/

نگاهى به رويدادها

 

 


نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
چريك هاى ابوسياف 3 گروگان فيليپينى خود را اعدام كردند.
اعراب با هر كشورى كه سفارت خود را به بيت المقدس انتقال دهد قطع رابطه مى كنند.
عمر البشير: حاضر نيستيم قوانين اسلام را فداى برقرارى رابطه با امريكا كنيم. (14 / 6 / 79)
حماس: بيت المقدس تنها از طريق مبارزه مسلحانه آزاد خواهد شد.
(19 / 6 / 79)
هزاران مسلمان در نيويورك با شعار الله اكبر خواستار احقاق حقوق خود در جامعه امريكا شدند.(4 / 7 / 79)
استاديار مسلمان دانشگاه تركيه به دليل حمايت از انقلاب ايران از كار بركنار شد.
خون نمازگزاران فلسطينى سنگفرش مسجدالاقصى را رنگين كرد.
(9 / 7 / 79)
جنگ فرزندان فلسطينى با نظاميان اسرائيل تمامى سرزمين هاى اشغالى را فراگرفت.
(10 / 7 / 79)
اسرائيلى ها براى كشتار مردم فلسطين از موشك ضدتانك استفاده كردند.(11 / 7 / 79)
تظاهرات ضد صهيونيستى كشورهاى اسلامى را فراگرفت.
يك مقام الازهر: اسرائيلى ها را هر جا يافتيد, بكشيد.(13 / 7 / 79)
با شهادت 5 فلسطينى ديگر تعداد شهيدان در روزهاى اخير به 71 تن رسيد.(14 / 7 / 79)
اعتراض عليه جنايات صهيونيست ها جهانى شد.(16 / 7 / 79)

داخلى
رئيس جمهور براى شركت در اجلاس هزاره سران وارد نيويورك شد.
برخى نمايندگان مجلس: لغو ممنوعيت اعزام دختران مجرد دانشجو به خارج بر خلاف مصالح ملى وشرعى است.(14 / 6 / 79)
خاتمى در ديدار نخبگان و فرهيختگان ايرانى در نيويورك: معدل شعور ملت از احزاب و گروه هاى سياسى بالاتر است.
نماينده پلدختر: لايه تندرو دفتر تحكيم وحدت وقايع خرمآباد را به وجود آورد.
رئيس كميسيون اجتماعى مجلس: دولتمردان بساط هزار فاميل و فزون خواهى را كنار بگذارند.(15 / 6 / 79)
اجلاس ويژه گفتگوى تمدنها در سازمان ملل با سخنان حجت الاسلام والمسلمين خاتمى رئيس جمهورى اسلامى ايران گشايش يافت.
شناورها و پايگاه هاى نيروى دريايى به موشك هاى ساخت ايران مجهز شدند.
(16 / 6 / 79)
وزير راه: تعريض تونل كندوان غيركارشناسانه بوده است.
تاج زاده: من معترضان به سروش و كديور را فاشيست خواندم.
رويتر: آلبرايت هنگام سخنرانى رئيس جمهور ايران سرگرم مطالعه مجله بود!
خاتمى : جهان و سازمان هاى بين المللى بايد از استيلاى قدرت هاى بزرگ خارج شوند.
(17 / 6 / 79)
خاتمى: برداشت غرب از اصلاحات در ايران كنار گذاشتن دين وحركت به سوى سكولاريسم است.
در جشنواره ونيز فيلمساز وطنى با تحقير زن ايرانى مورد توجه غربى ها قرار گرفت.
(19 / 6 / 79)
رئيس جمهور در بازگشت از سفر به سازمان ملل: تكيه بر اسلاميت و استقلال كشور به دنيا فهماند كه ايران حرف تازه اى دارد.
رهبر انقلاب: جهان بيش از هر زمان ديگر طالب معنويت است.
رئيس جمهور به برگزار كنندگان مراسم نامناسب استقبال اعتراض كرد.
رابطه سياسى الجزاير با جمهورى اسلامى ايران برقرار شد.(20 / 6 / 79)
وزارت علوم شرايط ورود بدون كنكور به دانشگاه را اعلام كرد.
هاشمى شاهرودى : هر كس اصلاحات را در دستگاه قضايى تحمل نمى كند, كنار برود. (21 / 6 / 79)
دهمين اجلاس سراسرى نماز با پيام رهبر انقلاب و سخنان رئيس جمهور آغاز به كار كرد.
قيمت نفت با وجود افزايش توليد اوپك باز هم بالا رفت.
طى شش ماه گذشته 20 مجروح شيميايى به شهادت رسيدند.(22 / 6 / 79)
معاونان سياسى وزارت كشور و استاندارى استان در فاجعه خرم آباد مقصر شناخته شدند.
رهبر انقلاب: آمريكا درصدد بحران سازى و تجزيه كشورهاى بزرگ اسلامى است.
وزير نفت : تا پايان سال 10 ميليارد دلار اضافه درآمد خواهيم داشت.(24 / 6 / 79)
رئيس جمهور از عصر امروز ميهمان مردم آذربايجان غربى خواهد بود.
نيكوكار كاشانى سه ميليارد ريال به آموزش و پرورش كمك كرد.(26 / 6 / 79)
رهبر انقلاب در جمع فرماندهان سپاه: دشمن در جنگ فرهنگى و رسانه اى هم قطعا شكست خواهد خورد.
14 تالاب كشور خشك شد.(27 / 6 / 79)
سرلشگر صفوى: با دوستان اين نظام دوست و با دشمنان آن دشمن هستيم.
هشدار محسن رضايى: حادثه اى در حال وقوع است, زير سوال بردن ارزشها اتفاقى نيست.(28 / 6 / 79)
مردم سالارى در ايران جز با تكيه بر فرهنگ عاشورا ممكن نيست.
رئيس قوه قضائيه: قضات بايد بى طرف باشند و فقط به قانون عمل كنند.
رئيس مجلس: سپاه و بسيج از سرمايه هاى انقلاب هستند.(29 / 6 / 79)
رهبر انقلاب: مداحان با ابزارهاى هنرى مشروع هدفهاى بزرگ ملت ايران را بيان كنند.
سد بزرگ ((حسنلو)) در آذربايجان غربى با حضور رئيس جمهور افتتاح شد.(30 / 6 / 79)
نويسنده معروف پاكستانى: آيت الله ها, ايران وابسته به امريكا را به كشورى مستقل تبديل كردند.
رهبر انقلاب: زن ايرانى بايد در تمام عرصه هاى زندگى الگوى زنان جهان باشد. (31 / 6 / 79)
دانش آموزان سال تحصيلى جديد را با سخنان رئيس جمهور آغاز كردند.
رزمايش بزرگ ذوالفقار 3 در كردستان آغاز شد.(2 / 7 / 79)
وزير اطلاعات: توطئه ترور شخصيت هاى سياسى و نظامى كشور كشف شد.
تانك سبك ((توسن)) در نيروى زمينى سپاه ساخته شد.(3 / 7 / 79)
هواپيما ربايى در مسير شيراز ـ اصفهان با هوشيارى گارد پرواز ناكام ماند.
دو نوجوان بسيجى مدافع نواميس مردم در قم مورد حمله وحشيانه اوباش قرار گرفتند.
وزير آموزش و پرورش: حذف گزينش با شايسته سالارى و انتخاب اصلح مغايرت دارد. (4 / 7 / 79)
رئيس جمهور براى شركت در اجلاس سران اوپك عازم ونزوئلا شد.
حسين رضازاده ركورد المپيك را شكست و قوىترين مرد جهان شد.
اصلاحيه قانون كارهاى سخت و زيانآور به تصويب مجلس رسيد.
توسط نيروى زمينى ارتش توليد انبوه خودروى زرهى ((صياد)) آغاز شد.
نماينده سبزوار: رد اعتبارنامه نماينده مردم اراك سياسى و جناحى بود.
صبح امروز با پيام رئيس جمهورى نشست نمايندگان 56 كشور در تهران براى ايجاد بازار مشترك اسلامى آغاز شد.(6 / 7 / 79)
شوراى امنيت: وقايع خرم آباد محصول تندرويهاى جناحهاى سياسى بود.
(7 / 7 / 79)
بيست و ششمين نمايشگاه بين المللى تهران آغاز به كار كرد.
شبكه بزرگ بمب گذارى در مراكز نظامى, روزنامه ها و تإسيسات زيربنايى كشور كشف شد.(9 / 7 / 79)
كروبى از سكوت دولت هاى اسلامى در برابر كشتار مردم فلسطين انتقاد كرد.
خاتمى با فيدل كاسترو در هاوانا ديدار و مذاكره كرد.(10 / 7 / 79)
رهبر انقلاب: جهاد عليه صهيونيست ها متوقف نخواهد شد, پيروزى ملت فلسطين قطعى است.
كروبى : اعزام دختران مجرد دانشجو به خارج را به مصلحت نمى دانم.(11 / 7 / 79)
رهبر انقلاب: همه موظفند در برابر حرف باطل مخالفان اسلام موضع صريح خود را اعلام كنند.(12 / 7 / 79)
سفر رهبر انقلاب به قم امروز آغاز مى شود.(13 / 7 / 79)
تظاهركنندگان تهران براى يارى رساندن به مردم مظلوم فلسطينى اعلام آمادگى كردند.
رهبر انقلاب: جمهورى اسلامى ايران با افتخار به حمايت از نهضت مقدس ملت مظلوم فلسطين ادامه خواهد داد.
(14 / 7 / 79)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم قم: آزادى و اصلاحات مورد نظر دلبستگان آمريكا هر آدم هوشمندى را نگران مى كند.
(16 / 7 / 79)

خارجى
كوفى عنان از بى توجهى كشورهاى قدرتمند به حقوق ملت هاى جهان سوم انتقاد كرد.
با پذيرش عضويت مجمع الجزاير تووالو تعداد اعضاى سازمان ملل به 189 كشور رسيد.(16 / 6 / 79)
رئيس جمور كوبا در اجلاس هزاره سران: جهان نبايد فداى نظامى شود كه يك ابرقدرت سلطه جو بر آن حاكم است.
(17 / 6 / 79)
اجلاس هزاره سران با انتقاد روساى كشورها از اوضاع جهانى پايان يافت.
سران جهان بر اصلاحات اساسى در سازمان ملل تإكيد كردند.(19 / 6 / 79)
گروه عرفات از اعلام تشكيل كشور مستقل فلسطينى عقب نشينى كرد.
جنگجويان چچن از دستگيرى يك ژنرال و دو سرهنگ روسى خبر دادند.
رئيس جمهور ونزوئلا: سرنوشت مردم جهان نبايد در اختيار 5 عضو دائم شوراى امنيت باشد.(21 / 6 / 79)
بى نظير بوتو به عنوان رهبر مادام العمر حزب مردم پاكستان برگزيده شد.
((ساف)) اعلام كشور فلسطين را تا 24 آبان به تعويق انداخت.
آمريكا و انگليس از تصميم ((ساف)) ابراز خرسندى كردند.(22 / 6 / 79)
طرح ترور رئيس جمهور روسيه در اوكراين نافرجام ماند.(23 / 6 / 79)
تهاجم مإموران امنيتى تركيه به خانه اربكان براى دستگيرى او ناكام ماند.
(24 / 6 / 79)
مشعل آخرين المپيك هزاره دوم در سيدنى روشن شد.(26 / 6 / 79)
رئيس جمهور پرو در پى افشاى تبانى انتخاباتى مجبور به كناره گيرى زودهنگام از قدرت شد.(27 / 6 / 79)
40 هزار آلمانى فرياد ((على, على)) سر دادند.
نيروهاى امريكايى در خليج فارس به حال آماده باش درآمدند.(28 / 6 / 79)
محاكمه 14 مقام بلندپايه غربى در دادگاه بلگراد آغاز شد.
روساى جمهور امريكا و فرانسه و نخست وزير انگليس از جمله مقاماتى هستند كه به عنوان جنايتكار جنگى به طور غيابى در دادگاه بلگراد محاكمه مى شوند.(29 / 6 / 79)
كاركنان دولت در تركيه عليه سياست هاى اجويت تظاهرات كردند.(31 / 6 / 79)
شليك موشك به مقر سازمان جاسوسى انگليس ترافيك لندن را مختل كرد.
كلينتون فرمان استفاده از ذخاير نفتى امريكا را صادر كرد.(2 / 7 / 79)
سفير امريكا در اسرائيل ممنوع الخروج شد.(3 / 7 / 79)
پس از 35 سال , جنايت هولناك يك سازمان دولتى امريكا عليه سرخپوستان آمازون فاش شد.(4 / 7 / 79)
در ديدار وزيران دفاع دو كره سئول و پيونگ يانگ بر سر كاهش تنش در شبه جزيره كره به توافق رسيدند.(5 / 7 / 79)
انتخابات رياست جمهورى يوگسلاوى به دور دوم كشيده شد.
عمر البشير با شورشيان سودانى مستقر در اريتره به توافق رسيد.(6 / 7 / 79)
دانماركيها با آتش زدن پرچم اتحاديه اروپا ((يورو)) را نپذيرفتند.
چين يك گروه حقوق بشر امريكايى را به پكن راه نداد.(9 / 7 / 79)
فرمانده امريكايى: از ژنرال مشرف حمايت مى كنم تا اصول گرايان پاكستان به قدرت نرسند.(10 / 7 / 79)
روسيه و آلمان شكست ميلوسوويچ در انتخابات رياست جمهورى يوگسلاوى را پذيرفتند.
حيدر على اف: تحكيم روابط با امريكا از اولويت هاى سياست خارجى جمهورى آذربايجان است.(11 / 7 / 79)
امريكا نگذاشت جلسه شوراى امنيت درباره جنايات اسرائيل به نتيجه برسد.
نيروى دريايى ژاپن پس از 55 سال در مانور بين المللى شركت كرد.
موضوع خلع سلاح جهانى در دستور كار اجلاس مجمع عمومى سازمان ملل قرار گرفت. (12 / 7 / 79)
طرح ((سيا)) در اجلاس پاريس براى مهار انتفاضه جديد شكست خورد.(14 / 7 / 79)
حكومت ميلوسويچ در يوگسلاوى سرنگون شد.(16 / 7 / 79)

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

 


گفته ها و نوشته ها

 


 

مزاحمت چيست؟
حتما افرادى را مى شناسيد كه وجودشان, رفتارشان, و زبانشان براى شما دردسر توليد مى كند و شما از دست و زبان آنان آسوده نيستند.
آسايش در محيط كار و خانه, خواسته هر انسان است.
آنكه آسايش ديگران را به هم بزند ((مزاحم)) است. به تعبير ديگر مى توان گفت: مزاحم از دايره اسلام بيرون است. اين كلام صاحب شريعت و رسالت محمدى(ص) است, آنجا كه به اصحاب خود فرمود: ((إلا انبئكم من المسلم؟ من سلم المسلمون من يده و لسانه))(بحارالانوار, ج72, ص148)
آيا شما را خبر دهم كه مسلمان كيست؟ مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند.

نمونه هايى از مزاحمت
دير هنگام به خانه رسيدن و به جاى زدن زنگ در با بوق زدن و اعلام اين كه منم! در راه باز كنيد اين كار براى همسايگانى كه در حال استراحتند ايجاد مزاحمت است.
بنايى و ساختمان سازى و شن و ماسه و آجر را در مسير مردم ريختن و راه را بند آوردن و گرد و خاك به حلق و زندگى ديگران رساندن.
[مإموران شهردارى به اين گونه افراد كه سد معبر مى كنند هشدار و اخطار مى كنند ولى اى كاش خود شهرداريها و ادارات و شركت هايى هم كه چنين تخريبهايى در كوچه ها و معابر و خيابانها دارند سريع اقدام كنند و براى شهروندان ايجاد مزاحمت ننمايند].
آبهاى اضافى خانه (فاضلاب) را از طريق لوله اى به كوچه سرازير كردن و لجنزار پديد آوردن.
صداى بلندگو, راديو و ضبط را در مراسم شادى و عزا, جشن و سوگوارى تا حدى بلند كردن كه سلب آسايش از ديگران كنند.
فرزندان خود را در نيمروز و هنگام استراحت مردم براى بازى به كوچه فرستادن.
پخش مدام نوار نوحه و قرآن و سرود از مغازه هاى تكثير نوار و نوارفروشهاى ثابت و سيار و پخش نوار قرآن از 6 صبح تا 12 شب در حجله هايى كه گاهى براى درگذشت جوانى گذاشته مى شود.
و دهها نمونه ديگر كه در زندگى و معاشرتهاى روزمره پيش مىآيد.

مناعت طبع
در حالات مرحوم سيد رضى (گردآورنده نهج البلاغه) آمده است كه خداوند نوزادى به او كرامت فرمود. يكى از وزراى معاصر او هزار دينارى در طبقى گذاشته به رسم هديه نزد او فرستاد. سيد آن را رد كرد و گفت من از هيچ كس چيزى قبول نمى كنم. بار ديگر طبق را فرستاد كه هديه براى آن نوزاد است. باز هم رد كرد و گفت: كودكان ما هم چيزى قبول نمى كنند. بار سوم فرستاد و گفت آن را به قابله بدهيد اين بار هم رد كرد و گفت: زنان ما را بيگانه قابلگى نمى كنند بلكه قابله هم از زنان خودمان است و از كسى چيزى نمى پذيرد. گفت نزد شما طلا بى هستند كه درس مى خوانند به آنان بدهيد. سيد رضى گفت: طلا ب همه حاضرند هر كس هر قدر نياز دارد بردارد. تنها يكى از طلا ب يك دينار برداشت آن هم براى آن كه شب قبل روغن براى چراغ لازم داشته و در خزانه سيد بسته بوده از بقال نسيه كرده و اين يك دينار را برداشته تا قرض خود را بدهد.
اين گونه سيد رضى خانواده خود و طلا ب را با مناعت طبع بار آورده بود تا هرگز زير بار منت ديگران نباشند.(سيماى فرزانگان, ص401)

نماز شب
رسول خدا(ص) پس از سفارش اكيد به نماز و اثر مداومت آن در پاك شدن از گناهان فرمود: اى مردم هيچ بنده اى نيست جز آن كه ريسمانى چند بر اعضاى او گره خورده, پس چون ثلثى از شب گذشت فرشته اى نزد وى مىآيد و مى گويد: برخيز خدا را ياد كن كه صبح نزديك شده است. اگر حركت كرده برخيزد و خدا را ياد كند يك گره از گرههاى او باز مى شود و اگر به پا خيزد و وضو بگيرد و به نماز بايستد همه گره ها گشوده مى شود تا اين كه با چشمى شاد و روشن وارد صبح شود.(امالى مفيد, ص209, مجلس23)

هنگام دعا به همه دعا كنيد
امام هشتم(ع) فرمود: پروردگارا اگر از تو اطاعت كنم, تو را سپاس مى گويم, و اگر معصيت كنم دليل و حجتى براى گناه ندارم, من و ديگران نقش در احسان تو نداريم و عذرى براى من نيست اگر بدى كنم. آنچه از خوبيها به من مى رسد از توست. خدايا همه زنان و مردان مومن را در سراسر عالم ببخش و بيامرز.(بحار, ج49, ص117)

صدقه سپر بلا
وزيرى با يكى از رعايا كدورت داشت چون قصد تعزير وى كرد در خواب ديد گرده نانى را سپر خود كرده و هيچ تيرى بدو اصابت نمى كند سبب باز پرسيد پس رعيت گفت: من هر شب گرده نانى زير سر مى گذارم و صبحگاهان صدقه مى دهم.(آيات بينات علامه شوشترى)

آبروى مسلمان
مرحوم راوندى در كتاب دعوات گويد: شخصى نقل كرد كه چون دخترم از دنيا رفت او را در خواب ديدم كه گفت اى پدر نزديك قبر من قبرى براى مردى از اهل آتش حفر مى كنند از آنان بخواه آن را از من دور كنند پس به گورستان رفته خوابم را نقل كردم نزديكان مرده اندوهگين شده وقبرشان را جاى ديگرى حفر نمودند شبانگاه دخترم را در خواب ديدم كه گفت اى پدر من نگفتم كه تو افشا كنى و آبروى مسلمانى را ببرى بدان كه به سبب هتك حرمتى كه از او نمودى خدا او را بخشيد.(آيات بينات شوشترى)

زيبا و زيباتر
ابراهيم بن جابر قاضى از والى رى نقل مى كند كه گفت: شبى درباره مراتب فقرا و ثروتمندان انديشه كردم, اميرالمومنين على را به خواب ديدم كه به من گفت: فلانى, چه نيكوست تواضع اغنيا براى فقرا به جهت شكر نعمتهاى الهى و زيباتر از آن بى اعتنايى فقيران است, به اغنيا به جهت اعتماد به خداى تعالى.(مروج الذهب)

زيارت حضرت امير(ع)
يكى از علماى بزرگ مقدس اردبيلى را در خواب ديد در حالى كه از زيارت قبر اميرالمومنين با وقار و شكوه خاص بيرون مىآمد از او سوال نمود چه چيز شما را به اين مقام نائل گرداند. مقدس اردبيلى فرمود: همانا كه بازار همه آن اعمال كساد و تنها چيزى كه ما را به اين درجه رساند محبت و دوستى صاحب اين قبر ـ اميرالمومنين(ع) ـ بود.(شرح صحيفه, سيد جزايرى)

سنت حسنه
يك روز شيخ حسن (صاحب جواهر) در مجلس درس خود گفت: ديشب خواب ديدم عده اى از علما در مجلسى عظيم اجتماع كرده اند و بر در مجلس دربانى است از دربان اجازه ورود خواستم او مرا داخل مجلس برد چون وارد شدم همه علمإ از متقدم تا متإخر در آن گرد آمده اند و در صدر مجلس مرحوم مجلسى مى باشد, تعجب كردم از دربان علتش را پرسيدم گفت: او نزد ائمه به باب الائمه معروف است بدان جهت كه چاووش خوانى براى زوار را در ميان شيعه رواج داده است.(دارالسلام, نورى)

لعن قاتلين حسين(ع)
صفيه دختر عبدالمطلب روايت كرد كه: چون حسين متولد شد او را به پيغمبر دادم حضرت زبان خود را در دهانش نهاد و حسين شروع كرد به مكيدن من فهميدم رسول خدا به او شير و عسل مى خوراند. پيغمبر ميان دو چشمش را بوسيد و به من داد و مى گريست و سه بار فرمود خدا لعنت كند مردمى را كه قاتل تو هستند.(امالى صدوق, مجلس27, ص136)

استماع موسيقى
از محترق بصرى شنيدم كه مى گفت: ابليس را در خواب ديدم به او گفتم: چگونه يافتى دل بريدن ما را از دنيا و لذتها و اموال آن كه ديگر هيچ راهى به جهت فريب ما ندارى. ابليس گفت: چگونه يافتى آنچه را كه به سبب استماع موسيقى دلهايتان را به سوى آن متمايل ساختم و از پيروى هواها و هوسها.(تاريخ بغداد, ابوالفرج)

 

/

شكست اسطوره ها

 


شكست اسطوره ها
ترجمه ف . مهرى

 


 

چندى پيش صحنه اى از درگيرى يك جوان فلسطينى با دو سرباز اسرائيلى در رام الله را از تلويزيون تماشا مى كردم كه مرا به تعجب واداشت. اين جوان نه تنها تسليم آنان نشد, بلكه با كمال مردانگى چاقويى را از جيب خود خارج كرد و در روى آنان كشيد. تعجب من از اينجا بود كه اين دو سرباز سر تا پا مسلح با ديدن چاقو پا به فرار گذاشتند با اينكه مى توانستند در همان آن از اسلحه خود استفاده كنند زيرا انتظار مى رود برترى آنان از نظر سلاح, جرإت و پايدارى بيشترى به آنان ببخشد با اينكه پس از دور شدن از مرد جوان به او تيراندازى كردند ولى اين صحنه به خوبى نشان داد كه ((شجاعت اسرائيلى)) فقط در زمانى جلوه گر مى شود كه هيچ خطرى آنان را تهديد نكند ولى در لحظه احساس خطر, بزدل و ترسو, صحنه را خالى مى كنند اين فيلم دو مسإله مهم را آشكار كرد: يكى فرق بين آنان كه از مرگ مى هراسند و آنان كه از مرگ هيچ واهمه ندارند و دوم كه بر آن تإكيد بيشترى دارم تفاوت ميان قدرت و شجاعت است. چنين نيست كه هركس قدرت دارد لزوما شجاع هم هست عكس اين نيز درست است.
يكى از افسانه هايى كه در اين دوران رواج زيادى پيدا كرده اين است كه بسيارى بر اين عقيده اند كه برترى نظامى اسرائيل حقيقتى انكارناپذير است و بايد ناچار به آن تن داد. اما شواهدى چون انتفاضه و تجربه مقاومت اسلامى در جنوب لبنان, اين افسانه وبسيارى افسانه هاى ديگر را بر باد داد. در اينجا به بررسى چند نمونه از اين افسانه هاى دروغين مى پردازيم.

(1)
با نگاهى به تجربه هاى جبهه هاى مقاومت ملى در سراسر جهان به خوبى مى توان به تفاوت ميان قدرت و شجاعت پى برد : شكست فرانسه در الجزاير, شكست امريكا در ويتنام و سومالى, شكست اتحاد شوروى در افغانستان و شكست رژيم نژاد پرست آپارتايد در افريقاى جنوبى و دهها مثال ديگر همه بيانگر آن است كه همواره برترى نظامى باعث پيروزى نمى شود و اصلا در اين موارد نقش موثرى در رويارويى طرفين نداشته است و برعكس كفه طرفى كه از امكانات نظامى ضعيفترى برخوردار بوده سنگين تر بوده است.
چه كسى مى توانست تصور كند جنبش حزب الله لبنان اسرائيل تا دندان مسلح را مى تواند در جبهه هاى مختلف شكست دهد و او را به فرار ذلت بار شبانه از جنوب لبنان كه سى سال در اشغال او بود وادار نمايد ؟ به طوريكه حتى اين رژيم به مزدوران لحدى خود نيز جفا كرد و آنان را تنها گذاشت و سر از پا نشناخته براى نجات جان خويش از آتشى كه حزب الله براى او افروخته بود پا به فرار گذاشت. همين جوانان حزب الله بودند كه چندى پيش موفق شدند سه نفر از سربازان اسرائيلى را به اسارت خويش درآورند و از آن بالاتر توانستند با دلاورى و هشيارى خود يك سرهنگ صهيونيسم را اسير كنند كارى كه كسى حتى فكرش را هم نمى كرد.
يك سپاه چند صد نفرى مسلح به نيروى ايمان و عشق به شهادت توانستند لشكرى را كه به تمام انواع اسلحه از شيميايى و ميكربى گرفته تا اتمى و هسته اى آن هم با پشتيبانى دولتى كه خود را تك قطب قدرت در جهان مى داند چنان درهم بشكند و آن را خوار و ذليل كند كه افراد آن مانند موشهاى وحشت زده فرار كنند و در سوراخهاى خود پنهان شوند.
چه كسى تصور مى كرد كه انبار باروت خشم فلسطينى چنين منفجر شده هزاران جوان فلسطينى در غزه, رام الله و نابلس به خيابان بريزند و انتفاضه سنگ در برابر توپ و تانك و موشك را از سر آغاز كنند ؟
موشك در جواب سنگ و صف كشيدن هزاران سرباز مسلح در مقابل نمازگزاران اقصى شجاعت نيست. پوچى و بزدلى است, ورود شارون به حرم قدسى در محافظت بيش از سه هزار سرباز نگهبان اعلام رسمى و علنى ترس و ضعف است. گماشتن دهها تيرانداز, كمين كرده در پشت ديوارهاى بلند, دليل بر عجز از رويارويى است. عمليات موفقيت آميز فرار ابوالهنود – يكى از رهبران شاخه نظامى عزالدين قسام – از حصار صدها سرباز اسرائيلى مجهز به هلى كوپتر و كشته و مجروح شدن دست كم چهل نفر از آنان در اين درگيرى نشان مى دهد هرچند طرفى در مبارزه از نظر نظامى ضعيف تر باشد اما اگر از شجاعت و جوانمردى برخوردار باشد مى تواند به طرف قويتر ميدان تبديل شود و به پيروزى دست يابد.
ضعف نظامى نمى تواند بهانه اى باشد كه جوانان پرشور و غيور را در فلسطين اشغالى و لبنان از حركت و مبارزه بازدارد. اينان با استوارى و پايدارى خويش همواره با سربلندى به پيروزى دست مى يافتند. با اين حال هنوز هم سران حكومتهاى عرب از درك حقايق عاجزند و به آن افسانه هاى باطل ايمان دارند.

(2)
هنگامى كه ملتهاى خشمگين كشورهاى مختلف عربى به دنبال انتفاضه و حمايت از ملت مظلوم فلسطين, به خيابانها ريختند و فريادهاى مرگ بر اسرائيل و مرگ بر امريكا سردادند افسانه اى ديگر نقش بر آب شد : صلح اعراب و اسرائيل و اين كه صلح تنها راه حل استراتژيك است.
جالب اينجاست كه كسانى كه به تظاهرات پرداختند نسل بعد از پيدايش پيمانهاى صلح بودند كسانى كه واژه سازش در لغتنامه زندگى آنها نوشته شده بود و در مدرسه و دانشگاه به آنان تلقين مى شد كه راهى جز صلح و برقرارى روابط نيست.
صلح و سازش به خودى خود بد نيست اما به اين شرط كه وسيله اى باشد براى رسيدن به هدفى والا و آن رسيدن حق به حقدار و زندگى در سايه عدل و داد است. اما صلحى كه اسرائيل به دنبال آن است نه تنها اين هدف رادنبال نمى كند بلكه اين رژيم از گفتگوهاى سازش به عنوان وسيله اى براى تقويت موقعيت خود و گرفتن امتيازهاى بيشتر استفاده مى كند. در مقابل, اعراب آنچنان به اين صلح دل بسته اند كه با وجود ضربه هايى كه به آنان وارد مى شود بازهم حاضر نيستند ميز مذاكره را ترك نمايند. اينان بايد بدانند كه با مذاكره به جايى نخواهند رسيد بايد به فكر راهكارهاى بهترى بود كه در رإس آنان ((مقاومت)) قرار دارد.

(3)
يكى ديگر از افسانه هايى كه باطل شد اين بود كه اسرائيل حقيقتى جاويدان است و مبارزه با آن آب در هاون كوبيدن !
ولى در واقع شكست صهيونيسم در سينا و جنوب لبنان نشان داد كه از درون پوچ و توخالى است با اين كه از دهه هشتاد به بعد به ويژه پس از پايان جنگ سرد و معرفى امريكا به عنوان تنها ابرقدرت جهان و از هم پاشيدگى اعراب و حمله عراق به كويت به دستاوردهاى بزرگ و قابل توجهى دست يافت اما با همه اين احوال نتوانست مسير تاريخ را تغيير دهد و يا تضمينى براى استمرار خود ايجاد نمايد. اسرائيل با سياست تحقير آميز خود تخم خشم و نفرت را در دلها مى كارد كه به سرعت به درخت مقاومت تبديل مى شود و رفته رفته ريشه علفهاى هرز اسرائيلى را مى خشكاند و آنها را از پاى درمىآورد. همانطور كه در اروپا ناپلئون هيبت و قدرت خود را از دست داد و پروژه كشورگشايى هيتلر به سرابى تبديل شد و رژيم نژادپرست افريقاى جنوبى با همه نفوذ خود سقوط كرد.
در اينجا لازم به تذكر است كه از ديدگاه تاريخى مى توان حدس زد كه اسرائيل نمى تواند دوام زيادى داشته باشد اما اين به آن معنا نيست كه بتوانيم يك پيشگويى قطعى در اين مورد داشته باشيم.
علاوه بر مقاومت مردمى عامل ديگرى نيز در ضعيف شدن اسرائيل نقش بسزايى دارد. بايد توجه داشت كه اين رژيم تكه تكه و پر از ترك خوردگى است. در هر قسمتى قومى با زبان و آداب و رسوم مخصوص خود زندگى مى كنند در شرق يهوديان اسفارديم و در غرب يهوديان اشكيناز و بين آنان حدوديك ميليون يهود روس. گروهى ليبرال و گروهى متدينين افراطى, حدود يك ميليون مسلمان و مسيحى نيز ميان آنان زندگى مى كنند. با توجه به اين مسإله درمى يابيم كه چرا نتانياهو در مصاحبه اى با روزنامه ((يديعوت احرونوت)) مردم را براى دفاع از كيان اسرائيل به وحدت و يكپارچگى فرا مى خواند. اخيرا در يكى از مقاله هاى مجله ((ماريان)) فرانسه نوشته شده بود كه دولت اسرائيل هيچ پايه و اساسى ندارد كه به آن تكيه كند و فاقد كيان مشخصى است, در آن قبايل گوناگون با معتقدات مختلف زندگى مى كنند كه نمى توانند يك ملت را تشكيل دهند. جاى تعجب نيست كه در روزنامه ((لاستامبا))ى ايتاليا نيز بخوانيم كه گروهى از انديشمندان اسرائيلى تحمل زندگى در اسرائيل را ندارند و در صدد مهاجرت به كشورهاى ديگر مى باشند.

(4)
اگر بخواهيم تمام باورهايى را كه انتفاضه اخير به افسانه هاى خيالى تبديل كرد نام ببريم يك ليست طولانى تشكيل خواهد شد علاوه بر اين آنقدر اين موارد آشكارند كه ديگر نيازى به تكرار و شرح دوباره آنها نيست با اين حال چند مورد ديگر را به عنوان مثال بيان مى كنيم :
افسانه مرگ امت اسلام :
همه تحركات ضد صهيونيستى مسلمانان در سراسر جهان بر همگان ثابت كرد كه اين امت هنوز بيدار است و مى توان به آن اميدوار بود. سكوت و خاموشى او تا كنون دليل بر موافقت و رضايتش نبوده بلكه جرعه خشم را مى بلعيد و در خود ذخيره مى كرد تا در اولين فرصت مناسب آن را بروز دهد.

افسانه اختلاف بين دو حزب عمل و ليكود :
شايع شده بود كه حزب عمل به اعراب نزديكتر است ولى شواهد مختلف نشان داد كه اين دو حزب هيچ اختلافى در اهداف خود ندارند و اگر هم اختلافى هست در جزئيات است. اتفاقا بيشترين جنايتهايى كه به اعراب وارد شده در زمان حكومت حزب عمل بوده است. آنچه كه باراك (از حزب عمل) نسبت به قدس انجام مى دهد چيزى نيست جز تطبيق عملى آنچه نتانياهو (ليكودى سرسخت) در كتاب خود ((اسرائيل در زير آفتاب)) بيان كرده است.
افسانه پيدايش تشكلهاى خواهان صلح در اسرائيل : اين تشكلها نيز هيچ فعاليت قابل ذكرى ندارند به جز سه مقاله كه آنها را در شبكه اينترنت منتشر كرده اند كه اينها هم هيچ تإثيرى بر مسير گفتگوهاى سازش ندارند و وجود آنها تنها براى تنوع در داخل محدوده صهيونيسم است. اين حقايق بر همگان آشكار است مگر بر كسانى كه چشمان خود را بسته اند و سرهاى خود را در زير خاك فروبرده اند تا آفتاب را نبينند و به اين وسيله خود را قانع مى كنند كه آفتاب هنوز طلوع نكرده در حالى كه مشكل اين بيچارگان اين است كه به درد كورى مبتلا شده اند !

 

/

مشعل معرفت زندگى ، انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى ره

 


مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
غلامرضا گلى زواره

 


 

قسمت اول

اى پيك راستان خبر يار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
جان پرور است قصه ارباب معرفت
رمزى برو بپرس و حديثى بيا بگو
(حافظ)

نهال ناب
ماه رجب, براى اهل معرفت و پويندگان طريق رستگارى فروزندگى بسيار دارد و پرتو افشانى معنوى اين ايام ره به اوج مى برد. در اين ماه عزيز, دو شخصيت بزرگ عالم اسلام, يعنى حضرت على(ع) و حضرت امام جواد(ع) ديده به جهان گشوده و عالم را از انوار روحانى خويش برخوردار ساخته اند; همچنين مبعث حضرت رسول اكرم(ص) در اين ماه اتفاق افتاده است!
در دوازدهمين روز اين ماه در سال 1349 هـ.ق خانواده امام خمينى(قدس سره). در آستانه زاد روز مولاى متقيان شادمانى و ابتهاج خويش را مضاعف يافتند; چرا كه در اين روز خجسته, امام خمينى صاحب فرزندى گرديد كه نامش را محمد گذاردند و لقبش را به ياد پدر بزرگش سيد مصطفى ((مصطفى)) و كنيه اش را ابوالحسن نهادند. ((ماه رجب)) آن سال مصادف با آذر سال 1309 هـ.ش بود و حضرت امام در شهر قم در محله اى نزديك به كوچه عشقعلى كه به آن ((الونديه)) مى گفتند در خانه اى اجاره اى زندگى مى كرد.(1)
اين نهال نورسته در آغوش مادرى مهربان و پاك سرشت كه از خاندان علم و تقوا بود, و در دامن پدرى حكيم, عارف و ستوده خصال از سلاله مصطفاى پيامبران به بالندى تمام پرورش يافت. از آغاز كودكى باغبان باهوش و مدبر اين بوستان معطر, بين روح مصطفى و فرهنگ قرآن و عترت, به ظرافت و دقت تمام چنان پيوندى شايسته و ارتباط مستحكمى برقرار كرد كه در خاتمه, از اين شكوفه درختى پربار و برگ به عمل آمد; به دليل همين تربيت هاى ملكوتى و پرورش هاى پرمايه امام خمينى بود كه اين طفل در اندك مدتى به شكوفايى شكوهمندى رسيد و كمالات علمى و فضايل اخلاقى را به نحوى در خور تحسين كسب كرد و خود را به موازين قله رستگارى رسانيد و چشمه هاى حكمت و معرفت را براى تشنگان حقيقت جارى ساخت!
امام اين فرزند خود را فوق العاده دوست مى داشت و اين علاقه نه از آن جهت بود كه مصطفى فرزندش محسوب مى گرديد, بلكه به آن خاطر كه آن روح قدسى با آن ديده معنوى از وراى پرده هاى مادى, حقايقى را نظاره گر بود و از همان سنين نوجوانى شاهد استعداد سرشار, لياقت و شايستگى هاى اعتقادى اخلاقى مصطفى بود و احساس مى كرد كه برجستگى هاى اين پسر, موجب اعتلاى حق و رشد فكرى و فرهنگى جامعه اسلامى خواهد گرديد.
ادب و اخلاص فرزند, پدر را شيفته مى كرد, مهمتر از همه اينكه وى قبل از آنكه فرزندى براى امام باشد, رفيق, دوست, و مونس او بود! اين ارتباط, در ديگر ادوار زندگى مصطفى به شدت ملموس و محسوس گرديد.

توشه انديشه
در شش سالگى مصطفى به مكتبى كه در حوالى منزل امام بود رفت و چون به هفت سالگى رسيد, دوران ابتدايى را در مدرسه موحدى قم آغاز كرد. بعدها اين دوران را در مدارس باقريه و سنايى به پايان رسانيد. در سال 1325 هـ.ش به تحصيل علوم اسلامى روى آورد(2) و در راه فراگيرى معارف دينى بى وقفه تلاش كرد و توان خويش را در تعقيب اين مقصد مقدس به كار گرفت. از اين رو, در اندك مدتى از اقران پيشى گرفت و به رشد علمى بالايى دست يافت.
به دليل استعداد ذاتى, راهنمايى هاى پدر و كوشش مداوم, طى دو سال و چند ماه كتابهاى سيوطى, معالم, حاشيه ملاعبدالله, شمسيه, مجموعه مطول و بخشى از شرح لمعه را با درس خصوصى به پايان رسانيد(3) و اين در حالى است كه ديگر فراگيران دروس مقدماتى و ادبيات عرب, اين كتاب ها را به طور معمول, در طى چهار يا پنج سال مىآموزند.
پس از اتمام دانش هاى مقدماتى حوزه, اين دانشجوى پرتحرك و باذوق, به دوره سطح راه يافت و دروس اين مقطع تحصيلى را در محضر اساتيدى چون حاج شيخ محمد جواد اصفهانى, حاج شيخ مرتضى حائرى, شهيد آيت الله صدوقى, آيت الله سلطانى تلمذ نمود. مصطفى اين دوران را كه معمولا هشت تا ده سال طول مى كشد, به دليل ذكاوت ذاتى, قدرت حافظه و كاوش هاى علمى در مدت هفت سال تمام كرد.(4)
استاد دوانى محقق معاصر مى نويسد: در درس سطح, مكاسب شيخ اجل انصارى را در محضر آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى, شرح منظومه حكيم سبزوارى در فلسفه را از مرحوم شيخ محمد فكور يزدى فرا مى گرفتيم. فراموش نمى كنم كه در چند حوزه درسى كه با آن مرحوم حضور داشتم, اشكالات وى به اساتيد باعث شگفتى عموم اعم از استادان و شاگردان بود.(5) وى مى افزايد: با آنكه من قبلا شرح منظومه را خوانده بودم و سيد مصطفى تازه اين كتاب را شروع كرده بود, در عين حال با آنكه من تكرار و دوره مى نمودم و او براى بار اول مباحثه مى كرد, به مطالب اين اثر كاملا تسلط داشت.(6) او چنان در فهم درس و پيمودن راه كمال مستعد بود كه وقتى اين متن مهم و دشوار فلسفى را نزد استادش آموخت, بلافاصله به تدريس آن (7)پرداخت.
در سال 1330 هـ.ش, در حالى كه مصطفى 21 سال داشت, به خاطر خلاقيت و استعداد فراوانش به درس خارج فقه مرجع بزرگ شيعيان جهان حضرت آيت الله العظمى بروجرودى رفت. حضور طلبه اى جوان در درس مرجعى عاليقدر بسيار كم سابقه و از نوادر بود, بخصوص آنكه پدرش به عنوان احترام, به درس اين بزرگوار مى رفت; حضور پدر و پسر شكوه خاصى به آن مجلس مى بخشيد!
پس از رحلت آن فقيه پرآوازه در حوزه درس فقه و اصول والد ماجدش و نيز آيت الله محقق داماد شركت كرد و به موازات فراگيرى علم اصول كه شيوه استنباط منطقى احكام شريف را از قرآن و سنت به فراگيران مىآموزد, براى پرورش ادراك نظرى و غنا بخشيدن به ذهن و خرد خويش, در دايره مشتاقان حكمت نظرى نشست و در آموختن الاسفار الاربعه ملاصدرا و كتاب شفاى بوعلى سينا و ديگر كتب حكمى از محضر پرفيض صاحب نظرانى سترگ چون علامه سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى و علامه طباطبايى بهره برد.
هنوز به سن سى سالگى نرسيده بود كه جامع معقول و منقول گشت و براى سيراب شدن از ميناى معرفت و وقوف وافر بر اسرار سالكان راستين طريق حقيقت, از چشمه پرفيض پدر جرعه هاى جان بخش سركشيد.
از علومى كه اين شهيد والامقام بر آن احاطه يافت, دانش جفر و اعداد است كه به حسب رواياتى, منسوب به امام عارفان على(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) مى باشد. ابتكار منحصر به فرد آن فقيه فرزانه در تفسير قيم خود بر قرآن مجيد استفاده كامل از اين علم مى باشد.
سرانجام ديرى نپاييد كه آقا مصطفى به درجه اجتهاد رسيد و با اين عنوان در حوزه علميه شهرت يافت, چنانچه برادرش مرحوم حجه الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى مى گويد: ((مراتب علمى ايشان بسيار در سطح بالا و روشن بود, در علم فقه و اصول, فلسفه, منطق, تفسير, ادبيات, معانى و بيان و كلام متبحر و در اكثر آنها به مرتبه اجتهاد رسيده بود و خصوصا در زمينه فقه و اصول بسيار كار كرده و مباحث فلسفى را به خوبى تجزيه و تحليل مى كرد و حتى در زمانى كه در قم بودند معروف به اجتهاد بودند.))(8) حجه الاسلام اشراقى گفته است: سال ها با مصطفى هم بحث بوديم. من دريافتم كه ايشان در سن بيست و پنج سالگى مجتهد شده است. آن شهيد اين دريافت را با امام در ميان مى نهد, اما ايشان به دليل روابط پدر و فرزندى به صراحت بر اين توانايى صحه نمى گذارد. حاج آقا اشراقى مى افزايد: به دليل شادمانى و انبساطى كه در سيماى امام مشاهده كردم فهميدم كه معتقدند سيد مصطفى, در آن سن قدرت استنباط يافته و مجتهد شده است و اين واقعيت را تمامى فضلاى قم مى دانستند; سرانجام وقتى پنج سال از اين ماجرا گذشت, امام به ايشان اجازه اجتهاد دادند.(9) آن ستاره فروزان در آسمان فقاهت, علاوه بر درجاتى كه در فقه و اصول به دست آورد, در عرفان نظرى و عملى از محضر امام بهره هاى فراوان برد و در اين عرصه ها شخصيتى بارز به شمار(10) آمد.

پرتو افشانى
عواملى موجب گرديد تا اين دانشمند جهان تشيع در هاله اى از گمنامى به سر برد و جوانب علمى و كمالات متنوع وى در حجاب و اختفا باقى بماند. حجاب معاصرت, نقش موثر وى در دوران اختناق رژيم پهلوى و نيز نور درخشان پدر بزرگوارش, از جمله دلايلى است كه مصطفى را در عرصه هاى علمى كمتر از آنچه كه بوده معرفى نموده است, به اين موارد بايد خصوصيت اخلاقى وى را افزود كه به دليل زهد و فروتنى, علاقه نداشت در مجامع به عنوان شخصيتى انديشمند و صاحب نظر مطرح شود و مايل بود در محافل و مجالس عادى باشد.
شهادت مظلومانه اش در سنين جوانى نيز اين وضع را تشديد كرد.
اما بايد خاطر نشان ساخت كه بعد علمى مصطفى به گونه اى بود كه امام وى را اميد آينده اسلام معرفى كرد و به همين دليل رژيم طاغوت تاب تحمل چنين خورشيد فروزانى را نياورد. مصطفى در دوران عمر كوتاه اما با بركت خود, در ميان علما و فضلاى قم و تهران به دقت نظر, استعداد وافر و تيزهوشى مشهور بود, چنانكه از همان دوران جوانى, رشد و شكوفايى علمى ايشان مورد توجه خواص قرار گرفت.
حاج آقا مصطفى در ادبيات عرب بسيار تبحر داشت و يكى از ادباى زمان خويش به شمار مى رفت, اشعار شعراى معروف عرب را حفظ بود و در مجالس مطرح مى كرد و نكات دقيق و ظريف ادبى آنها را كه از نظر اديبان عرب ناشناخته بود, بيان مى نمود كه موجب شگفتى و تحسين حضار مى شد.(11)
او كه سال هاى جوانى را صرف دانش اندوزى كرده بود, در ضمن تحقيق و تدريس به سرنوشت جامعه نيز توجه داشت و مقتضيات زمان و مسايل روزگار خويش را در نظر مى گرفت و نسبت به اوضاع مسلمانان در ايران و جهان اسلام دغدغه خاطر داشت.
نكته جالب در خصوص حاج آقا مصطفى اين است كه روى آوردن به عرفان و فلسفه, او را از مسايل اجتماعى دور نكرد, بالعكس سياستمدارى و حضور در مبارزه عليه استكبار و استبداد, وى را از عرفان و عبادت باز نداشت و علم اندوزى, تحقيق و بررسى هاى حكيمانه مانع از آن نگرديد كه با مردم مإنوس شود و دردشان را لمس نكند و به فكر درمان آلام و ناگوارىهاى آنان نباشد!
نبوغ ذاتى و حافظه شهيد سيد مصطفى خمينى بسيار فوق العاده بود, به همين دليل نه تنها مطالبى كه فرا مى گرفت را فراموش نمى كرد, بلكه مإخذ و مدارك فعاليت هاى بعدى علمى او قرار مى گرفت. ايشان در هر جلسه اى كه شركت مى كرد از نكات علمى و معرفتى سخن مى گفت و آن مجلس را به يك محفل علمى مبدل مى ساخت, به همين دليل بسيارى از انديشمندان مسلمان معترف بودند كه مصطفى با سرعت زيادى به سوى تعالى علمى مى شتابد و مدارج متعالى را درمى نوردد و آينده اى بس نورانى و درخشان برايش متصور است.(12)
مقام معظم رهبرى در معرفى اين شهيد والامقام فرموده اند: او شخصيتى همه جانبه داشت و چنين به نظر مى رسيد كه همه خصوصيات مثبت در وجود ايشان در حال رشد و ترقى است… او علاوه بر جنبه علمى, استعداد درخشان و جوالى را در فقه و اصول و علوم عقلى از خود در حوزه علميه نشان داد.(13)
آيت الله محمد يوسف غروى مى گويد: حاج آقا مصطفى بر فقه و اصول خيلى مسلط و مفسر واقعى بود. در فضايل اخلاقى انسان فوق العاده اى محسوب مى گرديد و تظاهر به تقدس نمى كرد.(14) هر كس با شهيد مصطفى خمينى جلسه اى مى نشست و در يك بحث علمى, وارد مذاكره و گفتگو با وى مى شد, به تفوق علمى, قدرت استدلال و ذهن نقاد ايشان نسبت به مسايل مطروحه وقوف مى يافت و بر خود لازم مى ديد كه اين عظمت و نبوغ را تحسين كند.
اين استعداد عالى و توانايى هاى ذهنى كه در وجود اين شخصيت نهفته بود, ميراثى بود كه از پدر و اجداد پدرى به ارث برده بود. نبوغ ذاتى, نورانيت و فرهيختگى پدرش نمونه بود و از جانب مادر به خاندان علم و فضيلت انتساب داشت; جد مادريش آيت الله آقا ميرزا محمد ثقفى, صاحب تفسير روان جاويد و حاشيه بر دررالفوايد مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود. جد اعلايش آقاميرزا ابوالفضل تهرانى(15) فرزند ميرزا ابراهيم كلانتر و از شاگردان برجسته حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زواره اى است كه آثارى چون شفإ الصدور در شرح زيارات عاشورا دارد و ديوان اشعارش بسيار شيوا و نغز و آموزنده مى باشد; البته پشتكار زياد و همت عالى آن شهيد را نيز بايد بر اين مسايل افزود.
در نجف اشرف آيت الله شهيد در اكثر جلسات حضور مى يافت و با بزرگان حوزه علميه نجف و بيوت مراجعى چون مرحوم آيت الله آقا سيد عبدالله شيرازى, آيت الله شاهرودى, آيت الله خويى حشر و نشر داشت و در جلسات علما با حضور ذهن فوق العاده شركت مى كرد و در اكثر موارد با قدرت استدلال خود, مسايل علمى را به نتيجه مطلوب مى رساند. غالب حاضرين در مقابل منطق قوى و شيوه هاى خردمندانه وى همواره خاضع بودند. علاوه بر اين, در سال هاى نخست ورود به نجف اشرف, در درس مجتهدان طراز اول حضور به هم رسانده و با طرح اشكالات عميق و استدلالهاى متين, باعث تحول در نگرش غير صحيح حوزه نجف نسبت به ديگر حوزه هاى علميه شدند و عملا توانمندى خود را بر كثيرى از علما و محافل علمى اين ديار به اثبات رسانيدند.(16)
يكى از آشنايان مى گويد: شهيد مصطفى خمينى از همان آغاز تحصيل, نسبت به مطالب علمى اين گونه نبود كه مطلبى را دربست بپذيرد, بلكه نظرات قدما را تجزيه و تحليل مى كرد و مفاهيم و مضامين مطروحه در كتب درسى يا مورد مباحثه را به دقت بررسى مى نمود و با موشكافى ابهامات را برطرف مى ساخت.(17)
مباحث اصولى آن شهيد سرشار از نقدهاى منطقى است. او نشان داده كه در اين بحث ها اصرار داشته است تا هميشه نقادى كند, اما ايشان در عين اعتقاد به توسعه نقد, انتقادى بى جا و دور از عقل را روا نمى ديد.(18)
حجه الاسلام والمسلمين على اصغر مرواريد مى گويد: در مدرسه خيرات خان مشهد, حاج آقا مصطفى را ملاقات كردم, در همان سال اول كه او نوجوانى شانزده ساله بود, در بين طلبه هاى اين شهر مقدس واقعا درخشيد; يعنى بحث ادبى كه مى شد اظهار نظر مى كرد با يك شور و شادابى كه براى استماع كنندگان لذت بخش بود. در مقابل عظمت هيچ شخصيتى خود را نمى باخت و امكان داشت با يك عالم مشهور و معروف بحث كند و به وى بگويد: اين مسئله اى را كه شما مطرح مى كنيد قابل بحث است و مى توان آن را نقد نمود!(19)
با چنين توان علمى و روحيه ژرف نگرى و نوآورىهاى سازنده و ارزنده, شهيد سيد مصطفى خمينى در مدرسه حجتيه منظومه حكمت تدريس مى كرد و در درس ايشان شاگردان فاضل و دانشمندى حضور مى يافتند.(20) در همين زمان اسفار اربعه ملاصدرا و برخى ديگر از آثار فلسفى و عرفانى توسط آقامصطفى به بحث گذاشته مى شد.(21)
وى علاقه شديدى نسبت به شاگردان داشت, خصوصا آنهايى كه براى تحصيل كوشش افزونترى مى كردند, بيشتر مورد توجه قرار مى داد, حتى گاهى براى تشويق آنان مسإله اى را مطرح مى كرد و براى هر كس كه بتواند آن را حل كند جايزه اى تعيين مى نمود. نظرشان اين بود كه به طلاب ممتاز و با استعداد بايد علاوه بر شهريه هر ماهه هديه اى ويژه بدهند تا بيشتر تشويق شوند.(22) وى شاگردان را خوب تحمل مى كرد و در برخورد با آنان فروتن و خوشخو بود و از قيل وقال مدرسه ناراحت نمى گرديد.
مرحوم شهيد حاج آقا مصطفى علاوه بر اينكه در همه درس هاى حوزه نجف شركت مى كرد و با نقادى و سوال و بحث, بنيه واقعى علمى خودش را بروز مى داد, با درخواست گروهى از طلاب فاضل و برجسته, شروع به تدريس خارج اصول فقه كرد و با عنايت به فوق العادگى مراتب علمى و تسلط كامل بر علوم و مباحث عقلى و شناخت دقيق مبانى فكرى حضرت امام, در اين تلاش موفق شد. ايشان تا پايان عمر شريفشان به مدت ده سال يك دوره اصول فقه, با سبك تحقيقى نوين تدريس فرمودند كه درخشش علمى آن شهيد را افزونتر از قبل آشكار كرد و محصولش مجلدات كتاب تحريرات فى الاصول مى باشد كه به زيور طبع آراسته شده است.
درس خارج حاج آقا مصطفى در نجف, غرور بى اساس برخى از ناآگاهان يا مغرضان را شكست; استاد سيد محمد سجادى مى گويد: او كه با دو بال علم و تقوا پرواز مى كرد در تبعيدگاه خويش (نجف), حوزه تحقيق و تدريس داير نمود; در محاضراتش پژوهشهايى است كه در برگيرنده نتيجه تحقيقات بزرگان از سلف صالح, همراه با نقد و اصلاح و تبيين مى باشد.(23)

گوهرهاى گرانبها
شهيد سيد مصطفى خمينى صرفا به دانش آموزى, تدريس و تربيت شاگردان فاضل اكتفا نكرده است, بلكه در عرصه پژوهش, نگارش و تإليف آثار گران سنگ نيز از انسان هاى بسيار موفق و مبرز به شمار مى رود. تمامى نوشته هاى آن شهيد بيانگر عظمت علمى و ژرفايى و گستردگى پژوهش هايش در دانش هاى مختلف دينى است. در مباحث تفسيرى, ابتكار, تتبع وسيع و مايه هاى علمى وى كاملا مشهود بوده و در اثرى كه در اين زمينه از او باقى است, ذيل هر آيه قرآن جنبه هاى ادبى, كلامى, فلسفى, فقهى و مانند آن را مورد دقت قرار داده و متناسب با موقعيت و بحث, مطالب ارزشمندى را مطرح كرده و در نهايت به نقد و بررسى آنها پرداخته است. پژوهش هاى آن مرحوم در علم اصول نيز بيانگر تسلط همه جانبه اش بر جزئيات اين دانش و اجتهاد كاملش در اين رشته مى باشد, نوشته هاى آن شهيد والامقام به اين مباحث منحصر نمى گردد و آثارى در معقولات به خامه بنان در رقم ترجمان آورده است. در اين گونه يادداشت ها وى به شرح و تفسير آراى حكما بسنده نكرده, بلكه با استقلال عقلانى تمام و تفكرى ناب و اتكال بر پشتوانه مستحكم خرد و برهان, مبانى استوارى را با شيوه صدرايى باز نگاشته است. از مطالعه نوشته هاى فلسفى آن فرزانه گرانقدر مستفاد مى گردد كه همچون صاحب مكتبان بزرگى چون ابن سينا, سهروردى و خواجه نصير الدين طوسى داراى نظرات ابتكارى و خلاقيت هاى تحول برانگيز بوده است.
با وجود آنكه حاج آقا مصطفى مدت قابل توجهى از عمر خود را در زندان, تبعيد و مبارزه با رژيم طاغوت به سر برده و در سنين جوانى به شهادت رسيده و در بهار ثمردهى معنوى به دار بقا كوچ كرده است, در حدود سى جلد اثر تإليف كرده كه تعداد قابل توجهى از آنها توسط عوامل ساواك مفقود شده, و از بين رفته است! آثار چاپ شده ايشان در چهار حوزه تفسير, فلسفه, اصول و فقه مى باشد كه در سطحى عالى و كاملا اجتهادى و با قلمى وزين و در عين حال مختصر به نگارش درآمده و در آنها تكرار و اطناب ديده نمى شود.(24)

فهرستى از تإليفات آن بزرگوار:
1 ـ تفسير القرآن الكريم: شامل تفسير سوره هاى حمد و بقره (آيات 1ـ 46) كه در چهار مجلد به اهتمام سيد محمد سجادى چاپ شده است.
2ـ شرح زندگانى ائمه معصومين(ع) كه تا شرح حال حضرت امام حسين(ع) به نگارش درآمده و ناتمام مانده است!
3ـ تحريرات فى الاصول شامل يك دوره علم اصول به سبك استدلالى و مفصل است.
4ـ كتاب اصول كه نسبت به تحريرات فى الاصول خلاصه تر است.
5ـ تعليقه اى بر عروه الوثقى.
6ـ مستند تحريرالوسيله (شرح كتاب فقهى و فتوايى امام خمينى).
7ـ كتاب البيع (يك دوره مباحث استدلالى بيع در سه جلد)
8ـ مكاسب محرمه (دو جلد در فقه استدلالى)
9 ـ كتاب الاجاره كه نسخه دست نويس آن در هنگام حمله عوامل ساواك به خانه اش در قم به غارت رفت
10 ـ كتابى در بحث نكاح و در موضوع فقه
11ـ القواعد الرجاليه (در مباحث علم رجال)
12ـ القواعد الفقهيه
13 ـ القواعد الحكميه (درباره قواعد كلى فلسفى است) اما گويا مفقود گرديده است
14ـ حاشيه بر الاسفار الاربعه
15ـ حاشيه بر المبدإ والمعار ملاصدرا
16 ـ رساله اى در بحث قضاى صلوات
17 ـ رساله اى در بحث الخلل فى الصلوه
18ـ الواجبات فى الصلاه
19ـ الفوائد والعوائد
20ـ كتاب الصوم (نيت و مفطرات)
21ـ كتاب الطهاره
22ـ دروس الاعلام ونقدها (نقل درس بزرگان نجف و نقد آن ها)
23ـ حاشيه بر وسيله النجاه آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى
24ـ حاشيه بر خاتمه مستدرك مرحوم حاج ميرزا حسين نورى
25ـ تطبيق هيإت جديد بر هيإت نجوم اسلام.(25)

تلاش براى تزكيه
مصطفى از همان اوان نوجوانى به عبادات توجه داشت و غالبا با پدرش در نماز جماعت آيت الله حاج سيد احمد زنجانى و نيز آيت الله حاج سيد محمد تقى خوانسارى شركت مى كرد, به خودسازى خويش مى انديشيد و براى موفقيت در اين طريق از رفاه و لذايذ دنيوى صرف نظر مى كرد و اجازه نمى داد نفس كامجو او را از معنويت و عبوديت باز دارد; پيشانيش از جاى مهر قالب گرفته بود, زيرا غالب اوقات تا صبح به عبادت مى پرداخت, اما هيچ گاه چون افراد مقدس نما چهره اى عبوس و خشن به خود نمى گرفت!
او به هيچ عنوان سياست را از ديانت جدا نمى دانست و در اوج مبارزات, عابدى تمام عيار به شمار مى رفت; شب زنده دارى را شرط درك حكمت الهى مى دانست و عقيده داشت انسانى كه مى خواهد جامعه را هدايت كند وديگران را به سوى حق فراخواند و عوامل مزاحم و باطل را نابود نمايد, بايد نخست به تصفيه درون بپردازد و با عبادت نيمه شب, ذكر, دعا و تلاوت قرآن نفس را پالايش نمايد. هيچ كس از آشنايان مشاهده نكرده كه حتى براى يك شب مصطفى سحرخيزى خويش را ترك كرده باشد, حتى در شرايط سخت و پرمشقت, بنا به اظهارات همسرش(بانو حائرى) هميشه شب ها بيدار بود و تا صبح به دعا و نيايش مى پرداخت; وى مى افزايد: من اكثرا صداى گريه او را مى شنيدم. اين اعمال را او در ايام عادى انجام مى داد. اما چون ماه هاى خاصى چون رجب و شعبان فرا مى رسيد, عبادات و تهجد وى فزونى مى گرفت. در ماه مبارك رمضان نيمه هاى شب به حرم حضرت على(ع) مى رفت و زيارت جامعه كبيره و زيارت هاى مخصوص ديگر و هزار بار سوره مباركه قدر را تلاوت مى نمود و تا هنگام طلوع فجر به تهجد و مناجات مشغول بود و در ده روز آخر ماه مبارك رمضان در مسجد كوفه معتكف مى گرديد و به عبادت مى پرداخت. اين سالك طريق حقيقت, دائم الذكر بود و در هر حال تسبيحش را مى گردانيد و ذكر بر زبان جارى مى كرد; در حال حركت, هنگام مسافرت با دوستان و در جلسات, اين سنت پسنديده اش استمرار داشت, پس از نماز صبح به پهلو مى خوابيد و پتويى بر روى خود مى كشيد و تا هنگام طلوع آفتاب ذكر مى گفت, نقل كرده اند كه حضرت امام برخى اذكار و اوراد از بزرگان و اساتيد خود دريافت كرده بودند و براى خواندن آنها اجازه داشتند و تنها كسى كه موفق شد براى اين تمرين معنوى از امام اذن بگيرد, حاج آقا مصطفى بود; البته تإكيد داشت كه در ذكر گويى حال نمايش و ريا نداشته باشد, به همين دليل در هنگام ذكر و دعا اگر كسى صحبتى مى كرد, بدون اينكه بفهماند در چه حالى است جوابش را با تبسم مى داد.
اين عارف ستوده خصال و نيك كردار, براى رسيدن به معبود طريق حقيقت را مى پيمود, اما شريعت را سخت مراعات مى كرد; هنگام نماز چهره اش از هم مى شكفت و قبل از وقت, خود را براى اين فريضه الهى مهيا مى كرد و با اذان نماز خويش را شروع مى نمود. درگير و دار ستيز با طاغوت, اگر فعاليت هاى سياسى به درازا مى كشيد مى فرمود: بلند شويد و اول وقت نماز بخوانيد, سپس به تلاش خود ادامه دهيد! به نماز جماعت تقيد داشت و در آغاز وقت شرعى به هر مسجدى كه مى رسيد, همان جا در نماز جماعت حضور مى يافت, اما در نجف غالبا در مدرسه آيت الله بروجردى به امامت پدر نماز اقامه مى كرد.
حجه الاسلام والمسلمين على اصغر مرواريد مى گويد: مصطفى با داشتن استعداد سرشار اهل عرفان و تهجد بود; بارها اتفاق مى افتاد كه در جلساتى تا بعد از نيمه شب بيدار بوديم, ولى بعد از ساعت دو يا سه بامداد حاج آقا مصطفى را مى ديدم كه از خواب برخاسته و نافله اش را مى خواند و دعاى رجب را مقيد بود كه بخواند و در آخر دعا با انگشت به سمت چپ و راست اشاره مى كرد و اين حركت را چنين تعبير مى نمود كه انسان بايد نهايت خضوع را در برابر پروردگار نشان دهد. به مشهد كه مشرف مى گرديد همراه با آقا نظام الدين قمشه اى (فرزند ميرزا مهدى الهى قمشه اى) عبايش را درمىآورد و روى زمين مى نشست و دعاى كميل را با حالتى خاص مى خواند.(26)

ارادت به خاندان طهارت
از ويژگى هاى حضرت امام, تسلط روحى ايشان بر جسم بود; در واقع بدن را در استخدام خويش گرفته بود. حاج آقا مصطفى هم در اثر تعليم و تربيت آن حضرت, به چنين حالتى دست يافت و ضمن آنكه محو و فانى در حق گشته بود, در اظهار ارادت نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت سر از پاى نمى شناخت و محبت نسبت به اولياى الهى را بر اثر معرفت و كسب كمالات به دست آورده بود. از وقتى كه ايشان به نجف عزيمت نمود, يعنى از سال 1344 تا هنگام شهادت, هر سال پنج الى شش بار در مناسبت هاى زيارتى حضرت سيدالشهدا(ع) همچون زيارت عرفه, اربعين, رجب و شعبان, عاشقانه در آن گرماى طاقت فرساى عراق در تابستان و يا در سرماى سوزناك و خشك كويرى نجف در زمستان با پاى پياده به كربلا مى رفت و بنا به اظهارات حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان در مواردى اتفاق مى افتاد كه كف پاى وى تاول هايى مى زد كه خونابه از آن جارى مى گرديد, اما ايشان با وجود جراحت هاى زياد به راه رفتن ادامه مى داد. (27)
فاصله بين نجف و كربلا از راه اصلى و آسفالته حدود هشتاد كيلومتر و از مسير فرعى و كنار شط فرات و نخلستان متجاوز از صد كيلومتر است كاروان هاى نجف و مخصوصا قافله شيخ محمد على حليمى كاشانى راه دوم را انتخاب مى كردند. مرحوم حاج آقامصطفى در شهرك چغل (ذوالكفل) واقع در 35 كيلومترى نجف و در كنار جاده اصلى بغداد, معمولا در آبادى مذكور به اين قافله ملحق مى گرديد. در مسير, چه در حال حركت و چه در توقف و استراحت بحث هاى علمى مطرح مى شد كه حاج آقا مصطفى برجستگى هاى خود را در اين مباحث نشان مى داد.
در اوقات صبح, ظهر و شام, نماز به امامت ايشان اقامه مى گرديد و شب هنگام, پس از نماز مغرب و عشإ دعاى توسل و زيارت عاشورا خوانده مى شد. اگر شب جمعه در راه بودند, دعاى كميل و ذكر مصيبت توسط همراهان انجام مى گرديد. او بسيار خوش مشرب و خوش مسافرت بود و در سفر با همراهان دوست بود و مى كوشيد به كسى سخت نگذرد و فردى از قافله عقب نيفتد و جانماند.
عشاير بين مسير اصرار داشتند كه از زائران حسينى پذيرايى كنند, چون بر اين باور بودند كه پذيرايى از زوار پياده اباعبدالله الحسين(ع) بسيار ثواب دارد. از سويى كسانى كه حركت مى كردند اصرار داشتند كه شب اربعين به حرم حسينى برسند; در يكى از اين مسافرت ها يكى از عشاير مسير آمد جلوى راه كاروان حاج آقا مصطفى و به وى اصرار كرد كه بفرمائيد! حاج آقا حليمى گفت كه ما لحظاتى قبل پذيرايى شده ايم و قصد داريم شب براى زيارت به حرم برسيم. حاج آقا مصطفى كه ناظر التماس و تمناى آن مرد بود, خطاب به آقاى حليمى گفت: اين بنده خدا اميدى دارد و التماس مى كند, اگر تقاضايش را قبول كنيم خوشحال مى شود وهمين شادمانى او اجر دارد; حاج آقا حليمى با يك حالت برافروخته پيش آمد و گفت: مى خواهيم براى اربعين به زيارت برسيم! آن شهيد گفت: اشكالى ندارد روزهاى بعد مى رسيم, مهم اين است كه دل اين بنده خدا را كه به ما اصرار مى كند شاد كنيم.(28)
با اينكه حاج آقا مصطفى بسيار با ذوق و نمكين بود و در مجالس دوستانه منتهاى ظرافت و لطافت را در سخنانش به كار مى برد, ولى وقت دعا و سوگوارى در بين افراد نظير نداشت; وقتى دعاى توسل شروع مى شد همان طور كه به پياده روى خود ادامه مى داد, با كمال توجه دعا مى خواند و در تمام مدت دعا اشك بر گونه ها جارى مى ساخت و تا ذكر مصيبتى از خاندان عصمت و طهارت مى شد به شدت مى گريست و از فرط گريه شانه هايش به لرزه مى افتاد! شخصى به نام شيخ جعفر, هميشه پس از نماز جماعت در مسجد شيخ واقع در نجف, چند جمله اى ذكر مصائب عاشورا را مى كرد و روضه مى خواند: اغلب حاضران چندان اعتنايى نداشتند و كم كم متفرق مى شدند, ولى تنها كسى كه مقيد بود تا آخر بنشيند و روضه وى را گوش دهد مرحوم حاج آقا مصطفى بود. ايشان مقيد بودند در مجالس عزادارى كه دوستان در منازل و يا مدارسى برقرار مى كردند شركت نمايند, خودشان هم مجلس روضه اى در صبح هر جمعه داشتند كه گاهى اتفاق مى افتاد روضه خوان تنها يك نفر مستمع داشت كه آن هم خود آن مرحوم بود; آنچه برايش حائز اهميت بود, عزادارى براى حضرت امام حسين(ع) بود.(29)

سيما و سيرت
علامه شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى(ره) قامتى بلند و رشيد, سينه اى پهن و ستبر, چشمانى نافذ و روشن محاسنى انبوه و پيشانى پهن و سيمايى دوست داشتنى داشت. با اولين نگاه دل به جذبه او مى سپردند و مشتاق خوشخويى و رفتار متواضعانه اش مى گشتند وقتى با همسفران و همراهان حركت مى كرد, چنان خاكى بود كه كمتر كسى تشخيص مى داد او كيست؟(30) به رغم قدرت و قوت ظاهرى و توانايى هاى علمى و فكرى, حاج آقا مصطفى متواضع بود و با افراد ضعيف تر از خودش روبرو نمى گرديد; حتى اگر اين گونه افراد توهينى مى كردند و يا حرف ركيكى هم مى زدند, برايش قابل گذشت بود! ولى واى به حال آن موقعى كه مشاهده مى كرد يك نفر از خودش قوىتر است و مى خواهد تحكم كند و زور بگويد! با آن موقعيت علمى, استادان خود را هرگز فراموش نمى كرد و در برابر آنان روحيه شاگردى خود را حفظ مى نمود. حضرت آيت الله سبحانى, از اساتيد دوران جوانى وى, اين خصلت آقا مصطفى را چنين توضيح مى دهد: اگرچه در دوران جوانى پيش ما درس خوانده بود, ولى بعدها خود در حوزه, شخصيتى علمى شده بودند و بعد هم كه به نجف منتقل شدند در آنجا تدريس داشتند و در كنار همه اينها فرزند امام هم بودند, با اين حال اواخر بهار سال 1356 هـ.ش در ماه شعبان كه اين جانب عمره مشرف شده بودم و ايشان هم آمده بودند, آن قدر مورد محبت ايشان قرار گرفتم كه ديگران تعجب مى كردند!(31)
با آنكه در حوزه نجف به عنوان يك مجتهد مسلم و صاحب نظر شناخته شده بود, اما وقتى با استادش از اتاق خارج مى شد زودتر مى دويد و كفش او را جفت مى كرد و دستش را مى بوسيد.(32)
با همه موقعيت اجتماعى ـ سياسى كه داشت عاشقانه به دنبال پيرطريقت بود و به يكى از عرفاى گمنام به نام آقاى ابهرى ارادت مى ورزيد. با آيت الله سيد محمد رضا بهإالدينى حشر و نشر بسيار داشت و با مرحوم آقا سيد كمال (عارف گمنام) و آيت الله كشميرى (از شاگردان برجسته و وارسته عارف سالك حاج ميرزا على آقا قاضى) سر و سرى داشت. به اين فكر نمى كرد كه استاد عرفانش چه مقامى دارد: در مسجد سهله فردى بود كه مى گفتند خدمت حضرت مهدى(عج) مى رسد. آقا مصطفى در شب هاى چهارشنبه با او خلوت مى كرد. حتى در مدينه النبى پيرمردى را يافته بود كه دستش را مى بوسيد و مى گفت: در زيارت بقيع مردم هجوم مىآوردند و دست مرا مى بوسيدند و من دست پيرمردى را مى بوسيدم كه به دنبالش مى گشتم.(33)
روحيه اى بسيار صميمى, گرم و پرعاطفه داشت, به مشكلات و مشقات لبخند مى زد و ميراثى كه وى از پدرش برده بود, در اين خصال نيكو كاملا هويدا بود. برايش حوادث زندگى و برخى رخدادهاى ناگوار خيلى عادى به حساب مىآمد و گويى ساليان متمادى خويش را مهيا كرده تا به چنان مشكلى لبخند بزند و بر آن فائق آيد.
در ميدان مبارزه هيچ گونه ادعايى نداشت و هرگز نمى خواست وانمود كند كه من نقش محورى دارم و كانون اصلى هدايت مبارزات روحانيت خارج از كشور من مى باشم. و با يك فروتنى و همسونگرى معينى, در هر كس هرگونه توانايى و استعدادى مى ديد به آن بها مى داد و به اندازه قدرت فكرى و ذهنى و مقام ايمانى به وى شخصيت مى داد و سعى مى كرد با يك بزرگوارى خاصى, آنجايى كه ضرورتا يادآورى از يك تلاش, تشويق به حساب مىآيد او را به شايستگى ياد كند كه موجب تشويق و دلگرمى يك فرد مبارز باشد. اگر خطاهايى هم از يك نفر مى ديد, اجازه نمى داد به رخ آن فرد خاطى بكشند و او را از عرصه ستيز با ستم نااميد و دلسرد كنند, بلكه مى كوشيد با نوعى توجيه منطقى مانع آزردگى و پژمردگى چنين اشخاصى بشود.
عامه مردم در اثر ارتباطى كه با حاج آقا مصطفى داشتند ايشان را يك انسان وارسته, فروتن و دوست داشتنى يافته بودند.
يكى از ويژگى هاى اين مرد بزرگ بى پيرايگى بود. به عنوان مثال وقتى در نجف همراه با امام براى اقامه نماز مغرب و عشإ و يا ظهر و عصر مىآمد, بعد از اقامه نماز بدون هرگونه تشريفات و مانند يك طلبه عادى چند دقيقه اى در گوشه مسجد مى نشست و تسبيح, ذكر, صلوات و استغفار مى گفت و هنگامى كه مسجد از جمعيت خالى مى گشت تنها به راه مى افتاد و به سوى منزل خود حركت مى كرد. همچنين شب هاى چهارشنبه به مسجد سهله در كوفه مى رفت و بعد از اقامه نمازهاى مخصوص و عبادات ويژه اى كه براى اين مكان مقدس در شب چهارشنبه وارد است, در حدود سى دقيقه تا چهل و پنج دقيقه عباى خود را روى خاك ها و شن هاى مسجد مى گسترانيد و در ميان مسجد و افراد عادى و عاشق مى نشست و يا در مسجد كوفه, قبل و بعد از عبادات مإثوره, خيلى خودمانى با افراد آشنا و غير آشنا به گفتگو مى پرداخت و هيچ گونه تعين و تشخصى از خويش بروز نمى داد.
اين فروتنى موجب ارادت و عطوفت طبقات مختلف نسبت به حاج آقا مصطفى شده بود. براى ايشان عرب و عجم فرقى نداشت, حتى كسبه نجف به خدمتشان آمده و دست بوسى مى كردند و از وى احوال پرسى كرده و اگر سوالى داشتند مطرح مى نمودند, گاهى كه به صحن و حرم مطهر حضرت على(ع) مىآمد, عباى خود را پهن مى نمود, روى زمين مى نشست و با طلاب و زوار عادى هم صحبت مى گرديد و وقتى براى زيارت كربلا مشرف مى گرديد, در مراسم شادى و سوگوارى عرب هاى نجفى و كربلايى حضور مى يافت. در مسير نجف تا كربلا روستائيان و عشاير شيفته اخلاق و رفتار حاج آقا مصطفى بودند و بسيارى از افراد ساكن در عراق, لبنان, سوريه و افغانستان كه مقلد حضرت امام خمينى گرديدند, از طريق فرزند برومندش به آن حضرت علاقه مند شدند و در اثر معاشرت با ايشان و به دليل روش صحيح و برخورد و منش جذاب حاج آقا مصطفى شيفته و مطيع حضرت امام گشتند. ..(34)
ادامه دارد
پى نوشت ها:
1. مجله حضور, شماره 21, ص;27 زندگينامه سياسى امام خمينى, محمد حسن رجبى, ص81, مصاحبه با والده مكرمه شهيد آيت الله مصطفى خمينى, روزنامه همشهرى, پنج شنبه اول آبان, سال1376 (ويژه نامه) .
2. روزنامه اطلاعات, شماره 21754 (بخش ضميمه, ص4)
3. مجله بينات, شماره 15, ص54.
4. شهيدى ديگر از روحانيت, ص195, سيره صالحان, ص422, ستاره صبح انقلاب, ص14, فصلنامه حضور, ص189, سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج4, ص164.
5.نهضت روحانيون ايران, على دوانى, ج6, ص332 (چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامى).
6. همان مإخذ .
7. شهيد هجرت و جهاد آيت اله سيد مصطفى خمينى, سيد حميد روحانى, ص5.
8. مجله پيام انقلاب, شماره 7, آبان 1361, ص48.
9. يادها و يادمان ها از شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى, كميته علمى كنگره شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى (1376), ج اول, ص66.
10. لطف پنهانى حق, صديقه توانا, روزنامه كيهان, شماره 16639 ص14.
11. راز توفان (يادنامه آيه الله مصطفى خمينى), ص341.
12. مجله پيام انقلاب, شماره 199, ص30, سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص165.
13. فصلنامه حضور, شماره21, ص3.
14. مجله حوزه شماره 48, پابه پاى آفتاب, ج4, ص332.
15. درباره وى بنگريد به مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى به قلم محدث ارموى.
16. راز توفان, ص335.
17. سرگذشت هاى ويژه, ج4, ص164.
18. مجله حضور, شماره 21, ص184.
19. راز توفان, ص289.
20. شهيد هجرت و جهاد, ص;5 سيره صالحان, ص;423 فصلنامه بينات, شماره15, ص54.
21. شهداى روحانيت شيعه در يكصد ساله اخير, ج اول, على ربانى خلخالى, ص262.
22. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص166.
23. تحريرات فى الاصول, مقدمه سيد محمد سجادى, ج اول, ص;10 سيره صالحان, ص;425 خاطرات سيد على اكبر محتشمى, ص;83 راز توفان, ص;335 فصلنامه حضور, شماره 22, ص287.
24. مجله حضور, ش22, ص292.
25. راز توفان, ص97, فصلنامه بينات, شماره 15, ص64 ـ ;65 سيره صالحان, ص428 ـ 429, فصلنامه حضور, شماره 21, ص241 ـ 242 و نيز ص 193.
26. يادها و يادمان ها, ج اول, ص71, 240 و ;363 ج دوم ص222, 282 و 363, راز توفان, ص289 ـ ;290 ستاره صبح, ص18 و ;85 سرمنزل انسانيت, ص117.
27. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج4, ص169.
28. راز توفان, ص 307 ـ 308 ; خاطرات سيد على اكبر محتشمى, ص124 ـ 125.
29. مجله پاسدار اسلام, شماره 23, ص30 (خاطرات حاج آقا رحيميان).
30. ستاره صبح, ص19.
31. يادها و يادمان ها (خاطرات آيت الله شيخ جعفر سبحانى), ج اول, ص85.
32. همان, ج دوم, ص173.
33. مإخوذ از خاطرات حجج الاسلام برقعى, متقى و رازى زاده و نيز آيات گرام خلخالى و بجنوردى مندرج در كتاب يادها و يادمان ها, ج دوم ص123, 157, 230 و 243.
34. راز توفان, ص340.

/

چهار راه شهدا شاهراه انتفاضه و مقاومت

 


چهار راه شهدا شاهراه انتفاضه و مقاومت!
گوشه هايى از مقاومت مردم فلسطين از نگاه يك خبرنگار

 


 

خبرنگار يكى از سايت هاى اينترنتى مربوط به فلسطينيان مشاهدات خود را از حوادث روز 19 مهرماه از چهارراه شهدا واقع در منطقه ((نتساريم)) غزه كه در انتفاضه دهه 90 مردم مسلمان فلسطين هم صحنه درگيرى شبانه روزى با نظاميان صهيونيستى و يكى از كانون هاى پرتلاطم انتفاضه كنونى است چنين گزارش مى دهد.
كودكى 9 ساله پشت يك كانتينر قديمى و فرسوده كه در داخل زباله دانى مجاور پايگاه نظاميان صهيونيست افتاده در محاصره تك تيراندازهاى صهيونيست قرار گرفت, او بيش از يك ساعت جرإت بلند شدن از روى زمين را از بيم مورد هدف قرار گرفتن نداشت, صهيونيست ها در برج هاى مراقبت اين پايگاه متوجه حضور او شده بودند, آتش سلاح هاى خود را به سوى اين كانتينر گرفتند.
به دليل شدت آتش كسى قادر به نجات اين كودك نبود, صحنه اى بسيار دردناك بود كه احساسات هر انسانى را بر مى انگيخت گريه اين كودك بى دفاع كه براى تظاهركنندگان دست تكان مى داد و از آنان طلب يارى مى نمود بر تراژدى اين صحنه افزود.
هر كسى كه به صحنه درگيرى در چهار راه شهدا مى رسد بايد تعدادى از جوانان را مشاهده كند كه دست, پا يا سر خود را بانداژ نموده و زخم هاى خود را كه به دليل شليك گلوله هاى جنگى و فلزى صهيونيست ها زخمى شده است بسته و بار ديگر به صحنه درگيرى باز گشته اند.
يكى از نقاشان تابلوى پارچه اى بزرگى به ابعاد 9 متر مربع از صحنه دردناك شهادت ((محمد الدوره)) و مجروحيت پدرش كه در پشت يك بلوك سيمانى پناه گرفته اند را كشيده و روبروى شهرك صهيونيست نشين ((نتساريم)) قرار داده و با حروف درشت روى آن نوشته است ((آنچه كه با زور گرفته شده تنها با زور باز پس گرفته خواهد شد)).
ده ها تن از جوانان با استفاده از تكه هاى آهنى كه از اتومبيل اسقاط شده كنده اند اقدام به شكستن سنگ ها و بلوك ها مى نمايند تا حجم سنگ ها براى پرتاب به سوى صهيونيست ها مناسب گردد.
چهار دختر نوجوان در ميان تعداد زيادى بطرى خالى نشسته و پس از پرنمودن بنزين در آنها و قرار دادن فتيله آن را به تظاهر كنندگان مى سپارند تا به سوى صهيونيست ها پرتاب شود.
هر گوشه از اين چهار راه عده اى دور هم جمع شده و از طريق راديو اخبار درگيرى ديگر مناطق را دنبال مى كنند.
پس از انفجار يك بمب جاسازى شده توسط سربازان رژيم صهيونيستى در كارخانه ذوب آهنى كه جوانان فلسطينى از آن تكه هاى آهن براى مقابله با صهيونيست ها برمى دارند. جوانان از اين پس تنها سنگ و بطرىهاى خالى را از زمين برمى دارند.
فردى كه خود را كارشناس مواد منفجره معرفى مى نمود در بين تظاهر كنندگان در رفت و آمد بود و هر نوع شىء مشكوك را براى بررسى و احتمالا خنثى نمودن به محل ديگرى منتقل مى كرد.
حتى حيوانات هم از سبعيت صهيونيست ها در امان نيستند, تك تيراندازهاى صهيونيستى به سوى يك اسب كه گارى را مى كشيد شليك نموده, اسب را از پاى درآورده و كودك يازده ساله موجود در گارى را از ناحيه شكم مجروح نمودند, پسر بچه از ترس و در حالى كه خونريزى شديدى از محل اصابت داشت به سوى مردم گريخت.
به گفته يكى از افراد حاضر در صحنه صهيونيست ها سر او را نشانه گرفته بودند اما او با هوشيارى خود را در پشت سر اسب پنهان نموده و از مرگ حتمى نجات يافت.
درگيرى در اين منطقه بالا گرفته است تظاهر كنندگان علاوه بر بطرىهاى آتش زا و سنگ, از بمب هاى كربنى هم استفاده مى كنند, اين بمب ها در واقع همان بطرىهاى محتوى بنزين هستند كه علاوه بر اين ماده آتش زا كربن (كاربيت) هم در آن ريخته شده و به وسيله ورق هاى آلمينيومى پوشانده مى شوند كه به محض انفجار صداى بسيار مهمى را توليد مى كنند.
چند راننده كمپرسى فلسطينى در يك اقدام خود جوش بار شن و ماسه خود را در ميان خيابان ريخته و سد حايلى بين پايگاه نظامى و ساختمان دانشگاه تربيت معلم كه صحنه اصلى درگيرى است, ايجاد كردند. يكى از رانندگان كه گلوله تك تيرانداز از فاصله چند سانتيمترى سرش عبور نموده بود, بدون توجه به شليك صهيونيست ها تا تخليه تمامى محموله خود همانجا ماند.
به گفته فردى كه خود را كارشناس مواد منفجره مى ناميد اين اقدام رانندگان تلفات تظاهركنندگان را بشدت كاهش داد.
يك پيرمرد 80 ساله كه نمى خواست از فيض اين مقابله و درگيرى محروم بماند در حد توان خويش در اين تظاهرات شركت نموده او با تعبيه يك سبد در پشت دوچرخه خويش شيشه هاى آب سرد به تظاهر كنندگان مى رساند.
فرد ديگرى هم كه سن و سالى به اندازه اين مرد داشت در گفتگويى آرزو نمود خود به جاى اين كودكان و نوجوانان به شهادت برسد.
به رغم عمق مصيبتى كه يك دختر جوان بيست ساله در پى شهادت برادر نوجوانش تحمل مى كند اما اين مصيبت هرگز او را از مقابله با سربازان صهيونيست باز نمى دارد, او تا آن لحظه بيش از 20 بطرى آتش زا به سوى سربازان صهيونيست پرتاب كرده بود.
از نكات قابل توجه منتهى شدن اكثر خطوط تاكسيرانى به چهار راه شهدا بود سوارىهاى مسافر بر در يك اقدام خود جوش از تمامى مناطق غزه جوانان فلسطينى را به چهار راه شهدا مى رساندند.

تك تيراندازهاى صهيونيست به دنبال چشم كودكان فلسطينى
رمضان سلوات نوجوان پانزده ساله اى كه ديد چشم راست خود را به دليل اصابت يك گلوله از دست داده از جمله كودكانى است كه مورد اصابت تك تيراندازهاى صهيونيست قرار گرفتند. اين تك تيراندازها تنها موظف اند چشمان كودكان انتفاضه را هدف قرار دهند.
اين تك تيراندازان سنگ دل تاكنون جام كينه و سبعيت خويش را بر سر بسيارى از كودكان فلسطينى ريخته اند.
سليمان مصبح نوجوان ديگرى است كه تنها 11 بهار را به چشم ديده و پس از درگيرى سه ساعته كه در روز يكشنبه 8 / 10 / 2000 روى داد با چهره خونى به بيمارستان منتقل گرديد.
پدر رمضان سلوات در گفتگويى گفت: برغم آنكه من از ساعت هاى اوليه مجروحيت در كنار فرزندم بودم اما تاكنون نتوانسته ام واژه هاى مناسبى براى تبيين اين فاجعه به پسرم, بيابم. با اينكه يقين دارم كه او توان تحمل چنين مسئله را دارد.
پدر اين كودك در ادامه مى گويد: يكى از دوستان خانوادگى خبر مجروحيت فرزندم را از طريق تلفن به من گفت و من در حالى خود را به بيمارستان رساندم كه فكر مى كردم فرزندم به شهادت رسيده و اين دوست براى اينكه به ناگاه اين خبر را دريافت نكنم, به من چنين گفته است, اما زمانى كه فرزندم را زنده روى تخت بيمارستان ديدم كمى از شدت ضربه روحى وارده به من كاسته شد.
رمضان خود در مورد چگونگى مجروحيتش مى گويد: به همراه ديگر دانشآموزان طى يك راهپيمايى خود را به مكان درگيرى رسانديم.
در اين محل سه جيپ نظامى صهيونيستى و حدود پنج سرباز را مشاهده نموديم اما پس از نزديكتر شدن به صحنه درگيرى در مسافتى دورتر يك سرباز صهيونيست را ديدم كه در پشت يك بلوك سيمانى مخفى شده و تنها سر و لوله نفتكش كه به سوى تظاهركنندگان نشانه رفته بود, ديده مى شد. چند ثانيه نگذشته بود كه احساس نمودم درون سرم آتش گرفته است, به زمين افتادم و زمانى كه به هوش آمدم خود را در بيمارستان يافته و پدر و مادرم را بالاى سر خود مشاهده كردم كه در حال گريستن بودند, به آنها اطمينان دادم كه حالم خوب است و هنوز زنده هستم.
او در پاسخ به اين سوال كه پزشكان و اطرافيان درباره وضعيت جسمانى ات به تو چه گفتند, پاسخ داد, هيچ يك از پزشكان و پرستاران كه براى بازرسى, تبديل بانداژ و تجويز دارو مىآيند, چيزى به من نگفته اند, حتى اگر به من بگويند كه ديد چشمم را از دست داده ام هم از كرده خود احساس پشيمانى نخواهم كرد, زيرا چشم ديگرى دارم كه مى توانم هرچه كه مى خواهم ببينم و اگر به من اجازه دهند باز هم به صحنه درگيرى باز مى گردم.
وى در ادامه مى افزايد: نوعى احساس به من مى گويد كه ديد چشمم را از دست داده ام, اين مسئله را به پدرم هم گفته ام اما او به من گفته كه بحمدالله وضعيتم خوب است اما درباره چشمم چيزى به من نگفت.
كودك ديگرى به نام سلمان مصبح در تخت كنارى آرميده است, او از اهالى روستاى ((عيان الكبيره)) است او را روز شنبه (2000/10/7) به بيمارستان چشم غزه, منتقل كرده اند.
زخم عميقى كه از ناحيه چشم راست سلمان دچار آن گرديده باعث خونريزى داخلى شده و بيم آن مى رود كه تقريبا تمامى ديد خود را از دست بدهد و پزشكان تنها اميدوارند كه ديد محدودى را به اين نوجوان باز گردانند.
سلمان در تشريح حادثه گفت: با اتوبوس به نزديكى شهرك صهيونيست نشين كفار داروم رفتم, من تنها نبودم بلكه تمامى دانشآموزان هم اين كار را كردند.
پدر حرف پسر را قطع نمود و براى آنكه به فرزندش فشارى از اين بابت وارد نيايد, دستى روى كتف فرزند كشيد و خود گفت: من پنج پسر و سه دختر دارم كه همگى عاشق قدس و با اشغالگران دشمن هستند.
او در ادامه افزود: مديريت بيمارستان به من خبر داد كه فرزندم از ناحيه چشم دچار آسيب ديدگى شده است. اگر او به شهادت هم مى رسيد باز هم خدا را شكر مى كردم زيرا او هم فرقى با كودكان و نوجوانان ديگرى كه در مناطق مختلف در حال درگيرى با صهيونيست ها هستند, ندارد اين نوجوانان و جوانان براى دفاع از مسجدالاقصى و حرمت آن حتى به انتظار دريافت اجازه از والدين و خانواده هم ننشستند و خود به سوى انجام وظيفه و اداى تكليف پيشرفتند. چنين مسائلى خارج از حيطه حاكميت پدر و مادران است. حتى ارتباطى به نوع تربيت فرزندان هم ندارد زيرا اين نسل هاى فلسطينى با عشق به وطن بزرگ شده اند.
عبدالرحمن النادى تنها 12 سال دارد اما با اين سن كم توانست به همراه همسالانش عزم و اراده نوجوانان و جوانان فلسطينى براى آزادى وطنشان را به جهانيان و على الاخص صهيونيست ها نشان دهد.
او را با چشمى بانداژ شده در منطقه ((بيت حانون)) در صحنه درگيرى يافتيم. در پاسخ به سوال ما كه چرا به اينجا آمده اى؟ گفت: ((آمده ام تا اين بار با يك چشم به مبارزه بپردازم)), آرى او كودكى است كه عمل مقدس خود را در حمايت از مقدسات محترم مى شمارد.
النادى در مورد چگونگى زخمى شدن خود گفت: در حال درگيرى بودم كه يك سرباز صهيونيست از پشت ديوارى بتونى مرا ديد و به سوى من يك گلوله پلاستيكى شليك نمود كه به زير چشمم اصابت نمود, كه بر اثر آن به بيمارستان منتقل و پس از بهبودى نسبى به صحنه مبارزه بازگشتم.
دكتر ((محمود نصرالله)) معاون بيمارستان چشم در اين باره گفت: گلوله هاى پلاستيكى, در صورت اصابت به صورت باعث پاره شدن عضلات صورت شده و بخصوص اگر محل اصابت به چشم نزديك تر باشد, قدرت ديد بيشترى از چشم از بين مى رود.
اشاره مى شود كه تا روز 8 اكتبر حداقل 8 نوجوان كه از ناحيه چشم مورد اصابت قرار گرفته بود به بيمارستان چشم غزه منتقل شده اند.
به گفته دكتر نصرالله علاوه بر دو نوجوانى كه پيش تر از آنان نام برديم ((ماهر عوش)) 13 ساله, ((ابراهيم ابومرسه)) 12 ساله, ((احمد عابد)) 14 ساله و ((امجد مزيد)) 12 ساله همگى از ناحيه چشم مورد اصابت قرار گرفته و براى مداوا در اين بيمارستان بسترى هستند.
همچنين تا همين تاريخ حداقل 10 كودك و نوجوان كه از ناحيه چشم مورد اصابت قرار گرفته اند به بيمارستان هاى چشم كرانه باخترى منتقل شده اند.

صهيونيست ها از جناياتى كه همقطارانشان انجام دادند چنين سخن گفتند!
از من نپرسيد كه چگونه آرامش را به كرانه باخترى و نوار غزه مى توان باز گرداند؟ از نظر من استفاده از تمامى وسايل براى مقابله با گاوچران هاى فلسطينى مشروع است. اهميت ندارد كه چند نفر كشته شوند, مهم اين است كه شرايطى مناسب براى رفت و آمد شهرك نشينان فراهم گردد.
اين كلامى است كه از زبان ايهود باراك نخست وزير رژيم صهيونيستى خطاب به ((شاوول موفاژ)) رئيس ستاد ارتش اين رژيم گفته شد و تلويزيون رژيم صهيونيستى آن را پخش نمود.
هم اكنون دلايل و شواهد بسيارى مبنى بر صدور دستورالعمل هايى وجود دارد كه از سوى سياستمداران و فرماندهان نظامى عاليرتبه رژيم صهيونيستى جهت برخورد شديد و بى رحمانه با تظاهر كنندگان بى دفاع فلسطينى صادر شده است.
ژنرال ((يوم طوف ساميا)) فرمانده منطقه جنوبى و مسئول مستقيم منطقه نوار غزه در ارتش رژيم صهيونيستى در پاسخ به سوالاتى در مورد كشته شدن ((محمد الدوره)) كودك خردسالى كه در آغوش پدرش به دست يكى از تك تيراندازهاى ارتش رژيم صهيونيستى به شهادت رسيد و نيز قتل بى رحمانه راننده آمبولانسى كه قصد نجات وى را داشت و دل هر بيننده اى را به درد آورد, گفت: ((به هيچ وجه از انجام چنين كارى پشيمان نيستم, به سربازان دستور داده شده است به سوى هر كسى كه در اطراف شهرك هاى صهيونيست نشين اقدام به اخلال در نظم مى كنند آتش بگشايند, تا شهرك نشينان احساس ناامنى نكنند, وظيفه من و سربازانم در وحله اول حفظ امنيت فرزندان ملت خود كه در شهرك ها زندگى مى كنند و حمايت از آنان در مقابله با هر كسى كه بخواهد آزارى به آنان برساند مى باشد.))
ژنرال ((اتيسك ايتان)) فرمانده منطقه مركزى در ارتش رژيم صهيونيستى و مسئول مستقيم كرانه باخترى نيز در ديدار با رهبران شهرك نشينان گفت: به واحدهاى نظامى موجود در كرانه باخترى و نوار غزه دستور داده شده است تا هر نوع تظاهرات و هر نوع نشانه و شاخصى از انتفاضه را به شدت سركوب و محو نمايند.
ايتان در اين باره تإكيد نمود: ارتش اسرائيل موظف است بزرگترين خسارت ها را طى اين درگيرىها به فلسطينيان وارد آورد.
او همچنين افزود: ((بله دقيقا دستورهاى صريحى وجود دارد كه تإكيد مى كند گلوله هاى جنگى به سوى سر و سينه و با هدف كشتن شليك شوند, پس هر كسى كه مى خواهد تظاهرات كند, بايد آمادگى پرداخت بهاى آن را هم داشته باشد.))

صهيونيست ها خود در مورد جنايات صهيونيست ها شهادت مى دهند
روزنامه نگاران رژيم صهيونيستى كه حوادث انتفاضه را تحت پوشش قرار داده و مى دهند عليرغم جانبدارى كامل خويش از ارتش رژيم صهيونيستى اذعان نمودند كه ارتش رژيم صهيونيستى با منتهاى وحشيگرى با تظاهركنندگان فلسطينى برخورد نموده است.
((الون بن دافيد)) گزارشگر كانال يك تلويزيون رژيم صهيونيستى در گزارشى از حوادث, گفت: ((با صدها تن از سربازان در بدو آغاز درگيرىها گفتگو نمودم و اينگونه متوجه شدم كه همگى خود را براى كشتن و تنها كشتن آماده مى كنند, از همان روز اول دريافتم كه فشردن ماشه براى آنان به شكل غير قابل وصفى آسان است, بارها ملاحظه نمودم كه سربازان به سوى مردمى آتش گشودند كه اصلا كارى به تظاهرات نداشتند. كينه بسيار عميقى در دل سربازان عليه فلسطينيان مى شد حس نمود.))
((آمنون فاينور)) يكى ديگر از روزنامه نگاران صهيونيست است كه گزارشگر يك شبكه تلويزيونى ايتاليايى است, او در توضيح جنايات سربازان صهيونيست از شفافيت بيشترى برخوردار بود, وى در اين باره نوشت: ((فرماندهان دو منطقه مركزى و جنوبى نقشه كاملى براى اين حوادث كشيده اند, هدف وارد آوردن بيشتر اين تلفات به فلسطينيان بود, آنان به دنبال آن بودند كه به فلسطينيان تفهيم كنند كه با خشونت چيزى را به دست نخواهند آورد.))
((زخرون دومب)) نويسنده و گزارشگر صهيونيست نيز كه خود از مناطق درگيرى بين مردم فلسطين و ارتش رژيم صهيونيستى ديدن به عمل آورده در اين باره مى نويسد:
((آنچه كه ديدم باعث شرم يهوديان و دولت اسرائيل است)) او در ادامه نقل مشاهدات خويش ضمن تإكيد بر مشاهده كشتن متعمدانه كودكان و نوجوانان نوشت: ((با چشم خود ديدم كه چگونه سربازان اسرائيلى به سوى گوسفند و چهارپايان ديگرى كه از آن يكى از خانواده هاى باديه نشين مستقر در نزديكى شهرك نيتساريم واقع در پنج كيلومترى جنوب شهر غزه آتش گشودند, من خود ديدم كه چگونه سربازان ارتش اسرائيل كشاورزان فلسطينى را كه در حال كار در مزارع خويش بودند به گلوله بستند)).
آنچه كه بر از پيش طراحى شده بودن كشتار فلسطينيان توسط ارتش رژيم صهيونيستى و با دستور دولت باراك تإكيد دارد تإييد اطلاعاتى است از سوى چند منبع خبرى صهيونيستى در مورد انبار نمودن موشك هاى لاو از سوى ارتش رژيم صهيونيستى و در مواضع نظامى خويش در سرزمين هاى اشغالى عنوان شده بود.
علاوه بر آن ارتش رژيم صهيونيستى از چندى پيش به گلوله هايى مسلح شدند كه پيشتر مورد استفاده قرار نمى گرفت.
براساس گفته منابع پزشكى كه كار معالجه مجروحان گلوله باران وحشيانه صهيونيست ها را به عهده دارند, تركش اين گلوله ها پس از برخورد با بدن انسان منفجر مى گردند, به نحوى كه چهره و بدن تعدادى از قربانيان اين گلوله باران ها چنان مثله شده بود كه والدين آنها نيز پس از مدت ها قادر به شناسايى آنان شدند.
((ارتش اسرائيلى ارتشى نژاد پرست و جنايتكار است كه از وحشيانه ترين وسايل براى برخورد با مردم فلسطين استفاده مى كند)).
اين كلامى است كه خبرنگار يكى از شبكه هاى تلويزيونى هلند در گزارشى از صحنه درگيرى در نوار غزه به سمع بينندگان شبكه رساند.
خبرنگار مذكور كه به شدت از تكه تكه شدن بدن هاى كوچك كودكان فلسطينى متإثر شده بود, افزود: شرم آور است كه جهان در مقابل اين همه فجايع سكوت اختيار كند, چه كسى از درگيرى مسلحانه و شليك متقابل سخن به ميان آورده است, اينجا شليك تنها از يك سو و از جانبى كه داراى وسايل قدرت است به سوى كودكان و جوانان فلسطينى صورت مى پذيرد.
تحولات اخير در جبهه لبنان و عمليات متهورانه نيروهاى حزب الله در به اسارت درآوردن سه نظامى ارتش رژيم صهيونيستى در كشتزارهاى شبعا بازتاب وسيعى در مطبوعات عبرى و به خصوص در روز يكشنبه 1379/7/17 داشت.
زئيف شيف تحليلگر برجسته مسايل نظامى رژيم صهيونيستى در نوشتارى در روزنامه صهيونيستى ((آهارتض)) تإكيد نمود روز شنبه هفتم اكتبر 2000 (7/16) روز سياهى در تاريخ ارتش اسرائيل به ثبت رسيده و حتما از آن با همين صفت ياد خواهد شد.
در گوشه هايى از مقاله اين تحليلگر چيره دست كه به منابع نظامى ارشد ارتش رژيم صهيونيستى نزديك است: آمده است:
على رغم هشدار اطلاعات نظامى و گوشزد رئيس ستاد ارتش نسبت به اين كه سازمان حزب الله طرح هايى را براى ربودن سربازان از مرزهاى شمالى دارند ارتش اسرائيل در اين زمينه از خود بى تفاوتى نشان داده و تدابير حمايتى ـ امنيتى در اين رابطه اتخاذ نكردند.
به همين دليل حزب الله توانست سه سرباز را بدون هيچ درگيرى و در سايه عمليات تحريكآميز وسيعى كه انجام دادند به اسارت خويش درآورند.
جبهه مقاومت لبنان با اين كار خود جبهه دومى را همزمان با درگيريهايى كه مناطق اشغالى فلسطينى شاهد آن است عليه اسرائيل باز نمود.
در ادامه مقاله مذكور آمده است: به اسارت درآمدن سه سرباز در كنار عقب نشينى نيروهاى مرزبان از مسجد حضرت يوسف و تحويل مكان مذكور به فلسطينيان, شدت انتقادات گزنده عليه دستگاه هاى نظامى و امنيتى اسرائيل را افزايش داده و موجب گرديد تا تعدادى از وزرا ادعا كنند سياست خويشتن دارى كه نخست وزير به ارتش ابلاغ نموده موجب گسترش درگيرىها شده و به فلسطينيان, حزب الله و كشورهاى عربى اينگونه وانمود شود كه اسرائيل از موضع ضعيف دست به اين اقدامات مى زند.
[البته نويسنده فراموش نموده تا اين خويشتن دارى را تشريح كند, آيا كشتن كودكان و نوجوانان بى دفاع به وسيله گلوله هاى جنگى و به توپ و گلوله بستن خانه هاى مردم خويشتن دارى است؟]!
باراك به اين اقدامات هم بسنده نكرده بلكه به ارتش اسرائيل دستور داد تا در برابر هر نوع حمله ايذايى عناصر حزب الله و گروه هاى فلسطينى پس از عقب نشينى به پشت مرزهاى بين المللى خويشتن دارى نشان دهند.
اما تصميم مربوط به عقب نشينى از مسجد حضرت يوسف در واقع به پيشنهاد ((شاوول موفاز)) رئيس ستاد ارتش صورت پذيرفته و بهانه اصلى كه رئيس ستاد ارايه نموده اين است كه ارتش اسرائيل مايل نيست با توجه به تلفاتى كه در اطراف فلسطينى پيش مىآيد از اين بيشتر وارد درگيرىها شود.
ظاهرا ارتش اسرائيل به اين نتيجه رسيده بود كه گسترش درگيرىها در اين منطقه موجب اشغال بخش هايى از شهر نابلس مى شد, اين چيزى بود كه ظاهرا رئيس ستاد به دنبال تبيين آن بود, و به همين خاطر تصميم به تخليه مسجد حضرت يوسف گرفت. اما باراك اين مسئله را با شوراى وزارتى مسايل امنيتى مطرح نكرده و براى تصويب در هيئت دولت هم به رإى نگذارد تا ضمانت اجرايى آن همچنان حفظ شود حتى طرف هايى كه مورد مشورت باراك قرار گرفتند هم اجازه نيافتند دخالت چندانى نموده و ابراز عقيده كنند. ظاهرا باراك مصمم بود اين محل را تخليه كند.
زنيف شيف در پايان مقاله تحليلگرانه خويش گفت: موج انتقادات به دليل تخليه محل نبود بلكه عليه زمان بندى اين عقب نشينى صورت پذيرفت.
سردمدار منتقدين بنيامين بن العيزار است او صريحا اعتراض مى كند كه اسرائيل با مسلح نمودن فلسطينيان اشتباه بزرگى را مرتكب شده است.
((حايم شيلو)) هم با نظر زئيف شيف در اين كه روز شنبه روز سياهى است موافق است او در تحليلى كه در شماره روز يكشنبه (17 / 7) معاريو به چاپ رسيد, گفت: نسل هاى آينده اسرائيل همواره به ياد خواهند آورد كه دولت عبرى در اين روز ضربات سه گانه اى را در مسجدالاقصى, دامنه هاى جبل الشيخ و مسجد حضرت يوسف متحمل شدند. اين حوادث ما را به ياد ترس و ندانم كارىهايى مى اندازد كه در جريان جنگ رمضان سال 1973 در روز ((عيد بخشش)) دچار آن شدند.
حايم شيلو در ادامه افزود: شرايط كنونى با حوادثى كه در چنته دارد نشان مى دهد كه خشونت زبان رسمى و به تنها زبانى مبدل شده است كه همگان آن را مى فهمند. روياى صلح از بين رفت و چندى ديگر تنها يادى از آن باقى خواهد ماند.
روند سازش امروز مملو از زخم هاى عميق است, مى توان گفت كه دچار مرگ بالينى شده و تا آنجا پيش رفته كه پزشكان درصدد قطع دستگاه هاى حيات بخش از اويند, نخست وزير اسرائيل هم مشغول ساختن تابوت براى قرار دادن جسد آن خواهد بود او آخرين ميخ اين تابوت را چهل و هشت ساعت ديگر خواهد كوبيد.
چهل و هشت ساعت ديگر ممكن است شارون به دولت بپيوندند و به همراه يكديگر اين نعش را به بيرون ببرند, اما اگر كلينتون بتواند حيات را دوباره به اين روند بازگرداند در واقع باعث بروز فاجعه اى خواهد شد.
از نظر شيلو, باراك به هيچ عنوان مجبور نيست نيروهاى خود را وارد جنگى خونين با لبنان بكند, او تمامى تلاش خود را براى استفاده از تمامى راه هاى ديپلماتيك لازم جهت بازگرداندن سه سرباز در چارچوب معامله تبادل اسرا انجام خواهد داد اما در سطح فلسطينى باراك از نظر روحى آمادگى ورود به يك رويارويى را دارد, او بارها گفته است كه يا صلح يا جنگ كه امروز ظاهرا پيش بينى هاى او به واقعيت پيوسته است.
باراك در حالى به اين نقطه عطف رسيده كه جايگاه سياسى او دچار تزلزل شده است. او از اين امتحان حتى پيش از آنكه مفاهيمش نسبت به جبهه لبنان فروبپاشد با نمرات بد خارج شده بود.
اما روزنامه ((ايديئوت آحرونوت)) تإكيد نمود كه اسرائيل نفعى را در ضربه زدن به زيربناى لبنان ندارد زيرا چنين ضرباتى موجب تقويت وحدت عربى مخالف با اسرائيل شده و اعراب را به اتخاذ تصميمات افراطى برمى انگيزاند. هم چنين اين اقدام مى تواند انگيزه مناسبى براى حزب الله جهت كشتن سه سرباز باشد.
اين روزنامه به ياد آورد: حزب الله پيش از آن اعلام نموده بود كه ((ران آراد)) خلبان اسرائيلى طى يك حمله هوايى عليه روستاهاى لبنان كشته شده است.
با اين وجود روزنامه مذكور معتقد است كه مذاكره با حزب الله در وحله كنونى آن هم بر سر آزادى اسرا كار صحيحى نيست زيرا مذاكره بر سر اين موضوع مى تواند بعضى از عناصر فلسطينى را ترغيب به ربودن سربازان كند.

يك تحليلگر صهيونيست: باراك شكست خورده اى است كه مرارت هاى زيادى را به كام اسرائيل چشاند
در روز چهارشنبه 11 / 10 / 2000 مصادف با 20 مهر 1379 روزنامه هاى عبرى زبان چاپ فلسطين اشغالى مقالات اصلى خود را به تنگنايى اختصاص دادند.
به نوشته اين مطبوعات ايهود باراك هم اكنون در مخمصه فراگيرى گرفتار شده كه به خصوص كابينه او را تهديد به سقوط مى كند.
از نظر تحليلگران مطبوعات صهيونيستى شكست ها و عقب گردهاى متوالى كه در سطوح مختلف سياست هاى اين ژنرال طى چهارده ماه گذشته دچار آن گرديده موجب متزلزل شدن قدرت او شده است.
((ناحوم برنيع)) نويسنده, روزنامه نگار و تحليلگر چيره دست صهيونيستى در مقاله اى كه در روزنامه ((آحرونوت)) كه در بارزترين ستون اين روزنامه و در صفحه نخست تحت عنوان ((صبح خير… قيام)) به چاپ رساند, نوشت: ((باراك به ما قول يك قيام را داد.. هم اكنون نيز به طور بالفعل يك قيام را در پيش روى داريم. زلزله اى حقيقى در امنيت ملى و شخصى و جايگاه سياسى ما[ منظور اسرائيل است], در قانون و نظم, در روحيه داخلى و در روابط يهوديان و اعراب هم مى توان آثار اين زلزله را ملاحظه نمود)).
نويسنده در ادامه تحليل آورده است: ((اگر مسئله به يكى از حساسترين و خطرناكترين بحران هاى تاريخ دولت مربوط نمى شد, اين وعده (وعده باراك) بسيار سرگرم كننده مى نمود, مشاهده باراك در حالى كه در ميان شكست هاى خود غرق مى شود دل آدمى رابه درد مىآورد. زيرا جاده ناكامى او سنگفرشى از حسن نيت, شجاعت و استقامت دارد. زيرا اصولا مشكلات او مشكلات كل اسرائيل است. تنها تعداد معدودى راستگرا و چپگراى افراطى وجود دارند كه راه حل هاى خودمحورانه براى وضعيت كنونى دارند… اشغال دوباره سرزمين هاى فلسطينى و اخراج مردم مقيم آنجا[ نويسنده از نام بردن از مردم فلسطين طفره مى رود ـ م] را افراطيون راستگرا مطرح مى كنند اما چپگرايان افراطى خواهان بازگشت تمامى اراضى اشغال شد, پس از سال 1967 و اسكان تمامى پناهندگان (فلسطينى) هستند كه در سال 1948 آواره شده اند.. ولى بقيه 90 درصد باقى مانده سر درگم و دستپاچه هستند و پرسش ((چه كنم؟)) را ورد زبان خويش قرار داده اند ولى پاسخ آسانى براى آن نمى يابند.))
ناحوم مى افزايد: هر روز اين اعتقاد كه باراك اختلاف چندانى با بقيه ندارد بيشتر به اثبات مى رسد, او در راه خود از يك هشدار به هشدار ديگر مى پرد بدون آن كه راه حل حقيقى براى معضل داشته باشد. او به مانند بند بازى است كه قول داده از بام سيرك به پايين بپرد, ولى زمانى كه به بالاى آن رسيده تازه متوجه شد كه راهى جز پريدن ندارد.. پرسش اين است كه چگونه مى توان از اين بام به پايين آمد؟
…در شبانگاه روز بخشش (17 / 7 / 1379) باراك هشدارى را روى ميز جهان گذارد مبنى بر اينكه اگر آتش قيام تا 48 ساعت ديگر فروكش نكند ديگر عرفات را به عنوان شريك صلح نخواهد شناخت. آن گونه كه پيش بينى مى شد اولين كسى كه از تهديد عدول نمود خود باراك بود. يك شب كامل منابع نزديك به او وسايل تبليغاتى را از سخنان و اعلام نظرات خود مبنى بر تصميم باراك براى پافشارى بر اين موضع تا آخرين لحظه پر نمودند, اما چندى نگذشت كه او مجبور گرديد تحت فشار كلينتون(!) از اين موضع خود عقب نشينى نمايد, آنچه هويداست اين است كه باراك ميل عجيبى به ابراز تهديداتى دارد كه هرگز قادر به انجام آن نيست, هشدار باراك نه تنها كارساز نگرديد بلكه سهم عمده اى در افزايش دست آوردهاى عرفات در صحنه جهانى داشت.. كلينتون تلاش بسيارى را نمود تا از طرف عرفات افرادى را جهت ورود به منطقه دعوت كند, در اين زمينه كوفى انان از سازمان ملل, ايوانف از روسيه, وسولانا و كوك از اتحاديه اروپا به آنجا رسيدند, باراك كه پيشتر نتانياهو را به دليل همكارى جهت تنظيم يك مراسم براى عرفات و كلينتون در غزه به باد تمسخر گرفته بود, اين بار خود چنين خدماتى را براى عرفات انجام داد.))
اين تحليلگر مشهور در توصيف شخصيت باراك ادامه مى دهد: باراك از نوع افرادى است كه مى توان شخصيت او را خواند و تحليل نمود, اين كار يا از طريق نامه هاى او به وسايل ارتباط جمعى صورت مى پذيرد يا از طريق رفتار و كردار او اما با اين وجود هرگز نمى توان با جمع بندى اين دو فاكتور به نتيجه رسيد, نامه هايى كه از دفتر نخست وزير تا ديروز رسيده كاملا قاطعانه اعلام مى كند كه باراك به اين نتيجه رسيده كه روند سازش به پايان رسيده و اعلام پايان و مرگ اين روند را تنها به اين دليل به عقب انداخته تا وقت بيشترى براى تكميل و پايان بخشيدن به تحركات سياسى خود در داخل براى افزايش پايگاه مردمى داشته باشد نه به خاطر آمال و آرزوهايى كه عرفات به آن دلبسته است.
اما در مقابل رفتار او چيزى كاملا معكوس را مى نماياند, ديروز باراك ((جلعاد شبر)) كه يك وكيل دعاوى است را به عنوان نماينده شبه رسمى خود در مذاكرات با عرفات منصوب نمود, اين وكيل دعاوى هم چنين مديريت دفتر و مسئول هماهنگى مذاكرات صلح با فلسطينيان را هم عهده دار خواهد شد. لازم به ذكر است كه ((شبر)) فردى جدى است كه به طور حتم براى بازى با عرفات به اين سمت منصوب نشده است.

كارشناسان صهيونيست: واى بر ما اگر اصول گرا زمام ملت عربى را در دست بگيرند
از ديگر مسايلى كه در مطبوعات صهيونيستى به وفور ديده شده و مى شود, بيم و هراس آنان از به قدرت رسيدن اصولگرايان مسلمان در كشورهاى عربى و اسلامى است.
مطبوعات صهيونيستى مملو از تحليل هايى به قلم كارشناسان در اين مورد مى باشد, اين كارشناسان با توجه به اسارت سه سرباز صهيونيست در جنوب لبنان و دستگيرى يك افسر رژيم صهيونيستى در لبنان بيم آن را دارند كه رفتار و كردار حزب الله به عنوان سمبلى براى ديگر توده هاى عربى مبدل شود.
((موشه آرنز)) وزير جنگ اسبق رژيم صهيونيستى كه هم اكنون عضو كنيست از حزب ليكود است در مورد موفقيت حزب الله در اسارت سه سرباز رژيم صهيونيستى گفت: ((آنچه روى داد در واقع انهدام نيروى بازدارنده اسرائيل در ذهن جامعه عربى است)) او كه در مصاحبه اى با شبكه يك تلويزيون رژيم صهيونيستى سخن مى گفت افزود: ((حزب الله ارتش ما را به يك بازيچه مبدل نموده است, هيچ كس در جنبش صهيونيسم حتى در بدترين كابوس ها هم توقع بروز چنين مسئله اى را نداشت))!
از سوى ديگر ((پاكوف بيرى)) رئيس سابق دستگاه اطلاعات عمومى رژيم صهيونيستى ((شبريت)) هم اين عمليات را ضربه مهلك بر پيكره نيروى بازدارنده رژيمش, و آن را دليل واضحى براى ملت عربى مبنى بر اينكه قدرت تنها راه تحقق آرزوهاى ملى آنان و احقاق حقشان است توصيف نمود.
بيرى كه در گفتگويى با شبكه دوم تلويزيون رژيم صهيونيستى سخن مى گفت, افزود: ((خطر چنين عمليات هايى در بالا بردن روحيه مردم عربى است و به آنها ثابت مى كند كه مى توان فشارى حقيقى بر اسرائيل وارد آورد. رهبران سياسى آن را سر در گم نموده و وضعيت داخلى آن را دچار دستپاچگى نموده اين دولت[ منظور رژيم صهيونيستى است] را با توجه به توانايى هاى بالقوه اش مجبور سازد تا در برابر باج گيرىهاى يك سازمان شبه نظامى كه تمام امكاناتش از امكانات يك لشكر ارتش اسرائيل هم كمتر است, تسليم شود.))
به گفته اين مسئول سابق امنيتى يكى از مهمترين ابعاد اين اقدام در شرايطى كه مردم كشورهاى عربى توجه خاصى به حوادث مناطق فلسطينى دارند و نيز در سايه عطش مردمى براى انتقام از اسرائيل انزواى رژيم هاى حاكم در كشورهاى عربى و بخصوص رژيم هايى كه اقدام به امضاى معاهده هاى صلح با رژيم صهيونيستى نموده اند, را باعث مى گردد.
((پاكوف بيرى)) در توضيح اين گفته خود مى افزايد: اين عمليات نوعى شكست براى يكى از مهمترين ساختارهاى استراتژيك اسرائيل به شمار مى رود, اسرائيل همواره در تلاش است تا به مردم عرب بقبولاند كه گرفتن هر نوع امتيازى از اسرائيل از طريق زور امكان پذير نيست و تنها راه صحيح همانا راهى است كه كشورهاى امضا كننده توافقنامه هاى صلح با اسرائيل انجام داده اند, در حالى كه اين اقدام خلاف اين ادعا را ثابت مى كند.
((كارمى گيلون)) كه او نيز يكى از روساى سابق شبن بيت است اين تحولات را بسيار خطرناك و بغرنج توصيف مى كند.
او مى پرسد: ((تصور كنيد زمانى كه حزب الله خواستار آزادى تمامى بازداشت شدگان لبنانى و فلسطينى گردد, چه اتفاقى ممكن است در اين راستا رخ دهد؟ حال اين تإثيرگذارى جزئى باشد يا كلى اقشار عربى و فلسطينى را براى پيوستن به صحنه مبارزه ضد اسرائيلى تشويق خواهد نمود, زيرا زمانى كه فلسطينيان و اعراب دريابند كه اسرائيل در اوج روند سازش حاضر به آزادى اسراى فلسطينى و عرب نبوده اما هم اكنون و تحت فشار به سرعت آنان را آزاد مى كند به اين نتيجه مى رسند و تنها به اين نتيجه مى رسند كه تنها راه همانا پيوستن به صحنه دشمنى و مقاومت در برابر اسرائيل است.))

يك تحليلگر اتريشى
توافقنامه اسلو صلح را دار آويخت و خاورميانه را به قرون وسطى بازگرداند.
يك روزنامه نگار بارز اتريشى تإكيد نمود توافقنامه اسلو در درون خود بذرهاى شكست خود را داشت و سازش سياسى در حقيقت روز امضاى اين توافقنامه به پايان راه خود رسيده بود.
((ميخائيل ماير)) تحليلگر سياسى و روزنامه نگار مشهور اتريشى در بحبوحه حوادث خونين فلسطين تحليلى را در ستون ثابت خود در روزنامه ((استاندارد)) كه در وين منتشر مى شود به چاپ رساند.
او در اين مقاله ضمن هشدار نسبت به افزايش رنج و مشقت مردم فلسطين و خطراتى كه انفجار اوضاع در خاورميانه مى تواند به بار آورد فرصت هاى ميانجيگرى را در اين زمينه كاملا از دست رفته توصيف نمود.
گوشه هايى از برگردان فارسى اين مقاله در پى مىآيد:
((چهره آن كودك فلسطينى (محمد الدوره) كه تلاش هاى پدرش براى حمايت از او ره به جايى نبرد و توسط گلوله هاى سربازان اسرائيلى جان سپرده به طور حتم در حافظه همگان لهيب خواهد زد, اين لهيب تنها مختص فلسطينيان نيست كه يك نفر ديگر از آنان به صف شهداى برومندشان اضافه گرديد, بلكه حتى در حافظه جمعى شهروندان اسرائيل نيز چنين خواهد نمود, يهود و اعراب در اين زمينه از يكديگر جدا نيستند, چهره ها و صحنه هاى بسيار هم وجود دارند كه دست كمى از صحنه قبلى كه قبلا رخ داده ندارند و هم به طور يقين بعدها در پيش خواهد بود و باعث خواهد گرديد با خشونت گسترش زمينه جنگى در خاور ميانه فراهم شود جنگى كه همه منطقه را در خود فرو برده, و چند دهه به عقب خواهد برد تا از روياى شكوفايى كه اين دوره و زمانه و هزاره جديد با خود به ارمغان آورده كاملا دور باشند و تا ابد نيز همچنان دور باقى بمانند. آيا كسى مى تواند تمامى اين تقصيرها را به دوش سياست بياندازد؟ آرى, شايد چنين امرى صحيح باشد.
روند سازش با توجه به ابعاد مختلفش به انتظار ضرب الاجل ايهودباراك ننشسته بود تا مرگ خود را به چشم ببيند, بلكه بى شك از زمان امضاى توافقنامه اسلو مرگش مسجل شده بود. در آن تاريخ بود كه به اتخاذ آمال و آرزوهاى توخالى به عنوان ستون اصلى و زيربناى پيشرفت هاى نوين و عدم توجه به پيامدهاى سوء آن بزرگترين اشتباهات را مرتكب شد.
در اين راستا اينگونه وانمود شد كه توافقنامه به فلسطينيان, دولتى كامل و تمام عيار در دراز مدت هديه خواهد داد, در حالى كه آنچه كه در اذهان وجود داشت بيش از خودگردانى شبه فراگير نبود.. همچنين به شكل متعمدانه اى وضعيت اعراب اسرائيلى[ اعراب ساكن مناطق ]1948 ناديده گرفته شد در حالى كه آنان يكى از مشكلات و معضلات محورى مسئله فلسطين را تشكيل مى دهند.
در مقابل عرفات به جاه و مكنت رسيد, و صلاحيت هاى حاكميتى كاملى به وى محول گرديد, او از مدتها پيش با بيت لحم و اريحا مورد تمسخر قرار گرفته است.
اما باراك كه فراموش نموده اسرائيل سرزمين ناهمگون و قشربندى شده است نمى تواند چشم خود را در برابر توافقنامه عجيب و بزرگى كه در خفا با خود دارد ببندد.
در رابطه با شارون چه مى توان گفت؟ او چوب كبريتى است كه بنزين روى آتش ريخت, البته اگر او هم اين عمل تحريكآميز را انجام نمى داد مسئله اى ديگر موجب بروز اين حوادث مى شد, بسيار سخت است كه بتوان پايانى براى خشونت ها يافت, شايد بتوان انتخاب بين بد و بدتر را طى چند روز يا هفته آينده از سر گذرانيد, شايد سلاح ها خاموش و سنگ ها در جاى خود بمانند, اما آيا ممكن است همزيستى با اطمينان متقابل به وجود آيد؟.. در سايه سركوب از يك سو و عدم اطمينان از سوى ديگر اين امر ميسر نخواهد شد.
در اين راستا زمينه بسيار محدودى براى ميانجيگرى وجود دارد. اما آمريكايى ها قادر به انجام چنين كارى نيستند, اروپايى ها نمى خواهند چنين بكنند و روس ها هم حرفى براى گفتن ندارند.
هزاره جديد براى خاورميانه قرون وسطا را به ارمغان آورد تا بار ديگر جنگ هاى تن به تن, كشتار كودكان و غير نظاميان, و پيروزى جنايت بر حقوق بشر را خبر دهد.
در اين شرايط هيچ كس قادر به زندگى نيست, پايان دادن به خشونت از طريق از بين بردن فرد بى دفاع بدترين و وحشيانه ترين راه حل رسيدن به مقصود است؟))
با تشكر از جهاد اسلامى فلسطين كه در تهيه اين مطلب ما را يارى داد.

/

چهره بنما، رخ را هويدا كن

 


چهره بنما… رخ را هويدا كن
استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

اى كعبه عالم.. اى حقيقت تابانى كه خيال و پندارت, غمگسار سينه هاى غمديده و ديده هاى اشك آلود, و اى بهار جان ها كه نفحه روح الله يت, مردگان را روح وجان ها را طراوت و حيات را معنى و مفهوم بخشد.. بيش از اين پس پرده غيب اسرار پنهان مشو.. پديد آ. چهره بنما..
رخ را هويدا كن.. دوستان را صلا زن.. ز باغ پوياى شريعت نيايت, خس و خاشاك گمرهى و كژ فكرى را برچين.. غبار اندوه و غم را با دست اقتدارت از رخساره ولايت جويان درمانده پس زن, تا در عيدگاه وصالت, چون خاصان خاص سراى عشق, شراب ناب ديدارت را صف صف بنوشند و نعره هاى عشق جمالت را سر دهند كه :
مرحبا جان جانان و پادشاه اقليم عشق, بيا كه سالهاى سال در انتظار قدومت از روزنه اميد انتظار, ديده بر افق روشن ديدار تافته ايم تا كى بيائى و ملال فراق را از قلبهاى شكسته مان بزدائى و خزان زندگى را بهاران سازى.
بيا كه روز رزمت با دشمنان, روز بزم دوستانت خواهد بود.
بيا كه مجلس جان از نور جمالت منور است.. اى سرو گلستان محمدى و اى آفتاب تابانى كه خورشيد فلك الافلاك از نور سيماى زيبايت, كسوف كلى گرفته و شرمسار از نور پر فروغت, پشت پرده ابرها, حجاب پوش شده.
اى درياى كرم.. ما را به مشك و خم عشق, سيراب نمى توان كردن.. بيا كه جويبار عشق را از آب دهانت برگيريم و نمى از يم الطاف بى كرانت, قلبهاى تفتيده مان را طراوت و حلاوت بخشد.
چند ز ما پنهانى جانا ! هرچند زين رمه گريزان وفا نديده اى ولى افسارش به دست تو و اختيارش پيوسته به اشاره تو است.. آن را از چرا برگير و به ميدان بلا ببر تا در صف صف شكنان جان بر كف, از برق ذو الفقارت توان گيرد و دشمنان كينه توزت را به خاك خوارى افكند و راه مكه و كوفه و بيت المقدس را با همراهيت هموار سازد.
اى آب زندگانى و اى درياى معانى.. ناتوانى و عجز خود را از زيستن در ميان امواج بلا و طوفان تباهى ها ارمغان آورده ايم و تو اى جان جانان و اى ربان كشتى نجات, ما را از اين رهگذر تاريك برهان.
اى شمع سراى جاودانگى.. خانه دل از فراقت خموش گشته, بيا تا دوباره حرارت و فروغ گيرد و مست و خرامان ز مى ناب هدايت گردد كه هدايت دلهاى ما خردوار نيست بلكه تنها عشق وار است.. عشق ولايت و توئى مظهر اتم ولايت اى ولى اعظم پروردگار و اى حجت بالغه كردگار.
به خدا روزهاى فراقت بر عاشقان رويت, شبهاى تار و شب وصال چون روز تابان است. نسيمى.. تنها نسيمى از سوى تو ـ اى بهارستان بى خزان ـ پژمرده گلهاى حيات را شكوفا كند و جاودانگى بخشد.
ديگر چه جاى صبر و درنگ است كه گر اين صبر, كوه قاف مى بود, از حرارت جدائى, چون برف تابستان آب مى شد و اگر اقيانوس بود, مى خشكيد, پس جاى ملامت نيست اگر سينه صبر را چاك دهيم و بى تابان به سوى ماه تابان به پرواز درآئيم.
پروردگارا ! گوش هايمان هر روز منتظر پيام آسمانى جإ الحق و زهق الباطل است. ديده هايمان هر آن منتظر ديدن روى دلبر است. مشاممان در انتظار بوى خوش جانان است و زبانهايمان هر صبح و شام با ترانه وصال معشوق مترنم است. تا كى نيازمان را ـ اى بى نياز ـ برآورى و حاجتمان را مستجاب گردانى و منتظران يار را از انتظار درآورى. اگر حريفان شراب نوشند ما وصال يار نوشيم و اگر نعيم جويان, بهشت آخرت را جويند ما بهشت ديدار جوئيم.
آنقدر بر سر كوى او نشينيم و آنقدر در سر زلف ديدارش بپيچيم و آنقدر عكس جمالش را بر دل بتابانيم تا جز سايه نامش بر قلبمان نتابد و جز عشق ديدارش پندارى نباشد و جز داستان فراقش در لابلاى يادداشتهاى غم آلودمان, داستانى جلوه نكند.. و هرگز از او و از پيوستن به او رخ نتابيم, هرچند نادانان ملامتمان كنند و دشمنان كارزار نمايند.
و ما را همين بس است كه منتظر وصل و لقايش هستيم و خواهان لطف و عطايش. و گرچه اكنون شب است و تاريكى همه جا را فرا گرفته ولى به كورى چشم خفاشان سنگدل, صبح سعادت خواهد دميد و نور خدا از مشكات كوكب درى بر شيعيان و عاشقان لقايش خواهد تابيد و كالبد بى جان ما روح تازه خواهد ديد و ما در انتظار آن روزيم.
و اينك دوستان ! صفحه دل را بگشائيد تا حديث دلبر را بر آن بنگاريم.. سخنانى از امام و راهبرمان حضرت بقيه الله ارواحنا فداه, كه كمتر به گوشتان رسيده و اگر رسيده چه شيرين است تكرارش و چه زيبا است بازگوكردنش, تا راهنما و دليلى باشد براى راه اينجا و توشه اى براى راه آنجا.

1ـ نمــاز
((ما ارغم انف الشيطان بشىء مثل الصلاه, فصلها و ارغم انف الشيطان)).(1)
چيزى مانند نماز, بينى شيطان را به خاك نمى مالد, پس نماز بخوان و بينى شيطان را به خاك بمال.
((ان فضل الدعإ و التسبيح بعد الفرائض على الدعإ بعقيب النوافل, كفضل الفرائض على النوافل)).(2)
فضيلت دعا و تسبيح پس از نمازهاى واجب و برتريش بر دعا پس از نمازهاى مستحبى, مانند فضيلت و برترى نمازهاى واجب بر نمازهاى مستحبى است

2ـ امام زمان كيست؟
((انا المهدى انا قائم الزمان. انا الذى املوها عدلا كما ملئت جورا)).(3)
من مهدى هستم. قائم و برپاكننده زمانم. من كسى هستم كه دنيا را پس از پر شدن از ستم, مالامال از عدل و داد خواهم كرد.
((انا صاحب الحق. علامه ظهور امرى كثره الهرج و المرج و الفتن)).(4)
من حق خواه و حق دار هستم. نشانه پيدايشم بسيارى فتنه ها و پر شدن غوغا و آشوب ها است.
((انا بقيه الله فى ارضه و المنتقم من اعدائه)).(5)
من بقيه الله در زمينش هستم و انتقام گيرنده از دشمنانش.
((انا بقيه من آدم و ذخيره من نوح و مصطفى من ابراهيم و صفوه من محمد)).(6)
من بازمانده اى از آدم و ذخيره اى از نوح و انتخاب شده اى از ابراهيم و برگزيده اى از محمد هستم.
((انى لامان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السمإ)).(7)
وجود من امان و نگهدارنده است براى اهل زمين (مردم) همچنانكه ستارگان نگهدارنده آسمان است.
((انا خاتم الاوصيإ و بى يدفع الله البلإ عن اهلى و شيعتى)).(8)
من آخرين اوصيا و پايانين جانشينان پيامبرم و به خاطر وجود من خداوند بلا را از خاندانم و شيعيانم دور خواهد كرد.
((و اما وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب)).(9)
و اما چگونگى بهره برى از من در دوران غيبتم مانند استفاده كردن از آفتاب است هنگامى كه ابرها آن را از ديدگان پنهان مى كند.
((ان استرشدت ارشدت و ان طلبت وجدت)).(10)
اگر از من راهنمائى بخواهند همانا راهنمائى خواهم كرد و اگر كسى مرا بخواند, مرا خواهد يافت. اى راهنماى دلسوز ! هر صبح و شام تو را مى خوانيم و هر آن از وجودت مدد جوئيم و پيوسته در انتظار ارشاد و راهنمائيت هستيم, ما را درياب.

3ـ امام زمان و پدرانش
((ان الحق معنا و فينا, لا يقول ذلك سوانا الا كذاب مفتر)).(11)
حق هميشه با ما و همراه ما است. و اين سخن راهركه جز ما بگويد, دروغگو و افتراكننده است.
((ان الارض لا تخلو من حجه, اما ظاهرا او مغمورا)).(12)
همانا زمين هرگز بى حجت نمى ماند و حجت خدا يا آشكار است يا پنهان.
((انا و جميع آبائى عبيدالله عزوجل)).(13)
من و پدرانم, بندگان خدا هستيم.
((انا يحيط علمنا بانبائكم و لا يعزب عنا شىء من اخباركم)).(14)
علم ما اخبار شما را در بر مى گيرد و هيچ خبرى از شما نباشد كه از ما پنهان بماند.
((فمن ظلمنا كان فى جمله الظالمين لنا وكانت لعنه الله عليه لقوله عزوجل الا لعنه الله على الظالمين)).(15)
هر كه به ما ظلم كند, از جمله ظالمين نسبت به ما خواهد بود و لعنت و نفرين خدا بر او باد چرا كه خداى عزوجل فرمايد همانا لعنت خدا بر ظالمان باد.
((اذا اذن الله لنا فى القول ظهر الحق و اضمحل الباطل)).(16)
اگر خدا اجازه سخن به ما دهد, حق پديدار گشته و باطل در هم فرو خواهد ريخت.
((و لولا ما عندنا من حجه صلاحكم و رحمتكم و الاشفاق عليكم لكنا عن مخاطبتكم فى شغل)).(17)
اگر نه اين بود كه ما دوستار مصلحت شمائيم و ميل داريم به شما رحم كنيم و بر شما مهربان باشيم, وقت سخن گفتن با شما را نداشتيم.
((ليس بين الله عزوجل و بين احد قرابه و من انكرنى فليس منى)).(18)
خداى عزوجل با كسى خويشاوندى ندارد و هر كه وجود مرا انكار كند از من نيست.
((انا برىء الى الله و الى رسوله ممن يقول انا نعلم الغيب و نشاركه فى ملكه او يحلنا محلا سوى المحل الذى رضيه الله لنا)).(19)
من به خدا و رسولش پناه مى برم از كسى كه ادعا كند, علم غيب داريم و يا در حكومتش شريكيم يا آنكه خدا ما را در جايگاهى قرار مى دهد كه بالاتر از آن است كه خود براى ما خواسته است.

4ـ وظيفه چيست؟
((و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله عليهم)).(20)
و اما نسبت به رخدادهايى كه اتفاق مى افتد پس حتما به راويان احاديثمان روى آوريد زيرا آنان حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنانم.
((و اما عله ما وقع من الغيبه فان الله عزوجل قال : يا ايها الذين آمنوا لا تسإلوا عن اشيإ ان تبد لكم تسوكم)).(21)
و اما چرا غيبت واقع شد؟ جواب را خدا در قرآن داده : اى مومنان از چيزى سوال نكنيد كه اگر روشن شد به زيانتان خواهد بود.
((فليعمل كل امرى منكم بما يقرب به من محبتنا و يتجنب ما يدنيه من كراهيتنا و سخطنا)).
هر يك از شما كارى كند كه به محبت ما نزديك گردد و بپرهيزد از آنچه خشم و كراهت ما را برانگيزد.
((فاتقوا الله و سلموا لنا و ردوا الامر الينا… و لا تحاولوا كشف ما غطى عنكم و اجعلوا قصدكم الينا بالموده على السنه الواضحه)).(22)
تقواى الهى را پيشه خود سازيد و امر را به ما واگذار كنيد. و تلاش نكنيد چيزى را بدانيد كه خدا آن را از شما پنهان كرده و همواره به سوى ما با محبت روى آوريد طبق سنت روشن رسول الله.
((اكثروا الدعإ بتعجيل الفرج فان ذلك فرجكم)).(23)
براى تعجيل فرج بسيار دعا كنيد, كه در آن گشايش است براى شما.
در پايان فرا رسيدن پانزدهم شعبان, فروزنده ترين روز سال, و شيرين ترين عيد شيعيان, روز ولادت ولى عصر, سليمان دوران, رحمت گسترده بر مومنان, پراكنده ساز غمهاى مستضعفان, پناهگاه محرومان, درهم كوبنده كفر و الحاد و تباهى, حجت بزرگ الهى, مشرق شمس ابدى, مطلع انوار ازلى, نگهبان شريعت, احيا كننده مذهب, كوكب درى عترت, فريادرس شيعيان, و اميد آزادگان و سرور و سالار انس و جان حضرت مهدى (محمد بن الحسن) سلام الله عليه, بر تمام شيعيان و عتبه بوسان درگاهش و آرزومندان ديدارش, خجسته و مبارك باد.

پى نوشت ها:
1. بحار, 54,128.
2. احتجاج طبرسى, 2,487.
3. بحار, 52,2.
4. بحار, 51,320.
5. نورالثقلين, 2,392.
6. بحار, 52,238.
7 بحار, 78,380.
8. بحار, 52,130.
9. بحار,53,181.
10. بحار, 51,339.
11. بحار, 53,191.
12. كمال الدين, 2,115.
13. بحار,ج25.
14. بحار, ج53, ص175.
15. بحار, ج53, ص182.
16 . بحار, ج25, ص183.
17. بحار, 53, 179.
18 . غيبت طوسى, ص176.
19. احتجاج طبرسى, 2, 478.
20. بحار, 53, 181.
21. بحار, 78,380.
22. بحار, 53, 179.
23. كمال الدين, 2, 485.

/

بازخوانى يك خاطره

 


بازخوانى يك خاطره
حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان

 


 

كاپيتولاسيون و شديدترين موضعگيرى امام عليه آمريكا
در شرايطى كه توده مردم و حوزه هاى علميه هيچگونه اطلاعى از مفهوم و ماهيت كاپيتولاسيون نداشتند و تا قبل از اين كه امام عليه آن موضع گيرى كنند حتى اين كلمه هنوز به گوشمان نخورده بود تا چه رسد اطلاعى از خبر لايحه و تصويب آن براى جامعه مطرح باشد. حضرت امام به محض اطلاع از موضوع در تاريخ چهارم آبان 1343 با صدور اعلاميه اى كوبنده ضمن تبيين و افشاى اين جنايت ننگين به شدت عليه آمريكا و خيانت رژيم وابسته آن موضع گيرى كردند.
در صدر آن اعلاميه آيه ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا)) قرار گرفته بود تا آن زمان در جامعه نه توجهى به ((احكام)) صريح و قاطع قرآن در زمينه مسائل سياسى وجود داشت و نه ((موضوعات)) مورد توجه بود. استناد امام به ((حكم)) صريح و روشن نفى هميشگى و ابدى سلطه كفار بر مومنان از يك سو و افشاگرى و تبيين ماهيت كاپيتولاسيون به عنوان روشن ترين و در عين حال زشت ترين نمونه از ((موضوع)) و مصداق سلطه كفار بر مومنين و پافشارى قاطع بر نفى آن به حكم قرآن, جهش بزرگى را در بيدارى جامعه اسلامى و بخصوص حوزه هاى علميه در جهت تصحيح و تعميق نگرش نسبت به قرآن و منابع اسلامى و همچنين موضوع شناسى و شناخت مسائل سرنوشت سياسى و اجتماعى به وجود آورد.

سخنرانى امام عليه كاپيتولاسيون
با اين كه اعلاميه مكتوب امام درباره كاپيتولاسيون شايد مفصل ترين و كوبنده ترين اعلاميه امام تا آن زمان و اين مطلب موضوعا و حكما به طور كامل در آن بيان شده بود و عليرغم قطعيت خطر دستگيرى مجدد, امام به اعلاميه اكتفإ نكرد و به خاطر اهميت مطلب, همزمان مهمترين سخنرانى خودشان را نيز درباره همين موضوع ايراد كردند و اين سخنرانى در واقع آخرين سخنرانى امام در ايران تا زمان بازگشت پيروزمندانه به وطن بود و بالاخره بعد از چهارده سال و اندى به كوتاه كردن دست آمريكا از ايران و شكستن حيثيت امريكا در جهان انجاميد.
اين سخنرانى تاريخى را امام در منزلشان واقع در يخچال قاضى قم ايراد كردند. روز سخنرانى چهارم آبان بود كه در آن سال مصادف با 20 جمادى الثانى 1384 كه سالروز ولادت حضرت زهرا (سلام الله عليها) و همچنين سالروز تولد حضرت امام بود. بنده در آن روز از صبح زود در منزل امام حضور داشتم انبوهى از جمعيت از اقشار مختلف از قم و شهرستان ها به طرف منزل امام سرازير شده بود. تراكم جمعيت در حياط و اتاقهاى منزل امام فوق العاده و نفس گير بود براى اولين بار بلندگوهاى متعدد در امتداد كوچه هاى اطراف تا كوچه آقازاده و مسجد سلماسى و ميدان بيمارستان فاطميه نصب شده بود و تمام منطقه اطراف منزل امام و باغى كه در ضلع جنوبى منزل امام قرار داشت, آكنده از جمعيت بود.
مهمتر از كميت جمعيت, كيفيت و عشق آتشينى بود كه مردم به امام داشتند عشق مودت عجيبى كه خداوند در دل مردم نسبت به امام انداخته بود.
بعد از آزادى امام در فروردين سال 43 اندرونى منزل امام توإم با بيرونى سابق تبديل به بيرونى شد و خانه اى كه متصل به ضلع شمالى منزل امام بود به صورت اجاره به عنوان اندرونى مورد استفاده ايشان قرار گرفت و طبعا درى بين دو خانه احداث شده بود راهرو اتاقهاى ضلع شمالى خانه امام از طريق دالان پشت اتاقها است و پنجره اتاقها رو به حياط و با ارتفاع حدود 1/5 متر از كف حياط است. امام در اتاق ميانى كه پنجره اش مشرف به حياط است نشستند و مهمترين سخنرانى شان را عليه كاپيتولاسيون ايراد كردند. بنده در فاصله 1/5 مترى جلوى امام در ميان جمعيت ايستاده و شاهد جالب ترين و شگفت انگيزترين حادثه در آن روزگار بودم. هم به دليل تراكم جمعيت, مجال نشستن نبود, و همه ايستاده بودند و هم در آن روز منزل و محضر مرجعيت اسلام به جاى ((مجلس)) ((مقام)) بود يعنى اين كه همه قيام كرده بودند تا موعظه الهى ((ان تقوموا لله)) را تحقق بخشند.
در چنين شرايطى مردمى كه يك پارچه عشق و شوق بودند, بى صبرانه آماده گوش دادن و دل سپردن به سخنان امام بودند. امام سخنان خود را بعد از بسم الله با ((انا لله و انا اليه راجعون)) آغاز كرد, نام خدا و جمله ((استرجاع)) از زبان بنده خالص خدا و آهنگ دلنشينى كه از دل برمى خاست و در اعماق دل مى نشست, دلها را براى دريافت حقايق مهياتر و لطيف تر كرد, اولين جملات امام دلها را آتش زد: ((من تإثرات قلبى خودم را نمى توانم اظهار كنم. قلب من در فشار است. اين چند روزى كه مسائل اخير ايران را شنيده ام خوابم كم شده, ناراحت هستم. قلبم در فشار است با تإثرات قلبى روزشمارى مى كنم كه چه وقت مرگ پيش بيايد. ايران ديگر عيد ندارد, عيد ايران را عزا كردند. عزا كردند و چراغانى كردند. عزا كردند و دسته جمعى رقصيدند ما را فروختند. استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانى كردند…))
جمعيت با شنيدن هر جمله اى از اين جملات گريه مى كردند گريه اى كه فرياد آن آسمان را پر كرده بود انگار در و ديوار شيون مى كرد. شدت گريه توإم با فرياد مردم به حدى بود كه امام به ناچار بين جملات مكث مى كرد و با اين حال كلماتى از امام در همهمه گريه ها و غلغله فرياد, محو شد.
به طور طبيعى اين جملات در عين حال كه احساسات را به شدت و در حد اعلا برانگيخت, مردم را به تعقل و تدبر بيشتر واداشت تا ببينند چه شده است كه امام براى مرگ خود روزشمارى مى كند و در همين جا بلافاصله امام به بيان عمق فاجعه پرداختند از پيمان وين, استقراض از آمريكا, كاپيتولاسيون مستشاران نظامى آمريكا و… گفتند و آنگاه كه به نقش روحانيت و مسإله وحدت اشاره داشتند باز هم با گفتن: ((امروز…
دست طلاب را هم مى بوسم من امروز دست بقال را هم مى بوسم)) بار ديگر احساسات و عشق مردم را مشتعل كرد و باز هم مردم اشك شوق ريختند و فرياد عشق كشيدند و در ادامه وقتى از تسليم ناپذيرى در برابر آمريكا از پرده دل فرياد مى زد كه ((آن آقايانى كه مى گويند كه بايد خفه شد! اينجا هم بايد خفه شد؟ اينجا هم خفه بشويم؟ ما را بفروشند و خفه بشويم؟ قرآن ما را بفروشند و خفه بشويم؟ والله گناهكار است كسى كه داد نزند والله مرتكب كبيره است كسى كه فرياد نكند)) باز هم مردم به شدت گريه كردند و از ته دل فرياد كشيدند و امام ادامه داد كه: ((اى سران اسلام به داد اسلام برسيد اى علماى نجف به داد اسلام برسيد اى علماى قم, به داد اسلام برسيد, رفت اسلام)) و در اينجا بود كه احساسات و گريه مردم به اوج رسيد گريه اى كه به عمرم نديده بودم.
بعد از سخنرانى امام درباره كاپيتولاسيون, انتظار برخورد شديد رژيم با حضرت امام قطعى بود. طى چند ماهى كه امام بعد از آزادى از حبس و حصر در قم حضور داشتند هرچند سلطه پليسى رژيم سفاك پهلوى بخصوص در قالب ساواك بر تمام ايران سايه افكنده بود اما آزادى امام كه به نوعى ترسيم كننده عقب نشينى رژيم بود و حضور و استقرار مقتدرانه و شجاعانه امام بر مسند رهبرى جامعه اسلامى و سخنرانى ها و اعلاميه هاى پى در پى ايشان, وضعيتى شبيه زمان بازگشت حضرت امام از پاريس به كشور را در سطحى رقيق و خفيف به خصوص در شهر قم به وجود آورده بود.
طى اين مدت كه نزديك به هشت ماه طول كشيد در قم تقريبا وضعيت معكوس قبل از آن را داشت تا قبل از آزادى امام به خصوص طى ده ماهى كه امام در حبس و حصر بودند حاكميت پليسى رژيم بر قم آشكار بود ولى جريان نهضت پنهان بود در حالى كه در مدتى كه امام به قم بازگشتند جريان نهضت آشكار و حاكميت رژيم تا حد زيادى پنهان و كم رنگ بود.
مخصوصا سخنرانى چهارم آبان امام تمام هيبت رژيم و پشتيبان اصلى آن يعنى آمريكا را شكست و آنگاه كه براى اولين بار به طور آشكار از موضع ((ولايت)) در اين سخنرانى درباره نمايندگانى كه در مجلس شوراى ملى به كاپيتولاسيون رإى دادند, فرمودند: ((آنها وكيل نيستند, دنيا بداند اينها وكيل ايران نيستند, اگر هم بودند من عزلشان كردم)) نكته سنجان از دوست و دشمن دريافتند كه اين نوع سخن گفتن صرفا از موضع مرجعيت تقليد و بيان احكام فقهيه نيست, و اگرچه امام بحث نظرى ولايت فقيه را حدود پنج سال بعد در نجف اشرف مطرح كردند, ليكن عملا نهضت و رهبرى آن بر مبناى نگرش و جايگاه ولايت فقيه شكل گرفته بود و جمله ((من عزلشان كردم)) در مورد نمايندگان مزبور جلوه اى آشكار از حكم ولايى بود نه بيان يك فتوا.
قابل پيش بينى بود كه اگر اين وضعيت ادامه پيدا مى كرد با اوج گيرى و گسترش نهضت در سطوح مختلف جامعه در مدتى نه چندان طولانى مى توانست زمام امور را از دست حاكميت رژيم ستمشاهى خارج كند.

دستگيرى و تبعيد امام
بهر حال بعد از سخنرانى واعلاميه امام در مورد كاپيتولاسيون كه رژيم خود را بر سر دو راهى مى ديد به ناچار دست به كار شد و در سحرگاه سيزدهم آبان 1343 مجددا امام را دستگير كرد با آن كه حقير در مدرسه فيضيه سكونت داشتم اتفاقا آن شب را در مدرسه خان در حجره يكى از دوستان بودم . وقتى براى نماز صبح برخاستيم بلافاصله متوجه شديم كه وضعيت غير عادى است و از پنجره بالاى در مدرسه مشاهده كرديم كه انبوه كماندوها و سربازان سر تا پا مسلح تمام ميدان آستانه را پر كرده بودند. حكومت نظامى برقرار شده بود در مدرسه فيضيه و مدرسه خان بسته و در محاصره نظاميان بود. واضح بود كه اين وضعيت جز به خاطر دستگيرى امام نمى تواند باشد همه نگران و مضطرب, در پى كسب اطلاع از امام بوديم سرانجام از در پشت مدرسه كه به كوچه باز مى شد و مإموران از آنجا بى اطلاع, بيرون رفتيم و مطلع شديم كه امام دستگير شده است.

حاج آقا مصطفى و خوابيدن تا تهران
در اينجا خالى از لطف نيست كه خاطره اى را از مرحوم حاج آقا مصطفى نقل كنم ايشان مى فرمود: ((هنگامى كه ايادى بلند مرتبه رژيم همراه با تمهيدات نظامى و امنيتى شديد, مرا دستگير كردند. در حالى كه آنها به شدت نگران و مضطرب از احتمال وقوع حادثه اى غير مترقبه بودند ولى من كه ساعتهاى متوالى, تلاش و تحرك و كم خوابى را در طى روزهاى قبل از آن, تحمل كرده بودم, در همان دقايق اول خروج از قم فرصت را غنيمت شمردم و با كمال آرامش خاطر به خوابى عميق فرو رفتم و در تهران بيدار شدم! در حالى كه آنها تعجب و حيرت خود را از ديدن اين منظره نتوانستند كتمان كنند.))
ترس و دلهره آنها با همه عده و عده و قدرت مطلقه شان از يك سو, و آرامش و طمإنينه فرزند روح خدا در حال دستگيرى و رفتن به سوى سرنوشتى نامعلوم حائز اهميت و تدبر است.
چهره شگفت زده و نگاه متحير آنان گوياى اين بود كه خدايا چه مى بينيم؟! اين ديگر چه موجودى است, به جاى اين كه او بترسد ما مى ترسيم و به جاى اين كه ما كه در موضع قدرت وغالب هستيم در آرامش باشيم او كه دستگير شده و مغلوب است آنچنان آرامشى دارد كه به راحتى طول مسير را خوابيده تا ما او را بيدار كنيم!
اين خاطره, حقير را به ياد اين جمله امام انداخت كه در اولين سخنرانى عمومى كه در مسجد اعظم بعد از آزادى از حبس و حصر ايراد كردند فرمودند: ((والله تا حالا نترسيده ام آن روز هم كه مى بردندم آن روز هم آنها مى ترسيدند من آنها را تسلى مى دادم كه نترسيد.))
همچنين ظاهرامرحوم شهيد حاج آقا مصطفى برايم به اين مضمون از قول امام نقل كرد كه : زمانى كه مرا در 15 خرداد 42 دستگير كرده بودند و به طرف تهران مى بردند اتومبيلى را كه سوار بوديم در نقطه اى از مسير اصلى خارج كردند, در آن حال احساس كردم ـ براى يك لحظه يقين كردم ـ كه مى خواهند در آنجا مرا بكشند. در آن لحظه به نفس خودم مراجعه كردم, هيچ ترسى در خود احساس نكردم.

آزادى و تبعيد حاج آقا مصطفى
حاج آقا مصطفى نيز تقريبا همزمان با دستگيرى امام, دستگير و به زندان تهران منتقل گرديد, ولى بعد از حدود دو ماه در 13 آبان 1343 حسب ظاهر آزاد شد و به قم بازگشت البته مسئولين رژيم گفته بودند كه بدون سر و صدا ايشان وارد قم شود و سپس در تركيه به امام ملحق شوند.
ظاهرا منظور رژيم اين بود كه وانمود كند حاج آقامصطفى آزاد شده ولى به عنوان يك امتياز براى تنها نبودن امام نزد ايشان رفته است در حالى كه با توجه به نقش موثر حاج آقامصطفى در نهضت به خصوص در غياب امام مى بايست حاج آقا مصطفى هم تبعيد مى شد از طرفى نمى خواستند آزادى ظاهرى و موقت نيز منشإ تحركى در قم شود, اما عليرغم تإكيد رژيم بر ورود بدون سر و صدا به قم كه البته چون كسى هم از ورود ايشان به قم اطلاعى نداشت, پيش بينى استقبال نمى شد, حاج آقا مصطفى لدى الورود به حرم حضرت معصومه(س) آمد و در همان ساعت آيه الله مرعشى نجفى در مسجد موزه كه تقريبا جزء حرم به حساب مىآيد براى درس روى منبر نشسته بودند و حاج آقا مصطفى به مسجد موزه وارد شد, حقير وقتى به مسجد موزه رسيدم كه حاج آقا مصطفى روى پله اول منبر نشسته بود و آيه الله مرعشى روى پله دوم مشغول صحبت بود. در اين جلسه ورود حاج آقا مصطفى با شور وشعف گرامى داشته شد, سپس ايشان به طرف منزل حركت كرد وجمعيت حاضر و انبوه مردمى كه از ورود حاج آقا مصطفى مطلع شدند پشت سر ايشان حركت كردند بگونه اى كه طول خيابان ارم آكنده از جمعيت شد و جلسه مسجد موزه و همراهى انبوه جمعيت با حاج آقا مصطفى تا منزل تبديل به يك مانور وتظاهرات باشكوه شد و به اين ترتيب جو خفقان و اختناقى كه از دو ماه قبل با دستگيرى امام و استقرار تانك ها و زره پوش ها در قم به وجود آمده بود به بهترين وجه ممكن در آن شرايط شكسته شد.
بديهى است توصيف و بيان جزئيات آن روزها و ساير حوادث انقلاب و صحنه هاى زندگى حضرت امام به عهده مورخين است و حقير فقط در اين مختصر فرازهايى چند از آنچه خود در جريان بوده يا ديده ام همراه با انطباع خويش بازگو نمودم.

 

/

بررسى امامت حضرت مهدى عج در خردسالى

 


بررسى امامت حضرت مهدى(عج)در خردسالى
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

حضرت امام مهدى(عج) مصلح كل, دوازدهمين پيشواى شيعيان, يگانه فرزند حضرت امام حسن عسكرى(ع) است كه در روز پانزدهم شعبان سال 255 هجرى قمرى در شهر سامرا چشم به ديدار جهان گشود. آن حضرت در پنج سالگى به مقام امامت رسيد. در ميان امامان معصوم(ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد(ع) در هفت سالگى, امام هادى(ع) در نه سالگى و حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى.
از اين رو, از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد, اين سوال مطرح شد كه با توجه به مقام بسيار ارجمند امامت, چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى رسد؟ چرا كه دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان, به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مى رسد. و نظر به اين كه اين مسإله در مورد امامان(ع) نخستين بار در مورد حضرت جواد(ع) رخ داد, در آن عصر, از جنجالى ترين مسائل روز بود.
حضرت رضا(ع) قبل از امامت امام جواد(ع) به بيان پاسخ اين سوال مى پرداختند, و با روشن گرى و آگاهى بخشى, اذهان را روشن مى ساختند.
گاهى اين مسإله به گونه هاى ديگر, در نزد بستگان امامان(ع) مطرح مى شد, و آنها نيز به پاسخ آن مى پرداختند; به عنوان نمونه محدث خبير كلينى از محمد بن حسن بن عماد روايت مى كند كه گفت: من در حضور على بن جعفر (عموى بزرگوار حضرت رضا(ع)) در مسجدالنبى نشسته بودم, دو سال بود كه در مسجد رسول خدا(ص) به درس او مى رفتم و از محضرش مستفيض مى شدم, يك روز ناگاه ديدم حضرت جواد(ع) در خردسالى در مسجدالنبى(ص) به نزد على بن جعفر(ع) آمد, على بن جعفر(ع) تا آن حضرت را ديد, شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود, حضرت جواد(ع) به او فرمود: ((اى عمو, بنشين خدا تو را رحمت كند)). على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستاده اى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت, اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: ((تو عموى پدر حضرت جواد(ع) هستى, در عين حال با اين سن و سال, اين گونه در برابر حضرت جواد(ع) كه خردسال است فروتنى مى كنى و دستش را مى بوسى و آن همه احترام شايان مى نمايى؟)) على بن جعفر(ع) گفت: ساكت باشيد. آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت:
((اذا كان الله عزوجل لم يوهل هذا الشيبه و إهل هذا الفتى و وضعه حيث وضعه, انكر فضله, نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد; اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست, و اين نوجوان را سزاوار دانست, و به او چنان مقامى داد, آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است)). (1)

پاسخ هاى امام رضا(ع) و امام جواد(ع)
عده اى در مورد امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى, از حضرت رضا(ع) سوال كردند, آن حضرت به آنها كه به قرآن معتقد بودند, ماجراى نبوت حضرت عيسى(ع) را در خردسالى به عنوان شاهد ذكر كرد, در اين مورد دو روايت را از فرهنگ روايى خود ذكر مى كنيم:
1ـ صفوان بن يحيى مى گويد: به حضرت رضا(ع) عرض كردم; قبل از تولد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مى پرسيديم, مى فرموديد خداوند پسرى را به من عنايت مى كند. اكنون خداوند حضرت جواد(ع) را به شما داده است, و چشم هاى ما را به وجود او روشن نموده است, خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد, ولى اگر حادثه اى رخ داد, به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا(ع) به پسرش حضرت جواد(ع) كه در مقابلش ايستاده بود اشاره كرد و فرمود: ((به اين مراجعه كنيد)).
عرض كردم فدايت گردم, اين پسر سه سال دارد؟ فرمود: ((و ما يضره من ذلك, فقد قام عيسى بالحجه و هو ابن ثلاث سنين; چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجت قيام كرد (و نبوت خود را آشكار نمود))).
2ـ خيرانى مى گويد: پدرم گفت در خراسان, در محضر حضرت رضا(ع) بودم, شخصى از آن حضرت پرسيد: ((اگر براى شما پيشامدى رخ داد, پس از شما امام مردم كيست؟)) امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: ((پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است)). گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ ـ از اين رو كه حضرت جواد(ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت ـ قانع نشد, حضرت رضا(ع) به او فرمود: ((خداوند حضرت عيسى(ع) را در كمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازه اى برگزيد.(2) بنابراين, چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند)). توضيح اين كه: در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح شده كه حضرت عيسى(ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: ((انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا; من بنده خدايم, او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است.))
بنابراين, وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد, چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند, حضرت جواد(ع) در هفت سالگى, به مقام رهبرى, آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام(ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مى گذرد, برسد.
مسإله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى, در عصر امامت حضرت جواد(ع) نيز مطرح بود, حتى اين مسإله را از خود آن حضرت مى پرسيدند. گفته اند شخصى همين سوال را به صورت اعتراض از آن حضرت پرسيد, او در پاسخ فرمود: خداوند به داود(ع) وحى كرد تا پسرش سليمان را كه در آن وقت كودك و چوپان بود, جانشين خود سازد, دانشمندان و عابدان بنى اسرائيل, آن را نپذيرفتند, و گفتند سليمان خردسال است. خداوند با نشان دادن اعجازى, شايستگى سليمان را آشكار ساخت, و همين امر موجب شد كه عالمان و عابدان بنى اسرائيل نزد داود(ع) آمدند, و جانشينى سليمان را پذيرفتند.(3)
در موردى ديگر, امام جواد(ع) در پاسخ اعتراض كنندگان, اين آيه را خواند: ((قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى; بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنم)).(4)
آن گاه امام جواد(ع) فرمود: ((سوگند به خدا در آغاز بعثت, جز على(ع) از پيامبر(ص) پيروى نكرد, با اين كه او در آن وقت نه سال داشت, من نيز اكنون نه سال دارم)).(5)
استدلال امام جواد(ع) به ايمان آوردن حضرت على(ع) در نه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على(ع) در اين سن و سال, پيرو كامل پيامبر(ص) بود, و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد, با توجه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهل تسنن, پيامبر(ص) در آغاز بعثت, در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود, و در ميان آنها تنها على(ع) ايمان خود را آشكار ساخت, پيامبر(ص) در همان مجلس على(ع) را جانشين خود معرفى نمود.(6) همه اين گفتار در مورد امامت حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى نيز مطرح است, بلكه امامت حضرت جواد(ع) در هفت سالگى, و حضرت هادى در نه سالگى, مقدمه اى براى پذيرش امامت حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى بود, تا يك نوع آمادگى به وجود آيد و مردم امامت حضرت مهدى(عج) در خردسالگى را بپذيرند.

تحليل و بررسى
در مورد پاسخ اين سوال كه چگونه انسان خرد سال به مقام امامت مى رسد, ما دو راه در پيش داريم:
1ـ به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند, مى گوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه اى كه دارد, براساس مصالحى, شخصى را در خردسالى به مقام نبوت يا امامت برساند, چنان كه مطابق قرآن, خداوند حضرت عيسى و يحيى(ع) را در دوران كودكى به مقام نبوت رسانيد; و به استناد قرآن عيسى(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: ((من بنده خدايم, خداوند به من كتاب آسمانى داد و مرا پيامبر نمود)). (7) و خداوند در مورد يحيى(ع) فرمود: ((يا يحيى خذ الكتاب بقوه و آتيناه الحكم صبيا;(8) اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوت بگير, و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم)).
امام جواد(ع) براى يكى از ياران خود به نام على بن اسباط, به همين آيه استدلال كرد, و پس از ذكر آيه فرمود: ((خداوند كارى را كه در مسإله امامت كرده; همانند كارى است كه در مسإله نبوت كرده است, همان گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد, ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد)).(9)
2ـ در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق العاده اى داشته اند, گاه افرادى در سنين كم تر از ده سال, نابغه شده اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بوده اند, اين موضوع بيان گر آن است كه شايستگى مقام هاى ارجمند, مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غير ممكن سازد, در اين زمينه نمونه هاى فراوان وجود دارد, كه براى تقريب اذهان به ذكر سه نمونه زير مى پردازيم.

نمونه هاى استثنايى از خردسالان نابغه
در حالات حسين بن عبد الله بن سينا معروف به شيخ الرئيس ابوعلى سينا, (373 ـ 427 هـ .ق) نقل كرده اند كه خود در شرح حال خود گفت: ((در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من, شگفت زده شده بودند, در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم, و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم, و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطبإ از درمانش عاجز شده بودند, درمان نمودم. او به اين خاطر, امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت, شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم, همه علوم جهان را مى دانستم و چنين مى انديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم)).(10)
نمونه ديگر, يكى از دانشمندان غرب به نام ((توماس يونگ)) است, كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مى دانست, و در هشت سالگى به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت, و به امتيازات استثنايى و اعجاب انگيزى دست يافت.(11)
نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سوال فوق را به طور عينى و گويا تبيين مى كند, مربوط به كودكى به نام آقاى سيد محمد حسين طباطبائى, فرزند حجه الاسلام آقاى سيد محمد مهدى طباطبائى, ساكن قم است, آقاى سيد محمد حسين طباطبائى استعداد و حافظه فوق العاده و استثنايى دارد, مصاحبه با اين كودك چندين بار از تلويزيون پخش شده است, و بسيارى از مردم چهره او را ديده اند. اين كودك كه اكنون حدود 9 سال دارد, و در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. در پنج و نيم سالگى حافظ همه قرآن شد, جالب اين كه علاوه بر حفظ قرآن, آن چنان بر آيات قرآن و معانى آيات مسلط است, كه اگر ترجمه آيه اى را براى او بخوانيم, او متن آيه را تلاوت مى كند, و ترجمه هر آيه از آيات قرآن را مى داند, از همه مهم تر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونه اى است كه پرسش هايى كه از او مى شود, با آيات قرآن, به آنها پاسخ مى دهد. در فروردين سال1376 (ذيحجه 1417 هـ.ق) در سفر حج, وزير كشور عربستان سعودى با همراهانش به ديدار او آمدند, به مناسبت اين كه او كودك است, اسباب بازى براى او آورده بودند و به او اهدا كردند, و از او پرسش هايى كردند كه او با آيات قرآن به همه آن پرسشها پاسخ داد, پرسش هاى آنها چنين بود:
1ـ ((آيا از وسايل اسباب بازى كه براى تو آورده ايم خوشنود شدى؟))
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((فما آتانى الله خير مما اتاكم بل انتم بهديتكم تفرحون; آنچه خدا به من داده بهتر است از آن چه به شما داده است, بلكه شما هستيد كه به هديه هايتان خوشنود مى شويد)).(12)
2ـ آيا پيراهن عربى بهتر است يا پيراهن ايرانى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و لباس التقوى ذلك خير; لباس پرهيزكارى براى شما بهتر است)).(13)
3 ـ آيا خوشنودى كه در كشور ما بمانى و مهمان ما باشى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((حتى يإذن لى إبى; تا پدرم به من اجازه دهد)).(14)
و در موردى ديگر, از ايشان پرسيده شد:
4ـ مى خواهى از اين خانه فعلى كه در آن سكونت دارى به جاى ديگرى بروى, و براى پدرت خانه بخريم, نظر شما چيست؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((انا هيهنا قاعدون; ما همين جا نشسته ايم)). (15)
5ـ از او شخصى سوال كرد: ((آيا مى خواهى پسر من شوى؟))
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و والد و ما ولد; سوگند به پدر و فرزندش)). (16)
اشاره به اين كه هر كسى فرزند پدر خويش است.
6ـ از او سوال شد, آيا بازى را دوست دارى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و لا تنس نصيبك من الدنيا; بهره ات را از دنيا فراموش نكن)).(17)
7ـ آيا كودكان همسال تو, به تو آزار نمى رسانند؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: ((فبئس القرين; پس چه بد همنشينى بودى))؟(18) اشاره به اين كه همنشين بد موجب آزار است, و گاهى بعضى از كودكان مرا آزار مى دهند.
8ـ آيا هيچ گاه از پدرت كتك خورده اى؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: ((قالوا بلى; گفتند آرى)).(19) اشاره به اين كه آرى كتك خورده ام.
9ـ آيا هيچ گاه پدرت با تو دعوا كرده است, سپس تو را ببخشد؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و اذا ما غضبوا هم يغفرون; مومنان هنگامى كه خشمگين شوند, عفو مى كنند)).(20) اشاره به اين كه آرى پدرم به من خشم كرده و مرا بخشيده است.
10ـ تو اين همه فضل و كمال, استعداد و حافظه را در اين سن و سال از كجا آورده اى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((يوتى الحكمه من يشإ و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا; خداوند دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى دهد, و به هر كس دانش داده شود, به او خير فراوانى داده شده است)).(21) اشاره به اين كه اين فضل و كمال از طرف خداست كه به من داده شده است.
نتيجه اين كه: وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنين موهبت و امتياز فوق العاده شد, نبايد تعجب كرد كه چگونه حضرت مهدى(عج) در دوران كودكى به مقام امامت رسيده اند, چنين موضوعى محال نيست, و به اذن الهى به سبب مصالحى به بعضى از افراد داده مى شود.
با توجه به اين كه از نظر علمى ثابت شده است كه هرگاه عوامل طول عمر و ادامه زندگى شناخته شود و به آن عمل گردد, انسان مى تواند, صدها برابر عمر طبيعى كنونى عمر كند, چنانكه اين موضوع در مورد گياهان و حيوانات, آزمايش شده و نتيجه آن مثبت بوده است. به عنوان مثال: زيست شناسان در مورد طول عمر ملكه زنبوران عسل كه چندين برابر عمر طبيعى زنبوران ديگر است به اين نتيجه رسيده اند كه طول عمر رابطه نزديكى با طرز تغذيه و شرايط اقليمى دارد, و راز طول عمر ملكه زنبوران عسل اين است كه ژله مخصوصى كه زنبوران كارگر, براى تغذيه ملكه فراهم مى كنند, موجب افزايش عمر چندان برابر او شده است.(22) تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

پى نوشت ها:
1) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص322.
2) همان.
3) اقتباس از همان, ص383.
4) يوسف (12) آيه 108.
5) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص384.
6) قاضى نورالله شوشترى, احقاق الحق, ج4, ص62 (به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن).
7) مريم(19) آيه 30.
8) مريم (19) آيه 12 ـ مطابق مفهوم بعضى از روايات, منظور از حكم در آيه بالا, مقام نبوت است (اصول كافى, ج1, ص382).
9) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص494.
10) محدث قمى, الكنى والالقاب, ج1, ص320 و 321.
11) پى ير روسو, تاريخ علوم , ص432.
12) نمل( 27) آيه 36 ـ اين پاسخ در قرآن در مورد پاسخ حضرت سليمان(ع) به مإموران بلقيس( ملكه سبإ) است در آن هنگام كه از جانب آن ملكه هدايايى براى سليمان(ع) آورده بودند.
13) اعراف (7) آيه 26.
14) يوسف(12) آيه80.
15) مائده(5) آيه24.
16) بلد (90) آيه3.
17) قصص (28) آيه 77.
18) زخرف (43) آيه 38.
19) تغابن (64) آيه 7.
20) شورى (42) آيه 37.
21) بقره (2) آيه269.
22) آيت الله ناصر مكارم, مهدى انقلابى بزرگ, ص225 و 226.

/

زنگ خطر توسعه مفاسد اخلاقى !

 


زنگ خطر
توسعه مفاسد اخلاقى!
حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

رئيس سازمان زندان هاى كشور اعلام كرد: آمار زندانيان دانشجو طى سالهاى اخير نسبت به گذشته افزايش يافته كه بيشترين آنها مربوط به مواد مخدر و مسائل اخلاقى است.
بنا به اظهار نامبرده: هر 55 ثانيه يك نفر به زندان مى رود و آمار زندانيان كشور در حال حاضر به 106 / 147 نفر مى رسد كه 5292 نفر آن را زنان تشكيل مى دهند و از اين ميان 650 كودك همراه مادرانشان در زندان به سر مى برند!
براساس اين گزارش: 51 درصد زندانيان مجرمين مواد مخدرند كه در حمل يا مصرف مواد مشاركت داشته اند.
براين اساس آمار جرائم به چهارصد (400) نوع جرم در كشور گزارش شده است!
(جرائد 30 / 5 / 79)
هم چنين اداره كل ثبت احوال كردستان اعلام كرد: آمار طلاق در سال جارى 2 / 6 درصد نسبت به گذشته افزايش يافته است.
(30 / 5 / 79)
و…
آمار و ارقام از اين دست را در صفحات حوادث روز و گزارشهاى ديگر مى توان يافت كه از نوعى هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى حكايت دارد. گسترش فساد در بين نسل جوان و خانواده ها, اعتياد و مواد مخدر, اختلافات خانوادگى, بزهكارى, سرقت و قتل و جنايت, زنگ خطرى را به صدا در مىآورد كه اگر گوش شنوائى نباشد كه پيام اين خطر را جدى بگيرد و درصدد چاره جوئى برآيد بدون ترديد بايد آينده اى خطرناكتر را در انتظار بود.
اين در حالى است كه انقلاب اسلامى دو دهه از شكل گيرى خود را پشت سر گذاشته و جنازه قربانيان راه حق و عدل بر دوش مردم تشييع مى شوند و پيام شهدا و ايثارگران انقلاب را بر اين نسل فرو مى خوانند! راستى اگر روند كار بدين منوال باشد ـ كه تاكنون بود ـ براى ارزشهاى اسلام و انقلاب بايد به سوگ نشست!
اين روزها شعار توسعه سياسى و اقتصادى و حقوقى و غيره بر سر زبانهاست كه مع الاسف هيچ كدام ثمره مطلوب و مثبتى به بار نياورده و بيشتر ناظران امور غافل اند كه در عوض بيش از همه اينها توسعه مفاسد به ثمر نشسته است! همان چيزى كه دشمن زير عنوان تهاجم فرهنگى بذرش را پاشيده و عناصر خائن داخلى آن را آبيارى كرده و شرنگ مرگ بار آن را به كام ملت فرو مى ريزد.
در روزهاى اخير حتى تظاهر به مفاسد اخلاقى زير نگاه همه و در ملا عام و پارك ها و كوچه ها و خيابان ها به صور گوناگون و شكل گستاخانه اى به خود گرفته و گروه زيادى از دختران و پسران را به اين دام خطرناك افكنده است. گزارش صدر مقال, از شيوع مفاسد در محيطهاى فرهنگى و دانشگاهى پرده برمى دارد كه با توجه به سرنوشت ساز بودن مسائل جوانان و دانشجويان از عواقب بسيار خطرناك آن در آتيه مديريت و فرهنگ كشور بايد هراسيد و قبل از فراگير شدن, بايد برايش چاره اى انديشيد. زيرا اگر در اين باره غفلت و تساهل شود, نه از تاك نشان مى ماند و نه از تاك نشان!
اين مسئوليت دست اندركاران امور فرهنگى و اجتماعى است كه اين خطر را جدى بگيرند و ريشه اى با مسئله برخورد كنند نه شعارى و مقطعى و موضعى, مانند بسيارى مسائل ديگر…

ريشه يابى مفاسد
اگر قرار است موضوع ((توسعه مفاسد)) مورد مداقه قرار گيرد, نخست بايد به جستجو و كنكاش علل و عوامل پرداخت تا بتوان از همان راهى كه فساد رخنه كرده به خنثى سازى آن اقدام كرد و از تكرار, توسعه و عميق تر شدن آن پيشگيرى نمود.
در مقام شناسائى عوامل فساد در آغاز به دو دسته عوامل بايد اشاره كرد: عوامل خارجى و عوامل و زمينه هاى داخلى.
عوامل خارجى, در اين جا موضوع سخن ما نيست. تبليغاتى كه رسانه هاى بيگانه ـ بويژه غربى ـ به شيوه هاى گوناگون دارند, عوامل نفوذىاى كه به خدمت مى گمارند, الگوهايى كه در لباس و آرايش براى جوانان و زنان و دختران مى دهند, سمپاشى هايى كه براى اسلام زدايى و مقابله با انقلاب اسلامى مى كنند, خود داستان مفصلى دارد كه مجال شرح آن نيست اما براى آگاهى از آن به يك مورد اشاره مى كنيم: براساس گزارشات, هاليود براى مخدوش كردن چهره اسلام صدها ميليون دلار هزينه مى كند, فيلم هاى صد ميليون دلارى مى سازد كه در ساختن اين فيلم ها, امريكايى ها و صهيونيست ها حضور دارند. از سال 1964م تاكنون هفتصد فيلم سينمائى ضد اسلامى توليد كرده اند. در اين فيلم ها مسلمانان انسان هايى خونآشام, تروريست, خشونت طلب, خطرناك براى فرهنگ و تمدن غرب معرفى مى شوند… از حلقه هاى زنجيره اى اين توطئه ـ به خصوص پس از انقلاب اسلامى ايران كه شتاب بيشترى گرفته ـ چاپ كتاب هاى ضد اسلام تا اشاعه مفاسد, گسترش مواد مخدر به وسيله باندهاى مافيائى, پخش نوارهاى مبتذل ويديويى و كاست و عكس هاى مستهجن و مجلات بدآموز و امثال اينها در داخل كشور به وسيله عوامل مرئى و نامرئى بيگانه است.
به هر حال آنچه در اين مقال مورد توجه است بررسى عوامل داخلى و زمينه هاى اجتماعى و سياسى و فرهنگى و حتى اقتصادى شيوع مفاسد در جامعه است. به طور كلى اين عوامل و زمينه ها را مى توان در موارد ذيل به بررسى نشست.

1ـ سوء استفاده از آزادى
آزادى يكى از دست آوردهاى انقلاب ما بود اما گروهى با برداشت غلط, مغرضانه و موذيانه, آن را به گونه اى تفسير كرده كه با آرمان هاى انقلاب اسلامى در تضاد است. در اين سوء استفاده حتى آنان كه در تحقق آزادى سهمى نداشتند, بر آن شدند تا با بذرى كه خود با اهداف ضد اسلامى و ضد انقلابى مى پاشند, ثمره آزادى را بردارند.
آزادى بى لگام با آن وضع اسف بار, فضاى سياسى و فرهنگى و اجتماعى را به شكل محسوسى در جهت اهداف دشمنان تغيير داده است تا آن جا كه اين روزها اگر بيگانه اى وارد كشور شود, و محيط اجتماعى ما را ببيند با شگفتى خواهد پرسيد: آيا اين است ثمره انقلابى كه مى خواست اسلام و شعائر اسلامى را حاكم سازد؟! آيا شهداى راه آزادى همين را مى خواستند؟

2ـ مطبوعات و روزنامه هاى زنجيره اى
گروهى از دست اندركاران مطبوعات و روزنامه ها, مخصوصا در سال 78 گستاخى را به اوج رسانيدند و دقيقا در جهت سياست اسلام زدايى و مبارزه با غيرت دينى و تشويق به فرهنگ غربى حركت كرده و يا كمك هاى مادى و تبليغى بيگانگان فضاى فرهنگى كشور را قبضه نمودند و با برنامه اى از پيش تعيين شده و با اهداف مشخص, هجوم بر ارزش ها و حتى مقدسات دينى را سامان داده و در فرهنگ زدايى انقلاب و ليبراليزه كردن جوانان مسابقه دادند. مع الاسف, حمايت هاى مادى و تبليغى مسئولين مطبوعاتى در روند اين ماجرا نقش عمده اى ايفا كرد و فرياد اعتراض حوزه ها و فقها و نيروهاى انقلابى مسلمان بلا جواب ماند تا بالاخره به توقيف به حق پاره اى از اين رنگين نامه ها به وسيله قوه قضائيه منتهى گرديد.
به اعتقاد دردمندان با غيرت اسلامى اگر متوليان فرهنگى و مطبوعاتى همين هايى باشند كه بر سر كارند, نمى توان چشم انداز روشنى را اميد داشت.

3ـ ضعف ساختار فرهنگى
حقيقت اين است كه ساختار فرهنگى ما در زمينه هاى مختلف آموزشى, ارشادى, تبليغى مطبوعاتى و هنرى, همخوانى درستى با اصول و ارزش هاى انقلاب اسلامى ندارد. و پاسخگوى نيازهاى فرهنگى و اجتماعى نسل جوان در حد انتظار نيست.
پاره اى از مسئولان و دست اندركاران امور فرهنگى خوشبينانه ترين داورىها, به صورت سليقه اى و ذوقى عمل مى كنند و احيانا چارچوب اسلامى و قانونى را مد نظر ندارند يا از موازين اسلامى بى خبرند و از آرمان هاى توده ملت دورند و نتايج و عواقب روند كار فرهنگى را به داورى ننشسته اند; به تذكرات و اعتراضات رهبران دينى و فكرى توجه ندارند و همچنان سر در لاك خود فرو برده و چشم بسته به راهى مى روند كه سرانجامش را نمى دانند؟! سياست تسامح و تساهل در همين راستا عمل مى كند و مادام كه در بر اين پاشنه مى چرخد, اميد روز بهينه اى را نمى توان داشت.

استفاده ابزارى از زن
اگر به تابلوهاى سينمايى در معابر عمومى و تبليغات تصويرى مطبوعات و تبليغات تجارى بنگريم, خواهيم ديد كه آزادى زن و مشاركت او در امور اجتماعى, به صورت استفاده ابزارى از آب و رنگ جنسيت درآمده است. حتى برخى مجلات و روزنامه هاى وابسته به برخى نهادهاى تبليغى اسلامى نيز به اين نوع حركت دست يازيده و مسئوليت اوليه را از ياد برده اند. و پخش تبليغات تجارى با غنج و دلال زنانه (حتى از صدا و سيما) مصداق بارز ديگرى است از اين نوع استفاده ابزارى. حضور برخى زنان در فيلم ها و ميان گروه مردان پيرو جوان با وضع نامطلوب با آرايش و كلاه پهلوى و لباس هاى متنوع تجملى, نمونه ديگرى از اين حركت مى باشد كه تعصب دينى و مسإله حجاب را مخدوش كرده است.

تشكل هاى سياسى منحرف در دانشگاه ها
يكى از عوامل فساد اخلاق ـ بويژه در ميان دانشجويان ـ نفوذ جريان هاى منحرف سياسى در دانشگاه ها است كه متإسفانه گاه زير عنوان انجمن اسلامى و نظير آن, در تخريب عقايد و باورهاى دينى فعاليت دارند. جريان هايى كه نهايتا رهسپار راه منافقين است, با اين تفاوت كه در شكل نفاق جديد عرض و وجود نموده اند.
هدايت كننده اين جريان ها پاره اى از گروهك هاى غير قانونى هستند كه در تحركات ضد انقلابى, دير زمانى است دست آنها رو شده است, اما به دليل فضاى باز سياسى و آزادىهاى غير قانونى و برخورد ضعيف دستگاه هاى قضايى و اطلاعاتى و اغماض و چشم پوشى هاى غير موجه از اعمال آنان, اكنون گستاخانه از انقلاب طلبكارى مى كنند. و براى نظام خط و نشان مى كشند. اين تشكل ها با حمايت هاى تبليغاتى و مادى بيگانه و رسانه هاى غرب, شيطنت و خباثت خود را روز افزون آشكارتر مى سازند.
در چنين فضايى آنچه در مرحله نخست خدشه دار مى شود, اخلاق و ارزش هاى دينى است!

نابسامانى هاى اقتصادى
اين نيز يكى از عوامل موثر در توسعه مفاسد, بى تفاوتى و حتى دهن كجى به ارزش هاست. هنگامى كه زندگى يك خانواده دستخوش بحران باشد و فشارهاى اقتصادى نوعى بريدگى به بار آورد, همه چيز ـ حتى دين و ايمان ـ در معرض خطر قرار مى گيرد; همان گونه كه در روايات متعدد به اين مطلب اشاره شده است ((كه هر كس معاش ندارد معاد ندارد)) اشكال اينجاست كه شايد كسانى كه خود در رفاه و نعمت اند نسبت به اين عامل و تإثير آن در اشاعه فساد به ديده ترديد بنگرند, اما اگر با ديده تحقيق به مسإله بنگريم, اذعان خواهيم كرد كه بسيارى از انحراف هاى اخلاقى و حتى اعتقادى در امور اقتصادى و وضع معيشتى خانواده ها اثر دارد. امروز ديگر بايد باور كرده باشيم كه نيازهاى مادى انسان را با تعارف و شعار و وعد و وعيد نمى توان حل كرد.
همان گونه كه مكرر گفته ايم مسئولين نظام هرچند كارهاى ارزشمند بكنند و در طرح هاى كلان اقتصادى سرمايه گذارى نمايند, مادام كه جهت حل مشكلات روزمره مردم چاره اى نينديشند, كارهاى ديگرشان نيز در سطح كلان محسوس نخواهد بود. كسى كه از فشار گرانى, اجاره مسكن, عائله مندى و كمى درآمد رنج مى برد نمى تواند به آينده كشور فكر كند. مهار خانواده و پسر و دخترش را از دست مى دهد, و اگر فرد ضعيف النفس باشد, ايمانش نيز آسيب مى بيند.
آرى, همين جا نقطه شكل گيرى ريشه مفاسد است.

شعارهاى عمل نشده
علاوه بر اينها, شعارهاى عمل نشده و وعده هاى تحقق نيافته, مانند عدالت اجتماعى و رفع تبعيض و مبارزه با ثروت اندوزى و رسيدگى به ثروت هاى بادآورده و… امثال آن ـ هرچند از روى باور و براساس مبانى انقلاب مطرح شد, ولى به دليل نداشتن برنامه عملى و ضمانت اجرايى همچنان در مرحله شعار ماند ـ اثرات نامطلوبى در افكار نهاد و با واكنش هاى منفى همراه گرديد.
آنچه از ضرورت هاى اوليه است, حفظ باورهاى مردم است; چه نسبت به مسائل دينى و چه نسبت به مسائل دنيوى. اگر مردم خداى نخواسته ببينند از يكسو دينشان در معرض مخاطره است و از سوى ديگر دنيايشان, در اين هنگام است كه دلبستگى شان نسبت به مبانى و اصول سست شده و زمينه براى نفوذ مفاسد فراهم مى گردد.
مواردى كه به اختصار از نظر گذشت, هر يك عامل موثرى است در بروز و ظهور لاقيدى و مفاسد اخلاقى كه ريشه در ضعف اقتصادى دارد. بنابراين بر دلسوزان دين و خيرخواهان است كه نگذارند ايمان و باور مردم سست شود و گرد يإس و نوميدى بر اميدهايشان بنشيند كه اگر چنين شد, هيچ چيز ديگر نمى تواند اين خلا را پر كند!

 

/

پلوراليزم دينى

 


پلوراليزم دينى
آيه الله جوادى آملى
تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

يكى از عناوينى كه در مباحث كلامى, فلسفى و دين شناسى معاصر جايگاه مهمى دارد, پلوراليسم يا كثرت گرايى دينى است, پلوراليسم تفكرى است كه اصل و مبناى خود را تعدد و تكثرگرايى مى داند در مقابل تفكر و نگرشى كه به وحدت و يگانگى معتقد و به نوعى انحصارگرايى دينى روى مىآورد.
جان هيك (1922) نگرشهاى موجود درباره تنوع اديان را به سه دسته تقسيم كرده است:
دسته نخست انحصارگرايى است. انحصارگرايان معتقدند كه حقيقت و سعادت و رستگارى و كمال منحصرا در يك دين وجود دارد و تنها يك دين حق است و در پرتو آن مى توان به غايت خلقت نائل شد زيرا تنها اين دين است كه از حقيقت و سعادت بهره مند است.
دسته دوم تكثرگرايى است. تكثر گرايان مى گويند: همه اديان مى توانند مايه رستگارى و كمال نفسانى پيروان خود شوند و به عبارت ديگر: حقيقت و سعادت نزد همه اديان ممكن است وجود داشته باشد و همه اديان هم مى توانند از حقيقت و سعادت بهره و نصيبى داشته باشند.
دسته سوم شمول گرايى است: شمول گرايان معتقدند كه تنها يك راه براى رستگارى و سعادت وجود دارد و اين راه نيز صرفا در يك دين خاص قابل شناخت و شناسايى است. البته همه مى توانند در اين راه قدم بگذارند, اما تنها به شرطى كه به ضوابط مطرح شده در آن دين حق گردن بنهند يا در طريق رستگارى بخشى كه آن دين پيش روى انسان مى نهد, سالكان صادقى باشند, از سوى ديگر شمول گرايان همانند كثرت گرايان, معتقدند كه لطف و عنايت خداوند به انحاى گوناگون در اديان مختلف تجلى يافته است, هر كسى مى تواند رستگار شود, حتى اگر از اصول اعتقادى حق چيزى نشنيده و بى خبر باشد و به عبارت ديگر اگر ديگران از سعادت و حقيقت نصيبى برده اند از قبال سهم من از حقيقت و سعادت بوده است و من ديگران را در كنار خودم مى دانم و جزء خودم تلقى مى كنم.(1)
آنچه كه در اين فصل مورد بحث واقع مى شود مسئله پلوراليزم يا كثرت گرايى دينى است. يعنى معتقد باشيم اديان متنوع و متعددى وجود دارند و هر يكى از اديان حقند و در صورت پيروى از هر يك از آن ها مى توان به سعادت و كمال نائل آمد. در رابطه با اين بحث چند مسئله مطرح مى شود.
1ـ آيا تنوع و تعدد و تكثر اديان قابل فرض است يا خير؟ فقط دين واحد است و كثرت ناپذير.
2ـ آيا ممكن است چند عقيده حق باشند و انسان با پيمودن راههاى گوناگون به لقإ الله نايل شود؟
3ـ آيا مى توان با پيروان اديان و مذاهب ديگر با مسالمت و سازش زندگى كرد؟
و مسائل ديگرى كه در اين رابطه جاى طرح دارد.

تكثرگرايى برون دينى و درون دينى
پلوراليزم و تكثرگرايى در دو سطح قابل تصور است:
1ـ تكثرگرايى برون دينى: به اين معنى كه اديان متعددى وجود داشته باشند و همه آنها بهره اى از حقيقت و سعادت داشته باشند.
2ـ تكثرگرايى درون دينى, يعنى در دين واحد, تفسيرهاى گوناگونى وجود داشته باشد ـ كه اين تفسيرها در صورت فرق و مذاهب متجلى گردد ـ و ما همه آن تفسيرها را صاحب حقيقت دانسته و براى رسيدن به فلاح و سعادت كافى بدانيم.

جايگاه بحث در كلام
براى تبيين صحيح مسئله در آغاز بايد جايگاه و مبانى و مبادى بحث را روشن كنيم كه آيا مسئله تكثرگرايى يك مسئله نقلى است يا تجربى است و يا عقلى؟
مسئله تكثرگرايى از مسائل عقلى است نه تجربى و لذا جايگاه آن در فلسفه و كلام است.
اين مسئله يك مسئله تجربى نيست, براى اينكه اصل بحث مورد نظر به جهان بينى مربوط است و در جهان بينى يا عقل بايد اظهار نظر كند و يا وحى و نقل قطعى بايد اظهار نظر نمايد, البته عقلى كه بالاتر از حس و خيال و وهم و گمان است. عقل برهانى است كه در محور قضاياى كلى مى انديشد و نظر مى دهد و نقل و وحى مانند قرآن كه سند آن قطعى است و يا خبرى كه سند و دلالت آن قطعى و نص باشد, يعنى اگر خبر است متواتر يا خبر واحد محفوف به قرينه قطعى باشد. و اگر قرآن و كتاب است دلالت آن نص باشد.
اما ظاهر مستفاد از وحى و نقل به لحاظ اينكه مفيد مظنه و گمان است نمى توان به آن بسنده كرد. زيرا طبق بيان قرآن مظنه در جهان بينى سودى ندارد ((ان الظن لايغنى من الحق شيئا))(2) ظن و گمان انسان را از حق بى نياز نمى سازد. و تجربه در رابطه با جهان بينى يا مكاتب حق و باطل نمى تواند دخالت كند. زيرا تجربه به معنايى كه در علوم تجربى رايج است اگر عملى باشد به لحاظ اين كه بسيارى از حقايق است كه فقط در حد تئورى و عقيده است و به تجربه و عمل نمىآيد پس تجربه در آن رابطه كارايى ندارد. و اگر حقايق تجربه پذير داشته باشيم و بخواهيم از راه تجربه صدق و كذب و حق و باطل آنها را شناسايى كنيم با مشكل روبرو مى شويم و به عبارت ديگر: به لحاظ اينكه دين داراى بخش اعتقادات و اعمال است آن بخشى كه مربوط به اصول دين است محصول و بازده آن بعد از مرگ ظاهر مى شود. مسائل قيامت و بهشت و دوزخ و برزخ در دنيا تجربه پذير نيست.
در صورتى مى توان همه دين را تجربه كرد كه فقط براى تإمين دنياى مردم باشد مثلا كسى مى تواند نمازش تإثير خوب داشته باشد كه تمام آثار نماز در دنيا منحصر گردد, روزه و معاملات و عبادات, عقود و ايقاعات كه به دستور شرع انجام مى شود زمانى مى توان گفت آثار خوب دارد كه ره آورد آن در دنيا منحصر شود در حالى كه دنيا ((كحلقه فى فلات)) مثل حلقه اى در كوير گسترده است. انسان يك مسافر ابدى است, كل زندگى انسان, نسبت به آنچه كه در پيش دارد مثل حلقه اى است در بيابان بى كران و مثل نمى است در برابر دريا. و لذا در دين حس و تجربه كارآمد نيست بلكه فقط راه شناخت صحيح دين عقل برهانى و نقل قطعى است.
بنابراين ما درباره مسائل جهان بينى و دينى تنها دو راه در پيش داريم. يكى عقل برهانى و قطعى و ديگرى نقلى كه قطعى و نص باشد.

عدم امكان فرض تنوع اديان
در موضوع تكثرگرايى برون دينى اولين مسئله اى كه قابل طرح است اين است كه آيا تنوع و تعدد اديان قابل فرض است يا خير؟ جواب اين است كه تنوع و تعدد اديان فرض نمى شود زيرا دين براى تربيت انسان است و در جاى خود ثابت شد كه انسان حقيقت واحد است و دينى كه براى تربيت انسان است بايد واحد باشد. توضيح آنكه: بين انسان شناسى و دين شناسى رابطه اى وثيق وجود دارد بطورى كه اگر انسان شناخته شود, دين هم شناخته مى شود اگر ثابت شود كه انسان داراى فطرت الهى ثابتى است كه در طى اعصار و قرون و در اقليمهاى مختلف تغيير نخواهد كرد و فقط بدن خاكى و طبيعيش دگرگون خواهد شد, دين هم چون به فطرت انسان مربوط است بايد ثابت و واحد باشد يعنى اصول دين همواره ثابت خواهد بود اگرچه فروع دينى كه از آن به منهاج و شريعت تعبير مى شود متغير باشد.
اما اگر انسانها در اعصار و قرون حقايق گوناگون باشند, داراى اديان گوناگون خواهند بود. و حال اينكه انسانها در همه شرايط داراى يك حقيقت هستند, فطرت و قلب و عقل او يك حقيقت است اگرچه بدن و ارتباط طبيعى و كيفيت زندگى او در اعصار فرق مى كند, كيفيت داد و ستد و مسافرت او فرق مى كند مثلا در گذشته به گونه اى داد و ستد مى كرد و امروز به گونه اى ديگر, در گذشته با حيوان سفر مى كرد ولى امروز با ماشين و هواپيما سفر مى كند. اما امورى كه به فطرت او مربوط است هميشه يكى است مثلا اگر در گذشته به عدالت عشق مى ورزيد و از ظلم رنج مى برد اكنون هم اين چنين است. در گذشته اگر از تواضع و امانت لذت مى برد و از تكبر و خيانت رنج مى برد امروز هم اين چنين است, اگر در گذشته از حريت و آزادى لذت مى برد و از بردگى و بندگى رنج مى برد الان هم اين چنين است. پس اصول كلى دين و معارفى كه به فطرت انسان برمى گردد بلحاظ اينكه فطرت انسان ثابت است, ثابت و تغيير ناپذيرند.
بنابراين بين پلوراليزم دينى و انسان شناسى رابطه تنگاتنگى برقرار است بطوريكه اگر ما انسان را داراى فطرت ثابت و حقيقت واحد بدانيم پلوراليزم و كثرت گرايى دينى موضوعى ندارد ولى اگر ما انسان را داراى حقايق گوناگون بدانيم كثرت گرايى فرض دارد. اما به لحاظ اينكه انسان داراى حقيقت واحد و فطرت ثابت است پلوراليزم فرض ندارد چنانكه قرآن مى فرمايد: ((ان الدين عندالله الاسلام))(3) يعنى: حقيقتا دين در نزد خدا اسلام است ((و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل (4)منه)) و هر كس دينى غير از اسلام را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد. يعنى فقط يك دين حق است.

انسان داراى بعد ثابت و متغير
آنچه كه برهان عقلى آن را اثبات مى كند و شواهد نقلى از قرآن و روايات هم آن را تثبيت مى نمايد اين است كه, انسان, داراى روحى واحد است كه اين روح واحد داراى عقل, قلب و فطرت و شئون فراوانى است و داراى تنى است كه به طبيعت و اقليم وابسته است. آن روح كه به ماورإ طبيعت وابسته است در طى اعصار و قرون ثابت است و گذشت روزگار در آن اثر نمى گذارد, روح انسان نه شرقى است و نه غربى, نه شمالى است و نه جنوبى. زيرا روح فراطبيعى است وقتى فراطبيعى شد, علل و عوامل رشد او را بايد از فراطبيعت طلب كرد گرچه تن او به اقليم غرب يا شرق يا منطقه استوايى و مانند آن تعلق دارد و چون طبيعت و آثار آن مختلف است نيازمنديهاى انسان از جهت اقليم طبيعى متنوع است و بايد پاسخهاى متنوع به آن داد از اين رو شرايع و مناهج كه به اين بعد متغير انسان مربوط است متعدد و متغير خواهد بود همچنان كه مسائل رياضى كه به عقل بشر مربوط است يا مسائل حكمت و كلام كه به فطرت و عقل انسان مرتبط است در شرق و غرب و جنوب و شمال يكسان است ولى مسائل علوم تجربى مانند طب و پزشكى و دارو و درمان نسبت به افراد مختلف گوناگون است. اصول دين و خطوط كلى اخلاق و حقوق و فقه كه براى بخش ثابت انسان است, ثابت است زيرا انسان داراى فطرت ثابتى است كه ((لاتبديل لخلق الله))(5) در خلقت خداوند تبديلى نيست و اما شرايع و منهاجها كه به شرايط و روشهاى زندگى انسان مربوط است متغير و متعدد است.

وحدت كثير و كثرت واحد
با توجه به دو جنبه وجودى انسان اگر سوال كنيد آيا پلوراليزم و كثرت گرايى حق است مى گوييم: اگر منظور اين است كه با داشتن فطرت واحد, اديان گوناگون را بر آن تحميل كنيم, ممكن نيست زيرا وحدت كثير يا كثرت واحد لازم مىآيد. يعنى لازم مىآيد ((كثير بما هو كثير)) يكى بشود و يا ((واحد بما هو واحد)) كثير بشود و حال اينكه هم توحيد كثير محال است و هم تكثير واحد محال است و محال بودن توحيد كثير و تكثير واحد, يعنى: وحدت دين براى روح واحد به اين معنا قانونى كه براى تربيت و رشد روح است اگر روح واحد است, بايد واحد باشد در غير اين صورت, قانون واحد بايد متغير و متنوع و متكثر باشد و يا فطرت واحد بايد متكثر و متعدد باشد و اين محال است.
بنابراين چون فطرت واحد است, دين حاكم و مربى و مدبر فطرت هم واحد خواهد بود. البته انبيإ هر كدام روش خاص خودشان را داشتند كه به جنبه اقليمى و بدنى انسان مربوط بود ولى در خطوط كلى همه آنها يگانه بودند.
پس پلوراليزم به اين معنى كه ممكن است مردم عصر واحد و يا مردم عصرهاى گوناگون داراى دينهاى گوناگون باشند سخنى ناصواب است و اگر به اين معنى باشد كه اگر كسى در يك عصر بخواهد چندين دين داشته باشد يا در چند عصر چندين دين داشته باشد كه در خطوط كلى و اصول با هم مختلف باشند. آن هم سخنى ناصواب است, اگرچه مى توان در چند عصر شرايع و مناهج مختلف داشت.

تصور انحإ كثرت
براى توضيح مسئله پلوراليزم و تكثرگرايى بايد بدانيم كه كثرت در دين به انحإ گوناگون قابل تصور است و آن تصورات عبارتند از:

1ـ هدف واحد و راه واحد
كثرتى كه همه امور متكثر زير مجموعه يك راه مستقيم است كه به هدف واحد مى رسد. در چنين كثرتها به آسانى مى توان گفت كه اينها خيلى دور از حق نيستند. يا حق محض هستند و يا به حق نزديكند. زيرا هدف يكى است. بزرگراه هم يكى است. آن راههاى فرعى كه به بزرگراه متصل مى شوند فرق مى كند ولى با رسيدن به بزرگراه يقينا به آن هدف يگانه و يكتا بار مى يابند.

2ـ اهداف متعدد اما در طول هم
گاهى كثرت به هدف برمى گردد. يعنى اهداف كثير است نه راه, ولى آن اهداف كثيره, شئون يك هدف والا و برتر است يعنى هر كس از راه مخصوصى به هدفى مى رسد كه مجموعه اين اهداف, شئون هدف نهايى و برتر است.
در چنين صورتى نيز مى توان كثرت را پذيرفت و به چنين كثرت گرايانى تن در داد.
زيرا تمايز و اختلاف اين خطوط و شئون مختلف و گوناگون هستند.

3ـ اهداف متعدد در عرض هم
گاهى هدف مختلف است ولى اهداف گوناگون در مقابل هم قرار دارند يكى اثبات مى كند و ديگرى نفى مى نمايد. مثلا يكى مى گويد: در جهان مبدء و معادى هست و ديگرى ـ العياذ بالله ـ مى گويد: نيست يكى مى گويد: انسان بعد از مرگ حياتى دارد و در قيامت زنده مى شود. مكتبى ديگر مى گويد: انسان با مردن نابود مى شود و در قيامت خبرى نيست.
اين گونه كثرتها كه رو در روى هم, هستند, نمى توانند حق باشند زيرا اين مكتبها يا نقيض هم هستند و يا به منزله نقيضين. و چون جمع نقيضين محال است هر دو نمى توانند حق باشند.

4ـ هدف واحد و راهها متعدد
گاهى هدف يكى است ولى راه ها متعدد است و اين راههاى متعدد رو در روى و مقابل هم هستند نه اينكه راه ها فرعى باشند و به يك بزرگراه برسد بلكه يكى مثلا به شرق مى رود و ديگرى به غرب يكى به قطب شمال مى رود و ديگرى به قطب جنوب ـ البته نه به اين معنا كه چون زمين كروى است در يك نقطه اى همديگر را ملاقات مى كنند بلكه به عنوان يك فاصله امتدادى كه هر كدام به سمتى مى روند ـ .
چنين كثرتى نيز قابل پذيرش نيست و نمى توان گفت همه آنها حقند چون اين كثرت هم مستلزم جمع نقيضين است و جمع نقيضين هم محال است.

تكثرگرايى به معنى اعتقاد به تكثر فرهنگ و عادات و رسوم
بحث در كثرت گرايى دينى, غير از پذيرش كثرت عادات, آداب, رسوم و سنن و فرهنگ است. زيرا هر جمعيتى كه در هر اقليمى بسر مى برند براى خود آداب و رسوم و عادات مخصوص به خود دارند. فرهنگ خاص خود را دارند, در كيفيت غذا خوردن, لباس پوشيدن, كيفيت سفر و حضر, روشهاى مخصوص دارند و هر كس براى خود يكى از راهها را انتخاب مى كند و انجام مى دهد.
اين نوع تكثر پذيرفتنى است و دليلى هم براى صحت يكى و باطل بودن ديگرى وجود ندارد. و به عبارت ديگر: هيچ منعى براى تكثر عادات وجود ندارد و دليلى هم براى تإكيد بر يك فرهنگ و اصرار در حقانيت آن, نيست.

زندگى مسالمت آميز با پيروان اديان ديگر
در تكثرگرايى دينى از اين مسئله نيز بحث نمى شود كه انسانهايى با داشتن عقايد و مذاهب و اديان گوناگون نمى توانند در يك جامعه زندگى مسالمتآميز داشته باشند. بلكه ممكن است گروهها با داشتن افكار و عقايد و مذاهب و ملل و نحل گوناگون يك زندگى مسالمتآميز داشته باشند و معناى زندگى مسالمتآميز درباره اين اقوام و ملل اين نيست كه اينها يكديگر را جهنمى دانسته و طرد كنند ولى از روى ناچارى و اضطرار كنار هم زندگى كنند, بلكه ممكن است ضمن اينكه يكديگر را باطل مى دانند ولى در عين حال بگويند, معذور است.
چون هر باطل و مبطلى اهل جهنم نيست, ممكن است در تشخيص دچار اشتباه شده باشد و اگر انسانى در تشخيص اشتباه كرده باشد گرچه از فوز و فيض حق, طرفى نمى بندد ولى ممكن است به دوزخ هم نرود و به عبارت ديگر: اين زندگى مسالمتآميز از باب دندان بر جگر گذاشتن و به اصطلاح تظاهر به سلم و به تعبيرى سازش سياسى نيست, بلكه در واقع سازش انسانى است زيرا ممكن است كسى بر حق باشد و ديگرى باطل. اما آن انسانى كه باطل را پذيرفته است در تشخيص تقصيرنكرده اما قاصر باشد يعنى تلاش و كوشش كرده ولى به مقصد نرسيده است. چنين انسانى در عين حال كه سنجش باطل است اما خودش اهل دوزخ نيست بلكه معذور است و از كسانى است كه خداوند در قرآن در حق آنان فرموده است ((و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم))(6) عده اى كارشان موقوف به فرمان خداست. يا آنان را عذاب مى كند و يا توبه آنها را مى پذيرد.
اگر كسى بپرسد كه: چرا در ارتباط با عادات و آداب و رسوم و مقررات, لازم نيست, تلاش و كوشش فكرى داشته باشيم تا ثابت كنيم يكى بر حق است و ديگرى بر باطل, اما در رابطه با معتقدات مرتبط با كفر و ايمان جاى بحث و تلاش فكرى هست تا ثابت شود يكى حق است و ديگرى باطل.
در جواب مى توان گفت: دليل عدم لزوم بحث و تلاش فكرى در قسمت آداب و رسوم, همانا اعتبارى و قرار دادى بودن آنهاست اما در جريان كفر و ايمان و اعتقادات دليل داريم يكى بر حق است و ديگرى يقينا باطل و راه وصول به حق هم باز است و با انجام تحقيق و مباحثه و تبادل نظر و ادامه آن مى توان به حق رسيد و به دين واحد و جهان شمول دسترسى پيدا كرد. از اين رو در مورد آداب و رسوم لزومى ندارد تا تحقيق و تفحص به عمل آيد اما مسئله ايمان وكفر چون به سرنوشت نهايى و سعادت انسان ارتباط دارد بايد تفحص و تحقيق به عمل آيد, تا ضمن شناخت راه صحيح رستگارى و سعادت آن راه را بپيمايد.

قرآن و زندگى مسالمت آميز با كفار
آيات قرآن مى گويند: ممكن است صاحبان اديان مختلف با پذيرش خطوط كلى دين همديگر, در كنار يكديگر زندگى مسالمتآميز داشته باشند و به عبارت ديگر: دين حاكم يكى باشد ولى پيروان ديگر اديان تحت شمول اين دين زندگى كنند و لذا پيامبر اسلام(ص) خطاب به اهل كتاب مى فرمايد: ((يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سوإ بيننا و بينكم ان لا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله))(7) ما موحد باشيم, هيچيك يكديگر را بر ديگرى تحميل نكنيم, خطوط كلى وحى را بپذيريم. البته اين كار به معناى پذيرش كثرت گرايى نيست, يعنى اين طور نيست كه عقايد متقابل حق باشد زيرا آنچه كه حاكم است همان دين اسلام است و ديگران مستإمن اند و در پناه اسلام بسر مى برند ولى نجات مال يك گروه است زيرا مسئله نجات و سعادت ابدى و خوشبختى در معاد و قيامت تنها يك راه دارد و بس.
توضيح آنكه دو سئوال در اين جا وجود دارد كه بايد آنها را تفكيك كرد.
يكى آنكه: آيا زندگى مسالمتآميز داشتن با پيروان اديان و مذاهب, صحيح است؟ اگر مى خواهيم, آرامش و امنيت يك كشور را حفظ كنيم, آيا صاحبان اديان و مذاهب گوناگون مى توانند در كنار هم زندگى كنند يا خير؟ اين سوال جواب خاص خود را دارد كه خواهد آمد.
سوال ديگر آنكه: آيا عامل تكامل انسان واحد است يا متكثر و آيا انسان با يك حقيقت و با پيمودن يك راه به كمال نهايى نائل مى شود؟ آيا چند حقيقت ممكن است عامل تكامل انسان باشد يا تنها يك حقيقت سبب تكامل انسان است؟ و ظرف ظهور كمالات آن حقيقت واحد هم قيامت است؟
پاسخ سوال دوم آن است كه تنها يك راه براى تإمين كمال نهايى انسان وجود دارد اگر مسئله كمال واقعى و جريان قيامت مطرح است و اما اگر جريان كشوردارى و جمع كردن صاحب نظران گوناگون است دو راه وجود دارد. يكى آنكه همگان يك دين را بپذيرند و ديگر آنكه اگر كسى دين آسمانى را پذيرفت, يكى مسيحى بود و ديگرى يهودى و سومى مسلمان اينها مى توانند با حفظ مقررات زير مجموعه يك دين زندگى كنند. و با هم زندگى مسالمتآميز داشته باشند زيرا هيچ كس ارباب عقايد و افكار ديگران نيست, هيچ كس نمى تواند بگويد: قدرت تفكر مال من است و هر چه من مى انديشم حق است و ديگران موظف هستند مثل من فكر كنند و هر فكرى غير از اين محكوم است. بلكه, راه تفكر براى همگان باز است و لذا قرآن فرمود: ((ولايتخذ بعضنا بعضا اربابا)) برخى برخى ديگر را ارباب قرار ندهند كه بگويند: افكار من بايد حاكم باشد, همه بايد بينديشند و هر كس فكر متقن و عميق تر و صحيح تر ارايه كرد آن را بپذيرند.
زندگى مسالمتآميز با پيروان اديان ديگر و آزاد بودن آنها در تفكر و ارائه آن, غير از اين است كه آنها در آخرت سعادتمند و كاميابند. زيرا چنانكه گفته شد هدف يكى است, فطرت هم يكى و راه نيز يكى است كه انسان با فطرت واحد در راه واحد به سوى هدف واحد حركت كند و به مقصد برسد.
پس اگر به لحاظ آخرت باشد حق يكى است و تنها رونده آن راه بطور مشخص اهل نجات است و اگر به لحاظ دنيا باشد, انسان ها مى توانند با هم زندگى كنند, آزاد انديش باشند, راه صحيح را طى كنند و از محدوده اى كه عقل و نقل خط كشى كرده است تجاوز ننمايند و به مقاصد دنيايى خود نايل شوند.

دعوت از سه گروه براى زندگى مسالمت آميز
اسلام مى گويد: با پيروان اديان و مذاهب ديگر با قسط و عدل و مسالمت آميز رفتار كنيد از اين رو هم قرآن آن را مطرح كرده است و هم در عمل, نظام اسلامى بر اين روال حركت مى كند.
در قرآن كريم سه گروه را معرفى و از آنها دعوت كرده است تا با هم در نظام اسلامى و الهى زندگى كنند.
گروه اول: مومنان و مسلمانان هستند كه لازم است با آن زندگى مسالمتآميز برقرار كرد چنان كه قرآن مى فرمايد: ((انما المومنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم))(8) در حقيقت مومنان با هم برادرند پس بين آنان اصلاح كنيد.
گروه دوم: موحدانى هستند كه در نظام اسلامى زندگى مى كنند مانند يهوديها و مسيحيها كه هم خدا را قبول دارند و هم نبوت الهى را و به عبارت ديگر: از يك نظر اهل توحيدند.
گروه سوم: كفار و ملحدانى هستند كه موحد نبوده و به مبدء و معاد اعتقادى ندارند ولى درصدد براندازى نظام اسلامى نيستند, حاضرند با مسلمين زندگى مسالمتآميز داشته باشند گرچه اگر با نظام اسلامى درگير شده و درصدد براندازى نظام باشند دستور دفاع و مقابله با آنان را داده است. خداى سبحان در سوره ممتحنه مى فرمايد:
((لاينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم, ان الله يحب المقسطين, انما ينهيكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولهم فاولئك هم الظالمون))(9) خدا شما را از كسانى كه در كار دين با شمانجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند, باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد. زيرا خدا دادگران را دوست دارد. فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مى دارد كه در كار دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندنتان با يكديگر همپشتى كرده اند. و هر كس آنان را به دوستى گيرد, آنان همان ستمگرانند.
توضيح آنكه خدا مى فرمايد: با كافرانى كه نه سابقه سوء داشتند و نه لاحقه سوء, نه قبل از پيروزى اسلام, عليه اسلام تلاش و كوشش كردند و نه بعد از پيروزى اسلام عليه مسلمين اقدام مى كنند.
كسانى كه وقتى پيامبر اسلام(ص) در مكه تنها بود, كارى به او نداشتند و بعد از مهاجرت از مكه به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى هم مزاحم اسلام و مسلمين نبودند. كفارى كه اعلام بى طرفى نموده بودند نه خودشان مزاحم بودند و نه مزاحم و مهاجم بوجود آوردند و بالاخره از نظر مالى و فكرى و نظامى و سياسى كارى انجام نداده و نمى دهند, با اين دسته مى توان زندگى مسالمتآميز داشت بگونه اى كه زندگى با آنها انسانى باشد يعنى نه تنها به آنها ظلم نكنيد, بلكه كمال قسط و عدل را اعمال كنيد و نسبت به آنها احسان داشته باشيد زيرا عدل و انصاف و احسان خوب است گرچه نسبت به كافر باشد و جور و ستم ناپسند است گرچه نسبت به كافران باشد.
بنابراين براساس قرآن, زندگى مسالمتآميز با پيروان اديان ديگر مقبول است گرچه نسبت به اينكه آيا جهنمى هستند يا نيستند؟ درباره قاصران و معذورين مى گويد: كارشان موقوف به فرمان خداست.

اسلام دين سمحه سهله نه تسامح و تساهل
با توجه به اينكه اسلام مسلمانان را با شرائط خاص به زندگى مسالمتآميز با كفار و مشركان دعوت مى كند و مى فرمايد: در صورتى كه كفار و مشركين قصد معاندت و براندازى اسلام را نداشته باشند با آنها رابطه انسانى برقرار كرده و نسبت به آنها احسان داشته و با عدالت برخورد نمائيد. اما هيچگاه آنها را به تسامح و تساهل دعوت نكرده است و نفرمود: نسبت به كفار و مشركين از در تسامح و تساهل وارد شويد. بلكه اساس اسلام و قرآن بر عدم سازش با باطل و پيروان باطل است چنانكه مى فرمايد: ((فلاتطع المكذبين ودوا لو تدهن فيدهنون))(10) از تكذيب كنندگان اطاعت مكن, آنها دوست دارند نرمش نشان دهى, تا آنها نرمش نشان دهند, نرمشى توإم با انحراف از حق و به عبارت ديگر: قرآن به پيامبر اسلام(ص) هشدار داده كه هرگز كمترين انعطافى در برابر پيشنهادهاى انحرافى از خود نشان ندهد و با اهل باطل مداهنه نكند.
انسان هاى حق مدار و هدفمند داراى اهداف مقدسى هستند كه هيچگاه حاضر نيستند بر سر آن اهداف معامله كرده و در آن رابطه, مداهنه و سازش نمايند و با گرفتن امتيازهايى به طرف مقابل امتياز بدهند.
حضرت امير(ع) در نهج البلاغه فرمود: و لعمرى ما على من قتال من خالف الحق و خابط الغى من ادهان و لا ايهان))(11) به جان خودم سوگند, در مبارزه با مخالفان حق و آنان كه در گمراهى غوطه ورند, آنى مدارا و سازش نمى كنم, نه با آنها سازش مى كنم و نه در برابر آنان از خود وهن و سستى نشان مى دهم.
انسان متدين نه در مقام عمل و نه در مقام اعتقاد, در برابر دشمنان و باطل ضعف و سستى يا حالت نرمش از خود نشان نمى دهد و از مواضع اعتقادى خود در مقام عقيده و از مواضع اصولى خود در مقام عمل, عقب نشينى نخواهد داشت.
اما اينكه در روايات دين اسلام به شريعت سمحه سهله توصيف شده است, معناى آن اين نيست كه اسلام دين تسامح و تساهل است بلكه معناى آن اين است كه, دين اسلام با فطرت انسان سازگار است و چون با فطرت انسان سازگار است, قابل تحمل است.
مرحوم كلينى(ره) در فروع كافى نقل مى كند كه روزى همسر عثمان ابن مظعون به حضور رسول الله(ص) شرفياب شد و عرض كرد: اى رسول خدا, همسرم عثمان, روزها را روزه مى گيرد و شبها را به عبادت مشغول است, پيامبر اسلام(ص) با حالت غضب, پيش عثمان رفت, مشاهده كرد كه او مشغول نماز است. عثمان وقتى رسول خدا را ديد به آن حضرت روى آورد, اما پيامبر به او فرمود: ((يا عثمان لم يرسلنى الله بالرهبانيه ولكن بالحنيفيه السهله السمحه, اصوم و اصلى و المس اهلى, فمن احب فطرتى, فليستن بسنتى و من سنتى النكاح))(12) اى عثمان, خدا مرا به رهبانيت مبعوث نكرده است بلكه خدا مرا با دين حنيف سهل فرستاده, من روزه مى گيرم و نماز مى گذارم و با همسرم تماس و رابطه دارم, پس هر كس فطرت و دين مرا دوست دارد بايد به سنت من پاىبند باشد و يكى از سنتهاى من نكاح است. در اين بيان, پيامبر دين حنيف خود را به سمحه سهله توصيف كرده است.
امام صادق(ع) فرمود: ((ان الله تبارك و تعالى اعطى محمدا شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى (ع), التوحيد والاخلاص و خلع الانداد و الفطره الحنيفيه السمحه, لا رهبانيه و لا سياحيه, احل فيها الطيبات و حرم فيها الخبائث و وضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم))(13) خدا به پيامبر اسلام, شريعت هاى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى(ع) را اعطا فرمود, توحيد و اخلاص و دور كردن شريك را به پيامبر(ص) عنايت كرد, به آن حضرت دين حنيف سمحه و آسان داد, نه رهبانيت در اسلام است و نه سياحت, در آن چيزهاى پاكيزه حلال و چيزهاى ناپاك حرام شده است, قيد و بندهايى را كه بر دوش آنها بوده برداشته است.
خداوند وقتى قرآن را توصيف مى كند مى فرمايد: ((و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر))(14) قطعا قرآن را براى پندآموزى آسان كرديم, آيا پندگيرنده اى هست.
معارف قرآن و احكام و دستورات آن آسان و براى همگان قابل تحمل است. با اينكه معارف قرآن آسان است, اما در عين حال ثقيل و وزين است. توضيح مطلب آن كه: قرآن از طرفى به يسر و آسانى توصيف شده است و از سويى به ثقيل بودن. يعنى قرآن همچنان كه آسان است اما سست و خفيف و تهى مغز نيست, بلكه ثقيل است, سهولت در برابر صعوبت و دشوارى است دين و مطالب قرآن سهل است يعنى انجام آن صعب و دشوار نيست ولى ثقيل است: ((انا سنلقى عليك قولا ثقيلا))(15) ما بزودى گفتارى گرانبار بر تو القإ مى كنيم. ثقيل است, يعنى گرانبار و سنگين است و داراى محتواى غنى و بلند. و چون داراى محتواى عميق و غنى است, خفيف و تهى مغز نيست, موهوم و مظنون نيست, در سطح عرف عامه نيست گرچه همگان مى توانند مطالب و معارف بلند قرآن را درك كنند. از اين رو براى اينكه همگان درك كنند, قرآن را در حد عرف تنزل داد تا با بيان روان و ساده همگان بتوانند از آن بهره مند گردند.
با توجه به اين مطالب از ويژگى هاى دين اسلام سهل و آسان بودن آن است اما تساهل و تسامح در آن راه ندارد زيرا تساهل وصف انسان است و مذموم كه در قرآن از آن به مداهنه تعبير شده است ولى سهولت وصف دين است و ممدوح, چه اينكه تثاقل وصف انسان است و مذموم, چنانكه قرآن مى فرمايد: ((ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض))(16) وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسيج شويد, تثاقل و كندى به خرج مى دهيد, اما ثقيل بودن وصف قرآن و ممدوح است.
اينكه گفته مى شود: تسامح در ادله سنن ـ يعنى: ادله اى كه مستند مستحبات باشد ـ رواست به اين معنى نيست كه ما مى توانيم در عمل تسامح و تساهل داشته باشيم بلكه به لحاظ اينكه هر امر بالعرضى بايد به امر بالذات ختم شود, تمام ادله سنن و مستحبات هم بايد به پايگاه علمى و قطعى اتكإ داشته باشند كه حجيت آن پايگاه ذاتى باشد, از اين رو به لحاظ اين كه پشتوانه احاديث مربوط به مستحبات, ادله قطعى و يقينى است لازم نيست, دقتهاى موشكافانه نسبت به سند آن ها رعايت شود.
البته اين تسامح در ادله سنن, ارتباطى با تساهل و تسامح در برابر رفتار ديگران ندارد اصولا اسلام دين امر به معروف و نهى از منكر است و از ويژگيهاى امت اسلام اين است كه ديگران را به خير دعوت كرده و به معروف فرمان مى دهند و از كارهاى ناروا باز مى دارند تا آنجا كه حضرت امير(ع) فرمود: اگر كسى با منكر به وسيله زبان و دست و دل, مخالفت نكند ((فذلك ميت الاحيإ))(17) در حقيقت مرده زنده نماست, انسانى كه نسبت به رفتار ديگران اهل تساهل و تسامح باشد مرده عمودى است گرچه به حيات حيوانى و نباتى زنده است اما از حيات انسانى بهره دارى ندارد.

