه قرار مى دهد, بايد گفت: آن روز كه نطفه انقلاب اسلامى در حال شكل گيرى و تكامل بود, كسانيكه از رهبر و پيشواى آن انقلاب درباره ياران و سربازانش سوال كردند, امام(ره) آن ها را به كودكانى كه هنوز در گهواره بودند, حواله نمود و همه ديدند كه سال ها پس از آن, همان كودكان كه جوانانى برومند و پرشور و نشاط گرديده بودند, با قلب هايى سرشار از ايمان و آكنده از بغض و نفرت نسبت به ستمگران و طاغوت ها, تا پاى جان ايستادگى كردند, صبورى و استقامت ورزيدند و خون خويش را نثار درختى نمودند كه ميوه اش كام تلخ مظلومان و ستم چشيدگان تاريخ را, گوارا و شيرين مى ساخت.
از سوى ديگر, انقلاب اسلامى كه ماهيتى دينى داشت و در رديف هيچ كدام از انقلاب هاى پيش از خود جاى نمى گرفت, بعد از پيروزى, همه ره آورد خود را هديه جوانانى كرد كه از ايمان و خستگى ناپذيرىشان, انقلاب برآمده بود و از خون شان باليده ورشد كرده بود. مردم ستمديده سرزمين ما, به خصوص نسل جوان و توانمند, در چهره انقلاب خود, چيزى را مى جستند كه پيش از آن, به وسيله حاكمان زر و زور و تزوير از آن ها دريغ شده بود. رژيم مزدور و امريكايى پهلوى جز به بردگى و سرسپردگى تام و بى چون و چراى مردم راضى نبود و در اين راه همه آن چه را كه مى توانست مى كرد و مىآزمود. نگاه داشتن مردم در فقر و بيچارگى , و حذف دين به عنوان برنامه و نظام زندگى فردى و اجتماعى, از مهم ترين و اساسى ترين اين برنامه ها بود. و البته اين كار, سهمگين ترين ضربه را متوجه قشر جوان و سازنده ما, مى ساخت. نسلى كه مى بايست روح بى قرار و زندگى ساز جامعه باشد, روز به روز در غفلت و بى خبرى بيشتر فرو مى رفت و همزمان دين و دنيايش فداى قدرت طلبى و زياده خواهى حاكمانى مى شد كه لياقت سرپرستى مردم را نداشتند و مزدور بيگانگان و ظالمان روزگار بودند.
بعد از پيروزى انقلاب, در پرتو شناخت عميق و درك همه جانبه امام(ره) از نيازهاى واقعى انسان و فهم دقيق ايشان از حالات و روحيات جوانان, اين قشر ارجمند و عزيز بيش از همه وقت, در كانون توجه رهبران و شخصيت هاى بزرگ انقلاب, به خصوص شخص امام, واقع شدند. رهبر انقلاب, در هر مقطعى از نهضت وبعد از آن, جوانان را به مطالبى كه براى آن ها جنبه حياتى داشت, توجه مى دادند و با نظر به شرايط هر دوره, از انديشه هاى تابناك و خدايى خويش, شعله هايى راهنما و هدايت گر, پيش روى آن ها مى افروختند. و اين بدان جهت بود كه انقلاب, كه با جان نثارى و شكيبايى هزاران انسان والا و شايسته به دست آمده بود و دستاورد شگرفى به نام جمهورى اسلامى داشت, خداى نخواسته دچار انحراف و كجروى نشود و از مسير اصلى خود كه بر بسترى از معنويات قرار گرفته بود , خارج نگردد.
بر شمردن توصيه هاى معنوى امام(ره) به جوانان, فرصتى بيش از اين مى طلبد و بيان و توضيح يكايك آن ها در توان اين مقاله نيست. قصد ما گشت وگذار در نكات پر ارجى است كه آن جناب بر آن ها تإكيد داشته است; تإكيدى كه با توجه به شخصيت امام كه اغراق و زياده گويى را برنمى تابيده, در حقيقت بر ارزشمندى آن موارد دلالت دارد:

فرصت پاك زيستن
خداوند تهذيب نفوس انسان ها را هدف نهايى رسولان و پيامبران خويش قرار داد و آنان را برانگيخت تا پاسبان حريم دل هاى خداجو و خداخواه آدميان باشند و آنان را از دشمنى ها و حيله هاى شيطان قسم خورده, بيم دهند. پيراستن نفس از بدى ها و آراستن آن به مكارم اخلاق, در آن درجه از اهميت قرار دارد كه خداوند بعثت انبيإ را براى اين امر شريف, نعمتى بزرگ مى شمارد و به عطاى آن, بر بندگان خويش منت مى گذارد. كه فرمود: ((لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين; خداوند بر مومنان منت نهاد كه در ميانشان پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آن ها بخواند و پاكشان دارد و كتاب و فرزانگى به آن ها بياموزد, اگرچه پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.))
(آل عمران, 164)
امام خمينى(ره) رهبر بى نظير قرن, كه از انديشه هاى والا و آگاهى به حقايق عالم پر رمز و راز از معنا, برخوردار بود, همچون خلفإ صالح خويش همان راه و هدفى را پى گرفت كه آنان در پى تحقق و به سامان رساندن آن از هيچ زحمت و مشقتى روى گردان نبودند. قلم و بيان امام(ره) جان هاى واله و شيفته حق و قلب هاى تشنه معرفت را نشانه مى گرفت و تربيت الهى انسان را جست وجو مى كرد. او درس درست زيستن و شايسته مردن را به مخاطبان خويش مىآموخت و فكر و انديشه شان را به نور معارف خداوندى نورانى مى ساخت.
از همه بيشتر و پيش تر, جوانان كه به تعبير امام(ره) ((به افق ملكوت نزديك ترند)) به عرصه وارد شدند و خود را بى مهابا به دست نوازشگر نسيم هاى كلام و نوشتار او سپردند و جان و روان خويشتن را پاكى و طهارت بخشيدند.
امام(ره) دوران جوانى را دوران سرنوشت و ارجمندترين دوران حيات انسان بر روى كره خاكى, مى دانست. و به همين جهت, بر خودسازى و خويشتن بانى جوانان تإكيد بسيار مى ورزيد و جوانى را بهترين فرصت براى بيدارشدن از خواب هاى شيطانى غفلت و پرداختن به امور معنوى ترسيم مى كرد.
در انديشه امام(ره) عنصر بيدارى, كه عارفان از آن به ((يقظه)) تعبير مى كنند و آن را اولين گام موثر در سلوك مى دانند, نقشى بس حساس و آينده ساز دارد; و اگر اين نقش مهم, به هر دليلى ايفا نگردد و فرصت آن بگذرد, آينده اى تاريك و ظلمانى, همراه با تإسف و تباهى, به خصوص براى جوانان, به بار خواهد آورد:
((هان اى عزيز! از خواب بيدار شو. از غفلت تنبه پيدا كن و دامن همت به كمر زن و تا وقت است, فرصت را غنيمت شمار و تا عمر باقى است و قواى تو در تحت تصرف تو است و جوانى برقرار است و اخلاق فاسده بر تو غالب نشده و ملكات رذيله بر تو چيره نگرديده, چاره اى كن و دوايى براى رفع اخلاق فاسده و قبيحه پيدا كن و راهى براى اطفاى نائره شهوت و غضب پيدا نما.))(1)
به عقيده امام بزرگوار, به دو دليل مهم, جوانى تنها فرصت دست يافتن به سعادت ابدى و تزكيه شدن از مفاسد اخلاقى مى باشد: دليل اول: جوانى عبارت است از دوران قدرت و توانايى; دوران به انجام رساندن امور مشكل و به ظاهر نشدنى. دورانى است كه اراده انسان بيشتر از ديگر دوران هاست. چرا كه در كودكى و نوجوانى هنوز از اراده اى كه به تكامل رسيده باشد, خبرى نيست و در دوران پيرى همان اراده و قدرت روحى, رو به ضعف و كاستى مى گذارد و انسان را بى چاره وناتوان مى سازد. بنابراين, ريشه كن كردن بدىهاى نفسانى و ايستادگى نمودن در برابر وسوسه هاى رنگارنگ شيطان, در اين دوران راحت تر و امكان پذيرتر است:
((شما جوان ها مى توانيد . قدرت داريد. قدرت جوانى داريد… هرچه سن شما اضافه بشود و هر قدمى كه برداريد و برداريم به طرف آخرت, آن چيزهايى كه منافى است با سعادت انسان, زياد مى شود. قدرت هم كم مى شود… هرقدر در جوانى مهذب شد, شده; اگر در جوانى خداى نخواسته مهذب نشد, بسيار مشكل است كه در زمان كهولت و پيرى كه اراده ضعيف است و دشمن قوى, كارى از پيش برود.))(2)
دليل دوم: جوانى دوران پاك زيستن و زلال بودن است و جوان بيشتر از ديگران در جست وجوى ارزش ها و كمالات انسانى خود را به اين در و آن در مى زند و در طلب سعادتى كه رسولان الهى آن را وعده داده اند, راه هاى دشوار و سخت پيماى حيات را, زير گام هاى خود هموار مى سازد. خصلت هاى بى مثال در اين دوران تجلى مى كند و ميدان غالب شدن بر شيطان هاى جنى و انسى در اين فرصت, گسترده مى گردد.
انگيزه هاى فساد و روى آوردن به كارهاى ناصواب, در جوانان بسيار اندك است و بر عكس گرايش به خوبى ها و اعمال شايسته و مقبول, كه همگون با طبيعت پاك و الهى آن هاست در آن ها جلوه اى خاص دارد. و همين وضع است كه جوانى را به عنوان فرصتى بى بديل, مورد توجه قرار مى دهد:
[)) در جوانى] قوت شما زياد است و شيطان در شما ضعيف. وقتى سن شما زياد شد, قواى شما ضعيف مى شود و شيطان در شما قوى. آن وقت ديگر نمى توانيد. شكست مى خوريد. الان بايد خودتان را تهذيب كنيد.))(3)
از آن جا كه شيطان از آدم و فرزندان او كينه اى ديرينه به دل دارد و در پيشگاه خداوند قسم ياد كرده است كه: ((و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين))(حجر, 39 و 40) بنابراين راه هاى گوناگونى را براى ورود به ساحت روح و جان انسان مىآزمايد و هر كسى را به گونه اى خاص و مناسب با روحيات او, با وسايل مختلف به وسوسه مى اندازد و مى فريبد. و در اين راه از اندك كوششى دريغ نمى كند. اصلا كار شيطان جز اين نمى تواند باشد. يعنى انداختن وسوسه گناه و معصيت در دل انسان ها و دوركردن آن ها از درگاه لطف و عنايت پروردگار.
يكى از روزنه هاى ورود شيطان به قلب و روح افراد جوان, افكندن تخم غفلت و بى خبرى در دلآنها و دل خوش نمودنشان به روزگار پيرى, كه به غلط دوران خودسازى و بازگشت به سوى خداوند نام گرفته, مى باشد. شيطان به جوانان چنين تفهيم مى كند كه جوانى فرصت شاد زيستن و بهره بردن از لذت هاى دنيايى و كام گرفتن از روزهايى است كه اگر از كف انسان بروند هرگز باز نمى گردند. به بيان امام(ره): ((شيطان به شما مى گويد, جوانيد و در اين فصل جوانى وقت تمتع و لذات است. اكنون مطابق شهوات خود رفتار كن. ان شإالله در اواخر عمر راه توبه و باب رحمت خداوند باز است و خداوند ارحم الراحمين است.))(4)
پر واضح است كه اين وعده شيطان, وسوسه اى بيش نيست و همانند ديگر وسوسه هاى او, بى بنياد و دروغين مى باشد. اعتماد كردن به ايام عمر و طمع نمودن به روزگار پيرى براى اصلاح شدن و تقوى پيشه كردن, دور از عقل و نشانه كم خردى است. على عليه السلام فرمود: ((هيچ فريبى چون اعتماد به ايام نيست.))(5)
ايام جوانى, و نيروهاى نهفته شده در جوانان, آنان را قادر مى سازد كه به انجام كارهاى بزرگ و برداشتن قدم هاى بلند در تربيت و اصلاح خويش و رسيدن به جوار پروردگار, همت گمارند و روح و قلب خود را كه همانند آينه صاف و سيقلى است به زينت توصيه ها و نصيحت ها بيارايند و بدانند كه آن ها به سبب نزديكى شان به ملكوت و ضعيف بودن انگيزه هاى فساد, آمادگى و لياقت فزون ترى براى پاك ماندن و آراسته شدن به ملكات و فضايل اخلاقى دارند.
قلب انسان نقطه اى سپيد و نورانى است كه اگر در معرض كدورت هاى گناه واقع گردد به تدريج سياه وظلمانى مى شود و از صافى و صفاى اصلى خود دور مى افتد. هرچه انسان به پيرى و دوران از كارافتادگى قواى روحى و جسمى نزديك مى شود, اگر در انديشه آن سياهى ها نباشد و بر عكس هر روز بر آن ها بيفزايد, در اين صورت هم ريشه گناهان در جان او استوارتر مى شود و هم قدرت و اراده او كارآيى خود را از دست مى دهد: ((جوانان متوجه باشند و گول وسوسه هاى نفسانى و شيطانى را نخورند. مرگ به جوانان و پيران به يك اندازه نزديك است. كدام جوان مى تواند اطمينان حاصل كند كه به پيرى مى رسدو كدام انسان از حوادث دهر مصون است. حوادث روزانه به جوانان نزديك تر است.))(6)

گريز از گناه
انسان هميشه با افكار درونى و وسوسه هاى شيطانى محاصره شده است. وسوسه هاى شيطان انسان را به وادى اغوإ , اضطراب و رنج هاى متعدد روحى مى اندازد. براى رهايى يافتن از اين مهلكه ها چاره اى جز گريختن از دست رس شيطان و پناه جستن در سايه عنايت خداوند, نيست.
راه گريز از شيطان اين است كه فرد به آداب دينى ارج بنهد و قلب و جوارح خود را پاسدارى كند و وظيفه خويش را در اوامر و تكاليف, و نهى از منكر ادا نمايد و نسبت به سرنوشت خود نگران و حساس باشد. وظيفه همه انسان ها, به خصوص جوانان كه بيشتر در معرض تهاجمات وسوسه هاى شيطان واقعند, ايجاب مى كند كه بر حفظ و حراست از اعضا و اندام خود تإكيد و مداومت داشته باشند و در همه حال نگران ورود شيطان و تجاوز او به حريم روح و قلب خود باشند. چشم و گوش و قلب انسان بيش از اعضاى ديگر تحت تصرفات شيطان هستند. اين اعضا, از جمله مجارى و منافذىاند كه بهترين راه ورود شيطان را مهيا مى كنند و اگر نيرويى قوى آن ها را در اختيار خود درنياورد نابودى و هلاكت انسان حتمى خواهد بود: ((ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا)) گوش و چشم و دل… همه… بازخواست خواهند شد (اسرإ,36) بى جهت نيست كه قرآن از ميان اين همه اعضاى بدن انسان, از گوش و چشم و قلب نام مى برد و اين گونه اهميت آن ها را تإكيد مى كند. آرى, در روز حساب, از اين امانات الهى, از انسان سوال مى كنند و بدا به حال كسى كه در اين امانت ها خيانت ورزيده باشد, كه در آن روز سرافكنده و در برابر دادگاه عدل الهى بى پاسخ و درمانده خواهد بود: ((اين چشم و اين گوش كه در اختيار شماست اين دست و زبان كه تحت فرمان شماست, اين اعضا و جوارحى كه با آن زيست مى كنيد, همه امانات خداوند متعال مى باشند كه با كمال پاكى و درستى به شما داده شده است. اگر ابتلا به معاصى پيدا كرد, آلوده مى گردد. خداى نخواسته اگر به محرمات آلوده شود, رذالت پيدا مى كند و آن گاه كه اين امانات را مسترد داريد, ممكن است از شما بپرسند كه راه و رسم امانتدارى اين گونه است. ما اين امانت را اين طور در اختيار شما سپرديم, قلبى كه به شما سپرديم چنين بود؟ جسمى كه به شما سپرديم اين گونه بود؟ ديگر اعضا و جوارحى كه در اختيار شما قرار داديم, چنين آلوده و كثيف بود؟ در مقابل اين سوال ها چه جواب خواهيد داد.))(7)

زهد ورزى مطلوب
اشتغال به امور معنوى و سرگرم شدن به واجبات و مستحبات, بسيارى را از صحنه كار و زندگى دور مى سازد. اين دسته از اشخاص انديشه اى جز خود و پرداختن به خويشتن ندارند. همراه شدن با مردم و درگيرى با فعاليت هاى اجتماعى را بر نمى تابند و خود را تافته اى جدا بافته مى دانند. و اين همان چيزى است كه در مسيحيت به آن ((رهبانيت)) نام مى دهند و اصلا مطلوب شريعت متكامل و همه سونگر اسلام نيست. پيامبر(ص) فرمود: ((لارهبانيه فى الاسلام))(8) اسلام دينى جامع گرا و زندگى گراست. تعليمات جامع و همه جانبه اسلامى در مسائل اجتماعى, اقتصادى, سياسى, اخلاقى براساس محترم شمردن زندگى و روى آوردن به آن است, نه پشت كردن به آن.
بر جوانان فرض است كه از روى علم و آگاهى به وادى معنويات وارد شوند و ناپختگى دوران جوانى را با آموختن از تجربه و علم سالكان و واصلان حقيقى, متكامل و پربار سازند, كه در اين راه خطرها و عقبه هاى سخت, و دزدان بى شمار وجود دارد, و شيطان با چهره هاى گوناگون در برابر انسان رخ مى نماياند. شيطان به روح جوان نفوذ مى كند و او را با زنجير تعبد و زهدورزى دربند مى كشد. دورى گزيدن از مردم را پيش چشم او زيبا مى سازد و رها كردن خلق و بى تفاوت بودن در قبال رنج ها و سختى هاى بندگان خدا را براى او كارى شايسته و مرضى پروردگار جلوه مى دهد. البته اين نكته را هم بايد اضافه كرد كه گاه سرگرمى به امور اجتماعى چنان شخص را دلمشغول مى سازد كه از امور معنوى و وظايف عبادىاش باز مى ماند و ادامه سلوك الى الله را براى او ناممكن مى كند. پس انسانى كه هم دغدغه خود را دارد و هم نگران وظيفه خود در قبال مردم و اجتماع است بايد جانب هر دو را نگه دارد و به خاطر يكى ديگرى را رها نكند. امام(ره) در وصيت خود به فرزندش, سيد احمد خمينى, چنين مى گويد: ((و تو اى فرزندم! از جوانى خود استفاده كن و با ياد او ـ جل و علا ـ و محبت به او و رجوع به ((فطرت الله)) بزى و عمر را بگذران و اين ياد محبوب هيچ منافات با فعاليت هاى سياسى و اجتماعى در خدمت به دين او و بندگان او ندارد. بلكه تو را در راه او اعانت مى كند. ولى بدان كه خدعه هاى نفس اماره و شيطان داخلى و خارجى بسيار است و چه بسا انسان را به اسم خدا و اسم خدمت به خلق خدا, از خدا باز مى دارد و به سوى خود و آمال خود سوق مى دهد.))(9)

بازگشت به خدا
نخستين مرحله در رسيدن به سلامت روح و گام برداشتن به سوى لقإ پروردگار ((توبه)) است. توبه, يعنى بازگشت به خدا, عرش و پاى گاه ايمان است. بيمارىهاى نفسانى و رنج هاى كشنده روحى از رهگذر توبه درمان پذير و اصلاح شدنى است. ((رسول خدا فرمود: شما را خبر دهم كه بيمارى و درمان شما كدام است؟ گفتند: آرى, يا رسول الله. پس فرمود: بيمارىتان گناهان است و درمان تان, توبه است.))(10) توبه, با چنين مفهومى عبارت است از بازگشت و پشيمانى انسان از گناه و انحراف, و اين اولين منزلى است كه سالك الى الله بايد از آن بگذرد, تا به مقام قرب پروردگار نايل گردد.
توبه و بازگشت به سوى خداوند داراى ماهيتى است كه آن را به گونه اى خاص با جوان و دوران جوانى پيوند مى دهد. استاد شهيد مطهرى درباره ماهيت توبه مى گويد: ((توبه عبارت است از عكس العمل نشان دادن مقامات عالى و مقدس روح انسان عليه مقامات دانى و پست و حيوانى انسان. توبه عبارت است از قيام و انقلاب مقدس قواى فرشته صفت انسان عليه قواى بهيمى صفت و شيطانى صفت انسان. اين ماهيت توبه است. )) با توجه به چنين تعريفى از ماهيت توبه يك نكته ارجمند مفهوم مى شود و آن اينكه عنصرى به نام اراده و قوت روح در به ظهور رساندن توبه نقش تعيين كننده دارد. و اگر به هر دليل قواى انسان رو به ضعف و سستى نهاده باشد و اراده انسان نتواند به وظيفه خود آن گونه كه بايد, عمل نمايد رسيدن به يك توبه واقعى و درست بسيار مشكل و دور از دسترس خواهد بود. به همين دليل دوران جوانى كه دوران تجلى قوت و قدرت و اراده است, بهترين فرصت براى يك انقلاب درونى و بازگشت به فطرت پاك الهى, مى باشد. در نظرگاه بلند و متعالى امام(ره) ايام جوانى ((بهار توبه)) است چرا كه در اين دوران بار گناهان سبك تر است و كدورت هاى قلبى و ظلمات باطنى در حداقل قرار دارد و شرايط توبه فراهم است: ((بهار توبه جوانى است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبى و ظلمت باطنى ناقص تر و شرايط توبه سهل تر و آسان تر است. انسان در پيرى حرص و طمع و حب جاه و مال و طول املش بيشتر است. پس اى عزيز! هرچه زودتر دامن همت به كمر زن و عزم را محكم و اراده را قوى كن و از گناهان تا در سن جوانى هستى يا در حيات دنيايى مى باشى توبه كن و مگذار فرصت خداداد از دستت برود و به تسويلات شيطان و مكايد نفس اماره اعتنا مكن.))(11)
نكته مهم ديگرى كه جوانان سالك الى الله بايد بدان متوجه باشند, شرايط و خصوصيات توبه است. در اين باره گفتنى هاى بسيار وجود دارد. نكته مهم تر اين است كه: توبه در حقيقت يك حالت روحى و روانى است. يعنى از مقوله لفظ نيست. كلماتى از قبيل ((استغفر الله ربى و اتوب اليه)) و ((اتوب الى الله)) خود توبه نيستند تا كسى گمان كند كه تنها با گفتن اين جملات توبه كرده و بايد منتظر قبول خداوند باشد. بلكه اين الفاظ بيان گر توبه و بازگشت انسان اند, نه خود توبه. تا وقتى كه پشيمانى از گناه و عزم بر ترك معاصى در اعماق روح انسان رسوخ نكند, گفتن ((استغفر الله ربى و اتوب اليه)) آن هم هزار دفعه, مشكلى را حل نمى كند و گرهى از كار فروبسته نمى گشايد: ((توبه يك امرى نيست كه انسان با لفظ ((اتوب الى الله)) كارش درست بشود. ندامت است. اين ندامت به اين زودىها نمىآيد براى اشخاص كه پنجاه سال غيبت كرده, پنجاه سال فحش داده. او ديگر سقوط كرده در كفر و غيبت. او نمى تواند. او تا آخر عمر مبتلاست.))(12)

در محضر قرآن
خداى بزرگ, قرآن را براى راهنمايى و هدايت بشر نازل فرمود و انسان ها را آموخت كه به آن تمسك جويند و از آيات پربارش بياويزند و اين چنين خود را از پستى ها و رذالت ها پاك كرده, در بارگاه قدس پروردگار كه سراسر نيكويى و طهارت است, جاى گيرند. بر همه ما حكم است كه قرآن را به متن زندگى عادى و روزمره خود وارد سازيم و آن را ميزان سنجش اعمال و گفتار خويش قرار دهيم, و با نور كاستى ناپذيرش جاده سنگلاخ زندگى را پيش روى خود هموار و روشن نمائيم. على عليه السلام فرمود: ((هر كس سخن خدا را راهنماى خود سازد, به بهترين راه رهنمون گردد. ))(13)
يكى از ويژگى هاى منحصر به فرد قرآن, جوانى, تازه گى و نشاط دائمى آن است. گذشت ايام بر آن تإثير نمى گذارد و معارف وحيانى آن كهنگى نمى پذيرد, به همين دليل انسان فهيم صاحب انديشه هر بار كه به قرآن مراجعه مى كند, پيش روى خود معانى تازه و نكات ناب و ارزنده مى يابد و از مكرر خواندن آن و تفكر بسيار پيرامون آيات, خسته و ملول نمى شود. امام على بن موسى عليه السلام در پاسخ شخصى كه پرسيده بود: چرا قرآن با تكرار مطالعه و تلاوت كهنه نمى گردد, فرمود: ((خداوند قرآن را براى همه زمان ها و براى همه انسان ها قرار داد, پس قرآن در هر زمانى جديد و نزد همه انسان ها تازه است.))(14)
جوانان وظيفه دارند كه پيوند معنوى خود را با قرآن محكم و ابدى سازند و جوانى خود را با طراوت و تازه گى آيات حيات بخش و زندگى ساز آن, جلوه اى الهى ببخشند و با تدبر و انديشه در آيه آيه آن كتاب سترگ, و تفكر در قصه ها و حكايت هاى عبرتآموز و حكمت آميزش به جست و جوى معناى اصيل حيات برخيزند و با بهره گيرى از قدرت و توانايى خود, جاده ناهموار زندگى را تا رسيدن به سرمنزل مقصود كه همان لقإالله است, در پرتو نورافشانى قرآن بپيمايند. قلب هاى نورانى و به دور از تصرفات شيطانى جوانان, آماده گى بيشترى براى پذيرش معانى بلند قرآن, در اختيار آنان مى گذارد و استعداد آن ها براى قرار گرفتن در مسير هدايت قرآن و ورود به جرگه ((اهل الله و خاصته)) از همه شكوفاتر و آماده تر است: ((در حديث است كه در كسى كه قرآن را در جوانى بخواند, قرآن با گوشت و خونش مخلتط مى شود. و نكته آن, آن است كه در جوانى اشتغال قلب و كدورت آن كمتر است. از اين جهت قلب از آن بيشتر و زودتر متإثر مى شود و اثر آن نيز بيشتر باقى مى ماند.))(15)

دوست بد, آفت جان
معاشرت با دوستان و رفقا, و همنشينى با بندگان خدا, طبيعى زندگى و جزو ضروريات حيات اجتماعى هر انسانى است. حس دوست يابى و همدم شدن با كسى كه بتواند آدمى را از رنج تنهايى برهاند, در دوران جوانى پرجوش تر از هر زمان ديگر خودنمايى مى كندو شخص را به جست و جوى يارى و رفيقى به اين جا و آن جا مى اندازد. با توجه به اهميت و حساسيت اين گرايش, در فرهنگ مكتوب و شفاهى اسلامى ما, سفارش ها و توصيه هاى فراوانى در اين باب شده است و روايات متعددى درباره دوستى و اخوت, و شرايط دوستان, از پيشروان مكتب به دست ما رسيده است. اهميت قضيه از آن جاست كه دوستان و رفيقان در تربيت روحى و اخلاقى انسان, و شيوه سلوك فردى و اجتماعى, بيشترين تإثير و كارايى را دارا مى باشد. دوستان از يكديگر متإثر مى شوند و بر يكديگر اثر مى گذارند. صفات و خصوصيات اخلاقى خويش را به ديگرى انتقال مى دهند و سعادت و شقاوت همنشينان خود را, با كردار و گفتار, سامان مى بخشند. سخن تمام اين كه: هر كس را به وسيله دوستان او مى شناسند و ارزش و قدر او را با توجه به رفيقانش سنجش مى كنند: ((… فان الصاحب معتبر بصاحبه.))(16)
دوستى و همنشينى با ديگران, همچون هر كار مهم ديگرى, شرايط و لوازمى دارد كه بر شمردن همه آن ها در حد اين گفتار نيست. اما اين نكته را نبايد فراموش كرد كه همه اشخاص, به خصوص جوانان كه در دوران جوانى تمايل شديد به دوستى و رفاقت با هم سن و سالان خود دارند, بايد در گزينش مصاحبان خود, وسواس به خرج دهند و به هر بهانه اى باب مراوده و رفت و آمد با افراد را نگشايند, چرا كه يك غفلت و ندانم كارى هرچند به ظاهر بى اهميت مى تواند يك عمر بيچاره گى و ندامت به بار آورد. جوانان به علت شرايط روحى و روانى خاص, و به خاطر وجود استعداد قبول و پذيرش, بيشتر از ديگران تحت تإثير واقع مى شوند و قلب هاشان آسان تر كردارهاى زشت و زيبا را پذيرا مى گردد. پس بر آن ها لازم است از دوستى با بدكاران و صاحبان انديشه هاى گناهآلود و منحرفانه بپرهيزند و خود را, خداى ناكرده, به راحتى به دام تباهى و سرنوشت بد و تاريك نيفكنند. به تعبير مولانا جلال الدين رومى, يار بد, بدتر بود از مار بد چرا كه:
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
آرى, ايمان بزرگ ترين سرمايه زندگى يك انسان مسلمان است. و به هر قيمتى بايد از آن پاسدارى و محافظت كرد. ذبح كردن ايمان در مسلخ دوستى هاى فساد انگيز و ايمان برانداز, خسارتى است كه جبران آن گاه امكان ناپذير است. بنابراين, شرط عقل, دوستى نكردن با گناه كاران و بدگوهران, و از آن سو, همنشين شدن با بندگان صالح و پرهيزكار خداوند است; كسانى كه نظر كردن به صورت آن ها عبادت است و چهره شان ياد خدا و قيامت را در نگاه انسان زنده مى سازد.
شيطان, گاهى با وسيله ايمان به سراغ جوان ها مى رود و به آن ها چنين القا مى كند كه: ((تو ايمان محكمى دارى و به راحتى تحت تإثير بدىهاى ديگران قرار نمى گيرى. )) و بدين سان آن ها را مى فريبد و زمينه دوستى هاى ناروا را فراهم مى كند. پس همه ما بايد در امر دوستى و دوستى يابى هر چه مى توانيم حساس باشيم و به بهانه هاى شيطانى تن ندهيم و به ايمان خود غره نشويم, كه در غير اين صورت هيچ تضمينى براى سلامت روح ما و نيفتادن به دام روابط بى ثمر و مضر وجود نخواهد داشت: ((هر خلق زشت و زيبايى در قلب جوان بهتر داخل مى شود و شديدتر و زودتر از آن متإثر و منفعل مى گردد. و بسيار اتفاق مى افتد كه حق يا باطل, يا زشت و زيبا را به مجرد معاشرت با اهل آن, بدون دليل و حجت قبول نمايد. پس بر جوان ها لازم است كه كيفيت معاشرت و موانست خود را ملتفت باشند و از معاشر بد اجتناب كنند, گرچه دل آن ها محكم به ايمان باشد, بلكه معاشرت با تباهكاران و اهل خلق و عمل بد براى نوع طبقات ضرر داردو هيچ كس نبايد از خود مطمئن باشد و به ايمان يا اخلاق و اعمال خود مغرور گردد.))(17)

پيروزى آرى, غرور نه
جوانى عرصه تلاش و تكاپو, و دست يازيدن به كارهاى سترگ و ارزشمند است. قدرت و نيروى جوانى, جوانان را به وارد شدن در جريان پرخروش زندگى, كه آكنده از كاميابى ها, ناكامى ها, اضطراب ها و اميدوارىهاست, برمى انگيزد و دل آن ها را براى مقابله با دشوارىها و موانع موفقيت گرم مى سازد و همين امر باعث بروز پيروزىها و موفقيت هاى بزرگ و فخرآميز براى آن ها مى شود. پيروزىهايى كه آفتى به نام ((غرور و خودبينى)) به همراه دارد و اگر اين آفت از بين نرود, ناكامى و شكست حتمى را به بار خواهد آورد. غرور و خودپسندى از وسوسه هاى شيطان است كه نگاه انسان را از خداى بزرگ باز مى گيرد و آن را متوجه نفس او مى كند.
دوران جوانى فرصت هاى بيشمار پيروزى و كسب افتخارات را به ارمغان مىآورد:
موفقيت در مسابقات ورزش و كسب امتيازات بالا در المپيادهاى گوناگون و مانند آن, طعم خوش و گواراى پيروزى را در كام جوانان ما خوش آيند و ماندنى مى سازد و اين همه اگر انسان را از ياد خدا, كه هرچه هست از اوست, غافل سازد, باعث سقوط انسان و بى ارزش شدن آن ظفرمندىها مى شود. آرى آنان كه ايمان دارند, همه خوبى ها را از لطف و توجه پروردگار خويش مى دانند و كاميابى ها و شهرت ها ايشان را به وسوسه هاى شيطانى گرفتار نمى سازد و آفت غرور و خودبينى كارهايشان را بر باد نمى دهد. كه: ((من اعجب بعمله, احبط اجره))(18) و امام(ره) مى فرمايد: ((توجه كنيد كه غرور پيروزىها و جوانمردىها در قلب شما رخنه نكند كه اين مرض نفسانى از دام هاى شيطان است كه بندگان خدا را از توجه به او باز مى دارد و از مكايد نفس اماره بالسوء است كه انسان را به شرك و عبوديت بت ها و خصوص مادر بت ها كه بت نفس است, مى كشاند. وقتى براى اسلام كار مى كنيم بايد به طورى مهذب باشد كه اگر خداى نخواسته كارها با خودخواهى و غرور همراه شد, مبدا شكست انسان است. بايد اتكال به خدا باشد و خدمت براى خدا; خدمتى كه در هر جا انجام شد, عبادت است.))(19)

پى نوشت ها:
1 ) چهل حديث, ص25 ـ 24.
2 ) صحيفه نور, ج22, ص6.
3 ) همان, ج5, ص167.
4 ) وعده ديدار, ص95 ـ 94.
5 ) شرح غرر و درر آمدى, ج2, ص365.
6 ) وعده ديدار, ص95 ـ 94.
7 ) جهاد اكبر, ص60.
8 ) بحارالانوار, ج15, باب14.
9 ) وعده ديدار, ص93.
10 ) نهج الفصاحه, ص257.
11 ) چهل حديث, ص272.
12 ) صحيفه نور, ج22, ص6.
13 ) شرح غرر و درر, ج5, ص374.
14 ) سفينه البحار, ج2, ص413.
15 ) آداب الصلوه, ص19.
16 ) شرح غرر و درر آمدى, ج2, ص276.
17 ) چهل حديث, ص499.
18 ) شرح غرر و درر, ج5, 310.
19 ) صحيفه نور, ج18, ص230.

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

وسايل زندگى
هدايايى از قبيل پارچه عمامه, قبا, عبا, پيراهن, سجاده, مهر, نعلين و گيوه و جوراب و عرقچين كه به خدمتشان تقديم مى شد, گاهگاهى يكى از آنها را بر حسب نياز در آن مقطع زمانى برمى داشتند و اگر از يك چيز, چند عدد بود, مى فرمودند:
((من اين همه را مى خواهم چه كنم؟!)).
و مازاد بر نيازشان را مى فرمودند:
((بدهيد به افرادى كه نياز دارند)).
در مواردى هم كه بر مى داشتند و تصور مى شد براى خودشان قبول كرده اند, گاهى بعدا معلوم مى شد كه اين طور نبوده است و مى خواسته اند كه خودشان به شخصى مورد نظر بدهند.

من نمى توانم!
در پاييز سال 1364 پوست ساق پاى حضرت امام دچار خشكى و خارش شده بود. يكى از پزشكان پوست, به نام دكتر نجفيان به خدمت رسيد. بعد از معاينه و توصيه دارو گفت:
روزى يك يا دو بار هم پايتان را در شير قرار دهيد.
با آن كه حضرت امام در برخورد با پزشكان و دستورالعمل هاى آنان بسيار با ملاطفت و انعطاف پذر بودند, ولى همين كه مسإله گذاشتن پا را در شير شنيدند, به شدت برآشفتند و با لحنى تند و خشن و شتابزده فرمودند:
((من اين كار را نمى توانم بكنم!)).
ايشان را بخشيدم
هم چنين در موارد متعددى, افرادى كه نسبت به شخص حضرت امام, توهين و بدگويى كرده و سپس مستبصر و پشيمان مى شدند , به وسيله نامه از محضر امام, درخواست عفو و بخشش مى كردند, همه اين موارد به عرض امام مى رسيد و حضرت امام, بدون استثنا, در تمام موارد مى فرمودند:
((ايشان را بخشيدم)).
و احيانا دعايى هم به آن ها مى كردند. و چنان چه نامه داراى آدرس بود, پاسخ از سوى دفتر, مكتوب و براى آنان فرستاده مى شد.

سبقت در سلام
يك روز هم در نجف از كوچه اى كه ميان مسجد مرحوم شيخ انصارى و منزل امام بود, در حالى كه سرم پايين بود, عبور مى كردم. ناگهان احساس كردم كه كسى به من سلام كرد. وقتى سرم را بالا كردم, چشمم به سيماى مبارك امام افتاد. در يك لحظه, سنگينى و فشار عجيبى را بر خود احساس كردم. انگار زبانم بند آمده بود. آخر او امام, مرجع تقليد, محبوب, مراد و… و من ناچيز, بچه طلبه ده هفده ساله. ولى ديگر دير شده بود و من چاره اى جز جواب سلام نداشتم. زيرا جواب واجب بود و اين صحنه درست, اخلاق پيامبر اكرم(ص) آن اسوه مخاطب به ((انك لعلى خلق عظيم)) را تداعى مى كرد.

پنج كار در يك زمان
حضرت امام در بسيارى از اوقات , در آن واحد و همزمان به كارهاى متعدد اشتغال داشتند. در اين رابطه چند نمونه از مشاهده هاى خود را نقل مى كنم:
در يكى از روزهاى اوايل فروردين 68 حدود ساعت 7 بعدازظهر, حضرت امام, حقير را براى انجام كارى احضار فرمودند. وقتى مشرف شدم, حدود يك ساعت از مغرب گذشته بود. حضرت امام در حالى كه هنوز مشغول تعقيبات نماز مغرب و عشإ بودند: 1ـ تسبيح در دستشان بود و ذكر مى گفتند. 2ـ به پشت خوابيده بودند و با بالا و پايين بردن پاهايشان نرمش مخصوصى را كه پزشك توصيه كرده بود, انجام مى دادند. 3ـ تصوير بدون صداى تلويزيون روشن بود و سيما را مد نظر داشتند. 4ـ به صداى راديو گوش مى دادند. 5ـ علاوه بر همه اين امور, على, نوه عزيزشان در حالى كه سعى مى كرد از حركت هاى امام تقليد كند, در كنارشان دراز كشيده بود. گفتن ذكر و استماع اخبار, و ديدن سيما, و انجام نرمش مانع از ابراز عطوفت نسبت به كودك خردسال فرزندشان نمى شد و همواره او را نيز مورد تفقد و نوازش پدرانه داشتند.

آقايان طلبه باشند
يكى از ائمه جمعه مركز استان نامه اى نوشته بود مبنى بر اينكه مبلغ مختصرى كه به عنوان شهريه به ائمه جمعه داده مى شود, به جايى نمى رسد و فقط هزينه اجاره دفتر, يا حقوق آبدارچى دفتر آنان مى شود و… و در خواست افزايش كرده بود. حضرت امام فرمودند:
((آقايان طلبه باشند)).

تعجب از سهميه اتومبيل
يكى از روحانيون محترم كه از شاگردان قديمى حضرت امام بود, نامه اى نوشته بود كه از سهميه فلان تشكيلات مربوط به روحانيت, يك دستگاه اتومبيل براى اين جانب منظور شده, ولى پولى ندارم و حضرت عالى…
حضرت امام با اظهار تعجب توإم با ناخشنودى از اين كه تشكيلات روحانيت هم سهميه اتومبيل دارد! در مورد درخواست شخص مزبور فرمودند:
((چه لزومى دارد كه آقايان همه ماشين داشته باشند؟!)).

اشكال ندارد
در تاريخ 6 / 12 / 64 بعد از انجام كارها به عرض رسيد كه آيا از پول جبهه مى شود براى خانواده فرماندهانى كه خودشان در جبهه هستند و ماهها به خانه شان نيامده اند و گرفتارى مادى دارند, پرداخت شود؟
فرمودند:
((اشكال ندارد. اگر آنها به جبهه نروند كه جنگ نمى شود)).

((بسم الله)) به جاى بفرماييد
حضرت امام حتى در ريزترين و جزيى ترين شئون زندگى, نه فقط ملتزم به انجام واجبات و اجتناب از محرمات بودند كه در سنن و آداب مستحبه نيز همين التزام را داشتند. و بالاتر اين كه در دوران امر, بين مباحات و مستحبات, مقيد به انتخاب اصلح و احسن بودند و به مستحبات عمل مى كردند, در مجموع مى توان گفت زندگى ايشان تجسمى از فرهنگ كامل اسلامى بود از باب مثال طى دهها و صدها بار كه اتفاق افتاد براى تشرف خدمت ايشان لازم بود براى ورود با دق الباب به در, يا غير آن اذن گرفته شود, حضرت امام به جاى آن كه از كلمه ((بفرماييد)) استفاده كنند, مى فرمودند: ((بسم الله)) و با آن كه ((بفرمائيد)) كلمه مطبوع و متعارفى است به جاى آن از كلمه ((بسم الله)) استفاده مى كردند كه ضمن ذكر نام خدا با استعاره اى لطيف اجازه ورود و آغاز ديدار را با نام خدا قرين مى كردند.
همين راه و روش الهى امام بود كه جامعه را به سوى شعائر و ارزش هاى اسلامى سوق داد و حتى در ساده ترين امور, فرهنگ اسلامى را گسترش داد. تا آن جا كه پيروان و رهروان راهش به جاى كف زدن در مقام تشويق و تإييد, تكبير و صلوات را برگزيدند و به جاى كلمه بيگانه ((مرسى)) در مقام سپاسگزارى, مقيد به گفتن ((الحمدلله)) شدند و… و ذكر خدا و حمد خدا و صلوات بر محمد و خاندانش جاى حركاتى كه ـ حداكثر ـ مباح بود و كلمات و لغاتى كه نمودار فرهنگ بيگانگان بود, گرفت.

عنايت ويژه نسبت به آيه الله خامنه اى
حضرت امام براساس تقيد به نظم و انضباط در كارها, هميشه بعد از خلاصه اخبار ساعت 8 صبح را براى انجام كارهاى دفتر و مهر كردن قبوض مقرر كرده بودند و تقريبا هيچ گاه تغييرى در اين برنامه نمى دادند و حتى در روزهايى كه احيانا به دليل كسالت يا سردى شديد هوا و يخبندان به اطاق كارشان نمىآمدند ما مجاز بوديم در اتاق زندگى شان مشرف شويم تا بهر صورتى كه بود كارهاى دفتر و مراجعين مربوطه تإخير و تعطيل نشود و براى اين كه نظم و وقت به هم نخورد همان گونه كه به مناسبت ديگر معروض شد اگر هم مسإله خاصى را پيش بينى مى كردند كه مانع از حضور به موقع شان باشد از روز قبل خبر مى دادند.
بعد از اتمام اين بخش از كارها برنامه عقد و سپس دستبوسى انجام مى گرفت و بعد از آن, اگر ملاقات خصوصى براى مسئولين و شخصيت هاى مختلف پيش بينى شده بود انجام مى شد با اين همه چند برنامه استثنايى نيز اتفاق افتاد كه حضرت امام دستور دادند كل برنامه ها تإخير شود كه يكى از آن ها مربوط به حضرت آيه الله خامنه اى بود كه وقتى حضرت امام مطلع شدند, ايشان اول وقت يعنى در ساعت 8 براى ملاقات در دفتر حضور يافته اند, دستور دادند شما كارهايتان را بگذاريد. براى بعد و بدين ترتيب, برخلاف معمول, اول ملاقات حضرت آيه الله خامنه اى انجام شد و بعد از آن ما مشغول كارمان شديم.
در آن زمان, ما متوجه دليل اين امتياز و عنايت ويژه حضرت امام نسبت به آيه الله خامنه اى نبوديم ولى ديرى نپائيد كه با مرور زمان نمونه اى ديگر از آينده نگرى و ژرف انديشى امام نمودار شد.

به من چه ربطى دارد؟
فردى از رهبران يكى از گروهكهاى سياسى طى تلگرافى از حضرت امام, درخواست آزادى چند نفر از همفكرانش را كرده بود كه به دليلى دستگير شده بودند. متن آن به عرض رسيد. فرمودند:
((به من چه ربطى دارد؟ مگر من آنها را دستگير كرده ام؟)).
بديهى بود كه مسائل از نظر كلى بر حسب سلسله مراتب بى ارتباط با امام نبود ولى نظام تقسيم كار و رعايت اصل عدم دخالت و دور زدن سيستم, مخصوصا در امور قضايى اين پاسخ را در پى داشت.

پاسدار اسلام در خدمت امام
يك بار كه بر اثر غفلت اين جانب يكى از شماره هاى پاسدار اسلام تا چند روز بعد از انتشار, به دست امام نرسيده بود. حاج احمد آقا متذكر شدند كه حضرت امام از شماره جديد مجله سراغ گرفته اند و فرموده اند: ((شماره جديد را نياورده اند)) عذرخواهى كردم و بلافاصله آن را به دستشان رساندم. لازم به ذكر است كه در آن شماره, بخش سوم يا چهارم زندگى حضرت امام از آيت الله پسنديده چاپ شده بود. حاج احمد آقا نقل كردند كه حضرت امام از قدرت حافظه ايشان (آيت الله پسنديده) كه على رغم سن نود و چند سال و گذشت زمان, باز نكته هاى بسيار ريز و ظريفى به يادشان مانده است, اظهار تعجب فرموده بودند.
با توجه به مطلب فوق, متوجه شدم كه اولا حضرت امام مجموعه تاريخچه مزبور را مطالعه كرده و پيگير بوده اند, ثانيا با عدم تعريضشان , بر مطالب صحه گذاشته اند.
مورد ديگر, اين كه در زمانى كه مسإله توطئه آيات شيطانى و سلمان رشدى نويسنده مرتد آن مطرح بود, مجله پاسدار اسلام از برخورد نامناسب بعضى از وزارتخانه ها در قبال اين توطئه و مركز آن, يعنى انگليس, به طور نسبتا شديدى انتقاد كرده بود. متعاقب آن, از سوى وزير محترم مربوطه به محضر امام از اين جانب شكوه و گلايه شده بود.
از آن روز و آن شكايت, روزها و هفته ها گذشت و تا آخر هم حضرت امام على رغم اين كه هر روز به حضور ايشان مى رسيدم, هيچ گونه عكس العملى در ارتباط با آن انتقاد و اين شكايت نشان ندادند. اين نمونه اى بود از جمع بين حمايت شديد از مسئولان نظام اسلامى و اجازه انتقاد سازنده در مورد عملكرد آنها به نشريه هاى حامى انقلاب و نظام.

كلمه ((عيد)) را حذف كنيد
در اواسط فروردين 62 متنى از سوى دفتر, به منظور پاسخ و تشكر از تمام كسانى كه به مناسبت نوروز و يوم الله 12 فروردين براى حضرت امام تلگراف و پيام تبريك فرستاده بودند, تهيه شده بود. متن مزبور جهت تصويب , خدمت حضرت امام قرائت شد. در متن, كلمه ((عيد)) نوروز آمده بود. حضرت امام فرمودند: ((عيد را حذف كنيد)).

چرا بسم الله ندارد؟
صبح يكشنبه 11 / 12 / 64 مجموعه گزارش ها و بولتن ها خدمت حضرت امام تقديم شد. حضرت امام طبق معمول, در حالى كه ما مشغول كارمان بوديم, به بررسى و مطالعه آن ها پرداختند. در اين ضمن, در حالى كه بولتنى مربوط به يكى از ارگان هاى تبليغى را در دست داشتند, فرمودند:
((بگوييد چيزى كه از… است, چرا بسم الله ندارد؟)).
اين, نمونه اى از تيزبينى و دقت همه جانبه حضرت امام بود كه ظريف ترين نكته ها را نيز مد نظر داشته و به رعايت آداب اسلامى تا اين اندازه تإكيد داشتند.

جوانان حزب الله الگوى علما
يك نكته استثنايى ديگر اين بود كه على رغم اين كه حضرت امام به ويژه بعد از انقلاب از تصريح به اسم گروهها و تشكل ها اجتناب مى ورزيدند, در منشور انقلاب, نه فقط مردم و ملت هاى مسلمان را, كه علماى اسلامى را به پيروى و الگوگيرى از جوانان حزب الله لبنان دعوت فرمودند! كه يقينا اين موضع صريح در سخنان حكيمانه امام نمى تواند بدون دليل قاطع و مهم باشد.
(درسايه آفتاب, حجه الاسلام والمسلمين رحيميان)

قاطعيت امام
در سال 42 و پس از آزاد شدن حضرت امام از حصر و ورود معظم له به قم پاسخ دادن به قسمت مهمى از نامه ها و استفتائات به اين جانب واگذار شد و به راستى كه من در آن مدت درس هاى بزرگى را در طرز نامه نگارى, پاسخ به نامه ها و شيوه جواب و جمله بندى آنها و ريزه كاريها و حتى سبك خط از اين استاد بزرگوار فرا گرفتم. انجام اين كار سنگين حدود 7ماه يعنى تا قبل از تبعيد حضرت امام به تركيه ادامه داشت. روزى با دو نفر ديگر از رفقا كه آنها هم مسئوليتهاى ديگرى در منزل داشتند به بحث و مذاكره نشستيم كه: نكند خداى ناكرده كار ما مورد پسند حضرت امام نباشد و ايشان هم از روى بزرگوارى و گذشتى كه دارند به روى ما نياورند, بهتر آن است كه به حضور آقا مشرف شده اين نظر را اعلام كنيم. بنا شد مطلب را من عرض كنم لذا روزى به اتفاق خدمت آقا رسيديم و به دربان هم گفتيم كسى نيايد. حضرت امام از اين كه دسته جمعى دست از كار كشيده با همديگر وارد اطاق شديم به فكر فرو رفته, نگاه عميقى توام با تعجب به ما كردند و به حالت انتظار چشم به ما دوختند.
اين جانب كه مامور سخن گفتن بودم گفتم:
آقا! چيزى را كه مى خواهم عرض كنم مطلبى است كه اين آقايان نيز مدتى است مى خواهند اين مطلب را خدمتتان عرض كنند و اكنون قرار شده كه اينجانب آنرا بعرض برسانم و آن اين است كه ما از روزى كه افتخار خدمتگزارى شما و منزلتان را پيدا كرديم هدفمان خدمت به جنابعالى و هدف بزرگ و عالى شما بود, و به همين خاطر مقيد به كار معين و شغل خاصى نبوده و نيستيم, ما فقط مى خواستيم دراين مسئوليت بزرگ و در به منزل رساندن اين بار سنگين ما هم اگر بتوانيم و لو هر چند حقير و كوچك باشد كمكى نموده و سهمى داشته باشيم, و اين بزرگوارى شما بود كه كارهاى حساس و مهمى را به ما واگذار فرموديد و گرنه ما به كفش جفت كردن در اطاق و جارو كشى منزل شما هم راضى بوده و حاضر به انجام آن بوده و هستيم. اكنون اين فكر براى ما پيش آمده كه ممكن است طرز كار ما در آنچه به ما واگذار شده مورد پسند و رضايت شما نباشد و از ما شكايت و گله اى داشته باشيد, ولى بزرگوارى و عظمت روحى شما اجازه ندهد كه به روى ما آورده و چيزى بفرماييد. ما خواستيم بگوئيم اگر واقعا كار ما مورد رضايت نيست بدون رو در وايسى بفرماييد تا اگر احتياجى هست كارها را عوض كنيم, يا چنانچه نيازى هست ديگرى را بجاى ما آورده و عذر ما را بخواهيد و خلاصه هر چه نظر مباركتان درباره ما هست صريحا بفرماييد و ما هم با طيب خاطر پذيراى آن هستيم.
آنچه اكنون پس از گذشت قريب 17 سال از اين ماجرا به خاطرم هست سخنانى شبيه به اينها با مقدارى كم و زياد بود, اما بخوبى بخاطر دارم كه مضمون اين گفتار را با شرح و بسط بيشترى كه قبلا جملات آن را پيش خود جور كرده بودم به عرض ايشان رسانده و آن بزرگوار نيز طبق شيوه و عادتى كه داشتند با دقت به سخنان من گوش دادند و چون تمام شد و من لب فرو بستم, امام سر بلند كرده و چشمان نافذ و گيراى خود را به من دوخت و پاسخ همه جملات و سخنان مرا با دو جمله ـ اما دو جمله بسيار پر معنى و كوبنده ـ دادند كه دقت در آن بسيار مهم و پر ارزش است… آرى پاسخ امام اين بود كه با همان متانت و وقار هميشگى و در عين حال صراحتى كه در بيان مطالب داشتند فرمودند:
آقاى رسولى احتياجى به اين حرفها نيست, هر وقت من تشخيص بدهم وجود شماها در اين خانه به ضرر اسلام است, عذر شما را خواهم خواست!!!
بفرماييد و به سر كارتان برويد!!
ديگر نه ايشان چيزى گفتند و نه ابهت و عظمت ايشان اجازه داد كه ما چيزى بگوييم و هر سه از اطاق بيرون آمديم و تا مدتى اين سخنان در گوشمان طنين انداز بود و بلكه نسبت به شخص خودم مى توانم بگويم:
هنوز هم طنين انداز است, و اگر سخنان خودم بخوبى يادم نيست, ولى آنچه را از امام نقل كردم بخوبى يادم هست و اين چند جمله چنان در ذهن من مانده كه هيچگاه از يادم نمى رود و گويا همين ديروز و يا همين يكى دو ساعت قبل است كه به طور قاطع و صريح اين سخنان را از امام شنيدم و در اعماق دل من جايگير شده و اثر كرده… وگذشته از اين كه ناراحت نشدم, بلكه علاقه ام را به ايشان چند برابر نمود.
(مجله پاسدار انقلاب, شماره11,حجه الاسلام والمسلمين رسولى محلاتى)

ارادت امام به سالار شهيدان
روز تاسوعا من در محوطه قدم مى زدم كه آقاى اشراقى آمدند گفتند كه امام فرمودند كه شما آماده باشيد يك ساعت به ظهر من مى خواهم بيايم بيرون و بايد امروز روضه بخوانى, من متحير شدم, چون يك همچون آمادگى نداشتم كه در آن شرايط و محيط روضه بخوانم, عرض كردم كه خدمت ايشان عرض كنيد كه من آمادگى ندارم تا روضه اى كه مناسب اين شرايط و در جو پاريس و در ميان دانشجويان باشد خدمت امام بخوانم, روضه اى كه من مى دانم همان روضه هايى است كه در مجالس معمولى ايران خوانده مى شود, يك همچنين روضه اى را من مى توانم بخوانم بعد امام پيغام دادند كه بگوييد به فلانى كه من همان روضه را مى خواهم و همان روضه بايد اينجا خوانده بشود, كه اولا من از اين جريان حس كردم كه امام در هر حال آن علاقه اى كه به ائمه اطهار دارند و به آن محيطى را كه براى آن محيط مبارزه مى كنند احترام مى گذارند و همان محيط را مى خواهند و همان آداب و رسومى كه از متن اسلام هست و بيش از هزار سال مسلمانها با آن بودند را مى خواهند, ولو اينكه در پاريس و در قلب سرزمين غرب باشد.
در آن روز جمعيت بسيار زياد بود, خبرنگاران فراوانى هم آمده بودند, ساعت يازده امام تشريف آوردند و امام بسيار محزون بود و من خدمت امام نشستم, امام اشاره كردند به من كه روضه بخوان و من شروع كردم روضه خواندن, و براى كسانى كه از سراسر كشورهاى غرب آمده بودند براى ديدن امام بسيار غير مترقبه بود اين منظره, در شرايطى كه امام در مقابلش شاه و آمريكاست و مبارزه مى كند, روز تاسوعا بنشيند و براى امام حسين (ع) گريه كند. جمعيت خيلى زياد بود. و خبرنگارها هم اين مجلس را ضبط مى كردند از همان اولى كه شروع كردم به روضه, امام گريه كردند, در وسط روضه بود كه متوجه شدم تمام جمعيتى كه در آنجا بودند يكپارچه گريه مى كردند, و حتى يادم مىآيد كه شايد در حدود يك ربع بعد از اينكه روضه تمام شده بود, هنوز عده اى گريه مى كردند, و يكى از برادرهايى كه آنجا بود, آمد و صورت مرا بوسيد و گفت كه من بيست و پنج سال در فرانسه هستم و از فرهنگم جدا شده بودم, از دينم جدا شده بودم, از مسائل مكتبى و مذهبى جدا شده بودم, و امروز بااين برنامه و روضه كه تو خواندى مرا به همه چيزم برگرداندى, به مذهبم, به مكتبم, به فرهنگم. و تا آن لحظه هم من ديدم هنوز چشم هايش اشك آلود بود. و اين روضه خوانى شب عاشورا هم خوانده شد.
(مجله پاسدار انقلاب, شماره43,حجه الاسلام والمسلمين محتشمى)

/

قطره اى از درياى نور

 

قطره اى از درياى نور

حجه الاسلام والمسلمين محمد صدقى

 


 

مقدمه:
هيچ چيز به اندازه عمل انسان در ساختن ديگران موثر نيست. رفتار و حركات يك انسان وارسته خود تبليغ وارستگى است كونوا دعاه الناس بغير السنتكم;(1) مردم را با غير زبان خود ـ با اعمالتان به سوى خدا ـ بخوانيد.
اين كه روحانيت به حضرت امام(ره) توجه دارند و ايشان را به عنوان الگو قرار دادند به خاطر دعاوى امام(ره) نبود به خاطر عمل ايشان بود آن چه به ايشان اين جنبه را داده است اعمال و رفتار ايشان است ما بيش از 60 سال امام را مى شناختيم ايشان از ابتداى امر متعبد بودند از نظر اخلاق بى نظير بودند شايد حدود 30 تا 25 سال كه ايشان با مرحوم زنجانى در جلسات فيضيه شركت داشتند همواره پشت سر ايشان حركت مى كردند حتى يك مرتبه ديده نشد كه بر ايشان پيشى بگيرند.
جلسات نشست امام(ره) هم با شاگردانش تشكيل مى شد مسإله استاد و شاگرد اصلا براى امام موضوع نداشت ايشان نمى گفت اينها شاگرد من هستند نبايد با اينها بنشينم نه اين حرفها نبود گاهى رياست جلسه هم به دست شاگردان مى افتاد, امام(ره) استاد جلسه بود اما جلسه را ديگران اداره مى كردند. خلاصه اين كه از ابتداى تإسيس حوزه علميه قم تاكنون ما براى امام نظير نيافتيم و همه به خاطر خودسازى و تهذيب ايشان بوده است.(2)
نويسنده مقاله به مناسبت يك صدمين سالگرد زادروز فرخنده حضرت امام(ره) بخصوص كه امسال را مقام عظماى ولايت سال امام ناميده اند, جهت عرض ادب و ارادت به ساحت مقدس امام و تجديد پيمان با آن روح پاك, بر آن شد كه پاى ملخى را تحفه سليمان كند و قطره اى از درياى عظيم اخلاق حضرت امام و گزيده اى از خصوصيات رفتارى آن بزرگوار را از زبان شاگردان و ارادتمندانش بياورد تا بدين وسيله ضمن نكوداشت خاطره شيرين آن عزيز سفر كرده نشانه هايى از انسان شايسته الهى را در سيماى بس درخشان و ملكوتى حضرتش به تماشا نشسته و از آن سيره مبارك الگو اخذ كند گرچه خصوصيات اخلاقى معظم له يدرك و لايوصف يعنى مانند زيبايى است كه درك مى شود اما انسان در وصف آن واقعا ناتوان است.

امام (ره) و تهذيب نفس:
قرآن كريم: ((قد افلح من زكيها))(3) همانا رستگار شد آن كه نفس را تزكيه نمود.
على(ع) مى فرمايند: ((المجاهد من جاهد نفسه))(4) جهادگر آن است كه با نفس خود بجنگد.
در روايتى رسول خدا(ص) جهاد با نفس را جهاد اكبر ناميده است.(5) آيات و روايات وارده در اين زمينه همه تإكيد دارند كه شخص مومن قبل از هر چيز بايد خودسازى كرده و بر نفس خود غلبه بكند در غير اين صورت اعمالش خالص نبوده و طبعا مورد قبول پروردگار عالميان قرار نمى گيرد.
امام(ره) از اول جوانى مبارزه با نفس را شروع كرده و همواره در خودسازى تلاش مى كرد به طورى كه مى شود گفت در اين مبارزه موفق بوده و هواى نفس را در خود كشته بودند و بعد از آن بود كه هديه ارزشمند, كتاب جهاد اكبر را به دوستداران اعطا كردند.
مرحوم ربانى املشى گويد: براى ما همه چيز امام آموزنده بود امام همه خوبى ها را داشت شهامت, شجاعت و صراحت لازم رهبرى را داشت… ولى مسئله مهمى را كه براى من خيلى مهم بود و بيش از همه چيز جلب توجه مى كرد تقوى و تارك هوى بودن امام بود من يك موقعى درباره امام ادعا مى كردم كه امام هواى نفس را در خود كشته است. (6)
يكى ديگر از ارادتمندان حضرتش گويد: امام خمينى(ره) همزمان با تحصيل علوم اسلامى در مقام تهذيب نفس از رذايل اخلاقى و كسب فضايل بود و ديرى نپاييد كه از پارسايان و زاهدان قرار گرفت و نزد مراجع و فضلاى حوزه علميه منزلتى والا يافت. (7)

اخلاص امام (ره)
امام باقر(ع) مى فرمايند: ما اخلص العبد الايمان بالله عزوجل اربعين يوما… الا زهده الله عزوجل فى الدنيا و بصره دإها و دوإها فاثبت الحكمه فى قلبه وانطق بها لسانه;(8) هيچ بنده اى ايمان خود را چهل روز بر خدا خالص نكرد… جز اينكه خداوند عزوجل او را در دنيا زاهد قرار مى دهد و او را به درد و درمان دنيا بصير و حكمت را در دلش جارى و زبانش را بدان گويا مى كند.
در اخلاص حضرت امام(ره) بايد گفت آنهايى كه طالب حق و در جستجوى كمال و شيفته راه روح خدايند بايد قبل از سير در مسائل ديگر امام را در تجلى گاه مخلصين پيدا كنند و براى درك اخلاص امام به جريان حكمت از زبان مباركش تماشا كنند و ببينند كه چگونه در روزهاى سخت انقلاب از ميان راههاى متعدد راه نجات را انتخاب مى نمودند خودشان فرمودند ـ قريب اين مضمون ـ در هنگامى كه در پاريس تشريف داشتند افراد بسيارى تلاش داشتند كه به بهانه خطرناك بودن وضع ايران از بازگشت امام جلوگيرى كنند اما خود امام مى فرمايند از اين كه همه از من مى خواستند به ايران مراجعت نكنم فهميدم! بايد مراجعه كنم.(9)
در مورد آخرين اطلاعيه حكومت نظامى طاغوت در سال 57 ياران امام و دوستداران انقلاب طورى فكر مى كردند و شديدا نگران بودند اما آن بزرگوار بعد از لحظاتى فرمودند به همه اعلان كنيد حكومت نظامى خلاف شرع است و بايد مردم به خيابانها بريزند.
اينها و نمونه هاى بسيار ديگر حكمتى است كه زبان امام به آن ناطق بود و اين از آثار اخلاص است و لذا اگر كسى از حضرتش موعظه مى خواست توصيه به اخلاص مى نمود. (10)
آيه الله مومن مى فرمايد:
وقتى نجف بودم به حضرت امام نامه اى نوشته و موعظه اى خواستم در جوابم فرمودند بهترين موعظه آن است كه خداوند مى فرمايد: ((قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله. ..; بگو تنها به يك چيز شما را موعظه مى كنم كه قيام براى خدا كنيد…)) آن چه در نظر ايشان عمده بود و ما در معاشرت هايى كه با ايشان داشتيم و يافتيم توجه ايشان به خدا و اخلاص بود. در روايات فراوانى داريم كه من اخلص لله اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه. اگر ما كار خودمان را براى خدا قرار بدهيم, اخلاص داشته باشيم قهرا به حكمت كه واقعيات هستى است مى رسيم و از قلبمان به زبانمان جارى مى شود.
در قرآن كريم مى فرمايد: ياد من باشيد من هم ياد شما خواهم بود(11) وقتى انسان به ياد خدا بود و اخلاص داشت خدا ياد او مى شود و هنگامى كه انسان جهاد در راه خدا كند خدا هم به راه الهى هدايتش مى كند به نظر مى رسد اين ويژگى ها امام را به مرحله عمل رسانده(12) است.

زهد امام (ره)
سالم زيستى از كودكى و نوجوانى شكوفه هاى رشد و كمال را در انسان مى روياند و زمينه خالى براى پيدايش ميكرب درنده خويى و خودپرستى باقى نمى گذارد. در بحث اخلاص از زبان معصوم(ع) شنيديم كه نتيجه اخلاص زهد و حكمت مى باشد يعنى سالم زيستى موجب اين همه مقامات مى شود حضرت امام(ره) زندگى پر از خير و بركت خويش را با سادگى و زهد شروع كرد. زندگى پيامبر(ص) و صفات و نكات برجسته آن اسوه عالميان را سرمشق قرار داد و همانند اسوه خود همواره ساده زيست مى كرد, امام(ره) نه تنها از رحمت عالميان پيروى مى كرد بلكه مى دانست كه ساده زيستى روح انسان را بلند پرواز و نيرومند مى سازد و از تعلق به لهو و لعب و زيبايى هاى خيالى و فانى باز مى دارد و نشاط و سرور واقعى مى بخشد و راه رشد و تعالى را مى شكافد در مقابل تجمل گرايى انسان را وابسته و بى شخصيت مى سازد بديهى است كه وقتى انسان برده وسايل زندگى شود و خود را وقف اشيإ بكند قطعا مقام او از آنها كمتر است بدين جهت امام معصوم(ع) مى فرمايد: زهد و پارسايى و جارى شدن حكمت از دل به زبان نتيجه پاك زيستى و اخلاص مى باشد.
نمونه هايى از زهد عملى حضرت امام(ره):
الف ـ وضع زندگى و خانه امام چه در ايران, عراق و پاريس بسيار محقرانه بوده و از اينكه در تهران خانه اى را اجاره كرده بودند و نماى خانه سنگ بود فرمودند من در اين جا زندگى نمى كنم, مناسب نيست ـ در حالى كه خانه براى يك فرد متوسط تهرانى مناسب بود ـ و لذا مجبورا به جماران منتقل شدند كه از حسينيه براى ملاقات عمومى استفاده شود و كل آن خانه نيز طورى بود كه براى امام دو اطاق! اختصاص داشت كه در يكى ملاقات انجام مى گرفت و در ديگرى زندگى مى كردند و گاهى تعداد افراد زياد مى شد آن اطاق نيز مورد استفاده قرار مى گرفت.(از آقاى انصارى كرمانى)(13)
ب ـ(14) امام(ره) همواره ساده مى زيست, ساده مى پوشيد, ساده مى خورد از غذاى چرب و نرم همواره پرهيز مى كرد, در رفت و آمد پياده حركت مى كرد و على رغم اصرار دوستان در نجف از گرفتن اتومبيل و رفت و آمد با ماشين خوددارى مى كرد.
ج ـ آقاى قرهى مى فرمايد:(15) ((بيرونى منزل امام (ره) فرشهايش ناقص بود و قسمتى خالى! من خدمت امام عرض كردم تا اجازه بدهند يك فرش براى جاى خالى تهيه شود فرمودند: آن طرف هست يعنى توى اندرونى عرض كردم آنجا گليم است با اينجا جور درنمىآيد فرمودند: مگر منزل صدراعظم است؟ عرض كردم فوق صدر اعظم است منزل امام زمان(عج) است فرمود: امام زمان(عج) خودش معلوم نيست در منزلش چى افتاده است.
د ـ شواردنادزه وزير امور خارجه اسبق شوروى سابق در ديدار با اين مرد الهى در خانه محقر در جماران گفت:
((من بسيارى از رهبران جهان را ديده ام ولى ديدار با امام برايم عجيب بود و چنان مرا متحول كرد كه ديگر نتوانستم سخنى بگويم)).(16)
وارستگى امام (ره) از مظاهر دنيوى و زهد حضرتش بقدرى زياد بود كه به هيچ نوع به مظاهر دنيا توجه نمى كرد. بسيارى از افراد از اين كه لحظه اى با امام راه بروند افتخار مى كردند به خصوص طلاب دوست داشتند بعد از درس در محضر استاد و همراه معلم خود باشند اجازه نمى داد به فرموده يكى از ياران امام(ره) : ((اگر حضرتش احساس مى كرد كه افرادى يا طلبه هايى در پشت سر ايشان در حال حركت هستند لحظاتى مكث كرده مى فرمودند بفرمائيد يعنى اگر فرمايش داريد بگوييد و اگر نه بفرمائيد تشريف ببريد.))(17)

صبر و تحمل سختى ها و امام(ره)
از ويژگى ها و صفات بخصوص حضرت امام(ره) بردبارى وى در مشكلات و تحمل سختى ها و مصائب بود كه براى خاص و عام واضح است كه در طول دوران انقلاب انواع سختى ها را متحمل مى شد و هيچ در اراده و تصميم خود اجازه نمى داد خللى وارد شود بلكه مثل آهن در آتش تندتر مى شد و صلابت و قاطعيت وى بيشتر مى شد و اين نيست جز در اثر زهد در دنيا و بى اعتنايى آن بزرگوار نسبت به مظاهر دنيا, در روايت از امام صادق(ع) وارد شده است كه:
((… من زهد فى الدنيا هانت عليه المصائب…;(18) آن كه در دنيا زهد پيشه كند و بى رغبت باشد تمام مصائب بر او آسان مى شود.))
بنابراين صبورى در برابر گرفتارىها و توان بيش تر در تحمل مشكلات در حضرت امام(ره) از ناحيه زهد وى مى باشد شايد يكى از بزرگ ترين مصيبت ها براى هر مردى مرگ فرزند است به خصوص فرزندى شايسته و لايق مثل شهيد حاج آقا مصطفى آن هم ناگهانى, نقل كرده اند اطرافيان مى ترسيدند آن خبر ناگوار را به امام بدهند اما وقتى معظم له متوجه مى شوند با تلاوت آيه استرجاع مى فرمايند: اميد داشتم مصطفى به درد جامعه بخورد(19) و اين تنها جمله اى بود كه حضرت امام(ره) در مصيبت مرگ فرزند گفت و در يك چنين فاجعه دردناك نه تنها برنامه درسى و علمى و اجتماعى و سياسى خود را به هم نمى زند بلكه صلابت و قاطعيتش افزونتر مى شود. يكى از منسوبين دفتر حضرتش گويد: ((در آن ايام به چهره ايشان نگاه مى كردم آن چه در تاريخ راجع به حضرت اباعبدالله الحسين(ع) گفته مى شود در وجود ايشان مجسم مى ديدم كه چهره برافروخته تر مى شد.))(20)

امام و توكل بر خدا:
از ويژگى هايى كه قرآن كريم به مومنين مقرر مى دارد اين است كه بايد به خداوند متعال توكل كنند و كارها را به او واگذارند(21) در اختصاص اين ويژگى بر مومنين به احتمال زياد توجه به اين نكته داده شده است كه اين گروه داراى صفت يقين و باورند بر اينكه: كسى جز خدا در امور استقلال ندارد و همه كارها به او برمى گردد طبيعى است اگر شخصى به اين باور باشد كارهاى خود را به او واگذار مى كند و از هيچ پيش آمدى ولو ناگوار نگران نخواهد بود و خدا بر او كافى خواهد بود و لذا قرآن كريم مى فرمايد: ((و من يتوكل على الله فهو حسبه))(22) هر كس به خدا توكل كند او را بس است.
حضرت امام(ره) از چنين ويژگى اخلاقى در حد عالى برخوردار بودند و لذا در مقابل ناگوارىهاى محكم ايستادند يكى از ارادتمندان حضرتش گويد: ((هر اتفاق ناگوارى كه مى افتاد مثل پانزده خرداد و غيره قيافه امام(ره) از حالت عادى برنمى گرديد و هيچ تغيير نمى كرد زيرا ايشان تكيه و توكل بر خدا داشتند و اين توكل در وجودشان عجين شده بود.))(23)
بلى آن كس كه متكى به خداست و تكيه گاهش خداست و خوف خدا در دل دارد از هيچ قدرتى نمى ترسد و تنها چنين كسى مى تواند بگويد: امريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند و امريكا را تحقير كند چون غير خدا را موثر نمى داند و از اينجاست كه در فتح خرمشهر فرمود: خرمشهر را خدا آزاد كرد و در انفجار دفتر نخست وزيرى على رغم ناراحتى جهت از دست دادن عزيزانى مثل رجايى و باهنر فرمودند: اگر رجايى و باهنر نيستند خدا با ماست ((الا ان اوليإ الله لاخوف عليهم و لا هم يجزنون;(24) آگاه باشيد كه دوستان خدا را هيچ ترس و اندوهى نخواهد بود.))

استقلال و آزادمنشى امام (ره)
از آثار توكل در حضرت امام آزادمنشى و استقلال فكرى او بود هرگز از اقبال و ادبار طلاب نه لذت مى برد و نه رنج, طلاب كه شيفته محضر ايشان بودند گذشته از مقام علمى شيفته اراده فولادين و استقلال و آزادى خواهى روح سرشار حكيمانه ايشان بودند.
حضرت آيه الله جوادى آملى گويند: خاطرم هست تلگرافى از بعضى مراجع قم به شاه معدوم شده بود و او را مخاطب قرار داده بود كه دولت را وادار كند از انحرافات دينى دست بردارد شاه در جواب تلگراف نوشت: ((ما توفيق شما علما را در ارشاد عوام خواهانيم))! آن گاه حضرت امام خمينى(ره) دست به قلم زده و فرمودند:
((به عنوان يك اعلاميه, شما كه توفيق مراجع را در ارشاد عوام خواهانيد, لذا به تو و به دولت تو تذكر مى دهم)) ـ يعنى شما عوام هستيد ـ بله اين گونه موضع گيرى و قلمى فولادين داشتن نه تنها از ديگران نبود خواندن اعلاميه اين بزرگوار هم براى ديگران رعب مىآورد محضر درس ايشان فولادپرور بود او اول ترس از مرگ را از طلاب گرفت ترس از زندان رفتن, محروم شدن از حوزه ها را گرفت ترس را ترساند كه به حوزه ها , به دل هاى اوليإ الهى راه پيدا نكند مكتب ((الا ان اوليإ الله لاخوف… )) را با سيره عرفانى و برهانيش پياده كرد اشتياق به شهادت را احيإ كرد و براى همه اثبات كرد كه جان آن است كه فداى جانان شود و دين بيش از آن مى ارزد كه انسان براى سلامتى آن جان فدا كند.(25)
از بس توكل حضرت امام بر خداوند متعال قوى بود در دفاع از دين شجاعت خاصى داشتند و ذره اى در اين مسئله تعلل روا نداشتند و هرگز منتظر ديگران نشدند كه قيام كنند, حرف بزنند تا ايشان نيز به دنبال بيايد خود حضرتش در يكى از سخنرانى هايش در تاريخ 57/8/28 با اشاره به آيه شريفه ((قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فرادى;(26) بگو تنها به يك چيز شما را موعظه مى كنم اين كه قيام به خدا داشته باشيد دو تايى ـ مجتمعا ـ و تنها.)) مى فرمايد: ((واعظ خدا, آورنده رسول خدا و موعظه يكى است و آن اين كه براى خدا براى اقامه حق قيام كنيد منتظر اجتماع نباشيد براى تك تك هم تكليف متوجه است لازم نيست اجتماعاتى باشد و بعدا من هم به دنبال بروم.))(27)
در انجام تكليف و دفاع از دين هرگز نترسيد و هر كجا احساس تكليف نمود به صحنه آمد, چون حضرتش در انجام وظيفه شرعى ترس از كسى نداشتند بعد از فاجعه فيضيه اطرافيان خواستند درب منزل امام(ره) را ببندند فرمود: ((نه درب را باز بگذاريد و الا خودم به فيضيه مى روم.))(28)

امام و نظم در كارها :
نظم در كارها از ويژگى هايى است كه اميرالمومنين على(ع) در ضمن وصاياى خود به فرزندان بزرگوارش و مومنين نسبت به آن تإكيد دارند و مى فرمايند:
((اوصيكم بتقوى الله و نظم امركم;(29) شما را به تقواى الهى و نظم در كارهايتان توصيه و سفارش مى كنم)).
امام(ره) معروف است آن چنان نظمى در امور زندگيشان داشتند كه انسان را مبهوت مى كرد يكى از روش هاى اساسى كه در زندگى امام به چشم مى خورد نظم درامورات زندگى ايشان است دقيقا اين مسإله را در زندگى امام(ره) درك مى كنيم كه نظم يكى از اساسى ترين برنامه هاى زندگى يك انسان متعهد در برقرار كردن ارتباط با خالق است. فرمايش امام(ره) در مورد نظم به اين مسإله راهنمايى مى كند: ((اگر ما در زندگيمان, در رفتار و حركاتمان نظم بدهيم فكرمان هم بالطبع نظم مى گيرد وقتى فكر نظم گرفت و انسان در زندگى نظم داشت يقينا از آن نظم فكرى كامل الهى هم برخوردار خواهد شد.)) با توجه به نظم دقيق امام(ره) بود كه خانم دباغ كه در پاريس افتخار خدمت در خانه امام را داشت گويد:
اگر هر ساعتى از روز كسى سوال مى كرد كه امام الان چه كار مى كند خيلى راحت مى توانستم بگويم كه ايشان مشغول چه كارى هستند.(30)

نظم در عبادت و تهجد و شب زنده دارى:
نظم حضرت امام(ره) تنها در امور زندگى, علمى, سياسى و اجتماعى نبود بلكه در انجام فرائض و مستحبات نيز نظم دقيقا مراعات مى شد مقيد بودند كه هميشه اول وقت نماز را بخوانند حتى در ايام بيمارى و در آخرين روزها در حالى كه در بستر بيمارى و در شرايط سخت معالجه قرار داشت فرموده بودند كه اگر مرا خواب گرفت موقع اذان بيدار كنيد گويند تازه خواب رفته بودند كه موقع اذان شد, اطرافيان به خيال اينكه مريض است كمى استراحت كند بعدا بيدار مى كنيم دقايقى دير كردند و بيدار ننمودند حدود 10 دقيقه از اذان گذشته بود كه خودشان بيدار شدند هنگامى كه متوجه شدند از اول وقت گذشته اعتراض نمودند.(31)
همين طور شب زنده دارى حضرت امام نظم داشت آقاى بروجردى داماد امام(ره) مى گويد:
امام هر شب در هر حالى بودند نماز شب را مى خواندند حتى آن شب كه امام(ره) را از تهران به قم برگرداندند پس از تمام شدن مدت حصر تا ساعت نيم بعد از نصف شب در منزل امام رفت و آمد بود و پس از تمام شدن رفت و آمد افراد خانواده پروانه وار دور امام نشسته بودند ساعت يك و نيم بعد از نصف شب بود كه چراغها را براى استراحت خاموش كردند اما پس از آن همه خستگى و معلوم هم بود كه صبح زود مردم براى ديدار با امام هجوم مىآورند معذلك در آن شب هم نماز شب را ترك نكردند. (32)
آيه الله خوانسارى در اين مورد مى فرمايند:
((صحنه اى از عبادت ايشان را كه مشهود خودم بود نقل مى كنم… يك سالى در قم خيلى برف آمده بود قريب پنج و شش ذرع كه سيل آمد نصف قم را برداشت در همان موقع و در همان وضعيت ايشان در نصف شب از دارالشفإ مىآمد مدرسه فيضيه و به هر زحمتى بود يخ حوض را مى شكست و وضو مى گرفت و مى رفت زير مدرس مدرسه در تاريكى و مشغول تهجدش مى شد حالا چه حالى داشت نمى توانم بازگو كنم با حالت خوش مشغول تهجدش مى شد تا اول اذان و اول اذان مىآمد مسجد بالاسر و پشت سر آقا حاج ميرزا جواد ملكى به نماز مى ايستاد و بعد برمى گشت.))(33)
منظور اين كه حتى برف و سرماى شديد هم در نظم عبادت مستحبى حضرت امام خللى وارد نمى كرد. و در هر شرايطى برنامه منظم خود را انجام مى داد گرچه اين برنامه در مورد كار مستحبى بود.
خانم دباغ در نظم امام باز هم مى گويد: روزى در پاريس خبرنگاران بعد از فرار شاه از كشور اصرار داشتند كه با امام(ره) مصاحبه كنند حضرت امام حاضر نشدند فرمودند الان وقت مستحبات است وقت غسل جمعه است مصاحبه بماند براى بعد.(34)

امام و تواضع و فروتنى
تواضع و فروتنى از ويژگى هاى اخلاقى است كه در سازندگى انسان نقش مهمى دارد, موجب بالا رفتن درجه و منزلت انسان متواضع در پيشگاه پروردگار عالميان مى باشد طورى كه در ميان فروتنى و بالاتر رفتن منزلت معنوى و اجتماعى رابطه تنگاتنگ و مستقيم وجود دارد همان طور كه تكبر باعث سقوط قدر و منزلت انسان متكبر مى شود در روايات فراوان به اين رابطه تصريح شده است. رسول خدا(ص) فرمودند:(35)
((من تواضع لله رفعه الله; هر كس براى خدا فروتنى كند خداوند او را بالاتر مى برد.))
خداوند متعال به حضرت موسى(ع) خطاب كرده مى فرمايند: به جهت تواضع زياد تو بود كه براى سخن گفتن تو را انتخاب كردم نه بندگان ديگرم را.(36)
امام(ره) در حالى كه در مقابل ظلم ظالم چنان شجاعانه و با آزادمنشى ايستادند و خم به ابرو نياوردند و كوچك ترين انحراف در دين را از ناحيه دولت تحمل نكردند و از هيچ قدرتى نترسيدند, امريكا را تحقير نمودند, نسبت به مومنين و شاگردان و حتى نسبت به طلبه كوچك تواضع خاصى داشتند طورى كه مى فرمايند: رهبر ما طفل سيزده ساله است.
براى تواضع و فروتنى در روايات اسلامى دو علامت ويژه بيان شده است:
الف ـ تقدم در سلام دادن, حضرت امام(ره) در سلام كردن تقدم داشتند همواره تلاش مى كردند از ديگران جلوتر سلام بدهند و يا اگر وقتى وارد مجلسى مى شدند قبل از اين كه آنان سلام كنند ايشان سلام مى كردند و آن قدر رئوف و مهربان بودند كه حتى اگر با بچه ها مواجه مى شدند بر آن ها سلام مى كردند.
ب ـ نشست(37)ن در محلى پائين تر از موقعيت خود, معروف است رسول خدا(ص) در مجالس طورى مى نشستند كه صدر و ذيل مجلس معلوم نباشد و اگر شخص ناآشنا مىآمد پيامبر را تشخيص نمى داد. حضرت امام نيز با شاگردانش جلسه تشكيل مى داد با اين كه استاد و رئيس جلسه بود اما معمولا جلسه را ديگران اداره مى كردند. حضرت امام به افراد شخصيت مى دادند حرف خوب را ولو از شاگرد مى پذيرفتند و از او تشكر مى كردند. (38)

امام كار خود را به ديگرى تحميل نمى كرد:
در روايات و منابع اسلامى از اين كه فردى زحمت و اذيت خود را بر ديگران قرار دهد منع كرده و شديدا مورد نكوهش قرار داده است.(39) فرد مومن نبايد كار خود را بر ديگرى تحميل كند و تا آنجا كه ممكن است نبايد موجب آزار ديگران شود. لذا حضرت امام(ره) مقيد بودند تا آنجا كه ممكن بود كار خود را خودش شخصا انجام مى داد. خانم دباغ كه چهار ماه از نزديك در پاريس خدمت امام(ره) بوده است گويد: (40)
((امام كار شخصى خود را دوش ديگران نمى گذاشتند بعضى وقت ها برف و باران بود كه امام تشريف مى بردند براى نماز, هنگام برگشت كفشهايشان مقدارى گلى و كثيف مى شد من با دستمالى گلهاى روى كفشها را پاك مى كردم همين قدر كه امام متوجه اين موضوع شدند مواظب بودند گل و لاى به كفشها نچسبد كه مبادا من اين كار را برايشان انجام دهم. از خصوصيات اخلاقى امام(ره) اين بود كه نه كار شخصى شان را روى دوش ديگران مى گذارند و نه اين كه كار خوب ديگران را به خودشان نسبت مى دهند.))
امام (ره) حتى در كارهاى جزئى خانه نيز به ديگران زحمت نمى دادند مثلا گاهى قلم يا كاغذ لازم بود كه در اطاق طبقه دوم منزل بود شخصا مى رفتند و خودشان مىآوردند. (41)

امام(ره) و استفاده از لحظات عمر:
در روايات معصومان(ع) وارد است كه اولين قدم در قيامت برداشته نمى شود مگر اين كه از چند چيز از جمله عمر سوال مى شود كه اين سرمايه زندگى را كجا صرف كردى بنابراين يك فرد بصير هرگز اجازه نمى دهد لحظه اى از عمرش به بيهودگى و بدون استفاده تلف شود. حضرت امام(ره) يكى از آن اشخاصى است كه از لحظه لحظه عمرش استفاده مفيد نموده است و نگذاشته اند بيهوده از دست برود مثلا بعد از نماز ظهر و عصر كه به صرف ناهار تشريف مىآوردند معمولا در فاصله دو دقيقه تا حاضر شدن غذا قرآن مى خواندند و يا اگر مصاحبه با خبرنگاران داشتند در لحظه اى وارد مجلس مى شدند كه تمام وسايل خبرنگاران آماده شده باشد بديهى است اگر فردى اجازه ندهد حتى يك لحظه از عمر گرانمايه اش بيهوده بگذرد طبعا فردى پركار خواهد بود بدين جهت امام(ره) فردى پركار بود, شما اگر يك دفتر برداشته با امام حركت مى كرديد دائما مى توانستيد از امام كار خوب ثبت نماييد.(42)
خصوصيات اخلاقى حضرت امام(ره) به قدرى است كه نمى توان در مقاله اى همه آن ها را بيان داشت نه يك مقاله بلكه كتاب هاى متعدد بايد نوشته شود بنابراين بناچار نوشته خود را به پايان مى برم به عنوان پاى ملخى هديه سليمان و اين در حالى است كه گفتنى ها زياد است و هدف عرض ارادت بود و بس.

پى نوشت ها:
1 ) بحارالانوار, ج67, چاپ بيروت , ص309 , باب 57 كتاب ايمان و كفر, مكارم اخلاق حديث38.
2 ) مقدمه برگرفته از بيانات آيه الله حاج آقا رضا بهإ الدينى از مجله پاسدار اسلام ش186, ص15.
3 ) سوره والشمس, آيه9.
4 ) وسايل الشيعه, ج11, كتاب جهاد با نفس, باب 1, حديث10.
5 ) همان, حديث 1 و 9.
6 ) سرگذشت هاى ويژه از زندگى حضرت امام خمينى(قده) ج3, ص16.
7 ) همان, ج2, ص11, پيام انقلاب, مجله ش79.
8 ) اصول كافى, ج3, باب اخلاص حديث آخر ص29.
9 ) صحيفه نور, ج5, ص169 ـ 164 خط 42ـ38 بيانات امام در جمع روحانيون و طلاب مورخه 57/12/16.
10 ) همان ص69 پيام امام(ره) به ملت درباره لغو حكومت نظامى و سرگذشت هاى ويژه از زندگى ج4, ص103.
11 ) سوره سبا, آيه46.
12 ) سوره بقره, آيه152.
13 ) سرگذشت هاى ويژه… ج2, ص82 و 83.
14 ) همان, ج1, ص105.
15 ) همان, ج1, ص17.
16 ) سيد صادق حقيقت ; علل و عوامل انقلاب; انتشارات معاونت امور اساتيد تحت عنوان تازه هاى انديشه(3) ص63.
17 ) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب, ص60.
18 ) اصول كافى, ج3, باب ذم الدنيا و الزهد فيها, ص204, حديث15.
19 و 20 ) سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص130 و ج1, ص117.
21 و 22 ) سوره آل عمران, آيه122 و آيات زياد ديگر و سوره طلاق آيه3.
23 ) سرگذشت هاى ويژه… ج3, ص31.
24 ) سوره يونس , آيه62.
25 ) سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص17 ـ 13 و مجله پيام انقلاب ص85.
26 ) سوره سبا, آيه46.
27 ) صحيفه نور, ج3, ص202.
28 ) سرگذشت هاى ويژه… ج1, ص81 و 82..
29 ) نهج البلاغه, نامه شماره47 در نسخه صبحى الصالح.
30 ) سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص49 و ج1, ص105 و ج2, ص62.
31 ) مصاحبه آقاى توسلى پخش شده از سيماى جمهورى اسلامى 29 / 3 / 68.
32 ) مجله حوزه شماره 32, ص52.
33 ) همان, ص146.
34 ) سرگذشت هاى ويژه… ج5, ص61.
35 ) بحارالانوار, ج75, ص120.
36 ) اصول كافى, ج3, كتاب كفر و ايمان باب تواضع , حديث7, ص188.
37 ) سرگذشت هاى ويژه… ج;5 ص167.
38 ) همان, ج3, ص30 و 31 و ج5, ص165 و نيز مجله حوزه, شماره 32, ص66.
39 ) بحارالانوار, ج77, ص142, روايت 1, باب 7, از رايانه دفتر تبليغات اسلامى.
40 و 41 ) سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص52 و ج1, ص104.
42 ) همان, ج2, ص61.