پى نوشت ها:
1 ـ مباحث پلوراليزم دينى, جان هيك, ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى, ص64 ـ 66.
2 ـ نجم, آيه28.
3 ـ آل عمران, آيه19.
4 ـ آل عمران, آيه85.
5 ـ روم, آيه30.
6 ـ توبه, آيه106.
7 ـ آل عمران, آيه64.
8 ـ سوره حجرات, آيه10.
9 ـ ممتحنه, 8 و 9.
10 ـ القلم, 8 و 9.
11 ـ نهج البلاغه, خطبه24.
12 ـ فروع كافى, ج5, ص494, بحار ج22, ص264.
13 ـ اصول كافى, ج2, ص17, بحار, ج16, ص330.
14 ـ القمر, آيه45.
15 ـ مزمل, 5
16 ـ توبه, آيه36.
17 ـ نهج البلاغه, كلمات قصار, 374.

/

فلسطين در سخنان مقام معظم رهبرى

 

 


فلسطين در سخنان مقام معظم رهبرى

 


 

اشاره:
شايسته تر بود سخنان بسيار مهم و ارزشمند مقام معظم رهبرى در اجتماع و گردهمايى پرشور 110 هزار بسيجى عاشق و شيداى ولايت و آماده جان فشانى در سنگرهاى دفاع از ارزش ها و آرمان هاى بلند امام راحل و حمايت از قيام حق طلبانه مردم مظلوم فلسطين در اردوى فرهنگى ـ رزمى ياران امام على(ع) را به طور كامل درج مى نموديم. اما به لحاظ محدوديت صفحات مجله و اهميت بيشتر حمايت از انتفاضه جديد در برابر رژيم تروريست, متجاوز و خونخوار صهيونيستى در اين برهه از تاريخ و نهضت مردمى فلسطين, به اين قسمت از فرمايشات معظم له پرداخته و موضوع سخن پيرامون بسيج, اين شجره طيبه و جاويد امام و شاگردان مدرسه عشق را به وقتى ديگر مى نهيم.

بسم الله الرحمن الرحيم

… و اين جا من بپردازم به مسإله بسيار مهم اين روزهاى ما; يعنى مسإله فلسطين.عزيزان من! در فلسطين هم بسيج هست; بسيج فلسطينى كه دنيا را امروز متوجه به خود كرده است آن وقتى است كه سرنوشت قضيه فلسطين دست چند تا سياستمدار باشد, مردم در آن نقشى نداشته باشند, جوانها در آن حرفى نداشته باشند, سرنوشت همان مى شود كه ديديد:ذلت پشت سر ذلت; عقب نشينى پشت سر عقب نشينى; ميدان دادن به دشمن; سنگرها را يكى پس از ديگرى به نفع دشمن زورگو, متجاوزو… خالى كردن; اين آن وقتى است كه مردم در صحنه نيستند.مردم را كنار گذاشتند; انگيزه هاى حقيقى يى كه مردم را جذب مى كند يعنى انگيزه ى ايمانى را فراموش كردند; دهها سال مسإله فلسطين را به عقب انداختند.من اول انقلاب به يكى از اين سران فلسطينى كه اين جا آمده بود, گفتم چرا شما شعار اسلام را مطرح نمى كنيد؟ عذرهاى بيهوده يى آورد. نمى خواستند بكنند; دلشان به اسلام باور نداشت. امروز بيش از دوازده سال, سيزده سال است كه ملت مسلمان فلسطين, با نام اسلام و با شعار اسلام به ميدان آمده است; دشمن فورا فهميد قضيه چيست. وقتى كه در دهه قبل انتفاضه در فلسطين شروع شد, دشمنان يعنى صهيونيستها و رفيقهاى امريكايى شان زودتر از همه احساس خطر كردند; ديدند بايد اين را نابود كنند; چون به نام اسلام است.درصدد علاج برآمدند; اما قادر بر علاج نيستند; چون طبيعتا زورگو هستند.رژيم صهيونيستى در سرزمين مغضوب فلسطين يك رژيم نژادپرست است; مگر از يك رژيم نژادپرست مى شود انتظار عدالت داشت؟ ! رژيمى كه به وسيله قدرتمندان سياسى و اقتصادى دنيا به وجود آمده است, اصلا براى اين به وجود آمده است كه نگذارد دنياى اسلام اتحادى به خود ببيند; عزتى به خود ببيند; نگذارد مسلمانها يك واحد عظيم تشكيل بدهند كه مبادا خطر بشوند; براى اين اصلا به وجود آمده; از او مى شود انتظار انصاف و عدالت داشت؟! ساده لوحند آن كسانى كه خيال مى كنند مى شود با اين رژيم گفتگو كرد; هر گفتگويى براى رژيم صهيونيستى به منزله باز كردن يك ميدان براى جلو آمدن اوست.ديروز او را در گفتگوها كمك كردند, امروز آمدند مدعى مسجدالاقصى شدند! وقتى انسان نداند كه با اين چنين موجود زورگويى چگونه بايد رفتار كرد و بخواهد تحت تإثير فشارهاى امريكا و صهيونيستهاى قدرتمند و پولدار دنيا تصميم بگيرد, همين مى شود; ملت بالاخره خودشان آمدند توى ميدان.سه هفته قبل حضور عنصر نجس و منفور صهيونيست در مسجدالاقصى مردم را بى تاب كرد; اگر همان روز سران مدعى مسإله فلسطين يا سران كشورهاى عربى اعتراض مى كردند, مردم احساس مى كردند كسى هست حرف آنهارابزند, شايد قضايااين جور نمى شد; اما مردم ديدند خودشان بايد بيايند توى ميدان; و آمدند توى ميدان.الان سه هفته است كه شعله مقاومت در سرزمين فلسطين برافروخته است.من به اين جوانهاى فلسطينى گفتم شما بدانيد, يك نسل بيدار شده; يك نسل توى ميدان آمده است; مگر مى توانند او را با اين حرفها خاموش كنند؟ يك تعدادى, با جنايت, با قتل, تعدادى از جوانها را, از مظلومين را به قتل مى رسانند; اما خونهاى اينها درخت نهضت فلسطين و انقلاب فلسطين را آبيارى مى كند. مساله به شكلى نيست كه قدرت استكبارى آمريكا يا دست نشانده ى او حكومت صهيونيستى بتوانند آن را علاج كنند; علاج پذير نيست.يك ملتى كه او را از خانه خود, از ميهن خود, از كشور خود بيرون كرده اند; آن كسانى كه مانده اند, محكوم بيگانه هايى هستند كه به آن جا كشانده شدند; اين ملت را مگر مى شود ساكت كرد؟ دستگاههاى استكبار از ايران اسلامى گله مى كنند كه شما با روند صلح مخالفيد; ما البته مخالفيم; اما شما بدانيد, اگر ايران اسلامى هم مخالف نبود, اگر هيچيك از ملتها و دولتهاى دنيا هم كمك نمى كرد, اين خيال خامى است كه شما خيال كنيد يك ملت را مى شود از صفحه تاريخ محو كرد و به جاى آن يك ملت جعلى به وجود آورد! ملت فلسطين فرهنگ دارد, تاريخ دارد, سابقه دارد, تمدن دارد, هزارها سال اين ملت در اين كشور زندگى كرده است; شما بياييد اين ملت را از خانه خودش, از شهر خودش, از تاريخ خودش جدا كنيد, بيرون كنيد; يك عده مهاجر را, ولگرد را, آدمهاى جورواجور را, سودطلبها را از كشورهاى دنيا جمع كنيد و يك ملت جعلى به وجود بياوريد؟! مگر اين شدنى است؟! يك چند صباحى با زور و با فشار كار را انجام مى دهيد; مگر اين كارها ممكن است ادامه پيدا بكند؟! همچنان كه ادامه پيدا نخواهد كرد و امروز نشانه هايش بروز كرده است. من حرف اولم در باب فلسطين اين است كه هيچ قدرتى در دنيا وجود ندارد كه بتواند انگيزه ى آزادى و بازگشت فلسطين به صاحبان آن را در دنيا و در دل ملتهاى مسلمان و به طور ويژه در دل ملت فلسطين خاموش كند. راه علاج هم يك چيز بيشتر نيست.آن كسانى كه مسإله خاورميانه را يك مسإله بحرانى دنيا مى دانند و مى گويند بايستى سعى كنيم بحران خاورميانه را مهار كنيم, من مى گويم كه راه مهار كردن يا از بين بردن بحران خاورميانه چيست; راهش يك راه بيشتر نيست و آن اين است كه ريشه بحران بايد خشك بشود. ريشه بحران چيست؟ رژيم تحميلى صهيونيستى در منطقه.تا وقتى كه ريشه بحران هست, بحران هم هست. راه حل اين است كه آوارگان فلسطينى از لبنان و هر نقطه ديگرى كه هستند, به فلسطين برگردند; اين چند ميليون فلسطينى يى كه در بيرون فلسطين زندگى مى كنند, به فلسطين برگردند; مردم اصلى فلسطين چه مسلمان, چه مسيحى, چه يهودى رفراندوم كنند و تصميم بگيرند كه چه رژيمى بركشورشان حاكم باشد. اكثريت قاطع مسلمانند; تعدادى هم يهودى و مسيحى هستند كه اينها ساكنان اصلى سرزمين فلسطين اند و پدرانشان در اين جا زندگى كرده اند; آن نظامى را كه مطلوب اين جمعيت هست, سركار بياورند; بعد آن نظام تصميم بگيرد كه با اين كسانى كه در طول اين چهل سال, چهل وپنج سال, پنجاه سال به فلسطين آمده اند, با اينها چه كار كنند; نگهشان دارد, برشان گرداند, در نقطه خاصى اسكان بدهند; اين ديگر با آن نظام حاكم بر فلسطين است; اين راه حل بحران است. تا وقتى اين راه حل اجرا نشود, هيچ راه حل ديگرى كارايى نخواهد داشت; آمريكاييها هم با همه قدرت نمايى شان كارى نمى توانند بكنند.آنها هر كارى مى توانسته اند, كرده اند; نتيجه اين است كه داريد مشاهده مى كنيد.البته آنها از اوضاع اين سه هفته فلسطين اشغالى, از قيام جوانان, از شجاعت مردان و زنان, از عزم و اراده ى والاى آن مردم مظلوم و خشمگين بشدت عصبانيند; هى مى خواهند گناه را به گردن اين و آن بيندازند; نه آقا!! عامل قيام فلسطين جمهورى اسلامى نيست, عامل قيام فلسطين مردم لبنان نيستند; عامل قيام فلسطين خود فلسطينيها هستند; عامل قيام و انتفاضه فلسطينى؟ رنجها و غمهاى متراكم شده ى در وجود اين نسل جوانى است كه امروز با اميد و نشاط به ميدان آمده است. ما البته آنها را تحسين مى كنيم; ما آنها را از خودمان مى دانيم; ما فلسطين را پاره ى تن اسلام مى دانيم; با ملت فلسطين, با جوانان فلسطين احساس برادرى و همخونى مى كنيم; اما آنها هستند كه دارند انتفاضه را راه مى برند.
اين قراردادهايى كه در ((شرم الشيخ)) و امثال اينها بين اطراف بى مسئوليت قضيه بسته شده است, اينها هم هيچ ثإثيرى ندارد; مايه شرمندگى قراردادكنندگان و كسانى كه اين قراردادها را بسته اند, خواهد شد; هيچ فايده يى ندارد; هيچ ثإثيرى نخواهد داشت.
در آينده ى بسيار نزديكى اجلاس سران عرب تشكيل مى شود. من لازم مى دانم به سران كشورهاى عربى مسئوليت بزرگى را كه امروز متوجه آنهاست, يادآورى كنم.امروز امت اسلام از سران عرب انتظار دارد. آمريكائيها سعى كردند در اين اجلاس ((شرم الشيخ)) كارى كنند كه اجلاس سران عرب تحت ثإثير قرار بگيرد; بايد تحت ثإثير قرار نگيرند.امروز هر تصميمى كه در اجلاس سران عرب گرفته بشود, مورد قضاوت هميشگى تاريخ خواهد بود.سران عرب مى توانند با تصميمهاى درست, براى خودشان در اين اجلاس افتخار ابدى كسب كنند.البته مسإله فلسطين با اين اجلاسها حل نمى شود; اما اين اجلاسها مى توانند مطالبات ملت فلسطين را به دنيا عرض كنند. نقدترين و فورىترين مطالبات ملت فلسطين اين است كه عاملان كشتار فلسطينى در اين سه هفته بايد در يك دادگاه اسلامى يا عربى, محاكمه و مجازات بشوند; آن موجود پليدى كه با حضور خود در مسجدالاقصى احساسات مردم مسلمان را جريحه دار كرد, بايد مجازات بشود; قدس شريف و شهر بيت المقدس بايد از وجود صهيونيستها بكلى پاكسازى بشود; اجازه داده شود كه ملت فلسطين آزادانه نسبت به آينده و سرنوشت خودش تصميم بگيرد; اينها مطالبات نقدى است كه سران كشورهاى عربى مى توانند مطرح كنند. من به برادران و خواهران فلسطينى عرض مى كنم:جهادتان را ادامه بدهيد; ايستادگيتان را ادامه بدهيد; بدانيد هيچ ملتى جز به وسيله ايستادگى و مبارزه نمى تواند شرف خود و هويت خود و استقلال خود را به دست بياورد.به هيچ ملتى, دشمن با التماس چيزى نخواهد داد.هيچ ملتى به خاطر ضعيف بودن و گردن كج كردن در مقابل دشمن به چيزى نمى رسد.هر ملتى كه در دنيا به جايى رسيده است, به خاطر عزم و اراده و ايستادگى و سينه سپر كردن و سر را بالا نگهداشتن رسيده است.بعضى از ملتها اين توان را ندارند; اما آن ملتى كه به اسلام معتقد است, آن ملتى كه به قرآن معتقد است, آن ملتى كه به وعده ى خدا معتقد است, آن ملتى كه معتقد است ((لينصرن الله من ينصره)) هر كه خدا را و دين خدا را يارى كند, خدا با تاكيد او را يارى خواهد كرد چنين ملتى اين توانايى را دارد.
توصيه ديگر من اين است كه امروز دشمن همه همتش اين است كه ميان صفوف فلسطينى اختلاف بيندازد; حتى آن عناصر خائن فلسطينى هم كه با دشمن همكارى مى كنند, همتشان ايجاد اختلاف است; تسليم اين توطئه دشمن نشوند. عناصر حماس, جهاد اسلامى, فتح, جوانان فتح ـ كه تازه وارد اين ميدان شده اند ـ اين ميدان را رها نكنند; همه با هم باشند.آن رئيسان و سركردگانى كه به نفع دشمن حرف بزنند و دستور بدهند, دستورشان گوش كردنى نيست.
آحاد ملت فلسطين بر محور عناصر بااخلاص و مومن و فداكار جمع بشوند.ملت فلسطين كه امروز چشم دنياى اسلام متوجه به آنهاست بدانند كه دلهاى امت اسلامى آنها را تحسين مى كند و براى آنها دعا مى كند; و اگر براى كمك راه باز بود, امروز امت اسلامى كمكهاى خود را روانه مى كرد; چه دولتها موافق و مايل مى بودند و چه نمى بودند.امت اسلام از فلسطين نمى گذرد, از ملت فلسطين نمى گذرد, از جوانان فلسطين چشم نمى پوشد.
به ملت عزيز خودمان هم عرض مى كنم, اين حماسه حمايت و فداكارى نسبت به برادران عزيز فلسطينى را كه شما بحمدالله در دنياى اسلام به حمايت آشكار و همه جانبه از برادران فلسطينى تان سرافراز و برجسته هستيد قدر بدانيد; اين بسيار با ارزش است. همه دنيا مى دانند كه كشور ايران اسلامى عزيز ما, ملت و دولت, آحاد مردم, زن و مرد, نسبت به مسإله فلسطين علاقه مند, حساس, عازم و جازمند و اگر بتوانند, كمك مى كنند. چه قدر خوب است كه كمكهاى مالى مردم متمكن جمع بشود و آن كسانى كه مى توانند, از لحاظ مالى كمك كنند.اگر از لحاظ تسليحات نمى توانيم كمك كنيم; اگر از لحاظ نيروى انسانى اين امكان وجود ندارد كه ملت و جوانهاى ملت به آن جا بروند; اما از لحاظ مالى مى شود به آنها كمك كرد و بعضى از دردهاى آنها را درمان كرد; بعضى از زخمهاى آنها را مرهم گذاشت; دلهاى مادران آنها و عزم پدران آنها را تحت ثإثير اين محبتها قرار داد.ديديد شما نوجوانى را كه در آغوش پدرش به قتل رسيد; اين تنها مورد نبود; موارد ديگرى هم وجود داشته است.عظمت اين حركت آن قدر زياد است كه اين جور فداكاريها براى خود آنها آن قدر به چشمشان بزرگ نمىآيد; همچنان كه در دوران جنگ تحميلى شما اين قدر فداكارى كرديد, به چشم خودتان نمىآمد; اما فداكاريهاى شما دنيا را خيره كرد.امروز هم ملت فلسطين همين جورند; به چشم خودشان نمىآيد, اما دنيا را خيره مى كند.يك شهادت مثل شهادت آن نوجوان [محمد الدوره] در آغوش پدرش طوفانى در دلهاى ملتهاى دنيا برمى انگيزد; اينها بسيار ارزشمند است. پروردگارا! در اين پيش از ظهر جمعه, در اين روزى كه متعلق به ولى تو و عبد صالح تو, حضرت حجه بن الحسن (ارواحنا فداه) است, تو را به آن بزرگوار و به خاندان پيغمبر و به وجود مقدس نبى اكرم و به همه اوليا سوگند مى دهيم, نصرت خود را بر مردم فلسطين و بر همه مسلمانان مبارز در سراسر دنيا نازل بفرما….
والسلام عليكم و رحمه الله وبركاته.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام امام زمان ، فاتح پيروز

 

 


سخنان معصومان عليهم السلام
( امام زمان , فاتح پيروز )

 


 

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
<المهدى من وُلدى الذى يفتح الله به مشارق الارض و مغاربها, ذاك الّذى يغيب عن أوليائه غيبة لايثبت على القول بامامته الاّ من امتحن الله قلبه للايمان >.(1
مهدى از فرزندان من است ; همو كه خداوند بر دستش شرق و غرب گيتى را فتح مى كند; او كه از ياران و پيروانشان چنان پنهان مى شود وغيبتى طولانى مى كند كه كسى بر امامتش پايدار نمى ماند جز آن كه خداوند قلبش را براى ايمان , آزمايش كرده است (و از آزمايش سربلندبيرون آمده است ).

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
<طوبى لمن ادرك قائم اهل بيتى و هو مقتدٍ به قبل قيامه , يتولّى وليّه و يتبرّأ من عدوّه و يتولّى الاءئمة الهادية من قبله , اولئك رفقايى و ذوو ودّى و مودّتى و أكرم أمتى على ّ>.(2
خوشا به حال كسى كه به حضور قائم از اهل بيت من برسد و حال آنكه پيش از قيام او نيز, پيرو او باشد, آن كه با دوست او دوست و با دشمن او دشمن و با رهبران قبل از او دوست , اينان دوستان و رفقاى منند…

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
<يخرج أناس من المشرق فيوطّئون للمهدى سلطانه >.(3
مردمى از مشرق قيام مى كنند و زمينهء حكومت مهدى (عج ) را فراهم مى سازند.

امام على عليه السلام :
<اذا خرج القائم ينتقم من اهل الفتوى بما لايعلمون , فتعساً لهم و لاتباعهم >.(4
زمانى كه قائم ظهور كند از عالمانى كه ندانسته فتوا مى دهند انتقام مى گيرد, اينان و پيروانشان را نگونسازى باد.

امام سجاد عليه السلام :
<انّ اهل زمان غيبته , القائلون بامامته , المنتظرون لظهوره افضل اهل كلّ زمان , لانّ اللّه تعالى ذكره اعطاهم من العقول والافهام والمعرفة ماصارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة… اولئك المخلصون حقّاً>.(5
به درستى كه مردمان زمان غيبت مهدى (ع ) كه امامتش را باور دارند و منتظر ظهور اويند, از مردمان همهء زمانها برترند, زيرا خدا چنان عقلهاو فهم ها و شناخت آنان را قوّت بخشيده است كه غيبت نزد آنان همچون ديدن باشد… آنان به حق اخلاص ورزانند.

امام باقر عليه السلام :
<كانّى بقومٍ قد خرجوا بالمشرق , يطلبون الحق فلايعطونه , ثمّ يطلبونه فلايعطونه , فاذا رأوذلك وضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ما سألوا,فلايقبلونه حتى يقوموا, و لايدفعونها الاّ الى صاحبكم , قتلاهم شهداء اما انّى لو ادركت ذلك لابقيت نفسى لهذا الامر>.(6
گويا مى بينم مردمى را از مشرق , كه در طلب حق قيام كرده اند, ولى جحاكمان ج به آنها پاسخى نمى دهند, پس از مدّتى دوباره قيام مى كنند, اين باز نيز به آنان پاسخى داده نمى شود. ولى اين بار كه اوضاع را چنين ديدند شمشيرهاى خود را بر شانه هايشان مى نهند. در اين هنگام آنچه رامى خواهند به آنان مى دهند اما نمى پذيرند و دست به قيام مى زنند جحكومت را ساقط و حكومت اسلامى تشكيل مى دهندج اينان , اين حكومت را جز به صاحب شما جحضرت مهدى (عج )ج تسليم نمى كنند. كشتگان اين قيام همه شهيدند. اگر من آن زمان را درك كنم , خود را براى خدمت مهدى (ع ) نگه مى دارم .

امام صادق عليه السلام :
<يُعزّ اللّه به الاسلام بعد ذلّه , و يحييه بعد موته … و يدعوا الى الله بالسّيف , فمن أبى قتل و من نازعه خُذل . يُظهر من الدين ما هو عليه الدين فى نفسه , ما لو كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يحكم به . يرفع المذاهب من الارض فلايبقى الاّ الدّين الخالص >.(7
خداوند اسلام را پس از ذلت به وسيلهء او عزت مى بخشد و پس از مرگ به واسطهء او زنده مى كند… او با شمشير برّانش مردم را به سوى خدافرا مى خواند, پس اگر كسى نپذيرفت كشته شده و اگر كسى با او نزاع كرد, خوار مى گردد. او دين را چنان كه هست و همان گونه كه رسول خد ا(ص ) با آن داورى مى كرد, آشكار مى سازد. تمام مذاهب و آئين ها را از روى زمين برمى دارد كه چيزى جز دين ناب نماند.

امام صادق عليه السلام :
<ليعدّن احدكُم لخروج القائم ولو سهماً, فانّ اللّه اذا علم ذلك من نيّته رجوتُ لان يُنسىٌ فى عمره حتّى يدركه و يكون من اعوانه وانصاره >.(8
بايد هر يك از شما براى خروج قائم اسلحه آماده كند. چون وقتى خداوند ببيند كسى به نيّت يارى مهدى اسلحه تهيّه كرده اميد مى رود خداوندعمر او را دراز كند, تا ظهور را درك كند و از ياوران مهدى باشد.

امام صادق عليه السلام :
<من مات منكم و هو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم فى فسطاطه , قال : ثمّ مكث هنيئةً ثمّ قال : لا بل كمن قارع بسيفه , ثمّ قال : لا واللّه الاّ كمن استشهد مع رسول اللّه >.(9
آن كس كه در حال انتظار باشد و بميرد همچون كسى است كه قائم را ياورى كرده باشد, پس از لحظه اى درنگ فرمود: نه , بلكه بسان كسى است كه با آن حضرت شمشير زند. و سپس فرمود: نه , به خدا سوگند همچون كسى است كه در ركاب رسولخدا(ص ) شهيد شده باشد.

امام صادق عليه السلام :
<من عرف امامه ثمّ مات قبل ان يقوم صاحب هذا الامر, كان بمنزلة من كان قاعداً فى عسكره >.(1
هر كس امام خود را بشناسد و پيش از قيام او بميرد, مانند كسى است كه در گروه سربازانش نشسته باشد.

پى نوشت ها:
1 الزام الناصب , ص 127
2 بحارالانوار, ج 52 ص 130
3 همان , ج 51 ص 87
4 يوم الخلاص , ص 342
5 كمال الدين صدوق , ج 1 ص 320
6 بحارالانوار, ج 52 ص 234
7 الزام الناصب , ص 179
8 بحارالانوار, ج 52 ص 366
9 مكيال المكارم , ترجمه حايرى , ج 2 ص 210
1 بحارالانوار, ج 52 ص 141

/

دانستنى هايى از قرآن؛ حزب الله رستگار است

 

 


دانستنى هايى از قرآن
حزب الله رستگار است

 


 

((لا تجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آبإهم او ابنإهم او اخوانهم او عشيرتهم, اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها, رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون)).(مجادله -آيه 22)
(اى رسول) هرگز گروهى را كه به خدا و روز جزا ايمان دارند نخواهى يافت كه دوستى و مودت كنند با دشمنان خدا و رسولش هرچند ايشان پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان باشند. آن گروه اند كه خدا نور ايمان را بر قلوبشان نگاشته و با روحى از خود تإييدشان كرده است و آنان را به بهشتهاى جاويدان درآورده كه از زير آنها جويها جارى است. خدا از آنان خشنود و آنان از خدا خشنودند. آنها سپاه و حزب خدايند و همانا حزب الله رستگارانند.

يكى ازسنتهاى تخلف ناپذير الهى اين است : كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان و باور دارد,ممكن نيست دوستى و سازش با دشمنان كينه توز خدا و رسولش كند. روشن است كه سرسخت ترين و لجوجترين دشمنان خدا و پيامبرش, يهوديان و مشركانند كه يهوديها در دوران حكومت رسول الله صلى الله عليه و آله همواره خيانت مى كردند و با حضرت كارزار مى نمودند و غدر, صفت بارز آنان در تمام ادوار و زمانها حساب مى شد و اكنون نيز ـ در دوران معاصرـ پيوسته شاهد خيانتها و جنايتهاى يهوديان پليد هستيم كه هرچند ـ به صورت ظاهر ـ عهد و پيمان مى بندند به عهد خود هرگز وفا نمى كنند, از سوئى دست محبت دروغين دراز مى كنند و با دست ديگر – در همان آن – بر روى مسلمانان بى دفاع گلوله مى زنند و نه تنها مردان سلحشور را در ميدان نبرد سنگ و تفنگ به شهادت مى رسانند كه زنان و كودكان خردسال بى گناه و معصوم را در كوچه و بازار و خانه هاى امن خود به خاك و خون مى كشند و خانه ها را بر سر صاحبانشان بى رحمانه ويران مى كنند و كودكان پناه برده به آغوش پدران و مادران را به قتل مى رسانند.
زهى سنگدلى و بى رحمى كه حتى در دوران مغول و هيتلر هم ديده نمى شد !
آرى ! دوستى با خدا منافات دارد با اعلام همبستگى و ولايت با دشمنان قسم خورده خدا از يهود و نصارى و مشركان هرچند آن دشمنان نزديكترين انسانها – چه از نظر خويشاوندى و چه از نظر رفاقت و دوستى – به انسان باشند.
و اينكه خداوند نزديكترين خويشان را ذكر كرده براى اينكه هيچ مجالى به همبستگى و پيوستگى با دشمنان خدا ندهد و هرچند محبت پدر يا فرزند از قلب به آسانى نرود ولى انسان متعهد و با ايمان بايد تمام دوستى و دشمنيش براى خدا و در راه خدا باشد. و هرچند در مورد صله رحم تإكيد زيادى شده ولى مهربانى چيزى است و محبت چيز ديگر. پس اگر انسان موظف است كه براى خدا قلبش را از مودت و محبت پدر يا برادر خالى كند چه رسد به اينكه طرف مقابل يهودى و صهيونيست باشد.
راستى چگونه ممكن است يك مسلمان, آن هم مسلمانى كه خويشان و نزديكانش را دروطن خود كشته اند و خانه و كاشانه اش را ويران كرده اند و وطنش را بيش از نيم قرن اشغال نموده اند, به همان قاتلان و غاصبان, دست محبت و صميميت دراز كند و اى كاش اين خائنان به ملت و هدف خويش به همين بسنده مى كردند كه حتى ذلت و خوارى را هم مى پذيرند و آن همه مردانگى و بزرگمنشى مردان و زنان سلحشور خود را فراموش مى كنند و تن به ذلت مى دهند. چرا مردانگى رخت بر بسته و چه شده است كه معروف, منكر و منكر, معروف شده است ؟! چه شده كه ارزشهاى اسلامى و انسانى از ميان رفته است ؟!
در اينجا است كه حزب الله چون درى شهوار درميان سنگلاخهاى بى ارزش مى درخشد و خودنمائى مى كند.
راستى صفات و منش هاى حزب الله – كه در اين آيه شريفه بيان شده – همه در مورد جوانان حزب الله لبنان ( فرزندان با وفاى خمينى بزرگ) مطابقت دارد كه اميد است خدا آنان را مدد و يارى دهد تا بتوانند مانند گذشته عزت و افتخار بيافرينند و نام اسلام را برافرازند.
خداوند با قلم غيب بر قلوبشان ايمان را نگاشته و با دميدن روح خود در آنان تاييدشان كرده است. و از آيه نيز استفاده مى شود كه در مومنين متعهد بجز روح بشرى كه در هر انسانى – چه مومن و چه كافر – يافت مى شود روح ديگرى نيز وجود دارد كه همان روح الهى است و از آن حياتى ديگر ناشى مى شود و اين حيات است كه به انسان مومن قدرتى فزونتر مى بخشد.
در آيه اى ديگر مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به)) – اى مومنان! تقوا را پيشه خود سازيد تا خداوند دو بهره و دو نصيب از رحمتش به شما عطا فرمايد و نورى برايتان بيافريند كه همواره با آن نور حركت كنيد.
اين نور ايمان, والاترين و ارزنده ترين موهبت الهى است كه به صف شكنان حزب الله ارزانى بخشيده است تا در اين دنيا پى در پى افتخار و عزت آفرينند و در آن جهان وعده شيرين جنات و بهشتهاى جاويدان داده است كه نهرها و جويها در زيرآن روان است. و بالاتر آنكه هم آنان از خدا راضى و هم خدا از آنان راضى و خشنود است و چه نعمتى بالاتر از رضايت الهى مى توان پنداشت (و رضوان من الله اكبر) و بى گمان چنين مردان بزرگى بايد رستگار و پيروز باشند چه به پيروزى ظاهرى دست يابند و چه در راه هدف بلند خويش به شهادت كه احدى الحسنيين است برسند.
مباركتان باد حزب الله عزيز اين همه وعده هاى شيرين خداوندى كه هرگز تخلف و شكست در آن راه نيابد ((و لن يخلف الله وعده)) و خداوند به وعده اى كه داده است هرگز تخلف نمى كند. پس باز هم به پيش تا رستگاريتان محقق گردد. والسلام.

 

/

گفته هـــــا و نوشته هـــاحكايتهاى خواندني

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

برادرى بين اصحاب
زين بن ابى اوفى مى گويد: هنگامى كه رسول خدا (ص) بين اصحابش عقد برادرى خواند و عمر و ابى بكر را با هم برادر قرار داد, على گفت: وقتى رسول خدا را ديدم كه با اصحاب اينگونه رفتار كرد كمرم شكست, به حضرت مى گويد: اگر از من دلگيرى كرامت و بزرگوارى از آن توست.
رسول خدا(ص) فرمود: به خدايى كه مرا به حق مبعوث كرد تو را براى برادرى با خود به تإخير انداختم, تو نسبت به من همچون هارون هستى نسبت به موسى, مگر آنكه بعد از من پيامبرى نيست و تو برادر و وارث منى…(تاريخ ابن عساكر, ج6, ص201)

بهترين فرد امت
ابان بن عياش گويد: از حسن بصرى نظرش را راجع به على بن ابى طالب پرسيدم, گفت: چه بگويم پيرامون على؟ اوصافى را براى على برشمرد از قبيل: سبقت در اسلام, فضل, عمل به دستورات الهى, حكمت, رإى و نظر قاطع, مصاحبت, زهد, قضإ و قرابت با رسول تا سخنش به اينجا رسيد كه رسول خدا به دخترش فرمود: ((زوجتك خير امتى)), تو را به ازدواج بهترين فرد از امتم درآوردم پس اگر در امت پيامبر بهتر از على وجود داشت او را استثنا مى كرد, رسول خدا بين اصحابش برادرى ايجاد كرد و على را برادر خود قرار داد, پس رسول خدا خود و برادرش على بهترين مردم هستند.(شرح ابن ابى الحديد, ج1, ص369)

حديث رد شمس
اسمإ بنت عميس مى گويد: رسول خدا(ص) نماز ظهر را در صهبإ از اراضى خيبر خواندند, سپس على(ع) را به دنبال انجام كارى فرستادند, على برگشت در حالى كه رسول خدا(ص) نماز عصر را هم خوانده بود, حضرت سر بر زانوى على نهاد و خوابيد, على هم حضرت را بيدار نكرد تا خورشيد غروب كرد, وقتى رسول خدا(ص) بيدار شد و ملاحظه كرد خورشيد غروب كرده و على نماز عصر نخوانده فرمود: پروردگارا على بنده تو به خاطر پيامبر تو حركت نكرده پس خورشيد را براى او برگردان! اسمإ مى گويد: خورشيد طلوع كرد حتى بر كوهها هم بالا رفت, على برخاست وضو گرفت و نماز عصر را خواند سپس خورشيد غايب شد.(سيره حلبيه, ج3, ص125)

على معيار شناخت مومن و منافق
ابوذر مى گويد: زمان رسول خدا منافقين را با سه علامت مى شناختيم 1ـ نسبت دروغ به خدا و پيامبر دادن.
2ـ در نماز شركت نكردن. 3ـ بغض و كينه نسبت به على بن ابى طالب داشتن.(الرياض, ج2, ص215)

على عليه السلام فرمود: عهدى است از جانب رسول خدا نسبت به من كه فرمود: دوست ندارد تو را مگر مومن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.(مسند احمد, ج1, ص95, 138)

فقط درب خانه على باز باشد
حارث بن مالك گويد: شب را در مكه بودم, سعد بن ابى وقاص را ملاقات كردم به او گفتم آيا براى على بن ابى طالب منقبتى شنيده اى؟ گفت: بلى. در خدمت پيامبر(ص) بوديم, پس يك شب ما را صدا زد و فرمود: هر كه در مسجد هست خارج شود مگر آل رسول الله, صبح عمويش عباس آمد و گفت: اصحاب و عموهايت را از مسجد خارج كردى و اين جوان را سكونت دادى؟ حضرت فرمود: نه من امر به اخراج كردم و نه به اسكان اين جوان, بلكه به امر خدا بوده است.(خصايص نسايى, ص13)

عجيب ترين مردم
على بن ابى طالب مى فرمايد كه رسول خدا به من فرمودند اى على عجيب ترين مردم از جهت ايمان و بزرگترين مردم از جهت يقين گروهى هستند كه در آخر الزمان مى باشند پيغمبر را درك نكرده اند و امام از آنها پنهان است پس ايمان مىآورند به واسطه سياهى كه بر سفيدى نگاشته شده. (خطوط بر كاغذ)(من لايحضره الفقيه, ج1, ص269)

زبير و دوستى با على(ع)!
چون رسول خدا زبير و على را در سقيفه بنى ساعده ملاقات كرد فرمود: اى زبير آيا على (ع) را دوست دارى؟ عرض كرد چه چيز مرا (از دوستى او) باز مى دارد؟ آن حضرت فرمود: چگونه خواهى بود هنگامى كه با على مقاتله كرده و تو نسبت به او ظلم و ستم مى كنى؟(اثبات الهداه, ج2, ص95)

قرآن سخنگو
اميرالمومنين فرمود: قرآن را به سخن آوريد ولى قرآن براى شما سخن نمى گويد من مى توانم از آن خبر دهم علوم گذشته و آينده در آن كتاب آسمانى موجود است, احكام و مسايل مورد احتياج شما و تفسير موارد اختلافتان در آن كتاب موجود است اگر از من بپرسيد به شما تعليم خواهم داد.(كافى, ج1, ص61)

نگهدار قرآن
پيامبر اسلام به على(ع) فرمود: يا على خدا به من دستور داده تا تو را به خود نزديك كرده و علوم خودم را به تو تعليم كنم تا از آنها نگهدارى نمايى و تو آن گوش نگهدارنده اى كه در قرآن آمده ((وتعيها اذن واعيه)).(الميزان, ج19, ص396)

خزائن علوم
على(ع) فرمود: در سينه ام علوم پنهانى است كه اگر براى شما آشكار سازم همانند ريسمانى كه در چاه عميق حركت مى كند به اضطراب خواهيد افتاد. (نهج البلاغه, خطبه5, ص57)

جنگ با كه؟
حضرت على(ع) مى فرمايد:
من با دو كس ستيزه خواهم نمود 1ـ كسى كه ادعاى مزيتى كند كه دارا نيست.
2 ـ كسى كه حقى را كه بر اوست ادا نكند.(نهج البلاغه, ج2, ص105)

فضيلت زوار اهل بيت
حضرت على(ع) از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: (اى على) به خدا سوگند تو در زمين عراق كشته مى شوى و دفن مى گردى. عرض كردم يا رسول الله چه فضيلتى است براى زيارت كننده و كسانى كه تعمير و يا مواظبت مى كنند از قبور ما؟
فرمود: اى ابوالحسن خداوند قبر تو و فرزندانت را قطعه زمينهايى از زمينهاى بهشت و فضايى از آن قرار داده و دلهاى پاكان و برگزيدگان از بندگانش را مشتاق زيارت شما نموده كه آزار در راه شما را تحمل مى كنند و براى تقرب به خدا و رسولش قبور شما را آباد و زيارت مى كنند.(اثبات الهداه, ج1, ص487)

وصى رسول الله
عبدالله بن مسعود گويد: به پيامبر عرض كردم: چون رحلت فرموديد چه كسى شما را غسل دهد؟ فرمودند هر پيامبرى را وصى او غسل مى دهد و مرا نيز وصيم على بن ابى طالب غسل دهد و او مانند وصى حضرت موسى يوشع بن نون پس از من سى سال زندگانى خواهد كرد و مانند وصى موسى كه بر عليه اش (همسر موسى يعنى دختر شعيب) صغرى خروج كرد و خود را به پيشوايى سزاوارتر مى دانست و يوشع با او كارزار كرده و اسيرش نموده و به خوبى با او رفتار كرد عمل خواهد نمود و اين آيه قرآن نيز درباره آن زن خواهد بود كه مى فرمايد: ((و قرن فى بيوتكن و لاتبرجن تبرج الجاهليه الاولى)) در خانه هايتان قرار گيريد و همچون جاهليت پيشين خودآرائى و جلوه گرى نكنيد و جاهليت پيشين صغرا دختر شعيب است.(كمال الدين و تمام النعمه, ج1, ص27)

شرط شفاعت
چون ابوسفيان به فكر مصالحه با پيامبر افتاد از اميرالمومنين خواهش نمود تا واسطه شود پس اميرالمومنان تقاضاى او را رد كرد در اين هنگام ابوسفيان رو به امام حسن كه كودكى بود نموده و از مادرش فاطمه درخواست كرد تا اجازه دهد كه اين فرزندش شفاعت او را كند امام حسن جلو رفت و دست كوچك خود را بر بينى ابوسفيان گذارد و با دست ديگرش ريش او را گرفت و گفت اى ابوسفيان به يكتايى خدا و پيامبرى محمد گواهى ده تا شفاعت كنم.(بحارالانوار, ج43, ص326)

نهى از منكر
چون طلحه و زبير و يارانش وارد بصره شدند هفتاد نفر از نگهبانان بيت المال بصره را با شكنجه به شهادت رساندند و عثمان بن حنيف حاكم بصره را بيرون راندند وقتى خبر اين وقايع به اميرالمومنين رسيد فرمود به خدا سوگند اگر آنان تنها يك مسلمان را بدون جرم كشته بودند بر من روا بود كه تمامى اين لشكر را بكشم زيرا آنان حاضر بودند و نهى از منكر نكردند.(وسائل الشيعه, ج11, ص411)

آنچه را كه نمى دانيد…
روزى اميرمومنان بر منبرى كه از خشت خام ساخته شده بود بالا رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم از خدا پروا كنيد در آنچه خود نمى دانيد براى مردم اظهار نظر نكنيد.(بحارالانوار, ج2, ص113)

صدقات پذيرفته شده
روزى رسول خدا سيصد دينار به على(ع) هديه كرد, على گفت: من دينارها را گرفتم و با خود گفتم به خدا سوگند امشب با اين دينارها صدقه اى خواهم داد كه خداوند از من بپذيرد بعد از نمازعشا كه از مسجد بيرون رفتم زنى از من درخواست كمك كرد, و صد دينار به او دادم, فردا صبح چون به ميان مردم آمدم ديدم كه به يكديگر مى گويند على ديشب صد دينار به زنى بدكاره كمك كرده است و به شدت ناراحت شدم, فردا شب نيز بعد از نماز عشا صد دينار به مردى دادم كه چون صبح شد شنيدم كه گفتند على ديشب به مردى دزد صدقه داده است پس در اندوهى شديد فرو رفتم. شبى ديگر بعد از نماز عشا صد دينار به مردى دادم كه صبح شنيدم مردى ثروتمند بوده و غمين شدم پس ماجرا را به رسول خدا گفتم و او فرمود جبرئيل گويد عملت پاك و صدقات تو پذيرفته شده صد دينار شب اول به دست زنى فاسد رسيد به خانه اش برگشت و توبه كرد و در جستجوى شوهرى است كه ازدواج كند. صد دينار دوم به دزدى رسيد و توبه نمود و مشغول تجارت شد صد دينار سوم به ثروتمندى رسيد كه سالها زكات نپرداخته بود و خود را سرزنش نمود و توبه كرد پس درباره صدقه تو اين آيه نازل شد كه ((رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله)).(بحارالانوار, ج41, ص28)

اختيار من و اختيار خدا
مردى از بنى اسد مرتكب گناهى شد كه بايد حد بر او جارى مى شد, بنى اسد از امام حسين خواستند كه از پدرش بخواهد كه حد جارى نشود, ايشان نپذيرفت, پس به اميرالمومنين مراجعه نمودند حضرت امير فرمود هرچه در اختيار من باشد و از من بخواهيد برآورده خواهم ساخت بنى اسد خوشحال از محضر حضرت امير خارج شدند و در راه امام حسين را ملاقات كرده و جريان را گفتند. امام حسين فرمود: برگرديد شايد حد بر او جارى شده باشد پس دوباره به محضر حضرت امير آمدند كه ديدند حد جارى شده است با شگفتى گفتند مگر شما به ما وعده ندادى اميرمومنان فرمود وعده دادم آنچه در اختيار من باشد برآورم ولى اين حد وظيفه الهى است و در اختيار من نيست. (موسوعه كلمات الامام الحسين, ص737)

خشونت على(ع)
چون حضرت امير به همراه گروهى از مردم و مقدارى از اموال از مإموريت خويش از يمن باز مى گشت به شوق ديدن پيامبر اسلام در ايام حج در مكه مردى را به سرپرستى قافله گماشت و خود از رسول اكرم در مكه ديدار كرد و دوباره به سراغ قافله آمد پس با كمال شگفتى ديد افراد قافله لباسهايى را كه بايد تحويل رسول خدا مى شد پوشيده اند حضرت آنان را بر اين كار سرزنش نمود و لباسها را از تن افراد بيرون آورد. همراهان اميرمومنان از اين برخورد ناراحت شده به رسول خدا شكايت بردند پيامبر بر منبر قرار گرفت و فرمود اى مردم شكايت نكنيد زيرا او در امور الهى خشن و سختگير است. (بحارالانوار, ج41, ص116)

غش در كسب
روزى حضرت امير زنى را مشاهده كرد كه با مردى خرمافروش بحث مى كرد, پس علت را جويا شد زن گفت: اى اميرمومنان من از اين مرد خرما خريده ام ولى خرماى زيرين پست و بى ارزش است و با خرماى روئين كه ديده بودم تفاوت دارد حضرت به مرد خرمافروش فرمود پول اين زن را پس بده خرمافروش قبول نكرد حضرت سه بار تكرار كرد و فروشنده نپذيرفت پس با شلاق خود او را كتك زد تا مجبور شد پول زن را پس دهد. (وسايل الشيعه, ج12, ص419)

علم بى سود
اميرمومنان مردى قصه گو را در مسجد ديد كه با داستان هاى بى ارزش مزاحم عبادت و نماز مردم بود و اتلاف وقت مى كرد پس با شلاق او را تنبيه و از مسجد بيرون كرد. (وسائل الشيعه, ج3, ص515)

سياستمدارترين مردم
حضرت امير(ع) فرمود: اگر پرهيزگارى نبود, سياستمدارترين مردم بودم.(نهج البلاغه)

ترس از دو چيز
اى مردم از دو چيز بيشتر از چيزهاى ديگر بر شما مى ترسم, پيروى هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز.(نهج البلاغه, كلام42)

سياست و حيله گرى
ما در زمانى زندگانى مى كنيم كه اكثر مردم مكر و فريب را كياست و زيركى مى دانند و نادانان اينگونه فريب دهندگان را به چاره پردازى نسبت مى دهند عذرشان چيست خدا نابودشان كند آدم سياست مدار و بصير راه بكار بردن حيله را مى داند, لكن فرمان الهى مانع توسل به حيله گرى مى شود و با اينكه توانايى انجام آن را دارد آن را فرو مى گذارد, اما كسى كه درد دين ندارد, و به اوامر و نواهى خدا توجه نمى كند, از هر فرصتى براى بكارگيرى حيله و مكر استفاده مى كند. (نهج البلاغه, خطبه41)

من و شما
حضرت امير(ع) فرمود: اى مردم من شما را براى خدا مى خواهم و شما من را براى خودتان مى خواهيد

اثر زبان
على عليه السلام فرمود: بسيار مى شود كه گفتن يك سخن نعمت هاى فراوانى را از ايشان مى گيرد.

دلسوزى براى حتى دشمن
اميرالمومنين هميشه جنگ را پس از ظهر شروع مى كرد و در علت تإخير در جنگ مى فرمودند بدون شك شماره كشتار كم خواهد بود زيرا كسى كه به ميدان جنگ مىآيد, هوا تاريك مى شود و نخواهد رسيد و كسى كه در حال فرار است, امكان فرار خواهد داشت.(جواهر, كتاب جهاد, ص563)

على در كعبه
تولد على در كعبه در ميان ملل جهان مشهور و معروف است, و تاكنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است.(آلوسى بغدادى, صاحب تفسير معروف از اهل سنت)

نهج البلاغه
آن روز كه نهج البلاغه على بن ابى طالب (ع) بيطرفانه و با دقت رسيدگى شود, از تمامى مكتب هاى اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى و فلسفى بى نياز خواهيم شد.(مرحوم علامه محمد تقى جعفرى, از كتاب على عليه السلام)

بخل از هديه
روزى اميرالمومنين(ع) پنج وسق (هر وسق شصت صاع است) خرما از باغ هاى بغيبغه براى شخصى فرستاد, در هنگام ارسال خرما كسى كه نزد حضرت بود گفت: يا على فلانى كه از تو سوال نكرده چرا خرما برايش مى فرستى؟ حضرت فرمود: خداوند امثال تو را در مومنين زياد نكند, من مى دهم, تو بخل مى ورزى, اگر اين خرماها را پس از سوال و درخواست كردن او بفرستم در مقابل قيمتى مبادله نموده ام, زيرا او مجبور شده آبروى خود را در معرض مبادله گذارد, آن روئى كه تنها بايد در مقابل خداى من و او به خاك آلوده شود.(علامه جعفرى, از كتاب على عليه السلام)

على(ع)
امام على ابن ابى طالب بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اى است كه با اصل خود (پيامبر اسلام((ص))) مطابق است و هرگز شرق و غرب نسخه اى مطابق او در گذشته و حال نديده است.(شبلى شميل)

على در روزگار
چه مى شد اى روزگار قدرتها و نيروهاى خود را بسيج مى كردى و در هر دوره اى انسانى مانند على از نظر عقل و خرد, روح و روان, سخن و بيان, قدرت و شجاعت, به جامعه بشرى تحويل مى دادى؟(جرج جرداق مسيحى, در كتاب صوت العداله الانسانيه)

حكم على
اميرمومنان مى فرمايد: به هر كس مى خواهى نيكى كن تا امير او شوى ـ از هر كس مى خواهى بى نياز شو تا همانند او شوى و به هر كس مى خواهى محتاج شو تا اسير او گردى.

مانند من هستى
حضرت امير فرمود: كه حضرت رسول اكرم به من فرمودند تو مى شنوى آنچه را كه من مى شنوم و تو مى بينى آنچه را كه من مى بينم ولكن پيامبر نيستى بلكه وزير و پشتيبان من هستى.(نهج البلاغه, خ192)

جايگاه من
اميرمومنان فرمود جايگاه من در چرخش نظام دين همانند محور سنگ آسياب است از درياى وجودم سيل فضائل و كمالات نشإت مى گيرد و قله مقام و مرتبه ام چنان است كه هيچ پرنده اى را يارى پرگشودن بر اوج رفيع آن نيست.(نهج البلاغه, خطبه3)

كلام على
امام على بن ابى طالب(ع) امام اهل فصاحت و بزرگ اهل بلاغت است, و راجع به كلام او گفته شده است كه از كلام خدا پايين تر و از كلام همه مخلوق بالاتر است و مردم روش خطابه و نوشتن را از او آموختند.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, ص24)

بردبارى و سادگى
اميرمومنان فرمود: بردبارى و استقامت مركب راهوارى است كه هرگز به زمين نمى خورد و ساده بودن زندگى شمشيرى است كه هرگز كند نمى شود. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد)

/

كار و كشاورزى در سيره على عليه السلام

 

كار و كشاورزى در سيره على عليه السلام

 


 

اشاره:
بدون ترديد, هر كسى بايد هزينه زندگى خود را تإمين كند و در حد توان, براى تحصيل لوازم زندگى مانند: مسكن, غذا, لباس و ساير نيازها كوشا باشد. تإمين معاش زندگى, نياز به كار و كوشش در ابعاد گوناگون دارد كه از جمله آنها ((كارگرى و كشاورزى)) است كه موجب توليد فرآورده هاى مختلف غذايى شده و كمكى اساسى به حفظ اركان اقتصاد فردى و اجتماعى مى كند.
در اسلام, كاركردن براى تإمين معاش زندگى واجب است(1) و اگر فردى حد لازم نيازهاى زندگى خود را به دست آورد, كار كردن او براى توسعه زندگى خود و ديگران مستحب است.
مسإله كار و كارگرى ـ به معنى وسيع كلمه ـ و تإمين هزينه زندگى از نظر اسلام به قدرى مهم است كه امام صادق(ع) به يكى از يارانش به نام هشام فرمود: ((ان رإيت الصفين قد التقيا فلا تدع طلب الرزق فى ذلك اليوم))(2) هرگاه دو گروه را براى جنگ با هم آماده ديدى, باز هم كسب معاش زندگى را رها نكن.
رسول اكرم(ص) فرمود: ((ملعون من إلقى كله على الناس))(3) آن كس كه (بر اثر تنبلى, و كار نكردن) بار زندگى خود را بر دوش ديگران بياندازد, ملعون و مطرود درگاه خداوند است.
نيز فرمود: ((طلب الحلال فريضه على كل مسلم و مسلمه))(4) كسب رزق حلال (از راه كار و كوشش) بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.
اميرمومنان على(ع) به فرزندش حسن(ع) فرمود: ((لا تلم انسانا يطلب قوته, فمن عدم قوته كثر خطاياه))(5) هيچ كس را به خاطر تحصيل معاش زندگى اش سرزنش نكن, چرا كه هرگاه كسى هزينه زندگى اش تإمين نباشد, خطاها و گناهان او بسيار مى شود.
پيامبران و امامان(ع) كه در همه كارهاى نيك پيشرو بودند, در كار و كوشش براى تحصيل معاش زندگى خود نيز چنين بودند; روزى يكى از شيعيان, امام كاظم(ع) را ديد كه با بيل مشغول آماده كردن زمين براى كشت و زرع است, عرض كرد: فدايت گردم! مردان شما كجايند تا عهده دار اين كار شوند و اين زحمت را از دوش شما بردارند. امام كاظم(ع) فرمود: كسانى كه بهتر از من و بهتر از پدرم بودند كار مى كردند. او عرض كرد: آن كسانى كه بهتر از شما شما بودند, كيانند؟ رسول خدا و اميرمومنان و همه پدرانم! سپس افزود: ((كلهم كانوا قد عملوا بايديهم, و هو من عمل النبيين والمرسلين والاوصيإ والصالحين))(6) همه آنها با دست خود كار مى كردند; كار كردن كار پيامبران, رسولان, اوصيإ و صالحان است.
با اين اشاره, به سيره اميرمومنان على(ع) در رابطه با كار و كشاورزى مى پردازيم و با نگاهى به اين بعد از ابعاد زندگى سازنده و بالنده على(ع), به ارزش كار و كشاورزى بيشتر پى مى بريم:

كار در زندگى درخشان على (ع)
حضرت على(ع) از فقر و تهيدستى كه از كار نكردن نشإت مى گرفت, تنفر داشت و مى فرمود: ((الفقر الموت الاكبر))(7) فقر مرگ بزرگ است; چرا كه آن حضرت, شاگرد بزرگ پيامبر(ص) و دست پرورده او بود, و از پيامبر اين مطلب را آموخته بود كه فرمود: ((الفقر سواد الوجه فى الدارى(8)ن)) فقر و تهيدستى, روسياهى دنيا و آخرت است.
بر همين اساس, آن بزرگوار هرگز كار را عار نمى دانست و به آن به عنوان فضيلتى مهم مى نگريست. آن حضرت, براى ديگران (در امور كشاورزى يا كارهاى عمرانى) كار مى كرد, و مزد مى گرفت و آن را در زندگى خود, به مصرف مى رسانيد, در اين راستا نظر شما را به سه نمونه زير جلب مى كنم:

1ـ در آن هنگام كه على(ع) هنوز با حضرت زهرا(س) ازدواج نكرده بود, سخن از ازدواج با حضرت زهرا(س) به ميان آمد, دو نفر از اصحاب پيامبر(ص) دريافتند كه خواستگارانى براى دختر رسول خدا(ص) رفته اند, ولى آن حضرت به آنها جواب منفى داده است. آنها جوياى على(ع) شدند, به آنها خبر دادند كه على(ع) در صحرا مشغول كار است. آنها به محضر على(ع) كه مشغول آبيارى نخلستانى بود آمدند و ماجرا را به عرض او رساندند و از او خواستند تا از دختر رسول خدا(ص) خواستگارى كند. على(ع) نزد پيامبر(ص) آمد از فاطمه زهرا خواستگارى كرد. پيامبر(ص) به او فرمود: ((چه چيز را مهريه دخترم قرار مى دهى؟))
على(ع) عرض كرد: يك شمشير, يك زره, يك اسب و يك شتر آبكش دارم; اينها را به عنوان مهريه مى پردازم. پيامبر(ص) فرمود: شمشير, اسب و شتر آبكش را لازم دارى. فقط زره را به عنوان مهريه زهرا(س) مى پذيرم. زره را پذيرفت و با آن جهيزيه ساده اى فراهم نمود و ازدواج آنها را تحقق بخشيد.(9)
در اين ماجرا دو مطلب را در مورد ((اهميت كار)) مى نگريم: نخست اينكه على(ع) به آبيارى مشغول بود (با توجه به اينكه در آن عصر براى ديگران و اخذ اجرت كار مى كرد). دوم اينكه پيامبر(ص) شتر آبكشى او را به عنوان مهريه نپذيرفت و فرمود: آن را لازم دارى! و با اين برخورد, به كار و ابزار كار ارزش داد, و على(ع) را به كار كردن تشويق نمود.
2ـ روزى در آغاز هجرت, شرايط سخت زندگى مادى, عرصه را بر على(ع) و افراد خانواده آن حضرت به قدرى تنگ كرد كه او و اهل و عيالش در فشار گرسنگى قرار گرفتند. حضرت تصميم گرفت براى پيدا كردن كار به جستجو پردازد. از خانه بيرون آمد و جوياى كار شد, در مدينه كارى نجست; به سوى روستاهاى مدينه حركت كرد. در يكى از روستاها كه در يك فرسخى مدينه قرار داشت, زنى را ديد كه خاك آماده كرده و منتظر يك كارگر است تا آب بياورد و آن را براى تعمير خانه اش گل كند.
حضرت على(ع) با او صحبت كرد و به توافق رسيدند. على(ع) از چاه آب مى كشيد و آن خاك را گل مى نمود و براى تعمير ساختمان آماده مى ساخت. حضرت آن روز را تا پايان كار كرد, آنگاه مزد خود را كه مقدارى خرما بود از آن زن گرفت, به مدينه بازگشت, به محضر رسول خدا(ص) رسيد و ماجرا را به عرض رسانيد. آنگاه پيامبر(ص) با على(ع) نشستند, مقدارى از آن خرما را خوردند و گرسنگى خود را برطرف نمودند.(10)
3ـ روزى ديگر, حضرت على(ع) با ديدن چهره پيامبر(ص) دريافت كه آن حضرت گرسنه است, دلوى برداشت و كمر خود را با ليف خرما بست و به عنوان پيدا كردن كار از خانه بيرون آمد تا اينكه كشاورزى را ديد كه براى آب كشى نياز به كارگر دارد; آن كشاورز على(ع) را به كمك طلبيد و قرار گذاشت كه براى هر دلو آبى كه از چاه بيرون مى كشد, يك عدد خرما به او بدهد. حضرت على(ع) پذيرفت و مشغول كار شد و در پايان كار, مقدارى خرما به عنوان مزد گرفت و آن را به محضر رسول خدا(ص) آورد. (11)
حضرت على(ع) نه تنها در بيرون خانه كار مى كرد, بلكه در خانه نيز, كارهاى خانه را با همسرش حضرت زهرا(س) تقسيم مى كرد; چنانكه امام صادق(ع) فرمود: ((اميرمومنان على(ع) براى آشپزخانه هيزم مىآورد, آب از چاه مى كشيد و خانه را جارو مى كرد; و حضرت زهرا(س) گندم يا جو را (با آسياى دستى) آرد مى كرد و خمير مى نمود و نان مى پخت.))(12)

كشاورزى در سيره على(ع)
در اين مورد سخن را از اينجا آغاز مى كنيم كه حضرت على(ع) فرمود: ((من وجد مإ و ترابا ثم افتقر فابعده الله))(13) كسى كه آب و خاك داشته باشد و در عين حال فقير زندگى كند, خداوند او را از رحمتش دور مى كند. و امام صادق(ع) فرمود: ((اذا دعوا واغرسوا والله ما عمل الناس عملا اجل و لا اطيب منه))(14) زراعت كنيد و درخت بكاريد, سوگند به خدا براى مردم كارى ارجمندتر و پاكتر از آن نيست!
حضرت على(ع) به امر كشاورزى و توسعه آن و احداث چشمه ها, قنات ها و مزارع, بسيار اهميت مى داد, به طورى كه مى توان گفت: در ميان اولياى خدا, در اين مورد نظيرى براى آن حضرت ديده نشده است!
آن حضرت در اين جهت كوشش فراوانى داشت, بويژه هنگامى كه خلفاى بعد از رسول خدا(ص) مقام آن حضرت را غصب نمودند, آن بزرگوار به آباد كردن اراضى و احداث نخلستان ها و قنات ها پرداخت و در پايان, درآمد سرشار آن باغ ها را وقف فقرا و تإمين نيازهاى جامعه نمود; در اين راستا كافى است كه نظر شما را به چند نمونه جلب كنم:

1ـ مردى اميرمومنان على(ع) را ديد كه سوار بر شتر شده است. و بارهايى از هسته خرما بر پشت شتر خود دارد پرسيد: اى ابوالحسن, اين بارها چيست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((مإه الف عذق ان شإ الله))(15) اگر خدا بخواهد صد هزار درخت خرما!
آن حضرت به صحرا رفت و آن هسته ها را در زمين مساعدى كاشت و سال ها آبيارى و مراقبت نمود; در نتيجه نخلستان هايى كه در مجموع داراى صدهزار درخت خرما بودند به وجود آمد.

2ـ اميرمومنان على(ع) در اطراف مدينه قنات ها و چشمه سارهاى متعددى احداث كرد كه در ميان آنها باغ ((ابونيزر)) و باغ ((بغيبغه)) را مى توان نام برد. على(ع) شخصى به نام ابونيزر را سرپرست اين دو باغ قرار داد و سپس اين دو باغ را وقف نمود تا درآمد آنها در راستاى تإمين هزينه زندگى نيازمندان به مصرف برسد.
اين دو باغ پس از على(ع) در دست امام حسن(ع) بود. پس از امام حسن(ع) نيز در اختيار امام حسين(ع) قرار داشت و به مصرف نيازمندان مى رسيد. روزى معاويه در زمان امامت امام حسين(ع) براى آن حضرت پيام فرستاد كه ((من حاضرم اين دو باغ را به دويست هزار دينار خريدارى كنم.)) امام حسين(ع) در پاسخ فرمود: ((اين دو مزرعه فروشى نيست! پدرم آن را براى عموم فقرا و بينوايان وقف نموده است تا چهره اش از حرارت آتش دوزخ محفوظ بماند; بنابراين من آنها را به هيچ قيمتى نمى فروشم!))(16)

3ـ در عصر رسول خدا(ص) در يكى از جنگ ها, لشگر اسلام پيروز شد و اراضى وسيعى در اختيار حكومت اسلامى قرار گرفت. پيامبر(ص) آن اراضى را به عنوان ((فىء)) بين مسلمانان تقسيم نمود; قطعه اى از آن هم به عنوان سهميه على(ع) در اختيار آن حضرت قرار گرفت. على(ع) در آن قطعه چاهى حفر كرد و چشمه اى پديدار ساخت. آب آن چشمه به قدرى فراوان شد كه آن حضرت آن را ((عين ينبع)) (چشمه جوشان) ناميد. شخصى در اين مورد به آن حضرت تبريك گفت و بشارت داد. اميرمومنان(ع) به او فرمود: ((بشر الوارث, هى صدقه بتا فى حجيج بيت الله, و عابر سبيله…))(17) به وارث مژده بده, زيرا اين چشمه وقف گرديد تا درآمد آن در راه تإمين مخارج زائران خانه خدا و مسافران در راه خدا به مصرف برسد; فروختن, بخشيدن و به ارث بردن آن جايز نيست; هر كس آنها را بفروشد يا ببخشد, لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد!

4ـ حضرت على(ع) در عين آنكه با دسترنج خود از ثروتمندان درجه يك عصر خود شده بود,ساده مى زيست و دوست داشت همچون فقرا زندگى كند تا با آنها همدردى كرده و از غم و اندوه آنها كاسته باشد. اما بعضى از افراد مغرض, مانند طلحه و زبير و…, بر آن حضرت خرده مى گرفتند و آن حضرت را فقير و بى كفايت مى خواندند. حضرت على(ع) براى اينكه به آنها و كسانى كه فريب آنها را خورده بودند بفهماند كه چنين نيست, تصميم گرفت محصول باغ هاى احداثى خود را به صورت نقدينه درآورد و سپس پول ها را بين تهيدستان تقسيم كند. وقتى اين كار انجام شد, حضرت على(ع) طلحه و زبير و امثال آنها را طلبيد و آن پول ها را به آنها نشان داد و فرمود: ((هذا المال والله لى, ليس لاحد فيه شىء)) سوگند به خدا اين پول ها مال شخصى من است (كه از دسترنج خود به دست آورده ام نه از بيت المال) و هيچ كس در آن حقى ندارد! سپس آن پول ها را بين فقرا تقسيم كرد.(18)
بدين ترتيب براى همگان روشن شد كه حضرت على(ع) داراى ثروت كلان است و ساده زيستى او, نه به خاطر فقر, بلكه به خاطر رسيدگى به فقرا و همدردى با آنها است.

5ـ روزى امام صادق(ع) از اميرمومنان على(ع) ياد كرد و فرمود: ((كان اميرالمومنين صلوات الله عليه, يضرب بالمر, و يستخرج الارضين.. و ان اميرالمومنين اعتق الف مملوك من ماله و كد يده))(19) اميرمومنان على(ع) ـ صلوات خدا بر او باد ـ در زمين بيل مى زد و مواهب زمين را (با كشاورزى و رنج و زحمت) خارج مى نمود. همانا اميرمومنان(ع) هزار برده از مال شخصى خود و از حاصل دسترنج خود خريد و آزاد كرد.
در روايت ديگر آمده: آن حضرت از دسترنج خود در عصر رسول خدا(ص) هزار برده خريد و آزاد نمود.(20)

كوتاه سخن آنكه اميرمومنان على(ع) مرد كار و تلاش در همه عرصه ها از جمله در عرصه اقتصاد و كشاورزى بود, ايشان از تن پرورى و بيكارى و از هرگونه عجز و كسالت بيزارى مى جست, و مى فرمود: ((ان الاشيإ لما ازدوجت ازدواج الكسل والعجز فنتجا بينهما الفقر))(21) نتيجه خو كردن به كسالت و عجز فقر و بيچارگى است.
جالب اينكه آن بزرگوار با آن همه امكانات, بسيار ساده مى زيست و همانند يك فقير, در پايين ترين سطح زندگانى به سر مى برد; يكى از شيعيان مى گويد: در كوفه على(ع) را ديدم كه بارى بر دوش گرفته و عبور مى كند. سلام كردم و عرض نمودم: آن بار را به من بده تا به خانه ات برسانم! فرمود:
((إبو العيال إحق بحمله)) پدر اهل خانه سزاوارتر است كه آذوقه خانه را حمل كند. آنگاه فرمود: از اين خرماها بخور. گفتم ميل ندارم! آن حضرت به خانه رفت و سپس براى اداى نماز جمعه به مسجد بازگشت; ديدم همان عبايى كه خرما با آن حمل مى كرد را بر دوش افكنده است. حضرت با همان عبا در حالى كه هنوز پوست خرما به آن چسبيده بود و با همان وضع ساده, نماز جمعه را خواند.(22)
پى نوشت ها:
1. امام خمينى, تحريرالوسيله, ج2, ص321.
2. ابومحمد حسن بن على حرانى, تحف العقول, ص489.
3. همان, ص37.
4. علامه مجلسى, بحار, ج103, ص9.
5. همان, ج72, ص47.
6. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج12, ص23.
7. سيد رضى, نهج البلاغه, حكمت 163.
8. شيخ حر عاملى, المواعظ العدديه, ص110.
9. محدث اربلى, كشف الغمه, ج1, ص497.
10. علامه مجلسى, بحار, ج41, ص33 (به طور اقتباس).
11. همان, ص39.
12. شيخ كلينى فروع كافى, ج5, ص86.
13. علامه مجلسى, بحار, ج103, ص65.
14. همان, ص68.
15. شيخ كلينى, فروع كافى, ج5, ص75.
16. علامه نورى, مستدرك الوسائل, ج2, ص514, معجم البلدان, ج4, ص176.
17. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج13, ص303.
18. شيخ كلينى , فروع كافى, ج6, ص440.
19. همان, ج5, ص74.
20. بحارالانوار , ج41, ص139.
21. فروع كافى, ج5, ص86.
22. علامه مجلسى, بحار, ج41, ص138.

 

/

شمه اى از خصال ابوالائمه

 

شمه اى از خصال ابوالائمه(ع)

عباسعلى سلطان زاده

 


 

رهبر فرزانه انقلاب اسلامى, سال گذشته را به مناسبت يكصدمين سالگرد ولادت رهبر كبير انقلاب, سال حضرت امام(ره) ناميدند.
متإسفانه با آنكه حضور حضرت امام(ره) هنوز در ميان امت اسلامى احساس مى شود, ليكن رفتار, گفتار و منويات و افكار بلند و ارزشمند آن عزيز سفر كرده, بيشتر در ميان سطور باقى مانده تا اينكه دستورالعمل زندگى افراد جامعه اسلامى قرار گيرد.
شايد نقص اصلى, در عدم درك عميق, و عدم شناخت دقيق و صحيح ويژه گى هاى برجسته روحى و فكرى آن سلاله پاك حضرت زهرا و على(ع) باشد.
البته عيب بزرگ ديگر , از ناحيه وجودى ماست كه از نظر روحى و فكرى, در سطوح مختلفى از معنويت قرار داريم; بدين ترتيب هرچه اين عيب و آن نقيصه بيشتر مى شود, فاصله مراد و مريد و امام و مإموم و رهبر و پيرو افزون تر مى گردد.
حال كه تقارن سال 79 با دو عيدالله الاكبر, امسال از سوى خلف صالح خمينى كبير, به نام نامى مولا اميرالمومنين على بن ابى طالب(ع) مزين گشته است, در لبيك به نداى ولايت امرمان, با توكل به سيد المتوكلين و اقدر القادرين, و با توسل به حبل الله المتين حضرت مولى الموحدين, نورى از آن مصباح الدجى و نمى از يم معارف و عظمت وجودى حضرتشان برگيريم; باشد تا در مسير نيت خالصانه معظم له قرار گيريم و قدمى در اين راه برداريم!
شمه اى از خصال خيرالبريه و ابوالائمه الطاهرين(ع)
مقدمه:
بيان مطالب و موضوعات ساده آسان, و براى مخاطب قابل فهم است, ولى هرچه مطلب و موضوع پيچيده تر و دور از ذهن تر باشد, بيان آن مشكل تر بوده و محتاج به توانايى روحى و فكرى بيشترى است. و البته درك آن نيز آمادگى ذهنى و روحى بيشترى را مى طلبد.
چون كه بحث درباره خيرالاوصيإ و خاتمهم و افضل الناس و اعظمهم بعد النبى(ص), يعنى مولود كعبه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب(ع) پيش مىآيد, چه كسى توان بحث و سخن در اين باره را دارد؟
و به فرمايش حضرت امام خمينى(ره):
((… ما از اين جهات معنوىاى كه در ايشان بوده, حتى يك جمله موافق با واقع نمى توانيم عرض كنيم, لكن بعضى از جهات كه مربوط به جهت مادى است و جهات اجتماعى است, آن را مى شود گفت.))
ولى امام راحلمان(ره) از برخى تعريف ها ـ درباره حضرت اميرالمومنين(ع) ـ اظهار ناراحتى نموده و مى فرمايند:
((حضرت امير حقيقتا مظلوم است… حتى در بين شيعيان هم مظلوم است. وقتى مى خواهند تعريف كنند از حضرت امير, تعريف مى كنند به چيزهايى كه بر خلاف واقعيت, و توهين به حضرت است… آنها كه عارف لفظى اند (عرفان حقيقى كه كم است در دنيا), آنها هم وقتى مى خواهند از حضرت نقل كنند, يك حرف هاى درويشى نقل مى كنند. آنى كه هست واقعيتش را نمى دانند و اين جهات ظاهرى هم كه حضرت داشته است, به خاطر جهالت هايى كه بوده است منحرف كرده اند از واقعيتش…))(1)حال با اين مقدمه, چه كسى جز وجود پاك و نورانى معصومين(ع) در اين باره مطلبى مى تواند بيان كند؟
تا قيامت وصف آن قامت نگنجد در بيان
ليك مى دانم قيامت مى كند از وى قيام
زان ميان حاشا اگر آرم حديثى در ميان
سر خاص الخاص كى باشد روا در بزم عام؟
وصف آن بالا نباشد كار هر بى پا و سر
من كجا و مدحت آن سرور والامقام؟(2) لذا هرچند الفاظ و كلمات براى به تصوير كشيدن عظمت روحى و معنوى خليفه الله و رسوله قاصر باشند و ما مخاطبان از معنويات و فضائل و كمالات روحى و معنوى به دور باشيم, كمتر از بيان اين فضايل بهره مند مى گرديم. با اين حال, تنها راه مطمئن, گوش دل سپردن به فرمايشات گهربار معصومين(ع) در بيان فضائل و كمالات آن امام معصوم است.
ما در اين راه از كلام وحى و هم چنين از بيانات صديق اكبر و امين الله و رسوله نيز, در وسع خويش بهره خواهيم جست ان شإالله تعالى!
با تذكر به اين نكته مهم كه به فرموده امام خمينى(ره):
((دو جور تعريف داريم: يك وقت اين است كه آدم تعريف مى كند, مى خواهد خودش را نشان بدهد, اين ابليس است! يك وقت از خودش تعريف مى كند, براى اينكه هدايت كند ديگران را. اين نفس رحمان است!
حضرت امير كه مى فرمايد: كه من, قسم مى خورد به اينكه اگر همه دنيا و چه را به من بدهند, من ظلم حتى به آن طور نمى كنم, اين وادار شده است از طرف خداى تبارك و تعالى به اينكه اين را بگويد تا مقام معلوم بشود و مردم تبعيت كنند. او مى خواهد هدايت كند مردم را به راهى كه غير از آن نمى شود. و لهذا در عين حالى كه برايش مشكل است مى گويد…))(3)
فضيلت هاى خاص وجود افضل الوصيين و اميرالمومنين(ع) از نظر قرآن و روايات
1ـ سبقت و برترى در ايمان
((السابقون السابقون اولئك المقربون))(4)آنان كه در ايمان به خداوند بر همه پيشى گرفتند. آنها مقرب درگاه الهى اند! ابن عباس گويد: حضرت على بن ابى طالب(ع) در ايمان به رسول الله(ص) پيشى گرفت.(5)اين امر مهم, به صورت متواتر و بدون ابهام روشن است كه در آغاز, تنها حضرت على(ع) به نبى مكرم اسلام و سيدالمرسلين(ص) ايمان آوردند, لذا حتى در ميان اهل سنت به اقدم الامه سلما (ايمانا) معروفند.(6)و آيات ديگرى بر تقدم ايمان آن حضرت بر ديگران دلالت دارد; همچون آيه شريفه ((السابقون الاولون من المهاجرين والانصار))(7)نان كه ((در ايمان به خداوند سبقت گرفتند و اول ايمان آوردند از مهاجرين و انصار)).
ابن عباس مى گويد: آيه در مورد حضرت على بن ابيطالب(ع) (مهاجر) و سلمان فارسى(رض) (انصار) مى باشد. و آياتى بر برترى ايمان ولى المومنين على(ع) براى اثبات ولايت آن حضرت بر مومنان اشاره دارد كه با ويژه گى خاصى تنها بر آن حضرت صادق است:
((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون.))(8) همانا تنها خداوند و رسولش و كسانى كه ايمان آوردند, آنان كه نماز را به پا داشتند و در حال ركوع زكات مى دهند, بر شما ولايت دارند.
روايات فراوانى از شيعه و سنى نقل شده است كه آيه در مورد حضرت مولى الموحدين(ع) مى باشد.(9)طبق بعضى از روايات انگشترى كه ابواليتامى والمساكين(ع) به فقير دادند, هم ارزش مادى داشته و هم ارزش معنوى:(10)برو اى گداى مسكين در خانه على زن
كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را(11)
درباره ايمان سيد المومنين على بن ابيطالب(ع) روايات فراوانى از سيدالمرسلين و سيده نسإ العالمين و ائمه طاهرين(ع) آمده است كه از آن جمله است:
نبى مكرم اسلام مى فرمايند: يا على, تو اولين مسلمان در اسلام آوردن و اولين مومن در ايمان آوردن هستى و تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى(12) فرموده اند: اگر آسمان ها و زمين در كفه اى, و ايمان على(ع) در كفه اى ديگر قرار گيرد, ايمان على بن ابيطالب(ع) برترى يابد.(13)
يك سوال و تإمل
هدف از نقل فضايل و ويژه گى هاى خاص امين الله و رسوله(ص) و تشويق بر اعلان و اظهار اين فضايل چيست؟ مسلما مهم ترين امر در بيان فضايل آن حضرت يافتن حق و حركت در مسير حق و صراط مستقيم الهى است كه همانا با خليفه الله و رسوله همراهست.
و لذا بارها حضرت اميرالمومنين(ع) فضايلشان را, بويژه تقدم در ايمان و اطاعتشان از خداوند و رسول خدا را, به مردم گوشزد مى فرمايند كه از آن جمله, خطبه هايى از آن حضرت است:
((إترانى إكذب على رسول الله(ص)؟! والله لانا اول من صدقه فلا اكون اول من كذب عليه.))
آيا مرا تكذيب كننده رسول الله(ص) مى بينيد؟! به خداوند سوگند, هر آينه من اولين كسى هستم كه او را تصديق كرد, پس نمى توانم اولين تكذيب كننده اش باشم؟ (14)و در جاى ديگر مى فرمايند: حافظين از اصحاب محمد(ص) مى دانند كه من حتى يك لحظه از خداوند و رسولش رو برنتافتم و مرتد نگشتم…(15)
و در خطاب به خوارج مى فرمايند: ((إبعد ايمانى بالله و جهادى مع رسوله(ص) اشهد على نفسى بالكفر)) آيا پس از ايمانم به خداوند و جهادهم در ركاب رسول الله(ص) به كفر خويش گواهى دهم؟!(16)
و باز به اين نكته ظريف و مهم امام راحلمان اشاره مى كنيم كه فرموده اند:
((… حضرت امير(ع) در تعريف از خودشان, از طرف خداوند وادار شده اند تا مقام معلوم بشود و مردم تبعيت كنند و هدايت كنند مردم را.))

2ـ عصمت, طهارت و دورى از هر پليدى
چه تاج افتخارى برتر و والاتر از آنكه امين وحى نازل مى گردد كه:
((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.))(17)
كه به اتفاق شيعه و سنى آيه شريفه درباره حضرت رسول اكرم(ص), حضرت اميرالمومنين, حضرت فاطمه زهرا و حسنين ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ است كه مى فرمايد: همانا خداوند اراده فرموده است كه رجس وپليدى را از شما اهل بيت دور سازد!
از ابن عباس روايت شده كه گفت: از رسول الله(ص) شنيدم كه مى فرمايند: ((إنا و على والحسن والحسين و تسعه من ولد الحسين مطهرون معصومون.))
البته روايات متعددى بر عصمت اهل بيت عصمت و طهارت دلالت دارد. در شإن نزول آيه شريفه تطهير هم, حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا(س) به طور قطع واردند.

باز يك نكته و نتيجه
اين همه تإكيد آيات شريفه قرآن بر عظمت روحى و معنوى ذوى القربى و اهل بيت رسول الله الاعظم(ص) و سفارش بر مودت و دوستى با ايشان, بويژه آيات دال بر عظمت روحى امام المتقين و يعسوب المومنين على(ع) و عصمت ايشان براى چيست؟
آيا مسلمين و بويژه شيعيان, قدر و منزلت چنين خاندانى را دانسته اند؟! و آيا مى توان گفت مسلمين بى ولايت و مودت ذوىالقربى عامل به قرآنند؟! و روى آوردن به كسانى كه نص و صراحتى از كتاب آسمانى در موردشان نيامده و اگر آمده, در فضيلتشان نيست! چه عذرى براى پيروان اينها باقى مى گذارد؟!
پس, گرايش به ديگران, خطاى محض و هلاكت ابدى را به دنبال دارد; چه در عصر حضور آن معصومان پاك و چه در عصر غيبتشان; حال به هر عنوان و از سوى هر فرد و گروهى كه باشد, پس دست نياز به سوى آن واسطه هاى فيض الهى آوريم كه:
ياران نظرى كه نيك انديش شوم
بيگانه زقيد هستى خويش شوم
تكبير زنان رو سوى محبوب كنم
از خرقه برون آيم و درويش شوم(18)

3ـ عبادت و بندگى خالصانه
بندگى و اطاعت بى چون و چرا در نزد معبود بى همتا آن چنان اهميت دارد كه در معرفى ولى مردم بعد از خداوند و رسول در كنار اصل ايمان, نماز (عبادت بدنى) به همراه زكات (عبادت مالى) مطرح مى گردد(19) اين شاخصه, جز در وجود مقدس امام من اطاع الله تعالى, مولى الموحدين على بن ابيطالب(ع) نمى باشد; (اى شده در نماز بس معروف كه به عبادت بر كسان موصوف)(20)
خداوند متعال در ويژه گى همراهان رسول الله(ص) مى فرمايد:
((… تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود…))(21)نان را بسيار در حال ركوع و سجده مى بينى كه فضل و رحمت و خشنودى خداوند را خواستارند, بر رخسارشان از اثر سجده نشان ها پديدار است.
و بر فرض آنكه در شإن نزول اين آيه روايتى هم نباشد, اين صفات بندگى قبل از هر صحابه اى بر اخ الرسول و زوج البتول و اب الائمه الطاهرين(ع) صدق مى كند.
حال آنكه از امام كاظم(ع) روايت شده كه اين آيه در منزلت حضرت اميرالمومنين(ع) نازل گشته است.
امام راحلمان(ره) در پيامشان به اجلاسيه هزاره نهج البلاغه چنين گفته اند:
((اولى آن است كه … بگوييم على بن ابى طالب فقط بنده خدا بود, و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مى توان از آن ياد كرد)).(22)
سيد الصديقين, اميرالمومنين على(ع) خود چنين مى فرمايند:
((ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك, لكن وجدتك اهلا للعباده فعبدتك. ))(23)
خدايا, ترا نه به خاطر ترس از آتشت عبادت كردم و نه به خاطر طمع در بهشتت; بلكه ترا سزاوار عبادت و بندگى يافتم!
و باز مى فرمايند: ((اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب. لم يسبقنى الا رسول الله(ص) بالصلاه.))(24)
خداوندا من اولين كسى هستم كه به سوى تو بازگشته و نداى تو را شنيده و پاسخ گفته است. هيچ كس جز رسول الله(ص) در نماز بر من پيشى نگرفت!
نقل است كه نماز شب آن حضرت ترك نگشت; حتى در شب ليله الهرير.(25)
در نبرد صفين روزى كه مشغول پيكار و قتال بودند, توجهشان به خورشيد بود. ابن عباس عرض كرد: يا اميرالمومنين, چرا چنين مى كنيد؟ حضرت فرمودند: به زوال خورشيد نگرم تا نماز (ظهر) بخوانيم. ابن عباس عرض كرد: آيا الان وقت نماز است؟ پس حضرت على(ع) فرمودند: پس به خاطر چه چيز با آنها پيكار مى كنيم؟ همانا به خاطر نماز با آنها پيكار مى كنيم.(26)

يك تإسف عميق!
با توجه به اين فرمايش صريح و سيره قطعى قائد الغر المحجلين(ع) و بسته بودن راه هر گونه توجيه گرى و انحراف, افسوس كه بعضى نويسندگان و گويندگان و تهيه كنندگان برنامه هاى رسانه هاى ارتباط جمعى, به مسايل فرعى و حاشيه اى پرداخته و راه نفوذ انديشه هاى شوم بازمانده است لذا به تدريج كوته فكران و كج انديشان و مغرضان با انواع حيله ها و ترفندها بر فكر و روح نسل پس از انقلاب و ديگر ناآگاهان فرهنگ دينى و سيره معصومين(ع) دست يافته و باعث تشويش فكر و ايجاد شبهات خطرناك در اذهان بى اطلاعان شده اند, و به طور خزنده استحاله فرهنگى را دنبال مى كنند; تا جايى كه نسبت به وجود مقدس دو زوج بى همتا يعنى سيدالاولين والاخرين ما خلا النبيين و سيده نسإ العالمين, آن جسارتها و حداقل بى التفاتى ها گرديده و سيره و روش آن بزرگواران دچار تحريف و انحراف مى گردد.

4ـ علم الهى و آگاهى ويژه
قرآن كريم مى فرمايد: ((و تعيها اذن واعيه))(27) پند الهى را گوش شنوا مى پذيرد.
حال چه وجودى پذيراتر از وجود مبارك امين الله والرسول(ص) براى فرمايشات الهى است؟ كه تاريخ خود گواه اين مطلب است و اقرار دشمنان آن حضرت اثبات كننده اين امر!
در رواياتى نقل شده است كه هنگامى كه پيامبر اسلام(ص) علم خود را به حضرت على(ع) تعليم مى فرمودند, اين آيه شريفه در شإن حضرت على(ع) نازل گرديد و اين حاكى از عظمت روحى وارث علم رسول الله(ص) و صاحب سر رسول الله(ص) مى باشد.
در شإن نزول اين آيه در خصوص آن حضرت, رواياتى در حد تواتر معنوى از فريقين نقل شده است.(28)
سروده شاعر ايرانى كسائى مروزى شايسته اين مقام است كه:
اين دين هدى را به مثل دايره اى دان
پيغمبر ما مركز و حيدر خط پرگار
علم همه عالم به على(ع) داد پيمبر(ص)
چون ابر بهارى كه دهد سيل به گلزار
و رواياتى نقل شده كه مراد از ((من عنده علم الكتاب)) در آيه شريفه ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب))(29)ارث علم النبيين, حضرت اميرالمومنين(ع) مى باشد.(30)

در نهايت آنكه طبق روايت مشهور, پيامبر اسلام(ص) فرمود: ((إنا مدينه العلم و على بابها)) بدون شرفيابى به پيشگاه مقدس اعلم الناس بعد النبى(ص), دست يافتن به گنجينه علم الهى ممكن نخواهد بود.
در برش پير خرد چون كودكى دانش پژوه
بر درش عقل مجرد همچو پيرى خاكسار(31)
و خلاصه هر آنچه از صفات ذات و كمال الهى او ياد كنيم, عين الله تعالى و باب الله تعالى و صفى رسول الله(ص) آئينه آن صفات الهى بوده و پرتو آن صفات در وجود آن حضرت متجلى است.
همان گونه كه در نامگذارى آن حضرت به هنگام تولد, به مادرشان حضرت فاطمه بنت اسد خطاب شد: نامش را على بگذار كه برگرفته از نام خداى اعلى است.

و بالاخره آنكه فضايل نفسانى اميرالبرره محدود به اين صفات نيست; همان طور كه اين مختصر هم تنها قطره اى از درياى بيكران عظمت وجودى خليفه الله تعالى والرسول(ص) مى باشد.
و صفات نفسانى ديگرى همچون ورع و تقوا, زهد, خبردادن از غيب (كه بخشى از علم آن حضرت است) و… كه تنها جلوه هايى از آن قائد الغر المحجلين است كه بروز نموده, همچنان غير قابل دسترس و ناشناخته و يا در مسير تاريخ و گذشت زمان در هاله اى از ابهام باقى مانده است!
اما آن صفات و فضائلى كه در ارتباط با اجتماع مانند: حسن خلق, سخاوت و كرم, امانت, شجاعت, جهاد و مبارزه عليه شرك و ظلم, مستجاب الدعوه بودن, قضاوت و خوش تدبيرى و حل مشكلات و مسايل مختلف و ديگر فضايلى كه از افضل الوصيين(ع) پرتو افشان گشته و همانند فضايل نفسانى آن حضرت, جاى بحث و تإمل انديشمندان بوده, به نحوى كه آن مولا به جامع صفات متضاد معروف گشته اند. وقت, فرصت, دقت و صاحب نظرى وارسته و توانمند مى طلبد تا در اين زمينه مانند علامه امينى زحمات طاقت فرسايى را متحمل گشته و گنجينه اى گرانبها را به ارمغان گذارد.
و اما نتيجه اى كه از اين مختصر در باب فضايل نفسانى مولايمان و در حد وسع فكرى و روحى, به يارى حق تعالى مى گيريم آن است كه:
1ـ فضايل و ويژه گى هاى يعسوب المله والدين حضرت على(ع) را با خصوصيات و صفات عادى انسانى نسنجيم: بلكه جايگاه ويژه آن حضرت را طبق آيات الهى و روايات نبوى و اهل بيت عصمت و طهارت دريابيم.
چنانچه در زمينه علوم, امام صادق(ع) مى فرمايند: ((ان لله علما لايعلمه الا هو, و له علم يعلم انبيائه و رسله, فنحن نعلمه))(32)درستى كه خداوند علمى دارد كه كسى غير از او آن را نمى داند; و براى او علمى است كه انبيا و فرستادگانش مى دانند. و ما هم اين علم را مى دانيم.
لذا بايد باور داشت كه علم حقيقى از آن خداوند متعال را و انبيا و اولياى الهى است, و با دانسته ها و اكتسابات ما متفاوت است; و چه كسى اعلم الناس بعد الرسول(ص) غير از حضرت على(ع) وجود دارد؟ اتفاقا خود اهل سنت هم بر اين مطلب اذعان داشته و روايت ها و كتاب هاى فراوانى در اين زمينه دارند.
شايد بر اساس اين نكته در ويژه گى هاى خاص اميرمومنين باشد كه شهريار چنين سروده است:
نه خدا توانمش خواند, نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملك لافتى را
2ـ همانطور كه اشاره شد, علم حقيقى نزد اهل بيت نبوت(ع) است, لذا بايد در زمينه هاى مختلف علمى و دينى, و مسايل مختلف فردى و اجتماعى به اين خاندان و بويژه به سيره و فرمايشات خليفه الله بعد الرسول(ص) توجه عميق گردد.
و اين امر, وظيفه اهل علم و متخصصين فن را خطيرتر مى سازد.

3ـ با توجه به وجوب مودت و تبعيت نسبت به عترت رسول الله(ص) (و بويژه با تإكيدات الهى و نبوى در اين زمينه) و براساس وحى الهى و سيره نبوى در نشر فضايل, كرامات و جايگاه رفيع علوى, هر مطلع و مبلغى در نهادها و ارگان هاى مختلف فرهنگى و ارتباط جمعى, اين سيره را به عنوان يك تكليف و اصل دنبال نموده و نشر فضايل آن حضرت را به زبان خاص امروزى و مخاطبان ويژه, در حيطه تخصص خويش وظيفه خود بداند (با آنكه با رهنمود رهبر معظم انقلاب در اين امر, اين رسالت سنگين تر گرديده است).
4ـ با اعتقاد به اينكه الگوى كامل بشريت اهل بيت عصمت و طهارتند, و جدا شدن از ايشان هلاكت ابدى را به دنبال دارد, لازم است سيره وفرمايشات مستودع مواريث الانبيإ(ع) حضرت على مرتضى(ع) را به عنوان دستورالعمل مناسب (از سوى خبرگان دينى و علمى) به تمامى نهادها و گروه هاى مختلف در هر سطحى از جامعه اسلامى ابلاغ گشته, قانونمندى, اصلاحات, نظم, تشنج زدايى و… در جامعه اسلامى بر اين اساس باشد.
5ـ احتجاج و اتمام حجت و اعلام خطر به فريب خوردگان و مغروران به بضاعت اندك از اصطلاحات روزمره! كه هر كس جز در خانه اهل بيت نبوت (بويژه خاتم الاوصيإ حضرت على عليه الصلاه والسلام) را بكوبد و تإسى به غير از ايشان بجويد, محكوم به هلاكت و فنا و عاقبت به شرى است.
در روايتى از امام صادق(ع) آمده است كه: ((الصراط المستقيم اميرالمومنين عليه السلام.))(33)
6 ـ و هشدارى براى ما مدعيان تشيع و پيروى از آن امام همام (بويژه كارگزاران نظام مقدس جمهورى اسلامى) كه اعمال و گفتار و طرز فكر و زندگيمان چه مقدار به آن حضرت شباهت دارد؟ آيا حداقل به اين فرمايش حضرت اميرالمومنين(ع) عمل كرده ايم كه به يكى از كارگزاران خويش (پس از پذيرفتن دعوت بر سر سفره رنگين) مى فرمايند:
((… آگاه باش! هر مإمورى امام و پيشوايى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد. بدان امام شما از دنيايش به همين دو جامه كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است. آگاه باش! شما توانايى آن را نداريد كه چنين باشيد, اما مرا با ورع, تلاش, عفت, پاكى و پيمودن راه صحيح يارى دهيد… . ))
و سپس يادآورى مى فرمايند كه: ((… جايگاه فرداى هر كس قبر اوست كه در تاريكى آن آثارش محو و اخبارش ناپديد مى شود. و قبر حفره اى است كه هرچه بر وسعت آن افزوده شود و دست حفره كننده بازتر باشد, سرانجام سنگ و كلوخ آن را پر مى كند و جاهاى خالى آن را با خاك هاى انباشته, مسدود مى سازند من نفس سركش را باتقوا تمرين مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز بزرگ و خوفناك با ايمنى وارد صحنه قيامت شوم و در آنجا كه همه مى لغزند, من ثابت و بى تزلزل بمانم… .))(34)
7ـ و بالاخره آنكه بايد تإسف بر گذشته بخوريم و قبل از تإثر و پشيمانى ابدى به فكر آينده خويش باشيم با:
الف ـ نظر به اينكه طبق روايات نبوى(ص) حضرت على(ع) با حق و قرآن همراهند; پس كلام آن حضرت و تالى تلو قرآن يعنى نهج البلاغه را از مظلوميت و مهجوريت خارج سازيم!
ب ـ ملاك عمل خويش را پس از قرآن, سيره اهل بيت(ع) و بويژه روش, منش و گفتار امام المتقين(ع) قرار دهيم; زيرا حضرت اميرالمومنين(ع) به دليل قول پروردگار متعال در قرآن كريم: …ندع… انفسنا…))(35)فس رسول الله(ص) بوده, و رسول الله(ص) هم به دليل ((و لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه…))(36)لگوى ما مى باشند; لذا وصى رسول الله ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ به دليل نفس پيامبر بودن الگوى ما مى باشد.
ج ـ پس از عمل خويش ملاك ارزشها را براساس قرآن و گفتار معصومين و سيره ايشان قرار داده و مشوق ديگران باشيم. البته بهترين و موثرترين شيوه : ((كونوا دعاه للناس بغير السنتكم))(37)مى باشد.
اميد است خداوند متعال ما را در تإسى و تبعيت از مولايمان موفق بفرمايد, و اميد آنكه طبق وصيت امام راحلمان(ره) افتخارمان به نهج البلاغه باشد, و طبق فرموده خلف صالح امام راحلمان حضرت آيت الله العظمى خامنه اى ـ مدظله العالى ـ :
((من از بسيجيان اين كشور علوى و فاطمى مى خواهم كه على(ع) را الگوى خود قرار دهند)) ما خواسته شان را بكار بنديم, ان شإالله تعالى!
آرى! آنجا كه
ريزه خوار خوان او ميكال با حفظ ادب
حامل فرمان او جبريل با شرط قبول(38)
ما چه ادعا كنيم؟!
مفتقر به صد خجلت مدحت و ثنا آورد
وز فريضه ذمت شمه اى به جا آورد
در بر ولى نعمت تحفه گدا آورد
بر در فلك حشمت مورى التجا آورد(39)
والحمد لله رب العالمين.
پى نوشت ها:
1 . صحيفه نور, ج20, ص 6 ـ 185.
2 . ديوان كمپانى, مرحوم شيخ محمد حسين غروى اصفهانى.
3 . صحيفه نور, ج20, ص73.
4 . واقعه, آيه10 و 11.
5 . الغدير, ج2, ص306, چاپ اسلاميه.
6 . كتاب كشف اليقين فى فضايل اميرالمومنين(ع), ص39, تإليف حسن بن يوسف بن مطهر الحلى.
7 . توبه, آيه100.
8 . مائده, آيه55.
9 . تفاسير روايى مانند البرهان (ج1, ص485 ـ 479).
10 . همان, ص480, ح4, و ص485.
11 . قصيده معروف مرحوم شهريار.
12 . احقاق الحق, ج4, ص218.
13 . الحكم الزاهره, ج1, ص81.
14 . نهج البلاغه, خطبه37.
15 . همان, خطبه 196.
16 . همان, خطبه 58.
17 . احزاب, آيه33.
18 . ديوان حضرت امام(ره), ص225.
19 . مائده, آيه55.
20 . از سنائى (شاعر قرن پنجم).
21 . الفتح, آيه آخر.
22 . صحيفه نور, ج14, ص 225.
23 . الحكم الزاهره, ج2, ص102.
24 . نهج البلاغه, خطبه 131.
25 . شب جنگ خونين بين حضرت امير(ع) و معاويه لع.
26 . كشف اليقين, ص122.
27 . سوره الحاقه, آيه12.
28 . كتب تفسيرى و روائى شيعه و سنى (به فرموده بعضى مفسرين روايات متواتر معنوى است).
29 . الرعد, آيه42.
30 . كتب روايى و تفسيرى من جمله: البرهان, ج2, ص4ـ302.
31 . ديوان كمپانى.
32 . الحكم الزاهره, ج1, ص56.
33 . البرهان, ج1, ص50, ح22.
34 . نهج البلاغه, نامه 45.
35 . آل عمران, آيه61.
36 . الاحزاب, آيه21.
37 . بحارالانوار, ج70, ص303.
38 و 39 . ديوان كمپانى.

/

نخستين امام از ديدگاه آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم

 

نخستين امام از ديدگاه آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم

غلامرضا گلى زواره

 


 

اگر نيك خواهى به هر دو سراى
به نزد نبى و وصى گير جاى
((فردوسى))

تربيت در دامن نبوت
در آن هنگامه اى كه جهان در آتش جهل, ستم و خرافات مى سوخت و انحطاط اخلاقى سايه شوم خود را بر سراسر گيتى افكنده بود, بعثت حضرت رسول اكرم(ص) همچون آذرخشى كوير منحط و خفقان گرفته انسانيت را روشن نمود و طليعه وحى, با فرمان قاطع ((اقرإ)) نمودار گشت و موجى از نور الوهيت, در حجاز جام جان مصطفاى پيامبران را لبريز از معنويت و روانش را از انوار معرفت مبتهج ساخت ; قرآن كريم بر قلب مبارك آن حضرت نازل گرديد تا از اين طريق, تشنگان حقيقت را به فطرت اصيل خويش بازگرداند و مسير كمال را برايشان روشن سازد.
اما, گويا خاتم انبيا به موازات اين رسالت سترگ, مسووليت ديگرى هم بر عهده دارد و آن تربيت كودكى است كه در نهاد و وجودش استعدادى شگفت و مايه اى الهى نهفته است ; كودكى كه با حمايت هاى پرورشى و توجه ويژه, شايستگى هايش قابل شكوفايى مى باشد.
و بدين گونه, افتخار بزرگى نصيب حضرت على(ع) گرديد تا در دامن آخرين فرستاده الهى تربيت گردد!
اراده خداوند بر اين بود كه اين طفل در خانه خود او, كعبه, ديده به جهان گشايد تا نشانه كمال كرامتش باشد, زيرا چنين رويدادى, براى على(ع) مزيتى بود كه هيچ كس ديگر در آن با او برابر نگرديد.
ابوطالب, در روز جمعه سيزدهم رجب به شتاب در كوچه هاى مكه مى دويد و فرياد مى زد: ((اى مردم, ولى خداوند در كعبه به دنيا آمد!))(1)
پدر با موجى از شادى و شعف به سوى خانه خدا مى دود; به دنبال او محمد امين وارد بيت الله مى گردد, على را در آغوش مى گيرد, در گوش هايش تكبير مى گويد و زمزمه توحيد را با روح و روانش آشنا مى كند; آنگاه او را به سينه مى چسباند و به طرف منزل ابوطالب حركت مى كند, در حالى كه پدر و مادر طفل پشت سر ايشان حركت مى كردند.
((جابربن عبدالله)) مى گويد: من از رسول خدا(ص) در باره ولادت على(ع) پرسيدم, پيامبر فرمود: از من از بهترين نوزادى كه همچون مسيح متولد شده پرسيدى! خداى تبارك و تعالى او را از نور من آفريد و مرا از نور خود و ما هر دو نور واحديم ! آنگاه پروردگار ما را از پشت آدم در پشت هاى طاهر و ارحام مطهر منتقل ساخت . من به هر پشتى منتقل مى شدم, او هم با من انتقال مى يافت. ما پيوسته با هم بوديم تا مرا بهترين رحم ها, يعنى رحم آمنه برداشت و على(ع) را بهترين رحم ها, يعنى رحم فاطمه بنت اسد برگرفت.(2)
تولد اين كودك براى امت اسلامى مايه رحمت بود; او زاده شد تا آيين اسلام را نصرت دهد, براى اعتلاى حق فداكارى كند, براى خاتم پيامبران وصى و جانشينى راستين باشد و با صلابت معنوى خويش, راه مستقيم را به طالبان حقيقت نشان دهد.
مورخان نوشته اند: يك سال قحطى بزرگى در مكه رخ داد . در آن زمان ابوطالب داراى هزينه سنگين و عائله زيادى بود. حضرت محمد(ص) به عموى ديگر خود ـ عباس ـ كه از ثروتمندترين افراد بنى هاشم بود پيشنهادكرد كه ((هر كدام از ما يكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببريم تا از فشار مالى او كاسته شود!))
هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در ميان نهادند, وى پذيرفت . در نتيجه عباس, جعفرطيار(ع) و رسول اكرم(ص), على(ع) را به خانه خود بردند و على(ع) در خانه آن حضرت بود تا آنكه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود.(3)
در واقع, محمد(ص) نهالى بود كه خداوند از علم و ادب خود پرورشش داد و على(ع) نهالى بود كه با دانش و آداب رسول الله تربيت شد; آنگاه هر دو برومند و بارور و معطر شدند, اولى براى نبوت و دومى جهت امامت برگزيده شد!
اين نزديكى و انس با محمد(ص) در زندگى, گذشته از افتخار بزرگى كه نصيب حضرت على(ع) كرد, در جلب محبت و عواطف رسول خدا(ص) نسبت به آن حضرت موثر بود, چنانچه علاقه على(ع) را نسبت به خاتم رسولان منعكس مى سازد.
((فضل بن عباس)) مى گويد از پدرم(عباس) پرسيدم: رسول اكرم(ص) كداميك از فرزندان پسر خود را بيشتر دوست مى داشت؟ گفت: على بن ابى طالب را ! گفتم: از پسران آن حضرت پرسيدم؟ او افزود: پدرم به من گفت: رسول خدا(ص) على را از همه بيشتر دوست مى داشت و از همه آنها نسبت به او مهربان تر بود; هيچ گاه نشد كه على را در طفوليت از خود جدا كند, مگر در سفرى كه با خديجه بود.
سپس به سخنان خود ادامه داد و خاطر نشان ساخت: ما هيچ پدرى را نسبت به فرزند, مهربان تر از رسول اكرم(ص) نسبت به على نديديم ! و هيچ فرزندى را فرمانبردارتر نسبت به پدر خود, از على در ارتباط با حضرت محمد(ص) مشاهده ننموديم !(4)
((زيد)) فرزند على بن حسين(ع) از پدرش روايت كرده كه آن حضرت فرمود: حضرت على(ع) در دوران كودكى, در دامان پيامبر مى نشست ; رسول خدا گوشت و خرما را مى جويد و چون نرم مى شد, در دهان او قرار مى داد!
از ((جبيربن مطعم)) نيز روايت شده است كه گفت: در ايام كودكى در مكه بوديم, پدرم خطاب به ما مى گفت: آيا محبت اين نوجوان(على) را نسبت به محمد و فرمانبردارى وى را از محمد بيش از پدر خودش مشاهده مى كنيد؟! (5)
در حديث ديگرى آمده است كه رسول اكرم(ص) در باره على (ع) فرمود: على از من است و من از او هستم ! (6)
حضرت على(ع) خود در يكى از خطبه هايشان, از مهر محمدى و عواطف نبوى ـ كه عظمت علوى را آشكار مى كند ـ چنين ياد مى كند: ((و شما منزلت مرا نزد رسول خدا به سبب خويشاوندى نزديك و مرتبه ويژه ام مى دانيد: در هنگامى كه كودك بودم, مرا در دامن خود مى پروريد و به سينه مى چسبانيد و در بسترش به آغوش مى كشيد و تنش را به تن من مى ماليد, در حالى كه من عطر آن جناب را احساس مى كردم, حضرت خوردنى ها را در دهان خود جويده به دهانم مى گذاشت .
خداوند از وقتى پيامبر از شير گرفته شد, بزرگترين فرشته خود را ملازم او قرار داد تا شب و روز او را به راه بزرگوارى هدايت نمايد . من به راه خوىهاى نيك جهان, به دنبال او مى رفتم, همچون شترى كه در پى مادرش مى رود, و او هر روز از خوىهاى خود بر من نشانه اى مى افراشت و مرا به پيروى از خود دستور مى داد; حضرت هر سال مدتى را در كوه حرا مى گذراند در حالى كه غير از من كسى او را مشاهده نمى كرد, در آن زمان اسلام در خانه اى جز خانه رسول اكرم و خديجه و من كه سومى بودم راه نيافته بود. من نور وحى را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم. ))(7)

در فضيلت و مرتبت والاى اين انسان والا همين بس كه نهالش را خداوند در خانه رسول خويش نشاند و پيامبر خود را مسوول پرورش او قرار داد تا شكوفا گردد و ميوه اى پر فيض و بركت و مشحون از علم و حكمت و آغشته به مهر و محبت دهد.

فرازهاى فضيلت
مردم حضرت على(ع) را ((ابوالحسن)) و ((ابوالسبطين)) خواندند, ولى رسول اكرم او را به ((ابى الريحانتين)) كنيه نهاد كه مقصود از دو ريحانه حسن و حسين(ع) مى باشد; كنيه ((ابوتراب)) نيز ارمغان پيامبر است . پيامبر(ص) مى خواهد با اين تعبير, به فروتنى, عبادت و راز و نياز فراوان على(ع) با خدا اشاره كند, زيرا حضرت على(ع) از كثرت سجده پيشانى گردآلودى داشت. معروف است كه اميرمومنان(ع) اين لفظ را از هر عنوان ديگرى
بيشتر دوست داشت و به تحقيق امتيازى در اين نام بود كه پيامبر و امام, بدان عنايت و اهتمام داشته اند!؟(8)
((ابن ابى الحديد)) مى گويد: رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود: ((اجلس انما إنت ابوتراب))(9) بنشين كه تنها تو ابوتراب هستى . تعبير ((انما)) ارزش انحصارى و امتياز ويژه اين كنيه را به اثبات مى رساند.
حضرت على(ع) را القاب فراوانى بود كه همگى نشانه ارجمندى مقام و مرتبت او هستند, اما رسول اكرم(ص) خطاب به وى فرمود: ((تويى صديق اكبر و تويى جدا كننده بين حق و باطل (فاروق) و تويى بزرگ و پيشواى دين(يعسوب )(10))) از القاب ديگر امام, اميرالمومنين(ع) است كه آن را نيز پيامبر(ص) به او داد, زيرا خطاب به وى فرمود: ((تو امير دين هستى!)) (11)
ابن عباس روايت كرده كه پيامبر فرمود: خداوند آيه اى با تعبير ((يا ايهاالذين آمنوا)) در قرآن نازل نفرمود, مگر آنكه على رئيس و امير آنان است . در حديث ديگرى به نقل از ((انس بن مالك)) تصريح گرديده كه ((رسول خدا(ص) خلافت را در انحصار حضرت على(ع) قرار داد, و او تنها كسى است كه مى تواند امانت پيامبر را ادا كند, صدايش را پس از او به گوش جهانيان برساند و اختلافشان را حل و فصل كند. ))(12) اينها صفاتى است كه ملازمت كامل با مقام امامت دارد و به هيچ وجه قابل تفكيك از آن نمى باشد.
پيامبر اكرم(ص) لقب وصى را نيز براى مولاى متقيان وضع نمود(13) تا مردم بر اين حقيقت انكار ناپذير و مسلم واقف گردند كه او جانشين واقعى پس از پيامبر است ; ((بريد)) مى گويد: پيامبر فرمود: ((هر پيغمبرى را وصى و وارثى است و على وصى و وارث من است!))(14)
لقب ((ولى)) نيز از كتاب خدا و سنت پيامبر گرفته شده است, زيرا مفسران اتفاق نظر دارند كه آيه كريمه ((انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و هم راكعون))(15) در حق حضرت على(ع) نازل شده است . از ديگر القاب آن حضرت كه پيامبر بر او نهاد ((امين)) است, زيرا خطاب به وى فرمود: ((اما انت يا على انت صفيى و امينى.))(16)
پيامبر(ص) مى خواست با اعطاى اين لقب, درجه وثوق و اعتمادش را به نخستين امام پس از خود نشان دهد.
همچنين در قرآن كريم مى خوانيم: ((انما انت منذر و لكل قوم هاد.))(17)
(اى پيامبر) تو بيم دهنده و ترساننده مردم از عذاب خدا هستى, و براى هر قومى هدايت كننده اى است .
رسول اكرم(ص) در باره اين آيه فرمود: ((بيم دهنده از عذاب الهى من هستم و على هادى است و توسط او مومنان هدايت مى شوند.))(18)
على(ع) را به ((صاحب گوش شنوا)) لقب داده اند, چون مصداق اين آيه است: ((و تعيها اذن واعيه.))(19) پيامبر هنگام نزول اين آيه على را فرا خواند و گفت: از خدا خواسته ام كه آن گوش شنوا تو باشى! حضرت على(ع) مى گويد: ديگر چيزى را فراموش نكردم و نتوانستم از ياد ببرم. (20)

جويبارهاى عطوفت
رسول اكرم(ص) اميرمومنان(ع) را بسيار دوست مى داشت, در كودكى عزيزترين فرزندان و افراد خانواده اش بود و در جوانى, او را از همه ياران و اصحاب محبوب تر مى داشت ; مقام على(ع) نزد خاتم رسولان(ص) از همه والاتر, كلامش از همه برتر, نزديكى اش با رسول الله از همه افزون تر, پيوستگى اش شديدتر و مهرش بر دل پيامبر از همه فزون تر بود. وقتى نزد عايشه از على سخن گفتند, در جواب گفت: من مردى را مشاهده نكردم كه پيامبر او را بيش از على دوست داشته باشد.(21)
البته, محبت پيامبراكرم(ص) نسبت به على(ع), از حالت يك دوستى عادى استحبابى فراتر است و بالجمله اين حقيقت را نشان مى دهد كه ارتباط و انس با على(ع) براى آحاد جامعه اسلامى امرى لازم است و هر كس دلش از مهر اين بزرگوار عارى است, به طريق ضلالت نزديكتر است . پيامبر در يك سفارش عمومى, محبت على را به هر مسلمانى توصيه مى نمايد; عمار ياسر مى گويد پيامبر فرمود: ((هر كس به من ايمان آورده و تصديقم كرده است را به دوستى و ولايت على سفارش مى كنم ; زيرا هر كس او را دوست بدارد, مرا دوست داشته و هر كس مرا به عنوان دوست انتخاب كند, خدا را دوست خويش گرفته است.))(22)
در نخستين روزهاى دعوت به اسلام, پيامبراكرم(ص) خطاب به بزرگان قومش فرمود: ((اين است برادر, وصى و جانشين من در بين شما! فرمانش را بشنويد و از او پيروى كنيد!))
اين سخن, نخستين حديث نبوى, در نخستين واقعه تاريخى پس از بعثت مى باشد. به راستى دقت در اين عبارت, چه بسيار حقايقى را روشن مى كند: چرا پيامبر خدا در اولين روزهاى دعوت به دين اسلام و در زمانى كه هنوز مردم رسالتش را نپذيرفته اند, از حاضران چنين چيزى ـ كه براى آنان غيرقابل تحمل هم بود ـ را مى خواهد و از آنان خواستار مى شود كه وصايت على(ع) را بپذيرند؟! چرا اين كار را به موقع ديگرى موكول نساخت !؟
اين ماجرا هم يكى از جنبه هاى اعجاز رسول اكرم(ص) را به اثبات مى رساند و آن آماده ساختن على(ع) از دوران كودكى براى مقام خلافت و امامت است ; اين چنين بود كه دعوت اسلام با فراخواندن مردم به امامت آغاز شد و نبوت و امامت در يك مجلس مورد توجه پيامبر قرار گرفت !
روزى كه پيامبر بين مهاجران پيمان برادرى برقرار مى ساخت يا زمانى كه مهاجر را با انصار برادر قرار مى داد, در هر دو نوبت, على(ع) را از ميان ديگر افراد خاندانش به برادرى برگزيد و خطاب به اميرمومنان(ع) فرمود: ((انت اخى فى الدنيإ والاخره))!
على(ع) اين پيمان برادرى را اين چنين شرح مى دهد: ((پيامبر ميان مردم قرار برادرى منعقد ساخت و در مورد من هيچ سخنى نگفت, عرض كردم: يا رسول الله, ميان همه اصحاب پيمان اخوت برقرار نمودى و مرا رها كردى !؟ فرمود: من تورا براى خودم نگهداشته ام, تو برادر منى و من برادر تو; اگر كسى در اين باره با تو به نزاع برخاست بگو: منم بنده خدا و برادر فرستاده اش ! هر كس جز تو آن را به خود بندد كذاب است.))(23)
بدون شك اين اظهار محبت ها, ارتباطى با خويشاوندى پيامبر و على(ع) نداشته است,زيرا اگر دليل اين پيمان قرابت بود, پيامبر(ص) بايد عمويش حمزه را ـ با آن مقام شامخ كه داشت ـ انتخاب مى كرد. اين پيوند برادرى نشان عظمت على و برهان قاطعى بر پايگاه بلند اوست ; نيز ثابت كننده مقام خلافت و ولايت او مى باشد!
پيامبر عظيم الشان با بيانى دلنشين, مهر تاييد ديگرى بر اين حقيقت مى زند, هر گونه شك و ترديدى را از اذهان مى زدايد. پرده هاى ابهام را برمى افكند و مى فرمايد: ((فانت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى)) آنگاه فرمود: ((اخوانا على سرر متقابلين .)) (24)
اين حديث از درجه اعتبار و ارزش والايى برخوردار است: متجاوز از شصت نفر از صحابه درجه اول پيامبر و افزون بر پنجاه نفر از تابعين آن را روايت نموده و بالغ بر پانصد نفر از بزرگترين حفاظ حديث, مفسران, فقيهان, اهل كلام و مورخان (از اهل تسنن) آن را در مصادر خود آورده اند و اصالت آن را ـ از ديدگاه فنون حديث شناسى ـ تاييد كرده اند; نكته مهم و جالب توجه اينكه رسول خدا(ص) از آغاز دوران نبوت (يوم الدار يا يوم العشيره) تا ماجراى مباهله, حداقل بيست و يك مرتبه به مناسبت هاى گوناگون در جمع مسلمانان اين حديث را ايراد و اعلام نموده اند!(25)
در اين حديث آمده است:
((إنا مدينه العلم و على بابها و من اراد العلم فلياتها من بابها.)) من شهر علم هستم و على دروازه آن است. هر كس خواستار دانش باشد بايد از درش وارد گردد. (26)
((احمد بن حنبل)) وقتى مى خواست به وصف حضرت على(ع) بپردازد چنين مى گفت: ((براى هيچ كدام از صحابه به اندازه على(ع) با اسناد و طرق صحيح از پيامبراكرم(ص) فضيلت نقل نشده است.))
((محمدبن منصور الطوسى)) مى گويد: نزد احمد بن حنبل بوديم ; فردى از وى پرسيد: در باره اينكه روايت كه على(ع) فرمود: ((انا قسيم النار)) چه مى گويى؟ احمد گفت: چرا انكار مى كنيد؟ مگر ما روايت نكرده ايم كه رسول اكرم(ص) به حضرت على(ع) فرمود: تو را جز مومن دوست ندارد و كسى جز منافق با تو خصومت نخواهد ورزيد؟ گفت: آرى ! ادامه داد: جايگاه مومن كجاست؟ پاسخ داديم: بهشت ! پرسيد: منافق چطور؟ گفتيم: در جهنم ! گفت: پس على تقسيم كننده بهشت و جهنم است !(27)
از ((سلمان فارسى)) روايت شده است كه گفت:
من از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: اول كسى كه بر كنار حوض در روز قيامت بر من وارد مى شود, على(ع) خواهد بود, زيرا او اولين نفرى است كه مرا تصديق كرد.(28)
و نيز ((محمدبن ايمن يا محمدابن اسحاق)) از ابن عباس روايت كرده كه رسول الله هفت خصلت را براى على(ع) ذكر كرده است: نخستين ايمان آورنده, بزرگترين جهادكننده, داناى به آيات الهى, وفاكننده به عهد خداوند, مهربان با مردم, عدالت و مساوات, و كسى كه مقام بزرگ و با فضيلتى نزد پروردگار دارد.(29)
آرى, على(ع) داراى چنان مقام بزرگى است كه فراتر از آن براى كسى قابل تصور نمى باشد و داراى چنان فضيلتى است كه هيچ يك از گذشتگان و آيندگان قادر نيستنداين همه فضايل و مكارم را در خود جمع كنند; او ابر مردى است جاويدان كه پيامبر از وى به عظمت ياد كرده و فرموده است: شبى كه خداوند مرا به اوج آسمان ها برد, در مقام معراج به لقاى حق نايل شدم . خداوند در باره على(ع) با سه عنوان بر من وحى فرستاد: سيد مسلمانان, ولى پرهيزگاران و رهبرى كه افراد را پيشوايى مى كند; و بايد برادر پيامبر چنين باشد.
رسول (30)خدا(ص) در روايتى گرانسنگ فرمود: ((الحق مع على و على مع الحق, يدورالحق مع على كيف ما دار.)) حق با على است و على با حق است, حق با على مى گردد به هر صورتى كه او بگردد.(31) اين روايت نيز در منابع گوناگون شيعه و سنى نقل گرديده(32) است.

شكوه شايستگى
در سراسر دورانى كه رسول اكرم(ص) به تبليغ رسالت خويش مبادرت مى ورزيد, حضرت على(ع) مى كوشيد تا ياورى فداكار براى او باشد. وقتى فرمان انذار علنى از سوى خداوند به رسول الله ابلاغ گرديد و خواست خويشاوندان رابه دين مبين اسلام فراخواند, آن حضرت به عنوان يارى صميمى مقدمات مجلس را تدارك ديد و خود در ميان آن جمع بر وفادارى خويش نسبت به حضرت محمد(ص) اصرار ورزيد:
بر طبق نصوص اصيل و مسلم تاريخى و روايى, ((نخستين فرد مومن به پيامبر, اميرمومنان بود)),(33) و پيشگام بودن در پذيرش دين, خود ارزشى است كه قرآن كريم بر آن تكيه كرده و با صراحت اعلام نموده است: كسانى كه در گرايش به اسلام پيشقدم بوده اند, نزد خداوند ارزش والايى دارند: ((السابقون السابقون اولئك المقربون)). (34)
على(ع) را چهار خصلت است كه احدى را آن خصايل نيست: اولين شخصى است كه با پيامبر به نماز ايستاد, پرچم پيروزى را در هر فتحى به دوش گرفت و وقتى همه متوارى شدند, او شكيبا و استوار به يارى رسول خدا برخاست بالاخره, تنها كسى است كه پيامبر را غسل داد و دفن نمود.(35)
اين ويژگى ها و ساير امتيازات است كه وى را شايسته همرازى با رسول خدا مى نمايد: جاى على در سنين كودكى بر فراز سينه پيامبر و در نوجوانى در بين خانواده و فرزندانش بود به جوانى كه رسيد, داماد پيامبر گرديد. تا بدين وسيله پشتش را محكم سازد و در كار پيامبر سهيم گردد.
به اتفاق كلمه, همه اصحاب و ياران حضرت مى دانستند كه تنها فردى كه شايستگى ازدواج با فاطمه زهرا(س) را دارد, على است; زيرا على(ع) از همه به پيامبر نزديكتر, اسلامش زودتر, علمش افزون تر, فداكاريش زيادتر و اخلاصش نسبت به خدا و پيامبر و دين شديدتر است. كسى كه داراى همه اين صفات و امتيازات باشد, مشخص است كه در بين داوطلبين, بيش از همه نام او به ذهن مى رسد.
امام به خدمت پيامبر شرفياب گرديد و رو به رويش قرار گرفت, اما قدرت سخن گفتن نداشت. رسول اكرم(ص) پرسيد: نيازت چيست؟ على دم فرو بست, حال آنكه هيچگاه سكوت نمى كرد و از سخن گفتن باز نمى ماند.
پيامبر مى دانست كه او براى خواستگارى زهرا آمده است و شرم و آزرم او را از سخن گفتن بازداشته است. پيامبر بار ديگر سوال خود را تكرار كرد و فرمود: چه مى خواهى يا على؟ امام گفت: به ياد فاطمه, دخت پيامبر خدا, افتادم! پيامبر بلافاصله فرمود: خوش آمدى! مقدمت گرامى باد! چون امام از نزد پيامبر به سوى گروه انصار كه انتظارش را مى كشيدند بيرون رفت, گفتند: چه خبر آوردى؟ امام سخن رسول خدا(ص) را بازگو كرد. اصحاب گفتند: يكى از اين دو جمله كافى بود; آنگاه پيامبر بزرگان و برگزيدگان اصحابش از مهاجر و انصار را نزد خود فراخواند, وقتى همه گردآمدند, پس از حمد خداوند و اشاره به پيوند و ازدواج فرمود: خداوند تبارك و تعالى به من امر فرموده تا فاطمه دخت خديجه را به على بن ابى طالب(ع) تزويج كنم! شما همه گواه باشيد! من وى را با چهار صد مثقال نقره – اگر راضى باشد – به ازدواج دخترم درآوردم! آنگاه فرمود تا طبقى از خرماى نورس بياورند. ((انس بن مالك)) مى گويد: چون طبق خرما در برابرمان نهاده شد, حضرت محمد(ص) فرمود: برگيريد! ما برگرفتيم. وى مى افزايد: همان وقتى كه رطب ها را برمى گرفتيم, على(ع) بر پيامبر وارد گرديد.
رسول خدا(ص) تبسمى نمود و فرمود: خداوند مرا امر فرموده تا فاطمه(س) را به ازدواج تو درآورم, امام گفت: راضى هستم يا رسول الله! پيامبر دعا كرده و افزودند: ((پروردگار شما را همبستگى بخشد و تلاش هر دو را به سعادت منتهى سازد و بر هر دو مبارك گرداند و از شما فرزندان زياد و پاكيزه به وجود آورد!))(36)
اين انتخاب آسمانى, اعلانى براى فضيلت على(ع) و برترى او بر ديگران است. همچنين, نزول وحى براى ازدواج دختر پيامبر(ص) نيز دليلى بر منزلت بانوى دوسرا ـ حضرت فاطمه زهرا(س) ـ مى باشد; زيرا سابقه نداشت كه پيامبر اكرم(ص) در مورد مواصلت ديگر دخترانش منتظر وحى بماند.
گذشته از اين, رسول اكرم(ص) مى دانست كه نسل او از اين فرزند عزيز خواهد بود; از اين رو پيوسته در انتظار همسرى شايسته براى او به سر مى برد كه از او فرزندانى صالح, طيب و طاهر پديد آيند. و خداوند به اين منظور على(ع) را برگزيد.
پيامبر اكرم(ص) در پاسخ به سوال عمويش كه آيا على را دوست دارى؟ فرمود: ((يا عم! به خدا سوگند پروردگار متعال او را بيشتر از من دوست دارد! خداوند نسل هر پيغمبرى را از پشت خود او قرار داد, ولى نسل مرا از اين شخصيت مقرر فرموده است!))(37)
پيامبر اكرم(ص) خطاب به دخترش زهرا(س) فرمود: على نزد من از همه افراد خانواده محبوبتر است! و بار ديگر به وى گفت: دخترم! به خدا سوگند نخواستم تو را جز با بهترين فرد از خاندانم به ازدواج درآورم! و براى اينكه بيشتر مقام حضرت على(ع) را بيان كند در سومين بار فرمود: تو را به ازدواج آقايى در دنيا و آخرت درآوردم كه اول مسلمان در ميان اصحابم و داناترين و بردبارترين آنان است!(38)
در فرمايش ديگرى رسول خدا مى فرمايند: دخترم! خداوند بر روى زمين نظر افكند و از بين آنان پدرت را به نبوت برگزيد; آنگاه شوهرت را انتخاب كرد و به من وحى فرمود تا تو را به ازدواج او درآورم و وى را وصى خويش قرار دهم!(39)
على(ع) در اين ازدواج ضمن احساس امتياز و پى بردن به مقام خويش نزد پيامبر خدا, حالت غبطه اى هم داشت; از اين حيث پرسيد: يا رسول الله, او را بيشتر دوست دارى يا مرا؟ پيامبر فرمود: محبتم به او و احترامم از تو افزونتر است!
آرى, هرچند زهرا داراى فضايل و مكارم فراوانى است و پيامبر از روى عاطفه پدرى بيشتر دوستش دارد, ولى امام شايستگى هاى خاصى دارد كه نزد پيامبر عزيز گرديده است. به هر صورت پيامبر با اين عبارت كوتاه, توجه اين دو زوج ملكوتى را به خود جلب كرده و آن دو را در رقابت عواطف و شفقت قرار مى دهد.
ثمره اين ازدواج ميمون فرزندانى بودند كه پيامبر با تمام وجود دوستشان داشت و آنها را اولاد خويش مى خواند; انسان هاى پاك و برجسته اى كه نسل امامت در آنان استمرار يافت و شجره طيبه اى كه جهان را از رايحه روانبخش خويش برخوردار ساخت; مردمانى كه در دفاع از حق و ستيز با باطل لحظه اى غفلت نكردند.
خانه اى كه على(ع) و فاطمه(س) در آن زندگى مشترك خويش را آغاز كردند, به محل زندگى رسول اكرم(ص) نزديك بود. ميان اين دو خانه چند پنجره وجود داشت تا هر وقت پيامبر مشتاق ديدار پاره تن خويش يا برادرش مى گردد, بتواند از آنجا نظر افكند. نيز درى در وسط داشت كه احيانا پيامبر از آن عبور مى كرد و ملاقات با عروس و داماد را همواره ميسر مى گردانيد. آن دو نيز هر وقت مايل به زيارت نبى اكرم(ص) بودند, مانعى برايشان وجود نداشت.
همانگونه كه اين خانه در مجاورت بيت رسول اكرم(ص) بود, در همسايگى خانه خدا(مسجد) هم بود; و از اين قرابت و نزديكى بود كه مردم مقام والاى على را شناختند.
روزى پيامبر دستور داد كه اصحاب درهاى خانه خود را كه به مسجد گشوده مى شد مسدود كنند, ولى در خانه على را استثنا فرمود. ((زيد بن ارقم)) روايت كرده است: به دستور حضرت محمد(ص) تمام درهاى مشرف به مسجد بسته شد جز در خانه على(ع)! برخى از مردم به سخن درآمدند, پيامبر برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اما بعد, من مإموريت پيدا كردم جز در خانه على ديگر درها را ببندم! برخى از شما حرفهايى زده ايد! به خداوند سوگند, در بستن يا گشودن در خانه ها سخنى از پيش خود ندارم, بلكه مإموريتى دارم كه بايد انجام دهم!
با اين برنامه نيز خداوند خواست عظمت مقام على(ع) را به مردم نشان دهد و توسط آخرين سفير خود, مقام ويژه اش را به مردم معرفى كند, لذا او را به امرى اختصاص داد كه هيچ كس جز رسول خدا در آن حق شركت نداشت و فقط نظير آن در اين امت موسى و هارون ديده شده بود. رسول اكرم(ص) فرمود: خداوند به پيامبرش(موسى) وحى نمود كه براى من مسجد پاكى بساز كه جز خودت و هارون كسى در آن سكونت نكند! و خداوند به من وحى نمود كه برايم مسجد پاكى احداث كن كه جز من(پيامبر) و برادرم على(ع) احدى در آن اقامت ننمايد.(40)

سلحشورى ثابت قدم
حضرت على(ع) در هر جهادى كه شركت مى نمود, برجستگى و امتياز خويش را بروز مى داد.
در نبرد بدر كه تعداد ياران پيامبر 313 نفر بود, على(ع) در پيشاپيش جمعيت پرچمدار پيامبر بود و فضيلت پيروزى بر مخالفان در اين جنگ به نام على(ع) ثبت گرديد.
در غزوه احد على(ع) آنقدر رشادت از خود نشان داد كه جبرئيل ندا داد: ((لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على))(41)
در نبرد احزاب مبارزات امام على(ع) باعث استحكام بنياد اسلام گرديد, دين عزيز گشت و پيامبر اكرم(ص) فرمود: كشتن عمروبن عبدود توسط على(ع) با عبادت جن و انس برابر است.(42)
در جنگ خيبر, برخى از افراد پرچم جنگ را به دوش گرفتند, اما چون با يهوديان مسلح مواجه شدند وحشت زده بازگشتند, روزها به همين منوال مى گذشت, تا آنكه رسول اكرم(ص) فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست مى دارد.
ياران پيامبر در تمام طول شب در اين انديشه بودند كه آن كس كه خدا وپيامبرش را دوست دارد و او هم پروردگار و فرستاده اش را دوست دارد كيست؟
فرداى آن روز پيامبر على(ع) را فراخواند و پرچم را به وى داد و فرمود: نبرد خود را آغاز كن و تا پيروز نشده اى روى بازنگردان!
على در همان لحظه حركت كرد, آنگاه فرياد كشيد: يا رسول الله , نبرد خود را بر چه بنيادى استوار سازم و تا چه اندازه تداوم دهم؟ فرمود: تا آنجا كه كفار به شهادتين گواهى دهند! در اين غزوه نيز حضرت على(ع) شاهد پيروزى را در آغوش كشيد.(43)
در نبرد حنين, مسلمانان با وجود كثرت نضرات, بدون اينكه حتى شمشيرى زده باشند, از نزد پيامبر گريختند! فقط ده نفر از بنى هاشم گرداگرد آن حضرت باقى ماندند كه در اين ميان على(ع) چون فروغى فروزان مى درخشيد.
خداوند به پيامبر و على(ع) و ساير آن سلحشوران آرامش عطا نمود تا دين خدا را يارى كنند ـ بر اساس روايت مقريزى, حضرت در آن جنگ چهل نفر از دشمنان را بر خاك هلاكت افكند ـ .

تثبيت امامت, تكميل ديانت
سال دهم هجرت فرا رسيد. در اين زمان دين اسلام ريشه هاى خود را در نواحى گوناگون جزيره العرب و نقاط مجاور آن دوانيده و به صورت تشكيلات محكم و با اقتدارى درآمده بود و هر روز بر قلمرو و تعداد مسلمين افزوده مى شد.
در اين سال, رسول اكرم(ص) مصمم گرديد به سوى مكه رهسپار گردد. بانگ حركت به سوى بيت الله الحرام, براى اداى وظيفه حج برخاست و مسلمانان از هر سو به طرف مدينه آمدند تا تحت امر خاتم انبيا اين عمل عبادى ـ سياسى را به نحو احسن انجام دهند.
در آن هنگام كه پيامبر عازم سفر مذكور بود, حضرت على(ع) را به صوب يمن فرستاد, تا حله هايى كه نصاراى نجران به وى وعده داده بودند را دريافت كند و پس از پايان كارش در مكه به وى ملحق شود.
پيامبر در قربانى هايى كه با خود آورده بود على(ع) را شريك ساخت, زيرا رسول اكرم(ص) خيلى مشتاق بود شركت كنندگان در حج بدانند كه على(ع) برتر از ساير مردم است و امتيازهاى غير قابل رقابت دارد. آخر على(ع) وصى پيامبر است و بايد به زودى جانشين ايشان گردد!!
مقدمات ايراد نص و تصريح به امر خلافت على(ع) در زمان اعمال حج فراهم گرديد: مردم مشاهده مى كردند كه على همچون پيامبر نيت حج كرده و مانند او از احرام بيرون مىآيد و از غذاى خاص پيامبر تناول مى كند و با او در يك ظرف آب مى نوشد؟!
روز نهم ذى حجه, مصطفاى فرستادگان الهى رو به سوى عرفات نهاد; در آنجا خطبه بليغ و شيواى خود را ايراد كرد و در پايان خاطر نشان ساخت:
پس از من كفر نورزيد و در گرداب ضلالت غرق نشويد… آنچه من بين شما گذاشتم هر كس بدان چنگ زند گمراه نخواهد شد. كتاب خدا و اهل بيتم! توجه كنيد: آيا من پيام خود را به شما رسانيدم؟ حاضران پاسخ مثبت دادند; آنگاه رسول اكرم(ص) افزودند: خدايا تو گواه باش! و خطاب به حاجيان فرمودند: شما مسووليد, حاضران به غايبان برسانند!(44)
بدين ترتيب, زائران كعبه توحيد همراه با رسول خدا(ص) مراسم شكوهمند حج را انجام دادند و در حالى كه مسرور از حج با نبى اكرم بودند و قلب ها مشحون از اظهار ارادت به وى بود به سوى موطن خويش بازگشتند.
پى نوشت ها:
1. كفايه الطالب, گنجى شافعى, ص260.
2. مإخذ قبل و نيز نك: ينابيع الموده قندوزى حنفى, احقاق الحق, ج5, ص253.
3.الكامل, ابن اثير, ج2, ص;58 السيره النبويه ابن هشام, ج اول, ص;262 تاريخ طبرى, ج2, ص;213 شرح نهج البلاغه, ج13, ص;119 كشف الغمه فى معرفه الائمه, على بن عيسى اربلى, ترجمه على بن حسن زوارى (به نام ترجمه المناقب), ج اول, ص104.
4. شرح نهج البلاغه, ج3, ص370.
5. زندگانى اميرالمومنين(ع), سيد هاشم رسولى محلاتى, ص39 ـ 40.
6. احقاق الحق, ج5, ص228, بحارالانوار, علامه مجلسى, ج38, ص325.
7. نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه).
8. اميرالمومنين(ع) در عهد پيامبر, محمد صادق الصدر, ترجمه سيد جمال موسوى, ص40.
9. شرح نهج البلاغه, ج اول, ص4.
10. ذخائر العقبى, ص;56 نزهه المجالس, ص205.
11. شرح نهج البلاغه, ج اول, ص4.
12. حليه الاوليا, حافظ ابونعيم, ج اول, ص63.
13. در فرهنگ تاج العروس (ج10, ص392) آمده است وصى مانند غنى لقب على(ع) است و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نيز به اين مهم اشاره مى كند.
14. ذخائر العقبى, محب الدين طبرى, ص71.
15. سوره مائده آيه55.
16. اميرالمومنين در عهد پيامبر, ص46.
17. سوره رعد, آيه7.
18. در اين مورد نك: فصول المهمه, ابن صباغ مالكى ص ;232 ينابيع الموده, ص99.
19. سوره الحاقه, آيه12.
20. در كتاب كفايه الطالب مطالب زيادى درباره نزول اين آيه در شإن حضرت على(ع) نقل شده است.
21. ذخائر العقبى, ص62.
22. كفايه الطالب, ص154.
23. اميرمومنان در عهد پيامبر, ص141.
24. سوره حجر, آيه47.
25. ميرحامد حسين در جلد دوم كتاب عبقات الانوار كه در حدود هزار صفحه مى باشد سند و دلالت حديث منزلت را مورد بررسى قرار داده است.
26. جلد ششم عبقات الانوار به نقل مستندات اين حديث پرداخته است.
27. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه, رسول جعفريان, ج اول, ص49.
28. كشف الغمه, ج اول, ص108.
29. الارشاد, شيخ مفيد, ج اول, ص38, بحارالانوار, ج40, ص17, حديث 35.
30. اميرالمومنين (ع) در عهد پيامبر, ص144.
31. مناقب خوارزمى, ص223.
32. در اين مورد بنگريد به كتاب حق با على است اثر مهدى فقيه ايمانى.
33. جهت آگاهى با دهها مصادر حديثى و تاريخى در پيشقدمى على(ع) در گرايش به اسلام نگاه كنيد به الغدير, علامه امينى, ج3, ص221 ـ ;247 ملحقات احقاق الحق, ج4, ص150, ج7, ص492 ـ 512 و ج17, ص372 ـ 397.
34. سوره واقعه, آيه11 ـ 12.
35. ذخائر العقبى, ص86.
36. تاريخ يعقوبى, ج2, ص31.
37. بك خصائص نسائى ص32, ذخائر العقبى ص;28 كفايه الطالب, ص169.
38. اميرالمومنين در عهد پيامبر, ص207.
38. همان مإخذ.
39. ينابيع الموده, ج اول, (ترجمه فارسى), ص87.
40. شرح نهج البلاغه, ج3, ص372.
41. اميرالمومنين در عهد پيامبر, ص293.
42. طبقات, ابن سعد, ج3, ص156 ـ 158.
43. اين ماجرا در اغلب منابع روايى شيعه و سنى به تفصيل و با تشريح آمده است (نك: صحيح مسلم, ج اول, ص467 ـ 476, تاريخ طبرى, ج2, ص;401 تاريخ يعقوبى, ج2, ص92.

 

/

بعثت از ديدگاه على عليه السلام

 

بعثت از ديدگاه على عليه السلام

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

ماه رجب را ماه اعياد بايد ناميد. درنخستين روز آن, مدينه پيامبر شاهد ولادت با سعادت امام محمد باقر سلام الله عليه در سال 57 هجرى بود.
دومين روز آن به روايتى فرخنده زادروز امام هادى (ع) است.و طبق روايتى دهمين روز ماه رجب,ولادت سراسر نور امام محمد جواد عليه الصلاه و السلام است.و مى توان گفت درخشنده ترين روزهاى اين ماه پر بركت سيزدهم رجب است كه نور تابان على از درون خانه خاص خدا, سرزمين بطحا را روشن و پر فروغ ساخت و همانا در روز بيست و هفتم اين ماه مبارك استاد بزرگ بشريت و اشرف كائنات و برترين انسان كامل, به پيامبرى و نبوت برانگيخته شد. آن هم در چنان محيط خشن و سرتاپا وحشيگرى كه سنگدلان جاهليت, با پنجه هاى درشت خود, پاره هاى تنشان را زنده به گور مى كردند و از منش هاى انسانى هيچ بهره اى نبرده بودند.
در چنان روزگاران سياهى كه انديشه هاى مردم نادان به پائين ترين سطح خود تنـزل كرده بود و به جاى تفكر و انديشه, خيال و وهم حكمفرما بود, به جاى پرستش خالق يكتا, از خاك و شن و يا از خرما بتهاى بى جان و خرد با دست خود مى ساختند و در برابرش تعظيم كرده, خم و راست مى شدند, در آن دوران انحطاط اخلاقى كه تاريخ مانندش را سراغ ندارد, چنان باغبانى به عالم وجود پاى نهاد كه خس و خاشاك را مبدل به گلهائى لطيف و ميوه هائى شيرين كرد و خارهاى دست و پا گير را با سلاح ايمان و توكل از ميان برداشت و به جاى آنها درختانى سرسبز كاشت كه ريشه هايش در اعماق زمين دوانيده و شاخه هايش سر به فلك كشيده ((اصلها ثابت و فرعها فى السمإ)) رسول الله چنان درس رحمت و مهرى به آنان آموخت كه همان عربهاى بيابانى سنگدل وقتى براى فتح مصر وارد آن ديار شدند, در خيابان خيمه زدند (همان جائى كه اكنون فسطاط نام دارد) و پس از چند روز استراحت,هنگامى كه خواستند به سوى آباديهاى مصر حركت كنند, ديدند در يكى از چادرهاى صحرائى, كبوترى لانه گرفته و در آشيانه اش تخم گذارى كرده, به فرمانده سپاه مسلمين مراجعه كردند, او اجازه نداد خيمه را بر سر لانه كبوترى كه به آنجا پناه آورده, ويران كنند.
و بدينسان پيامبر اينچنين خارها را به گل تبديل كرد از بعثت پيامبر و اين راز آفرينش و واسطه وجوب و امكان و انسان كامل چه بگوئيم و چه بنويسيم كه هرچه در لابلاى 32 حرف ابجدى مى نگريم, واژه اى را نمى توان يافت كه آن را بشناساند و يا به زبان آشنا ترجمه كند جز از زبان كسى كه در دامان محمد صلى الله عليه و آله تربيت يافته و در آغوش او درس جاودانه بودن را آموخته و به قول خود رسول الله جز او و خدايش كسى او را نشناخته, على بايد بعثت پيامبر را بيان كند, همو كه كعبه آمال عارفان و قبله پارسايان است, فاتح اقليم عشق و مصباح جمال ازلى, كه كوكب درى وجودش از درون مقدس ترين نقطه روى زمين, خانه خدا و كعبه ناسكان, بر جهان مادى تابيد تا معنويت را در سراسر گيتى بگستراند و جهانيان را به عبادت خداى كعبه و اطاعت رسول خدا دعوت نمايد و بيرق هاى گمراهى و جهالت را از فراز خانه بلند خدا به حضيض اسفل السافلين افكند و رايت سبز هدايت را برافرازد كه راهبرش و برادرش رسول الله فرمود: ((لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرار غير فرار)) و اينسان على با برق ذوالفقارش قلب بت پرستان تاريخ را تا قيام قيامت به لرزه درآورد و خروش رعدآساى شمشيرآخته اش, هراس و رعب را در دل دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا انداخت تا آنجا كه هنوز نام نامى و اسم گراميش مايه اميد و نويد دوستان و پيروانش مى باشد, چنانكه مايه رعب و وحشت اعدإ و دشمنانش است. از مطلب دور نشويم, و فراز سخن را به نخستين استاد سخن و فصاحت بسپاريم كه او خود, بعثت رسول الله را توضيح دهد و از سخنان گرم و دلنشينش دوستان و محبانش را شاد سازد كه سخن معشوق چه دلربا و شيرين است.
وانگهى على آينه تمام نماى محمد است كه تمام اشعه تابناك علم و عمل و اخلاق و منش پيامبر در وجودش كاملا منعكس شده است.(1)
1 ـ ((و اشهد ان محمدا عبده و رسوله, ابتعثه و الناس يضربون فى غمره, و يموجون فى حيره, قد قادتهم ازمه الحين, و استغلقت على افئدتهم اقفال الرين)) و گواهى مى دهم كه محمد, بنده و فرستاده او است, او را در حالى برانگيخت كه مردم در گرداب جهل فرو رفته بودند و در گمراهى و سردرگمى غوطه ور بودند.
خداوند در حالى رسولش را مبعوث كرد كه مردم از شدت جهل و نادانى در گردابى از گرفتاريها و بدبختى ها به سر مى بردند, در حيرت و سردرگمى غرق شده بودند. از سويى جهالت و گمراهى آنان را احاطه كرده و از سويى ديگر جنگ ها و حق كشى ها زندگى را بر آنان تلخ كرده بود.
در تاريخ بسيار ديده شده كه همين جاهلان تند خوى بر سر يك مد طعام, سالهاى متمادى به جنگ و خونريزى مى پرداختند و با بهانه اى سست و واهى, دو طايفه بزرگ روبروى يكديگر صف آرايى مى كردند و آنقدر كشتار و خونريزى زياد مى شد تا آنكه از جنگ خسته شوند و دست از كارزار بردارند! حضرت امير(ع) مردم آن دوران را به شترهايى تشبيه كرده است كه افسارشان در دست ديگران است و آنان را به كشتارگاه مى كشانند, زيرا هيچ فسادى در جهان مادى زيانبارتر از گمراهى و جهالت نيست و حضرت ادامه مى دهد كه بر دلهاى تاريكشان چنان قفلى از زنگار گناه و گمراهى زده شده بود كه راه حق را هرگز نمى يافتند تا جايى كه فطرت انسانى خويش را نيز از ياد برده بودند, در چنين اوضاع و احوالى لازم بود كه خداوند به حسب لطفش, رسولى را بفرستد تا مردم را به فطرت اوليه خود بازگرداند و آنان را از منجلاب گرفتاريها و جهالت ها برهاند و پرده را از جلوى ديدگانشان بردارد و راه مستقيم خدا را به آنان بنماياند.
2ـ ((ارسله على حين فتره من الرسل و طول هجعه من الامم, و اعتزام من الفتن و انتشار من الامور, و تلظ من الحروب و الدنيا كاسفه النور ظاهره الغرور, على حين اصفرار من ورقها و اياس من ثمرها, و اغورار من مائها.
قد درست منار الهدى, و ظهرت اعلام الردى, فهى متجهمه لاهلها عابسه فى وجه طالبها, ثمرها الفتنه و طعامها الجيفه و شعارها الخوف و دثارها السيف))
(خطبه 89 نهج البلاغه)
پيامبرش را هنگامى به سوى مردم فرستاد كه ديگر پيامبران نبودند و مردم در خوابى دراز مى غنودند.
اسب فتنه در جولان,كارها پريشان, آتش جنگها فروزان ,جهان تيره و تار, فريب دنيا بر همگان چيره, باغ آن افسرده, برگ آن پژمرده, از ميوه اش نوميد, آبش در دل زمين ناپديد, نشانه هاى رستگارى ناپيدا, علامتهاى گمراهى نمايان, دنيا با مردم خود ناخوش روى و با خواهنده خويش ترشروى, بارش محنت و آزار و خوردنيهاى دنيا مردار, درونش بيم و خوف و بيرونش شمشير آخته.
دراين فراز حضرت امير (ع) وضعيت بسيار هولناك و تاريك آن روزگار جاهلى را ترسيم مى كند كه مردم عبرت بگيرند و از خود وى كه جانشين پيامبر است فاصله نگيرند ولى چه بايد كرد؟ با اينكه چند صباحى از رحلت پيامبر نگذشته بود جاهليت به آن مردم بازگشت و بسيارى على را رها كردند و به سوى ديگران شتافتند.
على (ع) آنها را يادآورى مى كند كه شما در چنان وضعيت فلاكت بارى به سر مى برديد ولى پيامبر شما را به آغوش اسلام راهنمايى كرد و از منجلاب هلاكت ها نجات داد ((و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها)) ولى چه شده است كه امروز داريد همانند ديروز عمل مى كنيد ؟ اكنون فتنه بر شما فرود آمده همچون شترى كه مهارش جنبان است و ميانش سست و نااستوار.
از اين دامى كه دنيا برايتان گسترده خود را برهانيد و بسوى وحى و وارث و جانشين به حق رسول (ص) بازگرديد ! ولى چه شود كه دگر بار ابرهاى تيره ضلالت بر سر آنان سايه افكند و پرده هاى گمراهى ديده گانشان را از ديدن حق باز داشت تا آنجا كه در روايت آمده است : ((ارتد الناس بعد الرسول الا خمسه او سبعه)).
مردم پس از رسول خدا به قهقرا باز گشتند (به جاهليت پيوستند) جز پنج نفر يا هفت نفر.
3ـ ((ان الله بعث محمدا (ص) و ليس احد من العرب يقرإ كتابا و لا يدعى نبوه, فساق الناس حتى بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم, فاستقامت قناتهم و اطمإنت صفاتهم.
اما و الله ان كنت لفى ساقتها حتى تولت بحذافيرها ما ضعفت و لا جبنت و ان مسيرى هذا كمثلها, فلانقبن الباطل حتى يخرج الحق من جنبه))(خطبه 33)
خدا محمد را بر انگيخت در حالى كه از عرب كسى كتابى نخوانده بود و كسى ادعاى پيامبرى نكرده بود. محمد مردم را به راه راست دعوت كرد و آنان را به آن سوى كشاند و به رستگارى رساند تا آنكه كارشان استوار و جمعيتشان بر قرار گرديد.
به خدا قسم من همواره در صف پيكار بودم تا سپاه جاهليت از پاى در آمد و روى برگرداند.
نه ضعيف بودم و نه هراس داشتم امروز هم همانگونه ام و آنان هم همان. باطل را چنان مى شكافم تا حق از كنار آن آشكار گردد.
راستى چقدر اين جاهلان نادان و اين وارثان مشركان درد به دل على كردند كه پيوسته از آنان مى نالد و گله مى كند.
چه شد كه يك باره به ياد گذشته خويش افتادند و از اسلام على دورى جستند و به جاهليت خود بازگشتند و دست از كينه نكشيدند و كار را به جائى رساندند كه در صحنه عاشورا به فرزند على به صراحت و با كمال جسارت مى گويند: ما به خاطردشمنى با پدرت تو را مى كشيم !
4 ـ ((… ان الله بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و امر قائم, لا يهلك عنه الا هالك. ان المبتدعات المشبهات هن المهلكات الا ما حفظ الله منها. و ان فى سلطان الله عصمه لامركم فاعطوه طاعتكم غير ملومه و لا مستكره بها))(خطبه 169)
همانا خداوند پيامبرى راهنما را برانگيخت با كتابى كه به حق گويا بود و شريعتى برپا داشت هر كه با او است بى گمان رستگار و پيروز است ولى آن كس كه از پيامبر روى برگرداند, هلاك است و تبهكار. همانا آنچه در دين نبود و تازه پيدا شده و پديد آمده است و آنچه سنت نيست ولى شكل و شمايل سنت را دارد موجب تباهى است جز آنكه خدا رحم كند و بندگان را از آن برهاند. حكومتى كه از جانب خدا برپا شده نگهبان كارهاى شماست. پس اطاعت كنيد و فرمانش را گردن نهيد بدون كراهت و با طيب خاطر.
5 ـ ((و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ارسله بالدين المشهور و العلم المإثور و الكتاب المسطور و النور الساطع و الضيإ اللامع و الامر الصادع, ازاحه للشبهات و احتجاجا بالبينات و تحذيرا بالايات و تخويفا بالمثلات و الناس فى فتن انجذم فيهاحبل الدين و تزعزعت سوارى اليقين و اختلف النجر و تشتت الامر و ضاق المخرج و عمى المصدر فالهدى خامل و العمى شامل, عصى الرحمن و نصر الشيطان و خذل الايمان, فانهارت دعائمه و تنكرت معالمه و درست سبله و عفت شركه.
اطاعوا الشيطان فسلكوا مسالكه و وردوا مناهله, بهم سارت اعلامه و قام لواوه فى فتن داستهم باخفافها و وطاتهم باظلافها و قامت على سنابكها فهم فبها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فى خير دار و شر جيران)) (خطبه 2 نهج البلاغه)
و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله نبى او و پيامبر اوست. او را فرستاد با دين آشكار و نشانه هاى پديدار و قرآنى روشن, كه نورى است درخشنده و چراغى است فروزنده. دستورهايش روشن است و عيان, تا گرد دودلى از دلها بزدايد و با حجت و برهان مردم را ملزم گرداند.
نشانه هايش را ببينند و بيش از اين با يكديگر نستيزند و از گناه بر خويشتن بترسند و پارسا گردند و اين در حالى بود كه مردم گرفتار بلاها بودند.
رشته دين سست بود و نا استوار و پايه هاى ايمان ناپايدار. حقيقت با خيال به هم آميخته و تمام كارها آشفته, چراغ هدايت بى فروغ, ديدگان حقيقت بين كور, همگى از خدا روى بر گرفته و به سوى شيطان شتافته بودند.
پايه هاى دين ويران و شريعت بى نام و نشان بود چرا كه راههايش پوشيده و ناهموار, شيطان را مى پرستيدند و از او رهنمايى مى جستند و همچون گله اى كه به آبشخور رود در پى او مى رفتند, تخم دوستى شيطان را در دل خويش كاشتند و پرچمش را برافراشتند و فتنه همواره آنان را پايمال مى كرد و ناخن هاى تيزش را در بدنشان فرومى برد و آنان در منجلاب فتنه سرگردان و درمانده بودند و به نادانى فريب شيطان مى خوردند…
6ـ ((… الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته, ماخوذا على النبيين ميثاقه, مشهوره سماته, كريما ميلاده و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و اهوإ منتشره و طوائف متشتته, بين مشبه لله بخلقه او ملحد فى اسمه او مشير الى غيره, فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهاله)) پس خداى متعال براى اينكه وعده خود را (كه توسط پيامبران گذشته به مردم داده بود) محقق سازد در حالى كه از پيامبران پيمان گرفته شده بود, محمد بن عبدالله(ص) را مبعوث كرد.
زادروزش فرخنده و نشانه هايش شهرت يافته بود. و مردم در آن زمان از گروههاى مختلف و نژادهاى گوناگون تشكيل يافته بودند, گروهى خدا را به مخلوقاتش تشبيه مى كردند و گروهى در نام خدا تصرف مى نمودند (نام بتها را به نام خدايان مى خواندند) و برخى از بردن نامش خوددارى مى نمودند, پس خداى متعال به وسيله آن حضرت, مردم را از گمراهى درآورد و از كژى و جهالت رهانيد و باسستى و درستى رهنمون ساخت.
اميدواريم همچنانكه پيامبر مردم را در آن دوران جاهليت زا انسانهايى خداشناس تربيت كرد, اكنون نيز رهنمودهاى او و قرآنش و پيام رسانانش ما را به راه راست هدايت كند و از تيرگى هاى ظلمت آساى جاهليت كنونى برهاند.
آمين يا رب العالمين
فرارسيدن ماه فرخنده و مبارك رجب و اعياد شيرين اسلامى و زادروز با سعادت مولاى متقيان و مبعث گرامى پيامبر اسلام را به مقام والاى ولى الله الاعظم إرواحنا فداه, رهبر عزيز انقلاب و تمام شيعيان جهان بويژه پيروان به حقش ملت مسلمان ايران تبريك و تهنيت عرض مى كنيم.
پى نوشت:
1 . حضرت امير در اين باره مى فرمايد: ((و شما منزلت مرا نزد رسول خدا مى دانيد و از نسبت و خويشاونديم را با آن حضرت آگاهيد. آنگاه كه كودكى بودم, مرا در آغوش خود مى گرفت و بر سينه خويش جاى مى داد. مرا در بستر خويش مى خوابانيد چنانكه تنم به تن او مى چسبيد و بوى خوش و معطرش را به من مى بويانيد. و گاهى غذاى خود را مى جويد, سپس آن را به من مى خورانيد. از من هرگز دروغى در گفتار نشنيد و در كردار خطائى نيافت.))
(از خطبه قاصعه نهج البلاغه)

 

/

مشك فشان سيماى على عليه السلام در تاريخ مدينه دمشق

 

مشك فشان( سيماى على عليه السلام در تاريخ مدينه دمشق)

محمد باقر پورامينى

 


 

درآمد
على(ع) حقيقتى ماندگار و الگويى جاودان است كه نهر يكى از چشمه فيض او جارى, و گلشن فضيلت, با زلال انديشه و نسيم ايمان او, سبز و عطرآگين است!
او يك الگوى كامل براى همه است: جوانان از شور و حماسه جوانى اش, دانشمندان از سخنان و درس هاى نورانى اش, مردم از حيات سراپا مسووليتش, دولتمردان از حكومت سراسر عدل و انصافش و جهانيان از آزادگى اش الهام مى گيرند.(1)
ميراث مكتوب تاريخ ما ـ به عنوان يكى از منابع مهم ترسيم زندگى امام على(ع) ـ گنجينه اى است كه گوهران زندگى حضرت در آن درخشش خاص دارد و گذر زمان, غبار نفاق و ترفند تحريف, هرگز نتوانسته اند آن را مستور سازند! آرى, جلوه هاى درخشان حيات اين مرد, همواره حبل المتين رهروان راه راست بوده و خواهد بود.

((تاريخ مدينه دمشق)) اثر ((ابن عساكر شافعى)), از جمله آثار كهن تاريخى است كه بخش بيان فضيلت هاى حضرت على(ع) در آن, چشمگيرى و برجستگى خاصى دارد.
ابوالقاسم على بن حسن دمشقى (499 ـ 571 ق.) مشهورترين فرد از خاندان ابن عساكر, به سبب حفظ و روايت احاديث بسيار, كثرت سفرهاى علمى و استفاده از اساتيد بزرگ در شهرهاى اسلامى, يكى از نامآورترين حافظان حديث در روزگار خويش به شمار مى رود.
در ميان 134 عنوان اثرى كه توسط ابن عساكر نوشته شده; ((تاريخ مدينه دمشق)) جايگاه ويژه اى را داراست. اين كتاب با عنوان مفصل ((تاريخ مدينه دمشق حماها الله و ذكر فضلها و تسميه من حلها من الامائل او اجتاز بنواحيها من وارديها و اهلها)) حاوى نكات ارزنده اى در جغرافياى تاريخى, سرگذشت دانشمندان, محدثان و حافظان حديث شهر دمشق است. كتاب پس از پيش گفتارى مفصل از پيشينه تاريخى دمشق, گفتار خود را در زندگى نامه رجال, با نام احمد, يعنى از پيامبر اسلام(ص) آغاز كرده, با ذكر احوال زمان محدثه و نامورى كه از شام ديدار كرده اند, به پايان رسانده است.
ابن عساكر در دارالحديث نوريه ـ يكى از مراكز تخصصى در آموزش حديث ـ و جامع دمشق, به تدريس اين كتاب پرداخت; بزودى بر شهرت و اعتبار مولف و مولف افزوده شد. (2)
اين كتاب كه تاريخ زمانى پيش از اسلام تا سده ششم قمرى را در برگرفته است, براساس طبع جديد, در 70مجلد به چاپ رسيده كه جلد42 آن به زندگانى مولاى متقيان اميرمومنان(ع) و بيان فضل آن حضرت اختصاص يافته است;(3) اين مقاله نيز برداشت و گزيده اى از اين مجلد است كه در سال امام على(ع) تقديم دوستداران آن امام همام مى گردد.
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد(4)

جلوه هاى بى مانند
همزمان با شكل گيرى و گسترش اسلام, جوانى پرنشاط و حماسه ساز, سرآمد ياران بود كه همانند و نظيرى نداشت و چون خورشيدى مى درخشيد; برخى از جلوه هاى بى مانندى او بدين قرار است:

1ـ پيشگامى
على(ع) نخستين ايمان آور … به پيامبر اسلام بود كه ((قثم بن عباس)) آن را سبب اعتبار على(ع) مى دانست.
زيد بن ارقم مى گويد: نخستين كسى كه با پيامبر نماز گذارد, على بود.))(5)
و به گفته ابوذر غفارى, پيامبر دست على را گرفته, به مردم نشان داد و فرمود: ((هان! او اول كسى است كه به من ايمان آورد و او نخستين كسى خواهد بود كه در قيامت دست در دست من خواهد گذارد.))(6)

2ـ يگانه برادر
هنگامى كه پيامبر خدا ميان اصحاب پيمان برادرى بست, على را برادر خود ساخت. ابن عمر در گزارشى از ماجرا, اين سخن رسول الله به على(ع) را نقل مى كند كه: ((تو برادر من در دنيا و آخرت هستى!))
جابر در روايتى از پيامبر مى گويد: ((بر در بهشت اين جمله نوشته شده است: ((لا اله الا الله, محمد رسول الله, على اخو رسول الله..))
پيامبر اكرم به الهى بودن اين برادرى اشاره كرده و مى فرمايد: ((در قيامت اين ندا در آسمان طنين مى افكند كه ((بهترين پدر, پدر تو ابراهيم است و برترين برادر, برادر تو على بن ابى طالب است.))(7)

3ـ پرچمدارى سپاه
پرچمدارى در جنگ والاترين منصبى بود كه قهرمانان نامور عهده دار آن مى شدند.
رسول اكرم در نبرد بدر, پرچم سپاه اسلام را به قهرمان جوان خود, على بن ابيطالب سپرد
ابن عباس, قتاده و حكم, على(ع) را صاحب پرچم سپاه اسلام در تمامى نبردهاى عصر رسالت مى دانند.(8)

4ـ سفير ويژه
يكسال پس از فتح مكه, آيات سوره توبه نازل شده, رسول خدا(ص) پس از اعزام ابوبكر, به وحى الهى, على(ع) را مإمور ابلاغ اين پيام نمود و بى درنگ او را جايگزين ابوبكر ـ كه عازم مكه بود ـ كرد و به سوى بيت الله اعزام نمود.
حارث بن مالك درباره اين فضيلت مى گويد:
((در مكه به ديدار سعد بن ابى وقاص آمدم و از او درباره مناقب على(ع) جويا شدم, سعد به چهار ويژگى على كه خود ناظر آن بود, اشاره كرد و گفت:
((اگر يكى از اين چهار منقبت را داشتم, هر آينه آرزو مى كردم كه در دنيا همچون نوح عمر بلندى مى داشتم!))
نخستين ويژگى را كه سعد ابى وقاص برشمرد اين ماجرا بود كه:
رسول خدا پس از اعزام ابوبكر, به على فرمود:
((در پى ابوبكر برو و مإموريت را از او بستان و خود آن را به انجام برسان!
على(ع) چنين كرد و ابوبكر از ميان راه به مدينه بازگشت و به رسول خدا(ص) گفت:
آيا از سوى خدا درباره ما چيزى نازل شده است؟!!
ـ خير ! جز آنكه اين مإموريت را تنها من يا يكى از بستگانم (على((ع))) مى بايد به انجام مى رساند.

5ـ تنها در گشوده
پس از ساختن مسجدالنبى, بسيارى از اصحاب دورا دور آن خانه ساخته درى از خانه خويش به مسجد گشودند. رسول خدا(ص) در يك اقدام مهم, دستور به بسته شدن تمام آن درها داد, ولى در منزل خود و در خانه على(ع) را مفتوح نگهداشت.
برخى از ياران از گشوده بودن در خانه على گله كردند, اما پيامبر(ص) اين اقدام را امتثال فرمان الهى دانست.
برإ بن عازب از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: من دستور مسدود شدن تمام درها جز درب منزل على را دادم; همانا من درى را نگشودم يا نبستم, مگر آنكه از سوى خدا مإمور به آن شده ام.

6ـ زوج كوثر
ازدواج على و فاطمه ـ عليهما السلام ـ يك پيوند مقدس بود كه در راستاى انجام فرمان الهى انجام گرفت. پيامبر خدا به فاطمه فرمود: همانا خداوند مرا به تزويج تو براى على(ع) توصيه فرموده است!
جابر بن عبدالله مى گويد: رسول خدا در اعتراض ياران نسبت به مهر كم فاطمه چنين فرمود:
((على را من به ازدواج فاطمه درنياوردم, بلكه خداوند اين وصلت را در شب معراج و نزد سدره المنتهى(9) به انجام رسانيد.(10)
عبدالله بن مسعود در هنگام تصدى مسووليت در كوفه, در حديثى از پيامبر, به امتثال دستور الهى در انجام پيوند ميان على و فاطمه, اشاره مى كند و ادامه مى دهد: پس جبرئيل نزد من آمد و از ساخت بهشتى زيبا گزارشى تقديم كردو گفت كه اين جنت را خداوند براى على و فاطمه بنا كرده و آن را هديه و تحفه اين زوج ساخته است.

7ـ داناى امت
ابن ابى سليماى از ابن ابى رباح چنين سوال كرد:
ـ آيا در ميان اصحاب محمد(ص) داناتر از على بن ابى طالب كسى وجود داشت؟
او پاسخ داد: قسم به خدا هرگز كسى را جز او نمى شناختم!
عايشه, على(ع) را اعلم مردم به سنت رسول خدا مى دانست و ابن عباس اين حديث را از پيامبر روايت كرد كه ((على صندوق و گنجينه دانش من است.))(11)
سعيد بن مسيب مى گويد: در ميان اصحاب پيامبر كسى نبود كه بگويد از من بپرسيد! جز على بن ابى طالب.
على(ع) خود مى گفت: قسم به خدا, آيه اى نازل نشده, مگر آنكه مى دانم براى چه و براى كه و در كجا نازل شده است.
عبدالله بن عمرو مى گويد: رسول خدا در هنگام بيمارى حبيب خود را فراخواند, ابتدا ابوبكر, سپس عمر و آنگاه عثمان را فراخواندند, اما پيامبر از آنان روى برگرداند, سپس فرمود:
حبيب را فراخوانيد! على بن ابى طالب را فراخواندند, آنگاه پيامبر پارچه اى را بر روى خود و على انداخت; هنگامى كه على از نزد پيامبر خارج شد, از او پرسيدند كه پيامبر اكرم چه چيزى را گفت؟ على(ع) فرمود: او هزار باب از دانش به من آموخت كه از هر باب آن هزار باب ديگر گشوده مى شود.
اين دانش گسترده, گره گشاى بسيارى از بحران ها بود, بدان حد كه عمر در مشكلات حكومتى و قضايى بدو پناه مى برد; دراين باره ابى سعيد خدرى مى گويد: عمر را ديدم كه از على(ع) درباره چيزى سوال كرد و على(ع) نيز جواب او را داد, آنگاه عمر اين جمله را گفت:
پناه بر خدا از آنكه در ميان قومى زندگى كنم كه ميان آنان ابا الحسن (على((ع))) نباشد!
ابن ابى حازم از اعتراف و اقرار معاويه به علم بى بديل على(ع) گواهى داد. و از فرستادن سوال كننده اى به نزد على بن ابى طالب توسط او گزارش مى دهد.

8 ـ محرم راز
به گفته سلمان فارسى, على محرم راز و اسرار پيامبر خدا بود. او اين سخن را از رسول خدا بيان مى دارد كه چنين فرمود: ((على بن ابيطالب, راز دار و صاحب سر من است.))(12)

دفتر فضيلت
على(ع) تجسم فضيلت ها است و بر تارك هر فضيلتى نام على مى درخشد, به گفته احمد بن حنبل: براى هيچ كس از اصحاب پيامبر فضيلتى همچون فضايل على وجود ندارد. گزيده اى از فضايل او را نظاره مى كنيم:

1 ـ برترين بشر
پيامبر اكرم(ص) على را برترين بشر مى دانست و اين نكته ميان ياران او شهرت داشت. عطيه عوفى مى گويد: نزد جابر بن عبدالله رفتم, در حالى كه بر اثر كهولت سن, ابروانش بر روى ديدگانش افتاده بود,, از او پرسيدم كه از على براى من سخن بگو! آنگاه جابر ابروان خود را با دستش بالا برد و گفت: ((او برترين بشر بود))

2ـ عصاره انبيا
پيامبر خدا, على را در داشتن فضيلت هاى مهم همانند انبياى بزرگ مى دانست, ابى الحمرإ به نقل از پيامبر اكرم مى گويد: ((هر كس كه بخواهد به علم آدم, فهم و دانايى نوح, حلم ابراهيم, زهد يحيى و جديت و صلابت موسى بنگرد, همانا به على بن ابى طالب نظاره نمايد.))

3 ـ سرآمد صديقان
صديق, مرد بسيار راستگو را گويند و در اصطلاح كسى را گويند كه در تصديق آنچه بر رسالت آمده, به علم و قول و فعل, كامل باشد.
ابى ليلى از رسول خدا روايت مى كند كه فرمود: صديقان سه اند: حبيب نجار مومن آل ياسين, و از قبل مومن آل فرعون و على بن ابى طالب, و او از آن دو برتر است.

حديث محبت
محبت و علاقه پيامبر به على(ع) بسيار شديد بود. او به على عشق مى ورزيد و ديگران را نيز به محبت على فرا مى خواند.

1ـ حبيب احمد
عايشه مى گويد: هيچ مردى را نزد رسول خدا دوست داشتنى تر از على نديدم, اين محبت, ريشه در محبتى الهى دارد, زيرا انس بن مالك مى گويد: نزد رسول خدا مرغ پخته اى گذارده بودند. ايشان دست به دعا بالا برد و فرمود: خدايا محبوب ترين خلق خود را نزد من بفرست تا به همراه من از اين غذا تناول كند! ابوبكر, عمر و عثمان در پى هم آمدند. آنان را بازگرداند; سپس على آمد, به او اذن داد و با يكديگر به خوردن غذا پرداختند.
اوج محبت پيامبر به على را مى توان در اين سخن ام عطيه ملاحظه كرد, او مى گويد:
پيامبر, على را به سريه اى اعزام كرده رسول خدا را ديدم كه دستان خود را به آسمان بلند كرده و اين جمله را بر زبان مى راند: ((خدايا! مرا مميران تا آنكه على را ببينم.))(13)
محبت محمد(ص) را مى توان در هجرت على به مدينه, پس از ليله المبيت نيز نظاره كرد. ابى رافع مى گويد: وقتى كه پيامبر از رسيدن على به مدينه خبردار شد, فرمود: على را نزد من فراخوانيد! به پيامبر گفته شد كه او توان راه رفتن ندارد! آنگاه پيامبر خود به ديدار على رفت, پس از ديدن على, او را در آغوش گرفت و از آنكه قدم هاى على (بر اثر طى كردن راه مكه تا مدينه) ورم كرده بود و از آن خون مى چكيد, گريست. سپس آب دهان را با دست مباركش بر روى قدم هاى على ماليد و براى سلامت و عافيت او دعا كرد. از آن پس پاى على بهبود يافت و تا هنگام شهادت, هيچ عارضه و دردى در آن ناحيه ديده نشد.

2ـ ترويج دوستى
پيامبر ياران و پيروان خود را بر محبت على توصيه مى فرمود و آن را جواز عبور در قيامت مى دانست. ابن عباس در حديثى از رسول خدا به ثمره ديگر دوستى حضرت امير اشاره مى كند; ايشان مى فرمايد: ((حب على بن ابى طالب گناهان را از بين مى برد, آن گونه كه آتش هيزم را مى سوزاند.))

3ـ نشان نفاق
در نظر پيامبر(ص) كسى به على بغض نمى رزد, مگر آنكه منافق, فاسق يا دنياگرا باشد.(14)
به گفته جابر و ابى سعيد خدرى نفاق مردم در عهد رسالت با بغض و كينه آنان به على بن ابى طالب شناخته مى شد.
سويد بن غفله مى گويد: عمر مردى را ديد كه با على مخاصمه مى كند, او رو به آن مرد كرد و گفت: گمان مى كنم كه تو از منافقان باشى! زيرا خود از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: على نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى است, جز آنكه بعد از من پيامبرى نيست.
عباده بن صامت مى گويد: ما فرندانمان را با محبت به على بن ابى طالب مىآزموديم. همچنين اگر مى ديديم كه كسى على را دوست ندارد, پى مى برديم كه او از ما نيست!
قيس بن حازم اين كلام را از ام سلمه همسر پيامبر نقل مى كند كه فرمود: هر كس على و دوستانش را دشمن دارد, همانا پيامبر خدا را دشمن داشته است; چرا كه شاهد بودم كه پيامبر او را دوست مى داشت.

وصف وصى
حضرت محمد(ص) از آغاز رسالت تا هنگامه رحلت, در عرصه ها و جايگاه هاى مختلف, در معرفى جانشين پس از خود تلاش كرد.
و على(ع) را به عنوان امام و خليفه پس از خود به ياران معرفى نمود. از جمله:

1ـ اميرمومنان
در نگاه پيامبر(ص), جايگاه على در ميان امت, همچون پدر نسبت به فرزند است,(15) و على به عنوان پيشوا داراى چنين حقى است.
انس مى گويد: نزد رسول خدا نشسته بودم كه على بن ابى طالب وارد شد. پيامبر رو به من كرد و فرمود: انس! من و او (على) حجت خدا براى مردمان هستيم.
عايشه از ((سيد المسلمين)) ناميده شدن على از سوى پيامبر خبر مى دهد; او مى گويد: به پيامبر گفتم:
ـ يا رسول الله! مگر شما سيد المسلمين (آقاى مسلمانان) نيستيد؟!
و پيامبر پاسخ داد: من خاتم النبيين و رسول پروردگارم و على سيدالمسلمين است!
پيامبر اكرم به كودكان و نوجوانان مسلمان نيز اميرمومنان بودن على را مىآموخت از جمله بريده اسلمى مى گويد: رسول الله به ما توصيه مى كرد كه در هنگام سلام كردن به على, او را ((اميرالمومنين)) خطاب كنيم! بريده مى گويد كه در آن هنگام 7ساله بودم.

2ـ راه راست
گام نهادن در صراط مستقيم و مصون ماندن از انحراف يكى از آثار امارت و خلافت على(ع) است كه پيامبر بدان اشاره نموده است. حذيفه مى گويد: نزد رسول خدا از ((خلافت)) و جانشينى ايشان سخن به ميان آمد, آن حضرت پيروى از على را هدايت بخش دانست و فرمود: او شما را به راه راست رهنمون مى سازد!(16)
انس بن مالك نيز سلمان فارسى را واسطه قرار داد تا از جانشينى پيامبر و زمامدارى امت پس از رسول خدا از حضرت سوال نمايد; سلمان در حضور پيامبر اين پرسش را مطرح كرد و ايشان در پاسخ على را به عنوان برادر, وزير و خليفه پس از خود معرفى كرد و او را بهترين يادگارى كه در اجراى دين گام برمى دارد برشمرد.

2ـ ماجراى غدير خم
غدير خم يك روز ماندگار در تاريخ اسلام است. سعد بن ابى وقاص مى گويد: پيامبر در روز غدير خم على(ع) را بلند كرد و رو به مردم كرد و فرمود: ايهاالناس! چه كسى مولاى شما است, مسلمانان گفتند: خدا و رسولش! آنگاه پيامبر فرمود: هر كس كه من مولاى اويم, على مولاى اوست, پروردگارا! با دوستدارانش دوست و با دشمنانش دشمن باش!
ابوهريره نيز ضمن نقل حادثه فوق, از تبريك اصحاب ياد مى كند و مى گويد: عمر بن خطاب نزد على(ع) آمد و گفت: ((بخ بخ لك يا ابن ابى طالب)) (بشارت باد بر تو يا على) از اين پس مولاى من و هر مسلمان گشتى!
ابوهريره هم چنين به نزول آيه ((إليوم إكملت لكم دينكم)) پس از انجام اين مإموريت, پيامبر اكرم اشاره كرده, از نيكو بودن روزه دارى در روز 18 ذىالحجه (روز غدير خم) ياد مى كند.

الگوى دولتمردان
اميرمومنان(ع) اجراى عدالت را اساس كار حكومتى خويش قرار داد و تندباد حوادث و فتنه ها را به جان خريد و در برابر نابخردى, فزون خواهى و دنياطلبى بسيارى از بزرگان مسلمين ايستاد. او به عنوان يك پيشواى بزرگ, زاهدترين مردم بود و راه و منش شخصى و حكومتى او برترين الگوى دولتمردانى است كه در پى گام نهادن در مسير ترسيم شده از سوى ايشان مى باشند.

1ـ زينت خلافت
مدائنى در گزارشى از ورود حضرت على به كوفه مى گويد: مردى از بزرگان عرب نزد على(ع) آمد و گفت:
يا اميرالمومنين! قسم به خدا كه تو خلافت را زينت دادى, نه آنكه آن مقام تو را زينت داده باشد! تو اين جايگاه را ارتقا بخشيدى, نه آنكه آن مقام تو را ترفيع داده باشد! همانا نياز خلافت به تو بيشتر از نياز تو به خلافت است!
احمد بن حنبل نيز بر زينت بخشى خلافت از سوى على(ع) اصرار دارد.

2ـ زندگى شخصى
نزد عمر بن عبدالعزيز از ((زاهدان)) سخن به ميان آمد, او زاهدترين مردم در دنيا را على بن ابى طالب دانست. سفيان مى گويد: على(ع) براى خود آجرى روى آجر ننهاد و عمارتى و بنايى نساخت.
به گفته ابن عباس, روزى حضرت على ـ در زمان خلافت ـ پيراهنى را به سه درهم خريد و با تغييرى در آستين آن, پيراهن را پوشيد و خدا را بر اين جامه مختصر شكر گذارد.
نقل است كه روزى على(ع) شمشير خود را براى خريد لباس در معرض فروش گذارد و گفت: اگر پولى داشتم هرگز آن را نمى فروختم.
گويند: او سوار بر الاغ مى شد و مى فرمود: همانا من دنيا را تحقير كردم!
زندگى امام تكلف و فشارى را بر ياران ايجاد نمى كرد; گفته شده است كه روزى على(ع) ميوه اى را به يك درهم خريدارى كرده و آن را در پارچه اى پيچيد. شخصى به امام گفت: يا اميرالمومنين, اجازه دهيد تا آن را ما برداشته و حمل كنيم! امام در پاسخ فرمود: پدر خانواده به برداشتن آن سزاوارتر از ديگران است.
حضرت حتى در خريدهاى شخصى خويش بگونه اى عمل مى كرد كه كسى با در نظر گرفتن جايگاه حكومتى با ايشان معامله ننمايد. احمد بن عبدالله اصم گويد: از خدمتكار اشتر شنيدم كه مى گفت: على نزد من آمد و پيش از خريد فرمود: آيا مرا مى شناسى؟ گفتم: آرى شما اميرالمومنين هستيد! حضرت نزد فروشنده ديگرى رفت و فرمود: آيا مرا مى شناسى؟ گفت خير! آنگاه على(ع) از او پيراهنى را خريد.
روزى حضرت على(ع) در خطابه اى به مردم چنين فرمود: مردم! سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست, از اموال و دارايى ها, هيچ مال كم يا زيادى را براى خود برنداشته ام جز اين را! حضرت سپس از پيراهن خود شيشه كوچكى را كه در آن عطر بود به مردم نشان داد و فرمود: اين عطر را دهقانى به من هديه داده است.
حضرت على(ع) آن شيشه عطر را نيز به بيت المال سپرد.

3ـ رسيدگى به مردم
امام بر رساندن بيت المال به صاحبان آن, اهتمام بسيار داشت و به اندوخته كردن آن با وجود نيازمندان رضايت نمى داد. ابى صالح سمان مى گويد:
على(ع) را ديدم كه وارد بيت المال شد و مالى را در آن ديد,; آنگاه به متصدى بيت المال چنين فرمود: ((چرا اين مال را در اينجا مى بينم در حالى كه مردم بدان نيازمندند؟)) سپس به دستور حضرت آن را تقسيم كرده, توزيع نمودند. امام پس از تخليه بيت المال و آسودگى از تقسيم آن, آن محل را جارو زد, آب پاشيد و در آن جا نماز گزارد.

يك نكته
بزرگى از بنى هاشم مى گويد: مردى را در شام ديدم كه نصف صورت او سياه شده بود و آن را مى پوشانيد! از وى سبب اين سياهى را پرسيدم. او در پاسخ گفت:
من نسبت به على بن ابى طالب دشمنى داشتم و در گفتار از او به بدى ياد مى كردم! شبى در خواب, كسى نزدم آمد و گفت: آيا تو همان كسى هستى كه به على(ع) جسارت مى كنى؟! در آن حال وى به صورتم زد, صبح كه از خواب بيدار شدم, ديدم كه نيم صورتم سياه است, همان سياهى كه تو آن را مى بينى!

يك گفته
عمر بن خطاب مى گويد: از پيامبر ويژگى ها و خصالى براى على شنيدم كه هر آينه اگر يكى از آنان را آل خطاب داشتند, برايشان زيباتر از طلوع خورشيد مى بود.
روزى من, ابوبكر, عبدالرحمن بن عوف, عثمان, ابوعبيده جراح و تعدادى از اصحاب رسول خدابراى ديدار پيامبر(ص) راهى خانه ام سلمه شديم و از او درخواست ملاقات با پيامبر را كرديم, ام سلمه در پاسخ گفت: ايشان در خانه هستند و هم اكنون بيرون مىآيند! در آن حال رسول الله بيرون آمد و ما دور او حلقه زديم, پيامبر دست خود را بر شانه على زد و فرمود:
فرزند ابى طالب! افتخار كن تو داراى هفت ويژگى خاص هستى! تو در ميان مومنان:
ـ اولين ايمان آورنده به من هستى
ـ داناترين فرد به ايام الله هستى
ـ با وفاترين فرد به پيمان هاى الهى مى باشى.
ـ مهربان ترين كس به مردم هستى.
ـ عادل ترين آنان مى باشى.
ـ بزرگترين فرد و داراى والاترين جايگاه در نزد خداوند مى باشى.
پى نوشت ها:
1. برگرفته از سخنان مقام معظم رهبرى.
2. ر. ك: وفيات الاعيان, ابن خلكان, دارالفكر, بيروت, بى تا, ج3, ص309 ـ ;311 معجم الادبإ ياقوت حموى, دارالفكر, بيروت, 1400ق, ج13, ص73 ـ ;87 تاريخ الادب العربى, عمر فروخ, دارالعلم للملايين, بيروت, 1989م, ج3, ص355 ـ ;358 دائره المعارف بزرگ اسلامى, ج4, ص291 ـ 293.
3. اين مجموعه جديد, ميان سال هاى 1415 ـ 1419 توسط موسسه دارالفكر بيروت به چاپ رسيده, كه تحقيق جلد42 اين اثر را على شيرى به عهده داشته است.
4. حافظ شيرازى.
5. ((اول من صلى مع النبى على(ع))). (ص37)
6. ((الا ان هذا اول من آمن بى, و هذا اول من يصافحنى يوم القيامه…)) (ص41).
7. ((نعم الاب ابوك ابراهيم الخليل و تعم الاخ اخوك على بن ابى طالب)). (ص58)
8. قتاده: ((ان على(ع) كان صاحب لوإ رسول الله يوم بدر و فى كل مشهد…)) (ص74)
9. سدره المنتهى درختى است به سمت راست عرش بر فراز آسمان هفتم كه چون حضرت محمد در شب معراج به همراه جبرئيل بدان درخت رسيد, جبرئيل از رفتن بازايستاد و گفت: اى محمد(ص) حد من تا به اينجا است كه خداوند مرا بيش از اين رخصت نداده است ولى تو به پيش رو. البته معانى ديگر را نيز ذكر كرده اند (ر.ك: بحارالانوار, محمد باقر مجلسى, موسسه الوفإ, بيروت, ج18, ص365).
10. ما إنا زوجت عليا ولكن الله زوجه ليله إسرى بى عند سدره المنتهى, ص127.
11. ((على عيبه علمى)). (ص385)
12. ((صاحب سرى على بن ابى طالب)).
13. ((اللهم لاتهتنى حتى نرى عليا)). (ص337)
14. ((لايبغض عليا الا منافق او فاسق او صاحب دنيا)) (ص285)
15. ((حق على بن ابى طالب على هذه الامه كحق الوالد على ولده)). (ص307)
16. ((و ان وليتموها عليا وجدتموه هاديا مهديا يسلك بكم على الطريق المستقيم)) (ص419)

/

جلوه هايى از شخصيت امام على عليه السلام در نهج البلاغه

 

جلوه هايى از شخصيت امام على عليه السلام در نهج البلاغه

محمد صفر جبرئيلى

 


 

براى شناخت امام(ع) علاوه بر مطالعه تاريخ و تحليل آن, مى توان به سخنان آن حضرت درباره خودشان يا سخنان كسانى كه حضرت را درك كرده و در مكتبش پرورش يافته اند ـ بى واسطه يا با واسطه ـ و حتى دشمنانش مراجعه كرد.
از آنجا كه امام(ع) از مقام عصمت برخوردار است, شناخت حضرتش براى غير معصوم كارى مشكل و چه بسا غير ممكن است; به همين جهت, شايد بهترين راه شناخت حضرت مراجعه به سخنان معصومان(ع) و از جمله خود ايشان باشد.
لذا در اين نوشتار بنابر آن است كه امام(ع) را از زبان مباركش معرفى كنيم. طبيعى است كه با بضاعت ناچيز نگارنده و محدوديت مقاله, فقط به جلوه هاى اندكى از شخصيت آن بزرگوار پرداخته ايم.

1) على(ع) پرورش يافته مكتب پيامبر اكرم(ص) است.

الف: دوران طفوليت امام (ع)
هنگامى كه امام(ع) نوزاد بود, پيامبر گهواره او را در كنار رختخواب خود قرار مى داد; حتى گاهى بدن او را مى شست و در مواقعى شير در كام او مى ريخت و او را به سينه مى فشرد.(1)
امام(ع) خود در اين باره چنين مى فرمايد:
((و قد علمتم موضعى من رسول الله(ص) بالقرابه القريبه, والمنزله الخصيصه وضعنى فى حجره و انا ولد يضمنى الى صدره, و يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشىء ثم يلقمنيه))(2)
شما مى دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است, و خويشاوندىام با او چه در نسبت است. آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد, و مرا در بستر خود مى خوابانيد چنان كه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش خود را به من مى بويانيد. و گاه بود كه چيزى را مى جويد, سپس آن را به من مى خوراند.

ب: دوران نوجوانى امام(ع)
در سال خشكسالى مكه, ابوطالب كه بزرگ قريش بود به جهت زيادى عايله خود ـ و شايد رسيدگى به امور ديگران ـ با مشكل اقتصادى شديدى مواجه شد. پيامبر اكرم(ص) از اين فرصت استفاده كرد و براى مساعدت به ابوطالب و به همراه عمويش عباس, كفالت دو تن از پسران او را متقبل شدند. در نتيجه جعفر به كفالت عباس و امام(ع) كه كوچكترين پسر خانواده بود, به كفالت پيامبر اكرم درآمدند و بدين وسيله, حضرت كه هنوز سنين كودكى خود را مى گذرانيد, به طور كامل تحت تربيت پيامبر اكرم(ص) قرار گرفت.(3)
امام(ع) در اين باره مى فرمايد:
((لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه, يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يإمرنى بالاقتدإ به.))(4)
من همچون فرزندى كه همواره همراه مادر است, همواره با پيامبر بودم و به دنبال او حركت مى كردم و او هر روز نكته تازه اى را از اخلاق نيك براى من آشكار مى ساخت و مرا فرمان مى داد كه به او اقتدا كنم.

ج: امام(ع) هنگام بعثت پيامبر اكرم(ص)
حضرت در اين وقت حدود ده سال داشتند, اما شخصيت ذاتى آن بزرگوار و تإثيرات تربيتى مكتب پيامبر اكرم(ص) ايشان را به جايى رسانده بود كه خود مى فرمايند:
((لقد كان(ص) يجاور فى كل سنه بحرإ فاراه, و لايراه غيرى … ارى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه.))(5)
پيامبر(ص) مدتى از سال مجاور كوه حرإ مى شد, پس تنها من او را مشاهده مى كردم و كسى جز من او را نمى ديد. من نور وحى و رسالت را مى ديدم و نسيم نبوت را استشمام مى كردم.

2 ) ايمان امام (ع)

الف: اول كسى كه ايمان آورد امام(ع) است
بعد از آن كه پيامبر به رسالت مبعوث شد, اول كسى كه ايمان آورد امام(ع) بود.
چنانكه فرموده است: ((والله لانا اول من صدقه.))(6)
به خدا سوگند! من نخستين كسى هستم كه وى را تصديق كردم.
يا فرموده است:
((انى ولدت على الفطره و سبقت الى الايمان.))(7)
من بر فطرت توحيد تولد يافته ام و در ايمان از همه پيش قدم تر بوده ام.
ابن ابى الحديد معتزلى ـ از بزرگان اهل سنت ـ دلايل زيادى بر اينكه اول كسى كه به پيامبر ايمان آورد امام على(ع) است اقامه مى كند و اشكالاتى را كه به اين ادعا وارد كرده اند جواب مى دهد.(8)

ب: ايمان امام (ع) توإم با يقين بود
حضرت مى فرمايند: ((انى لعلى يقين من ربى و غير شبهه من دينى.))(9)
من به پروردگار خويش يقين دارم و در دين و آيين خود گرفتار شك و ترديد نيستم!
و يا فرموده است: ((ما سككت فى الحق مذ اريته.))(10)
من از زمانى كه حق را يافته ام, در آن ترديد نكرده ام.

3) امام(ع) معيار هدايت و راه نجات است.
امامى كه با حق است و حق هم با اوست: ((على مع الحق والحق مع على.))(11) كسى كه قرآن ناطق است.
پس چراغ هدايت و راه نجات نيز هست.
مى فرمايد: ((انما مثلى بينكم كمثل السراج فى الظلمه, يستضىء بها من ولجها. ))(12)
من در ميان شما همچون چراغى در تاريكى هستم; هر كس به سوى آن چراغ روى آورد و در كنارش بنشيند از نورش بهره مند مى گردد.
امام(ع) چراغ هدايتى است كه هيچ گاه كسى را گمراه نمى كند.
((لا ضللت و لا ضل بى.))(13)
هرگز گمراه نبوده ام و هرگز كسى به وسيله من گمراه نشد.

4) امام(ع) مطيع خدا و رسول اكرم(ص) بود.
يكى از ويژگى هاى امامان(ع) اطاعت از پروردگار متعال است و امام على(ع) نيز در اين ويژگى سرآمد مى باشد. حضرت مى فرمايند:
((انى لم ارد على الله و لا على رسوله ساعه قط و لقد وآسيته بنفسى…))(14)
من حتى يك لحظه به معارضه با (احكام و دستورات) خدا و پيامبر برنخاسته ام.
آرى, ايشان خود را در مقابل پيامبر اكرم مطيع محض مى دانست. چنانكه به مناسبتى كسى به ايشان عرض كرد: ((يا اميرالمومنين فنبى انت؟ قال: ويلك, انما انا عبد من عبيد محمد(ص).))(15)
اى اميرمومنان پس تو پيامبر هستى؟ فرمود: واى بر تو! من بنده اى از بندگان پيامبر اكرم(محمدص) هستم!

5) موقعيت علمى امام (ع)
الف: از محضر پيامبر كمال استفاده را برد.
حضرت كه از طفوليت تا واپسين لحظات عمر پيامبر ملازم ايشان بود, بيشترين بهره علمى را از مكتب عالى نبوت برد. امام(ع) مى فرمايند: ((ليس كل اصحاب رسول الله(ص) من كان يسإله و يستفهمه حتى ان كانوا ليحبون ان يجىء الاعرابى الطارى فيسإله(ع) حتى يسمعوا و كان لا عربى من ذلك شيىء و الا سإلته عنه و حفظته. ))(16)
اين طور نبوده كه همه اصحاب پيامبر(ص) از او پرسش كنند و استفهام نمايند; عده اى دوست داشتند اعرابى يا سائلى بيايد و از آن حضرت چيزى بپرسد و آنها پاسخ آن را بشنوند و بهره بگيرند. اما من هر چه از خاطرم مى گذشت از او مى پرسيدم و حفظ مى نمودم.
ابن ابى الحديد در شرح اين فراز از بيانات امام مى نويسد:
((واعلم ان اميرالمومنين(ع) كان مخصوصا من دون الصحابه رضوان الله عليهم بخلوات كان يخلو بها مع رسول الله(ص) لايطلع احد من الناس على ما يدور بينهما و كان كثير السوال للنبى(ص) عن معانى القرآن و عن معانى كلامه(ص) و اذا لم يسإل ابتدإه النبى(ص) بالتعليم والتثقيف و لم تكن احد من اصحاب النبى(ص) كذلك. بل كانوا اقساما: فمنهم من يهابه ان يسإله و هم الذين يحبون ان يجىء الاعرابى إو الطارى فيسإله و هم يسمعون. و منهم من كان بليدا بعيد الفهم قليل الهمه فى النظر والبعث, و منهم من كان مشغولا عن طلب العلم و فهم المعانى اما بعباده او دنيا, و منهم المقلد يرى ان فرضه السكوت و ترك السوال. و منهم المبغض الشانىء الذى ليس للدين عنده من الموقع ما يضيع وقته و زمانه بالسوال عن دقائقه و غوامضه, وانضاف الى الامر الخاص بعلى(ع) ذكاوه و فطنته و طهاره طينته و اشراق نفسه وضوءها. و اذا كان المحل قابلا متهيئا. كان الفاعل الموير موجودا, والموانع مرتفعه و حصل الاثر على اتم مايمكن, فلذلك كان على(ع) كما قال الحسن البصرى. ربانى هذه الامه و ذا فضلها, و لذا تسميه الفلاسفه امام الائمه و حكيم العرب. ))(17)
بدان كه اميرمومنان نسبت به پيامبر ويژگى هايى داشت كه ديگر صحابه آن ويژگى ها را نداشتند: او با پيامبر انس و خلوتى داشت كه هيچ كس نمى دانست در آن لحظات بين آن دو چه مى گذرد. از معانى قرآن و كلام پيامبر بسيار از حضرتش مى پرسيد, اگر او سوال نمى كرد, پيامبر خود او را تعليم مى داد و آگاه مى ساخت; در حالى كه هيچ كدام از صحابه پيامبر چنين نبودند. آنان چند گروه بودند:
1ـ گروهى كه خود از پيامبر سوال نمى كردند, ولى دوست داشتند كسى بيايد از پيامبر چيزى بپرسد تا آنها نيز بشنوند و بهره ببرند.
2ـ گروهى از فهم ناچيزى برخوردار بودند و در بحث و كسب علم همتى كم داشتند.
3ـ گروهى نيز عبادت يا ميل به دنيا آنها را از فراگرفتن علم بازداشته بود.
4ـ گروهى ديگر نيز وظيفه خود را سكوت و ترك سوال مى دانستند.
5ـ بعضى نيز براى دين آن قدر ارزش قائل نبودند تا وقت خود را در يادگيرى دقايق و مشكلات آن صرف كنند.
اما امام(ع) كه از ذكاوت, هوش, طهارت باطن و نورانيت نفس برخوردار بود و تمام شرايط آمادگى و قبول معارف الهى را داشت, به نحو تمام و كمال از پيامبر اكرم(ص) بهره گرفت.

ب: دعاى پيامبر در حق امام نسبت به علم و آگاهى او.
امام(ع) مى فرمايد: ((… علم علمه الله نبيه فعلمنيه, و دعالى بان يعيه صدرى و تضطم عليه جوانحى)).(18)
علمى است كه خداوند آن را به پيامبرش تعليم كرد و او نيز به من آموخت و برايم دعا كرد كه خدا آن را در سينه ام جاى دهد و اعضا و جوارحم را از آن مالامال سازد.

ج: گستره علم امام(ع)
از آن جايى كه امام(ع) از دو منبع لايزال قرآن و پيامبر(ص) بهره گرفته و مشمول دعاى خاص پيامبراكرم(ص) قرار گرفته بود, از گستردگى علمى فوق العاده اى برخوردار بود.
چنان كه فرمود: ((ايها الناس, سلونى قبل ان تفقدونى, فلانا بطرق السمإ اعلم منى بطرق الارض)). (19)
اى مردم, پيش از آن كه مرا نيابيد آنچه مى خواهيد بپرسيد, زيرا من به راه هاى آسمان از راه هاى زمين آشناترم!
ابن ابى الحديد در اين باره مى نويسد:
((اجمع الناس كلهم على انه لم يقل احد من الصحابه و لا احد من العلمإ (سلونى) غير على بن ابيطالب.))(20)
همه مردم اتفاق دارند كه هيچ كدام از صحابه پيامبر و هم چنين از دانشمندان چنين ادعاى (سلونى قبل ان تفقدونى) نكردند, غير از على بن ابى طالب!
امام(ع) در جاى ديگر فرموده اند: ((فو الذى نفسى بيده لاتسإلونى عن شيىء فيما بينكم و بين الساعه, و لا عن فئه تهدى مئه و تضل مئه الا انبإتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محط رحالها…))(21)
سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت او است ممكن نيست از آنچه بين امروز تا قيامت واقع مى شود يا درباره گروهى كه صد نفر را هدايت و يا صد نفر را گمراه كنند از من پرستش كنيد جز آنكه از دعوت كننده و رهبر و آن كسى كه زمام اين گروه را به دست دارد و جايگاه خيمه و خرگاه و محل اجتماع آنها شما را آگاه مى سازم!
امام(ع) عامل به علم بود:
امام مى فرمايد: ((ايها الناس انى والله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا واتناهى قبلكم عنها.))(22)
اى مردم, به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتى وادار نمى كنم مگر اين كه پيش از شما خودم به آن عمل مى كنم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم, مگر اينكه خودم پيش از شما (از آن) كناره گيرى مى كنم.

د: كمبود ظرفيت ها براى استفاده از علم امام
عليرغم اين گستره بى نهايت علمى, امام(ع) به خاطر شرايط نامساعد آن روزگار, فرصت تعليم اين علوم را به جامعه نيافت. عواملى مانع كسب فيض از محضر امام(ع) شد از جمله:
1ـ نبود افراد شايسته
امام(ع) خطاب به كميل بن زياد فرمود:
((ها ان هاهنا لعلما جما (و اشار بيده الى صدره) لو اصبت له حمله! بلى اصبت لقنا غير مإمون عليه.))(23)
(بدان) در اينجا علم فراوانى است. (با دستش اشاره به سينه مباركش كرد) اگر افراد لايقى مى يافتم به آنها تعليم مى دادم. آرى تنها كسى را مى يابم كه زود درك مى كند, ولى قابل اطمينان نيست.
2ـ نبود ظرفيت مناسب در افراد
امام(ع) چنين فرموده اند:
((والله لو شئت ان إخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شإنه لفعلت ولكن اخاف ان تكفروا فى برسول الله(ص) الا و انى مقضيه الى الخاصه ممن يومن ذلك منه. ))(24)
به خدا سوگند, اگر بخواهم, مى توانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش و از تمام شوون زندگى اش آگاه سازم, ولى از آن مى ترسم كه اين كار موجب كافر شدن شما به پيامبر گردد (درباره ام غلو كنيد)!
آگاه باشيد من اين اسرار را به خاصانى كه مورد اطمينان هستند خواهم سپرد.

6) امام(ع) شريك غم و همراه سختى هاى مردم
امام(ع) در نامه اى كه خطاب به ((عثمان بن حنيف)) فرماندار بصره نوشته اند فرموده اند:
((إ اقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمومنين؟ و لا اشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش.))(25)
آيا به همين قناعت كنم كه گفته شود: من اميرمومنانم! اما با آنان در سختى هاى روزگار شركت نكنم؟ و پيشوا و مقتداى آنان در تلخى هاى زندگى شان نباشم؟

7) امام و ساده زيستى
عثمان بن حنيف, در بصره به مهمانى يكى از سرمايه داران شهر رفته و بر سر سفره او نشسته بود.
امام بعد از شنيدن اين خبر در نامه اى, ضمن توبيخ او, شيوه خود را نيز بيان كرد وفرمود: ((الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه… فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا و لا حزت من ارضها شبرا, و لا اخذت منه الا كقوت آتان دبره.))(26)
به خدا سوگند من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوخته ام. و از غنايم و ثروت هاى آن مالى ذخيره نكرده ام و براى اين لباس كهنه ام بدلى مهيا نيساخته ام و از زمين آن حتى يك وجب در اختيار نگرفته ام و از اين دنيا بيش از خوراك مختصر و ناچيزى بهره نبرده ام.

8) سياست امام(ع)
امام(ع) در هيچ شرايطى حاضر به عدول از مبانى قرآن كريم و سنت پيامبر اكرم(ص) نشدند, حتى زمانى كه به خلافت رسيدند, عليرغم اينكه بعضى دوستان حضرت توصيه هايى ـ كه در ظاهر با حسن نيت و در نظر گرفتن مصالح امام و حكومت همراه بود ـ به ايشان مى نمودند, اما آن بزرگوار از هر گونه مصلحت انديشى و ظاهرنگرى پرهيز مى كردندو در جواب اين قبيل پيشنهادات مى فرمودند:
((إتإمرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه, والله لا اطور به ما سمر سمير. و ما ام نجم فى السمإ نجما.))(27)
آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى خود, از جور و ستم, در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم استمداد جويم. به خدا سوگند تا عمر من باقى است و تا شب و روز برقراراندو ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى كنند, هرگز چنين كارى نخواهم كرد!
ابن ابى الحديد مى گويد:
((سياست امام عليه السلام در واقع همان سياست پيامبر اكرم(ص) بوده است.)) سپس وجوه تشابه سياست امام(ع) با پيامبر اكرم(ص) را ذكر مى كند; در ادامه نيز ميان سياست خليفه دوم و امام(ع) مقايسه مى كند و سياست امام را از هر جهت مقدم بر سياست عمر مى داند.(28)
امام (ع) خود نيز نسبت به سياست معاويه مى فرمايد:
((والله ما معاويه بادهى منى, ولكنه يغدر و يفجر و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس ولكن كل غدره فجره و كل فجره كفره.))(29)
سوگند به خدا معاويه از من سياستمدارتر نيست; اما او نيرنگ مى زند و مرتكب انواع گناهان مى شود. اگر نيرنگ ناپسند و ناشايسته نبود, من سياستمدارترين مردم بودم, ولى هر نيرنگى گناه است و هر گناهى يك نوع كفر!
ابن ابى الحديد مى گويد:
((كان على لايستعمل فى حربه الا ما وافق الكتاب والسنه و كان (معاويه) يستعمل خلاف الكتاب والسنه و يستعمل جميع المكايد حلالها و حرامها.))(30)
امام(ع) در جنگ ها از چيزهايى كه با كتاب و سنت پيامبر موافق نبود استفاده نمى كرد, ولى معاويه علاوه بر اينكه از امور مخالف قرآن و سنت بهره مى گرفت, تمام مكر و حيله ها را خواه حلال يا حرام به كار مى بست.

9) شجاعت امام (ع)
امام(ع) در تمام عمر شريف خود از شجاعت فوق العاده اى برخوردار بودند. ايشان درباره نوجوانى خود مى فرمايد:
((انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر.))(31)
من در دوران نوجوانى, بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و شاخه هاى بلند درخت قبيله ربيعه و مضر را درهم شكستم.
امام(ع) در جاى ديگر مى فرمايد: آن ويژگى كه در جوانى داشتم, در سن كهولت به همان صورت باقى است:
((إما والله ان كنت لفى ساقتها حتى تولت بحذافيرها: ما عجزت (ضعفت) و لا جبنت (وهنت) و ان مسيرى هذا لمثلها فلانقبن الباطل حتى يخرج الحق من جنبه.))(32)
به خدا سوگند, من در دنبال اين لشكر بودم و آنها را به پيشروى وامى داشتم تا باطل به كلى عقب نشينى كرد و حق ظاهر گشت; در اين راه هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا احاطه نكرد. هم اكنون نيز به دنبال همان راه مى روم و پرده باطل را مى شكافم تا حق از درون آن خارج گردد.
در جواب نامه معاويه نيز مى فرمايد:
((إنا ابوحسن قاتل جدك و اخيك و خالك شدخا يوم بدر و ذلك السيف معى و بذلك القلب القى عدوى.))(33)
من ابوالحسن, درهم كوبنده جد و برادر و دايى تو در روز بدرم اكنون همان شمشير با من است و با همان قلب پرتوان با دشمن روبرو مى شوم!

10) شخصيت منحصر به فرد امام در نگاه ديگران
الف: امام حسن مجتبى(ع) پس از شهادت امام(ع) فرمود:
((إلا انه قد مضى فى هذه الليله رجل لم يدركه الاولون و لن يرى مثله الاخرون. ))(34)
امشب مردى درگذشت كه پيشينيان به حقيقت او نرسيدند و آيندگان هرگز مانند او را نخواهند ديد. ب: تعقاع بن زراره درباره امام گفت:
((رضوان الله عليك يا اميرالمومنين فوالله لقد كانت حياتك مفتاح خير ولو ان الناس قبلوك لاكلوا من فوقهم و عن تحت ارجلهم ولكنهم غمطوا النعمه و آثروا الدنيا على الاخره.))(35)
رضوان خدا بر تو باد اى اميرمومنان! به خداسوگند زندگى ات كليد هر خير بود و اگر مردم تو را مى پذيرفتنتد, از بالاى سر وزير پاى خود مى خوردند ونعمت خدا آنان را فرا مى گرفت; لكن اينان نعمت را ناسپاسى كردند و دنيا را بر آخرت برگزيدند.
آرى, امام(ع) شخصيتى است كه در كعبه زاده شد و در مسجد به شهادت رسيد. شخصيتى كه بعد از پيامبر اكرم(ص) همتا و همانندى نداشت, داراى خصوصيات و ويژگى هاى منحصر به فردى مى بود و وجود مباركش مجموعه اى از اضداد مى نمود.
جمعت فى صفاتك الاضداد
فلهذا عزت لك الافداد
زاهد حاكم حليم شجاع
فاتك ناميك فقير جواد(36)
براى تو صفات گوناگون گرد آمده است و از اين رو براى تو همتايى نمى توان يافت: تو انسانى وارسته, سياستمدار, بردبار, شجاع, عابد, جرىء, تهيدست, سخاوتمند و ايثارگر هستى!
پى نوشت ها:
1. فروغ ولايت, ص17.
2. نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه)
3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج13, ص198 و 199. تاريخ طبرى, 2 / 313.
4. نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه)
5. همان.
6. همان, خطبه 37 و 71.
7. همان, خطبه57.
8. ر.ك به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 4 / 116 ـ 125 و 224/13 ـ 240.
9. نهج البلاغه, خطبه22.
10. همان, خطبه4.
11. الغدير, ج3.
12. نهج البلاغه, خطبه187.
13. همان, حكمت 185.
14. همان, خطبه197.
15. ميزان الحكمه (ترجمه فارسى), 1 / 268.
16. نهج البلاغه, خطبه 210.
17. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 11 / 48.
18. نهج البلاغه, خطبه 128.
19. همان, خطبه189.
20. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 7 / 46 و 13 / 106.
21. نهج البلاغه, خطبه 93.
22. همان, خطبه175.
23. همان, حكمت147.
24. همان, خطبه 175.
25. همان, نامه 45.
26. همان.
27. همان, خطبه126.
28. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 10 / 212 ـ 222.
29. نهج البلاغه, خطبه 200.
30. شرح نهج البلاغه, 10 / 228 ـ 232.
31. نهج البلاغه, خطبه192.
32. همان, خطبه 34.
33. همان, نامه 10.
34. تاريخ يعقوبى, 2 / 213.
35. همان.
36. فروغ ولايت, استاد جعفر سبحانى, موسسه امام صادق(ع) 785/.

/

چشم اندازى بر شجاعت و صلابت على عليه السلام

 

چشم اندازى بر شجاعت و صلابت على عليه السلام

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
يكى از صفات بسيار مهم كه مهم ترين كليدهاى پيروزى و اساسى ترين پايه هاى سربلندى و عزت انسان ها در همه عرصه ها محسوب مى گردد, صفت ((شجاعت)) است كه ((شهامت)) و ((صلابت)) از شاخه هاى آن مى باشند.
در ميان پيشينيان, علماى اخلاق, شجاعت را از اركان اصلى فضايل مى شمردند و ضد آن ((جبن)) و ترس را از پست ترين رذايل مى دانستند.
شجاعت معنى گسترده اى دارد كه دلاورى در ميدان نبرد, يكى از مصداق هاى آن است. مصاديق ديگر آن عبارتند از: شجاعت در ميدان سياست, شجاعت در مقام قضاوت, شجاعت در ابراز مسايل علمى و منطقى , شجاعت در امر به معروف و نهى از منكر, شجاعت در بيان حق و به طور كلى, شجاعت در برابر هوس هاى نفسانى!
از اين رو, در روايات اسلامى براى شجاعت وجوه مختلفى ذكر شده است; مثلا اميرمومنان على(ع) در يك جا مى فرمايد: ((العجز آفه, والصبر شجاعه))(1) عجز و ناتوانى, آفت و صبر و شكيبايى, شجاعت مى باشد. و در جاى ديگر از پيامبر اكرم(ص) نقل مى كند كه فرمود: ((اشجع الناس من غلب هواه))(2) شجاع ترين انسان ها كسى است كه به هوس هاى نفسانى پيروز گردد.
پيامبران, امامان(ع), اولياى خدا و پيروان راستين آنها, از شجاع ترين انسان هاى عصر خود به حساب مىآمدند و اسطوره هاى بزرگ مقاومت و شجاعت محسوب مى شدند; بر همين اساس, يك تنه در برابر طاغوت هاى جبار عصر خود مى ايستادند و با آنها مبارزه مى كردند مانند حضرت ابراهيم ـ قهرمان توحيد ـ در مقابل نمرود, موسى(ع) در مقابل فرعون, و حضرت نوح(ع) در مقابل قوم لجوج و سركش خود و… چنانكه آيات متعددى از قرآن بيانگر اين مطلب است. علماى شيعه, در علم كلام و در مبحث امامت مى گويند: يكى از شرايط امام معصوم آن است كه شجاع ترين انسان هاى عصر خود باشد وگرنه داراى مقام امامت نيست و وجوب اطاعت مردم از او ساقط مى شود; چرا كه امام بايد در ميدان جنگ پشتيبان خلل ناپذير لشكر اسلام باشد; اگر امام بر اثر نداشتن شجاعت فرار كند, مشمول اين آيه است كه: ((… فقد بإ بغضب من الله));(3) چنين كسى به خشم خدا گرفتار خواهد شد.
با اين اشاره, به تماشاى قطره هايى از درياى پهناور شجاعت و صلابت اميرمومنان على(ع) مى پردازيم:

گفتار پيامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع)
نخست نظر شما را به چند سخن از پيامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع) جلب مى كنيم:
پيامبر(ص) در ضمن گفتارى در شإن على(ع) فرمود: ((فهو إشجعهم قلبا, و اثبتهم و اربطهم خإشا.))(4) على(ع) شجاع ترين انسان ها در روح و جان, و ثابت قدم ترين و نيرومند ترين آنها از نظر قوت قلب است. نيز خطاب به على(ع) فرمودند: ((إنت اشجعهم لقإ))(5) تو اى على در ميدان نبرد در برابر دشمن از همه سپاهيان, شجاع تر مى باشى.
در ماجراى جنگ ((ذات السلاسل)) كه در سال هشتم هجرت رخ داد ـ در اين جنگ سپاه اسلام به فرماندهى حضرت على(ع) به طور بسيار عجيبى بر دشمن پيروز شد و سوره عاديات (صدمين سوره قرآن) در شإن شجاعت بى بديل حضرت على(ع) نازل گرديد ـ دلاورى, شهامت و صلابت اميرمومنان به قدرى چشمگير و سرنوشت ساز بود كه وقتى آن حضرت از ميدان جنگ باز مى گشت, پيامبر(ص) با همه مسلمانان, يك فرسخ بيرون از مدينه به استقبال على(ع) شتافتند; وقتى حضرت رسول با على(ع) ملاقات كرد, با شور و شوق توصيف ناپذيرى پيشانى على(ع) را بوسيد و در مورد اخلاص و شجاعت على(ع) فرمود: ((اى على, اگر من از آن ترس نداشتم كه گروه هايى از مسلمانان درباره تو همان را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى(ع) مى گويند (كه او پسر خداست) ((لقلت فيك اليوم مقالا لاتمر بملإ منهم الا اخذوا التراب من تحت قدميك.))(6) امروز سخنى در شإن و مقام بلند تو مى گفتم كه به هيچ گروهى از مسلمانان نگذرى, مگر اينكه خاك زير پايت را به عنوان تبرك بردارند)).
در ماجراى جنگ خندق نيز ـ كه بزرگترين حادثه سال پنجم هجرت است ـ وقتى حضرت على(ع) به فرمان پيامبر(ص) به جنگ با عمرو بن عبدود (شجاع ترين قهرمان دشمن) رفت و بر او پيروز شد, پيامبر(ص) اين قهرمانى و عمل بزرگ حضرت على(ع) را كه از ايمان و شجاعتش نشإت گرفته بود, با عالى ترين و عميق ترين كلمات ستود و فرمود: ((ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين))(7) ارزش ضربتى كه على(ع) در جنگ خندق بر دشمن وارد ساخت برتر از ارزش عبادت جن و انس است.
مطابق روايت ديگر, پيامبر(ص) فرمود: ((سوگند به خداوندى كه جانم در اختيار اوست, اگر اعمال همه اصحاب محمد(ص) تا روز قيامت در يك كفه ترازو نهاده شود و اين دلاورى على(ع) در كفه ديگر, ارزش اين دلاورى على(ع) بر ارزش همه اعمال پيروان محمد(ص) برترى مى يابد.))
روايت شده است كه وقتى على(ع) سر بريده عمروبن عبدود را نزد مسلمانان آورد و پيش روى رسول خدا(ص) به زمين انداخت, ابوبكر و عمر آن چنان تحت الشعاع عظمت و شجاعت على(ع) قرار گرفتند كه بى درنگ برخاستند و سر على(ع) را بوسيدند.(8)
خطيب خوارزمى و واقدى ـ دو نفر از علماى معروف اهل تسنن ـ به سند خود نقل مى كنند كه پيامبر فرمود: ((لمبارزه على بن ابيطالب لعمرو بن عبدود افضل من عمل امتى الى يوم القيامه))(9) قطعا ارزش نبرد على ـ پسر ابوطالب ـ با عمرو بن عبدود, برتر از ارزش اعمال نيك امت من تا روز قيامت است.
از سخنان معروف پيامبر(ص) در مورد شهامت على(ع) يكى اينكه على(ع) را به عنوان ((كرار غير فرار)) (بسيار حمله كننده به دشمن بى آنكه پشت به دشمن نمايد و فرار كند) خواند. ايشان اين تعبير را در ماجراى پيروزى على(ع) در جنگ خيبر براى آن حضرت به كار برد. جالب اينكه هرگاه پيامبر(ص) مى خواست كافران ياغى را تهديد كرده و رعب و وحشت در دل آنها پديدار سازد, آنها را به وجود على(ع) تهديد مى كرد و مى فرمود: ((اگر سر از فرمان برداريد و سركشى كنيد, على(ع) را به سراغ شما مى فرستم.))
بر همين اساس نقل شده كه شخصى از اميرمومنان پرسيد: چرا اسب چابك و تيز رو براى خود فراهم نمى كنى تا در جنگ ها از آن استفاده كنى؟ در پاسخ فرمود: ((من نيازى به اسب ندارم; زيرا من هيچگاه از حمله دشمن فرار نمى كنم, و هرگاه به كسى حمله كنم و او فرار كند, او را دنبال نمى نمايم!))(10)
ابن عباس مى گويد : در ماجراى فتح مكه ـ كه در سال هشتم هجرت رخ داد ـ پس از آزاد سازى مكه, پيامبر(ص) پرده كعبه را گرفت و به خدا عرض كرد: ((خدايا, از پسران عمويم كسى را براى يارى من بفرست!)) جبرئيل همچون افراد خشم آلود به محضر پيامبر(ص) آمد و از سوى خدا به آن حضرت عرض كرد: ((او ليس ايدك الله بسيف من سيوف الله, مجرد على اعدإ الله)) آيا خداوند تو را به شمشيرى از شمشيرهاى خود يارى نكرد؟ همان كسى كه يك تنه با شمشير كشيده در برابر دشمنان خدا از تو حمايت كرد (منظور از آن شخص على(ع) بود)(11)

گفتار حضرت على(ع) در مورد شجاعت خود
گرچه خودستايى كار ناپسندى است, ولى در برخى از موارد براى ارشاد جاهلان و افشاى حقايق لازم و ضرورى است. بر همين اساس حضرت على(ع) گاهى براى دفاع از حق و جهت اطلاع بى خبران, ناگزير به ذكر بعضى از فضايل خود مى شد; در اين راستا پيرامون شجاعت خود نيز مطالبى فرمود كه نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى كنيم:
1ـ در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه و خوابيدن على(ع) در بستر آن حضرت ـ كه نشانگر قوت قلب و دلاورى بى نظير على(ع) است ـ نقل شده است كه وقتى مشركان شبانه به خانه پيامبر(ص) هجوم بردند و حضرت على(ع) را در بستر ديدند و فهميدند كه پيامبر(ص) هجرت نموده است, ابوجهل با تعبيرات زشتى على(ع) را تحقير كرد و به استهزا گرفت. اما حضرت على(ع) پاسخ او را با كمال صلابت و شهامت داد و فرمود: ((بل الله اعطانى من القوه ما لو قسم على جميع ضعفإ الدنيإ لصاروا به إقويإ, و من الشجاعه ما لو قسم على جميع جبنإ الدنيا لصاروا به شجعانا. ))(12)
خداوند نيرويى به من داده كه اگر آن را بين همه ناتوانان دنيا تقسيم كنند, همه آنها نيرومند مى شوند, و شجاعتى به من عطا كرده كه اگر آن را بين همه ترسويان دنيا تقسيم كنند, همه آنها شجاع خواهند شد.
در همين ماجرا بود كه آيه 207 سوره بقره : ((و من الناس من يشرى…)) در شإن اخلاص, شجاعت و فداكارى على(ع) نازل گرديد.(13)
حضرت على(ع) در اين مورد اشعارى سرود كه يكى از آن اشعار اين بيت است:
و بت ارائيهم و لم يتهموننى
و قد وطنت نفسى على القتل والاسر(14)
و من مراقب دشمنان بودم و آنها باور نداشتند كه من به جاى پيامبر(ص) خوابيده ام, در حالى خود را آماده كشته شدن و اسارت كرده بودم.
2ـ حضرت على(ع) در نهج البلاغه مطالبى پيرامون شجاعت خود فرموده است, به عنوان نمونه در يكجا مى فرمايد: ((والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها. ))(15) سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من, پشت به پشت يكديگر بدهند, من پشت به آن نبرد نمى كنم! از اين رو, طبق روايات, آن حضرت در جنگ ها زرهى مى پوشيد كه تنها جلوى بدنش را مى پوشانيد, از راز اين كار پرسيدند, فرمود: ((من در جنگ پشت به دشمن نمى كنم, بنابراين لزومى ندارد كه قسمت پشتم به وسيله زره پوشيده باشد!))
سعدى در اشعار خود در شإن على(ع) به همين مطلب اشاره كرده و مى گويد:
مردى كه در مصاف زره پيش بسته بود
تا پيش دشمنان ندهد پشت بر غزا
در نهج البلاغه در جاى ديگر آمده است: آن حضرت در پاسخ آنان كه تإخير در جنگ صفين را به دليل ترس على(ع) از جنگ مى پنداشتند فرمود: ((فوالله ما ابالى دخلت الى الموت, إو خرج الموت الى))(16) سوگند به خدا باك ندارم كه من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سراغم آيد!
نيز فرمود: ((والذى نفس ابن ابى طالب بيده لالف ضربه بالسيف إهون على من ميته على فراش فى غير طاعه الله))(17) سوگند به خداوندى كه جان فرزند ابوطالب در اختيار او است, هزار ضربه شمشير بر من آسان تر و گواراتر است از مرگ در بستر در غير اطاعت خدا!
پس از جنگ احد, پيامبر(ص) با على(ع) كه در آن جنگ سخت مجروح شده بود ملاقات كرد و شور و علاقه به شهادت را در سيماى آن حضرت مشاهده نمود; پيامبر به او بشارت داد كه در آينده به مقام شهادت خواهى رسيد; حضرت على(ع) خشنود شد, پيامبر(ص) از او پرسيد: هنگام شهادت چگونه صبر خواهى كرد؟ حضرت على(ع) در پاسخ عرض كرد: ((ليس هذا من مواطن الصبر ولكن من مواطن البشرى))(18) چنين موردى از موارد صبر نيست, بلكه از موارد بشارت و شكر است. (يعنى شهادت تبريك دارد نه تسليت)!
در ماجراى جنگ صفين, سپاه كوفه در ادامه جنگ با معاويه سستى مى كردند, حضرت على(ع) در انتقاد از آنها خطبه غرايى ايراد كرد و در پايان فرمود: كار به جايى رسيده كه قريشيان مى گويند: ((پسر ابوطالب مرد شجاعى است, ولى به فنون جنگى آگاهى ندارد! خدا خيرشان دهد! آيا هيچ يك از آنها از من با سابقه تر و پيشگام تر در اين ميدان ها بوده است؟ من آن هنگام در ميدان نبرد گام نهادم, كه هنوز بيست سال از عمرم نگذشته بود و هم اكنون عمرم از شصت سال گذشته است; ولى كسى كه فرمانش را اجرا نمى كنند, طرح و نقشه اى (كه به جايى برسد) ندارد.))(19)
يكى از فرازهاى خطبه آن حضرت در كوفه اين بود: ((انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب, و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر))(20) من در دوران نوجوانى, بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و شاخه هاى بلند و درخت دو قبيله ربيعه و مضر را درهم شكستم!

چند نمونه از دلاورىهاى على(ع)
شجاعت ها و دلاورى هاى حضرت على(ع) در عرصه هاى گوناگون, به تاريخ زرين صدر اسلام درخشندگى ويژه اى بخشيده است, به عنوان نمونه از ميان صدها مورد, به ذكر چند فراز مى پردازيم:
1ـ در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه و خوابيدن على(ع) در بستر پيامبر(ص), مشركان هنگام سحر به خانه پيامبر(ص) هجوم بردند, در حالى كه شمشيرهايشان را از نيام بيرون كشيده بودند. در پيشاپيش آنها خالد بن وليد ـ كه در شجاعت و بى باكى معروف بود ـ با شمشير بران به سوى على(ع) آمد; حضرت على(ع) با سرعتى وصف ناپذير به سوى خالد جهيد, او را غافلگير كرد, دستش را گرفت و آن چنان فشار داد كه نعره و ناله خالد بلند شد. على(ع) شمشير خالد را از دست او گرفت و به مهاجمان يورش برد. آنها همچون روباهان از كنار بستر به وسط حياط دويدند و عاجزانه به على(ع) عرض كردند: ((ما به تو كارى نداريم; رفيق تو (محمد) كجاست؟)) على(ع) پاسخ داد: ((من از او خبرى ندارم!)) آنها مإيوس شده و از آنجا به عنوان پيدا كردن پيامبر(ص) پراكنده شدند.(21) حضرت على(ع) در چنين شرايط سختى, شبانه و به طور محرمانه, براى پيامبر(ص) كه در ((غار ثور)) به سر مى برد, آب و غذا مى برد و درباره فراهم نمودن وسايل هجرت با پيامبر(ص) مذاكره مى نمود.
به اين ترتيب, على(ع) با كمال شجاعت, سه روز و سه شب از پيامبر(ص) پذيرايى كرد و همدم و مونس مخلص و جان بركف براى آن حضرت شد. على(ع) در احتجاج خود در ماجراى شورا, بعد از فوت عمر بن خطاب, از اين فراز از سابقه درخشان خود ياد كرده فرمود: ((نشدتكم بالله هل فيكم احد كان يبعث الى رسول الله(ص) الطعام, و هو فى الغار و يخبره غيرى))(22) شما را سوگند به خدا, آيا در ميان شما هيچ كس جز من هست كه در آن هنگام كه پيامبر(ص) در غار بود براى او غذا ببرد و اخبار مكه را به او گزارش دهد؟ همه حاضران اقرار كردند كه جز على(ع) اين كار شجاعانه را كسى انجام نداد.
2ـ نخستين جنگ بزرگ لشكر اسلام با لشكر كفر در سرزمين بدر بود كه در سال دوم هجرت رخ داد. با اينكه تعداد سپاهيان اسلام در اين جنگ 313 نفر, و سپاهيان دشمن بيش از سه برابر بودند, سپاه اسلام بر كفار پيروز گرديد, و شكست سختى بر دشمن وارد ساخت.
على(ع) در اين هنگام 25 سال داشت; سيره نويسان مى نويسند: سپاه كفر, هفتاد كشته و هفتاد اسير دادند! و نيمى از كشته شدگان به دست پرتوان على(ع) به هلاكت رسيدند! دلاورىهاى حضرت على(ع) در اين نبرد نابرابر, دمار از روزگار دشمن درآورد.
از حوادث عجيب اين حادثه اين بود كه در شب جنگ, لشگريان دشمن در كنار چاه آب قرار گرفته بودند و سپاه اسلام در بيابان بدر در مضيقه شديدى به سر مى بردند, پيامبر(ص) رو به سپاهيان خود كرد و فرمود: ((چه كسى براى ما آب مىآورد؟)) تنها على(ع) پاسخ مثبت داد. آن حضرت مشكى برداشت, در آن شرايط سخت, از كنار دشمنانى كه آماده نبرد بودند, خود را به كنار چاه آب رسانيد; پس از آنكه مشك پر از آب شد, حضرت آن را بيرون كشيد, اما باد تندى وزيد و مشك واژگون شد و آبش ريخت, اين حادثه سه بار تكرار شد! در عين حال, على(ع) چون كوه استوار در كنار چاه ايستاد و براى بار چهارم مشك را پر از آب كرد و به محضر رسول خدا(ص) آورد. پيامبر(ص) استقامت و شجاعت بى بديل على(ع) را ستود و به آن حضرت فرمود: آن بادهاى تند بر اثر عبور فرشتگان زياد كه براى سلام دادن به تو آمده بودند پديد آمد. در مرحله نخست جبرئيل با هزار فرشته; در مرحله دوم ميكائيل با هزار فرشته و در مرحله سوم اسرافيل با هزار فرشته نزد تو آمدند و بر تو سلام كردند.(23)
اين سلام هاى فرشتگان, در حقيقت قدردانى از فداكارى و شهامت بى بديل على(ع) و امتحانى براى آشكار شدن استقامت عجيب آن حضرت بود تا همگان بدانند كه آن حضرت در سطح بسيار بالايى از شهامت و دلاورى قرار دارد.
3ـ در جنگ احد كه در سال سوم بزرگترين حادثه خطير در تاريخ اسلام بود, حضرت على(ع) در آغاز جنگ, نه نفر از قهرمانان دشمن را كه از پرچمداران شجاع دشمن بودند, به هلاكت رسانيد.(24)
در قسمت پايان جنگ كه عواملى باعث شكست سپاه اسلام و فرار كردن آنها از صحنه شد, حضرت على(ع) در ركاب پيامبر(ص) با چند نفر باقى ماند و به جنگ ادامه داد; حضرت على(ع) با حمله هاى قهرمانانه خود آن چنان از پيامبر(ص) دفاع مى كرد و از حمله هاى پى در پى دشمن جلوگيرى مى نمود كه قلم از وصف آن عاجز است; جبرئيل در بين آسمان و زمين فرياد مى زد: ((لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار)) جوانمردى جز على(ع) و شمشيرى جز ذوالفقار على(ع) نيست.
جبرئيل به محضر پيامبر(ص) آمد و در مورد فداكارى على(ع) فرمود: ((هذه هى المواسات)) معنى برادرى و ايثار همين است. پيامبر(ص) فرمود: على از من است و من از او هستم. جبرئيل عرض كرد: من هم از شما هستم!(25)
4ـ در جنگ خطير حنين كه در سال هشتم هجرت در سرزمين حنين (بين مكه و طائف) رخ داد, فشار دشمن آن چنان سپاه اسلام را در تنگنا قرار داد كه تنها نه نفر از مسلمانان ـ از جمله پيامبر(ص) و على(ع) ـ در ميدان باقى ماندند. به فرموده امام صادق(ع), على(ع) در اين جنگ چهل نفر از دشمن را كشت!(26)
از حوادث سرنوشت سازى كه موجب شكست دشمن در اين جنگ گرديد يكى اين بود كه: ((ابوجرول)) ـ قهرمان سپاه دشمن ـ پرچم سياهى بر سر نيزه بلندى بسته بود و سوار بر شتر, با جنگجويان حركت مى كرد و رجز مى خواند و به هر مسلمانى مى رسيد او را مى كشت و پيش مىآمد.
هيچ كس را ياراى هماوردى با او نبود, حضرت على(ع) در حالى كه رجز مى خواند به ميدان او رفت, و در يك درگيرى شديد, او را به هلاكت رسانيد; كشته شدن ابوجرول روحيه دشمن را تضعيف كرده و روحيه سپاه اسلام را قوى ساخت. مسلمانان از همين فرصت استفاده كردند.
به فرماندهى على(ع) با حمله هاى پياپى آن چنان بر دشمن يورش بردند كه دشمن با شكست مفتضحانه, تار و مار و متوارى گرديد.
دشمن به قلعه طائف پناهنده شد; اين قلعه نيز حدود يك ماه در محاصره شديد سپاه اسلام قرار گرفت و سرانجام به دست باكفايت سپاه اسلام فتح شد!(27)

صلابت و قاطعيت على(ع) در اجراى احكام الهى
صلابت و قاطعيت, براى اجراى حدود و قوانين اسلام, از خصال بسيار ارزشمندى است كه تا انسان داراى صفت شجاعت نباشد, نمى تواند به اين دو خصلت دست يابد; چنانكه اجراى امر به معروف و نهى از منكر در همه مراتب و مراحلش بستگى به قاطعيت و صلابت دارد.
حضرت على(ع) در امور دين هرگز مداهنه نمى كرد و آن را به شوخى و مسامحه نمى گرفت, بلكه قاطعانه در برابر جوسازان مى ايستاد و رضاى خداوند را بر همه چيز مقدم مى داشت.
در سال آخر عمر پيامبر(ص) على(ع) از طرف آن حضرت به يمن رفت, پس از انجام مإموريت, وقتى حضرت باخبر شد كه رسول خدا(ص) به عنوان حجه الوداع (آخرين حج) عازم مكه است, همراه لشگرى از يمن به سوى مكه حركت كرد. در مسير راه عده اى از مسلمانان, برخلاف مقررات, بخشى از لباس هاى يمنى را كه جزء بيت المال بود, براى خود برداشته بودند; حضرت على(ع) با قاطعيت آن لباس ها را از آنها گرفت و آنها را به خاطر خلافشان سرزنش نمود.
وقتى على(ع) و همراهان به محضر رسول خدا(ص) رسيدند, بعضى از همان خلافكاران در مورد سختگيرى على(ع) به پيامبر(ص) شكايت كردند. پيامبر(ص) به آنها فرمود: زبان هاى خود را در مورد شكايت از على(ع) كوتاه كنيد. ((فانه خشن فى ذات الله عزوجل غير مداهن فى دينه)) على(ع) در مورد امور مربوط به خدا قلع و با صلابت است و درباره مقررات دينى, اهل سازش و مسامحه نيست!
شكايت كنندگان دم فرو بستند و فهميدند كه حق با على(ع) است و هر كس درباره آن حضرت خرده بگيرد, مورد خشم رسول خدا(ص) قرار مى گيرد!(28)
نمونه ديگر از قاطعيت على(ع) اين است كه به آن حضرت خبر رسيد يكى از افرادى كه به ظاهر از دوستان و شيعيان است و گاهى در سپاه على(ع) با اشعار خود, روحيه سپاه دشمن را منكوب مى كند, در ماه رمضان شراب خورده است! حضرت دستور داد او را آوردند. پس از بررسى و اثبات شرابخوارى, هشتاد تازيانه به عنوان حد شرابخوارى به او زد. سپس او را يك شب زندانى كرد و فرداى آن شب, بيست تازيانه ديگر به او زد! آن مرد عرض كرد: ((اى اميرمومنان, هشتاد تازيانه, حد شرابخوارى بود كه به من زدى, پس اين بيست تازيانه ديگر براى چيست؟)) على(ع) فرمود: ((اين بيست تازيانه را به خاطر شرابخوارى در ماه رمضان به تو زدم!))(29)
جمعى از دوستان على(ع) از اين حادثه ناراحت شدند و به على(ع) عرض كردند: ((نبايد شما بين افراد فاسق و اشخاص خاص به مساوات رفتار كنى! اين برخورد خشن احساسات ما را جريحه دار كرده است و ما را به جاده انحراف كشانده است!)) حضرت على(ع) به آنها فرمود: آيا غير از اين است كه اين مرد يك مسلمان است كه هتك حرمت حريم الهى نموده است؟ ما بر او حد جارى كرديم تا موجب تطهير او از گناه و كفاره معصيت او شود. مگر نه اين است كه قرآن مى فرمايد: ((ولا يجرمنكم شنآن قوم على إلا تعدلوا اعدلوا هو إقرب للتقوى))(30) دشمنى با جمعيتى شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است!(31)
همچنين روايت شده كه جمعى از به ظاهر ياران على(ع), ديدند كه ايشان در مورد مصرف بيت المال سختگيرى مى كند و بين افراد سرشناس و مستضعف فرقى نمى گذارد!
اين امر باعث فرار برخى از برجستگان ظاهرى به سوى معاويه شده بود, لذا آنان به نزد على(ع) آمدند و گله و شكايت نمودند. حضرت على(ع) با كمال صلابت و قاطعيت به آنها فرمود: ((آيا به من دستور مى دهيد تا به آنان كه تحت فرمانروايى من هستند ستم كنم تا يارانى به گرد خود آورم؟! سوگند به خدا تا دنيا وجود دارد, و تا ستاره اى به دنبال ستاره ديگر حركت مى كند, اين كار را نخواهم كرد! اگر مال از آن خودم بود, آن را به طور مساوى تقسيم مى كردم, چه رسد به اينكه مال مال خدا است!))(32)
آخرين سخن اينكه پس از شهادت على(ع), روزى معاويه با اصرار به ((ضرار بن ضمره)) يكى از افراد سرشناس آن عصر گفت: از فضايل على(ع) چيزى برايم بگو! ضرار در ضمن بيان مطالبى گفت: ((لايخاف الضعيف من جوره, و لا يطمع القوى فى ميله))(33) مستضعفان و بينوايان ترس آن نداشتند كه از ناحيه على(ع) به آنها ستم شود و زورمندان در رسيدن به اهداف باطل خود, در او راه نفوذ نمى يافتند!
والسلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا!
پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه, حكمت4.
2. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج77, ص114.
3. انفال(8) آيه16.
4. بحارالانوار, ج22, ص497.
5. همان, ج40, ص1.
6. علامه طبرسى, مجمع البيان, ج10, ص528. ارشاد شيخ مفيد, ص84 ـ 86.
7. مستدرك حاكم, ج3, ص32, احقاق الحق, ج6, ص54 و 55.
8. على بن حسين زوارنى, كشف الغمه, ج1, ص273.
9. بحارالانوار, ج41, ص91.
10. همان, ص68 و 75 و 76, مناقب آل ابيطالب, ج2, ص84.
11. بحار, ج41, ص61.
12. بحار, ج19, ص83.
13. علامه امينى, الغدير, ج2, ص48.
14. مستدرك الصحيحين, ج3, ص4.
15. نهج البلاغه, نامه45.
16. همان, خطبه55.
17. همان, خطبه123.
18. نهج البلاغه, خطبه156 (به طور اقتباس).
19. همان, خطبه27.
20. نهج البلاغه, خطبه192.
21. بحار, ج19, ص61 و 62.
22. علامه طبرسى, احتجاج, ج1, ص204.
23. علامه طبرسى, اعلام الورى, ص192, بحار, ج19, ص291.
24. محدث قمى, كحل البصر, ص88, بحار, ج20, ص51.
25. كشف الغمه, ج1, ص259.
26. بحار, ج21, ص150.
27. كشف الغمه, ج1, ص298, بحار, ج21, ص157 (به طور اقتباس).
28. ترجمه ارشاد شيخ مفيد, ج1, ص160 و 161.
29. شيخ كلينى, فروع كافى, ج7, ص216.
30. مائده (5), آيه8.
31. بحار, ج41, ص 9 و 10.
32. نهج البلاغه, خطبه126.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج18, ص226.

/

سخنان معصومان عليهم السلام على معيار حق و باطل

 

سخنان معصومان عليهم السلام
على معيار حق و باطل

 


 

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
اَيُّهَا النّاسُ اوُصيكُمْ بِحُبِّ ذى قُرْباها اَخى وَابْنُ عَمّى عَلى بنُ اَبى طالِب , لايُحِبُّهُ اِلاّمُؤْمِنٌ وَ لايُبْغِضُهُ اِلاّ مُنافِق ٌ, مَنْ اَحَبَّهُ فَقَدْ اَحَبَّنى وَ مَنْ اَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنى , وَ مَنْ اَبْغَضَنى عَذَّبَهُ اللّه ُ(1).
اى مردم ! سفارش مى كنم شما را به دوستى نزديكانم ; برادر و پسر عمويم على بن ابى طالب , دوست ندارد او را مگر مؤمن , و دشمن ندارد او را مگر منافق , آن كس كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و آن كس كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و آن كس كه دشمن من باشد خدا او را عذاب خواهد كرد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
اوّل هذه الامّة وروداً على الحوض , اوّلها اسلاماً على بن ابى طالب(2).
اوّلين كس از اين امّت كه وارد بر حوض مى شود, اوّل كسى است كه اسلام آورده يعنى على بن ابى طالب .

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
قال لفاطمة زوّجتك خير امّتى , اعلمهم علماً وافضلهم حلماً و اوّلهم سلما(3).
( رسول خدا(ص ) فرمود: تزويج كردم تو را به بهترينِ امّتم , در علم از همه داناتر و درحلم از همه بالاتر و در اسلام اوّلين مسلمان است .

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
اِنّ هذا اوّل من آمن بى , و هو اوّل من يصافحنى يوم القيامة, و هو الصّديق الاكبر وهذا فاروق هذه الامّة, يفرّق بين الحق والباطل , و هذا يعسوب الدّين(4).
همانا اين , اول كسى است كه به من ايمان آورد و اول كسى است كه روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد و اوست صدّيق اكبر, و اين امّت فاروق اين است كه حقّ و باطل را از يكديگر جدا مى كند و اين است يعسوب دين .

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
لقد صلّت الملائكة علىّ و على على سبع سنين لانّا كنّا نصلّى و ليس معنا أحدٌ يصلّى غيرنا(5).
از ابو ايّوب نقل شده كه گفت : رسول خدا(ص ) فرمود: هفت سال فرشتگان بر من وعلى درود مى فرستادند. زيرا تنها ما بوديم كه نماز مى خوانديم و هيچ كس جز ما نمازنمى خواند.

على عليه السلام :
أنا عبدالله و أخو رسول اللّه , و انا الصّديق الاكبر, لايقولها بعدى الاّ كاذب مفترى ولقد صلّيت مع رسول اللّه قبل النّاس بسبع سنين , و انا اوّل من صلّى معه (6).
من بنده خدا و برادر رسول اويم , منم صدّيق اكبر, پس از من جز دروغگوى تهمت زن , ديگر كس آن را نمى گويد, من مدّت هفت سال با رسول خدا(ص ) نمازمى خواندم , و اوّل كسى هستم كه با او به نماز ايستاد.

على عليه السلام :
انّ محمّداً صلى الله عليه و آله لمّا دعا الى الايمان باللّه والتوحيد كنّا اهل البيت اوّل من آمن به و صدّق بما جاء به , فلبثنا احوالاً مجرّمة (اى كاملة) و ما يعبد اللّه فى ربع ٍساكنٍ من العرب غيرنا(7).
در نامه اى حضرت به معاويه چنين نوشت : وقتى رسول خدا(ص ) مردم را به ايمان به خدا و توحيد فراخواند ما اهل بيت كسانى بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه راآورده بود تصديق كرديم , ساليانى دراز بر ما گذشت كه در سرزمين هاى مسكون عرب غير از ما كسى خدا را نمى پرستيد.

على عليه السلام :
ما أعرف أحداً من هذه الامّة عبداللّه بعد نبيّنا غيرى , عبدت اللّه قبل ان يعبده أحدٌ من هذه الاءمّة…(8).
من كسى از اين امت را كه غير از پيامبر خدا به عبادت خدا پرداخته باشد, جز خودم نمى شناسم , من عبادت كردم خدا را قبل از آن كه كسى از اين امّت او را عبادت كند…

امام مجتبى عليه السلام :
انشدكم اللّه ايّها الرهط أتعلمون انّ الّذى شتمتموه منذ اليوم صلّى القبلتين كلتيهما وانت يا معاوية بهما كافر؟ تراها ضلالة و تعبد اللاّت والعزّى غواية, وانشدكم اللّه هل تعلمون انّه بايع البيعتين كلتيهما: بيعة الفتح و بيعة الرضوان وأنت يا معاوية باحداهماكافر و باخرى ناكث . وانشدكم اللّه هل تعلمون انّه اوّل النّاس ايماناً و انّك يا معاوية واباك من المؤلّفة قلوبهم(9).
امام مجتبى عليه السلام در مجلس معاويه خطاب به حضّار مجلس فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كسى را كه دشنام داديد از اوّلين روز به هر دو قبله نماز گزارده و تو اى معاويه ! آن روز به هر دو كافر بودى , و عمل او را گمراهى مى پنداشتى و لات و عزّى را گمراهانه مى پرستيدى ؟ شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه او در هر دو بيعت , بيعت فتح و بيعت رضوان شركت كرد و تو اى معاويه در يكى از آنها كافر و در ديگرى عهد شكن بودى ؟ شما را به خدا سوگندمى دهم آيا مى دانيد او در دعوت به ايمان به خدا نخستين پاسخ دهنده و تو و پدرت اى معاويه از مؤلّفة قلوبهم بوديد. جمؤلّفة قلوبهم افراد غير مسلمانى بودند كه رسول خدا(ص ) براى نرم كردن دلِ آنها نسبت به اسلام از غنائم و زكوات سهمى به آنهامى داد.

امام مجتبى عليه السلام :
فلمّا بعث اللّه محمّداً النبوّة واختاره للرّسالة وانزل عليه كتابه ثمّ امره بالدّعاء الى اللّه ,فكان ابى اوّل من استجاب للّه و لرسوله , و اوّل من آمن و صدّق اللّه و رسوله و قدقال الله فى كتابه المنزل على نبيّه المرسل : افمن كان على بيّنةٍ من ربّه و يتلوه شاهدمنه , فجدّى الذى على بيّنةٍ من ربّه , وابى الّذى يتلوه و هو شاهدٌ منه …(10).
امام مجتبى در ضمن خطبه اى فرمود: وقتى كه محمّد(ص ) به پيامبرى مبعوث گرديد وخداوند او را به رسالت برگزيد و كتابى را بر وى فرو فرستاد سپس او را مأموردعوت به حق كرد. پدرم اوّل كسى بود كه به او ايمان آورد و خدا و رسولش راتصديق كرد و خداوند در كتابى كه بر رسولش نازل نمود فرمايد: افمن كان على بيّنةٍمن ربّه و يتلوه شاهد منه , جدّم رسول خدا متّكى بر بيّنه و دليل خدايى بود و پدرم على كه دنباله رو او بود شاهد و گواهش بود…

پى نوشت ها:
1 شرح ابن ابى الحديد, ج 2 ص 451
2 سيرهء زينى دحلان , ج 1 ص 188
3 جمع الجوامع , ج 6 ص 398
4 مجمع الزوايد هيثمى , ج .9 ص 102
5 اسدالغابة, ج 4 ص 18
6 تاريخ طبرى , ج 2 ص 213
7 ابن مزاحم , كتاب صفّين , ص 100
8 خصائص نسايى , ص 3
9 شرح ابن ابى الحديد, ج 2 ص 101
1 ينابيع المودّة, ص 482

 

/

دانستنى هايى از قرآنعلي، يا رمحمد

 

دانستنى هايى از قرآن
على, يار محمد

 


 

هو الذى ايدك بنصره و بالمومنين(سوره انفال, آيه 62)
اوست خدائى كه تو را تاييد كرد, با ياورى خودش و با يارى مومنان (على عليه السلام)
آيات زيادى در قرآن مجيد آمده كه شإن نزولش اميرالمومنين عليه السلام است و كتابهاى فريقين (سنى و شيعى) مويد اين مطلب است. برخى از اين آيات را تمام مسلمانان پذيرفته اند مانند آيه ولايت ((انما وليكم الله و رسوله…)) كه در اين آيه, صيغه جمع آمده است و مقصود فقط على عليه السلام است.
آيات ديگرى نيز وجود دارد كه در باره حضرت امير نازل شده و مفسرين اهل بيت هم بر آن صحه گذاشته اند مانند:
1 ـ ((من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه…)).
2 ـ ((ا جعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر.
..))
3 ـ ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا)).
4 ـ ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه)).
5 ـ ((ا فمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون))
و آياتى وجود دارد كه تنها شيعيان آنها را در تفاسيرشان نقل كرده اند و بسيار زياد است كه در اين خلاصه نمى گنجد.
آيه اى كه اين ماه به يمن و بركت ميلاد حضرت امير عليه السلام انتخاب كرديم, كمتر خوانندگان عزيز بر محتواى آن آگاهند و كمتر در مجامع عمومى مطرح شده است و اين نيز از آياتى است كه هرچند به صيغه جمع آمده, اما مقصود از مومنينى كه مورد نظر آيه است و پيامبر را تاييد مى كنند فقط يك نفر است و او على عليه السلام مى باشد.
در اين آيه خداوند و اميرالمومنين پيامبرش را مورد تاييد قرار مى دهند. اگر اين مطلب را منحصرا شيعيان مى گفتند, چندان اهميتى نداشت ولى جالب اينجا است كه شيعه و سنى بر اين امر تاكيد دارند و اين بر حقانيت على و مكتب انسانسازش مى افزايد و شيعيان و محبانش را دلگرمتر مى كند.
حافظ ابن عساكر از مورخين مشهور اهل سنت در تاريخش (كه به نام تاريخ ابن عساكر معروف است) طى روايتى از ابوهريره نقل مى كند كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: ((مكتوب على العرش لا اله الا الله وحدى لا شريك لى, و محمد عبدى و رسولى ايدته بعلى, و ذلك قوله عز و جل فى كتابه الكريم (هو الذى ايدك بنصره و بالمومنين) على وحده)).
بر روى عرش نگاشته شده است: نيست خدائى جز الله, واحد احدى هستم كه هيچ شريك و انباز ندارم و محمد بنده ام و پيام رسانم مى باشد و من او را به على تاييد كردم و اين است راز سخن حق در قرآن كريم كه مى فرمايد: ((هو الذى ايدك…)) على به تنهائى مطرح است.
اين روايت را كنجى شافعى در كفايه اش (ص 110) و سيوطى در تفسير در المنثورش (3 – 199) از ابن عساكر نقل كرده اند و قندوزى در ينابيع الموده اش (ص94) از ابوهريره و ابن عباس نقل نموده است.
خطيب بغدادى در تاريخش (11 – 173) از انس بن مالك نقل مى كند كه پيامبر فرمود: هنگامى كه به معراج رفتم بر ساق عرش ديدم نوشته است: ((لا اله الا الله, محمد رسول الله, ايدته بعلى, نصرته بعلى)) خدائى نيست جز الله, محمد رسول خدا است, او را به على تاييد كردم, او را به على يارى دادم.
در كنزالعمال (6 – 158) از جابر نقل كرده كه پيامبر(ص) فرمود: ((مكتوب فى باب الجنه قبل ان يخلق الله السموات والارض بالفى سنه : لا اله الا الله, محمد رسول الله, ايدته بعلى)) بر روى بهشت قبل از خلقت آسمانها و زمين به دو هزار سال نوشته شده: لا اله الا الله, محمد رسول الله, او را به على تاييد نمودم. و همين را حافظ هيثمى در مجمعش (9 – 121) و سيوطى در خصائصش (1 – 7) نقل كرده اند.
و هم چنين همدانى در ((موده القربى)) از على عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا(ص) فرمود: يا على! من نامت را در كنار نام خودم در چهار موضع يافتم: شب معراج هنگامى كه به بيت المقدس رسيدم, بر روى سنگى ديدم نوشته شده : ((لا اله الا الله, محمد رسول الله, ايدته بعلى وزيره)). و هنگامى كه به سدره المنتهى رسيدم بر آنجا ديدم نوشته شده : همانا من الله هستم كسى جز من آفريدگار نيست, محمد برگزيده ام از ميان آفريدگانم است, او را به وزيرش على تاييد كردم و بوسيله او ياريش دادم. و هنگامى كه به عرش پروردگار جهانيان رسيدم, ديدم بر ستونهايش نوشته شده:
همانا من الله هستم و خدائى جز من نيست, محمد حبيبم از ميان آفريدگانم است, او را به على وزيرش تاييد كردم و يارى رساندم و هنگامى كه به بهشت رسيدم , ديدم بر سر در بهشت نوشته شده : ((لا اله الا الله, محمد حبيبى من خلقى, ايدته بعلى وزيره و نصرته به)). شيعيان على! دل خوش بداريد كه روايتها را اهل سنت در كتابهايشان نوشته اند و كسى نتوانسته است مطلبى را كه خداوند بر روى عرش و بر سدره المنتهى و بر در بهشت نگاشته, پنهان بدارد. بشارتتان باد به پيروى على و مباركتان باد ميلاد با سعادت على عليه السلام.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
حماس: هيچ كس حق ندارد به نام فلسطين به دشمن امتياز بدهد.
هند پيشنهاد سازمان كنفرانس اسلامى براى برگزارى همه پرسى در كشمير را رد كرد. (18/4/79)
سفير سودان: ما طرفدار نوگرايى در چارچوب اصول اسلام هستيم.(21/4/79)
احزاب و گروههاى فلسطينى: اجلاس كمپ ديويد توطئه اى براى نابودى آرمان فلسطين است.(22/4/79)
سيد محمد حسين فضل الله: كمپ ديويد خطرناكترين طرح براى نابودى آرمان فلسطين است.(25/4/79)
ژنرال مشرف مواد اسلامى قانون اساسى پاكستان را احيا كرد.(27/4/79)
احزاب مذهبى پاكستان از احياى مواد اسلامى قانون اساسى استقبال كردند. (28/4/79)
رئيس سازمان كنفرانس اسلامى طى يك بيانيه: هيچ فرد يا گروهى نمى تواند بر سر بيت المقدس قبله اول مسلمين معامله كند.
رهبران حماس خواستار خروج عرفات از كمپ ديويد شدند.(4/5/79)
شيخ صبرى مفتى بيت المقدس: شكست مذاكرات كمپ ديويد شكست امريكا بود. (6/5/79)
حماس: منافع امريكا را در جهان اسلام به مخاطره خواهيم انداخت.(8/5/79)
دولت تركيه كارمندان مذهبى را از كار اخراج مى كند.(9/5/79)
دكتر رمضان عبدالله دبير كل جهاد اسلامى فلسطين: همه فلسطين بايد به مسلمين بازگردانده شود, بحث فقط بر سر بيت المقدس نيست.(9/5/79)
وليعهد عربستان: بيت المقدس متعلق به مسلمانان است و هيچ كس حق تصميم گيرى در اين باره راه ندارد.(11/5/79)
دولت اجويت 43 اسلامگرا را از ارتش اخراج كرد.(13/5/79)
دو ژنرالى كه زمينه بركنارى اربكان نخست وزير اسلامگراى تركيه را از قدرت فراهم كرده بودند ترفيع درجه گرفتند.(16/5/79)

داخلى
رهبر انقلاب: صدا و سيما بايد به سرعت كيفيت برنامه هاى خود را ارتقا دهد.
رسول منتجب نيا به 800 هزار تومان جزاى نقدى بدل از حبس محكوم شد.
رهبر انقلاب: گسترش كمى صدا و سيما بس است, كيفيت و نظارت را افزايش دهيد.
رئيس جمهور: ايران اسلامى راه امام را ادامه مى دهد و در مقابل هيچ يك از كشورهاى سلطه گر سر تعظيم فرود نمىآورد.(18/4/79)
طرح ايجاد آشوب در ايران به شوراى امنيت ملى آمريكا تسليم شد.
جمعى از نمايندگان مجلس: مجلس ششم مصوبه اى خلاف اسلام و مصالح ملت نخواهد داشت.
كشتى گيران جوان ايران بر سكوى دوم جهان ايستادند.(19/4/79)
رهبر انقلاب طرح آمريكا براى فروپاشى نظام جمهورى اسلامى را افشا كردند.
رهبر انقلاب: خاتمى, گورباچف و ايران, شوروى نيست.
رئيس جمهور پيش از ظهر امروز با بدرقه رئيس دفتر مقام معظم رهبرى عازم آلمان شد. (20/4/79)
سرتيپ نظرى در واقعه كوى دانشگاه بى گناه شناخته شد.
خاتمى از اروپا خواست جلوى فعاليت تروريستها را بگيرد.
سه كارمند وزارت اطلاعات به خاطر ارائه اسناد طبقه بندى شده به مطبوعات بازداشت شدند.
پليس تركيه در تهاجم وحشيانه 200 ايرانى را بازداشت كرد.
تاج زاده: نوار فرشاد ابراهيمى را شيرين عبادى به دفتر من آورد.
رئيس مجلس: اميدوارم رهنمودهاى رهبرى سرلوحه كار مسئولان قرار گيرد.
تاج زاده در رابطه با پرونده نوارسازى به دادگاه احضار شد.(22/4/79)
سازمان ديدبان حقوق بشر كمكهاى مالى خود به 23 نويسنده در سال 2000 را منتشر كرد. (25/4/79)
17 متهم آشوب سال گذشته دانشگاه تبريز به جرم خود اعتراف كردند.
دومين آزمايش موشك دوربرد ((شهاب 3)) با موفقيت انجام شد.
محاكمه محسن رهامى و شيرين عبادى به عنوان متهمان پرونده نوارسازى آغاز شد. (26/4/79)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى شوراى اسلامى شهر تهران: شوراها فارغ از گرايش هاى جناحى به فكر حل مشكلات مردم باشند.(28/4/79)
رهبر انقلاب: شوراى نگهبان بايد با ايجاد يك تشكيلات قومى همواره آماده انجام وظايف قانونى خود باشد.(79/4/29)
فرمانده كل قوا رئيس جديد ستاد مشترك سپاه پاسداران را منصوب كردند.
سخنگوى وزارت خارجه: دولت عراق مسئول اقدامات تروريستى منافقين است. (30/4/79)
جشن فارغ التحصيلى 110 حافظ خردسال قرآن در قم برگزار شد.
رسيدگى به پرونده نوارسازان با درخواست وزارت اطلاعات آغاز شد.(1/5/79)
اجلاس جهانى پيروان اهل بيت با حضور جوانان 50 كشور در تهران آغاز به كار كرد.(2/5/79)
رهبر انقلاب در اجتماع عظيم مردم اردبيل: هر كس با فقر, فساد و تبعيض مبارزه كند, مردم او را يارى خواهند كرد.
رهبر انقلاب: اصلاحات واقعى مبارزه با فقر, فساد و تبعيض است.(4/5/79)
رهبر انقلاب: آمريكا و هيچ قدرت ديگرى قادر به جلوگيرى از حركت نظام اسلامى نيستند. (5/5/79)
رهبر انقلاب در اجتماع مردم مشكين شهر: برخى جناح ها نمى گذارند دولت براى حل مشكلات مردم برنامه ريزى كنند.
خاتمى نامزدى خود را براى رياست جمهورى دوره آينده اعلام كرد.
رهبر انقلاب: امروز پرداختن به امور جناحى و مسائل غير از مشكلات مردم خيانت به نظام اسلامى است.(6/5/79)
خاتمى: بيشترين كمبود مالى در آموزش و پرورش است اما بايد شكيبا بود(6/5/79)
دومين عامل آشوب هاى خيابانى تيرماه 78 به آمريكا گريخت.(9/5/79)
دولت اجراى دستور رهبر انقلاب براى مبارزه با فقر, فساد و تبعيض را در اولويت قرار داد.
ولايتى: هيچ تصميمى براى ورود به رقابت هاى انتخابات رياست جمهورى ندارم.
همزمان با ((روز اهداى خون)), رئيس جمهور, اعضاى دولت و رئيس مجلس خون اهدإ كردند.(10/5/79)
پرونده استخدام جديد در ادارات دولتى بسته شد.
وزارت ارشاد به 15 نشريه به خاطر چاپ تصاوير چهره هاى سينمايى رژيم طاغوت و هنرپيشه هاى غربى اخطار كتبى كرد. (11/5/79)
دانشجويان ايرانى در مسابقات جهانى رياضى 6 مدال كسب كردند.
15 تن از اشرار مسلح در خراسان به هلاكت رسيدند.(12/5/79)
رهبر انقلاب: مشكلات جوانان با حرف و شعار حل نمى شود, بايد راههاى عملى ارائه كرد.
عماد باقى به جرم اهانت به قرآن, مقدسات اسلامى و نشر اكاذيب به 7/5 سال زندان محكوم شد.
600 مدرسه توسط افراد خير به آموزش و پرورش اهدا شد.(13/5/79)
سفر رئيس جمهور به استان كردستان آغاز شد. (15/5/79)
مجلس با حكم رهبر انقلاب طرح تغيير قانون مطبوعات را كنار گذاشت.
كروبى: طبق قانون اساسى حكم ولى فقيه را اجرا كرديم.
يوسفى اشكورى به اتهام اقدام عليه امنيت ملى و انكار مسلمات دين روانه زندان شد. (16/5/79)

خارجى
سازمان ملل : آمريكا و فرانسه در قتل عام 500 هزار رواندايى دست داشته اند.
عرفات براى امضاى طرح ننگين كمپ ديويد دوم با رژيم صهيونيستى به آمريكا فراخوانده شد.(18/4/79)
رئيس رژيم صهيونيستى به خاطر رسوايى مالى مجبور به استعفا شد.
مردم سوريه بشار اسد را به عنوان رئيس جمهور خود برگزيدند.(21/4/79)
دومين روز اجلاس كمپ ديويد بدون هيچ توافقى پايان يافت.(79/4/23)
حكم بازداشت رئيس جمهور سابق اكوادور صادر شد.
نماينده فرانسه در سازمان ملل از عملكرد آمريكا در صحنه هاى بين المللى انتقاد شديد كرد. (25/4/79)
مسكو از استقرار جنگجويان چچن در مرز داغستان خبر داد.
مشاور آلبرايت در تفليس: واشنگتن حاضر است هزينه برچيدن پايگاههاى روسيه در گرجستان را بپردازد.
هزاران نفر از مردم ژاپن خواستار اخراج نظاميان آمريكايى از اين كشور شدند.
شركت هاى سيگارسازى آمريكا به پرداخت 145 ميليارد دلار غرامت محكوم شدند. (26/4/79)
بشار اسد: بازپس گيرى ((جولان)) اولويت ملى سوريه است.(28/4/79)
طى چهل سال گذشته, آمريكا براى فروپاشى شوروى 11 هزار ميليارد دلار هزينه كرد.
مردم اردن هر روز پرچم رژيم صهيونيستى را لگد مال مى كنند.
احزاب اردنى, لبنانى و فلسطينى اجلاس كمپ ديويد را محكوم كردند.(29/4/79)
زياده خواهى رژيم صهيونيستى مذاكرات كمپ ديويد را به بن بست كشاند. (30/4/79)
لبنان بخشى از خاك خود را از رژيم صهيونيستى پس گرفت.(1/5/79)
مقاومت مردم افغانستان در برابر سربازگيرى اجبارى طالبان 15 كشته بر جاى گذاشت.
حساب هاى بانكى نواز شريف مسدود شد.
خارطوم: امداد رسانان خارجى زير پوشش كمك غذايى شورشيان جنوب را مسلح مى كنند.
انفجار بمب در پاكستان 37 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.(3/5/79)
فرماندهان چچن روسيه را به حمله عليه مراكز صنعتى و نظامى تهديد كردند. (4/5/79)
كمپ ديويد دوم شكست خورد.
هواپيماى مسافرى كنكورد با 109 سرنشين بر فراز يك هتل در پاريس سقوط كرد.
شخصيت هاى فلسطينى و اردنى خواستار محاكمه فلسطينى هاى شركت كننده در كمپ ديويد شدند.(5/5/79)
لبنان به خاطر اشغال 22 ساله جنوب لبنان از رژيم صهيونيستى درخواست غرامت مى كند.
وزير دفاع روسيه به ناتوانى مسكو در سركوب جنگجويان چچن اعتراف كرد. (8/5/79)
لندن به مركز عتيقه هاى دزدى جهان تبديل شده است.
كلينتون به كنگره جهانى يهوديان براى آزادسازى 10 جاسوس يهودى در ايران قول داد.(9/5/79)
مواضع روسها طى 24 ساعت گذشته 11 بار هدف حملات جنگجويان چچن قرار گرفت. (10/5/79)
دو كره بر سر بازگشايى دفاتر ارتباطى خود به توافق رسيدند.
پوتين 10 ژنرال بلند پايه ارتش روسيه را از كار بركنار كرد.
موشه كاتزاو (موسى قصاب) رئيس جمهور رژيم صهيونيستى شد.(11/5/79)
آلمان به 400 مزدور اسرائيل پناهندگى داد. (12/5/79)
حزب سبزهاى فرانسه ژاك شيراك را به فساد مالى متهم كردند.
بوش رسما نامزد جمهوريخواهان در انتخابات رياست جمهورى آمريكا شد. (13/5/79)
نامزد جمهوريخواهان (بوش) از زمامدارى 8 ساله كلينتون انتقاد شديد كرد.
يك مقام آمريكايى به سمت مشاور عالى شواردنادزه منصوب شد.(15/5/79)
ارتش تركيه: براى پيوستن به اتحاديه اروپا همكارى با اسرائيل را گسترش مى دهيم. (16/5/79)

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

معنى صلوات
استاد علامه طباطبايى مى فرمودند: معناى صلوات بر محمد و آل محمد(عليهم السلام) اين است كه خدايا رحمتت را بر آنان فرو فرست كه از آنان به ما برسد, اگر بخواهد رحمتى ببارد ابتدا بر اين خاندان مى بارد و سپس به ديگران مى رسد.
(حكمت عبادات , آيه الله جوادى آملى)

چهره نورانى ولايت
ابوبصير نقل مى كند كه : وقتى بنده مومن وارد قبر و برزخ مى شود, شش چهره نورانى نيز با او وارد مى شوند كه يكى طرف راست ديگرى طرف چپ , سومى روبرو, چهارمى پشت سر , پنجمى نزديك پاهاى او و ششمى كه از همه نورانى تر است بالاى سر او مى ايستد.
اين شش صورت از هر طرفى كه بخواهد حادثه اى متوجه اين مومن شود از او حمايت مى كنند.
سپس معارفه اى بين اين شش صورت واقع مى شود: آن كه از همه نورانى تر است از ديگران مى پرسد كه شما كيستيد؟ آن نور كه سمت راست مومن قرار دارد مى گويد: من نماز او هستم , صورت طرف چپ مى گويد: من زكات او هستم , نور پايين پا مى گويد: من نيكى هاى او هستم كه در حق برادران دينى خود انجام داده , صورت نورانى روبرو مى گويد: من روزه او هستم , و نورى كه پشت سر اوست مى گويد: من حج و عمره او هستم. و سپس اين پنج صورت نورانى از صورتى كه بالاى سر مومن ايستاده مى پرسند تو كيستى؟ مى گويد: من ولايت خاندان پيغمبرم ((انا الولايه لال محمد صلوات الله عليهم اجمعين)). (اين است حكمت داشتن ولايت اهل بيت)
(بحار الانوار,ج 6, ص 234)

حفظ دين
خداى سبحان عده اى را تهديد كرده مى فرمايد: من از دينم حمايت مى كنم و دست از آن برنمى دارم شما توفيق اجراى اين فيض را نيافتى به دست ديگرى انجام خواهم داد ((ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لايكونوا امثالكم)).
و لذاست كه داشتن چنين روحى بلند را به انسان توصيه مى كنند كه به خدا عرض كند:
((واجعلنى ممن تنتصر به لدينك و لاتستبدل بى غيرى))1 خدايا تو كه دينت را حفظ مى كنى ممكن نيست دست از آن بردارى , توفيق بده تا دين تو به دست من زنده شود, نه اين كه ديگران دين تو را زنده كنند و من كنار سفره دين بنشينم. بگذار, نماز و روزه به دست من و با خون من زنده شود كه ديگران ميهمان من باشند, نه اينكه ديگران بجنگند و خون بدهند و دين را احيا كنند و من نماز بخوانم و روزه بگيرم.
(1) مفاتيح الجنان ـ دعاى سيزدهم اعمال شبهاى ماه رمضان

زدن فرشتگان
در قرآن كريم آيات متعددى وجود دارد كه مى فرمايد: فرشتگان , هنگام مرگ به صورت و پشت عده اى مى زنند!. مرحوم آيت الله شاه آبادى استاد حضرت امام (ره) مى گويد: گروهى كه هنگام مرگ, مضروب فرشتگان واقع مى شوند كسانى هستند كه در دنيا كارى را فراهم و تحصيل نكردند. ملائكه اى كه موكل دنيا هستند محكم به پشت او مى زنند كه وقتت در دنيا تمام شده , از اين جا بيرون برو. فرشتگانى كه موكل آن عالم اند مى بينند اين شخص با دست خالى و روى سياه مىآيد, به صورت او مى زنند كه عمرى در دنيا بودى چرا با دست خالى آمدى (يضربون وجوههم و ادبارهم)
(شذرات المعارف , ص 64)

نوح شيخ الانبيإ
حضرت نوح يكى از پيامبران اولواالعزمى است كه پس از حضرت آدم سكان هدايت بشر را به دست گرفت و حدود 10 قرن انسان ها را به مبدا و معاد فرا خواند.
مرد شامى از اميرالمومنين عليه السلام در مورد نام حضرت نوح سوال كرد؟
حضرت فرمود: نامش سكن بود و چون 950 سال مردم را به خدا دعوت كرد و جز عده كمى كسى به او ايمان نياورد چون اين مدت را بر گمراهى قومش گريست و اندوه خورد او را نوح ناميدند.
( لازم به ذكر است كه طبق نقل بيشتر مفسرين در اين مدت تنها هشتاد نفر به نوح ايمان آوردند و بقيه او را استهزإ مى نمودند.)
در قرآن مجيد 43 بار نام او آمده و حدود 114 آيه از آيات قرآن در باره شخصيت و دعوت او روشنگرى نموده است).
(بحارالانوار, ج 11, ص 286)

ابراهيم خليل الرحمن
ابراهيم دومين پيامبر اولواالعزم و داراى شريعت جهانى و از نسل نوح است . او از جانب خداوند به خليل الله ملقب گشت . داستان زندگانى و دعوت او در بيش از 180 آيه آمده و نامش 69 بار در خلال آيات قرآن ذكر شده است . او مبتكر و پيشتاز اقسام برائت و اظهار بيزارى از كفر و كافران است . عبدالله ابن عباس چنين مى گويد: (( ابراهيم اولين كسى بود كه از ميهمان پذيرايى كرد.
نخستين كسى بود كه با شمشير مبارزه كرد. نخستين كسى بود كه مناسك حج را به پا داشت . او نخستين كسى است كه در راه خدا قربانى كرد. اولين كسى است كه براى خدا مهاجرت كرد. اولين پيامبرى است كه خدا مردگان را براى او زنده كرد. اولين كسى است كه كفش پوشيد. و نخستين كسى است كه غنائم را تقسيم كرد.
(قصص الانبيإ ثعلبى , ص 86 ـ87)

صدرالمتالهين مى گويد:
انسانى كه محصول عمر او ساختن يك قصر و تهيه كردن يك سلسله امور مادى و مالى باشد, هرگز ترقى نمى كند . شاخه هاى درختى كه بالا آمده فرع درخت است نه اصل آن. اصل , كه دهان و چشم و ريشه و مغز و سر آن است , در گل فرو رفته است . همين گونه انسانى كه در طبيعت فرو رفته و دل به گل داده و تمام همتش آن است كه از زمين در بياورد و زمين را مزين كند. مانند درختى است كه تمام عمق فكرش به درون خاك رفته و پاهاى او چون شاخه بالا آمده باشد. كجا او ترقى دارد , خاكى را روى خاكى انباشته , هرچه بيشتر به گل فرو برود شاخه ها و فرع آن بيشتر است.
(شما انسانيد, مانند فرشته باشيد نه چون درخت )
(تفسير صدرالمتالهين, ج 1 , ص 117)

غذاى ساده
روزى على (عليه السلام)به باغبانش فرمود: غذايى دارى ؟ عرض كرد : غذاى ساده اى دارم كه شايسته شما نيست , از كدويى بى روغن غذايى تهيه كرده ام . فرمود: حاضر كن ! حضرت دستها را شست و از آن غذا ميل فرمود, سپس به شكم خود اشاره كرد و فرمود: شكمى كه با اين غذاى ساده سير شود! بدا به حال كسى كه شكم او وى را به آتش ببرد.
(الكنى والالقاب , ج 3, ص 138)

حق مومن بر مومن
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: مومن بر گردن برادر مومن خود هفت حق دارد كه از سوى خدا واجب شده است:
1ـ در پيش او احترامش كند.
2ـ در دل محبت او را داشته باشد.
3ـ در مال خود مساوات نسبت به او داشته باشد.
4ـ غيبت او را حرام شمارد.
5 ـ هنگام بيمارى به عيادتش برود.
6ـ پس از مرگ , در تشييع جنازه او شركت كند.
7ـ پس از فوت , جز خير و نيكى در باره اش نگويد.
(بحارالانوار, ج 71, ص 222)

مصافحه يا دست دادن
دست دادن دوستىآور, كدورت زا و مهرآفرين است . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه دو برادر دينى به هم مى رسند و باهم دست مى دهند, خداوند با نظر رحمت به آنان مى نگرد و گناهانشان آن سان كه برگ درختان مى ريزد فرو مى ريزد تا آنكه آن دو از هم جدا شوند.
(اصول كافى , ج 2 , ص 183)

حسن خلق
كلام نرم , رفتار شايسته , گفتار مودبانه و جاذبه دار, تحمل فراوان و حلم و بردبارى و چهره گشاده و بشاش , از مظاهر و جلوه هاى حسن خلق است . به تعبير ديگر, وقتى محبت خود را به ديگران ببخشيد, در حوادث , صبور و شكيبا باشيد, خشم خود را فرو خورده , خويشتن دارى كنيد, بدى را با خوبى پاسخ دهيد و از خشونت و عصبانيت و بدزبانى و تحقير و توهين و تكبر به دور باشيد, داراى حسن خلق هستيد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (( ان الرجل يدرك بحسن خلقه درجه الصائم القائم ))1 گاهى انسان در سايه خوشخويى به مقام و رتبه روزه داران شب زنده دار مى رسد.
(1) ميزان الحكمه , ج 3, ص 140

محبت قلبى
محبت قلبى را بايد آشكار ساخت . علاقه , گنجى نهفته در درون است كه بايد آن را آشكار كرد تا از بركاتش استفاده برده شود. روشنترين خير و بركتش تقويت دوستيها و تحكيم آشناييها و رابطه هاست . به دستور اسلام (( هرگاه مومنى را ملاقات مى كنيد مصافحه كنيد چرا كه آن, كينه و كدورت را مى زدايد.
(ميزان الحكمه, ج 5, ص 355)

ديدار مومن
از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ) روايت است كه : هر مومنى به قصد ديدار مومن ديگر بيرون رود و او را همراه با معرفت به حقوقش زيارت كند, به پاداش هر گامش در اين راه , خداوند حسنه اى براى او مى نويسد و سيئه اى از او محو مى كند و درجه اى مى افزايد. چون در بزند, درهاى آسمان به رويش باز مى شود و چون با يكديگر ملاقات و مصافحه و معانقه كنند خداى متعال رو به فرشتگان كرده و مباهات مى كند كه : دو بنده ام را بنگريد به خاطر من با هم دوستى و ديدار مى كنند. بر من است كه از اين پس از عذاب , مصونشان دارم. و چون برگردد, فرشتگان بدرقه اش مى كنند و اگر تا شب بعد از دنيا برود , از حساب معاف مى شود.
(سفينه البحار, ج 1, ص 567)

حسن همجوارى
حسن جوار تنها به اين نيست كه اذيت و رنجى به همسايه نرسانيم . گاهى تحمل سختيها و ناملايماتى كه از سوى او برايمان پيش مىآيد, مصداق اين حسن همجوارى است . اگر بخواهيم روابط از هم نگسلد بايد صبور بود. امام كاظم (عليه السلام ) فرمود: حسن جوار و همسايه خوب بودن تنها آزار نرساندن نيست , بلكه آن است كه بر اذيت همسايه صبور و بردبار باشى.
(كافى , ج 2, ص 667)

دلجويى از بيمار
دلجويى از يك بيمار و خانواده اش با رعايت حق همسايگى و حق رئيس , جاى خود دارد ولى آيا شده كه جعبه شيرينى يا پاكت ميوه اى بگيريد و به عيادت بيمارانى در بيمارستان ها برويد كه كسى را ندارند و شما را هم نمى شناسند؟ و يا به آسايشگاه رفته و سرى به فراموش شدگان خانواده بزنيد و از آنان دلجويى كنيد و يا سرى به بچه هاى يتيمى كه به دنبال دست نوازشگرى بالاى سر خود مى گردند بزنيد.
اين كار بس عظيم است و الهى ! و مايه آسانى حساب خداوند در قيامت مى گردد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) فرمود: (( عد من لايعودك و اهد من لايهدى لك ))1.
به عيادت كسى برو كه از تو عيادت نكرده است و براى كسى هديه ببر كه براى تو هديه و سوغات نياورده است.
(1) كنزالعمال , حديث 25150

 

/

داستان گرفتار شدن رژيم صهيونيستى در جنوب لبنان در چهار پرد

 

داستان گرفتار شدن رژيم صهيونيستى در جنوب لبنان در چهار پرده

 


 

داستان از بامداد روز پنج شنبه 25 / /5 2000 آغاز مى شود, روز آزادى و مقاومه در لبنان, در هياهوى شادى پيروزى لبنان و به اميد آزادى قدس و فلسطين با ادامه جهاد خستگى ناپذير و مقاومتى كه روز به روز بر حجم آن افزوده مى شود. در اين شرايط داستان گرفتار شدن رژيم صهيونيستى در جنوب لبنان را بازگو مى كنيم تا از درسها و عبرت هاى آن براى ادامه مبارزه خويش در برابر دشمن نژاد پرست صهيونيستى سود جوييم, و بتوانيم چنين پيروزيى را در فلسطين تكرار كنيم.
مطالب فوق از نوشته هاى دكتر ((احمد صدقى الدجانى)) است كه در بازگويى علل شكست رژيم صهيونيستى و پيروزى مردم مقاوم لبنان به بازگويى مختصر تاريخچه تجاوز به لبنان پرداخته است. او در مقدمه اين بررسى كه در شماره 5 ژوئن 2000 هفته نامه المجد به چاپ رسيده مى نويسد:
داستان را از كجا آغاز كنيم؟ از چه زمان جنبش صهيونيسم جنوب لبنان را به عنوان هدفى براى چپاول ها و چشم داشت هاى توسعه طلبانه خويش قرار داد؟.. نقشه اين تجاوز از كى طرح ريزى گرديد و چه زمان به اجرا درآمد؟.. از چه وقت با مشكلات و سختى مواجه گرديد؟ چگونه شد كه مجبور گرديد اولين عقب نشينى را انجام دهد؟ از چه سان دست به جنايات وحشيانه اى زد كه در تاريخ جناياتش ثبت شده است؟ و دست آخر چرا مجبور به عقب نشينى ذلت بار و اهانت آميز از جنوب لبنان گرديد؟
سوالات فوق را با توجه به نوشته هايى كه پيشتر منتشر نموده ام, در چارچوب داستانى متشكل از چهار پرده پاسخ خواهم گفت.

پرده اول
جنبش صهيونيسم از اواخر قرن نوزدهم ميلادى كه كار اشغال فلسطين را آغاز نمود, نيم نگاهى به لبنان داشت. لبنان و فلسطين پيش از سال 1916 دو اقليم مجزا تحت حاكميت دولت عثمانى قرار داشت. در حالى كه حوزه مرزى فلسطين از نظر ادارى با لبنان در منطقه سنجق مشترك بود. استان هاى نابلس و عكا با وجود آن كه در داخل فلسطين قرار داشتند اما تحت حاكميت استان بيروت قرار داشتند.
با اعلام معاهده سايكس ـ پيكو در سال 1916, خطوط مرزى بين دو مملكت تعيين گرديد تا پس از آن نوبت به اعلاميه بالفور در سال 1917 برسد, بعد از آن انگليس و فرانسه كه در جنگ جهانى اول, فلسطين و عراق و سوريه و لبنان را به اشغال خويش درآورده بودند, به نمايندگى از اين كشورها, و مرزهاى سياسى بين مناطق تحت قيموميت را مشخص ساخته و در معاهده مورخ 23 / 1 / 1920 آن را به ثبت رساندند, اين دو كشور كه پس از مدتى از اشغال استعمارگرى خود را به قيموميت تغيير نام داده بودند با تغييراتى اين مرزها و از جمله مرز فلسطين و لبنان را مشخص نمودند.
در گزارشى كه لرد بالفور به لويد جورج نخست وزير وقت بريتانيا در 26 / 6 / 1919 ارسال نمود به مد نظر قرار گرفتن اهداف صهيونيستى در ترسيم اين مرزها اشاره نموده بود. وى در اين گزارش نوشته بود: آن چه كه در اين زمينه مد نظر قرار گرفته است اعطاى آزادى عمل به سياست هاى صهيونيستى است تا بتوانند در فلسطين به پيشرفت هاى اقتصادى نايل آيند. به همين خاطر بود كه در تعيين مرزهاى شمالى فلسطين حاكميت كامل بر منابع آبى به فلسطين داده شده است. در آن تاريخ تمامى كارگزاران انگليسى موجود در فلسطين كه همگى يا صهيونيست بوده يا از هواداران انديشه هاى صهيونيستى بودند متفق القول معتقد بودند بايد مرزهاى فلسطين را طورى ترسيم نمود كه اين سرزمين كاملا از منابع آبى ليطانى, دامنه هاى جنوبى جبل الشيخ, منابع آبى دامنه غربى بلندىهاى جولان, منابع رود يرموك و اردن تسلط كافى داشته باشد.
در اين شرايط نقشه برداران مجبور شدند در راستاى تحقق اهداف صهيونيستى آنچه را كه در طول تاريخ به هم مرتبط بود را از هم جدا كنند از جمله اين موارد تقسيم 22 روستا بود كه در حد فاصل فلسطين, لبنان و سوريه قرار داشت بدين سبب بود كه دو كشور قيم (بخوانيد استعمارگر) مجبور شدند در سال 1962 براى حل مشكلات اين مناطق مرزى قرارداد حسن همجوارى با يكديگر به امضا برسانند, به هر شكل اين مرزبندى اثرات سوئى را بر ابعاد مختلف اجتماعى, اقتصادى روحى و سياسى مردم اين روستاها وارد آورد.
براساس پژوهش هايى كه در اين زمينه منتشر شده صهيونيسم تمامى تلاش خود را براى الحاق جنوب لبنان به فلسطين سرزمينى كه دولت بريتانيا قول اعطاى آن به يهوديان را داده بود به كار بست و چون در اين كار خود ناكام ماند, تغيير مرزها را به عنوان يكى از اهداف مد نظر خود تعيين نمود. به اعتقاد صهيونيست ها ((مرزهاى سياسى غشا و پوسته اى نازك و رقيق هستند كه يك رژيم را در خود احاطه كرده اند, حال اگر اين موجود رشد نموده و بزرگتر گرديد به طور حتم پوسته را خواهد شكافت تا بدين شكل به سوى سرزمين هاى اطراف خود امتداد پيدا نمايد)) از اين رو بود كه تسلط بر جنوب لبنان به عنوان يكى از اهداف توسعه طلبانه جنبش صهيونيسم قرار گرفت.

پرده دوم
داستان اين بخش از سال 1948 و پس از تشكيل رژيم صهيونيستى براى جنبش صهيونيسم توسط قدرت هاى سلطه گر آن زمان آغاز مى شود, دوره اى كه فاجعه بر سر مردم فلسطين و ملل عربى فرود آمد.
لبنان و سوريه يكى از اولين كشورهايى بودند كه در انقلاب جهانى ((كسب آزادى)) موفق شدند در سال 1945 به استقلال دست يابند, اين گونه بود كه صهيونيست ها ديوار به ديوار لبنان قرار گرفتند تا جنبش صهيونيست ها طرح هاى خود را عليه لبنان آغاز نمايد.
موشه شاريت در كتاب خاطراتش شاهراه هاى اصلى اين طرح را بيان نمود در بخشى از خاطرات به جلسه اى اشاره مى شود كه موشه شاريت به همراه بن گوريون, لاون و دايان در 1954/2/27 برگزار گرديد و مسايل مربوط به لبنان به بحث و گفتگو گذارده شد, اين در حالى بود كه همين گروه پيش از آن طرح هايى را در رابطه با اشغال سوريه و مصر هم بررسى كرده بودند, اين بار ديگر براى صهيونيست ها لازم نبود كه فعاليتهاى تجاوزكارانه خويش را با ادعاهايى چون امنيت و دفاع توجيه كنند زيرا بن گوريون پيشنهاد نمود تا از بهانه ايجاد دولتى مارونى در بخشى از لبنان و جدايى آن از اين كشور و ارتباط مستقيم با رژيم صهيونيستى استفاده شود, اين پيشنهاد موجب مناقشات و جدلهاى بسيارى در جلسه گرديد به نحوى كه شاريت ضمن رد اين پيشنهاد آن را يك پيشنهاد توخالى توصيف نموده و به برشمردن مشكلات موجود بر سر راه آن پرداخت. به هر شكل از نظر بقيه حاضران حتى يك عامل هم براى خلق چنين وضعيتى وجود ندارد.
در مقابل بن گوريون هم به شدت در مقابل انتقادات شاريت ايستادگى نموده و شاريت را يك ترسو, كم خرد و كوته بين توصيف نمود.
و در پاسخ به اعتراض شاريت مبنى بر عدم وجود بودجه كافى انجام چنين كارى گفت: بودجه اين كار تإمين مى شود حال اگر از خزانه دولت نشد آن را از آژانس بين المللى يهود خواهيم گرفت, و در پايان جلسه عنوان كرد ((به هر شكل تحولات عميقى در خاورميانه به وقوع خواهد پيوست.))
موشه شاريت در ادامه خاطراتش به بازگويى داستان اين طرح صهيونيستى عليه لبنان پرداخته و به نقل نامه اى مى پردازد كه بن گوريون آن را در همان روز و در زمانى كه به استراحتگاه خود در ((سيدى بوكر)) باز مى گشت نوشته بود, طى اين نامه بن گوريون اهداف و چگونگى تحقق اين امر را تشريح نموده و در پايان نوشته بود: ((نمى دانم آيا افرادى در لبنان داريم يا خير, ولى راه هاى متعددى وجود دارد كه مى توان از طريق آن اين طرح را به اجرا درآورد.))
شاريت نيز در پاسخى كه روز 18 / 3 / 1954 براى بن گوريون ارسال نمود به تغيير موضع خويش اذعان نمود, اين گونه غبود كه گفتگو در اين زمينه در 1954/5/16 به افسران بلندپايه و كارمندان عاليرتبه وزارتخانه هاى دفاع و امور خارجه منتقل گرديد, در اين جلسه ابتدا بن گوريون پيشنهاد خود را مطرح نمود, سپس ((دايان)) به بازگويى سناريويى كه در اين رابطه تهيه نموده بود, پرداخت. در اين سناريوى دقيق بايد يك افسر يا حتى يك ژنرال مى پذيرفت تا نقشى را كه رژيم صهيونيستى براى او ترسيم نموده ايفا نموده و خود را به عنوان ناجى لبنان معرفى كند, بعد از اين اقدام ارتش رژيم صهيونيستى وارد لبنان شده و بخشى از مناطق اين كشور را به اشغال خويش در مىآورد و دولتى هم پيمان با خود در اين منطقه تإسيس مى نمود تا در اين شرايط رژيم صهيونيستى سرزمين هاى واقع در جنوب ليطانى را هم به طور كلى در اختيار خود بگيرد.
مسإله قابل توجه اين است كه دايان به سرعت كار اجراى اين طرح را با انجام تجاوزى عليه لبنان در 1954/9/22 آغاز نمود, بهانه اين تجاوز هم عمليات تلافى جويانه در مقابل حادثه مبهمى بود كه در طبريا به وجود آمد, اين كار نيز با مخالفت و اعتراض شاريت مواجه گرديد زيرا به اعتقاد شاريت نبايد جبهه اى جديد آن هم در محورى كه از سال 1948 تا آن زمان يكى از آرامترين مرزها را تشكيل مى داد, به وجود آورد.
تنها عمليات تجاوزكارانه اى كه رژيم صهيونيستى به همراه فرانسه و انگليس عليه مصر انجام داد كمى از شدت وحدت اين عمليات هاى ايذائى در مرز لبنان كاست, اما با اين وجود دستگاه هاى اطلاعاتى رژيم صهيونيستى همچنان تحقيقات خود را براى يافتن مزدورى كه بتواند اين مهم را برايشان انجام دهد, ادامه دادند.
طرح صهيونيستى عليه لبنان با آغاز جنگ ژوئن 1967 ابعاد جديدى به خود گرفت و براساس گفته بن گوريون جنبش صهيونيسم تصميم گرفته تا زمينه را براى تغييرات قطعى در خاورميانه آماده كند به خصوص كه يكى از اصلى ترين اهداف اين جنگ تسلط بر منابع آبى جولان بود و از نظر صهيونيست ها يكى از ابعاد اين جنگ در واقع جنگ بر سر منابع آبى بود.
((ابا ايبان)) در كتاب خود ((ملتم)) و نيز در تعدادى از سخنرانى هايش چشم اندازى از اين ((خاورميانه)) را ترسيم نموده است, در تصورات ((ايبان)) خاورميانه بايد داراى مللى مختلف با كشورهاى مختلف باشد به نحوى كه مهد تمدن هاى مختلف باشد, بر اساس تصورات او بايد رژيم صهيونيستى به طور مشروع در قلب و مركز ميهن عربى حضور داشته باشد و كشورهاى ديگر نيز بر اساس طايفه اى و همانند كشورهاى بالكان تشكيل و ادامه حيات دهند.

پرده سوم
اين بخش از 14 / 3 / 1978 آغاز مى شود در اين تاريخ نيروهاى رژيم صهيونيستى در چارچوب عمليات ((ليطانى)) جنوب لبنان را به اشغال خويش درآورد. نام اين عمليات خود از ابعاد چشم داشت هاى صهيونيستى خبر مى دهند. ((غسان توينى)) در مقدمه اى براى ((اسناد سازمان ملل مربوط به فلسطين)) كه به همين نام به صورت كتابى منتشر گرديده مى نويسد: صهيونيست ها در سال 1976 با ((سعد حداد)) افسر شورشى و تشنه رسيدن به قدرت به توافق رسيدند و او را به صورت مزدورى براى خويش درآوردند, سازمان جاسوسى رژيم صهيونيستى كمك هاى شايانى براى تشكيل نيروهاى سعد حداد داد, تا اين نيروها با نام ((ارتش لبنان آزاد)) در 1979/4/8 و پس از اعلام تإسيس ((دولت لبنان آزاد)) شكل يابد.
به هر شكل نيروهاى مقاومت در مقابل هجوم صهيونيست ها به مقاومت پرداختند, نيروهاى انقلابى فلسطينى حاضر در لبنان نيز دوش به دوش گروه هاى لبنانى در اين پيكار شركت جستند.
شوراى امنيت سازمان ملل هم در 1978/3/19 قطعنامه 425 خود كه خواهان احترام به تماميت ارضى, ساختار حكومتى, حاكميت و استقلال سياسى لبنان در چارچوب مرزهاى بين المللى شده بود را صادر نمود. هم چنين شورا از رژيم اشغالگر قدس خواست تا تمامى عملياتهاى نظامى خود را متوقف نموده و از خاك لبنان عقب نشينى كند.
با وجود آن كه ايالات متحده امريكا براى حمله به لبنان به رژيم صهيونيستى چراغ سبز نشان داده بود, اما به دليل فشار افكار عمومى و محكوميت گسترده اين عمل تجاوزكارانه واشينگتن نتوانست از حق ((وتو)) براى ابطال اين قطعنامه استفاده كند ولى در مقابل تلاشى هم براى مجبور ساختن صهيونيست ها جهت اجراى اين قطعنامه هم از خود نشان نداد تا اين قطعنامه به انتظار روزى بنشيند كه ارتش رژيم صهيونيستى خود مجبور به اجراى آن گردد.
البته ايالات متحده سعى نمود تا از طريق ديپلماسى محرمانه از شدت و حدت تنش هاى به وجود آمده در اين نزاع بكاهد, از جمله شخصيت هايى كه در اين فعاليت ها شركت داشت كشيش ((جسى جكسون)) بود كه در تابستان بسيار متشنج سال 1981 به لبنان سفر نمود در حالى كه ايالات متحده مسئوليت زمينه سازى براى امضاى توافقنامه ((كمپ ديويد)) بين مصر و رژيم صهيونيستى را كه در سال 1978 ده ماه پس از سفر سادات به كنيست رژيم صهيونيستى كه در نوامبر 1977 صورت گرفته بود, به عهده گرفت. تا آن كه پس از آن و در سال 1979 مصر با رژيم صهيونيستى قرارداد صلح امضا نمود.

پرده چهارم
اين بخش هم با تجاوز ديگرى از سوى رژيم صهيونيستى به جنوب لبنان آغاز مى شود, اين بار در 5 / 6 / 1982 رژيم صهيونيستى با هدف از بين بردن مقاومت فلسطينى و سازمان آزاديبخش فلسطين درچارچوب عمليات وسيع و گسترده اى جنوب لبنان را به اشغال خويش درآورد. اين عمليات در فضايى صورت مى گرفت كه كاخ سفيد به رهبرى ((رونالد ريگان)) تنش و جنگ سرد را با اتحاد جماهير شوروى به نقطه اوج خود رسانده بود.
كاملا آشكار بود كه ايالات متحده به صهيونيست ها نسبت به اشغال تمامى جنوب لبنان تا رود ((اول)) واقع در شمال صيدا چراغ سبز نشان داده بود اما شارون وزير جنگ وقت رژيم صهيونيستى با موافقت مناخيم بگين نخست وزير وقت تانك هاى صهيونيستى را تا بخش شرقى بيروت هم به پيش راند.
مقطع زمانى تابستان 1982 كه نيروهاى مقاومت فلسطينى و لبنانى دوش به دوش هم با شجاعت در مقابل نيروهاى اشغالگر ايستادگى نمودند از مقاطع زمانى بسيار حساس در تاريخ لبنان به شمار مى رود, زيرا براى مردم اين كشور ثابت نمود كه نيروهاى مقاومت توانايى پايمردى و استقامت در برابر نيروهاى اشغالگر را دارند, با وجود آن كه حوادث و تحولات اين مقطع باعث خروج رهبران سازمان آزاديبخش فلسطين از بيروت گرديد, و به رژيم صهيونيستى اين اجازه را داده تا پايتخت يك كشور عربى را به اشغال خويش درآورند اما با اين وجود آن را مى توان بشارتى براى اولين جوانه هاى مقاومت اسلامى لبنان و عزم جوانان اين كشور براى گسترش مبارزه عليه اشغالگران صهيونيست, توصيف نمود.
اين برهه زمانى شاهد نمونه اى از جاه طلبى هايى بود كه صهيونيست ها و هم پيمان قدرتمندش ايالات متحده به دنبال اعمال آن عليه كشورهاى عربى بودند و ملاحظه گرديد كه مناخيم بگين چگونه رفتارى با ((بشير جميل)) داشته, رفتارى كه تحكم جاه طلبى از سر و روى آن مى باريد, بگين تلاش نمود تا توافقنامه ذلت بارى را به جميل تحميل كند, در اين راستا رژيم صهيونيستى و ايالات متحده دست در دست يكديگر تمامى تلاش خود را براى تحميل توافقنامه 17 / 5 / 1983 به لبنان به كار بستند تا به موجب آن لبنان تحت سلطه رژيم صهيونيستى قرار گيرد.
با امضاى اين توافقنامه موفقيت هاى طرح صهيونيستى در لبنان به نقطه اوج خود رسيد, از سوى ديگر اين عمل به منزله شوكى بود كه بر جسم نيروهاى مقاومت لبنانى و فلسطينى وارد مىآمد, اين نيروها كه سوريه را بهترين يار و ياور خويش مى ديدند با هدف برچيدن اين قرار داد ننگين وارد صحنه شدند.
در توضيح اين قرارداد همين بس كه ((شيمون پرز)) كه در آن زمان رهبرى نيروهاى رقيب دولت رژيم صهيونيستى را عهده دار بود در مصاحبه اى با يكى از شبكه هاى تلويزيونى آمريكا در مورد قرارداد گفته بود: ((اين قرار داد به ما حق پرواز در آسمان لبنان, حق فرود در ساحل جنوبى لبنان, حق تبديل نمودن شبه نظاميان ((سعد حداد)) به لشكرى تحت امر رژيم صهيونيستى و نيز حق بازرسى امنيتى هر منطقه از لبنان را به ما مى دهد)).
با بسيج نيروهاى مقاومت لبنان براى مقابله با اين توافقنامه ننگين بود كه محور مختصات طرح صهيونيستى رو به نزول نهاد, تا هر روز ابعاد جديدترى از گرفتار شدن رژيم صهيونيستى در جنوب لبنان براى اين رژيم و جهانيان آشكار گردد.
شايد بارزترين درسى كه مى توان از اين نگاه گذرا گرفت, اين است كه چشم داشت صهيونيست ها به لبنان از همان اوان يورش به فلسطين به وجود آمد, ابتدا نيروهاى استعمارگر پيشين براى اجراى طرح هاى صهيونيستى به يارى صهيونيست ها شتافتند تا پس از آن قدرت استعمارگر آمريكا اجراى بقيه اين طرح ها را به عهده گيرد كه البته در اين راستا سال 1983 اوج اين اقدامات را شاهد بود, پس از آن با قدرت يافتن و گسترش عمليات ضد صهيونيستى نيروهاى مقاومت مزد پايمردى و ايثارگرى خويش را گرفت.
سال ها پيش نيروهاى ارتش اشغالگر صهيونيستى با انواع سلاح و تجهيزات و با زرادخانه اى متحرك از زمين و دريا و هوا, لبنان مظلوم را آماج حملات وحشيانه خود قرار دادند. اما به خواست خداوند متعال جنبشى مبارز و جهادگر به نام مقاومت اسلامى شكل گرفت تا تمامى معادلات صهيونيستى و حاميان امريكايى آنها را نقش بر آب سازد.
اين جنبش تشكل از قشر وسيعى از جامعه بود. دانشآموز, دانشجو, استاد, كارگر, كشاورز, دكتر, مهندس و… ديگر همه اقشار به صف مقاومت پيوستند. فقير و غنى, باسواد و بى سواد, زن و مرد, پير و جوان و حتى نوجوانان.
در طول سال هاى مقاومت از ميان اين عزيزان, 1276 نفر به قافله سرخ شهدا پيوستند و مانند كبوترى خونين بال از ميان ما پركشيدند.
اما خون آنان مانند رودى خروشان در رگ هاى لبنان به حركت درآمد و جان تازه اى به اين كشور مظلوم و جنگزده بخشيد.
در سال 1361 شمسى هنگامى كه بيشتر نيروها در برابر ارتش تا بن دندان مسلح دشمن عقب نشستند, جوانان حزب اللهى با الهام گرفتن از امام خمينى و ابراز وفادارى به خط ولايت فقيه, سلاح در دست گرفته و غاصبان و اشغالگران را مورد يورش قهرمانانه خود قرار دادند. و به اين ترتيب اولين شعله مقاومت ضد صهيونيستى در قالب جنبش حزب الله برافروخته شد.
از اين پس رزمندگان مقاومت خواب را از چشمان دشمن ربودند و آنان را در همه جا مورد حمله رعدآساى خود قرار مى دادند. تا جايى كه نيروهاى دشمن يا كشته مى شدند, يا زخمى و يا روانى!!
البته نيروهاى تل آويو نيز بيكار ننشستند با ايجاد زندان ها و شكنجه گاه هايى در خيام و انصار, دست به بازداشت و شكنجه رزمندگان مقاومت زدند. اما اين اقدامات مذبوحانه نه تنها خللى در اراده پولادين رادمردان وارد نكرد, بلكه بر عكس عزم آنان را جزم ساخت و در نهايت منجر به تشكيل گروه هاى شهادت طلب يا استشهادى گرديد كه اين يكى پشت دشمن را آن چنان شكست كه تل آويو ديگر نتوانست از زير بار آن كمر راست كند.
مدتى بعد نيروهاى صهيونيست تا حدود زيادى از جنوب لبنان عقب نشستند و مزدوران لحد را به عنوان يك سپر دفاعى يا به عبارت بهتر گوشت دم توپ در برابر غيور مردان حزب الله قرار دادند. و چون ديگر تاب جنگ رودررو با حزب اللهى ها را نداشتند به توپخانه و بمباران هوايى روى آوردند, سيم خاردار كشيدند, استحكامات جديد ساختند و ميادين مين برپا كردند تا به اصطلاح شهرك هاى شمال فلسطين اشغالى را به منطقه اى ايمن بدل سازند.
ولى باز هم در اين طرح ناكام ماندند, چرا كه مقاومت سلاحى جديد و كارآمد به نام كاتيوشا را به ميدان آورد. سلاحى كه پس از شليك چند گلوله اش توانست صهيونيست هاى خوش خيال را با دست لرزان به پناهگاه ها بفرستد.
مقاومت لبنان تا آن جا ادامه يافت كه سرانجام نيروهاى ارتش صهيونيستى با خفت و خوارى پايگاه هاى خود در جنوب لبنان را تخليه كردند و در اصل از سرزمين مقاوم لبنان پا به فرار گذاشتند. آرى, سرانجام سال ها مقاومت, ايثار, فداكارى و از خودگذشتگى به ثمر نشست و لبنان از لوث وجود صهيونيست ها پاك شد. اما ياد و خاطره 1276 لاله سرخ مقاومت تا ابد در اذهان باقى خواهد ماند و هرگز فراموش نخواهد شد.
والسلام
نقل از نداى مقاومت)

/

فقيه عارف سيدابوالقاسم دهكردى

 

فقيه عارف سيدابوالقاسم دهكردى
(از مشايخ اجازه روايت امام خمينى ـ قدس سره ـ )

غلامرضا گلى زواره

 


 

نويد پر اميد
گروهى از سادات محترم حسينى از گذشته هاى دور در شهر كرد كنونى, كه نام قديمش دهكرد بود, رحل اقامت افكنده بودند. سيدمحمد ابراهيم دهكردى در زمره اين افراد به شمار مى رفت و به جهت شرافت نسبى و از آن رو كه از تبار مشعلداران نور و حكمت بود و با زهد و پروا پيشگى روزگار مى گذرانيد, مورد احترام مردم آن ديار بود.
ماه رجب براى سيد محمد حرمت و فضيلت ويژه اى داشت و به توصيه اجداد طاهرش در اين ايام به روزه دارى, ذكر و دعاى بيش ترى مى پرداخت و با اين برنامه, روح و روان خويش را در جويبار معنويت شست و شو مى داد. چقدر برايش قرين با لذت روحانى و بهجت قلبى بود كه اعمال اين ماه را به جاى آورد و با گرامى داشت رجب و شعبان ـ كه دوران استغفار, توبه و عبادت است ـ به استقبال ماه با بركت رمضان برود. در روز شنبه, غره رجب سال 1272هجرى شوق و هيجان سيدمحمد ابراهيم زايدالوصف شد, زيرا در اين روزخجسته صاحب فرزندى شد كه به نام جدش, او را ابوالقاسم ناميد.(1)
پدر, از همان ايام كه ابوالقاسم كودكى بيش نبود, در انديشه آينده اى پربار براى او بود تا در سايه تلاش و پرورش هاى اخلاقى, طريق هدايت را در نورديده, به سوى كمال گام بردارد و به نشر حقايق اسلامى مبادرت ورزد. پرورش يافتن در دامان مادرى متدين و پدرى پرهيزگار و خوش خو, نخستين مكتب تربيتى ابوالقاسم بود. او در اين فضاى باصفا در كنار رشد جسمانى با فضيلت هاى دينى خو گرفت و شور و اشتياق فراگيرى دانش اسلامى در اعماق وجودش جوانه زد و با اين شيوه هاى پرورشى به دنياى نوجوانى پا نهاد و در اين دوران, خواندن, نوشتن و مقدمات علوم اسلامى را آموخت.
در اين زمان سيدابوالقاسم از محضر آخوند ملامحمدحسن اصفهانى مشهور به كوهى, دايى خود.. كه پرورش يافته مكتب حكيم سبزوارى بود(2) ـ استفاده كرد و شايد تاثير آموزش ها و توصيه هاى اين عالم فاضل بود كه او را به حكمت و فلسفه راغب نمود.

استادان پر آوازه
سيد ابوالقاسم اين توفيق را به دست آورد كه از دوران نوجوانى به حوزه علوم آل محمد(صلى الله عليه و آله و سلم ) روى آورد و براى ادامه تحصيل به مدرسه صدر اصفهان برود و پايه هاى علمى خويش را در فقه و اصول و ادبيات عرب استحكام بخشد و از استادان پرآوازه آن عصر بهره هاى وافر ببرد. در آن زمان حوزه علميه اصفهان به شيوه اى تازه اداره مى گرديد يعنى همراه با فقه و اصول, حكمت و فلسفه در آن تدريس مى شد و مشاهيرى در اين عرصه چراغ معرفت را روشن نگاه مى داشتند. اين حوزه از نظر فقهى و فلسفى در بين حوزه هاى علميه شيعه موفقيت ويژه اى داشت و اين امتياز مربوط به زمانى است كه حوزه علميه قم رونق نگرفته بود. آنچه سيد ابوالقاسم جوان و تشنه علم و فضيلت را مسرور مى ساخت, مدرسان مطلع و مسلط بر علوم اسلامى و در عين حال پارسا و پرهيزگار بود. شادمانى اين جوياى معارف دينى موقعى رو به فزونى نهاد و لبخند رضايت بر لبانش نشانيد و غبار خستگى و دورى از خويشاوندان را از ذهن و دلش برگرفت كه علماى اين حوزه ضمن تدريس و تحقيق, به گشودن معضلات اجتماعى سياسى و ترويج معروف و نهى از منكر و اصلاح جامعه و پاسدارى از ارزش ها مبادرت مى ورزيدند. در هر حال سال هايى كه سيد ابوالقاسم در اصفهان به تحصيل اشتغال داشت, عصر شكوفايى آن حوزه به شمار مى رفت. او اين تحرك, پويايى و جنب و جوش ويژه را مغتنم شمرد و در مسير كسب معارف گام برداشت و با حرص و ولع فراوان و اخلاصى شايسته تحسين دروس سطح را نزد ابوالمعالى كرباسى, حاج شيخ محمدباقر مسجدشاهى و آقا ميرزا محمدحسن نجفى آموخت.
ابوالمعالى كرباسى (1247ـ1315هـ)كوچك ترين فرزند فقيه پرآوازه محمد ابراهيم كرباسى است. وى در تقوا, تهذيب نفس و طهارت درون بسيار استوار بود و سيره اخلاقى او روش زندگى اصحاب معصومين را در اذهان تداعى مى كرد. ميرزا ابوالمعالى دانشمندى محقق بود و در مسائل فقهى, اصولى و رجالى مهارت وافر داشت و مسائل علم اصول را در تاليفات و افاضات خود, ماهرانه تجزيه و تحليل كرده است.(3) او اين افتخار را داشت كه شاگردانى چون آيه الله سيدمحمدباقر درچه اى و آيه الله العظمى حاج آقا سيدحسين بروجردى را تربيت نمايد و شخصيتى چون آيه الله نائينى را پرورش دهد.(4) يك بار كه صحبت از ميرزا ابوالمعالى شده بود, آيه الله بروجردى فرموده بودند: روحانيتى داشت كه انسان سير نمى شد و مجلس او به جلسات حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم ) شباهت داشت. (5) عالم عابد و زاهد سالك, مرتضى طالقانى موقعى كه به اصفهان عزيمت كرد در مجلس پر فيض اين عالم عامل حضور يافت. (6)
ميرزا محمدحسن نجفى ـ كه سيدابوالقاسم دهكردى در فقه شاگرد او بود ـ از علماى بزرگ و فقيهان نامورى به شمار مى رود كه در غايت زهد و تقوا زندگى مى كرد و مردم به لحاظ اين ويژگى ها به او ارادت مى ورزيدند. اين فقيه زاهد در يازدهم ربيع الاول 1317 هجرى به سراى باقى شتافت. (7)
حاج شيخ محمدباقر نجفى مسجد شاهى ديگر معلم سيدابوالقاسم دهكردى است كه شرح حال نگاران, وى را به بزرگى و خصال عالى ستوده اند, چنان كه مرحوم محدث قمى اين گونه وصف كرده است :
((از علماى بزرگ, عالم به احكام شرعى, كامل در علوم اسلامى و مردى الهى و ربانى)).
اقدامات(8) و خدمات اين فقيه فرزانه در سال قحطى معروف به ((قحطى آدم خورى)) (1288 ق ) و مبارزات آن مرحوم با حكومت وقت و اهتمامش در امر به معروف و نهى از منكر و كوشش براى رفع بدعت ها, ضلالت ها و اضمحلال فساد و تباهى ـ كه از ناحيه افراد مرتد و پيروان فرق ضاله صورت مى گرفت ـ شهرت اين عالم ربانى را فزونى بخشيد.(9)
راه روايى مرحوم دهكردى ـ از طريق علامه ميرزا محمدهاشم اصفهانى به شيخ انصارى مى رسد و طريق اين شخصيت درخشان جهان تشيع, در روايت حديث, به معصوم مى رسد.(10) از همين رو حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در آغاز كتاب اربعين, درخصوص سيدابوالقاسم دهكردى و سه نفر ديگر از مشايخ اجازه خود مى فرمايند: ((طريق اين چهارنفر به شيخ انصارى مى رسد و ما طرق ديگرى هم داريم كه به شيخ انصارى منتهى نمى شود و در اين جا آن طرق را ذكر نكرديم.))(11)

مكتب معرفت
بعد از ملاصدرا كه قله فلسفه اسلامى در ايران است در مكتب فلسفى اصفهان گروهى كه اهل ذوق و عرفان بودند كوشيدند ميراث علمى اين حكيم را به شاگردان خود انتقال دهند, ميراث اين مكتب در قرون دوازدهم و سيزدهم هجرى توسط ميرابوالقاسم مدرس خاتون آبادى (متوفى 1202ق ) از آقا محمدبيدآبادى (متوفى 1198ق ) به آقا ملاعلى نورى اصفهانى (متوفى 1246ق ) رسيد كه بزرگ ترين مدرس فلسفه ملاصدرا در اصفهان بود و حدود ده سال به اين تلاش علمى اشتغال داشت و شاگردان برجسته اى چون ملااسماعيل اصفهانى و احدالعين نويسنده حاشيه بر شوارق الالام ملا محمدجعفر لنگرودى شارح مشاعر ملاصدرا, ميرسيدرضى لاريجانى, آقامحمدرضا قمشه اى, ملاعبدالله زنوزى و حاج ملاهادى سبزوارى از حوزه درس او برخاستند و آن امانت علمى را به مشاهير بعد از خود تحويل دادند.(12)
حاج ملااسماعيل از علماى معقول وبزرگان حكما و مدرسين فلسفه و عرفان به شمار مى رود كه سيدابوالقاسم دهكردى محضرش را درك كرد و نزد وى با عالى ترين انديشه هاى فلسفى و معارف عرفانى آشنا گرديد ; چنان كه خود به اين مسئله اشاره دارد:
((… در سن يازده يا سيزده سالگى به جهت تحصيل در اصفهان در مدرسه صدر آمده از بدايت علم عربيت شروع به تلمذ نموده, بعد از فراغ از مقدمات و سطوح مشغول حكمت شده و علم حكمت را غالبا نزد حكيم متاله حاج ملااسماعيل حكيم ساكن در محله درب كوشك كه از تلامذه آسيد رضى رشتى و آقاميرزا حسن آخوند و ميرزا حسن تلميذ پدرش حكيم ماهر الهى آخوند ملاعلى نورى و خصوص اسفار آخوند ملاصدرا را در مدت چهار سال نزد آن حكيم ماهر قرائت كردى…))(13) مرحوم دهكردى به مدت چهارسال نزد اين استاد بزرگ به فراگيرى انديشه هاى ملاصدرا پرداخت. ملا اسماعيل درب كوشكى پس از عمرى خدمات علمى در روز جمعه 15 شوال سال 1304 هجرى به دار بقا شتافت و در تخت فولاد اصفهان روبه روى سكوى اژه اى مدفون گرديد.(14)

به سوى سامرا و نجف
گر چه استادانى سترگ در اصفهان بودند كه از نظر اندوخته هاى علمى, ابتكارات و شيوه هاى آموزش و وارستگى, از مرواريدهاى اقيانوس معارف حوزه هاى علمى شيعه به شمار مىآمدند ولى گويى روح پرتكاپو و ذهن پوياى سيدابوالقاسم نمى توانست در پرتو اين فروغ ها قانع شود. البته استفاده از دانشوران اصفهان و گوش فرادادن به بيانات پر بار آنان, خود, پله هايى بود كه وى را به چنين درجه از خلاقيت و شكوفايى رسانيد و وسايل ترقى علمى و اخلاقيش را فراهم ساخت و موجب گرديد تا پر توان تر از گذشته به سوى ساحل معنويت و فضيلت پيش رود و عطش آموزش و پژوهش را در وى بيشتر شود. سرانجام عزم سفر نمود و پس از تحمل مشقت به عراق رسيد و در سامرا پس از زيارت ستارگان درخشان آسمان ولايت و امامت به حوزه درسى ميرزاى شيرازى راه يافت و در حلقه شاگردان اين فقيه بزرگ درآمد. عشق بى پايان اين استاد به معارف تشيع, الگويى براى مرحوم دهكردى بود و او به خوبى دريافت كه دنياى اسلام نيازمند تحصيل و تحقيقى است تا مسلمين را از بند استعمار برهاند و استكبار جهانى را در انزوا قرار دهد و چنين دانشى را استادش دارا بود و مشاهده مى كرد كه او ضمن آن كه در ميدان انديشه و تفكر خستگى نمى شناسد و اكثر اوقاتش در تحقيق و تدريس مى گذرد و شاگردان را مجذوب خود مى كند, از توطئه هاى ابرقدرت ها هم غافل نيست و در صدد آن است كه مسلمين را از خواب غفلت بيدار كند و آنان را عليه توفان استعمار بسيج نمايد. بدين گونه, رفتار و تدريس و تربيت ميرزا باعث گرديد كه هر كدام از شاگردانش هم چون خورشيدى فروزان ظلمت ها را از بين برده, بخشى از دنيا را به عطر جان بخش علم و درايت خويش معطر گردانند. براى مرحوم دهكردى اين ويژگى ها جاذبه اى خاص داشت و در پرتو رهنمودهاى اين استاد برجسته توانست ضمن كسب كمالات معنوى و پيمودن درجات علمى به مسائل اجتماعى ـ سياسى توجه اى خاص داشته باشد و براى رفع معضلات جامعه به همراه ديگر عالمان و فقيهان چاره انديشى كند و مبارزه با استبداد و استكبار را در متن برنامه هاى اصلى خود قرار دهد.
سيدابوالقاسم دهكردى سال هاى متمادى از علم, اخلاق و رفتار ميرزاى شيرازى بهره گرفت تا به مقام اجتهاد نايل آمد و پس از آن, راهى نجف گرديد و در اين ديار مقدس به محضر پر فيض علمايى چون ميرزا حسين نورى, شيخ زين العابدين مازندرانى, ميرزا حبيب الله رشتى و ملافتحعلى سلطان آبادى راه يافت و از محضر اين محققان و فقيهان ژرف انديش بهره ها برد; چنان كه خود, به افاضات مذكور اشاره مى كند:
((… چندى در بلده سامرا… مشغول تحصيل… شدم و بود اكثر استيناس حقير در اقتباس معارف و اسرار توحيد با عالم ربانى حاج ملافتحعلى سلطان آبادى و زين المجاهدين و سراج طريق السالكين حاج ميرزا حسين نورى كه شيخ او هم در معارف و توحيد حاجى ملافتحعلى انار الله برهانه بود در ازمنه متماديه و الحق از آن بزرگوار مستفيض شدم.))(15)
عالم عامل و فقيه فاضل و عارف كامل ملافتحعلى عراقى (سلطان آبادى ) از شاگردان ميرزا محمد حسن مجدد شيرازى به شمار مى رود كه در علو درجه ورع و تقوا و زهد و پاكدامنى ضرب المثل بود. وى به سال 1291هجرى به همراه استاد خود به سامرا مهاجرت كرد. و گويى چند سال پس از مرگ استاد خود و نيز چندى قبل از رحلت شاگرد خويش, محدث نورى رخ در نقاب خاك كشيد. مرحوم محدث قمى مى گويد: من به همراه محدث نورى در تشييع جنازه وى حاضر بوديم, پيكرش در صحن مطهر حضرت على(عليه السلام ) به خاك سپرده شد.
است(16)اد ديگر سيدابوالقاسم دهكردى ـ چنان كه اشاره كرديم ـ محدث نورى است ; مرحوم محدث قمى خاطر نشان ساخته است: اگر از چشم قلمم اشكى مى چكد و تحقيقى مى تراود اين نه از من كه از درياهاى دانش استاد ( محدث نورى ) است و اگر از سخنانم بويى از پژوهش ديده مى شود اين هم نسيم سحرهاى او است و شيخ آقا بزرگ تهرانى در معرفى وى نگاشته است : او را مى سزد كه در طليعه دانشمندان شيعه شمرده شود, حياتش صفحه درخشانى است مشحون از اعمال نيك, گويى خدا او را خلق كرده بود كه آثار باقى مانده اهل بيت اطهار (عليهم السلام ) راحفظ كند; سرآمد مجتهدين شمرده مى شد كه عمرى در درياى علم به غواصى پرداخت تا به اعماقش دست يافت. ))(17)
شيخ زين العابدين حائرى مازندرانى عالم ربانى و فقيه صمدانى است كه جرعه هايى از دانش قرآن و عترت را در قالب مباحث فقهى و مطالب روايى به كام ذهن و انديشه سيدابوالقاسم دهكردى روانه ساخت. همان دانشمندى كه جزو شاگردان صاحب ضوابط, صاحب جواهر و سعيد العلماى مازندرانى بود و مرجع تقليد جمع كثيرى از شيعيان هند, عراق و ايران به شمار مى رفت و كتبى چون ذخيره العباد, زينه العباد و مناسك الحج از آثار معروف اواست.(18)
شخصيت ديگرى كه آيه الله دهكردى از خرمن معارفش خوشه چينى كرد, ميرزا حبيب الله رشتى است ; كه شيخ انصارى بارها ضمن اعلام اجتهاد اين شاگردش تاكيد مى كرد: من درسم را براى سه نفر مى گويم: ميرزاى شيرازى, ميرزا حبيب الله رشتى و آقا حسن تهرانى (19).
گفته مى شود كه سيدابوالقاسم دهكردى از محضر آخوند ملا حسينقلى همدانى هم بهره مند گشته است.

محضر پر فيض
سيدابوالقاسم دهكردى پس از افزايش اندوخته هاى علمى و ارتقا به مقامات فقهى و اصولى در حوزه هاى سامرا و نجف, به اصفهان بازگشت و در مدرسه صدر اين شهر به تدريس و تحقيق و نيز تربيت طلاب پرداخت و ضمن اين برنامه ها با تهذيب نفس و پارسايى, مدارج معنوى را طى كرد و با ملكوت انس گرفت و با ارتزاق از عالم معنويت به افكار بلندى در حكمت و عرفان رسيد و از اكابر علماى اماميه عصر خود قلمداد گرديد. بسيارى از فضلاى اصفهان كه حتى خود مشغول تدريس بودند, وقتى از مقامات والاى علمى و معنوى اين عالم ربانى مطلع شدند, به محضرش شتافتند.
براى سيدابوالقاسم دهكردى اين افتخار به ثبت رسيده كه آن سيدالفقها از مشايخ روايت امام خمينى بوده كه آن رهبر فرزانه انقلاب اسلامى در آغاز كتاب اربعين به اين موضوع اشاره كرده اند.(20)
وى هم چنين از مشايخ اجازه حضرت آيه الله العظمى سيدشهاب الدين نجفى به شمار مى رود ; چنان كه مدرس تبريزى نقل كرده است.
در همان روزهايى كه مرحوم دهكردى تازه از نجف آمده بود فقيه عارف و حكيم اديب آيه الله حاج آقا رحيم ارباب (1297ـ1396هـ.ق) به محضرش شتافت و از عطر اين گل بوستان علوى محظوظ گرديد.(21)
آيه الله سيدمحمد رضوى كاشانى از مشاهيرو مفاخر علماى شيعه در اصفهان, محضر مرحوم دهكردى را مغتنم شمرد و به كسب اجازه از وى موفق گرديد(22). آيه الله حاج شيخ مرتضى مظاهرى فرزند مرحوم محمدحسن بن محمدابراهيم كرونى نزد آيه الله دهكردى تلمذ نمود و در پرتو آموخته هاى وى نزد اين شخصيت و ديگر علما بود كه موفق شد در علوم دينى به تاليفات متعددى همت بگمارد و در سنگر وعظ و خطابه, به هدايت مردم بپردازد و خود, شاگردان فاضل تربيت كند.(23)
مرحوم آيه الله سيدمحمدرضا خراسانى جرعه هايى از انديشه سيدابوالقاسم دهكردى را به كام ذهن خويش فرو ريخت . اين شخصيت, تحصيلات را تا مرز اجتهاد ادامه داد و پس از فوت سيدعلى نجف آبادى مرجعيت كلى يافت و رئيس حوزه علميه اصفهان گرديد. چون رضاخان تصميم به تعطيلى مراكز حوزوى گرفت و از روحانيان خواست لباس خود را كنار بگذارند, اين عالم ربانى به بسيارى از اهل علم و فضل كه شايستگى داشتند, پيغام داد در خانه هاى خود بنشينيد و لباس خود را تغيير ندهيد. ((من عون الهى)) و يارى امام زمان (عج) زندگانى شما را تامين مى كنم. همين پيشنهاد مايه دل گرمى و اطمينان خاطر آنان شد و به تحصيلات ادامه دادند و هر يك عالمى بزرگوار و مدرسى برجسته شدند و پس از فرار رضاخان و خروج از ايران, حوزه علميه اصفهان را داير نمودند.(24)

در عرصه هاى سياسى ـ اجتماعى
سيدابوالقاسم دهكردى به موازات تدريس و تحقيق, در مسجد سفره چى اقامه جماعت مى نمود و مركز فتوا و مراجعات مردم بود و اهالى اصفهان به دليل صفاى باطن و اخلاص و پارسايى اين عالم ربانى به وى ارادت خاصى مى ورزيدند ; تا آن جا كه براى ساختمان صحن و حرم زينبيه اصفهان ـ كه مى گويند مرقد زينب دختر موسى بن جعفر(عليه السلام ) آنجاست ـ به اشاره او مردم اصفهان و توابع, اعم از مرد و زن و كوچك و بزرگ, با خود آجر و ساير مصالح ساختمانى حمل مى كردند و به اين مكان مى بردند.(25)
مرحوم جهانگيرخان قشقايى, كه تا پايان عمر همسرى اختيار نكرد و فرزندى نداشت, بر حسب اعتمادى كه به مرحوم سيدابوالقاسم دهكردى داشت كتاب هايش را بنابر وصيتى كه نمود به اين عالم واگذار كرد.(26)
شهيدآيه الله سيدحسن مدرس پس از آن كه در حوزه نجف به درجه اجتهاد نائل آمد و از سوى علماى آن عصر مرجعيت وى تاييد گرديد با سرى پر شور عازم ايران شد و به سال 1318 قمرى در سى و يك سالگى از راه ناصريه (اهواز ) در شهرستان شهر كرد به منزل سيدابوالقاسم دهكردى وارد شد و چند روزى در خانه وى اقامت داشت. (27) و توسط وى در اصفهان عمارتى را كه متعلق به حاجى محمود عصار بود از قرار ساليانه 120ريال براى سكونت اجاره كرد. مدرس پس از بازگشت از شهر كرد چند سالى در اين منزل اجاره اى سكونت داشت, تا آن كه شترداران مهيارى و شهرضايى برحسب نذرى كه داشتند خانه مخروبه و محقرى در نزديك بازار سراى معروف به ساروتقى براى مدرس خريدند.(28)
يكى از كارهاى اساسى مرحوم حاج آقا نورالله نجفى در اصفهان, تشكيل هيئت علمى براى رسيدگى به امور دينى و طلاب و نظارت در اجراى صحيح احكام و مقررات اسلام در سطح اصفهان و توابع بود. مرحوم آيه الله سيدابوالقاسم حسينى دهكردى از اعضاى اصلى اين هيئت بود كه به اتفاق تنى چند از علما, مدرسين و مجتهدين و به سرپرستى حاج آقا نورالله روزهاى پنج شنبه (صبح) تشكيل جلسه مى دادند و اين برنامه به تناوب, در منزل برخى از اعضاى موسس انجام مى پذيرفت. آغاز تشكيل آن را سال 1342 قمرى ذكر كرده اند واين تشكيلات با كمال جديت و نهايت دقت به احياى فريضه امر به معروف و نهى از منكر مى پرداخت و با اين تلاش, منطقه اصفهان را از لوث افراد خلافكار و اراذل و اوباش پاك مى ساخت. (29) در آن موقع كه دولت هاى استعمارگر انگليس و روس چنگال هاى مخوف خود را در اعماق جان ملت ايران فرو برده و به عنوان توسعه تجارت در شهرهاى مختلف ايران موسسات تجارى, اعم از بانك, صراف خانه و حتى بيمارستان و مدرسه, تاسيس مى كردند و اجناس گوناگون شامل انواع پارچه, بلور, دارو و كاغذ وارد, و به بهايى ارزان به اهالى اين سامان مى فروختند و مى خواستند با اين حركت امت مسلمان را تحت سيطره و قدرت اقتصادى خود درآورند, عده اى از بازرگانان از روى جهالت يا سودجويى مزدور اين ابرقدرت ها شده, كالاهاى بيگانه را ترويج مى كردند و در نتيجه, بازار كالاهاى داخلى با ركود مواجه شده, از رواج مى افتاد و كارگران ايرانى بيكار و محتاج و درمانده مى شدند. شاه قاجار و كارگزاران او نيز با اخذ رشوه از صاحبان موسسات خارجى در ترويج و پيشرفت اين برنامه هاى خطرناك همكارى داشتند. در اين ميان تنى چند از علماى دينى متوجه نقشه هاى شيطانى دشمن شده, به فكر چاره افتاده بودند و راه مبارزه را در تحريم كالاهاى خارجى و مصرف آن مى ديدند تا بتوانند از اين طريق جلو پيشرفت سريع نفوذ اقتصادى بيگانگان را بگيرند. در اين خصوص اعلاميه اى تاريخى بر ضد سلطه اقتصادى اجنبى از سوى مجتهدان و مراجع شيعه صادر گرديد كه در ذيل آن, محل مهر و امضاى سيدابوالقاسم دهكردى مشاهده مى شود.(30)
از وقايع مهم سال 1346 قمرى مهاجرت علماى اصفهان به قم است ; در ظاهر به عنوان اعتراض به قانون نظام اجبارى و برخى از قوانين موضوعه ديگر و در باطن, مخالفت با اساس سلطنت استبدادى رضاخان. اين حركت كه در حقيقت اساسى ترين نهضت روحانيان در زمان رضاخان است و با هدف سرنگون ساختن حكومت پهلوى صورت گرفت, موفق گرديد نه تنها تمامى تبليغات نظام استبدادى رضاخان را درهم بشكند بلكه جو ارعاب و تهديد, با به صحنه آمدن روحانيان و مردم شكسته شد و حكومت وقت به شدت به وحشت افتاد. در راس اين شخصيت هاى معترض و مهاجر به قم حاج آقا نورالله اصفهانى قرار داشت و چهره هاى برجسته اى چون آيه الله سيدابوالقاسم دهكردى او را در اين حركت مقدس يارى مى دادند.(31)
يكى از مواردى كه بعد علمى ـ اجتماعى سيد را نمايان مى كند, اين است كه در روز سه شنبه 27 رجب سال 1325قمرى در جلسه انجمن مقدس ملى تلگرافى از آيه الله آخوند خراسانى (ارسالى از نجف ) قرائت شد : موقوفات اصفهان (آن هايى كه متولى معين ندارند) تحت نظارت و دخالت آقايان سيدمحمدباقر, سيدابوالقاسم دهكردى و آخوند ملاعبدالكريم جزى عمل شود و نيز آن هايى كه متولى دارند و به وقف عمل نمى شود تحت نظارت همين سه نفر بوده باشد.(32)

واعظ وارسته
سيد ابوالقاسم دهكردى بر حسب نياز جامعه و مقتضيات زمان احساس كرد كه علاوه بر تربيت شاگردان در زمينه هاى فقه, اصول و حكمت و نيز انجام دادن تحقيقات علمى, به وعظ و ارشاد مردم بپردازد. اهالى اصفهان از خواص و عوام به مجالس پرشور وعظ وى حاضر مى شدند واز بيانات او نهايت فيض را مى بردند.(33)

ارمغانى معنوى
آيه الله سيدابوالقاسم دهكردى ديدگاه ها, افكار عرفانى و تجربه هاى سلوكى خود را كه از راه تفحص در منابع قرآنى و روايى و نيز پارسايى و عبادت به دست آورده بود, در اثرى به نام منبرالوسيله گردآورد. او در اين اثر دستاوردهاى معنوى خويش را با عنوان مرقاه و پلكان با ترتيب خاصى نظم و نسق داده است تا راهيان كوى كمال با بهره ورى از آن, به مقامات ملكوتى برسند. در حقيقت اين مباحث مرام نامه اى است كه ساختار زندگى او را پى ريخته بود و نردبانى است كه خود او با عروج از آن, به مقامات والايى رسيد و محضر آموزگاران باطن ولايت را درك كرد. كتاب مزبور دربردارنده نظريات عرفانى, فلسفى و اعتقادى است كه در آن, آيه الله دهكردى نكاتى را به زبان فارسى و عربى آورده و مضامين بديعى را در برخى موارد ابراز داشته است. با آوردن حكايت, شعر و موعظه از صعوبت مطالب كاسته است, قصد مولف آن بوده تا اين اثر را در دو جلد به پايان ببرد اما گويا به تنظيم بيش از يك جلد توفيق نيافته و يا اگر يافته, اكنون در دسترس نيست. جلد نخست كه در دسترس است, به قطع وزيرى در 413 صفحه سامان يافته كه نگارش آن در شب جمعه 25 محرم سال 1326 قمرى به پايان رسيده است. او خود در باره اين اثر مى نويسد:
((اين كتاب مركب عروج من به سوى پروردگار است. سعادت دنيا, بهروزى آخرت و سلامت دين را در عمل بدان مى دانم. اين را براى خودم و هر آن كه از من پيروى كند نوشته ام.))
آيه الله سيدابوالقاسم دهكردى مقامات والايى را طى كرد و مورد عنايت خاص الهى قرار گرفت و با معارف باطنى ولايت آشنا شد; چنان كه در اين كتاب به اين حقيقت اشاره مى كند:
پس از اين كه با تمام وجودم به خداى روى آوردم, در بارگاه الهى انس گرفتم و نفس خود بينم را خداى بين كردم. عقلم در آسمان قدس به پرواز درآمد, حقيقت يقين را چشيدم, راه هاى پر بيم و هراس برايم هموار شد. از فضاى كوچك تنگ بينان رستم و گشادگى سينه و وسعت دل پيدا كردم. خداوند عنايت فرمود و حقايق و معارف بلندى را در جانم افكند. اين معارف ابعاد وجودى و استعدادهاى معطل و راكدم را احيا كرد و گذشته عمرم را نقدنمود. البته اين بركات از كتاب خوانى و پر مطالعه اى برنيايد كه مرهون انقطاع الى الله, تضرع به درگاه او و تدبر در آياتش است.

اندرزهاى ارزنده
آآيه الله سيدابوالقاسم دهكردى آموزه هاى روح پرور و دل پذيرى دارد كه خاستگاه آن ها انوار فرقان ربوبى و كوثر علوى است كه تشنگان فضيلت و جويندگان مكارم را مى تواند در وصل به لقاى حق مشعل فروزانى باشد. در نمونه اى از اين اندرزهاى ارزنده وى مى نويسد:
سفارش مى كنم تو را اى نفس خطاگر, غافل از آقا و پروردگارت و ذليل دشمنانت, كاهل به مهمات امور و هدف و رسالت آفرينشت, چه بسيار عمر گران قدر را ضايع كردى. .. سوگ مندانه اين سرمايه گران را تباه كردى و خود را به افسوس و حسرت هميشگى مبتلا (كردى ).
روحى را كه پادشاهى توانا بر رساندن تو به سلطنت دائمى و جاودانه است در زندان شهوات رنجور كردى و در غل و زنجير و اسارت هوا و هوس گرفتار (نمودى).
در گورستان تاريك و بى كس با كژدم ها و حشرات موذى چه خواهى كرد؟ در روزى كه مال و فرزند سود ندهد و هر كس از دوستان و برادران و فرزندان خود مى گريزد و در نجات خويش مى كوشد. در روز قيامت حمايت گر و شفاعت گر تو كسى نيست, مگر آن كه تو را قلبى سليم باشد. من به تو راه رشد و صلاح را باز نمودم.
توصيه هايم را پاس دار و با سستى و كاهلى آن ها را ضايع مكن. سفارش مى كنم جز خدا را بنده مباش. به هيچ كس جز او دل مبند و اميد مدار. بين خود و خداى خود را اصلاح كن كه در اين صورت او كار تو را با خلق ساز كند و تو را به نزد آنان محبوب سازد. تمام هم خويش را صرف آبادانى آخرت كن, خداوند كارهاى دنيايى را سامان دهد و آسان سازد. از خدا چونان كه شايسته او است پروا گير و در نهان و آشكار خود را در محضر او بين. او در همه كارها و گرفتارى ها راه را بر تو بنمايد و كارها را به كام سازد.
ميانه روى را در همه كارها فرا ديد دار تا به حسرت و پشيمانى و ندانم كارى دچار نشوى, قناعت را پيشه خود كن, چه گنجينه اى تمام نشدنى است. از حرص و طمع وپيروى هوا بپرهيز چه اين خصلت ها, ذلت انحراف از حق و شرك به خداى عظيم را در پىآورد. از شهرت و نامآورى بگريز, چه در خوب و بد آن آفت است. در كسب كمالات بكوش, چه عزت دنيا و آخرت و سربلندى دو جهان در آن است. نماز را در اول وقت به جاى آور, تاخير نماز از وقت آن, بدون عذر تضييع و بى اعتنايى بدان است. به هنگام نيايش و در عبادات با تمام وجود روى دل را به معبود بدار تا به مقامى پسنديده نايل آيى. دعا براى پدر و مادر را پس از نمازها فراموش مكن چه ترك آن, جفا به پدر و مادر است. هميشه با وضو باش تا خداوند باطن و جان تورا منور سازد. به گاه نماز, خلوت گزين, بر سجاده قرار گير, دست را به نيايش بلند كن چشم ها را برهم نه و يا به حالت افتادگى و تضرع درآور, دلت رابه نماز بسپار و مقدمات آن را با آدابش به جاى آور تا نفس متوجه خدا شود و از غير ببرد و به خداى تعالى روى آورد. بر تو باد به نماز شب, زيرا چراغى فرا راهت در تاريكى قبر و عرصه قيامت خواهد بود. نماز شب نشان انبيا و صالحان است. قرآن بسيار بخوان. دائم به ياد خداباش. هميشه در تفكر و انديشه باش. نسبت به دنيا و زرق و برق آن زهد بورز. برادران عزيز من ! اوقات عمرتان را سه بخش كنيد: بخشى از آن را در تحصيل علوم معارف و كسب كمالات و فضايل مصروف داريد. بخشى ديگر را به عبادات و طاعات از روى اخلاص و توجه به خدا به كار گيريد و مقدار باقى مانده آن را در راه ساماندهى به امورات مادى زندگى و تحصيل معاش به كار گيريد.

گوهرهاى گران بها
سيدابوالقاسم دهكردى آثار ارزشمندى در علوم اسلامى از خود به يادگار نهاد كه عبارت اند از:
1) منبر الوسيله كه مجلدى از آن ـ همان گونه كه اشاره شد ـ در توحيد و مواعظ به نام وسيله النجاه به طبع رسيده است;(34) 2)حاشيه تفسير صافى; 3) حاشيه وافى ; 4) رساله اى در قبض;(35) 5) بشارات السالكين يا واردات عينيه ; 6) جنت الماوى در اخلاق; 7) حاشيه بر جامع عباسى 8) ذخيره اى در ادعيه و ختومات 9)رساله در طهارت 10) رساله عمليه جهت مقلدين 11) شرح بر شرايع در دو مجلد 12) شرح فارسى بر كتاب من لايحضره الفقيه 13) الفوائد در متفرقات (36) 14) اللمعات فى شرح دعإ سمات 15)رساله در مباحث الفاظ 16) حاشيه بر نخبه حاجى محمدابراهيم كرباسى(37) 17) نورالابصار فى فضيله الانتظار.
سر انجام اين مجتهد عالى مقام و فقيه بااخلاص در شب ششم شوال المكرم سال 1352 هجرى در شهر اصفهان به سراى سرور شتافت. و پيكرش با عزت و احترام خاصى و با حضور كم سابقه علما و طلاب و ساير اقشار مردم اين سامان تا زينبيه تشييع گرديد و در اين مكان به خاك سپرده شد.
پى نوشت ها:
1. شيخ آقابزرگ تهرانى, نقبإ البشر, جزءاول,ص ;61 سيدمصلح الدين مهدوى, تذكره القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان, ص 141.
2. منوچهر صدوقى سها, تاريخ حكمإ و عرفا و متاخرين صدرالمتالهين, ص 125.
3. حاج ميرزا هدى كرباسى, بدرالتمام, ص 20ـ;23 تذكره القبور, ص 40 ـ;42 هديه الاحباب, حاج شيخ عباس قمى, ص ;47 جابرى انصارى, تاريخ اصفهان, ص 91.
4. مهدى قرقانى, زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص 107و 187.
5. مصاحبه با آيه الله حاج شيخ حيدرعلى محقق, مجله حوزه, سال نهم, شماره 53, ص 57.
6. محمدشريف رازى, گنجينه دانشمندان, ج 6, ص 17.
7. دانشمندان و بزرگان اصفهان, ص ;226 زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص 51.
8. حاج شيخ عباس قمى, فوائد الرضويه, ج دوم,ص 409.
9. سيدمصلح الدين مهدوى, تاريخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخير, ج 1, ص 320 ـ 321.
10. ميراث شهاب, سال پنجم, شماره 16, ص 25.
11. امير رضا ستوده, پابه پاى آفتاب, ج 2, ص 228.
12. در اين زمينه بنگريد به : تاريخ هانرى كرين, فلسفه اسلامى, ترجمه جواد طباطبايى.
13. تاريخ حكما و عرفا…, ص 37ـ 38.
14. دانشمندان و بزرگان اصفهان, ص 48, زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص ;53 سيماى چهارمحال و بختيارى, ص 106.
15. تاريخ حكما و عرفا…, ص ;74 مجله حوزه, شماره 65, ص ;74 مجله كيهان انديشه, خرداد و تير 1375, 182.
16.در مورد وى نك : المآثر والاثار ( چهل سال تاريخ ايران ), ج 1, ص ;201 طبقات اعلام الشيعه (قرن الرابع عشر), ج 4, ص 544و ;659 گنجينه دانشمندان, ج 3, ص 51.
17. محمد صحتى سردرودى, محدث نورى , روايت نور, ص142ـ145.
18. مدرس تبريزى, ريحانه الادب, ج 5,ص 145ـ 146, اعيان الشيعه, ج 7, ص 167.
19. رضا مظفرى, حديث پارسايى, ص 47.
20. مجله كيهان فرهنگى, خرداد 1368, ص 9, پابه پاى آفتاب, ج 2, ص 228, پرتوى از خورشيد (ويژه نامه به مناسبت سالگرد 15خرداد و تكريم ياد و نام امام خمينى), 12 خرداد1378, ص 13.
21. غلامعلى گلى زواره, ناصح صالح, ص ;240 كيهان انديشه, شماره 66, ص 182.
22. زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص 128.
23. تاريخ علمى اجتماعى اصفهان… ج 2, ص 337.
24. همان, ص ;316 عبدالعلى باقى, مدرس مجاهدى شكست ناپذير, ص;222 كريم نيكزاد حسينى, شناخت سرزمين چهارمحال و بختيارى, ج 2, ص 448.
25. سيدمحمدباقر كتابى, رجال اصفهان, ج 1, ص 200.
26. زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص 35ـ 36.
27. غلامعلى گلى زواره, شهيدمدرس ماه مجلس, ص 34.
28. على مدرسى, مرد در روزگاران, ص 46ـ47.
29. تاريخ علمى و اجتماعى اصفهان…, ج 2,ص 144ـ145.
30. همان, ص 27ـ 28 ; موسى نجفى, انديشه سياسى و تاريخ نهضت بيدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانى, ص 211.
31. انديشه سياسى…, ص 378 و نيز تاريخ علمى و اجتماعى اصفهان, ج 2,ص 144ـ 145.
32. انديشه سياسى…, ص 232.
33. رجال اصفهان…, ج اول, ص 200.
34. شيخ آقا بزرگ تهرانى, الذريعه, ج 22, ص 356.
35. ريحانه الادب, ج 2,ص 244.
36. تذكره القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان, ص ;94 رجال اصفهان يا تذكره القبور, ص 141, آذر تفضلى و مهين فضايلى جود, فرهنگ بزرگان اسلام و ايران, ص 430. مكارم الاثار, ج 6, ص 2007.
37. رجال اصفهان, ج 1, ص 200.
38. رجال اصفهان يا تذكره القبور, ص 141.

/

بيرون راندن اشغالگران آيا تجربه حزب الله در فلسطين تكرار مى شود؟

 

بيرون راندن اشغالگران
آيا تجربه حزب الله در فلسطين تكرار مى شود؟

 


 

جاى هيچ شك و شبهه اى نيست , پيروزى چشمگير رزمندگان حزب الله در لبنان كه منجر به طرد خفت بار اشغالگران صهيونيست از جنوب لبنان و تار و مار شدن شبه نظاميان مزدور انتوان لحد گرديد, اميدى بس بزرگ در دل مسلمانان بطور اعم و در ميان فلسطينيان بطور اخص بوجود آورد و آن اينكه مى توان بر اين رژيم صهيونيستى پيروز شد و او را از فلسطين بيرون راند و اين ديار را به صاحبانش و امت اسلامى بازگرداند.

عوامل پيروزى
عوامل پيروزى رزمندگان حزب الله بر صهيونيستها بسيارند و از آن جمله :
1ـ تمسك رزمندگان حزب الله به مكتب اسلام , توكل بر خداوند و اطمينان به نصرت الهى , شهادت طلبى و روحيه بسيجى و ايمان و اعتقاد به اين مطلب كه پيروزى نه بواسطه مذاكرات و قوانين بين المللى كه با جهاد و مقاومت رقم مى خورد.
2ـ مشخص سازى هدف و اولويتها يعنى همان مقاومت تا بيرون راندن صهيونيستهاى اشغالگر از سرزمينهاى اشغالى و هدايت قطب نماى مقاومت به سمت هدف تا مسير گم نشود, تعيين دشمن اصلى يعنى صهيونيستها و مزدوران آنان , تا دشمنان متنوع نشده و توان مقاومت براى رويارويى با دشمنان فرعى و يا فرضى به هرز نرود و از دشمن حقيقى دور بماند.
3ـ پيوند با قاطبه مردم (از هر قوم و مذهبى) و جلب اعتماد آنان در قالب يك نهضت مردمى متكى بر دفاع و صيانت از زمين و كرامت .
4ـ وجود رهبريت آگاه , مخلص و حكيمانه جهادى كه خود راى نبوده بلكه بر رايزنى فيمابين و مشورت با هم پيمانان و ارزيابى و درك دقيق شرايط و پيچيدگى ها استوار است .
5ـ اعتماد و تكيه بر هم پيمانان نيرومند, مخلص و تاثيرگذار.
چه هم پيمانى و پيوند مقاومت با جمهورى اسلامى ايران و رهبريت آن كه پشتيبانى و حمايت كامل و همه جانبه مادى , معنوى و تبليغاتى را به دنبال داشت و از سويى حمايت سياسى و پشتيبانى (سياسى ـ تبليغاتى) كامل سوريه و تاثير اين كشور در لبنان و فراهم آوردن پوششى مناسب براى مقاومت, سبب شد تا رهبريت سياسى لبنان نيز در كنار مقاومت قرار گرفته وبه دفاع از آن بپردازد و يا حداقل با آن به خصومت نپرداخت . البته نبايد از ياد برد كه خود مقاومت مجدانه كوشيد نه تنها در ميان حكومتهاى عربى و اسلامى دشمن تراشى نكند بلكه سعى كرد حمايت و دوستى آنها را جلب و يا دست كم بى طرف نگه دارد.
6ـ مقاومت از سرزمين آزاد شده و در دامان ملت و بخش اعظم ميهن, شكل و قوام يافت و اين امر, هم به مقاومت عمق و قدرت مانور فزاينده اى در جنگ و گريز داد و هم باعث گرديد دولت و ملت لبنان پيامدهاى عمليات جهادى و عواقب ددمنشى صهيونيستها را تحمل كنند.
7ـ اذعان واعتراف دشمن و جهانيان به اشغالى بودن جنوب لبنان و اينكه رژيم صهيونيستى با اشغال جنوب لبنان قصد حمايت شهركها و مرزهايش را داشته و خواهان امضاى قرارداد صلح با لبنان بوده و هيچ گونه چشمداشتى به خاك لبنان و يا تداوم اشغال آن ندارد.

بازتاب پيروزى
عكس العمل در قبال اين پيروزى در فلسطين به دو بخش تقسيم شد:
1) موضعگيرى رسمى : و به عبارتى موضع تشكيلات خودگردان است . اين پيروزى كه موجب عصبانيتش شده و كذب بودن مقوله اش در مورد ثمر بخشى مذاكرات و آمادگى صهيونيستها براى امتيازدهى را نشان داد. لذا برآن شد با اين ادعا كه صهيونيستها در عمل به قطعنامه شماره 425 از لبنان خارج شده و اين اقدام به تشكيلات خودگردان كمك مى كند تا از صهيونيستها و جهان بخواهد قطعنامه هاى سازمان ملل درخصوص مساله فلسطين را به مورد اجرا بگذارد, تاثير اين پيروزى را كم رنگ جلوه دهد.
2) موضعگيرى مردمى و گروههاى اسلامى و…: فلسطينيان چه در داخل و چه خارج از آن با اين پيروزى همساز شدند و آن را به فال نيك گرفته و نويد بخش سرآغاز شكست و نابودى دشمن صهيونيستى و زمينه ساز فروپاشى دولت غاصب فلسطين دانستند. اين پيروزى ايمان به مقاومت و جهاد را دوچندان كرده و نشان داد كه دشمن تنها زبان زور را مى فهمد. و اما بازتاب اين پيروزى در ميان گروههاى اسلامى فلسطينى كه موجى از شور و شعف در محافل آنها بوجود آورده و جنبشهاى (( حماس و جهاد اسلامى)) در اغلب شهرهاى كرانه باخترى و نوار غزه, همايش هاى مردمى برگزار و رهبران اين گروهها با ايراد سخنانى ضمن دعوت به جهاد و مقاومت و رد مذاكرات و امتياز دهى , از تشكيلات خودگردان خواستند مذاكرات با دشمن را متوقف و از پيروزى در جنوب لبنان عبرت و سرمشق بگيرد و به سنگر مردم و مقاومت بازگردد. همچنين در مراسم گراميداشت اين پيروزى و در خيابانها, نقل و شيرينى توزيع شد وحاضران در اين گردهمايى ها به سخنان جمعى از رهبران حزب الله از طريق تلفنهاى متصل به بلندگوها گوش فرا دادند.
گرچه نيروهاى امنيتى از پخش پيام دبيركل حزب الله در همايش مردمى جنبش ((حماس)) در نابلس ممانعت بعمل آوردند. يك مطلب روشن و واضح است و آن اينكه مردم فلسطين همواره همصدا و همساز با حزب الله و رزم بى امانش بوده و اقدام دانشجويان دانشگاه بيرزيت به سنگسار كردن ژوسپن خيانت پيشه كه عمليات حزب الله را تروريستى خوانده بود, خود مهر تاييدى بر اين مدعاست . مردم مسلمان فلسطين با دقت تمام سخنان دبيركل و رهبران حزب الله و نيز اخبار اين پيروزى در لبنان را پى گيرى مى كردند. همچنين در همين رابطه هياتى از جنبش ((حماس)) به رياست رئيس دفتر سياسى از لبنان ديدار و اين پيروزى غرور آفرين را به مجاهدان حزب الله و دولت لبنان تبريك گفتند. هيئت ((حماس)) در جريان اين ديدار با سيدحسن نصرالله و رهبريت حزب الله ديدار و گفتگو كردند كما اينكه با نخست وزير و جمعى از مقام هاى لبنانى ديداركردند.
افزون بر اين شيخ احمد ياسين پيام تبريكى به عنوان دبيركل و رهبريت حزب الله مخابره كردند.

حزب الله و جنبش ((حماس))
چنانچه خواسته باشيم ميان حزب الله و ((حماس)) درخصوص عوامل پيروزى , مقايسه اى بعمل آوريم , به اين نتيجه خواهيم رسيد:
1ـ آنچه به چهار عامل از هفت عاملى كه در ابتدا ذكرش گذشت مربوط مى شود اينكه اين عوامل براى جنبش ((حماس)) فراهم بوده است. چه اين تشكل يك جنبش جهادى است و اعضاى آن در مكتب جهاد وشهادت پرورش يافته و در ايثار , شهادت طلبى و انجام عمليات جهادى و شهادت طلبانه از يكديگر پيشى مى گرفتند. عملياتى كه صدها تن از نيروهاى دشمن صهيونيستى را به هلاكت رسانده و يا مجروح ساخت و ترس را در دل نظاميان و شهرك نشينان انداخت . فرزندان جنبش ((حماس)) با اعتقاد راسخ به نصرت الهى وايمان به اينكه جهاد و مبارزه تنها راه رهايى فلسطين است , خط سازش و امتياز دهى را نفى كرده و آزاد سازى سرتاسر فلسطين را نصب العين قرار داده اند. جنبش ((حماس)) با برخوردارى از رهبريت آگاه , مخلص , حكيمانه, و آماده جانفشانى, نوك پيكان حملات خود را متوجه دشمن صهيونيستى كرد و ضمن پيوند با مردم فلسطين , از كشانده شدن به رويارويى با تشكيلات خودگردانى كه خود را به خدمت امنيت دشمن صهيونيستى درآورده است , خوددارى كرد تا مبادا سرگرم جنگ داخلى شده و از هدف اصلى دور شود.
برغم ترورهاى نظامى ـ سياسى رهبران جنبش و سپردن هزاران تن از اعضايش به زندان و شكنجه , بحمدالله خللى در عزم و اراده جنبش وارد نيامد.
2ـ و اما عواملى كه ((حماس)) و مقاومت فلسطينى فاقد آنست. با وجود آنكه رزمندگان فلسطين در كانون توجه مردم فلسطين و ملل عربى و اسلامى قرار داشته و برغم تائيد بسيارى از حكومتها از جهاد و مقاومت و روى آورى جنبش ((حماس)) به بسيارى از دولتهاى عربى و اسلامى , ليكن حامى اصلى و فراگير رزمندگان حزب الله يعنى جمهورى اسلامى ايران بنا به شرايط خاص و موضوعى نمى تواند ايفاگر همسان نقش حمايتى از جنبش ((حماس)), جهاد اسلامى و معارضان فلسطينى باشد.
از طرفى ايران بدليل شرايط خاص فلسطين (حضور اشغالگر و مرزهاى بسته) قادر به حمايت نظامى و فراهم آوردن مستلزمات آن نمى باشد و دولت ديگرى كه بتواند چنين نقشى را ايفاكند, وجود ندارد . كما اينكه نقش سوريه به حمايت دورادور معنوى و سياسى محدود مى شود و از آنجائيكه براى هر كشور عربى و يااسلامى دشوار است , حمايت و جانبدارى خود را از جهاد و مقاومت براى آزاد سازى كل فلسطين و نابودى رژيم غاصب (اسرائيل) علنا اعلام كند تا مبادا در صحنه رويارويى با امريكاى هم پيمان و مدافع سرسخت اين رژيم و هم چنين در عرصه رويارويى با جهان و سازمان ملل متحدى كه اين رژيم غاصب را به رسميت شناخته است, به تروريسم و يا حمايت از تروريسم متهم شود. عملا كشورى كه بتواند نقش سوريه را جبران نمايد, وجود ندارد. اين در حالى است كه حزب الله در محافل بين المللى از حمايت و تإئيد دولت لبنان برخوردار گشت.
دولت لبنان تمامى عواقب عمليات انتقامى صهيونيست ها از انهدام تإسيسات زيربنايى گرفته تا آوارگى صدها هزار شهروند لبنانى از شهر و روستاهايشان را بجان خريد.
اما ((حماس)) و مقاومت اسلامى در فلسطين به تشكيلات خودگردانى مبتلا گشت كه براى حمايت از امنيت كيان و سربازان دشمن صهيونيستى و نابودى انتفاضه و مقاومت مسلحانه مردم فلسطين, بر سر كار نشانده شده است. ناگفته نماند مقاومت اسلامى چنان تلفات و وحشتى به جان دشمن انداخته بود كه ((رابين)) نخست وزير معدوم رژيم صهيونيستى آرزو مى كرد, غزه به زير آب دريا برود و مهياى خروج بى قيد و شرط (همانگونه كه باراك از جنوب لبنان متوارى شد) از غزه شده بود. با تداوم انتفاضه و تشديد و عمليات نظامى, اخراج بدون قيد و شرط صهيونيست ها از كرانه باخترى و حتى قدس امكان پذير بود و كرانه باخترى و غزه مى توانست پايگاه و نقطه شروع آزادسازى كل فلسطين گردد, ليكن عرفات و تشكيلات وى كه بيم آن داشتند چنانچه اين امر به دست نهضت اسلامى جامه عمل بپوشد, منجر به حاشيه نشينى جنبش الفتح و ساف شود, منافع شخصى و حزبى را بر مصالح ملى ترجيح داده و به خود اجازه دادند, رژيم صهيونيستى را به رسميت شناخته و حقوق حقه فلسطين اشغالى 1948 و به عبارتى 78% از مساحت فلسطين را پايمال كنند.
عرفات و دار و دسته اش در قبال حكومتى خودگردان در بخش هايى از كرانه باخترى و غزه متعهد به خاموش سازى انتفاضه, سركوب رزمندگان مقاومت و تإمين امنيت دشمن صهيونيستى گرديد و در راستاى همين مإموريت هزاران تن از مجاهدان را به زندان انداخته و سرويس هاى امنيت تشكيلات خودگردان به ترور فرماندهان نيروهاى مقاومت تخريب چهره مقاومت و تروريسم خواندن آن مبادرت ورزيدند و با همتايان دشمن صهيونيستى و امريكايى بر ضد مردم و مقاومت همدست شدند.
محدوديت شعاع عملياتى رزمندگان مقاومت اسلامى و محاصره آنان در داخل سرزمين هاى اشغالى و نيز بسته بودن مرزها با كشورهاى عرب همجوار, سيطره كامل دشمن صهيونيستى بر مرزهاى مشترك با همسايگان و همكارىاش با سازمان هاى امنيتى برخى كشورهاى همجوار نظير اردن در مورد مبارزه و درهم كوبيدن ((حماس)) و بستن دفاتر آن و تبعيد رهبرانش همه و همه به رغم تداوم حمايت هاى مردمى از جنبش ((حماس)) و مشى آن, نقش غير قابل انكارى در تضعيف مقاومت بر جاى گذاشت.
در حالى كه لبنان, كشورهاى عرب و تمام جهان انتوان لحد و ارتش او را نيروهاى مزدور صهيونيست ها قلمداد كردند, اما همين جامعه بين الملل و كشورهاى عرب و مسلمان تشكيلات خودگردان و ساف را كه با چشم پوشى از ميهن و مقدسات, همان نقش ارتش انتوان لحد بلكه نقش به مراتب فراترى را ايفا مى كند, به عنوان تنها نماينده قانونى ملت فلسطين مى دانند دليل واپسين و بسيار حائز اهميت, وجه تمايز ميان حزب الله و ((حماس)) اين كه همه كشورهاى جهان از جمله خود صهيونيست ها اذعان و اعتراف دارند كه جنوب لبنان سرزمينى اشغالى است.
در حالى كه در طرف مقابل, جامعه بين الملل و اغلب رژيم هاى عربى و اسلامى (منهاى مردم) بلكه خود سازمان آزاديبخش فلسطين و رهبريت آن حقانيت رژيم صهيونيستى را در برپايى دولت خود بر سرزمين هاى اشغالى 1948 به رسميت شناخته و از دشمن صهيونيستى مى خواهند از طريق مذاكره و پايبندى به اصل زمين در مقابل صلح از كرانه باخترى و غزه عقب نشينى كند كه اين خود نه تنها موجب تضعيف جايگاه مقاومت فلسطينى و كاهش هواداران آن مى شود, بلكه هم پيمانان او را به تنگنا مى انداخته و از مقاومت فلسطينى چهره اى خشن و تروريستى به نمايش مى گذارد كه نه تنها برخلاف جريان آب شنا مى كند بلكه با منكر شدن حق دشمن صهيونيستى در برپايى دولت خود و تلاش براى نابودى آن!! خود را رودرروى رهبريت مشروع فلسطينى, رژيمهاى عربى و اسلامى و كل جهانيان مى بيند.

رژيم صهيونيستى موجوديتى بيگانه
يهوديان با انديشه مذهبى و صهيونيستى كذايى در مورد سرزمين موعود از چهارگوشه جهان به فلسطين آمدند تا با برخوردارى از حمايت نيروهاى زورمدار و قلدر حاكم بر جهان درگذشته و حال در اين كشور سكنى گزيده و دولت خود را برپا دارند و در ميان پذيرش جامعه بين الملل, محافل رسمى كشورهاى عربى و اسلامى و حتى فلسطين, اين موجوديت صهيونيستى به پايگاه نظامى مسلح به جنگ افزارهاى پيشرفته مبدل گشت و ديگر يك مشت سربازان استعمارى نبودند كه توسط دولت متبوع خود براى اشغال كشور ديگرى گسيل مى شوند تا به محض اوج گيرى مقاومت به كشورشان بازگردند. و شايد وضعيت صهيونيستهاى اشغالگر در جنوب لبنان تا حدودى به وضعيت استعمارگران انگليسى و فرانسوى و غيره شباهت داشته باشد كه وقتى با قيام مردم و مقاومت مواجه شدند به كشورهاى خود بازگشتند, سربازان صهيونيست نيز با اوج گيرى مقاومت در جنوب لبنان به دولت غاصب خود بازگشتند و مورد استقبال خانواده ها و بستگان خود قرار گرفتند و از نجات يافتن خود خوشحال گشتند در حالى كه شكستشان در فلسطين به معناى آوارگى مجدد و بازگشت به موطن اصلى آبا و اجدادشان خواهد بود. اين همان تفاوت بنيادين و خطيرنهفته در عقب نشينى چند هزار نفرى از ارتشى اشغالگر از جنوب لبنان با از هم پاشيده شدن دولت و نابودى يا كوچ ميليون ها متجاوز مى باشد.

آزادسازى فلسطين بر عهده كل امت است
اولا: بر ماست كه همواره از تجربه موفق مومنان مجاهد اندك شمار حزب الله در آفريدن اين پيروزى بر جمعيت انبوه ارتش صهيونيستى كه با شعار اين فرموده بارى تعالى: ((كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله والله مع الصابرين)) صورت گرفت, سود جسته و با اطمينان از پيروزى, امت را به گردونه و ميدان درگيرى سوق داد.
ثانيا: بدون ورود به جزئيات طرح, امت براى آزاد سازى فلسطين و براندازى رژيم صهيونيستى از صفحه روزگار كه توسط امام خمينى(ره) و رهبر انقلاب آيت الله العظمى خامنه اى و سيد محمد خاتمى رياست جمهورى اعلام و مورد تإكيد قرار گرفت و در واقع همان موضع جنبش هاى مبارز اسلامى در فلسطين, ملت فلسطين و ملل عربى و اسلامى است, بنابراين نقش ها به نحو ذيل قابل تقسيم مى باشد:

حوزه فلسطينى
ملت فلسطين بايد حق خود را در كل فلسطين حقى مشروع, تاريخى و دينى بداند و نبايد هر گونه امتيازدهى و يا پايمال شدن بخشى از حقوق حقه خود را بپذيرد و از هر امتيازده افراطگرى تبرى و اعلام بيزارى كند و خود را بخشى از امت عربى و اسلامى بداند.
ملت فلسطين بايد اعلام كند كه فلسطين سرزمين وقف اسلامى و براى هميشه متعلق به امت اسلامى است. اين ملت (فلسطينى) همچنين بايد به مقاومت خود بر ضد صهيونيست ها و ايادى آنها ادامه داده پناهندگان فلسطينى هرگونه جبران مالى, مهاجرت و يا اسكان در كشور ديگرى را رد كرده و به مطالبات بر حق خود همانا بازگشت به ميهن و آزادسازى كشورشان ادامه دهند و حتى اگر همه كشورهاى عرب و اسلامى, دشمن صهيونيستى را به رسميت شناختند هيچ گاه دچار يإس و نوميدى و سرخوردگى نشوند. زيرا بر حق بوده و حقى كه خواهانى در پى آن باشد, هرگز از بين نمى رود.

حوزه گروه هاى اسلامى ـ ملى فلسطينى
اين گروه ها بايد به مخالفت خويش با به رسميت شناختن رژيم غاصب صهيونيستى حتى اگر تشكيلات خودگردان و ساف آن را به رسميت شناخته باشد, ادامه دهند. گروه هاى اسلامى ـ ملى فلسطينى بايد كه مشروعيت نمايندگى مردم را از ساف و تشكيلات خودگردان بازپس ستاند و با هرگونه امتياز دهى و يا چشم پوشى از بخشى از فلسطين به مخالفت بپردازند و مردم فلسطين را به وسيله مكتب اسلام و اميد كامل به نصرت الهى بسيج نمايند و آنها را از راه دادن يإس و سرخوردگى به ميان خود برحذر دارند. كما اينكه بايد حق مردم فلسطين در سرزمين خود و مخالفت با هرگونه امتيازدهى و تضييع حقوق حقه را مورد تإكيد قرار داده و ضمن بسيج نيروها در مسير جهاد و مقاومت, رد هرگونه اسكان در كشورهاى ديگر و غرامت مالى, ملل عرب و مسلمان را به تحمل مسووليت هاى خود در قبال فلسطين و آزادسازى آن فرابخوانند و از هر تلاشى در سازماندهى صفوف مقاومت و جهاد دريغ نورزند.

حوزه امت عربى و اسلامى
امت عربى و اسلامى و رهبران رشيد آن بايد اسلاميت آرمان فلسطين را اعلام و آن را زمين وقف اسلامى بداند كه هيچ كس حق چشم پوشى و يا تضييع حتى ذره اى از خاك آن را ندارد گرچه اين عمل از جانب برخى از فلسطينيان و يا عرب صورت بگيرد.
امت عربى و اسلامى بايد از نيروهاى مخالف سازش و گروه هاى مقاومت مردمى فلسطين حمايت كرده و از به رسميت شناختن رژيم غاصب صهيونيستى ممانعت به عمل آورد و آن دسته از كشورهايى كه اين رژيم را به رسميت شناخته اند, متقاعد سازد تا اين اعتراف خود را باز پس بگيرند. از ديگر اقداماتى كه امت عربى و اسلامى مى تواند انجام دهد, اين كه با هرگونه عادى سازى روابط با اين رژيم غاصب و نامشروع مخالفت كرده و آن گروهى را كه اقدام به چنين كارى كنند, خائن قلمداد كند.
امت عربى و اسلامى بايد ايمان به نصرت الهى را تقويت, حميت اسلامى را نشر و به تجهيز نيروى لازم براى اين جنگ سرنوشت ساز روى آورد و تلاش نمايد موازنه قوا را به سود امت اسلامى رقم زند و موجبات اتحاد, اميدوارى و اعتماد به نفس را فراهم و دشمن و حاميانش را خوار و ترس و وحشت را در دل يهوديان زبون و بزدل (نبرد سرنوشت ساز در فلسطين) بيندازد.
امت عربى و اسلامى بايد ضمن مبارزه با كوچ يهوديان به فلسطين, يهوديان مقيم اين ديار را به ترك فلسطين و بازگشت به كشورهايشان كه همچنان شناسنامه و گذرنامه آن را نزد خود محفوظ نگه داشته اند ترغيب كنند.
امت عربى و اسلامى بايد روابط خود را با ديگر كشورهاى جهان متناسب با موضع آنها در قبال حقانيت فلسطينيان در فلسطين, موضع مثبت و يا منفى در قبال رژيم غاصب صهيونيستى تنظيم كند كه در آن هنگام وعده پيروزى الهى و تمكين بندگان مومنش تحقق خواهد يافت.
((و يومئذ يفرح المومنون بنصرالله ينصر من يشإ و هو العزيز الرحيم))
(به نقل از صداى فلسطين اسلامى)

/

مركز پرگار عشق

 

مركز پرگار عشق

حجه الاسلام اصغر بابايى

 


 

درآمد
((فكر و قلم از ديرزمان در پيشگاه با عظمت فاطمه زهرا(س) انجام وظيفه مى كنند مولفان از زمان شهادت آن حضرت تاكنون, در تلاش بوده اند تا اشعه اى از آن نور الهى را در نوشته هاى خود منعكس نمايند.))
تاكنون (1) بيش از صدها كتاب مستقل در باره فاطمه زهرإ(س) نوشته شده كه به بيش از بيست زبان زنده دنيا رسيده است .
اما آيا شمشيرهاى قلم و جوشش هاى فكرى توانستند مقام ((آيينه كوثر)) و((بانوى آيينه ها)) را آنطورى كه شان اين ((مادر اسلام)) و ((مادر پدر)) است بيان كنند؟
واقع امر اين است كه فاطمه(س), قرآن ناطق است و بانوى قرآن. و با قلم و جوشش هاى فكرى, آنهم انديشه بشرهاى معمولى و با سلاح قلم افراد بى صلاح يا كم صلاح, نمى توان به جلالت فاطمه(س), دسترسى پيدا كرد.
اگر فاطمه ى زهرا ((ليله القدر بزرگ)) است, و اگر فاطمه زهرا ((مادر معجزه ها)) است, و اگر از وى ((شكوفه ى عصمت)), ((كوثر ربانى)),((كوثر ولايت)), ((مادر امت)), ((فرشته زمينى)), ((خورشيد عالمتاب)), ((ماه هفت آسمان)) و … نام مى بريم چگونه مى توان به كنه شخصيت او واقف گشت ؟!
اگر بگوييم او ((مركز پرگار عشق))است كه ما او را دختر نبوت و همسر ولايت و مادر امامت مى دانيم; حق مطلب بهتر ادا مى گردد.
فاطمه ى زهرا, ((معجزه زنده اى است در قيافه يك زن)) كه نگارنده از وى به عنوان ((مادر معجزه ها و معجزه جاويد)) نام مى برد.
فاطمه ى زهرا(س) همسان يك همسر معمولى نمى زيست. از خانه دارى وى گرفته تا خطبه خوانى, همه اش معجزه بود.
خانه كوچك او به بلنداى عرش و سخن ساده او يعنى :
((الجار ثم الدار)) او, همسايه سپس خانه ى خود و خود,
به بلنداى كربلا پيام دارد.
سخن گفتن از شخصيت فاطمه(س) از باب اين است كه: ((ياس, قاصد مرگ است.))
و گرنه شناختن و شناساندن شخصيت فاطمه(س), همسان گوهر بيرون كشيدن از دل اقيانوس پرتلاطم آنهم در شبهاى تار و تاريك مى باشد.
در عرفان اسلامى, از عشق به عنوان عامل و واسطه رسيدن به جايگاه عظيم و آشيانه ى رفيع ((سيمرغ جان)) يعنى حضرت محبوب ياد مى شود.(2)
الذين آمنوا اشد حبا لله (3)
آنهايى كه ايمان دارند, عشقشان به خدا شديدتر است .
مومنان واقعى, در درياى بيكران عشق خدا, آنچنان غوطه ورند كه على وار مى گويند:
((گرفتم صبر آرم بر عذاب تو, چگونه صبر دارم بر فراق تو؟!))(4)
اساسا عشق حقيقى هميشه متوجه نوعى از كمال است, انسان هرگز عاشق عدم و كمبودها نمى شود, بلكه همواره دنبال هستى و كمال مى گردد و به همين دليل آن كس كه هستى و كمالش از همه برتر است از همه كس به عشق ورزيدن سزاوارتر مى باشد.(5)
حضرت زهرا(س) بانوى آيينه ها است. بايد خودمان را در اين آيينه مورد محك و آسيب شناسى قرار دهيم . آسيب شناسى جان و كالبد شكافى انسانيت خويش .
آيينه اى كه ((دين نما)) است و خلاصه دين را در خود جمع كرد به طور جد بايد ملاك و معيار و محك زندگى پيروانش باشد.
از مرز گفتار و نوشتار صرف بايد گذر كرد و خود را با مردان و زنانى كه ميدان دار عمل هستند; مورد مقايسه قرار داد تا آسيبهاى زهرآلود, شناسايى و ترميم گردد.
ظاهر عشق معنوى, تمامش رنج است و رنجش و در ميدان عاشقى نان و حلوا تقسيم نمى كنند. همانند كربلاى حسينى, بايد در ميدان عمل, سرداد و سرود عشق خواند و همسان فاطمه(س) فدايى و مدافع واقعى ولايت و امامت ماند.
هرچه گويم عشق از آن باشد فزون
مطلق است از كيف و كم و چند و چون
راست گويم, عشق, مصداق حقست
در حقيقت, عشق, حق مطلق است .(6)
هان ! اى پهلوان پهلو شكسته, و اى پارساى پاكدامن, از اينكه نتوانستيم در اين ((سرود عشق)) با شما همخوانى داشته باشيم, عذر ما را بپذير.
اى عذرإ, عذر ما كودكان كودن, كه هنوز كه هنوز است تو را غريب و تنها گذارده ايم بپذير و بر بيچارگى ما دعا كن.
((اين شكوه بيجا مال من بدبخت است كه فكر مى كنم بندگى, نان دانى است و با دو ركعت نماز, به نان دانى آمده ام.
اگر به يك بنده صالح خدا بگويند كه چقدر دعا مى كنى و آيا به چيزى رسيده اى؟
مى گويد:
روى آوردن به خدا و خواستن از او وظيفه بندگى است و غير اين نمى توان بود. ))(7)

ليله القدر بزرگ
اى ليله القدر بزرگ, ليله القدر ناطق, مفسر واقعى سوره ليله القدر, ليله القدر زنده, ليله القدر غريب, ليله القدر معصوم, ليله القدر قرنها, و اى ليله القدر زنان و مردان, به ما بگو و بر جان ما بخوان كه به كدام سمت در حركتيم ؟ به سوى صعود يا به سوى نزول, به پرواز يا به پرتگاه ؟!
فرات الكوفى, پيرامون تفسير سوره قدر, با نقل حديثى, مقام حضرت زهرا(س) را به بلنداى شب قدر و شناخت شخصيت فاطمه(س) را مساوى با درك عميق شب قدر مى داند.
عن ابى عبدالله(ع) قال :
((انا انزلناه فى ليله القدر)) الليله فاطمه والقدر الله. زمان و شب آن فاطمه است و قدر آن ذات اقدس اله.
يعنى توسل در طول توكل, كارآمد است و براى رسيدن به لقإ حق, بايد به حق پرستان واقعى مراجعه كرد. در شب قدر هم, حضور حضرت زهرإ ملموس است و عرشيان و فرشيان بلند آوازه , با وى مانوس .
پس فاطمه(س) با شب قدر است و شب قدر با فاطمه.
فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر:
براى رسيدن به شب قدر, بايد به شناخت شرافتمندانه اى دسترسى پيدا كرد كه حق مطلب بدان ادا شود و آن شناخت شخصيت فاطمه است.
راه رسيدن به شب قدر, همان راه فاطمه(س) و راه فاطمه (س) صراط الله و صراط المستقيم است .
شناخت توحيد ناب و شب قدر, همسان پيوند زمان به زمان, پيوند به شناخت فاطمه(س) دارد و اين پيوند و پيوستگى تا قيامت بزرگ ادامه خواهد داشت .
و قوله :
((و ماادريك ما ليله القدر ـ ليله القدر خير من الف شهر)) يعنى خير من الف مومن و هى ام المومنين:
فاطمه(س), خير كثير و خير وسيع است . از حضرت ايشان, در روايات ((ام المومنين)) نام برده شد.
ام المومنينى كه مقامش از مقام هزار مومن بالاتر است ;
عدد هزار, نشانه كثرت است . و گرنه مقام ومنزلت اين مادر, به تنهايى برابرى مى كند با كل هستى.
والروح القدس هى فاطمه:(8)
روح مخلوق عظيمى است مافوق فرشتگان و آنها اهل بيت و فاطمه(س) هستند.
با توجه به اين حديث و تفسير, سوره قدر را هم مى توان, ((سوره فاطمه(س))) ناميد كما اينكه سوره كوثر, ((سوره مادر)) و سوره فاطمه(س) است .
همه اين نكات عرضه شده, معرفت و معرفى در قالب الفاظ است, وگرنه معرفى مقام اهل بيت (عليهم السلام) در قالب الفاظ نمى گنجد و همان آب كشيدن با غربال است كه فقط ((نمى)) بيش باقى نمى ماند.
معرفى و معرفت مقام فاطمه(س), در قالب الفاظ, رسيدن به ((نم)) بيش نخواهد بود.
پس فاطمه زهرا(س) كوثر كبريايى, كوثر آسمانى, كوثر جاودانى و كوثر دو جهانى است و از وى بايد شجره طيبه, سرزمين سبزفام, معصومه معصوم, اول معصوم و آخر معصوم و تنها معصوم , د رميان تمام زنان جهان نام برد.
برد و گستره مقام حضرت زهرإ جاودانه است و با افكار معمولى و الفاظ, نمى توان بدان دست يازيد.

همسويى با همسايه
((الجار ثم الدار)) (9)
در فرهنگ اسلام, به همه چيز با ديده دقيق نگريسته شده. و حق همسايه نيز از اين قاعده كلى, مستثنى نيست. پيامبران و امامان (عليهم السلام), يكصدا در مورد ((حق همسايه)) سفارش نموده اند و بر همزيستى مسالمت آميز تاكيد ورزيده اند.
دژ سينه :
امام سجاد(ع) در رساله حقوق خودشان, حق مطلب را در مورد ((حق همسايه)) ادإ نموده. مى فرمايند:
و اما حق الجار:
1ـ حق همسايه اين است كه در غياب او آبرو و امكانات او را حفظ كنى.
2ـ در حضورش او را اكرام نمايى و هميشه ياريش دهى و درصدد عيبجويى از لغزشهاى او نباشى.
3ـ اگر اتفاقا عيبى از او مشاهده كردى آن عيب را در سينه ات به گونه اى حفظ كنى كه سرنيزه ها هم نتوانند بر دژ سينه ات غلبه يابند و بر آن راز دست پيدا كنند…
4ـ در سختيهااو را تنها مگذار.
5 ـ در نعمت بر او حسد مورز.
6ـ از خطاى او چشم پوشى كن.
7ـ به بدگويان او مجال صحبت مده.
8ـ اگر دغلكارى از سرريا و تزوير با او طرح دوستى و آشنايى ريخت, از روى نصيحت و دلسوزى ماهيت آن شخص را براى او آشكار كن.
9ـ با همسايه ات خوش رفتار باش.(10)
ـ آيا جوامع بشرى به اين درجه از رشد اخلاقى انسانى رسيده اند كه عيب همسايه ها را در سينه شان به گونه اى حفظ كنند كه سر نيزه ها هم نتوانند بر دژ سينه شان غلبه يابند و بر آن راز دست يازند؟!
اين نكته اى است كه امام سجاد(ع), آن را متذكر شد و ملاك و معيار خوبى است براى اينكه بشريت, بويژه شيعيان, خودشان را در معرض محك اخلاقى انسانى ببينند و در اين ترازو, خودشان را مورد سنجش قرار دهند.
هرگاه احساس كرديم سينه ما, همسان دژ محكمى درآمد و سر نيزه هاى حرف هاى بى ربط اين و آن بر آن نفوذ نكرد و يا همسان دژ, از آبرو و انسانيت انسانها دفاع كرد, آن وقت مى توان خود را انسانى يافت كه در مسير درست و يا در مسير حق در حركت است .
اين حرفها, همان كوچك, زيباهايى است كه در دين اسلام وجود دارد و نبايد از كنار آن به سادگى گذر كرد.

همسايه يا خانه ؟!
على بزرگ در نهج البلاغه , به نكته بسيار زيبايى اشاره مى كند و مى فرمايند:
سل عن الرفيق قبل الطريق, و عن الجار قبل الدار.
پيش از راه, در باره ى همراه پرس وجو كن,
و پيش از خانه در باره ى همسايه.(11)
1ـ همراه :
2ـ همسايه :
اگر به پاى اين گفتار حضرت امير(ع), سجده كنيم, و آنرا بر جرم خورشيد تابلو كنيم تا بر عالميان بتابد و اگر اين سخن زيبا را, بر تمام سنگهاى موجود در جهان, حكاكى كرده باشيم و يا آنرا بر بال ملائك تابلو كنيم و توسط آنها بر فرد فرد بشريت دعوت نامه بفرستيم تا اين سخن حضرت امير(ع) را به گوششان رسانده باشيم و يا همسان آيات الهى, همه محققين به تحقيق و تفسير, پيرامون آن بپردازند و يا اگر … درصدى از حق مطلب را ادإ نكرديم.
آنچه به كلام امامان (عليهم السلام) و انبيإ (عليهم السلام) برترى و قداست مى بخشد, اين است كه آنها قبل از همه, عامل به گفتار خويش بودند. از اين جهت, پيروان واقعى انبيإ و امامان (عليهم السلام), قبل از بيان سخنان آنها براى ديگران, خود بايد به آن عامل باشند. اگر غير از اين باشد, در واقع هيچ پيروى تحقق نيافته و طبق فرموده آيت الله جوادى آملى :
واعظ و (آمر) غير متعظ همانند راننده اى را مى ماند كه تمام مسافران را به مقصد مى رساند و خود در بيابان غريبانه جان مى دهد.
علامه طباطيايى مى فرمايند:
… دعوت به حق به وسيله مجادله با مسلميات كاذبه خصم هر چند اظهار حق است, و لكن چنين مجادله اى احيإ باطل نيز هست و يا مى توانى بالاتر از اين بگويى, و آن اين است كه چنين مجادله اى كشتن حق است با كشتن حقى ديگر, مگر اينكه منظور چنين مجادله اى صرف مناقصه باشد نه احيإ حق.(12)
آرى ! اخلاق اسلامى و عمل به آن بسيار مهم است و در صورت بى توجهى به آن, آثار كاملا معكوس در زندگى فردى و اجتماعى ببار خواهد آورد.
از اين روى سخن حضرت امير(ع) كه فرمودند:
((پيش از راه, در باره ى همراه پرس و جو كن, و پيش از خانه در باره همسايه.))
بوى قرآن مى دهد و در ميدان فرهنگى, اخلاقى و اجتماعى, به بلنداى كربلاى خونين, پيام دارد و عمل به آن به بلنداى رنجهاى كربلا, بلإ آفرين است .
هرگاه حقوق همراه و همسايه, حقوق همنشين و همشهرى, همكار و همگان, براى ما مهم جلوه گرى كرد و در ((خلوت وجلوت)) با آنها يكسان برخورد نموديم و بالاتر از همه, همراه و همسايه را بر خود مقدم داشتيم, بدانيم كه انسان خوبى هستيم و به قله اخلاق و ايثار ناب نايل گشته ايم.
راستى چند درصد بشريت و يا چند درصد مسلمانان و شيعيان, در زندگى اجتماعى, به اين سخن فاطمه زهرإ(س) كه فرمودند:
((الجار ثم الدار)) ((اول همسايه بعد خانه)) عمل مى كنند؟!
سخن حضرت على(ع) چه ؟!
فرمايش امام سجاد(ع) چه ؟!
آيا سينه هاى بشريت به منزله دژ محكم درآمد تا اژدها هاى دو پا نتوانند در آن نفوذ كنند و اسرار همنشين و همسايه ها را به سرقت ببرند؟!
واقع امر اين است كه جوامع بشرى كلا و شيعيان, به اين درجه از انسانيت نرسيده و اگر بگوئيم تفاوت از زمين تا آسمان است, به بى راهه نرفته ايم و حرف گزاف نگفته ايم. البته ((قليل من عبادى الشكور))(13) ((و لكن اكثرهم لايعلمون)) (14)
بلى به تعبير قرآن شريف, اكثر مردم چگونه زيستن را نمى دانند و آدمهاى فهميده, اندك هستند.
همه اين نكاتى كه عرضه داشتيم ـ و هزاران نكات ديگر كه در صدد بيان آن نيستيم ; كه اگر بيان گردد, سر از چندين جلد كتاب درخواهد آورد ـ به خاطر اين بود كه بگوئيم ; اين جمله زيباى فاطمه(س)كه فرمود:
((الجار ثم الدار))
همسان حادثه كربلا, مشكل گشاى خلل هاى اخلاقى اجتماعى است وبه بلنداى كربلاى خونين, پيام آفرين است.
اين همان سخنى است كه فاطمه(س) آن را در دل نماز شب, زمزمه مى كرد; اين سخن زيبا, در جواب سوال امام حسن(ع) بيان شد. امام حسن(ع) مادر را ديد كه همواره براى همسايگان, برادران اسلامى, و مردم دعا مى كند, گفت : مادرجان چرا براى خودت دعا نمى كنى؟
مادر خودت چه ؟! براى خودت دعا نمى كنى؟!
حضرت زهرا(س) فرمود: پسرم! اول همسايه و سپس خانه خود و خود.
اى كاش از زبان ((مركز پرگار عشق)) تفسير اين جمله را مى شنيديم و بدان عمل مى كرديم ولى صد افسوس كه جوامع بشرى اين جمله را بر ((جان)) خويش تابلو نكرده و در عمل يك گام به آن سمت سير نكرده است !!!
اگر به همين جمله شيرين ((بى بى دو عالم)) عمل مى شد, معجزه ها بپا مى شد و زندگى اجتماعى و فردى از عسل شيرين تر مى گشت .

شما را به جان همسايه :
حال كه سخن از حقوق همسايه ها به ميان آمد, جا دارد اين سخن بزرگ على بزرگ را مروركنيم و آنرا بر جان خود حك نمائيم.
والله, الله فى جيرانكم, فانهم وصيه نبيكم, مازال يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم :
((خداى را, خداى را, در باره همسايگانتان, كه مورد وصيت پيامبر شمايند, همواره در باره ى آنان سفارش مى كرد, چنان كه پنداشتيم كه ديرى نپايد كه در رديف ميراث برانشان نشاند.))(15)
شما را به جان همسايه ها, شما را به جان همنشينان …
چقدر گفتار دو همسر, همسنگ و همسو است . به همان مقدار كه فاطمه(س) بر حقوق همنشين و همسايه ها توجه نموده به همان ميزان على بزرگ هم به حقوق همنشين و همسايه ها سفارش نموده است . منتهى حضرت زهرا در دل نماز شب و حضرت على(ع) در بستر شهادت.
اين سخن بزرگ, داراى لايه هايى متعدد است كه به آسانى نمى توان به لايه ى زيرين آن دسترسى پيدا كرد.
اگر اين سخن حضرت ((كالبد شكافى)) شود, از دل آن اخلاق ناب, ايثارجاودانه, دردمندى زيبا, مسئوليت پذيرى ممتاز, حضور روح بخش, جامعه شناسى جانانه,
عدالت اجتماعى مورد نظر على(ع),
خودشناسى و عرفان عاقلانه, توحيد ويكتايى, دغدغه امامان و انبيإ, آموزش چگونه زيستن, چگونه ماندن و چگونه مردن,
وحدت و امت واحده و همزيستى مسالمت آميز
عمل به اين آيه قرآن شريف كه :
انماالمومنون اخوه: يعنى مومنان برادر يكديگرند.(16)
عدم تبعيض در اسلام, جهانى و جاودانه بودن دين اسلام. قانونمندى و توجه به حقوق همنشين و همسايه ها,
بدر آمدن از چارچوب تئورى و رفتن در ميدان عمل,
توجه به عاطفه و فطرت, روان شناسى و توجه به روابط اجتماعى انسانى,
سبقت در كار خير, ساده زيستن و قناعت مقدس, و صله رحم…
اين نكات لايه هايى از اين سخن بود كه به ذهن نگارنده آمد. ولى تفسير و تحليل عميق تر را مى توان از لابلاى گفتار و نوشتار بزرگان جويا بود.
مهمتر از آنچه به عرض رسيد, عمل به اين نكات بلند است كه بايد همانند ميدان كربلا آمادگى پيدا كرد و سختيهاى آنرا به جان خريد.
اميد است جامعه بشرى به آن درجه از رشد اخلاقى, انسانى, فرهنگى و اجتماعى نايل گردد تا بتواند با ميل قلبى, به حقوق همنوعان احترام بگذارد و همزيستى مسالمت آميز را در عمل, بصورت فرهنگ عمومى درآورند.
اگر مردم به اين درجه از رشد و همدلى و همزيستى نايل گردند; به ((جان همسايه)) و ((به جان همنشين)) سوگند ياد مى كنند كما اينكه به جان عزيزترين فرد و عزيزترين چيز سوگند ياد مى كنند.
اين طرز برخورد, نشانه اوج عزت و احترام بين طرفين است.
و اگر روزى فرا رسد كه جامعه بشرى بويژه جامعه شيعى به جان همديگر, به جان همسايه و همنشين, سوگند ياد كنند, نشانه آن است كه بشريت به رشد اخلاقى, انسانى, فرهنگى, اجتماعى و رشد رحمانى و ربانى رسيده است.

مادر معجزه ها
زندگى حضرت زهرإ(س), همسان زندگى يك همسر معمولى نبود. از خانه دارى وى گرفته تا خطبه خوانى.
او معجزه اى بود كه در قالب و قيافه يك زن ظهور كرد. معجزه اى زنده و زيبا.
فاطمه زهرإ(س) فرزند معجزه ها بود همسر معجزه ها بود,
و مادر معجزه ها. يعنى دختر نبوت بود همسر ولايت بود و مادر امامت .
حضرت زهرإ مركز پرگار عشق بود و ((مركز معجزه ها))
او الگويى است در قيافه يك معجزه و به نام يك مادر .
مادرى كه براى امت خود ((ام ابيها)) است .
((فاطمه زهرايى كه پيغمبر مى فرمايند:
((ام ابيها)) يعنى فاطمه مادر اين امت است,
مادر اين امت است,
مادر اين امت است .)) (17) و اين خود معجزه است كه يك مادر, مادر يك امت باشد و هر خارى به پاى يكى از افراد اين امت برود, قلب او در تپش باشد.
((تنها ارزش وجودى ايشان به همين محدود نمى شود كه مادر فرزندانى معصوم و ريشه ساداتى باشند كه در گوشه و كنار, خدمتگزار اين امت باشند. خيلى از اين وسيع تر است ; در اين حد كه هر خارى كه به پاى يكى از افراد اين امت برود, مطمئن باشيد قلب فاطمه زهرإ(س) در تپش است . به خاطر اين خار, قلب آن حضرت مى تپد,
مانند قلب يك مادر .
اما تپش قلب مادر كجا و تپش قلب مادرى چون حضرت فاطمه زهرا(س) كجا؟!
فاطمه زهرا عصمت كبرى است .)) (18)
اين خود معجزه بزرگ است .
رهى كه حضرت فاطمه(س) و اهل بيت (عليهم السلام) يك شبه پيمودند; جوامع بشرى با هزار سال و هزار قرن, بوى آنرا نمى توانند استشمام كنند.

معجزه در معجزه :
اختصاص يافتن سوره و آياتى از قرآن, به نام يك بانوى نمونه, خود معجزه اى است بى نظير. يعنى خداوند در معجزه جاويدش قرآن مجيد, مستقيما از فاطمه(س) نام برد وبراى او دعوتنامه فرستاد و از او به عنوان كوثر كبرى و كوثر نسلها ياد كرد.
((اين نعمت عظيم و خير فراوان, شكرانه عظيم لازم دارد, هر چند شكر مخلوق هرگز حق خالق را ادا نمى كند, بلكه توفيق شكرگزارى خود نعمت ديگرى است از ناحيه او لذا مى فرمايد:
اكنون كه چنين است, فقط براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن.)) (19)
از اين رو است كه رهبر معظم انقلاب حضرت آيه الله العظمى خامنه اى از فاطمه زهرا(س) به عنوان ((قله بشريت)) ياد مى كنند.
مى فرمايند:
((فاطمه زهرا(س) در قله بشريت قرار دارد و كسى از او بالاتر نيست و مى بينيم كه آن بزرگوار به عنوان يك بانوى مسلمان, اين فرصت را يافت كه خودش را به اين اوج برساند. پس, فرقى بين مرد و زن نيست و به خصوص شايد از همين جهت هم است كه خداى متعال در قرآن كريم, آن وقتى كه راجع به نمونه ى انسانهاى خوب و نمونه انسانهاى بد مثال مى زند, مثال را در هر دو مورد از زن انتخاب مى كند. يك مورد زن فرعون و در مورد ديگر, همسر نوح و لوط را مثال مى زند.))(20)
برلب كوثرم اى دوست ولى تشنه لبم
در كنار منى از هجر تو در تاب و تبم
روز من باتو به شب آمد وشب با تو به روز
در فراق رخ ماهت, گذرد روز و شبم(21)
خانه فاطمه زهرا(س), خانه معجزه ها است . خانه كوچك اما به بلنداى عرش!
خانه فاطمه(س) سجدگاه و فرودگاه الهى است. ساده است اما زيبا و باصفا.
((پيامبر اسلام(ص) روزى از دخترش پرسيد:
فاطمه(س) چه در خواست و حاجتى دارى ؟
هم اكنون فرشته وحى در كنار من است و از طرف خدا پيام آورده است! تا هرچه بخواهى تحقق پذيرد.
فاطمه(س) پاسخ داد:
لذتى كه از خدمت حضرت حق مى برم, مرا از هر خواهشى باز داشته است.
حاجتى جز اين ندارم كه پيوسته ناظر جمال زيبا و والاى خداوند باشم !))(22)
خانه فاطمه(س) خانه خداست, خانه مردان خدا.
خانه الگوها و خانه خدايى زيستن و خدايى ماندن و خدايى مردن .
خانه فاطمه(س), همان خانه ((كسايى)) پدر است كه پنج تن آل عبا را در آن جا داد.
آرى خانه مادى فاطمه(س), ((كسإ آسا)) بود و ساده اما شهرت يافته بر بلنديهاى عرش .
((شيخ صدوق مى فرمايند:
رسول گرامى اسلام(ص) هر گاه به مسافرت مى رفت, با فاطمه(س)خداحافظى مى كرد و وقتى از سفر برمى گشت, ابتدا به ديدن فاطمه(س)مى شتافت .
در يكى از مسافرتهاى پيامبر(ص) حضرت زهرا دو دستبند نقره ويك جفت گوشواره براى خويش و يك پرده براى درب منزل خريد پيامبر(ص) از مسافرت بازگشت و به ديدار دخترش شتافت.
پس از مشاهده پرده خانه و زيور آلات ساده فاطمه(س) توقف كوتاهى كرد وبه مسجد رفت.
حضرت زهرا(س)با خود انديشيد كه پدر ناراحت است و فورى دستبند وگوشواره و پرده را درآورد و خدمت رسول خدا(ص) فرستاد و پيام داد:
دخترت براى تو سلام مى فرستد و مى گويد كه اين (زيورآلات اندك) را نيز در راه خدا انفاق كن.
پيامبر گرامى اسلام پس از مشاهده بخشش و ايثار فاطمه (س) سه بار فرمود:
فداها ابوها.
پدرش فداى او باد.))(23)
وقتى پيامبر مى فرمايند: فداها ابوها,
امتش چه بگويند و چه كار مى كردند كه شايسته شان او و خداپسندانه باشد؟
آيت ا… صالحى مازندرانى در درس خارج اصول مى فرمود: بنده نام استاد خود را بدون وضو مس نمى كنم.
و استاد حسن زاده آملى در كتاب نامه هاى برنامه ى خود مى فرمايند:
استادم الهى قمشه اى نشسته بود و بنده در اثر شدت عشق و علاقه به استاد خم شدم و كف پاى استاد را بوسيدم …
و نمونه هاى ديگر كه در حوزه هاى علميه بين استاد و شاگرد فراوان است .
با توجه به نكات مذكور, جوامع بشرى در مقابل نام, ياد و راه امامان و انبيإ (عليهم السلام) چه وظيفه اى پيدا مى كنند و تا به حال چه كار كرده اند؟!
اين نكته را بايد متذكر شد كه :
انبيإ و امامان معصوم (عليهم السلام), در مرحله تكوين همسان قرآن شريف كه كتاب جهانى است, دعوت جهانى دارند وپيامبران و امامان جهانى هستند, نه براى گروه و قشر خاص . منتها در مرحله تشريع و عمل اختصاص مى يابد براى مومنين و مقام مادر امت و مادر معجزه ها هم از اين قاعده مستثنإ نيست .
فاطى از فاطمه خواهد سخنى
بين چه مى خواهد ـ از مثل منى
آنكه جبريل پيام آور اوست
عارف منزلتش داور اوست(24)
با همه نكاتى كه عرض شد در پايان بايد به اين پرسش پاسخ گفت كه :
ـ الگوى زنان امروز كيست ؟
((پاسخ اين سوال بسيار روشن است و آن اين است كه :
وضعشان را ببين و حالشان را بپرس .
ببين آنچه را كه مى گويند, انجام مى دهند, عمل مى كنند به گفته و عمل چه كسانى شبيه است؟
آيا زينبى عمل مى كنند يا چون ديگران ؟
آيا روششان چون فاطمه است يا فرد ديگر؟
بى شك گروهى هستند كه به دنبال الگوهاى غربى مى باشند. فكرشان, روش زندگى شان, تجمل پرستى ايشان, نشات گرفته از زنان به ظاهر متمدن و روشن فكر ولى در واقع بنجل هاى غربى است .
آن دوشيزه يا بانوى ((نيمه عريان)), آن وابسته و دلبسته به لوكس و تجمل, آن بى غم لذت پرست نمى تواند الگويى جز الگويى غربى, افراد بى بند وبار, حتى ((رقاصه ها و آواز خوان ها داشته باشند. آنكس كه دائما در فكر رنگ عوض كردن زيور و تجملات, زندگى طاووسى, عيش و خوش گذرانى است بى شك الگوى زندگيش ((هنر پيشه هاى)) سينما, زنان اشراف و مفتخور, حجله نشينان عروسان چمن است و جز آن الگويى ندارد اگر چه در لباس و چهره به ظاهر اسلامى باشد.
اما الگوى ما كه باشد؟
بى شك براى آنكس كه مسلمان است وايدئولوژى اسلامى را پذيرفته است نمى تواند جز فاطمه و زينب كبرى كسى را به رهبرى فكرى خود برگزيند. او بايد از فضه و اسمإ تبعيت كند, از سميه و ام سلمه پيروى نمايد. شكى نيست كه برخى با ظاهرسازيهايى سعى دارند خود را به همين گونه كه گفتيم معرفى كنند اما واقعيت اين است كه ظاهر سازيها حقيقت را عوض نمى كنند. رنگ عوض كردن ها حسابى دارد و پذيرش جدى مسايل حسابى ديگر. زن اسلامى سعى دارد با پذيرش الگوى حيات فاطمه, فكرش را فاطمى كند, اخلاقش را زينبى كند, ديدش را فضه اى نمايد و بالاخره بيانش را خداپسندانه كند. اين امرى است كه در سايه خواستن و ((تمرين ايمان)) بدست مىآيد.))(25)
((اى ريحانه پيامبر(ص) اينك كه تاخير زمان, لياقت خدمت در كنار در نيم سوخته ى خانه ات را از من گرفته, و مظلوميت تو دستم را از قبر بى شمع و چراغت كوتاه نموده. ..))(26)
الهام بنما كه وظيفه و دين ما نسبت به دين ما چيست و به همان سمت و سو ما را ايصال الى المطلوب بنما!
اى بانوى اسلام, تو همسان اسلام غريب بودى و غريب ماندى و غريب خواهى ماند و پيروان ناقابل تو هم در غريب گذاردن تو سهيم !
به هر حال مقام فاطمه(س) را بايد آسمانيان معرفى كنند, زيرا زمينيان زمين گير و زمين پرستان زهرآگين را ياراى درك شخصيت اين بانوى نمونه نيست و پيامبر است كه مى فرمايند: فاطمه پاره تن من است .
آرى امروز همه ما بايد همسان فاطمه(س) فدايى ولايت باشيم و ولايى بزييم و ولايى بمانيم و سپس ولايى بميريم .
و همچنين بايد فاطمى زيست و فاطمى ماند و فاطمى مرد.

روضه على(ع) در سوگ فاطمه(س)
رفتى و, در ماتمت افغان و زارى مى كنم
خفتى و, من تا سحر, شب زنده دارى مى كنم
بضعه طاها تويى, اى يادگار مصطفى
من به دست خود كفن, اين يادگارى مى كنم(27)
على بزرگ هم براى فاطمه زهرا(س), روضه خواند. روضه بزرگ و زيبا در سند بزرگ و زيباترين سند, يعنى نهج البلاغه اين برادر قرآن و قرآن زمينى!
اگر فاطمه(س) براى پدر بزرگوارشان ((روضه)) مى خواند, على(ع) هم براى مدافع ولايت روضه مى خواند. تازه ((گريه هاى فاطمه(س) به خاطر فراق پدر نيست, به خاطر خطرى است كه اين امت را تهديد مى كند. فاطمه(س) خيلى براى مكتب حياتبخش پيامبر(ص) قلبشان مى تپيد. آن قدر براى اين امر تاسف و تاثر مى خوردند كه وقتى ديدند منطقشان به جايى نمى رسد, با گريه با صداى بلند به ميدان آمدند.))(28)
على(ع) هنگام دفن فاطمه(س) در كنار مزار پيامبر و رسول اسلام(ص) چنين روضه خوانى مى كند:
السلام عليك يا رسول الله و عن ابنتك النازله فى جوارك, والسريعه اللحاق بك !
اى رسول خدا, سلام من و دخترت ـ كه اينك در جوار تو فرودآمده, شتابان به تو پيوسته است ـ بر تو باد.
فاطمه زهرا(س), خيلى زود كوچ كرد, هنوز در اول جوانى بود كه جان به جان آفرين تسليم كرد.
گل بر تو و جوانى تو گريه مى كند
بلبل به همزبانى تو گريه مى كند
تو پير در بهار جوانى شدى كه چرخ
بر پيرى و جوانى تو گريه مى كند
((اى رسول خدا, از فراق برگزيده ى تو شكيبايى من كاستى گرفته, در غم فقدانش تاب و توانم نمانده است! اما آنچه از اندوه اين فاجعه مى كاهد, فراق عظيم حضرتت و مصيبت سنگين و كمرشكن تو است كه بس توانفرساتر باشد!
آرى,
اين من بودم كه سر نازنينت را بر لحد گور نهادم و ميان گردن و سينه ام جانت راـ كه از كالبد بيرون مى شد ـ احساس كردم,
… زود باشد كه دخترت تو را در جريان اخبار همداستانى امتت در جهت هضم وى قرار دهد, با اين همه تو نيز با اصرار از او بپرس و چگونگى رفتارشان را با ما از او بجوى كه آن همه به زمانى بود كه چندانى از رحلتت نگذشته بود و يادت از خاطره ها نرفته بود.
اينك من با شما دو عزيزان ((وداع)) مى كنم بىآنكه از بودن با شما احساس خستگى و تنگى كنم, كه اگر به خانه بازگردم نه از خستگى است, و اگر بمانم نه از بدبينى به آن وعده ها است كه خداى صابران را بدان نويد داده است.))(29)
اولين روضه حضرت زهرا توسط, امير بزرگ, حضرت امير خوانده شد كه در نوشتار و متن فوق به پاره اى از آن اشاره رفته است.
به حق روضه حضرت زهرا(س), همان روضه رضوانى بود كه براى رسيدن به ((رضوان من الله اكبر)), توسط امير بيان, بيان شد.
حضرت امير(ع) در جاى ديگر مى فرمايند:
و منا خير نسإالعالمين.(30)
(فاطمه زهرا) بهترين زنان جهان, افتخار مااست.
فرشتگان عالم به وجود فاطمه(س) افتخار مى كنند…

السلام عليك ايتهاالصديقه الشهيده السلام عليك ….
درود بر تو اى صديقه شهيده
اى ستمديده و اى غصب شده حق او
اى فشار و سختى ديده,
اى دنده شكسته و اى همسر ستم ديده …(31)
درود بر تو و همسرت,
درود بر مرقد اطهرت,
درود بر صورت سيلى خورده ات,
درود بر پهلوى شكسته ات,
درود بر اشكهايت,
و درود…
پى نوشت ها:
1. اسماعيل,انصارى رنجانى, فاطمه در آيينه كتاب, (قم : نشر الهادى, دوم,1375) ص 7.
2. كيهان انديشه, شماره 42.
3. سوره((2)) بقره, 165.
4. دعاى كميل .
5. تفسير نمونه, ج 1, ص 565.
6. ميرزا حسن, اصفهانى, مثنوى زبده الاسرار.
7. سيدعلى اكبر, ابوترابى, از تربت كربلا, ص 211.
8. تفسير فرات كوفى, ص218.
9. بحارالانوار, ج 43,ص 82, مجله مشهور حضرت زهرا(س).
10. رساله حقوق امام سجاد(ع), ترجمه سيدمحمد شاهرودى.
11. نهج البلاغه, نامه 31.
12. الميزان, ج 12, ص 572.
13. سوره ((34)) سبإ, آيه13.
14. سوره((7)) اعراف, آيه131.
15. نهج البلاغه, نامه 47.
16. سوره((49)) حجرات, 10.
17. سيدعلى اكبر, ترابى, همان .
18. همان .
19. تفسير نمونه, ج 27, ص 372.
20. آيت الله خامنه اى, زن از ديدگاه مقام معظم رهبرى, نشر نوادر,1378, صص 6ـ 7.
21. ديوان امام خمينى ره, ص 306.
22. محمد دشتى, نهج الحياه فرهنگ سخنان فاطمه(س), (قم : انتشارات, موسسه تحقيقاتى اميرالمومنين(ع), 14, 1375) ص98.
23. همان.
24. ديوان حضرت امام خمينى ره, ص 312.
25. على, قائمى, فاطمه برترين بانوى اسلام (قم : انتشارات, هجرت, 1358).
26. اسماعيل انصارى زنجانى, همان .
27. ديوان حبيب چاپچيان (حسان), اى اشكها بريزيد.
28. سيدعلى اكبر, ابوترابى, همان
29. نهج البلاغه, خ 193.
30. نهج البلاغه, نامه 28.
31. مفاتيح الجنان, زيارت حضرت زهرا(س).

/

شهريور و شهادت

 

شهريور و شهادت

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

شهريور ماه, بوى خون مى دهد; گوئى دو حرف نخستش را از ((شهادت)) وام بى برگشت گرفته كه با شهادت پيوسته عجين شود و همواره پيامهاى خونين به ملت خون و قيام بدهد تا سيماى سرخ انقلاب اسلامى همچنان شكوفا و با شكوه بر تارك تاريخ بدرخشد و به محرومان جهان نويد پيروزى و نصرت بدهد كه بى گمان اگر 8 شهريورها و 17 شهريورها نبود, انقلاب به سردى و سستى مى گرائيد و تنها تاريخى از آن باقى مى ماند و حسرتى در دلها و آهى در اعماق قلوب مشتاقان.. ولى اين شهادتها كه شهريور بيشترين بهره را دارد, انقلاب اسلامى را بيمه كرد و از گزندهاى مخالفان نگه داشت و اميد است تا قيام ولى الله الاعظم امام زمان عجل الله فرجه الشريف, همچنان با حرارت و طراوت باقى بماند و قطعا ملت شريف و شهيد پرور نخواهد گذاشت, انقلاب بدست بيگانگان افتد يا از حرارت و شكوفائى باز ايستد.. و همچنان كه از آغاز انقلاب تا كنون با دل و جان از آن نگهدارى كرده است, امروز نيز نخواهد گذاشت انقلاب – خداى نخواسته – به بى راهه رود يا لباس سرخ شهادت را از تن بيرون كند و لباس ننگين خودفروختگى و خودباختگى و غرب ستائى بر تن كند. معاذ الله كه چنين روزى نخواهد آمد و دلاور مردان بيدار و هشيار ما تحت رهبرى ربان عظيم القدر انقلاب, رهبر عزيزمان, نخواهند گذاشت خون پاك شهيدان زنده هفده شهريور كه ژاله را به لاله زار شهدا مبدل كرد و خون پاك رجائى و با هنر را كه نخست وزيرى را شهادتگاه قرار داد و خون مقدس مدنى ها كه محراب انقلاب را رنگ خون بخشيد و سرانجام شهادتهاى پى در پى دلاوران اسلام و رزمندگان جبهه هاى شرف و عزت كه تمام نهادها و شهرها و كوى هاى ايران زمين را سربلندى و افتخار عطا كرد, به هدر رود يا ناديده گرفته شود و يا مورد انتقاد و ريشخند جاهلان و سفيهان گردد.
حاشا كه اين ملت بزرگ نخواهد گذاشت راز و رمز انقلاب به فراموشى سپرده شود و چه خوش باورند غرب زدگان عصر نوين كه مى پندارند توانائى آن را دارند كه با تزريق چند واژه آرام بخش و به ظاهر شيرين, ميوه هاى رسيده انقلاب را به نفع خود برچينند و وارث خون شهيدان گردند ! به چه قيمتى و با چه ابزارى !
هم اينك كه اين شجره طيبه كه پايه اش ثابت و استوار و شاخه هايش به آسمان رسيده است و ريشه هايش در اعماق دلهاى تك تك ملت شهيد پرور ما دوانيده است و از خون قلب مومنان متعهد و سيلاب اشك ديدگان مادران شهيدان, آبيارى مى شود و همچنان فريادكنندگان 17 شهريور در ميدانهاى نبرد با منافقان و مبارزه با غرب زدگان, حاضرند و ناظر, ديگر نمى توانند بازگشت روابط ننگين با آمريكا را ببينند و هرچند مواجه با محاصره اقتصادى , اجتماعى و سياسى باشند, تن به ذلت, زير بار جهانخواران نخواهند داد و به خوبى مى دانند كه آمريكا هرگز خواهان رابطه نيست بلكه به گفته اماممان نوكر مى خواهد ! چه باك كه باز هم 17 شهريور زنده شود و حماسه ها تجديد گردد و انقلاب از شر اشرار و كيد كفار مصون گردد و روح بلند امام و شهيدان شاد شود و سفره پر بركت ((شهادت))دوباره در ايران اسلامى گسترده شود ! چه باك !
و همانا زندگى با عزت و سربلندى هزاران بار ارزشمند تر و دلچسب تر است از زندگى با ذلت و خوارى كه آن حيات است و اين موت محقق. و بدينسان امام و پيشوايمان امير المومنين عليه السلام فرمود : زندگى در مرگ با عزت است و مرگ در زندگى با خوارى.

تاريخچه خونين
17 شهريور 57 :
اين جمعه خونين كه قطعا از ايام الله است زيرا در آن روز تاريخى, نهضت سازان ايران با ريختن خون پاك خود بر روى اسفالتهاى ژاله تهران و ورامين و شهرهاى ديگر, مشت محكمى به شاه و مزدورانش زدند و با قطعه قطعه شدن اجساد مقدس شهيدان آن يوم الله خونين, شاهنشاهى را در ايران براى هميشه قطعه قطعه كردند و همانا در اين روز با رهبرى قاطع و ذلت ناپذير امام خمينى قدس سره و فداكارى و ايثار ملت بزرگوار ايران سرنوشت انقلاب رقم زده شد و تا تاريخ به پايان نرسيده 17شهريور زنده است و رادمردان بپاخاسته 17 شهريور زنده و جاويدند. هشتم شهريور ماه يادآور يكى از دردناكترين خاطره هاى تلخ انقلاب است كه در اين روز منافقين با انفجار مقر نخست وزيرى دو نفر از برازنده ترين و گرامى ترين چهره هاى ايثارگر و سخت كوش ملت را با فجيع ترين وضعى به شهادت رساندند ولى نتيجه اى جز بارورتر شدن انقلاب و وحدت و انسجام بيشتر اقشار ملت و رسوائى و ناكامى بيش از پيش منافقان نداشت. و چه خوش گفت امام محبوبمان :
((آنها گمان مى كنند كه افكار مومنين و ملت بپاخاسته ما همچون افكار غرب زده ها و غرب است كه جز به دنيا فكرى نمى كنند, جز متاع دنيا را نمى بينند. ملتى كه از اول, از صدر اسلام, پيشوايان او جان خود را فدا كردند براى هدفشان كه آن خدا و اسلام است, به اين مسائل و اين امور از بين نخواهند رفت و سستى نخواهند داشت.
در عين حالى كه مصائب اينها مشكل است براى ما, لكن كشور و ملت ما با تمام قدرت ايستاده اند تا همچون شهدائى تقديم كنند و هيچ راه عقب نشينى ندارند و فكر به سستى نمى كنند. آن كوردلان كه گمان كرده اند جمهورى اسلامى با نبود چند نفر از بين خواهد رفت و سقوط خواهد كرد, آنها افكارشان اسلامى نيست و از اسلام و ايمان خبر و اطلاعى ندارند و افكارشان مادى و براى دنيا كار مى كند و به هواى دنيا هستند…)).
عزيزان ! پيوسته سخنان امام را به ياد آوريد و با مطالعه صفحات نور, قلوب و افكارتان را دوباره با نواى امام جلا دهيد و گوش به سخنان ياوه گويانى ندهيد كه پيامهاى امام را مخصوص آن زمان مى دانند و اكنون ديگر خود را بى نياز مى پندارند.
آن پيام ها و سخنان امام برخاسته از قرآن و سنت است و با احاديث معصومين عليهم السلام, كاملا منطبق است, لذا هميشه تازه است و هميشه فروغ راه, و مايه حيات عزت بخش ما. و اكنون نيز مقام معظم رهبرى, با همان آواى دلنشين روح الله مردم را به سوى حق و حقيقت دعوت مى كند و از لغزشها و انحرافات مى رهاند و به آنها اميد و نويد مى دهد و از پذيرش ذلت هشدار. و ما نيز با او تجديد بيعت كرده ايم كه به امام و اصول امام وفادار بمانيم و تبليغات زهراگين برخى روزنامه ها و نشريات انحرافى ما را از راه امام بدور نخواهد كرد ((و إن لو استقاموا على الطريق لاسقيناهم مإ غدقا)) و اگر بر صراط مستقيم استقامت ورزند همانا ما با آب گوارا و زلال آنها را سيراب خواهيم كرد.
اين راه خداست كه ما را به پيروى مى خواند و از آن هرگز گامى فراتر نخواهيم گذاشت ; بگذار ما را ((همچون دوران شاه)) مرتجع بخوانند كه اين ارتجاع از آن تمدن ذلت بار برتر و ارزشمند تر است.
14 شهريور نيز شاهد دو شهادت ارجمند هستيم يكى شهادت آيه الله قدوسى دادستان محترم انقلاب كه پس از سالها علم و عمل و مبارزه توسط منافقان خوارج به شهادت رسيد و يكى نيز شهادت سرباز فداكار اسلام مرحوم سرتيپ وحيد دستگردى كه در كنار رجايى و باهنر در آتش كينه و حقد منافقان سوخته و زخمى شده بود, در اين روز, به لقإ الله رسيد و شاهد عزت جاودانه گرديد.
چهارم شهريور ماه مصادف است با شهادت حاج مهدى عراقى يكى از ياران صديق و باوفاى امام كه پس از تحمل سالها شكنجه طاغوتيان در زندانهاى مخوف شاه خائن, بالاخره توسط وارثان شاه, يعنى منافقان كوردل همراه با فرزند دلبندش حسام به شهادت رسيد.
بيستم شهريور ماه يادآور شهادت مظلومانه دومين شهيد محراب حضرت آيه الله مدنى در محراب پر افتخار جمعه بود كه پس از عمرى دراز از خدمت خالصانه به خدا و مردم, اين وارسته مردى كه پيوسته از خدا آرزوى شهادت مى كرد, سرانجام توسط دشمنان اسلام و ايران به شهادت رسيد و به جد بزرگوارش نخستين شهيد محراب حضرت إمير المومنين عليه السلام ملحق شد .
نوزدهم شهريور ياد آور درگذشت چهره اى است كه با مبارزه و نبرد با دشمنان دين و قرآن, علاقه اى ديرينه و صميمى دارد, او كسى است كه هرگاه نام يكى از انقلابيون دوران شاه خائن برده مى شد بايد در كنارش نام ((طالقانى)) برده شود. آيه الله طالقانى كه پيوسته از زندانى به زندانى ديگر و از سياهچالى به سياهچال ديگر منتقل مى شد و هرگز از مبارزه دست بر نمى داشت و تا توان داشت دم از انقلاب و امام مى زد, سر انجام در نوزدهم شهريور ماه به لقإ الله پيوست و به اجداد طاهرينش ملحق شد.
اين بود صفحه اى فهرست وار از تاريخ انقلابى شهريور, به اميد اينكه اين شهادت ها همچنان زندگى عزت بار را در ما بيافريند و از تسليم شدن در برابر ناملايمات ومصايب روزگار مصون بدارد و براى احقاق حق خود بيش از پيش مصمم گرداند و به اميد اينكه خداوند انقلاب و ايران را از شر مخالفان و مكر منحرفان و كينه كينه توزان و كيد استعمارگران و نافهمى نادانان مصون و محفوظ بدارد آمين رب العالمين.

 

/

صهيونيسم و تزوير تاريخ

 

صهيونيسم و تزوير تاريخ

ترجمه ف . مهرى

 


 

بى شك پيدايش صهيونيسم به سه عامل اساسى بستگى دارد :
اول – عامل مذهبى :
يهوديان بر اين اعتقادند كه آنچه در تورات وارد شده صحت تاريخى داردو آنان مالكان اصلى فلسطين هستند و از نظر دينى مإموريت دارند به آنجابازگردند.
دوم – عامل نژادى :
قوم يهود تنها قومى هستند كه در طول تاريخ نتوانستند باهيچ قومى كنار بيايند. به اين دليل كه آنها خود را تافته جدا بافته و ملت برگزيده خدامى دانند ومعتقدند كه بايد به سرزمينى كه خدا به آنان وعده داده بازگردند و خداوند هفت ملت را ازپيش روى آنان برمى دارد.
سوم – عامل سياسى :
اين عامل به اطماع استعمارى اروپا مربوط مى شود. كشورهاىاستعمارگرهمواره صهيونيستها را براى رسيدن به اهداف خود در فلسطين يارى مى كردند نه ازاين جهت كهآنان استحقاق آن را دارند بلكه تنها به خاطر هدفهاى استعمارى خود, تا باهمكارى يهوديان و رواج افكار خرافى آنان, ضربه بزرگى به جهان اسلام وارد كنند.

تزوير تاريخ
و به اين ترتيب كارشناسان و مورخان غربى به جاى تحقيق و جستجو درباره حقيقت تاريخى گفته هاى تورات (1) كه مورد شك و ترديد است آن را تاييد مى كنند و اسنادى تاريخى نيزبراى آن مىآفرينند و تاريخ اسرائيل را تاريخ كهن و حقيقى جلوه مى دهند و تاريخ فلسطين را ناديده مى گيرند. در حالى كه در تورات جز افسانه هايى خيالى چيز ديگرى وجود ندارد و هيچ مصدر تاريخى,گفته هاى آن را تصديق نمى كند.
در اينجا به ذكر نمونه هايى در مورد تزوير تاريخ مى پردازيم :
كيت وايتلام معتقد است كه بر اساس آنچه در تورات آمده تاريخ فلسطين در شعاع تاريخ عبرى ناپديد شده است و تمام مورخان گفته هاى تورات را حقايقى مناقشه ناپذير مى دانستند از اين روى هيچ گاه به دنبال يافتن تاريخ واقعى فلسطين نبودند و تنها مصدرآنان براىنوشتن تاريخ,كتاب مقدس بوده كه تمام تكيه آن بر تاريخ عبرى است و اسرائيل راسرزمين كهن و داراى تاريخ و فرهنگ به حساب مىآورد.
وايتلام مى گويد: ((دروغ بزرگ تاريخى كه مورخان بر پايه دروس تورات آن راخلق كردندبه تدريج قوت خود را از دست مى دهد. امروزه ديگر همه مورخان بر تورات به منظوركشف تاريخ اسرائيل و فلسطين اعتماد نمى كنند. ميلر و هايز دو كارشناسى هستند كه تحقيقاتآنان اولين تحول را در زمينه تاريخ اين منطقه به وجود آورد. اين دو كارشناس ثابت كردندكه تاريخى كه تورات براى اسرائيل رسم كرده بسيار ضعيف بوده در موارد مختلف با نقص وكمبود مواجه است كه اين مسإله باعث شده كه تاريخ عبرى روز به روز كمرنگ تر شده جاى خود رابه تاريخ فلسطينى بدهد.
پس از مطالعات دقيق كارشناسان و تحقيق در مصادر مختلف تاريخى شكل توراتى تاريخ پس ازسكوتى طولانى به لرزه درآمده و آنچه دولتهاى قدرتمند را با صهيونيسم پيوندمى دهد ديگرگفته هاى تورات نيست بلكه اهداف سياسى و استعمارى است كه بر همگان روشن وآشكار است.
و در آخر وايتلام اعتراف مى كند با اينكه تاريخ فلسطين در طى دو قرن گذشته به خاطر تإثيرپذيرى مورخان از مكتب تورات كنار گذاشته شده بود و اروپا به خاطر هدفهاى استراتژيك اجازه ظهور حقيقت را نمى داد, اما ضعف اين تاريخ كه باعث ايجاد شك و ترديد در اذهان بسيارى ازكارشناسان شده و نيز رواج كتابهاى تاريخى كه بر اساس معيارهاى علمى نه معيارهاى توراتى تإليف شده بود, باعث كشف جعلى بودن تاريخ توراتى شد, البته در اين زمينه مبارزه پيوسته مردم فلسطين و انتفاضه,كمك زيادى به نابودى پايه هاى فكرى تاريخى توراتى كردكه بى گمان- در نهايت – به آشكار شدن تاريخ اصلى و حقيقى فلسطين خواهد انجاميد.

دوم :
اسنادى است كه توماس تامسون در كتاب خود ((تاريخ گذشته ملت اسرائيل))ذكر كرده است. تامسون بر اساس نظريه ويلهاوزن در كتاب خود تكيه دارد. نظريه ويلهاوزن مى گويد : آنچه در مصادر چهارگانه در ((اسفار خمسه)) عهد قديم وجوددارد تنها نظرنويسندگان آنها را منعكس مى كند, از اين روى نمى توان آن را جزء تاريخ به شمارآورد. مايرنيز كه در اين تحقيقات با لويهاوزن همكارى مى كرده, مى گويد : اسناد و مدارك تورات چيزىنيست جز مجموعه اى از افسانه ها و داستانهاى مردم كوچه و بازار و خيالبافيهاىمولفان آن و قسمت بسيار كوچكى از آن به تاريخ مربوط مى شود. گونكيل نيز با نظريه مايرو و ويلهاوزن موافق است. او مى گويد : داستانهايى كه بين مردم عادى رواج داشته يا حتى درادبيات جهانى نيز جايگاهى داشته, اساس حكايتهاى تورات و عهد قديم را تشكيل مى دهد.
گريسمان كه شاگرد ويلهاوزن بود پس از چاپ كتاب خود ((نصوص شرق قديم درباره عهدقديم)) به انتشار افكار استاد خود كمك زيادى كرد. همچنين ريچارد كه شهرت خود را پس از جنگ جهانى دوم به دست آورد تحقيقات زيادى در اين زمينه دارد كه آنها را دركتاب خود((تاريخ اسرائيل قديم)) گردآورى كرده است. همزمان با اين كارشناسان مورخ ديگرىبه نام ايسفلت, بحث درباره عهد قديم را از ديدگاه ديگرى آغاز كرد, او عقيده دارد كه عهدقديم تاريخى نيست كه به خيال تبديل شده باشد. اسفار خمسه عهد قديم تنهاداستانهايى خيالى است كه بين مردم رد و بدل مى شده و به تدريج وجهه تاريخى به خود گرفته است كه البته مى توان هسته تاريخ را از ميان اين داستانها با حذف اضافات بيرون آورد.
در مقابل اين نظريه ها در مورد اسفار خمسه عهد قديم, نظريه هاى ديگرى نيزوجود داشت كه گفته هاى تورات را حقايقى تغيير ناپذير و غيرقابل مناقشه قلمدادمى كرد. تعدادزيادى ازكارشناسان در دهه هاى بيست وسى ميلادى (هنگامى كه نهال صهيونيسم در حال رشد وريشه دوانيدن بود) سعى داشتند دوباره تاريخ را بر اساس همان داستانهاى تورات بازنويسى كنند كه مهمترين آنها اولبرايت(2) از آمريكا و المت از آلمان بودند. اين دو كارشناس ثابت كردند كهآنچه در تورات آمده عين تاريخ است و سعى داشتند با ايجاد رابطه بين گفته هاىتورات وتحقيقات تاريخى مربوط به خاور نزديك, تاريخ گذشته اسرائيل را بازسازى كنند.
اما اولبرايت كه نه مورخ بود و نه مفسر تورات, بيش از المت به نص تورات پابندبود ومفاهيمى را به وجود آورد كه درست در نقطه مقابل نظريه هاى ويلهاوزن, ماير وگونكيل بود. او تإكيدمى كرد كه تورات مصدر اصلى تاريخ است و آنچه در مورد گذشته اسرائيل در آن آمده, تاريخ اين منطقه و مردم آن را نشان مى دهد و براى اثبات تاريخ بودن تورات,همين دليل كافى است كه مى توان برخى از وقايع آن را با مصادرى غير از تورات نيز ثابت كرد.امابسيارى از محققان از جمله شاگردان خود او مانند مندنهال, گيوس, لوك و ماتيوس با اين نظريات به شدت به مخالفت برخاستند.
ضربه سخت ديگرى كه در اين زمينه به يهوديان محافظه كار و افراطى وارد آمداز سوىكارشناس اسرائيلى پروفسور زئيف هرتسوگ بود. وى در مقاله اى كه در تاريخ1999/11/28 درروزنامه هاآرتس اسرائيلى منتشر شد , ثابت كرد كه پس از هفتاد سال كنكاش وجستجو در آثارتاريخى به نتايج هولناكى دست يافته است: ((تمام آنچه از اجداد ما گفته شده چيزى جزافسانه هاى قديمى نيست. اجداد ما به مصر مهاجرت نكردند و اين كشور را به تصرف درنياوردند. هيچ دليلى بر وجود امپراتورى بزرگ داود و سليمان وجود ندارد.))
او ادامه مى دهد: ((در بيست سال گذشته انقلابى در زمينه تاريخ اسرائيل به وجود آمده است. تمام محققانى كه سالها به دنبال يافتن مدركى بودند كه داستانهاى تورات را ثابت كند, امروزه به اين نتيجه رسيده اند كه مراحل تشكيل قوم يهود با آنچه در تورات وجود داردكاملا مغايرت دارد ; يهوديان در مصر زندگى نكردند و اين كشور را اصلا اشغال نكردند و ازهمه شگفت تر اين كه مملكت داود و سليمان كه وصف آن در تورات به عنوان نيروىعظيم منطقهآمده است تنها يك مملكت كوچك قبيله اى بوده است !
بنابر آنچه گفته شد روايات تورات دروغ بزرگى است كه يهوديان با آن فكر سياسى يهودى را درقرن بيستم پايه ريزى كردند و كتابى را كه مضمون آن افسانه ها و خرافاتى است كه هيچ منطقىآن را نميپذيرد به كتابى تاريخى و غير قابل مناقشه و دور از هرگونه شك و ترديدتبديل كردند و توانستند به اين وسيله هسته اصلى فكر صهيونستى را تشكيل دهند و تمام دنيا را به بر حق بودن خود قانع نمايند و در نتيجه طرح دولت يهودى از نيل تا فرات را به اجرا گذارند.
اما اكنون با از هم پاشيدن اين دروغ بزرگ تاريخى آيا باز هم صهيونيسم كه خودزاده اين دروغ است مى تواند به آسانى به حيات خود ادامه دهد ؟ پاسخ اين سوال به ميزان هوشيارىغربيان و سنگينى خواب اعراب و مسلمانان بستگى دارد !

پى نوشت ها:
1. منظور از كتاب تورات در اين مقاله تورات پس از انحراف است.
2. شخصى غير از وزير امور خارجه كنونى امريكا

 

/

دفاع مقدس در كلام شهيدان

 

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
امام خمينى(ره)
دفاع مقدس در كلام شهيدان

تهيه وتنظيم: دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

((خدايا, تو شاهد باش كه من فقط به خاطر پاسدارى از دين مقدس تو و لبيك به امام عزيز و سرورم به جبهه آمدم تا شايد راه نجات براى روز آخرتم باشد.
الها, معبودا, تو را گواه مى گيرم كه خود را در مقابل عظمت انقلاب و شهيدان مسئول احساس كردم, و از مال و زندگى دست شسته و راه انبيا و اوليا و صديقين را كه راه حسين شهيد(ع) مى باشد مى پيمايم و براى آبيارى اسلام عزيز وضوى خون مى گيرم)).
كارگر شهيد محمدپور جعفرى از قم

((بگوييد, جان او هديه اى براى امام امت خمينى بت شكن و راه خداست, و بگوييد فقط براى خداوند متعال و براى دين اسلام به جهاد رفته و شربت شهادت نوشيده است)).
پاسدار شهيد سعيد حشمتى كلهر از تهران

((من براى خدا و به عزم جنگ با كفار به فرموده رهبر مى روم تا به سه چيز دست يابم: اول رضاى خدا, دوم پيروزى اسلام, سوم ((شهادت)) همانهايى كه از اماممان حسين(ع) درس گرفته ايم)).
((من به جبهه مى روم و جان و قطره قطره خون خود را در راه اسلام و آرمانم مى دهم تا شايد با اين قطرات خون ناقابل يك قدم مثبت در راه هدف و آرمانم برداشته باشم, و چه معامله اى از اين بهتر كه خون بدهى و خونبهايت خدا باشد)).
دانش آموز شهيد سعيد اقدامى از كرج

((پيروزى اسلام هدفى است كه براى دفاع از دينم و براى مبارزه با دشمن دينم بپاخيزم و همگام با ديگر مبارزان اسلام به سوى دشمن حمله ور شوم تا او را نابود كنم. مى روم بلكه به هدفى كه دارم برسم, بالاترين حد تكامل ((شهادت)) است)).
مرتضى احمدى قمصرى از تهران

((اين جبهه جنگ با شخص نيست, بلكه جبهه جنگ با ابرقدرت هاى شرق و غرب و مزدوران آنهاست. اينجا جبهه عشق است, اينجا جبهه ايثار و تسليم جان به جانان است. در اين ميدان نبرد نابرابر, ايمان و ايثار فرزندان اسلام است كه با مدرنترين سلاح هاى كفار مقابله مى كند)).
(كارمند شهيد محمد حق فروش از تهران)

((حق چيست؟ باطل چيست؟ انسان درون جبهه ها اين حق را درمى يابد, درون سنگرها, درون بچه ها, در نمازها, در دعاها و در حمله بچه ها. حق را در اين جبهه با شهادت خود به همه مى فهماند. به درستى كه حق پيروز است و باطل شكست مى خورد و بچه ها پيروز خواهند شد, پيروزى اگرچه با شهادت باشد, در جبهه يا با كشتن پيروز مى شوند يا با كشته شدن پيروز خواهند شد اين پيروزى را در كربلاى حسينى ديده و در ايران هم مى بينيم)).
(دانش آموز شهيد محمد تقى پور منفرد, از شهررى)

((تو اى همسرم, از تو مى خواهم حال كه فرزندى ندارم و به افتخار پدر شدن نرسيدم تا بتوانم سربازى براى اسلام تربيت نمايم, تو خودت مانند زينب(س) و مانند شيرزنان صدر اسلام به ميدان كارزار بروى و به سپاهيان كه سپاه امام زمان(عج) مى باشد بپيوندى و راه مرا ادامه دهى و به تقوا و ايمان خود بيفزايى)).
(كارمند شهيد محمد رضا محمد خانى, از تهران)

((تو خود نيز رسالتت همانند زينب(س) مى باشد. وظيفه تو سنگين است چون ضمن انجام دادن آن وظايف مى بايست فرزندمان را نيز تربيت كنى; تربيتى كه وقتى به سن بلوغ رسيد در مسيرى گام بردارد كه پدرش برداشت و تو بايد اين راه را به او بياموزى تا جاى خالى مرا در ميان اين ميدان پر نمايد. او نيز همانند سربازان ديگر, پرچم افتاده پدرش را به دست بگيرد و راه مرا ادامه دهد)).
(بسيجى شهيد اسماعيل بلند قامت, از تهران)

((از تو مى خواهم در اين موقعيت خونسردى خود را, فقط به خاطر رضاى خداوند و امام زمان(عج) و رهبر كبيرمان, حفظ بكنى و به حرفهاى منافقين و شياطين و آنهايى كه در وجود تو به هر نحوى وسوسه مى كنند و يا كسانى كه دانسته و ندانسته حرفهايى مى زنند كاملا حواس خود را جمع كنى و با اراده و يارى گرفتن از الله همه آنها را از خود دور بگردانى تا خداوند به تو سعادت دنيا و آخرت بدهد. و نيز از تو مى خواهم بچه ها را طورى تربيت كنى كه خودشان را فداى اسلام بكنند و اگر روزى رسيد كه اسلام احتياج به آنها داشت زينب وار آنها را براى فدا كردن در راه اسلام با دست خود آماده كن)).
(بسيجى شهيد حاج اصغر چاوشى از مرند)

((همسر مهربانم, از تو مى خواهم كه رسالت رساندن پيام شهيد را بر دوش خود بكشى و در راه رساندن نداى اسلام به گوش جهانيان كوشش نمايى)).
(پاسدار شهيد غلامحسين باقرى, از بيارجمند)

/

ويژگى هاى عباد الرحمن قسمت هفتم پرهيز شديد از آدم كشى

 

ويژگى هاى عباد الرحمن (7)
پرهيز شديد از آدم كشى

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

قرآن هفتمين ويژگى بندگان ممتاز خداوند رحمان را چنين بيان مى كند: ((و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق.))(1) آنان انسانى را كه خداوند ريختن خونش را حرام شمرده ـ جز به حق ـ نمى كشند.
آدم كشى در موارد ناحق از گناهان بسيار بزرگ و خطرناكى است كه با كمال تاسف, از ديرباز دامنگير بشر شده و انسانهاى بسيارى را بى خانمان و تيره بخت ساخته است. ((قابيل)) ـ فرزند حضرت آدم(ع) ـ تا قيامت مورد لعن و نفرين است, چرا كه برادرش ((هابيل)) را كشت و اين خصلت شوم را پايه گذارى كرد.
آدم كشى در ميان انسانها به قدرى زشت و بدسابقه است كه وقتى خداوند خواست آدم(ع) را بيافريند و او را به عنوان خليفه و نماينده خود به فرشتگان معرفى كند, آنان عرض كردند: پروردگارا, آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟ خداوند جنبه هاى مثبت آدم(مانند علم و شناخت) را به نظر فرشتگان آورد, آنگاه فرشتگان به عذرخواهى پرداختند.(2)
گناه آدم كشى بسيار بزرگ است و مجازاتهاى سختى براى آن قرار داده شده; خداوند در قرآن مى فرمايد: ((و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و اعد له عذابا عظيما.)) (3) و كسى كه فرد با ايمانى را از روى عمد بكشد, مجازات او دوزخ است, در حالى كه جاودانه در آن مى ماند, و خداوند بر او غضب مى كند و او را لعنت كرده و از رحمتش دور مى سازد.
در اين آيه, چهار مجازات شديد براى قاتل ذكر شده كه عبارت است از: 1ـ خلود و جاودانگى در دوزخ 2ـ غضب الهى 3ـ لعنت خدا 4ـ عذاب بزرگ
در مورد ديگر مى فرمايد: ((من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا.))(4) هر كس انسانى را بدون ارتكاب(گناهى چون) قتل يا فساد در روى زمين بكشد, چنان است كه گويى همه انسانها را كشته.
اسلام مجازات دنيوى قاتل را قصاص اعدام قرار داده, مگر اينكه ورثه مقتول او را ببخشند و به جاى آن ديه بگيرند يا ديه را نيز ببخشند; ولى بزرگى گناه قتل همچنان بر گردن قاتل سنگينى خواهد كرد. گاهى نيز بخشش ورثه بى فايده است و قاتل حتما بايد مجازات گردد, آنجا كه او از اشرار باشد و با اسلحه سرد و گرم, افراد را بترساند و امنيت جامعه را به خطر اندازد. چنين فردى به عنوان ((محارب و مفسد فى الارض)) معرفى شده و حكومت اسلامى او را محكوم به اعدام مى كند.
در اين راستا, در قرآن مى خوانيم : ((انما جزاو الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا إو يصلبوا إو تقطع إيديهم و إرجلهم من خلاف إو ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب عظيم.))(5) كيفر آن كسانى كه با خدا و پيامبرش محاربه كرده و به جنگ مى پردازند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند(و با تهديد اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند), فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند, يا(چهارانگشت) از دست راست و پاى چپ آنها به عكس يكديگر بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايى آنها در دنيا است, و در آخرت مجازات عظيمى دارند.
اين آيه نيز بيانگر بزرگى گناه قتل نفس و آدم كشى است كه موجب مجازات سخت و رسوايى و ذلت دنيا و آخرت مى گردد.

مجازات شديد قصاص و ديه براى آدم كشان
از آنجا كه امنيت در جامعه از مهمترين موهبتها است و در پرتو آن مى توان جامعه اى سالم و ايده آل ساخت ـ به عكس, ناامنى مايه بروز آشوبها, فسادها و گمراهيها و آفتهاى گوناگون است ـ از اين رو, اسلام با وضع قوانين و مقررات محكم و سخت, كوشيده تا امنيت جامعه را در ابعاد گوناگون حفظ كند; اسلام در وهله اول حفظ امنيت جانى را مورد تاكيد قرار داده و براى آنان كه برهم زننده اين امنيت هستند, مجازاتهاى سخت دنيوى(علاوه بر مجازاتهاى اخروى) قرار داده است; مثلا قانون قصاص را قرار داده كه اگر به راستى به آن عمل شود, از آدم كشى و هرگونه آسيب رسانى به انسان به طور جدى جلوگيرى مى شود.(چنان كه اكنون نمونه آن را در كشور عربستان به خوبى مشاهده مى كنيم). اجراى قصاص, حدود و ديات اسلامى, حيات و زندگى سالم و آرامش بخش جامعه را بيمه خواهدكرد, چنانكه قرآن مى فرمايد: ((و لكم فى القصاص حياه يا اولى الالباب لعلكم تتقون.)) (6) اى صاحبان خرد, براى شما در قصاص كردن حيات و زندگى است, باشد كه شما تقوا پيشه كنيد.
يعنى قصاص يك انتقام شخصى نيست, بلكه ضمانتى براى زندگى آرام و امنيت اجتماعى است. در جامعه اى كه قاتل و آدم كش قصاص نشوند, آن جامعه مرده است, همانگونه كه از نظر علم طب و كشاورزى و دامدارى, حذف موجودات خطرناك, يك اصل علمى و حياتى است, در علم جامعه شناسى نيز حذف جنايتكاران و آدم كشان يك امر عقلى و منطقى است. قانون قصاص ضامن عدالت و رمز حيات و آرامش است و نقش موثرى در تنش زدايى در جامعه دارد; از اين رو, خداوند در آيه مذكور قصاص را موجب تقوا دانسته يعنى قصاص موجب خوددارى از بروز قتل و آسيب رسانى به جان و مال و ناموس انسانها خواهد شد; با توجه به اينكه در مقايسه بين جامعه و فرد, حق تقدم با جامعه است.
علاوه بر اينكه قصاص آدم كشى اعدام مى باشد, آسيب رسانى به اعضاى بدن انسان نيز قصاص دارد;اگر كسى به بينى, چشم, دندان يا به گوش و به طور كلى به هر عضوى از اعضاى انسانى آسيب برساند, مضروب, حق دارد مطابق مقررات به همان اندازه كه آسيب ديده, ضارب را قصاص كند; چنانكه اين مطلب در آيه 45 سوره مائده آمده است.(7)
قانون قصاص با آن همه تقسيم بندى و دقتى كه در اسلام دارد, بيانگر آن است كه اسلام براى جان انسان احترام بسيارى قايل است و با وضع قانون قصاص خواسته كه هيچ گونه آسيبى به جان انسان نرسد.
پس از قانون قصاص, قانون حدود و ديات است كه آنها هم به نوبه خود اهرمهاى نيرومندى براى حفظ امنيت و جان انسانها حتى از روى سهو و خطا هستند.
هر گناهى اگر از روى سهو و خطا باشد با توبه بخشيده مى شود, ولى آدم كشى و يا آسيب رسانى به اعضاى بدن انسان, گرچه از روى سهو و خطا باشد, ديه دارد و از حق الناس است كه بدون اداى آن, توبه قبول نمى شود.
مسايل ديات بسيار مشروح است و بيان آن در اين مقاله نمى گنجد, ولى به عنوان مثال و نمونه, مى توان با ذكر پاره اى از آن مسائل به اهميت احترام جان انسان پى برد. مثلا چند چيز است كه مثل قتل نفس موجب ديه كامله است.
ديه كامله عبارت است از هزار مثقال طلا يا صد شتر يا دويست گاو و… اگر كسى مشتى به گوش مسلمانى بزند و همين زدن موجب كر شدن گوش او گردد بايد نصف ديه كامله را بدهد, و اگر به هر دو گوش او بزند و هر دو را كر كند, بايد ديه كامل به او بپردازد.
كوتاه سخن اينكه حتى براى پدر و مادر و معلم حرام و گناه بزرگى است كه فرزند و شاگرد خود را به گونه اى بزنند كه موجب ديه شود.
هر گاه كسى به صورت شخص ديگر, سيلى بزند, اگر صورت او سرخ شود يك مثقال و نيم طلا يا قيمت آن, ديه آن است; اگر صورت او كبود شود, سه مثقال, و اگر سياه شود شش مثقال طلا يا قيمت آن, ديه آن است. و اگر به بدن او ـ جز صورت ـ ضربه بزند كه سرخ يا كبود يا سياه گردد, نصف ديه مذكور ـ كه در مورد صورت گفته شد ـ را بايد به مضروب پرداخته و او را از خود راضى كند.(8)

احترام انسان در حدى است كه حتى اگر به صورت نطفه منعقد شده باشد, سقط نمودن آن گناه كبيره است.
در اسلام براى هر مرحله اى از سقط جنين ديه سنگينى قرارداده شده است; فقهاى عظام مى فرمايند: ((اگر انسان كارى كند كه كودك زن حامله سقط شود, آنچه كه سقط شده, اگر نطفه باشد, ديه آن بيست مثقال طلاى سكه دار است, و اگر علقه (خون بسته شده) باشد, ديه آن چهل مثقال, و اگر مضغه باشد يعنى به صورت گوشت جويده شده باشد, ديه آن شصت مثقال , و اگر به استخوان بندى رسيده باشد, ديه آن هشتاد مثقال, و اگر گوشت آورده باشد, ديه آن صد مثقال است. و اگر روح در آن دميده شده باشد, ديه آن چنانچه پسر باشد هزار مثقال, و اگر دختر باشد ديه آن پانصد مثقال مى باشد.))
نيز مى فرمايند: اگر كسى زن حامله اى را بكشد, بايد هم ديه زن و هم ديه فرزندش را بپردازد. و اگر آن زن حامله, دو فرزند يا بيشتر داشته باشد, به همين نسبت ديه آنها بر ساقط كننده واجب مى شود; ولى اگر ساقط كننده خود زن حامله باشد, ديه فرزندش را بايد به ورثه فرزند بدهد, ولى خودش از آن ديه هيچ سهمى ندارد.
در قتل عمد, علاوه بر وجوب ديه, كفاره جمع به قاتل واجب است; يعنى هم بايد يك برده آزاد كند, و هم دو ماه پى در پى روزه بگيرد, و هم شصت مسكين را طعام بدهد. و اگر عده اى با هم شخصى را بكشند, بر همه آنها كفاره واجب است.)) (9)
اين احكام شديد, هر كدام بيانگر بزرگى گناه آدم كشى و آسيب رسانى به جان انسانها است كه مسلمانان بايد به شدت از آن پرهيز نمايند. زيرا علاوه بر اين احكام ظاهرى و رسوايى دنيوى, رسوايى معنوى رانيز به دنبال دارد. از جمله اين مكافات, مكافات كشتن است كه به زودى دامنگير قاتل خواهد شد. مناسب است در اينجا از ميان صدها نمونه, نظر شما را به دو نمونه جلب كنم :
1ـ علامه مجلسى مى نويسد : ((در بيابان اصفهان, شخصى يكى از مسلمين را كشت و براى اين كه روى گناه خود سرپوش نهد, جسد مقتول را در ميان چاهى انداخت. سگ مقتول كنار آن چاه مى رفت و خاك اطراف آن رابه چاه مى ريخت و هر وقت قاتل را مى ديد به او حمله مى كرد و صدايش به عوعو بلند مى شد.
تكرار اين حركات باعث شد كه اولياى مقتول سرنخى پيدا كنند; آنها به جستجوى آن چاه پرداختند و جسد مقتول را در آن يافتند; بعد نسبت به شخصى كه سگ به او حمله مى كرد بدگمان شدند, او را دستگير نموده و به دادگاه بردند, سرانجام او به جنايت قتل خود اقرار كرد(10), رسوا شد و او را به مجازات رساندند.
2ـ يكى از خوانين كه قلدر بى رحمى بود, روزى مهمان شاهزاده اى شد و كنار سفره او نشست. از قضا دو كبك بريان در ميان سفره نهاده بودند, همين كه چشم آن خان به آن دو كبك افتاد خنده اش گرفت. شاهزاده پرسيد: چرا مى خندى ؟ خان گفت : روزى در بيابان سر راه تاجرى را گرفتم و اموالش را غارت نمودم و تصميم گرفتم او را بكشم. در اين هنگام چشم او به دو عدد كبك افتاد كه روى سنگ كوه نشسته بودند, خطاب به آنها گفت : اى كبكها شاهد باشيد كه اين مرد قاتل من است. اكنون كه اين دو كبك بريان شده را در ميان سفره ديدم, حماقت آن تاجر به خاطرم آمد كه از كبكها گواهى مى خواست; با اين كه آنها كشته شده و خوراك ما گرديده اند. و ديگر زنده نيستند كه گواهى دهند.
شاهزاده كه فردى غيرتمند بود, به آن خان قلدر گفت : ((اتفاقا كبكها گواهى خود را دادند.)) سپس همان دم دستور داد گردن آن خان را زدند, و او به اين ترتيب به كيفر جنايت خود رسيد.(11)

گناه آدم كشى در گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع)
رسول اكرم(ص) فرمود: هر گاه دو نفر مسلمان بدون حق شمشير به روى هم كشيدند و يكى از آنها در اين ميان كشته شد, هر دو اهل جهنم خواهند شد. يكى از حاضران پرسيد: مقتول چرا اهل جهنم مى شود؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((لانه اراد قتلا. ))(12) زيرا مقتول نيز اراده و نيت كشتن طرف مقابل را كرده بود, منتها به مرادش نرسيد و خودش كشته شد.
نيز فرمود: ((من اعان على قتل مومن بشطر كلمه لقى الله يوم القيامه مكتوبا بين عينيه آيس من رحمه الله.))(13) كسى كه قاتلى را در مورد كشتن مومنى ـ گر چه به يك كلمه ـ كمك كند در روز قيامت خدا را ملاقات مى كند در حالى كه در پيشانى او نوشته شده: اين شخص از رحمت خدا مايوس است.
نيز فرمود: ((قتل المومن اعظم عندالله من زوال الدنيا.))(14) بزرگى خسارت قتل مومن در پيشگاه خدا بيشتر از نابودى همه دنيا است.
امام باقر(عليه السلام) فرمود: ((من قتل مومنا متعمدا اثبت الله على قاتله جميع الذنوب.)) (15)كسى كه از روى عمد( و بدون مجوز) مومنى را بكشد, خداوند همه گناهان مقتول را براى آن كس(قاتل) برقرار مى سازد.
امام صادق(ع) فرمود: ((كسى كه مومنى را بكشد, هنگام مرگ به او گفته مى شود: به هر دينى غير از اسلام خواهى بمير, خواهى يهودى, نصرانى, يا مجوس بمير.))(16)
پيامبر(ص) فرمود: ((نخستين كسى كه در قيامت محاكمه مى شود, آن كسى است كه خون كسى را ريخته است, پسران آدم(هابيل و قابيل) را مىآورند و بين آنها داورى مى شود(و قابيل به جرم قتل هابيل محكوم مى گردد); سپس افراد ديگر را به ترتيب زمان مىآورند و محاكمه مى كنند, به طورى كه احدى باقى نمى ماند و هر مقتولى قاتل خود را به عرصه مىآورد, در حالى كه صورت مقتول به خون خود رنگين است و به مردم مى گويد: اين شخص مرا كشته است.
خداوند به قاتل گويد: آيا تو اين شخص را كشته اى ؟ قاتل قدرت آن را ندارد كه موضوع را از خدا كتمان كند.))(17)
امام صادق(ع) فرمود: ((واد فى جهنم لو قتل الناس جميعا كان فيه, و لو قتل نفسا واحده كان فيه.))(18) در دوزخ دره وسيعى هست كه اگر كسى همه انسانها را بكشد در آن دره قرار مى گيرد هرگاه او يك نفر را نيز بكشد در آن دره مى افتد.
نيز فرمود: ((خداوند به موسى بن عمران وحى كرد كه به بنى اسرائيل بگو; از آدم كشى بپرهيزيد! كسى كه به ناحق مومنى را بكشد, خداوند در ميان آتش دوزخ صدبار همانند قتل قاتل, آن قاتل را بكشد.))(19)
((ابوسعيد خدرى)) نقل مى كند: به رسول خدا(ص) خبر دادند كه يكى از مسلمانان كشته شده, ولى معلوم نيست كه قاتلش كيست. رسول خدا(ص) در حالى كه خشمگين بود مردم را به مسجد فراخواند و بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: ((مسلمانى كشته مى شود و كسى از قاتل او خبر ندارد! سوگند به خداوندى كه جانم در اختيار او است. هر گاه اهل آسمانها و زمين براى كشتن يك نفر مومن اتفاق كنند, يا به آن راضى شوند, خداوند همه آنها را وارد آتش دوزخ گرداند! سوگند به خدا هر شخصى از روى ظلم تازيانه اى به كسى بزند, در روز قيامت در ميان آتش دوزخ مثل آن تازيانه را به او مى زنند…!))(20)
اين روايات كه گلچينى از صدها نمونه گفتار پيامبر(ص) و امامان(عليهم السلام) در مورد زشتى گناه قتل نفس است, هر كدام به روشنى, آدم كشى را از گناهان بزرگ و پرمجازات شمرده و مسلمانان را از دست زدن به اين عمل خطرناك بر حذر مى دارد.