/

منظومه منور 1

 

منظومه منور
قسمت اول

غلامرضا گلى زواره

 


 

نامدار ناشناخته
وصف آن گويم كه او روح خداست
آن كه گفتارش همه ذكر خداست
آن كه در حكمت چو لقمان حكيم
حدس او الهامى از سوى خداست
صبر ايوب است, صبر آن عزيز
همچو اسماعيل, در صدق و وفاست
بت شكن, خصم همه نمروديان
چو خليل الله, آن روح خداست
پر خروش اندر مصاف كافران
خشم و قهرش موسى عمران نماست
از دم عيسايى آن رادمرد
زنده دلها و همه انديشه هاست
خلق او يادآور ((خلق عظيم))
راستى, او يادگار مصطفى است
با صلابت استوار و با نشاط
در شجاعت چون على مرتضاست
باشد او سرچشمه خير كثير
گوهرى از كوثر خير النساست(1)
امام خمينى , شخصيت بزرگى بود كه تحولات عظيمى را در دنياى معاصر پديد آورد, آن عارف خلد آشيان با گذر از مسيرى كه عالمان شيعه هموار كرده بودند; طرحى نو در انداخت و بر مبناى اسلام ناب محمدى(ص) معمارى بنيان با شكوه و پرابهت انقلاب اسلامى را عهده دار گشت و چراغ فروزان دين را بر زواياى زندگى فردى و اجتماعى آدميان تاباند و براى افزايش اين درخشندگى به نفى حاكميت استبدادى و سلطه استعمارى پرداخت و به نحو شايسته اى از تلفيق حكومت الهى و رإى مردم, نظام جمهورى اسلامى را پديد آورد كه بر نيروى معنوى تشيع, اتكإ داشت. از مهمترين امتيازات آن يگانه دوران, اين بود كه; ضمن رويكرد به سنت هاى مذهبى و اصالتهاى دينى, متقتضيات زمان و مسايل روز را در نظر داشت و افكار و برنامه هايش, با نوآورى; ابتكار; خلاقيت و نشاط آفرينى و بهجت روحانى و شادمانى ملكوتى, توإم بود.
او نسيم آرامش; كوه استوار اطمينان; چشمه اميد و چشم بيدار مظلومان و محرومان صالح بود, با وجود آن كه در وصف اين نامدار ميدان ديانت و تداوم بخش طريق خاندان عصمت و طهارت(ع), سخن ها گفته, مقالات و كتبى نگاشته اند; هنوز ابعادى از فروزندگى اين خورشيد تابناك در هاله اى از گمنامى و ناشناخته بودن مى باشد و آنچه هم در وصفش گفته اند مصداق اين شعر مولوى است:
مادح خورشيد مداح خود است
كه دو چشمم روشن و نامرمد است
مقام معظم رهبرى, حضرت آيه الله العظمى خامنه اى نوشته اند: ((هنوز هيچ بيانى نتوانسته عظمت امام و عظمت فقدان او را بازگويد و هنوز هيچ زبان گويايى نتوانسته مرثيه او را بسرايد, پيش از اين در هر مصيبتى ما به او پناه مى برديم و او وزن و مقدار آن را در بيان خود به ما مى فهمانيد و, هم ما را تسلى مى داد… اما امروز كجاست آن ميزان عظيم كه وزن و مقدار اين مصيبت (فقدان امام راحل) را بسنجد و كيست آن دريا دلى كه جويبارهاى خروشان و آشفته ما را در سينه پرعمق خود به سكينه و اطمينان تبديل سازد؟…))(2)
محمد العاصى; امام جمعه واشنگتن, در مراسم شب هفت امام نيز گفت: امام عزيز ما برج و تكيه گاه عظيمى بود كه مانند او شايد هرچند صد سال يك بار پديدار شود. روزنامه السفير در مقاله اى به مناسبت چهلمين روز عروج ملكوتى آن ميهمان قدسيان نوشت: انسان در فهم وجود چنين رادمردى عاجز است; زيرا امام خمينى از جمله تاريخ سازان قرن حاضر بود كه طنين انقلابش, دنيا را به لرزه درآورد. وى نه تنها فرهنگ و ارزش هاى اسلامى را به ايران بازگرداند; بلكه اراده سردمداران كاخ سفيد را به پشت كيسه هاى شن و سنگرهاى بتونى كشاند و جنبش تغيير در نظام شوروى سابق را سرعت بخشيد.(3)
آقاى ((آلواروماچورو دوم كومينز)) شاعر; نويسنده; روزنامه نگار و محقق اسپانيايى ـ كه چندين بار به ايران آمده و مشغول تحقيق و بررسى, براى تحرير كتابى درباره امام خمينى مى باشد ـ امام را مرد قرن بيستم ناميده وى مى افزايد: ((آن بزرگوار, انسانى برجسته; خردمند; زاده فرهنگ غنى و پرمحتواى اسلام است. او درياى معرفت; علم و ايمان بود و چون نورى بر من نمايان گرديد و تكانم داد, او دو هزار سال تاريخ را دگرگون ساخت. كسى را نمى توان با وى مقايسه نمود. من شديدا و عميقا اعتقاد دارم كه حتى مردم ايران, امام خمينى را درك نكردند.))(4) روزنامه تشرين ـ چاپ سوريه ـ چنين نگاشت: او (امام خمينى) كاروان انقلاب اسلامى را با درايت و تدبير از ميان طوفان, شن زارها و صحراهاى مخوف جهان متلاطم امروز, به سوى نور, هدايت كرد. امروز, امام در ميان امت خود نمى باشد; اما خطى را ترسيم كرد كه به عنوان منشور ابدى و جاودانه انقلاب باقى خواهد ماند.(5)
ذكر احوال شخصيتى چون امام, مصداق بيان لطيف حديث نبوى است كه مى فرمايند: ((عند ذكر الصالحين تنزل الرحمه))(6) و رحمت همان سعادت راستين و لقاى پروردگار است كه عين آن در هنگام سخن گفتن از بندگان وارسته و پرهيزگار و اولياى الهى نازل مى شود و رغبت و شوق در دل هاى مستعد و شايسته پديد مىآورد, خصوصا در نسل جوان, اثر ژرف ترى دارد; چنانكه حضرت على(ع) فرموده اند: ((دل نوجوان همچون زمين بكر و تهى است آنچه در آن مى پاشند; پذيرا مى شود و بخوبى قبول مى كند.))(7)
ولى پيچيدگى انسانى چون امام خمينى و وسعت و عظمت او كار بيان و بنان را دشوار مى كند و ترسيم سيماى چنين وجودى را مشكل مى نمايد; زيرا تفكر در آثار; احوال و ويژگى هاى چند جانبه او همچون شناورى در درياى مواجى است كه انديشه ها پياپى موج ايجاد مى كنند و بيان و قلمى كه بتواند به وصف او بپردازد نادر است; و قالب از معناى مقصود لبريز مى گردد; اما اين مشكلات, هيچگاه نخواهد توانست, وقفه اى در شناخت ابعادى از سيره عملى و نظرى امام پديد آورد و ما را از انوار درخشان, جرعه هاى حيات بخش او محروم كند. البته بايد در هر زاويه اى از زندگيش با دقت و ديدى جامع نگريست تا بتوان او را چنان كه بوده; بشناسيم و به ديگران معرفى كنيم.
امام خمينى; به پيروى از سالار شهيدان, بر دشمنان, پيروز شد و فكر و راهش بعد از ارتحالش, تضمين گرديد و آن چه كه دشمنان مى خواستند, بر زبانش جارى نگرديد و اين برنامه, نشان از استقامت حسينى وار او دارد و به همين علت, خصم را از تهديد و فشار, مإيوس نمود. خردمندان عالم, اگر با نگرش منطقى و واقعى بر افكار و كردار امام بنگرند و تحليلى دقيق در اين زمينه داشته باشند; متوجه خواهند شد كه راه صحيح همان طريقى بود كه او پيمود و از اين حركت مقدس با فتح و ظفر و سربلند بيرون آمد.
امام بانفوذترين رهبر سياسى بود, و شيوه اش در استماع سخنان گروه ها و افراد سياسى بر اين بود كه به گفته و سخن فردى در مسإله اى خاص, اكتفا نمى نمود; هرچند كه به آن فرد اطمينان داشت و چون به اظهارات او گوش مى داد نظرهاى مخالفش را هم مى شنيد و در اين زمينه, سخنان ديگران را نيز گوش مى كرد و از مجموع شنيده ها, با استنباط عالى و ذكاوت فوق العاده اى كه داشت به نتيجه مى رسيد. و اين كه برخى ادعا مى كنند; امام بر حسب برخى اوضاع و احوال و آگاهى هاى افراد, تصميماتى اتخاذ مى نمود; صحت ندارد. و دورانديشى, ژرف نگرى و شناخت دقيق امام در مورد افراد و تصميم هاى حكيمانه ايشان, امروزه بخوبى براى طالبان حق و مشتاقان معرفت, روشن است.
امام خمينى با وجود همه عظمت, ابهت و مكارمى كه داشت; درباره خويشتن فرمود: ((اگر به من خدمتگزار بگويند بهتر است كه رهبر بگويند.)) و در كلامى ديگر فرموده اند: ((طلبه اى خدمتگزارم كه زندگى ام خدمتى به اسلام نكرد, شايد مرگم باعث خدمتى شود)).(8)

ذخيره الهى
مرحوم آيت الله بروجردى, در مورد ايشان گفته اند: ((چشم حوزه علميه, به وجودشان روشن است و حوزه تدريس ايشان, سرآمد حوزه هاى ديگر و[ جاى] بس اميدوارى هاست. و برخى از افاضل حوزه نجف اشرف, از مرحوم حاج شيخ محمد تقى بروجردى, نقل مى كنند كه مرحوم آيت الله بروجردى مى فرمود: ((قصد دارم كه در موقعيت مناسبى زير بازوى جوانى را بگيرم كه براى اسلام و مسلمين ثمربخش باشد (و اشاره به امام خمينى كرده بود). آن مرجع عاليقدر, به ايشان اعتماد و اطمينان ويژه اى داشت و در مواقع حساس با وى ارتباط برقرار مى كرد و مشورت مى نمود.(9)
آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى, در مكتب خود, فرزانگان و خردمندان سترگ را پرورش داد كه در ميان آنان, امام خمينى چون خورشيدى در آسمان معرفت و فقاهت مى درخشيد. او كه در دوران تدريس, عنايت ويژه اى به اين شاگرد خود داشت همواره او را تشويق و حمايت مى نمود و به آينده اش اميدوار بود. آيت الله حائرى, نه تنها از نبوغ و استعداد ذاتى و شايستگى هاى امام خمينى برخود مى باليد و در موجى از نشاط واقع مى شد, بلكه اراده قوى; شجاعت و شهامت امام در آن سالهاى جوانى و واقف بودنش بر اوضاع جهان اسلام و آگاهى گسترده و كنجكاوانه در مورد نقشه هاى استعمارى و ظلم و جور رضاخانى او را به شگفتى, وا مى داشت.(10)
علامه نستوه; آيت اله عبدالحسين امينى كه با مطرح نمودن ولايت و امامت و بحث هاى علمى و كاوشگرانه پيرامون آن, از نخستين متفكران اسلامى بود كه به ولايت فقيه در عصر غيبت رسيد و حكومت را از آن ولى فقيه به حساب آورد و گفت: ((ديگران غاصبند و اين مقام, حق مسلم آن فريادگر است(11) و در جاى ديگر به صراحت هرچه تمام تر ندا برداشت: الامام الخمينى ذخيره الله للشيعه; يعنى, امام خمينى ذخيره خدا براى جهان تشيع است(12).)) زيرا او از طلوع فجر صادق و رسالتى كه بر دوش آن مجدد قرن نهاده شده بود آگاهى داشت و شاگردى چون نواب صفوى تربيت كرد تا حكومت علوى را فرياد زند و با ياران خويش, پايه هاى سلطه غاصبان را به لرزه درآورد. وى (نواب صفوى) طى رفت و آمدى كه به حوزه علميه قم داشت با امام خمينى آشنا گرديد و ملاقات هايى با آن روح قدسى انجام داد(13) و به سوى انديشه هاى والاى ايشان متمايل گرديد و در تاليف كتاب ((جامعه و حكومت اسلامى)) از پرتو انوار مشعشع امام برخوردار گشت.(14)
امام خمينى در آن روزگار اختناق بر طبق تعاليم قرآن و عترت وظيفه خود را مبارزه مى دانست; اما از هر گونه حركت و عمل حساب نشده و صرفا احساساتى اجتناب مى كرد و با به كار بستن روش هاى انقلابى به گونه اى حركت مى كرد كه تا آغاز روز نهضت, حتى نزديك ترين افراد و دوستانش به حقيقت, افكار و منوياتش پى نبردند, اما گويا آيت الله كاشانى, تا حدى مقصد ايشان را درك كرده بود و از برنامه هايش آگاهى داشت. چنانكه نقل كرده اند در مجلسى اظهار كرده بود: ((تنها كسى كه بعد از من اميد است به درد ملت ايران بخورد آقاى خمينى[ قدس سره] است(15) و ايشان را الخير الموجودين ياد مى كند.(16)
حضرت آيت الله ميلانى با تإسى به برخورد شديداللحن امام خمينى با دولت علم, در خصوص تصويب لايحه انجمن هاى ايالتى و ولايتى, نامه اى به نخست وزير ((شش كلاسه)) وقت شاه نوشت و خواستار لغو آن گرديد و پس از حادثه روز سوم فروردين 1343هـ.ش مدرسه فيضيه ـ كه از دردناكترين صحنه ها در تاريخ نهضت اسلامى است ـ آيت الله ميلانى, ساكت ننشست و در نامه اى براى علماى حوزه علميه قم از حركت امام خمينى حمايت كرد. حمله به اين مكان با شرافت را, يورش چنگيزانه ناميد. با وقوع قيام 15 خرداد 1342 و دستگيرى حضرت امام خمينى; آيت الله ميلانى طى حركتى اعتراضآميز, از مشهد عازم تهران گرديد و با صدور اعلاميه اى سركوب خونين مسلمانان را در اين ماجرا از سوى عوامل حكومتى تقبيح نمود و خطاب به امام خمينى نوشت: ((…خواستم به تهران آيم و از نزديك پشتيبانى و هماهنگى خود را اعلام كنم و بگويم; آنچه شما گفته ايد, گفته همه روحانيون بلكه گفته اوليإ خدا و ائمه اطهار(ع) است.))(17) و چون امام به تركيه تبعيد گرديد طى تلگرافى در پنجم رجب 1364 هـ.ق با تإييد اقدامات و برنامه هاى سياسى ايشان خاطر نشان ساخت: خوشا به سعادت آن سرزمينى كه حضرت عالى در آن تشريف داريد, قلوب همه مردم با ايمان متوجه شما است ـ فانه تعالى جعل افئده من الناس تهوى اليك ـ و همگى براى نصرت و تإييد شما كه لسان ناطق همه مجامع روحانى و دينى هستيد و گفته شما كلام حق و حقيقت است دعا مى نمايند و در چهارم صفر 1383 در جواب اصناف بازار كه راجع به مقام امام پرسيده بودند, نوشت: ((حضرت آيت الله حاج آقا روح الله خمينى از مفاخر عالم اسلام و يكى از مراجع تقليد مى باشند, موقعيت دينى و شخصيت اسلامى ايشان بر كسى پوشيده نيست متعجبم چرا چنين سوال مى شود.))(18) شهيد آيت الله سعيدى مى گويد: ((هنگامى كه نام امام نزد آيت الله ميلانى برده مى شد, مى فرمودند: ((سلام الله عليه)) پس عده اى معترض بودند, فرمودند ساكت باشيد اى فلانى! اينجا مسإله تقليد در بين نيست كه گفته شود فلانى اعلم است يا من؟ بحث رهبرى است و چنين نمى باشد كه هر مجتهدى لياقت رهبرى داشته باشد, لياقت رهبرى را تنها فقيه سياستمدار دارا است كه عالم به زمان خويش باشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران هراسى نداشته باشد و اكنون در اين مشخصات كسى جز آيت الله خمينى نمى باشد.))(19)
آيت الله سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى در تلگرام خود به سفارت تركيه مى گويد: ((ميهمان عاليقدر كه در اين ايام قدم به خاك تركيه نهاده يكى از مراجع بزرگ اسلام و نمونه كامل علم; فضيلت و تقواست. مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى ضمن اعلاميه اى در سال 1383 هـ.ق نوشت: ((مقامات علمى و عملى حضرت آيت الله آقاى خمينى (مدظله العالى) پوشيده نيست تا محتاج به بيان باشد. اين جانب جناب ايشان را به عنوان يك نفر از مجتهدين و مراجع تقليد طراز اول مى شناسم.(20)

خورشيد آسمان فضيلت
امام خمينى به همراه علما و مراجع و فرزانگانى كه به دفاع از حريم تشيع پرداختند و از ارزش هاى معنوى صيانت كردند و در صحنه هاى علمى و سياسى و فرهنگى براى محو استبداد و استكبار جديت داشتند, همچون منظومه نورافشانى هستند كه در آسمان فضيلت به درخشندگى پرداخته و ظلمت ها و جهالت ها را از بين برده و فضاى سرشار از معنويت را براى علاقه مندان به ديانت به ارمغان آورده اند.
بديهى است در اين مجموعه پرفروغ, امام, چون شمس مى درخشد و ديگران نيز به مثابه ستارگانى فروزان در هدايت مردمان به سوى طريق حق گام هاى موثر و مفيدى برداشته اند و وصف اين خورشيد پرصلابت از ديدگاه آن ستارگان فضيلت مى تواند ما را به سوى حقايق و مضامينى آموزنده و ارزنده سوق دهد.
حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى با رهبر كبير انقلاب ـ قدس سرهما ـ از ديرباز ارتباطى صميمى داشتند, بعد از تبعيد امام به تركيه, اين مرجع عالى قدر بدون درنگ, فرزند برومندش حاج آقا مهدى را براى اطلاع از وضع روحى و جسمانى امام خمينى(ره) به اين كشور فرستاد و از احوال ايشان جويا گرديد و در تلگرامى كه مخابره نموده مراتب نگرانى خويش را از اين وضع اسف بار اعلام كرد, در موقع ورود امام به تهران نامه اى حاكى از شادمانى و شعف به امام نگاشت(21) و در وقت ورود امام فقيد به قم آن مرجع بزرگوار تا مدخل ورودى شهر ـ مسجد امام حسن مجتبى(ع) ـ به استقبال شتافته و بدين وسيله اشتياق خود را نسبت به ايشان بروز داد.
شهيد رجايى پس از ملاقات با آيت الله گلپايگانى مى گويد در وهله اول پرسيدم كه چه فرمايشى داريد؟ مجموعه مطالبشان اين بود كه هر چه در توان داريد امام را تقويت نمائيد(22) و چون امام رحلت فرمود آيت الله گلپايگانى طى پيامى نوشت: ((شخصيتى دعوت حق را لبيك اجابت گفت كه با مجاهدت بزرگ و فداكاريها و رهبرىهاى قاطع و محكم خود اسلام را در عالم معاصر زنده كرد و نداى تكبير توحيد را به گوش جهانيان رسانيد و مجد و عظمت مسلمانان را به آنان بازگردانيد و فرياد كوبنده اش دلهاى مستكبران ابرقدرت را به لرزه درآورد. مردى دنياى فانى را وداع نمود… كه با اتكا به نصرت الهى و شجاعت ايمانى انقلاب اسلامى ايران را به وجود آورد و بر جريان استبداد و استعمارى كه به اين ملت استضعاف شده حكومت داشت, پايان داد و در همه جا مسلمانان و مستضعفان را عليه تباهى برانگيخت. فقيهى بزرگ و مرجعى مسلم… كه در زهد و عبادت و شب زنده دارى و خوف از خدا و حق گويى و حقيقت طلبى و صفات ممتاز ديگر از آيات الهى بود.))(23)
حضرت آيت الله العظمى اراكى(ره) خاطر نشان نموده است: ايشان (امام خمينى) مرد بسيار جليلى است و شناختم او را به جلالت, بسيار مرد پاكى است, پاكى نفس دارد, پاكى ذاتى و درونى دارد و اين بر همه خلق معلوم شده است, ما در مدت پنجاه سال كه با اين شخص بزرگ آشنايى پيدا كرده ايم جز تقوا, ديانت, سخاوت, شجاعت, شهامت, بزرگى نفس, بزرگى قلب, كثرت ديانت و جديت در علوم نقلى و عقلى و مقامات عالى در او نيافتيم و نديديم. مردى با تقوا به تمام معنى و فداكار اسلام به تمام معنى. اين مرد قد مردانگى علم كرد و در مقابل كفر ايستاد و يد غيبى هم با او همراهى كرد به طورى كه محير العقول بود و در هيچ خانه اى و زاويه اى از زواياى مملكت باقى نماند مگر كه گفته شد: مرگ بر شاه… او مانند جدش على بن ابى طالب(ع) است, يك چنين كسى كه كمياب است و نظير ندارد…))(24)
آيت الله العظمى حاج ميرزا هاشم آملى, در اعلاميه اى به مناسبت رحلت امام نوشت: ((با فاجعه دردناك و جانگداز رحلت حضرت آيت الله العظمى امام خمينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ ملت مسلمان را اندوهى عميق و غمى جانكاه فراگرفت, شخصيت امام كه جامع علم و عمل و ايثار و مجاهده بود توانست با رهبرى خالصانه خويش در دنيايى كه غرق در ماده پرستى, ظلم و جور بوده و هست كلمه اسلام و توحيد را بلند آوازه سازد. از خداوند متعال مى خواهم كه مساعى جميله و مجاهدات خستگى ناپذير معظم له را به رضوان و قرب خويش مإجور فرمايد.(25)
آيت الله العظمى مرعشى نجفى, در جواب جمعى از طلاب مى نويسد: ((حضرت آيت الله آقاى خمينى ـ دامت بركاته ـ كه يكى از مراجع عالم تشيع هستند, از اساطين روحانيت اسلام و مفاخر عالم تشيع (بوده و مى باشند). در غائله انتخابات انجمن هاى ايالتى و ولايتى, آيت الله مرعشى همگام با امام خمينى, شديدترين اعلاميه ها و تلگراف هاى اعتراضآميز را صادر نمود و همراه با اوج گيرى مبارزات سياسى مردم ايران به رهبرى امام خمينى, به عنوان يكى از پايه هاى ثابت مبارزه و جهاد درآمد و دفاعيات ايشان از امام در حادثه پانزده خرداد و دستگيرى آن قائد بزرگ معروف است و با بيانات آتشين و شديداللحن خواستار آزادى امام و ساير علما گرديد, مكاتبات آن فقيه فقيد با حضرت امام خمينى نشان دهنده صميميت, همدلى و ارتباط تنگاتنگ بين نامبرده و امام بوده است.(26)
آيت الله العظمى حاج آقا رضا بهإالدينى, همواره با اخلاص و صفا از امام خمينى ياد مى كرد و آمال و آرزوهاى آن فرزانه خودساخته را گوشزد مى نمود. ايشان طى بياناتى فرموده اند: ((ما بيش از شصت سال امام را مى شناختيم. ايشان از ابتداى امر متعبد بودند. در پنجاه سال قبل كه شايع بود استاد فلسفه اند, در عين حال همه مى گفتند ما چنين مرد حكيمى كه تا اين اندازه به مسائل, ائمه(ع) و اوضاع امور وارد باشد سراغ نداريم… از نظر اخلاق هم بى نظير بودند جلسات نشست او با شاگردانش كه تشكيل مى گرديد عارى از مسإله استاد و شاگردى بود, نمى گفت: اين ها شاگردان من هستند, اين حرف ها نبود, گاهى رياست جلسه به دست شاگردان مى افتاد, اما امام استاد جلسه بود خلاصه اين كه از ابتداى تإسيس حوزه علميه قم تاكنون ما براى امام نظير نيافتيم و همه به خاطر خودسازى و تهذيب ايشان بوده است… اعتقاد ما اين است كه مثل امام خمينى در زمان فعلى نداريم… درك او فوق درك ها و شجاعت ايشان فوق شجاعت هاست… بايد انسان مويد من عندالله باشد تا بگويد: امريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند.))(27)
آيت الله العظمى فاضل لنكرانى, از همان دوران كودكى با امام خمينى انس پيدا كرد, زيرا آن بزرگوار از دوستان والدش بود و بين آنان رفت وآمد زيادى وجود داشت, از همان دوران اين معنا در ذهن آيت الله لنكرانى مسلم گرديد كه امام با ساير رفقاى پدرش فرق دارد, خودشان مى گويند: ((ديدم يك وضع خاصى در ايشان هست و از جهات اخلاقى حالت ويژه اى در وى مشاهده مى گرديد و يادم است از همان موقع كه اين تمييز در من به وجود آمد ايشان را با اين خصوصيات ويژه شناختم. يك ارادت بسيار قوى و محكمى نسبت به او پيدا كردم. كم كم رسيديم به مقامى كه مى توانستيم در درس ايشان حضور يابيم, ايشان همان طور كه در مسايل سياسى و رهبرى از يك فكر صحيح و بينش كامل برخوردار بود و تحت تإثير ديگران قرار نمى گرفت, در خصوص مسايل علمى هم اين گونه بود.
شهامت ايشان از حد و حصر بيرون است و دستگاه جبار طاغوت هم به اين معنا پى برده بود كه آن چه فشار, تهديد و زندان و تبعيد در مورد امام به عمل آورد كمترين اثرى در روحيه ايشان نخواهد داشت و بلكه روز به روز بر اثر اين مسايل مقاوم تر و مصمم تر مى شود.))(28)
ايشان در جاى ديگر اظهار داشته اند, تحولى را كه امام در جامعه ايران پديد آورد شبيه همان دگرگونى است كه رسول اكرم(ص) در مردم جاهليت به وجود آورد. او در پرتو اسلام نه تنها قوانين اين آيين را پياده كرد بلكه به مردم ايران و جهان بينش داد و به مردم ايران به تمام معنا آزادى و استقلال اعطا نمود.))(29)
آيت الله العظمى مكارم شيرازى, درباره شخصيت امام خمينى(ره) مى گويد: ((چگونه مى توان باور كرد مردى كه مايه آن همه شور و حركت و صاحب آن همه قدرت و عظمت بود اكنون در ميان ما نيست. ما به هر جا قدم مى گذاريم به هر ارگانى مراجعه مى كنيم در هر اجتماعى وارد مى شويم و به هر نمازجمعه اى سر مى زنيم, حضور او را لمس مى كنيم… چگونه مى توان كسى را كه آثار وجودىاش صحنه اجتماع را پر كرده و در هر جا گام مى نهيم با اثر تازه اى از او روبرو مى شويم و كران تا كران عالم هنوز از او سخن مى گويند در صف مردگان دانست.))(30)
آيت الله العظمى حسين نورى همدانى, طى مصاحبه اى به گوشه هايى از ابعاد زندگى امام اشاره كرده و گفته اند: ((امام به كار خودشان صددرصد مطمئن بودند و به پيروزى و پيشرفت كار خود يقين داشتند, در بلند نظرى, كرم, بزرگوارى و رعايت موقعيت اشخاص براستى ممتاز بودند, براى ساختن افراد و مهيا كردن آنان جهت حركت و انقلاب خيلى تلاش مى كردند, بيانات ايشان در پيشرفت انقلاب و پيدا كردن افكار و بسيج كردن مردم نيز خيلى موثر بود, هرچند در بيان و قلم نبوغ داشتند ولى قلمشان قوىتر بود.))(31)
آيت الله مشكينى, ضمن تشريح جوانب معنوى و زواياى سيره ملكوتى امام خمينى, به اين حقيقت اشاره دارند كه: امام امت با توكل به خدا قيام كرد و مردم را به نهضت دعوت كرد و پيروز شد. اگر ما مى خواهيم بر شيطان بزرگ پيروز شويم بايد با اتكا به الله به فرامين امام عمل كنيم.(32)
آيت الله سيد محمود طالقانى, با شناخت ديرينه اى كه از امام داشت وى را يگانه شخصيتى لايق براى به دست گرفتن پرچم رهبرى انقلاب اسلامى مى دانست و در اين ارتباط گفت: ((من از دوران طلبگى از نزديك با ايشان بوده ام و افكار و نظريات و حسن سوابق ايشان براى همه روشن است حضرت آيت الله العظمى خمينى از همان آغاز داراى تقدس خاص و از هر جهت ممتاز بوده و هستند.))(33) و در سخنرانى روز سى ام تير در ميدان بهارستان تهران گفت: ((رهبرى… به قدرى قاطع به قدرى داراى ايمان و حسن نيت است كه شما كمتر مى توانيد مثل او پيدا كنيد.))(34) و در جاى ديگر اظهار داشت: ((من اخيرا مى بينم كه امام مطالبى را مطرح مى كنند كه براى من دارد ثابت مى شود كه حتما از جايى الهام مى گيرند… .))(35)
و در بياناتى جالب اظهار داشت: ((من هر وقت احساس ضعف مى كنم گاهى يإس برايم پيش مىآيد (به قم) مى روم پيش چنين رهبرى قاطع و از توكل و ايمان و خلوص او الهام مى گيرم.))(36)
علامه حسن زاده آملى, قبل از 15 خرداد 1342 در تهران مشغول تحصيل و تدريس بود و چون شنيد امام خمينى(ره) مبلغينى را كه براى ايام محرم به نقاط گوناگون براى تبليغ مى روند موظف نموده كه مسايل سياسى اجتماعى جهان اسلام را به گوش مردم برسانند و آنان را از مصائب مسلمين آگاه كنند, از تهران به قم عزيمت نمود و به محضر امام شرفياب گرديد و به ايشان عرض كرد بنده هم مانند ديگران در خدمتم و شما نيز ان شإ الله در اهدافتان موفق خواهيد شد و همه با هم دست به دست هم مى دهيم و ان شإ الله تعالى كشور را از دست فاسقان و فاجران نجات داده و دين خدا را پياده مى نمائيم.))(37)
و در سمينار تعليم و تربيت در اسلام كه در دانشگاه كرمان برگزار گرديد, چنين دعا كرد: خدايا از پيشگاه والاى تو خواهانيم كه اين كشتى انقلاب عظيم اسلامى ما را و اين ملت به حق قيام كرده و رهبر گرامى (امام خمينى) را… در كنف عنايات خود.. . محفوظ فرما.))(38)
حضرت آيت الله جوادى آملى, كه از پرورش يافتگان مكتب امام خمينى است در بيان و بنان به تشريح سيره عملى و نظرى استاد خويش پرداخته, در اظهارات خويش مى گويد: حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ نوآورىهاى فرهنگى و فكرى فراوانى داشت كه در سايه آن ها رهبرى را تصاحب نموده و قافله دل ها را تسخير كرد. امام راحل از فكرى بلند برخوردار بود كه احيانا در لابه لاى كتب و آثار علمى سلف صالح به چشم مى خورد اما آن ها آن توان را نداشتند كه اين انديشه را از علم به عين آورند, اما او اين انديشه هاى بلند را كاملا ترسيم كرده, عملا پياده نموده و به همگان فهمانيد كه مى توان آن را عينيت بخشيد… امام راحل ـ قدس سره ـ در نهان و نهاد خود دو كار را انجام داد; يعنى همه خواسته ها را بر قرآن درونى عرضه كرد آن گاه عاقل شد و از نظر كارهاى بيرونى نيز سعى كرد كه فرشته خوى شود.(39) عالم محقق حضرت آيت الله سبحانى, كه در جلسات درس امام حضور داشته و از پرتو افكار آن بزرگوار محفوظ بوده در سخنانى گفته است: (امام) در تدريس و سخنرانى استاد بزرگى بود و سخت ترين مسايل را به روشن ترين بيان براى ما مى گفت و در سخنرانى هايى ك براى جامعه مى كرد انديشه هاى عرفانى و اجتماعى را درست روشن مى كرد و داراى قلم بود, هم فارسى و هم عربى, مسايل علمى و انديشه هاى خود را از همان دوران جوانى مى نوشت و ضبط مى كرد و آن چه از ايشان منتشر شده روشن است بنابراين امام در ميان علما ذو رياستين است هم رياست بيان را دارد و هم رياست قلم را و البته در حوزه هم معروف بودند.(40) و طى مصاحبه اى مى گويد: امام خمينى, در روحيه عميق و گسترده خود عناصر دور از هم را جاى داده بود, او مظهر عاطفه و در عين حال قهرمان خرد بود, در برابر ناملايمات سخت متإثر و در برابر گردن كشان مقاوم و سرسخت بود, عارف و سالكى بود كه متجاوز از شصت سال نماز شبش ترك نشد و با معبود خود راز و نيازى داشت و احيانا مناجات هاى خود را در قالب شعر عرفانى ريخته است, غرق در تفكر بود ولى در عين حال سياست مدار عادل, مدبر و رشيدى بود كه با دست آهنين خود سكان كشتى كشور (ايران) را به ساحل نجات رسانيد, فيلسوف موشكافى بود كه به حق الهيات را خوب درك كرده و بلكه چشيده بود, ولى در مجال و قلمرو فقه انسانى عرفى بود كه انديشه خود را به حد يك پرسشگر عادى كه مسإله را از امام مى پرسيد تنزل مى داد.(41)
آيه الله سيد عزالدين زنجانى, كه محضر پرفيض امام را در حكمت و فلسفه درك كرد, اظهار داشته است:
((از ابتداى آشنايى ام با امام خمينى ـ قدس سره ـ يك خلوص نيت عجيبى را در ايشان مشاهده كردم… يكى از عمده ترين موجبات محبوبيت ايشان در بين مردم نوع هدايت و رهبرى آن بزرگوار بود, حضرت امام پيش از هر كس ديگر مردم را شناخته بود و به آنان اطمينان كامل داشت, از جمله مسائل مهمى كه در پيروزى انقلاب موثر بود, بعد از توكل به خدا همين اطمينان ايشان به مردم بود. امام در مقصد خود كه همان اسلام خواهى بود, راست مى گفت و هيچ گونه شائبه ديگرى دخالت نداشت, كاملا خالص بود و اين حقيقت را در سرتاسر زندگى نورانى و آكنده از خير و بركت خود ثابت كرد و امتحان هاى سخت و توانفرسايى را پشت سر گذاشت)) (42)
حضرت آيه الله محمد هادى معرفت, فقه و اصول را از محضر امام خمينى (ره) استفاده نموده و از همان دوران طلبگى با انديشه ها و حالات اخلاقى امام آشنا بود. وى در فرازى از اظهارات خود در خصوص ويژگى هاى آن روح قدسى مى گويد:
((امام رايى (فكرى) را كه انتخاب مى كرد, جوانبش را بررسى مى نمود و با اين سابقه اين تفكر برايش چون كوه صلابت داشت و بر همين اساس براى مخاطبين قاطعيت مىآورد, چون با تعمق و انديشه به آن راى دست يافته از آن برنمى گشت, براى ساختن انسان ها مهارت فوق العاده اى داشت و جامعه را براى پذيرش حرف هاى خودش مهيا مى كرد. در بحث ها سكوت مى كردند و گوش مى دادند و وارد بحث نمى شدند مگر اين كه بگوئيم آقا چه مى فرماييد آن وقت به طور جدى وارد مى شدند نه اين كه بخواهد ما را اقناع كند يا مثلا از بحث دربرود, اين روش هايى كه ايشان داشت برايمان كاملا افتخارآميز, حيات بخش و آموزنده بود.))(43)

پى نوشت ها:
1) ابياتى از قصيده حجه الاسلام والمسلمين على ربانى گلپايگانى كه در تاريخ 1368/3/26 سروده است.
2) فصلنامه علمى ـ پژوهشى انقلاب اسلامى, سال اول, پيش شماره دوم, بهار 1378 ,ص 7.
3) همان.
4) فصلنامه حضور, بهار 1376, شماره 19.ص 31ـ 32.
5) فصلنامه انقلاب اسلامى, همان ,ص 8.
6) سفينه البحار, ج1, ص 447.
7) شرح نهج البلاغه عبده, ج3, ص 42.
8) خورشيد بى غروب, محمد سپهرى, مقدمه .
9) بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, سيد حميد روحانى, ص101.
10) شيخ عبدالكريم حائرى نگهبان بيدار, سعيد عباس زاده, ص83.
11) فرياد روزها, محمد رضا حكيمى, ص 24.
12) علامه امينى مصلح نستوه, سيدعليرضا سيدكبارى, ص118.
13) مجله 15 خرداد, شماره 10 ,ص 62.
14) نواب صفوى سفير سحر, سيدعلى رضا سيد كبارى, ص100ـ101.
15) بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى ,ص 96.
16) مجله 15 خرداد, شماره 8ـ9,ص 100.
17) آيه الله ميلانى مرجع بيدار, سعيد عباس زاده, ص128.
18) مجله نور علم, دوره سوم, شماره 31, ص134.
19) آيه الله ميلانى مرجع بيدار, ص 134 پاورقى.
20) مجله نور علم, همان, ص 134.
21) روزنامه اطلاعات, پنج شنبه 19 بهمن 1357.
22) فرزند ملت در آيينه انقلاب اسلامى, ص222ـ 224.
23) آيه الله گلپايگانى فروغ فقاهت, ناصرالدين انصارى قمى, ص92.
24) سرگذشت هاى ويژه از زندگى حضرت امام خمينى, به روايت جمعى از فضلا, ج 6, ص14ـ 15 .
25)مجله نور علم, همان, ص136.
26) بر ستيغ نور, على رفيعى, ص54 ـ 55.
27) حاج آقا رضا بهإالدينى آيت بصيرت, سيد حسن شفيعى ـ احمد لقمانى, ص79 و 141, و نيز مجله حوزه شماره32, ص63.
28) سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 6, ص113ـ114.
29) مصاحبه با حضرت آيه الله محمد فاضل لنكرانى, مجله حوزه, شماره 32, ص132ـ 133.
30) پرتوى از خورشيد( ويژه نامه روزنامه رسالت) چهارشنبه 12 خرداد 1378, ص5.
31) مصاحبه با حضرت آيت الله ميرزا حسين نورى, مجله حوزه, شماره32, ص90 و نيز 109 ـ 110.
32) ياد يار (ويژه اولين سالگرد رحلت امام خمينى), روزنامه جمهورى اسلامى, 13 خرداد 1369, ص 63.
33) مجله پيام انقلاب, شماره 40,ص 26.
34) مجله اعتصام, ش 5, ص 29.
35) آيه الله طالقانى ابوذر امام, على محمدى, ص86.
36) مجله نور علم, مقاله نجوم امت, ناصر باقرى بيدهندى, دوره سوم, شماره مسلسل 31, ص 109.
37) جرعه هاى جانبخش, از نگارنده, ص158.
38) مجموعه مقالات, علامه حسن زاده آملى, ص86.
39) بنيان مرصوص امام خمينى در بيان و بنان حضرت آيه الله جوادى آملى, ص37 و ص107.
40) رئيس قلم و بيان (سخنرانى حضرت آيه الله سبحانى در باره امام خمينى), مجله حضور, بهار 76, ش 19, ص42ـ43.
41) مصاحبه با حضرت آيه الله سبحانى, مجله حوزه, سال ششم, شماره 32, ص122ـ123.
42) همان مجله, مصاحبه با حضرت آيه الله سيد عزالدين زنجانى, ص72, 81, 85 ـ86.
43) همان مجله, ماخوذ از مصاحبه با حضرت آيه الله محمد هادى معرفت.

/

امام خمينى و تحولات بين المللى

 

امام خمينى(ره) و تحولات بين المللى

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 


 

امام خمينى(ره) نهضت دينى و اسلامى خود را در زمانى آغاز و رهبرى كرد كه بر جهان, نظام ژئوپلتيكى دو قطبى حاكم بود و ساختار قدرت و مناسبات آن در جهان به نوعى سكون و ايستايى رسيده بود. بدين معنا كه جهان به دو بخش كاملا مشخص تقسيم شده و رهبرى هر بخش را يكى از دو ابرقدرت شوروى و امريكا به عهده داشت و واحدهاى سياسى جهان يا كشورها, هر يك به نحوى در چارچوب ساختار مزبور جايابى شده بود, چه به صورت الحاق و وابستگى, و چه به صورت تبديل شدن به قلمرو نفوذ ابرقدرت مربوطه. در اين نظام ژئوپليتيكى, توازن قدرت به صورت يك واقعيت شكل گرفته بود و رقابت شديد بين دو ابرقدرت, توإم با حفظ توازن مزبور پديده اى آشكار و جدى بود. تلاش هاى پراكنده كشورها و دولت ها نظير تشكيل كنفرانس اسلامى, جنبش غير متعهدها, اتحاديه عرب, سازمان وحدت افريقا و غير آن جملگى فاقد اعتبار ذاتى شده بودند و ميزان خودنمايى و نشو و نماى آن ها تابعى از موقعيت آن ها نسبت به الگوى رقابت جهان دو قطبى بود , و اساسا در مقابل آن رنگ باخته بودند. در واقع تلاش هاى استقلال طلبانه و خارج از حوزه حاكميت و نفوذ دو ابرقدرت بى ثمر شده بود. بر دولت ها , ملت ها, كشورها و جنبش هاى آزاديبخش نيز اين امر مشتبه شده بود كه حيات و بقاى آن ها در گرو وابستگى به يكى از دو ابرقدرت و قرارگيرى آنها در سيكل رقابت آنها مى باشد. جالب اينكه دو ابرقدرت رقيب دوره جنگ سرد, خود همپيمانان برنده جنگ جهانى دوم در سال 1945م و در برابر دشمن مشترك آنها يعنى آلمان بودند كه از فرداى جنگ به سرعت بر تحكيم موقعيت ژئوپليتيكى خود, و اكتساب فرصت هاى قدرت افزايى در عرصه بين المللى و شكل دهى به الگوى رقابت و حوزه هاى نفوذ جغرافيايى پرداختند. در فضاى سياسى ـ ژئوپليتيكى دوره جنگ سرد كه در حدود 45 سال طول كشيد استقلال خواهى و خود تصميم گيرى معناو مفهوم خود را از دست داده بود و به صورت واژگانى ادعايى, رويايى و آرزويى درآمده بود.
ايران آن روز در چرخه رقابت دو ابرقدرت مزبور به صورت قلمرو ژئواستراتژيك و حوزه نفوذ ژئوپليتيكى امريكا شكل گرفته بود و همگرايى رژيم پهلوى با امريكا و تبديل شدن به عامل اجراى سياست هاى منطقه اى آن نيز بر كسى پوشيده نبود.
امام خمينى (ره) رهبرى انقلاب اسلامى را در چنين فضاى ملى و بين المللى به دست گرفت و آن را در ايران به عنوان يكى از مهمترين مكمل هاى ژئواستراتژيك و ژئوپليتيك ايالات متحده امريكا در كرانه جنوبى اوراسياى بزرگ به پيروزى رساند و اولين ضربه را بر پيكر نظام ژئوپليتيكى ايستا و مستقر در جهان وارد آورد. خروج ايران از حوزه تعلق امريكا در اثر پيروزى انقلاب اسلامى, الگوى توازن قدرت حاكم بر جهان را بهم ريخت و آشكارا شكست جبران ناپذيرى را بر كفه قدرت جهانى امريكا وارد آورد. به هم خوردن موازنه استراتژيكى و ژئوپليتيكى جهان منشإ يك سلسله حوادث پى در پى شد كه در تعامل با يكديگر به دگرگونى بنيادين ساختار سياسى جهان و پايان يافتن نيم قرن سلطه نظام دو قطبى دوره جنگ سرد منجر گرديد. در اين رابطه آنهايى كه به مفاهيم و مسائل ژئوپليتيكى جهانى مإنوس بوده و در انديشه آن مى باشند به خوبى مى دانند كه سيستم سياسى ايستا و مستقر بر جهان در دوره جنگ سرد كه با الگوى رقابت توازن دهنده در عرصه هاى اقتصاد, سياست, تسليحات, تكنولوژى, ارتباطات و غيره پايدار و تثبيت مى گرديد. تنها با خروج يك عنصر موثر سيستم كه در عين حال بر آن عصيان مى ورزيد امكان تحول را پيدا مى كرد. اين عنصر موثر و آغازگر دگرگونى در سيستم حاكم, در يكى از حساس ترين قلمروهاى ژئوپليتيك دوره رقابت جنگ سرد پديدار گشت و اين نقش برجسته و دگرگون ساز را ايران انقلابى به رهبرى امام خمينى(ره) به عهده گرفت. انقلاب اسلامى در فضاى جغرافيايى پديد آمد كه موقعيت ژئوپليتيكى آن در استقرار توازن قدرت دوره جنگ سرد بسيار تعيين كننده بود. قرار گرفتن در آن بخش مركزى در قلمرو ريملند و كمر بند سد نفوذ كمونيسم و در منطقه رقابت و حائل و سطوح تماس دو قلمرو ژئواستراتژيك برى و بحرى و ژئوپليتيك شرق و غرب از يكسو, و مجاورت جغرافياى آن با مخزن بزرگ انرژى جهان يعنى خليج فارس و هم چنين دسترسى آن به حوزه هاى ژئوپليتيكى فعال نظير جنوب آسيا, خاورميانه و شرق مديترانه, اقيانوس هند از سوى ديگر آن را از چنان وزن ژئوپليتيكى و پتانسيل قدرتى برخوردار مى كرد كه با رها شدن آن مى توانست الگوى موازنه استراتژيك جهانى را به هم بزند و با رفتار سياسى جديد خود به تزلزل و لرزش سيستم ايستاى مستقر كمك كند و آن را تا سر حد فروپاشى تهديد نمايد.
بنابراين مهمترين نقشى كه براى امام خمينى(ره) در ارتباط با نظام بين المللى مى توان قائل بود اين است كه فرآيند دگرگون سازى سيستم ژئوپليتيكى مستحكم دوره جنگ سرد را پايه گذارى نمود تا آن جا كه سقوط سيستم را پس از گذشت يك دهه از پيروزى انقلاب اسلامى عملى ساخت و فضاى جهان را آماده استقرار سيستم جديدى نمود كه هرچند با گذشت يك دهه از سقوط آن, هنوز در دوره انتقال و سياليت به سر مى برد ولى توالى رويدادها نشان مى دهد كه على رغم پديد آمدن فرصت هاى قدرت طلبى براى امريكا كه در جست و جوى رهبرى بلامنازع جهانى بود, فرضيه استقرار نظام چند قطبى همراه با توزيع جغرافيايى متعادل تر قدرت جهانى, احتمال وقوع بيشترى پيدا مى كند. جهان اكنون در دوره انتقال و بلاتكليفى بسر مى برد. از يكسو امريكا به عنوان تنها بازمانده نظام دو قدرتى گذشته سعى بر تصاحب اقتدار جهانى داشته تا آن را به صورت انحصارى در اختيار خود داشته باشد. از سوى ديگر قدرت هاى جديد و يا درجه دو دوره جنگ سرد از فرصت موجود بهره بردارى نموده و به شدت مى كوشند مانع از استقرار نظام تك قطبى در جهان بگردند. رقابت و مخالفت در عين برخى فرازهاى همگرايى, كاملا آشكار است , و امريكايى ها نيز بر اين امر كاملا واقفند كه چنين امكانى براى آن ها وجود ندارد كه بتوانند همه بازيگران بين المللى اعم از قدرتمندان جديد و يا دولت هاى كوچك را تحت كنترل درآورند. از اين رو به نظر مى رسد استراتژى خود را بر كنترل برخى نهادها و مكان هاى دارنده كاركردهاى جهانى و استراتژيك نظير رسانه ها و شبكه هاى اطلاعاتى, فضا, بحران سازى و شكل دهى به ائتلاف هاى بين المللى و منطقه اى, خليج فارس و ذخاير انرژى جهان, سازمان ملل و غيره متمركز كرده اند تا از طريق آن ها بتوانند فشارهاى لازم را بر مدعيان قدرت جديد و يا رقباى احتمالى آينده وارد سازند و رفتارهاى مورد نظر خود را از طريق به كارگيرى اهرم هاى مزبور بر آن ها تحميل نمايند.
جمهورى اسلامى ايران به عنوان ميراث امام خمينى(ره) نيز كاركرد ثابت خود را در كنش نسبت به نظام بين المللى حفظ نموده و هم چنان به عنوان آغازگر دگرگونى نظام جهانى, و با هدف كامل شدن فرآيند سقوط نظام هاى سلطه تك قطبى, دو قطبى و چند قطبى در جهان, در جست وجوى استقرار نظام عادلانه بين المللى با مشاركت همه دولت هاى جهان است. استراتژى جمهورى اسلامى ايران در ارتباط با نظام بين المللى و ساختار قدرت جهانى تاكنون ثمربخش بوده است, و به نظر مى رسد على رغم ضعف تكنولوژيك و ضعف قدرت اقتصادى آن كه از عناصر بنيادين قدرت در جهان هستند, هم چنان از قدرت سياسى و ژئوپليتيكى تعيين كننده اى در نظام جهانى برخوردار است كه مى تواند بر فرآيندهاى نهادگذار و ساختار ساز نظام بين المللى تإثير بگذارد و انهدام فرسايشى نظام سلطه بين المللى را تعقيب نمايد. نظام سلطه اى كه از سوى دولت ها و ملت ها اعم از قوى و ضعيف به چالش كشيده شده و عصيان و اعتراض عليه آن به صورت يك فرهنگ فراگير جهانى درمىآيد و انديشه دستيابى به استقرار نظام عادلانه و مشاركتى بين المللى تقويت مى گردد. چالشها و انديشه هايى كه نسبت به ضرورت دگرگونى در نظام بين المللى, امروزه به صورت علنى و بعضا با كردارهاى شجاعتآميز انجام مى شود خود ريشه در استراتژى ((انحصار شكنى قدرت جهانى)) و به تعبير داخلى ((بت شكنى)) دارد كه تإسيس كننده آن باز هم امام خمينى(ره) بود, كه استراتژى تهاجم بى وقفه سياسى ـ تبليغى عليه سران دو قطب قدرت جهانى دوره جنگ سرد را اتخاذ كرد و روح جرإت, شهامت, ايستادگى و مقاومت و برخورد با سران نظام سلطه جهانى را در ملت ها زنده كرد; تا آن جا كه نگارنده اطلاع دارد, چنين روحيه اى قبل از آن يا وجود نداشت يا اگر داشت شهامت بروز آن وجود نداشت.
امام خمينى در تاريخ 18 / 11 / 1362 در جمع سفرا و نمايندگان سياسى جمهورى اسلامى ايران در بيانى نصيحتآميز به سران قدرت جهانى, ديدگاه هاى جديد برخاسته از عنصر پيشگام دگرگونى نظام بين المللى, يعنى ايران عصر انقلاب اسلامى را اين گونه بيان مى كند:
((قدرت هاى بزرگ بايد طرز تفكرشان را عوض كنند بايد بدانند كه دنيا عوض شده است. دنيا, دنياى سابق نيست كه يا انگلستان بايد بر همه دنيا حكومت كند يا اروپا يا امريكا و يا شوروى. دنيا امروز نمى پذيرد اين را. بايد آنها تعديل كنند كارهاى خودشان را. دنيا نمى پذيرد كه دو قدرت تمام دنيا را از بين ببرند. دنيا نمى پذيرد كه يك اقليت تمام كشورها را ببلعد. بايد اينها در كارهاى خودشان يك تجديد نظر بكنند.))
(صحيفه نور, جلد18, وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى,1365, ص220).

/

قانون مندى حاكم بر سيره نظرى و عملى امام خمينى

 

قانون مندى حاكم برسيره نظرى و عملى امام خمينى(ره)

مهندس محمد باقريان

 


 

افكار بلند و انديشه هاى حضرت امام(ره) و عملكرد ايشان به گونه اى است كه بيان ناقص ما نمى تواند آن چنان كه هست اين موضوع را تبيين كند. با وجود اين, سعى مى كنيم مطالب خود را به طور اجمال در حد توان ارائه دهيم.

مديريت و تصميم گيرى
بحث نخست, تبيين كلى ارتباط مديريت با تصميم گيرى است. اصولا مديريت انباشتى از تجربه هاى بشرى است كه به تصميم سازى و تصميم گيرى مديران براى تدبير امور كمك مى كند. به تعبيرى مى توان مديريت را مترادف با تصميم گيرى دانست كه هر لحظه مدير با هدف گذارى, سازمان دهى, برنامه ريزى, نظارت و همآهنگى, اعلام موضع مى كند كه مديران به طور معمول به آن اقدام مى كنند و تلاش بر اين است كه اين تصميم گيرىها مدون, منضبط و مضبوط در اختيار جامعه بشرى قرار بگيرد.
امروزه از مديريت به عنوان تكنولوژى طلايى روز ياد مى كنند; يعنى بالاترين نوع توان مندى كه در اختيار بشر قرار گرفته تدبير امور است. البته اين توان مندى به طور مطلق در اختيار رب العالمين است. همه جوامع به اصطلاح صنعتى يا پيشرفته, امروز به اين مهم دست يافته اند كه راز توسعه منطبق با ارزش هاى خودشان را در ارتقاى توان مندىهاى مديريت جست وجو كنند.
با اين تعبير, تلاش هايى كه صورت گرفته در اين جهت بوده كه آيا در شيوه تصميم گيرى حضرت امام(ره) قانون مندى خاصى حاكم بوده است؟ تصميماتى همچون تدوين و تصويب قانون اساسى, توقف جنگ و يا انتخاب نام نظام جمهورى اسلامى كه نزد همه مشهود است و تصميمات خرد و كلانى كه در حوزه شخصى گرفته شده, آيا از يك قانون مندى خاص پيروى مى كرده اند, يا خير؟ در توضيحاتى كه ارائه خواهم كرد, تلاش اين بوده كه براى چنين تصميم گيرىهايى در زبان و ادبيات مديريت, قانون مندى خاصى جست و جو شود و آن قانون مندى تحت عنوان يك نظريه و يك تئورى مطرح شود كه نام بحث خود را ((تئورى مديريت بر مبناى اصول)) مى گذارم.
به عنوان مثال اصرار بر تنظيم و تدوين و تصويب قانون اساسى از ديد ادبيات مديريت, اولين كارى است كه بايد انجام شود تا نظام را هدف مند كند. اين امر به طور كامل با چارچوب هاى نظرى مديريت منطبق است و حاصل آن استقرار سريع اركان نظام بود; يعنى سازمان دهى و تقسيم كار بين اركان نظام و تإكيد بر اين كه اين اركان در يك ارتباط منسجم عمل كنند. در بررسى تصميمات حضرت امام(ره) شاهد تفاوت هايى با شيوه هاى تصميم گيرى رايج در مديريت هستيم. در ادبيات رايج مديريت اين شيوه ها را تحت عنوان ((نظامات تصميم سازى)) مى شناسند. در اين تلاش اين نظريه به طور تدريجى شكل گرفت كه آيا مى توان در قالب ادبيات رايج مديريت اين قانون مندى را تعريف و عرضه كرد؟ به همين منظور آن چه را كه در اين ده ـ دوازده سال تهيه و تدوين و سعى شده ارتباطشان با يكديگر سنجيده شود, در قالب بيان مديريتى عرضه مى كنيم.
نظريه هاى مديريت را در قالب عناصر اساسى نظريه, اصل نظريه, فرض هايى كه بر آن حاكم است و استنتاج قضايا از اين نظريه ارائه خواهيم كرد و سعى مى كنيم به همين كيفيت اين مطالب را دسته بندى كنيم.
در اين نظريه, چهار عنصر اساسى مورد توجه و عنايت قرار گرفته است:
1ـ اصول و مبانى ارزشى (كه در ادبيات مديريت كمتر به آن اشاره مى شود) يكى از عناصر اصلى كه حضرت امام(ره) به اتكاى آن تصميم گيرىهايش را اعلام مى كرد, اصول و مبانى ارزشى حاكم بر اسلام و وجود ايشان بود.
2ـ شناخت موضوع, يعنى دركى مطابق با واقعيت و شناختى بسيار دقيق و عميق از پديده هاى خارجى و آن چه كه در موردش تصميم مى گيرند.
3ـ علم مديريت, يعنى مجموعه اطلاعات مديريتى كه انباشته شده و به علوم مديريت رايج تبديل شده است و يكى از عناصرى است كه در تصميم سازى و تصميم گيرى به شدت مورد استفاده قرار مى گيرد.
4ـ هنر مديريت, به مفهوم توان به كارگيرى علم مديريت. معمولا هنر مديريت را توان مدير در به كارگيرى دانش مديريت در صحنه عمل تعريف مى كنند و به تعبيرى اصول و مبانى و ارزش هاى مفاهيم مجرد به كمك هنر مديريت است كه جنبه اجرايى پيدا مى كند و به سازمان, مقررات و رويه تبديل مى شود.
تركيب اين چهار عامل, تصميم گيرى را محقق و ممكن مى كند; يعنى در واقع نوعى ماحصل تهيه و تدوين و جمعآورى اين عوامل چهارگانه است كه به صورت يك تصميم نمايان مى شود. اصول را بايد ـ نبايدها, جهت گيرىها و محكمات دين مبين اسلام قرار دهيم; يعنى اصولى كه منبعث و برخاسته از نظام ارزشى حاكم بر جمهورى اسلامى است. به تعبير اين بايد ـ نبايدها و اصول ارزشى جوهره تصميم هاى مديريتى است كه ما نام آن را ((مديريت بر مبناى اصول)) مى گذاريم.

ارتباط مديريت با اصول ارزشى
در باب مديريت كه مى گويند, جوهره مديريت برنامه ريزى, جوهره برنامه ريزى هدف گذارى و جوهره هدف گذارى شناخت است. منتهى شما اگر از مجموعه اى كه بر آن حكومت يا تصدى مى كنيد يا حاكميتى را اعمال مى كنيد شناخت دقيق نداشته باشيد نمى توانيد اهداف معين و قابل وصولى را تعبيه كنيد, تا هدف معين نشود, راه رسيدن به هدف روشن نمى شود. پس اگر شناخت ايجاد شد, ساير عوامل مديريت هم به خدمت گرفته مى شود. حال ببينيم جوهره شناخت چيست كه به آن هويت مى دهد. مهم ترين عامل در شناخت, نظام ارزشى است; به تعبير ديگر, وزن و اهميت عوامل در شناختى كه انسان پيدا مى كند, بستگى به اين دارد كه جهان بينى و شاكله ارزشى اش چگونه حكم مى كند. بنابراين خود شناخت, بدون نظام ارزشى هويت ندارد و نمى تواند ما را به سوى تصميم گيرىهاى خردمندانه و حكيمانه راهنمايى كند.
جايگاه علم مديريت و نسبتش با اصول ارزشى چنين است كه مدير به استناد نظام ارزشى كه براى خود قايل است, مقررات, قوانين, سازمان و وزن عواملى را كه برايش مطرح است تعبيه و طراحى مى كند. نهايتا مى توان اين گونه تعبير كرد كه براى تحقق اهداف, اصول و ارزش ها, ابزار اصلى, علم مديريت است. علمى كه مى تواند هدف و راهبرد مناسب ارائه دهد و چگونگى وضعيت سازمان, روش ها و مقررات را معلوم كند تا بتواند به همآهنگى و تصميم گيرى و ايجاد انگيزش برسد. به اين ترتيب نسبت مديران با علم مديريت اين گونه است كه براى توليد شيوه هاى تصميم گيرى و نظم و نسق امور و مقرراتى كه مورد نياز است بايد على القاعده به طراحى روش ها و شيوه ها دست بزند كه در وراى اين طراحى ها نظام ارزشى نهفته است.
به اين ترتيب از ديد ما, علم مديريت ابزار اصلى تحقق ارزش ها, اصول و اهداف و سياست هاى يك نظام است و خود منبعث از نظام ارزشى مدير مى باشد و هنر مديريت توان به كارگيرى اين علم براى تحقق اصول و مبانى ارزش ها است و تصميم گيرى, تجلى هنر مديريت در تلفيق اصول و مبانى با واقعيت هاى عينى است و استفاده از علوم مديريت و هنر مديريت در تلفيق با يكديگر, مى تواند اين موضوعات را در صحنه عمل به اجرا برساند.
با توجه به عواملى كه برشمرديم اگر اين نگاه را بپذيريم كه جوهره مديريت, تصميم گيرى است و تصميمات مبتنى بر نظام ارزشى ايى كه جهت گيرىها و سمت و سوها را مشخص مى كند در بطن تار و پود تكنولوژى مديريت, كه از چهار عامل: انسان, نرم افزار, سخت افزار و نيروى انسانى تشكيل شده, تجلى مى كند. با اين كيفيت و با چنين نگاهى به بحث مديريت, يعنى نظريه مديريت بر مبناى اصول ارزشى, هر تصميم و تدبيرى, به گونه اى عبادت تلقى مى شود. چون بشر در برابر مسائل اجتماعى, اقتصادى و فرهنگى به طور مرتب بايد موضع بگيرد, فرد مسلمان به استناد نظام ارزشى اش در تقابل با واقعيت ها بايد تشخيص بدهد كه آيا واقعيت ها را به يك نظام ارزشى حاكم كند يا نظام ارزشى را مبنا بگيرد و تصميمش را اعلام كند. به اين ترتيب هر تصميم و تدبيرى, با توجه به پايه اى كه براى اصول و مبانى ارزشى در اين نظريه قايل شديم, نوعى عبادت تلقى مى شود.
دوم اين كه حصول اطمينان از شناخت موضوع, امرى اساسى تلقى مى شود; يعنى بدون اين كه از پديده ها و واقعيت هاى خارجى دريافت دقيق و صحيحى داشت نمى توان به اصول و مبانى اتكا كرد, از اين رو شناخت پديده ها و اعلام اصول و مبانى و مواضعى كه مدير ابراز مى كند, يك امر بسيار اساسى است.
سوم اين كه تصميم گيرى امرى علمى محسوب مى شود. به اين مفهوم كه تجربيات تصميم گيرى را بايد تدوين و تنظيم كرد و آن ها را قابل اشاعه و استفاده نمود. علاوه بر اين دو ركن, اگر بخواهيم اصول و مبانى به درستى محقق بشود, بايد هم به واقعيت ها توجه كنيم و هم از علوم مديريت بهره بگيريم. احراز توان مندى در مديريت, امرى پيچيده و خطير است; يعنى آگاهى از علم مديريت كافى نيست بلكه بايد توان به كارگيرى اين علوم و تجربيات را در صحنه عمل نشان بدهيم كه به آن ((هنر مديريت)) مى گويند. نهايتا اين كه اصول و ارزش ها جان مايه مديريت و مديريت, علت العلل تحقق ارزش ها و اصول است. با تعريفى كه از علم مديريت داديم, مديريت ضمن اين كه از ناحيه اصول ارزش ها متإثر شده و اين اصول تنظيم, تبيين و تدوين شده و به روش ها و مقررات و آيين نامه ها و تكنيك هايى در مديريت تبديل گرديده, وسيله اى است براى تحقق ارزش هاى مدنظر مدير يا نظام مديريتى كه در آن قرار گرفته است.
با عنايت به آثار و تبعاتى كه اين نگرش دارد نظريه اى را كه تبيين شد در چهار فراز بيان مى كنيم.
اول اين كه اين نظريه اعلام مى كند كه تصميمات و مديريت هر فرد مسلمان متإثر از چهار عامل زير است:
1ـ اصول و مبانى اعتقادى;
2ـ شناخت موضوع;
3ـ علوم مديريت;
4ـ هنر و تجربه مديريت.
به طور خلاصه, فرد مسلمان همواره بر مبناى اصول و در جهت تحقق آن ها از يك سو و توجه به شرايط مقتضيات حاكم از سوى ديگر با كمك دانش و تجربه مديريت, تصميم مى گيرد. هر اندازه درك از اصول و پاىبندى به آن ها قوىتر, شناخت شرايط و مقتضيات واقعى تر است. از سوى ديگر هر قدر بهره گيرى از علم و تجربه مديريت افزون تر باشد, تصميمات حكيمانه تر, كم هزينه تر و آثار و بركات آن ماندگارتر است.
در بحث هاى نظريات مديريتى بايد اين نوع آثار و ادعاها را با بررسى تصميمات اثبات كرد, ما در اين زمينه مطالعاتى را انجام داديم كه به طور فشرده ارائه مى كنيم:
فرد مسلمان بر اين اساس, به طور مستمر تلاش مى كند كه با تجهيز درونى يعنى تهذيب و تزكيه, تعليم و تربيت و تغيير و فراهم سازى شرايط بيرونى, در جهت پياده شدن اصول و مبانى اش با محيط جدال كند تا آن را براى تحقق اصولش آماده نمايد و تصميمات حكيمانه ترى را اتخاذ كند; يعنى تلاش مستمر براى تغيير درون و بيرون.

شيوه مديريتى امام خمينى(ره)
شما مى توانيد با اين مدل, تصميمات حضرت امام خمينى را چه در بعد زندگى فردى و چه در بعد كلان اجتماعى تبيين كنيد; مثلا چهار عاملى را كه اشاره كردم, يعنى تجربه و هنر مديريت, علم مديريت, اصول و مبانى و عامل شناخت از موضوع را در چند تصميم ايشان در نظر بگيريد: اصرار ايشان بر تنظيم و تبيين و جارى شدن قانون اساسى نشان دهنده اشراف و آگاهى از منظر رهبرى يك نظام, به هدف مند كردن نظام بوده است; يعنى اولين كارى كه در علم مديريت بايد صورت بگيرد اين است كه نظام را هدف مند كنيد. تدوين قانون اساسى از اين سنخ بوده است. وقتى كه بحث اسم نظام حكومتى پيش آمد فرمودند: ((جمهورى اسلامى, نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد)). با اين كه تمام گروه هاى سياسى, اين مسئله را به صورت ديگرى تعبير و تفسير مى كردند. ايشان به استناد شناخت و استنباطى كه از خواست و نگرش مردم داشتند و با تكيه بر اصول و مبانى, بدون ذره اى ترديد با آرامش كامل فرمودند: ((جمهورى اسلامى)). اين نشان مى دهد كه امام از آن عوامل به خوبى بهره مى بردند و تصميم مى گرفتند. شناخت از موضوع و اتكا به علم مديريت در منظر رهبرى, اولين كارى است كه نظام را هدف مند مى كند. از آن طرف, تكيه بر اصول و مبانى و توان به كارگيرى اين كه هدف چگونه با مجموعه شما همآهنگ باشد. هرگاه ايشان اعلام موضوع و تصميمى مى كردند, عقب تر يا جلوتر از مردم نبودند, بلكه دقيقا در كنار آن ها بودند.
به اين ترتيب مى بينيد كه هر چهار ركن در تصميم ايشان در اين موضوع تجلى مى كند. بعضى از تصميمات امام ظاهرا ناهمآهنگ با مقتضيات محيط است, مثلا حكم اعدام سلمان رشدى شايد از جمله اين مسائل باشد. علت دير هضمى اين گونه تصميمات امام اين است كه اين تصميمات در بعد زمان معنا پيدا مى كند; يعنى بعد تصميم و عمق تصميم ممكن است پنجاه سال, يك قرن يا چند نسل باشد. به علت محدوديت ذهن ما و دور بودن از آن نگاه و منظر اين طور به نظر مىآيد كه ايشان بدون توجه به مقتضيات و شرايط زمان تصميم گرفته اند. منتها چون تصميم ايشان, تصميم بلندى است با وجود گذشت سال ها هنوز از نظر ادبيات مديريت درك نشده است. اگر اين زمان را كمى طولانى تر بكنيد متوجه مى شويد كه به مقتضيات هم توجه شده و در واقع بر مبناى اصولى و به اتكإ مقتضيات, تصميمى را اتخاذ كرده اند.
يكى ديگر از تصميم گيرىهاى مهم امام, پذيرش قطعنامه است. كسانى كه در كوران تصميم گيرى حضرت امام بودند, خوب مى دانند كه در بحث قطعنامه فى الواقع مديريت كشور تصميم مى گرفت و جلو مى رفت. روزى كه آمدند و گفتند به اين دليل نمى توان جنگ را ادامه داد, امام تشخيص مصلحت دادند كه با حفظ اصول اين جا توقف مى كنيم. يعنى هيچ گاه از اصول دست برداشته نمى شود. در اين مدل و در اين تئورى, مديريت بر مبناى اصول حاكم است, ولى اگر مقتضيات خوب شناسايى نشود, هزينه تصميم بالاست. آن جا اگر اين توان اجازه نمى دهد يا مقتضيات فراهم نيست يا درك از اصول و مبانى و واقعيات آن چنان كه بايد و شايد شفاف نيست, مدير تصميم مى گيرد و تشخيص مصلحت مى دهد. كما اين كه اين مكانيزم در تمام نظام ادارى كشور بعد از چند سالى تعبيه شد.
تلاش هاى درونى و بيرونى امام, زبانزد همه است. ايشان على رغم قرار گرفتن در منصب امامت امت و رهبرى انقلاب اسلامى در جهان امروز, در هيچ زمانى از تزكيه درون به عنوان يك امر اساسى واجب و مقدم بر هر كارى غفلت نكردند. بيت مكرم امام(ره) ادبياتى در اين زمينه توليد كرده كه نشان مى دهد, عبادت, تزكيه و تهذيب, آن هم در آن مقام, جزء لاينفك خودسازى و تجهيز درون نزد ايشان امرى اساسى بوده است. از آن سو مطالعه مستمر و اطلاع روز به روز از وضعيت مردم دنيا از طريق راديوها و روزنامه ها در چنين موقعيتى همواره يكى از اصول اساسى زندگى حضرت امام(ره) بوده است. ايشان برخى تصميمات را على رغم اعتقاد به صحتش اعلام نكردند و منتظر فراهم آمدن شرايط شدند.
بررسى اين موضوعات نشان مى دهد كه خيلى از تصميمات شايد از سال 59 ـ 58 در ذهن امام بوده, ولى هيچ موقع اعلام نكردند تا شرايط فراهم شد. اين رفتارها حاكى از تبعيت تصميمات ايشان از يك چنين مدلى است و در داخل اين نظريه دو فرض اساسى وجود دارد: فرض اول اين است كه اعتقاد ما به دين مبين اسلام به عنوان كامل ترين و فطرىترين دين و دستورها و اصول ثابتش براى انتخاب زندگى صحيح فردى و اجتماعى, در پشت اين نظريه قرار دارد و فرض دوم, مديريت و تدبير امور فردى و اجتماعى است.
بى مناسبت نيست كه اشاره كنيم امروزه در دنياى غرب از مديريت فردى به عنوان خود مديريتى استفاده مى شود; يعنى همان جهاد اكبر كه از ديدگاه حضرت امام(ره) در آن چند مرحله بايد طى شود: تفكر, عزم, مشارطه, مراقبه, محاسبه و تذكر. اين ها را اگر به عنوان يك مدل تهذيب و تزكيه شخصى, هر روز و هر هفته به كار بگيريد, مديريت فردى مى شود. كسى كه نتواند خود را مديريت كند از عهده مديريت جامعه هم برنمىآيد. به اين ترتيب مديريت و تدبير امور اجتماعى و فردى با نگاه اعتقادى عين دين ورزى و عبادت حق تعالى است.

نتيجه
استنتاج هايى كه از اين قضيه مى توان كرد به صورت زير است:
1ـ اصول و مبانى اعتقادى پايه و چهارچوب اصلى و شكل دهنده سمت و سوى حركت و جوهر تصميمات هر فرد مسلمان است.
2ـ اصول و مبانى اعتقادى, تعيين كننده وزن عوامل در شناخت پديده است و به شناخت از پديده هويت مى بخشد. يعنى شناخت هايى كه امروزه در علوم مديريت وجود دارد, فارغ از هويت هاى ارزشى, عوامل اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى را تعبيه مى كند كه اگر به دنبال آن يك چهارچوب نظرى نباشد, اين شناخت هويت ندارد.
3ـ اصول و مبانى اعتقادى آفريننده علوم و فنون مديريت براى تدبير امور فردى و اجتماعى است.
4ـ شناخت از موضوع و واقعيت ها در سرعت و شتاب حركت به سمت تحقق اصول و مبانى اعتقادى و شدت رعايت آن ها تإثير مى گذارد; يعنى اين كه ما با چه سرعتى به سمت تحقق اصول حركت كنيم تابع مقتضيات و شرايط عينى جامعه است. از اصول دست برنمى داريم, ولى اگر شرايط فراهم نباشد, بعد زمانى تحقق اصول و مبانى, طولانى تر مى شود. مهم اين است كه در راه باشيم و اين نوع نظريه مى گويد با چنين اعتقاد و چنين نظامى حتما به هدف مى رسيم.
5ـ سرعت حاصل از مقتضيات و سمت و سو, تابع اصول و مبانى است. درك و دريافت عميق از اصول و پاىبندى به آن ها مقدم بر هر عامل ديگرى در تصميمات اثر مى گذارد و به تصميمات و اعلام مواضع شفافيت مى بخشد. هر تصميم مديريتى يك حركت اعتقادى است. به اين ترتيب, اصل بر تقدم اصول است نه تقدم واقعيت ها, كه از آن به عمل گرايى رئاليستى تعبير مى شود.
6ـ نتيجه تصميمات و سرعت رسيدن به دستاوردها فرع بر قضيه است و در واقع فرد مسلمان عمل به تكليف مى نمايد. اصلى كه مكرر از ناحيه حضرت امام(ره) بر آن تإكيد مى شد, اين بود كه: ((ما به تكليف عمل مى كنيم)).
7 ـ به لحاظ ورود خطا در برداشت از اصول و درك واقعيت ها آن طور كه هستند, مجاهده مستمر فرد براى ارزيابى تصميمات و چگونگى عملكرد عوامل چهارگانه ضرورى است. يعنى مدير مسلمان در چنين نظريه اى هيچ گاه از عواقب تصميم خود غفلت نمى كند و مرتب با آثارى كه از اين تصميمات به او منعكس مى شود, يا علم خود را نسبت به واقعيت ها بالا مى برد يا علوم مديريت را ارتقا مى دهد, يا اصول و مبانى اش را شفاف تر مى كند, با تهذيب فردى و برداشت صحيح تر و يا تجربيات مديريتى خود ـ كه هنر مديريت است ـ به آن ها جلا و غنا مى بخشد كه بتواند در مرحله بعد با توان مندى بالاترى بر اساس اين نظريه اقدام كند.
8 ـ در جلا بخشيدن و كارآمد كردن الگوى تصميم گيرى تجهيز فردى براى درك بهتر اصول و مبانى اعتقادى, فراگيرى علوم مديريت و ارتقاى تجربه و هنر مديريت و اشراف به زمان و مكان و در رإس همه تزكيه نفس ضامن موفقيت روزافزون فرد مسلمان است.
9 ـ استفاده مكرر از اين الگو توسط مديران, استحكام مديريت فردى, يعنى تقواى ساختارهاى حاكم به يك نظام در مقياس فردى را ((شاكله)) مى گويند. اگر عملكرد فرد مثبت باشد, مى گويند فرد متقى است و با صداقت كار مى كند. استفاده مكرر از از اين موضوع توسط مديران به استحكام مديريت فردى و مديريت اجتماعى مى افزايد; يعنى يك سيستم خودش, خودش را تصحيح مى كند.
10 ـ شفافيت اندازه گيرى عوامل موثر در الگو يعنى همان علوم و هنر مديريت, اصول و مبانى و شناخت واقعيت ها موجب تميز دادن سريع اين عوامل مى شود. مدير اگر مدعى باشد كه اين الگو را دنبال مى كند مى توان در عملكرد اجتماعى و فردىاش صحت و سقم ادعايش را پيدا كرد.
11 ـ راه توسعه علوم و مديريت با ويژگى هاى اسلامى با به كارگيرى اين الگو و به صورت تدريجى حاصل مى گردد.
12ـ بهره گيرى از اين الگو هزينه هاى مديريت را در بلند مدت كاهش و بهره ورى نظام را افزون مى كند.
اين نظريه كه در قالب پيش فرض ها, عوامل اساسى ذىمدخل, آثار و نگرش حاكم به اين عوامل و نهايتا استنتاج هاى دوازده گانه اى كه اشاره كرديم و ما آن را ((مديريت بر مبناى اصول)) مى ناميم, بر اساس ادبيات مديريت رايج, تبيين شده كه بتوان در فضاى ادارى كشور به آن تمسك پيدا كرد.

سامان يابى نظام ادارى كشور
در انتهاى اين بحث به لحاظ اين كه مسئوليت نظام ادارى كشور بر عهده بنده گذاشته شده, چند نتيجه گيرى براى نظام ادارى كشور مى توان از اين بحث استخراج كرد كه اگر نظام به آن اهتمام كند اين كار تحقق پذير و شدنى است:
1ـ هدف توسعه, تحقق اصول ارزش هاى اسلامى است. لذا سيره عملى و نظرى حضرت امام(ره) و قانون مندىهاى حاكم بر آن ضامن موفقيت است.
2ـ برنامه ريزى براى تربيت و تعليم هدف مند مديران در تمام عرصه ها اولويت اول نظام اسلامى است كه در اين هيجده سال بدين مهم همت نگماشته ايم.
3ـ تبيين كاربردى روش هاى تصميم گيرى براى مديريت فردى و اجتماعى در تمام عرصه ها, همكارى سامان يافته دانشگاه, حوزه و مديريت اجرايى را مى طلبد.
4ـ لازمه بهره ورى و شايسته سالارى در نظام ادارى نهادمند شدن چهار عامل: تعهد, تخصص, دانش و هنر مديريت و اشراف به موضوع در مراحل مختلف از اهم مسئوليت هاست.
اساس قضيه در اين بحث به اين برمى گردد كه اگر اعتقاد ما در نظام اسلامى الگو قرار دادن حضرت امام ـ سلام الله عليه ـ است و از آن طرف هم مدبر العلوم خلقت و جهان هستى حق تعالى است و از طرفى دنيا نيز عملا ثابت كرده كه توسعه منابع انسانى محور توسعه است و مديران به هنجار براى چنين نظامى اصل و اساس قضيه هستند و با عنايت به اين كه حدود بيست سال از انقلاب گذشته, نشان مى دهد كه يكى از غفلت هاى اساسى و تاريخى ما بحث توسعه مديريت بر مبناى اصول ارزش هاى اسلامى است كه ان شإالله با همتى كه دولت و نظام مى كند آغازى براى دست يابى به چنين آرزوها و آرمان هايى باشد.

/

حركتى برخاسته از تمدن توحيدى، زير سايه قرآن

 

قيام جاودانه امام…
حركتى برخاسته از تمدن توحيدى, زير سايه قرآن

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

هر يك از ابعاد شخصيتى امام, ويژگى خاص به خود دارد, زيرا امام در تمام ابعاد انسانى در درجه والايى قرار داشت كه جدا با نگاه به سيره امامان و معصومان عليهم السلام و نظر جدى و دقيق به زندگى امام, او را مى توان تالى تلو امام معصوم خواند و پس از امامان, كاملترين انسانى به حساب آورد كه دوران ما افتخار در خود پروراندن چنان شخص والايى داشته است و ما نيز افتخار زيستن در دوران چنان امام بزرگوارى داشته و داريم.
امام را نمى توان با اوصاف لفظى و ابجدى توصيف كرد كه او فراتر از آن است: امام انسانى والا… آفتابى تابان… راهبرى بينا… استادى بزرگ… فقيهى ارجمند… مجتهدى دانا… پارسايى وارسته… حكيمى خردمند… خردمندى سترگ… مديرى مدبر… مردى توانا… معلمى فاضل… دانشمندى كامل… انديشمندى هوشمند… سياستمدارى تيزبين… مجاهدى توانمند… و رادمردى پيامبرگونه بود.
و آيا الفاظ توانايى شناساندن او را دارد؟
اگر به زندگى روحى و معنوى او بنگريم, مى دانيم كه هرگز در الفاظ نمى گنجد: اوست عارفى خداشناس… تقوا پيشه اى زاهد و عالمى عامل. اوست الگويى براى مومنان, متقيان, پارسايان, سياستمداران , روحانيان, عالمان, عارفان, حكيمان و تمام انديشمندان و متفكران روزگار.
امام داراى صفاتى ويژه و در عين حال متناقض است و اين چنين اند مردان بزرگ خدا: در عين حال كه هرگز نسبت به دشمن, انعطاف نداشت و با او سازش نمى كرد, با دوستان, بسيار مهربان و با مودت بود. در همان حال كه كشتار جمعه هاى سياه او را از پاى در نمىآورد و در حركتش ايستى ديده نمى شد, كافى بود كه نام سيدالشهدا عليه السلام را بشنود تا سيل اشك از ديده هايش جارى گردد.
امام مصداق بارز ((اشدإ على الكفار رحمإ بينهم)) بود. در برابر دشمنان خدا و ستم پيشگان چون كوهى استوار و محكم, ايستادگى مى كرد و در برابر اشك يتيمى سر فرود مىآورد. خشمش دل دشمن را به لرزه درمىآورد و مهرش دل دوست را مى ربود. و همو كه آن خشم و تندى را در برابر دشمنان ابراز مى كرد, در محراب عبادت آن چنان خضوع مى نمود و از ترس خدا مى لرزيد و از خشيت روز جزا اشك مى ريخت كه انسان را به حيرت و شگفتى وا مى داشت. او چه موجودى است! روزها مى غرد و شب ها مى گريد. در برابر كفار خم به ابرو نمىآورد و در برابر معشوق, فروتن و سر به زير است.
به هر حال بحث درباره امام و ويژگى هاى روحى و اخلاقيش, كارى است بس دشوار, بهتر آن كه از آن صرف نظر كنيم و دم فرو بنديم و تنها يك جمله بگوئيم: آن چه خوبان همه دارند تو تنها دارى.

قيام امام
يكى از ويژگى هاى امام, حركت و قيامش بود كه هرگز در آن فتور و ضعفى ديده نمى شد و هر چند انسان هاى معمولى با گذشت زمان و رسيدن به دوران كهولت و سالخوردگى , از حركت تا اندازه زيادى باز مى ايستند, امام بر عكس, هرگز از حركت و قيام باز نايستاد و هر روز بيش از روز پيش, مصمم تر و جدىتر مى شد. و اگر گاهى ناچار مى گشت جام زهر را سر كشد, تنها به خاطر مصالح اسلام و انقلاب بود, چون قيام او انگيزه اى غير از خدا و هدفى جز او نداشت. او قيام را فقط براى خدا و در راه خدا مى پذيرفت نه به خاطر هر انگيزه اى ديگر هر چند ارزشمند باشد.
بارها از او مى شنيديم كه اين آيه شريفه را تكرار مى كرد: ((قل انما إعظم بواحده إن تقوموا لله مثنى و فرادى و تتفكروا…)) بگو ـ اى پيامبر ـ كه من تنها يك موعظه دارم براى شما و آن اينكه براى خدا قيام كنيد چه با هم و چه تنها و بيانديشيد.
امام كه خود امام قيام بود هرگز حركت و نهضت را منحصر در ايران بلكه در مسلمانان نمى دانست و تمام جهانيان را به قيام و شورش عليه ظالمان و مستكبران دعوت مى كرد و به قيام عليه نفس اماره و سرانجام قيام عليه هر نوع پلشتى و زشتى و زبونى و ذلت خواهى و گناه و ضد ارزش فرا مى خواند.
امام در حركت شورشى خود عليه باطل نمونه تمدن توحيدى را در پيروى از قرآن دنبال مى كرد و مردم را به حق و عدالت و آزادى بر وفق احكام شريعت و پايه هاى نظام تكوين و تشريع در اسلام دعوت مى نمود. امام در اين راه مقدس از خط انبيإ و پيام رسانان الهى الگو مى گرفت كه برانگيخته شدنشان تنها به خاطر اين بود كه انسان را از محسوس به معقول و از محدود به غير محدود بالا ببرند. و لذا امام, اسلام را محور قيام خود قرار داد و مردم را براى رسيدن به سعادت و خوشبختى دو جهان دعوت به پيروى درست از احكام اسلام كرد; اسلام ناب محمدى نه اسلام امريكايى; اسلام قيام نه اسلام سازش; اسلام جنبش نه اسلام جمود; اسلام تحرك نه اسلام سكون; و سرانجام اسلام اهل بيت نه اسلام ديگران. و بدين سان از مسلمانان خواست كه علت برترى آنان بر ساير امت ها را بشناسند و بازستانند چرا كه در دوران هاى جاهليت اخير, تلاش بر اين مى شد كه اين ارزش والاى اسلامى, به ضد ارزش محول شود و اين دو ويژگى كه امت مسلمان را به برترى واداشت به فراموشى سپرده شود: امر به معروف و نهى از منكر.
امام با قيام خود مى خواست اين دو عامل برترى را احيا كند زيرا خداوند مى فرمايد: ((كنتم خير امه اخرجت للناس تإمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر)) شما بهترين امتى بوديد كه پيدا شديد زيرا امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد. پس علت برترى مسلمانان , عمل به اين دو فريضه الهى بود كه متإسفانه به جمود و خاموشى گراييده بود و امام با قيام خود مى خواست اين دو حكم را به حالت سابق خود برگرداند و دليل خير بودن و برترى را به مسلمانان باز برگرداند.
و اين انقلابى كه امام در درون انسان ها آغاز كرد تا زمينيان را به عرش برساند نياز به تلاش و سعى فراوان دارد كه اگر اين سعى و جهاد ـ چه در درون و چه در برون ـ نباشد, هرگز انسان به ملاقات خداوند با روى سفيد, موفق نمى شود ((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه)) پس بايد انقلاب همواره گرم و پرحرارت باشد و هرچه از نشاط آن كاسته شود, انسان در حركتش به سوى خداوند و لقاى پروردگارش سست مى شود; بايد اين حركت نه تا رسيدن به جمهورى اسلامى بلكه تا رسيدن به حكم الله در سراسر زمين ادامه يابد تا آنگاه كه پرچم انقلاب به دست تواناى امام مفترض الطاعه حضرت ولى عصر سپرده شود و آن گاه جهان را عدل و داد فراگيرد و از ظلم و ستم تهى گردد.
امام معتقد بود كه ما نمى توانيم تنها به آسايش خود بيانديشيم و جهان ستمگر را ناديده بگيريم; ما نمى توانيم فرياد ((وااسلاماه)) مستضعفين را بشنويم و بى تفاوت باشيم. ما بايد ظلم را در سراسر جهان محكوم كنيم وبا ظالمان ستيز نمائيم! البته طبق شرايط امر به معروف و نهى از منكر نه خودسرانه و نه بى انديشه و نه بدون پيروى از رهبرى.
آن چه مهم است اين است كه اين وظيفه اسلامى انسانى را بشناسيم و به ديگران بشناسانيم و تا آن جا كه در توانمان است و با مصالح دينى ما معارضه ندارد, تلاش كنيم و بى گمان قبل از هر چيز قيام عليه نفس اماره است كه اگر درست نشود, ديگر حركت ها بى ارزش خواهد بود. ((اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك)) بدترين دشمن تو نفس خودت است كه اولين گام در مبارزه, مهار كردن نفس اماره است و اين برترين جهاد است و حضرت رسول صلى الله عليه و آله آن را جهاد اكبر خواند.
حال اگر ما نتوانيم با نفس خود بجنگيم, چگونه مى توانيم مردم را به حركت و قيام عليه دشمنان واداريم؟! امام در آغاز زندگى با نفس خود جنگيد و خودخواهى را با تمام وجود كنار گذاشت و تنها خدا را مى ديد و بس. اگر ما به آن مرحله رسيديم, مى توانيم حركت ديگر خود را آغاز كنيم و اين بس دشوار است و مشكل كه اميد است جوانان ما به فكر چاره اى براى خويشتن باشند و قبل از هرچيز خود را بسازند تا بتوانند در مسير الى الله به تكامل برسند.

دومين گام
پس از مبارزه با نفس, بايد در راه رسالت جاويدان امام براى رفع ظلم از ستمديدگان, گام برداشت. امام رسالت انقلابى خود را با انگيزه هاى والا و الگوهاى ارزشمند در راه تحقق هدف نهايى كه قيام لله است آغاز كردو تحقق حكومت اسلامى در ايران را در اين راستا جزيى از قيام خود مى دانست, تا آن كه روزى فرا رسد كه دين اسلام, تمام معموره زمين را در بر گيرد ((و يكون الدين كله لله))و چه بسيار از امام شنيديم كه مردم جهان را به اين برنامه انسانى همگانى كه برخاسته از تمدن اسلامى است فرا مى خواند و چون تمام انگيزه و هدف, خدا است, لذا مى بينيم تإثيرى كه امام در كل جهان به ويژه جهان اسلام گذاشت, از هر رهبرى سياسى و مذهبى بالاتر و فراتر بود, زيرا امام اگر هم نداى حريت و آزادى و مساوات را سر مى داد, در چارچوب اسلام بود نه به آن مفهوم ليبرالى و دموكراسى غربى كه چيزى جز سراب نيست و واقعيت هاى موجود, تمام آن ادعاهاى زرين! را تكذيب مى كند, زيرا در همان حال كه آزادى انسان ها را در انتخاب دين و عقيده و لباس و… مى طلبند, در مهد آزادى دختران دانشجو را فقط به خاطر داشتن حجاب از دانشگاه بيرون مى كنند و با مسخره و ريشخند, تلاش در خارج ساختن آن ها از جامعه غربى دارند! اين چگونه آزادى خواهى در مساوات است كه داعيه هاى آزادى در جهان معاصر از آن طرفدارى مى كنند و در عمل درست به عكس آن رفتار مى نمايند. هنوز آزادى ميان سياه و سفيد در دنياى روشنفكر! كنونى حل نشده است, و با اين حال مى خواهند رفع ظلم و ستم از كشورهاى در حال توسعه بنمايند و با لشكركشى از راه دور, مردم بى گناه را به خاك و خون مى كشند و باز هم بى شرمانه خود را مدافع آزادى انسان ها معرفى مى كنند!
اينجاست كه بايد جوانان مسلمان با دقت بيشتر به اين آزادى هاى غربى بنگرند و به جاى الگو گرفتن از دموكراسى غربى با وجود تناقضات بى شمار, به آزادى اسلامى روى آورند تا نسيم عطرآگين اسلام ناب محمدى را در زندگى خويش استشمام كنند و احساس سعادت و خوشبختى واقعى نمايند.
چه بسا ايدئولوژىهايى كه در تمدن باطل با همان شعارهاى انسان خواهانه و با همان محتواى انسانى, به وجود آمدند و با اين كه نداى رفع ستم از بى نوايان سر مى دادند, خود دچار بدترين اختناق و تعصب شدند و با پيروى از تعصب هاى قومى و عرقى و حتى دينى, بدترين اعمال وحشيانه را عليه انسان هاى بى گناه, اعمال كردند و سرانجام اين انديشه هاى ناقص كه از تراوشات ذهنى انسان هاى خودخواه برآمده بود به پيدايش حكومت هاى طاغوتى انجاميد و ملت هاى تحت ستم را به بردگى كشاند چنان كه مى بينيم و مى بينيد. ((والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعه يحسبه الظمآن مإ حتى اذا جإه لم يجده شيئا…)) و آنان كه كافر شدند , اعمال خود را چنان سرابى مى يابند كه تشنگان به خيال آب, به آن روى مىآورند و وقتى به آن ها رسيدند چيزى نمى يابند.
هشدارتان باد اى جوانان عزيز مسلمان! به دنبال سراب دموكراسى غربى نرويد كه نه تنها شما را سيراب نخواهد كرد بلكه قطعا بر تشنگيتان خواهد افزود و به جاى آن به كوثر زلال اسلام محمدى بپيونديد و از منبع لايزال قرآن برنامه هاى سعادت ساز دين و دنياى خود را فرا گيريد تا خوشبخت شويد و روى سفيد.
با تعمق و ژرف نگرى در سخنان جاويدان امام, به آزادى اسلامى در چارچوب احكام اسلام كه سعادت انسان را مى خواهد, بينديشيد و اين خط محمدى را تا رسيدن به لقإالله دنبال كنيد تا همراه امام و با او در روز رستاخيز محشور گرديد كه انسان با هر كه و هرچه دوست مى دارد محشور خواهد شد.
و در پايان همه را به موعظه خداوند كه امام هم پيوسته آن را تكرار مى كرد و بر آن تإكيد مى نمود, يك بار ديگر دعوت مى كنيم كه براى خدا و در چارچوب قوانين اسلام قيام كنيد تا قيام خالصانه شما الگويى براى هر جهادكننده در راه خدا باشد و نمونه اى براى هر عدالت خواه و حق طلب در سراسر گيتى. و بى گمان امت اسلام بهترين ذخيره است براى حمل اين امانت سنگين كه آسمان ها و زمين از حمل آن سر باز زدند و انسان آن را به دوش گرفت.
اى ملت شهيدپرور ايران: همه روزهاى ما عاشورا است و همه سرزمين ها كربلاست, بايد هر روز, روز پرخاش عليه دشمنان اسلام و روز انتقام از كافران و منافقان و مستكبران باشد. و ما وظيفه داريم كه با مستكبرين و دشمنان دين ستيز كنيم نه سازش, هرچند در اين راه, سختى ها و دشوارىهاى زياد را متحمل شويم. ما با الهام از سخنان جاويدان امام و با توفيق الهى به وظيفه خود عمل خواهيم كرد و تا رسيدن به حكومت الله در زمين و نابودى كفر و نفاق به قيام خود ادامه خواهيم داد.
فرا رسيدن عيد بزرگ ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و گذشت صد سال از ولادت فرزند خلف و ارجمندش حضرت روح الله, به همه پيروان صديقه كبرى و دوستان خمينى بزرگ تبريك و تهنيت عرض مى كنيم و اميدواريم اين سال, كه سال تجديد پيمان با خمينى است سال وحدت ملى و هماهنگى تمام اقشار ملت در رسيدن به هدف والاى خمينى باشد و با نام او و به ياد او, قلب ها دگربار با صفا و پر مهر گردد و صفحه نوينى از همبستگى و اتحاد در زير سايه ولايت, در ايران اسلامى گشوده شود. آمين رب العالمين.

/

شمه اى از سيره عملى امام خمينى

 

 

شمه اى از سيره عملى امام خمينى(ره)
قسمت اول

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

 

پيش سخن
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ حقيقت جاودانه اى است كه بر تارك جهان انسانيت مى درخشد, چرا كه او مظهر كامل انسانيت و مصلحى بزرگ است. سيره عملى او گنجينه پرمحتوا و عظيمى در همه ابعاد انسانى است, و در يك جمله او شخص نبود, بلكه مجموعه اى از فرهنگ ناب انسان ساز بود, اسلام محمد(ص) و على (ع) در چهره او مى درخشيد, بر همين اساس بر انسان هاى حقيقت جو لازم است براى ارتقا به سوى كمالات, اين انسان والامقام را بشناسند, و با پيروى از آن اسوه ارجمند, بر شخصيت و شكوه انسانى خود بيفزايند, من خود را در برابر اين راد مرد الهى, چون قطره اى در مقابل دريا مى بينم, پس بهتر است عنان قلم را به فرزانگانى كه روزگارانى با او بودند و افتخار مصاحبت با او را داشتند بسپاريم, و به بيان امين و راست گوى آن ها گوش جان فرا دهيم ;
1ـ مرجع والامقام, عالم ربانى حضرت آيت الله العظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى (1) كه به حق سلمان عصر بود, چنين مى گويد:
((ايشان (امام خمينى) مردى باتقوا به تمام معنى, و براى اسلام فداكار به تمام معنى است. اين مرد قد مردانگى علم كرد, و در مقابل كفر ايستادگى نمود و دست غيبى هم با او همراهى كرد, به طورى كه محيرالعقول (2) بود, و در هيچ خانه اى و هيچ زاويه اى از زواياى اين مملكت نبود كه مرگ بر شاه گفته نشود. او جان بركف دست گذاشته, و براى تبليغ قرآن و دين حنيف اسلام جانبازى مى كند. جان بركف گرفته و براى شهادت حاضر شده است… خداوند قوه غريبى در اين مرد خلق فرموده, و مانند قوه اى كه به ايشان داده به هيچ احدى نداده است, و نيز جرئت و شجاعت و ديدى كه به او داده به احدى نظير آن را نداده است. كار او فقط و فقط براى خدا است, اين مرد از آن مردهايى است كه اگر در روز عاشورا بود هفتاد و دو تن, هفتاد وسه تن مى شدند, آن وقت سينه اش را جلو شمشير و نيزه سپر مى كرد, و براى همه چيز حاضر است, و از هيچ باك ندارد, نه از آمريكا مى ترسد, نه از شوروى, تمام آن ها يك طرف, او هم يك طرف, خدا چنين قلبى به او داده است… او مانند جدش على بن ابى طالب (ع) است, داستان عمروبن عبدود (در جنگ خندق) را شنيده ايد كه آن همه نعره ها از حلقوم او بيرون آمد و مبارز مى طلبيد, حضرت على (ع) به جنگ او رفت و او را به خاك هلاكت افكند… فرزندش (آقاى خمينى) نيز اين طور است, اين همه عمروبن عبدودها در دنيا نعره مى زنند, و فرياد مى كشند, ولى او ابدا ترسى ندارد اين چه شجاعتى است كه خداوند به او داده است؟… حمايت از اين مرد, حمايت از سيدالمرسلين (ص) و ائمه طاهرين (ع) و حمايت از حجه ابن الحسن (عج) است, و كوتاهى كردن نسبت به اين مرد, كوتاهى كردن در مورد آن ها است.))(3)
2ـ استاد بزرگ آيت الله العظمى شهيد سيدمحمدباقر صدر قدس سره (1353ـ1400هـ.ق) از مراجع شجاع و كم نظير, كه در راه اعتلاى كلمه حق, به فرمان صدام ناپاك, به شهادت رسيد, از انقلاب اسلامى ايران و رهبر عاليقدر آن كمال پشتيبانى را نمود, از شجاعت او همين بس كه در باره رژيم بعثى عراق, به استان دار كربلا و نجف فرمود: (( با صراحت مى گويم كه حكام بعث عراق مانند يزيدبن معاويه هستند.)) اين بزرگمرد در شان حضرت امام خمينى چنين فرمود: ((ذوبوا فى الخمينى كما ذاب هو فى الاسلام ; در وجود امام خمينى ذوب شويد (در درياى وجود او غرق گرديد) همان گونه كه او در اسلام ذوب شده است.))(4)
3ـ استاد گران قدر حضرت آيت الله حاج شيخ على پناه اشتهاردى (دام ظله) مى فرمود: حضرت آيت الله العظمى بروجردى (ره) در ابتداى ورود به قم دستور داده بودند كه يك نفر خوش خط پيدا كنند تا بعضى از نوشته هاى ايشان را پاكنويس كند, مرحوم حجه الاسلام ميرزا محمود (داماد مرحوم آيت الله فاضل لنكرانى) مى گفت:
جستجو كرديم تا فردى را پيدا كرده و به خدمت آقا معرفى كنيم, بعد معلوم شد كه آقا آن فرد را نپسنديده اند. با تعجب علت را از حاج احمد (معروف به حاج احمد خادم) جويا شديم, ايشان گفت:
تنها به اين خاطر بود كه اين شخص وقتى خدمت آقا رسيد, حاج آقا روح الله خمينى در جلسه حضور داشتند, وى به هنگام نشستن, بالاتر از حاج آقا روح الله نشست, آيت الله بروجردى ناراحت شدند و فرمودند: ((من چنين خطاطى را نمى خواهم.))
اين نشان مى دهد كه آيت الله بروجردى (ره) آن قدر به امام احترام مى گذاشتند كه سزاوار نمى دانستند كسى بالاتر از ايشان بنشيند.))
نيز طبق نقل آيت الله سيدجلال الدين آشتيانى, آيت الله بروجردى فرمودند: ((حاج آقا روح الله چشم و چراغ حوزه اند.)) (5)
4ـ نادره زمان مرحوم حضرت آيت الله العظمى سيدرضا بهإالدينى قدس سره (6) در ضمن گفتارى در شان امام خمينى قدس سره مى فرمايد: ((امام خمينى (ره) با احياى دين و سنت الهى احياگر شريعت اسلام و تجديد كننده حيات روحانى مسلمانان در تمام ابعاد آن است… در اخلاق و فضل نظير امام را در حوزه نجف و قم نديده ام, جهات معنوى و اخلاقى امام متكى به تبليغات نبود, بلكه به واقعيت اتكاداشت, درست مثل اجدادش.))(7)
5 ـ رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (دام ظله) در ضمن گفتارى از اتكإ به نفس امام و پيروزى از نظر او, چنين فرمود: ((در يك جا در محضر امام سخن از اداره كشور بود (خطاب به سران) فرمود: ((اگر همه شما برويد, من خودم كشور را اداره مى كنم.))
و اين يك واقعيتى است كه اگر همه ما نمى بوديم امام مى توانستند كشور را اداره كنند, زيرا امام با نيروى مردم و با بازوى نيرومند عناصر مردمى در اداره كشور درنمى ماندند… پيروزى امام اين بود كه بتوانند وظيفه شان را انجام دهند, و در نظر ايشان پيروزى اين نبود كه انسان بتواند آن كارى را كه مى خواهد انجام دهد, بلكه انسان بايد بر طبق تكليف خود عمل كند. او با اين احساس و با اين انگيزه مبارزه را ادامه دادند و پيش بردند, در كنار اين دو خصوصيت معنوى (اتكاى به نفس و احساس وظيفه) داراى دو خصلت ديگر هم بود, كه وجود آن ها جز با روحانيت الهى ممكن نيست و آن ها عبارت بودند از: 1ـ دشمن شناسى ; 2ـ دوست شناسى. حضرت امام هرگز در شناخت دشمن ها و دوست ها اشتباه نكردند. از اول دشمن ها را شناختند و اعلام كردند و تا آخر هم در برابر شان ايستادند.(8)
مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى ـ دام ظله ـ پيرامون شخصيت ممتاز و بى نظير حضرت امام ـقدس سره ـ گفتار فراوانى دارند تا آن جا كه مى فرمايند: ((در باره شخصيت حضرت امام (ره) واقعا نمى شود حرف زد. وقتى بخواهيم راجع به ابعاد شخصيت اين عزيز دوران و يادگار پيامبران, حرف بزنيم ; مى دانيم كه ناقص خواهد ماند. زمان زيادى لازم است تا زبان هاى گويا بتوانند عظمت اين شخصيت را حيطه بندى كنند; لذا من نمى خواهم در آن باره واقعا صحبت كنم, زيرا ما كوچك تر از آن هستيم كه بتوانيم در اين زمينه به بررسى ابعاد شخصيت آن بزرگوار بپردازيم. ))
نيز مى فرمايد: ((او كليد بود, او ريشه اين درخت (انقلاب) محسوب مى شد, اين ريشه بايد محفوظ بماند. اگر اين نظام از ريشه خود; يعنى امام عزيز جدا شود مثل درختى است كه ((اجتثت من فوق الارض)) (ابراهيم ـ26) يعنى از روى زمين آن را اره كرده باشند, و بين تنه و ريشه آن فاصله انداخته باشند. ممكن است چهار روزى هم نمود و هيكلى داشته باشد, اما سرنوشتش معلوم است, ديگر رابطه حياتى و تغذيه اى بين اين دو نيست.))
مقام معظم رهبرى, شناخت مشخصات راه امام, و عناصر اصلى حركت امام را نخستين تكليف ما دانسته و ويژگى هاى اين خط را در ده عنوان تبيين مى كند كه خلاصه آن عبارت است از: 1ـ احياى اسلام و ارزش هاى دينى ; 2ـ اعاده روح عزت به مسلمين ; 3ـ ايجاد درك امت اسلامى در مسلمان ها ; 4ـ فرو ريختن دژ استكبار در ايران ; 5 ـ ايجاد حكومت اسلامى ; 6ـ ايجاد حركت اسلامى در جهان ; 7ـ نگرش جديد در فقه شيعه, و دميدن روح در حوزه هاى علميه ; 8ـ ابطال باورهاى غلط در خصوص اخلاق زمامدارى ; 9ـ تحول ملت ايران از ضعف به قدرت ; 10ـ اثبات عملى بودن اصل ((نه شرقى نه غربى))
امام فقط يك رهبر سياسى نبود, او پشتوانه اى معنوى و روحى و مايه اميد ما بود, وزنه بزرگ و قله عظيمى بود كه دايم مى جوشيد, و هر كس را به قدر ظرفيتش سيراب و بهره مند مى كرد.(9)
با اين اشاره نظر شما را به شمه اى از عطر گلستان پرطراوت زندگى امام جلب مى كنم:

عبوديت و بندگى امام خمينى
مظاهر بندگى در همه ابعاد زندگى امام آشكار بود. او آن چنان در سطح بالايى از پاكى و قداست و پرهيزكارى بودند كه همسر ايشان مى گويد: ((من شصت سال با امام زندگى كردم, نديدم كه ايشان يك معصيت بكند.)) (10)((من درست شصت سال با ايشان زندگى كردم, در طول اين مدت, هيچ وقت نديده ام آقا از من توقعى داشته باشند. توقع ايشان از ما اين بود كه گناه نكنيم امام تذكر مى دادند كه مواظب اخلاق و سيرت خود باشيد, خودتان را نگيريد و تكبر نكنيد…(11) يك شب بعد از نماز آقا نشسته بودند و من هم در خدمتشان بودم, فاطمه خانم (خدمتكار منزل) چاى آورد و جلو ما گذاشت, خدمتكار ديگر منزل هم در گوشه اطاق مشغول كار بود. به آقا عرض كردم اين فاطمه خانم خيلى خدمتكار خوبى است. آقا فرمودند: غيبت نكنيد. عرض كردم آقا! من كه غيبت نكردم, گفتم ايشان خوب هستند. آقا فرمودند: (( همين كه شما مى گوييد اين خوب است, او (خدمتكار ديگر) مى شنود, به نظر مىآيد كه شما مى خواهى بگويى اين خوب نيست, و اين غيبت است.))(12)
نيز خانم امام مى گفتند:((بنده تا ياد دارم و با امام زندگى مى كنم هر شب (هميشه) به نماز شب مى ايستادند, و سعى داشتند كه مزاحم من يا بچه ها نباشند, حتى يك شب هم نشد كه ما به خاطر نماز شب آقا بيدار شويم, مگر اين كه مثلا خودمان بيدار بوديم. مسافرت هم كه مى رفتيم آقا براى نماز شب كه بيدار مى شدند, طورى حركت مى كردند و آهسته راه مى رفتند و وضو مى گرفتند كه مزاحم ديگران نبودند.))
آقاى محمود بروجردى, داماد امام در اين باره مى گويد: (( در دل شب هنگامى كه امام براى نماز شب برمى خاستند, لامپ را روشن نمى كردند, بلكه از يك چراغ قوه بسيار كوچك استفاده مى كردند كه تنها جلو پاى ايشان را روشن مى كرد. امام به آرامى راه مى رفتند, تا ديگران بيدار نشوند.))(13)
امام در راستاى توحيد و عبوديت به حدى رسيده بود كه دل به خدا بسته و از خلق بريده بود كه از آن به ((انقطاع الى الله)) تعبير مى شود, او ديگران را نيز به اين ويژگى توحيدى فرا مى خواند, به فرزندش حاج احمد آقا فرمودند: ((پسرم! مجاهده كن تا دل به خدا بسپارى, و بدانى كه جز او موثرى نيست.))
او هنگامى كه در حوزه علميه قم تدريس مى كرد, همواره در آغاز درسش اين فراز از مناجات شعبانيه را كه از امامان (ع) نقل شده مى خواند ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضيإ نظرها اليك… ; خدايا! كمال بريدن از خلق و پيوستن به ذات پاك خودت را به من ببخش, و ديده هاى دل هاى ما را به آن روشنايى كه نگاهش به سوى تو باشد روشن كن, به گونه اى كه ديده هاى دل ها حجاب هاى نور را بدرند, تا آن روشنايى به معدن عظمت برسد, و روان هاى ما به مقام بلند قدس ارجمندت درآويزد.
سردار سرافراز, سپهبد شهيد صياد شيرازى مى گفت: در دوران جنگ, با سران جمهورى اسلامى كه حضرت آيت الله خامنه اى و آقاى هاشمى رفسنجانى نيز حضور داشتند, در محضر امام بوديم, و گزارش جنگ را مى داديم, ناگهان ديديم امام برخاست و به اطاق ديگر رفت, نگران شديم, چرا چنين شد, سپس امام برگشت, آقاى رفسنجانى پرسيد: ((آقا كسالتى ايجاد شده است؟)) امام با قاطعيت فرمود: ((خير, وقت نماز است.)) ساعتم را نگاه كردم ديدم درست مطابق افق تهران, وقت نماز است, همه حاضران برخاستند و با امام نماز جماعت خواندند, اين حالت عبادى امام, و مراقبت او به اول وقت نماز, مرا بسيار تحت تاثير قرار داد, به طورى كه آن را شيوه خود قرار دادم و بحمدالله در جبهه و محيط خانه و همه جا, آن را رعايت نمودم, آن گونه كه جلسات عملياتى خود را با نماز شروع مى كرديم و با نماز پايان مى داديم.
يكى از خدمتكاران مى گويد: سال 65 يك شب در كنار اتاق امام خوابيده بودم, و در ايامى بود كه امام تازه از بيمارستان مرخص شده بودند, امام هنوز حال نقاهت داشتند, با اين همه براى نماز شب برخاستند, ايشان وقتى خواستند وضو بگيرند, موقع مسح كشيدن پا چون نمى توانستند و برايشان مشكل بود, دستشان را بر شانه بنده تكيه داده و فرمودند: ((تا جوان هستيد عبادت خدا را بكنيد, اگر پير شويد مثل من ديگر نمى توانيد.)) (14)
يكى از نزديكان امام مى فرمود: قبل از اذان صبح در بيمارستان به اطاق امام وارد شدم, ديدم امام در مناجات و راز و نياز خود آنقدر گريه كرده كه همه چهره منورش خيس شده بود, و هنوز اشكهايش جارى بود, بسيار تحت تاثير قرار گرفتم, وقتى كه متوجه من شدند, با حوله اى كه همراهشان بود صورتش را خشك كردند.(15)
دكتر احمدى, يكى از اعضاى ستاد انقلاب فرهنگى مى گويد: روزى با اعضاى ستاد در محضر امام بوديم, در ضمن گفت و گو فرمودند: ((ما بايد ببينيم تكليف الهى مان چيست, همان را انجام دهيم, و فكر هيچ چيز ديگر نباشيم, وگرنه ممكن است همين مردمى كه امروز مى گويند زنده باد فلانى, يك روز بگويند مرگ بر كى… ما نبايد از آن پروا داشته باشيم, مهم عمل به تكليف است.(16)
آيت الله توسلى, مى فرمود: يك وقتى امام از مرحوم شاه آبادى (17) عارف بزرگ نقل مى كردند, در موقع مرگ, شيطان كوشش مى كند انسان را به گونه اى از ياد خدا غافل كند, آن چيزهايى را كه مورد علاقه اش است, جلو چشمش مىآورد. شايد به همين خاطر بود كه امام با اين كه به على پسر حاج احمد آقا خيلى علاقه داشتند, ولى سه روز مانده به فوتش گفته بودند: ((على اين جا نيايد.)) امام دائما در حال ذكر بودند, حتى در ساعات آخر عمر در يكى از موارد وقتى به هوش آمده بودند, لب هاى مباركشان تكان مى خورده است, وقتى دكتر گوشش را جلو مى برد مى شنود كه امام ((الله اكبر)) مى گويد, با همان حال ذكر گفتن نيز از دنيا رفتند.(18)

شيفته و شيداى ولايت
حضرت امام ـ قدس سره ـ نه تنها رابطه كامل و تنگاتنگ با ولايت خاندان رسالت (ع) داشتند بلكه شيفته و شيداى ولايت, و به عبارت ديگر مظهر و تنديس ولايت بودند, با توجه به اين كه مساله ولايت از نظر او بسيار عميق تر و وسيع تر مطرح مى شد, و تنها به يك دوستى ساده و خشك اكتفا نمى كرد, ايشان امامان(ع) را مظهر جمال و جلال خداوند بزرگ و صاحب ولايت مطلقه مى دانستند, و همان گونه كه در كلمات زيارت جامعه آمده, به امامان (ع) اعتقاد داشتند, چنان كه همواره اين زيارت را مى خواندند و توجه عميق به آن داشتند, در اين راستا به نمونه هاى زير توجه كنيد:
حضرت امام در طول مدت چهارده سالى كه در نجف اشرف اقامت داشتند, هر شب دو ساعت و سى دقيقه بعد از غروب آفتاب ـ در تمام فصول سال ـ به حرم حضرت امير مومنان على (ع) مشرف مى شدند پايين پا زيارت مختصرى مى خواندند, و سپس به طرف ضلع جنوبى ضريح مى ايستادند و زيارت امين الله مى خواندند, سپس برخلاف معمول ديگران از پايين پا به پشت سر مى رفتند, نماز زيارت و معمولا زيارت جامعه را به طور نشسته مى خواندند.
نكته جالب توجه اين كه هيچ گاه ديده نشد كه حضرت امام از بالاى سر حضرت امير (ع) بگذرند, چه رسد كه توقف كنند. رعايت هميشگى اين روش ضمن اين كه نمودار كمال ايمان و احترام آن حضرت به حريم ولايت بود, اهل نظر و معنى را متوجه نكته اى ظريف مى كرد, چرا كه طبق يكى از احتمالات و نقل هاى چهارگانه, بالاى سر اميرمومنان(ع) محل سر بريده امام حسين(ع) است, همين احتمال كافى است كه عارفان پاكباخته حقيقت پاى خود را روى چنين مكانى نگذارند.
عجيب اين كه يك شب امام به حرم نرفتند, افراد حاضر در بيت ايشان شگفت زده شدند كه چرا امام با اين كه بيمار نيست به حرم نرفته است, بعدا راز موضوع كشف شد و آن اين بود كه: سفير ايران در بغداد به حرم آمده بود, و به ظاهر به عنوان اهداى فرش به حرم از سوى شاه, مراسمى را برگزار كرده بود, با توجه به اطلاع دقيق آن ها از زمان تشرف امام به حرم و انتخاب همين وقت براى مراسم مذكور, و فيلم بردارى از آن, معلوم شد كه توطئه اى در سر داشتند, به اين ترتيب معما حل شد كه چرا امام آن شب به حرم مشرف نشدند.(19)
چهل و هشت ساعت, قبل از رحلت, امام در بيمارستان در بستر رحلت قرار گرفته بود و هر لحظه درد شديدتر مى شد, پزشكان و متخصصان, حال امام را بسيار وخيم اعلام كردند, آن ها گفتند: امام هنگام درد شديد به ذكر خدا اشتغال داشت و با گفتن ((مولا على (ع))) از آن حضرت استمداد مى نمود.(20)
در اين جا در رابطه با ولايت, گفتنى ها و ناگفتنى ها بسيار است, سخن را كوتاه كرده و نظر شما را به ذكر يك روياى صادقه و چند نكته جلب مى كنم:
همسر امام مى فرمود: حدود يك ماه و نيم, قبل از رحلت امام خمينى ـ قدس سره ـ امام به من فرمود: خواب خوشى ديده ام و براى تو نقل مى كنم, ولى تا زنده ام راضى نيستم كه آن را براى احدى نقل كنى, در خواب ديدم كه فوت كرده ام, حضرت على (ع) تشريف آوردند و مرا غسل دادند و كفن كردند و بر جنازه ام نماز خواندند, سپس پيكرم را در ميان قبر نهادند, آن گاه فرمود: ((اكنون راحت هستى؟)) عرض كردم: راحت هستم, ولى در جانب راستم كلوخى وجود دارد كه مرا ناراحت مى كند. حضرت على (ع) آن كلوخ را برداشته و دست مرحمت بر همان قسمت از بدن من كه ناراحت بود كشيد, و آن گاه به طور كلى ناراحتى برطرف گرديد و راحت شدم.(21)
يكى از وابستگان به گروهك ها كه خطى جداگانه از خط امام داشتند, در مدرسه رفاه به امام عرض مى كند: شما چرا در صحبت هايتان از امام زمان (عج) كم تر اسم مى بريد؟ امام به محض شنيدن اين سخن در جا ايستاد و فرمود: ((چه مى گويى؟ مگر شما نمى دانى كه ما آن چه داريم از امام زمان (عج) است, و آن چه من دارم از امام زمان (عج) است و آن چه از انقلاب داريم از امام زمان است.))
از امورى كه بيان گر شيفتگى عميق امام به مساله ولايت دارد اين كه امام هنگام ذكر مصائب امامان (ع) فوق العاده متاثر و منقلب مى شدند, مرحوم حجه الاسلام سيدمحمد كوثرى ذاكر معروف قم, روضه خوان خاص بيت امام نقل كرد: پس از شهادت آيت الله حاج آقا مصطفى فرزند امام, به نجف اشرف مشرف شدم, رفقا گفتند خوب موقعى آمده اى, امام را درياب كه هرچه ما تلاش نموده ايم تا در مصيبت رحلت حاج آقا مصطفى گريه كند از عهده آن برنيامده ايم, مگر تو كارى كنى (با توجه به اين كه گريه امام در آن وقت موجب آرامش مى شد و به حال مزاجى امام مفيد بود) من خدمت امام رسيدم و عرض كردم: اجازه مى دهيد ذكر مصيبتى كنم, امام اجازه دادند, هر چه نام حاج آقا مصطفى را بردم, امام ساكت و آرام بودند, ولى همين كه نام حضرت على اكبر(ع) را بردم, هنگامه شد, امام چندان گريست كه قابل وصف نيست.
موضوع ديگر اين كه امام در حسينيه جماران هميشه روى صندلى كه در آن جا آماده بود, مى نشستند, ولى در دو مورد اتفاق افتاد كه در روى زمين نشستند, يكى هنگامى كه برندگان مسابقه قرآن آمده بودند, امام به احترام قرآن روى زمين نشستند, دوم روز عاشورا به احترام عزادارى امام حسين(ع). (22)
اين نمونه ها در عين آن كه بيان گر شيدايى امام نسبت به قرآن و عترت است و حاكى از پيوند محكم او با مقام شامخ ولايت مى باشد, درس تواضع و شيفتگى در برابر خاندان رسالت را به ما مىآموزد, تا همواره حريم قداست آن ها را حفظ كنيم و سر به آستان ملكوتى آن ها بساييم.

نظم عجيب و دقيق در سيره امام
به طور قطع يكى از اركان رشد و ارتقا در همه ابعاد زندگى, وقت شناسى, برنامه ريزى و ايجاد نظم و حساب در زندگى است, كه در پرتو آن مى توان اكثر استفاده را از وقت كرد, و زندگى را پر محتوا و سازنده نمود, حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در اين راستا نيز گوى سبقت را از ديگران ربوده, و با نظم دقيق و برنامه ريزى خاصى هرگز نگذاشتند كه وقت عزيزش با بيهودگى و بطالت بگذرد. در اين راستا استادش عارف بزرگ مرحوم آيت الله شاه آبادى در باره نظم امام هنگام شركت در جلسه درس فرمود: ((روح الله واقعا روح الله است, نشد يكروز ببينم كه ايشان بعد از بسم الله درس حاضر باشند, هميشه قبل از آن كه بسم الله بگويم حاضر است. ))(23)
نظم ايشان به قدرى دقيق بود كه بعضى ساعت خود را با حركت او به سوى حرم, يا به سوى جلسه درس تنظيم مى كردند, او براى كارهاى روزانه شان جدولى داشتند كه خودش تهيه كرده بود, در آن جدول, كارهاى همه ساعات شبانه روز امام درج شده بود, لحظه لحظه ساعات زندگى شان حتى هنگام بيمارى, حساب داشت, به گونه اى كه وقت بيداريشان براى نماز شب, آن چنان براى او ملكه شده بود كه سر ساعت بيدار مى شدند.
يكى از نزديكان مى گويد: هنگامى كه امام در روزهاى آخر عمر در بيمارستان بسترى بود يك بار نماز اول وقت ايشان به تاخير افتاد, زيرا دكترها گفته بودند بايد امام استراحت كند, من نگران حال امام بودم, از اين رو فرا رسيدن اول وقت را به ايشان خبر ندادم, بعد كه متوجه شد از من گلايه كرد و فرمود: ((من از شما گله دارم, چرا شما اجازه مى دهيد برنامه هاى من به هم بخورد؟))(24)
يكى از شاگردان مى گويد: امام در نجف اشرف در مسجد شيخ تدريس مى كرد, يك روز بعضى از شاگردان دير آمدند, ايشان آن روز درس فقه را به درس اخلاق تبديل كرد, در آن درس فرمود: ((من اين مطلب را از استادم مرحوم شاه آبادى (ره) نقل مى كنم, و ايشان از پدر بزرگوارش كه از شاگردان صاحب جواهر بودند نقل كرد كه او مى فرمود: مرحوم شيخ محمد حسن صاحب جواهرالكلام پسرى داشت كه از فضلاى نامى حوزه بود, در حال حيات پدر از دنيا رفت, در روز تشييع با اين كه هاله اى از غم سراسر نجف را فرا گرفته بود, صاحب جواهر از فرصت كوتاه استفاده كرده, تا جمع شدن علما و طلاب حوزه و مردم, نصف صفحه از كتاب جواهر را نوشت, آن گاه امام به ما فرمود: ((من كه به شما نمى گويم درسم بياييد, حال كه شما بنا داريد تا در درس شركت كنيد, لااقل به بناى خود عمل نماييد.)) آن گاه توصيه فرمود كه حداكثر استفاده را از درس بنماييد.(25)
در پاريس گروهى از خبرگزارىهاى خارجى براى مصاحبه خدمت امام رسيدند, امام حاضر شد, آن ها به آماده سازى دستگاه هاى فيلم بردارى پرداختند, امام از همين فرصت استفاده كرده و به قرائت قرآن پرداخت, و از وقت استفاده كرد.

زهد و وارستگى امام
زهد و عدم وابستگى به دنيا و امور مادى, پايه واساس تكامل معنوى و سير در فضاهاى ملكوتى است, حضرت امام در اين راستا از توفيقات سرشارى برخوردار بود, دنيا را وسيله و مزرعه آخرت, و نردبان ترقى مى دانست, هرگز آن را هدف قرار نداد, از اين رو توانست با پيمودن وادى سير و سلوك, به درجه عالى كمال دست يابد, وضع ساده منزل ايشان در قم در طول زندگى دليل زهد او بود, آجرهاى پله هاى حياط او ساييده شده بود, بنا مى گويد تعدادى آجر تهيه شود, تا آن آجرهاى ساييده عوض گردد, امام مى فرمايد: ((همان آجرهاى ساييده شده را پشت رو كنيد و كار بگذاريد. ))
تابستان طاقت فرساى قم بود, جمعى از مومنان و دوستان از امام تقاضا كردند كه اجازه دهند تا براى منزلشان كولر تهيه كنند, امام اجازه نداد, فرمود: ((منزل ما سرداب دارد, هر وقت براى همه طلبه ها در قم كولر فراهم شد, آن وقت مانعى ندارد. ))(26)
در نجف اشرف نيز همين ماجرا پيش آمد, گرماى تابستان نجف گاهى تا به پنجاه درجه مى رسيد, دوستان هرچه كردند كه امام حاضر شود تا در خانه اش كولر نصب كنند, حاضر نشد, آيت الله حاج شيخ نصرالله (پيرمرد معروف, و نماينده بعضى از مراجع كه شخص پرهيزكار و ارجمندى بود) به امام عرض كرد: ((آقا! كولر كه چيزى نيست, اين را فقراى نجف نيز دارند, كولر در نجف با گرماى 48درجه مثل لباس مى ماند.)) امام مى فرمود: ((اين صحيح نيست كه من اين جا خوش بگذرانم, و مسلمانان (درايران) در زندان ها و در زير شكنجه باشند.))(27)
بعضى از تجار در نجف به منزل امام مىآمدند و مى گفتند: نه از وجوهات, بلكه همين طورى مى خواهيم براى شما و حاج آقا مصطفى منزل بخريم, امام جواب مى دادند: ((هروقت به همه طلبه ها خانه دادند, يك منزل به مصطفى مى دهند و يك منزل هم به من خواهند داد.))
منزل امام در نجف خيلى گرم بود, مكرر اتفاق مى افتاد كه بعضى از علمايى كه به امام ارادت داشتند به امام عرض مى كردند مانند ساير مراجع شب ها به كوفه (كه در يك فرسخى نجف قرارداشت و به دليل وجود رودخانه فرات در آن, آب و هواى خوب داشت) به آن جا روند, امام قبول نمى كرد, و مى فرمود: مردم ايران در زندان تحت شكنجه اند. امام در طول چهارده سال كه در نجف اشرف بودند تنها دوبار به كوفه رفتند, يك بار براى زيارت مرقد منور حضرت مسلم (ع) و انجام اعمال مسجد كوفه, و يك بار براى عيادت حضرت آيت الله العظمى خويى (ره) كه پس از بازگشت از بيمارستان, در كوفه در خانه اش بسترى بود.(28)
حضرت امام, بااين كه مرجع تقليد بزرگ بودند از نظر لباس و عمامه و محاسن, مانند يك طلبه معمولى بودند, بعضى از طلبه ها به ايشان عرض كردند: ((آقايى مى گويد: عمامه و محاسن شما كوچك است و در شان يك مرجع نيست.)) امام فرمود: ((بگوييد من هنوز مشرك نشده ام.)) كنايه از اين كه بزرگ كردن عمامه و ريش براى خودنمايى يك نوع شرك است.
از وارستگى او از امور دنيا و دلبستگى او به خداوند اين كه: در ساعات آخر عمر, يكى از بستگان به امام عرض كرد: ((چيزى نيست حال شما خوب خواهد شد.)) امام فرمود:((نه آمدنش چيزى هست, و نه رفتنش چيزى هست, و نه مرگش چيزى هست, هيچ كدام از اين ها چيزى نيست.))(29)

احترام امام به قانون و مقررات
حضرت امام ـ قدس سره ـ به اجراى قانون و مقررات جمهورى اسلامى تاكيد مى ورزيد, و به طور جدى مردم را از هرج و مرج و بى نظمى برحذر مى داشت, در استفتائات جديد كه به صورت چند جلد كتاب منتشر شده, سوال هاى فراوانى در مورد درخواست اجازه تصرف در زمين هاو… وجود دارد, امام در همه جا پاسخ مى دهند: ((طبق مقررات جمهورى اسلامى.)) رفتار شود. يكى از علما مى گفت: از امام اجازه خصوصى خواستم تا گاهى از ماشين هاى دولتى استفاده مى كنم جايز باشد, امام فرمود: ((بايد طبق مقررات رفتار شود.))
آن گاه كه امام در پاريس بودند, بعضى از دوستان گوسفندى تهيه كرده به حياط خانه استيجارى امام آوردند تا هم گوشت حلال به ذبح اسلامى فراهم شود و هم به خاطر سلامتى امام به اصطلاح خونى ريخته گردد, پس از آن كه گوسفند ذبح شد با گوشت آن غذا تهيه شد, امام از آن غذا نخوردند, از علت آن سوال شد. فرمود: ((شما بر خلاف قانون فرانسه رفتار كرديد, طبق قانون فرانسه براى حفظ بهداشت محيط زيست, نبايد گوسفند را در اين جا ذبح نمود, چرا خلاف قانون رفتار نموديد؟))(30)
رعايت مقررات امام در حدى بود كه حتى در خانه مثل ساير مردم براى فراهم كردن كالاهاى اساسى از كوپن استفاده مى كردند, مثلا گاهى پنير در خانه نبود, اهل خانه مى گفتند كوپن ما تمام شده است. يكى از خدمتكاران منزل امام به نام سيدمرتضى مى گويد: ((من طبق معمول از نانوايى جماران براى خانه امام نان مى خريدم, نانوا كه متوجه شد نان را براى امام مى خواهم نان سفارشى كنجد درست كرد و به من داد به خانه آوردم, امام به آن نان نگاه كرد و فرمود: آيا نانوا براى همه مردم چنين نانى تهيه مى كند؟ عرض كردم نه, فرمود: ((آن را برگردانيد و از همان نان هايى كه به همه مردم مى فروشد بخريد.)) و نيز به او فرمود: ((شنيده ام كه وقتى در صف نان مى ايستى مى گويند اين خدمتكار آقاست و تو را جلو مى برند و بى نوبت نان مى دهند, اين كار را نكن, تو هم مانند ساير مردم در صف بايست, خوب نيست كه از اين خانه كسى براى خريد بيرون رود و بى نوبت خريد كند.)) (31)
يكى از اعضاى دفتر امام مى نويسد: ((اين جانب به عنوان يكى از خدمتگزارانى كه سال ها در دفتر امام بودم, به جرئت مى توانم بگويم كه حتى در محدوده زندگى شخصى حضرت امام نيز هيچ گونه تخطى از مقررات دولت اسلامى نديدم, از باب مثال; فيش ها و صورت حساب هاى مربوط به آب, برق, تلفن و ماليات نوسازى و… به مجرد وصول در اولين فرصت پرداخت مى شد. هرگز اجازه نمى دادند كه منسوبان به بيت و دفترشان نيز قدمى خارج از حيطه مقررات و ضوابط دولت اسلامى بردارند, ايشان همواره در پاسخ ها مى نوشتند: ((رعايت مقررات دولت اسلامى واجب است و تخلف از آن جايز نيست.))(32)

پى نوشت ها:
1) آيت الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى مرجع تقليد بزرگ شيعه, در 25 جمادى الثانى سال 1413هـ.ق (سال 1373ش) در 103 سالگى رحلت كرد, مرقد شريفش در رواق بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه (س) در قم, مزار شيعيان است .
2) يعنى انديشه ها را حيران نموده و شگفت زده كرد.
3) تلخيص و اقتباس از امير رضا ستوده, پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 218 تا230.
4) مقدمه كتاب پايه هاى سيستم كلى اقتصاد اسلامى, ترجمه بخشى از كتاب اقتصادنا تاليف شهيد صدر.
5) پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 320, و ص 206.
6) آيت الله العظمى سيدرضا بهإالدينى (ره) از علماى ربانى و اوتاد بود كه در شب 13 ربيع الاول سال 1418 هـ.ق رحلت كرد, مرقد شريفش در رواق بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه (س) مى باشد.
7) امير رضا ستوده, پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 315 و 316.
8 و 9) همان, ص 202, حديث ولايت, ج 1, ص 313 و314, كتاب حضرت امام خمينى از ديدگاه رهبرى ,ص 52 تا 66.
10 و 11) غلامعلى رجايى, برداشت هايى از سيره امام خمينى, ص 55و 67و56 .
12) همان, ص 58.
13) همان, ص 15.
14) برداشت هايى از سيره امام خمينى, ص 294, پابه پاى آفتاب, ج3, ص310.
15) مجله پاسدار اسلام, شماره 93.
16) موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, صحيفه دل, ص 20 و21.
17) منظور از شاه آبادى, مرحوم آيت الله ميرزا محمدعلى شاه آبادى (متوفى 1373 هـ.ق) است كه از فيلسوف ها و عرفاى بزرگ بودند, حضرت امام شيفته ايشان بودند و بسيار از او تمجيد مى كردند, مدت هفت سال از محضر اين عارف بالله و عالم ربانى استفاده كردند, سه كتاب مهم عرفان, فصول, مفتاح الغيب و منازل السائرين را نزد ايشان خواندند.
18) مجله حوزه, شماره 45.
19) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب ,ص 37ـ 42, به طور اقتباس.
20) اقتباس از برداشت هايى از سيره امام خمينى ,ص 323.
21) روزنامه كيهان, 8 خرداد 1370,ص 6, به نقل از حجه الاسلام آقاى حاج احمد آقا خمينى.
22) سرگذشت هاى ويژه از زندگى حضرت امام, ج 2, ص 56 و ج 5,ص 71 و72.
23) امير رضا ستوده, پابه پاى آفتاب, ج 2,ص 312.
24) نقل از حجه الاسلام والمسلمين انصارى كرمانى, برداشت هايى از سيره امام خمينى, ص 331.
25) صحيفه دل, ص 70 و71.
26) همان, ص 148.
27) پا به پاى آفتاب, ج 4, ص 47.
28) صحيفه دل, ص 108و 109.
29) نقل از حجه الاسلام والمسلمين محسن قرائتى.
30) پا به پاى آفتاى, ج 4, ص 46, برداشت هايى از سيره امام, ص 324.
31) برداشت هايى از سيره امام خمينى ,ص 122.
32) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب, ص 50 و49.

 

 

 

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام امامت و رهبرى

 

سخنان معصومان
امامت و رهبرى

 


 

امام على عليه السلام : ((حق على الامام ان يحكم بما انزل الله و ان يودى الامانه فاذا فعل فحق على الناس ان يسمعوا له و ان يطيعوا و ان يجيبوا اذا دعوا)).(1)
بر امام لازم است كه طبق آنچه خداوند فرود فرستاده حكم (حكومت) كند و امانتى را كه خداوند به او سپرده است ادا كند, هر گاه چنين كرد بر مردم واجب است سخنش را بپذيرند و فرمانش را اطاعت كنند و به خواستهاى او پاسخ مثبت دهند.

امام على عليه السلام : ((ان الله جعلنى اماما لخلقه ففرض على التقدير فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى كضعفإ الناس, كى يقتدى الفقير بفقرى و لا يطغى الغنى غناه)).(2)
خداوند مراامام خلق خود قرار داده و بدين جهت بر من واجب كرده كه زندگى شخصى خود, خوردنى, نوشيدنى و لباس خود را مانند مردم ناتوان اندازه گيرى كنم تا فقير به فقرم اقتدا كند و ثروتمند را ثروت به طغيان وادار نسازد.

امام على عليه السلام : ((و فى هذا اوضح دليل على انه لابد للامه من امام يقومه بامرهم, فيإمرهم و ينهاهم, ويقيم فيهم الحدود, و يجاهد العدو, و يقسم الغنائم, و يفرض الفرائض و يعرفهم ابواب ما فيه صلاحهم, و يحذرهم ما فيه مضارهم, اذ كان الامر والنهى احد اسباب بقإ الخلق و الا سقطت الرغبه والرهبه و لم يرتدع و لفسدت التدبير و كان ذلك سببا لهلاك العباد)).(3)
در اين آيات دليل بسيار روشنى است بر اين كه امت بايد داراى امام و پيشوا باشد, كه به انجام كارهاى آن ها قيام و اقدام كند, به آن ها امر و نهى نمايد, حدود الهى را در ميان آن ها به پا دارد, با دشمن پيكار كند, و غنائم را عادلانه تقسيم نمايد, واجبات را تحقق بخشد و درهاى اصلاح و صلاح را به آن ها نشان دهد, و آنان را از آن چه به ايشان زيان بخش است برحذر دارد, زيرا امر و نهى يكى از اسباب بقاى خلق است, وگرنه تشويق و ترس, از بين مى رود, و هيچ كس از گناه باز نمى ايستد و شيرازه نظام جامعه از هم مى گسلد, و چنين هرج و مرجى باعث هلاكت بندگان خدا است.

امام حسين عليه السلام : ((ان مجارى الامور والاحكام على ايدى العلمإ بالله, الامنإ على حلاله و حرامه)).(4)
همانا جريان امور و احكام در دست عالمانى است كه امين بر حلال و حرام خدا هستند.

امام باقر عليه السلام : ((بنى الاسلام على خمس: اقام الصلاه و ايتإ الزكاه و حج البيت و صوم شهر رمضان و الولايه لنا اهل البيت فجعل فى اربع منها رخصه و لم يجعل فى الولايه رخصه, من لم يكن له مال لم تكن عليه الزكاه و من لم يكن له مال فليس عليه حج و من كان مريضا صلى قاعدا و افطر شهر رمضان, والولايه صحيحا كان او مريضا او ذامال او لا مال له فهى لازمه)). (5)
اسلام بر پنج اصل بنا شده است: برپا داشتن نماز, پرداخت زكات, حج خانه خدا, روزه ماه رمضان و ولايت و پيروى از ما اهل بيت. در آن چهار چيز رخصتى داده شده است ولى در ولايت هرگز رخصتى نيست. كسى كه مال ندارد زكات بر او واجب نيست و حج نيز از او ساقط است و كسى كه مريض است نشسته نماز مى خواند و روزه بر او لازم نيست ولى ولايت بر همه واجب است چه مريض باشد و چه سالم, چه دارا باشد و چه فقير.

امام صادق عليه السلام : ((ولايتنا ولايه الله التى لم يبعث نبيا قط الا بها)). (6)
ولايت ما همان ولايت خداوند است و خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده مگر با همين ولايت.

امام رضا عليه السلام : ((ان العبد اذا اختاره الله عزوجل لامور عباده شرح صدره لذلك و اودع قلبه ينابيع الحكمه و الهمه العلم الهاما فلم يعى بعده بجواب و لايحير فيه عن الصواب)).(7)
وقتى خداوند بنده اى را براى ـ رهبرى ـ امور بندگان خود انتخاب كند شرح صدر و ظرفيت اين مسئوليت را به او عطا مى نمايد و چشمه هاى حكمت را در دلش به وديعت مى نهد و دانش به طريق مخصوصى به او الهام مى كند, بدين ترتيب در پاسخ هيچ سوالى نمى ماند ودر آن دچار خطا نمى شود.

امام على بن موسى الرضا عليه السلام: ((ان الامامه زمام الدين و نظام المسلمين, و صلاح الدنيا, و عز المومنين, ان الامامه اس الاسلام النامى, و فرعه السامى, بالامام تمام الصلاه, والزكاه والصيام والحج والجهاد و توفير الفيىء والصدقات و امضإ الحدود والاحكام و منع الثغور والاطراف. الامام يحل حلال الله و يحرم حرام الله, و يقيم حدود الله و يذب عن دين الله, و يدعو الى سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه والحجه البالغه)).(8)
همانا امامت, زمام دين و مايه نظام مسلمانان, و اصلاح دنيا و عزت مومنان است, همانا امامت ريشه اسلام رشد يافته, و شاخه بلند آن است. كامل شدن نماز, زكات, روزه, حج و جهاد, و فراوانى غنيمت جنگى و صدقات, و اجراى حدود و احكام, و نگهبانى از مرزها و اطراف به وسيله امام است, او است كه حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مى كند, و حدود خدا را برقرار و جارى مى سازد و از حريم دين خدا دفاع مى نمايد. و مردم را به سوى راه پروردگارش با حكمت و اندرز نيك و حجت رسا فرا مى خواند.))

امام زمان سلام الله عليه در توقيع مبارك : ((و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله)).(9)
در حوادث و پيش آمدها به راويان حديث ما رجوع كنيد, زيرا آنها حجت من بر شمايند و من حجت خدايم.

پى نوشت ها:
1 ) كنز العمال, حديث 14313.
2 ) ميزان الحكمه, ج 1, ص 176.
3 ) تفسير نعمانى, طبق نقل علامه مجلسى, بحار, چاپ اسلاميه, ج93 , ص41.
4 ) تحف العقول ,ص 168.
5 ) مواضع العدديه, ص 163.
6 ) اصول كافى, ج 1, ص 437.
7 ) بحارالانوار, ج 25, ص 165.
8 ) اكمال الدين صدوق, ج 2, ص 484.
9 ) اصول كافى, ج 1, ص 200.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ بهشت جاويدان گراميتان باد

 

دانستنى هايى از قرآن
بهشت جاويدان گراميتان باد

 


 

((و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنه زمرا حتى اذا جإوها و فتحت إبوابها و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين)).(سوره زمر, آيه73)
آنان كه تقواى الهى را پيشه كردند, گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند و هنگامى كه به آن مى رسند, درهاى بهشت گشوده مى شود و نگهبانان بهشتى به آن ها مى گويند: سلام بر شما گوارايتان باد. به بهشت برين وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد.
سوق: ترغيب و تحريض بر حركت كردن و راه رفتن. در مورد اين كه چرا انسان هاى باتقوا و بهشتيان را به بهشت مى رانند و سوق مى دهند, تفاسير مختلفى نقل شده ولى ممكن است ـ چنان كه برخى ذكر كرده اند ـ مقصود اين باشد كه شوق فرشتگان رحمت الهى براى ديدار با اهل تقوا بيش از شوق اينان براى رسيدن به بهشت باشد و به نظر اينجانب شوق خود بهشت براى در برگرفتن اين افراد شايسته, بالاتر است از شوقى كه اين ها به بهشت دارند, از اين روى آنان را با سرعتى بيشتر از سرعت خودشان به طرف بهشت مى برند تا هرچه زودتر به آن جا برسند و از نعمت هاى جاويدان الهى برخوردار گردند. صاحب مجمع البيان معتقد است كه سوق در اين آيه براى مقابله با سوق در آيه قبل است كه در مورد كفار و دوزخيان آمده بود مانند بشارت كه پيوسته در مورد خير به كار برده مى شود ولى گاهى خداوند كفار را به جهنم و عذاب دردناك نيز بشارت مى دهد كه اين براى تقابل بشارت خير است. مى فرمايد: فبشرهم بعذاب اليم آنها را به عذابى دردناك بشارت ده. البته تفاوتى كه در اين جا دارد اين است كه سوق در مورد كفار با تحقير و اهانت است ولى در مورد پاك سرشتان باتقوا, با اكرام و احترام و گرامى داشتن صورت مى پذيرد.
زمرا: يعنى گروه گروه و دسته دسته. گويا اهل بهشت همه با هم نمى روند, زيرا در درجات با يكديگر تفاوت دارند, لذا هر گروه طبق درجه و مقام خود به بهشت مى رود.
و فتحت ابوابها: واو حاليه است. و حمله فتحت إبوابها حال است, يعنى به بهشت مىآيند در حالى كه بهشت پيش از آمدنشان ـ براى استقبال از آنان ـ درهاى خود را گشوده است و اين نهايت احترام و تقدير است مانند ميزبانى كه به احترام مهمان, درهاى خانه خود را پيش از آمدنش بر رويش مى گشايد.
سلام عليكم: يعنى سلامتى از خدا براى شما باد و يا اين كه بشارتى است براى جاودانگى در سلامتى و تندرستى و دورى كامل از تمام آفات و بليات.
طبتم : طيب يعنى پاكيزگى. اين جايگاه برايتان خوش و خرم باد, و گوارايتان باد دخول در بهشت و رسيدن به رحمت گسترده و بى پايان الهى. علامه طباطبايى(ره) معتقد است كه طبتم ممكن است بيانگر علت اطلاق سلام باشد.
خالدين: براى هميشه در بهشت, جاودانه بمانيد.
نكته اى كه جلب توجه مى كند اين كه در مورد اهل جهنم فرمود: هرگاه به آن مى رسند, درهايش گشوده مى شود ولى در مورد اهل بهشت مى فرمايد: درهايش قبل از رسيدن آنان گشوده مى شود و اين اشاره است به احترام خاصى كه براى آنان قائل شده اند. در جاى ديگر قرآن مى فرمايد: ((جنات عدن مفتحه لهم الابواب)) بهشت هايى كه درهايش بر روى آنان گشوده است.

علت انتخاب اين آيه:
در اين انديشه بودم كه اين ماه ـ كه ماه امام خمينى است ـ چه آيه اى را براى تفسير اختيار كنم. آيات زيادى مى توانست بيانگر شخصيت امام باشد ولى به هر حال به نظرم رسيد از خود قرآن استمداد كنم , آن را گشودم اين آيه مباركه آمد. ديدم چقدر مناسب است و لذا بر آن آمدم كه ترجمه اى گذرا از آن شود تا مقام اين مردان خدا بر مومنين بيشتر مشخص گردد. امام كه خود الگوى تقواپيشگان بود و در پارسايى سرآمد همگان بود, اينك به بهشت جاودان شتافته و به ما مى گويد: ((يا ليت قومى يعلمون بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين)) اى كاش قوم من مى دانستند كه خداوند چگونه مرا مورد آمرزش قرار داد و گراميم داشت. و سزاوار است درهاى هشتگانه بهشت بر روى تابان او گشوده شود و فرشتگان رحمت بر او سلام كنند و او را به بهشت جاودانه بشارت دهند. گوارايش باد.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
رژيم بحرين يك روحانى شيعه را به 10 سال زندان محكوم كرد.(17/4/78)
رژيم لائيك تركيه 195 آموزگار را به جرم داشتن حجاب از كار بركنار كرد.(21/ 4/78)
صهيونيست ها تظاهرات هزاران فلسطينى را در شهر غزه به خاك و خون كشيدند.(30 /4/78)
8 گروه فلسطينى مخالف سازش در اجلاس دمشق بر ادامه مبارزه با صهيونيست ها تإكيد كردند.(31/4/78)
اجويت: آينده تركيه در خطر است, اسلامگرايى بايد سركوب شود.
حماس: عمليات جهادى عليه اشغالگران قدس را به زودى از سر خواهيم گرفت.(2/ 5/78)
مجلس تركيه خواستار محدوديت آموزش قرآن در اين كشور شد.(3/5/78)
نظاميان رژيم صهيونيستى 20 تن از اهالى روستاى جنوب لبنان را ربودند.(4/5 /78)
دولت تركيه كودكان زير 12 سال را از فراگيرى قرآن منع مى كند.(5/5/78)
براى اولين بار از راديو باكو اذان پخش شد.(14/5/78)

داخلى
نمايندگان مردم كليات طرح اصلاح قانون مطبوعات را تصويب كردند.
وزير اطلاعات: نامه مندرج در روزنامه سلام مربوط به سعيد اسلامى نبوده است.(16 /4/78)
روزنامه سلام توقيف شد.
نيازى: انگيزه اصلى قتل ها, ايجاد تفرقه ميان سران نظام بود.(17/4/78)
سرتيپ نقدى از اتهام آزار و شكنجه تبرئه و به خاطر اهانت محكوم شد.
وزارت اطلاعات شكايت از روزنامه سلام را پس گرفت.
تظاهرات شبانه و بدون مجوز دانشجويان در حمايت از روزنامه سلام به خشونت گرائيد.(19/4/78)
شوراى عالى امنيت ملى مصوبات مهمى در رابطه با شناسايى و برخورد با عاملان وقايع كوى دانشگاه تهران صادر كرد.(20/4/78)
عوامل آشوب طلب در تظاهرات غيرقانونى تبريز يك طلبه بسيجى را به شهادت رساندند.
رئيس جمهور: دانشجويان با پرهيز از هرگونه تشنج و خشونت كسانى را كه مى كوشند از اوضاع به سود مقاصد سوء خود بهره بردارى كنند مإيوس نمايند.(21/4 /78)
رهبر انقلاب: مردم هوشيار باشند, عناصر مطرود مى خواهند از امام و ملت انتقام بگيرند.
رهبر انقلاب: دشمن, امنيت ملى ما را هدف گرفته است, همه بايد هوشيار باشند.
رهبر انقلاب: حمله به كوى دانشگاه, قلب مرا جريحه دار كرد. اين واقعه غير قابل قبول در نظام جمهورى اسلامى است و بايد با آن برخورد شود.
رهبر انقلاب: دشمنان بدانند كه خواب برگشتن امريكا به اين كشور, خوابى پريشان و غيرقابل تعبير است.(22/4/78)
ميليون ها ايرانى براى دفاع از حريم انقلاب و آرمان هاى امام به خيابان ها ريختند.
تحركات ديروز آشوب طلبان توسط نيروهاى امنيتى سركوب شد.(23/4/78)
رهبر انقلاب: فرزندان بسيجى ام با حضور خود در هر صحنه اى كه لازم است, دشمنان زبون را مرعوب و منكوب سازند.(24/4/78)
سيل در ماه نشان زنجان 9 كشته و مفقود به جا گذاشت.(26/4/78)
مجمع تشخيص مصلحت نظام خواستار برخورد قاطعانه قوه قضائيه با عوامل پيدا و پنهان آشوب هاى اخير شد.(27/4/78)
وزارت اطلاعات از نقش گروهك ها براى نفوذ در ميان دانشجويان و ترويج خط خشونت پرده برداشت.
24 فرمانده ارشد دفاع مقدس به رئيس جمهور نامه دردمندانه نوشتند.(28/4/ 78)
وزارت امور خارجه با احضار شبانه كاردار تركيه, خواستار عذرخواهى رسمى اين كشور و جبران خسارات وارده شد.
وزارت دفاع پرواز دهها فروند هواپيماى مهاجر بدون سرنشين را به نمايش گذاشت. (29/4/78)
حضور بسيج در صحنه به غائله گروهك ها پايان داد.(30/4/78)
محمد فروزنده رئيس بنياد مستضعفان و جانبازان شد.(31/4/78)
اسامى عده ديگرى از سردسته هاى آشوبگران و نحوه ارتباط آن ها با محافل بيگانه اعلام شد.
مقام امريكايى: ما درباره خاتمى دچار خوش باورى بوديم.(4/5/78)
تيم المپياد فيزيك ايران مقام دوم جهان را كسب كرد.
بيش از پنج هزار واحد مسكونى, تجارى و ادارى در شهرستان نكا و روستاهاى اطراف آن بين 20 تا 100 درصد در اثر سيل تخريب شده اند.
اعترافات جديد منوچهر محمدى: تمام هم و غم ما اين بود, آشوب بپا كنيم و گردن جناح راست بيندازيم.(5/5/78)
اعضاى باند فساد مالى در سازمان دامپزشكى به جرم ميلياردها تومان سوء استفاده محكوم شدند.
بزرگترين ورزشگاه غرب كشور با حضور رئيس جمهور در نهاوند افتتاح شد.(7/5 /78)
خداجويان, پيكر پاك 72 شهيد دفاع مقدس را تشييع كردند.
آيه الله العظمى فاضل لنكرانى اختصاص يك سوم از سهم امام(ع) به سيلزدگان را مجاز دانستند.(9/5/78)
رهبر انقلاب: حمله به كوى دانشگاه يك جنايت است.(11/5/78)
دانشجويان ايرانى مقام دوم مسابقات بين المللى رياضى را كسب كردند.
امروز رئيس جمهور از مناطق سيل زده نكا براى رسيدگى به مشكلات آسيب ديدگان بازديد كرد.(12/5/78)
دادگاه ويژه روحانيت, محكوميت حبس مدير مسئول روزنامه سلام را به جريمه نقدى تبديل كرد.
طى حكمى از سوى رهبر معظم انقلاب دو عضو جديد شوراى نگهبان منصوب شدند.(13/ 5/78)
50 هزار نيروى بسيجى, روز گذشته اردوى آمادگى رزمى خود را پس از تجديد ميثاق با آرمان هاى امام خمينى(ره) در مناطق شمال شرق تهران آغاز كردند.
دولت, شوراى نگهبان و جناح هاى سياسى مجلس درباره چگونگى اجراى نظارت استصوابى به توافق رسيدند.(14/5/78)

خارجى
ملك فهد: ايران و عربستان براى دستيابى به ثبات در خليج فارس گام هاى بيش ترى برخواهند داشت.(16/4/78)
وزير دارايى تركيه چند روز پس از ديدار با نمايندگان صندوق بين المللى پول خودكشى كرد.(17/4/78)
كاخ سفيد, سوريه را براى اخراج سران گروه هاى فلسطينى از جمله حبش, حواتمه, ابوموسى و احمد جبرئيل تحت فشار گذاشت.(21/4/78)
ده ها هزار زندانى در سوريه عفو شدند.(24/4/78)
رئيس جمهور الجزاير قانون عفو اسلامگرايان را امضإ كرد.
كنگره يهوديان امريكا: پس از يوگسلاوى اكنون نوبت عراق است.(24/4/78)
سى. ان . ان: سياستمداران امريكايى از سرنگونى دولت ايران حمايت مى كنند!(26 /4/78)
جنگنده هاى غربى با تهاجم به جنوب عراق دهها نفر را به خاك و خون كشيدند.(28 /4/78)
كاخ سفيد ميزان كمك نظامى به تل آويو را افزايش داد.(29/4/78)
رئيس كنگره يهوديان اوكراين به دليل جاسوسى براى اسرائيل از اين كشور اخراج شد.
اجويت: بخش ترك نشين قبرس را ضميمه خاك تركيه مى كنم.(30/4/78)
به دنبال مرگ شاه حسن, فرزندش سيدى محمد, پادشاه مغرب شد.
نخستين زيردريايى هسته اى رژيم صهيونيستى از آلمان رهسپار بندر حيفا شد.(2/ 5/78)
يك هيإت 200 نفره رژيم صهيونيستى در مراسم تدفين شاه حسن شركت كرد.(4/5 /78)
روژه گارودى: بودجه شبكه تلويزيون سى.ان.ان. توسط پنتاگون تإمين مى شود.(5/ 5/78)
نقش پنهانى رئيس جمهور كرواسى در كشتار و تجزيه بوسنى و هرزگوين فاش شد.
روزنامه آكيت تركيه: امريكا و رژيم صهيونيستى به اختلاف ميان آنكارا و تهران دامن مى زنند.(6/5/78)
دميرل: براى آزادى نظاميان اسير ترك با رئيس جمهور ايران گفت وگو مى كنم.(9/ 5/78)
نماينده ويژه دبيركل سازمان ملل در امور افغانستان: هزاران پاكستانى در كنار طالبان مى جنگند.(10/5/78)
انفجار بمب در شرق هند 70 كشته و 135 مجروح به جا گذاشت.(11/5/78)

/

تازه هاى علمى پژوهشى

 

تازه هاى علمى پژوهشى

 


 

براى اولين بار يك بيمار هموفيلى تحت ژن درمانى قرار گرفت
يك مرد 50 ساله مبتلا به هموفيلى براى اولين بار با يك روش جديد آزمايشى تحت ژن درمانى قرار گرفت.
دانشمندان از يك ويروس براى حمل ژن عامل يك تركيب انعقاد خون به بدن اين بيمار استفاده كردند تا در سلول هاى بدن فرد ساكن شده و به طور طبيعى شروع به توليد تركيب كند.
بيمار مزبور به هموفيلى كه يك بيمار خونى ارثى است مبتلا بود. بدن اين بيماران به حد كافى فاكتور 8 كه به منعقد شدن خون كمك مى كند نمى سازد.
اين بيمارى كه جنس مذكر را مبتلا مى كند به مرگ زود هنگام بيماران مى انجامد و فرد در اثر ضربه يا كبود شدن طبيعى دچار خونريزى داخلى شده و جان خود را از دست مى دهد.
در حال حاضر بيماران بطور مرتب تحت انتقال خون يا تزريق فاكتورهاى مناسب انعقاد خون قرار مى گيرند. اما باز هم دچار خونريزى خود بخودى در مفاصل شده و در اثر انتقال خونآلوده به هپاتيت و ايدز مبتلا مى شوند.
گروهى از محققان مركز پزشكى پيتزبورگ قصد آزمايش ژن درمانى جديدى با استفاده از درمان ژنتيكى فاكتور 8 را دارند كه توسط شركت بيوتكنولوژى طراحى شده است.
دكتر مارگارت راگنى مى گويد: اين درمان مى تواند توانايى توليد فاكتور انعقاد خون را به طور دائم به بيمار بازگرداند.
اين شيوه مى تواند هزينه ها و عوارض مرتبط با اين بيمارى ناتوان كننده را كاهش دهد.
آزمايش اين روش به منظور اثبات سالم بودن آن است. در اين روش همانند ساير آزمايش هاى ژن درمانى يك ويروس كه از طريق مهندسى ژنتيك تهيه شده است ژن عامل فاكتور انسانى 8 را حمل مى كند و آن قدر ضعيف شده است كه سلول ها را آلوده مى كند, اما باعث بيمارى فرد نمى شود.
تاكنون كارآيى ژن درمانى نشان داده نشده است. يا سلول ها ژن را منتقل نمى كنند يا آن كه آن را به جاى نامناسب مى برند يا اثر آن به سرعت از بين مى رود.
اين روش در رشد عروق كوچك و جديد خونى در بيماران قلبى بسيار موفقيت آميز بوده است.
اما پزشكان فكر مى كنند بيمارىهاى ناشى از يك ژن معيوب واحد براى ژن درمانى مناسب مى باشند.
از هر 10 هزار مرد يك نفر دچار هموفيلى آ مى شود كه طى آن پروتئين فاكتور 8 ناقص است.
راگنى ابراز اميدوارى كرد كه اين روش پروتئين كافى فاكتور 8 بسازد تا بيماران را در برابر خونريزى خودبخودى محافظت نمايد و از بروز برخى ناتوانايى هاى مزمن مرتبط با بيمارى جلوگيرى شود.

ابراز نگرانى در مورد تإثير دستگاه سونوگرافى بر جنين
دانشمندان غربى در تحقيقات اخير خود نسبت به تإثيرات سوء دستگاه سونوگرافى بر جنين ابراز نگرانى كردند.
در تحقيقاتى كه از سوى دانشمندان ايرلندى صورت گرفت نسبت به ايمنى دستگاه عكسبردارى ((اولتراسوند)) كه براى زنان باردار استفاده مى شود و تإثير آن بر روى جنين ابراز ترديد شد.
متخصصين در دانشگاه ((يو.سى.دى)) در آزمايش هايى كه با استفاده از دستگاه اسكن التراسوند بر روى موش صورت دادند اثرات مخربى را در سلول بدن آن ها مشاهده كردند.
روزنامه ديلى تلگراف چاپ لندن در گزارشى نوشت پس از گذشت 4/5 ساعت از زمان اسكن, ميزان تقسيم سلولى در روده كوچك موش ها به اندازه 22 درصد كاهش يافته بود و ميزان از بين رفتن طبيعى سلول ها دو برابر شده بود.
((پاتريك برنان)) رئيس اين پروژه تحقيقاتى گفت مدتها بود كه تصور مى شد دستگاه التراسوند تإثيرى بر سلول بدن انسان ندارد ليكن اكنون شواهدى وجود دارد كه اين فرضيه را مورد سوال قرار مى دهد.
وى افزود تإثير اين دستگاه بر جنين انسان مى تواند مشابه تإثير آن بر بدن موش باشد ليكن تبعات آن در سلامت بدن انسان هنوز نامعلوم است.
در اين آزمايش 12 موش تحت دستگاه اسكن به قدرت 8 مگاهرتز براى مدت 15 دقيقه قرار گرفتند.
دستگاهى كه در بيمارستان ها براى سونوگرافى استفاده مى شود معمولا قدرتى بين 3 تا 10 مگاهرتز دارد و مدت آن مى تواند تا يك ساعت به طول انجامد.
در اوايل دهه 90 پژوهشگران آمريكايى در تحقيقات خود نشان دادند امواج اولتراسوند كه موجب افزايش درجه حرارت بافت سلولى بدن مى گردد, در روده موش موجب خونريزى مى شود.
از آن زمان مراكز سونوگرافى قدرت كمترى را در دستگاه هاى خود به كار مى برند تا از اين خطر احتمالى جلوگيرى كنند.

يك ماده شيميايى در كيسه هاى خون, سلامت انسان را به خطر مى اندازد
يك ماده شيميايى كه كاربرى فراوانى در كيسه هاى خون دارد خطرى براى سلامتى انسان محسوب مى شود.
بنابر اعلام شبكه خبرى ((پى آرنيوز واير)) گروه هاى مختلف مردم متشكل از سازمان هاى مذهبى, بهداشتى, كارگرى و محيطزيست از سازمان نظارت بر مواد غذايى و دارويى امريكا (اف دى اى) خواسته اند درباره خطرات ماده شيميايى ((دى اتيل هگزيل فتالات)) (دى اى اچ پى) كه در 80 درصد كيسه هاى خون به كار مى رود به مسئولين بهداشتى و مردم هشدار دهد.
سالانه بيش از 500 ميليون كيسه خون در امريكا براى انتقال خون, دارو و ديگر مايعات ضرورى به بيماران و مجروحين استفاده مى شود.
هشتاد درصد كيسه هاى خون از ((پلى وينيل كلرايد)) (پى وى سى) ساخته شده كه براى داشتن قابليت انعطاف در آن از ماده نرم كننده اى مانند ((دى اى اچ پى)) استفاده مى شود.
مطالعات نشان داده است اين ماده شيميايى خطرناك, كه براى قلب, كبد, تخمدان ها, بيضه ها, ريه و كليه مضر است و جلوى توليد اسپرم را نيز مى گيرد از ديواره كيسه هاى خون مى تواند شسته شده و به بيماران منتقل شود.

ماده ياد شده علاوه بر كيسه هاى خون, در اسباب بازى بچه ها و برخى ديگر از لوازم پزشكى وجود دارد.
علاوه بر اين كيسه هاى خون وينيل حاوى مقادير بالايى از كلرين بوده, در نتيجه توليد و يا زدودن وينيل به وسيله سوزاندن ايجاد دى اكسين مى كند كه يكى از سمى ترين مواد شيميايى محسوب مى شود.
از ((اف دى اى)) امريكا خواسته شده است كه برچسب هايى بر روى وسايل حاوى اين ماده قرار دهد و مردم را از خطراتى كه براى سلامتى آن ها دارد مطلع سازد.
هم چنين زنان باردار, نوزادان, بيماران هموفيلى و دياليزى كه براى دراز مدت از آن استفاده مى كنند در معرض خطر بيش ترى بوده و بايد در اين باره به آن ها هشدار داده شود.
از ((اف دى اى)) هم چنين خواسته شده است وسيله اى مطمئن تر كه فاقد ((پى وى سى)) باشد را جانشين وسايل كنونى نمايد.

ساخت واكسن جديدى براى بيمارى سل
پژوهشگران دانشگاه علوم مالزى سرگرم ساختن واكسن تازه اى براى بيمارى سل هستند كه بر پايه فنآورى ژنت يك استوار است.
دكتر ((مصطفى موسى)) رييس بخش ايمنى شناسى اين دانشگاه مى گويد: اين كار با ساختن و تكرار ژن هاى موجود در ((مايكوباكتريوم توبركولوسيس)) يا باكترى ايجاد كننده بيمارى سل با بهره گرفتن از شيوه اى به نام ((واكنش زنجيره اى پليمرى)) انجام مى شود.
پزشكان دانشگاه علوم مالزى در اين شيوه به جاى به كار گرفتن پروتيين هاى زنده از يك عامل بيمارىزا يا ((پاتوژن)), از واكسن ساخته شده ازdna بهره مى گيرند كه خود از ژن هاى موجود در آن پاتوژن به دست مىآيد.
اين ملكول هاىdna آن گاه بر پايه پروتيين هاى زنده آن پاتوژن كدگذارى و به يك ((آنتى ژن)) براى آن ها تبديل مى شوند.
پژوهشگران دانشگاه علوم مالزى مى گويند اينك ((باسيل كارميت گورين)) كه با نام آشناتر ((ب ث ژ)) نيز شناخته مى شود تنها واكسن موجود براى پيشگيرى از بيمارى سل است و اهميت فراوانى نيز براى خود به دست آورده ولى ميزان تإثير آن هنوز زير پرسش است.
دكتر ((زين الفاضل زين الدين)) يكى از استادان پژوهشگر دانشگاه علوم مالزى گفت: با وجود بى خطر بودن واكسن ب ث ژ اين حقيقت كه بيمارى سل هنوز در هيچ جاى جهان به كلى ريشه كن نشده است نشان مى دهد كه به واكسن موثرترى نياز است.
بيمارى سل كه قرن ها است در جامعه بشرى قربانى مى گيرد به ويژه در ميان جوامعى كه از سوء تغذيه و شرايط نامناسب زندگى رنج مى برند بيش تر ديده مى شود.
در كشور 22 ميليون نفرى مالزى سالانه 10 تا 12 هزار نفر به اين بيمارى مبتلا مى شوند.

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

قرائت قرآن
ابوالوفإ هروى گفت: من در مجلس پادشاه قرآن مى خواندم و ايشان استماع نمى نمودند و سخن مى گفتند. پيغمبر را به خواب ديدم كه رنگ مباركش متغير بود و فرمود: قرآن را براى كسانى مى خوانى كه با هم سخن مى گويند آن را استماع نمى كنند و تو براى رعايت نكردن ادب بعد از اين نتوانى خواند مگر آنچه خدا بخواهد. بعد از آن كه بيدار شدم گنگ شده بودم تا مدت چهار ماه در همان محلى كه آن خواب را ديده بودم باز رسول خدا را خواب ديدم فرمود: حتما توبه كرده اى؟ گفتم بلى يا رسول الله بعد فرمود زبانت را بيرون بياور و با انگشت مسبحه خود زبان مرا مسح كرد و فرمود هر گاه نزد قومى قرآن مى خوانى پس ترك كن قرائت را تا هنگامى كه گوش فرا گيرند كلام خداوند را و چون بيدار شدم زبانم گشوده بود.
(گلزار اكبرى)

نفس شريف
از اميرى نقل كنند كه پيش از آنكه به مقام فرمانروايى رسد, روزى يك تاى اطلس براى وى آوردند و خواست كه آن را براى خود بدوزد, و هشتاد دينار آن را قيمت كردند. به دست آن را بماليد, گفت: اين درشت است و تن من تحمل درشتى آن را ندارد. چون مدتى بگذشت و بر تخت شاهى نشست روزى بفرمود تا تايى گليم از بازار بياوردند و گفتند: بهاى آن شش درم است. آن را به دست بماليد و گفت: نرم است, نرم است ; اگر اين را بپوشم, از رنج درويشان بى جامه كه در حمايت من اند, بى خبر, مى مانم. وزير مى گويد كه من او را از آن اطلس ياد آوردم و از اين تفاوت آشكار عجب داشتم. امير تبسمى كرد و گفت, بدان كه مرا نفسى است شريف, و همتى بلند دارم. و هيچ درجه اى نيابم كه به درجه بلندتر از آن كوشم. آن روز دنيا را خواهان بودم, و به دنبال ان بودم, امروز خواهان آخرتم و به دنبال آنم.
(گزيده اى از جوامع الحكايات )

بخشندگى
آورده اند كه روزى امام حسين (ع) در راهى مى رفت. از كنار جماعتى از كودكان گذشت كه چيزى مى خوردند. كودكان به او گفتند: اى امير, همراه ما باش و انگشت بر نمك زن. امام از اسب پايين آمد و با ايشان غذا خورد و به ايشان گفت: من با شما غذا خوردم, اكنون شما نيز با من همراهى كنيد و به خانه من آييد. پس آن كودكان را به خانه برد, و غذايى را كه داشت با ايشان بخورد. و فرمود كه: بخشندگى ايشان بيشتر بود, چرا كه اول ايشان بخشش نمودند و ديگر آنكه آنچه داشتند پيش آوردند.
(گزيده اى از جوامع الحكايات )

ملك حقيقى
وقتى كه سليمان ابن داود بر بساط سلطنتى نشسته بود و در هوا حركت مى كرد صداى تسبيح دهقانى را شنيد. سبحان الله آن خداونديكه به آل داود چنين ملكى عطا فرموده باد اين صدا را بگوش سليمان رسانيد سليمان بباد دستور داد بساط را پايين آورد و زارع را احضار فرمود و به او گفت: اين ملك من عظيم نيست بلكه سبحان اللهى كه مومنى بگويد و خدا آن را بپذيرد از اين ملك بهتر است.(داستانهاى پراكنده از آثار شهيد دستغيب)

برترين واعظ
اسكندر ذوالقرنين ضمن فتوحاتش بشهرى مى رسد در آنجا در جلو هر خانه اى چند قبر مشاهده مى كند و هنگامى كه آدرس دارالحكومه را مى پرسد مى گويند ما حاكم و قاضى نداريم در اينجا هر كس مى ميرد بايد جنازه اش درب خانه اش دفن شود تا بازماندگانش كه از خانه بيرون مى روند پا روى قبر پدران بگذارند و بدانند كه چنين سرنوشتى دارند مبادا گناهى بكنند و هر روز مرگ را در نظر داشته باشند.
(حيوه القلوب علامه مجلسى )

متاع فانى
حاكمى براى سلطان وقت ظرف بلورى گرانقيمتى بعنوان هديه فرستاد. سلطان از وزير خود پرسيد كه اين هديه را چگونه مى بينى؟ وزير گفت به كار شما نمى خورد. سلطان بدش آمد و گفت كم سليقه هستى زمانى كه مامور رفت تا ظرف را براى حضور سلطان بياورد از دستش لغزيد و افتاد و شكست خبر به سلطان رسيد. آن روز روز عزايش شد. وزير گفت آن روزى كه من گفتم اين ظرف به كار سلطان نمى خورد امروزش را مى ديدم ظرفى كه با شكسته شدنش دل سلطان را نيز بشكند ارزش ندارد.
(تفسير روح البيان)

ايمان راسخ
در خراسان شيخ احمد حربى همسايه گبرى داشت به نام بهرام كه هيچگاه به خانه هم نمى رفتند بواسطه مذهبشان. روزى سرمايه گبر را دزدى به تاراج برد و شيخ گفت بايد براى دلجوئى به خانه بهرام بروم. وقتى بهرام ديد عالم مسلمين به خانه آنها آمده حيران شد. شيخ گفت آمده ايم ترا تسليت دهيم شنيده ايم سرمايه ات از كف رفته. گبر گفت: كدام مصيبت! سه نعمت بزرگ خدا به من داده كه شما بايد به خاطر آن به من تبريك گوييد. اول آنكه خداى عالم به من عفت نفس داده كه دزدى نكردم و مال كسى را نبردم بلكه دزد مال مرا برده دوم آنكه همه آنچه داشته ام از بين نرفته بلكه خانه ام و فرش زيرم باقى است و سوم اينكه شكر خداى كه مصيبت بمال خورد نه به دينم. شيخ گفت آتشى كه تو مى پرستى ضعيف است و نمى تواند تو را نجات دهد من كه هيچ وقت به آتش ستايش نكردم با تو كه اين همه او را ستوده اى فرقى ندارد و هر دوى ما را مى سوزاند. تا اينكه بعد از صحبتهاى طولانى بهرام شهادتين را گفت و در همان مجلس مسلمان شد بعد شيخ گريه كرد علتش را پرسيدند گفت گبرى بعد از چند سال راه نجات را پيدا كرد ايمان به خدا و پيغمبر آورد اما من بدبخت ندانم آخر كار ايمان ثابت و راسخى كه بايد با خود ببرم مى برم يا نه؟
(تفسير روح البيان)

نوح پيامبر
بعد از آنكه حضرت نوح نفرين كرد و همه كفار غرق شدند ملكى در پيش او ظاهر شد. شغل نوح كوزه گرى بود, كوزه هائى از گل درست مى كرد. ملك كوزه ها را از نوح مى خريد و همانجا آنها را مى شكست. نوح ناراحت شد و اعتراض كرد. ملك گفت: من آنها را خريده ام و اختيارش را دارم. نوح گفت: من صانع آن هستم ملك گفت: كوزه هايى ساخته اى نه اينكه خلق كرده اى من كه آن را مى شكنم تو ناراحت مى شوى چطور نفرين كردى كه اين همه خلق خدا هلاك گردند؟ ! بعد از اين قضيه آنقدر گريه كرد كه نامش نوح گرديد.
(داستانهاى پراكنده از آثار شهيد دستغيب ج 2 ص 37)

اجل مقدر
سيد نعمت الله جزائرى حكايت مى كند از قول كشتيبانى كه در سفرى يك نفر از مسافرين خواست رفع حاجت كند به لبه كشتى آمد و در دريا افتاد. من به شاگردانم دستور دادم كه او را پيدا كنند. يكى از شاگردانم او را با خود آورد. گفتم روى او را بپوشانيد چون هوا سرد است. بعد از مدتى كه روى او را عقب زديم ديديم اين شخص غريق ما نيست, گفتم تو كيستى؟ گفت هفت شبانه روز است كه در دريا هستم از يك كشتى پايين افتادم, حالا اين جا هستم. فهميدم كه رفيق ما غرق شده و اين شخص كه هنوز مرگش نرسيده نجات يافته!

رحمت واسعه الهى
جوانى به موسى بن عمران گفت: وقتى به مناجات رفتى به خدا بگو كه من حاجتى خواستم تو ندادى, من هم رزقت را نمى خواهم و خدايى تو را قبول ندارم!
موسى خجالت كشيد كه بگويد, ندا رسيد: چرا نگفتى؟
عرض كرد: پروردگارا تو داناترى او كفر گفت.
فرمود: به او بگو تو رزق نخواهى ما مى دهيم و ما از بندگى تو ننگ نداريم.
(داستان هاى پراكنده, ازآثار شهيد دستغيب, ج3, ص144)

عجب گريزى
مرحوم نراقى راجع به جناب حذيفه يمانى كه از اصحاب خاص على(ع) است مى نويسد كه روزى بنا به استدعاى جمعى جلو ايستاد تا نماز را به او اقتدإ كردند, پس از نماز اول گفت: يا به ديگرى اقتدإ كنيد يا نمازتان را فرادا بخوانيد!
گفتند: چرا؟
فرمود: چون در نماز به خاطرم گذشت كه من از شما بهترم.
(داستان هاى پراكنده, آثار دستغيب, ج3, ص135)

فروتنى
آورده اند كه دانشمندى نزد اميرى رفت. امير حد و اندازه علم وى مى دانست. درباره وى فروتنى بسيار نمود, برخاست او را به جايگاه خود نشاند و نهايت فروتنى به جاى آورد. يكى از حاضرين گفت هر كه مانند امير فروتنى كند, از وى نترسد و از هيبت او بدين سبب كم مى شود, امير فرمود: هيبتى كه به واسطه فروتنى كاستى پذيرد, آن هيبت شايسته نابودى است.
(گزيده اى از جوامع الحكايات )

جوانمردى
آورده اند كه خليفه مسلمين شبى چيزى مى نوشت. روغن چراغ تمام شد. مهمانى در آنجا حضور داشت. گفت: اى خليفه اگر اجازه دهى بروم و قدرى روغن چراغ آورم. گفت: مهمان را كار فرمودن از جوانمردى نباشد. گفت: كنيزك را بگويم تا چنين كند. گفت: براى كارى اين چنين: خواب زيردستان را پريشان نبايد كرد. پس خود برخاست و روغن چراغ آورد و در چراغدان ريخت و گفت: هنگام برخاستن, خليفه بودم و چون بازگشتم نيز باز خليفه ام. (گزيده اى از جوامع الحكايات)

شراب……
مردى به نزد قاضى آمد, گفت: اى امام مسلمانان, اگر خرما خورم, دين مرا زيان دارد؟ گفت: نه. گفت اگر قدرى سياه دانه باآن خورم, چه؟ گفت عيبى نباشد. گفت. اگر آب خورم چه شود؟ گفت: بر تو گوارا! آن مرد گفت: پس شراب خرما از همين سه است. آن را چرا حرام گويى؟ قاضى گفت: اى مرد, اگر قدرى خاك بر تو اندازم, تو را ناراحتى پيش آيد؟ گفت: نه. گفت: اگر مشتى آب بر تو ريزم, چه؟ گفت هيچ نشود. گفت: اگر اين آب و خاك را با هم بياميزم و از آن خشتى بسازم و بر سرت زنم, چگونه باشد؟ گفت: سرم بشكند. گفت: همچنان كه اينجا سرت بشكند, آنجا هم پيمان دينت بشكند.(گزيده اى از جوامع الحكايات)

/

آمريكا و اسرائيل

 

امريكا و اسرائيل… سرسپردگى يا روابط

ترجمه: ف. مهرى

 


 

روابط خاص و بسيار دوستانه امريكا و اسرائيل پس از تصريحات تند ((باراك)) در مورد امريكا و درخواست براى عدم مداخله در مذاكرات فلسطينى ـ اسرائيلى, غموض و پيچيدگى خاصى به خود گرفته كه از زمان پيدايش رژيم صهيونيستى تاكنون چنين حالتى نداشته است.
آن چه در دهه هاى شصت و هفتاد گفته مى شد اين بود كه اسرائيل به منزله ولايت پنجاه و يكم امريكا به شمار مى رود. ولى به تدريج همه چيز دگرگون شد و اين سوال پيش آمد كه كدام يك بر ديگرى تسلط دارد: امريكا بر اسرائيل يا اسرائيل بر امريكا؟ و اكنون عموم مردم امريكا بر اين باورند كه رژيم صهيونيستى است كه بر كشورشان حاكم است و عده اى از يهوديان نفوذى در كاخ سفيد هستند كه سياست هاى امريكا را مشخص مى كنند. آن ها معتقدند كه اسرائيل تمام رسانه هاى گروهى امريكا را در اختيار گرفته از آن ها براى خدمت به دولت صهيونيستى استفاده مى كند.
با اين كه بيشتر مردم امريكا براى اين امر چندان اهميتى قائل نيستد ولى عده اى از اهل قلم با تشكيل گروه ها و دسته هاى مختلف, دولت را به حفظ استقلال و متوقف كردن كمك هاى خود به اين رژيم فرا مى خوانند.
((در گوش تو اى كلينتون)) مقاله اى است كه دكتر ((وليام پيرز)) يكى از نويسندگان معروف امريكايى نوشته است. تيتر اين مقاله اشاره دارد به تلاش عوامل موساد براى ترور يكى از رهبران حماس به وسيله پاشيدن ماده اى بسيار سمى در گوش او كه سكوت كلينتون در برابر اين مسإله, موجى از خشم در ميان مردم امريكا به وجود آورد. در ادامه, قسمت هايى از اين مقاله را ذكر مى كنيم.

((در گوش تو اى كلينتون))
پس از اين كه دو تروريست اسرائيلى با پاشيدن ماده اى بسيار سمى در گوش يكى از رهبران حماس در اردن سعى در كشتن او داشتند تاكنون چند هفته از اين حادثه مى گذرد, هم چنان منتظر شنيدن واكنش سردمداران كاخ سفيد هستم. تصور كنيد اگر يكى از روساى جمهور عرب گروهى را براى قتل يك رهبر دينى يهودى يا يك خاخام مى فرستاد چه روى مى داد؟ در اين صورت كلينتون و همسرش هيلارى با سخنرانى هاى آتشين و پى در پى خود, اين اقدام را محكوم مى كردند; وزارت امورخارجه اعلام قطع رابطه با آن كشور مى كرد; سناتورهاى يهودى و يا وابسته به اسرائيل, دولت را به جنگ با آن كشور فرامى خواندند; كلينتون با وزير دفاعش ويليام كوين طى جلسه اى بهترين راههاى تنبيه آن كشور و نابود كردن انبارهاى تسليحاتى او را بررسى مى كردند و تعداد زيادى ناو و هواپيماى جنگى وارد منطقه خاورميانه مى شد و…
همان گونه كه گفتم تاكنون در انتظار شنيدن عبارتى از كلينتون هستم كه اين عمل زشت و مغاير حقوق بشر اسرائيل را كه پايه و اساس شكل گيرى حكومت آن بر ترور رهبران دينى مسلمانان در كشورهاى ديگر استوار است, محكوم نمايد و يا كوچك ترين واكنشى در برابر پيشرفت تسليحاتى اسرائيل و افزايش چشمگير توليد سلاح هاى هسته اى و بيولوژى اين رژيم از خود نشان دهد. ولى تنها چيزى كه به گوش مى رسد صداى سكوتى است كه گوش ها را كر مى كند!
اين گونه اقدامات تروريستى در مورد اسرائيل تازگى ندارد. در دهه پنجاه, نامه هاى حاوى مواد منفجره براى كسانى كه وجود آن ها را نمى توانستند تحمل كنند, مى فرستادند و از ماشين هايى كه در آن ها بمب, كار گذاشته مى شد براى كشتن مردم بى گناه كوچه و خيابان استفاده مى كردند و هنگامى كه مى خواستند كشته شدن فرد مورد نظر, كاملا سرى و محرمانه باشد, ميكرب هاى كشنده و بسيار خطرناك را وارد غذايش مى كردند تا مرگ او كاملا طبيعى به نظر برسد.
در مورد ترور ناموفق اخير نيز با استفاده از سلاحى خاص كه در سفارتخانه اسرائيل در عمان نگاه دارى مى شود و در مواقع لزوم از آن استفاده مى كنند, ماده اى سمى در گوش يكى از رهبران حماس پاشيدند. البته اين تنها باراك نيست كه اقدام به قتل رهبران حماس مى كند, پيش از او نتانياهو نيز فرمان قتل ((خالد مشعل)) را صادر كرده بود. علاوه بر آن تعدادى تروريست را براى كشتن تعدادى از عناصر اصلى مقاومت اسلامى به لبنان فرستاد كه خوشبختانه همه آن ها قبل از رسيدن به هدف خود, شناسايى شدند.
و اين ها تنها گوشه هايى است از اعمال حكومتى كه معتقد است زندگى غير يهودى هيچ ارزشى ندارد و تمام دشمنان صهيونيسم بايد از روى زمين محو شوند.
ولى اين اقدامات تروريستى اسرائيل و نگهدارى اسلحه و انواع وسايل ترور در سفارتخانه هاى آن در سراسر جهان و كشتن كسانى كه وجودشان را مطابق مصلحت خود نمى دانند, هيچ ارتباطى با مردم امريكا ندارد ولى آن چه براى ما اهميت دارد اين است كه سياستمداران ما نيز با صهيونيست ها در انجام اين اعمال وحشيانه همدست و شريك هستند. آن چه براى من مهم است اقداماتى است كه دولت امريكا بايد انجام دهد ولى هرگز نمى دهد. آن چه ما را به خشم مىآورد, نفاق و فسادى است كه در واشنگتن وجود دارد. اين سياست امريكا در دفاع از تروريسم باعث شده كه ديگر مردم براى دولت هيچ احترام و ارزشى قائل نباشند و خشم خود را با كار گذاشتن بمب و منفجر كردن اماكن عمومى ابراز نمايند. اگر حكومت امريكا واقعا مخالف تروريسم بود, روابط ديپلماتيك خود را با اسرائيل قطع مى كرد و آن را تحت محاصره اقتصادى قرار مى داد. ولى مسلما دولت به طور جدى با تروريسم مبارزه نمى كند.
ما مردم امريكا حكومتى مى خواهيم كه به آن چه شعار مى دهد خود نيز پايبند باشد; حكومتى كه بتوانيم به آن اعتماد كنيم, نه حكومتى كه در برابر صهيونيسم سر تسليم فرود آورد و زمام امور خود را به دست آن بسپارد.

/

مرد ميدان تقوا 3 شرح زندگى آيت الله درچه اى

 

مرد ميدان تقوا
شرح حال مرحوم آيه الله العظمى سيد محمد باقر درچه اى مرجع عاليقدر جهان تشيع
آخرين قسمت

 


 

پرورش يافتگان پرمايه
از سال 1303 هـ .ق كه مرحوم آيه الله درچه اى حوزه درسى فقه و اصول را در اصفهان تشكيل داد تا زمان وفاتش (سال 1342 هـ .ق) كه قريب سى و پنج سال طول كشيد در مكتب اين عالم وارسته انديشمندانى صاحب نظر و فقيهانى پارسا و پرهيزگار تربيت شدند كه اكثريت آنان خود منشإ تلاش هاى علمى و فرهنگى برجسته اى گرديدند و در صحنه هاى اجتماعى سياسى اشتهارى خاص يافتند.
آقا نجفى قوچانى پس از آن كه از سيزده سالگى به مدرسه طلاب قوچان آمد و از اساتيد اين مركز استفاده نمود, مشاهده كرد اين درس ها طبع بلند و عالى او را اقناع نمى كند لذا رهسپار اصفهان گرديد و پس از طى مسيرى طولانى و تحمل دشوارىهاى زياد در محضر آيه الله درچه اى زانوى فروتنى بر زمين زد و از اين بوستان فقاهت گل هاى معطرى چيد كه مشام جانش با رايحه آن عطرآگين گشت وى پس از استفاده از كمالات علمى آيه الله درچه اى و مشاهده مقامات تقوايى اين مرد پارسا عازم نجف گرديد تا از درس آخوند خراسانى بهره مند گردد.(1)
آيه الله شهيد سيد حسن مدرس كه مرد ميدان مبارزه با استبداد و استعمار بود و آوازه اش در جهان اسلام فراگير گشت, از مدت سيزده سالى كه در اصفهان براى فراگيرى علوم دينى اقامت داشت مدت دو سال و سه ماه دوره خارج مباحث مهمى از علم اصول مانند مبحث استصحاب و بخشى از بحث دليل انسداد و ظن در اصول دين و غير اين ها را نزد سيد جليل القدر عالم متقى آقا سيد محمد باقر درچه اى فراگرفت او مى گويد در اين مدت همه تقريرات دروس ايشان را مى نوشتم كه جمعا به نزديك پانزده هزار بيت (سطر) بالغ مى گرديد.(2)
آيه الله العظمى حاج سيد حسين بروجردى (1292 ـ 1381 هـ .ق) از مراجع عظيم الشإن قرن اخير پس از اتمام تحصيلات مقدماتى و به سال 1310هـ .ق هيجده سالگى به اصفهان عزيمت نمود و در مدرسه صدر و حوزه گرم آن جا نزد استادان عالى به تحصيل علوم دينى پرداخت. پس از چهار سال پدر, او را به بروجرد احضار نمود و به تقاضاى والد مبنى بر ازدواج گردن نهاد و تشكيل خانواده داد و به سفارش پدر بار ديگر به اصفهان بازگشت و پنج سال در اين شهر اقامت داشت. در اين دوره تحصيلات عاليه خود را در فقه, اصول, كلام, فلسفه و… نزد دانشورانى چون آيه الله درچه اى, ميرزا محمد تقى مدرس, ميرزا ابوالمعالى كرباسى, آخوند كاشى و جهانگيرخان قشقايى تكميل نمود.
دكتر على شيخ الاسلام پس از شرح مختصرى از شرف يابى خود خدمت آيه الله بروجردى مى گويد: آن زعيم بزرگوار فرمودند مرحوم حاج ميرزا على اكبر شيخ الاسلام به من گفتند: چون شما به درس درچه اى مى رويد و مرا مشاغل گوناگون مانع از حضور خدمت ايشان است خوش دارم هفته اى دوبار بعد از ظهرها به منزل تشريف بياوريد و تقريرات ايشان را برايم بگوييد و من (آيه الله بروجردى) قبول كردم و قريب دو سال از آن تاريخ كه در اصفهان اقامت داشتم به اين كار ادامه دادم.(3)
آيه الله بروجردى نيز هم چون مرحوم درچه اى وقتى در قم مشغول تدريس و رسيدگى به امور شرعى و اجتماعى شيعيان بود تلگرافى از بروجرد دريافت كرد كه اخوى فوت نموده است اما ايشان به وطن بازنگشت و دستور داد, بعد از ظهر در مسجد بالاسر حرم حضرت فاطمه معصومه(س) مجلس ختمى برگزار كنند و بعد از اين مراسم در همان روز جلسه درس برگزار شد بدون اين كه حتى يك روز تعطيل شود.(4) گويا تقدم جلسه علمى بر شركت در تشييع جنازه ريشه روايى دارد, گفته مى شود مردى از انصار نزد رسول اكرم(ص) آمد و عرض كرد اى فرستاده الهى هرگاه جنازه اى و مجلس عالمى پيش آمده اند كدام يك در نزد شما محبوب ترند تا آن را اختيار كنم و حاضر گردم, خاتم رسولان فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست, همانا كه حضور مجلس عالم افضل از شركت در مراسم تشييع هزار جنازه است.(5)
آيه الله حاج ميرزا على آقا شيرازى در زمره فضلاى جليلى است كه به حوزه درسى درچه اى راه يافت همان انسان وارسته اى كه مواعظ نهج البلاغه در ژرفاى جانش نشسته و روحش با معنويت اميرمومنان پيوند خورده و با صحيفه علوى تنفس مى نمود, اين حكيم حاذق كه طبيب جسم و جان انسان ها بود با موعظه هاى دل نشين خود و تفسير نهج البلاغه مردم را نصيحت مى نمود. افكار و نكته سنجى هاى بليغ وى در علوم متداول آن زمان تحول آفرين بود و چون مبناى تدريس اخلاق را سخنان و مواعظ حضرت على(ع) قرار داد اين تلاش وى آوازه اش را در كثيرى از شهرهاى ايران و حتى عتبات عاليات بلند نمود. حاج ميرزا على آقا همچون استادش درچه اى جاذبه هاى آسمانى و حالات معنوى را بر وابستگى هاى دنيايى و تعلقات مادى برترى داد, هوى و هوس رياست, مناظره و حتى جدال احسن را به ديگران تفويض كرد و خود سرگرم كشف حقايق معنوى گشت و انديشمندان پرهيزگار و متفكرانى چون آيه الله شهيد مرتضى مطهرى را تربيت نمود. (6)
فقيه عارف و اديب اهل معرفت آيه الله حاج آقا رحيم ارباب (1297 ـ 1396 هـ .ق) نزد فقيهانى چون آيه الله درچه اى زانوى ادب بر زمين زد و پس از اتمام تحصيلات و طى مراحل علوم خود يكى از مجتهدين بارع و جامع در علوم عقلى و نقلى به شمار آمد, ذكاوت و تتبع وى در تدريس فقه و اصول و نيز مراتب تزكيه و تقوايش نشانى از استادش آيه الله درچه اى را با خود داشت, او اكثر متون عالى فقه را از حفظ نموده و در استحضار مسائل به كمال بود. خطبه هاى نهج البلاغه را حفظ كرده بود. حسن نيت و خلوص از سراسر وجود مرحوم ارباب هويدا و اثر فروتنى در رفتار و حركاتش مشهود بود, آيه الله ارباب لحظه اى از تهذيب نفس غفلت نورزيد و در پيمودن طريق معنوى ثابت قدم بود و شاگردانى شايسته و فاضل در مكتب اين نامدار عرصه حكمت و فقاهت تربيت شدند.(7)
عالم زاهد و مجتهد وارسته آيه الله حاج شيخ محمد حسن عالم نجف آبادى (متوفى 1384 هـ .ق) از شاگردان برجسته آيه الله درچه اى, آخوند كاشى و جهانگيرخان قشقايى به شمار مى رفت كه خود در اصفهان در مدرسه جده كوچك به افاضه پرداخت و مخصوصا در تدريس شرح لمعه استادى مسلم محسوب مى گرديد.(8) عالم نجف آبادى مرد بسيار پاك, منزه و اهل الله, زاهد و خوش اخلاق و مهربان بود و به آن چه مى گفت عمل مى كرد, با وجود آن كه مجتهدى برجسته و از دانشمندان اصفهان بود برفراز منبر مى رفت و مردم را موعظه مى نمود, سهم امام(خمس) مصرف نمى كرد چون از لحاظ اجتهاد عقيده داشت تمام خمس بايد به مصرف سادات برسد در صورتى كه احتياج داشته باشند ساده زيستى را پيشه نمود و در منزلى محقر زندگى مى كرد.(9)
استاد جلال الدين همايى در مدرسه قدسيه مشغول تحصيل بود و چون مدرسه نيمآورد بر سر راه آن قرار داشت, وى همه روزه در رفتن به مدرسه مزبور از مدرسه نيمآورد عبور مى نمود. در اين هنگام با سيماى برخى مدرسان آن خصوصا آيه الله سيد محمد باقر درچه اى آشنا شد و جاذبه روحانى و معنوى اين مرد بزرگ موجب شد تا استاد همايى به تحصيل در مدرسه نيمآورد و فيض گيرى از محضر مرحوم درچه اى علاقه مند شود, خود درباره درك فيض محضر درچه اى چنين نوشته است: از همان اوائل ورود به مدرسه نيمآورد, خوشبختانه به محضر آيه الله العظمى مرحوم آسيدمحمد باقر درچه اى كه مرجع تقليد بود و در حوزه درس خارجش جمع كثيرى از طلاب فاضل شاگردى مى كردند راه يافتم و اندك اندك چندان به وى نزديك شدم كه از اهل بيت او محسوب شدم. از سال 1331 هـ .ق كه حجره نشين رسمى آن مدرسه شدم تا سال 1342 هـ .ق ـ سال وفات آن بزرگوار ـ ده دوازده سال متوالى ملازم خدمت او بودم و اكثر اوقات چاى اول شب و احيانا پخت و پز را كه مخصوص ايام كسالت بود من مباشرت مى كردم… وى در تربيت مذهبى و حل مشكلات علمى و دينى حق عظيمى بر گردن من دارد, دو سه سال آخر عمرش هم به درس تقرير اصول كه عصرها در ايوان شمالى مدرسه تشكيل مى شد, مى نشستم, معمولا در آغاز درس خطبه حمد و ثناى مختصرى با غزلى مى خواند. هنوز صداى عالمانه او كه در مبحث قاعده تسلط و لاضرر و روايت تحف العقول بحث مى كرد در گوشم طنين انداز است. مقدارى از تقريرات درس او را هم نوشته بودم… لطف و اعتماد آن بزرگوار در حق بنده به حدى بود كه اين اواخر جواب استفتاهايى را كه از او مى شد به من محول مى فرمود; يعنى آن چه را كه فتواى خاصى در آن نداشت به خودم وامى گذاشت. البته هميشه بعد از نوشتن جواب استفتإ صورت نوشته را به دقت مى خواند و اگر نظرى در عبارت يا مطلب آن داشت به اصلاح مىآورد, جواب اكثر استفتاهايى كه در اواخر عمر از او شده, به خط من است, مهر اسم خود را كه به هيچ كس حتى فرزندانش نمى داد به دست من مى سپرد تا پاى استفتاها و اسناد شرعى كه اجازه مى فرمود بزنم…))(10)
از ديگر پرورش يافتگان مكتب آيه الله درچه اى حكيم و فيلسوف زاهد اديب حاج شيخ محمود مفيد قابل ذكر است. او به حق وارث مكتب فلسفى صدرالمتإلهين مى باشد و حدود چهل سال در مدرسه صدر به تدريس حكمت, فقه و اصول پرداخت و در اين اواخر تدريس حكمت در اصفهان و بلكه ايران به ايشان منحصر بود و بر عموم حكما از لحاظ فقاهت تقدم داشت. از لحاظ فضايل اخلاقى, زهد, قناعت و اعراض از مردم و عدم توجه به اغنيإ فرد كم نظيرى به شمار مى رفت, او عمرى را به قناعت و در كمال وارستگى و در عين حال گمنامى بسر برد و به سال 1382 هـ .ق رحلت نمود.(11)
آيه الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى مراحل اوليه درس خارج آقايان آيه الله چهارسوقى و آيه الله ميرزا ابوالمعالى كرباسى و نيز مرتبه عالى درس خارج آيه الله سيد محمد باقر درچه اى و… را در همان اصفهان گذرانده است پس از درگذشت آيه الله ميرزا محمد تقى شيرازى در سال 1338 و ارتحال شيخ الشريعه اصفهانى در سال 1339 هـ .ق مرجعيت آيه الله ميرزا حسين نائينى و آيه الله سيد ابوالحسن اصفهانى در عالم تشيع شهرت به هم رسانيد تا اين كه در سال 1355 با رحلت آيه الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى در قم و آيه الله نائينى در نجف زعامت بلامنازع سيد در اغلب بلاد اسلامى مسلم گرديد. آيه الله اصفهانى ضمن پرداختن به امور علمى و اجتماعى از مبارزه با استعمار انگليس غافل نبود و به همين دليل ايشان را از عراق به ايران تبعيد نمودند.(12)
ديگر شاگردان آيه الله درچه اى عبارتند از: آيه الله حاج آقا حسين علوى (1287 ـ 1409 هـ .ق)(13) آيه الله مير سيد محمد مدرس (والد آيه الله سيد حسن مدرس هاشمى فوت 1419هـ .ق)(14), سيد محمد على ابطحى فرزند سيد محمد حسينى, ميرزا محمد باقر امامى (متوفى 1364 هـ.ق), ميرزا مهدى بيدآبادى اصفهانى (فوت 1365 هـ. ق), حاج ميرزا فتح الله امامى (متوفى 1377 هـ.ق), حاج ملا فرج الله درى (متوفى 1382هـ.ق) سيد محمدحسن سدهى اصفهانى, حاج سيد فخرالدين خوانسارى (متوفى 1348 هـ. ق), آقا شيخ على فقيه فريدنى (متوفى 1373 هـ.ق), آقا سيد محمد حسين ميردامادى سدهى (متوفى 1380هـ.ق), آيه الله حاج شيخ محمد حسن نجفى رفسنجانى (متوفى 1392هـ. ق), عبدالوهاب نصرآبادى (متوفى 1328هـ.ق), محمد همامى فرزند ملاحسن (متوفى 1359هـ.ق), محمد على يزدى (متوفى 1351 هـ.ق);(15) آيه الله حاج سيد جواد قمى, حاج شيخ محمد ابراهيم كرباسى نواده حاج شيخ محمد ابراهيم كرباسى معروف و هم نام او,(16) عبدالحسين قدسى, محمد حسن طالقانى,(17) آيه الله احمد فياض فرزند مصطفى فروشانى(18) (متولد 1324هـ.ق).