گناه كمك به ادم كشى
همانگونه كه گناه آدم كشى بسيار بزرگ است, كمك كردن به آن, گرچه غير مستقيم و بسيار دور و ناپيدا باشد, نيز از گناهان بزرگ است و كمك كننده, گر چه كمك او به اندازه يك كلمه باشد, شريك جرم و به عنوان ((اعوان الظلمه)) به حساب مىآيد.
روايات متعددى از پيامبر(ص) و امامان(ع) اين مطلب را تاييد مى كند, آيات قرآن نيز بر اين مطلب گواهى مى دهد, از جمله مى فرمايد: ((و لا تعاونوا على الاثم والعدوان.))(21) هرگز در راه گناه و تعدى, با گنهكاران و متجاوزان همكارى نكنيد.
در اين راستا, نظر شما را به چند فراز از گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) جلب مى كنم:
1ـ رسول خدا(ص) فرمود: ((لو ان رجلا قتل بالمشرق, و آخر رضى به بالمغرب كان كمن قتله و شرك فى دمه.)) (22) هرگاه مردى در مشرق كشته شود, و مرد ديگرى كه در مغرب زندگى مى كند به آن قتل راضى باشد, مانند قاتل است و در خون مقتول شريك مى باشد.
2ـ امام صادق(ع) فرمود: در روز قيامت مردى را نزد مرد ديگرى مىآورند, مرد اول مرد دوم را به خون رنگين مى كند. مرد دوم مى گويد: چرا مرا آلوده به خون كردى ؟ مرد اول جواب مى دهد: ((تو فلان روز, فلان كلمه را در مورد من گفتى و آن موجب ريختن خون من شد)) امروز بايد جواب گو باشى! (23)
3ـ امام باقر(ع) فرمود: ((در عصر رسول خدا(ص) به آن حضرت خبر دادند كه جنازه اى را در مسجد ((جهينه)) گذاشته اند كه كشته شده است; رسول خدا(ص) از جا برخاست و پياده به آن مسجد رفت, مردم با خبر شدند و همه در آن مسجد اجتماع كردند;
پيامبر(ص) از مردم پرسيد: ((اين مرد را چه كسى كشته است؟)) گفتند: اى رسول خدا, اطلاع نداريم ! فرمود: آيا رواست كه كشته اى از مسلمين در ميان مردم باشد و آنها ندانند چه كسى او را كشته است ؟ سوگند به خداوندى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت, اگر اهل آسمانها و زمين در ريختن خون مسلمانى شركت داشته يا به آن راضى باشند, همه را خداوند به رو در آتش دوزخ سرنگون سازد.))(24)
4ـ نيز فرمود: ((در روز قيامت انسانى را كه اصلا در دنيا خون كسى را نريخته مىآورند و به او ظرف كوچكى پر از خون مى دهند و به او مى گويند : اين سهم تو از خون فلان مقتول است. او عرض مى كند: خدايا تو مى دانى كه من تا آخر عمر, خون كسى را نريختم ! خداوند مى فرمايد: آرى تو از فلان كس سخنى شنيدى و آن را از او نقل كردى; اين سخن به ديگران رسيد و سرانجام آن را به طاغوت زمان گزارش دادند و آن طاغوت او را كشت; بنابراين تو در اين مقدار خون مقتول شركت كرده اى.))(25)
به اميد آنكه اين آيات و روايات و سخنان تكان دهنده اعلام خطرى براى همه ما باشد و به شدت مراقب باشيم كه مبادا در خون بى گناهى شريك شويم كه مجازات بسيار سختى دارد كه بندگان ممتاز خداى رحمان با كمال مراقبت, از هر گونه خون ريزى پرهيز مى كنند.
اين بحث را با حديث هشدار دهنده اى از اميرمومنان على(ع) پايان مى بريم :
((سه نفر را به محضر على(ع) آوردند و گفتند: يك نفر از اينها مردى را گرفته و نگه داشته, دومى سررسيده و آن مرد را كشته است, و سومى در كنار ايستاده و تماشا كرده و نرفته است از درگيرى آن ها جلوگيرى كند.
حضرت على(ع) چنين قضاوت كرد: نگهدارنده را زندانى كنيد تا در زندان بميرد, قاتل را اعدام كنيد و به چشم كسى كه منظره را ديده و تماشا كرده و جلوگيرى ننموده, ميل بكشيد.))(26)
پى نوشت ها:
1. فرقان(25), آيه 68.
2. بقره(2), آيه 30تا32.
3. نسإ(4), آيه 93.
4. مائده(5), آيه 32.
5. همان, آيه 33.
6. بقره(2), آيه 79.
7. شرح مفصل آن در تحريرالوسيله امام خمينى(ره), ج 2, از صفحه 54تا 552 بيان شده است.
8. همان, ص 595و 596.
9. همان, ص 597و598و606.
10. بحارالانوار, ج 62, ص 60.
11. حياه الحيوان دميرى, واژه قبج(كبد).
12. وسائل الشيعه, ج 11, ص 113.
13. كنز العمال, حديث 39895.
14. همان, حديث 39880.
15. وسائل الشيعه, ج 19, ص 7.
16. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال(ترجمه شده), ص 635.
17. همان, ص 634.
18. ميزان الحكمه, ج 8, ص 39.
19. اختصاص شيخ مفيد, ص 235.
20. بحار, ج 104, ص 384.
21. مائده(5), آيه 2.
22. بحار, ج 104, ص 384.
23. ثواب الاعمال شيخ صدوق(ترجمه شده), ص 634.
24. همان, ص 637.
25. المحاسن برقى, ص 104, بحار, ج 104, ص 383.
26. بحار, ج 14, ص 386.

/

مطالبات مردم از مجلس ، پايگاه به دشمن دادن نيست

 

مطالبات مردم از مجلس, پايگاه به دشمن دادن نيست!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

اوضاع و احوال سياسى و منازعات گروهى و پاره اى حركات مشكوك به كارگردانى عناصر پشت پرده و گاه روى پرده وابسته به دشمنان انقلاب و احزاب غيرقانونى و بازيچه قرار گرفتن جمعى از نمايندگان مجلس در اين سناريو از پيش طراحى شده, و طرح مسائل نابهنگام چون اصلاح قانون مطبوعات! اين مطلب را به اثبات مى رساند كه آنچه از ديد برخى مسئولان و جمعى از نمايندگان مردم به بوته فراموشى سپرده شده, مصالح نظام اسلامى و مشكلات توده مردمى است كه همواره پشتيبان نظام و مدافعان انقلاب و سپر بلاى حوادث گوناگون بوده و سرمايه اصلى دولت و مجلس و ساير نهادهاى حكومتى خواهند بود.
براى اين سوال كه چرا حق اين مردم ضايع شده و وكلا حق موكلين خود را فراموش كرده اند و چرا مسائل بنيادين كشور و مصالح نظام جاى خود را به مسائل انحرافى داده است و كسى به فكر قشرهاى آسيب پذير و كم درآمد و رفع بحران هاى اقتصادى و اجتماعى و مشكلات جوانان و مسائلى از اين دست نيست, مسئولان امور و نمايندگان مردم بايد پاسخ قانع كننده اى به ملت بدهند!
جفاى بزرگ ديگر در حق اين مردم اين است كه برخى نمايندگان كه خود را قيم مردم خوانده اند, مطالبات مردم از مجلس ششم مسائلى را چون اصلاح قانون مطبوعات قلمداد كرده و با اين كه بيش از سه ماه از تصويب آن در مجلس پنجم نگذشته, كميسيون ارشاد مجلس, سرآسيمه به سراغ طرح اصلاح قانون مطبوعات رفته و آن را به مجلس داده و بلوا به راه انداخته و اين اقدام معنايى جز خدمت به دشمنان مردم ندارد! دليل واضح و روش آن حمايت امريكايى ها و رژيم صهيونيستى و رسانه هاى امپرياليستى از طرح مزبور و تإسف آنها از تعطيلى روزنامه هاى زنجيره اى و كند شدن روند اصلاحات در كشور است به معنايى كه دشمن مى خواهد و اميد دشمنان به آن دوخته بوده!
راستى حركاتى شتابزده از اين دست به چه انگيزه و براى تحقق كدامين مقصد صورت مى پذيرد؟!
اين پرسشى است كه براى آن پاسخى در خور بايد يافت. اين نمايندگان كه در روزهاى نخستين شروع مجلس از مسائل رفاهى و حقوق و خانه و اتومبيل سخن گفتند, هنگامى كه از اين بابت آسوده خاطر شدند و دغدغه اصلاح امر معيشتى خود را از سر به در كردند, بلافاصله به سراغ قانون مطبوعات رفتند, آيا بهتر نبود اول به فكر معيشت مردم نيز مى افتادند, مردمى كه اكثريت آنها با مشقت و عسرت روزگار مى گذرانند و درآمد كم و ناچيز و گرانى كمرشكن روزافزون و اجاره بهاى سنگين مسكن آنها را به ستوه آورده است؟ از سوى ديگر براى يافتن راه كارهاى مناسب جهت علاج مفاسد اخلاقى و اجتماعى و بيكارى و اعتياد وابتذال فرهنگى و رسانه اى و فساد ادارى و دردهاى بى درمان ديگر كه دود آن به چشم نسل حاضر و نسل هاى آينده خواهد رفت و سرنوشت كشور و انقلاب را در مخاطره مى افكند, چاره اى بينديشند!
نمايندگانى كه روزهاى تبليغات انتخاباتى در بدر و كوچه به كوچه و روستا به روستا با تبليغات نمايشى مردم دوستى! آرإ مردم را جمع مى كردند و وعده يارى آنان را مى دادند, چرا و به چه دليل وقتى بر كرسى مجلس تكيه زدند در روزهاى نخستين مجلس, به جاى اين كه به فكر چاره جويى براى آب و نان مردم باشند, و مسائلى از قبيل بحران آب آبادان و امثال آن را مورد بررسى قرار دهند و درمانى براى دردهاى اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى بيابند, تب سياسى شان بالا گرفته و دغدغه قانون مطبوعات را در اولويت قرار داده اند. گوئى همه مشكلات چون: بيكارى, فقر, تبعيض, نابسامانى ادارى و فساد اخلاقى, گرانى سرسامآور, مشكلات اقتصادى و فرهنگى, همه و همه حل شده و اينك به طرح اصلاح قانون مطبوعات پرداخت كه دشمن براى آن لحظه شمارى مى كند!! اگر نامى براى اين گونه حركات بتوان يافت, خوشبينانه ترينش, زمان ناشناسى,بى مسئوليتى, بازى خوردگى, و بى خبرى از مسائل اجتماعى است كه در آن زندگى مى كنند. در حالى كه نخستين ضرورت يك مقام مسئول, مردم شناسى, زمان شناسى و روانشناسى اجتماعى و در صدر همه دين شناسى و مسئوليت شناسى و خداشناسى و…
از جمله اشتباهاتى كه مسئولين امور امروزه و در گذشته كم و بيش داشته اند, عدم توجه به اولويت هاى جامعه و انقلاب و مسائل كشور است كه وضع را به اين مرحله كشانيده و هنوز تجارب پيشين براى آنها درسآموز نشده كه از گذشته هاى تلخ براى آينده درس بگيرند.
چنان كه بارها گفته شد مسئله اساسى امروز كشور, توسعه سياسى بدان مفهوم نيست كه فلان جريان ضد انقلاب و تشكل غير قانونى گستاخانه از نظام مطالبه داشته باشد و زير پرده و روى پرده كارگردان جريان هاى ضد انقلابى باشد! بازىهاى سياسى براى كسانى جاذبه دارد كه شكمى سير و روزگارى خوش دارند نه براى مردمى كه درگير مسائل اوليه زندگى اند.
مسئله اساسى امروز ما هدر دادن بودجه كشور در تكثر مطبوعات نيست به شيوه اى كه طى دو سال گذشته ديديم كه بدترين نوع خيانت را زير لواى سياست هاى غلط فرهنگى به كشور و نظام نمودند و اينك استكبار جهانى و مقامات امريكايى براى آنان اشك تمساح مى ريزند! و شگفت اين كه اين مسائل ساده كه براى مردم كوچه و بازار قابل لمس است, براى برخى مسئولان و بعضى از نمايندگان قابل درك نيست!
راز مطلب شايد اين باشد كه وقتى انسان طالب حق نبود و دستخوش هواى نفس شد نور تشخيص از او گرفته مى شود و ساده ترين مسائل را نمى تواند درك كند. و حقيقت اين است كه آنچه در اين كشاكش ها و رقابت ها وتصفيه حساب ها نقش اساسى ايفا مى كند, همان هواهاى نفسانى,تشكل و تخريب و تعصب هاى جناحى است كه به غلط آن را به حساب وظيفه مى گذاريم.

اما مطالبات مردم
برخى نمايندگان مجلس كه خود را وامدار روزنامه هاى زنجيره اى تعطيل شده مى دانند, اصلاح طرح مطبوعات را جهت گشودن راه براى آن روزنامه ها, از جمله مطالبات مردم از مجلس شوراى اسلامى قلمداد كرده اند! واين جاى بسى شگفتى است! اين عده نمايندگان مجلس مى خواهند خواسته هاى مشكوك و نامشروع عناصر منحرف حزبى و محفلى را به عنوان يك مطالبه ملى بر مردم تحميل كنند! قطع نظر از اين نكته كه اين عده با كدام آرإ به مجلس راه يافتند و چه كسانى به آنها رإى دادند و آرإ آنها در انتخابات كذائى چقدر واقعى بود؟ براى اين سوال پاسخى در خور ندارند كه آيا به مجلس رفته اند تا هر آنچه را در جهت منافع دشمنان است به عنوان مطالبات مردم بر مردم تحميل كنند يا اين كه حرف مردم و خواسته توده ملت را دنبال كنند؟
آيا اينها هنوز نمى دانند توده مردم چه كسانى هستند؟ پس به آنان بايد گفت: توده مردم آنهايى هستند كه حضورشان بيش از بيست سال است توانسته توطئه هاى استكبار جهانى را خنثى كند, آنها كه تيرهاى بلا را در برابر تهاجمات نظامى و غير نظامى با سينه سپر ساختند تا اسلام و انقلاب را پاسدارى كنند, آنها كه شهيد و اسير و جانباز دادند, آنها كه به كمترين معيشت قناعت سر مى كنند تا از اسارت بيگانه رهايى يابند, آنها كه با خون جگر شاهد لوث شدن آرمان هاى خود به وسيله مشتى بى خبر و خام و بى تجربه اند كه درد جامعه خود را نمى شناسند و حساسيت ها را درك نمى كنند, آرى, اينها صاحبان اصلى انقلاب و مصداق واژه ((مردم))اند نه آن دسته نامردمى كه براى مرگ ارزشها و استحاله انقلاب و به شكست كشاندن آن لحظه شمارى مى كنند و غوغاسالارى به راه مى اندازند و براى انقلاب و خط امام خط و نشان مى كشند.
بارى مردم به معنايى كه گفتيم مطالباتى دارند و آن را از نمايندگان ملت طلبكارند. مطالبات اين مردم كه دين و دنيايشان را بازيچه درگيرىهاى سياسى مى بينند, چيزى جز خون بهاى شهيدان و عزيزانشان نيست و آن استقرار دين و حكومت حق و عدالت و تقوا و صلاح و تعالى و استقلال ميهن اسلامى است. و اگر نماينده اى اين را نفهميده باشد جايش در مجلس نيست. نماينده مجلس بايد ببيند چه چيز قطب استكبارى را بدحال مى كند و چه چيز خوشحال مى سازد؟ آنچه او را بدحال مى كند همان صلاح دين و كشور و انقلاب و نظام است. و آنچه او را خوشحال مى سازد همان مايه سيه روزى ملت و پرتگاه نظام و انقلاب است. اين براى ما يك معيار دقيق و حساب شده است كه حالا اگر اين را كسى نفهمد, گناه اوست, او بايد در تفكر و آرمان خود تجديد نظر كند. در يك سال اخير ديديم كه دولتمردان امريكا و سخنگويان آنها و فراريان ضد انقلاب و وابستگان آنها, در دفاع از مطبوعات زنجيره اى و دستگيرى عناصر فاسد و محاكمه برخى روحانى نمايان و روزنامه نگاران وابسته در دادگاه هاى انقلاب و مطبوعات چه ناله ها سردادند و چه دلسوزىها كردند! و چه قهرمان سازى نمودند! آيا اينها كافى نبود كه دليلى بر وابستگى يا بازى خوردگى گردانندگان اين سناريو و جريان هاى نفاق جديد و عناصر گمراه باشد؟ اينها را ملت مى فهمد و اين افراد يا جريان ها با هر سابقه اى كه باشند در پيشگاه تاريخ و در محضر عدل پروردگار بايد پاسخگو باشند.

رسالت مجلس و مسئوليت نمايندگان
مسئله مهم و اساسى توجه نمايندگان مردم به رسالت و جايگاه مجلس است. مجلس نبايد تريبونى براى فرصت طلبان و جريان هاى مشكوك و هدايت شده از سوى دشمنان اسلام و نظام باشد. به اين مسئوليت اكثريت قاطع نمايندگان توجه دارند. دليل روشن آن برخورد نمايندگان و هيإت رئيسه و رياست محترم مجلس با حكم حكومتى مقام معظم رهبرى در رابطه با طرح اصلاح قانون مطبوعات است. نمايندگان محترم تسليم و تعبد خود را در برابر قانون اساسى و حكم رهبرى و ولى فقيه نشان دادند و براى مجلس ششم تجربه آبرومندى را به ثبت رسانيدند و جز اين انتظار نبود. كه وفاداران به اسلام و معتقدين به ولايت و متعهدين به پيمانى كه با خون شهدا بسته اند در روز امتحان سربلند از بوته امتحان بدر آيند. اما جاى شكوه و گلايه از برخى افراد و احزاب همچنان باقى كه برخى زير لواى اصلاح طلبى, توقيف روزنامه هاى زنجيره اى و برخورد با طرح اصلاح قانون مطبوعات را به عنوان محروميت محدوديت اصلاح طلبان و از حقوق خود قلمداد كرده! و به صدور اطلاعيه مبادرت مى كنند و گاه با بيانيه هاى بدون امضإ به جنگ روانى عليه مصالح جامعه و اعتبار مجلس دامن مى زنند. در هر حال, ضمن قدردانى از جو عمومى مجلس, خاطر نشان بايد ساخت كه: امروز روزى است كه عناصر دلسوز و متعهد آگاه در صحنه حضورى فعال داشته باشند و به عناصر ناراحت مجال تشنجآفرينى ندهند, امروز روزى است كه قواى سه گانه با وحدت و همدلى پشتوانه نظام و كشور و ولايت امر باشند, تا راه را براى دشمن و عناصر نفوذى او سد كنند. امروز كه چشم اميد ملت به سوى رهبرى نظام است كه با آرم بسيجى به ميدان آمده و موضع گيرىهاى حكيمانه و شجاعانه اش يادآور حماسه هاى خمينى كبير است و در لحظات بحران كليد ولايت كشانيده بسيارى از معضلات (از جمله انتخابات همين دوره مجلس) بوده و هيچ عاملى جز رضاى خدا در اين آزمايش نقش ندارد, مصلحت كلى نظام اين است كه نمايندگان مردم و ساير مسئولان, هم صدا, همراه با رهبر خود دو مطلب را مد نظر قرار دهند: يكى مصالح دين كه حيات و اميد ملت است و دشمن قلب آن را نشانه رفته, و دفاع از ارزش هاى اسلامى به هر قيمت تمام شود و با هر غوغاسالارى روبرو گردد نبايد كم رنگ باشد كه متإسفانه زنگ هاى خطر در اين مورد دير زمانى است به صدا درآمده است!
ديگرى مصالح جامعه و اوضاع اقتصادى, فرهنگى و سياسى و مشكلات معيشتى مردم است كه سامان دادن آن به همدلى و همكارى دولت و ملت نياز دارد و در جو تشنج سامان نمى پذيرد.
مردم اين دو مطالبه را از نظام و نهادهاى آن, به ويژه مصدر قانون گذارى يعنى مجلس شوراى اسلامى دارند. و لذا نبايد راه را گم كرد و از سر سيرى و بى خبرى به بيراهه رفت كه خطاب قرآنى ((فاين تذهبون)) متوجه گردد. طرح مسائل انحرافى و دفاع از آزادى به شيوه غربى و اصلاحات به شيوه امريكايى و آب به آسياب دشمن ريختن و دشمنان كينه توز ملت را شاد كردن و انقلاب را به دست نامحرمان دادن, همان بيراهه اى است كه نه سر از تركستان بلكه سر از گورستان بيرون خواهد آورد. و اين را بايد بپذيريم كه در اين توطئه بسيارى فريب خورده ايم وبايد از گناه خود توبه كنيم و از خداوند نور هدايت و وظيفه شناسى را طلب نماييم, كه تنها راه نجات و بازگشت به سوى خدا است: ((ففروا الى الله)).

/

گوهر و صدف دين

 

گوهر و صدف دين

آيه الله جوادى آملى
تنظيم و نگارش: محمد رضا مصطفى پور

 


 

يكى از مسائل حوزه دين پژوهى به طور كلى و انسان و دين در قلمرو مطروحه در اين مقالات, مسئله گوهر و صدف دين است , بدين صورت كه گوهر دين چيست ؟ و صدف آن كدام است با توجه به اين كه صدف براى پاسدارى از حريم گوهر است به گونه اى كه صدف نباشد, آن در و گوهر از بين مى رود و در صورت استفاده از گوهر صدف را بايد به دور انداخت و در واقع ارزش صدف به اعتبار گوهر درون است. آيا دين نيز چنين است كه داراى گوهر و صدفى باشد, به گونه اى ارزش دين به اعتبار گوهر او بوده و صدف در حدى كه براى حفظ گوهر لازم است, از آن استفاده شود, در غير اين صورت بايد آن را به كنارى نهاد, يا خير؟
براى پاسخ اين سوال بايد مطالب و مقدماتى را بيان كرد.
1ـ مراد از دين در تعبير ـ گوهر و صدف دين ـ چيست : آيا مراد دين به معناى تدين و ديندارى است؟ يا مجموعه گزاره هايى كه عقايد و اخلاق و احكام يك مكتب را تشكيل مى دهد. اگر مراد, تدين و دين دارى باشد مى توان گفت : سخن از گوهر و صدف دين صحيح است, چنان كه در اسلام, گوهر دين دارى, معرفت توحيدى و شناخت صفات جمال و جلال الهى است به گونه اى كه منشا اعمال صالح گردد. و اگر انسان كارى را بدون معرفت انجام دهد و يا در انجام آن كار, نيت خالصانه و الهى و توحيدى نداشته و آن كار را به قصد تقرب به خدا انجام ندهد, بى ارزش خواهد بود و اثرى بر آن مترتب نخواهد شد. از اين رو قرآن فرمود: ((و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفإ))(1) به آنها دستورى داده نشده, جز آن كه خدا را بپرستند و در حالى كه به توحيد گرويده اند, دين خود را براى او خالص كنند.
در روايات نيز بر نيت خالصانه تإكيد شده و ارزش عمل را در نيت آن مى داند. چنان كه امام سجاد (ع) فرمود: ((لاعمل الا بالنيه))(2) هيچ عملى بدون نيت نيست و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: ((انما الاعمال بالنيات و لكل امرىء ما نوى فمن غزا ابتغإ ما عندالله وقع اجره على الله عز وجل و من غزا يريد عرض الدنيا او نوى عقالا لم يكن له الا مانوى))(3) اعمال انسان به نيات اوست و آن چه براى انسان ارزشمند است, نيت اوست. اگر كسى در ميدان پيكار شركت كند و نيت او طلب چيزى باشد كه در نزد خداست, پاداش او بر خداوند خواهد بود و اما اگر هدف و نيت او به دست آوردن متاع دنيا (غنائم جنگى) باشد و يا غرض او دست يافتن به شتر باشد, همانى براى اوست كه نيت كرده است.
اما اگر مراد از دين مجموعه گزاره هاى اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى باشد. گرچه از يك نظر همه دين گوهرند و صدف اصلا در حريم دين راه ندارد. از اين رو تعبير به گوهر و صدف دين روا نخواهد بود, ولى مى توان گوهر دين را اصل واحدى به نام توحيد دانست. به گونه اى كه همه مسائل اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى, تفصيل همان توحيد باشد و به توحيد بازگشت كند. مرحوم علامه طباطبائى(ره) فرمودند: همه معارف گوناگون دين ـ يعنى اصول معارف الهى و اخلاق كريمه انسانى و احكام شرعى كه عبارت از كليات عبادات و معاملات و سياسات و ولايات باشد و هم چنين, توصيف نظام آفرينش مانند عرش و كرسى و لوح و قلم و آسمان و زمين و فرشتگان و جن و شياطين و گياهان و حيوانات و انسان ها, و توصيف آغاز و انجام خلقت و چگونگى آن ـ اعتماد و تكيه گاه آن بر اصل واحد يعنى توحيد است. (4)
بنابراين, جوهر دين و به عبارتى, محور و مركز اساسى دين, توحيد است. يعنى خداوند واحد است و انسان بايد بكوشد اين وحدت و يگانگى را بفهمد, نه تنها يگانگى خداوند را بفهمد, بلكه بايد بيابد كه بين همه اشيإ نوعى درهم شدگى و ارتباط متقابل وجود دارد. توحيدى هست كه در كل نظام مخلوق خداوند و جامعه بشرى سريان داشته و در زندگى انسانى, در رابطه ميان انسان و جهان طبيعت, در انديشه انسان, در ساخته هاى انسان, وجود خواهد داشت به گونه اى كه همه اشكال اين توحيد, حكمت و مشيت خداوند را در جهان منعكس مى كند, مشيتى كه به عينى ترين وجه در قانون الهى يا شريعت مندرج است و بايد در هر كدام از وجوه اصيل زندگى مسلمين نيز ظهور پيدا كرده و انعكاس يابد.
از اين رو مسلمان زيستن, يعنى زندگى كردن مطابق مشيت خداوند, زيستن با فضائلى مطابق با اصول اخلاقى عرضه شده در قرآن مجيد و سنت نبوى و ائمه معصومين(ع) و زيستن با آگاهى از وحدانيت خداوند كه در مخلوقات او و نيز در انسان و جامعه انسانى منعكس شده و تجلى كرده است.
ناگفته نماند: مراد ما در اين مسئله دين به معناى دين دارى نيست بلكه مراد دين به معناى مجموعه گزاره هاى اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى است.

2ـ مراد از گوهر و صدف دين چيست؟
مطلب دومى كه در رابطه با مسئله مورد نظر جاى بحث دارد, تبيين مفهوم گوهر و صدف دين است كه آيا تلقى واحدى از گوهر و صدف دين وجود دارد يا ديدگاه هاى متفاوتى در ارتباط با آن ارائه گرديده است؟ در تبيين مقصود از گوهر و صدف دين, بيانات متفاوتى وجود دارد.
قول اول: برخى مراد از گوهر و صدف دين را در بيان اهداف دين تبيين مى كنند و مى گويند: دين داراى اهداف متعدد طولى است و اين اهداف به يك هدف اعلى و غايت قصوا منتهى مى شود و گوهر دين آن هدف اعلى و غايت قصوا است. در نتيجه صدف آن, همان اهداف متوسط دين خواهد بود.(5)

نقد و تحليل
در اين كه دين اهدافى دارد و اين اهداف در طول همند و هدف نهايى و غايت قصواى دين يكى است, جاى ترديد ندارد. اما اين كه هدف نهايى دين چيست و اهداف متوسط آن كدامند؟ دين پژوهان عميق و ژرف انديش, هدف اساسى دين و احكام و روش هاى تربيتى را آن توحيد مى دانند و اهداف ديگر را مقدمات آن هدف عالى مى دانند به طورى كه انسان فرد و جامعه انسانى ـ با طى اين اهداف متوسط مى تواند بر بام بلند آن هدف متعالى صعود كند.
مرحوم علامه طباطبائى(ره) ضمن بيان چگونگى اكتساب فضائل اخلاقى, مى گويد:
در اين رابطه مسالكى وجود دارد كه بعضى راه تهذيب نفس و تزكيه جان و تحصيل ارزشهاى اخلاقى را با عنايت هاى صالح دنيوى, هموار مى كنند و بعضى با غايات اخروى, اين مسير را طى مى كنند به اين معنا كه انسان اگر بخواهد به بهشت و نعمت هاى آن راه يابد و از جهنم و نعمتهاى آن محفوظ بماند. بايد به تحصيل فضائل اخلاقى بپردازد. ولى راهى مخصوص قرآن كريم است كه نه در تعاليم انبيإ پيشين ـ آن طور كه در اختيار ماست ـ و نه در معارف حكمإ الهى, سابقه ندارد و آن اين كه انسان را به گونه اى در وصف و علم با به كار گيرى علوم و معارف, تربيت مى كند كه موضوعى براى رذايل نماند. بلكه آن را از ريشه دفع مى كند. دين راه مبتنى بر توحيد خالص كاملى است كه مخصوص اسلام است.
اين روش, به لحاظ اين كه پايه و اساس آن محبت الهى و ايثار مشيت الهى بر مشيت خويشتن نتايج و آثارى دارد كه آن روش هاى ديگر, آن آثار و نتايج را نخواهد داشت. (6)
بنابراين هدف عالى دين, توحيد و به تعبير اهل معرفت رسيدن به مقام فنإ فى الله است و اهدافى از قبيل حتى زندگى اخروى يا توجه به زندگى دنيوى و يا ساختن جامعه نمونه و يا تإمين عدالت اجتماعى, اهداف متوسط دين اند كه ارزش آن ها به غايت نهايى يعنى توحيد است و شايد براى همين باشد كه در روايات ما كسانى كه براى راه يافتن به بهشت و دست يابى به نعمتهاى بهشتى خدا را عبادت مى كنند, عبادت آن ها را, عبادت تجار و سوداگران و كسانى كه براى ترس از جهنم و محفوظ ماندن از عذاب آن, خدا را عبادت مى كنند, عبادت آن ها را عبادت بردگان و كسانى كه عبادتشان از منشا محبت الهى و شايستگى خداوند براى عبادت سرچشمه بگيرد. عبادت آن ها را عبادت احرار و آزادگان,(7) مى داند.
قول دوم: برخى در تبيين مراد از گوهر و صدف دين, از مسئله اى بنام ذاتيات و عرضيات دين استمداد مى كنند و مى گويند: تمايز بين وجوه ذاتى از وجوه عرضى موجب توفيق بيشتر در بدست آوردن گوهر دين مى شود. وى در بيان مراد از ذاتيات دين, امور ماهوى و گوهرى دين را پيام هايى مى داند كه پيامبر اگر در هر كجا بوده و در هر محيطى و زمانى ظهور مى كرد به ناچار آن ها را ابلاغ مى كرد و مصاديق آن را مقاصد شارع مى داند و مى گويد: مقاصد شارع همان ذاتيات دين اند. و آن ذاتيات عمدتا عبارتند از الف: آدمى خدا نيست بلكه بنده است (اعتقاد) ب: سعادت اخروى مهمترين هدف زندگى آدمى و غايت اخلاق دينى است (اخلاق) ج: حفظ دين و عقل و جان و نسل ومال مهمترين مقاصد شارع در حيات دنيوى است (فقه) قوانين اجتماعى اسلام براى حفظ و تإمين اين مقاصد فقهى وضع شده اند.(8)
همين نويسنده با بيان ديگرى غايت اصلى دين را آبادانى آخرت ذكر مى كند و زندگى دنيوى را تابعى از زندگى اخروى مى داند و مى گويد: دين مرامى است كه در اصل براى آخرت مىآيد و دنيا تابع آن است(9) و در جمله ديگرى مى گويد: اسلام عقيدتى عين ذاتيات و اسلام تاريخى عين عرضيات دين است.(10)

نقد و تحليل
مسئله ذاتيات و عرضيات به بيان اين نويسنده جاى تحليل و نقد گسترده اى دارد اما آيا واقعا ذاتيات دين, ممد كشف گوهر دين است وچگونه ؟ محل تامل است. زيرا ايشان در بيان عرضيات دين امورى را ذكر مى كند كه نه تنها مقوم دين نيست بلكه خارج و در تضاد با دين است مثل جعل و وضع و تحريف كه در واقع با دين بيگانه است و يا فقه را از عرضيات دين مى داند در حالى كه در همان مقاله, فقه را يكى از مصاديق ذاتيات دين ذكر مى كند, با صرف نظر كردن از اين گونه نقدها, اگر مراد ايشان در بيان ذاتيات دين همان باشد كه سعادت حيات اخروى در پرتو آن تإمين شود در اين صورت مى توان گفت نظر ايشان به همان نظر قبلى برمى گردد كه غايت اصلى دين چه بايد باشد و ديگر نظر جديدى نخواهد بود.
قول سوم: بعضى در تبيين گوهر و صدف دين از تعابير اهل معرفت در ادبيات عرفانى سود مى جويند و گوهر دين را لب دين يا حقيقت دين مى دانند و صدف دين را قشر دين و شريعت و طريقت مى دانند و از همين جا اين پندار پيش آمده است كه با رسيدن به لب و مغز بايد قشر را بدور انداخت و بارسيدن به بام حقيقت بايد نردبان شريعت را به كنارى نهاد, گرچه آن ها كه اهل توجه اند مى گويند: اين توهم باطل است چرا كه قشر اگر چه كم ارزش است اما حافظ و نگهبان مغز است.
گرچه مقوم و معرف مغز نيست. از اين رو مى گويند: كنار زدن قشر باعث زوال ديندارى پس بايد ضمن توجه به حقيقت و مغز از قشر و شريعت غافل نبود. مگر اينكه انسان از زندگى دنيوى كوچ كرده و به عالم آخرت راه يابد كه در اين صورت عالم برزخ و آخرت, عالم تكليف و شريعت نيست بلكه عالم ظهور حقيقت است.
مولوى در مقدمه دفتر پنجم مى نويسد: شريعت همچو شمع است ره مى نمايد و بى آن كه شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طريقت است و چون رسيدى به مقصود آن حقيقت است و جهت اين گفته اند كه لوظهرت الحقايق بطلت الشرايع همچنان كه مس زر شود و يا خود از اصل زر بود او را نه علم كيميا حاجت است كه آن شريعت است و نه خود را در كيميا ماليدن كه آن طريقت است چنان كه گفته اند: طلب الدليل بعدالوصول الى المدلول قبيح و ترك الدليل قبل الوصول الى المدلول مذموم(11), حاصل آن كه شريعت همچون علم كيميا آموختن است از استاد يا كتاب و طريقت استعمال كردن داروها و مس را در كيميا ماليدن است و حقيقت زر شدن مس. كيميا دانان به علم كيميا شادند كه ما علم دين مى دانيم و عمل كنندگان به عمل كيميا شادند كه ما چنين كارها مى كنيم و حقيقت يافتگان به حقيقت شادند كه ما زر شديم و از علم و عمل كيميا آزاد شده ايم چون آدمى از اين حيات ميرد شريعت و طريقت از او منقطع شود و حقيقت ماند.
حقيقت اگر دارد نعره مى زند كه: يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى(12) و اگر ندارد نعره مى زند كه:
((ياليتى لم اوت كتابيه و لم ادر ما حسابيه, يا ليتها كانت القاضيه ما اغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه(13), شريعت علم است, طريقت عمل است, حقيقت الوصول الى الله, فمن كان يرجو لقإ ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا))(14)
قرآن كريم عبادت را نردبان يقين مى داند و مى فرمايد: ((فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين واعبد ربك حتى ياتيك اليقين))(15) پروردگارت را تسبيح و حمد گو و از سجده كنندگان باش و پروردگارت را عبادت كن تا يقين تو فرا رسد.
يقين در آيه همان يقين معرفتى است و اگر در روايت يقين به مرگ تفسير شده است از باب جرى و تطبيق است نه تفسير مفهوم يقين و وجه اطلاق يقين بر مرگ آن است كه در آن حال پرده هاى ظلمانى عالم طبيعت به كنارى رفته و ديده تيزبين برزخى به تماشاى جمال حقايق مى نشيند از اين رو همه ترديدها و شبهات رخت بربسته و يقين جايگزين آن ها مى شود.
لفظ ((حتى)) غايت نيست تا معناى آيه اين باشد كه وصول به يقين غايت باشد به اين معنا كه عبادت كن تا به يقين برسى و در نتيجه اگر كسى به يقين رسيد مى تواند عبادت را رها كند, هرگز! بلكه مراد آن است كه يكى از منافع عبادت يقين است و رسيدن به يقين جز از راه عبادت و بندگى ميسور نيست. مفهوم آيه در مثل, مانند آن است كه پله هاى نردبان را طى كن تا دستت به آن شاخسار بلند برسد. به اين معنا نيست كه به محض دسترسى نردبان را رها كن زيرا رهاكردن نردبان مايه سقوط و هلاكت قطعى است.
بنابر اين مفاد آيه: اين است كه يقين بر پله هاى نردبان عبادت استوار است و دست برداشتن از ابزار صعود, انسان را به دره سقوط مى كشاند.
از مجموع اين مطالب استفاده مى شود قشر از لب و شريعت و طريقت از حقيقت تفكيك ناپذيرند.
البته تعبير به لب و قشر از قرآن اقتباس شده است, در سوره نور از لب دين به نور واز قشر و پوست دين به چراغ و چراغدان تعبير شده است ((الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكاه فيها مصباح, المصباح فى زجاجه, الزجاجه كانها كوكب درى يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه يكاد زيتها يضىء و لو لم تمسسه نار نور على نور))(16) خدا نور آسمان ها و زمين است, مثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى و آن چراغ در شيشه اى است, آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى, افروخته مى شود نزديك است كه روغنش هر چند بدان آتشى نرسيده باشد, روشنى بخشد.
گرچه در آيه چنين تمثيل مى كند كه يك لبى است و فرعى, مثل اين كه چراغى است كه شعله اش با شيشه تنظيم و چراغ در چراغدان جاسازى مى شود تا از گزند مصون بماند, ولى اين تمثيل از بعضى جهات مقرب است واز بعضى جهات مبعد. زيرا سراسر دين نور است نه اين كه بعضى احكام و اخلاقيات آن مثل شيشه بى نور باشد.
بنابر اين اگر از شريعت به قشر تعبير شده بايد توجه داشت كه قشر محافظ آن لب است, چنان كه چراغ و چراغدان محافظ نور است و اگر چراغ و شيشه و چراغ دان شكسته شود, نورى عايد انسان نمى شود و اگر شريعت ترك شود اصل دين و توحيد رها مى شود.
قرآن در تبيين اين حقيقت كه سراسر دين نور و گوهر است فرمود: ((قد جائكم من الله نور و كتاب مبين))(17) سراسر قرآن كريم نور است و گوهر. نه اين كه بخشى از آن صدف باشد و به توان آن را به دور انداخت بلكه حتى رسيدن به گوهر و لب, همين گوهرهاى فرعى است.
پس به لحاظ اين كه دين سراسر آن نور است و نور داراى درجات و مراتب قوى و ضعيف است, همان طور كه دين دارى افراد داراى مراتب و درجات ضعيف و قوى است خود دين نيز داراى درجات قوى و ضعيف است كه اصول دين به منزله نور قوى دين و فروع دين به منزله نور ضعيف است.
اگر بخواهيم از اصول دين به عنوان گوهر دين و از فروع دين به عنوان صدف دين ياد كنيم, لازم است توجه داشته باشيم كه اصول اعتقادى دين سبب بروز فروع دين است و فروغ دين زمينه ساز حفظ و تقويت اصول دين است. از اين رو اگر كسى به خدا و قيامت معتقد است, اهل نماز و عبادت و طهارت بوده و از گناه پرهيز مى كند وهمين اعمال دينى يعنى پرهيز از گناه و اطاعت ذات اقدس خداوند, موجب شكوفايى اصول دين است به گونه اى كه همين اعمال موجب مى شود تا بينش توحيدى در انسان قوىتر و راسخ تر گردد.
قرآن كريم مى فرمايد: ((مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغإ مرضات الله و تثبيتا من انفسهم))(18) انفاق اموال به انگيزه طلب رضاى الهى و بلكه هر گونه اعمال صالحى موجب تثبيت اعتقادات مى باشد و كسانى كه از اعتقاد راسخ برخوردار نيستند در مقام عمل نيز متزلزلند و به بهانه هاى واهى از انجام كارهاى فردى و اجتماعى امتناع مى ورزند.
بنابراين, عمل صالح, اخلاق و فروع دين براى تثبيت موقعيت اعتقادى يعنى اصول دين است, چنان كه اگر كسى در باغش درختى را غرس نمايد بايد آن را آبيارى كند تا اين نهال لرزان تثبيت شود. لازم است با اخلاق و عمل صالح و انجام عبادات, نهال اعتقاد به خدا و قيامت آب يارى شده و تثبيت گردد.
گرچه بعضى گوهر دين را صرفا عرفان مى دانند و اخلاقيات و جزييات و عواطف را از آن جدا مى كنند(19) و سعى دارند انسان را به سمت عرفان سوق دهند ولى در واقع عرفان داراى دو بخش نظر و عمل است و هر دو براى انسانى كه مى خواهد به مرحله عاليه آن نور قوى نائل شود بايد مورد توجه واقع گيرد.

نتيجه گيرى
با توجه به مجموعه مطالبى كه مطرح شد مى توان چنين نتيجه گيرى كرد كه: تعبير از محتواى دين به صدف و گوهر با اين غرض كه گوهر ارزش مند است و صدف بى ارزش, سخن صحيحى نيست.
زيرا دين صدف و گوهر آن, اهداف متوسط و نهايى آن, اصول و فروع آن, لب و قشر آن و شريعت و طريقت و حقيقت آن, همه ارزش مند هستند, گرچه به لحاظ كيفيت آن داراى مراتب و درجات است كه بعضى از مراتب آن قوى و بعضى ضعيف است اما در عين حال اين مراتب ضعيف و قوى در هم تاثير و تاثر متقابل دارند; يعنى اصول دين در تجلى اعمال و فروع دين موثر است و اعمال دينى و فروع آن در شكوفايى و تثبيت اصول اعتقادى تاثير دارد.

گوهر همه اديان واحد است
گوهر دين در همه اقوام و ملل يكسان است زيرا اولا دينى غير از اسلام مقبول حق نيست و ثانيا حقيقت انسان كه آفريده خداست واحد و تغيير ناپذير است, ثالثا خدا مسئول پرورش اين حقيقت است و رابعا خدا هرگز دچار جهل و فراموشى و سهو نمى شود, بلكه همه حقايق را از ازل تا ابد مى داند و لذا دو تا دين ندارد و دو گونه دستور ارائه نمى دهد, قرآن هم با عنوان مثبت بيان مى فرمايد: كه ((ان الدين عندالله الاسلام))(20) و هم با سلب و نفى روشن كرد كه ((و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه))(21) و لذا استعمال اديان به صيغه جمع در صورتى رواست كه مقصود تكامل دين و تنزلات دين باشد يعنى ظهورات دين تكميل شود نه اين كه دين زمانى ناقص بود و بعد كامل شد و سپس به اكمل و اتم و اعلى درجه خود بار يافت بلكه حقيقت دين يكى است كه گاهى مراحل نازله آن نازل مى شود و گاهى مراحل متوسط آن ظهور مى كند و گاهى هم مراحل پايانى آن تجلى مى كند و با جمله نورانى ((اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى))(22) پايان مى پذيرد در غير اين صورت, حقيقت دين, بيش از يكى نيست, ولى چون مقتضيات زمان متفاوت است موجب تغيير فروع دين است نه اين كه سبب تغيير اصول دين باشد, بلكه اصول و كليات دين ثابت و هميشگى است.
پى نوشت ها:
1. سوره بينه, آيه5.
2. وسائل الشيعه, ج1, طبع آل البيت, حديث1, ص46.
3. همان, حديث /10 49.
4. الميزان, ج10, ص131ـ128.
5. همان, ج1, ص361ـ354.
6. وسائل الشيعه, ج1, باب9, ص62 و 63.
7. مدارا و مديريت, ص4 و 5, و مجله كيان, شماره42, ص19.
8. همان, ص189ـ180.
9. كيان, شماره 42, ص18.
10. درخواست دليل و راهنما بعد از رسيدن به مطلوب ناپسند است و ترك راهنما قبل از رسيدن به مطلوب نكوهيده.
11. سوره يس, آيه26 و ;27 آن كه به بهشت راه يافت مى گويد: اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده (و از مكرمين قرار داده است).
12. سوره الحاقه آيه29ـ;25 آن كه نامه اعمالش را به دست چپش دهند مى گويد: اى كاش هرگز نامه اعمالم را به من نمى دادند و نمى دانستم حساب من چيست. اى كاش مرگم فرا مى رسيد, مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد, قدرت من نيز از دست رفت.
13. سوره كهف, آيه;110 هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
14. مثنوى معنوى, چاپ انتشارات راستين ص702ـ701.
15. سوره فجر, آيه99ـ 98.
16. سوره نور, آيه35.
17. سوره مائده, آيه15.
18. سوره بقره, آيه265.
19. دين ونگرش نوين, استليس, ترجمه احمد رضا جليلى, ص368ـ366.
20. سوره آل عمران, آيى19.
21. سروه آل عمران, آيه85.
22. سوره مائده, آيه32.

/

سخنان معصومان عليهم السلام حقوق برادران

 

سخنان معصومان عليهم السلام
حقوق برادران

 


 

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
يامَعشَر مَنْ اَسلَمَ بِلسانِه و لَمْ يُسلِم بِقَلبِه لاتَتَبَّعوا عَثرات المُسلمين فانّه مَنْ تَتَبَّعَ عَثرات المُسلمينَ تَتبّعَ اللّه عَثرتَهُ و مَنْ تتبّع اللّهُ عَثرتَه ُيَفْضَحُه ُ.(1
اى گروه كسانى كه به زبان مسلمان شده ايد ولى دلها مسلمان نشده است ! در پى عيب ها و لغزش هاى مسلمانان نباشيد, چرا كه هر كس در پى يافتن عيب هاى مسلمانان باشد خدا هم پى جوى او خواهد شد و هر كه را خدا در پى عيوبش افتد رسوايش سازد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
هر كس از آبرو و حيثيّت برادر دينى اش دفاع كند, اين دفاع در قيامت حجابى از آتش مى شود و او را حفظ مى كند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
مَن اَكرَم اَخاهُ المؤمن بِكَلِمة يُلطِفُهُ بِها و فَرِّج عنه كُربَتهُ لَم يَزَلْ فى ظِلّ اللّه المَمدود عليه الرَّحمةُ ما كان فى ذلك َ.(2
هر كس برادر موءمنش را با گفتن كلامى ملاطفت آميز و غم زدا مورد تكريم قرار دهد, تا وقتى كه او شادمان است گويندهء آن سخن همواره در سايهء رحمت گسترده الهى بسر مى برد.

على عليه السلام :
عَليكم بِالاِخوانِ فَاِنَّهم عُدَّةٌ فى الدّنيا وَالآخرةِ اَلا تَسْمعونَ اِلى قولِه تعالى فما لَنا مِنْ شافعينَ وَ لا صَديقٍ حَميم ٍ.(3
پيوند دوستى را با برادران دينى خود محكم سازيد كه آنان ذخائر دنيا و آخرت هستند, مگر نشنيده ايد كه خداوند در قرآن شريف به تاءثر گمراهان در قيامت اشاره كرده كه مى گويند: در اين روز سخت نه شفيعى داريم , نه دوستى كه به ما كمك كند.

على عليه السلام :
مَنْ فَقَد اَخاً فى اللّه فَكانَّما فَقَد اَشْرَفَ اَعضائِه .(4
كسى كه دوست پاك ضمير خود را كه براى خدا با وى پيوند دوستى داشته از دست بدهد مثل اين است كه شريفترين اعضاء بدن خودرا از دست داده است .

على عليه السلام :
وَ لاتُضَيِّعَنَّ حقَّ اَخيكَ اِتّكالاً على ما بَينَكَ وَ بَيْنَهُ فَاِنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِاَخٍ مَنْ اَضَعْتَ حَقَّه ُ.(5
به اتكاء روابط دوستانه حق برادرت را ضايع مكن , چون در زمينهء تضييع حقوق , روابط دوستى نابود مى شود. و آن كس كه حقش راتباه ساختى براى تو برادر نخواهد بود.

امام سجاد عليه السلام :
افعل الخير الى كلّ مَن طلبه منك فان كان اهله فلقد اصبت موضعه و ان لم تكن باهل كنت انت اهله و ان شتمك رجل عن يمينك ثم ّتحوّل الى يسارك و اعتذر فاقبل عذره .(6
هر كه از تو خيرى خواست انجام بده , اگر اهلش باشد به جا افتاده واگر او اهل و مستحقّ خير نباشد تو اهلش هستى و اگر كسى سمت راست تو ناسزايى گفت سپس به سمت چپ آمد و پوزش خواست , عذرش را بپذير.

امام باقر عليه السلام :
عَظِّموا اَصحابَكم وَ وَقِّروهُمْ وَ لايَتَهَجَّم بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض ٍ.(7
دوستان خود را تكريم كنيد و با احترام با آنان برخورد نمائيد و بر خلاف ادب متعرّض يكديگر نشويد.

امام صادق عليه السلام :
مَن اَتاهُ اَخوهُ المُسْلمُ فَاَكْرَمَهُ فَاِنّما اَكْرَمَ اللّهَ عَزَّ وَ جَل َّ.(8
كسى كه برادر مسلمان خود را كه بر او وارد شده است احترام نمايد, خدا را احترام كرده است .

امام صادق عليه السلام :
اَيْسَرُ حَقٍ مِنْها اَنْ تُحِبُّ لَه ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهَ لَهُ ما تَكْرَهُ لِنَفْسِك َ.(9
كمترين حق برادر مسلمانت آن است كه آنچه براى خودت دوست مى دارى براى او هم دوست بدارى و آنچه براى خويش ناخوشايندمى دانى , براى او هم ناخوشايند بدانى .

امام صادق عليه السلام :
مَنْ اَخَذَ مِنْ وَجْه اَخيه الْموءمِنِ قَذاةً كَتَبَ اللّهُ لَهُ عَشْرَ حَسَنات ٍ.(1
كسى كه از چهرهء برادر دينى اش رنج و اندوهى را بزدايد, خداوند به پاداش آن , ده حسنه در نامه اعمالش مى نويسد.

امام كاظم عليه السلام :
انّ خواتيمَ اعمالكم قَضاءُ حَوائِجِ اِخوانِكُم وَالاحسانُ اليهم ما قَدَرْتُمْ وَ اِلاّ لَمْ يُقْبَلْ مِنْكُمْ عَمَلٌ حِنُّوا على اِخوانكم وَ ارحموهم تَلْحَقوُابنا.(11
بى گمان پايان كارهايتان بايد برآوردن نيازمنديهاى برادرانتان و احسان به آنان در حدّ توان باشد. وگرنه هيچ عملى از شما پذيرفته نيست . پس به برادرانتان توجه كنيد و به آنان مهر ورزيد تا به ما بپيونديد.
پى نوشت ها:
1 محجةالبيضاء , ج 3 ص 393
2 اصول كافى , ج 2 ص 206
3 مستدرك ج 2 ص 62
4 غرر الحكم ـ ص 723
5 نهج البلاغه نامه 31
6 تحف العقول , ص 282
7 كافى , ج 2 ص 173
8 وسائل , ج 4 ص 97
9 محجةالبيضاء , ج 3 ص 314
1 اصول كافى , ج 2 ص 26
11 بحار, ج 75 ص 379

/

دانستنيهايى از قرآن دختر دار شدن دراسلام و جاهليت

 

دانستنى هايى از قرآن

دختردار شدن در اسلام و جاهليت

 


 

((و اذا بشر إحدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به إيمسكه على هون إم يدسه فى التراب الاسإ ما يحكمون)).(سوره نحل, آيه58)
هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند كه داراى دخترى شده است, از شدت ناراحتى صورتش سياه مى شود و بسيار خشمگين مى گردد. از قبيله خود به خاطر چنين بشارت بدى كه به او داده شده, پنهان و متوارى مى گردد! حال نمى داند آن نوزاد را با رسوايى و پذيرش ننگ, قبول كند يا در زير خاك پنهانش نمايد! هان! چه بد داورى مى كنند!

ظل:
استمراريت را مى رساند يعنى همچنان صورتش سياه خواهد بود.
اسود وجهه:
سياه شدن صورت كنايه از خشمناك گرديدن و عصبانى شدن است.
كظيم:
كظامه چيزى را گويند كه با آن در مشك را مى بستند و هم چنين اطلاق مى شود بر انسانى كه در اثر اندوه فراوان دهانش را بسته و از شدت غم سخن نمى گويد.
يتوارى:
از ماده ((ورإ)) گرفته شده و به معناى پنهان شدن و متوارى گشتن است.
هون:
ذلت و خوارى.
دس:
به معناى پنهان ساختن است. يدسه فى التراب يعنى او را زير خاك پنهان مى سازد و دفن مى كند.
اين آيه شريفه نشان دهنده يكى از عادات بسيار بد دوران جاهليت است كه از جنس زن به قدرى متنفر بودند كه اگر خداوند دخترى به آنها عطا مى فرمود, نه تنها سپاس نمى گفتند كه آن دختر بى گناه را زنده به گور مى ساختند: ((و اذا المووده سئلت, بإى ذنب قتلت)) روزى كه دختران زنده به گور شده بپرسند كه به چه گناه و تقصيرى كشته شدند.
علت اصلى تمام انحرافات من جمله اين عادت بسيار زشت قطعا دورى از خداست وگرنه بى گمان ياد خدا پيوسته احساس مسئووليت را در انسان ايجاد مى كند و او را از عقيده به جهالت ها و خرافات باز مى دارد.

چرا در جاهليت فرزندان ذكور را ترجيح مى دادند؟
شايد علتش اين است كه فرزندان ذكور چون از خشونت بيشترى برخوردارند, مى توانند در جنگ ها و غارت هاو چپاول ها ـ كه عادت هميشگى جاهليت بوده است ـ از آنان استفاده بيشترى شود ودر لشكركشى ها و كشتارهاى با قبايل ديگر به كار آيند اما دختران با آن خوى نرم و لطيفى كه دارند و عاطفه شان بسيار زياد است, در چنين مواردى مورد استفاده قرار نمى گيرند!
وانگهى خود كشتارهاى جاهلى كه چه بسيار بر سر كوچكترين مسإله اى رخ مى داد و قبيله ها را به جان هم مى انداخت, فرزندان ذكور آنان را درو مى كرد و در نتيجه توازن ذكور و اناث از بين مى رفت. از اين روى هر گاه به كسى خبر مى دادند كه داراى پسرى شده است, خرسند مى شد و افتخار مى كرد ولى وقتى مى شنيد كه دختردار شده است, برمىآشفت, خشمگين و نگران مى شد تا جايى كه خود را از قبيله و فاميلش متوارى مى ساخت زيرا بشارت بسيار بدى به او داده شده و مايه ننگ و عارش بود! و سرانجام با ناراحتى و شرمسارى او را نگه مى داشت يا با كمال وقاحت و خشونت او را زنده به گور مى كرد.
در روايت آمده است كه: قيس بن عاصم كه يكى از رهبران قبيله بنى تميم در جاهليت بود, پس از بعثت رسول الله(ص) اسلام آورد. روزى نزد حضرت نشسته بود, عرض كرد: پدرانمان در اثر نادانى و جهالت دختران خويش را بى گناه و تقصيرى زنده به گور مى كردند, من نيز دوازده دختر نصيبم شد كه همه را زنده به گور كردم! وقتى كه سيزدهمين دخترم به دنيا آمد, همسرم چنين وانمود كرد كه نوزادش مرده به دنيا آمده و او را پنهانى نزد قبيله اش مخفى ساخت تا از جلوى ديدگانم دور شود.
پس از مدتى كه از قضيه آگاه شدم او را با خود به نقطه اى دور بردم و بى توجه به گريه و زاريش, با دستان خود در زير خاك دفن نمودم!
پيامبر كه به شدت ناراحت شده بود و پيوسته اشك هاى مباركش سرازير مى شد, به او فرمود: ((من لا يرحم لا يرحم)) كسى كه رحم نكند, رحم نخواهد شد.
آن گاه فرمود: اى قيس! بد روزگارى در انتظارت است. عرض كرد: چه كنم كه بار گناهانم سبك تر گردد؟ فرمود: به عدد دخترانى كه كشته اى بنده آزاد كن (شايد بار سنگين گناهانت سبكتر شود).
مورخين ذكر كرده اند كه مردان جاهليت قبل از زائيدن همسرانشان, چاله اى مى كندند و آماده اش مى ساختند كه اگر دختر بزايد, او را بى معطلى زنده به گور سازند!
به هر حال در اين زمينه داستان هاى بسيارى در تاريخ نقل شده است كه به يك نمونه اكتفا كرديم.
آنچه لازم به يادآورى است اين است كه اسلام اين خرافات و عادات ننگين را به كلى منع كرده و با آنها مبارزه نموده و نه تنها تولد دختر را ننگ ندانسته كه آن را مايه رحمت و بركت معرفى كرده است.
در حديثى آمده است كه به حضرت رسول(ص) خبر دادند خداوند به او دخترى عطا فرموده است.
حضرت به صورت اصحابش نگريست (تا عكس العمل آن ها را ببيند) ديد آثار ناراحتى در سيمايشان نمايان گشت. حضرت ناگهان فرمود: شما را چه شده است؟
ريحانه إشمها و رزقها على الله عزوجل(1)
خداوند گلى خشبوى به من داده, او را مى بويم و اگر ناراحت رزق و روزيش هستيد, همانا روزيش را خداوند تضمين كرده است.
به همين مضمون امام صادق(ع) به يكى از يارانش به نام منذر فرمود, هنگامى كه شنيد وى از دختردار شدن نگران شده است: گلى است خشبو كه بويش مى كنى و روزيش هم با خدا است و همانا رسول الله(ص) ابوالبنات بود.(2)
به هر حال اسلام بالاترين احترام و تقدير را براى شخصيت زنان قائل شده است تا آن كه آن رسومات جاهلى از اذهان زدوده شود كه متإسفانه تا هنوز على رغم آن همه سفارش هاى پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت(ع), در برخى جوامع اسلامى ما حكمفرما است. به اميد هدايت شدن و پيروى از اسوه تمام فضايل و عصاره كمالات انسانى حضرت صديقه طاهره(س) و به اميد شفاعت آن حضرت.
پى نوشت ها:
1. بحار, ج104, ص90.
2. كافى, ج6, ص6.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
امارات, رهبر برجسته سازمان الجهاد مصر را تحويل قاهره داد.(18/3/79)
بشار اسد: حتى در مورد يك وجب از خاك سوريه با رژيم متجاوز اسرائيل سازش نخواهم كرد.(24/3/79)
دادگاه عالى تركيه لغو تابيعت كاواكچى را تاءييد كرد.(28/3/79)
33 مسلمان توسط رژيم تركيه به اعلام محكوم شدند.
13 منطقه در جنوب لبنان هنوز در اشغال صهيونيست هاست.(29/3/79)
پليس عرفات 8 عضو جهاد اسلامى را بازداشت كرد.(30/3/79)
سازمان كنفرانس اسلامى خواستار پايان تحريم هاى سودان, ايران و ليبى شد.
سيد حسن نصرالله: نابودى اسرائيل و آزادى فلسطين اعتقاد محورى حزب الله است. (9/4/79)
ساف : كشور فلسطين به پايتختى بيت المقدس شهريور ماه اعلام موجوديت مى كند. (14/4/79)
حماس: اعلام تشكيل كشور مستقل فلسطين از سوى ساف يك مانور سياسى است. (15/4/79)
سيد حسن نصرالله مرد سال 2000 لبنان و سوريه اعلام شد.(16/4/79)

داخلى
رهبر معظم انقلاب: نااميدى, راحت طلبى و ميل به سازش خطرات تهديد كننده انقلابند.
پزشك ايرانى اولين عمل پيوند قلب مصنوعى را در فرانسه انجام داد.
اجلاس كارشناسان اكو در تهران آغاز به كار كرد.
رئيس جمهور بزرگترين مركز درمان سوختگى حوزه مديترانه را در مشهد افتتاح كرد.(17/3/79)
دكتر محمد رضا خاتمى: ولايت فقيه ركن نظام و ضد ديكتاتورى است.(18/3/79)
رئيس جمهور: با تقويت بسيج كارى مى كنيم كه كسى جراءت تجاوز به حقوق مردم را نداشته باشد.(19/3/79)
سخنگوى نهضت يهوديان ضد صهيونيسم: صهيونيسم غده سرطانى است كه بايد نابود شود.(21/3/79)
رهبر انقلاب در پيامى به مناسبت درگذشت حافظ اسد: بى ترديد حافظ اسد استوانه مقاومت در برابر صهيونيسم بود.
سران پنج كشور عضو اكو با مقام معظم رهبرى ديدار كردند.
مجلس هياءت رئيسه خود را شناخت, كروبى با 193 راى و بهزاد نبوى با 155 راءى و محمد رضا خاتمى با 135 راى انتخاب شدند.
نيازى: رئيس جمهور در رسيدگى به پرونده قتل هاى زنجيره اى نقش مستقيم دارد. (22/3/79)
رئيس مجلس: اجراى عدالت و مراقبت از بيت المال بايد سرلوحه امور كشور قرار گيرد.
رئيس جمهور در پيامى به همايش بين المللى آسياى مركزى و قفقاز: همگامى كشورهاى حاشيه خزر راه را بر فرصت طلبى قدرت ها مى بندد.
كروبى: مهار تورم و حل مشكل بيكارى انتظار مردم از نمايندگان مجلس است. (23/3/79)
اشرار, پيرمرد متقاضى كمك از رئيس جمهور را به گروگان گرفتند.
عليزاده رئيس كل دادگسترى استان تهران: دستگاه قضايى تسليم زور نمى شود و هيچ ترسى از تهديدها ندارد.
سوء استفاده هاى كلان و حيف و ميل اموال عمومى در برخى ادارات توسط رئيس سازمان بازرسى كل كشور افشا شد.
برف و سرما 2 هزار راءس دام را در خراسان تلف كرد.
بهره بردارى از بزرگترين كارخانه توليد روى كشور در يزد آغاز شد.(25/3/79)
رهبر انقلاب: ملاحظات سياسى و جناحى نبايد مانع حل مشكلات معيشتى مردم شود.
اسناد و مدارك جديد از متهمين پرونده اجلاس برلين كشف شد.
مجلس از خدمات 21 ساله جهادسازندگى تقدير كرد.(26/3/79)
در نشست روساى قوه مقننه و قضائيه عنوان شد: مردم خواستار اصلاحات بنيادين در چارچوب آرمان هاى انقلاب هستند.
هاشمى رفسنجانى: اگر انديشه دينى را از انقلاب حذف كنيم چيزى باقى نمى ماند. (28/3/79)
ديدار نخستين نمايندگان مجلس ششم با رهبر انقلاب انجام شد.
دبير كل سازمان ملل وارد تهران شد.
مجلس يك فوريت طرح تغيير مجدد قانون مطبوعات را تصويب كرد.
با حكم رئيس جمهور دكتر عارف به سمت رئيس سازمان جديد مديريت و برنامه ريزى منصوب شد.(29/3/79)
رهبر انقلاب خطاب به نمايندگان مجلس: كدام تحقير براى يك پدر بالاتر از اين است كه نتواند نيازهاى اوليه فرزندان خود را تاءمين كند.
در ديدار كوفى عنان, رهبر انقلاب از برخورد دوگانه سازمان ملل با مسائل جهانى انتقاد كردند.
رهبر انقلاب: حل مشكلات معيشتى و اقتصادى مردم بايد در اولويت كار مجلس قرار گيرد.
آقاى خاتمى رئيس سازمان كنفرانس اسلامى در ديدار با كوفى عنان: تلاش هاى سازمان ملل بايد بر خروج كامل رژيم صهيونيستى از جنوب لبنان متمركز شود. (30/3/79)
با موافقت رهبر انقلاب, 602 تن از محكومان دادگاه ها مورد عفو قرار گرفتند.
رهبر انقلاب: مقاومت اسلامى, فلسطين را دوباره به سرزمين هاى اسلامى باز مى گرداند و اين كارشدنى است.
فعاليت شبكه هاى خبرى ((سن ان ان)) و ((سى بى اس)) در ايران ممنوع شد.
سفر پنج روزه رئيس جمهور به چين آغاز شد.
كودكان تهرانى براى صرفه جويى در مصرف آب راهپيمايى كردند.(2/4/79)
در ديدارها و مذاكرات رئيس جمهور در چين توافقهاى مهم ايران و چين در امور نفت, معدن, صنايع سنگين و همكارىهاى منطقه اى صورت گرفت.
7 منافق در مرزهاى غرب كشور به هلاكت رسيدند.(79/4/4)
رئيس جمهور با مسلمانان استان ((سين كيانگ)) ديدار كردند.
39 هزار پزشك, ماما و كارشناس پرستارى بيكارند.(5/4/79)
بيش از 30 تن مواد مخدر سوزانده شد.
روزنامه بيان به اتهام نشر اكاذيب توقيف شد.
آيت الله شاهرودى: توسعه فضايى به معنى رفع ممنوعيت هاى قانونى و پذيرش الگوههاى خارجى نيست.
سخنگوى قوه قضائيه: مخالفت با قوه قضائيه سياسى است, از مدعيان قانون گرايى انتظار نداشتيم.(6/4/79)
خاتمى: تا خواسته هاى ملت ايران تاءمين نشود تحولى در رابطه با آمريكا صورت نخواهد گرفت.
كروبى: نگرانم كه مجلس نتواند نيازهاى مردم را برآورده كند.
عزت الله سحابى در ارتباط با پرونده كنفرانس برلين به زندان رفت.
رئيس جمهور: تحت هيچ شرايطى از مبانى و اصول انقلاب چشم پوشى نمى كنيم.
آيت الله جنتى در ديدار با رئيس مجلس شوراى اسلامى: شوراى نگهبان حداكثر همكارى را با مجلس خواهد داشت.(7/4/79)
رهبر انقلاب: هدف بعضى جناحهاى سياسى از جنجال آفرينى شكستن اقتدار قوه قضائيه و تسليم شدن در برابر خواسته هاى آنان است.(8/4/79)
حجت الاسلام محسنى اژه اى: دو سرمايه دار در تبليغات انتخاباتى 1/3 ميليارد تومان سرمايه گذارى كردند.
ايران سفر وزير امور خارجه انگليس به تهران را عقب انداخت.
2 وكيل دادگسترى در ارتباط با پرونده نوارسازان بازداشت شدند.
محسن رهامى و شيرين عبادى به اتهام شركت در توطئه نوارسازى عليه مسوولين بازداشت شدند.(79/4/9)
حكم دادگاه درباره 17 متهم به جاسوسى براى اسرائيل اعلام شد.(11/4/79)
جامعه مدرسين حوزه علميه قم: تفسير قانون جديد مطبوعات شروع مناسبى براى مجلس ششم نيست.
ايران 5 گروه موشك بالستيك را سازماندهى كرد.
حجاريان, نوار تهديد خود را سفارش داده بود.(12/4/79)
فرياد ((مرگ بر آمريكا)) در محل شهادت 290 مسافر بيگناه هواپيماى سرنگون شده ايرانى طنين انداخت.
جلسه مشترك هياءت دولت و مجلس برگزار شد.(13/4/79)
رئيس قوه قضائيه: جان, مال و ناموس مردم در سه استان كشور در خطر است.
كروبى: اطمينان مى دهم مديريت مجلس, قانونمدار و در خدمت مردم خواهد بود.
خاتمى: تورم به 15 درصد رسيده است, دولت بايد تشويق شود.(14/4/79)
رهبر انقلاب در ديدار سيد حسن نصرالله: حزب الله لبنان, دشمن را به زانو در آورد كه سالها شكست ناپذيرى او تبليغ مى شد.
جمعى از فضلا و اساتيد قم سخنان اهانتآميز مهاجرانى را محكوم كردند.
سفر رئيس جمهور به استان كهكيلويه و بويراحمد آغاز شد.
رئيس جمهور خواستار كمك كشورهاى اسلامى به دولت و ملت لبنان براى مبارزه با رژيم صهيونيستى شد.(15/4/79)
شيرين عبادى همدستان خود در شبكه نوارسازان را معرفى كرد.
چهار ماءمور انتظامى چابهار درگيرى با اشرار به شهادت رسيدند.(16/4/79)

خارجى
كلينتون در دوماى روسيه با صندليهاى خالى سخن گفت.
شيراك قانون اساسى فرانسه را پس از 127 سال اصلاح مى كند.
فهد: خطر اسرائيل امنيت اعراب را تهديد مى كند.
مردان مسلح نخست وزير جزاير سليمان را به گروگان گرفتند.(17/3/79)
غربيها مرحله جديد هياهوى تبليغاتى عليه ايران را به ضد انقلاب واگذار كردند.
مدير كل صندوق بين المللى پول: اعتراف مى كنم سياستهاى خود را به جهان سوم تحميل كرده ايم.(18/3/79)
دو زن چچنى در حمله انتحارى 17 سرباز روسى را كشتند.(19/3/79)
رئيس جمهور نيكاراگوئه: باندهاى جهانى موادمخدر را شخصيتهاى مهم امريكايى اداره مى كند.(21/3/79)
اجويت به خاطر اظهارات غير مسئولانه در مورد ترور روزنامه نگارترك بايد استعفا دهد.(22/3/79)
سران دو كره براى حل آخرين بحران بجا مانده از جنگ سرد ديدار كردند.
4 سرباز روسى در حمله انتحارى رزمنده چچنى كشته شوند.(23/3/79)
پيكر حافظ اسد در ميان حزن و اندوه مردم سوريه در زادگاهش ((لاذقيه)) به خاك سپرده شد.
عربستان و يمن به اختلافات مرزى خود پايان دادند.
خاخام اسرائيل وايس: تا زمانى كه صهيونيسم وجود دارد صلح حقيقى برقرار نمى شود.(24/3/79)
اجويت: اظهاراتم درباره ترور ((مومجو)) براساس اطلاعات غلط بود.
رئيس غول رسانه اى روسيه به اتهام سوء استفاده از قدرت بازداشت شد.
باراك جانشين حافظ اسد را به سازش دعوت كرد.
خاخام وايس: هيتلر و جنگ جهانى دوم را صهيونيست ها پديد آوردند.(25/3/79)
سران دو كره در مورد فراهم كردن مقدمات وحدت به توافق رسيدند.(26/3/79)
پوتين: در صورت احساس خطر, ثبات اروپا و جهان را برهم خواهيم زد.
پيونگ يانگ تبليغات عليه كره جنوبى را متوقف كرد.(28/3/79)
حزب بعث سوريه با دبير كلى بشار اسد موافقت كرد.
رئيس جمهور الجزاير با رهبران صهيونيست هاى فرانسه ديدار كرد.
(79/3/29)
جنگ دوساله اتيوپى و اريتره با امضاى قرارداد آتش بس پايان گرفت.
(79/3/30)
فرمانده نيروهاى آمريكايى در خليج فارس: ايران به رغم اصلاحات همچنان تهديدى عليه منطقه است.
مذاكرات تسليحاتى آمريكا و روسيه بى نتيجه پايان يافت.
فرانسه رياست دوره اى اتحاديه اروپا را برعهده گرفت.
(79/4/1)
مجمع ملى فرانسه طرح كاهش دوران رياست جمهورى را به تصويب رساند.(2/4/79)
نقش آمريكا در بمب گزاريها و قتل هاى سياسى ايتاليا فاش شد.(4/4/79)
روسيه خواستار انعقاد پيمان جديد دوستى با كره شمالى شد.
ژاپنى ها براى انتخاب 480 نماينده مجلس به پاى صندوق هاى راى رفتند.
اعدام يك سياهپوست بى گناه در امريكا خشم محافل جهانى را برانگيخت.(5/4/79)
هزاران نفر در اعتراض به جهانى سازى و فقر فزاينده ملت ها در ژنو راهپيمايى كردند.
صلاحيت بشار اسد توسط كميته ويژه مجلس نمايندگان براى رياست جمهورى سوريه تصويب شد.(6/4/79)
حزب موگابه اكثريت مطلق كرسيهاى پارلمان زيمباوه را به دست آورد.(7/4/79)
يك تروريست مسلح اسرائيل در پرو دستگير شد.(9/4/79)
نويسنده برجسته امريكايى: امپراتورى امريكا در حال فروپاشى است.
يهوديان ضد صهيونيسم پس از بازگشت به امريكا تهديد به مرگ شدند.
دوماى روسيه اختيارات پوتين را افزايش داد.
(79/4/11)
بن لادن : در صورت اعدام ((كانسى)) 100 آمريكايى را خواهم كشت.(12/4/79)
رئيس سابق كوكاكولا در مكزيك رئيس جمهور اين كشور شد.
اختلافات عربستان و كويت بر سر مرزهاى آبى حل و فصل شد.(13/4/79)
صدها نظامى روسى در عمليات انتحارى چچنى ها كشته شدند.(14/4/79)
هند طرح خودمختارى كشمير را نپذيرفت.
نخست وزير ژاپن در مقام خود ابقا شد.(15/4/79)
كلينتون, باراك و عرفات مذاكرات سازش را هفته آينده در كمپ ديويد دنبال مى كنند.
ديوان عالى تركيه حكم زندانى نجم الدين اربكان را تاءييد كرد.(15/4/79)

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

حكمت محبت
روزى اعرابى باديه نشينى حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) رسيد و از صحنه محشر و روز قيامت پرسيد. حضرت فرمودند: براى قيامت چه حاضر كرده اى؟ عرض كرد : هيچ ! ولى خدا و رسولش را دوست دارم . حضرت به او فرمود: ((المرء مع من احب)) انسان با محبوب خويش همراه است . يعنى اگر محبت تو صادقانه است , با محبوب خود محشورى . ( چگونه ممكن است محبت باشد ولى انسان به ميل خود عمل كند نه به رضاى محبوب ) . (بحارالانوار , ج 17 , ص 13)

مهماندار بهشت
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: وقتى بهشتيان وارد بهشت مى شوند كوبه در را مى كوبند (دق الباب مى كنند) زيرا در زدن خود نوعى ادب براى ميهمان است (گر چه در بسته نباشد) . از زدن كوبه اين صدا به گوش مى رسد: يا على يا على!(الامالى والمجالس صدوق , ص 471)

مرحوم علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه در شرح اين حديث مى فرمودند: مهمان وقتى به خانه اى مى رود نام صاحب خانه را صدا مى زند, صاحب بهشت و مهماندار بهشت على بن ابيطالب سلام الله عليه است از اين رو صداى كوبه در بهشت هم ((ياعلى)) است . چون هر كس به بهشت مى رود در سايه رهبرى و هدايت اين خانه و ميهمان اين خاندان است.(حكمت عبادات آيت الله جوادى آملى ص 255)

عارف كيست ؟
بوعلى سينا گويد: عارف , گشاده رو و متبسم است , كوچك و بزرگ از فروتنى او بهره مند مى شوند او هم از ديدار همگان شادمان است , چرا چنين نباشد كه او همه هستى را تجلى حق مى بيند.(اشارات و تنبيهات ,ج 3,ص 391)

انسان عاشق
((عشق)) كه واژه اى عربى است از گياه خاصى كه ((عشقه)) نام دارد مشتق شده , در فارسى به اين گياه ((پيچك)) گويند. اين گياه وقتى به بدنه دزخت چسبيد, ديگر آن را رها نمى كند, راه تنفس درخت را مى بندد تا كم كم آن درخت زرد مى شود, آنگاه برگهايش مى ريزد و سرانجام خشك مى گردد. در اين هنگام مى گويند: اين درخت را ((عشقه)) گرفت . عاشق به چنين انسانى مى گويند.

علما مايه بركت هستند
حضرت زكريا بن آدم از اصحاب حضرت رضا عليه السلام در قم بود. وى در نامه اى براى حضرت پيام داد كه رجال علمى و بزرگان يا پيرمردان رحلت كرده اند و من با نسل فعلى مانوس نيستم . مى خواهم اگر اجازه بفرماييد از قم بروم ؟
حضرت در جواب به وى فرمودند: نه هرگز! تو در قم بمان , چون وجود تو براى مردم قم بركت است . خداى سبحان به بركت تو عذاب را از اين مردم برمى دارد, همانگونه كه به بركت قبر پدرم موسى بن جعفر (سلام الله عليه ) عذاب را از اهل بغداد برمى دارد. (بحار, ج 2, ص 251)

صراط از مو باريكتر و از شمشير برنده تر
مرحوم محقق طوسى وقتى صراط را معنى مى كند مى گويد: آنچه گفته شد كه صراط از مو باريكتر و از شمشير برنده تر است , يعنى هم تشخيص دادن وظيفه وهم راه رفتن براساس آن دشوار است . پى بردن به وظيفه مانند عبور از راهى است كه از شمشير تيزتر و از مو باريكتر باشد و بعد از آن كه وظيفه را تشخيص داد وقتى بخواهد به آن وظيفه عمل كند, مثل آن است كه مى خواهد از راهى كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است عبوركند. (آغاز و انجام محقق طوسى , ص 33)

مرز ايمان و كفر
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مرز بين ايمان و كفر چيزى جز كم عقلى نيست . چون انسان به منظور جلب توجه ديگران عبادت مى كند در حالى كه اگر اين عبادت را براى خدا خالصانه انجام دهد, خداوند زودتر او را به مطلوبش مى رساند. ( اصول كافى , ج 1, ص 28, ح 33)

گوشه اى از حكمت هاى وضو
وضوگرفتن , يعنى شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها با نيت.
شستن صورت يعنى خدايا هر گناهى كه با اين صورت انجام دادم آن را شستشو مى كنم كه باصورت پاك به جانب تو عبادت كنم . و با پيشانى پاك سر بر خاك بگذارم .
شستن دستها يعنى خدايا از گناه دست شستم و گناهانى را كه با دستم مرتكب شده ام , با شستن دست آن را تطهير مى كنم.
مسح سر يعنى خدايا از هر خيال باطل و هوس خام كه در سر پروراندم سرم را تطهير مى كنم و آن خيالهاى باطل را به دور مى ريزم .
مسح پا يعنى خدايا من از جاى بد رفتن پا مى كشم و پا را از هر گناهى كه با آن انجام داده ام تطهير مى كنم.
و با مضمضه آب در دهان , آن را براى بردن نام مبارك حق تعالى تطهير مى كنم. (من لايحضره الفقيه , ج 2, ص 202.)

آثار وضو
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) فرمود : امت من در قيامت ميان ساير امت ها ممتاز و نورانى محشور مى شوند و اين بر اثر وضوى آنان است. (خوشا آنان كه هميشه با وضو هستند.)(بحارالانوار, ج80, ص 237)

سه خصلت براى نمازگزار
امام باقر عليه السلام فرمود: نمازگزار سه خصلت دارد:
1ـ وقتى به نماز ايستاد, فرشتگان از آنجا تا دور نماى آسمان او را دربر مى گيرند و او در ميان صفوف فرشتگان است .
2ـ خيرات از چهره هاى آسمان پيوسته بر سر نمازگزاران فرودمىآيد تا نمازش را به پايان برساند
3ـ خداى سبحان فرشته اى را وكيل كرده تا به نمازگزار بگويد: تو اگر بدانى با چه كسى مناجات مى كنى , دست از نماز برنمى دارى. (من لايحضره الفقيه, ج 1,ص 210)

حكمت سلام نماز
يكى از عرفاى بزرگ اسلام مى گويد: كسى كه در نماز حواسش پيش غير خدا و متوجه زندگى است ,چگونه به خود اجازه مى دهد در پايان نماز بگويد: ((السلام عليكم و رحمه الله)) چون پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((المصلى يناجى ربه)) نمازگزار مشغول مناجات با خداست , پس با مردم و در جمع ديگران نيست . وقتى نمازش تمام شد و مناجاتش با خداى سبحان به پايان رسيد, از حضور خدا برمى گردد و در بين مردم قرار مى گيرد لذا مى گويد((السلام عليكم و رحمه الله)) , افرادى كه در مجمع و كنار يكديگر نشسته اند هيچ كدام به يكديگر سلام نمى كنند, زيرا در حضور يكديگرند. كسى كه در آن جمع نيست و از جاى ديگر وارد مى شود سلام مى كند.
آن عارف مى گويد: من در تعجبم كسى كه حواسش پيش زندگى است و اصلا با خدا مناجات نكرده و از مردم جدا نشده, چگونه به خود اجازه مى دهد كه بگويد: السلام عليكم و رحمه…. (سرالصلاه امام خمينى ((ره)), ص 108 ـ 115)

/

پى آمدهاى احتمالى كمپ ديويد

 

پىآمدهاى احتمالى كمپ ديويد

ترجمه ف . مهرى

 


 

آيا انتخاب كمپ ديويد براى تشكيل ميزگرد ميان بيل كلينتون, ياسر عرفات و ايهود باراك از روى عمد صورت گرفته است؟ مكان شومى است كه هيچ يك از اعراب از آن خاطره خوشى در ذهن ندارند. در واقع اين مكان به خودى خود مرتكب گناهى نشده بلكه اين ما هستيم كه چوب اشتباهاتى را مى خوريم كه بيست و دو سال پيش به دست خود, آنها را به وجود آورديم و با ذلت پذيرفتيم.
ثمره اولين نشست كمپ ديويد قراردادى ننگين بود كه قسمت جديدى به سريال مصيبت ها و ناكامى هاى عربى اضافه كرد. بنا به دعوت جيمى كارتر رييس جمهور اسبق امريكا در تاريخ پنج ماه سپتامبر سال 1978 ديدارى ميان انورسادات رييس جمهور وقت مصر و مناخيم بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى در كمپ ديويد برگزار شد و در نتيجه آن قرارداد سازش ميان دو دولت در تاريخ بيست و ششم ماه مارس سال 1979 به امضا رسيد. اين قرارداد پيامدهاى بسيار خطرناك به دنبال داشت كه مى توان به مهم ترين موارد آن اشاره كرد:
1ـ خارج شدن مصر از ميدان درگيرىهاى عربى ـ اسرائيلى.
2ـ جنگ لبنان در سال 1982.
3ـ بيرون راندن عناصر مقاومت فلسطينى از لبنان.
4ـ نابودى ايستگاههاى هسته اى عراق و حمله اين كشور به كويت.
5ـ كنفرانس مادريد.
و دهها فاجعه دردناك ديگر كه همگان با آن به خوبى آشنا هستند و نيازى به ذكر دوباره نيست.

كمپ ديويد دوم
مى توان يكى ديگر از نتايج نشست كمپ ديويد اول را به وجود آمدن كمپ ديويدى ديگر به حساب آورد. مهمترين اختلافى كه بين اين دو وجود دارد اين است كه در زمان كمپ ديويد اول, وضع اعراب مانند امروز اينقدر تاءسف بار نبود, سادات در حالى در اين دور از مذاكرات شركت كرد كه با خود امتيازات زيادى به همراه داشت; امتيازاتى كه دشمن بيش از خود او به اهميت آنها آگاه بود, او به خوبى مى دانست كه سادات چه افكارى در سر مى پروراند, سادات مى خواست به هر قيمتى شده سينا را از اشغال دشمن به در آورد, اسرائيل نيز به اين شرط موافقت كرد كه در سينا هيچ نيروى نظامى مصرى وجود نداشته باشد و برجهاى مراقبتى ساخته شود تا در صورت هر نوع تحرك مصرى مخالف با مفاد قرارداد, كنترل شود, اين قرارداد در آن زمان ضربه سختى به اعراب خصوصا به مردم مصر وارد كرد. زيرا هيچ كس نمى توانست برافراشته شدن پرچم اسرائيل بر يك سرزمين عربى و تكان خوردن آن در آسمان قاهره را تحمل نمايد.
كسانى كه امروز دست آوردهاى كمپ ديويد اول و آزاد شدن سينا را مورد ستايش قرار مى دهند, از اين حقيقت غافلند كه اين پيروزى به بهايى بس گران به دست آمده كه آن از دست رفتن قدس و نابودى وحدت و يكپارچگى اعراب بود و در مقابل آنچه اسرائيل به دست آورد بسيار باارزش تر از آن بود كه با آنچه اعراب به دست آورده اند قابل مقايسه باشد. چه براى اولين بار و پس از مقاومت طولانى اعراب و به رغم تمام شكست هاى اسرائيل (كه آخرين آنها شكست اول در اجلاس خرطوم بود) بزرگترين دولت عربى با خارج شدن از صف مبارزه و پايمال كردن تمام پيروزىهايى كه تا آن زمان نصيب اعراب شده بود به رسميت دولت اسرائيل اعتراف كرد. اين اعتراف براى اسرائيل اهميت زيادى داشت زيرا اگر بلفور در سال 1917 ادعا مى كرد كه بذر دولت يهودى را در فلسطين (قلب جهان عرب) كاشته است, اكنون طى قرارداد كمپ ديويد, براى اولين بار, پس از آن كه اعراب آن را دولتى غيررسمى و اشغالگرى كه سرزمين هاى عربى را غارت كرده و مردم آنها را آواره ساخته به شمار مىآوردند, به رسميت شناخته مى شد.
به اين ترتيب كمپ ديويد بهترين هديه را به اسرائيل اهدا كرد: به رسميت شناخته شدن اين دولت از سوى اعراب!
اگر با دقت به كمپ ديويد اول و دوم بنگريم و آن دو را با يكديگر مقايسه كنيم, اختلاف هاى زيادى را مشاهده خواهيم كرد. در كمپ ديويد اول سادات امتيازات بسيارى را با خود به همراه داشت, اهميت مصر در منطقه و در جهان عرب و نقش محورى آن در قضيه فلسطين و بسيارى موارد ديگر همه در تقويت طرف مصرى موثر بودند, علاوه بر اين در آن زمان اهداف و ديدگاه ها كاملا روشن و مشخص بود, اما در كمپ ديويد دوم وضع كاملا تفاوت دارد.
در اينجا ياسرعرفات با ترس به ميز مذاكره كشانده مى شود, اهداف كاملا مشخص نيست, حقايق فراوانى در پشت پرده وجود دارد, نه راه آشكار است و نه نتيجه تضمين شده است, بويژه كه باراك به هيچ وجه حاضر به كنار گذاشتن پنج شرط معروف خود نيست. اگر سادات با خود امتيازاتى را به همراه داشت و به آنها دلگرم بود اما عرفات هيچ چيزى براى خود باقى نگذاشته تا بتواند با آن اندكى شخصيت خود را حفظ كند و موقعيت خود را تقويت نمايد.
او مانند پرنده اى است كه بال و پر او را شكسته اند و توانايى پرواز را ندارد. امروزه جهان عرب به دوران جاهليت خود بازگشته, قبايل و عشايرى كه هركدام به سويى مى روند برخى به سوى اسرائيل مى شتابند و ملتهايشان را نيز به دنبال خود مى كشانند تا شايد بتوانند رضايت امريكا را از اين راه جلب كنند!!
تنها چيزى كه حكومت خودگردان مى تواند از دولت هاى عرب درخواست كند, اين است كه وساطت كنند و از اسرائيل خواهش كنند كه كمى از سرسختى خود دست بردارد و موضع گيرى مسالمت آميزترى داشته باشد!! واقعا جاى تعجب است كه قضيه فلسطين از يك مساءله قومى به يك امر شخصى تبديل شود و همه اعراب تنها به اين شعار اكتفا نمايند: هرچه فلسطينى ها بپذيرند ما نيز مى پذيريم!
اين آخرين درجه ذلت و بيچارگى است كه اعراب به واسطه تبديل شوند, آن هم براى چه كسى؟ براى اسرائيل اولين و بزرگترين دشمنشان!

برپايى دولت فلسطينى
رهبران فلسطين خيال مى كنند برگ برنده اى دارند كه با آن اسرائيل را تهديد مى كنند و به رخ آمريكا مى كشند. اين برگ برنده ايجاد دولت مستقل فلسطينى است! راستى اين دولت مستقل چه اهميتى دارد؟ چرا اسرائيل با آن مخالفت مى كند و تهديد مى كند كه در صورت تشكيل اين دولت, زمين هاى بيشترى را به اشغال خود درخواهد آورد؟ چرا همواره نيروهاى خود را به حالت آماده باش نگه مى دارد؟ آيا واقعا تشكيل اين دولت براى اسرائيل خطرى به وجود خواهد آورد؟
روشن است كه اسرائيل با برپايى دولت فلسطينى در هر بخش از خاك فلسطين مخالفت خواهد كرد, هرچند در قرارداد سال 1947 موافقت خود را با تشكيل دولت عربى در بخش عرب نشين فلسطين و دولت عبرى در قسمت يهودىنشين اين كشور, ابراز داشته است, زيرا به خوبى مى داند كه اين دولت تهديدهاى بسيارى براى آن به وجود خواهد آورد. مسلما مردم فلسطين نسبت به ميهن خود كوتاهى نخواهند كرد و داشتن يك دولت به آنها اطمينان مى بخشد و اعتماد به نفس در آنان ايجاد مى كند تا با پشتيبانى اين دولت, تمام زمينهاى اشغالى را بازپس گيرند.
مشكل ديگرى كه اين دولت براى اسرائيل به وجود مىآورد اين است كه مورد تاءييد بين المللى قرار گيرد و از سوى كشورهاى ديگر خصوصا كشورهاى اروپايى به رسميت شناخته شود. از اين جهت بود كه باراك بلافاصله پس از سفر عرفات به برخى از كشورهاى اروپايى, به انگليس و فرانسه سفر كرد و توانست بلير نخست وزير انگليس و شيراك رئيس جمهور فرانسه را قانع كند كه هرگز دولت فلسطينى را ـ در صورت تشكيل ـ به رسميت نشناسند.

نتيجه كمپ ديويد دوم
احتمالات مختلفى براى نتيجه اين اجلاس وجود دارد ولى مى توان حدس زد كه اين اجلاس نيز مانند ساير اجلاسها و گفتگوها با شكست مواجه خواهد شد. زيرا فلسطينى ها كه ديگر چيزى ندارند كه از آن چشم پوشى كنند مانند كسى كه همه چيز حتى لباسهايش را از دست داده و فقط با برگ درختى خود را مى پوشاند و حفظ آبرو مى كند! هيچ كس نمى تواند حقوق اساسى مردم فلسطين, كه همان بازگشت آوارگان به موطن اصلى خود و جبران خسارتهايى كه طى پنجاه سال به اين ملت مظلوم وارد شده مى باشد, ناديده بگيرد و از آنها چشم پوشى كند, زيرا اين حقوق مشروع ملت فلسطين است و قراردادهاى سازمان ملل نيز به آنها اعتراف دارد; آنان حق دارند براى خود دولت تعيين كنند, دولتى كه بيت المقدس پايتخت آن مى باشد; دولتى مستقل و رسمى با مرزهاى مشخص و قانونى.
ولى باراك با پنج شرط معروف خود نه تنها اين مطالب را نمى پذيرد بلكه اصلا حاضر به گفتگو و مذاكره درباره آنها نمى شود. زيرا تحقق هر كدام از آنها اسرائيل را در معرض فروپاشى و سقوط قرار خواهد داد.
به هر حال به نظر نمى رسد اين اجلاس چيزى جز شكست به دنبال آورد مگر اينكه طرف فلسطينى در آخرين لحظه از حقوق اصلى خود در برابر مسائل بى ارزشى چون آزادى اسرا تنازل كند و يا اينكه بحث در مورد قضاياى اساسى كنار گذاشته شده, تنها به مسائل حاشيه اى و بى اهميت پرداخته شود كه در هر دو حالت بازنده طرف فلسطينى است. به هر حال هر احتمالى وارد است بايد منتظر بود و ديد كمپ ديويد دوم چه ثمره اى به بار خواهد آورد.

/

الگوى پرستارى

 

الگوى پرستارى

فاطمه وثوقى

 


 

با عرض تبريك به مناسبت فرارسيدن روز پرستار و روز تولد اولين پرستار نمونه و بانوى قهرمان كربلا حضرت زينب كبرى(س) به خدمت مردم مسلمان و شريف ايران خصوصا پرستاران بزرگوار.
مقاله حاضر به بررسى زندگى و فعاليتهاى انجام شده توسط عده اى از بانوان نامدار پرستار پرداخته و انگيزه آنها را بيان كرده و پيام آنها را به گوش خوانندگان امروز مى رساند.
با توجه به تاريخ و نقل قولها كار رسيدگى به بيماران و اسرا, بيچارگان و افراد بى سرپرست از وظايف كليسا بود.
اين نشانگر احساس مسئوليت و تعهد افراد خداپرست و انسان دوست نسبت به بندگان درمانده و دردمند خداوند مى باشد.
رسيدگى به بيماران گوياى اين است كه هر قدر دل بخدا سپرده شود, به سبب نزديكى با خداوند مهربان به بندگان نيازمند خداوند نيز ترحم بيشترى مى نمايد.
با بررسى سرگذشت پرستاران گذشته و آثار برجاى مانده از آنان اين نكته مهم به چشم مى خورد كه همه آنها براساس يك وظيفه الهى و انسانى و شفقت اقدام به چنين كارى بزرگ و طاقت فرسا كرده اند.
آنچه كه در ميان فعاليتها و ايثار و فداكارى آن بزرگواران قابل تاءمل است چرخش آنان حول محور ((وظيفه شناسى و مسئوليت پذيرى و عدالتخواهى)) آنان بوده است .
نويسنده سعى كرده بررسى مختصرى از زندگى شخصى و اجتماعى پرستاران نمونه را بر اساس اولويت زمانى بازگو كند. گرچه مشهور بين مردم نام ((فلورانس نايتينگل)) با لقب ((بانوى فانوس به دست)) به عنوان پرستار برجسته مى درخشد لكن قبل از ايشان پرستاران نامدار و تاريخ ساز ديگر نيز بوده اند كه ايفاء نقش كرده اند و امروز به عنوان الگو مطرح مى باشند. طبق آنچه كه نويسنده تحقيق كرده اولين پرستاران, پرستاران صدر اسلام بودند شايد قبل از آنها نيز افرادى بوده اند ولى در تاريخ مطرح نشده اند . و يا ثبت نشده است .

نقش پرستاران ((زن)) در جهادهاى اسلامى
ام سنان يكى از زنان دلاورى است كه مى خواست همواره در كنار رزمندگان اسلام با دشمن بجنگد.. در جريان جنگ خيبر به حضور حضرت پيامبر(ص) آمد و عرض كرد دوست دارم با شما حركت كنم تا در معالجه و مداواى مجروحان و يارى مجاهدان و حفظ وسايل آنها بكوشم و به تشنگان آب دهم . حضرت پيامبر(ص) به او اجازه داد و فرمود: با همسرم ام سلمه حركت كن.(1)
ام عماره يكى ديگر از بانوانى است كه براى كمك به رزمندگان اسلام به جبهه جهاد رفته است . امام باقر(ع) فرمود: در جنگ احد شصت مورد زخم بر بدن على(ع) رسيد, حضرت پيامبر(ص) دو زن بنامهاى ام سليمه و ام عطيه را ماءمور مداوا و (پانسمان ) زخمهاى بدن آن حضرت كرد. آنها وقتى مشغول بستن زخمها شدند, ديدند بر اثر جراحات زياد امكان زخم بندى (پانسمان ) نيست چرا كه هر زخمى را مى بستند در كنارش زخم ديگر شكافته مى شد.
جريان را به حضرت گزارش كردند(2) در نقل ديگر آمده است كه حضرت فرمود: همه زخمها را يكجا ببنديد, و چنين كردند تا زخمها بسته شد.
مفضل مى گويد: امام صادق (ع) فرمود: همراه حضرت ولى عصر(ع) سيزده نفر زن هستند. عرض كردم براى چه ؟ فرمود: اين زنان مجروحان را مداوا مى كنند و از بيماران پرستارى مى نمايند چنانكه در عصر رسول خدا(ص) چنين مى كردند.(3) لازم به ذكر است كه نام اصلى (ام عماره ) نسيبه است و از زنان قهرمان صدر اسلام مى باشد او در تمام جنگهاى پيامبرخدا (ص) براى آب دادن به سپاهيان و مداواى مجروحان حضور نزديك داشت و مشهور است كه در جنگ احد علاوه بر پرستارى و سقائى در يك مرحله حساس دست به شمشير برده و همراه فرزندش به دفاع از اسلام و پيامبر خدا برخاست . زمانى كه مسلمين پيروز شدند در اواخر جنگ عده اى از مامورين تنگه مورد نظر براى جمعآورى غنائم محل خدمت خود را ترك گفته و دشمن از اين موقعيت بدست آمده استفاده كرده و به لشكر اسلام حمله مجدد كرد. بر اثر اين حمله غافلگيرانه دشمن عده اى از مسلمانان فرار كردند و عده اى شهيد شدند. در آن لحظه سرنوشت ساز نسيبه آن شيرزن پرستار مشك خود را كنار گذاشت و شمشير به دست گرفت و خود را سپر پيامبر خدا (ص) قرار داد. و از هرسو از حضرت دفاع مى كرد تا آنكه سيزده زخم برداشت , يكى از زخمها كه بر شانه اش رسيده بود, بقدرى عميق بود كه تا يكسال مداوا مى كرد و تا آخر عمرش گودى زخم بر شانه اش باقى ماند. آورده اند كه يك نفر از مسلمين با سلاح خود در حال فرار بود كه حضرت به او فرمود: سپر (خود) را بينداز, او سپر خود را انداخت , نسيبه آنرا برداشت كافرى رسيد شمشيرى به سويش فرود آورد او با سپر آن شمشير را رد كرد و با كمك پسرش عبدالله او را كشتند, نسيبه ديد پسرش عبدالله مى خواهد فرار كند جلوى او را گرفت , گفت : به كجا مى گريزى ؟ آيا از خداوند و پيامبرش فرار مى كنى ؟ و او را برگرداند و به جنگ ادامه داد, سوارى بر عبدالله زخمى سنگين وارد آورد.
نسيبه با تمام چابكى , بى درنگ زخم فرزندش را بست و گفت: برخيز و در جنگ سستى مكن, و خود به آن سوار حمله كرد و زخمى بر پايش وارد ساخت. رسول خدا(ص) از مشاهده اين چابكى زن آنچنان خنديد كه دندانهاى آسيايش آشكار گرديد و فرمود: آفرين بر تو خوب انتقام گرفتى.
در آن جنگ فرزندش عبدالله شهيد شد ولى نسيبه همچنان با تيراندازى و شمشير از جان حضرت پيامبر(ص) دفاع مى كرد, به حدى فداكارى كرد كه حضرت فرمود: مقام نسيبه از فلان و فلان بهتر است . (شايد منظور حضرت سردمداران نفاق بودند كه در جنگ احد فرار كردند.)(4)

يگانه پرستار نمونه و الگوى مهربانى زينب كبرى (س)
هدف از برگزارى روزى به نام روز پرستار علاوه بر تجليل از مقام والاى پرستاران دلسوز و مهربان و فداكار و احياء اين روز به خاطر ايثار و فداكارى و رسالت بزرگ پرستار نمونه جهان اسلام حضرت زينب كبرى(س) مى باشد.
رسالت حضرت زينب (س) تنها پرستارى از برادران و برادرزادگان و اهل حرم عصمت و طهارت نبود گرچه پرستارى از تمام اهداف و آرمانهاى اسلامى و انقلابى برادر را بر دوش مى كشيد اما بارزترين نقش آن حضرت در اين ماموريت احياء امر به معروف و نهى از منكر يعنى همان هدفى كه برادر بزرگوارش بخاطر احياء آن به شهادت رسيد, بود. حركت اين بانوى بزرگ بهمراه برادر بزرگوارش از مدينه تا كربلا و حضور فعال ايشان در تمام مراحل در كنار برادر, گوياى روشن اين مطلب مى باشد كه زينب كبرى به دنبال ماموريتى الهى و ويژه همراه برادر حركت كرده و كمتر صحنه اى از صحنه هاى كربلا را مى بينيم كه اين خواهر مهربان در كنار برادر حضور فيزيكى ندارد.
(نورالدين جزايرى ) اين بانوى بزرگ را شريكه الحسين مى نامد و در كتاب خودش ((خصائص زينبيه)) چهل صفات ممتاز براى اين بانوى شايسته برمى شمارد.(5) راستى كه او يار و ياور و برادر و تنها پيام رسان قيام كربلا به گوش مردم كوفه و شام حتى يهوديان و مسيحيانى كه براى تماشاى اسراء به كاخ يزيد آمده بودند, بود.
حضرت زينب همانطور كه از نام (بامسمايش) پيداست واقعا زينت پدر, برادر بلكه زينت براى اهل بيت پيامبر بود. نام او و حضور او همچون ستاره اى درخشان در كنار ماه (شب چهارده ) به تعبير خود حضرت كه فرمود:
يا هلالا…. مى درخشيد.گر چه هدف حضرت زينب (س) از سفر مكه به سوى مدينه و كربلا همراهى و ياورى برادر بود اما اين نقش در روز عاشورا به گونه اى وصف نشدن جلوه گر شد.
وقتى كه شب عاشورا امام حسين(ع) با خود زمزمه مى كند خواهر مهربان از اشعار برادر نويد شهادت را مى شنود بى تابى مى كند بقدرى گريه مى كند كه بى هوش مى شود امام خواهرش را دلدارى داده مى فرمايد: … بردبار باش … جد من رسول خدا(ص) از من بهتر بود, مادرم از من بهتر بود و پدرم از من بهتر بود و برادرم از من بهتر (و همه از اين جهان رفتند) و من و هر مسلمان بايد به رسول خدا(ص) تاسى كنيم . و بدين ترتيب حضرت زينب را آرام كرد و آن گاه خواهر را به بردبارى سفارش كرد.(6)
همين بانويى كه شب عاشورا از شنيدن خبر شهادت برادر و يارانش بى تاب شد بعد از سفارش برادر به امام قول داد كه چنان صبرى كند كه … و در اين راستا روز عاشورا گاه به زخميان اهل بيت رسيدگى مى كرد و يا به دلدارى بازماندگان و مادران فرزند از دست داده مى پرداخت . و يا تسكين قلب پر از درد برادر بود. به ويژه زمانى كه خبر شهادت فرزند دلبند برادر را به خيمه ها آوردند بنابر نقل تاريخ وقتى على اكبر, امام حسين(ع) را به بالين خود طلبيد اين عمه مهربان زودتر از برادر بر سر جنازه على اكبر حاضرشد. وقتى به ميدان رسيد خود را روى كشته على اكبر انداخت و صدا را به ((يا اخياه, ويا ابن اخياه, و وامهجه قلباه)) و امثال اين جملات بلند كرد.(7) به گفته برخى از اهل فن زينب كبرى (س) اين كار را كرد تا برادرش حسين (ع) را متوجه خود سازد و بدين وسيله از شدت اندوهى كه با ديدن پيكر آغشته به خون و قطعه قطعه على اكبر به آن حضرت دست داده بود, بكاهد. در طول تاريخ كربلا و دوران اسارت چهره اين بانوى شريفه و مجاهده به عنوان همكار و هميار برادر به چشم مى خورد مصيبتهايى كه بر دوش اين بانوى قهرمان بود شايد كمتر از مصيبتهاى برادرش نبوده باشد. بااين همه تحمل درد و رنج چنان عبادت مى كند كه حتى بنابر قول امام سجاد(ع) در طول سفر اسارت نوافل خود را نيز ترك نمى كند. گرچه از شدت خستگى و ضعف ناشى از تغذيه ناكافى نماز نافله را نشسته ادا مى كرد. اما نافله اى بجا مىآورد كه امام حسين (ع) از خواهر مى خواهد كه او را در نماز شبش دعا كند.
زمانى كه برادر با فرزند شيرخوار خود وداع مى كند از خواهرش مى خواهد كه فرزند شيرخوارش را براى پدر بياورد و زمانيكه طفل معصوم در بغل پدر به خون خود غلطان مى شود زينب كبرى (س) گل پرپر شده برادر را از دست برادر مى گيرد و اين همان ياورى خستگى ناپذير زينب كبرى (س) را نشان مى دهد كه امام در ميان آنهمه اهل حرم مصائبش را با خواهر قسمت مى كند اما اين خواهر مهربان وقتى از شهادت فرزندان خود آگاه مى شود در صحنه حاضر نمى شود كه مبادا برادر از خواهر شرمنده گردد.
مصائب روز عاشورا همچون كوهى سنگين يكى پس از ديگرى در دل و بر دوش زينب كبرى انباشته مى شود. به ويژه زمانى كه آخرين اميد اهل حرم (امام حسين(ع) ) روانه ميدان جنگ مى شود. بعد از آنكه جسم مطهر برادر بر زمين داغ كربلا قرار مى گيرد از خيمه ها بيرون آمده و پسر سعد را مخاطب ساخته و به عنوان سرزنش و ملامت به صورت تحقيرآميز به او مى فرمايد: ((يا ابن سعد ايقتل ابوعبدالله و انت تنظر اليه؟)) (8)
((اى پسر سعد)) آيا ابوعبدالله الحسين كشته مى شود و تو مى نگرى؟)) يعنى چگونه تن به اين ننگ و پستى مى دهى كه فرزند عزيز فاطمه (س) در پيش روى تو كشته بشود و تو كه ادعاى مسلمانى مى كنى و خود را يك انسان مى دانى و از نظر قرابت و ارتباط با آن حضرت نيز هر دو از تيره قريش و هر دو از شهر مكه و اهل حجاز هستيد, هيچ گونه دفاعى از او نمى كنى و اين گونه بى تفاوت هستى. ابن سعد كه تا آن ساعت سرمست از پيروزى و امارت و رياست لشكر بود چنان از اين جمله كوتاه دختر اميرالمومنين در آن لحظه حساسى يكه خورد كه همانند پتك آهنين بر مغزش فرودآمده و افكار طلايى او را پاره كرد چنان درون ابن سعد را آشفته كرد كه ابن سعد با آن سنگ دلى و بيرحمى بى اختيار شروع به گريه كرد و چنان گريه كرد كه محاسن نحسش خيس شد و براى آنكه زينب كبرى (س) اشكش را نبيند روى خود را از آن بانوى قهرمان برگرداند. اما دختر شيرخدا كه رسالتى جز رسوا كردن بنى اميه و احياء اسلام ناب جدش نداشت , از آن لحظه حساس بهترين استفاده را برده و نگاهى به سمت آن قوم بى شرم و حيا انداخت و صدا زد:
((اما فيكم مسلم)) ((آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست!)) و با اين جمله چنان تزلزل روحى در ميان لشكر ايجاد كرد كه بنابر نقل تاريخ از همان جا گروهى به فكر قيام بر ضد بنى اميه افتادند و اولين گروه توابين تشكيل شد.(9)
شهادت برادرى چون امام حسين(ع) كه اين بانوى بزرگ ديدار برادرش را شرط ضمن عقد خود قرار داده بود . نه تنها او را از پاى درنياورد بلكه بر استقامت و شهامتش افزود. بعد از شهادت برادر گويا قوت قلب و قدرت اين خواهر مهربان به عنوان يك مسئول زيادتر هم شد بعد از شهادت برادر دشمن دون مايه براى از بين بردن آثار قيام كربلا براى غارت و آتش زدن خيمه ها به سوى خيام حركت مى كنند دختر شيرخدا با اراده آهنين خود اجازه نمى دهد كه هتك حرمت اهل حرم به نهايت برسد. و به هنگام سوختن خيمه ها فرزندان مضطرب برادر و اهل حرم را به گونه اى راهنمايى مى كند كه بعد از آتش سوزى اهل حرم دوباره در كنار هم جمع مى شوند در اين مرحله از صحنه كربلا نقش اين بانوى بزرگ و شجاع نه تنها به عنوان يك پرستار بلكه به عنوان يك ناجى مدبر و دلسوز جلوه گر مى شود. راوى گويد بانويى بلندقامت را ديدم كه خود را به ميان خيمه هاى سوزان زد خيال كردم اين زن چه چيز باارزش در ميان خيمه ها دارد كه خود را اينچنين به آتش زد ولى زمانى طول نكشيد ديدم جوانى بيمار را به همراه خود از خيمه بيرون آورد. حضرت زينب (س) نه تنها سرپرست اسراء و پاسدار اهل بيت پيامبر بود بلكه مهمترين وظيفه اين بانوى شجاع حفظ جان رهبر آينده جهان تشيع بود. و اين ايثار و فداكارى در راه حفظ برادر زاده و رهبر خود بارها در سفر كوفه و شام به چشم مى خورد.
زمانى مى رسد كه دشمن خيال مى كند با يك مشت زن و كودك دل شكسته وشكست خورده مواجه است و حاضرند بدون چون و چرا از بنى اميه اطاعت كنند اما تصميم گيرى هاى بجا و مناسب زينب كبرى سردار كاروان اسراء نقشه آنها را نقش برآب مى كند. هنگامى كه دشمنان پست فطرت براى سوار كردن اسراء به كنار اهل بيت امام مىآيند شيرزن كربلا اجازه نمى دهد دست نامحرمان نامرد براى سوار شدن اهل حرم به آنها يارى دهد و خود اين مسئوليت را به عهده مى گيرد بنابر نقل تاريخ روز يازدهم اهل بيت را سوار بر شترهاى بى جهاز مى كنند و يكسره حركت مى دهند و اينها شب دوازدهم تا صبح يكسره با كمال ناراحتى روحى و جسمى طى طريق مى كنند فردا صبح نزديك دروازه كوفه مى رسند. دشمن مهلت نمى دهد همان روز پيش ازظهر اهل بيت را وارد كوفه مى كنند.(و بنابر نقلى غروب به نزديك دروازه كوفه مى رسند و شب را كنار شهر مى مانند و فردا شهر را آذين بسته و بعد اسراء را وارد مى كنند.)
ابن زياد در دارالاماره اش سرمست و پيروز نشسته به خيال اينكه يك عده اسير مركب از زنان دلسوخته و فرزندان بى سرپرست كه تنها يك مرد به همراه آنان است وارد شهر مى كنند و او آثار پيروزى خود را به مردم شهر نشان مى دهد. در آن موقع امام سجاد(ع) بيمار بود بطوريكه به زخمت مى توانست روى پاى خود بايستد و با عصا راه مى رفت و معروف است كه به هنگام اسيرى امام را بر يك شتر بى جهاز كه حتى روى آن يك جل هم نبود سوار كردند و چون احساس كردند امام مريض است شايد نتواند خود را بر روى شتر نگه دارد. لذا پاهاى امام را محكم بستند و غل به گردن امام زدند با اين حال اهل حرم را وارد شهر كردند. ساعاتى بود كه اهل حرم در اثر خستگى و رنج سفر و غم عزيزان از دست رفته به خستگى و شكنجه به حد اعلا رسيده بودند و از نظر روحى بدترين شكنجه ها را تحمل كرده بودند نه غذاى كافى , نه استراحتى و نه ترحمى در كار بود . هر انسانى در چنين موقعيت قرار بگيرد مستاصل شده و تسليم دشمن مى شود. اما همين كه كاروان وارد شهر شد مردم به وضع ظاهرى اسراء ترحم كردند عده اى مقدارى نان و خرما بين اسراء تقسيم كردند سرپرست مدير كاروان اسراء, خرما و نان را از دست و دهان بچه هاى گرسنه در مىآورد. و مى فرمود: صدقه بر ما حرام است (10) زنان كوفيان از مشاهده اين احوال پرسيدند شما اهل كجا هستيد وقتى مطلع شدند كه اين كاروان فرزندان رسول خدا (ص) هستند زار زار گريه كردند و حضرت آنها را نفرين كرد كه اشك چشمشان خشك نشود.
يكى از مهمترين و اساسى ترين رسالت حضرت زينب(س) كه پيام رسان واقعه عاشورا بود در شهر كوفه به گونه اى زيبا با خطبه هاى آتشين اين بانوى قهرمان مردم شهر را بيدار و منقلب كرد. حضرت همين كه وارد شهر شدند و به ميان جمعيت رسيدند با اينكه چهارهزار سرباز مسلح در شهر پراكنده شده بودند تاكوفه را تحت كنترل خود درآورند زيرا از شيعيان واهمه داشتند. در ميان اين همه مراقبت و سانسورها دختر اميرالمومنين همچون كوهى استوار و پابرجا در برابر طوفانهاى بلا در صدد بهره بردارى از اين اجتماع عظيمى كه به سرعت فراهم شده بود و با شناختن اسراء صداى گريه و زارى آنها بلند شده بود برآمد, بوسيله تنها ابزار دفاع كه زبان گويا و فصيح على وارش بود, خطاب به مردم فرمود: ساكت باشيد… ((حزيم)) يكى از راويان مى گويد: به خدا سوگند تا به آن روز زنى را به اين حيا و عفت و به آن سخنورى و بيان نديده بودم , چنان بود كه گويا از زبان اميرالمومنين على (ع) سخن مى راند. با اشاره حضرت, نفسها در سينه ها حبس شده و حتى زنگ شتران از صدا افتاد. سپس شروع به سخنرانى كرد.
مردم با شنيدن سخنان ملامت انگيز, حيرت زده مبهوت مى گريستند و خود را ملامت مى كردند و از شدت حسرت و اندوه دستهاى خود را به دندان مى گزيدند.
هنگامى كه اهل بيت پيامبر وارد مجلس ابن زياد شدند كنيزان و بانوان حرم دور شيرزن كربلا را گرفته بودند و با اين عمل خود براى حضرت سيادت و بزرگوارى قائل بودند حضرت در ميان زنان همراه وارد مجلس شد و سلام نكرد و اعتنايى ننمود. ابن زياد از اين بى اعتنايى يك بانوى دل شكسته در عين حال بى باكانه ناراحت شد , حضرت زينب با اين بى اعتنايى يك بار ديگر شعار ((هيهات منا الذله)) را به نمايش گذاشت . يعنى ما جسممان اسير است اما روحمان آزاد است.
ابن زياد براى اينكه دل اين بانوى بزرگ و باشهامت را بدرد بياورد پرسيد ((من هذه المتكبره)) كسى جواب نداد تا براى بار دوم و سوم پرسيد: در اين هنگام زنى جواب داد ((هذه زينب بنت على بن ابى طالب)) اين مرد پست براى اينكه نمك به زخم اين بانوى داغ ديده بپاشد, گفت : خدا را شكر مى كنم كه شما را رسوا و دروغتان را آشكار كرد و زينب كبرى (س) با كمال جراءت و شهامت فرمود: خدا را شكر مى كنيم كه افتخار شهادت را نصيب ما كرد , خدا را شكر مى كنيم كه اين تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت … و در آخر فرمود:
رسوائى مال فاسقهاست , ما در عمرمان دروغ نگفتيم. و حادثه دروغ هم بوجود نياورديم, دروغ مال فاجرهاست(11) . اين مقدار شهامت و شجاعت و ايمان عمل كه يك امر به معروف و نهى از منكر واقعى بود داغى بر دل ابن زياد كشيد و واقعه كربلا را در صحنه هاى زيبا معرفى كرد. ((ما رايت الا جميلا)) و چنان از حريم حق دفاع كرد و حقيقت نهضت برادر را فاش كرد كه تمام نقشه هاى ابن زياد نقش بر آب شد و غرور و خودسرى او را در هم شكست بطوريكه ابن زياد چنان خشمگين شد كه در صدد قتل زينب كبرى برآمد.
ابن زياد كه در مقابل منطق كوبنده شيرزن كربلا عاجز مانده بود به وساطت برخى از اطرافيان از قتل اين بانوى بزرگ صرف نظر كرد و روى به ساير اسراء كرده و نام امام سجاد(ع) را پرسيد و باز هم در مقابل سخنان مستدل و منطق قوى امام سجاد(ع) خوار و رسوا شد به طوريكه دستور قتل امام را صادر كرد در اين هنگام عمه مهربان از جابرخاست و دستهاى خود را حلقه وار به گردن امام سجاد(ع) انداخت و گفت : اى پسر زياد اين اندازه خون از ما ريخته اى تو را بس است … به خدا سوگند من از او جدا نخواهم شد تا اگر او را بكشى مرا هم با او به قتل برسان!)) پسر زياد لختى به آن منظره رقت بار نگاه گرد و گفت:
پيوند خويشى عجيب است بخدا سوگند اين زن را چنان ديدم كه به راستى حاضر است (براى حفظ جان برادرزاده اش ) با او كشته شود. آنگاه دستور داد امام سجاد(ع) را رها كنند.(12) بدين ترتيب براى چندمين بار اين عمه مهربان جان برادرزاده خود را نجات داد.
پس از جريانات كوفه اسرا را به شام منتقل كردند.
هنگامى كه اهل بيت را در كوچه هاى شام مى گرداندند و مردم اظهار شادى و سرور مى كردند يك متر به نظر خواهر مهربان به سر بريده برادر افتاد آهى از دل بركشيد و فرمود: يا اخاه انظر علينا… بى تاب شده به آن قوم خطاب كرد : اى گروه نامحمود همانا بقتل اولاد پيغمبر خود و سيدجوانان بهشت و گردش دادن دختران و حرم سيد انس و جان و تزيين شهر خود شادان هستيد و مباهات مى كنيد و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شماريد. اميدوارم كه خداوند جبار هرگز در شما نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشايد.(13) اين فرمايشات عليا مخدره زينب جنبه امر به معروف و نهى از منكر داشته كه در طول تمام سفرهاى خود از كربلا تا مدينه همچنان ادامه داشته و هيچ فرصتى را از دست نداده در رسوا كردن آل بنى اميه كوتاهى نكرده بود.
يزيد كه مى خواست با تحقير اسراء مقام و منزلت خود را به مردم شام نشان دهد خطبه هاى غراء دختر اميرالمومنين يكباره همه بافته هاى آنها را پنبه كرد و كاخ يزيد را به باد فنا سپرد.
يگانه پرستارى كه از لوازم بهداشتى و پذيرايى براى بيماران بى كس و رنج ديده خود حتى كمترين امكانات ممكن را هم به زحمت به دست مىآورد. اما چنان از آنان نگهدارى و مراقبت كرد كه همه اهل حرم ايشان را مايه اميد و پناهگاه خود مى دانستند اين بانوى نمونه با شهامت و شجاعت, پيام عاشورا را به گوش جهانيان رساند به گونه اى كه (به قول دكتر جعفر شهيدى هنوز هم زينب كبرى ـ سلام الله عليها ـ)) كلاس درس را داير كرده) و شاگردان با لياقتى همچون پرستاران برجسته كشورمان كه چه در بيمارستانها و چه در هشت سال دفاع مقدس در جبهه هاى نبرد و در درمانگاه هاى صحرايى با كمترين امكانات به پرستارى دلسوزانه و با محبت خود ادامه دادند به طورى كه ميان خواهر دلسوز و مهربان و مادرى عاشق فرزند, از بيماران خود نه تنها پرستارى كردند بلكه با محبتها و سخنان اميدبخش خود مايه آرامش و دلگرمى مجروحان جنگى نيز مى شدند و در مواقع خطر در كنار بيماران خود تا پاى شهادت و يا اسارت استوار مى ماندند, چه بسا آخرين كسانى كه هنگام صدمه ديدن درمانگاه صحرايى از درمانگاه خارج مى شدند, همين پرستاران مهربان بودند كه گاهى منجر به اسارتشان مى شد, يادشان گرامى و راهشان مستدام باد.

پرستاران گمنام اما آشنا
و درود بى پايان بر پرستاران گمنامى كه بدون چشم داشت و بدون خستگى و گلايه از شدت كار و زحمت با عشق و عاطفه فرزندان عزيز خود را پرستارى و نگهدارى مى كنند. اين فرشتگان زمين كه حتى به هنگام بيمارى فرزندان خود, روحشان مريض مى شود و جسمشان معذب مى گردد اما با اين همه دل در گروه شفاى بيمار خود دارند و چه بسا فرزند سلامتى خود را به دست آورده است ولى مادر هنوز از بحران روحى خلاصى نيافته است و درود صميمانه بر شيرزنان مقام ايران زمين كه از همسران و فرزندان و برادران مجروح و جانباز خود با مهربانى پرستارى مى كنند و اين پرستارى را براى خود افتخار مى دانند و گلايه و شكايتى هم ندارند. راستى چرا اين لباس و مقام پرستارى بر قامت بانوان شريف و مسلمان برازنده تر است؟ آيا جز اين است كه اين فرشتگان زمين سرشار از عواطف و احساسات لطيف و صفا و صميميت هستند؟
بيمارى كه از شدت درد و ناراحتى شبها در گوشه بيمارستان به خود مى پيچد و ناله اش بلند مى شود در آن لحظه غم انگيز و تنهايى دستان نوازشگر پرستار كشيك شب او را نوازش مى كند و با سخنان دلگرم كننده و اميدوار كننده بارى از دوش بيمار رنج كشيده برمى دارد و از شدت دردش مى كاهد و او را به زندگى اميدوار مى كند و يا بيمارى كه از سلامتى خود قطع اميد كرده است كلمات دلنشين واميد دهنده پرستاران است كه نور اميد, و بشارت زنده ماندن را به آنها مى دهد كه با صبر و حوصله قابل ارج با رسيدگى مكرر همراه با دلدارى از رنج و درد آنان مى كاهند و در لحظه هاى حساس كه نياز به حضور مادر, خواهر, برادر بر بالين بيمار ضرورى احساس مى شود اين بندگان خوب خدا اين خلا عدم حضور آنان را پر مى كنند و از اين كار خداپسندانه خود احساس رضايت و نشاط مى نمايند و هيچگاه منتظر تشكر و قدردانى ديگران نمى باشند گرچه مردم شريف و قدرشناس كشورمان از زحمات آنها قدردانى مى كنند.
به اميد روزى كه اين خدمات شايان و قابل توجه پرستاران عزيز و محترم كشور اسلامى ايران در تاريخ ايران و جهان ثبت شده و الگوى شايسته براى پرستاران آينده بوده باشد.
آنچه كه در لابلاى مطالب ذكر شده به چشم مى خورد عشق است و ايثار و فداكارى و خدمت خالصانه به خاطر خدا و براى بندگان بيچاره و دردمند خداى مهربان, گرچه عمر بابركت اين عزيزان با سعى و تلاش و زحمت به همراه است, اما در ميان اين پرستاران شايسته و نامدار پرستارى با ويژگيهاى ممتاز به عنوان الگو و مربى براى ساير پرستاران مى درخشد.
يگانه پرستارى كه رسالتش و مسئوليتش حساس تر و سنگين تر از ساير پرستاران بزرگوار بوده و مى باشد. و آن احياء اسلام ناب و حراست از خون مقدس حضرت سيدالشهداء(ع) و رساندن پيام عاشورا به گوش جهانيان بود.
عليا مخدره زينب(س) در طول سفر خود از كربلا تا كوفه و شام, حتى تا مدينه به رسالت خود كه همانا امر به معروف و نهى از منكر بود تا به وسيله اين دو امر مهم, اسلام و اهداف اسلام زنده و پابرجا بماند, به نحو احسن به انجام رسانيد گرچه قامتش خميده شد اما قامت شجره طيبه اسلام سرفراز سربرافراشت. درود بى پايان به روان مقدس و مطهره آن بانوى بزرگوار.
پى نوشت ها:
1). آقاى محمد محمدى, خواهران قهرمان, ص190.
2). همان, ص120.
3). همان, ص121.
4). همان,117.
5). رسول محلاتى, نگاهى كوتاه به زندگى زينب كبرى, ص34.
6). همان, ص36.
7). منتهى الامال, ص395.
8). رسول محلاتى, نگاهى كوتاه به زندگى زينب كبرى, ص41.
9). سوره فصلت, آيه30.
10). نگاهى كوتاه به زندگى زينب كبرى, ص63.
11). همان, ص75.
12). رياحين الشريعه, ج3, ص147.
13). همان, ص168.

/

اسوه حسنه يا الگوى شايسته

 

اسوه حسنه يا الگوى شايسته

حجه الاسلام سلطانزاده

 


 

ميزان تاثيرگذارى الگوهاى عملى بر روحيه و اعمال و رفتار انسان ها بر كسى پوشيده نيست. از سوى ديگر هر چه سن كمتر باشد, بيشتر تحت تاثير الگوهاى عملى قرار مى گيرد.
پس انتخاب الگوى شايسته براى خود و فرزندان بسيار مهم است و بهترين راهنما براى انتخاب الگوى شايسته, قرآن كريم و اهل بيت عصمت و طهارت مى باشند و نه تنها براى راهنمايى, بلكه خود معصومين عليهم السلام بهترين و شايسته ترين الگوى عملى براى امت اسلامى اند همچنان كه قرآن كريم وجود مبارك رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ را به عنوان اسوه و الگوى شايسته معرفى مى نمايد:
خداوند متعال در قرآن كريم با اشاره به حقانيت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) با بيانات متعدد و گوناگون همچون: ((انك على الحق المبين))(1) ((انك لعلى هدىمستقيم))(2) ((انك على صراط مستقيم)) (3)در مناسبتهاى مختلف به فضيلتها و صفات نيك آن حضرت اشاره فرموده است: صفات و خصلتهاى نيكى مانند روف و مهربان و رحيم بودن بر مومنان, نوع دوستى و آرزومند سعادت مردم بودن, بسيار ركوع و سجده كردن, نرم خوئى, گشادگى و سعه صدر داشتن, و صدها بلكه هزاران فضيلت آشكار و نهان در وجود مقدس آن حضرت. انك لعلى خلق عظيم(4). و حقتعالى حقوق مسلم آن حضرت را بيان مى فرمايد, مثل: پيروى از دستورات رسول الله(صلى الله عليه و آله) كه آنرا پيروى از خداوند مى داند.
يارى رساندن به آن حضرت, سرپيچى نكردن و آزار نرساندن به پيامبر اكرم, و در كارها از خدا و رسولش پيشى نگرفتن, و رعايت ادب و احترام نسبت به آن حضرت, همچون آهسته سخن گفتن در نزد آن حضرت, و صدا را از صداى ايشان بالاتر نبردن وآن حضرت را عاميانه صدا نزدن. و در نهايت تنها مزد رسالت را مودت و دوستى اهل بيت آن حضرت (صلى الله عليه و آله) مى داند.
و حتى باريتعالى علاوه بر امر كردن به مومنان براى طلب رحمت و صلوات الهى بر نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله), مى فرمايد: خداوند خود بر نبى, رحمت و صلوات مى فرستد و همينطور ملائك الهى بر حضرتش صلوات مى فرستند. ((ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايهاالذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما))(5).
حال با اينهمه عظمت و بزرگى و فضائل فراوان آن حضرت و بقول سعدى:
تو اصل وجودآمدى از نخست
دگر هر چه موجود شد فرع تست
هر چند با شكفتن آن نور پاك, حقيقت كامل خليفه اللهى در زمين عينيت يافت و بقول مولانا:
پيش از آنك نقش احمد فر نمود
نعت او هر گبر را تعويذ بود
كين چنين كس هست تا آيد پديد ؟
از خيال روش دلشان مى تپيد
سجده مى كردند كاى رب بشر
در عيان آريش هر چه زودتر
اما چه حكمت و رازى در همنشينى سرور كائنات با آدميان بود؟ و آنهم زيستن در سرزمينى سوزان و دور افتاده و در ميان قومى بدور از فرهنگ و تمدن و اديان الهى ديگر و فاقد هر گونه امكانات .
در پاسخ به اين سوال و گشودن اين راز درمانده ايم, مگر آنكه به نواى دلنشين وحى الهى يعنى قرآن و سيره روش حامل وحى يعنى پيامبر عظيم الشان اسلام و فرمايشات آن حضرت دل بسپاريم. هر چند:
مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبرى نيست كه نيست
نخست آنكه: قرآن كريم درباره برانگيخته نشدن ملائك براى رسالت الهى مى فرمايد: اگر فرشتگان روى زمين قرار مى گرفتند از آسمان فرشته اى براى آنها مى فرستاديم. (6)
و حقتعالى فرمايد: اگر ملكى را به عنوان رسول قرار دهيم او را به صورت بشر درآورده و لباس مردم را بر او مى پوشانيم.(7)
و حتى مى فرمايد اگر ملكى بهمراه پيامبر فرستاده مى شد, ديگر مهلتى به مردم داده نمى شد و هلاك مى گرديدند.(8) (چون كار آزمايش آنها تمام مى شد)
و لذا خداوند متعال برانگيختن رسولش را از جنس آدميان, منت و احسان الهى به مومنان مى داند, كه آن حضرت آيات الهى را بر آنها تلاوت فرموده و آنان را پاك گردانده و قرآن و احكام آن را و حقائق حكمت را به آنها بياموزد.
ولى آنچه(9) راز همنشينى بهترين خلايق با فرشيانست, تنها در تعليم احكام و دستورات و نشان دادن حكمت نبوده است بلكه:
راز اين همنشينى در خود اين همنشينى نهفته است, و لذا خداوند متعال در كتاب مبينش مى فرمايد:
((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجواالله و اليوم الاخر و ذكرالله كثيرا)).(10)
طبق تفاسير: هر چند آيه مباركه در مورد تاسى و پيروى از رسول گرامى اسلام در زمينه جهاد و صبر بر دشواريها و مصائب آن مى باشد. همانطور كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) در جهاد در راه خداوند بسيار كوشا و در مصيبتها بسيار استوار بودند, و نمونه آن جنگ احد بود.
ولى با تاكيد و بيان بعضى مفسران بزرگ, طبق آيه شريفه اقتداء و تبعيت از خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله) در تمام اعمال و رفتار نيكوست. و اين تبعيت هم تنها از كسانى صورت مى گيرد كه به خداوند و روز قيامت اميدوارند و بسيار خداوند را ياد مى كنند.
البته اين پيروى از رسول گرامى اسلام و روش زندگانى آن بزرگوار بايد به صورت صحيح و به دور از تحريف و بدعت و ابراز سليقه هاى شخصى صورت پذيرد.
مفسر عالى مقام آيه الله شهيد مطهرى فرموده است:
قرآن مى گويد: در وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله) اسوه و تاءسى اى است براى شما, گوئى كه وجود پيغمبر(صلى الله عليه و آله) كانون و مركزيست كه ما از آن كانون بايد استفاده و استخراج نتايج كنيم… اينكه بيائيم تاريخ پيغمبر (صلى الله عليه وآله) را نقل كنيم و مثلا بگوئيم پيغمبراكرم (صلى الله عليه و آله) در فلان جا اينطور عمل كرد و در فلان جا آنطور, كافى نيست تفسير و توجيه عمل پيغمبر (صلى الله عليه و آله)مهم است. در فلان جا اينطور رفتاركرد, چرا اينطور رفتار كرد؟ آنجا چه منظورى داشت؟(11)
حال براى اقتداء و پيروى از پيامبر بزرگوارمان گوش دل به خطبه مقتدايمان اميرمومنان على (عليه السلام) بسپاريم:
آن حضرت مى فرمايند: ((روش)) رسول الله (صلى الله عليه و آله) براى الگو و سرمشق بودن تو كافيست. و رسول الله (صلى الله عليه و آله)در مذمت و نكوهش دنيا و عيب آن و رسوائيها و بديهاى فراوانش, راهنماى تو مى باشد… پس به نبى نيكو و پاكت اقتدا كن… و محبوبترين بندگان در نزد خداوند پيروى كننده از پيامبرش مى باشد. نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله) بيش از مقدار ضرورت از دنيا بهره نبرد و به آن تمايلى نشان نداد. پهلويش از همه لاغرتر و شكمش از همه گرسنه تر بود. دنيا بر ايشان عرضه شد ولى از پذيرفتنش امتناع فرمود. از آنچه مبغوض خداوند سبحان است آگاهى داشت و از آن بيزار بود و هر چيزى را خداوند خوار و كوچك مى شمرد, آن را خوار و كوچك مى شمرد. پس اگر در ما چيزى نباشد جز محبت آنچه را كه خداوند و رسولش از آن بيزارند, و بزرگداشت آنچه خداوند و رسولش كوچك شمرده اند, همين براى سرپيچى ما از خداوند كافيست. رسول الله (صلى الله عليه و آله) روى زمين ((بدون فرش)) غذا مى خورد و مانند بردگان (با فروتنى) مى نشست. و با دست خويش كفش و لباس خود را وصله مى كرد. بر مركب برهنه سوار مى شد و ديگرى را هم پشت سر خويش سوار مى نمود. پرده اى بر در اطاقش بود كه تصويرهائى در آن بود, همسرش را صدا زده فرمود: آنرا از نظرم پنهان كن كه هرگاه به آن نظر مى كنم به ياد دنيا و زيورش مى افتم. آن حضرت با تمام قلب از دنيا روگردان شد و ياد دنيا را در دلش ميراند. و دوست داشت زيور دنيا از نظرش پنهان گردد تا از آن لباس فاخر تهيه نفرمايد. و دنيا را جاى قرار نداند, و اميد اقامت دائم در آن را نداشته باشد.
پس دنيا را از روحش بيرون و از قلبش راند و از چشمش پنهان ساخت… در وجود رسول الله (صلى الله عليه و آله) چيزهائى است كه ترا به بديها و عيبهاى دنيا واقف مى سازد زيرا در دنيا گرسنه بود با آنكه منزلت خاصى در نزد خداوند داشت.
و زيورهاى دنيا از او گرفته شد با آنكه در قرب و نزديكى به خداوند, عظمتى ((خاص)) داشت…, پس پيرو بايد به نبى اش اقتداء نمايد و از او تبعيت كند. و از هر درى او داخل شد داخل شود, وگرنه از هلاكت ايمن نخواهد بود. پس همانا خداوند محمد (صلى الله عليه و آله) را نشانه قيامت و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از كيفر و مجازات قرار داده است. آن حضرت گرسنه از دنيا خارج شد و به سلامت وارد منزل آخرت گشت. سنگى بر سنگ ننهاد, و دعوت پروردگارش را اجابت نمود. پس منت خداوند بر ما چه بزرگست كه بوجود آن حضرت به ما نعمت بخشيد تا پيرويش كرده و راهش را بپوئيم.
و در آخر اين خطبه اميرالمومنين على (عليه الصلاه والسلام) مى فرمايند: بخدا سوگند آنقدر پيراهنم را وصله زدم كه از وصله كننده اش شرم دارم. و كسى به من گفت: چرا لباس كهنه ات را نمى اندازى؟ گفتم: از من دور شو, كه صبحگاهان, رهروان شب ستايش مى شوند(12).
و باز مولانا چه زيبا سروده است :
بر فلك محمودى اى خورشيد فاش
بر زمين هم تا ابد محمود باش
تا زمينى با سمائى بلند
يكدل ويك قبله ويك خو شوند
و به يك نكته ضرورى اشاره مى كنيم كه كج سليقه گيها و تفسير به راى كردن كلمات معصومين و نفهميدن صحيح روش و سيره آن بزرگواران خطرناك مى باشد. و دنيا داشتن غير از دنيا را دوست داشتن است. و بهره بردن از نعمتهاى الهى در دنيا جداى از اسراف و تبذير, و اندوختن آن نعمتها و انفاق ننمودن آن در راه خدا مى باشد.
بنابراين ممكنست فقيرى علاقه و حرصش به دنيا بيشتر از يك ثروتمند باشد. زيرا ممكن است ثروتمندى مالش را وديعه و امانت الهى بداند و در راه خدا و خلق خدا بكارگيرد, ولى آن فقير حاضر به جدا شدن از آن مال اندك نباشد همانطور كه روايات فراوانى در مورد حالات پيامبر عظيم الشان اسلام وجود دارد كه: آن حضرت (صلى الله عليه و آله) بخشنده ترين مردم بودند و هرگز درهم و دينارى نزد ايشان نمى ماند و بيشتر از قوت سال را نگه نمى داشتند و بقيه را در راه خداوند انفاق مى نمودند. و عادىترين خوراكها همچون جو و خرما را براى خود نگه مى داشتند. و هر چه از ايشان مى خواستند عطا مى فرمودند. و همينطور در مورد مقتدايمان اميرمومنان على عليه السلام كه نخلستانى داشتند كه درآمدش را صرف فقرا و نيازمندان مى فرمودند.
و يك تذكر ديگر از مولايمان اميرالمومنين على عليه السلام بشنويم كه به فرماندارشان در بصره ـ مى نويسند:… امام شما از دنيايش به همين دو جامه كهنه, و از غذايش به دو قرص نان اكتفا نموده, آگاه باشيد: شما توانائى آنرا نداريد كه چنين باشيد, اما مرا با ورع و پارسائى, تلاش و كوشش, عفت و پاكدامنى, و پيمودن راه استوار و صحيح يارى دهيد…(13) و اين برگرفته از عقيده رسول الله (صلى الله عليه و آله) است, و افراد كناره گير از بهره هاى حلال دنيوى را از اين كار نهى مى فرمودند و اميدواريم با توسل و دست به دامان آن انوار پاك شدن, بتوانيم به اين فرمايش الهى عمل نمائيم كه مى فرمايد:
((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه)). همانا در وجود رسول خدا براى شما اقتداء و پيروى نمودن نيكوئى است.
و بايد به پيشگاه آن حضرت عرض كنيم:
از نيل تو پاى وهم لنگست
وز ذيل تو دست فهم كوتاه
و باز عرض نمائيم:
آنانكه خاكرا به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
پى نوشت ها:
1). النمل, 79.
2). الحج, 67.
3). الزخرف, 43.
4). القلم, 4.
5). الاحزاب, 56.
6). الاسراء,94.
7). الانعام, 9.
8). الانعام, 8.
9). البقره, آيه151و آل عمران, آيه 164و الجمعه, آيه 2. 10). الاحزاب, 21.
11). نقل از كتاب سيره نبوى.
12). نهج البلاغه, خطبه 158.
13). نهج البلاغه, نامه 45.

/

ويژگى هاى عباد الرحمن قسمت چهارم دورى شديداز هر گونه شرك

 

ويژگى هاى عباد الرحمن (4)
دورى شديداز هر گونه شرك

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

در قرآن, ششمين ويژگى بندگان ممتاز خداوند رحمان چنين بيان شده است: ((والذين لايدعون مع الله الها آخر))(1) آنان كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خدا نمى خوانند.
يعنى آنها در صراط مستقيم توحيد ناب قدم برمى دارند, و از هرگونه شرك و پرستش شرك آلود دورى مى كنند.
دعوت همه پيامبران از دعوت به توحيد و نفى هرگونه شرك شروع مى شود, توحيد سنگ زيرين بناى عظيم اديان آسمانى است. بيشتر تلاش پيامبران براى مبارزه و پيكار با مشركان بوده و در اين راستا, رنجهاى فراوان برده اند. آنها تا آخرين توان و نفس با شرك و مشركان, نبرد كردند و هدف اصلى شان تشكيل جامعه اى براساس توحيد ناب بود.
شرك داراى شاخه هاى گوناگون است, چنانكه توحيد داراى شاخه هاى مختلف مى باشد. پيامبران و كتابهاى آسمانى و امامان(ع) مساءله توحيد را (در همه ابعادش) براى مردم شرح دادند. آنها شاخه هاى شرك را نيز بيان نمودند و از مردم خواستند كه در جاده مستقيم توحيد گام بردارند. جاده اى كه از هرگونه شرك, پاك و مبرا مى باشد.
گرچه مردم به انواع شرك آلوده بودند, ولى بيشتر در تاريكى ((شرك در عبادت)) به سر مى بردند و به جاى پرستش خداوند يكتا, چيزهاى ديگرى را (مانند بتهاى گوناگون, خورشيد, ماه, ستاره و…) مى پرستيدند.
از اين رو, بيشتر مبارزات پيامبران با اين نوع شرك بود.
آيه مورد بحث نيز گرچه عام است, ولى بيشتر به ((توحيد در عبادت)) نظر دارد. با توجه به اينكه توحيد در عبادت به طور خالص و كامل, جز در پرتو پرهيز از هرگونه شرك, حاصل نمى شود, آيه مى گويد: از ويژگيهاى بندگان خاص خداوند رحمان آن است كه آنها يكتاپرست خالص هستند. هرگز براى خدا به ويژه در پرستش شريك و همتا نمى گيرند, از هرگونه شرك جلى و خفى و امور شرك آلود اجتناب مى كنند. انوار توحيد به سراسر قلب آنها تابيده و آب زلال توحيد ناب, روح و روان آنها را از پليدى شرك شستشو داده است. به عبارت ديگر, در درياى صاف و شفاف توحيد غرق هستند; دريايى كه حتى به اندازه پر كاهى, شرك در آن راه ندارد.
در قرآن بيش از دويست بار سخن از نهى شرك و بت پرستى و نفى گرايشهاى غير توحيدى به ميان آمده است. 36 بار با تعبير ((مشركين)), مشركان مورد سرزنش قرار گرفته اند و اعلام شده كه عذاب شديد الهى در كمين آنها است.(2) به عنوان نمونه در آغاز سوره توبه مى خوانيم: ((برائه من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين))(3) اين اعلام بيزارى, از سوى خدا و رسول او به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد.
و نيز همين سوره مى فرمايد: ((انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام))(4) مشركان پليد و ناپاكند, پس بايد نزديك مسجدالحرام نشوند.
در مورد ديگر مى فرمايد: ((من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما))(5) آن كس كه براى خدا شريكى قرار دهد, گناه بزرگى مرتكب شده است.
نيز مى فرمايد: ((و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا.))(6) و هر كس براى خدا همتايى قرار دهد, در گمراهى دورى افتاده است.
همچنين از زبان حضرت لقمان (ع) در ضمن نصيحت به فرزندش مى فرمايد: ((يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم.))(7) پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شرك ظلم بزرگى است.

مثال مشركان از نظر قرآن
در قرآن, در موارد بسيار, براى روشن شدن مطلب, از مثال استفاده شده است, زيرا ((مثال يعنى تشبيه حقايق عقلى به امور حسى و قابل لمس)) كه موجب مى شود شنوندگان مفاهيم بلند عقلى را آسان تر و بهتر و عميق تر درك كنند. از اين رو در قرآن مطالب مهم با ذكر مثالهايى (بيش از پنجاه مثل) تشريح شده اند.
يكى از آن موارد, مثالهايى است كه پيرامون شرك و مشركان, در قرآن آمده كه گناه شرك و پليدى مشركان را به خوبى مجسم مى سازند. نظر شما را به چند مثال قرآنى در اين مورد جلب مى كنم:
1 ـ مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لايقدرون مما كسبوا على شىء))(8) اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند, همانند خاكسترى است در برابر تندباد, در يك روز طوفانى. آنها توانايى ندارند تا كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند به دست آورند.
بدون ترديد, مشركان جزو كافرانند, بنابراين اعمال آنها ـ حتى اعمال نيك آنها ـ آن چنان بى محتوا و پوچ است كه به خاكسترى مى مانند كه طوفان شديد آن را از بين ببرد; در نتيجه مشركان آن چنان از كردار و نتايج كردارشان جدا و بى بهره اند كه نمى توانند حتى اندكى از آن را براى خود ذخيره كنند و از آن بهره مند گردند. طوفان شديد شرك و كفر, اعمال نيك كافران را چنان بر باد مى دهد كه گويى خاكستر در برابر طوفان شديدى, قرار گرفته است.
2 ـ ((وضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شىء وهو كل على مولاه اينما يوجهه لا يات بخير هل يستوى هو ومن يامر بالعدل وهو على صراط مستقيم))(9) خداوند (در مورد مشرك و مومن) مثالى زده است: دو نفر را كه يكى از آنها گنگ مادرزاد است و قادر به هيچ كارى نيست و سربار صاحبش مى باشد و او را در پى هر كارى بفرستد خوب انجام نمى دهد, آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدالت مى كند و در راه راست ايمان است برابر مى باشد؟
در اين مثال, خداوند مشركان را به افرادى كه داراى پنج خصلت هستند تشبيه نموده:
1ـ آنها برده و فاقد اختيار هستند
2ـ آنها گنگ و لال مى باشند
3ـ آنها توانايى بر هيچ كارى ندارند
4ـ آنها سربار مولاى خود مى باشند
5ـ آنها در همه كارها شكست خورده و ناكام مى باشند.
ولى مومنان كه از هرگونه شرك دور هستند, نه تنها هيچ يك از اين خصال زشت را ندارند, بلكه همواره به عدل و داد امر مى كنند, و در صراط راست گام برمى دارند; بنابراين آيا مشرك و مومن مساوى هستند؟ بدون ترديد آنها مساوى نخواهند بود!
3ـ ((ومن يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق)) هر كس بر(10)اى خدا شريك قرار دهد (مثال او همانند آن است كه) از آسمان سقوط كرده و پرندگان در وسط هوا او را مى ربايند, يا تند باد او را به مكان دورى پرتاب مى كند.
اين مثال, با كمال گويايى, بيچارگى و سقوط وحشتناك مشركان را بيان مى كند, مشرك چنان بيچاره است كه گويى اولا از آسمان به سوى زمين سقوط مى كند, ثانيا در وسط فضا طعمه پرنده لاشخور مى شود, ثالثا اگر از دست آن پرنده جان سالمى بدر برد, دستخوش طوفانى مرگبار مى گردد و رابعا آن طوفان چنان او را در نقطه دورى ـ كه هيچ كس در آنجا براى نجاتش وجود ندارد ـ بر زمين مى كوبد كه بدنش متلاشى شده و هر ذره آن به گوشه اى پرتاب مى گردد; چرا كه او از آسمان توحيد جدا شده و به سوى دره هولناك شرك واژگون گشته, طوفان شيطان بى رحم, او را ربوده و به نقطه دورى پرتاب و متلاشى نموده است.
4ـ ((مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا وان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون))(11) مثال كسانى كه غير از كسان ديگرى را به عنوان اولياى خود برگزيدند, همانند عنكبوتند كه خانه اى براى خود برگزيده است. براستى كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است, اگر مى دانستند!
مى دانيم كه خانه عنكبوت بسيار سست ساخته شده است, نه ديوار دارد, نه سقف و نه در; از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده, از اين رو اگر نسيم ملايمى بوزد, تار و پود آن درهم مى ريزد. چند قطره باران كافى است تا آن را متلاشى كند. اگر كمترين شعله آتش به آن برسد نابود مى شود, يك بار كشيدن جارو بر روى آن, آن را زير و رو مى كند, نمى تواند به روى خود بايستد, بلكه تكيه گاهى مى خواهد و…
خداوند در اين آيه, كاخ زندگى مشركان را به خانه سست عنكبوتى تشبيه نموده كه به راستى سست و بى بنياد است.
مثالهاى چهارگانه فوق با كمال روشنى باطن زشت شرك و سست عنصرى مشركان را براى ما بيان مى كند و با زبانى گويا به ما مى گويد كه طاغوتها و معبودهاى باطل, هرچند ظاهر دلربايى داشته باشند, طبل توخالى هستند; نه تنها هرگز نجات بخش نيستند, بلكه سد راه كمال بوده و انسان را در بيراهه هاى ضلالت, درمانده خواهند نمود. تارهاى سست عنكبوت هرگز نمى تواند آنها را از دره هاى هولناك گمراهى نجات بخشد; نه تنها در دنيا , در آخرت نيز, زندگى آنها اين گونه بلكه بسيار بدتر خواهد بود. قرآن كريم مى فرمايد: ((لئن اشركت ليحبطن عملك ولتكونن من الخاسرين))(12) اگر مشرك شوى قطعا تمام اعمالت تباه و پوچ مى شود و از زيانكاران خواهى بود.

وسعت معنى شرك و شاخه هاى آن
پرهيز از شرك, بستگى به شناخت همه ابعاد شرك دارد; بنابراين بايد شاخه ها و نشانه هاى شرك و توحيد را شناخت, تا بتوان به طور كامل از هر گونه شرك دورى كرد. امام صادق(ع) فرمود: ((ان بنى اميه اطلقوا للناس تعليم الايمان ولم يطلقوا تعليم الشرك لكى اذا حملوهم عليه لم يعرفوه))(13) بنى اميه براى مردم آموختن ايمان را آزاد گذاردند و از آموختن (معنى وسيع) شرك جلوگيرى نمودند, زيرا اگر مردم را (در صورت شناخت شرك) بر شرك وادار مى كردند, آن را نمى پذيرفتند.
توضيح اينكه: اگر بنى اميه مردم را در فراگيرى معنى وسيع شرك آزاد مى گذاشتند, مردم مى فهميدند كه يكى از شاخه هاى شرك پيروى از طاغوتهاى غاصب در برابر فرمان خداست, در نتيجه, همين فراگيرى آنها را از اطاعت خلفاى جور باز مى داشت.
بر همين اساس روايت شده كه شخصى از امام باقر(ع) پرسيد: ((كمترين چيزى كه انسان با ارتكاب آن مشرك مى شود, چيست؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((من قال للنواه انها حصاه و للحصاه انها نواه ثم دان به))(14) هر كس به هسته اى بگويد سنگريزه است و به سنگريزه بگويد هسته است! و به آن متدين و معتقد شود.
عارف و عالم محقق, ((فيض كاشانى)) در توضيح اين حديث مى گويد: ((يعنى اگر به قلب خود به اين مطلب معتقد شود و آن را دين خود قرار دهد, مشرك است; زيرا رازش اين است كه چنين كارى به پيروى از هواى نفس برمى گردد و صاحب اين اگرچه خدا را پرستش مى كند, ولى در كنار آن اعتقاد, از هواى نفس نيز اطاعت مى كند. در نتيجه در اطاعت, براى خدا شريك قرار داده است.))(15)
از سوى ديگر رسول اكرم(ص) فرمود: ((من اصغى الى ناطق فقد عبده, فان كان الناطق عن الله عزوجل فقد عبدالله, وان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس))(16) كسى كه به سخن سخنگويى (به قصد اعتقاد به درستى آن سخن) گوش فرا دهد, آن سخنگو را پرستش كرده است. پس اگر او از سوى خداوند سخن مى گويد, شنونده اش خدا را پرستش كرده, و اگر او از طرف شيطان سخن مى گويد, شنونده اش شيطان را پرستش نموده است.
اين گونه روايات بيانگر آن است كه شرك معنى وسيعى دارد. مومن كامل و يكتاپرست خالص كسى است كه شرك را با تمام ابعادش بشناسد و از آن اجتناب كند, وگرنه ناخود آگاه در وادى شرك قرار مى گيرد.
مطلب ديگر در اين راستا اينكه براساس روايات امامان(ع) شرك بر دو گونه است: شرك جلى (آشكار) و شرك خفى(پنهان). شرك آشكار مانند بت پرستى, دوگانه پرستى و… است, شرك پنهان عبارت است از رياكارى و خودنمايى در عبادت و اطاعت خدا.
امام صادق(ع) فرمود: ((شرك پنهان تر از حركت مورچه در شب ظلمانى بر روى لباس موئين سياه رنگ است. يكى از اقسام آن اين است كه انسان انگشتر خود را براى طلب حاجت از خدا, در انگشتش بگرداند.)) نيز فرمود: ((شرك مخفى تر از حركت مورچه در شب تاريك روى پلاس سياه است, مانند آن كه انسان براى غير خدا نماز بخواند يا قربانى كند, يا دعوت و دعا نمايد.))(17)
بنابراين, هرگونه رياكارى, خودنمايى در عبادت و اطاعت, يك نوع شرك است, چرا كه اخلاص از شرايط توحيد وپرستش صحيح مى باشد. برهمين اساس اولياى خدا و فرزانگان, بسيار مراقب بودند كه در تمام ابعاد زندگى از مرز اخلاص خارج نشده و خداى نكرده گرفتار يكى از شاخه هاى نامرئى شرك نگردند.
نقل مى كنند: وقتى حضرت امام خمينى (قدس سره) در نجف اشرف بودند, بعضى از طلبه ها پيام دادند: ((عمامه و محاسن شما كوچك است و در شاءن يك مرجع تقليد نيست)) امام در پاسخ فرمود: ((به آنها بگوييد من هنوز مشرك نشده ام.)) كنايه از اين كه بزرگ كردن عمامه و ريش براى خودنمايى, يك نوع شرك است.(18)
دامنه شرك آن چنان وسعت دارد كه امام صادق(ع) فرمود: ((اگر مومنى همه عبادات خود را انجام دهد, ولى در مورد چيزى كه خداوند يا رسول خدا(ص) آن را تشريع فرموده بگويد: ((چرا برخلاف اين را تشريع نكرده)) يا چنين حالتى در روح و روانش پديد آيد, بىآنكه به زبان بگويد, چنين كسى گرفتار شرك شده است.))(19) نيز فرمود: ((اكر كسى بگويد اگر فلانى نبود هلاك مى شدم يا صدمه مى ديدم, يا نتيجه نمى گرفتم و امثال آن, چنين كسى در مالكيت و رازقيت, براى خدا شريك قرار داده است, پس اگر در چنين موارد بگويد: اگر خداوند فلان كس را به كمك من نمى فرستاد, هلاك مى شدم يا به نتيجه نمى رسيدم, اشكالى ندارد.))(20)
نيز روايت شده رسول خدا(ص) فرمود: ((مومنى كه نزد ثروتمندى بيايد و به خاطر ثروت او بر او سلام كند و در برابرش تواضع و كرنش نمايد, دو سوم دينش را از دست داده است.))(21)
اين مطلب را با ذكر شاخه هاى توحيد و شرك به طور اختصار به پايان مى بريم; فلاسفه اسلامى و دانشمندان علم كلام مى گويند: ((توحيد داراى شاخه هاى متعدد است, مانند توحيد ذات, توحيد صفات, توحيد در عبادت, توحيد افعالى كه آن نيز داراى اقسام گوناگون است, مانند توحيد خالقيت, توحيد ربوبيت توحيد مالكيت و حاكميت تكوينى و تشريعى)).
به اين ترتيب, ضد توحيد يعنى شرك نيز داراى شاخه هاى گوناگونى خواهد بود و گرفتار شدن به يكى از شاخه هايش كافى است كه انسان را مشرك سازد; نتيجه اينكه شرك معنى وسيعى دارد.
از ويژگيهاى بندگان ممتاز خداوند اين است كه همه ابعاد و انواع شرك را بشناسند و از هرگونه شرك بگريزند, تا بتوانند در فكر و عقيده و عمل در راه پاك توحيد گام بردارند. مسلما اگر توحيد آنها در همه ابعادش درست شد, آثار درخشان معنوى آنها را در همه عرصه ها خواهند ديد و به نتايج مطلوبى خواهند رسيد.

اهميت توحيد و زشتى شرك
براى تكميل اين بحث نظر شما را به چند حديث در مورد ((اهميت توحيد)) و ((زشتى شرك)) جلب مى كنيم:
1 ـ از ((شريح بن هانى)) نقل شده كه گفت: در بحبوحه جنگ جمل, مرد عربى نزد اميرمومنان على(ع) آمد و گفت: اى اميرمومنان! آيا تو مى گويى خدا يكتا است؟
ناگهان مردم به او حمله كردند و گفتند: اى اعرابى مگر نمى بينى كه فكر اميرمومنان(ع) متوجه مسايل ديگرى است (هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد)؟ اميرمومنان(ع) به آنان توجه كرد و فرمود: ((دعوه فان الذى يريده الاعرابى هو الذى نريده من القوم)) او را به حال خود بگذاريد, چيزى كه اين اعرابى از ما مى خواهد همان است كه ما از گروه دشمن مى خواهيم (و به خاطر آن مى جنگيم).
سپس فرمود: اى اعرابى! اين كه مى گوييم خداوند واحد است, چهار معنى دارد كه دو معنى آن درباره خدا روا نيست و دو معنى آن ثابت و مسلم است. اما آن دو معنى كه روا نيست 1ـ كسى بگويد خدا واحد است و مقصودش واحد عددى باشد, زيرا چيزى كه دومى ندارد, در باب اعداد داخل نمى شود و يك و دو در آن راه ندارد… 2ـ و همچنين كسى كه بگويد خدا واحد است و منظورش واحد نوعى از جنس باشد; اين هم درست نيست, زيرا مفهومش اين است كه خدا داراى شبيه است. اما آن دو معنى از توحيد كه براى خدا روا و ثابت است, يكى اين است كه بگويى او يكتا است و هيچ شبيه و مانندى ندارد, ديگر اين كه بگويى او ((احدى المعنى)) است يعنى ذات او نه در وجود خارجى و نه در عقل و نه در در وهم تقسيم پذير نيست (بلكه ذاتش بسيط محض است)(22)
رسول خدا(ص) به يكى از يارانش به نام ((ابن مسعود)) فرمود: ((اياك ان تشرك بالله طرفه عين, و ان نشرت بالمنشار او قطعت او صلبت او احرقت بالنار))(23) از همتا قراردادن براى خدا حتى به اندازه يك چشم به هم زدن دورى كن, هرچند با اره تو را بريده بريده كنند يا تو را قطعه قطعه نمايند و يا به دار آويزند و يا با آتش بسوزانند.
پى نوشت ها:
1). فرقان (25) آيه68.
2). المعجم المفهرس لالفاظ القرآن, ص379 ـ 381.
3). توبه (9) آيه1.
4). همان, آيه28.
5). نساء (4) آيه48.
6). همان, آيه116.
7). لقمان (31) آيه13.
8). ابراهيم (14) آيه18.
9). نحل (16) آيه76.
10). حج (22) آيه31.
11). عنكبوت (29) آيه41.
12). زمر (39) آيه65.
13). محدث كلينى, اصول كافى, ج2, ص415 و 416.
14). همان, ص397.
15). اصول كافى ترجمه شده, ج4, ص113.
16). علامه مجلسى, بحار, ج26, ص239.
17). بحار, ج72, ص96.
18). برداشت هايى از سيره امام خمينى, ج1, ص324, پابه پاى آفتاب , ج4, ص48.
19). محدث كلينى, اصول كافى, ج2, ص398.
20). بحار, ج72, ص100.
21). همان, ج73, ص169.
22). بحار, ج3, ص206.
23). همان جلد 77,ص 107.

/

فلسطينى تر از فلسطينيان نيستيم

 

فلسطينى تر از فلسطينيان نيستيم

 


 

يكى از روشن ترين مشخصه هاى راه امام و نهضت در انقلاب اسلامى, مساءله ستيز و مبارزه انعطاف ناپذير با مثلث شوم شاه, امريكا و اسرائيل بود كه با پيروزى انقلاب اسلامى ضلع شاه و رژيم ستمشاهى فرو ريخت و روند مبارزه براى نابودى اسرائيل و شكستن شيشه ابرقدرتى امريكا تا بازپسين روزهاى حيات امام, همچنان با اقتدار و به شيوه تهاجمى ادامه يافت. اين خصيصه با توجه به ريشه هاى قرآنى و حقانيت آن, چنان در متن انقلاب اسلامى پايدار و نهادينه شده است كه تا امروز و براى هميشه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند, از دوست داران و پيروان امام گرفته تا سرسخت ترين دشمنان; كه همان امريكا و اسرائيل باشند, از اين ويژگى ثابت امام و انقلاب آگاهى دارند و يقينا اين ستيز به تعبير امام راحل, تا محو شدن اسرائيل از صفحه وجود و به خاك مذلت نشستن امريكا ادامه خواهد يافت. اما در اين ميان جريانى در پوشش نفاق و ملهم از شيطان بزرگ با تلاش مرموزى براى شكستن و مخدوش كردن اين ويژگى وارد ميدان گرديده و تا آنجا پيش رفتند كه مخالفت جمهورى اسلامى ايران را با روند سازش خاورميانه كه سالها است با كارگردانى امريكا پى گيرى مى شود, با منطقى امريكايى زير سوال بردند.
نقطه اوج استقلال فريبنده اين جريان اين بود كه وقتى خود ملت فلسطين تصميم بر صلح با اسرائيل گرفته اند ما چه كاره ايم كه با آن مخالفت كنيم و باز هم از مبارزه براندازانه عليه اسرائيل سخن بگوييم!
وقتى دولت خودگردان كه نماينده قانونى ملت فلسطين بر سر ميز مذاكره و از طريق صلح آميز مى خواهد به حقوق خود برسند, چرا ما بايد با خواست مردم ((فلسطين)) مخالفت كنيم؟!…
در اين مجال با صرف نظر از ماهيت دولت خودگردان و رفتار خائنانه و زبونانه عرفات و نافرجامى تلاش هاى آنها براى احقاق حقوق ملت فلسطين و نقش آنان در سناريوى امريكايى اسرائيلى, سازش به نفع صهيونيست ها, بهتر ديديم پاسخ اين جريان فتنه گر را از زبان خود فلسطينيان با استفاده از سرمقاله شماره اخير نشريه بزرگترين و فراگيرترين سازمان فلسطينى يعنى حماس, ارائه دهيم كه متن آن را ملاحظه مى فرمائيد.
عبارت فريبنده اى كه تسليم طلبى و سازش كارى را توجيه مى كند اين جمله چه از روى حسن نيت و چه با سوءنيت , از روى جهل و يا مغرضانه بر روى زبان جارى و يا در نوشته هاى برخى سياستمداران, نويسندگان و انديشمندان و با معنى ظاهرا دلسوزانه و در باطن توطئه گرانه و رنجشآور تكرار مى شود. معنى و مفهوم ظاهرى آن صحيح است ليكن پيامدهاى خطرناكى دربردارد . در واقع مراد از اين جمله پذيرفتن برسميت شناخته شدن صهيونيستها, اشغال فلسطين , آوارگى مردم آن ديار, اشغال قدس و مقدسات اسلامى در فلسطين و مآلا دفاع از تسليم طلبى ها, سوءتدبيرها و امتيازات بناحقى است كه عرفات و تشكيلات خود گردان با ادعاى نمايندگى تمامى فلسطينيان در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داده و مى دهند. از طرفى اين عبارت مخدوش بمثابه نقد و ارزيابى موضع برخى كشورهاى اسلامى و عربى مانند ايران و سوريه و بعضى از رهبران و يا گروههاى مبارز اسلامى در رد طرح اسلو و رد امتيازدهى عرفات به شمار مى رود. قدر مسلم اين تلاش مذبوحانه اى است تا انظار ملتها را از مواضع عزت و كرامت و معانى جهاد و مقاومت منحرف و تمهيدات پذيرش صلح با رژيم غاصب صهيونيستى , گشايش و يا بازگشايى سفارتخانه هايش در اين كشورها و عادى سازى كامل روابط با او را فراهم سازد.
و اين يعنى طغيان و سركشى عليه دين , قوميت و انسانيت .
حال به منظور بررسى نيرنگ نهفته در اين تعابير و رد آنها بوسيله حقايق روشن ذكر مسايلى چند ضرورى مى نمايد:
اول : هر فرد و شخص مسلمان و يا عرب بايد اين ديدگاه و بينش را داشته باشد, فلسطين نيز همچون مكه و مدينه , كه به سعوديها و جزيره العرب اختصاص ندارد, مختص فلسطينيان نبوده بلكه از آن امت اسلامى است و همه در برابر آن مسئوولند.
دوم : هر فرد مسلمان و مومن به خداى سبحان , قرآن مجيد و پيامبر خدا بايد بداند كه يهود, طبق نص صريح قرآن كريم دشمنان همه مسلمانان بوده و از همان ابتدا عليه اسلام و مسلمانان به توطئه و دسيسه چينى مشغولند.
حال چه رسد به اينكه اراضى مسلمانان را اشغال واهالى آن را آواره ساخته اند و به اين قدر هم بسنده نكرده بلكه مقدسات اسلامى را نيز اشغال و براى انهدام مسجدالاقصى و ساخت معبد كذائيشان توطئه مى چينند.
سوم : بر هر مسلمانى است كه بداند, حضور دولت غاصب صهيونيستى موسوم به ((اسرائيل)) در قلب جهان اسلام يك طرح خبيث صهيونيستى ـ صليبى با هدف درهم كوبيدن مسلمانان و جلوگيرى از وحدت و ترقى آنان , تاراج منابع و ثروتهاى آنها, و نهايتا تضعيف و به بند كشيدن امت اسلامى است.
گرچه پيش درآمد اين طرح شوم فلسطين است اما بى شك تا تحقق روياى ((اسرائيل بزرگ)) و((ابراسرائيل)) امتداد مى يابد تا جهان اسلام را به زير سلطه خود درآورد.
چهارم : هر مسلمانى بايد بداند, كشورش هرچند كه بلحاظ جغرافيايى از اين كيان غاصب دور باشد و گرچه با آن ترك مخاصمه كرده و به عدم دشمنى با او متقاعد شده باشد , بى شك از دايره و شعاع توطئه و كيد آن (اسرائيل) ايمن نخواهد بود. تخريب اقتصاد مالزى و اندونزى و همچنين همكارى و همدستى با هند بر ضد مجاهدان كشميرى و پاكستان و جاسوسى بر تاسيسات اتمى پاكستان به منظور تهيه مقدمات حمله به آن (نظير حمله به تاسيسات اتمى عراق), جانبدارى از صربها و كرواتها در برابر مسلمانان مظلوم بوسنى هرزه و گوئين, همكارى و جانبدارى از روسيه بر ضد مسلمانان مظلوم چچن واعزام افسران مزدور صهيونيستى به كشمير, چچن و حتى افغانستان و تاجيكستان همه و همه مشتى از خروار بوده و نشانگر ماهيت توطئه گرانه يهودى است , اما توطئه صهيونيستها عليه ايران اسلامى كه كتاب هزار من مى شود.از توطئه اقتصادى (از طريق تركيه , كردستان عراق , قزاقستان و آذربايجان ) گرفته تا جاسوسى (بهره گيرى از ايرانيان يهودى), همدستى با گروهك منافقين و پس مانده هاى شاه مقبور همچنين تحريك آمريكا و اروپا و شوروى و چين و هند و … بر ضد جمهورى اسلامى از طريق مزدوران (يهودى ) خود در نهادهاى امريكايى و غيره و يا بواسطه رسانه هاى جمعى تبليغاتى و مراكز پولى جهان را برشمرد.
و چه راست گفت خداى متعال:
((و لايزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا))
همچنان به جنگ با شما ادامه مى دهند تا اگر بتوانند (شما را) از دينتان برگردانند.
اقليت هاى مسلمان در امريكا, اروپا, آفريقا و آسيا نيز از توطئه صهيونيستها مستثنى نيستند.
پنجم: با عنايت به اين فرموده حق تعالى: ((ها انتم هولاء تحبونهم و لا يحبونكم)) و اين آيه كريمه ((يرضونكم بافواههم و تابى قلوبهم)) مسلمانان بايد بدانند, يهوديانى كه دولت غاصب صهيونيستى نماد عينى آنهاست با آنان صلح و آشتى نخواهند كرد گرچه خود مسلمانان براى صلح و آشتى با آن پيشقدم بشوند.
گرچه نظام مقبور شاهنشاهى ايران با (اسرائيل) يهود در صلح و آشتى بود اما با اين حال (يهود) منابع و ثروت هاى آن را همچون زالو مكيدند و عليه مردم مسلمان, اعتقادات و قيام اسلامى آنها توطئه كردند و در كنار شاه خودكامه ايستادند.
تركيه از زمان زمامدارى آتاتورك جنايت پيشه نيز با آنها (يهود) از در آشتى درآمد ولى با اين حال منابع و ثروتهاى آن را به تاراج بردند و به روال هميشه در كنار حكام و عليه مردم مسلمان صفآرايى كردند وتوانستند, اين كشور (تركيه) را از همسايه هاى مسلمان خود جدا سازند. يهوديان (صهيونيست) بر مراكز و تاءسيسات نظامى و امنيتى تركيه تسلط يافته و جاسوسان خود را در اين كشور فعال كردند. اقتصاد تركيه نه تنها از اموال و سرمايه گذارى يهود بهره اى نبرد كه متضرر و زير فشار سنگين وامهاى آنچنانى به زحمت افتاد. مصر نمونه ديگرى است, اين كشور عليرغم گذشت بيش از بيست سال از قرارداد صلحى (كمپ ديويد) كه به دست سادات مقبور با رژيم صهيونيستى به امضاء رسيد و قاعدتا مى بايد نويدبخش رفاه و آسايش براى مصر و مردمانش مى بود, اما چنين نشد و اوضاع اقتصادى پس از صلح نابسامان و فقر و گرسنگى انتشار يافت و شمار بيكاران و بى خانمان آواره پياده روها و قبرستان ها فزونى يافت. افزون بر اين (يهود) كشاورزى و پنبه معروف مصر را نابود و با اعزام و گسيل هزاران جاسوس خود به نشر فحشا, اعتياد, جعل اسكناس و بى بندو بارى اخلاقى و نيز انتقال بيماريهاى خطرناكى چون ايدز به جوانان مصرى روى آوردند, يهوديان به اين هم بسنده نكرده و مراكز جاسوسى زير پوشش موسسه هاى تحقيقات علمى داير كرده و ضمن تحريك قبطى ها عليه دولت, وحدت ملى مصر را هدف قرار دادند.
و اين اتفاق اينك پس از امضاى قرار داد ذلت بار ((وادى عربا)) در مورد اردن به اجرا درمىآيد. كما اينكه همين اتفاق با وضعيتى به مراتب بدتر در مناطق تشكيلات خودگردان اتفاق افتاده است, به نحوى كه اوضاع معيشتى در پى وعده هاى پوشالى رفاه و شكوفايى و آزادى براى مرحله پس از صلح, به شدت نابه سامان و فقر و فساد و سلطه صهيونيستها فزونى و شتاب بيشترى يافته است. اين اتفاقات هر انسان ذى عقلى را به اين باور و اعتقاد صحيح سوق مى دهد كه دشمنى صهيونيستها براى سلامتى ميهن و منافع و مصلحت ملت و سلامت اقتصاد از افتادن در دام صلح با آنها آسيب كمترى داشته باشد چرا كه ما را به احتياط و پيشگيرى, حمايت و محافظت از خود و فراهم سازى نيروى ممكن و بسيج مردم براى پاسدارى از دين, ميهن, وحدت و منافع ملى وا مى دارد. ((ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا)), ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم))
ششم: تحقيقا صلح ميان هر كشور اسلامى با اين موجوديت صهيونيستى, ارمغانى جز نابودى عزت و شوكت و از دست رفتن جايگاه و تاثير اسلامى بلكه جهانى آن نخواهد داشت و از دولت پيشرو, كشورى ذليل و وابسته و از وحدت ملى و حركت حول محور رهبريت, تشتت و دو دستگى خواهد ساخت.
ملت مصر به رهبرى جمال عبدالناصر حتى پس از شكست 1967 (1346) و زمانى كه (عبدالناصر) خواستار رويارويى با صهيونيستها و آزادسازى فلسطين مى شد, يكپارچه و متحد بود, همين ملت وقتى انورسادات , در سال 1973 با صهيونيستها جنگيد, يكپارچه و متحد پشت سر او قرار گرفت ولى وحدت ملى مصر زمانى از هم پاشيد كه انور سادات صلح با رژيم صهيونيستى را در كمپ ديويد به امضاء رساند.
سادات با اين عمل (ننگين ) خود محبوبيتش را از دست داده و بهاى سنگين اين صلح ذلت بار را پرداخت و جانش را بر سر آن گذاشت .
دست انتقام ملت مصر از آستين بيرون آمد و مجاهد شهيد خالد اسلامبولى انور سادات را به سزاى عمل ننگينش رساند.
ملت فلسطين نيز تا زمانيكه صاف و مقاومت وشخص عرفات در خندق مقاومت براى آزاد سازى فلسطين مى رزميد, پيرامون آن گرد آمده و متحد بود. ليكن قراردادهاى ذلت بار اسلو وحدت اين ملت را از هم پاشيد و به انزوا و طرد عرفات از ميان ملت فلسطين و ملل عرب و مسلمان انجاميد.
همين اتفاق , متعاقب امضاى قرارداد ذلت طلبانه وادى عربا درباره شاه حسين نيز روى داد.
اين در حالى است كه وقتى امام خمينى(ره) و آيت الله خامنه اى رهبر انقلاب اسلامى ايران خصومت ايران اسلامى با كيان غاصب صهيونيستى را اعلام و خواستار آزاد سازى قدس و فلسطين شدند, مردم يكپارچه پشت سر آنها به حركت درآمدند. همين امر در باره سوريه و رهبر فقيدش پرزيدنت حافظ اسد, مقاومت اسلامى لبنان و حزب الله در اين كشور و نيز در مورد مقاومت اسلامى در فلسطين اتفاق افتاد و به عبارتى هر كه با رژيم صهيونيستى بنوعى رابطه برقرار كرده و با آن از در آشتى درآمد, پشتوانه (مردم ) خود را از دست داده و دچار تفرقه و تشتت گرديده است .
هفتم : قدر مسلم وجود اين كيان غاصب سرزمين و مقدسات اسلامى براى هر دولت و رهبر اسلامى بلكه براى هر مسلمانى و در هر مقطع زمانى چالش بالقوه و اهانت و شكست محسوب مى شود. چه مدارا كرده و يا جنگيده و چه با اين رژيم غاصب آشتى و يا به خصومت برخاسته باشد. اما بى شك هر كس بااين رژيم غاصب اشغالگر به مخالفت برآمده و براى رويارويى با آن خود را تجهيز و مهيا كند, نزد خداوند و بندگان خدا معذور خواهد بود.
هشتم : و اما در مورد فلسطينيان كه اكثريت قريب باتفاق آنها هرگونه صلحى با دشمن غاصب صهيونيستى را كه ميهن , مقدسات و ملت آواره در چهارگوشه جهان را باز نگرداند مخالف هستند. از اين رو عرفات و تشكيلات او بدون مشورت مردم فلسطين و يا نظرخواهى از آنها تصميم به چنين صلح ذلت بارى گرفتند. موضوع به اينجا ختم نمى شود بلكه سازمان آزاديبخش كه در جريان انتفاضه اسلامى مردم فلسطين به رهبرى نهضت اسلامى نگران موجوديت خود شده بود, شتابان به آمريكا و صهيونيستها روى آورد تا از اين رهگذر بتواند, زمام از دست رفته امور را به هر نحوى باز يابد حتى اگر به قيمت تضييع حقوق حقه فلسطينيان , اعطاى امتيازات بناحق و صلح با صهيونيستها تمام شود.
هر ادعايى كه قائل به موافقت فلسطينيان با قراردادهاى ننگين اسلو باشد, كذب محض بوده و هيچ سنخيتى با حقايق و واقعيتها ندارد بيش از 65% از مردم فلسطين را پناهندگان خارج از كشور تشكيل مى دهند و قراردادهاى تشكيلات خودگردان آنها را كه مخالف تشكيلات عرفات و قراردادهاى آن هستند ناديده گرفته و در خفا با اسكان , جابجايى و پرداخت غرامت به آنان (پناهندگان) موافقت كرده است .
از طرفى هم بيش از يك ميليون فلسطينى همچنان در سرزمينهاى اشغالى 1948 به سر مى برند كه قراردادهاى تشكيلات عرفات از آنها چشم پوشيده و شهروندان اسرائيلى به شمار آورده است .
در مورد جمعيت كرانه باخترى و نوار غزه كه قريب به دو ميليون نفر بوده و بيشتر آنها از پناه جويانى هستند كه از سال 1948 به منظور ايمن ماندن از كشتارهايى كه صهيونيستها در شهرها و روستاهايشان مرتكب مى شدند, به اين مناطق پناه آورده اند, اين دسته از مردم فلسطين نيز در قراردادهاى تشكيلات خودگردان ناديده انگاشته شده اند.
چنانچه از مردم فلسطين در مورد تعيين سرنوشت خويش نظرخواهى بشود بى شك نتايج حاكى از مخالفت قاطعانه با هرگونه صلحى با صهيونيستهاى اشغالگر و فراخوان به مقاومت و جهاد تا آزادسازى كل فلسطين خواهدبود.
انتخاب سنديكايى و دانشجويى در نوار غزه و كرانه باخترى بخوبى گوياى همين نتيجه مسلم مى باشد. در اين انتخابات همه بسود ((حماس)) و جبهه مخالف راى داده اند و همين امر سبب شد تا عرفات در پى اعلام آمادگى ((حماس)) , جهاد اسلامى و گروههاى مخالف براى مشاركت در انتخابات شوراى شهر و روستا, اين انتخابات را ملغى كرده و به شيوه انتصاب روى آورد.
اگر برخى به نتايج انتخابات مجلس قانون گذارى و رياست تشكيلات خودگردان كه در غزه و كرانه باخترى برگزار شد, استناد مى كنند, بايد گفت كه ((حماس)) و جهاد اسلامى و ديگر گروههاى معارض از مشاركت در آن سرباز زدند. زيرا اين انتخابات زير چتر قرارداد اسلو و با نظارت و هدايت صهيونيستها و امريكائيها انجام گرفت.
پر واضح است چنانچه جبهه معارض در اين انتخابات شركت مى نمود, گرچه كل ساكنان غزه و كرانه باخترى بيش از 30% جمعيت فلسطينيان خارج از كشور را تشكيل نمى دهند, جايگاه مردمى اش هويدا و مخالفت مردم فلسطين با تشكيلات خودگردان و قراردادهايش برملا مى گشت.
نهم : آن دسته از كسانى كه نغمه صلح با اين رژيم غاصب صهيونيستى را سر مى دهند, بايستى قدرى تامل كرده و فريب پروسه سازش را نخورند و خوبست كه بدانند, صهيونيستها حداقل حقوق فلسطينيان در قدس , زمين, كشور مستقل و بازگشت پناهندگان را نخواهند داد و نه شهركها را برچيده و نه مرزى (زمينى ـ هوايى ـ دريايى ) را تحويل تشكيلات خودگردان خواهند داد.
بنابراين تقواى الهى پيشه كنند و در پيشداورى شتاب به خرج ندهند و به اين ملت مظلوم , مسلمان و بپا خاسته ظلم روا مدارند و او را به تضييع حقوق و قبول تشكيلات خودگردانى كه توسط اتحاديه عرب و مجامع بين المللى بر اين ملت مظلوم تحميل شد و براى خدمت به دشمنان و سركوب مردم آمده است متهم نكنند.
اين تشكيلات به همان اندازه نماينده مردم فلسطين است كه شاه مزدور نمايندگى ملت مسلمان ايران را داشت . اين تشكيلات همان جايگاهى را دارد كه سادات نزد ملت مجاهد مصر و يا انطوان لحد نزد ملت مبارز لبنان داشت .
تشكيلات خودگردان براى سركوب مردمش , به سازمانهاى امنيتى و همكارى و كمك صهيونيستها و امريكائيها متكى است.
دهم: در پايان يادآور مى شويم , بسيارى ازآنان كه جمله ((فلسطينى تر از فلسطينيان نيستيم)) را بر زبان جارى مى سازند بايد بياد آورند هنگامى كه (از ابتداى قرن گذشته تا دهه هاى هشتاد) فلسطينيان با صهيونيستها مى جنگيدند و صدها هزار شهيد و مجروح و اسير تقديم مى داشتند, برخى از نظامهاى اسلامى , اين رژيم را برسميت شناخته بودند و سادات نيز روابط ديپلماتيك و صميمى با اين رژيم غاصب برقرار و حتى كشورهاى عربى نظير اردن , مغرب و عمان و… طبق مدارك مستند روابط پنهانى و صميمانه اى با صهيونيستها داير كرده بودند.

 

/

مفسدين اصلاح طلب

 

مفسدين اصلاح طلب!!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

بيانات روشنگر رهبر معظم انقلاب آيت الله العظمى خامنه اى ـ مدظله العالى ـ در ديدار با مسئولين و كارگزاران نظام و افشاگرى توطئه امپرياليسم غرب به سردمدارى شيطان بزرگ جهت براندازى نظام اسلامى از طريق ((اصلاحات)) به شيوه اى كه در اتحاد جماهير شوروى سابق به اجرا درآمد و تكثر مطبوعات زنجيره اى و تشديد اختلافات و مرزبندى قوميت ها آغازگر آن بود و توصيه معظم له بر ضرورت تعريف و تبيين اصلاحات و تفكيك مفهوم اسلامى و ثبت آن از آنچه در قاموس سياسى معاصر عنوان مى شود و لزوم تحقيق و تتبع در اين مقوله, ما را بر آن داشت كه طى اين مقال در بحث اصلاحات اين بار ريشه هاى قرآنى آن را بررسى كنيم. موارد كاربرد واژه ((اصلاح)) و نقطه مقابل آن ((افساد)) را بنگريم و از اين طريق ملاك اصلاحات سازنده را به دست آوريم و اين خود مى تواند ما را در تبيين مفهوم اين واژه يارى رساند.
اصلاح و صلاح, به معناى درستى عمل و سامان دادن و رفع ناهنجارى و فساد است و اين چيزى است كه در متن دين و شريعت هاى آسمانى جاى دارد. چرا كه پيامآوران آسمانى بدين منظور مبعوث شدند كه جامعه بشرى را به راه خير و سعادت و صلاح و سداد رهبرى كنند.
و عقائد و اخلاق و آداب و سنن و روابط انسانى و اجتماعى را در مسير خير و مصلحت هدايت نمايند. و از شرك و نفاق و فساد وتبعيض و انحطاط اخلاق و هرچه ناهنجارى است برهانند.
بنابراين به طور قاطع مى توان گفت: صلاح و اصلاح با جوهره دين آميخته شده و جز آئين آسمانى هيچ مكتب و مذهبى نمى تواند بگويد طلايه دار اصلاح به معناى واقعى است.

صلاح و فساد از نظر قرآن
براى يك تتبع سريع در اين مطلب كافى است به واژه ((صلاح و اصلاح)) و مشتقات و موارد كاربرد هر يك از اين واژه ها و نيز موارد ((فساد و افساد)) و كاربرد آن در آيات قرآن كريم بنگريم كه بطور واضح مفهوم اصلاحات در دين و وجهه مثبت و منفى آن را آشكار نموده و اصلاحات طلايه داران هدايت را از اصلاحات مدعيان دروغين آن جدا مى سازد و صفات مصلحين را از صفات مفسدان به ظاهر اصلاح طلب مشخص مى كند. و جالب اين است كه در اين تتبع و بررسى به اين نكته مى رسيم كه سوء استفاده از واژه اصلاحات كشف جديدى براى اقطاب سلطه امروز جهانى نيست, بلكه اسلاف اين سلطه گران و مفسدان فى الارض, در گذشته تاريخ از اين سلاح و ابزار ديرين بهره مى گرفته اند.
ازباب مثال قرآن كريم, فرعون را يكى از مفسدين دانسته و مى فرمايد: ((همانا فرعون در زمين سر به طغيان برداشت و مردم را گروه گروه و پراكنده ساخت, گروهى را به بردگى و بند و استضعاف كشيد, پسران شان را مى كشت (تا قهرمان مبارزه از آنان پديد نيايد) زنان شان را (براى بهره كشى و سوء استفاده) باقى مى گذاشت, همانا او از مفسدان بود)).
و بدين كيفيت چهره و عمل فراعنه و طاغيان را هم به دست مى دهد كه از مشخصه هاى اينان ((تفرقه افكنى ـ استضعاف و بردگى ـ قتل و فساد اخلاق, و طغيان در زمين)) است و همين ويژگى هاى تاريخى مستكبران جهان است كه به دست قطب استكبار جهانى و جباران عصر, امروزه نيز به اجرا درمىآيد و… و عجب آن كه همين فرعون, هنگامى كه مى خواهد حركت اصلاح طلبانه موساى كليم(ع) را مورد هجوم تبليغاتى قرار دهد و با تحريك عوام آن پيامبر را منزوى سازد, تهمت ضد اصلاحات را متوجه موسى بن عمران مى سازد و مى گويد: ((انى اءخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر فيها الفساد)) (غافر26/) مرا ترس از اين است كه او دين شما را از شما بگيرد يا در زمين فساد كند! به عبارت ديگر فرعون موسى(ع) را ضد دين و صلاح و خود را طرفدار دين و اصلاحات و موسى را ضد دين و مفسد معرفى مى كند (تا بتواند عوام الناس را بفريبد)! حالا اين كدام دين است كه سلطه گران و سفاكان و چپاولگران به نفع خود تشخيص داده اند؟ پاسخ آن را از تاريخ بايد خواست و دين كدام اصلاحات است كه پيامبر خدا مخالفت با آن دارد؟ جواب آن را امروزه از سردمداران استكبارى و رسانه هاى بين المللى و امپرياليسم خبرى بايد گرفت كه براى اصلاحات در كشورهاى جهان سوم گريبان چاك مى زنند! و اخيرا براى اصلاحات در ايران اظهار نگرانى مى كنند! و تعطيل شدن روزنامه هاى زنجيره را كه پايگاه دشمن و بلندگوهاى داخلى استعمارگران اند, نگران كننده و مخالف روند اصلاحات در ايران مى دانند.
و عجيب تر از اين همآوائى جمعى از عناصر خودى و محافل سياسى با نغمه هاى شوم امپرياليسم خبرى و سياستگذاران استعمارى, در داخل كشور است كه دانسته يا ندانسته عنان به دست دشمنان دين و كشور داده اند! و خود را اصلاح طلب و ديگران را ضد اصلاحات معرفى مى كنند!
برگرديم به اصل موضوع و ((مفهوم اصلاحات در قرآن)). چنان چه اشاره شد پيام آوران خدا طلايه دار اصلاح و مبارزه با هر نوع فساد در جامعه بشرى بوده اند. خداوند از زبان حضرت شعيب(ع) نقل مى كند كه در مقام امر و نهى قوم خود كه دستخوش مفاسد اخلاقى و بى عدالتى و فساد اقتصادى شده بودند, گفت:
(ان اريد الا الصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله) (هود / 88) من جز اصلاح تا آنجا كه در توانم باشد, چيزى نمى خواهم و در اين راه از خدا توفيق مى طلبم.
بدينگونه مى توان به مفهوم اصلاحات در منطق دين و رسالت هاى الهى دست يافت: استقرار عدالت در لواى توحيد و پايبندى به اصول و مبادى الهى و از ميان برداشتن ستم و نابرابرى و هر نوع انحراف ديگر.

مفسدان اصلاح طلب !
قرآن كريم پاره اى از مفسدين را در چهره اصلاح طلبان معرفى نموده و مى فرمايد: ((و اذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون, الا انهم هم المفسدون ولكن لايشعرون)) (بقره 11 و 12) هنگامى كه به آنان گفته مى شود در زمين فساد نكنيد مى گويند تنها مائيم كه اصلاح طلبيم! بدان كه آنها همان افساد گرانند اما شعور درك اين مطلب را ندارند.
اين آيه كريمه درباره منافقانى نازل شده كه به زبان اظهار ايمان مى كردند اما به دل, ايمان و اعتقاد نداشتند, و خدعه و نيرنگ مى نمودند و به خدا و خلق دروغ مى گفتند. (اما در حقيقت خود را فريب مى دادند) دلهايشان بيمار بود و چون نمى خواستند از نسخه شفابخش قرآن و هدايت پيامبر(ص) بهره گيرند, بيماريشان روزافزون شد و اين بود عقوبت خدائى براى آنان. اينها وقتى كه با مومنان روبرو مى شدند مى گفتند ما نيز مانند شما ايمان آورده ايم و هنگامى كه نزد ياران شيطان صفت, و رفقاى محفلى خود مى رفتند مى گفتند ما با شمائيم و مومنان را به مسخره گرفته ايم و خداوند به كيفر اين نفاق و دوروئى آنان را بيش از پيش در وادى ضلالت و گمراهى رها ساخت و آنان به دليل خود بزرگ بينى قدرت درك اين را نداشتند كه بدانند در كدامين ورطه سقوط كرده اند. (نكات فوق و نكته هاى ديگر را از آيات 9 تا 20 سوره بقره به وضوح مى توان مطالعه كرد) اينها هستند مفسدين اصلاح طلب و منافقان مومن نما.
صفات و ويژگى فوق را امروزه نيز مى توان با سيماى منافقان تطبيق داد كه هر يك شرح و بيان مناسب را مى طلبد. و در اين مقال, تنها يك نكته مورد نظر است و آن اصلاح طلبى رياكارانه و منافقانه است كه در حقيقت نام ديگرى جز فساد و افساد ندارد. اين ماجرا از يكسو در محافل سياسى جهان استكبارى غرب طراحى مى شود و از سوى ديگر در كشورهاى تحت سلطه به دست عوامل داخلى دشمن به اجرا درمىآيد.
ده سال است سياست هاى استعمارى اصلاحات به اين كيفيت دنبال مى شود و در لواى چنين واژه عامه پسند همه گونه خيانت و ناروا بر سرنوشت ملتهاى تحت سلطه مى گذرد و اين سناريو حتى در كشورى چون اتحاد جماهير شوروى به اجرا درآمد تا بالاخره با طناب پوسيده امريكا, شوروى نيز به همان چاهى كه ده ها كشور ديگر فرو افتادند, سقوط كرد. همانگونه كه امام راحل از پيش به سردمداران سابق شوروى هشدار داده بودند, و تحليل حكيمانه رهبر انقلاب در ديدار با مسئولين نظام ترسيم كننده اين ماجرا بود.
مقام معظم رهبرى تاءكيد نمودند كه آمريكا به دستيارى عوامل خود مى كوشد در كشور ما همان كارى را بكند كه با كشور شوروى كرد و مسئولين نظام بايد به هوش باشند در دام چنين توطئه اى نيفتند. و سپس در مقام مقايسه ميان كشور ما و كشور شوروى اين طرح فروپاشى را خواب و خيالى بى تعبير دانسته و ايستادگى خود را در مقابله با اين توطئه تا پاى جان اعلام فرمودند و حضورى ديگر از حماسه خمينى كبير را به نمايش گذاشتند.
بارى, آنچه جاى شگفتى است موضعگيرىهاى بازى خوردگانى است كه در دام دشمن افتاده و همصدا با دخالت هاى بيگانه و رسانه هاى استكبارى, روند اصلاحات را به آزادىهاى نامشروع مطبوعات زنجيره اى پيوند زده و در نخستين روزهاى مجلس ششم همه مشكلات كشور و خواسته هاى توده هاى مردم را ناديده گرفته و پس از طرح مسائل رفاهى خود به سراغ طرح اصلاح مطبوعات رفته و خواهان بازگشت به وضع ناهنجار گذشته اند. قرآن به اين عده از اطلاح طلبان! توصيه اى دارد كه آيه ذيل بيانگر است: ((و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها)) (اعراف56/ و 85) در زمين فساد نكنيد بعد از آنكه اصلاح شده است. اين آيه كريمه درست متناسب با حال كسانى است كه به مقابله با ارزشهاى برخاسته و خواهان تجديد نظر در آرمان هاى امام و بازنگرى در اصول انقلاب اند و مى خواهند جامعه را از اصلاحات همسوى انقلاب منحرف ساخته و به فساد بكشانند.
اگر بخواهيم در تاريخ اسلام نمونه اى از اصلاحات ضد دينى در لواى دين بياوريم از حكومت امويان و عباسيان بايد مثال بزنيم و اگر از اصلاحات دينى و همسو با نهضت اسلامى مثال بزنيم بايد به قيام حضرت سيدالشهداء عليه السلام بنگريم حكومت هاى ياد شده به نام اسلام و خلافت اسلامى ضربات مهلك بر پيكر دين وارد ساخته و خلافت نبوى را به امپراطورى قيصرى و كسروى تبديل كردند, ارزشها را مسخ نموده و فساد و استبداد را حاكم ساختند. اما حضرت حسين بن على(ع) هنگام حركت خود براى مبارزه با يزيديان فرمود: (انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى محمد(ص)…) همانا من خارج شدم براى طلب اصلاح در ميان امت جدم حضرت محمد(ص), و عمل به سيره پدرم اميرمومنان, مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم. بدينسان امام اصلاح طلبى را تفسير مى كند. كسى اصلاح طلب است كه درصدد احياى ارزش ها و سنت هاى نبوى و سيره علوى و امر به معروف و نهى از منكر باشد. و براى تحقق چنين هدفى تمام هستى خود را هديه حضرت دوست كرد. اصلاح طلبانى راست مى گويند كه سيره حسينى(ع) و عمل خمينى(ره) را سرمشق قرار دهند و هرچه جز اين باشد دروغ محض و مزدورى بيگانگان است. تشخيص صحت عمل گروه هاى سياسى را با اين معيار مى توان شناخت. همچنان كه خيانت و ناسپاسى ها را در اين آيه مى توان ديد. آزمايشى است تاريخى كه وارثان انقلاب و امام را در بوته امتحان قرار داده است و اميد كه غفلت ها موجب فرو افتادن در چنين ورطه نباشد. والسلام

/

پيروى از امام در كلام شهيدان

 

 

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى)
پيروى از امام در كلام شهيدان

تهيه و تنظيم: دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

من نمى توانم هيچگاه درباره عظمت و بزرگوارى رهبر عزيزمان بگويم چون هر چه بگويم حتى يك قطره از درياى بزرگوارى ايشان را نتوانسته ام توصيف كنم. و شماها هميشه با امام باشيد و از رهنمودهاى پيامبرگونه او استفاده كنيد. او را تنها نگذاريد و از ياد خدا غافل نباشيد, او از طرف خدا ناجى ملت مظلوم و مستضعف جهان است آنهايى كه با امامت و رهبرى او مخالفت مى كنند چون آنها نتوانسته اند بفهمند كه امام چگونه رهبرى است.))(شهيد عادل موسى شعار)

((اى ملت اسلام, اى مردم ايران, مثل مردم كوفه نشويد و دور رهبر را خالى نكنيد و اين را مى دانم كه امت مسلمان ايران اين كار را نمى كنند. چون مى دانم او موسى زمان است و بت شكن قهرمانى است كه قبل از همه بت غرور و شخصيت كاذب را در خود شكسته است و او كسى است كه در مقابل ابر جنايتكاران و مستكبران قاطعانه مى ايستد و مى گويد آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند. اما در برابر خانواده شهدا يا در ماه محرم خاضعانه گريه مى كند. او كسى است كه ملت ايران را از زير يوغ شرق و غرب رهانيد و او كسى است كه اسلام را دوباره زنده كرد.))(شهيد عبدالله آمره برچلوئى)

… در امام بيشتر دقيق شويد و گوش به فرمان اين رهبر عزيز باشيد, با روحانيت باشيد و يك لحظه از روحانيت جدا نشويد, نكند كه دشمنان روحانيت شما را از روحانيت جدا كنند كه آن روز روز بدبختى مسلمان ها و روز خوشبختى ابرقدرتهاست. (شهيد ابراهيم دارابى)

اى پدر و مادر و برادرانم و خواهرانم و دوستان عزيزم. همينطورى كه تا حال در جهت اطاعت از خدا و رسولش و ائمه اطهار و ولايت فقيه بوديد همچنان به راه خود ادامه دهيد كه سعادت دنيوى و اخروى شما در اين اطاعت هاست.(شهيد مصطفى عزت پناه)

از شما مى خواهم تا آخرين قطره خون خود از ولايت فقيه و روحانيت, مبارز و جمهورى اسلامى پشتيبانى كنيد.(شهيد عليرضا ترنيان)

دوستان, عزيزان, برادران, از شما خواهش مى كنم كه قلب پاك اماممان را ناراحت نكنيد, و با اعمال و حركتتان او را نيازاريد و نرنجانيد كه مى دانم خود بهتر مى دانيد امام امت يك موهبت الهى است كه خدا بر ما منت نهاده و اين پير كبير و سياستمدار بزرگ دنيا را به ما ارزانى داده است. سعى كنيد حرفهايش را الگو خود قرار دهيد.(شهيد قدرت الله فتاحى پور)

راهى را كه انتخاب كرده ام با كمال رضايت خود و لبيك گفتن به نداى امام امت بوده و هيچ اجبارى در كار نبوده است و از بازماندگان خود تقاضا دارم كه امام عزيز اين ابراهيم زمان را تنها نگذارند و پشتيبان ولايت فقيه باشند در برابر افرادى كه حرفهاى نسنجيده اى راجع به ولايت فقيه مى گويند و اهانت مى كنند بى تفاوت نباشند.(شهيد لطفعلى مراد حاصلى)

توصيه من به شما اين است كه هيچ وقت امام را تنها نگذاريد و پيرو مكتب و قرآن و ولايت فقيه باشيد به سخنان گهربار و دستورات رهبر بزرگ عمل نمائيد.(شهيد بابا رضائى)

به تمامى شما وصيت مى كنم امام را تنها نگذاريد راه امام را از سر گيريد و درخت انقلاب را كه ثمره خون هزاران لاله پرپر شده است تا پاى جان حفظ و كشتى انقلاب اسلامى ايران را از تندبادهاى شرق و طوفان هاى غرب نجات بخشيده به ساحل جمهورى اسلامى بكشانيد.(شهيد على بخش ابراهيمى)

عزيزان من امام بزرگوار را تنها نگذاريد و همواره مطيع او باشيد راه على(ع) و حسين(ع) و امام زمان (عج) مى باشد و همچنان در صحنه باشيد كه تا وقتى در صحنه هستيد و اتحاد و وحدت كلمه شعار شماست خطرى شما را تهديد نخواهد كرد.(شهيد عباس غفارنيا)

انتظارم اين است كه پيرو خط امام عزيز باشيد هميشه طرفدار حقيقت بوده و از دست آوردهاى انقلاب و جمهورى اسلامى پاسدارى كنيد و ديگر آرزويى ندارم.(شهيد لطيف احمدى)

حرفهاى امام عزيزمان را گوش كنيد و فرمانهاى او را به خوبى انجام دهيد, از شما خواستارم كه تا زنده ايد از انقلاب و امام حمايت كنيد و اين حمايت امرى واجب و ضرورى مى باشد.(شهيد فرمان يارى نژاد)

عزيزان, در راه خدا و اسلام و قرآن و امام خمينى خدمت كنيد, و اين بت شكن زمان و اين ابراهيم زمان را يارى نماييد, كه او ياور دين خداست. در راه خدا جهاد كنيد, و همواره در كنار اين جهاد, جهاد با نفس را نيز قرار دهيد. عزيزان من, تا زمانى كه در راه خدا هستيد, پيروز هستيد, و تا زمانى كه در دنيا دشمنى براى اسلام و مسلمين هست هرگز تفنگ را بر زمين نگذاريد.(شهيد يوسف حسينى)

قدر اين ابر مرد را بدانيد, از بيانات گهربارش استفاده نمائيد كه به راستى خداوند محبت عظيمى به ما نموده و در اين برهه از تاريخ چنين رهبرى را به ما اهدا كرده است. قدرش را بدانيم كه فردا در روز جزا در پيشگاه خداواند سرافكنده و شرمسار نباشيم. و مرا نيز دعا كنيد كه خداوند ذره اى از لطف و مرحمت بيكران خود را نصيب من نيز نموده و مرا در روز رستاخيز رسوا نكند.(شهيد احمد رحيمى فهوجى)

سپاس خداوندى را كه در زمان مردى از تبار هابيليان و از دودمان حسين(ع) يعنى روح خدا, خمينى بت شكن زندگى كردم و از رهنمودهايش شهادت را يافتم.
اى امام! سوگند به شخصيت والاى تو, سوگند به خون شهداى اسلام كه رسوا كننده كاخ يزيديان است, لحظه اى تو را تنها نخواهم گذاشت, تا اينكه خونم را در راه خدا هديه كنم… (شهيد نصرت قليچ خانى)

… الحمد لله كه توفيق الهى شامل حالم شد تا در زمان ولايت و امامت نايب بر حق امام زمان(عج), ابراهيم زمان, خمينى بت شكن, در جنگ سپاه اسلام با سپاه كفر, تحت فرماندهى مولايمان امام زمان(عج), با آگاهى تمام, راه حق و حقيقت را انتخاب كرده و به لطف خداوند وجود نالايقم را در بين ياوران اسلام و قرآن و در كربلاى مكرر قرار دادم. (شهيد على اكبر محمودزاده)

/

انسان و دين

 

انسان و دين

آيه الله جوادى آملى
تنظيم و نگارش: محمد رضا مصطفى پور

 


 

تذكر:
موضوع ((انسان و دين)) از حضرت آيه الله جوادى آملى در شماره گذشته مجله آغاز شده است. اولين بخش آن تحت عنوان ((تعريف دين)) در معرض افكار عمومى گذاشته و اكنون دومين بخش آن تحت عنوان ((منشاء دين چيست)) در معرض قرار مى گيرد. چنان كه در شماره پيشين اشاره شد اين مباحث در حوزه علميه قم در جمع فضلاء و دانشجويان ايراد شده تا ضمن بهره مندى از استقلال, پاسخگوى سئوالات و شبهات در رابطه با دين باشد. اين مبحث نيز بعد از پياده شدن و دريافت نظر تكميلى حضرت استاد تنظيم و نگارش يافته و جهت استفاده همگان به صورت سلسله مقالات در اين مجله منتشر مى شود. بعد از تعريف دين, معمولا سوال مى شود, منشاء دين چيست.
در اين مقاله, ابتداء عنوان را تبيين كرده و بعد از تبيين به اين سوال پاسخ داده شده است.

منشاء دين چيست؟
يكى از مباحثى كه در فلسفه دين و مسائل دين پژوهى از آن سخن گفته مى شود, مسئله منشاء دين است. در دين پژوهى مى پرسند: منشاء دين چيست؟ آيا منشاء دين خداست يا بشر و يا مى گويند امرى اقتصادى ـ اجتماعى است و يا داراى منشاء روانى است ويا…
براى پاسخ به اين سوال در آغاز بايد بدانيم مراد از منشاء دين چيست؟ حداقل سه معنا مى توان براى منشاء دين ذكر كرد:

معناى اول منشاء دين
سوال از منشاء دين, سوال از علت پيدايش دين است. در اين معنا دين در واقع پديده اى است خارجى كه مستقل از انسان و پذيرش او وجود واقعى دارد و چون داراى وجود واقعى است, علت پيدايش آن چيست؟ و به عبارت ديگر: براساس اين معنا, دين و مقولات دينى از وجود واقعى برخوردارند از اين رو از منبع پيدايش آن سوال مى شود و در جواب مى گويند: منشاء و منبع پيدايش خدا و وحى آسمانى است و بعضى مى گويند: منشاء آن سحر و جادو و يا شيطان است و بعضى ادعا مى كنند: دين را قدرتمندان ساخته اند. چنانچه ماركسيست مى گويد: دين ساخته دست قدرتمندان براى تحميق و استثمار محرومان است.
پاسخ به اين سوال مبتنى بر اين نظر است كه بدانيم جهان بينى انسان چيست؟ تا بر اساس آن جهان بينى پاسخ مناسبى به اين سوال داده شود. زيرا اگر جهان بينى كسى الهى باشد يعنى اولا معتقد باشد جهان امكان را خدا آفريد و ثانيا معتقد باشد خداى سبحان داراى اسماء حسنى و صفاتى است كه بر اثر آن ها جهان را اداره مى كند و معتقد باشد كه خداوند با حكمت و ولايت و عدالت و تدبير و ربوبيت و تربيت نظام هستى را تنظيم مى كند و ثالثا انسان همانند همه مخلوقات نظام هستى در تكامل به هدايت تكوينى نيازمند است و بدون رهنمود خداى سبحان كه آفريدگار آغاز و انجام است اين هدايت تحقق پيدا نمى كند. از اين رو نزول وحى ضرورى است و رابعا انسان مى تواند به جايگاهى برسد كه رهنمود الهى را دريافت كند.
براساس اين اصول و مقدمات نتيجه گيرى مى شود كه منشاء دين خداست يعنى مبدء فاعلى دين خداست و مبدء قابلى آن انسان ها هستند و مبدء غايى آن لقاء آن انسان ها به خداوند است و ساختار داخلى آن نيز معصومانه تنظيم شده است تا انسان ها در پرتو آن ساختار به لقاء الهى باريابند.
اما اگر كسى اين اصول را قبول نداشت مثلا اگر خدا را قبول نداشت و يا اگر خدا را قبول داشت او را به عنوان واجب الوجود و مبدء عالم پذيرفت ولى بشر را در تكامل بى نياز از وحى مى دانست همانند براهمه كه مى گفتند سخنى كه انبياء مىآورند يا مطابق عقل است و يا مخالف عقل, اگر مطابق عقل است كه خود عقل كافى است و اگر مخالف عقل است مردود است و يا اگر خدايى هست و با اسماء و صفات عالم را اداره مى كند, لكن انسان توان آن را ندارد كه وحى وسروش غيبى را دريافت كند چنان كه وثنيين و بت پرستان حجاز مى گفتند كه اگر بناست رسالتى باشد بايد رسول الهى از نوع فرشتگان باشدو چون فرشته اى دين را نياورده است پس دين منشاء الهى نداشته و موهبت الهى نخواهد بود بلكه دين امرى بشرى است حال كه دين امرى بشر شد, بعضى مى گويند: آورنده آن انسان نابغه و خوش استعدادى است كه بر اثر نبوغ آن را درك كرده و به بشر عرضه كرده است و بعضى همانند بت پرستان حجاز مى گفتند: محتواى دين و ساختار داخلى دين سحر و جادو است و بعضى مى گفتند: شعر است و بعضى مى گفتند: كهانت است و بعضى مى گفتند: قيافه است و گاهى مى گفتند شعبده و افسانه است. و يا چنان چه ماركسيستها مى گويند: قدرتمندان دين را براى استثمار توده ها ساخته اند و بعضى براى آن منشاء روانى از قبيل ترس يا جهل را ذكر مى كنند و مى گويند: ترس انسان از طبيعت يا جهل انسان به قوانين حاكم بر نظام طبيعت آنها را وادار ساخته است تا دين را به سازند و در پرتو آن زندگى خود را سامان دهند. از اين رو براى دين منشاء بشرى ذكر مى كنند و هر چه كه داراى منشاء بشرى باشد, احيانا زوال به سراغ او خواهد آمد. از اين رو بعضى از جامعه شناسان از سپرى شدن دوران دين سخن گفته اند.
اگوست كنت فرانسوى براى تفكر انسان سه مرحله ذكر مى كند, مرحله ربانى, مرحله فلسفى و مرحله علمى و مدعى شده كه اكنون بشريت در مرحله علمى به سر مى برد و مرحله ربانى بود كه در آن از خدا و عقايد مربوط به الهيات و سرانجام از توحيد سخن مىآمد اما با رسيدن به مرحله دوم و سوم از خدا ودين خبرى نيست.(1)
اگر دينى با انديشه بشرى ايجاد شود بايد ديد انگيزه دين سازى بشر چه بود ه است, گاهى ممكن است دين سازى به انگيزه جاه طلبى و دسيسه سياست بازى باشد و يا انگيزه اقتصادى و به قصد استثمار توده ها باشد چنان كه فرعون براى قوم خود از دين و دفاع از آن سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه من احساس مى كنم موسى ساحرى باشد كه مى خواهد آئين عالى و مذهب حق شما را از بين ببرد ((يذهبا بطريقتكم المثلى))(2) و يا موسى دين وآئين شما را عوض مى كند ((انى اخاف ان يبدل دينكم))(3) اين مشخص است دينى كه فرعون در دفاع از آن حرف مى زند دين و آئينى در مسير تخدير و تحميق مردم و وسيله اى براى مقدس شمردن سلطه جابرانه خود مى باشد.
به لحاظ اين كه براساس جهان بينى الهى و اعتقاد به اصول گذشته, منشاء دين خداوند است كه دين را به صورت وحى در اختيار انسان قرار مى دهد از اين رو در كتابهاى حكما و متكلمين راههاى مختلفى را براى ضرورت وحى و نبوت بيان كردند تا از اين طريق اثبات كنند كه دين توسط خداوند در اختيار انسان قرار گرفته است.
مرحوم ملا عبدالرزاق لاهيجى در كتاب گوهر مراد پنج راه براى ضرورت وحى و نبوت ذكر مى كند و آن راهها عبارتند از:
اول: راهى است كه امام صادق(ع) از آن راه به اثبات نبوت پرداخت, امام صادق در جواب شخصى كه از آن حضرت از اثبات نبوت پرسيد, آن حضرت در جواب فرمود: هنگامى كه ثابت كرديم براى ما آفريدگارى هست كه برتر از ما و تمام مخلوقات است يعنى در حقيقت و صفات به مخلوقات شباهت ندارد. و اين آفريدگار حكيم و برتر از آن است كه كار عبث و بيهوده از او صادر شود و مردم بتوانند او را مشاهده كنند يا با او تماس جسمانى بگيرند و با وى مصاحبه نموده, سخن بگويند و احتجاج كنند و او هم با ايشان سخن گفته احتجاج نمايد, ثابت مى شود كه لازم است براى آن خدا سفيرانى در ميان مردم باشد كه زبان او باشند و مقاصد او را به بندگان برسانند و آنان را به منافع و مصالحشان راهنمايى كنند و آن چه وسيله بقايشان و نيز آنچه سبب نابوديشان است براى آنان بيان كنند. پس با اين بيان وجود وسايطى از طرف پروردگار حكيم كه آمر و ناهى باشند و مقاصد او را به خلق برسانند ثابت مى گردد و ايشان پيامبران خدا و برگزيدگان از مخلوق خدا و حكيمانى مى باشند كه خدا آنان را به حكمت تربيت نموده پرورش داده وبه حكمت برانگيخته است, اينان با آن كه در ساختمان ظاهر به مردم شباهت دارند در هيچ يك از احوال و اخلاق با مردم شركت ندارند و به حكمت از طرف پروردگار مورد تاءييد هستند.(4)
از اين روايت استفاده مى شود كه امام صادق(ع) با اين مقدمات استدلال مى كند كه
1ـ خداوند آفريدگارىحكيم است يعنى به خير و منفعت نظام جهان دانا و به طرق صلاح مردم در زندگى دنيا و آخرت آگاه است.
2ـ آفريدگار حكيم كار عبث و بيهوده انجام نمى دهد.
3ـ مردم در معاش و معاد خود نيازمند به مدبرى هستند كه كارهاى آنان اداره نمايد و طرق زندگى و نجات از عذاب را به آنها نشان دهد, از اين رو وجود سفير و پيامبر لازم است كه راهنمايى بشر را در مصالح و مفاسد آنها به آنها به عهده بگيرد.
4ـ سفير الهى بايد انسان باشد و از نوع انسان, زيرا فرشته اگر هم بخواهد نازل شود بايد در لباس انسان ظاهر شود.
5ـ سفير الهى بايد داراى مزيت و خصوصيتى باشد كه ديگران فاقد آن باشند تا از اين طريق جلب اعتماد انسان را بنمايند يعنى از رذايل اخلاق و حالات و صفات نكوهيده بدور باشند و جنبه معنويت و فضايل در آن ها غالب باشد و از عصمت برخوردار بوده و براى صدق ادعاى خود معجزه داشته باشند. و از اين راه حجت بودن خود را اثبات نمايند.
مرحوم ملا عبدالرزاق مى گويد: اين كلام شريف با اين وجازت مشتمل است بر خلاصه افكار و انظار حكماى سابقين و علماء لاحقين. بلكه اشاره است به حقايقى كه غايت فكر و نظر اكثر متكلمين به آن نرسيده است.(5)

2ـ اثبات ضرورت نبوت به روش متكلمين
اشاعره بعثت انبياء را موهبت و رحمت الهى مى دانند و مى گويند: مشيت الهى به هر كس تعلق گرفته او را مبعوث خواهد كرد. زيرا خداوند فاعل مختار است و هر كارى را بخواهد انجام مى دهد(6) پايه سخن آنان اين است اولا آن ها حسن و قبح عقلى را نمى پذيرند و ثانيا مى گويند خداوند چيزى را به عنوان تكليف بر بندگان واجب نمى كند(7) و بر همين اساس است كه مى گويند: بعثت انبياء واجب نيست بلكه جايز است. (8)
معتزله بعثت انبياء را واجب مى دانند زيرا آنها حسن و قبح عقلى را مى پذيرند و تكليف را بر خدا واجب مى دانند و خداوند براى اينكه تكليف را براى بندگان براى مصالح آنها مشخص كند افرادى كه واجد شرائط خاصى باشند مبعوث مى كند.(9)
اماميه نيز همانند معتزله بعثت انبياء را به مقتضاى لطف و حكمت الهى واجب مى دانند و مى گويند: بعثت انبياء به دليل اشتمال آن بر فوائدى حسن است.
چه اين كه مى گويند: تكليف حسن(10) و لطف بر خداوند واجب (11)است. بنابراين بعثت انبياء به مقتضاى لطف الهى و حسن تكليف از خداوند, واجب است, مرحوم لاهيجى در پايان مى گويد: پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز باشد به قابليت امور مذكوره در وى دو جهت باشد تا از جهتى وحى الهى را تلقى كند و از جهتى, اوامر و نواهى را به مكلفين تبليغ نمايد.(12)

3ـ استدلال حكماء براى ضرورت وحى و نبوت
حكما نيز براى ضرورت بعثت انبياء برهان اقامه كرده اند كه اصول و مقدمات آن برهان عبارت است از:
1ـ انسان براى رسيدن به كمال خود و اتصاف به حسن معاش و رسيدن به صلاح معاد نيازمند به مشاركت و تعاون و زندگى اجتماعى است تا در پرتو زندگى اجتماعى نيازمندىهاى خود را برطرف كند و به اصطلاح انسان ((مدنى بالطبع)) است.
2ـ انسان در عين نيازمندى به تعاون ((خودخواه)) است يعنى انسان به گونه اى آفريده شده كه بالاصاله خود را دوست دارد و چيزهاى ديگر را بالتبع مى خواهد يعنى هر چه مى خواهد براى خود مى خواهد.
3ـ انسان به دليل اين كه خودخواه است به حدود و حقوق ديگران تجاوز مى كند و از اين تجاوز, اختلاف و تشاجر توليد مى شود و در نتيجه هرج و مرج و اختلال نظم و گسيختگى پيوندهاى اجتماع پديد مىآيد و بشر از رسيدن به سرمنزل كمال و صلاح معاش و معاد باز مى ماند.
4ـ انسان در پرتو قوانين و برنامه هايى كه از وحى سرچشمه مى گيرد مى تواند حس خودخواهى را تعديل كند و از غير قانون الهى اين نتيجه حاصل نخواهد شد.
5ـ خداوند به دليل حكمت به اين نياز انسان عنايت داشته و اين قوانين را در اختيار انبياء قرار مى دهد تا آنها به بشر ابلاغ كنند زيرا اگر با توجه به نيازمندى انسان و حكمت و عنايت الهى قوانين وحيانى و برنامه تكامل انسان در اختيار وى قرار نگيرد نقض غرض شده و نقض غرض براى خداوند مستحيل است.(13)

4ـ طريقه عرفا در اثبات نبوت
عرفا براى اثبات نبوت بر اصولى تكيه مى كنند و براساس آن اصول ضرورت نبوت را استنتاج مى كنند آنها مى گويند:
غايت وجود انسان سيرeسلوك به سوى خداى متعال است و مراتب سير سالك چهار است.
اول: سير از خلق به حق, در اين مرتبه سالك از خلق به حق سير مى كند و ماسوى را از خود نفى مى كند بلكه بالاتر خود را از خود نفى مى كند و ذات احديت مطلقه را بدون ملاحظه تعينات و شئونات و اعتبارات مشاهده مى كند.
دوم: سير فى الله, اين سير به مشاهده ذات احديت به اعتبار تعينى از تعينات صفات و تطورى از تعين صفتى به تعين صفتى ديگر تا آخرين تعينات صفاتيه محقق مى شود.
سوم: سير مع الله يعنى هويت مطلقه حق تعالى را با هر تعينى از تعينات عالم خلق مشاهده مى كند به طورى كه هيچ تعين امكانى و ماهيت اعتبارى نيست جز اينكه هويت مطلقه را بالاصاله در او مشاهده كرده و ماهيت امكانيه را اعتبارى محض ديده است و به عبارت ديگر: خداوند را در هر ذره اى از ذرات عالم هستى نگريسته است.
چهارم: سير از خدا به خلق و آن بازگشتن به عالم وجود امكانى است بعد از تحقق به حقيقت وجوبيه با حمل اوامر و نواهى الهى و قوانين و سنن حق جهت هدايت تشنگان باديه امكانى به سرچشمه هدايت جاودانى و رد نمودن پراكندگى وادى كثرت اعتبارى به وحدت حقيقى. و غرض و غايت اصلى بعثت انبياء همانا هدايت به سرچشمه هدايت جاودانى و بازگرداندن پراكندگى و كثرت به وحدت حقيقى است.
كسى كه مى خواهد به مقام نبوت نائل شود بايد اين اسفار چهارگانه را طى كرده باشد و به سفر چهارم باريابد تابتواند قافله سالارى راهيان وادى سلوك را از عالم امكان به عالم وجوب به عهده بگيرد.(14)

5ـ نياز انسان به تهذيب اخلاق طريقه اثبات نبوت
يكى از راههاى ضرورت بعثت و نبوت نياز انسان به تهذيب اخلاق است اين برهان متوقف بر بيان مقدماتى است.
1ـ انسان براى كمال آفريده شده است و مناط تماميت انسان و كمال نفس ناطقه بعد از حصول حكمت نظريه, تحصيل ملكه عدالت است.
2ـ ملكه عدالت عبارت است از رعايت اعتدلال در جميع افعال و اعمال به طورى كه يكى از دو طرف افراط و تفريط متمايل نشود.
3ـ تحصيل ملكه عدالت متوقف است بر شناخت ميزان تاءثير هر فعل و عملى از جهت كميت و كيفيت بر نفس, و شناخت ميزان تاءثير افعال بر نفس مقدور بشر نيست بلكه انسان آفرين است كه مى داند كمال نفس انسان در چيست و افعال و اعمال انسان چگونه در نفس انسان تاءثير مى گذارند و لذا قوانين كليه و شرايعى را وضع مى كند تا به ا نسان تعليم دهد كه چگونه گام در اين مسير بگذارد. و ابلاغ قوانين و شرايع الهى با بعثت انبياء تحقق پيدا مى كند تا انسان در پرتو آن تعاليم ملكه عدالت را تحصيل و تهذيب نفس را به دست آورد.
پس حصول ملكه عدالت و تحصيل تهذيب اخلاق متوقف بر وجود انبياء و دلالت و هدايت آنها است.(15)
از مجموعه اين مباحث نتيجه گيرى مى شود كه در سوال از منشاء دين اگر مراد گوينده در منشاء دين, دين به عنوان يك واقعيت و پديده خارجى باشد كه از مجموعه عقايد و احكام و اخلاق تشكيل مى شود در جواب مى گوييم براى پاسخ بايد با توجه به جهان بينى الهى يا مادى به آن پاسخ گفت اگر جهان بينى مادى باشد منشاء پيدايش دين ناگزير بشر خواهد بود و علل و انگيزه هاى بشرى بايد در ارتباط با آن لحاظ شود و اگر جهان بينى الهى باشد منشاء دين خدا خواهد بود كه براساس حكمت و عدالت و رحمت از طريق وحى به انبياء آن حقايق را در اختيار انسان قرار مى دهد تا انسان در پرتو آن به كمال حقيقى خود نائل شود.

معناى دوم منشاء دين
گاهى از منشاء دين سخن گفته مى شود و مراد از آن علت پذيرش دين يا انگيزه دين دارى است و به عبارت ديگر: سوال از منشاء دين در معناى دوم, پرسش از علل و عواملى است كه مردم را به سوى دين كشانده است. آيا علل و انگيزه هاى روانى انسان را به سوى دين كشانده است يا علل و انگيزه هاى اجتماعى وى را به سمت دين سوق داده است.
اين معناى دوم غير از معناى اول است زيرا ديندارى غير از دين است از اين رو سوال از ديندارى سوال از چرايى تحقق دين در روان يا جامعه انسانى است.
در اين كه علت دين دارى چيست بستگى به اين دارد كه ديندارى چگونه تلقى شود آيا امرى فردى تلقى شود كه در اين فرض با مساءله اى روان شناختى روبرو هستيم و پاسخ آن بر عهده روانشناسى است يعنى نياز به دين نيازى فردى است كه ديندارى فرد فرد دينداران را طراوت مى بخشد و يا نهادى اجتماعى تلقى شود كه در اين فرض و تلقى با مسئله جامعه شناختى روبرو هستيم, يعنى نياز به دين يك نياز اجتماعى است كه حيات دين را به عنوان نهاد اجتماعى تضمين كرده و آن را استمرار مى بخشد.
بدين ترتيب اگر عاملى مانند ترس را از منظر روان شناسى يا فقر را از منظر جامعه شناسى به عنوان انگيزه دين دارى معرفى كنيم, مربوط به معناى دوم است نه معناى اول. يعنى ترس يا فقر علت گرايش انسان به دين محسوب مى شود.
به هر حال با توجه به معناى دوم منشاء دين سوال اين است كه علل گرايش به دين چيست؟ در پاسخ به اين سوال مى گوييم:
اگر انسان در مسائل دين افقى بينديشد و همه مسائل را براساس جريان مادى و عادى تبيين كند و منطقه ادراك و انديشه او خيال و وهم باشد چنين انسانى يا گرايشى به دين ندارد يا گرايش آن ها كمتر است. از اين رو ممكن است اين نوع ديندارى زوال پذير هم باشد. اما اگر براساس سير عمودى و با ديد عقلانى و الهى دين را بررسى كند و دريابد حقيقت دين از نزد خدا آمده است و منطقه انديشه و ادراك او به سمت عقل باشد, گرايش و اشتياق او به دين بيشتر است.
قرآن كريم در تحليل خود نسبت به كسانى كه از دين الهى منحرف شده اند مى فرمايد: ((ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس))(16) اينها در مسائل علمى و اعتقادى به گمان و ظن اكتفا كرده اند نه به يقين و برهان و در مسائل عملى به سمت آن چه دل, خواهش مى كرد حركت مى كردند. اين دو پديده يعنى پيروى از ظن و گمان در بخش ادراك و انديشه و حركت در مسير هوى و هوس در بخش عمل, پديده خطرناكى هستند زيرا اولا مبدء مظنه و خيال شيطان است و ثانيا راه مظنه و گمان منحصر نيست, ممكن است اين گمان و مظنه از هر راهى پديدار شود و انسان گمان محور را در دام خود گرفتار سازد و در مقام عمل نيز به دليل اين كه اميال گوناگون است و خواسته هاى نفس حد و مرز ندارد شيطان از اين راه ها سوء استفاده كرده و انسان را به اعمال سوء سوق دهد.
اگر انسان بخواهد به اين دو پديده خطرناك مبتلا نشود, بايد در دين دارى پيرو يقين و استدلال وتعقل باشد و در مقام عمل نيز جز رضاى خدا را طلب نكند.
و چون علت اصلى گرايش انسان به دين در بخش اعتقاد و انديشه بايد عقل و فطرت باشد انبياء و پيامبران الهى مبعوث شده اند تا گنجينه هاى عقول را شكوفا و اداء ميثاق فطرت را از انسان ها مطالبه كنند چنان كه حضرت على(ع) فرمود: ((فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستاءدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يثيروالهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدره))(17) خداوند پيامبرانش را در بين انسان ها مبعوث كرده و رسولان خود را پى در پى فرستاده تا اداء پيمان فطرت را از آنها مطالبه كنند و نعمت هاى فراموش شده الهى را به ياد آن ها بياورند و گنجينه عقل ها را براى آنها شكوفا سازند و آيات و نشانه هاى قدرت الهى را به آن ها نشان دهند. و در بخش عمل بايد انگيزه و علت گرايش به دين جلب رضاى خداى سبحان باشد زيرا خداوند همواره با انسان هست و بر او احاطه قيومى دارد ((هو معكم اينما كنتم))(18) و از رگ گردن به وى نزديكتر است ((و نحن اقرب اليه من حبل(19) الوريد)). بنابراين مهمترين و اصلى ترين عامل گرايش بايد در انديشه عقل و فطرت باشد و در عمل جلب رضاى خدا و اگر از انگيزه هاى ديگر از قبيل عوامل روانى يا اقتصادى سخن به ميان مىآيد. عوامل فرعى هستند كه زمينه ساز و علت معده گرايش و پذيرش دين در انسان هستند نه اين كه در اصل پذيرش نقش داشته باشد.
بعد از تبيين عامل اصلى گرايش به دين به بيان عوامل فرعى گرايش به دين مى پردازيم و آنها عبارتند از:

1ـ عرضه درست دين با روش مطلوب
در صورتى كه دين درست به انسان هاى تشنه حقايق عرضه شود. به دين گرايش پيدا مى كنند. از اين رو خداوند به پيامبر(ص) فرمودد: ((ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى اءحسن))(20) انسان ها مى فهمند كه همگان يكسان نمى انديشند زيرا بعضى از استعداد بالايى برخوردارند و بعضى داراى استعداد متوسطند, از اين رو بايد به ميزان فهم و رشد عقلى آنها با آن ها سخن گفت. در اين آيه مى فرمايد: با فرزانگان امت با حكمت و برهان سخن بگو و متوسطين را از راه نصيحت و موعظه به راه خدا دعوت كن و آن ها كه خوى جدل و تلاش فكرى دارند از راه جدال احسن با آنها مجادله كن.

2ـ عمل متوليان دين
اگر كسى مسئول و متولى دين است بايد دين را خوب بفهمد و به آن معتقد باشد و به درستى به آن عمل كند, تا از اين طريق موجب گرايش انسان ها به دين گردد. از اين جهت خدا به پيامبر فرمود: اگر تو زمامدار خشن بودى مردم تو را رها كرده و از دين اعراض مى كردند ((لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك)).(21)

3ـ محبوب معرفى كردن خداوند
محبوب و دلپذير معرفى كردن خدا يكى از راه هاى ترغيب انسان به دين است. اگر انسان خدا را در بخش نظر و علم با علم و حكمت و در بخش حقوق براساس قسط و عدل و در بخش عواطف بر اساس راءفت و رحمت معرفى كند و اوصاف جمال الهى را بنماياند زمينه گرايش انسان به خدا فراهم مى شود.

4ـ رحمت و راءفت مسئولين
چنان كه خداوند از اسماء حسنى برخوردار است دين او هم براساس معرفت و عدالت و محبت استوار است. رهبر اين دين ((رحمه للعالمين)) است و با اين رحمت انسان ها را جذب حقايق مى كند.
حضرت امير(ع) در عهدنامه به مالك اشتر فرمود: ((واشعر قلبك الرحمه للرعيه واللطف بهم والمحبه لهم))(22) در مقام زمامدارى قلبت را از رحمت و لطف و محبت به مردم پر كن.

5ـ عمل وابستگان به مسئولان نظام
وابستگان به مسئولين همانند خود مسئولين بايد مراقب رفتار و اعمال خود باشند تا زمينه رغبت انسان ها به دين را فراهم كنند. از اين رو خداوند به همسران پيامبر فرمود: ((يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن)) زنان پيامبر مانند زن هاى ديگر نيستند, اگر وارسته و پرهيزگار بوده و به دستور پيامبر عمل كنند اجرشان دو برابر خواهد بود, زيرا آن ها همانند مسلمان عادى نيستند كه عمل آن ها تفاوتى ايجاد نكند بلكه آن ها اگر درست عمل كنند و اهل تقوا باشند هم به وظيفه خود عمل كرده اند و هم حرمت پيامبر را داشتند. از اين رو پاداششان مضاعف است.
بنابراين اگر مسئولان نظام و متوليان دين و وابستگان آن ها به دستورات اصيل دين اعتقاد داشته و به آن عمل كنند, زمينه ساز ترغيب به دين خواهند بود.

6ـ عامل اقتصادى
يكى از پيام هاى دين آن است كه مال از آن مجموعه انسان ها است اموال كوثر سيالى است كه همگان بايد از آن استفاده كنند و در اختيار عده معدودى قرار نگرفته, تا با ايجاد سدى در برابر آن, گروهى از آن محروم باشند ((كى لا يكون دوله بين الاغنياء منكم))(23) اموال تنها در دست عده اى تداول پيدا نكند. زيرا اگر جامعه به گونه اى باشد كه عده اى در فقر اقتصادى باشند. دين دارى آنها بسيار سخت است.

7ـ قيام رهبران الهى در شرايط ظلمانى
طغيان گران اگر در عصرى به حق مسلم مردم تعدى كرده و مردم را از حقوق خود محروم كنند و در اين شرائط ظلمانى رهبران الهى قيام كنند و با استقبال از خطر عده اى را از خطر و ستم نجات داده و نظامى را مستقر سازند, در چنين شرايطى مردم به دين روى خواهند آورد هم چنان كه مردم حجاز بعد از فتح مكه, فوج فوج به دين روى مىآورند ((يدخلون فى دين الله افواجا))(24) پيامبر اسلام در شرائطى كه قلدرى و غارتگرى بر مردم حكومت مى كرد, قيام فرمود و حكومتى تشكيل داد, محرومان ديدند كه كلام خدا و دين الهى حامى آن هاست گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند.
بنابراين علل گرايش به دين كه معناى دوم منشاء دين بود به دو دسته اصلى و فرعى تقسيم مى شوند عامل اصلى رشد عقلى و شكوفايى فطرت است و امور فراوانى عوامل فرعى گرايش به دين هستند كه به برخى از آن ها اشاره شده است.

معناى سوم منشاء دين
معناى سوم منشاء دين آن است كه چرا انسان بايد به دين روى بياورد و از ره آورد دين استقبال كند, چه چيزى انسان را ملزم مى كند تا دين را بشناسد و بپذيرد, چه گونه مى توان انسان ها را دين دار كرد, آيا به دليل حقانيت دين بايد به آن اقبال كرد يا به دليل كاركردهاى مثبتى كه دين در زندگى دارد و مى تواند نيازهاى فردى و اجتماعى انسان را برآورده سازد بايد به دين روى آورد يا هر دو جنبه حقانيت و كاركردها را بايد لحاظ كرد؟
جواب اين سوال را بايد در بحث ((انتظار بشر از دين)) پى گرفت. والسلام.

پى نوشت ها:
1ـ سوره طه, آيه63.
2- سوره غافر, آيه26.
3- اصول كافى, ج1, باب الاضطرار الى الحجه, ص168.
4- گوهر مراد, چاپ وزارت ارشاد, ص357.
5- شرح مواقف 8, ص218, شرح مقاصد, ج5, ص8.
6- شرح مقاصد, ج4, ص282.
7- الاقتصاد فى الاعتقاد, ص197 , كشف المراد ص 275.
8- همان.
9- كشف المراد, ص344.
10- همان, ص350.
11- گوهر مراد, ص359.
12- گوهر مراد, ص361.
13- همان, ص362 ـ 363.
14- گوهر مراد, ص686.
15- سوره نجم, آيه23.
16- نهج البلاغه, خطبه اول.
17- سوره حديد, آيه4.
18- سوره ق, آيه16.
19- سوره نحل, آيه125.
20- سوره آل عمران, آيه159.
21- نهج البلاغه, نامه 51.
22- سوره احزاب, آيه32.
23- سوره حشر, آيه7.
24- سوره نصر, آيه 2.

/

بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى در جمع مسئولان و كارگزاران نظام 19ـ4ـ79

 

بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى در جمع مسئولان و كارگزاران نظام

19/4/79

 


 

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين والصلاه والسلام على سيدنا و نبينا ابى القاسم محمد و على آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين سيما بقيه الله فى الارضين. قال الله الحكيم فى كتابه: ((بسم الله الرحمن الرحيم)) الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل فانقلبوا بنعمه من الله و فضل لم يمسسهم سو واتبعوا رضوان الله والله ذو فضل عظيم.
برادران و خواهران عزيز! مسوولان و مديران برجسته ى نظام جمهورى اسلامى! خيلى خوش آمديد. جلسه ى بسيار شيرين و مطلوب و ان شاالله مفيدى است. بيانات جناب آقاى خاتمى, بيانات خوب و مفيد و حاكى از انگيزه هاى بسيار خوب و والا بود. اميدواريم كه ان شاالله همين مطالبى كه فرمودند بخصوص آن بخش اول آن كه به سيره ى مولاى متقيان و امام موحدان, اميرمومنان (عليه الصلاه والسلام) معطوف بود به ياد ما باشد و براى ما هميشه درس باشد.
مقصود از اين جلسه, در درجه ى اول, ايجاد الفت و همدلى است. اگر هم سليقگى و همفكرى هم در مسائل گوناگون به وجود آمد, چه بهتر; و اگر در برخى از مسائل اختلاف سليقه هم وجود داشته باشد, همدلى خلاها را پر خواهد كرد.
پس زبان محرمى خود ديگر است
همدلى از همزبانى بهتر است
همدلى با ياد خدا ميسرتر خواهد شد. ياد خدا در دل انسان چراغى روشن مى كند; دل را نورانى مى كند; غبارهاى كينه و نفرت و خودخواهى را از دلها مى زدايد; لنگرى براى دلهاى متلاطم و مضطرب به وجود مىآورد; آرامش مى بخشد و اطمينان و اعتماد ايجاد مى كند. ياد خدا براى دلهاى پاك, هميشه در دسترس است; مگر دلى كه خود را مبتلاى به آلودگيها كرده باشد. براى چنين كسى ياد خدا دشوار است; چنين توفيقى براى او پيش نمىآيد و او را به حريم قدس الهى راه نمى دهند. دلى كه آلوده ى شهوت و آلوده ى به عشق به قدرت و آلوده ى به كينه ى به بندگان خدا و آلوده ى به حسد و خودخواهيها و آلوده ى به عشق به مال اندوزى است, به حريم قدس الهى راه پيدا نمى كند; مگر شستشو كند.
شستشويى كن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده
در حريم قدس ياد الهى, دل آلوده را راه نمى دهند; بايد شستشو كنيم. اگر دل توانست با ياد خدا خود را معطر و مزين بكند, بدون ترديد اجابت الهى براى او ميسر خواهد شد; ((ادعونى استجب لكم)). هيچ دعايى بى استجابت نيست. استجابت به معناى اين نيست كه خواسته ى انسان حتما برآورده خواهد شد ممكن است برآورده بشود, ممكن است به علل و مصالح و موجباتى برآورده هم نشود اما استجابت الهى هست. استجابت الهى, پاسخ و توجه و التفات خداست; ولو آن خواسته يى كه من و شما داريم كه اى بسا خيال مى كنيم اين خواسته به نفع ماست, اما به زيان ماست تحقق هم پيدا نكند; اما ((يا الله)) شما بى گمان لبيكى به دنبال خود دارد. سعى كنيم دلها را معطر كنيم; امروز ما به اين تطهير دلها خيلى نياز داريم. من بيش از همه ى شما به اين علاج الهى محتاجم; و مجموعه ى ما كه مسووليتهاى سنگينى بر دوش داريم, بيش از كسانى كه اين مسووليتها را ندارند, محتاجيم. كار ما سنگين است. خداى متعال خودش آن عبادتهاى سنگين, آن بيداريهاى شبانه, آن گريه ها و آن تضرعها را در همه ى ميدانها بر نبى اكرم لازم مى كند و از او مى خواهد; چون بار او سنگين است. هركس به تناسب سنگينى بار خود, به تقويت اين رابطه با خداى متعال احتياج دارد. اگر توانستيم اين رابطه را تقويت كنيم, كارهامان اصلاح خواهد شد; راهمان باز خواهد شد; ذهنمان روشن خواهد شد و افق در مقابل ما روشنى خواهد يافت; اما اگر اين گره را باز نكرديم, كارهاى ما به سامان لازم نخواهد رسيد. ممكن است انسان در چيزهايى موفق بشود, اما هدف در موفقيتهاى دنيايى متوقف نمى شود. هدف انسان موحد بسيار فراتر از هر چيزى است كه در چارچوب عالم ماده است; اگرچه آنچه در چارچوب عالم ماده است, همه به عنوان مقدمه و راه و صراط به سوى آن هدفها مطرح است.
شما نمى توانيد از اين صراط عبور نكنيد, اما در اين صراط نبايد متوقف بشويد. هدف را بايد فراتر از خواسته هايى كه در چارچوب اين عالم است, تعيين كرد.
اميدواريم كه خداوند متعال به من و شما توفيق بدهد تا بتوانيم اين كارها را انجام بدهيم.
عزيزان من! در كشور ما همان طور كه از بيانات جناب آقاى رئيس جمهور شنيديد امكانات فراوان و آفاق روشنى وجود دارد; البته مشكلاتى هم وجود دارد; از آن امكانات بايد استفاده و از اين مشكلات بايد عبور كرد. در چنين شرايطى, آن چيزى كه در عالم ارتباطات انسانى خودمان به نظر من پيش از همه مهم است, همين وحدت و همدلى است. نبايد فضا غبارآلوده بشود. اگر خداى متعال اين توفيق را بدهد كه مسوولان نظام بتوانند با يكديگر همدلانه سلوك كنند كه سلوك همدلانه لزوما به معناى همفكرانه نيست; گاهى ممكن است سليقه ها متفاوت هم باشد; اما بناى بر ستيزه و مخاصمه و دشمنى نباشد بسيارى از مشكلات برطرف خواهد شد. انقلاب و نظام اسلامى ما زمينه ى بسيار مساعدى براى اين پالايش درون و پالايش فضاى كارى كشور است; بايستى از اين فرصت حداكثر استفاده را بكنيم.
البته تلاشهايى مى شود كه مسائل غيراصلى, مسائل اصلى وانمود شود; خواسته هاى غيرحقيقى يا حقيقى, اما درجه ى دو به عنوان گفتمان اصلى ملى وانمود بشود; ليكن گفتمان اصلى اين ملت اينها نيست; گفتمان اصلى اين ملت اين است كه همه, راههايى را براى تقويت نظام, اصلاح كارها و روشها, گشودن گره ها, تبيين آرمانها و هدفها براى آحاد مردم, استفاده از نيروى عظيم ابتكار و حركت و خواست و انگيزه و ايمان اين مردم مومن و راه به سمت آرمانهاى عالى اين نظام كه همه را به سعادت خواهد رساند پيدا كنند. آن چيزى كه بايد ذهنها و دلها و فكرها بر روى آن متمركز بشود, اين است. البته كارهاى زيادى داريم و وظايف و مسووليتهاى زيادى بر دوش همه ى ماست; هركس بايد كار خود را به بهترين نحوى كه براى او ممكن است, انجام بدهد.
من آنچه را كه امروز به نظرم رسيد مطرح بكنم, اين است كه ما چگونه مى توانيم معايب و نواقص را برطرف كنيم; فسادها را بزداييم و به معناى درست كلمه, اصلاح را در كشور به وجود بياوريم; اين سوال بسيار مهمى است و جا دارد كه ذهنهاى همه ى كسانى كه به سرنوشت اين كشور و اين ملت علاقه مندند, روى اين سوال متمركز بشود. امروز مساله ى اصلاحات كه يك موضوع روز براى همه است در كشور مطرح است. افراد زيادى دم از اصلاحات مى زنند و براى آن تلاش مى كنند. اصلاحات چيست؟ راه رسيدن به اصلاحات كدام است؟ اولويتهاى اصلاحات چيست؟ اينها مسائل بسيار مهمى است.
مساله ى مهم ديگر در همين زمينه اين است كه دشمن در تبليغات خود كه شعار اصلاحات را پيگيرى مى كند به دنبال چيست؟ اصلاحات مال ماست. اين كه شما ملاحظه مى كنيد تبليغات جهانى برروى اصلاحات در ايران متمركز مى شود, علت آن چيست؟ اين تبليغات متعلق به مراكزى است كه نمى توانند ادعا كنند خير ملت ايران را مى خواهند. مگر وجود فساد و اختناق و خرابى وضع در اين كشور, غير از تسلط و نفوذ قدرت استكبارى انگليس در دوره ى اول, و امريكا در دوره ى بعد, علت ديگرى دارد؟ چه قدرتى در اين مملكت اختناق را به وجود آورد؟ چه قدرتى در اين مملكت دستگاههاى ملى و دولتى را برمبناى فساد پايه گذارى كرد؟ چه قدرتى در طول پنجاه سال با اخلاق عمومى و انسانى مبارزه كرد؟ چه دستى رضاخان را به قدرت رساند؟ چه عواملى كودتاى 28 مرداد را راه انداخت؟ در طول اين پنجاه و چند سال, چه كسانى زشت ترين تبليغات را در جهت كشاندن اين ملت به سمت فساد, بى بندوبارى و ناباورى به اصول اخلاقى و دين انجام دادند؟ جوانان ما امروز چيزى از مطبوعات دوران رژيم پهلوى به ياد ندارند; اما شماها كه به ياد داريد. آن مطبوعات فاسد و به قول يك روشنفكر مسلمان معروف آن رنگين نامه ها, به وسيله ى چه كسى تشويق مى شد؟
آنها از كجاها تغذيه و تشويق مى شدند؟ از چه كسى الگو مى گرفتند؟ غير از همين دستگاههاى قدرتى كه آن نظام را سر كار آورده بودند و با همه ى وجود آن را تقويت مى كردند؟
امروز ما براى اين كه با نام و ياد و سلطه ى استكبارى دولت امريكا با همه ى وجود مخالف باشيم, محتاج چه دليلى باشيم, جز اين كه آن رژيم پنجاه سال همه ى منابع انسانى و مالى و اخلاقى و استعدادى ما را ضايع و نابود كرد؟
دستاورد رژيم پهلوى در طول اين پنجاه سال براى ايران چه بود؟ اين ويرانه يى كه اينها به وجود آوردند, چگونه, با كدام تلاش و در چه مدت قابل اصلاح است؟ چه كسى آن را زمينه سازى كرد؟ چه كسى كمك كرد؟ چه كسى هدايت كرد؟ چه كسى دستگاه جاسوسى شان را تقويت كرد؟ چه كسى به آنها خط داد؟ در عين حال همان دولت امريكا و انگليس, همان روساشان, همان سياستمدارانشان, همان مراكز رسانه يى شان, امروز از چيزى به نام اصلاحات و آزادى در ايران دفاع و حمايت مى كنند! اين بايد هر هوشمندى را به فكر وادار كند و هر غافلى را بيدار و هوشيار نمايد. مساله چيست؟ اين يك صحبت بسيار مهم و يك سوال بسيار اساسى است.
بنده به عنوان كسى كه از اول اين انقلاب تا امروز در مسائل گوناگون و در عرصه هاى مختلف اين نظام, با جوانب و جريانهاى گوناگون مواجه بوده ام; هم آدمها را مى شناسم, هم حرفها را مى شناسم و هم با تبليغات رسانه يى دنيا آشنا هستم; به يك جمع بندى رسيده ام كه به طور خلاصه اين است:يك طرح همه جانبه ى امريكايى براى فروپاشى نظام جمهورى اسلامى طراحى شد و جوانب آن از همه جهت سنجيده شد; اين طرح, طرح بازسازى شده يى است از آنچه كه در فروپاشى اتحاد جماهير شوروى اتفاق افتاد; به نظر خودشان مى خواهند همان طرح را در ايران اجرا كنند; دشمن اين را مى خواهد. من اگر بخواهم قرائن و شواهد اين معنا را بگويم, الان در ذهن من هست; نه اين كه بخواهم دنبال نشانه هايش بگردم; شواهد آشكارى در اظهارات خودشان وجود دارد. در طول اين چند سال, از اظهارات مغرورانه و قدرتمندانه و احياناحساب نشده ى آنها كه خودشان هم مى گويند فلان مصاحبه يى كه ما كرديم, عجولانه بود صحت اين ادعا كاملا آشكار مى شود كه آنها به خيال خودشان طرح فروپاشى شوروى سابق را منطبق با شرايط ايران بازسازى كردند و مى خواهند در ايران پياده كنند. البته در چند مورد هم دچار اشتباه شدند كه اين هم از الطاف الهى است.
دشمنان ما در مواقع حساس در محاسبات خود دچار اشتباه مى شوند. البته اينها اشتباهاتى نيست كه اگر من ذكر كردم, آنها بتوانند اصلاحش كنند; نه, اشتباه در شناخت واقعيتها دارند; براساس اين اشتباه برنامه ريزى مى كنند و برنامه ريزى غلط از آب درمىآيد; لذا موفق نمى شوند. آنها براى دفاع از رژيم پهلوى برنامه ريزى كردند و با همه ى قدرت هم ايستادند; منتها در شناخت مسائل ايران, در شناخت مردم, در شناخت روحانيت و در شناخت دين اشتباه كرده بودند; لذا شكست خوردند; اين جا هم سرنوشتشان جز اين نيست و شكست خواهند خورد.
اينها در چند مورد اشتباه كردند:اشتباه اولشان اين است كه آقاى خاتمى, گورباچف نيست.
اشتباه دومشان اين است كه اسلام, كمونيسم نيست. اشتباه سومشان اين است كه نظام مردمى جمهورى اسلامى, نظام ديكتاتورى پرولتاريا نيست. اشتباه چهارمشان اين است كه ايران يكپارچه, شوروى متشكل از سرزمينهاى به هم سنجاق شده نيست. اشتباه پنجمشان اين است كه نقش بى بديل رهبرى دينى و معنوى در ايران شوخى نيست. اين اشتباهات را بعدا توضيح خواهم داد.
اشاره يى به طرح امريكايى فروپاشى شوروى بكنم. اين چيزى كه الان از اين تصوير در ذهن من هست, بخش عمده اش از يادداشتهايى است كه خود من روزبه روز در سال 1370 از خبرهاى ماجراى شوروى يادداشت كرده ام.
البته بعدا با اطلاعات فراوانى كه دوستان ما از منابع مهم روسى و غيرروسى فراهم كردند و به بنده دادند, تكميل شد كه نمى خواهم حالا با تفصيل آنها را بيان كنم; اما ماجراى عظيمى است.
وقتى مى گوييم طرح امريكايى فروپاشى شوروى, لازم است سه نكته را در كنار اين كلمه ى امريكايى عرض بكنيم:
نكته ى اول اين است كه وقتى مى گوييم طرح امريكايى, معنايش اين نيست كه بقيه ى بلوك غرب در اين زمينه با امريكا همكارى نداشتند; چرا, همه غرب و همه ى اروپا در اين زمينه بشدت با امريكا همكارى مى كردند; مثلا نقش آلمان و انگليس و بعضى كشورهاى ديگر به صورت بارز بود; اينها همكارى جدى داشتند.
نكته ى دوم اين است كه وقتى مى گوييم طرح امريكايى, معنايش اين نيست كه ما عوامل داخلى فروپاشى شوروى را نديده مى گيريم; نخير, عوامل فروپاشى در درون نظام شوروى وجود داشت و از آن عوامل دشمنشان بهترين استفاده را كرد. آن عوامل داخلى چه بود؟ فقر شديد اقتصادى, فشار بر مردم, اختناق شديد, فساد ادارى و بوروكراسى; البته انگيزه هاى قومى و ملى هم در گوشه و كنار وجود داشت.
نكته ى سوم اين است كه اين طرح امريكايى يا غربى به هر تعبيرى كه مى گوييم يك طرح نظامى نبود; در درجه ى اول يك طرح رسانه يى بود كه عمدتا به وسيله ى تابلو, پلاكارد, روزنامه, فيلم و غيره اجرا شد. اگر كسى محاسبه بكند, مى بيند كه حدود پنجاه, شصت درصد آن مربوط به تاثير رسانه ها و ابزارهاى فرهنگى بود. عزيزان من! مساله ى تهاجم فرهنگى را كه من هفت, هشت سال پيش مطرح كردم جدى بگيريد. شبيخون فرهنگى شوخى نيست. بعد از عامل رسانه يى و تبليغى, در درجه ى دوم, عامل سياسى و اقتصادى بود; عامل نظامى هيچ نبود.
و اما اين طرح چه بود؟ گورباچف وقتى در سال 1985 حدود سالهاى 64 و 65 سر كار آمد, يك عنصر جوان در قبال دبيركل هاى پير قديمى بود; روشنفكر و خوش برخورد بود; شعارى كه او مطرح كرد, شعار پروستريكا در درجه ى اول, و گلاسنوست در درجه ى دوم بود. تعبير فارسى پروستريكا, بازسازى و اصلاحات اقتصادى است; و گلاسنوست يعنى اصلاحات در زمينه ى مسائل اجتماعى, آزادى بيان و امثال اينها. در يكى, دو سال اول, به وسيله ى رسانه ها آوارى از حرف و تحليل و تفسير و تشويق و جهت دهى و پيشنهاد بر سر گورباچف فرو ريخت و كار به جايى رسيد كه توسط مراكز امريكايى, گورباچف به عنوان مرد سال معرفى شد! اين در همان دوران جنگ سرد هم بود; يعنى در دورانى كه امريكاييها شبح هر موفقيتى را در شوروى با تير مى زدند! قبل از گورباچف, اگر واقعيتهاى خوبى هم در شوروى وجود داشت, بشدت آن را انكار مى كردند و عليه آن تهاجم تبليغاتى راه مى انداختند; اما ناگهان نسبت به گورباچف چنين وضعى را پيش گرفتند! اين آغوش باز غرب, به عنوان يك مشوق بزرگ, گورباچف را فريب داد! من نمى توانم ادعا كنم كه گورباچف كسى بود كه غربيها يا دستگاههاى سيا او را سر كار آورده بودند آن چنانى كه بعضيها در دنيا ادعا مى كردند من نشانه هاى اين را واقعا نمى بينم و البته خبرى هم از پشت پرده ندارم; اما آنچه كه مسلم است, آغوش باز, چهره ى باز, چهره ى خندان, تجليل و تبجيل و تشويق و احترام غربيها گورباچف را فريب داد. او به غربيها و امريكاييها اعتماد كرد; اما فريب خورد. گورباچف كتابى به نام پروستريكا انقلاب دوم نوشته كه انسان نشانه هاى اين فريب خوردگى را مشاهده مى كند.
در محيط اختناق آن روز شوروى اين شعارها بشدت فضاشكن بود. حدودا در همين سال 1369 يا 1370 است كه من در يادداشتهاى خودم اين را نوشته ام كه گورباچف قيد جواز عبور براى سفر از شهرى به شهر ديگر در شوروى را برمى دارد! هفتاد و سه سال بعد از ايجاد شوروى, بعد از پايان يافتن دوره ى سى ساله ى استالين و دوره ى هجده, نوزده ساله ى برژنف و غيرذلك, آقاى گورباچف از جمله كارهايى كه در زمينه ى گلاسنوست كرد, اين بود كه جواز عبور را برداشت!
در چنين جوى شما ببينيد فكر و طرح مساله ى آزادى بيان به چه معناست. وقتى مى گويد آزادى بيان, براى مردم چه قدر شگفتىآور و چه قدر فضاشكن است! در تمام اين دوران, روزنامه ى مهم قابل توجه در تمام شوروى پراوداست كه يك روزنامه عمومى است; يكى هم يك روزنامه ى مربوط به جوانان است; چند مطبوعه ى ديگر تخصصى هم وجود داشت; اما تكثر روزنامه ها و وجود كتابهاى چنين و چنان اصلا به چشم نمى خورد. نويسنده يى كه از برخى از مبانى سوسياليسم نه همه ى آنها انتقاد كرده بود; سالهاى متمادى اجازه ى خروج از شوروى را نداشت. البته آمريكاييها روى او هم خيلى تبليغ مى كردند و خيلى حرف مى زدند كه بنده از دوره ى قبل از انقلاب اين قضيه در يادم مانده است.
در چنين فضايى اين شعار توسط گورباچف داده شد; منتها اشتباهاتى كردند كه من نمى خواهم اين اشتباهات را الان بگويم; در خلال صحبت, بعضى از اشتباهاتشان معلوم خواهد شد. مدتى گذشت, سيل تبليغات غربى و فرهنگ غربى و نمادهاى غربى سمبلهاى لباس و مكدونالد و از اين چيزهايى كه در واقع جزو سمبلهاى امريكايى است در شوروى راه پيدا كرد. اين كه من مى گويم, تفكر يك طلبه ى گوشه نشين نيست; در همان روزها بنده در خود مجلات امريكايى تايم و نيوزويك خواندم كه از اين كه قهوه خانه هاى مكدونالد در مسكو رواج پيدا كرده, اينها به عنوان يك خبر مهم و به عنوان پيشاهنگ فرهنگ غربى و فرهنگ امريكايى در كشور شوروى ياد كرده بودند!
شعارهاى گورباچف يكى, دو سال رو به اوج بود; اما بعدا ناگهان يك عنصر ديگر به نام يلتسين در كنار گورباچف پيدا شد. نقش يلتسين, نقش تعيين كننده است. نقش او اين است كه مرتب پا به زمين بكوبد و بگويد كه اين شعارها فايده يى ندارد; اين شتاب كم است; دير شد; اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبرى به جاى گورباچف بود, شايد در طول بيست سال مى توانست آن اصلاحات را بى دغدغه انجام بدهد همچنان كه اين كار در چين اتفاق افتاد اما همين مقدار خوددارى و خويشتندارى را هم از دست گورباچف بيرون كشيد. كار به جايى رسيد كه گورباچف معاون خود يلتسين را عزل كرد; اما رسانه هاى امريكايى و غربى نه فقط عزلش نكردند, بلكه تقويتش كردند!
او حدود يك سال يا بيشتر, به عنوان يك چهره ى برجسته ى روشن بين اصلاح طلب مغضوب و مظلوم در تبليغات غربيها و امريكاييها مطرح شد. بعدا انتخابات رياست جمهورى روسيه پيش آمد. مى دانيد كه ديگر جمهوريها انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات كه نداشتند; بنا شد انتخابات داشته باشند. يكى از كارهاى گورباچف اين بود كه گفت انتخابات داشته باشيم. در كشور شوروى, از بعد از دوران تزارها, حتى يك انتخاب هم اتفاق نيفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبيه انتخابات زمان شاه ما بود. اتفاقا تاريخ مشروطيتشان هم با يك سال اختلاف دقيقا منطبق با تاريخ مشروطيت ايران است. در دوره ى تزارها مجلس ملى دوما يك صورت بود; مثل مجلس شوراى ملى ما در دوران رژيم پهلوى. بعد هم كه كمونيستها سر كار آمدند, مجلس, بى مجلس; انتخابات, بى انتخابات; تمام شد! حالا بعد از گذشت هفتاد و سه سال, بناست اولين انتخابات در جمهورى روسيه نه همه ى شوروى انجام بگيرد. كانديدا كيست؟ آقاى يلتسين! با راى بالايى يلتسين يعنى همان عنصر تندرو رئيس جمهور شد.
از اين جا داستان شيرينى است. از روزى كه يلتسين در ژوئن 1991 يعنى 1370/3/24 رئيس جمهور شد, تا حدود چهارم يا پنجم ديماه كه رسما شوروى منحل شد, حدود هفت ماه طول كشيد; يعنى اين چند سال صرف مقدمات شد. بخشى از مقدمات به دست گورباچف, برخى هم وقتى تاريخ مصرف گورباچف تمام شد, به دست يلتسين انجام شد و برنامه ى مورد نظر امريكا و غرب, تا رسيدن يلتسين به قدرت شتاب گرفت. به مجرد اين كه يلتسين به قدرت رسيد و رئيس جمهور روسيه و نفر دوم شوروى شد, ابتكار عمل به دست او افتاد. در روز 1370/3/24 يلتسين رئيس جمهور مى شود و در روز 1370/3/26 يعنى سه روز بعد جرج بوش رئيس جمهور امريكا اعلام مى كند كه سه جمهورى بالتيك لتونى, استونى و ليتوانى متعلق به شوروى نيست و شوروى بايستى اين سه جمهورى را رها كند و استقلال آنها را به رسميت بشناسد; اگر به رسميت نشناسد, كمكهايى را كه امريكا قول داده است, قطع خواهد شد. البته من الان درست يادم نيست كه آيا كمكهايى بود كه در زمان رونالد ريگان قول داده شده بود, يا در زمان بوش; به هرحال به آقاى گورباچف قول كمك داده بودند. چندى بعد يلتسين اعلام كرد كه ما استقلال جمهوريهاى سه گانه را به رسميت مى شناسيم! دو ماه بعد براى اين كه يلتسين چهره اش برجسته تر شود, كودتاى معروف مردادماه شوروى اتفاق افتاد; كودتايى كه در همان اوان كاملا مشكوك به نظر مىآمد.
دوربين تلويزيونهاى امريكايىC.N.N و غيره در مسكو فعال شدند و روى يلتسين متمركز گرديدند. در اين جا تلويزيون خودمان تصويرC.N.N را كه پخش مى كرد, ما ديديم كه يلتسين روى تانك رفته و در ميان مردم شعار مى دهد و مى گويد كه نخير, ما تسليم كودتاچيها نمى شويم! بعد هم به مجلس رفت, اما كودتاچيها با يلتسين كه دم دستشان در مجلس ملى دوما متحصن شده بود, هيچ كارى نداشتند و به سراغ او نرفتند; ولى به سراغ گورباچف كه در شبه جزيره ى كريمه مشغول گذراندن روزهاى تعطيلاتش بود, رفتند و او را دستگير كردند! يلتسين هم رجزخوانى مى كرد و شعار مى داد! يك جنجال رسانه يى در دنيا به وجود آوردند و البته از واقعيت هم خيلى خبرى نبود! يك تعداد تانك در خيابانهاى مسكو ظاهر شدند, اما سه روز هم نبودند; بعد از سه روز هم گفتند كه كودتاچيها را درخواب دستگير كرده اند! نتيجه كودتا اين شد كه يلتسين كه شخصيت دوم بود در حقيقت شخصيت اول شد! در همان اوقات وزير امور خارجه ى ما سفرى به جمهوريهاى آسياى ميانه كرد و برگشت; من از ايشان پرسيدم كه چه خبر; ايشان گفت واضح است كه رئيس شوروى يلتسين است نه گورباچف! در دنيا هم مشخص بود كه قضيه اين طورى است. بعد هم جمهوريها يكى يكى طالب استقلال شدند; مثلا اكراين ادعا كرد كه مى خواهد مستقل بشود; گورباچف مخالفت مى كرد, اما يلتسين مى گفت ما قبول داريم; بناچار بعد از دو, سه روز گورباچف هم قبول مى كرد! بنابراين مساله يى درست شد كه گورباچف يا مجبور بود براى عقب نماندن, خودش را جلو بيندازد و همان شعارها را او هم بدهد; يا مجبور بود بعد از چند روز تبعيت كند; چون فشار تبليغات جهانى مجالى نمى گذاشت براى اين كه غير از آنچه كه يلتسين گفته, بشود چيزى گفت. اين روند از اواخر خردادماه شروع شده بود. به دنبال آن, كناره گيرى گورباچف از دبيركلى حزب مطرح شد; بعد پيشنهاد انحلال حزب كمونيست, سپس شكست كمونيزم اعلان شد همان چيزى كه امريكاييها خيلى از آن كيف مى كردند و بعد هم بالاخره شايعه ى استعفاى گورباچف منتشر شد. در همان زمان طى مصاحبه يى از گورباچف سوال شد كه شما استعفا خواهيد كرد يا نه; گفت منتظرم وزير امور خارجه ى امريكا به مسكو بيايد تا ببينم چه مى شود! وزير امور خارجه ى امريكا به مسكو آمد و قبل از آن كه با گورباچف تماس بگيرد, رفت با يلتسين تماس گرفت; آن هم در كاخ اصلى ملاقاتهاى كرملين; معناى كارش اين بود كه گورباچف تمام شد! سه روز بعدش هم گورباچف استعفا كرد و انحلال شوروى اعلام شد! اين طرح موفق امريكا در شوروى بود; يعنى يك ابرقدرت را با يك طرح كاملا هوشمندانه, با صرف مقدارى پول, با خريدن برخى اشخاص و با به كار گرفتن رسانه هاى تبليغى, توانستند طى يك طراحى سه, چهار ساله و يك نتيجه گيرى شش, هفت ماهه بكلى منهدم كنند و از بين ببرند!
البته همين جا به شما بگويم كه روسيه بعد از انحلال شوروى, آن طور كه آنها مى خواستند, تبديل به برزيل دوم نشد. آنها مى خواستند روسيه به يك برزيل يعنى يك كشور دست سوم دنيا تبديل شود; توليد بالا, اما گرفتارى و فقر عميق و بدون هيچ گونه نقشى در سياست دنيا. شما ببينيد الان در كجاى دنيا حرف و راى و نظر و حضور برزيل كسى را به خود متوجه مى كند. مى خواستند روسيه را اين طورى بكند, اما نشد; چرا؟ چون روسيه ملت خوب و قوىيى دارد; از لحاظ نژادى مردم مستحكمى هستند; بعد هم پيشرفت صنعتشان, اتمشان, دانشمندانشان, تحقيقاتشان و ساير امكاناتشان قابل توجه است. طراحان اين قضايا كه نشستند خودشان بريدند و خودشان دوختند, براى جمهورى اسلامى نيز چنين خوابى ديده اند. آنها فكر نمى كنند كه جمهورى اسلامى ايران اگر به سرنوشت شوروى دچار بشود, كشورى مثل روسيه ى امروز خواهد شد; نه, آنها فكر مى كنند كه ايران كشورى در سطح كشور دوره ى پهلوى خواهد شد; يعنى در رديف دهم بعد از تركيه! چون تصور مى كنند كه در اين جا اتم كه نيست; پيشرفت علمى آن چنانى كه نيست; جمعيت سيصد ميليونى كه نيست; كشورى به عظمت روسيه كه امروز باز هم تقريبا بزرگترين كشور دنياست كه نيست.
اما حالا واقعيت چيست؟ واقعيت با آنچه كه آنها طراحى كردند, به قدر زمين تا آسمان متفاوت است! اشتباه بزرگى را مرتكب شدند. من واقعا دريغم مىآيد كه اسم خاتمى عزيزمان را اين سيد آقازاده ى شريف مومن دلباخته ى به معارف دينى و دلباخته ى به امام و طلبه يى مثل خود ماها آن طورى كه غربيها مطرح كردند, مطرح كنم و ايشان را با گورباچف مقايسه كنم; ولى آنها اين مقايسه را كردند و صريحا گفتند كه در ايران هم گورباچفى به قدرت رسيد. البته فراموش نكنيم كه متاسفانه يك عده هم در داخل خوششان آمد و اين اهانت را نفهميدند و آن توطئه يى را كه پشت اين اهانت هست, به طريق اولى نفهميدند! به مغرضان و آنهايى كه مى فهمند چه دارد اتفاق مى افتد و چه مى خواهند پيش بياورند, كارى ندارم; اما يك عده از آنهايى كه مغرض هم نبودند, نفهميدند كه چه شد و دشمن چه مى خواهد انجام بدهد.
به آن تفاوتها برگرديم: تفاوت اول, تفاوت رئيس جمهور ما با آقاى گورباچف است. گورباچف روشنفكرى بود كه حتى به احتمال زياد به اصل و مبانى ماركسيزم هم اعتقاد زيادى نداشت; آدمى بود كه اصلا ساختار شوروى را قبول نداشت; خود او هم به زبانهاى مختلف اين را اظهار كرده بود. البته در آن وقتى كه سر كار آمد, خيلى صريح نمى توانست اينها را بگويد; اما بالاخره اظهار مى كرد. رئيس جمهور ما, جمهورى اسلامى, دين و اعتقاد قلبى اوست; امام مراد و مقتداى اوست; يك روحانى است. آنها اول در خوش خياليهاى خود حرفهايى زدند, هنوز هم سياستمدارترين و موذىترينشان هم آن حرفها را مى زنند; اما عده يى از آنها از اين دو سال اخير به وحشت افتادند و بارها در تبليغات خودشان گفتند كه نه, اين هم از خودشان است; جزو همين بنيادگراهاست! اتفاقا اين را درست فهميده اند! گورباچف به مبانى ماركسيزم بى اعتقاد و دلباخته ى غرب بود; حرفهايى هم كه مى زد, حرفهاى غربيها بود; منتها با زبان روسى آنها را بيان مى كرد; والاشعارهاى او هم غير از شعارهاى آنها نبود; او دلباخته ى آنها بود! البته در اين جا قضاياى خيلى ريزى مثل سفرها, امتياز دادنهاى دروغين و بيخودى و . . . هست كه نمى خواهم آنها را بگويم; چون جاى اين جلسه نيست; خود شما هم مى توانيد آن قضايا را پيدا كنيد.
تفاوت دوم اين است كه اسلام, ماركسيزم نيست. ماركسيزم مورد قبول مردم شوروى هم نبود; بله, دين حزب كمونيست شوروى بود.
حزب كمونيست شوروى متشكل از چند ميليون عضو در مقابل جمعيت نزديك به سيصد ميليونى شوروى بود; شايد مثلا ده ميليون, پانزده ميليون نفر عضو بودند. اعضاى حزب كمونيست هميشه از امتيازاتى برخوردارند; بنابراين مى توان حدس زد كه در بين همان جمعيت هم آنچه براى آنها در درجه ى اول اهميت قرار داشت, امتيازات بود; لذا ماركسيزم به عنوان يك دين برايشان مطرح نبود. اسلام, دين مردم و عشق مردم و ايمان مردم است.
اسلام همان چيزى است كه اين ملت بزرگ براى خاطر آن, عزيزان و پاره هاى تن و جگرگوشه هايشان را به ميدان فرستادند و وقتى جسد آغشته به خون آنها برگشت, برايشان گريه نكردند و خدا را شكر كردند! آيا شما از اين گونه مادران و پدران سراغ نداريد و نديده ايد؟ هر يك از ما شايد صدها مورد از اين قبيل را ديده ايم; البته بنده هزاران مورد از اين قبيل را از نزديك ديده ام. امروز هم كه پدر و مادر چهار شهيد پيش ما مىآيند, اگر از برخى از ناهنجاريها گله هم داشته باشند, از اين كه فرزندشان در راه اسلام شهيد شده, خوشحالند! اين ملت با همه ى وجود به اسلام پايبند است.
بعد از پنجاه سال تلاش براى دين زدايى, يك ملت آن حركت عظيم را پشت سر امام بزرگوار و عالم دين و مرجع تقليدش به راه انداخت و اين نظام اسلامى را سر كار آورد. اسلام همان چيزى است كه وقتى نام و پرچم آن در ايران بلند شد, هرجا مسلمان مطلع و آگاهى پيدا شد, احساس هويت و شخصيت و عزت كرد; اينها اين را با ماركسيزم يكى گرفتند! ((الحمدلله الذى جعل اعدائنا من الحمقا)). سوم اين كه نظام اسلامى, نظام كمونيستى نيست; نظام اسلامى است; نظامى جوان و منعطف و پرتلاش و مردمى است. من آن روز به آقاى خاتمى عرض مى كردم كه هيچ نظامى در دنيا حتى دمكراسيهاى غربى; چه در امريكا, چه در فرانسه, چه در جاهاى ديگر نمى تواند ادعا كند كه مثل نظام ما مردمى است; براى خاطر اين كه در دمكراسيهاى غربى عده يى پاى صندوقهاى راى مىآيند و راى مى دهند; مثلا حزب گفته به آقاى زيدبن عمرو راى بده, او هم ورقه را كه انداخت, كار تمام مى شود! آنهايى هم كه شركت كننده اند, گاهى سى وهفت درصد واجدان شرايط را تشكيل مى دهند. مثلا در انتخابات اخير امريكا حدود سى وهفت درصد شركت كننده بيشتر نبود; هيچ وقت به اندازه ى شصت وهفت درصد و هفتاد درصدى كه شما در انتخابات رياست جمهورى و مجلس چه مجلس پنجم, چه مجلس ششم ملاحظه كرديد, شركت نمى كنند; بالاخره همانهايى كه مىآيند, مىآيند راى مى دهند و مى روند; اما در اين جا اين طورى نيست; در اين جا مردم به مسوولان عشق مى ورزند و رابطه شان, رابطه ى عاطفى است; نه فقط رابطه ى راى دادن. در اين جا وقتى يكى از مسوولان كسالتى پيدا بكند, همه ى كشور دستها را به دعا بلند مى كنند كه خدا او را شفا بدهد; مثل اين كه براى بچه ى خودشان دعا مى كنند! در اين جا وقتى كه مسوول كشور اشاره مى كند, مردم در ميدانهاى خطر وارد مى شوند و جانشان را فدا مى كنند; اين حتى به دمكراسيهاى غربى ربطى ندارد, تا چه برسد به نظام ديكتاتورى پرولتاريا! خودشان مى گويند يكى از اصول حتمى شان ديكتاتورى است; يعنى انتخابات بى انتخابات! در طول هفتاد و چند سال حكومت شوروى, تا قبل از انتخابات روسيه در اين اواخر, يك انتخابات اتفاق نيفتاده بود; ولى ما در ظرف بيست ويك سال, بيست ويك انتخابات داشته ايم! آيا اينها با هم قابل مقايسه است؟ در آن جا زندگى نمايندگان طبقه ى پرولتاريا زندگى كاخ كرملينى است; اما در اين جا ما روى زيلو مى نشينيم و افتخار هم مى كنيم. در اين جا مسوولان كشور آنهايى كه بتوانند همت و افتخارشان اين است كه خودشان را به زندگى مردم نزديك كنند. در نظام شوروى وقتى استالينى سر كار بود, تا نمى مرد, هيچ علاج ديگرى نداشت! سى سال حكومت مى كرد, تا بالاخره با حادثه يا بى حادثه, يا از زور مصرف مسكرات قوى روسى مى مرد و بعد مثلا خروشچفى سر كار مىآمد; بعد هم برژنفى روى كار مىآمد; برژنف هم بعد از هجده, نوزده سال مى مرد و يك نفر ديگر به قدرت مى رسيد! اين نظام, با نظام جمهورى اسلامى كه مبنى بر انتخابات و راى مردم است و هر چهار سال يك بار انتخابات مجلس و رياست جمهورى برگزار مى شود, متفاوت است. در سطح رهبرى از اينها هم بالاتر است; براى خاطر اين كه رهبرى معنوى, تعهد معنوى دارد و خبرگان و مردم از او توقع دارند كه حتى يك گناه نكند; اگر يك گناه كرد, بدون اين كه لازم باشد ساقطش كنند, ساقط شده است; حرفش نه درباره ى خودش حجت است, نه درباره ى مردم. اين نظام منعطف, زنده, پرنشاط و متحول, آيا با نظام بسته و غيرقابل انعطاف و شكننده ى ديكتاتورى پرولتاريا قابل مقايسه است؟!
يك نكته را هم مى خواهم يادآورى كنم; و آن نظام امر به معروف و نهى از منكر است. امر به معروف و نهى از منكر واجب حتمى همه است; فقط من و شما به عنوان مسوولان كشور وظيفه مان در باب امر به معروف و نهى از منكر سنگين تر است. بايد از شيوه ها و وسايل مناسب استفاده كنيم; اما آحاد مردم هم وظيفه دارند. با چهار تا مقاله در فلان روزنامه, واجب امر به معروف نه از وجوب مى افتد, نه ارزش تاثيرگذاريش ساقط مى شود. قوام و رشد و كمال و صلاح, وابسته ى به امر به معروف و نهى از منكر است; اينهاست كه نظام را هميشه جوان نگه مى دارد. حالا كه نظام ما بيست ويكساله و جوان است و در مقايسه ى با نظام فرتوت هفتاد و چند ساله ى پير كمونيستى در شوروى به طور طبيعى هم جوان است; اما اگر صد سال هم بر چنين نظامى بگذرد, چنانچه امر به معروف باشد و شما وظيفه ى خودتان بدانيد كه اگر منكرى را در هر شخصى ديديد, او را از اين منكر نهى كنيد, آنگاه اين نظام اسلامى هميشه تر و تازه و با طراوت و شاداب مى ماند. طرف امر به معروف و نهى از منكر فقط طبقه ى عامه ى مردم نيستند; حتى اگر در سطوح بالا هم هستند, شما بايد به او امر كنيد; نه اين كه از او خواهش كنيد; بايد بگوييد:آقا! نكن; اين كار يا اين حرف درست نيست. امر و نهى بايد با حالت استعلا باشد. البته اين استعلا معنايش اين نيست كه آمران حتما بايد بالاتر از ماموران, و ناهيان بالاتر از منهيان باشند; نه, روح و مدل امر به معروف, مدل امر و نهى است; مدل خواهش و تقاضا و تضرع نيست. نمى شود گفت كه خواهش مى كنم شما اين اشتباه را نكنيد; نه, بايد گفت آقا! اين اشتباه را نكن; چرا اشتباه مى كنى؟ طرف, هر كسى هست حالا بنده كه طلبه ى حقيرى هستم از بنده مهمتر هم باشد, او هم مخاطب امر به معروف و نهى از منكر قرار مى گيرد.
اشتباه بعدى در مورد كشور است. كشور ايران يكپارچه است; حتى آن قسمتهايى هم كه در قرنهاى گذشته جدا شدند, اگر ته دلشان را بگرديد, مايلند با ما باشند; ((هر كسى كو دور ماند از اصل خويش, باز جويد روزگار وصل خويش)); آنها هم دلشان مى خواهد كه به اين مادر بپيوندند. اين كجا, كشور اتحاد جماهير شوروى كجا؟ ده, يازده كشور را با سنجاق يا به تعبيرى با شلاق به هم بستند و به اصطلاح يك كشور تشكيل گرديد! معلوم است كه تا شلاق برداشته شد, از هم جدا مى شوند و شد.
البته همين جا من بگويم; سعى بر اين است كه مساله ى قوميتها در ايران عمده بشود. عده يى با تحريك احساسات قومى نفى و عامل حقيقى وحدت يعنى اسلام و دين دنبال اين قضيه هستند. آن كسانى كه خيال مى كنند عامل وحدت كشور ما زبان فارسى است, دلبستگى شان به زبان فارسى يقينا به قدر بنده نيست; يكصدم تلاشى هم كه بنده براى زبان فارسى كرده ام, آنها نكرده اند و نخواهند كرد! عامل وحدت ملت ايران زبان فارسى نيست; دين اسلام است; همان دينى كه در انقلاب و نظام اسلامى تجسم پيدا كرد; نتيجه اين مى شود كه ترك زبان هم با زبان تركى خودش مى گويد:((آذربايجان اياختى, انقلابا داياختى)); كردى هم با زبان كردى خودش همين را مى گويد; بلوچ هم با زبان بلوچى خودش همين را مى گويد; عرب هم با زبان عربى خودش همين را مى گويد. عده يى سعى مى كنند اهميت عامل پيوند مستحكم دلهاى ملت ايران يعنى ايمان اسلامى را كم كنند; نه, كشور و ملت يكپارچه است; البته يكپارچگى اش به خاطر تاريخ و جغرافيا و سنتها و فرهنگ است; اما عمدتا به خاطر دين و مساله ى رهبرى است كه اجزاى اين ملت را به هم وصل كرده و همه احساس يكپارچگى مى كنند.
رهبرى مسووليت دارد. مسووليت رهبرى حفظ نظام و انقلاب است. اداره ى كشور به عهده ى شما آقايان مسوولان كشور است. هر كدام شما در بخش خودتان كشور را اداره مى كنيد و وظيفه ى اصلى رهبرى اين است كه مراقب باشد اين بخشهاى مختلف آهنگ ناساز با نظام و اسلام و انقلاب نزنند. هرجا چنين آهنگى به وجود بيايد, جاى حضور رهبرى است. رهبرى هم يك شخص نيست يك آدم, يك طلبه, يك على خامنه اى, يا على خامنه اىهاى فراوان ديگرى كه هستند, نيست رهبرى يك عنوان و يك شخصيت و يك حقيقت برگرفته ى از ايمان و محبت و عشق و عاطفه ى مردم و يك آبروست. صدها نفر مثل على خامنه اى در راه اين حقيقت جان و آبروشان را مى دهند; اهميتى هم ندارد. بنده كه چيزى نيستم; امام بزرگوار ما هم كه به معناى حقيقى كلمه براى اين امت, امام دلها بود همين طور بود. او حاضر بود براى حفظ نظام و حفظ رهبرى نظام, آبرويش را بدهد. اين حقيقت حضور دارد; با اين حرفهايى كه مى زنند و با اين كارهايى كه مى كنند, نتوانسته اند و نخواهند توانست اين حضور را از بين ببرند. در دوران اختناق كه رهبرى اين تجسم را نداشت, دلهاى مردم متدين در قبضه ى رهبرى بود; منتها رهبرىيى كه تشخص و هويت قابل اشاره در بيرون و جايگاه قانونى نداشت; به صورت مراجع تقليد و به صورت علماى بزرگ, تاثير خودش را بارها نشان داده بود; لذا آن وقتى كه به فلان قرارداد ننگين استعمارى اشاره مى كرد, قرارداد از بين مى رفت; آن وقتى كه به يك حادثه ى نامناسب اشاره مى كرد, آن حادثه مورد تخاصم مردم قرار مى گرفت. پانزده خردادى كه بنابر آنچه نقل شده است, چند هزار نفر آدم در آن حادثه جان خود را فدا كردند و كشته شدند, آن وقتى بود كه امام بزرگوار ما رهبر به معناى قانونى خودش نبود; يك روحانى برجسته بود; اين را نمى توانند نديده بگيرند; اين در شوروى نبود; اگر بود, آن طورى نمى شد; اگر بود, آن وقتى كه احساس مى كرد يلتسينى وارد ميدان شده تا به كار آينده حركت شتابنده ى غيرمعقول و بى رويه يى بدهد, گوش او را مى گرفت و از صحنه خارجش مى كرد و مورد حمايت مردم هم قرار مى گرفت; اما چنين چيزى نبود.
بنده معتقدم كه اصلاحات يك حقيقت ضرورى و لازم است و بايد در كشور ما انجام بگيرد.
اصلاحات در كشور ما از سر اضطرار نيست كه فلان حاكمى مجبور بشود مورد مطالبات سخت قرار بگيرد و گوشه و كنارى را اصلاح كند; نخير, اصلاحات جزو ذات هويت انقلابى و دينى نظام ماست. اگر اصلاح به صورت نو به نو انجام نگيرد, نظام فاسد خواهد شد و به بيراهه خواهد رفت. اصلاحات يك فريضه است. ميدانهاى اصلاحات كجاست؟ آن بحث ديگرى است. اصل اصلاحات يك كار لازم است و بايد انجام بگيرد. وقتى اصلاحات نشود, برخى از نتايجى كه ما امروز با آنها دست به گريبانيم, پيش مىآيد: توزيع ثروت ناعادلانه مى شود; نوكيسه گان بى رحم بر گوشه و كنار نظام اقتصادى جامعه مسلط مى شوند; فقر گسترش پيدا مى كند; زندگى سخت مى شود; از منابع كشور بدرستى استفاده نمى شود; مغزها فرار مى كنند و از مغزهايى كه مى مانند, حداكثر استفاده نمى شود. وقتى كه اصلاحات باشد, اين آفتها و اين آسيبها و دهها مورد از قبيل آنها پيش نمىآيد. پس مطلب اول اين كه اصلاحات امرى ضرورى و لازم است.
مطلب دوم اين است كه اصلاحات بايد تعريف بشود; اولا براى خود ما كه مى خواهيم اصلاحات بكنيم, تعريف بشود و مشخص باشد كه مى خواهيم چه كار كنيم; ثانيا براى مردم تعريف بشود كه منظور ما از اصلاحات چيست, تا هر كسى نتواند به ميل خودش اصلاحات را معنا كند; اين جزو كارهايى است كه مجموعه يى از مسوولان دولتى, دستگاه قضايى و مجلس و غيره مى توانند انجام بدهند. بايد تعريف مشخصى از اصلاحات به وجود بيايد تا ترسيم آن چهره و وضعيتى كه ما در نهايت جاده ى اصلاحات مى خواهيم به آن برسيم, براى همه هم مردم, هم مسوولان آسان بشود و بدانند به كجا مى خواهند برسند. اشكال كار آقاى گورباچف اين بود كه عيوب و اشكالات را مى دانست; اما تصوير روشنى از آنچه كه بايد انجام بگيرد, نداشت; اگر هم داشت, مردمش آن تصوير را نمى دانستند. بنابراين اگر تعريف مشخصى از اصلاحات نشود, الگوهاى تحميلى غلبه خواهد كرد; همان اتفاقى كه در شوروى افتاد; چون نمى دانستند چه كار مى خواهند بكنند; لذا به سراغ تقليد ناشيانه ى اصلاحات در الگوها و مدلهاى غربى رفتند و به آنها پناه بردند. امام بزرگوار ما هوشمندانه اين ضعف را در آنها تشخيص دادند; لذا در نامه يى كه ايشان به گورباچف نوشتند, اين نكته را متذكر شدند. ايشان نوشتند شما اگر بخواهيد گره هاى كور اقتصاد سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه دارى غرب حل كنيد, نه تنها دردى از جامعه ى خود را دوا نخواهيد كرد, بلكه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند; چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روشهاى اقتصادى و اجتماعى به بن بست رسيده است, دنياى غرب هم در اين مسائل البته به شكلى ديگر و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است. اين كه بنده مكرر مى گويم امام يك حكيم واقعى بود, به اين خاطر است. در آن جنجال تبليغاتى رسانه يى جهان, نكته ى اصلى را امام تشخيص داد.
البته خوشبختانه برخى از مسوولان, و بيش از همه رئيس جمهور عزيزمان, بارها گفته اند كه اصلاحات ما اصلاحات اسلامى و انقلابى است; هدف, رسيدن به مدينه النبى است. اينها خوب است, اما تعريفهاى دقيق تر و تصوير روشن ترى لازم است. اينها از اين جهت خوب است كه انگشت اشاره ى غربيها و بيگانه ها را مى خواباند; معلوم مى شود آنچه كه آنها مى گويند, مراد نيست. همه اين را مى فهمند, اما بايد توضيح داده بشود و بيشتر تصويرگردد.
مطلب سوم اين است كه اصلاحات بايد از يك مركز مقتدر و خويشتندار هدايت بشود تا دچار بى رويگى نشود. اى بسا كارى كه مى تواند در ظرف ده سال بخوبى و سلامت انجام بگيرد, اگر در ظرف دو سال بخواهيد آن را انجام بدهيد, به ضايعات غيرقابل جبرانى منتهى خواهد شد; مثل اتومبيلى كه در جاده ى دشوار و خطرناكى با سرعت بيش از حد معقول حركت كند; اگر تصادف نكند, تعجب است; اگر آسيب نبيند و نزند, تعجب است. بايد مركزى هوشيار, مقتدر و خويشتندار وجود داشته باشد كه نگذارد به آن حركتى كه مى خواهد انجام بگيرد, شتاب بيش از حد مفيد داده بشود; كار با ميزان و به طور صحيح انجام بگيرد.
در شوروى سابق وقتى كه اين كار را شروع كردند, در دروازه ى فيلمها و كتابها و روزنامه ها و لباسها و الگوهاى غربى باز شد; يعنى آن ادعاها در واقعيتها مصداقهاى مشخص غربى را مجسم مى كرد; اين حالت, حالت بسيار خطرناكى بود. در اين جا به نقش رسانه ها توجه كنيد; رسانه ها مسووليت دارند; روزنامه ها حساسند. قسمت عمده ى حساسيت من برروى روزنامه ها از اين جا ناشى مى شود. بحث برسر روزنامه ها و مطبوعات, بحث بر سر آزادى نيست. بعضيها نخواهند آزادى را براى ما معنا كنند; حرفى نداريم, استفاده كنيم; اما ما معناى آزادى را مى دانيم; براى آزادى هم خيلى دلمان مى تپد. مراد از آزادى هم همان آزادى بيان و آزادى فكر است; منتها اگر شما رفتيد بر طبق وظيفه تان در دكان يك قاچاق فروشى را بستيد, آن فرد نمى تواند بگويد شما با آزادى كسب و كار مخالفيد; نه, بحث آزادى كسب و كار نيست كسب و كار آزاد است قاچاق فروشى ممنوع است. بحث بر سر آزادى بيان نيست; بيان و فكر آزاد است; سمپاشى و اضلال وگمراه گرى ممنوع است; آن هم در شرايط حساسى كه امروز كشور ما دارد.
من به بعضى از مسوولان تبليغاتى كشور بارها گفته ام, آن روزى كه شما توان و استعداد مقابله با تهاجم تبليغاتى دشمن را داشته باشيد, آن كسى كه بيش از ديگران ميداندار تكثر مطبوعات و روزنامه ها و كتاب و فيلم و غيره باشد, بنده هستم; اما شما بگوييد ببينم در مقابل آن فيلمى كه پايه هاى فرهنگ مردم, اعتقاد مردم, دين مردم, روحيه ى انقلابى و ايثار و شهادت را در مردم متزلزل مى كند كه نه يكى, نه دو تا, نه ده تاست شما چند فيلم ساخته ايد؟! اين جاست كه من احساس خطر مى كنم. البته كار اساسى و بلندمدت اين است كه براى توليد آنچه كه خوب است, فكر كنيم; اما تا آنچه خوب است به ميدان بيايد, من نمى توانم قبول كنم و بپذيرم كه اين سيل لجن بيايد و جوان و كودك و قشرهاى مختلف را در خودش غرق كند. از تمام شيوه هاى دشمن شادكن و دشمنآموز براى مقابله ى با تفكر انقلاب استفاده بشود;اگر كسى هم مخالفت و مقابله كند, فورا انگ و تهمت بخورد! اين كه آزادى نشد; اين كه عاقلانه و خردمندانه نيست; اين كه مديريت كشور نيست. شما مسووليد به نقش رسانه ها توجه كنيد; اين بسيار بسيار مهم است. حساسيت بر روى نقش رسانه هاى مكتوب و روزنامه ها بخصوص در شرايط كنونى ما بسيار مهم است. با اين تصويرى كه عرض كردم, مشخص مى شود كه آنها چه قدر مى توانند به نفع دشمن نقش ايفا كنند. مدعى آنها هم بايد همه ى دستگاه و همه ى جبهه ى متحد طرفدار نظام و مسوولان قوه هاى مختلف و مسوولان بخشهاى ميانى گوناگون باشند. مدعى آنها فقط دستگاه قضايى يا فلان روحانى نيست; همه بايد در اين قضيه مدعى باشند.
مطلب چهارم, حفظ ساختار قانونى اساسى در زمينه ى اصلاحات است. البته در قانون اساسى, بيشتر از همه چيز, نقش اسلام و منبعيت و منشايت اسلام براى قوانين و ساختارها و گزينشها مطرح است. ساختار قانون اساسى بايستى به طور دقيق حفظ بشود. شما نگاه كنيد ببينيد دشمن چگونه با قانون اساسى ما برخورد مى كند:گوشه يى از قانون اساسى را نفى مى كند, گوشه يى را اثبات مى كند; يك جا به قانون اساسى تمسك مى كند, يك جا عليه اش حرف مى زند! قانون اساسى ميثاق بزرگ ملى و دينى و انقلابى ماست. اسلام كه همه چيز ما اسلام است در قانون اساسى تجسم و تبلور پيدا كرده است. اصل چهارم قانون اساسى تكليف همه چيز را روشن كرده است. اگر در قوانين عادى حتى در خود قانون اساسى يك جا اصلى يا قانونى وجود داشته باشد كه در مقام اجرا يا در مقام قانونگذارى, با اين اسلاميت معارضه پيدا كند, اين اصل بر آنها حاكم است; حكومت به معناى مصطلح اصولى و علمى حوزه هاى علميه. البته اين گفتن نداشت; اگر هم نمى گفتند, حكومتش واضح بود; اما به اين حكومت تصريح كرده اند.
بنابراين ساختار قانون اساسى بايستى به طور كامل در اصلاحات حفظ بشود.
مطلب پنجم, مقابله جدى با هرگونه تندروى و تندروانى است كه جاده صاف كن دشمنند; يعنى مدل يلتسينى! همه ى دستگاهها بايد با مدل يلتسينى بشدت مقابله كنند; نگذارند يك جاه طلب, يك فريب خورده, يك مغرض و يك غافل بيايد و حركت را از حالت صحيح خودش خارج كند و حالت مسابقه و حالت تعارض به وجود بياورد.
مطلب ششم, مقابله جدى با دخالت خارجيها و غربيها و بى اعتنايى به انگشت اشاره ى غربيها و سوظن به آنهاست. البته بحث ديپلماسى و بحث ارتباطات خارجى, بحث ديگرى است.
انسان در مقام ديپلماسى, مى دهد, مى گيرد, قرارداد مى بندد و همه كار مى كند; اما در مسائل اساسى نظام بايستى انگشت اشاره ى آنها را با سوظن مورد ملاحظه قرار داد; بعكس آنچه كه آدم در وضعيت گورباچف مشاهده مى كند. آنها به هيچ وجه حسن نيت ندارند. ما در جنگ هشت ساله ديديم كه تمام اروپا به صدام كمك كردند; فرانسه كمك كرد, آلمان كمك كرد,انگليس كمك كرد, يوگسلاوى سابق كمك كرد, بلوك شرق آن روز كمك كرد. البته ما هيچ وقت در مقام ديپلماسى نمى گوييم كه چون شما به صدام كمك كرديد, ما با شما رابطه مان را قطع مى كنيم; نه, عالم ديپلماسى يك عالم ديگر است. همين تشنج زدايى اى كه امروز در بحث سياست خارجى ما مطرح مى شود, مورد تاييد ماست; بايد تشنج زدايى بشود; اما تشنج زدايى غير از اين است كه كسى به آنها اعتماد پيدا كند; نه, او هم به ما اعتماد ندارد; ما هم به او اعتماد نداريم. كسانى كه در زمينه ى مسائل ديپلماسى فعالند, كاملا مى فهمندكه بنده چه دارم عرض مى كنم. اصلا ميدان ديپلماسى, ميدان يك نبرد واقعى است; منتها نبردى كه پشت ميز و با لبخند وبا گفتن صبح بخير و شب بخير انجام مى گيرد! وجود ارتباطات ديپلماتيك, هرگز نبايد به معناى اعتماد به دشمن تلقى بشود; نبايد اعتماد كرد.
مطلب هفتم, هماهنگى اصلاحات در بخشهاى مختلف است; اين نكته مهم است. ببينيد عزيزان من! در بعضى از بخشها, اصلاحات, پيچيده و دشوار و كند است; مثلا در بخش اقتصادى, كار بسيار كند انجام مى گيرد; توزيع عادلانه ى درآمدها هم همين طور است; كار خيلى سختى است; كار آسانى نيست. ريشه كن كردن فقر و رسيدگى به مناطق محروم, همه ى اينها جزو اصلاحات است. اصلاح ساختار ادارى كار بسيار دشوار و پيچيده و سنگينى است; اينها دير پيش مى رود. در بخش معادل گلاسنوست آقاى گورباچف نه, كار آسان است; در يك روز هم مى شود به بيست روزنامه مجوز داد تا منتشر بشوند; اين مى شود ناهماهنگ; اين طورى نمى شود; بايد هماهنگ حركت كنيم; بايد پابه پاى بخشهاى دشوار حركت كنيم. اين كه بنده تاكيد مى كنم مساله ى معيشت اولويت دارد, يك بخش عمده اش به خاطر اين است; چون بخش معيشت, بخش مشكلى است.
همه ى نيرويتان را كه شما جمع بكنيد, با همه ى صداقت و دلسوزى و علاقه مندى هم كه كار بكنيد, سرعت خاصى خواهيد داشت; بقيه ى بخشها را هم بايد با همان سرعت حركت بدهيد. اگر اين سرعت برابر و هماهنگ را رعايت نكرديد, آن وقت مشكلات بسيار اساسى پيش مىآيد كه البته بعضى از آنها قابل محاسبه است, برخى ديگر قابل محاسبه نيست; از آنهايى كه قابل محاسبه است, بعضى قابل پيشگيرى است, برخى قابل پيشگيرى هم نيست.
مطلب هشتم, مقابله ى جدى با عوامل تجزيه ى قومى در كشور است. من اين را دارم عرض مى كنم; بخصوص خطاب من به آن كسانى است كه در اين بخش صاحبان مسووليتند; چه در وزارت كشور, چه در جاهاى ديگر. توجه كنيد; امروز انگيزه ى تحريك قوميتها جدى است. مسوولان ذىربط ما كه مى خواهند دنبال مسائل بگردند, دارند مى بينند. همه ى اقوام ايرانى به ايران و جمهورى اسلامى علاقه مندند و ايران را ميهن خودشان مى دانند. بنده پيوندم با منطقه ى ترك نشين معلوم است. مدتها در منطقه ى بلوچ نشين زندگى كرده ام و از نزديك با عناصر بلوچ ارتباط داشته ام; با بعضى از بخشهاى ديگر هم ارتباطات دور و نزديك داشته ام; با آنهايى هم كه ارتباط نداشته ام, از آنها اطلاعاتى دارم كه كم نيست; مى دانم روحيه شان چيست. من در دوره ى مسووليتهاى مختلف, سفرهاى فراوانى به ميان اينها كرده ام. اقوام ايرانى مسلمانند و به اين آب و خاك دلبسته اند; عزت و رفاه خودشان را در ايران سربلند و آزاد مشاهده مى كنند; اما دشمن مشغول تحريكات است. تحريكات دشمن را نبايد دست كم گرفت.
مراقب باشيد; اين از جمله چيزهاى بسيار مهم است و احساس مى شود كه دستهايى در جريان هستند براى اين كه زمام اين كار را از دست دولت خارج كنند. البته در آن صورت اگر خداى نكرده چنين وضعى پيش بيايد, مشكلات پيش خواهد آمد; پول, همت و وقت صرف آن خواهد شد و مسوولان كشور از كارهاى اساسى باز خواهند ماند.
عرايض من تمام شد; فقط اين نكته را عرض بكنم كه بنده از تمام نهادهاى قانونى كشور بجد دفاع مى كنم. آنچه كه در مورد اشخاص و شخصيتها و نهادها براى من مهم است, دفاع از جايگاه و مسووليت آنها و كمك به حسن انجام كارشان است. رئيس جمهور, رئيس قوه قضاييه, رئيس مجلس شوراى اسلامى و بدنه ى اينها, دستگاههاى قانونى گوناگون, از اين جهت براى من در سطح واحدى قرار دارند و من از مسووليت همه ى آنها پشتيبانى و دفاع مى كنم. البته اين دفاع به خاطر اين هم است كه بنده همه ى مسوولان درجه ى بالا را از نزديك مى شناسم و خلوص و دين و پايبندى را در اينها مشاهده مى كنم. البته اين پشتيبانيها مطلق نيست. پيمان من با همه ى اين برادران عزيز, پيمان دين و انقلاب است.
همان طور كه گفتم, هدف و هويت و مسووليت اساسى رهبرى, دفاع از كليت نظام و حفظ نظام است. چيزى هم بنده ندارم; جان و آبرو متاع كمى است براى اين كه در اين راه بذل بشود; و من كاملا آماده هستم اين دو عنصرى را كه دارم, بذل كنم. دوره ى جوانى ما كه دوره ى لذت بردن از زندگى است در اين راه گذشته; امروز هم در دوره ى پيرى هستيم. بنده امروز در سنينى هستم كه زندگى براى من اين قدر لذتى ندارد. لذايذ زندگى براى ما, امروز ديگر لذايذ نيست. در آخر عمر, در فصل انحطاط عمر, در فصل ضعف قواى جسمانى و بقيه ى قواى موجود بشرى, دلبستگى يى به حيات نيست. آنچه بنده دارم جان و آبرو مال اين راه است; مال هم كه الحمدلله ندارم.
بنده به اين مسووليت كنونى هم هيچ دلبستگى يى ندارم. حالا ممكن است خيلى از شما اين را ندانيد, اما در اين جمع خيليها هستند كه مى دانند; بنده به اين مسووليت فعلى هيچ دلبستگى يى ندارم, جز به عنوان انجام وظيفه. الان هم كه مشغولم, فقط به خاطر انجام وظيفه است; از روز اول هم همين طور بود. از آن روز مجلس خبرگان, آقايان كه راى دادند, با مقاومت و امتناع و مخالفت جدى و پيگير خود بنده مواجه بودند; منتها وقتى مسووليت آمد, گفتم:((خذها بقوه)). آدمى نيستم كه اگر مسووليت بر دوش من گذاشته شد, بخواهم درباره ى انجام اين مسووليت, ضعف نشان بدهم; نه, اين وظيفه ى من است; و اين وظيفه را به فضل الهى و به توفيق و هدايت او انجام خواهم داد.
عزيزان من! آيه يى را كه من در اول عرايضم عرض كردم, مربوط به يكى از جنگهاى پيامبر(ص) است; ((الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم)). خبر مى دادند كه دشمن به صورت متراكم در انتظار شماست; بترسيد! در پاسخ به اين هشدار و بيم دهى كه دشمن به صورت متراكم در انتظار شماست تا ضربه را وارد كند اينها مى گفتند:((حسبنا الله و نعم الوكيل)); خدا براى ما بس است و پشتيبانى او براى ما كافى است. البته ((حسبنا الله و نعم الوكيل)) را در پستوى اتاق و داخل بستر راحت نمى شود گفت. ما نه كارى بكنيم, نه تلاشى بكنيم, نه حركتى بكنيم, نه جانى را به خطر بيندازيم, نه از آبرويى مايه بگذاريم, بعد هم بگوييم:((حسبنا الله و نعم الوكيل))! نه, خداى متعال آدمى را كه در راه او مجاهدت نمى كند, كفايت نخواهد كرد; اين كفايت مربوط به ميدان جنگ است. ما امروز در يك ميدان نبرديم; اگرچه نه نبرد نظامى و نبرد مرگ و زندگى.
مستكبران عالم چون با اسلام و نظام اسلامى بجد دشمنند, ما هر اقدام خوبى كه مى كنيم, هر قانون خوبى كه مى گذاريم, هر اجراى خوبى كه مى كنيم, هر قضاوت خوبى كه مى كنيم, هر منش خوبى كه از خودمان نشان مى دهيم, هر كارى كه به تقويت اين نظام و تقويت اسلام منتهى مى شود, اگر از ما سر بزند, در واقع داريم يك ضربه به دشمن مى زنيم; اين جاست كه آدم مى گويد:((حسبنا الله و نعم الوكيل)). پاسخ خدا هم اين است كه ((فانقلبوا بنعمه من الله و فضل لم يمسسهم سو واتبعوا رضوان الله والله ذو فضل عظيم)).
البته ما در داخل كشورمان خوشبختانه از همزيستى اديان گوناگون برخورداريم; يهوديان, مسيحيان, زردشتيان; اينها هم در كنار مسلمانان و در ظل نظام اسلامى زندگى مى كنند; با ما همكارى و همزيستى دارند و نقش ايفا مى كنند; البته وظيفه هم دارند; دولت اسلامى هم نسبت به آنها به عنوان شهروندان ايرانى داراى وظايفى است; اين وظايف را بايد انجام بدهد و انجام هم مى دهد. ما هيچ گله يى از شهروندان اقليتهاى مذهبى خودمان نداريم.
ملاحظه مى كنيد كه وقتى تبليغات دشمنان عليه جمهورى اسلامى شكلهاى موذيانه يى پيدا مى كند, كليميان ايران اعلاميه مى دهند. در قضيه ى ديگرى ارامنه ى ايران يا برخى گروههاى ديگر مسيحى اعلاميه دادند و از جمهورى اسلامى دفاع و حمايت كردند; و اين جزو افتخارات جمهورى اسلامى است.
فكر مى كنم آن عذرخواهى يى كه آقاى خاتمى در انتهاى سخنان خود كردند, بنده بايستى به شكل مضاعفى آن عذرخواهى را بكنم; چون خيلى طولانى شد. اينها حرفهايى است كه لازم بود شما مسوولان عزيز كشور آنها را بشنويد.
مخاطبان اولى ما در اين قضايا شما هستيد و اين حرفها را اگر به شما نگوييم, به چه كسى بگوييم؟ اميدوارم ان شاالله آنچه گفتيم و آنچه شنيديم, مورد رضا و تفضل و قبول الهى قرار بگيرد و اين جلسه همان طور كه در ابتداى صحبت عرض كردم دلهاى ما را به هم نزديك كند; الفت بين برادران و خواهران و عزيزانى كه همه مسوولند, بيش از پيش به وجود بيايد و جبهه ى متحد كاركنان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى را در مقابل دشمن هرچه متحدتر كند و ان شاالله بركات الهى و توجهات حضرت بقيه الله الاعظم (ارواحنا فداه) شامل حال همه ى شما باشد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

/

دانستنيهايى از قرآن سخن سنجيده بگوئيد

 

دانستنى هايى از قرآن
سخن سنجيده بگوئيد

 


 

((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما)).(سوره احزاب, آيه71)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, تقواى الهى داشته باشيد و سخن سنجيده و درست بگوئيد تا خداوند اعمال شما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد و همانا كسى كه خدا و رسولش را اطاعت كند, به رستگارى و فوز بزرگى نائل آمده است.

سديد: از واژه ((سد)) گرفته شده به معناى محكم و استوار است. پس سخن سديد سخن حقى است كه در برابر باطل قرار دارد و هم چون سدى آن را از بين مى برد.
اگر انسان در تمام مراحل زندگى قول سديد داشته باشد و سخن به گزاف نگويد و در گفتارش پيوسته تقواى الهى را پيشه كند و بداند كه هر سخن بر زبانش جارى شد, رقيب و عتيدى آماده ثبت و ضبط آن هستند اگر انسان چنين شد, و با پرهيزكارى و تقوا و خدا را مد نظر قرار دادن, سخن را سنجيده و درست بيان كرد, قطعا نتيجه اش اين است كه خداوند اعمالش را اصلاح كند و مشكلاتش را بزدايد و گناهانش را ببخشد. و اين وعده الهى است كه هرگز تخلف در آن راه ندارد.
پس راه درست سخن گفتن, تقوا و پرهيزكارى است, و نتيجه درست سخن گفتن, اصلاح اعمال و آمرزش گناهان است و نتيجه آمرزش گناهان, دست يابى به فوز عظيم و رستگارى بزرگ در دنيا و آخرت است.
در روايتى از حضرت رسول اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: ((لايستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه و لايستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه)) ايمان هيچ بنده اى درست نمى شود مگر آن كه قلبش درست شود و قلبش به استقامت نمى گرايد جز آن كه زبانش درست شود.
در تفسير ((الدر المنثور)) آمده است كه رسول اكرم(ص) هرگز بر فراز منبر بالا نمى رفت مگر آن كه اين آيه را تلاوت مى فرمود:
((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا)).
و همانا اگر كسى از خدا و رسولش اطاعت كند, بى گمان به بالاترين رستگارى نائل آمده است.
((و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما))
چرا سخن سنجيده و حق, اعمال انسان را اصلاح مى كند؟
اگر انسان خود را عادت داد به سخن راست

و درست گفتن, و دروغ و ناروا از او سر نزد و لغزشهاى گفتارى از زبانش رخت بربست, اين صفت خوب به تدريج در قلب و نفسش رسوخ پيدا مى كند و ملكه او مى گردد, در نتيجه از هر لغو و فحشايى دست برمى دارد و اگر از سخن دروغ و لغو پرهيز كرد, كم كم از كار لغو و رفتار نادرست نيز دور مى شود. آنجا است كه از اعمال ناشايسته و گذشته خويش پشيمان مى گردد و خود اين پشيمانى و ندامت, توبه و بازگشت به سوى خدا است, و نتيجه توجه به خدا و بازگشت به او اعمالش نيكو مى گردد.
خداوند نيز توابين را دوست مى دارد و گناهانشان را مى بخشد. بنابراين به خواست خداوند, قول سديد و سخن راست گفتن, انسان را به دورى و بعد از شيطان و قرب و نزديكى به خداوند مى كشاند.
در آخر آيه, خداوند وعده مى دهد به انسان هايى كه از خدا و رسولش اطاعت مى كنند به فوز عظيم. و فوز عظيم قطعا نتيجه اطاعت و فرمانبرى از خدا و رسولش است.

مقصود از اطاعت چيست؟
اطاعت از خدا و رسولش دو بخش دارد:
1ـ عمل به واجبات
2ـ ترك محرمات.
اگر كسى بخواهد درست خدا را اطاعت كند بايد همچنان كه از منهيات اجتناب مى كند, در واجبات نيز كاملا اطاعت كند. احكام واجب را بدون چون و چرا بپذيرد و اطاعت كند و از آن چه خدا نهى كرد, دست بردارد و انجام ندهد.
پس اى دوستان بيائيد با خدا پيمان ببنديد كه سخن ناروا نگوئيد و سنجيده حرف بزنيد و خدا را در هر حال مد نظر قرار دهيد و از خشم و غضبش بهراسيد تا مستوجب آمرزش و فوز عظيم ـ ان شاء الله ـ گرديد والسلام.

 

/

دانستنى هايى از قرآن

 

دانستنى هايى از قرآن

 


 

گرامى باد ياد شهيد مظلوم انقلاب اسلامى آيت الله دكتر بهشتى و 72 ياورش در هفتم تير راست قامتان جاويد
((من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه, فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبدليلا))(سوره احزاب, آيه23)
از ميان مومنان مردانى هستند كه بر آنچه با خدا پيمان بستند, صادقانه ايستاده اند, برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى در انتظار شهادت اند و هرگز در عهد و پيمان خود تبديل و تغييرى نمى كنند.
النحب: النذر ـ الوفإ بالنذر و النحب الموت.
نحب به معناى نذر يا وفاى به نذر است و هم چنين به معناى مرگ نيز آمده است. ابن قتيبه گويد: ((اصل النحب النذر و كان قوما نذروا إن يلقوا العدو إن يقاتلوا حتى يقتلوا إو يفتح الله فقتلوا فقيل فلان قضى نحبه اذا قتل)) اصل واژه نحب به معناى نذر است و گويا گروهى نذر كردند كه هرگاه به مصاف دشمن رفتند به كارزار بپردازند تا كشته شوند و يا خدا آنان را پيروزى بخشد پس كشته شدند و وقتى گفته مى شود فلان شخص قضى نحبه يعنى كشته شد.
برخى نيز نحب را به معناى دين و قرض گرفته اند, پس در اين صورت قضى نحبه يعنى دين خود را (به خدايش) ادا كرد.
ابن عباس گويد: اين آيه درباره حمزه بن عبدالمطلب و آنان كه با او كشته شدند نازل شده است. من قضى نحبه حمزه بن عبدالمطلب و من قتل معه عن ابن إبى اسحاق عن على عليه السلام قال: ((فينا نزلت رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه, فإنا والله المنتظر و ما بدلت تبديلا)) اين آيه درباره ما نازل شده است, به خدا قسم من منتظر هستم و هرگز تبديل و تغيير نكردم. به هر حال قطعا يكى از مصاديق بارز اين رادمردان حمزه و على و ساير امامان عليهم السلام مى باشد. و اين چنين اند مردان بزرگ خدا و راست قامتان جاويد كه در مصاف با دشمن دين همواره جنگيدند و پيكار كردند و هرگز تزلزلى برايشان حاصل نشد تا آنكه دين خود را ادا كردند و به عهد خود با خدا وفا نمودند و در راه لقاى دوست شربت گواراى شهادت نوشيدند و گروهى نيز همچنان در انتظار شهادت به سر مى برند.
در دوران انقلاب ـ چه پيش و چه پس از آن ـ بسيار چنين مردان صادق و راستينى را ديديم كه به خاطر خدا و در راه او مبارزه كردند و با دشمنانش پيكار نمودند تا آنكه برخى به شهادت رسيدند و با شرافت مرگ را در آغوش گرفتند و به مقام ((عند ربهم يرزقون)) رسيدند.
و برخى ديگر پيوسته در انتظار شهادت اند از اين رادمردان هميشه زنده و جاويد مى توان شهداى بزرگوار و ارجمند هفت تير را نام برد.
سيد شهيدان انقلاب مرحوم آيه الله دكتر بهشتى و هفتاد و دو تن ياران باوفاى امام خمينى ـ قدس سره ـ كه در آن روز به دست شقى ترين و پليدترين مردم روزگار ـ يعنى منافقين ـ به شهادت رسيدند و با شهادت مظلومانه خود انقلاب را بيمه كردند و آنقدر به پيش بردند كه اگر سالها امام تبليغ مى كرد به اندازه آن شهادتها كه در يك آن رخ داد نمى توانست انقلاب را آنچنان به پيش ببرد و از حوادث مصون نگه دارد و همچنين با آن موج بى سابقه تبليغات سوء دشمنان عليه بهشتى و يارانش, چقدر وقت مى خواست تا مردم را به خلوص و صفاى آن ياوران نيك سرشت قانع سازد ولى اين حادثه منتظره ـ به قول امام ـ چنان انقلاب را بيمه كرد و انقلاب راه يك ساله را يك شبه پيمود و مردم را به سوى حق و حقيقت سوق نمود كه هرگز دشمن زبون چنين انتظارى را نداشت و هرگز ابرجنايتكاران فكرش را نمى كردند; آنان كه با اين فاجعه انتظار نابودى انقلاب را مى كشيدند سخت شگفت زده شدند و از نقشه هاى بى مايه خويش مإيوس و نوميد گشتند, زيرا ديدند انقلاب با اين شهادت ها رونق بيشترى پيدا خواهد كرد و بيشتر به پيش خواهد تاخت و دشمن را بيش از پيش رسوا خواهد ساخت و ملت را به راهبرانش و خدمتكاران مخلصش محبوب تر و مقرب تر خواهد ساخت.
فرارسيدن هفت تير هر ساله واقعيت انقلاب را روشن تر مى كند و فروغ آن بى گمان قلب دوستان را اميدوار و دشمنان را نوميد مى سازد.
آن را گرامى تر بداريم.
والسلام.

/

سخنان معصومان عليهم السلام

 

سخنان معصومان عليهم السلام
با چه كسى رفاقت كنيم

 


 

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((المرء على دين خليله و قرينه)).(1)
انسان بر كيش دوست و همدمش خواهد بود.

امام على عليه السلام :
((يا بنى اياك و مصادقه الاحمق فانه يريد ان ينفعك فيضرك و اياك و مصادقه البخيل فانه يقعد عنك إحوج ما تكون اليه و اياك و مصادقه الفاجر فانه يبيعك بالتافه واياك و مصادقه الكذاب فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب)).(2)
پسرم! از دوستى نادان بپرهيز, چه او خواهد كه تو را سود رساند لكن دچار زيانت گرداند و از دوستى بخيل بپرهيز, چه او آنچه را سخت بدان نيازمندى از تو دريغ دارد, و از دوستى تبهكار بپرهيز كه به اندك بهايت بفروشد و از دوستى دروغگو بپرهيز كه او سراب را ماند: دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور نماياند.

امام على عليه السلام:
((لاتصحب الشرير فان طبعك يسرق من طبعه شرا و انت لاتعلم)).(3)
با مردم شرير و فاسد رفاقت نكن كه طبيعت تو به طور ناآگاه بدى را از آنها مى دزدد و تو بى خبرى.

امام على عليه السلام:
((اياك و مصاحبه الفساق فان الشر بالشر ملحق)).(4)
از رفاقت با بدكاران بپرهيز كه بدى به بدى پيوندد.

امام على عليه السلام:
((و اياك و مواطن التهمه والمجلس المظنون به السوء فان قرين السوء يغر جليسه)).(5)
از مراكز بدنام و مجالسى كه مورد سوء ظن است بپرهيز, زيرا رفيق بد همنشين خود را فريب مى دهد[ .و او را به كارهاى ناشايست وامى دارد].

امام على عليه السلام:
((قارن اهل الخير تكن منهم, و باين اهل الشر تبن عنهم)).(6)
با نيكان بنشين تا از آنان به حساب آيى و از بدان بپرهيز تا در شمار ايشان درنيايى.

امام على عليه السلام:
((صحبه الاشرار تكسب الشر كالريح اذا مرت بالمنتن حملت نتنا)).(7)
همنشينى با بدان سبب بدبختى است, بسان بادى كه با عبور از فضاى مزبله, حامل بويى بد مى شود.

امام حسن مجتبى عليه السلام:
((و اذا نازعتك الى صحبه الرجال حاجه فاصحب من اذا صحبته زانك و اذا خدمته صانك و اذا اردت منه معونه اعانك و ان قلت صدق قولك و ان صلت شد صولك)).(8)
اگر حاجتى تو را به مصاحبت مردان وادار سازد با كسى همنشينى كن كه چون با او مصاحبت كنى تو را زينت دهد و اگر او را خدمت كنى نگهدارت باشد و چنانچه از او كمك خواهى ياريت دهد و اگر سخن گويى تصديقت كند و هرگاه درگير شوى پشتيبانت شود.

امام زين العابدين عليه السلام:
((و اياك و مصاحبه الفاسق فانه بايعك باكله و اقل من ذلك)).(9)
از رفاقت با فاسق بپرهيز كه او تو را به لقمه اى و بلكه كمتر از لقمه اى مى فروشد.

امام صادق عليه السلام:
((خصلتان من كانتا فيه و الا فاعزب ثم اعزب. قيل: و ما هما؟ قال: الصلاه فى مواقيتها والمحافظه عليها, والمواساه)).(10)
دو صفت نيك اگر در كسى بود (شايسته دوستى و رفاقت است) وگرنه از او دورى كن سپس دور شو. عرض شد آن دو صفت كدام است؟ فرمود: نماز گزاردن در وقت و مراقبت بر آن و هميارى.

امام جواد عليه السلام :
((اياك و مصاحبه الشرير فانه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره)).(11)
از رفاقت با آدم شرور بپرهيز كه مانند شمشير خوش منظر و بداثر است.

پى نوشت ها:
1 . كافى مترجم, ج4, ص83.
2 . نهج البلاغه, حكمت 38.
3 . شرح ابن ابى الحديد, ج4, ص538.
4 . نهج البلاغه فيض, 1061.
5 . وسأل, ج2, ص270.
6 . نهج البلاغه, نامه31.
7 . شرح غرر, ج4, ص205.
8 . بحار, ج44, ص139.
9 . كافى مترجم, ج4, ص86.
10 . خصال, ج1, ص87.
11 . بحارالانوار, ج74, ص198.

/

رسالت و اولويت هاى مجلس ششم

 

رسالت و اولويت هاى مجلس ششم

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

مجلس ششم با همه تنش ها و چالش هاى انتخاباتى بحمدالله و با رهنمود و راهگشأى مقام معظم رهبرى كارخود را آغاز كرد.
و اينك سخن از اولويتهاى اين مجلس و آرمانها و توقع ها و چشم اندازه هاى آينده آن است همانگونه كه در گذشته خاطر نشان ساختيم: دوستان و دشمنان انقلاب برحسب گمانه زنى هاى گوناگون به دست آوردها و عملكرد نمايندگان چشم دوخته اند و انتظار اين است اميدهاى دوستان تحقق پذيرد و اميدهاى دشمنان انقلاب كه نويد اصطلاحات امريكايى را به وسيله مجلس به خود مى دادند نقش برآب گردد و جز اين نيز انتظار نيست. زيرا اكثريت نمايندگان مردم چهره هأى هستند دردآشنا كه در بستر انقلاب و انديشه هاى امام راحل رشد كرده و در خاستگاه مردمى نشو و نمايافته و از فضاى اجتماعى و جامعه شناسى دينى و فرهنگى كشور ناآگاه نيستند و نگرش آنها به واژه ((اصلاحات)) همان است كه با فرهنگ انقلاب اسلامى و افكار و انديشه هاى زيربنأى آن, همسو باشد, نه آنچه استكبار جهانى و رسانه هاى امپرياليستى القا و تلقين مى كنند و اميد آنكه قاطبه نمايندگان اينگونه بينديشند و پاره اى اختلاف نظرهاى فرعى كه طبيعى است و هرگاه با تضارب انديشه ها و راهكارهاى مثبت همراه باشد سازنده است به اصول و بنيادها رخنه نكند و سياست و استراتژى واحدى بر فضاى مجلس حاكم باشد. كه در اين صورت موجب اقتدار قوه مقننه و استحكام قوانين مصوبه و سبب آرامش و طمإنينه نفس براى توده ملت خواهد بود و دشمن نيز حساب كار خود را كرده و اذعان خواهد نمود كه فرزندان انقلاب و وارثان خمينى كبير و دست پروردگان ملت رشيد و انقلابى و شهيدپرور ايران هرگز دل دشمنان را شادمان نخواهند ساخت و خون به دل مردم نخواهند كرد و غيرت ملى و احساس دينى و روح انقلابى حاكم, از القأات شياطين بين المللى و وسوسه هاى واسطه ها و عوامل وابسته آنان, متإثر نخواهد شدزيرا خود مى دانند كه رسالت تاريخى نمايندگان در اين برهه حساس فوق العاده سنگين است.
و سخن حق همان بود كه بر زبان رئيس مجلس جارى شد كه ((مجلس ششم, اسلامى, خواستار آرمان هاى امام, تسليم در برابر اوامر و نواهى رهبرى و خدمتگذارى به بازماندگان شهدا است)).
كه ما اين درآمد اميد بخش را جدا به فال نيك گرفته و تإكيد مى كنيم كه اگر جز اين باشد نه تنها مجلس اعتبار خود را از دست مى دهد و از پشتوانه مردمى برخوردار نخواهد بود بلكه در كار خود ناموفق و به جاى حل مسأل كشور بويژه معضلات اقتصادى و مشكلات مردم درگير اختلاف و تنش و تضاد خواهد گشت كه تجارب نشان داده كه چه عواقب نامطلوبى در پى دارد.
ترديد نبايد كرد كه اگر مجلس يا هر نهاد ديگر نظام, صبغه اسلامى خود را از دست بدهد مشروعيت خود را از دست داده و در اين كشور جايگاهى نخواهد داشت و اگر خواستار آرمان هاى امام و معمار انقلاب اسلامى نباشد به همين ترتيب و اگر امر و نهى رهبرى را كه از سرمصلحت انديشى و هدايت پدرانه و مشفقانه صورت مى پذيرد تسليم نباشد در نيمه راه از كار باز خواهد ايستاد و چرخهاى به هم پيوسته نظام فلج خواهد شد. و اگر خدمتگذار توده ملت بويژه صاحبان اصلى انقلاب خانواده معظم شهدا نباشد و آرمانهاى معنوى آنان را كه براى تحقق آن تمام هستى خود را نثار و ايثار كرده اند, پاس ندارند به خيانت امانت ملت خيانت ورزيده و علاوه بر آن بايد منتظر زوال نعمت هاى الهى و مجازات دنيوى و اخروى باشند.
بنابراين با ايمان و اعتقاد به تعهد اكثريت قاطع نمايندگان و انشإالله همه آنها, مطلب همان است كه رئيس محترم مجلس گفت و خواست توده ملت است.
گاه از برخى نمايندگان نقل مى شود كه اين مجلس را ((مجلس اصلاحات)) و ((طرفدار جامعه مدنى)) شهرت داده اند كه اين واژه ها بايد تعريف شود. اگر اصلاحات به معناى رفع نواقص و مفاسد و تلاش در بهبودى اوضاع و همسو كردن بيشتر جريان ها در جهت مصلحت دين, انقلاب و مردم باشد سمعا و طاعه ـ و انشإ الله چنين باد ـ و اين وعده ها مجال تحقق پيدا كند و اگر جز اين باشد ـ كه انشإ الله چنين نخواهد بود ـ سرنوشت مجلس همان است كه قبلا اشاره شد. ناكامى و بدفرجامى و دردافزأى و الى آخر.

بازى با واژه ها چاره ساز نيست
و اما موضوع اشتهار مجلس كه طرفدارى از ((جامعه مدنى)) كه در سخنان برخى آمده بايد به طور شفاف گفت: اين نيز نياز به تفسير و توضيح دارد. اگر مقصود جامعه مدنى اسلامى است كه مفهوم آن مشاركت و مشاوره نمايندگان مردم به نيابت از مردم و سعى در تحقق بخشيدن به آرمانهاى اسلامى ملى و ميهنى است كه اين همان چيزى است كه جزو الفباى نظام ماست و در قانون اساسى مطرح شده و قرآن فرموده: ((وامرهم شورى بينهم)) و بيست و يك سال است به اجرا درمىآيد و در گذشته حتى سالم تر از امروز و با درايت و بصيرت بيشتر صورت پذيرفته است و بازى با كلمات و اصطلاحات بويژه اصطلاحات غربى نه تنها گيج كننده و سردرگم است, دردى را نيز درمان نخواهد كرد و در هر حال بنا را بدون بدبينى بر اين بايد گذاشت كه مقصود از جامعه مدنى همان مشاركت مردمى در لواى تعاليم اسلامى و حمايت از حقوق آحاد ملت در چهارچوبه شرع و قانون است كه البته اين خواست همه مردم و بويژه نيروهاى مومن و انقلابى است و حرف جديدى نيست. و سر وصدا نمى خواهد! و اگر مقصود از جامعه مدنى تقليد از غرب در مفاهيم اين واژه هاست كه آن نيز حساب جداگانه دارد. مفاهيم مدنيت در غرب با مدنيت در اسلام متفاوت است, به عبارت روشن تر دموكراسى غربى با فرهنگ اسلامى ما سازگار نيست, الگوى جامعه مدنى غرب براى غرب و غربى ها قابل قبول است اما در جامعه اسلامى كه حاكميت از آن خدا است و مردم نيز در همين چهارچوب بايد تصميم بگيرند, قابل قبول نيست, رإى مردم محترم است اما دين خدا محترم تر است. بنابراين بايد سعى كرد واژه هاى نوظهورى كه مردم ما نيز جز اين را قبول ندارند, آنها براى دين خود انقلاب كرده اند ونه براى يك نظام دموكراتيك يا سوسيال دموكرات بدون اسلام.
امروزه در فضاى سياسى اجتماعى غربى رواج دارد و براى ما گمراه كننده است كمتر روى آنها مانور داده شود و غرب پسند بودن چنين واژه هايى تاكنون هيچ دردى از دردهاى اجتماعى ما را حل نكرده و نخواهد كرد.
بنابراين به جاى بازى با واژه ها و نوآورىهاى كاذب و ظاهرفريب بايد در عمل به فكر مردم بود. مردمى كه معمولا در اينگونه موارد كه از آنان رإى طلب مى شود, مطرح اند و مشكلاتشان همچنان پاى برجاست!

و اما اولويت هاى مجلس
تشخيص اولويت ها نيز از اهم مسأل كار مجلس است كه در روزهاى نخستين نيز مورد توجه نمايندگان و ناظران امور مجلس و غير مجلس قرار گرفته و درباره آن ديدگاه هاى متفاوتى ابراز شده است.
رياست محترم مجلس مهم ترين مسئله را مهار تورم و حل مشكل بيكارى انتظار مردم از نمايندگان مجلس ذكر كرده است, مشكلى كه جامعه را به فساد و اعتياد مى كشد. كه حرف منطقى و مثبت و سرنوشت سازى است.
اين در حالى است كه برخى نمايندگان شاخص مجلس, مهمترين مسئله سياسى را محدوديت هاى بسيار شديد مطبوعات دانسته كه مجلس در نخستين روزهاى خود بايد بدان رسيدگى كند! كه در پاسخ به اين اظهارات بطور قاطع بايد گفت: اولا مهمترين مسئله امروز كشور مسأل سياسى و از جمله مسئله آزادى يا محدوديت مطبوعات نيست. چندى است كه در كشور به جاى هرگونه اقدام مثبت در جهت رفع مشكلات زندگى مردم در زمينه هاى فرهنگى و اقتصادى سخن از توسعه سياسى است كه ديديم در اين اواخر چه بلا و نكبتى ببار آورد و حتى مطرودين ملت و گروهك ورشكسته را كه در لانه ها خزيده بودند و جبهه ملى ها و پان ايرانيست و نظأرشان را آفتابى كرد كه ارگان رسمى وفعاليت سياسى با الگوى جامعه مدنى غرب به راه بيندازيد و ديديم كه مطبوعات زنجيره اى چه كردند و وقاحت و رسوأى را تا بدانجا كشيدند كه بر مقدسات و ارزشها بتازند و خواهان تجديد نظر در اصول انقلاب اسلامى شدند و هرگاه برخوردى با آنان شد بانگ و فرياد برداشتند كه آزادى نيست! و اين همان چيزى است كه امروز برخى آن را مهمترين مسئله سياسى كشور مى دانند و در جهت رفع محدوديت هاى قانونى مطبوعات خواب و خيال در سر مى پرورند.
سوال اين است كه چرا يك عده را تب سياسى گرفته است؟! در حالى كه اگر يك عده مرفه و راحت طلب كارى جز دعواى سياسى ندارند, توده مردم را خون دل زندگى و مشكلات اقتصادى به ستوه آورده و همانگونه كه در سخنان رئيس مجلس ديديم تورم و بيكارى چون غده سرطانى جامعه و نسل جوان را از درون مى خورد و زيرپاى نظام و حاكميت را خالى مى كند و عده اى هنوز در تب و تاب سياسى اند و غصه اى ديگر ندارند چرا كه بقول آن شاعر:
تو را كه هر چه مراد است در جهان دارى
چه غم زحال دل زار ناتوان دارى
مى گويند: فرد بى بضاعتى با فرد مرفهى مى گفت: كدامين درد بدترين درهاست؟ او پاسخ داد ((درد عاشقى))! و آن فرد محروم گفت: گرسنگى نديده اى كه فريادت را به آسمان برد! حال ماجراى اينهاست. كه مهمترين مشكل را در مسأل سياسى خلاصه مى كنند در حاليكه مردم كمترين مشكل سياسى ندارند. مشكل سياسى براى جريان هاى محفلى و بالانشين هاست كه سير و راحت نشسته اند و لاف سياسى مى زنند و از محدوديت ها مى نالند و حتى در كنفرانس هاى بيگانه آه و ناله سرمى دهند كه بيست سال است زير فشار نظام اسلامى تحمل مى كنند و به انتظار سرنگونى آن نشسته اند. بارى اين غوغاسالارىها نبايد نمايندگان را فريب دهد كه آنها نيز مهمترين مسأل را سياست بازىهاى مطبوعاتى و غير مطبوعاتى بدانند كه اين مسئله درد ملت و مردمى نيست كه به نمايندگانشان رإى داده اند. اين آقايان سرى به كوچه و بازار بزنند كه از زندگى مستضعفين و حقوق ناچيز و درآمد كم و اجاره هاى سنگين و مشكلات اقتصادى و قوت لايموت و فشار تورم و بيكارى جوانها و رواج اعتياد و مواد مخدر و فروپاشى خانواده ها و افزايش آمار طلاق كه اكثر ريشه معيشتى دارد و هزاران مشكل ديگر, خبرى بگيرند تا به اين نتيجه برسند كه مشكل امروز كشور مسأل سياسى و محدوديت هاى مطبوعاتى نيست.

اين طبل هاى بد آهنگ!
طبل بدآهنگ پاره اى مطبوعات گوش مردم را خسته كرده و تكثير غير مفيد رنگين نامه ها نيازهاى جدى و ملموس مردم را كه به كمترين امكانات زندگى محتاجند, هرگز پرنمى كند! اين تكثير شايد براى برخى متصديان امور فرهنگى و ارشادى! كه راحت و بى خيال سر در منافع و مقاصد خود دارند, جالب توجه باشد! اما براى مردم ما چيزى جز اعمال فشار هر چه بيشتر و بريدن حق آنها و يارانه دادن به برخى عناصر غير متعهد مطبوعاتى نيست.
شايد تصور شود نگارنده اين سطور متحجرانه فكر مى كند و حساب نشده قلم مى زند! اما اگر عينك بدبينى از ديدگان برداشته شود, و ملاك ها و معيارها مورد توجه قرار گيرد همانگونه نتيجه گيرى خواهد شد كه ما گرفته ايم. بارى, مسئله آزادى مطبوعات در جامعه اسلامى ما با جامعه مدنى غرب تفاوت فاحش دارد كه شرح آن را به مجالى ديگر بايد سپرد. اجمال سخن اينكه: در طول يكى دو سال قبل شاهد بوديم كه پاره اى عناصر مطبوعاتى با هر انگيزه اى چه كردند, حقيقت اين است كه اينها هنوز به رشد لازم در رعايت حدود و ثغور آزادى نرسيده اند و حتى معيارهاى الگوهاى غربى شان را نيز ناديده گرفته اند آنها نمى دانند كه حتى در جامعه مدنى غرب براى ارزشهاى دينى وسياسى و نهادهاى قانونى و استراتژيك ونقد و ايراد به آنها محدوده اى هست و ناشيانه و بى گدار به آب نمى زنند و لى مع الاسف در جامعه ما طول زمان ياد شده بدترين شكل لجام گسيختگى را بنام آزادى به نمايش گذاشتند كه اين را بايد تقليد ناشيانه از غرب يا خدمت به بيگانه با نام و عنوان آزادى در جامعه مدنى نام نهاد كه در اينجا مسئوليت قوه قضأيه و اطلاعات است كه براى كسانى كه اشك تمساح براى آزادى مى ريزند جريان ها و مسأل را روشن كنند و توده مردم را در جريان بگذارند تا حربه مظلوم نمأى را از عناصر فريبكار بگيرند.
در هر حال اگر قرار باشد از هم اكنون در مجلس سخن از محدوديت هاى مطبوعات و كشاندن بحث ها به مسأل سياسى گمراه كننده و دعوا بر سر قانون مطبوعات باشد كه عده اى از نمايندگان آن را اهم امور مى دانند بايد آيه يإس خواند كه پس مشكلات و مسأل اصلى مردم چه مى شود؟! مشكل بيكارى و تورم چه مى شود. آيا فكر نمى كنند اين راه كه مى روند به كعبه نيست بل به تركستان است!

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

 


 

دوستى على
رسول خدا(ص) فرمود: در شب معراج هنگامى كه مرا به آسمان مى بردند به هر جا مى رسيدم دسته هايى از فرشتگان بااظهار شادى و شادمانى به ديدارم مىآمدند, تا اين كه به جايى رسيدم كه جبرئيل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روز جبرئيل سخنى (كه شنيدنى است) گفت:
((لو اجتمعت امتك على حب على ما خلق الله عز و جل النار)) اگر امت تو بر دوستى على اجتماع مى كردند, خداوند آتش جهنم را نمىآفريد.
بحارالانوار ,ج 40, ص 35.

غفلت
خنده پيامبر خدا از تبسم تجاوز نمى كرد. روزى با شمارى از جوانان انصار كه گرد هم به گفت و گو نشسسته بودند (و با پيش كشيدن سخنان بيهوده) قاه قاه مى خنديدند, برخورد كرد, فرمود: ساكت باشيد, چه خبر است هر كس كه آرزوهاى طول و دراز, او را فريفته ساخته و دستش را از كارهاى خير كوتاه كرده است بايد به گورستان برود و از گذرگاه مرگ و جهان آخرت پند و عبرت بگيرد. هميشه به ياد مرگ باشيد كه مرگ ويران كننده لذت هاست.
وسأيل الشيعه, ج 12, ص 119.

تسليت
هنگامى كه فاطمه عليها سلام اشك مى ريخت و در فراق پدر مى سوخت, فرشته اى از جانب خدا به تسليت و تعزيت حضرتش آمد كه شخص او مشاهده نمى شد ولى صدايش به گوش مى رسيد و چنين گفت: درود خدا و رحمت و بركات او بر شما دودمان پيامبر باد.
پروردگارتان بر شما درود و سلام فرستاده و فرموده است: هر مصيبتى با جايگزينى خدا سبك مى شود و هر فقدانى با وجود خدا جبران مى شود و هر نيستى با بقاى او هست خواهد شد. پس با پيوستن به او بر تلخى مصيبت صبر كنيد و بدانيد كه شربت مرگ نوش ناگزير زمينيان و ساكنان آسمانهاست درورد خدا و رحمت و بركات او بر شما باد.
بحار الانوار ج 22, ص 543.

حفظ اسلام
على عليه السلام فرمود: وقتى ديدم گروهى از دين اسلام روى تافتند و مردم را به محو آيين محمد(ص) و نابودى كيش ابراهيم عليه السلام فرا مى خوانند ترسيدم كه اگر من اينك به اسلام و مسلمانان يارى نرسانم در بنيان دين رخنه و ويرانى پديد آيد و اين بناى عظيم سر فرو ريزد.اين مصيبت نزد من بزرگتر از آن بود كه فوت زمامدارى و ولايت امور شما كه تنها متاع اندك چند روزه دنياست سپس مانند ابر از ميان مى رود. و از هم فرو مى پاشد. پس در اين هنگام با مردم همراه شدم و با مسلمانان همگام گشتم تا باطل از ميان رفت و بلندى كلام خدا آشكار شد.
 كشف المحجه ,ص 176.

ملاقات دوست
ملك الموت بر ابراهيم خليل وارد شد و سلام كرد, ابراهيم سلام او را پاسخ گفت و از او پرسيد: آيا براى قبض روحم امده اى و و يا جهت احوالپرسى؟
ملكوت الموت گفت: براى قبض روحت آمده ام.
ابراهيم كه خود را دوست خدا مى دانست به ملك الموت گفت: آيا تا به حال ديده شده است كه دوستى جان دوستش را بگيرد؟
فرشته مرگ جوابى را كه از مقام ربوبى صادر گشته به ابراهيم منتقل كرد كه: آيا تا به حال ديده اى كه دوستى از ملاقات دوستش خرسند نباشد و همانا دوست به ديدار دوستش مشتاق است.
بحار, ج 12, ص 78.

از مرگ گريزى نيست
على عليه السلام فرمود: اگر بقا و خلود در دنيا براى كسى مقدور بود, و اگر فرار از چنگال مرگ براى بشرى امكان داشت, بى شك قهرمان اين ميدان, سليمان بن داود بود, كسى كه سلطنت و پادشاهى جن و انس را با مقام بلند نبوت جمع كرده بود و آن را توام و همراه داشت.
اما هنگامى كه عمر او به پايان رسيد و بهره او در اين دنيا به انجام رسيد, تيرهاى مرگ از كمان نيستى و نابودى او را نشانه كردند و شهرها و خانه ها را از وجود او خالى نمودند و ديگران را به ميراث وى نشاندند.
نهج البلاغه فيض الاسلام قسمتى از خطبه 181.

هميشه بايد آماده بود
فرشته مرگ بر داود نبى وارد شد. داود پرسيد كيستى؟ پاسخ داد: من كسى هستم كه از پادشاهان هراسى به دل ندارد و قصرهاى سر به فلك كشيده آنان جلوگيرش نخواهد بود و رشوه هم نمى پذيرد.
داود گفت: تو بايد ملك الموت باشى كه براى گرفتن جانم آمده اى اما من هنوز آماده نيستم.
ملك الموت گفت: فلان كس كه از بستگانت بود و فلانى كه همسايه ات بود كجا هستند؟
داود گفت: مدتى است مرده اند.
ملك الموت گفت: آيا مرگ آنها براى توجه و آمادگى تو كافى نبود؟
شرح نهج البلاغه, ج 20, ص 346.

پيروى از عقل
جبرئيل بر آدم فرود آمده گفت: اى آدم! به من فرمان داده اند كه از تو بخواهم يكى از سه چيز را برگزينى, عقل, دين و حيا. پس تو يكى را انتخاب كن و دو ديگر را رها كن.
آدم گفت: من عقل و خرد را برمى گزينم.
آنگاه جبرئيل خطاب به حيا و دين گفت: دور شويد و آدم را به حال خود واگذاريد.

آن دو گفتند: اى جبرئيل ما نمى توانيم از او دور شويم چون به ما دستور داده شده كه هر كجا عقل باشد ما نيز همراه او باشيم.
جبرئيل گفت: پس به آنچه دستور داريد رفتار كنيد.
وسايل الشيعه, ج 15, ص 204.

مجال تحرك كودكان را سلب نكنيد
آن روز پس از تعمير راديو, صداى امام توجه مرا به خود جلب كرد: راديو را كجا مى گذاريد؟
عرض كردم: روى ميز, كنار دستتان.
ـ نه, جايى بگذاريد كه دست بچه به آن نرسد و بهتر است روى تاقچه بگذاريد.
با كمى تامل مقصود امام را دريافتم. حضرت امام براى آن كه هم راديو محفوظ باشد و هم مجبور نباشد مجال تحرك كودك را محدود و سلب نمايد و او را با امر و نهى آزرده خاطر سازد, اين دستور را فرمود.
در سايه آفتاب, محمدحسن رحيميان ص 194.

كودكان را قرآن بياموزيد
زمانى كه فرزدق شاعر معروف در دوران كودكى, همراه پدرش به حضور امام على عليه السلام رسيد, امام از پدرش سوال كرد: اين پسر كيست؟
جواب داد: او فرزند من است و همام نام دارد و شعر و ادبيات عرب را چنان به او آموختم كه مهارت كامل در اين فن دارد.
آن مرد انتظار داشت كه فرزندش مورد تشويق امام قرار گيرد ولى امام كه افتخار كودك مسلمان را در فراگيرى قرآن مى دانست فرمود: اگر قرآن را به او ياد مى دادى بهتر بود.
فرزدق كه به سخنان امام گوش مى داد كلام امام در قلبش نشست و از آن لحظه تصميم گرفت تا وقتى قرآن را حفظ نكرده آرام ننشيند. چنين نيز كرد و حافظ قرآن شد.ابن ابى الحديد,
شرح نهج البلاغه, ج 10, ص 21.

شيوه تبريك گفتن نوزاد
مردى به هنگام تبريك تولد فرزند يكى از دوستانش به او گفت: تولد اين فرزند كه سوار بر مركب مراد خواهد بود, بر تو مبارك باد.
حضرت امير عليه السلام كه حضور داشت به او فرمود: به هنگام تبريك و شادباش نوزاد چنين بگو: خداى بخشنده را شكرگزار باش و اين بخشش او بر تو مبارك باد.
اميد كه فرزندت به كمال توانايى برسد و از نيكوكاريش بهره مند شوى.
نهج البلاغه حكمت 346.

احترام به شاگرد نوجوان
يكى از علماى وارسته, كلاس درسى داشت و از ميان شاگردانش به نوجوانى بيشتر احترام مى گذاشت.
روزى يكى از شاگردان از آن عالم پرسيد: چرا بى دليل, اين نوجوان را آن همه احترام مى كنيد؟
آن عالم دستور داد چند مرغ آوردند. آن مرغها را بين شاگردان تقسيم نمود و به هر كدام كاردى داد و گفت:
هر يك از شما مرغ خود را در جايى كه كسى نبيند ذبح كند و بياورد.
شاگردان به سرعت راه افتادند و پس از ساعتى هر يك از آنها, مرغ ذبح كرده خود را نزد استاد آورد, اما نوجوان مرغ را زنده آورد. عالم به او گفت: چرا مرغ را ذبح نكردى؟ او در پاسخ گفت: شما فرموديد مرغ را جايى ذبح كنيد كه كسى نبيند ; من هرجا رفتم ديدم خدا مرا مى بيند.
شاگردان به تيزنگرى و توجه عميق آن شاگرد برگزيده پى بردند و او را تحسين كردند و دريافتند كه چرا آن عالم وارسته به او احترام مى گذارد.
مجموعه ورام, ص235

اهميت درس
شيخ مرتضى انصارى كه از اساتيد بزرگ و فقهاى شيعه است از يكى از شاگردانش پرسيد: چرا ديروز در جلسه درس حاضر نبودى؟
شاگرد گفت: كار داشتم.
شيخ فرمود: بعد از اين به درس نگو كار دارم, به كار بگو درس دارم.
گنجينه لطأف, ص 36

اثر ايمان در كودك
هنگامى كه حضرت يوسف را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند, مردى با ديدن چهره پاك و معصومانه آن حضرت متاثر شد و رو به مردمى كه براى خريد و فروش برده جمع شده بودند كرده گفت: به اين كودك غريب و بى گناه رحم كنيد و با او مهربان باشيد.
حضرت يوسف كه با وجود سن كم, از ايمان و اعتماد به نفس بالايى برخوردار بود به آن مرد رو كرد و گفت: آن كس كه خدا دارد گرفتار غربت و تنهايى نمى شود.
مجموعه ورام, ص 33

رمز بزرگى حاتم طايى
وقتى حاتم طايى از دنيارفت, برادرش خواست جاى او را بگيرد. (حاتم مكانى ساخته بود كه هفتاد در داشت هر كس از هر درى كه مى خواست وارد مى شد و از او چيزى طلب مى كرد و حاتم به او عطا مى كرد). مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگيرى, بيهوده خود را به زحمت مينداز.
برادر حاتم توجه نكرد. مادرش براى اثبات حرفش لباس كهنه اى پوشيد و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چيزى خواست, وقتى گرفت از در ديگرى رجوع كرد و باز چيزى خواست, برادر حاتم با اكراه به او چيزى داد چون مادرش اين بار از در سوم آمد و چيزى طلب كرد, برادر حاتم با عصبانيت و فرياد گفت:
تو دوبار گرفتى و باز هم مى خواهى؟! عجب گداى پررويى هستى؟
مادرش چهره خود را آشكار كرد و گفت: نگفتم تو لايق اين كار نيستى. يك روز هفتاد بار از برادرت به همين شكل چيزى خواستم او هيچ بار مرا رد نكرد. من فرق تو را با او وقتى دانستم كه شير مى خوردى. تو يك پستان در دهان مى گرفتى و دست ديگر را روى پستان ديگر مى گذاشتى تا ديگرى از آن نخورد, اما او با ديدن طفلى ديگر, پستان را رها مى كرد و در اختيار او مى گذاشت.
حكايات برگزيده, ص63

نوازش يتيم
اصحاب گرد رسول خدا نشسته بودند و به سخنانش گوش مى دادند, ناگهان ديدند كه پسر بچه اى نزد حضرت آمد و گفت اى پيامبر خدا من پسرى هستم كه پدرم از دنيا رفته, مادر و خواهرم نيز بى سرپرستند. از آنچه خدا به شما داده به ما كمك كن.
پيامبر به بلال فرمود: به خانه من برو و هر غذايى كه يافتى بياور.
بلال پس از مراجعه به حجره هاى مربوط به حضرت با 21دانه خرما به حضور حضرت رسيد.
رسول خدا(ص) به آن پسرك فرمود: بيا اين خرماها را از من بپذير. هفت دانه براى خودت, هفت دانه براى مادرت, و هفت دانه براى خواهرت. در اين هنگام يكى از اصحاب به نام معاذ دست نوازش بر سر آن يتيم كشيد و گفت خداوند تو را از يتيمى بيرون آورد و جانشين پدرت كند.
پيامبر به معاذ فرمود: محبت تو را به اين يتيم ديدم. بدان كه هر كس يتيمى را سرپرستى كند و دست نوازش بر سر او بكشد, خداوند به تعداد هر مويى كه از زيردست او مى گذرد پاداش شايسته اى به او مى دهد, گناهى از گناهان او را محو مى سازد و مقام او را بالا مى برد.
 مجمع البيان, ج 1, ص 506.

فرزند صالح
امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده كه: عيسى بن مريم از كنار قبرى كه صاحبش در حال عذاب بود عبور كرد, اما وقتى سال بعد از كنار همان قبر گذشت, با شگفتى ديد كه صاحب قبر در عذاب نيست. حضرت عيسى عرض كرد: خدايا چگونه سال قبل كه از اينجا گذشتم او در حال عذاب بود اما الان عذاب از او برداشته شده؟ به او وحى شد كه: او داراى فرزند صالحى است كه راه خدا را دنبال مى كند و از جمله يتيمى را پناه داده به سبب اين عمل صالح از گناه پدرش چشم پوشى كرديم و او را بخشيديم.
آن گاه رسول خدا فرمود: آنچه براى بنده مومن پس از مرگش باقى مى ماند فرزندى است كه پس از پدر عبادت خدا مى كند. پس اين آيه را تلاوت فرمود: رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا.
وسأل الشيعه, ج 15, ص 98

/

پرچم حزب الله در مناطق آزاد شده به اهتزاز در آمد

 

پرچم حزب الله در مناطق آزاد شده به اهتزاز در آمد

 


 

سرانجام پس از 22سال, اشغال, غارت و تجاوز جنوب لبنان از لوث وجود صهيونيستهاى متجاوز پاك شد.
بنا به گزارش واصله, به رغم تشديد حملات ارتش اشغالگر قدس به مناطق آزادشده و بسته شدن راهها توسط نيروهاى سازمان ملل متحد, مردم ستمديده لبنان كه از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيدند, و با پاى پياده و پيمودن كيلومترها راه, خود را به روستاهاى مجدل سلم, حولا, طيبه, قنطره, ديرسريان, قصير, عدشيت و علمان رساندند, و با پخش نقل و شيرينى به شادمانى پرداختند.
اما آنچه كه در اين ميان چشم هر بيننده اى را خيره مى كند, به اهتزاز درآمدن پرچم هاى حزب الله بر سر در تمام منازل, مساجد, مدارس و گذرگاههاست كه جلوه خاصى به روستاها بخشيده است. اين در حاليست كه هنوز تعدادى از شبه نظاميان وابسته به لحد كه مسلح نيز هستند در منطقه باقى مانده اند اما مردم بدون توجه به اين مسئله, پرچم حزب الله را در تمام نقاط به اهتزاز درآورده اند.
در اين ميان مقامات بلند پايه لبناينى با ارسال پيامهاى جداگانه اى, اين پيروزى عظيم را به ملت قهرمان لبنانى تبريك گفتند. از جمله اميل لحود رئيس جمهور لبنان, ضمن تبريك اين پيروزى به ملت لبنان و ستايش از جانفشانى ها و رشادتهاى رزمندگان حزب الله, تصريح كرد: قانون در مورد مزدورانى كه خود را به دولت لبنان تسليم كنند اجرا خواهد شد.
همچنين پس از ساعتها حملات شديد هوايى و زمينى اشغالگران صهيونيست به مناطق مرجعيون, حاصبيا در جنوب لبنان و بقاع غربى, اين مناطق در ساعت 3/30 بامداد روز چهارشنبه 4 / /3 1379 از لوث وجود صهيونيست ها پاك شد.
به گزارش منابع موثق, همزمان با عقب نشينى زودهنگام دشمن و حركت ناگهانى مردم به سمت مناطق آزادشده, آخرين سربازان اشغالگر با استفاده از پوشش آتش ايجاد شده توسط هواپيماها و توپخانه ارتش تل آويو, خاك لبنان را ترك كردند.
ساعاتى پس از اين واقعه, صدها تن از مزدوران لحد خود را به نيروهاى ارتش لبنان و مقاومت اسلامى تسليم كردند و به اين ترتيب حماسه مرجعيون, قليعه, خيام و حاصبيا بار ديگر تكرار شد تا برگ زرين ديگرى بر افتخارات ملت و مقاومت اسلامى لبنان افزوده شود.

پيدايش و رسالت جنبش حزب الله لبنان
حزب الله يك جريان اسلام گرايانه جهادى است كه پيدايش آن به سال 1361 باز مى گردد. در اين سال نيروهاى اشغالگر ارتش تل آويو, كه سالها قبل قدس را اشغال كرده بودند, دومين پايتخت عربى يعنى بيروت را نيز به تصرف خود درآوردند و جنايتهايى را مرتكب شدند كه به راستى روى چنگيز خان مغول را سفيد كرد.
اما اين اشغال خود تبديل به نقطه عطفى براى پيدايش حركتى شيعى شد كه هدفش مبارزه با اشغالگران تا آزادى كامل سرزمين هاى اشغالى براساس شعار پيروزى خون بر شمشير, بود. حركتى به نام حزب الله كه با ماهيتى كاملا جديد و نشات يافته از اسلام و انقلاب اسلامى ايران در جامعه لبنان شكل گرفت. از اين پس مفاهيم تازه اى در عرصه مبارزه با دشمن اشغالگر بر زبانها جارى گشت: استكبار, شيطان بزرگ, منافق, مستضعف, مستكبر و مقاومت اسلامى.
اما آنچه كه بيش از همه به اين جريان ماهيتى مذهبى بخشيد روابط ديرينه فقهى ميان ايران و لبنان بود. چرا كه حوزه علميه قم خاستگاه و مامن فقه شيعه در جهان است و به همين دليل جنبش شيعى حزب الله با الهام گرفتن از همين فقه پويا به مبارزه با دشمن متجاوز برخاست و تا آنجا پيش رفت كه پس از مدتى توانست از حمايت كامل جمهورى اسلامى ايران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى برخوردار گردد.
همين امر و ارتباطات ايدئولوژيك و دينى ميان حزب الله و جمهورى اسلامى ايران, پس از مدتى يعنى در سال 1364, اين جنبش را به تنها گروه مبارز لبنانى در برابر اشغالگران صهيونيست بدل ساخت. جنبشى كه رژيم صهيونيستى را نامشروع مى داند و مبارزه تا آزادى كامل وطن و اراضى اعراب را در سرلوحه اولويتهاى خود قرار داده است.
در همين زمان لبنان شاهد اولين عقب نشينى ارتش تل آويو بود. و نيروهاى غاصب صهيونيست بسيارى از مناطق اشغالى لبنان را تخليه كرده و در جنوب لبنان يا به اصطلاح خود كمربند امنيتى مستقر شدند.
دشمن در خيال خام خود چنين مى پنداشت كه ديگر مسئله تمام شده و شعله مقاومت خيلى زود خاموش مى گردد. اما زهى خيال باطل كه مادامى كه اشغال و اشغالگرى باشد مقاومت نيز خواهد بود. اندك زمانى بعد گروههاى شهادت طلب يكى پس از ديگرى شكل گرفتند و آن چنان آتشى بر خرمن دشمن افكندند كه شعله هايش دامان غاصبان را سوزاند و نورش چشم همگان را خيره ساخت.
با اجراى چند عمليات شهادت طلبانه كه منجر به وارد آمدن خسارات و تلفات بسيار سنگينى به نازى مسلكان تل آويو گشت, تمام مردم لبنان و حتى كشورهاى منطقه و جهان اين جنبش ضد صهيونيستى و مبارزات خستگى ناپذيرش را مورد تاييد قرار دادند و پس از مدتى جامعه تكه تكه لبنان كه با وجود آن همه گروههاى مختلف مذهبى, ملى و سياسى از نوعى تفرقه و پراكندگى رنج مى برد, حول محور حزب الله و مقاومت در برابر صهيونيست ها گرد هم آمدند و همگى با اين جنبش همنوا شدند.
اينك حزب الله با 10 نماينده در پارلمان لبنان, حضورى فعال در صحنه سياست اين كشور دارد و به عنوان يكى از نقاط مهم حيات سياسى و اجتماعى لبنان به شمار مى رود. اما در زمينه عرضه دين به مردم, حزب الله از خط مشى خاصى پيروى مى كند. اين جنبش مى خواهد براساس عقل و منطق, دركى صحيح نسبت به مسأل مذهبى به مردم ارأه دهد و به جوامع بشرى ثابت كند كه اسلام مى تواند براى ابنإ بشر حتى با وجود تنوع و تعدد مليت ها و فرهنگهايشان, حق و عدالت را به ارمغان آورد.
اسلام حزب الله, اسلامى است مخالف با ظلم, ستم, رذالت, خفت و خوارى و استعمار و استبداد. اسلام حزب الله نه ظلم مى كند و نه ظلم مى پذيرد. از جنگ ميان ملتها نفرت دارد و معتقد است كه انسانها مى توانند براساس اصل احترام متقابل با يكديگر همزيستى مسالمتآميز داشته ولى با اين حال اسلام حزب الله وقتى از سوى اجانب مورد حمله قرار مى گيرد, دفاع را حق مشروع خود مى داند.
رسالت حزب الله ايجاد امنيت, عدالت و صلح و آرامش براى تمام مردم است. حزب الله هرگز از مردم كينه به دل نمى گيرد چون اصلا كينه توز نيست. بلكه برعكس نسبت به مردم و به ويژه جوانان احساس مسئوليت مى كند و فهماندن جوهره اسلام به مردم آن هم به دور از خشونت را حق خود مى داند.والسلام
نقل از نداى مقاومت وابسته به حزب الله لبنان

فلسطين در ماتم ارتحال امام (ره)
خاطره اى به قلم يكى از رهبران حماس
من در آن ايام بهمراه هزاران فلسطينى قيام كرده عليه صهيونيستها در زندان روباز ((النقب)) كه عبارت از چادرهاى پراكنده و در ميان سيمهاى خاردار تدابير شديد امنيتى در برگرفته شده بود, زندانى بودم.
ما اخبار جسته و گريخته اى كه از بلندگوهاى گوش خراش پخش مى شد و اغلب نااميد كننده و با هدف آزار نمازگزاران در اوقات نماز انتخاب مى شدند, دنبال مى كرديم. اخبار انتخاب شده در اين مقطع بيشتر در مورد وخامت حال امام خمينى و از عدم موفقيت عمل جراحى ايشان متمركز بود.
اين اخبار ما را سخت ناراحت و اندوهگين مى ساخت و در آن روزها حال و هواى خاصى بر جو زندان حاكم بود. همه ناراحت و غمگين بودند و شفاى حضرت امام را از درگاه ايزد منان خواستار مى شدند.
آن مرد بزرگ و آن عالم ربانى كه اميد را در جانها زنده كرد و توانست انقلاب اسلامى را بر ضد طاغوت و شاه مزدور به پيروزى برساند.
مردم فلسطين كه احساس مى كردند امت, آنها را تنها گذاشته و از آرمان مقدسش دست كشيده و كشور بزرگ عربى چون مصر با صهيونيستها سازش كرده و قرارداد ننگين كمپ ديويد را به امضإ رسانده و از فلسطين و قدس چشم پوشيده و پرچم رژيم صهيونيستى را بر فراز قاهره به اهتزاز در آورده است, اين مرد بزرگ توانست اميد و اعتماد به امت را در دل آنها زنده نمايد.
با پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى كه به فضل پروردگار, رهبرى حكيمانه امام خمينى و همدلى و همراهى مردم مسلمان ايران رقم خورد, اين ملت مسلمان و انقلابى بدستور امام و مقتداى خويش پرچم رژيم صهيونيستى را از آسمان تهران به زمين كشيد و بجاى آن پرچم فلسطين را به اهتزاز درآورد و وقتى اين پير خداجو اعلام نمود كه ((اسرأيل غاصب غده اى سرطانى است و بايد ريشه كن شود)) و روز جهانى قدس را مقدمه اى براى آزادى قدس و فلسطين قرار دادند, ملت مسلمان فلسطين اعتماد به نفس خود را بازيافت.
در اين زندان كه هر مجموعه اى از چادرها در ميان سيمهاى خاردار احاطه شده بود, زندانيان در وقت نماز در يك جا جمع مى شدند تا نماز را به جماعت بخوانند. روز 1989/6/3 (1368/3/14) كه بنده امام جماعت بودم و در حين نماز (ظهر) بوديم كه بلندگوهاى گوش خراش به صدا درآمد تا آن خبر ناگوار يعنى ارتحال امام خمينى (ره) را اعلام كند. نمازگزاران كه از اين خبر دردناك سخت منقلب شده بودند, با صدايى آرام ((لاحول ولا قوه الا بالله و انا لله و انا اليه راجعون)) را زمزمه كردند و اشك غم و ماتم بر گونه هايشان جارى گشت.
پس از اتمام نماز كه تقريبا همه شوكه شده بوديم يكديگر را در آغوش گرفته و به هم تسليت گفتيم… حال و هواى عجيبى بود, صداى هق هق گريه ها بالا گرفت. در اين ميان من برادران را جمع كردم و برايشان از فضايل اخلاقى و خصوصيات برجسته ايشان سخن گفتم و از آنها خواستم صبر پيشه كنند و به حبل متين الهى چنگ بزنند همچنين از آنان خواستم براى اين عالم جليل القدر و اين امام و رهبر بزرگ نماز غأب بخوانند و چنين كرديم و از درگاه احديت درخواست كرديم, ايشان را در فسيح جنات خويش ماوى دهد و به مسلمانان و بازماندگان حضرتش صبر عنايت فرمايد و براى مردم ايران خلف صالحى قرار دهد. پس از آن هر كدام با كوله بارى از حزن و اندوه به چادرهايمان بازگشتيم و هر كس در گوشه اى با خود خلوت نمود.
و اما در خارج زندان… پس از آزادى از زندان از عمق فاجعه و شوك غمبارى كه اين خبر دردناك بر ملت فلسطين وارد آورده بود با خبر شديم… خطبا و وعاظ نيز بر بالاى منابر به شخصيت امام و سجاياى اخلاقى ايشان پرداخته و كارهاى بزرگ او را تشريح مى كردند.
خداوند امام خمينى را قرين رحمت واسعه اش نمايد و او را در فسيح جناتش ماوى دهد.

 

/

تازه هاى علمى پژوهشى

 

تازه هاى علمى پژوهشى

 


 

كشفيات جديد دانشمندان
محققان با ابداع روش جديدى در زمينه حفظ سلولهايى كه دچار كم آبى شده اند انقلابى در پيوند اعضا بوجود آورده اند.
با كشف نوعى قند كه قدرت شگفت انگيزى در حفظ سلولها دارد و چند روز بعد بدون هيچ اثر سويى مى توان سلولهاى خشك شده را با استفاده از آن دوباره احيإ كرد به اين موفقيت دست يافته اند.
اين قند ((تريهالوس)) نام دارد و يك عامل شناخته شده براى حفظ حيات در شرايط بىآبى است.
اين قند از اجزإ سازنده خمير ترش است كه در نوعى گياه كه در بيابان در شرايط بىآبى سالها زنده مى ماند وجود دارد. اين قند در ضمن در نوعى حشره ذره بينى كه در خاك زندگى مى كند و وقتى آبى وجود ندارد خشك مى شود ولى سالها بعد پس از بارندگى مجددا احيإ مى شود وجود دارد.
اين قند خود را بدور مولكولهاى بزرگ مى پيچاند و وقتى آب خشك شد همانند يك پوشش محافظ و بدون منفذ عمل مى كند.
اما مشكل بزرگ در سلولهاى انسانى عبور دادن اين قند از درون ديواره سلولهاى محافظ است بطورى كه قند بتواند ماده درون هسته خود را نيز حفظ كند.
دو تحقيق منتشر شده در شماره ماه فوريه ((نيچر بيوتكنولوژى)) به شرح پيشرفتهاى چشمگير در مهار قدرت اين قندtrehalose)) پرداخته است.
گروهى از متخصصان بيوشيمى كاليفرنيا يك ويروس ناتوان شده سرماخوردگى را گرفته و دو ژن كنترل كننده آنزيمهايى كه قند تريهالوس را از غشاى سلولى عبور مى دهند درون آن قرار دادند.
سلولهايى كه به اين ويروس تغيير يافته آلوده شدند با قند تريهالوس كشت داده شده و بعد خشك شدند تا مرحله اى كه آب خود را از دست دادند.
معمولا بعد از 3روز و در برخى موارد 5 روز مى توان اين سلولها را احيإ كرد بطورى كه بدون هيچگونه عوارض سمى كليه وظايف خود را انجام دهند.
در شيوه ديگرى كه مورد استفاده پژوهشگران بوستون قرار گرفت از ابزار متفاوتى يعنى پروتئين باكتريايى استفاده كردند تا اين قند را از درون غشإ سلولى عبور دهند.
وقتى اين سلولها منجمد شدند 72 درصد آنها زنده ماندند در مقايسه با رقم 0/4 براى سلولهايى كه قند مذكور را دريافت نكردند. اين مطالعه در حال حاضر تنها بر روى سلولها متمركز است.
در حال حاضر اعضاى پيوندى بايد سريعا از بدن فرد اهدا كننده خارج شده, خنك شوند و بعد به سرعت به بدن بيمار مناسب پيوند زده شوند در غير اين ضورت بافت آن شروع به فاسد شدن مى كند. گاهى اوقات كه بيمار مناسب يافت نمى شود عضو اهدايى خراب مى شود.
اگر امكان نگهدارى سالم سلولها, بافتها, و اندامها و انتقال آنها به شكل خشك شده فراهم شود فرآيند نظيريابى در پيوند عضو بسيار آسانتر خواهد شد.
اين موفقيت براى كشورهاى فقيرتر هم فوايدى به همراه دارد. در حال حاضر پيوند اعضا نيازمند يك سيستم پر هزينه و پيچيده براى مقابله اطلاعات در مورد دهنده و گيرنده عضو و سپس انتقال عضو به محل مورد نياز است.

شيوه جديدى براى مقابله با سرطان
پژوهشگران آلمانى در امر مبارزه با سرطان به پيشرفتهايى دست يافته اند.
موسسه فناورى مولكولى در شهر جنا با همكارى شركت هوخست ماريون راسل در فرانكفورت موفق به ابداع شيوه اى شده است كه امكان تزريق مقادير دقيق مولكولهاى ضد احساس به سلولهاى انسانى را امكان پذير مى كند.
خبر اين كشف توسط وزارت آموزش و فناورى آلمان در برلين كه هزينه انجام اين برنامه تحقيقاتى را تامين كرده است اعلام شد.
اين شيوه جديد مى تواند به پيشگيرى از مصرف بيش از حد مولكولهاى ضد احساس كه در درمان سرطان شايع است و ايجاد فشار بيشتر بر بيمار كمك كند.
وزارت آموزش و فناورى آلمان استفاده از مولكولهاى ضد احساس را نمايانگر مرحله جديدى در درمان سرطان توصيف كرد.
اين شيوه شامل تغيير شيميايى بخشهاى كوچك دىانآ است.
آزمايشهاى انجام شده بر روى انواع بافت هاى تومور نشان داده است كه طى يك دوره كوتاه, 80 درصد از سلولها مولكولهاى جديد را پذيرفتند و توانستند از گسترش بيشتر سلولهاى سرطانى جلوگيرى كنند.

مزاياى استفاده از يك دستگاه جديد قلبى ريوى
با استفاده از يك دستگاه اصلاح شده قلب ـ ريه كه قادر است براى مدت طولانى اكسيژن وارد خون كند تعداد زيادى از بيمارانى كه در وضعيت بحرانى قرار داشتند از مرگ نجات يافتند.
دانشگاه ميشيگان كه در بكارگيرى اين ماشين پيشگام بوده است شانس ادامه حيات 1000 بيمار را از سال 1980 مورد بررسى قرار داد. اين ماشين از طريق سرخرگهاى ساق پا و گردن وارد جريان خون مى شود.
بر اساس اين تحقيق در بين 586 نوزادى كه دچار نارسايى شديد تنفسى بودند و به دستگاههاى باطرى و قابل حمل متصل بودند ميزان ادامه حيات 88 درصد بود از 132 كودك مبتلا به نارسايى تنفسى كه از ماشين كمك گرفتند 70 درصد بهبود يافتند و 56 درصد از 146 بيمار بزرگسال نيز زنده ماندند.
اينگونه بيماران معمولا در بخش مراقبتهاى ويژه نگهدارى مى شوند و يك دستگاه تهويه جريان ورود و خروج هوا را به ريه ها برقرار مى كند.
تنها وقتى از اين دستگاه استفاده مى شود كه شانس زنده ماندن براى بيماران با ديگر روشهاى متعارف و موجود خيلى كم باشد يا نباشد.

نخستين پيوند دو دست قطع شده
تيم جراحى بيمارستان ((ادوارـ هريو)) شهر ليون فرانسه به سرپرستى پروفسور ((ژان ميشل دوبرنار)) موفق شد براى اولين بار در جهان دو دست مردى را كه به مرگ مغزى دچار شده بود به فرد ديگرى پيوند بزند.
موفقيت قطعى اين پيوند كه در تاريخ 13 ژانويه گذشته انجام شد توسط سرپرست تيم جراحى تأيد و بدين ترتيب عصر نوينى در جراحى ترميمى آغاز شد.
پروفسور ((دوبرنار)) حال عمومى گيرنده اعضاى پيوندى را عالى توصيف كرد و افزود: اينك التيام كامل شده و نخ هاى بخيه بيرون كشيده شده اند و موها و ناخن هاى هر دو دست به خوبى رشد مى كنند.
اين خبر در فرانسه انعكاس وسيعى يافته است. از جمله لوپاريزين روزنامه صبح پاريس با درج عكسى از ((دنى شاتوليه)) به عنوان اولين فردى كه در سطح جهان دو دست پيوندى دارد در باره او نوشت: ((دنى شاتوليه)) قطعا مرد خوشبختى است. دو دست او در سال 1996 در جريان يك حادثه از ناحيه ساعد قطع شد. او بيست و پنج روز پس از عمل براى اولين بار روز گذشته به همراه پزشك معالج در ملا عام حاضر شد و با بالابردن دستان خود به نشانه پيروزى, اولين احساس خود را چنين بيان كرد: (( به زودى مى توانم بچه هايم را قلقلك دهم و با توپ خود را با آنها مشغول سازم. اين عمل به من حياتى دوباره بخشيد. اكنون دو دست واقعى دارم كه مى توانم با آنها فرزندان خود را لمس كنم.))
شايان ذكر است كه اولين پيوند دست يك سال و نيم پيش در بيمارستان ليون انجام شد اما ويژگى پيوند اخير در آن است كه اولين پيوندىاست كه درجريانآن هردو دست پيوند زده شده است.
در همين حال دكتر موسوى زاده جراح و متخصص ايرانى پيوند اعضا كه دوره فوق تخصصى خود را در يكى از مراكز پزشكى فرانسه مى گذراند در گفت و گو با ايرنا در پاريس درخصوص اهميت اين عمل گفت: عمل پيوند دست به خودى خود كار بسيار پيچيده اى نيست بلكه مسئله مهم در چنين عملهايى آنست كه تيم پزشكى بتواند با سنجش مناسب ميزان ايمنى بدن بيمار و تجويز داروهاى مناسب, توان جذب عضو پيوندى به وسيله بدن بيمار را افزايش دهد و آن را به ميزان قابل قبول براى انجام عمل, برساند.
به گفته اين پزشك جراح ايرانى دستگاه ايمنى بدن در شرايط متعارف با عضو پيوندى همانند يك عضو بيگانه برخورد و آنرا دفع مى كند بنابر اين تيم پزشكى بايد با بررسى دقيق مشخصات فيزيكى عضو پيوندى و بدن بيمار اولا در تلاش براى يافتن حداكثر قرابت بين اعضاى پيوندى با بدن پيوندپذير باشد و دوم آنكه با تجويز داروهاى مناسب به گونه اى عمل كند كه زيانهاى ناشى از كاهش قدرت ايمنى بدن و يا عوارض جنبى مصرف داروهايى كه بيمار را براى عمل آماده مى كند به حداقل ممكن كاهش يابد.
دكتر موسوى زاده در ادامه اين گفت و گو افزود: گاهى اوقات در عملهاى پيوندى براى آنكه بدن عضو پيوند زده شده را دفع نكند با تجويز دارو سيستم ايمنى بدن را ضعيف مى كنند. حال بايد به اين نكته توجه داشت كه گاهى اوقات عوارض جنبى عمل و تجويز داروها مى تواند اثرات جنبى بسيار ناگوارى براى بدن بيمار پيوندپذير به همراه داشته باشد. اثراتى كه گاهى اوقات مى تواند مرگ بيمار را نيز در پى داشته باشد. بنابراين پزشكان تاكنون ترجيح مى دادند با اولويت دادن به حفظ جان بيماران از انجام چنين عملهايى خوددارى كنند.
به گفته دكتر موسوى زاده با اين حال عمل جراحى اخير در فرانسه اين ويژگى مهم را دربرداشته است كه تجويز دارويى مناسب از سوى تيم پزشكى صورت گرفته و خطرات پيوند به حداقل ممكن كاهش يافته است.
اين پزشك ايرانى آينده عمل پيوند دست را روشن خواند و گفت با پيشرفتهاى جديد علم پزشكى از جمله استفاده از سلولهاى همسان و همانند سازى مى توان آمادگى كامل پذيرش عضو جديد را بدون خطرات جنبى آن, براى بدن فرد پيوندپذير فراهم كرد.

/

ياسر عرفات و راه حل صهيونيستى مساله فلسطين

 

ياسر عرفات و راه حل صهيونيستى مسإله فلسطين

 


 

دكتر غازى حسين يكى از نويسندگان فلسطينى است كه سوابق مبارزاتى گسترده اى در چارچوب هاى مختلف تشكيلاتى دارد, او در آخرين كتابش تإكيد مى كند كه ايالات متحده قصد از بين بردن مسإله فلسطين را در راستاى تحقق طرح صهيونيستى و تشكيل اسرأيل بزرگ در وطن عربى در سر مى پروراند.
وى در مقدمه كتابش مى نويسد: رژيم صهيونيستى ولابى يهودى موجود در ايالات متحده به آتش اختلاف بين ايالات متحده و امت عربى دامن مى زند, آنان با تإكيد بر اينكه اين رويارويى روياروى دو تمدن مختلف و متضاد است يكى را استوار بر ميراث غربى و ديگرى را مبتنى بر ميراث اسلامى با خود يدك مى كشد. در گذشته, حال و آينده اين دو تمدن جز مبارزه و مقابله چيز ديگرى ديده نمى شود به همين خاطر ايالات متحده تمامى تلاش خود را عليه اعراب و اسلام به كار مى گيرد.
مولف در تشريح اصل و خمير مايه مبارزه مى گويد: (((اين مسإله) از غصب بخشى از سرزمين هاى عربى در فلسطين توسط صهيونيست ها با پشتيبانى و تإييد امپرياليسم و ايجاد يك رژيم, عنصر نامإنوس, اشغالگر و مهاجرپذير كه ارتباط تنگاتنگى با يهوديسم بين الملل و چشم داشت هاى امپرياليستى در منطقه عربى دارد, سرچشمه گرفته و به عنوان سدى محكم در برابر وحدت, پيشرفت و شكوفايى كشورهاى عربى عمل مى كند.))
صهيونيست ها براى ايجاد نوعى ((قوميت فلسطينى)) و ايجاد كشورى نيم بند براى فلسطينيان در راستاى طرح صهيونيستى, نقشه ها كشيدند, در راستاى همين توطئه عرفات شعار فلسطينى نمودن مسإله فلسطين و استقلال تصميم گيرى فلسطينى را مطرح نمود تا اين مسإله از بعدهاى عربى و اسلامى خود جدا گردد, اينگونه بود كه رژيم صهيونيستى توانست تنها با مردم فلسطين در داخل فلسطين روبرو شود. اينگونه بود ايالات متحده مجاب گرديد كه عرفات تنها كسى است كه قادر به مشروعيت بخشيدن به رژيم صهيونيستى و همكارى با آن است.
در كنار آن يهوديسم بين الملل هم به اين باور دست يافت كه او تنها رهبر فلسطينى است كه حاضر به قبول راه حل هاى صهيونيستى براى مسإله فلسطين بوده, رژيم صهيونيستى را به رسميت شناخته و سازش آمريكايى كه بر اساس ايجاد اتحادى فلسطينى ـ اسرأيلى ـ اردنى را خواهد پذيرفت.
زمانى كه رژيم صهيونيستى اعلام كرد به دليل افزايش شديد عمليات هاى انتفاضه در غزه از اين شهر به طور يكجانبه عقب نشينى خواهد نمود, عرفات از صهيونيستها خواست تا مدتى در اين كار خود تإمل نمايند تا وى وضعيت خود را در اين شهر تحكيم بخشد, عرفات در آن زمان در آستانه سقوط بود اما پرز با باز نمودن كانال مذاكرات سرى اسلو به داد او رسيد.
عرفات به تنهايى و به شكل تكرويانه به مذاكره با دشمن صهيونيستى پرداخت. به شرايط و ديكته هاى آنان جواب مثبت داد و با دور زدن مردم فلسطين و موسسات فلسطينى در دهليزهاى اسلو با صهيونيستها توافقنامه سازش و كرنش به امضا رساند.
مولف در ادامه مى نويسد: ((تمامى توافقنامه هاى فلسطينى ـ صهيونيستى در چارچوب طرح صهيونيستى قرار داشته و در راستاى تحقق و به واقعيت پيوستن آن قرار دارد. ))
دكتر غازى حسين به همين خاطر مى افزايد: ((عرفات با غصب رهبرى, برخورد با مسإله فلسطين به عنوان مزرعه اختصاصى و مادام العمر خود, كودتا بر عليه مبارزه مسلحانه, چشم پوشى از فلسطين به عنوان يك سرزمين عربى, تماميت ارضى و يكپارچگى آن و تبديل شدن به ژاندرامرى در راستاى امنيت اسرأيل و شهرك هاى يهودى نشين موجود در سرزمين هاى اشغالى فلسطين, مشروعيت خود را زير سوال برد.))
كتاب حاوى شش فصل, در 226 صفحه و در قطع رقعى به چاپ رسيده و سومين اثر مولفش مى باشد, دكتر غازى حسين مولف كتاب در اين اثر خود به انحراف عرفات و نقش مغرضانه اش در از بين بردن مسإله فلسطين مى پردازد.
در بخش اول كتاب كه تحت عنوان ((عرفات و فعاليت هايش)) منتشر شد, به محل تولد عرفات و اصل و نسبش پرداخته شده است, مولف در اين زمينه مى نويسد: عرفات متولد 1929 محله ((السكاكينى)) قاهره است و تبارش مراكشى است. پس از اعلام موجوديت سازمان آزاديبخش فلسطين كه در 28 مه 1964 در قدس صورت گرفت, عرفات به همراه محمود عباس (ابومازن) اقدام به تإسيس جنبش فتح نمودند, در آن زمان جنبش فتح خط مشى متضاد با سازمان آزاديبخش فلسطين داشت.
ايالات متحده و رژيم صهيونيستى در سال 1964 به توافق رسيدند كه براى براندازى دولت جمال عبدالناصر جلوگيرى از وحدت عربى, توقف پيشرفت كشورهاى عربى, تحميل سلطه گرى امريكا بر نفت عربى و گسترش و تحكيم نفوذ رژيم صهيونيستى در اين منطقه اقدام به شعله ور ساختن جنگ بزرگى بنمايند, در اين راستا عرفات در سال 1965 سردمدار كشاندن كشورهاى عربى به جنگ با رژيم صهيونيستى شد.
سياست هاى عرفات در كشاندن پاى اعراب با جنگ با دشمن صهيونيستى ثمربخش بود. عرفات با انجام عمليات هاى غير موثر عليه اهداف ثانوى رژيم صهيونيستى دست آويز خوبى به اين رژيم داد تا جنگ سال 1967 را آغاز و اقدام به ويران ساختن زيربناى توان نظامى اعراب و مهمترين دست آوردهاى اقتصادى كشورهاى عربى نموده كرانه باخترى, نوار غزه, صحراى سينا و بلندىهاى جولان را به اشغال خويش درآورد.
در بخش دوم كتاب دكتر غازى حسين به نقش ايالات متحده در از بين بردن مسإله فلسطين, پيشينه روابط عرفات با كسينجر يهودى معروف كه از سال 1973 آغاز گرديده, برنامه هاى آمريكايى براى موفق نمودن روند سازش به وسيله عرفات, نشست شوراى ملى فلسطين در سال 1988 در الجزاير, سخنرانى عرفات و بيانيه اش در ژنو و آغاز مذاكرات رسمى و عرفى آمريكا با عرفات پرداخته و اين بخش را با اجراى سازش امريكايى توسط عرفات به پايان مى برد.
مولف در اين بخش مى نويسد:
ايالات متحده آمريكا و هم پيمانان بين المللى اش به اين نتيجه رسيدند كه ياسر عرفات تنها رهبر فلسطينى است كه مى تواند وارد مذاكرات مستقيم با اسرأيل شده و راه حل آمريكايى براى پايان دادن به جدال عربى ـ اسرأيلى را بپذيرد.
نويسنده سپس به گوشه هايى از گزارشى كه هيئت كارشناسى آمريكايى از دانشگاه هاروارد در سال 1981 تهيه نموده بودند اشاره كرده و مى افزايد: اين هيئت كه رياست آن را ((هربرت كلمان)) به عهده داشت, در گزارش خود آورده بود: عرفات توانايى و ميل دستيابى به اتفاق نظر با اسرأيل را داشته و با ايجاد اتحادى فلسطينى ـ اسرأيلى ـ اردنى موافق است.
اين هيئت در پژوهش خود از دولت آمريكا مى خواهد تا مذاكرات مستقيمى را با رهبرى جنبش عرفات آغاز نمايد, زيرا اين گروه بيشترين صلاحيت و ميل را جهت ايجاد مذاكرات و رسيدن به سازش داشته, عكس العمل هاى مناسبى نسبت به تلاش هاى امريكا از خود نشان داده و با بسيارى از شرايط امريكا موافق است.
از جمله اين شرايط مى توان به لغو منشور ملى فلسطين, كنار گذاردن مبارزه مسلحانه و آزاديبخش, نشستن پشت ميز مذاكرات مستقيم با دشمن صهيونيستى, مذاكره در چارچوب كمپ ديويد و طرح ريگان, عقب نشينى از حق بازگشت و مذاكره بر سرح طرح خودگردانى كه بگين آن را مطرح نموده بود, اشاره كرد.
گروه عرفات تمامى اين شرايط را كه از سوى ايالات متحده در سال هاى 1982 و 1983 مطرح گرديده بود, پذيرفت به نحوى كه با طرح آمريكايى خروج مبارزان فلسطينى از بيروت موافقت كرده فعاليت خود را در ضديت با جبهه هاى پايدارى و مقابله با دشمن صهيونيستى و به خصوص سوريه آغاز كرد, دوستى خود را با اتحاد جماهير شوروى به نقطه شك و ترديد رساند و عرفات از قاهره ديدن نمود.
هم چنين عرفات با ايجاد جنگ فلسطينى ـ فلسطينى سعى در تحكيم و تحميل حاكميت منحرف گروه خويش بر صحنه فلسطينى نمود.
فتح و سازمان آزاديبخش فلسطين با كنار گذاردن مبارزه مسلحانه و آزاديبخش و چشم پوشى از حق بازگشت راه خود را از ديگران جدا نمودند.
عرفات نشست نوزدهم شوراى ملى فلسطين را در ژانويه 1988 در الجزاير ترتيب داد تا شرايط امريكايى را به عالى ترين موسسه فلسطينى تحميل كند و آن را بهاى آغاز مذاكره كاخ سفيد با رهبرى گروهش قرار دهد.
از اين نشست سه قطعنامه اصلى صادر شد كه عبارت بودند از اعلام دولت فلسطين, اعلام تشكيل كابينه موقت, و بيانيه سياسى كه گام هاى سياسى سازمان آزاديبخش را در مرحله بعدى تعيين نمود.
شوراى ملى فلسطين در نشست خود رژيم صهيونيستى و قطعنامه هاى 242 و 338 سازمان ملل را به رسيمت شناخت البته در اين راستا با افزودن چند جمله زيبا و عامه پسند سعى در فريب و گمراه ساختن مردم فلسطين نمودند.
مولف در ادامه اين بخش نظر خود را در رابطه با نشست الجزاير چنين عنوان مى كند:
((اعلام موجوديت در الجزاير آن هم روى كاغذ در واقع اعلام آمادگى براى كنار گذاردن منشور ملى فلسطين و عدول از اصول اساسى فعاليت هاى فدأى ـ چريكى بود, در اين نشست شورا عقب نشينى هاى بسيار مهمى كه مستقيمابه اصول مسإله فلسطين مرتبط بود را اعطا نموده و با وضع استراتژى جديدى براى سازمان آزاديبخش فلسطين در مقابل شرايط آمريكايى ـ صهيونيستى كرنش كرد.))
مولف در بخش سوم از كتاب به داستان ارتباط عرفات با صهيونيستها در تونس, بوداپست و بخارست و گسترش آن تا مرز خروج از پرده محرمانگى و رسيدن به قله علنى بودن مى پردازد.
غازى حسين در اين رابطه مى نويسد: ((مسإله ارتباط و ديدارهايى كه عرفات و همكارانش با يهوديان صهيونيست انجام داده اند از جمله مسايلى است كه هيچ نوع مخالفت اساسى بر سر آن در داخل جنبش فتح و ديگر گروه هاى ملى, قومى و مذهبى فلسطين وجود ندارد, اين عمل عرفات نقض قطعنامه هاى شوراى ملى و منشور ملى فلسطين بود و گروه هاى چريكى و توده عربى آن را به شدت رد و محكوم نمود, زيرا اين عمل به خودى خود نقض آشكار اصول و پايه هاى احزاب, سازمان ها و اتحاديه هاى سياسى وطن عربى به شمار مى رود)).
اما از سوى ديگر دولت امريكا يا همان سازمان جاسوسى اين كشور پشتيبانى هاى خود را از ديدارهاى يهودى ـ فلسطينى جهت ايجاد ساختارى فلسطينى كه حاضر به قبول شرايط صهيونيستها و فعاليت براى شكستن سدهاى روانى و احساسى بين دو طرف و رسيدن به سازشى سياسى به وسيله آن باشد, افزايش داد.
مولف در اين زمينه اشاره مى كند: اسرأيل ديدارهاى فسطينى ـ صهيونيستى را برنامه ريزى كرده و دولت امريكا به همراه صهيونيسم جهانى آن را تحميل نمود. سازمان جاسوسى امريكا از اولين طرفهايى بود كه كار تشويق و ترغيب و پشتيبانى ديدارهاى فسلطينى ـ يهودى را آغاز نمود, همچنين شخصيت هاى جهانى صهيونيسم بين الملل نقش مهمى را در ارتباط و گفت وگو بين گروه عرفات و اسرأيلى ها ايفا نمودند, از بارزترين اين افراد مى توان به منديس فرانس, ناهوم گلدمان و برونوكرايسكى اشاره نمود. نويسنده در پايان اين بخش ضمن اشاره به نقش عرفات مى گويد:
((عرفات نقش اصلى را در ويران نمودن سدهاى احساسى و عاطفى بين اعراب و يهوديان جهت سازش افكار عمومى عربى با اين مسإله و جلوگيرى از مبتلاشدن توافق نامه ها و معاهداتى كه زاييده مذاكرات دأمى هستند, ايفا نموده است.))
در بخش چهارم دكتر غازى حسين به موارد زير اشاره مى كند:
عرفات و زد و خوردهاى فلسطينى و عربى, عرفات و چند دستگى در جنبش فتح و سازمان آزاديبخش فلسطين, عرفات و همكارى با دستگاههاى امنيتى اسرأيل و عرفات و فساد در تشكيل خودگردان.
مولف كتاب در مورد جنگهاى فلسطينى ـ فلسطينى چنين مى نويسد: ((جنگ داخلى فلسطينى ـ فلسطينى از بدترين پديده هاى موجود در تاريخ مبارزات ملت عربى فلسطين است, اين پديده از همان اولين روزهايى كه عرفات به سوى سازش امريكايى پيش رفت آغاز گرديد. به همين خاطر مى توان او را طراح و مجرى ترورهاى صورت گرفته در كنار اين جنگ داخلى نيز توصيف نمود)).
وى در ادامه بازگو نمودن اين مسإله مهم و خطرناك مى گويد: ((ترورهاى فيزيكى و جنگ داخلى به روش معمول نزد عرفات براى بست حاكميت و سلطه مطلق خود بر فتح, ساف, گروه هاى چريكى فلسطينى و مردم فلسطين مبدل گرديد. او در اين كار از كمكهاى بيدريغ عربى و بين المللى نيز بى بهره نبود)), ((عرفات همچنان در تلاش است تا از خون فلسطينيان در راستاى اهداف مغرضانه اى كه به خاطر آن به مقام رسيده, سوء استفاده كند)).
دكتر غازى حسين سپس با پرداختن به ديكتاتور مآبى ها و استبدادهاى فردى عرفات در موسسات آزاديبخش و دارايى هاى آن مى افزايد: ((پديده استبداد فردى در تصميم گيرىهاى سياسى, ادارى و نظامى به همراه پديده فساد, سوء استفاده هاى مالى و سلطه گرىهاى طبقاتى و گروهى, دست به دست هم دادند تا در انحرافات سياسى و افراط و تفريطهاى اين تشكيلات را تشكيل و تقويت كنند)).
نويسنده در ادامه درباره فسادهاى تشكيلات عرفات مى گويد: ((استبدادگرىهاى عرفات و دستگاههاى امنيتى اش در كنار فساد وزارتخانه ها و موسسات تشكيلات خودگردان از جمله انتشار رشوه, دلالى و پارتى بازى باعث بروز احساس خشم و محكوميت شديدى در سرزمين هاى اشغالى و خارج عليه ياسر عرفات و تشكيلاتش شده است, اين در حالى است كه وسايل ارتباط جمعى عربى و جهانى و كشورهاى اعطا كننده كمك, چشم خود را بر روى فسادهاى اين چنينى عرفات و تشكيلاتش بسته اند.))
شهروندان به شدت و با صداى بلند اين تشكيلات بيمار را مورد انتقاد خويش قرار مى دهند ولى موسسات و سازمان هاى امنيتى با قرار دادن خطوطى قرمز مانع توجيه چنين اتهامات و انتقاداتى به سوى ياسر عرفات مى شوند, زيرا به رغم وجود و عيان بودن مظاهر فساد و افساد, دلالى و پارتى بازى, كرنش در برابر دشمن صهيونيستى و استبدادهاى موجود, براساس دستورالعمل هاى موجود هيچ كس حق تو… انتقاد عليه عرفات را ندارد.
بخش پنجم از كتاب به مسإله عرفات و لغو منشور ملى فلسطين, موضع شوراى ملى فلسطين از سازش و برنامه هاى چند مرحله اى و كنفرانس هاى ملى كه در غزه, رام الله و دمشق در محكوميت لغو منشور و اعلام ادامه پايبندى به آن صورت پذيرفت, مى پردازد.
مولف نظر خود را در مورد لغو منشور ملى فلسطين چنين اعلام مى كند: ((لغو منشور به معناى به رسميت شناختن وعده استعمارى بالفور در تقسيم فلسطين و مشروعيت بخشيدن به طرح صهيونيستى در وطن عربى بوده, همچنين به معناى ناديده گرفتن حق مردم فلسطين در تعيين سرنوشت, آزادى وطن غصب شده خويش و باز پس گيرى حاكميت خويش بر سرزمين خود مى باشد. اين كار به معناى اعطاى مشروعيت به اشغالگرى اسرأيل در كرانه باخترى و نوار غزه و از جمله بخش شرقى بيت المقدس و حاكميت صهيونيستها بر تشكيلاتى است كه مناطق خودگردان را اداره مى كنند, هم چنين خبر از لغو حق بازگشت و حل مشكل آوارگان مى دهد, اما دست آخر
شوراى ملى فلسطين در غزه نه تنها به لغو حق ملى و قومى اعراب و مسلمانان در فلسطين رإى داد, بلكه بر محو چنين مسإله از ذهن و خاطره ملى نسل هاى آينده نيز مهر تإييد نهاد.))
دكتر غازى حسين در ادامه به حقيقت ديگرى هم اشاره كرده مى نويسد: ((كنفرانس هاى ملى فلسطين در غزه, رام الله, و دمشق تإكيدى بر رد توافقنامه اسلو و وايپلانتيشن بوده و تصميماتى چون لغو منشور ملى فلسطين را تصميماتى باطل و نامشروع دانستند, هم چنين كسانى كه به تصميم لغو منشور رإى مثبت دادند را فاقد مشروعيت ملى و قانونى انجام چنين كارى توصيف نمودند. در اين كنفرانس ها همچنين بر عزم مردم فلسطين جهت ادامه مبارزه مسلحانه و عمق ارتباط مبارزه فلسطين با ريشه هاى عربى و اسلامى تإكيد شده است)), در اين راستا مولف خواستار ايجاد راهكارى مناسب جهت تحقق اهدافى است كه ملت فلسطين آن را در كنفرانس هاى سه گانه اش متبلور ساخته است از جمله آن تشكيل رهبرى جايگزين كه بتواند به اهداف و روش هايى كه منشور ملى فلسطين ترسيم نموده پاىبند باشد.
پس از آن به كنفرانسى كه عرفات در غزه با حضور كلينتون براى لغو منشور ملى فلسطين تشكيل داده بود اشاره نموده مى نويسد: در زمان برگزارى كنفرانس تشكيلات خودگردان در غزه كه در راستاى اجراى مندرجات توافقنامه وايپلانتيشن براى تثبيت مفاهيم و مواضع جديد خود در صحنه فلسطين و جاودانه نمودن اشغال سرزمين هاى عربى توسط يهوديان, مشروعيت بخشيدن به چپاول هاى ابدى صيهونيست ها و تثبيت نقش تشكيلات خودگردان در خدمت به امنيت اسرأيل و امنيت شهرك نشينان يهودى در سرزمين هاى اشغالى صورت گرفت.
فصل ششم كتاب نيز كه پايان بخش آن است به مسألى چون عرفات و حل و فصل نهايى و سقوط مشروعيت و جانشينان بعدى[ عرفات] پرداخته است. مولف درباره مورد دوم آورده است:
((عرفات عملياتهاى چريكى ـ فدايى و امكانات نظامى, مادى, سياسى و معنوى مردم فلسطين را از بين برده, صحنه فلسطين را مملو از دروغ پردازى و گمراهى ساخته است, مقوله هايى كه باعث خرابى مسإله فلسطين و جايگاه شخصيت فلسطينى شده در راستاى اهداف تشكيلات خودگردان جهت گسترش همكارى با اسرأيل به جاى آن اوهام و كينه توزى عربى را جايگزين ساخته است, تشكيلات خودگردان ديگر به يكى از اهرمهاى صهيونيستى جهت ضربه زدن و آزار رساندن به فلسطينيان و اعراب تبديل شده است, انتفاضه سرافراز و مقاومت مسلحانه و سياسى در برابر اسرأيل را به پايان راه خود رسانده و در همان حال با اجراى توافق نامه وايريور و قرارگرفتن موسسات تشكيلات خودگردان و دستگاههاى امنيتى و انتظامى اش تحت نظر مستقيم سازمان اطلاعات مركزى و موساد رژيم صهيونيستى گامهاى باقيمانده از تحقق طرح صهيونيستى در وطن عربى نيز در حال برداشته شدن است.))
نويسنده با اشاره به زير سوال رفتن و سقوط مشروعيت عرفات مى نويسد:
((مشروعيت عرفات سقوط نموده است , زيرا او بر مبارزه مسلحانه شوريد, از فلسطين عربى چشم پوشى نمود, تماميت ارضى و مردمى را به كنارى نهاد تا به ژاندارمى در خدمت امنيت اسرأيل درآيد. به همين خاطر سرعت بخشيدن بركنارى عرفات و كادر رهبرى سازمان تحت امرش به دليل عبور از خطوط قرمز فلسطين در كنار اعلام پايبندى دوباره به اهداف و استراتژيهاى انقلاب فلسطينى و منشور ملل و نيز افزايش عملياتهاى نظامى و مقابله با طرح صهيونيستى در وطن عربى يك نياز بالفعل و فورى مى باشد.))
سپس مولف در پايان كتابش به مسإله جانشينان آينده عرفات پرداخته مى گويد: ((بحرانى شدن مستمر وضعيت جسمى[ عرفات] باعث گرديد تا مناقشات و گفت و گو در مورد معرفى جانشينان آينده او به خصوص در سطوح مختلف اسرأيلى وامريكايى افزايش يابد, زيرا آنان نگران آينده توافقنامه هاى كرنش و تسليمى هستند كه او در اسلو, واشنگتن, طابا و وايپلانتيشن آنها را به امضا رسانده است, عرفات خود محمود عباس (ابومازن) را برگزيده و پنهانى ابومازن را جانشين و معاون خويش و دبيركل كميته اجرا سازمان آزاديبخش فلسطين ساخته است, تا بدين شكل و پس از آن كه اسرأيل موفق به ترور كادرهاى رهبرى اصلى و محورى فتح گرديده بود, عرفات بتواند از طريق بقاياى كادرهاى فتح چون ابومازن, ابواللطف , ابوماهرغنيم و ابوالاديب ادامه روند كرنش و سرافكندگى را پس از خود تضمين كند)).
دكتر غازى حسين در ادامه در مورد محمود عباس مى نويسد: ((محمود عباس از تإييد كميته مركزى عرفات در جنبش فتح و جناح هاى مختلف سياسى و دستگاههاى امنيتى وابسته به اين جنبش برخوردار است, مى توان گفت كه او از طرفدارى جنبش فتح (شاخه هوادار عرفات), اسرأيل, ايالات متحده و بعضى از كشورهاى عربى برخوردار مى باشد, زيرا او مسوول مستقيم ادامه خط مشى كرنش در برخورد با اسرأيل و همزيستى با سياست ها, مواضع و تدابير آن است, محمود عباس صاحب ايده تقسيم صهيونيسم به خير و شر است, وى را مى توان سازنده ساختار ارتباط فلسطينى ـ اسرأيلى ناميد و دست آخر او صاحب نظريه اى است كه مى گويد: فلسطينيان از جزيره كرت آمده و داراى تبارى يونانى هستند نه عربى و به همين خاطر از فلسطينيان مى خواهد تا با اسرأيل عليه اعراب هم پيمان شده و با ايجاد يك اتحاد[ فدراسيون] رهبرى منطقه را در دست گيرند)).
به هر شكل كتاب با روشى علمى, روان و مستند نقش عرفات را در تحقق طرح صهيونيستى و كنار نهادن حقوق ملى, قومى و دينى اعراب و مسلمانان در فلسطين تشريح مى كند.

(برگرفته از ((ندإ القدس)) شماره51)

/

طراوت عبادتدر سيره امام خمينى قدس سره

 

طراوت عبادت (در سيره امام خمينى ـ قدس سره ـ )
((آخرين قسمت))
اشك شبانه

غلامرضا گلى زواره

 


 

صديقه مصطفوى (دختر امام) اظهار داشته است: يادم مىآيد از دوران كودكى كم خواب بودم. چندين بار نيمه هاى شب بيدار مى شدم و مكرر نماز شب آقا را مى ديدم. از خود مى پرسيدم: چرا آقا در هنگام شب اين قدر مى گريد خيلى از شب ها مهتاب بود و در پرتو روشنايى آن اشك چشم آقا را مشاهده مى كردم و اين وضع براى من كه طفلى بيش نبودم شگفت بود. در دورانى هم كه به نجف مى رفتم و بچه هاى كوچك داشتم و شب ها بيدار مى شدم آقا در اتاقشان كه رو به روى محل اقامت ما بود در ايوان كوچكى نماز شب مى خواندند و من احساس مى كردم براى اين كه صدايشان را نشنويم گريه شبشان را با بلند گويى كه مناجات پخش مى كرد تطبيق مى دادند من چون بيدار بودم صداى گريه آقا را مى شنيدم. (1)
حجه الاسلام والمسلمين حسن ثقفى گفته است: هنگامى كه امام براى اقامه نماز شب برمى خيزند مقيدند بى سرو صدا باشد, يادم است در پاريس دو اتاق كوچك بود و من كه آن جا مى خوابيدم مى ديدم امام خيلى آهسته و واقعا مثل يك سايه برمى خاستند و بدون سر وصدا وضو مى گرفتند و نماز شب را بر پا مى داشتند.
برخى خويشاوندان كه از پانزده سالگى با امام بوده اند گفته اند از دوران نوجوانى كه با امام در خمين بوديم آقا يك چراغ موشى كوچك مى گرفتند و مى رفتند به يك قسمت ديگر كه هيچ كس بيدار نشود و نماز شب مى خواندند, همسر امام مى گويند تا حالا نشده كه من از نماز شب ايشان بيدار شوم چون چراغ را مطلقا روشن نمى كردند, حتى چراغ دست شويى را روشن نمى گذاشتند تا كسى بيدار نشود, هنگام وضوى نماز شب يك ابر زير شير آب مى نهادند كه صداى چكه و ريزش آب موجب بيدارشدن كسى نگردد.(2)
آيه الله سيد مصطفى خوانسارى صحنه اى از عبادت امام را اين گونه نقل كرده است:
يك سال در قم برف زيادى آمده و سيل, نصف اين شهر را خراب كرده بود, در همان وضع با آن شدت سرما و يخ بندان امام نيمه هاى شب از مدرسه دارالشفا به مدرسه فيضيه مىآمد و به هر زحمتى بود يخ حوض مدرسه را مى شكست و وضو مى گرفت و زير مدرس مى رفت و در تاريكى مشغول تهجدش مى شد حال چه حالى داشت, نمى توانم بازگو كنم, با يك سرور و شادى معنوى نماز شب را به جاى مىآورد و هنگام اذان مىآمد مسجد بالاسر و پشت سر آيه الله حاج ميرزا جواد ملكى به نماز مى ايستاد و بعد برمى گشت و مشغول مباحثاتش مى شد.(3)
بانو فاطمه طباطبايى گفته است: در سال 1349 شمسى با حاج احمدآقا ازدواج كردم و در سال 1352 شمسى با همسر و فرزند نه ماهه ام به عراق رفتم. نيمه شب بود كه به منزل امام (پدر همسرايشان) رسيديم, خودشان آمدند, در را باز كردند, چند دقيقه اى به احوال پرسى گذشت و بعد نماز شب را شروع كردند, اين براى من خيلى شگفت آور بود, زيرا نماز شب واجب نبود و مى توانستند قدرى ديرتر بخوانند اما با وجود اين كه علاقه زيادى به پسرشان, حاج احمد آقا, داشتند و چند سالى بود كه از ايشان دور بودند مشغول نماز شدند بعدها پى بردم اين رفتار به دليل علاقه وافرشان به نماز بوده است.(4)
حضرت امام در نخستين شب اقامتشان در پاريس در آپارتمان كوچكى اقامت كردند, هنگام خواب به اتاق خود رفتند, ساعت دو بعد از نيمه شب كه به وقت نجف چهار و به وقت تهران چهار و نيم بعد از نيمه شب بود از اتاق خود بيرون آمدند, وضو گرفتند و برگشتند, هنوز چهار ساعت به اذان صبح مانده بود, يكى از اطرافيان مى گويد: تعجب كرديم كه چرا ايشان زود از خواب برخاسته اند, صبح معما حل شد, زيرا امام فرمودند: اين جا چه طور است؟ ديشب هر چه نشستم كه صبح شود نماز بخوانم هوا روشن نشد, مشخص گرديد كه ايشان به عادت هر شب مطابق با افق نجف اشرف دو ساعت به اذان صبح مانده براى نماز شب بلند شده اند, خدمتشان عرض كرديم, افق اين جا با عراق دو ساعت اختلاف دارد فرمودند: بياييد ساعت مرا درست كنيد.(5)
حتى در شب پرواز سرنوشت ساز دوازدهم بهمن سال 1357 شمسى اين برنامه عبادى امام ترك نشد. يكى از اصحابشان كه در هواپيما بوده نقل مى كند: به احترام آقا طبقه بالاى هواپيما را اختصاص به امام دادند تا در آن جا استراحت كند و كسى مزاحمشان نباشد, من جسارت كردم و گفتم بروم ببينم امام در چه حالى است, وقتى به طبقه بالا رفتم ديدم امام مشغول نمازند ودر حال ريختن اشك هستند.(6)
يك روز در قم حضرت امام بيمار شدند به دستور پزشكان مى بايست به تهران انتقال يابند, هوا بسيار سرد بود و برف مى باريد. يخ بندان عجيبى در جاده ها وجود داشت. حضرت امام با اين كه چندين ساعت در آمبولانس بودند به محض آن كه به بيمارستان قلب تهران منتقل شدند باز هم نماز شب را به جاى آوردند.(7)
بعد از عمل جراحى هر لحظه كه امام مشكل خاصى نداشتند چشمان خود را روى هم مى نهادند و مى خوابيدند حتى پزشكان به اين شك مى افتادند كه نكند اثر داروهاى بيهوشى است كه ايشان را به اين صورت در مىآورد. اما زمانى كه وقت نماز شب فرامى رسيد خودشان بيدار مى شدند و مى فرمودند وقت نماز است (8) و اين در حالى بود كه براى به خواب رفتنشان به امام دارو مى دادند اما به همان حالت عادى راس ساعت دو بعد از نيمه شب نماز شب را اقامه مى كردند و حتى شور و حال افزون ترى داشتند. يكى از نزديكان امام نقل مى كرد وقتى وارد اتاق بيمارستان شدم ايشان را در حالت عجيبى يافتم. آن قدر گريسته بودند كه تمامى چهره منورشان خيس شده بود, هنوز هم اشك هاى مباركشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز ونياز مى كردند كه من تحت تاثير قرار گرفتم, وقتى متوجه من شدند با حوله اى كه بر شانه داشتند صورت خود را خشك كردند.(9)

سياست برخاسته از ديانت
حضرت امام خمينى در كتاب ((كشف اسرار)) كه در سنين جوانى و مقارن با نخستين سال هاى حكومت استبدادى محمدرضا شاه نوشتند اشاره كوتاهى به مساله نماز جمعه كردند ولى در كتاب تحريرالوسيله كه در زمان تبعيد به تركيه تإليف فرمودند به طور مشروح پيرامون آن مسألى را ذكر كردند. ايشان در پيامى به مناسبت عيد فطر سال 1358 شمسى فرموده اند:
((… اسلام دين سياست است, دينى است كه در احكام آن سياست به وضوح ديده مى شود, هر روز اجتماعات در تمام مساجد كشورهاى اسلامى از شهرستان ها گرفته تا دهات و قرإ و قصبات چند مرتبه برپا مى شود تا اين كه مسلمين از احوال خودشان و حال مستضعفين اطلاع پيدا كنند و از طرفى هر هفته يك اجتماع بزرگ تشكيل مى شود تا نماز جمعه كه مشتمل بر دوخطبه است و در آن بايد مسأل روز و احتياجات كشور از جهات سياسى, اجتماعى و اقتصادى مطرح شود برپا گردد. اسلام مردم را براى مقاصد بزرگ به اين اجتماعات دعوت كرده است….))(10)
همچنين امام تإكيد نموده اند: نماز جمعه از اهميت سياسى فوق العاده اى برخوردار است و مى افزايند:
اسلام دين سياست است و هر كس خيال كند كه جداى از مسأل سياسى است جاهل بوده و از اين آيين و سياست آگاهى ندارد. اين سخن واضح و قاطع امام در احياى نماز جمعه به عنوان تجلى تركيب اسلام و سياست نقش فوق العاده مهمى داشته است. در بيانى خطاب به كنگره جهانى أمه جمعه و جماعات كه شركت كنندگان آن از سوى امام پذيرفته شده بودند فرمودند:
((… نماز جمعه يكى از بزرگ ترين پديده هاى اسلامى و يكى از مهم ترين ره آوردهاى انقلاب اسلامى ما است اگر اين انقلاب اسلامى جز اين نماز جمعه به ماچيز ديگرى نداده بود براى ملت ما و مسلمين كافى بود…))(11)
نخستين امام جمعه اى كه از طرف حضرت امام تعيين شد مرحوم آيه الله طالقانى بود كه اولين خطبه خود را در روز پنجم مرداد 1358 شمسى ايراد فرمودند. يكى از تجليات مهم حضور دايمى مردم ايران در صحنه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى عبارت از شركت آنهادر نماز جمعه بود و جالب توجه است كه حضرت امام تمام اقشار ملت از جمله زنان را هم به شركت در نماز جمعه تشويق فرمودند. يكى از استفتأاتى كه از ايشان شده اين است كه: آيا شركت بانوان در نمازهاى جماعت يوميه و نماز جمعه كراهت دارد يا خير؟ امام در جواب فرموده اند: كراهت ندارد بلكه در بعضى موارد مطلوب است. (12)
زهرا اشراقى (نوه امام) مى گويد آن زمان كه در مراسم نماز جمعه بمب گذارى كرده بودند من هم در مراسم نماز مزبور شركت كرده بودم. مادرم و ديگر افراد فاميل در خانه آقا بودند, چون از من خبرى نشده بود همه نگران شده بودند وقتى وارد خانه شدم, ديدم مادرم به حالت اعتراض گفت: تو چرا رفتى؟ تو كه باردار بودى چرا رفتى؟ به خاطر بچه ات هم كه شده نبايد مى رفتى. اين را هم بگويم كه از قبل شايع شده بود كه آن مراسم نماز را صداميان بمباران مى كنند يا در آن بمب مى گذارند, نگرانى مادرم هم از اين بابت بود. ولى امام كه سر ميز ناهار نشسته بودند با خنده اى به من گفتند: سالمى؟ من تشكر كردم. ايشان آهسته در گوشم گفتند: خيلى كارخوبى كردى كه رفتى, خيلى از تو خوشم آمد كه به چنين نمازى رفتى. (13)

حرمت مسجد
با وجود آن كه حضرت امام نسبت به امور عبادى و نمازهاى واجب و مستحب اهتمام فراوان و جدى و عميق داشت از اين كه به اين عنوان شهرتى بيايد پرهيز داشت و يك بار شخصى به نام عليرضا آقا خانى كه برادر شهيد اميرحسين آقا خانى بود طى نامه اى خطاب به امام نوشت: رسم است بزرگ تر به كوچك تر هديه مى دهد و نيز چنين مرسوم مى باشد كه جواب هديه را با هديه مى دهند. اين فرزند كوچك به طمع آن كه از پدر بزرگوار خود هديه اى دريافت كند هديه اى ناقابل خدمت پدر عزيز خود فرستاده است ان شإالله مورد قبول واقع شود, اگر ميل آن پدر مهربان بر آن قرار گرفت كه فرزند كوچك خود را مورد رحمت و تفقد قرار دهند لطف فرموده عباى كهنه اى از خويش را كه سال ها با آن نماز گزارده ايد مرحمت فرمأيد تاان شإالله حقير نيز با آن سال ها نماز بگذارم شايد به حرمت آن عباى مقدس نماز ما هم قبول ذات اقدس احديت قرار گيرد. حضرت امام طى نامه اى جواب وى را داد و از او و امثال اين جوان تشكر كرد و پارچه اى برايش فرستاد. در نامه دفتر امام كه در كنار آن پارچه مقدس بود اين مطالب را مى شد خواند:
(( باسمه تعالى, جناب آقاى عليرضا آقا خانى, نامه شما و هديه ارزشمندتان خدمت امام رسيد و در مورد درخواستى كه كرده بوديد حضرت امام فرمودند: من عبايى كه نماز بسيار در آن خوانده باشم ندارم ولى اين پارچه را كه براى شما فرستاده اند, فرمودند در آن زياد نماز خوانده ام وما نيز آن را جهت شما ارسال داشتيم.)) (14)
در نجف امام اغلب نماز ظهر را در منزلشان مى خواندند و به مسجد نمى رفتند, مسجدى در نزديكى محل اقامت ايشان بود كه به مسجد ترك ها اشتهارداشت ولى آن گونه كه نقل كرده اند شيخ انصارى در آن نماز مى خواند و درس مى گفت و به همين دليل به آن مدرسه شيخ هم مى گفتند. در اين مسجد مرحوم بحرالعلوم ـ ازعلماى نجف ـ نماز اقامه مى نمود و چون دچار كسالت شد ديگر به آن جا حاضر نشد هر چه خدمت امام مىآمدند كه در اين مسجد نماز بخوانند اخلاق و فروتنى آن بزرگوار اجازه نمى داد و قبول نمى كردند. مرحوم بحرالعلوم كه مردى بزرگوار و از مشاهير حوزه بود خودش كسى را نزد امام فرستاد, اما ايشان به منظور اجتناب از شهرت قبول نمى كردند تا آن كه خود آن عالم با كهولت سنشان خدمت امام آمدند و گفتند: اگر شما نياييد من نماز نمى خوانم تااين كه قبول كردند.(15)
قبل از تبعيد حضرت امام صاحب يكى از كارخانه هاى بزرگ تهران مسجدى ساخته بود و از ايشان خواسته بود تا براى آن امام جماعتى مشخص كند. امام با اكراه پيشنهاد وى را پذيرفت و بعد از تعيين يك روحانى به عنوان امام جماعت آن مسجد خطاب به وى فرمودند: شما علاوه بر تبليغ و ارشاد دوموضوع را نبايد از ياد ببريد. اول اين كه در اين مسجد نامى از من برده نشود و بعد برخورد شما با بانى مسجد به گونه اى باشد كه خيال نكند چشم به ثروت او داريم. (16)
امام در يكى از سفرهايشان كه مصادف با ماه رمضان بود, در مسجدى دور افتاده متروك و بسيار كوچك كه بيش از يك اتاق گلى نداشت به اقامه نماز جماعت مى پرداختند, اين در حالى بود كه عده اى از علما به ايشان پيشنهاد كردند كه در مسجد جامع شهر اقامه جماعت كنند, اما آن بزرگوار نپذيرفته و فرمودند: در مسجد جامع كسى هست كه اقامه جماعت كند ولى در اين جا كسى نيست, از اين رو بايد اين مسجد را احيا كرد.(17)
امام به انجام شعأر دينى خيلى مقيد بودند, به طور مثال درباره آداب مسجد آمده است كه چنانچه كسى به مسجدى وارد شود مستحب است كه دوركعت نماز به عنوان تحيت مسجد بخواند. امام هر وقت به مسجدى وارد مى شدند نماز تحيت را به جاى مىآوردند. مسجدى بود به نام گذر قلعه كه آيه الله خوانسارى در آن جا نماز مى خواند, امام به عنوان ماموم و نمازگزار در آن حاضر مى شد و در غياب مرحوم خوانسارى هم امامت مسجد مزبور را مى نمودند. وقتى دقت مى شد اطرافيان توجه مى كردند امام علاوه بر نافله ها نماز تحيت مسجد را هم مى خواندند.(18)
آيه الله محمديزدى مى گويد: زمانى كه حضرت امام در قم تشريف داشتند يكى از دوستان ايشان از كربلا آمده بودند اظهار علاقه كردند كه به ديدنشان بروند, اتفاقا روزى كه قرار شد برويم باران آمده و كوچه ها پر از گل بود. در خدمت امام با درشكه تا سر كوچه رفتيم. پسر آن آقا براى آن كه راه آقا كوتاه شود راهنمايى كرد تا وارد حياط مسجد شديم و از مجاور مسجد از در فرعى خارج شديم و از كوچه سر درآورديم, بعد از پيچ و خم كوتاهى به منزل دوست امام رسيديم و ديدار دو آشناصورت گرفت, وقتى امام برگشتند باز به در آن مسجد رسيديم و خواستيم از همان راه برگرديم تا مسير كوتاه شود و امام اذيت نشود اماايشان فرمودند: مسجد را نبايد مسير عبور قرار داد از كوچه برويم. گفتيم آقا گل است ناراحت مى شويد, گفتند مانعى ندارد و راهشان را گرفتند و رفتند ما هم دنبالشان راه افتاديم.(19)
حضرت امام صرف سهم مبارك امام(ع) را براى احداث مسجد اجازه نمى دادند مگر به دو شرط: يكى آن مسجد مورد نياز باشد و ديگر آن كه بودجه آن از طريق ديگرى تامين نشود. بنا به فرمايش جناب حجه الاسلام والمسلمين رحيميان اگر سوال كننده به دو شرط مذكور توجه داشت و در متن سوال آنها را قيد كرده بود مى فرمودند: ((در فرض مذكور مجازند پرداخت كنند)) اما در مورد تزئينات و تهيه لوازم غير ضرورى و درجه دوم از قبيل سنگ ,كاشى, فرش و… معمولا به صورت مطلق اجازه صرف وجوه شرعى را نمى دادند. نمونه هاى بسيارى داشت از جمله اين كه يك نفر استجازه كرده بود كه مبلغ سى هزار تومان بابت سهم مبارك امام براى فرش مسجدى در خيابان اباذر تهران پرداخت كنئ, فرمودند: اجازه نمى دهم. (20)
در واقع امام به شكوه معنوى و جلوه هاى باطنى مسجد و اماكن مذهبى و جلسه هاى دينى و عبادى توجه داشت. حجه الاسلام والمسلمين مهرى خاطر نشان ساخته است: روزى در نجف خدمت امام رسيدم واز مسألى كه در تركيه بود از ايشان پرسيدم فرمودند: مسجدى در حوالى محل اقامت ما بود كه روزهاى جمعه به آن مكان مى رفتيم. لااقل پنج هزار نفر در اين مسجد حاضر مى شدند به قدر پنج كلمه صداى بلند كسى از اين پنج هزار نفر نمى شنيد و زياد مرا در حيرت انداخته بود كه چرا ما مثلا اين ابهت و جلالت را حفظ نكنيم. فكر كردم اگر يك خارجى اين مسجد را ببيند و بعد هم بيايد در نجف مسجد هندى را مشاهده كند بعد مسجد قم را نظاره گر باشد و نماز خواندن ما را, قطعا خواهد گفت نمازها اين است نه آن كه ما داريم و ما جلالت و قدر نماز را حفظ نكرديم. اگر يكى از حاضران در مسجد تركيه مثلا درست نايستاده بود و رفيقش مى خواست به اين حالى كند به اشاره به او مى گفت: عقب بيايد و انگشتانش را مقابل انگشتان ديگران قرار دهد و صف را مستقيم جلوه دهند به طورى كه اگر نگاه مى كردى تمام سر انگشتان نمازگزاران مقابل هم بود. حتى به زبان به يكديگر نمى گفتند درست قرار بگيريد اين قدر با هم بيگانه بودند. امام فرمود: اين موارد مرا متاثر مى كرد واز ديدن چنين برنامه هايى ناراحت مى شدم. (21)
پى نوشت ها:
1. مجله سروش, شماره 476, تير 1368 هـ.ش و ماخذ قبل ج1, ص 87.
2. پا به پاى آفتاب, ج1, ص157 و 142و 216.
3. مجله حوزه, شماره 32, ص 52, ماخذ قبلى, ج 3, ص49.
4. مجله دانشگاه انقلاب, شماره مسلسل 75.
5. روزنامه كيهان, شماره 16605.
6. پا به پاى آفتاب, ج 3, ص 243.
7. روزنامه كيهان, شماره 16538.
8. اظهارات غلامرضا باطنى از اعضاى تيم پزشكى حضرت امام خمينى, مجله حضور, شماره 19ص 313.
9. پا به پاى آفتاب, ج 1, ص 256 و ج2, ص 259.
10. عبادت وخود سازى (رساله نوين امام خمينى, ج اول), ترجمه و توضيح از عبدالكريم بى آزار شيرازى ,ص 103.
11. مجله حضور, شماره 20, ص 133.
12. همان, ص 136.
13. روزنامه كيهان, شماره 16598و نيز ماخذ قبل, ج 1, ص 198.
14. بوى عطر نماز, ص 35ـ36.
15. پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 104.
16. گل هاى باغ خاطره, ص 43, و روزنامه كيهان, شماره 16602.
17.روزنامه كيهان, شماره 16583.
18. همان, شماره 16555.
19. همان, شماره 16594 و نيز پابه پاى آفتاب, ج 4, ص 331.
20. همان, شماره 16597.
21. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 6, ص 160ـ;161 خلوتى با خويشتنن, ص 18ـ19 و روزنامه كيهان ,شماره 16593.

/

جهاد و شهادت در كلام شهيدان

 

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))
جهاد و شهادت در كلام شهيدان

تهيه وتنظيم: دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

((شهادت هديه اى است الهى براى كسانى كه لايق آن باشند)).
(شهيد ماشإالله غرقى ـ تهران)

((وقتى مرگ حق است ((كل نفس ذأقه الموت))… و بهترين نوع مردن ((شهادت)) در راه خدا مى باشد, شهادت را انسان انتخاب مى كند, و مردن براساس انتخاب مى باشد نه مردنى كه بر انسان تحميل شود.))(شهيد محمد كچويى)
((بدانيد بهترين آرزويى كه مرا سيراب مى كند, ((شهادت)) در راه خدا است.))
(شهيد على پورمشير ـ تهران)

((اين دنيا فانى است و همه چيز در فنا شدن است, همه چيز در طبيعت مى ميرد ولى شهيد زنده است, و در پيش خداى خود روزى مى خورد و فنا نمى شود براى همين من اين راه ((شهادت)) را انتخاب كرده ام)).
(شهيد اسماعيل احمدلو ـ اراك)

((اين بنده حقير تشخيص دادم كه ((شهادت)) تصادفى نيست بلكه سعادت بزرگى است لذا آگاهانه راه خود را يافته ام و قدم در اين راه نهاده ام)).(شهيد حميد بابايى روندگان ـ تهران)

احساس مى كنم كه ((شهادت اگرچه براى ما هدف نيست, بلكه وسيله اى براى اعلام اعتقادمان به وحدانيت حق و استقامت در ناملايمات مى باشد, و راهى است بس نزديك براى رسيدن به معشوق حقيقى)).
(شهيد محمد ابراهيم احمد پور ـ قم)

از آن جا كه مرگ حق است… و هيچ كس را ياراى مقابله و فرار از مقابل اين حكم و منطق الهى نيست, و بالاخره روزى مرگ به سراغ همه خواهد آمد و همه طعم مرگ را خواهند چشيد, پس چه بهتر كه انسان مرگى را انتخاب كند كه آغاز زندگى نوين و جديدى باشد, زندگى و راهى كه انسان با قبول ((شهادت عارفانه و آگاهانه)) انتخاب مى كند, زندگى و راهى كه سراسر آن معنويت و عشق و علاقه به الله باشد, زندگى و راهى كه در آن صراط مستقيم الهى و رضايت و خشنودى پروردگار قرار گرفته, زندگى و راهى كه به مراتب از عسل شيرين تر و با صفاتر از اين زندگى مادى مى باشد.))(شهيد محمد رضا تيغ بند ـ تهران)

((مرگ هاى باعزت باعث دوام بخشيدن به انقلاب مى شود, و ((شهادت)) هم يك مرگ با عزت است كه هم در اين دنيا و هم در آن دنيا پرارزش مى باشد.))
(شهيد غلامرضا طالب لو ـ تهران)

((من چيزى را گواراتر از شربت ((شهادت)) نمى دانم. شهادت چيزى نيست كه بتوان آن را با زبان بيان كرد شهادت معامله اى است كه انسان با خدا مى كند, يعنى انسان جان خود را به فروش مى گذارد و خريدارش هم فقط خداست.))(شهيد حسين بهزادپور ـ تهران)

((از خداوند سبحان خواسته ام كه نه اسير شوم و نه معلول, بلكه تمامى پيكرم را خالق منان از من پذيرا باشد و اگر شهادت را نصيبم نمود در صف اول معركه شهيد شوم.
شهادت تجلى ظهور حقيقت در دنياى سرد و ناآشناى دروغين ما و كوتاهترين راه براى رسيدن به لقاى خداوند رحيم است. راهى كوتاه به بلنداى يك قدم خالص. آرى ((شهادت ميدان)) جهاد است و شهيد ((تنديس پيروزى)).))(بسيجى شهيد اسماعيل فراهانى ـ طجه)

((تا به حال من مرده بودم و اين لحظه آغاز جهاد و شهادت است, اين احساس را در خود مى بينم كه تازه دارم متولد مى شوم و زندگى جاويدان خود را آغاز مى كنم.))
(شهيد حسن سراينده)

((من فرزند انقلاب و امام و شاگرد مكتب اصيل اسلام, با چهره اى باز به نداى پرچمدار انقلاب اسلامى امام بزرگوار لبيك گفته رو به سوى جبهه خونين حق عليه باطل آورده و با خداى خود پيمان جهاد تا شهادت بسته ام.))(شهيد محمد رضا رحيمى ـ تهران)

((خداوندا! اينك به فرمان تو و امر نأب امام زمان(عج) جهاد كرده ام و اميدوارم مرا به فيض شهادت برسانى.))(شهيد احمد قربانخانى)
((پدر و مادر مهربانم از اينكه زحمت كشيدند و مرا بزرگ كرديد و اجازه داديد كه در جهاد شركت كنم و به شهادت برسم و مايه مباهات شما باشم تشكر مى كنم.))
(بسيجى شهيد محمود كهريزى)

((پدر و مادرم در شهادت من صبر داشته باشيد زيرا به اين ترتيب به دشمن مى فهمانيد كه ما پيرو راه حسين(ع) و زينب كبرى(س) هستيم و از شهادت باكى نداريم. ))(بسيجى شهيد محمد رضا صداقتى)
((نهال انقلاب براى رشد احتياج به جانفشانى دارد. پس بر ملت مسلمان ايران است كه به پيام هل من ناصر ينصرنى امام لبيك بگويد و با جهاد خود از نهال انقلاب مراقبت كند.))
(بسيجى شهيد على اكبر صالحى از خوراسگان)

((مكتب اسلام جوانان را به جهاد و شهادت در راه خدا تربيت مى كند.))
(بسيجى شهيد محمد صبورى)

/

صحيفه سجاديه ، اينترنت جهانى و الهى

 

 

صحيفه سجاديه, اينترنت جهانى و الهى
بخش دوم
خطرات دينى زمان امام سجاد(ع)

 


 

 

دو خطر بزرگ, جامعه زمان امام سجاد(ع) را تهديد مى كرد:
1ـ فرهنگهاى متنوع بيگانه:
2ـ خطر تجمل پرستى:
از اين روى لازم بود در زمينه علمى كارى انجام شود تا مسلمانان به اصالت فكرى و شخصيت قانونگذارى ويژه خود, كه از كتاب و سنت در اسلام الهام مى گيرد, واقف گردند.
در اينجا ضرورت يك حركت فكرى اجتهادى (اطلاع رسانى قوى) به نظر مى رسيد تا در چهارچوب تعاليم اسلامى افق فكرى مسلمانان گسترش يابد و بايد اصالت شخصيت اسلامى حاصل كنند و بذر اجتهاد و تلاش از براى يافتن راه حق در دل آنها افشانده شود. و اين كارى بود كه امام على بن الحسين زين العابدين(ع) بدان دست يافت. او كلاس درس خود را در مسجد پيامبر(ص) آغاز كرد… و از اين كلاس درس تعداد قابل توجهى از فقهاى مسلمين فارغ التحصيل شدند.
خطر دوم ناشى از پيشامد امواج رفاه و آسايش در جامعه اسلامى در پيامد هولناك فتوحات نامبرده بود. خطر خاموش شدن آن عشق سوزانى كه از ارزش هاى اخلاقى و پيوندهاى روحى نسبت به خدا و روز قيامت در مسلمانان پديد آمده بود.
امام على بن الحسين(ع) اين خطر را احساس فرموده, و براى علاج آن آغاز به كار كرد. براى جلوگيرى از آن ((نيايش)) را بنياد قرار داد. (1)
((تلخ ترين حادثه پس از حادثه عاشورا رخ مى دهد و مرارت اين مصيبت عظمى آنچنان زياد است كه كاسه صبر امام صبرآفرين حضرت امام العابدين والعارفين سجاد(ع) لبريز مى شود و آن غيرت عالم امكان و امام زمان از عمق جان نداى:
فياليت امى لم تلدنى و لم اك
يزيد, يرانى فى البلاد اسيرا
سر مى دهد, يعنى اى كاش مادرم مرا نزاده بود و به دنيا نيامده بودم تا يزيد مرا در شهر و ديار اسير ببيند.(2)
بلى باز هم پيمانى با پيام رسانى, و باز هم وظيفه و صدور انقلاب كه بهترين شاهد, خطبه امام سجاد(ع) در كوفه و مدينه منوره مى باشد كه تمام پنهانيها را در قالب پيام, نمايان مى نمايد.

صدور انقلاب :
((اسيران آزادى آفرين كربلا, با تبيين معرفى و روشنگرى درباره:
1ـ اصل نهضت
2ـ رهبران و شخصيتهاى نهضت
3ـ مكتب امامت و ولايت در بعد فرهنگى و فكرى
و سپس:
در بيدار كردن و شوراندن مردم در بعد عاطفى و سياسى,
نقش بنيادين در صدور انقلاب و نهضت حسينى داشتند و اين, نقشى فراتر از حفظ نهضت و استمرار و تداوم آن است.(3)
خلاصه راه خدا بدون سيلى نيست. سيليها را بايد به جان خريد و از كانال سيلى ها بايد صدور انقلاب را تدارك ديد و از اين تاكتيك كمال استفاده را نمود.
آرى براى صدور انقلاب امام حسين(ع), افراد قافله عاشورا, بويژه اطفال و بچه ها, در طول سفر بسيار سيلى خوردند و بدن آنها تازيانه هاى زيادى را تحمل كرد.(4) خلاصه:
((اگر حماسه حسينى و ((قيام عاشورا)) را تاريخساز, مكتب فضيلت و مبارزه و فضيلت و مدرسه عشق و انسان سازى بدانيم, دقيقا كاروان كربلا را نيز همين سان خواهيم دانست)). (5)

دعاى مرز داران استراتژى ناب:
((اسلام عزيز داراى مرزهاى:
1ـ اعتقادى و معنوى
2ـ سياسى و اجتماعى
3ـ فرهنگى و تربيتى
4ـ اقتصادى و طبيعى است,
و براى هر يك از اين مرزها مرزدارانى است كه مسئوليتشان در پاسدارى از هر يك از مرزها بسيار عظيم است.)) (6)
دعاى مرزداران ـ دعاى 27 ـ دستورالعملى است كه بيانگر:
1ـ مسأل سياسى
2ـ مسأل نظامى
3ـ عقيدتى است.
آنجأيكه تمام راهها بسته شود و هيچ روزنه اى براى مبارزه علنى باقى نماند و دشمن مست و هوى پرست بظاهر پيروز, همسان گرگ خونخوار, دست به هر اهانتى دراز مى كند… در چنين اوضاع و احوالى, امام سجاد(ع) مى نشيند و براى مرزداران اسلام دعا مى كند.
1ـ اين كار و اين شيوه چه معنايى پيدا مى كند؟ و چگونه تحليل مى شود؟
ضمن اينكه امام سجاد(ع), در قالب دعا, بحثهاى سياسى, نظامى و عقيدتى را شروع مى كنند; مى خواهند به كنايه بفهمانند كه اگر من لشكر و نيرويى داشتم از قيام مسلحانه باز نمى ماندم و همانند پدر خودم انقلاب خونينى را عليه شما آغاز مى كردم و امن و امان را بر شما, تلخ مى ساختم; ولى چون راه از اين حيث ناهموار گشته, انقلاب فرهنگ و بازسازى و نوسازى معنوى همه جانبه اى را در قالب دعا آغاز مى كنم تا مرزدارانى را, در اين دانشگاه تربيت بكنم كه در آينده از سنگر اسلام, پاسبانى و نگهبانى بكنند.
اللهم كثر عدتهم, والحذ اسلحتهم… اين شدنى نيست مگر آنكه اعتقادات و شناخت مردم, درست گردد. لذا امام(ع) با صلوات كه جهان بينى پاسداران است كارش را شروع و به عنوان يك شعار, همواره آنرا تكرار كرده و در گردنه هاى پر فراز و نشيب و در كورانهاى سخت سياسى, حركت و جهت گيريش را بر اساس آن تنظيم مى كند.
در صلوات سه اصل از اصول دين به وضوح مطرح شده است.(7)
1ـ اصل توحيد
2ـ اصل نبوت
3ـ اصل امامت

انواع استراتژى امام سجاد(ع):
در خفقان دوران بنى اميه, امام(ع) با چه شيوه اى مبارزه را شروع مى كرد خوب بود؟
امام سجاد(ع), در قالب:
1ـ دعا و نيايش
2ـ گريه و شيون
3ـ برده دارى و برده بانى
مبارزه را شروع مى كند.
زمينى (مكان) و زمان, نقش بسيار سازنده اى را در تمام امور زندگى, بويژه در امر امامت و ولايت (امر حكومت), ايفإ مى كند. تغيير استراتژى در امر امامت امت, امرى است اساسى و جدى.
((شيوه هاى مبارزه, شيوه اى است گسترده و كشدار كه قادر است در تمام فراز ونشيب هاى شرايط متحول گوناگون تاريخى, فكرى, اجتماعى, طبقاتى, نظامى… راه خود را پيدا كرده و همواره بصورت مستقيمى رو بسوى هدفهاى خويش گام بردارد.)) (8)
پس مبارزه گاهى بصورت:
1ـ نظامى و جنگ گرم است و 2ـ جنگ سرد. امام سجاد(ع):
((در آنچنان شرايط دشوارى قرار مى گيرد كه حتى ((شهادت)) را هم نمى تواند انتخاب كند. بر عكس امام حسين(ع) در شرايطى قرار مى گيرد كه نه ياورى چون عباس, و نه پيام آورى چون زينب. مى بيند شهادت, براى او مرگى در خاموشى است نه مرگى كه در طول زمان و در عرض زمين, با همه كس سخن مى گويد (چقدر دردناك است براى بزرگ مردى كه حتى ((خوب مردن)) هم برايش امكان نداشته باشد…)).

در چنين اوضاع و احوال چه بايد كرد؟
امام(ع), كار خودش را با دعإ كه جهاد و مبارزه اجتماعى و جمعى در يك وضعيت نابهنجار اجتماعى است, شروع مى كند.
اين كتاب دعا اصلا وسيله چيز خواستن نيست, بلكه يك كتاب آموزش است. آموزش عميقى, در زيباترين حالات فرد است, و اسمش دعاست. اما با آن معناى معمولى اش اصلا دعا نيست, يك كتاب آموزش عميق و علمى اخلاقى و فلسفى است.
بنابر اين دعاى شيعه بصورت كاملترين مكتب, خودش, در چهار بعد مشخص)) مى شود.
پس دعا داراى چهار بعد مى باشد كه عبارتند از:
1ـ نياز :
2ـ عشق :
3ـ آگاهى :
4ـ مبارزه:
((گفتار امام(ع) در صحيفه سجاديه)) فريادى است به ((همه تاريخ)) كه در هر شرايط و بهر شكلى و با هر امكانى كه در اختيار هست حرف حق را بايد زد و نهضت و انقلاب را بايد پاسدارى كرد و در هيچ شرايطى اين مسئوليت سلب نخواهد شد.))
دعاى مرز داران (پاسداران) بصورت دستورالعمل:
1ـ سياسى
2ـ نظامى
3ـ عقيدتى, بيان شد. (9)
بنابر اين مى توان به قول شهيد مدنى اشاره كرد و آن اينكه:
((اگر ميدان را براى فرصت طلبان خالى كنيم در خون بهشتى و بهشتى ها سهيم هستيم.))

ابعاد مبارزات امام چهارم(ع)
با مظالم و مفاسد عصر:
مبارزه منفى يا جنگ بى مرز در قالب و لباس گريه:
زنده نگه داشتن ياد و خاطره عاشورا.
براى آنكه اين فاجعه فراموش نشود, امام با گريه بر شهيدان و زنده نگهداشتن خاطره آنان, مبارزه منفى را به صورت گريه, آنهم گريه هاى پر سوز كه ريشه عاطفى داشت ادامه مى داد.
بى شك چگونگى برخورد امام سجاد با اين موضوع اثر و نتيجه سياسى داشت, يادآورى مكرر فاجعه كربلا نمى گذاشت ظلم و جنايت حكومت اموى از خاطره ها فراموش شود.

پند و ارشاد امت
امام در قالب موعظه, مردم را با انديشه درست اسلامى آشنا مى كرد.
3ـ تبيين معارف در كلاس دعا. يكى ديگر از شيوه هاى مبارزاتى امام(ع).
مجموع دعاهاى امام سجاد به نام صحيفه سجاديه معروف است كه بدان:
1ـ اخت القرآن
2ـ انجيل اهل بيت (10)
3ـ زبور آل محمد, لقب داده اند.
((در سال 1353 هـ.ق مرجع فقيد, مرحوم آيت ا… العظمى مرعشى (ره) نسخه اى از صحيفه سجاديه را براى علامه معاصر مولف تفسير طنطاوى (مفتى اسكندريه) به قاهره فرستاد. وى سپس از دريافت اين هديه گرانبها و ستايش فراوان از آن, در پاسخ چنين نوشت:

((اين (11)از بدبختى ماست كه تاكنون بر اين اثر گرانبهاى جاويد كه از مواريث نبوت است, دست نيافته بوديم, من هر چه در آن مى نگرم, آن را از گفتار مخلوق برتر و از كلام خالق پايين تر مى يابم.(12)))
خلاصه در صحيفه سجاديه ابعاد سياسى فراوانى مطرح گشته و يك كتاب دعاى صرف و بى روح نيست. لذا ما از آن به اينترنت جهانى و الهى نام برده ايم)).
4ـ برخورد و مبارزه با علماى در بارى.
5 ـ نشر احكام و آثار تربيتى و اخلاقى.
6 ـ دستگيرى از درماندگان.
7ـ كانون تربيتى.
همه اين موارد شيوه هاى مناسب مبارزه بودند كه امام(ع) در شرايط زمانى خود آنرا برگزيد.

((قهرمان معنويت))
((وجود مقدس زين العابدين(ع) قهرمان معنويت است.))(13)
((كسى كه مى خواهد خدمتگزار اسلام باشد, همه مواقع فرصت است ولى شكل فرصتها فرق مى كند. ببينيد امام زين العابدين به صورت دعا چه افتخارى براى دنياى شيعه درست كرده؟! و در عين حال در همان لباس دعا امام كار خودش را مى كرد.)) (14)
((الدعإ سلاح المومن))
اگر دعا سلاح مومن است
اگر دعا صلاح مىآورد
امام سجاد(ع) از اين سلاح, به عنوان يك استراتژى ناب استفاده مى كند تا جامعه را به سمت صلاح سوق داده و انقلاب عظيمى را با انقلاب فرهنگى شروع بكند و مى كند.
((امام چهارم(ع) نكات برجسته اصول عقايد را از راه تعليمات عاليه خود بعنوان دعا بر اهل عالم عرضه داشته است.)) (15)
دعا بهترين روش براى دعوت, در شرايط تقيه.
دفاع فرهنگى, در قالب دعا, در دل ظلمتهاى شب, كه هيچ نيرويى را تاب مقاوت و هيچ پرچمى را توان دفاع نيست, بسيار زيبا و گوياست و كارآمدترين روش دفاعى در عصر خويش مى باشد.(16) اگر مى شود در قالب و لباس دعا, همه مسأل, اعم از سياسى, نظامى, عقيدتى, اخلاقى و عرفانى و… را مطرح كرد, چرا نكرد؟
چرا از اين سلاح, براى صلاح جامعه اسلامى و به سعادت رساندن افراد استفاده نگردد؟
هر نوع استراتژى و هر نوع سلاحى, در مبارزه بكار گرفته شود, هدف واحدى را دنبال مى كند و آن امر به معروف و نهى از منكر است.

دعــا ـ دفاع فرهنگى.
فلسفه دعــا:
1ـ دادخواهى, 2ـ تلطيف فضاى خشونت و قساوت, 3ـ پرهيز از لغزش, 4ـ استغفار, 5 ـ بهره گيرى از امداد غيبى, 6 ـ لباس حق, 7ـ تحمل محيط نامساعد و شرايط تنهايى, 8 ـ استقامت در مقابل جو سازيها, 9ـ پاسخ در خور به نيكى ها و بديها.(17)

عناصر دعا: محتوى دعا.
1ـ نياز
2ـ عشق
3ـ آگاهى و تفكر
4ـ مبارزه.
((اول بايد كسى را كه مى خواند و كسى را كه به دعا مى طلبد و از او چيزى مى خواهد, به دقت و با آگاهى و روشنايى منطقى و درست در متن زيارت يا دعا بشناسد و بعد بگويد من از تو چه مى خواهم.))
حضرت سجاد در اختناق شديد و محيط استبداد در قالب دعا و نيايش به نشر تعاليم اسلام اقدام نموده است.
انا زين العابدين و تاج البكأين.
گريه و درد و غم و زارىء خود
شادمانى دان ببيدارىء خود
(مولوى)
گريه صدايى بى معنا نيست.
تا چه رسد به گريه اهل معنا و امام

انواع گريه به اعتبار افراد:
1ـ گريه عارفان, 2ـ گريه مصيبت زدگان, 3ـ گريه ى ترحم, 4ـ گريه نفاق, 5ـ گريه حسرت, 6ـ گريه غم, 7ـ گريه روزگار.(18)
((خنده و گريه مظهر شديدترين حالات احساسى انسانى است. آنوقتى كه كسى بتواند مالك خنده و گريه مردمى بشود, به حقيقت مالك قلب آنها شده و با عواطف آنها بازى مى كند. كارهاى قلبى غير از كارهاى عقلى است…)) (19)
شاعر عرب مى گويد:
اگر اشك نبود سرزمين وداع آتش مى گرفت.
گريه بوقت بهتر از خنده بى وقت است.