افول فروغ فقاهت
از مرحوم آيه الله درچه اى آثار متعددى در فقه و اصول به يادگار مانده كه برخى از آن ها عبارت اند از: 1ـ يك دوره فقه و اصول در شانزده مجلد; 2ـ حاشيه بر متاجر مرحوم شيخ انصارى; 3ـ حاشيه بر مناسك; 4ـ رساله اى در جبر و تفويض; 5ـ حواشى بر رساله عمليه; 6ـ حاشيه بر اصول دين تإليف شيخ جعفر شوشترى; 7ـ حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى; 8ـ رساله عمليه.(19)
ضمنا آيه الله سيد حسن چهارسوقى (متولد 1294هـ.ق) كتابى دارد تحت عنوان تقريرات اصوليه كه در واقع تقرير درس اصول آيه الله سيد محمد باقر درچه اى است. (20)
يك بار آيه الله درچه اى بر بستر بيمارى قرار گرفت. در آن زمان مرحوم محدث قمى به اصفهان سفر نمود و بر مرحوم درچه اى وارد شد. آن مرحوم جام دارويى در دست داشت به محض آن كه حاج شيخ عباس قمى وارد شد, آيه الله درچه اى شادمان گرديد و گفت آقا شيخ عباس خوب موقعى رسيدى, بيا دعايى بخوان و بر اين دارو بدم تا شايد به بركت دعايتان شفا پيدا كنم و از بستر الم به جلسه درس بروم. مرحوم محدث قمى مى گويد: آقاى درچه اى, زبانم آلوده است و دعايى كه از اين دهان آغشته به گناه بيرون آيد بى ثمر است ولى دست هايم گناه نكرده, بلكه از اين انگشتانم هزاران حديث در فضائل اهل بيت روى كاغذ نوشته شده است. حاضرم با انگشتانم دارو را هم بزنم. مرحوم درچه اى موافقت مى كند و اين كار انجام مى گيرد و تا بيمار از آن دارو ميل مى كند, شفا حاصل مى شود و بدين گونه آيه الله درچه اى از بيمارى رهايى مى يابد.(21)
سيد محمد باقر درچه اى بنابر عادت معهود خود كه هميشه بعد از نماز ظهر چهارشنبه از اصفهان به درچه رفته, دو شب مانده و براى نماز ظهر جمعه به اصفهان مىآمد, چهارشنبه بيست و ششم ماه ربيع الاخر سال 1342 هـ.ق نيز به درچه حركت كرد و در آن جا در شب جمعه بيست و هشتم مطابق پانزدهم قوس ماه شمسى قبل از طلوع صبح به حمام رفت و ناگهان در خزانه آب بين الطلوعين بدون سابقه بيمارى خونى دچار سكته مغزى گرديد و اين عارضه منجر به وفات او شد نخست مردم گمان كردند حالت غش و بى هوشى عادى به وى دست داده است. از اين رو, خبر به اصفهان داده و طبيبان حاذق و مشهور به عيادتش رفتند تا نسبت به معالجه ايشان اقدامات لازم را به عمل آورند, اما براى آنان معلوم گرديد كه مرجع تقليد شيعيان به دليل ايجاد لخته خونى در عروق مغز در سن 78 سالگى رحلت نموده است. در شب بيست و نهم ربيع الاخر خبر وفات اين عالم ربانى در منطقه انتشار يافت, اهل اصفهان و روستاها و برخى آبادىهاى تابعه به درچه رفتند و روز بيست و نهم پيكر پاك اين فقيه فرزانه را با شكوهى تمام و تشييعى توام با ابهت و عظمت و تشكيل دسته هاى سوگوار از درچه حركت دادند. ازدحام جمعيت و شيعيان علاقه مند به علما و مراجع چنان انبوه بود كه تقريبا از ابتدا تا انتهاى مشايعين حدود دو ساعت به طول مى كشيد. هم چنين به علت شور و التهاب مردم و اين كه هر كسى مى خواست محض رسيدن به ثواب دوش خود را زير تابوت حامل جنازه قرار دهد حدود غروب آفتاب پيكر آن عالم را به تخت فولاد اصفهان رسانيدند و در تكيه كازرونى پيش روى ملا عبدالكريم گزى دفن كردند.
روز آخر ربيع الثانى حاجى آقا نورالله در مسجد شاه (امام خمينى كنونى) براى او مجلس سوگوارى برپا نمود و آن چنان جمعيت انبوهى در اين مجلس ترحيم شركت نمودند كه مى گفتند هيچ وقت ميدان نقش جهان (امام كنونى) و مسجد مزبور چنان جمعيتى به خود نديده است. در ظهر دوم جمادى الاول مجلس سوگوارى از آن جا برچيده و تا غروب روز سوم در مسجد نو به سوگ نشستند. اين چند روز همه بازارها بسته و شوارع و طرق عمومى سياه پوش و ساير آثار عزاداران آماده بود, بر سر قبرش در تخت فولاد نيز مراسم تعزيت و نوحه خوانى و ماتم سرايى برپا كرده بودند. چندين نفر از شاعران و اديبان در تعزيت و تاريخ وفات وى قصائد و اشعارى جالب سرودند, از جمله حاج ميرزا حسن خان جابر انصارى كه در جايى از قناعت و اكتفاى مرحوم درچه اى به نانى و خورش مختصرى سخن گفته و خود محضر اين فقيه را درك كرده, چنين سروده است:
جابرى پير غم و با قد خم از اين الم
خواست تاريخى رقم اشكش گذشت از آستين
از صف علم اليقين آمد يكى بيرون و گفت
باقر از علم اليقين شد جانب حق اليقين
محمد على معلم حبيب آبادى در آخر قصيده اى كه سروده, چنين گفته است:
بيست و هشتم از ربيع دو يمين بد جمعه
در سما روح شريفش چون تن عيسى رفت
جمعى از سال وفاتش ز ((معلم)) پرسش
بنمودند كه در خلد كى آن آقا رفت؟
داخل جمع يكى گشت و به تاريخش گفت
سيد درچه اى افسوس كه زين دنيا رفت(22)
سيد محمد باقر چند پسر داشت كه همه در مدرسه نيمآورد تحصيل مى كردند, يكى از آنها سيد ابوالعلى درچه اى است كه عالم مسجد قطبيه بود و در هشتم جمادى الاول سال 1380هـ.ق در راه مشهد درگذشت, جنازه اش را به اصفهان آوردند و دفن كردند. ديگرى سيد ابوالمعالى است كه در ششم ربيع الاول 1374 هـ.ق در بيرون بقعه تكيه كازرونى دفن شد.(23) اين دو برادر هر دو دامادهاى حاج آقا ميرزا جمال الدين چهارسوقى بودند كه به بيان مسائل و ترويج شريعت اشتغال داشتند و از هر يك اولاد و اعقابى باقى است. برادر ديگرشان آقا سيد ابوالحسن از ائمه جماعت اصفهان و چهارمين آنها حاج سيد احمد مرتضوى درچه اى است.(24) پس از فوت درچه اى امامت مسجد و تدريس مسجد نو به برادرش سيد محمد مهدى درچه اى واگذار شد.(25)

پى نوشت ها:
1) زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص159, به نقل از مردم شناسى قوچان, مجلد دوم.
2) مدرس, بنياد تاريخ انقلاب اسلامى, ج2, ص308, مرد روزگاران, على مدرسى, ص45.
3) خاندان شيخ الاسلام, سيد مصلح الدين مهدوى.
4) مجله حوزه, شماره53, ص56.
5) انسان و قرآن, علامه حسن زاده آملى, ص58.
6) شرح حال اين واعظ وارسته را در كتاب ((ناصح صالح)) به قلم نگارنده مطالعه فرمائيد.
7) درباره اين عالم عامل بنگريد به كتاب ارباب معرفت به قلم تنى چند از دانشمندان.
8) مجله كيهان فرهنگى, اسفند 1365, ص38.
9) مجله پيام انقلاب, شماره مسلسل 104, ص16 و 17.
10) همايى نامه, ص17 ـ 18.
11) زندگانى جهانگيرخان قشقايى, ص177 ـ 178, كيهان فرهنگى, اسفند 65, ص39.
12) نك: مجله نور علم, دوره سوم, شماره مسلسل 28, ذيل نجوم امت, مقاله ناصر باقرى بيدهندى.
13) فرزانه اى از خوانسار, حاج مرتضى علوى, ص41.
14) آينه پژوهش, شماره 51, ص93.
15) زندگانى جهانگيرخان قشقايى, ص85, 101, 109, 118, 120, 122, 134, 159, 186, 191, 192, 194و 195.
16) مدرس, تاريخ و سياست, ص67 و 70.
17) زندگينامه رجال و مشاهير ايران, حسن مرسلوند, جلد4, ص244, و جلد 5, ص159.
18) مجله حوزه, شماره18, ص30.
19)تذكره القبور, ص;191 شعوبيه (مقدمه كتاب) ص;99 مدرس تاريخ و سياست, ص64 و ;66 نقبإ البشر, شيخ آقا بزرگ تهرانى, ج 1, ص224.
20) زندگانى آيه الله چهارسوقى, سيد محمد على روضاتى.
21) هستى شناسى و انسان شناسى, على متبحرى تهرانى, ص137 ـ 138.
22) زندگانى آيه الله چهارسوقى, ص156.
23) تذكره القبور, ص191.
24) مكارم الاثار, ج5, ص1780, پاورقى.
25) مدرس, تاريخ و سياست, ص69.

/

حكيم فروتن 2 زندگى و انديشه علامه محمد تقى جعفري

 

حكيم فروتن (زندگى و انديشه علامه محمد تقى جعفرى)
آخرين قسمت

غلامرضا گلى زواره

 


 

مباحث فقهى و حقوقى
استاد محمدتقى جعفرى بر اين باور بود كه فقه اسلامى در پرتو تشيع جلوه اى ويژه در تاريخ فقه و حقوق اسلامى دارد كه از جهات فراوانى همه جانبه تر و دقيق تر از ساير سيستم هاى فقهى و حقوقى تلقى شده است, به نظر وى بارور شدن فقه تشيع در امتداد قرون و اعصار معلول دو مطلب اساسى است يكى استعداد ذاتى اين رشته از علوم اسلامى كه ناشى از اتكإ آن به منابع دائم الجريان كتاب آسمانى, سنت, اجماع و عقل است, اين منابع بدان جهت كه انسان شناخته شده را موضوع تكليف قرار مى دهد همواره دور از فرسودگى بوده و ابديت خود را تضمين مى كند, به همين دليل از صدر اسلام تاكنون هيچ مساله اى در باره شئون مادى و معنوى بشر مطرح نشده, مگر اين كه عالم تشيع توانايى پاسخ گويى آن را داشته و آن را بلاتكليف نگذاشته است, ديگر لياقت و شايستگى مقامات عالى فقاهت بوده است, وى از تاريخ مشحون از مجاهدت فقيهان و اين رادمردان الهى سخن گفته و به فداكارى و خلوص نيت آنان اشاره دارد و مى گويد: آن چه كه با اندك مطالعه در روش فقيهان مى توان به دست آورد اين است كه تاكنون هيچ كس نمى تواند سراغ بدهد كه در فلان تاريخ, فقيهى با علم به خلاف واقع و از روى هوى و هوس فتوا داده است.(1) در جايى به اصول و قواعد فقهى مى پردازد و مى نويسد: فقه اسلامى براى مديريت حيات دنيوى و اخروى آدمى در مسير به ثمر رسانيدن شخصيت رو به كمال او حدود و چارچوبه هاى ساختگى وضع و مقرر نكرده است زيرا هر اصل و قاعده اى را كه براى زندگى فردى و اجتماعى مقرر ساخته است, نه تنها هماهنگ باماهيت پوياى حيات انسانى است, بلكه با نظر به تحريك بشر به حيات معقول كه عبارت است از حيات طيبه, حيات مستند به بينه ; يعنى دليل روشن و بالاخره با هدايت به حياتى كه قابل اسناد به خداوند مالك حيات و موت است خوراك اصول و قواعد عامل محرك به حيات فوق است, اصول و قواعد فقهى مزبور با هميارى اخلاق انسانى والاست كه با انداختن نور افكن تكامل به حيات انسانى موجب مى شود فقه اسلامى را از هر دو امتياز پيشرو و پيرو برخوردار نمايد.(2) در مباحث كلامى و تشريح انديشه هاى اجتماعى علامه جعفرى به مسائل فقهى نظر دارد و ذيل تفسير فرمان مبارك حضرت على (ع) به مالك اشتر درخصوص تساوى افراد جامعه مى نويسد:((در فقه اسلامى عنوان نفس محترمه مطرح و واردكردن هر گونه آسيب و اخلال بر حيات نفس محترمه حرام جدى و عامل آن مجرم و مشمول كيفر مى باشد… براى كسى كه توانايى حفظ نفس محترمه از آسيب و قتل را داشته باشد تكليف و واجب است كه به هر وسيله اى كه ممكن است اقدام به حفظ نفس محترمه بنمايد.))(3)
علامه محمد تقى جعفرى مى گويد: ((هنگامى مى توان از اعلاميه جهانى حقوق بشر سخن به ميان آورد كه انسان را در حوزه ارزش ها تفسير كنيم, آيا مراد از انسان همان موجودى است كه پيامبران سيماى او را ترسيم كرده اند؟ يعنى فردى كه داراى كرامت ذاتى است و با حكمت بالغه خداوندى به وجود آمده, هدف حياتش خير و كمال است و هر كس به وى اهانت كند و حقوقش را ناديده بگيرد با مشيت خداوندى مبارزه كرده است يا انسان را به عنوان گرگ انسان تفسير مى كند و هيچ حقيقت ارزشى در وجود او سراغ ندارند.
مبناى حقوق بشر از ديدگاه غرب همزيستى مسالمتآميز همراه با صلح, آزادى و عدالت در جوامع بشرى است كه اهميت دارد و نمى تواند زيربنايى بوجود آورد كه همه افراد را اعضاى خانواده واحدى بدانند, براى تحقق چنين هدفى بايد مبناى عالى ترى كه از ديدگاه اسلام, خداست مطرح شود, براى اجراى هر گونه نظام حقوقى بايد نخست تبعيض ميان انسان ها وجود نداشته باشد و در درجه دوم زمينه هاى تحقق آنها از نظر تعليم وتربيت فراهم آيد, بر همين اساس, اسلام يك رشته اصول روانى و اخلاقى مشترك ميان انسان ها را تعليم داده تا زمينه هاى تحقق قوانين خود را فراهم آورد, وى براى نظام حقوقى اسلام چند ويژگى برمى شمارد:
[ الف] اين نظام متكى به ارائه خدمات با پذيرش اين اصل هر انسان آگاهى نه تنها تكاليف خود را با اخلاص و صميميت و بدون سوداگرى انجام مى دهد بلكه عمل به تكاليف را وسيله اى جهت رشد و تكامل خود تلقى مى كند;
[ ب] عامل اجراى نظام حقوق اسلامى شخصيت كمال طلب خود انسان است;
[ ج] چون مبناى اين آيين دين فطرى حضرت ابراهيم(ع) است و تمامى اديان آسمانى خود را وابسته به او مى دانند جهانى بودن تكاليف و حقوق بشر را بهتر مى توان اثبات كرد.))(4)
استاد جعفرى به تحقيق پيرامون اعلاميه جهانى حقوق بشر در اسلام پرداخته كه اعضاى كنفرانس اسلامى در سال 1410هـ.ق به تدوين آن پرداختند و نيز پژوهش هاى عالمانه وى درخصوص اين دو اعلاميه و مقايسه ميان آن ها در كتاب ((تحقيق در دو نظام حقوق جهانى بشر از ديدگاه اسلام و غرب و تطبيق آن با يكديگر)) تدوين يافته است. اين انديشمند جهان تشيع اعلاميه جهانى حقوق بشر را در چندين زمينه مورد انتقاد قرارداده و مى گويد: ((آزادى در اين اعلاميه به عنوان يك هدف نهايى منظور شده است در صورتى كه در اسلام نيروى آزادى با اعتراف به وجود و مطلوبيت آن تحت نظارت خداوندى قرار دارد و آزادى هيچ فرد نمى تواند مخل آزادى ديگران باشد, بعد مى افزايد: چون براى مواد مندرج در اعلاميه مذكور ضمانت اجرايى وجود ندارد تا امروز به عنوان يك عده مسائل اخلاقى براى ملل مطرح بوده داراى نقص آشكارى است كه جنبه حقوقى آن را تضعيف مى كند كاستى ديگر آن كه تمام مواد اين اعلاميه براى همزيستى و يا حداكثر بهزيستى مناسب است, ولى هيچ گونه تحركى به سوى فضيلت و داشتن شخصيت انجام نداده است و اين امور (همزيستى و بهزيستى) نمى تواند عدالت اجتماعى برقرار سازد و آن را از صورت خيال به جنبه عملى وارد كند.))(5)

پژوهشگر گرانمايه
هستى شناسى, معرفت شناسى, شناخت فلسفه دين, مطالعه و تحقيق در فلسفه حيات, تعليم وتربيت, كاوش هاى كلامى و اقتصادى, نقد مكاتب فلسفى اجتماعى غرب, بررسى مبانى فقهى و حقوقى, بررسى مباحث فيزيك نظرى و مبانى معرفت شناسى رياضيات, توجه به علوم طبيعى, تمدن شناسى, مطالعه در فلسفه تاريخ, شناختن مضامين و مفاهيم عرفانى و پاره اى علوم ديگر عرصه گاه براق انديشه اين متفكر متعهد و جولانگاه زورق فكرى اوست و در بسيارى از اين حوزه ها و عرصه ها سعى بر ارائه آرايى مستقل و نظريه هاى منحصر داشته است.(6)
ايشان براى روشن ساختن مسئله اى با آن چنان جامعيتى برخورد مى نمود كه در باره آن موضوع ده ها مبحث با ارزش ديگر مطرح مى گرديد كه شنونده بايد متوجه آن ها باشد و دريابد, چه بسا كه آن نكات جنبى از نظر ارزش كم تر از مبحث اصلى نبود, از علل اين جامعيت را مى توان احاطه و تسلط استاد بر رايج ترين فلسفه ها و علوم انسانى شرق و غرب و نيز تبحر در علوم مذهب و معارف دينى دانست.
اندوخته هاى علمى و فلسفى و ديگر معارف اين متفكر از يك همآهنگى و انسجام شايان توجهى برخوردار بود به گونه اى كه وقتى مطلبى فلسفى يا عرفانى را بيان مى كرد, مانند اين بود كه علوم اندوخته در ذهنش, در ديدگاههايش حاضر است به طورى كه آن وحدت عالى در مجموعه علوم سبب شده كه تضادى با ديگر دانش هاى مذهبى ايجاد نكند.
در وراى اين چهره علمى و فلسفى دنيايى از معارف لطيف عرفانى در سير به سوى الله در حركت بود و دو نيروى عقلى و قلبى با يكديگر به طور توام در باطن اين انديشمند فعاليت داشت و در حالت معنوى ـ عرفانى از خويشتن تجزيه و تحليل عقلانى بروز مى داد, در تدريس فلسفه كه گاه شاگردان در مسائل خشك منطقى و عقلانى غوطه ور مى شدند با طرح نكته اى عرفانى به اين حالت حيات و معنا مى بخشيد و آن را لطيف مى كرد. در واقع او كسى بود كه هم در مسائل عقلانى نكته سنجى داشت و هم در وادى عشق و گرايش هاى عرفانى از روحى لطيف و حساس برخوردار بود, وى با اراده اى پولادين در درياى معرفت به غواصى پرداخت و در ميان امواج خروشان انديشه هاى گوناگون سرفراز بيرون آمد و گوهرهاى گران بهايى را براى طالبان معرفت به ارمغان آورد, اطلاعى در خور و كاركردى قابل اعتماد در دانش هاى حوزه اى, معارف قرآنى و روايى, علوم انسانى برون حوزه اى, فرهنگ, اقتصاد و سياست و اخلاق عملى داشت, در برخورد با مردمان يك نوع همزبانى در وى ديده مى شد كه مهم ترين ابزاركار در زمينه مرزبانى حقايق و صيانت تعاليم است و موفقيت آميزترين عامل براى هدايت و ارشاد به شمار مى رود و اين چگونگى جز با دانستن زبان فكرى هر عصر و هر مردمى به دست نمىآيد.
اين نامدار عرصه انديشه دينى براى رسيدن به اين جامعيت علمى كوشش فراوان كرد و از لذت هاى جسمى و آسايش هاى بدنى چشم پوشيد و مظاهر دنيايى را حقير و خوار شمرد و به مال و منال و مقام جهان پشت نمود, به قول استاد محمد رضا حكيمى: ((عشق به كمال انسانى عافيت سوز است و خواسته هاى ديگر را از چشم عاشقان كمال مى اندازد و جان روشن آنان تن تيره را در پى مى برد تا چونان خويش روشن سازد و از اسارت خوراك و خواب و آسايش جويى رهايى بخشد, در اين عشق حقيقى روح جسد را در آغوش مى گيرد.(7)
نكته اى كه در خصوص اين شخصيت علمى, برجسته بود بعد وسيع و چشم گير تقواى الهى و علمى استاد است و بدون اغراق مى توان وى را از مصاديق بارز عالمان عامل دانست كه سخن و عملشان تا حدود زيادى مطابق يكديگر و بلكه مويد هم است و اگر او را بزرگ ترين متفكر انسان شناس جامعه معاصر ايران به شمار آوريم سخنى به گزاف نگفته ايم, مهم ترين ويژگى شخصيت اخلاقى او خلوص و تقوايش بود, نه تنها تحليل هاى فكرى خاص در باب اخلاص داشت كه تار و پود وجودش با اين خصوصيت تنيده شده بود, همين حالت به او صفا و نورانيتى ويژه بخشيد و تزكيه درون از او شخصيتى محبوب خاص و عام ساخت.
اين شخصيت فراتر از آن است كه در آثارش بتوان جست و عميق تر از آن مى باشد كه در كتبش مى توان يافت, انسانى بود بى آلايش و كم پيرايش با خلوصى خاص و بدون تعلقى ويژه با ابتكارات و طرح هاى چاره ساز و رهگشا كه در هر زمينه سخنى پر مغز دارد كه با انديشه اى نغز توام است, به مسائل گوناگون آگاهانه مى نگريست و شعاع جاذبه صاحبان خرد وى را مقهور نمى ساخت و با اين كه حرمت آنان را پاس مى داشت ساحت انديشه را از نقد علمى بى نياز نمى ديد و در عين حال بى واهمه از پرچمداران تكفير بر انديشه ها ارج مى نهاد و ارزش هاى بزرگ را بر پاى پرهيز از هر گونه تهمت و انگى كه توسط پيشقراولان اتهام مطرح مى شود قربانى نمى ساخت, در پذيرش سخنان گوناگون گوشى شنوا داشت و بر اين باور بود كه هيچ گاه نبايد ادعا كرد كه هرچه بر زبان جارى مى سازيم حق است و از مبالغه گويى درباره شخصيت هاى برجسته تاريخ پرهيز مى نمود.

غيرت دينى و تقواى علمى
اين حكيم صمدانى با قرآن انس ويژه اى داشت و آيه آيه اين كتاب شريف را چون جان جان خود مى دانست و باايصال به حقيقت قرآنى طرح حيات معقول را به جامعه انسانى اهدا كرد, روح بزرگش كمال را در مكتب مولاى اهل معرفت حضرت على بن ابى طالب آموخته و او را با حكمت آشنايى ديرينه بود و با غواصى در اقيانوس نهج البلاغه تفسير اين كتاب شريف را به نگارش درآورد, او كعبه اهل تحقيق و تدقيق بود و معارف قرآنى و حكمت اهل بيت (ع) را چنان با شيوايى بيان مى كرد كه گويى آن چه را مى گويد با چشم دل مشاهده مى كند, دردمندى وى نسبت به دين و رازگشايى از پيچيدگى هاى مسائل هستى مرتبه اى از فرهنگ اسلامى را آشكار كرد كه تا قرن ها بعد به عنوان ميراثى ماندگار حيات خواهد داشت.
غيرتى عالى و وافر در دفاع از دين و ارزش هاى الهى داشت, تمام كوشش هاى فكرى ساليان درازش جز براى رسيدن به اين مقصد عالى نبود, اگر به فلسفه روى آورد و از نهج البلاغه و مثنوى سخن گفت و به نقد و بررسى افكار پرداخت و انديشه ها را تحليل كرد, براى آن بود كه نشان دهد آدمى داراى يك سلسله ارزش ها و اصول ثابتى است كه تنها دين حامى و حافظ آن هاست, در دهه آخر عمر همواره در فكر شبهه زدايى و پاسخ گويى به مسائل جديد بود, گاه به بحث با اهل علم مى پرداخت و با آن ها از اشكالات و ايرادهايى سخن مى گفت كه حريم دين را تهديد مى كنند, از آنان گلايه داشت كه چرا به وظيفه خود عمل نمى نمايند و در آخرين شب كه آماده سفر به خارج از كشور براى درمان خود بود اظهار داشت: غيرت دينى ام به من اجازه نداد كه چندان به سلامتى خود فكر كنم, چون مسئله حيات را براى خود حل شده مى دانست, تكليف خويش را با زندگى و راهى كه مى بايست طى كند روشن نموده بود و به خوبى مى دانست كه چه بايد بكند و از راهى كه رفته بود نه تنها احساس ندامت نمى كرد كه بسيار خشنود بود.(8)
جانب دارى منصفانه اى از اسلام داشت, چون دين خدا, شريعت مصطفى و سرچشمه فروزان علم و حكمت و هدايت اهل بيت (ع) را شناخت در بحث و سخن درخصوص آن بى تفاوت نبود و حمايت از ارزش هاى الهى را زاييده شناخت, غيرت, تعصب دينى و نشانه كمال بلوغ و رشد فكرى مى دانست به نيازهاى فكرى زمانى كه در آن مى زيست توجه داشت و در روزگارى كه آثار فيلسوف معاصر غربى يعنى برتر راندراسل به فارسى ترجمه شد به نقد و بررسى تفكرات وى پرداخت تا دانش پژوهان تصوير دقيقى از وى داشته و تحت تاثير انديشه هاى منفى وى قرار نگيرند, وقتى ماده گرايان از نظريه جبر جانب دارى كردند مسايل مربوط به جبر و اختيار را مورد بررسى قرار داد, اوايل پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى كه بحث هاى فكرى ـ عقيدتى ميان گروههاى گوناگون رواج داشت, اين متفكر به طور مفصل مسائل شناخت را تبيين نمود تا با بطلان انديشه هاى ماترياليستى نظريه شناخت رااز ديدگاه فلسفه اسلامى و قرآن كريم بيان كند. با وقوع انقلاب فرهنگى و ضرورت بازنگرى در رشته هاى دانشگاهى خصوصا علوم انسانى, ديدگاه اسلام را در مورد انسان تشريح كرد تا دست اندركاران اين رشته از دانش بشرى دريابند كه مهمترين اختلاف نظر علوم انسانى ميان اسلام و مكاتب غربى در تفسيرى است كه از انسان ارائه مى دهند, با تشكيل نظام جمهورى و ضرورت توجه به مسائل فرهنگى و هنرى به تحليل عميق پيرامون مبانى و فلسفه هنر پرداخت, در سال هاى اخير كه خصوصا در محافل غرب همواره نظام جمهورى اسلامى را متهم به زير پا گذاردن حقوق بشر نموده اند و برخى متفكران غربى در مورد اصل حقوق بشر در تفكر اسلامى ترديد داشتند, علامه جعفرى براى دفاع از حقوق اسلامى و نقادى حقوق بشر در غرب به مقايسه ميان حقوق بشر در اسلام و غرب پرداخت و حاصل مطالعات خويش را در اين زمينه انتشار داد و وقتى مباحث مربوط به فلسفه دين در جامعه رواج يافت و شبهاتى در قلمرو دين پژوهى مطرح شد استاد آنها را بررسى كرد و سكولاريزم (حذف انديشه دينى) را به نقد كشيد و در خصوص فلسفه دين مباحثى را به رشته تحرير درآورد, درس ها, سخنرانى ها, مصاحبه ها و گفتگوهاى ايشان نيز با توجه به مقتضيات زمان و در ارتباط با احتياجات فكرى افراد جامعه تنظيم گرديده است.

اخلاق حسنه
خوش محضر بودن, شيرينى و كشش بيان از خصوصيات برجسته اين دانشمند بود, حتى در درس هاى خشك و جدى بياناتى جالب و جاذب و مشحون از مثال و مطايبه مطرح مى كرد, در هر مسئله علمى يا فلسفى كه لذت و نشاطى برايش حاصل مى گرديد جهت شاگردانشان نيز به وجود مىآمد, فروتنى اين عالم عامل موجب گرديد تا به آن صورت شناخته نشود, او در برخورد با تمامى افراد اعم از شخصيت هاى فكرى و اشخاص معمولى فروتنى داشت و وقتى كسى برايش حقيقتى را مطرح مى كرد و يا پرده از روى مسائل علمى برمى داشت و زواياى يك بحث فكرى را روشن مى كرد جهت وى تواضع مى نمود, بسيارى از شيفتگان و علاقه مندان وى از شاگردانش نبودند بلكه برخورد فروتنانه اين نامور عرصه معرفت موجب گرديده بود كه مردم در هر مجلس و محفلى به محض ديدنشان سريعا ايشان را در ميان گرفته و نسبت به وى ابراز علاقه و ارادت مى كردند.
آلايش, ريب و ريا در وى راهى نداشت و كمتر كينه كسى را به دل مى گرفت, بسيار ساده زندگى كرد و شاخص و نماد روشن يك عالم دينى بود كه ديدارش اطمينان قلبى به افراد مى داد, از افراط و تفريطها به دور بود و هيچ گاه درگير روز مرگى سياسى نشد, در معاشرت ها, مسايل اجتماعى و سياسى بطور طبيعى و فطرى بسيار عادى, ساده و آسان برخورد مى نمود. در برابر همه مشكلات زندگى كه براى او نيز كم نبود هيچ گاه آرامش روح و روان را از دست نداد. نشاط عجيبى در وجودش احساس مى شد. اين انبساط روحى نه تنها در حال عبادت كه در برخوردهاى روزانه اش با خلايق هم آشكار بود, به مردم عادى علاقه وافرى داشت و فاصله اى ميان خود و آنان احساس نمى كرد در مقابل احترام و تكريم هايى كه عموم افراد نسبت به او بروز مى دادند مى گفت: خدايا ما براى اين مردم چه كرده ايم كه تا اين اندازه به ما محبت مى ورزند, رابطه اش با اشخاص عادى تفاوتى با متفكران و صاحب نظران نداشت.
ساده زيستى و بى رغبتى به دنيا يكى از جلوه هاى اخلاق حسنه اين حكيم بود, وى تا چند سال قبل در منزلى محقر واقع در خيابان زيبا ـ نزديك ميدان خراسان ـ در تهران زندگى مى كرد و بسيارى از فعاليت هاى علمى دوران حيات خويش از قبيل پذيرش برخى محققان خارجى و انعقاد دروس گوناگون علمى و فلسفى براى طلاب و دانشجويان و تاليف ونگارش آثار متعدد كه برخى خود به چندين مجلد مى رسند در همان منزل انجام مى داد, از اغراق گويى و القاب بيزار بود و از افراد مى خواست از ستايش و مدح وى اجتناب كنند. بنا به تصويب شوراى عالى تحقيقات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى مقرر گرديد به پاس تلاش نستوهانه علامه جعفرى و خدمات گران سنگ اين انديشمند سترگ كنگره نكوداشت منزلت علمى اين دانشمند برگزار گردد استاد از زهد و فروتنى به برگزارى اين مراسم رضايت نمى داد و در اين باره مقاومت مى نمود سرانجام به اين نيت به برگزارى آن رضايت داد كه حتى براى تعدادى اندك از مردم در جهت علاقه و گرايش به علم و تحقيق ايجاد انگيزه نمايد.(9)
به رغم سختى ها و مشقت هايى كه با آن ها مواجه بود در انجام فعاليت هاى علمى سخت كوش بود, كم تر كسى در ميان روحانيون يا افراد دانشگاهى سراغ داريم كه متجاوز از چهل سال متمادى شبانه روز به تحقيق, تفحص, تدريس و سخنرانى اشتغال داشته باشد, او از خود حدود يكصد جلد كتاب بر جاى نهاد كه برخى از آن ها خود به چندين جلد بالغ مى گردند و سخنرانى هايش از يك هزار متجاوز است.
تلاش هاى عميق علمى و تحقيقات گسترده در علوم متعدد به هيچ عنوان مانع آن نگرديد كه علامه جعفرى از تحكيم روابط خانواده و مسائل فرزندان غافل بماند و همسرش را بسيار تكريم مى نمود, افراد فاميل را بسيار دوست مى داشت و آنان را به خواندن نماز اول وقت, حفظ شئون اسلامى و برخورد شايسته با افراد تشويق مى كرد و به روابط خانوادگى مناسب اهميت مى داد, در مراسم و اعياد به خانه بستگان مى رفت و از آنان احوالپرسى مى نمود, رابطه اش با نيروهاى جوانى كه بعضا با انبوهى از سوالات و مشكلات فكرى نزد وى مىآمدند بسيار دوستانه, عاطفى و عارى از هر گونه تكلف بود, با اين قشر بسيار بشاش و گشاده رو رفتار مى نمود و در ديدار با آنان مزاح مى كرد, حتى براى كودكان دبستانى و نوجوانان دوره راهنمايى وقت مى گذاشت و به شيوه اى صميمانه آنان را مى پذيرفت و سوالاتشان را با بيانى ساده اما, استوار پاسخ مى گفت.

در وصف مشاهير
حضرت امام خمينى (قدس سره) نسبت به مقام اين متفكر وارسته عنايت ويژه اى داشتند, گويا در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى آن امام امت براى ابلاغ وظيفه و تصدى سمتى به دنبال وى مى فرستند, علامه جعفرى چون به خدمت امام مى رسد, مى گويد: من شرعا اوامر حضرت عالى را لازم الاطاعه مى دانم و هر چه بفرمائيد برايمان حجت است اما شخصا مايلم كه تلاش فكرى خود را ادامه دهم و با همين سخنرانى ها و نوشته ها بيشتر مى توانم به اسلام و نظام خدمت كنم, امام تبسمى فرموده و مى گويند: شما هر كارى بكنيد براى اسلام خدمت است و مورد قبول من مى باشد.(10) مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى در اطلاعيه اى كه به مناسبت ارتحال اين عالم ربانى صادر فرمودند, در وصف وى چنين نوشتند:
((آن عالم بزرگ و متعهد در طول بيش از چهل و پنج سال از هنگامى كه پس از تكميل تحصيلات عالى و ممتاز خود قدم در وادى تاليف و تحقيق و تعليم نهاد, آثار علمى باارزشى پديد آورد و تفكر وسيع را در دائره وسيع از مستفيدان و تحسين كنندگان جهانى خود ارتقا بخشيد… سخنرانى هاى پر مغز اين دانشمند عاليقدر كه سرشار از نكته هاى عميق و درس هاى به ياد ماندنى براى نسل جوان و دانش پژوه كشور بود, در شمار حسنات علمى و فكرى دوران حاضر محسوب مى گردد و خاموشى اين چراغ فروزان حقا خسارتى بزرگ براى جويندگان معارف عميق اسلامى به شمار مىآيد…))
علامه جعفرى سخت مورد التفات استادش حضرت آيه الله ميلانى بود و اين مرجع بيدار و مبارز در فرازى از اجازه اجتهادى كه براى ايشان مى نويسد وى را چنين وصف مى كند:
((نور چشم من علامه گرانقدر حجه الاسلام والمسلمين حاج ميرزا محمدتقى جعفرى دامت تاييداته, مدت زيادى از عمرش را در تحصيل معارف حقه الهى صرف نمود و كوشش و اجتهاد در ارتقاى علوم دينى كرد و در دروس فقه و اصول من محققانه و موشكافانه حضور يافت, پس بحمدالله تعالى در علوم اسلامى به مرتبه اى نامدار و در اجتهاد به مقامى رفيع دست يافت…(11)
علامه آيه الله سيد عبدالحسين امينى صاحب كتاب باارزش الغدير در بيانى جالب گفته بود: مى دانيد چرا علامه جعفرى را بسيار دوست دارم؟ براى اين كه با اين وضع علمى از نظر صفاى باطن گوئى تازه به دنيا آمده است, شهيدمطهرى نيز با اين شخصيت ارتباط نزديكى داشت و برخورد علامه جعفرى با اين متفكر شهيد همواره از روى صفا و اخلاص و در كمال احترام بوده است, در سال هاى قبل از انقلاب مكرر مشاهده مى گرديد به محض آن كه استاد جعفرى مشورتى با آيه الله مطهرى مى نمود آن عالم وارسته شخصا به ديدن اين فيلسوف مىآمد و با يكديگر به شور و مشورت مى نشستند.(12)
آيه الله شهيد سيدمحمد باقر صدر در نامه اى از اين مرد بزرگ چنين ياد مى كند:
((… به پيشگاه برادر بزرگوار و پناه آرزوها, فقيه, اصولى, فيلسوف متكلم حجه الاسلام والمسلمين علامه شيخ محمدتقى جعفرى دام عزه با شادمانى نامه ارجمند شما را زيارت كردم و با تمام انديشه و عواطفم آن را قرائت نمودم, چگونه آن را چنين مشتاقانه نخوانم در حالى كه آن شعاعى است از نور كسى كه بر جهان اسلامى با علم و فضل و نظريات و تحقيقاتش نورافشانى مى كند…))
عالم محقق حضرت آيه الله سبحانى در نوشتارى ابعاد علمى و توانايى هاى فكرى و خصال روحى اين مرد بزرگ را وصف كرده و مى افزايد: ((در نيمه اين فصل[ پاييز ]1377 نيز[ باد خزان] درخت تناور و كهنسال حكمت, عرفان, هنر و ادب را از پاى درافكند و مشعل فروزان هوش و ذكإ, انديشه و تفكر را خاموش ساخت و همگان را به سوگ فيلسوف مبتكر و ژرف انديش معاصر يعنى آيه الله حاج شيخ محمدتقى جعفرى تبريزى نشاند…)) (13)
استاد محمدرضا حكيمى مى نويسد:
((آشنايى اين جانب با علامه بزرگوار, متفكر گرانقدر اسلامى, آيه الله حاج شيخ محمدتقى جعفرى تبريزى به چهل سال از اين پيش مى رسد… و اين آشنايى سپس به شناختى بيشتر پيوست و به دوستى و به ارادت اين جانب, بويژه با مطالعه كتاب ((ارتباط انسان, جهان)) كتابى غنى و ابتكارى و پر ارج و كتاب ((تعاون الدين و العلم)) و كتاب ((مبدا اعلى)) و… و اطلاع هماره از حضور جدى و تكليف شناسانه ايشان در مرز پاسدارى از دين خدا و مبانى قويم و ارزش هاى متعالى آن به منظور نجات نسل هاى انسانى, و همچنين پشتكار پوينده اين عالم مرزبان و فيلسوف و انديشمند غير محدود انديش, در آفاق فرهنگ و انديشه انسان معاصر, به منظور گسترش باورهاى الهى وصيات آن ها و رد تهاجم هاى متفاوت در هر دوره… و آنگاه پديد آوردن اين همه تاليفات گرانقدر در پهنه گسترده فرهنگ غنى و پهناور اسلامى ايران و ابعاد گوناگون معرفت شناختى, بدانسان كه اگر اين آثار از آن گروهى از دانشوران و عالمان بود, جاى گراميداشت و اعجاب داشت تا چه رسد كه اكنون يك تن به عرضه آنها پرداخته است…))(14)
سرانجام اين دانشمند گرانمايه پس از عمرى تلاش پربار علمى در بيست و ششم آبان ماه سال 1377هـ.ش به سراى باقى شتافت و پيكر مطهرش در جوار بارگاه مقدس حضرت على بن موسى الرضا(ع) در مشهد مقدس بر حسب وصيتش با اعزاز و شكوهى خاص به خاك سپرده شد.

پى نوشت ها:
1 ) منابع فقه, محمدتقى جعفرى, ص33 و 34.
2 ) سكولاريسم يا حذف دين از زندگى دنيوى, محمدتقى جعفرى, گردآورى محمدرضا جوادى, ص 58 ـ60.
3 ) حكمت اصول سياسى اسلام, محمدتقى جعفرى, ص342ـ343.
4 ) تكاپوگر انديشه ها, ص 418ـ419.
5 ) انسان در افق قرآن, محمدتقى جعفرى, ص 83ـ 85.
6 ) شريعه خرد.
7 ) همان ماخذ, مقاله سيماى جامعيت, ص 84.
8 ) آفاق مرزبانى, ص 17ـ 18.
9 ) اين مراسم در تاريخ دهم مهرماه سال 1376 هـ.ش در دانشگاه تهران برگزار شد.
10 ) شريعه خرد, ص 439ـ 440.
11 ) كيهان فرهنگى, مهرماه سال 1363,ص 3.
12 ) شريعه خرد, ص 425 و440.
13 ) مجله كلام اسلامى, سال هفتم, زمستان 1377, شماره28, ص 2.
14 ) سيماى جامعيت, استاد محمدرضا حكيمى, مجله مسجد, سال هفتم, شماره 41, آذر و دى 1377.

/

نگهدارى و حفظ ارزش هاى انقلاب اسلامى

 

به مناسبت هفته دولت
نگهدارى و حفظ ارزش هاى انقلاب اسلامى

 


 

شهريور ماه با هفته دولت آغاز مى شود و يادآور شهادت مظلومانه دو مسئول والاى انقلاب است; رئيس جمهور شهيد رجايى و نخست وزير شهيد باهنر.
در هفته دولت بايد بررسى كرد كه چرا اين دو تن مورد هجوم عناصر پليد نفاق و مزدوران استكبار جهانى قرار گرفتند و به شهادت رسيدند؟ درست است كه انگيزه منافقان, ضربه زدن به پيكره انقلاب نوپاى اسلامى بود ولى چرا اين دو نفر را نشانه رفتند؟
شايد علت اصلى آن, سابقه انقلابى بودن و تعهد اين دو شهيد والامقام انقلاب بود. آن ها دو كالبد بى رمق را نشانه نرفتند بلكه دو روح پرتپش و انقلابى را مورد هجوم قرار دادند و هميشه چنين شخصيت هايى مورد نظر دشمن است. البته آن ها بحمدالله به هدف پليد خود نرسيدند و هرگز هم نخواهند رسيد مادام كه روحيه انقلابى و تعهد در جسم و جان اين ملت مى تپد و خون ياران حسين(ع) در رگ آنان جارى است و مادام كه ارزش هاى اسلام پيوسته در درجه اول قرار دارد و مادام كه انگيزه اصلى و هدف غايى, دفاع و پشتيبانى از مقدسات اسلام است و بس.
بنابراين آن چه براى ما مهم است و سرنوشت ساز, اين است كه نظام ما مبتنى بر ارزش هاى اسلامى باشد. همين مطلبى كه در طول ساليان دراز پس از پيروزى و حتى پيش از پيروزى, مورد تإكيد و سفارش امام امت رضوان الله عليه و مقام معظم رهبرى بوده و هست.
حال كه در رإس نظام و در رإس مسئولين دولت, مقام روحانى است, پس بايد تمام اركان نظام با روحانيت و معنويت عجين شود و در آن ذوب گردد. وانگهى تمام ملت هاى محروم جهان ـ نه تنها ملت ايران ـ به عملكرد دولت اسلامى به عنوان يك اصل و يك اساس زندگى و به عنوان يك ارزش متعالى اسلامى مى نگرند, پس اگر روزى ـ خداى نخواسته ـ نظام ما از ارزش هاى اسلامى فاصله بگيرد و يا سرسوزنى از آن دور شود, نه تنها دولت و نظام اسلامى زير سوال مى رود كه اسلام زير سوال مى رود, لذا مسئوليت بسيار سخت و دشوار است و ما بايد تلاش كنيم كه از هر نظر و در تمام ابعاد, خود را با احكام اسلام وفق دهيم و عملكرد تمام اعضاى دولت از رئيس جمهور و وزير گرفته تا يك مدير كل و يا يك نماينده و يك قاضى دادگاه, و حتى يك كارمند, همه و همه با ارزش هاى اسلامى سازگار و پا به پاى آن در حركت باشند.
در روايت بسيار جالبى از اميرالمومنين عليه السلام مى خوانيم:
((يستدل على ادبار الدول بإربع: تضييع الاصول و التمسك بالغرور و تقديم الاراذل و تإخير الافاضل)).(غرر الحكم)
علت از بين رفتن دولت ها چهار چيز است: 1ـ كنارگذاشتن اصول 2 ـ خودخواهى و پيروى از هواى نفس 3 ـ به كار گماشتن نالايق ها 4ـ پس زدن انديشمندان و افراد لايق.

نگهدارى اصول اسلام و انقلاب
چقدر جالب و به جا است اگر اين حديث مبارك و ارزشمند سرلوحه كار فرمانروايان جامعه و مسئولان امر باشد. نخستين چيزى كه دولت را به اضمحلال و شكست مى كشاند, زير پا نهادن و كنار گذاشتن اصول است. اصول يعنى قوانين كلى و اساسى اسلام كه بحمدالله قانون اساسى جمهورى اسلامى سرچشمه گرفته و مبتنى بر آن است. اصول يعنى اركان مسلم و ستون هاى حقيقى انقلاب اسلامى كه امام امت ـ قدس سره ـ طى سال هاى متمادى با خون دل و شهداى والامقام با نثار جان, آن را تبيين و اجرا نمودند. اگر روزى اين اصول ـ كه ستون هاى محكم انقلاب و كشور را مى سازد ـ بى رويه تغيير كرد يا كنار گذاشته شد, بى گمان حكومت متزلزل و قدرت از دست دلسوزان امت خارج و به بيگانگان منتقل خواهد شد!
نگوييد اين سخنان مايه دلسردى است; اين برگرفته از سخنان اميرالمومنين عليه السلام است كه آن روز هشدار داده و ما را بر حذر داشته است.
پس بايد قبل از هر چيز مواظب باشيم اركان انقلاب و نظام سست نشود و دستخوش تغيير نگردد و نبايد هر كس اصول قانون اساسى را وفق سليقه خويش يا براى دلخوشى گروهى از افراد, تفسير نمايد. و اگر مسإله اى نياز به تبصره و توضيح دارد و يا همگام با اوضاع سياسى روز, بايد مطرح شود, نبايد مسئولين و شخصيت هاى كشور آن را در ملا عام مطرح كنند و با هو و جنجال درصدد تغييرش برآيند. نظام ما داراى اركان قانون گذارى است و سوپاپ هاى اطمينان, به حد كافى دارد كه قطعا آنان با بحث و دقت و بررسى جوانب امر و عرضه بر مقام معظم رهبرى, در اين گونه موارد تصميم مى گيرند و به مرحله اجرا مى گذارند. البته ما نمى خواهيم نسبت به حسن نيت مسئولين ـ كه همگى مورد تإييد مقام معظم رهبرى و ملت هستند ـ تشكيك كنيم ولى دقت در چنين مواردى قطعا لازم است و نبايد سرنخ به دست بدخواهان داد.
اصول انقلاب بايد نگه داشته شود و اين به آن معنى نيست كه برخى چه از گروه (آ) و چه از گروه (ب) سر آن اختلاف كنند و كشمكش راه اندازند و مردم را درگير مسائل فرعى نمايند و سر درگمى در ميان اقشار ملت ايجاد كنند. از هيچ گروهى چنين مطلبى پذيرفته نيست. و اگر فردى يا گروهى بدون حفظ كردن سلسله مراتب, اقدام به جنجال آفرينى كند و با زور سرنيزه بخواهد قوانين و اصول را جا به جا نمايد نه تنها قابل قبول نيست بلكه بايد در محاكم قضايى مورد پيگيرى قرار گيرد.
چه بسا افرادى تحت نام مقدس حزب اللهى اغتشاش و حادثه آفرينى كنند و يا به عنوان طرفدارى از خط امام يا دفاع از انقلاب و يا تحت هر نام و مسماى ديگر به كارهاى خلافى كه موجب تشنج آفرينى و يا اختلاف در ميان ملت است دست بزنند, كه قطعا تمام اين اختلاف اندازى ها اشتباه و موجب مواخذه است. همه بايد بدانند كه حفظ نظام, مستلزم احترام به مقامات مسئول و احترام به قوانين جمهورى اسلامى است. البته اين مطلب, تازگى ندارد و جزء مسلمات است, فقط براى تذكر و توجه عزيزان خواننده عرض كرديم.

حفظ ارزش هاى اسلامى
مهم ترين اصول نظام ما ـ چنان كه عرض شد ـ حفظ ارزش هاى اسلامى است كه جا دارد جان و مال و حيثيت و آبرو فدايش شود. و هم چنان كه عرض شد, امروز دنيا, اسلام را از زاويه عملكرد دولت ايران مى بيند. پس بايد تلاش كنيم, ارزش هاى اسلامى را نگه داشته و از آن ها دفاع كنيم و از چارچوب معين شده تخطى ننمائيم. اگر ما حقايق اسلامى را درست ارائه نداديم, مردم ـ متإسفانه ـ آن را اشتباه اسلام تلقى مى كنند نه اشتباه مسلمانان و اين نقطه بسيار حساس و خطرناكى است كه توجه بيشتر نياز دارد. آرى! اگر امروز حكومت اسلامى راه غلط و اشتباهى را پيش گيرد, دنيا آن را به پاى اسلام مى گذارد و در نتيجه نهضت اسلامى در سراسر جهان, شكست مى خورد و دستخوش ناملايمات مى گردد و مسلمانانى كه به انقلاب ما دلبسته بودند دل سرد و نوميد مى گردند. پس بايد تلاش بيشتر كرد تا از روش هاى باطل ـ در زندگى سياسى و اجتماعى خويش ـ پرهيز نمائيم و با تقوا و طهارت روح, حق را دنبال كنيم و از مقدسات اسلام تا آخرين رمق, پشتيبانى نمائيم و مايه دلسردى اسلام خواهان را پيش نياوريم.

خداخواهى نه خود خواهى
امام امت (ره) چندين بار تذكر مى داد كه اگر 124000 پيغمبر در جايى جمع شوند و جلسه بگيرند, هرگز اختلافى پيش نمىآيد, زيرا هدف و انگيزه فقط خدا و دفاع از احكام خدا است, پس بايد تمسك ما به حفظ احكام الهى باشد نه به غرور و خودخواهى.
اميرالمومنين عليه السلام در دومين فراز از روايت ياد شده مى فرمايد: ((و التسمك بالغرور)) يعنى اگر فرمانروايان و واليان قوم به جاى خداخواهى, خودخواهى را پيش بگيرند و به جاى خدمت به مكتب و امت, پيروى از نفس اماره كنند و به جاى اخلاص و پارسائى, غرور و تكبر, حكمفرما شود, مايه نابودى نظام و از بين رفتن حكومت خواهد بود.
بزرگ ترين دشمن انسان نفس خويش است ((اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك)) بايد سعى كرد نفس اماره را زير پاى گذاشت و عقل را داور قرار داد. اگر روزى يكى از مسئولين, مطلبى را خلاف دانست, نبايد با سر و صدا و سخنرانى هاى آتشين, آن را خلاف اعلام و بر ملا كرد; شايد او اشتباه كرده و مطلب, حقيقت داشته و برخلاف واقع نبوده است. و به فرض اين كه قطعا هم خلاف باشد, بايد به مقامات بالاتر گزارش دهد و با اجتماع مسئولين آن را پيگيرى نمايد, نه اين كه مجرى قانون خود خلاف قانون عمل كند و مسئول امنيت, ناامنى و بلوا ايجاد نمايد و آتش بيار معركه به سود اين يا آن جناح باشد كه در حقيقت به سود دشمن است نه جناح هاى وابسته به انقلاب و نظام.
برادران عزيز ! هرگز به خاطر مسائل حزبى و گروهى, مايه اختلاف و دودلى در ميان ملت منسجم و يكدل نباشيد. بيائيد در اين هفته دولت و در اين سال مقدس كه به نام نامى امام امت ـ قدس سره ـ نامگذارى شده, صفحه جديدى در روابط خود با يكديگر و روابط خود با ملت و از همه مهم تر روابط خود با خدا بگشائيد و همواره مواظب باشيد كه شما را چند رقيب نظاره گر است و در محاصره چند حسابرس قرار داريد: 1ـ خدا 2ـ ملت 3ـ شهيدان 4ـ نظام اسلامى.
همه را در نظر بگيريد و غفلت نكنيد كه امروز غفلت شما, پيامدهاى بس خطرناكى به دنبال خواهد داشت و متإسفانه پشيمانى هم سودى در بر نخواهد داشت.
ضمنا از ياد نبريد كه به جز اين حسابرسان, مراقبانى ديگر نيز وجود دارند كه شما را زير ذره بين قرار داده اند و در كمين شما نشسته اند و مى خواهند نظام را به نابودى بكشانند. استعمارگران و اذنابشان هنوز نوميد نشده اند, منافقان و معاندان دزدانه مترقب فرصت و در كمين اند, دشمنان ديرينه نظاره گرند و هر يك منتظر فرصتى است تا يورش برد, هر يك در پى لغزشى از مسئولين هستند تا آن را در بوق كنند و از آن به نفع اهداف شوم خود سوء استفاده كنند. و چه بسا قيم هاى ناخواسته اى نيز منتظر اشتباه و لغزش ما هستند تا خود را به عنوان قيم ملت!! جا بزنند و به پيكار و نبرد با ما و انقلابمان بپردازند! هشدارتان باد اى عزيزان!
حوادث اخير بايد عبرت باشد براى همه مردم به خصوص مسئولين محترم و والامقام نظام. دست به دست هم دهيد و با وحدت و خوشدلى, از نظام و اسلام هم چون گذشته, دفاع كنيد و به ولى نعمت هاى خود خالصانه خدمت نمائيد تا هم آفريدگار از شما راضى و هم بندگان خدا راضى و خشنود شوند.
مردم ما ثابت كرده اند كه تحمل هر نوع كمبود و سختى مى كنند و محاصره اقتصادى هرگز نتوانسته آنان را از پاى درآورد ولى مردم تحمل اختلاف آن هم در ميان سران قوم و واليان جامعه ندارند. بيائيد بار ديگر با روح مقدس امام و با مقام معظم رهبرى تجديد عهد كنيد و با اسلام و قرآن پيمان ببنديد كه پيوسته مدافع اسلام باشيد و از احكام آن ـ حسين وار ـ دفاع كنيد.

مسئولين و مردم
در روز 23 / 5 / 1370 مقام معظم رهبرى سخنرانى بسيار جالب و آموزنده اى در جمع مسئولين ايراد كردند كه اى كاش دوباره آن مطالب مدنظر قرار مى گرفت و مسئولين محترم آن را با دقت بيشتر دوباره خوانى مى كردند و از آن بهره مى بردند.
فرازى را درباره رابطه با مردم برايتان نقل مى كنيم:
((آقايان! ما دو كار در قبال مردم داريم: يك كارى اين است كه به آن ها خدمت برسانيم و يك كار اين است كه محبت و اعتماد آن ها را جلب كنيم. خدمت به آنها برسانيم يعنى چه؟ يعنى شما هر جا هستيد برنامه شما آن وقتى درست است كه نفعش به مردم برسد… اين ملاك است . در دستگاه قضايى ملاك اين است. در دستگاه قانون گذارى ملاك اين است. در دستگاه اجرايى هم ملاك اين است. هر كسى در كشور بايد براى خدمت به مردم تلاش كند, وقت بگذاريد, كارشناس كه كارشناسى مى كند, به كارشناس ها در وزارت خانه ها بگوئيد اگر آن ها خودشان بعضى از نكات را نمى دانند و ملتفت نيستند به آن ها تفهيم كنيد و بگوئيد كه كارشناسى مورد انتظار از تو اين است كه آن وضعيتى را كه براى مردم مفيد و نافع است او را بگردى و پيدا كنى و ارائه كنى. اين كارشناسى, كارشناسى درستى است. آن كارشناسى كه خودش مسائل مردم را درك نكرده معلوم نيست خيلى امين باشد, نمى گوئيم حالا كارشناس ها را دستشان را بگيريد از دستگاه خارج كنيد, نه , توجيهشان كنيد…
مطلب دوم: اعتماد و محبت مردم است. مردم بايد به ما, به من و شما اعتماد داشته باشند, اگر ما دنبال مسائل خودمان رفتيم به فكر زندگى شخصى خودمان افتاديم دنبال تجملات و تشريفات رفتيم, در خرج كردن بيت المال هيچ حدى براى خودمان قائل نشديم, مگر حدى كه دردسر قضائى درست بكند, هرچه توانستيم خرج كرديم, مگر اعتماد مردم باقى مى ماند؟ مگر مردم كورند؟…))

ملاك گزينش
در خاتمه اشاره اى كوتاه به دو فراز ديگر از حديث مى نمائيم: اميرالمومنين(ع) دو اصل ديگر را مايه نابودى دولت مى دانند:
1ـ به قدرت رساندن انسان هاى نالايق.
2ـ كنار زدن فاضلان و انديشمندان.
آن چه در اين خلاصه گوئى لازم است تذكر دهيم زير پا گذاشتن پارتى بازى و واسطه است. آقاى وزير يا مدير اداره نبايد فاميل يا دوستان خود را تنها به خاطر رفاقت يا خويشاوندى, وارد كار كند و كارهاى كليدى را به آنان بسپارد. ملاك در انتخاب رده هاى بالا بايد فقط و فقط شايستگى آنان باشد و لا غير. اگر افراد شايسته و انديشمند متخصص ـ كه حتما متعهد هم هستند ـ وارد كار شوند, قطعا با دو سلاح تقوا و تخصص كارها پيش مى رود و مشكلات متلاشى مى گردد و مردم راضى مى شوند و تكليف الهى , انجام مى پذيرد.
نه تخصص تنها كافى است و نه تعهد تنها, برخى از افراد متعهد هستند كه علامت ايمان در رخساره شان پيدا است و تعهدشان گوشزد همگان است ولى در اداره كارى كه بايد انجام پذيرد ناتوانند يا تخصص براى انجام كارشان ندارند, چنين افرادى را نبايد به كار كليدى گماشت و نبايد كار تخصصى را به آنان واگذار نمود, هرچند بسيار متدين باشند و مورد تإييد جامعه.
جامعه ما هم نياز به تعهد دارد و هم نياز به تخصص. چنان كه يك متخصص بى تقوا كشور را به نابودى مى كشاند, يك متعهد نادان نيز همان نتيجه را براى كشور خواهد داشت, پس بايد از هر دو سلاح كه مكمل يكديگرند استفاده كرد و نگوئيد كه چنين افرادى كم هستند بلكه بسيار زيادند ولى بايد جستجويشان كرد و آنان را به كار گماشت.
به اميد پيشرفت و تعالى نظام مقدس جمهورى اسلامى و توفيق مسئولين محترم نظام.

/

رويدادى تلــــخ … در شـــبى تــــار

 

رويدادى تلخ … در شبى تار

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

از آن گاه كه زهرا بر زمين دنيا گام نهاد, هرچند در دوران كوتاه زندگيش ـ چه در سايه پدر و چه در سايه شوهر ـ آرامش و اطمينان خاطر داشت ولى پيوسته با رنج و بلا قرين بود, چرا كه زندگى دنيوى چيزى جز انتقال از مكانى به مكانى و از زمانى به زمانى ديگر نيست. اگر روح انسان, او را مى سازد و جز خالقش كسى به كنهش و حقيقتش پى نمى برد و تمام انديشه ها در برابر شناختش سرافكنده است ولى جسم خاكى چيزى جز تركيبى از آب و خاك نيست كه در اثر حركت هاى دورانى زندگى از خردسالى به جوانى سپس به پيرى و كهنسالى مى رسد تا آن گاه كه با اجل دست و پنجه نرم كند و به اصل زندگى جاودانه دست يابد.
زهرا در اين دنياى انتقالى جز دو دوران كوتاه نداشت; كودكى تا سن 10 سالگى يا كمى كمتر در زير سايه پدر در آن خانه كوچك و ساده ولى عظيم و سترگ و سپس نيم ديگر عمرش را يا اندكى كمتر در خانه همسر.
و چرا اين عنصر پاك و اين انسان والا در اين دوران كودكى و جوانى, سيمايى رنج آلود و چهره اى غمگين داشته باشد؟ زهرا هنوز مراحل خردسالى را طى نكرده است كه ناگهان از آغوش مهرانگيز, ناچار جدا مى شود چرا كه مادر مهربانش ديده از دنيا مى دوزد و به جهان ابديت رهسپار مى گردد و قلب كوچك زهرا از آن حادثه تلخ, به درد مىآيد و اين جا است كه زهرا بايد در همان كوچكى شريك غم پدر باشد نه تنها در هجرت مادرش كه حتى در تبليغ رسالت پدرش… زهرا هرچند جسمى ناتوان و رنجور دارد ولى قلبى بزرگ و توانا, روحى به عظمت ابديت و مالامال از معنويت در كالبدى خاكى.
زهرا محنت هاى تلخ تكذيب پدر از سوى مخالفان و شكنجه هاى معاندان و مشركان را مى بيند… زهرا با ديده و دل هر صبح و شام نظاره گر اهانت ها و سنگدلى ها و جسارت هاى قريش نسبت به پيامبر است و او هر چند نتواند با دست و پنجه, در برابر زورگويى هاى دشمنان از پدر دفاع كند, ولى با ريختن چند قطره اشك در برابر پدر, شايد تسلاى روح بزرگش باشد… زهرا هرچند توانايى ندارد كه سلاح به دست بگيرد و از پدرش كه اكنون تنها مانده است و يار ديرينه اش (عموى مهربانش) حضرت ابوطالب از دنيا رفته است, دفاع كند ولى قطعا با دلى شكسته مى تواند دست ها را به سوى آسمان بلند كند و براى پيروزى و نصرت پدرش دعا و نيايش نمايد و با راز و نياز در برابر يكتاى بى نياز, به تبليغ رسالت پدر كمك كند و مرهم زخم هاى قلب مقدس او باشد كه فرمود: ((ما إوذى نبى مثل ما إوذيت)) هيچ پيامبرى چون من اذيت و آزار نديد.
و سرانجام زهرا به خانه شوهر مى رود. نمونه اى از تمام فضايل و كمالات انسانى است. الگويى از همسردارى, عبادت, تقوا, ايثار, فداكارى, نوازش يتيمان, بخشش به مستمندان, چاره بيچارگان, خدمت به بينوايان و بالاخره ايثار و از خودگذشتگى تا آن جا كه فرزندش حسن عليه السلام با تعجب از او مى پرسد: مادر! در نمازها و دعاهايت فقط ديگران را مورد لطف و عنايت قرار مى دهى و هيچ براى خودت از خدا نمى خواهى! مى فرمايد: الجار ثم الدار پسرم! اول همسايه سپس اهل منزل.
افطار خود و اهل خانه را به مسكين و يتيم و اسير مى دهد و سه روز گرسنگى و به حالت روزه دارى مى گذراند. ((و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و إسيرا انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزإ و لاشكورا)).
فاطمه در اين دوران زيبا از نظر وجود پدر و زندگى در زير سايه چنان شوهر تمام كارهاى درون خانه را با دلى خوش و قلبى راضى و خشنود انجام مى دهد و با تمام سختى ها و ناملايمات زندگى مى سازد… در خوشى و شادى, سرإ و ضرإ, محنت و بلا و خلاصه در تمام اوضاع و احوال و دگرگونى ها با على همگام و هم نوا و هم راز است و جز او در همسردارى همتايى براى على وجود ندارد. على نيز از او راضى و به وجودش افتخار مى كند و مى فرمايد: ((هرگز كارى نكردم كه زهرا را به خشم آورد و زهرا نيز هرگز مرا عصبانى و خشمگين نساخت)). و نه تنها زهرا او را نمىآزارد بلكه ديدار زهرا تمام غصه ها و دردهاى درون على را مى زدايد: ((هرگاه به خانه باز مى گشتم و به زهرا نگاه مى كردم, تمام غم و اندوه هايم زدوده و تمام رنج و غصه هايم از بين مى رفت.))(مناقب خوارزمى, ص256)
به هر حال اين انتقال از خانه پدر به خانه شوهر هم تمام مى شود و پس از ايامى معدود (72 يا 75 روز و يا حداكثر 4 ماه) از رحلت پدر كه تمام روزها را در اندوه فقدان حضرت و مظلوميت امام زمانش و غصب حقوق و ميراثش مى گذراند, سرانجام تاب دورى پدر را از دست مى دهد و با كوله بارى از درد و رنج و مصيبت كه روزها را براى او چون شب تيره و تار كرده است, به سوى معبود و معشوق خود روانه مى شود و على را در غمى بى انتها مى گذارد و مى رود.
و اينك وعده ديدار فرا رسيده:
زهرا اين گل پژمرده رسول الله با قلبى شكسته و سينه اى تنگ از زندگى و زخمى عميق از ظلم ظالمان و ستم سنگدلان, آماده وداع با پسر عموى رنج كشيده و مظلومش مى شود; آماده رحلت مى شود به سوى هستى مطلق, به سوى بهشت برين, به سوى پدر مهربان كه روح سترگش آماده استقبال فرزند است.
على از فاطمه دل نمى كند ولى چاره اى جز تحمل فراق جانكاه ندارد. او را ـ طبق وصيتش ـ مخفيانه غسل مى دهد و كفن مى كند و پنهان به خاك مى سپرد.
با صدايى لرزان و ديده اى گريان و قلبى نالان خطاب به پيامبر مى كند و عرض مى نمايد:
((السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك و زائرتك والبائته فى الثرى ببقعتك (ببقيعك) والمختار الله لها سرعه اللحاق بك. قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و عفا عن سيده نسإ العالمين تجلدى… انا لله و انا اليه راجعون. قد استرجعت الوديعه و اخذت الرهينه و إخلست الزهرإ, فما إقبح الخضرإ والغبرإ. يا رسول الله إما حزنى فسرمد و إما ليلى فمسهد… و الى الله إشكو و ستنبئك ابنتك بتظافر إمتك على هضمها, فاحفها السوال واستخبرها الحال; فكم من غليل مهتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين, والسلام عليكما سلام مودع, لا قال و لاسئم, فان إنصرف فلا عن ملاله و ان إقم فلا عن سوء ظن بما وعدالله الصابرين. واها واها والصبر إيمن و إجمل… و الى الله يا رسول الله المشتكى و فيك يا رسول الله احسن العزإ صلى الله عليك و عليها السلام و الرضوان)).
(بحارالانوار, ج43, ص193)
سلام و درود خدا بر تو اى رسول خدا و بر دخترت و مهمانت, همو كه در جوار تو به خاك سپرده شده و مشيت خداوند چنين اقتضا كرده كه پيش از همه, به تو بپيوندد. اى رسول خدا! صبرم از فراق دختر برگزيده ات كم و تحملم از سرور زنان جهانيان اندك شد, ما از خدا و به سوى خدا باز مى گرديم.
هان امانت پس داده شد و گروى باز گردانده و زهرا از دست من رفت. پس اينك زمين و زمان در ديده ام تلخ و نارواست. اى پيامبر! اكنون اندوهم پيوسته و هميشگى و شبهايم بيدار و ناآرام… درد و شكايتم را با خدا بازگو مى كنم و هم اينك دخترت به تو خبر خواهد داد كه امتت دست به دست هم دادند تا حقش را غصب كنند و به او ظلم نمايند و ديگر لازم نيست از او بپرسى كه چه شد زيرا حال نزار و رنجورش, خود بهترين گواه است و چه بسا غم و اندوهى كه در درون سينه اش بود و نتوانست آن را بازگو كند, همين بس كه خدا به دادش رسد و بين او و مردم داورى كند كه او بهترين داوران است.
سلام و درود بر شما; سلام كسى كه خداحافظى مى كند نه ياوه گو است و نه از زيارتتان سير مى شود, پس اگر به خانه بازگردم و از اين جا بروم بى گمان از روى ملالت نيست و اگر در اين جا اقامت گزينم و بمانم, باز هم هيچ سوء ظنى به وعده هاى خداوند نسبت به صابران ندارم. آه آه هان مى بينم كه صبر و بردبارى ـ بر اين مصيبت جانكاه ـ بهتر و زيباتر است … و اينك دخترت با گواهى خداوند, محرمانه به خاك سپرده مى شود و حقوقش غصب مى گردد و از ميراثش كه حق مسلم او است منع مى شود, هرچند هنوز مدت زمانى از رحلت تو (اى پيامبر) نگذشته و هنوز ياد تو كهنه نگشته, پس اى رسول خدا شكايت را به خدا مى برم و در اطاعت تو اى پيامبر بهترين تسليت و آرامش دل براى ما است. درود و صلوات بى پايان خدا و رضوانش بر تو و دخترت باشد.
سپس اين ابيات را سرود:
لكل اجتماع من خليلين فرقه
و ان بقائى عندكم لقليل
و ان افتقادى فاطما بعد إحمد
دليل على إن لايدوم خليل
سرانجام هر دو يار و ياورى بايد از يكديگر جدا شوند و همانا زيستن من با شما بسيار اندك بود و از اين كه پس از رسول الله, فاطمه از دستم رفت, بهترين دليل است بر اين كه هرگز دو دوست و دو يار با هم تا ابد نخواهند ماند و بى گمان بايد جدا شوند و فراق را تحمل كنند.
و بدينسان اين برترين و پاك ترين انسان روى زمين, از اين كواكب فاصله گرفت و به اعلى عليين پرواز كرد و با رحلتش بزرگ ترين نعمت الهى از دنياى ما گرفته شد.
اين رويداد تلخ در شبى تار از غم و اندوه رخ داد و اين اندوه سرمدى با تمام شب هاى تاريك زمان پيوند خورد تا پيوسته در ظلمت فراق زهراى اطهر به سر ببريم مگر آن كه روزى احقاق حق شود و فرزند دلبندش مهدى موعود سلام الله عليه و عجل الله فرجه الشريف انتقام او را از ظالمين بگيرد و دنيا را از اين ظلمت و تاريكى به سوى نور و رحمت سوق دهد و اميدواريم آن روز بس نزديك باشد چرا كه ديگر تاب و توان زيستن در اين تاريكى هاى انباشته و پيچيده نداريم و بيش از اين نمى توانيم ببينيم كه قبر تنها يادگار رسول الله, پنهان است و ناپيدا.
خدايا ما هم همراه اميرالمومنين عليه السلام در اين غم بزرگ به تو پناه مى بريم و انتقام از ستم گران و ظالمان آن دوران و تمام دوران هاى پس از آن را فقط و فقط به فرمان تو و توسط امام مفترض الطاعه مان ارواحنا فداه از تو مى خواهيم, باشد كه اندكى غم هاى متراكم و انباشته شده هزار ساله كم شود و ظلمت در افق نور مهدوى پنهان گردد.

/

پاسخ به شش شبهه پيرامون ولايت فقيه

 

ولايت فقيه و رد شبهه ها (9)
پاسخ به شش شبهه پيرامون ولايت فقيه

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
از آن جا كه ولايت فقيه, عمود خيمه انقلاب اسلامى است, و مساله فرد نيست, بلكه مظهريت اسلام و مليت ملت مسلمان است, و در همه جا به ويژه در بحران ها لنگر ثبات, استوارى و آرامش مى باشد, استكبار جهانى و دشمنان اسلام و بدخواهان, دريافته اند كه مساله ولايت فقيه در نظام اسلامى ايران, بسيار مهم است, و از حرمت و قداست فوق العاده اى برخوردار است.
از اين رو, آن ها و مزدورانشان براى تضعيف آن سال ها است در صدد آنند تا از هر حشيشى استفاده كرده, با القاى شبهه و انواع ترفندها, به قداست و حرمت ولايت فقيه, ضربه بزنند, آن ها با تيرهاى مسموم خود, با اميدهاى نابخردانه استكبارى مى كوشند, سنگ زيرين نظام را هدف قرار دهند, و اين مركز ثقل, مركز ثبات, مركز تعادل و مركز حركت انقلاب را در انظار مردم متزلزل كرده, و با گل آلود كردن آب, ماهى بگيرند.
ما در لابه لاى فصل هاى قبل, به پاسخ بعضى از شبهه ها پرداختيم, اينك در اين گفتار برآنيم تا به شش شبهه آن ها پاسخ دهيم:

1ـ انتصاب يا وكالت
يكى از شبهه ها اين است كه ولايت فقيه نوعى وكالت از جانب مردم است; مانند وكالت نماينده مجلس, كه جنبه نيابت دارد, با توجه به اين كه وكيل موظف است تا آن چه را موكلانش (مردم) خواستند انجام دهد, بنابراين اصل و اساس حكومت, مردم هستند, هر گاه مردم وكالت خود را عزل نمودند, ديگر وكيل حق ندارد از سوى آن ها حكومت كند(1) و فرضا اگر اكثريت جامعه, شخصى را وكيل نمودند, آن ها در حقيقت در امور اجتماعى و سياسى او را وكيل خود نموده اند تا به نيابت از آن ها به تدبير امور اجتماعى و… بپردازد, ولى اكثر جامعه چه حقى دارد تا در باره اقليت دخالت كند؟
پاسخ: همان گونه كه قبلا گفتيم, حكومت اسلامى براساس ((خدامدارى)) است ; يعنى حكومت از آن خداوند و حق خداوند است, آن را به پيامبر(ص) و امامان(ع) داد, و آنان نيز در غيبت خود, آن را به ولى فقيه واگذار كردند, و به عبارت ديگر فقيه جامع الشرايط را براى اداره حكومت نصب نمودند, و مردم را به اطاعت از او فرا خواندند و فرمودند: ((اما من كان من الفقهإ صائنا لنفسه, حافظا لدينه, مخالفا على هواه, مطيعا لامر مولاه, فللعوام ان يقلدوه;(2) هر كس از فقها كه بر هوس هاى نفسانى خود مسلط باشد, نگهبان دين بوده و بر روى هوس ها پا نهد, و مطيع فرمان مولايش خدا باشد, بر مردم واجب است كه از او پيروى كنند.))
و يا اين كه امام صادق(ع) در مورد فقيه جامع شرايط فرمود: ((… فانى قد جعلته عليكم حاكما;(3) همانا من او را حاكم و رهبر شما قرار دادم.))
بنابراين, اصل ولايت فقيه, انتصابى است, آن چه را كه مردم حق دارند اين است كه آن ها توسط خبرگان مورد اطمينان در ميان فقهإ, آن فقيهى را كه از جهات گوناگون شايسته مقام ولايت است, بشناسند, و مصداق بارز ولايت را پيدا كنند و برگزينند و از او اطاعت نمايند, اين گزينش, وكالت نيست, بلكه پيدا كردن مصداق و شناسايى آن فرد شايسته اى است كه مطابق معيارها و ضوابط از سوى خداوند و پيامبر(ص) و امامان(ع) نصب شده است.
توضيح بيش تر اين كه ; ولى فقيه به جاى پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) نشسته, همان پيامبرى كه خداوند در شانش مى فرمايد: ((النبى اولى بالمومنين من انفسهم;(4) پيامبر(ص) نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است.)) اين گونه ولايت هرگز از سنخ ولايت بر محجور, و غيب و صغار نيست, و نيز هرگز از سنخ وكالت و نظارت نمى باشد, بلكه بسيار بالاتر و والاتر است, ولايت فقيه به معنى نيابت از امام معصوم(ع) است, نه نيابت از مردم. و حاكميت در اسلام به معنى سلطه مشروع سياسى و اجتماعى است, در حالى كه وكيل, داراى چنين سلطه اى نيست, و سلطه موكل(آن كس كه او را وكيل قرار داده) بيش تر است. و نيز بايد توجه داشت كه وكالت عقد جايز و قابل فسخ است, اگر رهبر وكيل مردم باشد, آنها مى توانند او را عزل و نصب نمايند, در صورتى كه عزل و نصب حاكم شرعى, به دست خدا است.
كوتاه سخن آن كه در بينش اسلام, مبناى مشروعيت حكومت اسلامى در تمام سلسله مراتب حكومت, اذن و اجازه خدا است, او است كه انشاى حكومت نموده است, و مردم نيز بايد در شناسايى مصداق بارز ولايت فقيه در ميان فقيهان, و گزينش او دخالت كنند. يكى از دانشمندان محقق در اين راستا چنين مى نويسد:
((البته اين بدين معنى نيست كه در حكومت اسلامى, مردم سهمى ندارند, بلكه سهم عمده دارند, و همين كه تشخيص واجدين اوصاف و انتخاب اصلح به آنان واگذار شده, به معناى بها دادن به مردم و ارج نهادن به آراى عمومى است, به آن ها حق انتخاب داده شده تا در پرتو رهنمود شرع, شايسته ترين را براى حكومت, و سپردن مسووليت زعامت برگزينند… خلاصه آن كه در مكتب توحيدى اسلام, حكومت با صرف گزينش مردم انجام نمى گيرد, بلكه با اذن خدا و در سايه رهنمود شرع, با دست مردم شكل مى گيرد. ))(5) بنابراين, نام جامع و صحيح ولايت فقيه و حكومت اسلامى, ((حكومت دينى مردمى)) است, نه ((حكومت مردمى منهاى حكومت دينى)), زيرا در اين حكومت, معيارها و ضوابط گزينش رهبر را, خدا و دين تعيين مى كنند, نه مردم, البته مردم مسلمانى كه پيرو دين اسلام هستند طبق ضوابط اسلام, به گزينش رهبر مى پردازند, از اين رو مى گوييم: در كشور ما هم شرع و هم دموكراسى به نقطه مشتركى رسيده اند.

2ـ تعهد منهاى تخصص
يكى از شبهه هايى كه نهضت آزادى و ديگران مطرح كرده اند(6) اين است كه مى گويند: ((رهبر يك جامعه بايد علاوه بر تعهد, متخصص باشد, تخصص در فقه و احكام دينى كافى نيست, بلكه در امور سياست و تدبير امور و كشوردارى نيز بايد از تخصص بالايى برخوردار باشد, در صورتى كه در افراد فقيه, چنين تخصصى وجود ندارد. آيا مى توان مديريت علمى را جاىگزين مديريت فقهى كرد؟))

پاسخ: در پاسخ اين شبهه يا سوال, به چند مطلب اشاره مى كنيم, كه با توجه به آن, پاسخ خود را مى يابيم:
1ـ ما از اين ها مى پرسيم ; در كجاى دنيا افرادى كه از طرف مردم رهبر رييس جمهور, را برمى گزينند. در همه علومى كه مربوط به كشوردارى است, تخصص دارند؟
2ـ آنچه براى رهبر لازم است اين است كه در مساله مديريت و تدبير امور جامعه, آگاهى داشته باشد, و در اجراى امور با نظارتى دقيق, با مشورت از متخصصان گوناگون, به شناخت لازم برسد, زيرا آن چه بر عهده رهبر است, اجراى احكام كلى الهى و حكم در امور جزيى با مشورت اهل خبره در موضوعات و متعلقات آن ها است, او مديريت جامعه را برعهده مى گيرد, و شناخت امور جزيى در مسائل اجرايى از رهگذر متخصصان و كارشناسان براى او حاصل مى شود. و چنين كارى با توجه به وجود ((مجمع تشخيص مصلحت)) در كنار رهبرى, مديريت و مدبريت رهبرى را تكميل خواهد كرد. در قانون اساسى در اصل 109 شرايط و صفات رهبرى در دو بند مشخص شده است: ((1ـ صلاحيت علمى و تقوايى لازم براى افتا و مرجعيت ; 2ـ بينش سياسى و اجتماعى و شجاعت و قدرت و مديريت كافى براى رهبرى.)) روشن است كه مفهوم اين دو بند; با آن چه گفتيم قابل اجرا است.
3ـ اگر منظور از تخصص در امور, مديريت صحيح است, كه چنين تخصصى در كنار مجمع تشخيص مصلحت, براى ولى فقيه صالح و آگاه, حاصل است, و اگر منظور, تخصص هاى صورى و سياست بازى و ترفند و دروغ است, چنان كه در دنياى امروز در ميان رهبران رايج مى باشد, چنين كارى از نظر اسلام مردود است, زيرا نبايد درستى, عدالت, مصالح امت را فداى سياست بازىهاى شيطانى كرد, و يا تعهد را فداى چنين تخصصى نمود, چنان كه اميرمومنان على(ع) در برابر نيرنگ ها و سياست بازىهاى معاويه فرمود: ((والله ما معاويه بادهى منى, و لكنه يغدر و يفجر, و لو لا كراهيه الغدر, لكنت من ادهى الناس;(7) سوگند به خدا معاويه از من سياست مدارتر نيست, ولى او نيرنگ مى زند و به انواع گناهان مرتكب مى شود, اگر نيرنگ, ناپسند و زشت نبود, من از سياست مدارترين مردم بودم.))
نتيجه اين كه رهبرى ولايت فقيه صالح, داراى كامل ترين مديريت ها است, زيرا جامع بين مديريت فقهى الهى با مديريت علمى(تخصصى در سايه مشورت با متخصصان) است, ولى مديريت علمى منهاى مديريت فقهى الهى, ناقص ترين مديريت ها است, زيرا علم بدون دين, و تخصص بدون تعهد مانند حكومت هاى استكبارى ولائيك, خطرناك ترين مديريت ها در بروز جنايات گوناگون اجتماعى, سياسى و فرهنگى خواهد بود.
كوتاه سخن آن كه ; اسلام مكتبى غنى, كامل در همه عرصه هاى زندگى است و به همه ابعاد حيات از: اقتصادى, صنعتى, كشاورزى, حقوق بشر, عدالت و انصاف توجه نموده, و طبعا رهبر اسلام نيز در اين راستا قدم برمى دارد, و به همه نيازها توجه دارد. براى اثبات اين مطلب كافى است كه عهدنامه مالك اشتر را كه در نهج البلاغه(نامه 53) آمده, و در آن به طور خلاصه اصول كشوردارى از زبان حضرت على(ع) بيان شده, مورد مطالعه قرار دهيم, كه به راستى كانونى از همه اركان مديريت و رهبرى است, در فرازى از آن مى خوانيم: ((وليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق…;(8) بايد محبوب ترين كارها نزد تو امورى باشد كه به حق و عدالت, موافق تر, و با رضايت توده مردم هماهنگ تر است, چرا كه خشم توده مردم, خشنودى خواص را بى اثر مى سازد, اما ناخشنودى خواص با رضايت عموم, جبران پذير است.))

3ـ چگونگى توجيه ولايت فقيه براى غيرمسلمانان
مى پرسند: ولايت فقيه, براى مسلمانان براساس قرآن و سنت پيامبر(ص) قابل توجيه است, زيرا مسلمانان به حكم وظيفه شرعى خود را به اطاعت از ولى فقيه جامع شرايط ملزم مى دانند, چرا كه به اعتقاد آن ها حكومت از آن خدا است ; و بايد از سوى او تعيين گردد, و مساله ولايت فقيه در اين راستا قابل قبول است, ولى اين استدلال را براى غير مسلمانان و آنان كه قرآن و سنت را قبول ندارند, چگونه توجيه مى كنيد؟!

پاسخ: قبلا گفتيم كه تحقق ولايت فقيه در عين آن كه يك مساله الهى و انتصابى است, مى تواند با پشتيبانى اكثريت قاطع مردم, با دموكراسى به يك نقطه مشترك برسد, چنان كه اكنون در ايران اين گونه است. اينك با توجه به اين مطلب مى گوييم:
1ـ همان گونه كه اقليت هاى مذهبى در كشورهاى غيراسلامى تابع اكثريت هستند, و همان را معيار رهبرى و اطاعت مى دانند, در كشور ايران نيز آن ها بر همين اساس عمل مى كنند.
2ـ ولى فقيه يك رهبر آگاه, عادل و باتقوايى است كه داراى مديريت در سطح بالا است, او به قوانين همزيستى مسالمتآميز اسلام با اقليت ها, آگاهى كامل دارد, و مى تواند روابط و همآهنگى حسنه اى بين جامعه و دستورها, با زندگى آن ها برقرار سازد, در اين صورت آن ها نيز همانند ساير مردم مسلمان, از همه حقوق و مزايا برخوردار هستند, و براى آن ها هيچ گونه مشكلى پيش نمىآيد. و به طور كلى آن ها به حكم ضرورت اجتماعى بايد رهبر جامعه را بپذيرند, اينك براى آن ها چه فرقى دارد كه اين رهبر ولايت فقيه باشد يا به عناوين ديگر, بلكه اگر آن ها به حكم تبعيت از اكثريت, تابع ولايت فقيه شدند, با توجه به وظايف و ويژگى هاى ولى فقيه, وصول به اهداف و امتيازات زندگى براى آن ها مطمئن تر, سالم تر و خردمندانه تر است.
بنابراين باتوجه به اين مقدمات, به خصوص ويژگى هاى يك رهبر صالح براساس ضوابط ولايت فقيه, نظريه ولايت فقيه نه تنها براى آن ها قابل توجيه است, بلكه پذيرش آن براى آن ها آسان و شفاف خواهد شد.
در قانون اساسى جمهورى اسلامى در اصل چهاردهم چنين آمده: ((به حكم آيه شريفه ((لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين;(9) خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند, و از خانه و ديارتان بيرون نراندند منع نمى كند, چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.))
بنابراين, رهبر فقيه كه مجرى قرآن است, براساس اين آيه و سنت پيامبر(ص) و امامان(ع) با غير مسلمانان غير محارب, رفتار مسالمتآميز دارد, و آنان را در صف مسلمانان به يك نظر مى نگرد و از حقوق الهى برخوردار مى نمايد.

4ـ مساله ولايت فقيه و تعدد مراجع
مى پرسند: هر گاه مراجع تقليد متعدد بودند, به حكم عقل و ذوق فطرى به سراغ كسى مى رويم كه اعلم باشد, و اگر چند نفر مرجع مساوى بودند, از آن كس تقليد مى كنيم كه در پاره اى از صفات و ويژگى ها, ارجحيت داشته باشد, و در اين راستا از اهل خبره عادل كمك مى گيريم, اينك سوال ما اين است كه در صورت تعدد مراجع, ولايت يك نفر از آن ها را چگونه توجيه كنيم؟ و هر گاه فرضا يكى را اعلم دانستيم, ولايت غير او را چگونه بپذيريم؟! با توجه به اين كه مساله ولايت, بسيار مهم است, تا آن جا كه اگر حكم كند, ساير مراجع تقليد نيز بايد از حكم او اطاعت كنند, و نقض حكم او جايز نيست.

پاسخ: تعدد مراجع در احكام فردى موجب هيچ گونه مشكلى نخواهد شد, هر كس از مرجع خود تقليد مى كند و وظيفه اش را انجام مى دهد, ولى در احكام اجتماعى و سياسى, روشن است كه نمى توان از چند مرجع تقليد كرد, زيرا موجب اختلال نظام و هرج و مرج خواهد شد, بنابراين به حكم عقل و ذوق فطرى و استفاده از آيات و روايات, بايد در مسايل حكومتى در ميان فقهاى واجد شرايط تقليد, به فقيهى مراجعه كرد كه در مسايل اجتماعى و سياسى و تدبير امور با توجه به مصالح جامعه و مردم, اعلم است, گر چه در احكام فردى داراى چنين مقامى نباشد. وقتى كه خبرگان عادل و برگزيده با اكثريت آراى خود در مورد يكى از فقها چنين تشخيص دادند كه در مسايل كشوردارى و سياست و تدبير, بهتر از ديگران مى فهمد, و شناخت عميق تر و وسيع تر دارد, و او را شايسته تر براى احراز مقام عظماى ولايت دانستند, ديگر حجت بر ما تمام است, و با مراجعه به او در احكام حكومتى و سياسى و اجتماعى, هيچ گونه اشكالى پيش نخواهد آمد. زيرا حوزه عمل كرد اين دو مقام از هم جداست, گرچه اجتماع مرجعيت و ولايت در يك شخص از جهاتى بهتر است. استاد محمد تقى مصباح, در اين باره چنين مى نويسد: ((اعلميت در مسايل سياسى و اجتماعى مفهومى انتزاعى است كه داراى دو مشخصه مهم است:
1ـ داشتن شناخت بهتر از احكام اسلامى ;
2ـ داشتن شناخت عميق تر از مصالح اجتماعى مسلمانان و آگاهى كامل از اوضاع سياسى و بين المللى.
هرگاه فقيهى اين دو را به ضميمه شرط عدالت و تقوا و توان مديريت دارا بود, به ولايت و حاكميت معرفى مى گردد… با عنايت به كار ويژه ولى فقيه, كه تدبير جامعه براساس احكام اجتماعى و سياسى اسلام است, اگر چه در احكام فردى فقهى, اعلم از فقهاى ديگر نباشد, اما چون شناخت او نسبت به احكام و مصالح اجتماعى سياسى بيش از فقهاى ديگر است, براى تصدى رهبرى جامعه اسلامى اولويت خواهد داشت.))(10)
با توجه به اين بيان نتيجه مى گيريم كه در عرصه عمل هيچ تصادم و تضادى بين آرا نخواهد بود, زيرا همه ـ حتى مراجع ـ ملزم هستند كه در احكام حكومتى و سياسى, از حكم يك فقيه اطاعت كنند, با توجه به اين كه در قانون اساسى, ولايت فقيه مطرح شده; نه ولايت افقه.

5 ـ اصل شوراى رهبرى و ولايت فقيه
مى پرسند: مساله مشورت و شورا در همه مراتب امور اجتماعى و سياسى, يك اصل مهم در اسلام است اصلى كه يك سوره قرآن به نام سوره شورى است و قرآن در دو مورد به آن تصريح نموده, در يك جا خداوند به پيامبرش مى فرمايد: ((و شاورهم فى الامر;(11) در امور با مردم مشورت كن.)) و در مورد ديگر, هنگام بيان ويژگى هاى برجسته مومنان مى فرمايد: ((و امرهم شورى (12)بينهم; كارهايشان با مشورت, در ميانشان صورت گيرد.)) بنابراين چرا ولايت فقيه در وجود يك نفر متمركز شود؟ بلكه بايد به صورت شورايى باشد, و مجموعه اى از فقهاى طراز اول, زمام امور رهبرى را به دست گيرند, و به اداره كشور بپردازند, قطعا شور و مشورت نقش اساسى در تشخيص راه بهتر, و اجراى عميق تر دارد.

پاسخ: گر چه در مساله ولايت فقيه, يكى از راه هاى ارائه شده, ((شوراى رهبرى)) از چند فقيه است, و گاهى ممكن است ناگزير به آن شد, ولى در اين راستا بايد به چند مطلب توجه داشت:
1ـ آن چه در دو آيه فوق آمده بيانگر آن است كه رهبر و مردم در امور زندگى و در اجراى امور سياسى و اجتماعى خود باهم مشورت مى كنند, و كارها را با هم فكرى انجام مى دهند كه براى حفظ انسجام و راهيابى به راه بهتر, بسيار مفيد و كارساز است, مانند هم فكرى در مسايل اجرايى و اطاعت از رهبر, و پشتوانه فكرى و عملى شدن براى مقام رهبرى, كه قبلا بدان اشاره شد. اما معنى آيات فوق اين نيست كه در امر خدا, يا در امر اسلام و يا در امر دين با هم مشورت كنيد, مساله ولايت فقيه به عنوان يك رهبر صالح, يك امر مستقل اسلامى و انتصابى است, و حكم او گرچه بدون مشورت باشد نافذ بوده و بايد همه از آن اطاعت كنند, آن چه كه شايسته مشورت است مشورت مردم با خبرگان براى شناخت فقيه اصلح براى گزينش ولايت او در مسايل اجرايى, است به عبارت ديگر جمهوريت اسلام با جمهوريت غرب فرق دارد, مشروعيت نظام ما همان اسلام ناب است كه ولايت امامان (ع) و سپس ولايت فقيه از اركان آن مى باشد, اما جمهوريت بازوى اجرايى آن است, مشورت گر چه در هر سطحى شايسته است, ولى يك اصل قطعى براى تصميم گيرى نيست, بلكه نقش بازو را دارد و پشتوانه است.
بنابراين مساله شور و مشورت گرچه يك ارزش مهم است, ولى نه به عنوان يك اصل تعيين كننده, بلكه يك پشتوانه خوب, و بها دادن به افكار مردم و تجديد حيات فكرى آن ها است, و مربوط به مسايل اجرايى مى باشد, چنان كه پيامبر(ص) در جنگ احد, بدر و خندق, با سران سپاه خود در نحوه جنگيدن و مكان آن, به مشورت پرداخت, نتيجه اين كه هرگز الزامى نيست كه بگوييم حتما بايد ولايت فقيه از چند فقيه به صورت شورايى تشكيل شود.
وانگهى گرچه مشورت در مراتب ديگر نظام مانند مجلس شوراى اسلامى, شوراى نگهبان, مجمع تشخيص مصلحت, و هيئت دولت و در ميان ارگان ها لازم و سزاوار است, ولى مشورت در سطح ولايت, احيانا قدرت تصميم گيرى و رسيدن به راى واحد را تضعيف مى كند, و نيز احيانا موجب اختلاف و تشتت خواهد شد, با توجه به اين كه مقام ولايت همانند مرجعيت نيست, كه اختلاف فتواى آنها, باعث بروز مشكلى نشود, بلكه با مسايل بسيار مهم مواجه است كه گاهى بايد با قاطعيت و شتاب انجام گيرد, و هيچ گونه دست اندازى از آن جلوگيرى ننمايد, در صورتى كه برنامه رهبرى به صورت شورايى, در بعضى از موارد موجب دست انداز, بلكه اختلال و وقفه خواهد شد. بنابراين, وقتى كه مسايل را با توجه به همه جوانب و در مجموع در ترازوى عقل و درايت بسنجيم, مى بينيم حتى الامكان تمركز ولايت فقيه در وجود يك فقيه صالح و شايسته, اصلح و سودمندتر خواهدبود. چنان كه در بينش تشيع, امامان معصوم(ع) هر كدام در عصر خود به تنهايى امام بر مردم بودند, و مقام امامت و رهبرى را تنها بر عهده گرفتند; مثلا امام حسن(ع) حدود ده سال امامت كرد, امام حسين(ع) در همين عصر حضور داشت, ولى به عنوان يك ماموم و پيرو امام حسن(ع) زندگى مى كرد, با اين كه به عقيده ما امام حسين(ع) در عصر امام حسن(ع) نيز معصوم بود, روايت شده: وقتى كه معاويه بر اوضاع مسلط شد, امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و قيس بن سعد انصارى سردار معروف اسلام را فرا خواند, و آن ها را ناگزير كرد كه بايد با من بيعت كنيد, امام حسن(ع) ناگزير بيعت(صورى) كرد, وقتى نوبت به امام حسين(ع) رسيد (بااين كه چنين بيعتى را سخت اكراه داشت) از امام خود برادرش پيروى كرده, و بيعت كرد, هنگامى كه نوبت به قيس بن سعد رسيد, معاويه به او گفت: ((برخيز و با من بيعت كن.))
قيس به چهره امام حسين(ع) نگاه كرد, تا ببيند او چه دستور مى دهد, امام حسين(ع) به او فرمود: ((يا قيس انه امامى, يعنى الحسن عليه السلام; اى قيس(13)! او يعنى امام حسن(ع) امام و رهبر من است.)) بنابر اين ما بايد از رهبرمان اطاعت كنيم.))
توضيح بيش تر اين كه: در آيه مذكور كه خداوند به پيامبرش فرمان مى دهد كه با مردم مشورت كن, سپس بدون فاصله مى فرمايد: ((فاذا عزمت فتوكل على الله;(14) وقتى كه تصميم گرفتى ترديد نكن و قاطعانه آن را انجام بده.))
در اين آيه, مساله مشورت به صورت جمع (و شاورهم) ذكر شده, ولى تصميم نهايى تنها به عهده شخص پيامبر(ص) به عنوان رهبر واگذار شده است (فاذا عزمت) اين اختلاف تعبير بيان گر آن است كه بررسى جوانب گوناگون مسايل اجتماعى بايد به صورت دسته جمعى انجام گيرد, اما هنگامى كه مشورت به يك نقطه رسيد, بايد براى اجراى آن, يك اراده (يعنى اراده رهبر) به كار افتد, در غير اين صورت هرج و مرج پديد مىآيد, زيرا اگر اجراى يك برنامه به وسيله رهبران متعدد بدون الهام گرفتن از يك سرپرست انجام شود, قطعا با اختلاف و شكست مواجه مى گردد, از اين رو در دنياى امروز نيز اجراى امور را به دولت ها مى سپارند چرا كه تشكيلات دولتى زير نظر يك نفر اداره مى شود, و باعث اختلاف نخواهد شد.

6ـ ناسازگارى با آزادى
بوق هاى تبليغاتى دشمن از طرق مختلف و گاهى از زبان دوستان ظاهرى القا مى كنند كه ولايت فقيه با آزادى ناسازگار است, يكى از سرخوردگان فرارى كه در راديو امريكا سخن مى گفت, اين مسإله را چنين طرح مى كرد: ((آقاى خاتمى (رييس جمهور ايران) چگونه مى خواهد بين ولايت فقيه و آزادى جمع كند؟ رهبرى كه براساس ولايت فقيه , زمام امور را به دست گرفته مانع بزرگى بر سر راه آزادى است, هر جا كه مردم خواستند به دلخواه خود راهى را برگزينند و در آن راه حركت نمايند, نهيب رهبر و طرفداران او, او را بايكوت كرده و با وااسلاما, سد راه آزادى خواهند شد, يا آزادى يا ولايت فقيه, بين اين دو, سازگارى نيست.

پاسخ: آنان كه چنين مى انديشند در واقع هنوز تعريف صحيح آزادى در اسلام را نمى دانند, آن ها آزادى در فرهنگ غرب را كه به معنى بى قيد و شرط بودن و ولنگارى است و موجب پوچى و بى محتوايى انسان مى شود, معيار قرار داده, سپس مى گويند: آزادى با ولايت فقيه سازگار نيست, در صورتى كه بارها آقاى خاتمى اعلام كرده اند منظور از آزادى, آزادى انديشه, آزادى در انتقاد صحيح, آزادى در چهارچوب قانون , و آزادى معقول است, نه آزادى به معنى ولنگارى و بى بند و بارى كه در فرهنگ غرب وجود دارد. بنابراين اگر آزادى به معنى صحيح باشد, به معنى پرسش و پاسخ, بحث آزاد, انتقاد صحيح, برداشتن موانع بر سر راه تكامل درست انسانى است كه نه تنها با ولايت فقيه سازگار است, بلكه هرگز نمى توان آن را از فرهنگ ولايت فقيه جدا نمود, نتيجه اين كه آزادى داراى حد و مرز است وگرنه باعث هرج و مرج خواهد شد, و ولايت فقيه برخاسته از اسلام ناب است, اسلام ناب مروج آزادى صحيح است, چنان كه مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى مدظله در فرازى از نطق تاريخى 21 تير 78 فرمود: ((ما اصرار نداريم كه همه يك طور فكر كنند, اما براى كار سياسى و درگيرى سياسى حدى قايل بشويد, و يك خط قرمزى بگذاريد, بى حساب و كتاب با هم مبارزه نكنيد كه آن قدر مشغول شويد كه به دشمن اجازه بدهيد اين طور بيايد و داخل اين ميدان ها شود.))(15) يعنى در غير اين صورت, بحث آزاد و آزادى در اظهار سليقه ها و انتقاد صحيح و برخورد انديشه ها در محدوده قانون, از حقوق همه است, و كسى نبايد از آن جلوگيرى كند.ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 ) اين شبهه در كتاب حكمت و حكومت نوشته دكتر مهدى حايرى يزدى چنين آمده: ((حكومت به معنى كشوردارى نوعى وكالت است, كه از سوى شهروندان, به شخص يا اشخاص در فرم يك قرارداد آشكارا يا ناآشكار انجام مى گيرد.)) (حكمت و حكومت, ص 177).
2 ) شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج 18, ص 95, به نقل از امام حسن عسكرى (ع).
3 ) همان ,ص 99.
4 ) احزاب (33) آيه 6.
5 ) محمدهادى معرفت, ولايت فقيه, ص 59(به طور اقتباس).
6 ) تفصيل و تحليل ولايت مطلقه فقيه, از انتشارات گروهك نهضت آزادى, ص 38 و….
7 ) نهج البلاغه, خطبه 200.
8 ) همان, نامه 53.
9 ) ممتحنه, (60) آيه 8.
10 ) استاد محمد تقى مصباح يزدى, پرسش ها و پاسخ ها, ص32.
11 ) آل عمران (3) آيه 159.
12 ) شورى (42) آيه 38.
13 ) علامه مجلسى, بحار, ج 44, ص 61.
14 ) آل عمران (3) آيه 159.
15 ) كيهان 2 / 4 / 78, ص 14.