گريه درمانى و آثار گريه:
گريستن بخصوص مى تواند بسيار جنبه درمانى داشته باشد.
ما بطور غريزى مى دانيم گريستن مى تواند به تخليه غم ها و نگرانى ها از سيستم كمك كند. اشكهايى كه بر اثر غليان هيجانات توليد مى شود حاوى انكافالين مى باشد كه خود يك مسكن توليد شده طبيعى است. (20)

فلسفه گريه و عزادارى و آثار آن
1ـ روان درمانى است.
2ـ يك مسئله مهم سياسى است.
3ـ مجالس عزا يك سازماندهى سراسرى كشورهاست.
4ـ مبارزه زيرزمينى است.
5ـ اطلاع رسانى و ايجاد سوال كردن است.
6ـ فرياد قهرمانانه ملتهاست بر سردمداران ستم پيشه. فرياد ستم شكن است.
7ـ باعث حفظ خون شهدإ و زنده نگه داشتن نهضت است.
8ـ و من بكى او ابكى واحدا فله الجنه و من تباكى فله الجنه.
9ـ جهت روانى آن كه قلوب را بهم متصل مى كند و ايجاد وحدت مى نمايد. نوعى بسيج عمومى است. (وحدت آفرين است)
10ـ يك مسئله اجتماعى است و حيات آفرين است .
11ـ گريه آدم ساز است.
12ـ تبليغات ويژه بر ضد طاغوت است.
13ـ ايثار آفرين است.
14ـ ارباب ها از اين گريه ها مى ترسند.
15ـ يك شعار سياسى است. (21)
16ـ تجديد بيعت با عاشورا و فرهنگ شهادت است.
17ـ تغذيه فكرى و روحى با مكتب است.
18ـ اشك ريختن نوعى امضإ كردن پيمان و قرار داد مودت با سيدالشهدإ است. (22)
انواع گريه ها:
1ـ گريه عجز و زبونى:
2ـ تزوير و دروغ: اشك تمساح ضرب المثل
3ـ گريه پشيمانى: على(ع): من بكى من ذنب غفر له.
4ـ گريه شوق:
5ـ رحم و رافت:
6ـ غم و اندوه:
7ـ گريه فراق:
اين چهار نوع گريه, براى حضرت سيدالشهدإ و ساير شهيدان عاشورا, سزاوار و به جاست.(23)
((همه كارهاى ما نوعى ارتباط است.)) (24)
اگر به قول روانشناسان همه كارهاى ما نوعى ارتباط است;
و اگر به قول امام صادق(ع):
من تباكى فله الجنه; امام سجاد(ع) كه تاج البكأين است و به قول
امام صادق(ع) كه فرموده:
((فبكى على بن الحسين عشرين سنه, ما وضع بين يديه طعام الا بكى…)) گريه هاى طولانى و جانسوز امام سجاد(ع) چه معنايى مى تواند داشته باشد؟! دعاهاى بين المللى و نيايش هاى با مضامين بلند كه فوق بشر معمولى است چه؟ لذا است كه بزرگان مى گويند:
صحيفه سجاديه ((كتاب دعا, كتاب ثنا, كتاب حال, كتاب قال, كتاب حكمت, كتاب فلسفه, كتاب عرفان, كتاب خانواده, كتاب جامعه, كتاب تربيت, كتاب قانون, كتاب حسنات, كتاب حلال و حرام, كتاب هدايت, كتاب فرقان بين حق و باطل… (25))) مى باشد.
اين است كه ((جنبه هاى پيام رسانى گريه)) بسيار زياد است و در اين مورد أمه(ع) يا خود به عنوان استراتژى از آن استفاده كرده اند و يا براى خود اجير گرفته اند كه ((حضرت باقر(ع) وقتى كه مى خواستند فوت كنند وصيت كردند كه ده سال ظاهرا كه در منا اجير كنند كسى را, كسانى را كه براى من گريه كنند.)) (26) و يا به گريه كردن و گرياندن, حتى به تباكى وصيت كردند و براى آن ارزش زيادى قأل شده اند.
اين كار نيست مگر ((سياست ناب)) و تداوم بخشيدن به انقلاب و زنده نگه داشتن انقلاب حسينى.

كانون تربيتى:
((هنگام ظهور اسلام, بردگى در سراسر جهان آن روز ـ حتى در مهد تمدن آن زمان يعنى يـونـان و روم ـ رواج داشت, و چون لغو چنين پديده گسترده اى بيكباره مقدور نبود اسلام از راههاى مختلفى زمينه لغو تدريجـى (گام به گام) آن را فراهم ساخت. )) بدين ترتيب:
1ـ راههاى برده گيرى را تقليل داده آن را محدود ساخت.
2ـ آزاد سازى بردگان را كفاره بسيارى از گناهان قرار داد.
3ـ از طرفى پيامبر اسلام به مسلمانان توصيه كرد كه با بردگان همچون عضوى از خانواده رفتار انسانى داشته باشند.
4ـ آزاد سازى بردگان, ارزشمند تلقى شد… (27)
امام چهارم و موضوع آزاد سازى بردگان:
انگيزه والاتر:
زندگى امام چهارم(ع) محفوف است به موضوع آزاد سازى بردگان آنهم در سطح بسيار وسيع و گسترده كه تنها با محاسبات بالا قابل توجيه نيست.
معقول نيست كه گفته شود امام چهارم(ع) از اين كار قصد ثواب داشته و يا از روى دلسوزى, مى خواست عده اى از بردگان را آزاد سازد كه يك همچون كارى را ممكن بود افراد معمولى هم انجام بدهند.
آنچه در اين زمينه جلب توجه مى كند اين است كه امام(ع) از اين كار انگيزه هاى والاترى داشته و آن تربيت نيروى انسانى بوده است كه تربيت دينى, حرف آخر را در جهان مى زند.
شكل كار امام(ع) بدين صورت بوده كه امام بردگان را خريدارى مى كرد و مدتى آنها را تحت آموزش و تربيت ناب خودش قرار مى داد و سپس آنها را آزاد مى كرد و آنان بصورت انسانهاى نمونه به فعاليت فرهنگى و تربيتى مى پرداختند و پس از آزادى نيز ارتباطشان با امام قطع نمى شد.(28)
پس به طور مختصر محور كار امام اينگونه بود:
1ـ خريدارى بردگان.
2ـ آموزش و تربيت آنان حداكثر به مدت يكسال.
3ـ آزادى آنان.
امام(ع) با اين برنامه, در واقع يك كـانون تربيتى بوجود آورده بود. آرى اى جهانيان و اى بشريت, اين بود از زيركيها و زيبأيهاى كار امام(ع) كه در واقع كربلايى ديگر و پيوند و پيمان با كربلا, كربلاى نوين و جنگ نوين.
يكى از مصاديق زيباى سياست گام به گام در اسلام, سياست الغإ بردگى و استقرار آزادى بردگان بود آنهم با بيش از چهارده قرن قدمت تاريخى.
((حدود يك قرن پيش كه مى خواستند مسئله بردگى را در آمريكا لغو كنند طى چهار سال چه جنگهايى و مبارزات خونينى درگرفت تا بصورت ظاهر مسئله بردگى لغو گرديد ولى تاكنون هيچگاه برابرى و برادرى ميان نژاد سياه و سفيد برقرار نگشته است.
اما اسلام با روش عالى و تدريجى نو, آنچنان مسئله را حل كرد كه اكنون در هيچ يك از كشورهاى اسلامى اين مشكل وجود ندارد.
نمونه بارز آن اجتماع سالانه مسلمانان ملل مختلف و نژادهاى گوناگون بهنگام حج است.
ملت آمريكا با جنگهاى چهارساله روبرو شد و عاقبت ابراهام لينكلن رئيس جمهور آمريكا جان خود را بر سر اين كار گذاشت)).(29)
حضرت امام خمينى (ره) مى فرمايد:
((اسلام احكام اخلاقيش هم سياسى است, همين حكمى كه درقرآن هست كه مومنين برادر هستند(30), اين يك حكم اخلاقى است, يك حكم اجتماعى است, يك حكم سياسى است.))
در جا(31)ى ديگر مى فرمايند:
((شما اگر ادعيه امام سجاد و ساير أمه را ملاحظه بفرماييد مشحون است از اينكه مردم را بسازند براى يك امر بالاتر از آن كه مردم عادى تصور مى كنند. دعوت به توحيد, دعوت به تهذيب نفس, دعوت به اعراض از دنيا…))(32)
آرى, وقتى اسلام, تمام مسألش سياسى باشد كه هست; چطور مى توان, استراتژى امام سجاد(ع) را يك كار معمولى و فردى و يا غير سياسى انگاشت. جايى كه همه, از زمين و هوا مى خواهند تبليغ كنند و براى رسيدن به اهداف خودشان, از هر فرصتى استفاده مى كنند و امروزه كشورها, از كانال فوتبال, استفاده هاى سياسى مى كنند; معقول است كه حركت امام سجاد(ع) را, در تمام زمينه ها حتى در زمينه بردگى و برده دارى يك كار معمولى و غير سياسى بدانيم؟!
يقينا چنين برداشتى نمى تواند مصادف با صواب باشد و امام چهارم(ع) بدون آنكه بهانه اى به دست دشمن بدهد كار سياسى مى كرده و با استراتژى ناب, كه نتيجه نهايى اش, فلاح بشريت مشغول تهذيب خود و اجتماع بود.
نتيجه:
استراتژى امام سجاد(ع), در ارتباطات, عاليترين نوع استراتژى بود كه در زمان خودش آنرا برگزيد. اگر دشمن در اوج قدرت و غيرت كذايى, همه انسانيت انسانهاى كريم را كريه و زشت جلوه مى دهد و همانند ((خوكهاى)) خوار جنگل, زور آزمايى و جدل مى كنند و اگر زمينه براى يك مرگ پايدار و جاودانه, ناهموار است و اگر همه درهاى ورودى و خروجى را به روى خاندان خاتم پيامبران بستند و اگر دشمنان همسان گرگان هار جلوى هدايت گرى هاديان دين را مى گيرند و اگر… از طرف ديگر, اگر مسئوليت خطير پيام رسانى انقلاب خونين كربلا بر دوش امام سجاد(ع) قرار مى گيرد و اگر امام(ع) حادثه سنگين كربلا را لمس كرده كه اين خود مسئوليت امام سجاد(ع) را صد چندان مى كند و خلاصه اگر امام(ع) امامت امت را ((منصوبا عندالله)) به امانت مى پذيرد… در چنين گير و دارى چه بايد كرد؟! و وظيفه امام و امامت چيست؟
امام سجاد(ع) بايد متد صحيح ((مبارزه)) انتخاب مى كرد و انتخاب كرد و آن تشكيل و احداث مركز اطلاع رسانى جهانى الهى (اينترنت) بود كه بتواند از كانال آن چهره انقلاب كربلا و پيام اسلام الهى را به تصوير بكشد و آن را از كانالهاى گوناگون همانند دعا, گريه و برده دارى در معرض نمايش گذاشت كه ((صحيفه سجاديه)) خود به اخت قرآن مشهور گشت و همه انسانهاى آزاده به اين نكته واقف و آگاهند.
پى نوشت ها:
1. صحيفه كامله سجاديه: با مقدمه و ترجمه دفتر انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين.
2 حسين, ايمانى يامچى, يادگارى عاشورا امام سجاد(ع), ص 159, ناشر: موسسه انتشارات عصر ظهور, چاپ اول, 1377.
3. 4. 5. مرتضى, مهدوى, اربعين و چهل, صص 9 و 43 و 87, ناشر: مركز فرهنگى سپاه, چاپ اول: 1373.
6. حسين, انصاريان, ديار عاشقان, ج 7, ص 26, انتشارات: پيام آزادى, 1373.
7. سيماى پاسدار, همان.
8. سيماى پاسدار, ص 8, نشر دانش اسلامى, ارديبهشت 1362.
9. سيره پيشوايان, صص 270, 259, همان.
10. صحيفه سجاديه, ترجمه صدرالدين صدر بلاغى, مقدمه, ص 37.
11. سيره پيشوايان, همان.
12. مرتضى مطهرى, سيرى در سيره أمه اطهار, ص 110, چاپ دوم, 1367.
13. احمد زمرديان, مقام ولايت در شرح زيارت جامعه كبيره, چاپ سوم, سال 1366.
14. فرهنگ آفتاب, ج 5, ص 2453, همان.
15. همان.
16. فرهنگ آفتاب, ج 8, همان.
17. استاد مطهرى, حماسه حسينى, ج 3, ص 94, چاپ هشتم, 1367.
18. ليزها جكينسون, لبخند درمانى, صص 68 ـ 67, ترجمه زهرا ادهمى, انتشارات سينما ـ 1373.
19. امام خمينى, قيام عاشورا در كلام و پيام امام خمينى, صص9 الى …, چاپ اول, 1373.
20. جواد محدثى, فرهنگ عاشورا, ص382, چاپ دوم: 1376, نشر معرفت.
21. ره توشه راهيان نور, محرم الحرام 1418, اول بهار 1376
22. كريس كوى, مترجم: محمد رضا آل ياسين, كليد طلايى ارتباط, ص11, ناشر: هامون, چاپ سوم: 76.
23. حسين انصاريان, ديار عاشقان, ج7, ص14, نوبت چاپ: اول1373.
24. امام خمينى, قيام عاشورا در كلام و پيام امام خمينى, ص67 همان.
25. سيره پيشوايان, ص300, همان.
26. سيره پيشوايان, ص301, همان.
27. انقلاب فرهنگى و تبليغى, ص69, انتشارات برهان: 1360.
28. سوره حجرات, آيه10.
29. امام خمينى, اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينى, ص61, چاپ دوم: 1374.
30. امام خمينى, اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينى, ص60, همان.

 

 

 

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
دبير كل حزب الله: رژيم صهيونيستى بايد پاسخگوى حملاتش به جنوب لبنان باشد.
(79/2/18)
هزاران دانشجوى مصرى عليه انتشار يك كتاب كفرآميز تظاهرات كردند.(79/2/20)
علمإ برجسته يمن رابطه با رژيم صهيونيستى را تحريم كردند.(79/2/21)
جبهه متحد اسلامى: طالبان با حمايت اسلام آباد در تدارك يك حمله گسترده است. (79/2/24)
تظاهرات ضد اسرأيلى سرزمين هاى اشغالى فلسطين را فراگرفت.(79/2/25)
نيروهاى امنيتى اسرأيل به زندانيان فلسطينى همزمان با اوجگيرى تظاهرات ضدصهيونيستى يورش بردند.
فرمانده شاخه نظامى حماس توسط پليس عرفات دستگير شد.(79/2/26)
پيروزى بزرگ مسلمانان بر اسرأيل, جنوب لبنان پس از 22 سال آزاد شد. (79/3/4)
رئيس سازمان كنفرانس اسلامى جهان اسلام را براى بازسازى سريع لبنان فراخواند.
مإموران بعثى به روى زايران عراقى كربلا آتش گشودند.(79/3/9)

داخلى
ايران توليد موشك پيشرفته دفاع هوايى را آغاز كرد.
با برگزارى مرحله دوم انتخابات 66 نماينده به مجلس ششم راه يافتند.
سفير جمهورى آذربايجان به وزارت خارجه احضار شد.(79/2/17)
مجلس دوفوريت لايحه جبران خسارت خشكسالى را تصويب كرد.
وزارت اطلاعات هماهنگى مسافران برلين با اين وزارتخانه را تكذيب كرد.
وزارت خارجه: وزارت خارجه و سفارت ايران در آلمان هيچگونه نقشى در كنفرانس برلين نداشته اند.(79/2/18)
شوراى نگهبان: آراى 88 درصد صندوقهاى بازشمارى شده تهران مخدوش است.
140 نماينده مجلس خواستار شناسايى عوامل توطئه عليه سپاه پاسداران شدند. (79/2/19)
جاسوسان اسرأيل در ايران: اسرأيل گفته بود با اعمال فشارهاى بين المللى نمى گذاريم محاكمه شويد.
سردار نظرى: 17 و 18 تيرماه در موقعيت مقابله با براندازى قرار داشتيم. (79/2/20)
وزير اطلاعات : نفوذيهاى دشمن در مطبوعات شناسايى شده اند.
محسن رضايى: اگر به جاى دستگاه قضايى بودم مهاجرانى را مى گرفتم, مطبوعات را آزاد مى كردم.(79/2/21)
رئيس جمهور در ديدار رفيق حريرى نخست وزير سابق لبنان: ملت و دولت ايران از مقاومت ضدصهيونيستى ملت لبنان حمايت مى كنند.
آيت الله جنتى: بازشمارى آرإ انتخابات تهران تا حصول اطمينان كامل شوراى نگهبان ادامه خواهد يافت.(79/2/21)
شمار بيكاران كشور از مرز 5/5 ميليون نفر گذشت.(79/2/22)
رهبر انقلاب: تا زنده ام اجازه نخواهم داد بيگانگان و عوامل داخلى آنها با مصالح كشور بازى كنند.
رئيس جمهور: نيروهاى مسلح هر توطئه اى را در نطفه خفه خواهند كرد.
رهبر انقلاب: بياييد مرزهاى جديدى را تعريف كنيد, خطر نفوذ, تحجر و انحراف دو جناح را تهديد مى كند.(79/2/24)
منافقين با خمپاره به محله فقيرنشين كرمانشاه حمله كردند.
سرهنگ ارجمنندى: من به همراه 20 نفر از نيروهاى خود وارد كوى شدم, دستور دستگيرى اغتشاشگران را صادر كردم و براى آن نيز محدوديتى قأل نشدم و تمامى مسووليت آن را به عهده مى گيرم.(79/2/25)
رهبر انقلاب: حوزه علميه بايد در مسأل اساسى جامعه حضور بيشترى داشته باشد.
هيإت دولت : بيانات رهبر انقلاب راه را براى حفظ ارزشها و خدمت بيشتر به مردم فراهم كرد.(79/2/26)
خاتمى: نابرابرى, بى عدالتى و توجه نكردن به خواسته هاى مردم موجب ناامنى مى شود.
كروبى: عمل به هشدارهاى رهبر انقلاب جناحهاى سياسى را در برابر تهديدها بيمه مى كند.
كروبى: مجلس ششم پاسدار ارزشها, پيرو امام و حامى ولايت فقيه خواهد بود. (79/2/27)
روزنامه هم ميهن به اتهام شبهه افكنى و نشر اكاذيب توقيف شد.
سرباز نيروى انتظامى: در زيرزمين كوى دانشگاه روى من بنزين ريختند تا آتشم بزنند. (79/2/28)
شناسايى ادارات ناراضى تراش براى مبارزه با فساد ادارى آغاز شد.
رئيس جمهور: ايران در دستيابى به فنآورى اتمى هيچ ترديدى به خود راه نخواهد داد.
عاملان ترور حجاريان به 3 تا 15 سال زندان محكوم شدند.
با انشعاب در دفتر تحكيم وحدت, اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشجويان مستقل آغاز به كار كرد.(79/2/29)
فرمانده كل قوا به 20 تن از حماسه آفرينان دفاع مقدس نشان نصر اعطا مى كنند.
مراسم تجليل از ماندلا در آمريكا به خاطر دفاع او از ايران لغو شد.
به دستور رهبر انقلاب در پاسخ به نامه شوراى نگهبان : نتيجه قطعى انتخابات تهران براساس آراى صندوقهاى غيرمخدوش اعلام مى شود. (79/2/31)
رهبر انقلاب.: مركز تنظيم و نشر آثار امام بايد در مقابل انتساب مطالب خلاف واقع به امام بايستد.
دادگسترى استان تهران: گنجى متهم به ارتباط غير مجاز با يك افسر آمريكايى است.
وزير مسكن و شهرسازى: تصميمات نسنجيده برخى دستگاهها, قيمت مسكن را بالا برده است.(79/3/1)
رئيس جمهور: طرفداران ارزشها و قانون اساسى مرزهاى خود را با مخالفان مشخص كنند.
طى حكمى از سوى فرمانده كل قوا, سرلشگر سليمى فرمانده كل ارتش شد.
شوراى نگهبان خواستار پيگرد قانونى ستاد انتخابات شد, تخلف در انتخابات تهران كلان و بى سابقه بود.(79/3/2)
خاتمى در اجتماع مردم خرمشهر: بزرگداشت دفاع مقدس تكريم روح مقاومت و استقلال خواهى ملت ايران است. (79/3/4)
رهبر انقلاب در پيام به مجلس ششم: نمايندگان, خواسته هاى حقيقى مردم را بر مسأل جناحى مقدم بدارند.
مجلس ششم صبح امروز با پيام مقام معظم رهبرى گشايش يافت.(79/3/7)
رهبر انقلاب: پيروزى مقاومت اسلامى لبنان آشكار كرد كه علاج زورگويى و قساوت صهيونيستها فقط در جهاد و ايثار است.
رهبر معظم انقلاب در پيامى, پيروزى مقاومت اسلامى لبنان بر دشمن غاصب صهيونيستى را به ملت, دولت و رزمندگان لبنان تبريك گفتند.
آقاى هاشمى رفسنجانى به دليل وجود ابهامات و شبهات در انتخابات تهران از نمايندگى مجلس ششم اعلام انصراف كرد.(79/3/7)
رئيس جمهور: هماهنگى و همكارى مجلس با دولت مى تواند شرايط مناسبى را براى حل ريشه اى مشكلات مردم فراهم سازد.
رهبر انقلاب: مجلس بايد پايگاه مستحكم اسلام و انقلاب باشد, مردم انتظار دارند مشكلات حل شود.(79/3/8)
با حكم رهبر انقلاب, ناطق نورى مشاور رهبرى و عضو مجمع تشخيص مصلحت شد. (79/3/9)
كروبى رئيس موقت مجلس شد.
آيت الله شاهرودى از مجلس خواست دستگاه قضايى را در اجراى عدالت يارى كند.
سالانه 200 هزار فارغ التحصيل دانشگاهى به بيكاران كشور اضافه مى شوند.
وزير امور خارجه: مادام كه هلند از منافقين حمايت كند انتظار توسعه روابط غير ممكن است.(79/3/10)
دكتر نمازى: به دستور رئيس جمهور قيمت هيچ كالايى نبايد افزايش پيدا كند. (79/3/12)
رهبر انقلاب: نقشه دشمن را عليه نظام در فرصتى مناسب افشا خواهم كرد.
100 استاد برجسته كشور دايره المعارف انديشه هاى امام على(ع) را تدوين مى كنند.
ايران اسلامى در يازدهمين سالگرد ارتحال ملكوتى امام خمينى(ره) غرق در عزا بود.
رهبر انقلاب: ملت بزرگ و سرافراز ايران با اراده و ايمان خود راه امام خمينى(ره) را ادامه خواهد داد.
سفر 4 روزه رئيس جمهور به استان خراسان آغاز شد.
رئيس جمهور: در رإس نظام اسلامى, رهبر باتقوا و داراى قدرت تشخيص مصالح جامعه قرار دارد.(79/3/16)

خارجى
پارلمان تركيه احمد سزر را به عنوان رئيس جمهور جديد برگزيد.
كانون وكلاى اردن عضو خود را به خاطر شركت در جلسه سخنرانى صهيونيست ها اخراج كرد. (79/2/17)
سناتور آمريكايى: كمك مالى به روزنامه هاى تعطيل شده ايران را در سنا پيگيرى مى كنيم.
عمرالبشير: حسن الترابى را از صحنه سياسى سودان كنار گذاشت.(79/2/18)
كشمكش داخلى سودان با تهديدات حسن الترابى عليه عمرالبشير بالا گرفت.
پوتين نخست وزير آينده روسيه را به دوما معرفى كرد.
اسحاق شامير از جاسوسان يهودى حمايت كرد. (79/2/19)
پليس ضدشورش مصر براى سركوب دانشجويان معترض وارد محوطه دانشگاه الازهر شد و 50 دانشجو را زخمى كرد.
امريكا ماهواره جاسوسى نظامى به فضا پرتاب كرد.(79/2/20)
لبنان درخواست آنتوان لحد براى عفو شبه نظاميان مزدور رژيم صهيونيستى را نپذيرفت.
عمرالبشير و شش تن از همكارانش از مقامهاى حزبى خود بركنار شدند.(79/2/21)
2000 يهودى ساكن بيت المقدس به تإسيس دولت صهيونيستى در اسرأيل اعتراض كردند. (79/2/22)
اريتره و اتيوپى بار ديگر وارد جنگ شدند.
ديوان عالى پاكستان كودتاى ژنرال مشرف را قانونى دانست.(79/2/24)
سريلانكا مداخله سازمان ملل در امور داخلى خود را نپذيرفت.(79/2/27)
هواپيماهاى اسرأيل بمب خوشه اى بر سر دانش آموزان لبنانى ريختند.
آموزگار فرانسوى مخالف افسانه هاى صهيونيستى به 10 ماه زندان محكوم شد.
احمد سزر رئيس جمهور جديد تركيه قول داد با فساد مالى مبارزه كند.
سازمان ملل: امريكا بايد به شكنجه هاى قرون وسطايى خاتمه دهد.(79/2/28)
روزنامه آكيت از نقش موساد در ترورهاى سياسى تركيه پرده برداشت.
بى بى سى : نيروهاى انگليسى براى حفظ دولت سيرالئون وارد جنگ با شورشيان شدند.
همسر كلينتون رسما نامزد سناتورى نيويورك شد.(79/2/29)
اعتصابات ضد دولتى 7 شهر پاكستان را فراگرفت.
نخست وزير كره جنوبى به خاطر فساد مالى از مقام خود كنار رفت.
كودتاچيان فيجى با حمله به پارلمان, قدرت را در دست گرفتند.(79/2/31)
انهدام 35 هزار سلاح هسته اى در دستور كار 5 قدرت جهان قرار گرفت.
187 كشور اسرأيل را ملزم ساختند تمامى تإسيسات هسته اى خود را تحت نظارت آژانس بين المللى انرژى اتمى قرار دهد. (79/3/1)
ساكنان 5روستاى جنوب لبنان پس از 22 سال به خانه هاى خود بازگشتند.(79/3/3)
توكيو و سئول در برابر كره شمالى با آمريكا همصدا شدند.
فيليپين درخواست گروه ابوسياف براى تشكيل يك دولت مستقل را نپذيرفت. (79/3/4)
روسيه, طالبان را به بمباران افغانستان تهديد كرد.(79/3/7)
اسرأيلى ها اجتماع شادمانه مردم لبنان را به گلوله بستند.
باراك به ارتش دستور داد به سوى لبنانى هايى كه در مرز تجمع كرده اند, تيراندازى كند.
پوتين معاهده منع آزمايشهاى هسته اى را امضا كرد.(79/3/9)
اهانت به حضرت مريم(ع) مسيحيان مكزيكى را به خيابانها كشاند.
رئيس جمهور فيجى براى حل بحران داخلى به خواست كودتاچيان تن داد.
رئيس جمهور لبنان: اسرأيل چاره اى جز فرار نداشت.(79/3/8)
طالبان براى تسليم اسامه بن لادن به آمريكا شرط گذاشت.
ارتش فيجى با بركنارى رئيس جمهور, قدرت را در اين كشور به دست گرفت. (79/3/10)
سودان: با جدايى دين از سياست مخالفيم. (79/3/12)

/

سيرى در تاريخ سياسى فلسطين و چگونگى غصب آن

 

سيرى در تاريخ سياسى فلسطين و چگونگى غصب آن
قسمت دوم

غلامرضا گلى زواره

 


 

حيله هاى شيطانى
در سال 1340هـ.ق وقتى لايحه فلسطين در مجلس سنا و مجلس نمايندگان امريكا مطرح شد, نتايج رإىگيرىها مشخص كرد كه آمريكا علاقه دارد در فلسطين كشورى يهودى نشين تاسيس گردد, چون مسئله قيمومت بريتانيا و توافق آمريكا با آن در كنگره مطرح شد نمايندگان امريكا اصرار كردند كه فقط طرح بالفور مى تواند به عنوان شرط عمده تحقق بخشيدن حق قيمومت بريتانيا بر فلسطين به شمارآيد(1) ; بدين گونه امريكا به عنوان داوطلبى مجهز و حاضر به خدمت براى صهيونيست ها خود را عرضه داشت . در ذيقعده سال 1361هـ.ق عده اى از نمايندگان و سناتورهاى پارلمان امريكا به مناسبت سالگرد روز وعده بالفور طى يادداشتى به روزولت رئيس جمهور وقت تذكر دادند كه وظيفه دنياى متمدن است كه وسايل مراجعت يهود را به وطن اصلى خود فراهم نمايد. در گرماگرم مبارزات, دو حزب جمهورىخواه و دموكرات امريكا براى انتخابات رياست جمهورى, سال 1944م (1363هـ.ق ) تلاش پى گير خود را براى جلب آراى يهوديان كه در انتخابات موثر بود از راه خدمت به آنها بكار انداختند و ترومن ـ رئيس جمهور امريكاـ طى بيانيه اى خواستار آزادى مهاجرت به فلسطين و استيلاى صهيونى تا سر حد تحصيل دولت مستقل يهودى در آن كشور گرديد.
كندى رئيس جمهور سابق امريكا گفته بود: اسرأيل مشعل درخشانى است كه در خاورميانه شعله افكنده است.(2)
بدين جهت بود كه بن گوريون مطمئن بود كه امريكا نقش بريتانيا را به خوبى بازى خواهدكرد.(3)
امريكا تا آن حد از اسرأيل حمايت نمود كه رئيس جمهور اسبق امريكا ـ جيمى كارتر ـ گفته است : خودكشى سياسى را بر چشم پوشى از حمايت اسرأيل رجحان مى دهد, از موقعى كه كشور غاصب اسرأيل پديد آمده حكومت امريكا از روى احسان مبلغ 60 ميليارد دلار بطور رايگان در اقتصاد, صنايع جنگى و نظامى اسرأيل سرمايه گذارى كرده و به تعبيرى به هر فرد يهودى ساكن اين كشور, بيست هزار دلار بخشش نموده و اين در حالى است كه امريكا دهها ميليون نفر بيكار و بينوا در درون سرزمين خود دارد.(4)
در نبرد سال 1386هـ.ق كه در مدت شش روز اسرأيل غاصب قواى كشورهاى عربى را درهم كوبيد و تمام شبه جزيره سينا, غرب رود اردن و ارتفاعات جولان را به تصرف خود درآورد, اين امريكا بود كه از دولت متجاوز اسرأيل در مجامع بين المللى دفاع كرد و ناوگان ششم امريكا در درياى مديترانه براى شتافتن به كمك غاصبان صهيونيستى مهيا شده بود. امريكاموافقت خود را با تهاجم اسرأيل به لبنان در سال 1401هـ.ق اعلام كرد و اين يورش عمليات نابود سازى موجوديت چريك هاى فلسطينى را نيز تعقيب مى نمود.(5)
شوراى امنيت ازسال 1367هـ.ق, همواره اعمال غير قانونى اسرأيل را حداقل در صورت ظاهر و به صورت صدور قطعنامه هايى محكوم مى كرد تا اينكه در شعبان سال 1392هـ.ق دولت امريكا محكوميت اسرأيل را به خاطر حملاتش به لبنان و سوريه وتو كرد.(6)
به همين دلايل بود كه وقتى انجمن به اصطلاح ((جمعيت دوستان خاورميانه)) مستقر در نيويورك از آيه الله كاشف الغطإ دعوت كرد تا براى شركت در كنفرانسى كه در سال 1373هـ.ق در لبنان تشكيل مى شد حضور يابد در جواب معاون اين جمعيت نوشت :
به دست گناهكار شما مسلمانان فلسطين تحت فشار قرار مى گيرند و قريه هاى آنان مورد حمله واقع مى شود, مردانشان كشته و زنان و كودكان بى گناه به طرزى فجيع به قتل مى رسند. مگر شما نيستيد كه اين ستمگران را با مال و اسلحه كمك مى كنيد و به اين جرم ها و جنايات مى كشانيد؟!(7)
امام خمينى (قدس سره) در سخنان گهربار خويش بارها اين حقيقت را مطرح كرده كه امريكا حامى اسرأيل است و در كتاب ولايت فقيه نوشته اند:
((امريكاست كه از اسرأيل و هواداران آن پشتيبانى مى كند. امريكاست كه به اسرأيل قدرت مى دهد كه اعراب مسلم را آواره كند.))(8)
و طى بياناتى خاطرنشان فرموده اند:
(( مجال دادن به دولت پوشالى اسرأيل براى غصب حقوق مسلمين و سلب آزادى و معامله قرون وسطايى نمودن, جناياتى است كه در پرونده روساى جمهور امريكا ثبت مى شود)).(9)
حضرت آيه الله العظمى خامنه اى مقام معظم رهبرى فرموده اند:
((من صريحا اعلام مى كنم هر جوان فلسطينى كه به خاك و خون كشيده مى شود و هر خانواده فلسطينى كه بى سرپرست و متلاشى مى شود, رئيس جمهور و دولت امريكا به طور مستقيم در اين جرم شريك و سهيم هستند.))(10)

سازش توإم با فلاكت
اشغالگران قدس وقتى ناتوانى و عدم كفايت اعراب را ديدند و از ناحيه استكبار جهانى به رهبرى امريكا حمايت و تقويت شدند و مشاهده كردند كه سازمان ملل چون حربه اى سياسى در دست دول استعمارى حامى آنها مى باشد و جهان اسلام در تفرقه به سر مى برد. از هر فرصتى كه به دست آوردند براى تصرف اراضى بيشتر و وارد نمودن ضربه به كشورهاى اسلامى همجوار بهره بردند و در جنگ شش روزه با اعراب بر اثر حمايت ابرقدرت ها و خيانت شوروى سابق پيروز شدند. آنها تجاوز وحشيانه به لبنان را از سال 1384هـ.ق آغاز كردند, شديدترين اين تجاوزات در ربيع الثانى سال 1398هـ.ق صورت گرفت كه طى آن قواى غاصب و اشغالگر اسرأيلى مناطق جنوب لبنان تا حوالى ليطانى را اشغال كردند. قطعنامه هاى سازمان ملل نتوانست مانع اين تهاجم شود و اسرأيل حضور نيروهاى مقاومت فلسطينى در جنوب لبنان را دستاويزى براى استمرار نقشه هاى تجاوزگرانه خود قرار داد. در اين عمليات وحشيانه, اسرأيل جنايات زيادى مرتكب شد و شمار زيادى از افراد غير نظامى را به خاك و خون كشيد. يك روزنامه نگار انگليسى كه خود ناظر بخشى از اين جنايات بوده در قسمتى از گزارشات خود مى گويد: ديدن اين منظره ها دلها را مى شكند و از آن خون جارى مى سازد.(11)
در ميان اين همه جنايت, خباثت و توطئه از همه غم انگيزتر و شكنجه آورتر مواضع و ماهيت سران و حكام سازشكار و مرتجع عرب مى باشد. همان افرادى كه صهيونيسم بخشى از مناطق آنان را تحت تصرف خويش درآورد و زهر تلخ جنايت را چشيده و از تيررس اين همه توطئه در امان نمى باشند. در سال 1397 هـ.ق انور سادات خأن و معدوم به تل آويو روآورد و در برابر پرچم اشغالگران قدس به احترام ايستاد و سرود صهيونيسم در مقابلش نواخته شد. تمايل به سازشكارى و مصالحه با اسرأيل غاصب, كار را به آنجا كشانيد كه با حضور كارتر و سايرس ونس ـ وزيرخارجه امريكا ـ مذاكرات مستقيم و رودرروى مصر و اسرأيل در كمپ ديويد امريكا آغاز شد و پس از دو هفته گفتگو, قرار داد كمپ ديويد در سال 1398هـ.ق به امضا رسيد. امام خمينى (قدس سره) در مصاحبه با مجله فرداى افريقا كه در چهاردهم آذر سال 1357هـ.ش صورت گرفت فرمود:
((موافقت كمپ ديويد و نظاير آن توطئه اى براى مشروعيت بخشيدن به تجاوزات اسرأيل كه نتيجتا شرايط را به نفع اسرأيل و به ضرر اعراب و فلسطينى ها تغيير داده است, چنين وضعى مورد قبول مردم منطقه نخواهد بود)).(12)
تاسف مهم بعد از فاجعه فلاكت بار كمپ ديويد و اعلام طرح صلح فهد است كه در آن هنگام (سال 1401هـ.ق) فهد وليعهد عربستان بوذ; در اين سال دستگاه ديپلماسى عربستان تحت رهبرى ملك فهد و با الهام از تعليمات امريكا طرحى هشت ماده اى براى حل بحران خاورميانه و مساله فلسطين ارأه داد كه شناسايى دولت اسرأيل را دربرداشت. اين طرح با مخالفت ليبى و سوريه روبرو شد, كوششى كه براى احياى اين عمل سازشكارانه به عمل آمد تشكيل كنفرانس فاس در مراكش بود. سران بيست و يك كشور عرب به دعوت حسن دوم شاه مراكش در اين شهر ـ فاس ـ گردآمدند تا نسبت به طرح فهد توافقى ميان خود برقرار نمايند, كنفرانس فاس به علت كشاكش سران و وزيران خارجه كشورهاى شركت كننده در همان ساعات اول به شكست انجاميد, نيروهاى پيشرو خاورميانه براى مقاومت در مقابل سياست هاى سازشكارانه دول مرتجع عربى (( جبهه پايدارى اعراب)) را پديد آوردند.(13)
مذاكرات صلح بين اعراب و اسرأيل تاكنون هيچ گونه پيشرفتى نداشته و اسرأيل را براى ادامه تجاوزطلبى و جنايات خود گستاخ تر نموده است.
حضرت آيه الله العظمى خامنه اى مقام معظم رهبرى ـ طى نطقى در تاريخ دهم خرداد ماه سال 1369 هـ.ش خاطر نشان فرموده اند:
((.. سكوت و سازش خيانت آلود بسيارى از دولت هاى عربى و حتى تظاهر بعضى از آنان به بى تفاوتى و عدم حساسيت به سرنوشت فلسطين كار را به جايى رسانده است كه دولت غاصب صهيونيست پس از سال ها كتمان و حتى انكار, اكنون دوباره داعيه اسرأيل بزرگ را علنا بر زبان مىآورد و با بى شرمى و وقاجت نيت پليد غصب سرزمين هاى جديدى از ميهن راتكرار مى كند…))(14)

حاميان راستين فلسطين
در سال 1326هـ.ش ـ 1947م ـ كه صهيونيست ها حملات وحشيانه خود را در فلسطين شدت بخشيدند و سازمان ملل با همكارى انگليس و امريكا با تقسيم فلسطين رسماتاسيس دولت غاصب اسرأيل را اعلام كرد, در حالى كه خفقان و استبداد در ايران موج مى زد, فقيه مبارز آيه الله كاشانى كه به تازگى از تبعيدگاه خود به تهران بازگشت نموده بود.ـ سكوت مرگبارى را كه بر فضاى ايران سايه افكنده بود شكست و با صدور اعلاميه اى به تمام مسلمين جهان در خصوص تشكيل دولت اسرأيل اعلام خطر كرد. در بخشى از اين اعلاميه كه در تاريخ يازدهم دى ماه 1326هـ.ش صادر نمود, آمده بود:
((تشكيل دولت (صهيونيستى) در آتيه كانون مفاسد بزرگ براى مسلمين خاورميانه و بلكه تمام دنيا خواهد بود و زيان آن تنها متوجه اعراب فلسطينى نمى گردد و على اىحال بر تمام مسلمين عالم است از هر طريقى كه مى شود از اين ظلم فاحش جلوگيرى نموده و رفع اين مزاحمت را از مسلمين فلسطين بنمايند)).
وى به صدور اين اعلاميه هم اكتفا نكرد و مردم مسلمان ايران را دعوت به تظاهرات به نفع مردم فلسطين كرد, در روز يكشنبه 20 ديماه 1326هـ.ش هزاران نفر از مردم تهران به دعوت آيه الله كاشانى در مسجد سلطانى (امام خمينى كنونى) اجتماع كردند, ولى هيئت حاكمه با توسل به زور از سخنرانى وى در اين اجتماع باشكوه جلوگيرى كرد و در نتيجه حجه الاسلام فلسفى (خطيب معروف) بر فراز منبر رفت و گفت: ما براى آن در اينجا جمع شده ايم كه با مسلمين ابراز همدردى كنيم و اعلام كرد: به منظور جمعآورى اعانه براى كمك به مسلمين فلسطين حسابى در بانك ملى افتتاح گرديده است.
در تاريخ سى ام ارديبهشت 1327هـ.ش آيه الله كاشانى براى بار دوم مردم را به تظاهرات عليه تشكيل دولت غاصب اسرأيل دعوت كرد, اين اجتماع شكوهمند با حضور جمعيت انبوه برگزار شد و آيه الله كاشانى براى تظاهركنندگان نطقى ايراد كرد كه در بخشى از آن گفت:
((حكومت اسلام از قديم الايام برفلسطين حقى ثابت است و مسلمين تمام دنيا بخصوص ملت مسلمان ايران چنين اجازه اى را نمى دهند كه (صهيونيست ها) به اين حق ثابت, دست تعدى دراز نموده و با چنگالهاى آلوده به فساد و ظالمانه برادران مسلمان ما را درهم ريخته و خون آنان را بى رحمانه بريزند)).(15)
آيه الله كاشانى به منظور فراهم ساختن مقدمات وحدت ملل اسلامى در سال 1331هـ.ش به حج مشرف گرديد و با روحانيان و علماى كشورهاى اسلامى مذاكره نموده و از سوريه و لبنان بازديد به عمل آورد و طرح وحدت اسلامى را مطرح ساخت.
مرحوم آيه الله سيدمحسن حكيم ـ زعيم عاليقدر جهان تشيع در حساس ترين مراحل تاريخ سياسى فلسطين, هيئتى را به كنفرانس اسلامى منعقد در لبنان (در دى ماه 1346هـ.ش) اعزام داشت كه در پيامى كه به آن فرستاد خاطر نشان ساخت:
((زمامداران جهان اسلام بايد بدانند كه آزادى بيت المقدس و سرزمين هاى اشغال شده اسلامى و پاك ساختن آنها از وجود عناصر آلوده و دشمنان ديرينه فقط يك راه دارد و آن اين كه روش واحد و قاطعى را در بيرون راندن نيروهاى اشغالگر و غاصب و متجاوز (اسرأيلى) پيش بگيرند.(16)
پس از ماجراى اسف انگيز و ناگوار آتش سوزى عمدى توسط صهيونيست ها در مسجدالاقصى, مرحوم آيه الله حكيم در نهم جمادى الاخر سال 1389هـ.ق اطلاعيه اى صادر نمود كه در سراسر جهان اسلام انتشار يافت. در اين بيانيه آمده بود:
((جهان اسلام از شنيدن خبر اقدام تبهكارانه اى كه اسرأيل به آن دست زد و از مدت ها پيش نقشه آن را مطرح كرده بود به شدت بر خود لرزيد, اين خبر جا نگذار, آتش سوزى عمدى در مسجدالاقصى, نخستين قبله مسلمانان و سومين حرم شريف و مركز پيامبران و رسولان است)).(17)
آزادى فلسطين از آرمانهاى شهيد سيدمجتبى نواب صفوى بود و براى حاكميت مسلمانان در آن سرزمين. نامبرده از هيچ كوششى فرو گذار نكرد و خود را براى يك مهاجرت آماده نمود ودر يازدهم شهريور سال 1332هـ.ش در كنگره اسلامى شهر قدس شركت نمود تا با نطق هاى آتشين و حماسى خود از مبارزات مردم فلسطين حمايت كند و سياست صهيونيستى را محكوم نمايد.(18)
هنگامى كه اولين مسابقه فوتبال بين ايران واسرأيل در ورزشگاه امجديه (شيرودى كنونى) در سال 1347هـ.ش برگزار شد, مردم مسلمان ايران از همان لحظات اول تماشاى معمولى مسابقات فوتبال را به يك تظاهرات سياسى عميق ضد اسرأيلى تبديل نمودند و بدين گونه برقرارى رابطه رژيم پهلوى را با غاصبين صهيونيستى محكوم كردند.
عمال اسرأيل به همراه دستگاه جهنمى ساواك اختناق شديدى را بر ايران حاكم نمودند و سازمان امنيت, اهل منبر را دعوت مى كرد و از آنان التزام مى گرفت كه سه موضوع را رعايت كنند: عليه شخص اول مملكت سخن نگويند, عليه اسرأيل تبليغات نكنند, به مردم نگويند كه اسلام در خطر است.
وقتى اين خبر به گوش امام رسيد كه گروهى از سخنرانان مذهبى را دستگير كرده اند كه چرا خلاف اين دستورالعمل عمل كرده اند, حضرت امام خمينى (قدس سره) خروشيد و فرياد برآورد:
((.. امروز به من اطلاع دادند كه بعضى از اهل منبر را برده اند در سازمان امنيت و گفته اند شما به سه موضوع كار نداشته باشيد, پس از آن هر چه خواستيد بگوئيد, يكى اين كه با شاه كار نداشته باشيد و از او حرف نزنيد, يكى هم اين كه با اسرأيل كار نداشته باشيد و يكى هم اين كه نگوئيئ دين در خطر است… خوب اگر اين سه تا امر را كنار بگذاريم ديگر چه بگوئيم؟ ما هرچه گرفتارى داريم از اين سه تا هست.))(19)
در جمادى الاول سال 1384هـ.ق امام خمينى در مسجد اعظم قم ـ در حالى كه بيرون از مسجد دژخيمان هم پيمان اسرأيل همه چيز و همه جا به شدت تحت كنترل سرنيزه هاى خود داشتند ـ برفراز منبر فرياد برآورد:
((من به دول اسلامى مى گويم آقايان… فلسطين مغصوب است. اسرأيل را بيرون كنيد از فلسطين)).(20)
پيروان راستين امام خمينى در همان نخستين روزهاى مبارزه بر عليه رژيم شاه, دومين شعارشان نجات فلسطين بود و با همه مشكلات اعانه جمع مى كردند براى فلسطين مى فرستادند.
به موازات حملات وحشيانه رژيم صهيونيستى به كشورهاى عربى استاد شهيد مرتضى مطهرى به همراه مرحوم علامه طباطبايى و آيه الله حاچ ابوالفضل موسوى زنجانى با انتشار يك بيانيه از مردم تهران دعوت كردند تا براى يارى برادران مسلمان كمك هاى لازم را جمع آورى نمايند.
آيه الله طالقانى نيز در مسجد هدايت اقدام به اين عمل كرده بود. استاد شهيد مطهرى در فرازى از بياناتش در حسينه ارشاد خطاب به مردم تهران گفت:
((.. هرچند اگر تمام پول مسلمين را جمع كنند به اندازه ثروت دو نفر سرمايه دار صهيونيست دزد كه پول هاى دنيا را مى دزدند نخواهد شد, لكن شما مسلمانى و وحدت خود را نشان مى دهيد.))(21)
شهيد آيه الله دكتر مفتح در جريان جنگ هاى داخلى لبنان و سركوبى شيعيان اين ديار و فلسطينى هاى مقيم كشور مزبور توسط قواى غاصب صهيونيستى طبق يك برنامه منظم و اصولى و با همكارى ديگر ياران خود مبالغى را جمع آورى كرد و شخصا عازم لبنان گرديد و در دفتر امام موسى صدر اقامت گزيد تا در توزيع اين كمك ها در بين مردم لبنان و آوارگان فلسطينى نظارت داشته باشد.(22)
در اين زمان معدود نويسندگانى هم بودند كه از مظلوميت مسلمانان و تعلق قدس شريف به مسلمين و محكوميت تجاوز سخن گفته, استاد سيد محمد محيط طباطبايى, محقق, مورخ و اديب ايرانى اهل زواره در سلسله مقالاتى كه مجله تهران مصور به چاپ آن مبادرت نمود حقيقت تاريخ قدس را نوشت. اين مطالب ادعاى پوچ و موهوم اشغالگران را مردود و باطل مى ساخت.(23)

فروغى فروزان
با طلوع خورشيد پرفروغ انقلاب اسلامى و هزيمت شب پرستان كور دل بانگ حق گوى و غريو تكبير خداباوران در سراسر گيتى پيچيد و ملت هاى مسلمان و محرومان صالح را اميدوار ساخت يكى از مجاهدين فلسطينى گفته بود:
((با شنيدن خبر پيروزى انقلاب اسلامى از راديو, منطقه فلسطين رنگ شادى به خود گرفت و آسمان پر از گلوله هاى سلاح هاى فلسطينى گشت و مردم اردوگاهها و روستاها همگى از خانه ها بيرون ريختند و با خوشحالى شعار همبستگى با انقلاب و حضرت امام را مى دادند)).(24)
يكى از رهبران فلسطينى گفته بود: ((ايران پدر ماست ما يتيم هستيم)).
با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران كميته حمايت از انقلاب اسلامى فلسطين در تهران تشكيل شد و سفارت فلسطين در تهران افتتاح گرديد.(25)
امام خمينى (قدس سره) كه بارها و طى مبارزات خود با رژيم پهلوى, خطر اسرأيل غاصب را به مسلمين گوشزد كرده بود, به منظور افشاگرى بيشتر عليه جنايات اشغالگران قدس و بيدار نمودن مسلمانان جهان و نيز احياى آرمان مقدس فلسطين كه رهايى قدس عزيز در راس آن است, روز جمعه آخر ماه مبارك رمضان را به عنوان ((روز جهانى قدس)) اعلام كردند, تا مردم مسلمان در ايران و جهان طى راهپيمايى ها و تظاهرات باشكوه اين حقيقت را زنده نگه دارند.
متن فرمان تاريخى حضرت امام خمينى در خصوص اين روز مبارك چنين است :
((من در طى ساليان دراز, خطر اسرأيل غاصب را گوشزد نمودم كه اكنون اين روزها به حملات وحشيانه خود به برادران و خواهران فلسطين شدت بخشيده است و بويژه در جنوب لبنان به قصد نابودى مبارزان فلسطينى پياپى خانه و كاشانه ايشان را بمباران مى كند. من از عموم مسلمانان جهان و دولت هاى اسلامى مى خواهم كه براى كوتاه كردن دست اين غاصب و پشتيبانان آنها بهم بپيوندند و جميع مسلمانان جهان را دعوت مى كنيم آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را كه از ايام قدر است و مى تواند تعيين كننده سرنوشت مردم فلسطين نيز باشد به عنوان ((روز قدس)) انتخاب و طى مراسمى همبستگى بين المللى مسلمانان را در حمايت از حقوق قانونى مردم مسلمان فلسطين اعلام نمايند, از خداوند پيروزى مسلمانان را بر اهل كفر خواستارم. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته ـ روح الله الموسوى الخمينى))(26)
آن رهبر فرزانه طى سخنانى در ششم مرداد 1366هـ.ش خاطر نشان فرمودند:
((ملت هاى مسلمان بايد به فكر نجات فلسطين باشند و مراتب انزجار و تنفر خويش را از سازشكارى و مصالحه رهبران ننگين و خودفروخته اى كه به نام فلسطين آرمان مردم سرزمين هاى غصب شده و مسلمانان اين خطه را به تباهى كشيده اند به دنيا اعلام و نگذارند اين خأنان بر سر ميز مذاكره ها و رفت و آمدها حيثيت و اعتبار و شرافت ملت قهرمان فلسطين را خدشه دار كنند.))(27)
امام خمينى در خصوص حماسه پرشكوه قيام مسلمانان فلسطين عقيده دارند كه اين خروش شكوهمند آواى الله اكبر است و از انقلاب اسلامى ايران تاثير پذيرفته است:
((كوكب دريه فلسطين از شجره مباركه لاشرقيه و لاغربيه ما برافروخت و امروز به همان گونه كه فعاليت هاى وسيعى در سراسر جهان براى به سازش كشيدن ما با كفر و شرك در جريان است براى خاموش كردن شعله هاى خشم ملت مسلمان فلسطين نيز همان شكل ادامه دارد و اين تنها يك نمونه پيشرفت انقلاب است.))(28)
مردم فلسطين خود را فرزندان امام خمينى مى دانند و نام بچه هاى خويش را ((خمينى)) مى گذارند. بر پلاكاردها, در محلات گوناگون بر سر در خانه هايشان نوشته بودند: ((اين خانه امام خمينى است)).
تصوير مبارك حضرت امام زينت بخش اتاق جوانان مى باشد, نفوذ معنوى انقلاب اسلامى در قلب مسلمانان فلسطين ريشه دوانيده است.
جانشين برحق امام خمينى و تداوم بخش راه آن روح قدسى, يعنى حضرت آيه الله العظمى سيدعلى خامنه اى نيز مهمترين مسئله جهان اسلام را ضايعه اشغال فلسطين به دست صهيونيست ها مطرح نمودند و فرمودند:
((مسئله فلسطين يك راه حل بيشتر ندارد و آن تشكيل دولت فلسطينى در تمام سرزمين فلسطين است)).(29)
آن مقام با قداست در بخشى از پيامى كه در آستانه فرارسيدن امام حج سال 1411هـ.
ق خطاب به حجاچ بيت الله الحرام ارسال نمودند, فرمودند:
((مهمترين مسئله امروز مساله فلسطين است كه در نيم قرن اخير همواره مهمترين مساله جهان اسلام و شايد مهمترين مساله بشريت بوده است, اينجا سخن از محنت و آوارگى و مظلوميت يك ملت است, سخن از غصب يك كشور است, سخن از ايجاد غده اى سرطانى در قلب كشورهاى اسلامى… است, سخن از ظلم مستمرى است كه اكنون دو نسل پى درپى از ملت فلسطين را فراگرفته است)).(30)
علامه محمد حسين فضل الله, روحانى برجسته لبنانى در كنگره بين المللى فلسطين كه در تهران برپاشد اين واقعيت انكارناپذير را مطرح كرد كه:
((جمهورى اسلامى ايران تنها دولت جهان اسلام است كه بطور رسمى مخالف وجود اسرأيل در هر شكل و هر صورت است زيرا بر مبناى رهنمودهاى امام خمينى اسرأيل را غده سرطانى مى داند كه بايد از جسم امت اسلامى زدوده شود و لذا استراتژى اسلامى جمهورى اسلامى مبتنى بر تلاش همه جانبه براى حمايت از فلسطين در زمينه هاى سياسى, نظامى, امنيتى و اقتصادى است و اين موضعى است كه بايد تمام نيروهاى آزادى بخش مسلمان و عرب, جنبشى ها, احزاب و شخصيت هاى سياسى تحت لواى رهبرى, رهبر بزرگ دنياى اسلام, حضرت آيه الله خامنه اى كه در خط امام خمينى حركت مى كند با آن همراه شوند)).(31)

خروش شكوهمند
انتفاضه حركت خودجوش, فراگير و پايدار مسلمانان فلسطين است كه در سال 1366هـ. ش (1408هـ.ق) متولد شد و قبل از آن كه يك حركت نظامى و سياسى باشد. تلاش دينى و فرهنگى است. گرايش رژيم هاى عربى به سوى سازش و صفوف آنان جهت نيل به اهداف خود, سرخوردگى مردم از سازمان هاى فلسطينى كه گرايش هاى گوناگون, تفرقه هاى فراوان و موضع گيرى متضاد داشتند, عدم موفقيت مجامع بين المللى و قطع نامه هاى صادره توسط آنان و نيز فشار غيرقابل تحمل از سوى رژيم صهيونيستى از جمله عواملى است كه اين جوشش مردمى را بنيان نهاد.
انتفاضه در وضع كنونى, تبديل به هويت اسلامى فلسطينى ها شده و از عشق مردمى حكايت مى كند كه عظمت حضور خود را در مقاومت و شهادت مى جويند. پايگاه شكل گيرى فعاليت هاى انتفاضه مسجد است, مردم در مسجد حضور مى يابند و در عمليات جهادى و اعتراضى شركت مى كنند. حركت و گرايش اسلامى مزبور كه الهام گرفته از انقلاب اسلامى ايران است. زمينه فعاليت زنان را نيز كاملا به وجود آورده است, آنان در پذيرش و همراهى با اين نهضت به حجاب كامل اسلامى ملتزم گرديدند.
جذبه اين قيام خودجوش و خروش مقدس مردمى به حدى است كه حتى برخى گروهها و احزاب غير مذهبى به آن روى آورده اند, در دست هاى مبارزين سنگ, كوكتل مولوتوف و فلاخن ولى در قلب هايشان شور ايمان و بر زبانشان نواى فرحزاى الله اكبر جارى است. حضرت آيه الله خامنه اى مى فرمايند:
((امروز بحمدالله عنصر ايمان و جهاد اسلامى در مبارزات ملت فلسطين در داخل وطن مغصوب زنده شده و به همين جهت معادله قدرت در فلسطين به سود فلسطينيان نسبت به گذشته تغيير كرده است.
محافل سياسى اعتراف دارند كه اين جوشش از مسجد شروع شده و هر خانه را به يك مسجد تبديل كرده است. يكى از نشريات صهيونيستى در نوزدهم بهمن سال 1369 اين قيام را الهامى از انقلاب اسلامى ايران ذكر كرده است)).(32)
در ميان جنبش هاى سازمان يافته فلسطين, قوىترين تشكيلات نهضت اسلامى ((حماس)) است كه فعاليت اصلى آن نظامى است, ولى تلاش هاى آموزشى گسترده اى هم دارد. شيخ احمد ياسين بنيان گذار اين حركت مى باشد, سازماندهى پيچيده و تدابير امنيتى حاكم بر هسته هاى مقاومت اين جنبش مقامات امنيتى رژيم اشغالگر قدس را از هر گونه مقابله بااين سازمان باز داشته و تحسين دوست و دشمن را برانگيخته است. حساس ترين بخش حماس گروه چريكى عزالدين قسام مى باشد.
در سال 1358هـ.ش پس از پيروزى انقلاب اسلامى سازمان جهاد اسلامى در فلسطين حضور خود را اعلام نمود. رهبر معنوى اين قيام شيخ عبدالله درويش بود, ولى رهبرى سياسى آن را دكتر فتحى شقاقى به عهده داشت كه در سال 1374هـ.ش به شهادت رسيد. اين سازمان در ايجاد انتفاضه نقش عمده اى ايفا كرده و باصدور بيانيه ها و چاپ نشريات متعدد, مردم فلسطين را به شركت در انتفاضه و انجام اعتصاب دعوت نمود.
استكبار جهانى براى درهم شكستن قيام مردم فلسطين و كم كردن نفوذ معنوى انقلاب اسلامى در اين تشكيلات, با همكارى ارتجاع عرب به تحركاتى دست زد كه از جمله آنها كنفرانس بين المللى صلح خاورميانه است كه در آبان ماه سال 1370در مركز اسپانيا ـ مادريدـ برگزار شد. اين كنفرانس كه ضربه اى روانى براى مبارزين فلسطينى بود, از سوى جمهورى اسلامى به كنفرانس خيانت موسوم گشت, زيرا در آن سران كشورها به صورت رودررو پس از امتناعى چهل ساله مذاكره مى كردند. هيات اردنى ـ فلسطينى در مذاكرات خود با طرف اسرأيلى پيش شرط مشخص يا درخواستى روشن مطرح نكرد.(33)
جمهورى اسلامى در مقابل اين حركت سازشكارانه, كنفرانس بين المللى حمايت از انقلاب اسلامى مردم فلسطين در تهران رابرگزار كرد كه به نشست مادريد ضربه سختى وارد نمود.
گسترش قيام اسلامى در سرزمين هاى اشغالى و افزايش حملات بر ضد صهيونيست ها, خطر رشد اسلام گرايى و تلاش مبارزان فلسطينى در جهت ايجاد موانع براى گفتگوهاى صلح و سازش, رژيم اشغالگر قدس را واداشت تا به جنايت ديگرى دست بزند. اين حركت تبعيد 413 فلسطينى به اردوگاه قدس واقع در منطقه اى حايل ميان مواضع صهيونيست ها و نيروهاى ارتش لبنان (جنوب شرقى لبنان) در دامنه كوه پربرف جبل الشيخ (حرمون) مى باشد.
از اين عده 51 نفر عضو جهاد اسلامى و بقيه عضو حماس بودند و عده اى مستقل در ميانشان ديده مى شد. در بين رانده شدگان 30 استاد دانشگاه با درجه دكترا, 43مهندس, 153 عالم مذهبى, 13 وكيل و حقوقدان, عده اى داروساز, پزشك, معلم و… ديده مى شدند.(34)

خطر و خيانت
يكى از توطئه هاى خطرناكى كه در شهريور ماه سال 1372صورت گرفت, طرح مشكوك و اسفبار غزه و اريحا مى باشد. اين طرح را عرفات (رئيس سازمان آزادى بخش فلسطين) به امضإ رسانيد. در اين طرح ننگين هيچ نامى از دولت فلسطين نيامده است. هدف اين توطئه انحراف انتفاضه اسلامى و ايجاد درگيرى بين افراد فلسطينى در داخل و خارج سرزمين فلسطينى است. در اين طرح شوم, سرنوشت بيش از سه ميليون آواره فلسطينى در كشورهاى عربى و مجاور مجهول مانده و هراس بقاياى اين آوارگان در محل اقامت فعليشان افزايش يافته است.
در اين ميان بخش اعظم گروههاى اسلامى وملى فلسطين, به طور قاطع با سازش عرفات مخالفت كرده و حتى در داخل ساف (سازمان آزادى بخش فلسطين) شكاف هاى عميق ايجاد شده است. مهمترين عاملى كه مى تواند در سقوط اين طرح شوم و ذلت بار موثر باشد و نظر اكثر جناح هاى فلسطينى را به سوى خود جلب نمايد. انتفاضه اسلامى در داخل اين سرزمين است كه از زمان اجراى اين خيانت عمليات آن به نحو بارزى شدت يافته و قيام عمومى مردم در نواحى اشغالى بعد وسيع ترى به خود گرفته است.
از آن سوى رژيم صهيونيستى به بهانه اجراى توافق غزه و آريحا خواستار برچيده شدن موسسات فلسطينى در بيت المقدس مى باشد. غاصبان صهيونيستى تاكيد مى كنند كه طبق توافق بين ساف و اسرأيل موسسات مزبور بايد در اريحا به عنوان كانون حكومت خودگردان فلسطين تمركز يابند و در واقع, اين طرح به صهيونيست كردن بيت المقدس شتاب افزونترى بخشيده است.(35)
از زمانى كه عرفات حاكم بى اختيار و خودگردان, اما سرگردان غزه و اريحا شده, جوانان فلسطينى به طور علنى مخالفت خود را با اين جنايت اعلام كرده اند. در روز جمعه بيست و هفتم آبان سال 1373هـ.ش (1415هـ.ق) مبارزين مسلمان با پرتاب سنگ به سوى نيروهاى انتظامى ساف و با آتش كشيدن تعدادى خودرو خطاب به ياسر عرفات فرياد زدند:
خأنان به امت فلسطين را از اراضى اشغالى بيرون مى كنيم.
در پى آن درگيرى شديد و خونينى در نوار غزه بين پليس ساف و مسلمانان مبارز فلسطينى به وقوع پيوست كه طى آن 14 تن از شهروندان فلسطينى كشته و بيش از 200 نفر مجروح شدند. اين حوادث خونين, وجدان امت فلسطين را تكان داد و خشم شهروندان غزه را نسبت به پليس ساف برانگيخت.(36)
يادآور مى شود كه غزه و اريحا كه در طرح خودگردان قرار گرفته اند, كيلومترها از هم فاصله دارند غزه در جنوب غربى فلسطين واقع است كه 368كيلومتر مربع مساحت دارد و شهرهاى غزه, خان يونس و رفح در نوار مزبور واقع اند كه جمعيتى متجاوز از 800000 نفر را در خود جاى داده و بدين لحاظ متراكم ترين نقطه جهان محسوب مى شود.
اريحا از توابع شهرستان بيت المقدس به شمار مى رود ودر 37كيلومترى شمال شرقى قدس واقع است و با سى هزار نفر سكنه 25 كيلومتر مربع مساحت دارد.(37)
حضرت آيه الله العظمى خامنه اى در تاريخ 27شهريور 1372 طى بياناتى امضاى سند ننگين سازش با رژيم غاصب صهيونيستى را شديدا محكوم كرده و در فرازى از سخنان گهربار خويش فرمودند:
((در قضيه فلسطين نماينده فلسطين آن امضإ كننده حقير, بدنام روسياه و على الظاهر فلسطينى (على الباطنش را خدا مى داند) نبوده كه برود و يك چيزى را بفروشد, مگر فلسطين عرفات است, عرفات چكاره است كه برود فلسطين را با غاصبين آن معامله كند)).(38)
اخيرا ياسر عرفات توافق نامه مريلند را با رژيم صهيونيستى به امضإ رسانيده است. در اين پيمان ننگين هيچ گونه چشم انداز روشنى از منافع فلسطينى ها به چشم نمى خورد و تنها تامين كننده مقاصد رژيم غاصب اسرأيل است, عرفات پس از امضاى اين توافق سركوب فلسطينى هاى مخالف سازش را تشديد كرده و اقدام به دستگيرى صدها تن نموده است. در واقع, وى با دستگيرى مجاهدان و تامين امنيت شهرك هاى صهيونيست نشين در مناطق خودگردان نقش ژاندارم را براى رژيم صهيونيستى بازى مى كند.
قرارداد ننگين مريلند براى اولين بار به طور رسمى و علنى پاى سازمان جاسوسى سيا را در عمليات سركوب انقلابيون مسلمان فلسطينى باز مى كند. مزدوران عرفات از اين پس ناگزيرند به عنوان اجراى طرح مشترك امريكا ـ اسرأيل براى سركوب مبارزان ضد اشغالگرى عمل كنند و در نهايت اين جنايت را به اربابان خود گزارش كنند.
رژيم قاهره در تشويق عرفات به پيمودن اين راه پر ذلت, نقش درجه اول را بازى كرده و خود از اين قرار داد ننگين و ذلت بار عليرغم تمام پيامدهاى منفى و خطرناكش حمايت مى كند.(39)

پى نوشت ها:
1. بنگريد به فصل دهم كتاب ارتباط خطرناك, اندروولسى كاليورون, ترجمه محسن شرفى.
2. مسئله فلسطين, حسين الهى, ص 80.
3. ريشه هاى ما هنوز زنده اند, ج دوم, ص 51ـ 52.
4. جنايات جهانى, شمس الدين رحمانى, ص 22.
5. جنگ رمضان حسن البدوى و…, ترجمه مصطفى رهنما, ص 23و 24.
6. فلسطين و حقوق بين الملل, ص 160.
7. كنفرانس مذهبى لبنان و ملت فلسطين, آيه الله كاشف الغطإ, ترجمه مصطفى زمانى, ص 45.
8. ولايت فقيه, ص 6.
9. صحيفه نور, ج دوم, ص 22.
10. مجله مجلس و پژوهش, شماره مسلسل 12, سال دوم آبان وآذر 1373, ص 7.
11. آسمان گريست, تونى كلينتون, ترجمه كاظم چايچيان,ص 44.
12. مصاحبه هاى امام خمينى (قدس سره) ص135.
13. نگاهى اجمالى به اوضاع جغرافيايى عربستان, از نگارنده, مكتب اسلام, سال 34, شماره 6.
14. مكتب جبهه, شماره 35, ص 12.
15.روزنامه اطلاعات, دوشنبه سوم خرداد 1327هـ.ش.
16. مسئله فلسطين, سيدهادى خسروشاهى,ص 72.
17. اسرأيل پايگاه امپرياليسم, سيدهادى خسروشاهى,ص 66.
18. نواب صفوى, سفير سحر, سيدعلى رضا سيدكبارى, ص 136ـ 137.
19. در جستجوى راه از كلام امام دفتر نوزدهم (فلسطين و صهيونيزم) ص 34.
20. سيماى قدس مصلاى پيامبران, از نگارنده,ص 222.
21. مجله اعتصام, شماره 49, ارديبهشت 1365, و نيز بنگريد به حماسه حسينى ج 2,ص 160ـ162.
22. شهيد مفتح تكبير وحدت, از نگارنده,ص 82.
23. نك: مجله تهران مصور, سال 25, شماره 1247.
24. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران, ص 78.
25. سيماى قدس مصلاى پيامبران, ص 227.
26. صحيفه نور, ج هشتم, ص 229.
27. پاسدار اسلام, شماره مسلسل 124.
28. سيماى قدس مصلاى پيامبران, به نقل از پيام استقامت, ص 15.
29. نشريه هگمتانه, شماره 11, آبان ماه سال 1370.
30. روزنامه اطلاعات, شماره 19354.
31.منشور تداوم انقلاب,ص 25.
32. مساله فلسطين و خيزش نسل جديد, ص 26.
33. فصلنامه قرإات سياسيه, شماره سوم, سال 1992ميلادى.
34. انتفاضه حماسه مقاومت فلسطين, ص 56 ـ57.
35. روزنامه كيهان, شماره 15117.
36. روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 4488.
37. روزنامه اطلاعات, شماره 20008.
38. روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 4139.
39. روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 5629.

 

/

انسان و دين

 

انسان و دين

آيه الله جوادى آملى

 


 

تذكر:
مجموعه مباحثى كه از اين پس از حضرت آيه الله جوادى آملى تحت عنوان ((انسان و دين)) منتشر مى شود, مسألى است كه حضرت استاد پيرامون موضوعاتى همچون, تعريف دين, منشا دين, زبان دين و انتظار بشر از دين و… كه در حوزه علميه قم در جمع فضلإ و دانشجويان ايراد كرده اند. اين مباحث ضمن برخوردارى از استقلال, پاسخگوى بسيارى از سئوالات و شبهات روز در رابطه با دين است. اين مجموعه پس از تنظيم و طرح آن در محضر استاد و دريافت نظر تكميلى ايشان نگارش يافته و اكنون جهت استفاده همگان به صورت سلسله مقالات در مجله پاسدار اسلام منتشر مى شود. اميد است كه اين مجموعه با نظر نهايى حضرت استاد به صورت كتاب مدون انتشار يابد.

بسم الله الرحمن الرحيم
انسان و دين
يكى از مباحث مهم فلسفه دين, موضوع انسان و دين و چگونگى رابطه آنها است. رابطه انسان و دين زمانى درست ترسيم مى شود كه حقيقت دين و حقيقت انسان به خوبى شناخته شود, وقتى حقيقت دين و انسان, درست تبيين گرديد, پيوند انسان و دين نيز به خوبى روشن مى شود.
سر اينكه در آغاز بحث بايد حقيقت دين وانسان تبيين شود آن است كه اولا شناخت هر مركبى متفرع بر شناخت اجزإ آن مركب است و ثانيا با شناخت طرفين ارتباط روشن مى شود كه دين چگونه انواع روابط انسان, يعنى رابطه انسان با خدا, رابطه انسان با انسان هاى ديگر, رابطه انسان با طبيعت و جهان آفرينش و رابطه انسان با خود را تنظيم كند. از اين رو در آغاز اين مباحث لازم است به تعريف دين پرداخته و حقيقت دين تبيين گردد.

تعريف دين
آنچه كه امروز به نام دين شناخته مى شود از تنوع فراوانى برخوردار است, توحيد و يكتاپرستى, اعتقاد به قدرتهاى جادويى, اعتقاد به تقدس برخى حيوانات و اشيإ و اشكال گوناگون بت پرستى و حتى مكاتبى چون ماركسيسم و اومانيسم را دين مى نامند و در شاخه هاى مختلف علوم, نظير فلسفه دين, جامعه شناسى دين و روان شناسى دين مورد بررسى و كاوش قرار مى گيرند. اين تنوع و گستردگى موجب شد تا عده اى مدعى شوند امكان تعريف واحدى از دين ممكن نيست و ارأه تعريفى كه جامع افراد و مانع اغيار باشد امكان پذير نباشد به لحاظ اينكه زمينه تعريف دين را فراهم كنيم تذكر نكاتى چند لازم و ضرورى است.
1ـ مراد ما از دين, دين وحيانى و الهى است نه هر چه كه نام دين بر او نهاده مى شود. توضيح مطلب آن كه در يك تقسيم بندى كلى دين را به دو دسته الهى و وحيانى و بشرى تقسيم مى كنند. اديانى كه ساخته انسان است و ريشه در نيازهاى آدمى دارد و انسان به دليل برخى نيازهاى روانى يا اجتماعى به پيروى از باورها و عقايد و رفتارهايى, كشانده شده است. دينى كه بر پايه بت پرستى يا اعتقاد به نيروهاى جادويى و مانند آن تشكيل شده است دينى بشرى است. اما اديان الهى و وحيانى, اديانى هستند كه ريشه در غيب دارند پايه و اساس آنها بر وحى و پيام الهى استوار است, و انسان نه سازنده دين بلكه دريافت كننده پيام الهى است كه بايد به آن اعتقاد پيدا كرده و به محتواى وحى ملتزم شده و سلوك فردى و اجتماعى خود را بر آن اساس تنظيم كند. مراد ما در اين نوشتار, دين الهى و وحيانى است نه دين بشرى. 2ـ در تعريف دين بايد از خلط بين دين و تدين, دين و ايمان اجتناب كرده چنانكه در نوشته ها گاهى دين را به باور و اعتقاد تعريف كرده اند كه نمونه اى از آنها از باب مثال نقل مى شود. بعضى در تعريف دين گفته اند: دين اعتقاد به هستيهاى روحانى است (1) و يا گفته اند: دين نظام يك پارچه اى از باورداشتها و عملكردهاى مرتبط به چيزهاى مقدس (2) است كه از طريق آنها گروهى از آدمها با مسأل غايى زندگى بشرى كلنجار مى روند(3) و يا برخى گفته اند: دين اعتقاد به خدايى سرمدى است. يعنى, اعتقاد به اين كه حكومت و اراده اى الهى بر جهان حكم مى راند, خدايى كه با بشر داراى مناسبات اخلاقى است (4) و بعضى مى گويند: جوهر دين عبارت است از احساس وابستگى مطلق (5). در اين گونه از تعاريف بين ايمان و دين, تدين و دين دارى با دين خلط شده است در حالى كه ايمان و تدين با دين متفاوت است. زيرا تدين و ايمان وصف انسان است در حالى كه دين حقيقتى است كه خداوند آن را به صورت پيام در اختيار انسان قرار مى دهد.

3ـ عدم امكان تعريف ماهوى از دين
تعريف ماهوى از دين ميسر نيست زيرا تعريف ماهوى از چيزى به بيان ماهيات و ذاتيات آن چيز است. حقايقى كه به جنس و فصل يا جنس و رسم, به حد تام يا حد ناقص تعريف مى شوند تعريفشان تعريف ماهوى است اما دين به دليل اين كه ماهيت ندارد و چيزى كه ماهيت ندارد جنس و فصل ندارد پس تعريف دين به حد تام يا ناقص امكان پذير نيست. اما به لحاظ اينكه دين مفهوم است مى توان تعريف مفهومى از آن ارأه داد. و به عبارت ديگر براى دين نمى توان تعريف منطقى كه مركب از جنس و فصل باشد ارأه داد, اما ارأه تعريف مفهومى از آن ممكن است و لذا در تعريف دين مى گوييم: مجموعه عقايد و قوانين و مقرراتى كه هم به اصول فكرى بشر نظر دارد و هم در باره اصول گرايشى وى سخن مى گويد و هم اخلاق و شئون زندگى او را تحت پوشش قرار مى دهد و به ديگر سخن, دين مجموعه عقايد و اخلاق و قوانين و مقرراتى است كه براى اداره جامعه انسانى و پرورش انسان ها در اختيار انسان قرار دارد.
با توجه به تعريف فوق روشن مى شود دينى كه مبتنى بر وحى است از بخشهاى گوناگون تشكيل مى شود يك بخش آن عقايد است يعنى حقايق و واقعياتى كه باور و اعتقاد به آنها از مسلمانان خواسته شده است مانند خدا, وجود قيامت و معاد, نبوت و بهشت و دوزخ و امثال آن ها.
بخش ديگر آن اخلاقيات است يعنى تعاليمى كه فضأل و رذايل اخلاقى را به انسان شناسانده و راه تهذيب نفس از رذايل و تخلق به فضأل را به وى ارأه داده است.
بخش ديگر آن شريعت و مناسك و احكام و مقررات است كه چگونگى تنظيم روابط اجتماعى حقوقى و مدنى و سلوك اجتماعى و كيفيت روابط اقتصادى و سياسى و نظامى در اين بخش قرار مى گيرد.

اقسام دين
دين در يك تقسيم ابتدايى به دو قسم حق و باطل منقسم مى شود. زيرا مجموعه عقايد و مقررات اخلاقى يا حق است و يا باطل و يا ممزوج از حق و باطل است. ناگفته نماند اگر مجموعه عقايد و اخلاق و مقررات حق باشد آن را دين حق مى گويند و در غير اين صورت آن را دين باطل گويند. چه اينكه دينى كه مجموعه حق و باطل باشد, دينى باطل است قرآن كريم ره آورد انبيإ را دين حق مى داند چرا كه عقايد و اخلاق و مقررات آن مطابق با حق است زيرا آن چه كه مطابق نظام هستى و محصول خداى سبحان است, حق است. قرآن مى فرمايد: ((الحق من ربك))(6) حق از پروردگار سرچشمه مى گيرد و در جاى ديگر فرمود: ((ولايدينون دين الحق)).(7)
به دينى كه دين حق است متدين نمى شوند. دين الهى كه ره آورد همه انبياست, اسلام است چنان كه فرمود: ((ان الدين عندالله الاسلام))(8) و اسلام دين حقى است كه غير آن دين از كسى مقبول نيست ((و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه))(9) هر كس آئينى غير از اسلام را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد.
اما دين باطل ره آورد طاغوت و طاغوتيان است, قرآن وقتى از فرعون سخن مى گويد مى فرمايد: فرعون به قومش گفت: ((انى اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر فى الارض الفساد))(10) من مى ترسم موسى كليم (ع) دين شما را عوض كرده يا در سرزمين شما فساد ايجاد كند و لذا بايد او را بكشيم. يعنى موسى مى خواهد آيينى كه در كشور مصر حكومت مى كند و بر افكار و انديشه مردم سايه افكنده, دگرگون سازد. آنچه كه بر مردم مصر حكومت مى كرد مجموعه عقايد و اخلاق و قواعد و مقررات اجتماعى و نظامى و سياسى بود و محصول انديشه بشر طاغى كه قرآن از آن به دين ياد مى كند. گرچه دين باطل است.

تبيين دين به علل چهارگانه
براى تبيين بهتر دين خوب است كه آن را به علل اربعه آن بيان كرد. چنان كه هرچيزى را اگر بخواهيم به طور كامل تبيين كنيم بايد علل چهارگانه آن را تبيين كرد.
مراد از علل اربعه تبيين شيئى به علت فاعلى و علت غايى و علت صورى و علت مادى است. بنابراين در بيان علل اربعه دين مى توان گفت: مبدء فاعلى دين خداست . يعنى تنظيم كننده اصول اعتقادى و اخلاقى و عملى آن خداوند است و مبدء غايى آن به دو غايت متوسط و نهايى منشعب مى شود كه جامع آن تحقق سعادت دنيا و آخرت است هدف متوسط آن, قيام مردم به قسط و عدل است و هدف نهايى آن نورانى شدن انسان به نور الهى, مبدء صورى دين به صورت كتاب و سنت و مبانى عقلى جلوه مى كند و موضوع و ماده و محل آن هم, حقيقت آن انسانيت است چه به لحاظ فردى و چه به لحاظ اجتماعى.
توضيح آن كه خداوند مجموعه دين را به صورت پيام در اختيار انسان قرار مى دهد كه وى مى تواند از راه وحى و عقل به آن پيام دست يابد و هدف و غايت آن را به صورت هدف متوسط و نهايى تبيين كرده است تا در پرتو تحقق اين هدف سعادت دنيا و آخرت او تامين شود. در بيان هدف متوسط فرمود: ((و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط))(11) خداوند رسولان خود را با دلايل روشن فرستاده و با آن ها كتاب و ميزان نازل كرده تا مردم به قسط و عدالت قيام كنند يعنى توده مردم به قسط و عدل قيام كرده و قيام و قعود و همه فعاليتهاى فردى و اجتماعى آن ها براساس قسط و عدل باشد. نه تنها انديشه و حركات افراد بر اساس قسط و عدل باشد بلكه جامعه نيز بايد بر اساس قسط و عدل بينديشد و حركت كند.
در بيان هدف نهايى فرمود: ((كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد))(12) كتابى كه بر تو نازل كرديم براى آن است كه مردم را از تاريكى ها به سوى روشنايى به اذن پروردگارشان در آورى. به سوى راه خداوند عزيز حميد. اين آيه مى فرمايد: انسان نه تنها بايد در مقام فعل اهل قسط و عدل باشد, بلكه در مقام يافته هاى قلبى و عقلى نيز اهل معرفت و شهود بوده و نورانى شود.
نورانى شدن انسان در مرحله فعل به صورت قسط و عدل تجلى مى كند و در مرحله قلب به صورت شهود كامل و ادراك صحيح محقق مى شود. اگر كسى حق را درست مشاهده كرد و فهميد و اين حق درست مشاهده شده و فهميده را به طور صحيح پذيرفت و صحنه زندگى او جز ظهور و حضور نور الهى نبود, از ديدگاه قرآن آن كس نور جامعه است كه در بين مردم با نور مشى مى كند.
((او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها))(13)
آيا كسى كه مرده بوده سپس او را زنده كرديم و نورى(14) برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد.
بنابراين هدف نهايى دين الهى نورانى شدن انسان است. انسانى كه ((نورالسموات والارض)) را مشاهده كند و به اندازه سعه هستى خود مظهر ((نورالسموات والارض)) مى شود به طورى كه اگر هستى او وسيع بود مظهر اسم اعظم مى شود و اگر محدود بود مظهر ساير اسمإ الهى خواهد شد و انسانى كه نورانى شد سعادت دنيا و آخرت او تامين است.
مبدء صورى دين مجموعه اصول و فروعى است كه از منابع دين استخراج مى شود و اين منابع مجموعه نقل و عقل است يعنى صورت دين را هم با نقل و وحى مى توان شناخت هم با عقل, خصوصا در ارتباط با بخش عقايد نظير وجود خداوند و نبوت و پيامبر و اصل ضرورت معاد و مانند آن. عقل برهانى اساسى ترين و روشن ترين منبع دين است و آن چه كه از مجموعه منابع دين استخراج و استنباط مى شود همه شئون فردى و اجتماعى انسان را تحت پوشش قرار مى دهد.
اما مبدء مادى و محل و موضوع دين غير از انسان چيزى نيست. زيرا انسان موجودى است كه به دليل برخوردارى از قدرت تفكر و شناخت و اختيار و انتخاب اين استعداد را دارد كه ظرف تحقق دين الهى باشد.
بنابر اين در دين حق ضمن اينكه بايد به مبدء الهى آن توجه شود بايد به غايت آن كه تامين سعادت دنيا و آخرت انسان باشد توجه شود و صورت آن نيز به گونه اى تنظيم شده باشد كه توان تامين آن هدف را داشته باشد. نكته اى كه شايان توجه است: اين كه تعريفهايى كه در كتب غربيان آمده برخى از آن ها به بيان مبدء حقيقى توجه نكرده اند و در غالب آن ها از غايت نهايى يعنى ابديت انسان غفلت شده است.(15)

تبيين دين باطل به علل چهارگانه
چنان كه دين حق را به علل اربعه تبيين كرده ايم, دين باطل را نيز مى توان به همان صورت تبيين كرد. اگر چه وجود باطل وجود بالعرض است و ظهور و حضور آن در صحنه هستى بالعرض زوال پذير خواهد بود و اگر ظهور مى كند در پرتو حق, ظهور مى كند, دين باطل نيز بالعرض خواهد بود. و لذا تبيين دين باطل به اعتبار هستى بالعرض اوست علل اربع دين باطل عبارت است از: مبدء فاعلى او كه هوى و هوس انسان است. قرآن فرمود: ((إفرإيت من اتخذ الهه هويه))(16) و مبدء صورى آن عقايد و اخلاق و مقررات وهمى و خيالى است نه حقايق و مقررات عقلى, زيرا هوى و هوس هرگز با عقل و قلب كار ندارد و حتى راه چشم و گوش را كه به سوى حق باز مى شود مى بندد و به عبارت ديگر دين باطل از نظر علمى به محدوده وهم و خيال وابسته است و از جهت گرايش عملى به شهوت و غضب ارتباط دارد. موضوع و محل آن انسانى است كه به تباهى تن داده و هدف غايى او نيز سقوط در جهنم است و به عبارت ديگر: محصول دين باطل سقوط انسان در جهنم است كه براى ابد در آن معذب خواهد بود.((و لقد ذرآنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس))(17)
اينكه گفته شد: غايت دين باطل سقوط در جهنم است بايد توجه داشت كه اين غايت بالعرض است و گرنه غايت عملى بالذات نظام آفرينش عبادت است كه در سوره ذاريات به آن اشاره شده است ((و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون))(18) و غايت علمى و قلبى و عقلى را علم قرار داده و فرمود: ((الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شىء قدير و ان الله قد احاط بكل شىء علما))(19) هدف آفرينش نظام كيهانى آن است كه شما به عليم بودن و قدير بودن خداوند عالم شويد و اگر كسى خدا را به علم و قدرت شناخت به حيات هم مى شناسد زيرا آنكه عليم و قدير است حى است و اگر خداوند به حيات شناخته شود به ساير اسمإ حسنا نيز شناخته مى شود.
ناگفته نماند آنچه كه در اين جا به عنوان هدف آفرينش مطرح شده, هدف آفريدگار و خالق نيست بلكه هدف مخلوق و آفريده است. زيرا خداوند كمال مطلق و غنى بالذات است و لذا هدفى براى ذات خود ندارد, اما چون حكيم است به مقتضاى حكمت قطعا آفرينش هدفى دارد كه هدف مخلوق است و هدف مخلوق آن است كه به علم صحيح و ايمان كامل و عمل صالح نايل شده و در نتيجه به سعادت برسد.

دين حق واحد است و دين باطل متعدد
مطلب ديگرى كه در پايان اين مقال توجه به آن لازم است اينكه چون مبدء فاعلى دين باطل هوى و هوس است و هوسها متفرقند, از اين رو اديان باطل متفرق و پراكنده اند و چون پراكنده اند منحصر و محصور نخواهد بود. زيرا هوس انسان محصور نيست. از اين رو خداوند در قرآن در برابر صراط مستقيم كه واحد است از راههاى پراكنده سخن مى گويد و مى فرمايد: (( و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله))(20) انسانى كه از راه الهى و دين حق فاصله گرفت گرفتار راههاى باطل و گوناگون خواهد شد.(21) ادامه دارد

1. هميلتون, ملكلم, جامعه شناسى دين, ترجمه محسن ثلاثى ص21.
2. همان, ص 22.
3. همان, ص 31.
4. همان, ص 22.
5. رابرت هيوم, اديان زنده جهان, ترجمه عبدالرحيم گواهى, ص22.
6. سوره آل عمران 60/.
7. سوره توبه / 29.
8. سوره آل عمران / 18.
9. همان / 85.
10. سوره مومن / 29.
11. سوره حديد / 25.
12. سوره ابراهيم / 2.
13. سوره انعام / 122.
14. حقيقت نور آن است كه خود ظاهر بوده و مظهر ديگرى باشد. انسان نورانى, حق براى او ظاهر است و وى آن حق را براى ديگران اظهار مى كند.
15.جهت اطلاع رجوع شود به كتابهاى ذيل :
1ـ اديان زنده جهان, نوشته رابرت هيوم, غلامحسين توكلى ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى 2ـ جامعه شناسى دين, ملكلم هميلتون, ترجمه محسن ثلاثى 3ـ دين پژوهشى, نوشته ميرچا الياده ترجمه بهإالدين خرمشاهى 4ـ دين و چشم اندازهاى نوين.
16. سوره جاثيه / 23.
17. سوره اعراف / 179.
18. سوره ذاريات / 56.
19. سوره طلاق / 12.
20. سوره انعام / 153.
21. ناگفته نماند: بحث پلوراليزم و تكثر دينى از مسألى است كه در ادامه اين سلسله مباحث به آن پرداخته مى شود.

/

ويژگيهاى عباد الرحمن5

 

ويژگيهاى عباد الرحمن (5)

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اعتدال در انفاق و مصرف
قرآن پيرامون پنجمين ويژگى ممتاز بندگان خالص خداوند رحمن چنين مى فرمايد: ((والذين اذا انفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا وكان بين ذلك قواما))(1) آنان كسانى هستند كه هرگاه انفاق كنند, نه اسراف كنند و نه سخت گيرى, بلكه در ميان اين دو, اعتدال مى ورزند.))
اين آيه بيانگر يكى از مهمترين مسايل زندگى است كه رعايت آن موجب آسايش و آرامش فرد و جامعه شده و باعث گشودن گره هاى مشكلات و برطرف كردن بسيارى از نابسامانى هاى اجتماعى و اقتصادى مى گردد. و مى توان آن را به عنوان معجزه زندگى خوشبختانه ياد كرد, و آن مسإله اعتدال در انفاق و مصرف است.
اعتدال يعنى ميانه روى و حدفاصل بين افراط و تفريط, كه چنين كارى از نظر اسلام در همه چيز, محبوب و مطلوب است, قرآن مسلمانان را به خاطر پيروى از اسلام, به عنوان ((امت وسط)) يعنى امت معتدل خوانده ومى فرمايد: ((وكذلك جعلناكم امه وسطا))(2) اين گونه شما را امت ميانه قرار داديم.
اميرمومنان على(ع) آنان را كه از راه اعتدال به سوى افراط يا تفريط كشانده مى شوند, جاهل خوانده مى فرمايد: ((لاترى الجاهل الا مفرطا إو مفرطا))(3) هميشه جاهل را نمى نگرى جز اين كه يا زياده روى مى كند, و يا كم مىآورد.
در آيه مورد بحث كه بيانگر پنجمين نشانه بندگان ممتاز خدا است, از يكى از شاخه هاى مهم اعتدالى, كه مربوط به امور اقتصادى و زندگى اجتماعى است, سخن به ميان آورده كه نقش مهمى در اصلاح زندگى و سامان يافتن شوون اجتماعى و خانوادگى دارد, و آن رعايت اعتدال در مصرف است, يعنى انسان مسلمان, در انفاق و مصرف, نه اسراف مى كند و نه سخت گيرى, بلكه راه ميانه بين اين دو را برمى گزيند.

نكوهش اسراف در اسلام
اسراف به معنى هرگونه زياده روى و تجاوز از حد اعتدال در هر چيزى است كه انسان آن را بجا مىآورد, مثلا براى يك وعده غذا و سير شدن, معادل 600 گرم غذا كافى است, اينك اگر كسى براى خود, يك كيلو غذا درست كند, و 800 گرم آن را بخورد, و بقيه بماند و آن را دور بريزد, چنين كسى در يك وعده غذا دوگونه اسراف نموده, نخست اين كه 200 گرم بيشتر خورده, دوم اين كه 200 گرم ديگر را كه بيشتر درست كرده به دور ريخته است, به اين ترتيب در يك وعده غذا 400 گرم غذا بيهوده مصرف شده است. با توجه به اين مثال, و جريان دادن آن در جهات و ابعاد مختلف زندگى, به روشنى مى فهميم كه در جامعه ما چقدر اسراف در چهره هاى گوناگون وجود دارد.
اسراف مصاديق مختلف دارد, يكى از شاخه هاى آن كه در آيه مورد بحث از آن نهى شده اسراف در مصرف است, مانند: اسراف در خوردن و آشاميدن, اسراف در به دور ريختن غذاهاى اضافى, اسراف در صرف هزينه هاى گزاف در امور تجملى و تزيينى و تشريفات بى محتوا و… حتى اگر در عبادت زياده روى شود مثلا در وضو يا غسل, آب بيش از حد عقلى و طبيعى مصرف گردد, اسراف است, بر همين اساس پيامبر(ص) فرمود: ((فى الوضوء اسراف, و فى كل شىء اسراف))(4) در وضو و در هر چيزى مى تواند اسراف راه يابد.
شخصى به نام عباسى به محضر امام رضا(ع) مشرف شد و پيرامون شيوه صحيح مصرف در خانه نسبت به هزينه زندگى همسر و فرزند و ساير شوون سوال كرد, حضرت رضا(ع) در پاسخ فرمود: ((بايد مصرف تو به گونه اى باشد كه بين دو كار ناپسند (اسراف و سخت گيرى) قرار گيرد.))
عباسى پرسيد: منظورتان از اين سخن چيست؟ فرمود: آيا سخن خدا در قرآن را نشنيده اى كه اسراف و سخت گيرى را ناپسند مى شمرد و (در وصف بندگان ممتاز خداوند) مى فرمايد ((والذين اذا إنفقوا…))(5) بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه هرگاه انفاق كنند, نه اسراف كنند و نه سخت گيرى, بلكه ميان اين دو (حداعتدال) را مى گيرند)) بنابراين در مورد معاش و هزينه زندگى اعضاى خانواده, در خريد و مصارف, ميانه رو باش.(6)
مطابق روايت ديگر, يك روز امام صادق(ع) در نزد شاگردان, همين آيه (67 فرقان) را تلاوت فرمود, آنگاه مشتى سنگريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت و فرمود: اين همان بخل و سخت گيرى است (كه در آيه از آن نهى شده است) سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن بر روى زمين ريخت و فرمود: اين همان اسراف است, بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود, به گونه اى كه مقدارى فرو ريخت, و مقدارى در دستش باقى ماند و فرمود: ((اين همان اعتدال بين سخت گيرى و اسراف است.))(7)
در قرآن در آيات متعدد از اسراف در مصرف و انفاق نهى شده است به عنوان نمونه نظر شما را به چند آيه جلب مى كنيم:
1 ـ ((كلوا واشربوا و لاتسرفوا))(8) و بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.
2 ـ ((و آتوا حقه يوم حصاده و لاتسرفوا))(9) هنگام درو, حق زكات (غلات و…) را بپردازيد, ولى (در انفاق) اسراف نكنيد.
3ـ روايت شده فقيرى به محضر پيامبر(ص) آمد و تقاضا كرد كه آن حضرت پيراهنش را به او ببخشد. پيامبر(ص) پيراهنش را از تن خود بيرون آورد و به او داد, و چون پوشش ديگر نداشت, در خانه به طور عريان نشست و حتى براى نماز جماعت بيرون نرفت, كافران در غياب, آن حضرت را سرزنش كردند و به او چنين تهمت زدند كه خواب و لهو, آن حضرت را از نماز بازداشته است. در اين هنگام اين آيه نازل شد: ((ولاتجعل يدك مغلوله الى عنقك و لا تبسطها كلى البسط فتقعد ملوما محسورا))(10) هرگز دستت را برگردنت زنجير نكن (بخل نورز) و بيش از حد (اعتدال نيز) دست خود را مگشاى تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى.
براساس همين آيات و دستورهاى الهى, پيامبر(ص) فرمود: ((ما من نفقه احب الى الله من نفقه قصد, و يبغض الاسراف))(11) هيچ انفاقى در پيشگاه خدا محبوب تر از انفاق معتدلانه نيست, خداوند اسراف در انفاق را دشمن دارد.
نيز بر همين اساس پيامبر(ص) و اميرمومنان على(ع) و ساير امامان(ع) بسيار ساده مى زيستند, و از هرگونه تجمل گرايى و تشريفات پرهيز جدى مى نمودند.
اميرمومنان على(ع) براى كارگزاران خود چنين نامه مى نوشت:
((آدقوا اقلامكم, و قاربوا بين سطوركم, و احذفوا عن فضولكم, واقصدوالمعانى, و اياكم والاكثار, فان اموال المسلمين لاتحتمل الضرر))(12) سر قلم ها را نازك تر كنيد, و بين سطرها را نزديك نماييد, و از استخدام واژه هاى زايد بپرهيزيد, و معانى را هدف قرار دهيد, و از پرچانگى و زياده روى دورى نماييد, زيرا نبايد به ثروت مسلمانان آسيب برسد.
نيز فرمود: ((آگاه باشيد; بخشيدن مال در جاى ناروا, بريز و بپاش و بيهوده نمودن آن است, اين گونه بخشش, بخشنده را در دنيا بالا مى برد, ولى در روز رستاخيز به پايين مى كشاند, و در پيش مردم او را محترم مى كند, ولى در پيش خدا خوار مى گرداند, هركس مال خود را در جاى نادرست و نزد ناشايستگان گذاشت, خداوند شكر آن مال را به او حرام مى نمايد.))(13)
((من انفق شيئا فى غير طاعه الله فهو مبذر))(14) كسى كه چيزى از مال خود را در راه غير خدا مصرف كند, چنين كسى اسراف كار است.
ياسر خادم مى گويد: روزى غلامان امام رضا(ع) ميوه مى خوردند, ولى هنوز آن را به طور كامل نخورده, به گوشه اى مى انداختند, آن حضرت اين كار اسراف كارانه آنها را ديد و خشمگينانه به آنها فرمود: ((سبحان الله! اگر شما به اين ميوه ها نياز نداريد, انسان هايى هستند كه نياز دارند, چرا دور مى ريزيد؟ آنها را نگه داريد و به نيازمندان بدهيد.))
و امام صادق(ع) در ضمن نهى از دور افكندن هسته خرما, و نكوهش اسراف كاران فرمود: ((حتى ته مانده آب ظرفى را به دور نريزيد كه اسراف است.))(15)

پرهيز شديد امام خمينى از اسراف در مصرف
حضرت امام خمينى قدس سره, كه در عمل به دستورهاى اسلام, بسيار جدى و نمونه بودند, در مورد اسراف در همه ابعادش و به ويژه در مصرف, حساسيت مخصوصى داشتند, به عنوان نمونه نظر شما را به سه مورد زير جلب مى كنم:
1ـ يكى از مسوولين دفتر امام خمينى قدس سره مى نويسد: يك بار مسوول امور مالى, پشت يك پاكت چيزى نوشت و به امام داد, امام در يك كاغذ كوچك جواب آن را داد و در زير آن چنين نوشت: شما در اين قطعه كوچك نيز مى توانستيد بنويسيد.))
از اين رو آن برادر كاغذهاى خورده ها را جمع و جور مى كرد و در كيسه اى مى گذاشت, و هنگامى كه مى خواست, براى امام چيزى بنويسد, روى آن كاغذ پاره ها مى نوشت, امام هم زيرش جواب مى نوشتند.(16)
2ـ سركار خانم زهرا مصطفوى (دختر امام) از خاطرات دوران كودكى خود, چنين مى گويد: درس امام در ساعت يازده و نيم تمام مى شد, ايشان در اين هنگام بيست دقيقه با ما (كه كودك بوديم) بازى مى كرد, سپس ده دقيقه به ظهر, براى انجام مقدمات نماز حاضر مى شد, امام با خريد اسباب بازى خيلى مخالف بودند و مى گفتند: اين پول باطلى است, با وسايلى مانند گل, تيله درست مى كرديم, بعد مى چيديم و مى گفتيم هر كس به اين تيله ها بزند برنده است, بازى بيست دقيقه ما اين گونه ساده بود…(17)
3ـ يكى از اعضإ دفتر امام خمينى قدس سره نقل كرد: يك روز بر طبق وظيفه اى كه هر ماه بر عهده داشتيم, در پايان ماه صورت مخارج ماهيانه را (در جماران) به خدمت امام فرستاديم, و در ضمن آن مخارج خانه امام از مهمانى ها, رفت وآمدهاى امام, پول برق خانه را نوشته بوديم, هنگامى كه صورت مخارج را نزد امام مى فرستاديم, پس از نيم ساعت حاج احمدآقا (فرزند امام) تلفن زد و گفت: از وقتى كه صورت حساب داده ايد, امام مرتب در لب باغچه قدم مى زند و سخت ناراحت است, زيرا
مخارج خانه امام در اين ماه از ده هزار تومان (آن عصر) تجاوز كرده است لذا امام مى فرمايد:
((اگر خرج خانه من از ده هزار تومان تجاوز كند, من اصلا از اين جا مى روم.))
حاج احمد آقا به من گفت: شما ببينيد كه خرج اضافى در اين ماه چه بوده است. تا به آقا بگوييم و خيال امام راحت شود.
ما پس از جستجو در دفاتر, سه قلم خرج اضافه آن ماه را يافتيم كه ابدا مربوط به خانه امام نبوده است, مثلا:
1ـ گازوئيلى كه از خانه امام زياد آمده بود ما گفتيم كه آن را در انبار حسينيه جماران بريزند.
2ـ به ماشينى كه خانواده حضرت امام را مى برد, و براثر بى توجهى راننده خسارتى به آن وارد شده بود, و هزينه اى پيدا نموده بود.
3ـ ملامين برزنتى براى خانه حضرت امام, تهيه شده بود تا داخل منزل ايشان از بالاى پشت بام ديده نشود, زيرا پاسداران در آنجا پاس مى دادند.
صورت اين چند قلم اضافه خرج را خدمت امام فرستاديم, و در نتيجه ايشان احساس آرامش كرده و آسوده خاطر شدند.(18) از همين يك نمونه مى توان شدت پرهيز امام از اسراف و زياده روى در مخارج خانه را به دست آورد.

دورى از تقتير و سخت گيرى
اعتدال در مصرف كه يكى از ويژگى هاى بندگان ممتاز الهى است, كه در ميانه دو چهره قرارگرفته است, نخست جنبه افراطى آن است كه از آن به اسراف و تبذير ياد مى شود كه بيان گرديد, دوم جنبه تفريطى آن است كه چهره تفريط اعتدال در مصرف است كه از آن به تقتير يا سخت گيرى و زندگى رنجآور تعبير مى گردد, اسلام دين سمحه و سهله است, هرگز حاضر نيست كه مسلمانان در سختى و رنج اقتصادى زندگى كنند, بايد با كار و كوشش و سرپنجه تدبير, شكل زندگى را به شيوه اى تبديل كرد كه موجب وسعت در زندگى و آسايش گردد.
پيامبر اكرم(ص) همان گونه كه از اسراف جلوگيرى مى كرد, به موازات آن از اقتار و سخت گيرى در زندگى, نهى مى نمود. رسول اكرم(ص) فرمود: ((ان من سعاده المرءالمسلم إن يشبهه ولده, والمرإه الجملإ ذات دين, والمركب الهنى والمسكن الواسع.))(19)
از سعادت و خوشبختى انسان مسلمان آن است كه داراى فرزندى كه در نيكى, شبيه به خود بوده و نيز داراى همسر زيبا و ديندار, و مركب راهوار و خانه وسيع باشد.))
در ماجراى ابولبابه كه به خاطر كشف يك راز نظامى حكومت اسلامى در نزد يهوديان, به گناه خود پى برد و توبه حقيقى كرد و پس از مدتى آيه 102 سوره توبه در پذيرش توبه او از جانب خداوند نازل شد, پيامبر(ص) با تلاوت آن آيه, به او بشارت داد. ابولبابه به پيامبر(ص) عرض كرد: اجازه بده به شكرانه قبول شدن توبه ام, نصف اموالم را انفاق كنم, پيامبر(ص) اجازه نداد, او عرض كرد: اجازه بده يك سوم آن را انفاق كنم, پيامبر(ص) اجازه داد.(20)
اين كه پيامبر(ص) اجازه انفاق نصف اموالش را نداد, براين اساس بود كه او و خانواده اش گرفتار سختى و تنگنا در معيشت نگردند.
در روايت ديگر آمده: يكى از مسلمانان مدينه داراى چند كودك بود, و شش غلام داشت, در بستر مرگ قرار گرفت, قبل از مرگ خود به خاطر جلب پاداش هاى الهى, شش غلامش را آزاد نمود. پس از آن كه از دنيا رفت, مسلمانان پس از غسل و تكفين, او را به خاك سپردند, سپس ماجراى او را در مورد آزادسازى غلامان, و فقر فرزندانش به آن حضرت خبر دادند, پيامبر(ص) فرمود: ((لو علمت ما دفنته مع اهل الاسلام, ترك ولده يتكففون الناس; اگر من اطلاع مى يافتم نمى گذاشتم جنازه او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد, زيرا او كودكان خود را از ثروتش بى نصيب نمود, و آنان را فقير و بى پناه گذاشت, تا دست گدايى به سوى مردم دراز كنند.))(21)
اين ماجرا در عين آن كه بيانگر نكوهش اسراف در انفاق است, نيز حاكى از آن است كه نبايد موجب سختى و فشار در زندگى اعضإ خانواده شود. بلكه بايد اعتدال در مصرف را با توجه به همه جوانب رعايت نمود.
ماجراى انتقاد شديد حضرت على(ع) در شهر بصره از يكى از شيعيان به نام ((عاصم)) كه از جامعه دورى نموده و گرفتار اقتار و سخت گيرى به خود و خانواده اش شده بود(22) نيز شاهد گويايى بر نكوهش سخت گيرى در شوون اقتصادى و معيشت زندگى است, و مسلمانان بايد از هرگونه افراط و تفريط اجتناب نمايند.
اين بحث را با ذكر ماجراى جالب زير به پايان مى بريم:
امام كاظم(ع) خانه اى براى غلام آزاد شده خود خريدارى كرد, به او فرمود: ((به آن خانه برو و در آنجا زندگى كن, زيرا خانه تو تنگ و كوچك است.))
غلام گفت: ((همين خانه اى كه در آن سكونت دارم كافى و خوب است, گرچه تنگ و محقر است, ولى از پدرم به يادگار مانده, از اين رو در همين خانه مى مانم.)) امام كاظم(ع) به او فرمود: ((ان كان ابوك احمق ينبغى ان تكون مثله)) (23)آيا اگر پدرت احمق بود, تو هم مى خواهى مثل او باشى؟

1 ـ فرقان (25) آيه67.
2 ـ بقره (2) آيه143.
3 ـ نهج البلاغه, حكمت70.
4 ـ كنزالعمال, حديث26248.
5 ـ فرقان (25) آيه67.
6 ـ محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص615, علامه مجلسى, بحار, ج71, ص347.
7 ـ محدث خبير عبد على بن جمعه حويزى, تفسير نورالثقلين, ج4, ص29.
8 ـ اعراف (7) آيه 31.
9 ـ انعام (6) آيه141.
10 ـ اسرإ (17) آيه 29, علامه طبرسى, مجمع البيان, ج6, ص411.
11 ـ آيت الله على مشكينى, قصار الجمل, ص305.
12 ـ علامه مجلسى, بحار, ج41, ص105.
13 ـ نهج البلاغه, خطبه126.
14 ـ علامه مجلسى, بحار, ج72, ص302.
15 ـ محدث قمى, انوار البهيه, ص339, بحار, ج71, ص346.
16 ـ فراخوان رهبرى, نشريه فرهنگى دفتر پى گيرى فرمايشات مقام معظم رهبرى, ص29.
17 ـ برداشت هايى از سيره امام خمينى, ج1, ص36.
18 ـ نقل از آيت الله رسولى محلاتى.
19 ـ علامه مجلسى, بحارالانوار, ج76, ص149. و در بعضى از روايات به جاى فقره اول, فرزند صالح ذكر شده است (بحار, ج76, ص155)
20 ـ همان, ج22, ص94.
21 ـ شيخ صدوق, علل الشرايع, ص558, بحار, ج103, ص197 و 198.
22 ـ اين داستان در نهج البلاغه, خطبه 209 آمده است.
23 ـ المحاسن برقى, ص611, بحار, ج76, ص153.

/

گفته ها و نوشته هـــا حكايتهاى خواندني

 

 


گفته ها و نوشته ها

 


 

تصحيح دعا
روزى على عليه السلام هنگام دعا عرض كرد : خدايا مرا نيازمند هيچ يك از بندگانت نكن. رسولخدا فرمود : چنين مگوى , زيرا هيچ كس نيست كه نيازمند مردم نباشد. گفتم: پس چه گويم؟!
فرمود : بگو : خدايا مرا نيازمند مردم بد نكن.
پرسيدم : چه كسانى از مردمان بد به شمار مىآيند
فرمود كسانى كه چون به نعمتى دست يابند, آن را از ديگران دريغ دارند و چون خود به چيزى محتاج شوند و با آنان بر خلاف انتظارشان رفتار گردد, برآشوبند و زبان به سرزنش گشايند. (بحارالانوار , ج 93, ص 325)

پوشش كامل
على عليه السلام به همراه رسولخدا در قبرستان بقيع نشسته بودند, هوا سخت ابرى و بارانى بود در اين حال زنى سوار بر درازگوش از برابر ديدگان آنان عبور كرد. ناگهان دست حيوان در گودالى فرو رفت و غلتيد و زن بيچاره سقوط كرد و نقش بر زمين شد.
پيامبر خدا(ص) از ديدن اين صحنه روى برگرداند و (متإثر شد) كسانى عرض كردند اى فرستاده خدا آن زن پوشيده است و بر تن جامه اى دارد كه تمام بدن او را پوشانده است. حضرت در حق او دعا كرد و فرمود: پروردگارا! زنانى كه خود را پوشيده نگه مى دارند مشمول رحمت و غفران خود بگردان. سپس فرمود:
اى مردم! براى پوشش از جامه هايى استفاده كنيد كه اندامتان را كاملا پوشيده نگه دارد (شلوار) و همسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشيدن آن (از چشمان آلوده و حريص) در امان نگه داريد. (مستدرك الوسائل , ج 3 ,ص 244)

پاداش بزرگ
رسولخدا (ص) پيرامون جهاد و پاداش مجاهدان سخن مى گفت. در اين بين زنى به پا خاست و پرسيد: آيا براى زنان هم از اين فضيلتها بهره اى هست؟
پيامبر خدا (ص) فرمود: آرى , از هنگامى كه زنان باردار مى شوند تا لحظه اى كه كودكان خود را از شير باز مى گيرند, همانند مجاهدان در راه خدا پاداش مى گيرند. و اگر در اين فاصله اجل آنان فرا رسيد اجر و منزلت شهيد را دريافت خواهند كرد. (من لايحضره الفقيه, ج 3 , ص 561)

چگونه دعا كنيم؟
روزى رسولخدا (ص) سراغ مردى را گرفت, گفتند: مدتى است رنجور و چون مرغ پرشكسته به سختى زندگى مى كند. حضرت به قصد عيادت وى برخاست و به منزل آن شخص رفت. حضرت حالت بيمار را كه ديد فرمود: آيا در حق خودت نفرين كرده اى؟ بيمار گفت: بله, همين طور است , من در مقام دعا گفته بودم: پروردگارا اگر بناست در جهان آخرت مرا به خاطر گناهانم عذاب كنى, از تو مى خواهم كه در كيفر من تعجيل فرمايى و آن را در همين جهان قرار دهى.
حضرت فرمود : اى مرد ! چرا در حق خود چنين دعايى كردى! مگر چه مى شد از پروردگار هم سعادت دنيا و هم سعادت آخرت را خواستار مى شدى و در نيايش خود اين آيه را مى خواندى : ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار .
مرد مبتلا آن دعا را خواند و صحيح و سالم گشت و با سلامتى بازيافته همراه حضرت از منزل خود خارج شد. (بحارالانوار, ج 17, ص 293)

بيمارى امام حسن(ع)
امام حسن(ع) مريض بود, مادر او را در آغوش گرفته نزد پدر آمد و او را در برابر ديدگان حضرت بر زمين نهاد و گفت : اى پدر ! فرزندم حسن بيمار گشته از خدا بخواه تا سلامتى از دست رفته را به او بازگرداند!
حضرت نزديكتر آمد و بر بالين فرزند نشست و فرمود : دخترم! همان خدايى كه او را چون تحفه اى به تو بخشيده است بردرمان او نيز تواناست. در اين بين جبرئيل امين نازل شد و گفت: يا محمد خداوند متعال هر سوره اى از قرآن را كه بر تو نازل كرده حرف (فإ) در آن بكار برده و فإ از آفت است – غيراز سوره حمد كه حرف فإ ندارد (براى شفاى مريض خود ) ظرف آبى برگير و سوره حمد را چهل مرتبه بر آن بخوان سپس قدرى از آن آب را بر كودك بپاش (به خواست خدا) شفا خواهد يافت. رسولخدا(ص) چنين كرد و همانجا كودك چونان كسى كه از بند رهيده باشد. بهبود يافت. (بحارالانوار, ج 62, ص 104)

اجر رنج
ابوذر مريض شد و در بستر افتاد خبر بيماريش به رسولخدا(ص) رسيد حضرت به اتفاق عده اى براى عيادت از او به ديدارش رفتند.
رسولخدا(ص) ضمن احوالپرسى در مورد بيماريش پرسيد ابوذر هم از رنجى كه در اثر تب مى برد خبر داد.
حضرت به دلجويى از او پرداخت و فرمود: اباذر ! هم اكنون به آب زندگانى شستشو داده شدى و در باغى از باغهاى بهشت اسكان گرفتى. مژده باد بر تو آنچه كه بر دين تو آسيب مى رساند (يعنى گناه , هم اينك به واسطه ابتلإ به درد و تب ) برطرف و آمرزيده گشت. (بحارالانوار , ج 22 , ص 434)

محتضر و قبله
به رسولخدا (ص) خبر دادند كه مردى از فرزندان عبدالمطلب در حال احتضار است. حضرت بر بالين او حاضر شد اما ديد كه او را به سمت غيرقبله خوابانده اند همانجا فرمود تا او را به سوى قبله برگرداندند. آنگاه فرمود: در چنين حالى است كه فرشتگان رحمت به سوى محتضر مى شتابند و مورد لطف و توجه خداست. محتضرى كه رو به قبله باشد تا هنگامى كه قبض روح گردد در سايه لطف و عنايت الهى است. (علل الشرايع, ج 1 , ص 346)

نماز چشمه جارى
رسولخدا (ص) نماز را به چشمه آب گرمى تشبيه مى كرد كه بر در خانه انسان جارى باشد, چشمه اى كه آدمى بتواند درهر شبانه روز پنج نوبت در آن شستشو كند (و مى فرمود): آيا بر كسى كه در چنان آبى شستشو كند , چرك و آلودگى باقى خواهد ماند؟ !
حرمت نماز را كسانى پاس داشتند كه زيورهاى دنيا و فريبندگى اموال و نورچشمى فرزندان آنان را از اهتمام به نماز و انجام دادن آن باز نداشت. خداى سبحان در مدح آنان فرموده است: مردانى هستند كه پيشه تجارت و دادوستد آنان را از ياد خدا و اداى نماز غافل نخواهد ساخت.(نهج البلاغه فيض الاسلام , خطبه 190)

نماز كفاره گناه
رسولخدا(ص) فرمود: اميدواركننده ترين آيه در كتاب خدا اين آيه است : و اقم الصلوه طرفى النهار و زلفا من الليل…
نماز را در اول و آخر روز بپا داريد و نيز در ساعت تاريكى شب كه همانا خوبى ها بديها را از بين خواهند برد.
سپس فرمود : اى على قسم به خدايى كه مرا به نبوت برانگيخت و بشارت دهنده و بيم دهنده مردم قرار داد , چون كسى از شما براى وضو و تحصيل طهارت به پا خيزد, گناهان او فرو ريزد و هنگامى كه مقابل قبله به نماز بايستد و ( با رعايت آداب آن ) نمازش را به پايان برد , هنوز از نماز فارغ نگشته است كه گناهانش آمرزيده گردد چنان كه گويى از مادر متولد شده است, هيچ گناهى براى او باقى نخواهد ماند و اگر باز گناهى از او سر بزند نماز بعدى كفاره آن خواهد شد… (امالى مفيد , ص 10)

حب على(ع)
روزى رسولخدا(ص) در حالى كه دست على عليه السلام را در دست خود داشت فرمود: هر كس كه بر اداى نمازهاى پنجگانه مداومت ورزد و عمر خود را با محبت تو به پايان برد با سربلندى و خوشحالى نزد پروردگار خود رفته است. و اگر كسى با بغض و دشمنى تو دنيا را ترك كند ( هر چند نمازگزارده باشد) با او همانند مردگان عصر جاهليت رفتار خواهد شد. (بحارالانوار , ج 39 , ص 264)

همراه با راستگويان
وقتى آيه شريفه ياايها الذين آمنوا اتقواالله و كونوا مع الصادقين, اى گروه مومنان , تقوا پيشه كنيد و پيوسته با راستگويان باشيد نازل شد. سلمان گفت : اى رسولخدا مقصود از راستگويان چه كسانى هستند آيا اين دستور مربوط به همه مومنان است يا شامل برخى از ايشان مى شود؟
حضرت فرمود : اما مقصود از مومنان در آيه شريفه, عموم مردم است همه آنان مامورند كه با صادقان و راستگويان همراه باشند.
و اما خود صادقان و راستگويان عده خاصى هستند كه سمت پيشوايى و راهنمايى دارند و مردم ملزم به پيروى و پيوستن به آنها هستند. نخستين فرد اين گروه على بن ابيطالب و سپس جانشينان او تا روز واپسين خواهند بود. (بحارالانوار , ج 33 , ص 149)

 

/

صهيونيستها از جنوب لبنان چه مى خواهند؟

 


صهيونيستها از جنوب لبنان چه مى خواهند؟
ترجمه ف. مهرى

 


 

دشمن صهيونيستى از هر سوى مورد انتقاد شديد قرار گرفت و ضمن محكوم كردن حمله هاى وحشيانه اش به جنوب لبنان صداى آزاديخواهان از هر طرف بلند شد كه خواهان توقف فورى يورش هاى وحشيانه اسرائيل به لبنان بود. بدين خاطر مى خواهيم اشاره اى به علت يورش هاى پى در پى اسرائيل به لبنان كرده باشيم و ببينيم اسرائيل در حقيقت از لبنان چه مى خواهد و چه طمعى در سر مى پروراند؟
هنگامى كه در تاريخ كنونى بنگريم, درمى يابيم كه رهبران صهيونيسم از قرن نوزدهم تا به امروز تلاش مى كردند جنوب لبنان و جبل شيخ را در ضمن سرزمين ميعادگاه (فلسطين) قرار دهند و به آن ملحق سازند. مثلا ((تيودور هرتزل)) (1860 ـ 1904) در يادداشتهاى خود پافشارى بر جنوب لبنان و جبل الشيخ مى كرد زيرا اين دو بخش را از نظر اقتصادى و نظامى مهم و سرنوشت ساز مى دانست و بر اهميت استراتژيكى آن اصرار مى نمود. و همچنين بر منابع آب اين منطقه ـ كه جنبه حياتى دارد ـ تإكيد ويژه اى داشت و بر اين باور بود كه اين منابع آبى مى تواند فلسطين را سيراب سازد.
در سال 1909 ((ژاكوپوس)) كتابى به زبان آلمانى نوشت و اين سرزمين را ميعادگاه يهوديان ناميد و ((جبل لبنان)) را ـ كه در منطقه جنوب لبنان واقع است ـ به عنوان مرز شمالى سرزمين ميعاد معرفى كرد. و همچنين ((بن گوريون)) و ((بن زفى)) جبل لبنان را استانى از استانهاى دولت پيشنهادى صهيونيستى توصيف كردند و در كتابى كه با هم به نگارش درآوردند و تحت عنوان ((سرزمين اسرائيل)) سال 1915 منتشر شد, آن را ضمن مرزهاى شمالى خود قلمداد نمودند.
در خلال جنگ جهانى اول, صهيونيست ها رابطه خود را با ايالات متحده امريكا مستحكم تر نمودند ودر آن زمان سفير صهيونيست ها در استانبول (پايتخت دولت عثمانى) ((ستراوس)) بود كه پيش از او نيز ((مارجينو)) اين كار را به عهده داشت. اين دو نفر بيشترين نقشه هاى توسعه صهيونيستى را در فلسطين كشيدند و با همكارى و كمك بى دريغ امريكا تلاش در توسعه مرزهاى فلسطين و گسترش آن به سوى دره بقاع در شمال و منابع رود اردن و رود ليتانى و حرمون و يرموك و جبون و مصبهاى آنان, در ضمن كشور پيشنهادى منظور داشتند.
در ضمن يادداشت گروه اعزامى صهيونيستى به كنفرانس صلح پاريس در سوم فوريه 1919 آمده است: ((بايد به موافقتنامه اى بين المللى دست يابيم كه به موجب آن حقوق آبى ملتى كه در قسمت جنوبى رود ليتانى زندگى مى كنند, حمايت شود)). و در تاريخ سوم مارس 1919 روزنامه نيويورك تايمز سخنان ((وايزمن)) جانشين ((هرتزل)) در رهبرى صهيونيست ها را منتشر ساخت كه در آن آمده بود: ((بايد تمام سرزمين فلسطين از استاندارى جبل لبنان گرفته تامرزهاى مصرى, درهايش بر روى استعمار صهيونيستى گشوده شود.))
و در مدارك كنسولگرى فرانسه در قدس اشاره به اين طمع صهيونيستى دارد كه كشورشان از مرزهاى شمالى فلسطين آغاز شود و تا كناره شمالى صيدا ادامه يابد. كنسول فرانسه در قدس ((كاستون ماكارس)) در ضمن گزارشى كه سال 1925 به نخست وزير فرانسه نوشته است مى گويد: ((صهيونيست ها در اعماق قلوبشان, اراده شگرفى وجود دارد كه صور و اطرافش را در بر مى گيرد و آن را جزء خواسته هاى مشروع خود به حساب مىآورند! وانگهى آنان بدون شك طمع در آبهاى ((ليتانى)) نيز دارند… و به آن براى گسترش برق منطقه اى نيازمندند!!))
ترديدى نيست كه يهوديان نبردى ديرينه با صور و صيدا دارند و نابودى اين دو شهر نفرين شده (طبق عقيده آنان) بايد با پيشگوييهاى ((حزقيل)) مطابقت داشته باشد ولى هرگز نياز يا دشمنى, حقوقى را براى يهوديان در صور و صيدا منظور نمى دارد, به هر حال پس از پيدايش دولت صهيونيستى بر سرزمين فلسطين سال 1948 تلاشهاى پى در پى صهيونيست ها براى اعمال نفوذ بر آبهاى ليتانى ادامه يافت. مثلا در عمليات نظامى موسوم به حيرام, صهيونيست ها 14 روستاى لبنان را در جنوب اين كشور اشغال كردند. و بدينسان مى توان گفت: مدت رنج و محروميت لبنان بويژه مناطق جنوبى آن, نسبت به اطماع صهيونيستى, به اندازه مدت عمر نبرد اعراب و اسرائيل است. و على رغم امضاى يادداشت تفاهم ميان دولت لبنان و حكومت صهيونيستى در 23 مارس 1949 لبنان شاهد بسيارى از يورش ها و اشغالگرىها بوده است كه مى توان چهار حمله را گسترده قلمداد كرد و همه آنها جنوب لبنان را آماج قرار مى داد و در هر يك از عمليات, صهيونيست ها نام مخصوصى بر آن مى گذاشتند كه داراى معناى خاصى است:
1ـ عمليات ليتانى سال 1978.
2ـ عمليات نگهدارى از ((جليل)).
3ـ عمليات تصفيه حساب 1993.
4ـ عمليات خوشه هاى خشم سال 1996.
دولت لبنان قراردادها و پيمان هاى زيادى را با اسرائيل بست از جمله قرارداد قاهره در سال 1969 و تفاهم نامه آوريل 1996 و در ضمن سى سال گذشته, صهيونيست ها پيش روىها و تندرويهاى زيادى در لبنان داشتند تا جايى كه بيروت (پايتخت) را اشغال كردند و به مبارزان فلسطينى در سراسر لبنان حمله كردند ولى مقاومت ها و فداكارى هاى حزب الله لبنان آنان را ناچار به عقب نشينى به سوى كمربند ايمنى (به گفته خودشان) كرد كه اين كمربند 10% از مساحت لبنان را در اشغال خود دارد و هرگز طمع هاى صهيونيستى به اينجا خاتمه نمى يابد بلكه پيوسته در فكر گسترش و حمله بيشتر به لبنان است و در حقيقت كمربند ايمنى چيزى جز كمربند مالى و اقتصادى نيست زيرا در محدوده آن تمام رود حاصبانى قرار دارد و به رود ((بانياس)) متصل مى شود و ضمنا رود ((وزانى)) نيز در ضمن اين كمربند ايمنى است كه بدينسان 320 ميليون متر مكعب آب شيرين را براى صهيونيست ها تضمين مى كند. از اين رو است كه صهيونيست ها عقب نشينى از جنوب لبنان را مشروط به استفاده از آب منطقه مى دانند و برخى سياستمداران تإكيد مى كنند كه اجرا نكردن قرارداد 425 شوراى امنيت از سوى اسرائيل كه متضمن خروج بى قيد وشرط اسرائيل از كل جنوب لبنان است ارتباط دارد به ترسيم مرزهاى لبنان با اسرائيل و اين بدون رابطه با دست گذاشتن بر منابع آبهاى شيرين جنوب لبنان نيست.
((ايگال آلون)) هنگامى كه راجع به اهميت آبهاى جنوب لبنان براى بقاى دولت صهيونيستى اش سخن مى گويد, اعلام مى دارد: ((ما هرگز نمى توانيم به مرزهاى 1949 بازگرديم و ما هرگز درصدد يافتن امنيت تاكتيكى نيستيم بلكه ما بايد امنيت استراتژى خود را محقق سازيم و اولين گام براى تحقق امنيت استراتژى, تسلط كامل بر آبهاى جنوب لبنان است!))
بنابراين طمعهاى صهيونيستى در جنوب لبنان را مى توان در چند جمله خلاصه كرد:

1ـ منابع نهر اردن و رود ليتانى و مصب رود.
2ـ اهميت نظامى و استراتژى منطقه.
3ـ داشتن موانع طبيعى و آسان بودن دفاع از آن.
4ـ صلاحيت سرزمين لبنان براى اهداف توسعه طلبانه اسرائيل.

آيا پس از اين حقى مى ماند براى آنان كه در پى سازش و صلح با دشمن صهيونيستى هستند و به دنبال سراب كاذب سازش اعراب و اسرائيل مى دوند؟ آيا جايى دارد كه ديگر اين سازشكاران سخن از عقب نشينى اسرائيل به ميان آورند و آن را جزء پيمان امريكا اعراب و اسرائيل بدانند؟
هرگز نبايد اعراب به سخنان ياوه صهيونيست ها دل بندند و به وعده هاى ((باراك)) دل خوش كنند زيرا باراك مانند نتنياهو و نتنياهو مانند رابين و رابين مانند شامير و گلدامائير و موشى دايان و بنگوريون است و همه اينان استعمارگر و طمعكار هستند و در پى گسترش دولت بزرگ اسرائيل به قول خودشان مى باشند, پس خبرى از عقب نشينى نيست و هرگز اين نبرد را پايانى جز با سلاح نخواهد بود.

 

/

خودباورى و خودباختگى از ديدگاه امام خمينى ره

 


خودباورى و خودباختگى از ديدگاه امام خمينى (ره)
فاطمه وثوقى

 


 

((مسلمانها بايد خودشان را پيدا كنند, يعنى بفهمند كه خودشان يك فرهنگى دارند, خودشان يك كشورى دارند, خودشان يك شخصيتى دارند)). امام خمينى (ره)
از نظر اسلام انسانها آزاد آفريده شده اند و داراى شخصيت و هويت مستقل مى باشند, لذا حق ندارند خود را تحت سلطه ديگران قرار بدهند. اما اينكه چرا بعضى از ملتها هميشه زير سلطه ديگران زندگى مى كنند و افراد زورگو و دولتهاى استعمارگر آنها را اسير خود كرده اند, دلائل گوناگون دارد: گاهى جهل و نادانى انسانها باعث شده كه در زيردست ديگران زندگى كنند و گاهى غفلت و سهل انگارى بشر باعث شده كه از زندگى مستقل و راحت بى بهره بماند. ولى شايد مهمترين عامل ((نداشتن ايمان و يك جهان بينى درست كه بر پايه اسلامى بنا شده باشد)). و بالطبع محروم ماندن از آثار و بركات چنين عقيده و پشتوانه اى خود عامل اساسى در انحراف از مسير اصلى و گردن نهادن بر دستورها و امر و نهى هايى است كه به خورد مردم مى دهند. در اين ميان وظيفه افراد آگاه و دلسوز است كه با دلائل متقن و روشن, اينگونه افراد بشر را بيدار كنند و با نشان دادن راههاى صحيح زندگى, استقلال فكرى و جسمى را به آنها هديه كنند, چراغى هر چند كوچك و كم نور به دست آنها بدهند, درست همان كارى كه ائمه طاهرين ((عليهم السلام)) انجام دادند. تا در تاريكيهاى جهل و ظلم راهنماى راهشان باشد.
رسول مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود: ((ان الحسين مصباح الهدى و سفينه النجاه)) چرا كه امام حسين (عليه السلام) چه براى زمان خود و چه براى آيندگان چراغ راه هدايت مى باشد. ايشان با ظلم ستيزى خود چهره منفور ظلم و ظالم را براى مردم جهان برملا كردند. مقاله حاضر به مناسبت سالگرد امام خمينى(ره) به پيروان و علاقمند آن امام عزيز در سه بخش تقديم مى شود:
1ـ هشدارهاى حضرت امام در باره خود باختگى و خودباورى.
2ـ عوامل خودباختگى و خودباورى از ديدگاه امام راحل
3ـ راهنمايى هاى روشنگرانه امام راحل براى رسيدن به خودباورى.

هشدارهاى حضرت امام (ره) در باره خودباختگى و خودباورى
امام امت مى فرمايند:
((چرا هر روز اين مظاهر الهيت و قدرت خدايى را مى بينيد و بيدار نمى شويد؟ از اين غربزدگى بيرون بياييد… به خود بياييد. يك قدرى به اسلام فكر كنيد. نشكنيد اين سد بزرگى را كه قدرتهاى بزرگ را شكست نمى توانيد هم بشكنيد)).(1)
اين مرد بزرگ هميشه سعى بر آن داشته كه ملتها را خصوصا مردم مسلمان ايران را متوجه نعمتهاى بالقوه و بالفعلى كه خداوند در وجود آنها قرار داده, نمايد.
از اين رو, در هر مناسبتى چه در دوران خفقان و چه بعد از انقلاب اسلامى محور سخنان ايشان بيدارى و هوشيارى و استقلال مردم بود و اعتقادشان به اين بود كه گر چه دشمن با انواع دسيسه ها و تبليغات دورغين سعى كرده ما را عقب نگهداشته و كارى كند كه خودمان هم باور كنيم واقعا كارى از دست ما بر نمىآيد, ولى ما مى توانيم به يارى خداوند توى دهن اينها بزنيم. مى فرمودند:
((شما مى توانيد كشور را اداره كنيد. مى توانيد مديريت داشته باشيد.)) مى فرمودند: و يكى از مصيبتهاى بزرگى كه براى اين ملت بار آورده اند, اينكه ملت را نسبت به خودشان هم بدبين كردند.((… تبليغاتى كه اينها كردند ما به خودمان هم حتى سوء ظن پيدا كرديم. يعنى خودمان هم باختيم خودمان را))(2) ((آنها يك همچو فرهنگى را براى ما درست كردند كه ما از خودمان بى خود بشويم و آنها تمام چيزى كه ما داريم و حيثيتى كه ما داريم ببرند.))(3)
انسان وقتى آزاد است كه جسم و روح و تفكرش هم آزاد باشد تا بتواند به كمك اين نيروى بزرگ سه گانه ادامه حيات بدهد, در اين رابطه ((هيتلر)) هم سخن بجايى مى گويد: او مى گويد: گر چه ما ظاهرا زنده بوديم, اما در حقيقت چون اجسام بى روحى بوديم كه تمام ارزشهاى زندگى را از ما گرفته بودند. اين قانون طبيعى است: ملتى كه خود را تسليم ديگرى كرد تا او دخالت كند, اين ملت لياقت شكست و بدبختى را خواهد داشت.(4) در يك بيان ديگر امام راحل آداب و فرهنگى را كه غرب براى مسلمانها به ارمغان آورد. ((ام الامراض)) مى نامند و سفارش مى كنند كه ملت مسلمان اكيدا از آن بپرهيزند. مى فرمايند:((در سالهاى بسى طولانى, جوانان ما را با افكار مسموم پرورش داده و عمال داخلى استعمار بر آن دامن زده اند و از يك فرهنگ فاسد استعمارى جز كارمند و كارفرماى استعمار زده حاصل نمى شود. بايد كوشش كنيد مفاسد فرهنگى حاضر را بررسى كرده و به اطلاع ملتها برسانيد و با خواست خداوند متعال آن را عقب زده و به جاى آن فرهنگ اسلامى ـ انسانى را جايگزين كنيد تا نسلهاى آينده با روش آن كه انسان ساز عدل پيروزى است, تربيت شوند.))(5)
امام عزيز چون پدرى دلسوز و با تدبير سعى در ايجاد وحدت بين اقشار مختلف ملت مسلمان داشتند و هر گاه قدمى يا قلمى در رابطه با ايجاد سستى و تفرقه مى ديدند, پدرانه نصيحت مى كردند. مى فرمودند: ((من از آنها گله دارم براى اينكه مى بينم كه در نوشته هايشان بعضى نوشته هايشان, اينها راجع به فقها… يك قدرى حرفهايى زده اند كه مناسب نبوده است بزنند.
اينها غرضى ندارند, من مى دانم كه غالب اينها مى خواهند خدمت كنند, نه اين است كه مغرض باشند و از روى سوء نيت حرفى بزنند, اينها اطلاعاتشان كم است.))(6)
امام هميشه از افراد تحصيل كرده انتظار ويژه اى داشتند, چرا كه آنها با علم و آگاهى دادن به مردم نقش موثرى دارند. در يك بيان زيبا خطاب به دانشگاهيان مى فرمايند: ((يك فرد دانشگاهى كه انحراف پيدا كند, غير از يك فرد بازارى و كارگر است. انحراف اساتيد دانشگاه انحراف خودشان تنها نيست. انحراف يك گروه است ; چه گروهى؟ آن گروهى كه مى خواهند مملكت را اداره كنند كه گاهى به انحراف يك كشور منجر مى شود.))(7) در بيانات امام مكرر شنيده و ديده بوديم كه به وحدت جامعه اسلامى اهميت خاص قائل بودند, بخصوص دو قشر عظيم و تحصيل كرده حوزه و دانشگاه كه مسئوليتهاى كليدى كشور هم به دست اين دو قشر است سفارش مى كنند. ((آنها دنبال اين بودند كه اين دو قدرتى قدرت متفكر ملت هست و ممكن است كه ملت ها را اينها بيدار بكنند, اينها را از هم جدا بكنند, نه فقط جدا, طورى بكنند كه مقابل هم بايستند, صف آرايى بكنند.))(8)
نيز مى فرمودند: ((نيروى هر دو قدرت متفكر ملت به جاى رويارويى با دشمن اصلى و عمال داخلى آنها, در رويارويى با يكديگر تباه شد. هر دوى آنها به جاى كاركرد عقلى, احساسى, برخورد كردند نتيجه آن شد كه آن قدر در بدگويى از يكديگر پيشى گرفتند كه پلهاى پشت سر ويران گرديد.))(9) اين هشدار جدى امام در حال حاضر بسيار قابل تامل و تفكر مى باشد, كه خداى ناكرده دوباره تاريخ سياه تفرقه بين اين دو گروه عظيم و كارى تكرار نشود. اميد است ـ انشإالله ـ هر دو قشر حوزه و دانشگاه در تمامى طول عمر با بركتشان در كنار هم بوده و براى هم كار بكنند و تنها منحصر در نام ((وحدت حوزه و دانشگاه)) نباشد; زيرا امام راحل اين دو نيروى بزرگ را به علم و عمل تشبيه فرموده اند: ((دانشگاه و حوزه را به علم و عمل مى توان تشبيه كرد. آنچه كه خوانده شده رفتار الگويى آن عالم است. پس عالم بودن عمل كردن است)) و در بيان ديگرى امام راحل حوزه اى و دانشگاهى را به چشم و گوش تشبيه كرده اند. (10)
ايجاد جنگ روانى و تضعيف روحيه انسانهاى مبارز, يكى از ابزارهاى كارى دشمنان بشريت ـ خصوصا جهان اسلام ـ است كه غالبا قربانيان بيشترى هم مى گيرد. در اين ميان فقط بصيرت و اتحاد انسانهاى آزاده و مبارز و حق جو مى باشد كه كارساز بوده و مى تواند اثرات جنگ روانى و امثال ذالك را از بين ببرد.
از آنجا كه دشمنان اسلام و انقلاب اسلامى در هيچ زمانى بيكار ننشسته اند و درصدد ضربه زدن مى باشند. امام بزرگوار خطاب به حوزه و دانشگاه مى فرمايند: ((حوزه هاى مقدسه علميه و دانشگاهيان قديم و جديد و طبقه جوان ملتهاى بزرگ اسلام بايد خودشان را مجهز كنند براى عصرهاى تاريكى كه پيش بينى مى شود. اسلام محتاج به دفاع بيشترى است. اين دنيا با همه فريبندگى بر ما و شما خواهد گذشت. چه بهتر كه اين عمرهاى كوتاه و وقتهاى كم, صرف خدمت به اسلام و مسلمين و استخلاص ممالك اسلامى از تحت فشار ظلم استعمار و استبداد گردد. شما آقايان محترم با مجاهدات و تجنب از هواهاى باطل. حب دنيا را از دل بيرون نمائيد تا شايسته خدمت به احكام نورانى آسمانى گرديد.(11) همانطور كه اين پدر بزرگوار, جوانان را ذخائر فوق الارضى مى ناميدند. به همان نسبت هم نگران آينده آنها بودند. لذا مى فرمودند: ((جوانان دبيرستانى با هشيارى كامل توجه داشته باشند كه عمال اجنبى, آنان را حتى با اسم اسلام راستين, به دام شرق يا غرب نيندازند… جوانان عزيز دبيرستانى و دانشگاهى توجه كنند كه سران و سردمداران گروه ها كه مى خواهند بااسم اسلام پايه هاى آن را سست كنند و جوانان را به دام اندازند, هيچ اطلاعى از اسلام و اهداف و قوانين آن ندارند و با خواندن چند آيه از قرآن و چند جمله از نهج البلاغه و تفسيرهاى جاهلانه و غلط نمى شود اسلام شناس شد… در حقيقت تمسك به قرآن و نهج البلاغه براى كوبيدن اسلام و قرآن است تا راه را براى رهبران غربى و شرقى خود باز كنند و شما جوانان عزيز و سرمايه هاى كشور را بر ضد مصالح كشور خودتان بسيج نمايند. اى جوانان عزيز! هشيار باشيد و با تفكر و تعقل فعاليت اين منافقين بلندگوى غرب را بررسى نماييد. امروز بزرگترين دليل بر بطلان راه آنان همبستگى تمامى نيروهاى ضد انقلاب و كوشش همه آنان در مخالفت با جمهورى اسلامى است كه خواست ملت مى باشد… اينان همان اندازه در دعوى اسلامى بودن خود صادقند كه در دعوى مخالفت با غرب و آمريكا كه اكنون صداقتشان در دامن غرب و طرفدارى بى چون و چراى غرب از آنان به ثبت رسيده.))(12) در بيان ديگر فرمودند: ((و نكته ديگرى كه از باب نهايت ارادت و علاقه به جوانان عرض مى كنم اين است كه در مسير ارزشها و معنويات از وجود روحانيت و علمإ متعهد اسلام استفاده كنيد و هيچ گاه و تحت هيچ شرايطى خود را بى نياز از هدايت و همكارى آنان ندانيد.(13) به پدر و مادر اين عزيزان نصيحت كنم كه شما فرزندان خودتان را و جوان ها خودشان را از دست اين گرگهايى كه به صورت آدميزاد درآمدند و شما را منحرف مى خواهند بكنند, توجه داشته باشيد… شما تمام قواى خودتان را هم كه روى هم بگذاريد, در مقابل اين سيل خروشانى كه ملت مسلمان و ارزنده ايران به راه مى اندازد قطره اى بيش نيستند. چرا خودتان را به تباهى مى كشيد و بااسم استقلال ايران مى خواهيد ايران را به چنگال گرگهاى قدرتمند مبتلا كنيد. يك قدرى تفكر كنيد ما خير و هدايت شما را مى خواهيم.))(14)
همانطور كه امام راحل فرموده اند عده اى به نام اسلام طورى جوانها را گول مى زنند كه جوان ساده و باصفا فكر مى كند اسلامى را كه آن ها عرضه مى كنند بهتر از اسلامى است كه حاكم بر جامعه انقلابى ما است.
هر روز با ايراد گرفتن به احكام فقهى و مسائل ديگر اسلامى جوآنهارا نسبت به احكام نورانى اسلام بدبين مى كنند و ايمان و اعتقادشان را متزلزل ساخته و به نفع اغراض شخصى خود از آنها سوء استفاده مى كنند. امام امت اين پير فرزانه گويا چنين روزهايى را پيش بينى مى كرد, لذا فرمود:
((ما متاثريم براى جوانهايمان متاثريم براى اين بازى خورده ها… كه شماها را وادار مى كنند برويد, شماها استقامت كنيد, كارها را درست كنيد ; ما بياييم حكومت كنيم.(15) يك قدرى فكر لازم دارد كه اين را براى چه مى كنيد؟ مگر اينها نبودند ادعا مى كردند ما با خلق موافقيم ((امروز هم قشر جوان را يدك مى كشند)) با ديگران مخالف, با امريكا مخالفيم. شما ديديد عملا بر خلاف اين عمل كردند و به دامن امريكا پناه بردند و آمريكا از آنها حمايت مى كند (البته بعضى از آنها در ميان مردم ايران زندگى مى كنند و از فضاى باز سياسى كه حاصل خون شهيدان و جانبازان گرانقدر مى باشد استفاده مى كنند و همچنين از ساير خدمات ملى بهره مند مى شوند, ولى عملا و علنا در خدمت بيگانه هستند و گويا سخنگوى آنها مى باشند و انديشه هاى شوم آنها را در نوشته ها و سخنان خود پياده مى كنند چرا توجه نداريد به مصالح خودتان آن روزى كه اين ها بيايند و سلطه پيدا كنند, معلوم نيست با شماها چه خواهند كرد.
((ما ميل نداريم كه شماها, جوانانى كه مى توانيد براى اين ملت ذخيره باشيد تباه شويد تباه فكرى بشويد و بعد هم تباه جانى.(16) انتظار اين پدر پير از فرزندان خود تنها اصلاح و هدايت خودشان نيست, بلكه از آنها مى خواهد كه ديگران را هم ارشاد كنند: نوباوگانى كه بى خبر هستند و از دام صيادان شياد اطلاعى ندارند. از اين رو مى فرمايند: ((نصيحت مشفقانه من به شما نوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است كه از راه اشتباه برگرديد. و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهورى اسلامى خدمت مى كنند. متحد شويد و براى ايران مستقل و آزاد فعاليت نماييد تا كشور و ملت از شر مخالفين نجات پيدا مى كند و همه با هم به زندگى شرافتمندانه ادامه دهيد تا چه وقت و براى چه گوش به فرمان اشخاص هستيد كه جز به نفع شخصى (حزبى) خود فكر نمى كنند(17) شما جوانان عزيز هشيار با دوستان داخل كشور خود دست به دست هم دهيد و اين نوباوگان بيخبر را ارشاد (كنيد) و از دام صيادان شياد برهانيد. (18)

((عوامل خودباختگى و خودباورى از ديدگاه امام (ره)))
زمانى كه مردم مسلمان ايران به زور زير سلطه اجانب و دست نشانده هاى آنان زندگى مى كردند و مجبور بودند افكار نادرست غربى را در كشور شان تحمل كنند. با دميدن صبح انقلاب اسلامى و نفس مسيحايى حضرت امام, مردم ايران به اصالت و هويت واقعى خود بازگشتند و با افشاگرى امام عزيز به پوچى ابرقدرتهاى شرق و غرب پى بردند. در اين رابطه امام راحل فرموده اند:
((ما از اروپائيان چنان وحشت كرديم كه يكسره خود را باخته و علومى كه خود در او تخصص داريم و اروپائيان تا هزار سال ديگر نيز به او نرسند به سستى تلقى مى كنيم. كسى كه منطق الشفإ و حكمه الاشراق و حكمت متعاليه صدراى شيرازى دارد, به منطق و حكمت اروپا چه احتياج دارد.(19) و نيز خطاب به روساى اسلام فرمودند: ((الان بر روساى اسلام, بر سلاطين اسلام بر روساى جمهور اسلام (روساى احزاب داخل كشور) تكليف است كه اين اختلافات موسمى جزيى را كه گاهى دارند اين اختلافات را كنار بگذارند… اگر همه با هم همدست بشوند, هفتصد ميليون مى گويند اين جمعيت, اما هفتصد ميليون متفرق به قدر يك ميليون هم نيستند, هفتصد ميليون متفرق به درد نمى خورد. هزارها ميليون متفرق هم به درد نمى خورد. اما اگر اين هفتصد ميليون, دويست ميليونش, چهارصد ميليون با هم دست بدهند, دست برادرى بدهند حدود و ثغورشان را حفظ كنند… در مصالح اسلامى كه مشترك بين همه است با هم توحيد كلمه كنند اگر اينها توحيد كلمه كنند, ديگر يهود به فلسطينى طمع نمى كند, ديگر هند به كشمير طمع نمى كند, براى اين است كه نمى گذارند شمشما متحد بشويد))(20) شما ((خطاب به مردم عزيز ايران فرمودند: ((مجاهدت شما جوانان و مسلمين برومند ايران همه طبقات كه با وحدت كلمه دست اجانب را كوتاه كرديد, الگويى است براى همه مستضعفين. من اميدوارم كه همه مستضعفين كه زير بار مستكبرين هستند, بواسطه اين مجاهدات شما به خود بيايند و خودشان را نجات بدهند.))(21) رهبر معظم انقلاب قدرت اقتصادى مسلمانها را يك حربه كارى عليه جهانخواران مى دانستند و تاكيد داشتند كه مسلمانان هم از نيروى خدادادى نفت بر عليه آنها استفاده كنند. مى فرمودند: ((اگر چند مدتى شيرهاى نفت به روى غرب بسته شود, آنها تسليم شما مى شوند. آنها محتاج به نفت شما هستند, زمان جنگ عراق بر ايران در سال 65 يا 64, ايران يكى از پايانه هاى نفتى كويت را مورد هدف قرار داد (بخاطر همكارى كويت با عراق در جنگ… ). چند روز بعد جرائد نوشتند كه امريكا بخاطر بمباران پايانه كويت, حدود يك هزار ميليون يا ميليارد خسارت ديده است. اين همان نكته اى است كه امام به آن اشاره فرموده بودند. در رابطه با عرضه ((اسلام امريكايى)) اعتقادشان بر اين بود كه اين نوع از اسلام از پيچيدگى خاص برخوردار مى باشد كه به راحتى قابل شناسايى نيست. مى فرمودند: ((اى كاش همه تجاوز جهانخواران همانند تجاوز شوروى به كشور مسلمان و قهرمان پرور افغانستان علنى و رو در رو بود تا مسلمانان ابهت و اقتدار دروغين غاصبين را در هم مى شكستند, ولى راه مبارزه با اسلام امريكايى از پيچيدگى خاصى برخوردار است كه تمامى زواياى آن بايد براى مسلمانان پابرهنه روشن گردد. ))(22)
رهبر كبير انقلاب اسلامى هميشه آرزو داشتند كه دو مركز مهم حوزه و دانشگاه با هم و در كنار هم باشد تا بوسيله علم و آگاهى آنها, مردم مسلمان هم از آگاهيهاى لازم بهره مند شوند و همه با هم در جهت منافع كشور و بر ضد دشمنان اسلام به فعاليت بپردازند: ((و از نقشه هاى اجانب, كوشش در جدايى اين دو قطب و تفرقه اندازى بين اين دو مركز حساس آدمساز بوده و هست جداكردن اين دو مركز در مقابل آنها را يكديگر قراردادن اينها را در مقابل هم قرار دادن و در نتيجه خنثى كردن فعاليت آنان در مقابل استعمار و استعمارگران از بزرگترين فاجعه هاى عصر حاضر است.(23) اين سخنان گهربار كه برگرفته از قرآن كريم مى باشد, هميشه بايد سرلوحه همه اقشار ملت مسلمان و انقلابى ايران قرار بگيرد. قرآن مى فرمايد: ((و اطيعواالله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا ان الله مع الصابرين))(24) و همه با روح وحدت ايمان پيرو فرمان خدا و رسول باشيد و هرگز راه اختلاف و تنازع (كه موجب تفرقه اسلام است) نپوئيد كه در اثر تفرقه ترسناك و ضعيف شده قدرت و عظمت شما نابود خواهد شد; بلكه همه بايد يكدل (در راه خدا) پايدار و صبور باشيد كه خدا هميشه با صابران است.
اگر در همه جوامع اسلامى روشنگرى و افشاگرى مثل روشنگريها و افشاگريهاى حضرت امام صورت مى گرفت, مردم مسلمان جهان خصوصا نسل جوان دنباله روى آداب و سنتهاى غلط غرب و اروپا نمى شدند, برخى مشكلات اخلاقى و روحى براى جامعه ببار نمىآمد و نسل جوان كه سرمايه مهم و ذى قيمت هر كشور مى باشند دچار سر در گمى و خودباختگى محض نمى گرديد.
با توجه به دنياى امروز غرب و اروپا كه حدود هفده ميليون انسان مبتلا به ((ايدز)) دارد و يا تمدن فعلى كه در آن به سرمايه گذارى بيش از (شخصيت گذارى پرداخته شده) و درنتيجه طغيان و عصيان و احساس پوچى در نسل جوان (نظير ايجاد حزب سبزها در آلمان) ايجاد كرده و سبب نگرانى و ياس دانشمندان و محققان گشته(25) و (گرايش به هيپى گرى و پانكيسم و غيره كه دستاورد دنياى فريبنده و به ظاهر متمدن امروز است )آيا باز هم كسانى مى خواهند به دنبال آداب و فرهنگ غربى بروند. و ترقى و تمدن را از آنجا به ارمغان بياورند؟ ((يا دست به اصلاح جامعه خود بزنند؟!))
ايمان به خدا, همان نيرويى كه مردم مسلمان را با مشت و دست خالى به ميدانهاى مبارزه مى كشاند مورد توجه حضرت امام بود كه بارها در سخنانشان به آن اشاره مى كردند كه نبايد از اين نيرو غافل بشويم. ((… اين ها همه چيزهايى است كه روى يك نقشه اى درست شده است كه ماها از مقدرات كشورمان غافل بشويم… اينها ديدند كه اينها با مشت خالى لكن با ايمان, با ايمان به خدا آمدند به ميدان و قدرت هاى بزرگ را شكست دادند و همه را بيرون كردند. دستشان را قطع كردند. اينها الان لمس كردند كه آنى كه اينها را شكست داد, اين ايمانى بود كه اين جوانها داشتند و اين توجهى بود كه به اسلام داشتند.))(26)
همان طور كه رسول گرامى اسلام فرموده اند, اسلام بالاتر از همه چيز است ((الاسلام يعلو و لا يعلى عليه)) ((اسلام قدرت كوبنده اش را نشان داد… اجانب احساس كردند جنبه كوبنده اسلام را و مى خواهند در جنبه سازنده اش اخلال كنند. ما به جنبه كوبنده اسلام تا اينجا رسيديم. بايد جنبه سازنده اش را هم به دست ملت با پشتيبانى خداى تبارك و تعالى شروع و به اتمام برسانيم. بدخواهان نمى خواهند ببينند كه جنبه سازنده اسلام نمايش پيدا كند در دنيا تا مكتبهاى ديگر را دفن كنند.))(27)
امروز حكام غربى به عظمت اسلام اذعان دارند و معتقد هستند كه اسلام تنها مكتبى هست كه كمونيست را شكست داد. در حالى كه ما از آنها شكست خورده بوديم, چرا كه اسلام هم به دنيا توجه دارد و هم به آخرت توجه دارد. در همين راستا, استعمار تمام نيروى خود را به كار گرفته است تا برنامه هاى مترقى اسلام را نامناسب با جهان امروز نشان بدهد. لذا با پايين آوردن ارزشهاى اسلامى توسط عمال خودفروخته داخلى چنين وانمود مى كند كه احكام اسلامى اشباع كننده خواسته هاى ملل مترقى امروز نيست.))

راهنمايى هاى روشنگرانه امام راحل براى رسيدن به خودباورى
((اى مسلمانان و اى مستضعفان عالم, دست به دست هم دهيد و به خداى بزرگ روى آوريد و به اسلام پناهنده شويد و عليه مستكبران و متجاوزان به حقوق ملتها پرخاش كنيد.))(28)
قرآن كريم مى فرمايد: ((و نومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقى))(29) پس هر كس به راه ايمان و پرستش خدا گرايد به رشته محكم و استوارى چنگ زده كه هرگز نخواهد گسست. باز مى فرمايد: ((الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى(30) النور)) خدا يار اهل ايمان است, آنان را از تاريكى هاى جهان بيرون آرد و به عالم نور برد.
امام امت در همه سخنرانى هاى خودشان مردم را دعوت به سوى عزت اسلامى مى كردند و مكرر مى فرمودند كه اگر به آغوش ((اسلام ناب محمدى)) ـ صلى الله عليه و آله ـ باز گرديد. سيادت بر دنيا خواهيد داشت: ((بر شما جوانان مسلمان لازم است كه در تحقيق و بررسى حقايق اسلام در زمينه هاى سياسى, اقتصادى, اجتماعى و غيره اصالتهاى اسلامى را در نظر گرفته و امتيازاتى كه اسلام را از همه مكاتب ديگر جدا مى سازد, فراموش نكنيد. مبادا قرآن مقدس و آئين نجاتبخش اسلام را با مكتبهاى غلط و منحرف كننده اى كه از فكر بشر تراوش كرده خلط نمائيد)).(31)
طنطاوى مفسر اهل سنت در تفسيرش مى گويد: انحطاط مسلمين و ترقى اروپا از يك نقطه شروع شد و آن اعراض از دين است. لازم به توضيح است كه دين اروپائيان غالبا مانع ترقى علمى و اكتشافى و اختراعى آنها مى شد, به عنوان مثال گاليله در كشف خود نتوانست موفق بشود, زيرا كليسا او را متهم به كفر كرد, ولى اسلام هميشه مشوق علم آموزى و ابداع و اختراع بوده است, به طورى كه در جنگهاى صدر اسلام حضرت پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ در مقابل تعليم اسرا آنان را بدون فديه دادن آزاد مى كردند. آنچه كه تمام انقلابها را رو به سوى كندى مى برد, برگشتن از اصول آن انقلاب است. به عبارت ديگر فراموش كردن اهداف انقلاب و غرق شدن در كارهايى كه جلوى حركت تند چرخهاى انقلاب را مى گيرد و مانع بر سر راهش ايجاد مى كند. امام بزرگوار سفارش اكيد داشتند كه دولتمردان انقلاب اسلامى از اصول انقلاب و ولى نعمتهاى خود غافل نباشند, چرا كه مردم به مسئولين نظام اعتماد كرده و حراست و حفاظت اصول نظام اسلامى را كه خونبهاى هزاران شهيد و جانباز است به دست آنها سپرده اند, ايشان در اين رابطه فرموده اند: ((شما آقايان محترم, با مجاهدات و تجنب از هواهاى باطل حب دنيا را از دل بيرون نمائيد تا شايسته خدمت به احكام نورانى آسمانى گرديد.))(32)
آگاهان هر جامعه در پيشرفت آن جامعه نقش موثرى دارند. از اين رو تلاش و خداى ناكرده كوتاهى آنها نيز موثر مى باشد و خسارتهايشان جبران ناپذير. لذا سفارش مى كنند كه: ((دانشگاهى نبايد خود را بى نياز از حوزه ها بداند, به بهانه اينكه در زمينه علوم تجربى درجه اى از دانش دست يافتند و توانستند اداره امور را به دست گيرند ديگر نياز به حوزه نيست. همانگونه كه وجود دانشگاه براى كشور بايسته است وجود حوزه بايسته تر مى نمايد و اداره كشور بى وجود روحانيت باعث شكست در برنامه هاى اجرايى است))(33) اين دو قشر مهم جامعه بايد در هر حال مكمل يكديگر باشند. اين دو قشر مى توانند كاستى هاى يكديگر را گوشزد نموده با همدلى و همراهى و ارائه نظرات و پيشنهادات مفيد در رفع آن بكوشند. آنگاه مى توان گرههاى كور كشور را گشود. رسيدن به چنين نقطه اى چندان دور از دسترس نيست. از دست دادن اين فرصت ها در اين راه جبران ناپذير خواهد بود. ((اگر اين نهضت شكست بخورد, تا آخر ديگر ايران روى خوش به خودش نمى بيند. همه مسئول هستيد, من يك طلبه, با شماى دانشگاهى فرق نداريم, هر دو مسئول هستيم.))(34)
امام امت با راهكارهاى خاصى كه بنا نهادند, پرچم مبارزه را بر عليه تمام مستكبران و جهانخواران برافراشتند و پيروز گشتند و بار ديگر مسلمانان جهان عظمت واقعى اسلام را به چشم خود ديدند و قدرت آن را لمس كردند. علاوه بر پيروزى مردم مسلمان ايران, اين حركت اسلامى مردم جهان را اميدوار ساخت كه مى توانند خود را از دست استعمارگران نجات بدهند. غيرت دينى در همه زمانها وسيله تحرك براى انسانهاى آزاده و مذهبى بوده است حتى افراد غير مذهبى هم به قدرت و اقتدار دين اذعان دارند, گرچه خودشان پابند نيستند; همين نيروها انسانهاى تحت سلطه وستم را به اربابان جامعه تبديل مى كنند.
هيتلر مى گويد: ما عقيده داريم كه اگر احساس مذهبى در يك قوم تقويت شود, لااقل مى تواند آن ملت را مافوق درجه انسانى قرار دهد. زيرا ايمان داشتن به يك چيز اساس آزادى فكر و رها ساختن او از قيد اسارت است اگر امروز پايه هاى احساس مذهبى را استوار نگاه دارند در صورتى كه معتقدات مذهبى با اصول يك تعليم و تربيت درست هم آهنگ باشد اين روش پايه هاى معتقدات مردم را مستحكم مى كند. و در تصفيه اخلاق و عادات عمومى موثر است.(35) اميد است انشإالله به يارى خداوند بزرگ و عمل به احكام نجاتبخش اسلام عزيز, بتوانيم ساير مردم مسلمان و غير مسلمان جهان را نيز از دست استعمارگران ظالم نجات بدهيم. على رغم همه تبليغات پر سر و صداى غرب عليه اسلام, در گوشه و كنار جهان نغمه هاى اميدبخش به گوش مى رسد. جورج نيلسن مى نويسد: خطر بزرگ ديگرى كه موجبات نگرانى اروپائيان را فراهم آورده, مسئله مهاجرين فعلى اروپا به عنوان تهديدى جدى و بالقوه و مهاجرت مسلمانان به اروپا است كه خواستار شغل و مسكن و امكانات رفاهى شده در عين حال حاضر نباشند جذب فرهنگ و نحوه زيست كشور ميزبان شوند. و نيز مى نويسد: بيشتر انديشمندان غربى با تسلط سيستم آكادميك سكولار, خاصه در زمينه جامعه شناسى بر اين تصور بودند كه اقليتهاى قومى و مذهبى نيز به زودى در سكولاريزم حل خواهند شد, اما چنين تصورى محقق نشد; بلكه به گفته او در نيمه دوم دهه هشتاد ميلادى, شاهد رشد سريع انتشار كتابها و مقاله هاى مختلف در خصوص مسلمانان اروپا هستيم. البته عامل قدرت مذهبى با آنچه كه در خاور ميانه مى گذشت بى ارتباط نبود.(36) زمانى كه امام عزيز مى فرمودند ما انقلابمان را صادر مى كنيم, بعضى از افراد كوته فكر خيال مى كردند اگر ايران را درگير جنگ بكنند يا مرزهاى ايران را كنترل بكنند مى توانند مانع صدور انقلاب بشوند. ((بروس موزليش)) در كتاب خمينى مخفى مى نويسد: امام خمينى رهبرى است كه مناسبترين زمانى را براى فعاليت سياسى خود انتخاب كرده و انقلاب اسلامى در پى خود ((انقلاب پنهان)) دارد كه با رهبرى امام به تمام جهان سرورى خواهد يافت. (37) خطر صدور انقلاب اسلامى براى غرب از همه سلاحهاى مرگبار شكننده تر است, چرا كه به قول قرآن كريم خواب و راحتى را از آنها گرفته است. قرآن كريم مى فرمايد: ((و لاتهنوا فى ابتغإ القوم ان تكونوا تإلمون فانهم يإلمون كما تإلمون و ترجون من الله ما لا يرجون و كان الله عليما حكيما))(38) و نبايد (از تعقيب كردن) در كار دشمنان سستى و كاهلى كنيد كه اگر شما از آنان به رنج و زحمت مى افتيد, آنها نيز از دست شما رنج مى كشند, با اين فرق كه شما به لطف خدا (و بهشت ابد) اميدواريد و آنها (چون بى ايمانند به خدا و اجر قيامت) اميدى ندارند و خدا دانا و حكيم و (كريم) است و اميدواران را محروم نمى سازد.
علامه محمد تقى جعفرى(ره) در آخر نوشتارشان به قطعنامه كنگره اى كه از سوى انجمن دولتى حقوق تطبيقى دانشگاه حقوق پاريس نوشتند اشاره كرده اند به اين مطلب كه: ((در پايان اين كنفرانسها قطعنامه اى به امضاى كنگره… رسانيدند كه همه آنان عظمت و استحكام فقه اسلامى را تصديق كردند و صلاحيت آن را براى پاسخگويى همه جوامع بشرى اعلام نمودند.))
كلام خودمان را با سخن ديگر از امام راحل به پايان مى برم كه فرمودند: ((ما به تمام جهان تجربه هايمان را صادر مى كنيم و نتيجه مبارزات با ستمگران را بدون كوچكترين چشم داشتى به مبارزان راه حق انتقال مى دهيم و تمامى آزاديخواهان بايد با روشن بينى و روشنگرى راه سيلى زدن بر گونه ابرقدرتها, خصوصا امريكا, را بر مردم سيلى خورده كشور مظلوم اسلامى و جهان سوم ترسيم نمايند.))
از خدا مى خواهيم اين قدرت را به ما ارزانى دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين كه از كليساهاى جهان نيز ناقوس مرگ بر امريكا و شوروى به صدا درآوريم.

پى نوشت ها:
1 ـ خودباورى و خود باختگى از ديدگاه امام, ص77.
2 ـ مجموعه مقالات كنگره بزرگداشت سالگرد امام(ره) ج5, ص135.
3 ـ خودباورى و خود باختگى از ديدگاه امام, ص37.
4 ـ همان, ص77.
5 ـ نبرد من, هيتلر, ص231.
6 ـ جهان اسلام از ديدگاه امام خمينى(ره), ص48.
7 ـ مجموعه مقالات كنگره بزرگداشت سالگرد امام(ره) ج3, ص 371.
8 ـ همان, ج1, ص53.
9 ـ همان, ج3, ص361.
10 ـ همان, ج3, ص367.
11 ـ همان, ج3, ص358.
12 ـ جهان اسلام از ديدگاه امام خمينى(ره), ص144.
13 ـ همان, ص357.
14 ـ همان, ص359.
15 ـ همان, ص364.
16 ـ همان, ص366.
17 ـ همان , ص368.
18 ـ همان , ص371.
19 ـ همان , ص369.
20 ـ خودباختگى و خودباورى از ديدگاه امام خمينى (ره), ص3.
21 ـ جهان اسلام از ديدگاه امام خمينى(ره), ص15.
22 ـ صحيفه نور, ج1, ص52.
23 ـ مجموعه مقالات, ج6, ص336.
24 ـ همان, ج1, ص56.
25 ـ سوره انفال, آيه46.
26 ـ تمدن اسلامى از ديدگاه امام(ره), ص110.
27 ـ جوانان از ديدگاه امام(ره), ص314.
28 ـ جهان اسلام از ديدگاه امام(ره), ص164.
29 ـ همان, ص37 و 107.
30 ـ سوره بقره, آيه256.
31 ـ سوره بقره, آيه256
32 ـ جهان اسلام از ديدگاه امام(ره), ص49.
33 ـ همان, ص144.
34 ـ مجموعه مقالات كنگره بزرگداشت سالگرد امام(ره) ج3, صفحه 357.
35 ـ مجموعه مقالات كنگره بزرگداشت سالگرد امام(ره), ج3, ص377.
36 ـ نبرد من , هيتلر, ص268.
37 ـ مجموعه مقالات كنگره بزرگداشت سالگرد امام(ره) ج3, ص452.
38 ـ مجله پاسدار اسلام, بهمن 1375.
39 ـ سوره نسإ آيه104.

/

طراوت عبادت در سيره امام خمينى قدس سره

 


طراوت عبادت در سيره امام خمينى ( قدس سره)
غلامرضا گلى زواره

 


 

باطن نماز

عزت اندر طاعت آمد اى فهيم
شو معزز نزد خلاق كريم
نماز ارتباطى صميمانه و عاشقانه بين عبد و معبود است كه رايحه روان بخش آن دل هاى نگران را سرشار از آرامش و صفا مى كند و جان هاى خسته را طراواتى ديگر مى بخشد.
حكيمان عارف و سالكان راستين طريق حق به رازها و رمزهاى نماز توجه داشته اند, از جمله حضرت امام خمينى در برخى نوشته هاى خود و از جمله كتاب ((آداب الصلوه)) بر اين نكته تصريح و تاكيد نموده كه نماز غير از اين ظاهرى كه دارد و آداب مخصوص خودش را بايد رعايت كرد معنايى ژرف و باطنى شگفت دارد. و مى افزايد: همان گونه كه وقتى موازين شرعى را در خصوص ظاهر نماز رعايت نكنيم به آن خلل وارد ساخته ايم مراعات نكردن آداب باطنى نيز حالت معنوى اين عبادت را كه برترين و مهمترين واجبات است و پايه و ستون دين شمرده مى شود و بدون آن اعمال ديگر پذيرفته نمى باشد, زايل خواهد ساخت.
امام به خواننده شيفته عبادت چنين آگاهى مى دهد كه به صورت و حالات ظاهرى نماز اكتفا نكند و خود را از كمالات باطنى و بركت عمقى آن, كه سعادت ابدى او را تضمين مى كند, بى نصيب ننمايد. انسانى كه جوهر عبوديت را دريافت و به عزت مقام ربوبيت پى برد خودبينى, خودخواهى و گردن كشى را به كنارى مى نهد و خاكسارى و فروتنى و خوش خويى را پيشه خويش مى سازد.
از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه آن حضرت فرموده اند اگر كسى نماز را سبك بشمارد از شفاعتشان محروم مى شود. روزى خدمت ايشان (امام خمينى) عرض شد: سبك شمردن نماز شايد به اين معنا باشد كه شخص يك وقت نمازش را بخواند و وقتى ديگر در خواندن آن اهمال ورزد. امام در جواب فرمود: اين كه خلاف شرع است, منظور امام صادق (عليه السلام) اين بوده است كه وقتى ظهر مى شود و فرد در اول وقت نماز نمى خواند در واقع به چيز ديگرى رجحان داده است.
اگر در معناى فتواهاى امام دقيق شويم, مشاهده خواهيم كرد كه به تمام دستورهاى دينى يك بعد معنوى داده اند نه اين كه ظاهر را كنار بگذارند و تنها به معنا توجه كنند هر دو را مهم و اساسى مى دانستند, نظرشان اين بود كه شرع ظواهرى براى نماز دارد كه اجراى آن لازم مى باشد و در عين حال عبادتى چون نماز داراى عمق و روحى است كه بايد به آن نيز پرداخت. در باره عبادت امام مى فرمايد: بابى است كه خداوند از روى رحمتش باز كرده است يعنى مثلا در مورد نماز نمى توانيم شكر او را كه تعليم و اجازه خواندن به ما داده است به جاى آوريم. امام بر اين باور بودند كه با نماز انسان مى تواند به خدا نزديك شود و مى فرمود: همين سوره حمد را ببينيد مگر ما عقلمان نمى رسد كه چنين يا دنباله اش را بگوئيم ولى خود خداست كه اين ها را به زبان ما آورده و القا كرده و گفته كه وقتى مى خواهيد با من حرف بزنيد اين چنين حرف بزنيد.(1)
امام به صراحت بيان كرده اند كه عبادت ابزار رسيدن به عشق الهى است و در وادى عشق نبايد به عبادتى چون نماز به چشم وسيله اى براى رسيدن به بهشت نگاه كرد, مى فرماينداگر تمام شروط عبادت را كه شرع مقرر كرده رعايت كنيم تازه كاسبى كرده ايم و كار مى كنيم تا جزايش را بگيريم اما انسانى كه به باطن و مغز نماز پى برده براى عبادت جزا نمى خواهد بلكه از اين كار لذت مى برد. وقتى برخى اطرافيان نيمه هاى شب آهسته وارد اتاق امام مى شدند معاشقه او را با خدا احساس مى كردند و با چنان خضوع و خشوعى نماز مى خواندند و قيام و ركوع و سجود مى كردند كه حقا وصف ناپذير است. قيافه امام در دل شب و هنگام نماز كاملا برافروخته مى شد و چنان اشك از ديده ها بر گونه هايش سرازير مى گرديد كه گاهى دستمال, كفاف اشكشان را نمى داد و كنار دستشان حوله مى گذاشتند و اين واقعا گريه شوق و نوعى معاشقه بود, در نامه هايشان به عبادت خيلى تكيه مى كردند و مى فرمودند: عبادت يك سكوى پرش است در واقع معاشقه است بين عاشق و معشوق. در عبادت از يك سو همه ناز است و از سوى ديگر همه نياز; يعنى يك كسى كه در نهايت فقر به سر مى برد مى ايستد در مقابل كسى كه همه چيز و كمال مطلق است, مى فرمودند: انسان عابد و عاشق كسى است كه شب در مقابل خدا مى ايستد و مى گويد اى همه ناز پاسخ بده به اين همه نياز. عبادت مسلمان عارفانه است, چنين كسى از همه چيز خودش مى گذرد (به خاطر محبت) نهايتا از نام خود و جان خويش فراتر مى رود و هستى خود را در راه معشوق فنا مى داند.(2)
در ديدگاه امام انسان هنگام نماز در وادى امن پروردگار قدم مى نهد پس بايد روح و نفس خويش را براى چنين جايگاهى مهيا كند, حصول ايمان به حقايق, ادراك عظمت و هيبت جمال و جلال الهى و احساس خوف و خشوع بر اثر اين حالت, اطمينان قلبى مى تواند براى گام نهادن در اين مسير به آدمى كمك كند.
امام خاطر نشان ساخته اند كه زمانى براى عبادت انتخاب شود كه نفس اقبال دارد و خستگى و فرسودگى به آن راه ندارد, نبايد اجازه داد عبادت بر روح تحميل شود و در هنگام كسالت و كدر بودن روح و روان بايد از اين برنامه عبادى احتراز جست. فزون از طاقت بر نفس نبايد فشار آورده شود, زيرا نشاط و بهجت و انبساط خاطر ناشى از آن را به تحليل مى برد. امام مى افزايد بايد راز و رمزهاى عبادت را به قلب تفهيم كرد و تكرار اذكار و ادعيه و مداومت بر اين امور معنوى براى آن است كه زبان قلب گشوده شود و دل ذاكر گردد.
به فرمايش حضرت امام خمينى آن گاه نماز جايگاه حقيقى خويش را خواهد يافت كه دل در گرو ياد خدا و مشحون از حب به الله باشد و شخص نمازگزار اگر دلى غافل و ساهى داشته باشد عبادتش از صحنه حقيقى و معنوى عارى بوده و چون حالت لقلقه زبان دارد عبادتش بى تإثير مى شود و وقتى هواى نفس بر باطن و ملكوت نماز غلبه يافت گاهى چندين دهه نماز خواندن هم نه تنها ثمراتى روحانى ندارد بلكه غرور ناشى از چنين عباداتى خود پرونده قلب پاك را تيره و تار مى نمايد. امام خمينى در آثارى كه پيرامون بعد ملكوتى و باطن نماز به نگارش درآورده اند به خواننده تاكيد مى فرمايند كه نمازگزار بايد پليدىهايى را كه مانع از حضور قلب و قرارگرفتن در وادى قرب مى شود از خود دور كند. گناهان اعم از كوچك و بزرگ و نافرمانى خداوند و بعضى از خوىهاى پليد, ما را از اين فيوضات آسمانى محروم مى نمايد پس بايد با توبه نصوح به تطهير درون پرداخت و باطن را از خلق هاى پست خالى كرد و به صفات نيك آراسته نمود و همان گونه كه طبق موازين شرعى ظاهر بدن و لباس را از نجاسات و آلودگى دور مى كنيم و خود را براى اقامه نماز پاك مى نمائيم درون را نيز بايد مطهر و مهذب ساخت تا نور حق بر صحيفه دل بتابد و زنگارها را بزدايد.

مهياى ميهمانى الهى
حضرت امام خمينى هر وقت وضو مى گرفتند تمام جزئيات آن را رو به قبله انجام مى دادند حتى اگر دست شويى رو به قبله نبود در هر مورد پس از اين كه يك كف دست آب برمى داشتند, شير را مى بستند و رو به قبله آب را به صورت يا به دست مى زدند. (3) آيه الله قديرى مى گويد: من تا حدودى شاهد برخى از عبادت هاى حضرت امام بوده ام چيزى كه برايم قابل توجه بود يكى مداومت در عمل و ديگرى دقت در انجام عبادت ها مطابق دستورهاى وارده بدون كم و زياد. من دو مرتبه وضو گرفتن امام عزيز را ديده ام درست مثل وضوى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كه در روايات ذكر شده است تنهابراى هر يك از صورت و دست ها به يك مشت آب اكتفا مى كردند و با يك مرتبه شستن وضو مى گرفتند.(4)
در واقع حضرت امام بر مبناى تعهد و بنا به اعتقاد عميق به موازين شرعى و اسلامى مى كوشيدند همان را عمل كنند كه مى فرمودند اگر وقت وضو گرفتن به يكى از اعضاى خانواده تذكر مى دادند كه آب را بيش از حد مصرف نكنيد اين عمل را خودشان نيز دقيقا انجام مى دادند. دكتر بروجردى مى گويد يك روز شيشه كوچك قرص را دست پسرم ديدم كه مايعى داخل آن بود پرسيدم اين چيست؟ گفت: دوستان مدرسه ام از من خواسته بودند قدرى از آب وضوى امام را به عنوان تبرك برايشان ببرم من هم هنگام وضو طشتى بردم و زير دست پدر بزرگ گذاشتم اما آبى كه از وضوى ايشان توى ظرف ريخت آن قدر كم بود كه ناچار شدم سرنگ بياورم و به وسيله آن اين شيشه را پركنم تازه پر هم نشد گفتم آقا آب وضوى شما همين است لبخندى تحويلم دادند و گفتند اين باقى مانده آب واجبات وضو بوده است. (5)
حضرت امام براى نماز تميزترين جامه ها را برتن مى كردند و بعد از تطهير و گرفتن وضو ريش مبارك را شانه مى كردند, عطر مى زدند و بعد از گذاشتن عمامه بر سرشان به نماز مى ايستادند.(6) حتى در هنگام بيمارى و درحال خونريزى و با وجود زخم بزرگ در ناحيه شكم موقع نماز تميزترين جامه ها را كه از آلودگى دور بود بر تن مى كر(7)دند.
وقتى امام به نوفل لوشاتو وارد شدند رعايت دقيق موازين شرعى را براى انجام امور عبادى در اولويت قرار دادند و نخستين سوالى كه كردند اين بود كه قبله كجاست؟ خوب آنهايى كه مسيحى بودند از اين موضوع اطلاع نداشتند. مسلمانى هم در آن منطقه سكونت نداشت كه جهت قبله را بداند چون نمى خواستند نماز را به تاخير بيندازند جهت قبله را پيدا كردند و به سوى آن نماز خواندند, يكى از ياران ايشان كه در آنجا حضور داشته مى گويد: عصر بود كه حضرت امام مرا فرا خواندند و فرمودند: اين قبله نما را بگيريد و به مسجد پاريس ببريد و ببينيد كه در آنجا قبله را چگونه نشان مى دهد همان جهت را حفظ كنيد و بيائيد در اينجا نيز قبله را مشخص كنيد. در هر صورت قبله نما را گرفتم و به همراه يكى از برادران به مسجد جامع پاريس رفتم و جهت قبله را كه قبله نما نشان مى داد با قبله آن جا تطبيق كردم پس از آن نيز به نوفل لوشاتو برگشتم و قبله منزل امام را مشخص نمودم.(8)
امام قبل از فرا رسيدن وقت نماز به تلاوت قرآن كريم مى پرداختند و پس از برگذاركردن نماز مغرب و عشإ به داخل حياط خانه مى رفتند و رو به قبله مى ايستادند و در حالى كه با انگشت به سوى قبله اشاره مى نمودند حدود پنج دقيقه دعايى را زير لب زمزمه مى كردند.(9)
حجه الاسلام والمسلمين احمد احمدى خاطر نشان ساخته است: هنگام نماز مغرب در حياط منزل قديمى امام در يخچال قاضى براى نماز مغرب حاضر شديم امام به اقامه نماز مبادرت نمودند و آن چنان با حضور تام نماز خواندند كه پس از نماز به يكى از دوستان نگريستم و گفتم نماز يعنى اين.(10)
امام هميشه قبل از اذان ظهر روز جمعه غسل جمعه مى كردند و هيچ وقت غسل جمعه ايشان ترك نمى شد در پاريس فردى آمد و گفت: امريكايى ها آمده اند با امام مصاحبه اى انجام دهند و اين برنامه هنگامى كه پخش شود و صورت پذيرد ساير كشورهاى اروپايى هم چنين كارى را انجام مى دهند واين برنامه مى تواند براى نشان دادن موضع و حركت انقلاب موثر باشد, خواهر دباغ مى گويد: بر حسب اتفاق روز جمعه بود بنده كه خدمت امام اين موضوع را مطرح كردم, فرمودند: حالا وقت انجام مستحبات و غسل جمعه است, نه وقت مصاحبه. بعد وقتى اين مستحبات را به جاى آوردند فرمودند: من براى مصاحبه آماده ام.(11)

محافظت از اوقات اقامه
قرآن كريم يكى از شرايط افراد باايمان را محافظت و پاسدارى آنها از اوقات نمازهاى واجب خود مى داند و مى فرمايد والذين هم على صلواتهم يحافظون.(12) پس بايد سعى كرد موقع نماز هركارى را كه پيش مىآيد رها كرده و به نماز پرداخت كه اين امر بر حسب روايت جزء بهترين اعمال خير انسان است. و از معصومين روايت شده كه شيعيان را در دو مسئله امتحان كنيد: مراقبت آنها از اوقات نماز و انصافشان با مردم. در اهميت آن همين بس كه حضرت امام حسين (ع) در ظهر عاشورا با آن وضع اطفال و اهل بيت و خطرات و دشوارىهايى كه اقامه نماز در ميدان نبرد دربرداشت با فرا رسيدن وقت نماز با اصحاب فداكارش به اقامه اين فريضه الهى پرداخت تا جايى كه در حين اداى نماز اول وقت برخى از يارانش به شهادت رسيدند و يا مجروح شدند. در زيارت نامه اولياى الهى و شهيدان هم مى خوانيم: ((اشهد انك قد اقمت الصلوه)). در رساله احكام امام مى فرمايند: سزاوار است انسان نماز را در اول وقت بخواند و كسى كه نماز را سبك بشمارد همچون كسى است كه نماز نمى خواند. حضرت امام مقيد بودند كه حتما نماز را اول وقت بخوانند و از تاخير نماز در وقت خود بسيار ناراحت مى شدند.
حتى قبل از اين كه موذن بانگ دلنواز اذان را از ماذنه سردهد امام به مقدمات نماز مشغول شده و با داخل شدن وقت, قامت به نماز مى بستند. نقل كرده اند كه: روزى در حضور امام بوديم, صداى اذان شنيده شد. امام برخاستند و پس از جست و جوى مختصرى مهر خود را نيافتند چون نوه كوچكش, على, آن را جا به جا كرده بود, تكه كاغذى برداشته ونمازشان را مثل هميشه اول وقت به جاى آوردند, آرى ايشان خود را مقيد به برپايى نماز در سجاده اى با تشريفات و مانند آن نمى كردند و وقت فضيلت نماز را به خاطر رعايت امور مزبور از دست نداده و محل سجده خود را تكه كاغذى قرار دادند. در واقع امام به روح نماز انديشيده و به باطن آن بيشتر توجه داشتند.
شهيد صياد شيرازى گفته است: در اوايل جنگ تحميلى عراق عليه ايران جلسه اى داشتيم كه در آن يكى از فرماندهان نظامى داشتند گزارش خود را به فرمانده كل قوا امام خمينى ارائه مى دادند, گزارش نخست كه به عرض ايشان رسيد, وى درصدد بود تا گزارش ديگرى را به استحضار آقا برساند در همين حين, آقا از جاى خويش برخاستند, برخى كه در آن جلسه بودند نگران شدند و پرسيدند: آيا مشكلى پيش آمد؟ امام خيلى عادى فرمودند: نه ولى وقت نماز است. همه از اين سخن و حركت شگفت زده شديم, برخاستيم وضو گرفتيم و با شرمندگى به ايشان اقتدا نموديم و راستى كه عجب نماز با نشاطى بود.(13)
در قرآن خوانده ايم كه نماز انسان رااز كارهاى ناروا باز مى دارد ولى غالبا نتوانسته ايم اين پيام هاى آسمانى را درك كنيم و با جانمان آميخته سازيم و نورانيت نماز را در عرصه هاى گوناگون زندگى منتشر نماييم, به حكم وظيفه اين فريضه را به جاى مىآوريم ولى به رعايت حدود و حقوق نماز كه مى تواند در همه ابعاد زندگى تاثير بگذارد و تمام خواسته هاى ما را جهت ملكوتى و معنوى بخشد, كم توجه مى كنيم.
هنگامى كه امام به نماز مى ايستادند احساس مى شد تمام وجودشان نماز مى خواند و چون چند نفر از برادران براى محافظت مى ايستادند مى فرمودند نيازى نيست در ساعت نماز بايد نماز خواند.(14)
در روز 26 ديماه سال 1357 شمسى كه شاه از ايران رفت و تومار استبداد در هم پيچيده شد در محل اقامت امام (نوفل لوشاتو) حدود چهارصد خبرنگار اطراف منزل امام اجتماع نمودند, تختى گذاشتند و ايشان بر روى آن ايستادند, تمام دوربين ها مشغول فيلم بردارى از آن صحنه بود, قرار بر آن شد كه خبرنگاران به نوبت از امام سوالاتى بكنند, چند سوال كه از ايشان شد صداى اذان ظهر شنيده شد, بلافاصله امام آن صحنه را ترك نمودند و فرمودند: وقت فضيلت نماز مى گذرد. حاضرين از اين كه بر حسب ظاهر امام بدون جهت اين صحنه را ترك كردند شگفت زده شدند. كسى از امام تمنا كرد كه چند دقيقه اى صبر كنيد تا حداقل چهار پنج سوال ديگر از شما بكنند فرمودند به هيچ وجه امكان ندارد, رفتند تا نماز ظهر را اقامه كنند. (15)
ظهر آن روزى كه آيه الله سيد مصطفى خمينى (فرزند برومند امام) به شهادت رسيده بودند در منزل امام افراد زيادى براى عرض تسليت اجتماع كردند, چون حاضران آن جا را ترك نمودند و رفتند تااذان ظهر شد امام برخاستند و تشريف بردند و وضو گرفتند, فرمودند: من مى روم به مسجد, حجه الاسلام والمسلمين فرقانى مى گويد: من با ناراحتى گفتم: اى واى, آقا امروز هم برنامه هاى هميشگى نماز جماعت خود را ترك نمى كند به يكى از خادم هاى امام گفتم زود برو به خادم مسجد خبر بده. وقتى مردم فهميدند كه امام آن روز هم به مسجد مىآيند جمعيت از هر طرف به سوى مسجد آمدند, وقتى با امام به مسجد رسيديم مشاهده كرديم افراد حاضر در آن جا گريه مى كردند و ضجه مى زدند, راه را بازكردند تا آقا وارد مسجد شوند.(16)
عاطفه اشراقى (نوه امام) مى گويد: اوايل جنگ تحميلى عراق عليه ايران بود كه ناگهان صداى ضد هوايى به گوشمان رسيد و چون تا آن روز بااين صدا آشنايى نداشتيم احساس كرديم كه هر صدا به منزله انفجار يك بمب است و سراسيمه به اتاق امام رفتيم ولى ايشان در ايوان مشغول اقامه نماز و عبادت بودند, گويى اصلا صدايى نشنيده بود و حتى متوجه ورود ما به اتاقشان نشدند ما كه هيجان زده و از طرفى نگران حال امام بوديم با ديدن آن حالت احساس آرامش كرديم.(17)
شخصى نقل مى كرد: ما ابتدا به اشتباه فكر مى كرديم حضرت امام نماز اول وقت را خداى ناكرده از روى تظاهر مى خوانند و به همين خاطر سعى داشتيم جلوى آن را بگيريم, مدت زيادى در اين فكر بوديم و بارها به گونه هاى مختلف ايشان را امتحان كرديم به عنوان نمونه سفره غذا را درست اول وقت نماز مى انداختيم اما حضرت امام در اين مواقع مى فرمودند: شما غذايتان را بخوريد و من هم نمازم را مى خوانم, هرچه كه بماند من مى خورم. يا در موقع مسافرت مى فرمودند: شما برويد من هم مىآيم و به شما مى رسم. مدت ها از اين ماجرا گذشت و نه تنها نماز اول وقت حضرت امام ترك نشد بلكه ايشان ما را هم به خواندن نماز اول وقت حساس كردند.(18)
آن روز كه امام را به بيمارستان انتقال دادند سفارش فرمودند ساعت اقامه نماز را به ايشان اطلاع دهند و در مرحله اول نمازشان را خواندند و بعد به صرف غذا پرداختند. يكى از روزها ناگهان آقا متوجه شدند كه سينى حامل غذا وارد اتاق شد. ايشان پرسيدند: مگر وقت اقامه نماز فرا رسيده است؟ حاضران گفتند: آرى. امام با نهيبى رو به حاضران نمودند و فرمودند: پس چرا مرا بيدار نكرديد؟ كه در جواب گفته بودند: به دليل وضع خاص شما نخواستيم بيدارتان كنيم, امام با ناراحتى گفتند: چرا با من اين گونه برخورد مى نماييد غذا را پس ببريد تا من نماز را اقامه كنم.(19) در بيمارستان نه تنها حضرت امام عبادت خود را ترك نكردند بلكه با شور و حال بيشترى به فريضه نماز پرداختند. دكتر ايرج فاضل مى گويد: در ايامى كه امام در بيمارستان تحت معالجه و عمل جراحى بودند لوله تنفسى در تراشه ايشان بود. وقتى اين لوله در مجراى تنفسى قرار مى گيرد بيمار نمى تواند صحبت كند, اما با وجودى كه اين لوله به ايشان وصل بود نماز ظهر و عصر آن روز را به همان وضع ادا نمودند و حتى نماز شب خود را ترك نكردند.(20)
در همان روزهاى آخر حيات دنيوى كه امام در بيمارستان تحت مراقبت هاى ويژه بود و ديگر احساس نمودند كه وقت كوچ به سراى سرور فرا رسيده است خواستند اهل خانه را ببينند, همه اطراف تخت ايشان جمع شدند, امام فرمودند: راه سختى در پيش رو داريد معصيت نكنيد, بعد گفتند مى خواهم بخوابم و در آن حال به اغما فرو رفتند و نماز ظهر و عصر را به سختى خواندند, خيلى در همان اوضاع تاسف بار مراقب نماز بودند و سفارش اين فريضه را به اطرافيان مى كردند و مى گفتند: در مورد نمازتان اهمال نكنيد, همين كه شما مى گوييد اول اين كار را بكنيم بعد نماز بخوانم خلاف است, اين سخن را نگوييد به نمازتان اهميت دهيد و آن را در وقت خودش بخوانيد. وقت نماز مغرب و عشا در همان روز آخر مرتب فرياد مى زدند: آقا نماز, آقا نماز مثل اين كه كوهى روى پلك هاى چشم هاى ايشان باشد با سختى ديده ها را گشودند بعد مشاهده گرديد آقا نماز مى خواند (با انگشتان) و لبانشان تكان مى خورد, سرهاى انگشتان را به تشك مى زدند و اهل خانه كه حضور داشتند متوجه شدند ايشان در همان حال هم نماز مى خواند.(21)
در صبح روز آخر يكى از همراهان امام كه در كنار ايشان ايستاده بود و بغض گلويش را به شدت مى فشرد و صورتش از اشك خيس شده بود وقتى ديد كه امام زير لب شهادتين مى گويد دلش فرو ريخت, به سرعت به سوى آقا خم شد, اما ديد كه امام مشغول گفتن اذان و اقامه است آن هم براى نمازهاى مستحبى پس از نماز پلك هاى آقا روى هم افتاد و به آهستگى به خواب رفت, ساعتى بعد يكى از اعضاى دفتر امام با چهره اى غمناك و محزون به كنار تخت آقا آمد بيست دقيقه به اذان ظهر باقى مانده بود آهسته نزديك گوش امام گفت: آقا وقت نماز است. با شنيدن اين سخن آقا از خواب پريد و حالت اضطرابى در صورتش هويدا شد, بعد آن شخص خطاب به امام عرض كرد: از اول وقت نماز نگذشته و لحظاتى تا هنگام اقامه نماز ظهر باقى است.
سينه امام باز بود و با ناراحتى و به زحمت نفس مى كشيد آن قسمت هايى از بدن ايشان كه تحت جراحى قرار گرفته بود درد مى كرد با اين وجود براى نماز لباس سفيد و تميزى آوردند وكمك كردند كه امام آن لباس تميز را بپوشد. محاسن امام را شانه زدند, عطر مخصوص آقا را چون به او زدند در فضاى اتاق بوى آن پيچيد. آرى در حالت بيمارى و آن لحظات سخت ايشان بهترين و تميزترين لباس را بر تن نمود و همچون حالت عادى و سلامتى با وضع آراسته و مرتب مشغول نماز گرديدند. پس از خواندن نماز چهره آقا شكفته شد, نشاط عجيبى در صورتش به چشم مى خورد و در نگاه هايش آرامش خاصى قابل مشاهده بود.(22)

اثرات روح بخش نماز
امام مقيد بودند كه اطرافيان واهل خانه دستورهاى شرعى و تكاليف الهى را انجام دهند تا از گناهان دور باشند. البته امور مذهبى و دينى را به آنان ديكته نمى نمود بلكه وقتى خودشان رفتار آقا را در انجام وظايف مذهبى ـ عبادى ملاحظه مى كردند ناخودآگاه تاثير روح بخش و جانفزاى خود را مى بخشيد و اهل خانه مى كوشيدند از ايشان به عنوان الگو پيروى كنند و همچون امام باشند و يا لااقل رفتار و اعمال خود رابه آن بزرگوار نزديك كنند.
فريده مصطفوى (دخترامام) مى گويد: امام وقتى به ما مى گفتند بايد نماز بخوانيد خودشان از نيم ساعت به ظهر وضو مى گرفتند و مشغول نماز مى شدند و ما هم داخل حياط مشغول بازى بوديم, يك مرتبه هم نيامدند صدا كنند كه دخترها بايستيد براى نماز, بياييد من ايستاده ام پشت سر من, يا خودتان نماز بخوانيد. تمام سال اول امام اذان نماز را مى خواندند ولى يك بار هم به ما نگفتند كه الان دست از كارتان برداريد. موقع اذان است, دست از بازى تان برداريد و بايستيد براى نماز ولى مى فرمودند: شما بايد در طول اين ساعت نماز بخوانيد واى به حال كسى كه در طول اين ساعت نماز را نخواند, آن وقت اگر آن نماز را نخواند بايد از خانه بيرون برود; يعنى اصلا اولاد آقا نباشد. اين گونه با او برخورد مى شد. صبح هم كسى را از خواب بيدار نمى كردند و مى گفتند: خودتان اگر بيدار مى شويد بلند شده و نماز بخوانيد اگر بيدار نشديد( در دوران قبل از تكليف) مقيد باشيد كه ظهر قبل از نماز ظهر و عصرتان نماز صبحتان را قضا كنيد. زمستان هم كه بلند مى شديم و مى رفتيم سر حوض تا وضو بگيريم اگر مثلا كمى آب گرم داشتند مى فرمودند: بياييد با اين آب وضو بگيريد اگر نبود كه هيچ. (23)وى در خاطره اى ديگر مى گويد: يادم هست تازه مكلف شده و شب خوابيده بودم كه آقا با اخوى وارد شدند خيلى سرحال و خوشحال بودند, از من پرسيدند: آيا نماز خوانده اى؟ من فكر كردم چون آقا الان سر حال هستند ديگر نماز خواندن من هم برايشان مسئله اى نمى باشد. گفتم: نه! ايشان به قدرى تغيير حالت دادند و عصبانى شدند كه ناراحتى سراسر وجودشان را فراگرفت و من خيلى ناراحت شدم كه چرا با آن سخن و نيز عملم مجلس به آن شادى را تلخ ساختم.(24) حتى يك روز قبل از اين كه امام به بيمارستان بروند به اهل خانه و بستگان در مورد اهميت نماز اول وقت و سستى ننمودن در اقامه اين فريضه توصيه فرمودند.(25)
خانم شهام مشاور خاطر نشان ساخته است: امام تازه به ايران برگشته بودند و ما هم براى ديدن امام از قم به تهران عزيمت نموديم تا در خانه يكى از دوستان نزديك امام كه قرار بود به مهمانى كوچكى برود, رفتيم و به اتفاق او در اين ميهمانى ساده كه در منزل امام برگزار مى شد شركت كنيم. روز ميهمانى همه در آن جا جمع شديم ما كه تا آن روز موفق به ديدار رهبر نشده بوديم از فريده خانم (دخترامام) خواستيم تا ما را به ديدار امام ببرند. ايشان گفتند تنها زمانى مى شود آقا را ديد كه براى وضو تشريف مى برند, نزديكى هاى ظهر نزد امام كه در حال وضو گرفتن بودند رفتيم, صبر كرديم تا وضويشان به پايان برسد بعد كنارشان رفتيم و چون امام متوجه ما شدند احوال پرسى كردند از ايشان خواستيم ما را نصيحت كنند تنها يك جمله گفتند: به نماز اهميت بدهيد.(26)
اگر شاگردى كه در درس امام ـ در مسجد اعظم يا مسجد سلماسى شركت مى كرد پس از درس و در آخر وقت براى نماز خواندن از جا برمى خاست از اين كه او نمازش را تا اين وقت به تاخير انداخته بود, امام ناراحت مى شد, توجه ايشان باعث گرديد كه شاگردان براى خواندن نماز اول وقت تلاش كنند و اين از جمله بركات مهم درس آن بزرگوار بود.(27)

تقيد و تعبد
امام در تعبد به مسائل شرعى و رعايت كامل سنن الهى واقعا كم نظير بود و در اين جهت گوى سبقت را از اقران ربوده و مقام بالايى را احراز كرده بودند, از جمله ابعاد شخصيت امام مراقبت بر حضور در نماز جماعت بود, چون مرحوم آيه الله خوانسارى از مراجع بزرگ بود و از حيث علم وعمل نمونه بود و سابقه مبارزاتى مشهورى داشت و در جنگ مسلمين عراق عليه قواى متجاوز انگليس شركت كرده بود حضرت امام به طور مرتب و منظم در نماز ايشان شركت مى كردند و هر وقت هم كه آن مرد بزرگ حاضر نمى شدند ايشان امامت جمعيت نماز خوان را به عهده مى گرفتند و به محض اين كه نماز مغرب و عشا تمام مى شد بلافاصله به حرم مشرف مى شدند.(28)
حجه الاسلام و المسلمين سيدمحمد سجادى اصفهانى مى گويد: وقتى امام از نجف به سوى مرز كويت حركت كردند در مسير به شهر بصره رسيديم و وارد مسجدى شديم كه به برادران اهل تسنن تعلق داشت بعد از اين كه امام وضو گرفتند, فرمودند: اگر اين جا مانديم بايد نماز را با امام جماعت اين مسجد بخوانيم, بيان چنين مطلبى از سوى ايشان بيانگر شدت تعبد و نهايت فروتنى و صفاى فوق العاده امام بود و اين كه در تمام حركت ها و رفتارشان دنبال رضاى خدا و اطاعت از اوامر الهى بود وگرنه مجتهدى در اين درجه از مقام علمى و سياسى با آن شخصيت و موقعيت اجتماعى و دينى كمتر حاضر به انجام چنين كارى مى شود, اما چون در آنجا وقت نماز فرا نرسيد حركت خود را به سوى مرز ادامه داديم. در همان نقطه مرزى اتاقى به عنوان مسجد بود, آن جا نماز را با امام خوانديم. (29)
حضرت امام نماز مغرب و عشا را در مدرسه بزرگ مرحوم آيه الله بروجردى در نجف مى خواندند. هنگام مغرب كه امام وارد مى شد جمعيت بى تابانه به پا مى خاست و فرياد صلوات, غريو شادى و صداى گريه شوق به هم مىآميخت. (30) آيه الله عميد زنجانى خاطر نشان ساخته است: در سال هاى اوليه اقامت در نجف اشرف كه در منزل و يا در مدرسه آيه الله بروجردى اقامه نماز جماعت مى فرمودند همواره پشت سر ايشان مى ايستادم و اگر در صف اول هم بودم نزديك به محل سجاده ايشان قرار مى گرفتم درك و احساس حالت حضور قلب امام در نماز جالب و آموزنده بود, در نماز بسيار ساده و عارى از تكلف بودند ولى براى خواص اين نوع سادگى نيز حاكى از عمق عرفان, خلوص و صفاى عبوديت امام بود.(31)
آيه الله قديرى گفته است: وقتى حضرت امام در ماه مبارك رمضان در فصل گرماى نجف اشرف براى نماز جماعت ظهر و عصر با زبان روزه به مدرسه مرحوم آيه الله بروجردى تشريف مىآوردند, هر روز اول هشت ركعت نوافل ظهر را مى خواندند و بعد نمازظهر را با اذان و اقامه نسبتا طولانى به جاى مىآوردند و بعد از تعقيبات نماز ظهر, هشت ركعت نوافل عصر را مى خواندند و بعد نماز عصر را با اذان و اقامه به جاى آورده و پس از تعقيبات تشريف مى بردند. اين برنامه درآن سن و سال و در هواى گرم نجف با حالت روزه آسان نمى باشد حتى جوان ها هم موفق نيستند, اما ايشان با اقبال تمام اين گونه در عبادت جديت مى كردند كه خود در تربيت طلاب اثر داشت و مشاهده مى شد برخى كه حتى حال خواندن نماز واجب را نداشتند از اين شيوه امام تبعيت مى كردند و در آن وقت نوافل را مى خواندند. اين كيفيت كار مربوط به روزهاى غير جمعه بود اما در روزهاى جمعه, نوافل را در منزل مى خواندند و در مدرسه بدون خواندن نافله دو نماز را جمع مى كردند و اجازه اذان براى نماز عصر نمى دادند. اين, كاشف از دفت آن بزرگوار در انجام عبادات مطابق دستور موظف است.(32)
در يكى از روزها طلبه هاى مدرسه آيه الله بروجردى نجف كه منتظر نماز جماعت بودند, پس از گذشتن از اول وقت نماز هرچه منتظر ماندند امام خمينى نيامد چون آنها نيك مى دانستند كه سابقه ندارد امام نماز اول وقت را ترك كند, از نيامدن آقا نگران شدند بعد فهميدند امام نماز را در منزل خوانده است و چون دليل نيامدن را پرسيدند يكى از اعضاى خانه امام با مهربانى در جواب طلبه ها گفت: يكى از آقايان خدمت آقا رسيدند و گفتند احتمالا نماز جماعت در مدرسه براى برخى طلبه ها ايجاد مزاحمت مى كند امام هم براى همين احتمال از برگزارى چنين نماز جماعتى صرف نظر كردند, سرانجام مراجعين به اين نتيجه رسيدند كه از آن به بعد هيچ كس سجاده اش را در مقابل حجره هاى مدرسه نيندازد تا رفت و آمد آنها حتى در موقع نماز هم آزاد باشد. و چون امام احساس كردند از برخى طلبه ها رفع مزاحمت شده است قبول كردند كه براى اقامه نماز جماعت دوباره به آن مدرسه بروند.(33)
اوايل پيروزى انقلاب اسلامى شهيد رجائى عنوان كردند كه مو سسات دولتى نيم ساعت براى انجام فريضه نماز ظهر و عصر تعطيل باشند با اين كه برنامه جالب وآموزنده اى بود وقتى كه نظر امام را درباره آن پرسيدند, فرمودند: اگر به وقت و كار كسى لطمه وارد نمى شود اين كار را انجام بدهيد.
دكتر بروجردى, داماد امام, گفته است: چند ماه قبل از آن كه رحلت حضرت امام فرا برسد به خانواده ما فرمودند: ممكن است شما فرصت اين را نداشته باشيد كه در آن لحظه اول وقت نماز بخوانيد يا وضعى داشته باشيد كه اول وقت نتوانيد به نماز بايستيد اما همين كه دلتان براى نماز اول وقت تپيد ثواب آن نصيبتان مى شود. البته استحباب نماز اول وقت سبب گشايش روزى مى شود و راه بهشت را براى انسان باز مى كند.(34)
يكى از پزشكان قم نقل مى كرد: هنگامى كه خبر دادند امام دچار نارسايى قلبى شده اند خودم را به بالين ايشان رساندم و فشار خونشان را گرفتم فشارسنج عدد پنج را نشان داد كه از نظر پزشكى خطرناك بود. اقدامات درمانى را انجام دادم و پس از دو ساعت كه وضع عمومى امام قدرى بهتر شد ولى هنوز خطرناك بود كه حركت كنند. ديدم مى خواهند از جاى برخيزند, عرض كردم چرا برخاستيد؟ فرمودند: نماز! عرض كردم شما در فقه مجتهديد و من در طب متخصص. به نظر من حركت كردن براى شما ممنوع است, بهتر است خوابيده نماز بخوانيد ايشان پذيرفت و با دقت به نظر من عمل فرمودند.(35)

اشك هاى شبانه
امام مقيد بودند نافله ها, مستحبات و تعقيبات نماز را به طور كامل و آن گونه كه موازين شرعى مقرر كرد به جاى آورند وهرگونه شرايطى كه پيش مىآمد ايشان را از انجام اين امور عبادى باز نمى داشت, گرما, سرما, حالات بحرانى اجتماعى ـ سياسى و نيز بيمارى در اين برنامه تاثيرى نمى گذاشت. حجه الاسلام والمسلمين رودبارى مى گويد: در ماه مبارك رمضان همچون ساير ماه ها نماز ظهر و عصر را با امام در مسجد شيخ واقع در بازار حويش نجف به جا مىآوردم ولى نماز مغرب و عشا را با حضرت آيه الله سيدعبدالعلى سبزوارى مى خواندم, زيرا حضرت امام با آن كهولت سن و ضعف حتى در ايامى كه ماه رمضان مصادف با گرماى طاقت فرسا در روزهاى بلند تابستان بود مقيد به انجام نافله مغرب و عشإ بودند در حالى كه ما با اين كه جوان بوديم و تاب مقاومت بيشترى داشتيم مايل بوديم هر چه زودتر نماز مغرب و عشا را بدون نافله به پايان برسانيم و به افطار برسيم.(36)
امام ظهرها از ساعت يازده و نيم تا يك بعداز ظهر مشغول نماز بودند, يكى از خواهرانى كه در بيت ايشان مشغول خدمت بوده, گفته است: از دفتر زياد به من قند و آب مى دادند كه ببرم و تبرك كنم, هرچه لاى در را مى گشودم كه براى تبرك نمودن يا استخاره كردن نزدشان بروم مى ديدم در حال نمازند. ايستاده, نشسته, خوابيده, همه اش نماز نافله مى خواندند.(37)
امام خمينى از اوان جوانى كه مشغول تحصيل بودند در نماز شب جديت داشتند, همسر امام گفته است: از سن بيست و هشت سالگى نماز شب امام ترك نشده, يعنى از ابتداى ازدواجشان, به فرمايش آيه الله فاضل لنكرانى امام هفتاد سال نماز شب خود را به صورت متواتر خواندند; نماز شبى كه خداوند در قرآن مى فرمايد: كسى كه چنين تهجدى را داشته باشد خداوند او را به مقام شايسته اى مى رساند. حجه الاسلام والمسلمين توسلى خاطر نشان نموده است كه: به جرات مى توانم بگويم كه تهجد امام تا آخرين لحظه هاى حياتشان ترك نشد, نمازشان هميشه اول وقت بود چه در دوران جوانى و چه پس از آن, دو ساعت مانده به اذان صبح بيدار مى شدند و در اين مدت قرائت قرآن مى كردند. شب ها يكى از برادران پاسدار پشت در اتاق ايشان مى خوابيد. يك وقت از وى پرسيدم: شما كه مدتى شب ها مراقب امام بوديد خاطره اى از آن بزرگوار داريد؟ گفت: بله شب ها معمولا دو ساعت به اذان صبح بيدار بودند, يك شب متوجه شدم با صداى بلند گريه مى كنند من هم متإثر شدم و بناى گريه را گذاشتم امام براى تجديد وضو بيرون آمدند چون متوجه من شدند فرمودند: تا جوان هستى قدر بدان و خدا را عبادت كن, لذت عبادت در جوانى است, آدمى وقتى پير مى شود دلش مى خواهد عبادت كند اما حال و توان برايش نيست. (38)
آيه الله مرتضى بنى فضل در باره عبادت و تهجد امام خمينى مى گويد: يكى از علماى تهران قبل از سال 1341 شمسى مى گفت: شبى ميهمان مرحوم آيه الله حاج سيدمصطفى خمينى بودم. بحث هايى كه بين من و آن شهيد صورت گرفت تا نيمه هاى شب تداوم يافت, سپس خوابيديم كه ناگهان با شنيدن صداى گريه و ناله هراسان از خواب بيدار شدم و حاج آقا مصطفى را صدا زدم و گفتم: مثل اين كه در همسايگى كسى در گذشته است و برايش مى گريند.
گوش داد و گفت: صداى گريه حاج آقايم (حاج آقا مصطفى حضرت امام را حاج آقا مى گفت) است, مشغول نماز شب و گريه و ناله است.(39)
حجه الاسلام والمسلمين على اكبر مسعودى درخصوص تهجد امام به خاطره اى اشاره كرده و چنين گفته است:
حضرت امام برخى شب ها از منزل واقع در قم خارج و درباغى كه حوالى خانه شان بود به نماز مشغول مى شدند. يك شب حوالى اذان صبح بود كه از آنجا كه محل عبورم بود گذشتم. شنيدم كسى ناله مى كند. رفتم تا به كنار ديوار منزل رسيدم ديدم آقايى سر بر سجده گذاشته و با خداى خويش راز و نياز مى كند و در همان حال اشك پهناى صورتش را پوشانده است. خجالت كشيدم كه جلوتر بروم كنار باغ ايستادم تا هنگام رفتن آن آقا, او را ببينم و بدانم كه چه كسى است. سرانجام وقتى كه نمازش به پايان رسيد و از جا برخاست كه برود خوب كه در سيمايش نگريستم ديدم حضرت امام است.(40)
صديقه مصطفوى (دختر امام) اظهار داشته است: يادم مىآيد از دوران كودكى كم خواب بودم. چندين بار نيمه هاى شب بيدار مى شدم و مكرر نماز شب آقا را مى ديدم. از خود مى پرسيدم: چرا آقا در هنگام شب اين قدر مى گريد خيلى از شب ها مهتاب بود و در پرتو روشنايى آن اشك چشم آقا را مشاهده مى كردم و اين وضع براى من كه طفلى بيش نبودم شگفت بود. در دورانى هم كه به نجف مى رفتم و بچه هاى كوچك داشتم و شب ها بيدار مى شدم آقا در اتاقشان كه رو به روى محل اقامت ما بود در ايوان كوچكى نماز شب مى خواندند و من احساس مى كردم براى اين كه صدايشان را نشنويم گريه شبشان را با بلند گويى كه مناجات پخش مى كرد تطبيق مى دادند من چون بيدار بودم صداى گريه آقا را مى شنيدم. (41)
حجه الاسلام والمسلمين حسن ثقفى گفته است: هنگامى كه امام براى اقامه نماز شب برمى خيزند مقيدند بى سرو صدا باشد, يادم است در پاريس دو اتاق كوچك بود و من كه آن جا مى خوابيدم مى ديدم امام خيلى آهسته و واقعا مثل يك سايه برمى خاستند و بدون سر وصدا وضو مى گرفتند و نماز شب را بر پا مى داشتند.
برخى خويشاوندان كه از پانزده سالگى با امام بوده اند گفته اند از دوران نوجوانى كه با امام در خمين بوديم آقا يك چراغ موشى كوچك مى گرفتند و مى رفتند به يك قسمت ديگر كه هيچ كس بيدار نشود و نماز شب مى خواندند, همسر امام مى گويند تا حالا نشده كه من از نماز شب ايشان بيدار شوم چون چراغ را مطلقا روشن نمى كردند, حتى چراغ دست شويى را روشن نمى گذاشتند تا كسى بيدار نشود, هنگام وضوى نماز شب يك ابر زير شير آب مى نهادند كه صداى چكه و ريزش آب موجب بيدارشدن كسى نگردد. (42)
آيه الله سيد مصطفى خوانسارى صحنه اى از عبادت امام را اين گونه نقل كرده است:
يك سال در قم برف زيادى آمده و سيل, نصف اين شهر را خراب كرده بود, در همان وضع با آن شدت سرما و يخ بندان امام نيمه هاى شب از مدرسه دارالشفا به مدرسه فيضيه مىآمد و به هر زحمتى بود يخ حوض مدرسه را مى شكست و وضو مى گرفت و زير مدرس مى رفت و در تاريكى مشغول تهجدش مى شد حال چه حالى داشت, نمى توانم بازگو كنم, با يك سرور و شادى معنوى نماز شب را به جاى مىآورد و هنگام اذان مىآمد مسجد بالاسر و پشت سر آيه الله حاج ميرزا جواد ملكى به نماز مى ايستاد و بعد برمى گشت و مشغول مباحثاتش مى شد.(43)
بانو فاطمه طباطبايى گفته است: در سال 1349 شمسى با حاج احمدآقا ازدواج كردم و در سال 1352 شمسى با همسر و فرزند نه ماهه ام به عراق رفتم. نيمه شب بود كه به منزل امام (پدر همسرايشان) رسيديم, خودشان آمدند, در را باز كردند, چند دقيقه اى به احوال پرسى گذشت و بعد نماز شب را شروع كردند, اين براى من خيلى شگفت آور بود, زيرا نماز شب واجب نبود و مى توانستند قدرى ديرتر بخوانند اما با وجود اين كه علاقه زيادى به پسرشان, حاج احمد آقا, داشتند و چند سالى بود كه از ايشان دور بودند مشغول نماز شدند بعدها پى بردم اين رفتار به دليل علاقه وافرشان به نماز بوده است.(44)
حضرت امام در نخستين شب اقامتشان در پاريس در آپارتمان كوچكى اقامت كردند, هنگام خواب به اتاق خود رفتند, ساعت دو بعد از نيمه شب كه به وقت نجف چهار و به وقت تهران چهار و نيم بعد از نيمه شب بود از اتاق خود بيرون آمدند, وضو گرفتند و برگشتند, هنوز چهار ساعت به اذان صبح مانده بود, يكى از اطرافيان مى گويد: تعجب كرديم كه چرا ايشان زود از خواب برخاسته اند, صبح معما حل شد, زيرا امام فرمودند: اين جا چه طور است؟ ديشب هر چه نشستم كه صبح شود نماز بخوانم هوا روشن نشد, مشخص گرديد كه ايشان به عادت هر شب مطابق با افق نجف اشرف دو ساعت به اذان صبح مانده براى نماز شب بلند شده اند, خدمتشان عرض كرديم, افق اين جا با عراق دو ساعت اختلاف دارد فرمودند: بياييد ساعت مرا درست كنيد.(45)
حتى در شب پرواز سرنوشت ساز دوازدهم بهمن سال 1357 شمسى اين برنامه عبادى امام ترك نشد. يكى از اصحابشان كه در هواپيما بوده نقل مى كند: به احترام آقا طبقه بالاى هواپيما را اختصاص به امام دادند تا در آن جا استراحت كند و كسى مزاحمشان نباشد, من جسارت كردم و گفتم بروم ببينم امام در چه حالى است, وقتى به طبقه بالا رفتم ديدم امام مشغول نمازند ودر حال ريختن اشك هستند.(46)
يك روز در قم حضرت امام بيمار شدند به دستور پزشكان مى بايست به تهران انتقال يابند, هوا بسيار سرد بود و برف مى باريد. يخ بندان عجيبى در جاده ها وجود داشت. حضرت امام با اين كه چندين ساعت در آمبولانس بودند به محض آن كه به بيمارستان قلب تهران منتقل شدند باز هم نماز شب را به جاى آوردند.(47)
بعد از عمل جراحى هر لحظه كه امام مشكل خاصى نداشتند چشمان خود را روى هم مى نهادند و مى خوابيدند حتى پزشكان به اين شك مى افتادند كه نكند اثر داروهاى بيهوشى است كه ايشان را به اين صورت در مىآورد. اما زمانى كه وقت نماز شب فرامى رسيد خودشان بيدار مى شدند و مى فرمودند وقت نماز است(48) و اين در حالى بود كه براى به خواب رفتنشان به امام دارو مى دادند اما به همان حالت عادى راس ساعت دو بعد از نيمه شب نماز شب را اقامه مى كردند و حتى شور و حال افزون ترى داشتند. يكى از نزديكان امام نقل مى كرد وقتى وارد اتاق بيمارستان شدم ايشان را در حالت عجيبى يافتم. آن قدر گريسته بودند كه تمامى چهره منورشان خيس شده بود, هنوز هم اشك هاى مباركشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز ونياز مى كردند كه من تحت تاثير قرار گرفتم, وقتى متوجه من شدند با حوله اى كه بر شانه داشتند صورت خود را خشك كردند.(49)

سياست برخاسته از ديانت
حضرت امام خمينى در كتاب ((كشف اسرار)) كه در سنين جوانى و مقارن با نخستين سال هاى حكومت استبدادى محمدرضا شاه نوشتند اشاره كوتاهى به مساله نماز جمعه كردند ولى در كتاب تحريرالوسيله كه در زمان تبعيد به تركيه تإليف فرمودند به طور مشروح پيرامون آن مسائلى را ذكر كردند. ايشان در پيامى به مناسبت عيد فطر سال 1358 شمسى فرموده اند:
((… اسلام دين سياست است, دينى است كه در احكام آن سياست به وضوح ديده مى شود, هر روز اجتماعات در تمام مساجد كشورهاى اسلامى از شهرستان ها گرفته تا دهات و قرإ و قصبات چند مرتبه برپا مى شود تا اين كه مسلمين از احوال خودشان و حال مستضعفين اطلاع پيدا كنند و از طرفى هر هفته يك اجتماع بزرگ تشكيل مى شود تا نماز جمعه كه مشتمل بر دوخطبه است و در آن بايد مسائل روز و احتياجات كشور از جهات سياسى, اجتماعى و اقتصادى مطرح شود برپا گردد. اسلام مردم را براى مقاصد بزرگ به اين اجتماعات دعوت كرده است….))(50)
همچنين امام تإكيد نموده اند: نماز جمعه از اهميت سياسى فوق العاده اى برخوردار است و مى افزايند:
اسلام دين سياست است و هر كس خيال كند كه جداى از مسائل سياسى است جاهل بوده و از اين آيين و سياست آگاهى ندارد. اين سخن واضح و قاطع امام در احياى نماز جمعه به عنوان تجلى تركيب اسلام و سياست نقش فوق العاده مهمى داشته است. در بيانى خطاب به كنگره جهانى ائمه جمعه و جماعات كه شركت كنندگان آن از سوى امام پذيرفته شده بودند فرمودند:
((… نماز جمعه يكى از بزرگ ترين پديده هاى اسلامى و يكى از مهم ترين ره آوردهاى انقلاب اسلامى ما است اگر اين انقلاب اسلامى جز اين نماز جمعه به ماچيز ديگرى نداده بود براى ملت ما و مسلمين كافى بود…))(51)
نخستين امام جمعه اى كه از طرف حضرت امام تعيين شد مرحوم آيه الله طالقانى بود كه اولين خطبه خود را در روز پنجم مرداد 1358 شمسى ايراد فرمودند. يكى از تجليات مهم حضور دايمى مردم ايران در صحنه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى عبارت از شركت آنهادر نماز جمعه بود و جالب توجه است كه حضرت امام تمام اقشار ملت از جمله زنان را هم به شركت در نماز جمعه تشويق فرمودند. يكى از استفتائاتى كه از ايشان شده اين است كه: آيا شركت بانوان در نمازهاى جماعت يوميه و نماز جمعه كراهت دارد يا خير؟ امام در جواب فرموده اند: كراهت ندارد بلكه در بعضى موارد مطلوب است. (52)
زهرا اشراقى (نوه امام) مى گويد آن زمان كه در مراسم نماز جمعه بمب گذارى كرده بودند من هم در مراسم نماز مزبور شركت كرده بودم. مادرم و ديگر افراد فاميل در خانه آقا بودند, چون از من خبرى نشده بود همه نگران شده بودند وقتى وارد خانه شدم, ديدم مادرم به حالت اعتراض گفت: تو چرا رفتى؟ تو كه باردار بودى چرا رفتى؟ به خاطر بچه ات هم كه شده نبايد مى رفتى. اين را هم بگويم كه از قبل شايع شده بود كه آن مراسم نماز را صداميان بمباران مى كنند يا در آن بمب مى گذارند, نگرانى مادرم هم از اين بابت بود. ولى امام كه سر ميز ناهار نشسته بودند با خنده اى به من گفتند: سالمى؟ من تشكر كردم. ايشان آهسته در گوشم گفتند: خيلى كارخوبى كردى كه رفتى, خيلى از تو خوشم آمد كه به چنين نمازى رفتى. (53)

حرمت مسجد
با وجود آن كه حضرت امام نسبت به امور عبادى و نمازهاى واجب و مستحب اهتمام فراوان و جدى و عميق داشت از اين كه به اين عنوان شهرتى بيايد پرهيز داشت و يك بار شخصى به نام عليرضا آقا خانى كه برادر شهيد اميرحسين آقا خانى بود طى نامه اى خطاب به امام نوشت: رسم است بزرگ تر به كوچك تر هديه مى دهد و نيز چنين مرسوم مى باشد كه جواب هديه را با هديه مى دهند. اين فرزند كوچك به طمع آن كه از پدر بزرگوار خود هديه اى دريافت كند هديه اى ناقابل خدمت پدر عزيز خود فرستاده است ان شإالله مورد قبول واقع شود, اگر ميل آن پدر مهربان بر آن قرار گرفت كه فرزند كوچك خود را مورد رحمت و تفقد قرار دهند لطف فرموده عباى كهنه اى از خويش را كه سال ها با آن نماز گزارده ايد مرحمت فرمائيد تاان شإالله حقير نيز با آن سال ها نماز بگذارم شايد به حرمت آن عباى مقدس نماز ما هم قبول ذات اقدس احديت قرار گيرد. حضرت امام طى نامه اى جواب وى را داد و از او و امثال اين جوان تشكر كرد و پارچه اى برايش فرستاد. در نامه دفتر امام كه در كنار آن پارچه مقدس بود اين مطالب را مى شد خواند:
(( باسمه تعالى, جناب آقاى عليرضا آقا خانى, نامه شما و هديه ارزشمندتان خدمت امام رسيد و در مورد درخواستى كه كرده بوديد حضرت امام فرمودند: من عبايى كه نماز بسيار در آن خوانده باشم ندارم ولى اين پارچه را كه براى شما فرستاده اند, فرمودند در آن زياد نماز خوانده ام وما نيز آن را جهت شما ارسال داشتيم.)) (54)
در نجف امام اغلب نماز ظهر را در منزلشان مى خواندند و به مسجد نمى رفتند, مسجدى در نزديكى محل اقامت ايشان بود كه به مسجد ترك ها اشتهارداشت ولى آن گونه كه نقل كرده اند شيخ انصارى در آن نماز مى خواند و درس مى گفت و به همين دليل به آن مدرسه شيخ هم مى گفتند. در اين مسجد مرحوم بحرالعلوم ـ ازعلماى نجف ـ نماز اقامه مى نمود و چون دچار كسالت شد ديگر به آن جا حاضر نشد هر چه خدمت امام مىآمدند كه در اين مسجد نماز بخوانند اخلاق و فروتنى آن بزرگوار اجازه نمى داد و قبول نمى كردند. مرحوم بحرالعلوم كه مردى بزرگوار و از مشاهير حوزه بود خودش كسى را نزد امام فرستاد, اما ايشان به منظور اجتناب از شهرت قبول نمى كردند تا آن كه خود آن عالم با كهولت سنشان خدمت امام آمدند و گفتند: اگر شما نياييد من نماز نمى خوانم تااين كه قبول كردند.(55)
قبل از تبعيد حضرت امام صاحب يكى از كارخانه هاى بزرگ تهران مسجدى ساخته بود و از ايشان خواسته بود تا براى آن امام جماعتى مشخص كند. امام با اكراه پيشنهاد وى را پذيرفت و بعد از تعيين يك روحانى به عنوان امام جماعت آن مسجد خطاب به وى فرمودند: شما علاوه بر تبليغ و ارشاد دوموضوع را نبايد از ياد ببريد. اول اين كه در اين مسجد نامى از من برده نشود و بعد برخورد شما با بانى مسجد به گونه اى باشد كه خيال نكند چشم به ثروت او داريم. (56)
امام در يكى از سفرهايشان كه مصادف با ماه رمضان بود, در مسجدى دور افتاده متروك و بسيار كوچك كه بيش از يك اتاق گلى نداشت به اقامه نماز جماعت مى پرداختند, اين در حالى بود كه عده اى از علما به ايشان پيشنهاد كردند كه در مسجد جامع شهر اقامه جماعت كنند, اما آن بزرگوار نپذيرفته و فرمودند: در مسجد جامع كسى هست كه اقامه جماعت كند ولى در اين جا كسى نيست, از اين رو بايد اين مسجد را احيا كرد.(57)
امام به انجام شعائر دينى خيلى مقيد بودند, به طور مثال درباره آداب مسجد آمده است كه چنانچه كسى به مسجدى وارد شود مستحب است كه دوركعت نماز به عنوان تحيت مسجد بخواند. امام هر وقت به مسجدى وارد مى شدند نماز تحيت را به جاى مىآوردند. مسجدى بود به نام گذر قلعه كه آيه الله خوانسارى در آن جا نماز مى خواند, امام به عنوان ماموم و نمازگزار در آن حاضر مى شد و در غياب مرحوم خوانسارى هم امامت مسجد مزبور را مى نمودند. وقتى دقت مى شد اطرافيان توجه مى كردند امام علاوه بر نافله ها نماز تحيت مسجد را هم مى خواندند.(58)
آيه الله محمديزدى مى گويد: زمانى كه حضرت امام در قم تشريف داشتند يكى از دوستان ايشان از كربلا آمده بودند اظهار علاقه كردند كه به ديدنشان بروند, اتفاقا روزى كه قرار شد برويم باران آمده و كوچه ها پر از گل بود. در خدمت امام با درشكه تا سر كوچه رفتيم. پسر آن آقا براى آن كه راه آقا كوتاه شود راهنمايى كرد تا وارد حياط مسجد شديم و از مجاور مسجد از در فرعى خارج شديم و از كوچه سر درآورديم, بعد از پيچ و خم كوتاهى به منزل دوست امام رسيديم و ديدار دو آشناصورت گرفت, وقتى امام برگشتند باز به در آن مسجد رسيديم و خواستيم از همان راه برگرديم تا مسير كوتاه شود و امام اذيت نشود اماايشان فرمودند: مسجد را نبايد مسير عبور قرار داد از كوچه برويم. گفتيم آقا گل است ناراحت مى شويد, گفتند مانعى ندارد و راهشان را گرفتند و رفتند ما هم دنبالشان راه افتاديم. (59)
حضرت امام صرف سهم مبارك امام(ع) را براى احداث مسجد اجازه نمى دادند مگر به دو شرط: يكى آن مسجد مورد نياز باشد و ديگر آن كه بودجه آن از طريق ديگرى تامين نشود. بنا به فرمايش جناب حجه الاسلام والمسلمين رحيميان اگر سوال كننده به دو شرط مذكور توجه داشت و در متن سوال آنها را قيد كرده بود مى فرمودند: ((در فرض مذكور مجازند پرداخت كنند)) اما در مورد تزئينات و تهيه لوازم غير ضرورى و درجه دوم از قبيل سنگ ,كاشى, فرش و… معمولا به صورت مطلق اجازه صرف وجوه شرعى را نمى دادند. نمونه هاى بسيارى داشت از جمله اين كه يك نفر استجازه كرده بود كه مبلغ سى هزار تومان بابت سهم مبارك امام براى فرش مسجدى در خيابان اباذر تهران پرداخت كنئ, فرمودند: اجازه نمى دهم. (60)
در واقع امام به شكوه معنوى و جلوه هاى باطنى مسجد و اماكن مذهبى و جلسه هاى دينى و عبادى توجه داشت. حجه الاسلام والمسلمين مهرى خاطر نشان ساخته است: روزى در نجف خدمت امام رسيدم واز مسائلى كه در تركيه بود از ايشان پرسيدم فرمودند: مسجدى در حوالى محل اقامت ما بود كه روزهاى جمعه به آن مكان مى رفتيم. لااقل پنج هزار نفر در اين مسجد حاضر مى شدند به قدر پنج كلمه صداى بلند كسى از اين پنج هزار نفر نمى شنيد و زياد مرا در حيرت انداخته بود كه چرا ما مثلا اين ابهت و جلالت را حفظ نكنيم. فكر كردم اگر يك خارجى اين مسجد را ببيند و بعد هم بيايد در نجف مسجد هندى را مشاهده كند بعد مسجد قم را نظاره گر باشد و نماز خواندن ما را, قطعا خواهد گفت نمازها اين است نه آن كه ما داريم و ما جلالت و قدر نماز را حفظ نكرديم. اگر يكى از حاضران در مسجد تركيه مثلا درست نايستاده بود و رفيقش مى خواست به اين حالى كند به اشاره به او مى گفت: عقب بيايد و انگشتانش را مقابل انگشتان ديگران قرار دهد و صف را مستقيم جلوه دهند به طورى كه اگر نگاه مى كردى تمام سر انگشتان نمازگزاران مقابل هم بود. حتى به زبان به يكديگر نمى گفتند درست قرار بگيريد اين قدر با هم بيگانه بودند. امام فرمود: اين موارد مرا متاثر مى كرد واز ديدن چنين برنامه هايى ناراحت مى شدم. (61)
پى نوشت ها:
1. پا به پاى آفتاب, ج 1, ص 182.
2. همان, ص 180.
3. خلوتى با خويشتن, ص 77.
4. پا به پاى آفتاب, ج 4,ص 102.
5. مجموعه مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى حضرت امام خمينى, ص 387, مجله حضور, شماره اول, ص 37.
6. گل هاى باغ خاطره, ص 115.
7. همان ,ص 138.
8. پابه پاى آفتاب, ج 2,ص 152.
9.همان, ج 1,ص 247.
10.صحيفه دل ,ص 20.
11 سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 4, ص 31.
12. سوره مومنون, آيه23.
13.مجموعه مقالات …, ص 387و566.
14. پابه پاى آفتاب, ج 1 ,ص 322.
15. مجله نور علم, دوره سوم, شماره هفتم, ص 102.
16. خلوتى با خويشتن ,ص 16.
17.مجله زن روز, شماره 1267, خرداد 1369.
18. گلهاى باغ خاطره, ص 14.
19.پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 259.
20. روزنامه اطلاعات, 28 خرداد 1368.
21. پا به پاى آفتاب , ج 1,ص 119.
22. محمد ناصرى, بوى عطر نماز, ص 42.
23. روزنامه كيهان, شماره 16614 و 16560.
24. همان, شماره 16612.
25. روزنامه اطلاعات شماره 21742.
26. روزنامه رسالت, شماره 3979.
27. مجله حضور, يادمان يوم الله سيزده آبان .
28. پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 292 و ج سوم, ص 198ـ199.
29. همان, ج 3, ص 232و233.
30. در سايه آفتاب, ص 59.
31. صحيفه دل, ص 103.
32. خلوتى با خويشتن ,ص ;30 صحيفه دل, ص 117 و ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, خرداد 1370.
33. بوى عطر نماز, ص 22ـ23.
34. پا به پاى آفتاب, ج 1,ص 162.
35. همان, ص 181.
36. صحيفه دل, ص 72.
37. پابه پاى آفتاب, ج 2, ص 55.
38. روزنامه جوان, شماره 73, روزنامه قدس ,شماره 3361, روزنامه كيهان, شماره هاى 16563 و 16571و روزنامه اطلاعات, شماره 21717.
39. پابه پاى آفتاب, ج 2, ص 314.
40. همان, ج 4,ص 152.
41. مجله سروش, شماره 476, تير 1368 ه.ش و ماخذ قبل ج 1, ص 87.
42. پا به پاى آفتاب, ج1, ص157 و 142و 216.
43. مجله حوزه, شماره 32, ص 52, ماخذ قبلى, ج 3, ص49.
44. مجله دانشگاه انقلاب, شماره مسلسل 75.
45. روزنامه كيهان, شماره 16605.
46. پا به پاى آفتاب, ج 3, ص 243.
47. روزنامه كيهان, شماره 16538.
48. اظهارات غلامرضا باطنى از اعضاى تيم پزشكى حضرت امام خمينى, مجله حضور, شماره 19ص 313.
49. پا به پاى آفتاب, ج 1, ص 256 و ج2, ص 259.
50. عبادت وخود سازى (رساله نوين امام خمينى, ج اول), ترجمه و توضيح از عبدالكريم بى آزار شيرازى ,ص 103.
51. مجله حضور, شماره 20, ص 133.
52. همان, ص 136.
53. روزنامه كيهان, شماره 16598و نيز ماخذ قبل, ج 1, ص 198.
54. بوى عطر نماز, ص 35ـ36.
55. پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 104.
56. گل هاى باغ خاطره, ص 43, و روزنامه كيهان, شماره 16602.
57.روزنامه كيهان, شماره 16583.
58. همان, شماره 16555.
59. همان, شماره 16594 و نيز پابه پاى آفتاب, ج 4, ص 331.
60. همان, شماره 16597.
61. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 6, ص 160ـ;161 خلوتى با خويشتنن, ص 18ـ19 و روزنامه كيهان ,شماره 16593.

/

نيم نگاهى به دوران جوانى حيات جابربن عبدالله انصارى

 


جوانى و الگوى ماندگارى
نيم نگاهى به دوران جوانى حيات جابربن عبدالله انصارى
محمدباقر پور امينى

 


 

درآمد
هماره با فرا رسيدن اربعين حسينى, نام ((جابربن عبدالله انصارى)) به عنوان نخستين زائر كربلا در اولين اربعين,, زنده گشته و خاطره زيارت او, پرنده دل را به طواف حرم پيشواى شهيدان مى كشاند.
زندگى ((جابر)), در ميان شخصيتهاى نامى صدر اسلام, درخشش و برجستگى بسيارى دارد و اين افتخار مرهون زيبايى هاى دوران جوانى اوست; دوره اى كه 1ـ با پيام پيامبر و كلام دين آشنا شد و بدان روى آورد و شيفتگى و انس به آيين اسلام را در عرصه هاى مختلف نشان داد و توان و نيروى جوانى خود را در راه خدمت به اين فرهنگ روحبخش گذارد. به طورى كه فداكارى, پيشگامى, نشاط و تلاش او در ترويج فرهنگ دينى زبانزد همگان بود.
براستى, نقطه اوج زندگى جابر, جوانى او است. و نگاه به زواياى اين دوره, سرمشق زيبايى براى جوانان ما خواهد بود. از اين رو, مقاله حاضر, تنها همان مقطع را در منظر قرار داده, آن را به جوانانى كه در پى الگويى ماندگارند, تقديم مى دارد.

مسافر منى
با تلاش پيام آور جوان دين ((مصعب بن عمير)) و همكارى يثربيانى كه در بيعت نخست عقبه به آيين پيامبر رحمت(ص) گرويده بودند, گروه بسيارى از مردم يثرب به اسلام روى آوردند.(1) در موسم حج سال سيزده بعثت با حضور هفتاد و پنج مرد و زن, زمينه بيعت دوم عقبه فراهم آمد. اين گروه در ((منى)) با رسول خدا (ص) ملاقات كرده و با او پيمان وفادارى, دوستى و حمايت بستند.(2)
((عبدالله بن عمرو حرام)) يكى از سروران و اشراف يثرب در ميان اين گروه بود (3) و فرزند نوجوان خود ((جابر)) را نيز به همراه داشت. (4)
خاطره نخستين ديدار با رسول خدا, در دره سمت راست منى و پايين عقبه, براى ((جابر)) بسيار فرحبخش بود; ملاقاتى كه به پذيرش اسلام انجاميد و دفتر زندگى اش را زرين ساخت.

ساقى سپاه
پس از بيعت دوم عقبه, بيشتر اصحاب رسول خدا به سوى مدينه رهسپار شدند و پيامبر اكرم نيز به دستور الهى و براى ناكام گذاردن توطئه ((دارالندوه)) راهى يثرب شد و در هفدم ربيع الاول سال چهاردهم بعثت با استقبال پر شور مردم, وارد اين شهر گرديد; آنگاه ساختار اولين حكومت اسلامى شكل گرفت.
در رمضان سال دوم هجرت, سپاه سيصد و سيزده نفره اسلام, با سپاه نهصد و پنجاه نفره دشمن در منطقه بدر, در برابر هم قرار گرفتند. رسول خدا از حضور نوجوانى كه زير شانزده سال داشتند, جلوگيرى كرد و زيدبن ثابت, رافع بن خديم, اسامه بن زيد, برإبن عاذب و زيد بن ارقم و چند نوجوان ديگر را از ميان سپاه بازگردانيد و اجازه همراهى نداد.(5)
جابربن عبدالله نيز به دليل خردى سن از شركت در نبرد منع شد وليكن او با حضور در منطقه جنگ, به آب دادن جنگجويان مسلمان پرداخت و ((ساقى سپاه محمد(ص))) شد. (6)

نخستين نبرد
در سال سوم هجرت, سه هزار مرد جنگى دشمن, براى تلافى جنگ بدر راهى مدينه شدند و در منطقه ((احد)) در مقابل سپاه هفتصد نفره اسلام صف آرايى كردند. حضور مسلمانان و بخصوص جوانانى كه در بدر شركت نداشتند و امكان شركت در نبرد احد را يافته بودند, بسيار چشمگير بود.
جابر بن عبدالله كه در هنگامه آغاز جنگ حدودا 17ـ16 ساله بود(7) نيز به شوق حضور در سپاه, خود را مهيا مى ساخت, ولى به توصيه پدر از شركت در جنگ بازماند, زيرا عبدالله بن عمرو, او را براى سرپرستى دخترانش در مدينه گمارد و خود نيز در احد به شهادت (8)رسيد.
پس از پايان ناموفق جنگ احد, پيامبر اكرم(ص) سپاهيان را به تعقيب دشمن فرا خواند و جز آنان كه تا پايان جنگ همراه او بودند, اجازه شركت به كسى را نفرمود, در اين ميان, جابر پس از آگاهى از شهادت پدر, و تصميم پيامبر, خدمت آن حضرت رسيد و چنين گفت:
((پدرم به خاطر هفت خواهرم, مرا در مدينه گذاشت و گفت: پسرم! سزاوار نيست كه اين هفت زن را بى سرپرست در مدينه بگذارى, و من هم در راه جهاد, تو را بر خود مقدم نمى دارم, پس نزد خواهرانت بمان! من هم به فرموده پدرم در مدينه نزد خواهرانم ماندم و در جنگ احد شركت نكردم. اكنون مرا به همراهى با خويش سرافراز گردان.))
رسول خدا به جابر اذن حركت داد و تنها او بود كه در احد شركت نداشت و ليكن در اين غزوه كه ((حمرإالاسد)) ناميده شد, همراه سپاه بود.(9)
جابر مى گويد: ((اولين غزوه اى كه شركت كردم, حمرإالاسد بود.(10)

پاداش پيامبر
جابر در تمام غزوات در كنار پيامبر بود و به گفته خود وى, در نوزده غزوه از بيست ويك غزوه (بجز بدر و احد) شركت كرد و جنگيد.(11)
در سال چهارم هجرت, پس از پايان غزوه ((ذات الرقاع)) رسول خدا با همراهان خويش به سمت مدينه پيش مى رفتند, و جابر چون سوار بر شتر ناتوان خود بود, واپس مى ماند, تا آنكه رسول خدا به او رسيد و باب گفتگو را با وى گشود و چنين فرمود:
ـ تو را چه مى شود؟ چرا عقب مى مانى؟!
ـ اى رسول خدا! شترم مانده است !
ـ شترت را بخوابان.
ـ جابر شتر خود را خواباند و رسول خدا نيز شتر خود را خواباند و گفت :
ـ عصاى خود را به من بده .
جابر بى درنگ عصا را به پيامبر داد و آن حضرت چند بار شتر را به آن برانگيخت و سپس دستور داد تا جابر برآن سوار شود, جابر مى گويد: چون بر آن سوار شدم, با شتر پيامبر به خوبى, مسابقه مى داد!
آنگاه رسول خدا فرمود:
ـ جابر! شترت را مى فروشى ؟
ـ اى رسول خدا! آن را به شما مى بخشم.
ـ نه! آن را به من بفروش.
ـ به چند مى خريد؟
ـ به يك درهم .
ـ نه, با اين قيمت مرا مغبون مى كنى!
ـ به دو درهم.
ـ نه! (به همين ترتيب رسول خدا بالا مى رفت تا به يك اوقيه ـ ظاهرا چهل درهم ـ رسيد, با شگفتى گفتم:)
ـ شما به اين مبلغ راضى هستيد؟
ـ آرى
ـ شتر مال شما!
ـ رسول خدا هم پذيرفت و سپس گفت:
ـ جابر! تاكنون همسر اختيار كرده اى؟
ـ آرى !
جابر در پاسخ اينكه چرا دوشيزه اى اختيار نكرده اى چنين گفت:
ـ اى رسول خدا! پدرم در احد به شهادت رسيد و هفت دختر از او به جاى ماند, ناچار زنى گرفتم كه بتواند آنها را جمع آورى و پرستارى كند.
ـ بخواست خداوند راه صواب پيموده اى.
سپاه چون به مدينه رسيد, جابر داستان فروختن شتر خود را به همسرش گفت: او نيز از اين معامله خشنود شد. سپس جابر صبحگاهان شتر را بر در مسجد رسول خدا خواباند و در مسجد, نزديك پيامبر نشست, رسول خدا چون از مسجد بيرون آمد و شتر را ديد, فرمود:
ـ اين چيست؟
ـ شترى است كه جابر آورده است.
ـ جابر كجاست /
(جابر به سرعت نزد پيامبر شرفياب شد, آن حضرت به او فرمود: )
ـ برادر زاده ام! شترت را ببر كه مال تو است.
پيامبر آنگاه به بلال فرمود: جابر را ببر و يك اوقيه به وى بده.
جابر مى گويد: همراه بلال رفتم و او اوقيه اى به من داد, بخدا قسم كه پيوسته رو به فزونى بود و اثرش در زندگى, ديده مى شد…(12)

دين پدر
پس از شهادت عبدالله بن عمرو در ((احد)), جابر در انديشه پرداخت دين و بدهى پدر بود. پس از پايان غزوه ذات الرقاع (13), روزى پيامبر از جابر, در باره بدهى پدر چنين سوال فرمود:
ـ ديون پدر را چه كردى ؟
ـ به حال خود باقى است .
ـ به چه كسى بدهكار بود؟
ـ فلان مرد يهودى.
ـ زمان پرداختش كى است؟
ـ وقت خشك شدن خرما.
ـ هنگام خشك شدن خرما, با كسى صحبت مكن و فقط مرا خبرده و هر صنف از خرماها را جدا قرار ده.
جابر با رسيدن خرما و خشك شدن, آنان را تقسيم كرد و رسول خدا را خبر داد, پيامبر نيز پس از حضور, در كنار هر صنف از خرماها رفته, مشتى از آن را برمى داشت و سر جاى خود قرار مى داد, سپس دستور داد تا طلبكار را دعوت كنند, پس از حضور مرد يهودى, رسول خدا رو به او كرد و فرمود:
ـ از ميان اين خرماها, هر صنفى را كه مى خواهى انتخاب كن و طلب خود را بردار !
ـ ممكن است تمام آن با طلب من برابرى نكند!
ـ هر صنف را كه مى خواهى, انتخاب كن و طلب خود را بردار.
مرد يهودى, به يك نوع از خرماى موجود اشاره كرد و به مقدار طلب خود از آن برداشت, در حاليكه مقدار زيادى از آن نوع خرما هنوز باقى مانده بود. آنگاه پيامبر به جابر گفت :
ـ جابر! آيا پدرت به كسى ديگر بدهكارى دارد؟
ـ خير !
ـ پس خرماى خودت را بردار, خداوند به تو بركت عطا كند.
جابر پس از تشكر از عنايت رسول خدا, خرماها را به خانه برد و بركت آن خرما به گونه اى بود كه او جداى از مصرف سرانه خود, بخشى را فروخت و بخشى را نيز هديه كرد.(14)
اهتمام جابر در پرداخت بدهى پدر بسيار پسنديده بود و بهترين قدردانى از دغدغه اين جوان, لطف و عنايت پيامبر بود كه به سرمايه او بركت الهى ارزانى داشت.

خوان جوان
غزوه احزاب در شوال سال پنجم هجرت واقع شد و به پيشنهاد سلمان فارسى و دستور رسول خدا, مسلمانان پيرامون شهر را خندق كنده و دشمن را پشت آن زمين گير ساختند.
در آن روزهاى سخت, پرمحنت و فشار, جابر كه از گرسنگى پيامبر آگاه بود, نزد حضرت آمد و ايشان را براى صرف غذا دعوت كرد, پيامبر از او پرسيد: در خانه چه دارى ؟
جابر پاسخ گفت: يك گوسفند و مقدارى جو!
پيامبر دعوت يار بيست ساله خود را پذيرفت و به وى فرمود: پيش برو و آنچه را تدارك ديده اى مهيا ساز!
جابر به خانه رفت و با كمك همسر خويش به تهيه غذا پرداخت و پس از آماده شدن آن, نزد رسول خدا آمد و ايشان را دعوت نمود. پيامبر نيز كنار خندق ايستاد و همه مسلمانان را كه حدودا هفتصد نفر بودند, براى صرف غذا در خانه جابر فرا خواند!
جابر با اضطراب و عجله به خانه برگشت و همسر خود را از ماجرا آگاه كرد. زوج جابر پرسيد: آيا پيامبر را از آنچه كه در خانه داريم, مطلع ساخته اى؟!
زن پس از شنيدن پاسخ مثبت همسرش چنين گفت: باكى نيست: او خود بهتر مى داند.
پيامبر پس از رسيدن به در خانه جابر, ياران را متوقف كرد و خود وارد خانه شد و به تنور و غذاى آماده نظر افكند و دعايى نمود و خود در كنار غذا نشست و همه ياران را در دسته هاى ده نفره اطعام داد. بنابراين بر اثر حضور و دعاى رسول خدا تمام اصحاب به ميهمان خوان جوان مدينه شده و سير گشتند. (15)

شيعه شيفته
در ميان ياران و اصحاب رسول خدا(ص), دوستى و محبت اميرمومنان يك امتياز و برجستگى بشمار مى رفت كه ((جابر)) يكى از نمادهاى مودت و دوستى به حضرت على بود. (16)
((جابر)), على (ع) را ـ فراى از پيامبران ـ بهترين خلق خدا دانسته, رستگارى را در گرو دوستى و پيروى اميرمومنان و ائمه پس از او مى دانست و از سويى دشمنان على را كافر و منتقدان او را منافق معرفى مى كرد.(17)
جابر مى گويد: ما منافقان را به بغض و كينه ايشان به على مى شناختيم. (18)
جابربن عبدالله, ويژگى على دوستى و پيروى از او و ائمه جانشين وى را تا پايان عمر براى خود باقى گذارد و آن را از تندبادهاى تطميع سياسى و مالى و تهديدها حفظ داشت.

ديدار فاطمه
جابر آمد و شد فراوانى با پيامبر داشت و رسول خدا نيز به اين جوان با محبت, صميمى و امين اعتماد مى ورزيدند. اين اعتماد به حدى بود كه روزى رسول خدا, جابر را براى رفتن به منزل فاطمه زهرا (س), همراه خويش ساخت; جابر اين همراهى را چنين حكايت مى كرد:
((… هنگامى كه به در خانه فاطمه (س) رسيديم, پيامبر دست خود را روى در نهاد و خطاب به دختر خود فرمود:
ـ السلام عليكم .
ـ عليك السلام, اى رسول الله!
ـ وارد شوم ؟
ـ بفرماييد, اى رسول الله !
ـ آيا من با همراه خود وارد شوم؟!
ـ اى رسول الله! روپوش (و مقنعه اى) كه بر سر بنهم, ندارم!
ـ فاطمه! گوشه روانداز خود را بردارو سر خود را با آن بپوشان.
فاطمه زهرا چنين كرد, دوباره رسول خدا فرمود:
ـ السلام عليكم .
ـ عليك السلام, اى رسول خدا!
ـ آيا وارد شوم ؟
ـ آرى, رسول خدا!
ـ با همراهم وارد شويم ؟
ـ آرى! شما و همراه شما.
ـ آنگاه پيامبر وارد خانه فاطمه شد, من نيز در پى او داخل منزل شدم, در آن حال, صورت فاطمه بسيار زرد بود! پيامبراكرم به فاطمه فرمود:
ـ چرا صورت تو را زرد مى بينم؟!
ـ اى رسول الله! از گرسنگى است!
رسول خدا دست به دعا بالا برد و فرمود: اى خداى سيركننده گرسنه و برطرف كننده گرفتارى, فاطمه, دختر محمد را سيركن!
در آن هنگام به سيماى زهرا نگريستم, صورت او برافروخته شد و گرسنگى اش برطرف گرديد… ))(19)

لوح سبز
اعتماد بسيار پيامبر به جابر او را ميان اهل بيت نيز امين و محرم راز ساخته بود. به گونه اى كه فاطمه و على (ع) جابر را از خود مى دانستند و گاه او را از اسرار اين خاندان, آگاه مى ساختند.
جابر پس از آگاهى از تولد امام حسين(ع) (20), راهى منزل فاطمه (ع) شد تا اين ميلاد را به دختر رسول خدا تبريك و تهنيت گويد. او پس از ورود, ولادت دومين فرزند را به حضرت زهرا (س) تبريك گفت. جابر, جريان ملاقات را چنين شرح مى دهد:
((در آن حال, در دستان فاطمه (س) لوح سبزى را ديدم, گمان بردم كه آن زمرد است, نگاهم به نوشته سفيد بر روى آن افتاد, مكتوبى كه به نور خورشيد شباهت داشت! به حضرت فاطمه گفتم:
ـ پدر و مادرم فداى شما اى دختر رسول خدا! اين لوح چيست؟!
ـ اين لوحى است كه پروردگار به رسول و فرستاده اش اهدا كرده است, در آن نام پدرم, نام همسرم, نام دو پسرم و اسامى اوصيا و جانشينان فرزندم مى باشد. آن را پدرم به من عطا كرده, تا بدان خشنود گردم. آنگاه حضرت فاطمه لوح را به من داد تا بدان بنگرم. پس از دريافت لوح و نگاه به نوشته زيباى آن, مكتوبات آن را يادداشت كردم….))
جابر بن عبدالله, در عصر امام باقر (ع), و در پاسخ به پرسش امام, ماجراى ديدار لوح را به حضرت فرمود و آن نوشته را نيز نشان امام داد.(21)

وصف وصيان
هرگاه آياتى بر پيامبر نازل مى شد, گروه به نوشتن و حفظ آن مى پرداختند, گروهى نيز گام را فراتر نهاده, توضيح و تفسيرآيات را از پيام آور وحى جويا مى شدند كه جابر در اين دسته جاى داشت
ذهن پرسشگر جابر, هماره او را وامى داشت كه حقيقت آيات را از پيامبر سوال كند, از جمله وقتى آيه ((يا إيها الذين آمنوا إطيعواالله و إطيعواالرسول و اولى الامر منكم))(22) نائل شد. او خطاب به رسول خدا گفت:
اى رسول الله! خدا و رسولش را مى شناسيم, ((إولى الامر)) چه كسانى هستند كه خداوند اطاعت آنها را در كنار پيروى از شما قرار داده است؟!
ـ جابر ـ آنان جانشينان پس از من و پيشوايان مسلمانان هستند; اولين آنها على ابن ابى طالب و پس از او به ترتيب حسن, حسين, على ابن حسين, محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است. تو او را در آتيه خواهى ديد هر وقت او را ديدى سلام مرا به او برسان (23) پس از او جعفر بن محمد صادق, موسى بن جعفر, على ابن موسى, محمدبن على, على بن محمداند و پس از او, هم نام و هم كنيه ام, حجت خدا در زمين و بقيه الله در ميان بندگان مى باشد, همانا كه خداوند به دست او شرق و غرب زمين را فتح خواهد كرد (و عدالت در جهان خواهد گسترد). او از شيعيان غايب مى شود. در پيروى از امامت او كسى پايدار نخواهد ماند, مگر آنان كه خداوند قلبشان را با ايمان امتحان كرده باشد.
ـ اى رسوى خدا! آيا شيعيان در غيبت اش از او سود نيز مى برند؟!
ـ آرى! قسم به كسى كه مرا به پيامبرى مبعوث ساخت, همانا آنان از او نفع مى برند و در عصر غيبت از نور ولايتش روشنايى مى يابند, مانند نفع بردن مردم از خورشيد; اگر چه ممكن است و ابرها نيز او را پنهان دارند. جابر! اين سر الهى است, آن را از مردم پنهان دار, مگر آنكه اهلش را بيابى به او گويى.(24)

خاتمه
هر چند نكته ها و ناگفته هاى بسيارى از دوران جوانى جابر وجود دارد ليكن جلوه هاى برجسته و محورهاى زيباى مذكور از دين خواهى و تلاش و نشاط او در تحقق آرمانهاى رسول خدا حكايت دارد. در صدر اسلام جوانان نامى بسيارى درخشيدند. اما در اين ميان, نام جابر, جاويد و ماندگار ماند, زيرا سيره او در قبل و بعد از رحلت رسول الله يكسان بود و او تداوم راه پيامبر را در گرو پيروى از امير مومنان و جانشينان معصوم پس از او مى دانست; از اين رو گام در گام ولايت نهاد و افتخار جوانى را جاودانه ساخت و الگوى ماندگارى جوانان گرديد.

پى نوشت ها:
1. ر.ك: اسدالغابه, ابن اثير, دارالمعرفه, بيروت, 1418ق, ج 4, ص;134 بحارالانوار, محمدباقر مجلسى, دارالكتب الاسلاميه, تهران, ج19, ص 10.
2. طبقات الكبرى, ابن سعد, دارالكتب العلميه, بيروت, 1410ق, ج1, ص ;172 تاريخ پيامبر اسلام, محمد ابراهيم آيين, انتشارات دانشگاه تهران, 1369ش, ص 191ـ186.
3. سير اعلام النبلإ, ذهبى, دارالفكر, بيروت, ج 1417ق, ج3, ص202.
4. تاريخ مدينه دمشق, ابن عساكر, دارالفكر بيروت 1415ق, ج11, ص212 ـ 219.
5. عمير بن ابى وقاص, هرچند كه شانزده سال بيش نداشت, با گريه و زارى اجازه يافت و در بدر به شهادت رسيد ( امتاع الاسماع, مقريزى, دارالانصار قاهره, 1401ق, ج 1, ص 73و74.
6. تاريخ مدينه دمشق, ج 11, ص 216 و 217, تهذيب الكمال, يوسف المذى, موسسه الرساله, بيروت,1408هـ.ق, ج2, ص 448.
7. جابر در سال 78 هـ.ق در سن 94 سالگى درگذشت, بنابراين در سال نخست هجرت او حدودا 14ـ13 ساله و در سال سوم هجرت كه جنگ احد صورت گرفت او حدودا 17ـ16 ساله بوده است (ر.ك: تهذيب الكمال, ج 4, ص 453. 454.)
8. سير اعلام النبلإ ج 4, ص 338.
9. انساب الاشراف, بلاذرى, دارالفكر, بيروت 1417ق ج 1, ص413.
10. سير اعلام انبيإ النبلإ, همان .
11. تاريخ مدينه و دمشق, ج 11, ص 216. ر. ك: رجال الطوسى, محمد بن حسن طوسى, ص 31و32.
12. تاريخ پيامبر اسلام, ص 371و 372.
13. تاريخ مدينه و دمشق, ج11, ص 226.
14. بحارالانوار, ج 18, ص 31.
15. همان, ص 24و 25.
16. همان, ج 7, ص 20.
17. همان, ج 22, ص 92.
18. الاستيعاب, قرطبى, دارالكتب العلميه, بيروت, 1415ق, ج 3, ص 46.
19. بحارالانوار, ج 43ص 61 و 62.
20. امام حسين در سال چهارم هجرت به دنيا آمد. اعلام الورى, ابى على طبرسى موسسه آل البيت, قم, 1417ق, ج 1, ص 420.
21. بحارالانوار ج 36, ص 195, سفينه البحار, شيخ عباس قمى, انتشارات سنائى, تهران, ج 1, ص 140 كمال الدين.
22. شيخ صدوق, موسسه النشر الاسلامى, قم, 1363 ش, ص 308 و309.
23. سوره نسإ, آيه 59. اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را نيز اطاعت كنيد.
24. جابر در عهد امامت امام سجاد(ع), خدمت امام باقر(ع) رسيد وسلام پيامبر را به ايشان رسانيد (بحار, ج36, ص251).
25. البرهان فى تفسير القرآن, سيدهاشم بحرانى, دارالكتب العلميه, قم, ج 1, ص 381, الميزان فى تفسير القرآن, (محمد حسين طباطبايى)
موسسه الاعلمى, بيروت, 1417 ق, ج 4, ص 420, بحارالانوار ج36, ص 250 و 251.

/

گوشه اى از اخلاق عظيم پيامبـر صلى الله عليه و آله و سل

 

 


گوشه اى از اخلاق عظيم پيامبـر صلى الله عليه و آله و سلم

استاد محمد جواد مهرى

 


 

خرداد ماه امسال را مناسبتهاى ويژه و فراوانى دربرگرفته است كه پرداخت به هر يك از آنها مى تواند تمام صفحات مجله را اشغال نموده, بلكه به خيلى بيشتر از آن نياز پيدا مى شود.
سوم خرداد يادآور دلاورمرديها و حماسه آفرينى هاى خيل لشگريان خدايى و بسيجيان دريادل در آزادسازى خونين شهر قهرمان كه مى توان آن را نقطه عطف تاريخ هشت سال دفاع مقدس در دگرگونى مسير و جهت جنگ تحميلى به سود سپاه اسلام ناميد.
اربعين حسينى در پنجمين روز ماه خرداد و بيستم صفرالمظفر سوگ نشينى جاويد عاشقان حرم حسينى و شيفتگان آستان ولايت و پيروان راستين راه شهادت و خط سرخ ائمه هدى عليهم السلام است.
تذكر دوران تلخ سفر اسارت خاندان پيامبر عظيم الشإن اسلام(ص) و خاطره شيرين رسوايى حاكميت زورمداران و ستمگران يزيدى توسط پيامآور, اسوه صبر واستقامت صحنه هاى بلا و تكميل كننده قيام خونين كربلا حضرت زينب كبرى(س) براى هميشه تاريخ راهنما و رهگشا خواهد بود.
سيزده خرداد مصادف با بيست و هشتم صفر روز انشقاق امت بزرگ اسلامى است, روز آغاز ظهور مظلوميت على(ع) و خاندان عصمت و طهارت, روزى است كه با رحلت پيامبر رحمت(ص) يتيمى امت اسلام شروع و تا قيام منجى عالم بشريت آخرين حلقه بشرى حضرت مهدى موعود(عج) استمرار خواهد يافت.
همچنين در اين روز است كه سبط اكبر پيامبر(ص) در نهايت غربت خانگى, قربانى خدعه و نيرنگ و فريب عوامل نفاق و بندگان شهوت و تشنگان قدرت گشته و اوج مظلوميت پيامبر زادگان را براى بشريت به اثبات مى رساند. همو كه دشمنى در حياتش پاسخگوى حس كينه توزى و ددمنشى بدخواهانش نبود تا جايى كه پيكر مطهر و قلب متلاشى حضرتش را تيرباران نموده و از آرميدن در كنار مضجع پاك جد بزرگوارش دريغ نمودند.
چهاردهم خرداد نيز به تعبيرى لطمه و خسارتى بزرگ بود كه با رحلت رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى(قدس سره) به امت اسلام پس از چهارده قرن از رحلت پيامبر بزرگ الهى(ص) وارد آمد و يتيمى مسلمانان جهان مخصوصا ملت بزرگ شيعى ايران اسلامى را به دنبال داشت. شايسته است مسئوولان, دولتمردان و آحاد ملت مسلمان در سايه رهبرى و زعامت رهبر معظم انقلاب اسلامى به ريسمان الهى چنگ زده و همچون گذشته با ايجاد وحدت و انسجام امت اسلامى شاهد روزگار درخشان و موفقيت تنها نظام شيعى جهان و ساير مسلمانان باشيم.
همچنين شهادت هشتمين امام همام حضرت على بن موسى الرضا(ع) است كه موفقيت ملت ايران را بايد به طفيل وجود مرقد مطهرش در ايران دانست.
پانزده خرداد هر سال يادآور پيوند عميق ملت مسلمان ايران با مقام مرجعيت شيعى و پيروى هوشيارانه و آگاهانه بزرگمردان و بزرگ زنان اين كشور در روزگار تلخ و تاريك حاكميت ظلم وجور و ستم است. روزى كه صاعقه شكننده انقلاب اسلامى با سخنان كوبنده و افشاگرانه حضرت امام خمينى(ره) با صلابت تمام بر سر طاغوت فرود آمد و پيروان حضرتش تا پاى جان از ايشان حمايت نمودند.
… و ديگر مناسبتهاى ماه خرداد امسال همچون شهادت شهيد بزرگوار آيت الله سيد محمد رضا سعيدى و شهادت حضرت امام حسن عسكرى(ع) است كه آن را قرين حزن و اندوه ساخته است.
اما بهتر است خرداد ماه امسال را ماه پيامبر ناميد. در روزهاى آغازينش رحلت رسول الله (ص) رخ مى دهد و در آخرين روزهايش ميلاد مبارك آن حضرت و هفته وحدت و روزهايى بس شيرين و به يادماندنى و تاريخ ساز.
پيامبر را نمى توان با الفاظ و سخنان ناقص انسانهاى ناقص توصيف و تعريف كرد.
او هرگز در اين واژه ها نمى گنجد و فراتر از آن است. انسان كاملى كه تمام افلاك و موجودات را ـ خدا ـ به خاطر او آفريد و اگر او نبود, هيچ چيز نبود. ((لولاك لما خلقت الافلاك)) و الا انسانى كه تا قاب قوسين إو إدنى بالا رفت و به جايى رسيد كه جبرئيل ـ آن ملك مقرب و واسطه وحى الهى ـ به آنجا هرگز نرسد و با صراحت به او عرض كرد: اگر يك مو بالاتر روم به نور تجلى بسوزد پرم. ولى رسول الله رفت و به جايى رفت كه نه در خرد آيد و نه بر ورق نگاشته شود و نه حتى در وهم وخيال! اوست كسى كه خدايش درباره اش فرمود: ((و انك لعلى خلق عظيم)) پس مابه جاى اينكه حرفى بزنيم كه نه آغازش و نه انجامش ما را به جايى مى رساند چرا كه جز آفريده اش و برادرش كسى او را نخواهد شناخت ((يا على ما عرف الله الا إنا و إنت و ما عرفنى الا الله و إنت و ما عرفك الا الله و إنا)) پس روا است كه لب فرو بنديم و سخن كمتر گوئيم.
بيائيم در اين سخن ربانى كه پيامبر را داراى منشى سترگ و اخلاقى عظيم معرفى مى كند بيانديشيم و از زبان روايت نمى از اين اقيانوس پرفيض برگيريم, شايد برخى عزيزان به كار بندند و از رسول الله الگوى زندگى بگيرند كه قرآن فرمود: ((و لكم فى رسول الله اسوه حسنه)).
جمله هايى كوتاه در منش و روش زندگى حضرت بيان مى شود كه هم بركت است و پر مايه بركتى است و هم برنامه به زيستى و خداپسندانه:
1ـ آن قدر حضرت متواضع و فروتن بود كه متن روايت او را ((خاضع الطرف)) مى نامد يعنى به زمين نگاه مى كرد و سر را كمتر بالا مى برد, اين چنين با وقار و متين… با ادب و فروتن. چنان در برابر خالقش خاضع و خاشع بود كه بيشتر سرفرود مىآورد و كمتر سر را بلند مى كرد چه پيوسته خدا را حاضر و ناظر مى ديد و لحظه اى بلكه كمتر از لحظه اى هم از ياد و ذكر خدا غافل نبود.
2ـ يكى ديگر از نشانه هاى بارز تواضع و خوى نيكويش اين بود كه به هر كه مى رسيد, پيشقدم در سلام كردن بر او بود, سلام كه خود تحيت اسلامى است و پيامبر آن را به ما ياد داده, خود نيز بيش از همه و پيش از همه به آن عمل مى كرد و قبل از آنكه ديگرى بر او سلام كند, او خود سلام مى كرد. هرگز پيامبر ملاحظه نمى كرد كه آن فرد بزرگ است يا كوچك, دانشمند است يا بى سواد, ثروتمند است يا فقير. آرى حضرت آنقدر عظمت داشت كه بر همه افراد بدون ملاحظه هاى ايسمى, شغلى, خطى, مسئوليتى, مالى و… سلام مى كرد و او با اينكه بزرگترين ـ از هر نظر ـ بود بر كوچكترين انسانها ـ از هر نظر ـ سلام مى كرد و بيشتر براى اينكه ما را به اين سنت حسنه تشويق كند مى فرمود: سلام را نود و نه حسنه است و جوابش يك حسنه.
3ـ پيامبر هرگز بدون جهت سخن نمى گفت, و اگر سخنى مى گفت بيشتر جنبه موعظه و پند داشت, يا مطلبى را مىآموخت و يا به معروف و خيرى امر مى كرد و يا از شر و منكرى مردم را باز مى داشت, تمام سخنانش سودمند و يك كلمه, نه بلكه يك حرف, پوچ و بى ارزش نبود, زيرا خوب مى دانست كه: ((و ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد)) وانگهى پيامبر اسوه است و الگو و اوست انسان كامل. پيامبر كسى است كه نخستين آفريده پروردگار, نور مباركش است: ((إول ما خلق الله نورى)) پس, از اين نور كامل چيزى تراوش نمى كند جز نور, و هرچه مى گويد گفته خدا است ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى)).
4ـ و پيامبر هرگز از ذكر خدا غافل نمى شد. در روايت است: ((و لايجلس و لايقوم الا على ذكر)) او نمى نشست و برنمى خاست جز با ذكر و ياد خدا. پيامبر در هر آن قرين و همنشين ذكر خدا بود چه بر زبان آورد و چه در دل گويد. او خود ذكر خدا را كفاره مجلس مى دانست و اعلام مى داشت كه اگر در مجلسى ياد خدا نباشد يا ذكرى از اهل بيت كه آن نيز ياد خدا است, پس آن مجلس بر اهلش وزر و وبال است و نحس است و شوم. و اگر حضرت مى خنديد از تبسم تجاوز نمى كرد ((جل ضحكه التبسم)) زيرا قهقهه و خنده با صدا با شئون انسان مودب منافات دارد چه رسد به انسان كامل و چه رسد به اشرف مخلوقات.
5ـ يكى ديگر از موارد تواضع و فروتنى حضرت اين بود كه هر وقت وارد مجلس مى شد, هر جا كه جاى خالى بود مى نشست, مانند ما خودخواهان يا نادانان نبود كه دنبال صدر مجلس هستيم, و خيال مى كنيم كه بايد بالا و بالاتر نشست. اصلا آن جا كه انسان والا مى نشيند والا است نه آنكه انسان والا بايد در جاى والا نشيند.
عزيزانم! قطعا اين از تواضع است كه انسان در جايى كه خالى است بنشيند و هرگز منتظر نباشد كه ديگران در برابرش قد علم كنند و برخيزند تا آن جناب را در صدر مجلس بنشانند. اين حالت بدون ترديد برخاسته از هواى نفس است و تكبر كه بايد زدوده شود و گاهى بلكه بيشتر به خاطر عقده هاى درونى و محروميت هاى ديرينه است كه شخص مى خواهد از اين راه خودى را نشان دهد!!
6ـ پيامبر آرام و آهسته سخن مى گفت و هيچ گاه فرياد نمى زد و صدا را بلند نمى كرد. و مجلس آن حضرت نيز از چنان آرامشى برخوردار بود كه عين ادب و تواضع است و كسى در مجلس پيامبر بلند سخن نمى گفت ((و اغضض من صوتك)) و دستور هم همين بود كه كسى صدايش را بالاتر از صداى رسول الله نكند ((لاترفعوا إصواتكم فوق صوت النبى)) و چون خود حضرت آهسته و آرام سخن مى گفت لذا مجلسش بسيار آرام و باوقار بود كه حتى صداى به هم زدن بال پرنده به گوش مى رسيد.
7ـ ((لايقطع على إحد كلامه)) هرگز سخن كسى را قطع نمى كرد و تا شخصى مشغول سخن گفتن بود, به او خوب گوش مى داد و پس از تمام شدن سخنش آرام پاسخش را مى گفت. و چنان اصحابش را تربيت كرده بود كه هرگاه لب مباركش به سخن وا مى شد, تمام حاضران ساكت مى شده و سراپا گوش مى شدند ((كان على رووسهم الطير)) و هرگاه سخن حضرت تمام مى شد بدون آنكه سخنانشان با هم تزاحم كند, با هر يك به نوبت حرف مى زد.
8ـ نكته ديگرى كه بسيار جالب و ارزنده است و بايد مدنظر قرار گيرد اين است كه حضرت در هنگام سخن گفتن, به افراد يكسان نگاه مى كرد ((و كان يساوى فى النظر والاستماع للناس)) و بايد سخنگويان محترم اين مطلب را دقت كنند كه يكسان و مساوى ـ در حال حرف زدن ـ به اين طرف و آن طرف نگاه كنند زيرا اين نكته ظريف اخلاقى است كه در نگريستن به افراد (هنگام صحبت كردن) انسان فرق بين اين و آن نگذارد و همه را به يك ديد بنگرد كه اميدواريم در موارد ديگر نيز اين تساوى و يكسان نگرى حفظ شود.راستى چه زيبا است تربيت رسول الله! بنابراين, هر كه بخواهد بيشتر به پيامبر نزديك گردد, بايد رفتار و اخلاقش را با آن حضرت نزديكتر كند.
9ـ ((و كان يجالس الفقرإ و يواكل المساكين)) او نه تنها با مالداران و دارايان مجالست مى كرد بلكه با فقرا و مستمندان نيز همنشين بود. بلكه قطعا حضرت از نشستن با فقرا بيشتر لذت مى برد و اگر با ثروتمندان مى نشست به خاطر هدايت كردن آنان بود نه چيز ديگر.
10 ـ هرگاه پيامبر مى خواست به مجلس وارد شود و با مردم برخورد كند, خود را ـ طبق موازين اسلامى ـ آرايش مى داد يعنى در آينه مى نگريست و موهاى خود را شانه مى زد و چنين در روايت آمده است ((و كان ينظر فى المرآه و يتمشط)) و نه تنها حضرت لباس تميز و مرتب مى پوشيد و محاسن مبارك را شانه مى زد بلكه پيوسته بوى خوش عطر از حضرت ـ از مسافتى دور ـ استشمام مى شد. بگذريم كه خود حضرت خوشبو بود و بوى خوشش دوست و دشمن را جذب مى كرد, كه همواره از عطر نيز استفاده مى نمود. راوى مى گويد: قبل از آنكه حضرت به مسجد وارد شود, ما خبردار مى شديم زيرا بوى عطرش از مسافتى به مشاممان مى خورد و متوجه ورود حضرت مى شديم. خود حضرت نيز مى فرمايد: ((ان الله يحب من عبده اذا خرج الى اخوانه ان يتهيإ لهم و يتجمل)) خداوند دوست دارد كه بنده اش هرگاه مى خواهد با برادرانش ملاقات كند, خود را آماده كند و براى آنها آرايش نمايد.
اسلام دستور آراستن داده است نه مانند برخى ساده لوحان كه با موهاى ژوليده و لباس نامرتب مىآيند و خيال مى كنند اين از زهد است. نه! اين از زهد اسلامى كاملا به دور است. زهد اين است كه به دنيا و ملذاتش دل نبنديم نه اينكه صوفى منشانه زندگى كنيم و ژوليده سيما در ميان مردم حاضر شويم!
11ـ پيامبر اگر سواره بود هرگز نمى پذيرفت كه شخصى همراه و همگام او پياده راه رود. از او مى خواست كه بر مركبش ـ در كنارش ـ سوار شود و اگر قبول نمى كرد يا امكان نداشت, به او مى فرمود: از من جلوتر برو تا من در پس تو آيم و به تو برسم. اين چه عظمت و بزرگوارى است انسان ها را سرگردان مى كندو به حيرت وامى دارد.
12ـ اگر سه روز مى گذشت و دوستش يا برادر دينى اش را نمى ديد از او سوال مى كرد, پس اگر به مسافرت رفته بود برايش دعا مى كردو اگر در شهر بود حتما از احوالش تفقد مى نمود و به زيارتش مى رفت واگر بيمار بود به عيادتش مى شتافت.
13ـ پيامبر آنقدر مهمان نواز بود و مهمانش را احترام و تقدير مى كرد كه هرگاه كسى بر او وارد مى شد, حضرت متكا و مسند خود را به او مى داد و اگر نمى پذيرفت آنقدر اصرار مى كرد تا قبول كند.
14ـ حضرت ضمن اينكه بسيار هيبت داشت, براى اينكه حاضرين از ديدارش هراس نكنند و ديدارش آنان را نرنجاند, گاهى شوخى مى كرد و لطيفه اى ـ در حد ميزان شرعى ـ مى گفت كه هيبتش حاضران را به وحشت نياندازد و جرإت سخن گفتن را از آنان سلب نكند. بويژه اگر مى يافت كه يكى از يارانش ناراحت و غمگين است با او شوخى مى كرد تا غمش را بزدايد. و اصلا پيامبر آن گونه با افراد سخن مى گفت كه مناسب با وضعيت علمى و حالت روانى آنان بود. در روايت آمده است: ((و كان يخاطب جلسإه بما يناسب)) و به اندازه عقل و دركشان با آنان سخن مى گفت و مى فرمود: ((ما پيامبران مإموريت داريم كه با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوئيم)).
15ـ مى فرمود: ((إكرم إخلاق النبيين و الصديقين البشاشه اذا تراووا و المصافحه اذا تلاقوا)) برترين اخلاق پيامبران و رادمردان خوشروئى است هنگامى كه به هم مى رسند و مصافحه و دست دادن به يكديگر است هنگامى كه با هم ملاقات مى كنند و لذا هر وقت پيامبر مسلمانى را مى ديد فورا با او مصافحه مى كرد وبه او دست مى داد و بر اين امر بسيار تإكيد مى نمود. در روايت است كه هرگاه دو مومن به هم مى رسند و مصافحه كنند گناهانشان مى ريزد مانند برگ درختان (در فصل خزان).
اين بود چند جمله كوتاه ـ ولى پرفايده ـ از سيره و منش پيامبر كه براى استفاده عموم عرض شد تا شايد در اين هفته وحدت به كار گيريم و با هم پيوند صلح وصفا بنديم و دلها را از رشك و حسد و زيغ و رين پاك كنيم و گذشته ها را ـ به خاطر خدا ـ ناديده بگيريم و از لغزش هاى برادرانمان بگذريم (كه خود نيز بسيار لغزش داريم) و وحدت را نه در سخن و گفتار كه در عمل و كردار اجرا كنيم و قلبها را از كينه و عداوت دور سازيم و با هم چنانكه خدا و رسولش خواهد برادروار زندگى كنيم و اگر از ديگرى انتقاد داريم تلاش كنيم كه انتقادمان سازنده و برادرانه باشد نه كينه توزانه و انتقام گرانه. باشد كه روح رسول الله و روح فرزندش روح الله از ما خشنود گردد و كشورمان رنگ صفا و محبت به خود گيرد و راه نفوذ دشمنان قطع شود و دوستان, دشمنى را كنار گذارند و ولى حميم گردند و عهد اخوت و برادرى را دوباره تجديد كنيم والسلام.
شايد اگر خدا خواست و عمرى باقى بود اين بحث را با هم پى بگيريم. به اميد توفيق.

 

/

نگاهى به رويدادها

 

 


نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
حزب الله: در صورت حمله اسرائيل, تابستان تلآويو را داغ تر خواهيم كرد.(15 / 1 / 79)
مسلمانان ايران و شيعيان جهان در سوگ فاجعه كربلا عزادارى كردند.(28 / 1 / 79)
30 هزار بانوى محجبه عليه ممنوعيت حجاب در تركيه شكايت كردند.(29 / 1 / 79)
حماس از سكوت مجامع بين المللى در برابر اسارت و شكنجه فلسطينى ها انتقاد كرد.(30 / 1 / 79)
رژيم صهيونيستى به آسيب پذيرى در برابر حملات حزب الله لبنان اعتراف كرد.(3 / 2 / 79)
طالبان 26 نفر را به خاطر حمايت از جبهه متحد اسلامى تيرباران كرد.
رژيم صهيونيستى يك حسينيه را در جنوب لبنان گلوله باران كرد.(4 / 2 / 79)

داخلى
مدير كل اطلاع رسانى قوه قضائيه: آمران ترور حجاريان با شايعه پراكنى مى خواهند در تاريكى پنهان بمانند.(15 / 1 / 79)
رهبر انقلاب: برخى افراد, بديها را از بيگانگان نفى و به خوديها منتسب مى كنند.
عاملان ترور حجاريان تحويل دادگاه انقلاب شدند.(16 / 1 / 79)
خاتمى در جمع مردم گرگان: اگر لازم باشد براى نفى خشونت با خشونت رفتار خواهد شد.
معاملات بنياد مستضعفان با مديران اين نهاد و خويشاوندان آنان ممنوع اعلام شد. (17 / 1 / 79)
2 نفر از متوليان ترور شهيد صياد شيرازى دستگير شدند.
بزرگترين ميدان گاز شيرين كشور در جنوب استان فارس كشف شد.(18 / 1 / 79)
توسط سردار نظرى, طراحان و چهره هاى پشت پرده واقعه كوى دانشگاه افشا شدند.
هواداران افراطى يكى از نامزدهاى خلخال, شهر را به آشوب كشيدند.
افراد ناشناس, سرهنگ جانباز سپاه (حسين بوربور) را پس از شكنجه به شهادت رساندند.(20 / 1 / 79)
رهبر انقلاب: هنرمندان انقلابى در بسيارى از عرصه ها حمايت نشده اند.
رئيس جمهور: اگر امروز روى پاى خود ايستاده ايم مرهون جانبازان هستيم.(21 / 1 / 79)
دادگاه تجديدنظر حكم 30 ماه زندان سردبير روزنامه نشاط را تإييد كرد.
مستندات شوراى نگهبان براى ابطال انتخابات خلخال اعلام شد.(22 / 1 / 79)
مهاجرانى : زندان, كفاره عملكرد شمس الواعظين است.
اكبر گنجى: جريان اصلاح طلبى خمينى را به موزه تاريخ مى برد!
رئيس كل بانك مركزى: بدهى هاى خارجى ايران به 5 / 10 ميليارد دلار كاهش يافت. (23 / 1 / 79)
ايران 10 فروند نفتكش حامل نفت قاچاق عراق را توقيف كرد.
راهنمايى و رانندگى موظف به اجراى سياست ها و برنامه هاى شهردارى تهران شد.
ترقى: اى كاش مجلس پنجم فرصت داشت تا وزير كشور را به خاطر ناتوانى در تإمين امنيت كشور استيضاح كند.(24 / 1 / 79)
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى: شياطين مى خواهند جوانان را از فرهنگ جهاد و شهادت جدا كنند.
تإسيس بانك توسط بخش خصوصى مخالف قانون اساسى است.(25 / 1 / 79)
احمدحكيمى پور (عضور شوراى اسلامى شهر تهران) به منظور پاسخگويى به سوالاتى در مورد ترور حجاريان دستگير شد.(28 / 1 / 79)
فعاليت عناصر ضد انقلاب و استفاده ا ز كمك خارجى در مطبوعات ممنوع شد.
شوراى نگهبان, تإسيس بانك غير دولتى را مجاز دانست.
سپاه پاسداران: پاسداران و بسيجيان به هنگام ضرورت معادلات دشمنان را برهم خواهند زد.
به دستور شوراى نگهبان, صندوق هاى مورد شكايت حوزه انتخابيه تهران بازشمارى مى شود.(29 / 1 / 79)
شمشير بازان ايرانى: اجازه نداديم در آمريكا به كشورمان توهين شود.
آيه الله شاهرودى: قوه قضائيه وامدار هيچ گروهى نيست و وظيفه قانونى خود را بدون ملاحظه انجام مى دهد.(30 / 1 / 79)
ماجراهاى كنفرانس رسواى برلين حيرت و انزجار مردم را برانگيخت.
سعيد عسگر صريحا به ترور حجاريان اعتراف كرد.
رئيس جمهور يمن با حضرت آيه الله خامنه اى ديدار كرد.
دو نفر از قاتلان شهيد بوربور دستگير شدند.(31 / 1 / 79)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور جوانان: بعضى مطبوعات پايگاه دشمن هستند, بايد جلوى آنها گرفته شود.
ايجاد پست مشاور در دستگاههاى دولتى ممنوع شد.
خاتمى: هيچ راهى جز مذاكره امارات با ايران وجود ندارد.
مردم: شركت كنندگان در كنفرانس ضدانقلابى برلين را محاكمه و مجازات كنيد.
دكتر محمد جواد لاريجانى: انهدام قانون اساسى و جدا كردن دين از سياست از اهداف كنفرانس برلين بود.(1 / 2 / 79)
سردار نظرى, لباس شخصى ها و صحنه گردانان واقعه كوى دانشگاه را معرفى كرد.
رهبر انقلاب: مطبوعاتى كه پايگاههاى دشمن هستند بعيد است كه با نصيحت درست شوند.
رهبر انقلاب: ردپاى منافقين را در برخى مطبوعات مى بينم.(3 / 2 / 79)
حوزه هاى علميه سراسر كشور در اعتراض به كنفرانس خفت بار برلين تعطيل شد.
خاتمى: آنچه در برلين رخ داد قابل قبول نيست, كار صدا و سيما را هم نمى پسندم.
اكبر گنجى به خاطر شكايات مربوط به قبل از كنفرانس برلين روانه زندان شد.
اقشار مختلف مردم از پخش قسمتهايى از كنفرانس برلين توسط سيماى جمهورى اسلامى تشكر كردند.(4 / 2 / 79)
8 روزنامه به خاطر انتشار مطالب ضد دين و خلاف امنيت ملى توقيف شدند.
خاتمى : دغدغه هاى رهبرى بايد جدى گرفته شود, برخى مطبوعات فضا را آشفته و ناامن جلوه مى دهند.
كروبى: آزادى مطبوعات نبايد منجر به شكسته شدن قداست نهادهاى نظام شود.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: دشمن با استفاده از نفوذىهاى خود برنامه براندازى نظام را پيگيرى مى كند.(5 / 2 / 79)
ضارب حجاريان: انتخاب سوژه و مسئوليت شرعى ترور به عهده مقدمى بود.
توسط رئيس جمهور, برنامه سوم توسعه براى اجرا به سازمان برنامه و بودجه ابلاغ شد.
رئيس جمهور: ارتش, سپاه, نيروى انتظامى و بسيج پشتوانه هاى اساسى امنيت و پايدارى كشور هستند.
آيت الله هاشمى شاهرودى: سلامت كشور در گرو پاسخگويى مسئولان به هشدارهاى رهبرى است.(6 / 2 / 79)
شوراى نگهبان: انتخابات تهران با وجود اشكالات بى سابقه باطل نمى شود.
اكبر گنجى سفارش پخش فيلم كنفرانس برلين از تلويزيون را داده بود.
مهاجران افغانى تا 20 مهرماه بايد ايران را ترك كنند.(7 / 2 / 79)
رهبر انقلاب: شخصيتها و گروههاى وفادار به اسلام مرز خود را با ضد انقلاب مشخص كنند.
نمايندگان گروههاى جبهه دوم خرداد با رهبر انقلاب ديدار كردند.
رئيس قوه قضائيه: وامدار هيچ جناحى نيستم, قوه قضائيه فقط به قانون عمل مى كند.(8 / 2 / 79)
آيه الله هاشمى رفسنجانى: پشت ماجراى كنفرانس برلين آمريكاست, عده اى نمى گذارند حقايق روشن شود.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: هدف توطئه جديد, خالى كردن انقلاب از محتواى اسلامى است, بايد راه نفوذ دشمن را ببنديم.
آلبرايت: روزنامه هاى اصلاح طلب, امريكا را دلگرم كرده بودند.(10 / 2 / 79)
خاتمى: هيچ عاملى نمى تواند ملت را از انقلاب اسلامى جدا كند.
توسط قاضى مرتضوى, هفته نامه جبهه توقيف شد.(11 / 2 / 79)
تعيين نرخ خدمات آب و فاضلاب به شوراهاى شهر واگذار شد.
رئيس قوه قضائيه: قضات نبايد قضاوت را با سياست آلوده كنند.
4 تن از شركت كنندگان در كنفرانس برلين (مهرانگيز كار, شهلا لاهيجى, على افشارى, و اكبر گنجى) بازداشت شدند.
دكتر نورا: طرح مافياى قدرت و ستاد بحران, تلاش براى مغشوش كردن ذهن جامعه است.
منتجب نيا: شركت كنندگان در كنفرانس برلين با وزارت خارجه مشورت كرده بودند. (12 / 2 / 79)
رئيس جمهور در مراسم افتتاحيه سيزدهمين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران نسبت به تهديدات جهانى سازى فرهنگى هشدار داد.
چهار متهم به دريافت حقوق از موساد و جاسوسى براى اسرائيل اعتراف صريح كردند.
وزارت خارجه بيانيه امريكا عليه جمهورى اسلامى ايران را محكوم كرد.(13 / 2 / 79)
پاسخ وزير ارشاد درباره تقسيم يارانه مطبوعات قانع كننده تشخيص داده نشد. (14 / 2 / 79)
در سومين جلسه دادگاه متهمان به جاسوسى, منابع اطلاعاتى جاسوسان اسرائيل شناسايى و دستگير شدند.(15 / 2 / 79)

خارجى
نخستين كنگره مبارزه با عادى سازى روابط اعراب و اسرائيل در كويت تشكيل مى شود.(15 / 1 / 79)
اسماعيل خان: ناراضيان طالبان مرا از زندان فرارى دادند.(16 / 1 / 79)
يوشيرومورى نخست وزير ژاپن شد.(17 / 1 / 79)
ماندلا: امريكا و انگليس عاملان اصلى ايجاد آشوب در جهان هستند.
موگابه: براى پس گرفتن زمينهاى غصب شده در زيمباوه آماده جنگ با انگليس هستيم.
براساس تازه ترين نظر سنجى در تركيه 70 درصد مردم, رئيس جمهور اين كشور را نمى خواهند.
ارتش اسرائيل از زمين و هوا به جنوب لبنان حمله كرد.(18 / 1 / 79)
حبيب بورقيبه, رئيس جمهور سابق تونس درگذشت.(20 / 1 / 79)
موگابه: مصادره زمينهاى سفيدپوستان حق سياهان زيمباوه است.
ژنرال جياپ: جنگ با امريكا ملت ويتنام را از بردگى نجات داد.
عفو بين الملل به شكنجه زندانيان سياسى در اروپا اعتراض كرد.(21 / 1 / 79)
حزب نخست وزير يونان در انتخابات پارلمانى به پيروزى رسيد.
شواردنادزه براى 5 سال ديگر رئيس جمهور گرجستان شد.
19 تفنگدار امريكايى در سقوط يك هواپيماى نظامى كشته شدند.(22 / 1 / 79)
ناشر سوئيسى مخالف افسانه هاى صهيونيستى به يك سال حبس محكوم شد.
وزير جنگ امريكا: رفتار ايرانى ها بايد موجب رضايت ما شود!(23 / 1 / 79)
دادگاه اسلامبول 16 مخالف رژيم لائيك را به زندان محكوم كرد.(24 / 1 / 79)
ارتش تركيه: در قبال انتخابات رياست جمهورى بى طرف نيستيم.
80 روستا در نبردهاى غرب افغانستان به تصرف جبهه متحد درآمد.(28 / 1 / 79)
ناو هواپيمابر ((آيزنهاور)) وارد آبهاى فلسطين اشغالى شد.(30 / 1 / 79)
قطعنامه نقض حقوق بشر در چين به رغم فشار امريكا رإى نياورد.(31 / 1 / 79)
رستوران امريكايى مك دونالد در غرب فرانسه منفجر شد.
هند: ممنوعيت انتشار كتاب سلمان رشدى به قوت خود باقى است.(1 / 2 / 79)
عبدالرحمن وحيد: امريكا دولت اندونزى را وادار به قبول جدايى ((تى مورشرقى)) كرد.
رئيس جمهور اندونزى: امريكا قصد دارد بازى تى مورشرقى را در ديگر ايالت هاى اندونزى اجرا كند.(3 / 2 / 79)
راهپيمايى آرام برزيلى هاى بى زمين با دخالت پليس به خشونت گراييد.(4 / 2 / 79)
نمايندگان مجلس اردن: به دليل حضور اسرائيلى ها در اجلاس پارلمان هاى جهان شركت نمى كنيم.(5 / 2 / 79)
جنگنده هاى روسى طى 24 ساعت گذشته 68 بار جنوب چچن را بمباران كردند.(8 / 2 / 79)
واشنگتن و مسكو بر سر كنترل تسليحات به نتيجه نرسيدند.
كميسر عالى سازمان ملل: فاجعه انسانى افريقا در راه است.(10 / 2 / 79)
مردم ويتنام بيست و پنجمين سالگرد شكست امريكا را جشن گرفتند.
خبرنگاران مصرى در اعتراض به حضور هيإت اسرائيلى در كنگره بين المللى روزنامه نگاران شركت نكردند.
رياست دوره اى شوراى امنيت از فردا به چين واگذار مى شود.(11 / 2 / 79)
شواردنادزه بدون حضور سران خارجى مراسم تحليف به جاى آورد.(12 / 2 / 79)
دادگاه متهمان ماجراى لاكربى امروز در هلند برگزار مى شود.
مدير كل جديد صندوق بين المللى پول رسما آغاز به كار كرد.
تهديدات امريكا عليه سوريه و حزب الله لبنان خاور ميانه را در آستانه جنگ قرار داد.(14 / 2 / 79)

 

/

ويژ گيهاى عباد الرحمان خوف و خشيت از خدا

 

 


ويژگيهاى عباد الرحمن (4)
خوف و خشيت از خدا

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

در قرآن درباره چهارمين ويژگى بندگان خاص و ممتاز خداوند چنين مى خوانيم: ((والذين يقولون ربنا اصرف عذاب جهنم ان عذابها كان غراما ـ انها سائت مستقرا و مقاما))(1) بندگان ممتاز خداوند رحمان كسانى هستند كه مى گويند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما برطرف گردان كه عذابش سخت و پردوام است ـ قطعا دوزخ جايگاه و محلى بد براى اقامت است.
خداوند در اين آيه به چهارمين ويژگى بندگان ممتاز الهى اشاره كرده است كه عبارت از ((خصلت خوف و خشيت از خدا)) است, به عبارت روشن تر آنها از كيفر نافرمانى خدا به شدت مى ترسند و اعتقاد راسخ دارند كه نافرمانى خدا به معنى اطاعت از فرمان شيطان است و چنين كارى موجب عذاب الهى, و دخول در دوزخ خواهد شد. آنها آن چنان خائف و هراسناك از پيامدهاى گناه و عذاب دوزخ هستند كه اين حالت درونى خود را ابراز نموده و با كمال خضوع دست به دعا برمى دارند و از درگاه خدا مى خواهند كه مشمول عذاب سخت دوزخ كه براى مجرمان آماده شده ـ نشوند. آنها طبعا از عواملى كه موجب عذاب است پرهيز نموده, و با اجراى فرمان الهى و انجام دستورهاى خدا, رحمت سرشار الهى را به سوى خود جلب و جذب مى كنند, و اين حالت براى آنها دائمى است و لحظه اى از خوف خدا فاصله نمى گيرند. آنها وعيد الهى را به شوخى نمى گيرند مثل بعضى كه مست و مخمور غرور و غفلت هستند و به اصطلاح دل به دريا نمى زنند.
و نمى گويند: بادا باد, رحمت خدا وسيع است.
به اين افراد كه اين گونه تصور مى كنند بايد گفت:

اى كه تو را گشته جهل مشت و گريبان
چشم بپوشيده اى ز دين و ز ايمان
هيچ نينديشى از عذاب قيامت
هيچ نپرهيزى از شراره نيران
رفته به گوشت كه كردگار كريم است
صاحب عفو است و لطف و رحمت و احسان
ليك ندانى كه مى كشد سوى دوزخ
معصيت كردگار و طاعت شيطان
خوف به معنى ترس و وحشت درونى است, از اين رو اهرمى درونى براى ترك گناه و هر گونه جرم محسوب مى شود, مثلا خوف و ترس از قانون, دادگاه, جريمه, زندان و تعزيرات حكومتى باعث مى شود كه انسان مرتكب جرم نشود, تا مبادا گرفتار اين كيفرها گردد. بنابراين خوف از خدا به معنى ترس از ذات پاك او نيست.
بلكه به معنى خوف از قانون و عدالت او است. اين خوف نيز از مقايسه اعمال خود با عدل الهى حاصل مى شود, بنابراين خوف يك ناراحتى درونى از مجازاتى است كه بازتات گناه و ترك اطاعت خدا مى باشد.
قرآن پيامبران را به عنوان بشير و نذير معرفى مى كند, يعنى آنها هم انسانها را به رحمت الهى و بهشت و پاداش هاى فراوان نويد مى دادند, و هم آنها را هشدار داده و از خطر گناه بر حذر مى داشتند.
اين دو خصلت پيامبران بيانگر آن است كه انسان مومن بايد بين خوف و رجا باشد, هم اميدوار به رحمت الهى باشد و هم از مقام الهى بترسد. راه اعتدال همين است و اگر يك طرف را برگزيند و ديگرى را رها كند خطر آفرين است, زيرا اگر تنها اميدوار باشد, مغرور شده و به اميد وسعت رحمت الهى, مرتكب هر گناهى مى شود. و اگر تنها خائف باشد, كار او به يإس و نااميدى منتهى مى شود. و چنين حالتى, انسان را افسرده و وامانده مى كند و از نشاط, رشد و حركت محروم مى سازد.
بر همين اساس, مطابق روايات بسيار, پيامبر (ص) و امامان(ع) فرموده اند كه انسان با ايمان بين خوف و رجا زندگى مى كند و هر دو خصلت را به طور مساوى و معادل دارا مى باشد. بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: پدرم (امام محمدباقر) مى فرمود: ((انه ليس من عبد مومن الا و فى قلبه نوران; نور خيفه و نور رجإ, لو وزن هذا لم يزد على هذا, ولو وزن هذا لم يزد على هذا))(2) هيچ بنده مومنى نيست مگر اينكه دلش داراى دو نور است: نور ترس و نور اميد. اگر هر يك از اين دو در مقايسه با ديگرى سنجيده شوند هيچ كدام بر ديگرى برترى نمى يابند.
اين مطلب از قرآن گرفته شده آنجا كه در آيه 8 و 9 سوره زمر انسانهاى غير مومن و مومن را مقايسه مى كند مى فرمايدكه دسته اول هنگام بلا, خائف مى شوند و هنگام نعمت مغرور و از خدا بى خبر مى گردند, ولى دسته دوم همواره خائف و اميدوار هستند, اين دو دسته هرگز مساوى نيستند, بلكه دسته اول گمراه و دسته دوم در راه هدايت مى باشند, دسته دوم كسانى هستند كه: ((يحذر الاخره و يرجوا رحمه ربه)) از عذاب آخرت مى ترسند و به رحمت پروردگار اميدوار مى باشند.

خوف و مراتب آن از نظر قرآن
در قرآن ارزش خوف و مراتب آن در ابعاد مختلف و در آيات متعدد بيان شده است به عنوان نمونه در آيه 16 سجده در شان مومنين راستين مى فرمايد: ((تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا)) پهلوهاى آنها در دل شب از بسترها دور مى شود (و به پا مى خيزند و روى به درگاه خدا مىآورند) پروردگار خود را با خوف و اميد مى خوانند.
اين آيه نشانگر آن است كه خوف و بيم موجب شب زنده دارى و ارتباط نيرومند آنها با خدا مى شود, و آنها عبادت خود را آميخته با خوف و اميد مى كنند.
و در آيه 40 و41 سوره نازعات مى خوانيم: ((و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى ـ فان الجنه هى الماوى)) و آن كس كه از مقام پروردگارش بترسد, و نفس خود را از هوى باز دارد, قطعا بهشت جايگاه او است.
براساس اين آيه, خوف از خدا مقدمه ترك گناه و در نتيجه پاداش بزرگ الهى يعنى بهشت خواهدبود.
اين تعبير در آيه 46 سوره الرحمن چنين آمده است: ((و لمن خاف مقام ربه جنتان)) و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد, دو باغ بهشتى مى باشد.
وقتى كه آيات قرآن را در رابطه با ترس و هراس در برابر عظمت خداوند, مورد بررسى قرار مى دهيم مى بينيم از اين خصلت با تعبيرات گوناگون سخن به ميان آمده كه هر كدام به درجه و مرتبه اى از ترس و هراس نسبت به انسان هاى مختلف اشاره مى كند))
مرحوم شيخ صدوق (ره) در كتاب خصال, خوف را از نظر قرآن پنج گونه دانسته و براى هر يك از آن, به ذكر آيه اى پرداخته است; آن پنج نوع عبارتند از:
1ـ خوف
2ـ خشيت
3ـ وجل
4 ـ رهبت
5ـ هيبت.
آنگاه مى گويد: خوف براى گناهكاران است. خشيت براى عالمان است. وجل (هراس دل) براى تسليم شدگان متواضع است. رهبت براى عابدان است. و هيبت براى عارفان مى باشد.
و در توضيح مى گويد: خوف به خاطر گناهان است. خشيت همان ترس و هراس به خاطر احساس كوتاهى در انجام وظيفه است. وجل و هراس قلب به خاطر ترك خدمت است. رهبت به خاطر احساس تقصير در عبادت مى باشد, و هيبت ترس و هراس از شكوه نامتناهى الهى به خاطر شهود حق هنگام كشف اسرار است… ))(3)
موضوع ديگر در باره مراتب خوف اينكه, خوف داراى شدت و ضعف است. هر كسى در درجه اى از خوف قرار گرفته و به تناسب آن به مقامات مى رسد. آنان كه به خداوند نزديكترند, مانند پيامبران, امامان(ع) و اوليإ خدا, خوف شديدترى دارند; از اين رو آنها در نماز و در مناجات هايشان در دل شب از خوف خدا به شدت گريه و ناله مى كردند و با قطره هاى شفاف ديدگانشان, روح و روان خود را شستشو مى نمودند, و با اشك شوق و خوف, نهايت تواضع و كمال بندگى خود را آميخته با احساسات پرشور ابراز مى كردند. اين گونه گريه به قدرى ارزشمند است كه پيامبر (ص) فرمود:
((من ذرفت عيناه من خشيه الله, كان له بكل قطره من دموعه مثل جبل احد يكون فى ميزانه فى الاجر))(4) كسى كه چشمانش از خوف خدا پراز اشك گردد, هر قطره اشكش در قيامت در ترازوى عملش همچون سنگينى كوه احد, سنگينى دارد.
و امير مومنان على(ع) فرمود: ((البكإ من خشيه الله مفتاح رحمه الله))(5) گريستن از خوف خدا, كليد گشايش رحمت الهى است)).

ارزش خوف در گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع)
نظر به اينكه خصلت خوف از عظمت خدا, عامل نيرومندى براى تهذيب و تكامل است, و اگر عميق و شديد باشد هرگونه دست اندازهاى جاده كمال را از سر راه انسان برمى دارد, در گفتار پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) از آن بسيار تمجيد شده, و به همين اندازه نداشتن خوف نكوهش شده است. در اين راستا نظر شما را به چند سخن از آنها جلب مى كنيم:
1ـ رسول خدا (ص) فرمود: ((اعلى الناس منزله عندالله اخوفهم منه))(6) ارجمندترين انسانها از نظر مقام در پيشگاه خدا, آنان هستند كه بيشتر از مقام خدا هراسان هستند.
2ـ امير مومنان على(ع) فرمود: هنگامى كه قيامت برپا مى شود, منادى حق چنين ندا مى كند: ((ايها الناس ان اقربكم اليوم من الله اشدكم منه خوفا))(7) اى مردم! امروز مقرب ترين شما در پيشگاه خداوند, آن كسى است كه در دنيا بيشتر از ديگران از عظمت خدا ترسان بود.
3ـ امام صادق(ع) فرمود: ((لايكون العبد مومنا حتى يكون خائفا راجيا))(8) عبد خدا به درجه كمال ايمان نمى رسد, مگر اينكه داراى دو خصلت خوف و اميد باشد.
البته روشن است كه خوف راستين آن است كه موجب اطاعت و ترك معصيت شود, و نشانه هاى آن در عمل آشكار گردد, و گرنه خوف كاذب, پوچ و بى اثر خواهد بود., برهمين اساس, امام صادق(ع) فرمود: ((من عرف الله خاف الله, و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا))(9) كسى كه خدا را بشناسد, از عظمت او مى ترسد و كسى كه از خدا بترسد دلبستگى به دنيا نخواهد داشت.
4ـ يكى از اصحاب امام صادق(ع) مى گويد به آن حضرت عرض كردم: بعضى گناه مى كنند و مى گويند ما به رحمت خدا اميدوار هستيم! و همواره اين گونه مى انديشند تا مرگ آنها فرا مى رسد (و با اين حالت مى ميرند, آيا از اميد خود نتيجه مى گيرند؟)
امام صادق(ع) فرمود: اين گونه افراد, اشخاصى هستند كه در ميان آرزوها مى لولند, اينها دروغ مى گويند; اينها اميدوار نيستند, هركس به چيزى اميدوار باشد, آن را طلب مى كند و هر كه از چيزى بترسد, از آن بگريزد(اينها كه چنين نيستند در حقيقت از خدا روى گردانده و به موجبات عذاب كه گناهان است روى آورده اند).(10)
5 ـ امام باقر(ع) فرمود: ((لاخوف كخوف حاجز, و لا رجإ كرجإ معين))(11) هيچ خوفى, همانند خوفى كه بازدارنده از گناه است, ارزش ندارد, و هيچ اميدى مانند اميد كمك كننده (به توبه و عوامل نجات) ارجمند نيست.
6ـ امير مومنان على(ع) فرمود: ((العجب ممن يخاف العقاب فلم يكف, و رجا الثواب فلم يتب))(12)
مايه تعجب است آن كسى كه از عقاب الهى مى ترسد, ولى خود را از گناهان كنترل نمى كند, و نيز اميد به ثواب و پاداش الهى دارد اما توبه نمى نمايد!
امام حسين(ع) در فرازى از دعاهاى عرفه به خدا عرض مى كند: ((اللهم اجعلنى اخشاك كانى اراك))(13) خدايا مرا آن چنان هراسناك درگاهت قرار ده كه گويى تو را مى بينم.

تجزيه و تحليل و جمع بندى
از مطالب بالا استفاده مى كنيم كه خصلت خوف, از ويژگى هاى ممتاز بندگان خاص خداوند رحمان و از ارزشهاى سازنده و والاى انسانى است خوف تنها به زبان و حالت نيست, بلكه خوف كامل آن است كه آثارش در عمل ديده شود و عامل نيرومند و اهرمى قوى براى دورى از گناهان گردد. مراحل عالى خوف آن است كه انسان در مناجات و راز ونياز در دل شب, به تضرع و ناله و گريه پردازد و با نهايت خضوع, دل به خدابسته و خود را ذره اى بى مقدار در برابر مقام عظيم و نامتناهى خداوند بداند. انسان مومن هم خائف است و هم اميدوار, به طورى كه اين دو خصلت را به طور مساوى در وجود خود مى پروراند و با اين دو پر در فضاهاى ملكوتى به پرواز در مىآيد: و با اين دو نور, دلش را نورانى و روح و جانش را سرشار از پاكى و صفا مى نمايد.
مسإله خوف و رجا در مسايل تربيتى از اركان و اصولآموزش است ; از اين رو پيامبران هم نذير بودند و هم بشير. به عنوان مثال اگر معلمى در كلاس به شاگردان خود بگويد: امسال همه قبول هستيد, تنها اميد بدهد و آنها را نترساند, آنها مغرور شده و تصور مى كنند كه همه قبول مى شوند, در نتيجه در مطالعه و بررسى درس ها, سستى و كوتاهى مى كنند. به عكس اگر معلم بگويد كه امسال همه شما رفوزه هستيد, با اين سخن آنها را نااميد و مايوس كرده و از نشاط و شوق رشد و حركت محروم مى سازد ; در نتيجه باز آنها از مطالعه و بررسى درسها روى مى گردانند و پويايى و پايايى را از دست خواهند داد. معلم دانا و خردمند آن است كه هم نذير باشد و هم بشير. هم اميد بدهد و هم بترساند و شاگردان را در ميان اين دو خصلت (مثل دو الكتريسيته منفى و مثبت در جهان طبيعت) قرار دهد كه تعادل و آميختگى آنها, موجب حركت و شور و شوق و نورانيت گردد.
مساله تعادل خوف و رجا به قدرى مهم است كه در روايات اسلامى, مساله نااميدى كه ضد رجإ است و همچنين احساس ايمنى از عذاب الهى كه ضد خوف است, به عنوان دو گناه از گناهان كبيره عنوان شده است. چنان كه در روايت صحيح نقل شده:(( عمروبن عبيد)) نزد امام صادق(ع) آمد وعرض كرد: مى خواهم گناهان كبيره را كه در قرآن ذكر شده بدانم, امام صادق (ع) نوزده گناه برشمرد و براى هر يك از آنها آيه اى از قرآن به عنوان شاهد ذكر كرد, احساس ايمنى از عذاب الهى و همچنين نااميدى را به عنوان دو گناه از اين نوزده گناه برشمرد و چنين فرمود: ((بعد از شرك به خدا (دومين گناه كبيره) ياس و نوميدى از رحمت خدااست, چنان كه خداوند مى فرمايد: ((انه لايباس من روح الله الا القوم الكافرون))(14) كسى جز مردم كافر از رحمت خدا نوميد نشود.
سپس فرمود بعداز آن (يعنى سومين گناه كبيره) احساس ايمنى از مكر و عذاب خدا است (يعنى عدم خوف از خداست)
چنان كه قرآن مى فرمايد: ((فلا يامن مكرالله الا القوم الخاسرون))(15) كسى جز مردم زيانكار از مكر و عذاب خدا ايمن نمى شود.(16)
اين گفتار را با ماجراى معروف زير كه نشانگر خوف امام حسن مجتبى(ع), به ياد حوادث پر وحشت قيامت است پايان مى دهيم:
امام حسن(ع) در ساعات آخر عمر از خوف خدا مى گريست. يكى از حاضران پرسيد: ((اى پسر رسول خدا! تو كه در پيشگاه خدا داراى مقام بسيار ارجمندى هستى, و پيامبر (ص) در شان تو بسيار سخن فرموده است, بيست بار به مكه براى انجام حج پياده رفته اى, سه بار همه اموالت را در راه خدا به مستمندان داده اى, بنابر اين (سفرمرگ براى تو سفر مبارك است) چرا گريه مى كنى؟))
امام حسن(ع) در پاسخ فرمود:
((انما ابكى لخصلتين: لهول المطلع و فراق الاحبه)) بدان كه براى دو موضوع گريه مى كنم:
1ـ براى وحشت روز قيامت كه هر كس به اطراف سر مى كشد تا از اوضاع اطلاع يابد و راه نجاتى پيدا كند
2ـ براى جدايى از دوستان.(17)

پى نوشت ها:
1. فرقان (25) آيه 65 و 66.
2. محدث كلينى, اصول كافى, ج 2, ص 71.
3. شيخ صدوق, خصال, ج 1, ص 282.
4. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج 93, ص 334.
5. غرر الحكم.
6. بحارالانوار, ج 77, ص 180.
7. همان, ج 78, ص 41.
8. بحار الانوار, ج 70, ص 392.
9. محدث كلينى, اصول كافى, ج 2, ص 68.
10. همان.
11. بحارالانوار, ج 78, ص 164.
12. همان, ج 77, ص 237.
13. مفاتيح الجنان, دعاى عرفه.
14. يوسف (12) آيه 78.
15. اعراف (7) آيه 99.
16. اصول كافى, ج 2, ص 285.
17. امالى شيخ صدوق, مجلس 39, حديث 9.

/

خطبه هدايت

 

 


خطبه هدايت

 


 

اشاره:
پيوسته در گوشه و كنار جهان حوادثى رخ مى دهد و جريانات سياسى و اجتماعى گوناگونى به وقوع مى پيوندد. ايران اسلامى نيز با ويژگيها و موارد افتراق ويژه اش با ساير كشورها مرتبا شاهد رخدادها و جريانات فكرى, سياسى و اجتماعى است كه اگر بطور صحيح و هوشيارانه مديريت و هدايت نشود چه بسا خسارات هنگفت و جبران ناپذيرى بر موجوديت كشور و نظام اسلامى وارد آيد. رهبرى هدايت و مديريت رهبر معظم انقلاب اسلامى در هر يك از جريانات و حوادث و در مقاطع خاص لازم موجب نجات بقا و دوام نظام اسلامى ايران گرديده است. سخنان روشنگرانه و هدايتگر معظم له در خطبه هاى نماز جمعه اخير تحليلى است كه شايسته توجه, تدبر و دقت تمام آحاد ملت, دولتمردان و رهبران جناحهاى مختلف سياسى, ارباب فرهنگ و اصحاب اجتماع است. به لحاظ اهميت آن و لزوم ماندگاريش مجله پاسدار اسلام اقدام به درج خطبه دوم آن نموده است.

در خطبه دوم بحثى در اين زمينه عرض مى كنم كه اين وحدت ملى كه شعار امسال ماست و بشدت از طرف دشمنان و مغرضان تهديد مى شود, چگونه قابل تحقق است؟ من اميدوارم همه كسانى كه به نظام اسلامى و به اين قانون اساسى از بن دندان معتقدند, به عرايض امروز ما توجه كنند. آن كسانى هم كه معتقد نيستند كه خوشبختانه در جامعه ما عددى نيستند اگر توجه بكنند, شايد اين براى آنها وسيله يى باشد, براى اين كه هدايت الهى را براى خودشان فراهم بكنند. البته امروز اين اجتماع, اجتماع عظيمى است. غير از مردم عزيز تهران كه در نمازجمعه شركت مى كنند, جوانانى از جوانان مومن و خوب قم و جماعتى از علما و ائمه محترم جماعت تهران هم امروز در اين نماز حضور دارند.
انقلاب, يك تحول بنيادين براساس يك سلسله ارزشهاست و يك حركت به جلو محسوب مى شود. آنچه در كشور ما واقع شد, انقلاب اسلامى است; تحول عظيمى در اركان سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه و يك حركت به جلو و يك اقدام به سمت پيشرفت اين كشور و اين ملت بود. البته در نظامى كه براساس انقلاب به وجود آمد, ما از شرق و غرب الگو نگرفتيم; اين نقطه بسيار مهمى است. ما نمى توانستيم از كسانى الگو بگيريم كه نظامهاى آنها را غلط و برخلاف مصالح بشريت مى دانستيم. بحث تعصب مذهبى و دينى و جغرافيايى مطرح نبود; بحث اين بود كه پايه هايى كه نظامهاى شرقى كمونيستى آن روز بر آنها بنا شده بود كه امروز در دنيا ديگر چنين هويتى وجود ندارد همچنين پايه هايى كه نظامهاى غربى بر آنها بنا شده بود, پايه هاى غلطى بود; لذا ما نمى توانستيم و نمى خواستيم از آنها الگو بگيريم; الگوى ما ارزشهاى ديگرى بود كه حالا به مقدارى از آن ارزشها اشاره كردم.
اما چرا از آن دو رژيم جهانى رژيم شرقى كمونيستى و رژيم غربى سرمايه دارى الگو نگرفتيم؟ چون رژيمهاى باطلى بودند. رژيمهاى كمونيست, رژيمهاى مستبدى بودند كه با شعار حكومت مردمى سركار آمده بودند; اما اشرافى هم بودند! با اين كه دم از ضديت با اشرافيگرى مى زدند, اما عملا حكومتهاى اشرافى بودند; از لحاظ استبداد, در نهايت درجه استبداد بودند و حاكميت مطلق دولت بر اقتصاد, بر فرهنگ, بر سياست و بر فعاليتهاى گوناگون اجتماعى و غيره به چشم مى خورد! در رژيمهاى شرقى, مردم هيچكاره ى محض بودند. بنده از نزديك رفته بودم و اين كشورها را در اواخر عمرشان ديده بودم. حتى در راس بعضى از كشورهاى عقب افتاده و فقيرشان هم يك رژيم به اصطلاح و به قول خودشان كارگرى سركار بود; اما همان رفتارهاى اشرافيگرى و همان كارهاى غلط دربارهاى قديم را تكرار مى كردند! نه انتخاباتى در اين كشورها بود, نه راى مردمى در كار بود; اما به خودشان دمكراتيك هم مى گفتند و ادعاى مردمى بودن مى كردند! مردم هيچكاره ى محض بودند:از لحاظ اقتصادى, صددرصد وابسته به دولت; از لحاظ كارهاى فرهنگى, صددرصد وابسته به دولت! معلوم بود كه چنين رژيمهايى محكوم به فنا بود. البته چون شعارهاشان, شعارهاى براق و جذابى بود, توانستند در اطراف دنيا جوانانى را به سمت خودشان جذب كنند و حكومتهايى تشكيل بدهند; اما ديگر نمى توانستند عمرى[حكومت] بكنند; ديديد آخرش هم به كجا رسيدند; بعد از چند ده سال بكلى زايل شدند. طبيعى بود كه آن رژيمها براى ما قابل الگو گرفتن نبود. آن روزى كه انقلاب ما پيروز شد يعنى بيست و يك سال قبل از اين هيچ انقلابى در دنيا وجود نداشت كه وقتى پيروز مى شد, به همين حكومت شرقى حالا يا ماركسيستى, يا سوسياليستى كه مرتبه رقيق ترش بود گرايش نداشته باشد; ليكن اسلام و ملت ايران و رهبر اين ملت آن را رد كردند و قبول نداشتند و كنار گذاشتند.
از غرب هم نمى خواستيم و نمى توانستيم الگو بگيريم; چون غرب چيزهايى داشت, اما به قيمت نداشتن چيزهاى مهمترى. درغرب, علم بود, اما اخلاق نبود; ثروت بود, اما عدالت نبود; تكنولوژى پيشرفته بود, اما همراه با تخريب طبيعت و اسارت انسان بود; اسم دمكراسى و مردم سالارى بود, اما در حقيقت سرمايه سالارى بود, نه مردم سالارى; الان هم همين طور است. اين چيزى كه من عرض مى كنم, ادعاى من نيست; من از قول فلان نويسنده ى مسلمان متعصب نقل نمى كنم; از قول خود غربيها نقل مى كنم. الان در كشورهاى غربى و در خود امريكا, آن چيزى كه به نام دمكراسى و انتخابات وجود دارد, صورت انتخابات است; باطن آن, حاكميت سرمايه است. من مايل نيستم كه از نويسندگان و كتابهاشان اسم بياورم; اما خود نويسندگان امريكايى تشريح مى كنند و مى نويسند كه اين انتخابات شهرداريها, انتخابات نمايندگى مجلس و انتخابات رياست جمهورى, با چه ساز و كارى انجام مى گيرد. اگر كسى نگاه كند, خواهد ديد كه در آن جا, آرإ مردم تقريبا هيچ نقشى ندارد; آنچه كه حرف اول و آخر را مى زند, پول و سرمايه دارى و شيوه هاى تبليغاتى مدرن و همراه با فريب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحى نگر است! اسم دمكراسى هست, اما باطن دمكراسى مطلقا نيست. پيشرفتهاى علمى در غرب بود, اما اين پيشرفتهاى علمى وسيله يى براى استثمار ملتهاى ديگر شده بود. غربيها به مجرد اين كه يك قدرت علمى پيدا كردند, آن را به قدرت سياسى و اقتصادى تبديل كردند و به طرف شرق و غرب دنيا راه افتادند; هرجا كشورى ممكن بود رويش دست بگذارند و آن را استثمار بكنند, بى دريغ كردند; هر جا نكردند, ممكنشان نشد! در غرب آزادى بود, اما آزادى همراه با ظلم و بى بندوبارى و افسارگسيختگى. روزنامه ها در غرب آزادند و همه چيز مى نويسند; اما روزنامه ها در غرب متعلق به چه كسانى هستند؟ مگر متعلق به مردمند؟! اين كه چيز واضحى است; بروند نگاه كنند. شما در همه اروپا و همه امريكا يك روزنامه قابل ذكر نشان بدهيد كه متعلق به سرمايه دارها نباشد! پس روزنامه كه آزاد است, يعنى آزادى سرمايه دار كه حرف خودش را بزند; هركس را مى خواهد, خراب كند; هركس را مى خواهد, بزرگ كند; به هر طرف مى خواهد, افكار عمومى را بكشد! اين كه آزادى نشد. اگر يك نفر پيدا شد و عليه صهيونيسم حرف زد مثل آن آقاى فرانسوى كه چند جلد كتاب عليه صهيونيستها نوشت و گفت اين كه مى گويند يهوديان را در كوره هاى آدم سوزى سوزاندند, واقعيت ندارد طور ديگرى با او رفتار مى كنند! اگر كسى وابسته به سرمايه داران نباشد, وابسته به مراكز قدرت سرمايه دارى نباشد, نه حرفش زده مى شود, نه صدايش به گوش كسى مى رسد, نه آزادى بيان دارد! بله, سرمايه داران آزادند كه به وسيله روزنامه ها و راديوها و تلويزيونهاى خودشان, هرچه را كه دلشان مى خواهد, بگويند! اين آزادى, ارزش نيست; اين آزادى, ضدارزش است. مردم را به بى بندوبارى و به بى ايمانى بكشند; هرجا مى خواهند, جنگ درست كنند; هرجا مى خواهند, صلح تحميلى درست كنند; هرجا مى خواهند, اسلحه بفروشند; آزادى يعنى اين!
طبيعى بود كه براى ملتى كه با جان خود و عزيزانش قيام كرده بود و در رإسش يك عالم ربانى و جانشين پيامبران بود, نظام غربى نمى توانست الگو باشد. پس, ما الگو را نه از رژيمهاى شرقى و نه از رژيمهاى غربى گرفتيم; ما الگو را از اسلام گرفتيم و مردم ما براثر آشنايى با اسلام, نظام اسلامى را انتخاب كردند. مردم ما كتابهاى اسلامى خوانده بودند; با روايات آشنا بودند; با قرآن آشنا بودند; پاى منابر نشسته بودند. در اين دهه هاى اخير, روشنفكران مذهبى از علما, روحانيون, فضلا و دانشگاهيان كارهاى زيادى كرده بودند. مردم يك سلسله ارزشها برايشان جا افتاده بود و دنبال اينها بودند. در محيط رژيم گذشته هرچه نگاه مى كردند, از اين ارزشها خبرى نبود. انقلاب براى دستيابى به آن ارزشها بود.
حالا اين ارزشها چيست؟ من در اين جا تعدادى از اين ارزشها را عرض مى كنم. البته اگر بخواهيم اين ارزشها را در يك كلمه بيان كنيم, من عرض مى كنم اسلام; اما اسلام يك كلمه مجمل است و تفاصيل گوناگونى از آن مى شود. ملت ما به دنبال ارزشهايى بودند كه همه اش در داخل اسلام هست و من به بخشى از آنها اشاره مى كنم:
ارزش اول, ايمان است. مردم از هرهرى مسلكى و بى بندوبارى و بى ايمانى بى زار و ناراضى بودند; مى خواستند دلشان به ايمانى قرص باشد.
ارزش بعدى, عدالت است. مردم مى ديدند كه جامعه, جامعه غيرعادلانه يى است; بى دريغ از بالا تا پايين ظلم مى كردند; خودشان هم به خودشان ظلم مى كردند. در داخل رژيم طاغوت, آن جا هم نسبت به همديگر ظلم و بى عدالتى روا مى داشتند; به مردم هم بى نهايت ظلم مى شد.
در قضاوت ظلم مى شد, در تقسيم ثروت ظلم مى شد, در كار ظلم مى شد, به شهرهاى دور دست ظلم مى شد, به آدمهاى ضعيف ظلم مى شد; همه جا ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشت خودش ظلم را حس مى كرد. مردم به دنبال عدالت و رفع شكاف طبقاتى و رفع فقر بودند; اين هم يكى از ارزشهايى بود كه مردم دنبالش بودند; اين مقوله ديگرى غير از عدالت است. در جامعه, كسى يا مجموعه يى در اوج غنا و برخوردارى; اما يك عده ى ديگر از اوليات زندگى محروم; اين چيزى است كه هركسى از آن مشمئز مى شود و آن را نمى پسندد. مردم به دنبال رفع شكاف طبقاتى و نزديك كردن فاصله ها بودند. ما مثل كمونيستها ادعا نمى كرديم كه همه بيايند نان خور دولت بشوند و ما به همه حقوق مساوى بدهيم; نه, اما شكاف طبقاتى به اين صورت و با اين عمق, براى مردم و انقلابيون مسلمان و براى رهبر آنها قابل قبول نبود. رژيم طاغوت و رژيمهاى قبل از آن در ايران, مردمى نبودند; مردم هيچكاره بودند. يك نفر به كمك انگليسها آمده بود در تهران كودتا كرده بود و خودش را پادشاه ناميده بود; بعد هم كه خواست از ايران برود يعنى خواستند او را ببرند;چون پير شده بود و به دردشان نمى خورد پسرش را جانشين خودش كرد! آخر اين پسر كيست و چيست؟! پس مردم چكاره اند و راى آنها چيست؟! اينها اصلا مطرح نبود. قبل از آنها هم قاجاريه بودند; يك فاسد مى مرد, يك فاسد ديگر به جاى خودش مى گذاشت; مردم در اداره و تعيين حكومت, هيچكاره ى محض! مردم اين را نمى پسنديدند. مردم مى خواستند كه حكومت متعلق به آنها باشد; برخاسته از آنها باشد; راى آنها در آن اثر داشته باشد. ارزش بعدى, ديندارى است; مردم مى خواستند متدين باشند. آن رژيم گذشته در همه جا در محيط جامعه, در سربازخانه, در دانشگاه, در مدرسه سعى مى كرد مردم را به بى دينى سوق دهد; اما مردم نمى خواستند; مردم متدين بودند; مردم نشان دادند كه ايمان و اعتقاد به اسلام, تا اعماق جان آنها نفوذ دارد.
ارزش ديگر, دورى از اسراف و تجمل در سطح زمامداران است. البته تجمل و اسراف در همه جا بد است; اما آن چيزى كه مردم را وادار مى كرد كه نسبت به اين قضيه حساسيت نشان بدهند, رفتارهاى مسرفانه و متجملانه و ولخرجيها با مال مردم در سطح حكومت بود; اين از آن چيزهايى بود كه مردم نمى خواستند. نظام اسلامى بر اساس اين ارزش به وجود آمد كه چنين چيزى نباشد.
ارزش ديگر, سلامت دينى و اخلاقى زمامداران است. مردم مى خواستند كه آن كسانى كه در رإس جامعه اند, متدين باشند; فاسد نباشند; اخلاقشان فاسد نباشد; رفتارشان فاسد نباشد; خودشان فاسد نباشند; دوروبريهاشان فاسد نباشند; كه آن روز بودند!
رواج اخلاق فاضله, يكى ديگر از ارزشها بود. مردم مايل بودند كه اخلاق نيك و خلقيات اسلامى پسنديده در بين آنها شيوع پيدا كند; برادرى, محبت, همكارى, صبر, اغماض, بخشش, دستگيرى از ضعفا و كمك به ضعفا و گفتن حق بين آنها رايج بشود.
آزادى فكر و بيان هم يكى از ارزشهاى انقلاب بود. مردم مى خواستند آزادانه فكر كنند. آن روز, آزادى فكر و آزادى بيان و آزادى تصميم گيرى هم نبود; مردم اين را نمى خواستند; مى خواستند اين آزاديها باشد.
يكى ديگر از ارزشها, استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى است. مردم مى خواستند كه اين كشور از لحاظ سياسى, محكوم فلان رژيم اروپايى يا امريكا نباشد; از لحاظ اقتصادى, اقتصاد او وابسته به كمپانيهاى جهانى نباشد كه هر كارى مى خواهند, با اين كشور بكنند; از لحاظ فرهنگى, با فرهنگ عميق و غنى يى كه دارد,كوركورانه تابع و دنباله رو فرهنگ بيگانه نباشد. ارزشها كه مى گوييم, يعنى دين, ايمان, استقلال سياسى, استقلال اقتصادى, استقلال فرهنگى, آزادى فكر, رواج اخلاق فاضله, حكومت مردمى, حكومت صالح, انسانهاى برخوردار از دين و تقوا در راس كارها. ابزار تحقق اين خواسته ها چه بود؟ روح ايمان و جهاد و فداكارى و ايثار همين مردم مومن. آن چيزى كه توانست اين بناى رفيع و اين بناى اسلامى را بعد از قرنها در اين مملكت برسرپا بياورد, چه بود؟ او عبارت بود از اين كه ارزشهايى از اين قبيل كه عرض كرديم پايه بناى نظام جديد باشد و زندگى نوينى در اين منطقه از عالم براساس اين ارزشها به وجود بيايد. براى اينها مردم فداكارى كردند و جان خود و فرزندانشان را در معرض جهاد فى سبيل الله و شهادت قرار دادند و بسيارى هم شهيد شدند. مردم مى دانستند چه مى خواهند; مردم دنبال اين چيزها بودند. من بعدا عرض خواهم كرد كه همه اين ارزشها در جامعه قابل تحقق است و آنچه به وسيله نظام اسلامى به وجود آمد, آن مقدارى بود كه هيچ كس گمان آن را هم نداشت و تصور آن را هم نمى كرد.
البته ما امروز چون خودمان را با وضعيت مطلوب مقايسه مى كنيم, خيلى عقبيم; اما اگر با آن وضعيتى كه در آن روز بود, با آن وضعيتى كه در جاهاى ديگر بود, مقايسه كنيم, آن وقت مى بينيم كه اين نظام خيلى با توفيق توانست در اين ميدان حركت بكند و اين انقلاب حقيقتا كارآيى نشان داد و مردم همين را مى خواستند; آن وقت بروند بنشينند بگويند كه مردم نمى دانستند چه مى خواهند! نخير, مردم مى دانستند; مردم اسلام را مى خواستند. اسلام, فقط نماز خواندن و سجده كردن نيست آنها هم جزو اسلام است اسلام يعنى بناى يك نظام اجتماعى و يك زندگى عمومى براى يك ملت, بر پايه هاى مستحكمى كه مى تواند سعادت دنيا و آخرت آنها را تامين كند; مى تواند علم و پيشرفت و صنعت و ثروت و رفاه و عزت بين المللى و همه چيز را براى آنها فراهم كند; مردم دنبال اين بودند.
آن كسانى كه خودشان اسلام را نه مى شناختند و نه ته دل آن چنان اسلامى را مى خواستند; حداقلش اين بود كه جرإت نمى كردند كه به رژيمهاى طاغوتى غربى پشت كنند يا بى اعتنايى بكنند; حالا اين جا مى نشينند و اين طرف آن طرف مى گويند كه مردم در رفراندوم جمهورى اسلامى نمى دانستند چه مى خواهند!
چه طور نمى دانستند چه مى خواهند؟! مردم اگر نمى دانستند, چگونه هشت سال جنگ تحميلى را با فداكاريهاى خودشان پيش بردند؟! چيزى راكه نمى دانند, چه طور برايش فداكارى مى كنند؟! مردم خوب مى دانستند چه مى خواهند; الان هم خوب مى دانند چه مى خواهند. اين ارزشهايى كه در جامعه هست و پايه نظام اسلامى است, بايد اولا يكجا پذيرفته شود; اگر بعضى از اينها را قبول داشته باشيم, بعضيها را قبول نداشته باشيم, كار ناقص است; اگر به بعضى اهميت بدهيم, به بعضى اهميت ندهيم, مقصود حاصل نخواهد شد; ثانيا خود انقلاب, حركت و تحول و رفتن به جلوست; برپايه اين ارزشها جامعه بايد حركت كند, تحول پيدا كند و به جلو برود; بايد روزبه روز روشهاى غلط را اصلاح كند و يك قدم جديد بردارد تا بتواند به نتيجه برسد.
عزيزان من! انقلاب يك امر دفعى نيست; يك امر تدريجى است. يك مرحله انقلاب كه تغيير نظام سياسى است, دفعى است; اما در طول زمان, انقلاب بايد تحقق پيدا كند; اين تحقق چگونه است؟ اين تحقق به آن است كه آن بخشهايى كه عقب مانده و تحول پيدا نكرده است, تحول پيدا كند و روزبه روز راههاى جديد, كارهاى جديد, فكرهاى جديد, روشهاى جديد, در چارچوب و برپايه آن ارزشها در جامعه به وجود بيايد و پيش برود, تا آن ملت بتوانند با نشاط و با قدرت به سمت هدف خودشان حركت كنند. برگشت, غلط است; عقبگرد, خسارت است; اما ايستادن هم غلط است; بايد حركت كنند و به جلو بروند.
حالا اين پيشرفتها در كجاست؟ اين تحولى كه مى گوييم بايد به وجود بيايد, اين حركت به جلو در كجاست؟ در همه مناطق مربوط به زندگى جامعه. قوانين, تحول پيدا مى كند و بايد روزبه روز بهتر و كاملتر بشود. در فرهنگ و در اخلاق عمومى مردم, روزبه روز بايستى تحول بشود و پيشرفت حاصل گردد. در نظام علمى و آموزشى كشور, در فعاليتهاى اقتصادى, در هنر, در امور حكومت و اداره ى كشور, حتى در حوزه هاى علميه, بايستى انسانهاى با فكر و شجاع و روشن بين, روزبه روز روشهاى جديد, كارهاى جديد, فكرهاى جديد و آرمانهاى جديد را دنبال كنند.
اساس, همان ارزشهاست. در چارچوب همان ارزشها پيش بروند و تحولات را به وجود بياورند; آن وقت انقلاب, يك انقلاب كامل و روزبه روز مى شود و تمام شدنى هم نيست. اين تكامل, تمام شدنى هم نيست; يعنى هر ده سال, بيست سال يك بار, اگر انسان به كشور نگاه كند, خواهد ديد كه در بخشهاى مختلف, پيشرفت و ترقى ايجاد شده است.
پس, سه عنصر در اين جا لازم شد. من دلم مى خواهد كه جوانان بيشتر به اين نكات توجه كنند; و بخصوص عناصرى كه در زمينه فعاليتهاى سياسى تإثيرگذار هستند, درست توجه كنند. سه عنصر در اين جا اساسى است:يكى اين كه ارزشهايى كه انقلاب براساس آنها پديد آمده است, مورد توجه باشد و بشدت از آنها حراست بشود. دوم اين كه اين ارزشها را با هم ببينند; اين طور نباشد كه يكى به استقلال سياسى و فرهنگى و اقتصادى توجه بكند, اما به ديندارى توجه نكند; يا به ديندارى توجه بكند, اما به آزادى فكر توجه نكند; يا به آزادى فكر و بيان توجه بكند, به حفظ دين و ايمان مردم توجه نكند; اگر اين طور باشد, كار ناقص انجام مى گيرد; بايد به همه مجموعه ارزشها توجه شود. بالاتر از همه, دستگاههاى حكومتى هستند كه بايد به تمام اين ارزشها توجه كنند و همه آنها را مورد حفاظت و حراست قرار بدهند. عنصر سوم, حركت به جلوست. ركود و سكون و سكوت موجب مى شود كه جمود و تحجر و كهنگى به وجود بيايد و ارزشها كارآيى خودش را از دست بدهد. كهنگى, دنباله اش ويرانى است. اگر بخواهند كهنگى به وجود نيايد, بايد پيشرفت و حركت به جلو باشد. اين حركت به جلو, همانى است كه من در روز تاسوعا از آن به ((اصلاحات انقلابى)) تعبير كردم. اگر اصلاحات, پيشرفت و نوآورى براساس ارزشهاى انقلاب نباشد, جامعه دچار ناكامى خواهد شد. اين, آن اصول اساسى است. به ارزشها توجه كنيم; در ارزشها تبعيض قائل نشويم, در چارچوب ارزشها تحول و حركت به جلو را با جديت تمام دنبال كنيم.
البته به طور طبيعى در جامعه كسانى هستند كه به بعضى از اين سه ركن توجه مى كنند, اما به بعضى ديگر توجه نمى كنند. بعضيها هستند به ارزشها توجه مى كنند, اما به پيشرفت و تحول توجه پيدا نمى كنند; بعضى هم بعكس, به تحول و پيشرفت توجه پيدا مى كنند از تغيير و نوآورى صحبت مى كنند اما به رعايت ارزشها توجه لازم را نمى كنند; نه اين كه قبول ندارند قبول هم دارند اما مسإله اولشان, مسإله ارزشها نمى شود; مسإله پيشرفت و تغيير و تحول مى شود. يك عده هم بعكس, نه اين كه به تحول عقيده نداشته باشند, اما مسإله اولشان حفظ ارزشهاست. در زمينه ارزشها, يكى به مسإله تدين وايمان مردم بيشتر توجه پيدا مى كند; يكى به مسإله استقلال كشور از كمند تصرف قدرتها بيشتر توجه مى كند; يكى به مسإله آزادى توجه بيشترى پيدا مى كند; يكى به مسإله اخلاق توجه بيشترى پيدا مى كند.
البته اين چيز طبيعى است; اشكالى هم ندارد; بهترش اين است كه همه به همه اجزا توجه كنند; اما اگر يك عده به يك بخش توجه پيدا كردند, يك عده به يك بخش ديگر توجه پيدا كردند; خيلى خوب, اينها مى توانند مكمل هم باشند. آن كسانى كه در جامعه به ارزشها اهميت مى دهند, اينها مكمل آن كسانى هستند كه به تحول و پيشرفت اهميت مى دهند. آن كسانى كه به تحول و پيشرفت اهميت مى دهند, مكمل آن كسانى بشوند كه به ارزشها توجه پيدا مى كنند.
البته اختلاف به وجود مىآيد, اما اين اختلاف مهم نيست. ممكن است آن كسانى كه به ارزشها بيشتر توجه دارند, به آن كسانى كه به تحول بيشتر توجه دارند, بتازند كه شما به ارزشها بى اعتنايى و بى احترامى مى كنيد; يا آن كسانى كه به تحول اهميت بيشترى مى دهند, به آن كسانى كه به تحول كمتر توجه مى كنند, ولى به ارزشها توجه بيشترى مى كنند, بگويند شما به پيشرفت و ترقى و به جلو رفتن اعتنايى نداريد; ايستايى را ترويج مى كنيد. اينها در جامعه هست و يا ممكن است پيش بيايد; اما اشكالى ندارد و مهم نيست; بايد همديگر را تحمل و قبول كنند. وقتى كه اساس را كه ارزشها و حركت در چارچوب اين ارزشهاست همه به طور كلى قبول دارند, اين كه حالا يك عده كمتر به يك بخش توجه مى كنند و بيشتر به بخش ديگر توجه مى كنند, خيلى اهميتى پيدا نمى كند; دعوا نبايد بشود.
مرزى كه بين اينها وجود دارد, يك مرز واقعى و يك مرز تعيين كننده نيست; مى توانند با هم يك وحدت عمومى را تشكيل بدهند; هويت كلى جامعه اسلامى و انقلابى را تشكيل بدهند; در واقع مثل دو ((جناح)) عمل كنند. دو جناح, يعنى دو بال يك پرنده. اگر هر دو بال يك پرنده خوب حركت بكند, اين پرنده بالا و پيش خواهد رفت. آن كسانى كه پايبند به ارزشهايند, اگر اين پايبندى را خوب حفظ بكنند البته به تحول هم بى اعتنا نباشند آن كسانى هم كه پايبند و دلبسته تحول و پيشرفت و روبه جلو رفتن و تغيير و تبديلند, اگر اين را حفظ كنند البته به ارزشها هم توجه داشته باشند جامعه از هر دو سود خواهد برد و هر دو جناح به نفع جامعه عمل خواهند كرد و در واقع انقلاب را تكميل مى كنند و پيشرفت را در سايه ارزشها تحقق مى بخشند و مى توانند خوب باشند.
البته آن چيزى كه مى تواند همه اين ارزشها را مورد نظر قرار بدهد و در همه زمينه ها پيشرفت را شامل حال همه آنها بكند, چيزى است كه در قانون اساسى و در فقه ما پيش بينى شده است; و آن اين است كه يك فقيه عادل زمان شناسى در جامعه حضور داشته باشد كه بتواند انگشت اشاره و هدايت او كارها را پيش ببرد. چرا فقيه باشد؟ براى اين كه ارزشهاى دين و ارزشهاى اسلامى را بشناسد. بعضى ممكن است آدمهاى خوبى باشند, اما بادين آشنا نباشند و نتوانند آنچه را كه مفاد قرآن و سنت و حديث و مفاهيم دينى است, درست درك كنند; ممكن است اشتباه كنند و غرضى هم نداشته باشند. پس, بايد فقيه باشد.
چرا بايد عادل باشد؟ براى اين كه اگر او از وظيفه تخلف بكند, ضمانت اجرا از دست خواهد رفت. او اگر به فكر خودش باشد, به فكر دنياى خودش باشد, به فكر كامجويى خودش باشد, به فكر قدرت طلبى باشد, به فكر حفظ مسند باشد, آن وقت آن ضمانت لازم براى سلامت اين نظام باقى نخواهد ماند. لذا اگر از عدالت افتاد, بدون اين كه لازم باشد كسى او را عزل كند, خودش معزول است. چرا زمان شناس باشد؟ براى اين كه اگر زمان شناس نباشد و دنيا را نشناسد, فريب خواهد خورد. بايد زمان شناس باشد, تا دشمن را بشناسد, تا حيله ها و ترفندها را بشناسد, تا بتواند در مقابل ترفندها آنچه را كه لازمه وظيفه و مسووليت اوست, آن را تدارك ببيند و انجام بدهد. اين ساز و كارهاى لازم, در قانون اساسى پيش بينى شده است; اين آن چيزى است كه مطلوب است.
البته امروز در نظام اجتماعى ما, آن جناحهايى كه من عرض كردم كه بعضى بيشتر به ارزشها توجه مى كنند, بعضى به تحول و پيشرفت توجه مى كنند همديگر را كمتر تحمل مى كنند! اگر همديگر را بيشتر از آنچه كه امروز تحمل مى كنند, تحمل كنند, وجود دوجناح نه فقط مضر نيست, بلكه مفيد هم هست; مى توانند به هم كمك كنند و مكمل يكديگر باشند. مطلوب اين است كه همه به همه اجزاى لازم توجه داشته باشند و عمل كنند; اما حالا اگر هم نشد و عده يى به اين بخش, عده يى هم به آن بخش توجه كردند, ولى با يكديگر دشمنى نكنند.
خطرهايى در اين جا وجود دارد, مهم اين است كه به خطرها توجه بشود. هر دو طرف قضيه خطرهايى تهديدشان مى كند:آنهايى كه به ارزشها توجه مى كنند و تحول و تغيير و پيشرفت را نديده مى گيرند, خطر تحجر آنها را تهديد مى كند; بايد مراقب باشند. آنهايى كه به تحول و تغيير توجه مى كنند و ارزشها را در درجه اول قرار نمى دهند, خطر انحراف در آنها وجود دارد; اينها هم بايد مراقب باشند. هر دو طرف بايد مواظب باشند; مبادا آن گروه اول دچار جمود و تحجر بشوند, مبادا گروه دوم دچار انحراف و زمينه سازى براى دشمن و مخالفان اساس ارزشها بشوند. اگر دو گروه اين توجه را داشته باشند, آن وقت جامعه مى تواند جامعه يى باشد كه با همان وحدتى كه مورد نظر و لازم است, زندگى خودش را به سمت تكامل و تعالى يى كه اسلام براى او در نظر گرفته, پيش ببرد. پس يك خطر, عبارت شد از اين كه دو جناح و دو طرف, خودشان غفلت كنند و دچار خطر بشوند; اما خطر بزرگتر از اين هم وجود دارد; آن چيست؟ آن خطر نفوذ است; از هر دو طرف ممكن است افرادى نفوذ كنند. گاهى يك دشمن از هر دو طرف نفوذ مى كند:از آن طرف به عنوان ارزش گرايى مىآيد و با هرگونه تحولى مخالفت مى كند; حتى با راههاى رفته هم مخالفت مى كند و مى خواهد حركت انقلابى را برگرداند. از اين خطرناكتر, اين طرف قضيه است; به عنوان تغيير و تحول و پيشرفت, كسانى بيايند كه با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تدين مردم و با اصل عدالت اجتماعى مخالفند; دچار همان سرمايه سالارى غربى اند; دنبال كيسه دوختن اند; با اصل رفع تبعيض طبقاتى مخالفند; با نام دين هم مخالفند, ولو به زبان نياورند! اينها به نام تحول, به نام تغيير, به نام پيشرفت, بنام اصلاح, بيايند وارد ميدان بشوند و ميداندارى بكنند. اينها ممكن است در بدنه اقتصادى جامعه نفوذ كنند. اگر اين گونه آدمهاى بيگانه و غريبه در بدنه اقتصادى جامعه نفوذ كنند, البته خطرناك است; چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است; بايد دست انسانهاى امين باشد; اما از آن خطرناكتر اين است كه بيايند در مراكز فرهنگى نفوذ كنند; ذهن مردم, ايمان مردم, باورهاى مردم, خط سير صحيح مردم را قبضه كنند و در اختيار بگيرند; همان چيزى اتفاق بيفتد كه در صحنه مطبوعات و صداوسيماى دنياى غرب دارد اتفاق مى افتد; يعنى سرمايه سالارى. همچنان كه راديوها و تلويزيونهاى بين المللى امپراتورى خبرى دنيا در دست سرمايه دارهاست, اينها به داخل كشور ما بيايند و مراكز فرهنگى را هم تصرف كنند و از طريق فرهنگى بخواهند اثر بگذارند; اين همان چيزى است كه بنده چند سال قبل از اين, نشانه هاى آن را در گوشه و كنار مشاهده كردم و ((تهاجم فرهنگى)) را گفتم; بعضى پذيرفتند, بعضى هم اصلش را انكار كردند و گفتند اصلا تهاجم فرهنگى وجود ندارد!
اگر كسانى بيايند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها, دم از تحول بزنند; معلوم است كه تحول مورد نظر آنها چيست! تحول مورد نظر آنها, يعنى تحول نظام اسلامى به نظام غير اسلامى! تحول مورد نظر آنها, يعنى حذف نام اسلام, حذف حقيقت اسلام و حذف فقه اسلامى! اتفاقا ما بعضى از اينها را هم مى شناسيم. حالا بعضى كه از تفاله ها و پس مانده هاى رژيم گذشته اند كه در آن رژيم خوردند و چريدند و گوشت حرام بالا آوردند; بعد هم توانستند خودشان را در لابلاى جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسى تازه كنند و سر بلند كنند و ادعاى آزادى و مردم سالارى و دمكراسى بكنند; همان كسانى كه عمله ظلم و جور دستگاهى بودند كه بيش از پنجاه سال بر اين مملكت حكومت كردند و يك ذره مردم سالارى در آن پنجاه سال نبود; حالا همين كسانى كه با همه وجود براى آن رژيم كار كردند, بيايند شعار اصلاحات بدهند! اين اصلاحات معنايش چيست؟! اين اصلاحات, يعنى همان اصلاحات امريكايى! يعنى حالا كه شما ملت ايران دست امريكا را قطع كرديد, بياييد برگرديد و روشتان را اصلاح كنيد; اجازه بدهيد اربابان امريكايى به داخل تشريف بياورند و باز هم زمام اقتصاد و فرهنگ و اداره ى امور كشور را به دست بگيرند!
يك عده هم كسانى هستند كه مال آن رژيم نيستند; اما از اول انقلاب, بلكه بعضى پيش از انقلاب, نشان دادند كه به اداره ى كشور برطبق احكام اسلام از بن دندان عقيده يى ندارند; آنها اسم اسلام را مى خواهند و اسم اسلام را دوست مى دارند; دشمن اسلام به آن معنا هم نيستند; اما مطلقا اعتقادى به فقه اسلامى, به احكام اسلامى و به حاكميت اسلامى ندارند; معتقد به همان روشهاى فردىاند. اوايل انقلاب هم يك عده از همينها توانستند امور را قبضه كنند و در دست بگيرند. اگر امام به داد اين انقلاب نمى رسيد, همين آقايان, خشك خشك انقلاب و كشور را به دامن امريكا برمى گرداندند! اينها هم دم از اصلاح مى زنند; گاهى دم از اسلام هم مى زنند; اما در كنار كسانى قرار مى گيرند كه صريحا عليه اسلام دارند شعار مى دهند و با آنها اظهار همبستگى مى كنند! گاهى دم از اسلام مى زنند, اما در كنار كسانى قرار مى گيرند كه شعار ضديت با حكومت اسلامى, شعار سكولاريزم و حكومت منهاى دين و حكومت غيردينى و حكومت ضد دينى و لائيسم را مى دهند! پيداست كه اينها نفوذيند; اينها جزو آن دسته يى نيستند كه ارزشها راقبول دارند و معتقد به تحولند; نه, اينها نفوذيند; اينهابيگانه و غريبه اند. بنده چند ماه قبل از اين در همين منبر نماز جمعه بحث ((خودى)) و ((غيرخودى)) را مطرح كردم; اما فرياد بعضيها بلند شد كه چرا مى گوييد ((خودى)) و ((غيرخودى))! بله, اينها غيرخودىاند; اينها انقلاب و اسلام و ارزشها را قبول ندارند; جناحهاى خودى بايد حواسشان را جمع كنند.
من دو, سه نكته ديگر را در اين جا عرض مى كنم:نكته اول اين است كه هم آن بيگانه ها, هم پشتيبانان خارج از كشورشان, هم سرويسهاى جاسوسى, هم آنهايى كه در راديوها پشتيبانى تبليغاتى برايشان مى كنند, هم آنهايى كه احتمالا به صورت آشكار يا پنهان پول حواله آنها مى كنند, اينها بدانند كه اين انقلاب اجازه نخواهد داد. بنده تا مسووليت دارم و تا نفس مى كشم, اجازه نخواهم داد كه اينها با مصالح اين كشور بازى كنند. بنده كسى نيستم; اين را هم بدانند; من هم كه نباشم, هركس ديگرى در اين مقام و مسووليت باشد, همين طور است; غير از اين امكان ندارد. آن دست ملكوتى و الهى كه اصل ولايت فقيه را در قانون اساسى گذاشت, او فهميد چه كار مى كند. آن كسى كه در اين مسند هست, اگر همين دفاع از مصالح انقلاب و مصالح كشور و مصالح عاليه اسلام و مصالح مردم و اين روحيه و اين عمل را نداشته باشد, شرايط از او سلب شده است; آن وقت صلاحيت نخواهد داشت; لذاست كه شما مى بينيد با همين اصل مخالفند; چون مى دانند كه مسإله, مسإله اشخاص نيست.
زيدى با اين نام, اين مسووليت را به عهده گرفته است; البته با او دشمنند, اما مى دانند كه مسإله با او تمام نمى شود; او هم نباشد, يكى ديگر باشد, باز هم قضيه همين است; لذا با اصلش مخالفند. بدانند تا وقتى كه اين اصل نورانى در قانون اساسى هست و اين ملت از بن دندان به اسلام عقيده دارند, توطئه هاى اينها ممكن است براى مردم دردسر درست كند; اما نخواهد توانست اين بناى مستحكم را متزلزل كند.
حرف من خطاب به جناحها اين است:برادران عزيز! خويشاوندان! بياييد مرزهاى جديدى را تعريف كنيد. نظام اسلامى به ايمان اين خيل عظيم مردم متكى است. ممكن است از لحاظ سياسى, يك عده از مردم به يك جناح, يك عده هم به يك جناح ديگر معتقد باشند اما به اسلام معتقدند. خيال نكنند آن روزى كه آن جناح در انتخابات برنده مى شود, يك طور است; آن روزى كه آن جناح ديگر برنده مى شود, طور ديگرى است; نه, اينها مذاقها و مسلكهاى سياسى و تشخيصهاى سياسى است. اعتقاد به اسلام متعلق به اين مردم است. مردم آن كسى را انتخاب مى كنند, آن كسى را به آن مركز قدرت چه مجلس, چه رياست جمهورى, چه جاهاى ديگر; هر جا كه جاى انتخاب است مى فرستند كه معتقدند براساس ارزشهاى اسلامى مى خواهد اين مملكت را از فقر و تبعيض و بى عدالتى و بقيه ضعفهايى كه دارد, نجات بدهد. مردم دنبال اسلامند.
اين دو جناحى كه در داخل نظام قرار دارند, مرزهاى جديدى را تعريف كنند. اولا مرز بين خودشان را كمرنگ كنند و قدرى بيشتر با هم گرم بگيرند; ثانيا مرزشان را با آن بيگانه ها آشكارتر و واضحتر كنند.
ببينيد, بحث اين كه حكومت و دولت با مخالفان نظام چگونه رفتار مى كند, يك بحث است; اما اين بحث كه فلان جناح سياسى داخل نظام, مواضع خود را در مقابل مخالف چگونه تعريف مى كند, يك حرف ديگر است. ما به عنوان حكومت, اين مخالفى كه در داخل جامعه وجود دارد ولو مخالف نظام هم است تا وقتى كه توطئه و معارضه نكرده است, جان و مال و عرض و ناموس و حيثيت او امانت است; ما بايد از او دفاع كنيم و مى كنيم. اگر دزدى در خيابان رفت و دزدى كرد,ما نمى پرسيم كه خانه موافق نظام را دزدى كرده است يا خانه مخالف نظام را; از هركس دزدى كرده باشد, مجازاتش مى كنيم. آن كسى كه به طور غيرقانونى قتل نفس بكند, ما نمى گوييم چه كسى را كشته است; اگر غيرقانونى كشته باشد, بايد مجازات بشود; فرقى نمى كند. آن وقتى كه مى خواهيم پليس و مامور امنيت را مامور كنيم كه برود امنيت را حفظ كند, نمى گوييم برو امنيت را در آن منطقه و خانه و شهرى كه مردم آن بيشتر معتقد به نظامند, حفظ كن; نه, حكومت نسبت به همه آحاد مردم وظيفه يى دارد; مسلمان باشند, غيرمسلمان باشند; موافق نظام باشند, مخالف نظام باشند; تا وقتى به معارض و توطئه كننده و برخورد كننده و عامل دشمن تبديل نشده اند, رفتار حكومت با آنها, رفتارى مثل مومنين و مثل بقيه مردم است; هيچ تفاوتى ندارد. اين يك حرف است; اما رفتار جناحهاى سياسى, غير از رفتار حكومت است; جناحهاى سياسى بايد موضعشان را مشخص كنند; بايد صريحا نسبت به آن كسى كه با اسلام مخالف است, با انقلاب مخالف است, با راه امام مخالف است, با اساس اسلامى براى اين نظام مخالف است, موضع و مرزهاشان را روشن كنند; همين طور در مقابل كسانى هم كه على الظاهر متدينند, اما به تحول انقلاب و به اصل انقلاب هيچ اعتقادى ندارند متحجران و جامدان بايد مرزهاشان را مشخص كنند. نمى گوييم جنگ و دعوا و مبارزه كنند; اما موضع خود را مشخص كنند; اين حرف ما به جناحهاى سياسى است.
البته آحاد مردم مواضعشان روشن است. خطاب من, خطاب به آحاد مردم نيست; آحاد مردم مى دانند. من آن روز هم عرض كردم كه واقعا هيچ شكوه يى از اين ملت عظيم و شجاع و مومن و سلحشور وانقلابى و با وفا و پرگذشت و صميمى نيست; آنچه كه توقع هست, از اين اثرگذاران سياسى است; از كسانى است كه مى نويسند; از كسانى است كه مى گويند; نبايد بگذارند كه آنچه دشمن مى خواهد, انجام بگيرد.
امروز اساس حركت دشمن عليه اين نظام, يك حركت باز هم فرهنگى و روانى است; مى خواهند مردم را به آينده ى اين كشور بدبين و نااميد كنند; مى خواهند مردم را به انقلاب بدبين كنند; مى خواهند مردم را به دولتمردان بدبين كنند; مى خواهند مردم را به مسوولان متدينى كه در بخشهاى مختلف هستند در قوه ى مجريه, در قوه قضاييه, در قوه ى مقننه بدبين كنند; مى خواهند بين مسوولان جدايى بيندازند و نقار ايجاد كنند; مى خواهند تصوير تاريكى از آينده درست كنند. آنچه كه موجب شد من از مطبوعات گله و شكايت كنم, اين است. آن مطبوعات فاسد, درست همين كارها را مى كردند; تصوير از آينده:تصوير كج, معوج, نوميد كننده; تصوير از وضع فعلى: تصوير خلاف واقع, ايجاد جو تشنج در جامعه, ايجاد بدبينى در قشرها نسبت به يكديگر; بعضيشان حتى در پى ايجاد اين فكر كه مسوولان كارايى ندارند! اين هم از آن غلطهاست; نه, دولت كارايى دارد, امكانات دارد و مى تواند كارهايى را بكند و مشغول هم هستند و به فضل پروردگار وظايف خودشان را انجام مى دهند. خواست دشمن همينهايى بود كه عرض كردم; نبايستى هيچ كس به اين كمك كند. همه كسانى كه در صحنه سياسى كشور حضور دارند, به ارزشها و پايه هاى اساسى اين انقلاب اعتماد كنند. بدانيد آن چيزى كه مى تواند اين كشور را نجات بدهد, همان چيزهايى است كه همه در اسلام مندرج است و اسلام است كه مى تواند. خوشبختانه امروز مسوولان كشور انسانهاى كارآمد و مومنى هستند. من باز هم مجددا عرض مى كنم كه مسوولان كشور, روساى قوا, رئيس جمهور, بسيارى از اجزإ دولت البته من به بعضى از اجزإ دولت ايراد دارم و معتقدم كه وظايفشان را يا درست نمى شناسند و يا درست پايبندى نشان نمى دهند اعضاى مجلس, و ان شاالله به فضل الهى مجلس آينده, اينها كسانى هستند كه مى توانند اين اميد را در مردم تقويت كنند كه آينده در اين كشور, آينده ى خوبى خواهد بود ونيروهاى اين مردم ان شاالله در خدمت به بنا و سازندگى مادى و معنوى اين كشور به راه خواهد افتاد و به فضل پروردگار دشمن نخواهد توانست اين مردم را از ادامه اين مسير باز بدارد و مردم نخواهند گذاشت كه تسلط اهريمنى و جهنمى بيگانگان متجاوز و پرتوقع مجددا به اين كشور برگردد. بسم الله الرحمن الرحيم والعصر. ان الانسان لفى خسر. الا الذين آمنوا و عملو الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.

 

/

امام و ولايت در كلام شهيدان

 

 


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى (ره)
امام و ولايت در كلام شهيدان

تهيه و تنظيم : دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

((من عاجزانه از شما مى خواهم كه هوشيار باشيد خود را كاملا حفظ كنيد و براى كنترل خود و خارج نشدن از خط امام كه همان خط اسلام و خط خداست فقط گوش به فرمان ولايت فقيه باشيد)).(سردار شهيد حسين عليمحمدى, زنجان)

((اين بنده حقير خدا نيز با امام امت ميثاق بسته ام و به او وفادارم, زيرا كه او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندين بار تكه ام بكنند و يا زنده بگورم كنند, دست از وظيفه ام كه همان وفادارى به اسلام و قرآن و امام عزيز, و نابودى دشمنان اسلام است بر نخواهم داشت)). (سردار شهيد روح الله شكورى, زنجان)

((آرى امام, كارى عظيم كرد. وى باعث شد دنيا از خواب بيدار شود و انسانيت را دوباره ياد آورد. رهبرم را تنها نگذاريد, هميشه از او تبعيت كنيد. مردم مسلمان! براى طولانى تر شدن عمر امام هر روز دعا كنيد و از عوض ما هم دعا كنيد ما تا وقتى كه زنده هستيم امام را دعا خواهيم كرد. در دنيا دو صف وجود دارد صف باطل كه همان صف فرعون و شاه معدوم است. صف حق كه صف تمامى پيامبران و راه خمينى كبير است)).(سردار شهيد طاهر اوجاقلو, زنجان)
اگر از آسمان خون ببارد
اگر خون از دم شمشير بارد
اگر ريگان هزاران ناو آرد
اگر صدام, صدها لشگر آرد
قسم بر نهضت پاك حسينى
جدا هرگز نگردم از خمينى

((مبادا تمرد و سرپيچى كنيد از امر ولى امرتان يعنى امام عزيز و خمينى كبير آن نفس قدسى, آن نائب بر حق مهدى (عج) آن اخوت, آن كليد وحدت, آن روح الهى, روح الله كه خداوند از شما سلب نعمت مى فرمايد)). (سردار شهيد سهراب اسماعيلى, زنجان)

((هيهات كه 20 سال از عمرم گذشت هنوز اندر خم يك كوچه ام. زيرا از نعمتهايى كه پروردگار به من داده سپاسگذارى نكردم و شرمنده ام و بيشتر از همه به نعمتهاى بزرگ خداوند ناسپاسى كرده ام و توفيق نيافتم آنطور كه بايد در گفتار امام و رهبر و مرجع تقليدمان, روح خدا, خمينى بت شكن تفكر كنم. و توفيق نيافتم كه بيشتر بشناسمش. افسوس و صد افسوس كه با او هم عصر بودم ولى از ولايتش بهره اى نجستم)). (سردار شهيد عليرضا رجبى, زنجان)

((اى امت اسلام! قدر امام امت را بدانيد و خداى ناكرده نشود روزى كه ما نيز, اهل كوفه شويم, و امام را تنها بگذاريم)).(سردار شهيد على رضا مولايى, زنجان)

((حزب الله هميشه در صحنه و پيرو خط امام و خط ولايت فقيه كه تداوم راه امامت است باشند و جان بر كف پشتيبان اين انقلاب باشند من به آنهايى كه در لباس اسلام مى خواهند به اسلام صدمه بزنند توصيه مى كنم بياييد دست از تفرقه برداريد.))(طلبه شهيد سيد حسين حسينى اتراچالى)

((به همه امت اسلامى عرض مى كنم كه قدر اين اسلام و انقلاب و امام و مسئولين نظام جمهورى اسلامى را بدانند و براى نشان دادن اين قدرشناسى تا جايى كه مى توانند خدمت كنند و سختيها و ناراحتيها را تحمل كرده و در پيشبرد انقلاب بكوشند. ))(جهادگر شهيد سيد محمد تقى رضوى)

((اماما, من پيام شما را شنيدم و چون جز خون خويش چيزى نداشتم, آن را نثار اسلام نمودم, باشد كه با خون ناقابلم بتوانم گامى مثبت براى اسلام عزيز بردارم.
برادران مومنم, بايد انقلاب حسينى را دنبال نماييم تا انقلاب حسينى استقرار داشته و انقلاب مهدى(عج) برسد. همانطورى كه ياران حسين شهيد شدند تا انقلاب خمينى پابرجا بماند, ما نيز بايد شهيد شويم تا اين انقلاب به انقلاب حضرت مهدى(عج) متصل شود. و هميشه پشتيبان امام خمينى و در مسير سيل امت و انقلاب اسلامى باشيد و از ولايت فقيه و نظام جمهورى اسلامى حمايت كنيد و براى نابودى تمام ابرشيطانها به نداى ((هل من ناصر ينصرنى)) امام لبيك بگوييد و عاشقانه همچون شهداى ديگر روانه شهر شهادت شويد و تا آخرين قطره خون مبارزه نمائيد.))(جهادگر شهيد محسن الشريف)

((به پيام هاى امام امت (ولايت فقيه) چونكه پيام دهنده حقيقى اوست گوش داده و دستورات آن را عمل كنيد و خداى نكرده نگوئيد, ديگر گوش دادن به پيام هاى امام و رهبر, زمانش گذشته, هر چه داريد يكبار هم كه مى شود پيامها را گوش داده و ببينيد كه چه مى گويد و چه مسئوليتى در آن لحظه به دوش شما مى گذارد كه بايد عمل كنيد وگرنه در روز قيامت مسئول هستيد.))(جهادگر شهيد ابوالقاسم حجتى)

((شما اى مسئولين مملكتى هميشه براى رضاى پروردگار قدم برداريد و سخنان گهربار امام را فراراهتان قرار دهيد. و حتما به ياد توده هاى مستضعف مردم باشيد چرا كه اماممان فرمودند: مملكت مال مستضعفين است.))(شهيد عيسى مطلب زاده)
((شعار مكتب وحدت و مقاومت و اطاعت از رهبرى پيامبرگونه امام بزرگوارمان را سرلوحه حركت خود قرار دهند و تن به سازش با هيچ نيروى باطلى ندهند چرا كه در غير اين صورت باعث پايمال شدن خون شهدايى كه تا آخرين دم پيام استقامت را مى سرودند خواهيد شد.))(شهيد اسماعيل حبيبى)

((اى ملت قهرمان به گفته اماممان خمينى بت شكن دست به اختلاف و تفرقه نزنيد و كوشش كنيد اين دو رمز مهم كه در پرتو آن پيروزى اسلام و مسلمين است يكى اتحاد و ديگرى وحدت كلمه را حفظ كنيد و از امام و ولايت فقيه اطاعت كنيد.))(شهيد بهمن حاجيان)

((اى برادران و خواهران مسلمان هوشيار باشيد و راه امام بزرگ خمينى بت شكن كه راه امام زمان است را از ياد نبريد و انحرافى از خط امام پيدا نكنيد كه خمينى راه را از آدم تا خاتم پيمود و با هرگونه فساد سياسى, نظامى, عقيدتى, كه اين گروهكها به اصطلاح سياسى خواه آگاهانه يا ناآگانه به وجود آورند بجنگيد كه همه آنها دست نشانده و خواست شيطان بزرگ امريكا و ديگر ابرقدرتهاى خونخوار است. ))(شهيد سيد احمد حسينى بهارانچى)

((بدانيد كه خداوند نعمت بزرگى كه به ما داده وجود پر بركت امام امت است و بس, از اين نعمت قدرشناسى كنيد و بيشترين استفاده دينى را ببريد و بدانيد و مطمئن باشيد كه انشإالله پيروزى با ماست و تا اين جوانان جان بركف به فرمان امام خمينى هستند امريكا و ديگر جنايتكاران هيچ غلطى نمى توانند بكنند.))(شهيد ناصر منصورى)

 

/

رهنمودها

 

 


رهنمودها

 


 

رهنمودهاى امام خمينى (ره)
حفظ اسلام و اصول انقلاب
(كسانى كه اهل قلم هستند, اهل بيان هستند كوشش كنند كه مردم را دعوت به وحدت بكنند, مردم را دعوت به جهاد بكنند. اگر خداى نخواسته از قلمى, از زبانى چيزى بيرون بيايد كه موجب تشتت بشود, جرمى است نابخشودنى پيش خداى تبارك و تعالى. همه اهل اين كشور هستيد و مى خواهيد كشورتان را حفظ كنيد. اختلاف نباشد بين تان, گوش به اشخاصى كه ايجاد اختلاف مى كنند ندهيد و همه همصدا با هم توجه كنيد به خداى تبارك و تعالى. قدرت هاى بزرگ كه مإيوس شدند از اينكه با جنگ و با حمله نظامى بتوانند كارى بكنند, دست به شيطنت زده اند و مى خواهند شماها را از هم جدا كنند و اختلاف بين شما بيندازند.)(16 / 9 / 59)
(آن چيزى كه آنها فهميده اند و امروز احساس كرده اند اين است كه اسلام است كه آنها را عقب نشانده, اسلام است كه اين قشرهاى مختلف را با هم مجتمع كرده است, اسلام است كه قطره ها را به صورت يك سيل خروشان درآورده. آنها اساس مطلبشان اين است كه به اسلام صدمه وارد كنند و امروز همه ملت از نظامى و قواى مسلح گرفته تا بازارى و دانشگاهى و همه جا, زارع و كارگر و كارمند و همه قشرهاى ملت, اينها امروز بايد پاسدار اسلام باشند, اسلام عزيز امروز به ما سپرده شده است و شما بايد اين اسلام را نگه داريد و به نسل هاى آتيه بسپاريد.)
(اگر امروز اسلام خداى نخواسته لطمه ببيند, آسيب ببيند, اين گناهش به گردن همه ماست, يك قشر خاصى مسوول نيستند. ((كلكم راع و كلكم مسوول)) همه مسوول هستيد, همه ملت مسوول هستند, همه ملت بايد مراعات بكنند آن احكام اسلام را, اسلام حق دارد به همه ما و به همه انسان ها, الان اسلام در دست ماست و ما پاسدار او هستيم و اگر آسيب ببيند همه ما مسوول هستيم.)(22 / 9 / 59)
(امروز براى حفظ اسلام بايد ما از همه چيزهايى كه در ذهن هايمان هست و كدورت هايى كه فرض كنيد يك وقتى داريم, دست برداريم, براى خدا با هم باشيم, اگر اين طور شد شما حفظ خواهيد شد و اسلام را خواهيد صادر كرد به همه دنيا. و من به شما عرض كنم كه اگر خداى نخواسته, خداى نخواسته اسلام در ايران سيلى بخورد, بدانيد كه در همه دنيا سيلى خواهد خورد و بدانيد كه به اين زودى ديگر نمى تواند سرش را بلند كند. اين الان يك تكليف بسيار بزرگى است كه از همه تكاليف بالاتر است, حفظ اسلام در ايران. و حفظ اسلام در ايران به وحدت شماهاست.)(1 / 1 / 62)
(همه مى دانيم كه كشور ما در حال جنگ و انقلاب, سختى ها و مشكلاتى را تحمل كرده و كسى مدعى آن نيست كه طبقات محروم و ضعيف و كم درآمد و خصوصا اقشار كارمند و ادارى در تنگناى مسايل اقتصادى نيستند, ولى آن چيزى كه همه مردم ما فراتر از آن را فكر مى كند, مسإله حفظ اسلام و اصول انقلاب است. مردم ايران ثابت كرده اند كه تحمل گرسنگى و تشنگى را دارند, ولى تحمل شكست انقلاب و ضربه به اصول آن را هرگز نخواهند داشت.)
(ملت عزيز ما كه مبارزان حقيقى و راستين ارزش هاى اسلامى هستند, به خوبى دريافته اند كه مبارزه با رفاه طلبى سازگار نيست و آنها كه تصور مى كنند مبارزه در راه استقلال و آزادى مستضعفين و محرومان جهان با سرمايه دارى و رفاه طلبى منافات ندارد, با الفباى مبارزه بيگانه اند. و آنهايى هم كه تصور مى كنند سرمايه داران و مرفهان بى درد با نصيحت و پند و اندرز متنبه مى شوند و به مبارزان راه آزادى پيوسته و يا به آنان كمك مى كنند, آب در هاون مى كوبند. بحث مبارزه و رفاه, بحث قيام و راحت طلبى, بحث دنياخواهى و آخرت جويى دو مقوله اى است كه هرگز با هم جمع نمى شوند. و تنها آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند. فقرا و متدينين بى بضاعت, گردانندگان و برپا دارندگان واقعى انقلاب ها هستند. ما بايد تمام تلاشمان را بنماييم تا به هر صورتى كه ممكن است خط اصولى دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم.)
(امريكا و استكبار در تمامى زمينه ها افرادى را براى شكست انقلاب اسلامى در آستين دارند; در حوزه ها و دانشگاه ها مقدس نماها را كه خطر آنان را بارها و بارها گوشزد كرده ام, اينان با تزويرشان از درون محتواى انقلاب و اسلام را نابود مى كنند, اينها با قيافه هاى حق به جانب و طرفدار دين و ولايت, همه را بى دين معرفى مى كنند, بايد از شر اينها به خدا پناه بريم. و همچنين كسانى ديگر كه بدون استثنا به هر چه روحانى و عالم است حمله مى كنند و اسلام آنها را اسلام آمريكايى معرفى مى نمايند, راهى بس خطرناك را مى پويند كه خداى ناكرده به شكست اسلام ناب محمدى منتهى مى شود. ما براى احقاق حقوق فقرا در جوامع بشرى تا آخرين قطره خون دفاع خواهيم كرد.
امروز جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدى است و مسلمانان در يك تشكيلات بزرگ اسلامى رونق و زرق و برق كاخ هاى سفيد و سرخ را از بين خواهد برد.)(29 / 4 / 67)
(بى ترديد رمز بقإ انقلاب اسلامى همان رمز پيروزى است و رمز پيروزى را ملت مى داند و نسل هاى آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلى آن انگيزه الهى و مقصد عالى حكومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براى همان انگيزه و مقصد.
اينجانب به همه نسل هاى حاضر و آينده وصيت مى كنم كه اگر بخواهيد اسلام و حكومت الله برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل از كشورتان قطع شود, اين انگيزه الهى را كه خداوند تعالى در قرآن كريم بر آن سفارش فرموده است از دست ندهيد.)(15 / 3 / 68)

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى

اگر جامعه معلمان در يك كشور عزيز و گرامى داشته شوند, اين فقط عزيز داشتن يك عده از مردم نيست; اين عزيز داشتن علم وتعالى و پيشرفت است; عزيز داشتن انسان است. اين كه در كشور از معلمان تجليل مى شود, صرفا لفاظى و تعارف نيست; معناى اين حرفها و اين گفتنها اين است كه فضاى عمومى كشور قدر علم و تعليم و آدم شدن و عالم شدن را بدانند; اين حرفها براى اين است كه كلاس درس, معلم درس, پديد آورنده علم و درس, گرامى داشته شود. ملتى كه قدر علم و آموزش و معلم و اهميت فرهنگ را نداند, اين ملت به هر كجا هم برسد, آسيب پذير است; از لحاظ مادى هر رشدى هم بكند, قابل سرنگون شدن و شكست خوردن است.
هر كشورى هر چه رشد مادى و ثروت دارد, از سرانگشت كارگر دارد. كارگر است كه ثروت را توليد مى كند و رشد اقتصادى را به وجود مىآورد. اگر كارگر نباشد, همه طراحان و برنامه ريزان و متفكران اقتصادى كارشان بيهوده خواهد ماند. آن عنصر و عاملى كه همه فكر و هدفها و برنامه ها و پيشرفتهاى علم اقتصاد را در مقام عمل تحقق مى بخشد, عبارت از سرپنجه كارگر است.
تجليل از كارگر, تجليل از كار است; كار خيلى مهم است. چه قدر بيكارى به بشريت خسارت مى زند; چه بيكارى بر اثر تنبلى و عدم همت شخص باشد, چه بر اثر اين باشد كه او قادر به كار نيست; چون كار وجود ندارد. پس, كار يك ارزش و يك عبادت حقيقى است.
يكى از كارهاى مهم هر دو قشر, مبارزه با آن كسانى بود كه مى خواستند يا مدارس و كلاسها را تعطيل كنند, يا كارخانه ها و كارگاهها را به تعطيلى بكشانند. يقينا بعضى از شماها مى دانيد كه خيلى سعى و تلاش شد كه جمهورى اسلامى با اعتصابهاى كارگرى مواجه شود. چه كسانى در مقابل اينها ايستادند؟ خود كارگران. خواستند مدارس را تعطيل كنند; چه كسى در مقابلشان ايستاد؟ خود معلمان. اينها پيش خدا خيلى اجر و قيمت دارد. الان هم همين طور است. الان هم انسان زمزمه هايى را مى شنود كه به مناسبت فلان مسإله, فلان قانون, فلان بهانه, عده اى سعى مى كنند, يا بعضى از مراكز تلاش سازمان يافته مى كنند, شايد بتوانند به نحوى بدنه كارگرى كشور را فلج كنند! مى دانيد چه بر سر كشور مىآيد؟ آنها اين را مى خواهند; آنها حقوق كارگر را دنبال نمى كنند; سعى آنها اين است كه اين راه سختى را كه امروز دولت و مسئولان در پيش دارند و عرق ريزان و تلاش كنان و با توكل به خدا در مقابل اين همه توطئه متراكم ـ محاصره هاى اقتصادى, خباثتهاى استكبار جهانى, كارشكنى ها, مانع تراشيها ـ دارند پيش مى روند, متوقف كنند; چگونه؟ نگذارند كار در كشور باقى بماند; بدنه كارگرى را از كار منفك كنند تا فلج بشود.
امروز كشور ما در حال گذر از يك دوران سخت اقتصادى است, تا ان شإالله به يك دوران باز, آزاد, خوب و برخوردار از رفاه برسد كه مردم بتوانند از منافع و عطايا و هبات اين طبيعت عظيم و اين امكانات فراوانى كه در كشور ما هست, استفاده كنند. ما تلاش همه را هم لازم داريم; ليكن يكى از آفاتى كه در همين دوران متوجه حركت رشد و توسعه عمومى كشور است, اين است كه به وسيله سوء سياستها در كشور, شكاف بين طبقات زياد بشود; اين را بايد خيلى مراقب باشند. عده اى فقط به خود فكر مى كنند; اينها كسانى هستند كه نه به قشر مظلوم و مستضعف, نه به فقرا و نه به آينده كشور فكر نمى كنند; فقط به جيب و به زندگى شخصى خودشان و به گردآورى هرچه بيشتر ثروت فكر مى كنند;دستگاههاى مسئول نبايد اجازه بدهند كه اينها مرتب فاصله ها و شكافها را بيشتر كنند. عدالت اجتماعى, اساس است.
فاصله ها بايد كم بشود. بعضى از اين حقوقها و پاداشها و دريافتهايى كه بعضى ها دارند ـ كه از بيت المال هم است ـ اصلا قابل توجيه و قابل فهم و قبول نيست. آن كسانى كه از اموال دولتى و از بيت المال استفاده مى كنند, بايستى به قدر حق و ارزش كارشان برخوردار شوند; نمى شود كه عده اى برخورداريهاى زياد داشته باشند. البته انقلاب اسلامى اين بت تبعيض و طاغوت پرورى را در اين كشور شكست.
مسئولان بايد دنبال عدالت باشند; دنبال آسان كردن زندگى براى طبقات مستضعف و محروم و پابرهنه ها باشند; كسانى كه در روز خطر اين مملكت را نجات دادند و اگر خداى نكرده بار ديگر خطرى اين مملكت را تهديد كند, باز هم همين جامعه كارگرى و همين معلمان و همين قشرهاى محروم و همين كارمندانى كه از لحاظ درآمد در سطوح پايينى قرار دارند, مى روند دفاع مى كنند و سينه سپر مى كنند.(15 / 2 / 1379)

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام قـــــــــــــرآن كريــــــم

 

 


سخنان معصومين عليهم السلام
قـــــــــــــرآن كريــــــم

 


 

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((من قرإ القرآن حتى يستظهره و يحفظه ادخله الله الجنه و شفعه فى عشره من اهل بيته كلهم وجبت لهم النار)).(1)
هركس قرآن را چنان بخواند كه آن را به خاطر بسپارد و از ياد نبرد, خداوند او را وارد بهشت كند و در مورد ده نفر از خانواده اش ـ كه در اثر گناهان آتش بر همه آنان لازم شده است ـ او را شفيع آنان گرداند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن… من جعله امامه قاده الى الجنه و من جعله خلفه ساقه الى النار و هو الدليل على خير السبيل)).(2)
آن هنگام كه فتنه ها همچون پاره هاى شب تار شما را در شناخت حق حيران كند, به قرآن روى آوريد… هر كس آن را پيش روى خويش نهد او را به بهشت رهنمونش شود و هر كه آن را پشت سر نهد, وى را به آتش افكند و او راهنماى بهترين راه است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((حمله القرآن هم المحفوفون برحمه الله الملبسون نور الله, المعلمون كلام الله, من عاداهم فقد عاد الله و من والاهم فقد والى الله)).(3)
حاملان قرآن همانان هستند كه مشمول رحمت خداوندند و غوطه ور در نور الهى و آموزگاران كلام الهى, هر كه با آنان دشمنى كند با خدا دشمنى كرده و هر كه ايشان را دوست بدارد, خدا را دوست داشته است.

امام على عليه السلام:
((واعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقه و لا لاحد قبل القرآن من غنى فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به لاوائكم فان فيه شفإ من إكبر الدإ)).(4)
بدانيد كه هيچ كس پس از داشتن قرآن كمبودى ندارد و براى هيچ كس پيش از آن توانگرى نيست پس شفاى درهاى خود را از آن بخواهيد و در سختيهاى خود از آن يارى جوييد كه قرآن بزرگترين بيمارى را موجب بهبودى است.

امام على عليه السلام:
((تعلموا كتاب الله تبارك و تعالى فانه احسن الحديث و ابلغ الموعظه و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب, واستشفوا بنوره فانه شفإ لما فى الصدور واحسنوا تلاوته فانه احسن القصص)).(5)
(قرآن) كتاب خداى تبارك و تعالى را بياموزيد زيرا كه آن نيكوترين سخن و رساترين اندرز است و قرآن را درست بفهميد زيرا كه آن بهار دلهاست و از نور آن شفا جوئيد كه آن شفابخش بيماريهاى دلهاست و آن را نيكو تلاوت كنيد زيرا كه آن بهترين داستانهاست.

امام على عليه السلام :
((اعلم ان درجات الجنه على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامه يقال لقارىء القرآن : اقرإ وارق…))(6)
حضرت به فرزندش محمد حنفيه فرمود: بدان: درجات بهشت برطبق عدد آيات قرآن است. در روز قيامت به قارى آن گفته مى شود: بخوان و بالا برو.

امام على عليه السلام:
((واعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذى لايغش والهادى الذى لايضل و المحدث الذى لايكذب و ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزياده إو نقصان زياده فى هدى او نقصان فى عمى)).(7)
و بدانيد كه اين قرآن پندگويى است كه فريب ندهد, و راهنمايى است كه گمراه نكند, و حديث خوانى است كه دروغ نگويد و كسى با قرآن ننشست مگر آن كه چون برخاست افزون شد يا از وى كاسته شد: افزونى در رستگارى و كاهش از كورى و دل بيمارى.

امام سجاد عليه السلام:
((آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانه ينبغى لك ان تنظر مافيها)).(8)
آيات قرآن گنجينه هايى (گرانبها) هستند, هرگاه گنجينه اى گشوده شد براى شما سزاوار است كه به آنچه در آن است بنگريد (و درباره آن بيانديشيد)

امام صادق عليه السلام:
((القرآن عهدالله الى خلقه فينبغى للمرء المسلم ان ينظر فى عهده و ان يقرإ منه فى كل يوم خمسين آيه)).(9)
قرآن پيمان خدا با خلق اوست بنابراين براى شخص مسلمان سزاوار است كه به عهد و پيمانش بنگرد و هر روز پنجاه آيه از آن بخواند.

امام صادق عليه السلام:
((لما سئل: ما بال القرآن لايزداد على النشر والدرس الا غضاضه؟ فقال: لان الله تبارك و تعالى لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فى كل زمان جديد و عند كل يوم غض الى يوم القيامه)).(10)
از امام صادق عليه السلام سوال شد: چه سرى است كه قرآن هر چه بيشتر خوانده وبررسى شود بر تازگى و طراوت آن افزوده مى شود؟ فرمود: چون خداى تبارك و تعالى آن را تنها بر زمانى خاص و مردمى خاص قرار نداده است, از اين رو, در هر زمانى و براى هر مردمى تا روز قيامت تازه و باطراوت است.

پى نوشت ها:
1. فضائل القرآن, ج1, ص354.
2. كافى, ج2, ص599.
3. المستدرك, ج4, ص 244.
4. نهج البلاغه, خطبه176.
5. تحف العقول, ص150.
6. وافى, ط رحلى, ج4, ص65.
7. نهج البلاغه, خطبه176.
8. كافى, ج2, ص266.
9. كافى, ج4, ص412.
10. بحار, ج92, ص15.

/

دانستنى هايى از قرآن فرق حكومت خداخواهان و خودكامگان

 

 


دانستنى هايى از قرآن
فرق حكومت خداخواهان و خودكامگان

 


 

((الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوه و آتوا الزكوه و إمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبه الامور))
(سوره حج, آيه41)
آنان كه در زمين قدرت به آنها بخشيديم, نماز را برپا داشتند و زكات را پرداختند و امر به معروف كردند و از زشتى ها مردم را بازداشتند… و سرانجام همه كارها با خدا است.
مكناهم: از تمكين گرفته شده يعنى فراهم ساختن وسائل كار و قدرت و ابزار حكومت و سلطه بر مردم.
معروف: واژه اى است كه تمام خير و خوبى ها را در بر مى گيرد.
منكر: اين هم واژه اى است كه تمام بدىها و پلشتى ها را در بر مى گيرد.
آنچه مسلم است كسى به قدرت نمى رسد جز آنكه خدا بخواهد, خداوند خود مالك زمين و آسمان است و ملك همه چيز به دست قدرت اوست, پس اگر خواست به برخى از افراد در دنيا مكنت مى بخشد و چند روزى حكومت بر مردم را به آنان عطا مى كند. گروهى از مردم اين نعمت بزرگ را كفران مى كنند و به ظلم و ستم مى پردازند و با زور مى خواهند بر مردم چيره شوند و حكومت كنند. اما گروهى ديگر به شكرانه اين نعمت الهى, فرصت را براى اجراى احكام شرع و اقامه نماز و عبادات مغتنم مى شمرند.
خداوند در اين آيه شريفه مى فرمايد: آنان كه به آنها قدرت بخشيديم و حكومت بر مردم را به آنان عطا كرديم مانند خودكامگان و مستكبران و طاغوتان نيستند كه پس از رسيدن به پيروزى, به لهو و لعب بپردازند و از ياد خدا دور شوند, بلكه همواره پيروزى عاملى پيشتاز براى آنان مى باشد كه بيشتر براى ساختن خويشتن و جامعه تلاش كنند و مخلصانه قدرت هاى خود را در اين راه مبذول نمايند. اين چنين اشخاص با ايمان هرگز مانند طاغوتيان از خدا بى خبر نيستندكه كوس ((انا ربكم الاعلى)) بزنند و مردم را به زور زير سلطه خفقان زاى خود قرار دهند و آزادى و امنيت را از مردم سلب كنند چنانكه نمونه اش را در حكومت خودكامه پهلوى شاهد بوديم و نمونه بارز خفقان و ستمهاى شاهانه را در حادثه فراموش نشدنى 15 خرداد يا به چشم خود ديديم و يا از پدران و نياكانمان شنيديم.
اينچنين حكومتى هرچند ممكن است چند صباحى با زور سرنيزه مردم چيره شود ولى محكوم به زوال و فنا است و بايد از صفحه تاريخ برانداخته شود. اما در مقابل حكومتى را شاهد بوديم كه كاملا منطبق با اين آيه شريفه است و آن حكومت جاودانه امام خمينى (قدس سره) در ايران است.
امام خمينى نمونه بارز كسى است كه در اين آيه از او ياد شده است.
آرى! او بود كه وقتى به قدرت رسيد لحظه اى از فكر و ياد خدا دور نشد و تمام حركات و كردارها و گفتارهايش در راه تثبيت حكومت الله در زمين بود و براى برپا داشتن نماز وپرداختن روزه و عمل به فريضه مهم جهاد لحظه اى باز نايستاد و پيوسته براى اجراى احكام الهى تلاش مى نمود و بيش از توان خويش در اين راه مقدس فعاليت و سعى مى كرد, او مانند ديگر مصلحان واقعى جامعه و اولياى خدا بود كه پيوند خود را ـ با اقامه نماز ـ با خدا مستحكم مى نمود و پيوندش را با بندگان خدا ـ با پرداخت زكات و خيرات و تشويق آن فريضه الهى ـ ناگسسته مى ساخت و در ارتباط با اصلاح جامعه و سوق دادن مردم به سعادت و خوشبختى مانند جد بزرگوارش ابى عبدالله الحسين عليه السلام امر به معروف و نهى از منكر را در جامعه اسلامى به اجرا مى گذاشت و بر آن دو بسيار تشويق و تحريض مى كرد زيرا او معتقد بود اگر اين دو فريضه مهم از ميان برود يا كمرنگ شود, تمام فرايض و واجبات نابود مى گردد و هر زمان بايد خيرخواهان مردم و مصلحان جامعه بر اين دو تإكيد نمايند و با امر به خير و خوبى و بازداشتن ديگران از زشتى و پليدى, جامعه را به سوى ساحل نجات برسانند و از منجلابها و گردابهاى هولناك فساد و تباهى برهانند.
و سرانجام بازگشت همه چيز به سوى اوست (ولله عاقبه الامور) هر ملك و حكومتى در جهان زائل خواهد شد و هر قدرتى زوال خواهد پذيرفت, و فقط سلطنت خدا پايدار و باقى است. آن روز كه نداى ((لمن الملك اليوم)) بزند كسى جز خودش نيست كه پاسخ دهد: ((لله الواحد القهار)). پس هر كه از اين نعمت خوب بهره برد نامى جاودانه خواهد داشت, و هر كس بد عمل كرد به خويشتن ظلم كرده است و بازگشت همه به سوى خدا است و الى الله ترجع الامور.

 

/

تازه هاى علمى پژوهشى

 

 


تازه هاى علمى پژوهشى

 


 

ارتباط كمبود پروتئين با نواقص مادرزادى
نتايج آزمايش هاى محققان كانادايى تفسير جديدى را در مورد اختلالات مادرزاد و مشكلات بارورى در ميان مردم به همراه آورده است.
روزنامه ((گلوب اند ميل)) نوشت: يك محقق ((دانشگاه تورنتو)) كشف كرد كه نوعى كمبود پروتئين منجر به افزايش درصد سقط جنين هاى زودرس, معايب مادرزاد, و مرگ و ميرهاى پيش از تولد در ميان موش هاى آزمايشگاهى مى گردد.
برآورد مى شود كه در حدود 400 ميليون نفر از جمعيت جهان, عمدتا در آسيا, آفريقا, و مديترانه به كمبود پروتئين مبتلا هستند.
با اين حال تاكنون تنها خطرات بهداشتى شناخته شده مرتبط با اين عارضه عواملى نظير ضعف جسمانى و روانى, و كم خونى ناشى از كمبود گلبولهاى قرمز خون مى باشند كه اكسيژن را به سراسر بدن منتقل مى سازند.
مطالعه كاناداييان نشان داد كه با اين وجود كمبود پروتيئين يا آنزيم, جريان سالم رشد جنين را به خطر مى اندازد. جنين هايى كه چنين كمبود آنزيمى را به ارث مى برند, به عنوان مثال غالبا مدت كوتاهى پس از لقاح جان مى سپرند.
((پيترولز)) اظهار داشت: گاهى اوقات جنين تشكيل شده آنچنان سريع از بين مى رود كه حتى مادر درنمى يابد كه آبستن بوده است و احتمالا بسيارى از مردم ممكن است حتى ندانند كه دچار كمبود پروتئين هستند.
زنانى كه دچار چنين شرايطى بوده و آبستن نمى شوند, چه بسا حتى علت آن را ندانند.
بدين ترتيب اين تحقيق دريچه جديدى را به روى تحقيقات بيشتر جهت نابارورى و همچنين نارسايى هاى هنگام تولد مى گشايد.

انسولين بالا مى تواند موجب حمله قلبى شود
دانشمندان مى گويند مقدار زياد انسولين در بدن موجب لخته شدن خون در رگها مى شود كه يكى از دلايل بروز حملات قلبى در بيماران مبتلا به قند است.
روزنامه ((يو.اس. اى. تودى)) نوشت حدود75 درصد مردم مبتلا به بيمارى قند با بروز حمله قلبى جان خود را از دست مى دهند.
دانشمندان تصور مى كردند كه فشار خون بالا و عدم وجود كلسترول ((خوب)) در بدن موجب حمله قلبى در بيماران قندى مى شود اما با تحقيقات جديد روى 3000 بيمار مشخص شده كه سطح بالاى انسولين در بيماران قندى يا افراد سالم موجب بالارفتن يك ماده شيميايى بنام (پى. اى. آى. ـ 1 آنتى ژن) مى شود. اين ماده توانايى خون براى حل لخته را كاهش مى دهد.
دانشمندان مى گويند با انجام ورزش مى توان تعادل انسولين در بدن را حفظ كرده و توانايى شخص براى حل لخته خون را افزايش داد.
كارشناسان و دانشمندان در حال حاضر عقيده دارند تا زمانيكه بتوانند نتيجه گيرى دقيقى از تحقيقات خود را اعلام كنند بايد مردم را بطور بسيار جدى به انجام ورزش تشويق نمود.

مصرف داروى فشار خون در دوران باردارى
مصرف دارو جهت كاهش فشار خون در طول دوران باردارى مى تواند به اندازه كشيدن سيگار براى جنين خطرناك باشد.
روزنامه ((تورنتو استار)) نوشت: پزشكان معتقدند زنان باردارى كه تحت چنين درمانى قرار مى گيرند, بر فرايند رشد كودكانى كه در رحم خود حمل مى كنند, اثر مى گذارند.
در اين مطالعه كه نتايج آن در مجله پزشكى ((لانست)) به چاپ رسيد, اطلاعات مربوط به جمع زيادى از زنان در سراسر جهان مورد بررسى قرار گرفته است.
5 تا 10 درصد زنان باردار در طول دوران باردارى خود دچار فشار خون بالا مى شوند كه سلامت مادر و كودك را تهديد مى كند و صرف نظر از آسيب رساندن به رشد جنين, گاه براى مادر مرگبار است.
در اين مطالعه خاطر نشان شده است كه معالجه فشار خون به هنگام باردارى به طور متوسط وزن نوزاد را به ميزان 145 گرم كاهش مى دهد كه مشابه اثرى است كه سيگار بر كاهش وزن كودك باقى مى گذارد.
پزشك كانادايى كه اين مطالعه را صورت داده, خاطر نشان ساخت: كودكانى كه كوچك, نارس, و با وزنى كمتر از حد طبيعى متولد مى شوند, ممكن است در دوران نوزادى خود با مشكلات مواجه شوند.
آنان در عين حال با خطر بيشترى از حيث تنفسى, خونريزى در مغز, و مشكلات روده اى مواجه هستند.
در اين مطالعه به پزشكان توصيه شده است كه براى درمان فشار خون زنان باردار, تنها داروهاى ملايم را تجويز كنند.

نزديك به نيمى از موارد سكته قابل پيشگيرى است
بر اساس تحقيقات جديد كاهش فشار خون در دراز مدت مى تواند از بروز نيمى از موارد سكته جلوگيرى كند.
ساليانه 350 هزار تن در آلمان دچار عارضه سكته مى شوند كه از اين تعداد 70 هزار تن جان خود را از دست مى دهند.
سكته سومين عامل مرگ و مير در آلمان محسوب مى شود. جوچيم شرودر مشاور عالى درمانگاه پزشكى در بيمارستان سنت جوزف در كلوپنبرگ مى گويد: براى جلوگيرى از بروز سكته بايد فشار خون را به سطح زير 140 بر mmhg) 90) و در مورد ديابتى ها به زير 135 بر mmhg) 80) كاهش داد.
محققان براى بررسى روشهاى درمانى ممكن از يك شيوه آزمايش تصادفى استفاده كردند و دريافتند با پائين آوردن سطح فشار خون مى توان موارد بروز سكته هاى مهلك و غيرمهلك را 38 درصد كاهش داد. سكته هاى مهلك 40درصد و سكته هاى غيرمهلك 37 درصد كاهش نشان دادند.
براساس مشاهدات انجام شده طى يك دوره 4 تا 5 ساله اين شيوه درمانى بخصوص در بيماران بالاى 60 سال و كسانى كه دچار ازدياد شديد فشارخون هستند موثر واقع مى شود. شرودر گفت معالجه فشارخون بدون هيچ شك و شبهه اى به اثبات رسيده است.
بر اساس گزارش شرودر موارد ابتلا به سكته كه طى چند سال گذشته كاهش يافته بود دوباره روند صعودى يافته است. محققان براين باورند كه آموزش عمومى و برنامه هاى مشاوره در عقب انداختن سكته در بسيارى از موارد موفقيتآميز است اما مزاياى اين راهبرد با بالارفتن سن جمعيت بتدريج كمرنگ مى شود.
دقيقا به همين علت است كه ازدياد فشار خون بايد به طور بسيار جدىترى درمان شود. كاهش دراز مدت فشارخون نه تنها از بروز سكته جلوگيرى مى كند بلكه مى تواند در كاهش قابل ملاحظه جنون پيرى نيز مفيد واقع شود.

ترديد در انجام آزمايش پيش از عمل آب مرواريد
به گفته متخصصان آزمايش پرزحمتى كه معمولا پيش از انجام عمل آب مرواريد چشم انجام مى شود غير ضرورى است.
پژوهشهاى انجام شده در دانشگاه جانز هاپكينز متخصصان را به ترديد در فايده آزمايش آب مرواريد واداشته است.
آب مرواريد در چشم وقتى به وجود مىآيد كه پروتئين هاى موجود در عدسى چشم در نقطه اى تراكم پيدا مى كنند و باعث تار شدن ميدان بينايى مى شوند.
براى اصلاح اين عيب معمولا عدسى مصنوعى به جاى عدسى طبيعى در چشم قرار داده مى شود. روش بيهوشى موضعى كه قبل از عمل روى چشم بيمار انجام مى شود خطر چندانى ندارد.
آزمايش چشم افرادى كه مبتلا به آب مرواريد هستند و نياز به جراحى دارند قبل از عمل صورت مى گيرد و خرج زيادى دارد. تحقيقات جديد نشان داده است كه اگر عمل جراحى بدون چنين آزمايشى صورت پذيرد وضعيت بيمار تغييرى نخواهد داشت.
در پژوهش فوق وضعيت 19 هزار نفر بيمار كه چشمشان به خاطر بيمارى آب مرواريد مورد جراحى الكتريكى قرار گرفته است مورد پيگيرى قرار گرفته است.
گروهى از اين بيماران قبل از عمل مورد آزمايشهاى رايج قرار گرفتند و گروهى ديگر فقط مورد مصاحبه شفاهى با پزشك قرار داده شدند.
اين بررسى نشان داد كه موفقيت عمل جراحى به آزمايش پيش از عمل بستگى ندارد و آزمايش مذكور مرگ و مير يا مشكلات ديگر ناشى از عمل مذكور را كاهش نمى دهد.
براساس اين پژوهش, متخصصان چشم دانشگاه جانزهاپكينز و دانشگاه شيكاگو اعلام كرده اند كه ديگر توصيه به آزمايش پيش از عمل آب مرواريد ضرورت ندارد.
جراحى آب مرواريد چشم در افراد مسن در امريكا بسيار عموميت يافته و به طور سرپايى انجام مى شود. اين نوع عمل بيشترين عمل جراحى است كه روى افراد مسن در امريكا انجام مى شود.
اهميت يافته هاى پژوهش اخير براى دولت و شركتهاى بيمه بهداشتى اين است كه آنها را از پرداخت مخارج آزمايش قبل از عمل خلاص مى كند. صرفه جويى دولت امريكا از اين راه حدود 150 ميليون دلار در سال خواهد بود.

 

/

نگاهى به رويدادها

 

 


نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
حزب الله لبنان براى مقابله به مثل با حملات اسرائيل آماده شد.(1 / 12 / 78)
شخصيت هاى فلسطين: تنها راه آزادسازى سرزمين هاى اشغالى پيروى از الگوى حزب الله لبنان است.
نمايندگان اردن: خواست ما از دولت, اجراى شريعت اسلام است.(5 / 12 / 78)
هزاران فلسطينى و لبنانى خشمگين در اعتراض به اظهارات ژوسپن عليه حزب الله, پرچم هاى فرانسه و اسرائيل را به آتش كشيدند.
كوفى عنان, كشورهاى اسلامى را به عمل كردن به آموزه هاى حضرت على عليه السلام فراخواند.(9 / 12 / 78)
در پى اعتراض گسترده جهان اسلام, پارلمان فرانسه ژوسپن را به خاطر اهانت به حزب الله مواخذه كرد.(11 / 12 / 78)
نظاميان رژيم صهيونيستى, مسلمانان شهر ((طيبه)) را به خاك و خون كشيدند.
پليس صهيونيستى چهار فلسطينى را به شهادت رساند.(14 / 12 / 78)
حزب الله: عقب نشينى از لبنان نشانه شكست تاريخى اسرائيل است.(17 / 12 / 78)
شعار مرگ بر امريكا و اسرائيل ديشب فضاى مسجدالحرام را فراگرفت.(23 / 12 / 78)
بيش از دو ميليون زائر مناسك حج تمتع را آغاز كردند.(25 / 12 / 78)
27 اسلامگراى تركيه به اتهام شركت در يك مراسم مذهبى بازداشت شدند.(9 / 1 / 79)
نشريه مصرى: تمامى ملت هاى اسلامى در انتظار پيروزى الگوى حكومتى ايران هستند. (10 / 1 / 78)

داخلى
خاتمى: شكر نمايندگى ملت را با اهتمام به ارزشهاى انقلاب اسلامى و خدمت به مردم ادا كنيم.
رهبر انقلاب در ديدار فرستاده ويژه فهد: خطر اسرائيل روز به روز بيشتر مى شود دنياى اسلام براى مقابله با اين خطر به يك ارتباط مستحكم احتياج دارد.
وزير كشور: كسانى كه در خارج خوابهاى خوشى ديده اند, اشتباه كرده اند.(1 / 12 / 78)
رئيس جمهور: امروز اولين مسافر مترو تهران بود.
تاكنون 160 چهره جديد به مجلس ششم راه يافته اند.(2 / 12 / 78)
مجمع روحانيون مبارز: حماسه 29 بهمن مديون تدبير رهبر برزگوار و روشن بينى ملت است.
27 ميليون نفر در انتخابات شركت كردند.(3 / 12 / 78)
عزيمت 96 هزار زائر خانه خدا به عربستان آغاز شد.
خانم زهرا مصطفوى(خمينى): اگر پول داشتم براى كشتن رشدى مرتد هزينه مى كردم. (4 / 12 / 78)
آمريكا بار ديگر ايران را به حمايت از تروريسم و تهيه سلاحهاى هسته اى متهم كرد.
كودك خردسال قمى (عليرضا جويبارى) حافظ كل نهج البلاغه و قرآن شد.(5 / 12 / 78)
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى: غربيها تفسير نادرستى از انتخابات دادند, ملت ايران همچنان به اسلام و انقلاب عشق مى ورزند.
مإموران سعودى از برگزارى دعاى كميل در جوار قبرستان بقيع جلوگيرى كردند. (7 / 12 / 78)
رهبر انقلاب: در آموزشهاى دينى به جوانان از تحجر و روشنفكريهاى خيالى پرهيز شود.
مجلس, طرح معافيت كارگاههاى 5 نقره از شمول قانون كار را تصويب كرد.
خاتمى: اصلاح طلبى هرگز به معناى كنار گذاشتن اصول نيست.(8 / 12 / 78)
عسگر اولادى: من به عنوان فدايى عدالت اجتماعى, شهادت مى دهم كه دولت آقاى خاتمى خيلى بيشتر و بهتر از گذشته در خدمت محرومان و مستضعفان است.
مهندس باهنر: تنها هاشمى مى تواند مجلس ششم را اداره كند.(9 / 12 / 78)
بخش خصوصى 50 كارخانه واگذار شده از سوى دولت را به تعطيلى كشاند.
محاكمه متهمان واقعه كوى دانشگاه آغاز شد.
رئيس جمهور: روحيه اعتماد به نفس جوانان بايد با تقويت مبانى دينى, بينش عقلانى و منش اخلاقى مستحكم شود.
رئيس مجلس: انتخابات متعدد در ايران بيانگر نهادينه شدن مردم سالارى در كشور است.
(10 / 12 / 78)
با اصلاح لايحه برنامه سوم, استخراج, توليد و پالايش نفت در انحصار دولت باقى ماند.
هاشمى رفسنجانى: نگذاريد تاريخ شكوهمند دفاع مقدس به فراموشى سپرده شود.
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: برندگان انتخابات تصور نكنند مردم با آنها عقد اخوت بسته اند.(11 / 12 / 78)
رهبر انقلاب: مردم هوشيار باشند آمريكامى خواهد بحران و ناامنى ايجاد كند.
در عمليات هوايى تعقيب اشرار و قاچاقچيان, فرمانده ناحيه انتظامى فارس و دو همرزمش به شهادت رسيدند.
رهبر انقلاب: مسئولان بحث هاى تشنجآفرين را رها كنند و به حل مشكلات معيشتى مردم بپردازند.
شوراى نگهبان موارد تازه اى از تخلفات در شمارش آرإ حوزه انتخابيه تهران را اعلام كرد.
رهبر معظم انقلاب: هر كس مطابق خواست بيگانگان و مخالف عقايد مردم سخن بگويد طرد مى شود.(13 / 12 / 78)
شوراى نگهبان صحت انتخابات 49 حوزه را تإييد كرد.(14 / 12 / 78)
دادگاه بلژيك حكم جلب حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى را صادر كرد!
به دنبال بازشمارى آراى بخشى از صندوقها, احتمال تغيير در فهرست نمايندگان منتخب تهران قوت گرفت.
در رودخانه اروندكنار آبادان, نقص فنى نفتكش عراقى شش لنج ايرانى را غرق كرد.
(15 / 12 / 78)
موج اعتراض عليه بلژيك در ايران بالا گرفت.
رئيس جمهور: اقدام بلژيك نشان دهنده وجود دستهاى ناپاك براى حمله به حرمت و عظمت ملت ايران است.
187 نماينده مجلس خواستار تجديدنظر در ادامه رابطه با دولت بلژيك شدند.
احتمال شمارش مجدد آراى تهران در 2000 صندوق ديگر قوت گرفت.(16 / 12 / 78)
وزير خارجه بلژيك : حكم دادگاه عليه ايران نظر دولت نيست.
مجلس يا افزايش قيمت فرآورده هاى نفتى, آب و برق مخالفت كرد.(17 / 12 / 78)
رئيس جمهور خطاب به وزير خارجه آلمان: امروز جمهورى اسلامى ايران بيش از هر زمان ديگر از ثبات و اقتدار برخوردار است.
دولت بلژيك عقب نشينى كرد.
سردار نظرى: طناب دار را مى بوسم اما اتهام ورود به كوى دانشگاه را نمى پذيرم. (18 / 12 / 78)
كروبى: ليبرالها از همان ابتدا مخالف حاكميت اسلام بودند.
بازشمارى آراى انتخابات تهران متوقف شد.(19 / 12 / 78)
بزرگترين طرح آبرسانى خاورميانه در يزد با حضور رئيس جمهور به بهره بردارى رسيد.
مجلس براى كمك به دولت بخشى از يارانه هاى غير عمومى را حذف كرد.
شوراى نگهبان صحت انتخابات 60 حوزه ديگر را تإييد كرد.(21 / 12 / 78)
مزدوران بيگانه سعيد حجاريان را ترور كردند.
بودجه 36 هزار ميليارد تومانى سال آينده از تصويب نهايى مجلس گذشت.
در نامه اى به دبير شوراى نگهبان, آيت الله هاشمى رفسنجانى خواستار ادامه بازشمارى كامل آرإ انتخابات تهران شد.(22 / 12 / 78)
چهره عامل ترور حجاريان مشخص شد.(23 / 12 / 78)
كلينتون تحريم ايران را تمديد كرد.
رئيس جمهور از سعيد حجاريان عيادت كرد.
گروهك تروريستى منافقين مسئوليت حمله به يك منطقه مسكونى در شمال تهران را برعهده گرفت.
جوان 28 ساله ايرانى با پاى پياده مسير حرم امام رضا(ع) تا مكه مكرمه را طى خواهد كرد.(24 / 12 / 78)
امروز طى مراسمى با حضور رئيس جمهور بهره بردارى از طرح هاى توسعه راهآهن آغاز شد.
185 نماينده مجلس و فرمانده كل سپاه پاسداران ترور حجاريان را محكوم كردند. (25 / 12 / 78)
رهبر انقلاب: ترور نايب رئيس شوراى شهر تهران بخشى از يك توطئه سازمان يافته عليه نظام جمهورى اسلامى است.
رهبر انقلاب: آمريكا نمى تواند دوباره ايران را در چنبره تسلط خود درآورد.(26 / 12 / 78)
خاتمى در نامه اى به وزير اطلاعات: فتنه اخير بايد ريشه كن شود, رسانه ها از تحليل هاى سطحى پرهيز كنند.(8 / 1 / 79)
تعدادى از عاملان حمله مسلحانه به بازار زابل دستگير شدند.(9 / 1 / 79)
هاشمى رفسنجانى: مواضع اخير امريكا بدترين خصومت عليه ايران است.
2 ميليون نفر در ايام نوروز از مناطق جنگى خوزستان ديدن كردند.(15 / 1 / 79)

خارجى
رياض ميانجيگرى واشنگتن را در اختلافات عربستان ـ يمن نپذيرفت.
ارتش روسيه حملات هوايى به چچن را تشديد كرد.(1 / 12 / 78)
انگليس از حفاظت جان سلمان رشدى اظهار عجز كرد.(2 / 12 / 78)
امريكا و اسرائيل توافقنامه هسته اى امضإ كردند.
دالما : صلح خاور ميانه بدون حضور سوريه تحقق نخواهد يافت.(4 / 12 / 78)
كليساى كاتوليك: مشكلات فرهنگى فيليپين به خاطر حضور آمريكاييها است.
نمايندگان اردن: خواست ما از دولت اجراى شريعت اسلام است.
3 وزير پيشين دولت فرانسه به جرم اختلاس روانه زندان شدند.(5 / 12 / 78)
كويت با سياست آمريكا براى كاهش قيمت نفت موافقت كرد.
جزئيات تازه اى از جنايات نيروهاى روسيه عليه غيرنظاميان چچن افشإ شد.(7 / 12 / 78)
مإموران اف بى آى ديپلمات كوبايى را بازداشت و با هواپيما روانه مونترال كردند.
در پى اعتراض به اظهارات وقيحانه نخست وزير فرانسه, موج خشم و نفرت ضد فرانسوى جهان عرب را فراگرفت.(8 / 12 / 78)
سياهپوستان امريكا عليه رفتار نژادپرستانه پليس نيويورك راهپيمايى كردند.
امريكا از تعهد عربستان براى كاهش قيمت نفت قدردانى كرد.(9 / 12 / 78)
هايدر از رياست حزب آزادى اتريش كناره گرفت.
هنرى كيسينجر مشاور رئيس جمهور اندونزى شد.
آخرين پايگاه چچن ها به تصرف نيروهاى روسيه درآمد.(10 / 12 / 78)
رويارويى خونين در نيجريه 300 قربانى تازه گرفت.
سودان پيشنهاد امريكا براى به رسميت شناختن اسرائيل را رد كرد.(11 / 12 / 78)
رئيس شوراى قانون اساسى فرانسه به دليل رسوايى مالى استعفا داد.(12 / 12 / 78)
كاسترو: تا پايان توطئه هاى كاخ سفيد به مبارزه عليه امريكا ادامه مى دهيم.
95 نظامى روسى در تازه ترين عمليات رزمندگان چچن كشته شدند.(15 / 12 / 78)
وزير خارجه ايتاليا: اقدام بلژيك عليه ايران موضع اتحاديه اروپا نيست.
رژيم صهيونيستى طرح عقب نشينى از جنوب لبنان را تصويب كرد.(16 / 12 / 78)
جوانان چك با پرتاب تخم مرغ به حضور آلبرايت در پراگ اعتراض كردند.
امريكا 80 فروند جنگنده اف ـ16 به امارات فروخت.(17 / 12 / 78)
رئيس جمهور لبنان اعلام كرد طرح عقب نشينى اسرائيل از لبنان فريب افكار عمومى است.
كوفى عنان: سازمان ملل بايد اشتباهات گذشته را اصلاح كند.
حافظ اسد فرماندار حلب را مإمور تشكيل كابينه كرد.
باراك و عرفات امشب مذاكرات سازش را از سر مى گيرند.(18 / 12 / 78)
كلينتون: سفر من به پاكستان تإييد كودتاى مشرف نيست.
ماهاتير محمد: ما اصلا نمى خواهيم صهيونيستها را ببينيم.
وزير خارجه امريكا در بوسنى ((هو)) شد.(21 / 12 / 78)
گورباچف با قبول رهبرى حزب سوسيال دمكرات روسيه به صحنه سياسى بازگشت.
پ. ك. ك: اعدام اوجالان يعنى از سرگيرى جنگ با تركيه.(22 / 12 / 78)
پليس پاكستان همسر نوازشريف و 16 سياستمدار را به خيانت متهم كرد.(23 / 12 / 78)
ارتش لبنان با شليك پياپى كاتيوشا به آتش افروزى اسرائيل پاسخ داد.
جنگنده هاى متجاوز رژيم صهيونيستى مرز سوريه و لبنان را بمباران كردند.(24 / 12 / 78)
مصر و سودان پس از 5 سال روابط ديپلماتيك را از سر گرفتند.(25 / 12 / 78)
108 ميليون روسى امروز رئيس جمهور خود را انتخاب مى كنند.
كلينتون و حافظ اسد پس از 5 سال در ژنو به گفتگو نشستند.(7 / 1 / 79)
پليس نيويورك با حمله به تظاهرات سياهپوستان دهها نفر را مجروح كرد.
پوتين با كسب بيش از 52 درصد آرا, رئيس جمهور روسيه شد.
از 108 ميليون روسى واجد شرايط 68 درصد در انتخابات رياست جمهورى شركت كردند.
اسماعيل خان فرمانده بلندپايه جبهه متحد اسلامى افغانستان پس از 3 سال اسارت از زندان طالبان گريخت.(8 / 1 / 79)
دادستان فرانسه خواستار اشد مجازات براى يك محقق مخالف افسانه هاى صهيونيستى شد.(9 / 1 / 79)
پارلمان تركيه پيشنهاد اجويت براى تمديد دوره رياست جمهورى دميرل را نپذيرفت.(10 / 1 / 79)
رئيس جمهور چين: زير بار دمكراسى غربى نخواهيم رفت.
در پى تسليم 9 كشور عضو اوپك در برابر فشارهاى امريكا, قيمت نفت به شدت سقوط كرد.(14 / 1 / 79)

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

 


گفته ها و نوشته ها

 


 

غم نان يا تشوبش جهان
يكى از ملوك جانشينى نداشت وصيت كرد پاسداران نخستين كسى كه از در شهر آيد تاج فرمانروايى را بر سر وى نهند. اتفاقا اولين كس مردى گدا بود. مدتى مملكت را اداره كرد بعضى از بزرگان و اشراف سر از حكم او پيچاندند و از هر طرف جنگ در گرفت و برخى از شهرها از تصرف او بدر رفت تا اينكه يكى از دوستان قديمى اش كه در حالت درويش قرين او بود او را ديد و گفت گلت از خار و خارت از پاى درآمد تا بدين پايه رسيدى! گفت اى يار عزيز تعزيتم كن چه جاى تهنيت است. آنگه كه تو ديدى غم فانى داشتم امروز تشويش جهانى. (امثال الحكم ج 1)

صاحب عزت
شيرى خوابيده بود در حالى كه لاشه اى از گوسفند را كه نصفش را خورده بود در كنارش مانده روباهى به طرف او مىآمد شير خودش را به خواب زد تا روباه بتواند از آن لاشه بخورد روباه براى اينكه مطمئن شود او خواب است روده را برداشت و بدست و پاى شير بست بعد شروع كرد به خوردن, شير خواست حركت كند اما آفتاب روده را خشك و محكم كرده بود نتوانست حركت كند همانطور دوباره خوابيد موشى از سوراخى درآمد و شروع كرد به پاره كردن روده و روده را پاره كرد شير حركت كرد تا برود شيرى ديگر او را ديد و گفت كجا مى روى؟ شير اولى گفت از اين سرزمين مى روم؟ شير دوم؟ چه بدى از ما ديده اى؟ شير اول گفت: جائى كه روباه بيايد دست مرا ببندد و موشى دست مرا باز كند جاى ماندن ندارد.تمثيل و مثل

عدل وزير
وزير نظام شبى فرمان داد, بامداد, حلاجى بياورند تا پنبه زند. سپس شكايت از نانوايى بدو آوردند كه بسنگ كم فروخته است. گفت او را هم صبح بياورند تا سياست كنم! فردا صبح گماشته بيامد و گفت كسى را كه ديشب احضار فرموده ايد بر در است وزير امر داد چوب و فلك آوردند و مرد را بسيار زدند بعدا معلوم شد كه او حلاج بوده و براى پنبه زدن آمده در اين بين نانوا را آوردند وزير رو به نانوا كرد و شرمگين و عذرخواهان گفت: آقاى نانوا ببخشيد كتك شما را حلاج خورد.(امثال و حكم ج 1)

دليل كافى
گويند در زمان قاجاريه يكى از شبهاى ماه رمضان فردى كه سحرگاهان با صداى شليك توپ مردم را بيدار مى كرد سحرگاهى از اين عمل خوددارى نمود فرداى آن روز حاكم او را احضار كرد و با كمال خشم و غضب مورد عتابش قرار داد كه چرا توپ شليك نكردى؟ توپچى با خونسردى گفت: به هزار و يك دليل! حاكم دليل اولت چيست؟ توپچى اول اينكه باروت نداشتم حاكم از شنيدن اين جواب سخت خنديد و گفت همين دليل كافى است. (داستانهاى امثال)

تنها و همراه
در زمان قاجاريه يك فوج سرباز مامور شدند كه براى سركوب يك عده اشرار از مركز به طرفى عزيمت كنند در گردنه راه دو نفر دزد مسلح از ترس جان خود به آنها حمله كردند سربازان از ترس تفنگها را بر زمين انداختند و تسليم شدند دزدان نيز تمام نقدينگى آنان را گرفتند و رفتند وقتى خبر به سلطان رسيد سربازان را احضار كرد و با خشم پرسيد: چگونه دو نفر دزد شما يكصد نفر را لخت كردند يكنفر از آنان جرات به خود داد و جلو آمد و گفت قربان ما صد نفر بوديم تنها, آنان دونفر بودند همراه.(داستانهاى امثال)

مرگ سليمان
سلميان به جن دستور داد براى او قبه اى از شيشه ساختند. او در قبه به عصا تكيه كرد و مشغول تماشاى كار جن بود و جنيان نيز به او مى نگريستند ناگهان ديد كسى با او در قبه است. گفت: تو كيستى؟! گفت: آن كسى كه رشوه قبول نكنم و از پادشاهان نترسم من ملك موتم آن گاه جان سليمان را ايستاده گرفت مردم به او نگاه مى كردند مدتى به فرمان او كار مى كردند تا خداوند موريانه را مامور خوردن عصاى او كرد و مرگ او فاش گرديد.(قاموس قرآن, ج 3)

تدبير دزد
مردى براى دزديدن هندوانه و خربزه سر جاليزى رفت و مقدار زيادى هندوانه و خربزه چيد و توى گونى ريخت در اين هنگام جاليزيان سر رسيد و پرسيد چه كار مى كنى؟ مرد گفت از اينجا رد مى شدم كه باد تندى وزيد و مرا توى جاليز انداخت جاليزبان دوباره پرسيد چه كسى اين هندوانه ها را چيد؟ مرد گفت: هر بار به يكى از آنها مى چسبيدم و آنها هم كنده مى شدند. دوباره پرسيد همه اينها درست چه كسى آنها را توى گونى گذاشت؟ مرد مدتى فكر كرد و گفت راستش من هم توى همين فكر بودم. (تمثيل و مثل)

قناعت ورزى
زنبورى به مورى رسيد او را ديد كه دانه اى گندم به خانه مى برد مردمان پاى بر او مى نهادند و او را خسته و مجروح مى كردند. زنبور به مور گفت اين چه سختى و مشقتى است كه تو مى كشى؟ بيا تا ببينى كه چگونه آسان مى خورم. پس با مور به دكان قصابى رفت و رفت در جايى كه گوشت فربه تر بود نشست و سير از آن بخورد و پاره اى برداشت تا با خود ببرد قصاب سر رسيد و كاردى بر وى زد و زنبور به دو نيمه شد و بينداخت آن زنبور به زمين افتاد مور آمد و پايش بگرفت و مى كشيد و مى گفت: هر كه آنجا نشيند كه خواهد, چنانش كشند كه نخواهد. (اسرار توحيد)

حساب استفاده
بازرگانى به سفر رفت غلام سياه خويش را در حجره به جاى خود گذاشت كلاهبرداران از نادانى غلام آگاه بودند. كالاى دكان را با قيمت گران به نسيه بردند بازرگان كه برگشت از نام و نشان خريداران سوال كرد غلام گفت نمى شناسم كاسه ماست جلوى بازرگان بود آن را بر سر غلام كوبيد خون بر چهره غلام بدويد سپيدى ماست و خون و سياهى صورت غلام منظره اى خنده دار پديد آورد بازرگان از كار و ديدار او در خنده شد غلام گفت: ((چرا كه نخندد حساب استفاده اش را مى كند)) (امثال الحكم ج 2)

كلمه كامل
شيخ بوسعيد به شهر طوس رسيد مردمان از او استدعاى مجلس كردند مردم بسيار بر مجلس او گرد آمدند چنان كه جاى نشستن نبود شخصى برپاى خاست و گفت ((خدايش بيامرزاد كه هر كسى از آنجا كه هست, يك گام فراتر آيد. شيخ گفت ((و صلى الله على محمد وآله اجمعين)) و دست بر روى خود فرود آورد و گفت هر چه ما خواستيم گفت, و همه پيغامبران بگفته اند او بگفت كه از آنجا كه هستيد يك فدم فراتر آييد. شيخ كلمه اى بيش از اين نگفت و از منبر پايين آمد و مجلس را ختم كرد. (اسرار التوحيد)

آل محمد (ص)
بوسعيد ابوالخير روزى در نماز جماعتى شركت كرد. پيش نماز نماز بامداد مى گذارد چون قنوت خواند گفت: ((اللهم صل على محمد)) چون نماز را سلام دادشيخ بوسعيد گفت: (( چرا بر آل (محمد) صلوات ندادى پيش نماز گفت اصحاب, در اين اختلاف دارند. كه در تشهد اول و در قنوت, بر آل محمد بايد صلوات گفت يا نه, من احتياط كردم و اين چنين گفتم. شيخ گفت, ما, در موكبى نرويم كه آل محمد در آنجا نباشند. ))(اسرارالتوحيد)

هديه
شخصى به يكى از حكما گفت فلانى از تو غيبت مى كرد. آن حكيم ظرفى پر از خرما براى غيبت كننده فرستاد و براى او چنين پيام داد به من خبر رسيده كه تو مقدارى از ثواب كارهاى نيك خود را به من هديه نموده اى اكنون خواستم جبران كنم , ولى عذر مى خواهم كه نمى توانم هديه تو را به طور كامل جبران نمايم.(اقتباس از المحجه البيضإ ج 4ص 191)

مهمان نوازى
روزى اصحاب به خانه پيامبر آمدند خانه پر از جمعيت بود ديگر جايى براى تازه واردها وجود نداشت يكى از مسلمانان به نام جرير آمد و در روى زمين نشست پيامبر با ديدن آن منظره لباس خود را درآورد بدست گرفت و جلوى جرير انداخت و فرمود روى زمين پهن كن و روى آن بنشين. جرير سخت شرمنده و احساساتى شد آن جامه را گرفت و بر صورتش افكند و بوسيد. (لئالى الاخبار ج 2 ص 24)

دعاى بنده
شخصى به حضور حضرت ابراهيم آمد و گفت: خواسته اى از درگاه خدا دارم سه سال است كه براى انجام آن دعا مى كنم ولى دعايم مستجاب نمى شود, چرا؟ ابراهيم در پاسخ او فرمود: خداوند بنده اش را دوست دارد دعاى او را مستجاب نمى كند تا راز و نياز و مناجات و التماس او را بنگرد ولى آن بنده اى كه خدا او را دوست ندارد دعاى او را به استجابت مى رساند يا نااميدش مى كند كه به در خانه اش نرود. (لئالى الاخبار ج 4 ص 100)

شيطان چاق و شيطان لاغر
شيطان چاقى با شيطان لاغرى ملاقات كرد شيطان چاق از لاغر علت لاغرىاش را پرسيد گفت: من بر شخصى مسلط هستم ولى او در آغاز هر كارى مانند خوردن و آشاميدن خوابيدن… مى گويد بسم الله از اين رو از نفوذ در او و شركت در كارهاى او محروم مى باشم و همين موجب لاغرى من شده است. ولى تو چرا اينقدر چاقى؟ گفت زيرا بر شخص غافل و بى تفاوتى مسلط مى باشم كه در هيچ كارى بسم الله نمى گويد. (لئالى الاخبار ج 3 ص 338)

يا اله العاصين
حضرت موسى در كوه طور در مناجات خود عرض كرد: يا اله العالمين جواب آمد: لبيك. سپس عرض كرد يا اله المطيعين جواب شنيد لبيك, سپس عرض كرد: يا اله العاصين اين دفعه سه بار شنيد لبيك لبيك لبيك. موسى عرض كرد: حكمتش چيست كه اين دفعه سه بار شنيدم كه فرمودى لبيك؟ به او خطاب شد عارفان به معرفت خود, نيكوكاران به كار نيك خود و مطيعان به اطاعت خود, اعتقاد دارند ولى گنهكاران, جز به فضل من, پناهى ندارند, اگر از درگاه من نااميد گردند به درگاه چه كسى پناه ببرند.(منتخب قواميس, ص268)

گفته درست
پيامبر شنيد يكى از ياران بيمار شده به عيادتش رفت و احوالش را پرسيد: بيمار گفت: در نماز مغرب كه با شما خواندم شما سوره قارعه را خواندى خيلى تحت تإثير قرار گرفتم عرض كردم: خدايا اگر من در پيشگاه تو گنهكار هستم و مى خواهى مرا عذاب كنى در همين دنيا مرا عذاب كن, هم اكنون گرفتار بيماريم. پيامبر فرمود: درست نگفتى مى بايست بگويى پروردگارا هم در دنيا و هم در آخرت به من پاداش بده و مرا از عذاب دوزخ حفظ كن.(سفينه البحار, ج1, ص208)

نان حلوايى
روزى شيخ مرتضى انصارى پولى به يكى از محصلان داد تا نان بخرد وقتى كه برگشت شيخ ديد حلوا هم خريده پرسيد پولش را از كجا آوردى؟ گفت: قرض گرفتم شيخ آن چه از نان حلوايى نبود برداشت و فرمود من يقين ندارم براى ادإ اين دين زنده باشم روزى همان طلبه بعد از چندين سال به نجف آمده بود خدمت شيخ انصارى عرض كرد: شما چه عملى انجام داده ايد كه به اين مقام رسيده ايد و مرجع همه شيعيان جهان هستيد؟ فرمود: جرإت نكردم حتى نان زير حلوا را بخورم. (زندگى و شخصيت شيخ انصارى, ص70)

استادى جعل
روزى از ابوالحجاج كه استادى عارف و زاهد بود پرسيدند شما شاگردى كدام استاد را كرده ايد. گفت استاد من جعل بود در يكى از شبهاى زمستان بيدار بودم متوجه جعلى شدم كه مى خواست از پايه چراغ بالا رود چون پايه صيقلى بود پيوسته ميلغزيد و بر زمين مى افتاد شمردم در آن شب هفتصد مرتبه بالا رفت و بر زمين افتاد ولى خسته و منصرف نشد براى خواندن نماز صبح از خانه خارج شدم بعد از برگشتن ديدم موفق شده از پايه بالا رفته و در كنار فتيله چراغ نشسته است آنچه بايد از اين حيوان تعليم بگيرم گرفتم.(الكنى, ج1, ص44)

دفع بلا
مردى يهودى در راهى مى گذشت از محلى كه پيغمبر(ص) با اصحاب ايستاده بودند عبور كرد و به حضرت گفت: ((السام عليك)) آن جناب پاسخ داد : ((عليك)) بر تو باد, اصحاب گفتند اين مرد, مرگ بر شما باد گفت, پيامبر فرمود: من هم گفتم بر تو باد پشت اين شخص را مارى سياه خواهد گزيد و مى ميرد. طولى نكشيد كه آن يهودى بازگشت پيامبر به آن يهودى كه پشته اى هيزم بر پشت داشت فرمود پشته خود را زمين بگذار بعد از گذاشتن ديدند مار سياهى چوبى را به دندان گرفته حضرت فرمود: امروز چه كردى؟ جواب داد كارى نكردم, هيزم را كه جمع نمودم دو گرده نان داشتم يكى را خوردم و ديگرى را به مستمندى صدقه دادم حضرت فرمود: آن صدقه از مرگت جلوگيرى كرد.(فروع كافى, ج4, ص5)

دفع نحوست
حضرت صادق فرمودند: زمينى قرار بود بين من و مرد ديگرى قسمت شود آن مرد تا حدودى از علم نجوم اطلاعاتى داشت و مى خواست آن زمين را در روزى تقسيم كند كه براى او خوب و براى من بد باشد خلاصه آن روزى را كه مد نظرش بود سر رسيد و زمين قسمت شد ولى به نفع من و به ضرر او تمام شد او از اين كار حيران شد و علت را پرسيد و من فرمودم پدرم به من فرمود هر كه مايل است خداوند نحوست روزش را جلوگيرى كند صبحگاه آن روز را صدقه بدهد و اگر خواست نحوست شبش از بين رود سر شب صدقه دهد من ابتداى حركت و خارج شدن خود را با صدقه آغاز مى كنم اين صدقه دادن برايت بهتر از علم نجوم است.
تا توانى به جهان خدمت محتاجان كن
بدمى يا درمى يا قلمى يا قدمى
(كافى, ج4, ص7)

ضمانت بهشت
عده اى خدمت رسول خدا(ص) رسيدند و از او حاجتى خواستند حضرت فرمود: چه مى خواهيد؟ گفتند: مى خواهيم براى ما بهشت را ضمانت كنيد پيغمبر سر به زير انداخت و بعد از مدتى فرمودند به شرط اينكه از احدى چيزى نخواهيد, سوال نكنيد. بعد از آن خود را مقيد كردند كه هرگز از كسى چيزى نخواهند به طورى كه هنگام سوارى اگر شلاق از دستشان مى افتاد از كسى طلب نمى كردند پياده مى شدند و برمى داشتند و يا در سر سفره اگر به آب دور بودند از كسى آب را طلب نمى كردند بلكه خود برمى خاستند و مى خوردند.(فروع كافى, ج4, ص21)

بى حيا كيست؟
در زمانهاى پيشين در كوه لبنان عابدى زندگى مى كرد و روزها روزه مى گرفت هر شب گرده نانى برايش مىآمد كه با نصف آن افطار و نيم آن را براى سحر مى گذاشت. شبى نانى برايش نرسيد پس تا صبحگاه در انتظار بود و چون گرسنگى بر او فشار مىآورد به طرف قريه اى در پايين كوه كه ساكنان آن نصرانى بودند آمده و از مردى نصرانى تقاضاى نان كرد دو گرده نان جوين به او دادند چون به طرف كوه رهسپار شد سگى كه بر در خانه مرد نصرانى بود دامن او را گرفت عابد يك نان را پيش او انداخت سگ نان را خورد و باز دامن عابد بگرفت نان ديگر را نيز به سگ داد سگ سوم بار دامن عابد را گرفت. عابد گفت: سبحان الله سگى چنين بى حيا نديده بودم! خداوند آن سگ را به زبان آورد و سگ گفت: تو بى حيايى كه تا يك شب نانت قطع شد تاب نياوردى و از در خانه رزاق عالم به در خانه نصرانى پناه آوردى ولى من گاهى چند روز گرسنگى مى كشم و صاحبم را رها نمى كنم.(كشكول شيخ بهإ, ص37)

سخن چين
خداوند تعالى به حضرت موسى وحى نمود يكى از اصحاب درباره ات سخن چينى مى كند از او پرهيز كن. عرض كرد پروردگارا من او را نمى شناسم به من معرفى نما. خطاب آمد اى موسى من سخن چينى را بر او زشت شمردم از من مى خواهى خود سخن چينى كنم. (بحارالانوار, ج13, ص353)

خداى حكيم
چون عزرائيل براى قبض روح نزد موسى پيامبر آمد از او مهلت خواست تا از مادر و خانواده اش وداع كند. عزرائيل گفت: اجازه ندارم پس موسى مهلت براى سجده اى خواست و چون او را مهلت داد به سجده رفته و از خدا خواست تا به ملك الموت امر كند تا به او مهلت وداع با مادر و خانواده اش را بدهد و چون خداى تعالى پذيرفت نزد آنها آمد و وداع كرد. فرزند كوچك او كه بسيار مورد علاقه اش بود دامن حضرت موسى را گرفته و گريه مى كرد و موسى نيز شروع به گريه كرد. خطاب رسيد اكنون كه نزد ما آيى چرا گريانى برو و با عصاى خود به دريا بزن حضرت موسى عصا را به دريا زد و دريا شكافته شد پس كرم ضعيفى را مشاهده كرد كه در دل سنگ برگى را بر دهان داشت خداوند خطاب كرد كه موسى من كرم به اين ضعيفى را فراموش نمى كنم آيا اطفال تو را فراموش مى كنم.(شجره طوبى, ص279)

زراندوزى
رسول اكرم(ص) فرمود: به خدا قسم از فقر و تنگدستى بر شما نمى ترسم بلكه از آن مى ترسم كه ثروتمند شويد و دنياى شما گشايش يابد همانطور كه پيش از شما كسانى تمكن يافتند, آنگاه مانند آنها به زياده روى دچار شويد و سرانجام ثروت, شما را هلاك كند چنانكه آنان را هلاك كرد.(مجموعه ورام, ج1, ص132)

كلمه كامل
شيخ بوسعيد به شهر طوس رسيد مردمان از او استدعاى مجلس كردند مردم بسيار بر مجلس او گرد آمدند چنان كه جاى نشستن نبود شخصى برپاى خاست و گفت ((خدايش بيامرزاد كه هر كسى از آنجا كه هست, يك گام فراتر آيد. شيخ گفت ((و صلى الله على محمد وآله اجمعين)) و دست بر روى خود فرود آورد و گفت هر چه ما خواستيم گفت, و همه پيغامبران بگفته اند او بگفت كه از آنجا كه هستيد يك فدم فراتر آييد. شيخ كلمه اى بيش از اين نگفت و از منبر پايين آمد و مجلس را ختم كرد. (اسرار التوحيد)

آل محمد (ص)
بوسعيد ابوالخير روزى در نماز جماعتى شركت كرد. پيش نماز نماز بامداد مى گذارد چون قنوت خواند گفت: ((اللهم صل على محمد)) چون نماز را سلام دادشيخ بوسعيد گفت: (( چرا بر آل (محمد) صلوات ندادى پيش نماز گفت اصحاب, در اين اختلاف دارند. كه در تشهد اول و در قنوت, بر آل محمد بايد صلوات گفت يا نه, من احتياط كردم و اين چنين گفتم. شيخ گفت, ما, در موكبى نرويم كه آل محمد در آنجا نباشند. ))(اسرارالتوحيد)

هديه
شخصى به يكى از حكما گفت فلانى از تو غيبت مى كرد. آن حكيم ظرفى پر از خرما براى غيبت كننده فرستاد و براى او چنين پيام داد به من خبر رسيده كه تو مقدارى از ثواب كارهاى نيك خود را به من هديه نموده اى اكنون خواستم جبران كنم , ولى عذر مى خواهم كه نمى توانم هديه تو را به طور كامل جبران نمايم.(اقتباس از المحجه البيضإ ج 4ص 191)

مهمان نوازى
روزى اصحاب به خانه پيامبر آمدند خانه پر از جمعيت بود ديگر جايى براى تازه واردها وجود نداشت يكى از مسلمانان به نام جرير آمد و در روى زمين نشست پيامبر با ديدن آن منظره لباس خود را درآورد بدست گرفت و جلوى جرير انداخت و فرمود روى زمين پهن كن و روى آن بنشين. جرير سخت شرمنده و احساساتى شد آن جامه را گرفت و بر صورتش افكند و بوسيد. (لئالى الاخبار ج 2 ص 24)

دعاى بنده
شخصى به حضور حضرت ابراهيم آمد و گفت: خواسته اى از درگاه خدا دارم سه سال است كه براى انجام آن دعا مى كنم ولى دعايم مستجاب نمى شود, چرا؟ ابراهيم در پاسخ او فرمود: خداوند بنده اش را دوست دارد دعاى او را مستجاب نمى كند تا راز و نياز و مناجات و التماس او را بنگرد ولى آن بنده اى كه خدا او را دوست ندارد دعاى او را به استجابت مى رساند يا نااميدش مى كند كه به در خانه اش نرود. (لئالى الاخبار ج 4 ص 100)

 

/

شهيد مدرس در سنگر مجلس

 

 


شهيد مدرس در سنگر مجلس
آخرين قسمت

غلامرضا گلى زواره

 


 

روزنه اى در ظلمت
انتخابات دوره پنجم شورا در جوى آشفته و اوضاعى ناگوار آغاز گرديد وعده اى از وكلاى تهران و برخى شهرها انتخاب شدند. هنوز بخشى از ولايات نمايندگان خود را بر نگزيده بودند كه رضا خان متوجه شد باپيش رفتن به روال كنونى نخواهد توانست در مجلس حاميانى داشته باشد. از اين جهت در پى آن برآمد تا با اعمال نفوذ در انتخابات عده اى از نمايندگان مورد نظر خود را وارد مجلس كند, عواملش دست به كار شدند.
نظاميان و ماموران شهربانى به طور علنى در امور انتخابات مداخله كرده و با تغيير راى مردم افراد مورد نظر رضا خان را انتخاب مى كردند. كار به آنجا رسيد كه رئيس الوزرإ در پى چاره جويى برآمد و به مقاومت در برابر اين حركت پرداخت. متقابلا رضا خان با ارسال پيغام هاى تهديدآميز به شكل آشكار و پنهان براى مشيرالدوله و اعضاى كابينه اش موجب گرديد تا مشيرالدوله از رياست الوزرايى استعفا دهد. حالا ديگر ميدان براى جولان رضا خان باز شد و با كنار رفتن مستوفى جرايد طرفدار رضاخان يكصدا غوغا سردادند كه وى بايد رئيس كابينه شود و دليلشان هم اين بود كه او در كشور امنيت برقرار كرد, داراى قدرت است و زورمند مى باشد بدين گونه رضا خان در سوم آبان 1302 هـ.ش در كاخ گلستان فرمان رياست الوزرايى خود را از احمد شاه گرفت. در شروع كار رضا خان تمام قوه نظامى و امنيتى كشور را در يد خود گرفت و اكثر مخالفان و رقباى خود را به شيوه هاى گوناگون از ميدان سياست بيرون نمود.
همزمان بااين وقايع اسف بار انتخابات مجلس پنجم هم به پايان رسيد و به رغم فشارهاى سياسى رضاخان گروهى انسان متعهد و دلسوز كه مدرس در بين آنان پرتو افشانى داشت به اين دوره راه يافتند. و دوره مذكور در روز 22 بهمن 1302هـ.ش (1342 هـ.ق) با نطق محمد حسن ميرزا ـ وليعهد رسما افتتاح شد. در شروع كار دوره پنجم مدرس و تنى چند از همراهان تمام توان خود را به كار بستند كه حتى المقدور از ورود وكلاى رضاخانى به مجلس جلوگيرى كنند. حتى يك بار به طور علنى مدرس در مجلس طى نطقى فرياد زد: هر كس را بنده بفهمم كه يك دست محلى در انتخابش موثر بوده و به دستور كسى انتخاب شده است راى نداده و نخواهم داد حتى اگر اقرب اشخاص در دوستى با خودم باشد.
اما ن(1)مايندگان فرمايشى بدون موكل بر صندلى هاى مجلس تكيه زدند تا مجرى اوامر ارباب باشند.(2) يكى از معاصرين مى نويسد: فرمان انتخابات دوره پنجم پيش از انقضاى مجلس چهارم صادر و انتخابات تهران با رسميت داشتن مجلس چهارم شروع گشت و خاتمه يافت ولى انتخابات ديگر نقاط كشور پس از مدت قانونى و پايان يافتن مجلس چهارم به دست امراى لشكر و وزارت جنگ و گروههاى متنفذ ديگر انجام پذيرفت. (3)
حاميان رضاخان برآن بودند پس از بازگشايى مجلس پنجم با رإى نمايندگان فرمايشى به تغيير رژيم در ايران جنبه قانونى دهند. امراى لشكر در نقاط مختلف اقدام به تبليغات جمهورى خواهى و انجام تظاهرات و ارسال تلگراف به مركز در تكذيب احمد شاه و تاييد رضاخان نمايند.(4) جرايد زيادى چون قارچ سمى سر برآوردند و به جوسازى پرداختند, رعب, وحشت و ترور بر سرزمين ايران سايه افكند. هواخواهان رضاخان كه حزب تجدد را تشكيل داده بودند كه وجود يك رئيس دولت مقتدر را تبليغ نمودند در اين راه موفق شدند, قصد داشتند قبل از آن كه اعتبار نامه هاى نمايندگان اقليت بگذرد به محض آمادگى نصف به علاوه يك, لايحه نظام جمهورى را به مجلس آورده برق آسا بگذرانند و اگر آقا مخالفت كرد اعتبار نامه افراد مخالف را رد كنند(5) شهيد آيه الله مدرس و تعدادى از نمايندگان كه ماهيت جمهورى رضا خانى از چيزى جز حفقان و سركوب شديدتر ملت نمى ديدند, بر اين حركت واقف بودند و با فراست و درايت و برخوردارى از حمايت اقشارى از ملت مسلمان اين نقشه را با شكست قرين ساختند. مدرس در اين بازى جديد بر خلاف گروههاى فراوانى كه فريب ظاهر مترقى شعار هواداران رضاخان و مبلغان جمهورى را خورده بودند به مقاصد پليد و انگيزه هاى مخرب اين بلوا پى برد و با مقاومت خود نشان داد مايل با تحول و دگرگونى مى باشد اما نه در ظاهر بلكه در محتوا.(6) مدرس نيك متوجه شد كه طرح مزبور ظاهرى مترقى دارد اما حركتى است براى افزايش قدرت طلبى رضاخان, هموار ساختن جاده استعمار و به سلطنت رسيدن سردار سپه و تغيير رژيم مشروطه به جمهورى براى آن بود كه رضا خان به عنوان رئيس جمهور مادام العمر همچون مصطفى كمال آتاتورك پايه هاى استبداد را در ايران محكم كند و با هويت دينى و فرهنگ مذهبى مردم به مبارزه برخيزد.
در روزهايى كه مجلس از بحث هاى پرشور و پى گير در باره اعتبارنامه نمايندگان و برقرارى جمهورى بسيار داغ بود بين مدرس و سردسته جناح اكثريت مجلس كه حزب تجدد نام داشت و اسمش سيد محمد تدين بود درگيرى لفظى رخ داد ودر نتيجه اعضاى تشكيلات خود را به ترك مجلس دعوت كرد, در هنگام بيرون آمدن از مجلس اين نزاع زبانى ادامه يافت و احيإالسلطنه بهرامى ـ وكيل شيرازـ در ادامه اين روند برآشفت و سيلى محكمى به گونه مدرس نواخت كه عمامه آن سيد والامقام بر زمين افتاد گرچه سيد محى الدين مزارعى وكيل ديگر شيراز با سيلى محكم ترى جواب ضارب را داد اما برخورد سيلى اول چون رعدى تمام كشور را به غرش واداشت و اكثريت اقشار مردم به خيابانها ريخته و عليه جمهورى رضا خانى و حاميانش به تظاهرات پرداختند.
هم زمان با اين اوضاع سال 1302 هـ.ش پايان پذيرفت و نوروز سال 1303هـ.ش فرا رسيد. روز دوم فروردين سال جديد جمع زيادى از مردم از نقاط گوناگون شهر مقابل مجلس جمع شدند و با شعار زنده باد مدرس مرده باد جمهورى به مخالفت با حركت جديد سردار سپه پرداختند.
ساعتى بعد قواى قزاق سعى در بر هم زدن اجتماع مردم داشتند كه تلاش آنان فايده اى نداشت و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد. بعد از لحظاتى سردار سپه در محل حاضر شد و با عصاى خود به واعظى كه مردم را نصيحت مى كرد حمله نمود, اين كارش خشم مردم را مضاعف ساخت و در اين ميان تكه آجرى به سوى رضا خان پرتاب شد كه حركت مزبور موجب شد قزاق ها آن ها را بهانه قرار داده و به مردم حمله كنند. رئيس مجلس تاب اين صحنه را نياورد و با ناراحتى به سوى رضاخان كه وارد صحن مجلس شده بود رفت و گفت: براى چه به اينجا آمده ايد و مردم را در خانه خودشان مى زنيد. سردار سپه پاسخ داد من رئيس دولتم و حفظ نظم و جلوگيرى از اغتشاش با من است. موتمن الملك (رئيس مجلس) كه از خشم مى لرزيد رو به منشى مجلس نمود و فرياد زد: سيد محمود زنگ مجلس را بزن تا تكليف اين مرد را روشن كنم با اين حركت رضا خان دچار هراس شد و با پا در ميانى چند تن از وكلاى طرفدار خود از موتمن الملك پوزش خواست و نزد مردم و وكلاى مجلس به طور رسمى اعلام كرد: حال كه ملت جمهورى نمى خواهد من از آن صرف نظر كردم اما فشار رضا خان بر مخالفان فزونى گرفت تا آن كه ماژور ايمبرى كنسول امريكا در حال عكسبردارى از مقبره شيخ هادى نجم آبادى در تهران به قتل رسيد براى بسيارى واضح بود كه انگليس ها او را كشته اند تا هم پاى قدرت رقيب را از ايران قطع كنند و هم اوضاع را بر وفق مراد سردار سپه ترتيب دهند. در پى اين رخداد سردار سپه حكومت نظامى اعلام كرد و به اين بهانه بسيارى را دستگير و شكنجه نمود, جرايد مخالف دولت تعطيل شدند. شهيد آيه الله مدرس در يكى از نطق هاى خود در تشريح اوضاع نابسامان مذكور گفت: ((امروز در تمام ايران على نهج واحده كسى راحتى خيال ندارد. اين وضعيات امروزه در تمام ايران هست. در اين صدو پنجاه سال سابقه ندارد… من كه يك نفر از شما هستم و اين جا در حضور آقايان صحبت مى دارم مى گويم و اميدوارم موافق عقيده خودم هر چه بگويم كه اگر تمام دول دنيا برخلاف من باشد و قلوب مردم بالطبيعه با من باشد به تنهايى مقاومت مى كنم. مقاومت كرديم.
مملكت را نگهدارى كرديم و مى خواهم عرض كنم هر چه مى خواهيد بگوييد ولى امروز اثرى از آن مشروطه نيست. (7)

تير توطئه
مدرس كه جانبدار مستمر آزادى و مخالف اختناق بود و رشد جامعه را ملازم امنيت و حذف فشار و خشونت مى دانست با حاكميت استبداد رضا خان وابسته به بيگانه بيش از پيش در صحنه حاضر شد و در هر فرصتى به انجام وظيفه پرداخت. در جلسه 17 تاريخ 19 ارديبهشت سال 1303 هـ.ش با وجود اختناق شديد از خطر نهراسيد و در جمله اى مركب از دو كلمه فرياد برآورد: آزادى نيست. در جلسه 38 تاريخ 29 تير 1303هـ.ش با برقرارى حكومت نظامى بدون تصويب مجلس مخالفت كرد و اظهار داشت به چنين حكومت نظامى نبايد در خارج ترتيب اثرى داده شود. در جلسه 200 تاريخ 5 مهر 1304 با اشاره به دستگيرىها, حبس هاو حركات غيرمشروع از دولت رضاخان خواست در مجلس حاضر شود و در خصوص وقايع و حوادث پيش آمده توضيح دهد و چون رضاخان به مجلس اهانت كرده بود مدرس منزلت اين مكان را مقدس شمرد و گفت بايد تقدس مجلس را بر هر امرى مقدم دانست و در جلسه چهارم تاريخ 25 اسفند 1302 هـ.ش گفت: اين مجلس را به منزله تمام ايران مى دانم و يكى از بندهاى طرح استيضاح رضا خان كه توسط مدرس امضإ شده بود, توهين نمودن وى به مجلس شورا مى باشد.(8)
مدرس كه مشاهده كرد رضاخان براى ديانت, مجلس, قانون و ملت اهميتى قائل نمى باشد آخرين تير خود را از تركش رها نمود و در روز هشتم مرداد سال 1303 هـ.ش همراه شش نفر ديگر از اعضاى گروه اقليت طرح استيضاح دولت رضاخان را در سه ماده تقديم مجلس نمود: الف: سوء سياست نسبت به داخله و خارجه ب: قيام و اقدام بر ضد قانون اساسى و حكومت مشروطه و توهين به مجلس شوراى ملى ج: تحويل ندادن اموال مقصرين و غيره به خزانه دولت و بودجه وزارت جنگ.(9) سردار سپه از استيضاح در مجلس سخت هراس داشت و با آن كه هوادارانش در مجلس داراى رإى اكثريت بودند و احتمال داشت رإى اعتماد به او دهند از اين برنامه اظهار نگرانى مى كرد از اين جهت با وجود آن كه روز هفدهم مرداد 1303 هـ.ش براى استيضاح مشخص شد ولى درصدد برآمد جلسه مزبور را بر هم زند و مدرس كه ديد شرايط براى چنين برنامه اى مساعد نمى باشد آن را به وقت ديگرى موكول نمود.
استعمار انگلستان براى استحكام بخشيدن به نفوذ خود در ايران تصميم گرفت رژيم ايران را تغيير دهد و براساس اين نقشه از نمايندگان مجلس خواستند ماده واحده اى را در مجلس از تصويب بگذرانند كه براساس آن قاجاريه از سلطنت خلع و حكومت را تا تشكيل مجلس موسسان به عهده رضاخان بگذارند. اكثريت نمايندگان جلسه علنى را در هفتم آبان 1304 هـ.ش به منظور طرح و اجراى اين برنامه تشكيل دادند اما مدرس براى به تاخير افتادن آن از رئيس مجلس خواست تا هنگام طرح لايحه استعفا دهد و طبق قانون مجلس ناچار شود رئيس ديگرى تعيين كند ولى سيدمحمد تدين (نايب رئيس) برخلاف قانون به جاى رئيس قرار گرفت و جلسه را اداره كرد. ملك الشعراى بهار با اين وضع كه برخلاف قانون بود مخالفت كرد و در اين باره نطق مفصلى ايراد نمود. عمال رضاخان درصدد كشتن وى برآمدند كه بر حسب اتفاق به جاى وى واعظ قزوينى را كه مدير روزنامه نصيحت بود و شباهت زيادى به بهار داشت هدف گلوله قرار دادند. طرح مزبور در چنين محيط رعب آورى تقديم مجلس شد ولى چون 22 نفر از نمايندگان با آن مخالف بودند به روز نهم آبان موكول گشت. در اين روز نمايندگان وابسته به رضاخان ماده واحده اى را به تصويب رسانيدند كه بر اساس آن احمد شاه از سلطنت خلع و حكومت تا تشكيل مجلس موسسان به عهده رضاخان گذاشته مى شد. شهيد مدرس در مخالفت با آن فرياد زد: اخطار قانونى دارم و چون تدين گفت: ماده اش را بفرمائيد مدرس با خشم فراوان گفت: ماده اش اين است كه خلاف قانون اساسى است و اينجا نمى شود طرح كرد صدهزار راى هم بدهيد خلاف قانون اساسى است. و با همين عبارات محكم و منطقى رسوايى رضاخان را بر سينه تاريخ ثبت نمود و غير قانونى بودن پادشاهى وى را اعلام كرد اما سرانجام نمايندگان فرمايشى رضاخان را والاحضرت رضاخان سردار سپه ناميدند و مجلس موسسان كه با اعمال نفوذ و سرنيزه رضاخان بوجود آمده بود وى را به عنوان اعليحضرت رضا شاه كبير بر سرنوشت امت مسلمان ايران حاكم نمود. امام خمينى در مورد اين حادثه تإسف بار تاريخ معاصر مى فرمايند:
(( سلطنت پهلوى از روزى كه تاسيس شد خلاف قانون بود. مجلس موسسان قلابى تشكيل دادند و با زور او را (رضاخان را) به ايران تحميل كردند. هيچ كس حق ندارد براى بعد از خود كسى را انتخاب كند. اين مردم هستند كه هر نسلى بايد تصميم بگيرد. ))(10)

ترور نافرجام
انتخابات دوره ششم مجلس شورا آغاز گرديد رضاخان كه به مقام سلطنت رسيده بود مى كوشيد تا از تمامى نقاط كشور حاميان خود را براى مجلس آينده تعيين كند. سران لشكر و نظاميان در همه جا دخالت علنى مى كردند و به نامزدهاى مورد نظر كمك مى نمودند. مردم تهران كه از ستم رضاخان آگاهى بيشترى داشتند سعى كردند مدرس و يارانش را روانه مجلس كنند و تلاشهاى آنان سبب گرديد كه فعاليت هاى ايادى رضاخان در اين شهربى اثر شود آنان از صندوقها محافظت كردند تا جائى كه شبها روى آنها مى خوابيدند!
در جلسه اول دوره ششم مجلس كه در روز نوزدهم تيرماه سال 1305 هـ.ش (آخر ذى حجه سال 1344 هـ.ق) تشكيل شد مدرس رياست سنى مجلس را عهده دار گرديد و پس از شروع كار اين دوره به مبارزه و اعتراض نسبت به دخالت رضاخان و اعوان و انصارش در انتخابات پرداخت و به مخالفت با اعتبارنامه وكلاى سفارشى مبادرت نمود و گفت: در اين انتخابات هم حكومت نظامى بوده و هم انتخاب كننده نظامى بوده است.
وقتى دشمنان مشاهده كردند فرياد حق طلبى مدرس خاموش شدنى نمى باشد تصميم گرفتند صداى آن انسان وارسته را با ترورش در حلقوم پاكش خاموش نمايند و در روز هفتم آبان 1305 هنگامى كه مدرس طبق معمول عازم محل تدريس بود در كوچه معروف به سردارى آن فقيه فرزانه را مورد اصابت چندين گلوله قرار دادند, گرچه وى در اين ماجرا مجروح شد ولى با تاكتيكى كه از خود نشان داد ترور مخالفان نافرجام ماند. دوران معالجه اش 64 روز به طول انجاميد و در روز 11 دى ماه سال 1305 در مجلس حاضر شد و ترور و وحشت و تنهايى نتوانست در عزم راسخ و ثبات سياسى مدرس كوچكترين رخنه اى ايجاد كند و اين حوادث سبب شد تا آن دليرمرد ميدان حقيقت سرسختانه تر حمله كند و به مبارزه خود جدىتر ادامه دهد و در مجلس ششم با عموم لوايح دولت كه به ضرر اسلام, قرآن و ملت بود مخالفت نمود.(11) در منابع تحقيقى كمبريج در باره سلسله پهلوى آمده است مهمترين و با نفوذترين مخالف روحانى رضاشاه سيدحسن مدرس بود كه از آرمانهاى اسلامى حمايت مى كرد و نخستين و برجسته ترين روحانى بود كه با عنوان سياستمدارى فرهمند و خطيبى با استعداد مجلس چهارم را زير سيطره خود درآورد او كه از آغاز دريافته بود جاه طلبى شخص رضاخان از تفرقه و شكاف در كابينه و پارلمان تغذيه مى كند سعى كرد به همكاران خود در مقابل اين خطر هشدار دهد بنابراين تعجب آور نيست كه در بحث هاى مربوط به آينده سلطنت در 31 اكتبر 1925 هـ.م (1340 هـ.ق) يكى از پنج نماينده اى بود كه با رإى اكثريت (كه از رضاخان حمايت مى كردند) مخالفت كرد از آن پس يكى از منتقدان تند وبى پرواى رژيم جديد بود.(12)
از آثار نفيسى كه در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى نگاهدارى مى شود استيضاحهاى شهيد مدرس مى باشد كه در دوره ششم مجلس به قلم خود آن مرحوم نگاشته شده است. در يكى از اين استيضاحهاى چهار پنج ماده اى كه مدرس آن را با مداد و بدون رعايت هر گونه تشريفات نوشته است مى خوانيم: آقاى رئيس مجلس وزير كشور را احضار نماييد و از او سوال كنيد كه در تهران چند زندانى وجود دارد و چرا زندانى شده اند. كه اين سوال بدون جواب مانده است. (13)
شهيد مدرس كه در تاريخ هشتم شهريور 1304 هـ.ش (دهم صفر 1344 هـ.ق) در مجلس شوراى ملى ضمن نطق پر شورى از رفتار وهابيان انتقاد كرد و آمادگى خود و مردم ايران را براى عزيمت به عراق و جلوگيرى از تخريب اماكن مقدسه اعلام مى نمايد و ويرانى آثار و اماكن متبركه مدينه و مكه را به دست آنان ضايعه اى بزرگ براى جهان اسلام دانسته و از دولت و مجلس مى خواهد بايد قدمهاى موثر, قاطع و فورى كه مقتضيات ديانت است برداشت و چيزى را به اين برنامه مقدم ندانست. (14)
در جلسه 15 دوره ششم كه در روز يكشنبه دهم مهر 1305 (25 ربيع الاول سال 1345 هـ.ق) برگزار شد در خصوص تعيين تكليف آينده حجاز و خنثى نمودن ظلم هاى وهابيان مدرس تلاش نمود تا مجلس شورا تصويب كند تا كميسيونى مركب از دوازده نفر منتخب از شعب ششگانه مجلس تحت عنوان كميسيون حرمين شرفين تشكيل و با شركت دولت مطالعات لازم را نموده نتيجه را به آگاهى مجلس برساند و دليل اين امر را اين دانست كه ايران در اين برنامه به عنوان يك رخداد در جهان اسلام مركزيت دارد و اميد مسلمين و خصوصا شيعيان به آن بوده و توقع دارند درخصوص مسئله مزبور موضع گيرى درست و اصولى بنمايد.(15)
آيه الله مدرس در بيانات خود طى دوره ششم مجلس به مسايل اجتماعى و رفاهى عموم مردم از جمله صندوق بازنشستگى, تإسيس بانك ويژه آنان براى فعاليت هاى اقتصادى و سرمايه گذارى, اعطاى اعتبارات و امتيازات و تسهيلات, حفظ قدرت خريد اندوخته هاى كارمندان, جلوگيرى از كاهش قدرت خريدپول و ضرورت خودكفا كردن بازنشستگان (نه وابسته بودن آنان به بودجه عمومى) اهميت فراوان مى داد و به اين موارد اهتمام مى ورزيدند.(16)
با پايان دوره ششم قانونگذارى در 22 مرداد 1307 و عدم برخوردارى مدرس از مصونيت پارلمانى امكان بازداشت او براى حكومت خودكامه فراهم گشت و در شب 16 مهرماه 1307 ((درگاهى)) به اتفاق ماموران امنيتى به خانه آن مجتهد وارسته, استقلال طلب و خواهان ايرانى آزاد و مستقل يورش آورده و او را دستگير و به زندان خواف تبعيد نموده و در 10 آذر 1316 هـ.ش وى را در كاشمر به شهادت رسانيدند و مجلس دوره هفتم در 14 مهر1307 هـ.ش با محروم بودن از فروغ آن شهيد افتتاح گرديد.
مجلس شوراى اسلامى در جلسه 125 تاريخ 23 تيرماه سال 1372, دهم آذرماه سالروز شهادت اين عالم مجاهد را به عنوان روز مجلس نامگذارى نمود تا هميشه يادآور رشادت ها و مجاهدت هاى آن شهيد والامقام در راه اسلام و عزت كشورى مسلمان باشد.
ماده واحده مجلس اين است:
از تاريخ تصويب اين قانون روز دهم آذرماه كه مصادف با سالروز شهادت مجتهد مجاهد و سياستمدار متعهد آيه الله سيدحسن مدرس مى باشد به عنوان روز مجلس نامگذارى مى گردد.(17) والسلام.