/

امام خمينى ، اصول و ارزشها 5

 

امام خمينى, اصول و ارزش ها(5)
دانشجو و مدرسه عشق(1)

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

((بسيج شجره طيبه و درخت تناور و پرثمرى است كه شكوفه هاى آن بوى بهار وصل و طراوت يقين حديث عشق مى دهد. بسيج مدرسه عشق و مكتب شاهدان و شهيدان گمنامى است كه پيروانش به گلدسته هاى رفيع آن اذان شهادت و رشادت سروده اند. بسيج ميقات پابرهنگان و معراج انديشه پاك اسلامى است كه تربيت يافتگان آن, نام و نشان در گمنامى و بى نشانى گرفته اند. بسيج لشگر مخلص خدا است كه دفتر تشكل آن را همه مجاهدان از اولين و آخرين امضإ نموده اند.))(امام خمينى قدس سره, صحيفه نور, ج21, ص52)

حوادث تإسف بار تيرماه گذشته كه زمينه ساز آن توطئه هاى از پيش طراحى شده جهان خواران و همكارى نشريات و روزنامه هاى نوظهور و جديدالولاده و قلم هاى مسموم نويسندگان معلوم الحال با تيترها و مقالات تحريكآميز و گمراه كننده با همسوئى رسانه هاى امپرياليستى بود و با كارگردانى عناصر فريب خورده در لباس مقدس دانشجويى از خوابگاه دانشگاه تهران سر بيرون كرد و ندانم كارى و خودسرى پاره اى عناصر بى مسئوليت زمينه را براى آشوب گران فراهم ساخت و به اغتشاشات خيابانى و هجمه و غارتگرى اوباش و اراذل (كه راديو امريكا و اسرائيل و رسانه هاى امپرياليستى آن ها را اصلاح طلبان ناميدند!) كشيده شد و بالاخره با حضور توده هاى ميليونى مردم انقلابى مان از همه قشرها از جمله دانشجويان و اساتيد متعهد دانشگاه ها, نقش برآب گرديد, براى همه ما اعم از دانشجو و دانش آموز و هيإت هاى علمى و نيروها و مسئولين فرهنگى كشور تا روحانيان و مجلسيان و جناح ها و گروه هاى سياسى خودى, درسى بود آموزنده و تجربه اى تلخ, اما به تلخى داروها! درس ها و تجربه هاى اين حوادث نبايد فراموش شود و دوباره هواها و انگيزه ها از كمين گاه سر برون آوردند و تجربه ها را دوباره تجربه كنند كه: ((من جرب المجرب حلت به الندامه))! در مقاله پيشين با جناح هاى خودى در اين رابطه سخن گفتيم كه اميد است مورد توجه قرار گرفته باشد. ما هم مانند همه ملت از آنان خواستيم به وحدت كلمه روآورند و به جاى اين كه رو در روى يكديگر بايستند و خوراك تبليغاتى براى دشمن فراهم سازند و به دشمنان اميد بدهند, بيايند براى خدا ـ آرى فقط براى خدا ـ اندكى به تإمل بنشينند كه آن همه كشمكش ها كه تاكنون داشته اند كدام دردى را از دردهاى دين يا دنياى مردم درمان كرده و آيا جز بر دردهاى بى درمان افزوده است؟! و آن گاه در پى چاره جويى مشكلات اين مردم باشند كه تنها تكيه گاه انقلاب و نظام و ولى نعمت جناح ها و گروه ها و حتى مسئولان امور در همه حال بوده و خواهند بود و با همه رنج و دردها و تحمل فشارهاى كمرشكن اقتصادى و معيشتى, روز حادثه همين مردم سر از پا نمى شناسند و گوش به فرمان رهبر خود با حماسه و شكوه هرچه تمام تر در صحنه حضور مى يابند و با مشت آهنين بر پوزه دشمنان خارجى و داخلى مى كوبند كه از همين حضورشان مزدوران بيگانه با ذلت و فلاكت, به لانه هاى خود مى خزند! و همه فتنه ها نقش بر آب مى شود.
اين جا است كه مسئولان امور سعه صدر و اخلاص و گذشت و وفادارى را واقعا بايد از اين مردم بياموزند كه آن ها آموزگار شايسته اى هستند.
اما در عين حال بايد با هوشيارى كامل توجه داشت كه فتنه ها نخفته اند و مارهاى زخم خورده هرگاه كه فرصت هاى مناسبى پيش آيد سر از كمين گاه برخواهند آورد! چنان كه نمونه آن را در حوادث اخير ديديم و در مقاطع گذشته نظائر آن را از ياد نبرده ايم و اين مائيم كه نبايد يإس دشمن را به اميد شوم تبديل نكنيم تا در اين تجربه تاريخى سيه روى از بوته امتحان بيرون نياييم.

كتاب عشق و شهادت!
در اين مجال بسيار حساس دانشجويان و به طور عام نسل جوان مسئوليت ويژه اى دارند نقش جوانان و دانشجويان و دانشآموزان در همه صحنه هاى انقلاب و به ويژه جنگ تحميلى و دفاع مقدس بر احدى پوشيده نيست. همين ها بودند كه با ايثار و فداكارى خود ديگران را نيز به همراه خود كشيدند و بردند. اگر جوانان نبودند بى شك غالب پدران و مادران آن ها داراى چنان جرئت و جسارتى نبودند كه خود را به آب و آتش بزنند و آن همه شكوه و حماسه را بيافرينند. بارى, اين دانش آموزان و دانشجويان ما بودند كه كلاس و مدرسه و دانشگاه را رها كردند و همراه با ديگر بسيجيان در مدرسه عشق; يعنى بسيج ثبت نام نمودند و براى شهادت مسابقه دادند و فضاى جبهه را با زمزمه مناجات خود عطرآگين ساختند و در عرصه نبرد اين سپاهيان خدا در كام شيران رفتند و آنان را از پاى درآوردند. گواه صادق اين مدعا را در جبهه هاى جنوب و غرب و قله هاى رفيع كردستان و دشت هاى وسيع خوزستان بايد جست از ((هويزه و چزابه, بستان و سوسنگرد, شلمچه و طلائيه, مهران و دهلران, ميمك و مريوان, بانه و سردشت, فكه و دهلاويه)) و جاى جاى جبهه ها, و دانشجو كتاب فيزيك و رياضى را بست و با كتاب عشق و شهادت آشنا شد, درسى آموخت كه در دفتر و نوشتار نبود! و در لوح دل و صفحات پاكيزه قلب شيفته و شيداى خود آن را مى كاويد و بدين گونه دانشگاه و مدرسه را مفهوم ديگر داد و از ناكسان و نااهلان پاكسازى كرد و پرده ريا بر چهره نفاق دريد و دانشگاه اسلامى را مى افكند و حوزه و دانشگاه دست برادرى به يكديگر دادند و با اين پيوند مبارك, نظامى نو در فضاى فرهنگ بنيان نهادند و جمعه و جماعت را به فضاى دانشگاه كشيدند و تحولى در فرهنگ مرده و غرب زده كشور پديد آوردند و از آن پس تجليات استعدادها و شكفتن شكوفه هاى دانش را شاهد بوديم و ديديم كه عزيزان ما كه چگونه در المپيادهاى علمى جهانى درخشيدند و در اين ميان فرزندان شاهد را كه اين روزها رتبه دوم المپياد رياضى بين الملل را به دست آوردند نشان دادند كه اگر پدران سلحشورشان در عرصه نبرد حماسه هاى باشكوه آفريدند تا شاهد پيروزى را در آغوش كشيدند و استبداد و وابستگى را به زباله دان تاريخ ريختند, آرى فرزندانشان نيز در سنگر تعليم و تربيت قله رفيع پيروزى را تسخير كردند و ((شير را بچه همى ماند بدو)) و اين خود ويژگى دانشگاه و فرهنگ اسلامى است كه مى تواند فرزندان خود را در دو عرصه علم و ايمان و دانش و عشق و عقل و احساس سرافراز و سربلند گرداند. و اين همان چيزى بود كه امام راحل از انقلاب فرهنگى مى خواست ((و هر دم از اين باغ برى مى رسد تازه تر از تازه ترى مى رسد)).
آرى, دانشجوى بسيجى فرزند واقعى امام است كه ميراث آن پدر فرزانه و پير روشن ضمير را كه به بسيجى بودن خود افتخار داشت مى تواند پاسدارى كند و گوش جان به توصيه امام خود آورد كه فرمود: ((فرزندان بسيجى ام در اين مراكز پاسدار اصول تغييرناپذير نه شرقى و نه غربى باشند)) و آنان كه به نام دانشجو در صفوف دانشجويان متعهد و فرزندان راستين اسلام و انقلاب رخنه كرده و با عوامل دشمن دمساز شده اند, عنصر بيگانه اند كه بايد از صفوف خودى طرد شوند و ديديم كه در غائله دانشگاه چه كسانى آتش بيار معركه بودند و برخى تشكل هاى به اصطلاح دانشجويى را با اهداف پليد خود و مزدورى بيگانگان هدايت مى كردند.
در حالى كه عناصر اين تشكل هاى مشكوك از چند صد نفر در فضاى دانشگاه ها تجاوز نمى كند اما با وقاحت و پررويى خود را قيم و ولى دانشجويان مى دانند و هر زمان مقتضى شود صورت حق به جانبى گرفته فضاى مقدس دانشگاه را به جو تشنج و با هدف خدمت به دشمنان ميهن اسلامى مبدل مى كنند و تجربه هاى تلخ اخير هشدارى بود كه خيل عظيم دانشجويان مسلمان ما ترفند آن اقليت خادم اجنبى را بخوانند بازى نخورند ـ كه البته نخواهند خورد ـ و راه خود را از راه اين فرصت طلبان جدا كنند.

دوران بسيج به سر نرسيده
حوادث و جريان هاى گذشته آموخت كه دوران بسيج و بويژه بسيج دانشجويى و دانش آموزى سپرى نشده و سپر را نبايد افكند كه جنگ است هنوز. تا اين ملت بر اصول خدشه ناپذير انقلاب و آرمان هاى امام راحل و امروز خط مشى رهبرى پاى برجا است دشمن دست از توطئه برنمى دارد. و اگر از در رانده شود از پنجره سر بيرون مى كند همان گونه كه توطئه هاى شيطان بزرگ و متحدان غربى او را قبل و بعد از انقلاب ديده ايم و جوانان نورسته ما از گذشته شنيده و امروز نيز شاهدند و حمايت سران سناتورهاى امريكايى و رسانه هاى غربى را از آشوبگران و آنارشيست ها مى بينند كه چه زود دشمنان زبون ذوق زده شدند و بند را به آب دادند و بر طبل رسوايى خود بيش از پيش كوبيدند! و خدا را شكر كه دشمنان ما را از احمق ترين مردم جهان قرار داده است!
بارى سخن در اين جا از حضور بسيجيان عزيز در پهنه كشور و در دانشگاه و فضاهاى علمى و آموزشى است كه يكى از ضرورىترين مسائل حياتى انقلاب اسلامى است و همان گونه كه حضرت امام قدس سره فرمود: ((اگر بر كشورى نداى دلنشين بسيجى طنين اندازد چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گرديد و الا هر لحظه بايد منتظر حادثه باشيم. بسيج بايد مثل گذشته و باقدرت و اطمينان خاطر به گذشته به كار خود ادامه دهد)).(صحيفه نور, ج21, ص52)
حضرت امام سپس به ضرورت تشكل هاى دانشجويان دانشگاه ها و طلاب حوزه هاى علميه اشاره فرموده و خاطر نشان مى سازد:
((امروز يكى از ضرورىترين تشكل ها بسيج دانشجو و طلبه است. طلاب علوم دينى و دانشجويان دانشگاه ها بايد تمام توان خود را در مراكزشان از انقلاب و اسلام دفاع كنند, فرزندان بسيجى ام در اين مراكز پاسدار اصول تغيير ناپذير نه شرقى و نه غربى باشند. امروز دانشگاه و حوزه از هر محل بيشتر به اتحاد و يگانگى احتياج دارند. فرزندان انقلاب به هيچ وجه نگذارند ايادى امريكا و شوروى در آن دو محل حساس نفوذ كنند. تنها با بسيج است كه اين مهم انجام مى شود و مسائل اقتصادى بسيجيان به عهده اين دو پاسگاه علمى است)).
(صحيفه نور, ج21, ص53)

مباد تيغم نيام جويد!
تجربه اى ارزنده كه از حوادث تلخ آموختيم اين بود كه فرزندان انقلاب و وفاداران به خط امام و رهبرى ـ كه جز آن انقلاب مفهومى ندارد ـ بايد عرصه را بر فرصت طلبان تنگ كنند و ميدان را به بازيگران ندهند كه در زير لواى آزادى و جامعه مدنى به شيوه غربى همه چيز را پايمال كنند و از غوغاسالارى رنگين نامه ها كه چون علف هرزه روييده اند نهراسند و در چارچوب قانون و به طور منظم صفوف دفاعى خود را در سنگر ((علم و جهاد)) تقويت كنند. بسيج دانشجويى را كه به فرموده حضرت امام از ضرورىترين تشكل ها است با قامتى استوار سر پا نگه دارند. به خاطر داشته باشند كه ليبرال ها در روزهاى اول انقلاب همين نغمه را سر مى دادند كه سپاه و بسيج مانع كار ما هستند و يا در انديشه انحلال ارتش بودند و زير اين شعار توطئه نابودى بنيه دفاعى مردمى كشور طراحى مى كردند كه با هوشيارى و رهبرى حكيمانه امام راحل اين نغمه شوم در گلو خفه شد و همين نيروهاى مردمى بودند كه كشور و انقلاب را از كام دشمن بيرون كشيدند و همين ها هستند ذخيره هاى اسلام و ياران حضرت مهدى(ع) و وفاداران رهبرى انقلاب اند و خواب را بر ديده دشمن حرام مى كنند. بسيج دانشجويى نيز از اين نيروهاى ذخيره اسلام و امام و رهبرى است كه امروزه نيز از سوى جريان هاى منحرف مورد تهاجم است و برخى نشريات نوظهور از نيروهاى حزب الله با تعابيرى ناشايست ياد مى كنند و هدفشان اين است كه با جوسازى و غوغاسالارى آنان را منزوى سازند و از صحنه به در كنند غافل از آن كه اين نيروهاى مخلص و سپاهيان مهدى(ع) هوشيارتر از آنند كه به وسوسه خناسان و رجزخوانى ليبرال ها سنگر را خالى كنند. كسانى كه در برابر توپ و تانك ها از صحنه پيكار عقب نشينى نكرده اند, بى شك قلم هاى مشتى زبون نخواهد توانست آنان را به ترك سنگر مجبور سازد. زيرا مومن به نور خدا راه خود را پيدا مى كند: ((المومن ينظر بنورالله)) و اين مغزهاى عليل بى ايمان و بى نور و تاريك اند كه با خيال خام طرح ريزى مى كنند و گمان مى برند ديگر آن شور و هيجان انقلاب فرونشسته! و فرصت هجوم بر اين دژ استوار فرا رسيده است!!
كوتاه سخن آن كه : هم چون روزهاى اول انقلاب و سال هاى جنگ, بايد آماده بود و اين آمادگى بسيج گونه در فضاى دانشگاه از هر جاى ديگر ضرورىتر است و مسئولين امر بايد امكانات تشكل هاى دانشجويى و دانش آموزى را در آمادگى دفاعى و فعاليت سالم سياسى از هر جهت در اختيار مراكز فرهنگى و دانشگاهى قرار دهند و تشويق هاى لازم را از اين نيروها بنمايند و نگذارند غبار فراموشى بر اين سپاهيان مخلص خدا بنشيند! اين مقال را با شعرى از شاعر انقلابى آقاى حميد سبزوارى از زبان بسيجيان به پايان مى بريم:
نمى گذارم پرم ببندى
كه شوق پرواز باز دارم
نمى گذارم لبم بدوزى
كه شور آواز باز دارم
اگر بميرم نمى گذارم
دوباره دامم به ره گذارى
كه رنگ صياد مى شناسم
كه ديده باز باز دارم
زننگ تسليم بركنارم
و تن به ذلت نمى سپارم
كه پر ز سوداى سرفرازى
سرى سرافراز باز دارم
به سينه دارم دلى چو دريا
هميشه توفنده ناشكيبا
بگو به دشمن ز شورش من
كه طبع ناساز باز دارم
مباد تيغم نيام جويد
مباد روحم منام جويد
برنده تيغى خجسته روحى
به مثل آغاز باز دارم
كجا كه شعرى بليغ بينى
حماسه ام بر ستيغ بينى
تپنده نبضى شكفته روحى
حماسه پرداز باز دارم

/

منافقين در كلام شهيدان

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

((منافقين در كلام شهدا))

تهيه و تنظيم:دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

((تو اى خواهر و برادر مسلمان, بيدار باش و هوشيار كه فريب اين از خدا بى خبران (منافقين) را نخورى و با چهره هزاران چهره شان شك و شبهه اى در دل تو ايجاد ننمايند)). (پاسدار شهيد محمد جواد ميرى ـ از بروجرد)

((برادر من, خواهر من, روى سخنم با توست, تو كه هم نسل خودم هستى, بهوش باش, خوب چشمانت را بازكن, فردا هيچ بهانه و پاسخى در پيشگاه خداوند ندارى, احساسات خودت را كنار بگذار, هوا و هوس را دور بينداز, امروز بشريت با يك پديده جدى روبروست, تاريخ وارد پيچ حساس و مهمى شده است. بايد تصميم بگيرى با مسائل گستاخانه برخورد كنى, شهامت داشته باش, امروز دنيا اعتراف مى كند كه انسان, اين موجود ناشناخته همچنان ناشناخته و مجهول مانده است و تا اين مجهول حل نشود, هيچ يك از مشكلات جامعه ما حل نخواهد شد. مكتب ما و ايدئولوژى ما و انقلاب ما اين مجهول را حل كرده است و اين دو راهى را از سر راه جوامع بشرى برداشته است.
واى بر شما جوانان, واى بر شما پدران و مادران, واى بر تو اى فدايى, مجاهد, پيكارى و بالاخره تو اى ضد انقلاب كه چقدر از واقعيتها دوريد. تو كه امام زمان خود را نشناخته اى, من نمى دانم چگونه اين مسائل را براى خود توجيه مى كنى, پاسخ وجدان بشريت آينده را چه خواهى داد)).
(روحانى و دانشجوى شهيد مهدى مقدس ـ از نجف اشرف)

((برادران و خواهران من, هرگز نافرمانى خدا را نكنيد كه پشيمان مى شويد. از شما به نداى قرآن كه خداى تعالى فرمود (اولى الامر منكم) از امام خمينى صاحب امر خدا پيروى كرديد و خدا شما را پيروز كرد, علتش اين بود كه به سوى حق رفتيد. ديگر بار شيطان صفتان (منافقين) شما را از خدا جدا نكنند و به سوى مليت و جاهليت و شيطان و دنيا نكشند. اينها درونشان اعتقادى به خدا ندارد و گرنه حكم خدا عيبش چيست كه به حكم خودشان ميل مى كنند. هميشه رضاى خدا را طلب كنيد تا آزاد از همه چيز باشيد. انسان كامل شويد تا صفات حق در شما پيدا شود)).
(روحانى شهيد ـ منصور بامداد ـ از لار)

((حتى يك لحظه از وجود منافقين داخلى غافل نشويد زيرا منافقان مانند شيطان مى مانند كه هميشه در تزلزل حكومت الله كوشش مى كنند)).(دانشآموز شهيد مجيد ميرزاكوچكى ـ از تهران)

((دشمنان اسلام با تحريكات داخلى و با علم كردن گروهكهاى منافق و پيكارى سعى در ايجاد رعب و وحشت در توده عظيم ملت را دارند. شما در حد توانتان سعى كنيد اين طرفداران پاك و معصوم ـ اعم از دختر و پسر… را به راه راست خدائى آوريد)).
(بسيجى شهيد هادى ترابى دلشاد ـ از تهران)

((در مقابل كفار, كه همان منافقين هستند, هرچه مقاومتر باشيد و آنها را به خاك و خون بكشيد.
(پاسدار شهيد محمدرضا اصغرى ـ از تهران)

((هيچ گاه حرفهايى را كه مى شنويد بدون تحقيق قبول نكنيد. تا شايعه در مقصودش كه از بين بردن اسلام و لوث كردن سران انقلاب است ناكام بماند.))
(بسيجى شهيد عباس اكبرى ـ از تهران)

((با منافقان ضد خلق و ملى گرايان از خدا بى خبر به مبارزه بپردازيد و آنان را از صحنه جامعه براندازيد و حيثيت سياسى آنان راـ كه بر امت حزب الله از پيش روشن شده, افشاتر كنيد و سرانجام به زباله دانى بيندازيد.))
((با مكاتب مادى دنيا و اين گروهكهاى از خدا بى خبر بخصوص منافقين ضد خلق مبارزه كنيد)).(دانشآموز شهيد مهدى محقق امين ـ ازقم)
((با چنگ و دندان منافقان و دشمنان اسلام را از بين برده و در جهت معنوى و تزكيه نفس خود بكوشيد.))
(دانشآموز شهيد كورش محمدى ـ از باختران)

/

در انديشه معــــاد

 

در انديشه معاد

آيه الله عباس محفوظى

 


 

((يسئل ايان يوم القيامه فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس والقمر يقول الانسان يومئذ إين المفر;(1) مى پرسد: روز رستاخيز چه وقت است؟ پس آن گاه كه ديده خيره گردد و ماه در خسوف افتد و آفتاب و ماه به هم گرد آيند آن روز انسان گويد راه گريز كجاست؟))
قيامت جاى گاه عمل و پاداش است. هر شخص اعمال خود را در پيش روى خود حاضر مى يابد آن جا اعضا و جوارح و شاهدان بر رفتار و كردار ما شهادت مى دهند. گناهان مانند طوق دور گردن انسان پيچيده شده با او قرين هستند و راه فرارى از آن براى صاحب گناه نمى باشد. فرد گناه كار در آن روز آرزو مى كند كه اى كاش بين او و اعمال بدش فرسنگ ها فاصله بود.
انسان در آخرت نتيجه تك تك اعمال نيك و بد خود را خواهد ديد. انسانى كه اعمال نيك انجام مى دهد, ولى در كنارش مرتكب معصيت مى شود, ثواب اعمالش از بين مى رود. گناه سبب از بين رفتن حسنات مى شود. اگر در روز قيامت انسان, گناه كار شناخته شود و حق الناس بر گردن او باشد, ثواب اعمالش به پرونده ديگران منتقل مى شود. ائمه اطهار(ع) با آن همه عظمت باز هم نگران عاقبت اعمال خويش بودند. در اين جا به داستانى در اين مورد توجه كنيد.
شبى, شخصى شتابان به خانه حضرت زهرا(س) آمد و عرض كرد: فاطمه جان! على(ع) از دار دنيا رفت. فرمودند: چه ديدى؟ عرض كرد: على(ع) را در ميان نخلستان ديدم كه خدا خدا مى كرد تا اين كه به روى زمين افتاد و از دنيا رفت. حضرت زهرا(س) فرمود: تو يك بار على(ع) را اين گونه در نخلستان ديده اى. على(ع) هر شب اين چنين مى ميرد و زنده مى شود. پس در جايى كه على(ع) اين گونه نگران عاقبت اعمال خويش است ما بايد خيلى مواظب اعمال و رفتارمان باشيم.
حضرت على(ع) بارها و بارها به مومنان سفارش تقوى را كرده است.
در جاهاى مختلفى از نهج البلاغه اين سفارش به چشم مى خورد.
((فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيره معاد;(2) آرى, بى گمان تقوا رمز استوارى اندوخته اى براى معاد است.))
((يا خير الزاد التقوى;(3) بهترين توشه تقوى است.))
تقوا از ماده ((وقى, يقى)) به معناى خود را نگه داشتن, كف نفس از گناه مى باشد. تقوا, يعنى دورى از گناه اعم از كبيره و صغيره. ما بايد به فكر سختى روز قيامت باشيم روزى كه رابطه هاى ظاهرى, انسان را نجات نمى دهد.
پدر, پسر را نمى شناسد. مادر فرزند را فراموش مى كند, هيچ كسى در آن لحظات هولناك يك ديگر را نمى شناسد و همه به فكر نجات از عذاب و نتيجه اعمال خود مى باشند. امام حسين(ع) و فرزندش امام زين العابدين(ع) با آن همه عظمت و بزرگى, به فكر سختى روز قيامت و اندوختن زاد و توشه براى اين سفر طولانى بودند, آن وقت ما از زمان برپا شدن قيامت مى پرسيم براى ما چه فرقى مى كند بالاخره قيامت برپا خواهد شد و هيچ شكى در آن نيست آن چيزى كه مهم است اين است كه به فكر توشه اين سفر باشيم.
به اين داستان هم توجه كنيد: از شخصى نقل شده است: ((در نيمه شبى از كوچه اى عبور مى كردم ناگاه مردى را ديدم كه بارى به دوش مى كشيد, گفتم: آقا! كجا مى رويد؟ گفت به مسافرت. گفتم: چه چيزى به همراه دارى؟ گفت: اين زاد و توشه من است قدرى كه با هم راه رفتيم, ديدم در خانه اى را زد و مقدارى از آن كيسه را آن جا گذاشت و همين طور خانه به خانه در مى زد و از آن كيسه به صاحبان خانه ها مى داد گفتم: آقا! شما گفتيد, من به مسافرت مى روم و اين ها توشه من است جواب داد: بلى. همين طور است, مسافرت طولانى در پيش دارم, سفرى كه بازگشت ندارد و آن سفر قيامت است. درست كه نگاه كردم ديدم اين آقا, امام زين العابدين(ع) است.
يكى از مسائلى كه در مورد معاد و نتيجه اعمال مطرح شده است تجسم اعمال خوب و بد انسان مى باشد. اعمال خوب و يا بدى كه ما در اين دنيا انجام مى دهيم در عالم برزخ و قيامت به صورت فردى خوش صورت و زيبا و يا زشت مجسم شده و هميشه در كنار انسان خواهند بود. تنها چيزى كه انسان همراه خود به عالم آخرت مى برد اعمال او است. ثروت, جاه, اهل و عيال و قدرت در آن جا ما را نجات نخواهد داد. هر يك از اعمال خوب ما مانند نماز, روزه و حج, نورى هستند كه ما را از ظلمت و تنهايى قيامت نجات مى دهند. امام زين العابدين(ع) در مناجاتى عرض مى كنند: بارخدايا گريه مى كنم بر تنهايى و تنگى ظلمت قبرم آن جا ظلمت مطلق است, اگر ما از اين جا نور نبريم, در آن جا در تاريكى خواهيم بود. اگر ما در احوال برزخ و قيامت بينديشيم نورانيتى در قلب پيدا مى كنيم كه ما را منقلب خواهد كرد.
در اين جا به داستانى عبرت انگيز توجه كنيد.
نقل مى كنند: شبى شيخ بهايى وارد قبرستانى شد و با نگهبان قبرستان احوال پرسى نمود. پس از احوال پرسى از وى سوال كرد. ساليان درازى كه در اين قبرستان هستى چه ديده اى؟ گفت: از عجايبى كه ديده ام اين بود كه مرده اى را آوردند و دفن كردند. بعد از دفن وى از ميان قبرستان بوى خوشى بلند شد ديدم يك جوان زيبا و معطر وارد قبرستان شد و كنار همان قبر آمد. قبر شكافته شد و جوان داخل قبر شد. چيزى نگذشت كه قبرستان متعفن شد. دوباره ديدم يك سگ بدبو و زشت آمد و داخل قبر شد. اندكى پس از آن, جوان از درون قبر سراسيمه بيرون آمد, در حالى كه پيراهنش پاره شده بدنش خون آلود بود. جلو رفتم و پرسيدم تو كيستى؟ گفت: من عمل خوب اين مرد بودم و آن سگ عمل بد او, ما در داخل قبر با هم مبارزه كرديم تا اين كه او به من غلبه كرد و تا روز قيامت با صاحبش خواهد بود.
آرى, دعا, نماز, روزه, خمس, زكات و اعمال شايسته, مثل آن جوان زيبا است كه با ما داخل قبرمان شده و تا روز حساب مونس ما خواهند بود. در مقابل, غيبت, دروغ, سخن چينى, تهمت و افترا, كم فروشى, ترك نماز و… مثل آن سگ بدبو و موحش است كه قرين انسان مى شوند. ما بايد متوجه باشيم كه ميزان الهى حق است و همه چيز, حتى كوچك ترين اعمال نيز مخفى نمانده از آن سوال خواهد شد. قرآن مى فرمايد: ((هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق))(4)
تمام اعمال و رفتار ما در دنيا تحت كنترل بوده و ضبط مى شود. درست همانند دوربين هاى فيلم بردارى كه از كوچك ترين حركات و اعمال ما فيلم بردارى مى كنند.
در حديثى آمده است كه روزهاى دوشنبه و پنج شنبه هر هفته پرونده اعمال انسان ها به پيشگاه حضرت حجه ابن الحسن(عج) عرضه مى شود. اگر در پرونده مان اعمال نيك و ثواب نوشته باشند, قلب نازنينش راضى و خشنود خواهد شد و اگر گناه نوشته باشند, آزرده خاطر شده و بر آن اشك مى ريزند. هشيار باشيم قلب حضرت از ما آزرده خاطر نشود. ان شإالله.

پى نوشت ها:
1ـ سوره قيامه (75) آيه7.
2ـ نهج البلاغه, خطبه 23.
3ـ نهج البلاغه, قصار الحكم, 130.
4ـ سوره جاثيه (45) آيه29.

/

عظمت قــرآن 3

 

عظمت قرآن(3)

آيه الله جوادى آملى

 


 

((لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون.))(1)
((اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم, يقينا آن[ كوه]را از بيم خدا فروتن[ و] از هم پاشيده مى ديدى. و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم باشد كه آنان بينديشند.))

اين كريمه, هم مى تواند اميدبخش و نشانه تجليل و تكريم باشد و هم نشانه توبيخ و سرزنش; اما اميدبخش باشد نسبت به وجود مبارك رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ و عترت طاهره ـ عليهم السلام ـ و شاگردان اين مكتب, و سرزنش نسبت به منحرفان از مكتب. قرآن عظيم كه اگر بر كوه نازل بشود آن را متلاشى مى كند وقتى كه پيامبر(ص) آن را در كمال آرامش حمل و هضم مى كند و اين كتاب نه تنها او را ناآرام نمى كند بلكه مايه طمإنينه و آرامش او مى گردد, اين نشانه عظمت آن انسان است. كتابى كه كوه را ريز ريز مى كند بر قلب مطهر رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فرود آمد و نه تنها اين قلب را ناآرام نكرد بلكه آن را از هر ناآرامى دفع كرد: ((نزل به الروح الامين على قلبك))(2) پس اين كتاب نازل شد و براى اين نازل شد كه ((كذلك لنثبت به فوادك و رتلناه ترت(3)يلا)) ما اين كتاب را بر قلب مطهر تو نازل كرديم تا تو را تثبيت كنيم, پس اين كتاب كوه افكن مايه تثبيت قلب مطهر رسول اكرم شد.
جنبه توبيخى آيه مورد بحث براى ديگران آن است كه كتابى كه اگر بر كوه نازل بشود كوه را متلاشى و ريز ريز مى كند قلب يك عده در برابر آن هيچ عكس العملى نشان نمى دهد, اين همان است كه: ((ان منها كالحجاره او اشد قسوه)).(4)
درباره قرآن اين دو سمت ياد شده است كه از قرآن دو كار متضاد در دو زمينه مختلف ساخته است اين كه فرمود: ((وننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين و لايزيد الظالمين الا خسارا))(5) ناظر به همين است. اين كتاب, از يك سو مايه شفاى دردهاى دل مومنين است و از سوى ديگر مايه خسارات تبهكاران. قرآن خود را به عنوان شفاى دردهاى دل مردم معرفى كرد, نكته اين است كه نفرمود ((دوا))ى دردها بلكه فرمود: ((شفا)), ممكن است چيزى دوا باشد, مصرف بشود ولى اثر نكند, اما ممكن نيست شفا جايى برود و اثر نكند, اصولا شفا يعنى تإثير, و اين فرض ندارد كه شفا جايى برود و شخص درمان نشود, اما دوا ممكن است جايى برود و هاضمه نپذيرد, پس فرمود: ((شفإ لما فى الصدور)).(6)
آن گاه ما فى الصدور را هم مشخص كرد كه دردها گوناگون اند: جهل, كينه, دشمنى, عداوت, طمع در نامحرم و… اين مرض ها را كه علمى و عملى اند قرآن شفا مى دهد و اگر دلى مستعد درمان باشد و قرآن در آن دل بتابد يقينا شفا را به همراه دارد: ((و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين)).
همين قرآن ((و لا يزيد الظالمين الا خسارا)) نه قرآن ديگر, وقتى بر قلب تبهكاران مى تابد سياه تر مى شود آن دل, چرا؟ چون در مقابل اين نور عكس العمل قرار مى دهد و به مبارزه با اين نور مى پردازد: ((يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم)).(7) همين مبارزه عليه نور مايه تيره تر شدن دل هاى آنان است, مثل اين كه شما براى مهمانهايتان يك ظرف گلابى پخته شيرين و پرآب حاضر كرديد بعضى از مهمان ها سالم اند و ديگران به بيمارى دستگاه گوارش مبتلايند آن كه سالم است اين ميوه را مى خورد و فربه مى شود و آن كه زخم معده دارد همين گلابى بر دردش مى افزايد, هرچه شيرين تر و پرآب تر باشد دردش افزوده تر مى شود. همين گلابى است كه دردآور است نه چيز ديگر هرچه رسيده تر و شيرين تر باشد براى دستگاه گوارش كسى كه به بيمارى سوءهاضمه مبتلاست دردآورتر است. در تمام ايام سال شبى به عظمت شب قدر نيست, به طورى كه عبادت در آن شب به اندازه عبادت هزار ماهه است, ولى براى تبهكاران هم هيچ شبى بدتر از شب قدر نيست چون معصيت در شب قدر با معصيت در ساير شب ها يكسان نيست. پس يك امر به دو زمينه مختلف دو اثر گوناگون دارد: ((و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين)) اما ((و لايزيد الظالمين الا خسارا)). همين قرآن كوه افكن اگر بر قلب مومن بتابد قلب مومن را مستحكم تر مى كند ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب))(8) و اگر همين قرآن بر دل سياه سيه دلان كه ((فى قلوبهم مرض))(9) است بتابد, چون آن ها عكس العمل نشان مى دهند ((و ان منها كالحجاره او اشدقسوه)).(10)
بخش ديگر از سخن اين است كه فرمود اين ها مثلى است كه ما ذكر مى كنيم ((و تلك الامثال نضربها للناس))(11) مثل آن است كه مرحله رقيقه ممثل را نشان بدهد گاهى انسان درباره خود اين مثل مدت ها فكر مى كند گاهى از مثل به ممثل منتقل مى شود مى فرمايد اينها جنبه مرآتى دارد, شما بايد از اين مثل به ممثل منتقل بشويد. اما انتقال از مثل به ممثل كار آسانى نيست ما مثل هايى است كه مى زنيم. سوره مباركه حشر طبق شواهدى كه در آن هست, مثل جريان يهود بنى نضير و امثال آن, معلوم مى شود كه در مدينه نازل شده در حالى كه در بعضى از سوره هايى كه در مكه نازل شده است, همين مطلب را با فعل ماضى ياد كرده است; مثلا در سوره مباركه روم آيه 58 مى فرمايد: ((و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل)). ظاهرا مشابه اين, در سوره زمر هم هست. پس در بعضى از سوره هايى كه در مكه نازل شد با فعل ماضى ياد كرد كه فرمود ما در قرآن براى هر چيزى مثل زديم ولى در سوره مدنى با فعل مضارع ياد مى كند. اين يا براى آن است كه چون مستقبل محقق در حكم ماضى است بيان مى كند و يا براى آن است كه گذشته را به خاطر بياورد و استمرار را احضار كند, با فعل مضارع ياد مى كند.
بنابراين آن تعبيرات ماضى كه در سوره هاى مكى ياد شده است با تعبير مضارع كه در سوره مدنى ياد شده است قابل جمع است, اگر تعبير مضارع در سوره مكى بود و تعبير ماضى در سوره مدنى محذورى نداشت, الان هم كه ماضى در سوره هاى مكى است و مضارع در سوره هاى مدنى است بى محذور است.

تفكر در مثال ها
چگونه از مثل به ممثل پى ببريم؟ فرمود: ((نضربها للناس لعلهم يتفكرون)) ما مثال ها را مى زنيم تا شايد كه مردم فكر كنند. فكر, كار و روش است, كار و روش هم سرمايه مى خواهد و هم مقصد. سرمايه اين كار, علم و مقصد آن, عاقل شدن است. انسان بايد بينديشد كه چه بشود به كجا برسد. مثل را قرآن ذكر نمى كند كه انسان متفكر و يا دانشمند, چون انديشه كردن, ابزار است و علم و دانش هم سرمايه, پس نه دانشمند شدن هدف است و نه تفكر كردن, بلكه تمام تلاش دين اين است كه عاقل تربيت كند نه عالم. عالم شدن سخت نيست عاقل شدن دشوار است, چون عاقل شدن علم به علاوه عمل صالح است, آن كه عالم نيست عاقل هم نيست سختى عقل براى آن است كه انسان بايد معارف و احكام را خوب بفهمد, سپس اعتقاد پيدا كند و آن گاه عمل نمايد, از اين رو بسيار دشوار است, اما تفكر ابزار است. خداوند سبحان اين موضوع را در سوره مباركه عنكبوت آيه 43 مشخص فرمود كه: ((و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون)) غير از افراد عالم كسى آن ها را تعقل نمى كند يعنى عالم بودن سرمايه داشتن است, تفكر ابزار اين كار و كار كردن است و عاقل شدن هدف. تمام تلاش براى اين است كه انسان عاقل بشود عاقل كسى است كه معارف الهى را خوب بفهمد و از جنبه عملى هم كسى كه نتواند بهشت را كسب كند عالم شده ولى عاقل نشده است, چرا كه عقل آن است كه به وسيله آن, خداوند پرستش شود و بهشت به دست آيد, چرا كه تعريف عقل اين است كه: ((يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان))
و تمام تلاش قرآن براى اين است كه انسان را تا دم دروازه بهشت برساند ((يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام)).(12) بنابراين عالم شدن, مواد سرمايه اى را داشتن است, تفكر, كار كردن است و عاقل شدن هدف.

راه هاى هدايت
راهى كه قرآن كريم به ما ارائه داد چه راهى است؟ هم راه استدلال را به ما نشان داده, هم راه اطاعت از ظواهر دينى و هم راه تهذيب نفس. جمع هر سه هم ممكن است اينها منفصله مانعه الخلو است نه مانعه الجمع, اگر كسى راه استدلال عقلى يا راه ظواهر دينى و يا راه تهذيب نفس را طى نكرد, هرگز به مقصد نمى رسد يكى از اين ها را كه طى كند به نوبه خود گوشه اى از دين را مى فهمد و براى او همان اندازه مقبول است چون هر سه او را به آن مقصد راهنمايى مى كند. اگر راه حارثه بن مالك را طى كرد همان مى شود كه رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ به او مى فرمايد: ((عبد نور الله قلبه)) اين چنين نبود كه حالا حارثه بن مالك ساليان متمادى حوزه ها را پشت سر گذاشته باشد, درس و بحث كرده باشد, اين راه تهذيب نفس را گرفته است به مقصد رسيد بسيارى از مردم نه راه حارثه بن مالك را گرفته اند نه راه خردمندان و فرزانگان كه با عقل استدلال كنند, از ظواهر دينى استفاده مى كردند يعنى از معصوم ـ عليهم السلام ـ سوال مى كردند اين موضوع چيست تكليف را مى فهميدند مسئله را ياد مى گرفتند و عمل مى كردند. اين پيروى از ظواهر دين است. عده اى هم با براهين عقلى همين مطلبى را كه ائمه ـ عليهم السلام ـ مى فرمودند مى فهميدند, چون معجزه براى اثبات صحت دعوت نيست براى اثبات صحت دعوى است; يعنى پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه مىآيد دو حرف دارد: يكى دعوت و ديگرى دعوى, دعوتش اين است كه خدا هست, واحد, بى شريك, عليم, قدير, سميع, بصير و… است. هم چنين حساب و كتاب هست, نشئه بعد از مرگ هست, هر عملى كه انسان بكند مسئول است. اين ها دعوت است و همه اين ها را مى شود با برهان فهميد, معجزه نمى خواهد.
سخن ديگر اين ها دعوى است مى گويد من از طرف خدا آمده ام, اين دعوى را با معجزه بايد ثابت كنند, آن دعوت را با برهان مى توان اثبات كرد لذا در هنگام استدلال بر توحيد دليل اقامه مى كنند, براهين اقامه مى كنند, نمى گويند ما حالا چون عصا را اژدها كرديم خدايى هست آن را بدون معجزه هم مى توان فهميد البته اگر دعوى ثابت شد دعوت را هم خيلى ها مى پذيرند, يعنى اگر ثابت شد كه اين شخص پيامبر است يقينا خدايى هست كه او را فرستاده است, به سخن او اطمينان پيدا مى كنند. اكثر مردم اين چنين اند, اما دعوت نيازى به معجزه ندارد با برهان مى توان اثبات كرد, خواص آن دعوت را با برهان مى فهمند, ولى دعوى را البته بايد با اعجاز يا نشانه هاى ديگر تثبيت بكنند. براى اثبات دعوت, آن براهين هم كافى است معجزه هم به نوبه خود سهمى دارد و مانند آن.
براى رسيدن به آن دعوت سه راه وجود دارد: يكى تجربه است, ما اگر بخواهيم اشياى خارجيه را بشناسيم, مثلا از علوم تجربى نظير طب, فيزيك و امثال آن آگاه بشويم, تنها راهش تجربه است, چون امور جزيى است. عقل كه براهين كلى را اقامه مى كند گرچه خطوط كلى را مى فهمد ولى درباره جزئيات خارجيه هيچ نقشى ندارد. با براهين عقلى هرگز نمى توان جزئيات خارجيه را , مثل اين كه حال مريض چگونه است, اثر فلان دارو چيست تشخيص داد. راه عقل نيست, عقل براى كليات جهان است جهان بينى است نه آثار خاصه اشياى مشخص, اين ها را با تجربه مى توان اثبات كرد.
راه دوم, كشف و شهود معصومانه است و راه سوم هم قول معصوم ـ عليهم السلام ـ
اينها سه راه است كه عقل در آنها راه ندارد, ولى براى اثبات مسائل ماوراى طبيعى سه راه وجود دارد: عقل, ظواهر دينى و تهذيب نفس. علوم تجربى در اين گونه امور راه ندارد; يعنى هرگز با طب و فيزيك و علم هندسه و امثال آن نمى توان مسئله معاد, فرشته ها, اسماى حسناى حق, صفات حق, توحيد حق و امثال آن را اثبات كرد, اصلا اينها در اين حرم امن راه ندارند, اين راه هاى گوناگون همه رفتنى است. در بخشى از قرآن كريم به اين سه راه ظاهرا اشاره كرده است آيه 8 سوره مباركه حشر اين است كه فرمود: ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير)) بعضى ها درباره حق جدال مى كنند بدون اين كه به هيچ يك از اين سه راه آشنا باشند, نه سخن عالمانه و مستدل و برهانى دارند, نه از ظواهر دينى استفاده كرده اند نه وحى اى به آنها رسيده است, اگر برهان عقلى نبود, اگر شنيدن از معصوم نبود, اگر وحى سماوى نبود كسى حق جدال در دين ندارد جاهل را با عالم بحث نيست گرچه سوال هست اين ((فاسئلوا اهل الذكر))(13) براى همين است سوال كنيد براى اين كه با سوال چندين نفر اجر مى برند اما اگر كسى آشنا با مبادى بحث نيست بخواهد جدل كند خود را خسته مى كند, جاهل حق بحث با عالم را ندارد, اما حق سوال را دارد, راه براى او باز است, چند سالى درس مى خواند و با مبادى آشنا مى شود, ممكن است از آن عالم هم بالاتر برود, اما كسى كه به مبادى آشنا نيست بخواهد جدل كند مى شود ((بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير)) اين شخص يا مقلد گمراه است يا متبوع گمراه. فرق آيه 3 و 8 همين سوره مباركه آن است كه يكى درباره تابع گمراه است ديگرى درباره متبوع گمراه.
اين سه راه اگر هميشه كنار هم باشد هيچ محذورى ندارد نه آن ها كه راه برهان عقلى را طى مى كنند با كسانى كه راه ظواهر دينى را طى مى كنند درگيرند و نه اين دو گروه با كسانى كه راه تهذيب نفس را در پيش گرفته اند درگيرند چون همه از يك منبع استفاده مى كنند. اما اگر هر كدام بخواهند راه خاص خودشان را بروند و بخواهند ديگرى هم مثل آنها فكر بكند و خودشان را ميزان العقايد و العلوم والافكار قرار بدهند اين اول نزاع است, كسى كه حكيم است توقع داشته باشد كه ديگران روى مسائل فلسفى و حكمى بينديشند اين چنين نيست, آن كه طبق ظواهر دينى مى رود توقع داشته باشد كه همه براساس ظواهر دينى حركت كنند, آن چنان هم نيست, آن كه راه سوم را مى رود توقع داشته باشد كه آن دو گروه مثل اين حركت كنند, اين طور هم نيست. چه اين كه شاگردان ائمه ـ عليهم السلام ـ هم يكسان نبودند اما همه يكديگر را درك مى كردند; يعنى هر يك رسم و راه ديگرى را مى فهميد و مى پذيرفت.
آيه مباركه وحدت به ما يك درس خاصى مى دهد, ببينيد ما از وسط راه شروع كرده ايم كمتر به نتيجه مى رسيم. اين همان آيه معروف است كه: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعدإ فإلف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون)).(14)
اين واعتصموا كه شعار وحدت است نه به اين معناست شما هر كجايى هستيد در هر حدى هستيد بياييد با ديگران يك جور فكر كنيد اين شدنى نيست, چه اين كه ديديد كه تا حال كمتر ثمر داد اين ((واعتصموا بحبل الله جميعا)) معنايش اين نيست كه همه شما اهل قرآن و مسلمانى باشيد همه شما به قرآن و ثقلين عمل كنيد معنايش اين است كه همه شما با هم بفهميد ((واعتصموا بحبل الله جميعا)) با هم اين طناب را بگيريد نه تك تك, با هم كه گرفتيد يكديگر را درك مى كنيد اين سمينارها, كنگره ها, كنفرانس ها, بحث هاى گروهى, كارهاى گروهى, تحقيقات جمعى, گوشه اى از همين راه است. با هم بفهميد نه يعنى همه مسلمان باشيد حالا همه مسلمانيم و مشكلى هم حل نشد چون بى هم مسلمانيم نه با هم, بى هم قرآن را گرفته ايم نه با هم, اين با هم گرفتن غير از تك تك گرفتن است, وقتى با هم گرفتيم به افكار يكديگر احترام مى گذاريم هرگز خودمان ميزان العقايد والاعمال نمى شويم اگرچند كلمه درس خوانديم و عالم شديم اين اولين روزى است كه خود را بده كار مى دانيم نه طلب كار, اگر كسى فارغ التحصيل شد از حوزه يا دانشگاه و خود را طلبكار ديد اين بايد دوباره برگردد حوزه يا دانشگاه و درس را از نو شروع كند, اگر كسى خود را بده كار ديد و به افكار ديگران احترام گذاشت گفت اين نعمتى كه خدا به من داد اولين روز مسئوليت من است كه من بايد خدمت گزار مردم باشم اين است كه ديگر هيچ مشكلى پيش نمىآيد اين حق حوزه يا دانشگاه را ادا كرده است اين با هم فهميدن يعنى حرفهايتان را كنار هم بگذاريد وقتى كنار هم گذاشتيد آن گاه خيلى از مشكلات حل مى شود.
سيدنا الاستاد , علامه طباطبايى ـ رضوان الله عليه ـ دو بحث مفصل در ذيل آيه 119 سوره مائده دارند كه قبلا اشاره شد: يك بحث اين است كه قرآن كه فرمود من جامعه را هدايت مى كنم با چه راه هدايت مى كند همه اشكال هايى كه بر فلسفه و بر منطق شده است ايشان جواب داده اند. نقص هايى كه بر منطق و بر تفكر عقلى كرده اند همه را يكى پس از ديگرى جواب داده اند. يك بحثى هم دارند به نام بحث تاريخى كه هر دو بحث در قرآن شناسى نقش دارد يعنى جزء علوم قرآنى است كه ايشان در تفسير قرآن ذكر كرده اند اگر كسى خواست قرآن را بشناسد بايد اول در اين زمينه ها كار كند كه روش قرآن در هدايت چگونه است؟ آيا تهذيب نفس است؟ يا فقط عمل به ظواهر و استدلال به ظواهر است؟ يا استدلال هاى عقلى است؟ يا جمع بين اينهاست؟ مرحوم سيدنا الاستاد علامه طباطبائى مى فرمود كه خيلى از بزرگان آمدند اين مثلث را جمع كنند; يعنى بين ظواهر دينى و بين برهان عقلى و بين عرفان و كشف شهود جمع كنند ولى موفق نشدند سرش اين است كه هر كسى تافته جدا بافته بود اين تافته جدا بافته هر كسى را بخواهند با تافته ديگرى پيوند بزنند نمى خورد يك راه دارد كه آن اولين راه است و آخرين راه, آن راه را هم در پايان بحث اشاره مى كنند و راه حل نشان مى دهند مى فرمايند آن همين است كه ما به كريمه سوره آل عمران عمل بكنيم: ((واعتصموا بحبل الله جميعا)) يعنى با هم بفهميد نه هر كسى در راه خودش زحمت بكشد و ديگرى را به حساب نياورد و توقع داشته باشد كه ديگرى زيراكس گرفته او باشد مثل او فكر بكند اين نخواهد شد, يك راه دارد و آن با هم فهميدن است وگرنه فهم هاى بى هم را نمى شود با هم گره زد اگر با هم فهميديد هم برهان ظواهر دينى را تاييد مى كند و هم هر دو راه رياضت ((حارثه بن مالك)) ها را و هم راه حارثه بن مالك راه, حكيم و متدين را.
مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در روضه كافى نقل مى كند كه رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ صبح كه مى شد از اصحاب سوال مى كرد كه ديشب در عالم رويا چه ديده ايد؟ حضرت شاگردانش را به گونه اى تربيت مى كرد كه شب براى آن ها كلاس درس بود, كسى كه شب تا صبح بخوابد و چيزى در رويا نصيبش نشود اين, خواب مانده, آنها را طرزى تربيت كرد كه شب در عالم رويا چيزى براى آنها روشن بشود اصولا مى خوابند كه چيزى بفهمند خوابيدن براى آن نيست كه بدن بيارامد براى اين است كه اين جان از شر اين بدن نجات پيدا كند و به مدرسه برود, فايده خواب اين است مثل اين كه انسان يك بچه بازى گوش دارد, او را در گهواره مى خواباند كه خود مطالعه كند, اصل خواب براى همين است, اين بدن كه با شكم, زنده است بچه بازيگوش جان و مزاحم روح است, گرچه مددكار اوست اما مزاحم اوست. روح است كه اين بدن را آرام مى خواباند تا خود به ديار خويش سفر كند, اين بدنى كه الان شصت يا كمتر يا بيشتر كيلو وزن آن است چه كسى او را حركت مى دهد كى او را از مدرس به منزل مى برد, يك مدبرى دارد او را كنار غذا مى برد, آب به او مى دهد هنگام خسته شدن او را مى خواباند تا خود سفر كند.
دو روايت است كه مرحوم كلينى در ((روضه كافى)) و همين دو روايت را مرحوم فيض در ((وافى)) در باب برزخ نقل كرده است, آن روايت اين است كه:
بشرهاى اوليه خواب نمى ديدند انبيا به آنها مى فرمودند خدايى هست و دستورهايى هست و بايد اطاعت كرد اينها هم مى گفتند اگر عمل بكنيم چه مى شود؟ اگر نكنيم چه مى شود؟ انبيا مى فرمودند اگر عمل بكنيد يا عمل نكنيد اثرش بعد از مرگ ظاهر مى شود, آنها افكارشان بيشتر مى شد و مى گفتند بعد از مرگ كه خبرى نيست آنها كه رفتند كه برنگشتند, تا اين كه خداى سبحان رويا را بر آنان مسلط كرد و در عالم خواب رويايى نصيبشان مى شد, وقتى بيدار مى شدند به انبيا ـ عليهم السلام ـ مى گفتند: اينها چيست كه ما در خواب مى بينيم؟ مى فرمودند: از صنف آن امورى است كه ما به شما وعده مى دهيم, شما توقع نداشته باشيد كه مرده هاى شما از قبرستان برگردند, آن يك نشئه اى است كه بالاخره زنده مى شوند همه تا خطوط سرانگشتان هم برمى گردد: ((بلى قادرين على ان نسوى بنانه))(15) اما آن چه كه ما مى گوييم كه بعد از مرگ وارد برزخ مى شويد از همين قبيل است.
اين چند روايت بسيار لطيف است كه مرحوم كلينى در كافى نقل مى كند و هر دو را هم مرحوم فيض نقل مى كند.
غرض اين است كه در ((روضه كافى)) آمده است: رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ صبح از اصحاب سوال مى كرد كه در ((بارحه)) چه ديده ايد: ((ما فعلتم بالبارحه)).
اصولا حضرت طورى آنها را تربيت مى كرد كه اينها بدن را بخوابانند تا جانشان سفر بكند, جان به اين بدن علاقه مند است چون مركب اوست اگر اين بدن پرخورده باشد بالاخره اين جان بيچاره ناچار است در همان جا باشد تا اين همه غذايى كه خورده هضم بكند. تمام تكليف بر دوش اين روح بيچاره است, هنگام مرگ با يك نفرتى اين بدن را ترك مى كند, چون با نفرت اين بدن را ترك مى كند آثار نفرت هم اين است كه بدن, بدن, ((جيفه)) و ((مردار)) مى شود, اما اگر اين بدن تابع روح باشد آثار آن روح در اين بدن هست و مدت ها يا براى هميشه نمى پوسد.
پس يك راه وجود دارد كه بگوييم مثلث با هم ساخته بشود وگرنه از جايى ديگر بياوريم مثلث درست كنيم هرگز تثليث توحيد نخواهد شد فرمود: ((واعتصموا بحبل الله جميعا)) با هم بفهميد, دو طلبه كه با هم بحث مى كنند با هم مى فهمند نه بى هم اما يك طلبه كه در اتاقش مطالعه مى كند ديگرى در اتاقش, بى هم قرآن را فهميده اند نه با هم.

مهجوريت قرآن در حوزه ها
اما آن چه كه به عنوان بحث تاريخى بر سر قرآن كريم آمده بحث جالبى است. در صدر اسلام چگونه با قرآن رفتار شد؟ در زمان خود حضرت, بعد از ايشان, در زمان خانه نشينى حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ , و در زمان حكومت ايشان امويان و عباسيان چه كردند؟ از آل بويه تا زمان صفويه بر شيعه چه گذشت؟ شرح مفصل و جذابى درباره سير تاريخى قرآن دارد. سپس درباره بحث هاى حوزوى مطالبى مى فرمايند كه خلاصه اش اين است:
قرآن نه تنها به عنوان بحث رسمى در حوزه ها نيست كه اساسا درسى و بحثى به عنوان قرآن نيست, قرآن را به عنوان مهمان علوم ديگر هم نكرده اند طورى كه اگر كسى كارى با قرآن نداشته باشد مى تواند عمرى در حوزه ها به سر ببرد و در رشته خاص خود صاحب نظر باشد.
علوم ادبى ما با اشعار جاهلى و سبعه معلقه ديوان امرءالقيس و امثال ذلك تإمين بود, جامع الشواهدها هم اين را نشان مى دهد و سر اين كه لسان العرب و امثال آن, كتاب و لغتى است كه از آخر شروع مى كند, يعنى آخر كلمه را مى گويد باب النون يعنى كلمه اى را كه آخرش نون دارد, باب الواو يعنى كلمه اى كه آخرش واو دارد, برخلاف ساير كتاب هاى لغت براى اين كه معمولا قوافى, ابيات, اشعار را به همين شيوه تنظيم مى كردند, از آخر مدد مى گرفتند.
وارد مسائل فقه و اصول كه مى شويم شما از اول تا آخر اصول يكى دو تا آيه مى بينيد آن هم براى رد كردن نه براى اثبات: يكى آيه ((نفر)) است, ديگرى آيه ((نبإ)) كه به قول همه اصوليان محقق اينها دليل حجيت خبر واحد نيست. اين استدلال ها را به عنوان استدلال به آيه ذكر مى كنند براى رد كردن, كدام اصولى محقق است كه حجيت خبر واحد را به آيه ((نبإ)) استدلال كرد يا به آيه ((نفر)) استدلال كرد, همه گفتند اينها دلالت ندارند, آيه ((ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا))(16) هم تإييد است, براى اين كه قسمت مهمش را حديث ((رفع)) تإمين مى كند; يعنى كتاب برائت با آن برائت عقلى كه قبح عقاب بلابيان است مى گردد و قسمت مهمش در محور ((رفع عن امتى التسع)) مى گردد استصحاب هم كه با آن حديث تكيه مى كند, اصل هايى مانند اشتغال و تعادل و تراجيح نيز اين چنين است. ما در بحث هاى اصولى مرحله سطح و خارج مسئله اى نداريم كه به قرآن متكى باشد.
اما فقه گرانقدر ما قسمت مهمش, جلش لولا الكل به روايات بسته است و اگر در يك مسئله به ((اوفوا بالعقود))(17) استدلال مى شود مشابه اين معنا و اين مضمون از روايات ديگر به خوبى استفاده مى شود, بنابراين اگر كسى, طلبه اى قرآن مى خواند براى اين است كه مى خواهد ثواب ببرد. اساسا بافت حوزه و علوم حوزوى چيزى نيست كه به قرآن تكيه بكند, نه قرآن در متن كار حوزه است نه مهمان علوم حوزوى است. وقتى حوزه منهاى قرآن شد بازده اش هم همان خواهد بود و اين كه مى بينيد بزرگان از مراجع خودشان تلاش و كوشش كرده اند تفسير بنويسند مثل شيخ طوسى ها و امثال ذلك اين خطر را احساس كردند, اى كاش همان روال مرحوم شيخ طوسى و طبرسى و مرحوم آقا شيخ جواد بلاغى و ديگران ادامه پيدا مى كرد, آنان احساس مى كردند كه قرآن را بايد در حوزه ها آورد و اگر قرآن در حوزه باشد همه علوم هست.
يك سخن لطيفى امام فخر رازى دارد كه از او خيلى متوقع نيست در ذيل آيه كريمه: ((و لاتلقوا بايديكم الى التهلكه))(18) يك اشكال ادبى است كه ثلاثى مجرد مصدرش بر وزن تفعله نيامده است هلك, يهلك تهلكه, فعل يفعل تفعله نيامده است, اديبى كه به انتظار سبعه معلقه ها به سر مى برد مى خواهد كه تلاش و كوشش كند كه اين تهلكه را درست كند, امام رازى مى فرمايد كه به دنبال چه مى گردى؟ مى خواهى به وسيله امروالقيس حرف خدا را تثبيت كنى, قرآن براى شما سند نيست, مهد ادب نيست, شما مى خواهيد دنبال يك شعر جاهلى برويد تا بگوييد اين با قوانين ادب درست است اگر ثابت شده است معجزه است كما هو الحق البين همين قانون است, شما مى خواهيد با گفته عرب جاهلى قانون درست كنيد. اين فكر بايد احيا بشود كه خود كلام الله ادب مىآورد, شما ادبيات قبل از اسلام را با ادبيات بعد از اسلام مقايسه كنيد, غناى ادبيات بعد از اسلام, مرهون قرآن است. بحث هاى عقلى ديگر را هم قرآن آورده است. بنابراين قرآن نه تنها بايد همه اين علوم ياد شده را تغذيه بكند بلكه بايد به عنوان يك پرچمدار در حوزه ها مطرح شود. از سال هاى متمادى اين فكر در حوزه ها عموما و در حوزه قم خصوصا طرح شده بود كه كتاب هاى ادبى حوزه ها بازسازى بشود, ما به جاى اين كه شواهدى از سبعه معلقه و اشعار جاهليه بياوريم از آيات قرآن و كلمات اميرمومنان در نهج البلاغه شاهد بياوريم. مرحوم محدث قمى ـ رضوان الله عليه ـ حرف لطيفى در شرح حال خودش در كتاب ((الكنى والالقاب)) دارد در آن جا كه شرح حال خود را مى نويسد, مى گويد: من در جوانى ذوق ادبى داشتم مقامات حريرى و حميدى و امثال آن را مى خواندم, بعد فهميدم كه اين چه كارى است, در اين كتاب ها آمده است كه فلان جا سور اين چنين بود, سفره آن چنان بود, مهمانى و پذيرايى چه وضعى داشت, خلاصه يك مشت گدايى است اما نهج البلاغه يك آقايى است. من گفتم: اگر من ادبيات مى خواهم اين نهج البلاغه است, هم معارف دارد و هم ادب, چرا مقامات حريرى بخوانم. اين درد در حوزه ها بود و فخر يك اديب, اين بود كه مقامات حريرى درس مى خواند اما اگر از تفسير اين سخنان اميرمومنان ـ سلام الله عليه ـ كه: ((لايدركه بعد الهمم))(19) سوال مى كردى, مى ماند!
اما سفره پذيرايى فلان خان چگونه بود يا فلان شخص در فلان قبيله چگونه بود به هر جهت غير از يك مشت سورچرانى و شكم پرستى چيز ديگرى ندارد, اما نهج البلاغه, تماما حكمت و عرفان و خداپرستى و زهد ورزى است, لذا مرحوم محدث قمى مى گويد من تغيير سليقه دادم آمدم نهج البلاغه خواندم.
قرآن و نهج البلاغه بايد در متن حوزه ها باشند, به راحتى مى توان همه شواهد و قواعد را با قرآن و نهج البلاغه تإمين كرد, هم چنين تمام بحث هاى كلامى, فلسفى و عرفانى را مى توانيم قرآنى كنيم.

پى نوشت ها:
1) سوره حشر,(59) آيه21.
2) سوره شعرا, (26) آيه194.
3) سوره فرقان (25) آيه32.
4) سوره بقره (2) آيه 74.
5) سوره اسرإ (17) آيه 82.
6) سوره يونس (10) آيه 57.
7) سوره صف (61) آيه 8.
8) سوره رعد (13) آيه 28.
9) سوره بقره (2) آيه 10.
10) همان, آيه 74.
11) سوره عنكبوت (29) آيه 43.
12) سوره مائده (5) آيه16.
13) سوره نحل (16) آيه 43.
14) سوره آل عمران (3) آيه 103.
15) سوره قيامه (75) آيه4.
16) سوره اسرإ (17) آيه 15.
17) سوره مائده (5) آيه1.
18) سوره بقره (2) آيه 195.
19 نهج البلاغه خطبه1.

/

سخنان معصومان عليهم السلام اوصاف شيعيان

 

سخنان معصومان
اوصاف شيعيان

 


 

امام على عليه السلام :
((من كان من شيعتنا عالما بشريعتنا فاخرج ضعفإ شيعتنا من ظلمه جهلهم الى نور العلم الذى حبوناه به, جإ يوم القيامه و على رإسه تاج من نور يضىء لاهل جميع العرصات)).(1)
هر كس از شيعيان ما كه به دين ما آگاه باشد و ضعيفان از شيعيان ما را از تاريكى جهل برهاند و به روشنايى علمى كه بدو بخشيده ايم درآورد, در حالى وارد محشر مى شود كه بر تاركش تاجى از نور است و همه اهل محشر را روشنى مى بخشد.

امام باقر عليه السلام :
((ما شيعتنا الا من اتقى الله و اطاعه و ما كانوا يعرفون الا بالتواضع والتخشع و ادإ الامانه و كثره ذكر الله والصوم والصلاه والبر بالوالدين و تعهد الجيران من الفقرإ و ذوى المسكنه والغارمين…)).(2)
شيعه ما نيست جز كسى كه پرواى خدا دارد و او را پيروى كند, شيعه ما را نتوان شناخت جز با تواضع, افتادگى, اداى امانت بسيارى ذكر خدا, روزه, نماز, نيكى با پدر و مادر, رسيدگى به همسايگان نيازمند و مستمند و بدهكاران…

امام باقر عليه السلام :
((يا جابر بلغ شيعتى عنى السلام و اعلمهم انه لاقرابه بيننا و بين الله عزوجل و لايتقرب اليه الا بالطاعه له, يا جابر من اطاع الله و احبنا فهو وليينا, و من عصى الله لم ينفعه حبنا)).(3)
اى جابر سلامم را به شيعيانم برسان و به آنان اعلام كن كه ميان ما و خداى عزوجل خويشاوندى نيست و كسى جز با طاعت و بندگى به او تقرب نيابد. جابر! هر كه خدا را فرمان برد و ما را دوست بدارد دوست ماست و هر كه نافرمانى خدا كند محبت ما به حالش سودى ندارد.

امام باقر عليه السلام :
((ابلغ شيعتنا انهم اذا قاموا بما امروا انهم هم الفائزون يوم القيامه)).(4)
به شيعيان ما ابلاغ كن كه هرگاه آنها وظايف دينى خود را انجام دهند, روز قيامت آنها بى ترديد رستگارانند.

امام صادق عليه السلام :
((شيعتنا اهل الهدى و اهل التقى و اهل الخير و اهل الورع و اهل الفتح والظفر)).(5)
شيعيان ما اهل هدايتند و پرهيزكارى و خير و ايمان و اهل گشايش و پيروزى.

امام صادق عليه السلام :
((شيعتنا اهل الورع والاجتهاد و اهل الوفإ و الامانه و اهل الزهد والعباده)). (6)
شيعيان ما اهل پارسايى و كوشش, اهل وفا و امانتدارى و اهل زهد و عبادتند.

امام صادق عليه السلام :
((معاشر الشيعه كونوا لنا زينا و لاتكونوا علينا شينا, قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتكم و كفوها عن الفضول و قبيح القول)).(7)
اى گروه شيعيان! همواره زينت ما باشيد و مايه ننگ ما نگرديد, با مردم نيك سخن گوييد, مراقب زبان خود باشيد و آن را از گفتار بيهوده و زشت باز داريد.

امام صادق عليه السلام :
((يابن جندب بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لاتذهبن بكم المذاهب فوالله لاتنال ولايتنا الا بالورع والاجتهاد فى الدنيا و مواساه الاخوان فى الله و ليس من شيعتنا من يظلم الناس)).(8)
اى پسر جندب! به شيعيان ما بگو: راهها و روش هاى گوناگون شما را از راه نبرند, به خدا سوگند هيچ كس به جرگه ولايت ما در نمىآيد مگر با رعايت پارسايى و تلاش در [ بهره ورى از] دنيا و هميارى با برادران دينى و هر كس به مردم ظلم كند شيعه ما نيست.

امام حسن عسكرى :
(( ان الرجل منكم اذا ورع فى دينه و صدق فى حديثه و ادى الامانه و حسن خلقه مع الناس قيل: هذا شيعى فيسرنى ذلك)).(9)
بى گمان هر كس از شما در دينش پارسايى ورزد و در سخنش راست گويد و امانت را باز گرداند و با مردم خوشخويى پيشه كند, گفته مى شود: چنين كسى شيعه است و اين مرا شاد مى گرداند.

پى نوشت ها:
1) بحار, ج2, ص2.
2) تحف العقول, ص295.
3) بحار, ج78, ص183.
4) بحار, ج2, ص29.
5) كافى ج2, ص233.
6) بحار, ج68, ص167.
7) بحار, ج11, ص310.
8) تحف العقول, ص303.
9) بحار, ج78, ص372.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ چرا بايد آزمايش شويم؟

 

دانستنى هايى از قرآن
چرا بايد آزمايش شويم؟

 


 

((ولنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم والصابرين و نبلو إخباركم)).
(سوره محمد(ص), آيه31)
و ما بى گمان تمام شما را آزمايش مى كنيم تا مجاهدان و بردباران شناخته شوند, و اخبارتان را نيز مىآزمائيم (تا اعمالتان خبر دهد كه در باطن چگونه هستيد).
اين آيه علت واجب كردن قتال را بر مومنان بيان كرده است. خدا مى خواهد مردم را امتحان كند تا براى خودشان مشخص گردد كه چه كسانى حاضرند از جان و مال و هستى خود در راه خدا بگذرند و با صبر و تحمل, در راه او و براى او مبارزه و پيكار كنند.
نكته اى در اين جا به چشم مى خورد و آن اين كه خداوند مى فرمايد: ((حتى نعلم)) تا آن كه بدانيم مجاهدان و صابران شما چه كسانى هستند. روشن است كه خداوند خالق و آفريدگار همه است و علم محض است يعنى بر همه چيز و همه كس احاطه دارد و عملش هرگز مقيد به زمان و مكان نيست, پس خداوند خودش عالم است و آگاه به حال تمام مردم, ولى مى خواهد خود مردم, يكديگر را بشناسند. چه بسا افراد زيادى, در ميان مردم با صلح و صفا زندگى مى كنند و ظاهرالصلاح هستند و آثار ايمان و تقوا از رخسارشان هويدا است و چه بسا پيشانيهايشان از كثرت سجده, پينه بسته است ولى هنگامى كه امر جهاد يا دفاع پيش مىآيد, چنان خود را مى بازند و با لطايف الحيل از زير بار مسووليت شانه خالى مى كنند و از جنگ و كارزار با دشمنان دين و قرآن فاصله مى گيرند كه تو گويى در ميان اين امت وجود خارجى نداشته و اصلا جزئى از كل نبوده و نيستند.
بايد هر مدت زمانى, حادثه و رخداد تلخى پيش آيد تا اين به ظاهر مومنان كه در حقيقت منافق و تيره دل هستند, شناسايى گردند و مردم آنها را بشناسند و حنايشان در ميان ملت رنگى نداشته باشد و قطعا تا كارزار و مجاهدت و پيكار نباشد, خوب از بد و خير از شر مشخص نمى گردد و مومن از منافق و باتقوا از لاابالى شناخته نمى شوند.
اگر هميشه اوضاع كشور و ملت آرام باشد و هيچ كشمكش و درگيرى ميان حق جويان و باطل خواهان رخ ندهد, هرگز انسان هاى خوب و باتقوا و مجاهدان واقعى و صابران, مشخص نمى گردند, لذا هرچند مدتى يك بار ـ چنان چه در ايران اسلامى نيز شاهد هستيم ـ حادثه اى رخ مى دهد و باطل خواهان جولانى مى كنند و سر و صدايى راه مى اندازند و حادثه اى تلخ مىآفرينند تا هم چهره واقعى منافقان مشخص گردد و هم صابران و بردباران تميز داده شوند. لذا حوادثى كه در طول انقلاب خونبار اسلامى رخ داده و مى دهد, هرگز براى عارفان و راهبران, غيرمترقبه نيست. در حادثه هفت تير كه يكى از سهمگين ترين تيرهاى دشمن به كالبد جوان انقلاب بود, خود شاهد بوديم كه امام عزيزمان رضوان الله عليه در سخنرانى آن روز فرمود: ((اين حادثه مترقبه)) يعنى ما پيوسته منتظر حادثه آفرينى هاى دشمنان بوديم و چقدر جالب بود كه هم مومنان و متقيان شناخته شوند و هم منافقان كوردل كه بسيارى از آنان تا آن روز لباس مقدس انقلاب و اسلام را در بر كرده بودند.
در حادثه فراموش نشدنى 8 شهريور كه امتداد هفتم تير بود, آن روز نيز چهره ديگر منافقان از خدا بى خبر شناخته شد و از آن سوى, دو مجاهد و صابر واقعى كه همگام و هم نوا با اسلام و انقلاب پيوند ناگسستنى داشتند, شناخته شدند و چه خوب اين دو بزرگوار (رجايى و باهنر) از آزمايش قطعى و مسلم الهى, روسفيد درآمدند و براى هميشه در كنار شهيدان جاويد انقلاب و اسلام مانند دو گوهر شهوار مى درخشند. همين بس كه به ياد آنان هر ساله هفته دولت برگزار مى شود و راه مقدسشان در حركتى توقف ناپذير دنبال مى گردد. روحشان شاد و راهشان مستدام باد.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
صرب ها اجساد هزاران مسلمان غيرنظامى را در معادن كوزوو سوزاندند.(78/3/17)
كانديداى مسلمانان با شكست رقيب صرب خود شهردار سربرنيتسا شد.(78/3/18)
فرمانده مبارزان كشمير: جهاد تنها راه آزادى كشمير است.(78/3/20)
صرب ها با آتش زدن مسجد كوزوو, امام جماعت آن را به شهادت رساندند. (78/3/25)
دبير كل حزب الله: امريكا مسئول جنايات رژيم صهيونيستى در لبنان است. (78/4/7)
21 تن از مخالفان دولت كويت به عضويت پارلمان اين كشور انتخاب شدند. (78/4/14)

داخلى
مدير مسئول روزنامه ايران از بسيجيان و رزمندگان عذرخواهى كرد.
كنگره بزرگداشت علامه طبرسى در قم افتتاح شد.
با مصوبه ديروز مجلس صدها هزار كارگر از حمايت قانون كار محروم شدند.
الويرى: شهردارى تهران را با 1000 ميليارد ريال بدهى تحويل مى گيرم. (78/3/19)
كشف يك شبكه جاسوسى در ايران, نگرانى امريكا و محافل صهيونيستى را برانگيخت.
يك سركرده و چند عضو گروهك منافقين در انفجار شمال بغداد به هلاكت رسيدند.
طرح اصلاح قانون كار مسكوت ماند.(78/3/20)
رئيس قوه قضائيه: 13 عضو شبكه جاسوسى صهيونيست ها به زودى محاكمه و مجازات مى شوند.
جمعى از محكومان دادگاه هاى نظامى مشمول عفو رهبر انقلاب قرار گرفتند.
رئيس جمهور: وظيفه دولت, پرهيز از تشنج است.
رئيس مجلس از عملكرد اقتصادى بنياد مستضعفان انتقاد كرد.(78/3/22)
در سالروز شهادت امام رضا(ع) و تشييع 600 شهيد دفاع مقدس, مشهد شاهد باشكوه ترين تجمع مردمى پس از انقلاب بود.(78/3/25)
رهبر انقلاب: نمايندگان مجلس كشورهاى اسلامى بايد گرايش ملت هاى مسلمان به حاكميت ارزش هاى اسلامى را نهادينه كنند.
رئيس جمهور: تشكيلات بين المجالس اسلامى به عنوان ((خانه امت)) زمينه مناسبى براى احيإ تمدن اسلامى است.(78/3/26)
روساى مجالس كشورهاى اسلامى با حضرت آيت الله خامنه اى ديدار كردند.
تهران به عنوان محل دائمى دبيرخانه اتحاديه مجالس كشورهاى اسلامى انتخاب شد.
اجلاس تإسيسى سازمان مجالس اسلامى با صدور قطعنامه اى به كار خود پايان داد. (78/3/27)
آيت الله جنتى: ايران در مورد 13 جاسوس صهيونيست ها با هيچ كس معامله نخواهد كرد.
ايران 700 ميليون دلار گندم از كانادا وارد مى كند.(78/3/29)
رهبر انقلاب: مقاومت و مبارزه تنها راه ريشه كن كردن غده سرطانى اسرائيل است.
متهم اصلى پرونده قتل هاى مشكوك خودكشى كرد.(78/3/30)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس مجلس سودان: ايران از اصول اسلامى دست برنمى دارد, غربى ها بايد مواضع خود را اصلاح كنند.
با تلاش وزارت اطلاعات, 3 تبعه ايتاليايى ربوده شده آزاد شدند.(78/3/31)
نيازى: كشف دخالت بيگانگان در قتل هاى مشكوك, باعث خودكشى عامل اصلى اين دسيسه شد.
وزير اطلاعات: عاملان ترور شهيد صياد شيرازى دستگير شدند.
كوفى عنان از سياست خارجى آقاى خاتمى تجليل كرد.
مهاجرانى: دولت با تغيير قانون در جهت محدود كردن مطبوعات مخالف است. (78/4/1)
(غلامرضا قبه) معاون شهردار سابق تهران به 9 سال زندان و پرداخت 20 ميليارد تومان محكوم شد. (78/4/2)
خاتمى: بايد از گام نهادن در راه افراط و تفريط غرب زدگان و سنت زدگان بپرهيزيم.(78/4/3)
مجلس ختم سعيد امامى با حضور ((حسينيان)) برگزار شد.(78/4/5)
خاتمى: دشمنان مى خواهند به نام آزادى بى بند و بارى و سهل انگارى فرهنگى را ترويج كنند.
شيخ ((الازهر)) از تإثير انديشه امام خمينى(ره) در احياى ارزش هاى اسلامى ستايش كرد.(78/4/6)
رهبر انقلاب: جريان ضد دين و طرفدار امريكا امروز هم مثل اول انقلاب در برابر جبهه خودى ايستاده است.(78/4/8)
خشكسالى 10 هزار ميليارد ريال خسارت وارد خواهد كرد.(78/4/9)
از سوى رهبر انقلاب 1954 نفر از محكومان دادگاهها مورد عفو قرار گرفتند.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: امروز حجم عظيم تهاجم به انقلاب, روحانيت و رهبرى نگران كننده است.
مجمع روحانيون مبارز: سلب آزادى از مطبوعات و حق انتخاب از مردم ضربه به نظام اسلامى است.(78/4/12)
150 نماينده مجلس خواستار لغو بخشنامه تعطيلى مراكز آموزش عالى ضمن خدمت شدند.(78/4/14)
مجلس لايحه 1200 ميليارد ريالى مقابله با عوارض خشكسالى را تصويب كرد.
مدال طلاى سازمان بهره ورى آسيايى به يك مهندس ايرانى اهدا شد.
وزارت امور خارجه: مسئوليت مستقيم ربودن ديپلمات هاى ايرانى به عهده رژيم صهيونيستى است.(78/4/15)

خارجى
2 پايگاه عراق هدف بمب هاى ليزرى جنگنده هاى غربى قرار گرفت.
وزير دفاع عربستان مواضع امارات در مورد ايران را ابلهانه خواند.(78/3/17)
عربستان و قطر به اختلافات 34 ساله مرزى خود پايان دادند.(78/3/18)
كوفى عنان از بازرگانان امريكايى خواست واشنگتن را بر پرداخت بدهيهايش به سازمان ملل تحت فشار قرار دهند.
كنگره امريكا كلينتون را به نقض قوانين زمان جنگ متهم كرد.(78/3/20)
نيروهاى روسيه در آستانه ورود نيروهاى ناتو جايگزين صربها در كوزوو شدند.
شواردنادزه : خاطره ديدار با امام خمينى از صحنه هاى منحصر به فرد در عمر سياسى من بوده است.(78/3/22)
تلاش دختران صدام براى گريز از عراق ناكام ماند.(78/3/25)
امريكا به خاطر منافع خود تحريم كشاورزى چند كشور را لغو كرد.(78/3/26)
سازمان ملل: بازسازى ويرانى هاى جنگ 77 روزه بالكان حداقل 10 سال به طول مى انجامد.
يك فروند جنگنده اف ـ 14 امريكا در خليج فارس سرنگون شد.
روابط ازبكستان و تركيه متشنج شد, تركيه سفير خود را از تاشكند فراخواند. (78/3/27)
شركت هاى غربى 160 ميليارد دلار اسلحه به كشورهاى شوراى همكارى خليج فارس فروخته اند.
27 عضو كنگره امريكا خواهان تسريع در فروش غله و دارو به ايران شدند. (78/3/30)
پنج دولت غربى (ايتاليا, آلمان, فرانسه, انگليس و امريكا) اداره كوزوو را بين خود تقسيم كردند.
شاه اردن: سياست هاى كنونى ايران را پيام خوبى براى جهانيان مى دانيم. (78/3/31)
امريكا, انگليس و آلمان كمك به بازسازى يوگسلاوى را مشروط به سرنگونى ميلوسوويچ كردند.(78/4/1)
اوجلان: اگر آنكارا به پيشنهادهاى من اعتنا نكند جنگ پ. ك.ك 100 سال ديگر ادامه مى يابد.
دبير كل ناتو: نظاميان ناتو 3 سال در كوزوو خواهند ماند.(78/4/3)
رژيم صهيونيستى با حملات پياپى موشكى مردم لبنان را به خاك و خون كشيد. (78/4/5)
رئيس رژيم صهيونيستى از اقدامات تروريستى خود عذرخواهى كرد.
يك عرب ثروتمند خسارت حمله اسرائيل به لبنان را جبران مى كند.(78/4/6)
پروفسور فوريسون: وجود اتاق هاى گاز براى كشتار يهوديان در جنگ دوم جهانى كذب محض است.(78/4/7)
كليساى ارتدوكس صربستان خواستار استعفاى ميلوسوويچ شد.(78/4/8)
اجلاس سران 48 كشور اروپا و امريكاى لاتين با موضع گيرى عليه واشنگتن پايان يافت.
اوجالان به اعدام محكوم شد.
صدور حكم اوجلان با واكنش بين المللى مواجه شد.(78/4/9)
جمهوريخواهان, همسر كلينتون را به سوء استفاده از امكانات دولتى متهم كردند. (78/4/12)
روژه گارودى: ايران تنها مانع سلطه امريكا و صهيونيست ها بر جهان است. (78/4/13)
رئيس مجلس فرانسه دلال خون آلوده به ايدز است.
نواز شريف خواستار ميانجى گرى كلينتون ميان هند و پاكستان شد.(78/4/15)

/

تازه هاى علمى پژوهشى

 

تازه هاى علمى پژوهشى

 


 

خطرات سوراخ كردن پوست بدن براى مبتلايان به بيمارىهاى قلبى
افراد مبتلا به بيمارىهاى مادرزادى قلبى كه اقدام به سوراخ كردن پوست بدن از جمله گوش مى كنند با افزايش خطر ابتلا به عفونت هاى بالقوه مهلك روبرو هستند.
كلينيك مايو اقدام به بررسى 445 فرد مبتلا به بيمارى مادرزادى قلبى كه بيش از يك ميليون تن را در امريكا مبتلا كرده است نمود.
محققان دريافتند از هر چهار بيمار يك تن بعد از سوراخ كردن پوست بدن خود دچار endocarditis) ) التهاب پوشش داخلى قلب كه يك عفونت دريچه قلب است شد. تنها 6 درصد اين افراد موقع سوراخ كردن بدن داروهاى پادزيست دريافت كردند.
به گفته محققان هرگونه سوراخ كردن پوست بدن از سوراخ كردن عادى گوش گرفته تا قسمت هاى حساس تر نظير ناف و اندام هاى تناسلى مى تواند سلامت مبتلايان به بيمارىهاى قلبى مادرزادى را تهديد كند , زيرا با اين اقدام پوست بدن در برابر ميكرب هاى بالقوه مهلك بدون حفاظ مى ماند.
محققان مى گويند: از آن جايى كه سوراخ كردن بدن شامل نفوذ به يكى از مهم ترين موانع محافظتى بدن يعنى پوست است, در صورتى كه به طور صحيح انجام نشود, خطر ابتلا به عفونت را به همراه دارد.
كسانى كه دريچه هاى قلب شان صدمه ديده يا مصنوعى است با بالاترين ميزان خطر ابتلا به التهاب پوشش داخلى قلب روبرو هستند.
كارول وارنس متخصص قلب كلينيك مايو كه اين تحقيق را انجام داده است مى گويد التهاب پوشش داخلى قلب باكتريال يك بيمارى جدى و صعب العلاج است كه به طور بالقوه جان فرد را به خطر مى اندازد.
اما خوشبختانه برخى موارد عفونت با مصرف پادزيست در موقع سوراخ كردن بدن همراه دارد قابل پيشگيرى است.
محققان مى گويند: كسانى كه در معرض خطر ابتلا به عفونت قرار دارند بايد پادزيست مصرف كنند و اطمينان حاصل كنند كه عمل سوراخ كردن بدن يا خالكوبى به طريق استريل و ضدعفونى شده انجام مى شود.
كلينيك مايو اعلام كرد: خطر ابتلا به چنين عفونت هايى در موقع سوراخ كردن بدن در افراد سالم ناچيز است.

سرطان , سيستم ايمنى بدن را غير فعال مى كند
براساس جديدترين تحقيقات به عمل آمده, سرطان, سيستم ايمنى بدن را به خوابيدن و آرام ماندن تحريك مى كند تا امكان گسترش سلول هاى مهاجم را در سراسر بدن فراهم آورد.
((پيترلى)) و ((مارك ديويس)) با استفاده از يك روش جديد براى بررسى سريع فعاليت سيستم ايمنى موفق شدند يك سپر محافظ اساسى, به اصطلاح سلول هاى تى كشنده را كشف كنند كه به هنگام روبرو شدن با آنتى ژن هاى سرطان از فعاليت باز مى ماند.
ديويس گفت: به طور طبيعى سلول هاى تى بسيار حساس هستند و حتى مقادير بسيار اندك از آنتى ژن ها آنان را فعال مى سازد.
محققان در بررسى نمونه هاى خون 11 بيمار مبتلا به سرطان پوست پيشرفته دريافتند: فقط سلول هاى تى مورد نظر سلول هاى سرطان از واكنش باز مى مانند. اما سلول هاى تى هدف ويروس ها, رفتار و واكنش طبيعى دارند و اين امر بدان معناست كه سيستم ايمنى سراسر بدن بيمار عمل مى كند.
لى و ديويس نتيجه گيرى كردند: شواهد اوليه نشان مى دهد سرطان, خود عامل ناتوان كردن سلول هاى تى كه مسوول حمله به مهاجمان بدن هستند, مى باشد. اين محققان قصد دارند تحقيقات بيش ترى را به اميد يافتن روشى براى معكوس كردن اين تإثير انجام دهند.
لى گفت: آن چه كه ما دريافتيم اين است كه سلول هاى سرطان در محل خود بدون تحرك باقى نمى مانند و منتظر نابودى خود نمى شوند. اين سلول ها نيز مقابله مى كنند. يكى از كارهايى كه سلول هاى سرطانى انجام مى دهند خاموش كردن سلول هايى است كه سعى در نابودى آن ها دارند.
لى گفت: نتايج اين تحقيق جديد كه در نشريه ((نيچر مديسين)) به چاپ رسيده است, مى تواند جست و جو براى يك واكسن ضد سرطان را دشوارتر سازد. بسيارى از دانشمندان اميدوارند اين واكسن در امر كمك به سيستم ايمنى بدن موثر واقع شود.
لى گفت: در بيماران مبتلا به سرطان, در مبارزه بين سلول هاى تى و مهاجمان, سرطان برنده است.

توليد داروى جديدى براى مقابله با شيوع هپاتيت
سال گذشته چشم انداز توانايى بشر براى مقابله با بيمارى ((هپاتيت)) بسيار نگران كننده به نظر مى رسيد. اما اخيرا داروهايى براى مقابله با آن توليد شده كه نتيجه خوبى در پى داشته است.
به نوشته ماهنامه علمى ((ساينتيفيك امريكن)) رئيس سازمان جراحان امريكا سال گذشته در گزارشى اعلام داشت كه هپاتيت نوعC خطرى بزرگ براى جامعه به شمار مىآيد. در تابستان همان سال كليه نشريات و جرايد از شيوع اين بيمارى كه به گونه اى بى صدا قربانى را از پاى درمىآورد خبر دادند.
مشكلى كه براى مقابله با اين بيمارى وجود داشت آن بود كه تنها راه درمان شناخته شده از هزينه اى بسيار بالا (معادل700 دلار در هر ماه) برخوردار بود و علاوه عوارض جنبى غيرقابل تحملى براى بيمار به همراه مىآورد.
از اين گذشته اين شيوه درمان تنها قادر به مداواى 30 تا 40 درصد بيماران بود. در همين اثنا, پزشكان امريكايى ناگزير به اين واقعيت اذعان كردند كه نوع تازه اى از ويروس هپاتيت (علاوه بر سه نوع شناخته شده يعنى انواعA.B.C ) ظهور كرده كه با نامG مشخص شده و تنها در امريكا بيش از چهار ميليون نفر را مبتلا ساخته است.
اما اكنون به نظر مى رسد كه در راه مقابله با اين بيمارى پيشرفت هايى صورت گرفته است و بيش از يك ميليون نفر از كسانى كه به نوع مزمن اين بيمارى دچار هستند مى توانند از مبتلا شدن به روند معمول اين بيمارى كه عبارت است از نابود شدن تدريجى كبد و در نهايت از كارافتادگى كامل اين عضو و يا بروز سرطان, دورى نمايند. پيشرفتى كه بدان اشاره شد مرهون توليد داروى تازه اى است كه دسامبر گذشته به بازار عرضه شد.
هم اكنون چند داروى ديگر نيز مراحل آزمايش كلينيكى را پشت سر مى گذارند و انتظار مى رود به زودى روانه بازار شوند. از سوى ديگر ايمن سازى كودكان در سنين پائين سبب شده تا از گسترش هپاتيت نوعB تا حد زيادى جلوگيرى به عمل آيد.
زيست شناسان موفق شده اند در هپاتيت نوعC نيز يك نقطه ضعف عمده پيدا كنند كه مى تواند براى ضربه زدن بدان داروهاى مناسبى توليد كرد. در عين حال مطالعه دقيق تر در نحوه رفتار ويروس نوعG نشان داده كه اين ويروس آسيب اندكى به كسانى كه در بدنشان خانه كرده وارد مىآورد.
بر اساس آمار موسسه كنترل و پيشگيرى از بيمارى هپاتيت, ميزان اين بيمارى در امريكا از سال 1985 تاكنون تا حدود 70 درصد كاهش يافته است. ويروس نوعC اين بيمارى در حال حاضر با سرعتى كمتر از يك پنجم آن چه در دهه قبل داشت, در حال گسترش است.
هرچند شمار مبتلايان به بيمارى نوعC سه برابر مبتلايان به بيمارى نوعB است, اما نوع اخير خسارت هاى اقتصادى بيش ترى به بار مىآورد. در سطح جهانى نيز ويروس نوعB بيش از ديگر انواع, افراد را به بيمارى كبد مبتلا مى سازد.
در زمان حاضر 350 ميليون نفر در سطح جهان, به اين بيمارى مبتلا هستند و سالانه يك ميليون تن به دليل ابتلا به اين بيمارى جان خود را از دست مى دهند.
از آن جا كه بيمارى نوعB از طريق مقاربت جنسى انتقال مى يابد, احتمال انتقال آن بيش تر از بيمارى نوعC است.
اما با توجه به آن كه اكنون بيش از 80 كشور در سطح جهان برنامه هايى را براى ايمن سازى كودكان در برابر اين بيمارى در پيش گرفته اند, مى توان انتظار داشت كه در سال هاى آينده از ميزان گسترش اين بيمارى تا حد قابل ملاحظه اى كاسته شود.

ابداع يك روش جديد در درمان شكستگى هاى استخوان
يك دانشمند آلمانى موفق به ابداع تكنيكى شده است كه با استفاده از آن شكستگى هاى شديد استخوان به سرعت التيام مى يابد.
در اين روش به جاى بستن استخوان هاى شكسته شده با ميخ و صفحات, از يك وسيله قابل انعطاف فولادى شبيه به در بازكن بطرى به نام ((اندوهليكس)) براى اتصال استخوان ها استفاده مى شود.
دكتر ((راينر لابيتزك)) متخصص استخوان و استاد جراحى دانشگاه ويتن مى گويد: با اين روش استخوان ها ظرف 6 ماه به هم جوش مى خورند.
در روش هاى متعارف كنونى كه استخوان هاى شكسته شده با ميخ جراحى يا صفحات به هم بسته مى شوند, بيماران معمولا نمى توانند براى 2 يا 3 ماه بر روى دست يا پاى شكسته فشار وارد آورند. علت اين كه استخوان ها با اين شيوه جديد به خوبى التيام مى يابند اين است كه با كاربرد ماده اندوهليكسendohelix استخوان ها باز هم كمى تحرك دارند.
تحرك داشتن به توليد ماده جديد استخوانى كمك مى كند و مدت زمان عمل جراحى براى استفاده از اندوهليكس بسيار كوتاهتر و كم خطرتر از روش هاى متعارف كنونى است.
تا به حال اين دانشمند اين تكنيك را بر روى يك صد بيمار به كار برده است و تنها در 5 درصد موارد مشكلاتى بروز كرده است.
اكنون يك سازنده ايتاليايى قصد دارد اندوهليكس را كه داراى پروانه است در سراسر جهان عرضه كند. در صورتى كه اين ابداع با استقبال روبرو شود اين اولين كشف لابيتزك نيست كه مورد پذيرش جهانى واقع مى شود. اين دانشمند هم چنين بست هاى ارتجاعى براى معالجه شكستگى دنده ها, تعويض ورق فلزى كه اتساع قفسه سينه را محدود مى كند و استفاده از مفتول هاى سيمى در موارد شكستگى كاسه زانو نيز ابداع كرده است.

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

امانت و درستكارى اياز
سلطان محمود شخصى به نام اياز را كه غلام او بود بسيار دوست مى داشت و به هوش و صداقت او عشق مى ورزيد.
اياز, لباس و كفش دوران فقيرى خود را در حجره اى نگهداشته بود و هر روز به تنهايى به آن حجره مى رفت و به آن ها نگاه مى كرد كه آن روزها را به ياد آورد و به مقام فعلى خود مغرور نگردد.
حسودان و سخن چينان به سلطان گفتند كه اياز مقدار هنگفتى طلا و نقره پنهان كرده و در حجره اى مخفى ساخته و هيچ كس را به آن حجره راه نمى دهد.
وقتى سلطان موضوع را بررسى نمود و به آن حجره راه يافتند جز پوستين و كفش چيزى ديگر نيافتند به صداقت و راستى اياز بيش از پيش پى برد و او را بيش از گذشته مورد احترام و علاقه شايان خود قرار مى داد.(داستان هاى مثنوى, ج4, ص21)

علامت پيامبرى
هنگامى كه سلمان براى وصول به حضور پيامبر از ايران به مدينه رسيد كاروانيان او را به عنوان برده گرفتند. سلمان در آن دوران براى آنان چوپانى مى كرد. روزى از روزها از فردى شنيد كه مردى به مدينه آمده و ادعاى پيامبرى مى كند. سلمان از او خواست تا آن روز گوسفندان را او به صحرا برد و خود به مدينه رود. مرد قبول كرد.
سلمان مقدارى گوشت خريد و قدرى نان نزد پيامبر رفت.
پيامبر پرسيد: اين چيست؟
سلمان گفت: صدقه.
پيامبر فرمود: من از آن نمى خورم.
سلمان ديگر بار رفت و مقدارى گوشت و نان خريد و گفت: اين هديه است.
پيامبر از آن غذا خورد.
سلمان شنيده بود كه پيامبر آخرالزمان صدقه را نمى پذيرد ولى هديه را مى پذيرد و در قسمتى از شانه چپ او مهر نبوت است.
سلمان مى خواست به علامت سوم نيز برسد و هنگامى كه اين مهر نبوت را بر شانه مبارك پيامبر ديد, گفت: گواهى مى دهم كه تو رسول خدا هستى.
(به نقل از نفس الرحمان, ص26)

نظر رحمت و نظر عدل
آورده اند كه حجاج بن يوسف به كسى نامه نوشت و در آن سخنان ناشايست در قلم آورد. آن كس جواب نوشت كه: نامه تو رسيد و آن چه در آن بود بر من معلوم گشت. بدان كه خداى تعالى را نظرى است از نظرهاى لطف و رحمت, چون يكى از آن ها سوى من باشد از بلاى تو در امان باشم و نظرى از نظرهاى عدل, كه چون يكى سوى تو باشد چنان مشغول خود شوى كه تو را با من كارى نباشد, چون حجاج آن نامه بخواند از بزرگى آن سخن بر خود بلرزيد و ديگر كلام نابجاى نگفت.
(گزيده اى از جوامع الحكايات)

نماز اول وقت
از موسى بن سيار منقول است كه گفت: در ركاب حضرت رضا حركت مى كرديم هر دو پيشاپيش قافله در حركت بوديم وقت نماز شد, حضرت پياده شدند, به من فرمودند: اذان بگو تا نماز بخوانيم. عرض كردم اجازه دهيد قافله هم برسد. حضرت فرمودند: هرگز نماز را از اول وقت عقب نينداز. اذان گفتم و نماز را با حضرت خواندم سپس حركت كرديم. بعد ديديم از دور جنازه اى را روى دست گرفته اند. حضرت خودش را به جنازه رساند و آن را بر دوش گرفت و او را خودش در قبر گذاشت, هنگامى كه صورتش را بر خاك گذارد گفت: گوارا باد بر تو به آن چه رسيدى, ايام اندوه و غصه گذشت.
عرض كردم: اين شخص چه كسى بود؟
فرمود: دوستى از دوستان ما بود, اما ما را نديده بود.
عرض كردم: از كجا او را شناختيد؟
فرمود: آيا نمى دانى كه هر بامداد و پسين عمل هر مومنى را به ما عرضه مى دارند؟ (داستان هاى پراكنده, آثار دستغيب, ج3)

خيال باطل
يكى از بزرگان گفت: بر بالين محتضرى از اغنيا بودم, موقع جان دادنش آثار مرگ ظاهر شد, مشغول خواندن دعاى عديله شدم, در ضمن خواستم خدمتى به او كرده حق ثلثى براى او پيشنهاد كنم, گفتم: رفيق, آن يكصد هزار تومانى كه در فلان محل سراغ دارم آن را چه كنم؟ از ته گلو گفت: اين پول را گذاشته ام براى موقع گرفتاريم من زن دارم, بچه دارم, پيرى دارم, و نفسش قطع شد و مرد. آخر يك عمر به اين خيال پول جمع كرده بود.
(سيد جزائرى, انوار نعمانيه)

احسان
يكى از اخيار را بعد از مرگ در عالم واقعه ديدند و از او جريانش را پرسيدند, گفته بود: عمل خيرى به كارم خورد, روز زمستانى بود, در سرماى شديد بچه گربه اى را ديدم به دنبال پناهى بود. دلم سوخت او را زير پوستين خود نگهداشتم و به خانه بردم او را سير كردم, بعد رهايش كردم, اين عمل باعث مهربانى هاى خداوند به من بود.
(تفسير روح البيان)

عظمت سوگند
حضرت سجاد از قبيله بنى حنيفه زنى داشتند, يكى از دوستانش به آن حضرت خبر داد كه اين زن دشمن جدت اميرالمومنين است, حضرت او را طلاق داد. آن زن با اين كه مهريه اش را دريافت كرده بود, ادعاى مهريه كرد و به حاكم شكايت نمود.
حاكم به آن حضرت عرض كرد: يا سوگند بخوريد كه اين مبلغ را به او داده ايد, يا حقش را بپردازيد.
حضرت سوگند نخورد و به فرزندش فرمود: چهار صد دينار به آن زن بپردازد.
حضرت باقر(ع) عرض كرد: فدايت شوم مگر حق با شما نيست؟
فرمود: چرا, لكن خداى را بزرگ تر از اين مى دانم كه به نام مباركش در مقام دعوى مال دنيا سوگند بخورم.
(اصول كافى)

كبر
مرد ثروت مندى با لباس فاخر بر رسول خدا وارد شد و نشست, پس از آن مرد فقيرى نزديكش نشست, مرد لباس خود را جمع كرد و از او فاصله گرفت. رسول خدا فرمود: آيا ترسيدى كه از فقر او به تو چيزى برسد؟
گفت: نه.
فرمود: آيا ترسيدى از ثروتت كم شود؟
گفت: نه.
فرمود: پس چرا چنين كردى؟
گفت: من به تلافى كار زشت خود نصف ثروتم را به اين فقير بخشيدم.
آن حضرت پرسيد از فقير كه آيا مالش را مى پذيرى؟
گفت: نه.
فرمود: چرا؟
عرض كرد: مى ترسم مثل او مبتلا به كبر شوم.
(لئالى الاخبار)

مهمان نوازى
فقيرى بر پيغمبر وارد شد و از فقر و گرسنگى شكايت كرد. آن حضرت شخصى را به خانه فرستاد تا غذايى بياورند. خبر آوردند كه هيچ نيست. آن حضرت رو به اصحاب كرد و فرمود: آيا كسى هست كه مسكين را طعام دهد؟
اميرالمومنين پذيرفت و با فقير به خانه رفت. به حضرت فاطمه فرمود امشب مهمان داريم.
حضرت فاطمه فرمود: طعام به مقدار يك نفر موجود است و آن را براى دخترم زينب گذاشته ام, اختيار با شماست.
حضرت فرمود: مصلحت آن است كه بچه را بخوابانى و چراغ را خاموش نما تا مهمان از كم بود غذا مطلع نشود.
(تفسير منهج الصادقين, از عاصم بن كليب)

اهميت نماز
حضرت امير(ع) در جنگ صفين مشغول جنگ بودند, در آن حال بين دو صف به آفتاب مى نگريست. ابن عباس پرسيد چرا به آفتاب مى نگريد؟
فرمود: مى خواهم زوال را بشناسم تا نماز بخوانم.
ابن عباس گفت: آيا در اين گير و دار اشتغال به جنگ هنگام نماز خواندن است؟
حضرت فرمودند: جنگ ما با آن ها براى اين است كه نماز برپا شود. آن حضرت هيچ گاه نماز شب را ترك نفرمود, حتى در ليله الهرير.
(ارشاد القلوب)

ايثار
حسن انطاكى از جمله بزرگان بوده است. گفت سى و چند كس از ياران من جمع شده بودند و يك تا نان بيش نداشتند. پس آن را پاره كردند و چراغ را خاموش كردند تا آن كس كه خورد شرم ندارد, يا بيش تر خورد يا كمتر خورد. چون چراغ را باز آوردند, هم چنان بر جاى خود بود, كه هيچ كس نخورده بود و بر يكديگر ايثار مى كردند. (گزيده جوامع الحكايات)
مال بلا هم مى شود
روزى حضرت رسول در صحرا به شخصى كه داراى گله بود رسيد خواست تا از او شير بخرند. آن شخص بخل كرد و گفت مال قبيله است.
حضرت فرمود: خدايا مالش را زياد كن. رسيدند به شخص ديگرى و شير خواستند او ادب كرد و شير آورد و گفت: اگر باز هم مى خواهيد بياورم.
حضرت در حقش دعا فرمود كه خدايا به اندازه رفع حاجتشان عنايت فرما.
اصحاب پرسيدند: اين چه طور دعا بود در حق اولى و بر عكس در حق دومى؟
فرمود: مال زياد بلا هم مى شود!
(داستان هاى پراكنده, آثار دستغيب, ج3)

تقدير
شبى چند نفر دزد به خانه اى ريختند, در آن خانه زن و شوهرى بودند و يك فرزند شيرخوارى نيز داشتند. دزدها از ترس اين كه بچه شيرخوار بيدار نشود و پدر و مادرش بيدار نشوند گهواره او را در كوچه گذاشتند و مشغول جمع كردن وسايل خانه شدند و وسايل را به بيرون بردند. براى بار آخر كه به خانه آمدند تا اگر وسيله اى جامانده بردارند. مادر بچه بيدار شد و ديد كه بچه نيست. شوهرش را بيدار كرد و هر دو به دنبال بچه تا اين كه داخل كوچه بچه را يافتند كه ناگهان خانه بر روى دزدان خراب شد, در حالى كه اهالى خانه در كوچه بودند.(داستان هاى پراكنده, آثار دستغيب, ج3)

وصال پس از مرگ
يكى از بزرگان مى فرمايد: حورى به من نشان دادند كه از جمالش مبهوت شدم, گفتم تو كيستى؟ گفت: خدا مرا براى تو آفريده.
خواستم به او نزديك شوم, فاصله گرفت و گفت وصال پس از مرگ است.
گفتم: پس به من بگو گونه هايت چرا اين قدر مى درخشد؟
گفت: نتيجه اشك هاى چشم تو است.
(داستان هاى پراكنده, از آثار شهيد دستغيب, ج3, ص83)

/

قانون شكنى آشكار آمريكا

 

دشمن را بهتر بشناسيد
قانون شكنى آشكار آمريكا

ترجمه: ف. مهرى

 


 

در گذشته اى نه چندان دور, رويارويى با دشمنان و مبارزه مستقيم با آنان رمز قدرت به شمار مى رفت كه معمولا نيز هدف از آن باز پس گرفتن حق و يا تحميل آن بر طرف مقابل بود. ولى امروزه جنگ ها شكل ديگرى به خود گرفته. ديگر استفاده از سلاح هاى قديمى و جنگ تن به تن در عصر سرعت, كارى از پيش نمى برد و رغبت سلطه جويان خون آشام را اشباع نمى كند و بدين سان نبرد از راه دور و در اختيار گرفتن موشك هاى دوربرد و سلاح هاى هوشمند الكتريكى و رايانه اى, جاى نبرد سنتى را گرفته است.
اين نسل جديد اسلحه كه به قدرت زياد و برد طولانى معروف است, بدون صدا و غير قابل رويت مى باشد و با رايانه هاى بسيار دقيق و دوربين هاى ديجيتال كار مى كند و قدرت تخريبى آن بسيار بيش تر از سلاح هاى قديمى است; به طورى كه دولتى كه داراى اين نوع اسلحه مى باشد مى تواند وارد جنگ شود بدون اين كه نيازى به استخدام رزمنده داشته باشد. براى جنگ با اين وسايل كافى است از بعد هزاران كيلومتر شاسى دستگاه كنترل از راه دور زده شود و به اين ترتيب تنها در ظرف چند ثانيه خرابى هاى زيادى به بار خواهد آمد در حالى كه ايجاد همين مقدار خرابى با سلاح هاى قديمى چند هفته به طول مى انجامد.
در طى ده سال گذشته تلاش هاى زيادى به ويژه از سوى امريكا براى تحريم اين سلاح ها به عمل آمده است! امريكا در حالى كه به شدت براى جلوگيرى كشورها از ساخت و وارد كردن اين نوع اسلحه, تلاش مى كند و براى جمعآورى آن ها بر دولت ها فشار زيادى وارد مىآورد ولى روز به روز انبارهاى تسليحاتى خود را با اين سلاح ها انباشته تر مى كند تا به اين وسيله خود را از نظر تسليحاتى برتر از ديگران قرار دهد و به هدف خود كه يك قطبى كردن جهان و در دست گرفتن زمام امور كشورها است, نائل آيد.
در اين جا چند نمونه از فعاليت هاى امريكا را در اين زمينه ذكر مى كنيم:
پيش از فروپاشى دولت نژاد پرست افريقاى جنوبى, امريكا اين كشور را وادار كرد كه سلاح هاى خود را نابود كند و تكنولوژى هسته اى خود را در اختيار امريكا و اسرائيل قرار دهد! و هنگامى كه پاكستان توانست قدرت هسته اى خود را بالا ببرد و با هند به رقابت بپردازد امريكا با دخالت خود, توانست دو انبار سلاح هاى هسته اى هند و پاكستان را زير سيطره خود درآورد! و اما كره شمالى را از سال 1994 زير فشار اقتصادى و سياسى قرار داده و آن را همواره تهديد به اقدام نظامى مى كند تا تكنولوژى هسته اى اين كشور را نيز بربايد!
و اما در مورد روسيه, امريكا با استفاده از سلاح اقتصادى تا حد زيادى توانسته است از نيروى تسليحاتى روسيه بكاهد و سلاح هاى هسته اى و موشك هاى دوربرد شوروى سابق را در اختيار بگيرد. در روز 26/2/1999 سفارت امريكا در اوكراين اعلام كرد كه آخرين موشك اين كشور از نوعs.s-19 نابود خواهد شد. انبار مهمات اوكراين پيش از آن 130 موشكs.s-19 و 46 موشكs.s-24 و 44 فروند هواپيماى جنگى را در خود جاى داده بود. براى از بين بردن اين موشك, جشن بزرگى با حضور امريكا در كيف برگزار شد.
ولى وضع در مورد روسيه به اين آسانى نيست; زيرا انبارهاى مهمات در روسيه بسيار عظيم تر از كشورهايى مانند قزاقستان و اوكراين و روسيه سفيد مى باشد و علاوه بر اين, بسيارى از نمايندگان دوماى روسيه با فروش اين اسلحه به شدت مخالفت مى كنند. قراردادهايى كه در اين زمينه بين دو كشور به امضا رسيد بر كاهش توليد كلاهك هاى هسته اى و موشك هاى بالستيك جديد تإكيد دارد ولى سران روسيه به دقت توجه دارند كه چگونه امريكا اين قرارداد و ساير قوانين بين المللى را زير پا مى گذارد و بدون در نظر گرفتن آن ها, به توليد اين سلاح ها ادامه مى دهد. از اين روى, روس ها نيز حق مسلم خود مى دانند كه به مفاد اين قراردادها عمل نكنند.
و اما آخرين اقدام امريكا اين بود كه به بودجه ساخت موشك, كه در گذشته سه ميليارد و نهصد ميليون دلار به آن اختصاص مى داد, شش ميليارد و ششصد ميليون دلار ديگر اضافه نمايد. (طبق گزارش وزارت دفاع امريكا در تاريخ 7/1/99) و هنگامى كه بوريس يلتسين رئيس جمهورى روسيه نسبت به اين اقدام اعتراض كرد كلينتون در پاسخ به او اطمينان داد كه اين موشك ها هيچ خطرى براى روسيه نخواهد داشت و در واقع هدف, چين است نه روسيه!
از قانون شكنى هاى ديگر امريكا مى توان از اجراى آزمايش هسته اى در صحراى نيوادا در تاريخ 9/2/99 نام برد كه ششمين آزمايش امريكا پس از تحريم استفاده از سلاح هاى هسته اى بود. انگيزه اين كار فقط مى تواند اين باشد كه امريكا خود را تافته اى جدا بافته مى داند كه مشمول هيچ كدام از قوانين بين المللى نمى شود! البته اين مسإله فقط مربوط به سلاح هاى هسته اى نيست, بلكه شامل سلاح هاى شيميايى نيز مى شود. همه ديديم كه چگونه امريكا كشورهاى زيادى را وادار به امضاى پيمان تحريم سلاح ها شيميايى مى كرد تا بالاخره در سال 97 اين قانون تصويب شد. با اين حال ايهود باراك نخست وزير اسرائيل با كمال بى شرمى تهديد مى كند كه اسرائيل, عراق و يا هر كشور ديگرى را هدف موشك هاى شيميايى و بيولوژى پيشرفته قرار مى دهد كه قدرت آن ها قابل مقايسه با سلاح هايى كه در گذشته مورد استفاده قرار مى گرفت نيست. برخى ساده لوح و خوش باور انتظار داشتند امريكا حداقل براى حفظ ظاهر, اين تهديد را محكوم كند, ولى نه تنها اين كار را نكرد, بلكه خود نيز گاه و بيگاه بعضى كشورها را مورد تهديد قرار مى دهد.
چندى پيش نيز روزنامه هاى اسرائيلى فاش كردند كه هفت شيميدان امريكايى براى ايجاد يك پروژه عظيم شيميايى وارد اسرائيل شده اند كه تا پايان سال 2000 اين پروژه را به اتمام خواهند رساند. اين روزنامه ها ابراز داشتند كه سود حاصل از فروش اسلحه شيميايى تنها در سال 97 (اولين سال تحريم سلاح هاى شيميايى) به 750 ميليون دلار مى رسد كه اين امر باعث شده رژيم صهيونيستى براى درآمد خود بيش تر بر اين تجارت آسان و پرسود تكيه كند. اسرائيل علاوه بر همكارى با امريكا در جهت توليد و نگهدارى سلاح هاى ممنوع با تركيه نيز يك پيمان استراتژيك امضا كرده كه به موجب آن به پيشرفت و بالا بردن قدرت هسته اى تركيه كمك مى كند.
ناگفته نماند كه ژرژ بوش رييس جمهور سابق امريكا پس از تصويب قانون بين المللى سلاح هاى هسته اى در سخنرانى خود در تاريخ 30/5/91 آشكارا اعلام كرد كه اين قانون به خاطر وجود بعضى عوامل شامل اسرائيل نمى شود!!
به اين ترتيب امريكا هر جا كه بخواهد براى دوستان خود استثنا قائل مى شود و قوانين بين المللى چيزى نيست جز بازيچه اى در دست امريكا و وسيله اى براى رسيدن به اهداف شوم خود. به گفته جاناتان روبرتس كارشناس امريكايى قوانين بين المللى تنها وسيله اى است كه دولت هاى قدرتمند با آن دولت هاى ضعيف را فريب مى دهند.

/

مرد ميدان تقوا 2 شرح زندگى آيت الله درچه اى

 

مرد ميدان تقوا
شرح حال مرحوم آيه الله العظمى سيد محمد باقر درچه اى مرجع عاليقدر جهان تشيع

قسمت دوم

 


 

مدرس پرآوازه
آيه الله درچه اى پس از رسيدن به فرازين قله فقاهت و كسب فيض از استادان مقيم نجف اين ديار را به قصد اصفهان ترك نمود و در سال 1303هـ .ق به اين ديار بازگشت و در مدرسه نيمآورد حوزه درسى تشكيل داد. اين مكان را اميرمحمد مهدى معروف به حكيم الملك اردستانى (زنده در سال 1106 هـ. ق) به نام زينب بيگم ـ همسرش ـ در سال 1117هـ .ق و در عهد شاه سلطان حسين صفوى بنيان نهاد.(1)
جاذبه معنوى مدرسانى چون آقا سيد محمد باقر درچه اى موجب شد تا گروه كثيرى از طلاب به اين مكان روى آورند, اما عوايد موقوفات جايگاه ياد شده جواب گوى نيازهاى طلبه ها نبود, زيرا اوقاف آن را وقف خواران برده و خورده بودند و نه دولت قوتى داشت كه بتواند جلو خودخواهى ها و خودسرىهاى موقوفه خواران را بگيرد و نه در وجود آنان عاملى از ايمان و تقوا بود كه مانع اعمال ايشان گردد تنها در ميان آنان مرحوم ملاعبدالكريم گزى استثنا بود كه اگر وجوهاتى به وى داده مى شد يا عوائدى از اوقاف در تصرفش بود. به وسيله آن به درد دل طلاب مى رسيد و متإسفانه دست وى نيز در اين مورد گشاده نبود, زيرا زندگى زاهدانه و معيشت توإم با قناعت داشت و مى خواست طلاب چون خودش ساده زندگى كنند. مرحوم درچه اى كه در فقاهت و تقوا فرزند معنوى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ بود, غير از امام جماعت و تدريس و فتوا به امور ديگر از قبيل قضاوت و اخذ و اعطاى وجوهات شرعى مداخله نمى فرمود و چون نوبت توليت به مرحوم ميرزا محمد على اردستانى رسيد ـ كه مردى فاضل و بسيار فهميده و سنجيده و از اخيار عصر خويش به شمار مى رفت ـ با اهتمام چند سال متوالى و نفوذ معنوى مرحوم درچه اى هرقدر توانست موقوفات از دست رفته را از گلوى مستإكله بيرون آورد و به تصرف وقف داد و از آن تاريخ به بعد ساليانه وجه مختصرى به طلاب داده مى شد.(2)
آيه الله درچه اى به عنوان تنها مدرس فقه و اصول, در اين مدرسه تدريس مى كرد و به اتفاق آخوند ملاعبدالكريم گزى به جلسات مدرسه نيم آورد حرارت مى بخشيد, از اطراف و اكناف و شهرهاى دور و نزديك طلاب به محضرش شتافته و از خرمن انديشه اش خوشه ها مى چيدند.(3) وى چندين سال در مسجد نو نيز تدريس مى نمود و امام جماعت مسجد بازارچه را عهده دار بود. فضلا, محققين, صلحا و متعبدين فيض مجلس درس و وصف جماعت او را غنيمت دانسته به خدمتش شرفياب مى شدند, چندين سال مى گذشت كه در اصفهان در اصول فقه مدرسى چون او نيامده بود و در عصر خويش از تمامى مدرسان اين ديار برترى به هم رسانيد و در زهد و تقوا نيز در بين اقران خود امتيازى خاص داشت.(4)
حاج ميرزا حسن خان جابر انصارى ملقب به صدر الادبإ (1287 ـ 1376هـ .ق) كه محضر مرحوم درچه اى را درك كرده و خود از مورخان و مولفان نامدار اصفهان است(5) مى گويد: مرحوم درچه اى اصول دين را از توحيد تا معاد به اجتهاد تدريس مى كرد و سى و هشت سال به افاضت و رياضت به يك منوال مشغول بود و هيچ گاه درس را دقيقه اى تعطيل و تإخير روا ندا(6)شته است.
استاد جلال الدين همايى كه از فيض علمى و عملى و اخلاقى اين استاد استفاده هاى زيادى برده, مى گويد: بر سر درس بوديم و استاد سخن مى پرداخت ناگهان مردى روستايى از اهل محل آقا در حاشيه مجلس درس پيدا شد و شروع كرد جويده جويده و به تمجمج مطالبى را عنوان كردن, ناگهان استاد سر خود را بلند كرد و گفت: والده مرحوم شده اند؟ خدا بيامرزدشان, مرد روستايى به اشاره سر پاسخ مثبت داد همه فهميدند كه استاد مادر خود را از دست داده است ولى درس هم چنان ادامه يافت. البته پس از ختم درس آقا رفت كه به وظايف خود عمل كند.(7) آيه الله عبدالحسين طيب در باب جديت و نظم مرحوم درچه اى مى گويد: يازده سال در درس خارج آقا سيدمحمد باقر درچه اى شركت كردم, در تمامى اين مدت فقط يك بار درس ايشان تعطيل شد كه در آن هم چاره اى نبود, زيرا يك روز درس اول را گفته بود كه خبر آوردند برادر شما آقا سيد محمد حسين درچه اى فوت كرده است, آقا فرمود خدا رحمتش كند, خواست درس دوم را شروع كند كه گفتند: آقا ايشان وصيت كرده است, شما بر جنازه اش نماز بگذاريد, از اين روى ناچار شدند و درس را تعطيل كردند, اين پشتكارى و تلاش و بهره گيرى از لحظه ها و ساعات زندگى بسيار موجب عبرت است.(8)
آقا نجفى قوچانى كه در اصفهان به حوزه درسى مرحوم درچه اى حاضر شده بود, مى نويسد: ((… آقا سيد محمد باقر درچه اى كه فقط فضلاى آن جا جهت درس[ او] مى رفتند, منظور دنياوى در اطراف آن آقا پيدا نمى شد و درس او را همه مى نوشتند. بعد از برهه اى كه از قوانين فارغ بوديم به اصرار همان شيخ[ عبدالكريم گزى] به درس خارج اين آقا رفتيم يك درس اصول و يك درس فقه و… مى نوشتيم ولكن بسيار مشكل بود, چون از شاگردهاى حاج ميرزا حبيب الله رشتى بود خيلى مفصل مى گفت: از ايراد اشكالات و وجوه عديده بر رد هر يك و ان قلت و قلت در بين كه در وقت نوشتن گاهى يكى دو وجه فراموش مى شد… هر درسى را طرف صبح دو مرتبه تقرير مى كرد و طرف عصر باز يك مرتبه تقرير مى كرد كه نصف شاگردها كه فراموش كرده بودند كه ما هم گاهى از آن ها بوديم طرف عصر به تقرير درس سيم مى رفتيم. به عبارت آخرى روزى سه مرتبه هر درسى را مكرر مى گفت و سه درس هم مى گفت… حتى فهرست رئوس مطالب درس را نيز خودش به كاغذ باطله مى نوشت, به زير عبا مى گرفت, گاهى كه ترتيب سخن از نظرش مى رفت نظر به آن فهرست مى نمود و بسيار هم زحمت مى كشيد از مطالعه و فكر نمودن شب و روز…(9)
آيه الله شيخ حيدر على محقق خاطر نشان نموده است با وجود آن كه حاج ميرزا على آقا شيرازى طبق اظهارات صريح خود درس هاى آيت الله درچه اى را نزد ديگرى خوانده بود, خود را بى نياز از شركت در محفل علمى اين فقيه عالى مقام نمى ديد. روزى مرحوم درچه اى در جلسه درس مطالبى فقهى را بين شاگردانش مطرح نمود و خطاب به آنان گفت اين مسئله را كجا ديده ايد؟ همه مهر سكوت بر لب زده بودند, حاج ميرزا على آقا شيرازى نيز در جلسه درس سخنى بر زبان نياورد, ولى چون استادش به طرف حجره خودش رفت همراه ايشان به محل اقامت آيه الله درچه اى رفت و جاى آن مطلب و يا نشانى آن مسإله را به ايشان گفته بود. حاج سيد محمد باقر درچه اى فرموده بود: شما كه از اين نكته و مإخذ آن با خبر بودى چرا نگفتى؟ حاجى جواب نداده و سكوت اختيار نموده بود, منظور آيه الله درچه اى به دليل آن جاذبه علمى و تقوايى چنين فرزانگانى را مجذوب مباحث علمى خويش مى نمود.(10)
اگر چيزى از آن فقيه بزرگوار مى پرسيدند و نمى دانست با صراحت اظهار مى داشت نمى دانم و اين لفظ را بلند مى گفت تا شاگردان ياد بگيرند, اگر چيزى را نمى دانند از اين كه بگويند نمى دانم عارشان نيايد چنان چه مرحوم شيخ مرتضى انصارى هم با آن مقامات علمى اين گونه بود.(11)

مرجع تقليد پارسا و پرهيزگار
سيد بزرگوار آيه الله سيد اسماعيل صدر (1258 ـ 1338) پدر آيه الله سيد صدرالدين صدر (1299 ـ 1373هـ .ق) از مراجع تقليد جهان تشيع به شمار مى رفت كه در اواخر عمر به كاظمين مراجعت نمود و در آن مكان مقدس چشم از جهان فرو بست(12) با رحلت اين عالم شيعى, مرجعيت تقليد مردمان اصفهان و برخى از نقاط كشور ايران به آيه الله العظمى سيد محمد باقر درچه اى رسيد و صاحب رساله بود. مهدى بامداد ضمن اشاره به شرح حال وى افزوده است: نويسنده اين سطور چند ماهى كه در اصفهان اقامت داشت, شنيدم اشخاص مطلع و بى غرض از درچه اى و ملاعبدالكريم گزى خيلى تعريف مى كردند و مى گفتند اين دو نفر با ديگران تفاوت دارند.(13)
مرحوم استاد سيد جلال الدين همايى درباره استاد خود آيه الله درچه اى نوشته است: ((… در سادگى و صفاى روح و بى اعتنايى به امور دنيوى گويى فرشته اى بود كه از عرش به فرش فرود آمده و براى تربيت خلايق با ايشان هم نشين شده است, مكرر ديدم كه سهم امام هاى كلان براى او آوردند و دينارى نپذيرفت با اين كه مى دانستم كه بيش از چهار پنج شاهى پول سياه نداشت. وقتى سبب مى پرسيدم مى فرمود: من فعلا بحمدالله مقروض نيستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و معلوم نيست كه فردا و پس فردا چه پيش بيايد ((و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا)) بنابراين, اگر سهم امام را بپذيرم ممكن است حقوق فقرا تضييع شود. گاهى ديدم چهار صد پانصد تومان كه به پول ما روزى چهار صد پانصد هزار تومان[ زمان نگارش مطالب همايى حداقل سه دهه قبل بوده است] بود برايش سهم آوردند و بيش از چند ريال كه مقروض بود قبول نكرد, اگر احيانا لقمه اى شبهه ناك خورده بود, برفور انگشت در گلو مى كرد و همه را برمىآورد و اين حالت را مخصوصا خود يك بار به رإىالعين ديدم, ماجرا از اين قرار بود: يكى از بازرگانان ثروت مند آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت كرده بود, سفره اى گسترده بود از غذاهاى متنوع با انواع تكلف و تنوق. آن مرحوم به عادت هميشگى مقدار كمى غذا تناول كرد, پس از آن كه دست و دهان ها شسته شد ميزبان قباله اى را مشتمل بر مسئله اى كه به فتواى سيد حرام بود براى امضا حضور آن روحانى آورد. وى دانست كه آن ميهمانى مقدمه اى براى امضاى اين سند بود و شبهه رشوه داشته است; رنگش تغيير كرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود: من به تو چه بدى كرده بودم كه اين زقوم را به حلق من كردى؟ چرا اين نوشته را پيش از ناهار نياوردى تا دست به اين غذا آلوده نكنم. پس آشفته حال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و كنار باغچه مدرسه مقابل حجره اش نشست و با انگشت به حلق فرو كردن همه را استفراغ كردو پس از آن نفس راحتى كشيد.(14) اين ماجرا را مرحوم درچه اى از سيره حضرت على(ع) ياد گرفته و در زندگى خود پياده نموده است. زيرا چنان چه مولى اميرمومنان(ع) در خطبه 224 نهج البلاغه اشاره دارد, فردى به نام اشعث بن قيس برايش حلوا آورد. حلوايى خوش رنگ و بوو خوش طعم كه بزاق دهان هر بيننده اى از ديدن آن ترشح مى گرديد, اما زمام دارى كه تسليم فرمان نفس نيست و عقل را فرمانرواى خود مى داند چنان از ديدن آن متنفر مى شود كه گويى حلوا را با آب دهان يا استفراغ مار تهيه كرده اند, حضرت مى پرسد: بخشش است يا صدقات يا زكات؟ اشعث مى گويد: هيچ كدام. بلكه هديه است, امام پاسخ مى دهد: مادر بى فرزندت به عزايت بنشيند! آمده اى كه از راه دين خدا با من نيرنگ كنى, آيا گرفتار خبط دماغ شده اى يا ديوانه اى يا هذيان مى گويى؟!
مرحوم همايى براى منوچهر قدسى بيان كرده است كه وقتى يكى از شاگردان مهر آقا را جعل كرده, استفاده يا سوء استفاده هايى نموده بود به ديگر شاگردان برخورده بود كه فردى گستاخ با ازهد و اتقاى زمان چنان بى پروا رفتار كند به حكم غيرت و حالت جوانى با چند تن از طلاب مقيم مدرسه كه در بين آنان يكى دو نفر از فرزندان خود آقا هم بودند, دست به دست داده و آن شاگرد بدكردار را به باد كتك گرفتيم, آقا از كم و كيف ماجرا آگاهى يافت. آن فرد را كه احتمالا احتياج و فقر مالى او را به انحراف كشانيده بود خواست و شروع كرد به نصيحت نمودن و اما با ما كه فكر مى كرديم در حمايت از آن مرجع عالى مقام كار مهمى كرده ايم, چه رفتارى نمود؟ شروع كرد به انتقاد نمودن و ملامت كردن كه چه كسى به شماها اجازه ضرب و شتم داد؟ حالا برويد وضو بسازيد و بياييد توبه كنيد. به دستور عمل كرديم و در حجره خود آقا گرداگردش نشستيم و او شروع كرد با آهنگى كه از اضطراب و هيجان مى لرزيد صيغه توبه را شمرده شمرده جارى كردن و ما با او تكرار مى كرديم: استغفرالله ربى و اتوب اليه.(15)
حالات و رفتار اين بزرگوار و مراتب زهد و قدس و تقواى كم مانند او همواره در تربيت اخلاقى طالب علمان مستعد تإثيرى شگرف و عظيم داشته و همايى از نوا در احوال اين بزرگوار حكايت ها مى گفت, چنان كه به مناسبت رحلت حضرت آيه الله العظمى حاج آقا سيد حسين بروجردى وقتى همايى در مدرسه دارالفنون در جمع فرهنگيان آغاز سخن كرد. گفت: قبل از هر سخن من بايد از سيد محمد باقر درچه اى و مكتب او سخن بگويم تا بدانيد حضرت آيه الله بروجردى از تربيت چه نادره مردانى فيض گرفته بود. (16)
مرحوم درچه اى با وجود ساده زيستى نزد شاگردان و ديگر اقشار مردم از اقتدارى معنوى و ابهتى خاص برخوردار بود, طلاب هراس داشتند كه نزد ايشان سخن لغوى بگويند. (17) آن چه كه رشد و شكوفايى شاگردان اين عالم را در پى داشت اخلاص و صفا, عامل به علم, دقت در آداب و شرايع و متخلق بودن به اخلاق حسنه و نيز زندگى بى پيرايه و اين موضوع موجب ارتقاى علمى و معنوى حوزه اصفهان بود و شخصيت هاى بزرگى دست پروردگان اين شكوه روحانى بودند, چنين فضاى معطر به صداقت و پرهيزگارى به ترويج رفتارهاى شايسته كمك شايان توجهى مى نمود و افراد را از بيهوده گويى و برخى امور ناشايست باز مى داشت. يك روز به مرحوم درچه اى گفتند يكى از شاگردان در وضو سازى از خود وسواس نشان مى دهد ايشان گفته بود, آن فرد بيايد وضو بگيرد, بعد كه در حضور استاد وضو گرفته بود, مرحوم درچه اى فرموده بود حالا نمازت را بخوان ببينم, او هم نماز ظهر و عصرش را اقامه نموده بود, چون نمازش خاتمه يافت طلبه ها گفتند: آقا ايشان مى رود وضويش را تكرار مى كند و نمازش را اعاده مى نمايد, آيه الله درچه اى گفته بود: وى را در حجره نگه داريد تا آفتاب غروب كند و وسواس از سرش بيفتد.(18)
مرحوم درچه اى, درآمدن به مدرسه و محل درس انضباط و نظم شگفتى داشت, هر چهارشنبه طرف عصر راهى درچه مى گرديد و عصر جمعه مراجعت مى نمود, در چهار فصل سال حساب راه و رسيدن به مدرسه نيم آورد (محل اقامتش) را داشت كه پاشنه عصا را در لحظه اى بر مدخل سنگ مدرسه مى كوبيد و مى گفت: لاحول و لاقوه الا بالله كه درست بدون دقيقه اى كم و زياد ساعت چهار بعد از ظهر را نشان مى داد.(19)
آقا نجفى قوچانى در زندگى نامه خود نوشت خويش مى گويد: ((در مدرسه نيم آورد منزل داشت, پنج شنبه ها و جمعه ها را به[ درچه پياز] مى رفت, عصر جمعه نان و ماست تا آخر هفته را مىآورد به مدرسه و قند و چايى تا آخر هفته را نيز يك جا مى خريد و تا آخر هفته در مدرسه نيم آورد مثل ساير طلبه ها مى گذراند (زن و بچه اش در درچه كه محل تولدش نيز بود, زندگى مى كردند) و محتاج به بازار نبود و اگر دو سه سير گوشتى مى خواست طلبه به جهت او مى خريد و فقيرانه به سر مى برد و شب زنده دار بود و بسيار در درس و بحث خود زحمت مى كشيد و چون مثل طلبه هاى فقير گذرانش بود دو سه مرتبه در پنج شنبه و جمعه كه به ده نمى رفت مهمانى كرديم و در همان حجره ما شب را مى ماند و مى خوابيد و شوخ بود…))(20)
جلال الدين همايى مى نويسد: در هنگام سلامت, غذايش بسيار ساده بود و نان خورش شام و ناهار او يا پياز و سبزى بود يا دوغ يا سكنجبين.(21)
محمد على معلم حبيب آبادى صاحب كتاب گران سنگ ((مكارم الاثار)) مى نويسد: سيد محمد باقر صاحب عنوان از اجله اعيان اصفهان و در فن اصول سرآمد اقران خود بود و چندين سال در اصفهان در اين علم محققانه تدريس مى نمود… در زهد و تقوا و اعراض از دنيا و كناره گيرى از مرافعات در ميان علماى اصفهان امتيازى بين داشت, هفته اى دو شب در درچه و در اصفهان دو شب در خانه و سه شب در مدرسه مى ماند كه يك عيال و منزل در درچه و يكى در اصفهان و منزلى نيز در مدرسه تهيه كرده بود و تا هنگام وفات از اين قاعده تخلف ننمود.(22) گويند آيه الله درچه اى در قنوت نماز شب دعاى ابوحمزه ثمالى را با حالت ايستاده مى خواند.(23)
اين حالت از مراتب زهد, تهجد و اخلاص و صفاى روحانى اين عالم حكايت دارد.
شهيد آيه الله مدرس از مرحوم درچه اى به عنوان سيد بزرگوار و عالم عامل ياد مى كند و او را از لحاظ درجات تقوا و ديانت ستوده است.(24) سيد مصلح الدين مهدوى, درچه اى را از اكابر علما و مجتهدين و اعاظم فقها و مدرسين معرفى كرده و حوزه درسى وى را در فقه و اصول از هر جهت ممتاز دانسته است.(25) استاد احمد فياض آن مرحوم را به عنوان مرد بسيار نزيه, مواظب و اهل قدس و تقوا مى داند.(26) و محمد حسين رياحى طى مقاله درچه اى را چنين تعريف نموده است: استوانه سترگ دانش و تقوا, اسوه فرزانگى و فرهيختگى و يكى از مبرزترين چهره هاى فقهى گذشته و يكى از مراجع معظم تقليد.(27)
مولف كتاب احسن الوديعه آخرين فرد از شاگردان و راويان عمويش صاحب روضات الجنات را اين فقيه بزرگوار دانسته و نوشته است: و از جمله علامه معاصر و عالم ماهر سيد محمد باقر درچه اى اصفهانى, سيدى بزرگوار و زاهد و عابد بود, در اين اواخر مرجعيت تقليد به او رسيد.(28)ادامه دارد

پى نوشت ها:
1) آتشكده اردستان, ابوالقاسم رفيعى مهرآبادى, ج سوم, ص594.
2) نشريه معارف اسلامى, شماره هفتم, آبان 1347, ص27ـ 28.
3) شرح حال رجال ايران, ج5, ص218.
4) ناصح صالح (شرح حال حاج ميرزا على آقا شيرازى), به قلم نگارنده, ص34 به نقل از زندگانى آيه الله چهارسوقى, ص156 تا 160.
5) درباره وى بنگريد به مجله وقف ميراث جاويدان, سال پنجم, شماره 19 و 20, مقاله جمشيد مظاهرى.
6) مكارم الاثار, ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, ج5, ص1780 (پاورقى) به نقل از تاريخ اصفهان, ميرزا حسن خان جابرى انصارى.
7) مقدمه كتاب شعوبيه, به قلم منوچهر قدسى, ص99.
8 )ارباب معرفت (يادنامه حكيم متاله آيه الله حاج آقا رحيم ارباب), مقاله محمد حسين رياحى, ص99 و نيز بنگريد به مجله حوزه, شماره مسلسل 35, ص55, مصاحبه با آيه الله حيدرعلى محقق.
9) سياحت شرق, ص163.
10) ناصح صالح, ص36.
11) سيماى فرزانگان, رضا مختارى, ص312.
12) اعيان الشيعه, ج3, ص;403 نقبإ البشر, ج اول, ص;360 مجله نور علم, شماره هفتم, آذر 1363 مقاله نجوم امت.
13) شرح حال رجال ايران, ج5, ص218 و نيز ج3, ص302.
14) همايى نامه (مجموعه مقالات) به كوشش و زير نظر مهدى محقق, ص17 ـ ;18 كارنامه همايى, ص46 ـ 47, سيماى فرزانگان, ص;437 مدرس, بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ايران, ج2, ص315.
15) مقدمه كتاب شعوبيه, صفحه يكصد و يكصد و يك.
16) همان مإخذ, صفحه 67 و 68.
17) مجله حوزه, شماره مسلسل 18, ص30.
18) مجله ياد, سال سوم, شماره دهم, بهار 1367, ص43.
19) مقدمه كتاب شعوبيه, ص100.
20) سياحت شرق, ص164 ـ 165.
21) كارنامه همايى, ص45.
22) نك: زندگانى آيه الله چهارسوقى, ص156 ـ 160.
23) سيماى فرزانگان, ص228.
24) نك: زندگينامه تحصيلى خودنوشت شهيد مدرس در مقدمه كتاب الرسائل الفقهيه.
25) تذكره القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان, سيد مصلح الدين مهدوى, ص191.
26) مجله حوزه, شماره18, ص27.
27) ارباب معرفت, ص97.
28) احسن الوديعه فى تراجم مشاهير مجتهدى الشيعه, سيد محمد مهدى موسوى اصفهانى, ص111.

/

جهاد و شهادت در كلام شهيدان

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

جهاد و شهادت در كلام شهيدان

تهيه و تنظيم:دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

شهادت هديه اى است الهى براى كسانى كه لايق آن باشند.
(شهيدماشإا… غرقى ـ تهران)

وقتى مرگ حق است ((كل نفس ذائقه الموت))… و بهترين نوع مردن ((شهادت)) در راه خدا مى باشد, شهادت را انسان انتخاب مى كند, و مردن بر اساس انتخاب مى باشد نه مردنى كه بر انسان تحميل شود. (شهيد محمد كچويى)
بدانيد بهترين آرزويى كه مرا سيراب مى كند(( شهادت)) در راه خداست.
(شهيدعلى پورمشيرـ تهران)

اين دنيا فانى است و همه چيز در فناشدن است, همه چيز در طبيعت مى ميرد ولى شهيد زنده است و در پيش خداى خود روزى مى خورد و فنا نمى شود براى همين من اين راه ((شهادت)) را انتخاب كرده ام.
(شهيد اسماعيل احمدلو ـ اراك)

اين بنده حقير تشخيص دادم كه ((شهادت)) تصادفى نيست بلكه سعادت بزرگى است لذا آگاهانه راه خود را يافته ام و قدم در اين راه نهاده ام.
(شهيد حميد بابايى روندگان ـ تهران)

احساس مى كنم كه ((شهادت اگر چه براى ما هدف نيست, بلكه وسيله اى براى اعلام اعتقادمان به وحدانيت حق و استقامت در ناملايمات مى باشد, و راهى است بس نزديك براى رسيدن به معشوق حقيقى)).
(شهيد محمد ابراهيم احمدپور ـ قم)

از آن جا كه مرگ حق است… و هيچ كس را ياراى مقابله و فرار از مقابل اين حكم و منطق الهى نيست, و بالاخره روزى مرگ به سراغ همه خواهد آمد و همه طعم مرگ را خواهند چشيد, پس چه بهتر كه انسان مرگى را انتخاب كند كه آغاز زندگى نوين و جديدى باشد, زندگى و راهى كه انسان با قبول ((شهادت عارفانه و آگاهانه)) انتخاب مى كند, زندگى و راهى كه سراسر آن معنويت و عشق و علاقه به ا… باشد, زندگى و راهى كه در آن صراط مستقيم الهى و رضايت و خشنودى پروردگار قرار گرفته, زندگى و راهى كه به مراتب از عسل شيرين تر و باصفاتر از اين زندگى مادى باشد.
(شهيد محمدرضا تيغ بند ـ تهران)

مرگ هاى باعزت باعث دوام بخشيدن به انقلاب مى شود, و ((شهادت)) هم يك مرگ با عزت است كه هم در اين دنيا و هم در آن دنيا پرارزش مى باشد.
(شهيد غلامرضا طالب لو ـ تهران)

من چيزى را گواراتر از شربت ((شهادت)) نمى دانم. شهادت چيزى نيست كه بتوان آن را با زبان بيان كرد. شهادت معامله اى است كه انسان با خدا مى كند, يعنى انسان جان خود را به فروش مى گذارد و خريدارش هم فقط خداست.
(شهيد حسين بهزاد پور ـ تهران)

از خداوند سبحان خواسته ام كه نه اسير شوم و نه معلول, بلكه تمامى پيكرم را خالق منان از من پذيرا باشد و اگر شهادت را نصيبم نمود در صف اول معركه شهيد شوم.
(شهيد امير سياوش مطلع ـ تهران)

/

حكيم فروتن زندگى و انديشه علامه محمد تقى جعفري

 

حكيم فروتن (زندگى و انديشه علامه محمد تقى جعفرى)
قسمت اول

غلامرضا گلى زواره

 


 

جامع معقول و منقول
فيلسوف فقيه, اديب متفكر, انديشمند فرزانه, آيه الله علامه محمد تقى جعفرى (ره) يكى از نادر فرزانگان معاصر است. روش, منش, بينش, دانش و فضائل والايى كه اين دانشمند در خود جمع كرده بود, جز در نوابغ نمى توان سراغ گرفت.
استعداد عالى, درك فوق العاده, فكر نقاد, حافظه قوى, روح پرنشاط, استقلال در انديشه, اعتماد به نفس, حقيقت جويى, روبه رويى شجاعانه با آرإ و افكار گوناگون, اعراض از تقليد و اعتدال در انتخاب راى, برخوردارى از دانش هاى متعدد, آگاهى گسترده بر معارف دينى, برخورد انتقادآميز با فلسفه هاى غربى, همت عالى و جهد وافر در پژوهش از جمله خصوصياتى است كه در اين حكيم قابل مشاهده بود, علاوه بر جامعيت علمى, در عرصه روش و كنش نيز از ابعاد متنوع و جامعى برخوردار بود.
پژوهش هاى پرمايه, تدريس و تبيين معارف دينى و فكرى و ژرف نگرى در انديشه هاى ناب, خطابه هاى خردمندانه, تصنيف و تاليف در عرصه هاى فلسفى, اعتقادى و عرفانى, حضور فعال در همايش هاى علمى و فرهنگى داخل و خارج كشور, مكاتبه و ملاقات با متفكران اروپايى و اسلامى, مناظره علمى با متخصصان معارف دينى و حوزه علوم انسانى, شيوه ها و عرصه هايى است كه علامه جعفرى با بيان و بنان در آن ها موفقيت هايى را به دست آورده است.
در ميان خيل مرزداران معرفت و شريعت كه خورشيد وجودشان دمادم گرمابخش محافل علمى و مجالس درسى است, اين دانشور وارسته درخشندگى ويژه اى دارد, در شخصيت علمى اين بزرگمرد برجستگى هايى ديده مى شود كه هر يك از آن ها چون چراغى فروزان راهنماى روندگان طريقت و جويندگان حقيقت است.
او نيز همچون دانشمندان پيشين در كمال فقر مادى و بضاعت اندك مالى به قله علم دست يافت و زندگى خويش را با سختى سپرى كرد و با عزمى راسخ و همتى عالى جانش را در درياى معرفت با آب حيات شستشو داد.
شعاع آگاهى هاى وى به قدرى گسترده بود كه هر كجا كلامى يا نوشتارى از وى ديده مى شود بر ارزش توانمندىهاى علمى او صحه مى گذارد, هنرش اين بود كه به گزينش عالى ترين متون فلسفى و حكمى مى پرداخت و پيرامون آن به آفرينش آثار خويش اشتغال مى ورزيد. او مى كوشيد تا معماى حيات و هندسه معرفت را آن چنان كه شايسته است بازشناسد, به معقولات دلبستگى شديدى داشت و هستى شناسى گوهر گمشده اش بود و گويا در وجودش تمايل به اين رشته از علوم موج مى زد.

تربيت در بيت ديانت
در محله شتربان تبريز, خانواده اى متدين, با اصالت و اهل اخلاص روزگار مى گذرانيدند, مرد اين خانواده ميرزا كريم نام داشت كه صدق و صفايش آن محل را عطر آگين مى ساخت, گر چه درس نخوانده بود ولى حافظه وفادار او موجب شده بود تا سخنان واعظان و خطيبان شهر را به ذهن بسپارد و به طور دقيق بيان كند. كريم به مرحوم آيه الله ميرزا صادق تبريزى كه از زعماى آذربايجان بود ارادت مى ورزيد(1) و فرزندانش را با عشق به روحانيت پرورش مى داد.(2)
در مرداد ماه سال 1304 هـ.ش (مطابق 1344هـ.ق) در خيابان شمس تبريزى كنونى (محله شتربان) تبريز در خانواده اى كه عطر معنويت از آن پراكنده بود, فرزندى ديده به جهان گشود كه وى را محمد تقى ناميدند. اين كودك در دامن مادرى متدين و تحت تربيت پدرى پاك سرشت به شكوفايى رسيد, نخستين بار مادر قرآن رابه وى ياد مى داد. محمدتقى نزد اين مادر مومنه درس خواند و به همين دليل براى ورود به كلاس بالاتر آمادگى پيدا كرد و ازاين جهت ايشان را از كلاس اول به كلاس چهارم مى برند. (3)
اين كودك با استعداد كلاس چهارم را در مدرسه اعتماد تبريز كه بعدها به دبيرستان انورى تبديل شد با رتبه دوم گذرانيد و در كلاس بعدى رتبه اول را احراز كرد. در اين حال از تهران دستور رسيد كه دانشآموزان لباسهاى يكرنگ طوسى و متحدالشكل بپوشند, پدر توان مالى نداشت تا اين لباس را براى محمد تقى و برادرش تهيه كند, سرانجام يكى از نزديكان لباسى تهيه كرد و بدين گونه آن دو كودك موفق شدند در اين مدرسه تحصيل خود را پى گيرند. در اين دوران محمدتقى هم كار مى كرد و هم درس مى خواند اما به دليل فقر مالى وى راضى به ترك مدرسه شده و براى امرار معاش به كار مشغول مى گردد و گويا موفق نمى شود تا كلاس ششم ابتدايى را به پايان برساند.(4)
محمد تقى در دوازده سالگى عشق به جهان بينى ها را در خود حس كرد و گويا ذهنش به هستى شناسى علاقه شديدى نشان مى داد.(5) بعد از رها كردن درس زمانى در خواب صحبت مى كرد وشعرى را به عربى مى خواند پدر گفت: آيا ديشب خواب مى ديدى؟ محمدتقى مكثى كرد و گفت: بله, پدر پرسيد: در خواب چه مى گفتى؟ فرزندش اظهار داشت: از اين كه از درس محروم شدم ناراحت شده و اين شعر را خواندم, پدر خطاب به پسر گفت دقيقا نمى دانم چنين الفاظى بر زبان آوردى و به محمد تقى و برادرش تاكيد نمود به دنبال درس خود برويد خدا روزى رسان است از اين جهت مقارن سالهاى پايان جنگ جهانى دوم آن دو طالب علم به مدرسه طالبيه تبريز رفته و تحصيلات علوم دينى را پى گرفتند و اگر چه با مشكلات مالى عديده و زندگى سختى مواجه بودند چون جنبه هاى فكرى و روحى و اشتياق به دانش اندوزى قوى بود اين دشوارىها را به راحتى تحمل مى كردند.(6)
در اين مدرسه اساتيد برجسته و خبره اى در رشته هاى ادبيات, فلسفه و منطق مشغول تدريس بودند, مقام ادبى مرحوم ميرزا على اكبر اهرى بسيار بالا بود, ولى در فقر و تنگدستى روزگار مى گذرانيد. محمد تقى سيوطى و دو سه باب خيلى مهم مطول را نزد وى آموخت و صرف مير را نزد ميرزا حسن شربيانى فراگرفت. ميرزا ابوالفضل سرابى, آقا ميرزا حجت ايروانى و ميرجعفر بخشايشى از ديگر استادان وى در ادبيات و مقدمات بودند. هوش و ذكاوت علامه جعفرى از دوران نوجوانى كاملا محسوس بود و از ميان جمعى كه همراه حاج شيخ محمدحسين خيابانى تبريزى (پدر حضرت آيت الله سبحانى) به تحصيل علم منطق مى پرداختند او اعجاب استاد را برمى انگيخت. (7)

كسب معارف
اين نوجوان شيفته معرفت, پس از فراگيرى دروسى در حوزه علميه تبريز به سال 1359هـ.ق در حالى كه پانزده بهار را پشت سر مى نهاد, زادگاه خويش را به قصد اقامت در تهران ترك نمود.(8) و در مدرسه مروى اين ديار مطالعه و فراگيرى متن رسايل و مكاسب را پى گرفت, در اين موقع آقاسيدعباس اصفهانى و مرحوم فشاركى معروف, در اين مدرسه طلاب را افاضه مى فرمودند, روحانى وارسته اى كه فقه و اصول را در سطحى قوى به شاگردان ارائه نمود. مرحوم آيه الله شيخ محمدرضا تنكابنى (پدر مرحوم فلسفى((ره))) بود كه محمد تقى در درس وى حاضر مى گرديد.(9) و موفق گرديد بخشى از كفايه و مكاسب را نزد وى بخواند.(10)
در اين مدرسه محمد تقى جعفرى, محضر ميرزا مهدى آشتيانى را درك كرد و با اشتياق كامل از پرتو انديشه هاى فلسفى وى بهره برد و حدود دو سال در خدمتش بود. اين حكيم متكلم و مفسر اديب گذشته از مراتب علمى در كمالات معنوى ممتاز بود و در عرفان فلسفه و حكمت از ديگران گوى سبقت ربوده و يگانه عصر خويش در تفكرات فلسفى به شمار مى رفت.(11)
محمد تقى پس از سه سال خوشه چينى از خرمن خردمندان و انديشمندان حوزه درسى تهران در سال 1362هـ.ق به شهر مقدس قم مهاجرت نمود. شيخ عبدالصمد خويى, از استادانش در قم بود. معقول را نزد شيخ مهدى مازندرانى خواند و انديشه هاى عرفانى و ذوقى خود را در محضر آقا شيخ محمدتقى زرگر تقويت كرد, مرحوم آيه الله شهيد صدوقى نيز وى را به فيض رسانيد و توسط آن فقيه شهيد و آيه الله حجت كوه كمرى تبريزى در مدرسه دارالشفاى اين ديار مقدس ملبس به لباس روحانيت گرديد.(12)
محمدتقى جعفرى اين سعادت را به دست آورد كه در حوزه علميه قم و در مدرسه فيضيه, به كلاس درس اخلاق حضرت امام خمينى(قدس سره) حضور يابد, خود مى گويد:((يادم هست روز اول كه وارد شدم آيات آخر سوره حشر را تفسير مى نمود, درس هايشان از نظر عرفان در اوج بود, سيماى امام نشان ميداد كه از مواهبى برخوردارند كه ديگران از آن محرومند.))(13)
در قم روزگار اين تشنه معرفت به سختى و مشقت مى گذشت و يك بار برايش اتفاق افتاد كه مدت دو شبانه روز نتواند غذايى تهيه كند. روز سوم كه خواست مواد غذايى از بقالى نسيه بگيرد وى امتناع كرد و محمدتقى به حجره خويش برگشت, حوالى غروب كه به دليل گرسنگى ضعف و ناتوانى بر او غلبه كرده بود از حجره مجاورش طلبه سيدى كتاب معالم را به نزدش آورد تا با كمك وى اشكالش را برطرف كند و چون محمدتقى وضع نامساعد خود را برايش بازگفت اين طلبه محمد تقى را به حجره خود برد و غذايى را كه طبخ نموده بود با او صرف نمود.(14)
محمدتقى جعفرى, در قم قريب يك سال اقامت داشت كه نامه اى را به دستش دادند, چون از مضمون آن اطلاع يافت فهميد مادرش دچار كسالت شده و لازم است به تبريز بازگردد, پس در سال 1363 هـ.ق به تبريز بازگشت, و در جهت مداواى مادر كوشش بسيارى نمود, ولى به رغم اين تلاش ها مادرش دار فانى را وداع گفت.
پس از خاتمه ايام سوگوارى براى والده, استاد جعفرى به خدمت مرحوم آيه الله حاج ميرزا فتاح شهيدى رسيد. اين فقيه فرزانه مرد والامقامى بود كه بر خلاف توانايى هاى علمى به صورت فقيرانه اى زندگى را مى گذرانيد, ايشان از شاگردان مرحوم آيه الله شريعت اصفهانى محسوب مى گرديد و با وجود صاحب نظر بودن در برخى علوم و معارف دينى از دنيا و طيبات آن اعراض نموده بود, چون علامه جعفرى مدتى نزد وى تلمذ نمود, آن عالم عامل به استعداد شگرف و اشتياق درونى اين شاگردش پى برد و به وى اصرار كرد بايد به نجف برود و مقدمات سفر را برايش تدارك ديد و مقدارى وجه نقد و دو جعبه شيرينى جهت او تهيه نمود.(15)

در گلستان علوى
بدين گونه علامه جعفرى به اشتياق بهره مندى از قداست بارگاه اميرمومنان (ع) و نوشيدن جرعه هاى روح بخش از درياى ژرف معارف تشيع و فقه آل محمد راه طولانى بين تبريز و نجف را طى كرد و بر كوچه هاى پرپيچ و خم, اما عطر آگين ديار ابرار گام نهاد و مسرور و شادمان پس از اندكى درنگ خود را مهياى زيارت بارگاه حضرت على (ع) نمود تا خستگى راه و دورى از بستگان را با اين حلاوت معنوى و لذت روحانى جبران نمايد, اين هجرت سازنده و پر بار در سال 1363هـ.ق (1327هـ.ش) صورت گرفت.
چون اين جوان تشنه معارف ناب تشيع به نجف وارد گرديد در مدرسه صدر جايى براى اقامت نداشت تا آن كه سيد محمد اصفهانى وى را در مدرسه بادكوبه اىها جاى داد و پس از هشت ماه به مدرسه صدر بازگشت. مدرسه اى كه اصالت و روحانيت خاصى داشت و اغلب افراد ساكن در آن مجتهد بودند, استاد جعفرى در جوار مرقد مطهر نخستين فروغ ولايت يك بار ديگر كفايه را بحث و مطالعه كرد و سپس درس خارج را آغاز نمود, مقدار زيادى از باب طهارت و مكاسب محرمه را نزد مرحوم آيه الله شيخ محمدكاظم شيرازى آموخت, تفكر وسيع, قدرت تبيين و تشريح مطالب و تسلط بر منابع تدريس از خصوصيات اين شخصيت به شمار مى رفت.(16)
علامه جعفرى دو يا سه سال از محضر اين مجتهد عالى مقام استفاده كرد و آن بزرگوار در سال 1365 هـ.ق به ايشان اجازه اجتهاد داد.(17) همچنين مدت هفت سال در درس آيه الله سيد عبدالهادى شيرازى شركت نمود و در همان موقع با مشورت اين مرجع عالى قدر اشتغال به معارف اسلامى, فلسفه جديد و علوم انسانى را كه به طرز جديد راهى دانشگاه ها شده بود, جدى گرفت و به اتفاق چند نفر ديگر مطالعات عميق خود را در اين ارتباط شروع كرد.(18) استاد جعفرى مى گويد من نديدم كسى را كه اين مقدار مقام دنبالش بدود ولى او (آيه الله سيد عبدالهادى) از آن گريزان باشد.
علامه جعفرى مبحث ولايت ـ كه شيخ در مكاسب دارد ـ و نيز كتاب صيد و ذباحه را از محضر آيه الله سيدمحمود شاهرودى فرا گرفت. اين بزرگوار از بزرگان و اعاظم مراجع شيعه و يكى از مشاهير مدرسين نجف اشرف به شمار مى رفت كه جمع زيادى از طلاب فاضل از اين سرچشمه فيض استفاده كرده اند, هم چنين وى در درس اصول آيه الله ميلانى حضور يافت و حدود يك سال و نيم در خدمتش بود و از افاضات اين مرجع عالى مقام در درس عروه الوثقى برخوردار گشت.
اين متفكر نيكو روش در اصول خارج مقالات آقا ضيإالدين عراقى را خدمت مرحوم آقا ميرزا حسن يزدى آموخت, زيرا به دقت هاى آيه الله عراقى در اين رشته از معارف دينى علاقه مند بود و او را در اصول مرد دقيق و كنجكاوى مى دانست, نزد آقا صدرا قفقازى نيز علوم عقلى را فرا گرفت, هم چنين اين توفيق به دست آورد كه در علم اصول مدت يازده سال شاگرد آيه الله خويى باشد(19) و چون استاد مزبور در تدريس خود به مبحث طلب و اراده رسيد و ذيل آن موضوع جبر و اختيار را مطرح كرد آيه الله جعفرى براى نخستين بار قلم به دست گرفت و مطالبى در خصوص مباحث مزبور نگاشت كه تحت عنوان ((والامر بين الامرين)) به عنوان تقرير درس آيه الله خويى انتشار يافت, بعد خود كتابى تحت عنوان ((جبر و اختيار)) به نگارش درآورد.(20)

محضر معنوى
آيه الله جعفرى, محضر عرفانى آيه الله سيدجمال الدين گلپايگانى را غنيمت شمرد و از اين درخت معنوى نيز بهره هاى وافى برد, وى از مدرسين و مراجع معروف شيعه در نجف بود كه در علم و عمل زبانزد خاص و عام بود و از جهت كرامت مقام و نفس پاك مورد تصديق. در مراقبت نفس و اجتناب از اميال مقام برجسته اى را در بين اقران كسب نموده بود. اين شاگرد برجسته سيد احمد كربلايى يك روز براى زيارت اهل قبور از خانه بيرون رفت و در آن جا حالت مكاشفه اى به وى دست داد و اغلب افراد را به صورت حيوانات مشاهده كرد, با اضطراب خدمت استاد خويش سيداحمد آمد و اين ماجرا را برايش نقل نمود و گفت نمى خواهم اين چشم برزخى را داشته باشم, استاد نگاهى به او كرد و گفت: آقا جمال اين بار آنان را به وضع عادى مشاهده خواهى كرد, نامبرده در سال 1378 هـ.ق دنياى فانى را وداع گفت.
فقيه, عارف و حكيم الهى شيخ مرتضى طالقانى در نجف حدود يك سال و نيم در مباحث عرفانى و حكمت علامه جعفرى را به فيض رسانيد و از لحاظ معنوى تاثير شديدى بر وى گذاشت. از خاطراتى كه مرحوم جعفرى چندين بار نقل كرده داستانى است كه به روزهاى آخر عمر شيخ مرتضى طالقانى مربوط است, وى مى گويد: آخرين بارى كه براى درس و كسب فيض به حضور آن عارف صمدانى رفتم, مرحوم شيخ در انتهاى حجره رو به آفتاب نشسته بود پرسيد آقا براى چه آمدى؟ گفتم: براى درس, گفت: درس پايان يافت, تصور كردم ايشان فكر كرده ماه محرم فرا رسيده است, لذا اظهار داشتم: هنوز دو روز به اين ماه باقى مانده است, گفت: مى دانم اما روح رفته و جسم باقى مانده است, آن چه كه به هيچ وجه به ذهنم خطور نمى كرد اين بود كه وى خبر رحلت خود را مى داد و آقايانى كه آن موقع در نجف بودند مى دانند كه هيچ گونه نشانه اى از كسالت نداشت, از اين خبر سخت منقلب شدم و تمنا كردم نكته اى را به عنوان يادگار مطرح كند نخست كلمه لا اله الا الله را با يك قيافه روحانى و رو به ابديت گفت, در اين حال اشك از ديدگانش جارى گشت و در حال عبور از پل زندگى دنيوى و مرگ برايم بيان كرد:
تا رسد دستت به خود شو كارگر
چون فتى از كارخواهى زد به سر
من[ علامه جعفرى] برخاستم و هرچه كوشيدم كه اجازه دهد دستش را ببوسم نگذاشت, خم شدم و پيشانى و محاسنش را چندين بار بوسيدم و اثر قطرات اشك هاى مقدس آن مسافر ديار ابدى را در صورتم احساس كردم. دو روز بعد كه ماه محرم فرا رسيده بود, در مدرسه صدر نجف به ياد سرور شهيدان حضرت امام حسين (ع) در سوگ نشسته بوديم كه مرحوم آقا شيخ محمدعلى خراسانى كه از زهاد معروف نجف بود بر فراز منبر قرار گرفت و پس از حمد وثناى خداوند گفت: انا لله و انا اليه راجعون, شيخ مرتضى طالقانى به لقإالله پيوست براى تشييع جنازه وى آماده شويد, ايشان در يكى از حجره هاى مدرسه مرحوم آيه الله سيدمحمدكاظم يزدى اقامت داشت و همان جا رحلت نموده بود به آن جا رفتيم, اغلب مراجع و عظماى حوزه و طلبه ها آمده بودند, من به كمك سيدمحمد طالقانى[ برادر جلال آل احمد] ايشان را غسل داديم, پس از تغسيل, ناگهان قيافه اش نورانى شد به طورى كه طلبه ها شروع كردند به بوسيدن وى, فضاى اطراف را عطر زيادى فرا گرفت در حالى كه آن روز هيچ كس به دليل شروع ماه محرم عطر نزده بود هر كسى از ديگرى مى پرسيد: شما عطر زده ايد؟ و جواب ها منفى بود ومعلوم شد اين عطر افشانى از آن مرد خدا مى باشد.(21)

كاوش هاى علمى
دوران يازده ساله اقامت علامه محمدتقى جعفرى در نجف به سختى و مشقت گذشت, خودش مى گويد: از نظر استاد ذره اى كمبود نداشتيم, انواعى از استعدادها و عظمت هاى علمى قابل مشاهده بود, طلبه هاى وارسته و روحانيون متخلق به اخلاق الله در نجف بودند, اما از نظر معاش سخت مى گذشت و برخى مسائل ديگر سبب ناراحتى ما مى گرديد, اما چون اشتياق شدت داشت همه آن شدائد هضم مى گرديد, من گاهى دو ياسه ساعت كار دستى مى كردم. تا شهريه به دستم برسد كه ميزان آن هم كافى نبود, با تمام اين مرارت ها, علامه جعفرى علاقه شگفتى به تحصيل داشت و با هوش سرشار خويش در ادامه آن جديت مى نمود و لحظه اى از اين تلاش فروگذارى نمى كرد.(22)
ايشان در يكى از خاطرات خود به رويايى راستين اشاره دارد: در ايام تحصيل يكى از همدرس هايم به نام شيخ ابو تراب كرمانشاهى يك روز صبح به ديدنم آمد و گفت: من خيلى كم خواب مى بينم اما ديشب در رويايى صادق مشاهده كردم كه از محله صدتومانى ها كه شما مقيم آن جائيد, جمعيت بى شمارى بيرون مىآيند و آنان به مذاهب وملل گوناگون تعلق داشتند, از آن ها پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: شيخ محمدتقى در ديگ هايى بزرگ شير پخته است و مردم از آن مى خورند و بيرون مىآيند كه به استفاده علاقه مندان از فروغ انديشه و كتابهاى ايشان اشاره دارد.(23)
وى مدت يك سال و نيم در نجف شب ها نمى خوابيد و تنها در طول روز دو ساعت خواب داشت, بقيه ايام نيز شب هنگام زود به بستر مى رفت و قبل از سحر بيدار مى شد.
ايشان به پيشنهاد مرحوم آيه الله ميرزا عبدالهادى شيرازى تدريس فلسفه و معارف را آغاز نمود, مكان اين افاضه علمى مدرسه صدر بود, شهيد آيه الله سيدمحمدباقر صدر مدت يكسال از درس هاى اين عالم گرانقدر بهره گرفت.(24)
فكر مطالعه فرهنگ غرب از تبريز در روحيه استاد جعفرى پيدا شد كه كم كم تشديد گرديد. دليلش اين بود كه ايشان از افرادى كه از شرق به غرب مى رفتند به هنگام مراجعت نوعى بى اعتنايى به فرهنگ خودى مى ديد. وى در نجف دروس فلسفى, كلامى و مسائل جديد را كه از مصر و لبنان وارد كشورهاى اسلامى مى شد مطرح مى كرد و گاهى اساتيد مطلع با او تماس گرفته و در حجره ساده اش كه با گليم پاره اى مفروش بود به بحث مى پرداختند او با يارى گرفتن از زبان عربى و تركى و مقدارى هم زبان انگليسى معلومات خويش را در اين زمينه بسط مى داد, استادى برايش فلسفه مغرب زمين را مى گفت و او هم فلسفه سبزوارى را برايش تشريح مى كرد در دو سه ماه اول پس از اين بحث ها علامه جعفرى احساس نمود, اگر معارف مشرق زمين خيلى عميق و اساسى خوانده شود فراگيرى معارف فلسفى و علوم انسانى غرب دشوار نخواهد بود.
وى براى آگاهى از انديشه هاى متفكران غربى با يكى از افراد خانواده مرحوم آيه الله محمد حسين كاشف الغطإ كه فيزيك نظرى را خوانده بود مراسلاتى داشت, هم چنين مقايسه اى را بين فلسفه شرق و غرب آغاز كرد و براى آن كه تفكرات غربى ها را بداند گاهى به چندين ترجمه رجوع مى كرد, با مطالعه كتاب ((ارتباط انسان و جهان)) كه ماحصل تحقيقات علامه جعفرى در نجف مى باشد چنين استنباط مى گردد كه وى به حدود دو هزار و پانصد جلد كتاب در فلسفه هاى شرق وغرب مراجعه كرده است, مدت هيجده ماه تمام از ايام تحصيل در نجف به مطالعه اين آثار مشغول بود و نيمه هاى شب پس از زيارت حضرت على (ع) به مطالعه مى پرداخت.(25)

خوشه هاى خرد
علامه محمدتقى در سال 1336 هـ. ش از نجف به ايران بازگشت, در واقع فصل آن رسيده بود كه اين درخت تناور كه در باغ معرفت و معنويت نجف اشرف به شكوفايى رسيده بود به شاخه گسترى پرداخته و از محصولات و ثمرات آن شيفتگان انديشه هاى ناب اسلامى استفاده كنند و مردمان در سايه اش روان خويش را شست و شو دهند, وى پس از بازگشت به ايران در قم به اتفاق شهيد قدوسى به محضر حضرت آيه الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى رسيد و آن مرجع عاليقدر در ملاقاتى كوتاه كه صورت گرفت از مراتب فضل و كمال اين مجتهد جوان آگاهى يافت و خطاب به علامه جعفرى گفت: اگر مى خواهيد در قم بمانيد مشكلى نداردو به آقاى قدوسى فرمود تا براى اقامت وى اقدام نمايد اما چون آب قم با مزاجش سازگار نبود استاد جعفرى عازم مشهد گشت و پس از زيارت مرقد حضرت على بن موسى الرضا(ع) به جلسه استفتائات حضرت آيه الله ميلانى حضور يافت. دوران اقامتش در اين ديار مقدس نيز كوتاه بود و براى عزيمت به تهران مصمم گرديد, در ابتداى ورود به اين شهر در مدرسه مروى شروع به تدريس مكاسب و كفايه نمود, يك درس خارج حوزه نيز طبق عروه الوثقى مرحوم آيه الله سيدمحمدكاظم يزدى براى علاقه مندان مى گفت و نيز اسفار ملاصدرا و منظومه سبزوارى را تدريس مى نمود. همراه با اين تدريس, براى مردم جلسات عمومى داشت كه طى آن بخش هايى از معارف دينى را جهت مشتاقان تشريح مى كرد, پس از مدتى به اين نتيجه رسيد كه جلسات مزبور چندان ضرورتى ندارد و آن چه را افراد عادى تمايل داشتند بدانند ديگران هم قادر بودند مطرح كنند, از اين رو به فكر افتاد كه به تحقيق, تاليف و امور زيربنايى روى آورد. اين انديشمند ژرف انديش پس از حدود دو سال اقامت در تهران براى بار دوم به نجف اشرف بازگشت و در منزل شهيد آيه الله سيد محمد باقر صدر ميهمان بود, دو ماه كه از اقامتش گذشت به اين فكر افتاد كه تا آخر عمر در جوار بارگاه نخستين امام بماند و از اين بوستان معنويت استفاده كند, وى گفته است: تا كسى در نجف نبوده باشد, مطلب را درك نمى كند, هنگام اذان صبح وقتى انسان چند لحظه وارد بارگاه حضرت اميرمومنان (ع) مى گردد حالى مى يابد عظمتى در آن حرم وجود دارد كه اگر دو دقيقه آدم در آن جا بماند به همه عمرش مى ارزد آن بارگاه ملكوتى داراى معنويتى خاص است براى همين تصميم گرفتم در نجف بمانم, يك روز خدمت آقا سيدعبدالهادى شيرازى رسيدم, ديدم در بستر بيمارى قرار گرفته و از شدت درد و ناراحتى ناله مى كند, عرض كردم: خواهان اقامت در نجف هستم اگر صلاح مى دانيد بمانم ايشان گفت: اگر اينجا بمانيد راهى برايتان وجود دارد و به مقصد خود مى رسى اما معادش را از من مپرس, فرداى آن روز آيه الله خويى ما را به صرف نهار دعوت نمودند, قبل از صرف غذا به ايشان گفتم: مى خواهم در نجف بمانم, وى نيز گفت: اگر در اين ديار سكونت اختيار نمائيد مسيرى برايتان وجود دارد اما آخرش را نمى دانم, از اين رو ديدم آن دو بزرگوار يك نظر را آن هم بايك عبارت مطرح كردند و نود درصد تصميم گرفتم بازگردم, در عين حال گفتم: خوب است به كربلا بروم تا در ضمن زيارت بارگاه حضرت امام حسين (ع) استخاره اى هم بكنم, به اين ديار رفتم و هنگام اذان صبح به حرم حضرت اباعبدالله(ع) مشرف شدم و مطلب را با آن امام شهيد در ميان نهادم و خواستم تا از خداوند بخواهد تكليف مرا در استخاره اى روشن كند, چون تفالى به قران كريم زدم آيات 49 و 50 سوره مريم آمد. استاد جعفرى اين آيات را حاكى از لزوم هجرت و وعده توفيق و فتوح تلقى كرده و عزم به عزيمت به ايران جزم مى دارد. در مدرسه مروى مدت چهار سال فقه, اصول و حكمت تدريس نمود, سپس طلاب به منزل استاد مىآمدند و از محضرش استفاده مى كردند, خود مى گويد: ((از آن زمان برخى از دانشگاههاى كشور اصرار زيادى داشتند كه تدريس در اين مراكز را پذيرا باشم, اما به جهت اين كه ترديد داشتم با جو آن روز مى توانم تاثير دلخواه را بر روى اقشار دانشگاهى بگذارم يا نه, نپذيرفتم ولى جلسه مستمر و مكررى با برخى از دانشمندان و نيز بعضى اساتيد كه انسان هاى فاضلى بودند داشتم, دوستان دانشجو هم هر چند گاه يك بار با مشكلات زياد در يكى از دانشكده ها كنفرانس برگزار مى كردند كه من پيرامون موضوعات گوناگون در آن به بحث مى پرداختم و در طول اين سال ها چند بار به كنفرانس هاى خارجى دعوت شدم كه در آن جا حضور يافتم, يك بار هم به صورت آزاد مسافرتى به خارج از كشور داشتم و از برخى دانشگاه ها و مراكز علمى و فرهنگى آن جا ديدار كردم, هم چنين انديشمندان و متفكران زيادى از خارج به ايران آمده اند كه با اين جانب مصاحبه ها و مذاكراتى داشته اند.))(26)
از آن زمانى كه استاد جعفرى به ايران رحل اقامت افكند هيچ گاه از تدريس, تحقيق و تاليف باز نايستاد و همواره مشغول پژوهش هاى علمى و كاوش در حكمت نظرى بوده و ايام بى كاريش در اين سال ها منحصر به اوقات بيمارى يا مسافرت هاى كوتاه و ضرورى بوده است, با وجود آن كه علامه محمد تقى جعفرى به طور وسيع و گسترده و به شيوه اى دقيق و عميق مسائل فلسفى و كلامى را مورد بحث قرار داد و در اين مقوله به مسايل و مطالب تازه اى دست يافته و ده ها اثر دراين عرصه به نگارش درآورد و متوجه زوايايى خاص گرديد كه ديگران از آن غافل بودند و در واقع او را مى توان صاحب نظر در حكمت عملى و مباحث كلامى دانست, اما از پژوهش در مباحث فقهى غافل نبود, او اجازه اجتهاد خويش را در سنين جوانى از مراجع بزرگ و صاحب نام حوزه دريافت داشت و از همان ابتدا نيز در امر استفتا طرف مشورت بزرگانى چون آيه الله ميلانى و ديگر اعاظم حوزه بوده است اما گويا فروتنى و تواضع علمى ايشان سبب گرديد كه اكثر مردم از تفحص فقهى آن متفكر و فقيه صاحب نظر بى اطلاع باشند.
در واقع هر چند اين حكيم نامدار غالبابه فلسفه و علوم انسانى پرداخت, ولى هيچ وقت دانش فقه از نظرش دور نبود و در برخى مسائل اين رشته از علوم دينى تحقيقاتى عالى نموده و در مباحثى كه مطرح كرده استقلال فكرى خود را حفظ نموده است. در نخستين اثر فقهى او كه با تاثيرپذيرى از افاضات علمى استادش سيدعبدالهادى شيرازى به نگارش درآورده و در باب رضاع (شيرخوارگى) مى باشد اين دقت نظر و نوجويى او قابل مشاهده است, درخصوص طهارت اهل كتاب, زكات و قاعده لاضرر نيز رسالاتى تحقيقى از خود به يادگار نهاده است.

پى نوشت ها:
1) مجله كلام اسلامى, سال هفتم, زمستان 1377, شماره 28, ص 2و3.
2 اين مرد پرهيزگار به سال 1358هـ.ش دار فانى را وداع گفت.
3 ) تكاپوگر انديشه ها,عبدالله نصرى, ص 3.
4 ) آفاق مرزبانى, ص 24ـ 25.
5 ) كيهان فرهنگى, شماره 147,ص 5.
6 )آفاق مرزبانى, ص 25ـ26.
7 ) مجله كلام اسلامى .
8 ) مقدمه كتاب فلسفه و هدف زندگى, سيدكاظم صدرالسادات.
9 ) مجله حوزه, شماره 19, ص 19.
10 ) براى آشنايى بااين شخصيت نك: خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى ,ص 27ـ 39.
11 ) زندگانى و شخصيت شيخ انصارى, حاج شيخ مرتضى انصارى, ص495.
12 ) آفاق مرزبانى ,ص 28.
13 ) همان ماخذ, ص 28ـ 29.
14 ) ميراث ماندگار (مجموعه مصاحبه هاى كيهان فرهنگى), ج اول, ص100.
15 ) مصاحبه با استاد آيه الله محمدتقى جعفرى (قسمت اول), مجله حوزه, ش 19, ص 27 و نيز ماخذ قبل .
16 ) تكاپوگر انديشه ها, ص 4, مجله حوزه, ش 19, ص 19.
17 ) آفاق مرزبانى, ص 35.
18 ) مجله حوزه, همان ,ص 24.
19 ) همان ماخذ, ص 19 و20.
20 ) ميراث ماندگار, ج اول, ص 100.
21 ) همان ماخذ, ص 100ـ;101 مجله حوزه, ش 19, ص;27 آفاق مرزبانى, ص 39ـ40.
22 ) فروغ دانايى (ويژه نامه روزنامه رسالت به مناسبت اربعين رحلت علامه محمدتقى جعفرى), ص 10.
23 ) آفاق مرزبانى, ص 32.
24 ) تكاپوگر انديشه ها ,ص 5.
25 ) آفاق مرزبانى, ص 38.
26 ) ميراث ماندگار, ج اول ,ص 103, مجله حوزه, شماره 19, ص28.

/

زينب، پرستار نهضت عاشورا

 

زينب, پرستار نهضت عاشورا

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

پنجم جمادى الاولى روز ولادت باسعادت بانوى قهرمان كربلا, پرچم دار نهضت پس از شهادت حسين عليه السلام, حضرت زينب كبرى سلام الله عليها است. اين روز را روز پرستار مى نامند و علت نام گذارى اين روز به نام ((روز پرستار)) اين است كه حضرت زينب پرستارى امام زمانش حضرت زين العابدين عليه السلام و ديگر بيماران و مصيبت زدگان اهل بيت را برعهده داشت, و ضمن اين كه رسالت مهم نگهدارى و تبليغ از نهضت حسينى را به خوبى انجام داد, از پرستارى بيمار كربلا نيز با تحمل آن همه سختى ها و ناملايمات, آنى فروگذار نبود و تا آخرين رمق دين خود را به مكتب و رهبرش ادا كرد. درود بى پايان خداوند بر اين بزرگ بانوى اسلام باد.
نكته اى به نظرم رسيد كه حيف است زينب را پرستار بيمار بخوانند زيرا پرستارى از بيمار يكى از كوچك ترين مسووليت هاى زينب بود, و هر چند پرستارى وظيفه سنگين و ارزشمندى است و پرستار متعهد بايد با صبر و حوصله, تحمل هر نوع ناملايمات براى انجام خدمتش بنمايد و چنين كارى از عهده هر كس برنمىآيد ولى با اين حال مقام زينب, آن قدر والا و عظيم است كه او را پرستار نهضت و انقلاب حسينى بايد بناميم, زيرا اين پرستارى به مراتب مهم تر و سرنوشت سازتر از پرستارى بيمار بود.
زينب نقش نگهدارى از قيام خون بار حسينى را بر عهده داشت كه قطعا اگر او اين بار را بر دوش نمى گرفت, خون حسين پايمال مى شد و بسيار دشوار بود كه نهضت ابى عبدالله عليه السلام به مردم اعلام و ابلاغ گردد و شايد بدون اسارت خاندان رسول الله و پيش تازى زينب كبرا در رسوا نمودن هيئت حاكم, و تبليغ او از انگيزه قيام برادرش, يزيديان به هدف پليد خود نائل مىآمدند و نام رسول الله(ص) را نه تنها از مناره هاى مساجد بلكه از تاريخ, پاك و محو مى كردند و اين بود نيت شوم آنان.
و زينب با مجاهدت و قيام شجاعانه خويش در برابر زورگويان و هم چنين فريب خوردگان زمانش, آن چنان از قيام حسين دفاع كرد كه تا قيام رستاخيز, همانند او نه در مردان و نه در زنان, وجود ندارد و اين نام جاودان و مقدس براى هميشه با عظمت و شموخ بايد برده شد.
زينب در پس آن مصيبت بزرگى كه ((تصغر عندها المصائب)) آن چنان بار سنگين پرچم ولايت را بر دوش گرفت و در برابر كفر و زندقه ايستاد و سخنرانى كرد و خطابه خواند و مردم را بيدار كرد و حركت را در مردگان آغاز نمود كه از آن جا حركت توابين و ديگر حركت هاى اسلامى آغاز شد و تا امروز و فردا و فرداها, آثار اين حركت عظيم زينبى, هويدا است و به بركت زينب و قيام مباركش, هم چنان بيرق هاى خونين عاشورا به نشانه روز انتقام مظلوم از ظالم, در سراسر جهان افراشته مى شود زيرا زينب بود كه پيام خونين حسين را به تمام نسل ها و عصرها رساند.

ولادت همراه با غم
هرچند روز ولادت زينب روز عيد و شادمانى است ولى چه كنيم كه اين نام مقدس, پيوسته قرين رنج و اندوه بوده است.
پس از گذشت شش سال از هجرت رسول الله صلى الله عليه و آله, زينب در مدينه منوره از آن شجره طيبه به دنيا آمد. در آغاز ولادت, نسيم نويد بخش زندگى سعادتمندى در خانه زهرا ـ سلام الله عليها ـ وزيدن گرفت چرا كه هنوز رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ حيات داشت و خود نام نواده عزيزش را ((زينب)) نهاد. على و زهرا هر دو از ديدن زينب, اين گل خشبوى ولايت و رسالت خرسند بودند ولى گويا از همان آغاز, هاله اى از غم و اندوه, گهواره زيباى زينب را در برگرفته بود و گويا حوادث تلخ و جانگداز عاشورا از همان روز در رخساره زيباى اين كودك, نقش بسته بود.
نوشته اند كه پس از تولدش, پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ خم شد و نواده عزيزش را با قلبى آكنده از غم و اندوه و ديدگانى پر از اشك بوسيد و به خاطر حوادث جانكاهى كه در انتظار نواده اش بود, آهى از قلب مباركش برآمد كه ديدگان حاضران را پر از اشك نمود.
و اين هاله غم ـ كه در آن نخستين روز ولادت بر رخساره نازنين زينب نقش بست ـ هم چنان با گذشت ايام ادامه داشت و پيوسته گسترده تر مى شد, چرا كه پس از قريب پنج سال, رسول خدا از دنيا رفت و با وفات پيامبر بارش سيلآساى مصيبت بر خاندان گراميش آغاز شد و زينب در تمام صحنه هاى غم انگيز حضور داشت و از نزديك شاهد شهادت مظلومانه مادرش و اسارت پدرش و شهادت دلسوزانه برادرش حسن بود. حوادث و رويدادهاى ناگوار بر برترين انسان هاى روى زمين باريدن گرفت تا آن كه حادثه فراموش نشدنى عاشورا رخ داد و اين هاله غم به اوج خود رسيد.

برگه اى از پرستارى نهضت
امام حسين عليه السلام ـ قبل از شهادت ـ سفارش هاى لازم را به زينب نمود و پرستارى نهضت را به او واگذار كرد و او را به صبر و بردبارى امر نمود و به ميدان با قلبى محكم و بى هراس از آينده نهضت, حركت كرد. زينب نيز پرچم پرافتخار حسين را بر دوش گرفت و نگذاشت اين پرچم الهى بر زمين افتد و با اقتدار و شهامتى كه تاريخ نظيرش را نديده در برابر امير خون آشام كوفه و شاه پليد شام ـ لعنه الله عليهما ـ ايستاد و با سخنرانى هاى جاودانه اش زندگى را در كامشان تلخ ساخت.
راستى چه رادمردى است اين زن, كه با آن همه مصيبت هاى سخت كه هر يك كوهى را به لرزه درمىآورد و انسان را مضطرب و از خود بى خبر مى سازد, در برابر سنگدل ترين و تندخوترين و تبهكارترين انسان روى زمين, آن سان با كبر و مناعت برخورد مى كند كه همه را به شگفتى وامى دارد.
زن مگو مردآفرين روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو كمتر كنيزش حور عين
زن مگو دخت اميرالمومنين
ابن زياد كه آن همه كبر و بى اعتنايى را از يك زن رنج كشيده و با تمام وجود ماتم زده مى بيند, انگشت حيرت به دهان مى گيرد و مى خواهد او را كوچك شمارد, با تكبرى انتقامجويانه رو به حضرت كرده مى گويد: خداى را شكر مى كنم شما را رسوا ساخت و مردانتان را كشت و سخنانتان را دروغ گردانيد!
زينب با عظمت و شموخ, نگاهى تحقير آميز به آن سركش بى نام و نسب مى كند و فرياد برمىآورد كه: ((إلحمدلله الذى إكرمنا بنبيه صلى الله عليه و آله و سلم و طهرنا من الرجس تطهيرا… انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا والحمدلله)).
سپاس خداى را كه ما را با انتساب به پيامبرش گرامى داشت و از آلودگى و ناپاكى دور ساخت. و همانا شخص تبهكارى (چون تو) رسوا مى گردد و بدكار و پليد دروغ مى گويد و خدا را شكر كه آنان غير از ما هستند.
ابن زياد كه منتظر چنان جواب تندى نبود , از او مى پرسد:
كار خدايت را درباره خاندانت چگونه ديدى؟
حضرت زينب با همان سربلندى و مناعت مى فرمايد: ((والله ما رإيت الا جميلا, إولئك قوم كتب عليهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم و سيجمع الله بينك و بينهم فتختصمون عنده…))
به خدا قسم جز نيكى و زيبايى نديدم. آن ها قومى بودند كه خداوند كشته شدن در راهش را بر آنان نوشته بود و لذا با شجاعت به قتلگاه خويش شتافتند ولى به زودى خداوند تو و آنان را در يك جا گرد آورد تا در پيشگاهش محاكمه شويد.
من هر گاه اين قسمت از سخن زينب را به ياد مىآورم, در برابر آن همه عظمت و بزرگوارى, آن قدر احساس شرمسارى و حقارت مى كنم كه اين زينب پس از آن همه مصيبت, چون درراه خداست همه را جميل و زيبا مى بيند و ما در برابر كوچك ترين اذيت و آزارى بى تاب و زبون مى شويم و چقدر فاصله است ميان آسمان عظمت زينب و دنياى پست دنياخواهان.

برگه اى ديگر از شجاعت زينب
در مجلس يزيد لعنه الله عليه, گفت وگوهاى زيادى بين بانوى قهرمان كربلا و آن پليد رخ داده كه همه اش دلالت بر عظمت و قهرمانى زينب دارد. نگاهى كوتاه به يك قسمت آن مى كنيم تا يادآور شجاعت فزون از حد زينب باشد.
هنگامى كه يزيد با چوب خود, به دندان هاى مبارك امام حسين عليه السلام اشاره مى كرد و آن اشعار معروف كفرآميزش را مى سرود, زنان بنى هاشم تاب تحمل اين منظره را نداشتند و بى اختيار مى گريستند ولى زينب, بىآن كه خم به ابرو بياورد, با كبر و مناعتى على وار, بر آن سركش غدار فرياد زد:
((صدق الله يا يزيد: ثم كان عاقبه الذين إساوا السوآى إن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزئون. إظننت يا يزيد إنه حين إخذت علينا بإطراف الارض و إكناف السمإ فإصبحنا نساق كما تساق الاسارى إن بنا هوانا على الله و إن بك عليه كرامه و توهمت إن هذا لعظيم خطرك فشمخت بإنفك و نظرت فى عطفيك جذلان فرحا, حين رإيت الدنيا مستوثقه لك و الامور متسقه عليك إن الله امهلك فهو قوله: ((ولايحسبن الذين كفروا إنما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين…))
إتقول: ليت إشياخى ببدر شهدوا! غير متإثم و لامستعظم و إنت تنكث ثنايا إبى عبدالله بمحضرتك؟ و لم لا و قد نكإت القرحه و استإصلت الشإفه باهراقك هذه الدمإ الطاهره, دمإ نجوم الارض من آل عبدالمطلب؟! و لتردن على الله و شيكا موردهم و عند ذلك تود إن كنت إبكم و إعمى.
إيزيد والله ما فريت الا جلدك و لا حززت الا لحمك و سترد على رسول الله برغمك و لتجدن عترته و لحمته من حوله فى حظيره القدس… و ستعلم إنت و من بواك و مكنك من رقاب المومنين اذا كان الحكم ربنا والخصم جدنا و جوارحك شاهده عليك فانظر إينا شرمكانا و إضعف جندا.))
اى يزيد! آيا گمان كردى كه چون بر ما سخت گرفتى و اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ كردى و سرانجام ما را مانند اسيران به اين طرف و آن طرف كشاندى از اين است كه ما نزد خدايمان خوار گشته ايم و يا تو را در پيش خدا قدر و منزلتى هست؟ و يا پنداشتى كه اين بزرگى مقام تو است؟! لذا چون دنيا را به كام خويش يافتى و كارها را وفق مراد خود ديدى با تكبر باد در دماغ افكندى و شادمان و مسرور, نگران آرزوهاى خود شدى؟! بدان كه اگر خدا به تو مهلت داده است از اين جهت است كه خود مى فرمايد: ((آنان كه كافر شده اند گمان نكنند كه اگر مهلتى به آن ها داديم به سود آنان است, بلكه به آن ها مهلت مى دهيم تا بيش تر به گناه روى آورند و سرانجام عذابى دردناك و خواركننده در انتظارشان خواهد بود.))
آيا باز آرزو مى كنى كه: اى كاش نياكان ما كه در بدر كشته شدند, اين جريانات را مى ديدند!! بى آن كه خود را گناهكار بدانى و يا گناه خويش را بزرگ شمارى و اينك با چوبدستى خود بر دندان هاى امام حسين مى زنى؟!
حق دارى! زيرا با ريختن خون هاى پاك و مطهر اين ستارگان روى زمين, عقده دل پليدت گشوده مى شود و نهال غمت ريشه كن مى گردد!
مطمئن باش تو نيز به زودى در پيشگاه خداى متعال بازگشت خواهى نمود و در آن جا است كه آرزو خواهى كرد اى كاش در دنيا لال و كور بودى.
اى يزيد! به خدا سوگند! جز پوست خود نشكافتى و جز گوشت خود قطع نكردى و بر خلاف ميل خود, به زودى نزد رسول خدا بازخواهى گشت و اهل بيت و پاره هاى تنش را در حظيره القدس در كنارش با عزت و احترام خواهى يافت… و به زودى تو و آن كس كه تو را بر كرسى نشاند و بر گردن مومنين مسلط كرد, خواهيد دانست كدام يك از ما بدكارتر و از حيث لشكريان ناتوان تريم, در آن روزى كه داور خداست و خصم تو جد ما است و اعضا و جوارحت عليه تو گواهى خواهند داد. و اگر چه در اين دنيا ما را به غنيمت گرفتى ولى به زودى غرامت خويش را از تو باز خواهيم ستاند.
در تاريخ آمده است كه پس از اين سخنان شجاعانه زينب, چنان يزيد و اطرافيانش زبون و حيرت زده گشتند كه تا مدتى بى حركت ماندند و يك خاموشى مرگ زا بر مجلس يزيد حكمفرما شد, تو گوئى بر سرشان پرندگان نشسته بودند ((كإن على رووسهم الطير)).
اين همه عظمت و جلال در كجا و در چه كسى ديده مى شود جز آن كه دختر على و زبان او در كام باشد.
اين دو برگه كوتاه فقط مشتى از خروار و نمونه اى از شجاعت ها و قهرمانى هاى قهرمان بانوى كربلا بود كه مى خواستيم از ولادت باسعادتش بيشترين بهره را ببريم و الگويى از آن زن نمونه اسلام ارائه دهيم تا براى مردان و زنان ايران اسلامى سرمشق باشد و با گام نهادن در خط پرافتخار زينب, همراه با حضرتش محشور شويم و شفاعتش در ((يوم الحسره)) نصيبمان گردد.
بار ديگر فرا رسيدن اين عيد بزرگ و مبارك را به تمامى علاقمندان و پيروان اهل بيت بويژه پرستاران متعهد تبريك و تهنيت عرض مى نمائيم.

/

ويژگيهاى،ولايت فقيه و دفع چند شبهه

 

ولايت فقيه و رد شبهه ها (8)
ويژگى هاى ولايت فقيه و دفع چند شبهه

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
ولى فقيه, بايد ويژگى ها و شرايطى داشته باشد, كه با توجه به اين ويژگى ها, بسيارى از توهمات, القائات و شبهه ها برطرف مى شود, شبهه هايى مانند مسائل: ديكتاتورى و استبداد, تعدد مراكز قدرت و تصميم گيرى, قيم بودن, تعارض با حريم مرجعيت, اشكال اطاعت بى چون و چرا, انحصارطلبى, ناسازگارى با حاكميت ملى و…
به اعتقاد ما, اگر شرايط ولايت فقيه در شخصى جمع باشد, و آن گاه اين منصب مهم را برعهده گيرد, شبهه هاى مذكور و غير آن ها خود به خود حل خواهند شد و ديگر زمينه اى براى طرح اين گونه شبهه ها به وجود نمىآيد, و همان سخن معروف امام خمينى ـ قدس سرهـ به طور كامل تحقق مى يابد كه فرمود: ((من به همه ملت, به همه قواى انتظامى اطمينان مى دهم كه امر دولت اسلامى, اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد, آسيبى بر اين مملكت نخواهد وارد شد… ولايت فقيه آن طور كه اسلام مقرر فرموده است, و ائمه ما عليهم السلام نصب فرموده اند… ديكتاتورى به وجود نمىآورد… كارهايى كه بخواهد دولت يا رييس جمهور يا كس ديگر بر خلاف مسير ملت و برخلاف مصالح كشور انجام دهد, فقيه كنترل مى كند.))(1)
با اين اشاره به توضيح مطلب مى پردازيم:

فقه و عدالت خاصيت حكومت اسلامى
دو ويژگى اصلى ولايت فقيه, ((فقه و عدالت)) است; يعنى ولى فقيه بايد مجتهد و فقيه باشد و در پرتو اجتهاد و فقاهت, به قانون اسلام آگاهى داشته باشد, به علاوه بايد عادل نيز باشد; يعنى پرهيزكار بوده و از هر گونه گناه دورى كند(2) انسانى كه داراى اين دو ويژگى است, از هر گونه ديكتاتورى, انحصارطلبى و انحراف پرهيز مى كند, و خود را مطيع محض اسلام مى داند, و ذره اى از حريم اسلام تجاوز نخواهد كرد, او همان را مطرح مى كند كه اسلام مطرح كرده, همان اسلامى كه اكثريت قاطع ملت آن را پذيرفته اند و خواهان اجراى آن هستند.
بنابراين, ولايت فقيه تحقق بخشنده خواسته ملت است, چرا كه در راستاى آرمان اصلى ملت كه اسلام خواهى باشد, گام برمى دارد.
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ احياگر و منادى بزرگ ولايت فقيه, در بحث اجتهادى مساله ولايت فقيه چنين مى فرمايد: ((اكنون كه شخص معينى از طرف خداوند تبارك و تعالى براى احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده است, تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد, ديگر اسلام نمى خواهيم؟ اسلام فقط براى دويست سال قبل (عصر امامان معصوم) بود؟ يا اين كه اسلام تكليف را معين كرده است, ولى تكليف حكومتى نداريم؟ معناى نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود, و ما با بى حالى دست روى دست بگذاريم كه هر كارى مى خواهند بكنند, و ما اگر كارهاى آنها را امضا نكنيم رد نمى كنيم. آيا بايد اين طور باشد؟ و يا اين كه حكومت لازم است, و اگر خدا شخص معينى را براى حكومت در دوره غيبت تعيين نكرده است, لكن آن خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب(عج) موجود بود, براى بعد از غيبت هم قرار داده است, اين خاصيت عبارت از علم به قانون و عدالت باشد… كه اگر با هم اجتماع كنند مى توانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند. اگر فرد لايقى كه داراى اين دو خصلت باشد به پا خاست و تشكيل حكومت داد, همان ولايتى را كه حضرت رسول اكرم(ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مى باشد, و برهمه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند.))(3)
به راستى اگر به اين دو ويژگى توجه كنيم, و اين دو ويژگى تحقق يابد آن گاه ولايت فقيه هديه سترگ الهى به انسان ها خواهد بود, چرا كه ((فقه)) و ((عدالت)) را جاى گزين ناآگاهى, پليدى و خودكامگى نموده, و حاكميت الله را در زمين تحقق مى بخشد كه در پرتو آن نابرابرى و فساد جاى خود را به عدالت و ارزش ها مى دهد, و هر گونه تنش ها و دغدغه هاى گوناگون آدمى را به آرامشى لطيف تبديل مى نمايد.

اطاعت بى چون و چرا از رهبر غيرمعصوم چرا؟
روشن است كه در ميان معتقدان به ولايت فقيه, هيچ كس به عصمت ولى فقيه اعتقاد ندارد و چنين ادعايى نكرده است, چرا كه تنها پيامبر(ص) و امامان(ع) معصوم هستند, در اين جا اين سوال مطرح مى شود; با توجه به معصوم نبودن ولى فقيه و احتمال خطا و اشتباه در او, آيا اطاعت بى چون وچرا از او صحيح است؟!
با توجه به چند مطلب پاسخ به اين سوال داده مى شود:
1ـ از نظر شرع وقتى كه خود امامان معصوم(ع) (چنان كه قبلا ذكر شد) به ما دستور داده اند, از ولى فقيه جامع الشرايط اطاعت كنيد, همين دستور براى ما كافى است و هيچ گونه اشكالى به وجود نخواهد آورد.
2ـ هنگامى كه به سيره عملى شيعيان توجه مى كنيم مى بينيم آن ها بى چون و چرا از مراجع تقليد, تقليد مى كرده اند, و به فتواى آن ها عمل مى نمودند و مى نمايند, بى آن كه به عصمت آن ها معتقد باشند, بلكه با تغيير فتواى آن ها در بعضى از موارد, و يا اختلاف فتواهاى مراجع, در مى يافتندو در مى يابند كه مراجع تقليد دچار اشتباه در فتوا مى شوند, در عين حال هيچ كس اندك ترديدى در وجوب تقليد از آن ها نمى نمود و نمى نمايد.
3ـ بدون شك هر جامعه اى به حكومت و رهبر نياز دارد, و استوارى و استحكام حكومت بر اين است كه حاكم شايسته دستور بدهد و فرمان صادر كند, و مردم از او اطاعت كنند. اگر يكى از اين دو تحقق نيابد, اصل حكومت متزلزل مى شود, بنابراين احتمال خطا هرگز مجوز سرپيچى از اطاعت حاكم عادل نخواهد شد. چنان كه اين موضوع در تمام دنيا در ميان خردمندان رايج است, به عبارت روشن تر اطاعت نكردن چنان زيانى دارد كه با ضرر ناشى از پيروى دستور اشتباه قابل مقايسه نيست, و منافع پيروى از رهبر و فرمانده, خيلى زيادتر از ضرر اندك ناشى از پيروى از موارد اندك دستور اشتباه است. چنان كه در مراجعه به پزشك متخصص, احتمال اشتباه او در تشخيص بيمارى وجود دارد, در عين حال خردمندان نه تنها مراجعه به او را جايز, بلكه شايسته مى دانند اطاعت نكردن از رهبر حق ـ به احتمال اشتباه اوـ موجب هرج و مرج و اختلال نظام خواهد شد, و قطعا ضرر ناشى از هرج و مرج صدها برابر بيش تر از ضرر اطاعت از چند اشتباه نادر است. آنان كه با مطرح كردن اين گونه شبهه ها مى خواهند مساله مشروعيت ولايت فقيه را مخدوش كنند, يا ناآگاه هستند, و يا قطعا مى خواهند قداست رهبرى نظام اسلامى را كه هميشه سد راه منافع نامشروع آنان يا اربابانشان بوده بشكنند, چرا كه مى بينند قداست حريم ولايت فقيه و لزوم اطاعت از او موجب ناكام شدن اهداف دشمن خواهد شد, زيرا دشمن اين معنى را دريافته كه مثلا: يك فرمان امام راحل در دوران جنگ تحميلى ايران و عراق, موجب شكستن حصر آبادان شد, زيرا كه در ذهن هيچ يك از رزمندگان خطور نمى كرد كه سرپيچى از فرمان رهبرى جايز است.

ولايت فقيه يا ضد ديكتاتورى و استبداد
مجتهد جامع شرايط كه حائز مقام ولايت فقيه شده است, در حقيقت مى خواهد بدون هرگونه انحراف و گناه بر اساس معيارهاى استنباط عقلى و شرعى, حكم خدا را از قرآن و سنت, استخراج كند, او تابع اسلام است, همان آيينى كه اكثريت قاطع مردم خواهان اجراى آن هستند. بنابراين او هرگز به سليقه خود عمل نمى كند, بلكه تابع احكام خدا بر اساس ضوابط و معيارها است. در اين صورت او راى شخص خود را تحميل نمى كند تا لازمه آن, استبداد و ديكتاتورى باشد, بلكه احكام خدا را براساس ضابطه مندى اجتهاد مورد قبول فقهاى اسلام, استنباط كرده و به مردم ابلاغ مى نمايد.
محقق عالى قدر حضرت آيه الله العظمى ناصر مكارم شيرازى در اين راستا مى گويد: ((يك شرط ولى فقيه, مساله عدالت است, در هيچ جاى دنيا در هيچ قانونى, در زمامدار عدالت شرط نيست, ولى ما مى گوييم كه او بايد از گناهان كبيره و اصرار بر صغيره, به يك معنا از همه گناهان پرهيزكند, اگر اين شرط را نداشته باشد, مشروعيت ندارد, عدالت او ايجاب مى كند كه حضور ملت را در همه صحنه ها بپذيرد و ارج نهد, عدالت او اقتضا مى كند كه مصلحت امت را بر هر چيز مقدم بدارد, عدالت او ايجاب مى كند كه در هر امرى براى خود مشاورينى آگاه و متعهد انتخاب كند, و بدون مشورت آن ها در مسايل فنى گام برندارد, عدالت او ايجاب مى كند كه پدرى دل سوز براى همه ملت و امت باشد, وقتى كه اين شرط را در وسط مىآوريم, آن گونه از تفكرات و خيالات كه ولايت فقيه سر از استبداد در مىآورد, تمام برچيده مى شود, آن ها زمامدارانى تصور مى كنند كه به وسيله حزب سركار مىآيد, پول انتخابات آن ها را حزب داده, پشت آن حزب هم يك مشت ثروتمند و سرمايه دار هست, وقتى هم سركار آمد بايد حافظ منافع آن حزب باشد, مديون آن است, در اين صورت نه عدالتى شرط است و نه تقوايى…))(4)
ولى در مورد ولايت فقيه, شرط عدالت جزء بافت آن است و بدون آن تحقق نمى يابد, بنابراين او از هر گونه استبداد راى پرهيز كرده و آن چه را كه مطابق موازين و ضوابط فقهى است ارائه مى دهد.
توضيح آن كه: شان ولى فقيه, هدايت جامعه به سوى اهداف دينى است, و قوانين اسلام بر دو گونه است :
1ـ قوانين ثابت; كه شامل احكام اولى و ثانوى مى شود و زمان و مكان موجب تغيير آن نيست و تا ابد ثابت و غيرقابل تغيير است, مانند وجوب روزه كه به عنوان اولى بر همه واجب است, و به عنوان ثانوى بر بيمار حرام است.
2ـ قوانين متغير; كه تابع شرايط زمان و مكان است, و با رعايت اصول و مبانى ارزش هاى اسلامى, و توجه به نيازها و ضرورت هاى جامعه اسلامى همانند احكام حكومتى از سوى ولى فقيه وضع مى گردد; البته بر اساس توحيد افعالى حق قانون گذارى اصالتا به ذات پاك خداوند اختصاص دارد, ولى همان خدا در بعضى از موارد به ميزانى كه مى خواهد به بعضى اجازه تشريع و قانون گذارى مى دهد, كه به اين قوانين در اصطلاح, ((احكام حكومتى)) يا ((احكام ولايتى)) يا ((احكام سلطانيه)) مى گويند. به عنوان مثال: خيابانى تنگ است و توسعه و عريض كردن آن ضرورى است, زيرا ماندن آن با همان وضع موجب تصادفات و خطرهاى جدى است, تخريب خانه هاى مجاور آن بدون اجازه صاحبانش به عنوان اولى اسلام, جايز نيست, ولى در موارد ضرورت به عنوان ثانوى به حكم ولى فقيه جايز است, اما اگر توسعه آن به حد اضطرار نرسد, بلكه راحت بودن مردم و زيبا سازى شهر اقتضاى آن را كند, در اين صورت آنان كه اختيارات ولى فقيه را اختيارات مطلقه مى دانند مى گويند براى ولى فقيه جايز است با توجه به مصلحت جامعه و تامين مصالح مردم, حكم به تخريب نمايد, و اين همان احكام حكومتى است.
بايد توجه داشت كه اين كار ولى فقيه, خارج شدن از احكام الهى نيست, بلكه چون او تسلط فقهى بر احكام اسلام دارد, مطابق تشخيصى كه مى دهد چنين احكامى را صادر مى كند با توجه به اين كه حكم اولى و ثانوى و نيز حكم بر اساس مصالح و ضوابط, همه حكم خدا است. زيرا همه آن ها به اذن خداوند انجام شده است, حاكم اصلى خدا است, و فلسفه وجودى ولى فقيه اجراى احكام است.
به اين ترتيب به اين نتيجه مى رسيم كه احكام صادره از جانب ولى فقيه جامع شرايط, نه ديكتاتورى است, نه انحصارطلبى است و نه ناسازگارى با حاكميت ملى است, چرا كه اكثريت قاطع ملت, مسلمان هستند, و آن ها اسلام را با تمام محتوايش پذيرفته اند و خواهان اجراى آن هستند و هنگامى كه دولت و دستگاه هاى اجرايى تحت نظارت ولى فقيه به طور هماهنگ به كار خود ادامه دهند هرگز موجب تعدد مراكز قدرت و تصميم گيرى نخواهد شد, و همه چيز با هم آهنگى رتق و فتق مى شود.

توضيحى درباره اختيارات رهبر در اصل 110 قانون اساسى
در اين جا اين سوال مطرح مى شود كه مطابق اصل 110 قانون اساسى (پس از شوراى باز نگرى سال 1368ش) وظايف و اختيارات مقام رهبرى در يازده يا دوازده موضوع خلاصه شده است, آيا او بيش از اين داراى اختيارات نيست؟ پاسخ آن كه: طبق آن چه قبلا گفته شد, اختيارات ولى فقيه بر اساس فتواى امام خمينى(ره) و بسيارى از فقها, بسيار وسيع تر از اين موارد است, آن چه در اصل 110 آمده ((احصايى)) نيست بلكه به عنوان تمثيل است و مربوط به شرايط عادى كشور مى باشد و در همين چهارچوب بيان شده, ولى اگر در وضعيت و مديريت كشور, حالت فوق العاده و پيش بينى نشده پيش آيد, رهبر به مقتضاى ولايت مطلقه الهى كه از طرف شارع مقدس دارد, مى تواند در جهت رفع بحران و تامين مصالح جامعه اقدام و دخالت بيشتر نمايد, چرا كه او سكان دار كشتى جامعه و كشور است, در بحران ها بايد آن كشتى را با آن چه كه مصلحت مى داند به ساحل نجات برساند.
چنان كه در سخنرانى و بيانات متين و پرشور رهبر در 21 تير 1378, پيرامون ماهيت آشوب گران فرصت طلب, و آرامش كشور با حضور ميليونى مردم در خيابان ها و ميدان ها, اين مطلب به وضوح ديده شد, و نقش رهبر به عنوان عمود خيمه انقلاب, در اصلاح و آرامش, روشن گرديد.

ويژگى هاى ديگر مقام ولايت
گفتيم دو اصل فقاهت و عدالت, از ويژگى هاى اصلى ولايت فقيه است, كه اگر هر دو يا يكى از آن ها نباشد, يا قبلا بوده و بعد از ميان رفته, چنين كسى نمى تواند مقام رهبرى را برعهده بگيرد. چنان كه در اصل 111 قانون اساسى چنين مى خوانيم: ((هر گاه رهبر از انجام وظايف قانونى خود ناتوان شود, يا فاقد شرايط مذكور در اصل 5 و 109 قانون اساسى گردد, يا معلوم شود كه از آغاز فاقد بعضى از شرايط بوده است از مقام خود بركنار خواهد شد.
تشخيص اين امر به عهده خبرگان مذكور در اصل 108 مى باشد.))
اكنون تذكر اين نكته براى تكميل بحث ضرورى است كه همان گونه كه در قانون اساسى آمده, تنها دو ويژگى فقاهت و عدالت براى تحقق ولايت فقيه كافى نيست, بلكه ويژگى هاى ديگر نيز لازم است, بر همين اساس در اصل دهم قانون اساسى چنين مى خوانيم: ((در زمان غيبت حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) در جمهورى اسلامى ايران, ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و باتقوا, آگاه به زمان, شجاع, مدير و مدبر است.))
و در اصل 109 مى خوانيم: ((شرايط و صفات رهبر:
1ـ صلاحيت لازم براى افتإ در ابواب مختلف فقه; 2ـ عدالت و تقواى لازم براى رهبرى امت اسلام; 3ـ بينش صحيح سياسى و اجتماعى, تدبير, شجاعت, مديريت, و قدرت كافى براى رهبرى, در صورت تعدد واجدين شرايط فوق, شخصى كه داراى بينش فقهى و سياسى قوىتر باشد مقدم است.))
كوتاه سخن اين كه مرجعيت شرطش خيلى كم تر است, ولى شرايط والى بودن بيش تر و سنگين تر مى باشد.
از اين مطالب به چند موضوع اشاره شده است و در حقيقت به چند شبهه يا سوال پاسخ داده شده است;
نخست اين كه ولى فقيه لازم نيست مرجع تقليد و اعلم باشد, بلكه وجود صلاحيت لازم براى افتإ در ابواب مختلف فقه, براى او كافى است.
دوم اين كه تنها فقاهت و عدالت كافى نيست, بلكه اتصاف به صفات و ويژگى هاى ديگر نيز لازم است.
با توجه به اين دو مطلب چنين نتيجه مى گيريم كه مطابق قانون اساسى, پس از بازنگرى كه به تصويب امام راحل ـ قدس سره ـ نيز رسيده, فقهايى كه داراى اين ويژگى ها نيستند, صلاحيت براى به دست گرفتن زمام ولايت فقيه را ندارند.
نتيجه اين كه با اين بيان اشكال و شبهه ((با تعدد فقها چه كسى را به عنوان ولى فقيه انتخاب كنيم؟)) داده خواهد شد, و آن اين كه آن كس كه شرايط و ويژگى هاى بيش تر و كامل ترى دارد, او مقدم تر خواهد شد, مثلا ممكن است دو نفر فقيه وجود داشته باشند, يكى در بعضى از صفات قوىتر است, ولى ديگرى از نظر صفات و ويژگى هاى متعدد جامع تر, قوىتر و آماده تر است, در اين جا هرگز نمى توانيم بگوييم اولى مقدم تر است. تشخيص اين موضوع با خبرگان رهبرى است كه هم مجتهد عادل هستند, و هم از سوى مردم براى معرفى مقام رهبرى انتخاب شده اند. به اين ترتيب به بعضى از شبهه ها نيز پاسخ داده خواهد شد.
در اين جا سوال ديگرى در مورد اعلميت مطرح است, سوال يا شبهه اين است كه هر گاه فردى يا افرادى از ولى فقيه, اعلم باشند ممكن است آن اعلم بگويد چون من اعلم هستم يا مرجع تقليد من اعلميت را در مرجع تقليد شرط واجب مى داند, بنابراين, پيروى از ولايت فقيه را نمى پذيرم, در پاسخ اين سوال و شبيه آن, نظر شما را به گفتار مرجع عالى قدر حضرت آيت الله العظمى فاضل لنكرانى جلب مى كنيم:
((معناى ولايت فقيه, ولايت اعلم نيست, مساله مرجعيت نيست كه بگوييم كه عده اى از علما حتى من قائل به واجب بودن تقليد اعلم هستم, اينجا ولايت فقيه است, نه ولايت افقه كه اعلميت هم در ولايت شرط باشد. براى اين منظور قانون اساسى را كه مطالعه مى كرديم, بيشتر از يك لفظ مجتهد, عارف, مدير, بصير, خبير ندارد, لكن براى اين كه توضيح بيشترى در اين رابطه داده شود, شوراى بازنگرى قانون اساسى را به وجود آوردند, كه يك قسمتش مصادف با حيات امام خمينى ـ قدس سره ـ, و يك قسمت هم بعد از وفات امام تحقق پيدا كرد, يعنى همان روزهاى اوليه مقارن با رحلت امام در آن شوراى بازنگرى به صراحت گفتند: در ولايت فقيهى كه مى گوييم بيش از اجتهاد مطلق, شرطيت ندارد, اعلميت در آن نيست, اين را هم به اين لحاظ گفتند كه چون احتمال داده مى شد كه در آينده نظام, آنهايى كه اعلم هستند رهبريت را نپذيرند, و آنها كه رهبريت را مى پذيرند شايد بعضى اعلم نباشند, لذا ملازمه را قطع كردند و گفتند در ولايت فقيه لازم نيست توام با اعلميت باشد, اگر اعلم هم شد چه بهتر, و اگر هم نشد ضربه اى به مقام ولايت فقيه و مشروعيت نظام و حاكميت اسلام نمى خورد.))(5)
بنابراين, هرگاه اين شبهه مطرح شود كه هنگام تعدد فقها و مراجع چه بايد كرد؟ مى گوييم ولى فقيه آن مجتهد مطلقى است كه به خاطر ويژگى هاى افزونى كه دارد, توسط خبرگان منتخب ملت, انتخاب شده, در اين صورت برهمه واجب است از او اطاعت كنند.

تبيين چند ويژگى رهبرى
با توجه عميق و دقت در آيات قرآن و گفتار پيامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) چنين به دست مىآيد كه رهبر اسلام و ولى فقيه را بايد علاوه بر فقاهت و عدالت, به ويژگى هاى ديگرى شناخت و برگزيد. در قرآن چهار ويژگى در راس ارزش ها قرار گرفته; مانند علم, تقوا, جهاد و توجه به مستضعفين و نجات آن ها, و به طور كلى قرآن همه مسلمانان را به انتخاب احسن ترغيب و دعوت نموده است و با صراحت مى فرمايد: ((إفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع إم من لايهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون;(6) آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود, مگر هدايتش كنند, شما را چه مى شود, چگونه داورى مى كنيد. ))
و در گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) در اين باره بسيار سخن به ميان آمده, به عنوان نمونه نظر شما را به ذكر چند ويژگى جلب مى كنم:
1ـ تقوا و اخلاص در سطح بالا: رهبر بايد آن چنان در سطح بالايى از تقوا باشد كه مقام رهبرى را به عنوان يك امانت بداند, نه وسيله پيشرفت مادى, چنان كه اميرمومنان على(ع) به يكى از فرمانداران خود فرمود: ((ان عملك ليس لك بطعمه, ولكنه فى عنقك امانه;(7) همانا فرماندارى براى تو مقام يا وسيله آب و نان نيست, بلكه امانتى بر عهده ات مى باشد.))
و نيز در سطحى از مقام اخلاص باشد كه اگر كسى را در مجموع صفات شايسته تر از خود دانست, به نفع او كنار رود, همان گونه كه حضرت على(ع) فرمود: ((من تقدم على المسلمين و هو يرى فيهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله والمسلمين;(8) كسى كه بر مسلمانان ديگر پيشى گيرد, در حالى كه در ميان آن ها فردى برتر از خود مى بيند, به خدا و پيامبر(ص) ومسلمانان خيانت كرده است.))
2ـ آگاهى كافى به مسائل سياسى و اجتماعى و داشتن نوعى تخصص: در اين مورد امير مومنان على(ع) در وصف پيشواى دادگر مى فرمايد: ((فقد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج والمغانم والاحكام و امامه المسلمين البخيل, فتكون فى اموالهم نهمته, و لا الجاهل فيضلهم بجهله, و لا الجافى فيقطعهم بجفائه, و لا الخائف للدول, فيتخذ قوما دون قوم, ولا المرتشى فى الحكم, فيذهب بالحقوق, و يقف بها دون المقاطع, و لا المعطل للسنه فيهلك الامه;(9) شما مى دانيد آن كس كه به نواميس, خون ها, غنائم, احكام و امامت مسلمانان, حكومت مى كند, نبايد بخيل باشد, تا در جمع آورى اموال آنان براى خويش حرص ورزد, و نبايد جاهل و نادان باشد كه با جهلش آنان را گمراه كند, و نه جفاكار تا پيوندهاى آنها را از هم بگسلد, و به نيازهاى آن ها پاسخ نگويد, و نه ستم گر كه در اموال و ثروت آنان حيف و ميل نمايد, و گروهى را (بى جهت) بر گروه ديگر مقدم دارد, و نه رشوه گير در قضاوت تا حقوق را از بين ببرد, و در رساندن حق به صاحبش كوتاهى ورزد, و نه آن كس كه سنت پيامبر(ص) را تعطيل كند و به اين سبب امت را به هلاكت بيفكند.))
يعنى كسانى كه چنين باشند هرگز لايق مقام ولايت نيستند.
3ـ سابقه خوب, و داراى پايگاه مردمى; چنان كه اميرمومنان على(ع) در ضمن گفتارى مى فرمايد: ((و انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على إلسن عباده;(10) افراد شايسته را به آن چه خداوند بر زبان بندگان شايسته اش جارى مى سازد, مى توان شناخت.))
4ـ قاطعيت و شجاعت; چنان كه اميرمومنان على(ع) در اين راستا مى فرمايد: ((لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع;(11) ملتى كه حق ضعيفان را با كمال قاطعيت و صراحت نگيرد هرگز روى سعادت نخواهد ديد.))
5 ـ خويشتن دارى و چيرگى بر هواى نفس; رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((لاتصلح الامامه الا لرجل فيه ثلاث خصال, ورع يحجزه عن معاصى الله, و حلم يملك به غضبه, و حسن الولايه على من يلى;(12) رهبرى خلق جز براى انسانى كه داراى سه خصلت است شايسته نيست; ورع و خداترسى كه او را از گناه باز دارد, و خويشتن دارى كه او را مالك نفس خود كند, و خوش رفتارى نسبت به كسانى كه بر آن ها ولايت دارد.))
6 ـ سعه صدر و دورى از تنگ نظرى; چنان كه اميرمومنان على(ع) فرمود: ((آله الرياسه سعه الصدر;(13) وسيله نيك براى زمامدارى, گشادگى روح است.)) و پيامبر(ص) فرمود: ((سعه صدر نورى است كه خداوند آن را در قلب مومن مى افكند. ))(14)
7 ـ فراست و هشيارى; امام باقر(ع) فرمود: ((هيچ انسانى وجود ندارد, مگراين كه در بين دو چشم او نوشته شده كه او مومن يا كافر است, تشخيص اين موضوع از شما پوشيده است, ولى از ما امامان آل محمد(ص) پوشيده نيست, هر كسى بر آن ها وارد شود, آن ها او را مى شناسند كه در چه سطحى از ايمان و كفر است.))(15) و پيامبر(ص) فرمود: ((اتقوا فراسه المومن فانه ينظر بنور الله;(16) از هوشمندى مومن برحذر باشيد كه او با نور الهى مى نگرد.))
اين ها چند نمونه از ويژگى هايى است كه مى توان از آن ها معيارهايى ساخت و با آن معيارها رهبر صالح و هوشمند را برگزيد.
اكنون در حالى اين مطالب را مى نويسم, كه بر اثر حادثه اى كه در تهران به دست عده اى آشوبگر رخ داده, مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى مدظله, در روز 21 تير سال 78, آن چنان با هوشمندى, قاطعيت, صراحت, شجاعت و ويژگى هاى ديگر رهبرى, سخن فرمود, كه همه نقشه هاى دشمن را خنثى نموده و اميد نامشروع آن ها را پوچ و ناكام كرد, در فرازى از اين گفتار شورانگيز و مخلصانه, چنين آمده است:
((آخرين جمله را هم به امام و مقتداى خودمان ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ عرض كنيم! اى سيد و مولاى ما! پيش خداوند متعال گواهى بده كه ما در راه خدا تا آخرين نفس ايستاده ايم, بزرگ ترين آرزو و افتخار بنده اين است كه در اين راه پرافتخار و پرفيض و پربهجت, جان خودم را تقديم كنم.))(17)
آرى اين اخلاص, صلابت, ايثار و شجاعت, موجب اجتماع ميليونى مردم شريف ايران در روز 23 تير شد كه آتش فتنه را خاموش نمود, درود بر چنين رهبر و چنان امت.

پى نوشت ها:
1) امام خمينى, تاريخ گفتار28 / 6 / 58.
2) فقهاى عالى قدر مى گويند: خصلت عدالت در امام جماعت به عنوان طريقيت واجب است, ولى در مورد منصب حكومت به نحو موضوعيت و صفت خاص واجب مى باشد, و اگر رهبر پيش خود عادل نباشد براى او روا نيست منصب رهبرى را برعهده بگيرد, يا ادامه دهد( مهذب الاحكام فى بيان الحلال و الحرام, جلد اول, صفحه 118و 119, تاليف مرحوم آيت الله سيدعبدالاعلى سبزوارى).
3) امام خمينى, ولايت فقيه, چاپ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, ص 22و 63.
4) منشور ولايت فقيه, تنظيم روزنامه آموزشى پژوهشى فيضيه, ص150.
5) همان, ص 136.
6) يونس (10) آيه 35.
7) نهج البلاغه, نامه 5.
8) علامه امينى, الغدير, ج 8, ص 291.
9) نهج البلاغه, خطبه 131.
10) همان, عهدنامه مالك اشتر ,نامه 53.
11) نهج البلاغه, نامه 53.
12) شيخ كلينى, اصول كافى, ج 1, ص 407.
13) غررالحكم ـ باب الرإ.
14) علامه طبرسى, مجمع البيان, ج 4, ص 363, علامه مجلسى, بحار, ج 68,ص 236.
15) علامه طباطبايى, تفسير الميزان, ج 12, ص 187.
16) همان, ص 186.
17) روزنامه كيهان, تاريخ 22 / 4 / 78 , صفحه14.

/

امام خمينى ، اصول و ارزشها4

 

امام خمينى, اصول و ارزشها(4)
آزادى را به پاى اهريمنان قربانى نكنيم!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

امام خمينى:
امروز غرب و شرق به خوبى مى دانند كه تنها نيرويى كه مى تواند آنان را از صحنه خارج كند, اسلام است. آن ها در اين ده سال انقلاب اسلامى ايران ضربات سختى از اسلام خورده اند و تصميم گرفته اند به هر وسيله ممكن آن را در ايران كه مركز اسلام ناب محمدى است, نابود كنند. اگر بتوانند با نيروى نظامى, اگر نشد با نشر فرهنگ مبتذل خود و بيگانه كردن ملت از اسلام و فرهنگ ملى خويش و اگر هيچ كدام از اين ها نشد, ايادى خودفروخته خود از منافقين و ليبرال ها و بى دين ها را كه كشتن روحانيون و افراد بى گناه برايشان چون آب خوردن است, در منازل و مراكز ادارات نفوذ مى دهند كه شايد به مقاصد شوم خود برسند و نفوذىها بارها اعلام كرده اند كه حرف خود را از زبان ساده انديشان موجه مى زنند.
(صحيفه نور, ج21, ص107 ـ 108)

ده سال از اين هشدار روشن گرانه آن پدر پير و حكيم فرزانه, بنيان گذار انقلاب اسلامى مى گذرد و آن چه حضرتش درباره توطئه جهان خواران جهت به شكست كشانيدن نظام اسلامى و به كارگيرى برخى عناصر داخلى در اين حمله تجاوزكارانه هشدار داده اند, ملموس تر مى گردد. يكى از نمونه هاى بارز آن, حركات مشكوك سياسى اقدامات آنارشيستى و اخلالگرانه مشتى فريب خورده و سوء استفاده از حوادث خوابگاه دانشگاه تهران و پيش از آن آتش افروزىهاى برخى از قلم به دست هاى بى تعهد است كه چندى است در فضاى مطبوعات رخنه كرده و با تاخت و تاز بر ارزش هاى اسلام و انقلاب و نظام در پديدآوردن اين فتنه هاى اخير بى تإثير نبوده است. شگفت انگيزتر آن كه برخى عناصر خودى به دليل سرخوردگى هاى سياسى در دام چنين توطئه اى افتاده و آلت دست آنان شده اند و متإسفانه آنان كه مسووليت بيش ترى در هدايت و كنترل رسانه ها دارند, كم تر حساسيت نشان داده و در لواى آزادى و دفاع از آن! عرصه را براى ليبرال ها و سوء استفاده ها گشوده اند. شگفت آن كه هر آن كس بخواهد در برابر اين غوغاسالارى ـ كه بى شك از خارج هدايت مى شود و تفاله هاى آن ها و عناصر ورشكسته و وابسته داخلى از آن هوادارى مى كنند, قد علم كند ـ او را به انحصارطلبى و اخلال در آزادى متهم مى سازند!!
با توجه به حساسيت وضع جارى و فضاى مسموم مطبوعات و توطئه هاى پنهان و آشكارى كه طى بيست سال عمر انقلاب اسلامى به اجرا درآمده است, به جا است نكات مطرح شده در سخنان جاودانه حضرت امام را مورد مداقه بيش ترى قرار دهيم.
توطئه هايى كه در طول سال هاى پس از پيروزى به اجرا درآمده و آن رهبر دورانديش بدان هشدار داده اند, عبارت اند از:
ـ توطئه نظامى كه در طول هشت سال دفاع مقدس تجربه كرديم;
ـ ترويج فرهنگ مبتذل غرب و بيگانه كردن ملت با اسلام و فرهنگ ملى;
ـ استفاده از عوامل نفوذى در منحرف ساختن روند انقلاب;
ـ به استخدام گرفتن عناصر فريب خورده خودى در اجراى مقاصدشان.

دشمن در حمله اى ديگر!
1ـ توطئه نظامى, طى سال هاى جنگ تحميلى به طور مستقيم به اجرا درآمد و در طول انقلاب به گونه هاى مختلف على الدوام رخ نموده است, هرچند با عنايات حضرت حق و توجهات ولى عصر ـ ارواحنا له الفدإ ـ و آگاهى رهبرى انقلاب و مسوولان امر و پاىمردى و فداكارى ملت شهيدپرور و قهرمان, ناكام مانده و انقلاب راه خود را از ميان امواج سهمگين حوادث گشوده و به ساحل مقصود ره مى سپرد و تيرهاى دشمن زبون يكى پس از ديگرى بر سنگ مى خورد, اما بايد دانست كه دشمن زخم ديده, همواره در كمين است و نبايد خود را از نقشه هاى خائنانه اش در امان بدانيم. دشمنان قسم خورده با دسيسه ها و زمينه سازىها و ايجاد تفرق و تشتت و ترويج ابتذال و مشكل تراشى و مزدور سازى همواره حملات خود را دنبال كرده و مى كند و اگر در توطئه نظامى شكست خوردند يا به مصلحت نديدند در جبهه اى ديگر كه خطر آن كم تر از هجوم نظامى نيست, نيات پليد خود را دنبال مى كنند, چنان كه در حوادث اخير دانشگاه ديديم چگونه امريكا و اسرائيل و اذنابشان به وجد آمدند و سپس از امت قهرمان تودهنى خوردند.
هدف استكبار و استعمار, از هجوم نظامى سلطه مجدد است و اگر بتواند از هر طريق ديگر اين هدف شوم را دنبال كند, ترجيح مى دهد خود را درگير نبرد تسليحاتى نكند و جنگ تبليغاتى و سياسى را به صحنه درگيرىها بكشاند تا عوامل خودفروخته از فضاى تشنج بهره گيرى نموده و آتش افروز معركه شوند.
نكته مهم اين است: در چنين شرايطى اگر خداى ناخواسته بر اثر تساهل و تسامح خودمانى ها, يا تصفيه حساب هاى خطى و جنگ تبليغاتى جناح ها به اسلام و كشور و ملت لطمه اى وارد شود, بى ترديد آنان كه به جاى تلاش در تفاهم و وحدت به تفرق و اختلاف پرداختند بايد پاسخ گو باشند, و خود را براى محاسبه روز جزا و محاكمه در پيشگاه ملت و وجدان عمومى آزادگان مسلمانان جهان و محكمه تاريخ آماده كنند كه گناه بزرگى را بر دوش كشيده اند.
در اين جا, سخن با عناصر بيگانه و اذناب آن نيست كه از آن ها انتظارى جز اين نمى رود, سخن با آن عده از عناصر خودى و وفاداران به انقلاب و آرمان هاى امام است كه تلخى هاى سال هاى قبل و بعد انقلاب را از ياد نبرده اند و به فداكارى بى دريغ امت ايثارگر و شهيدپرور ارج مى نهند و امروز به مقام و جايگاهى رسيده اند و به حمدالله در كمال رفاه به سر مى برند! و به بهانه هاى ناچيز به جان هم افتاده اند و جاده صاف كن ليبرال ها و اهل نفاق و آشوبگران و قلم به مزدهاى بى تعهد شده اند و هيچ استبعادى ندارد كه ناخواسته و ندانسته عرصه گشاى حملات ديگر خصم ددمنش و هجومى ديگر بر نظام اسلامى به صورت گام به گام باشند و تشنج آفرينان از اين فضا بهره گيرند و آن ها در اين آزمايش تاريخى سيه روى از بوته امتحان به در آيند.

از خيالى جنگشان و صلحشان!
اين عده از برادران, در هر جناح و خط كه هستند بايد بدانند درگير يك جنگ خيالى شده اند, جناح چپ و راست كه براى ما ابدا مفهومى ندارد, درست كرده اند. از اصول روى گردانده, به فروع پرداخته اند; آن هم فروعى كه نه به درد دين مردم مى خورد نه دنيايشان. يك بازى سياسى ناشيانه است, نه يك بحث و نقد علمى براى كشف حقيقت و چاره جويى مشكلات.
بدون ترديد از اين رويارويى ليبرال ها, ورشكسته هاى سياسى, ضد انقلاب و عناصر منحرف و خائن در داخل و خارج بهره بردارى مى كنند.
بنابراين, بيايند براى خدا آتش بس! را بپذيرند و به روزگار مردم و درد و رنج آن ها و مشكلات اقتصادى و كابوس وحشتناك گرانى و بحران اخلاقى و فرهنگى و سيل جوانان پسر و دختر كه به كام فساد و اعتياد كشيده مى شوند, فكرى كنند و به اعتلاى دين و كشور بينديشند.
برادران! مشكل امروز كشور توسعه سياسى و امثال آن نيست, آن چه در مرحله اول مهم است, مشكل اقتصادى است.
همان گونه كه فرموده اند: فقر, سيه رويى دو جهان است: ((الفقر سواد الوجه فى الدارين)) و سپس مشكلات فرهنگى كه حياتى است و حيات معنوى ملت بدان بستگى دارد و آن گاه كه اين ها حل شد, توسعه سياسى. توسعه سياسى نابه هنگام همين عوارض را در پى دارد كه مى بينيم; يعنى عرصه گشودن براى نااهلان و مجال دادن به سوء استفاده ها و عقده گشايى ها و سرانجامى نامعلوم…

پاسدارى انقلاب را از على(ع) بياموزيم
برادران ما كه مدعى پيروى اميرالمومنين(ع)اند از على(ع) بياموزند كه بيست و پنج سال خار در گلو, صبر و تحمل پيشه كرد تا آيين نوپاى اسلام و نام مبارك حضرت محمد(ص) از آسيب و خطر مصون بماند و كفر جاهلى و نفاق داخلى مجال رخنه و هجوم بر كيان اسلام و مسلمين پيدا نكند. ناگفته پيدا است كه شرايط ما با شرايط آن زمان فرق بنيادين دارد. برادران ما همه در خط ولايت, پيرو اهل بيت و وفادار به اسلام و در صراط مستقيم اند, اما توجه كنند از هر جناح و جريانى هستند, نه از اميرمومنان(ع) بالاترند و نه جريان مقابل از غاصبان بدتر! و بنابراين به سرنوشت دين و مسلمين و كشور و ناظران مسلمان در جهان مستضعفان بينديشند نه جريان هاى سياسى.
و خويشتن دارى و تملك نفس را پيشه سازند و اين صراط مستقيم, همان خط رهبرى است كه در حوادث تإسف بار اخير دانشگاه با دردمندى و دل سوزى فرمودند:
حتى اگر كسى به رهبرى توهين كند و عكس مرا آتش بزند سكوت كنيد و به دشمنان مجال ندهيد از اين فرصت سوء استفاده كنند.
و از مردم بياموزيم كه با همه مشكلات و نارضايى ها هنگام حادثه چون ((بنيان مرصوص)) با وفاق ملى مى ايستند, كه نمونه اخير آن حضور بيست و سوم تير در برابر آشوب گران و اربابانشان بود.
امروز كشور در سايه ولايت امر و دولت خدمت گزار و نهادهاى حاكم مومن اداره مى شود و تنها پاره اى بهانه ها و خيال پردازىها كه ذره اى به سود دين و مسلمين نيست, عرصه را تيره كرده و دشمنان را خرسند نموده و به گروهك ها مجال داده و ليبرال ها و ورشكسته ها و مطرودين را بال و پرگشوده و گروهى را فرصت داده به جنگ تبليغاتى و رسانه اى روآورند و در اين آشفته بازار دشمنان هر دو جناح كه به خون هر دو تشنه اند, حرف خود را از زبان برخى از آنان مى گويند و آن ها غافل اند كه چه لباس و دستارى در بر دارند و با كسوت اسلامى چگونه به دام ورشكسته هاى سياسى و نوكران اجنبى و طردشدگان ملت افتاده اند و در روزنامه هاى خود حرف آنان را به بهانه آزادى! تيتر مى كنند و آب و تاب مى دهند. و گاه ديوانه وار سنگى به چاه مى اندازند كه صد عاقل از بيرون آوردنش عاجز مىآيند.
راستى به خدا پناه بايد برد از آن هنگام كه نفس حاكم شود و شيطان با تسويلات خود فكر و مغز آدمى را قبضه كند و هواى نفس جاى رضاى خداوند را بگيرد و آدمى با علم و دانايى گمراه و سرگشته شود و خود به اين گمراهى توجه نداشته باشد و اين همه آفت هواى نفس است. چنان كه قرآن كريم تصريح مى كند: ((إفرإيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم)).
مگر حضرت امام نفرمود: ((ما بايد دشمنان كسانى باشيم كه پرونده هاى همكارى آنان با امريكا از لانه جاسوسى بيرون آمده است)). (صحيفه نور, ج21, ص108)
مگر نفرمود: ((كسانى كه از منافقين و ليبرال ها دفاع مى كنند پيش ملت عزيز و شهيد داده ما راهى ندارند)). (همان, 108)
پس چه شد كه امروز عده اى بازى عناصر وابسته را خورده اند؟ و چرا بلندگوى مجانى همان ليبرال ها يعنى كسانى شده اند كه پرونده جاسوسى شان از لانه جاسوسى بيرون آمد؟ و چگونه گروهى ديگر مدافع آزادى آن قشر شده اند كه اگر خداى ناخواسته نفس و مجالى پيدا كنند, به سياه و سفيد و اين جناح و آن جناح رحم نخواهند كرد؟! و همه را نابود خواهند ساخت.

براى خدا از اختلاف بپرهيزيد
نگارنده كه از جناح بندى سخت تنفر دارد و تنها چيزى كه بدان مومن است اسلام, خط امام و ولايت و اصول و ارزش هاى اسلامى و عزت و عظمت ميهن و ملت است, در اين جا دو نكته را متذكر مى گردد:
نخست اين كه : همان گونه كه همه مى دانند: جناح بندىها اگر به مرحله حاد رسيد و از تعادل منطقى خارج شد جز زيان و ضرر و نابودى براى همه وفاداران به انقلاب و خط امام رهآوردى ندارد و همان گونه كه حضرت امام ـ قدس سره ـ تإكيد فرموده اند:
((اختلاف به هر شكلى كوبنده است. وقتى نيروهاى مومن به انقلاب حتى به اسم فقه سنتى و فقه پويا به مرز جبهه بندى برسند, آغاز باز شدن راه استفاده دشمنان خواهد بود, جبهه بندى نهايتا معارضه پيش مىآورد. هر جناح براى حذف و طرد مقابل خود واژه و شعارى انتخاب مى كند, يكى متهم به طرفدارى از سرمايه دارى و ديگرى متهم به التقاطى مى شود كه من براى حفظ اعتدال جناح ها هميشه تذكرات تلخ و شيرين داده ام, چرا كه همه را فرزندان عزيز خود مى دانم. البته هيچ گاه نگران مباحث تند طلبگى در فروع و اصول نبوده ام, ولى نگران تقابل و تعارض جناح هاى مومن به انقلابم كه مبادا منتهى به تقويت جناح رفاه طلب بى درد و نق بزن گردد. نتيجه مى گيرم كه اگر روحانيون طرفدار اسلام ناب و انقلاب دير بجنبند ابرقدرت ها و نوكرانشان مسائل را به نفع خود خاتمه مى دهند.))(صحيفه نور, ج21, ص97)
برادران عزيز! امروز همه ما قبل از هر چيز به درس اخلاق و توحيد و به تهذيب نفس نياز مبرم داريم و توصيه هاى حضرت امام و ارشادهاى مقام معظم رهبرى در اين خصوص چاره ساز است.
بياييد نامه بسيار مهم و تاريخى حضرت امام را كه به علما و مراجع و روحانيون سراسر كشور نوشته, يك بار ديگر در صحيفه نور (ج21, ص88 تا 101) بخوانيم و آن گاه داورى كنيم آيا از راه امام فاصله نگرفته ايم؟!

از كدام جريان استفاده ابزارى مى شود
دوم: نكته ديگرى كه شايان يادآورى است اين كه: هميشه جريان هاى فكرى, تمام سخن و عملشان حق نيست, بلكه گاهى باطل نيز در انديشه ها تسرى دارد. كه در اين جا بايد ديد دشمنان بى نقاب و نقاب دار بيش تر از عملكرد كدام جريان راضى اند؟
گو اين كه به هيچ كدام از جناح ها ايمان ندارند و از برخى استفاده ابزارى مى كنند؟ حرف خود را از دهان و قلم و نشريه كدام جريان و جناح مى زنند؟ اين خود معيار شاخصى است براى شناخت حق و باطل آيا رسانه ها و راديوهاى امپرياليستى, اسرائيلى و امريكايى سخن كدام يك را در بوق ها مى كنند و كدام جناح را مى كوبند و كدام نشريه خودى با رسانه هاى استكبارى هم سويى دارد؟
اين ها براى كسانى كه اندك توجه و فهم سياسى داشته باشند معيار سنجش است! و نيز به كدام مقام و مسئول فحش و ناسزا مى گويند؟ و در نفى كدام نهاد مى كوشند و براى كدام مطلب غوغاسالارى مى نمايند؟ در دنياى ارتباطات شناخت اين حقايق بسيار سهل و آسان است. پس بياييم نور تشخيص را حاكم سازيم و اين در پرتو تقوا ميسر است: ((و من يتق الله يجعل له فرقانا)).
در اين جا به بخش ديگرى از سخن آن معمار انديشه اسلامى امام خمينى توجه كنيم; آن حضرت با اشاره به اختلاف ها فرموده اند:
((راستى شكست هر جناحى از علما و طلاب انقلابى و روحانيون و روحانيت مبارز و جامعه مدرسين پيروزى چه جناحى و جريانى را تضمين مى كند؟ جناحى كه پيروز مى شود يقينا روحانيت نيست و اگر آن جناح به روحانيت روآورد راستى به سراغ كدام قشر و تفكر از روحانيت مى رود؟))
(صحيفه نور, ج21, ص97)
اين ها واقعا جاى تإمل دارد و به سادگى از آن نبايد گذشت.

خودىها چرا بازى مى خورند؟!
آنان كه اين روزها براى آزادى يقه چاك مى كنند و طرح قانون مطبوعات را مخل به آزادى مى دانند و براى دستمالى, قيصريه را به آتش مى كشند, براى چند دقيقه به تإمل بنشينند كه به نفع دست اندركاران كدام دسته از رنگين نامه ها هياهو به راه انداخته اند, آن نهاد يا مسئولى كه بايد پاسدار سلامت مطبوعات و تبليغات رسانه اى باشد, ببيند پيش خدا و وجدان در ارضاى كدام جريان (انقلابى يا ضد انقلابى) حركت مى كند و آن كس كه قلم مى زند, ببيند قلم و نوشته او كدام گروه را خوشحال مى كند؟
و آن روز كه اعلام اعتصاب مى كنند به دفاع از چه چيز برخاسته اند؟ نيروهاى مومن, شهيدداده ها, دردمندان و دل سوخته ها يا بى دردها و بى تفاوت ها و روشنفكرهاى ليبرال؟ !
تشخيص اين موارد در پرتو تقوا و ايمان ميسر است و نبايد مجال داد اين سرمايه ايمانى در لابه لاى كينه توزى و تصفيه حساب ها گم شود.
خلاصه آن كه: اين نبرد و عواقب نسنجيده آن, همان چيزى است كه دشمن مى خواهد و آن را جايگزين جنگ تسليحاتى كرده و ما غافل ها در دام آن افتاده ايم و از مشكلات مردم بى خبريم و خون به دل آن ها مى كنيم و خدا مى داند كه اگر مهار نشود عاقبت آن چه خواهد شد؟ كه گوشه اى از آن را در آشوبگرىهاى اخير ديديم و حمايت هاى امريكا و اسرائيل و تروريست هاى فرارى را از آن ها مشاهده كرديم…

انقلاب زدايى و ابتذال فرهنگى
دومين نكته سخن روشن گر امام راحل, درباره توطئه ديگر دشمن است كه اگر در تهاجم نظامى طرفى نبست, هجمه فرهنگى مى كند تا فرهنگ مبتذل خود را جاىگزين فرهنگ اسلامى و فرهنگ ملى نمايد و نسل نوخاسته را با ارزش ها بيگانه كند و اين توطئه ننگ بار نيز دير زمانى است آغاز گرديده و ادامه دارد و مهاجمان انواع ابزارها از وسائل ماهواره اى و فيلم و نوار و رسانه هاى بين المللى گرفته تا وسائلى كه نوكرانشان در داخل در اختيار دارند از مطبوعات گرفته تا ترويج فساد و اعتياد و هوس بازى و فحشإ و منكرات را به كار گرفته اند تا بار ديگر غرب و فرهنگ غربى و فساد و ابتذال و لاابالى گرى و بى غيرتى و تفكر و تحميل و ((ليبراليسم و سكولاريسم و فمنيسم)) غربى را حاكم سازند و اگر در غرب جنايت پيشه با كتاب و نشريه به زبان هاى مختلف بر مقدسات آسمانى و اسلام مى تازند, نوكران قلم به دستشان نيز در داخل كشور به نام آزادى بيان و قلم و فكر و عقيده, همان راه را آرام آرام دنبال مى كنند كه صفحات برخى نشريات در يك سال اخير گواه مدعا است و اين همان آزادى است كه اين ها مى خواهند و براى آن اعلام اعتصاب مى كنند و همان توطئه اى كه با همآهنگى ميان رسانه هاى امپرياليستى و برخى رنگين نامه هاى داخلى به اجرا درمىآيد و ما غافل به نظاره ايستاده ايم و يكديگر را نفى و طرد مى كنيم و برخى ديگر براى آزادى شيون مى كنيم!
در چنين فضايى, هدف اين است كه القا كنند فصل جديدى در فرهنگ و سياست و حاكميت ايران گشوده شده و جمهورى اسلامى از آرمان هايش عدول كرده و انديشه هاى امام كم رنگ شده و تجدد طلبان بر سر آرمان هاى انقلاب پافشارى ندارند و گرايش به غرب دارد, عادى مى شود و شعار مرگ بر امريكا كار اوباش! است و دقيقا همان طرح نيكسون كه گفته بود: بايد بكوشيم تجددطلبان مسلمان و سازش كاران را در كشورهاى اسلامى تقويت كنيم كه آرمان گرا نباشند و بر سر انديشه هاى انقلاب سوگند نخورده باشند, به اجرا درمىآيد. حال آن كه در مصدر عالى حاكميت كشور بحمدالله هيچ گونه انحراف و عدول از آرمان هاى حضرت امام مصداق ندارد و اين آشوب گران و شياطين اند كه در برخى نشريات, كارگزار اين جريان شده و آراى توده ملت و يا حماسه دوم خرداد را ناحق به حساب خود مى گذارند و يا خود را مدافع آن مى دانند, در حالى كه دولت و ملت ذره اى از آرمان هاى خود عدول نكرده اند و همه در خط امام و رهبرىاند, بنابراين نبايد مجال داد فرصت طلبان سوء استفاده كنند و نعمت آزادى را به پاى اهريمنان قربانى نمايند. آزادى كه برخى رسانه ها مى خواهند, آزادى به شيوه غربى و ترويج ابتذال است نه به شيوه اسلامى, آن ها فكر مى كنند در پاريس و لندن و واشنگتن قلم مى زنند, در حالى كه حتى در آن كشورها هم, آن قدر آزادى نيست كه افراد به آرمان هاى نظامشان تاخت و تاز كنند!
اين جا است كه مدافعان ميهن و اسلام و مرزداران انقلاب و وفاداران به آرمان هاى امام راحل نبايد از هياهو و غوغاسالارى مطبوعات بيم و هراس داشته باشند و راه مستقيم خود را در چهارچوب اسلام و قانون استوار ادامه دهند و مرعوب آنارشيست ها نشوند و در اين خصوص مجلس و دولت و دستگاه قضايى هم صدا و هم دل مسووليت خويش را ايفا كنند كه همگان از اين آزمايش روسفيد سر برآورند و ان شإالله چنين باد.

عناصر نفوذى نقابدار
از ديگر توطئه هاى دشمن در رويارويى با اسلام و انقلاب از ديدگاه حضرت امام رخنه دادن عوامل نفوذى است. جهت خراب كارى و تشنجآفرينى و ايجاد اختلاف ميان نيروهاى انقلاب و ايجاد انحراف در فكرها و بينش ها و فضاسازى فكرى و تحريك احساسات در جهت منفى و به موضع گيرى كشانيدن افراد و مانند اين ها. اين چهره هاى نفوذى نقاب دار و گاه بى نقاب هنرمندانه به هر شكل و قيافه اى ظاهر مى شوند: در لباس تقدس, در لباس هم دردى و دل سوزى در لباس دانشجويى و حتى روحانى, و به انواع ترفندها دست مى يازند و مظلوم نمايى مى كنند و از احساسات پاك جوانان و دانشجويان و فرزندان عزيز اين آب و خاك سوء استفاده مى نمايند.
و هر جا مناسب بود از حربه دين و لباس مقدس دينى بهره مى گيرند و هر جا اقتضا كند از آزادى دم مى زنند, و در مطبوعات مصاحبه مى كنند و مع الاسف سرخوردگان و ساده انديشانى نيز به آن ها عرصه و مجال مى دهند و با توهم باطل آن ها را هم درد خود مى دانند! و ستون روزنامه ها و مجلات خود را در اختيارشان قرار مى دهند و در همين حال, رسانه هاى اجنبى از اينان قهرمان مى سازند و براى آزادى اشك تمساح مى ريزند و به عنوان مخالفان نظام اين خس و خاشاك ها را بزرگ مى كنند و ((اپوزسيون)) مى تراشند كه در داخل و خارج و انجمن نويسندگان در تبعيد و برخى ارباب جرائد جبهه داخلى آن را تشكيل داده است.
در هيچ يك از موارد فوق از دشمن ابدا انتظارى نيست, بلكه اين دوستان اند كه بايد با فراست ايمانى كه لازمه نور مومن است, آن ها را بشناسند و آلت دست آنان قرار نگيرند. و شايد اين تجارب تلخ اخير, درس باشد براى اينان كه توصيه هاى امام راحل و هشدارهاى رهبر معظم را جدى بگيرند و از تكرار تجارب بپرهيزند.

/

پشيمانى از گناه

 

پشيمانى از گناه

آيه الله عباس محفوظى

 


 

((لو كنا نسمع إو نعقل ما كنا من إصحاب السعير)).
در طريق الى الله اسبابى لازم است كه هر يك از آن ها مى تواند ما را در رسيدن به مقام قرب الهى سرعت بخشد. يكى از آن اسباب, داشتن قلب سليم است, قلبى كه آلوده گناه نشده و جايگاه فضائل اخلاقى و انوار معنوى باشد. قلب پاك انسانى در اثر ارتكاب گناه, سياه شده و اين سياهى روز به روز افزايش يافته آن قلب را به تباهى مى كشاند, اگر ما مراقب قلبمان نباشيم, ممكن است در اثر زيادى گناهان, روح ما مسخ و دگرگون شده از آن حالت فطرت پاك الهى به قلبى منحرف مبدل شود.
در روايات آمده است كه: اگر ما يك گناه انجام دهيم لكه سياهى بر قلب مى نشيند كه اگر توبه كنيم و از آن گناه پشيمان شويم آن لكه پاك مى شود, ولى اگر اصرار بر گناه داشته باشيم, آن لكه زياد و زيادتر شده تا تمام قلب را فرا مى گيرد, آن گاه انسان ديگر روى سعادت را نخواهد ديد. قلبى كه تمام فضاى آن را گناه پركرده باشد, خدا بر آن مهر مى زند. ختم الله على قلوبهم انسان وقتى زنده است كه داراى قلب سليم باشد وگرنه مرده اى است كه در ميان زندگان حركت مى كند. انسان در روز قيامت افسوس مى خورد كه چرا به كلام الهى بى اعتنا بوده به آن عمل نكرده است و با حالت پشيمانى شديد مى گويد اگر به دستورات خدا گوش داده بودم و راهنمايى عقل را مى پذيرفتم به چنين عذاب دردناكى گرفتار نمى شدم.
آرى, آن هايى كه واقعا زنده اند در ميان خاك اند. مضمون روايت از اميرالمومنين است كه فرمود: بعضى در اين عالم زنده اند ولو اين كه بدنشان در اين عالم نباشد, برخى هم در اين عالم مرده اند هرچند كه در ميان مردم مى روند, مى خورند و مىآشامند. قلب انسان به ذكر الهى زنده است اگر انسان به ياد خدا باشد اين ذكر راه سعادت را به ما نشان مى دهد. خدا در قرآن مى فرمايد: (( ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون))(اعراف (7) آيه201)
آن هايى كه اهل تقوايند پرهيزكارند, حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مى دانند, شيطان به دنبالشان مىآيد و آنان را طواف مى كند. كنار دل انسان مى نشيند, دور مى زند تا او را از صراط مستقيم منحرف كند. ((مسهم)); يعنى تماس مى گيرد. ((طائف من الشيطان)); يعنى طواف كنندگان شيطانى. اما كسانى كه بيدارند و با خدا ارتباط دارند, يك دفعه به ياد خدا مى افتند: آه شيطان آمد, شيطان حسد, كبر, خودبينى, زراندوزى, فريب, خدعه, فحشا و منكرات. اين شيطان, دور دل انسان پشت سر هم گردش مى كند, اما مردان خدا به دهان اين شياطين مشت مى زنند, دهان شيطان ها را خرد مى كنند.
خدا در قرآن مى فرمايد: ((والذين اذا فعلوا فاحشه إو ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله)).(آل عمران (3) آيه135)
وقتى شما كنار قبر پيغمبر رسيدى در زيارت نامه پيغمبر مى خوانى, در دو جاى زيارت نامه, هم در روضه پيغمبر, هم در كنار قبر پيغمبر, در آن زيارت نامه اين آيه شريفه گنجانده شده است. در آن محل, ستونى است به نام توبه, آن جا كه مى رسى مستحب است دو ركعت نماز بخوانى و اين زيارت را هم قبل از نماز بخوانى. در زيارت بعد از آن كه به پيامبر و آل پيامبر(ص) سلام مى دهى و از آن ها تجليل مى نمايى, مى گويى: اى رسول خدا(ص) شما چه كرده ايد و من از راه دور به زيارت آمده ام, به اميد آمده ام, اين آيه در آن جا آمده: آن هايى كه ((فعلوا فاحشه)) كار زشتى در اين دنيا انجام داده اند, عمل نادرستى كرده اند معصيت كارند, اين آقاى معصيت كار يك مرتبه توجه مى كند ((فاستغفروا لذنوبهم)) خدايا! توبه مى كنم ((ذكروا الله)) به ياد خدا مى افتد, خدا هم گناهش را مىآمرزد, از سر تقصيرش مى گذرد. اين آيه دو شآن نزول دارد:
1ـ خرمافروشى درب مغازه اش نشسته بود. خانمى آمد خرما بخرد, آقاى خرمافروش زيرچشم نگاهى به او كرد و فريفته اش شد, خانم گفت: خرما مى خواهم. خرمافروش گفت: اين خرماها گرد و غبار گرفته, در انبار خرماى بهترى دارم. آقا جلو افتاد و خانم به دنبالش وارد انبار شد. داخل انبار كه شدند, آن مرد در را بست و به طرف اين خانم دست درازى كرد. خانم يك توجهى كرد و گفت: اى برادر, خيال مى كنى در اين انبار خلوت و خالى كسى نيست ما را ببيند, نمى دانى اين عمل زشت تو فرداى قيامت حساب و كتاب دارد؟ آن زن با اين سخنان مرد را به لرزه انداخت. زن از انبار خارج شد. اين مرد سر به بيابان گذاشت, و مدت چهل شبانه روز اشك مى ريخت, نعره مى زد, خدايا! لغزيدم, پشيمانم. خدا از سر تقصيرم بگذر.
به پيامبر(ص) خطاب شد اى رسول ما! اين بنده ما واقعا توبه خالصانه و نصوح كرده است. توبه اش را قبول كرديم, كسى را به دنبال او بفرست تا به اجتماع مسلمانان برگردد.
سلمان و مقداد سراغ او رفتند و به او بشارت قبولى توبه دادند و گفتند: حضرت ما را به دنبالت فرستاده است. گفت: من اين طورى نمىآيم, بايد كتف هاى مرا ببنديد, من شرمنده ام, بايد دست بسته و سرافكنده بروم. دست هاى او را بستند و خدمت پيامبر(ص) آوردند. حضرت فرمود: دست هاى او را باز كنيد. اى جوان! خدا توبه ات را قبول كرده و اين آيه در شإن شما نازل شده است: ((و من يغفر الذنوب الا الله)).
خدا كسى را كه از گناه خود توبه كند و پشيمان شود, دوست دارد. اگر با زبان حال و تضرع بگويى: ((اللهم اغفرلى الذنوب التى تنزل البلإ)) خدا قبول مى كند و مىآمرزد.
گاهى گناه بنده و شما سبب مى شود بلا نازل شود. صاعقه, زمين لرزه, قحطى, به جان هم افتادن بلا است. گاهى هم ما دعا مى كنيم, ولى دعاها در اثر گناهان ما حبس مى شود, بالا نمى رود هر چه بگوييم يا رب, به سر ما مى زنند. بارها از گويندگان مذهبى شنيده ايد كه نمازى كه خوانده مى شود, اگر با شرايط كامل باشد صعود كرده و بالا مى رود, اين نماز نور دارد. ولى اگر نماز كامل نباشد, بالا نمى رود و آن را برگردانده به سر انسان مى زنند. اين نماز مى گويد: ((ضيعتنى; مرا ضايع كردى)). نماز كامل در روز قيامت سبب سرافرازى انسان مى شود و مانند تاجى بالاى سر او قرار مى گيرد.
يكى از اسماى قيامت ((يوم التناد)) است. ((وانذرهم يوم التناد)). در روايات آمده است كه: فرداى قيامت, سيصد گروه دسته دسته مىآيند و يك گروه, يك سر و گردن از ديگران بالاتر و نورانى ترند, آن ها كيانند؟ آن ها دوستداران اهل بيت(ع) و امام حسين(ع) هستند.
2ـ توبه ((ابولبابه)) بود كه توبه واقعى كرد. خودش را به ستون توبه در مدينه بست و گفت: من از اين ستون باز نمى شوم مگر اين كه رسول خدا(ص) بيايد, همين آيه نازل شد و توبه او پذيرفته شد. رسول خدا(ص) آمد و طناب هاى او را باز كرد.
انسان مومن, هر آن بايد در حال توبه باشد و از افعال گذشته خويش نادم بوده و تصميم بگيرد در آينده هم گناهى از او سر نزند.
اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ نشسته بود, فردى خدمت آن حضرت رسيد و گفت: ((استغفرالله ربى و إتوب اليه)) حضرت فرمود: ((ثكلتك إمك; مادر به عزايت بنشيند)). ((إتدرى ما معنى الاستغفار; اين استغفارى كه كردى معنايش را فهميدى؟ )).
اين معنا خطاب به همه ما است.
كم فروش, كم فروشى نكن, چپاول گر, چپاول گرى نكن, دزد, دزدى نكن, خائن, خيانت نكن, بى عفت, بى عفتى نكن, گران فروش, گران فروشى نكن, متقلب, تقلب نكن.
گفتن ((استغفرالله)) با انجام اين كارها جور در نمىآيد.
آيا اين كارها در روز قيامت حساب ندارد؟ ((وانذرهم يوم الحسره)) اى رسول ما! اين مردم را بترسان از آن روزى كه حسرت مى خورند. آن هايى كه گناه مى كنند با كسانى كه به كارهاى خير مى پردازند, اشك مى ريزند, اقامه عزاى حسينى(ع) مى كنند, اين دو با هم فرق دارند.
مى گويند آقا ما در بازار بوديم, كنار هم بوديم. آقا در ناز و نعمت بهشت است, حورالعين در كنارش, نعمتى است كه خدا داده, آن جا ديگر چشم و هم چشمى نيست. خانم هم همين طور, در كمال زيبايى و رعنايى, فرداى قيامت اين زن و مرد هر دو تا بهشتى هستند و وارد بهشت مى شوند به خانم مى گويند : ميل دارى با اين شوهرت در بهشت زندگى كنى؟ به آقا مى گويند ميل دارى با اين خانمت در بهشت زندگى كنى؟ خدا به اين خانم و آقا يك زيبايى فوق العاده مى دهد كه هيچ كس ندارد, اما يك دسته ديگر آن جا حسرت مى خورند, اين حسرت خوردن ها مال آن جا است, ما بايد در اين دنيا زمينه را درست كنيم كه آن جا حسرت نخوريم, چطور زمينه درست مى شود؟ با ياد خدا.
((تذكروا)) وقتى گناه سراغ انسان مومن مىآيد, او متذكر مى شود, از خواب غفلت برمى خيزد, مواظب است كه گناه او را آلوده نكند. در روايت داريم اگر يك زن و مرد نامحرم خلوت كنند, سومى آن ها شيطان است و آن ها را به فساد و تباهى مى كشاند, لذا بايد مراقب نفس اماره و شيطان باشيم.
خدا در قرآن مى فرمايد: ((لاتجزى نفس عن نفس شيئا)) آن روز پول, پارتى و رشوه به درد نمى خورد. ((لايقبل منها شفاعه و لايوخذ منها عدل و لا هم ينصرون)) كسى نيست به داد انسان برسد, آن روز را به ياد بياوريد. هر كس در هر جايى هست كلام خدا را بشنود. ((والذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا)) خدا را به ياد مىآورند مى گويند آقا اشتباه كرديم, توبه كرديم. وقتى اين آيه نازل شد, شيطان تمام بچه شيطان ها را جمع كرد. وقتى جمع شدند گفتند: آقابزرگ چه فرمايشى داريد؟ گفت: كمرم شكست, صورتم سياه شد, بى چاره شدم, يك آيه نازل شده كه هر چه ما تلاش كنيم, زحمت بكشيم كه بنده اى را از خدا جدا كنيم و او را به راه فساد بكشانيم, او بعد از گناه توبه مى كند, وقتى توبه كرد خدا توبه او را قبول مى كند, توبه اش كه قبول شد زحمت ما به هدر مى رود. راهى را پيشنهاد كنيد كه بتوانيم جلوى اين آيه بايستيم.
هر كدام از اين بچه شيطان ها يك پيشنهادى دادند. يكى گفت: ما اين ها را به طرف شهوت مى بريم. گفت: اين راه فايده ندارد. دومى گفت به طرف مال , منال, مقام و رياست مى بريم. گفت: اين هم فايده ندارد.
هر كدام چيزى گفتند. آخر الامر الخناس بلند شد و گفت: ((إنا لها)) من جلوى اين آيه را مى گيرم. هرگاه اين بنده خواست توبه كند, مى گويم حالا زود است و نمى گذاريم موفق به توبه بشود.
اى بشر بيدارباش, تمام شياطين در كمين هستند تو را از مسير اسلام, قرآن و رهبرى جدا كنند مواظب باش كلاه سرت نرود.

/

عظمت قــرآن 2

 

عظمت قرآن(2)

آيه الله جوادى آملى

 


 

((لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون.))(1)
((اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم, يقينا آن[ كوه] را از بيم خدا فروتن[ و] از هم پاشيده مى ديدى. و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم باشد كه آنان بينديشند.))

اين كريمه كه در باره قرآن شناسى است در حقيقت ناظر به عظمت و اهميت قرآن است. سر اين عظمت هم آن است كه هر كلامى به اندازه متكلمش عظيم و بزرگ است, لذا دليل حكمى كه در اين آيه آمده است هم اجمالا در اين آيه ياد شده است هم به تفصيل در سه آيه بعد.

مفهوم متلاشى شدن كوه ها :
مضمون آيه اين است كه اگر اين قرآن بر كوه نازل شود كوه را متلاشى مى بينيد. كلمه ((متلاشى)) از شىءاى مشتق نشده يعنى لاشىء مى شود وگرنه باب تفاعلى نيست كه يك ثلاثى مجرد داشته باشد. ((تلاشى,يتلاشى)) اين چنين نيست اين اصلش ((لايشىء)) است. از اين كلمه ((لاشى ء)) باب تفاعل ساخته شده متلاشى مى شود يعنى لاشيىء مى شود. ((لرايته خاشعا متصدعا)) يعنى متلاشى مى شود چرا متلاشى مى شود؟ نفرمود:((من خشيتنا)) فرمود: ((من خشيه الله)) اين التفات از غيبت به خطاب براى تامين دليل اين حكم است پس اصل حكم اين است كه ((لو انزلنا هذاالقرآن على جبال لرايته خاشعا متصدعا)) چرا ((من خشيتنا)) نفرمود, بلكه فرمود: ((من خشيه الله)), چون ((الله)) متكلم است هيچ موجودى نمى تواند تجلى الهى و كلام الهى را تحمل كند و همين معنا را در سه آيه بعد كه در ميان اسماى حسناى حق است بازگو مى كند: ((هوالله الذى لا اله الا هو))(2) ((هوالله الذى لا اله الا هوالملك القدوس))(3) ((هوالله الخالق البارىء))(4) كه اين سه آيه پشت سر هم در بيان توصيف و شرح اسماى حسناى آن متكلم است و اگر متكلم عظيم بود قهرا كلام او هم عظيم است و كلام او آن چنان عظيم است كه كوه توان تحمل آن را ندارد.
در اين جا سخن از ((خشيت)) است نه خوف, بين خشيت و خوف, تفاوت وجود دارد; خشيت آن ترسى است كه با تاثر قلبى همراه باشد ولى خوف اين چنين نيست, لذا موحدان عالم فقط از خدا مى ترسند از غيرخدا خشيتى ندارند, موحدان هم مانند ديگران از هر چيز گزنده و آسيب رسانى خائف اند: از مار, عقرب گزندگان و درندگان و يا بى احتياطى ماشين ها مى ترسند اما از هيچ چيز خشيت ندارند. خوف آن ترتيب اثر عملى است, ولى خشيت آن چيزى است كه انسان آن را مبدا اثر بداند و از او بهراسد.
در اين جا هم سخن از خشيت الهى است, خشيت با شعور همراه است و نشانه آن است كه كوه ها هم شعور دارند. براى اثبات شعور كوه ها و مانند آن چند دليل مى توان اقامه كرد: دليل اول همان شعور عمومى است كه خدا براى هر موجودى ثابت مى كند كه ((له اسلم من فى السموات))(5), ((لله يسجد ما فى السموات))(6), ((يسبح لله ما فى السموات))(7), ((فقال لها و للارض ائتياطوعا و كرها)) (8) كه اين چند دسته از آيات قرآن كريم به خوبى دلالت مى كند بر سرايت شعور عمومى. درباره كوه ها همان آياتى كه در سوره مباركه((ص)) و مانند آن آمده است كه خدا به كوه ها دستور مى دهند كه با داود هم نوا باشند نشانه آن است كه آنها هم دركى و تسبيحى دارند. آيه شانزده به بعد سوره ((ص)) اين است كه: ((انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق)) و هم چنين در بحث هاى ديگر مى فرمايد: ((يا جبال اوبى معه))(9) اين كه فرمود ما كوه ها را مسخر داود كرده ايم كه صبح و شام همراه او تسبيح مى كنند مثل يك نماز جماعتى كه مامومين به امامشان اقتدا مى كنند سلسله جبال به داود ـ سلام الله عليه ـ اقتدا مى كردند. و هم چنين ((يا جبال اوبى معه)) اين اوب يعنى رجوع تاويب يعنى آن شدت رجوع و كثرت رجوع است, اگر كسى چندين بار به خداى سبحان رجوع كند مى شود ((اواب)); يعنى كسى كه پر رجوع باشد. ((آب)) يعنى ((رجع ,مآب)) يعنى مرجع آن كسى كه اهل رجوع مكرر است به او مى گويند اواب: ((يا جبال اوبى معه)) پس نشانه اين است كه كوه ها اين شعور را دارند.

انسان با عظمت تر است يا موجودات ديگر ؟
قرآن يك تعبيرى در باره عظمت انسان ها نسبت به موجودات ديگر نظير آسمان ها و زمين و سلسله جبال دارد و نيز تعبير ديگرى كه مقابل اين تعبير است, گاهى به عده اى خطاب مى كند كه شما بزرگ تريد يا آسمان؟ خوب آسمان از شما بزرگ تر است: ((اانتم اشد خلقا ام السمإ بناها))(10) اين دو دسته آيات در قرآن كريم مقابل هم هستند. به عبارت ديگر, يك سلسله آياتى است كه مى گويد از انسان كارى برمى آيد كه از آسمان ها ساخته نيست چه رسد به زمين و سلسله جبال: ((انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا))(11) و آياتى مشابه اين. پس اين دسته از آيات دلالت مى كند براين كه از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زمين و سلسله جبال ساخته نيست و هم انسان بزرگ تر از آسمان ها و زمين است. دسته ديگر آياتى است كه مى فرمايد آسمان ها و زمين و كوه ها از شما بزرگ ترند. اين دو دسته آيات جمع شان چگونه است. در نصايح لقمان به فرزندش آمده است كه: ((انك لن تحرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا))(12) هر چه گردن فرازى بكنى بالاخره قدرت ندارى كه زمين را بشكافى و به رفعت كوه ها برسى. در سوره مباركه مومن (غافر) اين چنين آمده است كه: ((لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثرالناس لايعلمون))(13) آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش مردم بزرگ تر است, ولى اكثر مردم نمى دانند. خوب اگر آسمان ها و زمين بزرگ تر از مردم اند و انسان ها كوچك تر از آسمان ها و زمين اند, چرا از آسمان ها حمل بار امانت بر نيامده است؟ هم چنين در سوره مباركه نازعات آيه 27 مى فرمايد: ((اانتم اشد خلقا ام السمإ بنيهارفع سمكها فسويها و اغطش ليلهاو اخرج ضحيها))(14) پس اين دسته از آيات مى فرمايد: آسمان ها و زمين از انسان ها بزرگ ترند. دسته ديگر از آيات مى فرمايد: از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زمين ساخته نيست.
راه جمعش اين است انسان اگر منهاى آن روح و دين و عقل حساب بشود; يعنى همين بدن مادى باشد; هم چنان كه كافر و منافق خود را همين بدن مادى مى پندارد, و مى گويد: ((ان هى الا حياتنا الدنيانموت و نحيى))(15) و مى گويد: ((و ما يهلكنا الا الدهر))(16) با همين بينش محدود مادى در برابر وحى مى ايستد. پس اين انسان منهاى عقل است, انسان منهاى عقل مى شود جرم مادى, قهرا زمين و كوه و آسمان از او بزرگ تر است, لذا لقمان در نصيحت خويش مى فرمايد: ((انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا)) اين طور كه متبخترانه و مختالانه حركت مى كنى نمى توانى زمين را بشكافى و به گردن فرازى كوه ها نمى رسى, خدا هم مى فرمايد: ((لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس)) خدا مى فرمايد: ((اانتم اشد خلقا ام السمإ بنيها))و اين انسان است كه بار امانت حمل نمى كند, اين همان است كه ((مثل الذين حملوا القرآن ثم لم يحملوها)) ((مثل الذين حملوا الانجيل ثم لم يحملوها)) همان است كه ((مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها)) اگر كسى زير بار وحى نرود ((مثل او كمثل الحمار يحمل اسفارا)) حمار و خلقت او هرگز از سلسله جبال و زمين بالاتر نيست, اين كه وحى بر او نازل شد و ((فنبذوه ورإ ظهورهم)) (17) اين انسان منهاى عقل, هرگز از آسمان ها بالاتر نيست. اما آن انسانى كه وحى را مى پذيرد و مى فهمد و عمل مى كند اين يقينا از آسمان ها بالاتر است, چون اين آسمان ها جرم است و روزى بساط آن ها برچيده مى شود: ((والارض قبضته يوم القيامه والسموات مطويات بيمينه))(18) و بدن انسان مى پوسد و دوباره خدا زنده مى كند اما روح كه هرگز نمى ميرد, روح كه هرگز از بين نمى رود, آسمان ها بساطشان برچيده مى شود و سلسله جبال بساطشان جمع مى شود.

عظمت قرآن در طرح موضوعات
اين كه در باره قرآن فرمود: قرآن چيزى است كه اگر بر كوه نازل شود كوه نمى تواند تحمل كند, واقعش همين است, انسان وقتى نزديك بعضى از آيات مى رود از ترس برمى گردد كه اين آيه يعنى چه؟ هر چه هم تلاش و كوشش بكند به خودش اجازه ورود نمى دهد, يك نمونه آن را در اين جا مىآوريم:
در قرآن در باره كوه ها آمده است كه: اى پيامبر, از تو سوال مى كنند كه وضع كوه ها چه خواهد شد: ((يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لاترى فيها عوجا و لا امتا))(19) اين آيه را مى توان فهميد. يعنى سوال مى كنند در هنگام قيامت كوه ها وضعش چگونه خواهد شد؟ شما درجواب بگو: ((خداوند اين كوه ها را درهم مى كوبد و همه اين دره هاى ناصاف با ريزش كوه ها صاف مى شود و هيچ اعوجاج و امت و كجى در صحنه قيامت نيست.)) در دنيا يك انسان ممكن است در اثر خلاف كارى خود را به گونه اى پنهان كند و از شهرى به شهرى ديگر يا از مجمعى به مجمعى ديگر برود, اما در صحنه قيامت هيچ جايى براى استتار نيست نه تپه اى نه كوهى نه دامنه اى نه تلى و نه ديوارى است: ((لاترى فيها عوجا و لا امتا)). قاع و صفصف اين آيه را انسان مى تواند بفهمد. يا اين آيه كه: ((يوم تكون الجبال كالعهن المنفوش))(20) اين كوه ها كه سنگين است ما سنگينى اين ها را كم مى كنيم مثل پنبه هاى ندافى شده مثل عهن و پنبه ندافى شده سبك مى شوند. يا اين آيه كه: روزى فرا مى رسد كه جبال ((كانت الجبال كثيبا مهيلا))(21) اين كوه ها كه خيلى سفت و سخت است مثل يك تلى از شن مى شود كه شما يك گوشه اش را اگر با انگشت برداريد بقيه مى ريزد, اين را مى گويند ((كثيب مهيل)) اين قبيل آيات را هم مى توان فهميد اما مى رسيم به اين قسمت: ((و سيرت الجبال فكانت سرابا))(22) كوه ها مى روند و مى روند و سراب مى شوند. اگر كسى نخواهد توجيه كند, كوه ها سراب مى شود يعنى چه؟ سراب يعنى هيچ, انسان از دور خيال مى كرد كوه است وقتى نزديك رفت مى بيند كوه نيست. چه قدر انسان بايد توجيه كند تا اين آيه را بفهمد. بعد ازاين كه چندين وجه توجيه كرد بهترين وجه اين است كه اعتراف كند كه من نمى فهمم.
گاهى انسان در برابر بعضى از آيات قرار مى گيرد و از ترس برمى گردد كه اين يعنى چه, چقدر ما توجيه كنيم سراب يعنى هيچ. نه اين كه خرد يا ريز و يا سبك مى شود بلكه ((و سيرت الجبال فكانت سرابا)) حالا ما ((كانت)) را به ((صارت)) توجيه كرديم و حال اين كه ((كانت)) معناى كانت است نه معناى ((صارت)) حالا گيرم توجيه كرديم كه آن جا سراب مى شود, سراب يعنى هيچ, كوه چطور هيچ مى شود؟ اين فقط ((درمورد)) كوه است در مورد زمين و آسمان ها نيز اين چنين است.
اين از آن آياتى است كه انسان واقعا حريم مى گيرد.

ظاهر و باطن قرآن
قرآن يك ظاهرى دارد و يك باطنى, در بيانات حضرت اميرـ سلام الله عليه ـ آمده است كه: قرآن ظاهرش بسيار زيبا و جلوه گر و باطنش عميق است. در خطبه هيجدهم نهج البلاغه آمده است كه: ((و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و ان القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق لاتفنى عجائبه و لاتنقضى غرائبه و لا تكشف الظلمات الا به)) خوب به اين كتابى كه ظاهرش زيباست و باطنش خيلى عميق است و ما را هم دستور داده اند كه هم در ظاهر و هم در باطن قرآن تدبر كنيم و هرچه هم انسان استخراج كند تمام نمى شود نه در طول زمان نه در عمق فكر متفكران, قهرا اين عميقى كه وصف باطن قرآن است و ما را هم به تعمق در اين قرآن وادار كرده اند غير از آن تعمقى است كه از دعائم و ريشه هاى كفر به شمار آمده است. در نهج البلاغه در كلمات قصار كلمه 31 آن جا كه: ((و سئل عليه السلام عن الايمان)) حضرت فرمود: ايمان چهار ركن و پايه دارد, آن گاه درباره كفر هم فرمود: ((والكفر على اربع دعائم على التعمق والتنازع و الزيغ والشقاق)) معلوم مى شود آن تعمق در جهل و افراط و خودپسندى و امثال ذالك است كه تعمق مذموم است و اين تعمق در باطن قرآن است كه ((باطنه عميق)) و تعمق ممدوح.

روش هاى هدايت در قرآن
قرآن كه ظاهرش زيبا و باطنش عميق است, چگونه و با چه روش هايى مردم را هدايت مى كند؟ قرآن مدعى است كه نه تنها براى هدايت مردم آمده است كه ((شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس))(23) بلكه بهترين روش هدايت را قرآن به عهده دارد, هيچ كتابى نيست كه همانند قرآن مردم را هدايت كند در آيه نهم سوره اسرإ آمده است كه: ((ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم)) پس هيچ كتابى همانند قرآن هادى مردم نيست. اين روش هدايتى را خود قرآن با روش هاى گوناگونى معرفى كرده است:
1ـ راه استدلال: قرآن بارها به ما فرموده تعقل و تفكر كنيد, اين كار, تشويق به استدلال است, حتى خود قرآن هم از راه استدلال با ما سخن گفته است ; مثلا مى فرمايد: ((لو كان فيهما آلهه الاالله لفسدتا))(24) ((ام خلقوا من غير شىء ام هم الخالقون))(25). احتجاجات انبيا ـ عليهم السلام ـ را بازگو كرد كه فلان پيامبر براى اثبات توحيد حق با فلان طاغى اين چنين برهان اقامه كرد. نقل براهين عقلى از انبيإ سلف ـ عليهم السلام ـ در قرآن كم نيست. اين ها خطوط كلى سه گانه است كه هر كدام ده ها نمونه دارد يكى اين كه ما را به تفكر و تعقل دعوت كرده است كه اين ها ده ها آيه دارد يكى اين كه براى ما و با ما با استدلال سخن گفت فرمود اگر خدايى نيست بگو ببينم شما را كه آفريد؟ يا بايد بگوييد موجود خود به خود خلق مى شود, يا بايد بگوييد خودمان, خودمان را آفريديم ((إم خلقوا من غير شىء إم هم الخالقون)) شما هر تلاش و كوششى بكنيد اين دو آيه مباركه بدون مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بود, اگر بگويى ((خلقوا من غير شىء)) يعنى فعل فاعل نمى خواهد مى شود تصادف, اگر بگويى كه نه, فعل, فاعل مى خواهد ولى فاعل فعل خود ماييم كه مى شود دور, اگر عين شما باشد, اگر مثل شما باشد كه مى شود تسلسل, اين همان برهان عميق فلسفى ((دور و تسلسل)) است, منتها همان طورى كه اين ((ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا))(26) را وقتى به دست يك اصولى ماهر داديد بحث عميق برائت را از اين استنباط مى كند, اين جمله مباركه ((ام خلقوا من غير شيىء ام هم الخالقون)) را وقتى به حكيم داديد بحثهاى عميق عقلى را از آن استنباط مى كند اين نحوه استدلال چه براى اثبات اصل مبدا و چه براى توحيد كه قرآن با ما به عنوان احتجاج سخن گفت فراوان است.
قرآن, در بخش ديگرى از روش استدلال نحوه استدلال انبياى سلف ـ عليهم السلام ـ را با طاغوتيان عصرش نقل مى كند كه فلان پيامبر با فلان طاغى اين چنين استدلال كرده است. همه اين ها براهين عقلى است و يكى از روش هاى هدايت است براى كسانى كه قدرت تفكر دارند.
2ـ تقليد ايمانى: روش ديگر تقليد ايمانى است. خيلى از افراد به محضر معصوم ـ سلام الله عليه ـ مىآمدند; مثلا از رسول الله ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ بعد از اثبات رسالت و معجزه و مانند آن سوالى در باره حق تعالى, قيامت, فرشته ها مى كردند, پيامبر هرچه مى فرمود آنان يقين پيدا مى كردند.
راه دوم مثل راه اول يقينا كافى است يعنى راه دينى مثل برهان عقلى يقينا كافى است و همه حكما هم فرموده اند كه قول معصوم ـ عليه السلام ـ مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد ; يعنى همان طور كه يك مبرهن مى تواند بگويد مثلا ((عالم متغير است)), ((هر متغيرى حادث است)) يك متدين هم مى تواند بگويد: ((اين قول معصوم است)) و ((هر چه معصوم فرمود حق است)), قول معصوم مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد, اما اگر كسى يا مستقيما از خود معصوم بشنود كه جزم داشته باشد كه اين معصوم است و سخن هم سخن اوست و براى بيان حكم واقعى هم فرمود يعنى اصل صدور قطعى, جهت صدور قطعى, دلالت هم قطعى, قول معصوم مى تواند حد وسط قرار گيرد. اما كسى در عصر معصوم نيست و خبر متواترى كه سند را قطعى كند ندارد و دلالت هم نص باشد ندارد يا بى معارض در دست ندارد, اين شخص اگر بخواهد به استناد خبرى, مطلبى را ثابت كند اگر اهل رقم و حساب باشد مى بيند صدها اصل عقلايى را بايد روى هم بچيند و تلى از اصول درست كند تا بتواند يك مطلبى را بفهمد. اگر روايتى پنج جمله داشت واين روايت از امام ششم ـ سلام الله عليه ـ تا ما به ده يا بيست واسطه رسيد, ما در باره تك تك اين وسايط و جمله ها بايد اصل عدم غفلت, اصل عدم سهو, اصل عدم نسيان, اصل عدم زياده, اصل عدم نقيصه, اصل عدم قرينه, را روى هم بچينيم تا يك مظنه اى به دستمان بيايد, آن وقت در برابر انبارى از اصول يك ظن سطحى نصيب ما مى شود. اگر مسئله ما مربوط به موضوعات عملى بود كه همين حجت است و بايد عمل كرد, اما اگر مربوط به مسائل اعتقادى بود اين ظنون سودى ندارد و آن چه هم در حديث شريف ثقلين است اين است كه عترت همتاى قرآن است نه روايت, نفرمود روايت هم تاى قرآن است بلكه فرمود عترت همتاى قرآن است. روايات مجعول و غير مجعول داريم اما عترت تماما نور هستند ((و كلامهم نور)). چون روايت, جعلى دارد و قرآن مصون از جعل است, روايت همتاى قرآن نيست, پس فقط عترت همتاى قرآن است.
پس تا اين جا دو راه از روش هاى هدايت را گفتيم: راه برهان و راه تعبد ايمانى.
3ـ تهذيب نفس: اگر كسى نمى خواهد درس بخواند يا فرصت درس خواندن ندارد آيا راهى به شناخت حقايق دارد؟ قرآن مى فرمايد راه هدايت براى چنين افرادى از طريق راه تهذيب نفس و تصفيه قلب باز است. منتها تهذيب نفس را خود شارع مشخص كرده است. اين كه فرمود: ((واعبد ربك حتى ياتيك اليقين))(27) معلوم مى شود همان طورى كه با برهان يقين حاصل مى شود با عبادت هم يقين به دست مىآيد. يك وقت كسى عبادت مى كند براى اين كه مكلف به عبادت است و در جهنم نسوزد اين يك همت است, گاهى هم عبادت مى كند به شوق بهشت, لذا كتاب هاى دعا را ورق مى زند ببيند كه براى كدام عبادت ثواب بيشترى از نظر بهشت ياد شده است كه آن را بخواند. گاهى نه براى جهنم است و نه بهشت بلكه عبادت مى كند كه هر گونه حجاب را برطرف كند و معبود خود را ببيند و حق بر او روشن بشود, مثل ((حارثه بن مالك)).
آيه ((واعبد ربك حتى ياتيك اليقين)) هم راه تهذيب نفس است كه در آن, هم راه مشخص شده و هم نتيجه. اين ((حتى)), در آيه شريفه, حتاى ((منفعت)) است نه حتاى تحديد نه يعنى عبادت بكن تا به يقين برسى كه اگر به يقين رسيدى معاذ الله عبادت را ترك كنى, چون اگر عبادت را ترك كردى همان جا سقوط مى كنى مثل اين كه به ما گفتند اگر خواستى دستت به كليد برق برسد اين پله هاى نردبان را طى كن تا بالا بروى و كليد برق را بزنى, اگر كسى از پله هاى نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چيست گفتن همان و سقوط همان, اگر به ما گفتند پله هاى نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه يعنى وقتى دستت به سقف رسيد حالا نردبان را انكار كن و گرنه سقوط مى كنى. پس اين ((حتى)) حتاى حد نيست, حتاى منفعت است ; يعنى يكى از فوايد مترتبه بر عبادت پيدايش يقين است, ((فاذا اتاك اليقين فاقم العباده و حسنها و اتمها و اكملها)) اگر يقين پيدا كردى بهتر و زيباتر عبادت بكن. اين عبادت است كه راه ((حارثه بن مالك)) است, نبايد كسى بگويد اين راه مخصوص معصومين ـ عليهم السلام ـ است, چون ((حارثه)) يك آدم عادى بود و در محضر حضرت اين راه را ياد گرفت. اين كه فرموده اند: ((قلب المومن عرش الرحمن)) به اين شرط كه در اين قلب كينه احدى نباشد, اين قلب سالن رقص دنيا نباشد. چه قدر اميرالمومنين ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ آبروى دنيا و افراد دل باخته به دنيا را مى برد, هيچ كسى در امت اسلامى به اندازه حضرت امير دنيا را بى آبرو نكرد. او آن قدر دنيا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غيرمستقيم دنيا خواه را رسوا كرد كه آبرويى براى دنيا نگذاشت. شما يك دور به طور عميق نهج البلاغه را مطالعه بفرماييد و در تشبيهات حضرت در باره دنيا دقت كنيد, گاهى دنيا را به صورت استخوان خوك در دست فرد جذام گرفته معرفى مى كند, گاهى به صورت ((عفطه عنز)) و در جايى به صورت عطسه انف, گاهى به صورت ((ورقه در دهان جراده)). آن بزرگوار آن چنان آبروى دنيا را برد كه در امت اسلامى احدى اين چنين دنيا را بى حيثيت نكرد. اگر كسى دنيا را اين طور بى آبرو كرد دنيازده را نيز هم چنين.
حال اين تعبير حضرت(ع) را در باره عده اى ببينيد, ايشان در كلمات قصار شماره 367 اين چنين مى فرمايد: ((يا ايهاالناس متاع الدنيا حطام موبىء)) پاييز كه مى شود ساقه ها زرد شده و مى ريزند و خشك مى شوند و با يك تكان همه از بين مى روند, اين را ((حطام)) مى گويند, فرمود اين حطامى است وبا دار (موبى) يعنى بيمارى وبا مىآورد ((فتجنبوا مرعاه)) اين جا جايى است وبا خيز, اولا: حطام است دنيا براى كسى بهار نشده بلكه هميشه پاييز است و ساقه هايش هم حطام است, دست بزنى مى ريزد و اين ساقه هم وبا مىآورد نچريد. ((فتجنبوا مرعاه قلعتها احظى من طمانينتها و بلغتها ازكى من ثروتها حكم على مكثر منها بالفاقه و اعين من غنى عنها بالراحه من راقه زبرجها اعقبت ناظريه كمها و من استشعر الشغف بها ملات ضميره اشجانا)) آن گاه فرمود: ((لهن رقص على سويدإ قلبه))
((سويدا)) حبه شىء و هسته مركزى را مى گويند, سويداى دل يعنى آن حبه, آن هسته مركزى دل , آن دل دل. خلاصه, فرمود در دل دل اين اوباش دارند رقص مى كنند: ((لهن رقص على سويدإ قلبه هم يشغله و غم يحزنه كذلك حتى يوخذ بكظمه)) خوب اگر چنان چه اين چنين شد, آن دل توان اين راندارد كه اهل عبادت باشد واز عبادت طرفى ببندد. اگر همه اين ها را به دور انداخت مى گويد ((حارثه بن مالك)) كه بود كه من نيستم. اين تعبير, تعبير خوب و پسنديده اى است اين كه به ما مى گويند مسابقه بدهيد يعنى اين كه چرا او رفت و من نروم اين ((من)) مذموم نيست, ((فاستبقوا)) همين است ; يعنى مسابقه بدهيد نه تنها مسابقه بدهيد در مسابقه شركت كنيد ((سارعوا)) جلو بزنيد, اين راهى نيست كه تصادف داشته باشد چون دراين معارف و معانى تزاحمى نيست همه مى گويند بيا تو بگير بر خلاف تكالب دنياست كه همه مى گويند من مى خواهم بگيرم اين تزاحم است اما در معارف هر يك مى گويد اين دنيارا تو بگير, اين حطام را تو بگير, اين چراگاه وبا خيز مال تو او مى گويد مال تو من رفتم اين سبقت در نجات از رذيلت و فراهم كردن فضيلت تزاحمى ندارد, لذا فرمود: تا توانستى سابقوا و استبقوا تا توانستى سارعوا نه تنها سابقوا نه تنها مسابقه بدهيد برنده بشويد, سرعت بگيريد, وقتى سرعت گرفتيد امام متقين مى شويد, لذا بگوييد: ((واجعلنا للمتقين اماما)).
برخى چون(28) حل اين گونه از معارف برايشان دشوار بود گفته اند كه: ((واجعلنا للمتقين اماما)) يعنى ((واجعل لنا من المتقين اماما)) مى فرمايد چرا همت ما پست باشد كه يك كسى كه با تقواست امام ما باشد ما چرا امام المتقين نباشيم, چرا كارى نكنيم كه همه مردم باتقوا به ما اقتدا كنند. اين راه براى همه باز است اين راه, راه تواضع است, اگر كسى متواضع تر و خاكسارتر شد اين گونه حرف مى زند, اگر ((هوالله هو)) شد اين چنين حرف مى زند و مى گويد: ((واجعلنا للمتقين اماما)) خدايا توفيقمان بده كه من طورى باشم كه همه مردم باتقوا به من اقتدا بكنند يعنى علم و عمل و سيره علمى من براى مردم باتقوا الگو باشد. حالا بياييم در قرآن معاذالله تحميل كنيم بگوييم, نه, قرائت آن اين چنين نيست, بلكه اين گونه است كه: ((واجعل لنا من المتقين اماما)).

جمع ميان سه راه هدايتى
جمع هر سه راه عقل, تهذيب نفس و تعبد ايمانى ممكن و شدنى است ; يعنى هم انسان با برهانى كه خود قرآن اقامه كرده است هم با ظواهر دينى و هم با تهذيب نفس مى تواند حركت كند. يقينى كه خداى سبحان به ابراهيم ـ سلام الله عليه ـ داد با درس خواندن به دست نيامد, چون وضع حضرت ابراهيم مشخص بود: دوران كودكى را در غار گذراند كم كم آمد بيرون و فرمود: ((و كذالك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين.))(29) ما ملكوت را نشانش داديم تا او اهل يقين بشود. خوب اين راه را هم كه به ما نشان دادند فرمود: چرا شما در ملكوت سفر نمى كنيد؟ ((او لم ينظروا فى ملكوت السموات والارض))(30) ما را نه تنها تشويق كردند, توبيخ كردند كه چرا نگاه نمى كنيد چرا نمى رويد. پس يك راهى است رفتنى, به ما گفته اند كه اگر قدرى جلوتر رفتى هم اكنون كه اين جا نشستى جهنم و اهلش را مى بينى: ((كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم))(31) حالا ببينيد بر سر اين آيه چه ها آوردند گفتند بين اين دو جمله چيزى محذوف است كلا لو تعلمون علم اليقين مثلا عمل صالح مى كنيد بعد اگر مرديد لترون الجحيم خوب بعد اگر مرديد همه لترون الجحيمند چه كافر چه غيركافر, ديگر نيازى ندارد كه بفرمايد اگر اهل يقين باشيد جهنم را مى بينيد. چرا ما بگوييم آن در آيه شريفه فوق, وسطها محذوف است, لذا برخى چيزى به عنوان پسوند براى ((لوتعلمون علم اليقين)) در تقدير گرفتند كه با آن هم آهنگ نيست و يك چيزى به عنوان پيش وند براى ((لترون الجحيم)) ذكر كرده اند كه با اين هم سان نيست. چرا ما اين چنين با قرآن برخورد كنيم, فرمود: ((كلا لوتعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم)) فرمود شما اگر اهل علم اليقين باشيد جهنم را مى بينيد نشانش اين است كه عده اى هم ديدند, در نتيجه اين راه رفتنى است.
پس اين كه فرمود: ((ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم)), سه راه را به ما نشان داد جمع اش هم ميسر است هيچ كس در هيچ شرايطى نمى تواند بهانه بياورد, بعضى كه اهل تهذيب نفس نيستند براى آنها سخت است, چون هر شب بايد غذا بخورند و هميشه بايد بخوابند, بالاخره يك نماز صبحى هم مى خوانند ديگر حالا هرچه شد, شد اهل اين كه شب كم غذا بخورد, يك مقدارى سبك باشد سحرى داشته باشد اهل اين نيست. اين گونه افراد بالاخره اهل فهم كه هستند, اگر اهل فهم و تفكر عقلى باشند با استدلال. بعضى هستند كه نه اهل استدلال اند و نه اهل تهذيب, بلكه اهل ظواهر دينى اند, قرآن اين راه ظواهر دينى را به آنان معرفى كرده است ; يعنى هم با ظواهر دينى در آن جا كه ظواهر دينى به نصاب اعتبار رسيده است و هم با براهين عقلى و استدلال ها آن جا هم در صورتى طبق براهين به حد نصاب استدلال رسيده باشد و هم از راه تهذيب نفس در صورتى كه تهذيب به شرايط به نصاب لازم رسيده باشد وعده خداى سبحان هم كه هست: ((الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا))(32) هم ما را تشويق كرد و هم فرمود كه اگر يك قدرى اين راه را طى كردى من نشانت مى دهم و هدايتت مى كنم.

پى نوشت ها:
1) سوره حشر,(59) آيه21.
2) همان ,آيه 22.
3) همان, آيه 23.
4) همان, آيه 24.
5) سوره آل عمران (3) آيه 73.
6) سوره نحل (16) آيه 49.
7 سوره حشر (59) آيه 24.
8) سوره فصلت (41) آيه 11.
9) سوره سبا (34) آيه 10.
10) سوره نازعات (79) آيه 27.
11) سوره احزاب (33) آيه 72.
12) سوره اسرإ (17) آيه 37.
13) سوره غافر (40) آيه 57.
14) سوره نازعات (79) آيه 27.
15) سوره مومنون (23) آيه 37.
16) سوره جاثيه (45) آيه 24.
17) سوره آل عمران (3) آيه 187.
18) سوره زمر (39) آيه 67.
19) سوره طه (20) آيه 105.
20) سوره قارعه (101) آيه 5.
21) سوره مزمل (73) آيه 14.
22) سوره نبا (78) آيه 20.
23) سوره بقره (2) آيه 185.
24) سوره انبيإ (21) آيه 22.
25) سوره طور (52) آيه 35.
26) سوره اسرإ (17) آيه 15.
27) سوره حجر (15) آيه 99.
28) سوره فرقان (25)آيه 74.
29) سوره انعام (6) آيه 75.
30) سوره اعراف (7) آيه 185.
31) سوره تكاثر(102) آيه 6.
32) سوره عنكبوت (29) آيه 69.

/

سخنان مقام معظم رهبرى پيرامون حوادث اخير

 

 

سخنان مقام معظم رهبرى پيرامون حوادث اخير

 


 

 

آن چه مجموعا در روزهاى اخير به وقوع پيوست, گذشته از تحليل هاى صواب يا ناصواب و حقايق پيدا و پنهان آن و اين كه ريشه در كدام آبشخور دارد, يك پيامد تلخ و فاجعه عميق آن, جريحه دار نمودن ((قلب تپنده امت اسلام)) و پيروان راستين ولايت و شادى و لبخند رضايت مند دشمن در اين حوادث بود.
… و باز هم سخنان دردمندانه و هشدار دهنده حضرتش را جهت تنبه و توجه ويژه در پى مىآوريم:

بسم الله الرحمن الرحيم

برادران و خواهران عزيز! خيلى خوش آمديد.
حرف هاى گفتنى زياد است. اما مطلبى كه از نظر من مهم تر از همه است و ذهن من را مشغول كرده است, حمله به خوابگاه جوانان و دانشجويان است. اين حادثه تلخ, قلب مرا جريحه دار كرد, حادثه غير قابل قبولى در جمهورى اسلامى بود. حمله به منزل و ماوا و مسكن يك جمعى ـ به خصوص در شب يا در هنگام نماز جماعت ـ به هيچ وجه در نظام اسلامى قابل قبول نيست. جوانان اين كشور ـ چه دانشجويان و چه غير دانشجويان ـ فرزندان من هستند و هرگونه چيزى كه براى اين مجموعه ها مايه اضطراب و ناراحتى و اشتباه در فهم باشد, براى من بسيار سخت و سنگين است. هر كسى بوده, فرق نمى كند, چه در لباس نيروى انتظامى, چه در غير آن. كسانى كه در نظام جمهورى اسلامى تخلف مى كنند, بايد با آنان برخورد بشود, اما كسى كه تخلفى نكرده است, كسى كه در خانه خود در حال استراحت است, آن هم در محيط جوان دانشجويى, كار بسيار خطا و ناروايى نسبت به او انجام گرفته است.
اين كه صد نفر يا دويست نفر از كوى دانشگاه خارج شدند و حرف هايى زدند و شعارهايى دادند, بهانه و مجوزى نمى شود براى اين كه كسانى, در هر لباس و با هر نامى, وارد آن محيط بشوند و كارهاى ناروايى انجام بدهند, به خصوص وقتى كه نام مقدس نيروى انتظامى در ميان مىآيد, عملى كه موجب بشود نيروى انتظامى بدنام بشود, قضيه سخت تر مى شود. شما مى دانيد كه امروز نيروى انتظامى در اطراف كشور, در جاده ها, در مرزها, در برخورد با اشرار, چه جانفشانى هايى مى كند و چه زحماتى مى كشد. چه قدر از اين ها براى حفظ امنيت ما, جان خود را از دست مى دهند. با اين حال, به وسيله چند نفر عملى انجام بشود كه چهره اين خدمتگزاران در نظر بعضى تيره بشود, آيا اين انصاف است؟! يا آن طورى كه نقل كرده اند, بعضى با آوردن نام مقدس ((ياحسين)) و ((يازهرا)) وارد اتاق دانشجوى بسيجى يا دانشجوى جانباز بشوند و او را از خواب بيرون بياورند, يا آن طور حوادثى را به وجود بياورند, آيا اين درست است؟ اين ها قلب را مى فشارد. اين همه جوان مومن و عاشقان امام حسين, عاشقان فاطمه زهرا, در همه جاى كشور, در خدمت اسلام, در خدمت كشور, در طول دوران دفاع مقدس, در هر خطرى كه اين كشور را تهديد كند, سينه سپر مى كنند و وارد مى شوند, اما بعد كسانى با استفاده از اين نام ها حوادثى را به وجود بياورند. براى من, حادثه خيلى تلخى بود. البته من تإكيد كردم كه اطراف اين حادثه تحقيق بشود و بروند حادثه را درست بسنجند. قرار شد رئيس جمهور محترم و مسئولان, هيإت تحقيقى را تعيين كنند, من هم ممكن است خودم كسى را در اين هيإت بگذارم.
من چند حرف دارم, يك حرف با دانشجويان, يك حرف با عموم ملت ايران, يك حرف به خصوص با شما جوانان, يك حرف هم با دشمن.
حرف من به دانشجويان اين است كه مراقب دشمن باشيد, دشمن را خوب بشناسيد, مبادا از شناسايى دشمن غفلت كنيد, غريبه هايى كه خود را در لباس خودى در همه جا داخل مى كنند, اين ها را بشناسيد, دست هاى پنهان را ببينيد. هيچ كس به خاطر غفلت ستايش نمى شود. هيچ كس به خاطر چشم ها را بر هم گذاشتن, مدح نمى شود. اگر بر آدم غافل ضربه اى وارد شد, اول كسى كه مسوول و مذموم است, خود اوست مراقب باشيد. دانشجو, قشر فاخر و باارزشى است. دشمن, دانشجو را هدف گرفته است. چند سال است سعى مى كنند بلكه بتوانند دانشجويان را در مقابل نظام قرار بدهند, اما موفق نشدند, بعد از اين هم موفق نخواهند شد. اگر يك عده نفوذى خواستند از فرصتى استفاده كنند و از آب گل آلودى ماهى بگيرند, وارد اجتماع دانشجويان شدند و شعارهايى درست كردند و حرف هايى زدند, خيال نكنند كه ما اشتباه خواهيم كرد, نه ما اشتباه نخواهيم كرد, ما مخاطب و طرف خودمان را مى شناسيم.
دانشجو فرزند ماست, متعلق به ماست, متعلق به اين كشور است. دشمن است كه مى خواهد با نفوذ به نام دانشجو در ميان دانشجويان, فساد و تباهى كند, خود دانشجويان بايستى هوشيارانه متوجه باشند.
در يك چنين موقعيت و فصل حساسى مثل اين فصل سال ـ فصل امتحانات دانشجويى, فصل كنكور, كه همه خانواده هايى كه جوانى دارند, اين فصل كه مى شود, همه همت خودشان را مى گذارند كه جوانشان حواسش جمع باشد و بتواند در امتحان يا در كنكور موفق بشود ـ آن كدام دستى است, آن كدام دشمن آينده اين مملكت و دانشگاه اين مملكت است كه اين طور جوانان را به يك سمت انحرافى مى كشاند و سرگرمى درست مى كند, تشويق مى كند به اين كه سراغ درس و سراغ امتحان نرويد, اجتماع كنيد؟! اول كسى كه اين جا بايد هوشيارانه چشم خود را باز كند و تصميم بگيرد, خود دانشجوست.
به ملت ايران هم عرض مى كنم: اى ملت بزرگ و شجاع كه بيست سال است دشمنى را كه انقلاب از اين كشور بيرون راند, با قدرت پشت در نگه داشتيد و نگذاشتيد كه اين دشمن از هيچ منفذى وارد بشود, به هوش باشيد. اين معناى اين حرف هاى مكررى است كه من در اين چند سال به ملت ايران و به مسوولان عرض كرده ام كه دشمن درصدد نفوذ است. هر پنجره اى پيدا كند, وارد خواهد شد, هوشيارىتان را بيش تر كنيد. دشمن, امنيت ملى ما را هدف گرفته است. امنيت ملى براى يك ملت, از همه چيز واجب تر است. اگر امنيت ملى نباشد هيچ دولتى نمى تواند كار كند, براى سازندگى, هيچ سنگى روى سنگ گذاشته نخواهد شد. وقتى كه هرج و مرج و ناامنى باشد, هيچ مشكلى از مشكلات مملكت حل نخواهد شد, نه اقتصاد مردم, نه فرهنگ مردم, نه مسائل اجتماعى مردم, نه مسائل سياسى مردم. وقتى امنيت نبود, همه اين ها از بين خواهد رفت. دشمن اين را هدف گرفته است. اين را ملت ايران در همه جاى كشور بايد بفهمند, كه البته مى فهمند و مى دانند, بحمدالله ملت هوشيار است.
يك حرفى هم به شما جوانان عرض مى كنم: جوانان عزيز! شماها اميدهاى انقلاب و اسلاميد. رفتار شماها مى تواند اين مملكت را در جهت شكوفايى, با سرعت به پيش ببرد. وقتى جوان مملكت هوشيارانه, باتدبير, با حلم, با توجه به موقعيت ها, حرف بزند و تصميم بگيرد و عمل كند, كشور گلستان خواهد شد. وقتى هيجانات كور, پا وسط بگذارند, دشمن فورا استفاده خواهد كرد. بارها ما اين حرف را گفتيم, چرا گوش نكردند؟! چرا گوش نمى كنند؟! حتى اگر يك چيزى كه خون شما را به جوش مىآورد ـ مثلا فرض كنيد اهانت به رهبرى كردند ـ باز هم بايد صبر و سكوت كنيد. اگر عكس من را هم آتش زدند و يا پاره كردند, بايد سكوت كنيد. نيرويتان را براى آن روزى كه كشور به آن نيازمند است, براى آن روزى كه نيروى جوان و مومن و حزب اللهى بايد در مقابله با دشمن بايستد, حفظ كنيد, و الا حالا فرض كنيم يك جوانى, يا يك دانشجوى فريب خورده اى هم حرفى زد و كارى كرد, چه اشكالى دارد؟ من از او صرف نظر مى كنم.
و اما يك مطلب به دشمن مى گويم, هر كه هست و هر جا هست. دشمنان اصلى ما در سازمان هاى جاسوسى, طراحان اين قضايا هستند. اين پولى كه مجلس امريكا تصويب كرد كه بايد براى مبارزه با نظام ايران صرف بشود, اين پول و چندين برابر اين پول ها, كجا مصرف شد؟! معلوم است, براى همين طور طراحى هايى مصرف مى شود, شكى نيست. اين دشمنان بدانند كه خواب برگشتن امريكا به اين مملكت, يك خواب پريشان و غيرقابل تعبير است.
اين عناصر داخلى حقير, اين عناصر سياسى مطرود و منفور, كه ملت اين ها را مثل دندان فاسدى بيرون آورد و به يك طرف پرتاب كرد. هجده, نوزده سال است كه كمين گرفته اند. تا از ملت و از امام و از نام امام و از راه امام انتقام بكشند, اين ها هم بدانند كه اشتباه كردند, در همين قضيه هم اشتباه كردند, خودشان را لو دادند و چهره خودشان را مشخص كردند.
درست است كه به دستگاه اطلاعاتى ما آن ضربه ناجوانمردانه را وارد كردند, به دستگاه انتظامى ما هم در اين جا اين ضربه را وارد كردند, اما عناصر خدمتگزار و سربازان مخلص و بدون نام و نشان جمهورى اسلامى, اطلاعات را كسب مى كنند و مى فهمند كه چه كسى در كجاست و چه كار مى كند. نمى توانند اين ملت را با اين روش ها از صحنه مبارزه در راه استقلالشان, در راه اسلام عزيزشان, در راه مبارزه با دشمنانشان عقب برانند.
يك نكته هم به اين خط و خطوط سياسى عرض كنيم. آقايانى كه سردمداران خطوط سياسى و گرايش هاى سياسى هستند, حالا برسيد به اين حرفى كه ما مى گوييم شما خوديها وقتى سر قضاياى بيهوده اين طور با هم درگير مى شويد, دشمن سوء استفاده مى كند, بفرماييد, اين يك نمونه, ديديد دشمن چه طور استفاده كرد؟! ديديد دشمن چگونه نيش خود را زد؟! اختلافات سليقه اى و سياسى را كنار بگذاريد. البته ما اصرار نداريم كه همه يك طور فكر كنند, اما براى كار سياسى و درگيرى سياسى حدى قايل بشويد و يك خط قرمزى بگذاريد, بى حساب و كتاب با هم مبارزه نكنيد كه آن قدر مشغول شويد كه به دشمن اجازه بدهيد اين طور بيايد و داخل اين ميدان ها بشود.
سر اين قضيه قانون مطبوعات, سر قضاياى گوناگون ديگر, چه جنجال و چه دعوايى به راه افتاد! همه اش مسائل خط و خطوط! براى چه؟ براى اين كه يك قانونى دارد در مجلس تصويب مى شود؟
من به يك جريان سياسى خاص اشاره نمى كنم, خطاب من به همه است. براى من, آن خط و آن خط و هر خط سياسى و سليقه سياسى ديگر, تفاوت نمى كند. براى من, مناط و ملاك, راه خدا و راه امام و راه اسلام و حفظ كشور و رعايت مصالح مردم و حفظ آينده كشور مطرح است. براى من فرقى نمى كند كه فلان كس متعلق به خط ((الف)) است, فلان كس متعلق به خط ((ب)) است, من به همه عرض مى كنم, شما هم هوشيار باشيد.
آخرين جمله را هم به امام و مقتداى خودمان ولى عصر (ارواحنا فداه) عرض كنيم! اى سيد و مولاى ما! پيش خداى متعال گواهى بده كه ما در راه خدا تا آخرين نفس ايستاده ايم. بزرگ ترين آرزو و افتخار بنده اين است كه در اين راه پرافتخار و پرفيض و پربهجت, جان خودم را تقديم كنم. ان شإالله خداوند متعال شماها را موفق و مويد بدارد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

 

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام امر به معروف و نهى از منكر

 

سخنان معصومان
امر به معروف و نهى از منكر

 


 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:
((و اذا لم يامروا بالمعروف و لم ينهوا عن المنكر و لم يتبعوا الاخيار من اهل بيتى, سلط الله عليهم اشرارهم فيدعو عند ذلك خيارهم فلايستجاب لهم)).(1)
هرگاه مردم امربه معروف و نهى از منكر را ترك نمايند و از نيكان خاندان من پيروى نكنند خداوند بدانشان را بر آنان مسلط گرداند, در اين هنگام خوبان ايشان دعا كنند ولى دعايشان مستجاب نشود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله :
((لايزال الناس بخير ما امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا على البر فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت عنهم البركات و سلط بعضهم على بعض, و لم يكن لهم ناصر فى الارض و لا فى السمإ.))(2)
مردم همواره در خير و بركت اند تا هر زمان كه امر به معروف و نهى از منكر كنند و يكديگر را بر كار خير كمك رسانند پس هر گاه آن را به جا نياورند بركات از آنان سلب گردد و گروهى بر گروه ديگر مسلط شود به طورى كه براى آنان ياورى نه در زمين باشد و نه در آسمان.

امام على عليه السلام:
((وامر بالمعروف تكن من اهله و انكرالمنكر بيدك و لسانك و باين من فعله بجهدك و جاهد فى الله حق جهاده و لا تاخذك فى الله لومه لائم و خض الغمرات للحق حيث كان. ))(3)
[ فرزندم حسن] به كار نيك امر كن تا در شمار نيكوكاران درآيى و به دست و زبان كار ناپسند را زشت شمار و از آن كه كار ناپسند كند با كوشش خود را دور بدار. در راه خدا بكوش, چنان كه شايد, و از سرزنش ملامتگرانت بيمى نداشته باش براى حق به هر دشوارى هرجا بود وارد شو.

امام على عليه السلام :
((ان الله تبارك و تعالى لم يرض من اوليائه ان يعصى فى الارض و هم سكوت مذعنون لايامرون بالمعروف و لاينهون عن المنكر, فوجدت القتال اهون على من معالجه الاغلال فى جهنم)).(4)
همانا خداوند از اوليإ خود نپسنديده كه معصيت او در زمين بشود و آنها ساكت و آرام باشند و امر به معروف و نهى از منكر نكنند, پس پيكار را از تحمل غلهاى جهنم آسانتر يافتم.

امام على عليه السلام :
((قوام الشريعه الامر بالمعروف والنهى عن المنكر و اقامه الحدود.))(5)
شالوده دين بر امر به معروف و نهى از منكر و برپا داشتن حدود الهى استوار است.

امام على عليه السلام :
((ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر لايقربان من اجل و لاينقصان من رزق و افضل ذلك كلمه عدل عند امام جائر.))(6)
امر به معروف و نهى از منكر مرگ را نزديك نمى سازند و از رزق و روزى نمى كاهند و برتر از همه اينها سخنى عادلانه است نزد پيشوايى ستم پيشه.

امام على عليه السلام :
((فان الله سبحانه لم يلعن القرن الماضى بين ايديكم الا لتركهم الامر بالمعروف والنهى عن المنكر فلعن الله السفهإ لركوب المعاصى والحلمإ لترك التناهى. ))(7)
همانا خداوند سبحان ـ مردم ـ دوران گذشته را كه پيش از شمايند از رحمت خود دور نفرمود, جز براى آن كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند. پس خداوند بى خردان ـ آنان راـ لعنت كرد به خاطر نافرمانى كردن و خردمندان را به (گناه) ترك نهى يكديگر.

امام باقرعليه السلام :
((ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضه عظيمه تقام بها الفرائض و تامن المذاهب و تحل المكاسب و تردالمظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعدإ و يستقيم الامر.))(8)
امر به معروف و نهى از منكر دو فريضه بزرگ الهى است كه ديگر فرائض با آنها بر پا مى شوند و به وسيله آنها راهها امن مى گردد و كسب و كار مردم حلال مى شود و حقوق افراد بديشان بازگردانده مى شود و در سايه آن زمين ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته مى شود و در پرتو آنها همه كارها رو به راه مى گردد.

امام صادق عليه السلام :
((قال رسول الله صلى الله عليه و آله: ان الله عزو جل ليبغض المومن الضعيف الذى لا دين له, فقيل له:
و ما المومن الذى لا دين له؟ قال: الذى لاينهى عن المنكر)).(9)
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: خداى عز وجل نسبت به مومن ضعيف و سستى كه دين ندارد خشمناك است. پرسيدند: مومنى كه دين ندارد كدام است؟ فرمود آن كه نهى از منكر نمى كند.

امام صادق عليه السلام :
((اذا راى المنكر فلم ينكره و هو يقدر عليه فقد احب ان يعصى الله و من احب ان يعصى الله فقد بارزالله بالعداوه.))(10)
اگر كسى كار ناپسندى را ببيند و با داشتن توانايى, آن را زشت نشمارد, دوست داشته باشد كه خداوند عصيان شود و هركه دوست باشد كه خداوند عصيان شود, به دشمنى با خدا پرداخته است.

پى نوشت ها:
1) تحف العقول ,ص 51.
2) بحار, ج 100, ص 94.
3) نهج البلاغه, نامه 31.
4) نهج السعاده, ج 2, ص 226.
5) غررالحكم.
6) بحار, ج100, ص 89.
7) نهج البلاغه, خطبه 192.
8) وسائل الشيعه, ج 11, ص 395.
9) الوافى, ج 2, ص 29.
10) مستدرك الوسايل, ج2, 357.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ حلاوت يقين و روح آرامش

 

دانستنى هايى از قرآن
حلاوت يقين و روح آرامش

 


 

((هو الذى إنزل السكينه فى قلوب المومنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و لله جنود السماوات والارض و كان الله عليما حكيما)).(سوره فتح, آيه4)

اوست خدايى كه آرامش را در دل هاى مومنان فرو فرستاد تا ايمانى را بر ايمانشان بيافزايد و تمام سپاهيان آسمان ها و زمين از آن خداست و همانا خداوند دانا و فرزانه است.
حلاوت يقين و روح آرامش تنها در قلب مومنان پديد مىآيد و اين يكى از بزرگ ترين نعمت هاى الهى است كه هر چند مومنان سختى و رنج ببينند و تلخى حوادث و رويدادهاى نابهنگام را تحمل كنند, چون اميدشان به خدا و توكلشان پيوسته بر اوست, لذا تمام سختى ها و ناگوارىها در ذائقه شان شيرين مى شود و نه تنها اضطراب و سراسيمگى وجودشان را فرا نمى گيرد, بلكه آرامش خاطر به آن ها دست داده و هرگز از آينده نگران نيستند. البته اين در حالى است كه انجام وظيفه كرده باشند و به آن چه شرع دستور داده عمل نموده باشند و بدين سان بر ايمانشان و يقينشان افزوده مى شود, چرا كه هر بار پس از تحمل سختى ها و نبردها و ستم گرىها و آشوب هاى آشوبگران از خدا بى خبر و كينه توز, حلاوت فتح و پيروزى را مى بينند و علو و رفعت اسلام و مكتب را مشاهده مى كنند.
واضح و روشن است كه تمام نيروهاى غيبى و سپاهيان سماوى و زمينى تحت سيطره خداى قهار است و اگر بخواهد در يك چشم به هم زدن, كفار و دشمنان دين را سرنگون و سركوب مى سازد و مومنان را بهروزى و پيروزى عنايت مى كند, ولى خداوند مى خواهد كه مومنان در همين دنياى زودگذر كارزار كنند و آزمايش شوند و تلاش و سعى نمايند تا مايه سعادت و خوشبختى آنان در جهان ابديت باشد و بيش ترين اجر و پاداش نصيبشان گردد.
اين آيات اشاره به داستان صلح حديبيه دارد كه برخى امور ناگوار رخ داده بود و تازه مسلمانان و منافقان را شك و ترديدى در دل ايجاد شده بود و حتى وقتى سوره فتح نازل شد, با شگفتى و مسخره گفتند: چه فتحى است اين؟ كى ما پيروز شده ايم؟!
خداوند باز هم بر مومنان منت نهاد و لطفى بزرگ تر شامل حالشان كرد و آرامش را بر قلبشان وارد ساخت تا ضعف و سستى در ايمانشان پديد نيايد و تحت تإثير شايعه پراكنى هاى دشمنان قرار نگيرند و دلگرم به پيروزى باشند كه پيوسته همراه با شدت, آسانى و پس از ناكامى, كاميابى است ((ان مع العسر يسرا)).
سكينه از ماده سكون گرفته شده و به معناى آرامش و اطمينان خاطرى است كه يقين آفرين است و ترديد و دو دلى را زائل مى سازد. راستى اگر ايمان به خداوند نتيجه اى جز همين آرامش خاطر نداشته باشد كافى است كه انسان را در برابر تمام حوادث بيمه كند. نمى خواهيم ادعا كنيم كه مومن متعرض بلا نمى شود, بلكه البلإ للولإ, هرچه ايمان افزون تر شود, بلا و مصيبت بيش تر مى گردد كه مايه پاداش و جزاى اخروى خواهد بود, ولى آرزو و رجايى كه انسان مومن دارد, تلخى ها را در كامش شيرين مى سازد ((فانهم يإلمون كما تإلمون و ترجون من الله ما لايرجون)) آنان نيز مانند شما رنج مى كشند, ولى شما اميدى به خدا داريد كه آن ها هرگز ندارند.
حوادث اخير كوى دانشگاه كه مايه تإسف و انزجار تمام مسئولين و اقشار ملت بود, متإسفانه سبب شد كه دشمن هاى در كمين نشسته انقلاب اسلامى و آن ها كه سال هاست منتظر فرصت اند تا به اهداف پليد خود دست يابند, از اين فرصت به دست آمده مى خواستند آخرين زهر خود را در كام انقلاب بريزند و چنين پنداشتند كه مردم و دانشجويان نيز به آنان خواهند پيوست و چه وقتى بهتر از الان كه حاميان و پرچم داران انقلاب به عنوان دو خط روبروى يكديگر ايستاده و به هم در مجالس و مراكز عمومى پرخاش مى كنند, پس بايد كار را يكسره كرد!! غافل از اين كه هر دو خط و تمام ملت و دانشجويان عزيز, همه برخاسته از همين انقلاب اند و پيرو خط امام و رهبرى هستند و اگر روزى احساس كنند انقلاب عزيز يا اركان نظام ممكن است دستخوش حوادث شود و يا آسيب ببيند, همه با هم يك دل و يك نوا تا آخرين رمق و تا آخرين قطره خون خود از انقلاب خونبارشان دفاع و پشتيبانى كرده و جز ننگ و نفرت چيزى عايد دشمن نخواهد شد. و چنين هم شد! بحمدالله ملت ما يك بار ديگر وحدت و عظمت خود را به دنيا اعلام كرد و ضمن اظهار پشتيبانى و اطاعت كامل از رهبر معظم انقلاب مشت محكمى به دهان دشمنان اسلام و ايران زد و جا دارد پس از اين حادثه, برادران و خواهران بيش از پيش وحدت و انسجام خود را حفظ كنند و ضمن هشيارى كامل, راه را بر دشمنان ببندند و اين ميسر نيست جز با پشت سر گذاشتن اختلافات جزيى و وحدت كلمه و احترام متقابل و عدم تحميل نظرات و آرإ خويش به ديگران و اطاعت از ولى فقيه و حمايت از مسئولين محترم نظام. والسلام.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
اجويت: كاواكچى با حجاب خود عليه نظام تركيه اعلام جهاد كرده است.
دادستان ويژه تركيه خواستار انحلال حزب اسلامگراى فضيلت شد.(18/2/78)
850 آموزگار محجبه در تركيه از كار اخراج شدند.(20/2/78)
مجمع بانوان آنكارا, نماينده محجبه مجلس را به عنوان مادر سال برگزيد.(21/ 2/78)
دولت تركيه تابعيت مروه كاواكچى (قاواقچى) را لغو كرد.
عبدالعزيز بن باز مفتى اعظم عربستان درگذشت.
بيش از 100 غير نظامى در بمباران يك روستا در كوزوو توسط ناتو قتل عام شدند. (25/2/78)
حزب الله با 60 راكت شمال اسرائيل را هدف گرفت.(28/2/78)
جهاد اسلامى فلسطين: باراك و نتانياهو هيچ تفاوتى با هم ندارند.(1/3/ 78)
وليعهد عربستان: آزادى بيت المقدس تنها شرط حل بحران خاورميانه است.
بسيارى از زنان مسلمان كوزوو توسط صربها ربوده شده اند و از سرنوشت آنان هيچ اطلاعى در دست نيست.
ديوان عالى ادارى تركيه با دستور اخراج كارمندان محجبه موافقت كرد!(6/3/ 78)
دبير كل حزب الله لبنان: عقب نشينى اسرائيل از منطقه جزين ثمره مقاومت مردم لبنان است.(10/3/78)
نخستين حزب سياسى سراسرى مسلمانان هند اعلام موجوديت كرد.
بسم الله الرحمن الرحيم جايگزين عكس سوهارتو در اسكناس هاى اندونزى شد.(12/ 3/78)

داخلى
نيازى رئيس سازمان قضايى نيروهاى مسلح: مديران شهردارى شكنجه نشده اند اما در بازداشتگاه تخلفاتى صورت گرفته است.
صادر كننده حكم ترور آقاى رازينى و 12 عضو گروه مهدويت در زندان بسر مى برند. (18/2/78)
آيت الله مهدوى كنى: ترويج تساهل و تسامح در حوزه دين سرانجامى جز تقويت جبهه كفر ندارد.
يك مقام قضايى : كرباسچى به اتهام تصرف اموال عمومى, تخريب باغها و شكايت هاى مردمى در آينده نزديك محاكمه مى شود.(20/2/78)
پاسخ رهبر انقلاب به نامه نمايندگان درباره كرباسچى: احكام قضايى نبايد مورد خدشه قرار گيرد.
رهبر انقلاب: طرح افكار زنده امام به عنوان راه نجات ملت ايران, مسلمانان و مستضعفان جهان در خطبه هاى نماز جمعه ضرورى است.(21/2/78)
رئيس جمهور: ائمه جمعه فراتر از سليقه ها و گرايش ها عمل كنند.
رهبر انقلاب: به شهردارى تهران هشدار دهيد كه اين جا مسإله حقوق مردم مطرح است و من در اين گونه موارد منتظر اقدامات دولتى نمى مانم. اگر شهردارى تهران از اين تاريخ به تخلفات خود ادامه دهد خود را موظف به اقدام خواهم داشت.
رهبر انقلاب: نمايندگان و ديگر مسئولان كشور به التهاب آفرينى كه خواسته دشمنان است كمك نكنند.
رئيس جمهور كاهش قيمت نفت, مشكل بيكارى و سررسيد بدهى هاى خارجى را عمده مشكلات اقتصادى دولت دانست.
كشتى چند منظوره ايران شهريار به ناوگان حمل و نقل دريايى پيوست.(22/2/ 78)
سفر آقاى خاتمى به كشورهاى عربى منطقه آغاز شد.
رئيس جمهور: جمهورى اسلامى در خط مقدم مقابله با رژيم صهيونيستى قرار دارد. (25/2/78)
رسانه هاى غربى: حمايت رئيس جمهور ايران از فلسطينى ها كاخ سفيد را نگران كرده است.
پادشاه عربستان هنگام ورود حجت الاسلام والمسلمين خاتمى به جده به استقبال وى آمد.
ملك فهد بالاترين نشان كشور عربستان را به رئيس جمهور كشورمان اهدإ كرد.
تعداد مجروحان شيميايى ايران پس از جنگ اول جهانى در جهان بى سابقه بوده است. (26/2/78)
سى. ان. ان: خاتمى خواستار استقرار نظاميان كشورهاى اسلامى به جاى امريكايى ها در خليج فارس شد.
هيإت وزيران استفاده جانبازان بالاى 20 درصد, از سهميه ورود به دانشگاه را تصويب كرد.
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى: همواره با منطق, محور اصلى نظام يعنى ولايت فقيه را تقويت خواهيم كرد.(27/2/78)
خاتمى به احترام ائمه اطهار(ع) با پاى برهنه به زيارت بقيع رفت.
در شهر گنبد مراسم بزرگداشت مختومقلى فراغى با حضور رئيس جمهور تركمنستان و مهاجرانى برگزار شد.
دبير مجمع روحانيون مبارز: نظارت شوراى نگهبان در زمان امام استصوابى نبود. (28/2/78)
رهبر انقلاب: جنجال عليه نظارت استصوابى به خاطر نفوذ دادن عناصر مخالف اسلام در مجلس است.
فرمانده كل قوا امروز وارد نوشهر شدند.
آقاى خاتمى حرم نبوى(ص) و قبور ائمه اطهار(ع) در بقيع را زيارت كرد.(29/2 /78)
خاتمى از عربستان به قطر عزيمت كرد.
بيانات رهبر انقلاب در مورد نظارت استصوابى و مسائل فرهنگى, دشمنان را ناكام كرد.
با حضور فرمانده كل قوا, مراسم اعطاى سردوشى و فارغ التحصيلى دانشگاه دريايى امام خمينى برگزار شد.
رئيس جمهور با استقبال امير قطر وارد اين كشور شد.(30/2/78)
رئيس جمهور پس از بازگشت از سفر: سياست هاى مثبت ايران, فضاى تفاهمآميزى در منطقه ايجاد كرده است.
آيت الله طاهرى خرم آبادى: سفر پربركت رئيس جمهور موجب عزت اسلام و شيعه و سربلندى ملت بزرگ ايران شد.(1/3/78)
همايش مشاركت با حضور 107 هزار عضو شوراهاى اسلامى سراسر كشور برگزار شد.(2 /3/78)
تجمع دفتر تحكيم وحدت به خشونت و راهپيمايى غيرقانونى كشيده شد.
رئيس جمهور: شوراها به هيچ جناح و جريانى تعلق ندارند و بايد از اعمال سليقه هاى گروهى بپرهيزند.
موسوى اجاق به حبس و جزاى نقدى محكوم شد.
رئيس جمهور: اگر اصول لطمه بخورد چيزى باقى نمى ماند, اين اسلام و انقلاب است كه به ما آزادى داده است.(3/3/78)
آيين گراميداشت سالروز فتح خرمشهر در سراسر كشور برگزار شد.
رئيس جمهور امروز بدون تشريفات وارد قم مى شود.(4/3/78)
رهبر انقلاب با تعيين خط مشى هاى جديد براى صدا و سيما دكتر لاريجانى را ابقإ كردند.
خاتمى در اجتماع پرشكوه مردم قم: حفظ آزادى و جامعه مدنى جز با تكيه بر دين و روحانيت ممكن نيست.(5/3/78)
مذاكرات مهم مراجع و علماى حوزه با رئيس جمهور درباره مسائل روز كشور انجام شد.(6/3/78)
هشدار آيت الله هاشمى رفسنجانى: همدلى در خانواده انقلاب, مخدوش شده است.
همايش بين المللى بزرگداشت ملاصدرا به كار خود پايان داد.(8/3/78)
اعضاى ستاد برگزارى مراسم دهمين سالگرد امام خمينى با رهبر انقلاب ديدار كردند.(9/3/78)
كنگره بزرگداشت امام موسى صدر با پيام رهبر انقلاب در قم افتتاح شد.(10/3 /78)
مرتضى الويرى شهردار تهران شد.
225 نماينده : تنها با نظارت استصوابى مى توان از نفوذ مخالفان نظام به مجلس جلوگيرى كرد.(11/3/78)
رهبر انقلاب: امام به مردم اعتماد كامل داشت و سر رشته كار را به دست سياست بازها نمى داد.
رئيس جمهور: حضرت آيت الله خامنه اى ركن نظام هستند و در هدايت امور با هوشيارى و قاطعيت عمل مى كنند.
مراسم بزرگداشت اربعين حسينى و تجليل از امام خمينى با شكوه فراوان برگزار شد.(16/3/78)

خارجى
ناتو سفارت چين در بلگراد را بمباران كرد.(18/2/78)
تظاهركنندگان خشمگين چينى كنسولگرى امريكا را به آتش كشيدند.
اسرائيل بزرگ ترين مركز توليد اورانيوم قزاقستان را خريد.(19/2/78)
يلتسين : جرقه اى مى تواند دنيا را به يك جنگ تمام عيار بكشاند.
شورشيان گينه بيسائو قدرت را به دست گرفتند.(20/2/78)
رئيس مجلس اردن: عادى سازى روابط امان ـ تل آويو متوقف شده است.(21/2/ 78)
كلينتون رسما از چين عذرخواهى كرد.(22/2/78)
امريكا با فروش 80 فروند هواپيماى جنگى به امارات موافقت كرد.(23/2/ 78)
رجايى كوتان: سلب تابعيت كواكچى لكه ننگى در تاريخ سياسى تركيه است.(26/2 /78)
بمباران ناتو 100 ميليارد دلار به يوگسلاوى آسيب رسانده است.
انتخابات رژيم صهيونيستى در ميان تدابير شديد امنيتى برگزار شد.
باراك در انتخابات رژيم صهيونيستى نتانياهو را شكست داد.(28/2/78)
استپاشين به عنوان نخست وزير جديد روسيه انتخاب شد.(30/2/78)
ناتو هشت سفارتخانه خارجى را در يوگسلاوى هدف قرار داد.(1/3/78)
نميرى پس از 14 سال تبعيد به سودان بازگشت.(2/3/78)
عمروموسى: مصر آماده همكارى با نخست وزير جديد اسرائيل است.(3/3/78)
جعفر نميرى در كاخ سابق خود به ميهمانى رئيس جمهورى سودان رفت.(4/3/ 78)
دادگاه بين المللى حكم دستگيرى ميلوسويچ را به عنوان جنايتكار جنگى صادر كرد.
در پى حمله هوايى هند به كشمير پاكستان, هند و پاكستان در آستانه جنگ قرار گرفتند.
چين خواستار اتحاد نظامى با روسيه و هند عليه امريكا شد.(6/3/78)
پذيرش طرح گروه هشت توسط ميلوسويچ با واكنش محتاطانه غرب روبرو شد.(8/3/ 78)
دبير كل سازمان ملل از حكم دادگاه لاهه عليه ميلوسويچ انتقاد كرد.(9/3/ 78)
گورباچف: امام خمينى براى جهان نگران بود, اى كاش پيام او را جدىتر مى گرفتم.
رهبر حزب ((غيرت)) جمهورى آذربايجان خواستار الحاق اين كشور به ايران شد.
گورباچف: وضعيت فعلى روسيه ناشى از عدم جدى گرفتن پيشگويى آيت الله خمينى است.
ماندلا با دنياى سياست وداع كرد.(11/3/78)
كنگره ملى در انتخابات آفريقاى جنوبى به پيروزى رسيد.(13/3/78)
يوگسلاوى تسليم ((ناتو)) شد.(16/3/78)

/

پاسخ به نامه ها

 

پاسخ به نامه ها

 


 

O سوال:
1ـ بنده از همسرم كه فرد مومن و نمازگزار است سوال كردم كه آيا بدون اجازه پدرم مى توانم چيزى از مغازه يا منزل آنها بردارم؟ ايشان گفت: فرزند سهمى در منزل پدر دارد لذا مى تواند چيزى بدون اجازه بردارد بنده هم با علم به بدون اشكال بودن گاهى چيزهايى برداشته ام حالا آيا مرتكب گناه شده ام با توجه به اين كه نه توان مالى دارم كه جبران كنم و نه موقعيت جلب رضايت آنها را, وظيفه ام چيست؟
2ـ پدرم مردى حريص است, با اين كه پول و ثروت كافى دارد هرگز از لحاظ مالى يا به عنوان عيدى (كادو) به ما كمكى نمى كند لذا مادرم گاهى به مناسبت ها بدون اجازه پدرم به ما كادو يا عيدى مى دهد آيا اين كار او گناه است؟ اگر حلال نيست حكم اين كه با اموال شوهرم مخلوط شده چيست؟
3ـ اين جانب در نمازهاى خود گاهى بعد از نماز احساس مى كنم يك يا دو ركعت اضافه خوانده ام وظيفه ام چيست؟ (تبريز منزل بهروز…)
O پاسخ :
1ـ بايد مثل آن جنس ها و اگر پيدا نمى شود قيمت آنها را برگردانيد هرچند متوجه نشوند از كجا آمده است.
2ـ گرفتن آن اشيإ نيز حرام است و ضامنيد بايد برگردانيد.
3ـ شك بعد از نماز اثرى ندارد.

O سوال:
1ـ شخصى كه براى مردم تعويضات و دعا مى دهد و مردم به او اعتماد كرده و مراجعه مى كنند آيا به اين فعل مى شود اسم سحر و يا جادو گذاشت؟
2ـ آيا مزد گرفتن براى چنين عملى جايز است يا خير؟ و اگر تعويض گيرنده يا مراجعين خودشان مزد بدهند و شخص قبول كند چه حكمى دارد؟
3ـ اگر كسى ميهمان شخص مذكور شد آيا از غذايى كه از همان پول تهيه شده مى تواند استفاده كند يا نه؟
4ـ اگر شخص به يك عمل حرام عادت داشته باشد و حرمت آن را بداند اگر توبه كند سپس توبه خود را نقض كند و اين كار چندين بار تكرار شود آيا توبه آخر او پذيرفته مى شود؟
5 ـ اگر شخص گناه كار براى ترك گناه خود جرم تعيين كند آيا عمل به جرم واجب مى شود يا خير؟ در صورتى كه واجب شود, در مقابل آيا از گناهانش كاسته مى شود؟
6ـ اگر شخصى سالهاى طولانى به عمل حرام (سحر و جادو) عادت داشته اگر در آخر عمر توبه كند اين توبه پذيرفته مى شود؟
(دامغان :محمدكاظم ـ ح)
O پاسخ:
1ـ سحر نوشته يا كارى از اين قبيل است كه در بدن يا قلب يا عقل كسى تاثير مى گذارد و اما دعا اگر از قرآن يا روايات باشد سحر نيست.
2ـ اگر سحر باشد خود آن و مزد آن حرام است و اگر نباشد و دعا باشد اشكال ندارد.
3ـ اگر بداند غذا با عين پول حرام تهيه شده خوردن آن جايز نيست.
4ـ اگر در وقت توبه تصميم بر ترك گناه داشته باشد اميد است قبول شود و گرنه توبه نيست.
5 ـ اگر تعيين جرم براى گناه به صورت نذر يا قسم يا پيمان باشد و نام خدا را ببرد و صيغه را به هر زبان بگويد واجب است عمل كند وگرنه واجب نيست و اما گناه با توبه پاك مى شود.
6 ـ اميد است توبه اگر جدى باشد مورد قبول واقع شود.

O سوال:
1ـ اين حقير 42 سال سن دارم و مدت 18 سال است ازدواج كرده ام و صاحب 3 فرزند مى باشم (دو پسر و يك دختر) و متاسفانه به دليل مشكلات اقتصادى تا به حال نتوانسته ام خمس بدهم, لوازم زندگى در حد معمول دارم, يك قطعه زمين به ارزش سيصد هزار تومان كه دويست هزار تومانش وام است, يك خط تلفن و مقدار مختصرى هم وسائل خانگى براى جهيزيه دخترم. وظيفه ام نسبت به خمس چيست؟
2ـ بعضى از افراد در حال تحصيل هستند و متاسفانه در امتحانات تقلب مى كنند و يا كس ديگرى به جاى آنها امتحان مى دهد, باتوجه به اين كه مى خواهند مدرك بگيرند و با مدرك بالاتر از حقوق بيشترى برخوردار شوند آيا اين كار جايز است و اضافه شدن حقوق حلال است؟
3ـ در مورد شركت مردان در نماز جماعت تاكيد شده است آيا در مورد شركت زنان در نماز جماعت نيز به همين نحوه تاكيد شده است؟(شيراز: تيمور ـ ب )
O پاسخ:
1ـ در رابطه با خمس بايد نزد يك وكيلى كه بدانيد وكالت كتبى از مرجعتان دارد مراجعه و مصالحه نماييد.
2ـ تقلب حرام است و حقوق آنها بر اساس دروغ مورد اشكال است.
3ـ زنان نيز مستحب است در جماعت شركت كنند.

O سوال:
اين جانب يك ميليون تومان تحويل يك نفر صاحب شركت يا تاجر داده ام, نامبرده مرا در يك سهم يك ميليون تومانى شركت شريك نموده است, مثلا اگر كل ارزش اين شركت ده ميليون تومان باشد و كل شركت به ده سهم تقسيم شده باشد اين جانب در يك سهم آن شريك باشم. آن گاه صاحب شركت سهم اين جانب را اجاره نموده و ماهانه سى هزار تومان بابت اجاره سهم اين جانب به حقير پرداخت مى كند آيا اين مسئله جنبه ربوى ندارد؟ (لارستان : اوز ـ اصغر, ف)
O پاسخ :
اگر آن شركت كارخانه يا مغازه داشته باشد كه سهم شما در آن باشد معامله صحيح است ولى اجاره كردن سهمى از جنس هايى كه تاجر مى فروشد معنى ندارد.

O سوال:
1ـ بنده چهار سال است ازدواج كرده ام و ان شإالله به زودى صاحب فرزند خواهم شد طبق توصيه اسلام مى خواهم وصيت نامه بنويسم و وضعيت بعد از خودم را مشخص كنم آيا بيشتر از ثلث مال را مى توانم وصيت كنم برايم خرج كنند يا نه ؟
2ـ با توجه به اين كه بيش از 80% وسايل زندگى ما جهيزيه خانم است آيا بعد از من اين وسايل به ورثه مى رسد يا مال زن است و مى تواند ببرد؟
3ـ آيا مقدار پولى كه به خانم داده ام براى خودش و او در بانك به نام خودش گذاشته آيا بعد از من اين پول مال زن است يا به ورثه مى رسد؟
4ـ لباسهايى كه زن دارد چه هنگام عروسى خريدارى شده باشد و چه بعد از آن آيا مال زن است يا به ورثه مى رسد؟
5 ـ مقدارى هداياى عروسى از قبيل ظروف, پارچه و ديگر وسايل زندگى كه توسط اقوام دو طرف آورده شده آيا بين ورثه تقسيم مى شود؟
6ـ من با پدر و مادر و يكى از برادرانم در يك خانه زندگى مى كنيم آيا بعد از من همسرم از اين خانه ارث مى برد و يا نه و آيا مى توانم سهم خودم را به همسرم ببخشم يا نه ؟
7ـ طلاهايى كه من براى همسرم خريده ام بعد از من آيا اينها هم تقسيم مى شوند؟
8ـ ما در منزل خود صندوق صدقه تشكيل داده ايم و در ماه مبلغى پول در آن به عنوان صدقه جمع مى شود آيا با اين پول صدقه كه خودمان داده ايم و در دست خودمان است مى توانيم براى افرادى كه تحت پوشش كميته امداد هستند و نياز بيشترى دارند چيزى بخريم و هم چنين براى افرادى كه تحت پوشش كميته امداد نيستند ولى نياز دارند آيا مى توان چيزى خريد؟
9ـ پدر همسرم وضع خوبى دارد ولى خمس و زكات نمى دهد و از طرفى براى منزل ما گاهى چيزهاى خوراكى مىآورند و يا ما به منزل آنها به ميهمانى مى رويم آيا مى توانيم نزد خودمان خمس مقدار خوراكى را كه آورده اند يا غذايى را كه خورده ايم حساب كنيم و به صندوق صدقه بياندازيم يا نه ؟
10ـ معمولا تلويزيون فيلمهاى خارجى پخش مى كند كه در بعضى از آنها زنان خيلى بدحجاب يا بى حجاب ديده مى شود كه حركات آنها تحريك كننده است تكليف من چيست آيا مى توانم نگاه كنم يا نه؟
(نوبران ساوه: غلامرضا, ف)
O پاسخ:
1ـ بيش از ثلث نمى توانيد وصيت كنيد.
2ـ جهيزيه ملك همسر شماست و به ورثه نمى رسد.
3ـ و 4ـ آنچه به همسرتان بخشيده ايد ملك اوست و به ورثه نمى رسد.
5 ـ هدايا اگر براى طرفين است تقسيم مى شود و نصف آن به ورثه مى رسد.
6ـ اگر خانه ملك پدر شماست به همسرتان نمى رسد.
7ـ طلاها را اگر به همسرتان بخشيده باشيد ملك اوست.
8ـ پولى كه جمع آورى مى كنيد به عنوان صدقه تا به فقير نداده ايد ملك خود شماست و با آن هر كارى مى توانيد انجام دهيد.
9ـ شما يقين نداريد كه عين خوراكى كه مىآورند مورد تعلق خمس است بنابراين چيزى بر شما نيست.
10 ـ نگاه شهوت آلود به فيلمهاى مذكور جايز نيست.

قم برادر ك, ف, غ:
به پزشك بيمارىهاى مقاربتى مراجعه كنيد.

بهبهان برادر پ, الف :
1ـ با دفتر مرجع تقليدتان مكاتبه كنيد.
2ـ اگر يقين به دخول دارد هر چند مختصر عقد باطل است و بايد از او دورى كند.

تهران برادر پ, ن, س, ا
در مورد كار صندوق تعاونى با دفتر مرجعتان مكاتبه كنيد.

مشهد برادر م, خ :
1ـ الف ـ اگر ابراز عقيده اسلامى كند كافى است و مسلمان است.
ب ـ چنين تحقيقى لازم نيست و كافى است در خداشناسى و قبول رسالت و امامت به طور اجمال دليل قانع كننده اى داشته باشد هرچند دليلهاى عاميانه.
2ـ آن چه در قرآن به صراحت آمده يا در روايات قطعى است و نزد مسلمانان از احكام واضحه است و به هر حال معيار در كفر اين است كه انكار ضرورى به تكذيب رسالت برگردد.
3ـ ضروريات نياز به تقليد ندارد زيرا واضح است مانند وجوب نماز و روزه.
4ـ تكرار مى كنيم آن چه حكم آن در دين واضح است نياز به تقليد ندارد و غير آن كه نياز به تخصص دارد بايد تقليد شود.

جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:
O نقدى بر تهافت الفلاسفه غزالى, استاد سيد جلال الدين آشتيانى,
O مبانى تعليم و تربيت در قرآن و احاديث, رضا فرهاديان,
O مطالعه تطبيقى غرر در معامله, محمد تقى رفيعى.
O حسبه يك نهاد حكومتى, سيف الله صرامى,
O المنهج الرجالى سيد الطايفه آيه الله العظمى البروجردى, السيد محمدرضا الحسينى الجلالى,
O شرح حال و آراى فلسفى ملا صدرا, استاد جلال الدين آشتيانى,
O شريعت و حكومت, آيه الله سيدمحمد مهدى موسوى خلخالى,
O فوائدالقواعد, زين الدين الشهيدالثانى. تحقيق سيد ابوالحسن مطلبى,
O تفسير راهنما: جلد هشتم, اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن,
O التعريف بمصادر الجواهر,
O هزار موضوع هزار آيه, جواد محدثى,
O رسالت خواص, سيد احمد خاتمى,
O سه سنت فلسفى گزارشى از فلسفه هاى هندى, چينى و يهودى, ترجمه ابوالفضل محمودى.

/

تازه هاى علمى پژوهشى

 

تازه هاى علمى پژوهشى

 


 

ارائه يك نظريه بحث انگيز در كنترل بيمارى ايدز
بر اساس يك نظريه بحث انگيز, توقف هاى كوتاه مدت در استفاده از داروهاى كنترل بيمارى ايدز مى تواند براى اين بيماران مفيد باشد.
در روش هاى متعارف كنترل بيمارى ايدز بيماران معمولا از مجموعه اى از چند دارو استفاده مى كنند. اين مجموعه مى تواند دو آنزيم كليدى در ويروس ((اچ آى وى)) ـ عامل بروز بيمارى ايدز ـ را از كار بيندازد.
اكنون برخى از محققان مى گويند توقف كوتاه مدت (دو هفته اى) در استفاده از اين داروها باعث مى شود يكى از بخش هاى مهم سيستم ايمنى بدن بيمار در مقابل بيمارى تقويت شود.
اين بخش از سيستم دفاعى بدن ((سايتوتوكسيك تى ليمفوسايت)) (سى تى ال) نام دارد. اين ها سلول هايى هستند كه سلول هاى ديگر آلوده شده با ويروس را نابود مى كنند و به همين دليل براى دفاع از بدن در مقابل ((اچ آى وى)) از اهميت زيادى برخوردار هستند.
يكى از مدافعان نظريه جديد ((فرانكولورى)) از موسسه تحقيقات ژنتيك و درمان انسانى در واشنگتن امريكا است.
وى مى گويد: زمانى كه يك بيمار مبتلا به ايدز در برلين به دليل پيچيدگى هاى پزشكى مجبور شد دو بار طى درمان خود استفاده از داروهاى كنترل بيمارى ايدز را قطع كند, اين مسإله باعث گرديد سطح ويروس در بدن وى پايين بيايد.
به گفته ((لورى)) توقف در استفاده از دارو به ((سى تى ال)) اجازه مى دهد به اندازه اى توان داشته باشد تا با ويروس مقابله كند.
به نوشته مجله علمى “نيوساينتيست)) وى در حال حاضر سرگرم آزمايش اين نظريه بر روى ميمون هاست.
((اس اى وى)) ويروسى است كه در بدن ميمون , بيمارى مشابه ايدز ايجاد مى كند.
نتايج اوليه اين تحقيقات نشان مى دهد طى يك دوره درمانى 145 روزه ميمون هاى بيمار, سه توقف كوتاه مدت در استفاده از دارو باعث شده است سطح ويروس در خون پايين برود.
از سوى ديگر دو آزمايش مشابه ديگر نيز براى تحقيق اين پديده در انسان طراحى شده است.
((نيوساينتيست)) مى نويسد: متخصصان ايدز بيم دارند توقف در استفاده از داروها توسط بيمار به مقاوم شدن ويروس ((اچ آى وى)) در مقابل دارو بينجامد.
اگرچه اين محققان تإكيد مى كنند مشكل واقعى زمانى است كه بيمار به ادامه استفاده از داروها مى پردازد, اما مقدار (دوز) كمترى را مورد استفاده قرار مى دهد. اين كار مى تواند به ايجاد مقاومت در مقابل دارو در ويروس منجر گردد.

سپر محافظ در برابر مرگ سلول هاى قلب
گروهى از محققان موفق به كشف يك سوئيچ مولكولى شده اند كه از سلول هاى قلب به هنگام حمله قلبى, نارسايى قلبى و ساير انواع استرس و فشارهاى روانى حفاظت مى كند.
اين يافته كه در نشريه ((سلولCell )) به چاپ رسيده است, منجر به ارايه روش هاى درمانى جديدى خواهد شد. اين روش ها ميزان آسيب وارده ناشى از بروز حمله قلبى را كاهش داده يا اين كه از زوال طولانى مدت قلب در اثر فشار خون بالا و داروهاى تجويزى براى مقابله با سرطان سينه پيشگيرى خواهند كرد.
سلول ها داراى يك برنامه درونى خود نابود كننده هستند كه در قبال علايم شيميايى فعال مى شود. اين سيستم توسط يك سيستم ديگرى كه توسط مواد شيميايى متفاوت فعال مى شود متعادل مى گردد. اين سيستم دستور خودكشى را لغو كرده و از سلول ها محافظت مى كند.
دكتر ((كنت آرچين)) و همكارانش يك پروتئين شناور بر سطح سلول هاى قلب موسوم به gp130 را شناسايى كردند كه به عنوان سوئيچى عمل مى كند كه علايم خودكشى را لغو مى كند. يك ماده شيميايى با توانايى فعال ساختن اين سوئيچ محافظتى ((كاردويوتروپين ـ 1)) است.
محققان اين سيستم را با ايجاد يك گونه از موش ها كه تمامى سلول هاى قلب آنان, نه ساير سلول هاى بدن آنان, فاقد پروتئينgp130 است كشف كردند.
محققان دريافتند زمانى كه اين موش ها تحت استرس و فشار روانى قرار گيرند عضله قلب شروع به از بين رفتن مى كند.
چين گفت: اكنون كه درك بهترى از اين سيستم ارسال علايم به دست آمده است, امكان ارايه روش هاى درمانى بيولوژيكى و طبيعى بر اساس ((كاردويوتروپين ـ 1)) يا ساير فاكتورهاى رشد در خانواده به منظور تقويت مكانيسم دفاعى طبيعى قلب وجود دارد.
به هر حال اين گروه از محققان اين امر را به درستى بررسى نكرده اند كه آيا ((كاردويوتروپين ـ 1)) يا يك داروى مشابه مى تواند از سلول هاى قلب موش ها به طور مستقيم محافظت كند يا خير؟
علاوه بر اين, اين سيستم محافظتى مى تواند سبب بروز مشكلاتى براى عضله قلب شده و عارضه اى موسوم به ((هايپرتروفى)) قلبى را سبب شوند. در اين عارضه قلب بزرگ مى شود, به تدريج ضعيف تر شده و با كارآيى كمترى خون را به ساير نقاط بدن تلمبه مى كند.
چين خاطر نشان ساخت: در صورتى كه دانشمندان بتوانند اين سيستم را كنترل كنند اين اميدوارى هست كه در آينده عارضه ((هايپرتروفى)) قلبى كمتر بروز كند.

محققان يك منشإ جديد براى بروز ميگرن كشف كردند
محققان مى گويند: بيمارى ميگرن در اثر اتساع عروق خونى در مغز ايجاد نمى شود, بلكه بروز اين عارضه ناشى از بروز تغييرات در بافت حفاظتى است كه مغز را در بر مى گيرد.
يك گروه از محققان دانشگاه ((جانزهاپكينز)) در بالتيمور مى گويند: اسكن هاى خاص مغزى به عمل آمده به هنگام بروز حمله ميگرنى در بيماران نشان داد افراد مبتلا به ميگرن با التهاب پرده هاى مغز كه مغز را مى پوشانند مشخص مى شوند.
دكتر ((ماركو پاپاگالو)) گفت بيمارانى كه دچار حمله شده بودند با اسكن هاى computerized tomography (spect) single photon emission از سرشان در طى چندين ساعت و روز مورد بررسى قرار گرفتند.
اين اسكن ها, قطعات روشن و پراكنده اى از پرده هاى مغز را كه علامت بروز التهاب در بخش هايى از اين پرده است, نشان داد. اين بخش ها دقيقا با قسمت هايى كه بيماران در آن مناطق از سردرد شكايت داشتند مطابقت داشت. اين امر به خودى خود سبب تير كشيدن سر و تهوع مرتبط با ميگرن نمى شود.
اما مطالعات حيوانى به عمل آمده توسط ساير دانشمندان نشان مى دهد كه مننژهاى ملتهب مغز با اعصاب سه گانه (اعصاب اصلى كه از مغز تا سر و صورت ادامه دارد) مرتبط است. زمانى كه اين عصب تحريك مى شود, مواد شيميايى موسوم به ((نروپپتيد)) را آزاد مى كند.
پاپاگالو گفت: نروپپتيدها بروز التهاب را تحريك مى كنند, اما اين مواد هم چنين گيرنده هاى درد در پرده هاى مغز كه پيام درد را ارسال مى كنند, حساس مى كند.
اگرچه بسيارى از متخصصان معتقدند بروز تغييرات در جريان خون به سر و مغز عامل بروز مننژيت است, اما پاپاگالو حدس مى زند كه پرده هاى مغز در بروز اين عارضه دخالت دارند.
وى گفت: به يك دليل علايم سردردهاى ناشى از ميگرن با علايم مننژيت, التهاب ويروسى يا باكتريايى پرده هاى مغز شامل سردردهاى تپشى, تهوع و حساسيت نسبت به نور و صدا با يكديگر مشابه هستند.
عارضه ميگرن كه زنان را سه برابر مردان مبتلا مى كند مى تواند ناتوان كننده باشد, زيرا افراد مبتلا از درد شديد, تهوع و عدم توانايى در تحمل نور رنج مى برند.
ميزان شيوع اين عارضه در كشورهاى مختلف متفاوت است و احتمال ابتلإ افراد اروپايى الاصل به اين عارضه بيش تر است.

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

جوانمردى
چون بنى اميه از بنى عباس شكست خورد, يكى از فراريان ابراهيم بن سليمان بن عبدالملك بود. كه پس از مدتى كه در منزلى نزديك بيابان بسر برد به طور ناشناس به كوفه آمد و چون كسى را نمى شناخت به خانه اى وسيع سرزده وارد شد پس مردى برازنده با چند نفر غلام وارد خانه شدند و از او پرسيدند تو كيستى و چه كرده اى؟
گفت: پناه آورده ام و مدتى با بهترين وجه از او پذيرايى شد هر روز آن مرد با غلامان سواره بيرون مى رفتند و باز مى گشتند روزى پرسيد چه گم كرده ايد؟ مرد صاحب خانه گفت دنبال ابراهيم بن سليمان مى گردم كه پدرم را به سختى كشت. ابراهيم بدو گفت تو را حقى بزرگ بر من است و به پاس اين حق گويم كه من ابراهيم هستم. مرد گفت دروغ مى گويى. پس ابراهيم نشانه ها را گفت و مرد صاحب خانه يقين كرد پس سر به زير انداخت و در فكر شد, پس گفت در پيشگاه خدا پدرم از تو انتقام خود را خواهد گرفت من كسى را كه پناه داده ام نخواهم كشت و هزار دينار به ابراهيم عرضه داشت و گفت از اين جا برو كه تو را نكشم. ابراهيم از گرفتن پول خوددارى كرد و از آن جا خارج شد.(ثمره الاوراق)

مهربانى پروردگار
جوانى كه آلوده به تمام معاصى بود مريض شد پس يكى از همسايگان خود را خواست و به او گفت همگان در زندگى از من به رنج بودند دوست ندارم بعد از مرگ من هم كسانى برنجند پس مرا در گوشه خانه ام دفن كنيد. چون از دنيا رفت او را در خواب ديدند و پرسيدند با تو چه معامله شد؟ پس گفت ندا رسيد بنده من تو را تنها گذاشتند ولى من تنهايت نمى گذارم.
(انوار نعمانيه)

ضمانت رزق
روزى ابراهيم ادهم با لشكر خود براى خوردن نهار اطراق كردند پس مرغى از آسمان آمده و مقدارى از بزغاله بريان را از سفره برداشت و رفت سربازان او را تعقيب كردند تا اين كه در پشت كوهى به زمين نشست و ديدند كه مردى را محكم بسته اند و مرغ با منقار خود كم كم به او از آن گوشت داد آن مرد را نزد ابراهيم آوردند و حكايت خود را گفت كه عده اى سر راه بر من گرفتند و دست و پا بسته در آن جا افكندند و يك هفته است خداوند اين مرغ را مإموريت داده كه با منقارش به من آب و غذا مى دهد.
ابراهيم گريست و گفت: حال كه خداوند ضامن روزى بندگان است چه حاجت به تكلف سلطنت.
(روضات الجنات, ص39)

آتش آخرت
در خانه اى كه زين العابدين(ع) مشغول نماز بود, آتش اندر افتاد, ديگران بانگ كردند كه آتش آتش. وى اما سر از سجده برنداشت تا آتش خاموش شد. يكى از نزديكان وى را گفت: چه چيز تو را از اين آتش غافل داشت؟
فرمود: آتش آخرت.
(كشكول شيخ بهايى)

هراس از دعا
از سفيان بن عيينه نقل است كه زين العابدين(ع) حج مى گذارد. زمانى كه احرام پوشيد رنگش به زردى گرائيد و لرزه بر اندامش افتاد. تا آن حد كه لبيك گفتن نتوانست. گفتندش چرا لبيك نگويى؟
گفت: ترسم از آن است كه گويد: لا لبيك و لا سعديك.(كشكول ص635)

سختى در دل
عارفى گفت: سه چيز دل را سختى دهد. خنديدن بدون شگفتى, خوردن بدون گرسنگى, و سخن گفتن بدون نياز.
(كشكول بهايى, ص655)

سبب اندوه
يكى از شاگردان سقراط وى را پرسيد: زچه رو هرگزت اندوهگين نديده ام؟
گفت: از آن رو كه چيزى را مالك نيستم كه عدمش اندوهگينم كند.
(كشكول بهايى, ص658)

كداميك شوم بوديم
يكى از شاهان ايران به عزم شكار بيرون شد. مردى يك چشم را ديد و اين معنى به فال بد گرفت و فرمان داد او را بزدند و به زندان افكندند.
از قضا آن روز شكارى بسيار بگرفت و دستور داد آن مرد را آزاد كنند.
مرد اجازه سخن گفتن خواست.
گفت: بگوى.
گفت: مرا بديدى و بزديم و به زندانم افكندى. تو را بديدم, شكار بكردى و سالم بازگشتى! حال كدام يك از ما دو نفر بر ديگرى شوم بوده است؟
پادشاه بخنديد و فرمان داد جايزه اش دهند.(كشكول شيخ بهايى, ص480)

پاداش بانوى مصيبت زده !
زنى هر سال پسر مى زاييد ولى آن ها بعد از 6 ماه مى مردند. آن زن گريه ها و ناله ها مى كرد ولى در عين حال شاكر بود تا اين كه تعداد پسرها به بيست رسيد. شبى در عالم خواب, بهشت را ديد و قصرى با شكوه را در آن جا مشاهده كرد كه نام او به عنوان صاحب قصر حك شده بود. به او گفتند اين قصر را به خاطر آن همه شكيبايى و صفا خداوند به تو داده است و هنگامى كه پيش رفت تمام فرزندان خود را در آن جا مشاهده كرد و گفت خداوندا فرزندانم از جلو چشمان من غايب شده اند ولى در پيشگاه تو مفقود نيستند و همه حضور دارند.
(داستان هاى مثنوى, ج2)

خشم خورى
هوشمندى از حضرت عيسى پرسيد: در جهان هستى سخت تر از همه سختى ها چيست؟
حضرت فرمود: خشم خداوند كه دوزخ از هيبت آن مى لرزد.
هوشمند پرسيد پناهگاه و امان از خشم خدا در چيست؟
فرمود: فرونشاندن خشم.
(داستان هاى مثنوى, ج3)

هويت هاى مختلف
روزى پيامبر به جبرئيل فرمود: مى خواهم صورتت را آن چنان كه هست به من آشكار سازى. جبرئيل عرض كرد: اى پيامبر طاقت ديدار مرا ندارى. پيامبر اصرار ورزيد كه جبرئيل خود را بنماياند. جبرئيل اندكى از هيبت خود را نشان داد. پيامبر با ديدن آن هيبت دگرگون شد.
جبرئيل پيامبر را بر آغوش كشيد و گفت آن هيبت براى بيگانگان است من هويت ديگرى نيز دارم كه سراسر مهر و محبت است.(داستان هاى مثنوى ج3, ص108)

حوصله پيامبرى
حضرت موسى مدتى چوپانى شعيب مى كرد. روزى گوسفندى از ميان گله بيرون آمد و سر به بيابان گذاشت حضرت به دنبال آن گوسفند راه افتاد سرانجام شب شد و گوسفند به قدرى دويد كه خسته شد و موسى او را گرفت گرد و غبار او را پاك نمود و او را نوازش كرد و حتى ذره اى خشم نكرد و به گوسفند مى گفت: گيرم به من رحم نكردى, چرا به خودت ستم نمودى. خداوند وقتى اين صبر و تحمل موسى را ديد به فرشتگانش فرمود: موسى شايسته مقام رهبرى است.
(داستان هاى مثنوى, ج4, ص114)
طلاى مرده
فردى به نام صدر جهان مردى سخاوتمند و بزرگوار بود و خانه اش پناهگاه درماندگان بود, ولى او تنها به كسانى بخشش مى كرد كه سكوت كرده و سوال نكنند.
فردى مى خواست از صدر جهان مالى به دست آورد, كفنى را نزد مرده شوى برده و گفت مرا كفن كن و در سر راه صدر جهان بخوابان تا خيال كند من مرده ام. مرده شوى همين كار را كرد.
صدر جهان هنگام عبور از آن مرد چند دينار طلا روى آن مرده انداخت. مرد براى اين كه طلاها را مرده شوى برندارد دست برد تا طلاها را بردارد, در همين هنگام به صدر جهان گفت: ديدى چطور از تو طلا گرفتم؟!
صدر جهان گفت: آرى ولى اى آدم پست تا نمردى نتوانستى از ما طلا بگيرى(داستان هاى مثنوى, ج4, ص121)

دليل ديوانگى
روزى جالينوس به دوستان خود گفت: مرا نزد فلان پزشك بريد تا فلان دوا را بدهد و موجب درمان من شود.
دوستان گفتند: تو خود استاد و حكيم هستى و مى دانى كه آن دوا براى درمان ديوانگى است تو كه ديوانه نيستى!
جالينوس گفت: امروز ديوانه اى به من نگاه مى كرد و به من چشمك مى زد و آستين لباس مرا به عنوان دوستى چنان كشيد كه پاره شد, پس بين من و او اشتراكى پيدا شده, از ين رو دريافتم كه بايد معالجه شوم.(داستان هاى مثنوى, ج1, ص125)

مإموريت فرشتگان
هنگامى كه خداوند مى خواست بشر را براى آزمايش خير و شر, بيافريند به جبرئيل فرمود: برو از زمين مقدارى خاك بياور. جبرئيل مشتى خاك برداشت. خاك به عجز و لابه پرداخت و گفت: تو را به حرمت خداوند بى همتا, دست از من بردار و مرا در كشاكش بار سنگين مسئوليت تكليف قرار مده. جبرئيل با دست خالى به محضر الهى بازگشت و جريان را گفت: كه چون خاك مرا به نام تو سوگند داد.
شرمم آمد گشتم از نامت خجل
ورنه آسان است نقل مشت گل
اين بار خداوند ميكائيل را مإمور اين كار كرد, او نيز هم چون جبرئيل بازگشت. اسرافيل را نيز به مإموريت فرستاد او نيز دست خالى برگشت. خداوند اين بار عزرائيل را فرستاد, خاك مانند قبل با ديدن عزرائيل ناله و فرياد كرد ولى عزرائيل گفت من مإمورم و معذور و بنده فرمان خدايم و مشتى از آن برداشت و به سوى خدا برد. خداوند به عزرائيل فرمود: تو را در قلمرو علم نورانيم, قابض ارواح انسان هاى برخاسته از خاك نمودم.
(داستان هاى مثنوى, ج4, ص18 و 17)

خواب خوش
سه نفر مسلمان, يهودى و مسيحى با هم همسفر بودند تا اين كه شب براى استراحت جايى را سكنى گزيدند, صاحب منزل براى ايشان مقدارى حلوا آورد ولى چون آن سه نفر ميلى نداشتند قرار گذاشتند كه آن را صبحانه بخورند و گفتند كه هر كس امشب خوابى خوب تر ببيند, حلوا از آن اوست.
هر سه خوابيدند, صبح هر كدام شروع به تعريف خواب خود كردند.
يهودى گفت: من ديشب در خواب همراه موسى(ع) به كوه طور رفتم.
مسيحى گفت: من همراه عيسى به آسمان چهارم عروج كردم.
فرد مسلمان گفت: من سرور سروران محمد مصطفى(ص) را ديدم كه به من فرمود: يكى از رفقاى تو با موسى به كوه طور رفته و ديگرى با عيسى به آسمان چهارم رفته تو نيز برخيز و فورا حلوا را بخور.(داستان هاى مثنوى, ج4, ص94)

/

امپرياليسم جديد

 

امپرياليسم جديد

 


 

بسيارى بر اين باورند كه امروزه ديگر استفاده از واژه ((امپرياليسم)) درست نيست, زيرا دوران آن سپرى شده و هر كس كه استكبار و سياست هاى دوگانه و سلطه جو را امپرياليسم مى نامد, از نظر تفكر و انديشه سياسى عقب مانده است و ديگر براى امپرياليسم كه با پايان جنگ جهانى دوم كنار گذاشته شد, در واژه نامه هاى سياسى, جايى وجود ندارد. از اين رو بسيارى از متفكران و نويسنده ها از به كار بردن اين واژه براى توصيف سياست هايى كه كشورهاى بزرگ به منظور فشار بر ملت هاى محروم و مستضعف و تحميل نظر و ايده خود بر آنها در اختيار مى گيرند, تا حد امكان خوددارى مى كنند. اين سياست ها از آن جا سرچشمه مى گيرند كه دولت هاى قدرتمند خود را از هر جهت نه تنها نظامى و تكنولوژى بلكه حتى از نظر پيشرفت فكرى و فرهنگى!! برتر از ديگران مى دانند. در حقيقت واژه امپرياليسم جاى خود را به عبارت ((نظام نوين جهانى)) داده است. البته تفاوت فقط در اسم است ولى در معنا هيچ اختلافى وجود ندارد.
آن چه كه روزانه از سخنگوهاى پيمان آتلانتيك شمالى (ناتو) مى شنويم آن روزهايى را به خاطر ما مىآورد كه حركت هاى آزادىخواه و استقلال طلب به عنوان آشوب و شورش شناخته مى شد و هنگامى كه اتحاد جماهير شوروى از هم پاشيده شد و هر يك از جمهورىها استقلال خود را به دست آوردند, غربى ها اعلام كردند كه اين جمهورىها بايد به پيمان ناتو بپيوندند و نپذيرفتن آن ها را يك سياست ((بچه گانه)) و نابجا خواندند.

هدف اصلى بحث
همه از اقدامات وحشيانه ميلوشويچ و آثار سوء جسمى و روانى آن بر آلبانيايى تبارهاى كوزوو و سياست هاى نسل كشى او اطلاع دارند كه ديگر نيازى به بازگويى آن ها نيست. محكوم شدن اين اقدامات از سوى جوامع بين المللى, زمينه مناسب براى حضور بى چون و چراى ناتو در منطقه بالكان را فراهم ساخت. شوراى امنيت نيز قرارداد استقرار نيروهاى حافظ صلح را در كوزوو صادر كرد تا وجود آن ها در اين منطقه كاملا مشروع باشد! در حالى كه شايسته بود اين قرار پيش از حمله نظامى صادر شود. اين وضع نشان دهنده آن است كه تنها وظيفه شوراى امنيت, مشروع كردن هر چيزى است كه امريكا مى خواهد, نه ايجاد و برقرارى صلح و امنيت بين الملل.
و سرانجام پس از اين همه زجر و مصيبت بيشتر آوارگان كوزوو (اگر نگوييم همه آن ها) به خانه و كاشانه خود باز مى گردند و كاش آوارگان فلسطينى نيز كه اولين آوارگان سياست هاى نسل كشى پس از جنگ جهانى دوم هستند به سرزمين خود باز مى گشتند. ولى چرا هميشه هرگونه فعاليت براى بازگرداندن صلح و امنيت به حساب درماندگى ملت هاى تحت سلطه حكام مستبد و زورگو تمام مى شود؟
در پاسخ به اين سوال دوباره واژه امپرياليسم خودنمايى مى كند. ملت هاى مستضعف از دو جهت تحت تإثير قرار دارند. يكى حاكمان ستم گرى كه بر آن ها حكومت مى كنند و ديگر امپرياليسم جديد كه در توافق هاى انگليسى ـ امريكايى جلوه گر مى شود (مانند حملات هوايى كه به عراق مى شود و يا آن چه در بالكان به اصطلاح براى تنبيه ميلوشويچ و دستيارانش انجام مى دهند). با اين كه حملات ناتو به صربستان و وادار كردن آن به عقب نشينى از كوزوو با موفقيت به انجام رسيد ولى جامعه بين الملل تاوان سختى براى مدتى طولانى باز پس خواهد داد, چه به اين وسيله, امپرياليسم جديد قدم مهمى در راه رسيدن به اهداف خود كه گرفتن استقلال كشورها به معناى عميق تر و اجبار آن ها به پيروى از سياست هاى امريكا و شركاى او است برداشت و در اين راستا سازمان ملل براى اعضاى پنج گانه داراى حق وتو, مسووليت هاى خاصى تعيين كرده است بدون اين كه كوچك ترين توجهى به اراده ملت ها و حق آنان در تعيين سرنوشت خويش داشته باشد.
تبلور دوباره سياست هاى امپرياليستى امريكا و هم پيمانش انگليس به تحميل هر چه بيش تر اراده محور انگليسى ـ امريكايى كمك مى كند. به اين ترتيب كه با استفاده از خرابى ها و نابسامانى ها در گوشه و كنار دنيا, قدرت و برترى نظامى و اقتصادى اين محور را بيش تر به رخ جهانيان مى كشانند و در پى آن براى نشان دادن تسلط سياسى خود قرار تحريم اقتصادى را صادر مى كنند كه تنها قربانيان آن, ملت ها هستند. يكسان كردن ملت ها و دولت ها در برابر قراردادهاى تحريم و محاصره باعث نابودى نيروهاى مردمى و خفه كردن هر حركتى در نطفه مى شود كه اين نشان دهنده آن است كه حقوق بشر در حساب ها و سياست هاى امپرياليسم هيچ معنايى ندارد. آن چه مهم است تسلط است, پيروزى است, يگانه بودن در صادر كردن قرارهاى انتقام و تحريم كشورها از حقوق انسانى خويش است.
درست است كه حملات ناتو سبب بازگشت آوارگان به موطن اصلى خود شد, ولى آيا همين حمله ها نبود كه باعث چند برابر شدن عدد كشته ها و قربانيان آلبانيايى تبار و بيش تر شدن آوارگان آن ها شد؟ آيا همين حملات پى در پى نبود كه صربستان را براى انتقام جويى به كشتن بيش تر مردم بى گناه وامى داشت؟

سياست هاى دوگانه
با بررسى بيش تر رويدادهاى اخير مى بينيم كه امريكا گاه خود را فرماندار جهان معرفى مى كند و گاهى ديگر اعلام مى كند كه او ژاندارم دنيا نيست. اين سياست دوگانه كه پس از پايان جنگ سرد شدت يافت, بستگى به مصالح خود امريكا دارد, به طورى كه از كشتارهايى كه در رواندا روى مى دهد و ستم هايى كه به مردم فلسطين مى رود چشم پوشى كرده, خود را كنار مى كشد ولى در مورد عراق و كوزوو دست به اقدام نظامى مى زند. از اين رو جهان بايد از ماهيت اين سياست دوگانه كاملا آگاه باشد تا بتواند موضع گيرى خود را انتخاب نمايد.
در قبال اين سياست ها دو راه بيشتر نيست: يا تسليم شدن در برابر آن ها و چشم پوشى از استقلال و مصالح ملى يا رويارويى با آن ها و تحمل نتايج و عواقب آن. اين مسإله تا حد زيادى اقدام سريع روسيه را در ايجاد يك موقع استراتژيك براى خود در فرودگاه پريشتينا تفسير مى كند. با اين كه روسيه ديگر آن شوروى سابق نيست, ولى هنوز يك نيروى هسته اى به شمار مى رود كه نمى توان آن را ناديده گرفت. هم چنين به اعتقاد سران روسيه و برخلاف آن چه رهبران ناتو وانمود مى كنند, اين كشور نقش مهمى در ورود نيروهاى حافظ صلح در كوزوو داشته است. اين سركشى روسيه موجب كمرنگ شدن اعتماد بين اين كشور و امريكا شد و در بين مردم بالكان, ترس و نگرانى عميقى در مورد سرنوشت اقليت هاى نژادى به وجود آورد. حتى در بين كشورهاى پيمان آتلانتيك نيز نشانه هاى سركشى و تمرد (هرچند به شكل خفيف) به ويژه در برابر نقش امريكا در فرماندهى حمله هاى نظامى ديده مى شود كه چندى پيش در بيانيه اتحاديه اروپا مبنى بر ايجاد يك سازمان نظامى خارج از چارچوب ناتو پديدار گشت. اين مسإله نشان مى دهد كه پيروزىها و موفقيت هاى ناتو رو به شكست و هزيمت نهاده است. ولى از همه اين مسائل كه بگذريم آن چه كه در اين ميان از قلم افتاده است مصيبتى است كه مردم صربستان بر اثر بمباران هاى نيروهاى ناتو به آن مبتلا شده اند. در مقابل نابود كردن شهرها و كشتن انسان هاى بى گناه سران ناتو تنها به يك عذرخواهى بسيار شرمآور بسنده كردند.
در هر حال مهم اين است كه در آستانه پايان قرن بيستم بذرهاى يك امپرياليسم جديد در حال كاشته شدن است و بر مسلمانان است كه به جاى تفرقه و درگيرى بر سر اختلافات ناچيز, همگى دست به دست هم داده با يكپارچگى و بدون در نظر گرفتن تفاوت هاى مذهبى و نژادى, تلاش استكبار را براى تسلط يافتن بر فرهنگ و سرنوشت خود سركوب نمايند.
ف. مهرى

/

بحران كشمير آينده اى مبهم

 

بحران كشمير آينده اى مبهم

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 


 

كشمير, بخشى از فلات مرتفعى است كه در حد فاصل چهار يا پنج قلمرو جغرافيايى مشخص قرار گرفته است. اين منطقه مرتفع كه در بخش شمالى آن به پامير يا بام جهان شهرت دارد, به صورت گره گاهى بسيار بلند در سطح كره زمين درآمده كه قلمروهاى جغرافيايى مزبور را به هم پيوند مى دهد.(1)
در غرب و شرق اين منطقه فلات هاى معروف ايران و تبت و در شمال و جنوب آن صحراهاى تركستان چين و تاكلاماكان و قره قوم و شبه قاره هند قرار گرفته است. منطقه مرتفع پامير و كشمير بر كليه قلمروهاى جغرافيايى ياد شده تسلط طبيعى دارد. اين منطقه هم چنين سرچشمه رودخانه هاى معروف آسياى جنوبى و مركزى را تشكيل داده كه حيات و زندگى صدها ميليون انسان به آن وابسته است: رودخانه هايى نظير سند, پنجاب, ياركند و حوضه تاريم, سيحون و جيحون و رودخانه هاى شمال هند و شرق افغانستان.
گذر از اين منطقه مرتفع مشكل است و فقط از طريق محور اسلام آباد به كاشغر امكان عبور از بخش شمالى اين منطقه مقدور است. از اين رو جنوب آسيا به آسياى مركزى و غرب چين از طريق محور مزبور به هم پيوند مى خورند, لذا از اهميت استراتژيك فوق العاده اى برخوردار است كه بهره بردارى از آن براى مقاصد ارتباطى, اقتصادى, اجتماعى و نظامى در كنترل دولت هاى پاكستان و چين قرار دارد.
منطقه مرتفع پامير و كشمير از نظر سياسى بين دولت هاى پيرامونى تقسيم شده است:
بخشى از اين منطقه در اختيار چين, افغانستان, تاجيكستان, پاكستان و هند مى باشد.(2) بنابراين كشورهاى مزبور در منطقه مرتفع پامير و كشمير با يكديگر تماس ارضى پيدا مى كنند, اما به جز پاكستان وهند ساير دولت ها نزاع ارضى در اين منطقه ندارند. از نظر ژئوپلتيكى كشمير و پامير قبل از فروپاشى شوروى سابق, سطح اصطكاك قدرت هاى بالقوه اتمى هند و پاكستان و داراى سلاح هاى هسته اى يعنى چين و شوروى بود كه امروزه اين منطقه تنها در حوزه رقابت قدرت هاى چين, هند و پاكستان قرارگرفته و تاجيكستان و افغانستان نقش تعيين كننده اى در آن ندارند.(3) اين سه قدرت پيرامونى روابط نامتوازنى با يكديگر دارند; بدين معنى كه هند با چين و پاكستان هر دو مشكل داشته و به چشم رقيب و منبع تهديد به آن ها نگاه مى كند. پاكستان و چين كه متحدان سنتى و استراتژيك دوره جنگ سرد به حساب مىآيند هنوز هم روابط استراتژيك و سياسى با يكديگر دارند كه بر الگوى رابطه هند و پاكستان تاثير مى گذارد.
بحران كشمير, از آن جهت كه در بخش جنوبى منطقه مرتفع مورد اشاره قرار دارد, مساله اى مربوط به جنوب آسيا تلقى مى شود كه بازيگران آن نيز متعلق به قلمرو جغرافيايى جنوب آسيا مى باشند. ريشه بحران كشمير نيز به زمان تقسيم شبه قاره; يعنى اوت سال 1947م برمى گردد(4) كه انگلستان در طرح تقسيم, تكليف اين منطقه را روشن نكرد و در هاله اى از ابهام باقى گذاشت و زمينه را براى شكل گيرى نزاع مستمر بين پاكستان و هند فراهم كرد. به طورى كه تاكنون اين دو كشور براى سه بار; يعنى سالهاى 1948, 1965, 1971(5) و چهارمين بار در سال 1999 با يكديگر درگيرى نظامى پيدا كرده و در طول اين مدت نيز بارها درگيرىهاى پراكنده مرزى در منطقه كشمير داشته اند. از سوئى ديگر اين بحران به رقابت تسليحاتى گسترده در جنوب آسيا و دو قدرت مزبور كمك نموده و نوعى تكامل سلاح هسته اى را باعث گرديده است كه در يك سال گذشته رقابت آزمايش هاى موشكى و اتمى نگرانى هايى را براى صلح و امنيت منطقه جنوب آسيا و نيز كل جهان به وجود آورده است. از سويى ديگر دولت هاى هند و پاكستان بارها با يكديگر بر سر اختلافات دوجانبه مذاكره نموده و حتى پس از جنگ 1971 موافقت نامه معروف سيملا را در 1972 به امضا رساندند(6) و سازمان ملل متحد نيز طى دو قطعنامه در سال هاى 1948 و 1949, سرنوشت مردم كشمير را به عهده خود آن ها گذاشت.(7) ولى هند از انجام آن استنكاف ورزيده و هر نوع دخالت دولت ها و مجامع بين المللى را در امور كشمير رد مى نمايد, زيرا آن را مسئله داخلى خود تلقى مى كند.
منطقه كشمير را در حال حاضر مى توان به سه بخش تقسيم كرد:
1ـ منطقه شمالى كه جزو سرزمين و خاك دولت پاكستان شناخته مى شود و از همان آغاز تشكيل كشور پاكستان در 1947 جزو آن به حساب آمده و مورد ادعاى دولت هاى ديگر نيز نمى باشد. اين بخش شامل محور ارتباطى اسلام آباد ـ كاشغر (درغرب چين) و مناطق بلتستان, اسكردو, گلكيت و جز اين ها مى باشد كه عموما مسلمان و اكثريت شيعه مذهب هستند.
2ـ منطقه كشمير آزاد كه در اختيار مجاهدين كشميرى بوده و مركز آن مظفرآباد است و در شرق اسلام آباد قرار داشته و در حوزه نفوذ پاكستان قرار گرفته است.
3ـ منطقه جامو و سرينكر كه در شمال هند قرار داشته و در اشغال و كنترل دولت هند واقع است. در اين منطقه هر چه به شمال حركت كنيم به اكثريت مسلمانان مى رسيم. چنان كه اكثريت قريب به اتفاق مردم سرينكر مسلمان هستند.
اين منطقه با قلمروهاى سه گانه مزبور صحنه رويارويى نيروهاى دفاعى پاكستان و هند مى باشد كه خط حائل را در حد بين كشمير اشغالى با منطقه شمالى پاكستان و نيز منطقه كشمير آزاد تشكيل مى دهد و عموما رويارويى نيروهاى مزبور در مناطق سياچين و بلندترين مرتفعات منطقه مى باشد; يعنى جاهايى كه زمين بين 8100 تا 8600متر ارتفاع دارد.(8) به واقع هريك از طرفين سعى بر كنترل مرتفع ترين نقاط منطقه را داشته كه از ارزش نظامى برخوردار است.
منطقه كشمير به دو دليل جزو مناطق توسعه نيافته و عقب مانده تلقى مى شود:
1ـ انزواى جغرافيايى و توپوگرافى بسيار پيچيده و صعب العبور و به عبارتى برخوردارى از موقعيت حاشيه اى در كشورهاى مربوطه به طورى كه دولت هاى مختلف منطقه اعم از پاكستان, هند, چين, تاجيكستان و افغانستان اين منطقه را به صورت حاشيه اى مى بينند و كمتر براى توسعه آن فكر مى كنند و لذا منطقه شاهد برخوردارى از كمك هاى برون دولتى نظير امريكا و تشكيلات آقاخان و عربستان سعودى مى باشد.
2ـ مورد منازعه بودن منطقه و به زعم دولت هاى هند و پاكستان فقدان امنيت و آرامش كه پيش نيازهاى توسعه و سرمايه گذارى مى باشند.
از اين رو منطقه كشمير على رغم طبيعت زيبا و برخوردارى از پتانسيل هاى طبيعى مناسب, جزو مناطق عقب افتاده آسيا محسوب مى شود و مردم آن از مزاياى توسعه محروم مانده اند.(نسبت به فضاهاى جغرافيايى پيرامون).

آيا منطقه كشمير محكوم به تداوم بحران است؟
منطقه كشمير به دليل اختصاصات خاص خود داراى پتانسيل بلندمدت بحران است. بلاتكليف رها شدن آن در جريان تقسيم شبه قاره در سال 1947م و تمايل بعدى حاكم تحميلى(9) كشمير به الحاق به هند, هم موج مخالفت اكثريت مردم مسلمان منطقه را برانگيخت و هم دولت جديدالتاسيس پاكستان را كه منافع استراتژيك خود را از چنين الحاقى در خطر مى ديد وادار به واكنش شديد كرد, و اولين جنگ بين دو كشور در سال 1948م. را شكل داد و زمينه را براى پديدار شدن جنبش هاى رهايى بخش كشميرى كه از حمايت علنى و غير علنى پاكستان نيز برخوردار بودند, فراهم نمود.
از سوى ديگر, كشمير داراى ويژگى هاى ژئواستراتژيك بااهميتى است كه آن را در چرخه رقابت همسايگان و قدرت هاى جهانى وارد مى كند:
1ـ كشمير در نقطه تلاقى حداقل سه قدرت هسته اى جهان ; يعنى هند, پاكستان و چين قرار دارد كه از الگوى رابطه نامتوازن نسبت به يكديگر برخوردارند.
2ـ بزرگ ترين محور ارتباط زمينى بين جنوب آسيا با چين و آسياى مركزى از بخش شمالى كشمير كه جزو خاك پاكستان محسوب مى شود, عبور مى نمايد. اين محور ارتباطى كه پاكستان و چين را به هم ارتباط داده و در بالاى سر دهلى نو مى تواند به يك اتحاد استراتژيك معنا ببخشد باعث حساسيت و نگرانى هند مى گردد و آن كشور را بيش تر نسبت به امنيت خود حساس مى نمايد, به ويژه اين كه پاكستان و چين متحد استراتژيك و سنتى يكديگر بوده و حتى در برنامه مذاكرات مستقيم دو كشور هند و پاكستان در دهلى نو و ارتباط با درگيرىهاى جارى (خرداد 1378) بين آن ها, ملاحظه مى گردد كه سرتاج عزيز وزير امورخارجه پاكستان, به منظور هماهنگى مواضع, قبل از ورود به دهلى نو به چين رفته و با همتاى خود در پكن ديدار و گفتگو مى نمايد. سرتاج عزيز, پس از اين ديدار بر سنتى بودن اتحاد چين و پاكستان و حمايت پكن از مواضع پاكستان براى پايان دادن به بحران جديد منطقه كشمير با هند, تاكيد كرد.
3ـ منطقه كشمير به دليل مرتفع بودن امكان تسلط دارنده آن را بر پيرامون فراهم مى كند. به ويژه اين كه كشور پاكستان آسيب پذيرترين همسايه آن است. زيرا شهرهاى بزرگ آن كشور نظير لاهور, فيصلآباد, راولپندى, سيالكوت و پايتخت ; يعنى اسلامآباد به راحتى از آن تهديد مى شوند.
به علاوه اين كه هند نيز در درجه بعد به مرتفعات كشمير نزديك است به ويژه شهرهاى بزرگى چون دهلى نو, امريسار, چنديگر, جامو و غيره.
تنها, كشور چين است كه سكونت گاههاى عمده شهرى و تاسيسات مهم آن, دور از دسترس منطقه كشمير مى باشد.
4ـ وابستگى شديد منابع آبى پاكستان, به منطقه كشمير از موارد مهمى است كه هميشه پاكستان و امنيت ملى آن را نگران مى كند, زيرا به دليل وحدت توپوگرافيك كشمير و پاكستان و جهت گيرى دره هاى اين منطقه به سوى دشتهاى پنجاب, باعث شده است كه رودخانه هاى سند وپنجاب كه حدود 80 % منابع آبى پاكستان به آن ها متكى است از كشمير و به ويژه مناطق تحت كنترل هند سرچشمه بگيرند.
اين وضعيت به هند اين امكان را مى دهد كه هر موقع بخواهد بر پاكستان فشار آورده و مواضع آن كشور را منفعل نمايد.(10) (ژئوپلتيك آب در جهان در حال بازخيزى است.)
همان طور كه ملاحظه مى شود, هند و پاكستان هر دو علائق استراتژيكى براى خود در منطقه كشمير قائلند. هند به دليل خصومت ديرينه خود با پاكستان و چين, نگران تحكيم روابط استراتژيكى آن دو كشور در بالاى سر آن بوده و نگران امنيت ملى خود از كاربرد منطقه كشمير توسط آن ها مى باشد. به همين دليل با تمام قوى كنترل منطقه را به دست گرفته و نسبت به كوچكترين حركتى به شدت حساس بوده و واكنش نشان مى دهد و از بين المللى شدن آن پرهيز مى كند و آن را مسئله داخلى تلقى مى نمايد.
پاكستان نيز نگران امنيت پايتخت و شهرهاى عمده و سلامت تامين منابع آبى حياتى خود كه در ارتباط با كشمير قراردارد و تحت كنترل دشمن شماره يك آن ; يعنى هند واقع شده, مى باشد و سعى بر بهره گيرى از خصومت چين با هند و نيز ظرفيت مردمى مسلمان داخل كشمير براى فشار بر هند را دارد.
بنابراين, پايان اين درگيرى و رقابت چندان روشن نيست و معلوم نيست مردم منطقه كشمير چه وقتى مى توانند روياى تعيين سرنوشت خود را كه سازمان ملل نيز آن را تاييد كرده است در آغوش بگيرند.!؟

پى نوشت ها:
Encyclopedic Atlas of the world , New Barlington books , London,1991,P.B8 – 1
I did , P.142, – 2
2ـ اطلس كامل گيتاشناسى, سازمان گيتاشناسى, چاپ نهم, تهران, 1376,ص 44.
crisis, South Asran Studies Journal , volumell No.1, Jan1994,PP.125-130 Hafeznia , M.Geopolitical Analysis of kashmir -3
New Dehli, 1996,P.3 – kuteshy.k.u- Geography of pakistan,National Book, Lahor,1995,P.1 4- Singh, Gopal , AGeography of India , Atma Ram and Sons,
Dispute (1997-1990), Pakistan Study contre, Lahore, 1994,P,1(preface) Hussani Mirza, So,kashmir -5
India Relations , Centre for south Asian studies, Lahore, 1989, P.5 . Ahmad R., Pakistan -6
Hafeznia , M.,op.cit, p.125 . -7
Encyclopedic Atlas of the world, op.cit, P.138 -8
9ـ حاكم كشمير از سيك هاى خاندان دوگره ها بود كه با اقدامات استعمار انگليس خود را به زور بر اكثريت مسلمان كشمير تحميل نموده بودند. گلاب سينك دو گره در سال 1846م. كشمير را به مبلغ ناچيزى از انگلستان خريدارى كرده و بامردم مسلمان آن به شكل بردگان رفتار مى كرد و اين رفتار تا دوره استقلال هند و پاكستان و حتى بعد از آن نيز ادامه يافت.
10ـ روزنامه اطلاعات, شنبه 22 / 3 / 1378, شماره 21645, ص16 ـ آخر.
11ـ مسئله آب رودخانه ها پس از استقلال دو كشور در سال 1947م., هميشه مورد اختلاف دو كشور بوده و موضوع مذاكرات دو جانبه و يا با دخالت سازمانهاى بين المللى را تشكيل داده است. هند با احداث كانال ها و سدها سعى بر كنترل آب سرشاخه هاى پنجاب را داشته و پاكستان اين اقدامات را عامل روز قحطى و خشكى در سراسر پنجاب مى داند. اولين قرارداد مربوط به مسئله آب بين دو كشور در سال 1948م. منعقد گرديد و بعدها نيز نشست هاى دو جانبه و يا با حضور سازمان ملل و بانك بين المللى توسعه انجام پذيرفته است.