پى نوشت ها:
1. حكايت مرد تنها, ص 77.
2. در اين مورد بنگريدبه تاريخ معاصر ايران, كتاب پنجم, زمستان 1372,ص 327ـ 329.
3. نمايندگان مجلس شوراى ملى در بيست و يك دوره قانونگذارى, زهرا شجيعى, ص 149.
4. از جمله تلگراف خيلى محرمانه و خصوصى رضاخان در تاريخ سوم اسفند 1302 به امير لشكر غرب (نك: تاريخ معاصر ايران, كتاب اول, زمستان 1374,ص 174ـ 175.)
5. تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران, محمدتقى بهار, ج 2,ص 28.
6. آرإ انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, ص 107.
7. حكايت مرد تنها ,ص 81ـ 82.
8. آرإ انديشه و فلسفه سياسى مدرس, ص 113ـ 114.
9. شهيد مدرس ماه مجلس, ص 160.
10. همان ,ص 173.
11. مدرس, بنياد تاريخ انقلاب اسلامى, ج اول, ص ;95 بازيگران عصر طلايى, ص ;160 مدرس قهرمان آزادى, ج دوم ,ص ;739 شهيد مدرس ماه مجلس, ص 183.
12. سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج, ترجمه عباس مخبر,ص 41.
13. اظهارات رئيس كتابخانه مجلس شوراى اسلامى (حائرى زاده), ويژه نامه رسالت, خرداد 1373.
14. مدرس مجاهدى شكست ناپذير, عبدالعلى باقى, ص 78ـ79.
15. مذاكرات مجلس شوراى ملى, دوره ششم تقنينيه,ص 172.
16. ديدگاههاى اقتصادى شهيد مدرس ,ص 36.
17. مشروح مذاكرات طرح قانونى تعيين سالروز شهادت آيه الله مدرس به عنوان روز مجلس, ص 29.

/

ارزشها در كلام شهيدان

 

 


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))
ارزشها در كلام شهيدان

تهيه وتنظيم:دفترتحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

((حزب الله هميشه در صحنه و پيرو خط امام و خط ولايت فقيه كه تداوم راه امامت است باشند و جان بر كف پشتيبان اين انقلاب باشند من به آنهايى كه در لباس اسلام مى خواهند به اسلام صدمه بزنند توصيه مى كنم بياييد دست از تفرقه برداريد.)) (طلبه شهيد سيد حسين حسينى اتراچالى)

((به همه امت اسلامى عرض مى كنم كه قدر اين اسلام و انقلاب و امام و مسئولين نظام جمهورى اسلامى را بدانند و براى نشان دادن اين قدرشناسى تا جايى كه مى توانند خدمت كنند و سختيها و ناراحتيها را تحمل كرده و در پيشبرد انقلاب بكوشند. ))(جهادگر شهيد سيد محمد تقى رضوى)

((اماما, من پيام شما را شنيدم و چون جز خون خويش چيزى نداشتم, آن را نثار اسلام نمودم, باشد كه با خون ناقابلم بتوانم گامى مثبت براى اسلام عزيز بردارم.
برادران مومنم, بايد انقلاب حسينى را دنبال نماييم تا انقلاب حسينى استقرار داشته و انقلاب مهدى(عج) برسد. همانطورى كه ياران حسين شهيد شدند تا انقلاب خمينى پابرجا بماند, ما نيز بايد شهيد شويم تا اين انقلاب به انقلاب حضرت مهدى(عج) متصل شود. و هميشه پشتيبان امام خمينى و در مسير سيل امت و انقلاب اسلامى باشيد و از ولايت فقيه و نظام جمهورى اسلامى حمايت كنيد و براى نابودى تمام ابرشيطانها به نداى ((هل من ناصر ينصرنى)) امام لبيك بگوييد و عاشقانه
همچون شهداى ديگر روانه شهر شهادت شويد و تا آخرين قطره خون مبارزه نمائيد. ))(جهادگر شهيد محسن الشريف)

((به پيام هاى امام امت (ولايت فقيه) چونكه پيام دهنده حقيقى اوست گوش داده و دستورات آن را عمل كنيد و خداى نكرده نگوئيد, ديگر گوش دادن به پيام هاى امام و رهبر, زمانش گذشته, هر چه داريد يكبار هم كه مى شود پيامها را گوش داده و ببينيد كه چه مى گويد و چه مسئوليتى در آن لحظه به دوش شما مى گذارد كه بايد عمل كنيد وگرنه در روز قيامت مسئول هستيد.))(جهادگر شهيد ابوالقاسم حجتى)

((شما اى مسئولين مملكتى هميشه براى رضاى پروردگار قدم برداريد و سخنان گهربار امام را فراراهتان قرار دهيد. و حتما به ياد توده هاى مستضعف مردم باشيد چرا كه اماممان فرمودند: مملكت مال مستضعفين است.))(شهيد عيسى مطلب زاده)
((شعار مكتب وحدت و مقاومت و اطاعت از رهبرى پيامبرگونه امام بزرگوارمان را سرلوحه حركت خود قرار دهند و تن به سازش با هيچ نيروى باطلى ندهند چرا كه در غير اين صورت باعث پايمال شدن خون شهدايى كه تا آخرين دم پيام استقامت را مى سرودند خواهيد شد.))(شهيد اسماعيل حبيبى)

((اى ملت قهرمان به گفته اماممان خمينى بت شكن دست به اختلاف و تفرقه نزنيد و كوشش كنيد اين دو رمز مهم كه در پرتو آن پيروزى اسلام و مسلمين است يكى اتحاد و ديگرى وحدت كلمه را حفظ كنيد و از امام و ولايت فقيه اطاعت كنيد.))(شهيد بهمن حاجيان)

((اى برادران و خواهران مسلمان هوشيار باشيد و راه امام بزرگ خمينى بت شكن كه راه امام زمان است را از ياد نبريد و انحرافى از خط امام پيدا نكنيد كه خمينى راه را از آدم تا خاتم پيمود و با هرگونه فساد سياسى, نظامى, عقيدتى, كه اين گروهكها به اصطلاح سياسى خواه آگاهانه يا ناآگانه به وجود آورند بجنگيد كه همه آنها دست نشانده و خواست شيطان بزرگ امريكا و ديگر ابرقدرتهاى خونخوار است. ))(شهيد سيد احمد حسينى بهارانچى)

((بدانيد كه خداوند نعمت بزرگى كه به ما داده وجود پر بركت امام امت است و بس, از اين نعمت قدرشناسى كنيد و بيشترين استفاده دينى را ببريد و بدانيد و مطمئن باشيد كه انشإالله پيروزى با ماست و تا اين جوانان جان بركف به فرمان امام خمينى هستند امريكا و ديگر جنايتكاران هيچ غلطى نمى توانند بكنند.))(شهيد ناصر منصورى)

 

/

يك فرياد تربيتى

 

 

 


يك فرياد تربيتى

سيد محمد خردمند

 

 


 

 

شايد بتوان اذعان نمود كه بسيارى از معلمان و مربيان مدارس و يا حتى اوليإ و اقوام دانش آموزان خود با اين مشكل دست به گريبان بوده اند; به عبارت ديگر يا شاهد شكل گيرى اين مسئله در ميان دوستان همكلاسى خود بوده اند يا خود يكى از افرادى بوده اند كه به خاطر آن زجر كشيده اند.
ماجرا از زمانى آغاز مى شود كه معلم يا والدين يا يكى از اقوام, خصوصيتى را در يكى از عزيزانشان مى بينند, در حالى كه به گمانشان ديگران از آن خصوصيت بى بهره اند.
معلم, در حالى كه شايد سعى مى كند به همه دانش آموزان با يك ديد بنگرد چنان رفتار مى كند كه اين بينش غير يكسان او بر همه, حتى ديگر مربيان مشهود مى گردد.
پدر يا مادرى كه بارها از برقرارى تساوى در رفتار با فرزندانشان شنيده اند و يا خوانده اند توجهشان به يكى از فرزندان معطوف مى شود.
دوستان و آشنايان بدون توجه به چشمان حساس كودكان, از يكى بتى مى سازند, و حاضر نيستند كه ذره اى به ديگران توجه كنند.
من نويسنده دوست مى داشتم كه اگر بنا است در اين مورد قلم فرسايى نمايم و اين مشكل را فرياد كنم لااقل در مورد يكى از اين سه گروه بنويسم, اما چه كنم كه در عين نداشتن انتظار مجبورم از هر سه, گله و شكايت نمايم.

كودك عزيز ما, قبل از ورود به مدرسه, آنقدر از اوصاف معلم شنيده كه با ورود به محيط مدرسه سخن مربى خود را بر هر چيز ترجيح مى دهد.
اگر معلم بگويد فلان چيز خوب است در همان عالم بچگى خود حاضر است براى اثبات اين سخن, حرفها تحمل نمايد و اگر معلمى بگويد فلان چيز بد است حاضر است مورد تمسخر قرار گيرد ولى مخالف سخن مربى خود رفتار نكند.
من شخصا شاهد بودم كه كودكى 7 ساله بنا به گفته معلم خود كه گفته بود فقط تا صفحه بهمان كتاب خود را ببينيد, زمانى كه پدر و مادرش صفحات ديگر را مى گشودند چشم مى بست و ديده بر هم مى نهاد تا آن كند كه معلمش از او خواسته است.
اين فرزند عزيز كه به معلم خود به عنوان يك اسوه خوبى مى نگرد زمانى كه به محيط كلاس و مدرسه وارد مى شود به وضوح فرق گذاشتن در رفتار را از او مى بيند.
قصد نداريم كه بحثهاى گسترده روانشناسى و تربيتى را در اين كوتاه بيان كنيم اما همينقدر مى پرسيم كه : آيا ديد دلبند ما نسبت به معلم به عنوان يك خوب, تغيير نمى كند؟!
آيا فرزند عزيز ما با خود نمى انديشد كه اين معلم كه خود از خوبى ها مى گويد, از دوست بودن با همه و محبت كردن به همه, خود به اين حرفها عامل نيست!
آيا در اين حال ديگر سخنهاى معلم از هر باب و مقوله, زير سوال نمى رود؟!
آيا وقتى كودك توجه ظاهرى معلم را به خود مى بيند و محبت باطنى او را به ديگرى, دو رويى و نفاق نمىآموزد؟!
آيا زمانى كه معلم را نسبت به خود بى محبت مى بيند ديگر به سخنهاى او و درسهاى او توجهى دارد؟!
آيا ديگر اين كودكى كه از سوى مربى خود كمبود محبت را احساس مى كند, ميلى به رفتن به مدرسه و كلاس را دارد؟!
به من بگوئيد در حالى كه به كودك گفته اند:
معلم به خاطر خدا زحمت مى كشد, مى خواهد شما را باسواد كند كه بخوانيد و عالم شويد و خدمت به اسلام كنيد; آيا ديد فرزند ما ناخواسته نسبت به اسلام و مسلمان تغيير نمى كند؟!
آيا فرزند ما نسبت به محبوب معلم خود احساس تنفر پيدا نمى كند؟!
آيا در پى تلافى كردن كمبودها بر سر معلم و مدرسه و دوستش برنمىآيد؟!
آيا از خواندن و باسواد شدن بيزار نمى شود؟!
آيا احساس كمبود نسبت به ديگران نمى كند؟!
آيا از آنچه مربوط به معلم و معلمى است زده نمى شود؟!
آيا اعتماد به نفس خود را از دست نمى دهد؟! آيا احساس نمى كند كه نسبت به ديگران عقب مانده است كه چنين دچار بى محبتى است؟!
آيا…
شايد اگر بخواهيم تمامى سخنهاى در اين باب را در قالب سوال مطرح كنيم, دهها سوال ديگر براى طرح باشد و اگر بگويم صدها سوال ديگر, به خلاف نگفته ام, چرا كه اين مسئله ريز موثر در روح پاك فرزندانمان و در يكى از حساسترين ايام زندگانى او مشكلات و مسائلى را پيش مىآورد كه ناخواسته در زندگى آينده عزيزانمان تإثير مى گذارد و اين زمانى است كه بايد به واقع افسوس خورد.
معلم گرانقدر با قصد خالص و پاكى نيت, براى خدمت به سربازان امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف پا در جايگاه والاى معلمى مى نهد و در رسيدن به هدف خود نيز با تمام وجود مى كوشد در حالى كه ناخواسته با يك بى توجهى ظاهرا ساده باعث ويرانى روح يكى از عزيزان و دلبندان خود مى شود و اگر دير متوجه شود ديگر نمى توان كارى كرد.
در اينجا, خاضعانه به معلمان و مربيان عزيز عرض مى كنم كه سروران:
علاقه به بهتر و خوبتر جزء جداناپذير انسان سالم است و در اين شكى نيست.
اما شمايى كه با نيات مقدس و زيبايتان به اين راه وارد شده ايد مى توانيد با قدرى دقت اين مشكل را كه معمولا در همه سطح و همه جا ديده مى شود لااقل در خود و با تذكر در اطرافيان خود بكاهيد. اگر قدرى دقيقتر شويد مشكلات حيرت انگيزى در همين نكته ريز خواهد يافت كه آينده يكى از شاگردان شما را متزلزل خواهد كرد.
اگر نيت ساختن است چرا با يك بى توجهى به جاى ساختن ويران كنيم؟!
شايد بگوئيد ما با توجه بيشتر مى خواهيم آينده او را روشنتر و والاتر سازيم.
اما آيا مى توانيد بگوئيد, مى ارزد كه براى درخشش بيشتر يكى نور را از آينده تعدادى ديگر بگيريم؟!
اگر شما براى خدا به خدمت معلمى قدم نهاده ايد, براى خدا, خدايى كه بهتر خواهى را در نفس انسان قرار داده تا رشد كند, چشم از هوا بربنديد;
آيا اگر ما به خاطر خواسته درونى مان نسبت به شخصى علاقه نشان دهيم و به ديگران كه محتاج محبت و توجه مايند بى عنايتى كنيم, اين هواى نفس نيست؟! آيا خداى سبحان و امام زمان عليه السلام بر اين راضيند؟!
شايد خواننده گرامى بپرسد, چرا بحث رواشناسانه ات را با معنويت و اسلام درآميختى؟!
مى پرسم: آيا محوريت و ستون زندگى ما جز بر پايه اسلام است؟! و آيا ما فرزندانمان را جز براى خدمت به اسلام و يارى امام زمان(عج) تربيت مى كنيم؟!

پدر و مادر عزيزى كه به خاطر مسائل مختلفى چون هوش و جمال و خوشزبانى, محبت خود را به يكى از فرزندان معطوف مى دارند و حتى گاهى از روى بى توجهى محبت ظاهرى خود را از ديگر فرزندانشان مى برند, چگونه با مشاهده تنشهاى روحى و ناهجارىها و بزهكارىها در دلبندانشان متحيرانه فرياد مى كنند؟!
[شايد لازم باشد كه متذكر شويم محبت باطنى پدر و مادر به فرزند عموميت دارد ولى آن محبتى كه كارساز است و موثر, محبت ظاهرى است و ابراز محبت كه كودك و كلا فرزند به آن محتاج است] كمبود محبت فرزند خود داراى مشكلاتى بس عظيم است كه مصيبت زمانى افزون مى شود كه محبت به يكى ديگر از فرزندان معطوف شود.
باز چند سوال مىآوريم, شايد كه والدين قدرى بيشتر به اين مهم توجه نمايند.
پدر گرامى, مادر ارجمند:
آيا فرزند عزيز شما با مشاهده بى مهرى يا كم مهرى شما, در پى ابراز محبت و علاقه نسبت به شما برمىآيد؟
آيا اين محبت ابراز نشده شما در او ايجاد عقده نمى كند؟!
آيا با اين حال نسبت به فرامين شما حرف شنوى لازم را دارد؟!
آيا نسبت به برادر و يا خواهر مورد توجه شما ابراز علاقه نشان مى دهد؟!
آيا در پى كم محبتى و كم توجهى شما با اندكى توجه و محبت از سوى ديگرى خود را نمى بازد و آينده اش تباه نمى شود؟!
آيا ديگر شما همراز و همدم او خواهيد بود؟!
آيا ديگر براى آنچه شما را شادان مى سازد مى كوشد؟!
آيا در پى تلافى كردن در مقابل شما و برادر و يا خواهرش برنمىآيد؟!
آيا به يك فرزند ناهنجار جامعه و بزهكار تبديل نمى شود؟!
آيا اين كمبود محبتهاى او, در اعمال و رفتار و برخوردهاى او در خارج از خانه مشهود نخواهد بود؟!
آيا شما اين امانت الهى را با يك كم توجهى به يك فرد نااهل بدل نخواهيد كرد و او را عقده اى بار نخواهيد آورد؟!
آيا كمبود محبتهاى او را در سن 3 يا 4 سالگى مى توانيد با مشاوره هاى روانشناسى در سن 30 يا 40 سالگى جبران نمائيد؟!
آيا….
و سوالهاى بسيارى كه مطرح است و پاسخ آن را بايد پدران و مادران خود بيابند.
كاش مى شد اين نوشته را همه مى خواندند و يا آنها كه مى خواندند مطالبش را به ديگران منتقل مى ساختند تا ما كمتر شاهد مصيبت هاى جبران ناپذير باشيم كه همه حاصل كمبود محبتها و فرق گذاردنها است… كاش….
از قديم گفته اند: دم دهان مردم را نمى توان بست.
اما من مى گويم نمى توان تمام آنهايى را كه با فرزندان ما ارتباط دارند نسبت به مسائل تربيتى آگاه كرد و از آنها خواست كه اينگونه باشيد و يا اينگونه نباشيد و آنها آنچه بدان عمل مى كنند چه درست و چه غلط, همانگونه كه نسبت به فرزندانشان رفتار كرده اند نسبت به فرزندان ما نيز پيش مى گيرند اما با اين وجود چند كار مى توان انجام داد:
نخست آنكه: همانگونه كه عده اى نسبت به دلبندان ما اقوام و دوستان و آشنايان حساب مى شوند ما نيز نسبت به عده اى ديگر چنين سمتهايى را داريم.
حداقل كار ما اين است كه خود تا آنجا كه در توان داريم نسبت به ديگر كودكان اين مسئله را رعايت كنيم و لااقل ما ايجادكننده مشكل نباشيم.
البته واضح است كه به اين شكل ما و افرادى كه نسبت به اين مسئله و ديگر مسائل تربيتى آگاهى دارند مى توانيم الگويى براى ديگران باشيم.
دوم آنكه: تا آنجا كه مقدور ما است ديگران را در خلوت و جلوت نسبت به نقصهاى رفتارى و اشتباهات آگاه سازيم تا آنان در برخورد با فرزندان ما و عزيزان خودشان به اين نكات توجه كنند و ما را در تربيت بهتر و اسلامى تر فرزندانمان يارى بخشند.
و سومين نكته كه بسيار حايز اهميت است آنكه, اگر من معلم و يا من پدر و مادر و يا حتى برادر يا خواهر بزرگتر و يا فاميل و دوست و آشنا نسبت به مسائل تربيتى مانند اين نكته كه متذكر شديم اشراف داشته باشيم مى توانيم كم لطفى ديگران را جبران كنيم و يا آن را با طرزى براى فرزندانمان طرح كنيم تا مسئله اى كه در اذهانشان ايجاد شده برطرف سازيم.
آخر سخن آنكه, با هر ديدى, چه اسلامى و چه عاطفى و عقلى به مسئله تربيت فرزندانمان بنگريم وظيفه ما آموختن و بكار بردن است براى تربيت بهتر كه البته اسلام و عقل و عاطفه و فطرت همه يك سخن دارند.
و اگر مى دانيم بايد به ديگران هم بياموزيم تا آنها نيز در تربيت سربازان امام عصر(عج) و بازوان اسلام و جامعه اسلامى و انقلاب موفق تر باشند.

 

 

 

 

/

بيم و هراس از استحاله تدريجى انقلاب

 

 


بيم و هراس از استحاله تدريجى انقلاب!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

به يمن سال مبارك اميرمومنان(ع), گفتارمان را با سخنى از آن حضرت آغاز مى كنيم.
سخنى هشدار دهنده, كه از ژرف نگرى حضرتش نسبت به تحولات سياسى و اجتماعى و سرنوشت ملت ها و دولت ها حكايت دارد. امام چنين مى فرمايد:
((يستدل على ادبار الدول باربع: تضييع الاصول و التمسك بالفروع (بالغرور) و تقديم الاراذل و تإخير الافاضل)).(1)
انحطاط دولت ها و حكومت ها را به چهار چيز مى توان شناخت: ضايع كردن مسائل اصولى و پرداختن به مسائل فرعى و گزينش افراد فرومايه و به عقب راندن عناصر لايق و شايسته.
هرگاه دولتمردان, نخبه گان, دست اندركاران امور و آنانكه نقشى در سرنوشت ملت و كشورى دارند به مسائل فرعى و دست چندم سرگرم شوندو سرمايه هاى انسانى را به پاى آنها هدر دهند و مسائل اصلى و سرنوشت ساز را كه حيات مادى و معنوى جامعه بدان وابسته است به دست فراموشى بسپارند و با ندانم كارى و بى توجهى از حل آنها طفره روند و در گزينش ها به افراد دون مايه و بى لياقت رو آورند و افراد باكفايت و لايق و شايسته را از صحنه بيرون كنند اين را زنگ خطرى براى افول ستاره اقبال و غروب اقتدار و سراشيبى انحطاط آن جامعه و نظام بايد دانست!
در اين جا نكته هايى قابل طرح است از جمله:
ـ شناخت و تبيين مفاهيم: ((فروع, اصول, اراذل و افاضل)).
ـ چگونگى ارتباط اين چهار امر و تعامل و تإثير متقابل هر يك از اينها در يكديگر.
ـ ريشه يابى چنين فرايند اجتماعى در سطح حاكميت و ملت.
ـ عواقب و نتائج نامطلوب و نوميدكننده اين جريان در روح و روان جامعه و سرنوشت آينده يك كشور و نظام.
ـ چاره انديشى و پيشگيرى از چنين سرنوشت شوم!
1ـ در بيان مفاهيم ((اصول و فروع و اراذل و افاضل)), چندان نيازى به ريشه يابى لغوى و اصطلاحى نيست. با اين حال اندك توضيحى را بى تناسب نمى داند.
همانگونه كه از واژه اصول متبادر مى گردد, مسائل حياتى, زيربنائى, آرمانى, سياستهاى بنيادين فرهنگى, اجتماعى اقتصادى و برنامه ريزىهاى متناسب با نيازهاى مادى و معنوى يك ملت, دشمن شناسى و چگونگى داشتن رابطه با دوستان و دشمنان و مسائلى از اين قبيل را اصول مى گويند.
مى توان از اين مسائل در اصطلاحات امروزه به مسائل استراتژيك تعبير كرد. حاكميت يك نظام و نيز آحاد ملت بدانند زيربناى تحولات اجتماعى و ايده و آرمانهاى يك ملت يا يك انقلاب چيست و چه بايد باشد و فداكاريهايى كه انجام شده و خون هايى كه ريخته شده به دنبال كدام هدف بوده و شعارهايى كه در روند انقلاب, ملتى را به حركت درآورده اعم از مسائل اعتقادى, سياسى يا فرهنگى و يا اقتصادى چه بوده است؟ و چگونه بايد در حفظ و حراست آن كوشيد؟ مثلا اگر يك ملت در طول نهضت انقلابى خود شعار ((استقلال و آزادى)) را فرياد مى كرد, و در اين راستا خدا و پيامبر(ص) و دين و خدمت به خلق را محور ساخته و استقرار حاكميت الهى و حكومت صالحان و عدالت اجتماعى و اراده ملت و رهايى از بند اسارتهاى استعمار و استبداد, را سرلوحه حركت خود قرار داده است, در زمان استقرار حاكميت نظام به هيچ وجه نمى توان به اين اصول بى اعتنا بود و هرگونه تفسيرى بر خلاف آرمانهاى اوليه آن صورت گيرد, به معناى بازى با اصول و تحريف حقايق و تفسير خلاف واقع و خيانتى آشكار است. مثلا همين كلمه ((آزادى)) كه يكى از شعارهاى اصولى ملت ما بود, از ديدگاه صاحبان اصلى و بنيانگذاران اوليه آن و معمار انقلاب اسلامى, امام راحل, به مفهوم رهايى از سلطه بيگانه و بردگى و استبداد و تن ندادن به زبونى و ذلت و داشتن حق انتخاب سرنوشت و اظهار عقيده در چارچوب شرع و موازين قانونى بود, اما اين واژه مقدس ((مشمول تضييع)) اصول شد و تدريجا مفهوم اوليه خود را از دست داد و به صورت هرج و مرج و لجام گسيختگى درآمد و تفسير كنونى آن اين است كه هر كس هر چه دلش مى خواهد بگويد و بنويسد و حتى بر مقدسات يك ملت و دين و آئين ارزشهاى آن ها بتازد و زير لواى آزادى قلم و عقيده با اصول و آرمان ها بازى كند و عجب آن كه اين تفسيرگران مغلطهآميز به عنوان دست آورد فلان جريان و فلان روز فلان ماه قلمداد مى شود و حتى يك كلمه از بنيانگذاران آزادى كه در خاك و خون بستر گرفتند تا شاهد آزادى و قانون را به ارمغان آوردند سخن به ميان نيايد! و كسى نپرسد آيا اين آزادى همان است كه آن طلايه داران الهى مى خواستند؟! اين قلم بدستان گستاخ و مزدور و بازيگران معركه بايد پاسخ دهند در آن روزهاى آتش و خون و خفقان و اختناق در كدام روزن و سوراخ خزيده بودند كه اينك آفتابى شده, و وارث آن قهرمانان شده و از آزادى كه دست آورد آنهاست چنين ناجوانمردانه بهره كشى مى كنند؟ ! اينجاست كه آن مصرع تداعى مى شود: ((آب ره مى پيمايد و قورباغه خواند شعر تر))!! آزادى را ديگران به بهاى سنگين و تا مرحله شهادت كسب كردند, اما بهره نامشروعش را امروز كسانى ديگر مى برند! و آن را بر وفق مراد خود تفسير مى كنند! و اصول و آرمانها و ارزشها را به بازى مى گيرند.
البته اين ماجرا در تاريخ بى سابقه نبوده است. پيامبر اكرم(ص) آمد و با جهاد مقدس الهى خود و ياران فداكارش امت ها را از يوغ استبداد و كفر جاهلى رهانيدو زنجيرهاى فكرى و اعتقادى ارتجاعى و پوسيده را پاره كرد ((و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم)) اما پس از پيامبر(ص) ديرى نپائيد كه وارثان ابوجهل و ابوسفيان و مسايل ارتباطى آن عصر و قلم ها و زبان ها و حتى منبرها را براى تحريف حقايق و سركوب جبهه حق و طلايه داران عدل و منزوى كردن قطب دائره ولايت ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ به كار گرفتند و چنانكه حضرت سيدالشهدإ(ع) در خطبه روز عاشوراى خود خطاب به كوفيان فرمود: ((شمشيرى را كه اسلام در كف آنها نهاد تا به نبرد با جاهليت و استبداد و جهل و نبرد با دشمنان خدا و خلق بپردازند به سوى اولاد پيغمبر(ص) كشيدند و آتشى را كه بايد بر خرمن كفر وظلم مى افروختند بر خيمه عدالت زدند! ((سللتم علينا سيفا لنا فى ايمانكم و حششتم علينا نارا اقتدحناها على عدونا و عدوكم)) كشتند و سوختند و جارچى هاى آنها شعار خارجى را براى دودمان رسالت فرياد كردند!!
اين غوغا سالارى تبليغاتى و رسانه اى همواره سلاحى بوده در كف خناسان و بدگوهران و آتش بياران بوجهلى و بولهبى كه امروزه نيز در سطح جهان شاهدش هستيم و جامعه ما از آن در امان نمانده است اين يكى از مصاديق تضييع اصول.

بازى با شعارهاى پوچ!
درست در همين زمان خاص گروهى به مسائل فرعى, گول زننده, شعارهاى فريبنده, مسائل جناحى و جريانى پرداخته مسائلى كه جز سرابى بيش نيست نه دردى از دين مردم, كه مورد هجوم است, را درمان مى كند و نه به درد دنياى مردم كه روز به روز بدتر از گذشته است مى خورد!
خانه از پاى بست ويران است
خواجه در بند نقش ايوان است
در چنين شرايطى است كه مسايل اصلى زمين مى ماند و چاره انديشى ها در مسير اصلاح دين و دنياى مردم به بوته فراموشى سپرده مى شود و وعده و وعيدهاى تبليغاتى و شعارهاى دهن پركن,و بحث هاى جنجالى و وقت تلف كن و بيهوده جاى آن را پرمى كند و خيال پردازى فرصت را از واقعيت گرايى مى گيرد. و جنگ و صلح بر سر مسائل خيالى امكانات و استعدادها را هدر مى دهد.
آن وقت نتيجه همان مى شود كه مى بينيم و نگرانى بيشتر از آينده آن!
درسى كه اين تجارب تلخ مىآورد اين است كه هرچند دير شده اما بدون فوت وقت! دست اندركاران امور به فكر مسايل اصولى و حياتى جامعه باشند و از شعارهاى دهن پركن و گمراه كننده و تفرقه انگيز بپرهيزند و دردها را ريشه يابى نموده و درصدد درمان برآيند.
از اصول و آرمان هاى انقلاب اسلامى كه امروزه مورد هجوم قرار گرفته است غافل نشوند.

گزينش و انتخاب !
مطلب اساسى ديگرى كه در سخن حضرت اميرالمومنين(ع) آمده است و براى هر عصر درسآموز است ((تقديم الاراذل و تإخير الافاضل)) است, يعنى جلو انداختن افراد دون مايه بى كفايت و بى لياقت و بى اصل و ريشه و به عقب راندن افراد لايق, شايسته, معتقد و امتحان شده و تجربه ديده و ريشه دار.
امام در سخن و عبارتى ديگر نيز به اين نوع گزينش و انتخاب پرداخته و آن را دليل زوال يك حكومت دانسته و مى فرمايد: ((تولى الاراذل و الاحداث الدول دليل انحلالها و ادبارها)).(2)
روى كارآمدن افراد فرومايه و تازه به دوران رسيده نشانه انحلال و انحطاط يك حكومت است. چرا كه آنها درد و رنج ملت ها و مصلحت دين و دولت را نمى دانند.
و در جاى ديگر مى فرمايد: ((زوال الدوله باصطناع السفل))(3) زوال دولت به گزينش سفله گان است كه از آن بايد پرهيز كرد.
و در سخن ديگر در خصوص تعامل دو عامل ياد شده در يكديگر و هدررفتن و نابود شدن افراد صالح و شايسته در رهگذر خودنمائى و ظهور فرومايگان مى فرمايد: ((اذا ملك الاراذل هلك الافاضل))(4) هرگاه فرومايگان روى كار آيند نيكان برتر نابود مى شوند.
و در چنين شرايطى همه آمال و آرمان ها بر باد مى رود و باطل جاى حق را مى گيرد همانگونه كه حضرت مى فرمايد ((اذا ساد السفل خاب الامل)) هرگاه(5) سفله گان سالارى كنند آمال و آرمان ها به شكست و نوميدى مبدل مى شود.
مصداق بارز سخنان مولا(ع) اوضاع زمان آن حضرت و دوران امامت فرزندانش بود كه در نتيجه روى كارآمدن احزاب اموى, مروانى و عباسى و سردمدارى اراذل آن خاندان ها و اتباع و اذنابشان, طلايه داران وحى و نبوت و زمامداران ولايت و امامت از صحنه هدايت و مديريت اجتماع منزوى شدند و كار به دست نااهلان افتاد. افراد بى هويت و تبهكار بر جان و مال و دين و ناموس مردم مسلمان مسلط گشته و هرآنچه خواستند عمل كردند. آزادمردان را سر و دست و زبان بريدند و به چوبه هاى دار زدند و در زندان ها شكنجه و اعدام نمودند و چنانكه مى دانيم تاريخ پرماجراى اسلام با گذشت ربع قرن از رحلت پيامبر اكرم(ص) و بعد از آن ننگين ترين و زشت ترين صفحات تاريخ حاكميت جباران روزگار شد و تإسف آنكه اينهمه زير لواى خلافت اسلامى و به نام اسلام صورت مى گرفت.
چرا چنين شد؟
جاى يك سوال اساسى باقى است كه عامل اين دگرگونى ها چيست؟ چرا حاكميت صالحان منزوى مى شود و كار به حاكميت جباران و فاسقان مى انجامد؟ در تحليل دينى و اجتماعى براى اين سوال پاسخى بايد يافت. قرآن كريم مى فرمايد: خداوند سرنوشت ملتى را تغيير نمى هد تا اينكه آن ملت خود را اصلاح كنند و متحول شوند. ((ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم)) براين اساس مردم هر زمان و گرايش و گزينش آنها در نوع حكومت و سيره حكام نقش تعيين كننده دارند.
يكى از دلائل روى كارآمدن ناصالحان و نااهلان فساد و جهل و انحراف و گناه ملت هاست.
امام على(ع) مى فرمايد: ((اذا فسد الزمان ساد اللئام))(6) هرگاه زمانه فاسد شود فرومايگان سيادت و آقايى مى كنند و حاكميت را به دست گيرند. فساد زمان چيزى جز به معناى فساد اهل زمان نيست هرگاه مردم ميان على(ع) و معاويه تفاوتى قائل نشوند و جباران هوسباز قصرهاى شام و بغداد را يارى دهند به كام يزيديان شمشير بر فرزندان پيامبر(ص) بكشند, در چنين زمانى است كه حكومت هاى جائر و فاسد بر سر كار مىآيند و دمار از روزگار مردم برمىآورند. و تمامى آمال را بر باد مى دهند. بنابراين شعور سياسى توده ها و درك و فهم و اراده آنها در اينجا نقش اساسى دارد. اين است كه مردم هر زمان بايد با هوشمندى و انسان شناسى سرنوشت خود را رقم زنند زيرا آنها هستند كه حكومت ها را بر سر كار مىآورند و اگر قصور كنند و به اشتباه بيفتند, ناگزير غرامت عمل خود را بايد بپردازند.

تجارب تلخ تاريخ راهگشا براى آيندگان است
اكنون كه بحمدالله نظام اسلامى ما در سايه امام زمان(عج) و تحت رهبرى ولايت امر مستقر گشته و نهادهاى سه گانه ((قانونگذارى و قضائى و اجرائى)) با خلوص نيت, همشان دفاع از آرمان هاى اسلام و انقلاب و اداى وظيفه در برابر خلق و خالق است بى ترديد از اين نكته غافل نيستند كه دشمنان سوگند خورده و زخم ديده ما از پاى ننشسته و با گشودن عرصه هاى جديدى براى هجوم, لحظه اى را از توطئه فروگذار نمى كنند و استكبار جهانى و در رإس آنها شيطان بزرگ خصومت و كينه خود را پنهان نمى دارند, هرچند لبخندهاى گول زننده اى كه براى ساده دلان فريبنده است گاهى بر لب دارند!!
در چنين شرايطى حساس, توجه به اصول و ارزشهاى نظام مقدس از اهم امور است و كوتاه كردن دست عناصر ناصالح از دامن فرهنگ و مطبوعات و رسانه ها و جلوگيرى از نفوذ در سياست و سرنوشت جامعه فريضه اى است كه از اولويت و اوليت برخوردار است, بدون ترديد عناصر نفوذى در هرقالب و هر نهاد مى توانند غده سرطانى براى نظام باشد وپيكره حاكميت را كه يكى از مهمترين عمودهاى كشور است و بايد استوار بماند متزلزل كند.
در چنين شرايطى سهل انگارى و ساده انديشى و حقير شمردن دشمن و ايادى نفوذىاش و گشودن در به روى عناصر مشكوك و بدسابقه و سپردن پست هاى كليدى به دست نااهلان انتحار است! چنانكه ترور معنوى شخصيت هاى دلسوز و خدوم و آزموده شده بدون جرم و تقصير,چيزى است كه در تاريخ ملت ها سابقه بدفرجامى داشته است. مسئولان بايد به هوش باشند اين تجربه شوم دامنگيرمان نشود و سخنان مولاى متقين كه نمونه آن را ديديم خداى ناخواسته درباره ما صدق نكند, كه اين آفت بزرگ امروزه چنگ و دندان نشان داده و از عواقب آن بايد هراسيد, كه سرانجام آن استحاله تدريجى انقلاب و نابودى همه ارزشها خواهد بود.
با خدا باشيم تا دولت پايدار از آن ما باشد. ((والعاقبه للمتقين))

پى نوشتها:
1) تصنيف غرر الحكم, ص242.
2) تصنيف غرر الحكم, ص345.
3) همان, 343.
4) همان, 348.
5) غرر الحكم, ص347.

/

همراهى عاطفى با حماسه عاشورا

 

 


همراهى عاطفى با حماسه عاشورا
آخرين قسمت

غلامرضا گلى زواره

 


 

در رثاى حسين (عليه السلام)
كربلا بر پادارنده قيامت انسان ها و رستاخيز روان هاى مردمان در مسير تاريخ است. آدميان بر صحنه حيات و پهنه هستى بر پاى مى ايستند تا راه حسين را بشناسند و به سوگ بنشينند تا خود حسينى شوند. از كلام هر كس كه از ستم بيزار است و ظلم او را به خروش درآورده, نداى عاشورا مى جوشد و اين نداى خونين چون پرچمى به چكاد هر قيام در اهتزاز بوده و تا قيامت چنين خواهد بود.
نخستين كسانى كه وقايع عاشورا را بيان مى كردند و دل سنگ را مى گداختند, حضرت زينب (سلام الله عليها) و امام سجاد (عليه السلام) بودند. رواياتى كه از حضرت سجاد (عليه السلام) در اين باره نقل شده است از همه منابع اعتبار بيشترى داشته و موثق تر است, زيرا هر آنچه فرموده نتيجه مشهودات خودش بوده و به قول ابوالفضل بيهقى: فرمايش اين امام از ديدار خود بود نه از شنيده ها و منقولات. در برخى منابع آمده كه چون زينب كبرى (سلام الله عليها) بر بالين پيكر پاره پاره امام حسين (عليه السلام) رسيد سخنى بر زبان جارى نمود كه با شنيدن آن دوست و دشمن به گريه و زارى پرداخت و در حقيقت نوعى ماتم سرايى در همان تاريخ و در صحراى كربلا صورت گرفت. (1)
چون اهل بيت امام حسين (عليه السلام) از شام به مدينه آمدند و در حوالى اين شهر مدتى كوتاه توقف نمودند, اهالى شهر پيامبر با شور و هيجان به استقبال آنان رفتند. در ميان مستقبلين ((بشيربن جذلم)) مشاهده مى گرديد. چون حضرت سجاد (عليه السلام) او را ديدند فرمودند:
اى بشير پدرت شاعر بود, آيا تو هم از اين ذوق بهره اى دارى؟ پاسخ داد: آرى. حضرت دستور دادند اين شاعر جلوتر از آنان به مدينه برود و ورود اهل بيت بازمانده از حادثه كربلا را به زبان شعر اعلام كند. او هم ابياتى ساخت كه سوزناك و جانگداز بود و با صداى بلند و به حالت گريه براى مردم مدينه خواند.(2)
ابياتى نيز به ام كلثوم (سلام الله عليها) منسوب است كه در راه مراجعت به مدينه گفته بود و چند بيت شعر به دختر عقيل بن ابيطالب در كتب مقاتل نسبت داده اند كه سه بيت آن را ((ابوريحان بيرونى)) در كتاب مشهور ((آثار الباقيه)) ضبط كرده است. بنابر اين نخستين شعر مرثيه و اولين سوگوارى براى حماسه سازان كربلا مربوط به همان سال 61 هجرى است. از آن پس شعرايى چون كميت اسدى (متوفى 126 هـ.ق) و سيد اسماعيل حميرى (متوفى 179) براى امام صادق (عليه السلام) با اشعارشان مرثيه خوانى كردند, در حالى كه پردگيان حرم نيز پشت پرده نشسته گوش مى دادند و مى گريستند. دعبل خزاعى (متوفى 246 هـ.ق) نيز در مرثيه گويى اهل بيت معروف است و در واقع به قول على موسوى گرمارودى: ((شعرا اين گلبانگ را رساتر خروشيده اند و از ايشان هر كس جان مايه فرياد خويش را از تولاى حسين (عليه السلام) و حماسه سوگ سرخ او بيشتر سيراب ساخته سرسبزتر برآمده است…)) (3) سيد رضى دوازده قصيده در مرثيه حضرت سيدالشهدإ دارد كه اين ابيات از قصيده داليه اى است كه آن را در محرم سال 391 سروده و مهدوى دامغانى به فارسى برگردانيده است. (4) از نخستين مرثيه سرايان عرب مردى است از قبيله بنى سهيم بن عود بن غالب كه او را ((عقبه بن عمرو سهمى)) ناميده اند. در اشعار وى مضامين لطيف و سليس ديده مى شود كه در مراثى حسين بن على (عليه السلام) سروده است. (5) شيخ مفيد در امالى به سند خود(( از ابراهيم بن راحه)) گفته است كه نخستين شعرى كه در رثاى خامس آل عبا سروده شد مرثيه عقبه بن عمرو سهمى(6) است, اما ((سيدمحسن امين)) در كتاب ((اعيان الشيعه)) اولين شاعر مرثيه سراى كربلا را ((سليمان بن قته العروى التيمى)) مى داند, و مى افزايد: اين شاعر در سومين روز شهادت امام حسين (عليه السلام) و يارانش به وادى طف آمد و با ديدن آن منظره جانكاه ابياتى را سرود.(7)
شاعران فارسى زبان نيز از گذشته هاى دور در رثاى شهيدان كربلا اشعارى سروده اند كه برخى منابع, ((كسائى مروزى)) را نخستين آنها معرفى كرده اند ; وى از شيعيان و معتقدان به خاندان عصمت و طهارت بوده و اين نكته از پاره اى از اشعار بازمانده او استنباط مى شود. صاحب ((النقض)) وى را شاعرى شيعه و نيز مولف ((لباب الالباب)) كه ديوان كسايى را ديده بر اين سخن گواهى داده اند. در آن زمانى كه محدود شهرهايى از ايران چون قم, كاشان, آبه, سبزوار, تفرش و علويان مازندران گرايش به تشيع داشتند و اهل تشيع خصوصا در دوره سلجوقيان از آرامش و امنيت برخوردار نبودند, كسايى به اهل بيت علاقه نشان داده است. به همين دليل ديوان شعرش را با آب شسته و از بين بردند و لذا اشعار كمى از او در دست است. (8) ((صاحب بن عباد)) وزير مشهور و شاعر عصر آل بويه اشعارى در مرثيه امام حسين (عليه السلام) به نظم درآورد. كه در مراسم عزادارى خوانده مى شد كه البته سروده هاى وى به زبان عربى بود. ((ابوبكر خوارزمى)) هم در اين عصر مرثيه مى گفت. در ((حديقه الحقيقه)) حكيم سنايى غزنوى نيز, سروده هاى رثايى ويژه كربلا ديده مى شود.
((جمال الدين عبدالرزاق اصفهانى)) شاعر قرن ششم هجرى قصيده معروف لغز آب با اين مطلع را سرود:

آن جرم پاك چيست چو ارواح انبيا
چون روح با لطافت و چون عقل با صفا
تا آنجا كه گفته است:
مطلوب جستجوى سكندر به شرق و غرب
مقصود آرزوى شهيدان كربلا (9)
((سعدى شيرازى)) در قصيده اى مى گويد:
يا رب به نسل طاهره اولاد فاطمه
يا رب به خون پاك شهيدان كربلا (10)
((سيف الدين فرغانى)) (متوفى در نيمه اول قرن هشتم) با وجود آنكه سنى حنفى است. در قصيده اى جانسوز مردم را به گريستن بر كشته كربلا كه فرزند رسول و گوهر مرتضى است دعوت مى كند:
اى قوم در اين عزا بگرييد
بر كشته كربلا بگرييد امامى هروى, فخرالدين عراقى, سلمان ساوجى, خواجوى كرمانى و سعيدى هروى نيز در سرودن مرثيه در قرن هفتم و هشتم هجرى شهرت دارند. (11)
در عصر صفويه كه تشيع مذهب رسمى قلمداد گرديد و از دوره هاى پر رونق ادب دينى به شمار مى رود, سوگوارى در قالب اشعار مرثيه شكل ويژه اى به خود گرفت. مشهور آنان محتشم كاشانى (فوت 996 هـ.ق) است كه در مراثى آل الله تركيب بند معروف عاشورايى خود را سروده كه نه تنها شاهكار تمامى اشعار او بلكه يكى از چند سروده بى همتاى زبان فارسى است, فرد ديگر (( سيدحسين نيازطباطبايى زوارى جوشقانى ))است كه پس از محتشم مرثيه هايش پرجاذبه مى باشد.(12)
اهلى شيرازى (فوت 942) بابافغانى (فوت 925), ضميرى اصفهانى (فوت 973 هـ.ق) نيز از مرثيه سرايان دوره صفوى هستند كه به دليل آزادى در بيان اين مصايب پس از محتشم و نياز جوشقانى در مرثيه سرايى اهتمام ويژه اى به كار برده اند.
((حاج سليمان صباحى بيدگلى)) (متوفى 1218هـ.ق) شاعر معاصر عصر زنديه به دليل تركيب بند غرا و چهارده بندى در خور توجه است و مرثيه نيك مى سروده. و در اقتفإ محتشم اين اشعار را گفته است. اديب معاصر على موسوى گرمارودى مى گويد: اين تركيب بند حتى از محتشم بالاتر مى ايستد, اما انصاف آن است كه علاوه بر فضل تقدم محتشم يكدستى و انسجام تركيب بند محتشم در مجموع افزونتر است. (13)
در عصر قاجاريه به دليل رواج مجالس روضه خوانى و گسترش محافل سوگوارى, مرثيه سرايى رونق جديدى به دست مىآورد و شاعرانى چون وصال شيرازى (متوفى 1262 هـ.ق) سروش اصفهانى (متوفى 1285 هـ.ق) و اديب الممالك فراهانى مرثيه هاى ممتاز مى سرودند. (14)
اشعار مرثيه ها را از عهد آل بويه مناقبيان مى خواندند كه گويندگانى پر شور از مداحان اهل بيت بودند. بعد از آن و در حدود قرن نهم و دهم كتاب ((روضه الشهدإ)) تاليف ((ملاحسين كاشفى)) كه حاوى مضامين غير مستند هم بود ماخذ افراد در مراسم سوگوارى قرار گرفت و چون واعظان از چنين اثرى استفاده مى كردند, مجالس مزبور به روضه خوانى مشهور شد. ميرزا حسين نورى صاحب مستدرك الوسايل در كتاب ((لولوو مرجان)) و شهيد مطهرى در برخى سخنرانى ها كه در كتاب حماسه حسينى درج شده بر اين اثر انتقاد كرده و آن را منبعى مخدوش دانسته اند.
مراسم عزادارى در آغاز حالت غير رسمى داشت و در محافل شيعه آن هم به صورت مخفى به اجرا در مىآمد. مطابق اطلاعى كه از كتاب ((خطط مقريزى)) به دست مىآيد و موافق نوشته ذهبى در سال 352 هـ.ق است, ((احمد معزالدوله ديلمى)) عزادارى رسمى عاشورا را در بغداد متداول ساخت. در اين زمان بازارها را بسته و همه جا را سياهپوش كردند. در سال 363 هـ.ق نيز ((المعزالدين الله)) خليفه فاطمى عزادارى روز عاشورا را در قلمرو دولت خود كه مصر و سودان و توابع آن بود مرسوم ساخت. به طورى كه از كتاب آثارالباقيه ابوريحان استفاده مى شود, عزادارى عاشورا خيلى جلوتر از زمان ابوريحان بيرونى و تإليف اين اثر (يعنى سال 390هـ.ق) معمول بوده و در زمان وى اين مراسم به طور جدى برپا مى شده است.

نمايش مصيبت
در عصر صفويه براى افزايش هيجان مردم و پيوستن آنان به صفوف عزاداران, نواختن طبل و سنج كوبى رايج گرديد و ادوات جنگى كه در ميدان رزم كاربرد داشت به اين گونه مجالس راه يافت. شيپور زنى, علم گردانى و حركت دادن كتل ها و گردانيدن مركب بدون راكب در ميادين عمومى و معابر در پيشاپيش صفوف سوگواران از برنامه هاى اين عصر است. از برخى سفرنامه ها برمىآيد كه در دوران صفويه گروهى با لباس هاى الوان مشغول عزادارى بوده و نبردهاى ساختگى و نمايشى توسط صدها تن عزادار صورت مى گرفته و گويا در اين دوران مقدمات شبيه خوانى فراهم مى شده است. ((كورنى يل لابرون)) سياح هلندى كه به سال 1704 ميلادى به ايران آمده از عزادارانى سخن مى گويد كه از طريق حركات نمايشى صامت صحنه هاى حزن انگيز را به تصوير مى كشيده اند تا بدين وسيله تماشاگران ديگر متاثر شوند. اين صحنه ها به دو صورت سيار و ثابت اجرا مى شده و برخى از اين افراد براى نشان دادن ضربات و جراحات وارد بر حماسه سازان كربلا بدن هاى خود را به رنگ هاى سرخ و سياه آغشته مى نمودند.(15) ((آنتونيودى گورا)) در سال 1011هـ.ق از مشاهدات خود در شيراز نوشت:
((… در پيشاپيش دسته هاى عزادار شترانى ديده مى شد كه بر پشت هر يك پارچه اى سبز رنگ افكنده و زنان و كودكان را بر آنها سوار كرده بودند, سر و روى زنان و كودكان گوئى توسط نيزه زخمى بود و تظاهر به گريه مى نمودند…)) (16)
((پيتر دلاواله)) سياح و مبلغ مسيحى اهل ايتاليا كه در محرم سال 1026 هـ.ق در اصفهان بوده نوشته است: ((… از تمام اطراف محلات اصفهان دسته هاى بزرگى به راه افتادند, بر روى اسب هاى آنان سلاح هاى مختلف و عمامه هاى متعدد قرار دارد و چندين شتر نيز همراه دسته ها هستند كه بر روى آنها جعبه هايى حمل مى شود كه درون هر يك سه چهار بچه به علامت بچه هاى اسير حسين شهيد قرار دارند…)) (17)
آدم اولئاريوس, دون گارسيا سيلوافيگوئروئا, توماس هربرت, ژان شاردن و ژان باتيست تا و رنيه نيز گزارش هاى شبيه آنچه بدان اشاره شد از سوگوارىهاى نمايش گونه عصر صفوى آورده اند. اينكه گفته اند تعزيه به معناى اخص آن, يعنى اجراى نمايش هاى مذهبى در دوران مزبور پديد آمده, با هيچ دليل و مدركى همراه نيست. نوشته هاى جهانگردان از حركات گروهى, پوشيدن لباس هاى سبز و قرمز و سوار بر اسب يا شتر و حركت علم و كتل و احيانا تهاجمات دو گروه مخاصم (به حالت نمايشى) به يكديگر سخن گفته اند. دكتر محمد جعفر محجوب مى نويسد: براى اثبات اينكه تعزيه در دوره مزبور وجود داشته, هيچ مدرك مستندى در دست نداريم. در عوض دلايل قوى براى رد وجود آن در دوران صفويه داريم. (18) و اينكه حسن مشحون در مقدمه كتاب موسيقى و تعزيه و نيز رضا خاكى در مقاله خود(19), پيدايش تعزيه را مربوط به اين دوران دانسته اند, مورد تامل و ترديد است.
((پرويز ممنون)) با استناد به سفرنامه هاى سالامون انگليسى و وان گوگ هلندى كه مقارن سال هاى 1147 هـ.ق تا 1115 هـ.ق به ايران آمده و منطبق به سه سال آخر حكومت صفويه است معتقد است كه آنچه نامبردگان بر مبناى مشاهدات خود نوشته اند دلالت بر وجود تعزيه در آن زمان دارد.(20)
((صادق همايونى)) اين نظر را مطرود مى داند و مى گويد: اين گزارش ها تنها مى تواند مويد شبيه سازى يا شبيه گردانى باشد نه شبيه خوانى يا نمايش تعزيه و مشاهدات اين دو سياح فاقد عنصر نمايشى مورد نظر ما مى باشد و در آن ها از گفتگو, حركت و انتقال حركات به ذهن تماشاگر خبرى نيست. (21)
((فدت آفاناس يويچ كاتف)) كه در سال هاى 1033 و 1034 هـ.ق به ايران آمده تنها گزارشى از سوگوارىهاى محرم دارد.(22)
قديمى ترين و يكى از جالب ترين مدارك مستند درباره تعزيه خوانى, مشاهدات ((ويليام فرانكلين)) (از افسران ارتش انگلستان) است كه نه سال پس از مرگ كريم خان زند به شيراز آمده و شاهد اجراى كامل تعزيه عروسى قاسم بوده است. (23)
((كريمسكى و برتلس)) كه آثارى در باره تعزيه دارند از اجراى تعزيه در دوره زنديه سخن گفته اند. در فارسنامه ناصرى مى خوانيم: كريم خان زند در آخر روز ذى حجه براى تعقيب و استقبال محمدحسن خان شيرازى از شيراز خارج شد وارد باغ دلگشا كه نيم فرسنگى شهر در جنوب سعدى است گرديد و ايام عاشوراى 1172 هـ.ق را در آن باغ به تعزيه دارى خامس آل عبا گذرانيد.(24) چنين مى توان استنباط كرد كه تعزيه در دوران زنديه نخستين تجربه ها را سپرى كرده و در اواخر اين دوران به نوع تكامل يافته اى دست يافته است. اما در عصر قاجاريه رونق گسترده اى يافته و در سراسر ايران متداول گرديده است. سياحان متعدد گزارش هاى جالب و نسبتا دقيقى از صحنه هاى شبيه خوانى اين عصر ارائه داده اند, كه از جمله آنها مى توان جيمز موريه, كنت دو سرسى, كارلا سرنا, كلنل چارلز ادوارد بيت, گاسپار دروويل, اوژان و بن, فرد ريچاردز, اوژن فلاندن, خانم ليدى شيل و ساموئل گرين و يلربنجامين را نام برد.

محاسن تعزيه
مردمانى صادق كه از قرون اوليه مى كوشيده اند عزادارى سالار شهيدان را با شور و شوق وافرى برگزار كنند, اين انديشه را در ذهن خود پرورش دادند كه چه كنند تا بتوانند مردم را نسبت به وقايع كربلا بيشتر متاثر كنند و با تداعى صحنه هاى رقت انگيز نينوا شورى وافر در حاضرين ايجاد كنند. از اين رهگذر تعزيه با اقتباس از نوحه هاى سينه زنى, مرثيه ها و روضه خوانى ها, الهام از تاريخ پيامبران و حماسه هاى دينى و متإثر از اسطوره هاى قبل از اسلام, نمايش هاى قرون وسطى و سنن قومى, حضور خود را اعلام كرد و با استقبال پر هيجان مردم مواجه گشت.
در هنر مقدس شبيه خوانى اعتقادات مذهبى و مسايل اجتماعى با يكديگر درهم مىآميزند و آن را تبديل به نمايشى مى كند كه هم تجلى گرايش هاى دينى مردم است و نيز باورهاى سنتى و رسوم بومى آنان را متبلور نموده است. تعزيه ادامه و در واقع ميوه اى پرثمر از نوحه هايى است كه مردم سوگوار در مراسم عزادارى با صدايى سوزناك مى خواندند, ولى بتدريج استقلال خود را به دست آورد. اين نمايش از ايمان و ايقان مذهبى, تنفر از ستم و بيداد حكايت دارد و در احساسات مردم تاثر ايجاد مى كند. سينه زنى در تعزيه نيز نوعى يگانگى بين تماشاگران و شبيه خوانان است و اين حالت شايد بارزترين نمونه براى شناخت ساخت نمايش تعزيه به عنوان علامتى نمادين باشد زيرا قدرت معنوى و تإثير تعزيه را بر اذهان بالا مى برد. شركت عاشقانه و پرهيجان مردم در اين مراسم و حضور فعال براى تداركات و فراهم آوردن امكانات اين نمايش, از رونق پر شكوه آن از گذشته هاى دور تا كنون حكايت دارد. اين افراد هر گونه تلاش در جهت برپايى تعزيه را تجلى دلبستگى به خاندان عصمت و طهارت مى دانند. همين محبت موجب شده كه از نان و آب خود مايه بگذارند تا رواج و رونق اين نمايش با مشكلى مواجه نشود.
تعزيه صرفا به تشريح وقايع كربلا نمى پردازد و طيف وسيعى از صحنه هاى صدر اسلام و حتى تاريخ پيامبران و نيز وقايع عصر ائمه بعد از امام حسين (عليه السلام) را در برمى گيرد. با اين حال كربلا مركز اصلى و كانون اين نمايش است و در هر كدام از مجالس قبل و بعد از عاشورا گريزى به صحراى نينوا زده مى شود. حتى در تعزيه هاى خنده دار و كمدى نيز اين روند قابل مشاهده است. از جنبه هاى شگفت تعزيه اينكه در پاره اى از صحنه هاى هيجان انگيز آن ديگر تماشاگرى وجود ندارد و تمامى حضار در تعزيه دخالت دارند. با ديدن برخى صحنه هاى حزن انگيز بر سر و سينه مى زنند, اشك مى ريزند, فرياد مى كشند, از جاى خود حركت مى كنند, بر اشقيا لعن و نفرين مى فرستند و گاهى از خود بيخود مى شوند, گرچه مى دانند در نهايت و در پايان تعزيه يكى از اوليا يا پاكان كشته مى شوند, ولى اين شكست ظاهرى را يك پيروزى حماسه ساز تلقى مى كنند و از اين جهت در تلاشند تا خود را با شهادت خوان هماهنگ كنند. در تعزيه جبهه حق و باطل به خوبى به تصوير كشيده مى شود. نوع رنگ ها, لباس, صوت و موسيقى, مضامين مورد استفاده افراد موضعشان را در تعزيه روشن مى كند.
شهادت خوان در هنگام روبرو شدن با اشقيا حالتى حماسى به خود مى گيرد. امام را با احترام مورد خطاب قرار مى دهد و گاهى براى آن كه مظلوميت خود و صف اوليإ را به اثبات برساند يا با خويش سخن مى گويد و در مواقعى با ادوات رزمى و حتى مناظر طبيعى و مركب خود سخن مى گويد.
اشقيا با صداهاى بريده و مطنطن, پا بر زمين كوبيدن, دويدن بر دور خيام حرم نفرت تماشاگران را نسبت به ستمگران برمى انگيزند, اما در عين حالى كه به دنائت و ستمگرى خود و اربابان خويش اعتراف دارند اوليإ را با عباراتى عالى و القابى جالب و مثبت وصف مى كنند.
در تعزيه امكانات به سادگى قابل تهيه است و گاهى از وسيله اى با اندك تغييرى در چندين مورد استفاده مى شود. علائم نمادين در تعزيه از جلوه هاى هنرى اين نمايش است. لحظه اى كه شهادت خوان كفن بر تن مى كند نشان كشته شدن اوست, لكه هاى سرخ رنگ روى كفن شدت جراحات را نشان مى دهد, كاه بر سر افشاندن علامت فرا رسيدن زمان حزن و اندوه است. مشك خشكيده از تشنگى و بى آبى طفلان حكايت دارد. شاخه اى درخت نمادى از باغستان است و طشتى آب يادآور رودخانه فرات مى باشد. موسيقى تعزيه و جنبه هاى ادبى آن نيز قابل تحسين مى باشد. اما بايد دانست كه اين نمايش مورد انتقاد هم هست, زيرا در طول تاريخ فرهنگ پادشاهان و خوانين بر مضامين آن رسوخ كرده است, از منابع غير معتبرى چون روضه الشهداى كاشفى در سرودن اشعار آن استفاده كرده اند, نمايش هاى قرون وسطاى مسيحيان بر آن اثر گذاشته و به همين دليل امام حسين (عليه السلام) و شهيدان كربلا را شفيع امت گنه كار مى دانند. بر حوادث تعزيه نوعى جبر و سرنوشت از پيش تعيين شده حاكم است و برخى تعزيه ها پايه سستى داشته و در تاريخ معتبر نشانه اى از آنها ديده نمى شود. به همين دليل در مواقعى با ارزش هاى شيعه در تباين قرار مى گيرد و علماى تشيع دست اندركاران آن را به پرهيز از خرافات وهن انگيز و مانند آن توصيه كرده اند; به قول شهيد مطهرى: اشك ريختن با سخن غير واقع روا نمى باشد. والسلام

پى نوشت ها:
1. نك: بحارالانوار, ج 45, ص ;50 اللهوف ,ص 56.
2. همان ماخذ,ج 14,ص 229 و در اللهوف هم آمده است.
3. قلم انداز (محرم و شعر محتشم) سرمقاله مجله گلچرخ, سال سوم, شماره 10, تير 1373.
4. ديوان شريف رضى, ج اول, ص 261( چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى)
5. نگرشى به مرثيه سرايى در ايران, عبدالرضا افسرى كرمانى, ص 105.
6. امالى شيخ مفيد (متن ترجمه), ص 370.
7. مجله پاسدار اسلام, سال چهاردهم, شماره 163, ص 28.
8. در مورد وى بنگريد به كتاب ((اشعار حكيم كسائى مروزى و تحقيقى در زندگانى و آثار او, مهدى درخشان.
9. تاريخ ادبيات در ايران, ذبيح الله صفا, ج 2,ص 735.
10. كليات سعدى, به تصحيح محمدعلى فروغى, ص 430.
11. انواع ادبى و آثار آن در زبان فارسى, دكتر حسين رزمجو, ص 106.
12. نك: ديوان نياز جوشقانى, به كوشش احمدكرمى (چاپ تهران تالار كتاب, 1363.
13. مجله گلچرخ, همان ماخذ, سرمقاله.
14. انواع ادبى…, ص 106.
15. ارزيابى سوگوارىهاى نمايشى, از نگارنده, ص 28.
16. تعزيه هنر بومى ايران, گردآورنده پيتر چلكو ووسكى, ترجمه داوود حاتمى, ص 151ـ152.
17. سفرنامه پيتر دلاواله, ترجمه شجاع الدين شفا, ص 123.
18.نك به: مقاله تإثير تئاتر اروپايى و نفوذ روش هاى نمايشى آن در تعزيه ,مندرج در كتاب تعزيه هنر بومى ايران.
19. سوره ويژه تئاتر, شماره 2و3, بهار 1371, مقاله تعزيه و تعزيه نامه ها , رضا خاكى ,ص 58.
20. ويژه نامه بدون شماره تماشا, مجمع بين المللى تعزيه, ص 6.
21. شيراز خاستگاه تعزيه, صادق همايونى, ص 13.
22. نك: سفرنامه فدت آفاناس يويچ كاتف, ترجمه محمدصادق همايون فرد, ص 81ـ82.
23. مشاهدات سفر از بنگال به ايران, ويليام فرانكلين, ترجمه محسن جاويدان, ص 72.
24. شيراز خاستگاه تعزيه, ص 42.

/

گزيده اى از سخنان مقام معظم رهبرى در ديدار با جوانان

 

 


گزيده اى از سخنان مقام معظم رهبرى در ديدار با جوانان

 


 

اشاره:
سخنان شيوا و دلنشين مقام معظم رهبرى در ديدار خيل كثير جوانان پرشور و انقلابى و مومن ايران اسلامى حاوى نكات دقيق و حساسى بود كه توجه ويژه و كامل به آنها وظيفه آحاد ملت هوشيار است.
به لحاظ اهميت اين بيانات بسيار مهم, گزيده اى از آن را تقديم مردم عزيز و بزرگوار مى نمائيم.
جوانى, يك پديده درخشان و يك فصل بى بديل و بى نظير از زندگى هر انسانى است. در هر كشورى كه به مسإله جوان و جوانان, آن چنان كه حق اين مطلب است, درست رسيدگى بشود, آن كشور در راه پيشرفت, موفقيتهاى بزرگى به دست خواهد آورد. اگر كشورى مثل كشور ما باشد ـ كه جمعيت جوان, يك جمعيت غالب و بزرگ و يك نسبت عظيم از جمعيت كل كشور را تشكيل مى دهد ـ اين قضيه اهميت بيشترى پيدا مى كند.
درباره مسووليتهايى كه نسبت به جوان وجود دارد, بايد بگويم كه جوانى ـ اين دوره مشعشع و درخشان ـ دوره اى است كه اگرچه چندان طولانى نيست, اما آثارش يك آثار ماندگار و طولانى در همه زندگى انسان است. جوانى از بلوغ آغاز مى شود. در اين جا مى خواهم از منظر جوانان به مسإله نگاه كنم, تا بزرگترها, پدر و مادرها و مسوولان, فضاى جوانى را كه خودشان هم يك روز در آن فضا بودند, به ياد بياورند.
جوانى در دوره جوانى ـ به خصوص در آغاز جوانى ـ تمايلات و انگيزه هايى دارد: اولا چون در حال تكوين هويت جديد خود است, مايل است شخصيت جديد او به رسميت شناخته بشود, كه غالبا اين اتفاق نمى افتد و پدر و مادرها جوان را در هويت و شخصيت جديد او گويا به رسميت نمى شناسند. ثانيا جوان احساسات و انگيزه هايى دارد; رشد جسمانى و روحى دارد; به دنياى تازه اى قدم گذاشته است كه غالبا دوروبريها, خانواده, كسان, افراد در جامعه, از اين دنياى جديد بى خبر و بى اطلاع مى مانند, يا به آن بى اعتنايى مى كنند; لذا جوان احساس تنهايى و غربت مى كند. من مايلم اين چيزها را بزرگترها بشنوند و مورد توجه قرار بدهند و دوره جوانى خودشان را به ياد بياورند. ثالثا جوان در دوره جوانى ـ چه اوايل بلوغ و چه بعدها ـ با مجهولات زيادى روبه رو مى شود; مسائل جديدى براى او مطرح مى شود كه سوال انگيز است, در ذهن او شبهه ها و استفهامهايى به وجود مىآيد كه مايل است به اين شبهه ها و سوالها و استفهامها پاسخ داده بشود; كه در بسيارى از موارد, پاسخ بهنگام و دلنشين داده نمى شود لذا جوان احساس خلا و ابهام مى كند. رابعا جوان احساس مى كند در وجود او انرژيهاى متراكمى وجود دارد توانايى هايى را در خود احساس مى كند هم از لحاظ جسمانى و هم از لحاظ فكرى و ذهنى حقيقتا هم توانايى هايى كه در جوان هست مى تواند معجزه كند مى تواند كوهها را جابه جا كند; اما جوان احساس مى كند كه از اين نيروها و از اين انرژى متراكم و از اين توانايى هاى او بهره بردارى نمى شود, لذا احساس بيهودگى و اهمال مى كند. خامسا جوان براى اولين بار با دنياى بزرگى در دوره جوانى مواجه مى شود كه اين دنيا را تجربه نكرده و از اين دنيا چيزهاى زيادى نمى داند; بسيارى از حوادث زندگى براى او پيش مىآيد كه تكليف خودش را در مقابل آنها نمى داند; احساس مى كند كه احتياج به راهنمايى و كمك فكرى دارد; و از آنجا كه پدر و مادرها غالبا اشتغال دارند; به جوان نمى رسند و اين كمك فكرى به او داده نمى شود; مراكزى كه در اين زمينه مسوولند, غالبا در جاى لازم ودر نقطه نياز حضور ندارند; لذا اين كمك به او داده نمى شود و جوان احساس بى پناهى مى كند. اين احساسات در جوان ما به طور غالب وجود دارد; از يك طرف احساس تنهايى, از يك طرف احساس بى پناهى, از يك طرف احساس توانايى هاى فراوان و احساس اين كه از اين توانايى ها استفاده نمى شود.
وجود اين احساسات, مسووليتهايى را براى همه وجود مىآورد و همه مسووليت دارند; مخصوصا دولت, روحانيت, صدا و سيما, بسيج, سازمان ورزش كشور, نهادها و مراكز فرهنگى; اينها مسووليتهاى بزرگى در قبال نسل جوان دارند; به خصوص در كشورى مثل كشور ما كه نسل جوان از لحاظ كميت, متراكم و گسترده; از لحاظ روحيه, داراى روحيه ايمان; از لحاظ آمادگى, آماده كارهاى بزرگ; و از لحاظ استعداد, يك مجموعه بسيار بااستعداد.
اسلام درباره جوانان, نظرش دقيقا منطبق بر همان چيزى است كه امروز پيشنهاد و نياز ما از نسل جوان و براى نسل جوان است. پيامبر اكرم درباره جوانان توصيه كرده است; با جوانان انس گرفته است; از نيروى جوانان براى كارهاى بزرگ استفاده كرده است. امسال, سال اميرالمومنين على بن ابى طالب(ع) معين شده است. شما اميرالمومنين را فقط به عنوان يك چهره دوران چهل ساله و پنجاه ساله و شصت ساله نبينيد; درخشش اميرالمومنين در دوران جوانى, همان الگوى ماندگارى است كه همه جوانان مى توانند آن را سرمشق خودشان قرار بدهند. در دوره جوانى در مكه, يك عنصر فداكار, يك عنصر باهوش, يك جوان فعال, يك جوان پيشرو و پيشگام; در همه ميدانها مانعهاى بزرگ را از سر راه پيامبر برطرف مى كرد; در ميدان هاى خطر سينه سپر مى كرد و سخت ترين كارها را بر عهده مى گرفت; با فداكارى خود, امكان هجرت پيامبر را به مدينه فراهم كرد و بعد در دوران مدينه, فرمانده سپاه, فرمانده دسته هاى فعال, عالم, هوشمند, جوانمرد و بخشنده بود; در ميدان جنگ, سرباز شجاع و فرمانده پيشرو بود; در عرصه حكومت, يك فرد كارآمد بود; در زمينه مسائل اجتماعى هم يك جوان پيشرفته به تمام معنا بود. پيامبر اكرم در يكى از حساسترين لحظات عمر خود, مسووليت بزرگى را به يك جوان هجده ساله داد. پيامبر مى توانست يك نفر از اصحاب پنجاه ساله, شصت ساله و داراى سابقه جنگ و جبهه را بگذارد; اما يك جوان هجده ساله را گذاشت و او ((اسامه بن زيد)) بود. پيامبر از ايمان و از سابقه فرزند شهيد بودن او هم استفاده كرد. آن نقطه اى كه اسامه را فرستاد, همان نقطه اى بود كه پدر اسامه بن زيد ـ يعنى زيد بن حارثه ـ در دو سال قبل از آن در آن نقطه به شهادت رسيده بود. پيامبر فرماندهى اين سپاه بزرگ و گران را به اين جوان هجده ساله داد كه همه اصحاب بزرگ و پيرمرد و سرداران سابقه دار پيامبر در آن سپاه عضو بودند.
ما امروز در كشورمان اسامه بن زيدهاى زيادى داريم; جوانان زيادى داريم; دختران و پسران عظيم و جمعيت انبوهى از اين مجموعه ها داريم كه حاضرند در همه ميدانهاى فعال ـ در ميدان درس, در ميدان سياست, در ميدان فعاليتهاى اجتماعى, در ميدان مشاركتهاى گوناگون براى فقرزدايى, براى سازندگى, و در هر صحنه و عرصه اى كه براى آنها برنامه ريزى بشود و امكان داده بشود ـ شركت كنند; اين موقعيت بسيار مهمى براى اين كشور است. اين نسل , شبيه همان نسلى است كه توانست يكى از بزرگترين تجربه هاى اين كشور ـ يعنى تجربه جنگ تحميلى ـ را با قدرت و موفقيت به پايان ببرد.
عزيزان من! با امكاناتى كه اين كشور در حال حاضر از آن برخوردار است, نتيجه منطقى, يك آينده روشن, رضايت بخش و افتخارآميز است. جمعيت كشور, اكثرا جوانند. امروز در دنيا كشورهايى هستند كه به كمبود جوان دچارند; سطح سنى آنها بالاست و مجبورند نيروى جوان خودشان را از كشورهاى ديگر بياورند! كشور ما از لحاظ جمعيت جوان كشور, يكى از پرفرصت ترين كشورهاست. به بركت انقلاب, روحيه جوانان و روحيه عموم مردم, روحيه كار و ابتكار و خلاقيت است. قبل از انقلاب, به جوان و غير جوان فرصت ابتكار و خلاقيت داده نمى شد ـ نه در زمينه علمى, نه در زمينه صنعتى, و نه در زمينه ابتكارات گوناگون ـ و ابتكارات با بى اعتنايى مواجه مى شد; اما انقلاب نيروى استقلال و نيروى اتكا به نفس و اعتماد به خود را در جامعه ما زنده كرد; لذا اين روحيه هم يكى از فرصت هاى بزرگ است.
امروز واقعيت در كشور ما, يك واقعيت استثنايى است; لااقل در اين منطقه استثنايى است. مردم, دولتها و نمايندگان مجلس را با اراده و ميل و تشخيص خود انتخاب مى كنند و آنها را در معرض آزمايش مى گذارند; اگر از آنها راضى بودند, باز بار ديگر آنها را بر سر كار مىآورند, اگر نخواستند, بار ديگر به سراغ ديگرى مى روند; اين هم يك فرصت بسيار بزرگ است[ .فرصت ديگر] راهنمايى هاى اسلام و اصول و ارزشهاى اسلامى است كه امروز در كشور ما رسميت دارد. در بسيارى از مناطق دنيا ممكن است دمكراسى هم باشد, فعاليت اقتصادى هم باشد; اما چيزى به نام عدالت اجتماعى و رفع تبعيض مطرح نيست. اسلام كه قانون اساسى ما را تشكيل مى دهد و قوانين ما را هدايت مى كند, عدالت اجتماعى جزو بزرگترين توصيه هاى آن است. اگر مسوولانى در كشور براى عدالت اجتماعى, براى نفى فقر در جامعه, براى كم كردن شكاف ميان طبقات فقير و غنى كار نكنند, از چشم مردم خواهند افتاد; مردم آنها را به عنوان مسوولانى كه مورد علاقه و قبول آنها باشند, طبعا نمى پذيرند.
مردمى بودن حكومت هم يكى ديگر از ارزشهايى است كه حاكميت اسلام و معارف اسلامى به اين مملكت هديه كرده است. مردمى بودن, چيزى بالاتر از انتخاب شدن به وسيله مردم است. بعضى ها ممكن است در يك نظام دمكراتيك, به شكل دمكراتيك هم انتخاب بشوند; اما با مردم رابطه اى نداشته باشند; اينها مردمى نيستند. در كشور اسلامى ما, مردمى بودن يك ارزش است: رئيس جمهور مردمى است; مسوولان مردمى اند و مى خواهند مردمى باشند; هر كسى كه بيشتر به مردم نزديك باشد, بيشتر احساسات مردم را درك كند, بيشتر با مردم احساس همدردى و ابراز همدردى كند, مردم به او علاقه بيشترى نشان مى دهند; اين هم يكى از امتيازات بزرگ وضع كنونى ماست.
كشورى با چنين جوانانى, با چنين استعدادى, با چنين انرژىاى, با چنين امكانات طبيعى و اقليمى اى, با آن زمينه هاى معرفتى و مكتبى, اگر مسوولانش درست كار كنند ـ كه مسوولان كشورمان تصميم هم دارند كه كار بكنند ـ بلاشك آينده اى كه در انتظار آنهاست, يك آينده بسيار درخشان است; اما تهديدهايى هم هست; اين تهديدها را بايد شناخت. اين كه من اصرار دارم در همه گفته ها و اظهارات ـ چه در خطاب به نسل جوان, چه در خطاب به عموم ملت ـ تهديدهاى متوجه به كشور و ملت و به خصوص نسل جوان را تذكر بدهم, به اين خاطر است كه اهميت اين تهديدها خيلى زياد است.
عزيزان من گاهى يك غفلت, يك بى توجهى, يك سستى, يك سهل انگارى, ممكن است يك محصول عظيم را از دست ملتى بگيرد; نبايد اجازه داد. ملت ما نشان داده, آنجايى كه جاى كار و حركت و تلاش است, اگر فرماندهان و مسوولان خوبى بالاى سر او باشند, خواهد توانست كارهاى بزرگ را به انجام برساند; بعد از اين هم خواهد توانست; مشروط بر اين كه تهديدها را بدانيم. اينجا ديگر خطاب من فقط به نسل غير جوان نيست; به خصوص به خود جوانان هم توجه مى دهم و مايلم به طور دقيق تهديدهايى كه وجود دارد, بشناسند و شما هم به سهم خودتان در مقابله با اين تهديدها كوشا باشيد.
تهديدهاى آينده درخشان ما دو نوعند: تهديدهاى خارجى, و تهديدهاى داخلى. من اول اين يك كلمه را بگويم كه اگر از داخل اين ملت دشمن داخلى نداشته باشد; نفوذى نداشته باشد; دو چهرگان در مسايل كشور تخريب نكنند; دشمن خارجى نمى تواند كار زيادى انجام بدهد.
اين كه شما مى بينيد بر روى بى اعتنايى ايران به امريكا اين همه فشار مىآيد ـ امريكايى ها از تمام وسايل استفاده مى كنند, براى اين كه اين چهره بى اعتنا و عبوسى را كه ملت ايران در مقابل امريكا گرفته, درهم بشكنند ـ براى اين است كه در اطراف دنيا همه زحمت خودشان را كشيده اند تا بتوانند سياسيون سالم را وادار به تملق و تواضع و تعظيم و تسليم بكنند. امريكاييها به روساى كشورهاى افريقايى و آسيايى و امريكاى لاتين اينطور تفهيم كرده اند كه براى زندگى كردن, هيچ چاره اى نيست, مگر تسليم شدن در مقابل امريكا و سياستهاى آن; خيلى از آنها هم اين را قبول كرده اند. يك كشور ويك ملت و يك دولت در دنيا هست كه زير اين بار نرفته, مى گويند ما كارى به كار امريكا نداريم; اما حاضر نيستيم تسليم زورگويى و فشار و تسليم تحميل سياستها و روابط امريكا بشويم; و آن كشور جمهورى اسلامى ايران است.
برخلاف اظهارات رياكارانه اى كه مسوولان امريكايى گاهى در مقام بيان يا خطابه اظهار مى كنند, بعضى وقتها از ملت ايران يك تعريف نيمه كاره, يا تعريفى از بخشى از مسوولان و نظام ايران بر زبان مىآورند ـ هدف آنها اين است كه بتوانند بر ايران سلطه سياسى و اقتصادى, و اگر بشود سلطه نظامى پيدا كنند. بازارهاى ايران مورد طمع آنهاست; منابع ايران مورد طمع آنهاست; از همه بالاتر, چون ملت و نظام انقلابى و اسلامى ايران توانسته است خيزش عظيمى را در دنياى اسلام به وجود آورد ـ يك بيدارى كه به آسانى نمى توانند آن را از بين ببرند ـ مى خواهند با قانع كردن و خاضع كردن ايران, اين خيزش جهانى را از بين ببرند; يعنى به دنيا اين طور بگويند كه اينهايى كه خودشان شروع كننده بودند, آمدند در مقابل امريكا اظهار تسليم و خضوع كردند! بنابراين, هدف, روابط سالم نيست. آنها در تبليغاتشان آن حرفها را مى زنند; عده اى هم متإسفانه در مطبوعات كشور و غيره, همان حرفها را تكرار مى كنند; كه گويا ارتباط با امريكا خواهد توانست همه مشكلات اقتصادى كشور را حل كند; اين دروغ و خلاف است.
بارها امريكايى ها اعلان كردند كه هدف آنها از ارتباط با كشورها, تإمين منافع دولت امريكاست! معناى اين حرف چيست؟ معنايش اين است كه از نظر امريكايى ها, منافع يك شهروند امريكايى, بر منافع يك شهروند ايرانى ـ هر كه باشد ـ ترجيح دارد; يك جوان امريكايى, بر جوان ايرانى ترجيح دارد; يك عنصر امريكايى ـ هر كه باشد ـ بر يك عنصر ايرانى و يا غير ايرانى ترجيح دارد; سياست امريكا در مسائل جهانى اش بر اين مبناست; هدف اصلى اين است. همين الان موسسات متعددى در خود امريكا ودر اروپا از طرف امريكايى ها دارند فعاليت مى كنند; براى فشار آوردن, چه بر روى دولت ايران, چه بر روى افكار عمومى ايران, چه بر روى فضاى ذهنى ايران.
متإسفانه بعضى از اينها توانسته اند از بعضى از اوضاع آشفته استفاده كنند; داخل ايران هم بيايند و با اين و آن تماس بگيرند! يكى از اينها وقت برگشت از ايران در آنجا گزارشى داده و گفته كه همه چيز در مورد ايران تمام شده است; ما فقط بايد سفيرمان را به ايران معرفى كنيم! شخصى شنيد, گفت خواب خوش ديديد, خير باشد! در اينجا به او چه گفتند كه او اين چنين برداشت كرده كه همه چيز تمام شده است؟! چه كسى با او حرف زده است؟! اينها چيزهايى است كه تهديدهاى داخلى را تشكيل مى دهد. عزيزان من! اگر ما در داخل متحد و منسجم باشيم, اگر مردم با دولت و مسوولانشان صميمى باشند و ارتباط داشته باشد, دشمن خارجى هيچ تإثير سويى نمى تواند بگذارد, و هيچ اقدامى نمى تواند بكند; اما متإسفانه در داخل, ايادى دشمن هستند. شما بدانيد جوانان عزيز! در هر جايى كه شما يك تظاهرات اسلامى يا انقلابى يا دينى از خودتان نشان مى دهيد ـ وقتى در مجالس دعا شركت مى كنيد, وقتى در مجامع اعتكاف شركت مى كنيد, وقتى در تظاهرات بيست و دوم بهمن شركت مى كنيد, وقتى در روز قدس شركت مى كنيد, وقتى مسوولان كشور مثل رئيس جمهور و ديگران را مورد احترام قرار مى دهيد ـ از هر حركت شما كه نشانه ديندارى و علاقمندى شما به انقلاب باشد, اين منافقين به خودشان مى لرزند و ناراحت مى شوند! اينها همان كسانى هستند كه با حرفهاى خود, با اظهارات خود, با موضع گيرىهاى خود, با تبليغات خود, احيانا با دخالت خود در بعضى از اغتشاش ها, دشمن خارجى را اميدوار مى كنند; دشمن خارجى خيال مى كند كه حالا بايد به سمت تصرف ايران, تسلط بر ملت ايران, درهم شكستن مقاومت انقلابى بيست و يك ساله ملت ايران بيايد; در واقع اينها مقصرند; اينها به دشمن روحيه مى دهند!
عزيزان من! هدف اصلى دشمنان ـ چه دشمنان خارجى, چه دشمنان دورو و منافق داخلى ـ عبارت است از نفى حكومت دينى و حكومت اسلام; اصل قضيه براى اينها اين است و به كمتر از اين هم راضى نيستند! اينها مى دانند تا وقتى كه قدرت در دست دين و احكام دينى است, تا وقتى كه مقررات مجلس شوراى اسلامى بايد طبق دين باشد, تا وقتى اين قانون اساسى هست ـ كه اين قانون اساسى منطبق بر دين است ـ اينها در اين كشور نمى توانند كارى بكنند. تا وقتى مسوولان كشور به مبانى دين و اسلام و فقاهت پاىبندند اينها كارى نمى توانند بكنند; مى خواهند اين پاىبندى را از بين ببرند; هدف اين است; مى خواهند همان تجربه اى كه در صدر اسلام به وجود آمد, دوباره تكرار كنند.
من به شما عرض بكنم كه امروز دشمن قادر نيست. امروز به بركت ملت هوشيارى مثل ملت ايران, به بركت افكار برانگيخته اى مثل افكار ملت ايران, به بركت انقلاب بزرگى مثل انقلاب اسلامى ايران, نه امريكا و نه بزرگتر از امريكا ـ اگر در قدرتهاى مادى باشد ـ قادر نيستند حادثه اى مثل حادثه صلح امام حسن را بر دنياى اسلام تحميل كنند; اينجا اگر دشمن خيلى فشار بياورد, حادثه كربلا اتفاق خواهد افتاد.
من قلبا از بعضى از پديده هايى كه در كشور هست, رنج مى برم. من نمى خواهم آنچه را كه براى من رنجآور است, با افكار عمومى مطرح كنم; اما اين نكته كه آن روز گفتم داستان غم انگيزى است, حقيقتا همين طور است. بنده در دو سال قبل از اين در يكى از خطبه هاى نماز جمعه گفتم كه دستگاههاى استكبارى دنيا ـ و در رإس همه امريكا ـ از تبليغات براى ساقط كردن و ايجاد اغتشاش در كشورها استفاده مى كنند بعد به آن مراكز تبليغاتى خطاب كردم و گفتم: ولى بدانيد اين توطئه كه شما بخواهيد به وسيله راديوهاتان در ايران اسلامى, همان برنامه اى را كه در اروپاى شرقى و در بعضى از كشورهاى ديگر به وجود آورديد, به وجود بياوريد, اين نشدنى است; اين خيال خامى است. من حالا مى بينم متإسفانه همان دشمنى كه به وسيله تبليغات خود, همتش اين بود كه افكار عمومى يك كشور را به سمتى متوجه بكند, امروز به جاى راديوها آمده و در داخل كشور ما پايگاه زده است! بعضى از اين مطبوعاتى كه امروز هستند, پايگاههاى دشمن اند; همان كارى را مى كنند كه راديو و تلويزيون هاى بى.بى.سى و امريكا و رژيم صهيونيستى مى خواهند بكنند! من نه با آزادى مطبوعات مخالفم, نه با تنوع مطبوعات; اگر به جاى بيست تا روزنامه دويست تا روزنامه هم در اين كشور در بيايد, بنده خوشحال تر هم خواهم بود و از اين كه روزنامه هاى كشور زياد بشوند, هيچ احساس بدى ندارم. اگر مطبوعات آن طورى كه در قانون اساسى هست, مايه روشنگرى باشند, مصالح كشور را رعايت كنند, به نفع مردم قلم بزنند, به نفع دين قلم بزنند, اين مطبوعات هرچه بيشتر باشند, بهتر است; اما امروز مطبوعاتى پيدا مى شوند كه همه همتشان تشويش افكار عمومى و ايجاد اختلاف و ايجاد بدبينى در مردم و خوانندگانشان نسبت به نظام است!
ده تا, پانزده تا روزنامه, گويا از يك مركز هدايت مى شوند; تيترهاى شبيه به هم در قضاياى مختلف; قضاياى كوچك را بزرگ مى كنند, و تيترهايى مى زنند كه هر كس اين تيترها را نگاه مى كند, خيال مى كند كه همه چيز در كشور از دست رفته است!
اينها اميد را در جوانان مى ميرانند; روح اعتماد به مسوولان را در آحاد مردم كشور تضعيف مى كنند; نهادهاى اصلى كشور را مورد اهانت و توهين قرار مى دهند! من نمى دانم مدل اينها كجاست و كيست! مطبوعات غربى هم اينطور نيستند! اين يك نوع شارلاتانيزم مطبوعاتى است كه امروز بعضى از مطبوعات در پيش گرفته اند!
من مى دانم كه در بسيارى از اين مطبوعات آدمهاى خوب و مومنى مشغول كارند ـ چه كسانى كه قلم مى زنند, چه كسانى كه اداره مى كنند ـ اما در لابلاى همينها اثر انگشت عبدالله بن إبى ها را من مى بينم: تفرقه افكنى ها, اختلاف افكنى ها, تشنج آفرينى ها, تشويش افكار عمومى, نااميد كردنها, يإس پراكنى ها, چهره سازى عناصر وابسته و مريد دشمن, از نظر انداختن عناصر مفيد و مومن و مخلص و دلسوز! البته اين كارها به جايى هم نخواهد رسيد; خداى متعال رسوا مى كند.
من البته مايل نبودم با اين صراحت و تفصيل درباره بعضى از مطبوعات حرف بزنم; در واقع ناگزير شدم, من با مسوولان صحبت كردم, رئيس جمهور محترممان هم مثل من از اين مطبوعات ناراحت است.
من نمى دانم آيا كار با نصيحت پيش مى رود يا نه; بعيد مى دانم!
من به نظرم رسيد بعد از آن كه با مسوولان در ميان گذاشتم, و به رئيس جمهور گفتم, اين را به عنوان يك درد دل و شكوه ـ مثل پدرى كه با فرزندانش مطلبى را در ميان مى گذارد ـ با شما در ميان بگذارم.
البته من به شما عرض بكنم كه يكى از هدفهاى دشمن اين است كه با تحريك احساسات, در كشور ايجاد ناامنى بكند. من قويا توصيه مى كنم كه به خاطر احساسات و به خاطر طرفدارى از فلان كس, مبادا بر خلاف قانون هيچ اقدامى انجام بگيرد; من به هيچ وجه اجازه نمى دهم.
هدفهاى دشمن از اين كارها[ ايجاد اغتشاش] عبارت است از بى ايمان كردن, ايجاد گسست بين نسل كنونى و نسل گذشته, و كوچك كردن افتخارات بيست سال گذشته.
اين جنگ يكى از مفاخر تاريخ ايران است; آن وقت مىآيند جنگ و رزمندگان و شهدا و سپاه و ارتش و بسيج را زير سوال مى برند! اين گسست نسل كنونى از نسل گذشته و از افتخارات گذشته, اين جدا كردن مردم از مسوولان, اين جدا كردن مردم از عقايد دينى و باورهاى دينى, آيا جز از دشمن برمىآيد؟ اما مى بينيم كه فلان روزنامه هم اين كارها را مى كند! البته بعضى هم هستند كه واقعا دشمن نيستند ـ كه من مى دانم اينطور است ـ اما غافلند. اين, آن شكوه اى بود كه من خواستم به شما بكنم. شماها بدانيد, دستگاههاى مسوول هم بدانند كه اين يك خطر بزرگ است; اگر جلوى اين خطر را نگيرند, بدون شك دشمن يك قدم جلو خواهد آمد و روحيه جديدى پيدا خواهد كرد. البته جايى را كه دشمن هرگز نخواهد توانست از لحاظ معنوى و روحى تصرف بكند, آن عبارت است از جايى كه مردم هستند, و آن جايى كه اين خدمتگزار مردم در آن جا قرار دارد, پروردگارا! ملت ايران را پيروز كن; دشمنانش را منكوب و سركوب كن.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام پرهيز از ظلم و كمك به ستمديده

 

 


سخنان معصومان عليهم السلام
پرهيز از ظلم و كمك به ستمديده

 


 

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
((يقول الله عزوجل: و عزتى و جلالى لانتقمن من الظالم فى عاجله و آجله, و لانتقمن ممن رإى مظلوما فقدر ان ينصره و لم ينصره.))(1)
خداى متعال مى فرمايد:
سوگند به عزت و جلالم كه من از ظالم در دنيا و آخرتش انتقام مى گيرم و نيز كسى كه مظلومى را ببيند و قدرت يارى او را داشته باشد و ياريش نكند كيفر خواهم كرد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
((من مشى مع مظلوم حتى يثبت له حقه ثبت الله قدميه يوم تزل الاقدام.))(2)
كسى كه در راه احقاق حق ستمديده اى گام بردارد, خداوند قدم هاى او را در آن روز كه همه قدم ها بلغزد, استوار خواهد نمود.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
((من عامل الناس فلم يظلمهم و حدثهم فلم يكذبهم و وعدهم فلم يخلفهم فهو ممن كملت مروته و ظهرت عدالته.))(3)
هر كس در رفتارش با مردم ستم نكند و در گفتارش, دروغ نگويد و در وعده اش, تخلف نورزد, مروتش كامل و عدالتش آشكار است.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
((يقول الله اشتد غضبى على من ظلم من لايجد ناصرا غيرى.))(4) خداوند مى فرمايد: خشم من شدت مى يابد بر كسى كه به فردى ستم كند كه جز من ياورى ندارد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
((من بغى على فقير إو تطاول عليه واستحقره حشره الله يوم القيامه مثل الذره فى صوره رجل حتى يدخل النار.))(5)
هر كس به تهيدستى ستم روا دارد يا به گردن فرازى به او تجاوز كند و او را كوچك شمارد, خداوند روز قيامت او را در شكل مردى به خردى مورچه اى محشور كند تا وارد جهنم شود.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
((من مشى فى عون اخيه و منفعته فله ثواب المجاهد فى سبيل الله.))(6)
كسى كه در راه كمك و يارى برادر (مومن) خود گام بردارد, اجر و مزد مجاهدين در راه خدا براى اوست.

امام على (عليه السلام):
((رحم الله امرء احيا حقا و امات باطلا و دحض الجور و إقام العدل.))(7)
خداى رحمت كند آن كس را كه حقى را زنده كند و باطلى را از ميان بردارد, ستمى را نابود كند و عدالت را برپا دارد.

امام على (عليه السلام):
((ليس شىء إدعى الى تغيير نعمه الله و تعجيل نقمته من اقامه على ظلم, فان الله يسمع دعوه المضطهدين و هو للظالمين بالمرصاد.))(8)
هيچ چيز چون بنياد ستم نهادن نعمت خدا را دگرگون ندارد و كيفر او را نزديك نيارد, كه خدا شنواى دعاى ستمديدگان است و در كمين ستمكاران.

امام باقر (عليه السلام):
((يا بنى اياك و ظلم من لايجد عليك ناصرا الا الله.))(9)
هنگامى كه رحلت على بن الحسين (عليه السلام) فرا رسيد مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: تو را وصيت مى كنم به وصيت پدرم در هنگام رحلتش كه فرمود: فرزندم بپرهيز از ستم بر كسى كه جز خدا ياورى بر تو نمى يابد.

امام صادق (عليه السلام):
((ما من مومن يعين مومنا مظلوما الا كان افضل من صيام شهر و اعتكافه فى المسجد الحرام.))(10)
يارى رساندن مومنى به مومن ديگر برتر است از يك ماه روزه و اعتكاف در مسجدالحرام.

امام صادق (عليه السلام):
((تنفيس كربه امرىء مسلم اعظم إجرا من صومك و صلاتك و هو إفضل ما يتقرب به الى الله عزوجل.))(11)
برطرف كردن گرفتارى يك مسلمان ثوابش از نماز و روزه ات

بيشتر است و برترين عملى است كه با آن به خداوند عزوجل تقرب جسته مى شود.

پى نوشت ها:

1) كنز العمال, ج3, ص505.
2) همان, ح5604.
3) بحار, ج75, ص252.
4) بحار, ج75, ص311.
5) عقاب الاعمال, ص284.
6) وسائل, ج8, ص602.
7) غرر الحكم.
8) شرح نهج البلاغه, ج17, ص34.
9) بحار, ج46, ص153.
10) بحار, ج20, ص75.
11) جامع الاحاديث, ص192.

/

دانستنى هايى از قرآن لعنت بر مفسدان

 

 


دانستنيهايى از قرآن
لعنت بر مفسدان

 


 

((الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما إمر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنه و لهم سوء الدار))(سوره رعد, آيه25)
آنان كه پس از بستن پيمان با خدا, آن را شكستند و آنچه را كه خدا إمر كرده بود به پيوند آن, پاك بگسستند و در روى زمين فساد و فتنه برانگيختند, لعنت و نفرين خدا بر آنان باد و همانا آنان را بد منزلگاهى است.
چه وقت مردم با خدا پيمان بستند؟
اخذ ميثاق و گرفتن پيمان از مردم, چنانچه از تفاسير استفاده مى شود دو مرحله دارد:
1ـ در عالم ذر كه آن را روز ((الست)) مى نامند, به اعتبار اينكه خداوند در آن جهان (عالم ذر) از ذرات انسان ها پيمان گرفت و فرمود: ((إلست بربكم؟ قالوا بلى)) آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى! در آنجا خداوند با مردم عهد بست كه پرستش و عبادتش كنند و جز او را نپرستند.
2ـ مرحله دوم همين جهان دنيا است كه عهد الهى توسط پيامبران و رسولان صورت مى گيرد. در اين دنيا 124 هزار پيامبر آمدند كه مردم را به همان پيمان الهى دعوت كنند و به آنها گوشزد نمايند و تذكر دهند و از پرستش غير خدا باز دارند. اين هم پيمان ديگرى است كه انسان با خدا بسته است هرچند گاهى ناديده مى گيرد و از آن چشم مى پوشد و آن را انكار مى نمايد كه در چنان حالى قطعا مستوجب لعنت و دورى از رحمت واسعه خداوندى است.
نقض عهد: نقض عبارت است از تفرقه و جدايى بين دو چيز به هم پيوسته مانند ويران كردن. و نقض عهد يعنى عمل كردن بر خلاف آن. پيمان خدا همان عمل كردن به حق است در آنچه واجب نمود و ميثاق عهد يعنى محكم نمودن و تإكيد بر آن. پس قطع نقيض وصل است چنانكه افساد نقيض اصلاح است.
فساد در زمين: مظاهر فساد در زمين بسيار است از جمله مى توان به مواردى اشاره كرد:
1ـ يارى دادن ستمگران و كمك به ظالمان.
2ـ برانگيختن فتنه و ايجاد فساد و آشوب در ميان امت.
3ـ به گمراهى كشاندن ساده انديشان و عوام.
4ـ اشاعه فحشا و ترويج منكرات.
5ـ پخش و تبيلغ از مظاهر فساد و تباهى هاى سمعى و بصرى.
6ـ ايجاد بلوا و تفرقه ميان مردم.
بنابراين كسانى كه در ميان ملت مسلمان, ايجاد تفرقه مى كنند و فتنه گرى مى نمايند و وحدت ملى و عقيدتى را به هم مى زنند و مردم را به گمراهى مى كشانند و ايجاد حالت سردرگمى در ميان مسلمانان مى كنند و از راه تبليغ هاى سمعى يا بصرى و توسط روزنامه ها و مجلات و سخنرانى هاى انحرافى, مردم را به جان يكديگر مى اندازند و به خط بازىهايى كه نتيجه اى جز فساد و بلوا و آشوب ندارد, دامن مى زنند قطعا اينان از مظاهر بارز مفسدين در زمين هستند (چه برخى را خوش آيد و چه ناخوش آيد) و طبق آيه شريفه ياد شده اينان از رحمت خدا بدورند و چه بدبخت گروهى هستند آنان كه مستوجب لعنت و نفرين الهى مى باشند. به خدا پناه مى بريم و از او مى خواهيم ما را به راه راست هدايت كند و از انحراف و فساد دور نمايد تا رحمت گسترده او شامل حال ما نيز شود و از غضب ذات مقدسش رهايى يابيم.
ضمنا از آيه شريفه استفاده مى شود كه پيمان شكنان, نتيجه كارشان فساد در زمين است و در نتيجه فساد, دورى از رحمت خدا است.
پس براى اينكه گرفتار عذاب و لعنت خدا نشويم بايد رابطه ها را با خدا و با اولياى خدا و پيشوايان دين و رابطه را با خويشان و با بندگان خدا محكم كنيم و بى گمان يكى از مهمترين موارد وصل كه خداوند نيز با ما پيمان بر آن گرفته است ولايت على(ع) و فرزندان معصومش است كه بايد تا آخر عمر بر اين ولايت پابرجا باشيم و آن را قطع نكنيم.
در تفسير قمى آمده است عن ابى الحسن(ع) قال: ((ان رحم آل محمد(ص) معلقه بالعرش يقول : اللهم صل من وصلنى و اقطع من قطعنى و هى تجرى فى كل رحم و نزلت هذه الايه فى آل محمد و ما عاهدهم عليه و ما إخذ عليهم من الميثاق فى الذر من ولايه اميرالمومنين و الائمه عليهم السلام بعده)).
خويشاوندى و قرابت آل محمد به عرش خدا آويزان است مى گويد: خدايا هر كه مرا گرامى بدارد او را گرامى بدار و هر كه از من دورى جويد او را از رحمتت دور كن و همانا اين آيه درباره آل محمد نازل شده است و همان چيزى است كه در عالم ذر از مردم پيمان گرفت كه آن ولايت اميرالمومنين و امامان پس از او است كه درود خداوند بر آنان باد.

 

/

رنگهاى كربلا


هر چـيزى رنگى دارد و معروف است كه هميشه يكرنگى بـهتـر است.
ولى شايد نتوان اين كليت را پذيرفت. اگر يكرنگ بودن بـهتر بـود
خدا اين همه رنگ خـلق نمى كرد. در هر صورت كربـلا هم بـراى خـودش
رنگهايى دارد كه قابل بحث است. و جالبترين تغيير رنگها در كربلا
است. هر چـند عده اى از تـغيير رنگ هم خـوشـشـان نمىآيد ولى اين
واقعيتى است كه در كربـلا خيلى چيزها رنگ عوض كرد و شايد نتـوان
اين دو رنگيها را عيب دانست.


گاهى سبـزها, سرخ شدند, مثل پـرچم حسين(عليه السلام), آنروز كه
عباس, علمدار كربلا, پرچم در دست مى گرفت, سبز سبـز بـود, مثل يك
بـاغ, مثل پـاكى, مثل قلب رسول خدا, اما بـعد از آن روز, پـرچم
حـسـين, سـرخ سـرخ شد, مثـل لاله, مثـل غروب عاشورا, مثـل خـون.
همين حبيب, وقتى مىآمد كربلا محاسنش سفيد سفيد بود, مثل قلبش,
اما عصر عاشورا رنگ عوض كرد, ديگر موى سـفيدى در سـر و صورت او
نبود كه سـرخ نشده بـاشد, مگر قنداقه على اصغر سـفيد ماند؟ مگر
تازيانه هاى جـهالت رنگ تـن سـكـينه را عـوض نكـرد؟ مگـر هنگـام
خداحافظى با نعش پـدر پـوست سفيد كودكان حسين را كبـود نكردند,
آرى اينها همه رنگ عوض كردن بود.


زمين كربـلا هم رنگ عوض كرد, خاكهاى تـفتـيده كربـلا در يك نيم
روز, در خون نشست و سرخ شد.


در كربلا حتى آسمان هم نتوانست آبـى بـماند, وقتى سكينه مى رفت
كه اشك يتـيمى بـريزد, آسمان سياه و تـاريك شد و اشك خون ريخت,
شايد فرشته ها هم در آسمان سياه پوشيده بودند و در عزاى بـهترين
فرزند بهترينها خون گريستند.


عجيب ترين دو رنگيها را در كربلا ((جون)) بـه نمايش گذاشت آنجا
كه اين غلام سياه سر خود را بر دامان پسر
فاطمه(عليهاالسـلام)مى بـيند و گوشـهايش اين دعـا را مى شـنود كه:


((خدايا رنگ او را سپيد و بـدنش را خوشبـو گردان.)) ناگهان همه
ديدند كه رنگ چهره غلام, همرنگ قلبش شد, سفيد سفيد.


البته بعضى ها هم آمدند كربلا, ولى تغيير رنگشان بر خلاف آن غلام
بود, آنها قلبشان همرنگ با چهره هايشان شد مثل حر, كه قلب سياهش
مثل صورتش سپيد شد. كربلا چه جاى عجيبى است اتفاقهاى متضادش همه
زيباست.


درد ناكترين تغييرها, رنگ كودكان بـود كه از ترس و تشنگى بـه
زردى مى گراييد. مثـل آتـش, مثـل شعله هايى كه از خيمه ها زبـانه
مى كشيد و اعلاميه پايان جنگ را صادر مى كرد.


اگر قرار بود آب هم رنگ داشته بـاشد, حتما در كربـلا رنگش عوض
مى شد, نمى دانم چه رنگى پيدا مى كرد, شايد در عزاى گلوى تشنه على
سياه مى شد, و يا از شرم لبـهاى عبـاس, سرخ, شايد هم از خـجـالت
نرسيدن بـه خيمه اطفال تشنه آب شده و همينطور مانده بـاشد. فقط
يك رنگ بود كه در آنجا تغيير نكرد و حرارت هاى كربـلا نتوانست آن
را عـوض كند و آن رنگ خـدايى بـود, رنگى كه در تـمام صـحـنه هاى
عاشورا تجلى كرد. رنگ على اصغر وقتى روى دست پدر ذبح مى شد, رنگ
قاسم وقتى زير سم اسبها افتاده بود, رنگ على اكبر وقتى در ميان
دشمن قطعه قطعه مى شد, رنگ دسـتـهاى قلم شده عبـاس, رنگ قتـلگاه
حسين وقتى آخرين مناجات را مى گفت, رنگ سرهايى كه روى نيزه بود,
رنگ صداى قرآن, رنگ ناله هاى زينب بر نعش برادر, رنگ بـوسه هايش
بـر رگهاى بـريده, رنگ تل زينبـيه, رنگ اشك, رنگ گريه, رنگ زخم
زنجيرهاى سجاد, رنگ بچه هاى يتيم, رنگ گوشهاى پاره رقيه, رنگ…




آرى, اينها همه رنگ خـدايى داشت و هرگز رنگ عوض نكرد چـرا كه
بهترين رنگها رنگ خداست.

پاورقي ها:

/

مرزها و گونه هاى آزادى از نگاه امام خمينى



آخرين قسمت

گونه هاى آزادى


با توجه به نگاه امام خمينى(ره)به مقوله آزادى در مى يابيم كه
ايشان معتقد به هر گونه آزادى در جامعه اسلامى اند, اما با حدود
و شرايطى كه به برخى از آنها اشاره شد, زيرا به واسطه اين حدود
است كه آزادى, مى تواند موجب كمال و سعادت آدمى گردد.


ما در ذيل بـه انواع آزادى اشاره اى نموده و ديدگاه حضرت امام
را در آن خصوص بيان مى كنيم:


1ـ آزادى عقيده و انديشه


آزادى عقيده از امورى است كه اسلام نه تنها به آن عقيده داشته
بلكه آن را در عمل به اثبات رسانده است ; بدين گونه كه از آغاز
شكل گيرى حكومت اسـلامى در مدينه تـوسـط رسـول اكرم(ص)اين نوع از
آزادى, در خـصوص يهوديان و مسيحـيان مدينه بـه اجـرا در آمد, و
پيامبر(ص)نه تنها آنها را بـه پذيرش اسلام اجبـار ننمودند بـلكه
بـراى آنان حـقوق و آزادىهايى نيز قائل شده, چـرا كه از ديدگاه
اسلام دين و عقيده از مقولاتى نيست كه بتوان آن را با اجبـار بـر
دل ها تحميل نمود: ((لا اكراه فى الدين)) و لذا اگر چنانچه افراد
داراى عقايد درست يا غلط و خـرافى بـاشند كه بـه صورت يك عقيده
درونى بوده و اثـرى بـر زندگى, جـامعه و جـبـهه گيرى عليه دين و
حكومت اسلامى نداشتـه بـاشد از ديدگاه اسلام اين افراد آزادند, و
الا اگر خلاف اين بـاشد, نه تـنها ديگر نمى تـوان نام آن را عقيده
ناميد, بلكه مى بايست عملا آن را توطئه نام نهاد, و توطئه نيز از
منظر اسلام قابـل قبـول نمى بـاشد و لذا رسـول خـدا هنگامى كه از
توطئه يهوديان مدينه آگاه شـدنـد, آنـها را سـركـوب نـمـودنـد.


امام خـمينى نيز بـه آزادى عقيده بـه اين ديد نگريستـه و ضمن
پذيرش آن, معتقدند كه اسلام قادر به پاسخ گويى بـه همه آن عقايد
است, لذا ايشان بـر اين نكته تاكيد مى ورزيدند كه اين آزادى بـه
شرطى است كه موجب تـوطئه و فساد نگردد: ((در جامعه اى كه ما بـه
فكر استقرار آن هسـتـيم ماركسـيسـت ها در بـيان مطالب خـود آزاد
خواهند بود, زيرا ما اطمينان داريم كه اسلام دربردارنده پاسخ به
نيازهاى مردم است, ايمان و اعتقاد ما قادر است كه با ايدئولوژى
آنها مقابـله كند در فلسفه اسلامى از همان ابـتـدا مساءله كسانى
مطرح شده است كـه وجـود خـدا را انكـار مى كـرده اند, ما هيچ گاه
آزادى آنها را سـلب نكـرده وبـدان لطمه وارد نياورده ايم, هركـس
آزاد است اظهار نظر كند ولى نه بـراى تـوطئه كردن آزاد نيست.))


در جـاى ديگر نيز در پـاسخ بـه پـرسشى در خصوص آزادى بـيان و
عقيده مى فرمايند: ((در مملكت ما آزادى انديشـه اسـت, آزادى قلم
است, آزادى بيان است ولى آزادى تـوطئه نيسـت, آزادى فسـاد كارى
نيسـت, شـما تـوقع داريد كه ما بـگذاريم عليه ما تـوطئه كنيد و
مملكت ما را به هرج و مرج بكشند, به فساد بـكشند و مقصودشان از
آزادى اين است, در هيچ جـاى دنيا همچـو آزادى نيست و اگر آزادى
انديشه است, آزادى بيان است اين آقاى … مطلع اند و ما مطلعيم
كه ايشان دعوت مى كردند همين كمونيست ها را و همان اشخاصى كه غير
ما فكر مى كردند, دعوت مى كنند كه بياييد صحبت هايتان را بكنيد و
ما پنج ماه بلكه بيشتر به طور مطلق به اينها آزادى داديم, يعنى
آزاد بودند كه هر چه مى خواهند, حتى الانش هم هر كارى كردند, لكن
اخـيرا مطلع شديم كه بـا الهام رژيم سابـق و الهام از اجـانب و
كسانى كه مى خواهند بـه تبـاهى بـكشند توطئه كردند, و خرابـكارى
كردند, خـرمن ها را آتـش زدند, صندوق هاى آراء را آتـش زدند, بـا
تفنگ و اسـلحـه آن رفتـار را كردند, قضاياى اطراف كردسـتـان را
همانا پـيش آوردند و سـاير قضـايا, اگر ما سـسـتـى كنيم(همان ها
را)پـيش مىآورند. اگر آزادى, آزادى بـيان, عقيده و انديشه است,
آزادى هست و بـوده است اين چيزى نيست كه جلويش گرفتـه شده است,
اين اسـت كه ممالك ديگر آن جـا كه انقلاب شـد و صـد درصـد ادعاى
آزادى مى كردند, بـعد از انقلاب مطلقا جلوگيرى كردند از كسانى كه
توطئه مى كردند. ما پنج ماه است و بـيشتر است ـ مهلت داديم بـه
آنها تـا اين كه بـر مردم ثابـت شد بـه اين كه قضيه قضيه آزادى
بيان نيست, قضيه, قضيه آزادى تـوطئه است, اين تـوطئه راهيچ كس,
هيچ جا به هيچ كس نمى تواند بدهد.))


2ـ آزادى بيان ومطبوعات


در خصوص آزادى بيان مطالبـى در ضمن آزادى عقيده مطرح گرديد و
چنان چه ذكر شد, امام خمينى(ره)بـا تـاكيد بـر اين مطلب كه اين
آزادى از ابـتدا بـوده است, حدودى را بـراى آن قائل شدند كه آن
عبـارت بـود از اين كه اين آزادى منجر بـه فساد و توطئه نگردد.


آزادى مطبوعات يكى از شاخه هاى مهم دموكراسى است ; دموكراسى يى
كه به تعبـير امام, اسلام در بـردارنده كامل ترين نوع آن مى بـاشد
لذا وجـود آزادى مطبـوعات از اين منظر داراى اهميت ويژه اى است,
چرا كه در پرتو آن گروه ها, و جمعيت ها مى توانند نظريات و تجربـه
و تـحليل مسائل سياسى و اجـتـماعى خود را مطرح ساختـه و درآگاه
ساختن جامعه و رسيدن آن بـه سوى كمال تـلاش نمايند, چرا كه امام
امت(ره)نقش نشريات را در اين خـصوص بـسيار مهم عنوان مى نمايند:


((در باب نشريات خودتان مى دانيد نقش نشريات در هر كشورى از همه
چيزها بـالاتـر است, روزنامه ها و مجلات مى تـوانند يك كشور را رشد
بدهند و هدايت بـدهند بـه راهى كه صلاح كشور است و مى توانند بـه
عكس عمل بكنند.))


با توجه بـه اهميت ونقش ويژه مطبـوعات, بـى شك بـرخى بـه سوء
استفاده از اين آزادى خواهند پرداخت, و به جاى هدايت جامعه بـه
گمراهى جامعه مشغول مى گردند و لذا امام خمينى(ره)بـراى جلوگيرى
از اين كار و براى اين كه اين رسانه مهم بتواند نقش خود را بـه
درستى ايفا نمايد, حدودى را براى آن قائل شده اند كه در ذيل بـه
برخى از آنها اشاره مى كنيم:


1ـ مطبوعات بر خلاف مصالح كشور ننويسند


بى شك رعايت مصالح عمومى جامعه بر تمام آحاد جامعه, بـه ويژه
اصحـاب مطبـوعات واجـب اسـت, چـرا كه عدم رعايت آن سـبـب از هم
پاشيدگى نظام و حكومت اسلامى مى گردد, از اين رو مطبوعات بايد در
بـيان ديدگاه ها و نظريات خويش بـه اين امور توجه نموده و منعكس
كننده آمال و آرزوهاى ملت انقلابـى ايران بـاشـند; ملتـى كه بـا
اعطاى هزاران شهيد و جانبـاز, بـه رهبـرى امام خمينى, نهال اين
انقلاب را غرس نموده و بـعد از پيروزى آن نيز بـراى آبـيارى اين
نهال هزاران نفر, در طول هشت سال دفاع مقدس خـون خـويش را اعطا
نمودند و لذا مطبوعات مى بايد طبق اين اصول حركت نموده و از چاپ
مطالبى كه بـر خلاف اصول, مسلمات انقلاب و نظريات رهبـرى انقلاب ـ
كه ستـون و عمود نظام مقدس جـمهورى اسلامى ايران هستـندـ پـرهيز
نمايند, زيرا نوشتن بـر ضد مصالح نظام را نمى تـوان آزادى قلم و
بيان ناميد: ((آزادى قلم و بيان معنايش اين نيست كه كسى بـر ضد
مصلحت كشور قلمش آزاد است كه بـنويسد, بـر خلاف انقلابـى كه مردم
خون پايش داده اند بـنويسد, همچو آزادى صحيح نيست, قلم آزاد است
كه مطالبى كه دارد بنويسد, آن هم مطالبى كه بـه او داده مى شود,
از همه اشخاص بنويسد بدون توطئه.))


2ـ خوددارى مطبوعات از طرح مسائل تفرقه افكنانه


وجـود وحدت و اتـحاد در هر جـامعه اى بـاعث نزديك شدن قلب ها و
اقتدار آن جامعه مى گردد. با مراجعه بـه احاديث و سخنان بـزرگان
اهميت آن را درمى يابـيم, چـرا كه اخـتـلافات ثـمره اى جـز هلاكت و
نابـودى ندارد و لذا رسول الله(ص)مى فرمايند: ((لاتختلفوا فان من
كان قبـلكم اختـلفو فهلكوا; اختـلاف نكنيد, آنان كه قبـل از شما
بـودند اختلاف كردند, هلاك شدند)) و اميرالمومنين در نهج البـلاغه
به سرانجام قوم بنى اسرائيل اشاره مى نمايند كه چه طور بـا رسوخ
تفرقه بـين آن ها دوستى ها و مهربـانى ها رخت بـسته و پـراكندگى و
اختلاف سبب جنگ آن ها عليه يكديگر گرديد, كه اين اختلافات سبـب شد
كه خداوند, لباس عزت و فراوانى نعمش را از آنان بـرگيرد و چيزى
جز سرگذشت آنان براى عبرت ديگران باقى نمانده است. و بـدين جهت
است كه امام باقر (ع)خطاب به مومنين مى فرمايند: ((يا


معشرالمومنين تالفوا ; اى گروه مومنين, مانوس و متحد باشيد)) .


امام خمينى(ره)با اين ديد بود كه هميشه از مطبوعات مى خواستند
از درج مطالبى كه موجـب اختـلاف و از بـين رفتـن وحدت در جـامعه
مى بـاشد پرهيز نمايند: در مطبـوعات بـايد مسائلى را كه مضر بـه
وحدت جامعه و مضر انگيزه اى است كه جـامعه بـراى آن قيام كرده و
در حقيقت مضر به اسلام است پرهيز نمايند.))


3ـ انتقادها سالم باشد


اساسا يكى از مسائل مهم و اساسى در اسلام وجود نقد وانتقاد در
جـامعـه اسـت كه در مفاهيمى چـون امر بـه معـروف و نهى از منكر
((النصيحه لائمه المسلمين)) تجلى يافته است. وجود اين مفاهيم در
نظام اسلامى, از ديدگاه امام خمينى هديه الهى بـراى رشد انسان ها
و جـامعه مى بـاشـد: ((نبـايد ما گمان كنيم كه هر چـه مى گوييم و
مى كنيم كسى را حق اشكال نيست بلكه تخطئه يك هديه الهى است براى
رشد انسان ها)) . در جاى ديگر مى فرمايند: ((بااين ديد گفته ام كه
انتـقاد سازنده معنايش مخـالفت نبـوده و…. انتـقاد بـه جـا و
سازنده باعث رشد جـامعه مى شود. انتـقاد اگر بـه حق بـاشد موجـب
هدايت دو جـريان مى شود, هيچ كس نبـايد خود را مطلق و مبـراى از
انتقاد ببيند.))


مطبوعات, در بيان انتقادها, در جامعه داراى نقش بـسيار مهم و
حساس اند, چرا كه مى توانند وسيله اى بـراى انتقال اين انتقاد در
جامعه گرديده و سبب رشد و شكوفايى جامعه گردند, اما آن چه كه در
اين زمينه لازم اسـت بـدان تـوجـه شـود اين اسـت كـه هدف از طرح
انتقادها و ديدگاه ها به جهت رفع كاستى ها و اصلاح در جامعه بـوده
و نه انتقام, از همين رو امام(ره)ضمن پـذيرش اصل انتقاد, بـراى
آن نيز محدوديت هايى قائل شده اند و فرموده اند: ((هرچه مى خواهند
بگويند, هرچه مى خواهند انتقاد كنند, انتقاد غير توطئه است, لحن
توطئه بـا لحن انتقاد فرق دارد, انتقاد از امورى است كه سازنده
است….لكن يك وقت لحـن, لحـن انتـقاد نيست, لحـن, لحـن تـضعيف
جمهورى اسلامى است ما با اين مخالفيم. اين لحن آزاد نيست, توطئه
آزاد نيست, انتقاد آزاد است.))


خلاصه


چنان چه ملاحظه شد امام خمينى(ره)ضمن پـذيرش و حمايت از آزادى
آن را هديه اى الهى براى بشر دانسته و انسان ها را در مقابـل اين
نعمت مسوول مى دانند. ايشان ضمن جـانبـدارى از انواع آزادىها در
جامعه, محـدوديت هايى بـراى آن قائل شدند, اين محـدوديت ها نشات
گرفته از تعاليم دينى و قوانين مبتنى بر آن و مصالح عمومى كشور
است, چـرا كه بـه عـقيده ايشـان, آزادى بـا رعـايت اين ملاك ها و
معيارها است كه مى تواند موجب كمال جامعه و سعادت افراد آن گردد
و گرنه نتيجه اى جز انحطاط ندارد.

پاورقي ها:

/

سعيد بن عبدالله حنفى


از ميان هفتـاد و دو تـن شهيد حادثه عاشورا, اجمالا بـر زندگى
تعداد اندكى از آنها مى تـوان دست يافت. تـعجبـى هم ندارد, زيرا
تـاريخ نويسـانى كه گاه در زندگى بـرخـى از افـراد كه هيچ نقطه
روشنى در زندگى ندارند آن قدر سخـن پـراكنى كرده اند, نسبـت بـه
بـرخى ديگر بـا داشتـن آن همه سوابـق درخشان بـه قدرى بـى مهرى
كرده اند كه حتى از ذكر نامشان هم خود دارى نموده اند.


شخصى مانند ((سعيدبن عبـدالله حنفى)) كه از بـزرگان شيعه اهل
بـيت در كوفه و يكى از شجـاعان عرب بـوده و فردى ممتـاز از نظر
عبـادت و تهجد و زهد و تقوا بـه شمار مى رود, چرا از او و امثال
او غفلت شده است ; شخـصيتـى كه آن همه در كوفه و كربـلا حـماسـه
آفـريد و مردانه در راه هدفـى مقدس بـه شـرف شـهادت نائل آمد و
بـهتـرين درس را بـراى چـگونه زيستـن بـه آيندگان تـقديم كرد؟!
اينك, ما بر آن شديم كه در اين نوشتار كوتـاه خواننده محتـرم
را با گوشه اى از زندگى اين مرد و نقش او در حوادث كوفه و كربـلا
آشنا سازيم, اگر چه به علتى كه ذكرشد, اطلاع دقيقى از شرح زندگى
او در دست نداريم.


نقش سعيد در حوادث كوفه:


ظلم بيش از حد حكومت بنى اميه بر مسلمانان بـه ويژه بـر مردم
كوفه, آنها را وادار به واكنش سختى در برابر يزيد و كارگزارانش
كرد. سعيد هم از همان ابتدا بـا قرار گرفتن در صف مخالفين, بـا
ديگر انقلابـيون كوفه همكارى صميمانه اى داشت. بـدين جـهت گام هاى
مهمى در جهت رشد حركت مردمى و دعوت از حضرت ابى عبدالله ـ عليه
السلام ـ برداشت.


آخرين پيك مردم كوفه به امام حسين عليه السلام:


از زمانى كه مردم كوفه بـر آن شـدند كه از فرزند رسـول خـدا,
حضرت ابـى عبـدالله الحـسين ـ عليه السلام ـ رسما دعوت نمايند و
نامه هاى فراوان بـا گروه ها و پـيك هاى متـعدد بـه خدمت آن حـضرت
فرستادند, سعيد بن عبـدالله حنفى بـود كه بـه خدمت امام ـ عليه
السلام ـ رفت و نامه دعوت عده اى از مردم كوفه را بـه همراه خـود
برد.


گفتگوى امام ـ عليه السلام ـ و سعيد:


امام نخست از سعيد بن عبـدالله پرسيدند كه نويسندگان نامه چه
كسانى هستند. سعيد و همراهش ((هانى بـن هانى السبـيعى)) گفتند:
((يابـن رسول الله, دعوت كنندگان ((شبـث بـن ربـعى التميمى)) ;
((حجار بن ابجر العجلى)) , ((يزيدبن حارث بن يزيد الشيبانى)) ,
((يزيد بن الحارث بـن رويم)) , ((عزره(عروه)بـن قيس الاحمسى)) ,
((عمرو بن الحجاج الزبيدى)) و ((محمدبن عمر بـن عطارد بـن حاجب
التميمى)) مى باشند. ))


آنگاه امام نامه ها را قرائت فـرمود و از نمايندگان و رسـولان,
در بـاره اوضاع مردم كوفه سوالاتـى كرد و آنها هم اطلاعات خود را
به حضرت گزارش كردند.


سپـس حضرت از جاى بـرخاستـه و بـين ركن و مقام, دو ركعت نماز
گزارده و از پروردگار متعال طلب خير كرد و پس از آن, ((مسلم بن
عقيل)) را فرا خواند و از حـقيقت حـال و وضعيت مردم كوفه وى را
آگاه ساخت.


سعيد پيك امام حسين عليه السلام:


بـا شنيدن آخرين گزارشات از سعيد و تـصميم بـر اعزام نماينده
جهت بيعت گرفتـن از مردم, حضرت نخست نامه اى نوشتـه و بـه همراه
هانى بن هانى و سعيد بن عبدالله حنفى براى مردم كوفه فرستادند.
امام در اين نامه چنين نگاشتند: ((بـسم الله الرحمن الرحيم. از
حسين بن على بـه گروه مسلمانان و مومنان. اما بـعد, بـدرستى كه
هانى و سعيد نامه هاى شما را بـرايم آوردند, و اين دو نفر آخرين
گروه از فرستادگان شما بـه نزد من بـودند, و بـر آنچه كه همگان
براى من نوشتيد آگاهى يافتم.


خواست بيشتر شما اين بود كه امام و رهبرى نداريم, به زودى به
سوى ما بيا, شايد خداوند ما را بـه بـركت تو بـرحق و هدايت جمع
گرداند. اينك برادر و پسر عم و مورد ثقه و اعتماد اهل بيت خودم
را به سوى شما فرستادم. به او دستور داده ام مرا در جريان راى و
نظرتان قرار دهد…))


سومين سخنران در جمع بيعت كنندگان:


با آمدن سعيد بن عبـدالله و ديگر هيئت ها بـه كوفه و بـازگويى
مشاهداتشان از امام حسين براى يكديگر, عشق او و ساير انقلابـيون
به امام زيادتـر گرديد و لذا از اين كه دانستـند امام بـه نداى
آنها پاسـخ مثـبـت داده و نماينده اى را گسـيل مى دارد اشـك شـوق
ريختند و در انتـظار نماينده آن حـضرت لحـظه شمارى مى كردند تـا
اينكه مسلم بـن عقيل وارد كوفه گرديد و در خـانه مخـتـار ثـقفى
مستقر شد.


مردم كوفه گروه گروه بـه ديدار مسلم رفتـه و بـيعت مى كردند و
بـرخـى ديگر جـهت تـاءييد حـركت مسلم و اظهار وفادارى بـه ابـى
عبـدالله سخنان شيرين و دلنشينى در اين ديدارها ايراد مى نمودند
كه سعيد سومين نفرى بود كه بـه هنگام ورود مسلم بـه كوفه از جا
بـرخاست و پس از خوش آمد گويى بـه آن حضرت سخنان پر شورى بـيان
كرد.


سعيد بن عبدالله پس از بيانات ((عابس بن ابى شبـيب شاكرى)) و
((حبيب بن مظاهر اسدى)) سوگند يادكرد كه خود را آماده يارى ابى
عبدالله كرده و جانش را فداى او خواهدكرد.


بار ديگر سفر به سوى محبوب:


مراتب عشق سعيد به امام و محبوب خودش بگونه اى بود كه دو بـار
وى را به سوى محبوب و معشوقش از كوفه بـه مكه كشانيد, ولى سعيد
نه از دورى راه رنجـيد و نه از خستـگى سفر و دورى زن و فرزند و
فاصله گرفتن از كار و زندگى روزمره ناليد.


سعيد دو نوبت به خدمت ابى عبدالله شتافت و در نوبـت دوم نامه
حضرت مسلم بـن عقيل را كه در آن بـه تـشريح احـوال و اوضاع اهل
كوفه پرداخته بود, همراه خود به مكه بـرد. سعيد هم چنان در مكه
بود تا به همراه ابـى عبـدالله عليه السلام بـه كربـلا آمد و بـه
شهادت رسيد.


جـالب اين است كه اگر مجـموع آن روزها را حساب كنيم, چيزى در
حدود شش ماه خواهد شد كه اين مرد بزرگ و انقلابى, به عشق امام و
رهبرش در دشت و بيابان در رفت و آمد بـود تا اينكه بـه مقصود و
مراد خود كه فوز عـظيم شـهادت در ركاب ولى الله الاعـظم, كعـبـه
دل ها, حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ بود رسيد.


نقش سعيد در كربلا:


از عملكرد سعيد و نقش او در حوادث كوفه روشن است كه در كربـلا
چه كرده و چه حـماسـه اى آفريده و در اين راسـتـا چـه درسـى بـه
آيندگان داده اسـت. كارى كه سـعـيد در كربـلا در دفاع از امام و
رهبـرش انجـام داد, شايد در تـاريخ عالم نمونه و نظيرى نداشتـه
باشد.


سخنان سعيد در شب عاشورا:


و در شب عاشورا به هنگامى كه امام خـطبـه خـواند و از يارانش
خواست تا از تـاريكى شب جهت رفتـن استـفاده كنند, دومين نفر از
اصحاب كه از جاى برخاست و در تاءييد مواضع بـحق امام سخن گفت و
شورى بـه پـا كرد, سعيد بـن عبـدالله حنفى بـود. وى چـنين گفت:


((به خدا قسم, هرگز تو را تنها نمى گذاريم و رهايت نمى كنيم تا
خداوند بـداند كه ما حرمت پيامبـر را در تو حفظ كرديم! بـه خدا
سوگند, اگر مى دانستم كه كشته مى شوم, سپـس زنده شده و بـار ديگر
زنده زنده سوزانده مى شوم و خاكسترم را بر باد مى دهند و اين كار
هفتاد مرتبـه در بـاره من انجام مى شود, هرگز دست از تـو بـرنمى
داشتم تـا اينكه در راه تـو بـه آرزوى خود بـرسم! چه گونه چنين
نكنم در حالى كه اين, يك مرگ بيشتر نيست و پس از آن كرامتى است
كه هرگز پايان ندارد.))


دقت در فرمايشات اين عارف بـزرگوار, اين درس را بـه ما مى دهد
كه سعيد چه يقين بـالايى را نسبـت بـه راهش كسب كرده بـود كه سه
مرتـبـه سوگند ياد مى كند و اين گونه در جمع ياران امام حسين در
محضر ابى عبـدالله سخن مى گويد كه حاضر است هفتاد مرتبـه كشته و
سوزانده شود اما دست از امامش برندارد.


سعيد در روز عاشورا


عاشورا, روزى بود كه مى بايست سعيد به تمام گفته هاى پيشين خود
جامه عمل بپوشاند و به آيندگان ثابت كند كه آنچه را گفتيم بدان
عمل كرديم و يك قدم از مواضع خود عقب نشينى ننموديم!


آرى, او در روز عاشـورا كارى كرد كه موجـب رضـايت امام خـويش
بود; كارى كه از بـسيارى انسان ها هرگز ساخته نيست زيرا نه جرات
آن را دارند و نه تحملش را.


سينه سعيد سپر امام:


با اينكه امام حـسـين ـ عليه السـلام ـ در اول ظهر روز عاشورا
جهت اداى نماز پيشنهاد آتش بس موقت به دشمن دادند, اما دشمن آن
را نپذيرفت. امام حسين عليه السلام ـ بـدون توجه بـه حملات لشكر
((عمر سعد)) به نماز ايستـاد و بـه دو تـن از ياران بـه نام هاى
سعيد بـن عبـدالله و ((عمروبـن قرظه الانصارى)) دستور داد تا در
پيش روى آن حضرت قرار گيرند.


سيد در لهوف مى نويسد: ((هنگامى كه وقت نماز ظهر رسيد, امام ـ
عليه السلام ـ به زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفى دستور داد
تا به همراه نيمى از ياران باقى مانده در مقابـل او قرار گيرند
تا بـه همراه نيم ديگر از ياران نماز بـخواند. در حال نماز خوف
تيرى از طرف دشمن بـه حضرت نشانه رفت, اين جا بـود كه سعيد بـن
عبدالله پـيش رفته, سينه خود را سپـر امام ـ عليه السلام ـ قرار
داد و پيوستـه بـر اين حـال بـود تـا از شدت جـراحـات بـر زمين
افتاد…))


آيا سعيد جنگيد يا فقط…؟


در اينكه آيا سعيد بن عبدالله در كربلا جنگيد يا اينكه فقط در
ظهر عاشورا پيشاپـيش امام قرار گرفته و آن قدر تيربـاران شد تا
به شهادت رسيد دو نظريه وجود دارد. بـيشتر بـر اين عقيده هستند
كه سعيد در ظهر عاشورا به دستور امام پيشاپيش آن حضرت بود و بر
اثر شدت جراحات وارده به زمين افتاد. البـتـه ناگفتـه نماند كه
اين نظر با جنگيدن سعيد بن عبدالله هيچ منافاتى ندارد زيرا وى,
هم در حمله صبح عاشورا شركت داشته و هم در ميمنه يا ميسره سپاه
حضرت به جنگ با دشمن پرداخته است.


ثانيا از نقل سيد در لهوف بـرمىآيد كه سعيد در زمانى كه سينه
خود را سپر امام حسين عليه السلام ـ قرار داده بـود, بـا شمشير
به جنگ دشمن هم رفته بود, زيرا علاوه بر آن سيزده تيرى كه هنگام
نماز بر او فرود آمد آثـار نيزه و شـمشـير نيز بـر بـدن شـريفش
فراوان ديده مى شد.


نظر دوم آن است كه سعيد همانند ديگر ياران پس از اجازه نبـرد
از امام خويش راهى ميدان شده و پس از نبـردى بـى امان بـر زمين
افتاده و به شهادت رسيد. محتمل است اين نظر را مرحوم مجلسى بـه
نقل از ((محمدبن ابى طالب)) آورده باشد.


وى مى نويسد: ((سپس سعيدبن عبدالله حنفى به ميدان رفت در حالى
كه اين رجز را مى خواند:


به پيش اى حسين كه امروز بـه ملاقات احمد مختار خواهى رفت, هم
چنين بـه ديدار وصيش على و صاحب مشورت خواهى رفت… و جنگيد تا
كشته شد.))


هم چنين بـا نقل علامه مجـلسى مى سازد كه در روز عاشورا امام و
يارانش نماز را به صورت فرادى و آن هم بـه وسيله ايماء و اشاره
خواندند.


اما ((بـلاذرى)) نظرش اين است كه پس از انجام فريضه ظهر, دشمن
شديدترين حملات خود را به امام و يارانش آغاز كرد و سعى داشت تا
خود را بـه ابـى عبـدالله بـرساند. در اين جا بـود كه سعيد بـن
عبـدالله خود را سپر امام قرار داد و آن قدر جنگيد تا بـر زمين
افتاد.


بدين ترتيب, به هر يك از دو نظر كه معتقد باشيم معلوم است كه
سعيد هم بـا دشمنان خدا جنگيده و هم آن فداكارى بـى نظير را از
خود بـه يادگار گذاشته است اضافه بـر اين كه اگر ياران امام از
آن حضرت اجازه رفتن به ميدان نبرد مى گرفتند, خود امام بـه سعيد
امر فرمود كه چنين كارى كند.


آيا اين انتخاب دليل بـر اين نمى بـاشد كه حـضرت امام حـسين ـ
عليه السلام مى دانستـند كه سعيد قادر بـر انجام چنين ماموريتـى
است و بـه همين جـهت از بـين ياران بـاقى مانده او را انتـخـاب
فرمودند؟




پرده بردارى طبرى از عمق فداكارى سعيد:


طبرى در تاريخ مى نويسد:


((در پـايان نماز خـوفى كه امام حـسين ـ عليه السلام ـ در اول
ظهر عاشورا خواند, درگيرى سختى پيش آمد و زمانى كه دشمن خود را
به امام حـسين ـ عليه السلام ـ رساند, سعيد حـنفى پـيش روى امام
قرار گرفت و خود را هدف تيرهاى دشمنان قرار داد.


سپاه عمر سعد از چپ و راست بـه سوى امام تيراندازى مى كردند و
سعيد گاهى با صورت, گاهى با سينه, گاهى به دو دست و گاهى هم به
پهلوى خود پذيراى تيرها مى شد بگونه اى كه حتى يك تير هم به امام
اصابت نكرد تا اين كه به زمين افتاد…)) .


آخرين مناجات با پروردگار:


سعيد كه بر اثر كثرت جراحات وارده بـه زمين افتاده بـود, پيش
از آن كه آخرين ديدار را بـا امام داشتـه بـاشد, نخست بـا همان
حـالت ضعف شديد و بـدن خون آلود, پـروردگار خويش را مخاطب قرار
داده و گفت: ((خـدايا, بـه اين مردم لعنت و عذاب بـفرست, مانند
عذابـى كه بـر قوم عاد و ثمود فرستادى و سلام مرا بـه پـيامبـرت
برسـان و از اين درد و رنجـى كه بـه من رسـيده اسـت او را مطلع
بگردان, زيرا هدف من از اين جانبـازى و تحمل آن همه درد و رنج,
رسيدن به اجر و پـاداش تـو از راه يارى نمودن بـه پـيامبـر تـو
است.))


آخرين گفتگوى سيعد با امام حسين ـ عليه السلام ـ:


سعيد كه آخرين لحـظات عمر خـويش را سپـرى مى كرد و در انتـظار
پركشيدن به سوى معبود خويش بـود كه يك مرتبـه احساس كرد امام و
محبوبش بـالاى سر او ايستاده است. بـا اين كه سعيد در شب عاشورا
به اشاره امام, جـاى خـود را در بـهشت ديده بـود اما در آخـرين
لحظات چشم خود را بـاز كرد و بـار ديگر امام را مخاطب قرار داد
تا از دو لب او بـشنود كه عملش مورد قبـول حجت خدا قرار گرفتـه
است يا نه, لذا گفت: ((اوفيت يابن رسـول الله)) اى فرزند رسـول
خـدا, آيا وفـا كردم؟ امام پـاسـخ دادند: ((نعـم انت امامى فـى
الجنه)) آرى. تـو وظيفه اسلامى و انسانى خود را بـه خوبـى انجام
دادى و تو پيشاپيش من در بهشت برين هستى.


سعيد در منظر مهدى آل محمد ـ عليه السلام ـ


دويست سال از حادثه عاشورا و از شهادت سعيد بن عبـدالله حنفى
مى گذشت و همواره كار او مورد تـقدير و تـشـويق معصومين ـ عليهم
السلام ـ بود تا اينكه مورد تقدير حضرت بقيه الله نيز قرار گرفت.
چنانچـه در زيارت ناحـيه آمده است حـضرت پـس از سلام بـه سعيد و
اشاره بـه گفتـار وى در شب عاشورا, در بـاره اش چـنين مى فرمايد:
((اين تويى كه بـه آرزوى خود رسيدى و امامت را مواساه و يارى
دادى و از خـداوند كرامت را در دار اقامت دريافت كردى. خـداوند
ما را با شـما در زمره شـهدا محـشـور بـگرداند و در اعلى عليين
همراهى و همنشينى شما را به ما روزى دهد!))


درود فراوان و بى پايان خداوند بر تو باد اى سعيد و رحمه الله
و بركاته. پاورقي ها:

/

تجمل گرايى و آفات آن


مقدمه


مردم قبل از اسلام در يك مرتبـه پايين انسانى زندگى مى كردند و
دائما در حال جنگ و جدال بـا يكديگر بـودند, تا اينكه نور اسلام
بر دل هاى تاريك آنها تابيد و حيات طيبه را براى آنها به ارمغان
آورد. از آن روز تاكنون دشمنان دين و بشريت, از راه هاى گوناگون
به مقابله با اسلام پرداخته و در صدد انحراف مسلمين بوده اند. در
عصر حاضر هم بـا تهاجم فرهنگى غرب و صهيونيسم و ضعيف جلوه دادن
دين به دست روشنفكران بـيمار و نيز بـه وسيله تجمل گرايى, هويت
اصلى مسلمانان را مورد هجوم قرار داده اند.


مقاله حاضر بـا ذكر نكاتى از آثار منفى تجمل در اسلام و جامعه
و… بـه بـررسى آن پـرداخته تا گوشه اى از راههاى تهاجم فرهنگى
دشمن را نشان دهد و ضمن آگاهى دادن از عواقب سوء تـجمل گرايى و
زيان هاى جبـران ناپذير يا صعب العلاج آن, توجه خردمندان جامعه را
بـه نيرنگ هاى جديد دشمن جلب كند و ضمن ياد آورى تـوجه اسلام بـه
زندگى دنيايى مسـلمانان بـه ياد آورد كه دنيا محـل زندگى موقـت
مى بـاشد. خوشى هاى آن موقت و گذرا است و آنچه زندگى واقعى تـلقى
مى شود, زندگى ابدى, راحت و هميشگى آخرت مى باشد.


در اين بـاره قرآن مى فرمايد: ((المال و البـنون زينه الحـياه
الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا)) مال
و فرزندان زينت حـيات دنيايى هسـتـند و(ليكن)اعمال صالح كه تـا
قيامت بـاقى است(مانند نماز, تـهجد و ذكر خدا و صدقات جارى چون
بـناى مسـجـد و مدرسـه و موقـوفـات و خـيرات در راه خـدا), نزد
پروردگار بسى بهتر و عاقبت آن نيكوتر است.




جايگاه تجمل در اسلام


دين مبـين اسلام در عين حال كه بـه زندگى دنيايى انسان تـوجـه
دارد و خـداوند متـعال وسايل رفاه و آسايش او را در دنيا فراهم
آورده اسـت, مسـلمانان را بـه عدم افراط و تـفريط در اين زمينه
فراخوانده و به يك زندگى معتدل و خوب دعوت مى كند.


وقتـى كه انسان زمام نفس خود را در دست گرفت, بـر او لازم است
كه حـقوق جـسمانى خود را نيز بـشناسد و از زيبـايى هاى زندگى كه
خداوند براى او حلال كرده, كه شامل تمام لذات و مظاهر زندگى است
و مزاج انسان سالم و معتدل طالب آنها است, بى تفاوت نباشد, حتى
براى نياز جسمى ارزش قائل شده و دستور مى دهد كه در صورت ضرورت,
افرادى كه چيزى براى خوردن ندارند تا زنده بـمانند بـراى ادامه
حيات از گوشت ميته بـخورند. در حالى كه گوشت ميتـه بـراى افراد
عادى حرام است!


انسان فطرتا كمال جو و زيبـايى دوست مى بـاشد. بـر همين اساس,
اسلام ضمن اعتراف بـه اين مساله و نيازمندىهاى ديگر زندگى كه در
طبيعت انسان نهاده شده, آنها را با ميل به ترقى كه اين ميل نيز
در طبيعت انسان ريشه دارد معارض نمى داند.


((گوستـاولوبـن)) وزير سابـق فرانسه در كتـاب ((تـاريخ تـمدن
اسلامى)) مى نويسد:


((تـاكنون هيچ مردمى مانند مردم جزيره العرب ديده نشده كه در
مدتى كوتاه و اندك, بتواند به اين حد از تمدن نائل شود)) . اين
پيشرفت سريع مسـلمين در صدر اسـلام, نشانه اهميت دادن اسـلام بـه
زندگـى دنيايى مسـلمانان اسـت. اما نظر اسـلام اين اسـت كـه بـا
ابزارهاى ترقى به ترقى نهايى كه همان هدف خلقت انسان است برسند
و آن, تـامين رفاه زندگى ابـدى در كنار زندگى دنيايى است. اينك
زيبايى و تجمل را در اسلام بررسى مى كنيم.




فرق است بين زيبايى و تجمل


زيبايى غير از تجمل مى باشد و در اسلام جايگاه مثبتى دارد. بـه
عنوان مثال, اسلام نظافت را نوعى زيبـايى مى داند و بـه آن سفارش
مى كند, زيرا در اثر مراعات نظافت زندگى انسان ها در صفا و آرامش
خواهد بـود. اما تجمل كه ناشى از زياده خواهى و اسراف مى بـاشد,
افراد جامعه را به ورطه سقوط مى كشاند و موجب از بين رفتن شخصيت
والاى انسـان مى شـود. دشـمنان اسـلام نيز دقيقا از اين همين راه,
يعنى با نشان دادن تـجـمل بـه عنوان يك نياز در جـامعه. ايجـاد
وابـستگى مى كنند و ملت ها را ـ بـه خصوص ملت هاى مسلمان را ـ بـه
سقوط و تباهى مى كشانند.


در هر جامعه مترقى و متمدن, نشانه ترقى و تمدن, مغزهاى متفكر
و مختـرعان و… آن جامعه هستـند, نه در صد بـالاى تـجمل و مصرف
گرايى. نويسنده خود شاهد بود كه در جنگ عراق و كويت, افرادى كه
از كـويت بـه ايران آمده بـودند وقـتـى زندگى غـير تـجـمل مردم
ايران(قم)را مى ديدند, اعتـراف مى كردند كه زندگى درسـت و اسـلامى
همين است و اظهار مى داشتند كه وقتى كه به كويت برگرديم بـه روش
شـما ايرانيان زندگى مى كنيم و قبـول داشـتـند كه زندگى آنها يك
زندگى مصرفى و پـرتـجـمل است. روح مصرف گرايى بـه قدرى در آنها
ريشه دوانده بود. كه حتى نخ هاى كامواى بافتنى, به صورت بريده و
كوتاه شده از كشورهاى ديگر برايشان فرستاده مى شد! بـه همين علت
است كه دشمنان انقلاب اسـلامى در صدد رخـنه كردن بـه شجـره طيبـه
انقلاب اند كه بـسان موريانه آن را از درون بـپوسانند چون ديدند
كه مردم شريف ايران نه تنها زمين نخورد و سقوط نكرد, بـلكه دست
ساير ملت هاى ضعيف جهان را هم گرفت و الگوى آنها شد.


تجمل انواع و مراتبى دارد. در اخلاق, رفتـار, حتـى در سياست و
صنعت هم رسوخ كرده است, ولى غالبـا در قالب پوشاك و لوازم لوكس
زينتـى و غير ضـرورى ظاهر مى شـود كه هر يك از اينها در تـغـيير
فرهنگ خودى و جايگزين كردن فرهنگ بيگانه موثر مى بـاشد. و عوامل
تحريك شهوات, خيالبـافى, در رويا زندگى كردن, اسراف, بـى عاطفه
بـودن و ظلم و خيانت را بـه همراه دارد. و از همه مهم تـر ايجاد
سستى نسبت بـه اعتقادات و پوچى و دنبـاله روى از دشمنان اسلام ـ
خصوصا در نسل جوان ـ مى نمايد.


در يك نگاه خردمندانه, مى تـوان بـه سادگى متـوجه شد كه وسايل
رفاهى غير ضرورى كه گاه تـوليدات داخلى هم جزء آنها حساب شده و
با مارك خـارجـى عرضه مى شود, نسبـت بـه ساير تـوليدات داخـلى و
واردات چـشمگير و قابـل تـامل است. و بـراى خريد آن وسايل و…
ميليونها تـومان سرمايه از كشور خـارج مى شود و بـه جـيب دشمنان
اسلام مى رود و آنها به وسيله همان سرمايه ها بـر عليه اسلام توطئه
مى كنند و به وسيله نشريات مضر و مسموم افكار پاك و اسلامى مردم,
خصوصا نسل جوان جامعه را كه بـه قول حضرت امام ((سرمايه هاى فوق
الارض)) هستند به ركود مى كشانند. در يكى از پرتكلهاى حكماى يهود
(صهيونيسم)آمده است. ((ما بـوسيله كتـاب هايى كه بـا سبـك شيوا
و(زيبـا)منتـشر مى كنيم افكار مسموم را بـه خورد مردم مى دهيم.))


اكنون كه بيسـت سـال از انقلاب اسـلامى ما مى گذرد, در حـالى كه
هويت و فرهنگ ملى ما آميختـه بـا اسلام است, ولى امروز در جامعه
ما اخلاق و رفتارهايى به چشم مى خورد و مورد قبول واقع شده كه با
فرهنگ اصيل مذهبى و ملى ما در تضاد است.


چرا بـايد وسايل زندگى و تـزيينى, حتـى خوراك و تـغذيه ما كه
ريشه در فرهنگ بيگانه دارد, به قدرى در جامعه ما رواج پيدا كند
كه رنگ جـامعـه اسـلامى ما را عوض كند و انقلاب اسـلامى ما را زير
سوال ببرد.
اگر بـه همين منوال بـگذرد. مى رود كه مليت و فرهنگ ما دستخوش
يك تـحول ناشايست و غير اسلامى قرار بـگيرد. اين در حالى است كه
از گوشه و كنار دنيا, مردم جهان بـراى نجات زندگى خود بـه مردم
ايران روى آورده اند و جنبش هاى آزاديبخش دنيا بـراى مبـارزه بـا
استعمارگران مردم ايران را الگوى خود قرار داده اند.


دليل بـر اين مدعا گزارش مجرى سيماى شبـكه يك, در روز افتتاح
صداى برون مرزى ايران مى باشد كه ايشان مى گفتند: ((سالانه بيش از
سى هزار نامه از گوشه و كنار جهان به ايران مى رسد كه در رابـطه
با شناساندن اسلام براى آنها مى باشد.))


جـاى بـسى تـاسف و نگرانى است كه در چـنين موقعيتـى كه ايران
جايگاه خود را بـه عنوان رهبـر و الگو در جهان پـيدا كرده است,
عواملى دست به دست هم داده اند و بـراى گسترش اين وضع ناپسند در
جامعه با تبـليغات آبـكى و فريبـنده, مظاهر كم ارزش مادى را در
رسـانه هاى گروهى حـتـى در تـابـلوهاى خـيابـان و بـر روى بـدنه
اتوبوس هاى خط واحد ترويج مى كنند, به طورى كه سبـب شده است شيوع
اين وضع(بيمارى)به سرعت رو به رشد بگذارد.


امام راحل مى فرمايد: ((راديو, تلويزيون و مطبـوعات و سينماها
و تئاترها از ابزارهاى موثر تـبـاهى و تـخدير ملت ها, خصوصا نسل
جوان بـوده است و از آنها بـراى درست كردن بـازار كالاها, خصوصا
تجمل و تـزئين از هر قماش از تـقليد در ساختـمان ها (گرفتـه)تـا
نوشيدن و پوشيدن و گفتـار در فرم آنها استـفاده كرد. ما دزد را
بيرون كرديم اما خودمان را پيدا نكرديم.)) آيا اين است قدردانى
از خون شهدا و سال هاى دور از وطن بـودن امام(ره) ((افان مات او
قتل انقلبـتم على اعقابـكم.)) اگر او بـه مرگ يا شهادت در گذشت
باز شما بدين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟




تجمل از نظر آيات و روايات


همان طور كه اشاره شد, اسلام ضمن اهميت دادن بـه زندگى دنيايى
بشر, او را بـراى بـه دست آوردن لذت ها و زيبـايى هاى دنيا تشويق
نيز مى كند. قرآن كريم مى فرمايد:


((و ابـتـغ فيمـا آتـيك الله الدار الاخـره و لاتـنس نصيبـك من
الدنيا)) . به هر چيزى كه خدا به تو عطا كرده, از قواى ظاهرى و
بـاطنى و مال و ساير نعمت هاى دنيا بـكوش تـا ثـواب و سعادت دار
آخرت تـحصيل كنى و(ليكن)بـهره ات را هم از(لذات و نعم الهى)دنيا
فراموش مكن.


قرآن كريم بـه افرادى كه گمان مى كردند تحريم زينت ها و پـرهيز
از غذاها و روزىهاى پاك و حلال نشانه زهد و پـارسايى و مايه قرب
به پروردگار است, با لحن تندى مى فرمايد:


((قـل من حـرم زينه الله التـى اخـرج لعـبـاده و الطيبـات من
الرزق)) . بگو اى پيامبر چه كسى زينت هاى خدا را كه براى بندگان
خود آفريده حرام كرده و از صرف رزق حلال و پاكيزه منع كرده؟ سپس
بـراى تاكيد اضافه مى كند: بـه آنها بـگو اين نعمت ها و موهبـت ها
بـراى افـراد بـا ايمان در اين زندگى دنياآفـريده شـده اگر چـه
ديگران نيز بـدون داشتـن شايستـگى از آن استـفاده مى كنند و نيز
((قل هى للذين ءامنوا فى الحـيوه الدنيا خـالصه يوم القيامه.))
بگو اين نعمت ها در دنيا بـراى اهل ايمان است و خالص اينها(يعنى
لذات كامل بـدون الم)و نيكوتر از اينها در آخرت بـر آنان خواهد
بود.


در مورد استفاده از انواع زينت ها اسلام مانند تـمام موارد, حد
اعتدال را انتـخاب كرده و ضمن تـشويق مردم بـه استـفاده از نعم
الهى به خاطر طبع زياده طلبى انسان كه ممكن است سوء استفاده كند
و بـه جاى استفاده عاقلانه راه تجمل پـرستى و زياده روى را پـيش
بگيرد مى فـرمايد: ((كلوا و اشـربـوا و لاتـسـرفـوا)) بـخـوريد و
بياشاميد و اسراف نكنيد.


كلمه(اسراف)كلمه بـسـيار جـامعى اسـت كه هرگونه زياده روى در
كميت و كيفيت و بيهوده گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى شود.


((امروز تحقيقات دانشمندان ثابت كرده است كه سرچشمه بـسيارى از
بيمارىها غذاهاى اضافى است كه بـه صورت جذب نشده در بـدن انسان
باقى مى ماند كه هم بـار سنگينى است بـراى قلب و ساير دستگاه هاى
بدن و هم منبع آماده براى انواع عفونت ها و بيمارىها.))


قرآن كريم تغذيه را به عنوان يك وسيله تـكامل پـذيرفتـه, لذا
سفارش بـه خوردن غذاى پـاك مى نمايد چـون غذاى حلال بـر روى اخلاق
انسان اثر دارد. لذا مى فرمايد:


((كلوا من الطيبات و اعملوا صالحـا)) از غذاهاى پـاكيزه حـلال
تناول كنيد و به نيكوكارى و اعمال صالح بپردازيد.


از آنجـا كه تـجـمل گرايى, روى آوردن بـه دنيا محسوب مى شود و
ساير دلبستگى ها به دنيا و وابستگى را به دنبال دارد. امام صادق
ـ عـلـيه الـسـلام ـ مى فـرمايد: ((راس كـل خـطيئه حـب الـدنيا))
سر هر خـطا, دوستـى دنياست و نيز مى فرمايد: بـه راستـى شيطان
آدميزاده را در هر چيزى مى چرخاند(تـا او را گمراه كند)و چون از
او درمانده گرديد, در بـرابـر پـول و مال دنيا جـلو او را سخـت
مى بندد و گردن او را مى گيرد.


امام بـاقر ـ عليه السـلام ـ مى فرمايد: نمونه آزمند بـر دنيا,
كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر ابريشم بر خود مى تابـد و مى پيچد
راه بيرون شدن خود را دورتر و بسته تر مى نمايد تا از غم و اندوه
مى ميرد. گرايش به تـجملات زندگى, انسان را دچار بـحران اقتـصادى
مى كند و حتى بـه خاطر بـه دست آوردن و نگهدارى آن تـجملات, دچار
بحران روحى هم مى شود. گرچه لذتى به همراه دارد اما لذتش زودگذر
مى بـاشد. على ـ عليه السـلام ـ مى فرمايد: هر كه دنيا را در چـشم
خويش عظيم گيرد و جـايش را در دلش بـزرگ دارد و آن را بـر خـدا
برگزيند و به سوى آن انقطاع پذيرد(از همه ببـرد و بـه آن پيوند
كند)چنين كسى درست بنده دنياست .))


اينها نمونه هاى كوتاهى بـود از آيات و روايات, در نكوهش دنيا
دارى و گرايش بـه تجملات و استفاده درست از دنيا در حدى كه مورد
قبول اسلام است كه تقديم شد.


تجمل عامل انحطاط مسلمين در صدر اسلام


بـه همان نسبـتـى كه تـجمل در جامعه بـرقرار مى شود, بـه همان
اندازه هم ذهن مردم متـوجـه منافـع خـصـوصـى مى گردد. زمانى همه
مسلمين در صدر اسـلام بـه پـيشرفت اسـلام فكر مى كردند و در سـايه
بـرادرى و بـرابـرى متـحد بـودند, در مقابـل دشمنان اسلام سر خم
نمى كردند, قدرت مسلمين نفوذناپذير بود. و در راه رسيدن بـه هدف
نهايى كه گسترش و پـيروزى اسلام بـود از هيچ ايثار و گذشتى دريغ
نمى كردند, اما از وقتى كه گرايش به تجملات و دنيا پرستى در ميان
آنها رواج پـيدا كرد, اين عـظمت رو بـه تـنزل گذاشـت. ((جـرجـى
زيدان)) مورخ مسيحى لبـنانى مى نويسد: ((پـس از آن كه اعراب بـه
كشور گشايى پرداختند, سيم و زور غلام و كنيز به جزيره العرب روان
گرديد و اندك اندك اعـراب مسـلمان بـه فسـاد و هرزگى گرائيدند.


بـنابـراين سـرنوشت مسـلمانان صدر اسـلام بـايد لوح عبـرت بـراى
مسـلمانان عصر حـاضر و آينده بـاشد. انقلاب ما هم وقتـى پـايدار
خواهد بود كه همه امور زندگى ما انقلاب باشد, ولى تجمل مانع اين
امر است افرادى كه فقط بـه چيزهاى ضرورى احتياج دارند و آرزويى
جـز افـتـخـار ميهن خـودشـان ندارند ((مردمى كه انقـلاب كردند و
انقلابشان حفظ و احياء ارزش هاى اسلامى و ملى بود اما وقتى روحشان
بـا تـجـمل فاسد شده بـاشد آرزوى ديگرى ندارند و بـه زودى دشمن
قوانينى مى شوند كه مزاحم او هستند)) لذا مى بـينيم افراد متـجمل
دين گريز هم هستـند, چرا كه قانون اسلامى مانع جـذب شدن آنها در
تجملات است بـه قول ((منتسكيو)) : در اين زمان است كه تقواى ملى
با چه سرعتى رو به انحطاط مى رود زمانى كه مردم روم به تجمل روى
آوردند, در سلطنت ((تـى بـر)) نمايندگان سنا پـيشنهاد كردند كه
قوانين سابق مربوط به تجمل دوباره برقرار شود. شاه كه مردى بـا
اطلاع بـود بـا اين تـقاضا مخالفت كرد و گفت: دولت بـا وضع فعلى
نمى تواند دوام كند.))


حكام نالايق جهان اسلام, فضايل اخلاقى و رفاه متوسط مسلمانان را
بـه خـاطر زياده خـواهى و جـاه طلبـى هاى خـودشان از ميان مسلمين
برداشتند و قوانين اصيل اسلامى را كه مورد تاكيد رسول
خدا(ص)بود, بـه دست فراموشى سپردند و خود و مردم را اسير تجملات
كردند. اين انحراف از زمان ((عثمان بـن عفان)) شروع شد. ((ابـن
خلدون)) مى نويسد: دين در آغاز امر, مانع غلو كردن در امر بناها
بـود و اسـراف در اين راه را بـى آن كـه ميانه روى بـاشـد, روا
نمى دانسـت و چـون مردم از روزگارى كه دين فرمانروايى مى كرد دور
شدند, بـه اين گونه مقاصد بـى پروا گرديدند و طبـيعت كشوردارى و
پادشاهى و تجمل خواهى بر آنان غلبـه يافت. بـنابـر نقل مسعودى,
عثمان در پـنجمين سال خلافت خود كه بـيست و هشت سال پـس از هجرت
پيامبـر بـود, دستور داد خانه اى مجلل بـرايش ساختند كه اتاق هاى
متعدد و زيبا و تـالارهاى بـزرگ داشت اين تـجمل گرايى كم كم بـه
اطرافيان عـثـمان و كارگزاران و در نهايت بـه مردم سـرايت كرد.
در ((طبقات ابن سعد)) آمده:


زبـير صحابـى نامدار اسلام در بـصره خانه اى ساخت كه امروزه هم
معروف است و تجار و ثروتـمندان بـحرينى و غير بـحرينى در آن جا
اتـراق مى كردند و در كوفه, مصر, اسكندريه هم خـانه هايى ساخـت.
بعد از مرگ زبـير 50 هزار دينار و 1000 اسب و هزار عبـد و كنيز
باقى ماند.


طلحه صحـابـى ديگر و مشهور صدر اسلام, خانه اى در كوفه ساخت كه
معروف بـه ((دارالطلحتين)) در كناسه مى بـاشد. غله اش از عراق هر
روز هزار دينار بود. نمونه هايى از اين قبيل بـسيار است. تخريب
تجمل گرائى بعد از بيست و هشت سال كه از عمر اسلام مى گذشت, چنان
مردم جهادگر و ايثـارگر را عوض كرد كه نه تـنها در ميادين جهاد
به صورت فعال شـركت نمى كردند, بـلكه آشـكارا از فرمان خـليفه و
رهبر خود على عليه السلام ـ كه خودشان بـه اصرار بـعد از عثمان
به خلافت انتخاب كرده بـودند سرپيچى مى كردند. خطبـه اشبـاح حضرت
على ـ عليه السلام ـ شاهد براين مدعاست.


دنيا دارى و تجمل پرستى, طلحه و زبير را در مقابل رهبرشان به
مخالفت واداشت و رفتند جنگ جمل را به راه انداختند و عاقبت بـه
سرنوشت بـدى دچار شدند. عبـدالرحمن يكى از اعضاى شش نفره شوراى
خلافت عمر, وقتى از دنيا رفت يك هشتـم مالش را كه بـين چهار زنش
قسمت كردند هشتاد وچهار هزار بود. (سهم يك زن
در روز قتـل عثـمان, نزد خـزانه دارش پـانصد هزار درهم و صدو
پنجاه هزار دينار و هزار شتر بود و صدقاتى بـاقى ماند كه قيمتش
دويست هزار دينار بود. بـذل و بـخشش هاى عثمان بـه قدرى بـود كه
اصحاب نمونه اى مثل ابـوذر و عمار هميشه از او انتـقاد مى كردند.
مطلب گويايى كه بـر اين گفتـه ها صحه مى گذارد, فرمايشات على ـ
عليه السلام ـ در خطبـه معروف شقشقيه است كه مى فرمايد: ((يخضمون
مال الله خـضمه الابـل نبـتـه الربـيع)) وقتـى عثـمان بـه خـلافت
رسيد(اقوام و اطرافيان او)مال خـدا را خـوردند, مانند شتـرى كه
علف هاى نرم و لـطيف بـهارى را مـى بـلـعـد ((عـلامـه امـينى)) در
((الغدير)) آمارى را از عطاياى عـثـمان بـه اطرافيانش آورده كه
نمونه اى ذكر مى شود.


مروان پانصد هزار دينار, ابن ابـى سرح, صدهزار دينار, زيدبـن
ثـابـت, صدهزار دينار, عثـمان الخليفه. در يك مرحله صدو پـنجاه
هزار و در مرحـله ديگـر دويسـت هزار دينار از عـثـمان بـه هديه
گرفتند. اين بـذل و بـخشش ها بـاعث شد, فقرا بـيش از پيش در فقر
زندگى كنند و حـقوق عامه مسـلمين از بـيت المال صرف عيش ونوش و
تـجـمل گرايى عده اى معدود شد و يك حالت سستـى و تـفرقه و فاصله
طبقاتى بين مسلمانان بـه وجود آمد و اتحاد از بـين رفت و ديوار
بلندى بين آحاد مسلمين كشيده شد كه آثارش تا بـه امروز در جهان
اسـلام بـاقى مانده و قابـل مشاهده مى بـاشند. گر چـه على ـ عليه
السلام ـ سعى كرد دوبـاره سنت پـيامبـر را در جامعه مسلمين جارى
كند و آنها را دوباره بـه آغوش اسلام بـازگرداندو اما مردم چنان
عادت كرده بـودند كه حاضر نبـودند از تـجـملات و دنيا گرايى دست
بردارند و مطيع رهبر خود باشند.




ضربه هاى تجمل در قرون اخير


تجـمل گرايى شاهان قاجـار در عصر اخير, بـاعث سقوط كشور ايران
شد. به طورى كه بـخاطر تـجمل و خوش گذرانى هر روز امتـيازى بـه
اجـانب مى دادند و بـا آبـرو و حـيثـيت مردم مسلمان ايران بـازى
مى كردند و جـسـم ايران عزيز را تـكه تـكه كرده و بـه دسـت دشمن
سپردند. جاى تاسف اين جاست كه علاوه بـر جدا شدن قسمتى از ايران
روسيه در ((عهدنامه تـركمانچـاى)) مبـلغ ده كرور هم(مبـلغ پـنج
ميليون تومان)بـه عنوان غرامت جنگى گرفت. فتحعليشاه شش كرور را
از خزانه پرداخت و بـراى پـرداخت دو كرور ديگر ((عبـاس ميرزا))
عاقد قرار داد سخت به زحمت افتاد دولت انگلستـان هم از احتـياج
ايران استفاده كرد و با پرداخت مبـلغ دويست هزار تومان دو ماده
از پـيمانى را كه در سال 1229 بـا ايران بـسته بـود. و طبـق آن
مجبور بود در جنگ ايران با دول اروپايى بـه كمك ايران بـشتابـد
خريد و الغاء كرد. دو كرور ديگر بر ذمه ايران بـاقى ماند كه در
جـريان قتـل ((گريبـايدوف)) كه ايران هيئت حسن نيتـى بـراى عذر
خواهى به دربار روس اعزام داشت,! امپراطور روسيه يك كرور از آن
را بـه ((خسرو ميرزا)) رئيس هيئت بـخشيد و بـراى تاديه يك كرور
ديگر هم پـنج سال مهلت داد. عهدنامه گلستان و امتياز حكومت بـر
خليج فارس به بـهانه بـرده فروشى و دادن امتياز گمرگ و معادن و
امثال اينها كه هر كدام نياز بـه توضيح مفصل دارند, در جاى خود
قابل تـحليل و تـفكر است كه تـجمل انسان را بـه كجاها مى كشاند.


پادشاهى كه ادعاى حكومت و بـزرگى بـر كشور دارد اما غلام اجنبـى
شده به قول خود شاه, شمال مى خواهند بروند روس اجازه نمى دهد. به
جنوب كشور مى خواهند بروند انگليس اجازه نمى دهد. اين چه پادشاهى
است!؟


اين اعمال زشت زمامداران ايران بـاعث شد كم كم زنجيرهاى اسارت
و وابـستـگى بـه دست و پـاى مردم شريف ايران زده شود. زمانى كه
امير كبـير, آن مرد ميهن پرست, زمام امور كشور را بـه دست گرفت
وارث خزانه اى خالى و كسر بـودجـه و تـعهدهاى سنگين بـود كه بـه
ايران تحميل شده بود. ((ميرزا يوسف مستـوفى الممالك آشتـيانى))
وزير ماليه كه مامور رسيدگى به امور مالى شده بود, پس از بررسى
گزارش داد كه ((خزانه كشور دچار ده ميليون ريال كمبـود بـودجـه
است)) در صورتـى كه اصل بـودجـه از بـيسـت ميليون ريال تـجـاوز
نمى كرده است.


و در عصر اخير, رضا خان وقتى براى ديدار بـه تركيه رفت و زرق
و بـرق آن جا را ديده بـه فكر تقليد و ترقى افتاد و تحت تاءثير
حكومت ((آتـاتـرك)) قرار گرفت كه بـه قول حـضرت امام كه فرمود:


من مجسمه آتاترك را در تركيه ديدم كه يك دستش به طرف غرب بود
مى گفتند اين نشانه اين اسـت كه همه چـيز در غرب اسـت . اما رضا
خان فقط تـجمل پـرستـى غرب را آورد كه عامل وابـستـگى و انهدام
فرهنگ خودى بـود و مى رفت كه قانون اسلام بـه دست فراموشى سپـرده
شود و فرهنگ ايران چهره عوض كند كه خداوند بـه دست مرد توانايى
از سلاله پـيامبـر عظيم الشاءن اسلام, مردم و كشور ايران را نجـات
داد. مطالبى كه ذكر شد, در واقع قابـل تحليل و تفكر مى بـاشد تا
مايه عبرت گردد و تاريخ دوباره تكرار نشود.


زمانى كه استـعمار گران بـراى شروع كار در ايران دست بـه كار
شـدند تـا زمينه هاى سـقوط ملت ايران و انهدام فـرهنگ ايرانى را
فراهم كنند از ترويج تجمل شروع كردند.


بنابر نقل سالمندان بزرگوار, براى اولين بار كه يهود مى خواست
مجرى اين طرح باشد, بـه وسيله رايج كردن لبـاس ها و وسايل تجملى
در ايران شروع به كار كرد. بـه اين صورت كه لبـاس هاى كهنه مردم
را مى خريدند و به جاى آن ها ظرف زيبـاى چينى و پارچه هاى فاستونى
مى دادند كه تـا آن زمان مردم پـارچـه هاى دسـت بـافت خـودشان را
مى پوشيدند. وقتى بـه سراغ كاسب و بـازارى مى رفتند و مى گفتند ما
پـارچه هاى فاستونى (كت و شلوارى)خوب بـه شما مى دهيم, مردم كاسب
در جـواب مى گفـتـند: ما قدرت خـريد پـارچـه هاى شـما را نداريم.
مى گفتند(يهود): ما از شـما پـول نمى خـواهيم. در عوض پـول, شـما
مى تـوانيد گندم بـه ما بـدهيد و اگر جـواب مى شنيدند كه گندم هم
نداريم, بايد صبر كنيد بـه موقع رسيدن محصول, قبـول مى كردند كه
اشكالى ندارد شما هر وقت توانستيد گندم به ما بدهيد.


كشورى كه زمانى گندم صـادر مى كـرد, حـالا وارد كـننده گندم از
خارج مى باشد.


زمانى بـراى خريد گندم ايران منت ايران را مى كشيدند و از راه
عطوفت و مهربـانى وارد شده بـودند. اما حـالا چـه؟ از آن جـا كه
دشمنان ايران راه وابستـگى را از طريق رايج كردن تـجمل تـجربـه
كرده اند, بار ديگر در عصر حاضر اين نقشه را بـه كار گرفته اند و
جـدى هم عمل مى كنند تـا نيروى جـوان و سـرمايه هاى عظيم كشور را
مشغول مد پرستى و تجمل گرايى بـكنند. بـا اين تفاوت كه اين بـار
تبليغ مى كنند كه جنس خارجى بهتر است(حتى نام و نشان خارجى). با
كمال تاسف بر روى لبـاس ها و وسايل زندگى مسلمانان مارك و خطهاى
خارجى زياد ديده مى شود. كه در مواردى(تقريبا زياد) پيام هاى زشت
اخلاقى و شهوانى بر آنها نقش بسته است كه علاوه بـر تحريك كنندگى
غرايز جنسى جوانان و گمراه كردن آنها, جوانان عزيز را از درس و
فعـاليت نيز بـاز مى دارد و آرامش روحـى آنها را بـه هم مى ريزد.


اولين گام اين سـقوط, اول در خـانواده بـرداشتـه مى شود و اين
تـخريب فرهنگ بـه دست بـزرگان خانواده صورت مى گيرد, چـرا كه در
هنگام خريد تـوجـه ندارند كه سرمايه كشور و دست رنج خـود را در
نهايت بـه جيب چه كسانى مى ريزند و در مقابـل خواستـه هاى سطحى و
زودگذر فرزندان خـود, زود تـسـليم مى شوند, در حـالى كه اگر بـا
فـرزندان عـزيز خـودشـان بـا منطق بـرخـورد كـنند و آنها را از
واقعيت ها آگاه كنند مسـلما فرزندان فهيم ايران زمين خـود حـاضر
نخواهند شد لبـاسى را كه غرب و صهيونيسم(آمريكا)و (اسرائيل)بـا
صداى بلند فرياد بزنند: مرگ بر…. در چنين شرايطى, اين شعارها
اثـر چندانى نخواهد داشت و ريشخند آنها را هم بـه دنبـال خواهد
داشت و مردم هندوستان زمانى كه مى خواستند از استعمار انگليس سر
پيچى كنند و خود را آزاد كنند به دستور رهبرانشان همه مردم(بـه
جز اندك)پوشيدن و استفاده از وسايل خارجى انگليسى را بر خودشان
تحـريم كردند, حـتـى مدتـها مردم هندوستـان در غذاى خود از نمك
استفاده نكردند, زيرا امتياز نمك كشورشان به دست استعمار بود و
دچار بيمارى شدند.


اگر اين نقاب مرغوبيت جنس خارجى و يا استحكام آن به كنار زده
شود, چهره كريه وابستگى و ذلت و پوچى و انهدام فرهنگ ايرانى در
پشت آن به چشم مى خورد.


هرگاه جـامعه اى يا افرادى, از درون بـه وسيله موريانه تـجـمل
گرايى بپوسد, هر كس مى تواند با يك ضربه كوچك او را نقش بر زمين
كـند. اگر مردم انقـلابـى ديروز و نسـل آگاه امروز سـلاح ايمان و
هشيارى انقلابى خودشان را بر زمين بگذارند و پايبـند اصول انقلاب
خود نبـاشند, ارزش هاى اسلامى و انقلابـى جـاى خود را بـه ارزش هاى
مادى خواهد سپرد و بيم آن مى رود كه مردم مجاهد و انقلابى ايران,
خـود در فرهنگ اجـانب جـذب و هضم گردند كه در اين صورت فاقد هر
گونه اراده بـراى آبـادانى و شكوفا كردن استعدادهاى غنى كشور و
مردم خود خواهد شد. هيتـلر مى گويد: اگر آلمان بـدون دفاع ماند,
به خاطر اسلحه نبود. او فاقد اراده لازم براى دفاع بـود. اگر من
بـه دست راستى ها مى گفتم غفلت شما بـاعث شد كه يهوديان توانستند
در سال 1918 قدرت را بـه دست گيرند, بـراى حـل اين مشكل نبـايد
پرسيد: چگونه اسلحه بسازيم؟ بلكه بايد گفت با چه تدبيرى مى توان
ملت را از لحاظ اراده تا جايى بالا برد كه بتواند اسلحه بـه دست
بگيرد. وقتى چنين احساسى در قلبـى بـه وجود آمد, اراده اش خواهد
توانست هزاران راه براى به دست آوردن اسلحه خلق كنند. ده قبـضه
هفت تير دست يك مرد بى غيرت(بـى اراده)بـدهيد نمى تواند يك گلوله
خالى كند. اين اسلحه از يك چماق كه بـه دست مرد شجـاعى داده ايد
كم ارزش تر است. نسل عزيز جوان با توجه بـه طرز فكر هيتلر كه يك
رجل سياسى مى باشد, بـايد دقت كنند و بـيدار شوند كه مردم ايران
با اراده آهنين و با دست خالى به قول(هيتلر)بـا چماق بـه نبـرد
طاغوت و سلطه گران رفتند. اگر غرق در تجملات بودند كه فرصت توجه
به مسائل سياسى آن روز را نداشتند.


گرچه نسل حاضر در صحنه مبارزاتى انقلاب اسلامى حضور نداشتند به
خاطر صغر سن يا هنوز به دنيا نيامده بـودند اما بـا مايه گرفتن
از والدين بزرگوار خـود و مردان ميادين نبـرد آن روز, خـود بـه
انقلاب ديگر دست بـزنند و حـمله هاى فرهنگى را دفع كنند و خودشان
فرهنگ سـاز جـامعه خـودشـان بـاشـند و دوبـاره نام ايران را در
عرصه هاى فرهنگى بين المللى بـر سر زبـان ها و محافل علمى فرهنگى
زنده تر كنند. هر چند قدم هاى اول برداشته شده و جوانان گرانقدر,
در مسابقات علمى افتخارات قابـل توجهى كسب كرده اند, اما نبـايد
به آنها اكتـفا شود و اميد اسـت جـوانان ديگر بـه تـاسـى از آن
عزيزان افتخار آفرين, در صدد افتخار آفرينى هاى بسيارى بـاشند و
خود را در مقابل ويروس تجمل گرايى و فنا شدن به دست آن واكسينه
كنند.


به اميد روزى كه شعار مرگ بر…. به شعور انقلابـى تبـديل شده
باشد. آن روز اسـت كه واقعا غرب و صهيونيسـم مرگ خـود را جـلوى
چشمان خود مشاهده خواهند كرد و خواب بـراى هميشه از چشمان آنها
خواهد رفت, ان شاءالله. اگر امروز بـه اين توطئه غرب و… جواب
مثبـت داده شود, جهان اسلام قربـانى مد پرستى شده و روز بـه روز
قربـانى زيادتـر خواهد شد, دين در معرض فروش قرار خواهد گرفت و
سرمايه هاى ملى, خصوصا جوانان عزيز بـه سرعت از دست خواهند رفت.
اين غارتگران مال و جـان بـه هيچ عنوان دوسـتـدار مردم مسـلمان
نيستند. آنها حتى به هم كيشان خود نيز رحم نمى كنند, چه رسد بـه
مردمى كه آنها را سرچشمه بدبختى هاى خود مى داند.


يهود وقتى كه از كشورهاى جهان, يهوديان را جمع كردند تـا بـه
فلسطين اشغالى ببـرند, افرادى را كه قادر بـه كار زياد نبـودند
نمى بردند.ادامه دارد.

پاورقي ها:

/

همراهى عاطفى با حماسه عاشورا



بصيرت و محبت

وقتى انسان به تـزكيه و تـصفيه درون خود پـرداخت و قلب و ذهن
خـويش را از زنگ ها و زنگارها دور ساخـت, رفتـه رفتـه نسبـت بـه
شخصيت هاى بـرجـستـه و وارستـه اى كه فرستـادگان الهى و ائمه هدى
هستند بصيرت مى يابد و بـه موازات شعله ور گشتن نائره محبـت الهى
در جانش, رابطه اش با خاندان عصمت و طهارت با شور و شوق بيشتر و
اظهار ارادت قلبـى همراه مى گردد. اما اگر اين جلوه هاى عواطف از
شناختى عميق و آگاهى گسترده سرچشمه بگيرند, پرتوهاى معنوى امام
مى تواند در جلب و جذب معنويت و نور گرفتن از خورشيد پـرفروغ حق
موثر باشد.


به همين دليل, مشاهير علماى شيعه بـه تاسى از سيره اهلبـيت و
نيز, توصيه ستارگان درخشان آسمان ولايت و امامت, نسبـت بـه حضرت
سيدالشهداء عشق سرشار داشته اند و اين حماسه بـزرگ چنان شورى در
آنان ايجاد كرده كه در مجالس و محافلى كه به نام آن حضرت بر پا
مى شود سر از پـا نشناخـتـه و در سوگ آن سالار فداكاران خـالصانه
مى گريند.


و حتى در ايام محرم و صفر تحقيقات, تـدريس و انجام امور عادى
را به حالت تعطيل و تعليق درآورده لباس سياه بر تن مى نمايند. و
مى كوشند كه در منازل, مدارس علميه و حسينيه ها مجالس سوگوارى بر
پـا كرده و از تـكريم عزاداران و خـدمت بـه جـامعه سوگوار دريغ
نورزند. بـرخى از آنان هم در وصيت نامه خود بـه بـرپـايى شعائر
الهى و مجـلس عزادارى تـاءكيد كرده و وصـيت كرده اند كه قدرى از
تـربـت حضرت حسين(ع)يا دستـمالى كه اشك هاى خويش را بـا آن پـاك
كرده اند با آنان دفن شود.


در واقع, دانشمندان شيعه به موازات فعاليت هاى تحقيقى, تاءليف
و تصنيف و پـديدآوردن آثار متـعدد در اين زمينه ها و كسب موفقيت
ممتاز در رشته هاى متنوع اسلامى, مبارزات سياسى و كارنامه بـسيار
عالى در عرصه خدمات فرهنگى و اجتماعى به همراه تربـيت شاگردانى
فاضل, وارسته و متعهد, لحظه اى از تـوجه بـه مراسم سوگوارى خامس
آل عبا غافل نبوده اند و پيمودن فرازين قله هاى علمى و رسيدن بـه
مدارج عالى موجب آن نگرديده كه اين فرزانگان وارستـه بـر مصائب
عاشورا نگريند, چرا كه فاجـعه شهادت مظلومانه سيدالشهداء را از
هر حادثـه و رويداد تـاريخـى ديگـرى دردناك تـر و غـم انگـيزتـر
مى دانستـند. و از ياد آن صحـنه ها بـه اندوهى جـانگداز و سـرشكى
سوزناك مبـتلا مى شدند. چنانچه خود آن امام فرمود: من كشته اندوه
و اشـكم. هيچ مومنى مصائب مرا بـه ياد نمىآورد مگر آنكه محـزون
شده و اشكش جارى مى گردد.




سرشك جانسوز


اشك آن بزرگان بر معرفتى استوار بود كه نسبت بـه سالار شهيدان
داشتند و از ستـمى كه بـه ناحق بـر او و يارانش رفتـه ناراحت و
آزرده بودند. همچنين بر حسب اصل تولى, نسبت به اين خاندان و از
جمله امام حسين(ع)ارادت مى ورزيدند. چنين محبـتى ايجاب مى كند كه
آنان در مجالس ذكر مصائب و سرگذشت آن حـضرت حـضور يابـند يا در
برپايى اين گونه محافل بكوشند و بر اثر چنين تذكرى سيل اشك بـر
گونه ها روانه سازند. علاوه بر اين دو انگيزه درونى, عالمان شيعه
متـوجه روايات و احاديثى هستـند كه شيعيان را بـه تـشكيل مجالس
سوگوارى و گريه بر سيدالشهداء ترغيب و تشويق مى كنند.


آرى, اندوهى كه از مصائب كربلا در دل دوستان اهل بيت بـه وجود
آمده و موجـب شده علماى بـزرگ از شيخ كلينى تـا امام خمينى(قدس
سره)هم در اين جـهت اهتـمام ورزند, سرشكى مقدس, شريف و ارزشمند
است. زيرا اين برنامه هاى عاطفى, ارج نهادن بـه فضايل و مناقبـى
است كه امام و يارانش دارا بودند و بزرگداشت فداكارى بزرگى است
كه اين عزيزان در جـلوگيرى از تـحريف ارزش ها و مسخ فرهنگ اسلامى
از خويشتن نشان دادند. اين سوگوارى و گريستـن زنجيرى معنوى بـه
وجود مىآورد كه قلوب شيعيان را بـه يكديگر متصل كرده و سپس همه
روان هاى محزون را بـا روح بـلند و تابـناك آن شهيد مظلوم پيوند
مى زند و محبـت او را در دل ها جـايگزين مى كند. اين گريه ها از يك
طرف جـويبـارى را تـشكيل مى دهند كه صفا و صميميت و محبـت را در
ميان شيعيان پديد مىآورده و بعد به سوى اقيانوس بى پايان رحمت و
مغفرت پروردگار جـارى مى شود و از سـوى ديگر, مى تـواند سـيلى را
پديد آورد كه بساط ظلم و استبداد را در هم نورديده و كاخ بى داد
را ويران سازد.


مشاهير و شخصيت هاى بزرگ بر اين بـاور بـودند كه تجديد خاطرات
تاثـرآور آن حادثـه عظيم, بـويژه در ايام عاشورا كه بـا نوحه و
ندبه همراه است. روح را لطيف نموده و احساسات را تهييج مى كند و
بهترين محرك عزاداران به تبعيت از آن شهيد بـراى مجاهدت در راه
خدا مى باشد.


انگيزه بـسيارى از نهضت هاى شيعه وجود همين سوگوارى ممتـد بـر
فاجـعه كربـلا در هر محرم و ياد حماسه و استـقامت امام حسين(ع)و
اصحابش در راه احياى حق و حقيقت بوده است. بنابراين گريستن بـر
سيدالشهداء در بعد مبارزاتى يك جنگ عاطفى است و همچنين مى تواند
عامل تحولات بزرگ اجتـماعى و تـقويت روحيه و شجاعت افراد بـاشد.


چنانچه حضرت امام خمينى(قدس سره)فرمودند:


((ما ملت گريه سياسى هستيم, ما ملتى هستيم كه بـا همين اشك ها
سيلى جريان مى دهيم و سدهايى را كه در مقابـل اسلام ايستـاده است
خرد مى كنيم.))




به قول يكى از نويسندگان معاصر:


((گريه زبان گوياى انسـانى اسـت كه مورد سـتـم قرار گرفتـه و
حقوقش تـضييع شده است. بـراى چنين مظلومانى گريه زبـانى است كه
هيچ قدرتى نمى تواند آن را قطع كند.))


حـضرت امام حـسين(ع)روشنگرى بـود كه ناله هاى در گلو شكستـه و
ضجه هاى در خون نشسته مردمان مومن را در عصر اختناق اموى تبـديل
به فرياد كرد و آنچه را كه حتى بـرخى چهره هاى سياسى و معروف آن
دوران تصورش را نمى كردند بـا قاطعيت فرمود. پـيوند گسست ناپـذير
مردم بـا چـنين امامى از طريق سـوگوارى بـر آن حـضـرت تـداوم و
استحكام مى يابد. به فرمايش پدر بزرگوارش حضرت على(عليه السلام):
((قلوب الرجال وحشيه فمن تـالفها اقلبـت عليه)) . ارواح و قلوب
را با يكديگر سنخيتى است كه بـه اصل همه آنهابـازمى گردد, و چون
در جـمعى بـه سوگ مى نشينند و بـراى حادثـه اى تـوام بـا حماسه و
فـداكارى مى گريند, اين روان ها بـه هم رسـيده ريشـه هاى خـويش را
مى يابند, سوز و گداز خود را لمس مى كنند, شعله هاى عشق
مى افروزند, ذوب مى گردند و يكى مى شوند. اين راز را پـارسـايان و
فرزانگان پرهيزكار به خوبـى درك مى كنند, ولى آنان كه غرور دنيا
و شرارت سـرمسـتـشان كرده بـا درك چـنين حـقيقتـى فاصله دارند.


وقتى محور ايمان است و كشتى مومنين بر موج خون مى گذرد, تاريخ
طى الارض مى گردد. و آنگاه معراج و صعود و وصال پـيش مىآيد كه ما
در جبهه هاى جنگ تبـلور اين عشق بـه عاشورا را بـه خوبـى ديديم.




مقام اشك


عزادارى بـراى سالار شهيدان و گريستـن بـر امامى كه همراه بـا
ياران وفادار خـود عاشقانه جـهت زنده نگاه داشتـن آيين حـق بـا
ستمگران عصر بـه مبـارزه بـرخاست و پـرده از سيماى كريه دستگاه
فاسد بـنى اميه بـرافكند, وظيفه تمامى مسلمانان است و حركتى است
اسلامى كه ناشى از وابستگى و پيوستگى شيعيان با اهداف
ائمه(عليهم السلام) مى بـاشد. بـراستى چرا ما بـراى امامى عزادار
نباشيم كه در تاريخ بشر حماسه آفريد و طنينى بـه نام عاشورا در
گنبـد افلاك افكند و بـا تـقديم همه هستـى و تـحمل مصائب فراوان
سرمشقى برجسته براى طالبان حق گرديد؟


سيره ائمه هدى و علماى شيعه نيز بـر تشكيل مجالس عزاى حسين و
توصيه وتشويق بر اقامه اين مجالس بود,تا واقعه كربـلا چون مشعلى
فروزان در سراسر تـاريخ, روشنى بـخش راه انسان هاى مشتـاق حـق و
تـشنه معرفت بـاشد. آرى, گريه بـر چنين امامى فرياد قلب و جـنگ
عاطفى با خط يزيد و يزيديان در طول تاريخ است.


امامان شيعه از پـيروان و حاميان خود مى خواستند كه نسبـت بـه
برگزارى سوگوارى براى پنجمين فروغ عصمت وطهارت جديت داشته و هر
ساله در مراسم عاشورا به ياد اين حماسه توام با مصيبـتى جانكاه
عزادارى كنند. شيعيان نيز درگذر تـاريخ پـرفراز و نشيب خود بـا
جهد و تلاش بسيار ياد عاشورا را زنده نگاه مى داشتند تا به سفارش
موكد رهبران آسمانى و پيشوايان دينى خود جامه عمل بپوشانند. به
علاوه عقل و منطق اين گونه حكم مى كند كه انسان هاى بـرجسته چه در
حال حيات ظاهرى دنيوى باشند و چه نباشند مورد تجليل قرار گيرند
و در سالروز شهادتـشان دوستـدارانشان اندوهگين و متـاثر گردند,
بـويژه اگر فردى در راه هدفى بـزرگ و مقصدى عالى جـان خـويش را
تقديم كرده باشد.


حضرت امام حسين(عليه السلام)بـزرگ مردى وارستـه و نمونه اى كامل
از زهد و تـقوا است كه مزين بـه صفات نيكوى اخلاقى است. او علاوه
بر شايستگى هاى ذاتى, از شرافت نسبى و خانوادگى برخوردار بوده و
در راه هدفى پاك بـا انگيزه اى خالصانه و الهى قيام نموده و مرگ
با عزت و شرف را از ظلم پذيرى برتر دانسته است. چنين انسان بـا
عظمتـى بـا آن عزت نفس و مقاومت در مقابـل مصائب و ظلم ستـيزى,
شايسته تجليل است و بايد بـه ياد جانبـازىهاى او مردم بـر سر و
سينه بزنند و بگريند.


نكته ديگر اينكه اگر چنين امامى در قيد حيات دنيوى بود, مردم
از وجودش فيض مى بـردند و حال كه بـه شهادت رسيده و از حيات پـر
بركتش محرومند, پيروان او بايد بـا سوگوارى و عزادارى بـا حركت
او همنوايى كنند. البته بـه تـعبـير استـاد شهيد مرتـضى مطهرى:
((شهيد از راه خون خودش نوعى جاودانگى بـه خويشتـن مى دهد و بـه
هستـى خود ارزش ابـدى مى بـخشد. و بـراى هميشه اين خون در رگ هاى
اجتماع مى جهد. و چون حماسه آفريده گريه بر او, شركت در حماسه اش
و هماهنگى با روحش و موافقت با نشاطش و حركت در موجش است.)) آن
اسـتـاد شهيد مى نويسـد: ((گريه هميشه ملازم اسـت بـا نوعى رقت و
هيجـان. اشك شوق و عشق را همه مى شناسـيم. در حـال گريه و رقت و
هيجان خاص آن, انسان بيش از هر حالت ديگر خود را به محبوبـى كه
براى او مى گريد نزديك مى بـيند و در حقيقت در آن حال است كه خود
را با او متحد مى بيند. گريه بـيشتر جنبـه از خود بـيرون آمدن و
خود را فراموش كردن و با محبوب يكى شدن(است)… راز بـقاى امام
حسين(عليه السلام)اين اسـت كه نهضتـش از طرفى منطقى اسـت و بـعد
عقلى دارد و از ناحيه منطق حـمايت مى شود و از طرف ديگر, در عمق
احساسات و عواطف راه يافته است. ائمه اطهار كه به گريه بر امام
حسين(عليه السلام)سخت تـوصيه كرده اند حـكيمانه تـرين دستـورها را
داده اند, اين گريه هاست كه نهضت امام حسـين(عليه السـلام) را در
اعماق جان مردم فرو مى كند, بـه شرط آنكه گروهى كه بـر اين مخزن
عظيم گمارده شده اند بدانند چگونه بـهره بـردارى كنند.)) البـته
آيه الله مطهرى بـا اين تـوجـيه عـوام مخـالف اسـت كـه بـه امام
حسين(عليه السلام)تـنها بـه چـشم يك آدم نفله شده كه كشتـه شدنش
تـرحـم انگيز است و از طرفش حـماسه اى صورت نگرفتـه است مى نگرند.


ولى در جـاى ديگر از احـسـاسـات صادقانه مردم حـمايت مى كند و
مى گويد:


((با همه نقايصى كه الان در كار است, خوشبـختانه مردم احساسات
واقعى نسبت به سيدالشهداء دارند. بـعضى از اشخاص كه البـته سوء
نيت ندارند, چون مى بـينند از اين قضيه سوء استفاده مى شود عقيده
شـان اين شـده كه اصـلا بـايد بـه كلى اين قضـيه از بـين رود! ؟
مى گويند مردم كه گريه مى كنند بـه عـلت اين اسـت كه شـنيده اند
گناهانشان بـا اين گريه ها بـخشيده مى شودو الا گريه نمى كردند. نه
آقا, اين اشتباه اسـت. واقعا اين طور نيسـت… گريه احـسـاسـات
مى خواهد انسان تا متاثر نشود گريه نمى كند, يا بـايد حزن داشتـه
باشد يا بـايد شـوق داشـتـه بـاشـد,… واقعا امام حـسـين(عليه
السلام)را دوست دارند و بـه او عشق مى ورزند و از سـوز دل بـرايش
اشك مى ريزند…


بـهتـرين راه و نزديكتـرين راه همين است كه از همين احـساسات
صادقانه مردم در باره حسين بـن على(عليه السلام)كه حقيقت دارد و
در باره شخصى كه شايسته اين احساسات است و صاحب اين مكتب بسيار
بزرگ و عالى است استفاده كنيم…))


در مسئله عاشورا و عزادارى براى خامس آل عبا, مهم اين است كه
انسان قلبا بـا يك فداكارى شكوهمند انس پيدا مى كند و در دريايى
از حـماسه شنا مى نمايد. اين شركت قلبـى خـيلى اهميت دارد چـنين
گريه هايى علاقه و ارتباط با امام را مى رساند و نفرت از دشمن را
نشان مى دهد و در سازندگى اجتماعى و استـوارى ارزش ها و پـايدارى
بـنيان هاى عقيدتـى دخالت دارد. آيه الله حائرى شيرازى طى سخنانى
در جمع سلحشوران جبـهه هاى جنگ تـحميلى عراق عليه ايران مى گويد:
((شما كه عشق ابـا عبـدالله(عليه السلام)را در سينه داريد اين
را فراموش نكنيد كه مادر شما در جـلسـات عزادارى, شـما را بـغل
كرده و برده, اشك ريخـتـه و اشـكش بـر روى لب هاى شـما, بـر روى
گونه هاى شما ريختـه و از آن اشك مصرف كرده ايد. شورى آن اشك شما
را بر سفره ابا عبـدالله نمك خوار كرده است. شما نمك روضه ابـا
عبدالله را در اشك مادرهايتان چشيده ايد. اين است كه بـا اسم او
آشنائيد و در اين شب هاى محرم اگر گريه نكنيد از خود منزجـريد و
سالى كه كمتـر گريه كرده ايد آن را سـالى مبـارك نمى ندانيد. ولى
سالى كه در آن از گريه غش كرده ايد, آن را سال زنده, سال خـرم و
فرخـنده مى دانيد… شيعه اين طورى اسـت كه در اين محـرم هر چـه
بيشتر گريه كرده باشد بهتر ساخته مى شود… ))


حرمت اشك و مقام منيع آن در اين است كه در اختيار انسان نيست
و تا دل نسوزد و سينه نگدازد چنين چشمه اى جارى نمى گردد. كسى كه
درون طاهر و انديشه صادقى داشته بـاشد مى تـواند بـگريد. آن وقت
چنين اشكى گواهى مى دهد كه صاحبش با امام حسين(عليه
السلام)صميميت دارد. در واقع آدمى كه سير حـركت امام حـسين(عليه
السـلام)را تـصديق مى كند و رفتـارش را در تـمامى صحـنه هاى كربـلا
مى پذيرد و خود را متعلق به چنين حماسه اى مى داند. جزئى از قافله
نينوا مى شود. چنين شركت قلبى اساسى است و حاوى ارزش مى بـاشد. و
لذا آنكه بـر عاشورائيان مى گريد, جـز حاكميت خط امام حسين(عليه
السلام)بر چيز ديگرى نمى انديشد. در واقع اشك يك نوع بـيعت عاطفى
با رهبـر اسـت و قطرات آن تـاييد قراردادى اسـت فيمابـين امت و
امام.


هم احـساس شدن روح ها بـا حـماسه حـسينى در اصلاح جـامعه دخالت
دارد. هرچـند آن امام بـا شـخـصـيت عـاليقدرى كه دارد مالك قلب
ميليون ها انسان است, ولى بـايد افرادى كه بـر اين مخـزن عظيم و
گرانقدر روحى و عاطفى گمارده شده اند, بـتوانند از آن در جهت هم
شكل نمودن, اتحاد و يگانگى قلب ها با حماسه حسينى بـهره بـردارى
صحيح كنند تا به اصلاح جامعه كمك شود.


متفكر شهيد مرتـضى مطهرى نوشتـه اسـت: ((عزادارى سـنتـى امام
حسين(عليه السلام) تبديل حركت به بنياد است, اين عزادارى كه بـه
حق در باره اش گفته شده: ((من بكى او ابـكى او تبـاكى اوجبـت له
الجنه)) كه حتى براى تباكى(خود را بـه گريه زدن)هم ارزش فراوان
قائل شده در اصل فلسفه اش تـهييج احـسـاسـات عليه يزيدها و ابـن
زيادها و به سود حسينى ها بـوده. در شرايطى كه حسين بـه صورت يك
مكتـب در يك زمان حضور دارد و سمبـل راه و روش اجتـماعى معين و
نفى كننده راه و روش موجـود معين ديگرى سـت يك قطره اشك بـرايش
ريختن واقعا نوعى سربازى است.


در شرايط خشن يزيدى در حـزب حـسينى ها شركت كردن و تـظاهر بـه
گريه كردن بر شهدا, نوعى اعلام وابـسته بـودن بـه گروه اهل حق و
اعلان جـنگ بـا گروه بـاطل و در حقيقت نوعى از خود گذشتـگى است.
اينجـا است كه عزادارى حـسين بـن على يك حـركت است. يك مبـارزه
اجتماعى است…))




وسيله اى براى هدف مقدس


گريستن كه زبـان حال مردم است, و از زلال آينه دل خبـرمى دهد و
حكايت پرحرارت تـرين اشتـياق, گرم تـرين احساس و خالص تـرين گرايش
مى باشد, وسيله اى براى نيل به هدفى مقدس است. اشكى كه مى بـارد و
ناله اى كـه از گـلـو بـرمى خـيزد و گـريه اى كـه اندك اندك از دل
مى جوشد, زبـان صادق و طبـيعى شوق, اندوه و درد و در يك كلام عشق
يك انسان است. اما بايد متـوجه اين حقيقت مسلم و واقعيت محتـوم
بـود كه گريه اى كه تعهد و آگاهى و شناختن محبـوب و آميختگى بـا
ايمان و هماهنگ گشتن بـا معنويت را بـه همراه نداشته بـاشد, جز
شستشوى چـشم خـاصيت ديگرى ندارد. يكى از نخـستـين كسانى كه بـر
سرگذشت حضرت امام حـسين(عليه السلام)گريست عمر سعد پـليد بـود و
اولين فردى كه بـر اين گونه گريه ملامت كرد حـضرت زينب(سلام الله
عـليها), فراموش نكنيم كه در عـزاى شـهيدان كربـلا ما بـراى اين
سوگوار هستيم كه امت مسلمان مى خواهد فاجـعه حكومت جـنايت و روى
كارآمدن قـسـاوت و نمايان شـدن رذالت را فـراموش نكند و در غـم
عزيزانى مـحـبـوب و در عـزاى قـهرمـانان ارزش ها بـگـريد. امـام
خمينى(قدس سره)مى فرمايد: ((مجـلس عزا نه بـراى اين است كه گريه
بكنند براى سيدالشهداء و اجر ببرند, البته اين هم هست و ديگران
را اجر اخروى نصيب مى كند, بلكه مهم آن جنبـه سياسى است كه ائمه
ما در صدر اسـلام نقشـه اش را كشـيده اند كه تـا آخـر بـاشـد…))
و در جـاى ديگر يادآور شده اند: ((بـايد فكر كنيد كه اينها يك
مساله سطحى نبوده است كه مى خواستند جمع بشوند و گريه كنند, خير
ما ملت گريه سياسى هستيم…))


در سـخـنى هشـدار دهنده فـرمـوده اند: ((حـرف مـى زنيد, خـطبـه
مى خوانيد… مردم را بـه گريه وادار مى كـنيد. مردم هم كـه گريه
مى كنند, همه روى اين مقصد باشد كه اين اسلام را ما
مى خواهيم…))


هر مكتبى تا پايش سينه زن نباشد, تا پايش گريه كن نبـاشد حفظ
نمى شود ما بـايد بـراى شهيدمان گريه كنيم, فرياد كنيم, مردم را
بيدار كنيم. البته يك مطلبى هم كه بـين همه ما بـايد بـاشد اين
است كه اين نكته را به همه مردم بفهمانيم, همه اش قضيه اين نيست
كه ما مى خـواهيم ثـواب بـبـريم, قضيه اين اسـت كه ما مى خـواهيم
پـيشرفت كنيم, سيدالشهداء هم كه كشته شد… ثواب بـراى او خيلى
مطرح نبود, آن طور رفت كه اين مكتب را نجاتش بـدهد اسلام را زنده
كند…))


حضرت آيه الله العظمى مرعشى نجفى نيز سوگوارى و گريستـن بـراى
اباعبدالله(عليه السلام)را با اهداف مقدس آن امام مرتبـط دانسته
و تاءكيد نموده اند كه اين گونه مراسم نبـايد مشتـمل بـر محرمات
شرعى باشد:


((نهضت امام حسين نهضتى است الهى و مسلمين قيام بـر عليه ظلم
و اسـتـبـداد را از آن حـضرت فرا گرفتـه اند, لذا طبـق رسـوم در
زمان هاى گذشته تاسيس مجالس روضه خوانى و ذكر مصيبت هاى وارده بر
اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السـلام و سـينه زدن و زنجـير زدن و
امثال آن ها به شرط آن كه مشتمل بر محرمات الهيه نباشد هيچ گونه
اشكالى ندارد, بـلكه در اين عصر لازم و داراى اجر و ثـواب زيادى
است… پيروان آن حضرت بـيش از پـيش در حفظ شعائر اسلام و ترويج
مذهب تـشيع و انعقاد مجالس سوگوارى سعى بـليغ داشتـه بـاشند.))


آرى, محـرم حـريم ايمان و حـصار قرآن است و در اين ماجـرا در
صحراى سوزان كربـلا سـيلى از خـون جـارى شد و گلسـتـانى از شهيد
برافراشته گشت. حسين بزرگ پتك فريادهاى بيدارگر را با خطابـه اى
پرشور بـر مغزهاى عليل فروكوبـيد. امت را آفت زدايى كرد و اسلام
را كه بازيچه يزيد گشته و مى رفت كه توسط عمال اين پليد تحريف و
دستكارى شود, از طهارت شط فرات شستشو داد و آن را يك بـار ديگر
در سيماى اصيل خويش و به عنوان اسلام ناب محمدى در برابـر چشمان
تـاريخ بـه نمايش گذاشت و بـدين گونه, نهضت حسينى شفاى بـيمارى
دل ها و اميد قلب هاى تـشـنه ايمان و فـروغ انديشـه ها گشـت و بـه
حركت ها جـهت بـخشيد. پـيام هاى شفابـخش خود را آن امام همام بـر
بـال هاى سرخ شهادت نگاشت و پـيك هاى رهايى را بـر موج هاى محرم و
عاشورا سوار نمود و در مكتـب ها و كلاس هاى كربـلا كه همه جا هست و
تعطيلى ندارد بـه آنان كه در فكر نجات انسانيت هستند درس ايثار
و شهامت آموخت. او كه رهپوى وادى عشق بود در قربـانگاه خويش در
آخرين لحظه نيز سرود توحيد و رضا خواند و بـدين گونه كشتى نجات
و مشعل هدايت گشت .


پس بايد در گريه ها و سوگوارىها چنين اهداف مقدسى در نظر باشد
و مجالس عزادارى در سازندگى روحى و اخلاقى حاضرين و تـرويج نيكى
و نهى از زشتى كوشا بـاشند و عزاداران خـود را بـا خـلق و خـوى
حسينى هماهنگ كنند.


براى هدفى كه حق اسـت بـايد از وسـيله درسـت اسـتـفاده كرد و
آميختن چنين فضاى معنوى و با قداست بـا امور غير واقع, موهوم و
خرافى روا نمى باشد. البته ابراز احساسات دسته جمعى در زنده نگه
داشتن خاطره مقاومت بـزرگ تـرين حـامى حـق يعنى امام حـسين(عليه
السلام)و هيجانات قلبى در روزهاى عاشورا كه به جهت دفاع از حق و
عدالت در پيشانى تاريخ ثبـت شده نه تنها يك عمل جائز است بـلكه
مطلوب و مورد تاكيد مى بـاشد كه احساسات و عواطف پاك و هيجان هاى
عقلانى در راه حـمايت از ارزش هاى عالى انسـانى در ايام سـوگوارى
محرم ابـراز گردد. اگر بـه چـشم حقيقت بـين و عرفانى معنوى بـه
واقعه كربـلا و سوابـق و لواحق آن بـنگريم, اين حقيقت بـزرگ كشف
مى شود كه حادثه كربلا قربانى عظمت اسلام و فديه بقا و احياء اسلام
بـود كه از خاندان پـيامبـر داده شد. بـه قول جلال الدين همايى:


((تاريخ نشان داد كه اين قربـانى در پـيشگاه حق مقبـول افتـاده
است… اما آن خون نخفت و تـا قيامت هم نخواهد خفت, از هر قطره
خونى كه در كربلا ريخته شد قيامى و نهضتى پديد آمد تا دستگاه هاى
كفر و انحراف از دين را يكى بـعد از ديگرى سرنگون ساخت تـا دين
الهى و قـرآن آسـمانى را زنده و پـايدار نگاه داشـت و آن ميراث
گرانبـها را امروز بـه دست ما رسانيد ما نيز در صيانت آن بـايد
بكوشيم…)) و استفاده درست از اين منظومه منور بايد در برنامه
ما قرار گيرد و نبـايد اين گونه فكر كنيم كه وقتى هر كارى وجهه
مذهبـى بـه خود گرفت خوب است و حاوى ثـواب مى بـاشد, اگر چه روح
آورنده دين از آن بيزار بـاشد. و هر تشريفاتى كه نام مقدس امام
حسين(عليه السلام)روى آن بـاشد موجب عزت دنيا و آخرت است, هرچند
روح مقدس آقا ابـاعبـدالله(عليه السـلام) را در فشار قرار دهد و
خاطر امام را برنجاند.


اگر ما اعتقاد به اين داشته باشيم كه خداوند دستگاهى دارد كه
رسيدن به آن مشكل است, ولى نعوذ بالله امام حسين(عليه السلام)را
كه بـا اشك و گريه راضى مى شود شفيع خود قرار مى دهيم و آن حـضرت
خود كارهايمان را درست مى كند, به خطا رفته ايم. چنين بـاورى بـه
شفاعت سيد شهيدان هم بـاطل است و هم جفا در حق اوست. زيرا امام
براى رضاى خداوند و احياى آيين جاودانى اسلام به پا خاست و قيام
كرد. سيدمظلومان در آن موقع كه شمشيرهاى دشمن از هر طرف از غلاف
بيرون كشيده شده و تيرها مثل قطرات بـاران او را هدف قرار داده
بـودند, نماز اول وقت را تـرك نفرموده و آن را بـا جماعت اقامه
نمود و به حاميان خود نشان داد كه عبادت يك اصل و اساس مى باشد.


عالمان شيعه كه در برپايى مجالس سوگوارى براى امام حسين(عليه
السلام)در قول و عمل اصرار داشته اند, به پيروى از سيره پيامبران
و ائمه, اهل عبادت, تهجد و دعا بودند.


بر عموم علاقمندان و عزاداران سيدالشهداء كه در مواكب حسينى و
مجـالس نوحه خوانى شركت مى كنند اعلام مى شود كه اگر واقعا مشتـاق
به آن حضرت هستند و مى خواهند از سالار حماسه سازان كربلا متابـعت
كنند و در مذهب خود از روى فهم و عقل قدم برمى دارند, بدانند كه
سيد شهيدان در آن گرماى خشن بيابـان كربـلا, بـا لب تشنه و هجوم
دشمن و لشكر ضلالت پـيشـه نماز را فراموش نكرد و آن را بـه صورت
صلات خوف و به جماعت خواند. پس اگر كسى به سيدالشهداء علاقه دارد
و بر او مى گريد, ولى بـه نماز اهميت نمى دهد و آن را از اول وقت
بـه تـاءخـير مى اندازد, بـه قول شهيد آيه الله قاضى طبـاطبـايى:


((معنايش اين است كه اى سيد مظلومان كه خون پـاك خـود را در راه
اقامه نماز بر زمين كربلا ريختـى, در اين عبـادت از تـو تـبـعيت
نداريم و در آن عمل و هدف با شما شركت نمى كنيم.))


مورخ دانشمند دكتر محمد ابراهيم آيتى مى نويسد: ((… بدا بـه
حـال مسـلمانى كه نماز نخـواند يا روزه نگيرد يا حـقوق مردم را
رعايت نكند يا با ارتكاب كارهاى حرام آلوده گردد و آنگاه دلخوش
باشد كه من مريد امام حسينم(!)از اين مسلمان بـايد پرسيد كه تو
چرا مريد امام حسين(عليه السلام)شده اى كه نه تـو كارهاى امام را
خوش دارى و نه او كارهاى تو را خوش داشت…))


شهيد آيه الله سيدعبدالحسين دستغيب كه بر گريه و سوگوارى براى
امام حسين(عليه السلام)تاءكيد زيادى داشت و حتـى گريستـن بـر آن
امام را مختص بـه زمان خاصى نمى دانست. مى گويد: ((اصلا حسين كشته
اشك(قتيل العبـره)است)) و عقيده دارد: (( درست است كه اين گريه
حـجـاب ها را عقب مى زند, رقت قلب مىآورد و انسان را بـه ياد خدا
مى اندازد, ولى به شرطى كه عزادار رو برنگرداند. بايد آدم شد تا
او شفاعت كند. كسى كه موقع نماز واجب مراقبـت ندارد كه نماز از
او فوت نشود مصداق سخن امام صادق(عليه السـلام)اسـت كه مى فرمايد
شفاعت ما به خفيف شمارنده نماز نمى رسد. پاورقي ها: