/

معرفت على عليه السلام و ولايت الهي

معرفت على(ع) و ولايت الهى

آيه الله جوادى آملى

تنظيم و تدوين:
حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

بهترين راه شناخت حضرت على بن ابيطالب بررسى معرفى خداوند و رسيدگى به تعريف رسول اكرم و تدبر در تدوين شناسنامه ولوى آن حضرت با بنان و بيان خود اوست, زيرا پى بردن به حقيقت ولايت الهى از يك سو و معرفت سيد اولياى خداوند از سوى ديگر, مقدور غير معصوم نبوده و شرح حدود و رسوم آن ميسور كسى نيست, لكن عدم امكان درك كل, هرگز مصحح ترك كل نيست و عدم اقتدار بر غوص در ژرفا مجوز ترك سباحت و شناورى در جوار ساحل نخواهد بود. از اين رو با استعانت از لطف عميم خداى مستعان و استمداد از فضل فراگير او اصولى در طى فصولى تبيين خواهد شد.

1ـ على(ع) همتاى جهان آفرينش
انسان كامل چونان اميرالمومنين على بن ابيطالب(ع) عصاره نظام آفرينش است و آن چه در جهان امكان به طور كثرت, منشور است در حقيقت على بن ابيطالب(ع) به طور وحدت ملفوف است و هماهنگى اين لف و نشر. پيام خاص خود را دارد و آن اينكه وجودهاى طبيعى, مثالى, عقلى, الهى اشياى عينى, همتاى مراحل چهارگانه وجود اين عبد محض و با اخلاص خداوند خواهد بود, به گونه اى كه اگر نظام تكوين به صورت انسان كامل متمثل گردد, همان حضرت على(ع) خواهد بودو اگر حقيقت انسان كامل مانند على بن ابيطالب(ع) به صورت جهان عينى متبلور شود, جهان كنونى خواهد شد.
اين تبادل و تعامل متقابل محصول تطابق آن لف و نشر است. از اين رو آن حضرت درباره خويش فرمود: ((ما لله آيه إكبر منى))(1) براى خداوند نشانه اى بزرگتر از من نيست. چنان كه چيزى بزرگتر از مجموع جهان نيست.
راز اين آيت كبرا بودن را بايد در مظهريت انسانى كامل براى اسم اعظم الهى جستجو كرد البته ذوات نورانى اهل بيت عصمت و طهارت(ع) از يك سنخ وحدت ويژه برخوردارند چنان كه در زيارت جامعه مى خوانيم ((و ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحده طابت و طهرت بعضها من بعض))(2) و براستى ارواح شما, نور شما و طينت و سرشت شما (أمه معصومين((ع))) يكى است در حالى كه پاكيزه و طاهر است بعضى گرفته از بعضى است. و اثر اين هماهنگى كامل انسان معصوم و جهان را مى توان در علم غيب انسان كامل نسبت به آن چه در جهان مى گذرد و نيز تإثير وى در آن را به اذن خداوند مشاهده نمود.

على(ع) همتاى قرآن كريم
انسان كامل هم چون حضرت على بن ابيطالب(ع) همتاى قرآن حكيم است و اين كتاب سترك گذشته از تصديق صحأف آسمانى انبياى سلف, بر همه آن ها هيمنه و سيطره داشته و جامع هر طارف عتيد و تازه آماده و سالف تليد و گذشته ماندگار و به عبارت ديگر در بردارنده همه حقايق كهن و تازه بوده و مشتمل بر قوانين گوناگون بوده و براى هر قادم و غابرى قانونى گذرانده است و چون اوج مقام منيع و بلند هر پيامآورى همانا صحيفه آسمانى اوست و قرآن كريم بر همه آن كتاب ها مهيمن است, جايگاه او نيز بسيار بلند مرتبه خواهد بود. انسان كاملى كه طبق حديث متواتر ((ثقلين)) كفو و همتاى قرآن مجيد است و در هيچ مرحله اى او جدا نخواهد بود و آن حديث اين است: ((انى تارك فيكم الثقلين, كتاب الله و عترتى إهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا, لن يفترقا حتى يردا على الحوض; من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم يكى قرآن كتاب خدا است و ديگرى عترت من و اهل بيت من. اگر كسى به آن دو تمسك كند هرگز گمراه نخواهد شد و اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بر من (پيامبر) وارد شوند.))(3)
با توجه به اين حديث, على(ع) از اهل بيت و همتاى قرآن كريم بلكه سرآمد همه انسان هاى متكامل است. مگر آن كه براى همه آن ذوات نورانى نبوى و ولوى, وحدت ويژه اى در نشئه فراطبيعى قايل شد كه با ارتفاع كثرت سخن از هيمنه مطرح نبوده و نخواهد شد.
چون انسان كامل همتاى قرآن حكيم است, آفرينش او به نحو تجلى از ام الكتاب و تنزل از كتاب مبين, بوده و معرفت او كه همانا مساس علمى با آن ذات مقدس است, بدون طهارت ميسور نخواهد بود.
زيرا قرآن و هر حقيقت ديگر كه معادل آن باشد از تماس غير طاهر مصون است چنان كه فرمود: ((لايمسه الا المطهرون))(4) قرآن را جز پاكان مس نمى كنند از اين رو گروهى كه معاصر حضرت اميرالمومنين(ع) بوده و او را از نزديك مى ديدند و يا بعد از شهادت آن حضرت, در سنت و سيرت او مطالعه كرده و مى كنند, ليكن از طهارت روح طرفى نبسته بودند, مقام منيع آن حضرت را نيافتند و به او معرفت پيدا نكردند; زيرا آن ها اهل نظر و نگاه بوده اند ولى هيچ كدامشان اهل بصر و ديدن نبوده اند. خداوند درباره چنين افرادى نسبت به رسول اكرم(ص) فرموده است: ((و ان تدعوهم الى الهدى لايسمعوا و تراهم ينظرون اليك و هم لايبصرون; و اگر آن ها را به راه هدايت بخوانيد, نخواهند شنيد, تو مى بينى كه آن ها در تو مى نگرند ولى آن ها نمى بينند, آن ها از بصيرت بى بهره اند.))(5)

كيفيت معرفت و معرفى حضرت على(ع)
شناخت انسان كامل, مانند على بن ابيطالب و تفسير نحوه هستى آن عنصر تام ولوى طبق آن چه كه در عناوين گذشته بيان شد در خور تجزيه و تحليل است, اما بنابراين كه اميرالمومنين(ع) همتاى جهان آفرينش باشد, معرفت آن حضرت(ع) نظير شناخت جهان عينى, داراى مراتب متنوع است, زيرا مبناى معرفت برخى, حس و تجربه احساسى است, و مدار شناخت بعضى, تعقل و برهان عقلى است و پايه ادراك گروه ديگر, شهود و عرفان قلبى. آنانكه موجودهاى عينى جهان آفرينش را با مبناى حس و تجارب احساسى مى شناسند, اساس معرفت على بن ابيطالب(ع) را در بررسى تاريخى و گزاره هاى سمعى و بصرى جستجو مى نمايند و از عمق و سمك معارف عقلى آن حضرت(ع) محرومند.
آنان كه حقايق جهان عينى را با براهين عقلى مى فهمند, با تحليل حكيمانه نهج البلاغه و ديگر مآثر و آثار قيم آن حضرت از عمق درياى علم و از سمك و ارتفاع آسمان دانش علوى در حد علم حصولى و شناخت مفهومى بهره مند مى گردند, ولى از شهود عينى علوم آن حضرت(ع) بى نصيب اند, و آنان كه اسماى حسناى الهى را با مشاهد قلبى مى يابند و با عين اليقين, آيات خداوند را مى نگرند گرچه از ديگران در معرفت اسرار علوى كاميابند, ليكن از اكتناه مقام علمى آن حضرت(ع) محروم خواهند بود.
غرض آنكه شحرور شهود همانند طاير تفكر به كنه مقام اميرالمومنين(ع) پر نمى كشند و هر پرنده در برابر فرمان ((لايرقى الى الطير))(6) مقصوص الجناح و پرشكسته خواهد بود. اما بنابراين كه اميرالمومنين(ع) همتاى قرآن كريم باشد, تفسير حقيقت علوى گاهى همانند تفسير قرآن مجيد, سلسله اى و ترتيبى, و زمانى موضوعى است.
در روش تفسير سنت و سيرت حقيقى آن حضرت(ع) گذشته از سه منهج حس و عقل و قلب, تجربه و تعقل و عرفان, منهج چهارمى وجود دارد كه آن, راه نقل و روش حديث است; تفسير موضوعى نحوه هستى آن حضرت, همانند تفسير موضوعى قرآن مجيد, متنوع است; همانطور كه متخصصان علوم گوناگون, موضوع مناسب با رشته تخصصى خود را انتخاب كرده و آيات مشتمل بر همان موضوع را محور تفسير موضوعى خود قرار مى دهند, فن آوران فنون متعدد, فن مناسب با رشته تبحرى خويش را برمى گزيند و سيرت ويژه علوى(ع) را كه حاوى آن فن مزبور است, مدار تحليل و تفسير خود قرار مى دهند.
البته هر تفسير موضوعى اگر بخواهد از اتقان و جامعيت بانصيب باشد, بايد نصاب كامل تفسير سلسله اى و ترتيبى را فراهم كرده باشد.
همانطور كه بيماردلان, با هجر محكمات و پيروى بيجا از متشابهات قرآن مجيد, فتنه گرى مى كنند, منحرفان از ولايت نيز با كنارگذاشتن سنت و سيرت متقن و محكم حضرت على(ع) به دنبال متشابهات از آداب و سنن آن حضرت, شعله فتنه را مى افروزند و با زبانه آن, نسبت به ارزشهاى متعالى قرآن و عترت, زبان درازى مى كنند, و همان طور كه خداوند حقيقت قرآن را از تطاول رخدادهاى تلخ تاريخ حفظ مى فرمايد: ((انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون; ما قرآن را نازل و خود, آن را حفظ مى كنيم. ))(7)
همچنين حقيقت عترت طاهرين (ع) را , كه اميرالمومنين(ع) اولين امام از آن ذوات مقدس است, از آسيب تحريف كج انديشان و تهاجم كژراهه منحرفان, مصون نگه مى دارد.
اكنون كه روشن شد, موقعيت وجودى حضرت على(ع) همتاى حضرت نيز هم چون قرآن كريم است. معلوم خواهد شد كه چرا غير از افراد معتدل و ميانه رو به معرفت او نايل نمى شوند.
توضيح آن كه در رابطه با حضرت گروهى به غلو و افراط مبتلا شدند و عده اى نيز به تقصير و تفريط تن در دادند و هر دو گروه براساس فرموده آن حضرت هلاك شده اند ((هلك فى رجلان, محب غال و مبغض قال; دو كس درباره من تباه شدند; دوستى كه اندازه نگاه نداشت و دشمنى كه بغض مرا در دل داشت)).(8)
و فرمود: ((يهلك فى رجلان محب مفرط و باهت مقتر; دو دسته درباره من تباه گرديدند, دوستى كه از حد بگذراند و دروغ بافنده اى كه از آن چه در من نيست سخن راند.))(9)
البته تشخيص هسته مركزى ولايت و تصفيه آن از لابلاى شبهات فرث افراط و دم تفريط و ارأه آن به صورت لبن ناب و شير شفاف و گواراى امامت و خلافت, كارى صعب بلكه مستصعب است, ليكن با عنايت و حمايت و هدايت الهى از يك سو و با درايت ولايت مدارانه عبد صالح سالك, كه آن هم به فيض و فوز خدايى وابسته است از سوى ديگر, چنين معسور و مشكلى, ميسور و آسان خواهد شد.

على بن ابيطالب به منزله جان رسول اكرم(ص)
پيوند معنوى پيامبر و امام معصوم(ع) را بايد در حقيقت ولايت جستجو كرد, زيرا باطن نبوت همانا ولايت الهى است كه اين منزلت كبرى مشترك بين رسول الله(ص) و امام است. البته اختصاص وحى تشريعى به رسول اكرم(ص) و امتياز ويژه آن حضرت كه پايه تقدم و مايه ترجح آن ذات مقدس نسبت به همه امامان معصوم(ع)است, هم چنان محفوظ خواهد بود.
چون از لحاظ ولايت كه پشتوانه نبوت است, رسول اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) سهيم اند لذا مى توان وجود گرامى على بن ابيطالب(ع) را به مثابه جان مبارك نبى اكرم(ص) تلقى نمود. در اين رابطه به دو نمونه نقلى بسنده مى شود:
اول: آيه مباهله: ((فمن حاجك فيه من بعد ما جأك من العلم فقل تعالوا ندع إبنأنا و ابنأكم و نسأنا و نسأكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين; پس هر كس با تو درباره عيسى(ع) در مقام مجادله برآيد بعد از آنكه به وحى خدا به احوال او آگاهى يافتى, بگو: بياييد ما و شما بخوانيم فرزندان و زنان و نفوس خود را تا با هم به مباهله برخيزيم, يعنى در حق يكديگر نفرين كرده و در دعا و التجا به درگاه خدا اصرار كنيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.))(10)
در اين آيه طبق نقل مورخان صدر اسلام, و مفسران نامدار, حضرت على(ع) به منزله جان رسول گرامى تلقى شده است.
دوم: حضرت رسول اكرم(ص) به اميرالمومنين(ع) فرمود: ((انك تسمع ما اسمع و ترى ما إرى; يعنى تو مى شنوى چيزىرا كه من مى شنوم و مى بينى چيزى را كه من مى بينم)), و حضرت (11)على(ع) در اين باره فرمود: ((إرى نور الوحى والرساله واشم ريح النبوه; يعنى من نور باطنى و معنوى وحى و پيامبرى را با چشم ملكوتى مى بينم و بوى غيبى نبوت را با شامه دل ادراك مى كنم))(12), و چون مهبط وحى الهى همانا قلب مطهر رسول اكرم(ص) است: ((نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين; يعنى جبرييل روح الامين و فرشته بزرگ خدا نازل گردانيد و آن را بر قلب تو فرود آورد تا خلق را متذكر ساخته و از عذاب خدا بترسانى.))(13)
اگر حضرت على(ع) بخواهد نور وحى و رسالت را با بصيرت قلبى ببيند و بوى نبوت را استشمام نمايد, حتما بايد در محدوده جان رسول گرامى(ص) با آن حضرت, پيوند غيبى داشته باشد و همين معنا مصحح تنزيل روح علوى به منزله روح نبوى ـ عليهما آلاف التحيه والثنإ ـ خواهد بود.
البته منشإ همه اين آثار مثبت, همانا اين است كه حضرت على بن ابيطالب(ع) انسان كامل, خليفه الله و مظهر تام همه اسماى حسناى الهى است, لذا همتاى مجموع نظام كيانى از يك سو و كفو و هم سنگ قرآن كريم از سوى ديگر و به مثابه جان رسول اكرم(ص) از سوى سوم خواهد بود و اين همان كون جامع حضرات خمس است.

خصوصيتهاى عقل نظرى و عقل عملى اميرالمومنين(ع) فراوان است كه تيمنا به ذكر نمونه هايى تبرك مى جوييم:
1ـ حضرت على(ع) اول كسى بود كه در فضاى جاهليت به حقانيت اسلام پى برد و اولين شخصى بود كه شهامت كسر اصنام جاهلى را داشته و به رسول اكرم(ص) ايمان آورد و اين تنها يك سبق زمانى نبود بلكه سبق هاى وافرى را به همراه داشت, و خود آن حضرت درباره اول مومن بودن خود چنين فرمود: ((إنا اول من صدقه))(14); ((إنا اول من آمن به))(15); ((انى إول من إناب و سمع و إجاب, لم يسبقنى الا رسول الله(ص))). (16) من اول كسى هستم كه او را تصديق كرده و به او ايمان آورده ام, من اول كسى هستم كه به رسول خدا رجوع كرده و سخنش را شنيد و دعوت او را اجابت كرده است.
2 ـ اميرالمومنين(ع) در بين امت اسلامى اول مسلمانى است كه معارف الهى و عقايد حقه را تبيين و تعليل كرد و از آن دفاع و حمايت نمود; لذا رسول اكرم به عنوان معلم اولى و على بن ابيطالب(ع) به عنوان معلم ثانى نزد محققان علوم الهى, معروفند و هيچ فرد ديگرى توان تحرير مسأل عميق توحيد و ساير اسمإ و اوصاف خداوند را نداشت.
ابن ابى الحديد در شرح خطبه 84 نهج البلاغه مى گويد:
بدان كه توحيد و عدل و مباحث شريف الهى فقط از كلام اين مرد (على بن ابيطالب عليه السلام) شناخته شد و سخن ديگران چيزى از معارف مزبور را در بر نداشت و آنان چيزى از مباحث الهى را تصور نمى كردند و اگر آن را ادراك مى كردند, حتما بازگو مى نمودند, و هذه الفضيله عندى إعظم فضأله عليه السلام.(17)
وى در شرح خطبه 86 راجع به نوآورى و ابتكار حضرت على(ع) چنين مى گويد:
((اول من خاض فيه من العرب على عليه السلام; اول كسى كه در ميان اعراب به حقايق حكمت و معارف الهى نأل آمد, على (ع) بوده است.))(18)
آنگاه مى نويسد:
از اين جهت است كه همه متكلمان (اعم از اشاعره و معتزله و اماميه و زيديه و كيسانيه و…) به حضرت على(ع) انتمإ و انتساب داشته و فقط او را به عنوان استاد كلام و رئيس متكلمان, پذيرفته اند.(19)
با توجه به اين مطلب شايسته است به بيان بهترين معروف در مكتب آن حضرت يعنى اصول پنجگانه اعتقادى در كلام نورانى آن حضرت و سنت و سيرت وى بازگو شود.
الف ـ حضرت على(ع) درباره توحيد و مبدإشناسى از مقطع قطع علم حصولى به مشرب يقين شهودى, هجرت وسطى داشت و از مرحله ((كإن)) به مقام برين و منيع ((إن)) واصل شد و خداوند را نه با انديشه بلكه با شهود و نه در حد ((كان و گويا)), بلكه در حد تحقيق و تكميل به مقدار وسع مخلوق درباره معرفت خالق شناخت و چنين فرمود: ((إفاعبد ما لا إرى; شگفتا: آيا مى پرستم خدايى را كه نمى بينم))(20) يعنى خداوند را يقينا با شهود دل مى يابم و او را كه مشهود جان من است مى پرستم.
ب ـ حضرت على(ع) درباره معادو قيام قيامت, كه حداكثر ادراك و باور ديگران درباره آن از معرفت حصولى و ايمان به غيب نمى گذرد, علم شهودى و ايمان به شهادت دارد; لذا از آن جناب چنين مإثور است:
((لو كشف الغطإ ما ازددت يقينا; اگر پرده معاد كنار رود و قيامت قأم گردد, چيزى بر يقين من افزوده نمى شود)), يعنى هم اكنون اسرار آينده بدون پرده براى من مشهود است, پس ايمان آن حضرت(ع) به قيامت, از سنخ باور به شهادت است, نه از قبيل ايمان به غيب; زيرا براى وى چيزى غايب نيست.
ج ـ سخن نغز حضرت اميرالمومنين(ع) پيرامون وحى و نبوت اين است كه رسول اكرم(ص) به من فرمود: ((انك تسمع ما إسمع و ترى ما إرى الا إنك لست بنبى ولكنك لوزير و انك لعلى خير; تمام آنچه را من مى شنوم تو مى شنوى, و تمام آنچه را من مى بينم تو مى بينى, تنها تمايز من و تو اين است كه من پيامبرم و تو نيستى و تو وزيرى و بر مسير خير و طريق سعادت قرار دارى.))(21)
بنابراين, ايمان حضرت على(ع) به نبوت و رسالت رسول اكرم(ص) از سنخ ايمان به شهادت است, نه از صنف ايمان به غيب; زيرا رموز وحى و اسرار رسالت بى پرده براى آن حضرت مشهور و براى وى مشهود بود, نه در پرده تا براى او مستور و از او مهجور و غايب باشد.
تاكنون معلوم شد كه اصول سه گانه دين يعنى توحيد و معاد و نبوت براى حضرت على(ع) مشهود بود نه غايب, و ايمان آن حضرت به اصول مزبور از سنخ ايمان به شهادت بود نه باور به غيب.
د ـ عدل الهى, كه بر اساس حسن و قبح عقلى از اوصاف فعلى پروردگار و مورد پذيرش و پرورش مذهب اماميه است, نه تنها در كلام علوى(ع) متبلور است بلكه در تمام هستى حضرت على(ع) متجلى است و آن حضرت, آيت كبراى عدل خداست; به طورى كه مى توان اميرالمومنين(ع) را عدل متمثل دانست و بارزترين صبغه عدل علوى, برأت وى از هوى و نزاهت او از هوس است كه اولين عنصر محورى عدالت محسوب مى شود چنانكه آن حضرت(ع) فرمود: ((قد الزم نفسه العدل, فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه; پرهيزكار, عدل را بر خود لازم كرد, پس اولين مرحله عدالت فرد متقى دور كردن هوى از محدوده هستى خويش است))(22) و چون آن حضرت, قدوه متقيان است, عدل را به عنوان فصل مقوم هويت خويش قرار داد, به طورى كه عدالت براى آن حضرت(ع) از حد ملكه نفسانى بودن گذشت و به مرحله برين فصل مقوم شدن رسيد, چنان كه مقصود از عدل علوى, همان رتبه والاى عصمت است نه عدل مصطلح, همان طورى كه منظور از عدل الهى همان مرحله قاصيه عصمت است نه عدل اصطلاحى.
با اين تحليل, معلوم مى شود كه ايمان اميرالمومنين(ع) به عدل خدا از سنخ ايمان به شهادت است نه از قبيل باور به غيب; زيرا عدل الهى مشهود على(ع) است نه مستور و غايب.
هـ ـ امامت, كه اصل پنجم به شمار مىآيد و گذشته از رهبرى ملكوتى و هدايت باطنى نفوس و اخلاق و اعمال بشر, زعامت ملكى و سياست جامعه انسانى را در تمام ابعاد زندگى به عهده دارد, با وجود على(ع) تحقق يافت و در سنت و سيرت و سريرت آن حضرت (ع) متجلى شد.
اميرالمومنين(ع) نه تنها حقيقت امامت را با علم شهودى شناخت بلكه به آن نايل آمد و در وجود عينى غير از شهود علمى, متن امامت را يافت, لذا با نبوت از اين جهت فرق دارد; زيرا نبوت فقط مشهود آن حضرت(ع) بود چنان كه فرمود: ((إرى نور الوحى و اشم ريح النبوه))(23) ولى امامت, گذشته از آنكه مشهود وى بود, مورد وجدان و يافت عينى او نيز قرار گرفت; لذا ايمان وى به اصل پنجم, از بارزترين مصداق ايمان به شهادت است نه ايمان به غيب, پس آنچه در اين معارف و مآثر نسبت به ديگران غيب است براى آن حضرت(ع) از سنخ شهادت خواهد بود.
3ـ حضرت على(ع) در پرتو تإله, هر چه صبغه غير خدايى داشت و از دنيا محسوب مى شد آن را طلاق بأن داد كه مجالى براى رجوع مجدد نخواهد بود و زرق و برق زر و سيم براى آن حضرت جاذبه اى نداشت; لذا طبق نقل ابن ابى الحديد, هر هفته, بعد از توزيع عادلانه اموال ملى, بيت المال را جاروب مى كرد و بعد از رفت و روب, دو ركعت نماز در آن مى خواند و مى فرمود: تا شاهدم در قيامت باشد!(24)
4ـ حضرت اميرالمومنين(ع) نوآورى مهمترى داشت كه نسبت به تعليمهاى حصولى و فكرى او رجحان كامل داشت و آن گشودن باب عرفان ناب و تعليم شهودى و رهبرى ملكوتى بود كه در صحايف صاحبدلان شاهد, مسطور است.
5ـ حضرت على(ع) شهامت جهاد اكبر را با شجاعت جهاد اصغر به هم آميخت و سلحشورى پيكارهاى مصاف اسلام و كفر را به خود اختصاص داد و در دوران نوجوانى سران و صناديد عرب را به خاك افكند و شاخ شاخمداران قبايل را درهم شكست چنانكه خودش در اين باره فرمود: ((إنا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر…; من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم.))(25)
آگاهى آن حضرت(ع) به حق بودن خود و اطلاع وى به باطل بودن مخالفان از يك سو و اعتماد آن حضرت (ع) به وعده تخلف ناپذير خداوند از سوى ديگر, زمينه اى شد تا آن حضرت نامه اى به اهل مصر بنگارد و در آن مرقوم فرمايد: اگر دشمنانم روى زمين را پر كنند و من تنها باشم با همه آنها مبارزه خواهم كرد و هراسى نخواهم داشت: ((انى والله لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الارض كلها, ما باليت و لا استوحشت و انى من ضلالهم الذى هم فيه والهدى الذى إنا عليه لعلى بصيره من نفسى و يقين من ربى; به خدا اگر تنها آن ها را مى ديدم و آنان زمين را پر مى كردند, نه باك داشتم و نه مى هراسيدم كه من بر گمراهى آنان و رستگارى خود نيك آگاهم و با يقين از جانب پروردگارم همراه مى باشم.))(26)
مسإله مرگ, كه براى بسيارى از انسانهاى عادى رعبآور است براى آن حضرت كاملا حل شده بود و صبغه لقاى الهى به خود گرفته بود لذا اميرالمومنين(ع) آن را گوارا مى دانست و درباره آن چنين مى فرمود: ((والله لابن إبيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى إمه…; به خدا سوگند پسر ابوطالب از مرگ مإنوس تر است بيش از آنچه كودك پستان مادر را خواهان است.))(27) ((فوالله ما إبالى, إدخلت الى الموت, إو خرج الموت الى…; به خدا پروا ندارم كه من به سراى مرگ درآيم يا مرگ به سر وقت من آيد.))(28)
سابقه آن حضرت (ع) در نبرد و پيشگامى وى در ممارست نظامى براى همگان مسلم بود, لذا در اين باره چنين فرموده است: ((هل إحد منهم إشد لها مراسا و إقدم فيها مقاما منى, لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها إنا ذاقد ذرفت على الستين…; يعنى كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد دليران را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است.))(29)
6 ـ سياست صغراى علوى در كنار سياست كبراى آن حضرت(ع) باعث اختصاص جمع رهبرى ملكى و ملكوتى به وى شد; زيرا اميرالمومنين(ع) گذشته از تهذيب نفوس سالكان صالح, و صرف نظر از تزكيه ارواح مشتاقان مفتاق, رهبرى امت اسلامى را به بهترين شيوه علمى و عملى دارا بود, خطر زورمداران و تهاجم ابرقدرتها را گوشزد مى كرد و فتنه دو امپراطورى بزرگ معاصر خود را هشدار مى داد و جامعه اسلامى را از سلطه آنها آگاه مى كرد و كيفيت رهايى از يوغ ذلت استعمار و رسيدن به نور استقلال و آزادى را راهنمايى مى فرمود و در اين باره چنين گفت: ((فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرأيل, فما إشد اعتدال الاحوال و إقرب اشتباه الامثال, تإملوا إمرهم فى حال تشتتهم و تفرقهم ليالى كانت الاكاسره والقياصره, إربابا لهم…; پس از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسرأيل پند گيريد كه حالت ها سخت متناسب است با هم و چه نزديك است مثالها به هم بيش و كم, در كار آنان بينديشيد و روزگارى كه پراكنده بودند و از هم جدا كسرىها و قيصرها بر آن پادشاه بودند.))(30)
بررسى دقيق انقلاب اسلامى ايران به رهبرى بنيانگذار جمهورى اسلامى و طرد نظام سلطه دو ابرقدرت شرق و غرب به خوبى نشان مى دهد, آنچه امام راحل(ره) و ملت بزرگوار ايران انجام داده و همچنان به رهبرى مقام معظم زعامت, ادامه مى دهند, اقتدا به امام ملك و ملكوت, حضرت اميرالمومنين(ع) خواهد بود.

هدف غدير خم و چگونگى بهره ورى از آن
هدف از تعيين حضرت على بن ابيطالب(ع) از طرف خداوند, براى جانشينى رسول اكرم(ص) و امامت امت, همان هدف اصيل بعثت پيامبر(ص) است, يعنى تعليم كتاب و حكمت از يك سو, تزكيه نفوس و تهذيب ارواح از سوى ديگر و قيام مردم به قسط و عدل از سوى مردم و بالاخره خروج جامعه انسانى از تاريكى جهل علمى و تيرگى جهالت عملى, و ورود آن به فضاى روشن دانش و صحنه منور بينش خواهد بود, چنين آرمانى فقط در پرتو قرآن و عترت از يك سو و رهبرى فقيه آگاه و سياستمدار صالح و مدير و مدبر از سوى ديگر و وحدت تزلزل ناپذير و أتلاف اختلاف ناپذير امت, محقق خواهد شد.
حضرت على بن ابيطالب(ع) هدف امامت را, تنظيم و سامان بخشيدن امور ملت معرفى كرد: ((والامامه نظاما للامه و الطاعه تعظيما للامامه; خداوند امامت را قرار داد تا نظامت امت پايدار باشد و طاعت را قرار داد تا امام را در ديده ها بزرگ نمايد. ))(31)
اميرالمومنين(ع) عامل اختلاف و سبب تشتت و پراكندگى را خبث سريره و زشتى باطن دانست و در اين باره چنين فرمود: ((و انما اخوان على دين الله, ما فرق بينكم الا خبث السرأر و سوء الضمأر; همانا شما برادران دينى يكديگريد, چيزى شما را از هم جدا نكرده جز درون پليد و نهاد بد كه به آن به سر مى بريد.))(32)
حضرت على(ع) گاهى با زبان تحبيب و تطميع, جامعه اسلامى را به اتحاد و هم آوايى فرا مى خواند و زمانى با لسان تحديد وتهديد, امت اسلامى را از اختلاف برحذر مى دارد, گاهى خير جامعه را در ظل وحدت معرفى مى نمايد و زمانى خطر آن را در اثر شكاف و خلاف, اعلام مى داردو مى فرمايد:
((والزموا السواد الاعظم فان يد الله مع الجماعه, و اياكم والفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما إن الشاذ من الغنم للذئب; يعنى با اكثريت همداستان شويد كه دست خدا همراه جماعت است و از تفرقه بپرهيزيد كه موجب آفت است آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود بهره شيطان است چنان كه گوسفند چون از گله دور ماند نصيب گرگ بيابان است.))(33)
چون دست غيبى پروردگار منزه از دست, با متحدان است, لذا بايد سواد اعظم و امت منسجم و هماهنگ اسلامى را حفظ نمود, و چون گوسفند وامانده از رمه, از حفاظت چوپان محروم است و طعمه گرگ قرار مى گيرد, لازم است از صفوف به هم فشرده مسلمين فاصله نگرفت تا از آسيب وسوسه شيطان در امان بود. هيچ فرد خردمند يا گروه متفكر, از خير, منصرف نمى شود و به شر, رو نمىآورد مگر آنكه در تشخيص خير و شر, دچار اشتباه شده باشد.
حضرت على بن ابيطالب(ع) براى هدايت به معيار خير و شر, اتحاد و همدلى را مدار خير, دانسته, اختلاف و كينه ورزى را محور شر معرفى نمود و در اين باره چنين فرمود: ((اياكم والتلون فى دين الله, فان جماعه فيما تكرهون من الحق, خير من فرقه فيما تحبون من الباطل, و ان الله سبحانه لم يعط إحدا بفرقه خيرا ممن مضى و لا ممن بقى; در دين خدا از گونه گون و ناپايدار ماندن بپرهيزيد كه همراه جماعت بودن در حقى كه آن را خوشى نمى انگارند بهتر است لذا پراكنده شدن به خاطر باطلى كه آن را دوست مى داريد و همانا خداوند سبحان خيرى نبخشد به كسى كه جدايى گزيند از مردمان نه از گذشتگان و نه از باقى ماندگان))(34)
از اين سخن بلند نه تنها سودمندى اتحاد و زيانبارى اختلاف, استفاده مى شود, بلكه استمرار سنت الهى در گذشته و حال و آينده نيز معلوم خواهد شد; زيرا اساس فيض الهى بر وحدت و جماعت پى ريزى شده و هيچ گونه خيرى در تفرقه و كثرت گرايى نامعقول نخواهد بود.
البته آگاهى به چنين سنت تحول و تبدل ناپذير, يا از روى علم غيب است كه ويژه اولياى خداست يا از راه تحليل عقلى رخدادهاى تاريخى و استمداد از شواهد عقلى و نقلى است كه تا حدودى بهره محققان فن تاريخ و نصيب تحليل گران سنن الهى است و حضرت على(ع) درباره سنت شناسى تحليلى چنين مى فرمايد:
((… من تبينت له الحكمه عرف العبره و من عرف العبره فكإنما كان فى الاولين; يعنى آن را كه حكمت آشكار گشت, عبرت آموخت و آن كه عبرت آموخت چنان است كه با پيشينيان زندگى را درنورديد.))(35)
انسان هوشمند حكيم, از رخدادهاى فرعى تاريخ مى گذرد و عبور مى كند تا به سنت اصلى زوال ناپذير آن بار يابد كه همين عبور از فرع به اصل, عبرت خواهد بود و تحليل گر عقلى با گذشت از چنين معبرى است كه گويا با نياكان جامعه كنونى بوده است و آن حضرت(ع) درباره خودش چنين مى فرمايد: من گرچه در درازاى تاريخ نبودم و با تبارها و دوره هاى پيشين به سر نبردم, اما با بررسى آثار آنان به منزله يكى از آنها شمرده شدم: ((بل كإنى بما انتهى الى من إمورهم قد عمرت مع إولهم الى آخرهم…; با آگاهى اى كه از كارهاى گذشتگان بدست آورده ام, گويى چنان است كه با نخستين تا پسينيان بسر برده ام.))(36)
چون اميرالمومنين(ع) جامع هر دو علم ياد شده بود; يعنى هم از راه غيب از سنت الهى آگاه بود و هم از راه تحليل عميق عقلى, به سنت تحول ناپذير خداوند باخبر بود, لذا خطر اختلاف را به عنوان اصلى كلى گوشزد كرد تا هيچ كس در هيچ مقطع تاريخ, هوس اختلاف در سر نپروراند; زيرا هرگز خداوند, جامعه پراكنده و امت متخاصم با يكديگر را خير نمى دهد.
ريشه قرآنى سخن حضرت على بن ابيطالب (ع) گذشته از آيه 103 سوره آل عمران كه دعوت همگان به اعتصام به حبل الله در آن مطرح شده است و گذشته از آيه 47 سوره حجر كه بهشتيان را منزه از كينه و دشمنى نسبت به يكديگر مى داند, در آيه 14 سوره حشر است كه خداوند در اين باره چنين مى فرمايد: ((… تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بإنهم قوم لايعقلون)) عصاره اين آيه كريمه اين است كه افرادى كه داراى مبدإ مشترك و هدف مشترك و دين مشتركند اگر دلهاى اينان در اثر اغراض و غرايز, پراكنده باشد, خردمند نيستند.
اكنون كه شمه اى از مناقب بى شمار حضرت على(ع) بازگو شد, معلوم مى شود آنچه را كه مرحوم سيد حيدر آملى از امام صادق(ع) نقل نمود به چه جهت است: ((ولايتى لاميرالمومنين عليه السلام خير من ولادتى منه; ولايت من براى اميرالمومنين از ولادت من از او بهتر است.))(37) و چون انسان كامل مظهر تام بسيط الحقيقه است, لذا همه چيز را به عنايت خداوند دارد, چنانكه سيد على همدانى از عرفاى قرن هشتم گفته است:
پرسيد عزيزى كه على اهل كجايى
گفتم به ولايات على از همدانم
نه زان همدانم كه ندانند على را
بل زان همدانم كه على را همه دانم

پى نوشت ها:
1 . اصول كافى, ج1, ص207, ح3.
2 . مفاتيح الجنان, زيارت جامعه.
3 . اثبات الهداه, ج1, ص735.
4 . سوره واقعه, آيه79.
5 . سوره اعراف, آيه198.
6 . نهج البلاغه, خطبه3.
7 . سوره حجر, آيه9.
8 . نهج البلاغه, حكمت117.
9 . همان, 469.
10 . آل عمران, آيه 61.
11 . نهج البلاغه, خطبه192 (قاصعه).
12 . همان.
13 . شعرإ, آيه194.
14 . نهج البلاغه, خطبه 37.
15 . همان, خطبه71.
16 . همان, خطبه 131.
17 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج6, ص346.
18 . همان, ص370.
19 . همان, ص371 ـ 372.
20 . نهج البلاغه, خطبه179.
21 . همان, خطبه192, بند 121.
22 . همان, خطبه87.
23 . همان, خطبه192.
24 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج2, ص199.
25 . نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه).
26 . نهج البلاغه, نامه 62.
27 . همان, خطبه5.
28 . همان, خطبه55.
29 . همان, خطبه27.
30 . همان, خطبه 192 (قاصعه).
31 . نهج البلاغه, حكمت 252.
32 . همان, خطبه 113.
33 . همان, خطبه 127.
34 . همان, خطبه 176.
35 . همان, حكمت 31.
36 . همان, نامه 31.
37 . جامع الاسرار, ص500.

/

نماز در سخنان معصومين عليهم السلام

 

نماز در كلام معصومين عليهم السلام

 


 

تأثير قنوت و سجدهء طولانى
طُولُ الْقُنُوتِ وَ السُّجُودِ يُنْجى مِنْ عَذابِ النّارِ
قنوت و سجدهء طولانى در نماز, نمازگزار را از عذاب آتش نجات مى دهد.
(تصنيف غرر الحكم , ص 175 حديث 3453

لباس تميز براى نماز
النَّظيفُ مِنَ الثَّيابِ يُذْهِبُ الهَمَّ وَ الْحُزْنَ وَ هُوَ طَهُورٌ لِلصَّلاةِ
لباس تميز غم و ناراحتى را برطرف كرده و آن لباس پاك (مناسب ) نماز است .
(وسائل الشيعه , ج 3 ص 346

طولانى كردن سجده
اَطيلُوا السُّجُودَ فَما مِنْ عَمَلٍ اَشَدُّ عَلى اِبْليسَ مِنْ اَنْ يَرى ابْنَ آدَمَ ساجِداً لاَنَّهُ اُمِرَبِالسُّجُودِ فَعَصى
سجده را طولانى كنيد كه هيچ عملى بر ابليس گرانتر از اين نيست كه انسان را درحال سجده ببيند, زيرا خداوند او را امر به سجده كرد و او سر بر تافت .
(بحارالانوار, ج 85 ص 161

جاذبه نماز
كانَ رَسُولُ اللّه ِ(ص ) لايُؤْثِرُ عَلَى الصَّلواتِ عِشاءً وَ لا غَيْرَهُ وَ كانَ اِذا دَخَلَ وَقْتُهاكَاَنَّه ُلايَعْرِفُ اَهْلاً وَ لا جَميعاً
رسول خدا(ص ) هيچ چيز را نه شام و نه غير آن را, بر نماز مقدّم نمى داشت ; هرگاه وقت نماز فرا مى رسيد, رسول خدا(ص ) ديگر نه خانواده مى شناخت و نه دوست .
(سنن نبوى , ص 14

رسيدن صداى قرائت به گوش
اِذا صَلَّيْتَ فَاَسْمِعْ نَفْسَكَ الْقِراءَةَ وَ التَّكْبيرَ وَ التَّسْبيحَ
هنگامى كه نماز مى خوانى , قرائت و تكبير و تسبيح را چنان به جاى آور كه خودبشنوى .
(بحارالانوار, ج 85 ص 76

مانع تقرّب به خدا
لاقُرْبَةَ بالنّوافِلِ اِذا اَضَرَّتْ بِالفَرائض
نوافل و مستحبات اگر به واجبات ضرر برساند موجب تقرّب به درگاه خداى تعالى نخواهد بود.
(غرر الحكم , ص 345

برترى نماز
اوصيكُمْ بالصّلاة و حِفْظِها فانَّها خَيرُ العَملِ و هىَ عَمُودُ دينِكُم
شما را به نماز و مراقبت از آن سفارش مى كنم , زيرا نماز برترين عمل و ستون واساس دين شما است .
(ميزان الحكمة, ج 5 ص 468

عارف به حق نماز
مَنْ اَتَى الصَّلاةَ عارِفاً بِحَقِّها غَفَرَ اللّهُ لَهُ
كسى كه نماز به جا آورد در حالى كه عارف به حق آن باشد, خداوند او را مى آمرزد.
(بحارالانوار, ج 82 ص 207

گناه زدايى نماز
وَ اِنَّها لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ
نماز گناهان را مانند ريزش برگ درختان فرو مى ريزد.
(نهج البلاغه , خطبه 199

نماز وسيله راندن شيطان
الصَّلوةُ حِصْنُ الرَّحْمنِ وَ مِدْحَرَةُ الشَّيْطانِ
نماز قلعهء خداى بسيار مهربان , و وسيله اى براى دور كردن شيطان است .
(غرر الحكم , ج 2 ص 166

حلال و مباح , شرط قبولى نماز
يا كُمَيْل ُ! اُنْظُرْ فيما تُصَلّى وَ عَلى ما تُصَلّى وَ اِنْ لَمْ تَكُنْ مِنْ وَجْهِهِ وَ حُلِّهِ فَلا قَبُولٌ
على (ع ) خطاب به كميل فرمود: اى كميل ! نگاه كن ببين كه در چه چيز نماز مى گزارى و بر روى چه چيز به نماز ايستاده اى , اگر آن چيزى را كه براى نمازت استفاده مى كنى ,حلال و مباح نباشد,نمازت قبول نيست .
(تحف العقول , ص 187

نماز رحمت الهى
لَوْ يَعْلَمُ المُصَلّى ما يَغْشاهُ مِنَ الرَّحْمَةِ لَما رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السُّجُودِ
اگر نمازگزار بداند كه چقدر از رحمت (خداوند تعالى ) او را فراگرفته است , سرش رااز سجده برنمى دارد.
(غرر الحكم , ص 261

نماز پاسدار انسان
وَ عَنْ ذلِكَ ما حَرَسَ اللّهُ عِبادَهُ الْمُؤْمِنينَ بِالصَّلواتِ وَالزَّكَواتِ
و از اينجاست كه خداوند با نمازها و زكاتها و سختكوشى در نماز, از بندگان باايمانش پاسدارى مى كند.
(نهج البلاغه , ص 798

نماز همراه با اذان و اقامه
مَنْ صَلّى بِاَذانٍ وَ اِقامَةٍ صَلّى خَلْفَهُ صَفٌّ مِنَ الْمَلائِكَةِ, لا يُرى طَرَفاهُ وَ مَنْ صَلّى بِاقامَةٍصَلّى خَلْفَهُ مَلَكٌ
هر كس نمازش را با اذان و اقامه بخواند, صفى از فرشتگان پشت سر او به نمازمى ايستند كه دو طرف آن صف ديده نمى شود و هر كس كه نماز خود را با اقامهء تنها بخواند, يك فرشته پشت سر اونماز مى گزارد

.(ثواب الاعمال , ص 58

بركات نماز
اِنَّ الاِنْسانَ اِذا كانَ فِى الصَّلاةِ, فَاِنّ جَسَدَهُ وَ ثِيابَهُ وَ كُلَّ شَىءٍ حَوْلَهُ يُسَبِّحُ
هنگامى كه انسان در حال نماز است , اندام و جامه او و هر چه پيرامون اوست , خدا راتسبيح مى گويند.
(ميزان الحكمة, ج 5 ص 377

تقرّب به وسيلهء نماز
تَعاهَدُوا اَمْرَ الصَّلاةِ وَ حافِظُوا عَلَيْها, وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْه , وَ تَقَرَّبُوا بِها فَاِنَّها كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتاباً مَوْقُوتاً
امر نماز را مراعات كنيد و آن را محافظت نماييد و بسيار به جا آوريد و با آن به خداتقرّب جوييد, زيرا نماز بر مؤمنين فريضه است نوشته شده و وقت آن تعيين گرديد.
(نهج البلاغه , خطبه 199

مانع زكات
لايُقْبِلُ اللّهُ الصَّلاةَ مِمَّنْ مَنَعَ الزَّكاةَ
هر كس مانع دادن زكات شود, نمازش قبول نمى شود.
(بحارالانوار, ج 96 ص 29

دزدترين مردم
انّ اَسْرَقَ النّاسِ مَنْ سَرَقَ مِنْ صَلاتِهِ
دزدترين مردم كسى است كه از نمازش كم بگذارد.
(بحارالانوار, ج 82 ص 222

پاسخ اهل دوزخ
اَلا تَسْمَعُونَ اِلى جَوابِ اَهْلِ النّارِ حينَ سُئِلُوا: ما سَلَكَكُمْ فى سَقَرَ؟ قالُوا: لَمْ نَكُ مِن َالْمُصَلّين
آيا به پاسخ اهل دوزخ گوش فرا نمى دهيد كه وقتى از آنها مى پرسند: چه چيز شما راگرفتار دوزخ ساخت ؟ مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم .
(بحارالانوار, ج 82 ص 224

نماز محبوب پارسايان
الصّلاةُ قُربانُ كُلِّ تَقِىٍ
نماز وسيلهء تقرّب و نزديك شدن هر پارسايى به خداست .
(نهج البلاغه , فيض الاسلام , ص 1152

نماز صبح به صورت نماز جماعت
مَنْ صَلَّى الْفَجْرَ فى جَماعَةٍ رُفِعَتْ صَلاتُهُ فى صَلاةِ الاَبْرارِ وَ كُتِبَ يَوْمَئِذٍ فى وَفْدِالْمُتَّقينَ
كسى كه نماز صبح را به جماعت بخواند, نمازش در ميان نماز نيكان بالا برده مى شود, و آن روز در جرگهء پارسايان نوشته شود.
(دعائم الاسلام , ج 1 ص 153

زمان نماز خواندن كودكان
عَلِّمُوا صِبْيانَكُمُ الصَّلاةَ وَ خُذُوهُم بِها اِذا بَلَغُو ثَمانى سِنينَ
نماز را به فرزندان خويش تعليم دهيد, و چون به هشت سالگى رسيدند, آنان را واداربه خواندن اين فريضهء الهى نماييد.
(وسائل الشيعه , ج 3 ص 12

فوايد نماز شب
قِيامُ اللَّيْلِ مُصَحِّحَةٌ لِلْبَدَنِ وَ تَمَسُّكٌ بِاَخْلاقِ النَّبِيينَ وَ رِضى رَبِّ الْعالَمينَ
برخاستن براى نماز شب موجب تندرستى و پايبندى به اخلاق پيغمبران است و خدارا خشنود مى كند.
(ميزان الحكمة, ج 5 ص 421

نماز شب , شعار پرهيزكاران
سَهَرُ اللَّيْلِ شِعارُ المُتَّقينَ وَ شِيمَةُ الْمُشْتاقينَ
شب زنده دارى , شعار پرهيزكاران و روش مشتاقان است .
(غرر الحكم , ص 192

نماز شب در ليلة الهرير
ما تَرَكْتُ صَلاةَ اللّيلِ مُنْذُ سمعْتُ قَولَ النّبى (ص ): صَلاةُ اللّيلِ نُورٌ فَقالَ ابنُ الكَوّاء: وليلةَ الهَرير؟ قال َ: و لا ليلَةَ الْهَرير
از روزى كه شنيدم پيامبر اسلام (ص ) فرمود كه نماز شب نور است , هيچ گاه آن راترك نكردم . ابن كواء گفت : حتى در ليلة الهرير (شب عمليات جنگ صفين ) امام فرمود: حتى در آن شب .
(بحارالانوار, ج 40 ص 17

بى احترامى به نماز
مَنْ لَمْ يَأْخُذْ اُهْبَةُ الصَّلوةِ قَبْلَ وَقْتِها فَما وَ قَرَّها
كسى كه قبل از نماز خود را براى اقامهء نماز آماده نكند, به نماز بى احترامى نموده است .
(شرح نهج البلاغه , ابن ابى الحديد, ج 20باب 768 ص 329

نماز وداع
اِذا قامَ اَحَدُكُمْ اِلَى الصَّلوةِ فَلْيُصَلِّ صَلوةَ مُوَدّعٍ
هر گاه يكى از شما به نماز ايستد, بايد مانند كسى كه با نماز وداع مى كند, نمازبخواند (احتمال دهد كه اين آخرين نمازى است كه مى خواند, پس به بهترين وجه و توجّه كامل انجام دهد)
(غرر الحكم , ص 129

لعن خدا بر تارك الصّلوة
اَللّهُمَّ الْعَنْ مَنْ تَرَكَ الصَّلوةَ مُتَعَمِّداً
خدايا لعنت كن كسى را كه عمداً نماز را ترك كند.
(جامع احاديث شيعه , ج 4 ص 76

سجده مايهء تقرّب
اقربُ ما يكونُ العَبْدُ مِنَ اللّهِ اِذا سَجَدَ
نزديكترين چيزى كه بنده را به خدا نزديك مى كند, سجده است .
(بحارالانوار, ج 82 ص 233

موانع حضور قلب
لايَقُومَنَّ اَحَدُكُمْ فِى الصَّلاةِ مُتَكاسِلاً وَ لا ناعِساً وَ لايُفَكِّرْنَ فى نَفْسِهِ فَانَّهُ بَيْنَ يَدَى رَبِّه ِوَ اِنَّما لِلْعَبْدِ مِنْ صَلاتِهِ ما اَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنها بِقَلْبِهِ
در حال كسالت و چرت زدن نماز نخوانيد و در حال نماز به فكر خودتان نباشيد, زيرادر محضر خدا ايستاده ايد, به درستى كه آن مقدار از نماز بنده قبول مى شود كه قلباً به خدا توجه داشته باشد.
(بحارالانوار, ج 84 ص 239

كار مانع از اوّل وقت
صَلِّ الصَّلوةَ لِوَقْتِها الْمُوَقَّتِ لَها وَ لاتُعَجِّلْ وَقْتَها لِفَراغٍ وَ لاتُؤَخِّرْها عَنْ وَقْتِها لاشْتِغالٍ وَاعْلَمْ اَنَّ كُلَّ شَىْءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلوتِكَ
نماز را در اول وقت مقرر آن به جاى آور, و به خاطر فراغت عجله مكن و به علت اشتغال آن را به تأخير ميفكن , و بدان كه همه اعمال تو بسته به نماز تو است .
(نهج البلاغه , نامهء 27

شنيدن اذان و شركت در نماز جماعت
مَنْ سَمِعَ النِّداءَ فَلَمْ يَجِبْهُ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ فَلا صَلاةَ لَهُ
هركه بانگ (اذان ) را بشنود و بدون علت بدان پاسخ ندهد, پس نمازى براى او نيست .
(وسائل الشيعه , ج 55 ص 275

آفات بى توجهى به اذان
مَنْ سَمِعَ النِّداءَ وَ هُوَ فِى الْمَسْجِدِ ثُمَّ خَرَجَ فَهُوَ مُنافِق ٌ, اِلاّ رَجُلٌ يُريدُ الرُّجُوعَ اِلَيْه ِ, أَوْيَكُونُ عَلى غَيْرِ طَهارَةٍ فَيَخْرُجُ لِيَتَطَهَّرَ
كسى كه صداى اذان را در مسجد شنيد, و بدون خواندن نماز (جماعت ) از مسجدخارج شود منافق است , مگر اينكه قصد برگشت براى نماز خواندن دارد, يا وضوندارد و براى گرفتن وضو از مسجد خارج شود.
(بحارالانوار, ج 84 ص 161

نگاه شيطان بر نمازگزار
اِذا قامَ الرَّجُلُ اِلَى الصَّلاةِ اَقْبَلَ اِلَيْهِ اِبْليسُ يَنْظُرُ اِلَيْهِ حَسَداً لِما يَرى مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ الَّتى تَغْشاهُ
هنگامى كه كسى به نماز بر مى خيزد, شيطان مى آيد و به نظر حسادت به او نگاه مى كند, زيرا مى بيند كه رحمت خدا او را فراگرفته است .
(بحارالانوار, ج 84 ص 207

/

عدل و عدالت در سخنان حضرت على عليه السلام

 

سخنان معصومان
عدل و عدالت در سخنان امام على(ع)

 


 

((العدل حياه الاحكام)).(1)
عدالت روح و كالبد احكام الهى است.

((العدل اقوى اساس)).(2)
عدل سنگ زيرين بنياد اسلام است.

((ان العدل ميزان الله الذى وضعه للخلق و نصبه لاقامه الحق فلاتخالفه فى ميزانه)).(3)
عدالت وسيله سنجشى است كه خداوند براى مردم نهاد تا حق در جامعه استوار گردد. بنابراين خدا را در اين ميزان همراه باش و مخالفت نكن.

((العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها, والعدل سأس عام والجود عارض خاص, فالعدل اشرفهما و افضلهما)).(4)
از حضرت سوال شد: ارزش عدالت بيشتر و بالاتر است يا بخشش؟
حضرت فرمود: عدالت كارها را بدانجا مى نهد كه بايد و بخشش آن را برون نمايد. عدالت تدبير كننده اى است به سود همگان و بخشش به سود خاصان, پس عدالت شريف تر و با فضيلت تر است.

((اكرم الاخلاق السخإ و اعمها نفعا العدل)).(5)
گرامى ترين خويها سخاوت است و سودمندترين آن عدل.

((فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق)).(6)
در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد ستم را سخت تر يابد.

((عليك بالعدل على الصديق والعدو)).(7)
حضرت به فرزند خود سفارش مى كند: بر تو باد كه با دوست و دشمن به عدل رفتار كنى.

((ولايكونن المحسن والمسىء عندك بمنزله سوإ فان فى ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لاهل الاسأه على الاسأه و الزم كلا منهم ما الزم نفسه)).(8)
مبادا نكونكار و بدكار در ديده ات برابر آيد كه آن رغبت نكوكار را در نيكى كم كند و بدكردار را به بدى وادار نمايد. درباره هر يك از آنان آن را عهده دار باش كه او بر عهده خود گرفت.

((ثم اعرف لكل امرء منهم ما ابلى و لا تضمن بلإ امرء الى غيره و لاتقصرن به دون غايه بلأه و لا يدعونك شرف امرء الى ان تعظم من بلأه ما كان صغيرا و لا ضعه امرء الى ان تستصغر من بلأه ما كان عظيما)).(9)
اندازه رنج هر يك از كارگزاران را در نظر داشته باش و رنج يكى را به حساب ديگرى مگذار و در پاداش او به اندازه تلاشى كه كرده و رنجى كه ديده, كوتاهى مكن. مبادا بزرگى كسى موجب شود كه رنج اندك او بزرگ جلوه كند و فرودى رتبه كسى سبب شود كه كوشش سترگ او خوار و كم جلوه به حساب آيد.

((وليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها برضى العامه)).(10)
و بايد از كارها آن را پيش تر دوست بدارى كه نه از حق بگذرد و نه فرو ماند و عدالت را فراگيرتر و رعيت را دلپذيرتر باشد.

((و ان افضل قره عين الولاه استقامه العدل فى البلاد)).(11)
و آن چه پيش تر ديده واليان بدان روشن است, برقرارى عدالت در شهرهاست.

((فاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و آيس بينهم فى اللحظه والنظره حتى لايطمع العظمإ فى حيفك لهم و لاييإس الضعفإ من عدلك بهم, فان الله تعالى يسإلكم معشر عباده عن الصغيره من اعمالكم و الكبيره والظاهره والمستوره فان يعذب فإنتم اظلم و ان يعف فهو اكرم)).
با آنا(12)ن فروتن باش و نرمخو و هموار و گشاده رو و به يك چشم بنگر به همگان, خواه به گوشه چشم بنگرى و خواه خيره شوى به آنان, تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوان نبندند و ناتوان از عدالت تو مإيوس نگردند كه خداى تعالى مى پرسد از شما بندگان از خرد و درشت كارهاتان و از آشكار آن و نهان. پس اگر عذاب كند شما ستمكارتر و اگر ببخشد او بزرگوارتر.

((ان الله يإمر بالعدل والاحسان, العدل الانصاف والاحسان التفضل)).(13)
از معنى اين آيه شريفه از حضرت سوال شد, فرمود: عدل ستم نكردن و انصاف است و احسان نيكويى كردن و بخشش است.

((استعمل العدل واحذر العسف والحيف فان العسف يعود بالجلإ والحيف يدعوا الى السيف)).(14)
به يكى از فرمانداران خود فرمود: كار به عدالت كن و از ستم و بيداد بپرهيز كه ستم رعيت را به آوارگى وادارد و بيدادگرى شمشير را در ميان آرد.

پى نوشت ها:
1 . فهرست غرر الحكم, ج7, ص236.
2 . فهرست غرر الحكم, ج7, ص236.
3 . ميزان الحكمه, ج6, ص78.
4 . نهج البلاغه, حكمت 437.
5 . غرر الحكم, ج7, ص156.
6 . غرر الحكم, ج7, ص238.
7 . غرر الحكم, ج7, ص238.
8 . نهج البلاغه, نامه53.
9 . نهج البلاغه, نامه53.
10 . نهج البلاغه, نامه53.
11 . نهج البلاغه, نامه53.
12 . نهج البلاغه, نامه27.
13 . قصار الحكم, 231.
14 . قصار الحكم, 476.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ ولايت ، مكمل رسالت

دانستنى هايى از قرآن ولايت, مكمل رسالت

 


 

((يا إيها الرسول بلغ ما إنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين))(سوره مأده67/)
اى پيام آور خدا آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده, به مردم برسان, پس اگر اين كار را انجام ندادى رسالت خدا را ابلاغ نكرده اى و همانا خداوند تو را از (شر و كيد) مردم نگه خواهد داشت و بى گمان خداوند كافران را هدايت نخواهد كرد.
يا إيها الرسول: در قرآن سيزده بار خطاب به پيامبر با جمله يا إيها النبى آمده است كه اين موارد در سوره هاى انفال – توبه – احزاب – ممتحنه و تحريم ديده مى شود و منحصرا تمام موارد, مربوط مى شود به جهاد در راه خدا و يا سفارشهأى در باره همسران رسول الله. وتنها در دو مورد – كه هر دو در سوره مأده است – خطاب يا إيها الرسول به پيامبر صلى الله عليه و آله شده است. جالب اينجا است كه هر دو مورد نيز در باره ولايت است.
يكى از آن موارد همين آيه مورد بحث است و آيه دوم كه بى ارتباط با اين نيست اين آيه مى باشد: ((يا إيها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بإفواههم و لم تومن قلوبهم)) اى رسول تو را نگران نسازد آنانكه به سرعت كافر مى شوند از آنان كه در زبان گفتند ما ايمان آورديم ولى هرگز قلبهايشان ايمان نياورد. چه بسيار از همين به ظاهر اصحاب پيامبر بودند كه در روز غدير خم پس از اعلام رسمى نصب جانشين از سوى رسول الله و به فرمان خداوند, تبريك و تهنيت به امير المومنين گفتند و رسما اعلام داشتند كه پس از پيامبر تو ولى و پيشواى هر مرد و زن مسلمان هستى ولى هنوز آب كفن پيامبر خشك نشده بود كه سقيفه را تشكيل دادند و از اين امر قطعى كه خود نيز بر آن صحه گذاشته بودند سرباز زدند و انكار كردند و خلافت را غصب نمودند و چه بسيار آنهأى كه در روز غدير خم شاهد آن واقعه تاريخى بودند ولى پس از رحلت پيامبر بلافاصله از على فاصله گرفتند.
اينها قطعا شامل همين آيه هستند كه در ظاهر ايمان آوردند ولى ايمانشان حقيقى نبود بلكه بيشتر به خاطر مصالح خود در زبان ايمان آوردند.
در اين زمينه روايتى در تفسير على بن ابراهيم از جابر بن عبدالله انصارى نقل شده كه گفت: شخصى نزد امام باقرعليه السلام اين آيه را خواند: ((و اسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه)) حضرت فرمود: ((إما النعمه الظاهره فهى النبى صلى الله عليه و آله و سلم و ما جإ به من معرفه الله عزوجل و توحيده و إما النعمه الباطنه ولايتنا إهل البيت و عقد مودتنا فاعتقد و الله قوم هذه النعمه الظاهره و الباطنه و اعتقدها قوم ظاهره و لم يعتقدوها باطنه فإنزل الله:يا إيها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر… ففرح رسول الله (ص) عند نزولها اذ لم يقبل الله تبارك و تعالى ايمانهم الا بعقد ولايتنا و محبتنا)) نعمت آشكار و ظاهر وجود رسول خدا است و آنچه از شناخت خداى عزوجل و توحيد آورد و اما نعمت پنهانى و باطنى ولايت ما اهل بيت است و پيمان محبت با ما بستن. به خدا سوگند برخى از مردم به هردو نعمت ظاهرى و باطنى معتقد شدند ولى گروهى تنها به نعمت ظاهرى ايمان آوردند و نعمت پنهانى را نپذيرفتند پس خداى متعال اين آيه را نازل فرمود:
((يا إيها الرسول لا يحزنك الذين…)) آنگاه رسول خدا با نزول اين آيه خوشحال شد زيرا خداوند تبارك و تعالى ايمان آنان را نمى پذيرد جز با پيمان ولايت و محبت ما اهل بيت.
و شايد در اين دو آيه واژه يا ايها الرسول آمده است براى اينكه ولايت مكمل رسالت و مهمترين انگيزه هاى آن است پس رسالت تو – اى رسول – كامل نمى شود و انجام نمى پذيرد جز با تبيين ولايت و امامت.
نكته مهمى كه در اين آيه وجود دارد قسمت آخر آن است كه مى فرمايد: ((والله لا يهدى القوم الكافرين)) يعنى خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند. از اين آيه بر مىآيد كه گويا منكر ولايت همگام با كافران حركت مى كند. بگذريم كه هيچ عملى از منكرين ولايت پذيرفته نيست هرچند شبها را تا به صبح به عبادت و پرستش بگذرانند و روزها را روزه بدارند و هرچند كنار مسجد الحرام به عبادت و شب زنده دارى بپردازند. اين امر معلوم و معين است ولى طبق اين آيه منكر ولايت در زمره كافران است زيرا ولايت چنانكه بيان شد مكمل رسالت است.
و الله يعصمك من الناس: از اين فراز معلوم مى شود پيامبر هراسى داشته است كه خداوند او را تسلى مى دهد و مى فرمايد كه خدا تو را از شر و كيد مردمان نگه مى دارد. پر واضح است هراس رسول خدا براى جان خويش نمى باشد زيرا او الگوى شهامت و شجاعت و قهرمان ميدان نبرد است. حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: ((كنا اذا احمر البإس اتقينا برسول الله صلى الله عليه و آله فلم يكن إحد منا إقرب الى العدو منه))
(بحار, ج19, ص191)

هرگاه آتش جنگ برافروخته مى شد خودمان را در پناه رسول الله قرار مى داديم زيرا هيچ كس از آن حضرت به صف دشمن نزديكتر نبود.تازه اين موضوع مربوط مى شود به قبل از فتح مكه وگرنه پس از آن آنقدر شوكت و عظمت اسلام گسترده و فراگير شده بود و حكومت حضرت تمام جهان آن روز را در بر گرفته بود كه هيچ جاى هراس نبود ولى هراس پيامبر از اين بود كه مى دانست منافقان و فرصت طلبان در صدد انتقام از على عليه السلام هستند, كينه هاى بدرى و خيبرى فراموش نشده بود و هنوز خون سران و گردنكشان قريش از شمشير على مى چكيد و چشم ديدن على را نداشتند. پس پيامبر براى جان اسلام هراس داشت نه جان خويشتن. او مى هراسيد كه اينان با نقشه هاى موذيانه خود, اسلام را نابود نمايند ولى خداوند او را تسلى مى دهد كه مطمئن باش خداوند نقشه هايشان را نقش بر آب مى كند. البته پس از رحلت رسول الله (ص) انتقام خود را از او و عموزاده اش گرفتند و مسير اسلام را به انحراف كشاندند, كه اميدواريم دوباره ذو الفقار على در دست فرزند خلفش ابا صالح عجل الله فرجه انتقام ازآنان بگيرد و اسلام را نيرو و قدرت بخشد و يكون الدين كله لله. آمين رب العالمين.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى بــه رويدادها

 


 

جهان اسلام

رژيم صهيونيستى تحت فشار حزب الله لبنان به مبادله اسرا تن داد.(23 / 9 / 79)
سيد حسن نصرالله خواستار مبادله تمامى اسراى عرب با چهار نظامى اسرائيلى شد.
صهيونيست ها با شليك مستقيم توپ و تانك دهها فلسطينى را به خاك و خون كشيدند. (24 / 9 / 79)
صهيونيست ها نمازگزاران مسجدالاقصى را به گلوله بستند.(26 / 9 / 79)
توسط خالد مشعل, طرح ترور 400 تن از رهبران انتفاضه فاش شد.(27 / 9 / 79)
احزاب فلسطينى خواستار شركت گسترده مسلمانان جهان در راهپيمايى روز قدس شدند. (29 / 9 / 79)
مسلمانان امريكا در افطارى آلبرايت شركت نكردند.(1 / 10 / 79)
قطعنامه راهپيمايان روز قدس: راه پيوستن جوانان كشورهاى اسلامى به صفوف مبارزان فلسطينى را هموار كنيد.(3 / 10 / 79)
البعث: فلسطينى ها اجازه نخواهند داد طرح كلينتون به اجرا درآيد.
اسرائيل در حال ساخت يك حصار بتونى و سيمى متصل به برق در بيش از 70 كيلومتر مرز با كرانه باخترى است.(6 / 10 / 79)
حماس و جهاد اسلامى, مبارزه با صهيونيست ها را تشديد مى كنند.
رئيس جمهور گامبيا: قوانين اسلامى را از سال جديد به اجرادرمىآورم.(10 / 10 / 79)
20 عضو گروه اخوان المسلمين توسط نيروهاى امنيتى مصر بازداشت شدند. (12 / 10 / 79)
رئيس جمهور نيجريه: مردم بايد براى حل مسائل خود به خداوند متكى باشند.
گسترش عمليات مسلحانه ضد صهيونيستى انتفاضه را وارد مرحله جديدى كرد. (14 / 10 / 79)
انفجار مهيب, ساختمان شهربانى اسلامبول را لرزاند.(15 / 10 / 79)

داخلى

رئيس جمهور: خدمتگزارى به خانواده هاى شهدا از بزرگترين افتخارات مسئولان نظام اسلامى است.
رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم ضيافت افطار اعضاى تشكلهاى دانشجويى: مى خواهند محيط متناسب با رشد علمى در دانشگاهها را از بين ببرند.(19 / 9 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى: دولت در حفظ دين و فرهنگ مردم از جوسازيها نهراسد.
رهبر انقلاب: دانشگاهها نبايد به باشگاه احزاب و گروههاى سياسى تبديل شوند. (20 / 9 / 79)
كروبى: با نسبت دادن مشكلات به همديگر دردى از جامعه دوا نمى شود.
رهبر انقلاب: دشمن از طريق مسائل اقتصادى و جلوگيرى از پيشرفت علمى براى ضربه زدن به كشور تلاش مى كند.(21 / 9 / 79)
رئيس جمهور: عقل قرآنى وسيع تر از تمام عقلهاى بشرى است.(23 / 9 / 79)
رسيدگى به اتهامات متعدد مسعود بهنود آغاز شد.(23 / 9 / 79)
بهنود: اشتباه كرديم, مطبوعات جاى طرفداران براندازى نيست.
رضا زاده بهترين وزنه بردار جهان در سال 2000 شد.(24 / 9 / 79)
رهبر انقلاب: غده سرطانى اسرائيل بايد از منطقه ريشه كن شود.(26 / 9 / 79)
با ابتكار صدا و سيما نگارش قرآن كريم براى نخستين بار در يك روز انجام شد.
عزت الله سحابى و على افشارى بازداشت شدند.(29 / 9 / 79)
ولى امر مسلمين در پيامى به مناسبت روز جهانى قدس: نشانه هاى فروپاشى اسرائيل آشكار شده است.
رهبر انقلاب: آنها كه هنر را به ابتذال كشيدند سرمايه عظيمى را نابود كرده اند.
بانك مركزى: به خاطر حفظ ارزش پول نمى توانيم نرخ ارز را كاهش دهيم.
دادگسترى تهران: در مورد پرونده اتهامى مهاجرانى (در خصوص سود سپرده حسابهاى حج) هنوز حكمى صادر نشده است.
رهبر انقلاب: نگارش قرآن در يك روز نشانه ايمان قلبى هنرمندان و اهتمام ملت ايران به قرآن است.(30 / 9 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و هيإت دولت: بايد پول ملى تقويت و مشكلات معيشتى مردم حل شود.
رهبر انقلاب: هرگونه كوتاهى در زمينه حل مسائل اقتصادى قابل اغماض نيست. (1 / 10 / 79)
با حضور بى سابقه در راهپيمايى هاى روز قدس, ملت ايران براى انتفاضه سنگ تمام گذاشت.
رسيدگى به پرونده 17 متهم قتل هاى زنجيره اى آغاز شد.
چين 133 ميليون دلار اعتبار براى ساخت نيروگاه به ايران اختصاص داد.(3 / 10 / 79)
رهبر انقلاب: عزت و استقلال ايران مرهون خون شهدا و اراده امام بزرگوار است.
حجت الاسلام والمسلمين كروبى: اختلاف سليقه و تضارب افكار خوب است اما ريز شدن در مسائل جناحى به نفع جامعه نيست.
رهبر انقلاب: مهمترين وظيفه خانواده شهدا پاسدارى از شإن بلندمرتبه شهيدان است.(4 / 10 / 79)
بزرگترين بوستان كشور با حضور رئيس جمهور به بهره بردارى رسيد.(6 / 10 / 79)
رهبر انقلاب: هيچ كس نبايد مجلس, دولت وقوه قضائيه را تضعيف كند.
رهبر انقلاب در نماز عيد فطر: خدشه دار كردن وحدت, همكارى با دشمن و غير قابل تحمل است.
در جريان ديدار وزير دفاع روسيه از تهران تحول عميق در روابط جمهورى اسلامى ايران و روسيه صورت گرفت.(10 / 10 / 79)
فرش 5 هزار مترى بافت ايران به عمان منتقل شد.
كاظمى به آمريت قتلهاى زنجيره اى اعتراف كرد.(11 / 10 / 79)
نيروى دريايى ارتش رزمايش غدير 79 را در آبهاى جنوب آغاز كرد.
يونسى: وزارت اطلاعات غير علنى بودن دادگاه قتلهاى زنجيره اى را تإييد مى كند.
رئيس جمهور از واردات گندم اظهار تإسف كرد.
قاضى عقيقى: دادگاه قتلهاى زنجيره اى تحت تإثير هيچ گونه فشار وفضاى غير قضايى قرار نخواهد گرفت.
رئيس قوه قضائيه: 40 قاضى و منشى متخلف دستگير شدند.(12 / 10 / 79)
وزارت امور خارجه بيانيه شوراى همكارى خليج فارس در مورد جزاير ايرانى را محكوم كرد.(13 / 10 / 79)
رهبر انقلاب: گروههاى دانشجويى به قدرت طلبان اجازه سوء استفاده ندهند.
مهندس مير حسين موسوى: مشكل اقتصاد كشور فقط با نگرش اعتقادى مردمى و ميهن دوستى حل مى شود.
رئيس جمهور 5 وزير جديد را به مجلس معرفى كرد.(14 / 10 / 79)

خارجى

بحران سياسى كابينه اسرائيل ايهودبارك نخست وزير را مجبور به استعفا كرد.
نواز شريف به عربستان تبعيد شد.
جمهورى آذربايجان حفاظت از فرودگاه باكو را به يك شركت اسرائيلى واگذار كرد.
ديوان عالى امريكا براى حل بحران انتخابات وارد عمل شد.(19 / 9 / 79)
دارائيهاى نواز شريف در پاكستان توقيف شد.(21 / 9 / 79)
جنگ 2 ساله اتيوپى و اريتره با امضاى پيمان صلح پايان يافت.(22 / 9 / 79)
كره شمالى, بازرگانان امريكايى را به پيونگ يانك راه نداد.
ديوان عالى امريكا شكايت گور عليه بوش را نپذيرفت.(23 / 9 / 79)
سفارت امريكا در قطر تعطيل شد.(24 / 9 / 79)
پوتين و كاسترو خواستار استقرار نظام چند قطبى در جهان شدند.(26 / 9 / 79)
بوش براى تشكيل كابينه به نظاميان روى آورد.(27 / 9 / 79)
شيراك : امريكا بايد از انجام اقدامات يكجانبه در كانونهاى بحرانى دست بردارد. (29 / 9 / 79)
مالكيت خصوصى زمين در قرقيزستان آزاد شد.(30 / 9 / 79)
جورج شولتز: بوش درصدد ايجاد يك سيستم عظيم موشكى است.(1 / 10 / 79)
نيروهاى امنيتى تركيه يك زندانى را در حالى كه با لباسهاى آتش گرفته خود به سوى آنها مى دويد, به ضرب گلوله از پاى درآوردند.
عمليات سركوب زندانيان تركيه با 127 كشته و مجروح پايان يافت.(3 / 10 / 79)
وزير دفاع روسيه: امريكا به بهانه حمله موشكى ايران و كره شمالى قصد سلطه بر جهان را دارد.
نمايندگان رژيم صهيونيستى و تشكيلات خودگردان فلسطين پس از 5 روز مذاكره, واشنگتن را بى نتيجه ترك كردند.(4 / 10 / 79)
بنياد حقوق بشر تركيه: پليس تركيه در عمليات سركوب زندانيان از مواد شيميايى و بمبهاى آتش زا استفاده كرده است.(5 / 10 / 79)
پوتين: تسليم تهديد امريكا براى قطع همكارى با ايران نمى شويم.(6 / 10 / 79)
عمر البشير بار ديگر به رياست جمهورى سودان برگزيده شد.
بوش وزير دفاع فورد را به عنوان رئيس پنتاگون برگزيد.
روسيه به اروپا براى ايجاد يك سپر ضد موشكى پيشنهاد همكارى داد.
پوتين : توسعه روابط با ايران در حوزه منافع ملى روسيه است.(10 / 10 / 79)
طرح كلينتون براى مهار انتفاضه ناكام ماند.
رئيس جمهور جديد غنا مشخص شد.(11 / 10 / 79)
محاكمه 9 نماينده سابق مجلس ايتاليا به اتهام رشوه خوارى آغاز شد.
آلبرايت بر ادامه حضور نظامى امريكا در بوسنى و كوزوو تإكيد كرد.(12 / 10 / 79)
انفجارهاى پياپى شمال تل آويو را به لرزه درآورد.
رئيس جمهور ايتاليا: بايد از انتخابات امريكا درس بگيريم.
اندونزى به استانهاى استقلال طلب, خودمختارى ويژه داد.(13 / 10 / 79)
حسابهاى بانكى ميتران در سوئيس مسدود مى شود.(14 / 10 / 79)
انفجار مهيب ساختمان شهربانى اسلامبول را لرزاند.(15 / 10 / 79)

/

گفته ها و نوشته ها حكايتهاى خواندنى

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

مشكل شدن مرگ
امام صادق(ع) فرمود: پيامبر اكرم(ص) بر بالين جوانى كه مرگش نزديك بود, حضور يافت و به جوان فرمود:
بگو لا اله الا الله.
جوان چندين بار سعى كرد اين گفته را تكرار كند, اما زبانش توان اداى آن را نداشت.
پيامبر(ص) به زنى كه كنار جوان بود فرمود: آيا اين جوان مادر دارد؟
زن گفت: بله, من مادر او هستم.
فرمود: آيا از او ناراضى هستى؟
زن گفت: بله شش سال است با او صحبت نكرده ام.
فرمود: از او راضى شو.
زن گفت: يا رسول الله, خدا براى رضاى تو از او راضى شود (=از او راضى شدم).
سپس پيامبر(ص) به جوان فرمود: بگو لا اله الا الله.
جوان در اين هنگام گفت: لا اله الا الله و پس از لحظاتى دارفانى را وداع گفت.
(بحارالانوار, ج74, باب2, ح67)

دريافت پاداش فراوان
مردى خدمت رسول خدا(ص) رسيد و عرض كرد: اى رسول خدا, من به جهاد در راه خدا بسيار مشتاقم. حضرت(ص) فرمود: پس در راه خدا جهاد كن, اگر در اين راه كشته شدى, در پيشگاه خدا زنده خواهى بود و از روزىهاى او بهره مند خواهى شد و اگر در مسير جهاد, مرگ تو فرا رسد پاداش و اجر تو با خدا خواهد بود و اگر سالم از جبهه مراجعت كنى, گناهان تو بخشوده خواهند شد, آن گونه كه گويا گناهى مرتكب نشده اى. آن مرد سپس به حضرت مى گويد: اى رسول خدا, پدر و مادر پيرى دارم كه با من انس دارند و به همين خاطر, رفتن من به جهاد را خوش ندارند. حضرت(ص) فرمود: پس با آنها همراه باش, قسم به كسى كه جانم در يد قدرت اوست, يك شبانه روز موانست با ايشان از يك سال جهاد در راه خدا بهتر است[ .اين در صورتى است كه جهاد واجب عينى نباشد](بحارالانوار, ج74, باب2, ح83)

حمايت خداوند
يكى از اصحاب امام صادق(ع) مى گويد: از امام شنيدم كه مى فرمود: مردى خدمت رسول خدا(ص) آمد و از حضرت سوال كرد كه مرا خويشاوندانى است كه با ايشان ارتباط داشته و به آنها نيكى مى كنم, در حالى كه آنها اذيت و آزار مرا موجب مى گردند و من نيز قصد دارم با ايشان قطع رابطه كنم. حضرت(ص) در پاسخ فرمود: اگر اين كار را بكنى, خداوند همه شما را از رحمت خويش محروم خواهد ساخت. سائل مى پرسد: پس چگونه با ايشان عمل كنم؟
حضرت(ص) فرمود: به كسانى كه تو را محروم كرده اند اعطا كن, با كسانى كه از تو بريده اند پيوند كن و از كسانى كه در حق تو ظلم كرده اند درگذر, اگر به اين دستورات عمل كنى در آن صورت, خداوند تو را در مقابل ايشان حمايت خواهد كرد.
(بحارالانوار, ج74, باب3, ح 50)

رحم را قطع مكن!
على عليه السلام ضمن خطبه اى فرمود:
هنگامى كه برادرت بريدن از تو را آهنگ كرد, حفظ پيوستگى اش را بر خود هموار كن و چون او دورى كرد, تو خود را به لطف و نزديكى بيشتر وادار و اگر او خشكى كرد, با بخشش و دهش پاسخش گوى و هرگاه كه او دورى گزيد, تو نزديك تر شدن را بر خويش بقبولان و چون او درشتى كرد, نرمش نما و در پاسخ جرم و خلاف وى, خود را به پوزش وادار, به گونه اى كه پندارى تو غلام اويى و او سرور تو است. اما مباد كه نابجا چنين كنى يا موردش را به درستى نشناسى و اهليتش را احراز نكنى!
چنين مباد كه براى نيكبختى اعضاى خانواده ات كم ترين ارزش را قائل باشى. در برابر كسى كه تمايلى به دوستى به تو ندارد, به هيچ نشان از خود گرايشى منماى. ديگر بار بر اين توصيه تإكيد دارم كه در مسابقه نيكى و حفظ پيوند از سوى تو و بدى و بريدن از سوى برادرت, مباد كه نيروى او فزونى گيرد!
(بحارالانوار, ج74, باب3, ح7)

نيكوكارى به پدر و مادر
امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه حضرت موسى(ع) مشغول مناجات با پروردگارش بود, مردى را ديد كه در زير سايه عرش الهى در ناز و نعمت است, عرض كرد: خدايا اين كيست كه عرش تو بر او سايه افكنده است؟
خداوند متعال فرمود: او نسبت به پدر و مادر نيكوكار بود و هرگز سخن چينى نمى كرد.
(بحارالانوار, ج74, باب2, ح94)

عاق والدين
امام باقر(ع) فرمود: گاه انسان در زمان حيات والدين به ايشان نيكوكار است اما پس از مرگ آنها, دين ايشان را ادا نكرده و براى آنها استغفار نمى كند, چنين فردى در زمره عاق شدگان والدين به شمار مىآيد. و در مقابل گاه انسانى در زمان حيات والدين به آنها نيكى روا نمى دارد, اما پس از مرگ آنها, دين آنها را ادا و براى آنها از خدا طلب غفران مى كند, چنين فردى را خداوند در زمره نيكوكاران به حساب مىآورد.(بحارالانوار, ج74, باب2, ح84)

فضيلت زيارت
علامه مجلسى از جناب سليمان اعمش نقل مى نمايد: در كوفه شبى همسايه ام در خانه من بود, در اثنإ صحبت فضيلت زيارت حسين را در شب جمعه ذكر نموديم, همسايه منكر بود. فردا سليمان اعمش و چند نفر ديگر براى كربلا رفتند, همسايه را ديدند كه زودتر از آنها گريان آمده, پس علت را جويا شدند, گويد: در خواب ديدم قيامت برپا شده و حضرت فاطمه رقعه هايى به دست اشخاص مى داد, نگاه كردم ديدم در آن نوشته: ((امان من النار لزوار قبر الحسين فى ليله الجمعه)) گفتم اى بى بى به من هم لطف بفرما! فرمود: مگر نه تو منكر فضيلت زيارت فرزندم بودى.
(كتاب سيد الشهدإ از شهيد دستغيب)

فقر زدايى
سليمان جعفر مى گويد: از حضرت موسى بن جعفر شنيدم در خانه اى كه اسم محمد, على, حسن, جعفر, عبدالله , و از زنان اسم فاطمه باشد, فقر و تنگدستى وارد نخواهد شد. (سفينه البحار, ج4, ص295)

فضايل اختصاصى على(ع)
پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: سه فضيلت به تو داده شده كه به من داده نشده.
على عرض كرد چه چيزهايى به من داده شده؟
فرمود: تو پدر زنى همچون من دارى كه من چنين پدر زنى ندارم.
همسرى چون فاطمه به تو داده شده كه به من داده نشده, حسن و حسين به تو داده شده كه به من داده نشده.(مسند الرضا, ج1, ص119, حديث81)

رفع غم
امام رضا (ع) فرمودند: حضرت رسول فرمودند: هر كس غمگين گشت بگويد: ((لاحول و لا قوه الا بالله)).
(بحارالانوار, ج3, ص187)

اهتمام به اوقات نماز
حضرت رسول (ص) فرمودند: هر كس به اوقات نماز اهتمام ورزد, من راحتى هنگام مرگ و زدوده شدن غمهايش را ضامن مى شوم.(امالى مفيد, ص88, و بحارالانوار, ج83, ص9)

انگور سياه
خداوند متعال به حضرت نوح دستور داد كه انگور سياه بخورد تا اندوهش برطرف شود.
(امالى مفيد, ص88)

قم كوفه كوچك
امام صادق فرمودند: آگاه باشيد كه قم كوفه كوچك است. بدانيد بهشت هشت در دارد كه سه در آن به سوى قم است. بانويى از فرزندان من به نام فاطمه دختر موسى در آن جا رحلت مى كند وبا شفاعت او همه شيعيان ما وارد بهشت مى شوند.
(سفينه البحار, ج2, ص376)

سبب كيفر
حميد بن سعد راوى واقعه كربلا بوده است, سربازان عمر سعد تلاش داشتند كه نامشان در دفتر گزارشهاى حميد وارد شود كه هم جزء افتخارشان باشد و هم سهم قابل توجهى بگيرند. چهار سال بود كه مختار ثقفى در كوفه قيام كرد و انتقام قتل حسين را از قاتلين خواست. اول, فردى را به دنبال دفتر كذايى به خانه حميد بن سعد فرستاد و مختار از روى آن دفتر قتله حسين(ع) را يكايك از خانه ها بيرون كشيد و به بدترين وجهى به قتل رسانيد.
(درسهايى از تاريخ يا داستان زنده ها, ص65)

پدرش بفدايش
كاروانى از شيعيان به شهر مدينه آمد و رهسپار خانه امام موسى بن جعفر شد تا ضمن پرداخت وجوهات جواب سوالاتى را از آن حضرت جويا شود و چون شنيدند كه حضرت در مسافرت است اندوهبار از اين كه توفيق زيارت و نيز جواب سوالات حاصل نشد, عزم بازگشت كردند كه دختركى 8 يا 9 ساله و شيرين زبان و خوش سيما به آستانه در آمده و نامه هاى سوالات را از آنان گرفته و جوابهاى يكايك آنها را نوشت. پس با شادمانى و تعجب عزم راه كردند تا اينكه در بين راه امام موسى كاظم(ع) را ديدند و ماجرا را بازگو كردند.
امام با مطالعه جوابها شادمان شد و درباره دخترش فاطمه معصومه(س) سه بار فرمود: ((فداها ابوها)), پدرش به فدايش.
(تاريخ اهل بيت, ص83)

اندوه بازدارنده
اميرمومنان مى فرمايد: اندوه برگذشته را آويزه دل خويش مساز كه غم بر آنچه رفته است تو را از توجه به آن چه مىآيد باز دارد.
(غرر الحكم و دررالكلم ج6, ص345)

رضا به قضا
در روايت آمده: خرسندى از مقدرات, غم را مى زدايد و هم چنين آمده: راضى بودن به قضاى الهى چه خوب غصه را مى راند و نيز آمده: خوشنود باش, آسوده مى شوى.
(غرر الحكم و دررالكلم ج1, ص112)

اندوه بى فايده
از اميرمومنان است كه: اندوه و بى تابى, از دست رفته را باز نمى گرداند.
(غرر الحكم و دررالكلم ج1, ص382)

/

مشعل هدايت آخرين قسمت زندگى نامه شهيد مصطفى خمينى

 

مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
آخرين قسمت

غلامرضا گلى زواره

 


 

آن شب شوم
چند ماه قبل از شهادت, حاج آقا مصطفى شبى براى عيادت مرحوم آقاى سيد نعمت الله جزايرى كه يكى از پيرمردان عالم نجف و از اهل عرفان بود رفت, حاج آقا مصطفى براى دوستانش تعريف كرده بود كه من نشسته بودم, فرزند آقاى جزايرى آمد و گفت: دو نفر آمده اند در منزل و مى گويند با شما (مصطفى) كار داريم! ايشان مى گويد: بيايند بالا و آن دو نفر هم مىآيند. يكى از آنان سالخورده و ديگرى جوان بود آن فرد مسن در خلال صحبت هاى خود مى گويد: حاج آقا به خاطر مسئله اى شديدا نگران و ناراحت هستيم و اين خبر را مى خواهيم به شما بدهيم. حاج آقامصطفى مى پرسد: چه خبر؟ آنان جواب مى دهند: ما عضو تيمى هستيم كه از ايران به عراق آمده اند تا شما را ترور كنند, اما ما وضع حرم حضرت على(ع) و شرايط اينجا را ديديم و بر خويشتن لرزيديم و متنبه شديم; مواظب باشيد! حاج آقا مصطفى در صحت اين خبر شك داشت و معتقد بود اينها آمده اند رعب و وحشت ايجاد كنند تا در ديدارها, ملاقات ها و برخى فعاليت ها كاستى ايجاد شود و نيروى محركه ماشين نهضت كند گردد.(1) در شب يكشنبه اول آبان 1356 هـ.ش, حاج آقا مصطفى پس از اداى نماز جماعت و ديدار با امام خمينى, چون ميهمان داشت زودتر از شب هاى ديگر به خانه رفت. اتفاقا همان شب, خانم حائرى (همسر حاج آقا مصطفى) بيمار مى شوند, و يكى از پزشكان عراقى وى را معاينه كرده و دستورات لازم را براى مداواى وى مى دهد. حاج آقا دعايى كه اين پزشك را آورده بود, با حاج آقا مصطفى خداحافظى مى كند و مى رود. آن شهيد بزرگ به خادمه خود گوشزد مى نمايد: شما برويد بخوابيد, من خودم در را باز مى كنم. وقتى آن دو فرد مشكوك به ملاقات حاج آقا مصطفى آمدند, ايشان برايشان شربتى آورده و خود نيز از آن مى نوشند. بعد از آن, حاج آقا به مطالعه مشغول مى گردند, سپس به تهجد مى پردازند كه ناگهان به همان حالى كه نشسته بودند و كتاب مفاتيح باز بوده, سرشان را بر روى آن نهاده و از دنيا مى روند.(2)
آرى, آن شب شوم, اندك اندك چادر سياه خويش را بر سپيدى روز تحميل مى كند و خورشيد جان افروز را با غبار سياهش به خاموشى مى كشاند و زورق نور در درياى سياه خويش غرق مى كند تا هيچ اثرى از سفيدى بر جاى نگذارد. در اين شب نفرت انگيز, واقعه اى دردناك چهره كريه خود را نشان مى دهد و مرگ, حاج آقا مصطفى را به سوى خود فرا مى خواند. نقل كرده اند كه: زيارت عاشورا, آخرين پيامى بود كه آن سيد شهيد خواند و با زبانش تكرار نمود; گويا مصطفى به درد مسموميت خود پى برد و لحظات آخر عمر را درك كرد و فهميد كه ديگر طلوع فجر را نخواهد ديد! ناراحتى شديد به او اجازه نمى داد آخرين دقيقه هاى زيستن را در حرم حضرت على (ع) بگذراند, ناگزير در همان اتاق ماند, نافله شب را به پايان برد, برخاست و از ميان كتاب هايش, مفاتيح الجنان را بيرون آورد تا در هنگامه شبى تيره و نفرت ساز, زيارت عاشورا بخواند و ميثاق خود را با عاشورائيان تكرار نمايد و وفادارى خويش را نسبت به امام حسين اعلام كند; با آهى دلسوز و صدايى دلنواز و ناله اى جان گداز مشغول به خواندن شد, شعار عاشورا را بر زبان جارى كرد و جان به جان آفريد تسليم نمود.(3)
آن شب پاييزى كه سخت سنگين بود, سرانجام با نزول ستاره اى از آسمان معرفت پايان يافت. خادمه حاج آقا مصطفى, طبق معمول صبحانه آقا را برد, اما مشاهده كرد كه روى كتاب دعا خم شده و زير چشمان او به رنگ خرما شده است. هر چه سيد را صدا زد جوابى نشنيد; سراسيمه خود را به كوچه رسانيد, آقاى دعايى را ديد, از وى براى نجات جان حاج آقا كمك طلبيد, زيرا او فكر مى كرد. ايشان دچار كسالت شده است. وى و دو تن از همراهان, خود را بر بالين آقا مى رسانند و او را به بيمارستان منتقل مى كنند; پزشك پس از معاينه جسد اعلام مى كند كه آثارى از سكته قلبى يا مغزى در وى مشاهده نمى شود, ولى علايم روى بدن از مسموميت وى خبر مى دهد (ناخن ها و پوست بدن به رنگ بنفش شده بود). براى روشن شدن واقعيت, كالبد شكافى لازم است; اما امام با اين كار مخالفت كردند و فرمودند: رژيم عراق, به اين بهانه عده اى از دوستان را به اتهام واهى دستگير مى كند و آقا مصطفى هم براى ما زنده نخواهد شد.(4)
روز نهم ذيقعده سال 1397 هـ.ق (اول آبان 1356), رنگى سرخ بر افق تاريخ ايران افزود و منشإ حركتى سرنوشت ساز گشت; خورشيد در اين روز گويى كه ديرتر از هر زمان فرمان روشنايى گرفت و رنگى غم آلود بر خود زده بود, گويى پيامى در دل, نگاهى در ديده و رازى در درون خويش جاى داده بود. هنوز ساعتى از نور افشانى خورشيد نگذشته بود كه آن خبر دردآلود در ميان مردم انتشار يافت و با نشر آن غم ها افزون و اشك ها جارى گشت.
قلب ها پرتپش شد, زيرا امت مسلمان و خصوصا نيروهاى انقلابى, فرزند برومند و با كفايت امام را از دست دادند; علامه عاليقدرى كه مى رفت پس از پدر زعامت و مرجعيت را عهده دار شود.
مرحوم حجه الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى در خصوص چگونگى شهادت برادر بزرگوارش مى گويد: شكى ندارم كه ايشان را شهيد كردند, زيرا علامتى كه در زير پوست بدن ايشان, روى سينه, سر, دست و پا و صورت و نيز لكه هاى بزرگ, حكايت از مسموميت شديد مى كرد; اما چگونه اين كار صورت گرفته نمى دانم, ولى مى توانم بگويم كه ايشان چند ساعت قبل از شهادت, در مجلس فاتحه اى شركت كردند كه در آنجا برخى از ايادى رژيم پهلوى دست اندر كار دادن چاى و قهوه بودند.(5)
از جمع بندى قرائن و شواهد مى توان چنين نتيجه گرفت كه اين عالم بزرگ و جوان, قربانى توطئه مشترك و هماهنگ رژيم هاى آن وقت ايران و عراق گرديد و به وسيله سمى خطرناك به شهادت رسيد. رژيم عراق در اين ماجرا منتظر بهره بردارىهاى سياسى خاصى بود كه با موضع گيرى ويژه امام خمينى تمام آن نقشه ها به هم خورد و بى نتيجه ماند; رژيم ايران نيز فكر مى كرد علاوه بر حذف فيزيكى اين عالم بزرگ و مجتهد, ضربه اى كارى به روحيه امام خمينى خواهد زد, ولى شهادت حاج آقا مصطفى براى اين دو دشمن مشترك نتيجه اى معكوس داد و مرگ مظلومانه اش در تبعيدگاه, موجب تقويت جبهه انقلاب و بيدارى مردم مسلمان گشت.(6)
با روى دادن چنين ضايعه اى, فضاى نجف در هاله اى از ابهام و ناباورى فرو رفت و مردم, بويژه طلبه ها و محصلان علوم دينى, را بهت و حيرت شگرف فرا گرفت; قيافه ها غمناك و چهره ها اندوه بار مى نمود و اوضاع و شرايط از مصيبتى جانكاه حكايت مى كرد; يكى از نزديكترين و صديق ترين ياران و خدمتگزاران مقام عالى زعامت دارفانى را وداع گفته بود كه با بينش سياسى, اصالت فكر, شهامت و صراحتى كه داشت همچون بازويى نيرومند در كنار پرچمدار اسلام, مبارزان را تقويت مى كرد و ستيز با ستم را سازماندهى مى نمود. حوزه علميه نجف در اين روز تعطيل شد; علما, مدرسين عظام و طلاب محترم در فقدان فقيهى مجاهد و عالمى وارسته به سوگ نشستند و چون مرسوم نبود كه به خاطر رحلت يكى از شخصيت هاى درجه دوم, حوزه نجف تعطيل شود, چنين واكنشى گوياى اين حقيقت بود كه ايشان خود مستقلا يك شخصيت مورد احترام حوزه نجف بوده و علماى حوزه سيطره روحى, علمى, قدرت استنباط و اجتهاد ايشان را پذيرفته بودند.

ستاره اى بر خاك
عكس العمل حضرت امام در مقابل شهادت فرزندى كه او را اميد آينده اسلام مى دانست بسيار جالب است.
با برنامه حاج احمد آقا مقرر گرديد كه چند نفر از علما به محضر امام بروند و ماجرا را مطرح كنند; امام اجازه دادند, يكى از آنان پس از احوالپرسى گفت: از حاج آقا مصطفى چه خبر؟ ميرزا حبيب الله اراكى كه با آن جمع بود گفت: از بيمارستان زنگ زده اند, مثل اين كه به دليل و خامت حالشان بايد او را به بغداد برسانند! حاج احمد آقا در اين لحظه نتوانست جلوى گريه خود را بگيرد و ناگهان فريادى زد, ولى ناگهان متوجه شد كه نزد پدر است, لذا صورتش را برگرداند تا ايشان تإثر وى را نبيند; اما امام ناگهان صورتشان را برگرداندند و گفتند: احمد چته؟ مگر حاج آقا مصطفى مرده؟ اهل آسمان ها مى ميرند, اهل زمين كسى باقى نمى ماند, همه مى ميريم! آقايان بفرماييد سراغ كارتان! خودشان هم برخاستند, آستين ها را بالا زدند تا وضو بسازند; پس از وضو نيز مشغول خواندن قرآن شوند. اطرافيان, حياط بيرونى را فرش كردند, علما و مدرسين براى عرض تسليت آمدند, حياط مشحون از جمعيت بود, عده اى از جاى خود بر مى خاستند و براى عرض ارادت به امام خطابه اى مى خواندند و به ايشان تسليت مى گفتند, همه گريه مى كردند.(7) در كوچه هاى اطراف, طلاب سر بر ديوار نهاده و ضجه مى زدند. هر كس وارد خانه مى شد, بى اختيار اشك مى ريخت, اما امام همچون كوهى استوار بود و به هيچ وجه آثار شكست, غصه و درد در چهره اش هويدا نبود و از همان لحظه اى كه با شنيدن خبر در گذشت فرزند دلبندش, آيه استرجاع را بر زبان جارى كرد, شكوه جلال و جمال خداوند در ذهن ايشان جايگزين گرديد, گويى آب حيات عرفانى, آن جوشش و اشتعال درونى را خاموش ساخت!
حدود ساعت ده صبح اول آبان 1356 هـ.ش عده اى از ياران امام, بدن مطهر حاج آقا مصطفى را داخل يك مينى بوس قرار دادند و جنازه را به كربلا آوردند. دهها اتومبيل و اتوبوس كه حامل افراد عزادار بودند نيز ماشين حامل جسد را همراهى مى كردند. آن پيكر عزيز در غسالخانه اى در كنار رود فرات و نزديك خيمه گاه حضرت ابى عبدالله (ع) با آب فرات غسل داده شد و سپس كفن گرديد; تشيع جنازه از خيمه گاه آغاز شد و تابوت آن مرحوم را به حرم مطهر حضرت امام حسين (ع) آوردند و داخل حرم طواف دادند. مراسم طواف در حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) نيز انجام شد. پس از اين مراسم, جنازه حوالى غروب به مدرسه بغدادى در نجف اشرف منتقل شد و در مسجد مربوط به آن مستقر گرديد و قرار شد كه مراسم تشييع صبح روز دوشنبه دهم ذيقعده انجام شود, لذا آن شب در كنار بدن مطهر حاج آقا مصطفى, چند نفرى ماندند و مراسم دعا, نيايش و تلاوت قرآن تا صبح برقرار بود. صبح روز دوم آبان جنازه را از مدرسه بغدادى به مسجد بهبهانى انتقال دادند (معمولا مراسم تشييع جنازه مراجع و عالمان دين از اين مكان مقدس آغاز مى گرديد). مراجع عظام, مدرسين, طلاب, فضلا و ساير اقشار مردم در اين مسجد جمع شدند. حضرت امام خمينى نيز همچون كوهى با صلابت در آن جمع حاضر شده آياتى از قرآن را تلاوت كردند و با اجازه ايشان تشييع جنازه از مسجد مورد اشاره آغاز شد. به سر درب بازار و صحن مطهر حضرت على (ع) پلاكاردهايى از سوى اهالى نجف نصب شده بود كه اين ضايعه اسفناك را به حضرت مهدى(عج) و حوزه هاى علميه و امت مسلمان تسليت گفته بودند. جالب اين است كه حضرت امام به همان اندازه اى كه در تشييع جنازه ديگران شركت مى نمودند, پاره تن خود را بدرقه كردند و بازگشتند. پيكر مطهر حاج آقا مصطفى را به طرف صحن قبله بارگاه امير مومنان(ع) بردند و با اجازه و پيشنهاد قبلى حضرت امام خمينى, آيت الله خويى بر آن نماز ميت خواندند. سپس مقرر گرديد جنازه در ضلع شمالى ايوان مصلا و مصفاى حضرت على(ع) و در جوار مقبره علامه حلى, در مقبره مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى دفن شود, لذا پس از طواف بر گرد ضريح مطهر مولاى پرهيزكاران, مراسم خاكسپارى انجام شد و سيل جمعيت به سوى خانه رهبر انقلاب اسلامى سرازير شد; در آنجا يكى از وعاظ لبنانى سخنان شيوايى ايراد نمود.(8)
مرحوم حاج سيد احمد خمينى مى گويد: امام پس از شنيدن شهادت برادرم هيچ تغييرى در برنامه روزانه خودشان نداد, حتى روزى كه جسد فرزند مجاهدشان را دفن كردند, ايشان در نماز جماعت ظهر و شب حاضر شدند.(9) حوزه علميه نجف مراسمى در حد مراجع بزرگ براى حاج آقا مصطفى برگزار كرد و چون علما و مراجع و مدرسين خدمت امام مى رسيدند, ايشان استوار و مقاوم همگان را به استقامت و صبر فرا مى خواندند, ايشان اين مصيبت را در مقابل مصائبى كه به اسلام وارد شده ناچيز خواند و در مقابل جمع, هيچگاه خود را حزن آلود و غم زده نشان نداد; اما اين مرد پر عاطفه, فرزند برومندى را از دست داده بود و نمى شد ناراحت نباشد, لذا وقتى همه چشم ها به خواب مى رفت, نيمه هاى شب كه براى تهجد و نماز شب بر مى خاست, براى مصطفاى خود گريه مى كرد.(10) با اين حال هيچ كس امام را خارج از محيط اندرون, در حوزه درسى و ملاقات هاى بيرونى كه با مراجعان داشتند گريان نديد;
صبر و ثبات و اطمينان اين پدر در فقدان آن پسر, براى تمامى مجاهدان راه حق درس بزرگى است; اين روش آموزنده كه سنت انبيإ و ائمه اطهار است بيانگر اين مى باشد كه چگونه بايد بار امانت را به دوش كشيد.
وقتى امام براى نخستين بار بر سرمزار فرزندش رفت, گروه كثيرى او را احاطه كرده بودند تا ببينند اين پدر بر مزار آن شهيد چه مى كند امام با سادگى بر زمين نشست انگشتان خود را بر قبر نهاد و با كمال اطمينان سوره فاتحه را قرائت نمود, آنگاه به حاضران فرمود: براى آيت الله كمپانى فاتحه بخوانيد و براى فرزندم از خداوند متعال طلب مغفرت نماييد! حضار اظهار داشتند: مصطفى آمرزيده است! امام از مزار برخاست و در حالى كه همه در غم فقدان مصطفى گريه مى كردند, آرام و استوار به خانه بازگشت.(11)
در روز سه شنبه 18 ذيقعده 1398 هـ.ش (آبان 1356), امام فعاليت كامل خود اعم از تدريس و اقامه نماز جماعت را شروع كردند. در روز اول درس يك سخنرانى بسيار منطقى و جالب ايراد فرمودند كه از صفا, متانت, اعتماد و خلوص ايشان حكايت داشت. معظم له در فرازى از بيانات خود خاطر نشان ساختند: ((… اين طور قضايا براى همه مردم پيش مىآيد و خيلى مهم نيست. خداوند تبارك و تعالى الطافى دارد ظاهر و الطافى دارد خفى; الطاف خفيه اى كه ما به آن علم نداريم و از آن اطلاع نداريم و چون از حيث علم و عمل ناقص هستيم و معرفت ما نسبت به مقام بارى تعالى نقصان دارد, در اين پيش آمدها جزع فزع كرده صبر نمى كنيم. اگر از الطاف خفيه اى كه خداوند تبارك و تعالى نسبت به عبادش دارد اطلاع داشتيم, در اين گونه امور… اين قدر بى طاقت نمى شديم, مى فهميديم كه مصالح و الطافى در كار است, تربيت هايى در كار است.(12)

نقطه عطف نهضت اسلامى
خبر شهادت حاج آقا مصطفى در تمامى كشورهاى اسلامى انتشار يافت و موجى از غم و ماتم ايجاد كرد و تمامى طبقات جامعه را محزون و سوگوار ساخت. حوزه هاى علميه ايران تعطيل گرديد, در قم مردم, علما و مدرسين اين خبر را با ناباورى و شگفتى دريافت كردند و در بيت امام اجتماع نمودند. هنوز ساعتى از ورود علماى اعلام به منزل امام واقع در قم نگذشته بود كه خانه ها و كوچه هاى اطراف مملو از جمعيت گرديد; خفقان در ايران آن قدر شديد بود كه كسى جرإت نمى كرد نام رهبر عاليقدر را ببرد, از اين روى شب اول در مجلس ختمى كه از سوى مراجع قم برگزار شد, از بردن اسم امام خوددارى گرديد و از اين شهيد به صراحت اسمى به ميان نيامد و ضايعه مزبور به روشنى اعلام نگرديد و دستگاه طاغوت با تمام نيرو از انتشار خبر و عكس العمل مردم ممانعت به عمل آورد! اين رفتار سبب شد كه مردم داغدار و فراق كشيده, دست به تظاهرات بزنند و با شعار ((درود بر خمينى)) و نثار صلوات به روان پاك شهداى اسلام و آيت الله شهيد, مسجد اعظم و شهر مذهبى قم را به لرزه درآورند. در مجالس بعد, سخنرانان به صراحت نام رهبر را برده, و از مقام علمى, معنوى و فضايل اخلاقى آيت الله شهيد سخن مى گفتند: از آن پس, نظم و آرامش طبق توصيه مرحوم آيت الله پسنديده (برادر امام) رعايت گرديد. بدين گونه, علما و مبارزان آگاه دوباره نقش تاريخى خويش را ايفا كردند و براى نخستين بار پس از 15 سال نام امام خمينى با ابهت و شوق و احترام تمام بر فراز منابر برده شد. امام در جواب تسليت ها, سوگوارى براى فرزند خود را به تظاهرات و عصيان عليه نظام شاهنشاهى جهت داده و از مردم مى خواهد كه دست طاغوت و استكبار را از تجاوز به حريم اسلام و اين آب و خاك قطع نمايند. جلسات فاتحه به سرعت سراسر كشور را فرا گرفت و كوچك و بزرگ در آن مجالس شركت كردند; در همان زمان رژيم تلاش داشت تا با نام فضاى سياسى, كانون هاى بى خطر ليبرال را سامان دهى كند تا هم آتش نهفته را مهار كند و هم پاسخى به طرفداران حقوق بشر در غرب بدهد;اما با شهادت نابهنگام آيت الله سيد مصطفى خمينى مساجد و محافل مذهبى و حسينيه ها كانون مبارزه عليه رژيم شدند و روحانيون گردانندگان اصلى ستيز با ستم گشتند; حتى روشنفكران در مساجد و پاى منابر,به درياى خروشان نهضت اسلامى ملحق گرديدند.اكثر سخنرانان اين آيه را در مطلع بحث خود تلاوت مى كردند: ((و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما)).(13) در اين آيه شريفه, وجهه سخن مربوط به گزينش حضرت ابراهيم خليل الرحمن براى مقام رهبرى امت است,ليكن قبل از اين انتخاب, مهمترين شرط امامت ابتلا و شكيبائى در برابر آن است. آيت الله خمينى با تلاوت آيه مزبور به حضرت ابراهيم تشبيه مى گردد و گرچه قبلا ايشان را گاهى به نام امام ياد مى كردند, اما از آن زمان به خاطر صبرى كه در شهادت مصطفى از خود بروز داد,رسما لقب امام گرفت و از آن به بعد نام خمينى بدون اين پيشوند برده نشد; لذا به صورتى معجزه آسا و در مدتى كوتاه رهبرى امام خمينى در مساجد تثبيت گرديد و بيعتى مجدد با قائد بزرگ منعقد شد. عظمت و گستردگى مجالس فاتحه به مناسبت شهادت حاج آقا مصطفى تا دورترين نقاط ايران پيشرفت و آنها به تظاهرات خيابانى و درگيرى با مإموران رژيم شاه انجاميد; نهضت به شكوفايى رسيد و مردم با شعار ((مرگ بر حكومت يزيدى)) خواهان بازگشت امام خمينى به ايران شدند.(14) در گزارش ساواك چنين مى خوانيم: ((اكثر شركت كنندگان در اين مراسم و مجالس, شعارهايى بر له خمينى و عليه دستگاه داده و همه دست به دعا بودند كه يك بار ديگر خمينى به ايران مراجعت نمايد…روى هم رفته مرگ مصطفى خمينى در بالا بردن شإن و وجهه پدرش بين قاطبه مردم موثر بوده است…))(15) هدف رژيم از شهادت حاج آقا مصطفى اين بود كه به نهضت اسلامى ضربه بزند, از سياسى شدن حوزه علميه نجف بكاهد, در ميان مبارزان رعب و وحشت ايجاد كند و از خطرات ناشى از حاج آقا مصطفى پيشگيرى نمايد, اما اين شهادت, نه تنها بر پيكره انقلاب و قاطعيت امام خمينى خللى وارد نكرد, بلكه روند انقلاب اسلامى را سرعت بخشيد. به همين دليل, عموم نويسندگان غربى در تجزيه و تحليل انقلاب اسلامى ايران, شهادت سيد مصطفى را نقطه عطفى در نهضت اسلامى ايران برشمرده اند(16) در حقيقت, مهم ترين وسيله اى كه توانست اين مبارزه را در شكل عمومى شگفت و جديدش در عرصه تاريخ ايران حاضر كند, اين شهادت پر ارج بود و اين همان لطف مخفى خداوند بود كه امام به آن اشاره فرموده بودند. تمامى آنان كه تحليلى بر انقلاب اسلامى ايران نوشته اند تإكيد كرده اند كه گرچه چراغ عمر دنيوى حاج آقا مصطفى به خاموشى گراييد, ولى شهادت وى جلوى پاى مبارزان مسلمان نور افشانى نمود و مردم را براى مقابله با خفقان و استبداد ستمشاهى و مبارزه عليه رژيم به طور جدى بسيج نمود, لذا مى توان آن را آغاز اوج گيرى مبارزات علنى در سال 1356 هـ.ش ناميد.(17) البته, برخى ملى گراها و روشنفكران بيمار مى خواهند نقطه عطف نهضت اسلامى را در عواملى چون نامه سه نفر از رهبران وقت جبهه ملى خطاب به شاه, اعتصاب غذاى زندانيان سياسى و برخى اعتصاب هاى كارگرى در سال 1356 بدانند, اما توجه به واقعيت نهضت و تلاش هاى مقدس مردم در اماكن مذهبى و محافل دينى و سازماندهى قيام از سوى فضلاى حوزه, اين ادعاى دروغين را باطل مى كند; برگزارى مجالس ترحيم در سطح كشور و تمامى شهرستان ها براى حاج آقا مصطفى, به صورت مبارزه اى در آمده بود كه دامنه آن هر روز گسترش مى يافت, با اين حال در گزارش هاى ساواك كوشش شده كه اين مجالس و حتى آن مجلس با شكوه و عظيمى كه به مناسبت هفتمين روز شهادت ايشان در مسجد ارك تهران برگزار شده كوچك جلوه داده شود.رفته رفته,چهلمين روز شهادت آن عزيز رهبر فرا رسيد; شخصيت هاى حوزه علميه قم,ياران حضرت امام و دوستان آن شهيد والامقام, در جلسات متعدد برنامه ريزى كردند كه يك مجلس بسيار باشكوه در شهر مقدس قم برگزار شود و توسط علما و افراد سرشناس, از عموم مردم در شهرها و مناطق مختلف كشور خواسته شود كه در آن حضور يابند. قرار بر اين شد كه در مجلس مزبور كسانى كه تازه از زندان آزاد شده بودند و گروههاى ضد دينى از آنان چهره هاى بريده از مبارزه ارايه داده بودند سخنرانى كنند و ملت را به يك مبارزه جدى با رژيم تا سرحد پيروزى دعوت كنند; قطعنامه اى نيز آماده شد و در آن خواسته هاى اصولى و محورى اقشار مختلف شركت كننده اعلام گرديد.اين مجلس با شكوه و پر محتوا, زلزله اى به وجود آورد كه تخت و تاج سلطنت را از جاى كند و رژيم را به شدت متوحش ساخت. لذا تصميم گرفته شد كه با اين پديده جديد مبارزه شود, اما متقابلا حضرت امام خمينى مردم را هدايت كرده و توطئه هاى دستگاه حاكمه ايران را خنثى نمود. استقبال پرشكوه مردم در تجليل از آيت الله مصطفى خمينى و گسترش پرابهت و خيره كننده نام امام,رژيم را دوباره به خطر آن مجاهد وارسته و رهبر كبير در تبعيدگاه نجف بيشتر واقف نمود و لذا تصميم گرفت اين تجلى معنوى و جاذبه روحانى را با اقدامى احمقانه محو كند و با انتشار مقاله اى توهينآميز(توسط احمد رشيدى مطلق در 17 دى 1356 در روزنامه اطلاعات) نسبت به امام خمينى, نيروى محركه انقلاب را كند كند. با انتشار اين مطالب, جرقه اى بر انبار احساسات پاك و مذهبى مردم مسلمان افكنده شد و مسلمانانى كه در چهل روز تمام عليه رژيم به مانور سياسى دست زده و خشم و نفرتشان را بروز داده بودند,اين بار نيز با خشمى مقدس عليه طاغوت بپا خاستند: ابتدا حوزه علميه قم در نوزدهم دى سال 1356 دست به تظاهراتى با شكوه زد كه طى آن گروهى از جوانان مبارز و متدين به خاك و خون كشيده شدند. چهلم هاى عزا به سنت شيعى از اينجا آغاز گرديد و شكوهمندانه در سرتاسر ايران,چنان ادامه يافت كه رژيم را به زانو درآورد.(18)
بنابراين,شهادت حاج آقا مصطفى به انقلاب اسلامى حياتى دوباره بخشيد و اين نتايج را در بر داشت:
1ـ ايجاد وحدت و اتفاق نظر در ميان نيروهاى مخالف رژيم.
2ـ تجليل از حضرت امام كه در واقع تجليل از صداقت, شجاعت, تعهد و فداكارى آن رهبر فرزانه بود.
3ـ ترويج نام و ياد امام خمينى و تحكيم موقعيت رهبرى نهضت در يكى از مقاطع حساس تاريخ انقلاب اسلامى.
4ـ تشديد روحيه مبارزه, و ايجاد تحرك و شور انقلابى در مردم.
5ـ رسوايى عوامل به وجود آورنده اين حادثه.
6ـ در پى شهادت آيت الله سيد مصطفى خمينى و حضور جدى مردم در صحنه, حضرت امام با وجود اينكه از اين ضايعه ناراحت بود, به دليل شناخت دقيق و ارتباط عميق عاطفى با مردم, پى در پى اعلاميه هاى پر محتوا و روحيه بخش خود را خطاب به مبارزان و اقشار گوناگون مردم در داخل و خارج كشور صادر مى نمود و در همين فراز تاريخى به مسايل و مشكلات جهان اسلام توجه مى داد.
اين نوشتار را با شعرى به پايان مى بريم :

/

شهيد مظلوم نوجوان محمد جمال الدره

 

شهيد مظلوم نوجوان محمد جمال الدره

 


 

نام: محمد جمال الدره.
سن: 12 سال.
وضعيت تحصيلى: دانش آموز پنجم ابتدايى.
محل سكونت: نوار غزه ـ اردوگاه البريج بلوك 5.
از اهالى: وادى جنين ـ شهرستان الرمله (منطقه اشغالى1948).
تاريخ شهادت: 30 / 9 / 2000 ـ 9 / 7 / 1379 برابر با 2 رجب 1421 هـ.ق
محل شهادت: نزديكى شهرك صهيونيست نشين نتساريم (در آغوش پدر).

برادران شهيد:
1ـ اياد 14 ساله دانش آموز سوم راهنمائى.
2ـ احمد 10 ساله دانش آموز چهارم ابتدايى.
3ـ إدم 9 ساله دانش آموز سوم ابتدايى.
4ـ باسم 2 ساله.

خواهران شهيد:
1ـ نور 7 ساله (اول ابتدايى).
2ـ بسمه 4 ساله مهد كودك.

پدر شهيد:
جمال الدره.
سن: 37 سال.
شغل: كارگر.
جراحات پدر: در حالى كه فرزند خود را در پشت خود پناه داده بود. هدف 8 گلوله كينه توزان صهيونيست قرار گرفت و از ناحيه دست, زانو, لگن راست و پهلوى چپ مجروح مى شود و در حالت بيهوشى توسط دومين آمبولانس فلسطينى (بام البلبيسى راننده آمبولانس اول به همراه محمد العطله پليس فلسطينى كه سعى داشتند خود را به ايشان برسانند, توسط صهيونيستهاى جنايت پيشه به شهادت رسيدند.) به بيمارستان انتقال داده شد.
عكاسى كه لحظه شهادت محمد الدره را به تصوير كشيد يك فلسطينى (طلال إبو رحمه) است كه با خبرگزارى فرانس پرس همكارى مى كند. پدر شهيد براى درمان به اردن انتقال داده شد و حال ايشان رو به بهبودى است.

مادر شهيد مى گويد:
محمد هميشه مى گفت: آرزو دارم شهيد بميرم و از من سوال مى كرد, آيا هر كه براى سنگسار يهود به شهرك نتساريم برود و بميرد, شهيدش مى نامند؟
محمد الدره در انتفاضه ضد صهيونيستى مردم فلسطين در اعتراض به گشايش تونل زير مسجدالاقصى توسط نتانياهوى جنايت پيشه شركت كرده بود. محمد در روز شهادتش به همراه پدر كه علاقه خاصى نسبت به او داشت, براى خريد به بيرون رفته بود.
محمد به دست دژخيمان جنايتكار صهيونيستى به شهادت رسيد. اين در حالى است كه صهيونيستها ادعا مى كنند خواهان صلح هستند.
اين كدامين صلحى است و مگر مى شود با اين جانيان و سفاكان خون آشام صهيونيست دم از صلح زد؟!

محمود العمواسى
داماد گلگون كفن

چهار روز از ازدواجش (29 / 9 / 2000 ـ 8 / 7 / 1379 نگذشته بود كه محمود (23 ساله) بنا به احساس وظيفه اى كه مى كرد, همسر (تازه عروس) خود را ترك و سلاح بر دوش به قصد جنگ با يهود و خونخواهى محمد الدره و برادرانش از خانه بيرون آمد.
گفتنى است محمود در زمان انتفاضه اول كه ده سال بيش نداشت, از ناحيه سر زخمى و خداوند شفايش داده بود, پس از آن نيز بارها از سوى صهيونيست ها به زندان افتاد و خداوند چنين مقرر نمود كه محمود تنها چهار روز در كنار عروس خود باشدو خونين بال به جنات نعيم به پرواز درآيد.
شايان ذكر است , پدر شهيد ((محمود)) با همان گشاده رويى كه از ميهمانان جشن دامادى فرزندش پذيرايى مى كرد از همه عزيزانى كه براى تبريك گفتن شهادت فرزندش آمده بودند, استقبال كرد و به مادر شهيد مى گفت كه تو اينك مادر يك قهرمان و مادر شهيد هستى.
همسر شهيد نيز در بازگويى خاطرات و آرزوهاى همسر شهيدش گفته است كه محمود آرزو داشت اگر خداوند به او پسرى عطا كند, نام او را ((ياسر)) يعنى اسم دوستش كه چند روز قبل از او به شهادت رسيده بود بگذارد و اگر دختر بود نام او را ((دموع)) (اشكها) بگذارد تا اشكهاى يتيمان و بيوگان را از ياد نبرد.
همسر شهيد با اشاره به خروج همسرش از منزل و نحوه درگيرى مسلحانه اش با سربازان دشمن صهيونيستى مى افزايد محمود در اردوگاه ((بيتونيا)) واقع در كرانه باخترى شروع به تيراندازى به سوى سربازان اشغالگر مى كند و وقتى سلاحش بر اثر اصابت گلوله صهيونيست ها مى شكند و خود نيز مجروح مى شود, مسلسل همرزمش را گرفته و از پشت تپه شنى بر روى سربازان صهيونيستى به تيراندازى ادامه مى دهد تا اينكه از سوى تك تيراندازان صهيونيستى از ناحيه سينه هدف قرار مى گيرد و مدت دو ساعت خونريزى مى كند بدون آنكه كسى بتواند به او و دوستش ((محمد فوزى)) كه هر دو در راه دفاع از اقصى به درجه رفيع شهادت نايل آمدند, نزديك شود.
و اما شهيد ((سامر الخضور)) از اهالى الخليل كه در شب دامادىاش (پنجشنبه 26 / 8 / 1379) با مشاهده درگيريها ميان جوانان الخليل با سربازان صهيونيست تاب نياورده و جشن را ترك گفته و خطاب به مادرش مى گويد: چطور مى توانم برادرانم را در رويارويى با دشمن صهيونيستى تنها بگذارم و اينجا خوشحالى و شادى كنم. من بايد بروم و دوشادوش آنها مبارزه كنم و چنين شد و به فيض شهادت نايل گشت.

از بركات انتفاضه…
توبه هاى دسته جمعى!!

جمع كثيرى از روشنفكران در كشورهاى مصر, اردن و غيره كه طرفدار عادى سازى روابط با دشمن صهيونيستى بودند, توبه كرده و عليه اين دشمن صهيونيستى جنايت پيشه كه تنها زبان زور را مى فهمد اعلان جنگ مى كنند.
اين عده تإكيد كرده اند كه جهاد تنها راه بازپس گيرى حقوق حقه از صهيونيستها, اين قاتلان انبيإ و دشمنان خدا و بشريت مى باشد.
عبدالفتاح عساكر(مصر) يكى از اين افراد توبه كرده چنين گفته است:
من از گناه خود كه به خاطر دفاع از صلح با صهيونيستها مرتكب شدم و فريب جماعت عادى سازى روابط با صهيونيستها را خوردم به درگاه خداوند توبه كردم. صهيونيستها فقط قتل و كشتار را مى فهمند. حضرت مسيح(ع) با شاخه صلح زيتون به ميانشان آمد ولى ديديم كه چگونه آنهااز شاخه صلح زيتون, صليب ساختند و او را به صليب كشيدند. پيامبر گرامى اسلام كه بهترين درودها بر او باد با آنان (يهود) رفتارى با رحمت و رإفت داشتند ولى مشاهده كرديم كه آنها بارها و بارها به جان مقدس ايشان سوء قصد كرده و حتى يك زن يهودى گوشت حضرت را مسموم مى كند تا ايشان را از پاى درآورد. كما اينكه يهوديان در شهر مدينه و در غزوه احزاب با مشركان همدست شده و قصد داشتند مسلمانان را شكست داده و اسلام را از بين ببرند, كه امداد الهى, يهود و مشركان را شكست داد.
عبدالفتاح عساكر هم چنين از مسلمانان خواست, صهيونيستها را كه دست به كشتار كودكان و نوجوانان فلسطينى زده اند, از بين ببرند و آنها را از پيكر جهان اسلام ريشه كن كنند, چه آنان (يهود) به فرموده امام خمينى(ره) غده سرطانى هستند كه بايد ريشه كن و نابود شوند.
خالد البازيانى نوجوان 14 ساله از اهالى نابلس, اولين شهيد اين شهر كه در روز نخست انتفاضه الاقصى به شهادت رسيد و با سلاح خود يعنى همان سنگى كه با آن صهيونيستها را سنگسار مى كرد به خاك سپرده شد.
اين نوجوان در حين سنگسار صهيونيستها توسط يك سرباز جنايت پيشه صهيونيستى از سوى سينه هدف قرار مى گيرد و در حالى كه به شدت خونريزى داشت به بيمارستان انتقال داده مى شود.
دوستانش كه وى را بر دست بلند كرده بودند مى كوشند سنگ را از دستان وى خارج سازند, ولى او با دو دست خود, سنگ را و به عبارتى سلاح كوچكش را سفت و سخت گرفته بود و نگذاشت سلاحش را از دستش بگيرند و در حالى كه سنگ فلسطين مقدس را در دست داشت جان به جان آفرين تسليم نمود. آرى روح مطهرش ابا داشت كه اين دستان كوچك را از سنگ (سلاح) جدا سازد.
آرى خالد البازيانى با دستانى پر به خاك سپرده شد تا اين سنگها گواهى دهند كه وى به دفاع و پاسدارى از مقدسات اسلامى از مسجدالاقصى و معراجگاه رسول مكرم اسلام برخاسته بود و به نمايندگى ملت فلسطين اعلام كند: ((اللهم انا قد بلغنا, اللهم فاشهد)).
خدايا تو شاهد باش كه ما به رسالت خويش عمل كرديم.

انتفاضه الاقصى

عليرغم قريب به 400 شهيد و 14000 مجروح فلسطينى و برغم دستگيرى و بازداشت بيش از 800 تن از سوى صهيونيستها و نيز محاصره و فشردن گلوى فلسطينيان اما انتفاضه اقصى فوايد و دست آوردهاى فراوانى براى فلسطينيان و نتايج منفى بسيارى براى صهيونيستها با خود به همراه داشت.
باريتعالى مى فرمايد:
((ان تكونوا تإلمون فانهم يإلمون كما تإلمون و ترجون من الله ما لا يرجون)) تحقيقا مسلمانان از آسيب هايى كه به آنان وارد مى شود, متإلم مى شوند, ليكن دشمنان آنها نيز به درد مىآيند, منتهى تفاوت ميان اين دو تإثر و درد در اين است كه مسلمانان به درد مىآيند اما چشم اميد به پيروزى, رضاى الهى و بهشت دارند, در حالى كه دشمنان آنها به درد مىآيند, اما از شكست, از مسلمانان و از غضب الهى و آتش دوزخ هراس دارند.

آثار انتفاضه اقصى در بعد فلسطينى
1ـ انتفاضه الاقصى خشنودى مجدد خداوندى از ملت مسلمان فلسطين و شرف و افتخارى دنيوى و اخروى براى اين ملت به همراه داشته است.
چرا كه اين مردم نشان دادند شايستگى نگهدارى و پايدارى از امانت الهى (قدس و مسجدالاقصى) را دارند.
آنان كه با شهادت خود رستگار شدند و آنان كه (مجروحان, دربندان و بپاخاسته ها) اجر شهادت را بردند.
معيار عمل انسان نيت اوست. و اين فرموده پيامبر گرامى اسلام است: هر كه صادقانه طالب شهادت باشد, چنانچه در بستر هم جان به جان آفرين تسليم نمايد, به فيض آن نايل مى شود و اجر شهادت براى خانواده شهيد, مجروح و رزمنده منظور مى گردد, كما اين كه شهيد هفتاد تن از بستگان خود را شفاعت مى كند و شهادت شرفى عظيم و انتخابى از سوى پروردگار مى باشد.
((وليتخذ منكم شهدإ)) شهيد بزرگوارى در وصيت نامه خود چنين نوشته است: ((چه بسيار مردمانى كه خداوند آنها را دچار بلاياى طبيعى نظير زلزله, سيل وغيره مى كند و اينگونه مى ميرند, در حالى كه ما فلسطينيان, خداوند بر ما منت نهاده و به مرگ شرافتمندى يعنى شهادت در راه دفاع از مقدسات و سرزمين مقدس مفتخر مى سازد. (كشتگان ما در بهشت و كشته هاى صهيونيستها در دوزخ)
خداى را بر اين نعمت سپاسگزاريم.
2ـ اين انتفاضه ثابت كرد, ملت فلسطين مردمى مسلمان و مجاهدى هستند كه حاضرند گرانبهاترين سرمايه هاى خود را (جان و مال و…) خالصانه فداى مقدسات و سرزمين خويش كنند و از اين رهگذر به آن دسته از نادانان و يا مرموزانى كه او را به كوتاهى و تقصير متهم كنند, پاسخ گفت.
3ـ اين انتفاضه روند امتياز دادنها و تضييع حقوق حقه از سوى تشكيلات خودگردان و همچنين هماهنگى امنيتى با دشمن صهيونيستى را متوقف و به عمر پيمان ((اسلو)) پايان داد.
4 ـ اين انتفاضه به صهيونيستها نشان داد كه قدس و مسجدالاقصى دو خط قرمز هستند و مادامى كه يك فلسطينى زنده است هرگز نخواهند توانست هيچ يك از اهداف شوم خود را در اقصى و قدس جامه عمل بپوشانند. اين ملتى كه به مجرد ورود ((شارون)) تروريست به مسجدالاقصى چنين قيامى كرده است, بنابراين اگر صهيونيستها بخواهند بيش از اين كنند, چه عكس العملى نشان خواهد داد.
5 ـ اين انتفاضه دگربار موجب وحدت ملى فلسطين شد, وحدتى كه پيمان اسلو و عملكرد تشكيلات خودگردان آن را دچار تفرقه و متشتت كرده بود. فلسطينيان در سرتاسر فلسطين و خارج از آن خواه در قدس و كرانه باخترى و غزه و خواه در خارج از فلسطين و در بخش اشغالى 1948, يكپارچه قيام كردند. صهيونيستها گمان مى بردند كه توانسته اند ظرف بيش از نيم قرن هويت, اعتقادات و مليت فلسطينى را از فلسطينيان بگيرند, ولى ديديم كه فلسطينيان ساكن اراضى اشغالى 1948 دوشادوش ساير فلسطينيان قيام كرده و 13 شهيد و صدها مجروح را تقديم داشته و براى هموطنان محاصره شده خويش در غزه و كرانه باخترى, مواد غذايى و كمكهاى مالى ارسال داشتند.
6 ـ انتفاضه مردم فلسطين, باعث به حركت درآمدن توده هاى عرب و مسلمان و اعلام همدردى و همبستگى با ملت فلسطين شد. به طورى كه مردم مسلمان كشورهاى عربى و اسلامى راهپيمايى كرده و خواستار اعلان جهاد بر ضد صهيونيستهاى اشغالگر و قطع روابط سياسى با آنها شدند, نظير آنچه كه در كشورهاى قطر, عمان, تونس و مراكش روى داد. اين انتفاضه همچنين موجب كمرنگ شدن مناسبات كشورهايى چون مصر و اردن و. .. با صهيونيستها شد.
از ديگر بركات اين انتفاضه اينكه سران عرب و مسلمان را در اجلاس سران عرب در قاهره و به دنبال آن اجلاس سران اسلامى در قطر گردهم آورد و نه تنها روند عادى سازى روابط با دشمن صهيونيستى را متوقف كرد, كه باعث تحريم كالاها و منافع امريكايى از سوى بسيارى از ملتها گشت.
7 ـ انتفاضه, باراك تروريست را ناگزير ساخت تا براى متوقف ساختن آن دست به دامان عرفات, مصر و اردن شود. افزون بر اين انتفاضه باراك را بر آن داشت تا ضمن معذرت خواهى از فلسطينيان ساكن بخش اشغالى 1948, خواستار حمايت آنان در انتخابات آتى بشود. اين انتفاضه باعث شد تا باراك در مذاكرات اخير واشنگتن ميان هيإت هاى فلسطينى به رياست صائب عريقات و صهيونيستى به رياست ((شلوموبن عامى)) تروريست, امتيازهايى هرچند ناچيز در خصوص قدس و مسجدالاقصى به طرف فلسطينى بدهد.

پيامدهاى مخفى انتفاضه بر رژيم صهيونيستى
1 ـ به اعتراف خود صهيونيستها, تاكنون بيش از چهل صهيونيست كشته و چهار صد تن ديگر زخمى شده اند (با توجه به رويه صهيونيستها در كاستن از آمار تلفات خود بى شك رقم واقعى تلفات به مراتب بيش از آمار اعلام شده مى باشد.)
همين رقم اعلام شده نيز ترس و وحشت را در دلهاى صهيونيستها انداخته و روحيه آنان را به شدت از هم پاشيده است. بويژه اينكه اين تعداد با توجه به تداوم انتفاضه قابل افزايش نيز مى باشد.
2 ـ انتفاضه توانست طعم شكست را به باراك جنايت پيشه, بچشاند. باراكى كه عليرغم تمامى قساوت و جنايتى كه به كار بست, نتوانست انتفاضه را سركوب و ناچار از استعفا شد. اين انتفاضه دولت صهيونيستى را دچار بحران شديدى كرد و به فراخوان براى برگزارى انتخابات زودرس (نخست وزيرى) انجاميد.
و دو حزب (ليكود و كارگر) را تا آستانه شكاف درونى پيش برد و پيامدهاى منفى بر آنان بر جاى گذاشت و باعث رقابت ميان رهبران تروريست اين احزاب يعنى نتانياهو و آريل شارون از يكسو, و باراك و پرز از سوى ديگر گرديد.
3 ـ اين انتفاضه, چهره و ماهيت جنايتكارانه و شقاوت و ددمنشى صهيونيستها در به خاك و خون كشيدن كودكان و جوانان فلسطينى و نيز مظلوميت نمايى دروغين آنان را بيش از پيش برملا و رسوا ساخت.
كما اينكه نقاب از چهره كريه و تروريستى رژيم صهيونيستى در سطح جهانى و منطقه اى برداشت به طورى كه صداهاى بسيارى بلند است و صهيونيستها را به نازيسم ها و فاشيسم هاى نوين تشبيه مى كند.
امروزه هم چنين بسيارى خواستار برچيده شدن اين دولت غاصب (اسرائيل) و اعاده فلسطين بر مردمانش شده اند.
4 ـ اين انتفاضه, امريكا و مصداقيت آن را در خصوص علاقمندى شديد به عدالت و صلح زير سوال برد و مردم عرب و مسلمان را عليه امريكا و منافع آن بسيج كرد.
5 ـ انتفاضه در طى چند روز, توانست تلاشهاى سالهاى متمادى امريكا و صهيونيستها را براى برقرارى و عادىسازى مناسبات با كشورهاى عربى و اسلامى بى اثر سازد و موضوع امكان همزيستى مسالمت آميز با اين كيان غاصب را از اذهان بزدايد تا رژيم صهيونيستى در رإس دشمنان جهان عربى ـ اسلامى قرار گيرد.
6 ـ با توجه به هزينه هاى بسيار بالاى نيروهاى نظامى و مهمات بكار رفته و تإثير آن بر كارخانجات و موسسات و به عبارتى تإثير منفى بر توليد, اين انتفاضه تاكنون ميليونها دلار هزينه در بر داشته است.
7 ـ به دليل توقف صنعت توريسم و هم چنين تعطيلى برخى كارخانجات و شركتهاى ساختمان سازى و از بين رفتن محصولات زراعى (به دليل خوددارى فلسطينيان از كار در مناطق اشغالى) صهيونيستها ميلياردها دلار زيان ديده اند.
8 ـ انتفاضه نه تنها موجب توقف روند كوچ يهوديان به فلسطين شد, كه بسيارى از مهاجران متجاوز يهودى را به ترك فلسطين واداشت و يا دست كم به اين فكر فرو برد تا خود را براى اين منظور مهيا كنند. اين انتفاضه خيلى از صهيونيستها را نسبت به آينده سرخورده و مإيوس كرده است.
صهيونيستها با توجه به شكستشان (در دو بعد جنگ و مذاكره) در به زانو درآوردن ملت فلسطين به پذيرش و يا صلح با آنان, اينك از آينده خويش در فلسطين بيمناك شده اند, به طورى كه نداهاى هشدارآميز نسبت به آينده تاريك صهيونيستها در فلسطين در حال گسترش مى باشد.
9 ـ انتفاضه ترس و وحشت را در دل شهرك نشينان صهيونيست كرانه باخترى و غزه انداخت و موجب شده است تا هزاران تن, اين شهركها را ترك گفته و بسيارى از آنان از بيم عمليات جهادى, شبانه از اين شهركها خارج مى شوند.
10 ـ انتفاضه, ادعاى صهيونيستها را مبنى بر اينكه ارتششان نيرومند و شكست ناپذير است, منتفى ساخت.
خاصه به دنبال شكست مفتضحانه صهيونيستها در جنوب لبنان و هراس آنان از رزمندگان حزب الله, اكنون روحيه نيروهاى اشغالگر صهيونيستى كه خود را در رويارويى با كودكان و جوانان فلسطينى كه تنها سلاحشان همان ايمان و سنگ است, عاجز مى بينند, به شدت متزلزل شده به نحوى كه بيمارىهاى روحى و روانى و پديده فرار از خدمت نظامى در ميان صفوف صهيونيستى تسرى يافته و اين وضعيت با تداوم و شدت انتفاضه قابل رشد و گسترش خواهد بود.
اينها نمونه هاى اندك از انبوه بركات ((انتفاضه اقصى)) است.
والسلام.
(نقل از صداى فلسطين اسلامى, سال سوم, شماره28, دى 1379)

/

روش شناسى و ضرورت آن در اصلاحات

 

روش شناسى و ضرورت آن در ((اصلاحات))

محمد حسين پور امينى

 


 

درآمد
يكى از مسائل مطرح در فرهنگ سياسى كشور, مقوله اصلاحات مى باشد, آنچه مسلم است, اين است كه ((اصلاح)) جزء ذات حكومت دينى است و پويايى آن اقتضا مى كند كه دائما به نقد خويش بپردازد كه از باب نمونه مقوله هايى چون امر به معروف و نهى از منكر و … نشان دهنده اهتمام جدى حكومت دينى به اصلاح دائمى امور خويش مى باشند.
با اندكى توجه به وضعيت امروز جامعه و حكومت نابسامانى هاى نسبتا زيادى را مشاهده مى نماييم كه لازم است اصلاح گردند كه فسادهاى مالى, ادارى, اقتصادى, سياسى, فرهنگى و قضايى از جمله آنهاست. البته نبايد فراموش كرد كه شايد برخى بخواهند فزون خواهى ها و يا عقده گشايى ها و همچنين تمايلات فردى خويش را به عنوان اصلاح در جامعه به اجرا درآورند كه در اينجا هوشيارى و قدرت درك و تفكر بالاى مردم و گروههاى سياسى خودى مى تواند راهگشا باشد به طورى كه با اتخاذ موضعى درست و قاطع در برابر آن بدون اينكه به حركت اصلاحى ضربه اى وارد آيد آن را در مجراى صحيح هدايت نماييم.
آنچه در پى مىآيد اندك كوششى است در جهت بيان ويژگى هاى يك حركت اصلاحى صحيح و سالم و شناسايى بايسته ها و آفات آن, كه با تكيه بر سخنان مقام معظم رهبرى(مدظله) تدوين شده است.

چيستى اصلاحات
اصلاح در لغت به معناى آراستن و سامان بخشيدن است كه در مقابل افسادو نابسامانى بكار مى رود, اصلاح و افساد به تعبير استاد مطهرى(ره) از زوجهاى متضاد قرآنند كه مكرر در قرآن مطرح شده است از قبيل: ((توحيد و شرك)) و ((ايمان و كفر)) و… كه برخى از اين زوجهاى متضاد از آن جهت در كنار همديگر مطرح مى شوند كه يكى بايد نفى و طرد شود تا ديگرى جامه تحقق بپوشد, اصلاح و افساد از اين قبيل است.(1)
بنابراين اصلاح جامعه را چنين مى توان تعريف كرد; ((رفع نقص و زدودن كاستى ها از جامعه در ابعاد سياسى, فرهنگى, اجتماعى, اقتصادى و… براساس الگوى منسجم)).

پيشينه اصلاحات
با مراجعه به متون دينى و اسلامى درمى يابيم كه اصلاحات از مقولات مهمى است كه هميشه مورد نظر پيشوايان دينى بوده است و آنان پيوسته در جهت اصلاح جامعه خويش تلاش مى نمودند به طورى كه قرآن كريم در مجموع آيات خويش از پيامبران, با عنوان مصلح نام مى برد و از زبان حضرت شعيب(ع) مى فرمايد: ((ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب))(2) جز اصلاح تا آخرين حد توانايى منظورى ندارم, موفقيتم جز بدست خدا نيست تنها ذات مقدس او توكل مى كنم و تنها به سوى او باز خواهم گشت.
ظهور اسلام را نيز در جامعه بدوى عربستان, يك حركت اصلاحى بايد قلمداد نمود كه بواسطه تلاش هاى رسول اكرم(ص), از آن مردم باديه نشين جامعه اى بوجود آورد كه طليعه دار تمدن در جهان گشته و تا مدتها پيشگام تمدن و فرهنگ در عرصه جهانى بود.
امامان بزرگوار شيعه(ع) نيز در طول حيات شريفشان, سعى در اصلاح جامعه داشتند لذا اميرالمومنين على(ع) زمانى كه جامعه نبوى با رحلت پيامبر اكرم(ص) دچار انحراف عظيمى گشت تلاش زيادى در جهت اصلاح امت رسول اكرم(ص) به انحإ مختلف نموده و هنگامى كه حكومت را عهده دار شدند تمام تلاش خويش را براى اصلاح فسادهاى گذشته و بازگرداندن جامعه به مسير اصلى خويش قرار داد, و هدفى جز اصلاح نداشتند, چنانچه مى فرمايند: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام, ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيإمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك))(3) خدايا مى دانى كه آنچه (از مبارزات و درگيرىها) اتفاق افتاد, براى هم چشمى و سلطه جويى يا خواستن چيزى از متاع فانى اين جهان نبود, بلكه بدان جهت بود كه نشانه هاى دينت را بازگردانيم و در شهرهاى تو دست به اصلاحات زنيم تا بندگان ستم ديده ات ايمن شوند و احكام متروك دين تو دوباره به جريان افتد.(4)
و امام حسين(ع) نيز هنگامى كه ظلم وستم اموى را مشاهده كردند و شريعت محمدى(ص) را در معرض نابودى ديدند, قيام نموده و در وصيت نامه خويش به برادرشان محمدبن حنفيه, هدف از نهضتشان را اصلاح امت جدشان(ص) بيان نمودند: ((انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى إمه جدى…))(5) من از سر شادى و سرمستى و تباهكارى قيام نكردم بلكه براى دستيابى به اصلاح درا مت جدم بپاخاستم.
و بر همين اساس كه هر مسلمان پيرو چنين مكتبى خود را يا اصلاح طلب يا طرفدار اصلاح طلبى مى بيند چرا كه اساسا به تعبير استاد مطهرى(ره) اصلاح طلبى يك روحيه اسلامى است و لذا هر مسلمانى به حكم اينكه مسلمان است خود اصلاح طلب است و يا لااقل طرفدار اصلاح طلبى است, زيرا اصلاح طلبى, هم به عنوان شإن پيامبرى در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهى از منكر است كه از اركان تعليمات اجتماعى اسلام است.(6)
انقلاب اسلامى ايران نيز كه نشإت گرفته از تعاليم والاى اسلامى مى باشد, با اين ديد به پيروزى رسيد و از ابتداى پيروزى تاكنون بر پايه و محور اصلاحات قرار داشته است و اصلاح جامعه و مبارزه با فساد و تباهى را هميشه مدنظر داشته است چرا كه به تعبير مقام معظم رهبرى(مدظله) ((اصلاحات جزء ذات و هويت انقلابى ماست, اگر اصلاح به صورت نو به نو انجام نگيرد, نظام فاسد خواهد شد, و به بيراهه خواهد رفت و اصلاحات يك فريضه است)).(7)

بايد هاى اصلاحات
1ـ ضرورت تعريف
يكى از عللى كه باعث سوء استفاده دشمن و گمراهى برخى از مردم مى شود عدم تعريف معين از هر واژه اى است چرا كه امروزه شاهديم عدم ارائه تعريف مشخص از برخى واژه هايى چون آزادى, جامعه مدنى, اصلاحات و… چگونه باعث سردرگمى مردم و سوء استفاده دشمنان و حتى برخى از احزاب داخلى گرديده است, و اينجاست كه مقام معظم رهبرى (مدظله), ضرورت تعريف اصلاحات را تإكيد و خطاب به مسوولين فرمودند: ((اصلاحات بايد تعريف شود, اولا براى خودمان كه مى خواهيم اصلاحات كنيم تعريف بشود و مشخص بشود كه مى خواهيم چه كار كنيم, ثانيا براى مردم تعريف بشود كه منظور از اصلاحات چيست؟ تا هر كسى نتواند بر ميل خود اصلاحات را معنى كند.))(8)
آنچه از كلام رهبر انقلاب مى توان دريافت اين است كه تعريف و تبيين اصلاحات راهى براى جلوگيرى از تفسيرهاى مبتنى بر اميال فردى و جناحى از اين واژه مى باشد, چرا كه امروزه يكى از مشكلاتى كه اصلاحات را تهديد مى كند اين است كه برخى از اشخاص و گروههاى سياسى در گوشه و كنار كشور نداى اصلاحات سر مى دهند اما هنگامى كه به سخنان آنان مى نگريم, درمى يابيم كه اين سخنان نه تنها سنخيتى با اصلاحات اسلامى و انقلابى ندارد, بلكه اساسا اصلاحاتى امريكايى و در راستاى اهداف استكبار جهانى مى باشد كه توسط اين افراد بنام اصلاح طلبى تبليغ يا ترويج مى شود! و بى شك يكى از علل موثر و مهمى كه باعث سوء استفاده از اين واژه مقدس شده است, غفلت و كوتاهى در ارائه تعريف و تبيين اين واژه مى باشد و لذا بر همه كسانى كه خالصانه و صادقانه در جهت اعتلاى نظام مقدس اسلامى تلاش مى نمايند فرض است كه به تبيين و تعريف صحيح از اصلاحات اسلامى پرداخته و بدين طريق راه سوء استفاده از اين واژه را براى دشمنان مسدود نمايند.

2ـ ضرورت هدايت و رهبرى
يكى از سوالاتى كه در خصوص اصلاحات مطرح مى باشد اين است كه اساسا هدايت و رهبرى اصلاحات به عهده كيست؟ آيا مردم عهده دار اين مهم مى باشند يا حكومت و يا هر دو در اين مهم داراى نقش مى باشند؟
در پاسخ به اين پرسش آنچه لازم است بدان توجه شود, اين است كه بايد از اظهار نظرهاى يكسويه و سياسى خوددارى ورزيد و اينكه بعضى حكومت را متولى اصلاحات دانسته و مردم را تابع محض حكومت مى دانند و برخى ديگر اصلاحات را بر عهده مردم نهاده و حكومت را از اين وظيفه تبرئه مى كنند, مسإله اى ناصواب است چرا كه اساسا در نظام اسلامى ما تقابلى بين مردم و حكومت وجود ندارد چون مسوولان از ميان مردم برخاسته, و در واقع حكومت منتسب و منتخب مردم مى باشد و بر همين اساس نوعى وحدت ديدگاه و رويه ميان ايندو حاكم است, اما با اين حال اين سوال باقى است كه چه كسى نقش هدايت و رهبرى اصلاحات را به عهده دارد؟
در پاسخ به اين سوال آنچه به نظر مى رسد اين است كه تنها نخبگان برخاسته از مردم اند كه شايستگى رهبرى اصلاحات را دارا مى باشند چرا كه آنها با توجه به توانايى هاى درونى خويش و امكانات بيرونى موجود به شناسايى نقص ها و چالش هاى جامعه پرداخته و در جهت رفع و برطرف كردن آنها و نيل جامعه به سوى جامعه آرمانى اسلامى تلاش مى نمايند, و لذا عدم هدايت اصلاحات از سوى نخبگان, و به تعبير مقام معظم رهبرى(مدظله); مركز هوشمند و هدايت گرا باعث چند دستگى, پيچيدگى و چه بسا انحراف در امر اصلاحات مى گردد كه اين آفتى بزرگ در مسير اصلاحات است.(9)

3ـ ضرورت محوريت قانون اساسى
يكى از مسائل مهمى كه در اصلاحات بايد بدان توجه شود اين است كه اصلاحات بايد در مدار قانن اساسى بوده و ساختار اين قانون در مسير اصلاحات محفوظ بماند, و رهبر انقلاب در اين خصوص در ديدار با مسوولان با صراحت فرمودند: ((ساختار قانون اساسى بطور كامل بايستى در اصلاحات حفظ بشود))(10) و در جاى ديگر بر اين نكته تإكيد كردند كه: ((در قانون اساسى بيشتر از همه چيز نقش اسلام و منبإيت اسلام براى قوانين و ساختارها و گزينش ها مطرح است))(11) و يا مى فرمايند: ((اسلام ـ كه همه چيز ما از اسلام است ـ در قانون اساسى تجسم و تبلور پيدا كرده است.)) (12)
بنابراين از اين سخنان مقام معظم رهبرى (مدظله) چند نكته قابل استفاده است:
مطلب اول ـ چنانچه مى دانيم قانون اساسى موجود, سدى محكم در مقابل دشمنان خارجى و عوامل داخلى آنها مى باشد, و دشمنان خارجى از اول انقلاب اسلامى تاكنون به مخالفت با آن برخاسته اند و بسيارى از اصول آن را مخالف حقوق بشر و اصول دمكراسى غربى دانسته اند, در اين ميان عوامل داخلى آنها سياست دوگانه اى را ايفإ نموده اند اينكه رهبر معظم انقلاب بر حفظ و صيانت از ساختار قانون اساسى تإكيد مى نمايند اشاره بر اين مطلب دارد كه امروزه دشمنان انقلاب و فريب خوردگان آنان در قبال قانون اساسى استراتژى جديدى را در پيش گرفته اند بدين معنا كه برخى از اصول آن را تإييد وبرخى ديگر را نفى مى كنند و با اين عمل در جهت نيل به اهداف شيطانى خويش و ايجاد شبهه در ساختار قانون اساسى و در نهايت بستر سازى براى تغيير قانون اساسى تلاش مى نمايند و بر همين اساس است كه امروزه در گوشه و كنار, برخى زمزمه هاى شيطانى مبنى بر نفى يا كم رنگ كردن برخى اصول قانون اساسى شده, و يكى از نمودهاى اصلاحات را همين امر قلمداد مى نمايند!! اينجاست كه رهبرى نقش خود را ايفا نموده و با هشدار به مسوولان, اصلاحات را زمانى قابل تصور دانستند كه بر پايه اصول قانون اساسى و حفظ ساختار آن باشد و لذا رئيس جمهور محترم نيز بحث از تغيير قانون اساسى را خيانت به نظام اسلامى و ملت ايران دانستند.(13)
مطلب مهم ديگرى كه مقام معظم رهبرى (مدظله) بدان اشاره نمودند محوريت ((اسلام)) در قانون اساسى است چنانكه در قانون اساسى نيز به اين مهم توجه شده است و در اصل چهارم قانون اساسى آمده است كه ((كليه قوانين و مقررات مدنى و جزايى, مالى, اقتصادى, ادارى, نظامى, سياسى و غير آنها بايد براساس موازين اسلامى باشد و اين اصل بر اطلاق و عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر به عهده فقهاى شوراى نگهبان است.)) لذا چنانچه در اين اصل از قانون و كلام رهبرى مشهود است همه قوانين بايد بطور كامل و دقيق با موازين و تعاليم اسلام انطباق داشته باشد تا به مرحله اجرا درآيد و در غير اين صورت تعارض هر قانون و اصلاحى با قانون اساسى فاقد ارزش و اعتبار مى باشد.
بنابر آنچه گذشت درمى يابيم كه وقتى محور اصلاحات را قانون اساسى قرار دهيم و بر حفظ ساختار آن تإكيد ورزيم اولا توطئه دشمنان كه سعى در سوء استفاده از قانون اساسى داشته و در مقام نفى و اثبات برخى از اصول آن هستند خنثى مى شود و ثانيا اصل حاكميت اسلام بر تمام اصول قانون اساسى و عموم قوانين در همه ابعاد اعم از مدنى, جزايى, ادارى, اقتصادى, فرهنگى… محقق مى شود و اصلاحات حقيقى زمانى محقق مى شود كه در همه شوون و ابعاد قانون اجرا شود و با تعاليم و موازين اسلامى انطباق داشته باشد.

4ـ ضرورت مقابله با سوء استفاده از آن
از اوايل پيروزى انقلاب اسلامى ايران, دشمنان خارجى وداخلى, به طرق مختلف از قبيل جنگ, تحريم اقتصادى و… سعى در به شكست كشاندن اين نظام و انقلاب را داشته اند, و هنگامى كه عدم موفقيت خويش را از اين طريق مشاهده نمودند تغيير روش داده و با ابزار فرهنگى به مقابله با اين نظام مقدس برخاسته اند.
آنچه در سالهاى اخير تحت عنوان تهاجم فكرى و فرهنگى در كشور رخ داده بى شك به منظور بستر سازى فكرى, جهت ناكارآمد نشان دادن حكومت اسلامى بوده است و چنين تلقى مى كنند كه حكومت دينى شكست خورده و راهى جز جدا كردن دين از صحنه سياست وجود ندارد و بدين طريق تلاش مى نمايند كه انقلاب اسلامى را به زوال كشانده و به اميال شيطانى خويش دست يابند, و نگاهى گذرا بر وقايعى كه در برخى از مطبوعات در چند سال اخير رخ داد تإييدى بر كلام ماست كه چطور برخى از مقدسات و اصول قانون اساسى مورد حمله واقع شده است كه در ذيل به برخى از محورهايى كه مورد تهاجم واقع شده به صورت مختصه اشاره مى نماييم:

الف ـ زير سوال بردن مقدسات
از آنجايى كه اساس و بنيان نظام مقدس اسلامى را مبانى و اعتقادات و تعاليم اصيل اسلام تشكيل داده و هدف نهضت اسلامى استقرار حكومت دينى و اجراى احكام و قوانين اسلامى بوده است لذا امرى طبيعى است كه دشمنان سعى در شكستن قداست و محوريت تعاليم الهى را داشته و مقدسات دينى را زير سوال برند, تا بدين وسيله با گذشت زمان ارزش و اعتبار و نقش زيربنايى آن در اذهان و انديشه و عمل مردم فرو ريزد و امكان تزلزل در اركان انقلاب را به وجود آورند.
در اين خصوص نقش برخى از مطبوعات بسيار مشهود است, به طورى كه هنگامى كه راه را براى خويش باز يافتند به شبهه افكنى پرداختند و در اوج جسارت و گستاخى چنين نگاشتند:
((اعتقاد به عصمت مدعايى معيوب و مخدوش است))(14), ((پيامبر و ائمه فقط در برهه اى از زمان صلاحيت مرجعيت را داشته اند))(15), ((ولايت پيامبر بعد از او به كسى منتقل نشده است))(16), ((مجموعه احاديث موجود در حوزه هاى علميه حاوى همان مبانى فكرى و ديدگاههاى است كه طالبان به اجرا درآورده اند))(17), ((مظاهر دينى نماد عقب افتادگى است))(18) و ((عقيده به فطرى بودن دين منشإ خشونت است))(19).

ب ـ حمله به فلسفه وجودى حكومت در اسلام
بى شك آنچه باعث ايجاد نگرش در ملت ايران براى تشكيل حكومت اسلامى در سال 57 گرديد, استقبال عمومى و اصرار بر تقاضاى اجراى احكام الهى در تمام شوون زندگى سياسى, اجتماعى وفرهنگى و… مى باشد ولى اين انگيزه مقدس بود كه باعث ايثارگرىها و شهادت طلبى ها و… گشته و سبب شده كه مردم تاكنون مشكلات ناشى از جنگ, تحريم اقتصادى و… را پذيرا باشند و تحمل نمايند, چرا كه هدف والايى كه آنها در پى تحقق آن بودند و در اين راه تلاش فراوان مى نمودند, اجراى احكام اسلامى بود كه اجراى آن به صورت كامل و صحيح تنها در قالب حكومت اسلامى ميسر بود, اما متإسفانه برخى بدون توجه به خواست و هدف والاى مردم در تشكيل نظام اسلامى و با توجه به درخواست اربابان خويش به مبارزه با احكام الهى برخاسته و به عبارت ديگر فلسفه وجودى نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران را مورد هدف قرار داده اند!! و چنين اراجيفى بر زبان و قلم رانده اند:
((انقلاب ما دنبال اجراى احكام شرعى نبوده است))(20), ((در تعارض تكاليف الهى و حقوق بشر, حقوق بشر مقدم است))(21), و ((ذخاير فقه شيعه به انتها رسيده است)). (22)

ج ـ حمله به اصل ولايت فقيه
در راستاى اسلام زدايى از نظام مقدس جمهورى اسلامى, يكى از محورهاى مهمى كه مورد توجه دشمنان داخلى و خارجى نظام بوده است اصل ولايت فقيه مى باشد, چرا كه آنان از ابتداى پيروزى انقلاب اسلامى به حقيقت دريافته اند كه با وجود چنين ركن و بنيان مرصوصى در اين كشور, راهى از پيش نخواهند برد, لذا به انحإ مختلف به مخالفت با آن برخاسته و با طرح شبهاتى در خصوص اصل و دائره اختيارات ولى فقيه و. .. سعى در سست كردن اين اصل مقدس را دارند و در پاره اى موارد آورده اند كه:
((ولايت فقيه, يعنى حكومت توتالبتر و ضد مردمى))(23), ((ولايت فقيه يعنى خودكامگى و توسعه سياسى نفى خودكامگى است))(24), ((نظريه عينيت سياست و ديانت زاييده افكار عاميانه قديمى است))(25).

نتيجه
از آنچه گذشت درمى يابيم براى جلوگيرى سوء استفاده از واژه ((اصلاحات)) تعريف و تبيين آن امرى گريز ناپذير است, تا بدين طريق, مسير و راهكارهاى اصلاحات مشخص گشته و با هدايت, مديريت و مركزيت نظام, يعنى ولايت مطلقه فقيه و همراهى مردم و مسوولان نظام, در حركتى هم نوا, ضمن رفع كاستى ها و نقص ها جامعه را به سوى جامعه آرمانى رهنمون سازيم كه اين مستلزم اين است كه ما به تعبير مقام معظم رهبرى (مدظله) اصلاحات را به عنوان يك فريضه و تكليف شرعى فرض نماييم و در آن مسير حركت كنيم.

پى نوشت ها:
1. نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير, مرتضى مطهرى, ص6.
2. سوره هود, آيه 88.
3. الحياه, حكيمى, ج2, ص321.
4. بحار, مجلسى, ج44, ص329.
5. نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير, مرتضى مطهرى, ص7.
6. مقام معظم رهبرى, در ديدار مسوولان نظام با ايشان, 19 / 4 / 79.
7. همان.
8. همان.
9. همان.
10. همان.
11. همان.
12. رئيس جمهورى در ديدار با دانشجويان, 16 / 9 / 79.
13. توانا, 22 / 6 / 77 , سال دوم, شماره28, ص11.
14. راه نو, 3 / 5 / 77, سال اول, شماره12, ص18.
15. كيان, بهمن و اسفند 77, سال8, شماره45.
16. جامعه, 7 / 3 / 77, سال اول, شماره77, ص7.
17. جامعه سالم, تير77, سال هشتم, شماره39, ص69.
18. ايران, 1 / 7 / 77, ص10.
19. صبح امروز, 25 فروردين 78.
20. همان, شهريور 78.
21. كيان, بهمن و اسفند77, سال 8, شماره45, ص32 ـ 31.
22. همشهرى, 19 / 6 / 77 , سال ششم, ص6.
23. آبان, 10 / 5 / 77, سال اول, ص6.
24. همان, 21 / 6 / 77, سال اول, ص5.

/

مبارزه شديد سلبى با بيهوده گرايى و ارزش وقت

 

ويژگى هاى عباد الرحمن (10)
مبارزه شديد سلبى با بيهوده گرايى و ارزش وقت

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

قرآن در مورد دهمين ويژگى ممتاز بندگان برجسته خدا چنين مى فرمايد: ((و اذا مروا باللغو مروا كراما))(1) از ويژگى هاى بندگان خاص خدا اين است كه هرگاه با امور لغو و بيهوده روبرو شوند با بى اعتنايى و بزرگوارانه از آن مى گذرند.
اين ويژگى, بيانگر آن است كه بندگان ممتاز خدا, نه تنها با هرگونه باطل و بيهودگى مبارزه رودرروى مى كنند, و براى از بين بردن آن تلاش مى نمايند, بلكه علاوه بر آن, مبارزه سلبى ـ كه يكى از مراحل مبارزه است ـ با باطل و بيهودگى, بى اعتنايى و ناخشنودى خود را ابراز مى دارند و به هيچ وجه و تحت هيچ عنوان, مانند تسامح و تساهل, حاضر نيستند در برابر باطل, سر خم كنند و آ ن را تإييد نمايند. آنها داراى هدف معقول هستند, همه حركت ها و سكون و گفتارشان, منطقى و حساب شده است و هرگونه بيهودگى در فضاى فكر و عمل آنها نفوذ نخواهد كرد و به طور كلى, اين كار, يكى از مراحل نهى از منكر است. وظيفه مهم نهى از منكر اقتضاى مبارزه شديد دارد, ولى گاهى هيچ راه صحيح مبارزه رو در روى بجا نمانده است. در اينجا نوبت به مبارزه سلبى كه يك نوع قهر و اعتصاب است مى رسد. اين ويژگى حاكى است كه بندگان ممتاز خدا نه تنها هيچ گونه روى خوش به باطل و محيط هاى فاسد نشان نمى دهند, بلكه به طور جدى با موضع گيرى قاطع در برابر آن مى ايستند.
واژه ((لغو)) در اصل به معنى بيهودگى, پوچى و سخنى است كه از روى بى فكرى و هرزگى گفته شود, و نيز به معنى ((عوعو)) سگ و شكستن سوگند, و سوگند بى جهت و دروغين هم مىآيد.(2) بنابراين ((لغو)) به معنى هرگونه بيهودگى و اعمال پوچ و سرگرمى هاى زيانبخش يا بى هدف است كه باعث تباهى وقت انسان و به هرز رفتن انرژىهاى مثبت و بر باد رفتن عمر عزيز انسان مى شود و لذا هرگونه عاملى را كه موجب اتلاف وقت و به هدر رفتن فرصت ها مى شود, شامل مى گردد.

اعراض از لغو از نظر قرآن و حديث
در قرآن علاوه بر آيه مورد بحث, در دو مورد ديگر سخن از اعراض و دورى از لغو به ميان آمده و چنين اعراض را از ويژگى ها و خصال مومنين و حق طلبان دانسته است: ((والذين هم عن اللغو معرضون))(3) مومنان از كارهاى بيهوده, روى گردان هستند. و در وصف حق خواهان مى فرمايد: ((و اذا سمعوا لغوا اعرض وا عنه))(4) آنها وقتى كه سخن لغو و بيهوده اى بشنوند, از آن روى برمى گردانند.
در آيات متعددى آمده است كه بهشت خالى از هرگونه لغو و بيهودگى است و در بهشت جز سلامتى و شادمانى و نعمت هاى بهشتى نيست.(5) اين آيات بيانگر آن است كه اگر انسان ها بخواهند در همين دنيا, جامعه بهشتى بسازند, يكى از ويژگى هاى آن جامعه اين است كه از هرگونه لغو و بيهوده گرايى مصون و محفوظ باشند.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((اعظم الناس قدرا من ترك مالا يعنيه))(6) ارزشمندترين انسان ها كسى است كه كارهاى بيهوده را ترك كند.
نيز فرمود: ((ترك ما لايعنى زينه الورع))(7) زينت و زيبايى تقوا, ترك نمودن كارهاى لغو و بيهوده است.
امام صادق(ع) فرمود: ((اياك والدخول فيما لايعنيك فتذل))(8) از ورود به كارهاى بى هدف و بيهوده دورى كن كه ورود در آن كارها موجب ذلت و خوارى تو گردد.
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((رب لغو يجلب شرا))(9) بسيارى از كارهاى بيهوده, موجب بدىها و زشتى ها خواهد شد.
نيز فرمود: ((من اشتغل بالفضول, فاته من مهمه المإمول))(10) كسى كه خود را به كارهاى زائد و غير مهم مشغول سازد, كارهاى مهم مورد توجه را از دست خواهد داد.
از دعاهاى امام سجاد (ع) است: ((و عمرنى ما كان عمرى بذله فى طاعتك, فاذا كان عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك))(11) خدايا تا هنگامى كه عمرم در راه انجام فرمان تو به كار رود, به من عمر ده, و هرگاه عمرم چراگاه شيطان گردد, مرا بميران.
روايت شده: در عصر امام سجاد(ع) در مدينه دلقك بازى بود كه با كارهاى بيهوده, مردم را مى خندانيد و گاه اظهار مى كرد كه اين مرد (اشاره به امام سجاد عليه السلام) مرا خسته كرده, هرچه توان داشتم نتوانستم او را بخندانم. روزى همين دلقك از پشت سر امام سجاد(ع) حركت كرد و عباى آن حضرت را از دوش مباركش گرفت, امام(ع) به او اعتنا نكرد. همراهان امام به دنبال او دويدند و عبا را از دستش گرفتند و به محضر امام آوردند. امام سجاد(ع) پرسيد: اين شخص كيست؟ عرض كردند: دلقكى از اهالى مدينه است كه مردم را به اين گونه كارها مى خنداند.
امام سجاد(ع) فرمود: به او بگوييد: ((ان الله يوما يخسر فيه المبطلون))(12) خداوند داراى روزى است (قيامت) كه بيهوده كاران در آن روز زيان مى بينند.
اين روايات كه گلچينى از روايات بى شمار پيرامون دورى از لغو است, بيانگر اهميت اين موضوع و تإكيد پيامبر(ص) و امامان(ع) در ترك بيهودگى, لودگى و هرگونه كارهاى غير مفيد و سرگرمى هاى بى فايده است. در ضمن حاكى از آن است كه فرصت و وقت, بسيار عزيز و ارزشمند است, نبايد آن را در راه هاى باطل, و يا در راهى كه بى فايده است تلف نمود.

وقت شناسى و ارزش وقت
بيهوده گرايى و رويكرد به زندگى تو خالى و هيچ و پوچ, آفت و بلاى خانمان سوز و ويرانگرى است كه همچون موريانه تار و پود شخصيت انسان و ارزش هاى والاى انسانى را مى خورد, و نه تنها انسان را از رشد و تعالى باز مى دارد و بى هويت مى كند بلكه موجب عقب گرد و سقوط و هلاكت او خواهد شد. يكى از بارزترين بازتاب هاى اين آفت, اين است كه موجب اتلاف وقت طلايى انسان شده, سرمايه اصلى انسان يعنى گوهر گرانبهاى وقت را از او مى گيرد, در نتيجه نبرد با پديده شوم بيهوده گرايى و هرگونه لغو پرهيز از آن باعث نگهدارى گوهر وقت و بهترين نتيجه گيرى از اين گوهر گرانسنگ خواهد شد. با توجه به اينكه اسلام و عقل و خرد, براى وقت, ارج و ارزش بسيار قائلند و استفاده شايسته و صحيح از وقت باعث ترقيات مختلف در ابعاد گوناگون خواهد شد, اسلام به شناختن وقت, و ارج نهادن به آن, و استفاده حساب شده و بجا از آن, سفارش و تإكيد فراوان نموده, و آن را از نعمت هاى بزرگ خدا شمرده است كه در روز قيامت از آن بازخواست مى شود. چنان كه رسول اكرم(ص) فرمود: ((انسان در قيامت قدم از قدم بر نمى دارد مگر اين كه از او در مورد چهار چيز سوال مى شود: از عمرش كه در چه راهى به پايان رسانده; از جسدش (يا جوانيش) كه در چه موردى تباه ساخته; از اموالش كه از كجا به دست آورده و در كجا به مصرف رسانده; و از حب ما و خاندان ما.))(13)
مطابق اين روايت, نخستين سوال و بازخواست خدا در قيامت از عمر, يعنى از اوقات زندگى انسان است كه در چه راهى آن را از دست داده, و آن را با چه چيزى عوض كرده است. آيا در راه بيهودگى و باطل صرف كرده و يا در راه علم و رشد و تقوا و كارهاى مثبت؟ وقت; همان ساعات عمر انسان است كه به تعبير دانشمند معروف ((فخر رازى)) همانند يخ است كه آب مى شود و به پايان مى رسد.(14) بايد از يخ استفاده بهينه كرد و با آن, آب ها و نوشابه هاى گوارا را خنك نمود و تشنگان را سيراب كرد و به وسيله آن از تباه شدن غذاها جلوگيرى نمود.
ولى اگر يخ را در هواى داغ تابستان در زمين شوره زار بگذاريم, بدون هرگونه حاصل و نتيجه از بين مى رود و يا ممكن است با آن مشروبات الكلى را كه موجب تخريب خرد و انديشه شده و پيامدهاى شومى دارد, خنك نمود.
بايد با نظم و برنامه ريزى و پرهيز جدى از بيهودگى و امور پوچ و بى ارزش, از همه لحظه ها, ثانيه ها و دقيقه ها اكثر استفاده را نمود, چنان كه اميرمومنان على(ع) فرمود: ((مومن ساعات شبانه روزى خود را بر سه بخش تقسيم مى كند: يك بخش آن را در طريق و اصلاح معاش زندگى به مصرف مى رساند; و بخش دوم را به استراحت و بهره گيرى از لذت هاى حلال و اندوختن انرژى مصرف مى نمايد; و بخش ديگر را صرف در مناجات پروردگار و اصلاح بين خود و خدا (خودسازى و به سازى در ابعاد مختلف) مى رساند.))(15)
در اهميت و ارزش وقت همين بس كه بعضى از مفسران در تفسير آيه ((والعصر)) گفته اند: منظور از عصر در اينجا كه خداوند به آن سوگند ياد نموده, وقت است. آرى سوگند به وقت! چرا كه اگر از آن حسن استفاده نمايد سرمايه بى نظيرى براى انسان است و استفاده شايسته از آن بستگى كامل به دورى از بيهودگى و امور لغو و منفى دارد.
اگر ما به جاى كارهاى لغو و امور منفى, استفاده مطلوب و صحيح از وقت كنيم, وقت عزيز خود را تلف نخواهيم كرد, وگرنه نتيجه آن در پايان عمر و در قيامت جز حسرت و اندوه جانكاه براى ما نخواهد بود, چنان كه قرآن در اين راستا مى فرمايد:
((واتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان يإتيكم العذاب بغته و انتم لاتشعرون إن تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الساخرين))(16) و از بهترين دستورهايى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد, پيش از آن كه عذاب (الهى) ناگهانى به سوى شما آيد, در حالى كه از آن خبر نداريد. اين دستورها براى آن است كه مبادا كسى روز قيامت بگويد افسوس بر من از كوتاهى هايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم و از مسخره كنندگان (آيات خدا) بودم.
قابل توجه اينكه: در قرآن دو واژه ((لهو)) و ((لعب)) به طور مكرر آمده, و در مورد پرهيز از آنها هشدار داده شده است. لهو و لعب كه به معنى عياشى و بازىهاى غافل كننده و منفى است, از عوامل زمينه ساز كارهاى لغو و بيهوده است و ما از اين دستور قرآن در پرهيز از لهو و لعب نيز مى توانيم بهره ببريم كه پرهيز از آنها عامل مهم براى غنيمت شمردن وقت ها و فرصت ها و بهره گيرى بهينه از وقت خواهد بود. لذا مى بينيم خسارتى كه از ناحيه بيهوده گرايى ـ كه مسإله اعتياد يكى از مصاديق آن است ـ به بشر رسيده, خطرناكترين و بالاترين خسارت ها است.

نتيجه درخشان وقت شناسى و پرهيز از لغو
انسان وقت شناس علاوه بر اينكه مى تواند عالى ترين گام ها را براى سعادت آخرت خود بردارد و به درجات عالى معنوى برسد, مى تواند در همين دنيا در عرصه هاى علم و عمل, به كمال برسد و داراى شخصيت جهانى شده و خدمات ارزنده اى را به بشريت عرضه كند. اگر اديسون, برق را كشف كرد و موجب اكتشافات و اختراعات مفيد بسيار گشت و اگر بوعلى سينا علم طب و فلسفه و عرفان را گسترش داد و تعميق بخشيد, و اگر انيشتين به فيزيك رونق بخشيد و به تجزيه و تحليل و گستردگى آن افزود و بسيارى افراد ديگر باعث شكوفايى استعدادها و توسعه علوم در ابعاد گوناگون شدند, همه و همه مرهون استفاده صحيح از وقت بود, چرا كه اگر آنها وقت عزيزشان را در امور لغو و بيهوده مى گذراندند, نتيجه اش جز هلاكت خود و جامعه بشريت نبود. و ما, در دايره محيط زندگى خود, علماى بزرگى داريم كه به دليل استفاده از وقت و پرهيز از لغو به عالى ترين درجات رسيدند و مايه بركت و خدمات شايان علمى و عملى براى جامعه گشتند. در اين راستا نظر شما را به چهار نمونه زير ـ به طور اختصار ـ جلب مى كنيم:
1ـ آيت الله العظمى شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر (وفات 1266 هـ.ق) كتاب مستدل فقهى جواهرالكلام را كه بالغ بر چهل جلد است و شامل همه ابواب فقه مى باشد به يادگار گذاشت. اين فقيه بزرگ از تمام وقت خود به طور كامل و شايسته بهره گرفت و در پرتو آن شاگردان برجسته اى تربيت نمود و كتاب ارزشمند جواهرالكلام را كه از نظر كمى و كيفى در فقه استدلالى شيعه, بى نظير است تإليف نمود, كتابى كه به حق دائره المعارف فقه شيعه است, چنان كه بحارالانوار علامه مجلسى(ره) دائره المعارف در حديث و يك كتابخانه كوچك در معارف خاندان رسالت(ع) است.
مرحوم صاحب جواهر(ره) در حدود سال (1192 هـ.ق) چشم به جهان گشود. در 25 سالگى به تإليف كتاب جواهرالكلام پرداخت و آن را در سال (1257 هـ.ق) به پايان رسانيد, يعنى اين كتاب را در طول 26 سال بدون وقفه نوشت و به اين توفيق بزرگ دست يافت. سرانجام در سال 1266 در 74 سالگى به لقإالله شتافت. او علاوه بر اين كتاب, كتاب هاى ديگرى مانند ((نجاه العباد)) و ((هدايه الناسكين)) و كتابى در علم اصول تإليف كرد. به گفته بعضى از علما اگر تاريخ نويس عصر صاحب جواهر(ره) تصميم مى گرفت تا حوادث عجيب آن عصر را بنويسد, حادثه اى عجيب تر و شگفتآميزتر از تإليف كتاب جواهرالكلام را نمى يافت.(17)
جالب اين كه يكى از پسران بسيار شايسته اش به نام ((حميد)) در زمان حيات او از دنيا رفت, با توجه به اينكه شيخ در تإمين معاش و سامان دادن زندگى نياز بسيارى به او داشت, آن شيخ بزرگ نزد جنازه او آمد, پس از تلاوت چند آيه قرآن, تا جنازه آماده دفن گردد, همانجا بقچه خود را گشود و قلم و كاغذ را درآورد و در همان جا به نوشتن ادامه كتاب جواهرالكلام مشغول گرديد. او اين گونه براى وقت خود ارزش قائل بود و از آن بهره مى گرفت تا اينكه چنان كتاب گرانسنگ در عرصه فقه و فقاهت را تقديم كرد. حضرت امام خمينى((قدس سره)) در يكى از بياناتش به اين مطلب اشاره نموده است.
2ـ مرجع كل حضرت آيه الله العظمى بروجردى(ره) در دوران جوانى در حوزه علميه اصفهان مشغول تحصيل بود و گاه مى شد شب آن چنان سرگرم مطالعه كتاب مى گرديد وغرق مطالعه مى شد كه ناگهان صداى موذن را كه اذان صبح را مى گفت مى شنيد. اين نيز, نمونه ديگرى از استفاده از وقت براى رشد و تعالى است.(18)
3ـ ابوريحان بيرونى از علماى برجسته اسلامى (متوفى سال 430 هـ.ق) معاصر ابوعلى سينا بود و در علم پزشكى و رياضى و… سرآمد علماى زمان خود گرديد. وى براى كسب علوم مختلف, با وسايل آن عصر, مسافرت هاى طولانى و طاقت فرسايى كرد. توشه هاى علمى فراوانى را كسب نمود و به مقامات عظيم علمى نايل آمد. او در وقت شناسى, كم نظير بود. به لحظه ها و ساعات عمرش توجه مخصوص داشت كه در راه باطل و بيهوده تلف نگردد. در احوالات او نوشته اند: ((همواره دست به قلم بود و با چشمى نظاره گر و قلبى متفكر به بررسى و تحقيق مى پرداخت و در همه ساعات سال ـ جز در روز عيد نوروز و عيد مهرگان (اول مهر) به كند و كاو و تحقيق اشتغال داشت.
شگفت اين كه وقتى او در بستر مرگ قرار گرفت يكى از شاگردانش براى احوال پرسى به بالينش آمد, همان دم او در مورد ((حساب جدات)) كه يكى از مسايل رياضى است به مذاكره پرداخت. شاگرد گفت: ((آيا تو در اين حال از مسايل رياضى سخن مى گويى؟)).
ابوريحان پاسخ داد: ((هرگاه با دانستن اين مسإله از دنيا بروم برايم بهتر از آن است كه با ناآگاهى از آن از جهان رخت بركنم.))
شاگرد مى گويد: ((آن مسإله را تشريح كردم, سپس خداحافظى نمودم, هنوز به خانه ام نرسيده بودم كه مناديان خبر دادند كه ابوريحان از دنيا رفت.))(19)
4ـ فيلسوف بزرگ ملاهادى سبزوارى از فلاسفه و حكماى بزرگ قرن 13 (هـ.ق) و از افتخارات ايران و اسلام است. او در دوران جوانى كه در حوزه علميه اصفهان به تحصيل اشتغال داشت, به قدرى به وقت اهميت مى داد كه نامه هايى كه از وطنش مى رسيد را باز نمى كرد و نمى خواند تا مبادا خبر ناگوارى در آنها باشد و موجب حواس پرتى او گردد و در نتيجه به تحصيلش صدمه برسد. در پايان تحصيل هنگامى كه مى خواست به وطن بازگردد, نامه ها را مى گشود و مى خواند. دريكى از آن نامه ها خبر فوت يكى از آشنايان نزديكش ذكر شده بود. علامه سبزوارى گفت: ((خدا را شكر كه در وقت رسيدن نامه, از اين خبر ناگوار باخبر نشدم كه باعث آسيب به تحصيلم مى شد.))(20)
حضرت امام خمينى(ره) نيز از بزرگمردانى بود كه در همه ابعاد زندگى با رعايت نظم و برنامه ريزى دقيق, كمال استفاده را از وقت كرد و با پرهيز شديد از هرگونه لغو و بيهودگى داراى شخصيت عظيم جهانى و ملكوتى گرديد. او در يكى از فرازهاى گفتارش مى فرمايد: ((عده قليل با نظم بر عده كثير بى نظم, هميشه غلبه داشته اند. ))(21)
پايان مقال را به سخنى پرمغز از اميربيان على(ع) زينت مى بخشيم كه فرمود: ((اشد الغصص فوت الفرض.))(22) سخت ترين غصه ها, از دست دادن فرصت ها است.
سعدى نيز در اين باره گويد:

/

فاطمه معصومه ، شفيعيه اهل بيت

 

فاطمه معصومه, شفيعه اهل بيت

حجه الاسلام محمد عابدى ميانجى

 


 

فاطمه معصومه(س) , در اولين روز ذيقعده سال 173 (هـ.ق) به فاصله 25 سال از تولد برادرش امام رضا(ع) در شهر مدينه چشم به جهان گشود.(1)
مادرش نجمه, چنان شخصيت كمال يافته اى داشت كه حميده خاتون (مادر امام كاظم((ع))) درباره اش مى فرمود: ((هرگز بهتر از او نديده ام.))
اين مولود(2) پاك در دهمين بهار از عمر خود با شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام كاظم(ع) در زندان هارون رو به رو شد و از آن پس مانند ديگر اعضاى خاندان موسوى تحت هدايت و سرپرستى امام رضا(ع) قرار گرفت, تا آنكه اين امام بزرگوار در پى توطئه مإمون ناچار شد راهى خراسان شود و در روز پنجم يا ششم رمضان 200 (هـ.ق) عنوان ولايتعهدى تحميلى را بپذيرد.
يك سال بعد از اين رويداد بود كه فاطمه معصومه(س) به قصد ديدار برادر راهى خراسان شد.(3) البته تعدادى از برادران حضرت معصومه(س) (فضل, جعفر, هادى, قاسم, زيد) و تعدادى از برادرزاده ها و… نيز با وى همسفر شدند. اين بانوى گرانقدر در ساوه مريض يا مسموم(4) شد و به توصيه خود, در 23 ربيع الاول سال 201 (هـ.ق) به شهر قم منتقل گرديد.(5) فاطمه معصومه(س) مدت 17 روز در خانه ((موسى بن خزرج)) ماند و تمام اين مدت را به عبادت گذراند و سرانجام در دهم ربيع الثانى 201 (هـ. ق) از اين سراى فانى به خانه باقى رحلت كرد.(6) پيكر مطهر حضرت معصومه(س) توسط امام هشتم و نهم در قم به خاك سپرده شد.(7)
فاطمه معصومه(س) هرچند عمرى كوتاه داشت, اما در همين دوره مختصر توانست به مقامات عالى در علم و معنويت دست يابد, چنان كه با عناوينى چون معصومه,(8) كريمه,(9) عالمه,(10) محدثه, طاهره, بره, تقيه, عابده, مقدامه (پيشگام), رضيه, سيده, حميده, رشيده, نقيه, مرضيه, صديقه و…(11) شناخته مى شود.
اما يكى ديگر از اين مراتب كمال كه حضرت بدان دست يافت و موضوع اين مقاله است, مقام و مرتبه ((شفاعت))(12) است كه آن بانوى گرانقدر خاندان موسوى, بر اثر عبادات و تهذيب نفس به آن دست يافت.
حجم زيادى از روايات پيرامون شخصيت حضرت فاطمه معصومه(س) به موضوع ((شفيعه)) بودن حضرت مربوط مى شود. لذا شايسته است قبل از بيان اين روايات, به موضوع شفاعت و مبانى (عقلى, قرآنى, روايى) آن اشاره شود.

شفاعت چيست؟
((راغب اصفهانى)) در معناى لغوى آن مى نويسد: ((شفيع ضميمه شدن چيزى به مانند خود است))(13) در اصطلاح و عرف نيز به معناى واسطه شدن افرادى است كه نزد خداوند موقعيت خاصى دارند و خداوند به خاطر اين موقعيت تقاضاى آنان را مى پذيرد. بنابراين, حقيقت شفاعت اين است كه استعداد ناقص و ناتوانى شخص, با قدرت و توان شفيع ضميمه مى شود و شخص را به مقامى مى رساند و يا از ناراحتى و مشكلى مى رهاند. پس در شفاعت سه عنصر اصلى ((تقاضاكننده)), ((واسطه)), ((برآورنده نياز)) وجود دارد.
شفاعت چنان اعتبارى دارد كه بعضى روايات, منكر آن را از محدوده شيعيان خارج دانسته اند. امام صادق(ع) مى فرمود: ((من انكر ثلاثه اشيإ فليس من شيعتنا; المعراج والمسائله فى القبر والشفاعه.))(14) كسى كه سه چيز را انكار كند, از شيعيان ما نيست; معراج و سوال در قبر و شفاعت.

مبانى قرآنى و روايى شفاعت
1ـ قرآن كريم:
در حدود سى آيه در قرآن وارد شده است كه نتيجه آن ها وجود شفاعت, به اجازه و اذن خداوند است. مانند: ((يومئذ لاينفع الشفاعه الا من إذن له الرحمن))(15) در آن روز شفاعت كسى سود نمى رساند مگر آن كه خدا به او اذن داده باشد.
((ما من شفيع الا من بعد اذنه))(16) شفيعى نيست مگر بعد از اذن خدا.
البته تمام آيات, مربوط به شفاعت در قيامت مى باشند كه با توجه به آيات و روايات ديگر قابل تعميم به دنيا و برزخ نيز مى باشد.(17)

2ـ روايات
روايات فراوانى در اين باره وارد شده است كه نمونه اى از آن به نقل از امام صادق(ع) ذكر شد.

شفاعت پرتوى از رحمت الهى
1ـ دلايل و قراين متقن, دلالت بر اصالت رحمت الهى در مقابل غضب او دارد. ((يا من سبقت رحمته غضبه)).
آرى اصل, سعادت انسان و پاكى و طهارت اوست و گناه و فساد و… عارضى اند و هميشه آنچه عارضى است, به وسيله ((رحمت الهى)) تا حد مقدور برطرف مى شود. امدادهاى غيبى, تإييدات رحمانى و… از شواهد اين غليه هستند.
2ـ يكى از شواهد اين رحمت, موضوع ((مغفرت)) است كه براساس آن دل ها و روان ها طاهر و از گناه عارى مى شود. البته جايى كه دل به دليل گناهانى, چون عين نجس شود (مثل شرك) ديگر طهارت براى آن معنا نخواهد داشت. لذا در فرهنگ قرآن با عبارات: ((ختم الله على قلوبهم)) مهر الهى بر دل هايشان زده شده, از آنان نام برده شده است.
3ـ مغفرت خداوند مانند هر فعل ديگر قانون مند است. اين رحمت از طريق مجارى معين شده است مثل نفوس كامله, ارواح پيامبران و اوليا به مردم مى رسد.
4ـ اين مجارى طاهره, همان ((شفيع))ها هستند كه با واسطه شدن بين اشخاص و خداوند از وى مى خواهند آثار گناهان را محو سازد و يا به آنان مقاماتى عطا كند. (18)

شفاعت كنندگان
همان گونه كه گفتيم واسطه و مجراى فيض شدن, قابليت هايى را مى طلبد كه در برخى افراد وجود دارد. قرآن و روايات, برخى از اين افراد را معرفى مى كنند:
1ـ پيامبر اكرم : ((و من الليل فتهجد به نافله لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا))(19) كه به اتفاق مفسران منظور از مقام محمود همان شفاعت است(20).
2ـ امامان : قال الصادق(ع): ((اذا كان يوم القيامه نشفع من المذنب من شيعتنا فاما المحسنون فقد نجاهم الله))(21) وقتى روز قيامت شد, از گناهكاران شيعيان مان شفاعت خواهيم كرد, اما نيكوكاران را خدا نجات مى دهد.
3ـ اهل بيت (ع): قال رسول الله(ص): ((… يشفع اهل بيتى فيشفعون…))(22)
4ـ پيامبران: ((قال اراغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك واهجرنى مليا قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا)).
گفت: اى ابراهيم آيا از خدايانم روى مى گردانى؟ اگر از رفتار خود دست برندارى, سنگسارت خواهم كرد, و از من براى روزگار درازى دور شو.(23) ابراهيم گفت: سلام بر تو زود است كه برايت از پروردگارم آمرزش بخواهم, او نسبت به من مهربان است.
5 ـ قرآن كريم: على(ع): ((اعلموا انه (قرآن) شافع مشفع و قائل مصدق و انه من شفع له القرآن يوم القيمه شفع فيه))(24) بدانيد قرآن شفاعت كننده است و شفاعت او پذيرفته مى شود و گوينده است و گفتارش تصديق مى شود و هر كسى قرآن براى وى, روز قيامت شفاعت كند, شفاعت قرآن درباره اش پذيرفته خواهد شد.
6ـ اعمال: پيرامون شفاعت اعمال سه ديدگاه وجود دارد; اعمال صالح به مقتضاى اصل انعكاس اعمال در روحيات انسان, يك زمينه روحى براى نزول رحمت خداوند, پديد مىآورند و مغفرت خداوند كه يك بخش از رحمت اوست, شامل شخص مى شود.
; اطاعت انسان واسطه اى مى شود تا خداوند او را به مقامات والا برساند.
; اعمال صالح براى خود حقيقتى خاص دارند و تجسم پيدا مى كنند و حيات و شعور مخصوص به خود دارند از جمله آن ها اين است كه براى صاحب خود از خدا طلب بخشش و از بين بردن آثار گناهان را مى كنند. بر اين اساس امام على(ع) مى فرمايد: ((فاجعلوا طاعه الله… شفيعا لدرك طلبكم.))(25) اطاعت خدا را براى رسيدن به خواسته هاى خود شفيع قرار دهيد.
((الصيام والقرآن, يشفعان العبد يوم القيامه يقول الصيام اى رب منعته الطعام والشهوات للعبد بالنهار فشفعن فيه و يقول القرآن منعته النوم بالليل فشفعنى فيه. ..))(26)
روزه و قرآن براى كسى كه روزه گرفته و شب ها قرآن تلاوت كرده اند, شفاعت مى كند. روزه مى گويد: پروردگارا! من اين شخص را از خوردن غذا و انجام شهوات در روز منع كردم, پس شفاعت مرا درباره اش بپذير.
قرآن مى گويد: من اين شخص را از خواب شب باز داشتم, پس شفاعت مرا درباره اش بپذير. پس شفاعت هر دو درباره صاحبانش پذيرفته مى شود.
7 ـ فرشتگان.(27)
8 ـ دوستان اهل بيت: على(ع): ((لنا شفاعه و لاهل مودتنا شفاعه))(28) براى ما شفاعتى است و براى اهل مودت و دوستى ما هم شفاعتى است.
9ـ مومنان: ((شيعتنا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و يحجون البيت الحرام و يصومون شهر رمضان و يوالون اهل البيت و يتبرون عن اعدائهم… و ان إحدهم ليشفع فى مثل ربيعه و مضر فيشفعهم الله فيهم لكرامه على الله عزوجل))(29) شيعيان ما آن ها هستند كه نماز مى خوانند, زكات مى دهند و حج خانه خدا را به جا مىآورند و ماه رمضان روزه مى گيرند و با اهل بيت رسالت دوستى كرده و از دشمنانشان بيزارى مى جويند يكى از آنان براى جمعيتى به عدد جمعيت دو قبيله ربيعه و مضر (بزرگ ترين قبيله ها) شفاعت مى كند و خداوند شفاعت او را مى پذيرد, چون نزد خدا گرامى است.

شرايط شفاعت شوندگان
گفتيم در شفاعت, شخص تقاضا كننده, شخص ديگر را واسطه قرار مى دهد تا از خداوند نياز وى را بخواهد.
بنابراين, اولين شرط, همان اعتقاد به شفاعت خواهد بود, لذا پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((من لم يومن بشفاعتى فلا انا له شفاعتى))(30) آن كه به شفاعت من ايمان نداشته باشد, شفاعت من به او نمى رسد.
بعد از اين اصل كلى, در روايات به صورت موردى اشخاصى از شفاعت محروم شده اند مانند: كافر;(31) مشرك;(32) ستمگر;(33) دشمن اهل بيت;(34) آزار رسان به ذريه رسول خدا(35); پرداخت نكردن مهر;(36) فروشنده فرد آزاد;(37) كسى كه نماز را كوچك بشمارد;(38) فريبكار و(39) خيانت كار; زناكار;(40)…
در يك نگاه مجدد متوجه مى شويم, در مورد حق الناس, شفاعت وجود ندارد. همين طور درباره گناهان اعتقادى مخصوص, مانند شرك; كفر و… در مورد حق الناس, اگر شخصى آن را بپردازد و تنها, گناه نافرمانى برگردنش بماند, باز استحقاق شفاعت را خواهد يافت. پس, اين روايات, متجاوزان به حقوق مردم را از جهت ((حق مردم)) از دايره شفاعت, بيرون برده است. در مورد شرك و كفر نيز مسلم است كه اصل اعتقاد به شفاعت جاى تإمل دارد. البته برخى گناهان نيز از دايره شفاعت بيرون هستند كه دلايل آن نامعلوم است و اين دسته از روايات اين خاصيت را دارند كه درباره خارج بودن گناهان مورد اشاره, از دايره شفاعت, احتمالى ايجاد مى كنند و در نتيجه حد و مرزهاى شفاعت به صورت اثباتى و نفى از حالت قطعى بودن, بيرون مىآيد و مردم در حالتى بين خوف و رجا مى مانند.(41)

شفاعت حضرت معصومه (س)
با توجه به مباحث گذشته و اثبات اصل شفاعت, توضيح مبانى و گستره شفاعت و… به نظر مى رسد موضوع شفاعت حضرت فاطمه معصومه(س) از سه جنبه قابل طرح و اثبات باشد:
1ـ در روايات به مقام شفاعت اهل بيت(ع) تإكيد شده است و بديهى است حضرت فاطمه معصومه(س) كه خواهر امام رضا(ع) (از طرف پدر و مادر) مى باشد, جزو اين خاندان است پس مقام شفاعت وى قابل انكار يا ترديد نخواهد بود.
2ـ رواياتى پيرامون شفاعت مومنان نيز خوانديم و چه مصداقى براى مومن و مومنه مى توان شايسته تر از بانوان اهل بيت, مثل فاطمه معصومه(س) برشمرد.
((لايزال المومن يشفع حتى يشفع فى جيرانه و خلطائه و معارفه))(42) مومن پيوسته شفاعت مى كند, حتى درباره همسايگان و معاشران و آشنايانش.
3ـ سومين جنبه, مربوط به رواياتى است كه در خصوص حضرت فاطمه معصومه(س) از اهل بيت(ع) نقل شده است, و البته خود اين روايات چند دسته اند:

الف : تصريح به مقام شفاعت:
در برخى از روايات وارده, به شفيع بودن آن حضرت, تصريح شده است, مانند روايات زير:
امام رضا(ع) به ((سعد اشعرى)) فرمود: اى سعد چون به نزد آن حضرت (قبر فاطمه معصومه((س))) رفتى رو به قبله بايست; سى و چهار مرتبه الله اكبر, سى و سه مرتبه سبحان الله, سى و سه مرتبه الحمدلله بگو, آن گاه بگو…))
((اتقرب الى الله بحبكم والبرائه من إعدائكم والتسليم الى الله… يا فاطمه اشفعى لى فى الجنه فان لك عندالله شإنا من الشإن.))(43)
در اين زيارت نامه كه امام رضا(ع) به سعد توصيه مى كند ابتدا با شفاعت خواستن عملى زائر رو به رو هستيم. زائر با استفاده از ابراز دوست داشتن اهل بيت و دشمنى با دشمنان آن ها و تسليم به خدا, خود را با آنان همرنگ و همراه مى سازد و همگام نشان مى دهد و بعد اعلام مى كند به وسيله اين اعمال نسبت به شما, مى خواهم به خدا نزديك شوم.
آنگاه به طور ويژه از فاطمه معصومه(س) نزد خدا شفاعت مى خواهد و در مرحله سوم دليل اين كه اين بانو را براى شفاعت برگزيده بيان مى دارد: ((فان لك عندالله شإنا من الشإن)). زيرا تو نزد خدا منزلت والايى دارى.
2ـ امام صادق(ع) فرمود: ((إلا ان لله تعالى حرما و هو مكه, الا ان لرسول الله حرما و هو المدينه; إلا ان لاميرالمومنين حرما و هوالكوفه; إلا ان حرمى و حرم ولدى بعدى قم; الا ان قم كوفتنا الصغيره, إلا ان للجنه ثمانيه إبواب, ثلاث منها الى قم, تقبض فيها امرإه هى من ولدى و اسمها فاطمه بنت موسى بن جعفر, تدخل بشفاعتها شيعتنا الجنه باجمعهم.))(44)
بدانيد كه براى خداوند متعال حرمى است و آن مكه است, بدانيد براى رسول خدا حرمى است و آن مدينه است, بدانيد اميرمومنان حرمى دارد كه كوفه است; بدانيد حرم من و حرم فرزندان بعد من قم است. بدانيد قم كوفه كوچك ما است; بدانيد بهشت هشت در دارد كه سه در آن به سوى قم است بانويى از فرزندانم كه اسمش فاطمه دختر موسى بن جعفر است در آن وفات مى يابد به وسيله شفاعت او همه شيعيان ما وارد بهشت مى شوند.
گروه دوم يا مويد اين مقام, مربوط به رواياتى است كه بهشت را در مقابل زيارت فاطمه معصومه(س) معين كرده اند مانند اين روايات: شيخ صدوق با سند صحيح از امام رضا(ع) نقل كرده است كه: ((من زارها فله الجنه))(45) هر كس او را زيارت كند, بهشت براى اوست.
محمد بن قولويه در كامل الزيارات از امام جواد(ع) نقل كرد: ((من زار عمتى بقم فله الجنه))(46) هر كسى عمه ام را در قم زيارت كند, بهشت براى اوست.
علامه مجلسى از امام رضا(ع) نقل مى كند: ((من زارها عارفا بحقها فله الجنه))(47) هر كس زيارت كند او را در حالى كه عارف به حق او باشد, پس بهشت براى اوست.

گستره شفاعت :
به طور قطع, ميزان كمال نفس و عزت هر شخص نزد خداوند, در گستره مقام شفاعت وى دخيل است. از اين رو مى بينيم, برخى تنها براى خانواده خود, عده اى براى تعدادى معدود, گروهى براى شيعيان و در نهايت رسول اكرم شفيع براى همه است. درباره مومنان خوانديم كه: ((لايزال المومن يشفع حتى يشفع فى جيرانه و خلطائه و معارفه))(48) مومن پيوسته شفاعت مى كند تا آن كه حتى درباره همسايگان و معاشران و آشنايانش هم شفاعت مى كند.
درباره پيامبر مى خوانيم: ((انى لارجوا ان اشفع يوم القيامه عدد ما على الارض من شجره و مدره))(49) من اميد دارم كه به عدد درختان و كلوخ هايى كه در روى زمين است, از افراد شفاعت كنم.
نكته جالب اين است كه در بين بانوان بعد از فاطمه زهرا(س) كسى مانند فاطمه معصومه(س) اين مقام را ندارد.(50) مقام حضرت فاطمه معصومه چنان والاست كه امام صادق فرمود: ((تدخل بشفاعتها شيعتنا الجنه باجمعهم.))

نقل يك حكايت
نقل است: روزى ((حاج شيخ عباس قمى)) (ره) در تيمچه بزرگ قم به مناسبت ايام فاطميه به منبر رفته بود, گفت: يك شب ميرزاى قمى ـ صاحب قوانين ـ را در عالم رويا ديدم, پرسيدم: آيا شفاعت اهل قم به دست حضرت معصومه(س) است؟ ميرزاى قمى با قيافه شگفت زده اى به من نگاه كرد و فرمود: ((شفاعت اهل قم با من است.)) شفاعت عالم با حضرت معصومه(س) است.(51) البته همان گونه كه پيداست, تإييد و تقويت اين گونه مطالب در سايه روايات و نصوص قابل پذيرش است كه در اين زمينه رواياتى كه خوانديم مويدى كافى به شمار مى روند.

شافع يوم معاد
يا رب اين خلد برين يا جنت المإواستى
يا همايون بارگاه بضعه موساستى
اين همايون بانو كه در درج شرافت اخترى است
نسل پاك زاده انسيه حوراستى
فاطمه اخت الرضا سلطان دين روحى فداك
خاك درگاه تو از عرش علا اعلاستى
مرجع اهل زمان و شافع يوم المعاد
خواهر سلطان دين و ثانى زهراستى
(خادم)
پى نوشت ها:
1. مستدرك سفينه البحار, ج8, ص257, وسيله المعصوميه, ص65.
2. عيون اخبار الرضا, ج1, ص14.
3. منتهى الامال, ج2, ص273.
4. الحياه السياسيه للامام الرضا, ص428.
5. العوالم, ج21, ص328.
6. بحارالانوار, ج48, ص290.
7. بحارالانوار, ج48, ص290, تاريخ قم, ص213.
8. زادالمعانى, حاشيه, ص468, ناسخ التواريخ, زندگى امام كاظم ج13, ص68.
9. كريمه اهل بيت, ص45 ـ 43.
10. همان, ص171 به نقل از كشف اللئالى.
11. انوار المشعشعين, ص211 ـ 210, زبده التصانيف, ص499, اعلام النسإ المومنات, ص577.
12. بحارالانوار, ج102, ص266, سفينه البحار, ج2, ص376.
13. مفردات راغب, ص263, صاحب تفسير المنار پيرامون معناى اصطلاحى مى نويسد: شفاعت دعايى است اجابت شده كه خداوند اراده اولى خود را بعد از اين دعا به مرحله اجرا مى گذارد تا ارزش شفاعت كننده را اظهار دارد. شفاعت به اين معنا نيست كه اراده ازلى را بر هم زند يا آن را درباره كسى تغيير دهد. المنار, ج1, ص308.
14. بحارالانوار, ج8, ص37.
15. طه, آيه109.
16. يونس, آيه3.
17. شفاعت احمد مطهرى, غلامرضا كاردان, موسسه در راه حق, ص180 تا 182.
18. اين استدلال برگرفته از كتاب عدل الهى, ص245 است.
19. اسرإ, 79.
20. مجمع البيان, ج4, ص435.
21. بحارالانوار, ج9, ص41.
22. مجمع البيان, ج1, ص104.
23. تفسير الميزان, ج20, ص444.
24. نهج البلاغه, خطبه176.
25. براى رسيدن به خواسته هاى خود, خدا را شفيع قرار دهيد. نهج البلاغه, خ193.
26. مسند احمد, ج2, ص174.
27. زمر, آيه3, يونس آيه18, انبيإ آيه26, زخرف آيه81, نجم آيه26.
28. خصال صدوق, 624.
29. شفاعت, جعفر سبحانى, ص334 نقل از مسند احمد, ج5, ص257.
30. امالى صدوق, ص5.
31. مدثر 48 ـ 40, شعرإ 101 ـ 95.
32. خصال صدوق, ص355, امالى صدوق ص;5 سنن ابن ماجه, ج2, ص1440.
33. غافر 18, نسإ 168 و 169, خصال صدوق ص355.
34. محاسن برقى, ص184, ثواب الاعمال, 251.
35. امالى صدوق, ص177, مكاتيب الائمه, ج2, ص41.
36. وسايل الشيعه, ج15, ص22.
37. همان.
38. اصول كافى, ج6, ص401 و ح3, ص270.
39. مسند احمد, ج1, ص72.
40. اصول كافى, ج5, ص469.
41. شفاعت , احمد مطهرى, غلامرضا كاردان, ص176.
42. بحارالانوار, ج8, ص44.
43. بحارالانوار, ج102, ص266.
44. بحارالانوار, ج60, ص228, جامع احاديث الشيعه, ج12, ص617, اين خبر حدود 45 سال قبل از تولد آن حضرت نقل شده است. آرامگاههاى خاندان پاك پيامبر, ص314.
45. عيون اخبار الرضا, ج2, ص271, ثواب الاعمال, ص98.
46. كامل الزيارات, ص324.
47. بحارالانوار, ج102, ص;265 جامع احاديث الشيعه, ج12, ص617.
48. بحارالانوار, ج8, ص44.
49. مسند احمد حنبل, ج5, ص347.
50. امالى صدوق 291, بحارالانوار, ج8, ص51.
51. كريمه اهل بيت, ص60.

/

صهيونيسم و رويارويى حكومت هاى جهان

 

صهيونيسم و روياى حكومت بر جهان

حجه الاسلام بهروز جندقى

 


 

نهضت صهيونيسم از اواخر قرن 19 به رهبرى ((هرتزل)) در كنفرانسى كه در سال 1897 در شهر بازل سوئيس برگزار شد, بنا نهاده شد, بعد از جنگ جهانى اول, كانون ملى يهوديان در فلسطين با قيموميت انگليس تشكيل گرديد و پس از جنگ دوم جهانى با محاصره و خريد زمين هاى فلسطينى تبديل به دولت و كشور اسرائيل شد. البته در اواسط قرن 19 يعنى تقريبا 50 سال قبل از كنفرانس بال, نخست وزير وقت انگلستان ((بنيامين ديزرابيلى)) به يك خانواده بزرگ يهودى قول تشكيل يك حكومت و دولت يهودى در فلسطين را داده بود.
قرنها پيش در اوايل حكومت اسلام, كعب الاحبار يك مرد يهودى يمنى بود كه از راه مدينه به بيت المقدس رفته و آنجا ساكن شده بود, او در حقيقت يك صهيونيست بود زيرا علاقه داشت كه در نزديكى كوه ((صهيون)) در اورشليم زندگى كند.
يهوديان از همان اوان قدرت گيرى خود در صحنه مذهب يهود با حضرت عيسى(ع) و سپس پيامبر اسلام(ص) به مخالفت برخاستند و از هيچ گونه آزار و اذيت و خيانتى نسبت به اين دو پيامبر عظيم الشإن خوددارى نكردند. مطالعه تاريخ يهوديت نشان مى دهد كه اين قوم از ابتداى تاريخ بشريت نيز مردمانى بوده اند انحصار طلب, تجاوزكار و خيانت پيشه.
در عصر حاضر نيز صهيونيسم همچون شبكه اى تار عنكبوتى بر صحنه گيتى تار فريب تنيده, سعى در تسلط كامل بر آدميان اين صحنه را دارد, سياستهاى استعمارى صهيونيسم را در سه فصل جداگانه مورد بررسى قرار مى دهيم تا ابعاد سياسى, اقتصادى و فرهنگى اين تسلط بر همگان آشكار گردد.

1ـ دنيا بازيچه سياست يهود:
صهيونيسم به عنوان يك ايدئولوژى, فعاليتهاى سياسى و تروريستى شبكه بين المللى بزرگ يهود را رهبرى مى كند و اين مكتب زمانى در صحنه جهانى حضور يافت كه كاپيتاليسم غربى راه گذار به مرحله امپرياليسم را بر خود هموار مى نمود. صهيونيسم از همان اوان تشكيل با محافل قدرتهاى امپرياليستى همبستگى كامل داشت, البته در تكامل اسرائيل و سلطه صهيونيسم آمريكائيان ناخواسته بيش از كشورهاى ديگر, موثر بوده اند, در سال 1917 صهيونيستهاى آمريكايى با بهره گيرى از روابط خود با حكومت واشنگتن نقش بسيار موثرى را در تصويب اعلاميه ((بالفور)) بازى كردند و در سال 1922 كنگره امريكا قطعنامه ((لاج ـ فيش)) را كه تإييدى بر اعلاميه فوق بود به تصويب رساند و با شروع اولين اقدامات سياسى در فلسطين صهيونيست هاى امريكايى مدعى رهبرى صهيونيسم بين المللى شدند, طى دهه 1930 صهيونيست ها با بهره گيرى فراوان از تهديد فاشيسم در اروپا دامنه تبليغات خود را گسترش دادند و جالب اين كه براى تبليغ عليه نازى ها به همان شيوه نازيسم متوسل شدند. در كتاب ((پرونده اسرائيل و صهيونيسم سياسى)) به طرز شگفت آورى شباهت اين دو ايده مورد تشريح قرار گرفته است, اين كتاب آثار هرتزل و هيتلر را در ((دولت يهود)) و ((نبردمن)) ورق مى زند و از ((نژاد برتر)), ((اسرائيل بزرگ)), ((آلمان بزرگ)), ((حق تاريخى)), ((فضاى كامل زيست)) سخن مى گويد.(1)
در سال 1948 روساى سياسى امريكا به اين نتيجه رسيدند كه استراتژى صهيونيست ها اين است كه امريكا را در رشته عملياتى كه همواره گسترده تر و ژرفتر مى شود درگير كنند تا به تمام اهدافشان دست يابند, اين سند اهداف صهيونيست ها را چنين برمى شمارد:
1ـ برقرارى حاكميت يهوديان بر بخشى از فلسطين.
2ـ جلب موافقت قدرتهاى بزرگ با مهاجرت نامحدود يهوديان به اسرائيل.
3ـ گسترش حاكميت يهوديان بر سراسر فلسطين.
4ـ گسترش حاكميت يهوديان بر اردن و بخشهايى از لبنان و سوريه.
5ـ برقرارى سركردگى نظامى و اقتصادى يهوديان بر سراسر خاور ميانه.
در اين سند هم چنين اضافه شده كه تمام مراحل اين برنامه براى رهبران متعصب يهود به يك اندازه مقدس است. رهبران آژانس يهود كه اكنون مهمترين گروه يهودى است به طور خصوصى نزد مقامات امريكا به وجود چنين برنامه اى اعتراف كرده اند.(2)
اما در مورد ريشه هاى فكرى و روانى اشغال فلسطين بايد گفت موضوعى كه بيش از هر چيز ديگرى رهبران متعصب صهيونيسم را آزار مى دهد ذوب شدن يهوديان در ميان ملل و اقوام ديگر و رنگ باختن هويت يهودى آنان بود. با اين نگرش, صهيونيست ها در درجه اول به مسئله نژاد پرستى و حتى برترى نژادى هيتلرى اهميت مى دهند و پيرو اين انديشه نژادى نازىها كه به ((پاكى خون)) اعتقاد دارند هستند, اين مشكل نيز برطرف نمى گردد مگر به جمع آورى يهوديان از سراسر جهان و انتقال آنان به سرزمينى متعلق به خودشان.
در راستاى تحقق اين هدف, متفكرين صهيونيسم كشورها و سرزمينهاى مختلفى از دنيا را بررسى اشغال كانديدا كردند ولى نهايتا سرزمين مظلوم فلسطين را به دلايل متعددى مناسبترين محل تشخيص دادند چرا كه :
1ـ وجود بيت المقدس در فلسطين مى توانست پشتوانه مذهبى بسيار خوبى را براى يهوديت فراهم آورد و از لحاظ افكار بين المللى دستيابى يهوديان را به فلسطين به عنوان سرزمين موعود يهود, تا حدى توجيه نمايد.
2ـ سرزمين فلسطين از لحاظ استراتژيكى از اهميت خارق العاده اى برخوردار است آنچنان كه نيم نگاهى به نقشه جغرافيايى اين كشور, مطلب فوق را تصديق مى نمايد.
3ـ عدم ثبات حكومت مركزى فلسطين نيز موقعيت بسيار مناسبى را براى ارتش سر تا پا مسلح اسرائيل فراهم مىآورد تا براحتى آن را مورد تاخت و تاز قرار دهند.
پس از تعيين مكان نوبت بر اجراى سياستهايى رسيد كه در نتيجه اجراى آنها يهوديان كشورهاى مختلف در محل زندگى خود احساس نا امنى كرد تصميم به مهاجرت به اسرائيل مى گرفتند, شيوه هاى تشويق مهاجرت به اسرائيل نيز متفاوت بود از تبليغ سرزمين موعود در بيت المقدس گرفته تا وعده زندگى و رفاه اقتصادى بالاتر و نهايتا بمب گذارى در محل زندگى يهوديان كشورهايى كه حاضر به مهاجرت نمى شدند. به عنوان مثال در سال 1950 عمليات تروريستى اسرائيل در بغداد آغاز شد زيرا يهوديان عراقى از نام نويسى در ليستهاى مهاجرت به فلسطين اشغالى خوددارى كردند. سرويس هاى مخفى اسرائيل با بمب گذارى در محل سكونت آنان يهوديان عراقى را متقاعد ساختند كه در معرض خطر هستند.
اما هدف صهيونيسم در واقع نجات يهوديان نيست بلكه آرمان بزرگ او, ايجاد يك حركت قوى سياسى در فلسطين است, جنايات اخير اسرائيل در فلسطين فيزيكى از حلقات متصل زنجير حاكميت صهيونيسم است كه در صورت بلندتر شدن گلوى كشورهايى چون سوريه و اردن را نيز خواهد فشرد.

2ـ حكومت اقتصادى صهيونيسم بر آمريكا و دنيا:
در حالى كه يهوديان فقط 1/5 درصد جمعيت فعلى امريكا را تشكيل مى دهند اما حدود 49 درصد كل سرمايه هاى شركتهاى بزرگ امريكايى را در اختيار دارند, آنان بيش از هر گروه ديگرى در امريكا داراى سازماندهى و تشكيلات هستند به نحوى كه داراى نفوذ گسترده اى در پشتيبانى مالى كانديداهاى رياست جمهورى امريكا مى باشند, البته مهمترين جنبه كمك يهوديان به كانديداها نه جنبه مالى آن بلكه همكارى عملى شان است, يهوديان مبارزات انتخاباتى را رهبرى مى كنند, نطق ها را مى نويسند, برنامه هاى تبليغاتى تلويزيونى را تهيه مى كنند و در مورد سياست مبارزاتى كانديداها تصميم مى گيرند. نتيجه آنكه مى بينيم دو نامزد رياست جمهورى (نيكسون و كندى) چنان با دقت خواستهاى صهيونيست ها را مورد توجه قرار دادند و چنان قولهايى به آنان مى دادند كه گاهى اين احساس به وجود مىآمد كه اينان بيشتر خواستار به دست آوردن مقام رياست جمهورى اسرائيل هستند تا آمريكا! چنبره اقتصادى يهود چنان گلوى مالى تبليغاتى رئيس جمهوران امريكا را مى فشارد كه در صورت عدم تمكين در مقابل سياستهاى آنان, آنا خفه خواهند شد به همين دليل در انتخابات قريب الوقوع دوره بعد رياست جمهورى امريكا شاهديم كه چطور ((ال گور)) نامزد دموكرات رياست جمهورى, از كمك هاى نظامى بيشتر به اسرائيل سخن مى گويد و حتى براى اولين بار در طول تاريخ روساى جمهور امريكا, وعده انتخاب معاون اول خود از ميان يهوديان را مى دهد.
آرى اين چنين است كه يهود در پى سلطه اقتصادى كامل بر سراسر پهنه گيتى است.

3ـ صهيونيسم طلايه دار تهاجم فرهنگى در جهان:
جريان تهاجم فرهنگى دنيا امروز در دست صهيونيسم بين الملل قرار دارد در زمينه مطبوعات 70 درصد رسانه هاى گروهى غرب در اختيار بانكداران صهيونيست است و هفت نفرى كه در رإس سه بنگاه عظيم خبرى ـ تصويرى امريكاN.B.C) (C.B.S-A.B.C قرار دارند و تمام اخبار روزانه امريكا و جهان را به اطلاع مردم مى رسانند همگى صهيونيست هستند. 33 نفر از كسانى كه رسانه هاى جهان را در انحصار دارند تماما از سرشناس ترين صهيونيست هاى جهان هستند. در ايالات متحده مردى صهيونيست و ميلياردر با نام ((روبرت موردوخ)) زندگى مى كند كه به تنهايى در هر روز 3 ميليون روزنامه و در هر هفته 4 ميليون مجله و هفته نامه منتشر مى نمايد.(3)
در بعد علمى تحقيقاتى نيز به گفته استاد شهيد مرتضى مطهرى(ره) 90 درصد از بزرگترين اسلام شناسان دنيا را دانشمندان يهودى تشكيل مى دهند, آنان نه تنها در مورد اسلام شناسى فعاليتهاى بسيارى كرده اند بلكه در زمينه هنر, ادبيات, روانشناسى, جامعه شناسى, سياست صنايع اتمى, ژنتيك و ساير رشته هاى حساس و حياتى علوم نيز داراى تحقيقات گسترده اى هستند و از رهگذر اين تحقيقات, روياى سياست و سرورى بر جهان را در سر مى پرورانند.
در بعد هنر نيز در زمينه هاى مختلفى چون موسيقى, نقاشى, مجسمه سازى و سينما سرمايه گذارى كرده اند. از ميان هنرهاى نامبرده هنر هفتم به دليل فراگيريش به طرز عجيبى مورد توجه صهيونيست ها قرار گرفته است تا از اين طريق بتوانند آرمان هاى ظالمانه خود را بر فكر و روح و احساسات ملل جهان سوم و پيشرفته تزريق نمايند, دليل اين مدعا, آنكه كه كمپانيهاى معروف فيلمسازى توسط يهوديان اداره مى گردد و بخش عمده اى از توليدات هاليوود زير نظر آنان انجام مى گيرد كه اين توليدات 80 درصد نياز مردم جهان را برطرف مى نمايد, از آنجا كه مذهب براى عموم انسانها جاذبه هاى خاصى دارد اين كمپانيهاى بزرگ يهودى با استفاده از اين حربه دست به ساختن فيلمهايى چون ده فرمان و حضرت مسيح(ع) زده اند, از سوى ديگر با ارائه فيلمهايى از كوره هاى آدم سوزى يهوديان در جنگ جهانى دوم توسط آلمانها, سعى بر اين دارند تا در مقابل ديدگان مردم جهان خود را مظلوم جلوه داده, در تجاوز به فلسطين, بر حق بدانند.
مجسمه طلايى جايزه اسكار, در مسابقات جهانى انتخاب فيلم برتر, يادآور مجسمه هاى طلايى قوم بنى اسرائيل است.
حسن ختام اين مقال را سخنى زيبا از امام راحل(ره) قرار مى دهيم:
((ما مسلمانان خار چشم صهيونيسم هستيم و از اين خوشبختى كه خداوند به ما عطا فرموده است خوشحاليم, اسرائيل غده اى سرطانى است و بايد از ميان برداشته شود.))
پى نوشت ها:
1. روژه گارودى, پرونده اسرائيل و صهيونيسم سياسى, ترجمه نسرين حكمى, پيشگفتار.
2. استيون گرين, جانبدارى, روابط سرى امريكا و اسرائيل, ترجمه سهيل روحانى, چاپ بنياد تهران, 1368, ص21.
3. مجله حوزه, شماره 6, شهريور 1363, صص 111 ـ 131.

/

تحريف خزنده اسلام در لايه اى از مفاسد

 

تحريف خزنده اسلام در لايه اى از مفاسد

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

((ملت عزيز در طول 50 سال سياه اخير ستمشاهى گرفتار مجلات و روزنامه هاى تخريب كننده و فاسد كننده نسل جوان و از آنها بدتر سينماها و راديو تلويزيون بود كه با برنامه هاى خود ملت را به حد وافر در آغوش غرب و غرب زده ها غلتانيدند و ضررهاى رسانه هاى گروهى از خرابى توپ و تانك و سلاح هاى مخرب بالاتر و بدتر است. امروز نيز كه از تفاله هاى آن رژيم فاسد عددى مانده است اگر بطور قاطع با آنان برخورد نشود خطر ولو در دراز مدت كشور را تهديد مى كند و سهل انگارى در اين مورد ساده انديشى است و بر متعهدان است كه كوشش كنند و از انحراف گرچه جزيى باشد جلوگيرى نمايند.))
(حضرت امام خمينى(ره) صحيفه نور, ج19, ص110 ـ 109)

هرچند تلخ و ناگوار است ولى بايد اعتراف كرد كه امروزه خطر جدى با توطئه دشمنان خارجى و داخلى و مساعدت برخى از افراد غافل, داعيه داران اسلام و انقلاب! به اجرا درمىآيد كه انقلاب اسلامى و بالاتر از آن باورهاى دينى و ارزشهاى اخلاقى را بطور جدى تهديد مى كند, نه تنها بصورت اشاعه منكرات و فسق و فساد بلكه در قالب بدعت و تحريف تدريجى دين كه خواسته يا ناخواسته به آن دامن زده مى شود و اگر امروزه چاره جويى نشود و زمام كار از دست خارج گردد فردا دير و غير ممكن خواهد بود! در خصوص شيوع و اشاعه منكرات و مفاسد دلائل فراوان است كه در اينجا تنها به خلاصه گزارشى كه برخى مسئولين امور اجتماعى ارائه داده اند اشاره مى شود:
در نشستى كه نمايندگان مجلس و مسئولان سازمان بهزيستى درباره مهمترين مسائل و مشكلات اجتماعى شهر تهران داشتند معاونت اجتماعى سازمان بهزيستى ضمن ارائه آمار جرائم سال 78 اظهار داشت: سال گذشته هر روز به طور ميانگين 13 مورد قتل عمد, 61 مورد قتل غير عمد, 1056 عمل خشونت آميز منجر به ضرب و جرح, 707 مورد سرقت غير مسلحانه, 7 مورد خودكشى منجر به مرگ و 131 مورد طلاق رخ داده است. وى تصريح كرد اين آمار در مقايسه با كشورهاى هم تراز ايران ناخوشايند است و زيبنده پايتخت يك كشور اسلامى (ام القراى اسلامى) نيست! وى در مورد تخلفات انجام شده در محدوده تهران افزود: شاخص سرقت غير مسلحانه در تهران به ميزان 529 مورد به ازاى هر 100 نفر است كه در اين ميان شهررى 5139 مورد به ازاى هر 100 نفر رتبه اول را در سطح كشور داراست. شاخص طلاق در سال 78 در تهران بيش از 14 هزار مورد در يكصد هزار بوده كه نشان مى دهد 15/21 درصد از ازدواج هاى تهران به طلاق منجر شده است.
در اين گزارش از مسإله اعتياد به مواد مخدر بويژه در ميان جوانان در حوالى سن 18 سالگى و با سابقه سيگار و مشروبات الكلى صحبت شده كه اين خود داستان غم انگيزى دارد.
(نقل از آفتاب يزد, ارمغان بهزيستى , شماره 26, آذرماه 79)

آمار و ارقام جنايت و فساد و اعتياد از اين قبيل فراوان است كه اينها آژير خطرى است براى آينده كشور و بويژه نسل جوان و هشدارى جدىتر براى مسئولان امور در اين روزگار وانفسا! كه همه در پى منافع شخصى و گروهى خود افتاده و از سرنوشت جامعه غافل اند!
سخن اين است كه فريضه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر با آن همه اهميتى كه در اسلام دارد چرا امروزه به بوته فراموشى سپرده شده و تنها نامى از آن مانده و در برابر منكرات حساسيتى در خور توجه ديده نمى شود؟ كه اين خود ضايعه اى است دردناك و جداگانه از آن بايد سخن گفت. و از آن بدتر تحريف معروف و منكر است كه با اساس شرع و احكام الهى مرتبط مى گردد.
توضيح آنكه گاهى يك عمل منكر در جامعه انجام مى شود اما رنگ شرعى ندارد و در قالب يك خلاف شرع صورت مى پذيرد كه البته زشت و غير قابل قبول است اما هرگاه همين عمل منكر رنگ معروف بخود گيرد و زير لواى دين, انجام شود خطر عظيم تر و هزاران بار از اصل عمل منكر زيان بارتر است و نه تنها اصول و ارزشهاى اسلامى را از درون چون موريانه مى خورد و در ظاهر از قداست و حرمت مى اندازد بلكه باورهاى اعتقادى و بينش نسبت به دين را متزلزل مى سازدو به تحريف مى كشاند كه بازسازى آن دشوار و يا غيرممكن است و رسوبات آن طى قرن ها و در ميان نسل ها پابرجا مى ماند.
به همين دليل است كه روايات معصومين از اين پديده شوم نكوهش فراوان نموده و آن را از ((ترك امر به معروف و نهى از منكر)) و حتى از ((امر به منكر و نهى از معروف!)) بدتر و خطرناك تر شمرده است.
در سخنان پيامبر گرامى(ص) آمده است كه حضرتش ضمن بيان آينده اسفبار اسلام و مسلمانان فرمود: ((كيف بكم اذا فسدت نسائكم و فسق شبانكم)).
چگونه خواهيد بود زمانى كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان فاسق گردند؟
ياران پيامبر عرض كردند: ((كيف يكون ذلك)) چگونه چنين وضعى پيش خواهد آمد؟!
پيامبر فرمود: ((و شر من ذلك, كيف بكم اذا لم تإمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر)) و بدتر از اين خواهد شد, آنگاه كه امر به معروف و نهى از منكر نكنيد!
اصحاب گفتند: ((و كيف يكون ذلك)) چگونه چنين خواهد شد؟!
فرمود: ((و شر من ذلك, كيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف))و بدتر از اين هنگامى است كه امر به منكر كنيد و نهى از معروف نمائيد!
ياران عرض كردند: يا رسول الله: مگر چنين چيزى ممكن است ((و كيف يكون ذلك))؟ فرمود: ((و شر من ذلك اذا رإيتم المعروف منكرا و المنكر معروفا))و بدتر از اين هم خواهد شد, آنگاه كه معروف را منكر ببينيد و منكر را معروف!
اين روايت به روشنى از نگرانى پيامبر خدا(ص) نسبت به آينده دين پرده برمى دارد و آن ظهور بدعت در لباس سنت و منكر در قالب معروف است.
و در روايت ديگر از نبى اكرم(ص) درباره اوضاع آخرالزمان آمده است كه: ((السنه فيهم بدعه والبدعه فيهم سنه))(1) سنت در ميان آنها بدعت است و بدعت به عنوان سنت شناخته مى شود!
در اين راستا اميرالمومنين(ع) نيز خطبه اى دارد كه در بخشى از آن چنين آمده است:
((و انه سيإتى عليكم زمان ليس فيه شىء اخفى من الحق و لا اظهر من الباطل و لا اكثر من الكذب على الله و رسوله و ليس عند اهل ذلك الزمان سلعه ابور من الكتاب اذا تلى حق تلاوته و لا انفق منه اذا حرف عن مواضعه و لا فى البلاد شىء انكر من المعروف و لا اعرف من المنكر)).(2)
همانا براى شما زمانى خواهد آمد كه در آن زمان چيزى مخفى تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از بستن دروغ به خدا و رسول نيست و كالايى كسادتر از قرآن يافت نشود اگر آن را درست تلاوت و تفسير كنند و رايج تر از آن چيزى نخواهد بود اگر آن از معنى اصلى تحريف كنند و در شهرها چيزى ناشناخته تر از معروف و آشناتر از منكر ديده نخواهد شد!
ناگفته پيداست كه اين روايات را به زمانى خاص نمى توان اختصاص داد و در هر عصر و زمان چنين وضعى ممكن است پيش آيد و تعيين اينكه نظر پيامبر و على ـ عليهما الصلوه والسلام ـ به كدام زمان بوده كارى است دشوار كه در اصل مطلب يعنى آن بيم تحريف دين, تإثير ندارد.

رنجنامه درد آشنايان اسلام
در چنين اوضاع و احوالى است كه دين باوران و دين شناسان واقعى در عين حالى كه مسئوليت سنگين است رنج مى برند و خون دل مى خورند و دلهايشان در سينه ها ذوب مى شود چرا كه تاراج ارزشهاى دين را مى بينند كه در اين راستا نيز روايات هشدارهاى فراوانى داده اند.
پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((يإتى على الناس زمان يذوب فيها قلب المومن فى جوفه كما يذوب الانك فى النار ـ يعنى الرصاص ـ و ما ذلك الا لما يرى من البلإ و الاحداث فى دينهم و لايستطيعون له غيرا)).(3)
براى مردم زمانى خواهد آمد كه قلب مومن در درونش ذوب شود همانگونه كه سرب در آتش ذوب مى گردد. و اين نيست جز به خاطر اينكه دين خود را دستخوش بلا و آفات و ملعبه و حوادثى مى بينند كه قادر نيستند از آن جلوگيرى كنند.
هرچند در طول تاريخ اسلامى رويدادهايى از آنچه رسول گرامى فرموده اند بسيار رخ داده است از آن هنگام كه پيامبر اكرم بدرود حيات گفتند فتنه آغاز شد و با ظهور امويان و مروانيان و عباسيان بدعت ها و تحريف ها و جعل حديث و فتواهاى ناروا به وسيله راويان و عالمان وابسته به دربارهاى ظلمه اوج گرفت و اگر نبود مجاهدات علمى اهلبيت و پيروانشان از اسلام چيزى باقى نمانده بود.
و در اعصار بعدى نيز روند حق و باطل ادامه يافته و اسلام وابسته به دربارها با اسلام نشإت گرفته از وحى و سنت و سيره معصومين همواره در تقابل بوده اند, تا اين زمان كه اسلام محمدى(ص) با اسلام آمريكايى در تقابل است و اين رسالت انديشمندان و فقيهان وارسته و دلسوز بوده كه همواره پاسدار حريم دين و فقه اسلامى و كتاب و سنت و عترت نبوى بوده اند. آنها حتى از پشت ديوارهاى استبداد حاكمان و درون قفس هاى آهنين و زير شكنجه و تازيانه دشمن حقانيت اسلام و فقه شيعى را فرياد كرده اند و چه فداكاريها كه شهداى فضيلت و فقاهت در اين راه نثار كرده و اعلام و مشايخ فقه جعفرى شهادت را استقبال نموده و در جبهه و محراب و زير شكنجه جلادان جان سپرده اند تا حقانيت فقاهت و اجتهاد را با خون خود به اثبات رسانده امضإ كنند. اگر امروز فقه جعفرى كه همان سنت راستين نبوى است پايدار مانده و به دست ما رسيده است و حلال و حرام دين كه تا قيامت بايد جاودانه بماند حفظ و حراست شده و بنايش آزاد از آفات باقى مانده به بركت همين فداكاريهاست كه طلايه دارش ائمه معصومين بودند كه خود تازيانه استبداد را تحمل كردند تا آئين جدشان را پاسدارى كنند وبه شعيانشان نيز دستور دادند اگر تازيانه بر سرهايشان بخورد, فقه دين را بياموزند و به نسل هاى بعدى منتقل كنند. امام صادق(ع) به ((ابان بن تغلب)) فرمود: ((دوست دارم ياران من تازيانه دشمن را بر سر تحمل كنند و فقه دين را فرا گيرند لوددت ان إصحابى ضربت رئوسهم باسياطه حتى يتفقهوا)).
و به عالمان دين آموختند كه هرگاه بدعت ها در دين ظاهر شد علم خود را آشكار كنند و پرده از روى بدعت و سنت بردارند كه در غير اين صورت مستوجب لعن و نفرين خواهند بود. ((اذا ظهرت البدع فى الدين فعلى العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنه الله)).

رسالت امروز سنگرداران دين
بارى اين ميراث گرانسنگ امروزه به دست پيشوايان اسلام و ساير مومنان دين باور رسيده است. و بى گمان و ترديد حوزه هاى دينى و علمى و سنگر داران شريعت احمدى(ص) در خط مقدم دفاعى اسلام قرار دادند. علاوه بر اين در كشور ما كه خانه اهل بيت است, انقلابى رخ داده با ويژگى اسلامى, و به فرموده امام راحل, اسلام ناب محمدى(ص) و نه اسلام امريكايى. وگرنه دولتمردان رژيم پيشين نيز مدعى اسلاميت بودند. روضه خوانى هم مى كردند, قرآن هم چاپ و نشر مى نمودند و به زيارت نيز مى رفتند و اجازه عزادارى و سوگوارى هم مى دادند و تظاهر به ديندارى هم مى نمودند اين در حالى بود كه آنها سر در آخور استعمار داشتند و با امپرياليسم و صهيونيسم بر سر يك سفره مى نشستند و مروج فساد هم بودند و بى حجابى و فحشإ و ميگسارى و فرهنگ و هنر كذايى را دامن مى زدند و با سلاح استبداد هر نفس كشى را نفس در سينه حبس و خفه مى كردند. اما با اين همه يك مطلب روشن و شفاف بود كه كسى انتظار نداشت رژيم پهلوى و اربابان و اذنابش حامى دين و شوونات و ارزشهاى اسلامى باشند, رژيمى بود سلطنتى و عنوان اسلامى را يدك نمى كشيد. خط اسلام راستين و فقه حوزوى و سنت هاى دينى با آنچه رژيم مدعى بود كاملا مرزبندى شده بود, به عبارت خلاصه تر: كسى اسلام را با عملكرد حكومت نمى شناخت و بدعت رنگ سنت نگرفته بود و حق و باطل آميخته نبود.

تحريف خزنده در لواى دين!
و اما امروز بايد پذيرفت كه همان آفتى كه در طول تاريخ به سراغ اسلام آمده و دست تحريفى به دامن دين دراز كرده, امروز نيز از آستين دشمنان اسلام و با غفلت خودىها, بيرون شده و با هجومى پرشتاب و بى امان, دين و ارزشهاى اسلامى و انقلابى را مورد حمله قرار داده است. گاه زير عنوان سياست و جبهه و تشكل سياسى و گاه زير لواى اقتصاد و گاه در لباس فرهنگ و هنر و گاه اصلاحات و نظاير آن و انطباق دين با شرايط زمان و به جاى اين كه دين در همه عرصه ها حرف اول را بزند تلاش بر اين است كه دين را پيرو شرائط و زمان كنند و قرائت هاى مختلف از دين داشته باشند, همه براى اسلام گريبان مى درند.
و حرف دين بسيار است اما در عمل از اين شعار رنگ چندانى به چشم نمى خورد. ناظران خودى و بيگانه دين را با عملكردها مى شناسند. عدالت اسلامى! را با شكاف هاى طبقاتى موجود, اقتصاد اسلامى را با اقتصاد كنونى و نظام بانكدارى فعلى كه هويت شرعى آن جاى سوال است. فرهنگ و هنر اسلامى را با عملكرد فرهنگى و هنرى موجود در برخى وزارتخانه ها و سينماها و هنرپيشه هاى زن و مرد و عكس هاى رنگين شان در مجلات و روزنامه ها و تئاترها و سريالهاى تلويزيونى كه جاى خيلى حرف و حديث است. حجاب زن مسلمان را با چهره هاى عروسكى جديد با سراندازى اندك و آرايش هاى كذايى در بازار و خيابان و مدرسه و دانشگاه و ادارات و نمايشگاه ها كه چندان از زمان عصر طاغوت كم ندارند! و نظام ادارى را با عملكرد ادارات ما كه رشوه فساد آن دست ادارات عصر طاغوت را از پشت بسته است, و جامعه ايده آل موعود را پس از بيست سال از انقلاب گذشته به جامعه آلوده به مفاسد و مواد مخدر و لجام گسيختگى دختر و پسر در پارك ها و نمايشگاه ها و پارتى ها و غيره و اين سوال همه جاست كه آيا نظام اسلامى موعود همين بود؟!
و اين را فراموش نكنيم كه چشم دنيا بويژه مسلمانان رنج ديده جهان به سوى ما و عملكردهايمان دوخته است تا تجربه انقلاب اسلامى را ببينند همانگونه كه شكوه انقلاب را در برابر قدرت هاى شيطانى استكبارى در قله اى بسيار بلند مى بينند و خود نيز شاهد چنين عظمتى در خارج و در انظار جهانيان هستيم. اما اسف بار اين است كه در داخل شاهد جريان هايى باشيم نوميدكننده و دور از انتظار, آن هم در شرائطى كه نظام اسلامى حاكم است كه پياده كردن احكام دين در بنياد اوليه اش تعبيه شده و انقلاب جز براى پياده كردن احكام و شعاير شريعت و مبارزه با مظاهر فسق و فساد تحقق نيافته و صدها هزار قربانى از بهترين چهره هاى علمى و جهادى و جوانان پاك و معصوم اين مرز و بوم گرفته و رهآورد هزاران معلول و مصدوم و خانواده هاى داغديده شهدا و اطفال يتيم مى باشد كه انگيزه اى جز دفاع از ارزشهاى اسلامى و مبارزه با فساد در همه چهره هايش, نداشته اند و نمى دانيم كه عواقب امر چه خواهد بود؟

ارتجاع پرشتاب!!
و شگفت اينكه اين رجعت به جاهليت پيشين چه سريع دارد اتفاق مى افتد و بيش از دو دهه از انقلاب نگذشته چرخشى به عملكرد عصر طاغوت با شتابى فزاينده مشاهده مى شود و وارثان انقلاب ناظر غارت دست آوردهاى خون عزيزان خود مى باشند.
و در حالى كه هنوز گروهى از اسراى جنگ تحميلى در چنگال دشمن اسيرند و در زندان هاى مخوف دشمن پوسيده شده اند, اما يكه تازان عرصه فرهنگ و سياست و اجتماع زير لواى فريبنده آزادى, مطلق العنان و يله و رها بر ارزشها مى تازند و هرچه مى خواهند زير لواى سياست ننگين تساهل و تسامح مى كنند و نام آن را اسلام و اسلاميت مى گذارند و چه بگويم كه شرح اين ماجرا در قالب يك مقال نمى گنجد و سينه هاى دردمند نمى دانند حرف خود را با كه بگويند كه آن چه البته به جايى نرسد فرياد است. نه به فرياد علما و مراجع بزرگ توجهى مى شود و نه هشدارهاى دلسوزانه و روشنگر رهبر انقلاب, و نه آه و ناله هاى مردم دردآشنا و جامعه عرصه گاه تاخت و تاز مشتى سياسى كاران ليبرال و تازه به دوران رسيده و درد و رنج تجربه نكرده, و در پى آب و نان و رفاه و تجمل و عنوان شده است و گروهى سوداگران مرگ و جمعى از زنان و دختران لجام گسيخته و جماعتى از اصحاب قلم هاى بى درد, و پاره اى از هنرمندان! و هنرسازان و مروجين فرهنگ ((فمينيسم)) وزن گرا به ميدان آمده اند. كافى است به سر در سينماها و تبليغات سينمايى و مغازه هاى مجاز نوار فروشى! با عكس هاى رنگى زنان به شيوه عصر طاغوت و محيط پارك ها و خيابان ها و حتى مدارس و دانشگاه ها كه محل تربيت نسل جوان است نگاهى گذرا بشود. گستاخى تا بدانجا رسيده كه باندهاى فحشإ پارتى هاى شبانه به رسم عصر پهلوى و مجالس رقص زن و مرد با شركت عناصر فاسد داخلى و خارجى تشكيل مى دهند كه اين از احساس امنيت كردن اين باندها حكايت دارد! و بى عرضه گى دستگاه هاى مسئول نظارت و بى تفاوتى هاى ديگر در سطوح مختلف را بيانگر است.

زمينه سازان مفاسد
از اين موارد بگذريم. به عوامل پيدايش چنين فضايى بيشتر تإمل كنيم. چرا چنين وضعى پيش آمده, مقصر و كمك مقصر كيانند؟ اين نيز مطلب در خور تإمل ديگرى است و مطالعه و بررسى كارشناسانه علمى و اجتماعى را طلب مى كند. قدر مسلم اين است كه همه اينها را نبايد به گردن توطئه گران خارجى و مهاجمان فرهنگى آن سوى مرزها انداخت. اگر مزاج جامعه از بعد اخلاقى و تغذيه فكرى و فرهنگى نيرومند باشد ميكرب هاى خارجى كمتر زمينه نفوذ مى يابند. وضع اقتصادى مردم, تورم فزاينده, نابسامانى هاى ديگر زندگى, وعده ها و اميدهاى تحقق نيافته, بيكارى و بىآرمانى, عملكردهاى متضاد جناحى, و تناقض هاى شعار و عمل, آزادىهاى بى قيد و شرط اخير, تبليغات رسانه اى و ماهواره اى و مطبوعاتى به خصوص در دو سه سال گذشته و سياست فرهنگى تساهل و اباحيگرى برخى مسئولان بى مسئوليت و تشويق و تقدير از عملكرد آنها با طورمارهاى بلند بالا و ليبراريزه كردن فرهنگ در پاره اى سطوح و گشودن فضاى اجتماع به صادرات غربى و بيگانه و ترويج فرهنگ مصرف و تجمل از اين طريق و نبودن دستگاه نظارتى قوى و قاطع و آسيب شناس و عمل گرا و تبليغات توخالى ضد تبليغ!
و عوامل ديگر كه جاى بحث و سخن دارد هر يك به نوعى در پيدايش اين فضا موثر بوده است و اگر راستى دلسوزان ما كه بسيارند درصدد چاره جويى اند اين درد با شعارهاى ديوارى و تبليغاتى و عكس و پوستر با هزينه هاى كلان درمان نمى شود تتبع كارشناسانه مى خواهد, تإمل و مطالعه و مشاوره مى طلبد, برنامه و آئين نامه لازم دارد و بالاتر از همه عمل صالح و هدايت و كنترل و تلاش همه جانبه مى خواهد و اين هنگامى ميسر است كه تشكل هاى همسو, جناح هاى مومن به انقلاب به دشمن مشترك فكر كنند نه اين كه براى فرد از درون دشمن بتراشند و نيروهاى خود را صرف نابودى يكديگر كنند كه نتيجه آن لطمه بر اسلام و كشور و امت است و همانگونه كه مكرر گفته ايم درد امروز ما توسعه سياسى نيست كه جز بلا و مصيبت براى جامعه به بار نياورده است, درد امروز ما يكى از ناحيه زندگى روزمره مردم و مسائل اقتصادى آنها و ديگرى مسائل فرهنگى و اخلاقى و تمام…
آنچه در اين مقال تحرير مى شود نه به منظور آيه يإس خواندن و روح نوميدى دميدن است كه آن را گناه مى دانيم, بلكه به عنوان اظهار درد است براى درمان كه نگفتن آن گناه است و صديق آن است كه از سر صدق سخن بگويد نه آنكه به دروغ و فريب, هندوانه زير بغل بگذارد. باشد كه مسئولان ذىربط با اينگونه تذكرات و مشابه آن كه از هر سو به گوش مى رسد به خود آيند و به فكر چاره برآيند و رسالت دينى و الهى خود را بازنگرى كنند.
پى نوشت ها:
1. سفينه البحار.
2. نهج البلاغه, خطبه!47
3. وسائل الشيعه, ج6, ص411.

/

نقش ورع در مديريت قسمت اول

 

نقش ورع در مديريت
قسمت اول

محمد حسن رحيميان

 


 

ورع ((اساس ايمان))(1) و ((ملاك دين)) است(2) و بدينگونه ((ورع هركس به اندازه دين او است))(3) بنابراين, حفظ ايمان و دين بدون ورع امكان پذير نيست; بدين ترتيب باتوجه به اينكه يك مدير بار مسئوليت و امانت مردم را برعهده دارد و متناسب با سطوح مسئوليتش, بيش از ديگران در معرض خطر قرار دارد, به همان نسبت براى حفظ دين خود به ورع نيازمندتر است و بايد از مرتبه بالاترى از ورع برخوردار باشد كه دينش آسيب نبيند.

ورع چيست؟
ورع توقف در برابر شبهه است(4) و اجتناب(5) از امور مشكوك و نزديك نشدن به حريم و پيرامون محرمات. موارد شبهه يا مشتبهات نيز در فاصله بين حلال هاى مسلم و حرامهاى مسلم قرار دارند كه معلوم نيست حرامند يا حلال.
بديهى است كه انسان عاقل براى رفع تشنگى خود, از آبى كه علم به سلامت و پاكيزگى آن داشته باشد مى نوشد و از آبى كه علم و يقين به آلودگى آن داشته باشد اجتناب مى كند تا از مسموميت و تبعات آن مصون بماند اما معمولا مسموميت وقتى روى مى دهد كه انسان دچار اشتباه شود و بدون آنكه سالم بودن آب را احراز كند آن را بنوشد; عموم مسموميت ها, از همين ناشيگرى و غفلت در موارد مشتبه ناشى مى گردد.
مسإله حلال, حرام و شبهه نيز همين گونه است; امام صادق(ع) از قول پيغمبر اكرم(ص) مى فرمايد: حلال بين و حرام بين و شبهات بين ذلك. فمن ترك الشبهات نجا من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لا يعلم;(6) شبهات بين حلال روشن و حرام روشن قرار دارند. آن كس كه شبهات را ترك كند, از محرمات رهائى يابد و كسى كه به شبهات دست يازد به محرمات كشيده مى شود و نادانسته هلاك مى گردد.))
خرد حكم مى كند كه انسان جز در راه روشن گام برندارد و جز به آنچه به درستى آن اطمينان دارد اقدام نكند و همواره از آنچه مشكوك و مشتبه است اجتناب ورزد. حضرت على(ع) مى فرمايد: ((زيرك ترين شما با ورع ترين شما است.))(7) و قرآن مجيد به طور كلى از پيمودن راهى كه انسان بدان آگاه نيست نهى فرموده است(8) و پيروى از گمان ـ تا چه رسد به شك ـ را بيراهه اى دانسته كه راه به سوى حق نمى برد.(9)
حضرت اميرالمومنين(ع) در بيان معنى شبهه و چگونگى برخورد دوستان و دشمنان خدا با شبهات مى فرمايد: ((انما سميت الشبهه شبهه لا نها تشبه الحق فاما اوليإالله فضياوهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى و اما اعدإالله فدعاوهم فيها الضلال و دليلهم العمى;(10) شبهه را به اين جهت شبهه ناميده اند كه شباهت به حق دارد; روشنى بخش دوستان خدا در (تاريكى) شبهات, يقين است و راهنماى آنان, مسير هدايت الهى است; اما دعوت كننده دشمنان خدا در شبهات, گمراهى و راهنماى آنان كورى است.
همچنين آن حضرت در نامه اى به عثمان بن حنيف ـ والى بصره ـ مى فرمايد: ((فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم فما اشتبه عليك علمه فالفظه و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه;(11) انديشمندانه بنگر كه در كجايى و بركدام سفره مى خورى! پس آن غذايى كه به حلال و حرام بودنش ((علم)) ندارى را به دورافكن و چيزى را كه به حلال و پاكيزه بودنش از هر جهت ((يقين)) دارى تناول كن!))

زمينه فطرى ورع
علاوه بر آنكه امور حلال و حرام در شرع مقدس تعريف شده است, و علاوه بر حكم عقل در احتياط و اجتناب و حذر از موارد مشكوك و مشتبه, فطرت و گرايش قلبى انسان نيز راهنماى وى در تشخيص خوبى ها و بدىها است; پس انسان به طور فطرى گرايش به خير و انزجار از شر دارد.(12) مثلا قابل انكار نيست كه هر انسانى گرايش به راستى دارد و از دروغ بيزار است. و از راستگويى احساس طمإنينه و آرامش مى كند, چون با فطرت و سرشت او همگون است و از دروغ گفتن, در درون خود احساس اضطراب مى كند, زيرا دروغ با ساختار تكوينى او ناسازگار مى باشد.(13)
بدين ترتيب, آنچه خير است و با نظام خلقت انسان سازگارى دارد, براى انسان آرام بخش است و هر چه شر است و با مصلحت انسان ناهمگون است, باعث آزار واضطراب او مى شود.(14)
انطباق خير با سرشت و روان انسان و احساس آرامش در برابر آن و ناهمگونى شر با روح و فطرت انسان و احساس منفى نسبت به آن, همانند تنفس هواى سالم و كشيدن سيگار و احساس و واكنشى است كه جسم انسان در مقابل هر يك از اين دو دارد. از آنجا كه تنفس هواى سالم منطبق با ساختار تكوينى و همساز با نياز جسم انسان است, آرام بخش و ممد حيات است و بعكس, كشيدن سيگار و داخل شدن دود آن به دستگاه تنفسى, منشإ تهوع و گيجى شخص غيرمعتاد, واكنش منفى بدن اوست.
خداوند, در مقام تكوين, انسان را با روح و جسمى سالم, همراه با گرايش ها و بيزارىهاى طبيعى و فطرى نسبت به خير و شرهاى روحى و جسمى آفريده و عقل و وحى را نيز به كمك برانگيخته تا انسان را در مسير سلامت و رسيدن به رشد و كمال قرار دهند, با اين حال, چون انسان ها مختار آفريده شده اند,(15) گروهى با كفران آن همه نعمت, راه عصيان را مى پيمايند و با پيروى از هواى نفس و مغلوب شدن در برابر كششهاى حيوانى, خود را با گناهان و محرمات ـ كه با طبيعت و سرشت انسان ناهمگون است ـ مىآلايند و با تكرار و استمرار اين روند, طبيعت ثانويه اى را در خود پديد مىآورند كه طى آن ويژگى هاى انسانى را از دست مى دهند و از حيوان گمراه تر مى شوند. (16) در چنين وضعيتى, آدمى نه تنها ديگر از گناه احساس شرمسارى و اضطراب نمى كند, بلكه با غلبه حيوانيت و سبعيت بر او, به گناه عادت مى كند, لذا هر چه جلوتر مى رود راه بازگشت براى او دشوارتر مى شود; همانند كسى كه در كشيدن اولين سيگار احساس تهوع مى كند, اما با اصرار و تكرار به آنجا مى رسد كه سم نيكوتين با خون او آميخته شده و معتاد به آن مى شود و…
در نقطه مقابل, آن كس كه به وسيله تقوا, سلامت روح و روان خود را حفظ كند و با رعايت حلال و حرام و انجام واجبات و ترك محرمات, روح خود را جلا دهد, فطرت گرايش به خوبى ها و بيزارى از بدىها و به تعبير قرآن: الهام به فجور و تقوا (17), در او به شكوفايى و فعليت مى رسد و به قدرت تشخيص خير و شر و حق و باطل دست مى يابد. (18)
بنابر اين, ضمن اينكه ورع قرين تقوا است(19) ـ تا انسان با اجتناب از شبهه دچار حرام نشود و از مسير تقوا خارج نگردد(20) ـ به وسيله تقوا نيز گرايش به خير و بيزارى از شر در انسان شكوفا مى شود و او به قدرت تشخيص خير و شر و شناخت حلال و حرام ارتقا مى يابد و بدين گونه به هر نسبت كه تقوا و ورع شخص بالاتر رود, ميزان مصونيت او از انحرافات بالاتر مى رود.(21)

شبهات, منطقه نفوذ شيطان
قلمرو شبهات, منطقه نفوذ شيطان و نقطه اتصال وسوسه هاى شيطانى و هواهاى نفسانى به يكديگر است. اقتضاى فريبكارى شيطان, بهره گيرى از منطقه خاكسترى بين حلال و حرام براى وسوسه و برانگيختن تمايلاتى است كه همسوى با محرمات است; زيرا انسانى كه كمترين بهره را از ايمان و شناخت حرام داشته باشد, در اولين قدم, به راحتى تسليم ارتكاب گناه قطعى نمى شود, فى المثل برداشتن هزار تومان وجه نقد از صندوق بيت المال يا از جيب مردم به عنوان دزدى در اولين قدم براى يك فرد سالم قابل تصور نيست, اما همين شخص ممكن است با سال ها سكونت در خانه متعلق به بيت المال يا مالك خصوصى, در حالى كه از نظر شرعى بر رضايت مالك يقين ندارد, به اندازه ده ها و صدها هزار تومان سوءاستفاده كند و مرتكب حرام شود.

شگردهاى شيطان
شيطان براى فريب انسان و خارج ساختن او از مدار حق و صراط مستقيم, هرگز به صورت آشكار به سراغ او نمىآيد و در اين راستا شگردهايى را به كار مى گيرد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف: شيطان در آغاز راه زاويه خروج از خط مستقيم و راه راست الهى را 90 درجه انتخاب نمى كند, بلكه در مرحله اول با كمترين درجه انحراف, انسان را از جاده اصلى جدا مى كند تا در كوتاه مدت انسان فريب خورده متوجه انحراف نشود و مقاومتى از خود نشان ندهد, ارتكاب گناهان صغيره, تخلفات بسيار كوچك و آلوده شدن به امور مشتبه و… را مى توان نمونه هايى از اين شگرد به حساب آورد.
ب: شيطان براى امكان پذير كردن كار خود, حداكثر استفاده را از زمينه ها, تمايلات و گرايش هاى موجود در انسان, به عمل مىآورد. داستان آدم و شيطان كه در قرآن مجيد به طور مكرر آمده و امكان تكرار هميشگى آن در قالب ها و اشكال گوناگون فرزندان آدم گوشزد شده است, حاوى نكات و عبرت هاى فراوانى است كه بايد با دقت مورد توجه قرار گيرد: ((يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه;(22) اى فرزندان آدم, شيطان شما را فريب ندهد, آن گونه كه پدر و مادر شما را ـ فريب داد و ـ از بهشت بيرون راند!))
وقتى شيطان مى خواهد آدم را فريب دهد, خود را در تقابل با گرايش هاى آدم قرار نمى دهد, بلكه وسوسه خود را همسوى با تمايلات او مى نمايد. شيطان با آگاهى از گرايش آدم به عالم فرشتگان و تمايل او به جاودانه ماندن در بهشت, وى را به تقابل با فرمان الهى فرامى خواند: ((ما نهاكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين اوتكونا من الخالدين;(23) پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرد, مگر به اين جهت كه مبادا فرشته شويد يا جاودانه در بهشت بمانيد!))
بنابر اين, شيطان با صراحت و بى پرده انسان را به جهنم و تباهى فرانمى خواند. بلكه با شعار بهشتى شدن و جاودانگى در بهشت و با پوشش رسيدن به مقاصد عاليه و سعادت و صلاح, آدمى را از بهشت و راه بهشت بيرون مى كند, او را مى فريبد و به پستى و تباهى و بدبختى مى كشاند!
در دعاى امام سجاد(ع) آمده است: ((و لولا انه صور لهم الباطل فى مثال الحق ما ضل عن طريقتك, ضال;(24) اگر نبود كه شيطان باطل را براى مردم حق نشان مى دهد, هيچ كس از راه تو گمراه نمى شد!))
ج: شيطان هيچ گاه به عنوان يك دشمن بدخواه خود را در برابر انسان قرار نمى دهد, بلكه تإكيد دارد كه همواره در چهره خيرخواهى در روان آدمى نفوذ كند و براى اينكه اين فريب بزرگ خود را با موفقيت القا نمايد, به سوگند نيز متوسل مى شود: ((و قاسمهما انى لكما من الناصحين;(25) براى آدم و همسرش ((سوگند)) اكيد ياد كرد كه من ((خيرخواه)) شما هستم!))
اين در حالى است كه خداوند عالم, خطاب به بنى آدم فرموده است: ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين;(26) آيا با شما عهد نكردم اى ((فرزندان آدم)) كه شيطان را نپرستيد كه او براى شما دشمنى آشكار است؟ !))
د: شيطان همواره در كمين رهروان ((صراط مستقيم)) خدا نشسته است:((لا قعدن لهم صراطك المستقيم))(27) اين سخن حق حاوى دو نكته است: اول اينكه هدف اصلى شيطان, گمراهى رهروان راه خداست (پس مسلمانان و مومنان, بخصوص آنان كه در جايگاه حساس ترى مثل ((مديريت)) قرار دارند بيشتر از ديگران هدف هستند) و دوم اينكه شيطان همواره در كمين نشسته است و هرلحظه دنبال فرصت است تا با غافلگير كردن هدف, آن را شكار كند! بديهى است دشمنى كه در كمين نشسته و از چشم شكار پنهان است, راحت تر مى تواند او را صيد كند; آرى, شيطان انسان را مى بيند ولى انسان شيطان را نمى بيند:
((انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم;(28) شيطان و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد.))
به اين ترتيب, مى توان گفت جنگ شيطان با انسان جنگ رو در رو و مردانه اى نيست, بلكه جنگى چريكى و تروريستى است! و تنها در صورتى اين معادله به نفع انسان دگرگون مى شود كه انسان به خدا متصل شود و در كنف حمايت او قرار گيرد; شيطان خود به اين نكته اعتراف دارد كه ((… ولا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين;(29) … و همگى را گمراه خواهم كرد, مگر بندگان مخلصت را.)) خداوند نيز در آيه اى ديگر مى فرمايد: ((ان عبادى ليس لك عليهم سلطان;(30) بر بندگان من تسلط نخواهى يافت.))
هـ: شيطان در كمين نشسته است, لذا هرگاه شكار خود را مى يابد به سوى او حمله ور مى شود و از هر سو به او يورش مى برد: ((ثم لا تينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم…;(31) سپس از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها به سراغشان مى روم…))
به اين ترتيب, شبيخون شيطان همه جانبه است تا به هر نحو ممكن انسان را از راه مستقيم خارج كند. شيطان با دستمايه قراردادن آرزوهاى پيش رو و دلبستگى هاى خانوادگى و افراط در ديندارى و تفريط در آن و پيروى از هواى نفس و شهوات و…, به فريب و گمراهى انسان همت مى گمارد; پس شيطان به تعداد نقاط آسيب پذير انسان تيرهاى بلاى خود را از هر سو به انسان پرتاب مى كند. مثلا ممكن است جوانى را با يك نگاه به نامحرم(32) از راه خارج كند و در آخر خط, با همين يك تير او را به اعماق منجلاب گناه و تباهى بكشاند; ولى در وسوسه مال پرستى و دست اندازى به جيب مردم در همين جوان, ناكام بماند, در عين حال در مورد يك انسان پير مى تواند قضيه به عكس باشد. گاهى هم ممكن است تمام تيرها همزمان به هدف اصابت كنند. به هر حال اگر انسان در برخى موارد احساس مصونيت كند, به اين معنى نيست كه راه نفوذ شيطان در ساير موارد مسدود است, بلكه هر انسانى در هر موقعيت و هر شرايط سنى, نقاط ضعف خاصى دارد و هر يك از گرايش هاى طبيعى يا كشش هاى غريزىاش مى تواند زمينه و منفذى براى شيطان و گمراهى باشد.

دلبستگى به امور مادى
حقوق و مزاياى مديران در وضعيت موجود به گونه اى تنظيم شده است كه هر چه سمت مدير بالاتر باشد, حقوق و مزاياى بيشترى به او تعلق مى گيرد. در بخش هاى صنعتى و اقتصادى نيز مسإله بر همين منوال است, با اين تفاوت كه در نظام ادارى, ارقام حقوق نسبتا قانونمند است تنها مزايا و هزينه هاى نامرئى مديران در اشكال و پوشش هاى گوناگون حد و مرزى ندارد, اما در بخش هاى اقتصادى و صنعتى, حقوق و مزايا هر دو با هم, چه در حالت رسمى و مرئى و چه در حالت غيررسمى و غيرمرئى آن, لجام گسيخته و بى حد و مرز است. آنچه ارقام را در اين آشفته بازار تعيين مى كند, مسابقه و چشم و هم چشمى سوداگرانه و آزمندانه اى است كه در ميدان دنياخواهى و مادىگرايى برخى از مديران برقرار شده است.
گاهى ديده مى شود مدير نهادى كه خود را خادم مى داند و قشرى از اقشار جامعه را مخدوم خود مى شمارد, به جاى نهيب زدن به خود كه ((مبادا وضع زندگى خادم از مخدوم پا برهنه كوخ نشين بالاتر باشد)), با غفلت يا تغافل از اين نگرش, در حسرت حقوق بالاتر فلان بخش اقتصادى مى سوزد و مدير اين بخش اقتصادى نيز نگاه حسرتآلودش به طرف فلان نهاد اقتصادى است كه ريخت و پاش بيشترى براى مديرانش دارد آنها هم خود را به همين ترتيب نسبت به فلان بخش اقتصادى دولتى, ايثارگر مى پندارند و نهايتا پر هزينه ترين مديران اقتصادى دولتى نيز خود را در قبال فلان مدير و مالك بخش خصوصى مغبون مى شمارند!
هر چند هنوز هم مديران وارسته در نظام مقدس جمهورى اسلامى ـ كه نمونه آنها شايد در هيچ كشورى وجود ندارد ـ كم نيستند, اما روال سال هاى گذشته, بخصوص بعد از پايان جنگ, در جهت گسترش وضعيت فوق پيشرفته است و معلوم نيست ادامه اين وضعيت به كجا خواهد انجاميد؟ اما از آنجا كه مديران نقش اول را در ساختن و پرداختن يك جامعه ايفا مى كنند مى توان گفت معلوم نيست سرانجام نظام جمهورى اسلامى به كجا كشيده خواهد شد؟! در همين مقام نيز, توجه به اين نكته حائزاهميت است كه اگر شيطان اعم از كوچك و بزرگ! يا جن و انس آن بخواهد اسلام ناب محمدى(ص) را به اسلام آمريكايى و جمهورى اسلامى را به جمهورى ضد اسلامى تبديل كند, كار كليدى خود را از كجا و چگونه آغاز مى كند؟
شيطان از اينجا شروع مى كند كه تصميم سازان و تصميم گيران نظام بايد سواره باشند ـ آن هم سوار اتومبيل هاى لوكس ـ تا خبر از مردم پياده نداشته باشند. بايد سير باشند ـ آن هم از بهترين غذاها و ميوه ها ـ تا خبر از مردم گرسنه نداشته باشند. بايد پوشيده در رفاه و تجملات غرق باشند تا خبر از مردم برهنه نداشته باشند! بايد در كاخ هاى مجلل و خانه هاى مرفه ساكن شوند تا خبر از مردم بى خانمان و خانه به دوش نداشته باشند! و در يك جمله: بايد از مردم جدا و بى خبر شوند تا مردم را نداشته باشند و بى مردم شوند تا بى خدا شوند …!
اما چگونه شيطان در اين كار توفيق مى يابد؟ داستان, همان داستان آدم و بهشت است و فريب هاى شيطان نيز همان كه قرآن براى ما بازگو كرده است, باشد تا مفتون فتنه ها و فريب هاى اين دشمن ديرينه نشويم!
روياى پرواز به عالم فرشتگان و آرزوى جاودانه ماندن در ((بهشت)) جمهورى اسلامى, با دست يازيدن به ((شجره)) خبيثه دنياگرايى, به رانده شدن از بهشت و ((اهبطوا بعضكم لبعض عدو;(33) فرود آييد در حالى كه با يكديگر دشمنيد)), مى انجامد! اين سخن حق است كه چسبيدن به زمين و دلبستن به زندگى دنيا و كالاهاى مادى, انسان را از تحرك در راه خدا و رسيدن به سعادت جاودانه باز مى دارد: ((مالكم؟! اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله قلتم اثا الى الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا من الا خره فما متاع الحيوه الدنيا فى الا خره الا قليل;(34) چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در راه خدا حركت كنيد بر زمين سنگينى مى كنيد! (از زمين كنده نمى شويد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت دل خوش داشته ايد, با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست؟))
آرى, همواره همه جا كربلا است و هر روز عاشوراست و انجام هرنوع تكليفى برحسب شرايط زمان و مكان, جهاد فى سبيل الله است. و حركت در راه خدا و پرواز به عالم قرب الهى هم فقط با سبكبالى امكان پذير است و سبكبالى, ملازم با سبكبارى از وابستگى هاى مادى است. پيامبر اكرم(ص) به اميرالمومنين على(ع) فرمود: ((يا على نجى المخفون و هلك المثقلون;(35) اى على سبكباران نجات يابند و آنها كه بار سنگين دارند هلاك شوند.))
و در همين راستا است كه رسول مكرم(ص) فرمود: ((ما من احد من الاولين و الاخرين الا و هو يتمنى يوم القيامه انه لم يعط من الدنيا الا قوتا;(36) در ميان اولين و آخرين, هيچ كس نيست مگر آنكه در روز قيامت آرزو مى كند اى كاش جز قوتى از دنيا به او داده نشده بود!))
البته بايد توجه داشت كه خداوند هيچ چيز را باطل و عبث نيافريده است(37), اما سخن بر سر دلبستگى به دنيا در مقابل آخرت است والا دنيا در جاى خود بد نيست, زيرا دنيايى كه در خدمت آخرت و مزرعه آن باشد خود عين آخرت است.(38) اصولا آخرت در بستر دنيا شكل مى گيرد و روح بر مركوب جسم به سوى كمال سير مى كند. در زمينه غرائز حيوانى نيز آنچه مذموم است, مقهور بودن در برابر آنها است. به عنوان مثال شهوت پرستى عامل سقوط انسان است, اما درست و به اندازه به غريزه شهوت پاسخ دادن, عامل بقاى انسان است و در حالى كه ازدواج در خارج از محدوده شرع گناه كبيره است, در چهارچوب شرع, سنت پيامبر و عبادت است, همان گونه كه كبريت و گاز در خانه و آشپزخانه اگر نادرست به كار گرفته شود خانه و صاحبخانه را آتش مى زند, ولى استفاده به جا از آن, گرمابخش خانه و وسيله فراهم ساختن غذا است. آنچه مهم است چگونگى به دست آوردن دنيا و چگونگى استفاده از آن است, لذا در اينجا سخن از دلبستگى به دنيا و قرار دادن آن در مقابل آخرت است.
از پيغمبر اكرم(ص) روايت شده است كه: ((حب الدنيا اصل كل معصيه و اول كل ذنب;(39) دلبستگى به دنيا ريشه هر عصيان و آغاز هر گناه است.))
همچنين از اميرالمومنين(ع) روايت شده است كه ((حب الدنيا رإس الفتن و اصل المحن;(40) وابستگى به دنيا رإس فتنه ها و ريشه محنت ها است!))
نمونه هاى بارز دلبستگى به دنيا ـ كه ممكن است هر يك از آنها يا همه آنها مانعى در مقابل دلبستگى به خدا, رسول خدا و تلاش در راه خدا قرار گيرند ـ در اين سخن حق آمده است:
((قل ان كان آبإكم و ابنإكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره و الله لا يهدى القوم الفاسقين;(41) بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد و خانه هايى كه به آن دلخوش داشته ايد, براى شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است, در انتظار اين باشيد كه خدا عذابش را بر شما فرود آورد و خدا جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند!))
در اين آيه, در چهار محور اول كه به نظر مى رسد مشتمل بر مادر و دختر و خواهر نيز باشد, بستگان درجه اول نيز مورد اشاره قرار گرفته اند, و در محور پنجم تحت عنوان ((عشيره)) ـ به معنى طائفه ـ وابستگان را ذكر كرده است كه شعاع آن تا قوميت و قبيله گرايى و ملى گرايى امتداد مى يابد, در محور ششم از اموال به دست آمده و جمعآورى شده سخن گفته شده و در محور هفتم به كار و پيشه و منبع درآمد و ترس از كساد و كاهش درآمد اشاره شده است و در نهايت, محل سكونت و دل خوش داشتن به آن را آورده است.
محورهاى مزبور امورى هستند كه انسان به طور طبيعى به آنها دلبستگى دارد, اما آن گاه كه انسان مقهور دلبستگى لجام گسيخته به اين امور شود و اين دلبستگى در تقابل با دلبستگى به خدا و پيامبرش قرار گيرد و مانع تلاش, تحرك و مجاهده در راه حق گردد, در چنين وضعيتى انسان از پوشش هدايت الهى در صراط مستقيم بيرون مى افتد.
مديرانى كه با استفاده از موقعيت, ظرفيت ها و امكانات حوزه مديريتى خود, منابع و منافع عمومى را ـ ولو به اندازه يك ((صاع)) گندم يعنى مقدار كمكى كه عقيل از اميرالمومنين(ع) براى فرزندان ژوليده و گرسنه خود درخواست كرد و پاسخ آتشين پيشواى متقين را دريافت كرد ـ قربانى روابط خانوادگى و قوم و قبيله اى خود كنند; مديرانى كه دلبسته جمعآورى اموال و انباشتن ثروت و امكانات براى خود باشند; مديرانى كه دنبال تجارت و سوداگرى يا مسئوليت و كار خود را به صورت بنگاهى براى كسب درآمد و حقوق و مزاياى هر چه بيشتر و پر رونق تر مى نگرند! مديرانى كه آرامش و سكون خود را در داشتن خانه هاى كذايى مى پندارند; چگونه مى توانند مدعى محبت به خدا و رسول خدا باشند؟ و چگونه مى توانند در راه خدا قدم بردارند؟ و آيا مديران بيش از ديگران مخاطب اين تهديد الهى در پايان همين آيه نيستند كه فرمود: ((فتربصوا حتى ياتى الله بامره;(42) منتظر باشيد تا فرمان الهى فرارسد!)) به راستى محتواى اين تهديد و فرمان الهى چيست؟
با مقايسه مضمون آيه اخيرالذكر: ((قل ان كان آبإكم…)) با آيه: ((مالكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثا قلتم الى الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا))(43) كه قبلا مطرح كرديم, وجه مشترك بين دو آيه, بازداشتن مردم از چسبيدن و دلخوش كردن به زندگى دنيا در برابر حركت و تلاش در راه خداست كه در ادامه اين آيه مى فرمايد: ((الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم;(44) اگر بى درنگ ـ در راه خدا و براى خدا ـ حركت نكنيد, خداوند شما را مجازات و عذاب دردناكى مى كند و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى دهد…!))
پس نبايد گمان كنيد كه اين در به روى همين پاشنه مى چرخد و نعمت مديريت در نظام اسلامى با اين ناسپاسى پايدار مى ماند, بلكه هم به عذاب شديد الهى گرفتار مى شويد و هم اين موقعيت را از دست مى دهيد و هم ديگران به جاى شما خواهند نشست.
مگر فراموش كرده ايد كه قبل از پيروزى انقلاب چه كسانى با اقتدار تمام بر همين مسندهاى مديريتى نشسته بودند, در حالى كه, نه آنها و نه ما, تصور نمى كرديم كه آن گونه سريع و با ذلت واژگون گردند و ما در جاى آنان مستقر شويم.
آيا در معنى اين آيه و سخن الهى انديشيده ايم كه فرمود: ((و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم مافعلنابهم و ضربنا لكم الا مثال;(45) شما در منازل (و كاخ هاى) كسانى كه بر خويشتن ستم كردند ساكن شديد, و براى شما آشكار شد كه چگونه با آنان رفتار كرديم و براى شما مثلها زديم. (و باز هم بيدار نمى شويد)؟ ))
آيا مديران امروز, در جايگاه مديران رژيم گذشته تكيه نزده اند؟ آيا مديران رژيم ستمشاهى, با ظلم به مردم در حقيقت به خود ظلم نكردند؟ آيا فراموش كرديم و فراموش كرديد كه در روز روشن پيروزى انقلاب خداوند بر سر آنها چه آورد؟! مثال زدن هاى خداوند با تعبير ((لكم)) براى چيست؟ آيا آنها هم آخرت را فداى دنيايشان نكردند؟ آيا دوستى خدا و رسول خدا و كار براى خدا را قربانى تبعيض ها, روابط شخصى و خانوادگى, پول پرستى و…. نكردند؟ آيا گناه آنها بدتر است يا گناه ما؟ گناه آنها آبروى رژيم ستمشاهى را مى برد كه از اين جهت مطلوب بود, اما گناه ما آبروى چه كسى و چه نظامى را مى برد؟ آيا كارهاى ناشايست و مادىگرايى مديران نظام اسلامى كه باعث آبروى اسلام, قرآن, حكومت اسلامى, امام زمان (عج) و ولايت فقيه نيست؟ اگر چنين است, گناه آنان كجا و گناه ما كجا؟ و عذابى كه خداوند بر آنها نازل كرد كجا و عذابى كه در انتظار متخلفان در جمهورى اسلامى است كجا؟
ادامه دارد.
پى نوشت ها:
1ـ عن رسول الله(ص): لكل شىء اس و اساس الايمان الورع (كنز العمال حديث 7284)
2ـ عن رسول الله(ص): ملاك الدين الورع (كنزالعمال حديث 7299)
3ـ عن على(ع): ورع الرجل على قدر دينه (غررالحكم)
4ـ عن على(ع): الورع الوقوف عندالشبهه (غررالحكم)
5ـ عن على(ع): الورع اجتناب (غررالحكم)
6ـ وسائل الشيعه; ج 18 / 114
7ـ عن على(ع): اكيسكم اورعكم (غررالحكم)
8ـ لا تقف ما ليس لك به علم (سوره اسرإ / 36)
9ـ ان الظن لا يغنى عن الحق شيئا (سوره يونس / 36)
10ـ نهج البلاغه خطبه 38
11ـ نهج البلاغه نامه 45
12ـ و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها (سوره شمس / 8)
13ـ عن الرسول(ص): دع ما يريبك الى مالا يريبك فان الصدق طمإنينه و الكذب ريبه (كنزالعمال حديث 7296)
14ـ عن الرسول(ص): دع ما يريبك الى ما لا يريبك فان الخير طمإنينه و الشر ريبه (كنزالعمال حديث 7308)
15ـ انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (سوره انسان / 3)
16ـ ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا (سوره فرقان / 44)
17ـ فالهمها فجورها و تقويها (سوره شمس / 8)
18ـ ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (سوره انفال / 29)
19ـ عن على(ع): قرن الورع بالتقى (غررالحكم)
20ـ عن على(ع): الورع اساس التقوى (غررالحكم)
21ـ عن الصادق(ع): اتقوا الله و صونوا دينكم بالورع (اصول كافى ج 2 / 78)
22ـ اعراف / 27
23ـ اعراف / 20
24ـ صحيفه سجاديه دعاى 37
25ـ اعراف / 21 ـ26 يس / 60
27ـ اعراف / 10
28ـ اعراف / 27
29ـ حجــر / 40
30ـ حجـر / 43
31ـ اعراف / 17
32ـ النظر سهم مسموم من سهام ابليس (رسول اكرم ((ص))) بحارالانوار, ج 104 / 38
33ـ اعراف / 24
34ـ توبه / 38
35ـ بحارالانوار, ج 74 / 52
36ـ بحارالانوار, ج 77 / 54
37ـ ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (حجر / 85)
ـ ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما باطلا (ص / 27)
38ـ عن ابن ابى يعفور قلت لابى عبدالله عليه السلام انا لنحب الدنيا فقال: تصنع بها ماذا؟ قلت اتزوج منها واحج و انفق على عيالى و انيل اخوانى و اتصدق, قال لى: ليس هذا من الدنيا هذا من الاخره (بحارالانوار ج 73 106/)
39ـ تنبيه الخواطر, ص 362
40ـ غررالحكم
41ـ توبــه / 24
42ـ همان.
43ـ توبه / 38
44ـ توبه / 39
45ـ ابراهيم / 45

/

پلوراليزم و كثرت گرايي

 

پلوراليزم و كثرت گرايى

آيه الله جوادى آملى

تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

تذكر:
مسئله پلوراليزم كه اكنون چهارمين بخش آن تقديم خوانندگان ارجمند مى شود از موضوعاتى است كه مسائل و مباحث مختلفى را در پى خواهد داشت كه برخى از آنها در شماره هاى پيشين تبيين شد. و در اين شماره به مباحثى چون: سر تحمل پذيرى كثرت در مذاهب يا علوم, آزادانديشى در فهم دين و احتياط دينى, تجربه دينى و وحى و رابطه آن با پلوراليزم, يقين علمى و يقين روانشناختى و… پردازش مى شود.

سر تحمل پذيرى كثرت در مذاهب يا علوم
سر اينكه برداشتهاى گوناگون چه در رابطه با علم و چه در رابطه با مذهب با شرائط آن, قابل تحمل و پذيرش است آن است شخصى كه از متن دين برداشتى مى كند كه مغاير با برداشت ديگرى است دو نكته را رعايت مى كند:
اول آن كه مستنبط از مبانى و مبادى با اطلاع است و ساليان زيادى در اين رشته خاص تخصص حاصل كرده و سرمايه هاى علمى فراهم نموده است و در نتيجه روشمند استنباط كرده است.
دوم آن كه صاحبان انديشه در بسيارى از اصول و مبانى مشترك هستند, در بسيارى از خطوط كلى با يكديگر همفكرند و در شعب فرعى با هم اختلاف دارند اگر كسى اين دو شرط را نداشته باشد و روشمندانه به خدمت شريعت نرود, نه در مسائل محورى با ساير مفسران و فقيهان هماهنگ است و نه در اصل روش.
همچنانكه دو طبيب كه با هم اختلاف نظر دارند مى توانند روشمندانه و با اصول و مبانى پزشكى بيمارى را مورد مطالعه قرار دهند و به نظرات مختلف برسند اما يك فردى كه درس طب نخوانده هرگز نمى تواند با طبيب هماهنگ باشد براى اينكه در هر دو عنصر اختلاف دارند, اولا درس پزشكى نخوانده است تا با اصول و مبانى آشنا باشد و ثانيا روشمندانه برخورد نمى كند.

آزاد انديشى در فهم دين و احتياط دينى
انسان در فهم دين ضمن روشمندانه بودن, بايد آزادانديش باشد ولى بايد در انديشه راه صحيح را طى كرده و از محدوده اى كه عقل و نقل خط كشى كرده اند تخطى و تعدى نكند.
زيرا انسان رها نيست, آزاد است و بين آزادى كه چيز خوبى است و رهايى, فرق هاى فراوانى است, على ابن ابيطالب(ع) و اهل بيت(ع) آزاد بودند, احدى از حسين ابن على(ع) آزادتر نبوده و نخواهد بود, آنها به كسى ستم نكردند و زير بار ستم نرفتند و در عين حال هم خود احتياط مى كردند و خود را محدود مى نمودند, به ما نيز مى گفتند خودت را محدود كن يعنى رهايى كه برداشتن هر نوع محدوديت است منتفى است. حضرت على(ع) فرمود:
((اخوك دينك فاحطط لدينك بما شئت))(1) برادر تو, دين توست, براى دين احتياط كن, ـ احتياط دينى ديواركشيدن ـ احتياط بكن يعنى دور دينت ديوار بكش, انسان محتاط انسانى است كه ديوار مى كشد و امام صادق(ع) فرمود: ((لك ان تنظرالحزم و تاخذ بالحائطه لدينك))(2)با حزم و دور انديشى بنگر و براى دينت حائط و ديوار اخذكن.
باغبانى كه ارزش باغ و ميوه هاى باغ را مى داند دورش را گرچه با سيم خاردار باشد محصور مى كند تا بيگانه نتواند با ورود به باغ محصولاتش را ببرد. به اين كار احتياط مى گويند. انسان محتاط دور دينش را محصور مى كند تا كسى به حريم دينش وارد نشود.
زيرا دين هر كس گوهر و ميوه هستى انسان است بايد دور آن را ديوار كشيد تا كسى از ميوه باغ چيزى نربايد. احتياط كردن مصونيت مىآورد. انسانى كه زحمت كشيد و ايمان به دين را تحصيل كرد مثل باغبانى است كه نهالش به ثمر رسيده است و لذا ديوار مى كشد تا ثمره اش مصونيت داشته باشد.
بنابر اين ضمن اينكه انسان بايد آزاد باشد اما نبايد تصور كند كه رها است در غير اين صورت مصونيت نخواهد داشت.
اگر كسى بخواهد راه صحيح را طى كند بايد تمرين كند, بهترين تمرين نماز و روزه است. اگر بخواهد اسرار الهى در صحنه جان انسان بتابد, بايد به غير از نام و ياد حق نينديشد. زيرا غير از ياد و نام حق, صحنه جان را غبارين مى كند و آيينه غبار گرفته چيزى را نشان نمى دهد, نه جمالى را و نه اسرار عالم را.
اما اگر بوسيله عبادتها تمرين كرديم, جان شفافى پيدا مى كنيم كه جز نور حق و اراده الهى در آن نمى تابد. در اين هنگام است كه بسيارى از اسرار براى انسان حل مى شود.
در واقع اگر انسان بخواهد ((الله نور السموات والارض))(3) بر قلبش بتابد بايد جهتش به سمت خدا باشد و آن راه عبادت و پرستش خداست كه انسان ها را در آن جهت قرار مى دهد.

تجربه دينى و وحى و رابطه آن با پلوراليزم
با توجه به اين كه بعضى از انديشمندان مى گويند: وحى همان تجربه دينى است و پيامبران در حد اعلاى تجربه دينى قرار داشته اند لازم است به اين مطلب بپردازيم كه تجربه دينى چيست؟ آيا وحى همان تجربه دينى است؟ آيا تجربه عرفانى و سير و سلوك اخلاقى يكى هستند؟ تجربه عرفانى چيست؟ سير و سلوك اخلاقى چيست؟ فرق تجربه دينى و تجربه عرفانى و اخلاقى با وحى در چيست؟ اينها سئوالاتى است كه بايد جواب آنها داده شود تا ضمن آشنايى با اين امور از خلط بعضى مطالب جلوگيرى شود و چون بعضى گفتند: ((اگر در مسائل دينى روى تجربه دينى انسان تكيه كنند و ديندارى را بيش از هر چيز نتيجه رويارويى تجربى انسان با پديدارهاى واقعيت نهايى (كه ما آن واقعيت غايى را خدا مى ناميم) مى دانند و اين تجربه را منشا معرفت مى دانند, مى توانند به پلوراليزم دينى معتقد باشند))(4) و يا گفتند: ((در آغاز اسلام, جوهر ديندارى عبارت بود از گونه اى سلوك يا تجربه دينى)) (5) و يا گفتند: ((كسانى كه بحث از دين را از تجربه دينى شروع مى كنند تمام مسائل را از زاويه و منظر تجربه مى نگرند يعنى وحى را هم براى پيامبر يك نوع تجربه دينى در حد اعلإ مى بينند با تفسير صحيح آن)) (6) و يا گفتند: ((پيامبران رهبرانى بوده اند كه تفسير صحيح تجربه دينى را به انسانها آموخته اند و معناى هدايتگرى آنها و توحيد همين است.))(7)

يقين علمى و يقين روانشناختى
براى پاسخ به سئوالات و تبيين مطالبى كه گفته شد خصوصا تفاوت بين وحى و تجربه دينى مقدمتا بايد بدانيم كه ما دو نوع يقين داريم, يك يقين علمى و يك يقين روانشناختى.
يقين علمى نظير مسائل رياضى است كه يا بين است و يا مبين يعنى يا مثل دو دو تا چهار تا روشن است يا نظير معادلات پيچيده رياضى است كه بايد به دو دو تا چهارتا ختم شود زيرا اگر مسائل نظرى پيچيده به بديهى ختم نشود يقين آور نيست.
پس همه مجهولات بايد معلوم شود و همه معلومهاى نظرى بايد به معلومات بديهى ختم شود تا انسان جزم پيدا كند و اين يقين علمى است كه قابل اعتماد خواهد بود.
و اما يقين روانشناختى, يقينى است كه از تلقين برمى خيزد, چيزى را كه چند بار به كسى تلقين كنند, كم كم براى او باور پيدا مى شود و براساس آن يقين عمل مى كند. البته يقين تلقينى و روانشناختى از بحث بيرون است ولى بايد يقينهاى علمى را تبيين كنيم.

اقسام يقين علمى
يقينهاى علمى بر دو قسم است: يا بين و روشن است يا مبين است و بايد بوسيله چراغ روشن شود. نظير قضيه ((عدد چهار زوج است)) , (( عدد پنج فرد است)) اينها امور بديهى هستند كه نياز به استدلال ندارند. اگر هم دليلى اقامه شود در كنار آن دليل مدلول آرميده است. مى گويند: ((عدد چهار زوج است)). چرا؟ براى اينكه قابل تقسيم بر دو تا مساوى است و هر چيزى كه با بخش آن بر او به دو قسمت متساوى درآيد زوج است. پس اين عدد هم زوج است. اين دليل در كنار آن مدعا آرميده است. پس يقين علمى بايد به بديهى برگردد.
اولين بديهى همانا استحاله تناقض است يعنى جمع بود و نبود محال است, يك شىء هم باشد و هم نباشد مثل الف هم الف باشد و هم نباشد. بإ هم, بإ باشد و هم نباشد. محال است و محال بودن آن بديهى است, همه يقينهاى علمى بايد به بديهى برگردد و وقتى به يقين بديهى برگشت روشن است و جايى براى سوال وجود ندارد كه كسى سوال بكند چرا ((الف هم الف است و هم الف نيست)) محال است زيرا بديهى سوال بردار نيست و اگر كسى سوال بكند معلوم مى شود اصل بديهى بودن مسئله را درك نكرده است و ما هم پاسخى نداريم كه باو بدهيم.

علم حصولى و علم حضورى و شهودى
علم بر دو قسم است.
1ـ علم حصولى يعنى علمى كه معلوم عين واقعيت نيست بلكه واقعيت نما است از اين رو آثار واقعيت خارجى را ندارد و به عبارت ديگر: اگر مفهوم شىء براى ما معلوم شود علم حصولى است
2ـ علم حضورى: علمى كه معلوم آن عين واقعيت بود از اين رو منشا اثر مى باشد و به عبارت ديگر: اگر وجود شيىء معلوم شود به آن علم حضورى مى گويند. نظير علم نفس به خود نفس همانطوريكه ما علم حصولى يقينى داريم كه هيچكس در آن شك نمى كند مثل اثبات شىء براى نفس ضرورى است يا سلب شىء از نفس محال است و يا مثل اينكه ((الف, الف است يا الف از الف سلب نمى شود)). علم حضورى داريم كه هيچكس در آن شك نمى كند نظير اينكه انسان خود را مى يابد. اين يافتن خود با علم حضورى و شهودى است و اگر انسان از مفهوم خود هم خبر نداشته باشد در عين حال خود را مى يابد. يا مشاهداتى كه انسان در خواب دارد حضورى است و آن مشاهدات با دل انجام مى شود نه اينكه با چشم ظاهر چيزى را مشاهده كند يا با گوش ظاهر صدايى را بشنود, چون انسان در خواب مجارى ادراكى او بسته است بلكه با دل چيزهايى را مى بيند. گر چه ممكن است آنچه در عالم خواب و رويا مى بيند اضغاث و احلام باشد و برخاسته از درون خود انسان و خاطرات خود انسان.

حقيقت وحى و علم حضورى
وحى از سنخ علم حضورى است كه انسان با جان دل مى بيند, وحى عبارت است از مشاهده يك حقيقتى كه آن حقيقت مقوم جان انسان است, و انسان با علم حضورى مقوم خود را كه خدا و كلام خداست مى يابد همانطوريكه خود را مى يابد. وحى يافتن است و پيامبر وقتى وحى را مى يابد يقين دارد آنچه را كه يافته است وحى است و لذا از سنخ تجربه نيست تا نياز به مشاهده مكرر باشد.
توضيح آن كه: تجربه در صورتى يقين آور است كه دو امر در آن تحقق پيدا كند.
امر اول تكرار مشاهده است و دوم آنكه در تجربه يك قياس خفى موجود است كه تشكيل آن قياس خفى باين صورت است كه پس از تكرار مشاهده در موارد كثيره استفاده مى شود كه امر اتفاقى هرگز اكثرى و يا دائمى نيست و چون اتفاقى نيست و دائمى است پس رابطه بين موضوع و محمول ضرورى و حتمى است.
بنابراين تجربه زمانى يقين آور است كه انسان با تكرار چيزى را درك كند اما وحى نياز به تكرار ندارد بلكه اولين بار وقتى جرقه وحى مى زند, جرقه زدن وحى همان و يقين علمى و شهودى پيدا شدن همان.
مرحوم كلينى(ره) نقل مى كند: شخصى از وجود مبارك امام صادق(ع) سوال مى كند, انبيإ از كجا مى فهمند آنچه را يافته اند وحى است و با يافتن وحى به مقام شامخ نبوت رسيده اند. امام در جواب فرمود: ((يوفق لذلك حتى يعرفه))(8) اين يك توفيق الهى است كه انسان خود را در نشئه شهود آنچنان مى يابد كه هيچ گونه احتمال خطا نمى دهد. او آنچنان كلام خدا را مى يابد كه اصلا شك نمى كند چون درك انسان از وحى, بالاتر از درك انسان از خود است.

مصونيت وحى از خطا در سه مقطع
پيامبر وقتى وحى را دريافت مى كند چون واقع را آن طور كه هست مى يابد خطا نمى كند.
خطا در جايى است كه باطل در آنجا راه داشته باشد اما در آنجا باطل راه ندارد و لذا وحى در سه مرحله مقطع از هر خطا و اشتباهى مصون است.
يعنى: در مرحله اى كه كلام خدا را مى يابد, معصوم است, در مقطعى كه كلام خدا را يافته و حفظ و نگهداى مى كند, معصوم است و در مرحله اى كه براى ديگران املإ و ابلاغ مى كند, در منطقه ابلاغ هم معصوم است.
ذات اقدس اله در قرآن كريم به هر سه محور مصونيت وحى اشاره كرد و فرمود: ((و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم))(9) در منطقه لدن كه وحى را تلقى مى كند جاى شك و اشتباه نيست زيرا در آن موطن باطل راه ندارد و در جايى براى انسان شك و اشتباه حاصل مى شود كه حق و باطلى باشد و انسان نداند چيزى از قسم حق است يا از قسم باطل,
ولى در جايى كه اصلا باطل وجود ندارد شك فرض ندارد و در منطقه(لدن) كه نشئه وحى است به لحاظ اين كه باطل وجود ندارد شك و اشتباه هم در آن وجود ندارد.
و در مرحله حفظ و ضبط و نگهدارى وحى قرآن مى فرمايد: ((سنقرئك فلاتنسى))(10) پيامبر وحى را فراموش نمى كنى و در محدوده انشإ و ابلاغ نيز فرمود: ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى))(11). بنابراين وحى, آگاهى است كه از راه شهود براى پيامبران حاصل مى شود.

تجربه دينى
اما تجربه دينى كه بعضى آن را مطرح كردند بايد بدانيم كه تجربه دينى براى دينداران ممكن است نه براى دين آوران. يعنى انبيإ كه دين را از طرف ذات اقدس اله آوردند با وحى به حقانيت دين اله مى رسند نه با تجربه, ولى دينداران ممكن است مسائل دينى را بيازمايند. در قرآن كريم از مسائل و معارفى كه دينداران مكررا مى يافتند, سخن گفته است گاهى به صورت يك اصل كلى خداوند چنين مى فرمايد: ((كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله))(12) يعنى اگر كسى در اين مسير گام بردارد در مسائل نظامى تجربه خواهد كرد كه در بسيارى از موارد, گروه كمى كه حق با آنهاست بر گروه زيادى كه باطل اند پيروز مى شوند. اين مسئله اى است كه براى نيروها و مسئولين نظامى و انتظامى ممكن است با تجربه حاصل شود.
در جنگهاى گوناگونى كه در صدر اسلام بر مسلمين تحميل شد, مسلمانان آزمودند كه هر وقت به دستور اسلام عمل كردند, فاتح هستند, چه جمعيتشان كم باشد و چه زياد. اين تجربه دينى در بخش نظامى است.
يكى از موارد كه تجربه دينى مطرح مى شود در مسئله دعا و نيايش و عبادت است. خداوند در قرآن مى فرمايد: ((اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان))(13) اين يك اصل كلى است كه هر كسى كه اهل نيايش باشد هر وقت خدا را بخواند و از او بخواهد, خدا اجابت مى كند. اين وعده مستمر الهى است كه از قرآن استفاده مى شود. در اين مورد انسان ها مى توانند تجربه داشته باشند.
مرحوم شيخ بهايى در كتاب شريف اربعين مى فرمايد: من بارها تجربه كرده ام كه اگر انسان مقروضى اين دعا را بخواند, دين او ادإ مى شود ((اللهم اغننى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمن سواك))(14) عده اى ديگر هم موارد ديگر را تجربه كرده اند.

وعده الهى و تجربه دينى
خداوند در قرآن وعده اى داده است و اگر انسان به آن وعده الهى برسد, مسئله اى دينى تجربه شده است. چنانكه قرآن مى فرمايد: ((كلما اوقدوا نارا للحرب اطفإهاالله))(15) يعنى هر وقت يهوديها عليه اسلام و مسلمين آتش جنگ را روشن كردند خدا آن را خاموش كرده است.
مسلمانان در صورتى كه تابع وحى الهى باشند و براى اسلام دفاع كنند خدا آنها را پيروز مى كند. نه اينكه مسلمانان براى جهانگشايى, جهانگيرى, حكومت كردن و اهداف مادى ديگر بجنگند خدا آنها را پيروز كند. در آيه هم لفظ ((اوقدوا)) و هم لفظ ((اطفا)) به صورت فعل ماضى ذكر شده است كه بيان مطلب به صورت فعل ماضى نشانه قطعيت و حتميت وعده است يعنى هر وقت آنها آتش جنگ را روشن كنند, خاموش كردن خدا قطعى است. اين از مواردى است كه در صدر اسلام مورد آزمون و آزمايش قرار گرفته است.
در مساله سخاوت و بخشش حديثى وارد شده است كه فرمودند: ((من ايقن بالخلف جاد بالعطيه))(16) بخشش در راه خدا مثل اين است كه انسان از نهر روان يك ظرف آب بردارد كه فورا جاى آن آب پر مى شود. كه انسان هر چه در راه خدا بخشش كرده فورا جاى آن پر مى شود مثل زمين نيست كه اگر قسمتى از آن برداشته شود جاى آن خالى مى ماند. و اگر كسى يقين داشته باشد كه هر كس كار خيرى انجام داده است خدا جاى آن را پر مى كند, دستش به بخشش و عطا باز مى شود. اين ها از امورى است كه تجربه پذيرند.
بنابراين انبيإ در تلقى وحى, به تجربه دينى نياز ندارند بلكه بار اول وقتى وحى را شهود كردند يقين و جزم با آن همراه است.

وحى و تجربه عرفانى
عرفان داراى دو بخش است: بخش عملى و بخش نظرى
بخش عملى عرفان, رابطه و وظايف انسان را با خودش و جهان و خدا توضيح مى دهد. در اين بخش عرفان بيان مى شود كه انسان چگونه مى تواند به قله منيع انسانيت يعنى توحيد برسد. از كجا سلوك را شروع كرده و چه منازل و مراحلى را به ترتيب طى كند تا به مرحله اى برسد كه جز خدا چيزى را نبيند و به عبارت ديگر, عارف در بخش عملى به جايى مى رسد كه به وحدت شهود راه مى يابد و در بخش نظرى عرفان, جهان بينى عارف بيان مى شود.
عارف وقتى به سير و سلوك و تجربه عرفانى مشغول است حقايقى براى او كشف مى شود, محصولات حال يا گذشته خود را در خواب يا بيدارى, در مثال متصل مى يابد.
عارف وقتى چيزى را يافت, معيار مى طلبد كه با آن معيار بسنجد و لذا بسيارى از چيزها را عرفا گفتند اما با هم اختلاف داشتند و يا مشخص شد كه اشتباه است اگر چنانچه در سير و سلوك تابع شريعت و ولايت اهل بيت(ع) باشند و راه صحيح را طى كنند گوشه اى از علوم شهودى انبيإ و اوليإ به آنها مى رسد, همانطوريكه گوشه اى از علوم حصولى به آنها رسيده است.
با توجه به مطالب گذشته وحى با تجربه عرفانى متفاوتند. زيرا در بين انبيإ اختلافى نيست. آنچه را كه انبيإ يافتند با يكديگر اتفاق دارند و يافته هاى انبيإ موافق همديگر است لذا در قرآن كريم آمده است كه ((مصدقا لما بين يديه))(17) يعنى پيامبر لاحق سابق را تصديق مى كند, چنانچه سابق به آينده بشارت مى دهد و اگر در برخى موارد اختلاف دارند آن اختلاف هم پيش بينى شده است. بنابر اين وحى يك فرم خاصى از علوم شهودى است كه با مشاهدات عرفا فرق دارد.

عرفان و اخلاق
مساله اخلاق بخشى از فلسفه است و با عرفان ارتباط ندارد. زيرا موضوع و مسائل اخلاق نفس و تهذيب نفس و شناخت فضايل و رذايل نفس و راه تحصيل فضايل و پرهيز از رذايل نفس و امثال آن است.
در اخلاق انسان بجايى مى رسد كه انسان خوب و متخلقى مى شود, واجبات را انجام مى دهد, مستحبات را ترك نمى كند, از حرام پرهيز مى كند, مكروهات را ترك مى نمايد و براى رضاى خدا كار مى كند. و ممكن است ((حبالله)) هم تلاش كند ولى همه اينها در محور تهذيب نفس است.
عرفان با اخلاق فاصله فراوانى دارد زيرا اولا تلاش و كوشش عرفان آن است كه عارف آن واحد حقيقى و جمال و جلال او را مشاهده كند, توحيد ذاتى را مشاهده كند توحيد اوصاف و افعال و آثار را مشاهده كند.
و ثانيا عارف از حد تهذيب نفس مى گذرد. زيرا تهذيب نفس از پله هاى سكوى پرواز عارف است. عارف زمانى در سكوى پرواز قرار مى گيرد كه متخلق بوده و تهذيب نفس كرده و تزكيه شده واجب ها و مستحبات را انجام داده باشد.
و ثالثا همانطوريكه عرفان فوق فلسفه است و اخلاق مادون فلسفه, عارف هم فوق فيلسوف است و متخلق هم مادون فيلسوف قرار مى گيرد. البته در صورتيكه فيلسوف الهى و عالم با عمل باشد.

تفكيك شريعت و فقه براى حل پلوراليسم
بعضى مى گويند: بايد حساب شريعت را از حساب علم فقه و سيستم حقوقى جدا كرد تا پلوراليسم و تكثرگرايى و در نتيجه تسامح عملى قابل تحمل باشد. به اين صورت كه با تفكيك مرز شريعت از مرز فقه آرإ صاحب نظران گوناگون قابل تحمل است و آنچه مانع تكثرگرايى و تسامح عملى است, فقه است و به تعبيرى ديگر: فقه عبوس. معاذالله ـ كثرت را تحمل نمى كند ولى شريعت هماهنگ كثرت را تحمل مى كند.
در جواب اين سخن بايد مبادى تصورى بحث را روشن كنيم و منظور از فقه و شريعت را بدانيم, فقه در قرآن چه معنايى دارد و بفهميم شريعت چيست؟ تا دريابيم آيا بين فقه و شريعت مرز خاصى وجود دارد يا خير؟
فقه در قرآن مجموعه اى از شريعت است و شريعت مجموعه عقايد و اخلاق و احكام است, فقه در قرآن كريم در موارد گوناگونى استعمال شده و معناى آن درك واقعيت و حقيقت است عده اى فقه را اين چنين معنى كردند: ((التوسل الى العلم الغايب بعلم شاهد)) فقه آنستكه انسان از مشهود و معلوم خود براى درك مجهول استفاده كند. و آن معلوم را نردبانى براى كشف مجهول قرار دهد. خواه آن مجهول مربوط به هست و نيستها و بود ونبود باشد كه مسايل حكمت نظرى و كلام است و خواه بايد و نبايدهاى فقهى, اخلاقى و حقوقى باشد.
در صدر اسلام فقه اختصاص به فقه مصطلح نداشت كه در مقابل حكمت و تفسير و كلام باشد در سوره مباركه توبه, مومنين دعوت شدند تا به مراكز فرهنگى اسلام راه يافته و در دين فقيه شوند, اين فقاهت, شامل عقايد و اخلاق و حقوق بوده است, يعنى مسائلى از قبيل: اينكه ((در عالم خدا هست)) ((خدا واحد است)), ((جهنم وجود دارد)) ((بهشت هست)), (( نبوت و معاد هست)) و همچنين ((چه كارهايى را بايد انجام و چه كارهايى را نبايد انجام داد)), فقه است. قرآن فرمود: ((فليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم))(18) يعنى مومنين به مراكز فرهنگى وارد شوند تا در اصول و فروع فقيه شوند و محصول فقه آنها اين باشد كه ديگران را انذار كنند.
بهر حال: فقهى كه در قرآن به كار رفته به معنى فهم و فراگيرى مجموعه دين و شريعت است و اگر ما فقه را به معناى مصطلح اخذ كنيم ـ يعنى فقهى كه از طهارت شروع و به حدود و ديات ختم مى شود و به معناى مجموعه بايد و نبايدها و واجبات و محرمات و حلال و حرام است ـ و آن را از شريعت و دين جدا كنيم و بگوييم شريعت كثرت را تحمل مى كند ولى فقه عبوس كثرت را تحمل نمى كند, اين عمل, تفكيك دين و عضه عضه كردن و پاره پاره نمودن آن است و قرآن كريم كسانى كه دين و قرآن را عضه عضه و پاره پاره مى كنند مورد نكوهش قرار داده و فرمود: ((الذين جعلوا القرآن عضين))(19). و لذا اين كار روا نيست زيرا دين يك مجموعه و شجره طوبايى است كه شاخ و برگش را نمى توان قطع كرد چون اصل اين شجره طوبى ثابت و فرع آن در آسمان و فقه مصطلح كه به مجموع مسائلى گفته مى شود كه موضوع آن افعال مكلفين است چه در احكام وضعى و چه احكام تكليفى و چه بايد و نبايدهاى حقوقى و چه بايد و نبايدهاى اخلاقى بخشى از فقه به اصطلاح قرآن و شريعت و اين است كه حقانيت آن به حقانيت شريعت و دين است زيرا شريعت اسلام مشتمل بر اين نوع فقه نيز مى باشد. بنابراين آنهايى كه با تفكيك فقه و شريعت خواستند مسئله پلوراليزم را حل كنند بايد بدانند فقه در اصطلاح قرآن به معنى فهم دين است و دين هم مجموعه عقايد و اخلاق و فقه و حقوق است و اين مجموعه واحد است كه نمى توان آن را تجزيه كرد. زيرا در صورت تجزيه, اين مجموعه دين ناقص خواهد شد و موجود ناقص موثر و كارآمد نخواهد بود. و شريعت نيز مرادف دين است و اگر دين پلوراليزم را قابل تحمل مى داند, فقه و شريعت نيز آن را تحمل خواهد كرد و اگر مراد فقه اصطلاحى باشد يعنى علمى كه احكام افعال مكلفين را بيان مى كند, متدين و دين دار آن احكام را مى پذيرد و به آن به عنوان احكام زيباى الهى نگاه مى كند و به آن عمل مى كند و هيچگاه آن را عبوس نخواهد ديد بلكه مصالح و سعادت خود را در پيروى از آن جستجو مى كند. و اگر دين واحد است و كثرت در آن راه ندارد در فقه نيز كثرت به معناى حقايق كثيره راه ندارد علاوه در فقه چگونگى ارتباط با پيروان ديگر اديان مشخص شده است كه به لحاظ رفتارى مى توان با آنان رفتار مسالمتآميز داشت و به عبارت شريعت و دين و فقه مستنبط از آن حق است و حق واحد است گرچه ممكن است درون اختلاف باشد و چنان كه قبلا گفته شد, كثرت و اختلاف در فهم در صورتى كه روشمندانه باشد هم وجود دارد و قابل تحمل است.

پى نوشت ها:
1. وسائل الشيعه, ج 27, ابواب صفات القاضى, حديث46 ص167, چاپ موسسه آل البيت.
2. وسائل الشيعه, ج 27, ابواب صفات القاضى, حديث65 ص173, چاپ موسسه آل البيت.
3. سوره نور, آيه 35.
4. كيان شماره 28, ص 4.
5. همان, ص 20.
6. همان, ص 13.
7. همان, ص 21.
8. اصول كافى, ج 1, كتاب الحجه, باب الفرق بين الرسول و النبى والمحدث حديث 4, ص 177.
9. سوره النحل, آيه 6.
10. سوره الاعلى, آيه 6.
11. سوره النجم, آيه 3 و 4.
12. سوره بقره, آيه 249.
13. سوره بقره, آيه 186.
14. الاربعون حديثا, للشيخ بهايى, چاپ جامعه مدرسين, حديث16, ص243.
15. سوره مائده, آيه64.
16. بحارالانوار, ج 10, كتاب الاحتجاج, ص 99.
17. آل عمران, آيه 3.
18. سوره توبه, آيه 122.
19. سوره حجر, آيه91.

/

سخنان معصومان عليهم السلام دنيا همچون بازار است

سخنان معصومان عليهم السلام
دنيا همچون بازار است

 


 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
ليجيئنّ أقوامٌ يَوم الْقيامَة لَهُم حَسَناتٌ كامْثالِ الْجِبال فَيَأمُر بِهِم الَى النّار فَقيل : يا نَبى ّ اللّه أمُصَلُّونَ كانُوا؟ قال َ: نَعَم ْ, كانُوا يصلّون و يصومون وَيأخذُون وَهْناً مِنَ اللَّيْلِ لكِنَّهُمْ اِذا لاحَ لَهُمْ شَىءٌ مِنَ الدُّنْيا وثبوا عليه (1)
گروهى از مردم را روز قيامت حاضر مى كنند كه اعمال نيكى همانند كوهها دارند ولى فرمان مى رسد آنان را در آتش دوزخ افكنند. از حضرت سؤال شد: اى پيغمبر خدا آيا آنان نمازخوان بودند؟ حضرت فرمود: آرى نماز مى خواندند و روزه مى گرفتند و حتى شب زنده دارى هم مى كردند ولى چون چيزى از دنيا براى آنان آشكار مى شد, خود را بر آن مى افكندند. (نسبت به آن حريص بودند)

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
يا أباذَر ما مِنْ شابٍّ يدع اللّه الدُّنيا و لهوُها و اهرم شبابَهُ فى طاعة الله الاّ اعطاه اللّه اجر اثنين و سبعين صدّيقا(2)
اى اباذر هيچ جوانى به خاطر خدا از دنيا و سرگرمى هاى آن روى نگرداند, و جوانى خويش را در طاعت خدا پر نكند مگر اين كه خداوندپاداش هفتاد و دو صدّيق به او عطا فرمايد.

امام على عليه السلام :
انتهزوا فرص الخير فانّها تمرّ مرّ الصحاب (3)
فرصتهاى خوب را مغتنم شماريد, چه آنها مانند ابر در گذرند.

امام على عليه السلام :
وَ عامِلٌ عَمِلَ فى الدُّنيا لِما بَعْدها فجاء َهُ الَّذى له من الدُّنيا بغير عملٍ، فاحرز الحظّين مَعَاً، وَ ملك الدّارين جَميعَاً فاصْبَحَ وجيهَاً عِنْدَاللّه، لايسأل الله حاجةً (شيئا)فَيَمْنَعُهُ (4)
و آن كه در دنيا براى آخرت كار مى كند ، و نعمت هاى دنيا نيز بدون تلاش به او روى مى آورد ، پس بهره هر دو جهان را چشيده ، و مالك هر دو جهان مى گردد، و با آبرومندى در پيشگاه خدا صبح مى كند، و حاجتى را از خدا در خواست نمى كند جز آن كه روا مى گردد.

امام على عليه السلام :
الدُّنيا جيفَةُ طالِبُها كِلابُ (5)
دنيا مردار است و اگر كسى خواست مردار بخورد حملهء سگ ها را نيز بايد تحمّل كند.

امام صادق عليه السلام :
الرغبَة فى الدُنيا تورث الغَمّ والحُزن , والزُّهْد فى الدُّنيا راحَةُ القَلْب والْبَدَن . (6)
ميل به دنيا موجب غم و اندوه مى شود و بى ميلى به دنيا آسايش تن و دل است .

امام صادق عليه السلام :
فانْ اردت أن تجْمَع عزّ الدُّنيا فَاقْطَع طَمعك مِمّا فى أيدى النّاس فانّما بلغ الاءنبياء و الصّدّيقون ما بَلغوا بقَطْع طَمَعِهِمْ (7)
اگر مى خواهى عزّت و بزرگوارى دنيا را به دست آورى از آنچه در اختيار مردم است قطع طمع كن , كه پيامبران و صديقين با اين خصلت به مدارج خود نايل شدند.

امام صادق عليه السلام :
لايَجْمَعُ اللّهُ لِمُومنٍ من الوَرَعِ والزُّهدِ فى الدُّنيا الاّ رَجَوْتُ لَهُ الجَنّةَ و انّى لاُحِبُّ الرّجلَ الْمُؤمِنَ مِنْكُمْ اذا قامَ فى صَلاتِه أن يُقْبَلَ بقلْبِه اِلَى اللّه تعالى و لايَشْغَلَهُ بامْرِ الدُّنيا. فَلَيْسَ مؤمِنٌ يقبِلَ بقَلْبِه فى صَلاتِه اِلَى اللّهِ الاّ أقْبَلَ اللّهُ اِلَيْهِ بِوَجْهِه وَ اَقْبَلَ بِقُلوبِ المؤمِنينَ اِلَيْهِ بِالمَحَبَّةِ لَهُ بَعْدَ حُب ِّاللّه اِيّاهُ (8)
اگر براى مؤمن زهد و ورع جمع شد, من اميد بهشت دارم . من دوست دارم كه نماز را با توجه به خدا بخوانيد و چيزى شما را مشغول نكند.پس مؤمنى نيست كه با قلبش رو به خدا كند جز اين كه خداوند به او رو كرده و دلهاى مؤمنان را جايگاه محبّت او قرار مى دهد.

امام صادق عليه السلام :
مَنْ زَهِدَ فى الدّنيا اثبت اللّه الحكمة فى قَلْبِه و انْطَقَ بها لسانَهُ وبَصَّرَهُ عُيُوبَ الدُّنيا داءَها و دواءَها و اخرجه اللّه مِنَ الدُّنيا سالماً الى دارالسَّلام (9)
هر كس در دنيا زهد ورزد خداوند حكمت را در قلبش استوار سازد و زبانش را بدان گويا سازد و او را به عيب هاى دنيا و به درد و درمان آن بينا فرمايد و او را از دنيا سالم بيرون بَرَد و به دارالسلام وارد سازد.

امام كاظم عليه السلام :
انّ مثل الدُّنيا مَثَلُ الحيّه مَسُّها ليّنٌ وَ فى جَوْفها السَّم القاتِل , يَحْذَرُها الرّجالُ ذَووالعقول و يهوى الَيْها الصّبيان بِأَيْديهِمْ (10)
دنيا همچون مار است برونش نرم و در درونش زهر كشنده است , خردمندان از آن دورى مى كنند و كودكان به آن دست مى يازند.

امام هادى عليه السلام :
الدُّنيا سوقٌ ربح فيها قَوْمٌ و خَسِرَ آخَروُن (11)
دنيا بازارى است كه گروهى در آن سود مى برند و گروهى ديگر زيان مى بينند.

امام حسن عسكرى عليه السلام :
انَّكُم فى آجالٍ منقوصَةٍ و ايامٍ معدودةٍ والموت يأتى بغتةً, مَنْ يزرع خيراً يحصد غبطةً و مَنْ يزرع شرّاً يحصد ندامةً (12)
همانا شما را عمرهايى است كوتاه و روزهايى اندك , و ناگهان مرگ فرا مى رسد, پس آن كس كه خير بكارد شادى و خوشى بدرود و هر كه بدى بكارد پشيمانى و ندامت برداشت كند.

امام عسكرى عليه السلام :
انّ اللّه جعل الدّنيا دار بَلْوى و الآخرة دارَ عُقْبى و جعل بَلْوَى الدّنيا لثواب الآخرة سبباً و ثواب الآخرة من بَلْوَى الدّنيا عوضاً (13)
همانا خداوند دنيا را سراى آزمون و روز واپسين را سراى پاداش قرار داده است و آزمون دنيا را سبب دستيابى به پاداش آخرت گردانيده وپاداش آن جهانى را در مقابل آزمون اين جهان مقرّر كرده است .

پى نوشت ها:
1 بحار, ج 74 ص 1762. بحار, ج 77 ص 84
3 شرح غرر الحكم , ج 3 ص 644
4. نهج البلاغه , حكمت 269
5 بحار, ج 87 ص 289 6. بحار, ج 75 ص 240
7 بحار, ج 5 ص 3238. امالى مفيد, ص 165
9 بحار, ج 2 ص 331. بحار, ج 78 ص 311
11 تحف العقول , ص 36212. بحار, ج 78 ص 373
13. تحف العقول , ص 483

/

دانستنى هايى از قرآن درود خدا و فرشتگان

 

دانستنى هايى از قرآن
درود خدا و فرشتگان

 


 

هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمومنين رحيما سوره احزاب – آيه43)
او است خدائى كه بر شما رحمت مى فرستد و فرشتگانش براى شما طلب آمرزش مى كنند تا خداوند شما را از تاريكيهاى نادانى و گناه بيرون آورد و به سوى نور ايمان و ذكر خدا رهنمون گردد و او نسبت به مومنان رحيم و مهربان است .

يصلى:
از ماده صلاه به معناى دعا گرفته شده . ولى صلاه خداوند نسبت به مومنان عنايت و رحمت مخصوص او است و صلاه فرشتگان يعنى اينكه آنان براى مومنان طلب آمرزش و استغفار مى كنند و از خداوند مى خواهند كه رحمتش را شامل حالشان قرار دهد .
در آيه 7 سوره غافر آمده است : ((و يستغفرون للذين آمنوا)) و همواره فرشتگان براى مومنان استغفار مى كنند . بنا بر اين وقتى گفته مى شود خداوند بر شما نماز مى خواند يعنى خداوند رحمت خاصه خود را بر مومنين فرو مى ريزد كه نتيجه اش سعادت جاودانى و رستگارى هميشگى است.

الظلمات :
جمع ظلمت به معناى تاريكى است . هرچه قلب انسان را از خدا دور كند ظلمت است و هرچه انسانها را به خدا نزديك كند نور است و لذا قرآن نور است و پيامبر نور است . شايد مقصود از ظلمات, فراموشى , غفلت , دورى از خدا , گناه و جهالت و يا همه اينها باشد و نور, ذكر خدا و شناخت او است . نور تقوا و ايمان است. نور نور معرفت و ولايت است .

كان بالمومنين رحيما :
اينكه در اينجا به صورت فعل ماضى آمده است دليل است بر اينكه رحمت الهى پيوسته و هميشه مومنان خالص را در بر مى گيرد.
اين آيه شريفه تضمين كننده است كه پيكارگران و مبارزان راه خدا و پرهيزكاران و تقواپيشگان از اغواها و گمراهيهاى شيطان هميشه بدورند و خداوند آنان را در سايه رحمت دائمه خويش قرار مى دهد تا از گزند گمراهيهاى شيطان در امان باشند . چرا كه هرگز اين گمراهيها نمى تواند در قلب انسانهاى مومن و با تقوا نفوذ كند . ابليس در سوگندى كه به عزت خداوند مى خورد قول مى دهد كه تمام بندگانت را اغوا مى كنم و از راه راست بيرون مى آورم جز بندگان مخلصت ((الا عبادك منهم المخلصين)) زيرا نمى تواند در آنها نفوذ كند و از صراط مستقيم الهى دور سازد . و راه رسيدن به اين مقام ميسر نيست جز با بسيار ذكر خدا گفتن و او را پيوسته ياد كردن . خود در كتابش وعده داده است كه اگر مرا ياد كنيد من هم شما را ياد مى كنم و از كيد و مكر شيطان نگه مى دارم . پس كسى مى تواند به اين خصوصيت دست يابد كه از ذكر خدا غافل نيست و جزء مومنان خالص او است.
در آيه بعد آمده است: ((تحيتهم يوم يلقونه سلام و إعد لهم إجرا كريما)) نه تنها خداوند آنان را مورد رحمت و عنايت خاص خويش قرار مى دهد كه فرشتگانش در روز رستاخيز كه مومنان براى لقإ الله و ديدار با معبود حاضر مى شوند , با سلام و تحيت مخصوص با آنان برخورد مى كنند ; سلامى كه نشانه سلامتى و دورى آنان از عذاب و خشم الهى است .
سلامى كه علامت آرامش و آسايش انسانهاى مومن است و آنان را از هر نوع رنج و زحمت و دردى در امان نگه مى دارد . در آيه 22 از سوره رعد آمده است ((و الملائكه يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم)) فرشتگان از هر درى بر مومنان وارد مى شوند و به آنها مى گويند سلام و درود بر شما و بالاتر اينكه در آخر آيه مى فرمايد : ((و إعد لهم إجرا كريما)) و خداوند پاداشى ارزشمند براى آنان مقرر ساخته و تهيه نموده است كه تمام نعمتهاى الهى را در بر مى گيرد.
همه اين ارزشها و پاداشها براى مومنان و پيكارگران راه حق است . و اگر خداوند در 22 بهمن 57 ملت ايران را پيروز ساخت و دشمنانش را نابود كرد و آنان را در دنيا عظمت و عزت و جاودانگى بخشيد به خاطر ايمان و اخلاصشان بود . اميد است ما هم در اين دنياى پر از ظلمت و تاريكى بتوانيم راه آن خداخواهان و مبارزان حق را بپيمائيم تا شايد خداوند بر ما تفضل كند و ما را از كيد و مكر شياطين انسى و جنى برهاند . درود بى پايان خدا و فرشتگانش و بندگان صالحش بر شهيدان راه حق و فضيلت و پيام آوران بزرگ انقلاب اسلامى ايران خصوصا بر پيشوا و راهبر انقلاب حضرت امام خمينى رضوان الله عليه .

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى بــه رويدادها

 


 

جهان اسلام

مبارزان فلسطين به يك ناوچه اسرائيل در سواحل غزه حمله كردند.
علماى لبنان و فلسطين: صهيونيست ها سرسخت ترين دشمن مسلمانان هستند و تنها با ادامه جهاد و انتفاضه از منطقه ريشه كن خواهند شد.(17 / 8 / 79)
واحدهاى ((عمر مختار)) عليه ارتش اسرائيل عمليات نظامى كردند.(18 / 8 / 79)
پافشارى قطر بر ادامه رابطه با اسرائيل اجلاس دوحه را در آستانه شكست قرار داد. (19 / 8 / 79)
با پذيرش قطع رابطه كشورهاى اسلامى با اسرائيل, اجلاس دوحه به اولين خواسته مسلمانان تن داد.(21 / 8 / 79)
سران كشورهاى عضو سازمان كنفرانس اسلامى در بيانيه پايانى دوحه ضمن حمايت از انتفاضه خواستار قطع رابطه با اسرائيل شدند.
3 سرباز اسرائيلى در عمليات كمين فلسطينى ها به هلاكت رسيدند.(24 / 8 / 79)
طرح اجويت براى اخراج كارمندان اسلامگرا از تصويب مجلس تركيه گذشت.
ملت فلسطين: عمليات شهادت طلبانه راه آزادى فلسطين است.(25 / 8 / 79)
اسرائيل براى قتل عام فلسطينى ها به ارتش اختيار تام داد.(28 / 8 / 79)
يك مبارز فلسطينى عليه پايگاه ارتش اسرائيل عمليات شهادت طلبانه صورت داد.
دولت تركيه دو مدرسه را به خاطر پوشش اسلامى دانش آموزان تعطيل كرد. (29 / 8 / 79)
فلسطينى ها اتوبوس حامل نظاميان اسرائيلى را منفجر كردند.(30 / 8 / 79)
معاون حزب مام ميهن: دستهايى را كه به روسرى بانوان تركيه دراز شود, خواهيم شكست.(1 / 9 / 79)
پيشنهاد جمهورى اسلامى ايران: دادگاه جنايات جنگى براى محاكمه سران رژيم صهيونيستى تشكيل شود.(2 / 9 / 79)
طرح 96 نماينده حزب فضيلت براى استيضاح دولت اجويت تقديم مجلس شد.(5 / 9 / 79)
هزاران فلسطينى با فرياد مرگ بر ((باراك و شارون)) شهداى خود را تشييع كردند.(6 / 9 / 79)
قوانين اسلامى در نهمين ايالت نيجريه به اجرا درآمد.
نظاميان سوريه با عقب نشينى از بيروت در دره بقاع مستقر شدند.(12 / 9 / 79)
امريكا فلسطينى ها را به عنوان تروريست تحت تعقيب قرار مى دهد.
يونيسف: شمار شهداى انتفاضه به 310 تن رسيد كه 97 نفر از آنان كودك هستند.
(13 / 9 / 79)
صهيونيست ها فلسطينى هاى روزه دار را در راه مسجد به گلوله بستند.(14 / 9 / 79)
مصوبه ضد اسلامى راستگرايان ايتاليا مسلمانان را به خيابانها كشاند. (15 / 9 / 79)

داخلى
كروبى: مسئولان, مردم را به صرفه جويى فرامى خوانند اما خود عمل نمى كنند.
در پنجمين جلسه دادگاه متهمان كنفرانس برلين به اتهامات دولت آبادى, كديور, سپانلو و افشارى رسيدگى شد.(17 / 8 / 79)
رئيس جمهور: حداقل انتظار از دولتهاى اسلامى قطع رابطه با رژيم صهيونيستى است.(18 / 8 / 79)
رهبر انقلاب: بشريت تا ظهور حضرت مهدى(عج) به الگو گرفتن از امام على(ع) نيازمند است.
بنياد 15 خرداد 1000 مدرسه احداث مى كند. (19 / 8 / 79)
كلينتون تحريم اقتصادى عليه ايران را تمديد كرد.
ايران اسلامى در ميلاد مهدى موعود(عج) غرق در نور و شادمانى است.(21 / 8 / 79)
رهبر انقلاب: شعار مردم ما همان خواسته امام زمان(عج) است.(23 / 8 / 79)
23 هواپيماربا با 2 مإمور امنيت پرواز در آسمان بندرعباس درگيرى كردند.
جهاد سازندگى 6 سيلوى پيشرفته در تركمنستان احداث كرد.
مردم اراك از رهبر انقلاب استقبال پرشور كردند.(24 / 8 / 79)
رهبر انقلاب در اجتماع مردم اراك: انتخابات آمريكا ثابت كرد دموكراسى آنها افسانه است.
رهبر انقلاب: جناح هاى سياسى معتقد به انقلاب فاصله خود را از دشمنان و مخالفان بيشتر كنند.(25 / 8 / 79)
تاج زاده مجددا رئيس ستاد انتخابات كشور شد.
رهبر انقلاب: ايستادگى در مقابل قدرتهاى جهانى تنها راه علاج ملل اسلامى است. (26 / 8 / 79)
رهبر انقلاب در جمع مسئولان استان مركزى: بايد با خط بازى و رفاقت در ادارات مقابله شود.
رهبر انقلاب در اجتماع مردم خمين : مسئولان بايد بجاى پرداختن به مسائل بيهوده به فكر حل مشكلات مردم باشند. (28 / 8 / 79)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشكوه مردم ساوه: هيچ كس نبايد به خاطر منافع شخصى در برابر قانون بايستد.
رهبر انقلاب: مركز قانونگذارى كشور نبايد به فكر دفاع از منافع سرمايه دارى باشد.
وزير اطلاعات: بهبود وضعيت اقتصادى مهمترين خواست مردم است.(29 / 8 / 79)
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: فرمانداران گرايش سياسى خود را در انتخابات دخالت ندهند.
ميزان ارز همراه مسافر به 3 هزار دلار افزايش يافت.
خاتمى: تإمين امنيت مهمترين وظيفه فرمانداران و مديران سياسى كشور است. (30 / 8 / 79)
رئيس قوه قضائيه: از رسيدگى به امور معيشتى و فرهنگى خانواده هاى زندانيان نبايد غفلت شود.(2 / 9 / 79)
نايب رئيس كميسيون اقتصادى مجلس: هيچ دولتى تاكنون موقعيت خاتمى را براى حل مشكلات اقتصادى نداشته است.
رئيس جمهور در ديدار نخست وزير سوريه: رژيم صهيونيستى با حمايت قدرتهاى بزرگ به حيات نامشروع خود ادامه مى دهد.(3 / 9 / 79)
با تصويب دولت, هيإت 8 نفره درباره نحوه هزينه ذخاير ارزى تصميم مى گيرد.
رهبر انقلاب: فلسطين قطعا روزى را خواهد ديد كه رژيم صهيونيستى ديگر وجود ندارد.(5 / 9 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار جمعى از مسئولان بسيج و بسيجيان نمونه: جبهه باطل در حال عقب نشينى است.
خاتمى: در پايان دوره مسئوليتم به مردم گزارش مى دهم.
رئيس جمهور: اسلام مى تواند خلا معنوى غرب را پر كند.(6 / 9 / 79)
وزنه برداران نابيناى ايران بر سكوى قهرمانى جهان ايستادند.
رئيس جمهور: هنوز اختيارات كافى براى انجام وظيفه ندارم.
فرمانده كل قوا: افسانه شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى به بركت انقلاب اسلامى باطل شد.
رئيس جمهور: بى اعتنايى به قانون اساسى به هرج و مرج يا استبداد مى انجامد. (7 / 9 / 79)
رئيس كل بانك مركزى : هر كس مى گويد دلار زير 790 تومان باشد خودش بودجه را تنظيم كند.
اشرار افغانى 8 مإمور انتظامى را در اسفراين اسير كردند.
بهزاد نبوى: با تكيه بر مسائل اقتصادى بايد مردم را به انتخابات 80 اميدوار كرد.(8 / 9 / 79)
رهبر معظم انقلاب ديروز نابغه قرآنى دكتر محمد حسين طباطبايى را مورد عنايت خاص قرار دادند.
لايحه بودجه 449 هزار ميليارد ريالى سال آينده امروز توسط رئيس جمهور تقديم مجلس مى شود.(9 / 9 / 79)
مقر اصلى اشرار مسلح افغانى در ارتفاعات مرزى تربت جام منهدم شد.(12 / 9 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار كارگزاران نظام: مسئولان به ميل صاحبان ثروت و قدرت عمل نكنند.
پستچى سرماخورده نامه هاى مردم را آتش زد.
تيرآهن نمره 30 براى نخستين بار در كشور توليد شد.(13 / 9 / 79)
تهرانيها هر روز 28 تن لاستيك, سرب و لنت ترمز مى بلعند.(14 / 9 / 79)
مجلس لايحه ادغام وزارتخانه هاى كشاورزى و جهاد سازندگى را تصويب كرد.
گوشت سفيد گوساله براى نخستين بار در كشور توليد شد.(15 / 9 / 79)
خاتمى در واكنش به برخى از حركتهاى اخير براى تغيير قانون اساسى: اينها به ملت و اصلاحات خيانت مى كنند.
سپرده هاى ارزى ايران در بانكهاى خارجى به 11 ميليارد دلار رسيد.(16 / 9 / 79)
خاتمى: تغيير در قانون اساسى خيانت به نظام و ملت ايران است.
سروش: با آمدن خاتمى استبداد تشديد شد!
رئيس جمهور: تحميل نظر رئيس جمهور به قوه قضائيه ديكتاتورى است.(17 / 9 / 79)

خارجى
دولت رفيق حريرى از مجلس لبنان رإى اعتماد گرفت.
مشاور يهودى ميتران : نابودى اسرائيل حتمى است.(17 / 8 / 79)
جورج دبليو بوش رئيس جمهور آمريكا شد.
انگليس با اعزام ((يان اسميت)) به زيمباوه رسما عليه موگابه وارد عمل شد. (18 / 8 / 79)
تقلب , انتخابات آمريكا را به بحران كشاند.(11 / 8 / 79)
بحران انتخابات 5 ايالت ديگر آمريكا را فراگرفت.(21 / 8 / 79)
رئيس جمهور فيليپين به اخذ رشوه اعتراف كرد.(23 / 8 / 79)
طالبان: در صورت ادامه حمايت مسكو از جبهه متحد اسلامى افغانستان جنگ را به مرزهاى روسيه مى كشانيم.(23 / 8 / 79)
برگه هاى رإى آمريكايى ها از دانمارك سر در آورد!(24 / 8 / 79)
رئيس جمهور چين: جهانى سازى فاصله بين فقر و غنى را بيشتر مى كند.
در پى بركنارى رئيس مجلس پرو, مقدمات استيضاح فوجيمورى فراهم شد.
با رد تقاضاى جمهورى خواهان, دادگاه عالى فلوريدا به ادامه بازشمارى دستى آراى انتخابات رياست جمهورى در اين انتخابات رإى داد.(26 / 8 / 79)
عمر البشير هرگونه مذاكره با شورشيان جنوب سودان را رد كرد.(28 / 8 / 79)
رئيس پنتاگون از قطر خواست دفتر تلآويو در دوحه را بازگشايى كند.(29 / 8 / 79)
امريكا بزرگترين كشور آلوده كننده كره زمين است.
رئيس جمهور سابق بنگلادش به جرم فساد مالى زندانى شد.(1 / 9 / 79)
قتل عام زنان و كودكان كره اى توسط آمريكايى ها, پس از 48 سال فاش شد.
اعلام نتيجه نهايى انتخابات آمريكا با رإى ديوان عالى فلوريدا به تعويق افتاد.
جانشين فوجيمورى با رإى پارلمان پرو مشخص شد.(2 / 9 / 79)
دومين خودرو حامل انگليسى ها ظرف يك هفته گذشته در رياض منفجر شد.
خاوير پرز دكوئيار نخست وزير پرو شد.
چامسكى: آمريكا بزرگترين دولت غير قانونى جهان است.(3 / 9 / 79)
دعواى انتخاباتى بوش و ال گور به ديوان عالى امريكا كشيد.
ژنرال پينوشه: مسئوليت قتل مخالفان را مى پذيرم.(5 / 9 / 79)
ميلوسوويچ به عنوان رئيس حزب سوسياليست يوگسلاوى به عرصه سياست يوگسلاوى بازگشت.(6 / 9 / 79)
دادگاه فلوريدا براى پاسخ به شكايت ال گور 4 روز به جمهوريخواهان مهلت داد. (8 / 9 / 79)
كاسترو: بحران انتخاباتى آمريكا مقدمه فروپاشى كاپيتاليسم است.
خارطوم ورود مقامات امريكايى به خاك سودان را ممنوع كرد.
حكمتيار: گروه طالبان را بى نظير بوتو به دستور كاخ سفيد تشكيل داد. (9 / 9 / 79)
نخست وزير سوئد: سوئد پس از 187 سال به بى طرفى سياسى خود خاتمه مى دهد.
كابينه رژيم صهيونيستى در آستانه سقوط قرار گرفت.(10 / 9 / 79)
بحران انتخابات, قانون اساسى امريكا را زير سوال برده است.(12 / 9 / 79)
كرملين براى دستگيرى رئيس سابق كنگره يهوديان روسيه از پليس بين الملل كمك خواست.(15 / 9 / 79)
كوفى عنان: سخن گفتن از دموكراسى براى گرسنگان بى معناست.(16 / 9 / 79)
دادگاه مسكو جاسوس امريكايى را به 20 سال زندان محكوم كرد.(17 / 9 / 79)

 

/

گفته ها و نوشته ها حكايتهاى خواندنى

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

((حد و مرز دوستى))
دوستى حد و مرزى دارد كه بايد آن حريم حفظ و آن حق, ادا شود.امام صادق (ع) در سخن بلندى اين حدود و حقوق را بيان فرموده, مى افزايد: مراعات اين حدود, در هر كس بود (همه اش يا مقدارى) او دوست است, وگر نه نسبت دوستى وصداقت به او نده. اين پنج نكته عبارت است از:
اول:آنكه نهان و آشكار دوست, براى تو يكسان باشد.
دوم: آنكه زينت تو را زينت و آراستگى خودش ببيند وعيب و نقصان تو را عيب خويش بشمارد.
سوم: اگر به رياست وثروت و پست و مقامى رسيد,اين پست وپول, رفتار او را نسبت به تو عوض نكند.
چهارم: اگر قدرت و توانگرى دارد, ازآنچه دارد نسبت به تو دريغ و مضايقه نكند.
پنجم: (كه جامع همه آنهاست) اينكه تو را در گرفتاريها, رها نكند و تنها نگذارد.(ميزان الحكمه, ج5, ص310)

((احترام به سالخوردگان))
احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانى نسبت به كوچكترها از دستورالعملهاى اخلاقى اسلام است اگر جوانان قدر پيران را نشناسند و به جايگاه آنان حرمت ننهند, هم رشته هاى عاطفى از هم گسسته مى شود و هم از تجربه سالخوردگان محروم مى شوند. على عليه السلام در يكى از سخنان خويش ضمن انتقاد از اوضاع زمانه و ناهنجاريهاى رفتارى مردم از جمله بر اين دو مسإله تإكيد مى فرمايد: 1ـ بى احترامى كوچكترها نسبت به بزرگترها
2ـ رسيدگى نكردن توانگران به نيازمندان, انكم فى زمان…
لا يعظم صغيرهم كبيرهم و لا يعول غنيهم فقيرهم. (غرر الحكم, حديث 3875)

((دوست يابى))
امام حسن مجتبى عليه السلام:
اصحب من اذا صحبته زانك و اذا خدامته صانك و اذا اردت منه معونه” اعانك و… (بحارالانوار, ج 44, ص 139)
با كسى مصاحبت و دوستى كن كه:
1ـ هر گاه با او همنشين شدى آراستگى تو باشد.
2ـ آنگاه كه خدمتش كنى, تو را نگهبان باشد.
3ـ هر گاه از او يارى خواستى, كمكت كند.
4ـ اگر سخنى گفتى تو را تصديق نمايد.
5ـ اگر (بر دشمن) حمله بردى, قدرت و صولت تو را بيفزايد.
6ـ اگر دستت را به فضل و نيكى دراز كردى, او هم دست پيش آورد.
7ـ اگر در تو (و زندگيت) رخنه اى پديد آمد, آن را برطرف سازد.
8ـ اگر از تو نيكى ديد, آن را در شمار و حساب آورد.
9ـ اگر چيزى از او طلبيدى, عطا كند.
10ـ و اگر تو ساكت بودى (و چيزى نخواستى) او آغاز كند (و نيازت را بر طرف سازد.)

((مردى))
گر بر سر نفس خود اميرى, مردى
و ر بر ديگرى نكته نگيرى, مردى
مردى نبود فتاده را پاى زدن
گر دست فتاده اى بگيرى, مردى
(پورياى ولى)

((تإثير معروف))
وقتى مرحوم ملاعباس تربتى با 3 يا 4 نفر از تربت به مشهد مى رفتند از تاريكى شب و ناچارى برف به قهوه خانه بين راه پناه بردند در حالى كه چند نفر از مسافران به شراب خوارى و رقص و آواز در آنجا مشغول بودند. آخوند بدون توجه به آنان به سوى سكوئى كه قهوه چى نشان داده بود رفت و آماده نماز مغرب و عشا شد همراهانش به وى اقتدا كردند قهوه چى نيز به همراه بعضى مسافران اقتدا كرد و چون از نماز فارغ شدند از آن مسافران كه بساط عشرت داشتند اثرى نبود.(فضيلتهاى فراموش شده, ص 127)

((بدهكارى آخرت))
عبدالله بن فضل گويد به امام صادق(ع) از بدهكارى و عيالوار بودنم و عدم استطاعت براى حج شكايت بردم امام فرمود بعد از هر نماز فريضه بخوان ((اللهم صل على محمد و آل محمد واقض عنى دين الدنيا و دين الاخره)) خداوندا درود و رحمت بر محمد و خاندانش فرست و بدهكارى دنيا و آخرت مرا ادا كن, پرسيدم بدهكارى آخرت چيست؟ فرمود: حج, زيرا با انجام آن چنان پاك شوى كه بدهكارى اخروى ندارى.(معانى الاخبار, ص 175)

((پرستارى))
دو نفر از مسلمين براى انجام مناسك حج به مكه رهسپار شدند چون به مدينه رسيدند يكى از آن دو سخت بيمار شد روزى همسفر به بيمار گفت: مشتاق زيارت مرقد رسول خدا هستم بيمار گفت: وضع مزاجى من وخيم است از من جدا نشو. همسفر گفت: ما از راه دور آمده ايم زود مى روم و باز مى گردم. پس به مرقد رسول خدا رفت و به حضور امام صادق(ع) شرفياب شد و عرض حال كرد پس امام فرمود: اگر كنار بستر دوستت بمانى و پرستارى كنى در پيشگاه خداى بزرگ بهتر از زيارت مرقد رسول خداست. (داستانهاى حج, ص24)

((احترام مومن))
پيامبر نگاهى عميق به كعبه كرد و فرمود: مرحبا به خانه خدا به راستى چقدر مقام ارجمندى دارد پس فرمود: ولى سوگند به خدا احترام مومن بالاتر از احترام توست زيرا خداوند يك چيز را براى تو حرام شمرده ولى براى مومن سه چيز را حرام شمرده است:
1ـ مالش را
2ـ خونش
3ـ گمان بردن بد به او را. (مشكوه الانوار, ص 202)

((مرقد پيامبر و پيراهن يوسف))
يكى از دانشمندان مى گفت در مدينه بودم يكى از شيعيان ايرانى پنجره و ديوار مرقد را بوسيد. امام جماعت مسجد كه دانشمندى وهابى بود بر سرش فرياد كشيد كه چرا مى بوسى اين سنگ است و آن پنجره آهن است چرا سنگ و پنجره را كه فهم و شعور ندارند مى بوسى و مرتكب شرك مى شوى؟ من به امام جماعت وهابى گفتم اين نشانه پيوند ما و علاقه به رسول اكرم است. گفت: نه اين كار شرك است. گفتم آيا آيه 96 سوره يوسف را نخوانده اى كه مى فرمايد: هنگامى كه بشارت دهنده آمد آن پيراهن را بر صورت يعقوب افكند ناگهان يعقوب بينا شد. اين پيراهن پارچه بود, چطور پارچه اى چشم يعقوب را بينا كرد؟ آن وهابى در پاسخ درمانده شد و نتوانست جواب بدهد. (حكايتهاى شنيدنى, ج 5, ص 54)

((اجابت حاجت))
چون شيخ حسنعلى اصفهانى با عده اى پياده عازم مكه شدند در بين راه مإمورين حكومتى آنان را متوقف كرده و مطالبه پول نمودند پس همراهان پولهاى خود را حاضر كردند ولى شيخ فرمودند من پولى همراه ندارم و به خداوند طمع دارم كه مرا يارى رساند, همراهان او را استهزإ نمودند. تا اينكه بعد از لحظاتى دو نفر سوار ظاهر شدند و پرسيدند شيخ حسنعلى اصفهانى كيست؟ و او را سوار بر اسب به جايگاه شريف مكه بردند. كه دو تن از علمإ نيز آنجا بودند معلوم شد شريف مكه حاجتى داشت كه به او گفته بودند انجام حاجت به دست شيخ حسنعلى است(نشان از بى نشانها, ص 92)

((دعوت از كمونيستها))
در زمان آيت الله العظمى بروجردى روزى جمعى از شاگردان حضرت امام در محضرشان راجع به شبهات الحادى و كمونيستى ماركسيستها سخن گفتند امام فرمودند: من معتقدم آقاى بروجردى لازم است چند نفر ماركسيست و كمونيست از شوروى دعوت كنند كه به ايران بيايند و مدتى در قم اقامت كنند و از سهم امام عليه السلام به آنها حقوق بدهند تا شبهات اصلى ماركسيستها و كمونيستها را در برابر اسلام براساس الحادى كه دارند از خودشان بشنويم و خودمان را مجهز كنيم و حوزه را مجهز كنيم براى پاسخگويى.(چلچراغ خاطره ص 10)

((فكر دنيا))
در روايت است كه دو شتر بزرگ به عنوان هديه براى رسول خدا(ص) آوردند و تحويل آن حضرت دادند.
پيامبر اكرم (ص) در بين اصحاب اعلام فرمود كه هر كس دو ركعت نماز بخواند و در تمام طول نماز هرگز فكرى در امور دنيوى نداشته باشد يكى از دو شتر را به او مى دهم. هيچكس جز على بن ابيطالب موفق به آن كار نشد و پيغمبر خدا(ص) هر دو شتر را به عنوان جايزه به او مرحمت فرمودند.(بحار الانوار ج 41, ص 18)

((نقصان در نماز))
ابوحمزه ثمالى گفت: ديدم حضرت على بن الحسين عليه السلام را كه نماز مى خواند پس رداى آن حضرت از شانه اش افتاد و آن را مرتب نكرد بعد از نماز پرسيدم كه چرا نسبت به افتادن عبا بى اعتنا بوديد؟ فرمود واى بر تو آيا مى دانى در محضر كه بودم؟ همانا از بنده مقبول نمى شود نمازى مگر آنچه را در آن اقبال نموده باشد. من گفتم: پس ما هلاك مى شويم حضرت فرمودند: خداوند نقصان نمازهايتان را با نافله ها جبران مى كند.(سرالصلاه امام خمينى,ص52)

((اخلاص))
ربيع بن خثيم تمام شب را با يك ركوع به صبح مى رساند و چون صبح مى شد سر بر مى داشت و مى گفت: آه! كه افراد با اخلاص گوى سبقت را ربودند و ما از كاروان بازمانديم.(سرالصلاه امام خمينى,ص157)

((فرزند صالح))
هارون الرشيد پسرى داشت صالح كه طريق ناصواب پدر را ترك گفته و در سلك عارفان قدم نهاده روزى وزرإ به هارون توصيه كردند كه وضع اين پسر موجب ننگ خليفه است. پس هارون پسر را احضار كرد و به او سخنان دلفريبى گفت اما جوان عاقل در جواب گفت: اى پدر چون تو از من جدا شوى فرزندان ديگرى دارى كه با آنان خود را تسلى دهى ولى اگر من از خالقم جدا شوم چه سازم آخر الامر از پدر خود جدا شد و به بصره رفت از مال دنيا جز قرآنى نداشت روزهاى شنبه كارگرى مى كرد و مزد آن را در طول هفته خرج مى نمود و با صاحب كار خود شرط مى نمود كه اول وقت به او اجازه نماز دهد و به اندازه چند نفر كار مى كرد پس روزى در بستر بيمارى افتاد و وصيت نمود كه او را دفن كرده و زنبيل و قرآن و انگشترش را براى پدرش ببرند و به او بگويند كه بدنياى خود مغرور نباش.(تحفه الواعظين ج4, ص39)

 

/

روزه درمانى در كلام امام على عليه السلام آخرين قسمت

 

روزه درمانى در كلام امام على(ع)
آخرين قسمت

حجه الاسلام اصغر بابايى

 

 


 

انسان زنده است به تربيت. در اسلام, هم امر تربيت يك امر بسيار مهم است و هم زمينه ها و بسترهاى تربيتى كاملا هموار گشته است; اما از آنجائيكه امر تربيت يك امر بسيار ظريف است و همسان گل لطيف, انسانهاى معمولى در اين زمينه چندان موفق نبوده اند; زيرا اولا شناخت و آگاهى كافى در اين امر وجود ندارد و ثانيا شيوه درستى در امر تربيت وجود ندارد. هركس شب خوابيده و صبح بلند شد, يك الگوى تربيتى اختيار مى كند و بدون هيچگونه انعطاف, بر يك مسئله غلط اصرار و پافشارى مى نمايد; غافل از اينكه در قرآن شريف آمده است:
((وقد خلقكم اطوارا))
((در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريده است.))(1)
يعنى روحيات و خصوصيات هيچ كدام از دو انسانى, شبيه و يكسان نيست بنابراين, در امور تربيتى, به تعداد انسانها به شيوه و ((استانداردهاى تربيتى ويژه اى)) نيازمنديم كه غفلت از آن باعث خسران خواهد شد.
با اين مقدمه, آيا روزه مى تواند در امور تربيتى اثراتى داشته باشد يا خير؟ و يك مربى, والدين و سايرين, چگونه مى توانند از روزه در امور تربيتى, براى تربيت كودكان,نوجوانان و جوانان كمك بگيرند؟
((از فوايد مهم روزه اين است كه روح انسان را ((تلطيف)) و اراده انسان را قوى و غرائز او را تعديل مى كند.))(2)
به تعبير امام على(ع) ((روزه رياضتى است سازنده)) كه اثرات تربيتى زيادى را ببار مىآورد.
حضرت امير(ع) در جواب كسى كه دنيا را نكوهش مى كرد فرمودند:
كم عللت بكفيك. و كم مرضت بيدك…
((چند كس را با پنجه هايت تيمار داشتى؟
و چند بيمار را با دستهايت در بستر گذاشتى؟
بهبود آنان را خواهان شدى, و دردشان را به پزشكان مى نمودى.
بامدادان, كه دارويت آنان را فايدتى نبخشيد و بهبود نداد,
و گريه ات آنان را سودى. بيمت آنان را فايده اى نبخشيد, و…))(3)
انسان بايد چنان تربيت گردد كه بتواند با نفس در نفس ديگرى تاثير گذارد.
با گريه و دعا و پرسش آگاهانه, بتواند در بهبودى بيماريهاى تنى و روحى ديگران نقش ايفا كند.
دنيا بيمارستان بزرگى است كه عده اى در آن بيمار هستند وعده اى ديگر طبيب.
طبيبان بايد, طبيب دوار باشند و براى درمان دوستان خويش لحظه اى توقف ننمايند.
همچنين دنيا مدرسه بزرگى است كه بايد عده اى در آن به تحصيل و تعليم مشغول باشند وعده اى ديگر به تعلم .
فرهنگ ماه رمضان, كه فرهنگ تعليم و تعلم است, زمينه كاملا هموار است براى انتقال مطالب تربيتى و دينى و واقعا اگر درك و برداشت درستى از ماه رمضان و فرهنگ رمضان باشد, ماه رمضان, ((ماه معجزه ها است)) و مى توان به صورت بسيار زيبا و راحت در زمينه تربيتى با بچه و جوانان كار كرد و آنها را جذب نمود.
از سوژه روزه به اصطلاح ((كله گنجشكى)) گرفته تا به افطاريه هاى دست جمعى در مدرسه و شب هاى قدر, همه و همه مى توانند بسيار تإثير گزار باشند.
اول ماه رمضان كه شد, والدين اخلاقشان محبتآميزتر گردد ; معلمان محبت و لبخندشان صد چندان گردد; همه سختگيريهاى بى مورد از جامعه برچيده شود; بر سر سفره هاى افطارى دست نوازش بر سر كودكان بكشيم; آموزش قرآن را در ماه رمضان جدى بگيريم; شبهاى احيإ بچه ها را به مساجد يا مصلاى شهر ببريم…
دهها نمونه ديگر از ((سوژه هاى ماه رمضان)) كه هر كدام مى توانند در امر تربيت معجزه آفرينى بكنند.
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((صوم القلب خير من صيام اللسان و صوم اللسان خير من صيام البطن)).(4)
روزه دل, بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شكم.
آيا اگر بچه ها و جوانان اثرات روزه دل و روزه زبان را ببينند با دين اسلام و دينداران ديد مثبت پيدا نمى كنند؟
آيا با صرف بحث تئورى و نظرى و يا شعارهاى پر شعور, مى توان يك دين و ارزشهاى دينى را براى بچه ها و جوانان تبيين كرد؟
بچه ها, نوجوانان و جوانان از كجا بفهمند كه دين اسلام, دين جهانى, دين كامل, دين تولى و تبرى, دين ارزشها, اخلاق و… است.
بچه ها و جوانان, بايد از اثر پى به موثر ببرند. تا زمانى كه نماز, روزه, حج و ساير عبادات و ارزشها, آثار واقعى خود را نشان ندهد و تا زمانى كه نمازگزار, روزه دار و حاجى, در عمل نشان ندهند كه به كعبه دل دسترسى پيدا كرده اند, دل و زبانشان روزه دار است و يا دائم در نمازند; نمى توانند مربى خوبى براى ديگران باشند.
اگر با ديده دقيق به امر تربيت نگاه كنيم, مى توانيم بسيارى از مشكلات اخلاقى و تربيتى بچه ها و جوانان و يا حتى بزرگسالان را از كانال روزه و ماه رمضان درمان ببخشيم. برخى از والدين خيال مى كنند با خريدن ((اسباب بازى انبوه)) وظيفه ديگرى ندارند و يا مى توانند تمام خواستهاى بچه ها را از راه اسباب بازى تإمين نمايند. غافل از اينكه ((تربيت پايدار)) چيزى نيست كه به راحتى و آسانى بدست آيد و يا در يك زمان كوتاه بتوان بدان دست يازيد.
امام على (ع), در بحث اسوه پذيرى مى فرمايند:
((ليتإس صغيركم بكبيركم, وليرإف كبيركم بصغيركم…))
بايد خرد سالتان از كلانسالتان پيروى كند, و كلانسالتان به خردسالتان مهربان باشد. همچون بد خوبان جاهليت مباشيد, كه نه در دين فهمى دارند, و نه شناساى كردگارند – به صورت انسان, و درون پست تر از جانوران – همانند تخمى در گودالى به ريگستان, كه شتر مرغ نهد در آن, اگر بشكنندش گناه است, اگر نهندش, بود كه درونش مارى سياه است.(5)
اگر بلند انديشى و شناخت درستى نسبت به دين مبين اسلام باشد, سراسر دين برخوردار از ((سوژه هاى ناب و زيباى)) تربيتى است. و به عبارت ديگر ماه رمضان ((ماه معجزه ها و ماه سوژه ها)) است و هر كدام از سوژه ها مى تواند زمينه خوبى براى رشد و تربيت مذهبى بچه ها و جوانان باشد.
سوژه هايى همچون:
1ـ روزه كله گنجشكى.
2ـ گردهمائيهاى با صفا بر سر سفره هاى افطارى.
3ـ تنوع و تغييرات در برنامه هاى غذايى و آشپزى.
4ـ تشكيل كلاسهاى قرآن.
5ـ نماز جماعت و برنامه هاى مذهبى.
6ـ قرائتها و تلاوتهاى دست جمعى و ختم قرآن.
7ـ مسابقات قرآنى همراه با جوايز مناسب.
8ـ افطاريه هاى دست جمعى در مدارس و دانشگاهها.
9ـ بيدارى در سحرها و آواى دلنواز نيايش ها.
10ـ شب قدر و برنامه هاى با شكوه شبهاى احيإ.
11ـ عيد فطر و… همه و همه مى توانند به مربيان و بزرگان كمك كنند تا بتوانند در امر تربيت مذهبى فرزندانشان به موفقيت هاى بزرگى دست يابند.

خلاصه:
ماه رمضان ماه معجزه ها و سوژه ها است و هر كدام از سوژه ها مى تواند به والدين, مربيان و بزرگان كمك كند تا بتوانند در رشد و شكوفايى فرزندان خويش بكوشند.

خداحافظ رمضان
خرج كردم عمر خود را دم به دم
در دميدم جمله را در زير و بم(6)
اگر چه هر وداعى جانسوز و جانكاه است ولى براى مردان خدا, هيچ وداعى جانسوزتر از آن, وداع با رمضان نيست چنانكه واردين شهر صيام و قيام اقسام مختلفى هستند. وداع كنندگان و بيرون شوندگان از دسته هاى گوناگونى مى باشند:
1ـ دسته اى مشتاقانه ماه رمضان را استقبال نموده… و با موفقيت آنرا وداع مى نمايند.

2ـ دسته ديگر كسانيند كه با ماه رمضان گاهى با احترام برخورد نمودند و گاهى همسان ساير ماهها… و لذا از رفتن آن خوشحالى نمايند.
3ـ عده اى كه قلبا از آمدن ماه رمضان ناراضى هستند, ولى چون در ميان مسلمين زندگى مى كنند, از باب ((خواهى نشوى رسوا, همرنگ جماعت شو)) روزه مى گيرند و لذا ماه رمضان هر چه زودتر تمام گردد خوشحالى بيشترى به آنها دست مى دهد.
4ـ طبقه اى هستند كه ماه رمضان را وداع كرده در حالى كه ذره اى از آن بهره مند نگشته, و همچون حيوان به خورد و خوراك اشتغال داشته اند…
5ـ دسته اى كه براى آنها آمدن و نيامدن ماه رمضان تفاوت ندارد.(7)
روايت شده كه:
((حضرت امير(ع) در سه شب نمى خوابيدند:
1ـ شب بيست و سوم ماه رمضان
2ـ و شب فطر
3ـ و شب نيمه شعبان))(8)
شب عيد فطر براى دسته اول از وداع كنندگان, شب شادى و شادمانى است, شبى كه انسان مى داند فردا جايزه بزرگ دريافت
مى دارد. از اين رو, شب عيد فطر براى او شب شكر و شكوفايى است.
زيباترين وداع تاريخ را امام سجاد(ع) با رمضان داشته است كه در تاريخ ثبت شده است.
حضرت در فقره اى از آن وداع, مى فرمايند:
((درود بر تو همسايه اى كه دلها (بر اثر عبادت) در آن نرم و فروتن گرديد, و گناهان در آن كم شد (آمرزيده شد). درود بر تو يارى دهنده اى كه (ما را) بر مغلوب ساختن شيطان يارى كرد…))(9)
آه سرى هست اينجا بس نهان
كه سوى خضرى شود موسى روان(10)
به اميد روزى كه جوامع انسانى عموما و جوامع شيعى خصوصا بتوانند شناخت درستى به اسلام ناب محمدى(ص) پيدا كنند و سپس شيرينى اين دين را با جان دل, بچشند كه اگر چنين حادثه در سرزمين وجودى انسان رخ دهد آن وقت ما به اسرار دين اسلام, كلام خدا و ائمه(ع) دست خواهيم يافت.

خلاصه:
از روح روايات بدست مىآيد كه وداع با ماه رمضان, خيلى براى اوليإ خدا سخت و جانكاه است. از لابلاى وداع امام سجاد(ع) با ماه رمضان, سوز و سوگوارى جانسوز موج مى زند. امام على(ع) شب عيد فطر, شب زنده دارى مى كرد و خوابش نمى برد. اينها همان انسانهاى كاملى هستند كه روزه نفس اختيار كرده اند.

جشن روزه دار و عيد واقعى:
در نگاه ژرف انديشان, عيد واقعى روزى است كه انسان خدا را در آن نافرمانى نكند. در همين راستا, حضرت امير(ع) مى فرمايد:
[و قال(ع) فى بعض الاعياد]: انما هو عيد لمن قبل الله صيامه و شكر قيامه, و كل يوم لايعصى الله فيه فهو عيد.
[))و در يكى از عيدها فرمود]: اين عيد كسى است كه خدا روزه اش را پذيرفته و نماز وى را سپاس گفته هر روز كه خدا را در آن نافرمانى نكنند روز عيد است. ))(11) از اين روى تمام لحظات عمر انسان كامل و مومن واقعى عيد است و در عيد بسر مى برد. زندگى براى آنها از لذت معنوى برخوردار است و كوچكترين چيز ارزشى را با كل جهان, معامله نمى كنند.
عارفان هر دمى دو عيد كنند
عنكبوتان مگس قديد(12) كنند(13)
ماه رمضان, اول سال[ و حساب سال] اهل معرفت و اهل سير و سلوك(14) است بدين معنا كه با آمدن عيد رمضان, بايد يك خانه تكانى اساسى صورت بگيرد. دلها شستشو و ترميم گردند. صله رحم و صلح پايدار بين مومنين و مومنات برقرار گردد…
و كاملا آماده شويم براى حركت از زمين به آسمان و از خانه به طرف خدا.
چون اويس از خويش فانى گشته بود
آن زمينى آسمانى گشته بود(15)
على (ع) مى فرمايند:
انديشه ها بايد در آسمان معارف الهى به پرواز بپردازند.
((باريك انديشى خرد خواهد تا به صفات او نرسيده ذات وى را داند, دست قدرتش بازگرداند. چه, پرده هاى تاريك غيب را درد, و راه به ساحت خداى بى عيب برد. آنگاه پشيمانى خورد باز گردد و به خردى خود اعتراف كند كه:
((اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست))))
به هر تقدير ماه رمضان, ماه ((بازگشت به خدا است.)) و ماه پيوند خوردن با اراده خدا و ماه خير خود را در خير اجتماع ديدن است.
باش در روزه شكيبا و مصر
دم بدم قوت خدا را منتظر(16)
ماه رمضان باغى است كه روزه گل آن است. هر كه در اين باغ گل نچيند, سفيهانه زيسته است و بى جهت سيلى, زير گوش گل زده است.
خلاصه:
براى انسان كامل و مومنان واقعى, لحظه لحظه هاى زندگى عيد است و پرتوى از زيبايى حق; بويژه آنجائيكه انسان بر سر سفره خدانشيند.
ولى روزه داران واقعى يك عيد ويژه اى هم دارند كه به عيد فطر معروف است. اين روز, در واقع ((عيد اندر عيد)) است و روزه داران پيروزى بزرگ خويش يعنى بازگشت به خدا را جشن مى گيرند و نامه ((بيمه درمانى دائمى)) را از درمانگاه الهى دريافت مى دارند.
نتيجه:
روزه يكى از ضروريات دين مبين اسلام است كه راز و اسرار فراوانى در آن نهفته و پنهان گشته است. تاكنون بشر توانسته به برخى از اسرار روزه دست يابد كه از جمله آن ((روزه درمانى)) است. درمان بيماريهاى جسمى, روانى و اثرات زياد در فراروان, از جمله اسرار روزه است.
به هر تقدير ماه رمضان, ماه بهار قرآن, و خود ماه رمضان باغى است كه روزه گل آن باغ است و مومنان واقعى و انسانهاى كامل هميشه در اين باغ, به چيدن و ورچين كردن گل الهى مشغول هستند.
ماه رمضان ((ماه معجزه ها و ماه سوژه هاى تربيتى)) است. قرائت يك آيه در آن ماه, برابر است با يك ختم قرآن; خواب و نفس كشيدن در اين ماه عبادت است, شيطانها در اين ماه به غل و زنجيرند; شب قدر در آن, بيش از هزار ماه ارزش دارد; ماه نزول قرآن و ماه خودسازى و تربيت است كه همه اينها معجزه ها و سوژه هاى اين ماه هستند. انشإ الله, به حق اين ماه, بشريت عموما و شيعيان خصوصا بتوانند عظمت اين ماه را درك كنند و با رو آوردن به آن بتوانند به مقام ((روز نفس)) دست يابند.
پى نوشت ها:
1ـ سوره نوح: 71 / 14.
2ـ تفسير نمونه, ج 1, ص 628.
3ـ نهج البلاغه, كلمات قصار, 131.
4ـ فرد الحكم, همان.
5ـ نهج البلاغه, خ 166.
6ـ مثنوى معنوى, دفتر اول, 2191.
7ـ شيخ الاسلامى, سيد حسن ارزش و اهميت ماه مبارك رمضان, ص 233.
8ـ بحار, ج 97, ص 88.
9ـ صحيفه سجاديه, دعاى 45, دعاى وداع با رمضان.
10ـ مثنوى معنوى, دفتر سوم.
11ـ نهج البلاغه, كلمات قصار,428.
12ـ گوشت كفانيده پاره كرده يا گوشت به درازا بريده خشك كرده.
13ـ سنايى غزنوى.
14ـ جوادى آملى, عبدالله, ره توشه رمضان, 1378.
15ـ مثنوى معنوى, دفتر چهارم, 1830.
16ـ مثنوى معنوى, دفتر پنجم, 1749.

/

مشعل هدايت قسمت سوم زندگى آيت الله شهيد مصطفى خمينى

 

مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
قسمت سوم

 


 

حلقه وصل
رژيم كه از ادامه مبارزات امام ترسيده بود, تصميم گرفت براى پايان بخشيدن به اين قيام رهبرى آن را دستگير نمايد. لذا در اقدامى نابخردانه در ساعت سه بعد از نيمه شب پانزدهم خرداد سال 1342 هـ.ش مإموران شاه شبانه از بام و ديوار به خانه قائد بزرگ اسلام يورش بردند و آن حضرت را بازداشت نمودند و با سرعت هرچه تمام تر به تهران منتقل كردند. آنان در اين خيال خام بودند كه با دستگيرى امام, نهضت اسلامى خاموش خواهد گشت, اما ياران او كوشيدند بيش از پيش به قيام اسلامى شتاب بخشند كه در اين ميان فرزند ارشد ايشان يعنى حاج آقا مصطفى نقش ويژه اى بر عهده داشت. بعد از لحظه دستگيرى كه اين شهيد از فراز بام خانه شاهد و ناظر جريان دستگيرى حضرت امام بود, تحت تإثير احساسات شديد از ارتفاع پنج مترى خود را به داخل كوچه افكند و كوشيد تا از بردن پدرش جلوگيرى كند, اما موفق نشد. رهبر انقلاب در اين لحظه متوجه گرديد كه يكى از مإموران رژيم مى خواهد به سوى فرزندش شليك كند, لذا به مصطفى اشاره كرد از ماشين حامل او دور شود. حاج آقا مصطفى قبول كرد, ولى در جهت افشاگرى با تمام نيرو فرياد زد: ((مردم خمينى را بردند…)) با شنيدن اين عبارت همسايگان از خواب برخاسته و شتابان به سوى خانه قائد بزرگ رفتند و از منزل آقا تا چهار راه بيمارستان (شهداى كنونى) اهالى قم اجتماع نمودند. در صبح پانزدهم خرداد حاج آقا مصطفى ضمن آنكه انبوه جمعيت معترض و نگران را به هوشيارى و آرامش فرا مى خواند, تصميم مى گيرد توطئه جديد رژيم منفور شاه را خنثى سازد, او مصمم به پيمودن راه پدر شد و يك حركت اعتراضآميز را سامان دهى كرد. ايشان در پيشاپيش جمعيت به سوى حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) حركت نمود. اين خيزش خودجوش چون آذرخشى فضاى اختناق آلود قم را روشن كرد و از معابر و كوچه هاى قم مومنان مشتاق رهبر به سوى حرم آمدند. حاج آقا مصطفى كه رسالت پدر را بر دوش كشيده بود, برفراز منبر رفت و راجع به دستگيرى رهبر سخنرانى كرد و در صحن مطهر, رهبرى تظاهرات را عهده دار گرديد. در ضمن تلاش نمود تا احساسات خشمگين مردم را كنترل نمايد كه مبادا خونى بر زمين ريخته شود, تجمع اعتراضآميز مردم با سخنان حجه الاسلام والمسلمين طاهرى خرم آبادى و آيت الله يوسف صانعى ادامه پيدا مى كند. حضرت آيه الله صانعى در اين باره گفته است: در صحن مطهر منبرى گذاشته بودند… گاه و بى گاه با مردم صحبت مى كرد… برخى از مإموريتها را در همان زمان با همه خطرها به بنده مى دادند و بنده واسطه بين ايشان و بيت مرحوم آيت الله العظمى سيد احمد زنجانى بودم كه مردم آنجا جمع شده بودند تا راجع به قضيه تصميم بگيرند.(1) يكى از شاهدان عينى, ماجراى مزبور را چنين توضيح مى دهد: شهيد حاج آقا مصطفى روبروى ايوان آيينه در صحن, روى يك منبر كوتاهى نشسته ومردم او را احاطه كرده بودند. در اين هنگام نيروهاى نظامى از هوا و زمين در خيابانهاى قم به مردم حمله مى كردند و رفت و آمد به بيت آيت الله زنجانى براى تعيين تكليف ادامه داشت, تا اينكه شيخ اسماعيل ملايرى از سوى مراجع تقليد پيغام داد كه مردم تا دستور بعدى به سوى خانه هاى خود بروند. حاج آقا مصطفى با شدت ناراحتى و گريه از مردم تشكر كرد و افزود: من از شما مردم خوب و غيرتمند قم كه به مناسبت بازداشت پدر پيرم اين همه ناراحت و نگران هستيد و چنين احساساتى را ابراز مى داريد سپاسگزارم!
اين ادامه حضورتان در صحنه ها سبب مى شود كه پدرم زودتر آزاد شده و به خدمت شما بيايد!(2)
مردم بى اختيار گريستند و با توصيه حاج آقا مصطفى پراكنده شدند. با اين حركت مردمى كه به رهبرى فرزند برومند حضرت امام خمينى انجام شد, سرانجام رژيم سفاك پهلوى خود را در تنگنا ديد و جز توسل به قواى نظامى و كشتن مردم بى دفاع چاره اى نديد. درباره نقش برجسته آن شهيد در نخستين روزهاى نهضت, حاج سيد احمد خمينى(ره) خاطر نشان ساخته است در آغاز مبارزات, بسيارى از مسووليتهاى پخش اعلاميه ها و رساندن اخبار به امام, گرفتن اعلاميه و تشكل دوستان از سراسركشور و به طور كلى مسايل حساس مبارزه به دست ايشان (حاج آقا مصطفى) انجام مى گرفت. هميشه سعى مى كرد كه واقعيتها را به آگاهى امام برساند كه امام در فرصتهاى مقتضى و مناسب تصميمات لازم را در زمينه هاى لازم اتخاذ فرمايند.(3) آن روز كه موج خبر بازداشت امام ايران را در غمى جانگاه فرو برده بود و همه نگران سرنوشت رهبرشان بودند, آنچه در آن فضاى حزنآلود بارقه اميد مى نمود, چهره حاج آقا مصطفى بود كه مى كوشيد زير بار سنگين اندوه و نگرانى خم به ابرو نياورد و براى گسترش و استمرار نهضت مصمم و استوار بماند.
در دوازدهم مرداد سال 1342 هـ.ش كه ساواك امام را از زندان تهران به منزل خصوصى انتقال داد, شهيد حاج آقا مصطفى خمينى موفق گرديد كه با ايشان در ارتباط باشد و چون سيل جمعيت مشتاق براى ديدار با امام به سوى داوديه (محل استقرار امام) حركت كرد, ساواك دچار هراس گرديد و سرانجام, ديدار امام را ممنوع نمود و تنها نزديكان و از جمله حاج آقا مصطفى حق رفت و آمد داشتند. سه روز بعد حضرت امام به منزلى در قيطريه منتقل گرديد و آنجا تحت نظر مإمورين ساواك قرار گرفت. از اين تاريخ, نقش بارز آيت الله سيد مصطفى خمينى ابعاد تازه اى به خود گرفت, زيرا لازم بود گزارش مربوط به امت مسلمان را به رهبر قيام و تصميمهاى رهبرى نهضت را به آنان انتقال دهد. در گزارش ساواك (25 مرداد 1343) چنين مى خوانيم: پسر آيت الله خمينى با افراد متنفذ و مخالف دولت در تماس مى باشد, چون مشاراليه مى تواند با پدرش ملاقات نمايد, از اين لحاظ رابط بين پدر و افراد مخالف دولت است.(4) وى اين ارتباط را با فراست و درايت انجام مى داد و دقت مى كرد به گونه اى عمل كند كه مبادا عوامل رژيم اين حلقه وصل بين امت و امام را قطع نمايند. با اين وجود تلاشهاى حاج آقا مصطفى رژيم را به تنگ آورد; نصيرى كه در آن موقع رئيس شهربانى و فرمانده نظامى تهران بود, روزى وى را احضار نمود و خطاب به او گفت: مانمى خواهيم وضعى پيش آيد كه شما را دستگير كنيم. گزارشهاى پى در پى چنين نشان مى دهد كه داراى رفتار مشكوكى بوده و با عناصر ناراحت و روحانيان مخالف تماسهايى داريد. چنانچه در اين شيوه خود تجديد نظر نكنيد با عكس العمل شديدى از سوى مقامات مربوطه روبرو خواهيد شد! كه البته روح بزرگ و تزلزل ناپذير ايشان قوىتر و عميق تر از اين بود كه با اين گونه تهديدات متزلزل شودو دست از آن وظايف مهم و رسالت خطير بردارد. حاج آقا مصطفى در مدت حصر پدر در تهران, دايم بين قم و اين شهر در رفت و آمد بود و جالب اينكه عاشقان حضرت امام حاضر بودند, تمامى امكانات را در اختيار او قرار دهند, ولى وى اين ترددها را با اتوبوس انجام مى داد و اين رفتار بيانگر زهد و ساده زيستى آن عالم بزرگوار بود.(5)
شخصيت اين شهيد در تحريك مردم به سوى قيام و مبارزه با رژيم تإثير داشت, به همين جهت مإموران ساواك از حضورش در اجتماعات بيمناك بودند و مى كوشيدند تا از آشكار شدن وى در ملا عام ممانعت به عمل آورند. در ماجراى رحلت اندوهبار حضرت آيه الله بهبهانى ايشان در تشييع جنازه آن فقيد سعيد شركت كردند. مردم با ديدن فرزند امام شعار: ((خمينى بيت شكن ملت تو را مى خواهد)) سر دادند, در همانجا عوامل ساواك آيت الله شهيد را دستگير نمودند كه به دليل ازدحام جمعيت و هجوم شديد مردم, ايشان را به داخل مغازه اى برده و كركره آنرا پايين كشيدند و مردم را متفرق نمودند. سپس حاج آقا مصطفى را از آن منطقه دور نمودند و تهديد كردند: حق نداريد در چنين مراسمى شركت كنيد.(6)

نقمت يا نعمت
سرانجام امام خمينى در تاريخ پانزدهم فروردين سال 1343 از حصر آزاد گرديده و به قم تشريف بردند. مردم از تمام نقاط ايران براى ديدن رهبر خويش به سوى قم مى رفتند, بيت رهبر نهضت شب و روز بر روى ملاقات كنندگان باز بود. امام گاه به گاه به ميان مردم مىآمدند, حاضران با مشاهده سيماى ايشان ضجه مى زدند و اشك شوق مى ريختند و صلوات مى فرستادند. در اين ميان هيچ كس به اندازه حاج آقا مصطفى جنب و جوش نداشت, زيرا بايد از مهمانان پذيرايى مى كرد و ملاقاتها را تنظيم مى نمود و برخى حركات مشكوك را كنترل مى كرد. در 21 فروردين همين سال امام در بين دانشجويان سخنرانى كرد و طى بياناتى رژيم را سخت مورد حمله قرار داد و تإكيد نمود: خمينى را اگر دار بزنند, تفاهم نخواهد كرد! حاج آقا مصطفى بلافاصله تصميم گرفت اين سخنرانى را تدوين و انتشار دهد, زيرا رژيم مى خواست به جامعه چنين وانمود نمايد كه امام با دستگاه به تفاهم رسيده است, اما مفاد اين مطالب خنثى كننده تبليغات منفى ساواك بود.
با تصويب لايحه كاپيتولاسيون در مجلس سنا و شوراى ملى, مرحله تازه اى از مبارزات امام خمينى بر عليه رژيم منفور پهلوى و استكبار جهانى آغاز شد, زيرا اين توطئه نابودى حاكميت ملت و استقلال ايران را در پى داشت. عوامل ساواك كوشيدند تا اين خبر در مطبوعات منعكس نشود, اما نسخه اى از نشريه داخلى مجلس كه اين مصوبه ننگين در آن درج شده بود به دست امام رسيد. امام با مطالعه آن از خيانت رژيم آگاه شد و تصميم گرفت اين خيانت شوم را به آگاهى مردم برساند. عوامل دستگاه طاغوت كوشيدند از طريق فردى كه مورد وثوق بود و از سويى چهره اى بى طرف و موجه داشت, يعنى حسن مستوفى (پسر خاله امام), رهبر نهضت را از حمله به امريكا و ايجاد جو ضد امريكايى در محيط مذهبى ايران برحذر دارد, اين شخص كه موفق نگرديد با امام ملاقات كند, بناچار با حاج آقا مصطفى ديدار نمود و به وى تإكيد كرد كه تهديدهاى حكومت را به آگاهى پدر برساند, در برابر اين تهديدات ملوكانه كه توسط حسن مستوفى بيان شد, آيت الله مجاهد حاج سيد مصطفى خمينى با قاطعيتى كه از پدرش به ارث برده بود خاطرنشان ساخت كه آيت الله خمينى هر جور كه صلاح بداند به وظيفه خود عمل مى كند و اين گونه حرفها هم نمى تواند ايشان را در اجراى رسالتى كه به عهده دارد به تجديد نظر وادارد.(7)
امام خمينى(قدس سره) در تاريخ چهارم آبان 1343 (مطابق بيستم جمادى الثانى سال 1383 (مصادف با سالروز ولادت حضرت زهرا و نيز تولد خود) سخنرانى افشاگرانه خويش را در ارتباط با اين مصوبه ذلت بار در جمع اقشار مختلف قم ايراد كردند. كمتر از ده روز پس از بيانات قائد بزرگ يعنى در سيزدهم آبان همين سال شهر قم در اشغال نظاميان دژخيم قرار گرفت و مردم مشاهده كردند كه هيچ كس اجازه سر بيرون آوردن از خانه خود را ندارد. در سحرگاه همين روز, خانه امام به محاصره صدها كماندوى چترباز درآمد, ايشان را دستگير و مستقيما به فرودگاه مهرآباد انتقال داده و از آنجا با يك هواپيماى بارى ابتدا به استانبول و سپس به بورساى تركيه تبعيد نمودند.(8)
بعد از دستگيرى مجدد حضرت امام و تبعيدش به تركيه وظيفه سنگينى بر دوش حاج آقا مصطفى سنگينى مى كرد. رژيم با تمام قدرت كوشيد تا با دور كردن رهبر نهضت از مردم, چراغى را كه او برافروخته بود خاموش كند. آن شهيد لازم ديد با اين ترفند تازه دستگاه ستم مبارزه كند و تصور خلا رهبرى را باطل نمايد و مردم را همچنان در صحنه ستيز با ظلم نگه دارد. در راستاى اين رسالت دشوار تلاش كرد تا آيات عظام و مدرسين عاليمقام حوزه را از نقشه شوم دشمن آگاه سازد; بدين منظور در ساعت ده صبح همين روز, در منزل حضرت آيت الله العظمى مرعشى نجفى دستگير و روانه تهران ـ زندان قزل قلعه ـ شد.
در چهاردهم آبان 1343 پس از يك بازجويى مفصل, قرار بازداشت موقت براى وى صادر گرديد, اما او در زير قرار بازداشت خود, نوشت: ((بسمه تعالى, به اصل قرار و كيفيت بازداشت و به قرار بازداشت كننده معترضم سيد مصطفى خمينى.))(9)
وقتى حضرت امام از دستگيرى و حبس حاج آقا مصطفى مطلع گرديد خرسند شد و فرمود: زندان جهت ورزيدگى و آمادگى او براى آتيه خيلى موثر خواهد بود.(10) در بازجوييهاى حاج آقا مصطفى نكات جالبى ديده مى شود, زيرا در وهله اول از موضع گيرى امام دفاع مردانه اى كرد. نكته دوم اين بود كه پيش نويس اعلاميه اصلاح شده اى از امام در دست ايشان پيدا شد كه بيانگر رازدارى حاج آقا مصطفى و اعتماد امام به وى بود. وقتى مى خواستند ايشان را به تهران ببرند, مإمورين خيلى هراس داشتند همان طور كه در مورد پدرش چنين رفتارى را از خود بروز دادند. حاج آقا مصطفى براى دوستان خود نقل كرده بود: هنگامى كه در ماشين نشستم, آنها خيلى مشوش و مضطرب بودند ولى من از همان آغاز حركت به صندلى ماشين تكيه زدم و خوابيدم و از خواب بيدار نشدم تا اينكه ماشين به تهران رسيد و آنها مرا بيدار كردند.!(11)
حاج آقا مصطفى به مدت 57 روز در سلول انفرادى به سر برد, او در اين شرايط سخت و حساس كه براى نهضت اسلامى پيش آمده بود, براى اينكه دشمن به مقصد منفور خويش نرسد و ارتباط بين امام و مردم قطع نشود, در اولين فرصت ممكن حاج آقا شهاب الدين اشراقى را وكيل كرد تا امور مالى امام و اخذ و توزيع وجوهات شرعى را بر عهده بگيرد. بدين وسيله هم ارتباط مردم با بيت امام دوام يافت و هم طلاب و مبلغان نهضت اسلامى با رهبرى قيام مرتبط گرديدند.(12)
البته خاطر نشان مى گردد كه امام در وكالت نامه اى كه از تركيه براى حاج آقا مصطفى فرستاد, ايشان را وكيل در توكيل گردانيد. در اين وكالت نامه آمده است: نورچشم محترم كه مورد وثوق اينجانب است, وكيل است از طرف حقير در كليه امورم آنچه از وجوه از قبيل سهمين مباركين مطالب هستم به ايشان بدهند و براى تإمين شهريه طلاب قم وكيل هستند, در اخذ دستگردان سهمين مباركين و هر نحو وجهى كه بايد به من برسد و اعطا به معال مقرر خود و وصى اين جانب هستند.(13)
آيت الله مصطفى خمينى به دليل رفتار خاصى كه داشت در زندان, هم بندهاى خود را تحت تإثير قرار داد و با خلق و خوى خود الگويى شد براى زندانيان. يكى از افرادى كه همراه ايشان در حبس به سر مى برده مى گويد:
با اينكه در سن جوانى بودند, بسيار شخصيت گيرايى داشتند, با اعتماد به نفس كه ناشى از توكل بى چون و چراى ايشان به خداوند بود, هرگز در هنگام شنيدن خبرهاى ناگوار بيرون, نشانه اى از نگرانى در ايشان نديدم. با هر زندانى صرف نظر از اعتقادى كه داشت, برخوردى بسيار صميمانه داشتند. بيشتر اوقات خود را به قرآن خواندن مى گذراندند. پاكتهاى ميوه را جمع مى كردند و با مدادى كه من به زحمت به دست آورده بودم استفاده كرده و به روى آن يادداشتهايى مى نوشتند.(14)
سرانجام, پس از حدود دو ماه, در روز سه شنبه 24 شعبان 1384 هـ.ق مطابق 8 ديماه 1343 حاج آقا مصطفى از زندان آزاد شد و در قم با استقبال پرشورى مواجه گرديد.(15)
البته سرهنگ مولوى با حاج آقا مصطفى در زندان ملاقات كرده بود و طى آن به وى گوشزد نموده بود كه چون پدرتان تنهاست, دولت مى خواهد شما را به نزد او در تركيه بفرستد; لذا شما را چند روزى آزاد مى كنيم تا ديد و بازديد با اقوام را انجام دهيد و خودتان برگرديد به تهران تا به كشور مزبور فرستاده شويد, چند روزى كه از حضور فرزند امام در قم مى گذرد, رئيس ساواك تهران (مولوى مزبور) با وى تماس تلفنى مى گيرد و مى گويد: مگر قرار نبود پس از پايان يافتن ديد و بازديدها به تركيه برويد؟ حاج آقا مصطفى هم پاسخ مى دهد: با آقايان علما و مراجع مشورت كردم و آنان صلاح نديدند چنين كنم! چند ساعت بيشتر طول نمى كشد كه عوامل ساواك و نيروهاى پليس به منزل ايشان حمله كرده و او را دستگير و به تهران انتقال مى دهند و همچون پدر بزرگوارش به تبعيدگاه تركيه مى فرستند.(16)
در روز 29 شعبان سال 1384 مردم قم و فرزندان فيضيه دچار اندوه مضاعفى شدند, زيرا جاى خالى امام را با وجود حاج آقا مصطفى جبران مى كردند. او در غياب پدر محورى توانا بود كه نيروها را فراهم مىآورد و راه مبارزه را تداوم مى بخشيد, حضور او در قم و ترميم جاى خالى پدر براى رژيم قابل تحمل نبود, لذا نخست كوشيدند كه او خود داوطلب سفر شود, اما او نمى خواست سنگر را ترك كند. از سويى باهوشيارى مى دانست كه تبعيد مفهومى ديگر خواهد داشت و موجى به سود نهضت از آن برمى خيزد و اين حادثه براى شخص حاج آقا مصطفى از موهبتهاى بزرگ الهى بود و موجب شد كه از خرمن پرفيض پدر بهره هاى زيادى ببرد. علاوه بر آن حضرت امام يك همدم دوست داشتنى و انيس مإنوس را يافت و از صحبت اغيار كه برايش عذابآور بود رهايى پيدا كرد. حضرت آيت الله العظمى خامنه اى در اين خصوص فرموده اند: تبعيد براى حاج آقا مصطفى از دو جهت آموزنده بود: يك جهت عمومى اينكه تنهايى براى او بزرگترين معلم بود, زيرا از آن مطالعه در خود و شناسايى قواى خويش را مىآموخت, اما نقطه مثبت ديگرى كه در اين تبعيد وجود داشت مجاورت با امام بود. تبعيد به تركيه اين فرصت را به اين پسر با استعداد و لايق داد كه در مدتى بيش از يك سال با امام باشد و از امام بياموزد; نه فقط دانش و انديشه هاى انقلابى و تجربه هاى سياسى عميق را, بلكه بيش از همه آن روحانيت, آن معنويت, آن عظمتى كه در روح امام همواره وجود داشته است. عرفان امام, بينش معنوى و حكمتآميز امام را از پدر ياد گرفت و اين فرصت برايش بسيار ارزنده بود.(17)
از آن سوى, دوران تنهايى و غربت حضرت امام را سخت آزرده ساخته بود, اگرچه ايشان هيچ گاه از اين مشقت ابراز ناراحتى نكردند, در آن مدت حضور فرزند صميمى, دلبند, فهميده و دانشمندشان موجب گرديد كه قوت قلب پدر فزونى يابد, بخصوص آنكه وى مدافع و خدمتكار و حتى آشپز پدر بود, لباسهاى ايشان را مى شست و مونس و غمخوارش هم به شمار مى رفت.(18) طبع امام اين بود كه از مإموران ساواك ايران و نيروهاى امنيتى تركيه هيچ تقاضايى نمى كرد. وجود سيد مصطفى از جهت رفع نيازهاى پدر و نيز مشاوره و تدارك حركتهاى آينده براى امام بسيار ارزش داشت. آن سيد شهيد در تبعيدگاه تركيه افزون بر يار و ياور امام بودن, پيام رسان نهضت اسلامى هم بود و از هر فرصتى كه به دست مىآمد در جهت هدايت, مبارزه و افشاگرى استفاده مى كرد. گاهى به صورت ناشناس با ايرانيان تماس مى گرفت و در دفتر آنان پيام قيام را مى نوشت و امضإ مى كرد; بعدا آنان با توجه به خط وى, او را مى شناختند و پيام انقلاب را به ديگران مى رساندند به دليل همين تلاشها روزى رئيس سازمان امنيت تركيه نزد امام خمينى آمد و از فعاليت سياسى فرزندش شكايت نمود و به وى در اين بابت هشدار داد.(19)
حضرت امام از روزهاى اول تبعيد نگارش يك دور فقه را آغاز كردند كه بعدها تحت عنوان تحريرالوسيله در دو جلد به زبان عربى انتشار يافت. آيت الله سيد مصطفى خمينى كه در اين زمان از مجتهدين مسلم حوزوى بود با پدر در خصوص مسايل گوناگون شرعى و فقهى خصوصا امور مستحدثه بحث مى كرد تا فتواها به لحاظ علمى استحكام افزونترى بيابند. اين بحثها گاه به مقدارى بالا مى گرفت و سر و صدا زياد مى شد كه مإمورين امنيتى ايران كه حلقه اول مراقبان آنان را تشكيل مى دادند مىآمدند و از لاى در نگاه مى كردند تا ببينند چه اتفاقى افتاده است. حاج مصطفى براى دوستى يادآور شده بود: براى ما جالب بود, همانها كه در خانه مإمور حفاظت ما بودند, موقع نماز كه مى شد هم سجاده ما بودند و پشت سر امام به ايشان اقتدا مى كردند. گاهى مى گفتند امروز سر و صداى شما با حاج آقا بلند بود؟! مى گفتم بحث طلبگى است. (20)

آذرخشى در كوير ستم
بعد از گذشت حدود يك سال از تبعيد حاج آقا مصطفى به تركيه در تاريخ 13 مهرماه 1344 برابر نهم جمادى الثانى سال 1385 هجرى قمرى امام خمينى و فرزند برومندش سيد مصطفى, از تبعيدگاه بورساى تركيه به بغداد انتقال داده شدند. در روز 23 مهر همين سال مريد و مراد در نجف سكونت گزيدند و بى درنگ درس و بحث را آغاز كردند. در اين تبعيدگاه نيز حاج آقا مصطفى همچون گذشته يار و ياور پدر بزرگوارش بود او جوانان را تشويق مى نمود تا به سوى مبارزه با رژيم استبدادى ايران روى آورند و روحانيون و طلاب را تحريض مى كرد كه براى اين رويارويى مسلح باشند. وى براى رهبرى, مشاورى امين و معاونى پرتلاش بود و دامنه مبارزات را در سراسر جهان گسترش مى داد. حجه الاسلام سيد حسن خمينى در اين مورد مى گويد: با كانون هاى مبارزه در ايران و ديگر جاها مرتبط بود آنها هم به واسطه ايشان با امام در ارتباط بودند. (21)
در يكى از گزارش هاى ساواك مى خوانيم: ((مصطفى خمينى كه سرپرستى قسمت اجرايى تشكيلات خمينى را به عهده دارد مسووليت ارتباطات خارج از عراق را نيز به عهده دارد وبا سفرهايى كه انجام مى دهد بر فعاليت خارج نظارت مى نمايد.(22) شهيد سيد مصطفى خمينى دوبار به حج مشرف گرديد, به محض آنكه ساواك از تصميم ايشان در اين مورد باخبر گرديد, به نيروهاى خود در عربستان اعلام كرد: با توجه به اينكه امكان دارد در كشور مزبور, مبادرت به فعاليت هايى عليه مصالح كشور شاهنشاهى بنمايد, اعمال و رفتار شخص مورد بحث و همراهان وى را به نحو مقتضى تحت نظر قرار بدهيد. (23) سرزمين حجاز بهترين محل براى ملاقات مبارزان و تصميم گيرى در خصوص قيام اسلامى بود. از اين جهت, در سال 1353 بار ديگر حاج آقا مصطفى براى زيارت بيت الله الحرام عازم مكه گرديد. اين خبر به علماى مبارز رسيد و عده اى تصميم گرفتند به حج مشرف شوند. ساواكى ها بلافاصله گزارش دادند: بعضى از ايرانيانى كه طرفدار خمينى هستند, در صددند در مراسم حج از فرصت استفاده كرده و با وى (مصطفى خمينى) ملاقات نمايند.
حاج آقا مصطفى, بعد از نيمه شب, پشت مقام ابراهيم مى نشست و علما با وى ملاقات مى كردند. شهيد حاج شيخ فضل الله محلاتى در اين باره گفته است: شب مىآمديم تا صبح غالبا پيش ايشان مى نشستيم و هر كس هر وقت كارى يا مسإله اى داشت, از او سوال مى كرد. ساواك مراقب ما بود. آن سال وقتى كه من برگشتم ايران, فورا مرا خواستند و داد و قال كردند كه حاج آقا مصطفى چه دستوراتى به شما داد; البته مرا رها كردند, ولى منبرم را ممنوع نمودند.(24) مدار امور سياسى حاج آقاى شهيد بود, هرگاه اختلاف نظر موجب سستى مبارزين مى شد, به دور شمع وجودش جمع مى شدند و او آنها را به اتحاد و پرهيز از تفرقه فرا مى خواند و مى فرمود: ((هدفتان يكى است, همه ما يك راه را انتخاب كرده ايم, اما در جزئيات اختلاف نظر وجود دارد و اين به اصل هدف ضررى نمى رساند; ما بايد اين اختلاف ها را در بين خودمان حل كنيم تا اين جزئيات موجب نشود كه اختلاف اصولى با هم پيدا كنيم.))(25) با عنايت به اين كه حاج آقا مصطفى يك شخصيت سياسى, داراى انديشه و تفكر خاص, راه, روش و منش مشخص در خصوص مسايل مبارزاتى و سياسى بود, شخصيت هايى چون دكتر بهشتى و آيت الله مطهرى وقتى به نجف مىآمدند, در حاشيه ملاقات با امام, جلساتى نيز با حاج آقا مصطفى داشتند و نظرات ايشان را دريافت و منتقل مى كردند; چرا كه نيروهاى داخل ايران, نظرات ايشان را در مورد كيفيت مبارزه و نحوه شكل گيرى انقلاب اسلامى جويا مى شدند. همين طور روشنفكرانى كه از اروپا و امريكا به خدمت امام مى رسيدند, در چندين جلسه با حاج آقا مصطفى ملاقات مى كردند و لذا وقتى آن شهيد بزرگوار آنان را راه نداد و حاضر نگرديد با آنان بنشيند و صحبت كند, به شدت تحت فشار قرار گرفته و احساس كمبود كردند.
مرحوم آيت الله العظمى سيد محسن حكيم, يكى از مراجع پرنفوذ شيعه در عراق بود كه مردم به شدت به ايشان ارادت مى ورزيدند. در سال هاى 1347ـ1348 رژيم عراق افراد متدين مخالف حكومت را به صورت گسترده اى دستگير مى كرد. در ايام اربعين, مردم نجف به شكل دسته جمعى, با پاى پياده به سوى كربلا حركت مى كردند, در ميانه راه رژيم عراق از ادامه سير آنان وحشت كرد و به همين دليل, عده اى را به رگبار بست و گروه زيادى را دستگير نمود, افراد باقى مانده هم در بيابان هاى اطراف متفرق شدند. آيت الله حكيم به عنوان اعتراض به اين حركت, به بغداد (مركز حكومت) رفت و مردم از سراسر عراق براى ديدار با آيت الله حكيم و اظهار وفادارى و بيعت با ايشان به بغداد آمدند. شعله هاى تنفر و انزجار عمومى عليه رژيم بعثى زبانه مى كشيد, در همين اثنا عوامل حكومت يك مانور سياسى در مقابل آيت الله حكيم ترتيب دادند تا هم نمايش قدرت باشد و هم عليه نيروهاى مذهبى شعارهايى داده شود. مبارزان مسلمان وقتى متوجه اين حركت شدند, عليه تظاهر كنندگان كه رئيس جمهورى وقت (حسن البكر) هم در ميان آنان بود, شعار دادند و حتى به سوى حسن البكر حمله ور شدند. حكومت عراق وقتى احساس كرد خشم و نارضايتى مردم رو به فزونى است, شبانه در خانه آيت الله حكيم را بست و به هيچ كس اجازه ملاقات با ايشان را نداد. متعاقب آن نيز فرزند ايشان, سيد مهدى حكيم, را به عنوان محرك مردم تحت تعقيب قرار داد. آيت الله حكيم كه انتظار چنين برخوردى را نداشت در تاريخ 19 / 3 / 1348 به نجف اشرف رفت و در خانه اش را به روى مردم بست. بدين ترتيب رعب و وحشت بر فضاى نجف حاكم گرديد و آن طوفان شديد كه مى رفت رژيم عراق را درهم بپيچد خاموش شد. هيچ كس حتى علما و شخصيت هاى بزرگ مذهبى جرإت رفت و آمد به منزل آيت الله حكيم را نداشتند. در اين فضاى رعب انگيز, حضرت امام تصميم گرفت با يك حركت اصولى اين جو وحشت و اختناق را بشكند, لذا به نمايندگى از سوى خود فرزند برومندشان حاج آقا مصطفى را در تاريخ 20 / 3 / 1348 به ملاقات با آيت الله حكيم فرستادند. خبر اين ديدار به سرعت انتشار يافت و نقل مجالس و محافل گرديد. اين ملاقات و تبادل نظر در روزهاى بعد تكرار شد و موجب گرديد كه فضاى ملتهب نجف آرام گيرد, حكومت عراق كه با ابتكار حضرت امام نقشه هاى خود را نقش بر آب ديد, درصدد اقدام جديدى بر آمد; رئيس سازمان امنيت و فرماندار نجف اشرف, به حضور امام خمينى رسيدند و اظهار داشتند كه از سوى شوراى فرماندهى انقلاب مإموريت دارند آقاى سيد مصطفى خمينى را به بغداد اعزام كنند و براى انجام اين مإموريت از حضورتان اجازه مى خواهند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر اعزامش منوط به اجازه من است, هرگز موافق نخواهم بود و اگر مإمور به جلب او هستيد, خود مى دانيد! لحظاتى بعد, به منزل حاج آقا مصطفى يورش برده او را دستگير نموده و به بغداد روانه ساختند, به اميد آنكه اولا بتوانند آن شهيد و پدر والامقامش را مرعوب سازند و مقاومتشان را درهم بشكنند و در ثانى همان فضاى هراس آلود را بر نجف حاكم سازند. رژيم عراق تصور مى نمود كه مى تواند اراده مصطفاى مقاوم را درهم بشكند و او را از كرده خويش نادم سازد يا لااقل درخواستى براى آزادى ايشان از امام دريافت دارد تا در مقابل بتواند حق السكوتى از آن بزرگوار بگيرد; ولى طولى نكشيد كه به اشتباه خود پى برد و حضرت امام اين آرزو را بر دل آنان گذاشت و همچون كوه استوار ايستاد. همه فضلا و علما براى اتخاذ يك تصميم و عمل عاجل به نزد امام آمدند و انتظار داشتند ايشان براى رهايى حاج آقا مصطفى اقدامى انجام دهد, ولى امام كلمه اى حرف نزدند و تقاضايى در اين مورد ننمودند; زيرا بر اين باور بودند كه كسى كه مبارزه مى كند, هيچ گاه نبايد براى آزادى از دشمن درخواست كند. از آن سو, حاجآقا مصطفى را پس از ورود به بغداد, مستقيم به كاخ رياست جمهورى بردند. در آنجا افزون بر احمد حسن البكر ـ رئيس جمهور ـ چند تن از اعضاى شوراى فرماندهى انقلاب و نيز تيمور بختيار حضور داشتند. در آغاز حسن البكر به ديدارهاى سرى و پيگير او با آيت الله حكيم اشاره كرد و با لحن تندى هشدار داد: امكان دارد كار به جايى بكشد كه ناراحتى شما و نگرانى پدر پيرتان را به همراه داشته باشد! سپس پيشنهاد همكارى با رژيم عراق براى مبارزه با ايران را مطرح كرد. فرزند برومند امام در پاسخ به وى يادآور گرديد: اختلاف ما با حكومت ايران, اساسى و عقيدتى است, اما مخالفت دولت عراق با ايران سياسى و زودگذر است! شما چند روزى به يكديگر بد مى گوييد و بعد در كنار هم قرار مى گيريد! اما ما نمى توانيم هيچ وقت با آنان كنار بياييم و تفاهم كنيم! رژيم بعث كه دريافت حاج آقا مصطفى را نمى توان با تطميع و تهديد فريفت, بدون هيچ نتيجه اى وى را آزاد كرد.(26)
حاج آقا مصطفى اكثر سال ها در فصل تابستان, سفرى به سوريه و لبنان داشت; هم براى مسايلى كه مربوط به حضرت امام بود, هم به خاطر ارتباطاتى كه در عراق امكان نداشت و هم به دليل ايجاد پيوند با مبارزين لبنانى, زيرا كشور لبنان از مراكز تشيع و پايگاه چريك هاى فلسطينى بود. موقعيت سياسى امام موسى صدر و تشكيلات نوپاى او در اين كشور, از جمله مجلس اعلاى شيعيان و حركت محرومين, موجب برخى ارتباطات وى با رژيم شاه شده بود كه ادامه اين وضع براى مبارزين ايرانى سخت مىآمد. كليد حل اين مشكل, تفاهم با امام موسى صدر بود; آيت الله مصطفى خمينى در تابستان سال 1356 به همراه برادرش حاج احمد آقا و تنى چند از دوستان براى تحكيم اين وحدت به بيروت مسافرت كرد و مورد استقبال گرم و صميمانه سيد موسى صدر قرار گرفت.(27)
پى نوشت ها:
1. يادها و يادمان ها, ج2, ص43.
2. همان, ص185.
3. روزنامه ابرار, اول آبان سال 1369 هـ.ش
4. ستاره صبح, ص47.
5. سيره صالحان, ص438 ـ 439, فصلنامه حضور, شماره 21, ص129.
6. شهيد هجرت و جهاد, ص8 ـ 13, مجله پيام انقلاب شماره 18, ص45.
7. مجله پانزدهم خرداد, شماره 13, ص110.
8. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص;743 فرازهاى فروزان, ص412 ـ 413.
9. ستاره صبح, ص57.
10. گل هاى باغ خاطره, ص23.
11. سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص167 (خاطرات حاج آقا رحيميان).
12. فصلنامه حضور, شماره 21, ص138.
13. مجله پيام انقلاب, شماره 199, ص30.
14. يادها و يادمان ها, ج2, ص369.
15. همگام با خورشيد, حجه الاسلام والمسلمين فردوسى پور, ص172.
16. خاطرات محتشمى, ص;432 بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص792. خاطرات آيت الله پسنديده, به كوشش محمد جواد مرارى نيا, ص112.
17. صبح اول آبان, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى (بدون تاريخ), ص5.
18. پا به پاى آفتاب, ج2, ص43.
19. پيام انقلاب, شماره 18, ص45.
20. يادها و يادمان ها, ج1, ص272.
21. همان, ج دوم, ص 87.
22. خاطرات و مبازرات شهيد محلاتى, ص 89.
23. يادها و يادمان ها, ج اول, ص 392.
24. خاطرات محتشمى, ص 143ـ144, بررسى و تحليلى ازنهضت امام خمينى, ج دوم, ص 419ـ420, سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص168, پا به پاى آفتاب, ج دوم, ص 159, سيره صالحان ص441ـ442, روزنامه اطلاعات, شماره 21754, فصلنامه حضور, شماره 21, ص 140ـ141.
25. يادها و يادمان ها, ج دوم, ص 28, راز توفان, ص 350, ستاره صبح انقلاب, ص 96.
26. راز توفان, ص 311.
27. همان, ص 312.

/

امام خمينى و ارزشها

 

امام خمينى و ارزشها

على اختر شهر

 

 


 

مقدمه
سعادت و عظمت, همينطور ذلت وانحطاط ملت ها تا حدود زياد به ذهنيات و تصوراتى بستگى دارد كه بطور آگاه و ناآگاه در ضمير افراد هر ملت نقش گرفته است. مللى كه خود را بر سرنوشت خويش حاكم مى شناسند و قادر مى دانند كه بر دنياى اطراف خويش تإثير بگذارند و آنرا به ميل خويش تغيير دهند معمولا بر مشكلات فائق مىآيند و موجبات رفاه و آسايش و پيشرفت خود را فراهم مى سازند. به عكس مللى كه خود را بازيچه ضعيف و زبون تقدير دانسته, عوامل خارج وجود جمعى انسانها را دليل و علت شرايط خاص زندگى خويش مى شناسند, لاجرم دستخوش تزلزل, بى هدفى و عدم تحرك بوده و در شرايط نامساعد به قعر پستى و مذلت فرو مى افتند و با مسايل بيشمار اجتماعى مثل فقر, جهل, بيمارى, فساد و گسستگى روابط اجتماعى روبرو مى شوند.
به همين ترتيب بررسى((ارزشها)) يعنى ضوابط انتخاب و قضاوت راجع به پديده هاى مختلف حيات اجتماعى مى تواند به شناخت صحيح تر روابط على در ساخت اجتماعى و فرهنگى كمك كند و علل موفقيت يا شكست ملت ها را در تإمين آرمانهاى على و شخصى مشخص سازد.
توجه و تإكيد نسبت به ((ارزشها)) كه در روان آگاه و ناخودآگاه افراد هر ملت قرار مى گيرد مسايل ديگرى را نيز مطرح مى كند. بررسى دوام نسبى ارزشها در طول زمان نشان مى دهد كه هر ملت تا چه حد و اندازه تابع تجربيات تاريخى ـ فرهنگى خود بوده اند و درسهايى كه از اين تجربيات آموختند. بعلاوه معلوم مى شود كه تغيير و تحول اجتماعى, براى آنكه دوام يابد, و ريشه گير شود بايد به زبان ارزشهاى مورد قبول جامعه ترجمه شود و مورد حمايت كل نظام فرهنگى قرار گيرد.
بدين ترتيب ما در اين مقاله به طور اجمال و اختصار مباحث زير را مطرح خواهيم نمود. تعريف ارزش, طبقه بندى ارزش ها, امام و ارزشها, و… اميد است كه همواره, در دفاع از ارزش ها موفق باشيم.انشإ ا..

 تعريف و مفهوم ارزش
الف) معنى لغوى ارزش
در تعريف لغوى ارزش مى توان گفت ((هر آنچه كه مفيد, خواستنى يا تحسين كردنى است براى شخص يا گروه و براى آنها داراى ارزش است))(1). در واقع مى توان گفت كه ارزش از بنيادىترين عوامل در تبيين انديشه, عمل يا اعمال فرد و هم چنين شكل گيرى حيات اجتماعى است. براى همين ارزشها معيارهايى هستند كه به فرهنگ كلى و جامعه معنا مى دهد))(2)

ب) تعريف اصطلاحى ارزش
اصولا انسان ها همواره ايده هايى درباره آنچه كه خوب يا بد, مناسب يا غير مناسب و ضرورى و يا غير ضرورى است داشته اند. به اين گونه ايده ها ارزش گفته مى شود و هنگامى كه اين ارزش ها در نظامى از معيارها و ملاكها, براى ارزيابى ارزش اخلاقى و شايستگى رفتار, سازمان دهى مى شوند يك نظام ارزشى را پديد مىآورند.(3)
پس; ارزش ها, نظام هاى نمادهايى كه در قالب ايده هاى انتزاعى اخلاقى مربوط به خوب و بد, مناسب و نامناسب, درست و نادرست سازماندهى شده اند(4) مى باشد ارزش ها بدليل عام بودن و انتزاعى بودن وضعيت هاى گوناگون را فرا مى گيرند, بدين معنا, ارزش ها ((آن قدر كلى اند كه قابليت به كارگيرى در موقعيت هاى بسيار متفاوتى را دارند))(5) بدون اين حالت انتزاعى – كه به ما اجازه مى دهد تا ارزش ها را به موقعيت هاى خاصى پيوند دهيم – مردم در برقرارى ارتباط و همراهى با يكديگر دچار مشكل مى شدند; زيرا در اين صورت آن ها معيار اخلاقى مشتركى در دست نداشتند كه به وسيله آن كنش هاى خود و ديگران را ارزيابى كنند.
نتيجه آنكه, ارزش, ملاك, معيار, الگو و ابزار سنجش اعمال, گفتار و كردار افراد است كه جامعه يا گروه يا فرد براساس اين ملاكها و الگوها رفتار و كردار افراد را مورد قضاوت قرار مى دهد.
براساس همين ملاك و معيار سنجش است كه تمام اشيإ و حتى حيوانات با كلمات خوب و بد, قابل تحسين يا نكوهش, مورد ارزيابى قرار مى گيرند.
از خصوصيات و مشخصات ارزشها مى توان به موارد ذيل اشاره كرد.(6)
1ـ ارزشها ميان مردم مشترك اند و شمار كثيرى از افراد درباره اهميت آنها به توافق رسيده اند (وفاق اجتماعى)
2ـ ارزشها با عواطف همراه اند. اشخاصى براى صيانت ارزشها مبارزه مى كنند و براى حفظ ارزشهاى والا از بذل مال و جان دريغ نمى ورزند.
3ـ ارزشها به قضاوت شخصى افراد بستگى ندارند.
4ـ چون ارزشها به وفاق ميان اشخاص كثيرى پذيرفته شده اند, مى توان آنها را مفهوم سازى كرد. يعنى از اشياى گوناگون ارزيابى شده انتزاع كرد.

 طبقه بندى ارزشها
همانطورى كه گفتيم, ارزش ها بدليل عام بودن و انتزاعى بودن, وضعيت هاى گوناگون را فرا مى گيرند و مى توان به انواعى, آنرا تقسيم بندى نمود. بعنوان نمونه: تعدادى از آن را اشاره خواهيم كرد.

1ـ ارزش هاى دينى
مفاهيم مربوط به اين كه چه چيزى درست و چه چيزى نادرست است, چه چيزى بايد وجود داشته باشد و رخ دهد, اين ارزش ها ناشى از نيروهاى فوق طبيعى تلقى مى شوند. (7) بعبارت ديگر ارزشهاى دينى, به آن ارزشهايى گفته مى شود كه معنويت را وارد حيات بشر مى سازند و داراى تقدس اند.

2ـ ارزش هاى اجتماعى
هر آنچه كه تصورات كلى رفتار اجتماعى, كه جامعه طالب آن است و به آن ارج مى نهد را گويند. بعبارت ديگر هر آنچه را كه اعضاى يك جامعه آن را گرامى مى دارند و در آن وفاق نسبى وجود دارد را ارزشهاى اجتماعى گويند.

3ـ ارزشهاى فرهنگى
ارزشهايى كه موجبات تعالى حيات انسان را فراهم مى سازند; صورى فرامادى بر حيات مى بخشند; هرگز كهنه نمى شود (برخلاف ارزشهاى مادى); كه با پيدايى يك وسيله بهتر مادى, وسيله قبلى كهنه و بى فايده مى شود.

4ـ ارزشهاى اخلاقى
به ارزشهايى كه صورت دستورى دارند و رفتار و انديشه را در جهتى خاص سوق مى دهند را گويند. علاوه بر اين مى توان به ارزشهاى حقوقى, ذهنى, عينى و…هم اشاره نمود.
البته ارزشها را مى توان به گونه اى ديگر نيز طبقه بندى كرد:

الف) ارزشهاى غايى
ب) ارزشهاى ابزارى.
و همچنين ارزشها را مى توان به ارزشهاى عام, نسبى, و ويژه طبقه بندى نمود. و همينطور به ارزشهاى مطلق, نسبى, سببى وايجابى و… تقسيم نمود. اما آنچه در اين تقسيم بندى مهم به نظر مى رسد, پاسخ به دو سوال ذيل مى باشد:
اولا: تقسيم بندى ارزشها به انواع مختلف, حاكى از اهميت ارزش ها براى انسان ها است حال سوال اين است كه چرا ارزشها براى ما اهميت دارد؟ ثانيا, مبنإ و منشإ اين ارزشها كدامند؟
در پاسخ به سوال اول بايد گفت: يكى از مسائلى كه ذهن انسان را هميشه به خود مشغول مى دارد, تشخيص و تعيين ضوابطى است كه به كمك آنها بتوان خوب, بد, رفتار اخلاقى از رفتار غير اخلاقى و رفتار انسانى را از رفتار غير انسانى متمايز ساخت. كيفيت زندگى ما و چگونگى رفتار و مناسبات و روابطى كه با ديگر مردم داريم, بطور مستقيم متإثر از نظام ارزشها و اصول اخلاقى است كه بدان پاى بنديم. در واقع ارزشها تعيين كننده الگوى رفتارى, گفتارى و عملكردى ما محسوب مى شوند و جزء معيارهايى است كه توسط آن جامعه را طبقه بندى مى كنيم ((وقتى ما درباره پايگاه اجتماعى شخصى تجسس مى كنيم در واقع اطلاعاتى درباره ارزش اجتماعى اش كه با اين معيارها اندازه گيرى شده است, كسب مى كنيم. شيوه اى كه اشخاص يكديگر را ارزشيابى مى كنند و نوع اشياى فرهنگى كه برايشان با ارزشيابى ارزش است, براى كاركرد جامعه اهميت بنيادى دارد. قضاوت ارزشى يا ارزشيابى اجتماعى لزوما متضمن مقايسه اى ميان خوب و بد, عالى و پست در ذهن اشخاص است))(8)
از نظر ارتباط فرد با فرد اين ارزشهاى جامعه است كه شكل و نوع اين روابط را مشخص مى كند: ((اشخاص در جامعه با ايفاى نقش هاى اجتماعى شان با هم روابط دو جانبه معنادارى برقرار مى كنند. اين روابط شخص با شخص, گروه با گروه به مقياس وسيعى با ارزشهاى جامعه مراقبت مى شود و انتظام مى يابد.))(9)
اگر اشخاص به نظام ارزشهاى جامعه اعتقاد نداشتند و بر سر آن به توافق نمى رسيدند, چگونه ممكن بود يكى در مقام رئيس و ديگرى در مقام مرئوس و… به كار خود و ايفاى نقشهايشان ادامه دهند. به عبارت ديگر كاركرد منظم شبكه كامل روابط پايگاه اجتماعى بالا, متوسط, پايين براى آن است كه اشخاص در روابطشان نظام ارزشهاى جامعه را به رسميت شناخته و به آن احترام مى گذارند. ارزشها داراى چنان اهميتى است كه شهيد بهشتى, انقلاب اسلامى را انقلاب ارزشها معرفى مى كند و با تغيير ارزشها, محبوبيت رهبران و افراد تغيير مى كند.(10)
در جواب سوال دوم بايد گفت: ارزشهاى اجتماعى را از نظر منشإ و ريشه آنها مى توان به دو دسته تقسيم كرد.

الف) ارزشهايى كه منشإ آنها وحى و فطرت است. (ارزش هاى الهى)
در كليه اديان آسمانى, دستورات و الگوهاى رفتارى افراد و پيروان آن بطور دقيق مشخص شده است.
در جوامعى كه اعتقاد به دين دارند, يا از فطرت انسانى خود منحرف نشده اند, تعاليم دين و فطرت, منشإ بسيارى از ارزشهاى اجتماعى آنها را تشكيل مى دهد. در چنين جوامعى, اعتبار اين ارزشها را به پذيرش يا عدم پذيرش عموم مردم وابسته نمى دانند و در هر حال معتبر شناخته مى شوند.

ب) ارزشهايى كه منشإ آنها مادى است (ارزش هاى مادى)
در اين نوع ارزشها, چون منشإ اين ارزشها مادى است, جنبه خدايى و الهى قضيه كنار مى رود و منشإ اين ارزشها وحى نمى باشد, بلكه در طول زمان و به تدريج در جامعه شكل مى گيرند بديهى است اين نوع ارزشها, به تناسب نيازها و شرايط اجتماعى, دستخوش تغييرات هستند ((به قول كنت و دوركهايم ((اين جامعه است كه تعيين كننده ارزشها محسوب مى شود و فرد الگوى رفتارى خود را از جامعه مى گيرد و خداوند نقشى در تعيين الگوهاى رفتارى ندارد)).(11)

 امام و ارزشها
از نظر حضرت امام, ارزشها به دو گونه است:
1) ارزش هاى الهى
2) ارزشهاى مادى (شيطانى) و اين دو با هم اختلاف دارند.
((… شما اگر قطع نظر كنيد از مكتبهاى توحيدى و الهى و به مكتبهاى مادى و به ايده هايى كه دنبال ماديات هستند. مراجعه كنيد و مطالعه در آن بكنيد, مى بينيد كه اين دو مكتب متقابل با هم و مختلف هستند. مكتب الهيين و موحدين ارزشهايش يك چيزهايى است يك عناوين است. و مكتبهاى ماديگرى, چه ماديگرى كمونيستى و چه ماديگرى سرمايه دارى و بالاخره تمام مكتبهايى كه ماوراى مكتب الهى است, ارزشها با هم فرق دارد))(12)
حضرت امام معتقد است كه مبنإ ارزشها در زمان طاغوت, مادى بود در حالى كه مبنإ ارزشها در انقلاب اسلامى, مبنإ الهى است و آنچه در گذشته حاكم بود, همان ارزش هاى مادى مى باشد و اين به صورتهاى مختلف ظهور و نمود كرد.
((شما در همين كشور خودمان در زمان طاغوت و طاغوتها ملاحظه كنيد كه در خود آنها ارزش ها چه بود… وقتى در قشر توده هاى مردم نگاه مى كردى در بين زن و مرد هر دو طايفه ارزشها به لباس بود و به طرز پوشيدن لباس و دوختن لباس و آرايش. هر كه بهتر لباس مى پوشيد و شيك تر بود در لباس ارزشش پيش مردم بيشتر بود و هر زنى كه آرايشش به طرز اروپايى بود و لباسش از آنجا الهام مى گرفت اين پيش زنها هم ارزشش زيادتر بود))(13)
وى معتقد است كه در زمان طاغوت, اكثريت مردم, آنچه براى آنها داراى ارزش بود همانا ارزش مادى بود: ((…البته پيش اكثر[ مردم], ارزشها همه به امور مادى بود))(14)
اما از نظر حضرت امام, اين ارزشهاى الهى بود كه از اهميت خاصى برخوردار است و ارزشها نبايد بر اساس امور مادى استوار باشند. زيرا اگر ارزش ها بر امور مادى بنا شوند, باعث مى شود كه مبدإ ارزش از خود ارزش بالاتر باشد.
((… وقتى بنا باشد كه ارزش انسان به اسب و… و امثال اينها باشد, آن مبدإ ارزش, ارزشش از اين شخص بيشتر است. اگر اسب مبدإ ارزش يك انسان شد, آن اسب, ارزشش از انسان بيشتر است. براى اينكه او ارزش را به انسان داده… و روى موازين عقلى اگر مبدإ اثر يك جايى باشد و به واسطه آن مبدإ اثر اين آدم يا اين شىء ارزش پيدا كند, آن مبدإ, ارزشش بيشتر است))(15)
پس, از ديدگاه امام, ارزش ها بايد بر اساس معيارهاى الهى قرار داده شود تا اينكه منبع ارزش بالاتر از خود ارزش باشد اولا:
((… ما معيارها را بايد معيارهاى الهى قرار دهيم.))(16)
ثانيا در ارزش هاى الهى, راه بسوى انبيإ و ائمه است در حالى كه در ارزشهاى مادى, راه بسوى شياطين است. در نتيجه آنچه ارزش دارد, ارزش از طريق انبيإ است. (17)
امام معتقد است كه اگر بخواهيم بدانيم كه چه چيزهايى از ديدگاه انبيإ داراى ارزش بودند, بعبارت ديگر; مهمترين ارزش ها از ديدگاه انبيإ از نظر حضرت امام عبارتند از:
1) ايمان 2) تقوا 3) علم 4) مكارم اخلاق
((ارزش در لسان انبيإ و لسان اولياى خدا و در رإس آنها قرآن كريم و رسول اكرم (ص) ارزش به علم و تقوا است. ميزان ارزش اين دو خاصه است: علم و تقوا توإما. علم تنها ارزش ندارد و يا ضعيف است ارزشش, تقواى تنها يا ارزش ندارد يا ضعيف است ارزشش…))(18) و ((… راه انبيإ ارزشها را طور ديگرى مى داند… به آن چيزهايى كه در باطن خودش هست, مى دانند. به علم مى دانند. به تقوا مى دانند. به مكارم اخلاق مى دانند…))(19)
نتيجه آنكه: از نظر حضرت امام هر آنچه كه مبنإ آن الهى باشد, داراى ارزش است, حال آنكه, اين ارزش بعنوان ارزش اجتماعى باشد, يا اخلاقى, دينى, فرهنگى يا حقوقى و…
پس اگر تعهد به مكتب, ايثار, فداكارى, شهادت طلبى, تقوا, پاسدارى از انقلاب, كار و كوشش, خدمت به جامعه, اخوت اسلامى, احترام به شريعت, قانون مبتنى بر شريعت, كسب دانش و مهارت, وحدت, عدالت, وفاى به عهد و هر آنچه كه در روابط انسانى در جامعه نقش دارد, بر اساس منبع الهى باشد, داراى ارزش است.
بعبارت ديگر مى توان گفت: اگر بخواهيم ارزش ها را از ديدگاه امام تحليل كنيم و تبيين نماييم, مى توانيم در يك جمله بگوييم كه: هر آنچه كه منشإ آن الهى باشد از نظر حضرت امام داراى ارزش است. پس ايمان, ياد خدا, اخلاص, توكل, استقامت و پايدارى, شهادت طلبى, امدادهاى غيبى, وحدت, پشتيبانى مردمى از انقلاب, اميد به يارى خداوند و… كه از جمله عوامل پيروزى ما در به ثمر رسيدن انقلاب و همچنين پيروزى در جنگ بوده را مى توان از ارزش ها دانست زيرا, همگى اين عوامل, منشإ آن نشإت گرفته از وحى و خداوند است. حال سوال ديگرى مطرح مى شود, مبنى بر اينكه: عليرغم اينكه امام معتقد است كه حفظ ارزشها مشكل است, ((حفظ ارزشها و… زحمت دارد و براى حفظ آن بايد سختيها را تحمل كرد و بدون تحمل سختيها احيا و حفظ ارزش هاى اسلامى غير ممكن است))(20) با اين وجود حضرت امام چه شيوه اى را براى حفظ ارزش ها بر مى شمارد. بعبارت ديگر: از نظر حضرت امام, راههايى كه باعث حفظ ارزش ها مى شود كدامند؟
در جواب بايد گفت كه, حضرت امام معتقد است,

1ـ يكى از راهها حفظ ارزش ها مسئله امر به معروف و نهى از منكر مى باشد.
امر به معروف و نهى از منكر دو اصلى است در اسلام كه مى خواهد همه چيز را اصلاح كند. و اصلاح فرايندى است كه طبق آن, عقايد و گرايشهاى فرد را به نحوى سنجيده از طريق آموزش و تبليغ و گاهى همراه با تهديد و اجبار تغيير مى دهند و يا سركوب مى كنند.(21)
امام معتقد است ((اسلام براى حفظ و دفاع از ارزشها مسئله امر به معروف و نهى از منكر را مطرح مى كند كه از فروع دين مى باشد و بر همه واجب است…))(22)
امام در اهميت امر به معروف و نهى از منكر معتقد است امر به معروف و نهى از منكر از امورى است كه بر همه كس واجب است… و ((ما همه امروز وظيفه داريم, امر به معروف و نهى از منكر بر همه مسلمين واجب است. جلوگيرى از منكرات بر همه مسلمين واجب است. سفارش به حق كه امر به معروف است و نهى از منكر است بر همه مسلمين واجب است.))

2ـ دومين راه حفظ ارزش ها تمسك به روحانيت است
مقصود امام از روحانيت به آن دسته از علماى پاك و متعهد و مبارز است كه در هر قشرى ناپاك و غير متعهد وجود دارد و روحانيون وابسته ضررشان از هر فرد ناپاك ديگر بيشتر است…(23)
تمسك به روحانيت به اين خاطر است كه روحانيت در طول تاريخ ثابت كرده كه هرگز به آرمانها و ارزشهاى ملت خود خيانت نكرده و مدافع ارزشهاى اسلامى بوده است. امام معتقد است ((…در مسير ارزشها و معنويات از وجود روحانيت و علماى متعهد اسلام استفاده كنيد و هيچگاه و تحت هيچ شرايطى خود را بى نياز از هدايت و همكارى آنان ندانيد… روحانيون مبارز و متعهد به اسلام… هميشه پيشتاز و سپربلاى مردم بوده اند.(24)

3ـ دورى جستن از تجمل گرايى و رفاه طلبى
امام(ره) معتقد است اگر ملتى بخواهد ارزشهاى خود را حفظ كند بايد از تجمل گرايى و رفاه طلبى بپرهيزد. چرا كه براى حفظ ارزشها ما گاهى ناچاريم به مبارزه برخيزيم و اين مبارزه با رفاه طلبى سازگار نيست. بحث قيام و راحت طلبى, بحث دنياخواهى و آخرت جويى, از نظر امام دو مقوله است كه هرگز با هم جمع نمى شود.(25) وى معتقد است ((ملت عزيز ما كه مبارزان حقيقى و راستين ارزشهاى اسلامى هستند, به خوبى دريافته اند كه مبارزه, با رفاه طلبى سازگار نيست…))(26)

4ـ ساده زيستى
يكى از راههاى دفاع از ارزشها, مسئله ساده زيستى است, كه حضرت امام اين مسئله را مهمترين وسيله براى حفظ ارزشها مى داند. وى معتقد است:
مهمترين وسيله دفاع از ارزشها, ساده زيستى است و مردان بزرگ تاريخ كه توانستند از ارزشهاى الهى دفاع كنند, به دليل ساده زيستى آنان بوده است و ((اگر بخواهيد بى خوف و هراس در مقابل باطل بايستيد و از حق دفاع كنيد و ابرقدرتان شما را از ميدان به در نكند, خود را به ساده زيستن عادت دهيد… چرا كه با زندگانى اشرافى و مصرفى نمى توان ارزشهاى انسانى اسلامى را حفظ كرد…))(27)

5ـ بازگشت به خويشتن
از نظر حضرت امام(ره), براى حفظ ارزش ها بايد خود را باور كنيم و معتقد باشيم كه ما هم بدون ديگران نيز مى توانيم: امام معتقد است كه ديگران به ما القإ مى كردند كه ((ارزشهاى انسانى به هر چه بيشتر فرنگى شدن است و بايد از سر تا پا فرنگى شويم))(28) در حالى كه ما بايد خودمان را آماده كنيم كه ((… آدم هستيم و اين طور نيست كه در همه چيز دستمان را پيش ديگران دراز كنيم, و حتى اخلاق و زبانمان را نيز از آنها ياد بگيريم.))(29) پس ما بايد خود را باور كنيم كه, اگر متن و كتابى, چند كلمه انگليسى در آن نباشد, نبايد آن را بى ارزش بدانيم, زيرا همان مطالب را بدون چند كلمه خارجى هم مى توان فهميد ((…عده اى زبان خودشان را كنار گذاشته و ارزش را به چند كلمه انگليسى در كتابى مى دانند با اينكه با زبان خودشان همان مطلب را مى شود فهماند…))(30)

6ـ دورى جستن از هواى نفس
از نظر حضرت امام آخرين راه براى حفظ ارزش ها همانا, دست شستن از هواى نفس و داشتن ورع و تقوا مى باشد. امام معتقد است كه اگر بخواهيم انسان باشيم و ارزش انسانى داشته باشيم بايد دست از هواى نفس برداريم ((شما هم اگر بخواهيد انسان باشيد, ارزش انسانى داشته باشيد, براى شكم نباشد, براى شرف باشد, كارهايتان براى انسانيت باشد, براى خدا باشد. اگر بخواهيد كه كارهايتان براى خدا باشد, به نتيجه برسد, بايد دست از هواهاى نفسانى برداريد))(31)
اين شش موارد, از نظر حضرت امام, از مهمترين مواردى است كه باعث حفظ ارزشهاى اسلامى و انقلابى ما خواهد شد, زيرا, انسان با توجه به اين موارد است كه سعى مى كند, كارهايش بر مبنإ ارزشهاى الهى باشد و اگر كارى بر مبنإ ارزش وحى باشد, آن كار ارزشمند خواهد بود و باعث حاكميت ارزش هاى الهى در جامعه خواهد شد.

خلاصه و فرجام سخن
در تعريف ارزش همانطورى كه گفتيم ((شكلى از تجلى روابط اخلاقى در جامعه, آيا معيارهاى مشترك فرهنگى در يك جامعه كه به موجب آنها, قدر و اهميت اخلاقى يا زيباشناختى يا نظرى و عقلى چيزهايى كه موضوع آرزو يا نياز و يا برداشتهاى افرادند, تعيين و سنجيده مى شود. به طور كلى, ارزشها بيانگر آنچه خوب, پسنديده و درست, يا بد, ناپسند و نادرست در هر فرهنگ است)) گفته مى شود.(32)
از مشخصات ارزشها مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1) وفاق اجتماعى بر سر ارزش ها وجود دارد.
2) به همراه عواطفند.
3) به قضاوت شخصى افراد بستگى ندارند.
4) مى توان ارزشها را مفهوم سازى كرد.
از طرف ديگر چون ارزش ها, عام و انتزاعى هستند, آنها را مى توان به صورتهاى گوناگون طبقه بندى نمود و به اقسامى همچون, ارزش هاى دينى, اخلاقى, حقوقى, فرهنگى و… تقسيم بندى كرد. و اين اولا حاكى از اهميت ارزش در جوامع انسانى است, چرا كه اين ارزشهاى جامعه است كه شكل و نوع روابط ميان افراد در جامعه را مشخص مى كند. ثانيا مبنإ همه اين ارزشها را مى توان به دو دسته تقسيم نمود :
1ـ ارزش هاى الهى
2ـ ارزشهاى مادى.
به عبارت ديگر ريشه تمام ارزش هاى موجود در جوامع بر اين دو اصل (ارزش الهى ـ ارزش مادى), استوار است.
بر همين اساس است كه حضرت امام(ره) ارزشها را به ارزش هاى الهى و شيطانى (مادى) طبقه بندى مى نمايد. و معتقد است كه مبنإ ارزشها در زمان طاغوت براساس ارزشهاى مادى بودند ولى ارزشهاى انقلاب اسلامى, براساس ارزشهاى الهى مى باشد. و اگر ارزشها براساس امور مادى استوار باشد, عيب بزرگ اين ارزش ها اين است كه مبدا ارزش از خود ارزش بالاتر خواهد بود. و اگر زمانى ((اسب)) مبدإ ارزش يك انسان شد آن حيوان ارزشش از انسان بيشتر خواهد بود و اين يعنى تنزل ارزش انسانى از حيوان.
از نظر حضرت امام(ره) آنچه ارزش است, ارزشهاى الهى است كه راه به سوى انبيإ و ائمه دارد. و همواره انبيإ; ايمان, تقوا علم و مكارم اخلاق و همينطور هر آنچه كه منشإ آن, نشإت گرفته از وحى و خداوند باشد را از اصول ارزشى اسلام مى دانند.
از طرفى, حضرت امام(ره) معتقد است كه حفظ ارزشها مشكل است و بدون تحمل سختيها, احيإ و حفظ ارزش هاى اسلامى غير ممكن است. و بايد به راههاى ذيل براى حفظ ارزش ها تمسك جست; اين راهها كه عبارتند از:
1ـ امر به معروف و نهى از منكر كه به صورت نظارت همگانى عمل مى كند.
2ـ تمسك به روحانيت; كه مقصود حضرت امام(ره) از روحانيت, آن دسته از علماى پاك و متعهد و مبارز است.
3ـ دورى جستن از تجمل گرايى و رفاه طلبى.
4ـ ساده زيستى.
5ـ بازگشت به خويشتن و همينطور دورى جستن از هواى نفس مى باشد.
پى نوشت ها:
1. صانعى, پرويز, جامعه شناسى ارزشها, تهران, گنج دانش, 1372, ص2.
2. نيك گوهر, عبدالحسين, مبانى جامعه شناسى, بى جا, رايزن, 1369, ص280.
3. ترنر, جاناتان اچ, مفاهيم و كاربرهاى جامعه شناسى, ترجمه فولادى و بختيارى, قم, انتشارات موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره) ص80.
4. همان, ص418.
5. همان, ص80.
6. نيك گوهر, عبدالحسين, همان, ص281.
7. ترنر, جاناتان اچ, همان, ص418.
8. نيك گوهر, عبدالحسين, همان, ص282.
9. صحيفه نور, ج5, ص287.
10. سيرى در انديشه هاى دفاعى امام خمينى(ره) ج2, مجموع مقالات, تهران, انتشارات نيروهاى مسلح, 1377, ص225.
11. همان, ص224.
12. صحيفه نور, ج17, ص127.
13. همان.
14. همان.
15. همان, ص128.
16. همان, ج13, ص132.
17. همان, ص128.
18. همان.
19. همان.
20. همان, ص229.
21. فرهنگ علوم سياسى, تهران, مركز اطلاعات و مدارك علمى ايران, بهار 1375, ص391.
22. صحيفه نور, ج9, ص195.
23 . همان, ج13, ص244.
24. حج, مجموعه سخنان و پيامهاى امام خمينى(ره), ج2, ص172.
25. همان, ص171.
26. همان, ص162.
27. همان.
28. صحيفه نور, ج19,ص11.
29. همان, ج18, ص161.
30. همان.
31. همان, ج18, ص161.
32. همان, ج19, ص273.

/

مفاتيح ترنم اشعار رسيده

 

مفاتيح ترنم

 


 

با بهار از سرزمين سرخ زيتون بگذريم
ما جنون كرديم تا از خاك مجنون بگذريم
عشق ورزيديم تا از هفت گردون بگذريم
نام ما در هفت شهر عشق نقش كوچه هاست
باش تا از كوچه فرهاد و مجنون بگذريم
ما گذشتيم از فلك روزى كه مى فرمود شيخ
كاشكى از خاطر ذات همايون بگذريم
مادر خورشيدى ما چند جيحون خون گريست
تا شبى با ماه از امواج كارون بگذريم
اشك ابراهيم ما رنگ سياوش مى گرفت
تا يكايك از ميان آتش و خون بگذريم
صبر كن اى باد فروردين كه بايد بعد از اين
با بهار از سرزمين سرخ زيتون بگذريم
مى توان از خون شب بوهاى عاشق هم گذشت
گيرم از تكبير شبهاى شبيخون بگذريم

(محسن حسن زاده ((ليله كوهى)))

رو به خورشيد به آوارگان فلسطينى
وقتى آن شب كلاغان سنگى
در دل خانه مان نشستند
سخت و بى عاطفه, سرد و بى روح
شيشه هاى دلم را شكستند
سارقانى كه مهمان شمرديم
در خفا صاحب دشنه بودند
بر سر سفره ما نشستند
گرچه بر خون ما تشنه بودند
دايه هايى كه با نام مادر
خواهرم را سر دار بردند
تكه تكه تن مادرم را
وحشيانه در اين سفره خوردند
خواهرم يك شب آرام و بى درد
در كنار عروسك نخوابيد
مادرم در هجوم سياهى
يك شب سرد ديگر نتابيد
از عبور سم تازيانه
رد پايى نشسته به پشتم
مى فشارم تمام دلم را
با تمام توان دو مشتم
گرچه اينجا دل خسته ام را
از هواى تن آواره كردند
آمدند و رگ غيرتم را
پيش چشم خودم پاره كردند
پيكر ميهنم دست آنهاست
آرى; حتى اگر هم بميرم
مى روم پيكر مادرم را
از كف خصم كافر بگيرم
(مرضيه كمالى زاده)

پروانه هاى نور يقين
پروانه هاى نور يقين دار مى كشند
خورشيد را به تسمه آزار مى كشند
در كوچه كوچه وطن خويش خلق را
در چشم هاى پنجرها دار مى كشند
فريادهاى منزل آزادگى زعشق
با بمبها به بستر آوار مى كشند
روباه مسلكان ((يهودا)) به ريب و رنگ
دنيا دلان به آخور و افسار مى كشند
قومى به زير چكمه و شلاقهاى رنج
قومى به يوغ نشئه خمار مى كشند
در چاه حقد در هدف مرگ عاجلند
اينان كه توپ و تانك به بازار مى كنند
فرهنگ عشق رونق دنيا شكسته است
بازاريان به خانه گهر بار مى كنند
انديشه را نمى شود آورد در حصار
گرچه به گرد قافله ديوار مى كشند
(عزيز الله زيادى)
((تقديم به ملت مظلوم فلسطين و قهرمانان انتفاضه))

خشم سنگ
هرچند مانده تنها اينك برادر سنگ
خشم دوباره دارد دست تناور سنگ
تا چشم بد نيفتد بر شاخه هاى زيتون
بگذار ديگران را مائيم ياور سنگ
خالى مباش از زخم اى وحشت حرامى
در دست عشق تا هست فرمان خنجر سنگ
خوش باد حال پرواز اى بالها اگر هست
بر دامن ((فلاخن)) جاى كبوتر سنگ
خشمى قويتر از ((سنگ)) هرگز مباد هرگز
تا ((شانه هاى زخمى)) هستند سنگر سنگ
(سيد نادر احمدى)
((از اين سوى سيمهاى خاردار صدايم را پست مى كنم))
[سميح القاسم ((شاعر فلسطينى]((

با شاعرى در حيفا
شمع هاى مرده را برايت پست مى كنم
خنجر نقره اى يهودا
و زخم شانه هاى مسيحا را
زمين را در پاكتى مى گذارم
و برايت پست مى كنم

نامه رسان!
اندوهم را بتكان و ببر
خرماهاى امسال اشك بودند
خنده هايم را بچين و ببر
زيتونهاى امسال خون بودند
ايوبيان مصر صبورند
در حطين ميدانى نيست
شمشير ((صلاح الدين)) بر صليب مانده است
عقربه هاى ساعت در ميدان اصلى شهر خوابيده اند!!
(عليرضا غزوه)

براى فلسطين
پنجره
در انتهاى كوچه شب زير پنجره
قومى نشسته خيره به تصوير پنجره
اين سوى شيشه, شيون باران و خشم باد
در پشت شيشه بغض گلوگير پنجره
اصرار پشت پنجره گفتگو بس است
دستى برآوريم به تغيير پنجره
تا آنكه طرح پنجره اى نو در افكنيم
ديوار ماند و حسرت تصوير پنجره
ما خواب ديده ايم كه ديوار شيشه اى است
اينك رسيده ايم به تعبير پنجره
تا آفتاب را به غنيمت بياوريم
يك ذره راه مانده به تسخير پنجره
جز با كليد ناخن ما وا نمى شود
قفل بزرگ بسته به زنجير پنجره
(قيصر امين پور)

بيت اللحم
آيا من آن پرنده بىآفتاب و گياهم
كه گمان مى كرد
همواره در صداى منقلب ديگران
ترانه خود را بايد جست
آيا تو آن عبور از تلاقى تقدير و خنجرى
در لحظه اى كه خون فواره مى زند
و بر حضور خاك پراكنده مى شود
سلام بر تو كه با خنده ات تمام جهان را
پر از ستاره و تقدير مى كنى
سلام بر پرنده اى كه در تمام قفس ها
رشادت آوازش را
به تماشاى چشم به حيرت گشوده خورشيد مى برد
پرنده ها هواى پريدن را از ياد برده اند
و باغ اگرچه پر از ويرانى است
بهار در سايه سكوت همين حنجره است
كه بر خاك مى تبد
آه بگذار در خويشتن بگريم
تا هيچگاه خورشيد بار عظيم منت خود را
بر شانه هاى من نگذارد
با ما نگفته بودند
كه ماهيان به هيچ بركه اى از ماه
راه نخواهند برد
و خانه ها پناه آفتاب و عصمت خود نيستند
با ما نگفته بودند
كه آب معنى خود را از دست داده است
(يوسفعلى ميرشكاك)

/

گاه شمار تاريخ فلسطين 1254 1379

 

گاهشمار تاريخ فلسطين
1379 ـ 1254

 


 

1254 ـ 1255 هـ .ش 1876 ـ 1877 ميلادى) اولين جلسه مجلس عثمانى در استانبول برگزار شد و اولين نمايندگان فلسطين از شهر بيت المقدس براى اين مجلس انتخاب گرديدند.
1260 ـ آبان (1881 ـ نوامبر) دولت عثمانى اعلام كرد كه حق اقامت يهوديان خارجى (غير عثمانى) را در سراسر نقاط امپراطورى عثمانى بجز فلسطين مى پذيرد.
1271 ـ آبان (1892 ـ نوامبر) حكومت عثمانى فروش اراضى را به يهوديان خارجى ممنوع كرد.
1275 (1896): عبدالحميد دوم پيشنهاد هرتزل را مبنى بر اينكه فلسطين به يهوديان اعطا شود رد كرد و گفت من نمى توانم از هيچ قسمتى از امپراطورى عثمانى چشم پوشى كنم… من نمى توانم با كالبد شكافى موجود زنده موافقت كنم.
1276 ـ 8 شهريور (1897 ـ 29 اوت) تشكيل اولين كنگره صهيونيستى در شهر بال سوئيس و آغاز فعاليت هاى سازمان جهانى صهيونيسم.
1276 (1897): در واكنش به كنگره اول صهيونيستها عبدالحميد دوم عده اى از افراد دربار خويش را جهت حكومت در استان بيت المقدس, اعزام داشت.
1293 ـ 6 تير (1914 ـ 28 ژوئن): شروع جنگ جهانى اول كه تا سال 1918 ادامه داشت و نهايتا منجر به تجزيه حكومت عثمانى شد.
1295 ـ 26 شهريور (1916 ـ 16 مى): پيمان سرى سايكس پيكو امضا شد. براساس اين پيمان استانهاى عربى امپراطورى عثمانى بين بريتانيا و فرانسه تقسيم مى شد.
1296 ـ 11 آبان (1917 ـ 2 نوامبر): آرتور جيمز بالفور, وزير خارجه بريتانيا با ارسال نامه اى به بارون ليونل والتردو روچيلد, قول حمايت بريتانيا از تإسيس كانون ملى يهود در فلسطين را به روچيلد داد. اين نامه كه بعدها به اعلاميه بالفور مشهور شد, متعاقب وعده اى بود كه به بنيامين ديزر انيلى نخست وزير يهودى انگلستان در اواسط قرن نوزده, پس از خريد سهام كانال سوئز با پول روچيلد به وى داده بود.
1297 ـ شهريور (1918 ـ سپتامبر): سراسر فلسطين توسط نيروهاى متفق تحت فرماندهى آلنبى, ژنرال يهودى الاصل انگليسى, اشغال شد.
1298 ـ 6 تا 20 بهمن (1919 ـ 29 ژانويه ـ 10 فوريه ): اولين كنگره ملى فلسطين در قدس تشكيل شد.
1299 ـ 5 ارديبهشت (1920 ـ 25 آوريل): شوراى عالى كنفرانس صلح سانرمو, بدون رضايت فلسطينيان, قيمومت فلسطين را كه از سوى صهيونيست ها طراحى شده بود, به بريتانيا واگذار كرد.
1299 ـ 10 تير (1920 ـ 1 ژوئيه): اداره مدنى بريتانيا در فلسطين افتتاح شد و سر هربرت ساموئل يهودى به عنوان اولين كميسر عالى بريتانيا در فلسطين برگزيده شد.
1308 ـ 7ـ1 شهريور (1929 ـ 29ـ23 اوت): فلسطينيان چندين شهر, در واكنش به تظاهرات خشونت آميز جوانان يهودى در ديوار براق دست به قيام زدند. اين حركت به قيام براق مشهور شد.
1314 ـ 28 آبان (1935 ـ 20 نوامبر): شيخ عزالدين قسام, رهبر يكى از اولين گروههاى مبارز اسلامى فلسطين, طى عملياتى عليه نيروهاى اشغالگر انگليسى در جنگهاى يعبد واقع در شهر جنين به شهادت رسيد.
1323 ـ مهر (1944 ـ اكتبر): كنفرانس مقدماتى اتحاديه عرب با حضور نمايندگان فلسطينى در اسكندريه مصر برگزار شد. در اين كنفرانس پيشنهاد تشكيل يك دولت عربى در فلسطين مطرح شد كه در آن جامعه فلسطين از حقوق كامل شهروندى برخوردار باشند.
1326 ـ 7 آذر (1947 ـ 29 نوامبر): مجمع عمومى سازمان ملل با تصويب طرح تقسيم فلسطين به حضور صهيونيست ها در فلسطين رسميت بخشيد.
1327 ـ 20 فروردين (1948 ـ 8 آوريل): عبدالقادر حسينى, در نبرد با گروه تروريستى ((هاگانا)) در قسطل به شهادت رسيد.
1327 ـ 20 فروردين (1948 ـ 9 آوريل) : قتل عام دير ياسين به دست گروههاى تروريستى و با رهبرى مناخيم بگين و اسحاق شامير به وقوع پيوست. طى اين كشتار 245 فلسطينى اعم از زن و كودك به خاك و خون كشيده شدند.
1327 ـ 24 ارديبهشت (1948 ـ 14 مى): دولت غاصب اسرائيل در ساعت 4 بعد از ظهر در تل آويو اعلام موجوديت كرد و 6 ساعت بعد از آن آمريكا آن را به رسميت شناخت.
1327 ـ 25 ارديبهشت (1948 ـ 15 مى): قيمومت بريتانيا بر فلسطين پايان يافت.
1327 ـ 25 ارديبهشت (1948 ـ 15 مى): يك روز پس از اعلان تإسيس رژيم صهيونيستى , ارتش هاى مصر, سوريه, ماوراى اردن, عراق و لبنان از شمال, جنوب و شرق به اين رژيم يورش بردند. آرمان مشترك همه آنان اين بود كه دولت يهود را در نطفه خفه كنند. اين جنگ اولين رويارويى اعراب با اسرائيل نام گرفته است.
1328 ـ 21 ارديبهشت (1949 ـ 11 مى): سازمان ملل متحد, رژيم صهيونيستى اسرائيل را به رسميت شناخت.
1328 ـ 12 آذر (1949 ـ 3 دسامبر): به دنبال آوارگى بسيارى از فلسطينيان توسط صهيونيست ها بويژه در جنگ 1948, سازمان ملل اقدام به تإسيس كميته حمايت از آوارگان فلسطينى تحت عنوان آنروا در وين اتريش نمود.
1330 ـ 29 تير (1951 ـ 20 ژوئيه): ملك عبدالله پادشاه اردن, توسط يك فلسطينى در خارج از مسجدالاقصى در بيت المقدس ترور شد.
1335 ـ 9 آبان (1956 ـ 21 اكتبر): نيروهاى اسرائيلى دست به كشتار مردم در روستاى كفر قاسم زدند كه حداقل 49 نفر كشته بر جاى گذاشت.
1346 ـ 17 خرداد (1967 ـ 7 ژوئن): اسرائيل در جنگى مقابل سوريه, مصر و اردن, بر قدس , كرانه باخترى, نوار غزه و بلندىهاى جولان تسلط پيدا كرد.
1348 ـ 30 مرداد (1969 ـ 24 اوت): مسجدالاقصى توسط صهيونيست ها به آتش كشيده شد.
1351 ـ 15 مهر (1973 ـ 9 اكتبر): مصر با شكست ديوار بارلو در چهارمين جنگ اعراب و اسرائيل به توفيق اوليه دست يافت ولى كشورهاى غربى بويژه آمريكا با كمك به رژيم صهيونيستى اين رژيم را از شكست حتمى رهايى بخشيدند.
1354 ـ 19 آبان (1975 ـ 10 نوامبر): مجمع عمومى سازمان ملل قطعنامه اى را تصويب كرد مبنى بر اين كه صهيونيسم نوعى از نژاد پرستى است.
1359 ـ 9 مرداد (1980 ـ 21 ژوئيه): مجلس رژيم صهيونيستى, قدس را پايتخت دائمى حكومت اسرائيل قرار داد.
1360 ـ 14 مهر (1981 ـ 6 اكتبر): انور سادات, رئيس جمهور مصر به دليل عقد پيمان كمپ ديويد و سازش با رژيم صهيونيستى به دست سروان خالد اسلامبولى ترور شد.
1360 ـ 23 آذر (1981 ـ 14 دسامبر): رژيم صهيونيستى بلنديهاى جولان را رسما به سرزمينهاى تحت اشغال خود ضميمه كرد.
1361 ـ 16 خرداد (1982 ـ 6 ژوئن): ارتش اسرائيل جنوب لبنان را به اشغال تدريجى خود درآورد.
1361 ـ 27ـ25 شهريور (1982 ـ 18 ـ16 سپتامبر): فالانژيستها (مسيحيان مارونى هم دست اسرائيل) دست به قتل عام پناهندگان ساكن در اردوگاه هاى صبرا و شتيلا در بيروت غربى كه تحت اشغال صهيونيستها بود, زدند.
1366 ـ 18 آذر (1987 ـ 9 دسامبر): قيام مردمى (انتفاضه) در سرزمين هاى فلسطين آغاز گشت.
1373 ـ 6 اسفند (1994 ـ 25 فوريه): 29 فلسطينى به هنگام نماز در حرم ابراهيمى در شهر الخليل توسط يك صهيونيست به شهادت رسيدند.
1374 ـ 5 آبان (1995 ـ 26 اكتبر): دكتر فتحى شقاقى رهبر جنبش جهاد اسلامى فلسطين توسط صهيونيست ها در جزيره مالت به شهادت رسيد.
1379 ـ 4 ـ2 خرداد (2000 ـ 21 مى) صهيونيست ها در جنوب لبنان با شكست سنگينى مواجه شده و به صورت مفتضحانه اى توسط حزب الله از اين منطقه رانده شدند.
1379 ـ 7 مهر (2000ـ 28 سپتامبر) آغاز انتفاضه مسجدالاقصى.

 

/

تفاوت دو انتفاضه

 

تفاوت دو انتفاضه

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

خدا چنين خواست كه يادبود سيزدهمين سال انتفاضه 1987 با خون نگاشته شود. زيرا چنان كه مى بينيد هر روز فلسطين شهيد مى دهد و تا كنون ده ها شهيد و صدها مجروح در سراسر فلسطين از قدس گرفته تا ((جنين)) و تا ((بيت لحم)) به جاى گذاشته است و روزانه شهيدان تازه اى سرزمين مقدس را خون رنگ مى كنند. و اين سرزندگى و شادابى شهادت, رنگ و رونق ديگرى به انتفاضه بخشيده و آن را از انتفاضه 87 متمايز و جدا مى سازد. و هرچند دوران آن انتفاضه سپرى شده ولى انتفاضه دوم همچنان در حال حركت و خروش است و حال كه بيش از سه ماه از انتفاضه نوين مى گذرد, جا دارد مقايسه اى ميان دو انتفاضه شود تا اوضاع روشن تر گردد.

اوج وحشيگرى اسراييل
در آغاز آنچه ما را به شگفتى وا مى دارد, مقدار خونى است كه در هفته هاى اخير سرزمين مقدس فلسطين را رنگين كرده است, و چه شده كه امروزه وحشيگرى اسراييل به اوج خود رسيده تا جايى كه از سلاحهاى سنگين از قبيل موشك و هليكوپتر و تانك و توپهاى دوربرد و همچنين از انواع بمبهاى خطرناك استفاده مى شود كه نه تنها باعث كشته شدن افراد مى شود بلكه بدنها را قطعه قطعه مى سازد. و با زبان آمار معدل شهداى انتفاضه 1987 در حدود 25 نفر در ماه بود ولى اكنون بيش از 150 نفر در ماه مى رسد يعنى شش برابر شده و اين امر نياز به توضيح دارد. زيرا در پاسخ سنگ يا حد اكثر سلاحهاى سبك, هيچ نيازى به سلاحهاى سنگين و خانمان برانداز نيست ولى مشاهده مى شود كه اسراييل نه تنها افراد را نشانه رفته بلكه اين بار با ضربه هاى سهمگين قصد براندازى تمام مردم فلسطين را دارد همچنان كه خانه ها و ما يملك آنان را نيز آماج سنگين ترين ضربه هاى هولناك قرار داده است.و اين هجوم گسترده و بى سابقه از سوى اسراييل هرگز تصادفى نيست بلكه بدون شك, عمدى و با كمال دقت پى ريزى شده است. و گويا پيغامى است براى هركس كه مسإله فلسطين را به نحوى دنبال مى كند.
و اگر گفتگوى يكى از روزنامه نگاران زن اسراييلى را با يك تك تيرانداز صهيونيست ـ كه پيش از چندى در روزنامه هاى اسراييل به چاپ رسيد ـ مطالعه كنيم, در مى يابيم كه هر تيرى با حساب و با انگيزه مشخص, به سوى هدف از پيش تعيين شده شليك مى شود مثلا گاهى دستور داده مى شود كه از بمب هاى اشك آور استفاده شود و گاهى دستور تيرهايى داده مى شود كه بايد به قسمت پاها اصابت كند نه سر و سينه ولى گاهى دستور به عكس اين است و اصرار مى شود كه حتما بايد تير به قسمت هاى سر و سينه بدن برخورد كند و يا مستقيما سر را نشانه رود و اى بسا دستور داده شود كه چشمها و ديدگان را هدف مستقيم خود قرار دهيد!!
اسراييل با اين حركت وحشيانه و سركوبگرانه چه پيامى دارد؟ البته نبايد از ياد برد كه نخست وزير اسراييل (باراك)خود يك نظامى است بلكه اگر دقت بيشترى داشته باشيم او يك قاتل حرفه اى است و درك چندانى از سياست و كار سياسى ندارد, بلكه با سياست تا اندازه اى بيگانه است و به عكس او اسحاق شامير كه در سال 1987 نخست وزير بود, هرچند قاتل بود ولى حرفه اى نبود بلكه تنها از خونريزى لذت مى برد! و انگهى از نظر سياسى كارآزموده و كاردان بود و لذا هر يك با زبان و ايده خود, هجومش را آغاز و دنبال مى كند.
از آن گذشته ممكن است كه باراك مى خواست بر رقباى خود پيشى و سبقت بگيرد و به ملت اسراييل ثابت كند كه او آنچنان قدرتمند و توانمند است كه پاسخ فلسطينى ها را ده به يك مى دهد زيرا ـ متإسفانه ـ يكى از معيارهاى قدرت و همچنين محبوبيت و پيشرفت سياسى در اسراييل با مقدار خونريزى بيشتر نسبت به فلسطينى ها قياس مى شود. و حتما از ياد نبرده ايم كه شيمون پريز در ((قانا)) چه جنايتهايى مرتكب شد.
و شايد باراك مى خواست رهبران فلسطين را بترساند زيرا او مى داند كه قريب چهل هزار پليس مسلح فلسطينى در داخل فلسطين وجود دارد و از اين راه مى خواست آنها را سر جايشان بنشاند و به آنها بفهماند كه:هان ! خود مى بينيد در برابرسنگهاى جوانانتان چگونه پاسخ مى دهيم پس اگر روزى ژاندارمهاى فلسطينى بخواهند در كنار تظاهركنندگان وارد كارزار شوند دمار از روزگارشان بر مىآوريم, پس بهتر است كه دور از جريانات بمانند و از ميدان نبرد جدا كناره گيرى كنند.
و شايد هم مى خواست سردمداران فلسطينى را در تنگنا قرار دهد زيرا همواره شاهد نابودى ملتشان هستند و از هر عكس العملى عاجز و ناتوانند. و بدينسان مردم فلسطين را وادار مى سازد كه در برابر مسئولين خود قيام كنند و مقدارى از جام خشمشان بر سر آنان بريزند و از آن سوى, رهبران فلسطينى ناچار به كنار آمدن با اسراييل گردند و به سرعت موافقت خود را با طرحهاى صلح آميز و خبيثانه اسراييل ـ كه همه به نفع آنها است و هيچ سودى براى فلسطينى ها ندارد ـ اعلام نمايند و بدينسان باراك از محبوبيت بيشترى در ميان ملت خود برخوردار شود و تا اندازه اى هم آبروى باقيمانده رهبران فلسطينى را نگهدارد !

آغاز دو انتفاضه
انتفاضه سال 1987 با يك حركت آتشين آغاز شد كه هفت كارگر فلسطينى در مسير راه ((ايريز)) در شمال ((غزه)) به قتل رسيدند ولى انتفاضه كنونى با ديدار اريل شارون رييس حزب ليكود از حرم مطهر مسجد اقصى آغاز شد و در هر دو مورد روشن است كه آتش خشم در زير خاكستر پنهان بود و منتظر فرصتى براى برافروخته شدن و آنچنان وسايل انفجار عمومىآماده بود كه با يك چوب كبريت, آتش كارزار افق را تيره و تار كرد.

مقايسه دو خشم عمومى
و على رغم شباهت دو حالت ولى مصدر خشم فرق مى كند و بر اين پندارم كه خشم سال 2000 بسيار شديدتر و سهمگين تر از خشم 1987 است. چرا؟
در سال 1987 خشم ملى عليه ادامه اشغال بود كه اين مستلزم پذيرش ذلت و خوارى مى باشد و لذا پيامش بيشتر جنبه محكوميت و اعتراض داشت و شايد از اين روى بود كه آن اعتراض از سنگ پرانى تجاوز نمى كرد. و از سوى ديگر يك حالت سكوت مرگبار بر تمام جهان عرب حكمفرما بود كه در كنفرانس سران در عمان تجلى يافت زيرا در همان سال, اين كنفرانس برگزار شد و هيچ نامى از اشغال فلسطين در قطعنامه برده نشد و لذا آن انتفاضه در حقيقت پاسخى اعتراض آميز به آن بى اعتنايى سران بود و بدينسان آن انتفاضه را مى توان چنين بيان كرد كه انگيزه اش فقط اظهار وجود بودو لا غير.
اما در سال 2000 مطلب كاملا عوض شد زيرا از سويى جهان به سوى تك قطبى پيش مى رود و پس از پايان جنگ سرد, آمريكا تنها قطب قدرت در ميدان است و تمام نقشه ها و توطئه هاى اسراييل در آنجا پى ريزى و دنبال مى شود و از سويى ديگر, در منطقه عربى نيز تحول مهمى به چشم مى خورد و آن برنامه صلح و سازش با اسراييل است و هرچند آمريكا سرمايه زيادى براى پيشبرد اين صلح ننگين اندوخته ولى ثابت شد كه نتيجه اى جز شكست ندارد و براى همگان روشن شد كه انگيزه سازش چيزى جز قانونى جلوه دادن اشغال فلسطين نمى باشد. و نه تنها مى خواهند با اين برنامه ذلت بار, اشغال فلسطين را قانونى جلوه دهند بلكه فلسطينى ها هر بار شاهد خوارى و ذلت بيشتر از سوى اسراييل بوده و هستند.
در اين ميان بسيارى از گروه هاى فلسطينى از سردمداران خويش اعلام انزجار كردند و از كارهاى ناشايست مسئولين فلسطينى تبرى جستند, زيرا نه تنها به ذلت تن دادند بلكه به خاطر رسيدن به قدرتى موهوم و خيالى, به فساد كشيده شدند و در بسيارى از موارد مبارزان هم كيش و هم وطن خود را سركوب كردند, تا جايى كه جوانان ليستى تهيه كردند كه نام پنجاه نفر از عناصر حكومتى فلسطين در آن نوشته شده و نشان مى دهد كه اينان از فساد سياسى و مالى روشنى برخوردارند ! در غزه شايع شده بود كه اين حكمفرمايان, خانواده هاى خود را به خارج فرستاده اند تا از دست تظاهركنندگان خشمگين انتفاضه, در امان باشند. و آنچه بيشتر مردم را عصبانى كرد اين بود كه برادرزاده يكى از مسئولين امنيتى فلسطين در روزهاى گرم انتفاضه, زخمى شد و او را براى درمان به بيمارستان ((هداسا)) در ((تل اويو)) فرستادند و مردم پس از مرگ آن جوان, از قضيه با خبر شدند.
بنا بر اين انتفاضه سال 2000 را مى توان جنبشى عليه اشغالگران و عليه سازشكاران و عليه آمريكا به شمار آورد. و همچنين نهضت و حركتى است عليه فساد برخى عناصر حكومتى فلسطين. به عبارت ديگر مى توان گفت: پس از هفت سال از گذشت قرارداد ((اوسلو)) ملت فلسطين ديگر توانايى تحمل ذلت را نداشت و مى خواست سازشكاران را درسى عملى بدهد و لذا عليه تمام صلح مداران اعلام خشم و عصيان نمود و اكنون كه مى بيند از هر سوى مورد شكست و زيان هاى جبران ناپذير قرار گرفته ديگر حاضر نيست ضررهاى بعدى را تحمل كند پس ناچار بايد اعلام عصيان و قانون شكنى كند و در برابر سازشكاران و خودفروختگان, آزادانه و مردانه قيام نمايد تا پس از شكست ظاهرى و مادى, معنويت و هويتش را پايدار بدارد.

انتفاضه و رهبريت فلسطين
در سال 1987 رهبران فلسطينى در تونس (كه در آن زمان مركزشان در تونس بود) انتفاضه را پشتيبانى مى كردند و گام به گام با آنها پيش مىآمدند و لذا در هر دو طرف, سقف خشم يكسان بود. در انتفاضه سال 2000 رهبريت فلسطينى عقب نشينى كرد ولى ملت پيش تاز شد تا جايى كه رهبرى هنوز هم در محدوده سازش حركت مى كند بلكه در ميان آنان كسانى مانند ابو مازن پيدا مى شوند كه اصلا انتفاضه را بى فايده و پوچ مى دانند و معتقدند كه بايد انتفاضه به سرعت پايان پذيرد و برخى ديگر معتقدند كه وجود انتفاضه لازم است زيرا مسير حركت به سوى صلح را سريعتر و شتابانه تر مى سازد!
حال خود مى توانيم تصور كنيم چه مسافتى ميان اين دو طرز تفكر وجود دارد: تفكرى كه انتفاضه را يا اصلا نمى خواهد و يا تنها به خاطر ابزارى براى پيشبرد صلح قبول دارد و از آن سوى تفكرى كه سازش را مخالف حيات و وجود خود مى داند و آن را وسيله اى براى تقويت اسراييل و نابودى فلسطين به حساب مىآورد و اصلا مبناى انتفاضه و انگيزه اش اين است كه صلح و سازش را به كلى براندازد و از ميان بردارد. و هرچند در ميان نيروهاى ملى و اسلامى اختلافهايى وجود دارد ولى محكوم كردن سازش, كمترين چيزى است كه تمام گروه هاى ملى و اسلامى خواهان آن هستند و بر آن اتفاق نظر دارند.
شايان ذكر است كه اجماع ملى فلسطين در انتفاضه 2000 خيلى گسترده تر از انتفاضه 87 است زيرا در سال 1987 نيروهاى فلسطينى به تنهايى قيام كرده بودند و هريك جداى از ديگرى اظهار وجود مى كرد و پيامهاى خود را صادر مى نمود و هر يك به طور مستقل عمل مى كرد و هر گروهى طبق دلخواه خويش روزى را براى تظاهرات يا اعتصاب بر مى گزيد ولى در انتفاضه كنونى همه با هم وارد عمل شده و متحدانه پيكار مى كنند.
حال با چنين انگيزه اى مى توان مقدار خشم و غضب ملى را برآورد كرد هنگامى كه مردم با خبر شوند كه ياسر عرفات محرمانه با اسراييليها نشست و برخاست مى كند و تماس هاى سرى با سرانشان برقرار مى نمايد و گفته مى شود كه از راه چهار كانال ارتباطى اين تماس هاى محرمانه برگزار مى شود.

ويژگيهاى انتفاضه 2000
در انتفاضه كنونى مسايل ديگرى نيز به چشم مى خورد كه در سال 87 وجود نداشته است:
1ـ در سال 87 تنها راه ابراز خشم و نفرت عليه اشغالگران, پرتاب سنگ به سوى اسراييلى ها بود ولى در سال 2000 كم و بيش سلاحهايى در دست جوانان فلسطينى پيدا مى شود.
2ـ يكى از اهداف انتفاضه, يهوديانى هستند كه در شهركهاى يهودى نشين احداث شده, سكونت گزيده اند و اين معنى در سال 87 وجود نداشت اما اكنون وجود اين شهركها كه در سرزمينهاى اشغالى يا دولت احتمالى فلسطين, احداث مى شود, رمزى است براى به ذلت كشاندن مردم بومى اين سرزمين اشغال شده و رازى است براى به خوارى كشاندن آزادگان اين ديار مقدس. لازم به يادآورى است كه بيشتر يهوديان ساكن در اين مناطق, از دشمنان سرسخت اعراب و مسلمانان مى باشند كه پيوسته با آنان درگير بوده و صاحبان اصلى اين ديار را به خاك و خون مى كشند.
3ـ انتفاضه 1987 در ميان اعراب فلسطين (كه از سال 1948 يعنى آغاز اشغال فلسطين در آنجا به سر مى برند و اسراييل آنان را جزء ملت خودش به حساب مىآورد) چندان تإثيرى نداشت ولى اين امر اكنون رنگ ديگرى به خود گرفته و اعراب فلسطين در اين انتفاضه خشم خود را از دولت اسراييل پنهان نمى كنند بلكه با برادران خود همگام وارد صحنه نبرد شده اند كه باعث شد بيش از 15 نفر از آنان ـ تا كنون ـ توسط نيروهاى اسراييلى به شهادت برسند. پوشيده نيست كه اين اعراب فلسطينى ـ كه بيش از يك ميليون نفر هستند ـ نسبت به رهبران فلسطينى دل خوشى ندارند و معتقدند كه ياسر عرفات در قرارداد اوسلو با اسراييل آنها را به حساب نياورد و به بيگانه فروخت. و از اين روى, هم نسبت به اسراييل و هم نسبت به سران فلسطين اعلام دشمنى و انزجار كرده اند.
4ـ استمرار انتفاضه 2000 و شجاعت و قهرمانى جوانان فلسطينى كه از مرگ نهراسيدند و با روى گشاده و آغوش باز از شهادت استقبال كردند يكى از عوامل مهمى بود كه نخست وزير اسراييل را وادار به بركنارى و استعفا كرد, و بى گمان دلاورى و مقاومت ملت فلسطين, تمام نقشه هاى دشمن را نقش بر آب كرد و اينك نه ارعاب و نه كشتن او را از فرياد آزاديخواهى و طرد اشغالگران باز نمى دارد.و اينك ديگر راهى براى فريب دادن و به سر ميز كشاندن ذلت بار نيست چرا كه هنوز خون تازه از سرزمين فلسطين مى جوشد و ذلت پذيران را غرق مى كند, هر چند شنيده مى شود كه بازهم ديدارهاى سران فلسطينى و اسراييلى به سركردگى آمريكا از سر گرفته مى شود اما ملت را ديگر نمى توان فريب داد.
5ـ اسراييل در سال 2000 بيت المقدس را مورد هتك و اهانت قرار داد چه با ديدار شارون از حرم مقدس باشد و چه با تحت كنترل قرار دادن مسجد اقصى و اعلام اينكه بيت المقدس پايتخت هميشگى اسراييل است. و بدينسان سوخت تازه اى بر خشم ملت افزود تا بيشتر برافروخته شود و انتفاضه پا بر جاتر گردد, بلكه اين كار محدوده خشم را گسترده تر و فراتر كرد تا جايى كه كل جهان اسلام را در برگرفت و اين امر آمريكاى جنايتكار را بسيار نگران و سراسيمه ساخت و آن را وادار كرد تا 21 سفارت خود را در دنيا تعطيل كند و نه تنها سفارت هاى آمريكا مورد خطر جدى قرار گرفت كه حتى مردم آمريكا نيز در سراسر دنيا به سختى افتادند و مجبورند كمتر آفتابى شوند و دولتشان از آنان خواسته كه تا حد مقدور از خانه هاى خود بيرون نروند و مواظب امنيت و جان خويش باشند, زيرا خشم مقدس, تمام جهان اسلام را فرا گرفته و ممكن است براى آنان اسباب زحمت درست كند!! و اين خشم مقدس در موارد متعددى به چشم مى خورد از جمله غرق شدن زير دريايى آمريكا و تحريم كالاهاى آمريكايى در سراسر كشورهاى اسلامى و عربى.
6ـ در سال حاضر آنچنان اسراييل ـ از نظر تبليغاتى ـ مفتضح و رسوا شد كه در تاريخ اسراييل بى سابقه است و هرچند جنايتهاى اسراييل نسبت به مردم بى گناه و كودكان معصوم در طول بيش از نيم قرن, سابقه دارد و چيز تازه اى نيست ولى پيشرفتى كه در زمينه مخابرات جهانى شده است خشم جهانيان را نسبت به جنايتهاى اسراييل دوچندان كرد چرا كه همگان با ديدگان خود شاهد جنايتهاى بى رحمانه اسراييل در سال جارى بودند. و اين وضعيت هرگز در گذشته نبوده است لذا جاى شگفتى نيست اگر يكى از سردمداران اسراييلى اعلام كند كه اگر اين ماهواره ها در سال 1948 وجود داشت, اسراييل نمى توانست تشكيل شود و بر پا گردد.

انتفاضه و سازمان ملل
و شايد بتوان گفت كه حتى اوضاع بين المللى از انتفاضه 87 ـ از نقطه نظر فلسطينى ها ـ بهتر از اين بود زيرا پرونده فلسطين ـ در آن زمان ـ بين المللى مى نمود زيرا اتحاد جماهير شوروى در برابر قطب ديگر قدرت وجود داشت ولى امروز تنها آمريكاست كه در اين پرونده اظهار نظر مى كند و رهبران فلسطين ظاهرا چاره اى جز تسليم ندارند !
از اين روست كه مى بينيم سازمان ملل متحد در سال 88 نشست خاصى را براى بررسى مسإله فلسطين اختصاص داد زيرا آمريكا اجازه نداد كه هيئت عمومى سازمان ملل ـ با اين انگيزه ـ وارد آمريكا شود. تنها كارى كه آمريكا در انتفاضه 1987 انجام داد اين بود كه اجازه داد سفير آمريكا در تونس با رهبران سازمان آزاديبخش فلسطين تماس بر قرار كند! و حتى اين تماسها هم به زودى قطع شد.
در انتفاضه كنونى ملاحظه مى شود كه سازمان ملل چندان نقشى ندارد و حتى اروپا نيز نسبت به اسراييل عاطفه بيشترى نشان مى دهد و هم اكنون آمريكا به تنهايى وارد صحنه شده و به دلخواه خود, تمام برنامه ها را به نفع اسراييل انجام مى دهد و بر تمام جنايات بى سابقه اسراييل صحه مى گذارد وفلسطينى ها را به ذلت مى كشاند و هيچ قدرتى هم در برابرش نيست كه قد علم كند و آن را سر جايش بنشاند خصوصا كه الآن پرونده فلسطين و خاور ميانه كلا در دست صهيونيستهاست تا ديگر چه نقشه اى در سر پرورانده باشند !
و سر انجام در انتفاضه 1987 اعراب هيچ نقش موثرى نداشتند و حركتى ديده نشد اما در انتفاضه كنونى بالاخره در اثر فشار عمومى ناچار به بر گزارى كنفرانس سران شدند و سوالى كه اينك مطرح است اين است كه:
آيا اين حضور اعراب در اين سطح براى بررسى و حل مشكل فلسطين و سر نوشت انتفاضه كافى است يا خير ؟!

/

حضرت على عليه السلام در سيره نظرى و عملى امام خمينى

 

حضرت على(ع) در سيره نظرى و عملى امام خمينى(قدس سره)
قسمت دوم

غلامرضا گلى زواره

 

 


 

فضيلتى به نام فروتنى و ساده زيستى
حضرت على(ع) مى فرمايند: تواضع درجاتى دارد, از جمله اينكه شخص منزلت و اندازه خود را بشناسد. پس با قلب سالم و آرام, خويش را در همان منزلت خويش نازل كند, دوست نداشته باشد اينكه با احدى رفتار كند مگر آنچه با او رفتار شود, خشم خود را فرو خورد و نسبت به مردم داراى گذشت باشد.(1) حضرت على(ع) خود نمونه نادرى از تواضع بود و در اين خصلت, همچون ديگر فضايل, اسوه انسانيت مى باشد. در خانه اى گلين زيست, همان خانه اى كه گرچه محقر بود, اما چون بوستانى روح افزا شخصيت هايى چون امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و بانويى چون زينب(س) در آن پرورش يافت كه در سير تاريخ اثرى عميق و جاويدان بر جاى نهادند و مشعل فروزان انسانيت را در ظلمت سراى زمان بر دوش كشيدند و مقتداى انسانهاى حقيقت جو قرار گرفتند, آن حضرت زمانى كه خلافت مسلمين را در اختيار داشت از كار و تلاش غفلت نمى كرد و همواره زندگى خود و خانواده اش را با دسترنج خود تإمين مى كرد و هرگز سربار جامعه نبود. حضرت امام خمينى(قدس سره) در اين باره مى فرمايد: ((در عهد حكومت حضرت اميرالمومنين(ع) طرز حكومت اصلاح شد, و رويه و اسلوب حكومت صالح بود. آن حضرت با اينكه بر كشور پهناورى حكومت مى كرد كه ايران, و مصر و حجاز و يمن از استانهاى آن بود, طورى زندگى مى كرد كه يك طلبه فقير هم نمى تواند زندگى كند. به حسب نقل وقتى كه دو پيراهن خريد يكى را كه بهتر بود به قنبر (مستخدم خود) و پيراهن ديگر را كه آستينش بلند بود براى خود برداشت و زيادى آستين را پاره كرد و پيراهن آستين پاره را بر تن كرد. در صورتى كه بر كشور بزرگ و پرجمعيت و پردرآمدى فرمانروايى مى كرد.))(2)
در جاى ديگر فرموده اند[ …)) :على(ع]( آن شخصى بود كه وقتى به حكومت رسيد, در حال حكومتش زندگيش از جميع زندگى امثال ماها و شماها طلاب علوم دينيه يا امثال اين بقالها و كاسبها زندگى او پست تر[ پايين تر] بود. يك تكه نان جو بود كه در اواخر عمر مباركشان از بس خشك بود با دستشان نمى توانستند بشكنند, با زانو مى شكستند. آن نان را با آب تناول مى كردند. اين حكومت اسلام بود…))(3) امام در خصوص زندگى عادى و مردمى حضرت على(ع) چنين توضيح مى دهد: ((دستگاه و بارگاهش اين مسجد است, توى اين مسجد مىآيد مى نشيند, همه مىآيند حرفهايشان را به او مى زنند. از مسجد هم لشكر درست مى كند و مى فرستد به اين طرف و آن طرف براى پيشرفت اسلام, لكن زندگيش همين است كه عرض كردم كه يك پوست هست)). (4) امام خاطر نشان مى نمايد: ((همان كه بعد از اينكه مقام رياست داشت به حسب اصطلاح شما تمام ايران و عراق و مصر و جاهاى ديگر در زير سلطه او بود, رفتارش با مردم آن طور بود كه هيچ كس نمى تواند آن رفتار را داشته باشد, در خطبه جمعه گاهى كه يك وقتى در خطبه جمعه آمده بودند دامنشان را حركت مى دادند; براى اينكه پيراهن را شسته بودند و پيراهن عوضى نداشتند…))(5) امام خمينى پارسايى, ساده زيستى و زهد حضرت على(ع) را اين گونه وصف مى كند: ((دوم شخص اسلام, على بن ابى طالب ـ سلام الله عليه ـ, ايشان خودش يك كارگر بود, يعنى قنات حفر مى كرده, مى رفته است قنات مى كنده است. آب بيرون مىآورده, لكن براى خودش نه, بعد از اينكه بيرون مىآمده, وقف مى كرده براى مستمندان. براى آنها يك نفر كارگر بوده است كه براى اعاشه خودش هم كار مى كرده و در عين حال كه آن طور قناتها كنده با دست خودش و همان روزى كه بيعت به امامت كردند براى او, به خلافت, وقتى بيعت تمام شد, همان روز, بيل و كلنگ خودش را برداشت دنبال كار… اين دو نفر شخص اول اسلام[ حضرت محمد(ص) و حضرت على(ع]( كه كارشان بايد سرمشق باشد براى همه ما.))(6) وارستگى امام على از دنيا و مظاهر دنيوى و بى اعتنايى به حكومت, خود نشانه اى از زهد, پارسايى و فروتنى اين شخصيت بى بديل است. آن شخصى كه زمام امور مسلمين را در قلمروى وسيع از مصر تا حجاز در اختيار دارد, قدرت روحى و معنوى وى به حدى است كه خود را تا سطح افراد عادى و مردمان كوچه و بازار تنزل مى دهد, و چنين مسووليتى به هيچ عنوان در روحش تإثير نكرده, زيرا مقام والاى على(ع) از اين آلايشها تجرد پيدا كرده است, به همين دليل در ميان مردم مىآمد و به حرفهاى آنان گوش مى كرد. حتى اگر يكى از افراد طبقات پايين جامعه به او به عنوان شخص اول مملكت ادعايى داشت, پيش قاضى مى رفت و قاضى وى را فرا مى خواند و او هم حاضر مى شد. امام خمينى در اين زمينه ياد آور شده اند: ((حضرت امير سلام الله عليه آن وقت كه حكومت يك مملكتى بود كه چندين مقابل ايران بود, مثل ساير مردم مىآمد, با مردم مى نشست و معاشرت مى كرد, براى اينكه از مردم نمى ترسيد, ظلم نكرده بود به مردم تا بترسد, خلافى نكرده بود كه از مردم بترسد, براى مردم بود و او را حامى خودشان مى دانستند.))(7)
همان گونه كه جاه و مقام هيچ گونه تإثيرى در تواضع حضرت على (ع) نداشت. اين فروتنى تا حدود زيادى در وجود امام خمينى قابل مشاهده بود, تواضعى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در طرز برخورد, نحوه بيان, گوش دادن به سخنان ديگران ديده مى شد با حالت امام خمينى در دوران قبل از پيروزى يا زمانى كه به مرجعيت و رهبرى امت رسيد تفاوتى نداشت.(8) ساده زيستى و زهد امام زبانزد همه بود. از تشريفات رنج مى برد و مدام افراد را در خصوص پرهيز از رفاه و دل بستن به دنيا نصيحت مى كرد. همواره در زندگى ساده مى پوشيد و از مصرف غذاهاى الوان اجتناب مى كرد و راضى نبود شرايطى متفاوت از اوضاع زندگى اقشار محروم داشته باشد.
زندگى ساده و بىآلايش ايشان, گواهى زنده و گويا بر روح مردمى اوست و همان گونه كه حضرت على(ع) مى فرمود سر قلم ها را نازك بگيريد و خطها را به هم نزديك بنويسيد. امام اين نكته را در زندگى خويش پياده مى نمود; به عنوان نمونه از قسمتهاى سفيد كاغذهاى نامه ها و پاكتهايى كه براى ايشان مى فرستادند استفاده مى نمود و پيش نويس نكته هاى علمى را بر روى آنها مى نوشت.(9)

صيانت از ديانت
حضرت على(ع) پس از 25 سال بركنارى از رهبرى سياسى مسلمين, به اصرار و پافشارى مردم خليفه شد و در رإس جامعه اسلامى قرار گرفت, آن امام در زمامدارى, روش رسول اكرم(ص) را به كار بست و غالب تغييراتى را كه پس از پيامبر پيدا شده بود به حال اول برگردانيد. كارگزاران نالايق را كه زمام امور را به دست گرفته بودند از كار بركنار كرد. در نخستين روزهاى خلافت امام طى سخنانى خطاب به مردم فرمود: ((آگاه باشيد گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد, امروز دوباره به سويتان برگشته و دامن گيرتان شده است, بايد درست زيرو رو شويد تا صاحبان فضيلت كه عقب افتاده اند پيش افتند و آنان كه به ناروا پيشى مى گرفتندعقب افتند… ))(10) امام به حكومت راستين خود ادامه داد, عناصر مخالف كه منافعشان به خطر افتاده بود از هر سوى سر به مخالفت برافراشتند و به بهانه خونخواهى خليفه سوم جنگهاى خونينى برپا كردند كه تقريبا در تمام مدت زمامدارى على(ع) ادامه داشت. مسببين اين منازعات جز منافع شخصى منظور ديگرى نداشتند و خونخواهى خليفه سوم دستاويز عوام فريبانه اى بيش نبود. سبب نخستين جنگ كه جمل نام داشت و در سال 36 هجرت روى داد,(11) غائله اختلاف طبقاتى بود. طلحه و زبير دو شخصيت معروف و سياستمدار بودند كه از سوى برخى از خواص در رديف حضرت على(ع) محسوب مى شدند, تا جايى كه وقتى دومين خليفه تصميم گرفت شش نفر از برجستگان اصحاب رسول اكرم(ص) را انتخاب كند تا در مورد خلافت نظر دهند, طلحه و زبير در ميان آنان بودند ; همانها كه عثمان را به جانشينى عمر برگزيدند.
در هر حال, اين دو رجل سياسى كه با حضرت على(ع) بيعت كرده بودند, از وى وقت خواستند تا ملاقاتى خصوصى را ترتيب دهد, حضرت قبول كرد و آنان با اميرمومنان ديدار كردند, اما مشاهده كردند حضرت كه مشغول نوشتن حسابهاى بيت المال است, به محض ورود آنان شمع را خاموش كرد و شمع يا چراغ ديگرى روشن نمود! وقتى متوجه فلسفه اين كار از سوى حضرت شدند, به يكديگر نگاه كردند و گفتند نزد چه كسى آمده ايم!؟ و از همانجا طرح جنگ جمل را ريختند و بعد عايشه را تحريك نموده و به سوى بصره حركت دادند و خواستند با اين جنگ تحميلى, حكومت بصره و كوفه را از على(ع) بگيرند و عراق را از حيطه قدرت مولا على(ع) خارج كنند. برخى مى گويند قاطعيت حضرت اين تنشهاى سياسى را پديد آورد و اگر رضايت اين افراد را جلب مى نمود كشت و كشتار كمتر مى شد و جامعه به سوى آرامش پيش مى رفت!! اما بايد گفت: اگر حضرت اين گونه رفتار مى كرد, حكومت اسلامى با خلافت سلاطين چه فرقى داشت؟ اصولا فضيلت حضرت على(ع) به اين است كه خواست ارزشهاى الهى استقرار يابد, نه تقاضاهاى اشخاص, گروهها و جناحها, او درصدد بود كه معيارهاى حق را كه در قرآن مطرح بود و رسول اكرم(ص) بر آن اصرار مى ورزيد در جامعه تحقق بخشد و طبيعى است كه پيمودن راه درست و پيروى از پايه هاى دينى و التزام به امور مقدس با دشوارى, زحمت و مشقت توإم است و بر برخى گران مىآيد و چون نمى توانند اين شرايط را تحمل كنند, به حيله و تزوير روى مىآورند, دردسر درست مى كنند, جنجال و آشوب برپا مى نمايند و از شعارهايى كه مردم خوششان مىآيد دم مى زنند و تبليغ مى كنند, و با اين مكايد و نقشه ها مى خواهند فضيلتها را نابود كنند, ايمان مردم را سست نمايند, در بنيانهاى اصيل و باورهاى اساسى جامعه اسلامى شبهه هايى پديد آورند و عوامل وحدت آفرين اجتماعى را متزلزل كنند, و حضرت با آن بصيرتى كه ريشه در ايمان و تقوايش داشت, اين ترفندها را تشخيص داد و مداهنه با اهل خدعه و گفتمان با خفاش صفتان را روا ندانست و حتى براى لحظه اى خلاف را تحمل نكرد و بر خود فرض ديد كه نمونه اى از حكومت راستين اسلامى را بر مردم عرضه كند و اسلام ناب را در عمل نشان دهد. وقتى از امام خمينى پرسيدند كه شما چه نوع حكومتى مى خواهيد تشكيل دهيد, مى فرمايد: حكومتى مثل على(ع), الگوى ما اميرالمومنين(ع) است, مى خواهيم آن گونه بشويم, هر اندازه كه شرايط اقتضا كند. در واقع حضرت على(ع) در دوران كوتاه حكومت خود توانست عليرغم آن همه فشار و جنگ كه بر وى تحميل كردند, الگوى ارزنده اى از نظام اسلامى ارائه دهد تا بشريت بفهمد يك نوع حكومت به نام حكومت اسلامى وجود دارد و آن هم توسط على(ع) بنيان نهاده شد و آن پيشواى پارسايان براى اينكه بتواند چنين الگويى را نشان دهد, بايد مصلحت سنجيهاى موقتى و زودگذر و منافع اشخاص سياسى و خواص را رها مى كرد و مسايل دراز مدت اسلام و بشريت را مد نظر قرار مى داد. اگر او مى خواست مراعات امور اشخاص و برخى هواداران را بكند, در اين صورت بايد حكم خدا را تعطيل مى كرد. امام خمينى هم در جهت حفظ شئونات اسلامى و احياى فرهنگ محمدى و سيره علوى اين گونه بود و در سخنى فرمود: ((با خداى خود پيمان بسته ام كه رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم. اگر تمام جهان عليه من قيام كنند, دست از حق و حقيقت برنمى دارم. من كار به تاريخ و آنچه اتفاق مى افتد ندارم, من تنها بايد به وظيفه شرعى خود عمل كنم.))(12) و در بيان ديگرى تإكيد نمود: ((دفاع از اسلام و نظام شوخى بردار نيست و در صورت تخطى, هر كس در هر موقعيت, بلافاصله به مردم معرفى خواهد شد))(13) و خاطر نشان ساخت: ((من بارها اعلام كرده ام كه با هيچ كس در هر مرتبه اى كه باشد عقد اخوت نبسته ام, چهار چوب دوستى من در درستى راه هر فرد نهفته است.))(14)

واپس گرايان مقدس نما
حضرت على(ع) در راه احياى حق و به اهتزاز درآوردن لواى فضيلت رنجهاى فراوانى ديد و سختيهاى طاقت فرسايى تحمل كرد. رفتار اهل زمانش آنگاه كه ناجوانمردانه از تسليم به حق و فضيلت سر بر مى تافتند و در اجراى فرمانش سستى نشان مى دادند, قلب آن حضرت را مشحون از درد و الم مى ساخت و در واقع, در محيط خود غريب و تنها بود. بيش از همه, گروهى مقدس نما با ظواهر فريبنده خويش آن وجود بزرگوار را آزرده ساختند. آنان در شهرهاى اسلامى به آشوبگرى پرداختند و هر جا حاميان حضرت على(ع) را مى ديدند مى كشتند. اگرچه آن حضرت اين متحجران دور از خرد و فرورفته در خمود و جمود را در نبرد نهروان سركوب نمود, ولى در مسجد كوفه به هنگام نماز, برخى از آنان امام را به شهادت رسانيدند. امام خمينى به مبارزه حضرت على(ع) با اين فرقه منحط اشاره اى آشكار دارند: ((… اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ با آن همه عطوفت, با آن همه رحمت, وقتى كه ملاحظه فرمود خوارج مردمى هستند كه فاسد و مفسد هستند, شمشير كشيد و تمام آنها را الا بعضى كه فرار كردند از دم شمشير گذراند.))(15) و در سخنان ديگر يادآور شدند: ((… يوم خوارج, روزى كه اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ شمشير كشيد و اين فاسدها را, اين غده هاى سرطانى را درو كرد اين هم يوم الله بود. اين مقدسهايى كه پينه بسته بودند پيشانيشان, لكن خدا را نمى شناختند. همين ها بودند كه كشتند اميرالمومنين(ع) را, قيام كردند در مقابل اميرالمومنين… و امام (ع) ديد كه اگر اينها باقى باشند فاسد مى كنند ملت را, تمامشان را كشت, الا بعضى كه فرار كردند…))(16) و اين نكته را متذكر گرديدند كه: ((.. آن قدر كه اسلام از اين مقدسين روحانى نما ضربه خورده است, از هيچ قشر ديگرى نخورده است و نمونه بارز آن مظلوميت و غربت اميرالمومنين(ع), كه در تاريخ روشن است… .))(17)
امام خمينى نيز از آغاز نهضت تحت فشار و تهديدهاى افراد مقدس نما و جاهلان متنسك بود. ترويج تفكر شاه سايه خداست, اينكه با گوشت و پوست نمى توان در مقابل توپ و تانك ايستاد, و از همه مخرب تر شعار توإم با ضلالت حكومت قبل از ظهور امام زمان (عج) باطل مى باشد, مشكلات بزرگى بودند كه نمى شد با نصيحت و مبارزه منفى و تبليغات, آنها را خنثى كرد. امام خمينى در پيامى كه در سوم اسفند 1367 هـ.ش به حوزه هاى علميه دادند, اين واقعيت را مطرح كردند: ((آنان كه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى)) دين را منفك از سياست تلقى مى كردند و سر به آستان دربار شاه مى سائيدند, بعد از پيروزى متدين شده و به عالمان مبارز تهمتهاى ديگرى زدند.))(18)
در هنگام تدريس حكمت و فلسفه نيز, امام از سوى كژانديشان تحت فشار بود; حاج سيد احمد خمينى مى گويد: ((مقدس مآبها در زمينه دروس عرفان و فلسفه تحمل بينش امام را نداشتند و شرايط را به گونه اى مهيا ساختند كه وقتى مى خواستند كتاب منظومه را از جايى بلند كنند, از انبر استفاده مى كردند, يا اگر كسى درس حكمت مى خواند او را بى دين مى دانستند. امام خمينى اين جو متحجر را در نخستين قدم مبارزه تشخيص داد و امداد خداوند به همراه توان علمى و روحيه مبارزاتى ايشان, موجب گرديد تا آن روح قدسى در مقابل جمود فكرى اين طايفه پيروز شود(19) و بر گروهى كه مى خواستند با درك ناقص خود, يافته هاى غلط و باورهاى موهوم خويش را به جاى زلال حقيقت و مطلق ديانت بنشانند فائق آيد و فرياد زد: ((اى حوزه هاى علميه, دانشگاههاى اهل تحقيق! به پاخيزيد و قرآن كريم را از شر جاهلان متنسك و عالمان متهتك كه از سوى علم و عمد به سوى قرآن تاخته و مى تازند نجات دهيد.))(20)

نظم و برنامه ريزى
امير مومنان (ع) در توصيه اى فرموده اند: ((اوصيكما جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم امركم))(21) امام خمينى كه در نسب و سيره, وارث راستين انبيإ و اوليإ بود, اين دو توصيه را به تمام معنا در زندگى فردى, اجتماعى, سياسى و علمى خويش پياده نمود و براى تمامى ساعات شبانه روز, برنامه اى مشخص داشت و اين برنامه ريزى و اغتنام از فرصتها موجب شده بود تا امام از تمامى ساعات عمر خود به نحو احسن بهره گيرد. آن قدر امام دقيق و منظم بود كه اگر مى خواستند در ساعت معينى براى صرف غذا بر سر سفره حاضر شود و پنج دقيقه تإخير مى نمود, اهل خانه نگران مى شدند! از آن ساعت كه امام از خواب برمى خاست, هيچ وقت بدون برنامه زندگى نكرد, پياده روى منظم كه يك فعاليت جزيى به نظر مى رسيد, اما ضمن آن چند كار ديگر انجام مى گرفت; در اين موقع امام به سلامتى خود كمك مى نمود, تجديد قوا مى كرد, برخى روزنامه ها و جرايد را مورد بررسى قرار مى داد, ذكر مى گفت و براى برخى امور انديشه نموده و برنامه ريزى مى كرد. همين رعايت نظم و داشتن برنامه, موجب گرديد كه امام بتواند در كمترين زمانها بيشترين فعاليتها را انجام دهد. مهمتر از آن اينكه چون ايشان به برنامه هاى خود در زندگى نظم بخشيده بود, وجودش نظم پيدا كرده بود و اين حقيقت در سيره امام مشاهده گرديد كه بايد انجام هرگونه تلاش بيهوده, سخن بيجا و امورى كه بعدا موجب ندامت مى شود از زندگى حذف گردد.(22)
حضرت على(ع) خطاب به مالك اشتر مى فرمايند: كار هر روز را در همان روز انجام بده, زيرا اگر آن را براى روز بعد گذاشتى, با كار فردا دو تا كار مى شود. براين اساس امام از فرصتهاى پيش آمده استفاده مى كرد و اجازه نمى داد فرصتها از دست بروند, به شاگردان تإكيد مى نمود كه امورى چون نگارش, مطالعه, تحقيق, عبادت و كسب كمالات معنوى را به دوران جوانى اختصاص بدهند خود امام وقتى در كارى وارد مى گرديد مثل اين بود كه محدوده حيات همين يك ساعت است, و به اين نحو در استفاده از اوقات ساعى بود. ايشان در ايامى كه در تركيه به سر مى برد, تحريرالوسيله را به نگارش درآورد و اگر از آن فرصت پيش آمده استفاده نمى كرد, چنين اثر گرانبهايى در دسترس مشتاقان قرار نمى گرفت.
در حديث است كه حضرت على(ع) آئينه و شانه و قيچى و پارچه اى (حوله اى) داشتند كه هميشه آن را در جاى بلندى مى گذاشتند و پس از شستشوى دست و صورت و موقع وضو در فصل زمستان دست و چهره را با آن خشك مى كردند (در فصل تابستان آب وضو را خشك نمى نمودند), سپس حوله را به ميخى كه به ديوار كوبيده بودند مىآويختند. پيوسته مانند پيامبر دندانها را مسواك مى كردند, يعنى موقع وضو گرفتن و قبل و بعد از خواب و بيدارى و موقع عادى به طورى كه دندانهاى ايشان مى درخشيد. هرچند روز يكبار آئينه به دست مى گرفتند و با قيچى موى شارب و زيادى محاسن را مى گرفتند در اواخر عمر كه طبق معمول اغلب انسانها در نقاطى از گوشها موى نرم مى رويد و بدنماست آن را مى چيدند و مواظب بودند كه موى بينى را بگيرند و بدين وسيله, چيزى كه باعث ديد نامطلوب بينندگان باشد, در بدن و لباس حضرت نبود و امام خمينى نيز چنين بودند.(23) امام هرچند بسيار نظيف و مرتب بودند, ولى در كمال اقتصاد و صرفه جويى زندگى مى كردند, هميشه دوست داشتند كه رويشان آراسته و سيمايشان تميز باشد, در نجف وقتى مى خواستند به حرم مشرف شوند, كفشها را دستمال مى كشيدند, جلو آينه رفته, محاسن را شانه مى زدند و سپس عطر استعمال مى نمودند.(24)

صفاى زيارت
حضرت امام خمينى عقيده داشت كه تمام اسمإ و صفات الهى در ظهور و در بروز, در دنيا و در عالم, باواسطه رسول اكرم(ص) در حضرت على(ع) ظهور كرده است و ابعاد ناشناخته او بيش از جنبه هاى آشكارش مى باشد.(25) امام مى فرمود: ((ملائكه بالشان را زير پاى اميرالمومنين(ع) پهن مى كنند… ملائكه براى حضرتش خضوع مى كنند و همه براى او خضوع و خشوع مى كنند…))(26) با اين وجود امام اجازه نمى داد در خصوص حضرت على(ع) و ساير ائمه غلو بشود و اگر كسى هم در حضور ايشان مطالب يا اشعارى مى خواند كه بوى افراط و گزافه گويى مى داد, او را نهى مى كرد و تذكر مى داد كه ادامه ندهد.(27)
جلوه پرجاذبه علاقه قلبى برخاسته از معرفت عميق امام خمينى نسبت به ساحت مقدس حضرت على(ع) زيارت اوست; ايشان در مدت 15 سالى كه در نجف بودند, هر شب در ساعتى خاص به كنار مرقد حضرت على(ع) آمده و زيارت جامعه كبيره را مى خواندند. زيارتى كه دست كم يك ساعت وقت مى خواهد, ولى انسان با خواندن مفاهيم و الفاظ آن احساس مى كند كه واقعا در برابر امامان معصوم آنچه را كه حق آنان است بازگو مى كند. در سرماى زمستان و گرماى تابستان و شبهاى بارانى امام مرتب در حرم مطهر حضرت على(ع), سر ساعت سه بعد از نيمه شب حضور مى يافت. فرزند امام مى گويد: شبى در عراق كودتا شد و عبور و مرور را ممنوع كردند, موقع زيارت امام نبودند, دلواپس شدم هر اتاقى را گشتم, ايشان را نيافتم, رفتم پشت بام, ديدم رو به مرقد مطهر مولا على(ع) مشغول زيارت هستند.(28) در حرم مطهر حضرت على(ع) گاهى در ميان انبوه جمعيت بدن آن بزرگوار تحت فشار زياد قرار مى گرفت, ولى به كسى اجازه نمى داد زوار را كنار بزنند و براى ايشان راه باز كنند.
تشرف امام خمينى به حرم مطهر حضرت على(ع) با آن آداب خاص زيارت نيز شايان توجه است. با كمال متانت و ادب اذن دخول مى خواندند, بعد از طرف پايين پاى مبارك وارد حرم مى شدند و مقيد بودند چنانكه در روايت وارد شده از بالاى سر مطهر عبور نكنند. هنگامى كه مقابل ضريح مى رسيدند, زيارت امين الله يا زيارت ديگرى را با نهايت اخلاص مى خواندند. بعد دوباره به سوى پايين پا برگشته در گوشه اى از حرم نماز مستحبى و زيارت و دعا به حال نشسته مى خواندند, سپس دو ركعت نماز خوانده و با رعايت آداب و اخلاص تمام حرم را ترك مى نمودند.(29)
پى نوشت ها:
1. وسايل الشيعه, شيخ حر عاملى, ج2, ص456.
2. ولايت فقيه, ص35 ـ 36.
3. صحيفه نور, ج1, ص166.
4. تبيان, ج12, ص236.
5. همان, ص240.
6. همان.
7. صحيفه نور, ج7, ص260.
8. پا به پاى آفتاب, ج4, ص161.
9. روزنامه اطلاعات, ش16462.
10. نهج البلاغه, خطبه 16.
11. مروج الذهب, مسعودى, ج1, ص708.
12. روزنامه كيهان, ش16647.
13. خاطرات سياسى, محمدى رى شهرى, ص294.
14. همان, ص289.
15. تبيان, ج12, ص269.
16. همان.
17. صحيفه نور, ج21, ص92
18. فرازهاى فروزان, ص146.
19. امام حوزه و سياست, سيد احمد خمينى, مجله حضور, ش1, خرداد 1370, ص9.
20. مجله آينه پژوهش, سال دهم, ش58, ص3.
21. نهج البلاغه, نامه 47.
22. مجله سروش, شماره مسلسل 476, روزنامه اطلاعات, ش21745, كيهان 16568.
23 . سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج1, ص51.
24. مجله نور علم, دوره سوم, ش7, ص;103 معيارهاى شناخت امام, ص178 و نيز روزنامه اطلاعات, ش29658.
25. صحيفه نور, ج19, ص60 ـ 61.
26. ولايت فقيه, ص133.
27. صحيفه دل, ص55.
28. مجله تربيت, سال 15, ش 1, ص44.
29. سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج1, ص103 ـ 104.

/

پرهيز شديد از گواهى دروغ و شركت در مجالس گناه

 

ويژگى هاى عباد الرحمن (9)
پرهيز شديد از گواهى دروغ و شركت در مجالس گناه

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 

 


 

قرآن در مورد نهمين ويژگى از دوازده ويژگى بندگان ممتاز خدا چنين مى فرمايد: ((والذين لايشهدون الزور.))(1) آنها از گواهى به باطل (و شركت در مجالس باطل) دورى مى كنند.
اين ويژگى از صفات برجسته بندگان ممتاز خداوند است كه موجب رعايت حقوق ديگران, و آلوده نشدن به هرگونه بيهوده گرايى و امور باطل وپوچ خواهد شد, و نيز نقش به سزايى در واقع گرايى و استفاده مفيد از وقت و بهسازى خواهد داشت.
واژه ((زور)) در اصل به معنى انحراف از حق است, و اين معنى داراى مصاديق متعددى مانند: باطل, دروغ, موسيقى حرام, ظلم و تعدى مى باشد, اما بر اساس روايات, اين واژه بيشتر در مورد دروغ, تهمت و مجالس بيهوده و غنإ و باطل استعمال شده است.
در مورد معنى ((شهادت زور)) كه در آيه بالا از آن نهى شده و ترك آن از ويژگى هاى بندگان ممتاز خداوند شمرده شده است, مفسران دو معنى ذكر كرده اند كه هيچ مانعى ندارد كه منظور از آيه فوق, هر دو معنى باشد:
1ـ آنان گواهى به دروغ نمى دهند, امضاى ناحق نمى كنند, امور باطل را تإييد نمى نمايند 2ـ آنها در مجالس عياشى و ساز و آواز باطل شركت نمى كنند, و با حضور خود, مجالس لغو و بيهوده و پديد آورندگان آنان را تإييد نمى نمايند, بنابراين, اين آيه بيانگر پرهيز از دو آفت بزرگ و ويرانگر حقوقى و اجتماعى است كه اگر وارد جامعه شود, بزرگ ترين ضربه را بر امنيت, روابط حسنه و عدالت مى زند, و انسان ها را به راه هاى خطرناك انحرافى مى كشاند. بنابراين لازم است به شرح هر يك از دو معنى بپردازيم تا زشتى اين دو گناه و آفت بزرگ براى ما روشن تر گردد.

1ـ پرهيز از گواهى دروغين
گواهى دروغ يا امضاى ناحق, همان تهمت است كه از گناهان كبيره و حق الناس بوده, و در زبان آيات و روايات به عنوان بهتان مطرح است كه گناه مضاعف مى باشد, زيرا هم دروغ است و هم با گواهى به آن حقى را باطل و باطلى را حق جلوه مى دهد و موجب پايمال شدن حقوق ديگران مى شود.
آفت گواهى دروغين به قدرى زشت و مفسده انگيز است كه قرآن آن را در كنار بت پرستى قرار داده و به شدت از آن نهى فرموده, آنجا كه مى فرمايد: ((فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور))(2) از پليدىهاى بت ها اجتناب كنيد, و از سخن باطل بپرهيزيد.
بزرگى گناه بهتان و تهمت كه همان گواهى به دروغ است آن چنان در نابودى ايمان اثر دارد كه امام صادق(ع) فرمود: ((اذا اتهم المومن إخاه, انمات الايمان فى قلبه, كما ينمات الملح فى المإ))(3) كسى كه به برادر دينى اش تهمت بزند, ايمان در قلب او چنان ذوب مى شود كه نمك در ميان آب ذوب مى گردد. به همين نسبت, مجازات الهى و كيفر اخروى تهمت زننده, بسيار سخت و كمر شكن است, ابى يعفور نقل مى كند; امام صادق(ع) فرمود: ((كسى كه به مرد يا زن با ايمانى تهمـت بزنـد, و صفتى كه در او نيست به او نسبت دهد, خداوند در قيامت او را از ميان آبى بسيار متعفن بيرون مىآورد.))(4)
و معلوم است كه چنين كسى در قيامت در پيش روى مردم چهره بسيار پليد و بوى كريه و تنفرآميزى خواهد داشت.
و از رسول اكرم(ص) نقل شده فرمود: ((من شهد شهاده زور على رجل مسلم إو ذمى إو من كان من الناس غلق بلسانه يوم القيامه و هو مع المنافقين فى الدرك الاسفل من النار))(5) كسى كه گواهى دروغين بر مسلمان يا كافر ذمى و يا هر انسان ديگرى بدهد, در روز قيامت به زبانش بسته مى شود و او همراه منافقين در پايين ترين دركه هاى دوزخ مى باشد.
در حديث ديگر آمده: رسول اكرم(ص) فرمود: ((من بهت مومنا إو مومنه او قال فيه ما ليس فيه, اقامه الله يوم القيامه على تل من نار حتى يخرج مما قال فيه))(6) كسى كه به مرد يا زن با ايمانى تهمت بزند, يا چيزى به آنها نسبت دهد كه در آنها نيست, خداوند او را در قيامت بر روى تلى از آتش, متوقف مى كند, تا از بند آن تهمت (با راضى شدن متهم) آزاد گردد.
روزى پيامبر(ص) جان كندن سخت كافران را هنگام مرگ, براى حضرت على(ع) بيان مى كرد و مى فرمود: ((عزرائيل سيخى آتشين نزد كافر بياورد, و به وسيله آن روح كافر را از كالبدش خارج سازد, و در اين هنگام جهنم صيحه مى كشد.)) حضرت على(ع) پرسيد: آيا از امت تو كسى هست كه اين گونه به سختى قبض روح گردد؟
پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((نعم, حاكم جائر, و آكل مال اليتيم ظلما و شاهد زور))(7)
آرى (سه كس اين گونه قبض روح مى شوند) حاكم ستمگر, و خورنده مال يتيم از روى ظلم, و كسى كه گواهى دروغ بدهد.
بايد توجه داشت كه گواهى به دروغ , گوناگون است مانند: تهمت هاى سياسى, تهمت هاى ناموسى, تهمت هاى مالى و اقتصادى, و… در ميان اين تهمت ها و گواهى هاى دروغين, تهمت هاى سياسى و ترور شخصيت, گناه نابخشودنى و بسيار بزرگى است, زيرا داراى بازتاب ويرانگر و شومى است, موجب آسيب رسانى به موقعيت اشخاص محترم شده و پيامدهاى شومى را براى اشخاص و جامعه خواهد داشت, اين گونه تهمت ها در بعضى از موارد مانند ايام انتخابات رواج بيشترى مى يابد, كمترين مكافات آن اين است كه تهمت زننده, بايد كارى كند كه ذهن همه كسانى را كه آن تهمت را شنيده اند, پاك كند, و آشكارا اعلام كند كه من دروغ گفته ام و آن كس منزه از اين نسبت هاى ناروا است.
مانند تهمتى كه قارون مى خواست توسط يك زن آلوده به حضرت موسى(ع) بزند, ولى خداوند موسى(ع) را از آن تهمت حفظ كرد, و چنان بر قارون غضب نمود كه به زمين فرمان داد تا قارون و اموالش را در كام خود فرو ببرد, و زمين نيز اين فرمان را اجرا نمود.(8)
هم چنين تهمت ناموسى داراى گناه شديدتر و مجازات سنگين تر است, به طورى كه علاوه بر مجازات سخت اخروى در دنيا نيز داراى كيفر سخت است. چنان كه در قرآن كريم مى خوانيم: ((والذين يرمون المحصنات ثم لم يإتوا باربعه شهدإ فاجلدوهم ثمانين جلده و لا تقبلوا لهم شهاده ابدا و اولئك هم الفاسقون))(9) و كسانى كه به زنان پاكدامن تهمت مى زنند, سپس چهار شاهد (در نزد قاضى) براى مدعاى خود نمىآورند, آنها را هشتاد تازيانه بزنيد, و گواهيشان را هرگز نپذيريد, و آنها همان فاسقانند.
اين آيه بيانگر آن است كه اگر انسان به زن پاكدامن نسبت نارواى ناموسى بدهد, هرچند راست بگويد, بايد چهار شاهد اقامه كند وگرنه به عنوان مجرم, بايد هشتاد تازيانه بخورد… اين حد همان است كه در فقه اسلامى به ((حد قذف)) معروف است كه شامل نسبت زنا و لواط مى شود كه اگر كسى مرتكب آن شد, بايد هشتاد تازيانه به عنوان حد قذف بر او جارى ساخت, و اگر اين تهمت چهار بار تكرار گردد, و پس از هر بار, حد بر او جارى شود, پس از چهار بار, حكم او اعدام است.(10)
گواهى به دروغ مصاديق ديگرى نيز دارد مانند بعضى از فحش ها, از قبيل اينكه شخصى به شخص ديگر بگويد تو ولد زنا يا ولد حرام, يا ولد حيض هستى كه چنين تهمت هايى از گناهان كبيره است و در صورت اثبات در نزد قاضى, گوينده آن به حكم قاضى, تعزير و تإديب مى شود.
يكى از مصاديق شاهد زور, نمامى است, چنان كه اين مطلب از امام صادق(ع) نقل شده است.(11)
براى تكميل اين بحث نظر شما را به ماجراى آموزنده زير جلب مى كنم:
امام صادق(ع) دوستى داشت كه از او جدا نمى شد, روزى به يكى از غلامان امام صادق(ع) كه از اهالى هند بود گفت: ((اى زنازاده كجا بودى؟)) امام صادق(ع) از اين بدزبانى او به قدرى ناراحت شد كه دستش را محكم بر پيشانى اش زد و فرمود: ((سبحان الله! آيا نسبت زنا به مادرش دادى؟ من فكر مى كردم تقوادارى, اكنون دانستم كه بى تقوا هستى.))
او عرض كرد: ((قربانت گردم, مادر اين غلام اهل سند (از ايالت هاى هند) است. او مشرك بود و در حال شرك اين غلام را به دنيا آورده, بنابراين غلام زنازاده است.)) امام صادق(ع) فرمود: ((آيا نمى دانى كه هر ملتى نزد خود قانون ازدواجى دارد؟! از من دورشو كه ديگر تو را نبينم.)) آن شخص بدزبان رفت و امام تا آخر عمر, ديگر او را نپذيرفت.(12)

2ـ پرهيز از شركت در مجالس باطل
يكى از مصداق هاى ((گواهى زور)) كه ترك آن در آيه مورد بحث از صفات ويژه بندگان ممتاز خدا معرفى شده, شركت در مجالس بيهوده و باطل و حضور در آن مجالس است, زيرا اين حضور يك نوع تإييد باطل و رونق دادن به مجالس لهو و باطل خواهد بود. همچنين همنشينى با افراد ناصالح كه معمولا گناه مى كنند, يكى از مصاديق شاهد زور است, زيرا موجب تإييد عمل آنها و تشويق آنها به گناه خواهد شد, مگر اين كه فريضه نهى از منكر اقتضا كند كه انسان در آن مجالس شركت نموده و موجب تغيير آن مجالس گردد.
در قرآن مجيد, با تعبيرات گوناگون از شركت در مجالس لهو, نهى شده است از جمله مى خوانيم: ((و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزإ بها فلاتقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره…))(13) و خداوند در قرآن اين فرمان را به شما داده است كه هرگاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى كنند در كنار آنها ننشينيد, تا به سخن ديگرى بپردازند, وگرنه شما هم مثل آنها خواهيد بود, خداوند, همه منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى كند.
روزى امام كاظم(ع) فرمود: ((من كان يومن بالله واليوم الاخر فلايجلس فى مجلس يسب فيه امام, إو يغتاب فيه مسلم)) كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد در مجلسى كه در آن به امام حق ناسزا گفته مى شود و يا مسلمانى در آن غيبت مى گردد, نمى نشيند, سپس امام كاظم(ع) آيه 68 انعام را به عنوان شاهد گفتارش تلاوت فرمود. (14)
امام صادق(ع) فرمود: ((لاينبغى للمومن ان يجلس مجلسا يعصى الله فيه, و لا يقدر على تغييره))(15) شايسته نيست مومن در مجلسى شركت كند كه در آن معصيت خدا مى شود و آن مومن قدرت بر دگرگونى آن مجلس را ندارد.
در تاريخ آمده: منصور دوانيقى (دومين طاغوت عباسى) به مناسبت ختنه سوران يكى از فرزندانش, مجلس شاهانه پرشكوهى تشكيل داد و امام صادق(ع) را نيز به آن مجلس دعوت كرده به گونه اى كه آن حضرت ناچار شد در آن مجلس شركت نمايد. هنگامى كه سفره غذا را حاضر كردند, ناگاه امام ديد ظرف هاى شراب در سفره نهادند. امام بى درنگ برخاست, و با خشم و اظهار ناراحتى نسبت به آن سفره و صاحبش فرمود: ((ملعون من جلس على مائده يشرب عليها الخمر))(16) كسى كه در كنار سفره اى كه در آن شراب نوشيده مى شود بنشيند مشمول لعنت خدا است.

نتيجه و جمع بندى
يك انسان مسلمان, از نظر قرآن و پيامبر(ص) و امامان(ع) مسوول است كه در تإييد حق و دفاع از حق بكوشد و جامعه را به سوى خدا و مظاهر دين سوق دهد, چنين وظيفه اى اقتضا مى كند كه هرگز شاهد زور نباشد; يعنى نه گواهى به دروغ بدهد, و نه موجب تإييد و تشويق گناه شود, چنان كه قرآن مى فرمايد: ((و تعاونوا على البر والتقوى و لا تعاونوا على الاثم والعدوان))(17) در راه نيكى و پرهيزكارى با هم همكارى كنيد, و براى گناه و تعدى همكارى نكنيد.
بايد توجه داشت كه يكى از مصداق هاى شاهد زور, شركت در مجلسى است كه در آن ساز و آواز و غنا وجود دارد, چنان كه در بعضى از جشن ها به خصوص جشن عروسى ها مرسوم است, قطعا حضور در اين گونه مجلس ها حرام و موجب تإييد فسق و فجور و تشويق كارهاى حرام است, كه بندگان ممتاز خداوند قطعا از آن پرهيز مى كنند. حتى رسول خدا(ص) در ضمن گفتارى فرمود: ((و من لم يحكم بما انزل الله كان كمن شهد شهاده زور, و يقذف به فى النار و يعذب بعذاب شاهد زور))(18) و كسى كه به آنچه خداوند نازل فرموده حكم نكند مانند كسى است كه شهادت به زور داده است; چنين كسى به آتش افكنده شود, و به عذاب شاهد زور, عذاب شود.
در حديثى مى خوانيم عبدالاعلى از امام باقر(ع) پرسيد: منظور از اين آيه كه مى فرمايد: ((واجتنبوا قول الزور))(19) از سخن زور اجتناب كنيد, چيست؟ فرمود: ((الغنا)) منظور غنا و موسيقى حرام است.(20)
نيز طبق روايات متعددى كه از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل شده, منظور از واژه زور در آيه مورد بحث ((لايشهدون الزور)) غنا (يعنى موسيقى هاى حرام) است, و در ذيل اين آيه فرمودند: ((يعنى بندگان ممتاز خدا از شركت در مجالس فاسقان, و حضور در مجالس باطل و بيهوده, پرهيز مى كنند.))(21)
پى نوشت ها:
1. فرقان (25) آيه72.
2. حج (22) آيه 30.
3. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج8, ص613.
4. همان, ص603.
5. علامه مجلسى , بحارالانوار, ج76, ص364.
6. وسائل الشيعه, ج8, ص603 و 604.
7. ابومحمد حسن بن على حرانى, تحف العقول, ج1, ص70.
8. چنانكه اين مطلب در آيه 81 سوره قصص آمده است.
9. نور (24) آيه 4.
10. امام خمينى , تحريرالوسيله, ج2, ص474 و 476.
11. بحارالانوار, ج75, ص264.
12. شيخ كلينى, اصول كافى, ج2, ص324.
13. نسإ (4) آيه140. نظير اين مطلب در آيه 68 انعام آمده است.
14. بحارالانوار, ج75, ص246.
15. شيخ كلينى, اصول كافى, ج2, ص374.
16. شيخ كلينى, فروع كافى, ج6, ص267.
17. مائده (4) آيه2.
18. بحارالانوار, ج76, ص367.
19. حج (22) آيه30.
20. بحارالانوار, ج79, ص245.
21. شيخ عبد على بن جمعه حويزى, نورالثقلين, ج4, ص41.

/

سخنى پيرامون منزلت و نقش زن قسمت 2

 

سخنى پيرامون: منزلت و نقش زن

قسمت دوم

حجه الاسلام والمسلمين محمدحسن رحيميان

 

 


 

نمونه اى هم از زمان حاضر
در بين مجموعه كسانى كه مخدوم ما هستند يعنى خانواده هاى معظم شهدا هم, به زن هايى برخورد مى كنيم كه واقعا هيچ مردى در اين روزگار به پاى آنها نمى رسد.
براى نمونه پدر و مادر شهيدى را مى شناسم كه هر دو خيلى خوبند, فوق العاده هستند, اما مادر قابل قياس با پدر نيست. اينگونه موارد كم هم نيستند.
در مسجد النبى(ص) نماز مى خواندم. بعد از نماز متوجه شدم پيرمردى كنارم نشسته است. با او احوالپرسى كردم و متوجه شدم كه ايرانى است, از لابه لاى صحبت ها فهميدم خانواده شهيد است و بعد متوجه شدم كه پدر سه شهيد است. وقتى خواست برود گفت كه ((با خانواده ام(مادر سه شهيد) كنار فلان در مسجد قرار دارم)). او را همراهى كردم, با اين نيت كه عرض ادبى كنم به مادر سه شهيد. به جايى كه قرار گذاشته بودند رفتيم ولى مادر نبود.
گفتم: در كدام هتل هستيد؟
گفت: اسمش را نمى دانم.
باز هم همراهى با او را ادامه دادم و اتفاقا در هتلى بودند كه ما اقامت داشتيم.
وقتى رسيديم نزديك هتل به من گفت: به خانواده ام نگوييد كه من به شما گفتم كه ما خانواده شهيد هستيم!
گفتم: چطور؟
گفت: همسرم ناراحت مى شود اگر من به كسى بگويم كه خانواده شهيد هستيم. نه اينكه خانواده شهيد بودن را براى خودش افتخار نداند بلكه از اين بابت كه اگر بگوييم خانواده شهيد هستيم, شايد تصور شود مى خواهيم با عنوان شهيد, به مردم فخر بفروشيم. يا مثلا سوء استفاده كنيم. لذا هيچ جا ابراز نمى كند. الان هم شما نگوييد كه من گفتم خانواده سه شهيد هستيم! گفتم: ((چشم)).
به هتل رسيديم مادر شهيدان آنجا منتظر بود, سلام و عرض ادب كردم, در مدينه و بعد هم در مكه مكرر از محضرشان فيض بردم. بعد از مراجعت به ايران, مديركل بنياد شهيد تهران به منزلشان در كرج رفته بود و پدر شهيدان به ايشان گفته بودند: ((با يك طلبه اى در مدينه دوست شديم)) و توصيف كرده و گفته بودند: ((او اسم ما را فهميد ولى ما غفلت كرديم اسم او را بپرسيم, و اينجا كه آمديم و تلويزيون را نگاه كرديم فهميديم كه او, فلان كس بوده است. خودش هم آنجا قول داده است كه منزل ما بيايد)).
به هر صورت ما مدتى بعد موفق شديم و به منزلشان رفتيم. واقعا آن پدر سه شهيد, يك انسان متعالى و برجسته بود, ولى مادر, چيز ديگرى بود و در اوج عظمت. آن تعبيراتى كه امام(قدس سره) مى فرمودند كه: ((انسان در برابر عظمت اين خانواده هاى شهدا احساس حقارت مى كند.)) ما واقعا در برابر عظمت روح اين مادر احساس هيچ بودن كرديم.
تنها مطلبى كه اين مادر شهيد به من گفت, فرمود كه ((اگر آقا (مقام معظم رهبرى) را ديديد به ايشان بگوييد كه آقا چرا به داد اسلام نمى رسيد؟ ((چرا با بدحجابى و مظاهر فساد برخورد نمى كنيد)).
يعنى سه شهيد داده و اصلا در فكر خواسته هاى خودش نيست. يك پيغام هم كه مى خواهد براى رهبرش بدهد, مى گويد آقا به داد اسلام برسيد! مثلا فلان حكم خدا درست عمل نمى شود. حجاب رعايت نمى شود و… ناراحتى و نگرانيش براى مسائل جامعه است. واقعا انسان اوج عظمت و معنويت را در او مشاهده مى كرد.

مى خواهم قبل از مردن آقايم را زيارت كنم
يك نمونه ديگر از خانواده هاى شهدا را اشاره كنم: سال گذشته در مسجد جامع سارى شخص ناشناسى يك كاغذ كوچك به دست من داد و رفت.
كاغذ را باز كردم و ديدم نوشته كه همسر شهيد كريمى در فلان روستاى شهرستان نكإ, دو فرزند داشته است (يك پسر و يك دختر) پسر سرطان گرفته و از وقتى كه سرطان او آشكار شده, بيشتر از چهار ماه طول نكشيده و فوت كرده است. تقريبا همزمان, يعنى دو ماه بعد از شروع سرطان پسر, متوجه شده اند دختر هم سرطان حنجره گرفته است و نوشته بود كه مادر در وضعيت بدى است و دختر هم در حالت احتضار است.
با اينكه مى خواستيم شب به تهران برگرديم, منصرف شديم و با چند تن از مسئولين استان, به منزل آنها در يكى از روستاهاى شهرستان نكإ رفتيم.
شوهر اين زن حدود 18 سال پيش شهيد شده بود. (يعنى دخترش نوزاد و پسر يكساله بوده است) اين زن, بچه ها را مثل دسته گل بزرگ كرده بود. پسر, آنچنان كه توصيف مى كردند و عكسش هم آنجا بود, مثل يك قطعه نور بود.
مادر, دست تنها, هم نقش مادر را براى فرزندان ايفا كرده بود و هم نقش پدر را. پسر 19 ساله كه تازه ديپلم گرفته بود با گرفتن ديپلم بعد از چهار ماه سرطان, تازه ده روز بود كه فوت كرده بود. و دختر هم كه از دو ماه قبل, سرطان حنجره گرفته بود.
آن دختر گوشه اتاق, در بستر بيمارى, رنگ پريده و با وضعيت بسيار نحيف و در كنار او مادرى كه بعد از 18 سال از فقدان شوهر و سرپرست زندگى خود و غم از دست دادن جوان رعنا و دلبندش در طى چند روز گذشته, حالا شاهد و ناظر از دست رفتن دختر 18 ساله اش بود. صحنه اى غيرقابل تصور بود. واقعا فضاى غمآلود و بسيار بسيار متإثركننده اى بود. شايد من يك ساعت صحبت كردم كه شايد دختر يا مادر يك كلمه حرف بزنند, يا كمى چهره آنها باز شود, ولى اصلا تإثيرى نداشت.
گفتم: ((اگر الان مايل باشيد همين فردا شما را با هزينه خودمان به كربلا بفرستيم)). جوابى ندادند.
ماه شوال بود. گفتم: ((حج نزديك است. اگر اجازه بدهيد براى حج امسال هر دو نفرتان را به مكه بفرستيم)). هيچ واكنشى نشان ندادند. مشهد را گفتيم. وقتى مكه و كربلا را جواب ندهد, كجا را بگوييم؟ بعد گفتيم هر كارى داشتيد ما در خدمت شما هستيم, انشإالله كه مشكلى نيست. مسئله مهمى نيست. انشإالله خوب مى شويد. (نخواستيم اعتراف كنيم كه سرطان و آن بيمارى مهلك هست.) ولى اگر لازم باشد يا پزشك ها تشخيص بدهند, به هر جاى دنيا كه باشد شما را اعزام و هزينه اش را هم پرداخت مى كنيم)). هر چه گفتيم, نه دختر و نه مادر يك كلمه حرف نزدند.
ساعت 12 شب شده بود. بايد بلند مى شديم و رفع زحمت مى كرديم. جمع زيادى همراه ما بودند (استاندار و مسئولين استان). گفتيم:((بالاخره بايد مرخص شويم. يك چيزى بگوييد تا ما برويم.)) بعد از التماس كردن ما, احساس كرديم دختر مى خواهد سخنى بگويد, همه ساكت شدند تمام حاضران سراپا گوش شدند تا سخنى ازاوبشنوند, بشنوند كه او دراين حالت چه مى گويد وچه مى خواهد. جمله كوتاه اما عجيب او بعد از يك ساعت صحبت كردن ديگران و پيشنهاد حج و زيارت عتبات و اعزام به خارج براى درمان. جمله اى را بر زبان آورد كه فضاى مكدر و تاريك غم هاى سنگين را شكافت و دل ها را لرزاند و به چشم هايى كه تا آن لحظه به خاطر رعايت حال خانواده از باريدن اشك امساك كرده بود رخصت داد تا در شگفتى جلوه حق و بهار عشق به ولايت, گريه شوق, دل هاى غمزده را سبكبال و سبكبار كند. دختر با صداى نحيفى گفت: ((من فقط يك آرزو دارم. آرزويم اين است كه قبل از مردن, قبل از اينكه از دنيا بروم, دلم مى خواهد چشمم به جمال ((آقايم, رهبرم و نائب امام زمانم روشن شود!))
به محض بازگشت به تهران موضوع را با دفتر مطرح كردم. قرار شد هر وقت به تهران آمدند ملاقات انجام شود. چند روز بعد خانواده شهيد به همراه دامادشان كه يك معلم متدين است به همراه راننده اى از بنياد شهيد سارى به تهران آمدند. همگى آنها را به دفتر بردم, آن روز فقط برنامه نماز ظهر بود, در صف نماز آماده نشستيم, اذان شد و مقام معظم رهبرى (مدظله) وارد شدند. معظم له مطلع بودند, با ايشان احوالپرسى گرمى كردند و به نماز ايستادند همسر و فرزند شهيد به حاجت خود رسيده بودند. نمازجماعت هم فراتر از انتظارشان بود. بعد از نماز, مقام معظم رهبرى برخلاف معمول در كنار سجاده رو به خانواده نشستند و آنها را از صف عقب در كنار خود فراخواندند, با يكايك آنها صحبت كردند و با تفقد و مهربانى از همه چيز سوال كردند. امواج محبت فضا را پر كرده بود معلوم نبود مراد كيست و مريد كدام است هر دو طرف مريد بودند و مراد, عشق متقابل آنهامثنوى وحدت را مى سرود و ظلمات ((كثرت)) در نور وحدت محو شده بود, زنگار افسردگى رسوب يافته در آشيانه قلبشان با برق شادى وصال زدوده مى شد و غبار غم هاى ديرين با وضوى عشق در چشمه سار زلال ولايت از چهره آنان پاك مى گرديد. ترنم باران لطافت ولطف ازسخنان دلنشين على گونه رهبر,همراه با بارش اشك شوق همسر و دخترك يتيم شهيد, زيباترين بهار بهشتى را در بوستان گل هاى محمدى به نمايش گذاشته بود.
در آيينه اين صحنه دلربا, صدها و هزارها خاطره زيبا و دلنشينى كه در مدت ربع قرن در محضر آفتاب انقلاب, خمينى عزيز از عشق متقابل امام و امت از نزديك مشاهده كرده بودم بار ديگر در ذهنم زنده گرديد و يكجا در برابر عظمت و شكوه دل انگيز انسان دوستى و محبت بى پايان امامان حق در طول تاريخ و عشق متقابل انسان هاى پاك سرشت نسبت به آنها كه بار ديگر در پرتو امامت ولايت الهيه در عصر حاضر متجلى مى يافتم با تمام وجود احساس و باور كردم.
آرى ولى امر و رهبر يعنى شبيه ترين مردم به پيغمبر(ص) پيغمبرى كه در مقام تجلى قهرالهى مجرى فرمان شدت عمل در جهاد با كفار و منافقان است. ((جاهد الكفار والمنافقين و اغلظ عليهم))(1)
و قرآن او را به همراه جمع پيروانش به ((اشدإ على الكفار)) توصيف فرموده است و همو كه درمقام تجلى رحمت حق جل و علا بايد بال فروتنى و محبتش را براى مومنانى كه از او تبعيت مى كنند بگشايد. ((واخفض جناحك لمن اتبعك من المومنين))(2)
به همين گونه, رهبرى كه در برابر ابرقدرتهاى ستمگر و شيطان بزرگ همچون كوهى آتش فشان مى خروشد اينجا دركنار سجاده عبادتش و در تعقيب نمازش با نسيم بهارى تبسمش و باران عطوفت كلامش, جان و دل يادگاران شهيد راه خدا را مى نوازد.
هر چند عقربه ساعت گذشت زمانى نسبتا طولانى را در نظر حاشيه نشينان خاكى باز مى نمايد اما آنگاه كه معراج محبت و ولايت به معراج نماز مى پيوندد و ارواح وارسته از عالم طبيعت و تعلقات مادى, زمين و زمان را پشت سر مى گذارند, گويى تمام برنامه هاى عادى بهم مى ريزد, زمين قطعه اى از بهشت نور مى گردد و زمان در آن ميان گم مى شود.
گفت و شنود صميمانه, بطور بى سابقه و كم نظير به طول انجاميده بود و حالا انتظار پايان جلسه بود كه رهبر چند جلد قرآن خواست و براى هريك ـ و حتى راننده كه برادر دو شهيد بود و آقا در طى گفتگوى خود به آن پى برده
بود ـ متنى را در صفحه اول قرآن كه مشتمل به ابراز ارادت و محبت به خانواده شهيد و شهيد بود با كمال آرامش و زيبايى مرقوم و امضإ كردند.
در همان حال كه مشغول نوشتن بودند اين نكته را بيان كردند كه در طول نزديك به بيست سال چه در زمان رياست جمهورى و چه بعد از آن كه مرتب سعى كرده ام به منازل شهدا بروم و يك جلد كلام اله مجيد نيز به آنها اهدإ كنم همواره مقيد بوده ام كه در پايان جمله اى كه در كنار قرآن نوشته ام, آخرين كلمه نام شهيد باشد تا نام و امضايم در كنار نام شهيد قرار گيرد, با اين اميد كه حداقل به بركت مجاورت كتبى و لفظى با نام شهيد خداوند مرا با آنها نزديك و محشور فرمايد!
سپس قرآن ها را همراه با هديه اى ديگر به يكايك آنها اهدإ فرمودند و برخاستند. فكر كرديم جلسه تمام شد و هنگام خداحافظى فرا رسيد اما…
رهبر روى سجاده رو به قبله ايستاد و فرزند شهيد و مادرش نيز كنار ايشان ايستادند. فضاى معنوى و روحانى به نقطه اوج رسيد آنچنان كه درك و تصور آن در انديشه و خيال نمى گنجيد. رهبر با بستن چشمان خود از عالم طبيعت چشم دل را يكسر به سوى خدا گشود و خانواده شهيد با همه وجود, چشم به چهره نورانى بنده صالح خدا دوختند. رهبر با زمزمه ملكوتى دعايش و دختر و همسر شهيد با گريه و اشك بى امانشان زمانى طولانى را سركردند و كوتاه سخن كه وصف آن حالت و ترسيم آن منظره با هيچ بيان و زبانى ميسور نيست, فقط مى توانم بگويم هر كه آنجا بود و من سنگدل آنچنان گريستند و گريستم كه كمتر به ياد دارم.

نقش زن در مديريت خانه
همانگونه كه گفتيم خانه و خانواده هسته اصلى جامعه بزرگ بشرى است و در اين هسته اصلى, نقش اصلى مديريت برعهده زن است, پدر در واقع براى اين جامعه كوچك و هسته اصلى, نقش لجستيك و پشتيبانى را دارد. بايد بيرون خانه برود, با كار و تلاش و اكتساب رزق حلال, مقدمات و وسائل زندگى را فراهم سازد و آن كه نقش اول را در متن زندگى و مديريت و سامان دادن خانه ايفإ مى كند زن است. و ديگران بايد حول محور مادر با تعاون و مشاركت در كارها زندگى شيرين و دلپذيرى را از جهت معيشتى و عواطف پاك انسانى پديد آورند و فضايى بهشت گونه و آكنده از محبت و صميميت و پناهگاهى مستحكم از سكون و آرامش فراهم سازند.

نقش زن در موفقيت شوهر
نقش بسيار مهم ديگر زن, نقشى است كه در طول نقش هاى قبلى در همكارى و همدلى با شوهر ايفإ مى كند تا شوهر بتواند نقش بيرون از خانه را به نحو احسن ايفإ كند.
شايد كم باشند در دنيا مردانى كه بدون داشتن همسرى همراه و همدل در صحنه زندگى اجتماعى, علمى و مديريتى به موفقيت هاى چشمگيرى دست يافته باشند.
در واقع نقش همسر در تمهيد و زمينه سازى موفقيت شوهر نقشى بسيار اساسى و حياتى است كه منهاى آن و در صورتى كه زن همراهى و همدلى لازم را نداشته باشد ـ و با ايجاد دغدغه خاطر در مديريت خانه و جنگ اعصاب در زندگى مشترك نقش بازدارنده را ايفإ كند ـ هرگونه امكان موفقيت و دسترسى به اهداف بلند را از شوهر سلب مى نمايد.

نقش همسران در سرنوشت مديران
نقش همسران بخصوص در مورد مديران در نظام اسلامى بارزتر و سرنوشت سازتر است. زيرا يكى از مهمترين مشخصه هاى مديران در حكومت اسلامى ساده زيستى آنان و همگونى ايشان با زيرمجموعه خود و مردم عادى است و هر چه شإن و جايگاه مدير و مسئوليت او بالاتر مى رود مسإله ساده زيستى و زهد نسبت به دنيا و مظاهر تجمل و دلبستگى به ماديات بايد كمتر و كمتر شود. در اين صورت ــ زنانى كه آراسته به زهد باشند و اسير چشم و هم چشمى هاى دنياپرستانه نباشند و الگوى خود را در زندگى حضرت زهرا(س) قرار دهند.
ــ و به جاى رفت و آمد و معاشرت با مترفين و اهل تجمل و رفاه طلبى, با فقرا و خانواده هاى مستضعف و اوليإ خدا نشست و برخاست كنند و فرزندان و حتى شوهر خود را در مسير اين نوع زندگى و معاشرت قرار دهند.
ــ و به جاى مهمانى هاى آنچنانى و سفره هاى رنگين و آكنده از اسراف و تبذير و رقابت و مسابقه با مسرفين و مبذرين ـ كه به تعبير قرآن مجيد ((اخوان الشياطين)) هستند و آرام آرام خانواده را به قعر جهنم فرو مى برد ـ با الهام از شيوه امامان معصوم(ع) مسير ساده زيستى, ميانه روى و خيررسانى به مستمندان را پيش گيرند و در همه زمينه هاى زندگى, خدا و رضايت خدا و مصلحت آخرت و روسفيدى در پيشگاه خدا و اوليإ خدا را در روز قيامت مدنظر قرار دهند, چنين زنانى مى توانند بزرگترين نقش را در سلامت مديريت و موفقيت مديران ايفإ كنند.
تنظيم يك زندگى آراسته به ارزش هاى الهى در خانه به وسيله زن كه با ساده زيستى و سبكبارى و هزينه كم همراه است, باعث مى شود كه مرد مجبور نباشد, كار و مديريت خود را بيش از حد به حقوق و مزايا و پاداش گره بزند و تلاش و زحمت خود را كه مى تواند باقصد قربت و نيت متعالى كسب رضايت حق و پاداش اخروى قرين سازد, به معامله مادى و سوداى دنيوى تنزل دهد و باآلوده شدن به ماديات و اسير شدن دربند حقوق ها و پاداش هاى بالا ازقشر متوسط ومستضعف زيرمجموعه خود و جامعه فاصله بگيرد و مورد خشم و نفرت آنان و خداى بزرگ واقع شود.
يك زن مومنه و پارسا علاوه بر زمينه سازى عملى براى وارستگى و پارسايى شوهر خود در مقام مديريت خانه مى تواند به عنوان يك تذكردهنده مشفق و دلسوز, شوهر خود را به وارستگى و زهد از دنيا ـ و
ساده زيستى شخصى و شإنى بخصوص در مسند مديريت و آزادى از قيد و بند حقوق و پاداش بالا كه به شدت در بين مديران رايج شده است ـ دعوت نمايد و خانه خود را در همين دنيا به قطعه اى از بهشت برين معنويت مبدل سازد.
اين در حالى است كه اگر زن در بيراهه تجمل پرستى و اسراف و تبذير و دنياطلبى قدم گذارد نه فقط خود در دره فنا و تباهى سقوط مى كند, بلكه چه بسا اهل خانه و شوهر را به شقاوت و فساد فرو مى غلطاند و اين زنان مصداق اين آيه قرآنند كه مى فرمايد: ((ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم))(3) برخى از همسران و فرزندانتان ((دشمن)) شمايند كه بايد از آنان برحذر باشيد!
اين نوع زنان با افزايش بى رويه و غيرمنطقى هزينه هاى زندگى, شوهرانشان را تحت فشار قرار مى دهند و چنانچه مرد نتواند مقاومت كند و با ضعف نفس و ايمان تدريجا تسليم فشارها و وسوسه هاى زن شود, كم كم براى فراهم كردن خانه كذايى, اتومبيل فلان مدل, وسايل تجمل خانه و ريخت و پاش هاى آنچنانى, وجهه همت خود را از كار كردن براى رضايت حق ـ و قناعت به رزق حلالى كه خداوند رزاق براى او مقرر و مقدر فرموده ـ به سوى ماديگرايى و چانه زنى حقيرانه براى افزايش حقوق و پاداش دنيوى منصرف مى كند و اين تازه آغاز راه است. راهى كه در حقيقت بيراهه است و عاقبت آن به جهنم ختم مى شود, زيرا كه مال دنيا و دنياخواهى را به آب شور دريا تشبيه كرده اند كه آدم تشنه هر چه بيشتر بنوشد تشنه تر مى شود تا او را خفه كند و نابود سازد!
ادامه اين روند, دست اندازى به امكانات بيت المال است و باتوجه به اين كه مديران از بسط يد و اختيارات بيشترى در مقايسه با زيردستان و سايرين برخوردارند, ابتدا به قلمرو مشتبهات كه معمولا همراه با توجيهات و به عبارت دقيق تر تسويلات شيطانى است دست مى يازند و با خارج شدن از دايره ((ورع)) و آلوده شدن بر مشتبهات كم كم زمينه دست درازى به محرمات و ارتكاب گناهان قطعى در آنها هموار مى شود و با مرور زمان و حتى بدون اين كه خود باور پيدا كنند به قعر جهنم سقوط مى كنند و وقتى به واقعيت تلخ و سرانجام شوم خود واقف مى شوند كه كار از كار گذشته و همه چيز تمام شده و راه چاره و بازگشتى وجود نخواهد داشت و هر چه فرياد مى زنند: ((رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت…))(4) پروردگارا مرا برگردان تا…. اما به او نهيب مى زنند: كلا انها كلمه هو قائلها ….(5)

مسجد و نماز پايگاه نيكان
انسان همواره در معرض آسيب و انحراف و لغزش و خطر است. اگر آدم بخواهد كه مطمئنا از لغزش و آسيب مصون بماند, بايد پيوند خودش را با خدا همواره حفظ و به طور مستمر محكم تر كند.
خواهران! شما در اين جهت براى خانواده تان و همسرانتان نقش اساسى و حياتى داريد. سعى كنيد كه خودتان همراه با همسر و فرزند, پسرها و دخترهايتان به مسجد وصل باشيد ـ دور يا نزديك به خانه, مسجدى كه جذاب است, مسجدى كه روحانى خوب دارد ـ به مسجد وصل باشيد. به نمازجماعت وصل باشيد, به نمازجمعه وصل باشيد. اگر همسرتان هم غفلت كرد, بخاطر گرفتارى و كار تنبلى كرد, شما مى توانيد و بايد آنها را راه بيندازيد.
اينهايى كه با مسجد و نمازجماعت و جمعه پيوند دارند, در قياس با آنهايى كه پيوندشان با مسجد و نمازجماعت گسسته است, خيلى وضعيتشان بهتر است.
شما ببينيد, خانواده هايى كه با مسجد و جماعت رابطه دارند, بچه هايشان چه شكلى هستند و آنها كه سر و كار ندارند, بچه هايشان چگونه از آب درمىآيند؟
شرايط الان, شرايط خيلى! سختى است.
شما خودتان را, زمان خودتان را, ده دوازده سال پيش, بيست سال پيش را با الان مقايسه نكنيد.
الان دام ها براى منحرف كردن بچه ها, بسيار بيشتر شده است. اگر بچه ها را وصل به مسجد و نمازجماعت و نمازجمعه و بسيج نكنيم, امكان آسيب پذيرى آنها خيلى زياد است.
نمى خواهم استدلال كنم. كافى است شما نگاهى به خانواده هايى بيندازيد كه اصلا با مسجد و جماعت و جمعه سر و كار ندارند, ببينيد بچه هايشان چگونه از آب درمىآيند؟ و نگاه كنيد به خانواده هايى كه ارتباط دارند با اين محورها. چهره نورانى بچه هايشان را نگاه كنيد! سلامت روح و جسم اينها را مى بينيد.
در ميان آنهايى كه به هرزگى در كوچه ها و خيابان ها و پارك ها و سينماها مشغولند, اعتياد كولاك مى كند! وضع فاجعهآميزى است كه مسئولين و كارآگاهان مربوط نمى توانند واقعيت تلخ آن را اعلام كنند.
مفاسد و فضاهائى كه در آن, غفلت از خدا و دين مشهود است, دارد بچه ها را قدم به قدم در كام جهنم فرو مى برد.
از اين طرف, در اصحاب مسجد, در بچه هاى بسيج, نمازجماعت, نمازجمعه, چند نفر را سراغ داريد كه منحرف شده باشد, آلوده شده باشد, معتاد شده باشد؟ چهره نورانى بچه هاى نمازجمعه اى را نگاه كنيد و مقايسه كنيد با چهره آدم هايى كه از پارك ها به صورت ولگرد خارج مى شوند.
پس هم بخاطر بچه هايتان و هم بخاطر خودتان به اين مسئله همت كنيد. اگر خداى ناكرده, فرزند به راه انحراف كشيده شود, در اولين مرحله, دودش به چشم پدر و مادر مى رود.
نكته بعد, آثارى است كه ارتباط با مسجد و نمازجماعت در مجموعه خانواده دارد, صفايى كه ايجاد مى كند, صميميتى كه ايجاد مى كند, مصونيتى كه از ساير انحرافات ايجاد مى كند و جايگاه انسان را در نظام اسلامى و جامعه اسلامى بالا مى برد.
الان يكى از فجايعى كه كار تحقيقى هم روى آن انجام شده است, دام هاى خاص و برنامه هاى ويژه اى است كه دستگاه هاى جاسوسى و دستهاى مرموز وابسته به خارج, براى بچه هاى مسئولين اجرا مى كنند. موارد آن هم اتفاق افتاده كه شنيده ايد.
به هرحال, اين نكته را هم براى خودتان, هم براى بچه ها و هم براى همسرانتان درنظر داشته باشيد. البته مطمئن هستم كه اينطور هستيد. منتهى مى خواهم باز تإكيد كنم كه اين وضعيت را حفظ كنيد و استمرار ببخشيد و اگر از دوستانتان كسانى را سراغ داريد كه مى خواهند در اين نظام حضور داشته باشند و خدمت بكنند, اما ارتباط با مسجد ندارند, دستشان را بگيريد و مسجدى كنيد.
اگر همسرتان در اثر گرفتارى و اشتغال نمى رسد, سعى كنيد طورى برنامه ريزى كنيد كه آنها به مسجد و نمازجماعت وصل شوند. خدا مى داند مسجد و نمازجماعت با انسان چه مى كند؟ چطور مسير زندگى را عوض مى كند!
از پيامبراكرم(ص) نقل شده كه فرمود: ((اذا انزلت الا فات و العاهات عوفى اهل المساجد))
زمانى كه آفتها و تباهيها ـ از فضا و از طريق امواج و ماهواره ها بر جامعه ـ فرود مى بارد, اهل مساجد در عافيت قرار دارند ـ و تنها اصحاب مسجدند كه از تهاجم فرهنگى در امان هستند ـ
نكته آخر باز هم تاكيد بر ساده زيستى
نكته آخر اينكه زن ها, همسرها, هم مى توانند شوهرهايشان را جهنمى كنند, هم مى توانند بهشتى كنند.
الان متإسفانه در جامعه ما, رقابت در مسائل مادى و ماديگرايى زياد شده است. چشم و همچشمى ها در زمينه تجمل گرايى فراوان شده است. اين نكته بسيار مهم است.
بسيارى از مديران بوده اند كه زنهايشان آنها را جهنمى كرده و باعث سقوط آنها و لجن مال شدن آنها شده اند. خيلى از مسئولين هم داريم كه همسرانشان باعث ارتقإ جايگاه و تكامل معنوى آنها شده اند.
شايد ايفإ اين مهم براى عده اى دشوار باشد, اما مطمئنم براى شما كار سختى نيست.
براى شما كه الگويتان و پيشوايتان فاطمه زهرا(س) است, براى شما كه مقتدايتان زينب كبرى(س) است و براى شما كه اميرتان و امام اولتان, اميرالمومنين(ع) است و به او عشق مى رزيد, آسان است.
پى نوشت ها:
1ـ سوره توبه آيه 73.
2ـ سوره شعرإ 215.
3ـ سوره تغابن آيه 14.
4ـ سوره مومنون آيه 99 و 100.
5ـ سوره مومنون آيه 100.

/

امر به معروف و نهى از منكر دو اصل حياتى اسلام

 

امر به معروف و نهى از منكر دو اصل حياتى اسلام

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 

 


 

از ويژگى هاى اسلام اين است كه اين آئين جاودانه آسمانى, آئين تكروى و تك مسئوليتى نيست. بلكه آئينى است كه پيوند اجتماعى و مسئوليت عمومى افراد مسلمان را نيز در تار و پود خود جاى داده است. مسئوليت فردى را از مسئوليت اجتماعى در تعاليم اسلامى نمى توان تفكيك كرد. اگر در مسيحيت رايج, رهبانيت و عزلت و گوشه گيرى از اجتماع به عنوان يك اصل مطرح شده (كه البته بدعتى بوده از سوى ارباب كليسا و در شريعت حضرت عيسى(ع) وجود نداشته است) و تز ((كار خدا را به خدا و كار قيصر را به قيصر واگذاريد!)) در عمل الگوى پيروان اين آئين مى باشد, اما در اسلام, انزوا و رهبانيت و ترك اجتماع منسوخ است و جايگاهى ندارد. از سخنان گهربار پيامبر گرامى اسلام است كه ((لارهبانيه فى الاسلام))(1) در اسلام رهبانيت نيست.
در روايت ديگر, گفتارى است از امام صادق(ع) بدين مضمون: ((خداى تبارك و تعالى, شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام را بر حضرت محمد(ص) فروفرستاد كه عبارت است از: ((توحيد, اخلاص و نفى شرك)) اسلام آئينى است مبتنى بر فطرت, راهى است ميانه (حنيف) و سهل و آسان و بدون تكلف. در اين آئين ((رهبانيت و سياحت)) نيست: ((لا رهبانيه و لا سياحه)) كه ظاهرا مقصود از رهبانيت, اعراض از دنيا و عزلت از زندگى و جامعه گريزى است و منظور از سياحت, گردشگرى بى حاصل و بى هدف است كه براى دين يا دنياى انسان سودى نداشته باشد در برخى روايات آمده كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((سياحه امتى الجهاد فى سبيل الله)) سير و سياحت امت من جهاد در راه خدا است.
تا آنجا كه امام صادق(ع) مى فرمايد:
((در اين شريعت خوردنى هاى پاك و پاكيزه حلال شده, پليدىها حرام گشته, و بار گران و تكاليف مشقت بار و غل و زنجيرهايى كه بر مردم نهاده بودند برداشته شده, آنگاه نماز, زكات, روزه, حج, امر به معروف و نهى از منكر و حلال و حرام و احكام ارث و حدود و فرائض و جهاد در راه خدا را بر آنها واجب گردانيده است.))(2)
بدين ترتيب, هرچند اسلام با شرايع پيشين در اصول و مبادى اختلافى ندارد و از اين بابت ميان پيام آوران خدا فرقى نيست و آيه كريمه ((لانفرق بين احد من رسله))(3) ناظر به آن است يعنى همه انبيإ برانگيخته شده از سوى خداوند, داراى يك پيام اند و آن توحيد حق و بندگى خالص و نفى شرك است ((ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت))(4), ولى بر حسب اختلاف زمان و مقتضيات هر عصر آداب و احكام فرعى شريعت متغير و رو به كمال بوده تا اينكه در شرع مقدس اسلام به مرحله نهائى رسيده تا پاسخ گوى نياز هر عصرى باشد. از اين جهت, كاستى در اسلام وجود ندارد.
از جمله مواردى كه در اين شريعت جاودانه قابل ذكر است و بيش از شرايع ديگر جلب نظر مى كند, دو اصل مترقى, حياتى و سرنوشت ساز ((امر به معروف و نهى از منكر)) است. نيز ((جهاد)) در راه اعلاى كلمه حق و استخدام سلاح براى ريشه كن ساختن فساد, در راستاى امر به معروف و نهى از منكر است, همانگونه كه در روايت ملاحظه نموديم.

راهبان شب و شيران روز
در شرع انور اسلام اگر از مومنان صالح و شب زنده داران عارف با عنوان ((رهبان بالليل)), پارسايان و خداترسان شب, سخن گفته شده: ((اسد بالنهار)) نيز بر آن افزوده گرديده است; يعنى ((شيران روز)). بدين معنا كه مومنان راستين كه در شب اهل تضرع, تهجد و عبادت اند در روز با شجاعت و رشادت در برابردشمن, و نفس و شيطان ايستاده و پيكار مى كنند.
در اصول كافى روايتى است از اميرالمومنين(ع) و آن حضرت از قول نبى اكرم(ص), كه آن حضرت ضمن اشاره به صفات مومنان راستين بيست مطلب را بيان فرموده است: در اين روايت آمده است: ((ان من اخلاق المومنين يا على! الحاضرون فى الصلوه, والسارعون الى الزكاه)) تا آنجا كه مى فرمايد ((رهبان بالليل اسد بالنهار)) كه خلاصه ترجمه چنين است:
((يا على ! از اخلاق مومنان اين است كه در نماز حاضر شوند, به زكات شتاب گيرند, بينوايان مستمند را اطعام كنند, دست نوازش بر سر يتيمان كشند, جامه هاى خود پاك نگهدارند, كمر براى بندگى خدا ببندند, اگر سخنى گويند دروغ نباشد, چون وعده دهند خلف نكنند, و هرگاه امين شمرده شوند خيانت نورزند, سخن راست بگويند, پارسايان و خداترسان در شب اند و شيران روز, روز را روزه دارند و شب را شب زنده دارى كنند, همسايگان نيازارند, در زمين با تواضع گام بردارند, به خانه زنان بيوه جهت يارى دادن بروند و در تشييع جنازه ها شركت كنند.
خدا ما و شما را از پرهيزكاران قرار دهد.))(5)
از آنچه به نظر خواننده گرامى رسيد چنين نتيجه گيرى مى شود كه يك مسلمان نبايد نسبت به سرنوشت جامعه و وظيفه اى كه در قبال انسان ها دارد بى تفاوت باشد. ((اصل انساندوستى)) در اسلام ايجاب مى كند كه مومن نسبت به همنوع خود ـ بويژه مسلمانان ـ احساس همبستگى كند و در انجام مسئوليت اجتماعى و انسانى خود مجدانه بكوشد و حتى رنج تن را براى راحت ديگران به جان خريدار باشد, همانگونه كه گفته اند:
مرد را بستگى هاست با نوع خويش
كه از رنج نوعم شود رنج بيش
به خود زان پسنديده ام رنج تن
كه از رنج راحت بود نوع من

اصل انسان دوستى اسلام در دو چهره متبلور مى گردد: يكى در مساعدت و هميارى جهت رفع نيازهاى مادى و حل مشكلات زندگى مردم و رنج و فقر و بيمارى و مانند آن و ديگرى, تلاش در جهت نجات انسان ها از گمراهى و فساد و انحراف و تغذيه روحى و مشعل دارى جهت هدايت بندگان خدا كه در عنوان ((محبت و هدايت)) خلاصه مى شود. هرچند در تعاليم شرع مقدس اين دو مطلب مورد اهتمام قرار گرفته و راهكارهاى مناسب براى دستيابى به مقاصد مادى و معنوى ارائه گرديده است, اما ارزش معنوى هدايت و نجات از گمراهى را با مساعدت هاى مادى نتوان قياس گرفت كه يكى قوت تن و ديگرى توشه جان است. يكى تإمين كننده حيات مادى است و ديگرى تإمين كننده حيات معنوى, و به همان نسبت كه معنويت بر ماديت ترجيح و برترى دارد, خدمات معنوى و روحى بر خدمات مادى فضيلت و برترى بيشترى دارد. از اين رو خداوند در نعمت هاى مادى بر بشر منت ننهاده چرا كه اين نعمت ها عام است و مومن و كافر را شامل مى گردد, در حالى كه در نعمت هاى معنوى كه در شريعت تبلور دارد, منت نهاده و از رسالت پيامبر اكرم(ص) به عنوان يك نعمت بزرگ ياد كرده است.
خداوند در اين خصوص مى فرمايد: ((لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين))(6)
به تحقيق خداوند بر مومنان منت نهاد كه از ميان خودشان پيامبرى برانگيخت تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند و نفوسشان را تزكيه كند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد, هرچند از قبل در گمراهى آشكار بودند.
و در آيه ديگر از ((امر و نهى)) پيامبر اكرم(ص) به عنوان يك وظيفه ياد كرده ومى فرمايد: ((الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورات والانجيل يإمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…))(7) آنانكه پيامبر ((امى)) (يعنى برخاسته از ام القرى, يا درس نخوانده) را پيروى مى كنند, كه نام مبارك او را در تورات و انجيل مكتوب مى بينند, او آنها را به معروف و نيكى امر مى كند و از منكر و ناشايست برحذر مى دارد و غذاهاى پاكيزه را براى آنان حلال مى نمايد و پليدىها و ناپاكى ها را حرام مى كند و بار سنگين از دوش آنها و غل و زنجيرهايى كه بر آنان نهاده شده بود برمى دارد.
بدين ترتيب, وظيفه مقدس هدايت و امر به نيكى ها و نهى از بدىها, قبل از هر چيز, در شإن رسالتداران خدا و پيامآوران بوده و هر كس در اين مسير گام بردارد قدم جاى قدم انبيإ نهاده است و نبايد كار خود را كوچك بپندارد و از مشقت هاى اين راه بهراسد و كاسه صبرش لبريز شود; چرا كه پيامبران خدا بيشترين رنج و مصيبت را در طريق دعوت, هدايت و ابلاغ امر و نهى الهى پذيرا شدند و خارهاى راه را به جان خريدند و در اين راه تا سر حد شهادت و تبعيد و شكنجه و تهديد و تحمل تكذيب و تمسخر, به پيش رفتند, و چنين بودند اولياى خدا و ائمه هدى(ع) پس از پيامبر گرامى اسلام, در هر عصرى كه تاريخ رسالت و دعوت با شكنجه و رنج و تهديد و تمسخر و قتل و مصيبت همراه بود. قرآن كريم در بيان اين سرگذشت, خطاب به بنى اسرائيل كه بيشترين طغيان و سركشى را در برابر پيامبران خدا داشتند مى فرمايد: ((…إفكلما جائكم رسول بما لاتهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون))(8) چرا هرگاه پيامبرى براى شما آمد و چيزى آورد كه بر خلاف هواهاى نفسانى شما بود, استكبار نموديد, گروهى را تكذيب كرديد و گروهى را به قتل رسانديد؟
و اين بود شيوه اسرائيلى ها كه كشتن پيامبران برايشان امرى عادى بود, چنانكه در روايتى از حضرت حسين بن على(ع) آمده است: ((يهوديان گاه مى شد هفتاد پيامبر را مى كشتند و با خاطر آسوده در مغازه هايشان مى نشستند و به خريد و فروش سرگرم مى شدند))!!
به هر حال, مقصود از نقل آيات و روايات فوق اين است كه اولا: امر به معروف و نهى از منكر, راه و روش پيامبران خدا بوده است. چنانكه امام باقر(ع) در حديث مفصلى مى فرمايد: ((ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبيإ و منهاج الصلحإ)) امر به معروف و نهى از منكر راه و رسم پيامبران و صالحان بوده است.
بنابراين آنان كه در راه اين دو وظيفه قدم برمى دارند, كارى پيامبرانه مى كنند و بايد به ارزش عمل خود ايمان و اطمينان داشته باشند و در آن تساهل و تسامح نكنند كه اين شيوه سازشكاران است و آنان در شريعت متعالى اسلام محكوم اند و روايات بسيارى در اين باره وجود دارد كه در جاى خود خواهد آمد.
ثانيا: چراغ دارى در طريق هدايت انسان ها, سوختن و ساختن دارد و چنين بهايى را داعيان الى الله و آمران به معروف و ناهيان از منكر بايد بپردازند; چنانكه انبيا و ائمه و اولياى خدا پرداختند. بدون پرداخت چنين بهايى به منزلت طلايه داران توحيد نمى توان رسيد و اين در طبع قضيه امر به معروف و نهى از منكر نهاده شده است! چرا كه مرتكبين معاصى را سخن حق خوشايند نيست و آنجا كه امر و نهى در تضاد با هواهاى نفسانى است, آنان را به مخالفت و موضعگيرى مى كشاند, چنانكه در آيه 87 از سوره بقره ملاحظه كرديم.
پى نوشت ها:
1. مجمع البحرين, ماده رهب.
2. اصول كافى, ج2, ص17.
3. سوره بقره, آيه285.
4. سوره نحل, آيه36.
5. اصول كافى, ج2, ص232.
6. آل عمران, آيه164.
7. اعراف, آيه157.
8. سوره بقره, آيه87.

/

پلوراليزم و كثرت گرايي

 

پلوراليزم و كثرت گرايى

آيه الله جوادى آملى

تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

تذكر:
مسئله پلوراليزم كه اكنون سومين بخش آن در معرض ديد خوانندگان قرار مى گيرد از موضوعاتى است كه مسائل و مباحث مختلفى را در پى خواهد داشت كه برخى از مباحث و مسائل آن در شماره هاى پيشين تبيين شد و در اين شماره به مباحثى چون معيار تشخيص دين حق و باطل, پى آمدهاى پلوراليزم, پلوراليزم درون دينى, تجربه دينى و وحى و رابطه آن با پلوراليزم, و… پردازش مى شود و خوانندگان را به پيگيرى مباحث توجه مى دهيم.

معيار تشخيص دين حق و باطل
آيا معيارى براى تشخيص دين حق از دين باطل و مذهب خوب از مذهب بد, داريم يا خير؟ در پاسخ به اين پرسش اولا بايد بدانيم اين اديان به تعبير قرآن كريم, در حقيقت يك دين هستند زيرا دين تثنيه ندارد چه رسد به اينكه جمع داشته باشد.
اگر هر دينى را به لحاظ عصر خود بسنجيم همه آنها در عصر خود حق بودند يعنى دينى كه وجود مبارك نوح(ع) آورد, در عصر خود حق بود. دينى كه وجود مبارك ابراهيم خليل الله, موسى كليم الله, عيسى روح الله(ع) آوردند هر كدام در عصر خودشان حق بودند, نه اينكه در عصر خود, باطل باشند. زيرا اگر دين پيامبر اولى نبود دومى اثر نمى كرد و اگر اولى و دومى نبودند سومى اثر نمى كرد, اين اديان در عصر خود حق هستند و شريعت و منهاجى هم كه هر كدام از انبيإ در عصر خود از طرف ذات اقدس حق آوردند حق بودند.
و ثانيا خطوط كلى اين اديان يعنى توحيد و نبوت عام و معاد, فرق نكرده و دگرگون نشدند. زيرا قرآن كريم مى فرمايد: ((مصدقا لما بين يديه))(1) پيامبر حق سابق را تصديق مى كند و تصديق حق سابق اختصاص به پيامبر اسلام(ص) ندارد كه آن حضرت انبيإ پيشين را تصديق كند. بلكه عيسى مسيح حرفهاى موسى كليم را تصديق كرد و موسى كليم سخنان حضرت ابراهيم را تصديق كرد, هر لاحقى حرف سابق را تصديق كرد چه اينكه هر سابقى به لاحق خود بشارت مى دهد تا به وجود مبارك عيسى مسيح(ع) رسيد كه ايشان به وجود مبارك رسول گرامى اسلام(ص) بشارت دادند, اگر اديان سابق يا لاحق حق نبودند نه لاحق, سابق را تصديق مى كردند و نه سابق, به آمدن لاحق بشارت ميداد.

تفاوت انبيإ در شرايع و مناهج
البته خطوط جزيى دين به عنوان شريعت و منهاج فرق مى كند مثلا در بعضى اديان كمتر از يك ماه روزه مى گرفتند ولى مسلمانان يك ماه روزه مى گيرند, آنها به سمت ديگر نماز مى خواندند ولى مسلمانان به سمنت ديگرى نماز مى خوانند, هر شريعت براى خودش قبله مخصوص دارد, گر چه خداوند سمت و جهت ندارد چرا كه ((ولله المشرق والمغرب فاينما تولو فثم وجه الله))(2) مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر جا روى كنيد, آنجا روى به سمت خداست.
چون خدا سمت و جهت خاصى ندارد, و لذا اگر كسى خواست نماز مستحبى بخواند همين كه شنيد اذان ظهر را مى گويند و او از منزل يا محل كارش وضو گرفته و قصد رفتن به مسجد يا مصلى را دارد تا نماز جماعت بخواند مى تواند نافله ظهر را در راه بااشاره سر و صورت بخواند. زيرا خدايى كه در طرف كعبه است, پشت به كعبه هم هست, در آسمان هم هست, در زمين هم هست ((هوالذى فى السمإ اله و فى الارض اله))(3) اوست كه در آسمان خداست و در زمين خداست.
و براى همين جهت است كه مى تواند نمازهاى مستحبى را و نه نمازهاى واجب را, در هواپيما, در كشتى, در اتومبيل, روى اسب, روى دوچرخه, يا در حال حركت پياده بخواند زيرا خدا هميشه و همه جا هست بنابر اين نماز مستحب را مى توان در هر جا و بهر كيفيتى خواند و اما نماز واجب بلحاظ اينكه براى سازماندهى و نظام وار شدن هست بايد طبق دستورات فقهإ رو به قبله خوانده شود.
پس دين يعنى خطوط كلى و اصول فقه و حقوق و اخلاق, تغييرپذير نيست و تغيير هم نكرده است و لذا هرگز پيامبرى نيامده است بگويد ظلم خوب است و ظلم ستيزى بد است, همگان گفتند: ظلم بد است و ظلم ستيزى خوب است, همه آنها در خطوط كلى عقايد و اخلاق و حقوق و فقه يكى بودند. گر چه شريعت و منهاج انبيإ متفاوت بوده است.
اما اينكه راه تشخيص حق و باطل چيست؟ بايد بدانيم راه تشخيص حق و باطل عقل مبرهن و نقل قطعى است كه از طريق آنها مى توان حق را شناخت و به آن روى آورد.

تجربه و اثبات حق و باطل
اگر كسى بگويد: آيا از راه تجربه مى توان به صحت و حقانيت دين نظر داد يا خير؟
مى گوييم: اگر بخواهيم از راه حس و تجربه به بطلان يا صحت مذهبى فتوا دهيم, بايد همه مكاتب و مذاهب را بيازماييم تا بفهميم چه چيزى حق است و چه چيزى باطل و چون مذاهب و مكاتب فراوانند, ملاحظه مى كنيم هنوز عمر به پايان نرسيده, بخش كوتاهى از اين مكتبها را تجربه كرده ايم نه همه مذاهب و مكاتب را و لذا ما با شكاكيت روبرو مى شويم زيرا نمى توانيم بفهميم كدام مذهب حق است و كدام باطل. و شكاكيت هم امر باطلى است. زيرا هم عقل مى پذيرد كه انسان راه معرفتى صحيح در پيش دارد و هم نقل ما را به معرفت و اعتقاد راسخ و راستين فرا مى خواند پس راهى كه مانع فرو افتادن انسان در دام شكاكيت است عقل برهانى يا نقل قطعى است نه تجربه

ظهور اسلام و رويارويى آن با مذاهب گوناگون
طبق بيان اميرالمومنين(ع) هنگامى كه اسلام ظهور كرد مكتبهاى رسمى فراوانى در حجاز و خارج از حجاز كه همگان در قلمرو رسالت رسول اكرم(ص) قرار داشتند, وجود داشت.
چنانكه در خطبه اول نهج البلاغه آمده است: ((بين مشبه لله بخلقه او ملحد فى اسمه او مشير الى غيره))(4) بعضيها مشبه بودند و براى خدا جسم قائل بودند و بعضى ملحد بودند و بعضى براى خدا شريك قائل بودند. قرآن در چنين فضا نازل شد, تا آنها را هدايت كند و پيام پيامبر نيز اختصاص به گروه خاصى نداشت .
چرا كه حضرت در همان طليعه امر گفت: پيام من جهان شمول است, و همه بايد تحت فرمان اين دين درآيند. پس پيامبر بايد بگويد: آنچه من آورده ام حق است و آنچه را كه مشبهان و ملحدان و مشركان و مشيران مى گويند, باطل است. زيرا تا پيامبر حرفهاى ديگران را ابطال نكند و مدعاى خود را اثبات نكرده و انحصار حق را در خود ثابت نكند, دليلى ندارد كه ديگران از مكتب آبإ و اجدادى دست برداشته و به مكتب نوپاى او روى بياورند.
اين مطلب مسلم است كه اگر كسى در فضاى اجتماعى خاصى, فكر تازه اى ارائه كرد كه قبلا در آن فضاى اجتماعى مثلا چهار مكتب و فكر وجود داشت. بايد بداند كه اگر او يك دليل بر صحت مذهب خود دارد و يك دليل بر بطلان مذهب غير خود اقامه مى كند, با هشت دليل ديگر روبروست. چون همه آن مكتبهاى چهارگانه بر صحت مكتب و بطلان مكتب غير خود دليل دارند و لذا اين شخص بايد با همه آنها مبارزه فكرى داشته باشد.
و اگر هفتاد و دو ملت شدند در چنين شرايطى نمى توان گفت:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

بلكه او بايد يك دليل بر حقانيت خود و 72 دليل بر بطلان غير خود اقامه و ارائه نمايد. و به عبارت ديگر:
چون حق ناب در يك فرقه است و بقيه آن حق ناب را ندارند. اين فرقه بايد تمام دلايل آنها را با دلايل ابطال كند.
اثبات يك مكتب و ابطال مكاتب ديگران از راه حس و تجربه امكان پذير نيست اما عقل چون با قضاياى كلى و قضاياى حقيقى ارتباط دارد و به آنها مى انديشد, مى تواند فتواى عام بر صحت چيزى بدهد و بر بطلان ديگران دليل و برهان اقامه نمايد.

كميابى يقين
آنچه كه كمياب است يقين و برهان عقلى و نقلى است يعنى آنچه كه بين مردم كمتر يافت مى شود برهان عقلى و يقين منطقى و فلسفى است چنانكه يقينى كه از راه نص حاصل شود چنين است يعنى يافتن خبر متواتر يا خبر واحد محفوف به قرائن قطعى يا نص يقين آور بسيار كم است يقين مثل سال يا حس و تجربه و وهم و خيال و گمان و قياس نيست كه فراوان در بين انسانها يافت شود, فقط اوحدى از انسانها هستند كه به چنين مقام منيعى بار مى يابند. بنابراين, انسان از دو راه مى تواند تكليف مذاهب گوناگون را مشخص كند و آن برهان عقلى فايق و دليل نقلى قطعى فايق است.
عقل از آن جهت كه به قضاياى كلى نظر دارد مى تواند به صحت و سقم مكاتب گوناگون نظر بدهد و بگويد فلان مكتب بكلى باطل يا صحيح است و يا بخشى از مكتب باطل يا صحيح است و نقل هم از آن جهت كه صاحب نقل معصوم و به غيب آگاه است و علم غيب او فراگير مى باشد و همه مكاتب را زيرمجموعه علمى خود قرار مى دهد مى تواند به صحت يا بطلان مكاتب گوناگون نظر بدهد.

تجربه دين و اثبات حق و باطل
آيا انسان از طريق تجربه دينى مى تواند حقايقى را بازيابد يا خير؟ در جواب مى گوييم:
تجربه دينى(5) نمى تواند حقايق دينى را اثبات نمايد. زيرا بخشى از وحى, اصولا تحت تجربه در نمىآيد چون به ميدان عمل نمى رسد, اگر چه از جهت شهود و تجربه شهودى ممكن است تحت تجربه درآيد. مسائلى همچون خدا و اسمإ حسناى الهى, هستى خداوند, صفات الهى, اينكه او واحد است, ((ليس كمثله شىء)), عليم است, ((هوالحى القيوم لاتإخذه سنه ولانوم)) تجربه پذير نيستند.
مسائلى كه تاريخ بردار نيست و بعد تحقق پيدا مى كند مثل صحنه هاى قيامت كه اصلا در تاريخ نمى گنجد زيرا تاريخ زمانى است كه منظومه شمسى و زمين و حركت زمين مطرح باشد اما وقتى صحنه تاريخ و حركت و زمان برچيده شد و جهان به دارالقرار رسيد ديگر صحبت از حركت و تاريخ و همچنين تجربه نيست.
بدو جهت جريان قيامت زيرمجموعه تاريخ و تجربه درنمىآيد.
اولا آنكه قيامت در نشئه دنيا حضور و ظهور ندارد تا انسان آن را تجربه كند و دوم آنكه جريان قيامت فوق تاريخ است زيرا نشئه قيامت, نشئه ثبات است. وقتى نفخ صور شد همه موجودات عالم طبيعت برچيده مى شوند و فقط سلطنت الهى ظهور مى كند و لذا ملك و سلطنت الهى مى ماند و بس.
در قرآن دو سوال مطرح است كه يكى مربوط به دنياست و ديگرى مربوط به نفخه صور است آنكه مربوط به دنياست اينست كه وقتى از آنها سوال شود كه ((من رب السموات السبع و رب العرش العظيم سيقولون الله))(6) و يا ((من خلق السموات والارض و سخر الشمس والقمر ليقولن الله))(7) همگى در جواب اين سوال كه رب آسمانها و رب عرش كيست و يا خالق آسمانها و زمين و مسخر خورشيد و ماه كيست؟ مى گويند: خدا. و اما در جريان نفخه صور سوال اين نيست كه آسمان و زمين مال كيست؟ چون در قيامت آسمان و زمينى نيست بلكه آسمان و زمين رخت بربسته است بلكه سوال اين است كه ((لمن الملك اليوم))(8), ((لله الواحدالقهار))(9) امروز فرمانروايى از آن كيست, از آن خداوند يكتاى قهار است, در آن روز فقط سلطنت خدا ظهور دارد.
كه سلطان عزت علم برگشود
جهان سر به جيب عدم در گشود
در آن روز جهان باطل مى شود و ملك خدا ظاهر مى شود, اينها امورى است كه به تجربه در نمىآيد.
بنابراين بخش وسيعى از وحى الهى تجربه پذير نيست و خود وحى هم شهود درونى است و تجربه پذير نيست.
بنابراين فقط يك راه براى اثبات حق در پيش داريم و آن عقل برهانى و نقل قطعى است كه بايد براى اثبات حق از آنها استفاده كرد.

پىآمد پلوراليزم و كثرت گرايى دينى
1ـ نسبيت اخلاق: آنها كه اصل پلوراليزم و تكثرگرايى را پذيرفته اند بايد به دنبال آن پلوراليزم اخلاقى را بپذيرند و اگر پلوراليزم اخلاقى را پذيرفت نتيجه آن نسبيت اخلاق خواهد بود و نتيجه نسبيت اخلاق, انكار جاودانه بودن اصول اخلاقى خواهد بود و لذا هر گروه خلق و خويى دارند و اخلاق براى هر كس معناى خاص خود را خواهد داشت.
2ـ نسبيت فهم: يكى ديگر از پى آمدها و همچنين مبانى پلوراليزم و كثرت گرايى دينى نسبيت در فهم است زيرا نسبيت در فهم دو معنى دارد يك معنى آن است كه هر كس باندازه خود از جهان مى فهمد, هر كس به اندازه هوش خود جهان را دريافت مى كند.
و معناى ديگر آن است كه گاهى گفته مى شود ممكن است حقيقتى داراى جهات گوناگون باشد و هر كس جهتى از جهات حقيقت عالم را بفهمد و درباره آن اظهار نظر كند. معنى دوم از نسبيت در فهم, كه هر كس بعدى از ابعاد موجود ذو ابعادى را ادراك كرده و همه آنها هم حق باشد سخن صحيحى است و مطلب اول نيز به لحاظ اين كه انسان محدود است نمى تواند نامحدود را ادراك كند سخن حقى است و به عبارت ديگر: انسان به دليل اين كه هم در محدوديت زمانى و اجتماعى بسر مى برد و هم از نظر ابزار ادراكى محدود است از اين رو نمى تواند نامحدود را درك كند اين سخن حق است.
زيرا واقعيات كه فيوضات ذات اقدس اله هستند با توجه به وجود آنها در گذشته و آينده نامحدود هستند, و موجود محدود و متناهى نمى تواند ذات نامتناهى را ادراك نمايد گرچه براى خليفه الله و انسان كامل و نور اول به لحاظ اين كه همه مخلوقات بعد از نور اول خلق شده و در مرتبه مادون او هستند مى تواند از مادون خود آگاهى پيدا كند.
اما اينكه انسان اصلا به حق و واقع دسترسى پيدا نمى كند, بدليل اينكه در محدوديتهاى زمانى و تاريخى و اجتماعى قرار دارد حرف صحيحى نيست.
بنابراين اگر كسى بگويد انسان محدود و متناهى است, سخن حق است و اگر بگويد يك موجود متناهى توان آن را ندارد كه به غير متناهى احاطه نمايد سخن حقى است و اگر بگويد هر كس باندازه خود از جهان مى فهمد اين سخن هم حق است اما هيچكدام از مطالب سه گانه, نتيجه آن نسبيت در فهم نيست كه هركسى در هر موضوعى اظهار نظر كرده است به واقعيت دسترسى پيدا نكرده باشد بلكه امكان دسترسى به واقعيت و آگاهى از آن وجود دارد.

كثرت تشكيكى يا نسبيت اديان
با نگاه به تاريخ و جهانى كه در آن زندگى مى كنيم ملاحظه مى شود كه اديان كثيرى در عالم وجود دارد امااين كثرت تشكيكى است و نه تباينى يعنى اديان مراتب و درجات دارند كه بعضى كاملند و بعضى كاملتر.
توضيح مسئله آنكه ما دو مسئله داريم يكى مسئله تشكيك است كه هم حقايق خارجى تشكيك پذير است و هم معارف بشرى و ديگرى مسئله نسبيت است كه نه در حقايق خارجى راه پيدا مى كند و نه در معارف بشرى.
معناى نسبيت يك چيز, آن است كه خودش نفسيتى ندارد بلكه به تناسب مقايسه و سنجش و اعتبار انسان حكم مى پذيرد مثل قرب و بعد و دورى و نزديكى يا جلو و پشت سر بودن و يمين و يسار و امثال آن. اين ها امور نسبى هستند زيرا اولا تا انسان آنها را با امور ديگر مقايسه نكند معنى پيدا نمى كند و ثانيا با تغيير اطراف كاملا قابل تغيير و تبديل است مثلا درختى كه نسبت به جايى نزديك است اگر با جاى ديگرى مقايسه شود دور مى شود.
اين نوع از نسبيت در حقايق خارجى راه ندارد زيرا جهان خارجى همانطوريكه هست يك واقعيت است اگر مجرد بوده مجرد است و اگر مادى بوده مادى است. معرفت بشرى نيز اگر مطابق با واقع بود صدق است و اگر مطابق با واقع نبود كذب است. و لذا نه حقايق خارجى باين معنى نسبى هستند و نه معرفتهاى بشرى.
اما تشكيك و داراى مراتب و درجات بودن هم در واقعيات خارجى راه پيدا مى كند و هم در معارف بشرى. زيرا هرچيزى در جايگاه و مرتبه خاص خود قرار دارد. بعضى امور علتند و بعضى امور معلول, بعضى افضلند و بعضى غير افضل. كثرت تشكيكى كثرتى است كه به وحدت برمى گردد.
بازگشت كثرت به وحدت نيز حقيقت است نه مجاز و كثرت هم در واقع حقيقت است اما كثرت واقعيت و وحدت آن بازگشت به يك حقيقت است.
بنابراين واقعيتهاى خارج براساس تشكيك تنظيم مى شود. معارف بشرى هم داراى مراتب تشكيكى هستند زيرا اگر معارف بشر بااين واقعيت مطابق بود, سهمى از هستى دارد و صادق و حق است واگر مطابق با آن نبود كذب و باطل است.
براى حق و صدق درجاتى است. ممكن است براى عارفى در يك عصر معرفتى حاصل شود كه مطابق با واقع باشد و بعد عارفى ديگر مطلبى عميقتر را بفهمد كه احق از فهم عارف قبلى باشد. در اينجا هر دو حق اند البته يك حق و ديگرى احق.
كثرتى كه در اديان و شرايع و مناهج الهى راه پيدا مى كند, اولا نسبى نيست نه نسبيت حقايق و نه نسبيت معرفت و ثانيا تشكيكى است هم به تشكيك حقايق خارجى و هم به تشكيك معارف بشرى زيرا اين شرايع به تناسب مردم عصر خاص حقيقت است مثل بيمارى كه در مقاطع گوناگون داروهاى گوناگون مصرف مى كند و طبيب هم براى او داروهاى گوناگون تجويز مى كند. كه اين داروها همه در جاى خودشان حقند نه اينكه يكى حق و ديگرى باطل باشد.
بنابراين اختلاف شرايع و مناهج به تشكيك برمى گردد.
در معارف بشرى هم چون فهم ها به درجات مختلف از واقعيت مربوط مى شود, پس معرفت هم تشكيكى خواهد بود چون اختلاف فقهإ و مفسرين اين چنين است .

پلوراليزم درون دينى
تكثر گرايى درون دينى باين معنى است كه در دين واحد باستناد تفسيرهاى گوناگون از آن دين, مذاهب و فرق گوناگون متجلى گردد. آيا مى توان اين نوع از تكثرگرايى را پذيرفت يا خير؟
پذيرش تكثرگرايى درون دينى نسبت به مبانى مختلف فرق مى كند بعضى از مبانى تكثرگرايى را تحمل مى كند و بعضى از مبانى تحمل نمى كند. در اينجا به چند مبنا اشاره مى شود.
1ـ در صورتى كه در رابطه با فهم دين قائل به تصويب باشيم نه تخطئه, كثرت قابل پذيرش و تحمل است اما اگر قائل به تخطئه باشيم تكثرگرايى مقبول نيست. توضيح مسئله آنكه بعضى ها در فهم شريعت معتقد به تصويب هستند و مى گويند: هر كس هر چه را فهميد همان حق است و به عبارت ديگر حق در برابر فهم او جعل مى شود و در واقع حق وجود ندارد, در اين صورت پلوراليزم و تكثرگرايى مقبول و قابل تحمل است اما اگر بگوييم, واقعى وجود دارد و انسان مى تواند واقع را بشناسد گرچه ممكن است دچار اشتباه شود تكثر قابل تحمل نيست. زيرا فهم مطابق با واقع و حق يكى است و ديگران باطل هستند.
2ـ در صورتى كه حقيقت و واقعيت را نسبى بدانيم و بگوييم واقع مطلق و حقيقت صرف و طلق نداريم و به عبارت ديگر: اگر واقعيت نسبى باشد به طوريكه حق در شرايط مختلف, نسبت به انسان هاى گوناگون, متفاوت باشد كثرت گرايى قابل تحمل است اما اگر واقعيت را مطلق بدانيم نه نسبى و امكان شناخت واقعيت هم وجود داشته باشد تكثرگرايى غيرقابل تحمل است.
3ـ اگر كثرت گرايى به اين معنى است كه صاحب نظران از مكتب واحد برداشتهاى مختلف داشته باشند و آن برداشتها و فهم ها متكثر باشند اين نوع تكثرگرايى فى الجمله صحيح است و قابل تحمل. البته در صورتى كه برداشتها روشمند باشد و با اصول و اسلوب صحيح نسبت به شناخت مكتب اقدام كند.
اما ما بلحاظ اينكه تصويب را باطل مى دانيم و واقعيت را مطلق و قابل شناخت مى دانيم, نمى توانيم تكثرگرايى را تحمل كنيم و همه آن فهم ها را حق بدانيم. اما اينكه صاحب نظران از مكتب واحد برداشتهاى مختلف داشته باشند و آن برداشتها را ارائه كنند مى گوييم برداشتهاى گوناگون با شرايط آن يعنى روشمندانه بودن و با اصول صحيح شناختى, كثرت قابل تحمل است.
توضيح آنكه: همه محققانى كه بعد از فراهم كردن مايه هاى علمى, روش مندانه در دين شناسى تلاش و كوشش مى كنند يعنى كسانى كه ساليان متمادى در رشته تخصصى دينى كسب علم نموده و نزد اساتيد صاحب نظر علم فرا گرفته اند و به عنوان صاحب نظر و با بصيرت و روش مندانه به خدمت براهين عقلى و قرآن و روايات, رفتند و از آنها برداشتهاى خاص داشته اند, قابل تحمل است زيرا برداشتهاى اينها در چنين فضايى, جز در فروع جزئى اختلاف ندارد, و چون اختلاف آنها در محدوده خاصى است و لذا قابل تحمل است.
شما كتابهاى فقهى يا تفسيرى را ببينيد از هزار سال قبل, صدها كتاب تفسيرى و فقهى كه نوشته شده, خطوط كلى آن يكى است گرچه در جزئيات با هم اختلاف دارند. و لذا مفسران و فقهإ با اينكه نظرهاى مختلف دارند اما براحتى يكديگر را تحمل مى كنند. اما اگر يك اختلافى در مقابل هم بوده و دو نظر با هم تباين داشته باشند و آن اختلاف در امر كلى باشد در اين صورت يكى حق است و ديگرى باطل. براى همين جهت است كه محدثان شيعه و سنى اين حديث را از وجود مبارك پيامبر(ص) نقل كردند: ((ستفترق امتى)) امت من فرقه فرقه و گروه گروه مى شوند. هفتاد و سه ملت مى شوند, كه هفتاد و دو ملت از آنها باطل اند و يك ملت حق است و اهل نجات. (10)
البته بسيارى از فرقه ها, خود را فرقه ناجيه مى داند ولى آنجايى كه اختلاف رو در روى هم باشد بعنوان مثال: يكى بگويد: على(ع) خليفه است و يكى بگويد: نه, يكى بگويد خليفه مسلمين بايد معصوم باشد و ديگرى بگويد: نه, مشخصا در اين جا يكى حق است و ديگرى باطل.
بنابراين اگر در فهم اين افراد روش مندانه به سراغ دين رفتند و از آن حقايقى را فهميدند اختلاف آنها موضعى و جزئى است, گرچه در مقام اثبات و عمل همه جهت دارند و باستناد آن جهت عمل مى كنند ولى در مقام ثبوت و واقع حق يكى است.
اگر كسى روش مندانه تلاش كرد و تلاش او مطابق با واقع بود دو تا ثواب دارد و لذا گفتند: ((للمصيب اجران)) يعنى اگر كسى رايش به واقع اصابت كرد و مطابق با واقع بود دو تا اجر دارد يكى اينكه به واقع رسيده است و ديگر اينكه تلاش كرده تا به واقع برسد و اما ((وللمخطى اجر واحد)) آن مجتهدى كه اشتباه كرده است, يك اجر دارد و آن هم اجر تلاش و اجتهاد اوست زيرا اين شخص چون تلاش كرده و تحمل و زحمت نموده گر چه در مواردى هم دچار اشتباه شود اما معذور است و بى اجر و پاداش نخواهد بود. ولى اگر روش مندانه و مجتهدانه به سراغ متون دينى نرود, چنين شخصى اگر اشتباه كند نه تنها ماجور نيست بلكه موزور است و وزر و گناه بر دوش اوست.
بنابراين در تكثرگرايى درون دينى كه آن تكثرى از اختلاف در برداشتها سرچشمه مى گيرد, اگر كسى روش مندانه و بدون كوتاهى و تقصير به مطلبى دست يافت, همان براى وى حجت است و او در پيشگاه خدا معذور است و خدا هم او را به جهنم نمى برد و اما اگر كسى عالما يا عامدا و مقصرانه تن به باطل بدهد در واقع او عمدا دوزخ را براى خود خريدارى كرده است .
وقتى در درون يك مذهب اختلاف و كثرتى باشد قابل تحمل است و اگر اختلاف در چند مذهب باشد نظير مسئله شيعه و سنى, در اين صورت هم مطلب همينطور است يعنى شيعه و سنى در مذهب اختلاف دارند اگر آنها در دو طرف نقيض باشند مثلا يكى مى گويد: خليفه پيامبر را بايد خدا تعيين كند و ديگرى مى گويد لازم نيست در اين صورت يكى بر حق است و ديگرى بر باطل. اما چون مقصر نيستند نمى توانيم بگوييم آنها اهل جهنم هستند. چون اين طور نيست كه هر كه باطل گفته باشد, اهل جهنم باشد. زيرا ممكن است افرادى بر باطل باشند اما معذور باشند و معذور هم از باب ((و آخرون مرجون لامرالله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم))(11) مورد رحمت و عنايت خداوند قرار خواهد گرفت.
از نظر اجتماعى هم مى شود در كنار آنها, زندگى كرد و با آن ها زندگى مسالمتآميز داشت و براى رسيدن به تفاهم و نظر واحد مى توانند با هم مناظره و گفتگو داشته باشند و از اين راه همديگر را درك كنند. زيرا در واقع يكى حق است و ديگرى باطل. مثلا عصمت خليفه يك امر قراردادى نيست بلكه يك واقعيت است وقتى يك واقعيت بود بايد ادراك با آن واقعيت منطبق باشد و لذا ممكن است با واقع منطبق باشد پس حق است و يا منطبق نيست پس باطل است.

پى نوشت ها:
1. آل عمران, آيه 3.
2. بقره, آيه 115.
3. زخرف, آيه 84.
4. نهج البلاغه, خطبه اول, قطعه 42.
5. براى تجربه دينى تعريف هاى مختلفى ارائه شده است و امروز وقتى تجربه دينى گفته مى شود از آن معناى خاصى اراده مى شود كه شايسته است در اين رابطه به كتاب تجربه دينى مراجعه شود.
6. مومنون, آيه 86 و 87.
7. عنكبوت, آيه 61.
8. غافر, آيه16.
9. همان.
10. رجوع شود به بحارالانوار, مجلسى, ج 28, باب اول.
11. توبه, آيه85.

/

سخنان معصومان عليهم السلام حقوق برادران

 

سخنان معصومان عليهم السلام
حقـوق بـرادران

 


 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم : 
عن سَلمان قال َ: دَخَلْتُ عَلى رسولِ اللّهِ صَلّى اللّه عليه و آله وَ هُوَ مُتّكِىء عَلى وِسادَةٍ فَاَلْقاها اِلَىَّ ثُمَّ قال َ: يا سَلْمانُ ما مِنْ مُسْلِمٍ دَخَلَ عَلى أَخيه ِالمُسْلِمِ فَيُلقى لَهُ الوِسادَةَ اِكراماً لَهُ الاّ غَفر اللّهُ لَه ُ(1) 
از سلمان نقل شده است كه گفت خدمت رسولخدا(ص ) رسيدم , آن حضرت بر بالشى تكيه كرده بود, بالش را به من داد و آن گاه فرمود: اى سلمان ! هر مسلمانى بر برادر مسلمان خود وارد شود و او به احترام وى برايش متّكا بگذارد خداوند او را بيامرزد.

امام على عليه السلام :
اُبْذُل لاخيكَ دَمَكَ و مالَكَ و لِعَدوّكَ عَدْلَكَ و انصافكَ و للْعامَّةِ بِشْرَكَ وَ اِحْسانَك(2)
از جان و مال خود براى برادر مؤمنت درگذر و نسبت به دشمنت با عدل و انصاف رفتار كن و خوشرويى و احسان را از عموم مردم دريغ مدار.

امام على عليه السلام :
اذا لَقيتُم اِخوانكُمْ فَتصافَحُوا و اَظْهِروا لَهُمُ الْبَشاشَةَ والبِشر تفرَّقوا و ما عَليْكُمْ مِنَ الاَوزارِ قَدْ ذَهَب (3)
وقتى برادرانتان را ديدار كرديد به يكديگر دست بدهيد و خوشرويى و شادمانى خود را براى آنان اظهار كنيد كه در اين حال چون از هم جداشويد هرچه گناه بر شما بود از بين رفت . 

امام على عليه اسلام :
لا تُضَيّعَنَ حقّ اخيكَ اتّكالاً عَلى ما بينكَ و بيْنَهُ فانَّهُ لَيْسَ لكَ بِاَخٍ مَنْ اضَعْتَ حَقَّه (4)
حقّ برادر دينى خود را با اتّكاء به رابطه اى كه ميان تو و او است ضايع نكن چرا كه هرگز كسى كه حقّش را ضايع و تباه كرده اى , برادر تونيست 

امام باقر عليه السلام :
من حقّ المؤمن على اخيه المؤمن أن يشبع جوعَتَهُ و يُوارى عورته و يفرّج عنه كُرْبته و يقضىَ دَينَه , فاذا مات خَلَفَهُ فى اهله و وَلدِه (5)
از حقّ مؤمن بر برادر مؤمنش اين است كه گرسنگى او را سير كند و برهنگى او را بپوشاند و گرفتارى او را برطرف نمايد و قرضش را بپردازدو چون از دنيا رفت به جاى او خانواده و فرزندانش را سرپرست باشد.

امام صادق عليه السلام :
المسلمُ اخُو المُسلِمِ و حقّ المُسلمِ عَلَى اَخيهِ المُسلم اَنْ لايشْبَعَ و يَجُوعُ اخوهُ و لايَروى و يَعْطِش اخوهُ ولايَكْتسى و يعرى اَخوُه ُ, فَما اعظَمَ حق ُّالمُسْلِمِ عَلى أَخيهِ الْمُسْلِم ْ(6)
مسلمان برادر مسلمان است و حق مسلمان بر برادر مسلمانش آن است كه سير نشود در حالى كه برادرش گرسنه است و سيراب نگردد در حالى كه برادرش تشنه است و جامه بر تن نكند در حالى كه برادرش برهنه است , پس چه سترگ است حق برادر مسلمان بر برادر مسلمانش .

امام صادق عليه السلام :
الْمُسلمُ اخُو المُسلِم لايَظلِمُهُ ولايَخْذُلُهُ و لايَخُونُهُ و يَحِقُّ عَلَى الْمُسلمينَ الاجتهاد فى التواصل والتعاون على التعاطف (7)
مسلمان برادر مسلمان است , به او ستم نمى كند و خوارى او را روا نمى دارد, و بر مسلمانان است كه در ايجاد پيوند و همكارى براى جلب محبّت با يكديگر كوشش كنند.

امام صادق عليه السلام :
لاتُتْبِعْ اخاك بعد القطيعة وقيعَةً فيه فَتَسُدَّ عليه طريق الرّجوع اليك فلعلَّ التجارب ترُدّه عليك(8)
وقتى از رفيق خود جدا شدى پُشت سرش بدگويى و غيبت مكن كه با اين كار راه برگشت او را مى بندى , شايد تجربه هاى زندگى او را به راه آشتى و تجديد رفاقت بكشاند.

امام صادق عليه السلام :
انّ المؤمن اخو المؤمن , عينُه و دليله , لايخونه و لايظلمُهُ و لايَغُشُّهُ و لايَعِدُهُ عِدَّةً فيُخْلِفُه (9)
همانا مؤمن برادر ايمانى مؤمن است , چشم و راهنماى اوست به او خيانت و ستم روا ندارد و او را نفريبد و به او وعده اى ندهد كه آن را به جانياورد.

امام صادق عليه السلام :
ايّما مُسْلِمٍ لَقِىَ مُسْلِماً فَسرَّهُ سَرَّهُ اللّهُ عَزَّوجل َّ(10)
هر مسلمانى با مسلمانى ديدار كند و در برخورد او را شادمان سازد خداى متعال نيز او را خوشحال و مسرور خواهد ساخت .

پى نوشت ها:
1 سفينة البحار, ج 2 ص 707.
2 بحار, ج 78 ص 116.
3 خصال , ص 633.
4 الاختصاص , ص 27 .
5 كافى , ج 2 ص 169 .
6 كافى , ج 2 ص 174 .
7 بحار, ج 74 ص 166 .
8 كافى , ج 2 ص 169 .
9 كافى , ج 2 ص 166 .
1 اصول كافى , ج 2 ص 192 .
.
.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ باز خواست

دانستنى هايى از قرآن
باز خواست


 

((ولاتقف ما ليس لك به علم ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا)).

(سوره اسرإ, آيه36)

هرگز بر آنچه كه علم و آگاهى ندارى پيروى مكن كه همانا چشم و گوش و دل, همه مورد بازخواست و پرسش قرار خواهند گرفت.

تقف: از ماده قفا ـ يقفو گرفته شده و به معناى متابعت و پيروى كردن است. و به همين مناسبت قافيه شعر را قافيه گويند زيرا آخر هر مصراع از آخر مصراعهاى پيش از خود تبعيت و پيروى مى كند.
در اين آيه شريفه يكى از مهمترين و آموزنده ترين برنامه هاى زندگى بيان شده است. خداوند به ما هشدار مى دهد: چيزى را كه نشنيده اى و نديده اى و ندانسته اى و به آن علم نداشته اى نگو شنيده ام يا دانسته ام … پشت سر مردم حرف مزن.. غيبت مكن.. شايعه هاى مغرضانه يا جاهلانه را بى تحقيق و بررسى تكرار مكن.. شهادت دروغ نده.. بايد تمام تصميم ها و كردارهايت روى علم و آگاهى باشد. و اصلا به چيزى كه علم به صحت آن ندارى نبايد معتقد شوى و چيزى را كه نمى دانى نبايد بازگو كنى و كارى را كه به آن علم ندارى نبايد انجام دهى زيرا تمام اينها مصاديق پيروى كردن از علم غير است.
بنابراين, به گمان و ظن و پندار نبايد اهميت داد. چه بسا با يك گمان غلط, ملتى را به جان هم بياندازى و يا ميان قبيله و يا خانواده اى اختلاف ايجاد كنى. چه بسا يك سخن ناروا و يا يك شايعه, موجب خون ريزى و جنايت هاى ناخواسته و غير قابل جبران گردد. بايد زياد مواظب بود كه زبان سرخ گاهى سر سبز مى دهد بر باد. و نه در آخرت كه حتى در دنيا موجب فتنه انگيزيهاى فراوان مى شود. يك گمان بد گاهى گناه به حساب مىآيد و روزگار انسان را تباه مى كند ((ان بعض الظن اثم)) و اين گمانى است كه منطبق با علم و درايت نيست و موجب اختلاف و فتنه مى شود. اينكه در روايت آمده است پيش از سخن گفتن آن را بسنج و با تفكر و انديشه سخن بگو براى اين است كه اگر يك سخن ناروا و غلط از ميان دو لب خارج شد برگشتنش محال و غير قابل امكان است. پس بدان چه مى گوئى و چرا مى گوئى و انگيزه سخنت چيست.
حاصل سخن آنكه نبايد انسان از چيزهايى كه به آنها علم ندارد پيروى و متابعت كند زيرا خداوند از گوش و چشم و قلب (يعنى حواس ظاهرى و حواس باطنى) كه وسائل تحصيل علم هستند, بازخواست خواهد كرد. و به عبارت ديگر: نه مى توان شايعات و سخن پراكنيهاى بيهوده را مقياس داورى و شهادت قرار داد و نه قرائن ظنى و اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق مى رسد.
و به هر حال تمام حواس و اعضاى بدن در روز قيامت به زبان مىآيند و عليه انسان گواهى مى دهند. گويا اين موجود دو پا در آنجا نيز كه حاكم مطلق خداى متعال است, دست و پا مى كند كه با عذرها و بهانه هاى واهى خود را تبرئه كند و يا اعمال زشت خويش را انكار نمايد (زهى بى شرمى) ولى كورخوانده است كه در برابر محكمه عدل الهى, زبان بسته مى شود و اعضا و جوارح انسان به سخن مىآيند ((يوم نختم على افواههم و تكلمنا إيديهم و تشهد إرجلهم بما كانوا يعملون)) روزى كه بر دهانشان مهر مى زنيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان گواهى مى دهند به آنچه انجام داده اند!
در آنجا از گوش مى پرسند: آيا آنچه درباره فلان آقا شنيدى, قطعى و يقينى بود و از راه علم به دست آمده بود يا به سخن هر كس گوش دادى و چون از او خوشت نمىآمد يا جزء گروه و خط شما نبود, بدون پيروى از علم و بدون بررسى و تحقيق, آنچه را درباره اش شنيدى بازگو كردى و شايعه ها را مانند جاهلان پخش نمودى! اگر آن روز با لذت اين سخنان ناروا را ميان مردم منتشر نمودى, امروز با سرافكندگى با آتش جهنم روبرو شو و اگر آن روز كسانى بودند كه تو را در اين سخنان يارى مى دادند و تو را تشويق مى كردند امروز كسى به داد تو نمى رسد و آنها خود گرفتار اعمال ناپسندشان هستند! راستى چرا نمى انديشيم و چرا عبرت نمى گيريم؟ نه ما عمر نوح خواهيم داشت و نه عمر نوح ما را به كار خواهد آيد. بايد مواظب حرف زدنمان بيش از پيش باشيم و با تهمت ها و دروغ ها و غيبت ها بار خود را سنگين تر نكنيم كه اگر خداوند از حق خود بگذرد از حق ديگران نمى گذرد! هشدارتان باد عزيزان! نكند به خاطر هواى نفس از ظن و گمان پيروى كنى و با جهالت امتى را سر در گم نمائى. ((ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس)) آنها فقط از گمان و پندار پيروى مى كنند و از هواى نفس خود دستور مى گيرند. هواى نفس بر شما چيره نشود تا به دروغ مردم را به هلاكت افكنيد و يا حيران و سرگردان نمائيد ((فتصيبوا قوما بجهاله و تصبحوا على ما فعلتم نادمين)) قومى را از روى نادانى و هواى نفس به بدبختى اندازيد و آنگاه از كردار زشت خويش پشيمان گرديد. ((حتى اذا ما جاوها شهد عليهم سمعهم و إبصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون)) و وقتى به صحنه محشر وارد شوند گوش و ديدگان و پوست بدنشان بر آنها گواهى دهد. و آن روز نزديك است ((يوم يرونه بعيدا و نراه قريبا)) آنها آن روز را دير به نظر مىآورند و ما آن را نزديك مى دانيم, از غضب و خشم الهى بهراسيد و بايد بهراسيم كه هرچه عذاب الهى سخت و دردناك باشد, خشمش دردناكتر است و هرچه بهشت و نعيمش گوارا و شيرين باشد, رضايت و خشنوديش شيرين تر و گواراتر است.
به اميد كسب رضايت الهى و دورى جستن از تباهى ها و بيهودگيها.

/

نگاهى به رويدادها

 

 


نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام

به دنبال اعلان جنگ ارتش صهيونيستى با مردم مظلوم فلسطين, خشم جهانى عليه امريكا و اسرائيل بالا گرفت.
گروه شهداى انتفاضه مسئوليت حمله به ناو جنگى امريكا را بر عهده گرفت.
حمله رژيم صهيونيستى از هوا و دريا به غزه, دهها فلسطينى شهيد و مجروح شدند. (23 / 7 / 79)
حزب الله لبنان سرهنگ اسرائيليرا به اسارت گرفت.
اعتراض عليه ممنوعيت حجاب اسلامى چند شهر تركيه را فراگرفت.(24 / 7 / 79)
ملت فلسطين توافق ننگين شرم الشيخ را نپذيرفت.
عرفات در اجلاس ننگين شرم الشيخ متعهد شده است مبارزان حماس و جهاد اسلامى را كه اخيرا آزاد شده اند, مجددا دستگير كند. (27 / 7 / 79)
50 فلسطينى به دنبال توافقهاى شرم الشيخ هدف گلوله قرار گرفتند.(28 / 7 / 79)
عربستان و سوريه خواستار قطع كامل روابط كشورهاى عربى و اسلامى با اسرائيل شدند.(1 / 8 / 79)
بيانيه اجلاس سران عرب با استقبال اسرائيل و خشم ملت فلسطين مواجه شد. (2 / 8 / 79)
تانكها و بالگردهاى اسرائيلى روز گذشته شهر ((بيت جالا)) در كرانه باخترى را به توپ و خمپاره بستند و بسيارى از خانه هاى شهر را تخريب كردند.(3 / 8 / 79)
دبير كل حزب الله لبنان: سرهنگ به اسارت گرفته شده اسرائيلى اطلاعات مهم و دقيقى دارد.(5 / 8 / 79)
با عمليات شهادت طلبانه مردم فلسطين, انتفاضه وارد مرحله جديدى شد. (7 / 8 / 79)
سيد حسن نصرالله: چنانچه قطر روابط خود را با اسرائيل قطع نكند بايد از رياست آتى سازمان كنفرانس اسلامى كنار گذاشته شود.
رئيس موسسه مطالعات فلسطين: پيروزى مسلمانان فلسطين در گرو استمرار قيام اسلامى انتفاضه است.(10 / 8 / 79)
رئيس جمهور پاكستان: با تبليغات غرب عليه اسلام بايد مقابله كنيم.
مبارزان فلسطينى: عليرغم سازش عرفات انتفاضه را گسترش خواهيم كرد. (14 / 8 / 79)
16 نامزد انتخاباتى اخوان المسلمين به پارلمان مصر راه يافتند.(16 / 8 / 79)

داخلى
خاتمى در ديدار وزير خارجه عربستان: غاصبان قدس بيرحمانه كشتار مى كنند, بايد از مردم مظلوم فلسطين دفاع كنيم.(17 / 7 / 79)
خاتمى : رمز پيروزى در برابر سلطه طلبى هاى جهانى و فشارهاى خارجى, حضور مردم در صحنه است.
رهبر انقلاب: دولتهاى عربى بايد ارتباط با رژيم صهيونيستى را قطع كنند.
خاتمى: مازاد درآمد نفتى كشور بايد صرف توليد, سرمايه گذارى و اشتغال شود. (19 / 7 / 79)
رهبر انقلاب: زندگى و هستى مردم ايران با ارادت به امام على(ع) شكل گرفته است.(21 / 7 / 79)
بحران خاورميانه, قيمت نفت را بالا برد.
ايران: تنها راه حل مسإله فلسطين بيرون راندن اشغالگران صهيونيست است. (23 / 7 / 79)
اوباش به مدافعان نواميس مردم در شيراز حمله كردند.(24 / 7 / 79)
خبرگزارى فرانسه: ايران سخنگوى كليدى جهان اسلام در بحران خاورميانه است.
دبير كل جمعيت موتلفه اسلامى: سياست تنش زدايى ايران گوش شنوايى در واشنگتن نداشته است.(25 / 7 / 79)
در جلسه اى با حضور رهبر انقلاب, سران سه قوه موظف به رفع فقر, فساد و تبعيض شدند.
رزمايش 110 هزار نفرى ياران امام على(ع) در حمايت از قيام مردم فلسطين آغاز شد.
در اعتراض به جنايات رژيم صهيونيستى, حوزه علميه قم تعطيل شد.(27 / 7 / 79)
كاهش ماليات حقوق كارمندان تصويب شد.
محاكمه عوامل حمله به مدافعان نواميس مردم در شيراز آغاز شد.(28 / 7 / 79)
ولى امر مسلمين در اجتماع 110 هزار بسيجى ياور حضرت اميرالمومنين(ع): راه حل بحران فلسطين رفراندم است.
رهبر انقلاب: ريشه رژيم صهيونيستى بايد خشكانده شود.
دبير ستاد مبارزه با مواد مخدر: در مبارزه با مواد مخدر به بن بست رسيده ايم. (30 / 7 / 79)
اعتبار نامه هاى محتشمى و حداد عادل تصويب شد.
وزارت اطلاعات شبكه تروريستى منافقين را منهدم كرد.(1 / 8 / 79)
رئيس قوه قضائيه: دست اندركاران اصلاحات اقتصادى خود و بستگانشان نبايد نفع شخصى داشته باشند.
كروبى: دخالت گرايشهاى سياسى در مديريت و برنامه ريزى به كشور زيان وارد كرده است.
رئيس جمهور: گروگانگيرى در استان خراسان براى دولت غير قابل تحمل است. (3 / 8 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان نظام و سفيران كشورهاى اسلامى: فلسطين بدون شك به آغوش دنياى اسلام باز مى گردد.
هواپيماى 4 نفره ساخت ايران گواهينامه جهانى استاندارد گرفت.
خاتمى: همه نيروهاى جهان اسلام بايد براى برخورد شديد و سخت با اشغالگران صهيونيست بسيج شوند.
رهبر انقلاب: آمريكا در جنايتهاى رژيم صهيونيستى شريك است.(5 / 8 / 79)
واليبال نشسته ايران بر سكوى قهرمانى پاراالمپيك ايستاد.
آيت الله هاشمى رفسنجانى : مردم از افراط و تفريط خسته شده اند, جناحهاى سياسى براى خدمت به مردم , مشاجرات را كنار بگذارند.(7 / 8 / 79)
مراسم پايانى مسابقات بين المللى قرآن در حضور رهبر انقلاب برگزار شد.
وكيل مدافع مدير عامل سابق شركت ارج: موكل من 148 ميليون تومان حق مشاوره گرفته, نه رشوه.
رئيس جمهور به لغو احكام قصاص عاملان شهادت اتباع ايرانى در ديوان عالى پاكستان اعتراض كرد.(9 / 8 / 79)
هاشمى شاهرودى دستور ابطال مواد فسادآور در بخشنامه هاى ادارى را به ديوان عدالت ابلاغ كرد.
رهبر انقلاب: ما مسلمانها از قرآن مى گوييم اما به آن عمل نمى كنيم.
مقامات ژاپن از خاتمى در توكيو استقبال كردند.
رهبر انقلاب: راه علاج مشكلات امت اسلامى عمل به قرآن است.(10 / 8 / 79)
مجلس ژاپن مواضع ايران را از زبان خاتمى شنيد.
وزير اطلاعات به توطئه گران عليه وزارت اطلاعات هشدار داد.(11 / 8 / 79)
محاكمه علنى متهمان كنفرانس برلين آغاز شد.
عامل دعوت به اغتشاش در دانشگاهها دستگير شدند.
رئيس جمهور در مجلس نمايندگان ژاپن: اساس اصلاحات در ايران پاسدارى از مردم سالارى دينى است.(12 / 8 / 79)
رئيس جمهور در بازگشت از سفر چهار روزه به توكيو: ژاپن در گسترش روابط با تهران جدى است.(14 / 8 / 79)
سخنگوى قوه قضائيه: افراد غير مسئول از اظهار نظر درباره قتل هاى زنجيره اى خوددارى كنند.(15 / 8 / 79)

خارجى

كلينتون طرح كنگره براى كاهش تحريم كوبا را اشتباه خواند.
جانشين ميلوسويچ مراسم تحليف به جاى آورد.
درگيريهاى نظامى در شرق اندونزى 31 كشته و 45 زخمى برجا گذاشت.(17 / 7 / 79)
پس از 20 سال قطع رابطه, هواپيماى سوريه در بغداد به زمين نشست.
نفرت جهانى از صهيونيستها, آمريكا را وادار به عقب نشينى كرد.
شوراى امنيت, جنايات رژيم صهيونيستى را در فلسطين محكوم كرد.(18 / 7 / 79)
على عزت بگوويچ براى هميشه از قدرت كنار رفت.(19 / 7 / 79)
ال گرو و بوش به رفتار مستكبرانه آمريكا با ساير كشورها اعتراف كردند.
حزب حاكم سريلانكا در انتخابات پارلمانى به پيروزى دست يافت.(21 / 7 / 79)
چين و ژاپن در مورد همكاريهاى امنيتى به توافق رسيدند.(23 / 7 / 79)
ماجراى هواپيماى ربوده شده عربستان با تسليم ربايندگان پايان يافت. (24 / 7 / 79)
عمر البشير معاون دوم خود را بركنار كرد.(25 / 7 / 79)
مردم در 23 شهر ايتاليا به رستورانهاى آمريكايى مك دونالد حمله كردند. (26 / 7 / 79)
نبيه برى براى سومين بار به رياست مجلس لبنان برگزيده شد.(27 / 7 / 79)
يك ميليون كوبايى عليه سياستهاى فريبكارانه آمريكا تظاهرات كردند. (28 / 7 / 79)
مسكو نسبت به مداخله واشنگتن در حوزه درياى خزر هشدار داد.(5 / 8 / 79)
پرس اسكيول برنده جايزه نوبل: آمريكا سرگرم استعمار جهان است.(7 / 8 / 79)
نمايندگان مجلس اندونزى بر اخراج سفير آمريكا پافشارى كردند.
مسكو كمك نظامى در اختيار جبهه متحد افغانستان خواهد گذاشت.
حيدر على اف در ديدار با فرستاده مادلين آلبرايت: همكارى با آمريكا براى تماميت ارضى ما ضرورى است.
78 مسافر در سانحه سقوط هواپيماى سنگاپور جان باختند.(11 / 8 / 79)
مجمع عمومى سازمان ملل به عضويت مجدد يوگسلاوى رإى داد.
روزنامه نگاران رنگين پوست آمريكا از تبعيض نژادى رنج مى برند.(12 / 8 / 79)
استعفاى 40 نماينده مجلس فيليپين بحران استيضاح رئيس جمهور را پيچيده تر كرد. (14 / 8 / 79)
مقام روسى, ناتو را مسئول انفجار زير دريايى كورسك معرفى كرد.(16 / 8 / 79)

 

/

گفته ها و نوشته ها حكايتهاى خواندنى

 

 


گفته ها و نوشته ها

 


 

قبول عمل و پذيرش صالح
رسول خدا (ص) در خطبه شعبانيه مى فرمايد: ((انفاسكم فيه تسبيح)) نفس هاى شما در اين ماه خود تسبيح است, هر نفسى كه مى كشيد مثل آن است كه گفته باشيد ((سبوح قدوس)). ((و نومكم فيه عباده)) خوابتان در اين ماه عبادت است. ((و اعمالكم فيه مقبوله)) كارهاى جزيى را كه انجام مى دهيد خدا قبول مى كند. قبولى عمل مقدمه است براى اين كه خداوند خود انسان را قبول فرمايد. لذا در قرآن كريم دو نمونه تعبير دارد:
1ـ اين كه خداوند عمل عده اى را قبول مى كند.
2ـ خدا عده اى را قبول مى كند, نه اين كه فقط عمل آنان قبول شود. چون گروهى عمل صالح دارند و گروهى خود صالح هستند. آنان كه جزء ((الذين آمنوا و عملوا الصالحات)) هستند يعنى كارهاى خوب دارند ولى هنوز به آن مقام نرسيده اند كه ذات و گوهرشان خوب بشود, احيانا ممكن است در معرض خطر باشند, اما دسته دوم, جزء صالحين هستند, مثل ابراهيم خليل كه قرآن در شإنش مى فرمايد: ((و انه فى الاخره لمن الصالحين)) صالح يعنى كسى كه گوهر ذاتش شايسته شده است. اينها را خدا قبول مى كند. يا قرآن راجع به حضرت مريم اين تعبير را دارد ((فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا)) خداى كريم, مريم را قبول كرد. پس كارى كنيم كه خداى كريم خود ما را قبول كند.

ماه مبارك, ماه محاسبه
براى گروهى آغاز سال, اول فروردين است. يك نوجوان اول فروردين تلاش مى كند براى خود لباس نو تهيه كند. درخت ها اول سالشان فروردين است كه لباس هاى نو و تازه در بر مى كنند. اول سال كشاورز پاييز است, كه درآمد مزرعه را حساب مى كند. تاجر و صنعتگر, هر كدام فرصت ديگرى را به عنوان اول سال تعيين مى كنند. مرحوم سيد بن طاوس مى گويد: ((اهل سير و سلوك اول سالشان رمضان است[ ((اقبال الاعمال, ص]250 حساب ها را از ماه مبارك تا ماه مبارك بعد بررسى مى كنند كه ماه مبارك گذشته چه درجه اى داشته و امسال در چه درجه اى است. ماه مبارك براى سالكان الى الله ماه محاسبه است. از اين رو امام سجاد سلام الله عليه فرمود: ((ماه رمضان در بين ما اقامت داشت و جاى حمد و ثنا بود, زيرا به همراه خود رحمت آورد. و رفيق بسيار خوبى براى ما بود, ما در همراهى او به نعمت هايى رسيديم. ما ربح و سودى كه در اين ماه برديم, هيچ تاجرى در هيچ گوشه دنيا نبرد, و هيچ كس در سراسر عالم به اندازه ما از اين ماه استفاده نكرده است[.فرازهايى از دعاى 45 صحيفه سجاديه]

بوى دهان روزه دار
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: خداوند به حضرت موسى وحى فرستاد كه چرا با من مناجات نمى كنى؟ عرض كرد: خدايا روزه دارم و در حال روزه, دهان خيلى معطر نيست. خداوند فرمود: اى موسى بوى دهان روزه دار پيش من از مشك خوشبوتر است. (روضه المتقين, ج3, ص229)

گرفتن روزه در روز گرم
امام صادق(ع) فرمود: اگر كسى در روز گرمى روزه بگيرد و تشنه شود, خداى سبحان هزار فرشته را موكل مى كند تا چهره او را مسح كنند و تا هنگام افطار به او بشارت دهند و هنگام افطار خداوند(عزوجل) مى فرمايد: ((ما اطيب ريحك و روحك يا ملائكتى اشهدوا انى غفرت له)) عجب معطرى و چه بوى خوشى دارى! فرشتگان من شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.(روضه المتقين, ج3, ص229)

ماه رمضان, ماه دعوت به ميهمانى خدا
مردم در ماه رمضان ميهمان خدايند ((هو شهر دعيتم فيه الى ضيافه الله)) ميهمان بايد كارى كند كه صاحب خانه مى كند. روزه دار, ميهمان خدايى است كه ((يطعم و لا يطعم)) اطعام مى كند ولى خود اطعام نمى شود, پس او هم مى تواند ((يطعم و لا يطعم)) باشد. اگر خداى سبحان مى بخشد و نمى گيرد, انسان هم بايستى در اين ماه خويى پيدا كند كه ببخشد و نگيرد, چون هيچ دستى بهتر از دست بخشنده و هيچ دستى بدتر از دست بگير نيست. اگر كسى تلاش و كوشش كرد كه ديگران در كنار سفره او به بهشت بروند, دست او دست بخشنده است, و اگر كسى تلاش كرد كه به بركت ديگران به بهشت برود, او دست گيرنده دارد.(كافى, ج6, ص294)

پايدارى در حق
امام باقر(ع) مى فرمايد: چون لحظه وفات پدرم زين العابدين (ع) در رسيد فرمود: تو را توصيه مى كنم به آن چه پدرم در آخرين لحظات عمر سفارش كرد پدرم گفت: كه پدرش اميرالمومنين نيز در آخرين لحظات عمر خويش در ضمن سفارشهايش فرمود: فرزندم بر حق پايدار باش اگرچه تلخ و مرارت بار باشد.(كافى ج2, ص91)

تقدير خير
روزى يونس نقاش بر حضرت هادى (ع) وارد شد با حال لرزان گفت سرور من خيال دارم فرار كنم شما به اهل بيت من نيكى كنيد چرا كه موسى ابن بقا (از سران ترك بوده) نگين باارزشى به من داد تا بر آن نقش زنم در حال كار, نگين به دو نيم شد, حال او يا مرا هزار تازيانه مى زند يا مى كشد. حضرت فرمود به منزلت برو كه فردا جز خير نخواهى ديد. فردا صبح خندان بازگشت و به حضرت عرض كرد: فرستاده اى آمد و به من گفت نگين را دو قسمت كن چرا كه كنيزكان بر سر آن خصومت مى كنند.(اثبات الهدى, ج6, ص228)

سجده بر شيشه
حسن بن مصعب گويد: در نامه اى از امام على نقى پرسش نمودم درباره مسإله سجده بر شيشه زيرا گمان مى كردم كه شيشه از زمين است و مى توان بر آن سجده كرد, پس از جانب حضرت جواب آمد بر شيشه سجده نكن زيرا اگرچه از زمين است استحاله شده و آن از ريگ و نمك است و بر شوره زار سجده نمى توان كرد.(اثبات الوسيله, ص433)

موجب گمراهى
چون جعفر كذاب برادر امام حسن عسكرى, متولد شد يكى از دوستان امام هادى به ايشان عرضه داشت: شما را از مقدم اين مولود خشنود نمى بينم. امام فرمود: امر او را سبك شمار كه به زودى جمعيت زيادى را گمراه مى كند.(اثبات الهدى, ج6, ص220)

شيعه پرهيزگار
ابوبصير گويد خدمت امام صادق (ع) رسيدم از ابوحمزه ثمالى پرسيد گفتم حالش خوب بود فرمود: سلامش برسان, و بگو فلان روز خواهى مرد. گفتم او مردى خوش مجلس و از شيعيان شماست فرمود: آنچه نزد ماست براى او بهتر است شيعه ما وقتى كه از خدا بترسد و از گناه بپرهيزد در بهشت در درجه ما خواهد بود. من برگشتم و ابوحمزه در همان ساعت و همان روز از دنيا رفت.(كشف الغمه, ج2, ص190)

بزرگترين گناه
شخصى در مسجدالحرام از امام صادق(ع) پرسيد كه چه كسى گناهش از تمام مردم عظيم تر است؟
امام فرمودند: آن كس كه عرفه و مزدلفه را درك كند و سعى صفا و مروه نمايدو طواف خانه خدا و نماز پشت مقام را انجام دهد و باز پيش خود فكر كند و گمان برد كه خداوند او را نيامرزيده است. اين شخص گناهش از همه مردم بزرگتر مى باشد. (وسائل, ج8, ص66)

خدمت به مردم
ابن سيرين گويد: هم نشينى داشتم كه پس از مرگش او را در خواب ديدم در حالى كه دو ساق او طلا بود از او علتش را پرسيدم گفت به سبب تميز كردن كوچه و برطرف كردن موانع از گذرگاه مردم.(آيات بينات, علامه شوشترى)

فرزند نيكو
اسمإ بنت عميس همسر ابوبكر در خواب ديد سر و ريش ابوبكر به حنا رنگين گشته و جامه هاى سفيد در بر دارد. پس رسول خدا فرمود: تعبير آن اين است كه اسمإ از او پسرى به دنيا مىآورد كه او را محمد مى نامد و خداوند او را بلاى جان كافران و منافقان مى گرداند.(آيات بينات, علامه شوشترى)

مشت خاك
مرد صالحى را پس از مرگش در خواب ديده به او گفتند: خداوند با تو چه كار كرد؟ گفت: با من حساب نمود و كفه حسناتم سبك شد در اين موقع كيسه اى روى آن گذاشتند و سنگين گرديد. پرسيدم اين كيسه چيست؟ گفتند مشت خاكى است كه بر قبر مسلمانى ريخته اى و به همان مقدار حسناتم سنگين شد.(انوار النعمانيه)

پاره تن رسول خدا
ام فضل همسر عباس به رسول خدا عرضه داشت يا رسول الله در خواب ديدم گويا عضوى از اعضاى بدن شما در خانه ام مى باشد رسول خدا به او فرمود: خواب خوبى ديدى فاطمه پسرى به دنيا مىآورد و تو او را شير مى دهى, پس حسين(ع) متولد شد و ام فضل از او كفالت و نگهدارى نمود.(آيات بينات, علامه شوشترى)

ثواب اولاد
داود بن هند گويد: خواب ديدم قيامت برپا شده و ميزان را نزديك من آوردند ثوابهايم را در يك كفه و گناهانم را در كفه ديگر نهادند, پس گناهانم سنگينى كرد, اندوه شديدى به من دست داد. تا اين كه پارچه سفيدى آورده در كنار حسناتم نهادند, پس سنگين شد. گفتند: مى دانى اين چيست؟ گفتم: نه. گفتند: اين سقطى است كه متعلق به تو بوده است.(مسكن الفواد)

 

/

مشعل هدايت قسمت دوم زندگى آيت الله شهيد مصطفى خمينى

 

 


مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
قسمت دوم

 


 

جاذبه و دافعه
شهيد مصطفى خمينى در برخوردهاى اجتماعى و مسايل سياسى بسيار عميق قاطع و دقيق بود, و در موارد اصولى و ارزشى تقيد وافرى داشت و به هيچ وجه مماشات, تساهل و تسامح را روا نمى داشت. او مصداق آيه شريفه: ((اشدإ على الكفار رحمإ بينهم)) بود; نسبت به علاقه مندان و حاميان نهضت اسلامى و حضرت امام صميميت, عطوفت و رإفت توإم با فروتنى از خود بروز مى داد. حجه الاسلام والمسلمين دعائى مى گويد: در اولين برخورد با ايشان هنگامى كه به عنوان طلبه اى مبارز از كرمان وارد قم شدم, حاج سيد مصطفى بدون صحبت با نگاه نافذ و چهره متبسم خود نشان داد كه قدردان و مشوق يك فرزند مبارز است. دستم را به گرمى فشرد و از همان لحظه اول كه اين شيوه برخورد را ديدم با آنكه هنوز امام را مشاهده نكرده بودم, توانستم به عظمت و اصالت خانواده اى, پى ببرم كه چنين فرزندانى را پرورش داده است.))(1) ولى همين بزرگوار كه با دوستان چنين رئوفانه و محبتآميز رفتار مى كرد, در برابر اشخاص مرتبط با هيإت حاكمه ايران و مخالفان قيام اسلامى و كسانى كه نسبت به مسايل ارزشى و بنيادى اسلام متعهد و مقيد نبودند, به شدت واكنش منفى و نفرت آلود نشان مى داد و حاضر نبود حتى يك لحظه با آنان نشست و برخاست و معاشرت داشته باشد.
از سال 1349 هـ.ش رابطه اش را با صادق قطب زاده, قطع كرد و ديگر او را به خانه اش راه نداد و يك كلمه هم با او صحبت نكرد, زيرا وى به طور بى رويه اموالى را كه مردم براى مبارزه به خارج از كشور مى فرستادند تلف مى كرد و به احكام و تكاليف شرعى التزام نداشت.(2) همسرش (بانو حائرى) مى گويد: يكى از دوستان وى ظاهرا با ساواك همكارى كرده بود و چون حاج آقامصطفى از اين موضوع با خبر شد, خشمگين گرديد و روزى آن دوست به خانه آمد و سلام كرد, گرچه جواب سلامش را داد, اما سخنان او را بى جواب گذاشت و ديگر حساب آشنايى را نكرد.
و همان روز به او گوشزد نمود كه بايد از منزل من بيرون بروى. در عين قاطعيت دل رحم و باشفقت بود. به خاطر دارم يك روز صداى گريه اش را شنيدم, بعد كه رفتم بالا ديدم در كنارش يك روحانى نشسته ; هر دو مى گريستند. وقتى دليلش را جويا شدم فهميدم آن مرد دختر كوچكش را شوهر داده است و آن شوهر مى خواهد به زور دختر را به عراق بياورد, ولى دختر به اين كار تمايلى ندارد.(3)
حاج آقا مصطفى در مسايل شرعى, ارزشهاى دينى و مفاهيم بنيادين و اصولى, به هيچ وجه با كسى رودربايستى نداشت و خيلى صريح صحبت مى كرد و اگر مى ديد كسى از راه راست منحرف شده است, صريحا به او مى گفتند: ديگر نمى توانم با تو باشم)). و اين برخورد گاهى در حدى بود كه وقتى برخى دوستان او را صدا مى زدند هرگز از وى جوابى نمى شنيدند.(4)
مرحوم حاج سيد احمد خمينى خاطر نشان ساخته است: از خصوصيات بارز اين مرد خدا, دشمنى پر و پا قرص با شاه و رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزات و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى و آشتى ناپذيرىاش در مقابل سازشكاران بود.(5) آيه الله خاتم يزدى اظهار داشته است: مرحوم حاج آقا مصطفى در عين حال كه خيلى خوش اخلاق بود و با افراد زيادى انس و الفت داشت براى كوچك و بزرگ احترام قايل بود, معذلك اگر كسى در هدف با او مخالفت مى ورزيد و نسبت به مقدسات و قيام اسلامى خصومت داشت, آنچنان بى تفاوت از او مى گذشت كه اگر در مجلسى وارد مى شد و مثلا تمام مردم به احترام او از جاى برمى خاستند, او از جاى خويش حركت نمى كرد و به هيچ وجه حاضر نمى شد او را تعظيم كند. آيت الله ابطحى كاشانى در تإييد اين خصلت حاج آقا مصطفى مى افزايد: يادم مىآيد كه پس از حادثه پانزدهم خرداد سال 1342 هـ.ش, روزى يك منبرى وابسته به دربار كه درويش مسلك هم بود به منزل امام آمد و خواست خود شيرينى كند. مرحوم حاج آقا مصطفى آنچنان با خشونت با او برخورد كرد كه منجر به بيرون كردن وى شد.
آرى, آن انسان والا با اينكه تمام وجودش را فروتنى و رإفت فراگرفته بود, در برابر چنين افرادى كوچكترين مجامله و تعارف نداشت.(6) او مبارزه را براى اعتلاى اسلام مى خواست, اگر مى ديد كسى از حوزه دين خارج شده يا نسبت به شريعت بى اعتنا گرديده, سخت مى خروشيد و عكس العمل توإم با انزجار و خشم از خود روز مى داد: فردى بود كه به ظاهر با رژيم شاه مبارزه مى كرد, حاج آقا مصطفى به او كمك هايى نمود, اما همين كه مشخص گرديد وى قصد ديگرى از مبارزه دارد و غالبا دنبال بهره برداريهاى شخصى است وى را طرد نمود. تيمور بختيار ـ رئيس ساواك ـ به دليل جاه طلبى از ايران متوارى گرديد و به عراق گريخت و در اين كشور پايگاهى نظامى به وجود آورد تا رژيم ايران را سرنگون سازد. وى كوشيد تا با حاج آقا مصطفى ارتباط برقرار كند و از نفوذ مردمى امام خمينى براى خود سود ببرد, اما وى هيچگاه حاضر به پذيرش بختيار نگرديد. او در تمامى مراحل زندگى همواره در موضع سياسى خود مسير درستى را طى كرد و از پدر بزرگوارش بخوبى آموخت كه با منحرفان, فرصت طلبان, بى دينان و چپ نمايان نبايد هم سو و هم جهت شد و اگرچه همه اين گروهها در حذف طاغوت همفكر بودند, ولى در انگيزه هاى اصولى, اهداف و مسير با مسلمين و مبارزان متدين مغايرت داشتند. وى در مورد مبارزين منحرف عقيده داشت كه آنها آدمهاى فاسدى هستند و از مسلمانان نمى باشند و چنين افرادى از كافر بى دين بدترند; چون اينها به نام اسلام مى خواهند دين و مقدسات را از بين ببرند.
با روحانى نمايان نيز برخوردى نامهربانانه داشت. يكى از روحانيان وابسته به رژيم شاه, همراه با يكى از آيت الله زاده ها كه شهرت خوبى نداشت براى ديدار حضرت امام وارد بيت آن بزرگوار گرديد. حاج آقا مصطفى به مسوول ملاقتها با صداى بلند مى گويد: آقاى رضوانى مبادا اينها را بفرستى داخل! حيا نمى كنند!؟ چرا آمده اند اينجا؟
در مورد كمك به طلاب, عقيده داشت كه طلبه هاى مبارز اولويت دارندو در اين باره مى گفت: معيار ما فقط خواندن فقه و اصول نمى باشد, بلكه طلبه بايد هدف را هم تإييد كند.(7)
حاج آقا مصطفى با چنين روحيه اى اجازه نمى داد عناصر فرصت طلب و مسإله دار به حضرت امام نزديك شوند و از شخصيت او سوء استفاده كنند. كسانى بودند كه در ايران ارتباطات مشكوكى با برخى محافل داشتند, اينها به نجف مىآمدند تا با زيارت حضرت امام و چه بسا دريافت نامه اى و حكمى از آن بزرگوار, خود را تطهير كنند; بعد مىآمدند در ايران و مدعى مى شدند كه ما رفتيم و مورد تإييد قرار گرفتيم. حاج آقا مصطفى باهوشيارى چنين عناصرى را شناسايى مى كردو با اطلاعات خوبى كه از طرق گوناگون از ايران كسب مى كرد, آگاهيهاى خوبى نسبت به اين افراد پيدا مى كرد. اجازه نمى داد كه بيت امام آلوده ارتباطات اين چنينى و سوء استفاده هاى افراد معلوم الحال گردد.

زهد و ساده زيستى
مرحوم حاج آقا مصطفى ساده زيستى و اعراض از مظاهر دنيوى را نزد پدر تمرين كرده بود. از آغاز جوانى زندگى را بدون تكلف شروع كرد و تا پايان بر اين نهج و روال باقى ماند و هيچ گاه حوادث روزگار زهد او را دستخوش تحول و دگرگونى نكرد. حضرت آيت الله العظمى فاضل لنكرانى در اين خصوص به واقعيت هاى جالبى اشاره نموده اند: از آن زمانى كه شخصيت پدر بزرگوارشان براى جامعه روشن نبود, يعنى قبل از شروع مبارزه و بعد از آن, در روحيه اين برادر عزيزمان هيچ فرقى پيدا نشد و خودش را يك طلبه به حساب مىآورد, زندگى او زندگى يك طلبه بود و حتى سالها در نجف كه به تبع پدر بزرگوارش تبعيد بود, ما با چند نفر موفق شديم به زيارت عتبات مقدسه و بعد هم به زيارت امام بزرگوار و اين برادر عزيزمان برويم و مجالس و محافلى نيز با ايشان داشتيم. هيچ وضع زندگى او تغيير نكرده بود. همان زندگى قم را داشت, بلكه متوسطتر و ساده تر و از نظر اثاث و البسه و غذا… يك طلبه به تمام معنى بود.(8)
با وجود آنكه حاج آقا مصطفى به درجه اجتهاد رسيده بود و مى توانست سهم امام بگيرد و تصرف كند, در عين حال خرج و دخلش كاملا دقيق بود و امام براى مصرف زندگى و امرار معاش به وى پول مى داد.(9)
يكى از مراجع تقليد نقل كرده اند كه در عتبات از مرحوم حاج آقا مصطفى پرسيدم: شنيده ام از مراجع ديگر شهريه مى گيرى؟ فرمود: بلى. پولى را كه امام به من مى دهد مخارج عادى زندگيم را اداره مى كند, اما چون احتياج به كتاب دارم, بدين جهت بايد از ديگران شهريه بگيرم تا بتوانم كتب لازم را تهيه كنم.(10) وصيتنامه ايشان كه در تاريخ سوم ذيقعده الحرام سال 1389 هـ.ق تنظيم شده, ساده زيستى اين علامه شهيد را به اثبات مى رساند:
((… جميع كتابهاى خود را در اختيار حسين[ فرزندم] قرار مى دهم, به شرط آنكه تحصيل علوم قديمه كند در غير اين صورت به كتابخانه مدرسه آقاى بروجردى در نجف اشرف تحويل دهند; چه آنكه از وجوه, تحصيل شده و خلاف احتياط است كه ارث برده شود. چيز ديگرى هم ندارم مگر بعضى مختصر است كه آن هم احتياج به گفتن ندارد…)). (11)
استاد سيد محمد سجادى كه افتخار معاشرت و شاگردى حضرت امام را داشته, طى خاطره اى مى گويد: با اينكه حاج آقا مصطفى از بزرگان فاضل و شاگرد درس امام بودند, ولى از نظر اقتصادى با ديگر طلبه ها در يك حد بود; يعنى محل سكونت و شهريه اى كه پدر به ايشان مى دادند با ديگر شاگردان تفاوتى نمى كرد و اين امرى آشكار بود و چيزى نبود كه مخفى بماند.(12)

مريد و مراد
مرحوم حاج آقا مصطفى نقل كرده است كه برادرى داشتم كه چند سالى زنده بود و بعد وفات كرد, با وجود اين وضع, هر وقت پدرم از او ياد مى كرد خيلى ناراحت مى شد. (13) طبيعى است كه آن بزرگوار هم اهل عطوفت و محبت است و در انسانهاى وارسته اى چون ايشان حالات عاطفى بسيار قوى مى باشد و انگيزه هاى الهى و ارزشى به روابط اين گونه بزرگان با خانواده و فرزندان نوعى تقدس و معنويت مى بخشيد و اگر آن فرزند در مسير حق و اعتلاى اسلام و آگاهى جامعه گام برمى دارد, علاقه از مرزهاى عادى فراتر مى رود و مرحوم حاج آقا مصطفى عالمى بود كه پدر با انگيزه هاى مقدس به او ارادت مى ورزيد. قطعا حضرت امام بيش از هر فرد ديگرى اين شخصيت برجسته را مى شناخت و عظمت او را درك مى كرد; چرا كه چندين سال متوالى از نزديك او را تعليم و پرورش داده بود و ويژگيهايى در او شكوفا شده بود كه امام را شيفته خود كرده بود. كمالات نفسانى و مشخصات باطنى آن شهيد موجب علاقه زايدالوصف امام نسبت به وى گرديد. وقتى حضرت امام توسط رژيم پهلوى به تركيه تبعيد گرديد. ظرف يك هفته چندين نامه براى فرزند ارشدشان حاج آقا مصطفى فرستادند تا در يك سو ميزان عطوفت خويش را نسبت به وى بروز داده و نيز حضور معنوى خويش را در ايران تثبيت نمايند.
امام هنگام ورود به تركيه يك خط تلگراف با اين عبارت به قم مخابره مى نمايند: ((نور چشمى آقا مصطفى خمينى ـ ايران ـ قم ـ با سلامت وارد آنكاراى تركيه شدم. به هيچ وجه نگران نباشيد, حالم خوب و راحت هستم! خمينى /13 8 / 1343.)) و وقتى در هتل معين مستقر مى شوند, بلافاصله نامه اى ديگر خطاب به ايشان مى نويسند كه در طليعه آن آمده است: ((29 جمادى الثانى 1384 هـ.ق نور چشم محترم آقا مصطفى ايده الله تعالى و وفقه لمرضاته بحمدالله تعالى وله الشكر كه قبل از ظهر روز چهارشنبه وارد آنكارا (تركيه) شدم… از جهت من نگران نباشيد حالم خوب و نگرانى بحمدالله نيست. خداوند ان شإ الله خير مقدر فرمايد.))(14)
در روز رحلت آن شهيد والامقام امام در حاشيه مفاتيح الجنان با سوز دل چنين تحرير فرمودند: ((باسمه تعالى. انا لله و انا اليه راجعون, در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعده الحرام 1397, مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد…))(15)
آرى, در اين حادثه غمناك, چنين عزيزى ـ با آن سوابق عاطفى و فوق العادگيهاى علمى و ارزشى ـ از امام گرفته مى شود, اما ايشان در اين ماجراى تلخ, برخورد الهى و انسانى از خود نشان دادند كه بسيار فوق العاده و استثنايى بود و كسى اشك ايشان را خارج از محيط اندرون, در حوزه درسى و ملاقاتهاى بيرونى نديد و اولين واكنش نسبت به اين حادثه, همان تعبير زيباى به يادماندنى است: ((مصطفى اميد آينده اسلام بود)) اين تعبير نشان مى دهد امامى كه همه وجود و توان خويش را به خاطر خدا و اسلام صرف نموده است; معذلك در يك حالت عرفانى دستان مبارك خويش را بر زمين نهاده و سه مرتبه آيه استرجاع را به زبان جارى كردند, گويى به تعبير يكى از عرفا يك مرتبه امام تمامى علاقه و محبت خود به فرزند را به خاطر خدا از قلب خود بيرون كردند و به جاى آن مهر و حكمت الهى قرار گرفت.(16)
مصطفى علاقه شگفتى به پدر داشت و اين محبت از صورت اشتياق فرزندى وپدرى خارج شده و فوق العاده بود. او در زندگى اش هم نشان داد كه نسبت به امام چقدر از خودگذشتگى و فداكارى دارد, در سختى ها با پدر همراه شد ونسبت به مشكلات او بى تفاوت باقى نماند.(17) در اكثر آثار علمى و نوشته هاى خويش از حضرت امام به الوالد, المحقق, مدظله يا الوالد العلامه تعبير مى كند و در جايى مى نويسد: ((النحرير الاكبر والعالم الاعظم والمبتكر المنخم, در مسإله طلب و اراده نگاشته است: ((المحقق الفحل النحرير فى الفن الوالد المعظم الجليل مدظله العالى و در تفسير قرآن يادآور شده است: الاستاذ الملاذ الوالد الممتاز فى كليه العلوم التدوينيه.)) چنانچه در مقدمه همين تفسير امام را اين گونه معرفى مى كند: ((الوالد المحقق برموز الكتاب و بعض اسراره.))(18)
تجليل وى را از امام در اين عبارت جالب بنگريد: ((الوالد الكامل, الجامع بين الشتات العقليه و النقليه والراحل بقدميه العلميه والعمليه الى قصوى مدارج العلوم النظريه والتطبيقيه و الى نهايه مباحث العلوم المتعارفه المتشمه.))(19)

درك اسرار پدر
حاج آقا مصطفى به مصداق ((الولد سر ابيه)) اسرار پدر را درك مى كرد و تعاليم تربيتى علمى او را در جان خويش تعبيه كرد و در نظر و عمل بروز داد. وقتى به نوشته هايش مى نگريم, مشاهده مى شود كه تفكرات حضرت امام در علوم معقول و منقول در نوشتار اين شهيد وجود دارد در حيات پربركتش نيز يار و همراه و مايه اميد آن روح قدسى بوده.(20)
اهل نظر معترفند تنها كسى كه بيش از همه توانست از رموز نظرات امام بهره ببرد, حاج آقا مصطفى بود كه دقتهاى اصولى, فقهى و فلسفه ايشان را اخذ كرد و خود حاج آقا هم مقدار زيادى از مسايل جديد را با تراوشهاى ذهنى, ابتكار و ذوق خويش به آن اضافه كرد و در منظومه امام چون ستاره اى درخشيد. از جنبه هاى مظلوميت اين عالم آن است كه پدرش نخواست بر حسب مصالحى در مورد پسرش اظهار نظر كند و اگر امام وى را معرفى كرد, آن وقت مشخص مى گرديد كه اين شهيد چه در گرانبهايى بود كه مظلومانه از دست رفت, او با الهام از انديشه پدر دقت زيادى در روايات مى كرد ويك روايت را آن چنان مى شكافت كه از دل آن چندين نكته به دست مىآورد و مى گفت اين حديث در واقع چند روايت بوده كه راوى آنها را جمع كرده است و به همين منوال در چندين مورد, از روايتى استفاده مى نمود. در عرفان و سير وسلوك با عنايت به قرآن و عترت و توجه به مسايل شرعى مراحل را طى نمود كه مورد توجه خاص پروردگار قرار گرفت. تلاشها و كارهايش در درجه اى از شگفتى است كه غير از الهامات ربانى نمى توان آنها را به چيز ديگرى تعبير كرد, در مسايل اصولى, وقتى برخى شاگردان در نجف اشكال مى كردند مى گفت: چند سال بايد زحمت بكشم تا اين حرفها را از ذهنتان بيرون آورم. در واقع, يك اسلوب بديع و جالبى را در فهم اصول فقه مطرح كرد و تإسف مى خورد كه چرا بعضيها انباشته هاى ذهنى قبلى دارند وبه همين دليل دقتها و پژوهشهاى وى را در اصول درك نمى كنند!؟ همچون پدر به شاگردان خود گوشزد مى نمود كه شهرت بزرگان نبايد مانع فهم و بصيرت شما باشد و كلام را اگرچه عالمى نقل نكرده, ولى شما هم بايد انديشه نمائيد و با مواد خوام قبلى توليد جديدى پديد آوريد.(21)
حتى اگر در آثار پدر و مربى معنوى خود يعنى حضرت امام نكات مورد تإملى مى ديد, از اعلام نظر مستقل خود ابا نداشت. حضرت امام خمينى در كتاب ارزشمند ((مصباح الهدايه)) بر اين باور است كه عالم شهادت اسم ظاهر حق تعالى است.(22)
حاج آقا مصطفى در مقابل اين نظر اظهار مى دارد كه جميع اشيإ و حقايق عالم وجود, مظهر همه اسماى الهى است و در همه اسمإ و صفات, تجليات حق تعالى جريان دارد.(23)
آقا مصطفى در زمره شاگردانى بود كه در نقد نظريه استاد خود, زود شهرت يافت, خصوصا در درس پدر با اشكالهاى علمى به تدريس و حوزه درسى وى غناى بيشترى بخشيد. مقام معظم رهبرى از اين ماجرا چنين ياد مى كنند: ((بنده ايشان را به عنوان يك چهره برجسته حوزه علميه قم از سالهاى قبل مى شناختم. وقتى به قم رفته بوديم در درس فقه و اصول امام, ممتازترين كسى كه بر طبق سنت و شيوه درس هاى حوزه گستاخانه با امام از مباحث علمى دم مى زد و اشكال مى كرد او بود.))(24) نفس اشكال كردن در دروس حوزوى رونق دادن به درس است; يعنى يك مدرس بزرگ بر هر ميزان كه اشكال كنندگان توانا و قوىاى داشته باشند, نشان مى دهد كه بهره اى فراتر و بيشتر از علم و دانش فقهى را دارد, امام نه تنها از اين شيوه آشفته نمى شد, بلكه استقبال هم مى نمود و اصرار داشت كه چنين روشى استمرار يابد و پيشاپيش برجستگانى كه توان درگير شدن در مباحث علمى با امام را داشتند, مرحوم آقا مصطفى بود. گاهى از برخوردهاى امام با وى مى شد فهميد كه ايشان به كمال فقهى و استعداد فرزندشان در اين رشته اعتقاد دارد. به عنوان مثال در خلال صحبت مى گفت: مصطفى! از تو بعيد است, يعنى تو بايد بفهمى من چه مى گويم! وى با همين بحثهاى علمى, آرام آرام محيط علمى نجف را متوجه پدر كرد.(25) گاهى اوقات بحث بالا مى گرفت و امام ايشان را به تحقيق افزونترى وامى داشت; روزى آقا مصطفى در درس اشكال كرد, امام خطاب به وى فرمودند: مطالعه كنيد, نمى گويم مطالعه نمى كنيد, بلكه بايد بيشتر مطالعه كنيد. (26) حجه الاسلام والمسلمين دعائى مى گويد: اشكال علمى آقامصطفى با توجه خاص و دقت تمام, از سوى امام بررسى مى گرديد, به قسمى كه پاسخى كه به اشكال فرزندشان مى دادند يا برخوردى كه با شيوه اشكال ايشان داشتند, نشانگر اين بود كه امام به اجتهاد قطعى فرزند و تبحر كافى وى در مسايل علمى و خصوصا جنبه معقول و فلسفى ايمان دارد.(27)

حجه الاسلام والمسلمين رحيميان خاطر نشان ساخته است:
با اينكه امام در تمامى امورشان منظم بودند و هر شب رإس ساعت خاصى بيرون مىآمدند و در وقت معينى نيز آنجا را ترك مى كردند, با اين وجود يك شب براى نخستين بار ديديم كه امام بيش از وقت معين نشستند, دليلش هم اين بود كه آن شب من مسإله اى از ايشان پرسيدم و امام هم پاسخى دادند, ولى حاج آقامصطفى اشكال كردند و بحث بين پدر و پسر طولانى شد و هر يك با دليل و برهان مى خواست نظر خود را به اثبات برساند و آن قدر مباحثه مذكور ادامه يافت كه اگر ناشناسى از راه مى رسيد, تصور مى كرد پدر و فرزند با يكديگر دعوا مى نمايند.(28) حجه الاسلام والمسلمين سيد عبدالمجيد ايروانى ذيل روش تدريس امام يادآور شده است: روزى در نجف اشرف آيت الله حاج آقا مصطفى در بحث حضرت امام يك اشكال روايتى براى پدر ذكر نمود و آن بزرگوار هم جوابش را دادند; ولى آن مرحوم قانع نگرديد و بار ديگر اشكال را مطرح كرد. امام باتوضيحى بيشتر دو مرتبه پاسخى فرمودند و اين بار نيز حاج آقا مصطفى توجيه نشد و با توضيح افزونترى اشكال را تكرار نمود. حضرت امام به شوخى فرمودند: آقا از اين حرف ها نزنيد, مردم مى خندند و مى گويند آقا بى سواد است! حاج مصطفى با صداى بلند گفت: بخندند, مى گويند پسر آقاست!(29)

پشتيبان پدر
حاج آقا مصطفى در تمام موارد و دشواريها, يار و همدل امام بود, آن حضرت نيز وقتى مشاهده مى كرد كه فرزندش با چنين روحيه اى با حوادث برخورد مى كند و مشكلات را تحمل مى نمايد شادمان مى گرديد, به همين دليل علاوه بر عطوفت پدرى, و مهرى كه امام نسبت به فرزندان داشتند, در ماجراى نهضت خويش احساس مى نمود يك پشتوانه استوار و محكمى از درون خانواده دارد و كسى در بيت او هست كه راه و هدف و انديشه وى را پيگيرى كند و ادامه دهد; براستى اين از الطاف الهى بود كه پدرى اين اطمينان و احساس آرامش را داشته باشد كه ميراثش در دست فرزندش محفوظ است و او هيچگاه از خصم نمى هراسد.
آيت الله سيد مصطفى خمينى بهترين غمخوار و مدافع حضرت امام به شمار مى رفت و از هستى و موقعيت شخصى خود در حساس ترين لحظات بحرانى انقلاب مايه ها گذاشت و از خويش فداكاريهاى شايان توجهى نشان داد تا اين مشعل فرا روى امت مسلمان همچنان فروزان باقى بماند.
اين مرد با صلابت بيتابانه, خستگى ناپذير و مقتدرانه در كنار شمس وجود حضرت امام و در جوار تابش هرچه درخشان تر آن خورشيد تابناك انقلاب اسلامى ايران جوشيد و خروشيد و از نقشه هاى استكبار و دسيسه هاى دشمن بيباكانه ممانعت به عمل آورد و در اين راه از هيچ خطرى نهراسيد و سرانجام, عاشقانه در كنار آن مشعل فروزان همچون پروانه سوخت.
كاروانهايى از ايران براى زيارت عتبات مقدسه به عراق مىآمدند, اين برنامه از يك سو براى مبارزان مثبت و از سويى منفى بود, زيرا عوامل ساواك نيز همراه آنان مىآمدند و بدين صورت عوامل ضد انقلاب در نجف و شهرهاى ديگر مذهبى تقويت مى شد, اما حسن آن اين بود كه نيروهاى متدين و مبارز از طريق اين كاروانها مى توانستند به زيارت بيايند و با امام ارتباط برقرار نمايند. در اين ميان حاج آقا مصطفى تقريبا اميد همه كسانى بود كه به عراق مىآمدند, زيرا به دليل اينكه امام زير ذره بين نيروهاى امنيتى عراق و ايران بود, نمى توانستند به راحتى با او ارتباط برقرار كنند; اما به آسانى در حرم, در صحن مطهر, در مدرسه آيت الله بروجردى و حتى در منزل با حاج آقا مصطفى در ارتباط بودند.
شايعه در خطر بودن جان امام توسط يك گروه كه از سوى ايران به عراق آمدند تقويت شد. گزارشهاى متعددى مبنى بر اينكه دستگاه و رژيم طاغوت مى خواهد به امام آسيبى برساند, از ايران مى رسيد, به اين بهانه, سازمان امنيت عراق يك گروه حفاظتى را در نظر گرفت كه با لباس شخصى همواره اطراف منزل و مسيرى كه امام در حركت بودند به صورت مخفى رفت و آمد كنند. امام فرمودند: اينها به بهانه حفاظت براى كنترل ما آمده اند, اما بيشتر از همه حاج آقا مصطفى دغدغه خاطر داشت و براى جان پدرش خائف بود. وى از قبل تإكيد داشت كه برادران روحانى اطراف حضرت امام در لبنان, عراق و يا جاى ديگرى كه چنين امكاناتى وجود دارد, آموزشهاى لازم نظامى را ببينند. اكثرا تقاضاى وى را پذيرفته و بعضى هم ضمن طى كردن اين دوره ها توانسته بودند سلاح به دست آورند, در چنين فضايى حاج آقا مصطفى دوستان را فرا خواند و از همه خواست براى حفظ جان حضرت امام حتى در وقت اياب و ذهاب ايشان به حرم, نماز, درس و مانند آن حضور داشته باشند. رفته رفته نظر رژيم شاه نسبت به امام عوض شد ; از سويى احساس كرد كه طراحى و برنامه ريزى و سازمان دهى تمام حركات مبارزاتى به دوش حاج آقا مصطفى است و از سويى, تصورش اين بود كه محرك امام ايشان مى باشد. به نظر مى رسد كه سرويسهاى امنيتى و جاسوسى, فرزند ارشد امام را هدف قرار داده, با نقشه اى مرموز و آغشته به ابهام وى را به شهادت رسانيدند.
وقتى حضرت امام به تركيه تبعيد گرديدند, حكمت الهى بر اين واقع شد كه مصطفى هم به پدر ملحق گردد و مستقيما با او در ارتباط باشد و از نظر علمى, شكل گيرى شخصيت و تفكر و انديشه از پدر بيشتر استفاده نمايد, لذا از آن سال تا پايان عمر استاد ممتاز و منحصر به فرد ايشان شخص امام بودند. در بورساى تركيه مربى تمام وقت اين شهيد والامقام در طول شبانه روز شخصى است كه بعد از معصومين نمونه نداشت. در مقابل اين زمينه و بستر مساعد, يك استعداد فوق العاده و هوش سرشار قرار داشت, كه امام موفق گرديد نهال نابى را در آن بكارد و بهترين ميوه ها را از آن دريافت دارد. از اين برنامه ها حاج آقا مصطفى فهميد كه پدر فانى فى الله است و بايد او هم خود را فداى وى كند و در دفاعش از امام باقى بماند. دولت بعثى عراق احساس كرد كه از طريق ايشان مى تواند بر امام اثر بگذارد, اما آنها حاج آقا مصطفى را نشناخته بودند و نمى دانستند كه وى تإثيرپذير از حكومت عراق يا ايران نخواهد بود, علاوه شيفته و فناى در امام است و با آن انديشه و معرفتى كه دارد مقاصد منحرفان و مخالفان را خوب درك مى نمايد.
حاج آقا مصطفى با هر كانون فعال و مبارزى تماس برقرار مى نمود و عقيده داشت ارتباط با تشكلهاى اسلامى مى تواند در پيشبرد نهضت امام كارساز باشد. در واقع, ايجاد يك رابطه مستمر و تضمين شده و قابل تداوم بين مبارزان ايرانى با كانونى كه همه در نجف به آن توجه داشتند و نيز بيت حضرت امام, در زمره بنيادىترين تلاشهاى حاج آقا مصطفى به شمار مى رود. او با شجاعت و شهامتى تحسين برانگيز سعى مى كرد به اين كانونها نزديك شود و ارتباط سالمى با آنها برقرار كند, بدون آنكه از برخى تهمتها و برچسبهاى ناچسب پروا داشته باشد. البته او به منزله سپرى مقاوم و نستوه مجدانه مى كوشيد كه از ارتباطات رسمى و سازمان يافته اى كه ديگران شكل مى دادند اجتناب كند, وقتى مشاهده مى كرد از يك حركت مبارزاتى دارند سوء استفاده مى كنند وامكان دارد ديگران از آن بهره گيرند, در اين راه مانع تراشى مى كرد و اجازه نمى داد حركت مقدس امام لوث گردد و در خدمت سياست و اهداف ديگران قرار گيرد. او تمام اصرارش بر اين بود كه تلاش نيروهاى متدين بايد اصالت و هويت خود را حفظ كند.

در ميدان مبارزه
قبل از تكوين نهضت امام خمينى ; فدائيان اسلام به رهبرى سيد مجتبى نواب صفوى و عبدالحسين واحدى, با سپاه ستم به مبارزه برخاستند كه در اين ماجرا, عده اى از آنان شربت شهادت نوشيدند, اين انسانهاى مومن و مقاوم توانستند به جامعه اسلامى اميد بخشند و آنان را براى حركتهاى آينده اسلام مهيا نمايند. حاج آقا مصطفى در آغاز جوانى با اين جمعيت آشنا گرديد و با عده اى از بنيان گذاران فدائيان اسلام رابطه اى صميمى داشت. ايشان خود در اين باره يادآور شده اند: جمعيتى در ايران به فدائيان اسلام معروف بودند, رئيس آنان ـ نواب صفوى ـ مردى دلير و توانا كه از روى احساس, سنگ اسلام را به سينه مى زد و نمى توان او را دور از حقيقت دانست. مرد شماره دو آنان دوست عزيز خودم مرحوم عبدالحسين واحدى بود. اين طايفه دير زمانى در قم زيست مى كردند و آن وقت ما قم بوديم و از دور آنها را مى پاييديم. تا آنكه شبانه عده اى با چوب و چماق در پيش چند صد نفر طلبه بر آنان هجوم بردند و آنها را زدند كه ديگر كار به آخر رسيد و نتوانستند در اين شهر بمانند و در نتيجه, در تهران رحل اقامت افكندند.(30)
پس از طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در هيإت دولت و تصويب آن در شانزدهم مهر 1341 هـ.ش مطابق 1382 هـ.ق, مبارزه علنى رژيم شاه با اسلام و فرامين قرآنى و مخالفت با قانون اساسى شكل شديدى به خود گرفت. اينجا بود كه امام مبارزه خويش را با نظام طاغوت حدت بخشيد. در نتيجه, پس از 57 روز مقاومت و مخالفت شديد ايشان و ساير مراجع عظام و امت مسلمان ايران, اين غائله پايان پذيرفت و جامعه دينى به رهبرى عالمان خويش در دفاع از ارزشهاى معنوى و مقدسات دينى پيروز شد. (31) از آغاز اين حركت با قداست و هنگامى كه مبارزه امام با دولت علم بر سر تصويب اين لايحه شوم اوج گرفت, حاج آقا مصطفى دنبال امام بود. و قدم به قدم در پشت سر ايشان, ثابت و استوار حضورى فعال داشت.(32)
بعد از رحلت آيت الله بروجردى شاه پنداشت حوزه ناتوان شده است و انتظار نداشت چنين برخوردى از سوى علما و در رإس آنها امام صورت بگيرد, از اين جهت به مدرسه فيضيه حمله كردو طلبه هاى علوم دينى را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داد, امام با وقوع اين رويداد تلخ, با رژيم طاغوت وارد يك نبرد پيروزمندانه گرديد و در عصر عاشوراى سال 1383 هـ.ق مطابق با سيزدهم خرداد 1342 در مدرسه فيضيه برفراز منبر رفته و شخص شاه را كه تا آن زمان هيچ كس جرئت انتقاد از او را نداشت مورد حمله قرار داد و تشكيلات وى را به رژيم بنى اميه تشبيه كرد و اسرائيل غاصب را ريشه تمام مصائب معرفى نمود! مرحوم حاج آقا مصطفى كه در كانون اين مبارزه بود نمى توانست از جريان مزبور به دور باشد و به طور طبيعى مسوول اجرايى و مشاور رهبرى نهضت گرديد و پس از شروع نهضت هسته هايى را براى چاپ و نشر بيانيه ها و پيام دهى پدر تشكيل داد و شخصا مديريت آنان را عهده دار شد. يكى از اعضاى اين هسته ها مى گويد: قبل از 15 خرداد 1342 هـ.ش آن زمان كه در منزلى در جنب مدرسه حجتيه به راهنمايى ايشان با جمعى از دوستان طلبه به طور خصوصى و مخفيانه در تنظيم متن سخنرانيهاى امام كار مى شد… شاهد بوديم كه حاج آقا مصطفى چون يك مدير مدبر و يا يك فرمانده عملياتى گاهى شجاعانه مى نشست و گاهى اطراف دوستان طلبه دور مى زد و راهنمايى مى كرد. افراد را به شوق بيشتر وامى داشت و چون به اصل كار معتقد بود و آن را اسلامى محض مى دانست, با سخنان متناوب و جملاتى از احاديث ائمه اطهار(ع) به افراد اعتماد افزونترى مى بخشيد وگاهى براى رفع خستگى و تجديد ذائقه, طنزى را با بيان اديبانه بازگو مى كرد.(33)
منزل رهبر نهضت, كانون رفت و آمدهاى افراد مبارز و نيروهاى سياسى شده بود, عده اى هم از سوى دربار مىآمدند تا امام را به سكوت وادارند بعضى پيشنهادهاى سازش يا پيامهاى رعبآور براى امام مىآوردند. در اين ميان مصطفى كه چون پروانه اى به گرد خورشيد قيام مشغول فعاليت بود, اين حركات را كنترل مى كرد. داماد حضرت امام, دكتر بروجردى, خاطر نشان ساخته است: خود شاهد حضور يكى از اين افراد بودم; وقتى آن شخص به خدمت امام رسيد, حاج آقا مصطفى كه به شدت هرچه تمام تر مراقبت مى كرد كه مبادا مطلبى را بيان كنند كه امام را از هدف خود باز دارند خطاب به من گفت: تو همراه آن شخص خدمت حضرت امام برو و دقيقا مراقب باش كه مبادا خلاف جهت مبارزه مطلبى بر زبان آورد.(34)ادامه دارد.

پى نوشت ها:
1. اطلاعات بانوان, شماره هشتم, 25 شهريور 1359, ص8.
2. فصلنامه حضور, شماره 21, ص40, راز توفان, ص343.
3. اطلاعات بانوان, همان, ص6.
4. دليل آفتاب (خاطرات يادگار امام), ص175.
5. مجموعه آثار يادگار امام, ج اول, ص83ـ 84.
6. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص168.
7. ستاره صبح انقلاب, ص101 ـ 102.
8. روزنامه جمهورى اسلامى, اول آبان سال 1363, مصاحبه با حضرت آيه الله فاضل لنكرانى.
9. سرمنزل انسانيت, ص118.
10. مجله نور علم, دوره سوم, شماره7, ص8.
11. يادواره پنجمين سالگرد شهادت حجه الاسلام والمسلمين حاج آقا مصطفى خمينى, روزنامه جمهورى اسلامى اول آبان 1361, ص7.
12. فصلنامه حضور, شماره22, ص324.
13. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص148.
14. خاطرات سيد على اكبر محتشمى, ص398.
15. راز توفان, ص341.
16. پا به پاى آفتاب, ج2, ص45.
17. دليل آفتاب, ص176.
18. فصلنامه حضور, شماره21, ص242 و ;198 همان شماره 22, ص333.
19. تفسير القرآن الكريم, السيد مصطفى الخمينى, الجزء الاول, ص109.
20. بنيان مرصوص, آيه الله جواد آملى, ص386.
21. در اين مورد بنگريد به خاطرات حجه الاسلام والمسلمين ناصرى مندرج در مجله پيام انقلاب شماره55.
22. بنگريد به كتاب مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه, امام خمينى, به تصحيح سيد جلال الدين آشتيانى .
23. تفسير القرآن الكريم, سيد مصطفى خمينى, ص141.
24. سخنان حضرت آيت الله سيد على خامنه اى, يادها و يادمان ها, ج1, ص40.
25. راز توفان, ص300.
26. ستاره صبح, ص27.
27. اطلاعات بانوان, شماره هشتم, ص9.
28. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص166.
29. همان, ج5, ص19.
30. مجله پانزده خرداد, شماره هفتم, ص24, فصلنامه حضور, شماره21, ص126 ـ 127.
31. فرازهاى فروزان, از نگارنده, ص401.
32. گفتگو با مرحوم آيت الله حاج شيخ شهاب الدين اشراقى مندرج در روزنامه همشهرى اول آبان 1376, ص7.
33. خاطرات حجه الاسلام والمسلمين درچه اى, يادها و يادمان ها, ج2, ص220.
34. ستاره صبح…, ص39.

/

روزه درمانى در كلام امام على عليه السلام

 


روزه درمانى در كلام امام على(ع)
حجه الاسلام اصغر بابايى

 


 

درآمد:
روزه تشريع و اختراع بزرگ خداوند است و قدمت طولانى دارد. از تورات و انجيل فعلى برمىآيد كه روزه, در ميان يهود ونصارى و ملل ديگر مرسوم و معمول بوده است.
خود حضرت موسى(ع) چهل روز روزه داشته است. همچنين از انجيل برمىآيد كه خود حضرت مسيح هم چهل روز روزه داشته است. پس روزه و رمضان, دو برادر كلانسال هستند در ميان بشريت و از آوازه بلندى برخوردارند.
روزه اثرات فردى, اجتماعى, تربيتى, بهداشتى و درمانى زيادى را در جوامع بشرى ببار آورد و ببار مىآورد و اثرات مادى و معنوى فراوانى را در وجود انسان مى گذارد.
پيامبر اسلام (ص) در حديث بسيار معروفى مى فرمايد: ((صوموا تصحوا.)) روزه بگيريد تا سالم شويد.
خوشبختانه بعد از گذشت حدود هزار و چهار صد سال, تازه دنيا دارد بر سر عقل مىآيد و بحث ((روزه درمانى)) را مطرح مى كند, هرچند هر كس نمى تواند به عمق و فلسفه روزه, بطور دقيق پى ببرد.
امروزه در بحثهاى روان شناسى, بحث ((فراروان)) مطرح است ولى بطور يقين, غير از انسانهاى كامل و مومنين واقعى, كسى نمى تواند اين كلام حضرت امير(ع) را درك كند كه فرمود:
((صوم النفس امساك الحواس الخمس عن المآثم و خلو القلب من جميع إسباب الشر)) روزه جان يعنى چه؟ و چه كسى مى تواند آن را درك و سپس عمل بكند؟!
به هر حال , در اين نوشتار كوتاه سعى شده به اين پرسش پاسخ دهيم كه:
آيا روزه اثرات درمانى دارد يا خير و گستره آن تا كجاست؟ لذا در اين مقاله در چند عنوان بحث نموديم كه عبارتند از:
1 ـ درآمد
2ـ تعريف, اهميت و ضرورت
3ـ انواع روزه
4ـ فلسفه روزه
5ـ سوژه هاى تربيتى روزه و رمضان
6ـ خداحافظ رمضان
7ـ جشن روزه دار و عيد واقعى
8ـ نتيجه و در پايان كتابنامه

تعريف, اهميت و ضرورت:
در فرهنگ قرآن, از روزه به ((صوم)) تعبير شده است. صوم در لغت به معناى برخاستن است بىآنكه بعد از آن كارى شود.
نزد بعضى صوم به معناى نگاه داشتن است. هر يك از دو معنا مناسبت دارد با معناى شرعى و آن نگاه داشتن خود است بر وجه شرع در روز از آنچه در شرع او را مفطر خوانند با نيت.(1)
در جاى ديگر آمده: صوم به معناى روزه. همچنين است صيام.
اصل آن امساك از مطلق فعل است, خوردن باشد, يا گفتن, يا رفتن.
صوم اسلامى امساك مخصوصى است از طعام و چيزهاى ديگر كه از طلوع فجر شروع شده و با رسيدن شب به پايان مى رسد.(2)
در التبيان از صوم چنين تعريف شده است:
((الصوم فى الشرع هو الامساك عن اشيإ مخصوصه على وجه مخصوص ممن هو على صفات مخصوصه و من شرط انعقاد النيه.))(3)
روزه در شرع, عبارت است از: 1ـ خوددارى كردن از خوردن اشيإ خاص و ويژه, 2ـ بر وجه مخصوص, 3ـ از كسانى كه داراى خصوصيات ويژه هستند, 4ـ به شرط بستن نيت.
به هر تقدير در رساله عمليه آمده:
روزه آن است كه انسان براى اطاعت فرمان خدا, از اذان صبح تا مغرب, از چيزهايى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.

اهميت:
اهميت روزه آنقدر زياد است كه با زندگى و زنده ماندن انسان عجين است. روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند, و در واقع بدن را ((خانه تكانى)) مى كند.

ضرورت:
در اين برهه از زمان, بخاطر مصنوعى گشتن زندگى و خوردنيها و نوشيدنيهاى شيميايى زا, زندگى و محيط زيست بشر, با خطر جدى مواجه گشته است.
يكى از بهترين راه درمان اين همه بيماريهاى جسمى و روانى ((روزه درمانى)) است كه به روزه شكم, جسم را درمان بخشيم و با روزه نفس, جان و روان خود را.
يكى از فقره هاى دعاى ماه رمضان كه دعاى بين المللى هم هست اين است كه: ((اللهم اشف كل مريض)) خدايا تمام بيماران جهان را شفاببخش.
به اميد روزى كه جهانيان به خاطر درمان بيمارى جسمشان هم كه شده سراسيمه به روزه درمانى روى بياورند و عظمت هاى اسلام را قطره اى بنوشند.

انواع روزه:
روزه به عبارات مختلف, تقسيمات مختلفى را به خود اختصاص مى دهد.
تقسيمات روزه در فقه عبارت است از:
1ـ روزه واجب
2ـ روزه حرام
3ـ روزه مستحب
4ـ روزه مكروه

روزه هاى واجب عبارتند از:
1ـ روزه ماه رمضان
2ـ روزه قضإ ماه رمضان
3ـ روزه كفاره
4ـ روزه قضاى پدر[ يا مادر] بر پسر بزرگتر
5ـ روزه هاى نذر و عهد
6ـ روزه هاى استيجارى

روزه هاى حرام عبارتند از:
1ـ عيد فطر (اول شوال)
2ـ عيد قربان (دهم ماه ذى الحجه)
3ـ روزه هاى ضررى
4ـ روزه هاى مستحبى زن و فرزند اگر حق شوهر از بين برود و باعث اذيت پدر و مادر شود جايز نيست.
روزه هاى حرام ديگر نيز هست كه در كتابهاى مفصل گفته شده است.

روزه هاى مكروه عبارتند از:
1ـ روزه روز عاشورا
2ـ روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا روز عيد قربان,
3ـ روزه ميهمان بدون اجازه ميزبان.

روزه هاى مستحب:
روزه تمام روزهاى سال, غير از روزهاى حرام و مكروه كه در بالا بيان گشت, مستحب است, ولى بعضى از روزها تإكيد بيشترى دارد. كه براى توضيح بيشتر به رساله عمليه, به همين بخش مراجعه نمائيد.

تقسيم روزه به اعتبار ديگر:
اميرالمومنين(ع) مى فرمايند:
((صيام القلب عن الفكر فى الاثام افضل من صيام البطن عن الطعام))(4)
روزه دل از[ براى] انديشه در[ ترك] گناهان, بهتر از روزه شكم است از غذا خوردن و آشاميدن.
در اين حديث شريف به دو نوع روزه اشاره شد:
1ـ روزه جان.
2ـ روزه جسم.
روزه جسم مرحله نازله روزه است و گستره آن محدود به زمان خاص مى باشد. روزه جسم و شكم آسان است و هر كس با اراده اندك مى تواند از عهده آن برآيد.
نخوردن و نياشاميدن چند ساعت, چيزى نيست كه براى يك انسان متدين مشكل ساز باشد. انسان توانايى دارد چندين روز, چيزى نخورد و نياشامد و در عين حال زنده و سالم بماند.
آنچه مهم است, روزه جان است كه دامنه بسيار گسترده دارد و در عين حال بسيار سخت و دشوار است. چيزى نيست كه هر كس بتواند به آسانى بدان دسترسى پيدا كند و يا به صرف دست يازيدن به روزه جسم و شكم, بتواند بدان دست يابد.
ملازمه اى بين روزه جسم و روزه جان وجود ندارد. روزه جسم و شكم, تنها مى تواند مقدمه اى براى رسيدن به مرحله روزه جان باشد. رفع و دفع از خطورات ذهنى, خيالات, شبهات, انگيزه ها و غرضها, شهوات عملى و…, چيزى نيست كه به صرف روزه جسم بدست آيد.
در مرحله روزه دل, تمام اعضا و جوارح انسان روزه دار است.
گوش انسان روزه دارد. چشم و نگاه انسان روزه دارد. زبان انسان روزه دارد. ذهن انسان روزه دارد. نفس كشيدن و نفسها روزه دارند. در خوردن و خوابيدن و در خلوت و جلوت روزه دارند.
در حديثى ديگر, اميرالمومنين(ع) مى فرمايند:
((صوم النفس امساك الحواس الخمس عن سائر المآثم و خلو القلب من جميع اسباب الشر)).(5)
روزه جان, خوددارى كردن حواس پنجگانه از باقيمانده گناهان است و خلوت و آسوده ماندن دل از تمام اسباب پليد.
اگر ((جان)) انسان روزه باشد, حواس پنجگانه, براى هميشه حواسش جمع خواهد بود وبه سوى پليديها و پلشتيها, پا نخواهد نهاد.
اين نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهى دادنست از اعتقاد(6)
على(ع) مى فرمايند:
((صوم النفس عن لذات الدنيا انفع الصيام)).(7)
روزه جان از خوشيهاى (پست) دنيا سودمندترين روزه ها است.
سرچشمه تمام بيماريهاى روانى, شبهات علمى واخورده است و شهوات عملى.
براى مبارزه با اين نوع بيماريهاى خطرساز و خانمانسوز چه بايد كرد؟
آيا با ((سلاحهاى هسته اى)) مى توان آن را مهار كرد؟ بطور يقين جواب اين سوال منفى است و اگر تمام سلاحهاى گرم و سرد موجود در دنيا را بر سر ((شهوات عملى)) فرو نشانند, نه تنها شعله آتش آن خاموش نمى شود بلكه آتش آن شعله ورتر خواهد گشت. سرطان پنهانى است كه با هيچ دارويى درمان نيابد.
تنها راه معقول مبارزه با آن, ((سير و سلوك علمى و عملى)) است و اين بدست نمىآيد مگر از راه دين خداپسند و آن دين خداپسند, دين اسلام است كه داراى شاخ و برگهاى بيشمارى است.
روزه يكى از شاخ و برگهاى دين اسلام است كه در درمان بيماريهاى روانى بسيار نقش آفرين است, همانطوريكه به اعتراف دوست و دشمن, در درمان بيماريهاى ((تن)) نقش بسزايى دارد.
در بخشى از كتاب ((روزه روش نوين براى درمان بيماريها)) آمده:
((امساك و روزه اختيارى و منظم, آثار مخصوصى در بدن پديد مىآورد كه بيماريهاى غير قابل علاج از نظر پزشكان را بهبودى مى بخشد. همان بيماريهايى كه اگر تمام داروها و وسايل پزشكى جهان را در اختيار پزشكان قرار دهيد آنها را قابل علاج نمى دانند.))(8)

خلاصه:
چرا يك طبيب روسى براساس تجربيات و بدعت, بحث ((روزه درمانى)) را مطرح كرد و روزه درمانى هم نمود ولى مسلمانان از منابع و مبانى بزرگ اسلامى چنين استفاده هايى را نبردند و از غريبه ها, سبقت نگرفتند؟!
آيا از كلام زيباى حضرت امير(ع) ((روزه درمانى و درمان هر بيمارى)) بدست نمىآيد؟! معناى دقيق و عميق اين حديث نورانى چه مى تواند باشد؟!
((صوم النفس امساك الحواس الخمس عن سائر المآثم و خلو القلب من جميع اسباب الشر)) يعنى چه؟
آيا با عمل به اين حديث زيبا تمام بيماريهاى روانى و فراروانى درمان نمى گردد؟ ! آيا در صورت عمل به اينگونه روايات, جوامع انسانى به مدينه فاضله تبديل نمى گردد؟!

فلسفه روزه
1ـ تقويت اراده و ايمان :
على(ع) مى فرمايند:
((ان افضل ما توسل به المتوسلون الى الله سبحانه الايمان به و برسوله…))
همانا بهترين چيز كه نزديكى خواهان به خداى سبحان بدان توسل مى جويد, ايمان به خدا و پيامبر, و جهاد در راه خداست, كه موجب بلندى كلمه مسلمانى است و يكتا دانستن پروردگار كه مقتضاى فطرت انسانى است; و برپا داشتن نماز كه آن ستون دين است, و دادن حق مستمندان ـ زكات ـ كه واجب شرع مبين است. و روزه ماه رمضان كه نگهدارنده از عقاب است ـ و بازدارنده عذاب(9) ايمان به اينكه روزه ماه رمضان نگهدارنده از عقاب است و بازدارنده عذاب خود باعث تقويت ايمان مى گردد و موجب اميدوارى نسبت به سرنوشت آينده و چنين كارى ايمان و اراده انسان را قوى مى كند و سرنوشت و آينده انسان را روشن و از هاله ابهام بدر مىآورد.
على(ع) در جاى ديگر مى فرمايند:
((عليكم بصيام شهر رمضان فان صيامه جنه حصينه)).(10)
بر شما باد به روزه ماه رمضان, زيرا روزه اين ماه سپرى است, نگهدارنده از آتش جهنم.

2ـ خودسازى:
روزه دروازه بزرگ عبادت است. به اين معنا كه خودسازى و مقاومت در انجام عبادات را از روزه بايد شروع نمود.(11)
اميرالمومنين در اين زمينه مى فرمايند:
((بندگان خدا; پرهيز از نافرمانى خدا, دوستان او را از در افتادن در حرامهاى او نگهداشته است, و دل آنان را به ترس وى همراه داشته است; چندانكه شبها بيدارشان مى دارد, و روزهاى گرم را با تشنگى بر آنان به سر مىآرد.
آسايش عقبى را با رنج دنيا به دست آورند, و سيرآبى ـ آنجا ـ را با تشنگى خوردن ـ در اينجا ـ.))(12)
اين پيام خداوند است كه:
((فان مع العسر يسرا, ان مع العسر يسرا)).(13)
به دنبال هر سياهچاله, دو سپيد چشمه اى است.
به دنبال هر تشنگى اى, تشريفات و تشويقاتى است و به دنبال هر گرسنگى و خودسازى, سودى.
اميرالمومنين(ع) در اين زمينه به درمانگاه و درمانگران بزرگى اشاره مى كند كه هم مجهز به تمام امكانات درمانى هستند و هم مجهز به درمانگران متخصص.
مى فرمايد: ((… خمص البطون من الصيام)).(14)
مردمى كه چشمانشان از گريه تباه, شكمهايشان از روزه لاغر, و به پشت چسبيده, لبهايشان از دعا خشك, و پژمرده گرديده, رنگها زرد از شب زنده دارى ـ بسيار ـ بر رخسارشان گرد فروتنى پديدار.
مولوى مى گويد:
هست روزه ظاهر, امساك طعام
روزه معنا, توجه دان تمام
اين دهان بستن دهانى باز شد
كه خورنده دانه هاى راز شد
جوع مر خاصان حق را داده اند
تا شود از جوع شير زورمند
به هر تقدير ((روزه درمانى)) را بيگانگان از اسلام عزيز و روح آيات و روايات ما گرفته اند, نه اينكه خودشان خلاقيت به خرج داده اند و آن را كشف كرده اند.
سعدى گويد:
اندرون از طعام خالى دار
تا در او نور معرفت بينى
تهى از حكمتى بعلت آن
كه پرى از طعام تا بينى
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((والصيام ابتلإ لاخلاص الخلق)).(15)
خداوند روزه را واجب كرد تا اخلاص آفريدگان آزموده گردد.))
اخلاص بايد در آزمايشگاه بزرگ رمضان, كاربردى گردد, نه تنها اخلاص بلكه تمام تئوريهاى دينى و ارزشى را بايد آزمود و در آزمايشگاه بزرگ رمضان و…, كاربردى ساخت.
در جاى ديگر حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((و مجاهده الصيام فى الايام المفروضات, تسكينا لاطرافهم, و تخشيعا لابصارهم… )).
و روزه گرفتنهاى دشوار, در روزهايى كه واجب است تا اندامشان بيارامد با اين كار, و ديده هايشان خاشع شود و جانهاشان خوار. و سبك ساختن دلهاى آنان, و بردن خودبينى از ايشان, به فروتنى كه در اين عبادتهاست: از چهره هاى شاداب را به تواضع برخاك سودن, و با چسبانيدن اندامهاى پاكيزه بر زمين, خردى خويش را نمودن, و رسيدن شكمها به پشت به فروتنى و خوارى به خاطر روزه دارى.))(16)
بيگانگان بى خبر, از روزه دراسلام يا روزه ها و امساك هايى كه خود تجويز مى كنند را, فقط ضامن سلامى تن و جسم تنها مى دانند ولى غافل از اينكه روزه در اسلام, بر فراروان هم اثر گذار است و بسيارى از بيماريهاى روانى, فشارهاى عصبى و فشارهاى روانى را مى توان از طريق روزه درمان كرد. و راز اصلى از روزه در اسلام, دست يافتن به سلامتى جان است, كه اگر انسان به سلامتى جان دست نيابد, تمام هستى خويش را باخته است.
ولى موحدان واقعى, شيعيان و انسانهاى كامل سلامتى تن را مرتبه نازله روزه مى دانند و هدف بلند از روزه, درمان روانهاو فراروان است بلكه برد و گستره روزه در اسلام, الى يوم القيامه ادامه دارد.

3ـ استكبار زدايى و استكبار ستيزى:
بنيانگذار استكبار, ابليس رجيم است, براى درمان بيمارى استكبار, بايد به ستيز با آن برخاست و از راه جهاد اصغر و بدنبال آن جهاد اكبر, با آن به مبارزه پرداخت.
اين جنگ الى يوم القيامه ادامه خواهد داشت و پايان ندارد وصلح و سازش در آن صورت نمى گيرد.بقيه در صفحه 36
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((اگر خدا رخصت كبر ورزيدن را به يكى از بندگانش مى داد, به يقين منتى را بر پيامبران گزيده و دوستانش مى نهاد, لكن خداى سبحان بزرگمنشى را بر آنان ناپسند ديد وفروتنى را پسنديد. پس پيامبران ـ از روى فروتنى ـ گونه هاى خود را بر زمين چسبانيدند, و چهره هاى خود را به خاك ماليدند, و برابر مومنان فروتنى نمودند و خود مردمانى مستضعف بودند. خداىشان به گرسنگى آزمود و به سختى مبتلايشان فرمود, و با ترس و بيمارى امتحانشان كرد و با زير و زبر كردنشان در سختيها, ايمانشان را پديد آورد.))(17)
اهداف همه پيامبران استكبار زدايى و استكبار ستيزى بود از يك طرف و تربيت نيروى انسانى بود از طرف ديگر.
على(ع) در جاى ديگر مى فرمايند, يكى از اهداف بزرگ عبادات از جمله روزه, استكبار زدايى است.
مى فرمايند:
((والتصاق كرائم الجوارث بالارض تصاغرا, و لحوق البطون بالمتون من الصيام تزللا)).(18)
و با چسبانيدن اندامهاى پاكيزه بر زمين خردى خويش را نمودن, و رسيدن شكمها به پشت به فروتنى به خوارى به خاطر روزه دارى.

خلاصه:
به هر تقدير بحث در اين زمينه, دامنه گسترده دارد و در اين نوشتار به سه هدف و فلسفه بزرگ روزه كه همان درمان جسم و جان است اشاره شد كه عبارتند از:
1ـ تقويت اراده و ايمان.
2ـ خودسازى.
3ـ استكبار زدايى و استكبار ستيزى.
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1. بحارالانوار, ج96, ص255.
2. ابوالفتح الجرجانى, سيد امير, تفسير شاهى او آيات الاحكام, ج1, تهران: نويد, 1362, ص225.
3. قرشى, سيد على اكبر, قاموس قرآن, ج4, تهران: دارالكتب الاسلاميه, سوم, 1361, ص165.
4. التبيان, ج1, ص114.
5. غرر الحكم و درر الكلم, ج1, ص416, چاپ بيروت.
6. همان.
7. مثنوى معنوى, دفتر پنجم, 183.
8. غرر الحكم, همان.
9. نهج البلاغه, خ110, ترجمه دكتر شهيدى.
10. امالى طوسى, ج2, ص136.
11. موسوى لاهيجى, سيد حسين, روزه درمان بيماريهاى روح و جسم, قم: جامعه مدرسين, 1364.
12. نهج البلاغه, خ114.
13. سوره شرح, 94, آيه 4 و 5.
14. نهج البلاغه, خ121.
15. نهج البلاغه, حكمت 244.
16. نهج البلاغه, خ192, خطبه قاصعه.
17. نهج البلاغه, خ192.
18. همان.

/

جزئيات به اسارت در آوردن سرهنگ اسرائيلى

 

 


جزئيات به اسارت درآوردن سرهنگ اسرائيلى

 


 

حجه الاسلام والمسلمين سيد حسن نصرالله دبير كل حزب الله لبنان در يك كنفرانس مطبوعاتى, جزئيات به اسارت گرفته شدن يك سرهنگ اسرائيلى توسط رزمندگان اين جنبش را تشريح كرد.
دبير كل حزب الله در توضيح اين عمليات گفت: اين سرهنگ صهيونيست پس از مدتها تعقيب و مراقبت افراد ما, در خاك لبنان به اسارت درآمد. وى در بازجويى ها اعتراف كرد كه واسطه يكى از طرفهاى خارجى است كه سعى دارد با برقرارى رابطه با يكى از مسوولين حزب الله, از او اطلاعاتى پيرامون جنبش كسب كنند.
كادر رهبرى حزب الله, مصر بود كه اين مسوول پس از ارائه اطلاعات امنيتى درباره جنبش, با طرف خارجى مستقيما وارد مذاكره شود. در اينجا واسطه از مسوول حزب الله خواست كه براى ديدار با طرف خارجى به خارج از لبنان سفر كند. اما حزب الله با رد اين درخواست , پيشنهاد كرد كه طرف خارجى چون مشكلى براى ورود به لبنان ندارد, خود به لبنان بيايد.
البته ميانجى درخواست كرد كه مسوول حزب الله اطلاعات بيشترى در اختيارش قرار دهد تا او طرف خارجى را راضى كند كه به لبنان بيايد. اما حزب با ارائه اطلاعات بيشتر مخالفت كرد و تهديد نمود كه اگر خواسته اش مورد قبول طرف خارجى قرار نگيرد, رابطه به وجود آمده را فورا قطع خواهد كرد.
مدتى بعد طرف خارجى كه ادعا مى كرد اسرائيلى نيست و مشكلى براى ورود به لبنان ندارد, براى ملاقات با مسوول حزب الله عازم لبنان شد.
در ابتدا قرار بود او از لوزان وارد لبنان شود ولى از بروكسل آمد. البته ورودش به لبنان قانونى بود اما بعدا اعتراف كرد كه پاسپورتش جعلى بوده است. در اين ميان افراد حزب الله, طرف خارجى را زير نظر گرفتند. و در نهايت دريافتند كه طرف خارجى در واقع يك سرهنگ ارتش صهيونيستى است كه مدتها است با سازمان جاسوسى اين رژيم, موساد, همكارى مى كند. همچنين ما دريافتيم كه اين سرهنگ در حمله سال 1361 ارتش اسرائيل به لبنان فرمانده يك واحد توپخانه اى بوده و نقش مهمى در گلوله باران بيروت و حومه آن داشته است. به همين دليل او را در لبنان به اسارت خود درآورديم.
سيد حسن نصرالله در ادامه سخنان خود شايعه دخالت ايران و سوريه در اين عمليات را به شدت تكذيب نموده و گفت: اين مسإله, مسإله ربودن يك فرد از يك كشور اروپايى يا غير اروپايى نيست. بلكه مسإله اسارت سرهنگى است كه قصد نفوذ به حزب الله را داشت. به همين دليل او را آرام آرام به لبنان كشانديم و كارى كرديم كه با پاى خودش به لبنان بيايد. بنابراين وقتى يك افسر ارشد اسرائيلى وارد خاك لبنان شود مقاومت اسلامى قانونا حق دارد او را دستگير كند.
دبير كل حزب الله سپس در مورد سرنوشت اسراى صهيونيست گفت: ما تا اطلاعى درباره اسرايمان پيدا نكنيم, هيچگونه اطلاعاتى پيرامون اسراى صهيونيست به دشمن نمى دهيم چرا كه معتقديم اين كار فقط بايد در چهارچوب قانون انجام شود.
اما نكته اى بسيار مهم را بايد در اين زمينه يادآورى كنم و آن اينكه مليت اسرا و زندانيان دربند رژيم صهيونيستى هيچ فرقى براى ما ندارد و ما خود را در مورد سرنوشت تمام آنان اعم از لبنانى و غير لبنانى مسئول مى دانيم.
سيد حسن نصرالله سپس در مورد تهديدات اخير دشمن بر ضد حزب الله لبنان تصريح كرد: خيلى ها به ما گفتند كه اگر اسراى صهيونيست آزاد نشوند چنين و چنان خواهد شد و بيروت بمباران مى شود ولى ما هميشه گفته ايم كه آماده مقابله با هر احتمالى هستيم و دشمن هيچ كارى از دستش برنمىآيد. البته بسيارى از اهداف عمليات را نمى توانيم بگوييم چرا كه ماهيت عمليات امنيتى است و اكثر جزئيات آن محرمانه خواهد ماند.
ايشان همچنين در پاسخ به سوالى پيرامون انتقال اسراى صهيونيست به ايران گفت: دخالت ايران و سوريه كه صهيونيست ها به آن دامن زده اند, فقط يك شوخى مضحك و خنده دار است و اسرا در اختيار ما هستند. به همين جهت بهتر است به جاى اين حرفها در مورد سرنوشت اسرا و زندانيان و اجساد شهداى مقاومت كه در دست صهيونيست هاست صحبت كنيم.
دبير كل حزب الله در مورد ارتباط حزب الله با انتفاضه اظهار داشت:
حزب الله به مقاومت در برابر طرحهاى توسعه طلبانه تل آويو ادامه خواهد داد. تا وقتى اشغال و اشغالگرى باشد و اسراى ما در زندانهاى صهيونيست ها زندانى باشند, ما به مقاومت ادامه مى دهيم.

گزارش كامل اسارت سه سرباز صهيونيست در كشتزارهاى شبعا
منابع مسئول در حزب الله تإكيد نمودند كه نقشه ربودن اين سربازان با هدف مبادله آنان با اسراى لبنانى دربند رژيم صهيونيستى از مدت ها پيش ريخته شده بود و هيچ ارتباطى با تحولات اخير در فلسطين اشغالى نداشت.
در اين زمينه سيد حسن نصرالله دبير كل حزب الله در مراسمى كه مقاومت اسلامى در روستاى ((جبشيت)) دو ماه پيش از حادثه برگزار نمود, بر اين امر تإكيد نموده بود.
اما به گفته همين منابع زمانبندى اين عمليات در چارچوب طرح استراتژيك حزب الله براى حمايت از انتفاضه مردم مسلمان فلسطين صورت گرفته و نوعى حمايت سياسى و تبليغاتى بالفعل از ادامه انتفاضه در داخل فسطين به شمار مى رود.
اين منابع مسئول افزودند: حزب الله خط مشى حمايتى خود را از انتفاضه مردم مسلمان فلسطين به نحوى تدوين نموده است تا به دور از حساسيت هاى مختلف و بدون تإثيرگذارى منفى بر وحدت و يكپارچگى مردم فلسطين و بدون در نظر گرفتن اتفاق نظر يا اختلاف نظر حزب الله يا سازمان هاى مختلف فلسطينى در مورد ابعاد استراتژيك صورت پذيرد كه عمليات ربودن سه سرباز صهيونيست نيز در اين راستا قرار گرفت و حتى نامگذارى اين عمليات به نام شهيد ((محمد الدوره)) آن كودك بى دفاع فلسطينى كه در آغوش پدر هدف گلوله صهيونيست هاى جنايتكار قرار گرفت هم در اين چارچوب قرار دارد.
در همين حال منابع مطلع لبنانى اطلاعات بيشترى را در مورد اين عمليات متهورانه حزب الله كه بى سابقه ترين عمليات جنبش مقاومت پس از عقب نشينى صهيونيست ها در 2000/5/25 از لبنان است به چاپ رسانده اند كه گوشه هايى از آن در پى مىآيد:
براساس اطلاعات به دست آمده مجريان عمليات به دو گروه تقسيم شدند يكى از گروه ها وظيفه انفجار مين بر سر راه يك گشتى صهيونيستى را به عهده گرفته و گروه دوم حمله ور بودن به افراد پياده اين گشتى را عهده دار شدند.
پس از آغاز عمليات گروه دوم با حمله اى برق آسا سه سرباز صهيونيست را دستگير و طى چند ثانيه به يك اتومبيل كه در همان نزديكى استتار شده بود منتقل كردند و اين اتومبيل نيز طى يك ساعت از منطقه درگيرى خارج شد.
خارج ساختن اين سه صهيونيست در حالى صورت پذيرفت كه گروه اول همچنان به درگيرى با بقيه افراد گشتى مشغول و نيروهاى پشتيبانى حزب الله با آتش توپخانه افراد صهيونيستى را براى چند ساعت به خود مشغول داشته بودند, اين آتش هفت منطقه اصلى استقرار صهيونيست ها را در اين كشتزارهاى شبعا هدف قرار داده بود كه يكى از اين مناطق در مرز لبنان و سوريه قرار دارد.
در اين گلوله باران هم چنين مراكز ديده بانى صهيونيست ها در ((جبل الشيخ)), ((رويسه العلم)), ((پيست اسكى)) منطقه ((رمثا)), ((قفوه)) و ((جبل الاحمر)) منهدم گرديدند.
شدت درگيرى به حدى بود كه صهيونيست ها گمان بردند كه سربازان اسير همچنان در داخل منطقه آتش قرار دارند. اما اين سربازان صهيونيست به همراه تعدادى از افراد نيروهاى مقاومت پس از درگيرى خارج و پس از ورود به مناطق آزاد شده اين اسرا با اسكورت نيروهاى امنيتى حزب الله طى نيم ساعت به خارج از منطقه مرزى ((العرقوب)) منتقل گرديدند.
اين عمليات به شدت رهبران رژيم صهيونيستى را برانگيخت به نحوى كه ايهود باراك نخست وزير اين رژيم علنا به تهديد لبنان در صورت عدم آزادى اين سه صهيونيست پرداخته و از سوى ديگر صهيونيسم جهانى نيز كانال هاى مختلفى را براى آزادسازى آنان باز نموده افراد و شخصيت هاى مختلفى را به سوى بيروت گسيل نمود.

مشهورترين كشتارهاى صهيونيستها در حق مردم بى دفاع فلسطين
كشتار فجيع اخير مسلمانان فلسطينى در مسجدالاقصى قبله اول مسلمانان كه در روز جمعه 8 مهرماه به وقوع پيوست اولين آن نبوده و نشان داد كه آخرين آن هم نيست.
دست صهيونيست ها همواره به خون بيگناهان و به خصوص مردم بى دفاع فلسطين آلوده است در ادامه نگاهى به چند كشتار مشهور از اين دست خواهيم داشت.

نام كشتار
بلده الشيخ
سعسع / الجليل
قطار قاهره ـ حيفا
دير ياسين
ناصر الدين
تپه لتفنسكى / قدس
حيفا
طنطوره / بخش حيفا
قبيه
غزه
كفر قاسم
صبرا و شاتيلا
مسجد الاقصى
حرم ابراهيم
مسجد الاقصى

گروه مجرى جنايت
بلماخ
باندهاى تروريستى يهودى
باندهاى تروريستى يهودى
آرگون اشترن
آرگون اشترن
آرگون
هاگانا
ارتش رژيم صهيونيستى
واحد 101 مخصوص به فرماندهى ارييل شارون
ارتش رژيم صهيونيستى به فرماندهى ((گبرائيل داهان))
تحت نظارت ارييل شارون وزير جنگ وقت رژيم صهيونيستى
ارتش رژيم صهيونيستى
باروخ گلدشتاين
ارتش رژيم صهونيستى

نتايج جنايت
كشته شدن 60 نفر كه اكثر آنها كودك بودند
ويرانى 20 منزل و كشته شدن 60 غير نظامى
كشته شدن 40 تن و مجروح شدن 61 غير نظامى
كشته شدن 254 تن از اهالى بيگناه اين روستا
كشته شدن 50 غير نظامى
كشته شدن 90 فلسطينى پناه برده به يكى از پادگان هاى ارتش انگليس
كشته شدن 150 تن و زخمى شدن 400 غير نظامى فلسطينى
200 شهيد غير نظامى كه در يك گور دسته جمعى مدفون گرديدند
67 نفر غير نظامى كشته شدند
39 نفر كشته شدند
49 نفر زن, كودك وسالخورده به طرز وحشيانه اى كشته شدند
حدود سه هزار غير نظامى بيگناه كشته شدند
21 شهيد از نمازگزاران موجود در صحن حرم
34 تن از نمازگزاران در داخل مسجد به شهادت رسيدند
بيش از ده نفر به شهادت رسيده و ده ها تن مجروح شدند

 

/

فلسفه وجوب روزه

 


فلسفه وجوب روزه
حجه الاسلام حسين سورى لكى

 


 

مقدمه:
خداوند حكيم انسان را آزاد و مختار آفريده, اختيار انتخاب خير و شر را به او واگذار كرده و راه حق و باطل را به وسيله انبيإ براى او تعيين و روشن نموده است .
كسانى كه شرايط صحيح زندگى الهام گرفته از فرامين حق تعالى را پذيرفته اند, در واقع به نداى فطرت و وجدان خويش پاسخ مثبت داده و از مكتب اصيل انبيا تبعيت نموده اند و خود را از آزادى مطلق كه خوى و سرشت بهايم و انعام است, برحذر داشته و مفتخر به شرف و فضيلت تكاليف الهى مى گردند و پاى عهدنامه ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم))(1) را امضا كرده و به آن وفا دار مى باشند.
از آيات و روايات استفاده مى شود كه انسانهاى آزاده فقط بندگانى هستند كه خداپرست و مكلف به تكاليف آسمانى اند, و بقيه از فضيلت و شرافت انسانيت محروم مى باشند. يكى از برنامه هاى مترقى و متعالى دين مبين اسلام كه ضامن سعادت دنيا و آخرت و تزكيه نفس و اخلاق و بهداشت جسم مى باشد, روزه است.
روزه يك موهبت بزرگ الهى است كه خداوند بر بندگان خويش منت نهاد و روزه را به عنوان يك فريضه بر آن واجب نمود. روزه عامل بازدارنده از گناه و سركوب كننده نفس عصيانگر است. روزه در اصلاح نفس و تربيت آن و كنترل هواهاى نفسانى و غرايز حيوانى نقش اساسى و تعيين كننده اى دارد. با نزديك شدن ماه مبارك رمضان مسلمانان به تكاپو مى افتند و خود را براى انجام اين فريضه الهى و اين مهمانى خدا آماده مى كنند و همه دوست دارند كه نهايت استفاده را از اين ماه پرفيض و بركت ببرند. به جهت آگاهى و توجه بيشتر, با استفاده از آيات و روايات نورانى اهل بيت ـ عليهم السلام ـ فلسفه وجوب روزه از چهار بعد به شرح ذيل مورد بحث و بررسى قرار داده مى شود.

1ـ بعد معنوى و روحانى:
طبق آنچه از آيات و روايات استفاده مى شود, بعد معنوى و روحانى و اخلاقى فلسفه وجوب روزه از دو جهت قابل بحث و تحقيق است:
الف) تقوا: تقوا در اسلام به عنوان ارزش اصيل اخلاقى و هدف تشريع احكام معرفى شده است. هدف تشريع بعضى عبادتها, بلكه اصل عبادت اين بوده كه مردم با انجام آن اعمال باتقوا شوند.
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون))(2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, روزه بر شما واجب شده, چنانكه بر كسانى كه قبل از شما بودند واجب شد, شايد پرهيزگار شويد.
اين آيه شريفه, فلسفه اين عبادت انسان ساز را در يك جمله كوتاه اما بسيار پرمحتوا با ((لعلكم تتقون)) بيان مى كند.
روزه, عامل موثرى در پرورش روح تقوا و پرهيزگارى در تمام زمينه ها و همه ابعاد زندگى انسان است. روزه ابعاد گوناگونى دارد كه از همه مهمتر, بعد معنوى و اخلاقى و تربيتى آن است. روزه روح و اراده انسان را قوى و غرايز او را تعديل مى كند. روزه دار بايد در حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب و همچنين لذت جنسى چشم بپوشد, و عملا ثابت كند كه او همچون حيوان دربند اصطبل و علف نيست, بلكه او مى تواند زمام نفس سركش را به دست گيرد, و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد.
در حقيقت, بزرگترين فلسفه روزه همين اثر معنوى و روحانى آن است. انسانهايى كه انواع غذاها و نوشيدنيها را در اختيار دارند, و هر لحظه تشنه و گرسنه به سراغ آنها مى روند. مانند درختانى هستند كه در پناه ديوارهاى باغ بر لب نهرها مى رويند, اين درختان نازپرورده, بسيار كم مقاومت و كم دوام اند, اگر چند روزى آب از پاى آنها قطع شود, پژمرده مى شوند و مى خشكند; اما درختانى كه از لابلاى صخره ها در دل كوهها و بيابانها مى رويندو نوازشگر شاخه هايشان از همان طفوليت طوفانهاى سخت, و آفتاب سوزان, و سرماى زمستان است, و با انواع محروميتها دست به گريبانند, محكم و بادوام و پراستقامت و سخت كوش و سخت جانند! روزه نيز با روح و جان انسان همين عمل را انجام مى دهد, و با محدوديتهاى موقت به او مقاومت و قدرت اراده و توان مبارزه با حوادث سخت مى بخشد, و چون غرايز سركشى را كنترل مى كند, بر قلب انسان نور و صفا مى پاشد.(3)
روزه عبادت بسيار مهم و ارزشمندى است كه اگر با آداب و شرايط مخصوص و با همان كيفيت كه شارع مقدس اسلام خواسته انجام گيرد, در خودسازى و تزكيه و تذهيب نفس تإثير فراوانى دارد. روزه در مرحله تخليه نفس از گناهان و اخلاق زشت و آماده ساختن آن براى تكامل و رشد معنوى و انسانى نقش اساسى دارد. روزه دار به وسيله ترك گناهان, نفس اماره را مهار و كنترل نموده و در اختيار خويش قرار مى دهد. ايام روزه دارى يك دوران تمرين ترك گناه و رياضت نفس است; دوران جهاد با نفس و تمرين خود نگهدارى است.
در اين دوران, انسان علاو بر اينكه نفس را از گناهان و آلودگيها پاك مى سازد, از لذائذ مشروع مانند خوردن و آشاميدن نيز چشم پوشى مى نمايد و بدين وسيله, به نفس خويش صفا و نورانيت مى دهد; زيرا گرسنگى موجب صفاى باطن و توجه به خدا مى گردد. انسان در حال گرسنگى غالبا از حال خوشى برخوردار است كه در حال پر بودن معده آن حال را ندارد.
اسلام پرخورى را مذمت نموده و انسان را به كم خورى توصيه مى نمايد, زيرا انسان با شكم پر نوعا حال دعا و مناجات را ندارد و در حال گرسنگى, بهتر مى تواند لذت عبادت و مناجات را بچشد.
قال رسول الله ـ صلى الله عليه و آله: ((لا تشبعوا فيطفى نور المعرفه من قلوبكم))(4) پرخورى نكنيد كه نور معرفت در قلب شما خاموش مى گردد.
قال على ـ عليه السلام ـ: ((نعم العون على اسر النفس و كسر عادتها التجوع))(5) گرسنگى بهترين كمك به نفس و شكستن عادت هاى او مى باشد.
اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ روايت كرده كه خداوند متعال در شب معراج به رسول خدا(ص) فرمود: يا احمد, كاش شيرينى گرسنگى و سكوت و خلوت و آثار آنها را مى چشيدى. رسول خدا(ص) عرض كرد: پروردگارا! فايده گرسنگى چيست؟ فرمود: حكمت و حفظ قلب و تقرب به من و حزن دايم و كم خرجى و گفتار حق و بيباكى از اينكه در گشايش باشد يا در سختى.(6)
علامه طباطبايى در ذيل تفسير آيه شريفه ((.. لعلكم تتقون)) مى فرمايد: تعاليم عاليه اسلام و بيانات وافيه, چنين افاده مى كندكه ساحت قدس پروردگار منزه از اين است كه احتياج و نياز به چيزى داشته باشد, و از هر گونه نقص و نيازى مبرا است.
پس عبادات, اثرش تنها متوجه بنده خواهد شد, نه خدا, چنانكه گناهان نيز چنين اند. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ((ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان إسإتم فلها))(7) اگر نيكى كرديد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد باز به خود كرده ايد. پس آثار اطاعت يا معصيت, عايد خود انسان مى شود كه شإنى جز نياز و تهيدستى ندارد: ((يا ايها الناس انتم الفقرإ الى الله و الله هو الغنى))(8) اى مردم, شما نيازمند به خداييد و خدا بى نياز است.
و در خصوص روزه مى فرمايد: ((لعلكم تتقون)) يعنى تشريع اين حكم, براى اين است كه شما پرهيزگار شويد, نه اينكه پروردگار به روزه گرفتن شما نيازمند باشد.
اما اينكه از روزه اميد يافتن تقوا مى توان داشت جاى شك نيست, چون انسان اين مطلب را در فطرت خود مى يابد كه اگر كسى بخواهد با عالم طهارت و قدس ارتباط پيدا كند و به مرتبه كمال و روحانيت برسد ودرجات ارتقإ معنوى را بپيمايد, اول چيزى كه بر او لازم است اين است كه از بى بند وبارى و شهوترانى بپرهيزد, و جلوى نفس سركش را بگيرد و نگذارد كه در زمين طبع و طبيعت افسار گسيخته به هر سو كه مى خواهد برود و در هر جا كه مى خواهد بماند واز دلبستگى و فرو رفتن در مظاهر حيات مادى خود را منزه كند. و خلاصه از هر چيز كه او را از خدا باز مى دارد, دورى گزيند, اين تقوا از راه خوددارى از شهوات و دورى از هواهاى نفسانى به دست مىآيد, و آنچه با حال عموم مردم مناسب است اين است كه در امور مورد نياز همگان, مانند خوردن و آشاميدن و تمايل جنسى از شهوتهاى مشروع هم خوددارى كنند, تا به واسطه اين تمرين, اراده شان تقويت شود و بتوانند از شهوتهاى نامشروع نيز خوددارى نمايند و به سوى پروردگار تقرب بجويند, زيرا كسى كه در امور مشروع و مباح دعوت خدا را اجابت كرد, در امور غير مشروع و حرام بهتر اطاعت و فرمانبردارى مى نمايد.))(9)
كسى كه ماه رمضان را روزه مى گيرد و در اين يك ماه از ارتكاب گناه و اخلاق زشت اجتناب مى كند, مى تواند بعد از ماه مبارك رمضان نيز همين حال ترك گناه را ادامه دهد.
روزه عبادتى است كه در آن به واسطه ترك لذايذ مشروع و ترك گناهان, قلب روزه دار صيقلى و پاك مى شود و از فكر و ذكر غير خدا فارغ مى گردد.
بدين وسيله, انسان براى استفاضه اشرافات و افاضات ذات ربوبى و لقإ الله استعداد پيدا مى كند. در چنين حالى مشمول الطاف و عنايات خداوندى قرار مى گيردو با جذبه هاى الهى به قرب حق نائل مى گردد. به همين جهت, در احاديث آمده كه نفس كشيدن و خواب روزه دار ثواب عبادت دارد.
مهمترين فلسفه روزه كه از احكام اسلام است, رسيدن به تقوا است. دستيابى به سجاياى اخلاقى و خصلتهاى انسانى مستلزم برپا داشتن اين حكم واجب الهى است, زيرا گرسنگى ـ صرف نظر از عبادت بودن روزه ـ انسان را از تمايلات و جاذبه هايى كه او را به سركشى و بيراهه مى كشد, باز مى دارد و خلق و خوى انسانى را در او زنده مى كند. بدين ترتيب تقوا برترين ويژگى انسان خودساخته است.
اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ در مورد تقوا چنين مى فرمايد: ((فان تقوى الله دوإ دإ قلوبكم و بصر عمى افئدتكم و شفإ مرض اجسادكم و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس انفسكم و جلإ غشإ ابصاركم و امن جإشكم و ضيإ سواد ظلمتكم))(10) همانا كه تقوا داروى شفابخش بيمارى قلبهاى شما و روشنگر كورى دلها و شفابخش بيمارى بدنها و اصلاح كننده فساد سينه ها و پاك كننده آلودگيهاى نفس و جلا دهنده پرده هاى ديدگان و آرامش بخش اضطرابهاى درونى و روشن كننده تاريكيهاى شما مى باشد.
ب) آزمايش اخلاص بندگان:
اخلاص از عالى ترين مراحل تكامل معنوى است. در اثر اخلاص, قلب مركز تابش نور الهى مى گردد و حكمت و دانش از قلب بر زبان جارى مى شود.
قال على ـ عليه السلام ـ : ((فرض الله الصيام ابتلإ لاخلاص الخلق))(11) خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص مردم را بيازمايد.
و در خطبه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ درباره امر فدك مى فرمايد: ((… فرض الله الصيام تثبيتا للاخلاص))(12) خداوند روزه را براى تثبيت اخلاص واجب كرد.
از اين روايات استفاده مى شود كه روزه با اخلاص رابطه خاصى دارد. اينكه وجوب روزه به خاطر اخلاص بندگان باشد, حاكى از اهميت داشتن اخلاص است. انسانى كه از تمايلات نفسانى پرهيز مى كند و در زمان خاصى خودش را ملزم به رعايت دستورات فقهى و اخلاقى مى كند, آن هم در مدت يك ماه, اگر اعمالش همراه با اخلاص نباشد, آن ارزش معنوى خاص را نخواهد داشت.
بنابراين انسانى كه سختى ها و مشكلات روزه را تحمل مى كند, بايد اخلاص داشته باشد, يعنى اعمالش فقط براى رضاى خداوند باشد.
در روايات داريم كه عمل بدون اخلاص فاقد ارزش است, حتى روزه اى كه آن قدر اهميت و فضيلت دارد كه مطلوب خدا است و خداوند خودش مى فرمايد: من پاداش آن را مى دهم ((الصوم لى و انا اجزى به))(13)
قال على ـ عليه السلام ـ: ((الاخلاص ثمره العباده))(14) اخلاص ثمره عبادت مى باشد.
عبادتى مورد قبول خداوند واقع مى شود و سبب قرب و كمال مى گردد كه از هرگونه ريا و خود خواهى و خودنمايى به دور باشد و فقط و فقط براى خدا انجام گيرد. ملاك و معيار قبولى و ارزش عمل به اخلاص است. هرچه اخلاص بيشتر باشد, عمل نيز كاملتر خواهد بود. در واقع, شرط رسيدن به تقوا كه فلسفه روزه بود, اخلاص است. اگر كسى توانست در عبادت ماه رمضان اخلاص داشته باشد, مهمان واقعى حق تعالى شده وبه مقام قرب الهى و مقامات معنوى و اخلاقى نايل گرديده است.

2ـ بعد اخروى: يادآور قيامت
دومين بعد فلسفه وجوب روزه كه قابل بحث است, بعد اخروى آن است كه همان يادآورى روز قيامت است; يعنى انسانى كه در اين دنيا روزه مى گيرد و گرسنگى و تشنگى را تحمل مى نمايد, گرسنگى و تشنگى روز قيامت را, به ياد مىآورد. و همين توجه, در رفتار, منش و اعمال او اثر بسزايى مى گذارد. اگر انسان اعمالش را با توجه انجام دهد و خود را موعظه كند كه حساب رسى دقيقى در پيش دارد, متواضع تر و متخلق تر خواهد شد و از اجر و ثواب بيشترى برخوردار خواهد گرديد.
قال الرضا ـ عليه السلام: ((فان قال: فلم امروا بالصوم؟ قيل لكى يعرفوا الم الجوع والعطش, فليستدلوا على فقر الاخره, وليكون الصائم خاشعا ذليلا مستكينا مإجورا محتسبا عارفا صابرا على ما اصابه من الجوع والعطش, فيستوجب الثواب مع ما فيه من الانكسار عن الشهوات وليكون ذلك واعظا لهم فى العاجل, و رائضا لهم على ادإ ما كلفهم و ذليلا لهم فى الاجل و ليعرفوا شده مبلغ ذلك على اهل الفقر والمسكنه فى الدنيا, فيودوا اليهم ما افترض الله لهم فى اموالهم))(15) اگر بپرسند چرا روزه واجب شده است؟ پاسخ آن است كه درد گرسنگى و تشنگى را بدانند, و از اين راه پى به فقر و بى زاد و توشه بودن آخرت ببرند, و براى اينكه روزه دار بر اثر ناراحتى كه از گرسنگى و تشنگى برايش پيش آمده فروتنى كند و كوچكى كند و نيازمندى نشان دهد تا اجر ببرد و به حساب آورد كار خويش را و بشناسد و پايدارى و مقاومت كند بر آن, و از اين جهات مستحق اجر شود, با آنچه كه در آن است از قبيل جلوگيرى از طغيان شهوات و كنترل هواها, و اينكه موجب عبرت و موعظه اى باشد براى آنها در اين دنيا, و تمرينى باشد براى انجام تكاليف, و راهنمايى باشد براى آنها در عالم ديگر, و بشناسند شدت مشكلات فقرا و بينوايان را در دنيا, و آنچه را كه خداوند در اموالشان براى مساكين و تهيدستان واجب كرده ادا كنند.
در اين حديث شريف امام رضا(ع) فلسفه وجوب روزه را بيان نمودند; علاوه بر بعد اخروى كه يادآورى گرسنگى و تشنگى روز قيامت بود, توجه به مشكلات فقرا و بينوايان هم وجود داشت كه اين مربوط به بعد اجتماعى است كه در قسمت بعد پيرامون آن بحث خواهد شد.
در جايى ديگر امام رضا (ع) چنين مى فرمايد: ((انما امروا بالصوم لكى يعرفوا الم الجوع والعطش فيستدلوا على فقر الاخره))(16)مردم به انجام روزه امر شدند تا گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بيچارگى آخرت را درك كنند.
پيامبر اكرم(ص) در خطبه شعبانيه مى فرمايد: ((و ذكروا بجوعكم و عطشكم جوع يوم القيامه و عطشه))(17) و ياد آوريد از گرسنگى و تشنگى روزه داريتان, گرسنگى و تشنگى هاى روز قيامت را.
آنچه از مجموع روايات اين باب استفاده شد, يادآورى و توجه به آخرت از راه گرسنگى و تشنگى روزه بود و اينكه آن انسانى كه با روزه سختيها و مشكلات را تحمل مى كند, در اين هنگام توجه به فقر و مشكلات روز قيامت بكند.

3 ـ بعد اجتماعى: گامى در راه برقرارى عدالت اجتماعى
بعد اجتماعى روزه بر كسى پوشيده نيست. روزه يك درس مساوات و برابرى در ميان افراد اجتماع است كه با انجام آن, افراد متمكن هم وضع گرسنگان و محرومان اجتماع را به طور محسوس درمى يابند و با صرفه جويى در غذاى شبانه روزى خود مى توانند به كمك آنها بشتابند.
البته ممكن است با توصيف حال گرسنگان و محرومان, سيران را متوجه حال گرسنگان ساخت, ولى اگر اين مسإله جنبه حسى و عينى به خود بگيرد اثر ديگرى دارد, روزه به اين موضوع مهم اجتماعى رنگ حسى مى دهد, لذا در حديث معروفى از امام صادق(ع) نقل شده كه هشام بن حكم از علت تشريع روزه پرسيد, امام(ع) فرمود: ((انما فرض الله الصيام ليستوى به الغنى والفقير و ذلك ان الغنى لم يكن ليجد مس الجوع فيرحم الفقير, و ان الغنى كلما اراد شيئا قدر عليه, فاراد الله تعالى ان يستوى بين خلقه, و ان يذيق الغنى مس الجوع والالم, ليرق على الضعيف و يرحم الجائع))(18) روزه به اين دليل واجب شده است كه ميان فقير و غنى مساوات برقرار گردد, و اين به خاطر آن است كه غنى طعم گرسنگى را بچشد و نسبت به فقير اداى حق كند, چرا كه اغنيإ معمولا هرچه بخواهند برايشان فراهم است; خدا مى خواهد ميان بندگان خود مساوات باشد, و طعم گرسنگى و درد و رنج را به اغنيا بچشاند تا به ضعيفان و گرسنگان رحم كنند.
عن حمزه بن محمد قال: ((كتبت الى ابى محمد العسكرى عليه السلام: لم فرض الله عزوجل الصوم؟ فورد فى الجواب: ليجد الغنى مس الجوع فيمن على الفقير))(19)از حمزه بن محمد است كه گفت: به ابى محمد عسكرى نوشتم: چرا خداوند عزوجل روزه را واجب كرده است؟ در جواب آن آمد: تا غنى حال گرسنگى را بچشد و به فقير احسان كند.
حدثنا جعفر بن محمد بن حمزه قال: ((كتبت الى ابى محمد الحسن(ع): إساله لم فرض الله الصوم؟ فكتب الى: فرض الله تعالى الصوم ليجد الغنى مضض الجوع ليحنو على الفقير))(20) جعفر بن محمد بن حمزه در گفت و گويى با ما گفت: به ابى محمد الحسن (ع) نوشتم: از او پرسيدم كه چرا خداوند روزه را واجب كرد؟ برايم نوشت: خداوند تعالى روزه را واجب كرد تا غنى حس گرسنگى را بچشد تا بر فقير مهر ورزد.
از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه يكى از دلايل وجوب روزه, گامى در راه برقرارى عدالت اجتماعى است تا انسان غنى و ثروتمند با روزه گرفتن درد گرسنگى و فقر و بيچارگى محرومان و بينوايان را درك كند و كمكى به فقرا بنمايد. چقدر زياد هستند افرادى كه گرسنه و فقير و محتاج هستند و كم نيستند افرادى كه غنى و ثروتمند مى باشند. چقدر خوب است كه انسانهاى ثروتمند, در ماه مبارك رمضان به فكر محرومان و فقرا باشند و گامى در راه برقرارى عدالت اجتماعى بردارند و هر مقدار كه امكان دارد, به آنها كمك نمايند. راستى اگر كشورهاى ثروتمند جهان, چند روز را در سال روزه بدارند و طعم گرسنگى را بچشند, باز هم اين همه گرسنه در جهان وجود خواهد داشت؟!

4ـ بعد جسمانى: صحت و سلامتى جسم
در طب امروز و همچنين طب قديم, اثر معجزه آساى ((امساك)) در درمان بيماريها به اثبات رسيده است. عامل بسيارى از بيماريها, زياده روى در خوردن غذاهاى مختلف است; چون مواد اضافى جذب نشده به صورت چربيهاى مزاحم در نقاط مختلف بدن, يا چربى و قند اضافى درخون باقى مى ماند, اين مواد اضافى در لابلاى عضلات بدن در واقع لجنزارهاى متعفنى براى پرورش انواع ميكروبها و بيماريهاى عفونى هستند, بهترين راه مبارزه با اين بيماريها, نابود كردن اين لجنزارها از طريق امساك و روزه است.
روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند و در واقع بدن را خانه تكانى مى كند.
روزه نوعى استراحت براى دستگاه گوارشى و عامل موثرى براى سرويس آن مى باشد. از آنجا كه اين دستگاه در تمام سال به طور دايم مشغول كار است, اين استراحت براى آن لازم است. بديهى است شخص روزه دار طبق دستور اسلام, به هنگام افطار و سحر نبايد در غذا افراط و زياده روى كند, تا از اين اثر بهداشتى نتيجه كامل بگيرد! در غير اين صورت ممكن است نتيجه بر عكس شود.
در حديث معروفى پيامبر(ص) مى فرمايد: ((صوموا تصحوا))(21) روزه بگيريد تا سالم شويد.
و در جايى ديگر پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((والمعده بيت كل دإ و الحميه رإس كل دإ)) معده خانه تمام دردها و امساك بالاترين داروهاست.
بنابراين, روزه بهترين وسيله براى بهداشت جسم واستراحت معده است, مخصوصا يك ماه و روزه در سال براى حفظ صحت و سلامتى بدن كسى كه عادت به پرخورى دارد بسيار مفيد است.
((الكسى سوفورين)) دانشمند روسى در كتاب خود مى نويسد: ((درمان از طريق روزه, فايده ويژه اى براى درمان كم خونى, ضعف روده ها, التهاب بسيط و مزمن, دملهاى خارجى و داخلى, سل, اسكليروز, روماتيسم, نقرس, استسقإ, بيماريهاى چشم, مرض قند و… دارد. معالجه از طريق امساك, اختصاص به بيماريهاى فوق ندارد, بلكه بيماريهايى كه مربوط به اصول جسم انسان و يا سلولهاى جسم آميخته شده, همانند: سرطان,سفليس, سل و طاعون, را نيز شفا مى بخشد.))(22)
يكى از دانشمندان روم مى گويد: ((اولين بيمارى مربوط به پرخورى و نخستين درمان نيز روزه گرفتن است.)) و اين سخن را در حدود هزار و چهار صد سال پيش رهبر بزرگ اسلام, با الهام از وحى در اختيار همه مردم دنيا قرار داد, و آن همان جمله معروف ((المعده بيت كل دإ والحميه هى الدوإ)) مى باشد كه بهترين دستورالعمل بهداشت جسم و تغذيه انسانها است.
دكتر((كارلو)) امريكايى مى نويسد: ((شخص بيمار بايد در هر سال مدتى از غذا پرهيز كند, زيرا مادامى كه غذا به تن مى رسد, ميكروبها در حال رشد هستند, ولى هنگامى كه از غذا پرهيز مى كند, ميكروبها رو به ضعف مى روند.)) سپس مى افزايد: ((روزه اى كه اسلام واجب كرده, بزرگترين ضامن سلامتى تن مى باشد.))(23)
در كتاب ((طب النبى)) حديثى از پيامبر(ص) نقل شده كه مى فرمايد: ((لاتميتوا القلب بكثره الطعام والشراب فان القلب يموت كالزرع اذا كثر عليه المإ)) قلبتان را با زيادخوردن و ازدياد نوشيدن نكشيد, زيرا قلب (كسى كه معده اش پر از غذا و مايعات است) مى ميرد, مثل زراعتى كه هرگاه آبش از حد زياد باشد خراب مى شود.
از مطالب فوق استفاده مى شود كه شايد يكى از علتهاى وجوب روزه سلامتى جسم باشد ; البته همان طورى كه در قسمت نخست گفته شد, مهمترين فلسفه وجود روزه همان حصول تقوا و تهذيب نفس و رسيدن به كمالات معنوى و سجاياى اخلاقى است كه در واقع, براى رسيدن به اين مرتبه اعلا, مقدماتى لازم است كه يكى از آن مقدمات, صحت و سلامت جسمى است كه اسلام توجه به اين نكته داشته است.

پى نوشت ها:
1. يس, آيه 61 ـ 60.
2. بقره, آيه 183.
3. تفسير نمونه, ج1, ص624.
4. به نقل از مستدرك, ج3, ص81.
5. همان.
6. خودسازى (تهذيب نفس), نوشته آيه الله امينى, ص209.
7. اسرإ, آيه11.
8. فاطر, آيه15.
9. ترجمه تفسير الميزان, ج3, ص9.
10. نهج البلاغه, خطبه198.
11. همان, حكمت 252.
12. بحار, ج93, ص368.
13. وسايل الشيعه, ج7, ص292.
14. غرر الحكم, ص17.
15. بحار, ج93, ص369.
16. من لايحضره الفقيه, ج2, ص43.
17. بحار, ج96, ص356و عيون الاخبار, ج1, ص230.
18. وسايل الشيعه, ج7, باب اول كتاب صوم, ص3 و ;4 بحار,ج93, ص371.
19. همان.
20. همان, ص339.
21. همان, ج96, ص255 و تفسير نمونه, ج1, ص633.
22. همان, ص632.
23. روزه درمان بيماريهاى روح و جسم, ص86 ـ 85.

/

مفاتيح ترنم اشعار رسيده

 

 


مفاتيح ترنم

 


 

هر روز, روزگار تو, هر سال, سال تو
ادريس عشق, آينه دار جلال تو
لقمان عقل كيست به پيش كمال تو
از جذبه كلام تو مسحور, صد كليم(ع)
اعجاز مى كند سخن بى مثال تو
شرمنده شد مسيح(ع) نجابت در آسمان
از ارتفاع منزلت بى زوال تو
داوود پرده اى زمقام تو را نواخت
آتش گرفت زخمه اش از شور و حال تو
شد جرعه نوش چشم ميستانى تو خضر
پيداست سلسبيل, در اشك زلال تو
ايوب هم شكيب تو را آه مى كشد
يعقوب اشك, شعله ور از ابتهال تو
كار هزار يوسف صادق كند عزيز
يك چشمه از تجلى صبح جمال تو
اشكى فرو چكيد زچشمت, بهار شد
باغ بهشت, سبز شد از بوى شال تو
چشمان تو دو نقطه هستى ست نازنين!
خورشيد سايه اى است در آفاق خال تو
نبض زمان به حرمت نام تو مى زند
هر روز, روزگار تو, هر سال, سال تو
با غمزه نگاه تو پر مى كشد زمين
هفت آسمان گره زده خود را به بال تو
دشت غزل, بهارترين مى شود اگر
از آن كند عبور, غزال خيال تو
(نعمت الله شمسى پور)

نان و ايمان
شب, سكوت است و بازتاب غمت, آسمان آسمان بيابان است
گرگ در كوچه مى زد ـ امشب ـ باز تنهايى ات پريشان است
كاسه هاى گرسنه مىآيند ـ كودكانى يتيم بغض آلود
دستهايت, پر است از ايمان, سفره ـ اما ـ گرسنه نان است
شانه هايت پرنده زخمند, در فضاى كدورتى سربى
در نگاهت ستاره اى پنهان, پشت اعماقى درد سوزان است
هفت پشت ستارگان لرزيد از صداى شكستن بالت
بازوان نحيفت اى بانو! تكيه گاه عصاى ايمان است
پشت احساس گرم نخلستان, بوى مردى غريب مىآيد
عطر زخم شقيقه اش ـ گويى ـ بوى تاريخ رنج انسان است
كوفه در كوفه بى وفايى را با غرور شكسته تاب آورد
با سكوتى كه در مناجاتش, خون داوودى نيستان است
(صادق رحمانى)

زير شمشير شهادت
كسى تماشا نكند منظره زيباتر از اين
خاطرى را نبود خاطره زيباتر از اين
زير شمشير شهادت سحر آنسان رفتى
كه نرفتند از اين دايره زيباتر از اين
نرسد دعوت معشوق فريباتر از آن
نشكفد تلبيه در حنجره زيباتر از اين
عندليبا سفر عرش تو خوش باد برو
نرود كس سوى آن كنگره زيباتر از اين
آن چنان پنجره بر نور گشودى كه به عشق
نگشوده است كسى پنجره زيباتر از اين
رفتى اى نوگل و در باغ غمت خواهد خواهند
باز شب تا به سحر زنجره زيباتر از اين
خوش قد و قامتى اما به خدا روز حساب
خواهمت ديد در آن منظره زيباتر از اين
(زكريا اخلاقى)

زخون محراب و مسجد لاله گون است
زمين از چيست خوان غصه و غم؟
زمرگ كيست پشت آسمان خم
بسيط خاك تا ايوان افلاك
محيط ناله و آه است و ماتم
خدنگ كينه زخمى زد به دلها
كه هرگز به نخواهد شد به مرهم
قلم زد منشى ديوان محنت
پس از اين بر حديث ما تقدم
زقتل فاتح اقليم وحدت
دو تا شد قامت يكتاى خاتم
دو چشم فرقدان خونبار گردد
حسن را با حسين بيند چه با هم
مپرس از ناله جانسوز جبريل
مگو از سيل اشگ چشم آدم
خليل الله قرين شعله آه
بود نوح نبى با نوحه همدم
بطور غم دل از كف داده موسى
بگردون صيحه زد عيسى بن مريم
زخون محراب و مسجد لانه گونست
اميرالمومنين غرقاب خونست
ملائك زين مصيبت اشكبارند
خلائق چهره در خون مى نگارند
خزان گلشن دين شد كه مردم
زسيل اشك چون ابر بهارند
چه جاى گريه است و اشكباريست
بجاى اشك بايد خون ببارند
همانا سوز برق و ناله رعد
زسوز و سوگواران يادگارند
عزيزان روى از اين غم ميخراشند
كنيزان زين مصيبت داغدارند
جوانان پير در عهد جوانى
كه يك عالم بلا را زير بارند
نواميس امامت بى ملامت
پريشان موى و زارند و نزارند
خواتين حجازى را زآشوب
سزد ملك عراق از بن برآرند
نواخوان بانوان شورش انگيز
بسوز قمرى و شور هزارند
(آيت الله كمپانى)

ملك جنون
بيا كه ملك جنون مرز بيكرانه ماست
گذشت نوبت مجنون زمان زمانه ماست
به روز حادثه آن سهمگين سوارانيم
((كه توسنى چو فلك رام تازيانه ماست))
سرود فتح بخوانيد زانكه پيك ظفر
زگرد راه درآمد, در آستانه ماست
دگر زهمت فرهاد و كاوه قصه مخوان
كه نقل مجلس آزادگان ترانه ماست
عقاب وار به چنگال پرتوان بدريم
گلوى جغد كه خواهان آشيانه ماست
چو بحر از دل پرشور خود برون فكنيم
خسى كه بر زبر موج بيكرانه ماست
به بزم زندگى آن شمع محفل افروزيم
كه نور مشعله عشق از زبانه ماست
شهيد دوست نگردد فنا به مذهب عشق
كه خط لوح بقا نقش جاودانه ماست
نهال گلشن اين انقلاب پرثمريم
كه دشنه جگر خصم, هر جوانه ماست
چه باك كشتى ما را زموج خيز خطر
از آنكه نوح در اين ورطه در ميانه ماست
اگر چه عامل بيگانه در لباس نفاق
بكار فتنه گرى در حريم خانه ماست
(محمود خرمشاهى ((جذبه)))

در ستايش على(ع)
دارد دو دست ايزد دادار هر دو راست
يك دست مصطفى و دگر دست مرتضاست
هستند اين دو, كاركنان خداى و بس
كاين معنى قدر بود, آن معنى قضاست
ايزد سرشت گوهر آدم بدين دو دست
((آدم به هر دو دست سرشتم)) بر اين گواست
در زير اين دو دست كه نيروى ايزدند
هم جنبش ستاره و هم گردش سماست
در دامن على زن و آل على دو دست
تا آورند دست به دستت به راه راست
بيخ درخت طوبى در خانه عليست
جارى بزير سايه او چشمه بقاست
پيغمبر و على را يك دان و يك شناس
ذات و صفات هر دو نه از يكدگر جداست
(سروش اصفهانى)

روز بارانى
مى خواستند
سرنوشتم را
با تقدير تلخ چفيه ام
ـ كه هماره نقشى از
زنجيرهاى به هم پيوسته است
پيوند دهند
كوشيدند چشمانم را
با آن بپوشانم
اما نگاهم هيچ گاه
دست از تحقيرشان برنداشت
روزى بارانى
در طنين رگبارها
از سينه ام
كبوترى با بالهاى خيس
به آسمان پريد
آنگاه
زنجيرها
گسسته شدند
و خون,
چفيه مشبكم را
پوشاند.
(مجتبى مهدوى سعيدى)

هواى سوختن
اى پرده دار آتش غم, هر نفس بسوز
يك عمر بس نبود تو را, زين سپس بسوز
با آرزوى خنده ى گل, در بهار عمر
اى مرغ پرشكسته, به كنج قفس بسوز
مى سوختى به حسرت و ديدى كه عاقبت
بر حال تو نسوخت دل هيچ كس, بسوز
چون غنچه باش پردگى درد خويشتن
زين غم كه نيستت به گلى دسترس, بسوز
يك عمر همچو شمع همه شب گريستى
يعنى هواى سوختنت هست, پس بسوز
هر گوشه اى زدامن آه سحر فتاد
در دست ناله اى دگر, اى همنفس بسوز
(مهرداد اوستا)

/

پرهيز شديد از انحرافات جنسى

 


ويژگى هاى عباد الرحمن (8)
پرهيز شديد از انحرافات جنسى
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

قرآن در مورد هشتمين ويژگى از دوازده ويژگى بندگان ممتاز خدا چنين مى فرمايد: ((و لا يزنون و من يلق ذلك يلق اثاما)).(1)آنها زنا نمى كنند, و هر كس چنين كند, مجازات بسيار سختى خواهد ديد.
اين آيه بيانگر يكى از ارزش هاى بسيار مهم بندگان صالح و برجسته خدا است. اين ارزش مهم عبارت از حفظ حريم عفت و پاكدامنى, و پرهيز شديد از هرگونه آلودگى جنسى و تجاوز از مرز عفت و پاكزيستى است, زيرا يكى از مصاديق بسيار زشت بى عفتى, آلودگى به زنا و عمل منافى عفت است.
بايد توجه داشت كه يكى از اصول و اركان جامعه سالم كه همه پيامبران, امامان و خردمندان براى آن اهميت فوق العاده قائلند, اصل عفت و غيرت ناموسى است كه موجب تقويت روابط مشروع و معقول بين انسان ها و زن و مرد مى شود و اهرمى نيرومند براى جلوگيرى از بسيارى از مفاسد و انحرافات و نكبت هاى اجتماعى و خانوادگى مى گردد.
زنا كه زشت ترين آلودگى جنسى است, پيامدهاى بسيار شوم و ويرانگرى دارد و منشإ از هم پاشيدگى خانواده ها, فتنه, خودكشى, اعتياد, بى رحمى و بسيارى از جنايات بزرگ مى گردد; بر همين اساس قرآن حتى از نزديك شدن به اين كار زشت نيز نهى كرده و با صراحت مى فرمايد: ((ولا تقربوا الزنا انه كان فاحشه و سإ سبيلا))(2) نزديك زنا نشويد كه كار زشت و بد راهى است. اين آيه نمى گويد زنا نكنيد, بلكه مى گويد حتى به اين عمل شرم آور و زشت نزديك نشويد. اين تعبير بيانگر آن است كه آلودگى به زنا, غالبا از مقدماتى نشإت مى گيرد كه انسان را به طور تدريجى به سوى آن سوق مى دهد, لذا بايد از آن مقدمات نيز به شدت دورى كرد يا از مقدماتى مانند چشم چرانى, برهنگى و يا بدحجابى, تماشاى فيلم هاى وسوسه انگيز, مطالعه كتاب هاى بدآموز, شنيدن موسيقى و ترانه هاى اغواگر كه هر كدام ممكن است موجب انحراف و آلودگى جنسى شده و انسان را به بى بند و بارى بكشاند.
گناه زنا از نظر اسلام به قدرى بزرگ است كه اسلام براى انجام دهنده آن حد شديدى مقرر نموده است, اگر زنا با زنان محرم يا زناى محصنه باشد (يعنى مرد زن دار يا زن شوهردار زنا كنند) حكم آن اعدام يا سنگسار است, و اگر غير محصنه باشد, در بار اول بايد به حكم قاضى صد تازيانه به زناكار زد, در بار دوم نيز بايد اين حد بر او جارى گردد, اما در بار سوم يا چهارم, حكم او اعدام خواهد بود.
گاهى زناكار بايد هم تازيانه بخورد و هم سنگسار شود! مانند پيرمردى يا پيرزنى كه زناى محصنه كنند.(3)
اين شدت مجازات دنيوى حاكى از بزرگى گناه زنا و پيامدهاى زشت و خانمان سوز آن است, و اسلام كه آيين پاكى, و خواهان جامعه سالم و خانواده سعادتمند است مى خواهد با اين برنامه شديد از هرگونه آلودگى و انحراف جنسى جلوگيرى نمايد, و عفت جامعه را از گزند آلودگان و دزدان عفت حفظ نمايد.
قرآن به شدت عمل در برابر آلودگان به زنا, در آيات متعددى تصريح مى كند; از جمله مى فرمايد: ((الزانيه والزانى فاجلدوا كل واحد منهما مإه جلده و لا تإخذكم بهما رإفه فى دين الله ان كنتم مومنون بالله واليوم الاخر وليشهد عذابهما طائفه من المومنين.))(4) هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد, و نبايد رإفت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو, شما را از اجراى حكم الهى باز دارد, اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد; و بايد گروهى از مومنان مجازات آنها را مشاهده كنند.
در اين آيه به سه موضوع اشاره شده كه هر كدام نشانگر موضع گيرى شديد اسلام در برابر گناه بزرگ زنا است: نخست اينكه بايد صد تازيانه به افراد زناكار از زن و مرد زده شود. دوم اينكه در اجراى اين حكم, هيچ گونه دلسوزى و مهربانى نسبت به آنها صورت نگيرد و قانون خدا به طور قاطع در مورد آنها اجرا گردد. سوم اينكه جارى شدن اين حكم الهى در ملا عام باشد و جمعى در صحنه حاضر باشند و تازيانه خوردن آنها را بنگرند, تا هم زناكاران كيفر الهى را بيشتر لمس كنند, و هم تماشاگران عبرت بگيرند و از نزديك شدن به چنين گناه بزرگى برحذر گردند.

راه هاى پيش گيرى و دورى از آلودگى جنسى
اكنون كه در آيه مورد بحث, مسإله عفت و پرهيز از آلودگى و انحراف جنسى ـ بخصوص عمل زشت زنا ـ به عنوان يكى از ويژگى هاى بندگان خاص و ممتاز خداوند شمرده شده و در آيات متعدد ديگر ـ كه به ذكر دو آيه اكتفا شد ـ به شدت از آن نهى شده, بايد چه كنيم تا جامعه ما از اين آلودگى در امان بماند؟

پاسخ اين است كه براى پرهيز و جلوگيرى از اين گناه بزرگ, به طور كلى دو راه وجود دارد: 1ـ راه نظرى 2ـ راه عملى.
در مورد راه اول, بايد به بزرگى آن گناه توجه داشت و در مورد زشتى انحراف جنسى و آثار شوم آن انديشيد.
در اين راستا عقل و فكر با كمك تجربه به ما مى گويند كه انحراف جنسى و زنا بويژه اگر رايج گردد ـ چنانكه در فرهنگ منحط غرب ديده مى شود و آمارهاى تكان دهنده شاهد آن است ـ موجب مفاسد و چالش هاى بسيار و تباهى هاى ويران گر خواهد شد, زيرا عمل منافى عفت از يك سو باعث اشاعه انواع بيمارىها از جمله بيمارى بى درمان ((ايدز)) شده, و از سوى ديگر جوانان را از تشكيل خانواده و استقلال در زندگى دور نموده و به سوى هرج و مرج و سستى اراده مى كشاند. آنان كه به تشكيل خانواده پرداخته اند بايد بدانند كه اين كار زشت موجب هرج و مرج در كانون گرم خانوادگى مى گردد و سرانجام به طلاق و از هم پاشيدگى خانواده منجر خواهد شد.
از سوى سوم, شيرازه رابطه بين فرزندان و پدران از هم مى گسلد و باعث بروز فرزندان نامشروع مى شود. در نتيجه, روابط اجتماعى كه بر پايه روابط خانوادگى بنيان شده متزلزل شده و در سراشيبى سقوط قرار مى گيرد.
از اين گذشته, آلودگان به انحراف جنسى از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايت ها و بزه كارىها دارد محروم مى گردند, و همين آثار شوم باعث تبديل جامعه انسانى به يك جامعه حيوانى, آميخته با خشونت در همه ابعاد مى شود.
يكى ديگر از آثار شوم رواج زنا اين است كه موجب ترك ازدواج شده و به دنبال آن آثار مثبت و نيك ازدواج مانند: آرامش روحى, اشباع غريزه جنسى از راه طبيعى و سالم, اشتراك در تشكيل خانواده, انس روحى, همكارى در شوون حيات, تربيت فرزندان ممتاز, و آثار نيك ديگر اجتماعى مى گردد و به جاى آنها, پديده هاى شوم بى بند و بارى و پيامدهاى ويران گر آن را به ارمغان مىآورد.
انديشيدن در اين راستا, موجب كنترل شده و تا حد زيادى مانع انحرافات جنسى, بويژه عمل منافى عفت خواهد شد; چرا كه هيچ خردمندى دست به كارى نمى زند كه موجب اين بازتاب هاى ويران گر و مشكلات جسمى و روحى گردد.
در مورد راه دوم كه راه عملى است, با اين راه به ما مى گويد بايد عوامل و انگيزه هاى بى عفتى و انحراف جنسى را شناخت و راه كارهاى ترك آن را دانست و با برنامه ريزى عملى از آن دورى نمود.
در اين راستا, بايد در وهله اول, كانون نيت را سالم و پاك نگهداشت تا تصميم گيرى نيز پاك و سالم گردد. در حديثى از امام صادق(ع) نقل شده است كه حضرت عيسى(ع) در ضمن گفتارى به حواريون فرمود: ((موسى(ع) به اصحاب خود مى فرمود زنا نكنيد, ولى من به شما مى گويم حتى فكر زنا نكنيد. (سپس چنين مثال زد) اگر شخصى در اطاق نقاشى شده و زيبا آتشى روشن كند, دود آن, آن اطاق را دود آلود و سياه خواهد كرد, گرچه آتش آن اطاق را نسوزاند و ويران نكند. فكر زنا نيز همانند آن دودى است كه زيبايى چهره معنوى انسان را تيره و تار مى سازد, اگر چه آن چهره را از بين نبرد.(5)
حضرت مريم(س) مادر حضرت عيسى (ع) ـ به قدرى در هاله اى از انوار عفاف و غيرت و پاكى قرار داشت كه وقتى فرزندش عيسى(ع) از او متولد شد, از يك سو هم بسيار شاد بود, و از سوى ديگر به اين خاطر كه مبادا مردم نادان به او نسبت نارواى بى عفتى بدهند نگران بود, لذا مى گفت: ((يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا))(6) اى كاش قبل از اين مرده بودم و به كلى فراموش مى شدم.
دنياى غرب كه غالبا مدعى پيروى از دين مسيح(ع) است, و روز به روز دامنه بى بند و بارى و ولنگارى را گسترش مى دهد, در حقيقت دورترين افراد از مكتب حضرت مسيح(ع) و مادرش هستند. آنها گستاخى را به جايى رسانده اند كه عكسى به عنوان عكس حضرت مريم(س) پخش مى كنند كه نمايانگر يك زن بدحجاب, با سينه برجسته و نيمه عريان است, زهى گستاخى و اهانت شرمآور كه موجب آزار روح پاك حضرت مريم(س) مى شود! او اكنون نيز با ديدن اين وضع نابسامان مى فرمايد: ((اى كاش به دنيا نيامده بودم و يا به طور كلى فراموش مى شدم و مرا به اين گونه تمثال و عكس ها نشان نمى دادند, و با چنين اتهام ناجوانمردانه اى حريم عفاف مرا به باد استهزإ نمى گرفتند.
به هر حال پس از مرحله پاك كردن فكر, بايد عواملى را كه انسان را در پرتگاه سقوط در دره هولناك انحراف جنسى قرار مى دهد شناخت و آن را ترك كرد. مانند:
1ـ بى حجابى يا بدحجابى در انظار مردم, چرا كه اين موضوع آتش شهوت جنسى را شعله ور مى سازد و موجب آلودگى هاى جنسى مى شود.
2ـ كنترل چشم و پرهيز از نگاه هاى وسوسه انگيز.
3ـ پرهيز از تماشاى فيلم هاى اغواكننده و منظره هاى شهوت آلود, و دورى از اختلاط زن و مرد.
4ـ پرهيز از مطالعه مطبوعات بدآموز.
5ـ پرهيز از نگاه به تصويرها و عكس هاى شهوت انگيز.
6ـ پرهيز از غذاهاى حرام و پرخورى.
7ـ دورى از همنشين بد.
8ـ تسريع در امر ازدواج كه نقش مهمى در اشباع غريزه جنسى و نجات از انحرافات جنسى دارد.
و…
روزى پيامبر اكرم(ص) خطاب به جوانان فرمود: ((يا معشر الشباب ان استطاع منكم البإه فليتزوج فانه إغض للبصر و إحصن للفرج, و من لم يستطع فعليه بالصوم))(7) اى گروه جوانان, كسى از شما كه توانايى ازدواج دارد, ازدواج كند, زيرا ازدواج سبب مى شود كه انسان چشم از نواميس مردم فرو بندد و دامن خود را از آلودگى به بى عفتى حفظ كند و كسى كه توانايى بر ازدواج ندارد روزه بگيرد.
تحصيل خصلت هايى مانند: حيا, عفت, غيرت, تعصب ناموسى نيز, عاملى نيرومند براى بازدارى انسان از انحرافات جنسى و آلودگى به زنا است. در اين راستا اميرمومنان على(ع) فرمود: ((مازنى غيور قط))(8) انسان غيرتمند هرگز زنا نمى كند. نيز فرمود: ((عفه الرجل على قدر غيرته))(9) عفت و پاك زيستى انسان به اندازه غيرت او است; يعنى هر اندازه كه غيرت او بيشتر باشد, حريم عفت را بيشتر حفظ مى كند.

موضع گيرى شديد پيامبر (ص) در برابر عوامل بى عفتى
پيامبر اكرم(ص) در مورد عفت جامعه و حفظ ناموس, بسيار حساس و جدى بود و مكرر مى فرمود: ((كان ابراهيم ابى غيورا و انا اغير منه, و ارغم الله انف من لايغار))(10)
پدرم ابراهيم خليل(ع) بسيار غيرتمند بود و من از او غيرتمندتر هستم. خداوند بينى بى غيرت را به خاك بمالد! در اين راستا نظر شما را به دو ماجراى زير جلب مى كنم:
1ـ حكم بن ابى العاص ـ پدر مروان و عموى عثمان ـ در عين آنكه از مهاجران مسلمان بود, حريم عفت را نگه نمى داشت و چشم ناپاكى داشت. روزى از كنار در خانه پيامبر(ص) در مدينه به درون خانه آن حضرت نگاه كرد, پيامبر(ص) از اين عمل زشت او آگاه شد و به قدرى ناراحت گرديد كه كمانى به دست گرفت تا او را هدف تير قرار دهد. اما او گريخت و مخفى شد.(11) طبق روايت ديگر, آن حضرت عصاى سركجى كه نوك تيزى داشت برداشت و او را تعقيب كرد, او مثل روباه فرار كرد و از دست پيامبر(ص) گريخت. پيامبر(ص) فرمود: ((اگر او را مى گرفتم چشمش را بيرون مىآوردم!)); سپس دستور داد حكم و فرزندش مروان را به طائف تبعيد نمايند. آنها در عصر پيامبر(ص) و بعد از او و در عصر خلافت عمر و ابوبكر, در تبعيد به سر مى بردند, اما در عصر خلافت عثمان با وساطت عثمان به مدينه بازگشتند. يكى از اعتراضات شديد مسلمين به عثمان اين بود كه چرا تبعيدشدگان پيامبر(ص) را آزاد كرده و به مدينه آورده است؟ !(12)
2ـ امام صادق(ع) فرمود: به پيامبر اكرم(ص) خبر رسيد كه دو نفر به نام ((هيت)) و ((ماتع)) در مدينه سبكسرى و هرزگى مى كنند و با ذكر اوصاف و زيبايى هاى زنان و خنداندن مردم, موجب آسيب رسانى به حريم عفت جامعه مى شوند, پيامبر(ص) آنها را احضار كرد و پس از سرزنش, آنها را از مدينه به ((العرايا)) (چند فرسخى مدينه) تبعيد نمود. آنها فقط حق داشتند كه در روز جمعه براى خريدارى غذا و لوازم زندگى به مدينه بيايند و سپس به تبعيدگاه باز گردند.(13)
به اين ترتيب پيامبر(ص) آنها را تنبيه كرد, و با اين موضع گيرى شديد, موجب عبرت ديگران شد تا با حفظ سنگر عفاف, جامعه و مردم را از انحراف جنسى حفظ كند.

پى نوشت ها:
1. فرقان (25), آيه 68.
2. اسرإ (17), آيه 32.
3. امام خمينى, تحريرالوسيله, ج2, ص463و 464.
4. نور (24), آيه2.
5. محدث قمى, سفينه البحار, ج1, 560.
6. مريم (19), آيه23.
7. شيخ كلينى, اصول كافى, ج2, ص79.
8. نهج البلاغه, حكمت 305.
9. غرر الحكم به نقل از ميزان الحكمه, ج7, ص357.
10. علامه مجلسى, بحار, ج103, ص248.
11. محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص293.
12. علامه امينى, الغدير, ج8, ص;243 ابن اثير اسدالغابه, ج2, ص33.
13. بحارالانوار, ج22, ص88 (با تلخيص)

/

سخنى پيرامون منزلت و نقش زن

 

 


سخنى پيرامون: منزلت و نقش زن
قسمت اول

 


 

اشاره:

سخنى پيرامون نقش و منزلت زن عنوان بحثى است كه توسط حجه الاسلام والمسلمين رحيميان در جمع عده اى از همسران مديران ايراد و بعد از تبديل به اين نوشتار و ويرايش مجدد توسط ايشان, به محضر خوانندگان محترم تقديم مى شود. اميد است با توجه هرچه بيشتر به جايگاه والا و منزلت رفيعى كه آفريدگار هستى براى زن مقرر فرموده است. زنان بخصوص همسران مديران در جامعه و نظام اسلامى هرچه بهتر نقش بى بديل خود را در پيشبرد جامعه اسلامى ايفإ نمايند و همچنان در صحنه عمل حقانيت مكتب وحى و پوچى و انحطاط فرهنگ و نگرش غرب را نسبت به زن به منصه ظهور برسانند. ان شإالله.
پاسدار اسلام

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين

در ارتباط با منزلت زن از ديدگاه قرآن و اسلام به نكاتى اشاره مى كنم زيرا دنياى امروز به شدت تحت تإثير فرهنگ غرب است, فرهنگى كه ظاهرى فريبنده دارد اما در باطن پوچ و منفى است از جمله در مورد زنان.
غرب زده ها تصور مى كنند شعار غربى ها در ارتباط با زن تبيين كننده شخصيت حقيقى زن است. در حالى كه غربى ها و آمريكايى ها, تحت عنوان شعارهاى حقوق بشر, بالاترين جنايت ها را نسبت به بشر كرده اند, و همانطور نسبت به زن هم با شعار آزادى زن يا تساوى زن و مرد و ترويج شعارهاى فمينيستى, بدترين جنايت ها را در طول تاريخ, روا داشته اند و زن را در فضاهايى كه تحت تإثير فرهنگ آنها قرار گرفته به بدترين منجلاب ذلت و شقاوت و بيچارگى دنيا و آخرت سوق داده اند.

جايگاه زن در مكتب اسلام
اما از ديدگاه مكتب اسلام و قرآن, خدايى كه جهان و انسان و زن و مرد را آفريده, به فلسفه آفرينش آنها بيش از هر كسى آگاه مى باشد و نسبت به همه بندگانش , مهربان و عطوف است, براى زن منزلتى را مقرر فرموده كه در حقيقت اوج سعادت و جايگاه زن فقط در اين مكتب , امكان تحقق دارد.
براى نمونه داستان مادر حضرت مريم(س) در قرآن كريم را ملاحظه كنيد كه نذر مى كند فرزندى را كه قرار است به دنيا بياورد, محرر باشد و طبق سنت هاى آن زمان او را وقف خدمت به عبادت الهى قرار دهد; گمان هم دارد كه نوزادش پسر خواهد بود. بعد وقتى فرزندش را به دنيا مىآورد مى بيند دختر است! گويى مقدارى ناراحت مى شود كه چرا نذرش محقق نشده است و به جاى پسر, دختر به دنيا آورده است, به دنبال آن خداوند متعال مى فرمايد : من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد. پسر مانند دختر نيست! ((ليس الذكر كالانثى)) يك وقت گفته مى شود دختر مانند پسر نيست, يعنى پسر اصل است ودختر مثل پسر نيست, يا زن مثل مرد نيست. مفهوم اين كلام اين است كه جايگاه مرد و پسر بالاتر است و دختر مثل او نيست.
اما در قرآن در اينجا درست به عكس بيان مى كند و مى فرمايد: ((ليس الذكر كالانثى))(1) مرد مثل زن نيست, پسر مثل دختر نيست.
از اين تعبير مى فهميم منزلتى كه خداوند در جهان آفرينش براى زن, مقرر فرموده است منزلتى است كه مرد به پاى آن نمى رسد و گويا در همين مورد مى خواهد اشاره كند به اين كه از دامان اين دختر ((مريم(س))) فرزندى پا به عرصه وجود خواهد گذاشت كه پيغمبر اولواالعزم است و جهانى را تحت تإثير شخصيت خود قرار خواهد داد.
با اين فرض يكى از مواردى كه اسلام ـ نه تساوى زن و مرد را بلكه ـ برترى جايگاه زن را نسبت به مرد بيان مى كند همين آيه از قرآن است. البته آيات قرآن معانى فراوان و عمق بى نهايت دارد ولى در همين سطحى كه در دسترس فهم ما مى باشد وجه اين برترى زن را در ارتباط با ساختن جامعه بشرى ـ در مقايسه با مرد ـ مى توان ترسيم كرد.
جامعه بزرگ بشرى از خانواده ها تشكيل مى شود و خانواده, هسته اصلى جامعه بزرگ است در خانه و خانواده, نقشى كه زن در ساختن فرزندان و نسل آينده ايفا مى كند, چه در دوران باردارى و چه در دوران شيرخوارى كودك و چه بعد از آن, در مقايسه با نقش پدر, تفاوتى بسيار اساسى دارد. چه از جهت زحماتى كه مادر متحمل مى شود, چه از جهت نقشى كه در سازندگى و تربيت فرزندان در تمام اين مراحل ايفا مى كند. لذا در منابع اسلامى, در بسيارى از جاها, وقتى كه فرزند را نسبت به پدر و مادر سفارش مى كند, اول مادر را مورد تإكيد قرار مى دهد.
در حديث آمده است مردى به خدمت رسول الله(ص) رسيد و سوال كرد به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: مادرت. پرسيد بعد از آن به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: مادرت, براى سومين بار پرسيد سپس كى؟ و باز هم فرمود : مادرت و آنگاه كه براى چهارمين بار سوال كرد فرمود: پدرت.(2)
از اين روايت مى توان دريافت كه حق مادر سه برابر حق پدر بر فرزند مى باشد كه اين حق ناشى از نقش چند برابر مادر در قبال فرزند و ساختن و پرداختن شخصيت اوست و همين نسبت قابل تعميم به همه جامعه و نقش مضاعف زن در ساختن آن است.
در زمينه نقش مادر در تربيت فرزند روايات بسيارى داريم و از نظر علمى نيز ثابت شده است كه طهارت ظاهرى و باطنى مادر ـ غذاى حلال يا حرام, عبادت يا گناه , آرامش و طمإنينه در اثر پيوند با خدا و ذكر او يا اضطراب و تشويش مادر, تلاوت قرآن و بسيارى از خصوصيات ديگر ـ نقشى بسيار اساسى و مهم در دوران باردارى و شيرخوارى فرزند دارد.
نقل شده است وقتى شيخ انصارى در دوره جوانى به آن مقام و منزلت فوق العاده رسيد و سرآمد علماى روزگار شد, آمدند نزد مادرش و فرزندش را توصيف كردند اما واكنشى كه اعجاب او را نشان دهد در او نديدند توصيف عظمت شيخ انصارى به جاى اينكه اعجاب مادرش را برانگيزد به سبب برخوردهاى عادى مادر, تعجب ديگران را برانگيخت او آنگاه كه توضيح خواستند, مادر شيخ فرمود: اگر جز اين مى بود بايد متعجب مى شدم و ادامه مى دهد من در دوران باردارى اين فرزند غذاى مشتبه نخوردم و هيچ وقت بدون وضو و بدون طهارت به او شير ندادم. شرايط و تسهيلات امروز با 180 سال قبل خيلى فرق مى كند, وضعيت ساختمان خانه ها, زمستان و تابستان و دسترسى به آب و امكانات تفاوت بسيار پيدا كرده است, در چنين شرايطى مى گويد: حتى يك بار بدون طهارت به اين بچه شير ندادم نه اين كه غذاى نجس يا حرام نخورده است, بلكه غذاى مشتبه يعنى غذايى كه احتمال حرمت در آن باشد, نخورده است.
شايد اين حديث كه مى فرمايد: ((السعيد سعيد فى بطن امه والشقى شقى فى بطن امه))(3) سعادت و شقاوت هر كسى در شكم مادرش شكل مى گيرد , اشاره اى به همين نكته باشد.
از جهت ديگر اولين ورودى هاى ذهنى و اكتسابى فرزند در خردسالى ـ كه سنگ بناى شخصيت فكرى و تربيتى انسان است ـ بيشتر از همه توسط مادر شكل مى گيرد رفتار, اخلاق و فرهنگ مادر در سايه رابطه عميق و عواطف بى نظير, بيشترين تإثير را در اولين قدم هاى شكل گيرى شخصيت فرزند بر جا مى گذارد و به اين ترتيب مادر اساسى ترين و عميق ترين نقش را در ساختن شخصيت فرزندان كه فرداى جامعه بشرى را مى سازند دارد.
البته زن به همان اندازه كه در ساختن جامعه مى تواند نقش مثبت و موثر داشته باشد, اگر در مسير صحيح خلقت و آنچه كه دين و عقل سليم خواسته حركت نكند, مى تواند مخرب جامعه باشد و نقش تخريبى زن در صورتى كه از مدار فلسفه خلقت و تشريع خارج شود, بسيار زيادتر از نقش سازنده اوست و آنگاه كه زن فاسد شود علاوه بر خلاى كه در هسته اصلى جامعه يعنى ((خانواده)) ايجاد مى كند مى تواند به بزرگترين و خطرناكترين ابزار براى افساد جامعه تبديل شود همانگونه كه در غرب جريان دارد.
به هر حال ظرفيت و رسالتى كه دست تكوين و قلم تشريع براى زن مقدر و مقرر كرده است ـ جلوه اى از آن در ساختن نسل بشر و پرداختن تربيت انسانها تجلى مى يابد, اين جايگاه رفيع را به زن داده است كه در يك كلمه به تعبير امام راحل ((از دامن زن است كه مرد به معراج مى رود))(4) و به تعبير پيامبر اكرم(ص) ((با همزيستى با او نيمى از دين مرد بيمه مى شود)).

زنان إسوه
زنهايى كه در طول تاريخ به اوج قله بزرگى و كمال رسيدند و افتخار و سرمشق همه انسان ها شدند نيز فراوانند كه اين هم نشان ظرفيت و استعدادى است كه خداوند در زن قرار داده است.
قرآن كريم و احاديث به طور گسترده درباره مريم(س) سخن گفته است . اما برخلاف حضرت مريم(س) كه شرايط محيطى و خانوادگى مساعدى داشته است, آسيه همسر فرعون است كه در بدترين شرايط محيطى به نقطه اى از كمال مى رسد كه قرآن ا ورا به عنوان يك ضرب المثل و سرمشق نه فقط براى زن هاى باايمان بلكه براى همه زنان و مردان مومن, معرفى مى كند و مقاومت و تإثير ناپذيرى او را در برابر فضاى حاكم بر محيط زندگى تا سرحد شكنجه و شهادت مى ستايد.

حضرت زهرا (س)
در اين ميان بانوى بانوان عالم حضرت فاطمه زهرا(س) است كه افتخار شيعه و زن شيعه اين است كه براساس باورهاى دينى اش او را اسوه و سرمشق خود مى داند, محبت و احترام پيغمبر اكرم(ص) نسبت به حضرت زهرا(س) فوق العاده است و با توجه به اين كه رفتار و گفتار آن حضرت جز بر اساس وحى و دستور خداوند متعال نيست و با عنايت به اين كه پيغمبر اكرم(ص), انسان كامل, مرآت اتم و اسم الله الاعظم است. وقتى كه دست زهرا(س) را مى بوسد ـ در حالى كه به طور متعارف كوچكتر دست بزرگتر را و فرزند دست پدر را مى بوسد ـ و نيز آنگاه كه پيغمبر(ص) خود را فدايى زهرا(س) (فداها ابوها) مى داند, اين رفتارها و گفتارها, نشان دهنده اراده و تجلى حق است كه در قبال آن بايد گفت:
ما را كجا به كوى تو ممكن شود وصول
كانجا خيال را نبود قدرت نزول
در اين مجال فقط به دو نكته اشاره مى كنم, نكته اول از جهت اجتماعى و ظاهرى است و نكته دوم مربوط به جنبه الهى و باطنى اين موضوع است.
در قلمرو اجتماعى, حضرت رسول اكرم(ص) با اين رفتارش عملا فرهنگ محيط دوران جاهليت را در مورد زن و دختر درهم شكست, فرهنگى كه وقتى يك نفر دختردار مى شد به تعبير قرآن ((ظل وجهه مسودا و هو كظيم))(5) چهره او از شدت ناراحتى و غيظ , متغير و سياه مى شد!
پيغمبر اكرم(ص) ضمن مبارزه همه جانبه با اين فرهنگ ضد اخلاقى و ضد انسانى نسبت به زن و با احترام برجسته اى كه براى زنان قائل شد, بخصوص با رفتار احترام آميز و تكريم فوق العاده اش نسبت به دختر خويش كه عموما هم پنهانى نبود و همگان كم و بيش از آن آگاه بودند, منزلت والا و جايگاه متعالى زن را در جامعه آشكار ساخت.
اما در قلمرو باطنى و در نگاهى عميق تر در رفتار پيغمبر اكرم(ص) در قبال حضرت زهرا(س) آفاق بلندتر و گسترده اى را مى توان ديد, حضرت زهرا(س) حقيقتا در سايه عنايت الهى و با پاى خود به منزلتى از عبوديت, قرب حق و كمال رسيده است كه دست بوسى و فدايى بودن پيغمبر و نسبت به او, مبين و نشانى از آن حقيقت است نه آن كه بوسيدن دست دختر به وسيله پدر فى حد نفسه فضيلت است بلكه اين دست بوسيدن نشان دهنده اين است كه قبلا حضرت زهرا(س) واجد فضيلتى بوده كه او را شايسته اين رفتار از سوى پيغمبر الهى كرده است.
اينكه حضرت زهرا(س) آخرين كسى است كه پيغمبر(ص) به هنگام عزيمت به جبهه جنگ و سفر به ديدار او مى شتابد و اولين كسى است كه بعد از سفر به ديدار او مىآيد, اين كه در محضر او گويى از بند زمين و زمان مى رهد و با همنشينى اش شميم بهشت و جوار قرب حق را مى يابد و اين كه…
همه و همه براى پرده برداشتن از حقيقتى است كه جمله اى از آن را در زيارت حضرت زهرا(س) مى خوانيم: ((يا ممتحنه امتحنك الله الذى خلقك قبل از يخلقك فوجدك لما امتحنك صابره)) نورى كه خداوند او را قبل آوردن به دنياى خلق آزموده و شكيبايش يافته است.
اين تكريم ها و محبت ها براى شناساندن شخصيت نورانى بانويى است كه بايد اسوه و سرمشق تمام بانوان عالم تا هميشه تاريخ باشد. هدف معرفى الگو و اسوه بر مبناى ارزش هاى راستين و براساس معيارها و ضابطه هاى تعالى بخش است و نه فقط براساس روابط شخصى!
لذا آن گاه كه استثنإ و شايد به خاطر روشن ساختن همين معيارگرايى و ضابطه مندى وضعيتى متفاوت با تراز الگويى حضرت زهرا(س) به وقوع مى پيوندند, برخورد پيغمبر اكرم(ص) نيز دگرگون مى شود!
پيامبرى كه خانه و محضر زهرا(س) برايش بهشت دلگشا و روح انگيز است اين بار وقتى به خانه زهرا(س) مىآيد و گردنبند و گوشواره و پرده اى نو را بر در خانه اش آويخته مى بيند ـ كه به خاطر بازگشت و قدوم پدر وشوهرش از جنگ براى خود فراهم كرده بود ـ با توقفى كوتاه چهره درهم مى كشد و ناخرسندانه به سوى مسجد روانه مى شود! اما دقايقى نمى گذرد كه فرستاده حضرت زهرا(س) با دستبند و گوشواره و پرده در مسجد به محضر رسول الله مى رسد و مى گويد: ((تقرإ عليك ابنتك السلام و تقول: اجعل هذا فى سبيل الله)) دخترت بر تو سلام داد و گفت: اينها را در راه خدا صرف نما و پيغمبر(ص) سه بار مى فرمايد: ((فعلت فداها ابوها)) پدرش فدايش باد آنچه را بايد بكند كرد.(6)

پى نوشت ها:
1. آل عمران, آيه 36.
2. سفينه البحار, ج2, ص286.
3. كنز العمال , ج1, ص107 , حديث291.
4. كلمات قصار, ص 207.
5. نحل, آيه 58.
6. بحارالانوار, ج23, ص20.

/

پلوراليزم و كثرت گرايى

 


پلوراليزم و كثرت گرايى
آيه الله جوادى آملى
تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

تذكر و يادآورى
بدون ترديد يكى از واقعيت هاى جوامع بشرى وجود اديان كثيره است. از اين رو هنگامى كه از تكثر اديان سخن به ميان مىآيد. مسئله اين نيست كه آيا چنين كثرتى در عالم خارج وجود دارد يا خير, بلكه سوالاتى ديگر مطرح است كه بايد بعد از طرح آن ها به پاسخ آن ها پرداخت و آن سوالات عبارتند از:
1 ـ با اين كه در ظاهر, اديان متكثر وجود دارد كه برخى از آن ها الهى و وحيانى و برخى ساخته ذهن و خيال بشر است, آيا همه آن ها بهره اى از حقيقت دارند يا خير؟ و به عبارت ديگر: آيا همه اديان بر حقند يا تنها يك دين بر حق است؟
2ـ با وجود اديان متكثر, آيا پيروان هر كدام از آن ها مى توانند خود را اهل نجات بدانند؟ و به عبارت ديگر, آيا هر كس از هر راهى برود مى تواند به مقصد برسد و در نتيجه اهل نجات و رستگارى باشد يا خير؟ آيا مى توان معتقد شد كه پيروان اديان مختلف اهل نجاتند؟
3ـ چرا در طول تاريخ, اديان و مذاهب مختلفى ظهور كرده اند نه دين و مذهب واحد؟
4ـ چه دلايل و عللى امروز بشر را به قبول اين مسئله وادار كرده است كه پيروان اديان ديگر از حقيقت بهره مندند؟
5ـ پيروان هر دينى, با پيروان اديان ديگر چگونه رفتار خود را شكل دهند و با آن ها چگونه معامله كنند؟ و هم چنين سوالات ديگر.
اين مقالات كه عهده دار پاسخ به اين سوالات است, پاسخ برخى از آن ها را مى توان در مقاله پيشين يافت و پاسخ برخى ديگر را بايد در ادامه اين مقالات پيگيرى كرد.

ريشه هاى پلوراليزم
پلوراليزم و تكثرگرايى, ريشه در نوع معرفت شناسى و نوع جهان بينى افراد دارد و از آن جا به مذهب و دين هم سرايت كرده است, سرچشمه هاى پلوراليزم در جهان شناسى است, يعنى اگر شخصى معتقد به نسبيت حقيقت يا نسبيت ادراك باشد, در دين هم دچار نسبيت و تكثر خواهد شد.

نسبيت در فهم و رابطه آن با تكثر.
نسبيت در فهم يعنى نسبى بودن فهم, به اين معنى كه شناخت اعم از آن كه يك معناى
نسبى يا نفسى, محدود يا مطلق باشد هرگز بدان گونه كه هست در ظرف ادراك انسان مورد آگاهى و ادراك قرار نمى گيرد.
در جهان شناسى بعضى عقيده دارند كه واقعيت و حقيقت نامحدود است و عقل و فكر و انديشه انسان محدود و هرگز محدود, توان دريافت حقيقت نامحدود را ندارد بلكه هر انسانى به مقدار ظرفيت خود حقيقت را دريافت مى كند و چون هر انسانى به مقدار ظرفيت خود حقيقت را مى يابد, هر كس هر چه فهميده است, حق است. بنابراين همه آرإ و انديشه و در نتيجه همه مكاتب ممكن است صحيح و حق باشد.

تإثير پذيرى واقعيت از ادراك انسان
ريشه ديگرى كه براى نسبيت ذكر كرده اند اين است كه: واقعيت و حقيقت با آن چه در دستگاه ادراكى ما وجود دارد دو تاست. زيرا واقعيت در جهان خارج رنگ و خاصيت مخصوص به خود را دارد, اما وقتى به مجارى ادراكى انسان وارد مى شود و با سلول هاى مغزى وى برخورد مى كند و از شيارها و كانال هاى ورودى انديشه و تفكر مى گذرد, رنگ خاص مى گيرد و چون دستگاه ادراكى و سلول هاى مغزى هر انسان با انسان هاى ديگر فرق مى كند و مجارى و كانال ادراكى هر شخص با ديگران تفاوت دارد, هنگامى كه حقيقتى وارد ظرف ادراكى خاصى شد رنگ همان ظرف را به خود مى گيرد.
بنابراين هيچ كس به واقعيت مطلق, آن طورى كه هست پى نمى برد بلكه هر كس واقعيت را آن طورى كه خود مى شناسد مى يابد نه آن طورى كه ديگران مى شناسند و نه آن طورى كه حقيقت فى نفسها است, حقيقت فى نفسها يك واقعيت مطلق است, هيچ خصوصيتى ندارد. هر كس برابر با خصوصيت هاى مجارى ادراكى خود درك مى كند.
اين گونه كثرت بينى و جهان شناسى به معرفت دينى نيز راه پيدا كرده از اين رو هم چنان كه طبيعت را با اين ديد مى نگرند شريعت را نيز با همين ديد مى بينند. يعنى هر كس به مقدار فهم خود دين را مى فهمد و فهم هر كس هم حق است.

جواب مبناى اول
اين دو مبنايى كه براى تكثرگرايى و نسبيت فهم گفته شد, هيچ كدام صحيح نيستند.
اما مبناى اول كه مى گفت: حقيقت و واقعيت نامحدود است. ما از گوينده سوال مى كنيم, كدام حقيقت و واقعيت نامتناهى است؟ اگر منظور اين است كه آب و خاك و درخت و منابع طبيعى و ستارگان آسمان و امورى كه بشر با آنها در ارتباط است و براى شناخت آنها تلاش و كوشش مى كند نامحدود و نامتناهى هستند, سخن صحيحى نيست, زيرا نمى توان گفت يك درخت نامتناهى است و يك مهندس كشاورزى نمى تواند به حقيقت آن برسد. چرا نرسد؟ چرا حقيقت درخت نامتناهى است؟ چرا حقيقت يك ميكرب نامتناهى است و فلان متخصص ميكرب شناس نتواند آن را بشناسد؟
و اگر منظور آن است كه مجموع حقايق جهان نامتناهى است, اين سخن حق است, ولى هيچ كس ادعا ندارد كه بگويد من مى خواهم همه حقايق را كه در گذشته بوده اند و اكنون وجود دارند و در آينده وجود پيدا مى كنند, بفهمم و بشناسم.
و اگر منظور آن است كه ذات اقدس اله, نامتناهى است, اين سخن هم حق است ولى هيچ كس نمى گويد من از لحاظ ادراكى به خدا احاطه پيدا كردم.
و اگر مقصود آن است كه اين واقعيت ها نامتناهى است اين حرفى است كه صدر و ذيلش با هم جمع نمى شود زيرا اگر شيى نامتناهى بود, اشيإ ديگر در مقابل او قرار نمى گيرد, نمى توان گفت: آب و خاك حقيقتش نامتناهى است. معدن طلا, حقيقتش نامتناهى است, معدن زغال سنگ حقيقتش نامتناهى است.
بنابراين همه اشيإ محدودند, وقتى محدود شدند, تشخيص كنه و حقيقت آنها محال نيست, يعنى يك انسان مى تواند به كنه يك درخت يا معدن آگاهى يابد و ببيند حقيقت آن از چه چيزى تشكيل شده است.

جواب مبناى دوم
اما آن مبنايى كه مى گفت: هر انسانى, دستگاه ادراكى خاص و سلول هاى مخصوص داشته و مغز او با مغز ديگران فرق داردو در نتيجه معرفت هاى او با معرفت ديگران متفاوت است. اين سخن هم درست نيست. زيرا انسان تنها مغز و سلول هاى مغزى نيست. اينها ابزار كار هستند, حقيقت انسان روح مجرد اوست. فهم و ادراك از آن مغز و قلب نيست اينها ابزار كارند. وقتى اين ابزار در اثر فعل و انفعالات آماده شد و با مسائل از نزديك برخورد كرد, زمينه فراهم مى شود, تا روح مجرد اين مسائل را درك كند. و لذا وقتى روح به لبه انديشه رسيد خود را مخصوص و محدود به جايى نمى بيند بلكه خود را لامكان مى داند.
از باب مثال, انسان اكنون مى تواند بگويد: من از نظر بدن در فلان شهرم, در فلان زمان هستم, اما روح اين چنين نيست, روح هم سير آسمانى داردو هم سير زمينى, هم سير دريايى دارد. يك محقق مخصوص مطالعات دريايى كه در اتاق مخصوص خود مشغول مطالعه است, تا زيردريايى بسازد كه به اعماق اقيانوس راه يابد, تمام اعماق اقيانوس را بررسى مى كند بدون اين كه در دريا غواصى كند, در اتاق مطالعه خود و در كنار ميز تحرير, مشغول مطالعه كردن است اما جان او به عمق دريا هم مى رود و به عبارت ديگر: براى ساختن زيردريايى شرايط و لوازم حضور كشتى را در آن جا بررسى مى كند و سپس اقدام به ساختن آن مى نمايد. بنابراين جان انسان نه در آسمان است و نه در زمين, زيرا موجود مجرد نه مكان دارد و نه زمان. براى همين جهت مى توان پرسيد, كه زمين چند سال دارد اما نمى توان گفت دو دو تا چهار تا چند سال دارد بلكه مى گويند اين سوال صحيح نيست و يا اگر سوال شود براساس هندسه اقليدسى مجموع ((سه زاويه مثلث برابر دو زوايه قائمه است)) چند سال دارد. يا مثلا اگر سوال شود ((هر معلولى علتى دارد)) در هر مخلوقى خالقى دارد, هر پديده اى سببى دارد)) چند سال از عمر او گذشته است مى گويند اين سوال صحيح نيست. و هم چنين مى توان سوال كرد اين كتاب يا اين دفتر چند گرم وزن دارد و پاسخى هم مى توان به آن داد, اما نمى توان سئوال كرد, روح يا فهم چند گرم وزن دارد, ايمان و عدالت چند گرم وزن دارد. زيرا اينها معانى مجرد و غير مادى هستند و معانى مجرد, زمان و مكان و وزن ندارند, روحى كه اين معانى و معارف مجرد از زمان و مكان را درك مى كند, در زمان و مكان نمى گنجد.
بنابراين در مسإله شناخت اين مطلب حق است كه ابزار ادراكى انسان ها مختلفند و كانال مغزها و فعل و انفعالات مغزى گوناگون اند, اما انديشه در اين امور خلاصه نمى شود. اينها ابزار كار هستند.
مثل اين كه فردى با قلمى خاص مى نويسدو فرد ديگرى با قلم خاص ديگرى مى نگارد, با اينكه هر دو يك مطلب را مى نگارند ولى ابزار فرق مى كند.
اينكه مى بينيد همه معلمين و اساتيد, مى توانند محصول فكرشان را به ديگران منتقل كنند معلوم مى شود كه آنچه استاد فهميد, واقعا شاگرد همان را مى فهمد, آن طورى كه نويسنده كتاب فهميد و نوشت, خواننده كتاب هم, همان مطلب را مى فهمند نه مطلبى بيگانه با آن مطلب را بفهمد, در غير اين صورت رابطه فهميدن و فهماندن منقطع است براى اين كه اگر هر كس براساس ويژگى مغزى خود درك مى كند, چگونه مى تواند مطالبى را كه در شيارهاى مغزى اوست به ديگرى منتقل كند. معلوم مى شود اينها ابزار و وسيله اند نه فهمنده و آن كه مى فهمد روح است, روح نه بوى خاص دارد و نه رنگ مخصوص دارد تا اگر مطلبى به وسيله روح درك شد رنگ و بوى خاص را به خود بگيرد.
لازمه دو اصل و دو مبنايى كه گفته شد, شكاكيت و سوفسطايى گرى است. يعنى كسى كه مى گويد حقيقت نامتناهى است و انسان متناهى, و انسان متناهى چگونه مى تواند, حقايق نامتناهى را درك كند اين يك سفسطه اى بيش نيست.
زيرا موجود غيرمتناهى منحصر در ذات اقدس اله است ولى موجودات عالم متناهى است و كسى هم ادعا نكرده كه همه موجودات عالم را ادراك مى كند, بشر با اين موجوداتى كه رو در روى او قرار دارند, مواجه است, مثلا كسى كه متخصص شيلات است, درباره صيد شناخت دارد و مى تواند انواع و اقسام ماهى ها را بشناسد, كسى كه مهندس است و مى خواهد سدسازى كند, مى تواند سيمان و آب و زمين و مصالح ساختمانى را بشناسد, چون همه اينها متناهى هستند, روح مجرد انسان كه برتر از همه اينهاست توان شناخت همه آنها را دارد.
البته اختلافهايى كه در شناخت پديد مىآيد, يكى از دو طرف, حق است در صورتى كه دو طرف نقيض باشند اما اگر دو طرف نقيض نباشند, ممكن است همه حق باشند يا همه باطل باشند و گاهى ممكن است ده نفر در مسإله اى اظهار نظر كنند و ممكن است نظر همه حق باشد در صورتى كه هر كدام شإنى از شئون مسإله را درك كند و يا همه باطل باشند, چون در برابر حق است اما آنجا كه دو تا نقيض يعنى نفى و اثبات باشند, يقينا يكى حق است و ديگرى باطل. چون جمع نقيضين و رفع نقيضين محال است.

رابطه چگونگى دين شناسى و تكثرگرايى
بين كيفيت دين شناسى و پلوراليزم و تكثر گرايى رابطه اى وجود دارد مثلا اگر ما دين را يك پديده اجتماعى بدانيم و بخواهيم آن را از راه جامعه شناسى بشناسيم, دچار مشكل خواهيم شد, زيرا جامعه شناسانه دين را ملاحظه كردن و دين را به عنوان يك پديده اجتماعى ديدن آن توانايى را ندارد كه حقيقت دين را به انسان نشان دهد و مشخص كند كدام دين حق است و كدام دين باطل و به عبارت ديگر: تكثر خارجى اديان به عنوان پديده هاى اجتماعى غير قابل انكار است. اما اين نگاه توان اثبات و حتى حق اظهار نظر در حقانيت اديان را ندارد, در نتيجه حقانيت اديان نه لازمه مطالعه جامعه شناسانه دين است و نه نتيجه آن.

دين شناسى تاريخى
گاهى دين شناسى تاريخى است به اين صورت كه دين چگونه پيدا شده, در قاره آسيا فلان سلسله اديان به وجود آمد و در غرب اديان ديگرى بررسى اقليمى و تاريخى در دين شناسى گرچه سودمند است, اما دين واقعى را به انسان ارايه نمى كند و تشخيص حق و باطل آن از جنبه تاريخى مشكل است.

دين و خصوصيت هاى روانى
بعضى دين را به عنوان پديده روانى مطالعه مى كنند يعنى دين را از راه خصوصيت هاى روانى كه براى فرد فرد انسان رخ مى دهد مى شناسند يعنى هر كس راهى دارد كه به وسيله0 آن با صاحب راه در ارتباط است. با خداى خود راز و نيازى دارد. ذات اقدس اله براى هر صاحبدلى ظهور و نفوذى دارد. دين راه فى الجمله حق است نه بالجمله و لذا از اين راه هم نمى توان به دين شناسى دست يافت. گرچه اين راه ها انسان را در شناخت دين كمك مى كنند.
بنابراين اگر ما خواستيم از راه پديده شناسى تاريخى و جامعه شناسى و تاريخى و جغرافيايى دين را بررسى كنيم ممكن است بگوييم هر جامعه اى براى خود دينى دارد. و علل و عوامل اقتصادى وادارشان كرده است كه فلان دين را بپذيرند يا علل و عوامل اقتصادى باعث شده است تا فلان نحله يا مذهب را رد كنند. با اين ديد مى توان كثرت گرايى را توجيه كرد, اما راه دين شناسى اين نيست. گرچه ممكن است جريان تاريخى, اقتصادى, اجتماعى در گرايش و پذيرش و يا گريز مردم نقش داشته باشد كه مثلا چطور شد مردم آسيا دين را پذيرفتند ولى مردم اروپا دين را نپذيرفتند. يا چه طور شد كه مستمندان و مستضعفان دين را پذيرفتند اما غير مستضعفان نپذيرفتند.
ولى وقتى تاريخ به درستى بررسى شود ملاحظه مى شود, در آغاز مطرح شدن دين, هم توانگران با آن مخالفت كردند و هم مستمندان. وقتى پيامبر اسلام(ص) به رسالت مبعوث شد خطاب به مردم فرمود: بگوييد ((لا اله الا الله)) تا رستگار شويد, بسيارى از فقرا با آن حضرت مخالفت كردند, چنان كه اغنيإ هم با آن حضرت مخالفت كردند. الان هم وقتى كلمه ((لا اله الا الله)) در كشور هندوستان گفته شود, بسيارى از مردم آن جا آن را نمى پذيرند نه تهيدستشان و نه توانگرشان, زيرا آنها با اصل اين فكر مخالف هستند چون آنها فكر توحيدى ندارند از آن فرار مى كنند. اما كسانى كه فضيلت توحيد را يافتند, از شرك جدا مى شوند و به توحيد تمسك مى كنند.

راه صحيح دين شناسى
راه صحيح دين شناسى آن است كه انسان از طريق عقل و با بحث هاى كلى حكمت و كلام, جهان و انسان را بشناسد, نياز جامعه بشرى را براى تربيت, از راه ماورإ طبيعت بررسى كند, تجرد روح و جاودانه بودن آن را بررسى نمايد و بداند دين از يك سو براى تغذيه جانى است كه از ملكوت سر درمىآورد و از طرفى انسان را از بيكران تا بيكران به فيض خدا مرتبط مى كند. دنيا را در عين حال كه مطلوب است در برابر آخرت, محدود بداند و آن بخشهايى از دين كه براى نيازهاى دنيايى است, آن را محدود بداند و آن بخشهايى كه براى تإمين نيازهاى نامحدود بشريت است و به جان او و جهان آخرت او مرتبط است, از نظر دور ندارد.
اگر انسان از راه برهان عقلى محض دين را شناخت, مى تواند تشخيص دهد كه چه دينى حق است و چه دينى باطل, اين طور نيست كه بگويد: همه حق هستند, هر كدام از اديان فى الجمله حق است, حق مطلق پيش همه يا پيش هيچ كس نيست. و چون حق مطلق پيش هيچ كس نيست, بنابراين هر كس هر چه گفت گوشه اى از حق را گفته است.

تفكيك دو قضيه
دو قضيه وجود دارد كه بايد بين آنها تفكيك كرد.
قضيه اول آن است كه حق مطلق نصيب هيچ كس نمى شود. اين سخن حق است يعنى اين طور نيست كه يك نفر يا يك گروه, تمام حقايق عالم را فهميده باشند زيرا فرد يا گروه محدود و متناهى هستند و هيچ محدود و متناهى يى به كنه نامحدود احاطه پيدا نمى كند هيچ كس همه حقايق عالم را نمى فهمد, خدا را آن طور كه هست درك نمى كند.
قضيه دوم آن كه هر كس به مقدار خود حق را مى فهمد, ديگران هم سهمى از درك حق دارند و لذا هر كس هرچه فهميد حق است, اين قضيه ناصواب است. زيرا هيچ تلازمى بين قضيه اول و اين قضيه دوم نيست. ممكن است هيچ كس مطلق را ادراك نكند, همه حقيقت پيش يك فرد يا گروه نباشد ولى نمى توان نتيجه گرفت كه ديگران هم هرچه فهميدند حق است. چرا كه ممكن است ديگران اشتباه كنند. اين كه اين شخص حق مطلق را نفهميد و قسمتى از حق را درك كرد, معنايش اين نيست كه ديگران هم به نوبه خود, هرچه فهميدند حق باشد. ممكن است ديگران بر باطل باشند و اين شخص گوشه اى از حق را فهميده باشد, زيرا ممكن است آن فرد چيزى خارج از دين و حق را درك كرده باشد و ادراك او ربطى به دين نداشته باشد, نظير اين كه دو نفر بخواهند در مورد دريا اظهار نظر كنند كه آيا مى توان به همه دريا و اقيانوس آگاهى پيدا كرد يا خير فردى در دريا و اقيانوس شنا و غواصى مى كند و ديگرى در بيابان خشك و سوزان سرگردان است, آن كه در دريا شناور است به مقدار فعاليت خود دريا را مى شناسد ولى آن كه در بيابان خشك و سوزان است و به دريا دسترسى ندارد نمى تواند در برابر فردى كه در دريا شناور است بگويد: من هم سهمى از دريا دارم زيرا او با دريا رابطه اى ندارد تا سهمى داشته باشد.
در مطلب مورد نظر ما هم دو انسانى كه يكى اصلا دين را نمى شناسد و سيرى در اقيانوس قرآن و عترت ندارد, نمى تواند به فردى كه در درون دين و با دين مرتبط است, گرچه همه حقيقت دين را نمى شناسد و مقدارى از دين را مى فهمد, بگويد من هم بهره اى از حقيقت دارم. زيرا اين شخص در صحنه و وادى دين نيست, تا بگويد من به اندازه خودم دين و واقعيت را فهميدم و تو هم به اندازه خودت آن را فهميدى. اما آنهايى كه مسلمانند و در وادى قرآن و عترت قرار دارند, هر كس به مقدار خود حق را مى فهمد. گرچه يكى كمتر و ديگرى بيشتر مى فهمد.
ذات اقدس اله حق را بين همه كسانى كه به اصول كلى و خطوط اصلى دين معتقدند و به آن ايمان آورده و عمل كردند, مشترك مى داند گرچه در منهاج و شريعت از هم جدا باشند. اما آنها كه اصلا خدا را قبول ندارند, تعبير قرآن كريم درباره آنها اين است كه: ((ماذا بعد الحق الا الضلال;(1) بعد از حق جز ضلال و گمراهى نيست)) يعنى از توحيد كه بگذريم, هرچه هست ضلالت است. و گاهى مى فرمايد: ((فاين تذهبون))(2) به كجا مى رويد يعنى غير از اين راه, راهى وجود ندارد. پس عده اى در راه هستند, منتهى بعضى تند و بعضى كند مى روند, ولى عده اى بيراهه مى روند و اصلا در راه نيستند.
براى همين است كه در آغاز بايد از ملحدان و كافران دعوت شود كه به حق تن در دهند, اما وقتى آنها از پذيرفتن حق سر باز زنند به آنها گفته مى شود: ((قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون))(3) بگو خدا همه را فرستاده, آن گاه بگذار تا در ژرفاى باطل خود به بازى سرگرم شوند.
اما اين كه مى گويند: ((الطرق الى الله بعدد انفس الخلايق)) راه به سوى خدا به تعداد نفوس خلايق است و لذا هر كس هرچه را در تجربه خود يافت, حق را يافته است, مى گوييم: اينها مربوط به مسائل درون دينى است نه بيرون دينى.
لذا ذات اقدس اله در قرآن كريم دو بيان دارد: يك بيان درون گروهى كه هر كدام به نوبه خود از حق فى الجمله بهره مندند و يك بيان برون گروهى دارد كه دين اسلام حق است و بيرون از اسلام هرچه باشد باطل است و از حق بهره اى ندارد و لذا خدا و توحيد حق است و شرك و الحاد و باطل.

داستان تاريكخانه و فيل
بعضى مى گويند: كه جناب مولوى در مثنوى, مثلى آورده است كه با آن مثال از راه صحيح, سنگ بناى پلوراليزم و كثرت گرايى را گذاشته است و آن مثل اين است: در تاريكخانه فيلى وجود داشته است و عده اى در آن تاريكخانه بودند ولى چون فيل را نمى ديدند از راه لمس فيل اظهار نظرهاى گوناگونى داشتند.
يكى پايش را لمس كرد و گفت: فيل يك ستون است و ديگرى گوشش را لمس كرد و گفت: فيل يك بادبزن است و سومى بر پشتش دستى زد و گفت تخت است. اما آن كه عارفانه مى ديد گفت: كه اين موجود نه ستون است و نه تخت است و نه بادبزن و نه چيزهاى ديگر, بلكه او فيل است و هر كدام از شما در تاريكى, عضوى از اعضاى فيل را لمس كرده و نظر داده است و لذا همه شما حق مى گوييد, اما چون كل را نديديد, با هم اختلاف داريد.
و لذا اختلاف بشر در اين كه يكى مسيحى است و ديگرى مسلمان و سومى يهودى و همين طور… نظير اختلاف اين چند نفرى است كه در تاريكى فيل را ديدند. بنابراين پلوراليزم چيز صحيحى است, زيرا برداشت ها مختلف است و همه آن برداشت ها هم حق مى باشد, پس مى توان اديان متعددى داشت كه همه آنها حق باشند.

تبيين صحيح داستان فيل
اين برداشت از داستان فيل ناصواب است زيرا مولوى نمى گويد همه اين افراد كه درباره فيل اظهار نظر كرده اند درست گفته اند و لذا همه بر حقند. بلكه مولوى همه را تخطئه مى كند و مى گويد: چون افراد راه عرفان نرفته اند, فيل را نشناخته اند و لذا بر حق نيستند, اما عارف چون فيل را شناخت بر حق است, پس مولوى عارف را تصويب مى كند و ديگران را تخطئه. مى گويد همه آنها اشتباه كرده اند, اما چون در تاريكى بودند معذورند ولى بايد تلاش كرد تا فضا روشن شود و در روشنايى واقع را آن طور كه هست يافت.
بنابراين ما هم بايد نور معرفت را از راه قرآن و عترت تحصيل كنيم و با نور معرفت وارد جهان شويم و وقتى با اين چراغ نورانى وارد جهان شديم, مى يابيم يك حقيقت است و يك راه هم براى سعادت انسان وجود دارد.

آيا قرآن پلوراليزم دينى را مى پذيرد
ممكن است از بعضى آيات قرآن استفاده شود كه پلوراليزم و تكثرگرايى دينى را امضا كرده است نظير آيات سوره كافرون كه مى فرمايد:
((قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون ولا انتم عابدون ما اعبد ولا انا عابد ما عبدتم ولا انتم عابدون ما اعبد لكم دينكم ولى دين))(4).
بعضى خواسته اند از اين سوره استفاده كنند كه هر كس به دين خود پاىبند باشد و رسول خدا هم به دين خود پاىبند باشد, پس دين هر كس حق است.
در حقيقت اين آيات در مقام رد تكثرگرايى است نه اثبات آن, و به عبارت ديگر: قرآن نمى گويد: هم دين شما حق است و هم دين من و در نتيجه كثرت حق باشد, بلكه كثرت گرايى را نفى مى كند.
توضيح مطلب آن كه: مشركين در مكه به وجود مبارك پيامبر(ص) پيشنهاد دادند كه سالى شما بت هاى ما را بپرستيد و سالى ما خداى شما را مى پرستيم و سال سوم تو خدايان ما را پرستش كن و سال چهارم ما خداى تو را مى پرستيم. اينكه در سوره چهار جمله تكرار شده است ناظر به پيشنهاد چهار ضلعى مشركين حجاز است, آنها مى گفتند سالى ما دين تو را مى پذيريم و سالى تو دين ما را بپذير و سال سوم ما دين تو را مى پذيريم و سال چهارم تو دين ما را بپذير. كه در واقع پيشنهاد تكثرگرايى است. اما ذات اقدس اله به رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: وقتى حق با باطل ممزوج شد حقيقت خود را از دست مى دهد. حق آن گونه بايد صاف و خالص باشد كه هيچ گونه بطلانى در قلمرو آن راه پيدا نكند, انضمام باطل به حق, حق را باطل مى كند نه اين كه باطل را حق كند. اگر آب آلوده اى در آب زلال و شفاف و سالمى بريزد هرگز خود تطهير نمى شود بلكه آن آب زلال هم آلوده مى شود. ضميمه مجهول به معلوم, مجهول را معلوم نمى كند, بلكه معلوم را مجهول مى كند, سلامت به علاوه مرض, مرض است.
ذات اقدس اله به رسول الله(ص) فرمود: هرگز حق با باطل هماهنگ نخواهد شد. اين چنين نيست كه هم دين شما حق باشد و هم دين من. و شما در انتخاب راه آزاد باشيد. شما پيشنهاد داديد من اين كثرت را بپذيرم. در حالى كه نه من دين شما را مى پذيرم و نه شما به خاطر آن لجاجتى كه داريد, دين حق را قبول مى كنيد ((لكم دينكم ولى دين)) نه به اين معنى كه هم دين شما حق است و هم دين من حق است و در نتيجه كثرت گرايى حق باشد.

قرآن و آزادى انتخاب دين
بعضى خواسته اند با تمسك به آيه 62 سوره بقره, پلوراليزم دينى را تصحيح كنند و بگويند: قرآن, يهوديت, و مسيحيت و صابئى را حق و پيروى از آن را موجب رسيدن به پاداش الهى و نجات و رستگارى مى داند. قرآن مى فرمايد: ((ان الذين آمنوا والذين هادوا والنصارى والصابئين من آمن بالله واليوم الاخر وعمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون))(5) در حقيقت كسانى كه به اسلام ايمان آورده و كسانى كه يهودى شده اند و ترسايان و صابئان, هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد, پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمى دارند و نه اندوهناك خواهند شد.
آيه مى گويد: ملاك نجات, ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح است با هر دينى كه باشد, پس همگان در انتخاب دين آزادند, چون در هر دينى هم حقيقت يافت مى شود و هم راه سعادت و نجات انسان در آن برنامه ريزى شده, آن چه مهم است تإمين عوامل نجات و سعادت, يعنى ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح, مى باشد. پلوراليزم هم چيزى جز همين مسئله نيست كه انسان با پيروى از هر دينى اهل نجات و سعادت باشد.
مشابه اين, با تفاوت مختصرى در سوره مائده هم آمده است: ((ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابوون والنصارى من آمن بالله واليوم الاخر وعمل صالحا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون))(6)
در جواب كسانى كه به اين آيه براى توضيح و تصحيح پلوراليزم استناد كرده اند: مى گوييم: آيه در مقام بيان يك اصل كلى است و آن اينكه: آنچه كه موجب نجات انسان در قيامت است اعتقاد به اصول دين خاتم(ص) يعنى اسلام و عمل به احكام آن مى باشد. يعنى چه مومنين و چه يهودىها و چه نصارى و چه صابئين, هر كسى كه به خدا و قيامت معتقد بوده و عمل صالح انجام دهد, اجر او نزد خدا محفوظ و از خوف و حزن مصون مى باشد. اما اين كه آيه مى فرمايد اعتقاد به اصول خاتم موجب نجات انسان است و نه اعتقاد به هر دينى, براى اين است كه: اولا خدا در آيات قرآن, اهل كتاب را مورد نكوهش قرار داده و فرموده با آنها نبرد كنيد تا ايمان آورده يا جزيه پرداخت كنند: ((قاتلوا الذين لا يومنون بالله ولا باليوم الاخر ولا يحرمون ما حرم الله ورسوله ولا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزيه عن يد وهم صاغرون))(7) با كسانى كه از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمىآورند و آن چه را خدا و فرستاده اش حرام گردانيد, حرام نمى دانند و متدين به دين حق نمى گردند پيكار كنيد تا با خوارى به دست خود جزيه بدهند.
و ثانيا فرمود: ((ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه))(8) اگر كسى غير از اسلام دينى را بخواهد از او پذيرفته نيست. بنابراين كسى اهل نجات است كه مسلمان باشد يعنى به اصول سه گانه دين معتقد و عمل صالح انجام دهد.
در واقع آيه در مقابل كسانى كه مى گويند: ادعاى اسلاميت كافى است مى گويد: ادعاى اسلاميت يا يهوديت كافى نيست ((ليس بامانيكم ولا امانى اهل الكتاب من يعمل سوءا يجز به ولا يجد له من دون الله وليا ولا نصيرا و من يعمل من الصالحات من ذكر إو إنثى و هو مومن فاولئك يدخلون الجنه و لا يظلمون نقيرا))(9)
پاداش به دلخواه شما و به دلخواه اهل كتاب نيست, هر كس بدى كند, در برابر آن كيفر مى بيند و جز خدا براى خود يار و مددكارى نمى يابد و كسانى كه كارهاى شايسته كنند, چه مرد باشند و چه زن, در حالى كه مومن باشند, آنان داخل بهشت مى شوند و به قدر گودى پشت هسته خرمايى مورد ستم قرار نمى گيرند.
بنابراين با ادعاى دين دارى انسان اهل نجات نخواهد بود, مگر اين كه عوامل و موجبات نجات را فراهم كند. ممكن است كسى بگويد: در آيه فقط روى ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح تكيه كرده است و از اهل نبوت سخنى به ميان نياورده است.
در جواب مى گوييم: در آيه كه مى فرمايد: ((و عمل صالحا)) عمل صالح در واقع دو مطلب را گوشزد مى كند:
1ـ اعتقاد به وحى و نبوت, 2ـ عمل به آن چه كه پيامبر و حجت هر عصرى آورده است, چون در فرهنگ قرآن عمل صالح به عملى مى گويند كه مطابق با وحى و حجت هر عصر باشد. زيرا زمانى انسان به وحى عمل مى كند كه آورنده وحى را بشناسد. پس آيه اعتقاد به توحيدو معاد را به صراحت و اعتقاد به نبوت را در ضمن عمل صالح بيان كرده است.
بنابراين ازآيه استفاده نمى شود كه انتخاب دين آزاد است بلكه آيه مى گويد: فقط اعتقاد به اسلام و اصول آن موجب نجات خواهد بود.

آيه و دلالت آن بر پيروان هر دين در زمان خود
بعضى احتمال داده اند: مقصود آيه اين است كه مومنان و يهوديان و مسيحيان و صابئان هر عصرى در ظرف زمانى خودش اگر اين سه عامل را فراهم كرده باشند اهل نجات خواهند بود, چنان كه در حال حاضر مسلمانان اين چنين اند, و به بيان ديگر: اگر هر كس در هر زمانى تابع دين و حجت زمان خود باشد و برابر آن عمل كند, اهل نجات خواهد بود, يعنى يهوديان تا زمان نزول انجيل اگر به دستور حضرت موسى(ع) و مسيحيان تا زمان نزول قرآن اگر به دستور عيسى مسيح(ع) و صابئان منسوب به يحيى پيامبر(ع) اگر به دستور حضرت يحيى عمل كرده اند اهل نجات خواهند بود.

نقد
اين مطلب گرچه حق است كه هر كسى بر طبق دين و جهت عصر خود عمل كند اهل نجات است, اما, آيه درصدد بيان اين مطلب نيست, زيرا قرآن نمى خواهد براى گذشتگان تعيين تكليف كند بلكه چون قرآن كتاب هدايت جهانيان است, براى انسان هاى كنونى برنامه تعيين مى كند و به آن ها مى گويد: عامل نجات انسان چيست و چه كسانى نجات مى يابند.
جمله ((من آمن بالله واليوم الاخر)) جمله خبريه است, اما به داعى انشإ القإ شده است يعنى آيه با يك دعوت عمومى مسلمانان ظاهرى و مسيحيان و يهوديان و صابئين را به اسلام واقعى و حقيقى فرا مى خواند.
بعضى احتمال داده اند: مراد اين است كه مسيحى يا يهودى يا صابئى واقعى كه به حقانيت دين موسى و عيسى و يحيى باور داشته باشد با توجه به اين كه در كتب آنان به آمدن پيامبر اسلام(ص) بشارت داده است, به پيامبر اسلام به عنوان خاتم انبيإ ايمان آورده و مسلمان خواهند شد.

نقد
اين مطلب نيز مثل مطلب بالا حق است اما با آيه سازگار نيست, زيرا اگر معناى آيه اين باشد اولا بايد كلمه ((منهم)) را در تقدير بگيريم و بگوييم ((ان الذين آمنوا…. من آمن منهم بالله)) و تقدير خلاف ظاهر است و ثانيا چنان كه در احتمال قبلى گفته شد آيه در مقام دعوت به اسلام است تا ايمان بياورند و اكنون در رديف مومنان قرار گيرند.
بعضى احتمال داده اند: كه شايد مراد آيه, يهوديان و مسيحيان و صابئانى باشد كه جاهل قاصرند يعنى كسانى كه بر اثر جهل قصورى و نه تقصيرى, مسلمان نشده اند اما زندگيشان براساس اصول اخلاقى استوار است, اهل نجات و رستگارىاند و در پيش گاه خدا مإجور مى باشند.
اين احتمال هم صحيح نيست زيرا جاهل قاصر معذور است, اما مإجور نخواهد بود. يعنى ممكن است جاهل قاصر عذاب الهى نداشته باشد, اما اجرى و پاداشى هم به او ندهند, مسإله معذور بودن جاهلان غير از مإجور بودن آنهاست.

پى نوشت ها:
1. يونس, آيه22.
2. تكوير, آيه26.
3. انعام, آيه91.
4. كافرون, آيه 6ـ1.
5. بقره, آيه62.
6. مائده, آيه69.
7. توبه, آيه29.
8. آل عمران, آيه85.
9. نسإ, آيات 124و123.

/

امام سجاد عليه السلام در رمضان

 

 


با امام سجاد(ع) در رمضان

 


 

امام سجاد(ع) ماه مبارك رمضان را عيد اوليإ الله مى داند و يكى از بهترين بخشش هاى خداى سبحان را ماه رمضان و روزه اين ماه معرفى مى كند. در فرازهايى از دعاى چهل و پنجم صحيفه سجاديه چنين مى فرمايد:
((اللهم و انت جعلت من صفايا تلك الوظايف و خصائص تلك الفروض شهر رمضان الذى اختصصته من ساير الشهور…))
خدايا نعمت هاى فراوانى به ما دادى يكى از برجسته ترين نعمتها ماه رمضان و يكى از بهترين فضيلت ها روزه اين ماه است كه نصيب ما كردى و هيچ زمانى به عظمت زمان ماه رمضان نيست. گذشته از آن كه شب قدر را در آن قراردادى, اين ماه ظرف نزول قرآن شد كه چنين فيضى در اين ماه نازل شد. و اين نعمت را مخصوص مسلمانان نمودى و ساير ملل از نعمت روزه گرفتن محرومند, ما به امر تو روزش را روزه گرفتيم و شبش را به كمك تو به قيام و عبادت مشغول بوديم.
پس از جملاتى فرمود: ((واربحنا افضل ارباح العالمين)) ما ربح و سودى كه در اين ماه برديم هيچ تاجرى در هيچ گوشه دنيا نبرده است. ((ثم قد فارقنا عند تمام وقته و انقطاع مدته و وفإ عدده)), اين ماه بعد از آن كه پايانش فرارسيد, از ما مفارقت و هجرت كرد و ما را تنها گذاشت ((فنحن مودعوه وداع من عز فراقه علينا)), پس ما هم با ماه خدا وداع مى كنيم وداع با دوست عزيزى كه مفارقتش براى ما توانفرساست, ((و غمنا و اوحشنا انصرافه عنا)) ما كسى را وداع مى كنيم كه رفتنش براى ما بسيار گران و سخت است و ما را غمگين مى كند و به وحشت و ترس مى اندازد. ((ولزمنا له الذمام المحفوظ و الحرمه المرعيه والحق المقضى)) بايد حقى كه او بر عهده ما دارد, رعايت كنيم و حرمتى كه در پيش ما دارد ارج نهيم و به تعهدى كه بين ما و اوست وفا كنيم.
((فنحن قائلون: السلام عليك يا شهر الله الاكبر و يا عيد اوليائه)) آنگاه كه اين دوست از ما جدا شد مى گوييم: سلام بر تو اى بزرگترين ماه كه به خدا انتساب دارى و سلام بر تو اى عيد اولياى الهى.
((السلام عليك يا اكرم مصحوب من الاوقات و يا خير شهر فى الايام والساعات)) سلام بر تو اى گرامى ترين وقتهايى كه با ما بودى و اى بهترين ماه در روزها و ساعتها.
((السلام عليك من شهر قربت فيه الامال و نشرت فيه الاعمال)) سلام ما بر تو اى ماهى كه آرزوها در اين ماه نزديك شد[ ما فهميديم كه چه بخواهيم] و اعمال در آن پراكنده.
((السلام عليك من قرين جل قدره موجودا و افجع فقده مفقودا)) سلام بر تو اى نزديكى كه وقتى بودى گرامى بودى و حال كه در آستانه رفتن هستى, رفتنت فاجعه است. ((و مرجو آلم فراقه)) سلام بر تو اى تكيه گاه اميد, كه در هنگام مفارقت, ما را متإلم و رنجور كردى.
((السلام عليك من إليف آنس مقبلا فسر و اوحش منقضيا فمض)) سلام بر تو اى دوست با الفت كه وقتى آمدى ما را مسرور و وقتى رفتى ما را گداختى.
((السلام عليك من مجاور رقت فيه القلوب و قلت فيه الذنوب)) سلام بر تو اى همسايه عزيز, تو همسايه اى بودى كه در اين مدت در اثر همجوارى با تو دلها رفيق و گناهان كم شد.
((السلام عليك من ناصر اعان على الشيطان و صاحب سهل سبل الاحسان)) سلامى بر تو اى رفيقى كه كمك كردى تا ما بر شيطان مسلط شديم.
((السلام عليك ما إكثر عتقإ الله فيك)) سلام بر تو اى ماه, چه بسيار بنده هايى را كه خدا در زمان تو آزاد كرده است. (خداوند آنان را كه گرفتار آتش و رذايل اخلاقى بودند, از اين بندها آزاد كرده و چه نعمتى بهتر از آزادى است كه انسان برده هوى نباشد و زمامش را به دست هوس نسپارد).
((و ما اسعد من رعى حرمتك بك)) چقدر سعادتمند شد كسى كه احترام تو را حفظ كرد و مواظب بود تا در اين ماه حرف بد نزند و خيال گناه نكند.
((السلام عليك ما كان امحاك للذنوب و استرك لانواع العيوب)) سلام بر تو اى حقيقت ماه مبارك رمضان كه محو كننده گناه هستى و عيب را مى پوشانى.
((السلام عليك ما كان اطولك على المجرمين)) سلام بر تو اى ماه مبارك رمضان كه براى افراد تبهكار بسيار طولانى هستى, ((واهيبك فى صدور المومنين)) و چه با هيبت و جلال بودى در دل هاى اهل ايمان. ((السلام عليك من شهر لاتنافسه الايام)) درود بر تو اى ماهى كه هيچ ماهى توان مسابقه و رقابت با تو را ندارد[ .و همه يازده ماه به دنبال تو هستند].
((السلام عليك من شهر هو من كل امر سلام)) درود بر تو ماهى كه از هر چيز (پيش آمدهاى بدو شيطان) سلامت و بى گزند است.
((السلام عليك غير كريه المصاحبه و لاذميم الملابسه)) سلام بر تو, در اين مدتى كه مهمان ما بودى يا مادر خدمت تو بوديم, هيچ بدى نديديم و لذت برديم.
((السلام عليك كما وفدت علينا بالبركات, و غسلت عنا دنس الخطيئات)) سلام بر تو كه همراه خود بركت آوردى, ما را شستشو دادى و رفتى[ و اگر بعدها آلوده شويم به دست خود شده ايم]
((السلام عليك غير مودع برما و لا متروك صيامه سإما)) درود بر توت كه پس از يك ماه ميهمانى در هنگام توديع ما احساس خستگى نكرديم و رنجى احساس ننموديم.
((السلام عليك من مطلوب قبل وقته و محزون عليه قبل فوته)) سلام بر تو كه قبل از آمدن انتظارت را داشتيم و هم اكنون با رفتنت ما را غمگين كرده اى.
((السلام عليك كم من سوء صرف بك عنا و كم من خير افيض بك علينا)) سلام بر تو كه به بركت تو خدا بسيارى از بلاها را از ما برداشت و بسيارى از بركات را به ما عطا كرد[ .در حقيقت ما مهمان تو بوديم نه تو مهمان ما]
((السلام عليك و على ليله القدر التى هى خير من الف شهر)) سلام بر تو اى ماه, سلام بر ليله القدر آن شبى كه از هزار ماه بالاتر است.
((السلام عليك ما كان احرصنا بالامس عليك و اشد شوقنا غدا اليك)) سلام بر تو اى ماهى كه ديروز حريص بوديم كه بيايى و فردا هم مشتاقيم كه تو را زيارت كنيم.
((السلام عليك و على فضلك الذى حرمناه, و على ماض من بركاتك سلبناه)) درود بر تو و فضيلت تو, درود بر تو و بركات تو كه امروز از آن محروم شديم.
پس حضرت در ادامه دعا عرض مى كند: خدايا تو آن توفيق را دادى كه ما اهل اين ماه باشيم در حالى كه عده اى از فضيلت اين ماه به خاطر شقاوتشان محرومند, پروردگارا تو مولاى مايى در آنچه ما را به شناخت آن برگزيده اى و ما را راهنمايى كردى كه از آن پيروى كنيم و در پرتو توفيق تو به روزه و نماز آن با اعتراف به تقصير نايل آمديم و اندكى از وظايف بسيار را ادا كرديم.
پروردگارا در حالى تو را ستايش مى كنيم كه به بد رفتارى خود اقرار و به ضايع نمودن نعمت احكام تو و عمر خويش اعتراف داريم و براى توست از ناحيه دلهاى ما پيمان پشيمانى و از ناحيه زبان پوزش طلبى صادقانه, پس اجر مصيبت در اعتراف به تقصير را به ما عنايت و عوض خيرى به ما لطف فرما. و پذيرش پوزش را براى ما مقرر فرما و ما را در تقصير از اداى حق خود سرزنش مكن و عمر ما را تا ماه مبارك آينده طولانى بفرما و هنگامى كه ما را به سال آينده رساندى كمك كن تا آنچه در خور توست عبادت كرده و آنچه سزاوار توست طاعت كنيم و توفيق انجام كار نيك را به طور مستمر بهره ما فرما تا آنچه شايسته مقام توست در تمام ماه مبارك رمضان كه در مدت عمر ما پيش مىآيد جبران شود.
پروردگارا هجران ماه مبارك را كه مصيبت ماست براى ما در روز عيد فطر بابركت جبران فرما و ثواب همه كسانى كه تا روز قيامت در اين ماه روزه, روزه مى گيرند يا عبادت مى كنند براى ما نيز مقرر فرما.
خداوندا ! پاداش همه روزه داران را به همه ما ارزانى دار و توفيق بهره مندى از اين فيوضات را در طول سال عنايت فرما و ما را از پيروان واقعى آن امام همام قرار ده.
آمين يا رب العالمين.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام على عليه السلام

 

 


سخنان معصومان عليهم السلام
على عليه السلام

 


 

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
انا مدينة الحكمة و هى الجنّة و انت يا على بابه .(1)
من شهر حكمتم و اين حكمت بهشت است و اى على تو دَرِ اين بهشتى .
رسيدن به شهر حكمت كه خود بهشت است بدون ولايت از اهل بيت عصمت و طهارت ممكن نيست .

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
يا عَلى مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنى وَ مَنْ اَبْغَضَكَ فَقَدْ اَبْغَضَنى وَ مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنى لاَنَّكَ مِنّى كَنَفْسى , رُوحُكَ مِنْ روُحى وَ طينَتُكَ مِنْ طينَتى (2)
اى على ! هر كه تو را كُشد مرا كشته است و هر كه بر تو كينه ورزد بر من كينه ورزيده است و آن كه بر تو دشنام دهد بر من دشنام داده است زيرا تو هم چون نَفْس منى , روح تو از روح من است وطينت تو از طينتِ من .

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ عَلِيّاً مِنّى وَ اَنَا مِنْ عَلى ّ, خُلِقَ مِنْ طينَتى وَ هُوَ اِمامُ الْخَلْقِ مِنْ بَعْدى .(3)
اى مردم ! على از من است و من از على , او از سرشت من آفريده شده و پس از من پيشواى مردم است .

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
كَانّى بِكَ وَ اَنْتَ تُصَلّى لِرَبِّكَ وَ قَدْ انْبَعَثَ اَشْقَى الاَوَّلينَ شَقيقُ عاقِرِ ناقَةَ ثَمُود فَضَربَكَ ضَرْبَةً عَلى قَرْنِكَ فَخَضَّبَ مِنْها لِحْيَتَكَ.(4)
اى على گويا تو را مى بينم كه براى پروردگارت نماز مى گزارى و شقى ترين مردم كه همپايهء پِى كنندهء ناقهء ثمود است برمى خيزد و چنان ضربتى بر سر تو مى زند كه محاسنت را به خون رنگين مى سازد.

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
ابشر يا على فلو وزن اليوم عملك بعمل امّة محمد(ص ) لرجّح عملك بعملهم و ذلك انّه لم يبق بيتٌ من بيوت المشركين الاّ و قد دخله وهنٌ بقتل عمروٍ و لم يبق بيتٌ من بيوت المسلمين الاّ و قد دخله عزٌّ بقتل عمرو.(5)
مژده بادت اى على , اگر اينك كار تو با كار امّت محمّد در سنجش آيد بر همهء آنها فزونى خواهد داشت و اين بدان سبب است كه خانه اى از خانه هاى مشركان نيست مگر آن كه از كشته شدن عمرو (بن عبدود) احساس ذلّت مى كند و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نيست , مگر آن كه ا ز قتل او به خود ببالد.

* امام على عليه السلام :
وَضَعَنى فى حِجْرِه و انا ولدٌ يضمنى الى صدره و يَكْنُفُنى فى فراشِه و يُمِسُّنى جَسَدَه و يَشِمُّنى عَرْفَهُ و كان يَمْضَغُ الشّىء ثمّ يُلْقِمنيه و ما وجدلى كَذبةً فى قول و لا خَطْلَةً فى فعل .(6)
پيامبر خدا(ص ) مرا كه كودك بودم در آغوش خود مى نهاد و به سينهء خويش مى چسبانيد و در بستر خود مى بُرد و تنِ خود را با من تماس مى داد و بوى خوش خويش را به من مى بويانيد ولقمه اى را مى جويد سپس در دهان من مى گذارد, نه در گفتار من دروغى يافت , نه در كردار من لغزشى .

* امام حسن عليه السلام :
اَيُّهَا النّاسُ اِنَّهُ قُبِضَ فى هذِهِ اللَّيْلَةِ رَجُلٌ ما سَبَقتَهُ الاَوَّلُونَ وَ لايُدْرِكُهُ الآخِروُن , اِنَّهُ كانَ لَصاحِبُ رايَة رَسُولِ اللّه ِ(ص ), عَنْ يَمينِه جِبْرَئيلُ وَ عَنْ يَسارِه ميكائيلُ لايَنْثَنى حَتّى يَفْتَحَ اللّهُ لَه ُ….(7)
اى مردم ! در اين شب مردى رحلت كرد كه گذشتگان بر او سبقت نجستند و آيندگان به مقام او نمى رسند, او پرچمدار پيامبر بود و جبرئيل از طرف راستش و ميكائيل از طرف چپش او را يارى مى كردند, از ميدان برنمى گشت مگر هنگامى كه خدا فتح و پيروزى را نصيب او مى فرمود.

پى نوشت ها:
1 ـ بحارالانوار, ج 40 ص 200
2ـ همان , ج 93 ص 358
3ـ همان , ج 37 ص 109
4ـ همان , ج 96 ص 358
5ـ همان , ج 39 ص 2
6ـ نهج البلاغه , خطبه 192
7ـ كافى , ج 1 ص 457

/

دانستنى هايى از قرآن؛ كينه هميشگى يهود

 

 


دانستنى هايى از قرآن
كينه هميشگى يهود

 


 

((لتجدن إشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود و الذين إشركوا و لتجدن إقربهم موده للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون))(سوره مائده, آيه82)
به تحقيق يهود و مشركين را دشمن ترين مردم نسبت به مومنان مى يابى و همانا آنان كه گفتند ما نصارائيم, با محبت ترند به مومنين زيرا از آنان كشيشان و راهبان است و اصولا مردمى هستند كه تكبر نمى ورزند.

رهبان: جمع راهب است و مصدرش ((رهب)) يا ((رهبه)) مى باشد و معنايش ترسى است كه با احتياط همراه باشد. رهبانيه: مبالغه و افراط در تحمل عبادت است و راهب به كسى گويند كه به حاطر عبادت,خود را از مردم منزوى كرده و در عبادتگاه و دير به عبادت مشغول است.
صفحات تاريخ اسلام مالامال است از خاطرات تلخ مسلمانان نسبت به يهوديان ; خاطراتى كه نمى توان دردناكتر و شديدتر از آن تصور كرد.در حالى كه مسلمانان پيوسته از نصارى و مسيحيان, محبت و دوستى و صفا مى ديدند و آنان بيشتر و پيشتر به اسلام تمايل و رغبت پيدا مى كردند و به آن مى گرويدند ولى در مقابل مشركان و يهود بيشترين اذيت و آزار را نسبت به پيامبر و مسلمين روا داشتند و از هرگونه مكر و نيرنگ و خدعه اى فروبردار نبودند و از هر نوع خيانت و جنايتى دريغ نداشتند.
از عبارت آيه معلوم مى شود به سه علت, خداوند مسيحيان را نزديكتر و با محبت تر به مسلمانان مى داند :

1ـ در ميان نصارا, علما و دانشمندان مذهبى فراوانى ديده مى شوند كه در آيه به آنان قسيسين گفته شده و قسيس معرب واژه كشيش است.
2ـ در ميان آنان زاهدان و راهبان زيادى ديده مى شوند ((رهبانا))
3 ـ نصرانى ها تكبر نمى ورزند و آدمهاى متواضع و فروتنى هستند ((و إنهم لا يستكبرون)).

و از اين بيان الهى نيز معلوم مى شود وقتى جامعه انسانى مى تواند آماده پذيرش حق باشد كه :
نخست: دانشمندان زيادى در ميان مردم وجود داشته باشند تا بتوانند حق را از باطل تشخيص دهند و در لابلاى سنگلاخهاى فراوان, در شهوار حق را بجويند و به ديگران بفهمانند و مردم را از غفلت و كشش به سوى باطل برهانند و در ميان صدها نوشتار و نشريه باطل كه ظاهرى فريبنده و حق به جانب دارد, حق واقعى را تشخيص داده و مردم را به سوى آن بكشانند.
دوم: مردم نيز بايست نقش راهبان و زاهدان را به خود بگيرند و فرمان هاى حق را اطاعت نمايند و سرپيچى نكنند.
سوم: مردم در برابر احكام الهى كاملا خاضع و تسليم باشند و از قبول حق تكبر نورزند كه شايد بيشترين گرفتاريهاى امروز و ديروز و همه روز ما از تكبرها و خودخواهى هاى برخى نادانان است كه متإسفانه خيال مى كنند چيزى مى دانند ولى در حقيقت هم جاهل اند و هم خودخواه ودر جهل مركب فرو رفته اند; اينان به خدا خطرى عظيم براى جامعه و ملت هستند و بايد علما آنها را شناسائى كرده و به ملت هشدار دهند كه به اين جاهلان مستكبر نزديك نشوند.
به هر حال از روايات بى شمار صدر اسلام و اخبار ائمه طاهرين عليهم السلام و داستانهاى زيادى كه از كشيشان و بزرگان نصارا نقل شده, چنين بر مىآيد كه همواره علماى مسيحيت خدمت ائمه مى رسيدند و پس از بحث هاى علمى,حق را مى پذيرفتند و اسلام را اختيار مى كردند ولى سرسختى و لجاجت مشركان وبت پرستان صدر اسلام و از آنان بدتر يهوديان ـ در طول تاريخ ـ بر كسى پوشيده و مخفى نيست. البته يهوديان داراى احبار و عالمانى بودند كه حق را كاملا تشخيص مى دادند و گاهى به آن اقرار هم مى كردند ولى بقدرى تكبر و لجاجت داشتند كه هرگز زير بار نمى رفتند و با مومنان به دشمنى و كارزار مى پرداختند. و اما علت انكار حق از سوى مشركان اين بود كه هم تكبر داشتند و هم جاهل و نادان بودند. همين بس كه خدايان خود را از سنگ و گل مى ساختند و در برابرش به سجده مى افتادند. نه در ميان آنان عالمان و دانشمندان يافت مى شد و نه زاهدان و پارسايان و بسيار هم خودخواه ومستكبر بودند.
برخى از مفسران دشمنى يهود را بر مشركان نيز بيشتر دانسته اند زيرا در آيه, يهوديان را بر مشركان مقدم دانسته و اين هم نكته جالبى است. همچنان كه تقديم كشيشان بر راهبان ـ در آيه ـ دليل اهميت نقش دانشمندان بر زاهدان و پارسايان است. و لذا در اسلام مى بينيم انديشه يك ساعت عالم برتر از عبادت هفتاد سال پارسا و عابد و روايات زيادى عالم را بر عابد ترجيح مى دهد بلكه مركب قلم او را بر ساليان دراز عبادت عابد و پارسائى زاهد, برتر ومثمر ثمرتر مى داند زيرا يك نوشته يا سخنرانى از عالمى با تقوا إمتى را از غفلت بيرون مىآورد و آنان را به حق نزديك مى كند و از غرق شدن در منجلاب تباهى ها مى رهاند و از سردرگمى و حيرت بيرون مىآورد و از خطر سقوط در سرازيرى گناه و معصيت باز مى دارد. عالم عامل و دانشمند با تقوا نورى است كه انسانها را از افتادن در ميان ظلمتهاى دهر نجات مى بخشد ولى زاهد و عابدى كه كنج انزوا را براى خود برگزيده و از مردم دور شده, شايد تنها به تواند گليم خود را از آب بيرون بكشد و اين هم بدون كمك عالم ربانى ميسر نيست.

 

/

نگاهى به رويدادها

 

 


نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
چريك هاى ابوسياف 3 گروگان فيليپينى خود را اعدام كردند.
اعراب با هر كشورى كه سفارت خود را به بيت المقدس انتقال دهد قطع رابطه مى كنند.
عمر البشير: حاضر نيستيم قوانين اسلام را فداى برقرارى رابطه با امريكا كنيم. (14 / 6 / 79)
حماس: بيت المقدس تنها از طريق مبارزه مسلحانه آزاد خواهد شد.
(19 / 6 / 79)
هزاران مسلمان در نيويورك با شعار الله اكبر خواستار احقاق حقوق خود در جامعه امريكا شدند.(4 / 7 / 79)
استاديار مسلمان دانشگاه تركيه به دليل حمايت از انقلاب ايران از كار بركنار شد.
خون نمازگزاران فلسطينى سنگفرش مسجدالاقصى را رنگين كرد.
(9 / 7 / 79)
جنگ فرزندان فلسطينى با نظاميان اسرائيل تمامى سرزمين هاى اشغالى را فراگرفت.
(10 / 7 / 79)
اسرائيلى ها براى كشتار مردم فلسطين از موشك ضدتانك استفاده كردند.(11 / 7 / 79)
تظاهرات ضد صهيونيستى كشورهاى اسلامى را فراگرفت.
يك مقام الازهر: اسرائيلى ها را هر جا يافتيد, بكشيد.(13 / 7 / 79)
با شهادت 5 فلسطينى ديگر تعداد شهيدان در روزهاى اخير به 71 تن رسيد.(14 / 7 / 79)
اعتراض عليه جنايات صهيونيست ها جهانى شد.(16 / 7 / 79)

داخلى
رئيس جمهور براى شركت در اجلاس هزاره سران وارد نيويورك شد.
برخى نمايندگان مجلس: لغو ممنوعيت اعزام دختران مجرد دانشجو به خارج بر خلاف مصالح ملى وشرعى است.(14 / 6 / 79)
خاتمى در ديدار نخبگان و فرهيختگان ايرانى در نيويورك: معدل شعور ملت از احزاب و گروه هاى سياسى بالاتر است.
نماينده پلدختر: لايه تندرو دفتر تحكيم وحدت وقايع خرمآباد را به وجود آورد.
رئيس كميسيون اجتماعى مجلس: دولتمردان بساط هزار فاميل و فزون خواهى را كنار بگذارند.(15 / 6 / 79)
اجلاس ويژه گفتگوى تمدنها در سازمان ملل با سخنان حجت الاسلام والمسلمين خاتمى رئيس جمهورى اسلامى ايران گشايش يافت.
شناورها و پايگاه هاى نيروى دريايى به موشك هاى ساخت ايران مجهز شدند.
(16 / 6 / 79)
وزير راه: تعريض تونل كندوان غيركارشناسانه بوده است.
تاج زاده: من معترضان به سروش و كديور را فاشيست خواندم.
رويتر: آلبرايت هنگام سخنرانى رئيس جمهور ايران سرگرم مطالعه مجله بود!
خاتمى : جهان و سازمان هاى بين المللى بايد از استيلاى قدرت هاى بزرگ خارج شوند.
(17 / 6 / 79)
خاتمى: برداشت غرب از اصلاحات در ايران كنار گذاشتن دين وحركت به سوى سكولاريسم است.
در جشنواره ونيز فيلمساز وطنى با تحقير زن ايرانى مورد توجه غربى ها قرار گرفت.
(19 / 6 / 79)
رئيس جمهور در بازگشت از سفر به سازمان ملل: تكيه بر اسلاميت و استقلال كشور به دنيا فهماند كه ايران حرف تازه اى دارد.
رهبر انقلاب: جهان بيش از هر زمان ديگر طالب معنويت است.
رئيس جمهور به برگزار كنندگان مراسم نامناسب استقبال اعتراض كرد.
رابطه سياسى الجزاير با جمهورى اسلامى ايران برقرار شد.(20 / 6 / 79)
وزارت علوم شرايط ورود بدون كنكور به دانشگاه را اعلام كرد.
هاشمى شاهرودى : هر كس اصلاحات را در دستگاه قضايى تحمل نمى كند, كنار برود. (21 / 6 / 79)
دهمين اجلاس سراسرى نماز با پيام رهبر انقلاب و سخنان رئيس جمهور آغاز به كار كرد.
قيمت نفت با وجود افزايش توليد اوپك باز هم بالا رفت.
طى شش ماه گذشته 20 مجروح شيميايى به شهادت رسيدند.(22 / 6 / 79)
معاونان سياسى وزارت كشور و استاندارى استان در فاجعه خرم آباد مقصر شناخته شدند.
رهبر انقلاب: آمريكا درصدد بحران سازى و تجزيه كشورهاى بزرگ اسلامى است.
وزير نفت : تا پايان سال 10 ميليارد دلار اضافه درآمد خواهيم داشت.(24 / 6 / 79)
رئيس جمهور از عصر امروز ميهمان مردم آذربايجان غربى خواهد بود.
نيكوكار كاشانى سه ميليارد ريال به آموزش و پرورش كمك كرد.(26 / 6 / 79)
رهبر انقلاب در جمع فرماندهان سپاه: دشمن در جنگ فرهنگى و رسانه اى هم قطعا شكست خواهد خورد.
14 تالاب كشور خشك شد.(27 / 6 / 79)
سرلشگر صفوى: با دوستان اين نظام دوست و با دشمنان آن دشمن هستيم.
هشدار محسن رضايى: حادثه اى در حال وقوع است, زير سوال بردن ارزشها اتفاقى نيست.(28 / 6 / 79)
مردم سالارى در ايران جز با تكيه بر فرهنگ عاشورا ممكن نيست.
رئيس قوه قضائيه: قضات بايد بى طرف باشند و فقط به قانون عمل كنند.
رئيس مجلس: سپاه و بسيج از سرمايه هاى انقلاب هستند.(29 / 6 / 79)
رهبر انقلاب: مداحان با ابزارهاى هنرى مشروع هدفهاى بزرگ ملت ايران را بيان كنند.
سد بزرگ ((حسنلو)) در آذربايجان غربى با حضور رئيس جمهور افتتاح شد.(30 / 6 / 79)
نويسنده معروف پاكستانى: آيت الله ها, ايران وابسته به امريكا را به كشورى مستقل تبديل كردند.
رهبر انقلاب: زن ايرانى بايد در تمام عرصه هاى زندگى الگوى زنان جهان باشد. (31 / 6 / 79)
دانش آموزان سال تحصيلى جديد را با سخنان رئيس جمهور آغاز كردند.
رزمايش بزرگ ذوالفقار 3 در كردستان آغاز شد.(2 / 7 / 79)
وزير اطلاعات: توطئه ترور شخصيت هاى سياسى و نظامى كشور كشف شد.
تانك سبك ((توسن)) در نيروى زمينى سپاه ساخته شد.(3 / 7 / 79)
هواپيما ربايى در مسير شيراز ـ اصفهان با هوشيارى گارد پرواز ناكام ماند.
دو نوجوان بسيجى مدافع نواميس مردم در قم مورد حمله وحشيانه اوباش قرار گرفتند.
وزير آموزش و پرورش: حذف گزينش با شايسته سالارى و انتخاب اصلح مغايرت دارد. (4 / 7 / 79)
رئيس جمهور براى شركت در اجلاس سران اوپك عازم ونزوئلا شد.
حسين رضازاده ركورد المپيك را شكست و قوىترين مرد جهان شد.
اصلاحيه قانون كارهاى سخت و زيانآور به تصويب مجلس رسيد.
توسط نيروى زمينى ارتش توليد انبوه خودروى زرهى ((صياد)) آغاز شد.
نماينده سبزوار: رد اعتبارنامه نماينده مردم اراك سياسى و جناحى بود.
صبح امروز با پيام رئيس جمهورى نشست نمايندگان 56 كشور در تهران براى ايجاد بازار مشترك اسلامى آغاز شد.(6 / 7 / 79)
شوراى امنيت: وقايع خرم آباد محصول تندرويهاى جناحهاى سياسى بود.
(7 / 7 / 79)
بيست و ششمين نمايشگاه بين المللى تهران آغاز به كار كرد.
شبكه بزرگ بمب گذارى در مراكز نظامى, روزنامه ها و تإسيسات زيربنايى كشور كشف شد.(9 / 7 / 79)
كروبى از سكوت دولت هاى اسلامى در برابر كشتار مردم فلسطين انتقاد كرد.
خاتمى با فيدل كاسترو در هاوانا ديدار و مذاكره كرد.(10 / 7 / 79)
رهبر انقلاب: جهاد عليه صهيونيست ها متوقف نخواهد شد, پيروزى ملت فلسطين قطعى است.
كروبى : اعزام دختران مجرد دانشجو به خارج را به مصلحت نمى دانم.(11 / 7 / 79)
رهبر انقلاب: همه موظفند در برابر حرف باطل مخالفان اسلام موضع صريح خود را اعلام كنند.(12 / 7 / 79)
سفر رهبر انقلاب به قم امروز آغاز مى شود.(13 / 7 / 79)
تظاهركنندگان تهران براى يارى رساندن به مردم مظلوم فلسطينى اعلام آمادگى كردند.
رهبر انقلاب: جمهورى اسلامى ايران با افتخار به حمايت از نهضت مقدس ملت مظلوم فلسطين ادامه خواهد داد.
(14 / 7 / 79)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم قم: آزادى و اصلاحات مورد نظر دلبستگان آمريكا هر آدم هوشمندى را نگران مى كند.
(16 / 7 / 79)

خارجى
كوفى عنان از بى توجهى كشورهاى قدرتمند به حقوق ملت هاى جهان سوم انتقاد كرد.
با پذيرش عضويت مجمع الجزاير تووالو تعداد اعضاى سازمان ملل به 189 كشور رسيد.(16 / 6 / 79)
رئيس جمور كوبا در اجلاس هزاره سران: جهان نبايد فداى نظامى شود كه يك ابرقدرت سلطه جو بر آن حاكم است.
(17 / 6 / 79)
اجلاس هزاره سران با انتقاد روساى كشورها از اوضاع جهانى پايان يافت.
سران جهان بر اصلاحات اساسى در سازمان ملل تإكيد كردند.(19 / 6 / 79)
گروه عرفات از اعلام تشكيل كشور مستقل فلسطينى عقب نشينى كرد.
جنگجويان چچن از دستگيرى يك ژنرال و دو سرهنگ روسى خبر دادند.
رئيس جمهور ونزوئلا: سرنوشت مردم جهان نبايد در اختيار 5 عضو دائم شوراى امنيت باشد.(21 / 6 / 79)
بى نظير بوتو به عنوان رهبر مادام العمر حزب مردم پاكستان برگزيده شد.
((ساف)) اعلام كشور فلسطين را تا 24 آبان به تعويق انداخت.
آمريكا و انگليس از تصميم ((ساف)) ابراز خرسندى كردند.(22 / 6 / 79)
طرح ترور رئيس جمهور روسيه در اوكراين نافرجام ماند.(23 / 6 / 79)
تهاجم مإموران امنيتى تركيه به خانه اربكان براى دستگيرى او ناكام ماند.
(24 / 6 / 79)
مشعل آخرين المپيك هزاره دوم در سيدنى روشن شد.(26 / 6 / 79)
رئيس جمهور پرو در پى افشاى تبانى انتخاباتى مجبور به كناره گيرى زودهنگام از قدرت شد.(27 / 6 / 79)
40 هزار آلمانى فرياد ((على, على)) سر دادند.
نيروهاى امريكايى در خليج فارس به حال آماده باش درآمدند.(28 / 6 / 79)
محاكمه 14 مقام بلندپايه غربى در دادگاه بلگراد آغاز شد.
روساى جمهور امريكا و فرانسه و نخست وزير انگليس از جمله مقاماتى هستند كه به عنوان جنايتكار جنگى به طور غيابى در دادگاه بلگراد محاكمه مى شوند.(29 / 6 / 79)
كاركنان دولت در تركيه عليه سياست هاى اجويت تظاهرات كردند.(31 / 6 / 79)
شليك موشك به مقر سازمان جاسوسى انگليس ترافيك لندن را مختل كرد.
كلينتون فرمان استفاده از ذخاير نفتى امريكا را صادر كرد.(2 / 7 / 79)
سفير امريكا در اسرائيل ممنوع الخروج شد.(3 / 7 / 79)
پس از 35 سال , جنايت هولناك يك سازمان دولتى امريكا عليه سرخپوستان آمازون فاش شد.(4 / 7 / 79)
در ديدار وزيران دفاع دو كره سئول و پيونگ يانگ بر سر كاهش تنش در شبه جزيره كره به توافق رسيدند.(5 / 7 / 79)
انتخابات رياست جمهورى يوگسلاوى به دور دوم كشيده شد.
عمر البشير با شورشيان سودانى مستقر در اريتره به توافق رسيد.(6 / 7 / 79)
دانماركيها با آتش زدن پرچم اتحاديه اروپا ((يورو)) را نپذيرفتند.
چين يك گروه حقوق بشر امريكايى را به پكن راه نداد.(9 / 7 / 79)
فرمانده امريكايى: از ژنرال مشرف حمايت مى كنم تا اصول گرايان پاكستان به قدرت نرسند.(10 / 7 / 79)
روسيه و آلمان شكست ميلوسوويچ در انتخابات رياست جمهورى يوگسلاوى را پذيرفتند.
حيدر على اف: تحكيم روابط با امريكا از اولويت هاى سياست خارجى جمهورى آذربايجان است.(11 / 7 / 79)
امريكا نگذاشت جلسه شوراى امنيت درباره جنايات اسرائيل به نتيجه برسد.
نيروى دريايى ژاپن پس از 55 سال در مانور بين المللى شركت كرد.
موضوع خلع سلاح جهانى در دستور كار اجلاس مجمع عمومى سازمان ملل قرار گرفت. (12 / 7 / 79)
طرح ((سيا)) در اجلاس پاريس براى مهار انتفاضه جديد شكست خورد.(14 / 7 / 79)
حكومت ميلوسويچ در يوگسلاوى سرنگون شد.(16 / 7 / 79)

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

 


گفته ها و نوشته ها

 


 

مزاحمت چيست؟
حتما افرادى را مى شناسيد كه وجودشان, رفتارشان, و زبانشان براى شما دردسر توليد مى كند و شما از دست و زبان آنان آسوده نيستند.
آسايش در محيط كار و خانه, خواسته هر انسان است.
آنكه آسايش ديگران را به هم بزند ((مزاحم)) است. به تعبير ديگر مى توان گفت: مزاحم از دايره اسلام بيرون است. اين كلام صاحب شريعت و رسالت محمدى(ص) است, آنجا كه به اصحاب خود فرمود: ((إلا انبئكم من المسلم؟ من سلم المسلمون من يده و لسانه))(بحارالانوار, ج72, ص148)
آيا شما را خبر دهم كه مسلمان كيست؟ مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند.

نمونه هايى از مزاحمت
دير هنگام به خانه رسيدن و به جاى زدن زنگ در با بوق زدن و اعلام اين كه منم! در راه باز كنيد اين كار براى همسايگانى كه در حال استراحتند ايجاد مزاحمت است.
بنايى و ساختمان سازى و شن و ماسه و آجر را در مسير مردم ريختن و راه را بند آوردن و گرد و خاك به حلق و زندگى ديگران رساندن.
[مإموران شهردارى به اين گونه افراد كه سد معبر مى كنند هشدار و اخطار مى كنند ولى اى كاش خود شهرداريها و ادارات و شركت هايى هم كه چنين تخريبهايى در كوچه ها و معابر و خيابانها دارند سريع اقدام كنند و براى شهروندان ايجاد مزاحمت ننمايند].
آبهاى اضافى خانه (فاضلاب) را از طريق لوله اى به كوچه سرازير كردن و لجنزار پديد آوردن.
صداى بلندگو, راديو و ضبط را در مراسم شادى و عزا, جشن و سوگوارى تا حدى بلند كردن كه سلب آسايش از ديگران كنند.
فرزندان خود را در نيمروز و هنگام استراحت مردم براى بازى به كوچه فرستادن.
پخش مدام نوار نوحه و قرآن و سرود از مغازه هاى تكثير نوار و نوارفروشهاى ثابت و سيار و پخش نوار قرآن از 6 صبح تا 12 شب در حجله هايى كه گاهى براى درگذشت جوانى گذاشته مى شود.
و دهها نمونه ديگر كه در زندگى و معاشرتهاى روزمره پيش مىآيد.

مناعت طبع
در حالات مرحوم سيد رضى (گردآورنده نهج البلاغه) آمده است كه خداوند نوزادى به او كرامت فرمود. يكى از وزراى معاصر او هزار دينارى در طبقى گذاشته به رسم هديه نزد او فرستاد. سيد آن را رد كرد و گفت من از هيچ كس چيزى قبول نمى كنم. بار ديگر طبق را فرستاد كه هديه براى آن نوزاد است. باز هم رد كرد و گفت: كودكان ما هم چيزى قبول نمى كنند. بار سوم فرستاد و گفت آن را به قابله بدهيد اين بار هم رد كرد و گفت: زنان ما را بيگانه قابلگى نمى كنند بلكه قابله هم از زنان خودمان است و از كسى چيزى نمى پذيرد. گفت نزد شما طلا بى هستند كه درس مى خوانند به آنان بدهيد. سيد رضى گفت: طلا ب همه حاضرند هر كس هر قدر نياز دارد بردارد. تنها يكى از طلا ب يك دينار برداشت آن هم براى آن كه شب قبل روغن براى چراغ لازم داشته و در خزانه سيد بسته بوده از بقال نسيه كرده و اين يك دينار را برداشته تا قرض خود را بدهد.
اين گونه سيد رضى خانواده خود و طلا ب را با مناعت طبع بار آورده بود تا هرگز زير بار منت ديگران نباشند.(سيماى فرزانگان, ص401)

نماز شب
رسول خدا(ص) پس از سفارش اكيد به نماز و اثر مداومت آن در پاك شدن از گناهان فرمود: اى مردم هيچ بنده اى نيست جز آن كه ريسمانى چند بر اعضاى او گره خورده, پس چون ثلثى از شب گذشت فرشته اى نزد وى مىآيد و مى گويد: برخيز خدا را ياد كن كه صبح نزديك شده است. اگر حركت كرده برخيزد و خدا را ياد كند يك گره از گرههاى او باز مى شود و اگر به پا خيزد و وضو بگيرد و به نماز بايستد همه گره ها گشوده مى شود تا اين كه با چشمى شاد و روشن وارد صبح شود.(امالى مفيد, ص209, مجلس23)

هنگام دعا به همه دعا كنيد
امام هشتم(ع) فرمود: پروردگارا اگر از تو اطاعت كنم, تو را سپاس مى گويم, و اگر معصيت كنم دليل و حجتى براى گناه ندارم, من و ديگران نقش در احسان تو نداريم و عذرى براى من نيست اگر بدى كنم. آنچه از خوبيها به من مى رسد از توست. خدايا همه زنان و مردان مومن را در سراسر عالم ببخش و بيامرز.(بحار, ج49, ص117)

صدقه سپر بلا
وزيرى با يكى از رعايا كدورت داشت چون قصد تعزير وى كرد در خواب ديد گرده نانى را سپر خود كرده و هيچ تيرى بدو اصابت نمى كند سبب باز پرسيد پس رعيت گفت: من هر شب گرده نانى زير سر مى گذارم و صبحگاهان صدقه مى دهم.(آيات بينات علامه شوشترى)

آبروى مسلمان
مرحوم راوندى در كتاب دعوات گويد: شخصى نقل كرد كه چون دخترم از دنيا رفت او را در خواب ديدم كه گفت اى پدر نزديك قبر من قبرى براى مردى از اهل آتش حفر مى كنند از آنان بخواه آن را از من دور كنند پس به گورستان رفته خوابم را نقل كردم نزديكان مرده اندوهگين شده وقبرشان را جاى ديگرى حفر نمودند شبانگاه دخترم را در خواب ديدم كه گفت اى پدر من نگفتم كه تو افشا كنى و آبروى مسلمانى را ببرى بدان كه به سبب هتك حرمتى كه از او نمودى خدا او را بخشيد.(آيات بينات شوشترى)

زيبا و زيباتر
ابراهيم بن جابر قاضى از والى رى نقل مى كند كه گفت: شبى درباره مراتب فقرا و ثروتمندان انديشه كردم, اميرالمومنين على را به خواب ديدم كه به من گفت: فلانى, چه نيكوست تواضع اغنيا براى فقرا به جهت شكر نعمتهاى الهى و زيباتر از آن بى اعتنايى فقيران است, به اغنيا به جهت اعتماد به خداى تعالى.(مروج الذهب)

زيارت حضرت امير(ع)
يكى از علماى بزرگ مقدس اردبيلى را در خواب ديد در حالى كه از زيارت قبر اميرالمومنين با وقار و شكوه خاص بيرون مىآمد از او سوال نمود چه چيز شما را به اين مقام نائل گرداند. مقدس اردبيلى فرمود: همانا كه بازار همه آن اعمال كساد و تنها چيزى كه ما را به اين درجه رساند محبت و دوستى صاحب اين قبر ـ اميرالمومنين(ع) ـ بود.(شرح صحيفه, سيد جزايرى)

سنت حسنه
يك روز شيخ حسن (صاحب جواهر) در مجلس درس خود گفت: ديشب خواب ديدم عده اى از علما در مجلسى عظيم اجتماع كرده اند و بر در مجلس دربانى است از دربان اجازه ورود خواستم او مرا داخل مجلس برد چون وارد شدم همه علمإ از متقدم تا متإخر در آن گرد آمده اند و در صدر مجلس مرحوم مجلسى مى باشد, تعجب كردم از دربان علتش را پرسيدم گفت: او نزد ائمه به باب الائمه معروف است بدان جهت كه چاووش خوانى براى زوار را در ميان شيعه رواج داده است.(دارالسلام, نورى)

لعن قاتلين حسين(ع)
صفيه دختر عبدالمطلب روايت كرد كه: چون حسين متولد شد او را به پيغمبر دادم حضرت زبان خود را در دهانش نهاد و حسين شروع كرد به مكيدن من فهميدم رسول خدا به او شير و عسل مى خوراند. پيغمبر ميان دو چشمش را بوسيد و به من داد و مى گريست و سه بار فرمود خدا لعنت كند مردمى را كه قاتل تو هستند.(امالى صدوق, مجلس27, ص136)

استماع موسيقى
از محترق بصرى شنيدم كه مى گفت: ابليس را در خواب ديدم به او گفتم: چگونه يافتى دل بريدن ما را از دنيا و لذتها و اموال آن كه ديگر هيچ راهى به جهت فريب ما ندارى. ابليس گفت: چگونه يافتى آنچه را كه به سبب استماع موسيقى دلهايتان را به سوى آن متمايل ساختم و از پيروى هواها و هوسها.(تاريخ بغداد, ابوالفرج)

 

/

شكست اسطوره ها

 


شكست اسطوره ها
ترجمه ف . مهرى

 


 

چندى پيش صحنه اى از درگيرى يك جوان فلسطينى با دو سرباز اسرائيلى در رام الله را از تلويزيون تماشا مى كردم كه مرا به تعجب واداشت. اين جوان نه تنها تسليم آنان نشد, بلكه با كمال مردانگى چاقويى را از جيب خود خارج كرد و در روى آنان كشيد. تعجب من از اينجا بود كه اين دو سرباز سر تا پا مسلح با ديدن چاقو پا به فرار گذاشتند با اينكه مى توانستند در همان آن از اسلحه خود استفاده كنند زيرا انتظار مى رود برترى آنان از نظر سلاح, جرإت و پايدارى بيشترى به آنان ببخشد با اينكه پس از دور شدن از مرد جوان به او تيراندازى كردند ولى اين صحنه به خوبى نشان داد كه ((شجاعت اسرائيلى)) فقط در زمانى جلوه گر مى شود كه هيچ خطرى آنان را تهديد نكند ولى در لحظه احساس خطر, بزدل و ترسو, صحنه را خالى مى كنند اين فيلم دو مسإله مهم را آشكار كرد: يكى فرق بين آنان كه از مرگ مى هراسند و آنان كه از مرگ هيچ واهمه ندارند و دوم كه بر آن تإكيد بيشترى دارم تفاوت ميان قدرت و شجاعت است. چنين نيست كه هركس قدرت دارد لزوما شجاع هم هست عكس اين نيز درست است.
يكى از افسانه هايى كه در اين دوران رواج زيادى پيدا كرده اين است كه بسيارى بر اين عقيده اند كه برترى نظامى اسرائيل حقيقتى انكارناپذير است و بايد ناچار به آن تن داد. اما شواهدى چون انتفاضه و تجربه مقاومت اسلامى در جنوب لبنان, اين افسانه وبسيارى افسانه هاى ديگر را بر باد داد. در اينجا به بررسى چند نمونه از اين افسانه هاى دروغين مى پردازيم.

(1)
با نگاهى به تجربه هاى جبهه هاى مقاومت ملى در سراسر جهان به خوبى مى توان به تفاوت ميان قدرت و شجاعت پى برد : شكست فرانسه در الجزاير, شكست امريكا در ويتنام و سومالى, شكست اتحاد شوروى در افغانستان و شكست رژيم نژاد پرست آپارتايد در افريقاى جنوبى و دهها مثال ديگر همه بيانگر آن است كه همواره برترى نظامى باعث پيروزى نمى شود و اصلا در اين موارد نقش موثرى در رويارويى طرفين نداشته است و برعكس كفه طرفى كه از امكانات نظامى ضعيفترى برخوردار بوده سنگين تر بوده است.
چه كسى مى توانست تصور كند جنبش حزب الله لبنان اسرائيل تا دندان مسلح را مى تواند در جبهه هاى مختلف شكست دهد و او را به فرار ذلت بار شبانه از جنوب لبنان كه سى سال در اشغال او بود وادار نمايد ؟ به طوريكه حتى اين رژيم به مزدوران لحدى خود نيز جفا كرد و آنان را تنها گذاشت و سر از پا نشناخته براى نجات جان خويش از آتشى كه حزب الله براى او افروخته بود پا به فرار گذاشت. همين جوانان حزب الله بودند كه چندى پيش موفق شدند سه نفر از سربازان اسرائيلى را به اسارت خويش درآورند و از آن بالاتر توانستند با دلاورى و هشيارى خود يك سرهنگ صهيونيسم را اسير كنند كارى كه كسى حتى فكرش را هم نمى كرد.
يك سپاه چند صد نفرى مسلح به نيروى ايمان و عشق به شهادت توانستند لشكرى را كه به تمام انواع اسلحه از شيميايى و ميكربى گرفته تا اتمى و هسته اى آن هم با پشتيبانى دولتى كه خود را تك قطب قدرت در جهان مى داند چنان درهم بشكند و آن را خوار و ذليل كند كه افراد آن مانند موشهاى وحشت زده فرار كنند و در سوراخهاى خود پنهان شوند.
چه كسى تصور مى كرد كه انبار باروت خشم فلسطينى چنين منفجر شده هزاران جوان فلسطينى در غزه, رام الله و نابلس به خيابان بريزند و انتفاضه سنگ در برابر توپ و تانك و موشك را از سر آغاز كنند ؟
موشك در جواب سنگ و صف كشيدن هزاران سرباز مسلح در مقابل نمازگزاران اقصى شجاعت نيست. پوچى و بزدلى است, ورود شارون به حرم قدسى در محافظت بيش از سه هزار سرباز نگهبان اعلام رسمى و علنى ترس و ضعف است. گماشتن دهها تيرانداز, كمين كرده در پشت ديوارهاى بلند, دليل بر عجز از رويارويى است. عمليات موفقيت آميز فرار ابوالهنود – يكى از رهبران شاخه نظامى عزالدين قسام – از حصار صدها سرباز اسرائيلى مجهز به هلى كوپتر و كشته و مجروح شدن دست كم چهل نفر از آنان در اين درگيرى نشان مى دهد هرچند طرفى در مبارزه از نظر نظامى ضعيف تر باشد اما اگر از شجاعت و جوانمردى برخوردار باشد مى تواند به طرف قويتر ميدان تبديل شود و به پيروزى دست يابد.
ضعف نظامى نمى تواند بهانه اى باشد كه جوانان پرشور و غيور را در فلسطين اشغالى و لبنان از حركت و مبارزه بازدارد. اينان با استوارى و پايدارى خويش همواره با سربلندى به پيروزى دست مى يافتند. با اين حال هنوز هم سران حكومتهاى عرب از درك حقايق عاجزند و به آن افسانه هاى باطل ايمان دارند.

(2)
هنگامى كه ملتهاى خشمگين كشورهاى مختلف عربى به دنبال انتفاضه و حمايت از ملت مظلوم فلسطين, به خيابانها ريختند و فريادهاى مرگ بر اسرائيل و مرگ بر امريكا سردادند افسانه اى ديگر نقش بر آب شد : صلح اعراب و اسرائيل و اين كه صلح تنها راه حل استراتژيك است.
جالب اينجاست كه كسانى كه به تظاهرات پرداختند نسل بعد از پيدايش پيمانهاى صلح بودند كسانى كه واژه سازش در لغتنامه زندگى آنها نوشته شده بود و در مدرسه و دانشگاه به آنان تلقين مى شد كه راهى جز صلح و برقرارى روابط نيست.
صلح و سازش به خودى خود بد نيست اما به اين شرط كه وسيله اى باشد براى رسيدن به هدفى والا و آن رسيدن حق به حقدار و زندگى در سايه عدل و داد است. اما صلحى كه اسرائيل به دنبال آن است نه تنها اين هدف رادنبال نمى كند بلكه اين رژيم از گفتگوهاى سازش به عنوان وسيله اى براى تقويت موقعيت خود و گرفتن امتيازهاى بيشتر استفاده مى كند. در مقابل, اعراب آنچنان به اين صلح دل بسته اند كه با وجود ضربه هايى كه به آنان وارد مى شود بازهم حاضر نيستند ميز مذاكره را ترك نمايند. اينان بايد بدانند كه با مذاكره به جايى نخواهند رسيد بايد به فكر راهكارهاى بهترى بود كه در رإس آنان ((مقاومت)) قرار دارد.

(3)
يكى ديگر از افسانه هايى كه باطل شد اين بود كه اسرائيل حقيقتى جاويدان است و مبارزه با آن آب در هاون كوبيدن !
ولى در واقع شكست صهيونيسم در سينا و جنوب لبنان نشان داد كه از درون پوچ و توخالى است با اين كه از دهه هشتاد به بعد به ويژه پس از پايان جنگ سرد و معرفى امريكا به عنوان تنها ابرقدرت جهان و از هم پاشيدگى اعراب و حمله عراق به كويت به دستاوردهاى بزرگ و قابل توجهى دست يافت اما با همه اين احوال نتوانست مسير تاريخ را تغيير دهد و يا تضمينى براى استمرار خود ايجاد نمايد. اسرائيل با سياست تحقير آميز خود تخم خشم و نفرت را در دلها مى كارد كه به سرعت به درخت مقاومت تبديل مى شود و رفته رفته ريشه علفهاى هرز اسرائيلى را مى خشكاند و آنها را از پاى درمىآورد. همانطور كه در اروپا ناپلئون هيبت و قدرت خود را از دست داد و پروژه كشورگشايى هيتلر به سرابى تبديل شد و رژيم نژادپرست افريقاى جنوبى با همه نفوذ خود سقوط كرد.
در اينجا لازم به تذكر است كه از ديدگاه تاريخى مى توان حدس زد كه اسرائيل نمى تواند دوام زيادى داشته باشد اما اين به آن معنا نيست كه بتوانيم يك پيشگويى قطعى در اين مورد داشته باشيم.
علاوه بر مقاومت مردمى عامل ديگرى نيز در ضعيف شدن اسرائيل نقش بسزايى دارد. بايد توجه داشت كه اين رژيم تكه تكه و پر از ترك خوردگى است. در هر قسمتى قومى با زبان و آداب و رسوم مخصوص خود زندگى مى كنند در شرق يهوديان اسفارديم و در غرب يهوديان اشكيناز و بين آنان حدوديك ميليون يهود روس. گروهى ليبرال و گروهى متدينين افراطى, حدود يك ميليون مسلمان و مسيحى نيز ميان آنان زندگى مى كنند. با توجه به اين مسإله درمى يابيم كه چرا نتانياهو در مصاحبه اى با روزنامه ((يديعوت احرونوت)) مردم را براى دفاع از كيان اسرائيل به وحدت و يكپارچگى فرا مى خواند. اخيرا در يكى از مقاله هاى مجله ((ماريان)) فرانسه نوشته شده بود كه دولت اسرائيل هيچ پايه و اساسى ندارد كه به آن تكيه كند و فاقد كيان مشخصى است, در آن قبايل گوناگون با معتقدات مختلف زندگى مى كنند كه نمى توانند يك ملت را تشكيل دهند. جاى تعجب نيست كه در روزنامه ((لاستامبا))ى ايتاليا نيز بخوانيم كه گروهى از انديشمندان اسرائيلى تحمل زندگى در اسرائيل را ندارند و در صدد مهاجرت به كشورهاى ديگر مى باشند.

(4)
اگر بخواهيم تمام باورهايى را كه انتفاضه اخير به افسانه هاى خيالى تبديل كرد نام ببريم يك ليست طولانى تشكيل خواهد شد علاوه بر اين آنقدر اين موارد آشكارند كه ديگر نيازى به تكرار و شرح دوباره آنها نيست با اين حال چند مورد ديگر را به عنوان مثال بيان مى كنيم :
افسانه مرگ امت اسلام :
همه تحركات ضد صهيونيستى مسلمانان در سراسر جهان بر همگان ثابت كرد كه اين امت هنوز بيدار است و مى توان به آن اميدوار بود. سكوت و خاموشى او تا كنون دليل بر موافقت و رضايتش نبوده بلكه جرعه خشم را مى بلعيد و در خود ذخيره مى كرد تا در اولين فرصت مناسب آن را بروز دهد.

افسانه اختلاف بين دو حزب عمل و ليكود :
شايع شده بود كه حزب عمل به اعراب نزديكتر است ولى شواهد مختلف نشان داد كه اين دو حزب هيچ اختلافى در اهداف خود ندارند و اگر هم اختلافى هست در جزئيات است. اتفاقا بيشترين جنايتهايى كه به اعراب وارد شده در زمان حكومت حزب عمل بوده است. آنچه كه باراك (از حزب عمل) نسبت به قدس انجام مى دهد چيزى نيست جز تطبيق عملى آنچه نتانياهو (ليكودى سرسخت) در كتاب خود ((اسرائيل در زير آفتاب)) بيان كرده است.
افسانه پيدايش تشكلهاى خواهان صلح در اسرائيل : اين تشكلها نيز هيچ فعاليت قابل ذكرى ندارند به جز سه مقاله كه آنها را در شبكه اينترنت منتشر كرده اند كه اينها هم هيچ تإثيرى بر مسير گفتگوهاى سازش ندارند و وجود آنها تنها براى تنوع در داخل محدوده صهيونيسم است. اين حقايق بر همگان آشكار است مگر بر كسانى كه چشمان خود را بسته اند و سرهاى خود را در زير خاك فروبرده اند تا آفتاب را نبينند و به اين وسيله خود را قانع مى كنند كه آفتاب هنوز طلوع نكرده در حالى كه مشكل اين بيچارگان اين است كه به درد كورى مبتلا شده اند !

 

/

مشعل معرفت زندگى ، انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى ره

 


مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
غلامرضا گلى زواره

 


 

قسمت اول

اى پيك راستان خبر يار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
جان پرور است قصه ارباب معرفت
رمزى برو بپرس و حديثى بيا بگو
(حافظ)

نهال ناب
ماه رجب, براى اهل معرفت و پويندگان طريق رستگارى فروزندگى بسيار دارد و پرتو افشانى معنوى اين ايام ره به اوج مى برد. در اين ماه عزيز, دو شخصيت بزرگ عالم اسلام, يعنى حضرت على(ع) و حضرت امام جواد(ع) ديده به جهان گشوده و عالم را از انوار روحانى خويش برخوردار ساخته اند; همچنين مبعث حضرت رسول اكرم(ص) در اين ماه اتفاق افتاده است!
در دوازدهمين روز اين ماه در سال 1349 هـ.ق خانواده امام خمينى(قدس سره). در آستانه زاد روز مولاى متقيان شادمانى و ابتهاج خويش را مضاعف يافتند; چرا كه در اين روز خجسته, امام خمينى صاحب فرزندى گرديد كه نامش را محمد گذاردند و لقبش را به ياد پدر بزرگش سيد مصطفى ((مصطفى)) و كنيه اش را ابوالحسن نهادند. ((ماه رجب)) آن سال مصادف با آذر سال 1309 هـ.ش بود و حضرت امام در شهر قم در محله اى نزديك به كوچه عشقعلى كه به آن ((الونديه)) مى گفتند در خانه اى اجاره اى زندگى مى كرد.(1)
اين نهال نورسته در آغوش مادرى مهربان و پاك سرشت كه از خاندان علم و تقوا بود, و در دامن پدرى حكيم, عارف و ستوده خصال از سلاله مصطفاى پيامبران به بالندى تمام پرورش يافت. از آغاز كودكى باغبان باهوش و مدبر اين بوستان معطر, بين روح مصطفى و فرهنگ قرآن و عترت, به ظرافت و دقت تمام چنان پيوندى شايسته و ارتباط مستحكمى برقرار كرد كه در خاتمه, از اين شكوفه درختى پربار و برگ به عمل آمد; به دليل همين تربيت هاى ملكوتى و پرورش هاى پرمايه امام خمينى بود كه اين طفل در اندك مدتى به شكوفايى شكوهمندى رسيد و كمالات علمى و فضايل اخلاقى را به نحوى در خور تحسين كسب كرد و خود را به موازين قله رستگارى رسانيد و چشمه هاى حكمت و معرفت را براى تشنگان حقيقت جارى ساخت!
امام اين فرزند خود را فوق العاده دوست مى داشت و اين علاقه نه از آن جهت بود كه مصطفى فرزندش محسوب مى گرديد, بلكه به آن خاطر كه آن روح قدسى با آن ديده معنوى از وراى پرده هاى مادى, حقايقى را نظاره گر بود و از همان سنين نوجوانى شاهد استعداد سرشار, لياقت و شايستگى هاى اعتقادى اخلاقى مصطفى بود و احساس مى كرد كه برجستگى هاى اين پسر, موجب اعتلاى حق و رشد فكرى و فرهنگى جامعه اسلامى خواهد گرديد.
ادب و اخلاص فرزند, پدر را شيفته مى كرد, مهمتر از همه اينكه وى قبل از آنكه فرزندى براى امام باشد, رفيق, دوست, و مونس او بود! اين ارتباط, در ديگر ادوار زندگى مصطفى به شدت ملموس و محسوس گرديد.

توشه انديشه
در شش سالگى مصطفى به مكتبى كه در حوالى منزل امام بود رفت و چون به هفت سالگى رسيد, دوران ابتدايى را در مدرسه موحدى قم آغاز كرد. بعدها اين دوران را در مدارس باقريه و سنايى به پايان رسانيد. در سال 1325 هـ.ش به تحصيل علوم اسلامى روى آورد(2) و در راه فراگيرى معارف دينى بى وقفه تلاش كرد و توان خويش را در تعقيب اين مقصد مقدس به كار گرفت. از اين رو, در اندك مدتى از اقران پيشى گرفت و به رشد علمى بالايى دست يافت.
به دليل استعداد ذاتى, راهنمايى هاى پدر و كوشش مداوم, طى دو سال و چند ماه كتابهاى سيوطى, معالم, حاشيه ملاعبدالله, شمسيه, مجموعه مطول و بخشى از شرح لمعه را با درس خصوصى به پايان رسانيد(3) و اين در حالى است كه ديگر فراگيران دروس مقدماتى و ادبيات عرب, اين كتاب ها را به طور معمول, در طى چهار يا پنج سال مىآموزند.
پس از اتمام دانش هاى مقدماتى حوزه, اين دانشجوى پرتحرك و باذوق, به دوره سطح راه يافت و دروس اين مقطع تحصيلى را در محضر اساتيدى چون حاج شيخ محمد جواد اصفهانى, حاج شيخ مرتضى حائرى, شهيد آيت الله صدوقى, آيت الله سلطانى تلمذ نمود. مصطفى اين دوران را كه معمولا هشت تا ده سال طول مى كشد, به دليل ذكاوت ذاتى, قدرت حافظه و كاوش هاى علمى در مدت هفت سال تمام كرد.(4)
استاد دوانى محقق معاصر مى نويسد: در درس سطح, مكاسب شيخ اجل انصارى را در محضر آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى, شرح منظومه حكيم سبزوارى در فلسفه را از مرحوم شيخ محمد فكور يزدى فرا مى گرفتيم. فراموش نمى كنم كه در چند حوزه درسى كه با آن مرحوم حضور داشتم, اشكالات وى به اساتيد باعث شگفتى عموم اعم از استادان و شاگردان بود.(5) وى مى افزايد: با آنكه من قبلا شرح منظومه را خوانده بودم و سيد مصطفى تازه اين كتاب را شروع كرده بود, در عين حال با آنكه من تكرار و دوره مى نمودم و او براى بار اول مباحثه مى كرد, به مطالب اين اثر كاملا تسلط داشت.(6) او چنان در فهم درس و پيمودن راه كمال مستعد بود كه وقتى اين متن مهم و دشوار فلسفى را نزد استادش آموخت, بلافاصله به تدريس آن (7)پرداخت.
در سال 1330 هـ.ش, در حالى كه مصطفى 21 سال داشت, به خاطر خلاقيت و استعداد فراوانش به درس خارج فقه مرجع بزرگ شيعيان جهان حضرت آيت الله العظمى بروجرودى رفت. حضور طلبه اى جوان در درس مرجعى عاليقدر بسيار كم سابقه و از نوادر بود, بخصوص آنكه پدرش به عنوان احترام, به درس اين بزرگوار مى رفت; حضور پدر و پسر شكوه خاصى به آن مجلس مى بخشيد!
پس از رحلت آن فقيه پرآوازه در حوزه درس فقه و اصول والد ماجدش و نيز آيت الله محقق داماد شركت كرد و به موازات فراگيرى علم اصول كه شيوه استنباط منطقى احكام شريف را از قرآن و سنت به فراگيران مىآموزد, براى پرورش ادراك نظرى و غنا بخشيدن به ذهن و خرد خويش, در دايره مشتاقان حكمت نظرى نشست و در آموختن الاسفار الاربعه ملاصدرا و كتاب شفاى بوعلى سينا و ديگر كتب حكمى از محضر پرفيض صاحب نظرانى سترگ چون علامه سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى و علامه طباطبايى بهره برد.
هنوز به سن سى سالگى نرسيده بود كه جامع معقول و منقول گشت و براى سيراب شدن از ميناى معرفت و وقوف وافر بر اسرار سالكان راستين طريق حقيقت, از چشمه پرفيض پدر جرعه هاى جان بخش سركشيد.
از علومى كه اين شهيد والامقام بر آن احاطه يافت, دانش جفر و اعداد است كه به حسب رواياتى, منسوب به امام عارفان على(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) مى باشد. ابتكار منحصر به فرد آن فقيه فرزانه در تفسير قيم خود بر قرآن مجيد استفاده كامل از اين علم مى باشد.
سرانجام ديرى نپاييد كه آقا مصطفى به درجه اجتهاد رسيد و با اين عنوان در حوزه علميه شهرت يافت, چنانچه برادرش مرحوم حجه الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى مى گويد: ((مراتب علمى ايشان بسيار در سطح بالا و روشن بود, در علم فقه و اصول, فلسفه, منطق, تفسير, ادبيات, معانى و بيان و كلام متبحر و در اكثر آنها به مرتبه اجتهاد رسيده بود و خصوصا در زمينه فقه و اصول بسيار كار كرده و مباحث فلسفى را به خوبى تجزيه و تحليل مى كرد و حتى در زمانى كه در قم بودند معروف به اجتهاد بودند.))(8) حجه الاسلام اشراقى گفته است: سال ها با مصطفى هم بحث بوديم. من دريافتم كه ايشان در سن بيست و پنج سالگى مجتهد شده است. آن شهيد اين دريافت را با امام در ميان مى نهد, اما ايشان به دليل روابط پدر و فرزندى به صراحت بر اين توانايى صحه نمى گذارد. حاج آقا اشراقى مى افزايد: به دليل شادمانى و انبساطى كه در سيماى امام مشاهده كردم فهميدم كه معتقدند سيد مصطفى, در آن سن قدرت استنباط يافته و مجتهد شده است و اين واقعيت را تمامى فضلاى قم مى دانستند; سرانجام وقتى پنج سال از اين ماجرا گذشت, امام به ايشان اجازه اجتهاد دادند.(9) آن ستاره فروزان در آسمان فقاهت, علاوه بر درجاتى كه در فقه و اصول به دست آورد, در عرفان نظرى و عملى از محضر امام بهره هاى فراوان برد و در اين عرصه ها شخصيتى بارز به شمار(10) آمد.

پرتو افشانى
عواملى موجب گرديد تا اين دانشمند جهان تشيع در هاله اى از گمنامى به سر برد و جوانب علمى و كمالات متنوع وى در حجاب و اختفا باقى بماند. حجاب معاصرت, نقش موثر وى در دوران اختناق رژيم پهلوى و نيز نور درخشان پدر بزرگوارش, از جمله دلايلى است كه مصطفى را در عرصه هاى علمى كمتر از آنچه كه بوده معرفى نموده است, به اين موارد بايد خصوصيت اخلاقى وى را افزود كه به دليل زهد و فروتنى, علاقه نداشت در مجامع به عنوان شخصيتى انديشمند و صاحب نظر مطرح شود و مايل بود در محافل و مجالس عادى باشد.
شهادت مظلومانه اش در سنين جوانى نيز اين وضع را تشديد كرد.
اما بايد خاطر نشان ساخت كه بعد علمى مصطفى به گونه اى بود كه امام وى را اميد آينده اسلام معرفى كرد و به همين دليل رژيم طاغوت تاب تحمل چنين خورشيد فروزانى را نياورد. مصطفى در دوران عمر كوتاه اما با بركت خود, در ميان علما و فضلاى قم و تهران به دقت نظر, استعداد وافر و تيزهوشى مشهور بود, چنانكه از همان دوران جوانى, رشد و شكوفايى علمى ايشان مورد توجه خواص قرار گرفت.
حاج آقا مصطفى در ادبيات عرب بسيار تبحر داشت و يكى از ادباى زمان خويش به شمار مى رفت, اشعار شعراى معروف عرب را حفظ بود و در مجالس مطرح مى كرد و نكات دقيق و ظريف ادبى آنها را كه از نظر اديبان عرب ناشناخته بود, بيان مى نمود كه موجب شگفتى و تحسين حضار مى شد.(11)
او كه سال هاى جوانى را صرف دانش اندوزى كرده بود, در ضمن تحقيق و تدريس به سرنوشت جامعه نيز توجه داشت و مقتضيات زمان و مسايل روزگار خويش را در نظر مى گرفت و نسبت به اوضاع مسلمانان در ايران و جهان اسلام دغدغه خاطر داشت.
نكته جالب در خصوص حاج آقا مصطفى اين است كه روى آوردن به عرفان و فلسفه, او را از مسايل اجتماعى دور نكرد, بالعكس سياستمدارى و حضور در مبارزه عليه استكبار و استبداد, وى را از عرفان و عبادت باز نداشت و علم اندوزى, تحقيق و بررسى هاى حكيمانه مانع از آن نگرديد كه با مردم مإنوس شود و دردشان را لمس نكند و به فكر درمان آلام و ناگوارىهاى آنان نباشد!
نبوغ ذاتى و حافظه شهيد سيد مصطفى خمينى بسيار فوق العاده بود, به همين دليل نه تنها مطالبى كه فرا مى گرفت را فراموش نمى كرد, بلكه مإخذ و مدارك فعاليت هاى بعدى علمى او قرار مى گرفت. ايشان در هر جلسه اى كه شركت مى كرد از نكات علمى و معرفتى سخن مى گفت و آن مجلس را به يك محفل علمى مبدل مى ساخت, به همين دليل بسيارى از انديشمندان مسلمان معترف بودند كه مصطفى با سرعت زيادى به سوى تعالى علمى مى شتابد و مدارج متعالى را درمى نوردد و آينده اى بس نورانى و درخشان برايش متصور است.(12)
مقام معظم رهبرى در معرفى اين شهيد والامقام فرموده اند: او شخصيتى همه جانبه داشت و چنين به نظر مى رسيد كه همه خصوصيات مثبت در وجود ايشان در حال رشد و ترقى است… او علاوه بر جنبه علمى, استعداد درخشان و جوالى را در فقه و اصول و علوم عقلى از خود در حوزه علميه نشان داد.(13)
آيت الله محمد يوسف غروى مى گويد: حاج آقا مصطفى بر فقه و اصول خيلى مسلط و مفسر واقعى بود. در فضايل اخلاقى انسان فوق العاده اى محسوب مى گرديد و تظاهر به تقدس نمى كرد.(14) هر كس با شهيد مصطفى خمينى جلسه اى مى نشست و در يك بحث علمى, وارد مذاكره و گفتگو با وى مى شد, به تفوق علمى, قدرت استدلال و ذهن نقاد ايشان نسبت به مسايل مطروحه وقوف مى يافت و بر خود لازم مى ديد كه اين عظمت و نبوغ را تحسين كند.
اين استعداد عالى و توانايى هاى ذهنى كه در وجود اين شخصيت نهفته بود, ميراثى بود كه از پدر و اجداد پدرى به ارث برده بود. نبوغ ذاتى, نورانيت و فرهيختگى پدرش نمونه بود و از جانب مادر به خاندان علم و فضيلت انتساب داشت; جد مادريش آيت الله آقا ميرزا محمد ثقفى, صاحب تفسير روان جاويد و حاشيه بر دررالفوايد مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود. جد اعلايش آقاميرزا ابوالفضل تهرانى(15) فرزند ميرزا ابراهيم كلانتر و از شاگردان برجسته حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زواره اى است كه آثارى چون شفإ الصدور در شرح زيارات عاشورا دارد و ديوان اشعارش بسيار شيوا و نغز و آموزنده مى باشد; البته پشتكار زياد و همت عالى آن شهيد را نيز بايد بر اين مسايل افزود.
در نجف اشرف آيت الله شهيد در اكثر جلسات حضور مى يافت و با بزرگان حوزه علميه نجف و بيوت مراجعى چون مرحوم آيت الله آقا سيد عبدالله شيرازى, آيت الله شاهرودى, آيت الله خويى حشر و نشر داشت و در جلسات علما با حضور ذهن فوق العاده شركت مى كرد و در اكثر موارد با قدرت استدلال خود, مسايل علمى را به نتيجه مطلوب مى رساند. غالب حاضرين در مقابل منطق قوى و شيوه هاى خردمندانه وى همواره خاضع بودند. علاوه بر اين, در سال هاى نخست ورود به نجف اشرف, در درس مجتهدان طراز اول حضور به هم رسانده و با طرح اشكالات عميق و استدلالهاى متين, باعث تحول در نگرش غير صحيح حوزه نجف نسبت به ديگر حوزه هاى علميه شدند و عملا توانمندى خود را بر كثيرى از علما و محافل علمى اين ديار به اثبات رسانيدند.(16)
يكى از آشنايان مى گويد: شهيد مصطفى خمينى از همان آغاز تحصيل, نسبت به مطالب علمى اين گونه نبود كه مطلبى را دربست بپذيرد, بلكه نظرات قدما را تجزيه و تحليل مى كرد و مفاهيم و مضامين مطروحه در كتب درسى يا مورد مباحثه را به دقت بررسى مى نمود و با موشكافى ابهامات را برطرف مى ساخت.(17)
مباحث اصولى آن شهيد سرشار از نقدهاى منطقى است. او نشان داده كه در اين بحث ها اصرار داشته است تا هميشه نقادى كند, اما ايشان در عين اعتقاد به توسعه نقد, انتقادى بى جا و دور از عقل را روا نمى ديد.(18)
حجه الاسلام والمسلمين على اصغر مرواريد مى گويد: در مدرسه خيرات خان مشهد, حاج آقا مصطفى را ملاقات كردم, در همان سال اول كه او نوجوانى شانزده ساله بود, در بين طلبه هاى اين شهر مقدس واقعا درخشيد; يعنى بحث ادبى كه مى شد اظهار نظر مى كرد با يك شور و شادابى كه براى استماع كنندگان لذت بخش بود. در مقابل عظمت هيچ شخصيتى خود را نمى باخت و امكان داشت با يك عالم مشهور و معروف بحث كند و به وى بگويد: اين مسئله اى را كه شما مطرح مى كنيد قابل بحث است و مى توان آن را نقد نمود!(19)
با چنين توان علمى و روحيه ژرف نگرى و نوآورىهاى سازنده و ارزنده, شهيد سيد مصطفى خمينى در مدرسه حجتيه منظومه حكمت تدريس مى كرد و در درس ايشان شاگردان فاضل و دانشمندى حضور مى يافتند.(20) در همين زمان اسفار اربعه ملاصدرا و برخى ديگر از آثار فلسفى و عرفانى توسط آقامصطفى به بحث گذاشته مى شد.(21)
وى علاقه شديدى نسبت به شاگردان داشت, خصوصا آنهايى كه براى تحصيل كوشش افزونترى مى كردند, بيشتر مورد توجه قرار مى داد, حتى گاهى براى تشويق آنان مسإله اى را مطرح مى كرد و براى هر كس كه بتواند آن را حل كند جايزه اى تعيين مى نمود. نظرشان اين بود كه به طلاب ممتاز و با استعداد بايد علاوه بر شهريه هر ماهه هديه اى ويژه بدهند تا بيشتر تشويق شوند.(22) وى شاگردان را خوب تحمل مى كرد و در برخورد با آنان فروتن و خوشخو بود و از قيل وقال مدرسه ناراحت نمى گرديد.
مرحوم شهيد حاج آقا مصطفى علاوه بر اينكه در همه درس هاى حوزه نجف شركت مى كرد و با نقادى و سوال و بحث, بنيه واقعى علمى خودش را بروز مى داد, با درخواست گروهى از طلاب فاضل و برجسته, شروع به تدريس خارج اصول فقه كرد و با عنايت به فوق العادگى مراتب علمى و تسلط كامل بر علوم و مباحث عقلى و شناخت دقيق مبانى فكرى حضرت امام, در اين تلاش موفق شد. ايشان تا پايان عمر شريفشان به مدت ده سال يك دوره اصول فقه, با سبك تحقيقى نوين تدريس فرمودند كه درخشش علمى آن شهيد را افزونتر از قبل آشكار كرد و محصولش مجلدات كتاب تحريرات فى الاصول مى باشد كه به زيور طبع آراسته شده است.
درس خارج حاج آقا مصطفى در نجف, غرور بى اساس برخى از ناآگاهان يا مغرضان را شكست; استاد سيد محمد سجادى مى گويد: او كه با دو بال علم و تقوا پرواز مى كرد در تبعيدگاه خويش (نجف), حوزه تحقيق و تدريس داير نمود; در محاضراتش پژوهشهايى است كه در برگيرنده نتيجه تحقيقات بزرگان از سلف صالح, همراه با نقد و اصلاح و تبيين مى باشد.(23)

گوهرهاى گرانبها
شهيد سيد مصطفى خمينى صرفا به دانش آموزى, تدريس و تربيت شاگردان فاضل اكتفا نكرده است, بلكه در عرصه پژوهش, نگارش و تإليف آثار گران سنگ نيز از انسان هاى بسيار موفق و مبرز به شمار مى رود. تمامى نوشته هاى آن شهيد بيانگر عظمت علمى و ژرفايى و گستردگى پژوهش هايش در دانش هاى مختلف دينى است. در مباحث تفسيرى, ابتكار, تتبع وسيع و مايه هاى علمى وى كاملا مشهود بوده و در اثرى كه در اين زمينه از او باقى است, ذيل هر آيه قرآن جنبه هاى ادبى, كلامى, فلسفى, فقهى و مانند آن را مورد دقت قرار داده و متناسب با موقعيت و بحث, مطالب ارزشمندى را مطرح كرده و در نهايت به نقد و بررسى آنها پرداخته است. پژوهش هاى آن مرحوم در علم اصول نيز بيانگر تسلط همه جانبه اش بر جزئيات اين دانش و اجتهاد كاملش در اين رشته مى باشد, نوشته هاى آن شهيد والامقام به اين مباحث منحصر نمى گردد و آثارى در معقولات به خامه بنان در رقم ترجمان آورده است. در اين گونه يادداشت ها وى به شرح و تفسير آراى حكما بسنده نكرده, بلكه با استقلال عقلانى تمام و تفكرى ناب و اتكال بر پشتوانه مستحكم خرد و برهان, مبانى استوارى را با شيوه صدرايى باز نگاشته است. از مطالعه نوشته هاى فلسفى آن فرزانه گرانقدر مستفاد مى گردد كه همچون صاحب مكتبان بزرگى چون ابن سينا, سهروردى و خواجه نصير الدين طوسى داراى نظرات ابتكارى و خلاقيت هاى تحول برانگيز بوده است.
با وجود آنكه حاج آقا مصطفى مدت قابل توجهى از عمر خود را در زندان, تبعيد و مبارزه با رژيم طاغوت به سر برده و در سنين جوانى به شهادت رسيده و در بهار ثمردهى معنوى به دار بقا كوچ كرده است, در حدود سى جلد اثر تإليف كرده كه تعداد قابل توجهى از آنها توسط عوامل ساواك مفقود شده, و از بين رفته است! آثار چاپ شده ايشان در چهار حوزه تفسير, فلسفه, اصول و فقه مى باشد كه در سطحى عالى و كاملا اجتهادى و با قلمى وزين و در عين حال مختصر به نگارش درآمده و در آنها تكرار و اطناب ديده نمى شود.(24)

فهرستى از تإليفات آن بزرگوار:
1 ـ تفسير القرآن الكريم: شامل تفسير سوره هاى حمد و بقره (آيات 1ـ 46) كه در چهار مجلد به اهتمام سيد محمد سجادى چاپ شده است.
2ـ شرح زندگانى ائمه معصومين(ع) كه تا شرح حال حضرت امام حسين(ع) به نگارش درآمده و ناتمام مانده است!
3ـ تحريرات فى الاصول شامل يك دوره علم اصول به سبك استدلالى و مفصل است.
4ـ كتاب اصول كه نسبت به تحريرات فى الاصول خلاصه تر است.
5ـ تعليقه اى بر عروه الوثقى.
6ـ مستند تحريرالوسيله (شرح كتاب فقهى و فتوايى امام خمينى).
7ـ كتاب البيع (يك دوره مباحث استدلالى بيع در سه جلد)
8ـ مكاسب محرمه (دو جلد در فقه استدلالى)
9 ـ كتاب الاجاره كه نسخه دست نويس آن در هنگام حمله عوامل ساواك به خانه اش در قم به غارت رفت
10 ـ كتابى در بحث نكاح و در موضوع فقه
11ـ القواعد الرجاليه (در مباحث علم رجال)
12ـ القواعد الفقهيه
13 ـ القواعد الحكميه (درباره قواعد كلى فلسفى است) اما گويا مفقود گرديده است
14ـ حاشيه بر الاسفار الاربعه
15ـ حاشيه بر المبدإ والمعار ملاصدرا
16 ـ رساله اى در بحث قضاى صلوات
17 ـ رساله اى در بحث الخلل فى الصلوه
18ـ الواجبات فى الصلاه
19ـ الفوائد والعوائد
20ـ كتاب الصوم (نيت و مفطرات)
21ـ كتاب الطهاره
22ـ دروس الاعلام ونقدها (نقل درس بزرگان نجف و نقد آن ها)
23ـ حاشيه بر وسيله النجاه آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى
24ـ حاشيه بر خاتمه مستدرك مرحوم حاج ميرزا حسين نورى
25ـ تطبيق هيإت جديد بر هيإت نجوم اسلام.(25)

تلاش براى تزكيه
مصطفى از همان اوان نوجوانى به عبادات توجه داشت و غالبا با پدرش در نماز جماعت آيت الله حاج سيد احمد زنجانى و نيز آيت الله حاج سيد محمد تقى خوانسارى شركت مى كرد, به خودسازى خويش مى انديشيد و براى موفقيت در اين طريق از رفاه و لذايذ دنيوى صرف نظر مى كرد و اجازه نمى داد نفس كامجو او را از معنويت و عبوديت باز دارد; پيشانيش از جاى مهر قالب گرفته بود, زيرا غالب اوقات تا صبح به عبادت مى پرداخت, اما هيچ گاه چون افراد مقدس نما چهره اى عبوس و خشن به خود نمى گرفت!
او به هيچ عنوان سياست را از ديانت جدا نمى دانست و در اوج مبارزات, عابدى تمام عيار به شمار مى رفت; شب زنده دارى را شرط درك حكمت الهى مى دانست و عقيده داشت انسانى كه مى خواهد جامعه را هدايت كند وديگران را به سوى حق فراخواند و عوامل مزاحم و باطل را نابود نمايد, بايد نخست به تصفيه درون بپردازد و با عبادت نيمه شب, ذكر, دعا و تلاوت قرآن نفس را پالايش نمايد. هيچ كس از آشنايان مشاهده نكرده كه حتى براى يك شب مصطفى سحرخيزى خويش را ترك كرده باشد, حتى در شرايط سخت و پرمشقت, بنا به اظهارات همسرش(بانو حائرى) هميشه شب ها بيدار بود و تا صبح به دعا و نيايش مى پرداخت; وى مى افزايد: من اكثرا صداى گريه او را مى شنيدم. اين اعمال را او در ايام عادى انجام مى داد. اما چون ماه هاى خاصى چون رجب و شعبان فرا مى رسيد, عبادات و تهجد وى فزونى مى گرفت. در ماه مبارك رمضان نيمه هاى شب به حرم حضرت على(ع) مى رفت و زيارت جامعه كبيره و زيارت هاى مخصوص ديگر و هزار بار سوره مباركه قدر را تلاوت مى نمود و تا هنگام طلوع فجر به تهجد و مناجات مشغول بود و در ده روز آخر ماه مبارك رمضان در مسجد كوفه معتكف مى گرديد و به عبادت مى پرداخت. اين سالك طريق حقيقت, دائم الذكر بود و در هر حال تسبيحش را مى گردانيد و ذكر بر زبان جارى مى كرد; در حال حركت, هنگام مسافرت با دوستان و در جلسات, اين سنت پسنديده اش استمرار داشت, پس از نماز صبح به پهلو مى خوابيد و پتويى بر روى خود مى كشيد و تا هنگام طلوع آفتاب ذكر مى گفت, نقل كرده اند كه حضرت امام برخى اذكار و اوراد از بزرگان و اساتيد خود دريافت كرده بودند و براى خواندن آنها اجازه داشتند و تنها كسى كه موفق شد براى اين تمرين معنوى از امام اذن بگيرد, حاج آقا مصطفى بود; البته تإكيد داشت كه در ذكر گويى حال نمايش و ريا نداشته باشد, به همين دليل در هنگام ذكر و دعا اگر كسى صحبتى مى كرد, بدون اينكه بفهماند در چه حالى است جوابش را با تبسم مى داد.
اين عارف ستوده خصال و نيك كردار, براى رسيدن به معبود طريق حقيقت را مى پيمود, اما شريعت را سخت مراعات مى كرد; هنگام نماز چهره اش از هم مى شكفت و قبل از وقت, خود را براى اين فريضه الهى مهيا مى كرد و با اذان نماز خويش را شروع مى نمود. درگير و دار ستيز با طاغوت, اگر فعاليت هاى سياسى به درازا مى كشيد مى فرمود: بلند شويد و اول وقت نماز بخوانيد, سپس به تلاش خود ادامه دهيد! به نماز جماعت تقيد داشت و در آغاز وقت شرعى به هر مسجدى كه مى رسيد, همان جا در نماز جماعت حضور مى يافت, اما در نجف غالبا در مدرسه آيت الله بروجردى به امامت پدر نماز اقامه مى كرد.
حجه الاسلام والمسلمين على اصغر مرواريد مى گويد: مصطفى با داشتن استعداد سرشار اهل عرفان و تهجد بود; بارها اتفاق مى افتاد كه در جلساتى تا بعد از نيمه شب بيدار بوديم, ولى بعد از ساعت دو يا سه بامداد حاج آقا مصطفى را مى ديدم كه از خواب برخاسته و نافله اش را مى خواند و دعاى رجب را مقيد بود كه بخواند و در آخر دعا با انگشت به سمت چپ و راست اشاره مى كرد و اين حركت را چنين تعبير مى نمود كه انسان بايد نهايت خضوع را در برابر پروردگار نشان دهد. به مشهد كه مشرف مى گرديد همراه با آقا نظام الدين قمشه اى (فرزند ميرزا مهدى الهى قمشه اى) عبايش را درمىآورد و روى زمين مى نشست و دعاى كميل را با حالتى خاص مى خواند.(26)

ارادت به خاندان طهارت
از ويژگى هاى حضرت امام, تسلط روحى ايشان بر جسم بود; در واقع بدن را در استخدام خويش گرفته بود. حاج آقا مصطفى هم در اثر تعليم و تربيت آن حضرت, به چنين حالتى دست يافت و ضمن آنكه محو و فانى در حق گشته بود, در اظهار ارادت نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت سر از پاى نمى شناخت و محبت نسبت به اولياى الهى را بر اثر معرفت و كسب كمالات به دست آورده بود. از وقتى كه ايشان به نجف عزيمت نمود, يعنى از سال 1344 تا هنگام شهادت, هر سال پنج الى شش بار در مناسبت هاى زيارتى حضرت سيدالشهدا(ع) همچون زيارت عرفه, اربعين, رجب و شعبان, عاشقانه در آن گرماى طاقت فرساى عراق در تابستان و يا در سرماى سوزناك و خشك كويرى نجف در زمستان با پاى پياده به كربلا مى رفت و بنا به اظهارات حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان در مواردى اتفاق مى افتاد كه كف پاى وى تاول هايى مى زد كه خونابه از آن جارى مى گرديد, اما ايشان با وجود جراحت هاى زياد به راه رفتن ادامه مى داد. (27)
فاصله بين نجف و كربلا از راه اصلى و آسفالته حدود هشتاد كيلومتر و از مسير فرعى و كنار شط فرات و نخلستان متجاوز از صد كيلومتر است كاروان هاى نجف و مخصوصا قافله شيخ محمد على حليمى كاشانى راه دوم را انتخاب مى كردند. مرحوم حاج آقامصطفى در شهرك چغل (ذوالكفل) واقع در 35 كيلومترى نجف و در كنار جاده اصلى بغداد, معمولا در آبادى مذكور به اين قافله ملحق مى گرديد. در مسير, چه در حال حركت و چه در توقف و استراحت بحث هاى علمى مطرح مى شد كه حاج آقا مصطفى برجستگى هاى خود را در اين مباحث نشان مى داد.
در اوقات صبح, ظهر و شام, نماز به امامت ايشان اقامه مى گرديد و شب هنگام, پس از نماز مغرب و عشإ دعاى توسل و زيارت عاشورا خوانده مى شد. اگر شب جمعه در راه بودند, دعاى كميل و ذكر مصيبت توسط همراهان انجام مى گرديد. او بسيار خوش مشرب و خوش مسافرت بود و در سفر با همراهان دوست بود و مى كوشيد به كسى سخت نگذرد و فردى از قافله عقب نيفتد و جانماند.
عشاير بين مسير اصرار داشتند كه از زائران حسينى پذيرايى كنند, چون بر اين باور بودند كه پذيرايى از زوار پياده اباعبدالله الحسين(ع) بسيار ثواب دارد. از سويى كسانى كه حركت مى كردند اصرار داشتند كه شب اربعين به حرم حسينى برسند; در يكى از اين مسافرت ها يكى از عشاير مسير آمد جلوى راه كاروان حاج آقا مصطفى و به وى اصرار كرد كه بفرمائيد! حاج آقا حليمى گفت كه ما لحظاتى قبل پذيرايى شده ايم و قصد داريم شب براى زيارت به حرم برسيم. حاج آقا مصطفى كه ناظر التماس و تمناى آن مرد بود, خطاب به آقاى حليمى گفت: اين بنده خدا اميدى دارد و التماس مى كند, اگر تقاضايش را قبول كنيم خوشحال مى شود وهمين شادمانى او اجر دارد; حاج آقا حليمى با يك حالت برافروخته پيش آمد و گفت: مى خواهيم براى اربعين به زيارت برسيم! آن شهيد گفت: اشكالى ندارد روزهاى بعد مى رسيم, مهم اين است كه دل اين بنده خدا را كه به ما اصرار مى كند شاد كنيم.(28)
با اينكه حاج آقا مصطفى بسيار با ذوق و نمكين بود و در مجالس دوستانه منتهاى ظرافت و لطافت را در سخنانش به كار مى برد, ولى وقت دعا و سوگوارى در بين افراد نظير نداشت; وقتى دعاى توسل شروع مى شد همان طور كه به پياده روى خود ادامه مى داد, با كمال توجه دعا مى خواند و در تمام مدت دعا اشك بر گونه ها جارى مى ساخت و تا ذكر مصيبتى از خاندان عصمت و طهارت مى شد به شدت مى گريست و از فرط گريه شانه هايش به لرزه مى افتاد! شخصى به نام شيخ جعفر, هميشه پس از نماز جماعت در مسجد شيخ واقع در نجف, چند جمله اى ذكر مصائب عاشورا را مى كرد و روضه مى خواند: اغلب حاضران چندان اعتنايى نداشتند و كم كم متفرق مى شدند, ولى تنها كسى كه مقيد بود تا آخر بنشيند و روضه وى را گوش دهد مرحوم حاج آقا مصطفى بود. ايشان مقيد بودند در مجالس عزادارى كه دوستان در منازل و يا مدارسى برقرار مى كردند شركت نمايند, خودشان هم مجلس روضه اى در صبح هر جمعه داشتند كه گاهى اتفاق مى افتاد روضه خوان تنها يك نفر مستمع داشت كه آن هم خود آن مرحوم بود; آنچه برايش حائز اهميت بود, عزادارى براى حضرت امام حسين(ع) بود.(29)

سيما و سيرت
علامه شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى(ره) قامتى بلند و رشيد, سينه اى پهن و ستبر, چشمانى نافذ و روشن محاسنى انبوه و پيشانى پهن و سيمايى دوست داشتنى داشت. با اولين نگاه دل به جذبه او مى سپردند و مشتاق خوشخويى و رفتار متواضعانه اش مى گشتند وقتى با همسفران و همراهان حركت مى كرد, چنان خاكى بود كه كمتر كسى تشخيص مى داد او كيست؟(30) به رغم قدرت و قوت ظاهرى و توانايى هاى علمى و فكرى, حاج آقا مصطفى متواضع بود و با افراد ضعيف تر از خودش روبرو نمى گرديد; حتى اگر اين گونه افراد توهينى مى كردند و يا حرف ركيكى هم مى زدند, برايش قابل گذشت بود! ولى واى به حال آن موقعى كه مشاهده مى كرد يك نفر از خودش قوىتر است و مى خواهد تحكم كند و زور بگويد! با آن موقعيت علمى, استادان خود را هرگز فراموش نمى كرد و در برابر آنان روحيه شاگردى خود را حفظ مى نمود. حضرت آيت الله سبحانى, از اساتيد دوران جوانى وى, اين خصلت آقا مصطفى را چنين توضيح مى دهد: اگرچه در دوران جوانى پيش ما درس خوانده بود, ولى بعدها خود در حوزه, شخصيتى علمى شده بودند و بعد هم كه به نجف منتقل شدند در آنجا تدريس داشتند و در كنار همه اينها فرزند امام هم بودند, با اين حال اواخر بهار سال 1356 هـ.ش در ماه شعبان كه اين جانب عمره مشرف شده بودم و ايشان هم آمده بودند, آن قدر مورد محبت ايشان قرار گرفتم كه ديگران تعجب مى كردند!(31)
با آنكه در حوزه نجف به عنوان يك مجتهد مسلم و صاحب نظر شناخته شده بود, اما وقتى با استادش از اتاق خارج مى شد زودتر مى دويد و كفش او را جفت مى كرد و دستش را مى بوسيد.(32)
با همه موقعيت اجتماعى ـ سياسى كه داشت عاشقانه به دنبال پيرطريقت بود و به يكى از عرفاى گمنام به نام آقاى ابهرى ارادت مى ورزيد. با آيت الله سيد محمد رضا بهإالدينى حشر و نشر بسيار داشت و با مرحوم آقا سيد كمال (عارف گمنام) و آيت الله كشميرى (از شاگردان برجسته و وارسته عارف سالك حاج ميرزا على آقا قاضى) سر و سرى داشت. به اين فكر نمى كرد كه استاد عرفانش چه مقامى دارد: در مسجد سهله فردى بود كه مى گفتند خدمت حضرت مهدى(عج) مى رسد. آقا مصطفى در شب هاى چهارشنبه با او خلوت مى كرد. حتى در مدينه النبى پيرمردى را يافته بود كه دستش را مى بوسيد و مى گفت: در زيارت بقيع مردم هجوم مىآوردند و دست مرا مى بوسيدند و من دست پيرمردى را مى بوسيدم كه به دنبالش مى گشتم.(33)
روحيه اى بسيار صميمى, گرم و پرعاطفه داشت, به مشكلات و مشقات لبخند مى زد و ميراثى كه وى از پدرش برده بود, در اين خصال نيكو كاملا هويدا بود. برايش حوادث زندگى و برخى رخدادهاى ناگوار خيلى عادى به حساب مىآمد و گويى ساليان متمادى خويش را مهيا كرده تا به چنان مشكلى لبخند بزند و بر آن فائق آيد.
در ميدان مبارزه هيچ گونه ادعايى نداشت و هرگز نمى خواست وانمود كند كه من نقش محورى دارم و كانون اصلى هدايت مبارزات روحانيت خارج از كشور من مى باشم. و با يك فروتنى و همسونگرى معينى, در هر كس هرگونه توانايى و استعدادى مى ديد به آن بها مى داد و به اندازه قدرت فكرى و ذهنى و مقام ايمانى به وى شخصيت مى داد و سعى مى كرد با يك بزرگوارى خاصى, آنجايى كه ضرورتا يادآورى از يك تلاش, تشويق به حساب مىآيد او را به شايستگى ياد كند كه موجب تشويق و دلگرمى يك فرد مبارز باشد. اگر خطاهايى هم از يك نفر مى ديد, اجازه نمى داد به رخ آن فرد خاطى بكشند و او را از عرصه ستيز با ستم نااميد و دلسرد كنند, بلكه مى كوشيد با نوعى توجيه منطقى مانع آزردگى و پژمردگى چنين اشخاصى بشود.
عامه مردم در اثر ارتباطى كه با حاج آقا مصطفى داشتند ايشان را يك انسان وارسته, فروتن و دوست داشتنى يافته بودند.
يكى از ويژگى هاى اين مرد بزرگ بى پيرايگى بود. به عنوان مثال وقتى در نجف همراه با امام براى اقامه نماز مغرب و عشإ و يا ظهر و عصر مىآمد, بعد از اقامه نماز بدون هرگونه تشريفات و مانند يك طلبه عادى چند دقيقه اى در گوشه مسجد مى نشست و تسبيح, ذكر, صلوات و استغفار مى گفت و هنگامى كه مسجد از جمعيت خالى مى گشت تنها به راه مى افتاد و به سوى منزل خود حركت مى كرد. همچنين شب هاى چهارشنبه به مسجد سهله در كوفه مى رفت و بعد از اقامه نمازهاى مخصوص و عبادات ويژه اى كه براى اين مكان مقدس در شب چهارشنبه وارد است, در حدود سى دقيقه تا چهل و پنج دقيقه عباى خود را روى خاك ها و شن هاى مسجد مى گسترانيد و در ميان مسجد و افراد عادى و عاشق مى نشست و يا در مسجد كوفه, قبل و بعد از عبادات مإثوره, خيلى خودمانى با افراد آشنا و غير آشنا به گفتگو مى پرداخت و هيچ گونه تعين و تشخصى از خويش بروز نمى داد.
اين فروتنى موجب ارادت و عطوفت طبقات مختلف نسبت به حاج آقا مصطفى شده بود. براى ايشان عرب و عجم فرقى نداشت, حتى كسبه نجف به خدمتشان آمده و دست بوسى مى كردند و از وى احوال پرسى كرده و اگر سوالى داشتند مطرح مى نمودند, گاهى كه به صحن و حرم مطهر حضرت على(ع) مىآمد, عباى خود را پهن مى نمود, روى زمين مى نشست و با طلاب و زوار عادى هم صحبت مى گرديد و وقتى براى زيارت كربلا مشرف مى گرديد, در مراسم شادى و سوگوارى عرب هاى نجفى و كربلايى حضور مى يافت. در مسير نجف تا كربلا روستائيان و عشاير شيفته اخلاق و رفتار حاج آقا مصطفى بودند و بسيارى از افراد ساكن در عراق, لبنان, سوريه و افغانستان كه مقلد حضرت امام خمينى گرديدند, از طريق فرزند برومندش به آن حضرت علاقه مند شدند و در اثر معاشرت با ايشان و به دليل روش صحيح و برخورد و منش جذاب حاج آقا مصطفى شيفته و مطيع حضرت امام گشتند. ..(34)
ادامه دارد
پى نوشت ها:
1. مجله حضور, شماره 21, ص;27 زندگينامه سياسى امام خمينى, محمد حسن رجبى, ص81, مصاحبه با والده مكرمه شهيد آيت الله مصطفى خمينى, روزنامه همشهرى, پنج شنبه اول آبان, سال1376 (ويژه نامه) .
2. روزنامه اطلاعات, شماره 21754 (بخش ضميمه, ص4)
3. مجله بينات, شماره 15, ص54.
4. شهيدى ديگر از روحانيت, ص195, سيره صالحان, ص422, ستاره صبح انقلاب, ص14, فصلنامه حضور, ص189, سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج4, ص164.
5.نهضت روحانيون ايران, على دوانى, ج6, ص332 (چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامى).
6. همان مإخذ .
7. شهيد هجرت و جهاد آيت اله سيد مصطفى خمينى, سيد حميد روحانى, ص5.
8. مجله پيام انقلاب, شماره 7, آبان 1361, ص48.
9. يادها و يادمان ها از شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى, كميته علمى كنگره شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى (1376), ج اول, ص66.
10. لطف پنهانى حق, صديقه توانا, روزنامه كيهان, شماره 16639 ص14.
11. راز توفان (يادنامه آيه الله مصطفى خمينى), ص341.
12. مجله پيام انقلاب, شماره 199, ص30, سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص165.
13. فصلنامه حضور, شماره21, ص3.
14. مجله حوزه شماره 48, پابه پاى آفتاب, ج4, ص332.
15. درباره وى بنگريد به مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى به قلم محدث ارموى.
16. راز توفان, ص335.
17. سرگذشت هاى ويژه, ج4, ص164.
18. مجله حضور, شماره 21, ص184.
19. راز توفان, ص289.
20. شهيد هجرت و جهاد, ص;5 سيره صالحان, ص;423 فصلنامه بينات, شماره15, ص54.
21. شهداى روحانيت شيعه در يكصد ساله اخير, ج اول, على ربانى خلخالى, ص262.
22. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص166.
23. تحريرات فى الاصول, مقدمه سيد محمد سجادى, ج اول, ص;10 سيره صالحان, ص;425 خاطرات سيد على اكبر محتشمى, ص;83 راز توفان, ص;335 فصلنامه حضور, شماره 22, ص287.
24. مجله حضور, ش22, ص292.
25. راز توفان, ص97, فصلنامه بينات, شماره 15, ص64 ـ ;65 سيره صالحان, ص428 ـ 429, فصلنامه حضور, شماره 21, ص241 ـ 242 و نيز ص 193.
26. يادها و يادمان ها, ج اول, ص71, 240 و ;363 ج دوم ص222, 282 و 363, راز توفان, ص289 ـ ;290 ستاره صبح, ص18 و ;85 سرمنزل انسانيت, ص117.
27. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج4, ص169.
28. راز توفان, ص 307 ـ 308 ; خاطرات سيد على اكبر محتشمى, ص124 ـ 125.
29. مجله پاسدار اسلام, شماره 23, ص30 (خاطرات حاج آقا رحيميان).
30. ستاره صبح, ص19.
31. يادها و يادمان ها (خاطرات آيت الله شيخ جعفر سبحانى), ج اول, ص85.
32. همان, ج دوم, ص173.
33. مإخوذ از خاطرات حجج الاسلام برقعى, متقى و رازى زاده و نيز آيات گرام خلخالى و بجنوردى مندرج در كتاب يادها و يادمان ها, ج دوم ص123, 157, 230 و 243.
34. راز توفان, ص340.

/

چهار راه شهدا شاهراه انتفاضه و مقاومت

 


چهار راه شهدا شاهراه انتفاضه و مقاومت!
گوشه هايى از مقاومت مردم فلسطين از نگاه يك خبرنگار

 


 

خبرنگار يكى از سايت هاى اينترنتى مربوط به فلسطينيان مشاهدات خود را از حوادث روز 19 مهرماه از چهارراه شهدا واقع در منطقه ((نتساريم)) غزه كه در انتفاضه دهه 90 مردم مسلمان فلسطين هم صحنه درگيرى شبانه روزى با نظاميان صهيونيستى و يكى از كانون هاى پرتلاطم انتفاضه كنونى است چنين گزارش مى دهد.
كودكى 9 ساله پشت يك كانتينر قديمى و فرسوده كه در داخل زباله دانى مجاور پايگاه نظاميان صهيونيست افتاده در محاصره تك تيراندازهاى صهيونيست قرار گرفت, او بيش از يك ساعت جرإت بلند شدن از روى زمين را از بيم مورد هدف قرار گرفتن نداشت, صهيونيست ها در برج هاى مراقبت اين پايگاه متوجه حضور او شده بودند, آتش سلاح هاى خود را به سوى اين كانتينر گرفتند.
به دليل شدت آتش كسى قادر به نجات اين كودك نبود, صحنه اى بسيار دردناك بود كه احساسات هر انسانى را بر مى انگيخت گريه اين كودك بى دفاع كه براى تظاهركنندگان دست تكان مى داد و از آنان طلب يارى مى نمود بر تراژدى اين صحنه افزود.
هر كسى كه به صحنه درگيرى در چهار راه شهدا مى رسد بايد تعدادى از جوانان را مشاهده كند كه دست, پا يا سر خود را بانداژ نموده و زخم هاى خود را كه به دليل شليك گلوله هاى جنگى و فلزى صهيونيست ها زخمى شده است بسته و بار ديگر به صحنه درگيرى باز گشته اند.
يكى از نقاشان تابلوى پارچه اى بزرگى به ابعاد 9 متر مربع از صحنه دردناك شهادت ((محمد الدوره)) و مجروحيت پدرش كه در پشت يك بلوك سيمانى پناه گرفته اند را كشيده و روبروى شهرك صهيونيست نشين ((نتساريم)) قرار داده و با حروف درشت روى آن نوشته است ((آنچه كه با زور گرفته شده تنها با زور باز پس گرفته خواهد شد)).
ده ها تن از جوانان با استفاده از تكه هاى آهنى كه از اتومبيل اسقاط شده كنده اند اقدام به شكستن سنگ ها و بلوك ها مى نمايند تا حجم سنگ ها براى پرتاب به سوى صهيونيست ها مناسب گردد.
چهار دختر نوجوان در ميان تعداد زيادى بطرى خالى نشسته و پس از پرنمودن بنزين در آنها و قرار دادن فتيله آن را به تظاهر كنندگان مى سپارند تا به سوى صهيونيست ها پرتاب شود.
هر گوشه از اين چهار راه عده اى دور هم جمع شده و از طريق راديو اخبار درگيرى ديگر مناطق را دنبال مى كنند.
پس از انفجار يك بمب جاسازى شده توسط سربازان رژيم صهيونيستى در كارخانه ذوب آهنى كه جوانان فلسطينى از آن تكه هاى آهن براى مقابله با صهيونيست ها برمى دارند. جوانان از اين پس تنها سنگ و بطرىهاى خالى را از زمين برمى دارند.
فردى كه خود را كارشناس مواد منفجره معرفى مى نمود در بين تظاهر كنندگان در رفت و آمد بود و هر نوع شىء مشكوك را براى بررسى و احتمالا خنثى نمودن به محل ديگرى منتقل مى كرد.
حتى حيوانات هم از سبعيت صهيونيست ها در امان نيستند, تك تيراندازهاى صهيونيستى به سوى يك اسب كه گارى را مى كشيد شليك نموده, اسب را از پاى درآورده و كودك يازده ساله موجود در گارى را از ناحيه شكم مجروح نمودند, پسر بچه از ترس و در حالى كه خونريزى شديدى از محل اصابت داشت به سوى مردم گريخت.
به گفته يكى از افراد حاضر در صحنه صهيونيست ها سر او را نشانه گرفته بودند اما او با هوشيارى خود را در پشت سر اسب پنهان نموده و از مرگ حتمى نجات يافت.
درگيرى در اين منطقه بالا گرفته است تظاهر كنندگان علاوه بر بطرىهاى آتش زا و سنگ, از بمب هاى كربنى هم استفاده مى كنند, اين بمب ها در واقع همان بطرىهاى محتوى بنزين هستند كه علاوه بر اين ماده آتش زا كربن (كاربيت) هم در آن ريخته شده و به وسيله ورق هاى آلمينيومى پوشانده مى شوند كه به محض انفجار صداى بسيار مهمى را توليد مى كنند.
چند راننده كمپرسى فلسطينى در يك اقدام خود جوش بار شن و ماسه خود را در ميان خيابان ريخته و سد حايلى بين پايگاه نظامى و ساختمان دانشگاه تربيت معلم كه صحنه اصلى درگيرى است, ايجاد كردند. يكى از رانندگان كه گلوله تك تيرانداز از فاصله چند سانتيمترى سرش عبور نموده بود, بدون توجه به شليك صهيونيست ها تا تخليه تمامى محموله خود همانجا ماند.
به گفته فردى كه خود را كارشناس مواد منفجره مى ناميد اين اقدام رانندگان تلفات تظاهركنندگان را بشدت كاهش داد.
يك پيرمرد 80 ساله كه نمى خواست از فيض اين مقابله و درگيرى محروم بماند در حد توان خويش در اين تظاهرات شركت نموده او با تعبيه يك سبد در پشت دوچرخه خويش شيشه هاى آب سرد به تظاهر كنندگان مى رساند.
فرد ديگرى هم كه سن و سالى به اندازه اين مرد داشت در گفتگويى آرزو نمود خود به جاى اين كودكان و نوجوانان به شهادت برسد.
به رغم عمق مصيبتى كه يك دختر جوان بيست ساله در پى شهادت برادر نوجوانش تحمل مى كند اما اين مصيبت هرگز او را از مقابله با سربازان صهيونيست باز نمى دارد, او تا آن لحظه بيش از 20 بطرى آتش زا به سوى سربازان صهيونيست پرتاب كرده بود.
از نكات قابل توجه منتهى شدن اكثر خطوط تاكسيرانى به چهار راه شهدا بود سوارىهاى مسافر بر در يك اقدام خود جوش از تمامى مناطق غزه جوانان فلسطينى را به چهار راه شهدا مى رساندند.

تك تيراندازهاى صهيونيست به دنبال چشم كودكان فلسطينى
رمضان سلوات نوجوان پانزده ساله اى كه ديد چشم راست خود را به دليل اصابت يك گلوله از دست داده از جمله كودكانى است كه مورد اصابت تك تيراندازهاى صهيونيست قرار گرفتند. اين تك تيراندازها تنها موظف اند چشمان كودكان انتفاضه را هدف قرار دهند.
اين تك تيراندازان سنگ دل تاكنون جام كينه و سبعيت خويش را بر سر بسيارى از كودكان فلسطينى ريخته اند.
سليمان مصبح نوجوان ديگرى است كه تنها 11 بهار را به چشم ديده و پس از درگيرى سه ساعته كه در روز يكشنبه 8 / 10 / 2000 روى داد با چهره خونى به بيمارستان منتقل گرديد.
پدر رمضان سلوات در گفتگويى گفت: برغم آنكه من از ساعت هاى اوليه مجروحيت در كنار فرزندم بودم اما تاكنون نتوانسته ام واژه هاى مناسبى براى تبيين اين فاجعه به پسرم, بيابم. با اينكه يقين دارم كه او توان تحمل چنين مسئله را دارد.
پدر اين كودك در ادامه مى گويد: يكى از دوستان خانوادگى خبر مجروحيت فرزندم را از طريق تلفن به من گفت و من در حالى خود را به بيمارستان رساندم كه فكر مى كردم فرزندم به شهادت رسيده و اين دوست براى اينكه به ناگاه اين خبر را دريافت نكنم, به من چنين گفته است, اما زمانى كه فرزندم را زنده روى تخت بيمارستان ديدم كمى از شدت ضربه روحى وارده به من كاسته شد.
رمضان خود در مورد چگونگى مجروحيتش مى گويد: به همراه ديگر دانشآموزان طى يك راهپيمايى خود را به مكان درگيرى رسانديم.
در اين محل سه جيپ نظامى صهيونيستى و حدود پنج سرباز را مشاهده نموديم اما پس از نزديكتر شدن به صحنه درگيرى در مسافتى دورتر يك سرباز صهيونيست را ديدم كه در پشت يك بلوك سيمانى مخفى شده و تنها سر و لوله نفتكش كه به سوى تظاهركنندگان نشانه رفته بود, ديده مى شد. چند ثانيه نگذشته بود كه احساس نمودم درون سرم آتش گرفته است, به زمين افتادم و زمانى كه به هوش آمدم خود را در بيمارستان يافته و پدر و مادرم را بالاى سر خود مشاهده كردم كه در حال گريستن بودند, به آنها اطمينان دادم كه حالم خوب است و هنوز زنده هستم.
او در پاسخ به اين سوال كه پزشكان و اطرافيان درباره وضعيت جسمانى ات به تو چه گفتند, پاسخ داد, هيچ يك از پزشكان و پرستاران كه براى بازرسى, تبديل بانداژ و تجويز دارو مىآيند, چيزى به من نگفته اند, حتى اگر به من بگويند كه ديد چشمم را از دست داده ام هم از كرده خود احساس پشيمانى نخواهم كرد, زيرا چشم ديگرى دارم كه مى توانم هرچه كه مى خواهم ببينم و اگر به من اجازه دهند باز هم به صحنه درگيرى باز مى گردم.
وى در ادامه مى افزايد: نوعى احساس به من مى گويد كه ديد چشمم را از دست داده ام, اين مسئله را به پدرم هم گفته ام اما او به من گفته كه بحمدالله وضعيتم خوب است اما درباره چشمم چيزى به من نگفت.
كودك ديگرى به نام سلمان مصبح در تخت كنارى آرميده است, او از اهالى روستاى ((عيان الكبيره)) است او را روز شنبه (2000/10/7) به بيمارستان چشم غزه, منتقل كرده اند.
زخم عميقى كه از ناحيه چشم راست سلمان دچار آن گرديده باعث خونريزى داخلى شده و بيم آن مى رود كه تقريبا تمامى ديد خود را از دست بدهد و پزشكان تنها اميدوارند كه ديد محدودى را به اين نوجوان باز گردانند.
سلمان در تشريح حادثه گفت: با اتوبوس به نزديكى شهرك صهيونيست نشين كفار داروم رفتم, من تنها نبودم بلكه تمامى دانشآموزان هم اين كار را كردند.
پدر حرف پسر را قطع نمود و براى آنكه به فرزندش فشارى از اين بابت وارد نيايد, دستى روى كتف فرزند كشيد و خود گفت: من پنج پسر و سه دختر دارم كه همگى عاشق قدس و با اشغالگران دشمن هستند.
او در ادامه افزود: مديريت بيمارستان به من خبر داد كه فرزندم از ناحيه چشم دچار آسيب ديدگى شده است. اگر او به شهادت هم مى رسيد باز هم خدا را شكر مى كردم زيرا او هم فرقى با كودكان و نوجوانان ديگرى كه در مناطق مختلف در حال درگيرى با صهيونيست ها هستند, ندارد اين نوجوانان و جوانان براى دفاع از مسجدالاقصى و حرمت آن حتى به انتظار دريافت اجازه از والدين و خانواده هم ننشستند و خود به سوى انجام وظيفه و اداى تكليف پيشرفتند. چنين مسائلى خارج از حيطه حاكميت پدر و مادران است. حتى ارتباطى به نوع تربيت فرزندان هم ندارد زيرا اين نسل هاى فلسطينى با عشق به وطن بزرگ شده اند.
عبدالرحمن النادى تنها 12 سال دارد اما با اين سن كم توانست به همراه همسالانش عزم و اراده نوجوانان و جوانان فلسطينى براى آزادى وطنشان را به جهانيان و على الاخص صهيونيست ها نشان دهد.
او را با چشمى بانداژ شده در منطقه ((بيت حانون)) در صحنه درگيرى يافتيم. در پاسخ به سوال ما كه چرا به اينجا آمده اى؟ گفت: ((آمده ام تا اين بار با يك چشم به مبارزه بپردازم)), آرى او كودكى است كه عمل مقدس خود را در حمايت از مقدسات محترم مى شمارد.
النادى در مورد چگونگى زخمى شدن خود گفت: در حال درگيرى بودم كه يك سرباز صهيونيست از پشت ديوارى بتونى مرا ديد و به سوى من يك گلوله پلاستيكى شليك نمود كه به زير چشمم اصابت نمود, كه بر اثر آن به بيمارستان منتقل و پس از بهبودى نسبى به صحنه مبارزه بازگشتم.
دكتر ((محمود نصرالله)) معاون بيمارستان چشم در اين باره گفت: گلوله هاى پلاستيكى, در صورت اصابت به صورت باعث پاره شدن عضلات صورت شده و بخصوص اگر محل اصابت به چشم نزديك تر باشد, قدرت ديد بيشترى از چشم از بين مى رود.
اشاره مى شود كه تا روز 8 اكتبر حداقل 8 نوجوان كه از ناحيه چشم مورد اصابت قرار گرفته بود به بيمارستان چشم غزه منتقل شده اند.
به گفته دكتر نصرالله علاوه بر دو نوجوانى كه پيش تر از آنان نام برديم ((ماهر عوش)) 13 ساله, ((ابراهيم ابومرسه)) 12 ساله, ((احمد عابد)) 14 ساله و ((امجد مزيد)) 12 ساله همگى از ناحيه چشم مورد اصابت قرار گرفته و براى مداوا در اين بيمارستان بسترى هستند.
همچنين تا همين تاريخ حداقل 10 كودك و نوجوان كه از ناحيه چشم مورد اصابت قرار گرفته اند به بيمارستان هاى چشم كرانه باخترى منتقل شده اند.

صهيونيست ها از جناياتى كه همقطارانشان انجام دادند چنين سخن گفتند!
از من نپرسيد كه چگونه آرامش را به كرانه باخترى و نوار غزه مى توان باز گرداند؟ از نظر من استفاده از تمامى وسايل براى مقابله با گاوچران هاى فلسطينى مشروع است. اهميت ندارد كه چند نفر كشته شوند, مهم اين است كه شرايطى مناسب براى رفت و آمد شهرك نشينان فراهم گردد.
اين كلامى است كه از زبان ايهود باراك نخست وزير رژيم صهيونيستى خطاب به ((شاوول موفاژ)) رئيس ستاد ارتش اين رژيم گفته شد و تلويزيون رژيم صهيونيستى آن را پخش نمود.
هم اكنون دلايل و شواهد بسيارى مبنى بر صدور دستورالعمل هايى وجود دارد كه از سوى سياستمداران و فرماندهان نظامى عاليرتبه رژيم صهيونيستى جهت برخورد شديد و بى رحمانه با تظاهر كنندگان بى دفاع فلسطينى صادر شده است.
ژنرال ((يوم طوف ساميا)) فرمانده منطقه جنوبى و مسئول مستقيم منطقه نوار غزه در ارتش رژيم صهيونيستى در پاسخ به سوالاتى در مورد كشته شدن ((محمد الدوره)) كودك خردسالى كه در آغوش پدرش به دست يكى از تك تيراندازهاى ارتش رژيم صهيونيستى به شهادت رسيد و نيز قتل بى رحمانه راننده آمبولانسى كه قصد نجات وى را داشت و دل هر بيننده اى را به درد آورد, گفت: ((به هيچ وجه از انجام چنين كارى پشيمان نيستم, به سربازان دستور داده شده است به سوى هر كسى كه در اطراف شهرك هاى صهيونيست نشين اقدام به اخلال در نظم مى كنند آتش بگشايند, تا شهرك نشينان احساس ناامنى نكنند, وظيفه من و سربازانم در وحله اول حفظ امنيت فرزندان ملت خود كه در شهرك ها زندگى مى كنند و حمايت از آنان در مقابله با هر كسى كه بخواهد آزارى به آنان برساند مى باشد.))
ژنرال ((اتيسك ايتان)) فرمانده منطقه مركزى در ارتش رژيم صهيونيستى و مسئول مستقيم كرانه باخترى نيز در ديدار با رهبران شهرك نشينان گفت: به واحدهاى نظامى موجود در كرانه باخترى و نوار غزه دستور داده شده است تا هر نوع تظاهرات و هر نوع نشانه و شاخصى از انتفاضه را به شدت سركوب و محو نمايند.
ايتان در اين باره تإكيد نمود: ارتش اسرائيل موظف است بزرگترين خسارت ها را طى اين درگيرىها به فلسطينيان وارد آورد.
او همچنين افزود: ((بله دقيقا دستورهاى صريحى وجود دارد كه تإكيد مى كند گلوله هاى جنگى به سوى سر و سينه و با هدف كشتن شليك شوند, پس هر كسى كه مى خواهد تظاهرات كند, بايد آمادگى پرداخت بهاى آن را هم داشته باشد.))

صهيونيست ها خود در مورد جنايات صهيونيست ها شهادت مى دهند
روزنامه نگاران رژيم صهيونيستى كه حوادث انتفاضه را تحت پوشش قرار داده و مى دهند عليرغم جانبدارى كامل خويش از ارتش رژيم صهيونيستى اذعان نمودند كه ارتش رژيم صهيونيستى با منتهاى وحشيگرى با تظاهركنندگان فلسطينى برخورد نموده است.
((الون بن دافيد)) گزارشگر كانال يك تلويزيون رژيم صهيونيستى در گزارشى از حوادث, گفت: ((با صدها تن از سربازان در بدو آغاز درگيرىها گفتگو نمودم و اينگونه متوجه شدم كه همگى خود را براى كشتن و تنها كشتن آماده مى كنند, از همان روز اول دريافتم كه فشردن ماشه براى آنان به شكل غير قابل وصفى آسان است, بارها ملاحظه نمودم كه سربازان به سوى مردمى آتش گشودند كه اصلا كارى به تظاهرات نداشتند. كينه بسيار عميقى در دل سربازان عليه فلسطينيان مى شد حس نمود.))
((آمنون فاينور)) يكى ديگر از روزنامه نگاران صهيونيست است كه گزارشگر يك شبكه تلويزيونى ايتاليايى است, او در توضيح جنايات سربازان صهيونيست از شفافيت بيشترى برخوردار بود, وى در اين باره نوشت: ((فرماندهان دو منطقه مركزى و جنوبى نقشه كاملى براى اين حوادث كشيده اند, هدف وارد آوردن بيشتر اين تلفات به فلسطينيان بود, آنان به دنبال آن بودند كه به فلسطينيان تفهيم كنند كه با خشونت چيزى را به دست نخواهند آورد.))
((زخرون دومب)) نويسنده و گزارشگر صهيونيست نيز كه خود از مناطق درگيرى بين مردم فلسطين و ارتش رژيم صهيونيستى ديدن به عمل آورده در اين باره مى نويسد:
((آنچه كه ديدم باعث شرم يهوديان و دولت اسرائيل است)) او در ادامه نقل مشاهدات خويش ضمن تإكيد بر مشاهده كشتن متعمدانه كودكان و نوجوانان نوشت: ((با چشم خود ديدم كه چگونه سربازان اسرائيلى به سوى گوسفند و چهارپايان ديگرى كه از آن يكى از خانواده هاى باديه نشين مستقر در نزديكى شهرك نيتساريم واقع در پنج كيلومترى جنوب شهر غزه آتش گشودند, من خود ديدم كه چگونه سربازان ارتش اسرائيل كشاورزان فلسطينى را كه در حال كار در مزارع خويش بودند به گلوله بستند)).
آنچه كه بر از پيش طراحى شده بودن كشتار فلسطينيان توسط ارتش رژيم صهيونيستى و با دستور دولت باراك تإكيد دارد تإييد اطلاعاتى است از سوى چند منبع خبرى صهيونيستى در مورد انبار نمودن موشك هاى لاو از سوى ارتش رژيم صهيونيستى و در مواضع نظامى خويش در سرزمين هاى اشغالى عنوان شده بود.
علاوه بر آن ارتش رژيم صهيونيستى از چندى پيش به گلوله هايى مسلح شدند كه پيشتر مورد استفاده قرار نمى گرفت.
براساس گفته منابع پزشكى كه كار معالجه مجروحان گلوله باران وحشيانه صهيونيست ها را به عهده دارند, تركش اين گلوله ها پس از برخورد با بدن انسان منفجر مى گردند, به نحوى كه چهره و بدن تعدادى از قربانيان اين گلوله باران ها چنان مثله شده بود كه والدين آنها نيز پس از مدت ها قادر به شناسايى آنان شدند.
((ارتش اسرائيلى ارتشى نژاد پرست و جنايتكار است كه از وحشيانه ترين وسايل براى برخورد با مردم فلسطين استفاده مى كند)).
اين كلامى است كه خبرنگار يكى از شبكه هاى تلويزيونى هلند در گزارشى از صحنه درگيرى در نوار غزه به سمع بينندگان شبكه رساند.
خبرنگار مذكور كه به شدت از تكه تكه شدن بدن هاى كوچك كودكان فلسطينى متإثر شده بود, افزود: شرم آور است كه جهان در مقابل اين همه فجايع سكوت اختيار كند, چه كسى از درگيرى مسلحانه و شليك متقابل سخن به ميان آورده است, اينجا شليك تنها از يك سو و از جانبى كه داراى وسايل قدرت است به سوى كودكان و جوانان فلسطينى صورت مى پذيرد.
تحولات اخير در جبهه لبنان و عمليات متهورانه نيروهاى حزب الله در به اسارت درآوردن سه نظامى ارتش رژيم صهيونيستى در كشتزارهاى شبعا بازتاب وسيعى در مطبوعات عبرى و به خصوص در روز يكشنبه 1379/7/17 داشت.
زئيف شيف تحليلگر برجسته مسايل نظامى رژيم صهيونيستى در نوشتارى در روزنامه صهيونيستى ((آهارتض)) تإكيد نمود روز شنبه هفتم اكتبر 2000 (7/16) روز سياهى در تاريخ ارتش اسرائيل به ثبت رسيده و حتما از آن با همين صفت ياد خواهد شد.
در گوشه هايى از مقاله اين تحليلگر چيره دست كه به منابع نظامى ارشد ارتش رژيم صهيونيستى نزديك است: آمده است:
على رغم هشدار اطلاعات نظامى و گوشزد رئيس ستاد ارتش نسبت به اين كه سازمان حزب الله طرح هايى را براى ربودن سربازان از مرزهاى شمالى دارند ارتش اسرائيل در اين زمينه از خود بى تفاوتى نشان داده و تدابير حمايتى ـ امنيتى در اين رابطه اتخاذ نكردند.
به همين دليل حزب الله توانست سه سرباز را بدون هيچ درگيرى و در سايه عمليات تحريكآميز وسيعى كه انجام دادند به اسارت خويش درآورند.
جبهه مقاومت لبنان با اين كار خود جبهه دومى را همزمان با درگيريهايى كه مناطق اشغالى فلسطينى شاهد آن است عليه اسرائيل باز نمود.
در ادامه مقاله مذكور آمده است: به اسارت درآمدن سه سرباز در كنار عقب نشينى نيروهاى مرزبان از مسجد حضرت يوسف و تحويل مكان مذكور به فلسطينيان, شدت انتقادات گزنده عليه دستگاه هاى نظامى و امنيتى اسرائيل را افزايش داده و موجب گرديد تا تعدادى از وزرا ادعا كنند سياست خويشتن دارى كه نخست وزير به ارتش ابلاغ نموده موجب گسترش درگيرىها شده و به فلسطينيان, حزب الله و كشورهاى عربى اينگونه وانمود شود كه اسرائيل از موضع ضعيف دست به اين اقدامات مى زند.
[البته نويسنده فراموش نموده تا اين خويشتن دارى را تشريح كند, آيا كشتن كودكان و نوجوانان بى دفاع به وسيله گلوله هاى جنگى و به توپ و گلوله بستن خانه هاى مردم خويشتن دارى است؟]!
باراك به اين اقدامات هم بسنده نكرده بلكه به ارتش اسرائيل دستور داد تا در برابر هر نوع حمله ايذايى عناصر حزب الله و گروه هاى فلسطينى پس از عقب نشينى به پشت مرزهاى بين المللى خويشتن دارى نشان دهند.
اما تصميم مربوط به عقب نشينى از مسجد حضرت يوسف در واقع به پيشنهاد ((شاوول موفاز)) رئيس ستاد ارتش صورت پذيرفته و بهانه اصلى كه رئيس ستاد ارايه نموده اين است كه ارتش اسرائيل مايل نيست با توجه به تلفاتى كه در اطراف فلسطينى پيش مىآيد از اين بيشتر وارد درگيرىها شود.
ظاهرا ارتش اسرائيل به اين نتيجه رسيده بود كه گسترش درگيرىها در اين منطقه موجب اشغال بخش هايى از شهر نابلس مى شد, اين چيزى بود كه ظاهرا رئيس ستاد به دنبال تبيين آن بود, و به همين خاطر تصميم به تخليه مسجد حضرت يوسف گرفت. اما باراك اين مسئله را با شوراى وزارتى مسايل امنيتى مطرح نكرده و براى تصويب در هيئت دولت هم به رإى نگذارد تا ضمانت اجرايى آن همچنان حفظ شود حتى طرف هايى كه مورد مشورت باراك قرار گرفتند هم اجازه نيافتند دخالت چندانى نموده و ابراز عقيده كنند. ظاهرا باراك مصمم بود اين محل را تخليه كند.
زنيف شيف در پايان مقاله تحليلگرانه خويش گفت: موج انتقادات به دليل تخليه محل نبود بلكه عليه زمان بندى اين عقب نشينى صورت پذيرفت.
سردمدار منتقدين بنيامين بن العيزار است او صريحا اعتراض مى كند كه اسرائيل با مسلح نمودن فلسطينيان اشتباه بزرگى را مرتكب شده است.
((حايم شيلو)) هم با نظر زئيف شيف در اين كه روز شنبه روز سياهى است موافق است او در تحليلى كه در شماره روز يكشنبه (17 / 7) معاريو به چاپ رسيد, گفت: نسل هاى آينده اسرائيل همواره به ياد خواهند آورد كه دولت عبرى در اين روز ضربات سه گانه اى را در مسجدالاقصى, دامنه هاى جبل الشيخ و مسجد حضرت يوسف متحمل شدند. اين حوادث ما را به ياد ترس و ندانم كارىهايى مى اندازد كه در جريان جنگ رمضان سال 1973 در روز ((عيد بخشش)) دچار آن شدند.
حايم شيلو در ادامه افزود: شرايط كنونى با حوادثى كه در چنته دارد نشان مى دهد كه خشونت زبان رسمى و به تنها زبانى مبدل شده است كه همگان آن را مى فهمند. روياى صلح از بين رفت و چندى ديگر تنها يادى از آن باقى خواهد ماند.
روند سازش امروز مملو از زخم هاى عميق است, مى توان گفت كه دچار مرگ بالينى شده و تا آنجا پيش رفته كه پزشكان درصدد قطع دستگاه هاى حيات بخش از اويند, نخست وزير اسرائيل هم مشغول ساختن تابوت براى قرار دادن جسد آن خواهد بود او آخرين ميخ اين تابوت را چهل و هشت ساعت ديگر خواهد كوبيد.
چهل و هشت ساعت ديگر ممكن است شارون به دولت بپيوندند و به همراه يكديگر اين نعش را به بيرون ببرند, اما اگر كلينتون بتواند حيات را دوباره به اين روند بازگرداند در واقع باعث بروز فاجعه اى خواهد شد.
از نظر شيلو, باراك به هيچ عنوان مجبور نيست نيروهاى خود را وارد جنگى خونين با لبنان بكند, او تمامى تلاش خود را براى استفاده از تمامى راه هاى ديپلماتيك لازم جهت بازگرداندن سه سرباز در چارچوب معامله تبادل اسرا انجام خواهد داد اما در سطح فلسطينى باراك از نظر روحى آمادگى ورود به يك رويارويى را دارد, او بارها گفته است كه يا صلح يا جنگ كه امروز ظاهرا پيش بينى هاى او به واقعيت پيوسته است.
باراك در حالى به اين نقطه عطف رسيده كه جايگاه سياسى او دچار تزلزل شده است. او از اين امتحان حتى پيش از آنكه مفاهيمش نسبت به جبهه لبنان فروبپاشد با نمرات بد خارج شده بود.
اما روزنامه ((ايديئوت آحرونوت)) تإكيد نمود كه اسرائيل نفعى را در ضربه زدن به زيربناى لبنان ندارد زيرا چنين ضرباتى موجب تقويت وحدت عربى مخالف با اسرائيل شده و اعراب را به اتخاذ تصميمات افراطى برمى انگيزاند. هم چنين اين اقدام مى تواند انگيزه مناسبى براى حزب الله جهت كشتن سه سرباز باشد.
اين روزنامه به ياد آورد: حزب الله پيش از آن اعلام نموده بود كه ((ران آراد)) خلبان اسرائيلى طى يك حمله هوايى عليه روستاهاى لبنان كشته شده است.
با اين وجود روزنامه مذكور معتقد است كه مذاكره با حزب الله در وحله كنونى آن هم بر سر آزادى اسرا كار صحيحى نيست زيرا مذاكره بر سر اين موضوع مى تواند بعضى از عناصر فلسطينى را ترغيب به ربودن سربازان كند.

يك تحليلگر صهيونيست: باراك شكست خورده اى است كه مرارت هاى زيادى را به كام اسرائيل چشاند
در روز چهارشنبه 11 / 10 / 2000 مصادف با 20 مهر 1379 روزنامه هاى عبرى زبان چاپ فلسطين اشغالى مقالات اصلى خود را به تنگنايى اختصاص دادند.
به نوشته اين مطبوعات ايهود باراك هم اكنون در مخمصه فراگيرى گرفتار شده كه به خصوص كابينه او را تهديد به سقوط مى كند.
از نظر تحليلگران مطبوعات صهيونيستى شكست ها و عقب گردهاى متوالى كه در سطوح مختلف سياست هاى اين ژنرال طى چهارده ماه گذشته دچار آن گرديده موجب متزلزل شدن قدرت او شده است.
((ناحوم برنيع)) نويسنده, روزنامه نگار و تحليلگر چيره دست صهيونيستى در مقاله اى كه در روزنامه ((آحرونوت)) كه در بارزترين ستون اين روزنامه و در صفحه نخست تحت عنوان ((صبح خير… قيام)) به چاپ رساند, نوشت: ((باراك به ما قول يك قيام را داد.. هم اكنون نيز به طور بالفعل يك قيام را در پيش روى داريم. زلزله اى حقيقى در امنيت ملى و شخصى و جايگاه سياسى ما[ منظور اسرائيل است], در قانون و نظم, در روحيه داخلى و در روابط يهوديان و اعراب هم مى توان آثار اين زلزله را ملاحظه نمود)).
نويسنده در ادامه تحليل آورده است: ((اگر مسئله به يكى از حساسترين و خطرناكترين بحران هاى تاريخ دولت مربوط نمى شد, اين وعده (وعده باراك) بسيار سرگرم كننده مى نمود, مشاهده باراك در حالى كه در ميان شكست هاى خود غرق مى شود دل آدمى رابه درد مىآورد. زيرا جاده ناكامى او سنگفرشى از حسن نيت, شجاعت و استقامت دارد. زيرا اصولا مشكلات او مشكلات كل اسرائيل است. تنها تعداد معدودى راستگرا و چپگراى افراطى وجود دارند كه راه حل هاى خودمحورانه براى وضعيت كنونى دارند… اشغال دوباره سرزمين هاى فلسطينى و اخراج مردم مقيم آنجا[ نويسنده از نام بردن از مردم فلسطين طفره مى رود ـ م] را افراطيون راستگرا مطرح مى كنند اما چپگرايان افراطى خواهان بازگشت تمامى اراضى اشغال شد, پس از سال 1967 و اسكان تمامى پناهندگان (فلسطينى) هستند كه در سال 1948 آواره شده اند.. ولى بقيه 90 درصد باقى مانده سر درگم و دستپاچه هستند و پرسش ((چه كنم؟)) را ورد زبان خويش قرار داده اند ولى پاسخ آسانى براى آن نمى يابند.))
ناحوم مى افزايد: هر روز اين اعتقاد كه باراك اختلاف چندانى با بقيه ندارد بيشتر به اثبات مى رسد, او در راه خود از يك هشدار به هشدار ديگر مى پرد بدون آن كه راه حل حقيقى براى معضل داشته باشد. او به مانند بند بازى است كه قول داده از بام سيرك به پايين بپرد, ولى زمانى كه به بالاى آن رسيده تازه متوجه شد كه راهى جز پريدن ندارد.. پرسش اين است كه چگونه مى توان از اين بام به پايين آمد؟
…در شبانگاه روز بخشش (17 / 7 / 1379) باراك هشدارى را روى ميز جهان گذارد مبنى بر اينكه اگر آتش قيام تا 48 ساعت ديگر فروكش نكند ديگر عرفات را به عنوان شريك صلح نخواهد شناخت. آن گونه كه پيش بينى مى شد اولين كسى كه از تهديد عدول نمود خود باراك بود. يك شب كامل منابع نزديك به او وسايل تبليغاتى را از سخنان و اعلام نظرات خود مبنى بر تصميم باراك براى پافشارى بر اين موضع تا آخرين لحظه پر نمودند, اما چندى نگذشت كه او مجبور گرديد تحت فشار كلينتون(!) از اين موضع خود عقب نشينى نمايد, آنچه هويداست اين است كه باراك ميل عجيبى به ابراز تهديداتى دارد كه هرگز قادر به انجام آن نيست, هشدار باراك نه تنها كارساز نگرديد بلكه سهم عمده اى در افزايش دست آوردهاى عرفات در صحنه جهانى داشت.. كلينتون تلاش بسيارى را نمود تا از طرف عرفات افرادى را جهت ورود به منطقه دعوت كند, در اين زمينه كوفى انان از سازمان ملل, ايوانف از روسيه, وسولانا و كوك از اتحاديه اروپا به آنجا رسيدند, باراك كه پيشتر نتانياهو را به دليل همكارى جهت تنظيم يك مراسم براى عرفات و كلينتون در غزه به باد تمسخر گرفته بود, اين بار خود چنين خدماتى را براى عرفات انجام داد.))
اين تحليلگر مشهور در توصيف شخصيت باراك ادامه مى دهد: باراك از نوع افرادى است كه مى توان شخصيت او را خواند و تحليل نمود, اين كار يا از طريق نامه هاى او به وسايل ارتباط جمعى صورت مى پذيرد يا از طريق رفتار و كردار او اما با اين وجود هرگز نمى توان با جمع بندى اين دو فاكتور به نتيجه رسيد, نامه هايى كه از دفتر نخست وزير تا ديروز رسيده كاملا قاطعانه اعلام مى كند كه باراك به اين نتيجه رسيده كه روند سازش به پايان رسيده و اعلام پايان و مرگ اين روند را تنها به اين دليل به عقب انداخته تا وقت بيشترى براى تكميل و پايان بخشيدن به تحركات سياسى خود در داخل براى افزايش پايگاه مردمى داشته باشد نه به خاطر آمال و آرزوهايى كه عرفات به آن دلبسته است.
اما در مقابل رفتار او چيزى كاملا معكوس را مى نماياند, ديروز باراك ((جلعاد شبر)) كه يك وكيل دعاوى است را به عنوان نماينده شبه رسمى خود در مذاكرات با عرفات منصوب نمود, اين وكيل دعاوى هم چنين مديريت دفتر و مسئول هماهنگى مذاكرات صلح با فلسطينيان را هم عهده دار خواهد شد. لازم به ذكر است كه ((شبر)) فردى جدى است كه به طور حتم براى بازى با عرفات به اين سمت منصوب نشده است.

كارشناسان صهيونيست: واى بر ما اگر اصول گرا زمام ملت عربى را در دست بگيرند
از ديگر مسايلى كه در مطبوعات صهيونيستى به وفور ديده شده و مى شود, بيم و هراس آنان از به قدرت رسيدن اصولگرايان مسلمان در كشورهاى عربى و اسلامى است.
مطبوعات صهيونيستى مملو از تحليل هايى به قلم كارشناسان در اين مورد مى باشد, اين كارشناسان با توجه به اسارت سه سرباز صهيونيست در جنوب لبنان و دستگيرى يك افسر رژيم صهيونيستى در لبنان بيم آن را دارند كه رفتار و كردار حزب الله به عنوان سمبلى براى ديگر توده هاى عربى مبدل شود.
((موشه آرنز)) وزير جنگ اسبق رژيم صهيونيستى كه هم اكنون عضو كنيست از حزب ليكود است در مورد موفقيت حزب الله در اسارت سه سرباز رژيم صهيونيستى گفت: ((آنچه روى داد در واقع انهدام نيروى بازدارنده اسرائيل در ذهن جامعه عربى است)) او كه در مصاحبه اى با شبكه يك تلويزيون رژيم صهيونيستى سخن مى گفت افزود: ((حزب الله ارتش ما را به يك بازيچه مبدل نموده است, هيچ كس در جنبش صهيونيسم حتى در بدترين كابوس ها هم توقع بروز چنين مسئله اى را نداشت))!
از سوى ديگر ((پاكوف بيرى)) رئيس سابق دستگاه اطلاعات عمومى رژيم صهيونيستى ((شبريت)) هم اين عمليات را ضربه مهلك بر پيكره نيروى بازدارنده رژيمش, و آن را دليل واضحى براى ملت عربى مبنى بر اينكه قدرت تنها راه تحقق آرزوهاى ملى آنان و احقاق حقشان است توصيف نمود.
بيرى كه در گفتگويى با شبكه دوم تلويزيون رژيم صهيونيستى سخن مى گفت, افزود: ((خطر چنين عمليات هايى در بالا بردن روحيه مردم عربى است و به آنها ثابت مى كند كه مى توان فشارى حقيقى بر اسرائيل وارد آورد. رهبران سياسى آن را سر در گم نموده و وضعيت داخلى آن را دچار دستپاچگى نموده اين دولت[ منظور رژيم صهيونيستى است] را با توجه به توانايى هاى بالقوه اش مجبور سازد تا در برابر باج گيرىهاى يك سازمان شبه نظامى كه تمام امكاناتش از امكانات يك لشكر ارتش اسرائيل هم كمتر است, تسليم شود.))
به گفته اين مسئول سابق امنيتى يكى از مهمترين ابعاد اين اقدام در شرايطى كه مردم كشورهاى عربى توجه خاصى به حوادث مناطق فلسطينى دارند و نيز در سايه عطش مردمى براى انتقام از اسرائيل انزواى رژيم هاى حاكم در كشورهاى عربى و بخصوص رژيم هايى كه اقدام به امضاى معاهده هاى صلح با رژيم صهيونيستى نموده اند, را باعث مى گردد.
((پاكوف بيرى)) در توضيح اين گفته خود مى افزايد: اين عمليات نوعى شكست براى يكى از مهمترين ساختارهاى استراتژيك اسرائيل به شمار مى رود, اسرائيل همواره در تلاش است تا به مردم عرب بقبولاند كه گرفتن هر نوع امتيازى از اسرائيل از طريق زور امكان پذير نيست و تنها راه صحيح همانا راهى است كه كشورهاى امضا كننده توافقنامه هاى صلح با اسرائيل انجام داده اند, در حالى كه اين اقدام خلاف اين ادعا را ثابت مى كند.
((كارمى گيلون)) كه او نيز يكى از روساى سابق شبن بيت است اين تحولات را بسيار خطرناك و بغرنج توصيف مى كند.
او مى پرسد: ((تصور كنيد زمانى كه حزب الله خواستار آزادى تمامى بازداشت شدگان لبنانى و فلسطينى گردد, چه اتفاقى ممكن است در اين راستا رخ دهد؟ حال اين تإثيرگذارى جزئى باشد يا كلى اقشار عربى و فلسطينى را براى پيوستن به صحنه مبارزه ضد اسرائيلى تشويق خواهد نمود, زيرا زمانى كه فلسطينيان و اعراب دريابند كه اسرائيل در اوج روند سازش حاضر به آزادى اسراى فلسطينى و عرب نبوده اما هم اكنون و تحت فشار به سرعت آنان را آزاد مى كند به اين نتيجه مى رسند و تنها به اين نتيجه مى رسند كه تنها راه همانا پيوستن به صحنه دشمنى و مقاومت در برابر اسرائيل است.))

يك تحليلگر اتريشى
توافقنامه اسلو صلح را دار آويخت و خاورميانه را به قرون وسطى بازگرداند.
يك روزنامه نگار بارز اتريشى تإكيد نمود توافقنامه اسلو در درون خود بذرهاى شكست خود را داشت و سازش سياسى در حقيقت روز امضاى اين توافقنامه به پايان راه خود رسيده بود.
((ميخائيل ماير)) تحليلگر سياسى و روزنامه نگار مشهور اتريشى در بحبوحه حوادث خونين فلسطين تحليلى را در ستون ثابت خود در روزنامه ((استاندارد)) كه در وين منتشر مى شود به چاپ رساند.
او در اين مقاله ضمن هشدار نسبت به افزايش رنج و مشقت مردم فلسطين و خطراتى كه انفجار اوضاع در خاورميانه مى تواند به بار آورد فرصت هاى ميانجيگرى را در اين زمينه كاملا از دست رفته توصيف نمود.
گوشه هايى از برگردان فارسى اين مقاله در پى مىآيد:
((چهره آن كودك فلسطينى (محمد الدوره) كه تلاش هاى پدرش براى حمايت از او ره به جايى نبرد و توسط گلوله هاى سربازان اسرائيلى جان سپرده به طور حتم در حافظه همگان لهيب خواهد زد, اين لهيب تنها مختص فلسطينيان نيست كه يك نفر ديگر از آنان به صف شهداى برومندشان اضافه گرديد, بلكه حتى در حافظه جمعى شهروندان اسرائيل نيز چنين خواهد نمود, يهود و اعراب در اين زمينه از يكديگر جدا نيستند, چهره ها و صحنه هاى بسيار هم وجود دارند كه دست كمى از صحنه قبلى كه قبلا رخ داده ندارند و هم به طور يقين بعدها در پيش خواهد بود و باعث خواهد گرديد با خشونت گسترش زمينه جنگى در خاور ميانه فراهم شود جنگى كه همه منطقه را در خود فرو برده, و چند دهه به عقب خواهد برد تا از روياى شكوفايى كه اين دوره و زمانه و هزاره جديد با خود به ارمغان آورده كاملا دور باشند و تا ابد نيز همچنان دور باقى بمانند. آيا كسى مى تواند تمامى اين تقصيرها را به دوش سياست بياندازد؟ آرى, شايد چنين امرى صحيح باشد.
روند سازش با توجه به ابعاد مختلفش به انتظار ضرب الاجل ايهودباراك ننشسته بود تا مرگ خود را به چشم ببيند, بلكه بى شك از زمان امضاى توافقنامه اسلو مرگش مسجل شده بود. در آن تاريخ بود كه به اتخاذ آمال و آرزوهاى توخالى به عنوان ستون اصلى و زيربناى پيشرفت هاى نوين و عدم توجه به پيامدهاى سوء آن بزرگترين اشتباهات را مرتكب شد.
در اين راستا اينگونه وانمود شد كه توافقنامه به فلسطينيان, دولتى كامل و تمام عيار در دراز مدت هديه خواهد داد, در حالى كه آنچه كه در اذهان وجود داشت بيش از خودگردانى شبه فراگير نبود.. همچنين به شكل متعمدانه اى وضعيت اعراب اسرائيلى[ اعراب ساكن مناطق ]1948 ناديده گرفته شد در حالى كه آنان يكى از مشكلات و معضلات محورى مسئله فلسطين را تشكيل مى دهند.
در مقابل عرفات به جاه و مكنت رسيد, و صلاحيت هاى حاكميتى كاملى به وى محول گرديد, او از مدتها پيش با بيت لحم و اريحا مورد تمسخر قرار گرفته است.
اما باراك كه فراموش نموده اسرائيل سرزمين ناهمگون و قشربندى شده است نمى تواند چشم خود را در برابر توافقنامه عجيب و بزرگى كه در خفا با خود دارد ببندد.
در رابطه با شارون چه مى توان گفت؟ او چوب كبريتى است كه بنزين روى آتش ريخت, البته اگر او هم اين عمل تحريكآميز را انجام نمى داد مسئله اى ديگر موجب بروز اين حوادث مى شد, بسيار سخت است كه بتوان پايانى براى خشونت ها يافت, شايد بتوان انتخاب بين بد و بدتر را طى چند روز يا هفته آينده از سر گذرانيد, شايد سلاح ها خاموش و سنگ ها در جاى خود بمانند, اما آيا ممكن است همزيستى با اطمينان متقابل به وجود آيد؟.. در سايه سركوب از يك سو و عدم اطمينان از سوى ديگر اين امر ميسر نخواهد شد.
در اين راستا زمينه بسيار محدودى براى ميانجيگرى وجود دارد. اما آمريكايى ها قادر به انجام چنين كارى نيستند, اروپايى ها نمى خواهند چنين بكنند و روس ها هم حرفى براى گفتن ندارند.
هزاره جديد براى خاورميانه قرون وسطا را به ارمغان آورد تا بار ديگر جنگ هاى تن به تن, كشتار كودكان و غير نظاميان, و پيروزى جنايت بر حقوق بشر را خبر دهد.
در اين شرايط هيچ كس قادر به زندگى نيست, پايان دادن به خشونت از طريق از بين بردن فرد بى دفاع بدترين و وحشيانه ترين راه حل رسيدن به مقصود است؟))
با تشكر از جهاد اسلامى فلسطين كه در تهيه اين مطلب ما را يارى داد.

/

چهره بنما، رخ را هويدا كن

 


چهره بنما… رخ را هويدا كن
استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

اى كعبه عالم.. اى حقيقت تابانى كه خيال و پندارت, غمگسار سينه هاى غمديده و ديده هاى اشك آلود, و اى بهار جان ها كه نفحه روح الله يت, مردگان را روح وجان ها را طراوت و حيات را معنى و مفهوم بخشد.. بيش از اين پس پرده غيب اسرار پنهان مشو.. پديد آ. چهره بنما..
رخ را هويدا كن.. دوستان را صلا زن.. ز باغ پوياى شريعت نيايت, خس و خاشاك گمرهى و كژ فكرى را برچين.. غبار اندوه و غم را با دست اقتدارت از رخساره ولايت جويان درمانده پس زن, تا در عيدگاه وصالت, چون خاصان خاص سراى عشق, شراب ناب ديدارت را صف صف بنوشند و نعره هاى عشق جمالت را سر دهند كه :
مرحبا جان جانان و پادشاه اقليم عشق, بيا كه سالهاى سال در انتظار قدومت از روزنه اميد انتظار, ديده بر افق روشن ديدار تافته ايم تا كى بيائى و ملال فراق را از قلبهاى شكسته مان بزدائى و خزان زندگى را بهاران سازى.
بيا كه روز رزمت با دشمنان, روز بزم دوستانت خواهد بود.
بيا كه مجلس جان از نور جمالت منور است.. اى سرو گلستان محمدى و اى آفتاب تابانى كه خورشيد فلك الافلاك از نور سيماى زيبايت, كسوف كلى گرفته و شرمسار از نور پر فروغت, پشت پرده ابرها, حجاب پوش شده.
اى درياى كرم.. ما را به مشك و خم عشق, سيراب نمى توان كردن.. بيا كه جويبار عشق را از آب دهانت برگيريم و نمى از يم الطاف بى كرانت, قلبهاى تفتيده مان را طراوت و حلاوت بخشد.
چند ز ما پنهانى جانا ! هرچند زين رمه گريزان وفا نديده اى ولى افسارش به دست تو و اختيارش پيوسته به اشاره تو است.. آن را از چرا برگير و به ميدان بلا ببر تا در صف صف شكنان جان بر كف, از برق ذو الفقارت توان گيرد و دشمنان كينه توزت را به خاك خوارى افكند و راه مكه و كوفه و بيت المقدس را با همراهيت هموار سازد.
اى آب زندگانى و اى درياى معانى.. ناتوانى و عجز خود را از زيستن در ميان امواج بلا و طوفان تباهى ها ارمغان آورده ايم و تو اى جان جانان و اى ربان كشتى نجات, ما را از اين رهگذر تاريك برهان.
اى شمع سراى جاودانگى.. خانه دل از فراقت خموش گشته, بيا تا دوباره حرارت و فروغ گيرد و مست و خرامان ز مى ناب هدايت گردد كه هدايت دلهاى ما خردوار نيست بلكه تنها عشق وار است.. عشق ولايت و توئى مظهر اتم ولايت اى ولى اعظم پروردگار و اى حجت بالغه كردگار.
به خدا روزهاى فراقت بر عاشقان رويت, شبهاى تار و شب وصال چون روز تابان است. نسيمى.. تنها نسيمى از سوى تو ـ اى بهارستان بى خزان ـ پژمرده گلهاى حيات را شكوفا كند و جاودانگى بخشد.
ديگر چه جاى صبر و درنگ است كه گر اين صبر, كوه قاف مى بود, از حرارت جدائى, چون برف تابستان آب مى شد و اگر اقيانوس بود, مى خشكيد, پس جاى ملامت نيست اگر سينه صبر را چاك دهيم و بى تابان به سوى ماه تابان به پرواز درآئيم.
پروردگارا ! گوش هايمان هر روز منتظر پيام آسمانى جإ الحق و زهق الباطل است. ديده هايمان هر آن منتظر ديدن روى دلبر است. مشاممان در انتظار بوى خوش جانان است و زبانهايمان هر صبح و شام با ترانه وصال معشوق مترنم است. تا كى نيازمان را ـ اى بى نياز ـ برآورى و حاجتمان را مستجاب گردانى و منتظران يار را از انتظار درآورى. اگر حريفان شراب نوشند ما وصال يار نوشيم و اگر نعيم جويان, بهشت آخرت را جويند ما بهشت ديدار جوئيم.
آنقدر بر سر كوى او نشينيم و آنقدر در سر زلف ديدارش بپيچيم و آنقدر عكس جمالش را بر دل بتابانيم تا جز سايه نامش بر قلبمان نتابد و جز عشق ديدارش پندارى نباشد و جز داستان فراقش در لابلاى يادداشتهاى غم آلودمان, داستانى جلوه نكند.. و هرگز از او و از پيوستن به او رخ نتابيم, هرچند نادانان ملامتمان كنند و دشمنان كارزار نمايند.
و ما را همين بس است كه منتظر وصل و لقايش هستيم و خواهان لطف و عطايش. و گرچه اكنون شب است و تاريكى همه جا را فرا گرفته ولى به كورى چشم خفاشان سنگدل, صبح سعادت خواهد دميد و نور خدا از مشكات كوكب درى بر شيعيان و عاشقان لقايش خواهد تابيد و كالبد بى جان ما روح تازه خواهد ديد و ما در انتظار آن روزيم.
و اينك دوستان ! صفحه دل را بگشائيد تا حديث دلبر را بر آن بنگاريم.. سخنانى از امام و راهبرمان حضرت بقيه الله ارواحنا فداه, كه كمتر به گوشتان رسيده و اگر رسيده چه شيرين است تكرارش و چه زيبا است بازگوكردنش, تا راهنما و دليلى باشد براى راه اينجا و توشه اى براى راه آنجا.

1ـ نمــاز
((ما ارغم انف الشيطان بشىء مثل الصلاه, فصلها و ارغم انف الشيطان)).(1)
چيزى مانند نماز, بينى شيطان را به خاك نمى مالد, پس نماز بخوان و بينى شيطان را به خاك بمال.
((ان فضل الدعإ و التسبيح بعد الفرائض على الدعإ بعقيب النوافل, كفضل الفرائض على النوافل)).(2)
فضيلت دعا و تسبيح پس از نمازهاى واجب و برتريش بر دعا پس از نمازهاى مستحبى, مانند فضيلت و برترى نمازهاى واجب بر نمازهاى مستحبى است

2ـ امام زمان كيست؟
((انا المهدى انا قائم الزمان. انا الذى املوها عدلا كما ملئت جورا)).(3)
من مهدى هستم. قائم و برپاكننده زمانم. من كسى هستم كه دنيا را پس از پر شدن از ستم, مالامال از عدل و داد خواهم كرد.
((انا صاحب الحق. علامه ظهور امرى كثره الهرج و المرج و الفتن)).(4)
من حق خواه و حق دار هستم. نشانه پيدايشم بسيارى فتنه ها و پر شدن غوغا و آشوب ها است.
((انا بقيه الله فى ارضه و المنتقم من اعدائه)).(5)
من بقيه الله در زمينش هستم و انتقام گيرنده از دشمنانش.
((انا بقيه من آدم و ذخيره من نوح و مصطفى من ابراهيم و صفوه من محمد)).(6)
من بازمانده اى از آدم و ذخيره اى از نوح و انتخاب شده اى از ابراهيم و برگزيده اى از محمد هستم.
((انى لامان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السمإ)).(7)
وجود من امان و نگهدارنده است براى اهل زمين (مردم) همچنانكه ستارگان نگهدارنده آسمان است.
((انا خاتم الاوصيإ و بى يدفع الله البلإ عن اهلى و شيعتى)).(8)
من آخرين اوصيا و پايانين جانشينان پيامبرم و به خاطر وجود من خداوند بلا را از خاندانم و شيعيانم دور خواهد كرد.
((و اما وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب)).(9)
و اما چگونگى بهره برى از من در دوران غيبتم مانند استفاده كردن از آفتاب است هنگامى كه ابرها آن را از ديدگان پنهان مى كند.
((ان استرشدت ارشدت و ان طلبت وجدت)).(10)
اگر از من راهنمائى بخواهند همانا راهنمائى خواهم كرد و اگر كسى مرا بخواند, مرا خواهد يافت. اى راهنماى دلسوز ! هر صبح و شام تو را مى خوانيم و هر آن از وجودت مدد جوئيم و پيوسته در انتظار ارشاد و راهنمائيت هستيم, ما را درياب.

3ـ امام زمان و پدرانش
((ان الحق معنا و فينا, لا يقول ذلك سوانا الا كذاب مفتر)).(11)
حق هميشه با ما و همراه ما است. و اين سخن راهركه جز ما بگويد, دروغگو و افتراكننده است.
((ان الارض لا تخلو من حجه, اما ظاهرا او مغمورا)).(12)
همانا زمين هرگز بى حجت نمى ماند و حجت خدا يا آشكار است يا پنهان.
((انا و جميع آبائى عبيدالله عزوجل)).(13)
من و پدرانم, بندگان خدا هستيم.
((انا يحيط علمنا بانبائكم و لا يعزب عنا شىء من اخباركم)).(14)
علم ما اخبار شما را در بر مى گيرد و هيچ خبرى از شما نباشد كه از ما پنهان بماند.
((فمن ظلمنا كان فى جمله الظالمين لنا وكانت لعنه الله عليه لقوله عزوجل الا لعنه الله على الظالمين)).(15)
هر كه به ما ظلم كند, از جمله ظالمين نسبت به ما خواهد بود و لعنت و نفرين خدا بر او باد چرا كه خداى عزوجل فرمايد همانا لعنت خدا بر ظالمان باد.
((اذا اذن الله لنا فى القول ظهر الحق و اضمحل الباطل)).(16)
اگر خدا اجازه سخن به ما دهد, حق پديدار گشته و باطل در هم فرو خواهد ريخت.
((و لولا ما عندنا من حجه صلاحكم و رحمتكم و الاشفاق عليكم لكنا عن مخاطبتكم فى شغل)).(17)
اگر نه اين بود كه ما دوستار مصلحت شمائيم و ميل داريم به شما رحم كنيم و بر شما مهربان باشيم, وقت سخن گفتن با شما را نداشتيم.
((ليس بين الله عزوجل و بين احد قرابه و من انكرنى فليس منى)).(18)
خداى عزوجل با كسى خويشاوندى ندارد و هر كه وجود مرا انكار كند از من نيست.
((انا برىء الى الله و الى رسوله ممن يقول انا نعلم الغيب و نشاركه فى ملكه او يحلنا محلا سوى المحل الذى رضيه الله لنا)).(19)
من به خدا و رسولش پناه مى برم از كسى كه ادعا كند, علم غيب داريم و يا در حكومتش شريكيم يا آنكه خدا ما را در جايگاهى قرار مى دهد كه بالاتر از آن است كه خود براى ما خواسته است.

4ـ وظيفه چيست؟
((و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله عليهم)).(20)
و اما نسبت به رخدادهايى كه اتفاق مى افتد پس حتما به راويان احاديثمان روى آوريد زيرا آنان حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنانم.
((و اما عله ما وقع من الغيبه فان الله عزوجل قال : يا ايها الذين آمنوا لا تسإلوا عن اشيإ ان تبد لكم تسوكم)).(21)
و اما چرا غيبت واقع شد؟ جواب را خدا در قرآن داده : اى مومنان از چيزى سوال نكنيد كه اگر روشن شد به زيانتان خواهد بود.
((فليعمل كل امرى منكم بما يقرب به من محبتنا و يتجنب ما يدنيه من كراهيتنا و سخطنا)).
هر يك از شما كارى كند كه به محبت ما نزديك گردد و بپرهيزد از آنچه خشم و كراهت ما را برانگيزد.
((فاتقوا الله و سلموا لنا و ردوا الامر الينا… و لا تحاولوا كشف ما غطى عنكم و اجعلوا قصدكم الينا بالموده على السنه الواضحه)).(22)
تقواى الهى را پيشه خود سازيد و امر را به ما واگذار كنيد. و تلاش نكنيد چيزى را بدانيد كه خدا آن را از شما پنهان كرده و همواره به سوى ما با محبت روى آوريد طبق سنت روشن رسول الله.
((اكثروا الدعإ بتعجيل الفرج فان ذلك فرجكم)).(23)
براى تعجيل فرج بسيار دعا كنيد, كه در آن گشايش است براى شما.
در پايان فرا رسيدن پانزدهم شعبان, فروزنده ترين روز سال, و شيرين ترين عيد شيعيان, روز ولادت ولى عصر, سليمان دوران, رحمت گسترده بر مومنان, پراكنده ساز غمهاى مستضعفان, پناهگاه محرومان, درهم كوبنده كفر و الحاد و تباهى, حجت بزرگ الهى, مشرق شمس ابدى, مطلع انوار ازلى, نگهبان شريعت, احيا كننده مذهب, كوكب درى عترت, فريادرس شيعيان, و اميد آزادگان و سرور و سالار انس و جان حضرت مهدى (محمد بن الحسن) سلام الله عليه, بر تمام شيعيان و عتبه بوسان درگاهش و آرزومندان ديدارش, خجسته و مبارك باد.

پى نوشت ها:
1. بحار, 54,128.
2. احتجاج طبرسى, 2,487.
3. بحار, 52,2.
4. بحار, 51,320.
5. نورالثقلين, 2,392.
6. بحار, 52,238.
7 بحار, 78,380.
8. بحار, 52,130.
9. بحار,53,181.
10. بحار, 51,339.
11. بحار, 53,191.
12. كمال الدين, 2,115.
13. بحار,ج25.
14. بحار, ج53, ص175.
15. بحار, ج53, ص182.
16 . بحار, ج25, ص183.
17. بحار, 53, 179.
18 . غيبت طوسى, ص176.
19. احتجاج طبرسى, 2, 478.
20. بحار, 53, 181.
21. بحار, 78,380.
22. بحار, 53, 179.
23. كمال الدين, 2, 485.

/

بازخوانى يك خاطره

 


بازخوانى يك خاطره
حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان

 


 

كاپيتولاسيون و شديدترين موضعگيرى امام عليه آمريكا
در شرايطى كه توده مردم و حوزه هاى علميه هيچگونه اطلاعى از مفهوم و ماهيت كاپيتولاسيون نداشتند و تا قبل از اين كه امام عليه آن موضع گيرى كنند حتى اين كلمه هنوز به گوشمان نخورده بود تا چه رسد اطلاعى از خبر لايحه و تصويب آن براى جامعه مطرح باشد. حضرت امام به محض اطلاع از موضوع در تاريخ چهارم آبان 1343 با صدور اعلاميه اى كوبنده ضمن تبيين و افشاى اين جنايت ننگين به شدت عليه آمريكا و خيانت رژيم وابسته آن موضع گيرى كردند.
در صدر آن اعلاميه آيه ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا)) قرار گرفته بود تا آن زمان در جامعه نه توجهى به ((احكام)) صريح و قاطع قرآن در زمينه مسائل سياسى وجود داشت و نه ((موضوعات)) مورد توجه بود. استناد امام به ((حكم)) صريح و روشن نفى هميشگى و ابدى سلطه كفار بر مومنان از يك سو و افشاگرى و تبيين ماهيت كاپيتولاسيون به عنوان روشن ترين و در عين حال زشت ترين نمونه از ((موضوع)) و مصداق سلطه كفار بر مومنين و پافشارى قاطع بر نفى آن به حكم قرآن, جهش بزرگى را در بيدارى جامعه اسلامى و بخصوص حوزه هاى علميه در جهت تصحيح و تعميق نگرش نسبت به قرآن و منابع اسلامى و همچنين موضوع شناسى و شناخت مسائل سرنوشت سياسى و اجتماعى به وجود آورد.

سخنرانى امام عليه كاپيتولاسيون
با اين كه اعلاميه مكتوب امام درباره كاپيتولاسيون شايد مفصل ترين و كوبنده ترين اعلاميه امام تا آن زمان و اين مطلب موضوعا و حكما به طور كامل در آن بيان شده بود و عليرغم قطعيت خطر دستگيرى مجدد, امام به اعلاميه اكتفإ نكرد و به خاطر اهميت مطلب, همزمان مهمترين سخنرانى خودشان را نيز درباره همين موضوع ايراد كردند و اين سخنرانى در واقع آخرين سخنرانى امام در ايران تا زمان بازگشت پيروزمندانه به وطن بود و بالاخره بعد از چهارده سال و اندى به كوتاه كردن دست آمريكا از ايران و شكستن حيثيت امريكا در جهان انجاميد.
اين سخنرانى تاريخى را امام در منزلشان واقع در يخچال قاضى قم ايراد كردند. روز سخنرانى چهارم آبان بود كه در آن سال مصادف با 20 جمادى الثانى 1384 كه سالروز ولادت حضرت زهرا (سلام الله عليها) و همچنين سالروز تولد حضرت امام بود. بنده در آن روز از صبح زود در منزل امام حضور داشتم انبوهى از جمعيت از اقشار مختلف از قم و شهرستان ها به طرف منزل امام سرازير شده بود. تراكم جمعيت در حياط و اتاقهاى منزل امام فوق العاده و نفس گير بود براى اولين بار بلندگوهاى متعدد در امتداد كوچه هاى اطراف تا كوچه آقازاده و مسجد سلماسى و ميدان بيمارستان فاطميه نصب شده بود و تمام منطقه اطراف منزل امام و باغى كه در ضلع جنوبى منزل امام قرار داشت, آكنده از جمعيت بود.
مهمتر از كميت جمعيت, كيفيت و عشق آتشينى بود كه مردم به امام داشتند عشق مودت عجيبى كه خداوند در دل مردم نسبت به امام انداخته بود.
بعد از آزادى امام در فروردين سال 43 اندرونى منزل امام توإم با بيرونى سابق تبديل به بيرونى شد و خانه اى كه متصل به ضلع شمالى منزل امام بود به صورت اجاره به عنوان اندرونى مورد استفاده ايشان قرار گرفت و طبعا درى بين دو خانه احداث شده بود راهرو اتاقهاى ضلع شمالى خانه امام از طريق دالان پشت اتاقها است و پنجره اتاقها رو به حياط و با ارتفاع حدود 1/5 متر از كف حياط است. امام در اتاق ميانى كه پنجره اش مشرف به حياط است نشستند و مهمترين سخنرانى شان را عليه كاپيتولاسيون ايراد كردند. بنده در فاصله 1/5 مترى جلوى امام در ميان جمعيت ايستاده و شاهد جالب ترين و شگفت انگيزترين حادثه در آن روزگار بودم. هم به دليل تراكم جمعيت, مجال نشستن نبود, و همه ايستاده بودند و هم در آن روز منزل و محضر مرجعيت اسلام به جاى ((مجلس)) ((مقام)) بود يعنى اين كه همه قيام كرده بودند تا موعظه الهى ((ان تقوموا لله)) را تحقق بخشند.
در چنين شرايطى مردمى كه يك پارچه عشق و شوق بودند, بى صبرانه آماده گوش دادن و دل سپردن به سخنان امام بودند. امام سخنان خود را بعد از بسم الله با ((انا لله و انا اليه راجعون)) آغاز كرد, نام خدا و جمله ((استرجاع)) از زبان بنده خالص خدا و آهنگ دلنشينى كه از دل برمى خاست و در اعماق دل مى نشست, دلها را براى دريافت حقايق مهياتر و لطيف تر كرد, اولين جملات امام دلها را آتش زد: ((من تإثرات قلبى خودم را نمى توانم اظهار كنم. قلب من در فشار است. اين چند روزى كه مسائل اخير ايران را شنيده ام خوابم كم شده, ناراحت هستم. قلبم در فشار است با تإثرات قلبى روزشمارى مى كنم كه چه وقت مرگ پيش بيايد. ايران ديگر عيد ندارد, عيد ايران را عزا كردند. عزا كردند و چراغانى كردند. عزا كردند و دسته جمعى رقصيدند ما را فروختند. استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانى كردند…))
جمعيت با شنيدن هر جمله اى از اين جملات گريه مى كردند گريه اى كه فرياد آن آسمان را پر كرده بود انگار در و ديوار شيون مى كرد. شدت گريه توإم با فرياد مردم به حدى بود كه امام به ناچار بين جملات مكث مى كرد و با اين حال كلماتى از امام در همهمه گريه ها و غلغله فرياد, محو شد.
به طور طبيعى اين جملات در عين حال كه احساسات را به شدت و در حد اعلا برانگيخت, مردم را به تعقل و تدبر بيشتر واداشت تا ببينند چه شده است كه امام براى مرگ خود روزشمارى مى كند و در همين جا بلافاصله امام به بيان عمق فاجعه پرداختند از پيمان وين, استقراض از آمريكا, كاپيتولاسيون مستشاران نظامى آمريكا و… گفتند و آنگاه كه به نقش روحانيت و مسإله وحدت اشاره داشتند باز هم با گفتن: ((امروز…
دست طلاب را هم مى بوسم من امروز دست بقال را هم مى بوسم)) بار ديگر احساسات و عشق مردم را مشتعل كرد و باز هم مردم اشك شوق ريختند و فرياد عشق كشيدند و در ادامه وقتى از تسليم ناپذيرى در برابر آمريكا از پرده دل فرياد مى زد كه ((آن آقايانى كه مى گويند كه بايد خفه شد! اينجا هم بايد خفه شد؟ اينجا هم خفه بشويم؟ ما را بفروشند و خفه بشويم؟ قرآن ما را بفروشند و خفه بشويم؟ والله گناهكار است كسى كه داد نزند والله مرتكب كبيره است كسى كه فرياد نكند)) باز هم مردم به شدت گريه كردند و از ته دل فرياد كشيدند و امام ادامه داد كه: ((اى سران اسلام به داد اسلام برسيد اى علماى نجف به داد اسلام برسيد اى علماى قم, به داد اسلام برسيد, رفت اسلام)) و در اينجا بود كه احساسات و گريه مردم به اوج رسيد گريه اى كه به عمرم نديده بودم.
بعد از سخنرانى امام درباره كاپيتولاسيون, انتظار برخورد شديد رژيم با حضرت امام قطعى بود. طى چند ماهى كه امام بعد از آزادى از حبس و حصر در قم حضور داشتند هرچند سلطه پليسى رژيم سفاك پهلوى بخصوص در قالب ساواك بر تمام ايران سايه افكنده بود اما آزادى امام كه به نوعى ترسيم كننده عقب نشينى رژيم بود و حضور و استقرار مقتدرانه و شجاعانه امام بر مسند رهبرى جامعه اسلامى و سخنرانى ها و اعلاميه هاى پى در پى ايشان, وضعيتى شبيه زمان بازگشت حضرت امام از پاريس به كشور را در سطحى رقيق و خفيف به خصوص در شهر قم به وجود آورده بود.
طى اين مدت كه نزديك به هشت ماه طول كشيد در قم تقريبا وضعيت معكوس قبل از آن را داشت تا قبل از آزادى امام به خصوص طى ده ماهى كه امام در حبس و حصر بودند حاكميت پليسى رژيم بر قم آشكار بود ولى جريان نهضت پنهان بود در حالى كه در مدتى كه امام به قم بازگشتند جريان نهضت آشكار و حاكميت رژيم تا حد زيادى پنهان و كم رنگ بود.
مخصوصا سخنرانى چهارم آبان امام تمام هيبت رژيم و پشتيبان اصلى آن يعنى آمريكا را شكست و آنگاه كه براى اولين بار به طور آشكار از موضع ((ولايت)) در اين سخنرانى درباره نمايندگانى كه در مجلس شوراى ملى به كاپيتولاسيون رإى دادند, فرمودند: ((آنها وكيل نيستند, دنيا بداند اينها وكيل ايران نيستند, اگر هم بودند من عزلشان كردم)) نكته سنجان از دوست و دشمن دريافتند كه اين نوع سخن گفتن صرفا از موضع مرجعيت تقليد و بيان احكام فقهيه نيست, و اگرچه امام بحث نظرى ولايت فقيه را حدود پنج سال بعد در نجف اشرف مطرح كردند, ليكن عملا نهضت و رهبرى آن بر مبناى نگرش و جايگاه ولايت فقيه شكل گرفته بود و جمله ((من عزلشان كردم)) در مورد نمايندگان مزبور جلوه اى آشكار از حكم ولايى بود نه بيان يك فتوا.
قابل پيش بينى بود كه اگر اين وضعيت ادامه پيدا مى كرد با اوج گيرى و گسترش نهضت در سطوح مختلف جامعه در مدتى نه چندان طولانى مى توانست زمام امور را از دست حاكميت رژيم ستمشاهى خارج كند.

دستگيرى و تبعيد امام
بهر حال بعد از سخنرانى واعلاميه امام در مورد كاپيتولاسيون كه رژيم خود را بر سر دو راهى مى ديد به ناچار دست به كار شد و در سحرگاه سيزدهم آبان 1343 مجددا امام را دستگير كرد با آن كه حقير در مدرسه فيضيه سكونت داشتم اتفاقا آن شب را در مدرسه خان در حجره يكى از دوستان بودم . وقتى براى نماز صبح برخاستيم بلافاصله متوجه شديم كه وضعيت غير عادى است و از پنجره بالاى در مدرسه مشاهده كرديم كه انبوه كماندوها و سربازان سر تا پا مسلح تمام ميدان آستانه را پر كرده بودند. حكومت نظامى برقرار شده بود در مدرسه فيضيه و مدرسه خان بسته و در محاصره نظاميان بود. واضح بود كه اين وضعيت جز به خاطر دستگيرى امام نمى تواند باشد همه نگران و مضطرب, در پى كسب اطلاع از امام بوديم سرانجام از در پشت مدرسه كه به كوچه باز مى شد و مإموران از آنجا بى اطلاع, بيرون رفتيم و مطلع شديم كه امام دستگير شده است.

حاج آقا مصطفى و خوابيدن تا تهران
در اينجا خالى از لطف نيست كه خاطره اى را از مرحوم حاج آقا مصطفى نقل كنم ايشان مى فرمود: ((هنگامى كه ايادى بلند مرتبه رژيم همراه با تمهيدات نظامى و امنيتى شديد, مرا دستگير كردند. در حالى كه آنها به شدت نگران و مضطرب از احتمال وقوع حادثه اى غير مترقبه بودند ولى من كه ساعتهاى متوالى, تلاش و تحرك و كم خوابى را در طى روزهاى قبل از آن, تحمل كرده بودم, در همان دقايق اول خروج از قم فرصت را غنيمت شمردم و با كمال آرامش خاطر به خوابى عميق فرو رفتم و در تهران بيدار شدم! در حالى كه آنها تعجب و حيرت خود را از ديدن اين منظره نتوانستند كتمان كنند.))
ترس و دلهره آنها با همه عده و عده و قدرت مطلقه شان از يك سو, و آرامش و طمإنينه فرزند روح خدا در حال دستگيرى و رفتن به سوى سرنوشتى نامعلوم حائز اهميت و تدبر است.
چهره شگفت زده و نگاه متحير آنان گوياى اين بود كه خدايا چه مى بينيم؟! اين ديگر چه موجودى است, به جاى اين كه او بترسد ما مى ترسيم و به جاى اين كه ما كه در موضع قدرت وغالب هستيم در آرامش باشيم او كه دستگير شده و مغلوب است آنچنان آرامشى دارد كه به راحتى طول مسير را خوابيده تا ما او را بيدار كنيم!
اين خاطره, حقير را به ياد اين جمله امام انداخت كه در اولين سخنرانى عمومى كه در مسجد اعظم بعد از آزادى از حبس و حصر ايراد كردند فرمودند: ((والله تا حالا نترسيده ام آن روز هم كه مى بردندم آن روز هم آنها مى ترسيدند من آنها را تسلى مى دادم كه نترسيد.))
همچنين ظاهرامرحوم شهيد حاج آقا مصطفى برايم به اين مضمون از قول امام نقل كرد كه : زمانى كه مرا در 15 خرداد 42 دستگير كرده بودند و به طرف تهران مى بردند اتومبيلى را كه سوار بوديم در نقطه اى از مسير اصلى خارج كردند, در آن حال احساس كردم ـ براى يك لحظه يقين كردم ـ كه مى خواهند در آنجا مرا بكشند. در آن لحظه به نفس خودم مراجعه كردم, هيچ ترسى در خود احساس نكردم.

آزادى و تبعيد حاج آقا مصطفى
حاج آقا مصطفى نيز تقريبا همزمان با دستگيرى امام, دستگير و به زندان تهران منتقل گرديد, ولى بعد از حدود دو ماه در 13 آبان 1343 حسب ظاهر آزاد شد و به قم بازگشت البته مسئولين رژيم گفته بودند كه بدون سر و صدا ايشان وارد قم شود و سپس در تركيه به امام ملحق شوند.
ظاهرا منظور رژيم اين بود كه وانمود كند حاج آقامصطفى آزاد شده ولى به عنوان يك امتياز براى تنها نبودن امام نزد ايشان رفته است در حالى كه با توجه به نقش موثر حاج آقامصطفى در نهضت به خصوص در غياب امام مى بايست حاج آقا مصطفى هم تبعيد مى شد از طرفى نمى خواستند آزادى ظاهرى و موقت نيز منشإ تحركى در قم شود, اما عليرغم تإكيد رژيم بر ورود بدون سر و صدا به قم كه البته چون كسى هم از ورود ايشان به قم اطلاعى نداشت, پيش بينى استقبال نمى شد, حاج آقا مصطفى لدى الورود به حرم حضرت معصومه(س) آمد و در همان ساعت آيه الله مرعشى نجفى در مسجد موزه كه تقريبا جزء حرم به حساب مىآيد براى درس روى منبر نشسته بودند و حاج آقا مصطفى به مسجد موزه وارد شد, حقير وقتى به مسجد موزه رسيدم كه حاج آقا مصطفى روى پله اول منبر نشسته بود و آيه الله مرعشى روى پله دوم مشغول صحبت بود. در اين جلسه ورود حاج آقا مصطفى با شور وشعف گرامى داشته شد, سپس ايشان به طرف منزل حركت كرد وجمعيت حاضر و انبوه مردمى كه از ورود حاج آقا مصطفى مطلع شدند پشت سر ايشان حركت كردند بگونه اى كه طول خيابان ارم آكنده از جمعيت شد و جلسه مسجد موزه و همراهى انبوه جمعيت با حاج آقا مصطفى تا منزل تبديل به يك مانور وتظاهرات باشكوه شد و به اين ترتيب جو خفقان و اختناقى كه از دو ماه قبل با دستگيرى امام و استقرار تانك ها و زره پوش ها در قم به وجود آمده بود به بهترين وجه ممكن در آن شرايط شكسته شد.
بديهى است توصيف و بيان جزئيات آن روزها و ساير حوادث انقلاب و صحنه هاى زندگى حضرت امام به عهده مورخين است و حقير فقط در اين مختصر فرازهايى چند از آنچه خود در جريان بوده يا ديده ام همراه با انطباع خويش بازگو نمودم.

 

/

بررسى امامت حضرت مهدى عج در خردسالى

 


بررسى امامت حضرت مهدى(عج)در خردسالى
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

حضرت امام مهدى(عج) مصلح كل, دوازدهمين پيشواى شيعيان, يگانه فرزند حضرت امام حسن عسكرى(ع) است كه در روز پانزدهم شعبان سال 255 هجرى قمرى در شهر سامرا چشم به ديدار جهان گشود. آن حضرت در پنج سالگى به مقام امامت رسيد. در ميان امامان معصوم(ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد(ع) در هفت سالگى, امام هادى(ع) در نه سالگى و حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى.
از اين رو, از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد, اين سوال مطرح شد كه با توجه به مقام بسيار ارجمند امامت, چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى رسد؟ چرا كه دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان, به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مى رسد. و نظر به اين كه اين مسإله در مورد امامان(ع) نخستين بار در مورد حضرت جواد(ع) رخ داد, در آن عصر, از جنجالى ترين مسائل روز بود.
حضرت رضا(ع) قبل از امامت امام جواد(ع) به بيان پاسخ اين سوال مى پرداختند, و با روشن گرى و آگاهى بخشى, اذهان را روشن مى ساختند.
گاهى اين مسإله به گونه هاى ديگر, در نزد بستگان امامان(ع) مطرح مى شد, و آنها نيز به پاسخ آن مى پرداختند; به عنوان نمونه محدث خبير كلينى از محمد بن حسن بن عماد روايت مى كند كه گفت: من در حضور على بن جعفر (عموى بزرگوار حضرت رضا(ع)) در مسجدالنبى نشسته بودم, دو سال بود كه در مسجد رسول خدا(ص) به درس او مى رفتم و از محضرش مستفيض مى شدم, يك روز ناگاه ديدم حضرت جواد(ع) در خردسالى در مسجدالنبى(ص) به نزد على بن جعفر(ع) آمد, على بن جعفر(ع) تا آن حضرت را ديد, شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود, حضرت جواد(ع) به او فرمود: ((اى عمو, بنشين خدا تو را رحمت كند)). على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستاده اى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت, اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: ((تو عموى پدر حضرت جواد(ع) هستى, در عين حال با اين سن و سال, اين گونه در برابر حضرت جواد(ع) كه خردسال است فروتنى مى كنى و دستش را مى بوسى و آن همه احترام شايان مى نمايى؟)) على بن جعفر(ع) گفت: ساكت باشيد. آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت:
((اذا كان الله عزوجل لم يوهل هذا الشيبه و إهل هذا الفتى و وضعه حيث وضعه, انكر فضله, نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد; اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست, و اين نوجوان را سزاوار دانست, و به او چنان مقامى داد, آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است)). (1)

پاسخ هاى امام رضا(ع) و امام جواد(ع)
عده اى در مورد امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى, از حضرت رضا(ع) سوال كردند, آن حضرت به آنها كه به قرآن معتقد بودند, ماجراى نبوت حضرت عيسى(ع) را در خردسالى به عنوان شاهد ذكر كرد, در اين مورد دو روايت را از فرهنگ روايى خود ذكر مى كنيم:
1ـ صفوان بن يحيى مى گويد: به حضرت رضا(ع) عرض كردم; قبل از تولد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مى پرسيديم, مى فرموديد خداوند پسرى را به من عنايت مى كند. اكنون خداوند حضرت جواد(ع) را به شما داده است, و چشم هاى ما را به وجود او روشن نموده است, خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد, ولى اگر حادثه اى رخ داد, به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا(ع) به پسرش حضرت جواد(ع) كه در مقابلش ايستاده بود اشاره كرد و فرمود: ((به اين مراجعه كنيد)).
عرض كردم فدايت گردم, اين پسر سه سال دارد؟ فرمود: ((و ما يضره من ذلك, فقد قام عيسى بالحجه و هو ابن ثلاث سنين; چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجت قيام كرد (و نبوت خود را آشكار نمود))).
2ـ خيرانى مى گويد: پدرم گفت در خراسان, در محضر حضرت رضا(ع) بودم, شخصى از آن حضرت پرسيد: ((اگر براى شما پيشامدى رخ داد, پس از شما امام مردم كيست؟)) امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: ((پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است)). گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ ـ از اين رو كه حضرت جواد(ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت ـ قانع نشد, حضرت رضا(ع) به او فرمود: ((خداوند حضرت عيسى(ع) را در كمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازه اى برگزيد.(2) بنابراين, چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند)). توضيح اين كه: در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح شده كه حضرت عيسى(ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: ((انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا; من بنده خدايم, او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است.))
بنابراين, وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد, چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند, حضرت جواد(ع) در هفت سالگى, به مقام رهبرى, آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام(ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مى گذرد, برسد.
مسإله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى, در عصر امامت حضرت جواد(ع) نيز مطرح بود, حتى اين مسإله را از خود آن حضرت مى پرسيدند. گفته اند شخصى همين سوال را به صورت اعتراض از آن حضرت پرسيد, او در پاسخ فرمود: خداوند به داود(ع) وحى كرد تا پسرش سليمان را كه در آن وقت كودك و چوپان بود, جانشين خود سازد, دانشمندان و عابدان بنى اسرائيل, آن را نپذيرفتند, و گفتند سليمان خردسال است. خداوند با نشان دادن اعجازى, شايستگى سليمان را آشكار ساخت, و همين امر موجب شد كه عالمان و عابدان بنى اسرائيل نزد داود(ع) آمدند, و جانشينى سليمان را پذيرفتند.(3)
در موردى ديگر, امام جواد(ع) در پاسخ اعتراض كنندگان, اين آيه را خواند: ((قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى; بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنم)).(4)
آن گاه امام جواد(ع) فرمود: ((سوگند به خدا در آغاز بعثت, جز على(ع) از پيامبر(ص) پيروى نكرد, با اين كه او در آن وقت نه سال داشت, من نيز اكنون نه سال دارم)).(5)
استدلال امام جواد(ع) به ايمان آوردن حضرت على(ع) در نه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على(ع) در اين سن و سال, پيرو كامل پيامبر(ص) بود, و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد, با توجه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهل تسنن, پيامبر(ص) در آغاز بعثت, در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود, و در ميان آنها تنها على(ع) ايمان خود را آشكار ساخت, پيامبر(ص) در همان مجلس على(ع) را جانشين خود معرفى نمود.(6) همه اين گفتار در مورد امامت حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى نيز مطرح است, بلكه امامت حضرت جواد(ع) در هفت سالگى, و حضرت هادى در نه سالگى, مقدمه اى براى پذيرش امامت حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى بود, تا يك نوع آمادگى به وجود آيد و مردم امامت حضرت مهدى(عج) در خردسالگى را بپذيرند.

تحليل و بررسى
در مورد پاسخ اين سوال كه چگونه انسان خرد سال به مقام امامت مى رسد, ما دو راه در پيش داريم:
1ـ به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند, مى گوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه اى كه دارد, براساس مصالحى, شخصى را در خردسالى به مقام نبوت يا امامت برساند, چنان كه مطابق قرآن, خداوند حضرت عيسى و يحيى(ع) را در دوران كودكى به مقام نبوت رسانيد; و به استناد قرآن عيسى(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: ((من بنده خدايم, خداوند به من كتاب آسمانى داد و مرا پيامبر نمود)). (7) و خداوند در مورد يحيى(ع) فرمود: ((يا يحيى خذ الكتاب بقوه و آتيناه الحكم صبيا;(8) اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوت بگير, و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم)).
امام جواد(ع) براى يكى از ياران خود به نام على بن اسباط, به همين آيه استدلال كرد, و پس از ذكر آيه فرمود: ((خداوند كارى را كه در مسإله امامت كرده; همانند كارى است كه در مسإله نبوت كرده است, همان گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد, ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد)).(9)
2ـ در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق العاده اى داشته اند, گاه افرادى در سنين كم تر از ده سال, نابغه شده اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بوده اند, اين موضوع بيان گر آن است كه شايستگى مقام هاى ارجمند, مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غير ممكن سازد, در اين زمينه نمونه هاى فراوان وجود دارد, كه براى تقريب اذهان به ذكر سه نمونه زير مى پردازيم.

نمونه هاى استثنايى از خردسالان نابغه
در حالات حسين بن عبد الله بن سينا معروف به شيخ الرئيس ابوعلى سينا, (373 ـ 427 هـ .ق) نقل كرده اند كه خود در شرح حال خود گفت: ((در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من, شگفت زده شده بودند, در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم, و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم, و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطبإ از درمانش عاجز شده بودند, درمان نمودم. او به اين خاطر, امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت, شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم, همه علوم جهان را مى دانستم و چنين مى انديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم)).(10)
نمونه ديگر, يكى از دانشمندان غرب به نام ((توماس يونگ)) است, كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مى دانست, و در هشت سالگى به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت, و به امتيازات استثنايى و اعجاب انگيزى دست يافت.(11)
نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سوال فوق را به طور عينى و گويا تبيين مى كند, مربوط به كودكى به نام آقاى سيد محمد حسين طباطبائى, فرزند حجه الاسلام آقاى سيد محمد مهدى طباطبائى, ساكن قم است, آقاى سيد محمد حسين طباطبائى استعداد و حافظه فوق العاده و استثنايى دارد, مصاحبه با اين كودك چندين بار از تلويزيون پخش شده است, و بسيارى از مردم چهره او را ديده اند. اين كودك كه اكنون حدود 9 سال دارد, و در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. در پنج و نيم سالگى حافظ همه قرآن شد, جالب اين كه علاوه بر حفظ قرآن, آن چنان بر آيات قرآن و معانى آيات مسلط است, كه اگر ترجمه آيه اى را براى او بخوانيم, او متن آيه را تلاوت مى كند, و ترجمه هر آيه از آيات قرآن را مى داند, از همه مهم تر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونه اى است كه پرسش هايى كه از او مى شود, با آيات قرآن, به آنها پاسخ مى دهد. در فروردين سال1376 (ذيحجه 1417 هـ.ق) در سفر حج, وزير كشور عربستان سعودى با همراهانش به ديدار او آمدند, به مناسبت اين كه او كودك است, اسباب بازى براى او آورده بودند و به او اهدا كردند, و از او پرسش هايى كردند كه او با آيات قرآن به همه آن پرسشها پاسخ داد, پرسش هاى آنها چنين بود:
1ـ ((آيا از وسايل اسباب بازى كه براى تو آورده ايم خوشنود شدى؟))
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((فما آتانى الله خير مما اتاكم بل انتم بهديتكم تفرحون; آنچه خدا به من داده بهتر است از آن چه به شما داده است, بلكه شما هستيد كه به هديه هايتان خوشنود مى شويد)).(12)
2ـ آيا پيراهن عربى بهتر است يا پيراهن ايرانى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و لباس التقوى ذلك خير; لباس پرهيزكارى براى شما بهتر است)).(13)
3 ـ آيا خوشنودى كه در كشور ما بمانى و مهمان ما باشى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((حتى يإذن لى إبى; تا پدرم به من اجازه دهد)).(14)
و در موردى ديگر, از ايشان پرسيده شد:
4ـ مى خواهى از اين خانه فعلى كه در آن سكونت دارى به جاى ديگرى بروى, و براى پدرت خانه بخريم, نظر شما چيست؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((انا هيهنا قاعدون; ما همين جا نشسته ايم)). (15)
5ـ از او شخصى سوال كرد: ((آيا مى خواهى پسر من شوى؟))
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و والد و ما ولد; سوگند به پدر و فرزندش)). (16)
اشاره به اين كه هر كسى فرزند پدر خويش است.
6ـ از او سوال شد, آيا بازى را دوست دارى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و لا تنس نصيبك من الدنيا; بهره ات را از دنيا فراموش نكن)).(17)
7ـ آيا كودكان همسال تو, به تو آزار نمى رسانند؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: ((فبئس القرين; پس چه بد همنشينى بودى))؟(18) اشاره به اين كه همنشين بد موجب آزار است, و گاهى بعضى از كودكان مرا آزار مى دهند.
8ـ آيا هيچ گاه از پدرت كتك خورده اى؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: ((قالوا بلى; گفتند آرى)).(19) اشاره به اين كه آرى كتك خورده ام.
9ـ آيا هيچ گاه پدرت با تو دعوا كرده است, سپس تو را ببخشد؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و اذا ما غضبوا هم يغفرون; مومنان هنگامى كه خشمگين شوند, عفو مى كنند)).(20) اشاره به اين كه آرى پدرم به من خشم كرده و مرا بخشيده است.
10ـ تو اين همه فضل و كمال, استعداد و حافظه را در اين سن و سال از كجا آورده اى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((يوتى الحكمه من يشإ و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا; خداوند دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى دهد, و به هر كس دانش داده شود, به او خير فراوانى داده شده است)).(21) اشاره به اين كه اين فضل و كمال از طرف خداست كه به من داده شده است.
نتيجه اين كه: وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنين موهبت و امتياز فوق العاده شد, نبايد تعجب كرد كه چگونه حضرت مهدى(عج) در دوران كودكى به مقام امامت رسيده اند, چنين موضوعى محال نيست, و به اذن الهى به سبب مصالحى به بعضى از افراد داده مى شود.
با توجه به اين كه از نظر علمى ثابت شده است كه هرگاه عوامل طول عمر و ادامه زندگى شناخته شود و به آن عمل گردد, انسان مى تواند, صدها برابر عمر طبيعى كنونى عمر كند, چنانكه اين موضوع در مورد گياهان و حيوانات, آزمايش شده و نتيجه آن مثبت بوده است. به عنوان مثال: زيست شناسان در مورد طول عمر ملكه زنبوران عسل كه چندين برابر عمر طبيعى زنبوران ديگر است به اين نتيجه رسيده اند كه طول عمر رابطه نزديكى با طرز تغذيه و شرايط اقليمى دارد, و راز طول عمر ملكه زنبوران عسل اين است كه ژله مخصوصى كه زنبوران كارگر, براى تغذيه ملكه فراهم مى كنند, موجب افزايش عمر چندان برابر او شده است.(22) تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

پى نوشت ها:
1) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص322.
2) همان.
3) اقتباس از همان, ص383.
4) يوسف (12) آيه 108.
5) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص384.
6) قاضى نورالله شوشترى, احقاق الحق, ج4, ص62 (به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن).
7) مريم(19) آيه 30.
8) مريم (19) آيه 12 ـ مطابق مفهوم بعضى از روايات, منظور از حكم در آيه بالا, مقام نبوت است (اصول كافى, ج1, ص382).
9) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص494.
10) محدث قمى, الكنى والالقاب, ج1, ص320 و 321.
11) پى ير روسو, تاريخ علوم , ص432.
12) نمل( 27) آيه 36 ـ اين پاسخ در قرآن در مورد پاسخ حضرت سليمان(ع) به مإموران بلقيس( ملكه سبإ) است در آن هنگام كه از جانب آن ملكه هدايايى براى سليمان(ع) آورده بودند.
13) اعراف (7) آيه 26.
14) يوسف(12) آيه80.
15) مائده(5) آيه24.
16) بلد (90) آيه3.
17) قصص (28) آيه 77.
18) زخرف (43) آيه 38.
19) تغابن (64) آيه 7.
20) شورى (42) آيه 37.
21) بقره (2) آيه269.
22) آيت الله ناصر مكارم, مهدى انقلابى بزرگ, ص225 و 226.

/

زنگ خطر توسعه مفاسد اخلاقى !

 


زنگ خطر
توسعه مفاسد اخلاقى!
حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

رئيس سازمان زندان هاى كشور اعلام كرد: آمار زندانيان دانشجو طى سالهاى اخير نسبت به گذشته افزايش يافته كه بيشترين آنها مربوط به مواد مخدر و مسائل اخلاقى است.
بنا به اظهار نامبرده: هر 55 ثانيه يك نفر به زندان مى رود و آمار زندانيان كشور در حال حاضر به 106 / 147 نفر مى رسد كه 5292 نفر آن را زنان تشكيل مى دهند و از اين ميان 650 كودك همراه مادرانشان در زندان به سر مى برند!
براساس اين گزارش: 51 درصد زندانيان مجرمين مواد مخدرند كه در حمل يا مصرف مواد مشاركت داشته اند.
براين اساس آمار جرائم به چهارصد (400) نوع جرم در كشور گزارش شده است!
(جرائد 30 / 5 / 79)
هم چنين اداره كل ثبت احوال كردستان اعلام كرد: آمار طلاق در سال جارى 2 / 6 درصد نسبت به گذشته افزايش يافته است.
(30 / 5 / 79)
و…
آمار و ارقام از اين دست را در صفحات حوادث روز و گزارشهاى ديگر مى توان يافت كه از نوعى هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى حكايت دارد. گسترش فساد در بين نسل جوان و خانواده ها, اعتياد و مواد مخدر, اختلافات خانوادگى, بزهكارى, سرقت و قتل و جنايت, زنگ خطرى را به صدا در مىآورد كه اگر گوش شنوائى نباشد كه پيام اين خطر را جدى بگيرد و درصدد چاره جوئى برآيد بدون ترديد بايد آينده اى خطرناكتر را در انتظار بود.
اين در حالى است كه انقلاب اسلامى دو دهه از شكل گيرى خود را پشت سر گذاشته و جنازه قربانيان راه حق و عدل بر دوش مردم تشييع مى شوند و پيام شهدا و ايثارگران انقلاب را بر اين نسل فرو مى خوانند! راستى اگر روند كار بدين منوال باشد ـ كه تاكنون بود ـ براى ارزشهاى اسلام و انقلاب بايد به سوگ نشست!
اين روزها شعار توسعه سياسى و اقتصادى و حقوقى و غيره بر سر زبانهاست كه مع الاسف هيچ كدام ثمره مطلوب و مثبتى به بار نياورده و بيشتر ناظران امور غافل اند كه در عوض بيش از همه اينها توسعه مفاسد به ثمر نشسته است! همان چيزى كه دشمن زير عنوان تهاجم فرهنگى بذرش را پاشيده و عناصر خائن داخلى آن را آبيارى كرده و شرنگ مرگ بار آن را به كام ملت فرو مى ريزد.
در روزهاى اخير حتى تظاهر به مفاسد اخلاقى زير نگاه همه و در ملا عام و پارك ها و كوچه ها و خيابان ها به صور گوناگون و شكل گستاخانه اى به خود گرفته و گروه زيادى از دختران و پسران را به اين دام خطرناك افكنده است. گزارش صدر مقال, از شيوع مفاسد در محيطهاى فرهنگى و دانشگاهى پرده برمى دارد كه با توجه به سرنوشت ساز بودن مسائل جوانان و دانشجويان از عواقب بسيار خطرناك آن در آتيه مديريت و فرهنگ كشور بايد هراسيد و قبل از فراگير شدن, بايد برايش چاره اى انديشيد. زيرا اگر در اين باره غفلت و تساهل شود, نه از تاك نشان مى ماند و نه از تاك نشان!
اين مسئوليت دست اندركاران امور فرهنگى و اجتماعى است كه اين خطر را جدى بگيرند و ريشه اى با مسئله برخورد كنند نه شعارى و مقطعى و موضعى, مانند بسيارى مسائل ديگر…

ريشه يابى مفاسد
اگر قرار است موضوع ((توسعه مفاسد)) مورد مداقه قرار گيرد, نخست بايد به جستجو و كنكاش علل و عوامل پرداخت تا بتوان از همان راهى كه فساد رخنه كرده به خنثى سازى آن اقدام كرد و از تكرار, توسعه و عميق تر شدن آن پيشگيرى نمود.
در مقام شناسائى عوامل فساد در آغاز به دو دسته عوامل بايد اشاره كرد: عوامل خارجى و عوامل و زمينه هاى داخلى.
عوامل خارجى, در اين جا موضوع سخن ما نيست. تبليغاتى كه رسانه هاى بيگانه ـ بويژه غربى ـ به شيوه هاى گوناگون دارند, عوامل نفوذىاى كه به خدمت مى گمارند, الگوهايى كه در لباس و آرايش براى جوانان و زنان و دختران مى دهند, سمپاشى هايى كه براى اسلام زدايى و مقابله با انقلاب اسلامى مى كنند, خود داستان مفصلى دارد كه مجال شرح آن نيست اما براى آگاهى از آن به يك مورد اشاره مى كنيم: براساس گزارشات, هاليود براى مخدوش كردن چهره اسلام صدها ميليون دلار هزينه مى كند, فيلم هاى صد ميليون دلارى مى سازد كه در ساختن اين فيلم ها, امريكايى ها و صهيونيست ها حضور دارند. از سال 1964م تاكنون هفتصد فيلم سينمائى ضد اسلامى توليد كرده اند. در اين فيلم ها مسلمانان انسان هايى خونآشام, تروريست, خشونت طلب, خطرناك براى فرهنگ و تمدن غرب معرفى مى شوند… از حلقه هاى زنجيره اى اين توطئه ـ به خصوص پس از انقلاب اسلامى ايران كه شتاب بيشترى گرفته ـ چاپ كتاب هاى ضد اسلام تا اشاعه مفاسد, گسترش مواد مخدر به وسيله باندهاى مافيائى, پخش نوارهاى مبتذل ويديويى و كاست و عكس هاى مستهجن و مجلات بدآموز و امثال اينها در داخل كشور به وسيله عوامل مرئى و نامرئى بيگانه است.
به هر حال آنچه در اين مقال مورد توجه است بررسى عوامل داخلى و زمينه هاى اجتماعى و سياسى و فرهنگى و حتى اقتصادى شيوع مفاسد در جامعه است. به طور كلى اين عوامل و زمينه ها را مى توان در موارد ذيل به بررسى نشست.

1ـ سوء استفاده از آزادى
آزادى يكى از دست آوردهاى انقلاب ما بود اما گروهى با برداشت غلط, مغرضانه و موذيانه, آن را به گونه اى تفسير كرده كه با آرمان هاى انقلاب اسلامى در تضاد است. در اين سوء استفاده حتى آنان كه در تحقق آزادى سهمى نداشتند, بر آن شدند تا با بذرى كه خود با اهداف ضد اسلامى و ضد انقلابى مى پاشند, ثمره آزادى را بردارند.
آزادى بى لگام با آن وضع اسف بار, فضاى سياسى و فرهنگى و اجتماعى را به شكل محسوسى در جهت اهداف دشمنان تغيير داده است تا آن جا كه اين روزها اگر بيگانه اى وارد كشور شود, و محيط اجتماعى ما را ببيند با شگفتى خواهد پرسيد: آيا اين است ثمره انقلابى كه مى خواست اسلام و شعائر اسلامى را حاكم سازد؟! آيا شهداى راه آزادى همين را مى خواستند؟

2ـ مطبوعات و روزنامه هاى زنجيره اى
گروهى از دست اندركاران مطبوعات و روزنامه ها, مخصوصا در سال 78 گستاخى را به اوج رسانيدند و دقيقا در جهت سياست اسلام زدايى و مبارزه با غيرت دينى و تشويق به فرهنگ غربى حركت كرده و يا كمك هاى مادى و تبليغى بيگانگان فضاى فرهنگى كشور را قبضه نمودند و با برنامه اى از پيش تعيين شده و با اهداف مشخص, هجوم بر ارزش ها و حتى مقدسات دينى را سامان داده و در فرهنگ زدايى انقلاب و ليبراليزه كردن جوانان مسابقه دادند. مع الاسف, حمايت هاى مادى و تبليغى مسئولين مطبوعاتى در روند اين ماجرا نقش عمده اى ايفا كرد و فرياد اعتراض حوزه ها و فقها و نيروهاى انقلابى مسلمان بلا جواب ماند تا بالاخره به توقيف به حق پاره اى از اين رنگين نامه ها به وسيله قوه قضائيه منتهى گرديد.
به اعتقاد دردمندان با غيرت اسلامى اگر متوليان فرهنگى و مطبوعاتى همين هايى باشند كه بر سر كارند, نمى توان چشم انداز روشنى را اميد داشت.

3ـ ضعف ساختار فرهنگى
حقيقت اين است كه ساختار فرهنگى ما در زمينه هاى مختلف آموزشى, ارشادى, تبليغى مطبوعاتى و هنرى, همخوانى درستى با اصول و ارزش هاى انقلاب اسلامى ندارد. و پاسخگوى نيازهاى فرهنگى و اجتماعى نسل جوان در حد انتظار نيست.
پاره اى از مسئولان و دست اندركاران امور فرهنگى خوشبينانه ترين داورىها, به صورت سليقه اى و ذوقى عمل مى كنند و احيانا چارچوب اسلامى و قانونى را مد نظر ندارند يا از موازين اسلامى بى خبرند و از آرمان هاى توده ملت دورند و نتايج و عواقب روند كار فرهنگى را به داورى ننشسته اند; به تذكرات و اعتراضات رهبران دينى و فكرى توجه ندارند و همچنان سر در لاك خود فرو برده و چشم بسته به راهى مى روند كه سرانجامش را نمى دانند؟! سياست تسامح و تساهل در همين راستا عمل مى كند و مادام كه در بر اين پاشنه مى چرخد, اميد روز بهينه اى را نمى توان داشت.

استفاده ابزارى از زن
اگر به تابلوهاى سينمايى در معابر عمومى و تبليغات تصويرى مطبوعات و تبليغات تجارى بنگريم, خواهيم ديد كه آزادى زن و مشاركت او در امور اجتماعى, به صورت استفاده ابزارى از آب و رنگ جنسيت درآمده است. حتى برخى مجلات و روزنامه هاى وابسته به برخى نهادهاى تبليغى اسلامى نيز به اين نوع حركت دست يازيده و مسئوليت اوليه را از ياد برده اند. و پخش تبليغات تجارى با غنج و دلال زنانه (حتى از صدا و سيما) مصداق بارز ديگرى است از اين نوع استفاده ابزارى. حضور برخى زنان در فيلم ها و ميان گروه مردان پيرو جوان با وضع نامطلوب با آرايش و كلاه پهلوى و لباس هاى متنوع تجملى, نمونه ديگرى از اين حركت مى باشد كه تعصب دينى و مسإله حجاب را مخدوش كرده است.

تشكل هاى سياسى منحرف در دانشگاه ها
يكى از عوامل فساد اخلاق ـ بويژه در ميان دانشجويان ـ نفوذ جريان هاى منحرف سياسى در دانشگاه ها است كه متإسفانه گاه زير عنوان انجمن اسلامى و نظير آن, در تخريب عقايد و باورهاى دينى فعاليت دارند. جريان هايى كه نهايتا رهسپار راه منافقين است, با اين تفاوت كه در شكل نفاق جديد عرض و وجود نموده اند.
هدايت كننده اين جريان ها پاره اى از گروهك هاى غير قانونى هستند كه در تحركات ضد انقلابى, دير زمانى است دست آنها رو شده است, اما به دليل فضاى باز سياسى و آزادىهاى غير قانونى و برخورد ضعيف دستگاه هاى قضايى و اطلاعاتى و اغماض و چشم پوشى هاى غير موجه از اعمال آنان, اكنون گستاخانه از انقلاب طلبكارى مى كنند. و براى نظام خط و نشان مى كشند. اين تشكل ها با حمايت هاى تبليغاتى و مادى بيگانه و رسانه هاى غرب, شيطنت و خباثت خود را روز افزون آشكارتر مى سازند.
در چنين فضايى آنچه در مرحله نخست خدشه دار مى شود, اخلاق و ارزش هاى دينى است!

نابسامانى هاى اقتصادى
اين نيز يكى از عوامل موثر در توسعه مفاسد, بى تفاوتى و حتى دهن كجى به ارزش هاست. هنگامى كه زندگى يك خانواده دستخوش بحران باشد و فشارهاى اقتصادى نوعى بريدگى به بار آورد, همه چيز ـ حتى دين و ايمان ـ در معرض خطر قرار مى گيرد; همان گونه كه در روايات متعدد به اين مطلب اشاره شده است ((كه هر كس معاش ندارد معاد ندارد)) اشكال اينجاست كه شايد كسانى كه خود در رفاه و نعمت اند نسبت به اين عامل و تإثير آن در اشاعه فساد به ديده ترديد بنگرند, اما اگر با ديده تحقيق به مسإله بنگريم, اذعان خواهيم كرد كه بسيارى از انحراف هاى اخلاقى و حتى اعتقادى در امور اقتصادى و وضع معيشتى خانواده ها اثر دارد. امروز ديگر بايد باور كرده باشيم كه نيازهاى مادى انسان را با تعارف و شعار و وعد و وعيد نمى توان حل كرد.
همان گونه كه مكرر گفته ايم مسئولين نظام هرچند كارهاى ارزشمند بكنند و در طرح هاى كلان اقتصادى سرمايه گذارى نمايند, مادام كه جهت حل مشكلات روزمره مردم چاره اى نينديشند, كارهاى ديگرشان نيز در سطح كلان محسوس نخواهد بود. كسى كه از فشار گرانى, اجاره مسكن, عائله مندى و كمى درآمد رنج مى برد نمى تواند به آينده كشور فكر كند. مهار خانواده و پسر و دخترش را از دست مى دهد, و اگر فرد ضعيف النفس باشد, ايمانش نيز آسيب مى بيند.
آرى, همين جا نقطه شكل گيرى ريشه مفاسد است.

شعارهاى عمل نشده
علاوه بر اينها, شعارهاى عمل نشده و وعده هاى تحقق نيافته, مانند عدالت اجتماعى و رفع تبعيض و مبارزه با ثروت اندوزى و رسيدگى به ثروت هاى بادآورده و… امثال آن ـ هرچند از روى باور و براساس مبانى انقلاب مطرح شد, ولى به دليل نداشتن برنامه عملى و ضمانت اجرايى همچنان در مرحله شعار ماند ـ اثرات نامطلوبى در افكار نهاد و با واكنش هاى منفى همراه گرديد.
آنچه از ضرورت هاى اوليه است, حفظ باورهاى مردم است; چه نسبت به مسائل دينى و چه نسبت به مسائل دنيوى. اگر مردم خداى نخواسته ببينند از يكسو دينشان در معرض مخاطره است و از سوى ديگر دنيايشان, در اين هنگام است كه دلبستگى شان نسبت به مبانى و اصول سست شده و زمينه براى نفوذ مفاسد فراهم مى گردد.
مواردى كه به اختصار از نظر گذشت, هر يك عامل موثرى است در بروز و ظهور لاقيدى و مفاسد اخلاقى كه ريشه در ضعف اقتصادى دارد. بنابراين بر دلسوزان دين و خيرخواهان است كه نگذارند ايمان و باور مردم سست شود و گرد يإس و نوميدى بر اميدهايشان بنشيند كه اگر چنين شد, هيچ چيز ديگر نمى تواند اين خلا را پر كند!

 

/

پلوراليزم دينى

 


پلوراليزم دينى
آيه الله جوادى آملى
تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

يكى از عناوينى كه در مباحث كلامى, فلسفى و دين شناسى معاصر جايگاه مهمى دارد, پلوراليسم يا كثرت گرايى دينى است, پلوراليسم تفكرى است كه اصل و مبناى خود را تعدد و تكثرگرايى مى داند در مقابل تفكر و نگرشى كه به وحدت و يگانگى معتقد و به نوعى انحصارگرايى دينى روى مىآورد.
جان هيك (1922) نگرشهاى موجود درباره تنوع اديان را به سه دسته تقسيم كرده است:
دسته نخست انحصارگرايى است. انحصارگرايان معتقدند كه حقيقت و سعادت و رستگارى و كمال منحصرا در يك دين وجود دارد و تنها يك دين حق است و در پرتو آن مى توان به غايت خلقت نائل شد زيرا تنها اين دين است كه از حقيقت و سعادت بهره مند است.
دسته دوم تكثرگرايى است. تكثر گرايان مى گويند: همه اديان مى توانند مايه رستگارى و كمال نفسانى پيروان خود شوند و به عبارت ديگر: حقيقت و سعادت نزد همه اديان ممكن است وجود داشته باشد و همه اديان هم مى توانند از حقيقت و سعادت بهره و نصيبى داشته باشند.
دسته سوم شمول گرايى است: شمول گرايان معتقدند كه تنها يك راه براى رستگارى و سعادت وجود دارد و اين راه نيز صرفا در يك دين خاص قابل شناخت و شناسايى است. البته همه مى توانند در اين راه قدم بگذارند, اما تنها به شرطى كه به ضوابط مطرح شده در آن دين حق گردن بنهند يا در طريق رستگارى بخشى كه آن دين پيش روى انسان مى نهد, سالكان صادقى باشند, از سوى ديگر شمول گرايان همانند كثرت گرايان, معتقدند كه لطف و عنايت خداوند به انحاى گوناگون در اديان مختلف تجلى يافته است, هر كسى مى تواند رستگار شود, حتى اگر از اصول اعتقادى حق چيزى نشنيده و بى خبر باشد و به عبارت ديگر اگر ديگران از سعادت و حقيقت نصيبى برده اند از قبال سهم من از حقيقت و سعادت بوده است و من ديگران را در كنار خودم مى دانم و جزء خودم تلقى مى كنم.(1)
آنچه كه در اين فصل مورد بحث واقع مى شود مسئله پلوراليزم يا كثرت گرايى دينى است. يعنى معتقد باشيم اديان متنوع و متعددى وجود دارند و هر يكى از اديان حقند و در صورت پيروى از هر يك از آن ها مى توان به سعادت و كمال نائل آمد. در رابطه با اين بحث چند مسئله مطرح مى شود.
1ـ آيا تنوع و تعدد و تكثر اديان قابل فرض است يا خير؟ فقط دين واحد است و كثرت ناپذير.
2ـ آيا ممكن است چند عقيده حق باشند و انسان با پيمودن راههاى گوناگون به لقإ الله نايل شود؟
3ـ آيا مى توان با پيروان اديان و مذاهب ديگر با مسالمت و سازش زندگى كرد؟
و مسائل ديگرى كه در اين رابطه جاى طرح دارد.

تكثرگرايى برون دينى و درون دينى
پلوراليزم و تكثرگرايى در دو سطح قابل تصور است:
1ـ تكثرگرايى برون دينى: به اين معنى كه اديان متعددى وجود داشته باشند و همه آنها بهره اى از حقيقت و سعادت داشته باشند.
2ـ تكثرگرايى درون دينى, يعنى در دين واحد, تفسيرهاى گوناگونى وجود داشته باشد ـ كه اين تفسيرها در صورت فرق و مذاهب متجلى گردد ـ و ما همه آن تفسيرها را صاحب حقيقت دانسته و براى رسيدن به فلاح و سعادت كافى بدانيم.

جايگاه بحث در كلام
براى تبيين صحيح مسئله در آغاز بايد جايگاه و مبانى و مبادى بحث را روشن كنيم كه آيا مسئله تكثرگرايى يك مسئله نقلى است يا تجربى است و يا عقلى؟
مسئله تكثرگرايى از مسائل عقلى است نه تجربى و لذا جايگاه آن در فلسفه و كلام است.
اين مسئله يك مسئله تجربى نيست, براى اينكه اصل بحث مورد نظر به جهان بينى مربوط است و در جهان بينى يا عقل بايد اظهار نظر كند و يا وحى و نقل قطعى بايد اظهار نظر نمايد, البته عقلى كه بالاتر از حس و خيال و وهم و گمان است. عقل برهانى است كه در محور قضاياى كلى مى انديشد و نظر مى دهد و نقل و وحى مانند قرآن كه سند آن قطعى است و يا خبرى كه سند و دلالت آن قطعى و نص باشد, يعنى اگر خبر است متواتر يا خبر واحد محفوف به قرينه قطعى باشد. و اگر قرآن و كتاب است دلالت آن نص باشد.
اما ظاهر مستفاد از وحى و نقل به لحاظ اينكه مفيد مظنه و گمان است نمى توان به آن بسنده كرد. زيرا طبق بيان قرآن مظنه در جهان بينى سودى ندارد ((ان الظن لايغنى من الحق شيئا))(2) ظن و گمان انسان را از حق بى نياز نمى سازد. و تجربه در رابطه با جهان بينى يا مكاتب حق و باطل نمى تواند دخالت كند. زيرا تجربه به معنايى كه در علوم تجربى رايج است اگر عملى باشد به لحاظ اين كه بسيارى از حقايق است كه فقط در حد تئورى و عقيده است و به تجربه و عمل نمىآيد پس تجربه در آن رابطه كارايى ندارد. و اگر حقايق تجربه پذير داشته باشيم و بخواهيم از راه تجربه صدق و كذب و حق و باطل آنها را شناسايى كنيم با مشكل روبرو مى شويم و به عبارت ديگر: به لحاظ اينكه دين داراى بخش اعتقادات و اعمال است آن بخشى كه مربوط به اصول دين است محصول و بازده آن بعد از مرگ ظاهر مى شود. مسائل قيامت و بهشت و دوزخ و برزخ در دنيا تجربه پذير نيست.
در صورتى مى توان همه دين را تجربه كرد كه فقط براى تإمين دنياى مردم باشد مثلا كسى مى تواند نمازش تإثير خوب داشته باشد كه تمام آثار نماز در دنيا منحصر گردد, روزه و معاملات و عبادات, عقود و ايقاعات كه به دستور شرع انجام مى شود زمانى مى توان گفت آثار خوب دارد كه ره آورد آن در دنيا منحصر شود در حالى كه دنيا ((كحلقه فى فلات)) مثل حلقه اى در كوير گسترده است. انسان يك مسافر ابدى است, كل زندگى انسان, نسبت به آنچه كه در پيش دارد مثل حلقه اى است در بيابان بى كران و مثل نمى است در برابر دريا. و لذا در دين حس و تجربه كارآمد نيست بلكه فقط راه شناخت صحيح دين عقل برهانى و نقل قطعى است.
بنابراين ما درباره مسائل جهان بينى و دينى تنها دو راه در پيش داريم. يكى عقل برهانى و قطعى و ديگرى نقلى كه قطعى و نص باشد.

عدم امكان فرض تنوع اديان
در موضوع تكثرگرايى برون دينى اولين مسئله اى كه قابل طرح است اين است كه آيا تنوع و تعدد اديان قابل فرض است يا خير؟ جواب اين است كه تنوع و تعدد اديان فرض نمى شود زيرا دين براى تربيت انسان است و در جاى خود ثابت شد كه انسان حقيقت واحد است و دينى كه براى تربيت انسان است بايد واحد باشد. توضيح آنكه: بين انسان شناسى و دين شناسى رابطه اى وثيق وجود دارد بطورى كه اگر انسان شناخته شود, دين هم شناخته مى شود اگر ثابت شود كه انسان داراى فطرت الهى ثابتى است كه در طى اعصار و قرون و در اقليمهاى مختلف تغيير نخواهد كرد و فقط بدن خاكى و طبيعيش دگرگون خواهد شد, دين هم چون به فطرت انسان مربوط است بايد ثابت و واحد باشد يعنى اصول دين همواره ثابت خواهد بود اگرچه فروع دينى كه از آن به منهاج و شريعت تعبير مى شود متغير باشد.
اما اگر انسانها در اعصار و قرون حقايق گوناگون باشند, داراى اديان گوناگون خواهند بود. و حال اينكه انسانها در همه شرايط داراى يك حقيقت هستند, فطرت و قلب و عقل او يك حقيقت است اگرچه بدن و ارتباط طبيعى و كيفيت زندگى او در اعصار فرق مى كند, كيفيت داد و ستد و مسافرت او فرق مى كند مثلا در گذشته به گونه اى داد و ستد مى كرد و امروز به گونه اى ديگر, در گذشته با حيوان سفر مى كرد ولى امروز با ماشين و هواپيما سفر مى كند. اما امورى كه به فطرت او مربوط است هميشه يكى است مثلا اگر در گذشته به عدالت عشق مى ورزيد و از ظلم رنج مى برد اكنون هم اين چنين است. در گذشته اگر از تواضع و امانت لذت مى برد و از تكبر و خيانت رنج مى برد امروز هم اين چنين است, اگر در گذشته از حريت و آزادى لذت مى برد و از بردگى و بندگى رنج مى برد الان هم اين چنين است. پس اصول كلى دين و معارفى كه به فطرت انسان برمى گردد بلحاظ اينكه فطرت انسان ثابت است, ثابت و تغيير ناپذيرند.
بنابراين بين پلوراليزم دينى و انسان شناسى رابطه تنگاتنگى برقرار است بطوريكه اگر ما انسان را داراى فطرت ثابت و حقيقت واحد بدانيم پلوراليزم و كثرت گرايى دينى موضوعى ندارد ولى اگر ما انسان را داراى حقايق گوناگون بدانيم كثرت گرايى فرض دارد. اما به لحاظ اينكه انسان داراى حقيقت واحد و فطرت ثابت است پلوراليزم فرض ندارد چنانكه قرآن مى فرمايد: ((ان الدين عندالله الاسلام))(3) يعنى: حقيقتا دين در نزد خدا اسلام است ((و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل (4)منه)) و هر كس دينى غير از اسلام را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد. يعنى فقط يك دين حق است.

انسان داراى بعد ثابت و متغير
آنچه كه برهان عقلى آن را اثبات مى كند و شواهد نقلى از قرآن و روايات هم آن را تثبيت مى نمايد اين است كه, انسان, داراى روحى واحد است كه اين روح واحد داراى عقل, قلب و فطرت و شئون فراوانى است و داراى تنى است كه به طبيعت و اقليم وابسته است. آن روح كه به ماورإ طبيعت وابسته است در طى اعصار و قرون ثابت است و گذشت روزگار در آن اثر نمى گذارد, روح انسان نه شرقى است و نه غربى, نه شمالى است و نه جنوبى. زيرا روح فراطبيعى است وقتى فراطبيعى شد, علل و عوامل رشد او را بايد از فراطبيعت طلب كرد گرچه تن او به اقليم غرب يا شرق يا منطقه استوايى و مانند آن تعلق دارد و چون طبيعت و آثار آن مختلف است نيازمنديهاى انسان از جهت اقليم طبيعى متنوع است و بايد پاسخهاى متنوع به آن داد از اين رو شرايع و مناهج كه به اين بعد متغير انسان مربوط است متعدد و متغير خواهد بود همچنان كه مسائل رياضى كه به عقل بشر مربوط است يا مسائل حكمت و كلام كه به فطرت و عقل انسان مرتبط است در شرق و غرب و جنوب و شمال يكسان است ولى مسائل علوم تجربى مانند طب و پزشكى و دارو و درمان نسبت به افراد مختلف گوناگون است. اصول دين و خطوط كلى اخلاق و حقوق و فقه كه براى بخش ثابت انسان است, ثابت است زيرا انسان داراى فطرت ثابتى است كه ((لاتبديل لخلق الله))(5) در خلقت خداوند تبديلى نيست و اما شرايع و منهاجها كه به شرايط و روشهاى زندگى انسان مربوط است متغير و متعدد است.

وحدت كثير و كثرت واحد
با توجه به دو جنبه وجودى انسان اگر سوال كنيد آيا پلوراليزم و كثرت گرايى حق است مى گوييم: اگر منظور اين است كه با داشتن فطرت واحد, اديان گوناگون را بر آن تحميل كنيم, ممكن نيست زيرا وحدت كثير يا كثرت واحد لازم مىآيد. يعنى لازم مىآيد ((كثير بما هو كثير)) يكى بشود و يا ((واحد بما هو واحد)) كثير بشود و حال اينكه هم توحيد كثير محال است و هم تكثير واحد محال است و محال بودن توحيد كثير و تكثير واحد, يعنى: وحدت دين براى روح واحد به اين معنا قانونى كه براى تربيت و رشد روح است اگر روح واحد است, بايد واحد باشد در غير اين صورت, قانون واحد بايد متغير و متنوع و متكثر باشد و يا فطرت واحد بايد متكثر و متعدد باشد و اين محال است.
بنابراين چون فطرت واحد است, دين حاكم و مربى و مدبر فطرت هم واحد خواهد بود. البته انبيإ هر كدام روش خاص خودشان را داشتند كه به جنبه اقليمى و بدنى انسان مربوط بود ولى در خطوط كلى همه آنها يگانه بودند.
پس پلوراليزم به اين معنى كه ممكن است مردم عصر واحد و يا مردم عصرهاى گوناگون داراى دينهاى گوناگون باشند سخنى ناصواب است و اگر به اين معنى باشد كه اگر كسى در يك عصر بخواهد چندين دين داشته باشد يا در چند عصر چندين دين داشته باشد كه در خطوط كلى و اصول با هم مختلف باشند. آن هم سخنى ناصواب است, اگرچه مى توان در چند عصر شرايع و مناهج مختلف داشت.

تصور انحإ كثرت
براى توضيح مسئله پلوراليزم و تكثرگرايى بايد بدانيم كه كثرت در دين به انحإ گوناگون قابل تصور است و آن تصورات عبارتند از:

1ـ هدف واحد و راه واحد
كثرتى كه همه امور متكثر زير مجموعه يك راه مستقيم است كه به هدف واحد مى رسد. در چنين كثرتها به آسانى مى توان گفت كه اينها خيلى دور از حق نيستند. يا حق محض هستند و يا به حق نزديكند. زيرا هدف يكى است. بزرگراه هم يكى است. آن راههاى فرعى كه به بزرگراه متصل مى شوند فرق مى كند ولى با رسيدن به بزرگراه يقينا به آن هدف يگانه و يكتا بار مى يابند.

2ـ اهداف متعدد اما در طول هم
گاهى كثرت به هدف برمى گردد. يعنى اهداف كثير است نه راه, ولى آن اهداف كثيره, شئون يك هدف والا و برتر است يعنى هر كس از راه مخصوصى به هدفى مى رسد كه مجموعه اين اهداف, شئون هدف نهايى و برتر است.
در چنين صورتى نيز مى توان كثرت را پذيرفت و به چنين كثرت گرايانى تن در داد.
زيرا تمايز و اختلاف اين خطوط و شئون مختلف و گوناگون هستند.

3ـ اهداف متعدد در عرض هم
گاهى هدف مختلف است ولى اهداف گوناگون در مقابل هم قرار دارند يكى اثبات مى كند و ديگرى نفى مى نمايد. مثلا يكى مى گويد: در جهان مبدء و معادى هست و ديگرى ـ العياذ بالله ـ مى گويد: نيست يكى مى گويد: انسان بعد از مرگ حياتى دارد و در قيامت زنده مى شود. مكتبى ديگر مى گويد: انسان با مردن نابود مى شود و در قيامت خبرى نيست.
اين گونه كثرتها كه رو در روى هم, هستند, نمى توانند حق باشند زيرا اين مكتبها يا نقيض هم هستند و يا به منزله نقيضين. و چون جمع نقيضين محال است هر دو نمى توانند حق باشند.

4ـ هدف واحد و راهها متعدد
گاهى هدف يكى است ولى راه ها متعدد است و اين راههاى متعدد رو در روى و مقابل هم هستند نه اينكه راه ها فرعى باشند و به يك بزرگراه برسد بلكه يكى مثلا به شرق مى رود و ديگرى به غرب يكى به قطب شمال مى رود و ديگرى به قطب جنوب ـ البته نه به اين معنا كه چون زمين كروى است در يك نقطه اى همديگر را ملاقات مى كنند بلكه به عنوان يك فاصله امتدادى كه هر كدام به سمتى مى روند ـ .
چنين كثرتى نيز قابل پذيرش نيست و نمى توان گفت همه آنها حقند چون اين كثرت هم مستلزم جمع نقيضين است و جمع نقيضين هم محال است.

تكثرگرايى به معنى اعتقاد به تكثر فرهنگ و عادات و رسوم
بحث در كثرت گرايى دينى, غير از پذيرش كثرت عادات, آداب, رسوم و سنن و فرهنگ است. زيرا هر جمعيتى كه در هر اقليمى بسر مى برند براى خود آداب و رسوم و عادات مخصوص به خود دارند. فرهنگ خاص خود را دارند, در كيفيت غذا خوردن, لباس پوشيدن, كيفيت سفر و حضر, روشهاى مخصوص دارند و هر كس براى خود يكى از راهها را انتخاب مى كند و انجام مى دهد.
اين نوع تكثر پذيرفتنى است و دليلى هم براى صحت يكى و باطل بودن ديگرى وجود ندارد. و به عبارت ديگر: هيچ منعى براى تكثر عادات وجود ندارد و دليلى هم براى تإكيد بر يك فرهنگ و اصرار در حقانيت آن, نيست.

زندگى مسالمت آميز با پيروان اديان ديگر
در تكثرگرايى دينى از اين مسئله نيز بحث نمى شود كه انسانهايى با داشتن عقايد و مذاهب و اديان گوناگون نمى توانند در يك جامعه زندگى مسالمتآميز داشته باشند. بلكه ممكن است گروهها با داشتن افكار و عقايد و مذاهب و ملل و نحل گوناگون يك زندگى مسالمتآميز داشته باشند و معناى زندگى مسالمتآميز درباره اين اقوام و ملل اين نيست كه اينها يكديگر را جهنمى دانسته و طرد كنند ولى از روى ناچارى و اضطرار كنار هم زندگى كنند, بلكه ممكن است ضمن اينكه يكديگر را باطل مى دانند ولى در عين حال بگويند, معذور است.
چون هر باطل و مبطلى اهل جهنم نيست, ممكن است در تشخيص دچار اشتباه شده باشد و اگر انسانى در تشخيص اشتباه كرده باشد گرچه از فوز و فيض حق, طرفى نمى بندد ولى ممكن است به دوزخ هم نرود و به عبارت ديگر: اين زندگى مسالمتآميز از باب دندان بر جگر گذاشتن و به اصطلاح تظاهر به سلم و به تعبيرى سازش سياسى نيست, بلكه در واقع سازش انسانى است زيرا ممكن است كسى بر حق باشد و ديگرى باطل. اما آن انسانى كه باطل را پذيرفته است در تشخيص تقصيرنكرده اما قاصر باشد يعنى تلاش و كوشش كرده ولى به مقصد نرسيده است. چنين انسانى در عين حال كه سنجش باطل است اما خودش اهل دوزخ نيست بلكه معذور است و از كسانى است كه خداوند در قرآن در حق آنان فرموده است ((و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم))(6) عده اى كارشان موقوف به فرمان خداست. يا آنان را عذاب مى كند و يا توبه آنها را مى پذيرد.
اگر كسى بپرسد كه: چرا در ارتباط با عادات و آداب و رسوم و مقررات, لازم نيست, تلاش و كوشش فكرى داشته باشيم تا ثابت كنيم يكى بر حق است و ديگرى بر باطل, اما در رابطه با معتقدات مرتبط با كفر و ايمان جاى بحث و تلاش فكرى هست تا ثابت شود يكى حق است و ديگرى باطل.
در جواب مى توان گفت: دليل عدم لزوم بحث و تلاش فكرى در قسمت آداب و رسوم, همانا اعتبارى و قرار دادى بودن آنهاست اما در جريان كفر و ايمان و اعتقادات دليل داريم يكى بر حق است و ديگرى يقينا باطل و راه وصول به حق هم باز است و با انجام تحقيق و مباحثه و تبادل نظر و ادامه آن مى توان به حق رسيد و به دين واحد و جهان شمول دسترسى پيدا كرد. از اين رو در مورد آداب و رسوم لزومى ندارد تا تحقيق و تفحص به عمل آيد اما مسئله ايمان وكفر چون به سرنوشت نهايى و سعادت انسان ارتباط دارد بايد تفحص و تحقيق به عمل آيد, تا ضمن شناخت راه صحيح رستگارى و سعادت آن راه را بپيمايد.

قرآن و زندگى مسالمت آميز با كفار
آيات قرآن مى گويند: ممكن است صاحبان اديان مختلف با پذيرش خطوط كلى دين همديگر, در كنار يكديگر زندگى مسالمتآميز داشته باشند و به عبارت ديگر: دين حاكم يكى باشد ولى پيروان ديگر اديان تحت شمول اين دين زندگى كنند و لذا پيامبر اسلام(ص) خطاب به اهل كتاب مى فرمايد: ((يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سوإ بيننا و بينكم ان لا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله))(7) ما موحد باشيم, هيچيك يكديگر را بر ديگرى تحميل نكنيم, خطوط كلى وحى را بپذيريم. البته اين كار به معناى پذيرش كثرت گرايى نيست, يعنى اين طور نيست كه عقايد متقابل حق باشد زيرا آنچه كه حاكم است همان دين اسلام است و ديگران مستإمن اند و در پناه اسلام بسر مى برند ولى نجات مال يك گروه است زيرا مسئله نجات و سعادت ابدى و خوشبختى در معاد و قيامت تنها يك راه دارد و بس.
توضيح آنكه دو سئوال در اين جا وجود دارد كه بايد آنها را تفكيك كرد.
يكى آنكه: آيا زندگى مسالمتآميز داشتن با پيروان اديان و مذاهب, صحيح است؟ اگر مى خواهيم, آرامش و امنيت يك كشور را حفظ كنيم, آيا صاحبان اديان و مذاهب گوناگون مى توانند در كنار هم زندگى كنند يا خير؟ اين سوال جواب خاص خود را دارد كه خواهد آمد.
سوال ديگر آنكه: آيا عامل تكامل انسان واحد است يا متكثر و آيا انسان با يك حقيقت و با پيمودن يك راه به كمال نهايى نائل مى شود؟ آيا چند حقيقت ممكن است عامل تكامل انسان باشد يا تنها يك حقيقت سبب تكامل انسان است؟ و ظرف ظهور كمالات آن حقيقت واحد هم قيامت است؟
پاسخ سوال دوم آن است كه تنها يك راه براى تإمين كمال نهايى انسان وجود دارد اگر مسئله كمال واقعى و جريان قيامت مطرح است و اما اگر جريان كشوردارى و جمع كردن صاحب نظران گوناگون است دو راه وجود دارد. يكى آنكه همگان يك دين را بپذيرند و ديگر آنكه اگر كسى دين آسمانى را پذيرفت, يكى مسيحى بود و ديگرى يهودى و سومى مسلمان اينها مى توانند با حفظ مقررات زير مجموعه يك دين زندگى كنند. و با هم زندگى مسالمتآميز داشته باشند زيرا هيچ كس ارباب عقايد و افكار ديگران نيست, هيچ كس نمى تواند بگويد: قدرت تفكر مال من است و هر چه من مى انديشم حق است و ديگران موظف هستند مثل من فكر كنند و هر فكرى غير از اين محكوم است. بلكه, راه تفكر براى همگان باز است و لذا قرآن فرمود: ((ولايتخذ بعضنا بعضا اربابا)) برخى برخى ديگر را ارباب قرار ندهند كه بگويند: افكار من بايد حاكم باشد, همه بايد بينديشند و هر كس فكر متقن و عميق تر و صحيح تر ارايه كرد آن را بپذيرند.
زندگى مسالمتآميز با پيروان اديان ديگر و آزاد بودن آنها در تفكر و ارائه آن, غير از اين است كه آنها در آخرت سعادتمند و كاميابند. زيرا چنانكه گفته شد هدف يكى است, فطرت هم يكى و راه نيز يكى است كه انسان با فطرت واحد در راه واحد به سوى هدف واحد حركت كند و به مقصد برسد.
پس اگر به لحاظ آخرت باشد حق يكى است و تنها رونده آن راه بطور مشخص اهل نجات است و اگر به لحاظ دنيا باشد, انسان ها مى توانند با هم زندگى كنند, آزاد انديش باشند, راه صحيح را طى كنند و از محدوده اى كه عقل و نقل خط كشى كرده است تجاوز ننمايند و به مقاصد دنيايى خود نايل شوند.

دعوت از سه گروه براى زندگى مسالمت آميز
اسلام مى گويد: با پيروان اديان و مذاهب ديگر با قسط و عدل و مسالمت آميز رفتار كنيد از اين رو هم قرآن آن را مطرح كرده است و هم در عمل, نظام اسلامى بر اين روال حركت مى كند.
در قرآن كريم سه گروه را معرفى و از آنها دعوت كرده است تا با هم در نظام اسلامى و الهى زندگى كنند.
گروه اول: مومنان و مسلمانان هستند كه لازم است با آن زندگى مسالمتآميز برقرار كرد چنان كه قرآن مى فرمايد: ((انما المومنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم))(8) در حقيقت مومنان با هم برادرند پس بين آنان اصلاح كنيد.
گروه دوم: موحدانى هستند كه در نظام اسلامى زندگى مى كنند مانند يهوديها و مسيحيها كه هم خدا را قبول دارند و هم نبوت الهى را و به عبارت ديگر: از يك نظر اهل توحيدند.
گروه سوم: كفار و ملحدانى هستند كه موحد نبوده و به مبدء و معاد اعتقادى ندارند ولى درصدد براندازى نظام اسلامى نيستند, حاضرند با مسلمين زندگى مسالمتآميز داشته باشند گرچه اگر با نظام اسلامى درگير شده و درصدد براندازى نظام باشند دستور دفاع و مقابله با آنان را داده است. خداى سبحان در سوره ممتحنه مى فرمايد:
((لاينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم, ان الله يحب المقسطين, انما ينهيكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولهم فاولئك هم الظالمون))(9) خدا شما را از كسانى كه در كار دين با شمانجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند, باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد. زيرا خدا دادگران را دوست دارد. فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مى دارد كه در كار دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندنتان با يكديگر همپشتى كرده اند. و هر كس آنان را به دوستى گيرد, آنان همان ستمگرانند.
توضيح آنكه خدا مى فرمايد: با كافرانى كه نه سابقه سوء داشتند و نه لاحقه سوء, نه قبل از پيروزى اسلام, عليه اسلام تلاش و كوشش كردند و نه بعد از پيروزى اسلام عليه مسلمين اقدام مى كنند.
كسانى كه وقتى پيامبر اسلام(ص) در مكه تنها بود, كارى به او نداشتند و بعد از مهاجرت از مكه به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى هم مزاحم اسلام و مسلمين نبودند. كفارى كه اعلام بى طرفى نموده بودند نه خودشان مزاحم بودند و نه مزاحم و مهاجم بوجود آوردند و بالاخره از نظر مالى و فكرى و نظامى و سياسى كارى انجام نداده و نمى دهند, با اين دسته مى توان زندگى مسالمتآميز داشت بگونه اى كه زندگى با آنها انسانى باشد يعنى نه تنها به آنها ظلم نكنيد, بلكه كمال قسط و عدل را اعمال كنيد و نسبت به آنها احسان داشته باشيد زيرا عدل و انصاف و احسان خوب است گرچه نسبت به كافر باشد و جور و ستم ناپسند است گرچه نسبت به كافران باشد.
بنابراين براساس قرآن, زندگى مسالمتآميز با پيروان اديان ديگر مقبول است گرچه نسبت به اينكه آيا جهنمى هستند يا نيستند؟ درباره قاصران و معذورين مى گويد: كارشان موقوف به فرمان خداست.

اسلام دين سمحه سهله نه تسامح و تساهل
با توجه به اينكه اسلام مسلمانان را با شرائط خاص به زندگى مسالمتآميز با كفار و مشركان دعوت مى كند و مى فرمايد: در صورتى كه كفار و مشركين قصد معاندت و براندازى اسلام را نداشته باشند با آنها رابطه انسانى برقرار كرده و نسبت به آنها احسان داشته و با عدالت برخورد نمائيد. اما هيچگاه آنها را به تسامح و تساهل دعوت نكرده است و نفرمود: نسبت به كفار و مشركين از در تسامح و تساهل وارد شويد. بلكه اساس اسلام و قرآن بر عدم سازش با باطل و پيروان باطل است چنانكه مى فرمايد: ((فلاتطع المكذبين ودوا لو تدهن فيدهنون))(10) از تكذيب كنندگان اطاعت مكن, آنها دوست دارند نرمش نشان دهى, تا آنها نرمش نشان دهند, نرمشى توإم با انحراف از حق و به عبارت ديگر: قرآن به پيامبر اسلام(ص) هشدار داده كه هرگز كمترين انعطافى در برابر پيشنهادهاى انحرافى از خود نشان ندهد و با اهل باطل مداهنه نكند.
انسان هاى حق مدار و هدفمند داراى اهداف مقدسى هستند كه هيچگاه حاضر نيستند بر سر آن اهداف معامله كرده و در آن رابطه, مداهنه و سازش نمايند و با گرفتن امتيازهايى به طرف مقابل امتياز بدهند.
حضرت امير(ع) در نهج البلاغه فرمود: و لعمرى ما على من قتال من خالف الحق و خابط الغى من ادهان و لا ايهان))(11) به جان خودم سوگند, در مبارزه با مخالفان حق و آنان كه در گمراهى غوطه ورند, آنى مدارا و سازش نمى كنم, نه با آنها سازش مى كنم و نه در برابر آنان از خود وهن و سستى نشان مى دهم.
انسان متدين نه در مقام عمل و نه در مقام اعتقاد, در برابر دشمنان و باطل ضعف و سستى يا حالت نرمش از خود نشان نمى دهد و از مواضع اعتقادى خود در مقام عقيده و از مواضع اصولى خود در مقام عمل, عقب نشينى نخواهد داشت.
اما اينكه در روايات دين اسلام به شريعت سمحه سهله توصيف شده است, معناى آن اين نيست كه اسلام دين تسامح و تساهل است بلكه معناى آن اين است كه, دين اسلام با فطرت انسان سازگار است و چون با فطرت انسان سازگار است, قابل تحمل است.
مرحوم كلينى(ره) در فروع كافى نقل مى كند كه روزى همسر عثمان ابن مظعون به حضور رسول الله(ص) شرفياب شد و عرض كرد: اى رسول خدا, همسرم عثمان, روزها را روزه مى گيرد و شبها را به عبادت مشغول است, پيامبر اسلام(ص) با حالت غضب, پيش عثمان رفت, مشاهده كرد كه او مشغول نماز است. عثمان وقتى رسول خدا را ديد به آن حضرت روى آورد, اما پيامبر به او فرمود: ((يا عثمان لم يرسلنى الله بالرهبانيه ولكن بالحنيفيه السهله السمحه, اصوم و اصلى و المس اهلى, فمن احب فطرتى, فليستن بسنتى و من سنتى النكاح))(12) اى عثمان, خدا مرا به رهبانيت مبعوث نكرده است بلكه خدا مرا با دين حنيف سهل فرستاده, من روزه مى گيرم و نماز مى گذارم و با همسرم تماس و رابطه دارم, پس هر كس فطرت و دين مرا دوست دارد بايد به سنت من پاىبند باشد و يكى از سنتهاى من نكاح است. در اين بيان, پيامبر دين حنيف خود را به سمحه سهله توصيف كرده است.
امام صادق(ع) فرمود: ((ان الله تبارك و تعالى اعطى محمدا شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى (ع), التوحيد والاخلاص و خلع الانداد و الفطره الحنيفيه السمحه, لا رهبانيه و لا سياحيه, احل فيها الطيبات و حرم فيها الخبائث و وضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم))(13) خدا به پيامبر اسلام, شريعت هاى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى(ع) را اعطا فرمود, توحيد و اخلاص و دور كردن شريك را به پيامبر(ص) عنايت كرد, به آن حضرت دين حنيف سمحه و آسان داد, نه رهبانيت در اسلام است و نه سياحت, در آن چيزهاى پاكيزه حلال و چيزهاى ناپاك حرام شده است, قيد و بندهايى را كه بر دوش آنها بوده برداشته است.
خداوند وقتى قرآن را توصيف مى كند مى فرمايد: ((و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر))(14) قطعا قرآن را براى پندآموزى آسان كرديم, آيا پندگيرنده اى هست.
معارف قرآن و احكام و دستورات آن آسان و براى همگان قابل تحمل است. با اينكه معارف قرآن آسان است, اما در عين حال ثقيل و وزين است. توضيح مطلب آن كه: قرآن از طرفى به يسر و آسانى توصيف شده است و از سويى به ثقيل بودن. يعنى قرآن همچنان كه آسان است اما سست و خفيف و تهى مغز نيست, بلكه ثقيل است, سهولت در برابر صعوبت و دشوارى است دين و مطالب قرآن سهل است يعنى انجام آن صعب و دشوار نيست ولى ثقيل است: ((انا سنلقى عليك قولا ثقيلا))(15) ما بزودى گفتارى گرانبار بر تو القإ مى كنيم. ثقيل است, يعنى گرانبار و سنگين است و داراى محتواى غنى و بلند. و چون داراى محتواى عميق و غنى است, خفيف و تهى مغز نيست, موهوم و مظنون نيست, در سطح عرف عامه نيست گرچه همگان مى توانند مطالب و معارف بلند قرآن را درك كنند. از اين رو براى اينكه همگان درك كنند, قرآن را در حد عرف تنزل داد تا با بيان روان و ساده همگان بتوانند از آن بهره مند گردند.
با توجه به اين مطالب از ويژگى هاى دين اسلام سهل و آسان بودن آن است اما تساهل و تسامح در آن راه ندارد زيرا تساهل وصف انسان است و مذموم كه در قرآن از آن به مداهنه تعبير شده است ولى سهولت وصف دين است و ممدوح, چه اينكه تثاقل وصف انسان است و مذموم, چنانكه قرآن مى فرمايد: ((ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض))(16) وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسيج شويد, تثاقل و كندى به خرج مى دهيد, اما ثقيل بودن وصف قرآن و ممدوح است.
اينكه گفته مى شود: تسامح در ادله سنن ـ يعنى: ادله اى كه مستند مستحبات باشد ـ رواست به اين معنى نيست كه ما مى توانيم در عمل تسامح و تساهل داشته باشيم بلكه به لحاظ اينكه هر امر بالعرضى بايد به امر بالذات ختم شود, تمام ادله سنن و مستحبات هم بايد به پايگاه علمى و قطعى اتكإ داشته باشند كه حجيت آن پايگاه ذاتى باشد, از اين رو به لحاظ اين كه پشتوانه احاديث مربوط به مستحبات, ادله قطعى و يقينى است لازم نيست, دقتهاى موشكافانه نسبت به سند آن ها رعايت شود.
البته اين تسامح در ادله سنن, ارتباطى با تساهل و تسامح در برابر رفتار ديگران ندارد اصولا اسلام دين امر به معروف و نهى از منكر است و از ويژگيهاى امت اسلام اين است كه ديگران را به خير دعوت كرده و به معروف فرمان مى دهند و از كارهاى ناروا باز مى دارند تا آنجا كه حضرت امير(ع) فرمود: اگر كسى با منكر به وسيله زبان و دست و دل, مخالفت نكند ((فذلك ميت الاحيإ))(17) در حقيقت مرده زنده نماست, انسانى كه نسبت به رفتار ديگران اهل تساهل و تسامح باشد مرده عمودى است گرچه به حيات حيوانى و نباتى زنده است اما از حيات انسانى بهره دارى ندارد.

پى نوشت ها:
1 ـ مباحث پلوراليزم دينى, جان هيك, ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى, ص64 ـ 66.
2 ـ نجم, آيه28.
3 ـ آل عمران, آيه19.
4 ـ آل عمران, آيه85.
5 ـ روم, آيه30.
6 ـ توبه, آيه106.
7 ـ آل عمران, آيه64.
8 ـ سوره حجرات, آيه10.
9 ـ ممتحنه, 8 و 9.
10 ـ القلم, 8 و 9.
11 ـ نهج البلاغه, خطبه24.
12 ـ فروع كافى, ج5, ص494, بحار ج22, ص264.
13 ـ اصول كافى, ج2, ص17, بحار, ج16, ص330.
14 ـ القمر, آيه45.
15 ـ مزمل, 5
16 ـ توبه, آيه36.
17 ـ نهج البلاغه, كلمات قصار, 374.

/

فلسطين در سخنان مقام معظم رهبرى

 

 


فلسطين در سخنان مقام معظم رهبرى

 


 

اشاره:
شايسته تر بود سخنان بسيار مهم و ارزشمند مقام معظم رهبرى در اجتماع و گردهمايى پرشور 110 هزار بسيجى عاشق و شيداى ولايت و آماده جان فشانى در سنگرهاى دفاع از ارزش ها و آرمان هاى بلند امام راحل و حمايت از قيام حق طلبانه مردم مظلوم فلسطين در اردوى فرهنگى ـ رزمى ياران امام على(ع) را به طور كامل درج مى نموديم. اما به لحاظ محدوديت صفحات مجله و اهميت بيشتر حمايت از انتفاضه جديد در برابر رژيم تروريست, متجاوز و خونخوار صهيونيستى در اين برهه از تاريخ و نهضت مردمى فلسطين, به اين قسمت از فرمايشات معظم له پرداخته و موضوع سخن پيرامون بسيج, اين شجره طيبه و جاويد امام و شاگردان مدرسه عشق را به وقتى ديگر مى نهيم.

بسم الله الرحمن الرحيم

… و اين جا من بپردازم به مسإله بسيار مهم اين روزهاى ما; يعنى مسإله فلسطين.عزيزان من! در فلسطين هم بسيج هست; بسيج فلسطينى كه دنيا را امروز متوجه به خود كرده است آن وقتى است كه سرنوشت قضيه فلسطين دست چند تا سياستمدار باشد, مردم در آن نقشى نداشته باشند, جوانها در آن حرفى نداشته باشند, سرنوشت همان مى شود كه ديديد:ذلت پشت سر ذلت; عقب نشينى پشت سر عقب نشينى; ميدان دادن به دشمن; سنگرها را يكى پس از ديگرى به نفع دشمن زورگو, متجاوزو… خالى كردن; اين آن وقتى است كه مردم در صحنه نيستند.مردم را كنار گذاشتند; انگيزه هاى حقيقى يى كه مردم را جذب مى كند يعنى انگيزه ى ايمانى را فراموش كردند; دهها سال مسإله فلسطين را به عقب انداختند.من اول انقلاب به يكى از اين سران فلسطينى كه اين جا آمده بود, گفتم چرا شما شعار اسلام را مطرح نمى كنيد؟ عذرهاى بيهوده يى آورد. نمى خواستند بكنند; دلشان به اسلام باور نداشت. امروز بيش از دوازده سال, سيزده سال است كه ملت مسلمان فلسطين, با نام اسلام و با شعار اسلام به ميدان آمده است; دشمن فورا فهميد قضيه چيست. وقتى كه در دهه قبل انتفاضه در فلسطين شروع شد, دشمنان يعنى صهيونيستها و رفيقهاى امريكايى شان زودتر از همه احساس خطر كردند; ديدند بايد اين را نابود كنند; چون به نام اسلام است.درصدد علاج برآمدند; اما قادر بر علاج نيستند; چون طبيعتا زورگو هستند.رژيم صهيونيستى در سرزمين مغضوب فلسطين يك رژيم نژادپرست است; مگر از يك رژيم نژادپرست مى شود انتظار عدالت داشت؟ ! رژيمى كه به وسيله قدرتمندان سياسى و اقتصادى دنيا به وجود آمده است, اصلا براى اين به وجود آمده است كه نگذارد دنياى اسلام اتحادى به خود ببيند; عزتى به خود ببيند; نگذارد مسلمانها يك واحد عظيم تشكيل بدهند كه مبادا خطر بشوند; براى اين اصلا به وجود آمده; از او مى شود انتظار انصاف و عدالت داشت؟! ساده لوحند آن كسانى كه خيال مى كنند مى شود با اين رژيم گفتگو كرد; هر گفتگويى براى رژيم صهيونيستى به منزله باز كردن يك ميدان براى جلو آمدن اوست.ديروز او را در گفتگوها كمك كردند, امروز آمدند مدعى مسجدالاقصى شدند! وقتى انسان نداند كه با اين چنين موجود زورگويى چگونه بايد رفتار كرد و بخواهد تحت تإثير فشارهاى امريكا و صهيونيستهاى قدرتمند و پولدار دنيا تصميم بگيرد, همين مى شود; ملت بالاخره خودشان آمدند توى ميدان.سه هفته قبل حضور عنصر نجس و منفور صهيونيست در مسجدالاقصى مردم را بى تاب كرد; اگر همان روز سران مدعى مسإله فلسطين يا سران كشورهاى عربى اعتراض مى كردند, مردم احساس مى كردند كسى هست حرف آنهارابزند, شايد قضايااين جور نمى شد; اما مردم ديدند خودشان بايد بيايند توى ميدان; و آمدند توى ميدان.الان سه هفته است كه شعله مقاومت در سرزمين فلسطين برافروخته است.من به اين جوانهاى فلسطينى گفتم شما بدانيد, يك نسل بيدار شده; يك نسل توى ميدان آمده است; مگر مى توانند او را با اين حرفها خاموش كنند؟ يك تعدادى, با جنايت, با قتل, تعدادى از جوانها را, از مظلومين را به قتل مى رسانند; اما خونهاى اينها درخت نهضت فلسطين و انقلاب فلسطين را آبيارى مى كند. مساله به شكلى نيست كه قدرت استكبارى آمريكا يا دست نشانده ى او حكومت صهيونيستى بتوانند آن را علاج كنند; علاج پذير نيست.يك ملتى كه او را از خانه خود, از ميهن خود, از كشور خود بيرون كرده اند; آن كسانى كه مانده اند, محكوم بيگانه هايى هستند كه به آن جا كشانده شدند; اين ملت را مگر مى شود ساكت كرد؟ دستگاههاى استكبار از ايران اسلامى گله مى كنند كه شما با روند صلح مخالفيد; ما البته مخالفيم; اما شما بدانيد, اگر ايران اسلامى هم مخالف نبود, اگر هيچيك از ملتها و دولتهاى دنيا هم كمك نمى كرد, اين خيال خامى است كه شما خيال كنيد يك ملت را مى شود از صفحه تاريخ محو كرد و به جاى آن يك ملت جعلى به وجود آورد! ملت فلسطين فرهنگ دارد, تاريخ دارد, سابقه دارد, تمدن دارد, هزارها سال اين ملت در اين كشور زندگى كرده است; شما بياييد اين ملت را از خانه خودش, از شهر خودش, از تاريخ خودش جدا كنيد, بيرون كنيد; يك عده مهاجر را, ولگرد را, آدمهاى جورواجور را, سودطلبها را از كشورهاى دنيا جمع كنيد و يك ملت جعلى به وجود بياوريد؟! مگر اين شدنى است؟! يك چند صباحى با زور و با فشار كار را انجام مى دهيد; مگر اين كارها ممكن است ادامه پيدا بكند؟! همچنان كه ادامه پيدا نخواهد كرد و امروز نشانه هايش بروز كرده است. من حرف اولم در باب فلسطين اين است كه هيچ قدرتى در دنيا وجود ندارد كه بتواند انگيزه ى آزادى و بازگشت فلسطين به صاحبان آن را در دنيا و در دل ملتهاى مسلمان و به طور ويژه در دل ملت فلسطين خاموش كند. راه علاج هم يك چيز بيشتر نيست.آن كسانى كه مسإله خاورميانه را يك مسإله بحرانى دنيا مى دانند و مى گويند بايستى سعى كنيم بحران خاورميانه را مهار كنيم, من مى گويم كه راه مهار كردن يا از بين بردن بحران خاورميانه چيست; راهش يك راه بيشتر نيست و آن اين است كه ريشه بحران بايد خشك بشود. ريشه بحران چيست؟ رژيم تحميلى صهيونيستى در منطقه.تا وقتى كه ريشه بحران هست, بحران هم هست. راه حل اين است كه آوارگان فلسطينى از لبنان و هر نقطه ديگرى كه هستند, به فلسطين برگردند; اين چند ميليون فلسطينى يى كه در بيرون فلسطين زندگى مى كنند, به فلسطين برگردند; مردم اصلى فلسطين چه مسلمان, چه مسيحى, چه يهودى رفراندوم كنند و تصميم بگيرند كه چه رژيمى بركشورشان حاكم باشد. اكثريت قاطع مسلمانند; تعدادى هم يهودى و مسيحى هستند كه اينها ساكنان اصلى سرزمين فلسطين اند و پدرانشان در اين جا زندگى كرده اند; آن نظامى را كه مطلوب اين جمعيت هست, سركار بياورند; بعد آن نظام تصميم بگيرد كه با اين كسانى كه در طول اين چهل سال, چهل وپنج سال, پنجاه سال به فلسطين آمده اند, با اينها چه كار كنند; نگهشان دارد, برشان گرداند, در نقطه خاصى اسكان بدهند; اين ديگر با آن نظام حاكم بر فلسطين است; اين راه حل بحران است. تا وقتى اين راه حل اجرا نشود, هيچ راه حل ديگرى كارايى نخواهد داشت; آمريكاييها هم با همه قدرت نمايى شان كارى نمى توانند بكنند.آنها هر كارى مى توانسته اند, كرده اند; نتيجه اين است كه داريد مشاهده مى كنيد.البته آنها از اوضاع اين سه هفته فلسطين اشغالى, از قيام جوانان, از شجاعت مردان و زنان, از عزم و اراده ى والاى آن مردم مظلوم و خشمگين بشدت عصبانيند; هى مى خواهند گناه را به گردن اين و آن بيندازند; نه آقا!! عامل قيام فلسطين جمهورى اسلامى نيست, عامل قيام فلسطين مردم لبنان نيستند; عامل قيام فلسطين خود فلسطينيها هستند; عامل قيام و انتفاضه فلسطينى؟ رنجها و غمهاى متراكم شده ى در وجود اين نسل جوانى است كه امروز با اميد و نشاط به ميدان آمده است. ما البته آنها را تحسين مى كنيم; ما آنها را از خودمان مى دانيم; ما فلسطين را پاره ى تن اسلام مى دانيم; با ملت فلسطين, با جوانان فلسطين احساس برادرى و همخونى مى كنيم; اما آنها هستند كه دارند انتفاضه را راه مى برند.
اين قراردادهايى كه در ((شرم الشيخ)) و امثال اينها بين اطراف بى مسئوليت قضيه بسته شده است, اينها هم هيچ ثإثيرى ندارد; مايه شرمندگى قراردادكنندگان و كسانى كه اين قراردادها را بسته اند, خواهد شد; هيچ فايده يى ندارد; هيچ ثإثيرى نخواهد داشت.
در آينده ى بسيار نزديكى اجلاس سران عرب تشكيل مى شود. من لازم مى دانم به سران كشورهاى عربى مسئوليت بزرگى را كه امروز متوجه آنهاست, يادآورى كنم.امروز امت اسلام از سران عرب انتظار دارد. آمريكائيها سعى كردند در اين اجلاس ((شرم الشيخ)) كارى كنند كه اجلاس سران عرب تحت ثإثير قرار بگيرد; بايد تحت ثإثير قرار نگيرند.امروز هر تصميمى كه در اجلاس سران عرب گرفته بشود, مورد قضاوت هميشگى تاريخ خواهد بود.سران عرب مى توانند با تصميمهاى درست, براى خودشان در اين اجلاس افتخار ابدى كسب كنند.البته مسإله فلسطين با اين اجلاسها حل نمى شود; اما اين اجلاسها مى توانند مطالبات ملت فلسطين را به دنيا عرض كنند. نقدترين و فورىترين مطالبات ملت فلسطين اين است كه عاملان كشتار فلسطينى در اين سه هفته بايد در يك دادگاه اسلامى يا عربى, محاكمه و مجازات بشوند; آن موجود پليدى كه با حضور خود در مسجدالاقصى احساسات مردم مسلمان را جريحه دار كرد, بايد مجازات بشود; قدس شريف و شهر بيت المقدس بايد از وجود صهيونيستها بكلى پاكسازى بشود; اجازه داده شود كه ملت فلسطين آزادانه نسبت به آينده و سرنوشت خودش تصميم بگيرد; اينها مطالبات نقدى است كه سران كشورهاى عربى مى توانند مطرح كنند. من به برادران و خواهران فلسطينى عرض مى كنم:جهادتان را ادامه بدهيد; ايستادگيتان را ادامه بدهيد; بدانيد هيچ ملتى جز به وسيله ايستادگى و مبارزه نمى تواند شرف خود و هويت خود و استقلال خود را به دست بياورد.به هيچ ملتى, دشمن با التماس چيزى نخواهد داد.هيچ ملتى به خاطر ضعيف بودن و گردن كج كردن در مقابل دشمن به چيزى نمى رسد.هر ملتى كه در دنيا به جايى رسيده است, به خاطر عزم و اراده و ايستادگى و سينه سپر كردن و سر را بالا نگهداشتن رسيده است.بعضى از ملتها اين توان را ندارند; اما آن ملتى كه به اسلام معتقد است, آن ملتى كه به قرآن معتقد است, آن ملتى كه به وعده ى خدا معتقد است, آن ملتى كه معتقد است ((لينصرن الله من ينصره)) هر كه خدا را و دين خدا را يارى كند, خدا با تاكيد او را يارى خواهد كرد چنين ملتى اين توانايى را دارد.
توصيه ديگر من اين است كه امروز دشمن همه همتش اين است كه ميان صفوف فلسطينى اختلاف بيندازد; حتى آن عناصر خائن فلسطينى هم كه با دشمن همكارى مى كنند, همتشان ايجاد اختلاف است; تسليم اين توطئه دشمن نشوند. عناصر حماس, جهاد اسلامى, فتح, جوانان فتح ـ كه تازه وارد اين ميدان شده اند ـ اين ميدان را رها نكنند; همه با هم باشند.آن رئيسان و سركردگانى كه به نفع دشمن حرف بزنند و دستور بدهند, دستورشان گوش كردنى نيست.
آحاد ملت فلسطين بر محور عناصر بااخلاص و مومن و فداكار جمع بشوند.ملت فلسطين كه امروز چشم دنياى اسلام متوجه به آنهاست بدانند كه دلهاى امت اسلامى آنها را تحسين مى كند و براى آنها دعا مى كند; و اگر براى كمك راه باز بود, امروز امت اسلامى كمكهاى خود را روانه مى كرد; چه دولتها موافق و مايل مى بودند و چه نمى بودند.امت اسلام از فلسطين نمى گذرد, از ملت فلسطين نمى گذرد, از جوانان فلسطين چشم نمى پوشد.
به ملت عزيز خودمان هم عرض مى كنم, اين حماسه حمايت و فداكارى نسبت به برادران عزيز فلسطينى را كه شما بحمدالله در دنياى اسلام به حمايت آشكار و همه جانبه از برادران فلسطينى تان سرافراز و برجسته هستيد قدر بدانيد; اين بسيار با ارزش است. همه دنيا مى دانند كه كشور ايران اسلامى عزيز ما, ملت و دولت, آحاد مردم, زن و مرد, نسبت به مسإله فلسطين علاقه مند, حساس, عازم و جازمند و اگر بتوانند, كمك مى كنند. چه قدر خوب است كه كمكهاى مالى مردم متمكن جمع بشود و آن كسانى كه مى توانند, از لحاظ مالى كمك كنند.اگر از لحاظ تسليحات نمى توانيم كمك كنيم; اگر از لحاظ نيروى انسانى اين امكان وجود ندارد كه ملت و جوانهاى ملت به آن جا بروند; اما از لحاظ مالى مى شود به آنها كمك كرد و بعضى از دردهاى آنها را درمان كرد; بعضى از زخمهاى آنها را مرهم گذاشت; دلهاى مادران آنها و عزم پدران آنها را تحت ثإثير اين محبتها قرار داد.ديديد شما نوجوانى را كه در آغوش پدرش به قتل رسيد; اين تنها مورد نبود; موارد ديگرى هم وجود داشته است.عظمت اين حركت آن قدر زياد است كه اين جور فداكاريها براى خود آنها آن قدر به چشمشان بزرگ نمىآيد; همچنان كه در دوران جنگ تحميلى شما اين قدر فداكارى كرديد, به چشم خودتان نمىآمد; اما فداكاريهاى شما دنيا را خيره كرد.امروز هم ملت فلسطين همين جورند; به چشم خودشان نمىآيد, اما دنيا را خيره مى كند.يك شهادت مثل شهادت آن نوجوان [محمد الدوره] در آغوش پدرش طوفانى در دلهاى ملتهاى دنيا برمى انگيزد; اينها بسيار ارزشمند است. پروردگارا! در اين پيش از ظهر جمعه, در اين روزى كه متعلق به ولى تو و عبد صالح تو, حضرت حجه بن الحسن (ارواحنا فداه) است, تو را به آن بزرگوار و به خاندان پيغمبر و به وجود مقدس نبى اكرم و به همه اوليا سوگند مى دهيم, نصرت خود را بر مردم فلسطين و بر همه مسلمانان مبارز در سراسر دنيا نازل بفرما….
والسلام عليكم و رحمه الله وبركاته.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام امام زمان ، فاتح پيروز

 

 


سخنان معصومان عليهم السلام
( امام زمان , فاتح پيروز )

 


 

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
<المهدى من وُلدى الذى يفتح الله به مشارق الارض و مغاربها, ذاك الّذى يغيب عن أوليائه غيبة لايثبت على القول بامامته الاّ من امتحن الله قلبه للايمان >.(1
مهدى از فرزندان من است ; همو كه خداوند بر دستش شرق و غرب گيتى را فتح مى كند; او كه از ياران و پيروانشان چنان پنهان مى شود وغيبتى طولانى مى كند كه كسى بر امامتش پايدار نمى ماند جز آن كه خداوند قلبش را براى ايمان , آزمايش كرده است (و از آزمايش سربلندبيرون آمده است ).

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
<طوبى لمن ادرك قائم اهل بيتى و هو مقتدٍ به قبل قيامه , يتولّى وليّه و يتبرّأ من عدوّه و يتولّى الاءئمة الهادية من قبله , اولئك رفقايى و ذوو ودّى و مودّتى و أكرم أمتى على ّ>.(2
خوشا به حال كسى كه به حضور قائم از اهل بيت من برسد و حال آنكه پيش از قيام او نيز, پيرو او باشد, آن كه با دوست او دوست و با دشمن او دشمن و با رهبران قبل از او دوست , اينان دوستان و رفقاى منند…

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
<يخرج أناس من المشرق فيوطّئون للمهدى سلطانه >.(3
مردمى از مشرق قيام مى كنند و زمينهء حكومت مهدى (عج ) را فراهم مى سازند.

امام على عليه السلام :
<اذا خرج القائم ينتقم من اهل الفتوى بما لايعلمون , فتعساً لهم و لاتباعهم >.(4
زمانى كه قائم ظهور كند از عالمانى كه ندانسته فتوا مى دهند انتقام مى گيرد, اينان و پيروانشان را نگونسازى باد.

امام سجاد عليه السلام :
<انّ اهل زمان غيبته , القائلون بامامته , المنتظرون لظهوره افضل اهل كلّ زمان , لانّ اللّه تعالى ذكره اعطاهم من العقول والافهام والمعرفة ماصارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة… اولئك المخلصون حقّاً>.(5
به درستى كه مردمان زمان غيبت مهدى (ع ) كه امامتش را باور دارند و منتظر ظهور اويند, از مردمان همهء زمانها برترند, زيرا خدا چنان عقلهاو فهم ها و شناخت آنان را قوّت بخشيده است كه غيبت نزد آنان همچون ديدن باشد… آنان به حق اخلاص ورزانند.

امام باقر عليه السلام :
<كانّى بقومٍ قد خرجوا بالمشرق , يطلبون الحق فلايعطونه , ثمّ يطلبونه فلايعطونه , فاذا رأوذلك وضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ما سألوا,فلايقبلونه حتى يقوموا, و لايدفعونها الاّ الى صاحبكم , قتلاهم شهداء اما انّى لو ادركت ذلك لابقيت نفسى لهذا الامر>.(6
گويا مى بينم مردمى را از مشرق , كه در طلب حق قيام كرده اند, ولى جحاكمان ج به آنها پاسخى نمى دهند, پس از مدّتى دوباره قيام مى كنند, اين باز نيز به آنان پاسخى داده نمى شود. ولى اين بار كه اوضاع را چنين ديدند شمشيرهاى خود را بر شانه هايشان مى نهند. در اين هنگام آنچه رامى خواهند به آنان مى دهند اما نمى پذيرند و دست به قيام مى زنند جحكومت را ساقط و حكومت اسلامى تشكيل مى دهندج اينان , اين حكومت را جز به صاحب شما جحضرت مهدى (عج )ج تسليم نمى كنند. كشتگان اين قيام همه شهيدند. اگر من آن زمان را درك كنم , خود را براى خدمت مهدى (ع ) نگه مى دارم .

امام صادق عليه السلام :
<يُعزّ اللّه به الاسلام بعد ذلّه , و يحييه بعد موته … و يدعوا الى الله بالسّيف , فمن أبى قتل و من نازعه خُذل . يُظهر من الدين ما هو عليه الدين فى نفسه , ما لو كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يحكم به . يرفع المذاهب من الارض فلايبقى الاّ الدّين الخالص >.(7
خداوند اسلام را پس از ذلت به وسيلهء او عزت مى بخشد و پس از مرگ به واسطهء او زنده مى كند… او با شمشير برّانش مردم را به سوى خدافرا مى خواند, پس اگر كسى نپذيرفت كشته شده و اگر كسى با او نزاع كرد, خوار مى گردد. او دين را چنان كه هست و همان گونه كه رسول خد ا(ص ) با آن داورى مى كرد, آشكار مى سازد. تمام مذاهب و آئين ها را از روى زمين برمى دارد كه چيزى جز دين ناب نماند.

امام صادق عليه السلام :
<ليعدّن احدكُم لخروج القائم ولو سهماً, فانّ اللّه اذا علم ذلك من نيّته رجوتُ لان يُنسىٌ فى عمره حتّى يدركه و يكون من اعوانه وانصاره >.(8
بايد هر يك از شما براى خروج قائم اسلحه آماده كند. چون وقتى خداوند ببيند كسى به نيّت يارى مهدى اسلحه تهيّه كرده اميد مى رود خداوندعمر او را دراز كند, تا ظهور را درك كند و از ياوران مهدى باشد.

امام صادق عليه السلام :
<من مات منكم و هو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم فى فسطاطه , قال : ثمّ مكث هنيئةً ثمّ قال : لا بل كمن قارع بسيفه , ثمّ قال : لا واللّه الاّ كمن استشهد مع رسول اللّه >.(9
آن كس كه در حال انتظار باشد و بميرد همچون كسى است كه قائم را ياورى كرده باشد, پس از لحظه اى درنگ فرمود: نه , بلكه بسان كسى است كه با آن حضرت شمشير زند. و سپس فرمود: نه , به خدا سوگند همچون كسى است كه در ركاب رسولخدا(ص ) شهيد شده باشد.

امام صادق عليه السلام :
<من عرف امامه ثمّ مات قبل ان يقوم صاحب هذا الامر, كان بمنزلة من كان قاعداً فى عسكره >.(1
هر كس امام خود را بشناسد و پيش از قيام او بميرد, مانند كسى است كه در گروه سربازانش نشسته باشد.

پى نوشت ها:
1 الزام الناصب , ص 127
2 بحارالانوار, ج 52 ص 130
3 همان , ج 51 ص 87
4 يوم الخلاص , ص 342
5 كمال الدين صدوق , ج 1 ص 320
6 بحارالانوار, ج 52 ص 234
7 الزام الناصب , ص 179
8 بحارالانوار, ج 52 ص 366
9 مكيال المكارم , ترجمه حايرى , ج 2 ص 210
1 بحارالانوار, ج 52 ص 141

/

دانستنى هايى از قرآن؛ حزب الله رستگار است

 

 


دانستنى هايى از قرآن
حزب الله رستگار است

 


 

((لا تجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آبإهم او ابنإهم او اخوانهم او عشيرتهم, اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها, رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون)).(مجادله -آيه 22)
(اى رسول) هرگز گروهى را كه به خدا و روز جزا ايمان دارند نخواهى يافت كه دوستى و مودت كنند با دشمنان خدا و رسولش هرچند ايشان پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان باشند. آن گروه اند كه خدا نور ايمان را بر قلوبشان نگاشته و با روحى از خود تإييدشان كرده است و آنان را به بهشتهاى جاويدان درآورده كه از زير آنها جويها جارى است. خدا از آنان خشنود و آنان از خدا خشنودند. آنها سپاه و حزب خدايند و همانا حزب الله رستگارانند.

يكى ازسنتهاى تخلف ناپذير الهى اين است : كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان و باور دارد,ممكن نيست دوستى و سازش با دشمنان كينه توز خدا و رسولش كند. روشن است كه سرسخت ترين و لجوجترين دشمنان خدا و پيامبرش, يهوديان و مشركانند كه يهوديها در دوران حكومت رسول الله صلى الله عليه و آله همواره خيانت مى كردند و با حضرت كارزار مى نمودند و غدر, صفت بارز آنان در تمام ادوار و زمانها حساب مى شد و اكنون نيز ـ در دوران معاصرـ پيوسته شاهد خيانتها و جنايتهاى يهوديان پليد هستيم كه هرچند ـ به صورت ظاهر ـ عهد و پيمان مى بندند به عهد خود هرگز وفا نمى كنند, از سوئى دست محبت دروغين دراز مى كنند و با دست ديگر – در همان آن – بر روى مسلمانان بى دفاع گلوله مى زنند و نه تنها مردان سلحشور را در ميدان نبرد سنگ و تفنگ به شهادت مى رسانند كه زنان و كودكان خردسال بى گناه و معصوم را در كوچه و بازار و خانه هاى امن خود به خاك و خون مى كشند و خانه ها را بر سر صاحبانشان بى رحمانه ويران مى كنند و كودكان پناه برده به آغوش پدران و مادران را به قتل مى رسانند.
زهى سنگدلى و بى رحمى كه حتى در دوران مغول و هيتلر هم ديده نمى شد !
آرى ! دوستى با خدا منافات دارد با اعلام همبستگى و ولايت با دشمنان قسم خورده خدا از يهود و نصارى و مشركان هرچند آن دشمنان نزديكترين انسانها – چه از نظر خويشاوندى و چه از نظر رفاقت و دوستى – به انسان باشند.
و اينكه خداوند نزديكترين خويشان را ذكر كرده براى اينكه هيچ مجالى به همبستگى و پيوستگى با دشمنان خدا ندهد و هرچند محبت پدر يا فرزند از قلب به آسانى نرود ولى انسان متعهد و با ايمان بايد تمام دوستى و دشمنيش براى خدا و در راه خدا باشد. و هرچند در مورد صله رحم تإكيد زيادى شده ولى مهربانى چيزى است و محبت چيز ديگر. پس اگر انسان موظف است كه براى خدا قلبش را از مودت و محبت پدر يا برادر خالى كند چه رسد به اينكه طرف مقابل يهودى و صهيونيست باشد.
راستى چگونه ممكن است يك مسلمان, آن هم مسلمانى كه خويشان و نزديكانش را دروطن خود كشته اند و خانه و كاشانه اش را ويران كرده اند و وطنش را بيش از نيم قرن اشغال نموده اند, به همان قاتلان و غاصبان, دست محبت و صميميت دراز كند و اى كاش اين خائنان به ملت و هدف خويش به همين بسنده مى كردند كه حتى ذلت و خوارى را هم مى پذيرند و آن همه مردانگى و بزرگمنشى مردان و زنان سلحشور خود را فراموش مى كنند و تن به ذلت مى دهند. چرا مردانگى رخت بر بسته و چه شده است كه معروف, منكر و منكر, معروف شده است ؟! چه شده كه ارزشهاى اسلامى و انسانى از ميان رفته است ؟!
در اينجا است كه حزب الله چون درى شهوار درميان سنگلاخهاى بى ارزش مى درخشد و خودنمائى مى كند.
راستى صفات و منش هاى حزب الله – كه در اين آيه شريفه بيان شده – همه در مورد جوانان حزب الله لبنان ( فرزندان با وفاى خمينى بزرگ) مطابقت دارد كه اميد است خدا آنان را مدد و يارى دهد تا بتوانند مانند گذشته عزت و افتخار بيافرينند و نام اسلام را برافرازند.
خداوند با قلم غيب بر قلوبشان ايمان را نگاشته و با دميدن روح خود در آنان تاييدشان كرده است. و از آيه نيز استفاده مى شود كه در مومنين متعهد بجز روح بشرى كه در هر انسانى – چه مومن و چه كافر – يافت مى شود روح ديگرى نيز وجود دارد كه همان روح الهى است و از آن حياتى ديگر ناشى مى شود و اين حيات است كه به انسان مومن قدرتى فزونتر مى بخشد.
در آيه اى ديگر مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به)) – اى مومنان! تقوا را پيشه خود سازيد تا خداوند دو بهره و دو نصيب از رحمتش به شما عطا فرمايد و نورى برايتان بيافريند كه همواره با آن نور حركت كنيد.
اين نور ايمان, والاترين و ارزنده ترين موهبت الهى است كه به صف شكنان حزب الله ارزانى بخشيده است تا در اين دنيا پى در پى افتخار و عزت آفرينند و در آن جهان وعده شيرين جنات و بهشتهاى جاويدان داده است كه نهرها و جويها در زيرآن روان است. و بالاتر آنكه هم آنان از خدا راضى و هم خدا از آنان راضى و خشنود است و چه نعمتى بالاتر از رضايت الهى مى توان پنداشت (و رضوان من الله اكبر) و بى گمان چنين مردان بزرگى بايد رستگار و پيروز باشند چه به پيروزى ظاهرى دست يابند و چه در راه هدف بلند خويش به شهادت كه احدى الحسنيين است برسند.
مباركتان باد حزب الله عزيز اين همه وعده هاى شيرين خداوندى كه هرگز تخلف و شكست در آن راه نيابد ((و لن يخلف الله وعده)) و خداوند به وعده اى كه داده است هرگز تخلف نمى كند. پس باز هم به پيش تا رستگاريتان محقق گردد. والسلام.

 

/

گفته هـــــا و نوشته هـــاحكايتهاى خواندني

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

برادرى بين اصحاب
زين بن ابى اوفى مى گويد: هنگامى كه رسول خدا (ص) بين اصحابش عقد برادرى خواند و عمر و ابى بكر را با هم برادر قرار داد, على گفت: وقتى رسول خدا را ديدم كه با اصحاب اينگونه رفتار كرد كمرم شكست, به حضرت مى گويد: اگر از من دلگيرى كرامت و بزرگوارى از آن توست.
رسول خدا(ص) فرمود: به خدايى كه مرا به حق مبعوث كرد تو را براى برادرى با خود به تإخير انداختم, تو نسبت به من همچون هارون هستى نسبت به موسى, مگر آنكه بعد از من پيامبرى نيست و تو برادر و وارث منى…(تاريخ ابن عساكر, ج6, ص201)

بهترين فرد امت
ابان بن عياش گويد: از حسن بصرى نظرش را راجع به على بن ابى طالب پرسيدم, گفت: چه بگويم پيرامون على؟ اوصافى را براى على برشمرد از قبيل: سبقت در اسلام, فضل, عمل به دستورات الهى, حكمت, رإى و نظر قاطع, مصاحبت, زهد, قضإ و قرابت با رسول تا سخنش به اينجا رسيد كه رسول خدا به دخترش فرمود: ((زوجتك خير امتى)), تو را به ازدواج بهترين فرد از امتم درآوردم پس اگر در امت پيامبر بهتر از على وجود داشت او را استثنا مى كرد, رسول خدا بين اصحابش برادرى ايجاد كرد و على را برادر خود قرار داد, پس رسول خدا خود و برادرش على بهترين مردم هستند.(شرح ابن ابى الحديد, ج1, ص369)

حديث رد شمس
اسمإ بنت عميس مى گويد: رسول خدا(ص) نماز ظهر را در صهبإ از اراضى خيبر خواندند, سپس على(ع) را به دنبال انجام كارى فرستادند, على برگشت در حالى كه رسول خدا(ص) نماز عصر را هم خوانده بود, حضرت سر بر زانوى على نهاد و خوابيد, على هم حضرت را بيدار نكرد تا خورشيد غروب كرد, وقتى رسول خدا(ص) بيدار شد و ملاحظه كرد خورشيد غروب كرده و على نماز عصر نخوانده فرمود: پروردگارا على بنده تو به خاطر پيامبر تو حركت نكرده پس خورشيد را براى او برگردان! اسمإ مى گويد: خورشيد طلوع كرد حتى بر كوهها هم بالا رفت, على برخاست وضو گرفت و نماز عصر را خواند سپس خورشيد غايب شد.(سيره حلبيه, ج3, ص125)

على معيار شناخت مومن و منافق
ابوذر مى گويد: زمان رسول خدا منافقين را با سه علامت مى شناختيم 1ـ نسبت دروغ به خدا و پيامبر دادن.
2ـ در نماز شركت نكردن. 3ـ بغض و كينه نسبت به على بن ابى طالب داشتن.(الرياض, ج2, ص215)

على عليه السلام فرمود: عهدى است از جانب رسول خدا نسبت به من كه فرمود: دوست ندارد تو را مگر مومن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.(مسند احمد, ج1, ص95, 138)

فقط درب خانه على باز باشد
حارث بن مالك گويد: شب را در مكه بودم, سعد بن ابى وقاص را ملاقات كردم به او گفتم آيا براى على بن ابى طالب منقبتى شنيده اى؟ گفت: بلى. در خدمت پيامبر(ص) بوديم, پس يك شب ما را صدا زد و فرمود: هر كه در مسجد هست خارج شود مگر آل رسول الله, صبح عمويش عباس آمد و گفت: اصحاب و عموهايت را از مسجد خارج كردى و اين جوان را سكونت دادى؟ حضرت فرمود: نه من امر به اخراج كردم و نه به اسكان اين جوان, بلكه به امر خدا بوده است.(خصايص نسايى, ص13)

عجيب ترين مردم
على بن ابى طالب مى فرمايد كه رسول خدا به من فرمودند اى على عجيب ترين مردم از جهت ايمان و بزرگترين مردم از جهت يقين گروهى هستند كه در آخر الزمان مى باشند پيغمبر را درك نكرده اند و امام از آنها پنهان است پس ايمان مىآورند به واسطه سياهى كه بر سفيدى نگاشته شده. (خطوط بر كاغذ)(من لايحضره الفقيه, ج1, ص269)

زبير و دوستى با على(ع)!
چون رسول خدا زبير و على را در سقيفه بنى ساعده ملاقات كرد فرمود: اى زبير آيا على (ع) را دوست دارى؟ عرض كرد چه چيز مرا (از دوستى او) باز مى دارد؟ آن حضرت فرمود: چگونه خواهى بود هنگامى كه با على مقاتله كرده و تو نسبت به او ظلم و ستم مى كنى؟(اثبات الهداه, ج2, ص95)

قرآن سخنگو
اميرالمومنين فرمود: قرآن را به سخن آوريد ولى قرآن براى شما سخن نمى گويد من مى توانم از آن خبر دهم علوم گذشته و آينده در آن كتاب آسمانى موجود است, احكام و مسايل مورد احتياج شما و تفسير موارد اختلافتان در آن كتاب موجود است اگر از من بپرسيد به شما تعليم خواهم داد.(كافى, ج1, ص61)

نگهدار قرآن
پيامبر اسلام به على(ع) فرمود: يا على خدا به من دستور داده تا تو را به خود نزديك كرده و علوم خودم را به تو تعليم كنم تا از آنها نگهدارى نمايى و تو آن گوش نگهدارنده اى كه در قرآن آمده ((وتعيها اذن واعيه)).(الميزان, ج19, ص396)

خزائن علوم
على(ع) فرمود: در سينه ام علوم پنهانى است كه اگر براى شما آشكار سازم همانند ريسمانى كه در چاه عميق حركت مى كند به اضطراب خواهيد افتاد. (نهج البلاغه, خطبه5, ص57)

جنگ با كه؟
حضرت على(ع) مى فرمايد:
من با دو كس ستيزه خواهم نمود 1ـ كسى كه ادعاى مزيتى كند كه دارا نيست.
2 ـ كسى كه حقى را كه بر اوست ادا نكند.(نهج البلاغه, ج2, ص105)

فضيلت زوار اهل بيت
حضرت على(ع) از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: (اى على) به خدا سوگند تو در زمين عراق كشته مى شوى و دفن مى گردى. عرض كردم يا رسول الله چه فضيلتى است براى زيارت كننده و كسانى كه تعمير و يا مواظبت مى كنند از قبور ما؟
فرمود: اى ابوالحسن خداوند قبر تو و فرزندانت را قطعه زمينهايى از زمينهاى بهشت و فضايى از آن قرار داده و دلهاى پاكان و برگزيدگان از بندگانش را مشتاق زيارت شما نموده كه آزار در راه شما را تحمل مى كنند و براى تقرب به خدا و رسولش قبور شما را آباد و زيارت مى كنند.(اثبات الهداه, ج1, ص487)

وصى رسول الله
عبدالله بن مسعود گويد: به پيامبر عرض كردم: چون رحلت فرموديد چه كسى شما را غسل دهد؟ فرمودند هر پيامبرى را وصى او غسل مى دهد و مرا نيز وصيم على بن ابى طالب غسل دهد و او مانند وصى حضرت موسى يوشع بن نون پس از من سى سال زندگانى خواهد كرد و مانند وصى موسى كه بر عليه اش (همسر موسى يعنى دختر شعيب) صغرى خروج كرد و خود را به پيشوايى سزاوارتر مى دانست و يوشع با او كارزار كرده و اسيرش نموده و به خوبى با او رفتار كرد عمل خواهد نمود و اين آيه قرآن نيز درباره آن زن خواهد بود كه مى فرمايد: ((و قرن فى بيوتكن و لاتبرجن تبرج الجاهليه الاولى)) در خانه هايتان قرار گيريد و همچون جاهليت پيشين خودآرائى و جلوه گرى نكنيد و جاهليت پيشين صغرا دختر شعيب است.(كمال الدين و تمام النعمه, ج1, ص27)

شرط شفاعت
چون ابوسفيان به فكر مصالحه با پيامبر افتاد از اميرالمومنين خواهش نمود تا واسطه شود پس اميرالمومنان تقاضاى او را رد كرد در اين هنگام ابوسفيان رو به امام حسن كه كودكى بود نموده و از مادرش فاطمه درخواست كرد تا اجازه دهد كه اين فرزندش شفاعت او را كند امام حسن جلو رفت و دست كوچك خود را بر بينى ابوسفيان گذارد و با دست ديگرش ريش او را گرفت و گفت اى ابوسفيان به يكتايى خدا و پيامبرى محمد گواهى ده تا شفاعت كنم.(بحارالانوار, ج43, ص326)

نهى از منكر
چون طلحه و زبير و يارانش وارد بصره شدند هفتاد نفر از نگهبانان بيت المال بصره را با شكنجه به شهادت رساندند و عثمان بن حنيف حاكم بصره را بيرون راندند وقتى خبر اين وقايع به اميرالمومنين رسيد فرمود به خدا سوگند اگر آنان تنها يك مسلمان را بدون جرم كشته بودند بر من روا بود كه تمامى اين لشكر را بكشم زيرا آنان حاضر بودند و نهى از منكر نكردند.(وسائل الشيعه, ج11, ص411)

آنچه را كه نمى دانيد…
روزى اميرمومنان بر منبرى كه از خشت خام ساخته شده بود بالا رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم از خدا پروا كنيد در آنچه خود نمى دانيد براى مردم اظهار نظر نكنيد.(بحارالانوار, ج2, ص113)

صدقات پذيرفته شده
روزى رسول خدا سيصد دينار به على(ع) هديه كرد, على گفت: من دينارها را گرفتم و با خود گفتم به خدا سوگند امشب با اين دينارها صدقه اى خواهم داد كه خداوند از من بپذيرد بعد از نمازعشا كه از مسجد بيرون رفتم زنى از من درخواست كمك كرد, و صد دينار به او دادم, فردا صبح چون به ميان مردم آمدم ديدم كه به يكديگر مى گويند على ديشب صد دينار به زنى بدكاره كمك كرده است و به شدت ناراحت شدم, فردا شب نيز بعد از نماز عشا صد دينار به مردى دادم كه چون صبح شد شنيدم كه گفتند على ديشب به مردى دزد صدقه داده است پس در اندوهى شديد فرو رفتم. شبى ديگر بعد از نماز عشا صد دينار به مردى دادم كه صبح شنيدم مردى ثروتمند بوده و غمين شدم پس ماجرا را به رسول خدا گفتم و او فرمود جبرئيل گويد عملت پاك و صدقات تو پذيرفته شده صد دينار شب اول به دست زنى فاسد رسيد به خانه اش برگشت و توبه كرد و در جستجوى شوهرى است كه ازدواج كند. صد دينار دوم به دزدى رسيد و توبه نمود و مشغول تجارت شد صد دينار سوم به ثروتمندى رسيد كه سالها زكات نپرداخته بود و خود را سرزنش نمود و توبه كرد پس درباره صدقه تو اين آيه نازل شد كه ((رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله)).(بحارالانوار, ج41, ص28)

اختيار من و اختيار خدا
مردى از بنى اسد مرتكب گناهى شد كه بايد حد بر او جارى مى شد, بنى اسد از امام حسين خواستند كه از پدرش بخواهد كه حد جارى نشود, ايشان نپذيرفت, پس به اميرالمومنين مراجعه نمودند حضرت امير فرمود هرچه در اختيار من باشد و از من بخواهيد برآورده خواهم ساخت بنى اسد خوشحال از محضر حضرت امير خارج شدند و در راه امام حسين را ملاقات كرده و جريان را گفتند. امام حسين فرمود: برگرديد شايد حد بر او جارى شده باشد پس دوباره به محضر حضرت امير آمدند كه ديدند حد جارى شده است با شگفتى گفتند مگر شما به ما وعده ندادى اميرمومنان فرمود وعده دادم آنچه در اختيار من باشد برآورم ولى اين حد وظيفه الهى است و در اختيار من نيست. (موسوعه كلمات الامام الحسين, ص737)

خشونت على(ع)
چون حضرت امير به همراه گروهى از مردم و مقدارى از اموال از مإموريت خويش از يمن باز مى گشت به شوق ديدن پيامبر اسلام در ايام حج در مكه مردى را به سرپرستى قافله گماشت و خود از رسول اكرم در مكه ديدار كرد و دوباره به سراغ قافله آمد پس با كمال شگفتى ديد افراد قافله لباسهايى را كه بايد تحويل رسول خدا مى شد پوشيده اند حضرت آنان را بر اين كار سرزنش نمود و لباسها را از تن افراد بيرون آورد. همراهان اميرمومنان از اين برخورد ناراحت شده به رسول خدا شكايت بردند پيامبر بر منبر قرار گرفت و فرمود اى مردم شكايت نكنيد زيرا او در امور الهى خشن و سختگير است. (بحارالانوار, ج41, ص116)

غش در كسب
روزى حضرت امير زنى را مشاهده كرد كه با مردى خرمافروش بحث مى كرد, پس علت را جويا شد زن گفت: اى اميرمومنان من از اين مرد خرما خريده ام ولى خرماى زيرين پست و بى ارزش است و با خرماى روئين كه ديده بودم تفاوت دارد حضرت به مرد خرمافروش فرمود پول اين زن را پس بده خرمافروش قبول نكرد حضرت سه بار تكرار كرد و فروشنده نپذيرفت پس با شلاق خود او را كتك زد تا مجبور شد پول زن را پس دهد. (وسايل الشيعه, ج12, ص419)

علم بى سود
اميرمومنان مردى قصه گو را در مسجد ديد كه با داستان هاى بى ارزش مزاحم عبادت و نماز مردم بود و اتلاف وقت مى كرد پس با شلاق او را تنبيه و از مسجد بيرون كرد. (وسائل الشيعه, ج3, ص515)

سياستمدارترين مردم
حضرت امير(ع) فرمود: اگر پرهيزگارى نبود, سياستمدارترين مردم بودم.(نهج البلاغه)

ترس از دو چيز
اى مردم از دو چيز بيشتر از چيزهاى ديگر بر شما مى ترسم, پيروى هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز.(نهج البلاغه, كلام42)

سياست و حيله گرى
ما در زمانى زندگانى مى كنيم كه اكثر مردم مكر و فريب را كياست و زيركى مى دانند و نادانان اينگونه فريب دهندگان را به چاره پردازى نسبت مى دهند عذرشان چيست خدا نابودشان كند آدم سياست مدار و بصير راه بكار بردن حيله را مى داند, لكن فرمان الهى مانع توسل به حيله گرى مى شود و با اينكه توانايى انجام آن را دارد آن را فرو مى گذارد, اما كسى كه درد دين ندارد, و به اوامر و نواهى خدا توجه نمى كند, از هر فرصتى براى بكارگيرى حيله و مكر استفاده مى كند. (نهج البلاغه, خطبه41)

من و شما
حضرت امير(ع) فرمود: اى مردم من شما را براى خدا مى خواهم و شما من را براى خودتان مى خواهيد

اثر زبان
على عليه السلام فرمود: بسيار مى شود كه گفتن يك سخن نعمت هاى فراوانى را از ايشان مى گيرد.

دلسوزى براى حتى دشمن
اميرالمومنين هميشه جنگ را پس از ظهر شروع مى كرد و در علت تإخير در جنگ مى فرمودند بدون شك شماره كشتار كم خواهد بود زيرا كسى كه به ميدان جنگ مىآيد, هوا تاريك مى شود و نخواهد رسيد و كسى كه در حال فرار است, امكان فرار خواهد داشت.(جواهر, كتاب جهاد, ص563)

على در كعبه
تولد على در كعبه در ميان ملل جهان مشهور و معروف است, و تاكنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است.(آلوسى بغدادى, صاحب تفسير معروف از اهل سنت)

نهج البلاغه
آن روز كه نهج البلاغه على بن ابى طالب (ع) بيطرفانه و با دقت رسيدگى شود, از تمامى مكتب هاى اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى و فلسفى بى نياز خواهيم شد.(مرحوم علامه محمد تقى جعفرى, از كتاب على عليه السلام)

بخل از هديه
روزى اميرالمومنين(ع) پنج وسق (هر وسق شصت صاع است) خرما از باغ هاى بغيبغه براى شخصى فرستاد, در هنگام ارسال خرما كسى كه نزد حضرت بود گفت: يا على فلانى كه از تو سوال نكرده چرا خرما برايش مى فرستى؟ حضرت فرمود: خداوند امثال تو را در مومنين زياد نكند, من مى دهم, تو بخل مى ورزى, اگر اين خرماها را پس از سوال و درخواست كردن او بفرستم در مقابل قيمتى مبادله نموده ام, زيرا او مجبور شده آبروى خود را در معرض مبادله گذارد, آن روئى كه تنها بايد در مقابل خداى من و او به خاك آلوده شود.(علامه جعفرى, از كتاب على عليه السلام)

على(ع)
امام على ابن ابى طالب بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اى است كه با اصل خود (پيامبر اسلام((ص))) مطابق است و هرگز شرق و غرب نسخه اى مطابق او در گذشته و حال نديده است.(شبلى شميل)

على در روزگار
چه مى شد اى روزگار قدرتها و نيروهاى خود را بسيج مى كردى و در هر دوره اى انسانى مانند على از نظر عقل و خرد, روح و روان, سخن و بيان, قدرت و شجاعت, به جامعه بشرى تحويل مى دادى؟(جرج جرداق مسيحى, در كتاب صوت العداله الانسانيه)

حكم على
اميرمومنان مى فرمايد: به هر كس مى خواهى نيكى كن تا امير او شوى ـ از هر كس مى خواهى بى نياز شو تا همانند او شوى و به هر كس مى خواهى محتاج شو تا اسير او گردى.

مانند من هستى
حضرت امير فرمود: كه حضرت رسول اكرم به من فرمودند تو مى شنوى آنچه را كه من مى شنوم و تو مى بينى آنچه را كه من مى بينم ولكن پيامبر نيستى بلكه وزير و پشتيبان من هستى.(نهج البلاغه, خ192)

جايگاه من
اميرمومنان فرمود جايگاه من در چرخش نظام دين همانند محور سنگ آسياب است از درياى وجودم سيل فضائل و كمالات نشإت مى گيرد و قله مقام و مرتبه ام چنان است كه هيچ پرنده اى را يارى پرگشودن بر اوج رفيع آن نيست.(نهج البلاغه, خطبه3)

كلام على
امام على بن ابى طالب(ع) امام اهل فصاحت و بزرگ اهل بلاغت است, و راجع به كلام او گفته شده است كه از كلام خدا پايين تر و از كلام همه مخلوق بالاتر است و مردم روش خطابه و نوشتن را از او آموختند.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, ص24)

بردبارى و سادگى
اميرمومنان فرمود: بردبارى و استقامت مركب راهوارى است كه هرگز به زمين نمى خورد و ساده بودن زندگى شمشيرى است كه هرگز كند نمى شود. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد)

/

كار و كشاورزى در سيره على عليه السلام

 

كار و كشاورزى در سيره على عليه السلام

 


 

اشاره:
بدون ترديد, هر كسى بايد هزينه زندگى خود را تإمين كند و در حد توان, براى تحصيل لوازم زندگى مانند: مسكن, غذا, لباس و ساير نيازها كوشا باشد. تإمين معاش زندگى, نياز به كار و كوشش در ابعاد گوناگون دارد كه از جمله آنها ((كارگرى و كشاورزى)) است كه موجب توليد فرآورده هاى مختلف غذايى شده و كمكى اساسى به حفظ اركان اقتصاد فردى و اجتماعى مى كند.
در اسلام, كاركردن براى تإمين معاش زندگى واجب است(1) و اگر فردى حد لازم نيازهاى زندگى خود را به دست آورد, كار كردن او براى توسعه زندگى خود و ديگران مستحب است.
مسإله كار و كارگرى ـ به معنى وسيع كلمه ـ و تإمين هزينه زندگى از نظر اسلام به قدرى مهم است كه امام صادق(ع) به يكى از يارانش به نام هشام فرمود: ((ان رإيت الصفين قد التقيا فلا تدع طلب الرزق فى ذلك اليوم))(2) هرگاه دو گروه را براى جنگ با هم آماده ديدى, باز هم كسب معاش زندگى را رها نكن.
رسول اكرم(ص) فرمود: ((ملعون من إلقى كله على الناس))(3) آن كس كه (بر اثر تنبلى, و كار نكردن) بار زندگى خود را بر دوش ديگران بياندازد, ملعون و مطرود درگاه خداوند است.
نيز فرمود: ((طلب الحلال فريضه على كل مسلم و مسلمه))(4) كسب رزق حلال (از راه كار و كوشش) بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.
اميرمومنان على(ع) به فرزندش حسن(ع) فرمود: ((لا تلم انسانا يطلب قوته, فمن عدم قوته كثر خطاياه))(5) هيچ كس را به خاطر تحصيل معاش زندگى اش سرزنش نكن, چرا كه هرگاه كسى هزينه زندگى اش تإمين نباشد, خطاها و گناهان او بسيار مى شود.
پيامبران و امامان(ع) كه در همه كارهاى نيك پيشرو بودند, در كار و كوشش براى تحصيل معاش زندگى خود نيز چنين بودند; روزى يكى از شيعيان, امام كاظم(ع) را ديد كه با بيل مشغول آماده كردن زمين براى كشت و زرع است, عرض كرد: فدايت گردم! مردان شما كجايند تا عهده دار اين كار شوند و اين زحمت را از دوش شما بردارند. امام كاظم(ع) فرمود: كسانى كه بهتر از من و بهتر از پدرم بودند كار مى كردند. او عرض كرد: آن كسانى كه بهتر از شما شما بودند, كيانند؟ رسول خدا و اميرمومنان و همه پدرانم! سپس افزود: ((كلهم كانوا قد عملوا بايديهم, و هو من عمل النبيين والمرسلين والاوصيإ والصالحين))(6) همه آنها با دست خود كار مى كردند; كار كردن كار پيامبران, رسولان, اوصيإ و صالحان است.
با اين اشاره, به سيره اميرمومنان على(ع) در رابطه با كار و كشاورزى مى پردازيم و با نگاهى به اين بعد از ابعاد زندگى سازنده و بالنده على(ع), به ارزش كار و كشاورزى بيشتر پى مى بريم:

كار در زندگى درخشان على (ع)
حضرت على(ع) از فقر و تهيدستى كه از كار نكردن نشإت مى گرفت, تنفر داشت و مى فرمود: ((الفقر الموت الاكبر))(7) فقر مرگ بزرگ است; چرا كه آن حضرت, شاگرد بزرگ پيامبر(ص) و دست پرورده او بود, و از پيامبر اين مطلب را آموخته بود كه فرمود: ((الفقر سواد الوجه فى الدارى(8)ن)) فقر و تهيدستى, روسياهى دنيا و آخرت است.
بر همين اساس, آن بزرگوار هرگز كار را عار نمى دانست و به آن به عنوان فضيلتى مهم مى نگريست. آن حضرت, براى ديگران (در امور كشاورزى يا كارهاى عمرانى) كار مى كرد, و مزد مى گرفت و آن را در زندگى خود, به مصرف مى رسانيد, در اين راستا نظر شما را به سه نمونه زير جلب مى كنم:

1ـ در آن هنگام كه على(ع) هنوز با حضرت زهرا(س) ازدواج نكرده بود, سخن از ازدواج با حضرت زهرا(س) به ميان آمد, دو نفر از اصحاب پيامبر(ص) دريافتند كه خواستگارانى براى دختر رسول خدا(ص) رفته اند, ولى آن حضرت به آنها جواب منفى داده است. آنها جوياى على(ع) شدند, به آنها خبر دادند كه على(ع) در صحرا مشغول كار است. آنها به محضر على(ع) كه مشغول آبيارى نخلستانى بود آمدند و ماجرا را به عرض او رساندند و از او خواستند تا از دختر رسول خدا(ص) خواستگارى كند. على(ع) نزد پيامبر(ص) آمد از فاطمه زهرا خواستگارى كرد. پيامبر(ص) به او فرمود: ((چه چيز را مهريه دخترم قرار مى دهى؟))
على(ع) عرض كرد: يك شمشير, يك زره, يك اسب و يك شتر آبكش دارم; اينها را به عنوان مهريه مى پردازم. پيامبر(ص) فرمود: شمشير, اسب و شتر آبكش را لازم دارى. فقط زره را به عنوان مهريه زهرا(س) مى پذيرم. زره را پذيرفت و با آن جهيزيه ساده اى فراهم نمود و ازدواج آنها را تحقق بخشيد.(9)
در اين ماجرا دو مطلب را در مورد ((اهميت كار)) مى نگريم: نخست اينكه على(ع) به آبيارى مشغول بود (با توجه به اينكه در آن عصر براى ديگران و اخذ اجرت كار مى كرد). دوم اينكه پيامبر(ص) شتر آبكشى او را به عنوان مهريه نپذيرفت و فرمود: آن را لازم دارى! و با اين برخورد, به كار و ابزار كار ارزش داد, و على(ع) را به كار كردن تشويق نمود.
2ـ روزى در آغاز هجرت, شرايط سخت زندگى مادى, عرصه را بر على(ع) و افراد خانواده آن حضرت به قدرى تنگ كرد كه او و اهل و عيالش در فشار گرسنگى قرار گرفتند. حضرت تصميم گرفت براى پيدا كردن كار به جستجو پردازد. از خانه بيرون آمد و جوياى كار شد, در مدينه كارى نجست; به سوى روستاهاى مدينه حركت كرد. در يكى از روستاها كه در يك فرسخى مدينه قرار داشت, زنى را ديد كه خاك آماده كرده و منتظر يك كارگر است تا آب بياورد و آن را براى تعمير خانه اش گل كند.
حضرت على(ع) با او صحبت كرد و به توافق رسيدند. على(ع) از چاه آب مى كشيد و آن خاك را گل مى نمود و براى تعمير ساختمان آماده مى ساخت. حضرت آن روز را تا پايان كار كرد, آنگاه مزد خود را كه مقدارى خرما بود از آن زن گرفت, به مدينه بازگشت, به محضر رسول خدا(ص) رسيد و ماجرا را به عرض رسانيد. آنگاه پيامبر(ص) با على(ع) نشستند, مقدارى از آن خرما را خوردند و گرسنگى خود را برطرف نمودند.(10)
3ـ روزى ديگر, حضرت على(ع) با ديدن چهره پيامبر(ص) دريافت كه آن حضرت گرسنه است, دلوى برداشت و كمر خود را با ليف خرما بست و به عنوان پيدا كردن كار از خانه بيرون آمد تا اينكه كشاورزى را ديد كه براى آب كشى نياز به كارگر دارد; آن كشاورز على(ع) را به كمك طلبيد و قرار گذاشت كه براى هر دلو آبى كه از چاه بيرون مى كشد, يك عدد خرما به او بدهد. حضرت على(ع) پذيرفت و مشغول كار شد و در پايان كار, مقدارى خرما به عنوان مزد گرفت و آن را به محضر رسول خدا(ص) آورد. (11)
حضرت على(ع) نه تنها در بيرون خانه كار مى كرد, بلكه در خانه نيز, كارهاى خانه را با همسرش حضرت زهرا(س) تقسيم مى كرد; چنانكه امام صادق(ع) فرمود: ((اميرمومنان على(ع) براى آشپزخانه هيزم مىآورد, آب از چاه مى كشيد و خانه را جارو مى كرد; و حضرت زهرا(س) گندم يا جو را (با آسياى دستى) آرد مى كرد و خمير مى نمود و نان مى پخت.))(12)

كشاورزى در سيره على(ع)
در اين مورد سخن را از اينجا آغاز مى كنيم كه حضرت على(ع) فرمود: ((من وجد مإ و ترابا ثم افتقر فابعده الله))(13) كسى كه آب و خاك داشته باشد و در عين حال فقير زندگى كند, خداوند او را از رحمتش دور مى كند. و امام صادق(ع) فرمود: ((اذا دعوا واغرسوا والله ما عمل الناس عملا اجل و لا اطيب منه))(14) زراعت كنيد و درخت بكاريد, سوگند به خدا براى مردم كارى ارجمندتر و پاكتر از آن نيست!
حضرت على(ع) به امر كشاورزى و توسعه آن و احداث چشمه ها, قنات ها و مزارع, بسيار اهميت مى داد, به طورى كه مى توان گفت: در ميان اولياى خدا, در اين مورد نظيرى براى آن حضرت ديده نشده است!
آن حضرت در اين جهت كوشش فراوانى داشت, بويژه هنگامى كه خلفاى بعد از رسول خدا(ص) مقام آن حضرت را غصب نمودند, آن بزرگوار به آباد كردن اراضى و احداث نخلستان ها و قنات ها پرداخت و در پايان, درآمد سرشار آن باغ ها را وقف فقرا و تإمين نيازهاى جامعه نمود; در اين راستا كافى است كه نظر شما را به چند نمونه جلب كنم:

1ـ مردى اميرمومنان على(ع) را ديد كه سوار بر شتر شده است. و بارهايى از هسته خرما بر پشت شتر خود دارد پرسيد: اى ابوالحسن, اين بارها چيست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((مإه الف عذق ان شإ الله))(15) اگر خدا بخواهد صد هزار درخت خرما!
آن حضرت به صحرا رفت و آن هسته ها را در زمين مساعدى كاشت و سال ها آبيارى و مراقبت نمود; در نتيجه نخلستان هايى كه در مجموع داراى صدهزار درخت خرما بودند به وجود آمد.

2ـ اميرمومنان على(ع) در اطراف مدينه قنات ها و چشمه سارهاى متعددى احداث كرد كه در ميان آنها باغ ((ابونيزر)) و باغ ((بغيبغه)) را مى توان نام برد. على(ع) شخصى به نام ابونيزر را سرپرست اين دو باغ قرار داد و سپس اين دو باغ را وقف نمود تا درآمد آنها در راستاى تإمين هزينه زندگى نيازمندان به مصرف برسد.
اين دو باغ پس از على(ع) در دست امام حسن(ع) بود. پس از امام حسن(ع) نيز در اختيار امام حسين(ع) قرار داشت و به مصرف نيازمندان مى رسيد. روزى معاويه در زمان امامت امام حسين(ع) براى آن حضرت پيام فرستاد كه ((من حاضرم اين دو باغ را به دويست هزار دينار خريدارى كنم.)) امام حسين(ع) در پاسخ فرمود: ((اين دو مزرعه فروشى نيست! پدرم آن را براى عموم فقرا و بينوايان وقف نموده است تا چهره اش از حرارت آتش دوزخ محفوظ بماند; بنابراين من آنها را به هيچ قيمتى نمى فروشم!))(16)

3ـ در عصر رسول خدا(ص) در يكى از جنگ ها, لشگر اسلام پيروز شد و اراضى وسيعى در اختيار حكومت اسلامى قرار گرفت. پيامبر(ص) آن اراضى را به عنوان ((فىء)) بين مسلمانان تقسيم نمود; قطعه اى از آن هم به عنوان سهميه على(ع) در اختيار آن حضرت قرار گرفت. على(ع) در آن قطعه چاهى حفر كرد و چشمه اى پديدار ساخت. آب آن چشمه به قدرى فراوان شد كه آن حضرت آن را ((عين ينبع)) (چشمه جوشان) ناميد. شخصى در اين مورد به آن حضرت تبريك گفت و بشارت داد. اميرمومنان(ع) به او فرمود: ((بشر الوارث, هى صدقه بتا فى حجيج بيت الله, و عابر سبيله…))(17) به وارث مژده بده, زيرا اين چشمه وقف گرديد تا درآمد آن در راه تإمين مخارج زائران خانه خدا و مسافران در راه خدا به مصرف برسد; فروختن, بخشيدن و به ارث بردن آن جايز نيست; هر كس آنها را بفروشد يا ببخشد, لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد!

4ـ حضرت على(ع) در عين آنكه با دسترنج خود از ثروتمندان درجه يك عصر خود شده بود,ساده مى زيست و دوست داشت همچون فقرا زندگى كند تا با آنها همدردى كرده و از غم و اندوه آنها كاسته باشد. اما بعضى از افراد مغرض, مانند طلحه و زبير و…, بر آن حضرت خرده مى گرفتند و آن حضرت را فقير و بى كفايت مى خواندند. حضرت على(ع) براى اينكه به آنها و كسانى كه فريب آنها را خورده بودند بفهماند كه چنين نيست, تصميم گرفت محصول باغ هاى احداثى خود را به صورت نقدينه درآورد و سپس پول ها را بين تهيدستان تقسيم كند. وقتى اين كار انجام شد, حضرت على(ع) طلحه و زبير و امثال آنها را طلبيد و آن پول ها را به آنها نشان داد و فرمود: ((هذا المال والله لى, ليس لاحد فيه شىء)) سوگند به خدا اين پول ها مال شخصى من است (كه از دسترنج خود به دست آورده ام نه از بيت المال) و هيچ كس در آن حقى ندارد! سپس آن پول ها را بين فقرا تقسيم كرد.(18)
بدين ترتيب براى همگان روشن شد كه حضرت على(ع) داراى ثروت كلان است و ساده زيستى او, نه به خاطر فقر, بلكه به خاطر رسيدگى به فقرا و همدردى با آنها است.

5ـ روزى امام صادق(ع) از اميرمومنان على(ع) ياد كرد و فرمود: ((كان اميرالمومنين صلوات الله عليه, يضرب بالمر, و يستخرج الارضين.. و ان اميرالمومنين اعتق الف مملوك من ماله و كد يده))(19) اميرمومنان على(ع) ـ صلوات خدا بر او باد ـ در زمين بيل مى زد و مواهب زمين را (با كشاورزى و رنج و زحمت) خارج مى نمود. همانا اميرمومنان(ع) هزار برده از مال شخصى خود و از حاصل دسترنج خود خريد و آزاد كرد.
در روايت ديگر آمده: آن حضرت از دسترنج خود در عصر رسول خدا(ص) هزار برده خريد و آزاد نمود.(20)

كوتاه سخن آنكه اميرمومنان على(ع) مرد كار و تلاش در همه عرصه ها از جمله در عرصه اقتصاد و كشاورزى بود, ايشان از تن پرورى و بيكارى و از هرگونه عجز و كسالت بيزارى مى جست, و مى فرمود: ((ان الاشيإ لما ازدوجت ازدواج الكسل والعجز فنتجا بينهما الفقر))(21) نتيجه خو كردن به كسالت و عجز فقر و بيچارگى است.
جالب اينكه آن بزرگوار با آن همه امكانات, بسيار ساده مى زيست و همانند يك فقير, در پايين ترين سطح زندگانى به سر مى برد; يكى از شيعيان مى گويد: در كوفه على(ع) را ديدم كه بارى بر دوش گرفته و عبور مى كند. سلام كردم و عرض نمودم: آن بار را به من بده تا به خانه ات برسانم! فرمود:
((إبو العيال إحق بحمله)) پدر اهل خانه سزاوارتر است كه آذوقه خانه را حمل كند. آنگاه فرمود: از اين خرماها بخور. گفتم ميل ندارم! آن حضرت به خانه رفت و سپس براى اداى نماز جمعه به مسجد بازگشت; ديدم همان عبايى كه خرما با آن حمل مى كرد را بر دوش افكنده است. حضرت با همان عبا در حالى كه هنوز پوست خرما به آن چسبيده بود و با همان وضع ساده, نماز جمعه را خواند.(22)
پى نوشت ها:
1. امام خمينى, تحريرالوسيله, ج2, ص321.
2. ابومحمد حسن بن على حرانى, تحف العقول, ص489.
3. همان, ص37.
4. علامه مجلسى, بحار, ج103, ص9.
5. همان, ج72, ص47.
6. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج12, ص23.
7. سيد رضى, نهج البلاغه, حكمت 163.
8. شيخ حر عاملى, المواعظ العدديه, ص110.
9. محدث اربلى, كشف الغمه, ج1, ص497.
10. علامه مجلسى, بحار, ج41, ص33 (به طور اقتباس).
11. همان, ص39.
12. شيخ كلينى فروع كافى, ج5, ص86.
13. علامه مجلسى, بحار, ج103, ص65.
14. همان, ص68.
15. شيخ كلينى, فروع كافى, ج5, ص75.
16. علامه نورى, مستدرك الوسائل, ج2, ص514, معجم البلدان, ج4, ص176.
17. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج13, ص303.
18. شيخ كلينى , فروع كافى, ج6, ص440.
19. همان, ج5, ص74.
20. بحارالانوار , ج41, ص139.
21. فروع كافى, ج5, ص86.
22. علامه مجلسى, بحار, ج41, ص138.

 

/

شمه اى از خصال ابوالائمه

 

شمه اى از خصال ابوالائمه(ع)

عباسعلى سلطان زاده

 


 

رهبر فرزانه انقلاب اسلامى, سال گذشته را به مناسبت يكصدمين سالگرد ولادت رهبر كبير انقلاب, سال حضرت امام(ره) ناميدند.
متإسفانه با آنكه حضور حضرت امام(ره) هنوز در ميان امت اسلامى احساس مى شود, ليكن رفتار, گفتار و منويات و افكار بلند و ارزشمند آن عزيز سفر كرده, بيشتر در ميان سطور باقى مانده تا اينكه دستورالعمل زندگى افراد جامعه اسلامى قرار گيرد.
شايد نقص اصلى, در عدم درك عميق, و عدم شناخت دقيق و صحيح ويژه گى هاى برجسته روحى و فكرى آن سلاله پاك حضرت زهرا و على(ع) باشد.
البته عيب بزرگ ديگر , از ناحيه وجودى ماست كه از نظر روحى و فكرى, در سطوح مختلفى از معنويت قرار داريم; بدين ترتيب هرچه اين عيب و آن نقيصه بيشتر مى شود, فاصله مراد و مريد و امام و مإموم و رهبر و پيرو افزون تر مى گردد.
حال كه تقارن سال 79 با دو عيدالله الاكبر, امسال از سوى خلف صالح خمينى كبير, به نام نامى مولا اميرالمومنين على بن ابى طالب(ع) مزين گشته است, در لبيك به نداى ولايت امرمان, با توكل به سيد المتوكلين و اقدر القادرين, و با توسل به حبل الله المتين حضرت مولى الموحدين, نورى از آن مصباح الدجى و نمى از يم معارف و عظمت وجودى حضرتشان برگيريم; باشد تا در مسير نيت خالصانه معظم له قرار گيريم و قدمى در اين راه برداريم!
شمه اى از خصال خيرالبريه و ابوالائمه الطاهرين(ع)
مقدمه:
بيان مطالب و موضوعات ساده آسان, و براى مخاطب قابل فهم است, ولى هرچه مطلب و موضوع پيچيده تر و دور از ذهن تر باشد, بيان آن مشكل تر بوده و محتاج به توانايى روحى و فكرى بيشترى است. و البته درك آن نيز آمادگى ذهنى و روحى بيشترى را مى طلبد.
چون كه بحث درباره خيرالاوصيإ و خاتمهم و افضل الناس و اعظمهم بعد النبى(ص), يعنى مولود كعبه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب(ع) پيش مىآيد, چه كسى توان بحث و سخن در اين باره را دارد؟
و به فرمايش حضرت امام خمينى(ره):
((… ما از اين جهات معنوىاى كه در ايشان بوده, حتى يك جمله موافق با واقع نمى توانيم عرض كنيم, لكن بعضى از جهات كه مربوط به جهت مادى است و جهات اجتماعى است, آن را مى شود گفت.))
ولى امام راحلمان(ره) از برخى تعريف ها ـ درباره حضرت اميرالمومنين(ع) ـ اظهار ناراحتى نموده و مى فرمايند:
((حضرت امير حقيقتا مظلوم است… حتى در بين شيعيان هم مظلوم است. وقتى مى خواهند تعريف كنند از حضرت امير, تعريف مى كنند به چيزهايى كه بر خلاف واقعيت, و توهين به حضرت است… آنها كه عارف لفظى اند (عرفان حقيقى كه كم است در دنيا), آنها هم وقتى مى خواهند از حضرت نقل كنند, يك حرف هاى درويشى نقل مى كنند. آنى كه هست واقعيتش را نمى دانند و اين جهات ظاهرى هم كه حضرت داشته است, به خاطر جهالت هايى كه بوده است منحرف كرده اند از واقعيتش…))(1)حال با اين مقدمه, چه كسى جز وجود پاك و نورانى معصومين(ع) در اين باره مطلبى مى تواند بيان كند؟
تا قيامت وصف آن قامت نگنجد در بيان
ليك مى دانم قيامت مى كند از وى قيام
زان ميان حاشا اگر آرم حديثى در ميان
سر خاص الخاص كى باشد روا در بزم عام؟
وصف آن بالا نباشد كار هر بى پا و سر
من كجا و مدحت آن سرور والامقام؟(2) لذا هرچند الفاظ و كلمات براى به تصوير كشيدن عظمت روحى و معنوى خليفه الله و رسوله قاصر باشند و ما مخاطبان از معنويات و فضائل و كمالات روحى و معنوى به دور باشيم, كمتر از بيان اين فضايل بهره مند مى گرديم. با اين حال, تنها راه مطمئن, گوش دل سپردن به فرمايشات گهربار معصومين(ع) در بيان فضائل و كمالات آن امام معصوم است.
ما در اين راه از كلام وحى و هم چنين از بيانات صديق اكبر و امين الله و رسوله نيز, در وسع خويش بهره خواهيم جست ان شإالله تعالى!
با تذكر به اين نكته مهم كه به فرموده امام خمينى(ره):
((دو جور تعريف داريم: يك وقت اين است كه آدم تعريف مى كند, مى خواهد خودش را نشان بدهد, اين ابليس است! يك وقت از خودش تعريف مى كند, براى اينكه هدايت كند ديگران را. اين نفس رحمان است!
حضرت امير كه مى فرمايد: كه من, قسم مى خورد به اينكه اگر همه دنيا و چه را به من بدهند, من ظلم حتى به آن طور نمى كنم, اين وادار شده است از طرف خداى تبارك و تعالى به اينكه اين را بگويد تا مقام معلوم بشود و مردم تبعيت كنند. او مى خواهد هدايت كند مردم را به راهى كه غير از آن نمى شود. و لهذا در عين حالى كه برايش مشكل است مى گويد…))(3)
فضيلت هاى خاص وجود افضل الوصيين و اميرالمومنين(ع) از نظر قرآن و روايات
1ـ سبقت و برترى در ايمان
((السابقون السابقون اولئك المقربون))(4)آنان كه در ايمان به خداوند بر همه پيشى گرفتند. آنها مقرب درگاه الهى اند! ابن عباس گويد: حضرت على بن ابى طالب(ع) در ايمان به رسول الله(ص) پيشى گرفت.(5)اين امر مهم, به صورت متواتر و بدون ابهام روشن است كه در آغاز, تنها حضرت على(ع) به نبى مكرم اسلام و سيدالمرسلين(ص) ايمان آوردند, لذا حتى در ميان اهل سنت به اقدم الامه سلما (ايمانا) معروفند.(6)و آيات ديگرى بر تقدم ايمان آن حضرت بر ديگران دلالت دارد; همچون آيه شريفه ((السابقون الاولون من المهاجرين والانصار))(7)نان كه ((در ايمان به خداوند سبقت گرفتند و اول ايمان آوردند از مهاجرين و انصار)).
ابن عباس مى گويد: آيه در مورد حضرت على بن ابيطالب(ع) (مهاجر) و سلمان فارسى(رض) (انصار) مى باشد. و آياتى بر برترى ايمان ولى المومنين على(ع) براى اثبات ولايت آن حضرت بر مومنان اشاره دارد كه با ويژه گى خاصى تنها بر آن حضرت صادق است:
((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون.))(8) همانا تنها خداوند و رسولش و كسانى كه ايمان آوردند, آنان كه نماز را به پا داشتند و در حال ركوع زكات مى دهند, بر شما ولايت دارند.
روايات فراوانى از شيعه و سنى نقل شده است كه آيه در مورد حضرت مولى الموحدين(ع) مى باشد.(9)طبق بعضى از روايات انگشترى كه ابواليتامى والمساكين(ع) به فقير دادند, هم ارزش مادى داشته و هم ارزش معنوى:(10)برو اى گداى مسكين در خانه على زن
كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را(11)
درباره ايمان سيد المومنين على بن ابيطالب(ع) روايات فراوانى از سيدالمرسلين و سيده نسإ العالمين و ائمه طاهرين(ع) آمده است كه از آن جمله است:
نبى مكرم اسلام مى فرمايند: يا على, تو اولين مسلمان در اسلام آوردن و اولين مومن در ايمان آوردن هستى و تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى(12) فرموده اند: اگر آسمان ها و زمين در كفه اى, و ايمان على(ع) در كفه اى ديگر قرار گيرد, ايمان على بن ابيطالب(ع) برترى يابد.(13)
يك سوال و تإمل
هدف از نقل فضايل و ويژه گى هاى خاص امين الله و رسوله(ص) و تشويق بر اعلان و اظهار اين فضايل چيست؟ مسلما مهم ترين امر در بيان فضايل آن حضرت يافتن حق و حركت در مسير حق و صراط مستقيم الهى است كه همانا با خليفه الله و رسوله همراهست.
و لذا بارها حضرت اميرالمومنين(ع) فضايلشان را, بويژه تقدم در ايمان و اطاعتشان از خداوند و رسول خدا را, به مردم گوشزد مى فرمايند كه از آن جمله, خطبه هايى از آن حضرت است:
((إترانى إكذب على رسول الله(ص)؟! والله لانا اول من صدقه فلا اكون اول من كذب عليه.))
آيا مرا تكذيب كننده رسول الله(ص) مى بينيد؟! به خداوند سوگند, هر آينه من اولين كسى هستم كه او را تصديق كرد, پس نمى توانم اولين تكذيب كننده اش باشم؟ (14)و در جاى ديگر مى فرمايند: حافظين از اصحاب محمد(ص) مى دانند كه من حتى يك لحظه از خداوند و رسولش رو برنتافتم و مرتد نگشتم…(15)
و در خطاب به خوارج مى فرمايند: ((إبعد ايمانى بالله و جهادى مع رسوله(ص) اشهد على نفسى بالكفر)) آيا پس از ايمانم به خداوند و جهادهم در ركاب رسول الله(ص) به كفر خويش گواهى دهم؟!(16)
و باز به اين نكته ظريف و مهم امام راحلمان اشاره مى كنيم كه فرموده اند:
((… حضرت امير(ع) در تعريف از خودشان, از طرف خداوند وادار شده اند تا مقام معلوم بشود و مردم تبعيت كنند و هدايت كنند مردم را.))

2ـ عصمت, طهارت و دورى از هر پليدى
چه تاج افتخارى برتر و والاتر از آنكه امين وحى نازل مى گردد كه:
((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.))(17)
كه به اتفاق شيعه و سنى آيه شريفه درباره حضرت رسول اكرم(ص), حضرت اميرالمومنين, حضرت فاطمه زهرا و حسنين ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ است كه مى فرمايد: همانا خداوند اراده فرموده است كه رجس وپليدى را از شما اهل بيت دور سازد!
از ابن عباس روايت شده كه گفت: از رسول الله(ص) شنيدم كه مى فرمايند: ((إنا و على والحسن والحسين و تسعه من ولد الحسين مطهرون معصومون.))
البته روايات متعددى بر عصمت اهل بيت عصمت و طهارت دلالت دارد. در شإن نزول آيه شريفه تطهير هم, حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا(س) به طور قطع واردند.

باز يك نكته و نتيجه
اين همه تإكيد آيات شريفه قرآن بر عظمت روحى و معنوى ذوى القربى و اهل بيت رسول الله الاعظم(ص) و سفارش بر مودت و دوستى با ايشان, بويژه آيات دال بر عظمت روحى امام المتقين و يعسوب المومنين على(ع) و عصمت ايشان براى چيست؟
آيا مسلمين و بويژه شيعيان, قدر و منزلت چنين خاندانى را دانسته اند؟! و آيا مى توان گفت مسلمين بى ولايت و مودت ذوىالقربى عامل به قرآنند؟! و روى آوردن به كسانى كه نص و صراحتى از كتاب آسمانى در موردشان نيامده و اگر آمده, در فضيلتشان نيست! چه عذرى براى پيروان اينها باقى مى گذارد؟!
پس, گرايش به ديگران, خطاى محض و هلاكت ابدى را به دنبال دارد; چه در عصر حضور آن معصومان پاك و چه در عصر غيبتشان; حال به هر عنوان و از سوى هر فرد و گروهى كه باشد, پس دست نياز به سوى آن واسطه هاى فيض الهى آوريم كه:
ياران نظرى كه نيك انديش شوم
بيگانه زقيد هستى خويش شوم
تكبير زنان رو سوى محبوب كنم
از خرقه برون آيم و درويش شوم(18)

3ـ عبادت و بندگى خالصانه
بندگى و اطاعت بى چون و چرا در نزد معبود بى همتا آن چنان اهميت دارد كه در معرفى ولى مردم بعد از خداوند و رسول در كنار اصل ايمان, نماز (عبادت بدنى) به همراه زكات (عبادت مالى) مطرح مى گردد(19) اين شاخصه, جز در وجود مقدس امام من اطاع الله تعالى, مولى الموحدين على بن ابيطالب(ع) نمى باشد; (اى شده در نماز بس معروف كه به عبادت بر كسان موصوف)(20)
خداوند متعال در ويژه گى همراهان رسول الله(ص) مى فرمايد:
((… تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود…))(21)نان را بسيار در حال ركوع و سجده مى بينى كه فضل و رحمت و خشنودى خداوند را خواستارند, بر رخسارشان از اثر سجده نشان ها پديدار است.
و بر فرض آنكه در شإن نزول اين آيه روايتى هم نباشد, اين صفات بندگى قبل از هر صحابه اى بر اخ الرسول و زوج البتول و اب الائمه الطاهرين(ع) صدق مى كند.
حال آنكه از امام كاظم(ع) روايت شده كه اين آيه در منزلت حضرت اميرالمومنين(ع) نازل گشته است.
امام راحلمان(ره) در پيامشان به اجلاسيه هزاره نهج البلاغه چنين گفته اند:
((اولى آن است كه … بگوييم على بن ابى طالب فقط بنده خدا بود, و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مى توان از آن ياد كرد)).(22)
سيد الصديقين, اميرالمومنين على(ع) خود چنين مى فرمايند:
((ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك, لكن وجدتك اهلا للعباده فعبدتك. ))(23)
خدايا, ترا نه به خاطر ترس از آتشت عبادت كردم و نه به خاطر طمع در بهشتت; بلكه ترا سزاوار عبادت و بندگى يافتم!
و باز مى فرمايند: ((اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب. لم يسبقنى الا رسول الله(ص) بالصلاه.))(24)
خداوندا من اولين كسى هستم كه به سوى تو بازگشته و نداى تو را شنيده و پاسخ گفته است. هيچ كس جز رسول الله(ص) در نماز بر من پيشى نگرفت!
نقل است كه نماز شب آن حضرت ترك نگشت; حتى در شب ليله الهرير.(25)
در نبرد صفين روزى كه مشغول پيكار و قتال بودند, توجهشان به خورشيد بود. ابن عباس عرض كرد: يا اميرالمومنين, چرا چنين مى كنيد؟ حضرت فرمودند: به زوال خورشيد نگرم تا نماز (ظهر) بخوانيم. ابن عباس عرض كرد: آيا الان وقت نماز است؟ پس حضرت على(ع) فرمودند: پس به خاطر چه چيز با آنها پيكار مى كنيم؟ همانا به خاطر نماز با آنها پيكار مى كنيم.(26)

يك تإسف عميق!
با توجه به اين فرمايش صريح و سيره قطعى قائد الغر المحجلين(ع) و بسته بودن راه هر گونه توجيه گرى و انحراف, افسوس كه بعضى نويسندگان و گويندگان و تهيه كنندگان برنامه هاى رسانه هاى ارتباط جمعى, به مسايل فرعى و حاشيه اى پرداخته و راه نفوذ انديشه هاى شوم بازمانده است لذا به تدريج كوته فكران و كج انديشان و مغرضان با انواع حيله ها و ترفندها بر فكر و روح نسل پس از انقلاب و ديگر ناآگاهان فرهنگ دينى و سيره معصومين(ع) دست يافته و باعث تشويش فكر و ايجاد شبهات خطرناك در اذهان بى اطلاعان شده اند, و به طور خزنده استحاله فرهنگى را دنبال مى كنند; تا جايى كه نسبت به وجود مقدس دو زوج بى همتا يعنى سيدالاولين والاخرين ما خلا النبيين و سيده نسإ العالمين, آن جسارتها و حداقل بى التفاتى ها گرديده و سيره و روش آن بزرگواران دچار تحريف و انحراف مى گردد.

4ـ علم الهى و آگاهى ويژه
قرآن كريم مى فرمايد: ((و تعيها اذن واعيه))(27) پند الهى را گوش شنوا مى پذيرد.
حال چه وجودى پذيراتر از وجود مبارك امين الله والرسول(ص) براى فرمايشات الهى است؟ كه تاريخ خود گواه اين مطلب است و اقرار دشمنان آن حضرت اثبات كننده اين امر!
در رواياتى نقل شده است كه هنگامى كه پيامبر اسلام(ص) علم خود را به حضرت على(ع) تعليم مى فرمودند, اين آيه شريفه در شإن حضرت على(ع) نازل گرديد و اين حاكى از عظمت روحى وارث علم رسول الله(ص) و صاحب سر رسول الله(ص) مى باشد.
در شإن نزول اين آيه در خصوص آن حضرت, رواياتى در حد تواتر معنوى از فريقين نقل شده است.(28)
سروده شاعر ايرانى كسائى مروزى شايسته اين مقام است كه:
اين دين هدى را به مثل دايره اى دان
پيغمبر ما مركز و حيدر خط پرگار
علم همه عالم به على(ع) داد پيمبر(ص)
چون ابر بهارى كه دهد سيل به گلزار
و رواياتى نقل شده كه مراد از ((من عنده علم الكتاب)) در آيه شريفه ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب))(29)ارث علم النبيين, حضرت اميرالمومنين(ع) مى باشد.(30)

در نهايت آنكه طبق روايت مشهور, پيامبر اسلام(ص) فرمود: ((إنا مدينه العلم و على بابها)) بدون شرفيابى به پيشگاه مقدس اعلم الناس بعد النبى(ص), دست يافتن به گنجينه علم الهى ممكن نخواهد بود.
در برش پير خرد چون كودكى دانش پژوه
بر درش عقل مجرد همچو پيرى خاكسار(31)
و خلاصه هر آنچه از صفات ذات و كمال الهى او ياد كنيم, عين الله تعالى و باب الله تعالى و صفى رسول الله(ص) آئينه آن صفات الهى بوده و پرتو آن صفات در وجود آن حضرت متجلى است.
همان گونه كه در نامگذارى آن حضرت به هنگام تولد, به مادرشان حضرت فاطمه بنت اسد خطاب شد: نامش را على بگذار كه برگرفته از نام خداى اعلى است.

و بالاخره آنكه فضايل نفسانى اميرالبرره محدود به اين صفات نيست; همان طور كه اين مختصر هم تنها قطره اى از درياى بيكران عظمت وجودى خليفه الله تعالى والرسول(ص) مى باشد.
و صفات نفسانى ديگرى همچون ورع و تقوا, زهد, خبردادن از غيب (كه بخشى از علم آن حضرت است) و… كه تنها جلوه هايى از آن قائد الغر المحجلين است كه بروز نموده, همچنان غير قابل دسترس و ناشناخته و يا در مسير تاريخ و گذشت زمان در هاله اى از ابهام باقى مانده است!
اما آن صفات و فضائلى كه در ارتباط با اجتماع مانند: حسن خلق, سخاوت و كرم, امانت, شجاعت, جهاد و مبارزه عليه شرك و ظلم, مستجاب الدعوه بودن, قضاوت و خوش تدبيرى و حل مشكلات و مسايل مختلف و ديگر فضايلى كه از افضل الوصيين(ع) پرتو افشان گشته و همانند فضايل نفسانى آن حضرت, جاى بحث و تإمل انديشمندان بوده, به نحوى كه آن مولا به جامع صفات متضاد معروف گشته اند. وقت, فرصت, دقت و صاحب نظرى وارسته و توانمند مى طلبد تا در اين زمينه مانند علامه امينى زحمات طاقت فرسايى را متحمل گشته و گنجينه اى گرانبها را به ارمغان گذارد.
و اما نتيجه اى كه از اين مختصر در باب فضايل نفسانى مولايمان و در حد وسع فكرى و روحى, به يارى حق تعالى مى گيريم آن است كه:
1ـ فضايل و ويژه گى هاى يعسوب المله والدين حضرت على(ع) را با خصوصيات و صفات عادى انسانى نسنجيم: بلكه جايگاه ويژه آن حضرت را طبق آيات الهى و روايات نبوى و اهل بيت عصمت و طهارت دريابيم.
چنانچه در زمينه علوم, امام صادق(ع) مى فرمايند: ((ان لله علما لايعلمه الا هو, و له علم يعلم انبيائه و رسله, فنحن نعلمه))(32)درستى كه خداوند علمى دارد كه كسى غير از او آن را نمى داند; و براى او علمى است كه انبيا و فرستادگانش مى دانند. و ما هم اين علم را مى دانيم.
لذا بايد باور داشت كه علم حقيقى از آن خداوند متعال را و انبيا و اولياى الهى است, و با دانسته ها و اكتسابات ما متفاوت است; و چه كسى اعلم الناس بعد الرسول(ص) غير از حضرت على(ع) وجود دارد؟ اتفاقا خود اهل سنت هم بر اين مطلب اذعان داشته و روايت ها و كتاب هاى فراوانى در اين زمينه دارند.
شايد بر اساس اين نكته در ويژه گى هاى خاص اميرمومنين باشد كه شهريار چنين سروده است:
نه خدا توانمش خواند, نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملك لافتى را
2ـ همانطور كه اشاره شد, علم حقيقى نزد اهل بيت نبوت(ع) است, لذا بايد در زمينه هاى مختلف علمى و دينى, و مسايل مختلف فردى و اجتماعى به اين خاندان و بويژه به سيره و فرمايشات خليفه الله بعد الرسول(ص) توجه عميق گردد.
و اين امر, وظيفه اهل علم و متخصصين فن را خطيرتر مى سازد.

3ـ با توجه به وجوب مودت و تبعيت نسبت به عترت رسول الله(ص) (و بويژه با تإكيدات الهى و نبوى در اين زمينه) و براساس وحى الهى و سيره نبوى در نشر فضايل, كرامات و جايگاه رفيع علوى, هر مطلع و مبلغى در نهادها و ارگان هاى مختلف فرهنگى و ارتباط جمعى, اين سيره را به عنوان يك تكليف و اصل دنبال نموده و نشر فضايل آن حضرت را به زبان خاص امروزى و مخاطبان ويژه, در حيطه تخصص خويش وظيفه خود بداند (با آنكه با رهنمود رهبر معظم انقلاب در اين امر, اين رسالت سنگين تر گرديده است).
4ـ با اعتقاد به اينكه الگوى كامل بشريت اهل بيت عصمت و طهارتند, و جدا شدن از ايشان هلاكت ابدى را به دنبال دارد, لازم است سيره وفرمايشات مستودع مواريث الانبيإ(ع) حضرت على مرتضى(ع) را به عنوان دستورالعمل مناسب (از سوى خبرگان دينى و علمى) به تمامى نهادها و گروه هاى مختلف در هر سطحى از جامعه اسلامى ابلاغ گشته, قانونمندى, اصلاحات, نظم, تشنج زدايى و… در جامعه اسلامى بر اين اساس باشد.
5ـ احتجاج و اتمام حجت و اعلام خطر به فريب خوردگان و مغروران به بضاعت اندك از اصطلاحات روزمره! كه هر كس جز در خانه اهل بيت نبوت (بويژه خاتم الاوصيإ حضرت على عليه الصلاه والسلام) را بكوبد و تإسى به غير از ايشان بجويد, محكوم به هلاكت و فنا و عاقبت به شرى است.
در روايتى از امام صادق(ع) آمده است كه: ((الصراط المستقيم اميرالمومنين عليه السلام.))(33)
6 ـ و هشدارى براى ما مدعيان تشيع و پيروى از آن امام همام (بويژه كارگزاران نظام مقدس جمهورى اسلامى) كه اعمال و گفتار و طرز فكر و زندگيمان چه مقدار به آن حضرت شباهت دارد؟ آيا حداقل به اين فرمايش حضرت اميرالمومنين(ع) عمل كرده ايم كه به يكى از كارگزاران خويش (پس از پذيرفتن دعوت بر سر سفره رنگين) مى فرمايند:
((… آگاه باش! هر مإمورى امام و پيشوايى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد. بدان امام شما از دنيايش به همين دو جامه كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است. آگاه باش! شما توانايى آن را نداريد كه چنين باشيد, اما مرا با ورع, تلاش, عفت, پاكى و پيمودن راه صحيح يارى دهيد… . ))
و سپس يادآورى مى فرمايند كه: ((… جايگاه فرداى هر كس قبر اوست كه در تاريكى آن آثارش محو و اخبارش ناپديد مى شود. و قبر حفره اى است كه هرچه بر وسعت آن افزوده شود و دست حفره كننده بازتر باشد, سرانجام سنگ و كلوخ آن را پر مى كند و جاهاى خالى آن را با خاك هاى انباشته, مسدود مى سازند من نفس سركش را باتقوا تمرين مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز بزرگ و خوفناك با ايمنى وارد صحنه قيامت شوم و در آنجا كه همه مى لغزند, من ثابت و بى تزلزل بمانم… .))(34)
7ـ و بالاخره آنكه بايد تإسف بر گذشته بخوريم و قبل از تإثر و پشيمانى ابدى به فكر آينده خويش باشيم با:
الف ـ نظر به اينكه طبق روايات نبوى(ص) حضرت على(ع) با حق و قرآن همراهند; پس كلام آن حضرت و تالى تلو قرآن يعنى نهج البلاغه را از مظلوميت و مهجوريت خارج سازيم!
ب ـ ملاك عمل خويش را پس از قرآن, سيره اهل بيت(ع) و بويژه روش, منش و گفتار امام المتقين(ع) قرار دهيم; زيرا حضرت اميرالمومنين(ع) به دليل قول پروردگار متعال در قرآن كريم: …ندع… انفسنا…))(35)فس رسول الله(ص) بوده, و رسول الله(ص) هم به دليل ((و لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه…))(36)لگوى ما مى باشند; لذا وصى رسول الله ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ به دليل نفس پيامبر بودن الگوى ما مى باشد.
ج ـ پس از عمل خويش ملاك ارزشها را براساس قرآن و گفتار معصومين و سيره ايشان قرار داده و مشوق ديگران باشيم. البته بهترين و موثرترين شيوه : ((كونوا دعاه للناس بغير السنتكم))(37)مى باشد.
اميد است خداوند متعال ما را در تإسى و تبعيت از مولايمان موفق بفرمايد, و اميد آنكه طبق وصيت امام راحلمان(ره) افتخارمان به نهج البلاغه باشد, و طبق فرموده خلف صالح امام راحلمان حضرت آيت الله العظمى خامنه اى ـ مدظله العالى ـ :
((من از بسيجيان اين كشور علوى و فاطمى مى خواهم كه على(ع) را الگوى خود قرار دهند)) ما خواسته شان را بكار بنديم, ان شإالله تعالى!
آرى! آنجا كه
ريزه خوار خوان او ميكال با حفظ ادب
حامل فرمان او جبريل با شرط قبول(38)
ما چه ادعا كنيم؟!
مفتقر به صد خجلت مدحت و ثنا آورد
وز فريضه ذمت شمه اى به جا آورد
در بر ولى نعمت تحفه گدا آورد
بر در فلك حشمت مورى التجا آورد(39)
والحمد لله رب العالمين.
پى نوشت ها:
1 . صحيفه نور, ج20, ص 6 ـ 185.
2 . ديوان كمپانى, مرحوم شيخ محمد حسين غروى اصفهانى.
3 . صحيفه نور, ج20, ص73.
4 . واقعه, آيه10 و 11.
5 . الغدير, ج2, ص306, چاپ اسلاميه.
6 . كتاب كشف اليقين فى فضايل اميرالمومنين(ع), ص39, تإليف حسن بن يوسف بن مطهر الحلى.
7 . توبه, آيه100.
8 . مائده, آيه55.
9 . تفاسير روايى مانند البرهان (ج1, ص485 ـ 479).
10 . همان, ص480, ح4, و ص485.
11 . قصيده معروف مرحوم شهريار.
12 . احقاق الحق, ج4, ص218.
13 . الحكم الزاهره, ج1, ص81.
14 . نهج البلاغه, خطبه37.
15 . همان, خطبه 196.
16 . همان, خطبه 58.
17 . احزاب, آيه33.
18 . ديوان حضرت امام(ره), ص225.
19 . مائده, آيه55.
20 . از سنائى (شاعر قرن پنجم).
21 . الفتح, آيه آخر.
22 . صحيفه نور, ج14, ص 225.
23 . الحكم الزاهره, ج2, ص102.
24 . نهج البلاغه, خطبه 131.
25 . شب جنگ خونين بين حضرت امير(ع) و معاويه لع.
26 . كشف اليقين, ص122.
27 . سوره الحاقه, آيه12.
28 . كتب تفسيرى و روائى شيعه و سنى (به فرموده بعضى مفسرين روايات متواتر معنوى است).
29 . الرعد, آيه42.
30 . كتب روايى و تفسيرى من جمله: البرهان, ج2, ص4ـ302.
31 . ديوان كمپانى.
32 . الحكم الزاهره, ج1, ص56.
33 . البرهان, ج1, ص50, ح22.
34 . نهج البلاغه, نامه 45.
35 . آل عمران, آيه61.
36 . الاحزاب, آيه21.
37 . بحارالانوار, ج70, ص303.
38 و 39 . ديوان كمپانى.

/

نخستين امام از ديدگاه آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم

 

نخستين امام از ديدگاه آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم

غلامرضا گلى زواره

 


 

اگر نيك خواهى به هر دو سراى
به نزد نبى و وصى گير جاى
((فردوسى))

تربيت در دامن نبوت
در آن هنگامه اى كه جهان در آتش جهل, ستم و خرافات مى سوخت و انحطاط اخلاقى سايه شوم خود را بر سراسر گيتى افكنده بود, بعثت حضرت رسول اكرم(ص) همچون آذرخشى كوير منحط و خفقان گرفته انسانيت را روشن نمود و طليعه وحى, با فرمان قاطع ((اقرإ)) نمودار گشت و موجى از نور الوهيت, در حجاز جام جان مصطفاى پيامبران را لبريز از معنويت و روانش را از انوار معرفت مبتهج ساخت ; قرآن كريم بر قلب مبارك آن حضرت نازل گرديد تا از اين طريق, تشنگان حقيقت را به فطرت اصيل خويش بازگرداند و مسير كمال را برايشان روشن سازد.
اما, گويا خاتم انبيا به موازات اين رسالت سترگ, مسووليت ديگرى هم بر عهده دارد و آن تربيت كودكى است كه در نهاد و وجودش استعدادى شگفت و مايه اى الهى نهفته است ; كودكى كه با حمايت هاى پرورشى و توجه ويژه, شايستگى هايش قابل شكوفايى مى باشد.
و بدين گونه, افتخار بزرگى نصيب حضرت على(ع) گرديد تا در دامن آخرين فرستاده الهى تربيت گردد!
اراده خداوند بر اين بود كه اين طفل در خانه خود او, كعبه, ديده به جهان گشايد تا نشانه كمال كرامتش باشد, زيرا چنين رويدادى, براى على(ع) مزيتى بود كه هيچ كس ديگر در آن با او برابر نگرديد.
ابوطالب, در روز جمعه سيزدهم رجب به شتاب در كوچه هاى مكه مى دويد و فرياد مى زد: ((اى مردم, ولى خداوند در كعبه به دنيا آمد!))(1)
پدر با موجى از شادى و شعف به سوى خانه خدا مى دود; به دنبال او محمد امين وارد بيت الله مى گردد, على را در آغوش مى گيرد, در گوش هايش تكبير مى گويد و زمزمه توحيد را با روح و روانش آشنا مى كند; آنگاه او را به سينه مى چسباند و به طرف منزل ابوطالب حركت مى كند, در حالى كه پدر و مادر طفل پشت سر ايشان حركت مى كردند.
((جابربن عبدالله)) مى گويد: من از رسول خدا(ص) در باره ولادت على(ع) پرسيدم, پيامبر فرمود: از من از بهترين نوزادى كه همچون مسيح متولد شده پرسيدى! خداى تبارك و تعالى او را از نور من آفريد و مرا از نور خود و ما هر دو نور واحديم ! آنگاه پروردگار ما را از پشت آدم در پشت هاى طاهر و ارحام مطهر منتقل ساخت . من به هر پشتى منتقل مى شدم, او هم با من انتقال مى يافت. ما پيوسته با هم بوديم تا مرا بهترين رحم ها, يعنى رحم آمنه برداشت و على(ع) را بهترين رحم ها, يعنى رحم فاطمه بنت اسد برگرفت.(2)
تولد اين كودك براى امت اسلامى مايه رحمت بود; او زاده شد تا آيين اسلام را نصرت دهد, براى اعتلاى حق فداكارى كند, براى خاتم پيامبران وصى و جانشينى راستين باشد و با صلابت معنوى خويش, راه مستقيم را به طالبان حقيقت نشان دهد.
مورخان نوشته اند: يك سال قحطى بزرگى در مكه رخ داد . در آن زمان ابوطالب داراى هزينه سنگين و عائله زيادى بود. حضرت محمد(ص) به عموى ديگر خود ـ عباس ـ كه از ثروتمندترين افراد بنى هاشم بود پيشنهادكرد كه ((هر كدام از ما يكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببريم تا از فشار مالى او كاسته شود!))
هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در ميان نهادند, وى پذيرفت . در نتيجه عباس, جعفرطيار(ع) و رسول اكرم(ص), على(ع) را به خانه خود بردند و على(ع) در خانه آن حضرت بود تا آنكه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود.(3)
در واقع, محمد(ص) نهالى بود كه خداوند از علم و ادب خود پرورشش داد و على(ع) نهالى بود كه با دانش و آداب رسول الله تربيت شد; آنگاه هر دو برومند و بارور و معطر شدند, اولى براى نبوت و دومى جهت امامت برگزيده شد!
اين نزديكى و انس با محمد(ص) در زندگى, گذشته از افتخار بزرگى كه نصيب حضرت على(ع) كرد, در جلب محبت و عواطف رسول خدا(ص) نسبت به آن حضرت موثر بود, چنانچه علاقه على(ع) را نسبت به خاتم رسولان منعكس مى سازد.
((فضل بن عباس)) مى گويد از پدرم(عباس) پرسيدم: رسول اكرم(ص) كداميك از فرزندان پسر خود را بيشتر دوست مى داشت؟ گفت: على بن ابى طالب را ! گفتم: از پسران آن حضرت پرسيدم؟ او افزود: پدرم به من گفت: رسول خدا(ص) على را از همه بيشتر دوست مى داشت و از همه آنها نسبت به او مهربان تر بود; هيچ گاه نشد كه على را در طفوليت از خود جدا كند, مگر در سفرى كه با خديجه بود.
سپس به سخنان خود ادامه داد و خاطر نشان ساخت: ما هيچ پدرى را نسبت به فرزند, مهربان تر از رسول اكرم(ص) نسبت به على نديديم ! و هيچ فرزندى را فرمانبردارتر نسبت به پدر خود, از على در ارتباط با حضرت محمد(ص) مشاهده ننموديم !(4)
((زيد)) فرزند على بن حسين(ع) از پدرش روايت كرده كه آن حضرت فرمود: حضرت على(ع) در دوران كودكى, در دامان پيامبر مى نشست ; رسول خدا گوشت و خرما را مى جويد و چون نرم مى شد, در دهان او قرار مى داد!
از ((جبيربن مطعم)) نيز روايت شده است كه گفت: در ايام كودكى در مكه بوديم, پدرم خطاب به ما مى گفت: آيا محبت اين نوجوان(على) را نسبت به محمد و فرمانبردارى وى را از محمد بيش از پدر خودش مشاهده مى كنيد؟! (5)
در حديث ديگرى آمده است كه رسول اكرم(ص) در باره على (ع) فرمود: على از من است و من از او هستم ! (6)
حضرت على(ع) خود در يكى از خطبه هايشان, از مهر محمدى و عواطف نبوى ـ كه عظمت علوى را آشكار مى كند ـ چنين ياد مى كند: ((و شما منزلت مرا نزد رسول خدا به سبب خويشاوندى نزديك و مرتبه ويژه ام مى دانيد: در هنگامى كه كودك بودم, مرا در دامن خود مى پروريد و به سينه مى چسبانيد و در بسترش به آغوش مى كشيد و تنش را به تن من مى ماليد, در حالى كه من عطر آن جناب را احساس مى كردم, حضرت خوردنى ها را در دهان خود جويده به دهانم مى گذاشت .
خداوند از وقتى پيامبر از شير گرفته شد, بزرگترين فرشته خود را ملازم او قرار داد تا شب و روز او را به راه بزرگوارى هدايت نمايد . من به راه خوىهاى نيك جهان, به دنبال او مى رفتم, همچون شترى كه در پى مادرش مى رود, و او هر روز از خوىهاى خود بر من نشانه اى مى افراشت و مرا به پيروى از خود دستور مى داد; حضرت هر سال مدتى را در كوه حرا مى گذراند در حالى كه غير از من كسى او را مشاهده نمى كرد, در آن زمان اسلام در خانه اى جز خانه رسول اكرم و خديجه و من كه سومى بودم راه نيافته بود. من نور وحى را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم. ))(7)

در فضيلت و مرتبت والاى اين انسان والا همين بس كه نهالش را خداوند در خانه رسول خويش نشاند و پيامبر خود را مسوول پرورش او قرار داد تا شكوفا گردد و ميوه اى پر فيض و بركت و مشحون از علم و حكمت و آغشته به مهر و محبت دهد.

فرازهاى فضيلت
مردم حضرت على(ع) را ((ابوالحسن)) و ((ابوالسبطين)) خواندند, ولى رسول اكرم او را به ((ابى الريحانتين)) كنيه نهاد كه مقصود از دو ريحانه حسن و حسين(ع) مى باشد; كنيه ((ابوتراب)) نيز ارمغان پيامبر است . پيامبر(ص) مى خواهد با اين تعبير, به فروتنى, عبادت و راز و نياز فراوان على(ع) با خدا اشاره كند, زيرا حضرت على(ع) از كثرت سجده پيشانى گردآلودى داشت. معروف است كه اميرمومنان(ع) اين لفظ را از هر عنوان ديگرى
بيشتر دوست داشت و به تحقيق امتيازى در اين نام بود كه پيامبر و امام, بدان عنايت و اهتمام داشته اند!؟(8)
((ابن ابى الحديد)) مى گويد: رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود: ((اجلس انما إنت ابوتراب))(9) بنشين كه تنها تو ابوتراب هستى . تعبير ((انما)) ارزش انحصارى و امتياز ويژه اين كنيه را به اثبات مى رساند.
حضرت على(ع) را القاب فراوانى بود كه همگى نشانه ارجمندى مقام و مرتبت او هستند, اما رسول اكرم(ص) خطاب به وى فرمود: ((تويى صديق اكبر و تويى جدا كننده بين حق و باطل (فاروق) و تويى بزرگ و پيشواى دين(يعسوب )(10))) از القاب ديگر امام, اميرالمومنين(ع) است كه آن را نيز پيامبر(ص) به او داد, زيرا خطاب به وى فرمود: ((تو امير دين هستى!)) (11)
ابن عباس روايت كرده كه پيامبر فرمود: خداوند آيه اى با تعبير ((يا ايهاالذين آمنوا)) در قرآن نازل نفرمود, مگر آنكه على رئيس و امير آنان است . در حديث ديگرى به نقل از ((انس بن مالك)) تصريح گرديده كه ((رسول خدا(ص) خلافت را در انحصار حضرت على(ع) قرار داد, و او تنها كسى است كه مى تواند امانت پيامبر را ادا كند, صدايش را پس از او به گوش جهانيان برساند و اختلافشان را حل و فصل كند. ))(12) اينها صفاتى است كه ملازمت كامل با مقام امامت دارد و به هيچ وجه قابل تفكيك از آن نمى باشد.
پيامبر اكرم(ص) لقب وصى را نيز براى مولاى متقيان وضع نمود(13) تا مردم بر اين حقيقت انكار ناپذير و مسلم واقف گردند كه او جانشين واقعى پس از پيامبر است ; ((بريد)) مى گويد: پيامبر فرمود: ((هر پيغمبرى را وصى و وارثى است و على وصى و وارث من است!))(14)
لقب ((ولى)) نيز از كتاب خدا و سنت پيامبر گرفته شده است, زيرا مفسران اتفاق نظر دارند كه آيه كريمه ((انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و هم راكعون))(15) در حق حضرت على(ع) نازل شده است . از ديگر القاب آن حضرت كه پيامبر بر او نهاد ((امين)) است, زيرا خطاب به وى فرمود: ((اما انت يا على انت صفيى و امينى.))(16)
پيامبر(ص) مى خواست با اعطاى اين لقب, درجه وثوق و اعتمادش را به نخستين امام پس از خود نشان دهد.
همچنين در قرآن كريم مى خوانيم: ((انما انت منذر و لكل قوم هاد.))(17)
(اى پيامبر) تو بيم دهنده و ترساننده مردم از عذاب خدا هستى, و براى هر قومى هدايت كننده اى است .
رسول اكرم(ص) در باره اين آيه فرمود: ((بيم دهنده از عذاب الهى من هستم و على هادى است و توسط او مومنان هدايت مى شوند.))(18)
على(ع) را به ((صاحب گوش شنوا)) لقب داده اند, چون مصداق اين آيه است: ((و تعيها اذن واعيه.))(19) پيامبر هنگام نزول اين آيه على را فرا خواند و گفت: از خدا خواسته ام كه آن گوش شنوا تو باشى! حضرت على(ع) مى گويد: ديگر چيزى را فراموش نكردم و نتوانستم از ياد ببرم. (20)

جويبارهاى عطوفت
رسول اكرم(ص) اميرمومنان(ع) را بسيار دوست مى داشت, در كودكى عزيزترين فرزندان و افراد خانواده اش بود و در جوانى, او را از همه ياران و اصحاب محبوب تر مى داشت ; مقام على(ع) نزد خاتم رسولان(ص) از همه والاتر, كلامش از همه برتر, نزديكى اش با رسول الله از همه افزون تر, پيوستگى اش شديدتر و مهرش بر دل پيامبر از همه فزون تر بود. وقتى نزد عايشه از على سخن گفتند, در جواب گفت: من مردى را مشاهده نكردم كه پيامبر او را بيش از على دوست داشته باشد.(21)
البته, محبت پيامبراكرم(ص) نسبت به على(ع), از حالت يك دوستى عادى استحبابى فراتر است و بالجمله اين حقيقت را نشان مى دهد كه ارتباط و انس با على(ع) براى آحاد جامعه اسلامى امرى لازم است و هر كس دلش از مهر اين بزرگوار عارى است, به طريق ضلالت نزديكتر است . پيامبر در يك سفارش عمومى, محبت على را به هر مسلمانى توصيه مى نمايد; عمار ياسر مى گويد پيامبر فرمود: ((هر كس به من ايمان آورده و تصديقم كرده است را به دوستى و ولايت على سفارش مى كنم ; زيرا هر كس او را دوست بدارد, مرا دوست داشته و هر كس مرا به عنوان دوست انتخاب كند, خدا را دوست خويش گرفته است.))(22)
در نخستين روزهاى دعوت به اسلام, پيامبراكرم(ص) خطاب به بزرگان قومش فرمود: ((اين است برادر, وصى و جانشين من در بين شما! فرمانش را بشنويد و از او پيروى كنيد!))
اين سخن, نخستين حديث نبوى, در نخستين واقعه تاريخى پس از بعثت مى باشد. به راستى دقت در اين عبارت, چه بسيار حقايقى را روشن مى كند: چرا پيامبر خدا در اولين روزهاى دعوت به دين اسلام و در زمانى كه هنوز مردم رسالتش را نپذيرفته اند, از حاضران چنين چيزى ـ كه براى آنان غيرقابل تحمل هم بود ـ را مى خواهد و از آنان خواستار مى شود كه وصايت على(ع) را بپذيرند؟! چرا اين كار را به موقع ديگرى موكول نساخت !؟
اين ماجرا هم يكى از جنبه هاى اعجاز رسول اكرم(ص) را به اثبات مى رساند و آن آماده ساختن على(ع) از دوران كودكى براى مقام خلافت و امامت است ; اين چنين بود كه دعوت اسلام با فراخواندن مردم به امامت آغاز شد و نبوت و امامت در يك مجلس مورد توجه پيامبر قرار گرفت !
روزى كه پيامبر بين مهاجران پيمان برادرى برقرار مى ساخت يا زمانى كه مهاجر را با انصار برادر قرار مى داد, در هر دو نوبت, على(ع) را از ميان ديگر افراد خاندانش به برادرى برگزيد و خطاب به اميرمومنان(ع) فرمود: ((انت اخى فى الدنيإ والاخره))!
على(ع) اين پيمان برادرى را اين چنين شرح مى دهد: ((پيامبر ميان مردم قرار برادرى منعقد ساخت و در مورد من هيچ سخنى نگفت, عرض كردم: يا رسول الله, ميان همه اصحاب پيمان اخوت برقرار نمودى و مرا رها كردى !؟ فرمود: من تورا براى خودم نگهداشته ام, تو برادر منى و من برادر تو; اگر كسى در اين باره با تو به نزاع برخاست بگو: منم بنده خدا و برادر فرستاده اش ! هر كس جز تو آن را به خود بندد كذاب است.))(23)
بدون شك اين اظهار محبت ها, ارتباطى با خويشاوندى پيامبر و على(ع) نداشته است,زيرا اگر دليل اين پيمان قرابت بود, پيامبر(ص) بايد عمويش حمزه را ـ با آن مقام شامخ كه داشت ـ انتخاب مى كرد. اين پيوند برادرى نشان عظمت على و برهان قاطعى بر پايگاه بلند اوست ; نيز ثابت كننده مقام خلافت و ولايت او مى باشد!
پيامبر عظيم الشان با بيانى دلنشين, مهر تاييد ديگرى بر اين حقيقت مى زند, هر گونه شك و ترديدى را از اذهان مى زدايد. پرده هاى ابهام را برمى افكند و مى فرمايد: ((فانت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى)) آنگاه فرمود: ((اخوانا على سرر متقابلين .)) (24)
اين حديث از درجه اعتبار و ارزش والايى برخوردار است: متجاوز از شصت نفر از صحابه درجه اول پيامبر و افزون بر پنجاه نفر از تابعين آن را روايت نموده و بالغ بر پانصد نفر از بزرگترين حفاظ حديث, مفسران, فقيهان, اهل كلام و مورخان (از اهل تسنن) آن را در مصادر خود آورده اند و اصالت آن را ـ از ديدگاه فنون حديث شناسى ـ تاييد كرده اند; نكته مهم و جالب توجه اينكه رسول خدا(ص) از آغاز دوران نبوت (يوم الدار يا يوم العشيره) تا ماجراى مباهله, حداقل بيست و يك مرتبه به مناسبت هاى گوناگون در جمع مسلمانان اين حديث را ايراد و اعلام نموده اند!(25)
در اين حديث آمده است:
((إنا مدينه العلم و على بابها و من اراد العلم فلياتها من بابها.)) من شهر علم هستم و على دروازه آن است. هر كس خواستار دانش باشد بايد از درش وارد گردد. (26)
((احمد بن حنبل)) وقتى مى خواست به وصف حضرت على(ع) بپردازد چنين مى گفت: ((براى هيچ كدام از صحابه به اندازه على(ع) با اسناد و طرق صحيح از پيامبراكرم(ص) فضيلت نقل نشده است.))
((محمدبن منصور الطوسى)) مى گويد: نزد احمد بن حنبل بوديم ; فردى از وى پرسيد: در باره اينكه روايت كه على(ع) فرمود: ((انا قسيم النار)) چه مى گويى؟ احمد گفت: چرا انكار مى كنيد؟ مگر ما روايت نكرده ايم كه رسول اكرم(ص) به حضرت على(ع) فرمود: تو را جز مومن دوست ندارد و كسى جز منافق با تو خصومت نخواهد ورزيد؟ گفت: آرى ! ادامه داد: جايگاه مومن كجاست؟ پاسخ داديم: بهشت ! پرسيد: منافق چطور؟ گفتيم: در جهنم ! گفت: پس على تقسيم كننده بهشت و جهنم است !(27)
از ((سلمان فارسى)) روايت شده است كه گفت:
من از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: اول كسى كه بر كنار حوض در روز قيامت بر من وارد مى شود, على(ع) خواهد بود, زيرا او اولين نفرى است كه مرا تصديق كرد.(28)
و نيز ((محمدبن ايمن يا محمدابن اسحاق)) از ابن عباس روايت كرده كه رسول الله هفت خصلت را براى على(ع) ذكر كرده است: نخستين ايمان آورنده, بزرگترين جهادكننده, داناى به آيات الهى, وفاكننده به عهد خداوند, مهربان با مردم, عدالت و مساوات, و كسى كه مقام بزرگ و با فضيلتى نزد پروردگار دارد.(29)
آرى, على(ع) داراى چنان مقام بزرگى است كه فراتر از آن براى كسى قابل تصور نمى باشد و داراى چنان فضيلتى است كه هيچ يك از گذشتگان و آيندگان قادر نيستنداين همه فضايل و مكارم را در خود جمع كنند; او ابر مردى است جاويدان كه پيامبر از وى به عظمت ياد كرده و فرموده است: شبى كه خداوند مرا به اوج آسمان ها برد, در مقام معراج به لقاى حق نايل شدم . خداوند در باره على(ع) با سه عنوان بر من وحى فرستاد: سيد مسلمانان, ولى پرهيزگاران و رهبرى كه افراد را پيشوايى مى كند; و بايد برادر پيامبر چنين باشد.
رسول (30)خدا(ص) در روايتى گرانسنگ فرمود: ((الحق مع على و على مع الحق, يدورالحق مع على كيف ما دار.)) حق با على است و على با حق است, حق با على مى گردد به هر صورتى كه او بگردد.(31) اين روايت نيز در منابع گوناگون شيعه و سنى نقل گرديده(32) است.

شكوه شايستگى
در سراسر دورانى كه رسول اكرم(ص) به تبليغ رسالت خويش مبادرت مى ورزيد, حضرت على(ع) مى كوشيد تا ياورى فداكار براى او باشد. وقتى فرمان انذار علنى از سوى خداوند به رسول الله ابلاغ گرديد و خواست خويشاوندان رابه دين مبين اسلام فراخواند, آن حضرت به عنوان يارى صميمى مقدمات مجلس را تدارك ديد و خود در ميان آن جمع بر وفادارى خويش نسبت به حضرت محمد(ص) اصرار ورزيد:
بر طبق نصوص اصيل و مسلم تاريخى و روايى, ((نخستين فرد مومن به پيامبر, اميرمومنان بود)),(33) و پيشگام بودن در پذيرش دين, خود ارزشى است كه قرآن كريم بر آن تكيه كرده و با صراحت اعلام نموده است: كسانى كه در گرايش به اسلام پيشقدم بوده اند, نزد خداوند ارزش والايى دارند: ((السابقون السابقون اولئك المقربون)). (34)
على(ع) را چهار خصلت است كه احدى را آن خصايل نيست: اولين شخصى است كه با پيامبر به نماز ايستاد, پرچم پيروزى را در هر فتحى به دوش گرفت و وقتى همه متوارى شدند, او شكيبا و استوار به يارى رسول خدا برخاست بالاخره, تنها كسى است كه پيامبر را غسل داد و دفن نمود.(35)
اين ويژگى ها و ساير امتيازات است كه وى را شايسته همرازى با رسول خدا مى نمايد: جاى على در سنين كودكى بر فراز سينه پيامبر و در نوجوانى در بين خانواده و فرزندانش بود به جوانى كه رسيد, داماد پيامبر گرديد. تا بدين وسيله پشتش را محكم سازد و در كار پيامبر سهيم گردد.
به اتفاق كلمه, همه اصحاب و ياران حضرت مى دانستند كه تنها فردى كه شايستگى ازدواج با فاطمه زهرا(س) را دارد, على است; زيرا على(ع) از همه به پيامبر نزديكتر, اسلامش زودتر, علمش افزون تر, فداكاريش زيادتر و اخلاصش نسبت به خدا و پيامبر و دين شديدتر است. كسى كه داراى همه اين صفات و امتيازات باشد, مشخص است كه در بين داوطلبين, بيش از همه نام او به ذهن مى رسد.
امام به خدمت پيامبر شرفياب گرديد و رو به رويش قرار گرفت, اما قدرت سخن گفتن نداشت. رسول اكرم(ص) پرسيد: نيازت چيست؟ على دم فرو بست, حال آنكه هيچگاه سكوت نمى كرد و از سخن گفتن باز نمى ماند.
پيامبر مى دانست كه او براى خواستگارى زهرا آمده است و شرم و آزرم او را از سخن گفتن بازداشته است. پيامبر بار ديگر سوال خود را تكرار كرد و فرمود: چه مى خواهى يا على؟ امام گفت: به ياد فاطمه, دخت پيامبر خدا, افتادم! پيامبر بلافاصله فرمود: خوش آمدى! مقدمت گرامى باد! چون امام از نزد پيامبر به سوى گروه انصار كه انتظارش را مى كشيدند بيرون رفت, گفتند: چه خبر آوردى؟ امام سخن رسول خدا(ص) را بازگو كرد. اصحاب گفتند: يكى از اين دو جمله كافى بود; آنگاه پيامبر بزرگان و برگزيدگان اصحابش از مهاجر و انصار را نزد خود فراخواند, وقتى همه گردآمدند, پس از حمد خداوند و اشاره به پيوند و ازدواج فرمود: خداوند تبارك و تعالى به من امر فرموده تا فاطمه دخت خديجه را به على بن ابى طالب(ع) تزويج كنم! شما همه گواه باشيد! من وى را با چهار صد مثقال نقره – اگر راضى باشد – به ازدواج دخترم درآوردم! آنگاه فرمود تا طبقى از خرماى نورس بياورند. ((انس بن مالك)) مى گويد: چون طبق خرما در برابرمان نهاده شد, حضرت محمد(ص) فرمود: برگيريد! ما برگرفتيم. وى مى افزايد: همان وقتى كه رطب ها را برمى گرفتيم, على(ع) بر پيامبر وارد گرديد.
رسول خدا(ص) تبسمى نمود و فرمود: خداوند مرا امر فرموده تا فاطمه(س) را به ازدواج تو درآورم, امام گفت: راضى هستم يا رسول الله! پيامبر دعا كرده و افزودند: ((پروردگار شما را همبستگى بخشد و تلاش هر دو را به سعادت منتهى سازد و بر هر دو مبارك گرداند و از شما فرزندان زياد و پاكيزه به وجود آورد!))(36)
اين انتخاب آسمانى, اعلانى براى فضيلت على(ع) و برترى او بر ديگران است. همچنين, نزول وحى براى ازدواج دختر پيامبر(ص) نيز دليلى بر منزلت بانوى دوسرا ـ حضرت فاطمه زهرا(س) ـ مى باشد; زيرا سابقه نداشت كه پيامبر اكرم(ص) در مورد مواصلت ديگر دخترانش منتظر وحى بماند.
گذشته از اين, رسول اكرم(ص) مى دانست كه نسل او از اين فرزند عزيز خواهد بود; از اين رو پيوسته در انتظار همسرى شايسته براى او به سر مى برد كه از او فرزندانى صالح, طيب و طاهر پديد آيند. و خداوند به اين منظور على(ع) را برگزيد.
پيامبر اكرم(ص) در پاسخ به سوال عمويش كه آيا على را دوست دارى؟ فرمود: ((يا عم! به خدا سوگند پروردگار متعال او را بيشتر از من دوست دارد! خداوند نسل هر پيغمبرى را از پشت خود او قرار داد, ولى نسل مرا از اين شخصيت مقرر فرموده است!))(37)
پيامبر اكرم(ص) خطاب به دخترش زهرا(س) فرمود: على نزد من از همه افراد خانواده محبوبتر است! و بار ديگر به وى گفت: دخترم! به خدا سوگند نخواستم تو را جز با بهترين فرد از خاندانم به ازدواج درآورم! و براى اينكه بيشتر مقام حضرت على(ع) را بيان كند در سومين بار فرمود: تو را به ازدواج آقايى در دنيا و آخرت درآوردم كه اول مسلمان در ميان اصحابم و داناترين و بردبارترين آنان است!(38)
در فرمايش ديگرى رسول خدا مى فرمايند: دخترم! خداوند بر روى زمين نظر افكند و از بين آنان پدرت را به نبوت برگزيد; آنگاه شوهرت را انتخاب كرد و به من وحى فرمود تا تو را به ازدواج او درآورم و وى را وصى خويش قرار دهم!(39)
على(ع) در اين ازدواج ضمن احساس امتياز و پى بردن به مقام خويش نزد پيامبر خدا, حالت غبطه اى هم داشت; از اين حيث پرسيد: يا رسول الله, او را بيشتر دوست دارى يا مرا؟ پيامبر فرمود: محبتم به او و احترامم از تو افزونتر است!
آرى, هرچند زهرا داراى فضايل و مكارم فراوانى است و پيامبر از روى عاطفه پدرى بيشتر دوستش دارد, ولى امام شايستگى هاى خاصى دارد كه نزد پيامبر عزيز گرديده است. به هر صورت پيامبر با اين عبارت كوتاه, توجه اين دو زوج ملكوتى را به خود جلب كرده و آن دو را در رقابت عواطف و شفقت قرار مى دهد.
ثمره اين ازدواج ميمون فرزندانى بودند كه پيامبر با تمام وجود دوستشان داشت و آنها را اولاد خويش مى خواند; انسان هاى پاك و برجسته اى كه نسل امامت در آنان استمرار يافت و شجره طيبه اى كه جهان را از رايحه روانبخش خويش برخوردار ساخت; مردمانى كه در دفاع از حق و ستيز با باطل لحظه اى غفلت نكردند.
خانه اى كه على(ع) و فاطمه(س) در آن زندگى مشترك خويش را آغاز كردند, به محل زندگى رسول اكرم(ص) نزديك بود. ميان اين دو خانه چند پنجره وجود داشت تا هر وقت پيامبر مشتاق ديدار پاره تن خويش يا برادرش مى گردد, بتواند از آنجا نظر افكند. نيز درى در وسط داشت كه احيانا پيامبر از آن عبور مى كرد و ملاقات با عروس و داماد را همواره ميسر مى گردانيد. آن دو نيز هر وقت مايل به زيارت نبى اكرم(ص) بودند, مانعى برايشان وجود نداشت.
همانگونه كه اين خانه در مجاورت بيت رسول اكرم(ص) بود, در همسايگى خانه خدا(مسجد) هم بود; و از اين قرابت و نزديكى بود كه مردم مقام والاى على را شناختند.
روزى پيامبر دستور داد كه اصحاب درهاى خانه خود را كه به مسجد گشوده مى شد مسدود كنند, ولى در خانه على را استثنا فرمود. ((زيد بن ارقم)) روايت كرده است: به دستور حضرت محمد(ص) تمام درهاى مشرف به مسجد بسته شد جز در خانه على(ع)! برخى از مردم به سخن درآمدند, پيامبر برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اما بعد, من مإموريت پيدا كردم جز در خانه على ديگر درها را ببندم! برخى از شما حرفهايى زده ايد! به خداوند سوگند, در بستن يا گشودن در خانه ها سخنى از پيش خود ندارم, بلكه مإموريتى دارم كه بايد انجام دهم!
با اين برنامه نيز خداوند خواست عظمت مقام على(ع) را به مردم نشان دهد و توسط آخرين سفير خود, مقام ويژه اش را به مردم معرفى كند, لذا او را به امرى اختصاص داد كه هيچ كس جز رسول خدا در آن حق شركت نداشت و فقط نظير آن در اين امت موسى و هارون ديده شده بود. رسول اكرم(ص) فرمود: خداوند به پيامبرش(موسى) وحى نمود كه براى من مسجد پاكى بساز كه جز خودت و هارون كسى در آن سكونت نكند! و خداوند به من وحى نمود كه برايم مسجد پاكى احداث كن كه جز من(پيامبر) و برادرم على(ع) احدى در آن اقامت ننمايد.(40)

سلحشورى ثابت قدم
حضرت على(ع) در هر جهادى كه شركت مى نمود, برجستگى و امتياز خويش را بروز مى داد.
در نبرد بدر كه تعداد ياران پيامبر 313 نفر بود, على(ع) در پيشاپيش جمعيت پرچمدار پيامبر بود و فضيلت پيروزى بر مخالفان در اين جنگ به نام على(ع) ثبت گرديد.
در غزوه احد على(ع) آنقدر رشادت از خود نشان داد كه جبرئيل ندا داد: ((لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على))(41)
در نبرد احزاب مبارزات امام على(ع) باعث استحكام بنياد اسلام گرديد, دين عزيز گشت و پيامبر اكرم(ص) فرمود: كشتن عمروبن عبدود توسط على(ع) با عبادت جن و انس برابر است.(42)
در جنگ خيبر, برخى از افراد پرچم جنگ را به دوش گرفتند, اما چون با يهوديان مسلح مواجه شدند وحشت زده بازگشتند, روزها به همين منوال مى گذشت, تا آنكه رسول اكرم(ص) فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست مى دارد.
ياران پيامبر در تمام طول شب در اين انديشه بودند كه آن كس كه خدا وپيامبرش را دوست دارد و او هم پروردگار و فرستاده اش را دوست دارد كيست؟
فرداى آن روز پيامبر على(ع) را فراخواند و پرچم را به وى داد و فرمود: نبرد خود را آغاز كن و تا پيروز نشده اى روى بازنگردان!
على در همان لحظه حركت كرد, آنگاه فرياد كشيد: يا رسول الله , نبرد خود را بر چه بنيادى استوار سازم و تا چه اندازه تداوم دهم؟ فرمود: تا آنجا كه كفار به شهادتين گواهى دهند! در اين غزوه نيز حضرت على(ع) شاهد پيروزى را در آغوش كشيد.(43)
در نبرد حنين, مسلمانان با وجود كثرت نضرات, بدون اينكه حتى شمشيرى زده باشند, از نزد پيامبر گريختند! فقط ده نفر از بنى هاشم گرداگرد آن حضرت باقى ماندند كه در اين ميان على(ع) چون فروغى فروزان مى درخشيد.
خداوند به پيامبر و على(ع) و ساير آن سلحشوران آرامش عطا نمود تا دين خدا را يارى كنند ـ بر اساس روايت مقريزى, حضرت در آن جنگ چهل نفر از دشمنان را بر خاك هلاكت افكند ـ .

تثبيت امامت, تكميل ديانت
سال دهم هجرت فرا رسيد. در اين زمان دين اسلام ريشه هاى خود را در نواحى گوناگون جزيره العرب و نقاط مجاور آن دوانيده و به صورت تشكيلات محكم و با اقتدارى درآمده بود و هر روز بر قلمرو و تعداد مسلمين افزوده مى شد.
در اين سال, رسول اكرم(ص) مصمم گرديد به سوى مكه رهسپار گردد. بانگ حركت به سوى بيت الله الحرام, براى اداى وظيفه حج برخاست و مسلمانان از هر سو به طرف مدينه آمدند تا تحت امر خاتم انبيا اين عمل عبادى ـ سياسى را به نحو احسن انجام دهند.
در آن هنگام كه پيامبر عازم سفر مذكور بود, حضرت على(ع) را به صوب يمن فرستاد, تا حله هايى كه نصاراى نجران به وى وعده داده بودند را دريافت كند و پس از پايان كارش در مكه به وى ملحق شود.
پيامبر در قربانى هايى كه با خود آورده بود على(ع) را شريك ساخت, زيرا رسول اكرم(ص) خيلى مشتاق بود شركت كنندگان در حج بدانند كه على(ع) برتر از ساير مردم است و امتيازهاى غير قابل رقابت دارد. آخر على(ع) وصى پيامبر است و بايد به زودى جانشين ايشان گردد!!
مقدمات ايراد نص و تصريح به امر خلافت على(ع) در زمان اعمال حج فراهم گرديد: مردم مشاهده مى كردند كه على همچون پيامبر نيت حج كرده و مانند او از احرام بيرون مىآيد و از غذاى خاص پيامبر تناول مى كند و با او در يك ظرف آب مى نوشد؟!
روز نهم ذى حجه, مصطفاى فرستادگان الهى رو به سوى عرفات نهاد; در آنجا خطبه بليغ و شيواى خود را ايراد كرد و در پايان خاطر نشان ساخت:
پس از من كفر نورزيد و در گرداب ضلالت غرق نشويد… آنچه من بين شما گذاشتم هر كس بدان چنگ زند گمراه نخواهد شد. كتاب خدا و اهل بيتم! توجه كنيد: آيا من پيام خود را به شما رسانيدم؟ حاضران پاسخ مثبت دادند; آنگاه رسول اكرم(ص) افزودند: خدايا تو گواه باش! و خطاب به حاجيان فرمودند: شما مسووليد, حاضران به غايبان برسانند!(44)
بدين ترتيب, زائران كعبه توحيد همراه با رسول خدا(ص) مراسم شكوهمند حج را انجام دادند و در حالى كه مسرور از حج با نبى اكرم بودند و قلب ها مشحون از اظهار ارادت به وى بود به سوى موطن خويش بازگشتند.
پى نوشت ها:
1. كفايه الطالب, گنجى شافعى, ص260.
2. مإخذ قبل و نيز نك: ينابيع الموده قندوزى حنفى, احقاق الحق, ج5, ص253.
3.الكامل, ابن اثير, ج2, ص;58 السيره النبويه ابن هشام, ج اول, ص;262 تاريخ طبرى, ج2, ص;213 شرح نهج البلاغه, ج13, ص;119 كشف الغمه فى معرفه الائمه, على بن عيسى اربلى, ترجمه على بن حسن زوارى (به نام ترجمه المناقب), ج اول, ص104.
4. شرح نهج البلاغه, ج3, ص370.
5. زندگانى اميرالمومنين(ع), سيد هاشم رسولى محلاتى, ص39 ـ 40.
6. احقاق الحق, ج5, ص228, بحارالانوار, علامه مجلسى, ج38, ص325.
7. نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه).
8. اميرالمومنين(ع) در عهد پيامبر, محمد صادق الصدر, ترجمه سيد جمال موسوى, ص40.
9. شرح نهج البلاغه, ج اول, ص4.
10. ذخائر العقبى, ص;56 نزهه المجالس, ص205.
11. شرح نهج البلاغه, ج اول, ص4.
12. حليه الاوليا, حافظ ابونعيم, ج اول, ص63.
13. در فرهنگ تاج العروس (ج10, ص392) آمده است وصى مانند غنى لقب على(ع) است و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نيز به اين مهم اشاره مى كند.
14. ذخائر العقبى, محب الدين طبرى, ص71.
15. سوره مائده آيه55.
16. اميرالمومنين در عهد پيامبر, ص46.
17. سوره رعد, آيه7.
18. در اين مورد نك: فصول المهمه, ابن صباغ مالكى ص ;232 ينابيع الموده, ص99.
19. سوره الحاقه, آيه12.
20. در كتاب كفايه الطالب مطالب زيادى درباره نزول اين آيه در شإن حضرت على(ع) نقل شده است.
21. ذخائر العقبى, ص62.
22. كفايه الطالب, ص154.
23. اميرمومنان در عهد پيامبر, ص141.
24. سوره حجر, آيه47.
25. ميرحامد حسين در جلد دوم كتاب عبقات الانوار كه در حدود هزار صفحه مى باشد سند و دلالت حديث منزلت را مورد بررسى قرار داده است.
26. جلد ششم عبقات الانوار به نقل مستندات اين حديث پرداخته است.
27. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه, رسول جعفريان, ج اول, ص49.
28. كشف الغمه, ج اول, ص108.
29. الارشاد, شيخ مفيد, ج اول, ص38, بحارالانوار, ج40, ص17, حديث 35.
30. اميرالمومنين (ع) در عهد پيامبر, ص144.
31. مناقب خوارزمى, ص223.
32. در اين مورد بنگريد به كتاب حق با على است اثر مهدى فقيه ايمانى.
33. جهت آگاهى با دهها مصادر حديثى و تاريخى در پيشقدمى على(ع) در گرايش به اسلام نگاه كنيد به الغدير, علامه امينى, ج3, ص221 ـ ;247 ملحقات احقاق الحق, ج4, ص150, ج7, ص492 ـ 512 و ج17, ص372 ـ 397.
34. سوره واقعه, آيه11 ـ 12.
35. ذخائر العقبى, ص86.
36. تاريخ يعقوبى, ج2, ص31.
37. بك خصائص نسائى ص32, ذخائر العقبى ص;28 كفايه الطالب, ص169.
38. اميرالمومنين در عهد پيامبر, ص207.
38. همان مإخذ.
39. ينابيع الموده, ج اول, (ترجمه فارسى), ص87.
40. شرح نهج البلاغه, ج3, ص372.
41. اميرالمومنين در عهد پيامبر, ص293.
42. طبقات, ابن سعد, ج3, ص156 ـ 158.
43. اين ماجرا در اغلب منابع روايى شيعه و سنى به تفصيل و با تشريح آمده است (نك: صحيح مسلم, ج اول, ص467 ـ 476, تاريخ طبرى, ج2, ص;401 تاريخ يعقوبى, ج2, ص92.

 

/

بعثت از ديدگاه على عليه السلام

 

بعثت از ديدگاه على عليه السلام

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

ماه رجب را ماه اعياد بايد ناميد. درنخستين روز آن, مدينه پيامبر شاهد ولادت با سعادت امام محمد باقر سلام الله عليه در سال 57 هجرى بود.
دومين روز آن به روايتى فرخنده زادروز امام هادى (ع) است.و طبق روايتى دهمين روز ماه رجب,ولادت سراسر نور امام محمد جواد عليه الصلاه و السلام است.و مى توان گفت درخشنده ترين روزهاى اين ماه پر بركت سيزدهم رجب است كه نور تابان على از درون خانه خاص خدا, سرزمين بطحا را روشن و پر فروغ ساخت و همانا در روز بيست و هفتم اين ماه مبارك استاد بزرگ بشريت و اشرف كائنات و برترين انسان كامل, به پيامبرى و نبوت برانگيخته شد. آن هم در چنان محيط خشن و سرتاپا وحشيگرى كه سنگدلان جاهليت, با پنجه هاى درشت خود, پاره هاى تنشان را زنده به گور مى كردند و از منش هاى انسانى هيچ بهره اى نبرده بودند.
در چنان روزگاران سياهى كه انديشه هاى مردم نادان به پائين ترين سطح خود تنـزل كرده بود و به جاى تفكر و انديشه, خيال و وهم حكمفرما بود, به جاى پرستش خالق يكتا, از خاك و شن و يا از خرما بتهاى بى جان و خرد با دست خود مى ساختند و در برابرش تعظيم كرده, خم و راست مى شدند, در آن دوران انحطاط اخلاقى كه تاريخ مانندش را سراغ ندارد, چنان باغبانى به عالم وجود پاى نهاد كه خس و خاشاك را مبدل به گلهائى لطيف و ميوه هائى شيرين كرد و خارهاى دست و پا گير را با سلاح ايمان و توكل از ميان برداشت و به جاى آنها درختانى سرسبز كاشت كه ريشه هايش در اعماق زمين دوانيده و شاخه هايش سر به فلك كشيده ((اصلها ثابت و فرعها فى السمإ)) رسول الله چنان درس رحمت و مهرى به آنان آموخت كه همان عربهاى بيابانى سنگدل وقتى براى فتح مصر وارد آن ديار شدند, در خيابان خيمه زدند (همان جائى كه اكنون فسطاط نام دارد) و پس از چند روز استراحت,هنگامى كه خواستند به سوى آباديهاى مصر حركت كنند, ديدند در يكى از چادرهاى صحرائى, كبوترى لانه گرفته و در آشيانه اش تخم گذارى كرده, به فرمانده سپاه مسلمين مراجعه كردند, او اجازه نداد خيمه را بر سر لانه كبوترى كه به آنجا پناه آورده, ويران كنند.
و بدينسان پيامبر اينچنين خارها را به گل تبديل كرد از بعثت پيامبر و اين راز آفرينش و واسطه وجوب و امكان و انسان كامل چه بگوئيم و چه بنويسيم كه هرچه در لابلاى 32 حرف ابجدى مى نگريم, واژه اى را نمى توان يافت كه آن را بشناساند و يا به زبان آشنا ترجمه كند جز از زبان كسى كه در دامان محمد صلى الله عليه و آله تربيت يافته و در آغوش او درس جاودانه بودن را آموخته و به قول خود رسول الله جز او و خدايش كسى او را نشناخته, على بايد بعثت پيامبر را بيان كند, همو كه كعبه آمال عارفان و قبله پارسايان است, فاتح اقليم عشق و مصباح جمال ازلى, كه كوكب درى وجودش از درون مقدس ترين نقطه روى زمين, خانه خدا و كعبه ناسكان, بر جهان مادى تابيد تا معنويت را در سراسر گيتى بگستراند و جهانيان را به عبادت خداى كعبه و اطاعت رسول خدا دعوت نمايد و بيرق هاى گمراهى و جهالت را از فراز خانه بلند خدا به حضيض اسفل السافلين افكند و رايت سبز هدايت را برافرازد كه راهبرش و برادرش رسول الله فرمود: ((لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرار غير فرار)) و اينسان على با برق ذوالفقارش قلب بت پرستان تاريخ را تا قيام قيامت به لرزه درآورد و خروش رعدآساى شمشيرآخته اش, هراس و رعب را در دل دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا انداخت تا آنجا كه هنوز نام نامى و اسم گراميش مايه اميد و نويد دوستان و پيروانش مى باشد, چنانكه مايه رعب و وحشت اعدإ و دشمنانش است. از مطلب دور نشويم, و فراز سخن را به نخستين استاد سخن و فصاحت بسپاريم كه او خود, بعثت رسول الله را توضيح دهد و از سخنان گرم و دلنشينش دوستان و محبانش را شاد سازد كه سخن معشوق چه دلربا و شيرين است.
وانگهى على آينه تمام نماى محمد است كه تمام اشعه تابناك علم و عمل و اخلاق و منش پيامبر در وجودش كاملا منعكس شده است.(1)
1 ـ ((و اشهد ان محمدا عبده و رسوله, ابتعثه و الناس يضربون فى غمره, و يموجون فى حيره, قد قادتهم ازمه الحين, و استغلقت على افئدتهم اقفال الرين)) و گواهى مى دهم كه محمد, بنده و فرستاده او است, او را در حالى برانگيخت كه مردم در گرداب جهل فرو رفته بودند و در گمراهى و سردرگمى غوطه ور بودند.
خداوند در حالى رسولش را مبعوث كرد كه مردم از شدت جهل و نادانى در گردابى از گرفتاريها و بدبختى ها به سر مى بردند, در حيرت و سردرگمى غرق شده بودند. از سويى جهالت و گمراهى آنان را احاطه كرده و از سويى ديگر جنگ ها و حق كشى ها زندگى را بر آنان تلخ كرده بود.
در تاريخ بسيار ديده شده كه همين جاهلان تند خوى بر سر يك مد طعام, سالهاى متمادى به جنگ و خونريزى مى پرداختند و با بهانه اى سست و واهى, دو طايفه بزرگ روبروى يكديگر صف آرايى مى كردند و آنقدر كشتار و خونريزى زياد مى شد تا آنكه از جنگ خسته شوند و دست از كارزار بردارند! حضرت امير(ع) مردم آن دوران را به شترهايى تشبيه كرده است كه افسارشان در دست ديگران است و آنان را به كشتارگاه مى كشانند, زيرا هيچ فسادى در جهان مادى زيانبارتر از گمراهى و جهالت نيست و حضرت ادامه مى دهد كه بر دلهاى تاريكشان چنان قفلى از زنگار گناه و گمراهى زده شده بود كه راه حق را هرگز نمى يافتند تا جايى كه فطرت انسانى خويش را نيز از ياد برده بودند, در چنين اوضاع و احوالى لازم بود كه خداوند به حسب لطفش, رسولى را بفرستد تا مردم را به فطرت اوليه خود بازگرداند و آنان را از منجلاب گرفتاريها و جهالت ها برهاند و پرده را از جلوى ديدگانشان بردارد و راه مستقيم خدا را به آنان بنماياند.
2ـ ((ارسله على حين فتره من الرسل و طول هجعه من الامم, و اعتزام من الفتن و انتشار من الامور, و تلظ من الحروب و الدنيا كاسفه النور ظاهره الغرور, على حين اصفرار من ورقها و اياس من ثمرها, و اغورار من مائها.
قد درست منار الهدى, و ظهرت اعلام الردى, فهى متجهمه لاهلها عابسه فى وجه طالبها, ثمرها الفتنه و طعامها الجيفه و شعارها الخوف و دثارها السيف))
(خطبه 89 نهج البلاغه)
پيامبرش را هنگامى به سوى مردم فرستاد كه ديگر پيامبران نبودند و مردم در خوابى دراز مى غنودند.
اسب فتنه در جولان,كارها پريشان, آتش جنگها فروزان ,جهان تيره و تار, فريب دنيا بر همگان چيره, باغ آن افسرده, برگ آن پژمرده, از ميوه اش نوميد, آبش در دل زمين ناپديد, نشانه هاى رستگارى ناپيدا, علامتهاى گمراهى نمايان, دنيا با مردم خود ناخوش روى و با خواهنده خويش ترشروى, بارش محنت و آزار و خوردنيهاى دنيا مردار, درونش بيم و خوف و بيرونش شمشير آخته.
دراين فراز حضرت امير (ع) وضعيت بسيار هولناك و تاريك آن روزگار جاهلى را ترسيم مى كند كه مردم عبرت بگيرند و از خود وى كه جانشين پيامبر است فاصله نگيرند ولى چه بايد كرد؟ با اينكه چند صباحى از رحلت پيامبر نگذشته بود جاهليت به آن مردم بازگشت و بسيارى على را رها كردند و به سوى ديگران شتافتند.
على (ع) آنها را يادآورى مى كند كه شما در چنان وضعيت فلاكت بارى به سر مى برديد ولى پيامبر شما را به آغوش اسلام راهنمايى كرد و از منجلاب هلاكت ها نجات داد ((و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها)) ولى چه شده است كه امروز داريد همانند ديروز عمل مى كنيد ؟ اكنون فتنه بر شما فرود آمده همچون شترى كه مهارش جنبان است و ميانش سست و نااستوار.
از اين دامى كه دنيا برايتان گسترده خود را برهانيد و بسوى وحى و وارث و جانشين به حق رسول (ص) بازگرديد ! ولى چه شود كه دگر بار ابرهاى تيره ضلالت بر سر آنان سايه افكند و پرده هاى گمراهى ديده گانشان را از ديدن حق باز داشت تا آنجا كه در روايت آمده است : ((ارتد الناس بعد الرسول الا خمسه او سبعه)).
مردم پس از رسول خدا به قهقرا باز گشتند (به جاهليت پيوستند) جز پنج نفر يا هفت نفر.
3ـ ((ان الله بعث محمدا (ص) و ليس احد من العرب يقرإ كتابا و لا يدعى نبوه, فساق الناس حتى بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم, فاستقامت قناتهم و اطمإنت صفاتهم.
اما و الله ان كنت لفى ساقتها حتى تولت بحذافيرها ما ضعفت و لا جبنت و ان مسيرى هذا كمثلها, فلانقبن الباطل حتى يخرج الحق من جنبه))(خطبه 33)
خدا محمد را بر انگيخت در حالى كه از عرب كسى كتابى نخوانده بود و كسى ادعاى پيامبرى نكرده بود. محمد مردم را به راه راست دعوت كرد و آنان را به آن سوى كشاند و به رستگارى رساند تا آنكه كارشان استوار و جمعيتشان بر قرار گرديد.
به خدا قسم من همواره در صف پيكار بودم تا سپاه جاهليت از پاى در آمد و روى برگرداند.
نه ضعيف بودم و نه هراس داشتم امروز هم همانگونه ام و آنان هم همان. باطل را چنان مى شكافم تا حق از كنار آن آشكار گردد.
راستى چقدر اين جاهلان نادان و اين وارثان مشركان درد به دل على كردند كه پيوسته از آنان مى نالد و گله مى كند.
چه شد كه يك باره به ياد گذشته خويش افتادند و از اسلام على دورى جستند و به جاهليت خود بازگشتند و دست از كينه نكشيدند و كار را به جائى رساندند كه در صحنه عاشورا به فرزند على به صراحت و با كمال جسارت مى گويند: ما به خاطردشمنى با پدرت تو را مى كشيم !
4 ـ ((… ان الله بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و امر قائم, لا يهلك عنه الا هالك. ان المبتدعات المشبهات هن المهلكات الا ما حفظ الله منها. و ان فى سلطان الله عصمه لامركم فاعطوه طاعتكم غير ملومه و لا مستكره بها))(خطبه 169)
همانا خداوند پيامبرى راهنما را برانگيخت با كتابى كه به حق گويا بود و شريعتى برپا داشت هر كه با او است بى گمان رستگار و پيروز است ولى آن كس كه از پيامبر روى برگرداند, هلاك است و تبهكار. همانا آنچه در دين نبود و تازه پيدا شده و پديد آمده است و آنچه سنت نيست ولى شكل و شمايل سنت را دارد موجب تباهى است جز آنكه خدا رحم كند و بندگان را از آن برهاند. حكومتى كه از جانب خدا برپا شده نگهبان كارهاى شماست. پس اطاعت كنيد و فرمانش را گردن نهيد بدون كراهت و با طيب خاطر.
5 ـ ((و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ارسله بالدين المشهور و العلم المإثور و الكتاب المسطور و النور الساطع و الضيإ اللامع و الامر الصادع, ازاحه للشبهات و احتجاجا بالبينات و تحذيرا بالايات و تخويفا بالمثلات و الناس فى فتن انجذم فيهاحبل الدين و تزعزعت سوارى اليقين و اختلف النجر و تشتت الامر و ضاق المخرج و عمى المصدر فالهدى خامل و العمى شامل, عصى الرحمن و نصر الشيطان و خذل الايمان, فانهارت دعائمه و تنكرت معالمه و درست سبله و عفت شركه.
اطاعوا الشيطان فسلكوا مسالكه و وردوا مناهله, بهم سارت اعلامه و قام لواوه فى فتن داستهم باخفافها و وطاتهم باظلافها و قامت على سنابكها فهم فبها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فى خير دار و شر جيران)) (خطبه 2 نهج البلاغه)
و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله نبى او و پيامبر اوست. او را فرستاد با دين آشكار و نشانه هاى پديدار و قرآنى روشن, كه نورى است درخشنده و چراغى است فروزنده. دستورهايش روشن است و عيان, تا گرد دودلى از دلها بزدايد و با حجت و برهان مردم را ملزم گرداند.
نشانه هايش را ببينند و بيش از اين با يكديگر نستيزند و از گناه بر خويشتن بترسند و پارسا گردند و اين در حالى بود كه مردم گرفتار بلاها بودند.
رشته دين سست بود و نا استوار و پايه هاى ايمان ناپايدار. حقيقت با خيال به هم آميخته و تمام كارها آشفته, چراغ هدايت بى فروغ, ديدگان حقيقت بين كور, همگى از خدا روى بر گرفته و به سوى شيطان شتافته بودند.
پايه هاى دين ويران و شريعت بى نام و نشان بود چرا كه راههايش پوشيده و ناهموار, شيطان را مى پرستيدند و از او رهنمايى مى جستند و همچون گله اى كه به آبشخور رود در پى او مى رفتند, تخم دوستى شيطان را در دل خويش كاشتند و پرچمش را برافراشتند و فتنه همواره آنان را پايمال مى كرد و ناخن هاى تيزش را در بدنشان فرومى برد و آنان در منجلاب فتنه سرگردان و درمانده بودند و به نادانى فريب شيطان مى خوردند…
6ـ ((… الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته, ماخوذا على النبيين ميثاقه, مشهوره سماته, كريما ميلاده و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و اهوإ منتشره و طوائف متشتته, بين مشبه لله بخلقه او ملحد فى اسمه او مشير الى غيره, فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهاله)) پس خداى متعال براى اينكه وعده خود را (كه توسط پيامبران گذشته به مردم داده بود) محقق سازد در حالى كه از پيامبران پيمان گرفته شده بود, محمد بن عبدالله(ص) را مبعوث كرد.
زادروزش فرخنده و نشانه هايش شهرت يافته بود. و مردم در آن زمان از گروههاى مختلف و نژادهاى گوناگون تشكيل يافته بودند, گروهى خدا را به مخلوقاتش تشبيه مى كردند و گروهى در نام خدا تصرف مى نمودند (نام بتها را به نام خدايان مى خواندند) و برخى از بردن نامش خوددارى مى نمودند, پس خداى متعال به وسيله آن حضرت, مردم را از گمراهى درآورد و از كژى و جهالت رهانيد و باسستى و درستى رهنمون ساخت.
اميدواريم همچنانكه پيامبر مردم را در آن دوران جاهليت زا انسانهايى خداشناس تربيت كرد, اكنون نيز رهنمودهاى او و قرآنش و پيام رسانانش ما را به راه راست هدايت كند و از تيرگى هاى ظلمت آساى جاهليت كنونى برهاند.
آمين يا رب العالمين
فرارسيدن ماه فرخنده و مبارك رجب و اعياد شيرين اسلامى و زادروز با سعادت مولاى متقيان و مبعث گرامى پيامبر اسلام را به مقام والاى ولى الله الاعظم إرواحنا فداه, رهبر عزيز انقلاب و تمام شيعيان جهان بويژه پيروان به حقش ملت مسلمان ايران تبريك و تهنيت عرض مى كنيم.
پى نوشت:
1 . حضرت امير در اين باره مى فرمايد: ((و شما منزلت مرا نزد رسول خدا مى دانيد و از نسبت و خويشاونديم را با آن حضرت آگاهيد. آنگاه كه كودكى بودم, مرا در آغوش خود مى گرفت و بر سينه خويش جاى مى داد. مرا در بستر خويش مى خوابانيد چنانكه تنم به تن او مى چسبيد و بوى خوش و معطرش را به من مى بويانيد. و گاهى غذاى خود را مى جويد, سپس آن را به من مى خورانيد. از من هرگز دروغى در گفتار نشنيد و در كردار خطائى نيافت.))
(از خطبه قاصعه نهج البلاغه)

 

/

مشك فشان سيماى على عليه السلام در تاريخ مدينه دمشق

 

مشك فشان( سيماى على عليه السلام در تاريخ مدينه دمشق)

محمد باقر پورامينى

 


 

درآمد
على(ع) حقيقتى ماندگار و الگويى جاودان است كه نهر يكى از چشمه فيض او جارى, و گلشن فضيلت, با زلال انديشه و نسيم ايمان او, سبز و عطرآگين است!
او يك الگوى كامل براى همه است: جوانان از شور و حماسه جوانى اش, دانشمندان از سخنان و درس هاى نورانى اش, مردم از حيات سراپا مسووليتش, دولتمردان از حكومت سراسر عدل و انصافش و جهانيان از آزادگى اش الهام مى گيرند.(1)
ميراث مكتوب تاريخ ما ـ به عنوان يكى از منابع مهم ترسيم زندگى امام على(ع) ـ گنجينه اى است كه گوهران زندگى حضرت در آن درخشش خاص دارد و گذر زمان, غبار نفاق و ترفند تحريف, هرگز نتوانسته اند آن را مستور سازند! آرى, جلوه هاى درخشان حيات اين مرد, همواره حبل المتين رهروان راه راست بوده و خواهد بود.

((تاريخ مدينه دمشق)) اثر ((ابن عساكر شافعى)), از جمله آثار كهن تاريخى است كه بخش بيان فضيلت هاى حضرت على(ع) در آن, چشمگيرى و برجستگى خاصى دارد.
ابوالقاسم على بن حسن دمشقى (499 ـ 571 ق.) مشهورترين فرد از خاندان ابن عساكر, به سبب حفظ و روايت احاديث بسيار, كثرت سفرهاى علمى و استفاده از اساتيد بزرگ در شهرهاى اسلامى, يكى از نامآورترين حافظان حديث در روزگار خويش به شمار مى رود.
در ميان 134 عنوان اثرى كه توسط ابن عساكر نوشته شده; ((تاريخ مدينه دمشق)) جايگاه ويژه اى را داراست. اين كتاب با عنوان مفصل ((تاريخ مدينه دمشق حماها الله و ذكر فضلها و تسميه من حلها من الامائل او اجتاز بنواحيها من وارديها و اهلها)) حاوى نكات ارزنده اى در جغرافياى تاريخى, سرگذشت دانشمندان, محدثان و حافظان حديث شهر دمشق است. كتاب پس از پيش گفتارى مفصل از پيشينه تاريخى دمشق, گفتار خود را در زندگى نامه رجال, با نام احمد, يعنى از پيامبر اسلام(ص) آغاز كرده, با ذكر احوال زمان محدثه و نامورى كه از شام ديدار كرده اند, به پايان رسانده است.
ابن عساكر در دارالحديث نوريه ـ يكى از مراكز تخصصى در آموزش حديث ـ و جامع دمشق, به تدريس اين كتاب پرداخت; بزودى بر شهرت و اعتبار مولف و مولف افزوده شد. (2)
اين كتاب كه تاريخ زمانى پيش از اسلام تا سده ششم قمرى را در برگرفته است, براساس طبع جديد, در 70مجلد به چاپ رسيده كه جلد42 آن به زندگانى مولاى متقيان اميرمومنان(ع) و بيان فضل آن حضرت اختصاص يافته است;(3) اين مقاله نيز برداشت و گزيده اى از اين مجلد است كه در سال امام على(ع) تقديم دوستداران آن امام همام مى گردد.
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد(4)

جلوه هاى بى مانند
همزمان با شكل گيرى و گسترش اسلام, جوانى پرنشاط و حماسه ساز, سرآمد ياران بود كه همانند و نظيرى نداشت و چون خورشيدى مى درخشيد; برخى از جلوه هاى بى مانندى او بدين قرار است:

1ـ پيشگامى
على(ع) نخستين ايمان آور … به پيامبر اسلام بود كه ((قثم بن عباس)) آن را سبب اعتبار على(ع) مى دانست.
زيد بن ارقم مى گويد: نخستين كسى كه با پيامبر نماز گذارد, على بود.))(5)
و به گفته ابوذر غفارى, پيامبر دست على را گرفته, به مردم نشان داد و فرمود: ((هان! او اول كسى است كه به من ايمان آورد و او نخستين كسى خواهد بود كه در قيامت دست در دست من خواهد گذارد.))(6)

2ـ يگانه برادر
هنگامى كه پيامبر خدا ميان اصحاب پيمان برادرى بست, على را برادر خود ساخت. ابن عمر در گزارشى از ماجرا, اين سخن رسول الله به على(ع) را نقل مى كند كه: ((تو برادر من در دنيا و آخرت هستى!))
جابر در روايتى از پيامبر مى گويد: ((بر در بهشت اين جمله نوشته شده است: ((لا اله الا الله, محمد رسول الله, على اخو رسول الله..))
پيامبر اكرم به الهى بودن اين برادرى اشاره كرده و مى فرمايد: ((در قيامت اين ندا در آسمان طنين مى افكند كه ((بهترين پدر, پدر تو ابراهيم است و برترين برادر, برادر تو على بن ابى طالب است.))(7)

3ـ پرچمدارى سپاه
پرچمدارى در جنگ والاترين منصبى بود كه قهرمانان نامور عهده دار آن مى شدند.
رسول اكرم در نبرد بدر, پرچم سپاه اسلام را به قهرمان جوان خود, على بن ابيطالب سپرد
ابن عباس, قتاده و حكم, على(ع) را صاحب پرچم سپاه اسلام در تمامى نبردهاى عصر رسالت مى دانند.(8)

4ـ سفير ويژه
يكسال پس از فتح مكه, آيات سوره توبه نازل شده, رسول خدا(ص) پس از اعزام ابوبكر, به وحى الهى, على(ع) را مإمور ابلاغ اين پيام نمود و بى درنگ او را جايگزين ابوبكر ـ كه عازم مكه بود ـ كرد و به سوى بيت الله اعزام نمود.
حارث بن مالك درباره اين فضيلت مى گويد:
((در مكه به ديدار سعد بن ابى وقاص آمدم و از او درباره مناقب على(ع) جويا شدم, سعد به چهار ويژگى على كه خود ناظر آن بود, اشاره كرد و گفت:
((اگر يكى از اين چهار منقبت را داشتم, هر آينه آرزو مى كردم كه در دنيا همچون نوح عمر بلندى مى داشتم!))
نخستين ويژگى را كه سعد ابى وقاص برشمرد اين ماجرا بود كه:
رسول خدا پس از اعزام ابوبكر, به على فرمود:
((در پى ابوبكر برو و مإموريت را از او بستان و خود آن را به انجام برسان!
على(ع) چنين كرد و ابوبكر از ميان راه به مدينه بازگشت و به رسول خدا(ص) گفت:
آيا از سوى خدا درباره ما چيزى نازل شده است؟!!
ـ خير ! جز آنكه اين مإموريت را تنها من يا يكى از بستگانم (على((ع))) مى بايد به انجام مى رساند.

5ـ تنها در گشوده
پس از ساختن مسجدالنبى, بسيارى از اصحاب دورا دور آن خانه ساخته درى از خانه خويش به مسجد گشودند. رسول خدا(ص) در يك اقدام مهم, دستور به بسته شدن تمام آن درها داد, ولى در منزل خود و در خانه على(ع) را مفتوح نگهداشت.
برخى از ياران از گشوده بودن در خانه على گله كردند, اما پيامبر(ص) اين اقدام را امتثال فرمان الهى دانست.
برإ بن عازب از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: من دستور مسدود شدن تمام درها جز درب منزل على را دادم; همانا من درى را نگشودم يا نبستم, مگر آنكه از سوى خدا مإمور به آن شده ام.

6ـ زوج كوثر
ازدواج على و فاطمه ـ عليهما السلام ـ يك پيوند مقدس بود كه در راستاى انجام فرمان الهى انجام گرفت. پيامبر خدا به فاطمه فرمود: همانا خداوند مرا به تزويج تو براى على(ع) توصيه فرموده است!
جابر بن عبدالله مى گويد: رسول خدا در اعتراض ياران نسبت به مهر كم فاطمه چنين فرمود:
((على را من به ازدواج فاطمه درنياوردم, بلكه خداوند اين وصلت را در شب معراج و نزد سدره المنتهى(9) به انجام رسانيد.(10)
عبدالله بن مسعود در هنگام تصدى مسووليت در كوفه, در حديثى از پيامبر, به امتثال دستور الهى در انجام پيوند ميان على و فاطمه, اشاره مى كند و ادامه مى دهد: پس جبرئيل نزد من آمد و از ساخت بهشتى زيبا گزارشى تقديم كردو گفت كه اين جنت را خداوند براى على و فاطمه بنا كرده و آن را هديه و تحفه اين زوج ساخته است.

7ـ داناى امت
ابن ابى سليماى از ابن ابى رباح چنين سوال كرد:
ـ آيا در ميان اصحاب محمد(ص) داناتر از على بن ابى طالب كسى وجود داشت؟
او پاسخ داد: قسم به خدا هرگز كسى را جز او نمى شناختم!
عايشه, على(ع) را اعلم مردم به سنت رسول خدا مى دانست و ابن عباس اين حديث را از پيامبر روايت كرد كه ((على صندوق و گنجينه دانش من است.))(11)
سعيد بن مسيب مى گويد: در ميان اصحاب پيامبر كسى نبود كه بگويد از من بپرسيد! جز على بن ابى طالب.
على(ع) خود مى گفت: قسم به خدا, آيه اى نازل نشده, مگر آنكه مى دانم براى چه و براى كه و در كجا نازل شده است.
عبدالله بن عمرو مى گويد: رسول خدا در هنگام بيمارى حبيب خود را فراخواند, ابتدا ابوبكر, سپس عمر و آنگاه عثمان را فراخواندند, اما پيامبر از آنان روى برگرداند, سپس فرمود:
حبيب را فراخوانيد! على بن ابى طالب را فراخواندند, آنگاه پيامبر پارچه اى را بر روى خود و على انداخت; هنگامى كه على از نزد پيامبر خارج شد, از او پرسيدند كه پيامبر اكرم چه چيزى را گفت؟ على(ع) فرمود: او هزار باب از دانش به من آموخت كه از هر باب آن هزار باب ديگر گشوده مى شود.
اين دانش گسترده, گره گشاى بسيارى از بحران ها بود, بدان حد كه عمر در مشكلات حكومتى و قضايى بدو پناه مى برد; دراين باره ابى سعيد خدرى مى گويد: عمر را ديدم كه از على(ع) درباره چيزى سوال كرد و على(ع) نيز جواب او را داد, آنگاه عمر اين جمله را گفت:
پناه بر خدا از آنكه در ميان قومى زندگى كنم كه ميان آنان ابا الحسن (على((ع))) نباشد!
ابن ابى حازم از اعتراف و اقرار معاويه به علم بى بديل على(ع) گواهى داد. و از فرستادن سوال كننده اى به نزد على بن ابى طالب توسط او گزارش مى دهد.

8 ـ محرم راز
به گفته سلمان فارسى, على محرم راز و اسرار پيامبر خدا بود. او اين سخن را از رسول خدا بيان مى دارد كه چنين فرمود: ((على بن ابيطالب, راز دار و صاحب سر من است.))(12)

دفتر فضيلت
على(ع) تجسم فضيلت ها است و بر تارك هر فضيلتى نام على مى درخشد, به گفته احمد بن حنبل: براى هيچ كس از اصحاب پيامبر فضيلتى همچون فضايل على وجود ندارد. گزيده اى از فضايل او را نظاره مى كنيم:

1 ـ برترين بشر
پيامبر اكرم(ص) على را برترين بشر مى دانست و اين نكته ميان ياران او شهرت داشت. عطيه عوفى مى گويد: نزد جابر بن عبدالله رفتم, در حالى كه بر اثر كهولت سن, ابروانش بر روى ديدگانش افتاده بود,, از او پرسيدم كه از على براى من سخن بگو! آنگاه جابر ابروان خود را با دستش بالا برد و گفت: ((او برترين بشر بود))

2ـ عصاره انبيا
پيامبر خدا, على را در داشتن فضيلت هاى مهم همانند انبياى بزرگ مى دانست, ابى الحمرإ به نقل از پيامبر اكرم مى گويد: ((هر كس كه بخواهد به علم آدم, فهم و دانايى نوح, حلم ابراهيم, زهد يحيى و جديت و صلابت موسى بنگرد, همانا به على بن ابى طالب نظاره نمايد.))

3 ـ سرآمد صديقان
صديق, مرد بسيار راستگو را گويند و در اصطلاح كسى را گويند كه در تصديق آنچه بر رسالت آمده, به علم و قول و فعل, كامل باشد.
ابى ليلى از رسول خدا روايت مى كند كه فرمود: صديقان سه اند: حبيب نجار مومن آل ياسين, و از قبل مومن آل فرعون و على بن ابى طالب, و او از آن دو برتر است.

حديث محبت
محبت و علاقه پيامبر به على(ع) بسيار شديد بود. او به على عشق مى ورزيد و ديگران را نيز به محبت على فرا مى خواند.

1ـ حبيب احمد
عايشه مى گويد: هيچ مردى را نزد رسول خدا دوست داشتنى تر از على نديدم, اين محبت, ريشه در محبتى الهى دارد, زيرا انس بن مالك مى گويد: نزد رسول خدا مرغ پخته اى گذارده بودند. ايشان دست به دعا بالا برد و فرمود: خدايا محبوب ترين خلق خود را نزد من بفرست تا به همراه من از اين غذا تناول كند! ابوبكر, عمر و عثمان در پى هم آمدند. آنان را بازگرداند; سپس على آمد, به او اذن داد و با يكديگر به خوردن غذا پرداختند.
اوج محبت پيامبر به على را مى توان در اين سخن ام عطيه ملاحظه كرد, او مى گويد:
پيامبر, على را به سريه اى اعزام كرده رسول خدا را ديدم كه دستان خود را به آسمان بلند كرده و اين جمله را بر زبان مى راند: ((خدايا! مرا مميران تا آنكه على را ببينم.))(13)
محبت محمد(ص) را مى توان در هجرت على به مدينه, پس از ليله المبيت نيز نظاره كرد. ابى رافع مى گويد: وقتى كه پيامبر از رسيدن على به مدينه خبردار شد, فرمود: على را نزد من فراخوانيد! به پيامبر گفته شد كه او توان راه رفتن ندارد! آنگاه پيامبر خود به ديدار على رفت, پس از ديدن على, او را در آغوش گرفت و از آنكه قدم هاى على (بر اثر طى كردن راه مكه تا مدينه) ورم كرده بود و از آن خون مى چكيد, گريست. سپس آب دهان را با دست مباركش بر روى قدم هاى على ماليد و براى سلامت و عافيت او دعا كرد. از آن پس پاى على بهبود يافت و تا هنگام شهادت, هيچ عارضه و دردى در آن ناحيه ديده نشد.

2ـ ترويج دوستى
پيامبر ياران و پيروان خود را بر محبت على توصيه مى فرمود و آن را جواز عبور در قيامت مى دانست. ابن عباس در حديثى از رسول خدا به ثمره ديگر دوستى حضرت امير اشاره مى كند; ايشان مى فرمايد: ((حب على بن ابى طالب گناهان را از بين مى برد, آن گونه كه آتش هيزم را مى سوزاند.))

3ـ نشان نفاق
در نظر پيامبر(ص) كسى به على بغض نمى رزد, مگر آنكه منافق, فاسق يا دنياگرا باشد.(14)
به گفته جابر و ابى سعيد خدرى نفاق مردم در عهد رسالت با بغض و كينه آنان به على بن ابى طالب شناخته مى شد.
سويد بن غفله مى گويد: عمر مردى را ديد كه با على مخاصمه مى كند, او رو به آن مرد كرد و گفت: گمان مى كنم كه تو از منافقان باشى! زيرا خود از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: على نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى است, جز آنكه بعد از من پيامبرى نيست.
عباده بن صامت مى گويد: ما فرندانمان را با محبت به على بن ابى طالب مىآزموديم. همچنين اگر مى ديديم كه كسى على را دوست ندارد, پى مى برديم كه او از ما نيست!
قيس بن حازم اين كلام را از ام سلمه همسر پيامبر نقل مى كند كه فرمود: هر كس على و دوستانش را دشمن دارد, همانا پيامبر خدا را دشمن داشته است; چرا كه شاهد بودم كه پيامبر او را دوست مى داشت.

وصف وصى
حضرت محمد(ص) از آغاز رسالت تا هنگامه رحلت, در عرصه ها و جايگاه هاى مختلف, در معرفى جانشين پس از خود تلاش كرد.
و على(ع) را به عنوان امام و خليفه پس از خود به ياران معرفى نمود. از جمله:

1ـ اميرمومنان
در نگاه پيامبر(ص), جايگاه على در ميان امت, همچون پدر نسبت به فرزند است,(15) و على به عنوان پيشوا داراى چنين حقى است.
انس مى گويد: نزد رسول خدا نشسته بودم كه على بن ابى طالب وارد شد. پيامبر رو به من كرد و فرمود: انس! من و او (على) حجت خدا براى مردمان هستيم.
عايشه از ((سيد المسلمين)) ناميده شدن على از سوى پيامبر خبر مى دهد; او مى گويد: به پيامبر گفتم:
ـ يا رسول الله! مگر شما سيد المسلمين (آقاى مسلمانان) نيستيد؟!
و پيامبر پاسخ داد: من خاتم النبيين و رسول پروردگارم و على سيدالمسلمين است!
پيامبر اكرم به كودكان و نوجوانان مسلمان نيز اميرمومنان بودن على را مىآموخت از جمله بريده اسلمى مى گويد: رسول الله به ما توصيه مى كرد كه در هنگام سلام كردن به على, او را ((اميرالمومنين)) خطاب كنيم! بريده مى گويد كه در آن هنگام 7ساله بودم.

2ـ راه راست
گام نهادن در صراط مستقيم و مصون ماندن از انحراف يكى از آثار امارت و خلافت على(ع) است كه پيامبر بدان اشاره نموده است. حذيفه مى گويد: نزد رسول خدا از ((خلافت)) و جانشينى ايشان سخن به ميان آمد, آن حضرت پيروى از على را هدايت بخش دانست و فرمود: او شما را به راه راست رهنمون مى سازد!(16)
انس بن مالك نيز سلمان فارسى را واسطه قرار داد تا از جانشينى پيامبر و زمامدارى امت پس از رسول خدا از حضرت سوال نمايد; سلمان در حضور پيامبر اين پرسش را مطرح كرد و ايشان در پاسخ على را به عنوان برادر, وزير و خليفه پس از خود معرفى كرد و او را بهترين يادگارى كه در اجراى دين گام برمى دارد برشمرد.

2ـ ماجراى غدير خم
غدير خم يك روز ماندگار در تاريخ اسلام است. سعد بن ابى وقاص مى گويد: پيامبر در روز غدير خم على(ع) را بلند كرد و رو به مردم كرد و فرمود: ايهاالناس! چه كسى مولاى شما است, مسلمانان گفتند: خدا و رسولش! آنگاه پيامبر فرمود: هر كس كه من مولاى اويم, على مولاى اوست, پروردگارا! با دوستدارانش دوست و با دشمنانش دشمن باش!
ابوهريره نيز ضمن نقل حادثه فوق, از تبريك اصحاب ياد مى كند و مى گويد: عمر بن خطاب نزد على(ع) آمد و گفت: ((بخ بخ لك يا ابن ابى طالب)) (بشارت باد بر تو يا على) از اين پس مولاى من و هر مسلمان گشتى!
ابوهريره هم چنين به نزول آيه ((إليوم إكملت لكم دينكم)) پس از انجام اين مإموريت, پيامبر اكرم اشاره كرده, از نيكو بودن روزه دارى در روز 18 ذىالحجه (روز غدير خم) ياد مى كند.

الگوى دولتمردان
اميرمومنان(ع) اجراى عدالت را اساس كار حكومتى خويش قرار داد و تندباد حوادث و فتنه ها را به جان خريد و در برابر نابخردى, فزون خواهى و دنياطلبى بسيارى از بزرگان مسلمين ايستاد. او به عنوان يك پيشواى بزرگ, زاهدترين مردم بود و راه و منش شخصى و حكومتى او برترين الگوى دولتمردانى است كه در پى گام نهادن در مسير ترسيم شده از سوى ايشان مى باشند.

1ـ زينت خلافت
مدائنى در گزارشى از ورود حضرت على به كوفه مى گويد: مردى از بزرگان عرب نزد على(ع) آمد و گفت:
يا اميرالمومنين! قسم به خدا كه تو خلافت را زينت دادى, نه آنكه آن مقام تو را زينت داده باشد! تو اين جايگاه را ارتقا بخشيدى, نه آنكه آن مقام تو را ترفيع داده باشد! همانا نياز خلافت به تو بيشتر از نياز تو به خلافت است!
احمد بن حنبل نيز بر زينت بخشى خلافت از سوى على(ع) اصرار دارد.

2ـ زندگى شخصى
نزد عمر بن عبدالعزيز از ((زاهدان)) سخن به ميان آمد, او زاهدترين مردم در دنيا را على بن ابى طالب دانست. سفيان مى گويد: على(ع) براى خود آجرى روى آجر ننهاد و عمارتى و بنايى نساخت.
به گفته ابن عباس, روزى حضرت على ـ در زمان خلافت ـ پيراهنى را به سه درهم خريد و با تغييرى در آستين آن, پيراهن را پوشيد و خدا را بر اين جامه مختصر شكر گذارد.
نقل است كه روزى على(ع) شمشير خود را براى خريد لباس در معرض فروش گذارد و گفت: اگر پولى داشتم هرگز آن را نمى فروختم.
گويند: او سوار بر الاغ مى شد و مى فرمود: همانا من دنيا را تحقير كردم!
زندگى امام تكلف و فشارى را بر ياران ايجاد نمى كرد; گفته شده است كه روزى على(ع) ميوه اى را به يك درهم خريدارى كرده و آن را در پارچه اى پيچيد. شخصى به امام گفت: يا اميرالمومنين, اجازه دهيد تا آن را ما برداشته و حمل كنيم! امام در پاسخ فرمود: پدر خانواده به برداشتن آن سزاوارتر از ديگران است.
حضرت حتى در خريدهاى شخصى خويش بگونه اى عمل مى كرد كه كسى با در نظر گرفتن جايگاه حكومتى با ايشان معامله ننمايد. احمد بن عبدالله اصم گويد: از خدمتكار اشتر شنيدم كه مى گفت: على نزد من آمد و پيش از خريد فرمود: آيا مرا مى شناسى؟ گفتم: آرى شما اميرالمومنين هستيد! حضرت نزد فروشنده ديگرى رفت و فرمود: آيا مرا مى شناسى؟ گفت خير! آنگاه على(ع) از او پيراهنى را خريد.
روزى حضرت على(ع) در خطابه اى به مردم چنين فرمود: مردم! سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست, از اموال و دارايى ها, هيچ مال كم يا زيادى را براى خود برنداشته ام جز اين را! حضرت سپس از پيراهن خود شيشه كوچكى را كه در آن عطر بود به مردم نشان داد و فرمود: اين عطر را دهقانى به من هديه داده است.
حضرت على(ع) آن شيشه عطر را نيز به بيت المال سپرد.

3ـ رسيدگى به مردم
امام بر رساندن بيت المال به صاحبان آن, اهتمام بسيار داشت و به اندوخته كردن آن با وجود نيازمندان رضايت نمى داد. ابى صالح سمان مى گويد:
على(ع) را ديدم كه وارد بيت المال شد و مالى را در آن ديد,; آنگاه به متصدى بيت المال چنين فرمود: ((چرا اين مال را در اينجا مى بينم در حالى كه مردم بدان نيازمندند؟)) سپس به دستور حضرت آن را تقسيم كرده, توزيع نمودند. امام پس از تخليه بيت المال و آسودگى از تقسيم آن, آن محل را جارو زد, آب پاشيد و در آن جا نماز گزارد.

يك نكته
بزرگى از بنى هاشم مى گويد: مردى را در شام ديدم كه نصف صورت او سياه شده بود و آن را مى پوشانيد! از وى سبب اين سياهى را پرسيدم. او در پاسخ گفت:
من نسبت به على بن ابى طالب دشمنى داشتم و در گفتار از او به بدى ياد مى كردم! شبى در خواب, كسى نزدم آمد و گفت: آيا تو همان كسى هستى كه به على(ع) جسارت مى كنى؟! در آن حال وى به صورتم زد, صبح كه از خواب بيدار شدم, ديدم كه نيم صورتم سياه است, همان سياهى كه تو آن را مى بينى!

يك گفته
عمر بن خطاب مى گويد: از پيامبر ويژگى ها و خصالى براى على شنيدم كه هر آينه اگر يكى از آنان را آل خطاب داشتند, برايشان زيباتر از طلوع خورشيد مى بود.
روزى من, ابوبكر, عبدالرحمن بن عوف, عثمان, ابوعبيده جراح و تعدادى از اصحاب رسول خدابراى ديدار پيامبر(ص) راهى خانه ام سلمه شديم و از او درخواست ملاقات با پيامبر را كرديم, ام سلمه در پاسخ گفت: ايشان در خانه هستند و هم اكنون بيرون مىآيند! در آن حال رسول الله بيرون آمد و ما دور او حلقه زديم, پيامبر دست خود را بر شانه على زد و فرمود:
فرزند ابى طالب! افتخار كن تو داراى هفت ويژگى خاص هستى! تو در ميان مومنان:
ـ اولين ايمان آورنده به من هستى
ـ داناترين فرد به ايام الله هستى
ـ با وفاترين فرد به پيمان هاى الهى مى باشى.
ـ مهربان ترين كس به مردم هستى.
ـ عادل ترين آنان مى باشى.
ـ بزرگترين فرد و داراى والاترين جايگاه در نزد خداوند مى باشى.
پى نوشت ها:
1. برگرفته از سخنان مقام معظم رهبرى.
2. ر. ك: وفيات الاعيان, ابن خلكان, دارالفكر, بيروت, بى تا, ج3, ص309 ـ ;311 معجم الادبإ ياقوت حموى, دارالفكر, بيروت, 1400ق, ج13, ص73 ـ ;87 تاريخ الادب العربى, عمر فروخ, دارالعلم للملايين, بيروت, 1989م, ج3, ص355 ـ ;358 دائره المعارف بزرگ اسلامى, ج4, ص291 ـ 293.
3. اين مجموعه جديد, ميان سال هاى 1415 ـ 1419 توسط موسسه دارالفكر بيروت به چاپ رسيده, كه تحقيق جلد42 اين اثر را على شيرى به عهده داشته است.
4. حافظ شيرازى.
5. ((اول من صلى مع النبى على(ع))). (ص37)
6. ((الا ان هذا اول من آمن بى, و هذا اول من يصافحنى يوم القيامه…)) (ص41).
7. ((نعم الاب ابوك ابراهيم الخليل و تعم الاخ اخوك على بن ابى طالب)). (ص58)
8. قتاده: ((ان على(ع) كان صاحب لوإ رسول الله يوم بدر و فى كل مشهد…)) (ص74)
9. سدره المنتهى درختى است به سمت راست عرش بر فراز آسمان هفتم كه چون حضرت محمد در شب معراج به همراه جبرئيل بدان درخت رسيد, جبرئيل از رفتن بازايستاد و گفت: اى محمد(ص) حد من تا به اينجا است كه خداوند مرا بيش از اين رخصت نداده است ولى تو به پيش رو. البته معانى ديگر را نيز ذكر كرده اند (ر.ك: بحارالانوار, محمد باقر مجلسى, موسسه الوفإ, بيروت, ج18, ص365).
10. ما إنا زوجت عليا ولكن الله زوجه ليله إسرى بى عند سدره المنتهى, ص127.
11. ((على عيبه علمى)). (ص385)
12. ((صاحب سرى على بن ابى طالب)).
13. ((اللهم لاتهتنى حتى نرى عليا)). (ص337)
14. ((لايبغض عليا الا منافق او فاسق او صاحب دنيا)) (ص285)
15. ((حق على بن ابى طالب على هذه الامه كحق الوالد على ولده)). (ص307)
16. ((و ان وليتموها عليا وجدتموه هاديا مهديا يسلك بكم على الطريق المستقيم)) (ص419)

/

جلوه هايى از شخصيت امام على عليه السلام در نهج البلاغه

 

جلوه هايى از شخصيت امام على عليه السلام در نهج البلاغه

محمد صفر جبرئيلى

 


 

براى شناخت امام(ع) علاوه بر مطالعه تاريخ و تحليل آن, مى توان به سخنان آن حضرت درباره خودشان يا سخنان كسانى كه حضرت را درك كرده و در مكتبش پرورش يافته اند ـ بى واسطه يا با واسطه ـ و حتى دشمنانش مراجعه كرد.
از آنجا كه امام(ع) از مقام عصمت برخوردار است, شناخت حضرتش براى غير معصوم كارى مشكل و چه بسا غير ممكن است; به همين جهت, شايد بهترين راه شناخت حضرت مراجعه به سخنان معصومان(ع) و از جمله خود ايشان باشد.
لذا در اين نوشتار بنابر آن است كه امام(ع) را از زبان مباركش معرفى كنيم. طبيعى است كه با بضاعت ناچيز نگارنده و محدوديت مقاله, فقط به جلوه هاى اندكى از شخصيت آن بزرگوار پرداخته ايم.

1) على(ع) پرورش يافته مكتب پيامبر اكرم(ص) است.

الف: دوران طفوليت امام (ع)
هنگامى كه امام(ع) نوزاد بود, پيامبر گهواره او را در كنار رختخواب خود قرار مى داد; حتى گاهى بدن او را مى شست و در مواقعى شير در كام او مى ريخت و او را به سينه مى فشرد.(1)
امام(ع) خود در اين باره چنين مى فرمايد:
((و قد علمتم موضعى من رسول الله(ص) بالقرابه القريبه, والمنزله الخصيصه وضعنى فى حجره و انا ولد يضمنى الى صدره, و يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشىء ثم يلقمنيه))(2)
شما مى دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است, و خويشاوندىام با او چه در نسبت است. آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد, و مرا در بستر خود مى خوابانيد چنان كه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش خود را به من مى بويانيد. و گاه بود كه چيزى را مى جويد, سپس آن را به من مى خوراند.

ب: دوران نوجوانى امام(ع)
در سال خشكسالى مكه, ابوطالب كه بزرگ قريش بود به جهت زيادى عايله خود ـ و شايد رسيدگى به امور ديگران ـ با مشكل اقتصادى شديدى مواجه شد. پيامبر اكرم(ص) از اين فرصت استفاده كرد و براى مساعدت به ابوطالب و به همراه عمويش عباس, كفالت دو تن از پسران او را متقبل شدند. در نتيجه جعفر به كفالت عباس و امام(ع) كه كوچكترين پسر خانواده بود, به كفالت پيامبر اكرم درآمدند و بدين وسيله, حضرت كه هنوز سنين كودكى خود را مى گذرانيد, به طور كامل تحت تربيت پيامبر اكرم(ص) قرار گرفت.(3)
امام(ع) در اين باره مى فرمايد:
((لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه, يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يإمرنى بالاقتدإ به.))(4)
من همچون فرزندى كه همواره همراه مادر است, همواره با پيامبر بودم و به دنبال او حركت مى كردم و او هر روز نكته تازه اى را از اخلاق نيك براى من آشكار مى ساخت و مرا فرمان مى داد كه به او اقتدا كنم.

ج: امام(ع) هنگام بعثت پيامبر اكرم(ص)
حضرت در اين وقت حدود ده سال داشتند, اما شخصيت ذاتى آن بزرگوار و تإثيرات تربيتى مكتب پيامبر اكرم(ص) ايشان را به جايى رسانده بود كه خود مى فرمايند:
((لقد كان(ص) يجاور فى كل سنه بحرإ فاراه, و لايراه غيرى … ارى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه.))(5)
پيامبر(ص) مدتى از سال مجاور كوه حرإ مى شد, پس تنها من او را مشاهده مى كردم و كسى جز من او را نمى ديد. من نور وحى و رسالت را مى ديدم و نسيم نبوت را استشمام مى كردم.

2 ) ايمان امام (ع)

الف: اول كسى كه ايمان آورد امام(ع) است
بعد از آن كه پيامبر به رسالت مبعوث شد, اول كسى كه ايمان آورد امام(ع) بود.
چنانكه فرموده است: ((والله لانا اول من صدقه.))(6)
به خدا سوگند! من نخستين كسى هستم كه وى را تصديق كردم.
يا فرموده است:
((انى ولدت على الفطره و سبقت الى الايمان.))(7)
من بر فطرت توحيد تولد يافته ام و در ايمان از همه پيش قدم تر بوده ام.
ابن ابى الحديد معتزلى ـ از بزرگان اهل سنت ـ دلايل زيادى بر اينكه اول كسى كه به پيامبر ايمان آورد امام على(ع) است اقامه مى كند و اشكالاتى را كه به اين ادعا وارد كرده اند جواب مى دهد.(8)

ب: ايمان امام (ع) توإم با يقين بود
حضرت مى فرمايند: ((انى لعلى يقين من ربى و غير شبهه من دينى.))(9)
من به پروردگار خويش يقين دارم و در دين و آيين خود گرفتار شك و ترديد نيستم!
و يا فرموده است: ((ما سككت فى الحق مذ اريته.))(10)
من از زمانى كه حق را يافته ام, در آن ترديد نكرده ام.

3) امام(ع) معيار هدايت و راه نجات است.
امامى كه با حق است و حق هم با اوست: ((على مع الحق والحق مع على.))(11) كسى كه قرآن ناطق است.
پس چراغ هدايت و راه نجات نيز هست.
مى فرمايد: ((انما مثلى بينكم كمثل السراج فى الظلمه, يستضىء بها من ولجها. ))(12)
من در ميان شما همچون چراغى در تاريكى هستم; هر كس به سوى آن چراغ روى آورد و در كنارش بنشيند از نورش بهره مند مى گردد.
امام(ع) چراغ هدايتى است كه هيچ گاه كسى را گمراه نمى كند.
((لا ضللت و لا ضل بى.))(13)
هرگز گمراه نبوده ام و هرگز كسى به وسيله من گمراه نشد.

4) امام(ع) مطيع خدا و رسول اكرم(ص) بود.
يكى از ويژگى هاى امامان(ع) اطاعت از پروردگار متعال است و امام على(ع) نيز در اين ويژگى سرآمد مى باشد. حضرت مى فرمايند:
((انى لم ارد على الله و لا على رسوله ساعه قط و لقد وآسيته بنفسى…))(14)
من حتى يك لحظه به معارضه با (احكام و دستورات) خدا و پيامبر برنخاسته ام.
آرى, ايشان خود را در مقابل پيامبر اكرم مطيع محض مى دانست. چنانكه به مناسبتى كسى به ايشان عرض كرد: ((يا اميرالمومنين فنبى انت؟ قال: ويلك, انما انا عبد من عبيد محمد(ص).))(15)
اى اميرمومنان پس تو پيامبر هستى؟ فرمود: واى بر تو! من بنده اى از بندگان پيامبر اكرم(محمدص) هستم!

5) موقعيت علمى امام (ع)
الف: از محضر پيامبر كمال استفاده را برد.
حضرت كه از طفوليت تا واپسين لحظات عمر پيامبر ملازم ايشان بود, بيشترين بهره علمى را از مكتب عالى نبوت برد. امام(ع) مى فرمايند: ((ليس كل اصحاب رسول الله(ص) من كان يسإله و يستفهمه حتى ان كانوا ليحبون ان يجىء الاعرابى الطارى فيسإله(ع) حتى يسمعوا و كان لا عربى من ذلك شيىء و الا سإلته عنه و حفظته. ))(16)
اين طور نبوده كه همه اصحاب پيامبر(ص) از او پرسش كنند و استفهام نمايند; عده اى دوست داشتند اعرابى يا سائلى بيايد و از آن حضرت چيزى بپرسد و آنها پاسخ آن را بشنوند و بهره بگيرند. اما من هر چه از خاطرم مى گذشت از او مى پرسيدم و حفظ مى نمودم.
ابن ابى الحديد در شرح اين فراز از بيانات امام مى نويسد:
((واعلم ان اميرالمومنين(ع) كان مخصوصا من دون الصحابه رضوان الله عليهم بخلوات كان يخلو بها مع رسول الله(ص) لايطلع احد من الناس على ما يدور بينهما و كان كثير السوال للنبى(ص) عن معانى القرآن و عن معانى كلامه(ص) و اذا لم يسإل ابتدإه النبى(ص) بالتعليم والتثقيف و لم تكن احد من اصحاب النبى(ص) كذلك. بل كانوا اقساما: فمنهم من يهابه ان يسإله و هم الذين يحبون ان يجىء الاعرابى إو الطارى فيسإله و هم يسمعون. و منهم من كان بليدا بعيد الفهم قليل الهمه فى النظر والبعث, و منهم من كان مشغولا عن طلب العلم و فهم المعانى اما بعباده او دنيا, و منهم المقلد يرى ان فرضه السكوت و ترك السوال. و منهم المبغض الشانىء الذى ليس للدين عنده من الموقع ما يضيع وقته و زمانه بالسوال عن دقائقه و غوامضه, وانضاف الى الامر الخاص بعلى(ع) ذكاوه و فطنته و طهاره طينته و اشراق نفسه وضوءها. و اذا كان المحل قابلا متهيئا. كان الفاعل الموير موجودا, والموانع مرتفعه و حصل الاثر على اتم مايمكن, فلذلك كان على(ع) كما قال الحسن البصرى. ربانى هذه الامه و ذا فضلها, و لذا تسميه الفلاسفه امام الائمه و حكيم العرب. ))(17)
بدان كه اميرمومنان نسبت به پيامبر ويژگى هايى داشت كه ديگر صحابه آن ويژگى ها را نداشتند: او با پيامبر انس و خلوتى داشت كه هيچ كس نمى دانست در آن لحظات بين آن دو چه مى گذرد. از معانى قرآن و كلام پيامبر بسيار از حضرتش مى پرسيد, اگر او سوال نمى كرد, پيامبر خود او را تعليم مى داد و آگاه مى ساخت; در حالى كه هيچ كدام از صحابه پيامبر چنين نبودند. آنان چند گروه بودند:
1ـ گروهى كه خود از پيامبر سوال نمى كردند, ولى دوست داشتند كسى بيايد از پيامبر چيزى بپرسد تا آنها نيز بشنوند و بهره ببرند.
2ـ گروهى از فهم ناچيزى برخوردار بودند و در بحث و كسب علم همتى كم داشتند.
3ـ گروهى نيز عبادت يا ميل به دنيا آنها را از فراگرفتن علم بازداشته بود.
4ـ گروهى ديگر نيز وظيفه خود را سكوت و ترك سوال مى دانستند.
5ـ بعضى نيز براى دين آن قدر ارزش قائل نبودند تا وقت خود را در يادگيرى دقايق و مشكلات آن صرف كنند.
اما امام(ع) كه از ذكاوت, هوش, طهارت باطن و نورانيت نفس برخوردار بود و تمام شرايط آمادگى و قبول معارف الهى را داشت, به نحو تمام و كمال از پيامبر اكرم(ص) بهره گرفت.

ب: دعاى پيامبر در حق امام نسبت به علم و آگاهى او.
امام(ع) مى فرمايد: ((… علم علمه الله نبيه فعلمنيه, و دعالى بان يعيه صدرى و تضطم عليه جوانحى)).(18)
علمى است كه خداوند آن را به پيامبرش تعليم كرد و او نيز به من آموخت و برايم دعا كرد كه خدا آن را در سينه ام جاى دهد و اعضا و جوارحم را از آن مالامال سازد.

ج: گستره علم امام(ع)
از آن جايى كه امام(ع) از دو منبع لايزال قرآن و پيامبر(ص) بهره گرفته و مشمول دعاى خاص پيامبراكرم(ص) قرار گرفته بود, از گستردگى علمى فوق العاده اى برخوردار بود.
چنان كه فرمود: ((ايها الناس, سلونى قبل ان تفقدونى, فلانا بطرق السمإ اعلم منى بطرق الارض)). (19)
اى مردم, پيش از آن كه مرا نيابيد آنچه مى خواهيد بپرسيد, زيرا من به راه هاى آسمان از راه هاى زمين آشناترم!
ابن ابى الحديد در اين باره مى نويسد:
((اجمع الناس كلهم على انه لم يقل احد من الصحابه و لا احد من العلمإ (سلونى) غير على بن ابيطالب.))(20)
همه مردم اتفاق دارند كه هيچ كدام از صحابه پيامبر و هم چنين از دانشمندان چنين ادعاى (سلونى قبل ان تفقدونى) نكردند, غير از على بن ابى طالب!
امام(ع) در جاى ديگر فرموده اند: ((فو الذى نفسى بيده لاتسإلونى عن شيىء فيما بينكم و بين الساعه, و لا عن فئه تهدى مئه و تضل مئه الا انبإتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محط رحالها…))(21)
سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت او است ممكن نيست از آنچه بين امروز تا قيامت واقع مى شود يا درباره گروهى كه صد نفر را هدايت و يا صد نفر را گمراه كنند از من پرستش كنيد جز آنكه از دعوت كننده و رهبر و آن كسى كه زمام اين گروه را به دست دارد و جايگاه خيمه و خرگاه و محل اجتماع آنها شما را آگاه مى سازم!
امام(ع) عامل به علم بود:
امام مى فرمايد: ((ايها الناس انى والله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا واتناهى قبلكم عنها.))(22)
اى مردم, به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتى وادار نمى كنم مگر اين كه پيش از شما خودم به آن عمل مى كنم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم, مگر اينكه خودم پيش از شما (از آن) كناره گيرى مى كنم.

د: كمبود ظرفيت ها براى استفاده از علم امام
عليرغم اين گستره بى نهايت علمى, امام(ع) به خاطر شرايط نامساعد آن روزگار, فرصت تعليم اين علوم را به جامعه نيافت. عواملى مانع كسب فيض از محضر امام(ع) شد از جمله:
1ـ نبود افراد شايسته
امام(ع) خطاب به كميل بن زياد فرمود:
((ها ان هاهنا لعلما جما (و اشار بيده الى صدره) لو اصبت له حمله! بلى اصبت لقنا غير مإمون عليه.))(23)
(بدان) در اينجا علم فراوانى است. (با دستش اشاره به سينه مباركش كرد) اگر افراد لايقى مى يافتم به آنها تعليم مى دادم. آرى تنها كسى را مى يابم كه زود درك مى كند, ولى قابل اطمينان نيست.
2ـ نبود ظرفيت مناسب در افراد
امام(ع) چنين فرموده اند:
((والله لو شئت ان إخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شإنه لفعلت ولكن اخاف ان تكفروا فى برسول الله(ص) الا و انى مقضيه الى الخاصه ممن يومن ذلك منه. ))(24)
به خدا سوگند, اگر بخواهم, مى توانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش و از تمام شوون زندگى اش آگاه سازم, ولى از آن مى ترسم كه اين كار موجب كافر شدن شما به پيامبر گردد (درباره ام غلو كنيد)!
آگاه باشيد من اين اسرار را به خاصانى كه مورد اطمينان هستند خواهم سپرد.

6) امام(ع) شريك غم و همراه سختى هاى مردم
امام(ع) در نامه اى كه خطاب به ((عثمان بن حنيف)) فرماندار بصره نوشته اند فرموده اند:
((إ اقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمومنين؟ و لا اشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش.))(25)
آيا به همين قناعت كنم كه گفته شود: من اميرمومنانم! اما با آنان در سختى هاى روزگار شركت نكنم؟ و پيشوا و مقتداى آنان در تلخى هاى زندگى شان نباشم؟

7) امام و ساده زيستى
عثمان بن حنيف, در بصره به مهمانى يكى از سرمايه داران شهر رفته و بر سر سفره او نشسته بود.
امام بعد از شنيدن اين خبر در نامه اى, ضمن توبيخ او, شيوه خود را نيز بيان كرد وفرمود: ((الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه… فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا و لا حزت من ارضها شبرا, و لا اخذت منه الا كقوت آتان دبره.))(26)
به خدا سوگند من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوخته ام. و از غنايم و ثروت هاى آن مالى ذخيره نكرده ام و براى اين لباس كهنه ام بدلى مهيا نيساخته ام و از زمين آن حتى يك وجب در اختيار نگرفته ام و از اين دنيا بيش از خوراك مختصر و ناچيزى بهره نبرده ام.

8) سياست امام(ع)
امام(ع) در هيچ شرايطى حاضر به عدول از مبانى قرآن كريم و سنت پيامبر اكرم(ص) نشدند, حتى زمانى كه به خلافت رسيدند, عليرغم اينكه بعضى دوستان حضرت توصيه هايى ـ كه در ظاهر با حسن نيت و در نظر گرفتن مصالح امام و حكومت همراه بود ـ به ايشان مى نمودند, اما آن بزرگوار از هر گونه مصلحت انديشى و ظاهرنگرى پرهيز مى كردندو در جواب اين قبيل پيشنهادات مى فرمودند:
((إتإمرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه, والله لا اطور به ما سمر سمير. و ما ام نجم فى السمإ نجما.))(27)
آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى خود, از جور و ستم, در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم استمداد جويم. به خدا سوگند تا عمر من باقى است و تا شب و روز برقراراندو ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى كنند, هرگز چنين كارى نخواهم كرد!
ابن ابى الحديد مى گويد:
((سياست امام عليه السلام در واقع همان سياست پيامبر اكرم(ص) بوده است.)) سپس وجوه تشابه سياست امام(ع) با پيامبر اكرم(ص) را ذكر مى كند; در ادامه نيز ميان سياست خليفه دوم و امام(ع) مقايسه مى كند و سياست امام را از هر جهت مقدم بر سياست عمر مى داند.(28)
امام (ع) خود نيز نسبت به سياست معاويه مى فرمايد:
((والله ما معاويه بادهى منى, ولكنه يغدر و يفجر و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس ولكن كل غدره فجره و كل فجره كفره.))(29)
سوگند به خدا معاويه از من سياستمدارتر نيست; اما او نيرنگ مى زند و مرتكب انواع گناهان مى شود. اگر نيرنگ ناپسند و ناشايسته نبود, من سياستمدارترين مردم بودم, ولى هر نيرنگى گناه است و هر گناهى يك نوع كفر!
ابن ابى الحديد مى گويد:
((كان على لايستعمل فى حربه الا ما وافق الكتاب والسنه و كان (معاويه) يستعمل خلاف الكتاب والسنه و يستعمل جميع المكايد حلالها و حرامها.))(30)
امام(ع) در جنگ ها از چيزهايى كه با كتاب و سنت پيامبر موافق نبود استفاده نمى كرد, ولى معاويه علاوه بر اينكه از امور مخالف قرآن و سنت بهره مى گرفت, تمام مكر و حيله ها را خواه حلال يا حرام به كار مى بست.

9) شجاعت امام (ع)
امام(ع) در تمام عمر شريف خود از شجاعت فوق العاده اى برخوردار بودند. ايشان درباره نوجوانى خود مى فرمايد:
((انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر.))(31)
من در دوران نوجوانى, بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و شاخه هاى بلند درخت قبيله ربيعه و مضر را درهم شكستم.
امام(ع) در جاى ديگر مى فرمايد: آن ويژگى كه در جوانى داشتم, در سن كهولت به همان صورت باقى است:
((إما والله ان كنت لفى ساقتها حتى تولت بحذافيرها: ما عجزت (ضعفت) و لا جبنت (وهنت) و ان مسيرى هذا لمثلها فلانقبن الباطل حتى يخرج الحق من جنبه.))(32)
به خدا سوگند, من در دنبال اين لشكر بودم و آنها را به پيشروى وامى داشتم تا باطل به كلى عقب نشينى كرد و حق ظاهر گشت; در اين راه هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا احاطه نكرد. هم اكنون نيز به دنبال همان راه مى روم و پرده باطل را مى شكافم تا حق از درون آن خارج گردد.
در جواب نامه معاويه نيز مى فرمايد:
((إنا ابوحسن قاتل جدك و اخيك و خالك شدخا يوم بدر و ذلك السيف معى و بذلك القلب القى عدوى.))(33)
من ابوالحسن, درهم كوبنده جد و برادر و دايى تو در روز بدرم اكنون همان شمشير با من است و با همان قلب پرتوان با دشمن روبرو مى شوم!

10) شخصيت منحصر به فرد امام در نگاه ديگران
الف: امام حسن مجتبى(ع) پس از شهادت امام(ع) فرمود:
((إلا انه قد مضى فى هذه الليله رجل لم يدركه الاولون و لن يرى مثله الاخرون. ))(34)
امشب مردى درگذشت كه پيشينيان به حقيقت او نرسيدند و آيندگان هرگز مانند او را نخواهند ديد. ب: تعقاع بن زراره درباره امام گفت:
((رضوان الله عليك يا اميرالمومنين فوالله لقد كانت حياتك مفتاح خير ولو ان الناس قبلوك لاكلوا من فوقهم و عن تحت ارجلهم ولكنهم غمطوا النعمه و آثروا الدنيا على الاخره.))(35)
رضوان خدا بر تو باد اى اميرمومنان! به خداسوگند زندگى ات كليد هر خير بود و اگر مردم تو را مى پذيرفتنتد, از بالاى سر وزير پاى خود مى خوردند ونعمت خدا آنان را فرا مى گرفت; لكن اينان نعمت را ناسپاسى كردند و دنيا را بر آخرت برگزيدند.
آرى, امام(ع) شخصيتى است كه در كعبه زاده شد و در مسجد به شهادت رسيد. شخصيتى كه بعد از پيامبر اكرم(ص) همتا و همانندى نداشت, داراى خصوصيات و ويژگى هاى منحصر به فردى مى بود و وجود مباركش مجموعه اى از اضداد مى نمود.
جمعت فى صفاتك الاضداد
فلهذا عزت لك الافداد
زاهد حاكم حليم شجاع
فاتك ناميك فقير جواد(36)
براى تو صفات گوناگون گرد آمده است و از اين رو براى تو همتايى نمى توان يافت: تو انسانى وارسته, سياستمدار, بردبار, شجاع, عابد, جرىء, تهيدست, سخاوتمند و ايثارگر هستى!
پى نوشت ها:
1. فروغ ولايت, ص17.
2. نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه)
3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج13, ص198 و 199. تاريخ طبرى, 2 / 313.
4. نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه)
5. همان.
6. همان, خطبه 37 و 71.
7. همان, خطبه57.
8. ر.ك به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 4 / 116 ـ 125 و 224/13 ـ 240.
9. نهج البلاغه, خطبه22.
10. همان, خطبه4.
11. الغدير, ج3.
12. نهج البلاغه, خطبه187.
13. همان, حكمت 185.
14. همان, خطبه197.
15. ميزان الحكمه (ترجمه فارسى), 1 / 268.
16. نهج البلاغه, خطبه 210.
17. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 11 / 48.
18. نهج البلاغه, خطبه 128.
19. همان, خطبه189.
20. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 7 / 46 و 13 / 106.
21. نهج البلاغه, خطبه 93.
22. همان, خطبه175.
23. همان, حكمت147.
24. همان, خطبه 175.
25. همان, نامه 45.
26. همان.
27. همان, خطبه126.
28. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 10 / 212 ـ 222.
29. نهج البلاغه, خطبه 200.
30. شرح نهج البلاغه, 10 / 228 ـ 232.
31. نهج البلاغه, خطبه192.
32. همان, خطبه 34.
33. همان, نامه 10.
34. تاريخ يعقوبى, 2 / 213.
35. همان.
36. فروغ ولايت, استاد جعفر سبحانى, موسسه امام صادق(ع) 785/.

/

چشم اندازى بر شجاعت و صلابت على عليه السلام

 

چشم اندازى بر شجاعت و صلابت على عليه السلام

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
يكى از صفات بسيار مهم كه مهم ترين كليدهاى پيروزى و اساسى ترين پايه هاى سربلندى و عزت انسان ها در همه عرصه ها محسوب مى گردد, صفت ((شجاعت)) است كه ((شهامت)) و ((صلابت)) از شاخه هاى آن مى باشند.
در ميان پيشينيان, علماى اخلاق, شجاعت را از اركان اصلى فضايل مى شمردند و ضد آن ((جبن)) و ترس را از پست ترين رذايل مى دانستند.
شجاعت معنى گسترده اى دارد كه دلاورى در ميدان نبرد, يكى از مصداق هاى آن است. مصاديق ديگر آن عبارتند از: شجاعت در ميدان سياست, شجاعت در مقام قضاوت, شجاعت در ابراز مسايل علمى و منطقى , شجاعت در امر به معروف و نهى از منكر, شجاعت در بيان حق و به طور كلى, شجاعت در برابر هوس هاى نفسانى!
از اين رو, در روايات اسلامى براى شجاعت وجوه مختلفى ذكر شده است; مثلا اميرمومنان على(ع) در يك جا مى فرمايد: ((العجز آفه, والصبر شجاعه))(1) عجز و ناتوانى, آفت و صبر و شكيبايى, شجاعت مى باشد. و در جاى ديگر از پيامبر اكرم(ص) نقل مى كند كه فرمود: ((اشجع الناس من غلب هواه))(2) شجاع ترين انسان ها كسى است كه به هوس هاى نفسانى پيروز گردد.
پيامبران, امامان(ع), اولياى خدا و پيروان راستين آنها, از شجاع ترين انسان هاى عصر خود به حساب مىآمدند و اسطوره هاى بزرگ مقاومت و شجاعت محسوب مى شدند; بر همين اساس, يك تنه در برابر طاغوت هاى جبار عصر خود مى ايستادند و با آنها مبارزه مى كردند مانند حضرت ابراهيم ـ قهرمان توحيد ـ در مقابل نمرود, موسى(ع) در مقابل فرعون, و حضرت نوح(ع) در مقابل قوم لجوج و سركش خود و… چنانكه آيات متعددى از قرآن بيانگر اين مطلب است. علماى شيعه, در علم كلام و در مبحث امامت مى گويند: يكى از شرايط امام معصوم آن است كه شجاع ترين انسان هاى عصر خود باشد وگرنه داراى مقام امامت نيست و وجوب اطاعت مردم از او ساقط مى شود; چرا كه امام بايد در ميدان جنگ پشتيبان خلل ناپذير لشكر اسلام باشد; اگر امام بر اثر نداشتن شجاعت فرار كند, مشمول اين آيه است كه: ((… فقد بإ بغضب من الله));(3) چنين كسى به خشم خدا گرفتار خواهد شد.
با اين اشاره, به تماشاى قطره هايى از درياى پهناور شجاعت و صلابت اميرمومنان على(ع) مى پردازيم:

گفتار پيامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع)
نخست نظر شما را به چند سخن از پيامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع) جلب مى كنيم:
پيامبر(ص) در ضمن گفتارى در شإن على(ع) فرمود: ((فهو إشجعهم قلبا, و اثبتهم و اربطهم خإشا.))(4) على(ع) شجاع ترين انسان ها در روح و جان, و ثابت قدم ترين و نيرومند ترين آنها از نظر قوت قلب است. نيز خطاب به على(ع) فرمودند: ((إنت اشجعهم لقإ))(5) تو اى على در ميدان نبرد در برابر دشمن از همه سپاهيان, شجاع تر مى باشى.
در ماجراى جنگ ((ذات السلاسل)) كه در سال هشتم هجرت رخ داد ـ در اين جنگ سپاه اسلام به فرماندهى حضرت على(ع) به طور بسيار عجيبى بر دشمن پيروز شد و سوره عاديات (صدمين سوره قرآن) در شإن شجاعت بى بديل حضرت على(ع) نازل گرديد ـ دلاورى, شهامت و صلابت اميرمومنان به قدرى چشمگير و سرنوشت ساز بود كه وقتى آن حضرت از ميدان جنگ باز مى گشت, پيامبر(ص) با همه مسلمانان, يك فرسخ بيرون از مدينه به استقبال على(ع) شتافتند; وقتى حضرت رسول با على(ع) ملاقات كرد, با شور و شوق توصيف ناپذيرى پيشانى على(ع) را بوسيد و در مورد اخلاص و شجاعت على(ع) فرمود: ((اى على, اگر من از آن ترس نداشتم كه گروه هايى از مسلمانان درباره تو همان را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى(ع) مى گويند (كه او پسر خداست) ((لقلت فيك اليوم مقالا لاتمر بملإ منهم الا اخذوا التراب من تحت قدميك.))(6) امروز سخنى در شإن و مقام بلند تو مى گفتم كه به هيچ گروهى از مسلمانان نگذرى, مگر اينكه خاك زير پايت را به عنوان تبرك بردارند)).
در ماجراى جنگ خندق نيز ـ كه بزرگترين حادثه سال پنجم هجرت است ـ وقتى حضرت على(ع) به فرمان پيامبر(ص) به جنگ با عمرو بن عبدود (شجاع ترين قهرمان دشمن) رفت و بر او پيروز شد, پيامبر(ص) اين قهرمانى و عمل بزرگ حضرت على(ع) را كه از ايمان و شجاعتش نشإت گرفته بود, با عالى ترين و عميق ترين كلمات ستود و فرمود: ((ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين))(7) ارزش ضربتى كه على(ع) در جنگ خندق بر دشمن وارد ساخت برتر از ارزش عبادت جن و انس است.
مطابق روايت ديگر, پيامبر(ص) فرمود: ((سوگند به خداوندى كه جانم در اختيار اوست, اگر اعمال همه اصحاب محمد(ص) تا روز قيامت در يك كفه ترازو نهاده شود و اين دلاورى على(ع) در كفه ديگر, ارزش اين دلاورى على(ع) بر ارزش همه اعمال پيروان محمد(ص) برترى مى يابد.))
روايت شده است كه وقتى على(ع) سر بريده عمروبن عبدود را نزد مسلمانان آورد و پيش روى رسول خدا(ص) به زمين انداخت, ابوبكر و عمر آن چنان تحت الشعاع عظمت و شجاعت على(ع) قرار گرفتند كه بى درنگ برخاستند و سر على(ع) را بوسيدند.(8)
خطيب خوارزمى و واقدى ـ دو نفر از علماى معروف اهل تسنن ـ به سند خود نقل مى كنند كه پيامبر فرمود: ((لمبارزه على بن ابيطالب لعمرو بن عبدود افضل من عمل امتى الى يوم القيامه))(9) قطعا ارزش نبرد على ـ پسر ابوطالب ـ با عمرو بن عبدود, برتر از ارزش اعمال نيك امت من تا روز قيامت است.
از سخنان معروف پيامبر(ص) در مورد شهامت على(ع) يكى اينكه على(ع) را به عنوان ((كرار غير فرار)) (بسيار حمله كننده به دشمن بى آنكه پشت به دشمن نمايد و فرار كند) خواند. ايشان اين تعبير را در ماجراى پيروزى على(ع) در جنگ خيبر براى آن حضرت به كار برد. جالب اينكه هرگاه پيامبر(ص) مى خواست كافران ياغى را تهديد كرده و رعب و وحشت در دل آنها پديدار سازد, آنها را به وجود على(ع) تهديد مى كرد و مى فرمود: ((اگر سر از فرمان برداريد و سركشى كنيد, على(ع) را به سراغ شما مى فرستم.))
بر همين اساس نقل شده كه شخصى از اميرمومنان پرسيد: چرا اسب چابك و تيز رو براى خود فراهم نمى كنى تا در جنگ ها از آن استفاده كنى؟ در پاسخ فرمود: ((من نيازى به اسب ندارم; زيرا من هيچگاه از حمله دشمن فرار نمى كنم, و هرگاه به كسى حمله كنم و او فرار كند, او را دنبال نمى نمايم!))(10)
ابن عباس مى گويد : در ماجراى فتح مكه ـ كه در سال هشتم هجرت رخ داد ـ پس از آزاد سازى مكه, پيامبر(ص) پرده كعبه را گرفت و به خدا عرض كرد: ((خدايا, از پسران عمويم كسى را براى يارى من بفرست!)) جبرئيل همچون افراد خشم آلود به محضر پيامبر(ص) آمد و از سوى خدا به آن حضرت عرض كرد: ((او ليس ايدك الله بسيف من سيوف الله, مجرد على اعدإ الله)) آيا خداوند تو را به شمشيرى از شمشيرهاى خود يارى نكرد؟ همان كسى كه يك تنه با شمشير كشيده در برابر دشمنان خدا از تو حمايت كرد (منظور از آن شخص على(ع) بود)(11)

گفتار حضرت على(ع) در مورد شجاعت خود
گرچه خودستايى كار ناپسندى است, ولى در برخى از موارد براى ارشاد جاهلان و افشاى حقايق لازم و ضرورى است. بر همين اساس حضرت على(ع) گاهى براى دفاع از حق و جهت اطلاع بى خبران, ناگزير به ذكر بعضى از فضايل خود مى شد; در اين راستا پيرامون شجاعت خود نيز مطالبى فرمود كه نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى كنيم:
1ـ در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه و خوابيدن على(ع) در بستر آن حضرت ـ كه نشانگر قوت قلب و دلاورى بى نظير على(ع) است ـ نقل شده است كه وقتى مشركان شبانه به خانه پيامبر(ص) هجوم بردند و حضرت على(ع) را در بستر ديدند و فهميدند كه پيامبر(ص) هجرت نموده است, ابوجهل با تعبيرات زشتى على(ع) را تحقير كرد و به استهزا گرفت. اما حضرت على(ع) پاسخ او را با كمال صلابت و شهامت داد و فرمود: ((بل الله اعطانى من القوه ما لو قسم على جميع ضعفإ الدنيإ لصاروا به إقويإ, و من الشجاعه ما لو قسم على جميع جبنإ الدنيا لصاروا به شجعانا. ))(12)
خداوند نيرويى به من داده كه اگر آن را بين همه ناتوانان دنيا تقسيم كنند, همه آنها نيرومند مى شوند, و شجاعتى به من عطا كرده كه اگر آن را بين همه ترسويان دنيا تقسيم كنند, همه آنها شجاع خواهند شد.
در همين ماجرا بود كه آيه 207 سوره بقره : ((و من الناس من يشرى…)) در شإن اخلاص, شجاعت و فداكارى على(ع) نازل گرديد.(13)
حضرت على(ع) در اين مورد اشعارى سرود كه يكى از آن اشعار اين بيت است:
و بت ارائيهم و لم يتهموننى
و قد وطنت نفسى على القتل والاسر(14)
و من مراقب دشمنان بودم و آنها باور نداشتند كه من به جاى پيامبر(ص) خوابيده ام, در حالى خود را آماده كشته شدن و اسارت كرده بودم.
2ـ حضرت على(ع) در نهج البلاغه مطالبى پيرامون شجاعت خود فرموده است, به عنوان نمونه در يكجا مى فرمايد: ((والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها. ))(15) سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من, پشت به پشت يكديگر بدهند, من پشت به آن نبرد نمى كنم! از اين رو, طبق روايات, آن حضرت در جنگ ها زرهى مى پوشيد كه تنها جلوى بدنش را مى پوشانيد, از راز اين كار پرسيدند, فرمود: ((من در جنگ پشت به دشمن نمى كنم, بنابراين لزومى ندارد كه قسمت پشتم به وسيله زره پوشيده باشد!))
سعدى در اشعار خود در شإن على(ع) به همين مطلب اشاره كرده و مى گويد:
مردى كه در مصاف زره پيش بسته بود
تا پيش دشمنان ندهد پشت بر غزا
در نهج البلاغه در جاى ديگر آمده است: آن حضرت در پاسخ آنان كه تإخير در جنگ صفين را به دليل ترس على(ع) از جنگ مى پنداشتند فرمود: ((فوالله ما ابالى دخلت الى الموت, إو خرج الموت الى))(16) سوگند به خدا باك ندارم كه من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سراغم آيد!
نيز فرمود: ((والذى نفس ابن ابى طالب بيده لالف ضربه بالسيف إهون على من ميته على فراش فى غير طاعه الله))(17) سوگند به خداوندى كه جان فرزند ابوطالب در اختيار او است, هزار ضربه شمشير بر من آسان تر و گواراتر است از مرگ در بستر در غير اطاعت خدا!
پس از جنگ احد, پيامبر(ص) با على(ع) كه در آن جنگ سخت مجروح شده بود ملاقات كرد و شور و علاقه به شهادت را در سيماى آن حضرت مشاهده نمود; پيامبر به او بشارت داد كه در آينده به مقام شهادت خواهى رسيد; حضرت على(ع) خشنود شد, پيامبر(ص) از او پرسيد: هنگام شهادت چگونه صبر خواهى كرد؟ حضرت على(ع) در پاسخ عرض كرد: ((ليس هذا من مواطن الصبر ولكن من مواطن البشرى))(18) چنين موردى از موارد صبر نيست, بلكه از موارد بشارت و شكر است. (يعنى شهادت تبريك دارد نه تسليت)!
در ماجراى جنگ صفين, سپاه كوفه در ادامه جنگ با معاويه سستى مى كردند, حضرت على(ع) در انتقاد از آنها خطبه غرايى ايراد كرد و در پايان فرمود: كار به جايى رسيده كه قريشيان مى گويند: ((پسر ابوطالب مرد شجاعى است, ولى به فنون جنگى آگاهى ندارد! خدا خيرشان دهد! آيا هيچ يك از آنها از من با سابقه تر و پيشگام تر در اين ميدان ها بوده است؟ من آن هنگام در ميدان نبرد گام نهادم, كه هنوز بيست سال از عمرم نگذشته بود و هم اكنون عمرم از شصت سال گذشته است; ولى كسى كه فرمانش را اجرا نمى كنند, طرح و نقشه اى (كه به جايى برسد) ندارد.))(19)
يكى از فرازهاى خطبه آن حضرت در كوفه اين بود: ((انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب, و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر))(20) من در دوران نوجوانى, بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و شاخه هاى بلند و درخت دو قبيله ربيعه و مضر را درهم شكستم!

چند نمونه از دلاورىهاى على(ع)
شجاعت ها و دلاورى هاى حضرت على(ع) در عرصه هاى گوناگون, به تاريخ زرين صدر اسلام درخشندگى ويژه اى بخشيده است, به عنوان نمونه از ميان صدها مورد, به ذكر چند فراز مى پردازيم:
1ـ در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه و خوابيدن على(ع) در بستر پيامبر(ص), مشركان هنگام سحر به خانه پيامبر(ص) هجوم بردند, در حالى كه شمشيرهايشان را از نيام بيرون كشيده بودند. در پيشاپيش آنها خالد بن وليد ـ كه در شجاعت و بى باكى معروف بود ـ با شمشير بران به سوى على(ع) آمد; حضرت على(ع) با سرعتى وصف ناپذير به سوى خالد جهيد, او را غافلگير كرد, دستش را گرفت و آن چنان فشار داد كه نعره و ناله خالد بلند شد. على(ع) شمشير خالد را از دست او گرفت و به مهاجمان يورش برد. آنها همچون روباهان از كنار بستر به وسط حياط دويدند و عاجزانه به على(ع) عرض كردند: ((ما به تو كارى نداريم; رفيق تو (محمد) كجاست؟)) على(ع) پاسخ داد: ((من از او خبرى ندارم!)) آنها مإيوس شده و از آنجا به عنوان پيدا كردن پيامبر(ص) پراكنده شدند.(21) حضرت على(ع) در چنين شرايط سختى, شبانه و به طور محرمانه, براى پيامبر(ص) كه در ((غار ثور)) به سر مى برد, آب و غذا مى برد و درباره فراهم نمودن وسايل هجرت با پيامبر(ص) مذاكره مى نمود.
به اين ترتيب, على(ع) با كمال شجاعت, سه روز و سه شب از پيامبر(ص) پذيرايى كرد و همدم و مونس مخلص و جان بركف براى آن حضرت شد. على(ع) در احتجاج خود در ماجراى شورا, بعد از فوت عمر بن خطاب, از اين فراز از سابقه درخشان خود ياد كرده فرمود: ((نشدتكم بالله هل فيكم احد كان يبعث الى رسول الله(ص) الطعام, و هو فى الغار و يخبره غيرى))(22) شما را سوگند به خدا, آيا در ميان شما هيچ كس جز من هست كه در آن هنگام كه پيامبر(ص) در غار بود براى او غذا ببرد و اخبار مكه را به او گزارش دهد؟ همه حاضران اقرار كردند كه جز على(ع) اين كار شجاعانه را كسى انجام نداد.
2ـ نخستين جنگ بزرگ لشكر اسلام با لشكر كفر در سرزمين بدر بود كه در سال دوم هجرت رخ داد. با اينكه تعداد سپاهيان اسلام در اين جنگ 313 نفر, و سپاهيان دشمن بيش از سه برابر بودند, سپاه اسلام بر كفار پيروز گرديد, و شكست سختى بر دشمن وارد ساخت.
على(ع) در اين هنگام 25 سال داشت; سيره نويسان مى نويسند: سپاه كفر, هفتاد كشته و هفتاد اسير دادند! و نيمى از كشته شدگان به دست پرتوان على(ع) به هلاكت رسيدند! دلاورىهاى حضرت على(ع) در اين نبرد نابرابر, دمار از روزگار دشمن درآورد.
از حوادث عجيب اين حادثه اين بود كه در شب جنگ, لشگريان دشمن در كنار چاه آب قرار گرفته بودند و سپاه اسلام در بيابان بدر در مضيقه شديدى به سر مى بردند, پيامبر(ص) رو به سپاهيان خود كرد و فرمود: ((چه كسى براى ما آب مىآورد؟)) تنها على(ع) پاسخ مثبت داد. آن حضرت مشكى برداشت, در آن شرايط سخت, از كنار دشمنانى كه آماده نبرد بودند, خود را به كنار چاه آب رسانيد; پس از آنكه مشك پر از آب شد, حضرت آن را بيرون كشيد, اما باد تندى وزيد و مشك واژگون شد و آبش ريخت, اين حادثه سه بار تكرار شد! در عين حال, على(ع) چون كوه استوار در كنار چاه ايستاد و براى بار چهارم مشك را پر از آب كرد و به محضر رسول خدا(ص) آورد. پيامبر(ص) استقامت و شجاعت بى بديل على(ع) را ستود و به آن حضرت فرمود: آن بادهاى تند بر اثر عبور فرشتگان زياد كه براى سلام دادن به تو آمده بودند پديد آمد. در مرحله نخست جبرئيل با هزار فرشته; در مرحله دوم ميكائيل با هزار فرشته و در مرحله سوم اسرافيل با هزار فرشته نزد تو آمدند و بر تو سلام كردند.(23)
اين سلام هاى فرشتگان, در حقيقت قدردانى از فداكارى و شهامت بى بديل على(ع) و امتحانى براى آشكار شدن استقامت عجيب آن حضرت بود تا همگان بدانند كه آن حضرت در سطح بسيار بالايى از شهامت و دلاورى قرار دارد.
3ـ در جنگ احد كه در سال سوم بزرگترين حادثه خطير در تاريخ اسلام بود, حضرت على(ع) در آغاز جنگ, نه نفر از قهرمانان دشمن را كه از پرچمداران شجاع دشمن بودند, به هلاكت رسانيد.(24)
در قسمت پايان جنگ كه عواملى باعث شكست سپاه اسلام و فرار كردن آنها از صحنه شد, حضرت على(ع) در ركاب پيامبر(ص) با چند نفر باقى ماند و به جنگ ادامه داد; حضرت على(ع) با حمله هاى قهرمانانه خود آن چنان از پيامبر(ص) دفاع مى كرد و از حمله هاى پى در پى دشمن جلوگيرى مى نمود كه قلم از وصف آن عاجز است; جبرئيل در بين آسمان و زمين فرياد مى زد: ((لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار)) جوانمردى جز على(ع) و شمشيرى جز ذوالفقار على(ع) نيست.
جبرئيل به محضر پيامبر(ص) آمد و در مورد فداكارى على(ع) فرمود: ((هذه هى المواسات)) معنى برادرى و ايثار همين است. پيامبر(ص) فرمود: على از من است و من از او هستم. جبرئيل عرض كرد: من هم از شما هستم!(25)
4ـ در جنگ خطير حنين كه در سال هشتم هجرت در سرزمين حنين (بين مكه و طائف) رخ داد, فشار دشمن آن چنان سپاه اسلام را در تنگنا قرار داد كه تنها نه نفر از مسلمانان ـ از جمله پيامبر(ص) و على(ع) ـ در ميدان باقى ماندند. به فرموده امام صادق(ع), على(ع) در اين جنگ چهل نفر از دشمن را كشت!(26)
از حوادث سرنوشت سازى كه موجب شكست دشمن در اين جنگ گرديد يكى اين بود كه: ((ابوجرول)) ـ قهرمان سپاه دشمن ـ پرچم سياهى بر سر نيزه بلندى بسته بود و سوار بر شتر, با جنگجويان حركت مى كرد و رجز مى خواند و به هر مسلمانى مى رسيد او را مى كشت و پيش مىآمد.
هيچ كس را ياراى هماوردى با او نبود, حضرت على(ع) در حالى كه رجز مى خواند به ميدان او رفت, و در يك درگيرى شديد, او را به هلاكت رسانيد; كشته شدن ابوجرول روحيه دشمن را تضعيف كرده و روحيه سپاه اسلام را قوى ساخت. مسلمانان از همين فرصت استفاده كردند.
به فرماندهى على(ع) با حمله هاى پياپى آن چنان بر دشمن يورش بردند كه دشمن با شكست مفتضحانه, تار و مار و متوارى گرديد.
دشمن به قلعه طائف پناهنده شد; اين قلعه نيز حدود يك ماه در محاصره شديد سپاه اسلام قرار گرفت و سرانجام به دست باكفايت سپاه اسلام فتح شد!(27)

صلابت و قاطعيت على(ع) در اجراى احكام الهى
صلابت و قاطعيت, براى اجراى حدود و قوانين اسلام, از خصال بسيار ارزشمندى است كه تا انسان داراى صفت شجاعت نباشد, نمى تواند به اين دو خصلت دست يابد; چنانكه اجراى امر به معروف و نهى از منكر در همه مراتب و مراحلش بستگى به قاطعيت و صلابت دارد.
حضرت على(ع) در امور دين هرگز مداهنه نمى كرد و آن را به شوخى و مسامحه نمى گرفت, بلكه قاطعانه در برابر جوسازان مى ايستاد و رضاى خداوند را بر همه چيز مقدم مى داشت.
در سال آخر عمر پيامبر(ص) على(ع) از طرف آن حضرت به يمن رفت, پس از انجام مإموريت, وقتى حضرت باخبر شد كه رسول خدا(ص) به عنوان حجه الوداع (آخرين حج) عازم مكه است, همراه لشگرى از يمن به سوى مكه حركت كرد. در مسير راه عده اى از مسلمانان, برخلاف مقررات, بخشى از لباس هاى يمنى را كه جزء بيت المال بود, براى خود برداشته بودند; حضرت على(ع) با قاطعيت آن لباس ها را از آنها گرفت و آنها را به خاطر خلافشان سرزنش نمود.
وقتى على(ع) و همراهان به محضر رسول خدا(ص) رسيدند, بعضى از همان خلافكاران در مورد سختگيرى على(ع) به پيامبر(ص) شكايت كردند. پيامبر(ص) به آنها فرمود: زبان هاى خود را در مورد شكايت از على(ع) كوتاه كنيد. ((فانه خشن فى ذات الله عزوجل غير مداهن فى دينه)) على(ع) در مورد امور مربوط به خدا قلع و با صلابت است و درباره مقررات دينى, اهل سازش و مسامحه نيست!
شكايت كنندگان دم فرو بستند و فهميدند كه حق با على(ع) است و هر كس درباره آن حضرت خرده بگيرد, مورد خشم رسول خدا(ص) قرار مى گيرد!(28)
نمونه ديگر از قاطعيت على(ع) اين است كه به آن حضرت خبر رسيد يكى از افرادى كه به ظاهر از دوستان و شيعيان است و گاهى در سپاه على(ع) با اشعار خود, روحيه سپاه دشمن را منكوب مى كند, در ماه رمضان شراب خورده است! حضرت دستور داد او را آوردند. پس از بررسى و اثبات شرابخوارى, هشتاد تازيانه به عنوان حد شرابخوارى به او زد. سپس او را يك شب زندانى كرد و فرداى آن شب, بيست تازيانه ديگر به او زد! آن مرد عرض كرد: ((اى اميرمومنان, هشتاد تازيانه, حد شرابخوارى بود كه به من زدى, پس اين بيست تازيانه ديگر براى چيست؟)) على(ع) فرمود: ((اين بيست تازيانه را به خاطر شرابخوارى در ماه رمضان به تو زدم!))(29)
جمعى از دوستان على(ع) از اين حادثه ناراحت شدند و به على(ع) عرض كردند: ((نبايد شما بين افراد فاسق و اشخاص خاص به مساوات رفتار كنى! اين برخورد خشن احساسات ما را جريحه دار كرده است و ما را به جاده انحراف كشانده است!)) حضرت على(ع) به آنها فرمود: آيا غير از اين است كه اين مرد يك مسلمان است كه هتك حرمت حريم الهى نموده است؟ ما بر او حد جارى كرديم تا موجب تطهير او از گناه و كفاره معصيت او شود. مگر نه اين است كه قرآن مى فرمايد: ((ولا يجرمنكم شنآن قوم على إلا تعدلوا اعدلوا هو إقرب للتقوى))(30) دشمنى با جمعيتى شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است!(31)
همچنين روايت شده كه جمعى از به ظاهر ياران على(ع), ديدند كه ايشان در مورد مصرف بيت المال سختگيرى مى كند و بين افراد سرشناس و مستضعف فرقى نمى گذارد!
اين امر باعث فرار برخى از برجستگان ظاهرى به سوى معاويه شده بود, لذا آنان به نزد على(ع) آمدند و گله و شكايت نمودند. حضرت على(ع) با كمال صلابت و قاطعيت به آنها فرمود: ((آيا به من دستور مى دهيد تا به آنان كه تحت فرمانروايى من هستند ستم كنم تا يارانى به گرد خود آورم؟! سوگند به خدا تا دنيا وجود دارد, و تا ستاره اى به دنبال ستاره ديگر حركت مى كند, اين كار را نخواهم كرد! اگر مال از آن خودم بود, آن را به طور مساوى تقسيم مى كردم, چه رسد به اينكه مال مال خدا است!))(32)
آخرين سخن اينكه پس از شهادت على(ع), روزى معاويه با اصرار به ((ضرار بن ضمره)) يكى از افراد سرشناس آن عصر گفت: از فضايل على(ع) چيزى برايم بگو! ضرار در ضمن بيان مطالبى گفت: ((لايخاف الضعيف من جوره, و لا يطمع القوى فى ميله))(33) مستضعفان و بينوايان ترس آن نداشتند كه از ناحيه على(ع) به آنها ستم شود و زورمندان در رسيدن به اهداف باطل خود, در او راه نفوذ نمى يافتند!
والسلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا!
پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه, حكمت4.
2. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج77, ص114.
3. انفال(8) آيه16.
4. بحارالانوار, ج22, ص497.
5. همان, ج40, ص1.
6. علامه طبرسى, مجمع البيان, ج10, ص528. ارشاد شيخ مفيد, ص84 ـ 86.
7. مستدرك حاكم, ج3, ص32, احقاق الحق, ج6, ص54 و 55.
8. على بن حسين زوارنى, كشف الغمه, ج1, ص273.
9. بحارالانوار, ج41, ص91.
10. همان, ص68 و 75 و 76, مناقب آل ابيطالب, ج2, ص84.
11. بحار, ج41, ص61.
12. بحار, ج19, ص83.
13. علامه امينى, الغدير, ج2, ص48.
14. مستدرك الصحيحين, ج3, ص4.
15. نهج البلاغه, نامه45.
16. همان, خطبه55.
17. همان, خطبه123.
18. نهج البلاغه, خطبه156 (به طور اقتباس).
19. همان, خطبه27.
20. نهج البلاغه, خطبه192.
21. بحار, ج19, ص61 و 62.
22. علامه طبرسى, احتجاج, ج1, ص204.
23. علامه طبرسى, اعلام الورى, ص192, بحار, ج19, ص291.
24. محدث قمى, كحل البصر, ص88, بحار, ج20, ص51.
25. كشف الغمه, ج1, ص259.
26. بحار, ج21, ص150.
27. كشف الغمه, ج1, ص298, بحار, ج21, ص157 (به طور اقتباس).
28. ترجمه ارشاد شيخ مفيد, ج1, ص160 و 161.
29. شيخ كلينى, فروع كافى, ج7, ص216.
30. مائده (5), آيه8.
31. بحار, ج41, ص 9 و 10.
32. نهج البلاغه, خطبه126.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج18, ص226.

/

سخنان معصومان عليهم السلام على معيار حق و باطل

 

سخنان معصومان عليهم السلام
على معيار حق و باطل

 


 

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
اَيُّهَا النّاسُ اوُصيكُمْ بِحُبِّ ذى قُرْباها اَخى وَابْنُ عَمّى عَلى بنُ اَبى طالِب , لايُحِبُّهُ اِلاّمُؤْمِنٌ وَ لايُبْغِضُهُ اِلاّ مُنافِق ٌ, مَنْ اَحَبَّهُ فَقَدْ اَحَبَّنى وَ مَنْ اَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنى , وَ مَنْ اَبْغَضَنى عَذَّبَهُ اللّه ُ(1).
اى مردم ! سفارش مى كنم شما را به دوستى نزديكانم ; برادر و پسر عمويم على بن ابى طالب , دوست ندارد او را مگر مؤمن , و دشمن ندارد او را مگر منافق , آن كس كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و آن كس كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و آن كس كه دشمن من باشد خدا او را عذاب خواهد كرد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
اوّل هذه الامّة وروداً على الحوض , اوّلها اسلاماً على بن ابى طالب(2).
اوّلين كس از اين امّت كه وارد بر حوض مى شود, اوّل كسى است كه اسلام آورده يعنى على بن ابى طالب .

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
قال لفاطمة زوّجتك خير امّتى , اعلمهم علماً وافضلهم حلماً و اوّلهم سلما(3).
( رسول خدا(ص ) فرمود: تزويج كردم تو را به بهترينِ امّتم , در علم از همه داناتر و درحلم از همه بالاتر و در اسلام اوّلين مسلمان است .

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
اِنّ هذا اوّل من آمن بى , و هو اوّل من يصافحنى يوم القيامة, و هو الصّديق الاكبر وهذا فاروق هذه الامّة, يفرّق بين الحق والباطل , و هذا يعسوب الدّين(4).
همانا اين , اول كسى است كه به من ايمان آورد و اول كسى است كه روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد و اوست صدّيق اكبر, و اين امّت فاروق اين است كه حقّ و باطل را از يكديگر جدا مى كند و اين است يعسوب دين .

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
لقد صلّت الملائكة علىّ و على على سبع سنين لانّا كنّا نصلّى و ليس معنا أحدٌ يصلّى غيرنا(5).
از ابو ايّوب نقل شده كه گفت : رسول خدا(ص ) فرمود: هفت سال فرشتگان بر من وعلى درود مى فرستادند. زيرا تنها ما بوديم كه نماز مى خوانديم و هيچ كس جز ما نمازنمى خواند.

على عليه السلام :
أنا عبدالله و أخو رسول اللّه , و انا الصّديق الاكبر, لايقولها بعدى الاّ كاذب مفترى ولقد صلّيت مع رسول اللّه قبل النّاس بسبع سنين , و انا اوّل من صلّى معه (6).
من بنده خدا و برادر رسول اويم , منم صدّيق اكبر, پس از من جز دروغگوى تهمت زن , ديگر كس آن را نمى گويد, من مدّت هفت سال با رسول خدا(ص ) نمازمى خواندم , و اوّل كسى هستم كه با او به نماز ايستاد.

على عليه السلام :
انّ محمّداً صلى الله عليه و آله لمّا دعا الى الايمان باللّه والتوحيد كنّا اهل البيت اوّل من آمن به و صدّق بما جاء به , فلبثنا احوالاً مجرّمة (اى كاملة) و ما يعبد اللّه فى ربع ٍساكنٍ من العرب غيرنا(7).
در نامه اى حضرت به معاويه چنين نوشت : وقتى رسول خدا(ص ) مردم را به ايمان به خدا و توحيد فراخواند ما اهل بيت كسانى بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه راآورده بود تصديق كرديم , ساليانى دراز بر ما گذشت كه در سرزمين هاى مسكون عرب غير از ما كسى خدا را نمى پرستيد.

على عليه السلام :
ما أعرف أحداً من هذه الامّة عبداللّه بعد نبيّنا غيرى , عبدت اللّه قبل ان يعبده أحدٌ من هذه الاءمّة…(8).
من كسى از اين امت را كه غير از پيامبر خدا به عبادت خدا پرداخته باشد, جز خودم نمى شناسم , من عبادت كردم خدا را قبل از آن كه كسى از اين امّت او را عبادت كند…

امام مجتبى عليه السلام :
انشدكم اللّه ايّها الرهط أتعلمون انّ الّذى شتمتموه منذ اليوم صلّى القبلتين كلتيهما وانت يا معاوية بهما كافر؟ تراها ضلالة و تعبد اللاّت والعزّى غواية, وانشدكم اللّه هل تعلمون انّه بايع البيعتين كلتيهما: بيعة الفتح و بيعة الرضوان وأنت يا معاوية باحداهماكافر و باخرى ناكث . وانشدكم اللّه هل تعلمون انّه اوّل النّاس ايماناً و انّك يا معاوية واباك من المؤلّفة قلوبهم(9).
امام مجتبى عليه السلام در مجلس معاويه خطاب به حضّار مجلس فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كسى را كه دشنام داديد از اوّلين روز به هر دو قبله نماز گزارده و تو اى معاويه ! آن روز به هر دو كافر بودى , و عمل او را گمراهى مى پنداشتى و لات و عزّى را گمراهانه مى پرستيدى ؟ شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه او در هر دو بيعت , بيعت فتح و بيعت رضوان شركت كرد و تو اى معاويه در يكى از آنها كافر و در ديگرى عهد شكن بودى ؟ شما را به خدا سوگندمى دهم آيا مى دانيد او در دعوت به ايمان به خدا نخستين پاسخ دهنده و تو و پدرت اى معاويه از مؤلّفة قلوبهم بوديد. جمؤلّفة قلوبهم افراد غير مسلمانى بودند كه رسول خدا(ص ) براى نرم كردن دلِ آنها نسبت به اسلام از غنائم و زكوات سهمى به آنهامى داد.

امام مجتبى عليه السلام :
فلمّا بعث اللّه محمّداً النبوّة واختاره للرّسالة وانزل عليه كتابه ثمّ امره بالدّعاء الى اللّه ,فكان ابى اوّل من استجاب للّه و لرسوله , و اوّل من آمن و صدّق اللّه و رسوله و قدقال الله فى كتابه المنزل على نبيّه المرسل : افمن كان على بيّنةٍ من ربّه و يتلوه شاهدمنه , فجدّى الذى على بيّنةٍ من ربّه , وابى الّذى يتلوه و هو شاهدٌ منه …(10).
امام مجتبى در ضمن خطبه اى فرمود: وقتى كه محمّد(ص ) به پيامبرى مبعوث گرديد وخداوند او را به رسالت برگزيد و كتابى را بر وى فرو فرستاد سپس او را مأموردعوت به حق كرد. پدرم اوّل كسى بود كه به او ايمان آورد و خدا و رسولش راتصديق كرد و خداوند در كتابى كه بر رسولش نازل نمود فرمايد: افمن كان على بيّنةٍمن ربّه و يتلوه شاهد منه , جدّم رسول خدا متّكى بر بيّنه و دليل خدايى بود و پدرم على كه دنباله رو او بود شاهد و گواهش بود…

پى نوشت ها:
1 شرح ابن ابى الحديد, ج 2 ص 451
2 سيرهء زينى دحلان , ج 1 ص 188
3 جمع الجوامع , ج 6 ص 398
4 مجمع الزوايد هيثمى , ج .9 ص 102
5 اسدالغابة, ج 4 ص 18
6 تاريخ طبرى , ج 2 ص 213
7 ابن مزاحم , كتاب صفّين , ص 100
8 خصائص نسايى , ص 3
9 شرح ابن ابى الحديد, ج 2 ص 101
1 ينابيع المودّة, ص 482

 

/

دانستنى هايى از قرآنعلي، يا رمحمد

 

دانستنى هايى از قرآن
على, يار محمد

 


 

هو الذى ايدك بنصره و بالمومنين(سوره انفال, آيه 62)
اوست خدائى كه تو را تاييد كرد, با ياورى خودش و با يارى مومنان (على عليه السلام)
آيات زيادى در قرآن مجيد آمده كه شإن نزولش اميرالمومنين عليه السلام است و كتابهاى فريقين (سنى و شيعى) مويد اين مطلب است. برخى از اين آيات را تمام مسلمانان پذيرفته اند مانند آيه ولايت ((انما وليكم الله و رسوله…)) كه در اين آيه, صيغه جمع آمده است و مقصود فقط على عليه السلام است.
آيات ديگرى نيز وجود دارد كه در باره حضرت امير نازل شده و مفسرين اهل بيت هم بر آن صحه گذاشته اند مانند:
1 ـ ((من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه…)).
2 ـ ((ا جعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر.
..))
3 ـ ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا)).
4 ـ ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه)).
5 ـ ((ا فمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون))
و آياتى وجود دارد كه تنها شيعيان آنها را در تفاسيرشان نقل كرده اند و بسيار زياد است كه در اين خلاصه نمى گنجد.
آيه اى كه اين ماه به يمن و بركت ميلاد حضرت امير عليه السلام انتخاب كرديم, كمتر خوانندگان عزيز بر محتواى آن آگاهند و كمتر در مجامع عمومى مطرح شده است و اين نيز از آياتى است كه هرچند به صيغه جمع آمده, اما مقصود از مومنينى كه مورد نظر آيه است و پيامبر را تاييد مى كنند فقط يك نفر است و او على عليه السلام مى باشد.
در اين آيه خداوند و اميرالمومنين پيامبرش را مورد تاييد قرار مى دهند. اگر اين مطلب را منحصرا شيعيان مى گفتند, چندان اهميتى نداشت ولى جالب اينجا است كه شيعه و سنى بر اين امر تاكيد دارند و اين بر حقانيت على و مكتب انسانسازش مى افزايد و شيعيان و محبانش را دلگرمتر مى كند.
حافظ ابن عساكر از مورخين مشهور اهل سنت در تاريخش (كه به نام تاريخ ابن عساكر معروف است) طى روايتى از ابوهريره نقل مى كند كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: ((مكتوب على العرش لا اله الا الله وحدى لا شريك لى, و محمد عبدى و رسولى ايدته بعلى, و ذلك قوله عز و جل فى كتابه الكريم (هو الذى ايدك بنصره و بالمومنين) على وحده)).
بر روى عرش نگاشته شده است: نيست خدائى جز الله, واحد احدى هستم كه هيچ شريك و انباز ندارم و محمد بنده ام و پيام رسانم مى باشد و من او را به على تاييد كردم و اين است راز سخن حق در قرآن كريم كه مى فرمايد: ((هو الذى ايدك…)) على به تنهائى مطرح است.
اين روايت را كنجى شافعى در كفايه اش (ص 110) و سيوطى در تفسير در المنثورش (3 – 199) از ابن عساكر نقل كرده اند و قندوزى در ينابيع الموده اش (ص94) از ابوهريره و ابن عباس نقل نموده است.
خطيب بغدادى در تاريخش (11 – 173) از انس بن مالك نقل مى كند كه پيامبر فرمود: هنگامى كه به معراج رفتم بر ساق عرش ديدم نوشته است: ((لا اله الا الله, محمد رسول الله, ايدته بعلى, نصرته بعلى)) خدائى نيست جز الله, محمد رسول خدا است, او را به على تاييد كردم, او را به على يارى دادم.
در كنزالعمال (6 – 158) از جابر نقل كرده كه پيامبر(ص) فرمود: ((مكتوب فى باب الجنه قبل ان يخلق الله السموات والارض بالفى سنه : لا اله الا الله, محمد رسول الله, ايدته بعلى)) بر روى بهشت قبل از خلقت آسمانها و زمين به دو هزار سال نوشته شده: لا اله الا الله, محمد رسول الله, او را به على تاييد نمودم. و همين را حافظ هيثمى در مجمعش (9 – 121) و سيوطى در خصائصش (1 – 7) نقل كرده اند.
و هم چنين همدانى در ((موده القربى)) از على عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا(ص) فرمود: يا على! من نامت را در كنار نام خودم در چهار موضع يافتم: شب معراج هنگامى كه به بيت المقدس رسيدم, بر روى سنگى ديدم نوشته شده : ((لا اله الا الله, محمد رسول الله, ايدته بعلى وزيره)). و هنگامى كه به سدره المنتهى رسيدم بر آنجا ديدم نوشته شده : همانا من الله هستم كسى جز من آفريدگار نيست, محمد برگزيده ام از ميان آفريدگانم است, او را به وزيرش على تاييد كردم و بوسيله او ياريش دادم. و هنگامى كه به عرش پروردگار جهانيان رسيدم, ديدم بر ستونهايش نوشته شده:
همانا من الله هستم و خدائى جز من نيست, محمد حبيبم از ميان آفريدگانم است, او را به على وزيرش تاييد كردم و يارى رساندم و هنگامى كه به بهشت رسيدم , ديدم بر سر در بهشت نوشته شده : ((لا اله الا الله, محمد حبيبى من خلقى, ايدته بعلى وزيره و نصرته به)). شيعيان على! دل خوش بداريد كه روايتها را اهل سنت در كتابهايشان نوشته اند و كسى نتوانسته است مطلبى را كه خداوند بر روى عرش و بر سدره المنتهى و بر در بهشت نگاشته, پنهان بدارد. بشارتتان باد به پيروى على و مباركتان باد ميلاد با سعادت على عليه السلام.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
حماس: هيچ كس حق ندارد به نام فلسطين به دشمن امتياز بدهد.
هند پيشنهاد سازمان كنفرانس اسلامى براى برگزارى همه پرسى در كشمير را رد كرد. (18/4/79)
سفير سودان: ما طرفدار نوگرايى در چارچوب اصول اسلام هستيم.(21/4/79)
احزاب و گروههاى فلسطينى: اجلاس كمپ ديويد توطئه اى براى نابودى آرمان فلسطين است.(22/4/79)
سيد محمد حسين فضل الله: كمپ ديويد خطرناكترين طرح براى نابودى آرمان فلسطين است.(25/4/79)
ژنرال مشرف مواد اسلامى قانون اساسى پاكستان را احيا كرد.(27/4/79)
احزاب مذهبى پاكستان از احياى مواد اسلامى قانون اساسى استقبال كردند. (28/4/79)
رئيس سازمان كنفرانس اسلامى طى يك بيانيه: هيچ فرد يا گروهى نمى تواند بر سر بيت المقدس قبله اول مسلمين معامله كند.
رهبران حماس خواستار خروج عرفات از كمپ ديويد شدند.(4/5/79)
شيخ صبرى مفتى بيت المقدس: شكست مذاكرات كمپ ديويد شكست امريكا بود. (6/5/79)
حماس: منافع امريكا را در جهان اسلام به مخاطره خواهيم انداخت.(8/5/79)
دولت تركيه كارمندان مذهبى را از كار اخراج مى كند.(9/5/79)
دكتر رمضان عبدالله دبير كل جهاد اسلامى فلسطين: همه فلسطين بايد به مسلمين بازگردانده شود, بحث فقط بر سر بيت المقدس نيست.(9/5/79)
وليعهد عربستان: بيت المقدس متعلق به مسلمانان است و هيچ كس حق تصميم گيرى در اين باره راه ندارد.(11/5/79)
دولت اجويت 43 اسلامگرا را از ارتش اخراج كرد.(13/5/79)
دو ژنرالى كه زمينه بركنارى اربكان نخست وزير اسلامگراى تركيه را از قدرت فراهم كرده بودند ترفيع درجه گرفتند.(16/5/79)

داخلى
رهبر انقلاب: صدا و سيما بايد به سرعت كيفيت برنامه هاى خود را ارتقا دهد.
رسول منتجب نيا به 800 هزار تومان جزاى نقدى بدل از حبس محكوم شد.
رهبر انقلاب: گسترش كمى صدا و سيما بس است, كيفيت و نظارت را افزايش دهيد.
رئيس جمهور: ايران اسلامى راه امام را ادامه مى دهد و در مقابل هيچ يك از كشورهاى سلطه گر سر تعظيم فرود نمىآورد.(18/4/79)
طرح ايجاد آشوب در ايران به شوراى امنيت ملى آمريكا تسليم شد.
جمعى از نمايندگان مجلس: مجلس ششم مصوبه اى خلاف اسلام و مصالح ملت نخواهد داشت.
كشتى گيران جوان ايران بر سكوى دوم جهان ايستادند.(19/4/79)
رهبر انقلاب طرح آمريكا براى فروپاشى نظام جمهورى اسلامى را افشا كردند.
رهبر انقلاب: خاتمى, گورباچف و ايران, شوروى نيست.
رئيس جمهور پيش از ظهر امروز با بدرقه رئيس دفتر مقام معظم رهبرى عازم آلمان شد. (20/4/79)
سرتيپ نظرى در واقعه كوى دانشگاه بى گناه شناخته شد.
خاتمى از اروپا خواست جلوى فعاليت تروريستها را بگيرد.
سه كارمند وزارت اطلاعات به خاطر ارائه اسناد طبقه بندى شده به مطبوعات بازداشت شدند.
پليس تركيه در تهاجم وحشيانه 200 ايرانى را بازداشت كرد.
تاج زاده: نوار فرشاد ابراهيمى را شيرين عبادى به دفتر من آورد.
رئيس مجلس: اميدوارم رهنمودهاى رهبرى سرلوحه كار مسئولان قرار گيرد.
تاج زاده در رابطه با پرونده نوارسازى به دادگاه احضار شد.(22/4/79)
سازمان ديدبان حقوق بشر كمكهاى مالى خود به 23 نويسنده در سال 2000 را منتشر كرد. (25/4/79)
17 متهم آشوب سال گذشته دانشگاه تبريز به جرم خود اعتراف كردند.
دومين آزمايش موشك دوربرد ((شهاب 3)) با موفقيت انجام شد.
محاكمه محسن رهامى و شيرين عبادى به عنوان متهمان پرونده نوارسازى آغاز شد. (26/4/79)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى شوراى اسلامى شهر تهران: شوراها فارغ از گرايش هاى جناحى به فكر حل مشكلات مردم باشند.(28/4/79)
رهبر انقلاب: شوراى نگهبان بايد با ايجاد يك تشكيلات قومى همواره آماده انجام وظايف قانونى خود باشد.(79/4/29)
فرمانده كل قوا رئيس جديد ستاد مشترك سپاه پاسداران را منصوب كردند.
سخنگوى وزارت خارجه: دولت عراق مسئول اقدامات تروريستى منافقين است. (30/4/79)
جشن فارغ التحصيلى 110 حافظ خردسال قرآن در قم برگزار شد.
رسيدگى به پرونده نوارسازان با درخواست وزارت اطلاعات آغاز شد.(1/5/79)
اجلاس جهانى پيروان اهل بيت با حضور جوانان 50 كشور در تهران آغاز به كار كرد.(2/5/79)
رهبر انقلاب در اجتماع عظيم مردم اردبيل: هر كس با فقر, فساد و تبعيض مبارزه كند, مردم او را يارى خواهند كرد.
رهبر انقلاب: اصلاحات واقعى مبارزه با فقر, فساد و تبعيض است.(4/5/79)
رهبر انقلاب: آمريكا و هيچ قدرت ديگرى قادر به جلوگيرى از حركت نظام اسلامى نيستند. (5/5/79)
رهبر انقلاب در اجتماع مردم مشكين شهر: برخى جناح ها نمى گذارند دولت براى حل مشكلات مردم برنامه ريزى كنند.
خاتمى نامزدى خود را براى رياست جمهورى دوره آينده اعلام كرد.
رهبر انقلاب: امروز پرداختن به امور جناحى و مسائل غير از مشكلات مردم خيانت به نظام اسلامى است.(6/5/79)
خاتمى: بيشترين كمبود مالى در آموزش و پرورش است اما بايد شكيبا بود(6/5/79)
دومين عامل آشوب هاى خيابانى تيرماه 78 به آمريكا گريخت.(9/5/79)
دولت اجراى دستور رهبر انقلاب براى مبارزه با فقر, فساد و تبعيض را در اولويت قرار داد.
ولايتى: هيچ تصميمى براى ورود به رقابت هاى انتخابات رياست جمهورى ندارم.
همزمان با ((روز اهداى خون)), رئيس جمهور, اعضاى دولت و رئيس مجلس خون اهدإ كردند.(10/5/79)
پرونده استخدام جديد در ادارات دولتى بسته شد.
وزارت ارشاد به 15 نشريه به خاطر چاپ تصاوير چهره هاى سينمايى رژيم طاغوت و هنرپيشه هاى غربى اخطار كتبى كرد. (11/5/79)
دانشجويان ايرانى در مسابقات جهانى رياضى 6 مدال كسب كردند.
15 تن از اشرار مسلح در خراسان به هلاكت رسيدند.(12/5/79)
رهبر انقلاب: مشكلات جوانان با حرف و شعار حل نمى شود, بايد راههاى عملى ارائه كرد.
عماد باقى به جرم اهانت به قرآن, مقدسات اسلامى و نشر اكاذيب به 7/5 سال زندان محكوم شد.
600 مدرسه توسط افراد خير به آموزش و پرورش اهدا شد.(13/5/79)
سفر رئيس جمهور به استان كردستان آغاز شد. (15/5/79)
مجلس با حكم رهبر انقلاب طرح تغيير قانون مطبوعات را كنار گذاشت.
كروبى: طبق قانون اساسى حكم ولى فقيه را اجرا كرديم.
يوسفى اشكورى به اتهام اقدام عليه امنيت ملى و انكار مسلمات دين روانه زندان شد. (16/5/79)

خارجى
سازمان ملل : آمريكا و فرانسه در قتل عام 500 هزار رواندايى دست داشته اند.
عرفات براى امضاى طرح ننگين كمپ ديويد دوم با رژيم صهيونيستى به آمريكا فراخوانده شد.(18/4/79)
رئيس رژيم صهيونيستى به خاطر رسوايى مالى مجبور به استعفا شد.
مردم سوريه بشار اسد را به عنوان رئيس جمهور خود برگزيدند.(21/4/79)
دومين روز اجلاس كمپ ديويد بدون هيچ توافقى پايان يافت.(79/4/23)
حكم بازداشت رئيس جمهور سابق اكوادور صادر شد.
نماينده فرانسه در سازمان ملل از عملكرد آمريكا در صحنه هاى بين المللى انتقاد شديد كرد. (25/4/79)
مسكو از استقرار جنگجويان چچن در مرز داغستان خبر داد.
مشاور آلبرايت در تفليس: واشنگتن حاضر است هزينه برچيدن پايگاههاى روسيه در گرجستان را بپردازد.
هزاران نفر از مردم ژاپن خواستار اخراج نظاميان آمريكايى از اين كشور شدند.
شركت هاى سيگارسازى آمريكا به پرداخت 145 ميليارد دلار غرامت محكوم شدند. (26/4/79)
بشار اسد: بازپس گيرى ((جولان)) اولويت ملى سوريه است.(28/4/79)
طى چهل سال گذشته, آمريكا براى فروپاشى شوروى 11 هزار ميليارد دلار هزينه كرد.
مردم اردن هر روز پرچم رژيم صهيونيستى را لگد مال مى كنند.
احزاب اردنى, لبنانى و فلسطينى اجلاس كمپ ديويد را محكوم كردند.(29/4/79)
زياده خواهى رژيم صهيونيستى مذاكرات كمپ ديويد را به بن بست كشاند. (30/4/79)
لبنان بخشى از خاك خود را از رژيم صهيونيستى پس گرفت.(1/5/79)
مقاومت مردم افغانستان در برابر سربازگيرى اجبارى طالبان 15 كشته بر جاى گذاشت.
حساب هاى بانكى نواز شريف مسدود شد.
خارطوم: امداد رسانان خارجى زير پوشش كمك غذايى شورشيان جنوب را مسلح مى كنند.
انفجار بمب در پاكستان 37 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.(3/5/79)
فرماندهان چچن روسيه را به حمله عليه مراكز صنعتى و نظامى تهديد كردند. (4/5/79)
كمپ ديويد دوم شكست خورد.
هواپيماى مسافرى كنكورد با 109 سرنشين بر فراز يك هتل در پاريس سقوط كرد.
شخصيت هاى فلسطينى و اردنى خواستار محاكمه فلسطينى هاى شركت كننده در كمپ ديويد شدند.(5/5/79)
لبنان به خاطر اشغال 22 ساله جنوب لبنان از رژيم صهيونيستى درخواست غرامت مى كند.
وزير دفاع روسيه به ناتوانى مسكو در سركوب جنگجويان چچن اعتراف كرد. (8/5/79)
لندن به مركز عتيقه هاى دزدى جهان تبديل شده است.
كلينتون به كنگره جهانى يهوديان براى آزادسازى 10 جاسوس يهودى در ايران قول داد.(9/5/79)
مواضع روسها طى 24 ساعت گذشته 11 بار هدف حملات جنگجويان چچن قرار گرفت. (10/5/79)
دو كره بر سر بازگشايى دفاتر ارتباطى خود به توافق رسيدند.
پوتين 10 ژنرال بلند پايه ارتش روسيه را از كار بركنار كرد.
موشه كاتزاو (موسى قصاب) رئيس جمهور رژيم صهيونيستى شد.(11/5/79)
آلمان به 400 مزدور اسرائيل پناهندگى داد. (12/5/79)
حزب سبزهاى فرانسه ژاك شيراك را به فساد مالى متهم كردند.
بوش رسما نامزد جمهوريخواهان در انتخابات رياست جمهورى آمريكا شد. (13/5/79)
نامزد جمهوريخواهان (بوش) از زمامدارى 8 ساله كلينتون انتقاد شديد كرد.
يك مقام آمريكايى به سمت مشاور عالى شواردنادزه منصوب شد.(15/5/79)
ارتش تركيه: براى پيوستن به اتحاديه اروپا همكارى با اسرائيل را گسترش مى دهيم. (16/5/79)

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

معنى صلوات
استاد علامه طباطبايى مى فرمودند: معناى صلوات بر محمد و آل محمد(عليهم السلام) اين است كه خدايا رحمتت را بر آنان فرو فرست كه از آنان به ما برسد, اگر بخواهد رحمتى ببارد ابتدا بر اين خاندان مى بارد و سپس به ديگران مى رسد.
(حكمت عبادات , آيه الله جوادى آملى)

چهره نورانى ولايت
ابوبصير نقل مى كند كه : وقتى بنده مومن وارد قبر و برزخ مى شود, شش چهره نورانى نيز با او وارد مى شوند كه يكى طرف راست ديگرى طرف چپ , سومى روبرو, چهارمى پشت سر , پنجمى نزديك پاهاى او و ششمى كه از همه نورانى تر است بالاى سر او مى ايستد.
اين شش صورت از هر طرفى كه بخواهد حادثه اى متوجه اين مومن شود از او حمايت مى كنند.
سپس معارفه اى بين اين شش صورت واقع مى شود: آن كه از همه نورانى تر است از ديگران مى پرسد كه شما كيستيد؟ آن نور كه سمت راست مومن قرار دارد مى گويد: من نماز او هستم , صورت طرف چپ مى گويد: من زكات او هستم , نور پايين پا مى گويد: من نيكى هاى او هستم كه در حق برادران دينى خود انجام داده , صورت نورانى روبرو مى گويد: من روزه او هستم , و نورى كه پشت سر اوست مى گويد: من حج و عمره او هستم. و سپس اين پنج صورت نورانى از صورتى كه بالاى سر مومن ايستاده مى پرسند تو كيستى؟ مى گويد: من ولايت خاندان پيغمبرم ((انا الولايه لال محمد صلوات الله عليهم اجمعين)). (اين است حكمت داشتن ولايت اهل بيت)
(بحار الانوار,ج 6, ص 234)

حفظ دين
خداى سبحان عده اى را تهديد كرده مى فرمايد: من از دينم حمايت مى كنم و دست از آن برنمى دارم شما توفيق اجراى اين فيض را نيافتى به دست ديگرى انجام خواهم داد ((ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لايكونوا امثالكم)).
و لذاست كه داشتن چنين روحى بلند را به انسان توصيه مى كنند كه به خدا عرض كند:
((واجعلنى ممن تنتصر به لدينك و لاتستبدل بى غيرى))1 خدايا تو كه دينت را حفظ مى كنى ممكن نيست دست از آن بردارى , توفيق بده تا دين تو به دست من زنده شود, نه اين كه ديگران دين تو را زنده كنند و من كنار سفره دين بنشينم. بگذار, نماز و روزه به دست من و با خون من زنده شود كه ديگران ميهمان من باشند, نه اينكه ديگران بجنگند و خون بدهند و دين را احيا كنند و من نماز بخوانم و روزه بگيرم.
(1) مفاتيح الجنان ـ دعاى سيزدهم اعمال شبهاى ماه رمضان

زدن فرشتگان
در قرآن كريم آيات متعددى وجود دارد كه مى فرمايد: فرشتگان , هنگام مرگ به صورت و پشت عده اى مى زنند!. مرحوم آيت الله شاه آبادى استاد حضرت امام (ره) مى گويد: گروهى كه هنگام مرگ, مضروب فرشتگان واقع مى شوند كسانى هستند كه در دنيا كارى را فراهم و تحصيل نكردند. ملائكه اى كه موكل دنيا هستند محكم به پشت او مى زنند كه وقتت در دنيا تمام شده , از اين جا بيرون برو. فرشتگانى كه موكل آن عالم اند مى بينند اين شخص با دست خالى و روى سياه مىآيد, به صورت او مى زنند كه عمرى در دنيا بودى چرا با دست خالى آمدى (يضربون وجوههم و ادبارهم)
(شذرات المعارف , ص 64)

نوح شيخ الانبيإ
حضرت نوح يكى از پيامبران اولواالعزمى است كه پس از حضرت آدم سكان هدايت بشر را به دست گرفت و حدود 10 قرن انسان ها را به مبدا و معاد فرا خواند.
مرد شامى از اميرالمومنين عليه السلام در مورد نام حضرت نوح سوال كرد؟
حضرت فرمود: نامش سكن بود و چون 950 سال مردم را به خدا دعوت كرد و جز عده كمى كسى به او ايمان نياورد چون اين مدت را بر گمراهى قومش گريست و اندوه خورد او را نوح ناميدند.
( لازم به ذكر است كه طبق نقل بيشتر مفسرين در اين مدت تنها هشتاد نفر به نوح ايمان آوردند و بقيه او را استهزإ مى نمودند.)
در قرآن مجيد 43 بار نام او آمده و حدود 114 آيه از آيات قرآن در باره شخصيت و دعوت او روشنگرى نموده است).
(بحارالانوار, ج 11, ص 286)

ابراهيم خليل الرحمن
ابراهيم دومين پيامبر اولواالعزم و داراى شريعت جهانى و از نسل نوح است . او از جانب خداوند به خليل الله ملقب گشت . داستان زندگانى و دعوت او در بيش از 180 آيه آمده و نامش 69 بار در خلال آيات قرآن ذكر شده است . او مبتكر و پيشتاز اقسام برائت و اظهار بيزارى از كفر و كافران است . عبدالله ابن عباس چنين مى گويد: (( ابراهيم اولين كسى بود كه از ميهمان پذيرايى كرد.
نخستين كسى بود كه با شمشير مبارزه كرد. نخستين كسى بود كه مناسك حج را به پا داشت . او نخستين كسى است كه در راه خدا قربانى كرد. اولين كسى است كه براى خدا مهاجرت كرد. اولين پيامبرى است كه خدا مردگان را براى او زنده كرد. اولين كسى است كه كفش پوشيد. و نخستين كسى است كه غنائم را تقسيم كرد.
(قصص الانبيإ ثعلبى , ص 86 ـ87)

صدرالمتالهين مى گويد:
انسانى كه محصول عمر او ساختن يك قصر و تهيه كردن يك سلسله امور مادى و مالى باشد, هرگز ترقى نمى كند . شاخه هاى درختى كه بالا آمده فرع درخت است نه اصل آن. اصل , كه دهان و چشم و ريشه و مغز و سر آن است , در گل فرو رفته است . همين گونه انسانى كه در طبيعت فرو رفته و دل به گل داده و تمام همتش آن است كه از زمين در بياورد و زمين را مزين كند. مانند درختى است كه تمام عمق فكرش به درون خاك رفته و پاهاى او چون شاخه بالا آمده باشد. كجا او ترقى دارد , خاكى را روى خاكى انباشته , هرچه بيشتر به گل فرو برود شاخه ها و فرع آن بيشتر است.
(شما انسانيد, مانند فرشته باشيد نه چون درخت )
(تفسير صدرالمتالهين, ج 1 , ص 117)

غذاى ساده
روزى على (عليه السلام)به باغبانش فرمود: غذايى دارى ؟ عرض كرد : غذاى ساده اى دارم كه شايسته شما نيست , از كدويى بى روغن غذايى تهيه كرده ام . فرمود: حاضر كن ! حضرت دستها را شست و از آن غذا ميل فرمود, سپس به شكم خود اشاره كرد و فرمود: شكمى كه با اين غذاى ساده سير شود! بدا به حال كسى كه شكم او وى را به آتش ببرد.
(الكنى والالقاب , ج 3, ص 138)

حق مومن بر مومن
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: مومن بر گردن برادر مومن خود هفت حق دارد كه از سوى خدا واجب شده است:
1ـ در پيش او احترامش كند.
2ـ در دل محبت او را داشته باشد.
3ـ در مال خود مساوات نسبت به او داشته باشد.
4ـ غيبت او را حرام شمارد.
5 ـ هنگام بيمارى به عيادتش برود.
6ـ پس از مرگ , در تشييع جنازه او شركت كند.
7ـ پس از فوت , جز خير و نيكى در باره اش نگويد.
(بحارالانوار, ج 71, ص 222)

مصافحه يا دست دادن
دست دادن دوستىآور, كدورت زا و مهرآفرين است . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه دو برادر دينى به هم مى رسند و باهم دست مى دهند, خداوند با نظر رحمت به آنان مى نگرد و گناهانشان آن سان كه برگ درختان مى ريزد فرو مى ريزد تا آنكه آن دو از هم جدا شوند.
(اصول كافى , ج 2 , ص 183)

حسن خلق
كلام نرم , رفتار شايسته , گفتار مودبانه و جاذبه دار, تحمل فراوان و حلم و بردبارى و چهره گشاده و بشاش , از مظاهر و جلوه هاى حسن خلق است . به تعبير ديگر, وقتى محبت خود را به ديگران ببخشيد, در حوادث , صبور و شكيبا باشيد, خشم خود را فرو خورده , خويشتن دارى كنيد, بدى را با خوبى پاسخ دهيد و از خشونت و عصبانيت و بدزبانى و تحقير و توهين و تكبر به دور باشيد, داراى حسن خلق هستيد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (( ان الرجل يدرك بحسن خلقه درجه الصائم القائم ))1 گاهى انسان در سايه خوشخويى به مقام و رتبه روزه داران شب زنده دار مى رسد.
(1) ميزان الحكمه , ج 3, ص 140

محبت قلبى
محبت قلبى را بايد آشكار ساخت . علاقه , گنجى نهفته در درون است كه بايد آن را آشكار كرد تا از بركاتش استفاده برده شود. روشنترين خير و بركتش تقويت دوستيها و تحكيم آشناييها و رابطه هاست . به دستور اسلام (( هرگاه مومنى را ملاقات مى كنيد مصافحه كنيد چرا كه آن, كينه و كدورت را مى زدايد.
(ميزان الحكمه, ج 5, ص 355)

ديدار مومن
از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ) روايت است كه : هر مومنى به قصد ديدار مومن ديگر بيرون رود و او را همراه با معرفت به حقوقش زيارت كند, به پاداش هر گامش در اين راه , خداوند حسنه اى براى او مى نويسد و سيئه اى از او محو مى كند و درجه اى مى افزايد. چون در بزند, درهاى آسمان به رويش باز مى شود و چون با يكديگر ملاقات و مصافحه و معانقه كنند خداى متعال رو به فرشتگان كرده و مباهات مى كند كه : دو بنده ام را بنگريد به خاطر من با هم دوستى و ديدار مى كنند. بر من است كه از اين پس از عذاب , مصونشان دارم. و چون برگردد, فرشتگان بدرقه اش مى كنند و اگر تا شب بعد از دنيا برود , از حساب معاف مى شود.
(سفينه البحار, ج 1, ص 567)

حسن همجوارى
حسن جوار تنها به اين نيست كه اذيت و رنجى به همسايه نرسانيم . گاهى تحمل سختيها و ناملايماتى كه از سوى او برايمان پيش مىآيد, مصداق اين حسن همجوارى است . اگر بخواهيم روابط از هم نگسلد بايد صبور بود. امام كاظم (عليه السلام ) فرمود: حسن جوار و همسايه خوب بودن تنها آزار نرساندن نيست , بلكه آن است كه بر اذيت همسايه صبور و بردبار باشى.
(كافى , ج 2, ص 667)

دلجويى از بيمار
دلجويى از يك بيمار و خانواده اش با رعايت حق همسايگى و حق رئيس , جاى خود دارد ولى آيا شده كه جعبه شيرينى يا پاكت ميوه اى بگيريد و به عيادت بيمارانى در بيمارستان ها برويد كه كسى را ندارند و شما را هم نمى شناسند؟ و يا به آسايشگاه رفته و سرى به فراموش شدگان خانواده بزنيد و از آنان دلجويى كنيد و يا سرى به بچه هاى يتيمى كه به دنبال دست نوازشگرى بالاى سر خود مى گردند بزنيد.
اين كار بس عظيم است و الهى ! و مايه آسانى حساب خداوند در قيامت مى گردد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) فرمود: (( عد من لايعودك و اهد من لايهدى لك ))1.
به عيادت كسى برو كه از تو عيادت نكرده است و براى كسى هديه ببر كه براى تو هديه و سوغات نياورده است.
(1) كنزالعمال , حديث 25150

 

/

داستان گرفتار شدن رژيم صهيونيستى در جنوب لبنان در چهار پرد

 

داستان گرفتار شدن رژيم صهيونيستى در جنوب لبنان در چهار پرده

 


 

داستان از بامداد روز پنج شنبه 25 / /5 2000 آغاز مى شود, روز آزادى و مقاومه در لبنان, در هياهوى شادى پيروزى لبنان و به اميد آزادى قدس و فلسطين با ادامه جهاد خستگى ناپذير و مقاومتى كه روز به روز بر حجم آن افزوده مى شود. در اين شرايط داستان گرفتار شدن رژيم صهيونيستى در جنوب لبنان را بازگو مى كنيم تا از درسها و عبرت هاى آن براى ادامه مبارزه خويش در برابر دشمن نژاد پرست صهيونيستى سود جوييم, و بتوانيم چنين پيروزيى را در فلسطين تكرار كنيم.
مطالب فوق از نوشته هاى دكتر ((احمد صدقى الدجانى)) است كه در بازگويى علل شكست رژيم صهيونيستى و پيروزى مردم مقاوم لبنان به بازگويى مختصر تاريخچه تجاوز به لبنان پرداخته است. او در مقدمه اين بررسى كه در شماره 5 ژوئن 2000 هفته نامه المجد به چاپ رسيده مى نويسد:
داستان را از كجا آغاز كنيم؟ از چه زمان جنبش صهيونيسم جنوب لبنان را به عنوان هدفى براى چپاول ها و چشم داشت هاى توسعه طلبانه خويش قرار داد؟.. نقشه اين تجاوز از كى طرح ريزى گرديد و چه زمان به اجرا درآمد؟.. از چه وقت با مشكلات و سختى مواجه گرديد؟ چگونه شد كه مجبور گرديد اولين عقب نشينى را انجام دهد؟ از چه سان دست به جنايات وحشيانه اى زد كه در تاريخ جناياتش ثبت شده است؟ و دست آخر چرا مجبور به عقب نشينى ذلت بار و اهانت آميز از جنوب لبنان گرديد؟
سوالات فوق را با توجه به نوشته هايى كه پيشتر منتشر نموده ام, در چارچوب داستانى متشكل از چهار پرده پاسخ خواهم گفت.

پرده اول
جنبش صهيونيسم از اواخر قرن نوزدهم ميلادى كه كار اشغال فلسطين را آغاز نمود, نيم نگاهى به لبنان داشت. لبنان و فلسطين پيش از سال 1916 دو اقليم مجزا تحت حاكميت دولت عثمانى قرار داشت. در حالى كه حوزه مرزى فلسطين از نظر ادارى با لبنان در منطقه سنجق مشترك بود. استان هاى نابلس و عكا با وجود آن كه در داخل فلسطين قرار داشتند اما تحت حاكميت استان بيروت قرار داشتند.
با اعلام معاهده سايكس ـ پيكو در سال 1916, خطوط مرزى بين دو مملكت تعيين گرديد تا پس از آن نوبت به اعلاميه بالفور در سال 1917 برسد, بعد از آن انگليس و فرانسه كه در جنگ جهانى اول, فلسطين و عراق و سوريه و لبنان را به اشغال خويش درآورده بودند, به نمايندگى از اين كشورها, و مرزهاى سياسى بين مناطق تحت قيموميت را مشخص ساخته و در معاهده مورخ 23 / 1 / 1920 آن را به ثبت رساندند, اين دو كشور كه پس از مدتى از اشغال استعمارگرى خود را به قيموميت تغيير نام داده بودند با تغييراتى اين مرزها و از جمله مرز فلسطين و لبنان را مشخص نمودند.
در گزارشى كه لرد بالفور به لويد جورج نخست وزير وقت بريتانيا در 26 / 6 / 1919 ارسال نمود به مد نظر قرار گرفتن اهداف صهيونيستى در ترسيم اين مرزها اشاره نموده بود. وى در اين گزارش نوشته بود: آن چه كه در اين زمينه مد نظر قرار گرفته است اعطاى آزادى عمل به سياست هاى صهيونيستى است تا بتوانند در فلسطين به پيشرفت هاى اقتصادى نايل آيند. به همين خاطر بود كه در تعيين مرزهاى شمالى فلسطين حاكميت كامل بر منابع آبى به فلسطين داده شده است. در آن تاريخ تمامى كارگزاران انگليسى موجود در فلسطين كه همگى يا صهيونيست بوده يا از هواداران انديشه هاى صهيونيستى بودند متفق القول معتقد بودند بايد مرزهاى فلسطين را طورى ترسيم نمود كه اين سرزمين كاملا از منابع آبى ليطانى, دامنه هاى جنوبى جبل الشيخ, منابع آبى دامنه غربى بلندىهاى جولان, منابع رود يرموك و اردن تسلط كافى داشته باشد.
در اين شرايط نقشه برداران مجبور شدند در راستاى تحقق اهداف صهيونيستى آنچه را كه در طول تاريخ به هم مرتبط بود را از هم جدا كنند از جمله اين موارد تقسيم 22 روستا بود كه در حد فاصل فلسطين, لبنان و سوريه قرار داشت بدين سبب بود كه دو كشور قيم (بخوانيد استعمارگر) مجبور شدند در سال 1962 براى حل مشكلات اين مناطق مرزى قرارداد حسن همجوارى با يكديگر به امضا برسانند, به هر شكل اين مرزبندى اثرات سوئى را بر ابعاد مختلف اجتماعى, اقتصادى روحى و سياسى مردم اين روستاها وارد آورد.
براساس پژوهش هايى كه در اين زمينه منتشر شده صهيونيسم تمامى تلاش خود را براى الحاق جنوب لبنان به فلسطين سرزمينى كه دولت بريتانيا قول اعطاى آن به يهوديان را داده بود به كار بست و چون در اين كار خود ناكام ماند, تغيير مرزها را به عنوان يكى از اهداف مد نظر خود تعيين نمود. به اعتقاد صهيونيست ها ((مرزهاى سياسى غشا و پوسته اى نازك و رقيق هستند كه يك رژيم را در خود احاطه كرده اند, حال اگر اين موجود رشد نموده و بزرگتر گرديد به طور حتم پوسته را خواهد شكافت تا بدين شكل به سوى سرزمين هاى اطراف خود امتداد پيدا نمايد)) از اين رو بود كه تسلط بر جنوب لبنان به عنوان يكى از اهداف توسعه طلبانه جنبش صهيونيسم قرار گرفت.

پرده دوم
داستان اين بخش از سال 1948 و پس از تشكيل رژيم صهيونيستى براى جنبش صهيونيسم توسط قدرت هاى سلطه گر آن زمان آغاز مى شود, دوره اى كه فاجعه بر سر مردم فلسطين و ملل عربى فرود آمد.
لبنان و سوريه يكى از اولين كشورهايى بودند كه در انقلاب جهانى ((كسب آزادى)) موفق شدند در سال 1945 به استقلال دست يابند, اين گونه بود كه صهيونيست ها ديوار به ديوار لبنان قرار گرفتند تا جنبش صهيونيست ها طرح هاى خود را عليه لبنان آغاز نمايد.
موشه شاريت در كتاب خاطراتش شاهراه هاى اصلى اين طرح را بيان نمود در بخشى از خاطرات به جلسه اى اشاره مى شود كه موشه شاريت به همراه بن گوريون, لاون و دايان در 1954/2/27 برگزار گرديد و مسايل مربوط به لبنان به بحث و گفتگو گذارده شد, اين در حالى بود كه همين گروه پيش از آن طرح هايى را در رابطه با اشغال سوريه و مصر هم بررسى كرده بودند, اين بار ديگر براى صهيونيست ها لازم نبود كه فعاليتهاى تجاوزكارانه خويش را با ادعاهايى چون امنيت و دفاع توجيه كنند زيرا بن گوريون پيشنهاد نمود تا از بهانه ايجاد دولتى مارونى در بخشى از لبنان و جدايى آن از اين كشور و ارتباط مستقيم با رژيم صهيونيستى استفاده شود, اين پيشنهاد موجب مناقشات و جدلهاى بسيارى در جلسه گرديد به نحوى كه شاريت ضمن رد اين پيشنهاد آن را يك پيشنهاد توخالى توصيف نموده و به برشمردن مشكلات موجود بر سر راه آن پرداخت. به هر شكل از نظر بقيه حاضران حتى يك عامل هم براى خلق چنين وضعيتى وجود ندارد.
در مقابل بن گوريون هم به شدت در مقابل انتقادات شاريت ايستادگى نموده و شاريت را يك ترسو, كم خرد و كوته بين توصيف نمود.
و در پاسخ به اعتراض شاريت مبنى بر عدم وجود بودجه كافى انجام چنين كارى گفت: بودجه اين كار تإمين مى شود حال اگر از خزانه دولت نشد آن را از آژانس بين المللى يهود خواهيم گرفت, و در پايان جلسه عنوان كرد ((به هر شكل تحولات عميقى در خاورميانه به وقوع خواهد پيوست.))
موشه شاريت در ادامه خاطراتش به بازگويى داستان اين طرح صهيونيستى عليه لبنان پرداخته و به نقل نامه اى مى پردازد كه بن گوريون آن را در همان روز و در زمانى كه به استراحتگاه خود در ((سيدى بوكر)) باز مى گشت نوشته بود, طى اين نامه بن گوريون اهداف و چگونگى تحقق اين امر را تشريح نموده و در پايان نوشته بود: ((نمى دانم آيا افرادى در لبنان داريم يا خير, ولى راه هاى متعددى وجود دارد كه مى توان از طريق آن اين طرح را به اجرا درآورد.))
شاريت نيز در پاسخى كه روز 18 / 3 / 1954 براى بن گوريون ارسال نمود به تغيير موضع خويش اذعان نمود, اين گونه غبود كه گفتگو در اين زمينه در 1954/5/16 به افسران بلندپايه و كارمندان عاليرتبه وزارتخانه هاى دفاع و امور خارجه منتقل گرديد, در اين جلسه ابتدا بن گوريون پيشنهاد خود را مطرح نمود, سپس ((دايان)) به بازگويى سناريويى كه در اين رابطه تهيه نموده بود, پرداخت. در اين سناريوى دقيق بايد يك افسر يا حتى يك ژنرال مى پذيرفت تا نقشى را كه رژيم صهيونيستى براى او ترسيم نموده ايفا نموده و خود را به عنوان ناجى لبنان معرفى كند, بعد از اين اقدام ارتش رژيم صهيونيستى وارد لبنان شده و بخشى از مناطق اين كشور را به اشغال خويش در مىآورد و دولتى هم پيمان با خود در اين منطقه تإسيس مى نمود تا در اين شرايط رژيم صهيونيستى سرزمين هاى واقع در جنوب ليطانى را هم به طور كلى در اختيار خود بگيرد.
مسإله قابل توجه اين است كه دايان به سرعت كار اجراى اين طرح را با انجام تجاوزى عليه لبنان در 1954/9/22 آغاز نمود, بهانه اين تجاوز هم عمليات تلافى جويانه در مقابل حادثه مبهمى بود كه در طبريا به وجود آمد, اين كار نيز با مخالفت و اعتراض شاريت مواجه گرديد زيرا به اعتقاد شاريت نبايد جبهه اى جديد آن هم در محورى كه از سال 1948 تا آن زمان يكى از آرامترين مرزها را تشكيل مى داد, به وجود آورد.
تنها عمليات تجاوزكارانه اى كه رژيم صهيونيستى به همراه فرانسه و انگليس عليه مصر انجام داد كمى از شدت وحدت اين عمليات هاى ايذائى در مرز لبنان كاست, اما با اين وجود دستگاه هاى اطلاعاتى رژيم صهيونيستى همچنان تحقيقات خود را براى يافتن مزدورى كه بتواند اين مهم را برايشان انجام دهد, ادامه دادند.
طرح صهيونيستى عليه لبنان با آغاز جنگ ژوئن 1967 ابعاد جديدى به خود گرفت و براساس گفته بن گوريون جنبش صهيونيسم تصميم گرفته تا زمينه را براى تغييرات قطعى در خاورميانه آماده كند به خصوص كه يكى از اصلى ترين اهداف اين جنگ تسلط بر منابع آبى جولان بود و از نظر صهيونيست ها يكى از ابعاد اين جنگ در واقع جنگ بر سر منابع آبى بود.
((ابا ايبان)) در كتاب خود ((ملتم)) و نيز در تعدادى از سخنرانى هايش چشم اندازى از اين ((خاورميانه)) را ترسيم نموده است, در تصورات ((ايبان)) خاورميانه بايد داراى مللى مختلف با كشورهاى مختلف باشد به نحوى كه مهد تمدن هاى مختلف باشد, بر اساس تصورات او بايد رژيم صهيونيستى به طور مشروع در قلب و مركز ميهن عربى حضور داشته باشد و كشورهاى ديگر نيز بر اساس طايفه اى و همانند كشورهاى بالكان تشكيل و ادامه حيات دهند.

پرده سوم
اين بخش از 14 / 3 / 1978 آغاز مى شود در اين تاريخ نيروهاى رژيم صهيونيستى در چارچوب عمليات ((ليطانى)) جنوب لبنان را به اشغال خويش درآورد. نام اين عمليات خود از ابعاد چشم داشت هاى صهيونيستى خبر مى دهند. ((غسان توينى)) در مقدمه اى براى ((اسناد سازمان ملل مربوط به فلسطين)) كه به همين نام به صورت كتابى منتشر گرديده مى نويسد: صهيونيست ها در سال 1976 با ((سعد حداد)) افسر شورشى و تشنه رسيدن به قدرت به توافق رسيدند و او را به صورت مزدورى براى خويش درآوردند, سازمان جاسوسى رژيم صهيونيستى كمك هاى شايانى براى تشكيل نيروهاى سعد حداد داد, تا اين نيروها با نام ((ارتش لبنان آزاد)) در 1979/4/8 و پس از اعلام تإسيس ((دولت لبنان آزاد)) شكل يابد.
به هر شكل نيروهاى مقاومت در مقابل هجوم صهيونيست ها به مقاومت پرداختند, نيروهاى انقلابى فلسطينى حاضر در لبنان نيز دوش به دوش گروه هاى لبنانى در اين پيكار شركت جستند.
شوراى امنيت سازمان ملل هم در 1978/3/19 قطعنامه 425 خود كه خواهان احترام به تماميت ارضى, ساختار حكومتى, حاكميت و استقلال سياسى لبنان در چارچوب مرزهاى بين المللى شده بود را صادر نمود. هم چنين شورا از رژيم اشغالگر قدس خواست تا تمامى عملياتهاى نظامى خود را متوقف نموده و از خاك لبنان عقب نشينى كند.
با وجود آن كه ايالات متحده امريكا براى حمله به لبنان به رژيم صهيونيستى چراغ سبز نشان داده بود, اما به دليل فشار افكار عمومى و محكوميت گسترده اين عمل تجاوزكارانه واشينگتن نتوانست از حق ((وتو)) براى ابطال اين قطعنامه استفاده كند ولى در مقابل تلاشى هم براى مجبور ساختن صهيونيست ها جهت اجراى اين قطعنامه هم از خود نشان نداد تا اين قطعنامه به انتظار روزى بنشيند كه ارتش رژيم صهيونيستى خود مجبور به اجراى آن گردد.
البته ايالات متحده سعى نمود تا از طريق ديپلماسى محرمانه از شدت و حدت تنش هاى به وجود آمده در اين نزاع بكاهد, از جمله شخصيت هايى كه در اين فعاليت ها شركت داشت كشيش ((جسى جكسون)) بود كه در تابستان بسيار متشنج سال 1981 به لبنان سفر نمود در حالى كه ايالات متحده مسئوليت زمينه سازى براى امضاى توافقنامه ((كمپ ديويد)) بين مصر و رژيم صهيونيستى را كه در سال 1978 ده ماه پس از سفر سادات به كنيست رژيم صهيونيستى كه در نوامبر 1977 صورت گرفته بود, به عهده گرفت. تا آن كه پس از آن و در سال 1979 مصر با رژيم صهيونيستى قرارداد صلح امضا نمود.

پرده چهارم
اين بخش هم با تجاوز ديگرى از سوى رژيم صهيونيستى به جنوب لبنان آغاز مى شود, اين بار در 5 / 6 / 1982 رژيم صهيونيستى با هدف از بين بردن مقاومت فلسطينى و سازمان آزاديبخش فلسطين درچارچوب عمليات وسيع و گسترده اى جنوب لبنان را به اشغال خويش درآورد. اين عمليات در فضايى صورت مى گرفت كه كاخ سفيد به رهبرى ((رونالد ريگان)) تنش و جنگ سرد را با اتحاد جماهير شوروى به نقطه اوج خود رسانده بود.
كاملا آشكار بود كه ايالات متحده به صهيونيست ها نسبت به اشغال تمامى جنوب لبنان تا رود ((اول)) واقع در شمال صيدا چراغ سبز نشان داده بود اما شارون وزير جنگ وقت رژيم صهيونيستى با موافقت مناخيم بگين نخست وزير وقت تانك هاى صهيونيستى را تا بخش شرقى بيروت هم به پيش راند.
مقطع زمانى تابستان 1982 كه نيروهاى مقاومت فلسطينى و لبنانى دوش به دوش هم با شجاعت در مقابل نيروهاى اشغالگر ايستادگى نمودند از مقاطع زمانى بسيار حساس در تاريخ لبنان به شمار مى رود, زيرا براى مردم اين كشور ثابت نمود كه نيروهاى مقاومت توانايى پايمردى و استقامت در برابر نيروهاى اشغالگر را دارند, با وجود آن كه حوادث و تحولات اين مقطع باعث خروج رهبران سازمان آزاديبخش فلسطين از بيروت گرديد, و به رژيم صهيونيستى اين اجازه را داده تا پايتخت يك كشور عربى را به اشغال خويش درآورند اما با اين وجود آن را مى توان بشارتى براى اولين جوانه هاى مقاومت اسلامى لبنان و عزم جوانان اين كشور براى گسترش مبارزه عليه اشغالگران صهيونيست, توصيف نمود.
اين برهه زمانى شاهد نمونه اى از جاه طلبى هايى بود كه صهيونيست ها و هم پيمان قدرتمندش ايالات متحده به دنبال اعمال آن عليه كشورهاى عربى بودند و ملاحظه گرديد كه مناخيم بگين چگونه رفتارى با ((بشير جميل)) داشته, رفتارى كه تحكم جاه طلبى از سر و روى آن مى باريد, بگين تلاش نمود تا توافقنامه ذلت بارى را به جميل تحميل كند, در اين راستا رژيم صهيونيستى و ايالات متحده دست در دست يكديگر تمامى تلاش خود را براى تحميل توافقنامه 17 / 5 / 1983 به لبنان به كار بستند تا به موجب آن لبنان تحت سلطه رژيم صهيونيستى قرار گيرد.
با امضاى اين توافقنامه موفقيت هاى طرح صهيونيستى در لبنان به نقطه اوج خود رسيد, از سوى ديگر اين عمل به منزله شوكى بود كه بر جسم نيروهاى مقاومت لبنانى و فلسطينى وارد مىآمد, اين نيروها كه سوريه را بهترين يار و ياور خويش مى ديدند با هدف برچيدن اين قرار داد ننگين وارد صحنه شدند.
در توضيح اين قرارداد همين بس كه ((شيمون پرز)) كه در آن زمان رهبرى نيروهاى رقيب دولت رژيم صهيونيستى را عهده دار بود در مصاحبه اى با يكى از شبكه هاى تلويزيونى آمريكا در مورد قرارداد گفته بود: ((اين قرار داد به ما حق پرواز در آسمان لبنان, حق فرود در ساحل جنوبى لبنان, حق تبديل نمودن شبه نظاميان ((سعد حداد)) به لشكرى تحت امر رژيم صهيونيستى و نيز حق بازرسى امنيتى هر منطقه از لبنان را به ما مى دهد)).
با بسيج نيروهاى مقاومت لبنان براى مقابله با اين توافقنامه ننگين بود كه محور مختصات طرح صهيونيستى رو به نزول نهاد, تا هر روز ابعاد جديدترى از گرفتار شدن رژيم صهيونيستى در جنوب لبنان براى اين رژيم و جهانيان آشكار گردد.
شايد بارزترين درسى كه مى توان از اين نگاه گذرا گرفت, اين است كه چشم داشت صهيونيست ها به لبنان از همان اوان يورش به فلسطين به وجود آمد, ابتدا نيروهاى استعمارگر پيشين براى اجراى طرح هاى صهيونيستى به يارى صهيونيست ها شتافتند تا پس از آن قدرت استعمارگر آمريكا اجراى بقيه اين طرح ها را به عهده گيرد كه البته در اين راستا سال 1983 اوج اين اقدامات را شاهد بود, پس از آن با قدرت يافتن و گسترش عمليات ضد صهيونيستى نيروهاى مقاومت مزد پايمردى و ايثارگرى خويش را گرفت.
سال ها پيش نيروهاى ارتش اشغالگر صهيونيستى با انواع سلاح و تجهيزات و با زرادخانه اى متحرك از زمين و دريا و هوا, لبنان مظلوم را آماج حملات وحشيانه خود قرار دادند. اما به خواست خداوند متعال جنبشى مبارز و جهادگر به نام مقاومت اسلامى شكل گرفت تا تمامى معادلات صهيونيستى و حاميان امريكايى آنها را نقش بر آب سازد.
اين جنبش تشكل از قشر وسيعى از جامعه بود. دانشآموز, دانشجو, استاد, كارگر, كشاورز, دكتر, مهندس و… ديگر همه اقشار به صف مقاومت پيوستند. فقير و غنى, باسواد و بى سواد, زن و مرد, پير و جوان و حتى نوجوانان.
در طول سال هاى مقاومت از ميان اين عزيزان, 1276 نفر به قافله سرخ شهدا پيوستند و مانند كبوترى خونين بال از ميان ما پركشيدند.
اما خون آنان مانند رودى خروشان در رگ هاى لبنان به حركت درآمد و جان تازه اى به اين كشور مظلوم و جنگزده بخشيد.
در سال 1361 شمسى هنگامى كه بيشتر نيروها در برابر ارتش تا بن دندان مسلح دشمن عقب نشستند, جوانان حزب اللهى با الهام گرفتن از امام خمينى و ابراز وفادارى به خط ولايت فقيه, سلاح در دست گرفته و غاصبان و اشغالگران را مورد يورش قهرمانانه خود قرار دادند. و به اين ترتيب اولين شعله مقاومت ضد صهيونيستى در قالب جنبش حزب الله برافروخته شد.
از اين پس رزمندگان مقاومت خواب را از چشمان دشمن ربودند و آنان را در همه جا مورد حمله رعدآساى خود قرار مى دادند. تا جايى كه نيروهاى دشمن يا كشته مى شدند, يا زخمى و يا روانى!!
البته نيروهاى تل آويو نيز بيكار ننشستند با ايجاد زندان ها و شكنجه گاه هايى در خيام و انصار, دست به بازداشت و شكنجه رزمندگان مقاومت زدند. اما اين اقدامات مذبوحانه نه تنها خللى در اراده پولادين رادمردان وارد نكرد, بلكه بر عكس عزم آنان را جزم ساخت و در نهايت منجر به تشكيل گروه هاى شهادت طلب يا استشهادى گرديد كه اين يكى پشت دشمن را آن چنان شكست كه تل آويو ديگر نتوانست از زير بار آن كمر راست كند.
مدتى بعد نيروهاى صهيونيست تا حدود زيادى از جنوب لبنان عقب نشستند و مزدوران لحد را به عنوان يك سپر دفاعى يا به عبارت بهتر گوشت دم توپ در برابر غيور مردان حزب الله قرار دادند. و چون ديگر تاب جنگ رودررو با حزب اللهى ها را نداشتند به توپخانه و بمباران هوايى روى آوردند, سيم خاردار كشيدند, استحكامات جديد ساختند و ميادين مين برپا كردند تا به اصطلاح شهرك هاى شمال فلسطين اشغالى را به منطقه اى ايمن بدل سازند.
ولى باز هم در اين طرح ناكام ماندند, چرا كه مقاومت سلاحى جديد و كارآمد به نام كاتيوشا را به ميدان آورد. سلاحى كه پس از شليك چند گلوله اش توانست صهيونيست هاى خوش خيال را با دست لرزان به پناهگاه ها بفرستد.
مقاومت لبنان تا آن جا ادامه يافت كه سرانجام نيروهاى ارتش صهيونيستى با خفت و خوارى پايگاه هاى خود در جنوب لبنان را تخليه كردند و در اصل از سرزمين مقاوم لبنان پا به فرار گذاشتند. آرى, سرانجام سال ها مقاومت, ايثار, فداكارى و از خودگذشتگى به ثمر نشست و لبنان از لوث وجود صهيونيست ها پاك شد. اما ياد و خاطره 1276 لاله سرخ مقاومت تا ابد در اذهان باقى خواهد ماند و هرگز فراموش نخواهد شد.
والسلام
نقل از نداى مقاومت)

/

فقيه عارف سيدابوالقاسم دهكردى

 

فقيه عارف سيدابوالقاسم دهكردى
(از مشايخ اجازه روايت امام خمينى ـ قدس سره ـ )

غلامرضا گلى زواره

 


 

نويد پر اميد
گروهى از سادات محترم حسينى از گذشته هاى دور در شهر كرد كنونى, كه نام قديمش دهكرد بود, رحل اقامت افكنده بودند. سيدمحمد ابراهيم دهكردى در زمره اين افراد به شمار مى رفت و به جهت شرافت نسبى و از آن رو كه از تبار مشعلداران نور و حكمت بود و با زهد و پروا پيشگى روزگار مى گذرانيد, مورد احترام مردم آن ديار بود.
ماه رجب براى سيد محمد حرمت و فضيلت ويژه اى داشت و به توصيه اجداد طاهرش در اين ايام به روزه دارى, ذكر و دعاى بيش ترى مى پرداخت و با اين برنامه, روح و روان خويش را در جويبار معنويت شست و شو مى داد. چقدر برايش قرين با لذت روحانى و بهجت قلبى بود كه اعمال اين ماه را به جاى آورد و با گرامى داشت رجب و شعبان ـ كه دوران استغفار, توبه و عبادت است ـ به استقبال ماه با بركت رمضان برود. در روز شنبه, غره رجب سال 1272هجرى شوق و هيجان سيدمحمد ابراهيم زايدالوصف شد, زيرا در اين روزخجسته صاحب فرزندى شد كه به نام جدش, او را ابوالقاسم ناميد.(1)
پدر, از همان ايام كه ابوالقاسم كودكى بيش نبود, در انديشه آينده اى پربار براى او بود تا در سايه تلاش و پرورش هاى اخلاقى, طريق هدايت را در نورديده, به سوى كمال گام بردارد و به نشر حقايق اسلامى مبادرت ورزد. پرورش يافتن در دامان مادرى متدين و پدرى پرهيزگار و خوش خو, نخستين مكتب تربيتى ابوالقاسم بود. او در اين فضاى باصفا در كنار رشد جسمانى با فضيلت هاى دينى خو گرفت و شور و اشتياق فراگيرى دانش اسلامى در اعماق وجودش جوانه زد و با اين شيوه هاى پرورشى به دنياى نوجوانى پا نهاد و در اين دوران, خواندن, نوشتن و مقدمات علوم اسلامى را آموخت.
در اين زمان سيدابوالقاسم از محضر آخوند ملامحمدحسن اصفهانى مشهور به كوهى, دايى خود.. كه پرورش يافته مكتب حكيم سبزوارى بود(2) ـ استفاده كرد و شايد تاثير آموزش ها و توصيه هاى اين عالم فاضل بود كه او را به حكمت و فلسفه راغب نمود.

استادان پر آوازه
سيد ابوالقاسم اين توفيق را به دست آورد كه از دوران نوجوانى به حوزه علوم آل محمد(صلى الله عليه و آله و سلم ) روى آورد و براى ادامه تحصيل به مدرسه صدر اصفهان برود و پايه هاى علمى خويش را در فقه و اصول و ادبيات عرب استحكام بخشد و از استادان پرآوازه آن عصر بهره هاى وافر ببرد. در آن زمان حوزه علميه اصفهان به شيوه اى تازه اداره مى گرديد يعنى همراه با فقه و اصول, حكمت و فلسفه در آن تدريس مى شد و مشاهيرى در اين عرصه چراغ معرفت را روشن نگاه مى داشتند. اين حوزه از نظر فقهى و فلسفى در بين حوزه هاى علميه شيعه موفقيت ويژه اى داشت و اين امتياز مربوط به زمانى است كه حوزه علميه قم رونق نگرفته بود. آنچه سيد ابوالقاسم جوان و تشنه علم و فضيلت را مسرور مى ساخت, مدرسان مطلع و مسلط بر علوم اسلامى و در عين حال پارسا و پرهيزگار بود. شادمانى اين جوياى معارف دينى موقعى رو به فزونى نهاد و لبخند رضايت بر لبانش نشانيد و غبار خستگى و دورى از خويشاوندان را از ذهن و دلش برگرفت كه علماى اين حوزه ضمن تدريس و تحقيق, به گشودن معضلات اجتماعى سياسى و ترويج معروف و نهى از منكر و اصلاح جامعه و پاسدارى از ارزش ها مبادرت مى ورزيدند. در هر حال سال هايى كه سيد ابوالقاسم در اصفهان به تحصيل اشتغال داشت, عصر شكوفايى آن حوزه به شمار مى رفت. او اين تحرك, پويايى و جنب و جوش ويژه را مغتنم شمرد و در مسير كسب معارف گام برداشت و با حرص و ولع فراوان و اخلاصى شايسته تحسين دروس سطح را نزد ابوالمعالى كرباسى, حاج شيخ محمدباقر مسجدشاهى و آقا ميرزا محمدحسن نجفى آموخت.
ابوالمعالى كرباسى (1247ـ1315هـ)كوچك ترين فرزند فقيه پرآوازه محمد ابراهيم كرباسى است. وى در تقوا, تهذيب نفس و طهارت درون بسيار استوار بود و سيره اخلاقى او روش زندگى اصحاب معصومين را در اذهان تداعى مى كرد. ميرزا ابوالمعالى دانشمندى محقق بود و در مسائل فقهى, اصولى و رجالى مهارت وافر داشت و مسائل علم اصول را در تاليفات و افاضات خود, ماهرانه تجزيه و تحليل كرده است.(3) او اين افتخار را داشت كه شاگردانى چون آيه الله سيدمحمدباقر درچه اى و آيه الله العظمى حاج آقا سيدحسين بروجردى را تربيت نمايد و شخصيتى چون آيه الله نائينى را پرورش دهد.(4) يك بار كه صحبت از ميرزا ابوالمعالى شده بود, آيه الله بروجردى فرموده بودند: روحانيتى داشت كه انسان سير نمى شد و مجلس او به جلسات حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم ) شباهت داشت. (5) عالم عابد و زاهد سالك, مرتضى طالقانى موقعى كه به اصفهان عزيمت كرد در مجلس پر فيض اين عالم عامل حضور يافت. (6)
ميرزا محمدحسن نجفى ـ كه سيدابوالقاسم دهكردى در فقه شاگرد او بود ـ از علماى بزرگ و فقيهان نامورى به شمار مى رود كه در غايت زهد و تقوا زندگى مى كرد و مردم به لحاظ اين ويژگى ها به او ارادت مى ورزيدند. اين فقيه زاهد در يازدهم ربيع الاول 1317 هجرى به سراى باقى شتافت. (7)
حاج شيخ محمدباقر نجفى مسجد شاهى ديگر معلم سيدابوالقاسم دهكردى است كه شرح حال نگاران, وى را به بزرگى و خصال عالى ستوده اند, چنان كه مرحوم محدث قمى اين گونه وصف كرده است :
((از علماى بزرگ, عالم به احكام شرعى, كامل در علوم اسلامى و مردى الهى و ربانى)).
اقدامات(8) و خدمات اين فقيه فرزانه در سال قحطى معروف به ((قحطى آدم خورى)) (1288 ق ) و مبارزات آن مرحوم با حكومت وقت و اهتمامش در امر به معروف و نهى از منكر و كوشش براى رفع بدعت ها, ضلالت ها و اضمحلال فساد و تباهى ـ كه از ناحيه افراد مرتد و پيروان فرق ضاله صورت مى گرفت ـ شهرت اين عالم ربانى را فزونى بخشيد.(9)
راه روايى مرحوم دهكردى ـ از طريق علامه ميرزا محمدهاشم اصفهانى به شيخ انصارى مى رسد و طريق اين شخصيت درخشان جهان تشيع, در روايت حديث, به معصوم مى رسد.(10) از همين رو حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در آغاز كتاب اربعين, درخصوص سيدابوالقاسم دهكردى و سه نفر ديگر از مشايخ اجازه خود مى فرمايند: ((طريق اين چهارنفر به شيخ انصارى مى رسد و ما طرق ديگرى هم داريم كه به شيخ انصارى منتهى نمى شود و در اين جا آن طرق را ذكر نكرديم.))(11)

مكتب معرفت
بعد از ملاصدرا كه قله فلسفه اسلامى در ايران است در مكتب فلسفى اصفهان گروهى كه اهل ذوق و عرفان بودند كوشيدند ميراث علمى اين حكيم را به شاگردان خود انتقال دهند, ميراث اين مكتب در قرون دوازدهم و سيزدهم هجرى توسط ميرابوالقاسم مدرس خاتون آبادى (متوفى 1202ق ) از آقا محمدبيدآبادى (متوفى 1198ق ) به آقا ملاعلى نورى اصفهانى (متوفى 1246ق ) رسيد كه بزرگ ترين مدرس فلسفه ملاصدرا در اصفهان بود و حدود ده سال به اين تلاش علمى اشتغال داشت و شاگردان برجسته اى چون ملااسماعيل اصفهانى و احدالعين نويسنده حاشيه بر شوارق الالام ملا محمدجعفر لنگرودى شارح مشاعر ملاصدرا, ميرسيدرضى لاريجانى, آقامحمدرضا قمشه اى, ملاعبدالله زنوزى و حاج ملاهادى سبزوارى از حوزه درس او برخاستند و آن امانت علمى را به مشاهير بعد از خود تحويل دادند.(12)
حاج ملااسماعيل از علماى معقول وبزرگان حكما و مدرسين فلسفه و عرفان به شمار مى رود كه سيدابوالقاسم دهكردى محضرش را درك كرد و نزد وى با عالى ترين انديشه هاى فلسفى و معارف عرفانى آشنا گرديد ; چنان كه خود به اين مسئله اشاره دارد:
((… در سن يازده يا سيزده سالگى به جهت تحصيل در اصفهان در مدرسه صدر آمده از بدايت علم عربيت شروع به تلمذ نموده, بعد از فراغ از مقدمات و سطوح مشغول حكمت شده و علم حكمت را غالبا نزد حكيم متاله حاج ملااسماعيل حكيم ساكن در محله درب كوشك كه از تلامذه آسيد رضى رشتى و آقاميرزا حسن آخوند و ميرزا حسن تلميذ پدرش حكيم ماهر الهى آخوند ملاعلى نورى و خصوص اسفار آخوند ملاصدرا را در مدت چهار سال نزد آن حكيم ماهر قرائت كردى…))(13) مرحوم دهكردى به مدت چهارسال نزد اين استاد بزرگ به فراگيرى انديشه هاى ملاصدرا پرداخت. ملا اسماعيل درب كوشكى پس از عمرى خدمات علمى در روز جمعه 15 شوال سال 1304 هجرى به دار بقا شتافت و در تخت فولاد اصفهان روبه روى سكوى اژه اى مدفون گرديد.(14)

به سوى سامرا و نجف
گر چه استادانى سترگ در اصفهان بودند كه از نظر اندوخته هاى علمى, ابتكارات و شيوه هاى آموزش و وارستگى, از مرواريدهاى اقيانوس معارف حوزه هاى علمى شيعه به شمار مىآمدند ولى گويى روح پرتكاپو و ذهن پوياى سيدابوالقاسم نمى توانست در پرتو اين فروغ ها قانع شود. البته استفاده از دانشوران اصفهان و گوش فرادادن به بيانات پر بار آنان, خود, پله هايى بود كه وى را به چنين درجه از خلاقيت و شكوفايى رسانيد و وسايل ترقى علمى و اخلاقيش را فراهم ساخت و موجب گرديد تا پر توان تر از گذشته به سوى ساحل معنويت و فضيلت پيش رود و عطش آموزش و پژوهش را در وى بيشتر شود. سرانجام عزم سفر نمود و پس از تحمل مشقت به عراق رسيد و در سامرا پس از زيارت ستارگان درخشان آسمان ولايت و امامت به حوزه درسى ميرزاى شيرازى راه يافت و در حلقه شاگردان اين فقيه بزرگ درآمد. عشق بى پايان اين استاد به معارف تشيع, الگويى براى مرحوم دهكردى بود و او به خوبى دريافت كه دنياى اسلام نيازمند تحصيل و تحقيقى است تا مسلمين را از بند استعمار برهاند و استكبار جهانى را در انزوا قرار دهد و چنين دانشى را استادش دارا بود و مشاهده مى كرد كه او ضمن آن كه در ميدان انديشه و تفكر خستگى نمى شناسد و اكثر اوقاتش در تحقيق و تدريس مى گذرد و شاگردان را مجذوب خود مى كند, از توطئه هاى ابرقدرت ها هم غافل نيست و در صدد آن است كه مسلمين را از خواب غفلت بيدار كند و آنان را عليه توفان استعمار بسيج نمايد. بدين گونه, رفتار و تدريس و تربيت ميرزا باعث گرديد كه هر كدام از شاگردانش هم چون خورشيدى فروزان ظلمت ها را از بين برده, بخشى از دنيا را به عطر جان بخش علم و درايت خويش معطر گردانند. براى مرحوم دهكردى اين ويژگى ها جاذبه اى خاص داشت و در پرتو رهنمودهاى اين استاد برجسته توانست ضمن كسب كمالات معنوى و پيمودن درجات علمى به مسائل اجتماعى ـ سياسى توجه اى خاص داشته باشد و براى رفع معضلات جامعه به همراه ديگر عالمان و فقيهان چاره انديشى كند و مبارزه با استبداد و استكبار را در متن برنامه هاى اصلى خود قرار دهد.
سيدابوالقاسم دهكردى سال هاى متمادى از علم, اخلاق و رفتار ميرزاى شيرازى بهره گرفت تا به مقام اجتهاد نايل آمد و پس از آن, راهى نجف گرديد و در اين ديار مقدس به محضر پر فيض علمايى چون ميرزا حسين نورى, شيخ زين العابدين مازندرانى, ميرزا حبيب الله رشتى و ملافتحعلى سلطان آبادى راه يافت و از محضر اين محققان و فقيهان ژرف انديش بهره ها برد; چنان كه خود, به افاضات مذكور اشاره مى كند:
((… چندى در بلده سامرا… مشغول تحصيل… شدم و بود اكثر استيناس حقير در اقتباس معارف و اسرار توحيد با عالم ربانى حاج ملافتحعلى سلطان آبادى و زين المجاهدين و سراج طريق السالكين حاج ميرزا حسين نورى كه شيخ او هم در معارف و توحيد حاجى ملافتحعلى انار الله برهانه بود در ازمنه متماديه و الحق از آن بزرگوار مستفيض شدم.))(15)
عالم عامل و فقيه فاضل و عارف كامل ملافتحعلى عراقى (سلطان آبادى ) از شاگردان ميرزا محمد حسن مجدد شيرازى به شمار مى رود كه در علو درجه ورع و تقوا و زهد و پاكدامنى ضرب المثل بود. وى به سال 1291هجرى به همراه استاد خود به سامرا مهاجرت كرد. و گويى چند سال پس از مرگ استاد خود و نيز چندى قبل از رحلت شاگرد خويش, محدث نورى رخ در نقاب خاك كشيد. مرحوم محدث قمى مى گويد: من به همراه محدث نورى در تشييع جنازه وى حاضر بوديم, پيكرش در صحن مطهر حضرت على(عليه السلام ) به خاك سپرده شد.
است(16)اد ديگر سيدابوالقاسم دهكردى ـ چنان كه اشاره كرديم ـ محدث نورى است ; مرحوم محدث قمى خاطر نشان ساخته است: اگر از چشم قلمم اشكى مى چكد و تحقيقى مى تراود اين نه از من كه از درياهاى دانش استاد ( محدث نورى ) است و اگر از سخنانم بويى از پژوهش ديده مى شود اين هم نسيم سحرهاى او است و شيخ آقا بزرگ تهرانى در معرفى وى نگاشته است : او را مى سزد كه در طليعه دانشمندان شيعه شمرده شود, حياتش صفحه درخشانى است مشحون از اعمال نيك, گويى خدا او را خلق كرده بود كه آثار باقى مانده اهل بيت اطهار (عليهم السلام ) راحفظ كند; سرآمد مجتهدين شمرده مى شد كه عمرى در درياى علم به غواصى پرداخت تا به اعماقش دست يافت. ))(17)
شيخ زين العابدين حائرى مازندرانى عالم ربانى و فقيه صمدانى است كه جرعه هايى از دانش قرآن و عترت را در قالب مباحث فقهى و مطالب روايى به كام ذهن و انديشه سيدابوالقاسم دهكردى روانه ساخت. همان دانشمندى كه جزو شاگردان صاحب ضوابط, صاحب جواهر و سعيد العلماى مازندرانى بود و مرجع تقليد جمع كثيرى از شيعيان هند, عراق و ايران به شمار مى رفت و كتبى چون ذخيره العباد, زينه العباد و مناسك الحج از آثار معروف اواست.(18)
شخصيت ديگرى كه آيه الله دهكردى از خرمن معارفش خوشه چينى كرد, ميرزا حبيب الله رشتى است ; كه شيخ انصارى بارها ضمن اعلام اجتهاد اين شاگردش تاكيد مى كرد: من درسم را براى سه نفر مى گويم: ميرزاى شيرازى, ميرزا حبيب الله رشتى و آقا حسن تهرانى (19).
گفته مى شود كه سيدابوالقاسم دهكردى از محضر آخوند ملا حسينقلى همدانى هم بهره مند گشته است.

محضر پر فيض
سيدابوالقاسم دهكردى پس از افزايش اندوخته هاى علمى و ارتقا به مقامات فقهى و اصولى در حوزه هاى سامرا و نجف, به اصفهان بازگشت و در مدرسه صدر اين شهر به تدريس و تحقيق و نيز تربيت طلاب پرداخت و ضمن اين برنامه ها با تهذيب نفس و پارسايى, مدارج معنوى را طى كرد و با ملكوت انس گرفت و با ارتزاق از عالم معنويت به افكار بلندى در حكمت و عرفان رسيد و از اكابر علماى اماميه عصر خود قلمداد گرديد. بسيارى از فضلاى اصفهان كه حتى خود مشغول تدريس بودند, وقتى از مقامات والاى علمى و معنوى اين عالم ربانى مطلع شدند, به محضرش شتافتند.
براى سيدابوالقاسم دهكردى اين افتخار به ثبت رسيده كه آن سيدالفقها از مشايخ روايت امام خمينى بوده كه آن رهبر فرزانه انقلاب اسلامى در آغاز كتاب اربعين به اين موضوع اشاره كرده اند.(20)
وى هم چنين از مشايخ اجازه حضرت آيه الله العظمى سيدشهاب الدين نجفى به شمار مى رود ; چنان كه مدرس تبريزى نقل كرده است.
در همان روزهايى كه مرحوم دهكردى تازه از نجف آمده بود فقيه عارف و حكيم اديب آيه الله حاج آقا رحيم ارباب (1297ـ1396هـ.ق) به محضرش شتافت و از عطر اين گل بوستان علوى محظوظ گرديد.(21)
آيه الله سيدمحمد رضوى كاشانى از مشاهيرو مفاخر علماى شيعه در اصفهان, محضر مرحوم دهكردى را مغتنم شمرد و به كسب اجازه از وى موفق گرديد(22). آيه الله حاج شيخ مرتضى مظاهرى فرزند مرحوم محمدحسن بن محمدابراهيم كرونى نزد آيه الله دهكردى تلمذ نمود و در پرتو آموخته هاى وى نزد اين شخصيت و ديگر علما بود كه موفق شد در علوم دينى به تاليفات متعددى همت بگمارد و در سنگر وعظ و خطابه, به هدايت مردم بپردازد و خود, شاگردان فاضل تربيت كند.(23)
مرحوم آيه الله سيدمحمدرضا خراسانى جرعه هايى از انديشه سيدابوالقاسم دهكردى را به كام ذهن خويش فرو ريخت . اين شخصيت, تحصيلات را تا مرز اجتهاد ادامه داد و پس از فوت سيدعلى نجف آبادى مرجعيت كلى يافت و رئيس حوزه علميه اصفهان گرديد. چون رضاخان تصميم به تعطيلى مراكز حوزوى گرفت و از روحانيان خواست لباس خود را كنار بگذارند, اين عالم ربانى به بسيارى از اهل علم و فضل كه شايستگى داشتند, پيغام داد در خانه هاى خود بنشينيد و لباس خود را تغيير ندهيد. ((من عون الهى)) و يارى امام زمان (عج) زندگانى شما را تامين مى كنم. همين پيشنهاد مايه دل گرمى و اطمينان خاطر آنان شد و به تحصيلات ادامه دادند و هر يك عالمى بزرگوار و مدرسى برجسته شدند و پس از فرار رضاخان و خروج از ايران, حوزه علميه اصفهان را داير نمودند.(24)

در عرصه هاى سياسى ـ اجتماعى
سيدابوالقاسم دهكردى به موازات تدريس و تحقيق, در مسجد سفره چى اقامه جماعت مى نمود و مركز فتوا و مراجعات مردم بود و اهالى اصفهان به دليل صفاى باطن و اخلاص و پارسايى اين عالم ربانى به وى ارادت خاصى مى ورزيدند ; تا آن جا كه براى ساختمان صحن و حرم زينبيه اصفهان ـ كه مى گويند مرقد زينب دختر موسى بن جعفر(عليه السلام ) آنجاست ـ به اشاره او مردم اصفهان و توابع, اعم از مرد و زن و كوچك و بزرگ, با خود آجر و ساير مصالح ساختمانى حمل مى كردند و به اين مكان مى بردند.(25)
مرحوم جهانگيرخان قشقايى, كه تا پايان عمر همسرى اختيار نكرد و فرزندى نداشت, بر حسب اعتمادى كه به مرحوم سيدابوالقاسم دهكردى داشت كتاب هايش را بنابر وصيتى كه نمود به اين عالم واگذار كرد.(26)
شهيدآيه الله سيدحسن مدرس پس از آن كه در حوزه نجف به درجه اجتهاد نائل آمد و از سوى علماى آن عصر مرجعيت وى تاييد گرديد با سرى پر شور عازم ايران شد و به سال 1318 قمرى در سى و يك سالگى از راه ناصريه (اهواز ) در شهرستان شهر كرد به منزل سيدابوالقاسم دهكردى وارد شد و چند روزى در خانه وى اقامت داشت. (27) و توسط وى در اصفهان عمارتى را كه متعلق به حاجى محمود عصار بود از قرار ساليانه 120ريال براى سكونت اجاره كرد. مدرس پس از بازگشت از شهر كرد چند سالى در اين منزل اجاره اى سكونت داشت, تا آن كه شترداران مهيارى و شهرضايى برحسب نذرى كه داشتند خانه مخروبه و محقرى در نزديك بازار سراى معروف به ساروتقى براى مدرس خريدند.(28)
يكى از كارهاى اساسى مرحوم حاج آقا نورالله نجفى در اصفهان, تشكيل هيئت علمى براى رسيدگى به امور دينى و طلاب و نظارت در اجراى صحيح احكام و مقررات اسلام در سطح اصفهان و توابع بود. مرحوم آيه الله سيدابوالقاسم حسينى دهكردى از اعضاى اصلى اين هيئت بود كه به اتفاق تنى چند از علما, مدرسين و مجتهدين و به سرپرستى حاج آقا نورالله روزهاى پنج شنبه (صبح) تشكيل جلسه مى دادند و اين برنامه به تناوب, در منزل برخى از اعضاى موسس انجام مى پذيرفت. آغاز تشكيل آن را سال 1342 قمرى ذكر كرده اند واين تشكيلات با كمال جديت و نهايت دقت به احياى فريضه امر به معروف و نهى از منكر مى پرداخت و با اين تلاش, منطقه اصفهان را از لوث افراد خلافكار و اراذل و اوباش پاك مى ساخت. (29) در آن موقع كه دولت هاى استعمارگر انگليس و روس چنگال هاى مخوف خود را در اعماق جان ملت ايران فرو برده و به عنوان توسعه تجارت در شهرهاى مختلف ايران موسسات تجارى, اعم از بانك, صراف خانه و حتى بيمارستان و مدرسه, تاسيس مى كردند و اجناس گوناگون شامل انواع پارچه, بلور, دارو و كاغذ وارد, و به بهايى ارزان به اهالى اين سامان مى فروختند و مى خواستند با اين حركت امت مسلمان را تحت سيطره و قدرت اقتصادى خود درآورند, عده اى از بازرگانان از روى جهالت يا سودجويى مزدور اين ابرقدرت ها شده, كالاهاى بيگانه را ترويج مى كردند و در نتيجه, بازار كالاهاى داخلى با ركود مواجه شده, از رواج مى افتاد و كارگران ايرانى بيكار و محتاج و درمانده مى شدند. شاه قاجار و كارگزاران او نيز با اخذ رشوه از صاحبان موسسات خارجى در ترويج و پيشرفت اين برنامه هاى خطرناك همكارى داشتند. در اين ميان تنى چند از علماى دينى متوجه نقشه هاى شيطانى دشمن شده, به فكر چاره افتاده بودند و راه مبارزه را در تحريم كالاهاى خارجى و مصرف آن مى ديدند تا بتوانند از اين طريق جلو پيشرفت سريع نفوذ اقتصادى بيگانگان را بگيرند. در اين خصوص اعلاميه اى تاريخى بر ضد سلطه اقتصادى اجنبى از سوى مجتهدان و مراجع شيعه صادر گرديد كه در ذيل آن, محل مهر و امضاى سيدابوالقاسم دهكردى مشاهده مى شود.(30)
از وقايع مهم سال 1346 قمرى مهاجرت علماى اصفهان به قم است ; در ظاهر به عنوان اعتراض به قانون نظام اجبارى و برخى از قوانين موضوعه ديگر و در باطن, مخالفت با اساس سلطنت استبدادى رضاخان. اين حركت كه در حقيقت اساسى ترين نهضت روحانيان در زمان رضاخان است و با هدف سرنگون ساختن حكومت پهلوى صورت گرفت, موفق گرديد نه تنها تمامى تبليغات نظام استبدادى رضاخان را درهم بشكند بلكه جو ارعاب و تهديد, با به صحنه آمدن روحانيان و مردم شكسته شد و حكومت وقت به شدت به وحشت افتاد. در راس اين شخصيت هاى معترض و مهاجر به قم حاج آقا نورالله اصفهانى قرار داشت و چهره هاى برجسته اى چون آيه الله سيدابوالقاسم دهكردى او را در اين حركت مقدس يارى مى دادند.(31)
يكى از مواردى كه بعد علمى ـ اجتماعى سيد را نمايان مى كند, اين است كه در روز سه شنبه 27 رجب سال 1325قمرى در جلسه انجمن مقدس ملى تلگرافى از آيه الله آخوند خراسانى (ارسالى از نجف ) قرائت شد : موقوفات اصفهان (آن هايى كه متولى معين ندارند) تحت نظارت و دخالت آقايان سيدمحمدباقر, سيدابوالقاسم دهكردى و آخوند ملاعبدالكريم جزى عمل شود و نيز آن هايى كه متولى دارند و به وقف عمل نمى شود تحت نظارت همين سه نفر بوده باشد.(32)

واعظ وارسته
سيد ابوالقاسم دهكردى بر حسب نياز جامعه و مقتضيات زمان احساس كرد كه علاوه بر تربيت شاگردان در زمينه هاى فقه, اصول و حكمت و نيز انجام دادن تحقيقات علمى, به وعظ و ارشاد مردم بپردازد. اهالى اصفهان از خواص و عوام به مجالس پرشور وعظ وى حاضر مى شدند واز بيانات او نهايت فيض را مى بردند.(33)

ارمغانى معنوى
آيه الله سيدابوالقاسم دهكردى ديدگاه ها, افكار عرفانى و تجربه هاى سلوكى خود را كه از راه تفحص در منابع قرآنى و روايى و نيز پارسايى و عبادت به دست آورده بود, در اثرى به نام منبرالوسيله گردآورد. او در اين اثر دستاوردهاى معنوى خويش را با عنوان مرقاه و پلكان با ترتيب خاصى نظم و نسق داده است تا راهيان كوى كمال با بهره ورى از آن, به مقامات ملكوتى برسند. در حقيقت اين مباحث مرام نامه اى است كه ساختار زندگى او را پى ريخته بود و نردبانى است كه خود او با عروج از آن, به مقامات والايى رسيد و محضر آموزگاران باطن ولايت را درك كرد. كتاب مزبور دربردارنده نظريات عرفانى, فلسفى و اعتقادى است كه در آن, آيه الله دهكردى نكاتى را به زبان فارسى و عربى آورده و مضامين بديعى را در برخى موارد ابراز داشته است. با آوردن حكايت, شعر و موعظه از صعوبت مطالب كاسته است, قصد مولف آن بوده تا اين اثر را در دو جلد به پايان ببرد اما گويا به تنظيم بيش از يك جلد توفيق نيافته و يا اگر يافته, اكنون در دسترس نيست. جلد نخست كه در دسترس است, به قطع وزيرى در 413 صفحه سامان يافته كه نگارش آن در شب جمعه 25 محرم سال 1326 قمرى به پايان رسيده است. او خود در باره اين اثر مى نويسد:
((اين كتاب مركب عروج من به سوى پروردگار است. سعادت دنيا, بهروزى آخرت و سلامت دين را در عمل بدان مى دانم. اين را براى خودم و هر آن كه از من پيروى كند نوشته ام.))
آيه الله سيدابوالقاسم دهكردى مقامات والايى را طى كرد و مورد عنايت خاص الهى قرار گرفت و با معارف باطنى ولايت آشنا شد; چنان كه در اين كتاب به اين حقيقت اشاره مى كند:
پس از اين كه با تمام وجودم به خداى روى آوردم, در بارگاه الهى انس گرفتم و نفس خود بينم را خداى بين كردم. عقلم در آسمان قدس به پرواز درآمد, حقيقت يقين را چشيدم, راه هاى پر بيم و هراس برايم هموار شد. از فضاى كوچك تنگ بينان رستم و گشادگى سينه و وسعت دل پيدا كردم. خداوند عنايت فرمود و حقايق و معارف بلندى را در جانم افكند. اين معارف ابعاد وجودى و استعدادهاى معطل و راكدم را احيا كرد و گذشته عمرم را نقدنمود. البته اين بركات از كتاب خوانى و پر مطالعه اى برنيايد كه مرهون انقطاع الى الله, تضرع به درگاه او و تدبر در آياتش است.

اندرزهاى ارزنده
آآيه الله سيدابوالقاسم دهكردى آموزه هاى روح پرور و دل پذيرى دارد كه خاستگاه آن ها انوار فرقان ربوبى و كوثر علوى است كه تشنگان فضيلت و جويندگان مكارم را مى تواند در وصل به لقاى حق مشعل فروزانى باشد. در نمونه اى از اين اندرزهاى ارزنده وى مى نويسد:
سفارش مى كنم تو را اى نفس خطاگر, غافل از آقا و پروردگارت و ذليل دشمنانت, كاهل به مهمات امور و هدف و رسالت آفرينشت, چه بسيار عمر گران قدر را ضايع كردى. .. سوگ مندانه اين سرمايه گران را تباه كردى و خود را به افسوس و حسرت هميشگى مبتلا (كردى ).
روحى را كه پادشاهى توانا بر رساندن تو به سلطنت دائمى و جاودانه است در زندان شهوات رنجور كردى و در غل و زنجير و اسارت هوا و هوس گرفتار (نمودى).
در گورستان تاريك و بى كس با كژدم ها و حشرات موذى چه خواهى كرد؟ در روزى كه مال و فرزند سود ندهد و هر كس از دوستان و برادران و فرزندان خود مى گريزد و در نجات خويش مى كوشد. در روز قيامت حمايت گر و شفاعت گر تو كسى نيست, مگر آن كه تو را قلبى سليم باشد. من به تو راه رشد و صلاح را باز نمودم.
توصيه هايم را پاس دار و با سستى و كاهلى آن ها را ضايع مكن. سفارش مى كنم جز خدا را بنده مباش. به هيچ كس جز او دل مبند و اميد مدار. بين خود و خداى خود را اصلاح كن كه در اين صورت او كار تو را با خلق ساز كند و تو را به نزد آنان محبوب سازد. تمام هم خويش را صرف آبادانى آخرت كن, خداوند كارهاى دنيايى را سامان دهد و آسان سازد. از خدا چونان كه شايسته او است پروا گير و در نهان و آشكار خود را در محضر او بين. او در همه كارها و گرفتارى ها راه را بر تو بنمايد و كارها را به كام سازد.
ميانه روى را در همه كارها فرا ديد دار تا به حسرت و پشيمانى و ندانم كارى دچار نشوى, قناعت را پيشه خود كن, چه گنجينه اى تمام نشدنى است. از حرص و طمع وپيروى هوا بپرهيز چه اين خصلت ها, ذلت انحراف از حق و شرك به خداى عظيم را در پىآورد. از شهرت و نامآورى بگريز, چه در خوب و بد آن آفت است. در كسب كمالات بكوش, چه عزت دنيا و آخرت و سربلندى دو جهان در آن است. نماز را در اول وقت به جاى آور, تاخير نماز از وقت آن, بدون عذر تضييع و بى اعتنايى بدان است. به هنگام نيايش و در عبادات با تمام وجود روى دل را به معبود بدار تا به مقامى پسنديده نايل آيى. دعا براى پدر و مادر را پس از نمازها فراموش مكن چه ترك آن, جفا به پدر و مادر است. هميشه با وضو باش تا خداوند باطن و جان تورا منور سازد. به گاه نماز, خلوت گزين, بر سجاده قرار گير, دست را به نيايش بلند كن چشم ها را برهم نه و يا به حالت افتادگى و تضرع درآور, دلت رابه نماز بسپار و مقدمات آن را با آدابش به جاى آور تا نفس متوجه خدا شود و از غير ببرد و به خداى تعالى روى آورد. بر تو باد به نماز شب, زيرا چراغى فرا راهت در تاريكى قبر و عرصه قيامت خواهد بود. نماز شب نشان انبيا و صالحان است. قرآن بسيار بخوان. دائم به ياد خداباش. هميشه در تفكر و انديشه باش. نسبت به دنيا و زرق و برق آن زهد بورز. برادران عزيز من ! اوقات عمرتان را سه بخش كنيد: بخشى از آن را در تحصيل علوم معارف و كسب كمالات و فضايل مصروف داريد. بخشى ديگر را به عبادات و طاعات از روى اخلاص و توجه به خدا به كار گيريد و مقدار باقى مانده آن را در راه ساماندهى به امورات مادى زندگى و تحصيل معاش به كار گيريد.

گوهرهاى گران بها
سيدابوالقاسم دهكردى آثار ارزشمندى در علوم اسلامى از خود به يادگار نهاد كه عبارت اند از:
1) منبر الوسيله كه مجلدى از آن ـ همان گونه كه اشاره شد ـ در توحيد و مواعظ به نام وسيله النجاه به طبع رسيده است;(34) 2)حاشيه تفسير صافى; 3) حاشيه وافى ; 4) رساله اى در قبض;(35) 5) بشارات السالكين يا واردات عينيه ; 6) جنت الماوى در اخلاق; 7) حاشيه بر جامع عباسى 8) ذخيره اى در ادعيه و ختومات 9)رساله در طهارت 10) رساله عمليه جهت مقلدين 11) شرح بر شرايع در دو مجلد 12) شرح فارسى بر كتاب من لايحضره الفقيه 13) الفوائد در متفرقات (36) 14) اللمعات فى شرح دعإ سمات 15)رساله در مباحث الفاظ 16) حاشيه بر نخبه حاجى محمدابراهيم كرباسى(37) 17) نورالابصار فى فضيله الانتظار.
سر انجام اين مجتهد عالى مقام و فقيه بااخلاص در شب ششم شوال المكرم سال 1352 هجرى در شهر اصفهان به سراى سرور شتافت. و پيكرش با عزت و احترام خاصى و با حضور كم سابقه علما و طلاب و ساير اقشار مردم اين سامان تا زينبيه تشييع گرديد و در اين مكان به خاك سپرده شد.
پى نوشت ها:
1. شيخ آقابزرگ تهرانى, نقبإ البشر, جزءاول,ص ;61 سيدمصلح الدين مهدوى, تذكره القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان, ص 141.
2. منوچهر صدوقى سها, تاريخ حكمإ و عرفا و متاخرين صدرالمتالهين, ص 125.
3. حاج ميرزا هدى كرباسى, بدرالتمام, ص 20ـ;23 تذكره القبور, ص 40 ـ;42 هديه الاحباب, حاج شيخ عباس قمى, ص ;47 جابرى انصارى, تاريخ اصفهان, ص 91.
4. مهدى قرقانى, زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص 107و 187.
5. مصاحبه با آيه الله حاج شيخ حيدرعلى محقق, مجله حوزه, سال نهم, شماره 53, ص 57.
6. محمدشريف رازى, گنجينه دانشمندان, ج 6, ص 17.
7. دانشمندان و بزرگان اصفهان, ص ;226 زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص 51.
8. حاج شيخ عباس قمى, فوائد الرضويه, ج دوم,ص 409.
9. سيدمصلح الدين مهدوى, تاريخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخير, ج 1, ص 320 ـ 321.
10. ميراث شهاب, سال پنجم, شماره 16, ص 25.
11. امير رضا ستوده, پابه پاى آفتاب, ج 2, ص 228.
12. در اين زمينه بنگريد به : تاريخ هانرى كرين, فلسفه اسلامى, ترجمه جواد طباطبايى.
13. تاريخ حكما و عرفا…, ص 37ـ 38.
14. دانشمندان و بزرگان اصفهان, ص 48, زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص ;53 سيماى چهارمحال و بختيارى, ص 106.
15. تاريخ حكما و عرفا…, ص ;74 مجله حوزه, شماره 65, ص ;74 مجله كيهان انديشه, خرداد و تير 1375, 182.
16.در مورد وى نك : المآثر والاثار ( چهل سال تاريخ ايران ), ج 1, ص ;201 طبقات اعلام الشيعه (قرن الرابع عشر), ج 4, ص 544و ;659 گنجينه دانشمندان, ج 3, ص 51.
17. محمد صحتى سردرودى, محدث نورى , روايت نور, ص142ـ145.
18. مدرس تبريزى, ريحانه الادب, ج 5,ص 145ـ 146, اعيان الشيعه, ج 7, ص 167.
19. رضا مظفرى, حديث پارسايى, ص 47.
20. مجله كيهان فرهنگى, خرداد 1368, ص 9, پابه پاى آفتاب, ج 2, ص 228, پرتوى از خورشيد (ويژه نامه به مناسبت سالگرد 15خرداد و تكريم ياد و نام امام خمينى), 12 خرداد1378, ص 13.
21. غلامعلى گلى زواره, ناصح صالح, ص ;240 كيهان انديشه, شماره 66, ص 182.
22. زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص 128.
23. تاريخ علمى اجتماعى اصفهان… ج 2, ص 337.
24. همان, ص ;316 عبدالعلى باقى, مدرس مجاهدى شكست ناپذير, ص;222 كريم نيكزاد حسينى, شناخت سرزمين چهارمحال و بختيارى, ج 2, ص 448.
25. سيدمحمدباقر كتابى, رجال اصفهان, ج 1, ص 200.
26. زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص 35ـ 36.
27. غلامعلى گلى زواره, شهيدمدرس ماه مجلس, ص 34.
28. على مدرسى, مرد در روزگاران, ص 46ـ47.
29. تاريخ علمى و اجتماعى اصفهان…, ج 2,ص 144ـ145.
30. همان, ص 27ـ 28 ; موسى نجفى, انديشه سياسى و تاريخ نهضت بيدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانى, ص 211.
31. انديشه سياسى…, ص 378 و نيز تاريخ علمى و اجتماعى اصفهان, ج 2,ص 144ـ 145.
32. انديشه سياسى…, ص 232.
33. رجال اصفهان…, ج اول, ص 200.
34. شيخ آقا بزرگ تهرانى, الذريعه, ج 22, ص 356.
35. ريحانه الادب, ج 2,ص 244.
36. تذكره القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان, ص ;94 رجال اصفهان يا تذكره القبور, ص 141, آذر تفضلى و مهين فضايلى جود, فرهنگ بزرگان اسلام و ايران, ص 430. مكارم الاثار, ج 6, ص 2007.
37. رجال اصفهان, ج 1, ص 200.
38. رجال اصفهان يا تذكره القبور, ص 141.

/

بيرون راندن اشغالگران آيا تجربه حزب الله در فلسطين تكرار مى شود؟

 

بيرون راندن اشغالگران
آيا تجربه حزب الله در فلسطين تكرار مى شود؟

 


 

جاى هيچ شك و شبهه اى نيست , پيروزى چشمگير رزمندگان حزب الله در لبنان كه منجر به طرد خفت بار اشغالگران صهيونيست از جنوب لبنان و تار و مار شدن شبه نظاميان مزدور انتوان لحد گرديد, اميدى بس بزرگ در دل مسلمانان بطور اعم و در ميان فلسطينيان بطور اخص بوجود آورد و آن اينكه مى توان بر اين رژيم صهيونيستى پيروز شد و او را از فلسطين بيرون راند و اين ديار را به صاحبانش و امت اسلامى بازگرداند.

عوامل پيروزى
عوامل پيروزى رزمندگان حزب الله بر صهيونيستها بسيارند و از آن جمله :
1ـ تمسك رزمندگان حزب الله به مكتب اسلام , توكل بر خداوند و اطمينان به نصرت الهى , شهادت طلبى و روحيه بسيجى و ايمان و اعتقاد به اين مطلب كه پيروزى نه بواسطه مذاكرات و قوانين بين المللى كه با جهاد و مقاومت رقم مى خورد.
2ـ مشخص سازى هدف و اولويتها يعنى همان مقاومت تا بيرون راندن صهيونيستهاى اشغالگر از سرزمينهاى اشغالى و هدايت قطب نماى مقاومت به سمت هدف تا مسير گم نشود, تعيين دشمن اصلى يعنى صهيونيستها و مزدوران آنان , تا دشمنان متنوع نشده و توان مقاومت براى رويارويى با دشمنان فرعى و يا فرضى به هرز نرود و از دشمن حقيقى دور بماند.
3ـ پيوند با قاطبه مردم (از هر قوم و مذهبى) و جلب اعتماد آنان در قالب يك نهضت مردمى متكى بر دفاع و صيانت از زمين و كرامت .
4ـ وجود رهبريت آگاه , مخلص و حكيمانه جهادى كه خود راى نبوده بلكه بر رايزنى فيمابين و مشورت با هم پيمانان و ارزيابى و درك دقيق شرايط و پيچيدگى ها استوار است .
5ـ اعتماد و تكيه بر هم پيمانان نيرومند, مخلص و تاثيرگذار.
چه هم پيمانى و پيوند مقاومت با جمهورى اسلامى ايران و رهبريت آن كه پشتيبانى و حمايت كامل و همه جانبه مادى , معنوى و تبليغاتى را به دنبال داشت و از سويى حمايت سياسى و پشتيبانى (سياسى ـ تبليغاتى) كامل سوريه و تاثير اين كشور در لبنان و فراهم آوردن پوششى مناسب براى مقاومت, سبب شد تا رهبريت سياسى لبنان نيز در كنار مقاومت قرار گرفته وبه دفاع از آن بپردازد و يا حداقل با آن به خصومت نپرداخت . البته نبايد از ياد برد كه خود مقاومت مجدانه كوشيد نه تنها در ميان حكومتهاى عربى و اسلامى دشمن تراشى نكند بلكه سعى كرد حمايت و دوستى آنها را جلب و يا دست كم بى طرف نگه دارد.
6ـ مقاومت از سرزمين آزاد شده و در دامان ملت و بخش اعظم ميهن, شكل و قوام يافت و اين امر, هم به مقاومت عمق و قدرت مانور فزاينده اى در جنگ و گريز داد و هم باعث گرديد دولت و ملت لبنان پيامدهاى عمليات جهادى و عواقب ددمنشى صهيونيستها را تحمل كنند.
7ـ اذعان واعتراف دشمن و جهانيان به اشغالى بودن جنوب لبنان و اينكه رژيم صهيونيستى با اشغال جنوب لبنان قصد حمايت شهركها و مرزهايش را داشته و خواهان امضاى قرارداد صلح با لبنان بوده و هيچ گونه چشمداشتى به خاك لبنان و يا تداوم اشغال آن ندارد.

بازتاب پيروزى
عكس العمل در قبال اين پيروزى در فلسطين به دو بخش تقسيم شد:
1) موضعگيرى رسمى : و به عبارتى موضع تشكيلات خودگردان است . اين پيروزى كه موجب عصبانيتش شده و كذب بودن مقوله اش در مورد ثمر بخشى مذاكرات و آمادگى صهيونيستها براى امتيازدهى را نشان داد. لذا برآن شد با اين ادعا كه صهيونيستها در عمل به قطعنامه شماره 425 از لبنان خارج شده و اين اقدام به تشكيلات خودگردان كمك مى كند تا از صهيونيستها و جهان بخواهد قطعنامه هاى سازمان ملل درخصوص مساله فلسطين را به مورد اجرا بگذارد, تاثير اين پيروزى را كم رنگ جلوه دهد.
2) موضعگيرى مردمى و گروههاى اسلامى و…: فلسطينيان چه در داخل و چه خارج از آن با اين پيروزى همساز شدند و آن را به فال نيك گرفته و نويد بخش سرآغاز شكست و نابودى دشمن صهيونيستى و زمينه ساز فروپاشى دولت غاصب فلسطين دانستند. اين پيروزى ايمان به مقاومت و جهاد را دوچندان كرده و نشان داد كه دشمن تنها زبان زور را مى فهمد. و اما بازتاب اين پيروزى در ميان گروههاى اسلامى فلسطينى كه موجى از شور و شعف در محافل آنها بوجود آورده و جنبشهاى (( حماس و جهاد اسلامى)) در اغلب شهرهاى كرانه باخترى و نوار غزه, همايش هاى مردمى برگزار و رهبران اين گروهها با ايراد سخنانى ضمن دعوت به جهاد و مقاومت و رد مذاكرات و امتياز دهى , از تشكيلات خودگردان خواستند مذاكرات با دشمن را متوقف و از پيروزى در جنوب لبنان عبرت و سرمشق بگيرد و به سنگر مردم و مقاومت بازگردد. همچنين در مراسم گراميداشت اين پيروزى و در خيابانها, نقل و شيرينى توزيع شد وحاضران در اين گردهمايى ها به سخنان جمعى از رهبران حزب الله از طريق تلفنهاى متصل به بلندگوها گوش فرا دادند.
گرچه نيروهاى امنيتى از پخش پيام دبيركل حزب الله در همايش مردمى جنبش ((حماس)) در نابلس ممانعت بعمل آوردند. يك مطلب روشن و واضح است و آن اينكه مردم فلسطين همواره همصدا و همساز با حزب الله و رزم بى امانش بوده و اقدام دانشجويان دانشگاه بيرزيت به سنگسار كردن ژوسپن خيانت پيشه كه عمليات حزب الله را تروريستى خوانده بود, خود مهر تاييدى بر اين مدعاست . مردم مسلمان فلسطين با دقت تمام سخنان دبيركل و رهبران حزب الله و نيز اخبار اين پيروزى در لبنان را پى گيرى مى كردند. همچنين در همين رابطه هياتى از جنبش ((حماس)) به رياست رئيس دفتر سياسى از لبنان ديدار و اين پيروزى غرور آفرين را به مجاهدان حزب الله و دولت لبنان تبريك گفتند. هيئت ((حماس)) در جريان اين ديدار با سيدحسن نصرالله و رهبريت حزب الله ديدار و گفتگو كردند كما اينكه با نخست وزير و جمعى از مقام هاى لبنانى ديداركردند.
افزون بر اين شيخ احمد ياسين پيام تبريكى به عنوان دبيركل و رهبريت حزب الله مخابره كردند.

حزب الله و جنبش ((حماس))
چنانچه خواسته باشيم ميان حزب الله و ((حماس)) درخصوص عوامل پيروزى , مقايسه اى بعمل آوريم , به اين نتيجه خواهيم رسيد:
1ـ آنچه به چهار عامل از هفت عاملى كه در ابتدا ذكرش گذشت مربوط مى شود اينكه اين عوامل براى جنبش ((حماس)) فراهم بوده است. چه اين تشكل يك جنبش جهادى است و اعضاى آن در مكتب جهاد وشهادت پرورش يافته و در ايثار , شهادت طلبى و انجام عمليات جهادى و شهادت طلبانه از يكديگر پيشى مى گرفتند. عملياتى كه صدها تن از نيروهاى دشمن صهيونيستى را به هلاكت رسانده و يا مجروح ساخت و ترس را در دل نظاميان و شهرك نشينان انداخت . فرزندان جنبش ((حماس)) با اعتقاد راسخ به نصرت الهى وايمان به اينكه جهاد و مبارزه تنها راه رهايى فلسطين است , خط سازش و امتياز دهى را نفى كرده و آزاد سازى سرتاسر فلسطين را نصب العين قرار داده اند. جنبش ((حماس)) با برخوردارى از رهبريت آگاه , مخلص , حكيمانه, و آماده جانفشانى, نوك پيكان حملات خود را متوجه دشمن صهيونيستى كرد و ضمن پيوند با مردم فلسطين , از كشانده شدن به رويارويى با تشكيلات خودگردانى كه خود را به خدمت امنيت دشمن صهيونيستى درآورده است , خوددارى كرد تا مبادا سرگرم جنگ داخلى شده و از هدف اصلى دور شود.
برغم ترورهاى نظامى ـ سياسى رهبران جنبش و سپردن هزاران تن از اعضايش به زندان و شكنجه , بحمدالله خللى در عزم و اراده جنبش وارد نيامد.
2ـ و اما عواملى كه ((حماس)) و مقاومت فلسطينى فاقد آنست. با وجود آنكه رزمندگان فلسطين در كانون توجه مردم فلسطين و ملل عربى و اسلامى قرار داشته و برغم تائيد بسيارى از حكومتها از جهاد و مقاومت و روى آورى جنبش ((حماس)) به بسيارى از دولتهاى عربى و اسلامى , ليكن حامى اصلى و فراگير رزمندگان حزب الله يعنى جمهورى اسلامى ايران بنا به شرايط خاص و موضوعى نمى تواند ايفاگر همسان نقش حمايتى از جنبش ((حماس)), جهاد اسلامى و معارضان فلسطينى باشد.
از طرفى ايران بدليل شرايط خاص فلسطين (حضور اشغالگر و مرزهاى بسته) قادر به حمايت نظامى و فراهم آوردن مستلزمات آن نمى باشد و دولت ديگرى كه بتواند چنين نقشى را ايفاكند, وجود ندارد . كما اينكه نقش سوريه به حمايت دورادور معنوى و سياسى محدود مى شود و از آنجائيكه براى هر كشور عربى و يااسلامى دشوار است , حمايت و جانبدارى خود را از جهاد و مقاومت براى آزاد سازى كل فلسطين و نابودى رژيم غاصب (اسرائيل) علنا اعلام كند تا مبادا در صحنه رويارويى با امريكاى هم پيمان و مدافع سرسخت اين رژيم و هم چنين در عرصه رويارويى با جهان و سازمان ملل متحدى كه اين رژيم غاصب را به رسميت شناخته است, به تروريسم و يا حمايت از تروريسم متهم شود. عملا كشورى كه بتواند نقش سوريه را جبران نمايد, وجود ندارد. اين در حالى است كه حزب الله در محافل بين المللى از حمايت و تإئيد دولت لبنان برخوردار گشت.
دولت لبنان تمامى عواقب عمليات انتقامى صهيونيست ها از انهدام تإسيسات زيربنايى گرفته تا آوارگى صدها هزار شهروند لبنانى از شهر و روستاهايشان را بجان خريد.
اما ((حماس)) و مقاومت اسلامى در فلسطين به تشكيلات خودگردانى مبتلا گشت كه براى حمايت از امنيت كيان و سربازان دشمن صهيونيستى و نابودى انتفاضه و مقاومت مسلحانه مردم فلسطين, بر سر كار نشانده شده است. ناگفته نماند مقاومت اسلامى چنان تلفات و وحشتى به جان دشمن انداخته بود كه ((رابين)) نخست وزير معدوم رژيم صهيونيستى آرزو مى كرد, غزه به زير آب دريا برود و مهياى خروج بى قيد و شرط (همانگونه كه باراك از جنوب لبنان متوارى شد) از غزه شده بود. با تداوم انتفاضه و تشديد و عمليات نظامى, اخراج بدون قيد و شرط صهيونيست ها از كرانه باخترى و حتى قدس امكان پذير بود و كرانه باخترى و غزه مى توانست پايگاه و نقطه شروع آزادسازى كل فلسطين گردد, ليكن عرفات و تشكيلات وى كه بيم آن داشتند چنانچه اين امر به دست نهضت اسلامى جامه عمل بپوشد, منجر به حاشيه نشينى جنبش الفتح و ساف شود, منافع شخصى و حزبى را بر مصالح ملى ترجيح داده و به خود اجازه دادند, رژيم صهيونيستى را به رسميت شناخته و حقوق حقه فلسطين اشغالى 1948 و به عبارتى 78% از مساحت فلسطين را پايمال كنند.
عرفات و دار و دسته اش در قبال حكومتى خودگردان در بخش هايى از كرانه باخترى و غزه متعهد به خاموش سازى انتفاضه, سركوب رزمندگان مقاومت و تإمين امنيت دشمن صهيونيستى گرديد و در راستاى همين مإموريت هزاران تن از مجاهدان را به زندان انداخته و سرويس هاى امنيت تشكيلات خودگردان به ترور فرماندهان نيروهاى مقاومت تخريب چهره مقاومت و تروريسم خواندن آن مبادرت ورزيدند و با همتايان دشمن صهيونيستى و امريكايى بر ضد مردم و مقاومت همدست شدند.
محدوديت شعاع عملياتى رزمندگان مقاومت اسلامى و محاصره آنان در داخل سرزمين هاى اشغالى و نيز بسته بودن مرزها با كشورهاى عرب همجوار, سيطره كامل دشمن صهيونيستى بر مرزهاى مشترك با همسايگان و همكارىاش با سازمان هاى امنيتى برخى كشورهاى همجوار نظير اردن در مورد مبارزه و درهم كوبيدن ((حماس)) و بستن دفاتر آن و تبعيد رهبرانش همه و همه به رغم تداوم حمايت هاى مردمى از جنبش ((حماس)) و مشى آن, نقش غير قابل انكارى در تضعيف مقاومت بر جاى گذاشت.
در حالى كه لبنان, كشورهاى عرب و تمام جهان انتوان لحد و ارتش او را نيروهاى مزدور صهيونيست ها قلمداد كردند, اما همين جامعه بين الملل و كشورهاى عرب و مسلمان تشكيلات خودگردان و ساف را كه با چشم پوشى از ميهن و مقدسات, همان نقش ارتش انتوان لحد بلكه نقش به مراتب فراترى را ايفا مى كند, به عنوان تنها نماينده قانونى ملت فلسطين مى دانند دليل واپسين و بسيار حائز اهميت, وجه تمايز ميان حزب الله و ((حماس)) اين كه همه كشورهاى جهان از جمله خود صهيونيست ها اذعان و اعتراف دارند كه جنوب لبنان سرزمينى اشغالى است.
در حالى كه در طرف مقابل, جامعه بين الملل و اغلب رژيم هاى عربى و اسلامى (منهاى مردم) بلكه خود سازمان آزاديبخش فلسطين و رهبريت آن حقانيت رژيم صهيونيستى را در برپايى دولت خود بر سرزمين هاى اشغالى 1948 به رسميت شناخته و از دشمن صهيونيستى مى خواهند از طريق مذاكره و پايبندى به اصل زمين در مقابل صلح از كرانه باخترى و غزه عقب نشينى كند كه اين خود نه تنها موجب تضعيف جايگاه مقاومت فلسطينى و كاهش هواداران آن مى شود, بلكه هم پيمانان او را به تنگنا مى انداخته و از مقاومت فلسطينى چهره اى خشن و تروريستى به نمايش مى گذارد كه نه تنها برخلاف جريان آب شنا مى كند بلكه با منكر شدن حق دشمن صهيونيستى در برپايى دولت خود و تلاش براى نابودى آن!! خود را رودرروى رهبريت مشروع فلسطينى, رژيمهاى عربى و اسلامى و كل جهانيان مى بيند.

رژيم صهيونيستى موجوديتى بيگانه
يهوديان با انديشه مذهبى و صهيونيستى كذايى در مورد سرزمين موعود از چهارگوشه جهان به فلسطين آمدند تا با برخوردارى از حمايت نيروهاى زورمدار و قلدر حاكم بر جهان درگذشته و حال در اين كشور سكنى گزيده و دولت خود را برپا دارند و در ميان پذيرش جامعه بين الملل, محافل رسمى كشورهاى عربى و اسلامى و حتى فلسطين, اين موجوديت صهيونيستى به پايگاه نظامى مسلح به جنگ افزارهاى پيشرفته مبدل گشت و ديگر يك مشت سربازان استعمارى نبودند كه توسط دولت متبوع خود براى اشغال كشور ديگرى گسيل مى شوند تا به محض اوج گيرى مقاومت به كشورشان بازگردند. و شايد وضعيت صهيونيستهاى اشغالگر در جنوب لبنان تا حدودى به وضعيت استعمارگران انگليسى و فرانسوى و غيره شباهت داشته باشد كه وقتى با قيام مردم و مقاومت مواجه شدند به كشورهاى خود بازگشتند, سربازان صهيونيست نيز با اوج گيرى مقاومت در جنوب لبنان به دولت غاصب خود بازگشتند و مورد استقبال خانواده ها و بستگان خود قرار گرفتند و از نجات يافتن خود خوشحال گشتند در حالى كه شكستشان در فلسطين به معناى آوارگى مجدد و بازگشت به موطن اصلى آبا و اجدادشان خواهد بود. اين همان تفاوت بنيادين و خطيرنهفته در عقب نشينى چند هزار نفرى از ارتشى اشغالگر از جنوب لبنان با از هم پاشيده شدن دولت و نابودى يا كوچ ميليون ها متجاوز مى باشد.

آزادسازى فلسطين بر عهده كل امت است
اولا: بر ماست كه همواره از تجربه موفق مومنان مجاهد اندك شمار حزب الله در آفريدن اين پيروزى بر جمعيت انبوه ارتش صهيونيستى كه با شعار اين فرموده بارى تعالى: ((كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله والله مع الصابرين)) صورت گرفت, سود جسته و با اطمينان از پيروزى, امت را به گردونه و ميدان درگيرى سوق داد.
ثانيا: بدون ورود به جزئيات طرح, امت براى آزاد سازى فلسطين و براندازى رژيم صهيونيستى از صفحه روزگار كه توسط امام خمينى(ره) و رهبر انقلاب آيت الله العظمى خامنه اى و سيد محمد خاتمى رياست جمهورى اعلام و مورد تإكيد قرار گرفت و در واقع همان موضع جنبش هاى مبارز اسلامى در فلسطين, ملت فلسطين و ملل عربى و اسلامى است, بنابراين نقش ها به نحو ذيل قابل تقسيم مى باشد:

حوزه فلسطينى
ملت فلسطين بايد حق خود را در كل فلسطين حقى مشروع, تاريخى و دينى بداند و نبايد هر گونه امتيازدهى و يا پايمال شدن بخشى از حقوق حقه خود را بپذيرد و از هر امتيازده افراطگرى تبرى و اعلام بيزارى كند و خود را بخشى از امت عربى و اسلامى بداند.
ملت فلسطين بايد اعلام كند كه فلسطين سرزمين وقف اسلامى و براى هميشه متعلق به امت اسلامى است. اين ملت (فلسطينى) همچنين بايد به مقاومت خود بر ضد صهيونيست ها و ايادى آنها ادامه داده پناهندگان فلسطينى هرگونه جبران مالى, مهاجرت و يا اسكان در كشور ديگرى را رد كرده و به مطالبات بر حق خود همانا بازگشت به ميهن و آزادسازى كشورشان ادامه دهند و حتى اگر همه كشورهاى عرب و اسلامى, دشمن صهيونيستى را به رسميت شناختند هيچ گاه دچار يإس و نوميدى و سرخوردگى نشوند. زيرا بر حق بوده و حقى كه خواهانى در پى آن باشد, هرگز از بين نمى رود.

حوزه گروه هاى اسلامى ـ ملى فلسطينى
اين گروه ها بايد به مخالفت خويش با به رسميت شناختن رژيم غاصب صهيونيستى حتى اگر تشكيلات خودگردان و ساف آن را به رسميت شناخته باشد, ادامه دهند. گروه هاى اسلامى ـ ملى فلسطينى بايد كه مشروعيت نمايندگى مردم را از ساف و تشكيلات خودگردان بازپس ستاند و با هرگونه امتياز دهى و يا چشم پوشى از بخشى از فلسطين به مخالفت بپردازند و مردم فلسطين را به وسيله مكتب اسلام و اميد كامل به نصرت الهى بسيج نمايند و آنها را از راه دادن يإس و سرخوردگى به ميان خود برحذر دارند. كما اينكه بايد حق مردم فلسطين در سرزمين خود و مخالفت با هرگونه امتيازدهى و تضييع حقوق حقه را مورد تإكيد قرار داده و ضمن بسيج نيروها در مسير جهاد و مقاومت, رد هرگونه اسكان در كشورهاى ديگر و غرامت مالى, ملل عرب و مسلمان را به تحمل مسووليت هاى خود در قبال فلسطين و آزادسازى آن فرابخوانند و از هر تلاشى در سازماندهى صفوف مقاومت و جهاد دريغ نورزند.

حوزه امت عربى و اسلامى
امت عربى و اسلامى و رهبران رشيد آن بايد اسلاميت آرمان فلسطين را اعلام و آن را زمين وقف اسلامى بداند كه هيچ كس حق چشم پوشى و يا تضييع حتى ذره اى از خاك آن را ندارد گرچه اين عمل از جانب برخى از فلسطينيان و يا عرب صورت بگيرد.
امت عربى و اسلامى بايد از نيروهاى مخالف سازش و گروه هاى مقاومت مردمى فلسطين حمايت كرده و از به رسميت شناختن رژيم غاصب صهيونيستى ممانعت به عمل آورد و آن دسته از كشورهايى كه اين رژيم را به رسميت شناخته اند, متقاعد سازد تا اين اعتراف خود را باز پس بگيرند. از ديگر اقداماتى كه امت عربى و اسلامى مى تواند انجام دهد, اين كه با هرگونه عادى سازى روابط با اين رژيم غاصب و نامشروع مخالفت كرده و آن گروهى را كه اقدام به چنين كارى كنند, خائن قلمداد كند.
امت عربى و اسلامى بايد ايمان به نصرت الهى را تقويت, حميت اسلامى را نشر و به تجهيز نيروى لازم براى اين جنگ سرنوشت ساز روى آورد و تلاش نمايد موازنه قوا را به سود امت اسلامى رقم زند و موجبات اتحاد, اميدوارى و اعتماد به نفس را فراهم و دشمن و حاميانش را خوار و ترس و وحشت را در دل يهوديان زبون و بزدل (نبرد سرنوشت ساز در فلسطين) بيندازد.
امت عربى و اسلامى بايد ضمن مبارزه با كوچ يهوديان به فلسطين, يهوديان مقيم اين ديار را به ترك فلسطين و بازگشت به كشورهايشان كه همچنان شناسنامه و گذرنامه آن را نزد خود محفوظ نگه داشته اند ترغيب كنند.
امت عربى و اسلامى بايد روابط خود را با ديگر كشورهاى جهان متناسب با موضع آنها در قبال حقانيت فلسطينيان در فلسطين, موضع مثبت و يا منفى در قبال رژيم غاصب صهيونيستى تنظيم كند كه در آن هنگام وعده پيروزى الهى و تمكين بندگان مومنش تحقق خواهد يافت.
((و يومئذ يفرح المومنون بنصرالله ينصر من يشإ و هو العزيز الرحيم))
(به نقل از صداى فلسطين اسلامى)

/

مركز پرگار عشق

 

مركز پرگار عشق

حجه الاسلام اصغر بابايى

 


 

درآمد
((فكر و قلم از ديرزمان در پيشگاه با عظمت فاطمه زهرا(س) انجام وظيفه مى كنند مولفان از زمان شهادت آن حضرت تاكنون, در تلاش بوده اند تا اشعه اى از آن نور الهى را در نوشته هاى خود منعكس نمايند.))
تاكنون (1) بيش از صدها كتاب مستقل در باره فاطمه زهرإ(س) نوشته شده كه به بيش از بيست زبان زنده دنيا رسيده است .
اما آيا شمشيرهاى قلم و جوشش هاى فكرى توانستند مقام ((آيينه كوثر)) و((بانوى آيينه ها)) را آنطورى كه شان اين ((مادر اسلام)) و ((مادر پدر)) است بيان كنند؟
واقع امر اين است كه فاطمه(س), قرآن ناطق است و بانوى قرآن. و با قلم و جوشش هاى فكرى, آنهم انديشه بشرهاى معمولى و با سلاح قلم افراد بى صلاح يا كم صلاح, نمى توان به جلالت فاطمه(س), دسترسى پيدا كرد.
اگر فاطمه ى زهرا ((ليله القدر بزرگ)) است, و اگر فاطمه زهرا ((مادر معجزه ها)) است, و اگر از وى ((شكوفه ى عصمت)), ((كوثر ربانى)),((كوثر ولايت)), ((مادر امت)), ((فرشته زمينى)), ((خورشيد عالمتاب)), ((ماه هفت آسمان)) و … نام مى بريم چگونه مى توان به كنه شخصيت او واقف گشت ؟!
اگر بگوييم او ((مركز پرگار عشق))است كه ما او را دختر نبوت و همسر ولايت و مادر امامت مى دانيم; حق مطلب بهتر ادا مى گردد.
فاطمه ى زهرا, ((معجزه زنده اى است در قيافه يك زن)) كه نگارنده از وى به عنوان ((مادر معجزه ها و معجزه جاويد)) نام مى برد.
فاطمه ى زهرا(س) همسان يك همسر معمولى نمى زيست. از خانه دارى وى گرفته تا خطبه خوانى, همه اش معجزه بود.
خانه كوچك او به بلنداى عرش و سخن ساده او يعنى :
((الجار ثم الدار)) او, همسايه سپس خانه ى خود و خود,
به بلنداى كربلا پيام دارد.
سخن گفتن از شخصيت فاطمه(س) از باب اين است كه: ((ياس, قاصد مرگ است.))
و گرنه شناختن و شناساندن شخصيت فاطمه(س), همسان گوهر بيرون كشيدن از دل اقيانوس پرتلاطم آنهم در شبهاى تار و تاريك مى باشد.
در عرفان اسلامى, از عشق به عنوان عامل و واسطه رسيدن به جايگاه عظيم و آشيانه ى رفيع ((سيمرغ جان)) يعنى حضرت محبوب ياد مى شود.(2)
الذين آمنوا اشد حبا لله (3)
آنهايى كه ايمان دارند, عشقشان به خدا شديدتر است .
مومنان واقعى, در درياى بيكران عشق خدا, آنچنان غوطه ورند كه على وار مى گويند:
((گرفتم صبر آرم بر عذاب تو, چگونه صبر دارم بر فراق تو؟!))(4)
اساسا عشق حقيقى هميشه متوجه نوعى از كمال است, انسان هرگز عاشق عدم و كمبودها نمى شود, بلكه همواره دنبال هستى و كمال مى گردد و به همين دليل آن كس كه هستى و كمالش از همه برتر است از همه كس به عشق ورزيدن سزاوارتر مى باشد.(5)
حضرت زهرا(س) بانوى آيينه ها است. بايد خودمان را در اين آيينه مورد محك و آسيب شناسى قرار دهيم . آسيب شناسى جان و كالبد شكافى انسانيت خويش .
آيينه اى كه ((دين نما)) است و خلاصه دين را در خود جمع كرد به طور جد بايد ملاك و معيار و محك زندگى پيروانش باشد.
از مرز گفتار و نوشتار صرف بايد گذر كرد و خود را با مردان و زنانى كه ميدان دار عمل هستند; مورد مقايسه قرار داد تا آسيبهاى زهرآلود, شناسايى و ترميم گردد.
ظاهر عشق معنوى, تمامش رنج است و رنجش و در ميدان عاشقى نان و حلوا تقسيم نمى كنند. همانند كربلاى حسينى, بايد در ميدان عمل, سرداد و سرود عشق خواند و همسان فاطمه(س) فدايى و مدافع واقعى ولايت و امامت ماند.
هرچه گويم عشق از آن باشد فزون
مطلق است از كيف و كم و چند و چون
راست گويم, عشق, مصداق حقست
در حقيقت, عشق, حق مطلق است .(6)
هان ! اى پهلوان پهلو شكسته, و اى پارساى پاكدامن, از اينكه نتوانستيم در اين ((سرود عشق)) با شما همخوانى داشته باشيم, عذر ما را بپذير.
اى عذرإ, عذر ما كودكان كودن, كه هنوز كه هنوز است تو را غريب و تنها گذارده ايم بپذير و بر بيچارگى ما دعا كن.
((اين شكوه بيجا مال من بدبخت است كه فكر مى كنم بندگى, نان دانى است و با دو ركعت نماز, به نان دانى آمده ام.
اگر به يك بنده صالح خدا بگويند كه چقدر دعا مى كنى و آيا به چيزى رسيده اى؟
مى گويد:
روى آوردن به خدا و خواستن از او وظيفه بندگى است و غير اين نمى توان بود. ))(7)

ليله القدر بزرگ
اى ليله القدر بزرگ, ليله القدر ناطق, مفسر واقعى سوره ليله القدر, ليله القدر زنده, ليله القدر غريب, ليله القدر معصوم, ليله القدر قرنها, و اى ليله القدر زنان و مردان, به ما بگو و بر جان ما بخوان كه به كدام سمت در حركتيم ؟ به سوى صعود يا به سوى نزول, به پرواز يا به پرتگاه ؟!
فرات الكوفى, پيرامون تفسير سوره قدر, با نقل حديثى, مقام حضرت زهرا(س) را به بلنداى شب قدر و شناخت شخصيت فاطمه(س) را مساوى با درك عميق شب قدر مى داند.
عن ابى عبدالله(ع) قال :
((انا انزلناه فى ليله القدر)) الليله فاطمه والقدر الله. زمان و شب آن فاطمه است و قدر آن ذات اقدس اله.
يعنى توسل در طول توكل, كارآمد است و براى رسيدن به لقإ حق, بايد به حق پرستان واقعى مراجعه كرد. در شب قدر هم, حضور حضرت زهرإ ملموس است و عرشيان و فرشيان بلند آوازه , با وى مانوس .
پس فاطمه(س) با شب قدر است و شب قدر با فاطمه.
فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر:
براى رسيدن به شب قدر, بايد به شناخت شرافتمندانه اى دسترسى پيدا كرد كه حق مطلب بدان ادا شود و آن شناخت شخصيت فاطمه است.
راه رسيدن به شب قدر, همان راه فاطمه(س) و راه فاطمه (س) صراط الله و صراط المستقيم است .
شناخت توحيد ناب و شب قدر, همسان پيوند زمان به زمان, پيوند به شناخت فاطمه(س) دارد و اين پيوند و پيوستگى تا قيامت بزرگ ادامه خواهد داشت .
و قوله :
((و ماادريك ما ليله القدر ـ ليله القدر خير من الف شهر)) يعنى خير من الف مومن و هى ام المومنين:
فاطمه(س), خير كثير و خير وسيع است . از حضرت ايشان, در روايات ((ام المومنين)) نام برده شد.
ام المومنينى كه مقامش از مقام هزار مومن بالاتر است ;
عدد هزار, نشانه كثرت است . و گرنه مقام ومنزلت اين مادر, به تنهايى برابرى مى كند با كل هستى.
والروح القدس هى فاطمه:(8)
روح مخلوق عظيمى است مافوق فرشتگان و آنها اهل بيت و فاطمه(س) هستند.
با توجه به اين حديث و تفسير, سوره قدر را هم مى توان, ((سوره فاطمه(س))) ناميد كما اينكه سوره كوثر, ((سوره مادر)) و سوره فاطمه(س) است .
همه اين نكات عرضه شده, معرفت و معرفى در قالب الفاظ است, وگرنه معرفى مقام اهل بيت (عليهم السلام) در قالب الفاظ نمى گنجد و همان آب كشيدن با غربال است كه فقط ((نمى)) بيش باقى نمى ماند.
معرفى و معرفت مقام فاطمه(س), در قالب الفاظ, رسيدن به ((نم)) بيش نخواهد بود.
پس فاطمه زهرا(س) كوثر كبريايى, كوثر آسمانى, كوثر جاودانى و كوثر دو جهانى است و از وى بايد شجره طيبه, سرزمين سبزفام, معصومه معصوم, اول معصوم و آخر معصوم و تنها معصوم , د رميان تمام زنان جهان نام برد.
برد و گستره مقام حضرت زهرإ جاودانه است و با افكار معمولى و الفاظ, نمى توان بدان دست يازيد.

همسويى با همسايه
((الجار ثم الدار)) (9)
در فرهنگ اسلام, به همه چيز با ديده دقيق نگريسته شده. و حق همسايه نيز از اين قاعده كلى, مستثنى نيست. پيامبران و امامان (عليهم السلام), يكصدا در مورد ((حق همسايه)) سفارش نموده اند و بر همزيستى مسالمت آميز تاكيد ورزيده اند.
دژ سينه :
امام سجاد(ع) در رساله حقوق خودشان, حق مطلب را در مورد ((حق همسايه)) ادإ نموده. مى فرمايند:
و اما حق الجار:
1ـ حق همسايه اين است كه در غياب او آبرو و امكانات او را حفظ كنى.
2ـ در حضورش او را اكرام نمايى و هميشه ياريش دهى و درصدد عيبجويى از لغزشهاى او نباشى.
3ـ اگر اتفاقا عيبى از او مشاهده كردى آن عيب را در سينه ات به گونه اى حفظ كنى كه سرنيزه ها هم نتوانند بر دژ سينه ات غلبه يابند و بر آن راز دست پيدا كنند…
4ـ در سختيهااو را تنها مگذار.
5 ـ در نعمت بر او حسد مورز.
6ـ از خطاى او چشم پوشى كن.
7ـ به بدگويان او مجال صحبت مده.
8ـ اگر دغلكارى از سرريا و تزوير با او طرح دوستى و آشنايى ريخت, از روى نصيحت و دلسوزى ماهيت آن شخص را براى او آشكار كن.
9ـ با همسايه ات خوش رفتار باش.(10)
ـ آيا جوامع بشرى به اين درجه از رشد اخلاقى انسانى رسيده اند كه عيب همسايه ها را در سينه شان به گونه اى حفظ كنند كه سر نيزه ها هم نتوانند بر دژ سينه شان غلبه يابند و بر آن راز دست يازند؟!
اين نكته اى است كه امام سجاد(ع), آن را متذكر شد و ملاك و معيار خوبى است براى اينكه بشريت, بويژه شيعيان, خودشان را در معرض محك اخلاقى انسانى ببينند و در اين ترازو, خودشان را مورد سنجش قرار دهند.
هرگاه احساس كرديم سينه ما, همسان دژ محكمى درآمد و سر نيزه هاى حرف هاى بى ربط اين و آن بر آن نفوذ نكرد و يا همسان دژ, از آبرو و انسانيت انسانها دفاع كرد, آن وقت مى توان خود را انسانى يافت كه در مسير درست و يا در مسير حق در حركت است .
اين حرفها, همان كوچك, زيباهايى است كه در دين اسلام وجود دارد و نبايد از كنار آن به سادگى گذر كرد.

همسايه يا خانه ؟!
على بزرگ در نهج البلاغه , به نكته بسيار زيبايى اشاره مى كند و مى فرمايند:
سل عن الرفيق قبل الطريق, و عن الجار قبل الدار.
پيش از راه, در باره ى همراه پرس وجو كن,
و پيش از خانه در باره ى همسايه.(11)
1ـ همراه :
2ـ همسايه :
اگر به پاى اين گفتار حضرت امير(ع), سجده كنيم, و آنرا بر جرم خورشيد تابلو كنيم تا بر عالميان بتابد و اگر اين سخن زيبا را, بر تمام سنگهاى موجود در جهان, حكاكى كرده باشيم و يا آنرا بر بال ملائك تابلو كنيم و توسط آنها بر فرد فرد بشريت دعوت نامه بفرستيم تا اين سخن حضرت امير(ع) را به گوششان رسانده باشيم و يا همسان آيات الهى, همه محققين به تحقيق و تفسير, پيرامون آن بپردازند و يا اگر … درصدى از حق مطلب را ادإ نكرديم.
آنچه به كلام امامان (عليهم السلام) و انبيإ (عليهم السلام) برترى و قداست مى بخشد, اين است كه آنها قبل از همه, عامل به گفتار خويش بودند. از اين جهت, پيروان واقعى انبيإ و امامان (عليهم السلام), قبل از بيان سخنان آنها براى ديگران, خود بايد به آن عامل باشند. اگر غير از اين باشد, در واقع هيچ پيروى تحقق نيافته و طبق فرموده آيت الله جوادى آملى :
واعظ و (آمر) غير متعظ همانند راننده اى را مى ماند كه تمام مسافران را به مقصد مى رساند و خود در بيابان غريبانه جان مى دهد.
علامه طباطيايى مى فرمايند:
… دعوت به حق به وسيله مجادله با مسلميات كاذبه خصم هر چند اظهار حق است, و لكن چنين مجادله اى احيإ باطل نيز هست و يا مى توانى بالاتر از اين بگويى, و آن اين است كه چنين مجادله اى كشتن حق است با كشتن حقى ديگر, مگر اينكه منظور چنين مجادله اى صرف مناقصه باشد نه احيإ حق.(12)
آرى ! اخلاق اسلامى و عمل به آن بسيار مهم است و در صورت بى توجهى به آن, آثار كاملا معكوس در زندگى فردى و اجتماعى ببار خواهد آورد.
از اين روى سخن حضرت امير(ع) كه فرمودند:
((پيش از راه, در باره ى همراه پرس و جو كن, و پيش از خانه در باره همسايه.))
بوى قرآن مى دهد و در ميدان فرهنگى, اخلاقى و اجتماعى, به بلنداى كربلاى خونين, پيام دارد و عمل به آن به بلنداى رنجهاى كربلا, بلإ آفرين است .
هرگاه حقوق همراه و همسايه, حقوق همنشين و همشهرى, همكار و همگان, براى ما مهم جلوه گرى كرد و در ((خلوت وجلوت)) با آنها يكسان برخورد نموديم و بالاتر از همه, همراه و همسايه را بر خود مقدم داشتيم, بدانيم كه انسان خوبى هستيم و به قله اخلاق و ايثار ناب نايل گشته ايم.
راستى چند درصد بشريت و يا چند درصد مسلمانان و شيعيان, در زندگى اجتماعى, به اين سخن فاطمه زهرإ(س) كه فرمودند:
((الجار ثم الدار)) ((اول همسايه بعد خانه)) عمل مى كنند؟!
سخن حضرت على(ع) چه ؟!
فرمايش امام سجاد(ع) چه ؟!
آيا سينه هاى بشريت به منزله دژ محكم درآمد تا اژدها هاى دو پا نتوانند در آن نفوذ كنند و اسرار همنشين و همسايه ها را به سرقت ببرند؟!
واقع امر اين است كه جوامع بشرى كلا و شيعيان, به اين درجه از انسانيت نرسيده و اگر بگوئيم تفاوت از زمين تا آسمان است, به بى راهه نرفته ايم و حرف گزاف نگفته ايم. البته ((قليل من عبادى الشكور))(13) ((و لكن اكثرهم لايعلمون)) (14)
بلى به تعبير قرآن شريف, اكثر مردم چگونه زيستن را نمى دانند و آدمهاى فهميده, اندك هستند.
همه اين نكاتى كه عرضه داشتيم ـ و هزاران نكات ديگر كه در صدد بيان آن نيستيم ; كه اگر بيان گردد, سر از چندين جلد كتاب درخواهد آورد ـ به خاطر اين بود كه بگوئيم ; اين جمله زيباى فاطمه(س)كه فرمود:
((الجار ثم الدار))
همسان حادثه كربلا, مشكل گشاى خلل هاى اخلاقى اجتماعى است وبه بلنداى كربلاى خونين, پيام آفرين است.
اين همان سخنى است كه فاطمه(س) آن را در دل نماز شب, زمزمه مى كرد; اين سخن زيبا, در جواب سوال امام حسن(ع) بيان شد. امام حسن(ع) مادر را ديد كه همواره براى همسايگان, برادران اسلامى, و مردم دعا مى كند, گفت : مادرجان چرا براى خودت دعا نمى كنى؟
مادر خودت چه ؟! براى خودت دعا نمى كنى؟!
حضرت زهرا(س) فرمود: پسرم! اول همسايه و سپس خانه خود و خود.
اى كاش از زبان ((مركز پرگار عشق)) تفسير اين جمله را مى شنيديم و بدان عمل مى كرديم ولى صد افسوس كه جوامع بشرى اين جمله را بر ((جان)) خويش تابلو نكرده و در عمل يك گام به آن سمت سير نكرده است !!!
اگر به همين جمله شيرين ((بى بى دو عالم)) عمل مى شد, معجزه ها بپا مى شد و زندگى اجتماعى و فردى از عسل شيرين تر مى گشت .

شما را به جان همسايه :
حال كه سخن از حقوق همسايه ها به ميان آمد, جا دارد اين سخن بزرگ على بزرگ را مروركنيم و آنرا بر جان خود حك نمائيم.
والله, الله فى جيرانكم, فانهم وصيه نبيكم, مازال يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم :
((خداى را, خداى را, در باره همسايگانتان, كه مورد وصيت پيامبر شمايند, همواره در باره ى آنان سفارش مى كرد, چنان كه پنداشتيم كه ديرى نپايد كه در رديف ميراث برانشان نشاند.))(15)
شما را به جان همسايه ها, شما را به جان همنشينان …
چقدر گفتار دو همسر, همسنگ و همسو است . به همان مقدار كه فاطمه(س) بر حقوق همنشين و همسايه ها توجه نموده به همان ميزان على بزرگ هم به حقوق همنشين و همسايه ها سفارش نموده است . منتهى حضرت زهرا در دل نماز شب و حضرت على(ع) در بستر شهادت.
اين سخن بزرگ, داراى لايه هايى متعدد است كه به آسانى نمى توان به لايه ى زيرين آن دسترسى پيدا كرد.
اگر اين سخن حضرت ((كالبد شكافى)) شود, از دل آن اخلاق ناب, ايثارجاودانه, دردمندى زيبا, مسئوليت پذيرى ممتاز, حضور روح بخش, جامعه شناسى جانانه,
عدالت اجتماعى مورد نظر على(ع),
خودشناسى و عرفان عاقلانه, توحيد ويكتايى, دغدغه امامان و انبيإ, آموزش چگونه زيستن, چگونه ماندن و چگونه مردن,
وحدت و امت واحده و همزيستى مسالمت آميز
عمل به اين آيه قرآن شريف كه :
انماالمومنون اخوه: يعنى مومنان برادر يكديگرند.(16)
عدم تبعيض در اسلام, جهانى و جاودانه بودن دين اسلام. قانونمندى و توجه به حقوق همنشين و همسايه ها,
بدر آمدن از چارچوب تئورى و رفتن در ميدان عمل,
توجه به عاطفه و فطرت, روان شناسى و توجه به روابط اجتماعى انسانى,
سبقت در كار خير, ساده زيستن و قناعت مقدس, و صله رحم…
اين نكات لايه هايى از اين سخن بود كه به ذهن نگارنده آمد. ولى تفسير و تحليل عميق تر را مى توان از لابلاى گفتار و نوشتار بزرگان جويا بود.
مهمتر از آنچه به عرض رسيد, عمل به اين نكات بلند است كه بايد همانند ميدان كربلا آمادگى پيدا كرد و سختيهاى آنرا به جان خريد.
اميد است جامعه بشرى به آن درجه از رشد اخلاقى, انسانى, فرهنگى و اجتماعى نايل گردد تا بتواند با ميل قلبى, به حقوق همنوعان احترام بگذارد و همزيستى مسالمت آميز را در عمل, بصورت فرهنگ عمومى درآورند.
اگر مردم به اين درجه از رشد و همدلى و همزيستى نايل گردند; به ((جان همسايه)) و ((به جان همنشين)) سوگند ياد مى كنند كما اينكه به جان عزيزترين فرد و عزيزترين چيز سوگند ياد مى كنند.
اين طرز برخورد, نشانه اوج عزت و احترام بين طرفين است.
و اگر روزى فرا رسد كه جامعه بشرى بويژه جامعه شيعى به جان همديگر, به جان همسايه و همنشين, سوگند ياد كنند, نشانه آن است كه بشريت به رشد اخلاقى, انسانى, فرهنگى, اجتماعى و رشد رحمانى و ربانى رسيده است.

مادر معجزه ها
زندگى حضرت زهرإ(س), همسان زندگى يك همسر معمولى نبود. از خانه دارى وى گرفته تا خطبه خوانى.
او معجزه اى بود كه در قالب و قيافه يك زن ظهور كرد. معجزه اى زنده و زيبا.
فاطمه زهرإ(س) فرزند معجزه ها بود همسر معجزه ها بود,
و مادر معجزه ها. يعنى دختر نبوت بود همسر ولايت بود و مادر امامت .
حضرت زهرإ مركز پرگار عشق بود و ((مركز معجزه ها))
او الگويى است در قيافه يك معجزه و به نام يك مادر .
مادرى كه براى امت خود ((ام ابيها)) است .
((فاطمه زهرايى كه پيغمبر مى فرمايند:
((ام ابيها)) يعنى فاطمه مادر اين امت است,
مادر اين امت است,
مادر اين امت است .)) (17) و اين خود معجزه است كه يك مادر, مادر يك امت باشد و هر خارى به پاى يكى از افراد اين امت برود, قلب او در تپش باشد.
((تنها ارزش وجودى ايشان به همين محدود نمى شود كه مادر فرزندانى معصوم و ريشه ساداتى باشند كه در گوشه و كنار, خدمتگزار اين امت باشند. خيلى از اين وسيع تر است ; در اين حد كه هر خارى كه به پاى يكى از افراد اين امت برود, مطمئن باشيد قلب فاطمه زهرإ(س) در تپش است . به خاطر اين خار, قلب آن حضرت مى تپد,
مانند قلب يك مادر .
اما تپش قلب مادر كجا و تپش قلب مادرى چون حضرت فاطمه زهرا(س) كجا؟!
فاطمه زهرا عصمت كبرى است .)) (18)
اين خود معجزه بزرگ است .
رهى كه حضرت فاطمه(س) و اهل بيت (عليهم السلام) يك شبه پيمودند; جوامع بشرى با هزار سال و هزار قرن, بوى آنرا نمى توانند استشمام كنند.

معجزه در معجزه :
اختصاص يافتن سوره و آياتى از قرآن, به نام يك بانوى نمونه, خود معجزه اى است بى نظير. يعنى خداوند در معجزه جاويدش قرآن مجيد, مستقيما از فاطمه(س) نام برد وبراى او دعوتنامه فرستاد و از او به عنوان كوثر كبرى و كوثر نسلها ياد كرد.
((اين نعمت عظيم و خير فراوان, شكرانه عظيم لازم دارد, هر چند شكر مخلوق هرگز حق خالق را ادا نمى كند, بلكه توفيق شكرگزارى خود نعمت ديگرى است از ناحيه او لذا مى فرمايد:
اكنون كه چنين است, فقط براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن.)) (19)
از اين رو است كه رهبر معظم انقلاب حضرت آيه الله العظمى خامنه اى از فاطمه زهرا(س) به عنوان ((قله بشريت)) ياد مى كنند.
مى فرمايند:
((فاطمه زهرا(س) در قله بشريت قرار دارد و كسى از او بالاتر نيست و مى بينيم كه آن بزرگوار به عنوان يك بانوى مسلمان, اين فرصت را يافت كه خودش را به اين اوج برساند. پس, فرقى بين مرد و زن نيست و به خصوص شايد از همين جهت هم است كه خداى متعال در قرآن كريم, آن وقتى كه راجع به نمونه ى انسانهاى خوب و نمونه انسانهاى بد مثال مى زند, مثال را در هر دو مورد از زن انتخاب مى كند. يك مورد زن فرعون و در مورد ديگر, همسر نوح و لوط را مثال مى زند.))(20)
برلب كوثرم اى دوست ولى تشنه لبم
در كنار منى از هجر تو در تاب و تبم
روز من باتو به شب آمد وشب با تو به روز
در فراق رخ ماهت, گذرد روز و شبم(21)
خانه فاطمه زهرا(س), خانه معجزه ها است . خانه كوچك اما به بلنداى عرش!
خانه فاطمه(س) سجدگاه و فرودگاه الهى است. ساده است اما زيبا و باصفا.
((پيامبر اسلام(ص) روزى از دخترش پرسيد:
فاطمه(س) چه در خواست و حاجتى دارى ؟
هم اكنون فرشته وحى در كنار من است و از طرف خدا پيام آورده است! تا هرچه بخواهى تحقق پذيرد.
فاطمه(س) پاسخ داد:
لذتى كه از خدمت حضرت حق مى برم, مرا از هر خواهشى باز داشته است.
حاجتى جز اين ندارم كه پيوسته ناظر جمال زيبا و والاى خداوند باشم !))(22)
خانه فاطمه(س) خانه خداست, خانه مردان خدا.
خانه الگوها و خانه خدايى زيستن و خدايى ماندن و خدايى مردن .
خانه فاطمه(س), همان خانه ((كسايى)) پدر است كه پنج تن آل عبا را در آن جا داد.
آرى خانه مادى فاطمه(س), ((كسإ آسا)) بود و ساده اما شهرت يافته بر بلنديهاى عرش .
((شيخ صدوق مى فرمايند:
رسول گرامى اسلام(ص) هر گاه به مسافرت مى رفت, با فاطمه(س)خداحافظى مى كرد و وقتى از سفر برمى گشت, ابتدا به ديدن فاطمه(س)مى شتافت .
در يكى از مسافرتهاى پيامبر(ص) حضرت زهرا دو دستبند نقره ويك جفت گوشواره براى خويش و يك پرده براى درب منزل خريد پيامبر(ص) از مسافرت بازگشت و به ديدار دخترش شتافت.
پس از مشاهده پرده خانه و زيور آلات ساده فاطمه(س) توقف كوتاهى كرد وبه مسجد رفت.
حضرت زهرا(س)با خود انديشيد كه پدر ناراحت است و فورى دستبند وگوشواره و پرده را درآورد و خدمت رسول خدا(ص) فرستاد و پيام داد:
دخترت براى تو سلام مى فرستد و مى گويد كه اين (زيورآلات اندك) را نيز در راه خدا انفاق كن.
پيامبر گرامى اسلام پس از مشاهده بخشش و ايثار فاطمه (س) سه بار فرمود:
فداها ابوها.
پدرش فداى او باد.))(23)
وقتى پيامبر مى فرمايند: فداها ابوها,
امتش چه بگويند و چه كار مى كردند كه شايسته شان او و خداپسندانه باشد؟
آيت ا… صالحى مازندرانى در درس خارج اصول مى فرمود: بنده نام استاد خود را بدون وضو مس نمى كنم.
و استاد حسن زاده آملى در كتاب نامه هاى برنامه ى خود مى فرمايند:
استادم الهى قمشه اى نشسته بود و بنده در اثر شدت عشق و علاقه به استاد خم شدم و كف پاى استاد را بوسيدم …
و نمونه هاى ديگر كه در حوزه هاى علميه بين استاد و شاگرد فراوان است .
با توجه به نكات مذكور, جوامع بشرى در مقابل نام, ياد و راه امامان و انبيإ (عليهم السلام) چه وظيفه اى پيدا مى كنند و تا به حال چه كار كرده اند؟!
اين نكته را بايد متذكر شد كه :
انبيإ و امامان معصوم (عليهم السلام), در مرحله تكوين همسان قرآن شريف كه كتاب جهانى است, دعوت جهانى دارند وپيامبران و امامان جهانى هستند, نه براى گروه و قشر خاص . منتها در مرحله تشريع و عمل اختصاص مى يابد براى مومنين و مقام مادر امت و مادر معجزه ها هم از اين قاعده مستثنإ نيست .
فاطى از فاطمه خواهد سخنى
بين چه مى خواهد ـ از مثل منى
آنكه جبريل پيام آور اوست
عارف منزلتش داور اوست(24)
با همه نكاتى كه عرض شد در پايان بايد به اين پرسش پاسخ گفت كه :
ـ الگوى زنان امروز كيست ؟
((پاسخ اين سوال بسيار روشن است و آن اين است كه :
وضعشان را ببين و حالشان را بپرس .
ببين آنچه را كه مى گويند, انجام مى دهند, عمل مى كنند به گفته و عمل چه كسانى شبيه است؟
آيا زينبى عمل مى كنند يا چون ديگران ؟
آيا روششان چون فاطمه است يا فرد ديگر؟
بى شك گروهى هستند كه به دنبال الگوهاى غربى مى باشند. فكرشان, روش زندگى شان, تجمل پرستى ايشان, نشات گرفته از زنان به ظاهر متمدن و روشن فكر ولى در واقع بنجل هاى غربى است .
آن دوشيزه يا بانوى ((نيمه عريان)), آن وابسته و دلبسته به لوكس و تجمل, آن بى غم لذت پرست نمى تواند الگويى جز الگويى غربى, افراد بى بند وبار, حتى ((رقاصه ها و آواز خوان ها داشته باشند. آنكس كه دائما در فكر رنگ عوض كردن زيور و تجملات, زندگى طاووسى, عيش و خوش گذرانى است بى شك الگوى زندگيش ((هنر پيشه هاى)) سينما, زنان اشراف و مفتخور, حجله نشينان عروسان چمن است و جز آن الگويى ندارد اگر چه در لباس و چهره به ظاهر اسلامى باشد.
اما الگوى ما كه باشد؟
بى شك براى آنكس كه مسلمان است وايدئولوژى اسلامى را پذيرفته است نمى تواند جز فاطمه و زينب كبرى كسى را به رهبرى فكرى خود برگزيند. او بايد از فضه و اسمإ تبعيت كند, از سميه و ام سلمه پيروى نمايد. شكى نيست كه برخى با ظاهرسازيهايى سعى دارند خود را به همين گونه كه گفتيم معرفى كنند اما واقعيت اين است كه ظاهر سازيها حقيقت را عوض نمى كنند. رنگ عوض كردن ها حسابى دارد و پذيرش جدى مسايل حسابى ديگر. زن اسلامى سعى دارد با پذيرش الگوى حيات فاطمه, فكرش را فاطمى كند, اخلاقش را زينبى كند, ديدش را فضه اى نمايد و بالاخره بيانش را خداپسندانه كند. اين امرى است كه در سايه خواستن و ((تمرين ايمان)) بدست مىآيد.))(25)
((اى ريحانه پيامبر(ص) اينك كه تاخير زمان, لياقت خدمت در كنار در نيم سوخته ى خانه ات را از من گرفته, و مظلوميت تو دستم را از قبر بى شمع و چراغت كوتاه نموده. ..))(26)
الهام بنما كه وظيفه و دين ما نسبت به دين ما چيست و به همان سمت و سو ما را ايصال الى المطلوب بنما!
اى بانوى اسلام, تو همسان اسلام غريب بودى و غريب ماندى و غريب خواهى ماند و پيروان ناقابل تو هم در غريب گذاردن تو سهيم !
به هر حال مقام فاطمه(س) را بايد آسمانيان معرفى كنند, زيرا زمينيان زمين گير و زمين پرستان زهرآگين را ياراى درك شخصيت اين بانوى نمونه نيست و پيامبر است كه مى فرمايند: فاطمه پاره تن من است .
آرى امروز همه ما بايد همسان فاطمه(س) فدايى ولايت باشيم و ولايى بزييم و ولايى بمانيم و سپس ولايى بميريم .
و همچنين بايد فاطمى زيست و فاطمى ماند و فاطمى مرد.

روضه على(ع) در سوگ فاطمه(س)
رفتى و, در ماتمت افغان و زارى مى كنم
خفتى و, من تا سحر, شب زنده دارى مى كنم
بضعه طاها تويى, اى يادگار مصطفى
من به دست خود كفن, اين يادگارى مى كنم(27)
على بزرگ هم براى فاطمه زهرا(س), روضه خواند. روضه بزرگ و زيبا در سند بزرگ و زيباترين سند, يعنى نهج البلاغه اين برادر قرآن و قرآن زمينى!
اگر فاطمه(س) براى پدر بزرگوارشان ((روضه)) مى خواند, على(ع) هم براى مدافع ولايت روضه مى خواند. تازه ((گريه هاى فاطمه(س) به خاطر فراق پدر نيست, به خاطر خطرى است كه اين امت را تهديد مى كند. فاطمه(س) خيلى براى مكتب حياتبخش پيامبر(ص) قلبشان مى تپيد. آن قدر براى اين امر تاسف و تاثر مى خوردند كه وقتى ديدند منطقشان به جايى نمى رسد, با گريه با صداى بلند به ميدان آمدند.))(28)
على(ع) هنگام دفن فاطمه(س) در كنار مزار پيامبر و رسول اسلام(ص) چنين روضه خوانى مى كند:
السلام عليك يا رسول الله و عن ابنتك النازله فى جوارك, والسريعه اللحاق بك !
اى رسول خدا, سلام من و دخترت ـ كه اينك در جوار تو فرودآمده, شتابان به تو پيوسته است ـ بر تو باد.
فاطمه زهرا(س), خيلى زود كوچ كرد, هنوز در اول جوانى بود كه جان به جان آفرين تسليم كرد.
گل بر تو و جوانى تو گريه مى كند
بلبل به همزبانى تو گريه مى كند
تو پير در بهار جوانى شدى كه چرخ
بر پيرى و جوانى تو گريه مى كند
((اى رسول خدا, از فراق برگزيده ى تو شكيبايى من كاستى گرفته, در غم فقدانش تاب و توانم نمانده است! اما آنچه از اندوه اين فاجعه مى كاهد, فراق عظيم حضرتت و مصيبت سنگين و كمرشكن تو است كه بس توانفرساتر باشد!
آرى,
اين من بودم كه سر نازنينت را بر لحد گور نهادم و ميان گردن و سينه ام جانت راـ كه از كالبد بيرون مى شد ـ احساس كردم,
… زود باشد كه دخترت تو را در جريان اخبار همداستانى امتت در جهت هضم وى قرار دهد, با اين همه تو نيز با اصرار از او بپرس و چگونگى رفتارشان را با ما از او بجوى كه آن همه به زمانى بود كه چندانى از رحلتت نگذشته بود و يادت از خاطره ها نرفته بود.
اينك من با شما دو عزيزان ((وداع)) مى كنم بىآنكه از بودن با شما احساس خستگى و تنگى كنم, كه اگر به خانه بازگردم نه از خستگى است, و اگر بمانم نه از بدبينى به آن وعده ها است كه خداى صابران را بدان نويد داده است.))(29)
اولين روضه حضرت زهرا توسط, امير بزرگ, حضرت امير خوانده شد كه در نوشتار و متن فوق به پاره اى از آن اشاره رفته است.
به حق روضه حضرت زهرا(س), همان روضه رضوانى بود كه براى رسيدن به ((رضوان من الله اكبر)), توسط امير بيان, بيان شد.
حضرت امير(ع) در جاى ديگر مى فرمايند:
و منا خير نسإالعالمين.(30)
(فاطمه زهرا) بهترين زنان جهان, افتخار مااست.
فرشتگان عالم به وجود فاطمه(س) افتخار مى كنند…

السلام عليك ايتهاالصديقه الشهيده السلام عليك ….
درود بر تو اى صديقه شهيده
اى ستمديده و اى غصب شده حق او
اى فشار و سختى ديده,
اى دنده شكسته و اى همسر ستم ديده …(31)
درود بر تو و همسرت,
درود بر مرقد اطهرت,
درود بر صورت سيلى خورده ات,
درود بر پهلوى شكسته ات,
درود بر اشكهايت,
و درود…
پى نوشت ها:
1. اسماعيل,انصارى رنجانى, فاطمه در آيينه كتاب, (قم : نشر الهادى, دوم,1375) ص 7.
2. كيهان انديشه, شماره 42.
3. سوره((2)) بقره, 165.
4. دعاى كميل .
5. تفسير نمونه, ج 1, ص 565.
6. ميرزا حسن, اصفهانى, مثنوى زبده الاسرار.
7. سيدعلى اكبر, ابوترابى, از تربت كربلا, ص 211.
8. تفسير فرات كوفى, ص218.
9. بحارالانوار, ج 43,ص 82, مجله مشهور حضرت زهرا(س).
10. رساله حقوق امام سجاد(ع), ترجمه سيدمحمد شاهرودى.
11. نهج البلاغه, نامه 31.
12. الميزان, ج 12, ص 572.
13. سوره ((34)) سبإ, آيه13.
14. سوره((7)) اعراف, آيه131.
15. نهج البلاغه, نامه 47.
16. سوره((49)) حجرات, 10.
17. سيدعلى اكبر, ترابى, همان .
18. همان .
19. تفسير نمونه, ج 27, ص 372.
20. آيت الله خامنه اى, زن از ديدگاه مقام معظم رهبرى, نشر نوادر,1378, صص 6ـ 7.
21. ديوان امام خمينى ره, ص 306.
22. محمد دشتى, نهج الحياه فرهنگ سخنان فاطمه(س), (قم : انتشارات, موسسه تحقيقاتى اميرالمومنين(ع), 14, 1375) ص98.
23. همان.
24. ديوان حضرت امام خمينى ره, ص 312.
25. على, قائمى, فاطمه برترين بانوى اسلام (قم : انتشارات, هجرت, 1358).
26. اسماعيل انصارى زنجانى, همان .
27. ديوان حبيب چاپچيان (حسان), اى اشكها بريزيد.
28. سيدعلى اكبر, ابوترابى, همان
29. نهج البلاغه, خ 193.
30. نهج البلاغه, نامه 28.
31. مفاتيح الجنان, زيارت حضرت زهرا(س).

/

شهريور و شهادت

 

شهريور و شهادت

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

شهريور ماه, بوى خون مى دهد; گوئى دو حرف نخستش را از ((شهادت)) وام بى برگشت گرفته كه با شهادت پيوسته عجين شود و همواره پيامهاى خونين به ملت خون و قيام بدهد تا سيماى سرخ انقلاب اسلامى همچنان شكوفا و با شكوه بر تارك تاريخ بدرخشد و به محرومان جهان نويد پيروزى و نصرت بدهد كه بى گمان اگر 8 شهريورها و 17 شهريورها نبود, انقلاب به سردى و سستى مى گرائيد و تنها تاريخى از آن باقى مى ماند و حسرتى در دلها و آهى در اعماق قلوب مشتاقان.. ولى اين شهادتها كه شهريور بيشترين بهره را دارد, انقلاب اسلامى را بيمه كرد و از گزندهاى مخالفان نگه داشت و اميد است تا قيام ولى الله الاعظم امام زمان عجل الله فرجه الشريف, همچنان با حرارت و طراوت باقى بماند و قطعا ملت شريف و شهيد پرور نخواهد گذاشت, انقلاب بدست بيگانگان افتد يا از حرارت و شكوفائى باز ايستد.. و همچنان كه از آغاز انقلاب تا كنون با دل و جان از آن نگهدارى كرده است, امروز نيز نخواهد گذاشت انقلاب – خداى نخواسته – به بى راهه رود يا لباس سرخ شهادت را از تن بيرون كند و لباس ننگين خودفروختگى و خودباختگى و غرب ستائى بر تن كند. معاذ الله كه چنين روزى نخواهد آمد و دلاور مردان بيدار و هشيار ما تحت رهبرى ربان عظيم القدر انقلاب, رهبر عزيزمان, نخواهند گذاشت خون پاك شهيدان زنده هفده شهريور كه ژاله را به لاله زار شهدا مبدل كرد و خون پاك رجائى و با هنر را كه نخست وزيرى را شهادتگاه قرار داد و خون مقدس مدنى ها كه محراب انقلاب را رنگ خون بخشيد و سرانجام شهادتهاى پى در پى دلاوران اسلام و رزمندگان جبهه هاى شرف و عزت كه تمام نهادها و شهرها و كوى هاى ايران زمين را سربلندى و افتخار عطا كرد, به هدر رود يا ناديده گرفته شود و يا مورد انتقاد و ريشخند جاهلان و سفيهان گردد.
حاشا كه اين ملت بزرگ نخواهد گذاشت راز و رمز انقلاب به فراموشى سپرده شود و چه خوش باورند غرب زدگان عصر نوين كه مى پندارند توانائى آن را دارند كه با تزريق چند واژه آرام بخش و به ظاهر شيرين, ميوه هاى رسيده انقلاب را به نفع خود برچينند و وارث خون شهيدان گردند ! به چه قيمتى و با چه ابزارى !
هم اينك كه اين شجره طيبه كه پايه اش ثابت و استوار و شاخه هايش به آسمان رسيده است و ريشه هايش در اعماق دلهاى تك تك ملت شهيد پرور ما دوانيده است و از خون قلب مومنان متعهد و سيلاب اشك ديدگان مادران شهيدان, آبيارى مى شود و همچنان فريادكنندگان 17 شهريور در ميدانهاى نبرد با منافقان و مبارزه با غرب زدگان, حاضرند و ناظر, ديگر نمى توانند بازگشت روابط ننگين با آمريكا را ببينند و هرچند مواجه با محاصره اقتصادى , اجتماعى و سياسى باشند, تن به ذلت, زير بار جهانخواران نخواهند داد و به خوبى مى دانند كه آمريكا هرگز خواهان رابطه نيست بلكه به گفته اماممان نوكر مى خواهد ! چه باك كه باز هم 17 شهريور زنده شود و حماسه ها تجديد گردد و انقلاب از شر اشرار و كيد كفار مصون گردد و روح بلند امام و شهيدان شاد شود و سفره پر بركت ((شهادت))دوباره در ايران اسلامى گسترده شود ! چه باك !
و همانا زندگى با عزت و سربلندى هزاران بار ارزشمند تر و دلچسب تر است از زندگى با ذلت و خوارى كه آن حيات است و اين موت محقق. و بدينسان امام و پيشوايمان امير المومنين عليه السلام فرمود : زندگى در مرگ با عزت است و مرگ در زندگى با خوارى.

تاريخچه خونين
17 شهريور 57 :
اين جمعه خونين كه قطعا از ايام الله است زيرا در آن روز تاريخى, نهضت سازان ايران با ريختن خون پاك خود بر روى اسفالتهاى ژاله تهران و ورامين و شهرهاى ديگر, مشت محكمى به شاه و مزدورانش زدند و با قطعه قطعه شدن اجساد مقدس شهيدان آن يوم الله خونين, شاهنشاهى را در ايران براى هميشه قطعه قطعه كردند و همانا در اين روز با رهبرى قاطع و ذلت ناپذير امام خمينى قدس سره و فداكارى و ايثار ملت بزرگوار ايران سرنوشت انقلاب رقم زده شد و تا تاريخ به پايان نرسيده 17شهريور زنده است و رادمردان بپاخاسته 17 شهريور زنده و جاويدند. هشتم شهريور ماه يادآور يكى از دردناكترين خاطره هاى تلخ انقلاب است كه در اين روز منافقين با انفجار مقر نخست وزيرى دو نفر از برازنده ترين و گرامى ترين چهره هاى ايثارگر و سخت كوش ملت را با فجيع ترين وضعى به شهادت رساندند ولى نتيجه اى جز بارورتر شدن انقلاب و وحدت و انسجام بيشتر اقشار ملت و رسوائى و ناكامى بيش از پيش منافقان نداشت. و چه خوش گفت امام محبوبمان :
((آنها گمان مى كنند كه افكار مومنين و ملت بپاخاسته ما همچون افكار غرب زده ها و غرب است كه جز به دنيا فكرى نمى كنند, جز متاع دنيا را نمى بينند. ملتى كه از اول, از صدر اسلام, پيشوايان او جان خود را فدا كردند براى هدفشان كه آن خدا و اسلام است, به اين مسائل و اين امور از بين نخواهند رفت و سستى نخواهند داشت.
در عين حالى كه مصائب اينها مشكل است براى ما, لكن كشور و ملت ما با تمام قدرت ايستاده اند تا همچون شهدائى تقديم كنند و هيچ راه عقب نشينى ندارند و فكر به سستى نمى كنند. آن كوردلان كه گمان كرده اند جمهورى اسلامى با نبود چند نفر از بين خواهد رفت و سقوط خواهد كرد, آنها افكارشان اسلامى نيست و از اسلام و ايمان خبر و اطلاعى ندارند و افكارشان مادى و براى دنيا كار مى كند و به هواى دنيا هستند…)).
عزيزان ! پيوسته سخنان امام را به ياد آوريد و با مطالعه صفحات نور, قلوب و افكارتان را دوباره با نواى امام جلا دهيد و گوش به سخنان ياوه گويانى ندهيد كه پيامهاى امام را مخصوص آن زمان مى دانند و اكنون ديگر خود را بى نياز مى پندارند.
آن پيام ها و سخنان امام برخاسته از قرآن و سنت است و با احاديث معصومين عليهم السلام, كاملا منطبق است, لذا هميشه تازه است و هميشه فروغ راه, و مايه حيات عزت بخش ما. و اكنون نيز مقام معظم رهبرى, با همان آواى دلنشين روح الله مردم را به سوى حق و حقيقت دعوت مى كند و از لغزشها و انحرافات مى رهاند و به آنها اميد و نويد مى دهد و از پذيرش ذلت هشدار. و ما نيز با او تجديد بيعت كرده ايم كه به امام و اصول امام وفادار بمانيم و تبليغات زهراگين برخى روزنامه ها و نشريات انحرافى ما را از راه امام بدور نخواهد كرد ((و إن لو استقاموا على الطريق لاسقيناهم مإ غدقا)) و اگر بر صراط مستقيم استقامت ورزند همانا ما با آب گوارا و زلال آنها را سيراب خواهيم كرد.
اين راه خداست كه ما را به پيروى مى خواند و از آن هرگز گامى فراتر نخواهيم گذاشت ; بگذار ما را ((همچون دوران شاه)) مرتجع بخوانند كه اين ارتجاع از آن تمدن ذلت بار برتر و ارزشمند تر است.
14 شهريور نيز شاهد دو شهادت ارجمند هستيم يكى شهادت آيه الله قدوسى دادستان محترم انقلاب كه پس از سالها علم و عمل و مبارزه توسط منافقان خوارج به شهادت رسيد و يكى نيز شهادت سرباز فداكار اسلام مرحوم سرتيپ وحيد دستگردى كه در كنار رجايى و باهنر در آتش كينه و حقد منافقان سوخته و زخمى شده بود, در اين روز, به لقإ الله رسيد و شاهد عزت جاودانه گرديد.
چهارم شهريور ماه مصادف است با شهادت حاج مهدى عراقى يكى از ياران صديق و باوفاى امام كه پس از تحمل سالها شكنجه طاغوتيان در زندانهاى مخوف شاه خائن, بالاخره توسط وارثان شاه, يعنى منافقان كوردل همراه با فرزند دلبندش حسام به شهادت رسيد.
بيستم شهريور ماه يادآور شهادت مظلومانه دومين شهيد محراب حضرت آيه الله مدنى در محراب پر افتخار جمعه بود كه پس از عمرى دراز از خدمت خالصانه به خدا و مردم, اين وارسته مردى كه پيوسته از خدا آرزوى شهادت مى كرد, سرانجام توسط دشمنان اسلام و ايران به شهادت رسيد و به جد بزرگوارش نخستين شهيد محراب حضرت إمير المومنين عليه السلام ملحق شد .
نوزدهم شهريور ياد آور درگذشت چهره اى است كه با مبارزه و نبرد با دشمنان دين و قرآن, علاقه اى ديرينه و صميمى دارد, او كسى است كه هرگاه نام يكى از انقلابيون دوران شاه خائن برده مى شد بايد در كنارش نام ((طالقانى)) برده شود. آيه الله طالقانى كه پيوسته از زندانى به زندانى ديگر و از سياهچالى به سياهچال ديگر منتقل مى شد و هرگز از مبارزه دست بر نمى داشت و تا توان داشت دم از انقلاب و امام مى زد, سر انجام در نوزدهم شهريور ماه به لقإ الله پيوست و به اجداد طاهرينش ملحق شد.
اين بود صفحه اى فهرست وار از تاريخ انقلابى شهريور, به اميد اينكه اين شهادت ها همچنان زندگى عزت بار را در ما بيافريند و از تسليم شدن در برابر ناملايمات ومصايب روزگار مصون بدارد و براى احقاق حق خود بيش از پيش مصمم گرداند و به اميد اينكه خداوند انقلاب و ايران را از شر مخالفان و مكر منحرفان و كينه كينه توزان و كيد استعمارگران و نافهمى نادانان مصون و محفوظ بدارد آمين رب العالمين.

 

/

صهيونيسم و تزوير تاريخ

 

صهيونيسم و تزوير تاريخ

ترجمه ف . مهرى

 


 

بى شك پيدايش صهيونيسم به سه عامل اساسى بستگى دارد :
اول – عامل مذهبى :
يهوديان بر اين اعتقادند كه آنچه در تورات وارد شده صحت تاريخى داردو آنان مالكان اصلى فلسطين هستند و از نظر دينى مإموريت دارند به آنجابازگردند.
دوم – عامل نژادى :
قوم يهود تنها قومى هستند كه در طول تاريخ نتوانستند باهيچ قومى كنار بيايند. به اين دليل كه آنها خود را تافته جدا بافته و ملت برگزيده خدامى دانند ومعتقدند كه بايد به سرزمينى كه خدا به آنان وعده داده بازگردند و خداوند هفت ملت را ازپيش روى آنان برمى دارد.
سوم – عامل سياسى :
اين عامل به اطماع استعمارى اروپا مربوط مى شود. كشورهاىاستعمارگرهمواره صهيونيستها را براى رسيدن به اهداف خود در فلسطين يارى مى كردند نه ازاين جهت كهآنان استحقاق آن را دارند بلكه تنها به خاطر هدفهاى استعمارى خود, تا باهمكارى يهوديان و رواج افكار خرافى آنان, ضربه بزرگى به جهان اسلام وارد كنند.

تزوير تاريخ
و به اين ترتيب كارشناسان و مورخان غربى به جاى تحقيق و جستجو درباره حقيقت تاريخى گفته هاى تورات (1) كه مورد شك و ترديد است آن را تاييد مى كنند و اسنادى تاريخى نيزبراى آن مىآفرينند و تاريخ اسرائيل را تاريخ كهن و حقيقى جلوه مى دهند و تاريخ فلسطين را ناديده مى گيرند. در حالى كه در تورات جز افسانه هايى خيالى چيز ديگرى وجود ندارد و هيچ مصدر تاريخى,گفته هاى آن را تصديق نمى كند.
در اينجا به ذكر نمونه هايى در مورد تزوير تاريخ مى پردازيم :
كيت وايتلام معتقد است كه بر اساس آنچه در تورات آمده تاريخ فلسطين در شعاع تاريخ عبرى ناپديد شده است و تمام مورخان گفته هاى تورات را حقايقى مناقشه ناپذير مى دانستند از اين روى هيچ گاه به دنبال يافتن تاريخ واقعى فلسطين نبودند و تنها مصدرآنان براىنوشتن تاريخ,كتاب مقدس بوده كه تمام تكيه آن بر تاريخ عبرى است و اسرائيل راسرزمين كهن و داراى تاريخ و فرهنگ به حساب مىآورد.
وايتلام مى گويد: ((دروغ بزرگ تاريخى كه مورخان بر پايه دروس تورات آن راخلق كردندبه تدريج قوت خود را از دست مى دهد. امروزه ديگر همه مورخان بر تورات به منظوركشف تاريخ اسرائيل و فلسطين اعتماد نمى كنند. ميلر و هايز دو كارشناسى هستند كه تحقيقاتآنان اولين تحول را در زمينه تاريخ اين منطقه به وجود آورد. اين دو كارشناس ثابت كردندكه تاريخى كه تورات براى اسرائيل رسم كرده بسيار ضعيف بوده در موارد مختلف با نقص وكمبود مواجه است كه اين مسإله باعث شده كه تاريخ عبرى روز به روز كمرنگ تر شده جاى خود رابه تاريخ فلسطينى بدهد.
پس از مطالعات دقيق كارشناسان و تحقيق در مصادر مختلف تاريخى شكل توراتى تاريخ پس ازسكوتى طولانى به لرزه درآمده و آنچه دولتهاى قدرتمند را با صهيونيسم پيوندمى دهد ديگرگفته هاى تورات نيست بلكه اهداف سياسى و استعمارى است كه بر همگان روشن وآشكار است.
و در آخر وايتلام اعتراف مى كند با اينكه تاريخ فلسطين در طى دو قرن گذشته به خاطر تإثيرپذيرى مورخان از مكتب تورات كنار گذاشته شده بود و اروپا به خاطر هدفهاى استراتژيك اجازه ظهور حقيقت را نمى داد, اما ضعف اين تاريخ كه باعث ايجاد شك و ترديد در اذهان بسيارى ازكارشناسان شده و نيز رواج كتابهاى تاريخى كه بر اساس معيارهاى علمى نه معيارهاى توراتى تإليف شده بود, باعث كشف جعلى بودن تاريخ توراتى شد, البته در اين زمينه مبارزه پيوسته مردم فلسطين و انتفاضه,كمك زيادى به نابودى پايه هاى فكرى تاريخى توراتى كردكه بى گمان- در نهايت – به آشكار شدن تاريخ اصلى و حقيقى فلسطين خواهد انجاميد.

دوم :
اسنادى است كه توماس تامسون در كتاب خود ((تاريخ گذشته ملت اسرائيل))ذكر كرده است. تامسون بر اساس نظريه ويلهاوزن در كتاب خود تكيه دارد. نظريه ويلهاوزن مى گويد : آنچه در مصادر چهارگانه در ((اسفار خمسه)) عهد قديم وجوددارد تنها نظرنويسندگان آنها را منعكس مى كند, از اين روى نمى توان آن را جزء تاريخ به شمارآورد. مايرنيز كه در اين تحقيقات با لويهاوزن همكارى مى كرده, مى گويد : اسناد و مدارك تورات چيزىنيست جز مجموعه اى از افسانه ها و داستانهاى مردم كوچه و بازار و خيالبافيهاىمولفان آن و قسمت بسيار كوچكى از آن به تاريخ مربوط مى شود. گونكيل نيز با نظريه مايرو و ويلهاوزن موافق است. او مى گويد : داستانهايى كه بين مردم عادى رواج داشته يا حتى درادبيات جهانى نيز جايگاهى داشته, اساس حكايتهاى تورات و عهد قديم را تشكيل مى دهد.
گريسمان كه شاگرد ويلهاوزن بود پس از چاپ كتاب خود ((نصوص شرق قديم درباره عهدقديم)) به انتشار افكار استاد خود كمك زيادى كرد. همچنين ريچارد كه شهرت خود را پس از جنگ جهانى دوم به دست آورد تحقيقات زيادى در اين زمينه دارد كه آنها را دركتاب خود((تاريخ اسرائيل قديم)) گردآورى كرده است. همزمان با اين كارشناسان مورخ ديگرىبه نام ايسفلت, بحث درباره عهد قديم را از ديدگاه ديگرى آغاز كرد, او عقيده دارد كه عهدقديم تاريخى نيست كه به خيال تبديل شده باشد. اسفار خمسه عهد قديم تنهاداستانهايى خيالى است كه بين مردم رد و بدل مى شده و به تدريج وجهه تاريخى به خود گرفته است كه البته مى توان هسته تاريخ را از ميان اين داستانها با حذف اضافات بيرون آورد.
در مقابل اين نظريه ها در مورد اسفار خمسه عهد قديم, نظريه هاى ديگرى نيزوجود داشت كه گفته هاى تورات را حقايقى تغيير ناپذير و غيرقابل مناقشه قلمدادمى كرد. تعدادزيادى ازكارشناسان در دهه هاى بيست وسى ميلادى (هنگامى كه نهال صهيونيسم در حال رشد وريشه دوانيدن بود) سعى داشتند دوباره تاريخ را بر اساس همان داستانهاى تورات بازنويسى كنند كه مهمترين آنها اولبرايت(2) از آمريكا و المت از آلمان بودند. اين دو كارشناس ثابت كردند كهآنچه در تورات آمده عين تاريخ است و سعى داشتند با ايجاد رابطه بين گفته هاىتورات وتحقيقات تاريخى مربوط به خاور نزديك, تاريخ گذشته اسرائيل را بازسازى كنند.
اما اولبرايت كه نه مورخ بود و نه مفسر تورات, بيش از المت به نص تورات پابندبود ومفاهيمى را به وجود آورد كه درست در نقطه مقابل نظريه هاى ويلهاوزن, ماير وگونكيل بود. او تإكيدمى كرد كه تورات مصدر اصلى تاريخ است و آنچه در مورد گذشته اسرائيل در آن آمده, تاريخ اين منطقه و مردم آن را نشان مى دهد و براى اثبات تاريخ بودن تورات,همين دليل كافى است كه مى توان برخى از وقايع آن را با مصادرى غير از تورات نيز ثابت كرد.امابسيارى از محققان از جمله شاگردان خود او مانند مندنهال, گيوس, لوك و ماتيوس با اين نظريات به شدت به مخالفت برخاستند.
ضربه سخت ديگرى كه در اين زمينه به يهوديان محافظه كار و افراطى وارد آمداز سوىكارشناس اسرائيلى پروفسور زئيف هرتسوگ بود. وى در مقاله اى كه در تاريخ1999/11/28 درروزنامه هاآرتس اسرائيلى منتشر شد , ثابت كرد كه پس از هفتاد سال كنكاش وجستجو در آثارتاريخى به نتايج هولناكى دست يافته است: ((تمام آنچه از اجداد ما گفته شده چيزى جزافسانه هاى قديمى نيست. اجداد ما به مصر مهاجرت نكردند و اين كشور را به تصرف درنياوردند. هيچ دليلى بر وجود امپراتورى بزرگ داود و سليمان وجود ندارد.))
او ادامه مى دهد: ((در بيست سال گذشته انقلابى در زمينه تاريخ اسرائيل به وجود آمده است. تمام محققانى كه سالها به دنبال يافتن مدركى بودند كه داستانهاى تورات را ثابت كند, امروزه به اين نتيجه رسيده اند كه مراحل تشكيل قوم يهود با آنچه در تورات وجود داردكاملا مغايرت دارد ; يهوديان در مصر زندگى نكردند و اين كشور را اصلا اشغال نكردند و ازهمه شگفت تر اين كه مملكت داود و سليمان كه وصف آن در تورات به عنوان نيروىعظيم منطقهآمده است تنها يك مملكت كوچك قبيله اى بوده است !
بنابر آنچه گفته شد روايات تورات دروغ بزرگى است كه يهوديان با آن فكر سياسى يهودى را درقرن بيستم پايه ريزى كردند و كتابى را كه مضمون آن افسانه ها و خرافاتى است كه هيچ منطقىآن را نميپذيرد به كتابى تاريخى و غير قابل مناقشه و دور از هرگونه شك و ترديدتبديل كردند و توانستند به اين وسيله هسته اصلى فكر صهيونستى را تشكيل دهند و تمام دنيا را به بر حق بودن خود قانع نمايند و در نتيجه طرح دولت يهودى از نيل تا فرات را به اجرا گذارند.
اما اكنون با از هم پاشيدن اين دروغ بزرگ تاريخى آيا باز هم صهيونيسم كه خودزاده اين دروغ است مى تواند به آسانى به حيات خود ادامه دهد ؟ پاسخ اين سوال به ميزان هوشيارىغربيان و سنگينى خواب اعراب و مسلمانان بستگى دارد !

پى نوشت ها:
1. منظور از كتاب تورات در اين مقاله تورات پس از انحراف است.
2. شخصى غير از وزير امور خارجه كنونى امريكا

 

/

دفاع مقدس در كلام شهيدان

 

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
امام خمينى(ره)
دفاع مقدس در كلام شهيدان

تهيه وتنظيم: دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

((خدايا, تو شاهد باش كه من فقط به خاطر پاسدارى از دين مقدس تو و لبيك به امام عزيز و سرورم به جبهه آمدم تا شايد راه نجات براى روز آخرتم باشد.
الها, معبودا, تو را گواه مى گيرم كه خود را در مقابل عظمت انقلاب و شهيدان مسئول احساس كردم, و از مال و زندگى دست شسته و راه انبيا و اوليا و صديقين را كه راه حسين شهيد(ع) مى باشد مى پيمايم و براى آبيارى اسلام عزيز وضوى خون مى گيرم)).
كارگر شهيد محمدپور جعفرى از قم

((بگوييد, جان او هديه اى براى امام امت خمينى بت شكن و راه خداست, و بگوييد فقط براى خداوند متعال و براى دين اسلام به جهاد رفته و شربت شهادت نوشيده است)).
پاسدار شهيد سعيد حشمتى كلهر از تهران

((من براى خدا و به عزم جنگ با كفار به فرموده رهبر مى روم تا به سه چيز دست يابم: اول رضاى خدا, دوم پيروزى اسلام, سوم ((شهادت)) همانهايى كه از اماممان حسين(ع) درس گرفته ايم)).
((من به جبهه مى روم و جان و قطره قطره خون خود را در راه اسلام و آرمانم مى دهم تا شايد با اين قطرات خون ناقابل يك قدم مثبت در راه هدف و آرمانم برداشته باشم, و چه معامله اى از اين بهتر كه خون بدهى و خونبهايت خدا باشد)).
دانش آموز شهيد سعيد اقدامى از كرج

((پيروزى اسلام هدفى است كه براى دفاع از دينم و براى مبارزه با دشمن دينم بپاخيزم و همگام با ديگر مبارزان اسلام به سوى دشمن حمله ور شوم تا او را نابود كنم. مى روم بلكه به هدفى كه دارم برسم, بالاترين حد تكامل ((شهادت)) است)).
مرتضى احمدى قمصرى از تهران

((اين جبهه جنگ با شخص نيست, بلكه جبهه جنگ با ابرقدرت هاى شرق و غرب و مزدوران آنهاست. اينجا جبهه عشق است, اينجا جبهه ايثار و تسليم جان به جانان است. در اين ميدان نبرد نابرابر, ايمان و ايثار فرزندان اسلام است كه با مدرنترين سلاح هاى كفار مقابله مى كند)).
(كارمند شهيد محمد حق فروش از تهران)

((حق چيست؟ باطل چيست؟ انسان درون جبهه ها اين حق را درمى يابد, درون سنگرها, درون بچه ها, در نمازها, در دعاها و در حمله بچه ها. حق را در اين جبهه با شهادت خود به همه مى فهماند. به درستى كه حق پيروز است و باطل شكست مى خورد و بچه ها پيروز خواهند شد, پيروزى اگرچه با شهادت باشد, در جبهه يا با كشتن پيروز مى شوند يا با كشته شدن پيروز خواهند شد اين پيروزى را در كربلاى حسينى ديده و در ايران هم مى بينيم)).
(دانش آموز شهيد محمد تقى پور منفرد, از شهررى)

((تو اى همسرم, از تو مى خواهم حال كه فرزندى ندارم و به افتخار پدر شدن نرسيدم تا بتوانم سربازى براى اسلام تربيت نمايم, تو خودت مانند زينب(س) و مانند شيرزنان صدر اسلام به ميدان كارزار بروى و به سپاهيان كه سپاه امام زمان(عج) مى باشد بپيوندى و راه مرا ادامه دهى و به تقوا و ايمان خود بيفزايى)).
(كارمند شهيد محمد رضا محمد خانى, از تهران)

((تو خود نيز رسالتت همانند زينب(س) مى باشد. وظيفه تو سنگين است چون ضمن انجام دادن آن وظايف مى بايست فرزندمان را نيز تربيت كنى; تربيتى كه وقتى به سن بلوغ رسيد در مسيرى گام بردارد كه پدرش برداشت و تو بايد اين راه را به او بياموزى تا جاى خالى مرا در ميان اين ميدان پر نمايد. او نيز همانند سربازان ديگر, پرچم افتاده پدرش را به دست بگيرد و راه مرا ادامه دهد)).
(بسيجى شهيد اسماعيل بلند قامت, از تهران)

((از تو مى خواهم در اين موقعيت خونسردى خود را, فقط به خاطر رضاى خداوند و امام زمان(عج) و رهبر كبيرمان, حفظ بكنى و به حرفهاى منافقين و شياطين و آنهايى كه در وجود تو به هر نحوى وسوسه مى كنند و يا كسانى كه دانسته و ندانسته حرفهايى مى زنند كاملا حواس خود را جمع كنى و با اراده و يارى گرفتن از الله همه آنها را از خود دور بگردانى تا خداوند به تو سعادت دنيا و آخرت بدهد. و نيز از تو مى خواهم بچه ها را طورى تربيت كنى كه خودشان را فداى اسلام بكنند و اگر روزى رسيد كه اسلام احتياج به آنها داشت زينب وار آنها را براى فدا كردن در راه اسلام با دست خود آماده كن)).
(بسيجى شهيد حاج اصغر چاوشى از مرند)

((همسر مهربانم, از تو مى خواهم كه رسالت رساندن پيام شهيد را بر دوش خود بكشى و در راه رساندن نداى اسلام به گوش جهانيان كوشش نمايى)).
(پاسدار شهيد غلامحسين باقرى, از بيارجمند)

/

ويژگى هاى عباد الرحمن قسمت هفتم پرهيز شديد از آدم كشى

 

ويژگى هاى عباد الرحمن (7)
پرهيز شديد از آدم كشى

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

قرآن هفتمين ويژگى بندگان ممتاز خداوند رحمان را چنين بيان مى كند: ((و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق.))(1) آنان انسانى را كه خداوند ريختن خونش را حرام شمرده ـ جز به حق ـ نمى كشند.
آدم كشى در موارد ناحق از گناهان بسيار بزرگ و خطرناكى است كه با كمال تاسف, از ديرباز دامنگير بشر شده و انسانهاى بسيارى را بى خانمان و تيره بخت ساخته است. ((قابيل)) ـ فرزند حضرت آدم(ع) ـ تا قيامت مورد لعن و نفرين است, چرا كه برادرش ((هابيل)) را كشت و اين خصلت شوم را پايه گذارى كرد.
آدم كشى در ميان انسانها به قدرى زشت و بدسابقه است كه وقتى خداوند خواست آدم(ع) را بيافريند و او را به عنوان خليفه و نماينده خود به فرشتگان معرفى كند, آنان عرض كردند: پروردگارا, آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟ خداوند جنبه هاى مثبت آدم(مانند علم و شناخت) را به نظر فرشتگان آورد, آنگاه فرشتگان به عذرخواهى پرداختند.(2)
گناه آدم كشى بسيار بزرگ است و مجازاتهاى سختى براى آن قرار داده شده; خداوند در قرآن مى فرمايد: ((و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و اعد له عذابا عظيما.)) (3) و كسى كه فرد با ايمانى را از روى عمد بكشد, مجازات او دوزخ است, در حالى كه جاودانه در آن مى ماند, و خداوند بر او غضب مى كند و او را لعنت كرده و از رحمتش دور مى سازد.
در اين آيه, چهار مجازات شديد براى قاتل ذكر شده كه عبارت است از: 1ـ خلود و جاودانگى در دوزخ 2ـ غضب الهى 3ـ لعنت خدا 4ـ عذاب بزرگ
در مورد ديگر مى فرمايد: ((من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا.))(4) هر كس انسانى را بدون ارتكاب(گناهى چون) قتل يا فساد در روى زمين بكشد, چنان است كه گويى همه انسانها را كشته.
اسلام مجازات دنيوى قاتل را قصاص اعدام قرار داده, مگر اينكه ورثه مقتول او را ببخشند و به جاى آن ديه بگيرند يا ديه را نيز ببخشند; ولى بزرگى گناه قتل همچنان بر گردن قاتل سنگينى خواهد كرد. گاهى نيز بخشش ورثه بى فايده است و قاتل حتما بايد مجازات گردد, آنجا كه او از اشرار باشد و با اسلحه سرد و گرم, افراد را بترساند و امنيت جامعه را به خطر اندازد. چنين فردى به عنوان ((محارب و مفسد فى الارض)) معرفى شده و حكومت اسلامى او را محكوم به اعدام مى كند.
در اين راستا, در قرآن مى خوانيم : ((انما جزاو الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا إو يصلبوا إو تقطع إيديهم و إرجلهم من خلاف إو ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب عظيم.))(5) كيفر آن كسانى كه با خدا و پيامبرش محاربه كرده و به جنگ مى پردازند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند(و با تهديد اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند), فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند, يا(چهارانگشت) از دست راست و پاى چپ آنها به عكس يكديگر بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايى آنها در دنيا است, و در آخرت مجازات عظيمى دارند.
اين آيه نيز بيانگر بزرگى گناه قتل نفس و آدم كشى است كه موجب مجازات سخت و رسوايى و ذلت دنيا و آخرت مى گردد.

مجازات شديد قصاص و ديه براى آدم كشان
از آنجا كه امنيت در جامعه از مهمترين موهبتها است و در پرتو آن مى توان جامعه اى سالم و ايده آل ساخت ـ به عكس, ناامنى مايه بروز آشوبها, فسادها و گمراهيها و آفتهاى گوناگون است ـ از اين رو, اسلام با وضع قوانين و مقررات محكم و سخت, كوشيده تا امنيت جامعه را در ابعاد گوناگون حفظ كند; اسلام در وهله اول حفظ امنيت جانى را مورد تاكيد قرار داده و براى آنان كه برهم زننده اين امنيت هستند, مجازاتهاى سخت دنيوى(علاوه بر مجازاتهاى اخروى) قرار داده است; مثلا قانون قصاص را قرار داده كه اگر به راستى به آن عمل شود, از آدم كشى و هرگونه آسيب رسانى به انسان به طور جدى جلوگيرى مى شود.(چنان كه اكنون نمونه آن را در كشور عربستان به خوبى مشاهده مى كنيم). اجراى قصاص, حدود و ديات اسلامى, حيات و زندگى سالم و آرامش بخش جامعه را بيمه خواهدكرد, چنانكه قرآن مى فرمايد: ((و لكم فى القصاص حياه يا اولى الالباب لعلكم تتقون.)) (6) اى صاحبان خرد, براى شما در قصاص كردن حيات و زندگى است, باشد كه شما تقوا پيشه كنيد.
يعنى قصاص يك انتقام شخصى نيست, بلكه ضمانتى براى زندگى آرام و امنيت اجتماعى است. در جامعه اى كه قاتل و آدم كش قصاص نشوند, آن جامعه مرده است, همانگونه كه از نظر علم طب و كشاورزى و دامدارى, حذف موجودات خطرناك, يك اصل علمى و حياتى است, در علم جامعه شناسى نيز حذف جنايتكاران و آدم كشان يك امر عقلى و منطقى است. قانون قصاص ضامن عدالت و رمز حيات و آرامش است و نقش موثرى در تنش زدايى در جامعه دارد; از اين رو, خداوند در آيه مذكور قصاص را موجب تقوا دانسته يعنى قصاص موجب خوددارى از بروز قتل و آسيب رسانى به جان و مال و ناموس انسانها خواهد شد; با توجه به اينكه در مقايسه بين جامعه و فرد, حق تقدم با جامعه است.
علاوه بر اينكه قصاص آدم كشى اعدام مى باشد, آسيب رسانى به اعضاى بدن انسان نيز قصاص دارد;اگر كسى به بينى, چشم, دندان يا به گوش و به طور كلى به هر عضوى از اعضاى انسانى آسيب برساند, مضروب, حق دارد مطابق مقررات به همان اندازه كه آسيب ديده, ضارب را قصاص كند; چنانكه اين مطلب در آيه 45 سوره مائده آمده است.(7)
قانون قصاص با آن همه تقسيم بندى و دقتى كه در اسلام دارد, بيانگر آن است كه اسلام براى جان انسان احترام بسيارى قايل است و با وضع قانون قصاص خواسته كه هيچ گونه آسيبى به جان انسان نرسد.
پس از قانون قصاص, قانون حدود و ديات است كه آنها هم به نوبه خود اهرمهاى نيرومندى براى حفظ امنيت و جان انسانها حتى از روى سهو و خطا هستند.
هر گناهى اگر از روى سهو و خطا باشد با توبه بخشيده مى شود, ولى آدم كشى و يا آسيب رسانى به اعضاى بدن انسان, گرچه از روى سهو و خطا باشد, ديه دارد و از حق الناس است كه بدون اداى آن, توبه قبول نمى شود.
مسايل ديات بسيار مشروح است و بيان آن در اين مقاله نمى گنجد, ولى به عنوان مثال و نمونه, مى توان با ذكر پاره اى از آن مسائل به اهميت احترام جان انسان پى برد. مثلا چند چيز است كه مثل قتل نفس موجب ديه كامله است.
ديه كامله عبارت است از هزار مثقال طلا يا صد شتر يا دويست گاو و… اگر كسى مشتى به گوش مسلمانى بزند و همين زدن موجب كر شدن گوش او گردد بايد نصف ديه كامله را بدهد, و اگر به هر دو گوش او بزند و هر دو را كر كند, بايد ديه كامل به او بپردازد.
كوتاه سخن اينكه حتى براى پدر و مادر و معلم حرام و گناه بزرگى است كه فرزند و شاگرد خود را به گونه اى بزنند كه موجب ديه شود.
هر گاه كسى به صورت شخص ديگر, سيلى بزند, اگر صورت او سرخ شود يك مثقال و نيم طلا يا قيمت آن, ديه آن است; اگر صورت او كبود شود, سه مثقال, و اگر سياه شود شش مثقال طلا يا قيمت آن, ديه آن است. و اگر به بدن او ـ جز صورت ـ ضربه بزند كه سرخ يا كبود يا سياه گردد, نصف ديه مذكور ـ كه در مورد صورت گفته شد ـ را بايد به مضروب پرداخته و او را از خود راضى كند.(8)

احترام انسان در حدى است كه حتى اگر به صورت نطفه منعقد شده باشد, سقط نمودن آن گناه كبيره است.
در اسلام براى هر مرحله اى از سقط جنين ديه سنگينى قرارداده شده است; فقهاى عظام مى فرمايند: ((اگر انسان كارى كند كه كودك زن حامله سقط شود, آنچه كه سقط شده, اگر نطفه باشد, ديه آن بيست مثقال طلاى سكه دار است, و اگر علقه (خون بسته شده) باشد, ديه آن چهل مثقال, و اگر مضغه باشد يعنى به صورت گوشت جويده شده باشد, ديه آن شصت مثقال , و اگر به استخوان بندى رسيده باشد, ديه آن هشتاد مثقال, و اگر گوشت آورده باشد, ديه آن صد مثقال است. و اگر روح در آن دميده شده باشد, ديه آن چنانچه پسر باشد هزار مثقال, و اگر دختر باشد ديه آن پانصد مثقال مى باشد.))
نيز مى فرمايند: اگر كسى زن حامله اى را بكشد, بايد هم ديه زن و هم ديه فرزندش را بپردازد. و اگر آن زن حامله, دو فرزند يا بيشتر داشته باشد, به همين نسبت ديه آنها بر ساقط كننده واجب مى شود; ولى اگر ساقط كننده خود زن حامله باشد, ديه فرزندش را بايد به ورثه فرزند بدهد, ولى خودش از آن ديه هيچ سهمى ندارد.
در قتل عمد, علاوه بر وجوب ديه, كفاره جمع به قاتل واجب است; يعنى هم بايد يك برده آزاد كند, و هم دو ماه پى در پى روزه بگيرد, و هم شصت مسكين را طعام بدهد. و اگر عده اى با هم شخصى را بكشند, بر همه آنها كفاره واجب است.)) (9)
اين احكام شديد, هر كدام بيانگر بزرگى گناه آدم كشى و آسيب رسانى به جان انسانها است كه مسلمانان بايد به شدت از آن پرهيز نمايند. زيرا علاوه بر اين احكام ظاهرى و رسوايى دنيوى, رسوايى معنوى رانيز به دنبال دارد. از جمله اين مكافات, مكافات كشتن است كه به زودى دامنگير قاتل خواهد شد. مناسب است در اينجا از ميان صدها نمونه, نظر شما را به دو نمونه جلب كنم :
1ـ علامه مجلسى مى نويسد : ((در بيابان اصفهان, شخصى يكى از مسلمين را كشت و براى اين كه روى گناه خود سرپوش نهد, جسد مقتول را در ميان چاهى انداخت. سگ مقتول كنار آن چاه مى رفت و خاك اطراف آن رابه چاه مى ريخت و هر وقت قاتل را مى ديد به او حمله مى كرد و صدايش به عوعو بلند مى شد.
تكرار اين حركات باعث شد كه اولياى مقتول سرنخى پيدا كنند; آنها به جستجوى آن چاه پرداختند و جسد مقتول را در آن يافتند; بعد نسبت به شخصى كه سگ به او حمله مى كرد بدگمان شدند, او را دستگير نموده و به دادگاه بردند, سرانجام او به جنايت قتل خود اقرار كرد(10), رسوا شد و او را به مجازات رساندند.
2ـ يكى از خوانين كه قلدر بى رحمى بود, روزى مهمان شاهزاده اى شد و كنار سفره او نشست. از قضا دو كبك بريان در ميان سفره نهاده بودند, همين كه چشم آن خان به آن دو كبك افتاد خنده اش گرفت. شاهزاده پرسيد: چرا مى خندى ؟ خان گفت : روزى در بيابان سر راه تاجرى را گرفتم و اموالش را غارت نمودم و تصميم گرفتم او را بكشم. در اين هنگام چشم او به دو عدد كبك افتاد كه روى سنگ كوه نشسته بودند, خطاب به آنها گفت : اى كبكها شاهد باشيد كه اين مرد قاتل من است. اكنون كه اين دو كبك بريان شده را در ميان سفره ديدم, حماقت آن تاجر به خاطرم آمد كه از كبكها گواهى مى خواست; با اين كه آنها كشته شده و خوراك ما گرديده اند. و ديگر زنده نيستند كه گواهى دهند.
شاهزاده كه فردى غيرتمند بود, به آن خان قلدر گفت : ((اتفاقا كبكها گواهى خود را دادند.)) سپس همان دم دستور داد گردن آن خان را زدند, و او به اين ترتيب به كيفر جنايت خود رسيد.(11)

گناه آدم كشى در گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع)
رسول اكرم(ص) فرمود: هر گاه دو نفر مسلمان بدون حق شمشير به روى هم كشيدند و يكى از آنها در اين ميان كشته شد, هر دو اهل جهنم خواهند شد. يكى از حاضران پرسيد: مقتول چرا اهل جهنم مى شود؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((لانه اراد قتلا. ))(12) زيرا مقتول نيز اراده و نيت كشتن طرف مقابل را كرده بود, منتها به مرادش نرسيد و خودش كشته شد.
نيز فرمود: ((من اعان على قتل مومن بشطر كلمه لقى الله يوم القيامه مكتوبا بين عينيه آيس من رحمه الله.))(13) كسى كه قاتلى را در مورد كشتن مومنى ـ گر چه به يك كلمه ـ كمك كند در روز قيامت خدا را ملاقات مى كند در حالى كه در پيشانى او نوشته شده: اين شخص از رحمت خدا مايوس است.
نيز فرمود: ((قتل المومن اعظم عندالله من زوال الدنيا.))(14) بزرگى خسارت قتل مومن در پيشگاه خدا بيشتر از نابودى همه دنيا است.
امام باقر(عليه السلام) فرمود: ((من قتل مومنا متعمدا اثبت الله على قاتله جميع الذنوب.)) (15)كسى كه از روى عمد( و بدون مجوز) مومنى را بكشد, خداوند همه گناهان مقتول را براى آن كس(قاتل) برقرار مى سازد.
امام صادق(ع) فرمود: ((كسى كه مومنى را بكشد, هنگام مرگ به او گفته مى شود: به هر دينى غير از اسلام خواهى بمير, خواهى يهودى, نصرانى, يا مجوس بمير.))(16)
پيامبر(ص) فرمود: ((نخستين كسى كه در قيامت محاكمه مى شود, آن كسى است كه خون كسى را ريخته است, پسران آدم(هابيل و قابيل) را مىآورند و بين آنها داورى مى شود(و قابيل به جرم قتل هابيل محكوم مى گردد); سپس افراد ديگر را به ترتيب زمان مىآورند و محاكمه مى كنند, به طورى كه احدى باقى نمى ماند و هر مقتولى قاتل خود را به عرصه مىآورد, در حالى كه صورت مقتول به خون خود رنگين است و به مردم مى گويد: اين شخص مرا كشته است.
خداوند به قاتل گويد: آيا تو اين شخص را كشته اى ؟ قاتل قدرت آن را ندارد كه موضوع را از خدا كتمان كند.))(17)
امام صادق(ع) فرمود: ((واد فى جهنم لو قتل الناس جميعا كان فيه, و لو قتل نفسا واحده كان فيه.))(18) در دوزخ دره وسيعى هست كه اگر كسى همه انسانها را بكشد در آن دره قرار مى گيرد هرگاه او يك نفر را نيز بكشد در آن دره مى افتد.
نيز فرمود: ((خداوند به موسى بن عمران وحى كرد كه به بنى اسرائيل بگو; از آدم كشى بپرهيزيد! كسى كه به ناحق مومنى را بكشد, خداوند در ميان آتش دوزخ صدبار همانند قتل قاتل, آن قاتل را بكشد.))(19)
((ابوسعيد خدرى)) نقل مى كند: به رسول خدا(ص) خبر دادند كه يكى از مسلمانان كشته شده, ولى معلوم نيست كه قاتلش كيست. رسول خدا(ص) در حالى كه خشمگين بود مردم را به مسجد فراخواند و بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: ((مسلمانى كشته مى شود و كسى از قاتل او خبر ندارد! سوگند به خداوندى كه جانم در اختيار او است. هر گاه اهل آسمانها و زمين براى كشتن يك نفر مومن اتفاق كنند, يا به آن راضى شوند, خداوند همه آنها را وارد آتش دوزخ گرداند! سوگند به خدا هر شخصى از روى ظلم تازيانه اى به كسى بزند, در روز قيامت در ميان آتش دوزخ مثل آن تازيانه را به او مى زنند…!))(20)
اين روايات كه گلچينى از صدها نمونه گفتار پيامبر(ص) و امامان(عليهم السلام) در مورد زشتى گناه قتل نفس است, هر كدام به روشنى, آدم كشى را از گناهان بزرگ و پرمجازات شمرده و مسلمانان را از دست زدن به اين عمل خطرناك بر حذر مى دارد.

گناه كمك به ادم كشى
همانگونه كه گناه آدم كشى بسيار بزرگ است, كمك كردن به آن, گرچه غير مستقيم و بسيار دور و ناپيدا باشد, نيز از گناهان بزرگ است و كمك كننده, گر چه كمك او به اندازه يك كلمه باشد, شريك جرم و به عنوان ((اعوان الظلمه)) به حساب مىآيد.
روايات متعددى از پيامبر(ص) و امامان(ع) اين مطلب را تاييد مى كند, آيات قرآن نيز بر اين مطلب گواهى مى دهد, از جمله مى فرمايد: ((و لا تعاونوا على الاثم والعدوان.))(21) هرگز در راه گناه و تعدى, با گنهكاران و متجاوزان همكارى نكنيد.
در اين راستا, نظر شما را به چند فراز از گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) جلب مى كنم:
1ـ رسول خدا(ص) فرمود: ((لو ان رجلا قتل بالمشرق, و آخر رضى به بالمغرب كان كمن قتله و شرك فى دمه.)) (22) هرگاه مردى در مشرق كشته شود, و مرد ديگرى كه در مغرب زندگى مى كند به آن قتل راضى باشد, مانند قاتل است و در خون مقتول شريك مى باشد.
2ـ امام صادق(ع) فرمود: در روز قيامت مردى را نزد مرد ديگرى مىآورند, مرد اول مرد دوم را به خون رنگين مى كند. مرد دوم مى گويد: چرا مرا آلوده به خون كردى ؟ مرد اول جواب مى دهد: ((تو فلان روز, فلان كلمه را در مورد من گفتى و آن موجب ريختن خون من شد)) امروز بايد جواب گو باشى! (23)
3ـ امام باقر(ع) فرمود: ((در عصر رسول خدا(ص) به آن حضرت خبر دادند كه جنازه اى را در مسجد ((جهينه)) گذاشته اند كه كشته شده است; رسول خدا(ص) از جا برخاست و پياده به آن مسجد رفت, مردم با خبر شدند و همه در آن مسجد اجتماع كردند;
پيامبر(ص) از مردم پرسيد: ((اين مرد را چه كسى كشته است؟)) گفتند: اى رسول خدا, اطلاع نداريم ! فرمود: آيا رواست كه كشته اى از مسلمين در ميان مردم باشد و آنها ندانند چه كسى او را كشته است ؟ سوگند به خداوندى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت, اگر اهل آسمانها و زمين در ريختن خون مسلمانى شركت داشته يا به آن راضى باشند, همه را خداوند به رو در آتش دوزخ سرنگون سازد.))(24)
4ـ نيز فرمود: ((در روز قيامت انسانى را كه اصلا در دنيا خون كسى را نريخته مىآورند و به او ظرف كوچكى پر از خون مى دهند و به او مى گويند : اين سهم تو از خون فلان مقتول است. او عرض مى كند: خدايا تو مى دانى كه من تا آخر عمر, خون كسى را نريختم ! خداوند مى فرمايد: آرى تو از فلان كس سخنى شنيدى و آن را از او نقل كردى; اين سخن به ديگران رسيد و سرانجام آن را به طاغوت زمان گزارش دادند و آن طاغوت او را كشت; بنابراين تو در اين مقدار خون مقتول شركت كرده اى.))(25)
به اميد آنكه اين آيات و روايات و سخنان تكان دهنده اعلام خطرى براى همه ما باشد و به شدت مراقب باشيم كه مبادا در خون بى گناهى شريك شويم كه مجازات بسيار سختى دارد كه بندگان ممتاز خداى رحمان با كمال مراقبت, از هر گونه خون ريزى پرهيز مى كنند.
اين بحث را با حديث هشدار دهنده اى از اميرمومنان على(ع) پايان مى بريم :
((سه نفر را به محضر على(ع) آوردند و گفتند: يك نفر از اينها مردى را گرفته و نگه داشته, دومى سررسيده و آن مرد را كشته است, و سومى در كنار ايستاده و تماشا كرده و نرفته است از درگيرى آن ها جلوگيرى كند.
حضرت على(ع) چنين قضاوت كرد: نگهدارنده را زندانى كنيد تا در زندان بميرد, قاتل را اعدام كنيد و به چشم كسى كه منظره را ديده و تماشا كرده و جلوگيرى ننموده, ميل بكشيد.))(26)
پى نوشت ها:
1. فرقان(25), آيه 68.
2. بقره(2), آيه 30تا32.
3. نسإ(4), آيه 93.
4. مائده(5), آيه 32.
5. همان, آيه 33.
6. بقره(2), آيه 79.
7. شرح مفصل آن در تحريرالوسيله امام خمينى(ره), ج 2, از صفحه 54تا 552 بيان شده است.
8. همان, ص 595و 596.
9. همان, ص 597و598و606.
10. بحارالانوار, ج 62, ص 60.
11. حياه الحيوان دميرى, واژه قبج(كبد).
12. وسائل الشيعه, ج 11, ص 113.
13. كنز العمال, حديث 39895.
14. همان, حديث 39880.
15. وسائل الشيعه, ج 19, ص 7.
16. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال(ترجمه شده), ص 635.
17. همان, ص 634.
18. ميزان الحكمه, ج 8, ص 39.
19. اختصاص شيخ مفيد, ص 235.
20. بحار, ج 104, ص 384.
21. مائده(5), آيه 2.
22. بحار, ج 104, ص 384.
23. ثواب الاعمال شيخ صدوق(ترجمه شده), ص 634.
24. همان, ص 637.
25. المحاسن برقى, ص 104, بحار, ج 104, ص 383.
26. بحار, ج 14, ص 386.

/

مطالبات مردم از مجلس ، پايگاه به دشمن دادن نيست

 

مطالبات مردم از مجلس, پايگاه به دشمن دادن نيست!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

اوضاع و احوال سياسى و منازعات گروهى و پاره اى حركات مشكوك به كارگردانى عناصر پشت پرده و گاه روى پرده وابسته به دشمنان انقلاب و احزاب غيرقانونى و بازيچه قرار گرفتن جمعى از نمايندگان مجلس در اين سناريو از پيش طراحى شده, و طرح مسائل نابهنگام چون اصلاح قانون مطبوعات! اين مطلب را به اثبات مى رساند كه آنچه از ديد برخى مسئولان و جمعى از نمايندگان مردم به بوته فراموشى سپرده شده, مصالح نظام اسلامى و مشكلات توده مردمى است كه همواره پشتيبان نظام و مدافعان انقلاب و سپر بلاى حوادث گوناگون بوده و سرمايه اصلى دولت و مجلس و ساير نهادهاى حكومتى خواهند بود.
براى اين سوال كه چرا حق اين مردم ضايع شده و وكلا حق موكلين خود را فراموش كرده اند و چرا مسائل بنيادين كشور و مصالح نظام جاى خود را به مسائل انحرافى داده است و كسى به فكر قشرهاى آسيب پذير و كم درآمد و رفع بحران هاى اقتصادى و اجتماعى و مشكلات جوانان و مسائلى از اين دست نيست, مسئولان امور و نمايندگان مردم بايد پاسخ قانع كننده اى به ملت بدهند!
جفاى بزرگ ديگر در حق اين مردم اين است كه برخى نمايندگان كه خود را قيم مردم خوانده اند, مطالبات مردم از مجلس ششم مسائلى را چون اصلاح قانون مطبوعات قلمداد كرده و با اين كه بيش از سه ماه از تصويب آن در مجلس پنجم نگذشته, كميسيون ارشاد مجلس, سرآسيمه به سراغ طرح اصلاح قانون مطبوعات رفته و آن را به مجلس داده و بلوا به راه انداخته و اين اقدام معنايى جز خدمت به دشمنان مردم ندارد! دليل واضح و روش آن حمايت امريكايى ها و رژيم صهيونيستى و رسانه هاى امپرياليستى از طرح مزبور و تإسف آنها از تعطيلى روزنامه هاى زنجيره اى و كند شدن روند اصلاحات در كشور است به معنايى كه دشمن مى خواهد و اميد دشمنان به آن دوخته بوده!
راستى حركاتى شتابزده از اين دست به چه انگيزه و براى تحقق كدامين مقصد صورت مى پذيرد؟!
اين پرسشى است كه براى آن پاسخى در خور بايد يافت. اين نمايندگان كه در روزهاى نخستين شروع مجلس از مسائل رفاهى و حقوق و خانه و اتومبيل سخن گفتند, هنگامى كه از اين بابت آسوده خاطر شدند و دغدغه اصلاح امر معيشتى خود را از سر به در كردند, بلافاصله به سراغ قانون مطبوعات رفتند, آيا بهتر نبود اول به فكر معيشت مردم نيز مى افتادند, مردمى كه اكثريت آنها با مشقت و عسرت روزگار مى گذرانند و درآمد كم و ناچيز و گرانى كمرشكن روزافزون و اجاره بهاى سنگين مسكن آنها را به ستوه آورده است؟ از سوى ديگر براى يافتن راه كارهاى مناسب جهت علاج مفاسد اخلاقى و اجتماعى و بيكارى و اعتياد وابتذال فرهنگى و رسانه اى و فساد ادارى و دردهاى بى درمان ديگر كه دود آن به چشم نسل حاضر و نسل هاى آينده خواهد رفت و سرنوشت كشور و انقلاب را در مخاطره مى افكند, چاره اى بينديشند!
نمايندگانى كه روزهاى تبليغات انتخاباتى در بدر و كوچه به كوچه و روستا به روستا با تبليغات نمايشى مردم دوستى! آرإ مردم را جمع مى كردند و وعده يارى آنان را مى دادند, چرا و به چه دليل وقتى بر كرسى مجلس تكيه زدند در روزهاى نخستين مجلس, به جاى اين كه به فكر چاره جويى براى آب و نان مردم باشند, و مسائلى از قبيل بحران آب آبادان و امثال آن را مورد بررسى قرار دهند و درمانى براى دردهاى اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى بيابند, تب سياسى شان بالا گرفته و دغدغه قانون مطبوعات را در اولويت قرار داده اند. گوئى همه مشكلات چون: بيكارى, فقر, تبعيض, نابسامانى ادارى و فساد اخلاقى, گرانى سرسامآور, مشكلات اقتصادى و فرهنگى, همه و همه حل شده و اينك به طرح اصلاح قانون مطبوعات پرداخت كه دشمن براى آن لحظه شمارى مى كند!! اگر نامى براى اين گونه حركات بتوان يافت, خوشبينانه ترينش, زمان ناشناسى,بى مسئوليتى, بازى خوردگى, و بى خبرى از مسائل اجتماعى است كه در آن زندگى مى كنند. در حالى كه نخستين ضرورت يك مقام مسئول, مردم شناسى, زمان شناسى و روانشناسى اجتماعى و در صدر همه دين شناسى و مسئوليت شناسى و خداشناسى و…
از جمله اشتباهاتى كه مسئولين امور امروزه و در گذشته كم و بيش داشته اند, عدم توجه به اولويت هاى جامعه و انقلاب و مسائل كشور است كه وضع را به اين مرحله كشانيده و هنوز تجارب پيشين براى آنها درسآموز نشده كه از گذشته هاى تلخ براى آينده درس بگيرند.
چنان كه بارها گفته شد مسئله اساسى امروز كشور, توسعه سياسى بدان مفهوم نيست كه فلان جريان ضد انقلاب و تشكل غير قانونى گستاخانه از نظام مطالبه داشته باشد و زير پرده و روى پرده كارگردان جريان هاى ضد انقلابى باشد! بازىهاى سياسى براى كسانى جاذبه دارد كه شكمى سير و روزگارى خوش دارند نه براى مردمى كه درگير مسائل اوليه زندگى اند.
مسئله اساسى امروز ما هدر دادن بودجه كشور در تكثر مطبوعات نيست به شيوه اى كه طى دو سال گذشته ديديم كه بدترين نوع خيانت را زير لواى سياست هاى غلط فرهنگى به كشور و نظام نمودند و اينك استكبار جهانى و مقامات امريكايى براى آنان اشك تمساح مى ريزند! و شگفت اين كه اين مسائل ساده كه براى مردم كوچه و بازار قابل لمس است, براى برخى مسئولان و بعضى از نمايندگان قابل درك نيست!
راز مطلب شايد اين باشد كه وقتى انسان طالب حق نبود و دستخوش هواى نفس شد نور تشخيص از او گرفته مى شود و ساده ترين مسائل را نمى تواند درك كند. و حقيقت اين است كه آنچه در اين كشاكش ها و رقابت ها وتصفيه حساب ها نقش اساسى ايفا مى كند, همان هواهاى نفسانى,تشكل و تخريب و تعصب هاى جناحى است كه به غلط آن را به حساب وظيفه مى گذاريم.

اما مطالبات مردم
برخى نمايندگان مجلس كه خود را وامدار روزنامه هاى زنجيره اى تعطيل شده مى دانند, اصلاح طرح مطبوعات را جهت گشودن راه براى آن روزنامه ها, از جمله مطالبات مردم از مجلس شوراى اسلامى قلمداد كرده اند! واين جاى بسى شگفتى است! اين عده نمايندگان مجلس مى خواهند خواسته هاى مشكوك و نامشروع عناصر منحرف حزبى و محفلى را به عنوان يك مطالبه ملى بر مردم تحميل كنند! قطع نظر از اين نكته كه اين عده با كدام آرإ به مجلس راه يافتند و چه كسانى به آنها رإى دادند و آرإ آنها در انتخابات كذائى چقدر واقعى بود؟ براى اين سوال پاسخى در خور ندارند كه آيا به مجلس رفته اند تا هر آنچه را در جهت منافع دشمنان است به عنوان مطالبات مردم بر مردم تحميل كنند يا اين كه حرف مردم و خواسته توده ملت را دنبال كنند؟
آيا اينها هنوز نمى دانند توده مردم چه كسانى هستند؟ پس به آنان بايد گفت: توده مردم آنهايى هستند كه حضورشان بيش از بيست سال است توانسته توطئه هاى استكبار جهانى را خنثى كند, آنها كه تيرهاى بلا را در برابر تهاجمات نظامى و غير نظامى با سينه سپر ساختند تا اسلام و انقلاب را پاسدارى كنند, آنها كه شهيد و اسير و جانباز دادند, آنها كه به كمترين معيشت قناعت سر مى كنند تا از اسارت بيگانه رهايى يابند, آنها كه با خون جگر شاهد لوث شدن آرمان هاى خود به وسيله مشتى بى خبر و خام و بى تجربه اند كه درد جامعه خود را نمى شناسند و حساسيت ها را درك نمى كنند, آرى, اينها صاحبان اصلى انقلاب و مصداق واژه ((مردم))اند نه آن دسته نامردمى كه براى مرگ ارزشها و استحاله انقلاب و به شكست كشاندن آن لحظه شمارى مى كنند و غوغاسالارى به راه مى اندازند و براى انقلاب و خط امام خط و نشان مى كشند.
بارى مردم به معنايى كه گفتيم مطالباتى دارند و آن را از نمايندگان ملت طلبكارند. مطالبات اين مردم كه دين و دنيايشان را بازيچه درگيرىهاى سياسى مى بينند, چيزى جز خون بهاى شهيدان و عزيزانشان نيست و آن استقرار دين و حكومت حق و عدالت و تقوا و صلاح و تعالى و استقلال ميهن اسلامى است. و اگر نماينده اى اين را نفهميده باشد جايش در مجلس نيست. نماينده مجلس بايد ببيند چه چيز قطب استكبارى را بدحال مى كند و چه چيز خوشحال مى سازد؟ آنچه او را بدحال مى كند همان صلاح دين و كشور و انقلاب و نظام است. و آنچه او را خوشحال مى سازد همان مايه سيه روزى ملت و پرتگاه نظام و انقلاب است. اين براى ما يك معيار دقيق و حساب شده است كه حالا اگر اين را كسى نفهمد, گناه اوست, او بايد در تفكر و آرمان خود تجديد نظر كند. در يك سال اخير ديديم كه دولتمردان امريكا و سخنگويان آنها و فراريان ضد انقلاب و وابستگان آنها, در دفاع از مطبوعات زنجيره اى و دستگيرى عناصر فاسد و محاكمه برخى روحانى نمايان و روزنامه نگاران وابسته در دادگاه هاى انقلاب و مطبوعات چه ناله ها سردادند و چه دلسوزىها كردند! و چه قهرمان سازى نمودند! آيا اينها كافى نبود كه دليلى بر وابستگى يا بازى خوردگى گردانندگان اين سناريو و جريان هاى نفاق جديد و عناصر گمراه باشد؟ اينها را ملت مى فهمد و اين افراد يا جريان ها با هر سابقه اى كه باشند در پيشگاه تاريخ و در محضر عدل پروردگار بايد پاسخگو باشند.

رسالت مجلس و مسئوليت نمايندگان
مسئله مهم و اساسى توجه نمايندگان مردم به رسالت و جايگاه مجلس است. مجلس نبايد تريبونى براى فرصت طلبان و جريان هاى مشكوك و هدايت شده از سوى دشمنان اسلام و نظام باشد. به اين مسئوليت اكثريت قاطع نمايندگان توجه دارند. دليل روشن آن برخورد نمايندگان و هيإت رئيسه و رياست محترم مجلس با حكم حكومتى مقام معظم رهبرى در رابطه با طرح اصلاح قانون مطبوعات است. نمايندگان محترم تسليم و تعبد خود را در برابر قانون اساسى و حكم رهبرى و ولى فقيه نشان دادند و براى مجلس ششم تجربه آبرومندى را به ثبت رسانيدند و جز اين انتظار نبود. كه وفاداران به اسلام و معتقدين به ولايت و متعهدين به پيمانى كه با خون شهدا بسته اند در روز امتحان سربلند از بوته امتحان بدر آيند. اما جاى شكوه و گلايه از برخى افراد و احزاب همچنان باقى كه برخى زير لواى اصلاح طلبى, توقيف روزنامه هاى زنجيره اى و برخورد با طرح اصلاح قانون مطبوعات را به عنوان محروميت محدوديت اصلاح طلبان و از حقوق خود قلمداد كرده! و به صدور اطلاعيه مبادرت مى كنند و گاه با بيانيه هاى بدون امضإ به جنگ روانى عليه مصالح جامعه و اعتبار مجلس دامن مى زنند. در هر حال, ضمن قدردانى از جو عمومى مجلس, خاطر نشان بايد ساخت كه: امروز روزى است كه عناصر دلسوز و متعهد آگاه در صحنه حضورى فعال داشته باشند و به عناصر ناراحت مجال تشنجآفرينى ندهند, امروز روزى است كه قواى سه گانه با وحدت و همدلى پشتوانه نظام و كشور و ولايت امر باشند, تا راه را براى دشمن و عناصر نفوذى او سد كنند. امروز كه چشم اميد ملت به سوى رهبرى نظام است كه با آرم بسيجى به ميدان آمده و موضع گيرىهاى حكيمانه و شجاعانه اش يادآور حماسه هاى خمينى كبير است و در لحظات بحران كليد ولايت كشانيده بسيارى از معضلات (از جمله انتخابات همين دوره مجلس) بوده و هيچ عاملى جز رضاى خدا در اين آزمايش نقش ندارد, مصلحت كلى نظام اين است كه نمايندگان مردم و ساير مسئولان, هم صدا, همراه با رهبر خود دو مطلب را مد نظر قرار دهند: يكى مصالح دين كه حيات و اميد ملت است و دشمن قلب آن را نشانه رفته, و دفاع از ارزش هاى اسلامى به هر قيمت تمام شود و با هر غوغاسالارى روبرو گردد نبايد كم رنگ باشد كه متإسفانه زنگ هاى خطر در اين مورد دير زمانى است به صدا درآمده است!
ديگرى مصالح جامعه و اوضاع اقتصادى, فرهنگى و سياسى و مشكلات معيشتى مردم است كه سامان دادن آن به همدلى و همكارى دولت و ملت نياز دارد و در جو تشنج سامان نمى پذيرد.
مردم اين دو مطالبه را از نظام و نهادهاى آن, به ويژه مصدر قانون گذارى يعنى مجلس شوراى اسلامى دارند. و لذا نبايد راه را گم كرد و از سر سيرى و بى خبرى به بيراهه رفت كه خطاب قرآنى ((فاين تذهبون)) متوجه گردد. طرح مسائل انحرافى و دفاع از آزادى به شيوه غربى و اصلاحات به شيوه امريكايى و آب به آسياب دشمن ريختن و دشمنان كينه توز ملت را شاد كردن و انقلاب را به دست نامحرمان دادن, همان بيراهه اى است كه نه سر از تركستان بلكه سر از گورستان بيرون خواهد آورد. و اين را بايد بپذيريم كه در اين توطئه بسيارى فريب خورده ايم وبايد از گناه خود توبه كنيم و از خداوند نور هدايت و وظيفه شناسى را طلب نماييم, كه تنها راه نجات و بازگشت به سوى خدا است: ((ففروا الى الله)).

/

گوهر و صدف دين

 

گوهر و صدف دين

آيه الله جوادى آملى
تنظيم و نگارش: محمد رضا مصطفى پور

 


 

يكى از مسائل حوزه دين پژوهى به طور كلى و انسان و دين در قلمرو مطروحه در اين مقالات, مسئله گوهر و صدف دين است , بدين صورت كه گوهر دين چيست ؟ و صدف آن كدام است با توجه به اين كه صدف براى پاسدارى از حريم گوهر است به گونه اى كه صدف نباشد, آن در و گوهر از بين مى رود و در صورت استفاده از گوهر صدف را بايد به دور انداخت و در واقع ارزش صدف به اعتبار گوهر درون است. آيا دين نيز چنين است كه داراى گوهر و صدفى باشد, به گونه اى ارزش دين به اعتبار گوهر او بوده و صدف در حدى كه براى حفظ گوهر لازم است, از آن استفاده شود, در غير اين صورت بايد آن را به كنارى نهاد, يا خير؟
براى پاسخ اين سوال بايد مطالب و مقدماتى را بيان كرد.
1ـ مراد از دين در تعبير ـ گوهر و صدف دين ـ چيست : آيا مراد دين به معناى تدين و ديندارى است؟ يا مجموعه گزاره هايى كه عقايد و اخلاق و احكام يك مكتب را تشكيل مى دهد. اگر مراد, تدين و دين دارى باشد مى توان گفت : سخن از گوهر و صدف دين صحيح است, چنان كه در اسلام, گوهر دين دارى, معرفت توحيدى و شناخت صفات جمال و جلال الهى است به گونه اى كه منشا اعمال صالح گردد. و اگر انسان كارى را بدون معرفت انجام دهد و يا در انجام آن كار, نيت خالصانه و الهى و توحيدى نداشته و آن كار را به قصد تقرب به خدا انجام ندهد, بى ارزش خواهد بود و اثرى بر آن مترتب نخواهد شد. از اين رو قرآن فرمود: ((و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفإ))(1) به آنها دستورى داده نشده, جز آن كه خدا را بپرستند و در حالى كه به توحيد گرويده اند, دين خود را براى او خالص كنند.
در روايات نيز بر نيت خالصانه تإكيد شده و ارزش عمل را در نيت آن مى داند. چنان كه امام سجاد (ع) فرمود: ((لاعمل الا بالنيه))(2) هيچ عملى بدون نيت نيست و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: ((انما الاعمال بالنيات و لكل امرىء ما نوى فمن غزا ابتغإ ما عندالله وقع اجره على الله عز وجل و من غزا يريد عرض الدنيا او نوى عقالا لم يكن له الا مانوى))(3) اعمال انسان به نيات اوست و آن چه براى انسان ارزشمند است, نيت اوست. اگر كسى در ميدان پيكار شركت كند و نيت او طلب چيزى باشد كه در نزد خداست, پاداش او بر خداوند خواهد بود و اما اگر هدف و نيت او به دست آوردن متاع دنيا (غنائم جنگى) باشد و يا غرض او دست يافتن به شتر باشد, همانى براى اوست كه نيت كرده است.
اما اگر مراد از دين مجموعه گزاره هاى اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى باشد. گرچه از يك نظر همه دين گوهرند و صدف اصلا در حريم دين راه ندارد. از اين رو تعبير به گوهر و صدف دين روا نخواهد بود, ولى مى توان گوهر دين را اصل واحدى به نام توحيد دانست. به گونه اى كه همه مسائل اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى, تفصيل همان توحيد باشد و به توحيد بازگشت كند. مرحوم علامه طباطبائى(ره) فرمودند: همه معارف گوناگون دين ـ يعنى اصول معارف الهى و اخلاق كريمه انسانى و احكام شرعى كه عبارت از كليات عبادات و معاملات و سياسات و ولايات باشد و هم چنين, توصيف نظام آفرينش مانند عرش و كرسى و لوح و قلم و آسمان و زمين و فرشتگان و جن و شياطين و گياهان و حيوانات و انسان ها, و توصيف آغاز و انجام خلقت و چگونگى آن ـ اعتماد و تكيه گاه آن بر اصل واحد يعنى توحيد است. (4)
بنابراين, جوهر دين و به عبارتى, محور و مركز اساسى دين, توحيد است. يعنى خداوند واحد است و انسان بايد بكوشد اين وحدت و يگانگى را بفهمد, نه تنها يگانگى خداوند را بفهمد, بلكه بايد بيابد كه بين همه اشيإ نوعى درهم شدگى و ارتباط متقابل وجود دارد. توحيدى هست كه در كل نظام مخلوق خداوند و جامعه بشرى سريان داشته و در زندگى انسانى, در رابطه ميان انسان و جهان طبيعت, در انديشه انسان, در ساخته هاى انسان, وجود خواهد داشت به گونه اى كه همه اشكال اين توحيد, حكمت و مشيت خداوند را در جهان منعكس مى كند, مشيتى كه به عينى ترين وجه در قانون الهى يا شريعت مندرج است و بايد در هر كدام از وجوه اصيل زندگى مسلمين نيز ظهور پيدا كرده و انعكاس يابد.
از اين رو مسلمان زيستن, يعنى زندگى كردن مطابق مشيت خداوند, زيستن با فضائلى مطابق با اصول اخلاقى عرضه شده در قرآن مجيد و سنت نبوى و ائمه معصومين(ع) و زيستن با آگاهى از وحدانيت خداوند كه در مخلوقات او و نيز در انسان و جامعه انسانى منعكس شده و تجلى كرده است.
ناگفته نماند: مراد ما در اين مسئله دين به معناى دين دارى نيست بلكه مراد دين به معناى مجموعه گزاره هاى اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى است.

2ـ مراد از گوهر و صدف دين چيست؟
مطلب دومى كه در رابطه با مسئله مورد نظر جاى بحث دارد, تبيين مفهوم گوهر و صدف دين است كه آيا تلقى واحدى از گوهر و صدف دين وجود دارد يا ديدگاه هاى متفاوتى در ارتباط با آن ارائه گرديده است؟ در تبيين مقصود از گوهر و صدف دين, بيانات متفاوتى وجود دارد.
قول اول: برخى مراد از گوهر و صدف دين را در بيان اهداف دين تبيين مى كنند و مى گويند: دين داراى اهداف متعدد طولى است و اين اهداف به يك هدف اعلى و غايت قصوا منتهى مى شود و گوهر دين آن هدف اعلى و غايت قصوا است. در نتيجه صدف آن, همان اهداف متوسط دين خواهد بود.(5)

نقد و تحليل
در اين كه دين اهدافى دارد و اين اهداف در طول همند و هدف نهايى و غايت قصواى دين يكى است, جاى ترديد ندارد. اما اين كه هدف نهايى دين چيست و اهداف متوسط آن كدامند؟ دين پژوهان عميق و ژرف انديش, هدف اساسى دين و احكام و روش هاى تربيتى را آن توحيد مى دانند و اهداف ديگر را مقدمات آن هدف عالى مى دانند به طورى كه انسان فرد و جامعه انسانى ـ با طى اين اهداف متوسط مى تواند بر بام بلند آن هدف متعالى صعود كند.
مرحوم علامه طباطبائى(ره) ضمن بيان چگونگى اكتساب فضائل اخلاقى, مى گويد:
در اين رابطه مسالكى وجود دارد كه بعضى راه تهذيب نفس و تزكيه جان و تحصيل ارزشهاى اخلاقى را با عنايت هاى صالح دنيوى, هموار مى كنند و بعضى با غايات اخروى, اين مسير را طى مى كنند به اين معنا كه انسان اگر بخواهد به بهشت و نعمت هاى آن راه يابد و از جهنم و نعمتهاى آن محفوظ بماند. بايد به تحصيل فضائل اخلاقى بپردازد. ولى راهى مخصوص قرآن كريم است كه نه در تعاليم انبيإ پيشين ـ آن طور كه در اختيار ماست ـ و نه در معارف حكمإ الهى, سابقه ندارد و آن اين كه انسان را به گونه اى در وصف و علم با به كار گيرى علوم و معارف, تربيت مى كند كه موضوعى براى رذايل نماند. بلكه آن را از ريشه دفع مى كند. دين راه مبتنى بر توحيد خالص كاملى است كه مخصوص اسلام است.
اين روش, به لحاظ اين كه پايه و اساس آن محبت الهى و ايثار مشيت الهى بر مشيت خويشتن نتايج و آثارى دارد كه آن روش هاى ديگر, آن آثار و نتايج را نخواهد داشت. (6)
بنابراين هدف عالى دين, توحيد و به تعبير اهل معرفت رسيدن به مقام فنإ فى الله است و اهدافى از قبيل حتى زندگى اخروى يا توجه به زندگى دنيوى و يا ساختن جامعه نمونه و يا تإمين عدالت اجتماعى, اهداف متوسط دين اند كه ارزش آن ها به غايت نهايى يعنى توحيد است و شايد براى همين باشد كه در روايات ما كسانى كه براى راه يافتن به بهشت و دست يابى به نعمتهاى بهشتى خدا را عبادت مى كنند, عبادت آن ها را, عبادت تجار و سوداگران و كسانى كه براى ترس از جهنم و محفوظ ماندن از عذاب آن, خدا را عبادت مى كنند, عبادت آن ها را عبادت بردگان و كسانى كه عبادتشان از منشا محبت الهى و شايستگى خداوند براى عبادت سرچشمه بگيرد. عبادت آن ها را عبادت احرار و آزادگان,(7) مى داند.
قول دوم: برخى در تبيين مراد از گوهر و صدف دين, از مسئله اى بنام ذاتيات و عرضيات دين استمداد مى كنند و مى گويند: تمايز بين وجوه ذاتى از وجوه عرضى موجب توفيق بيشتر در بدست آوردن گوهر دين مى شود. وى در بيان مراد از ذاتيات دين, امور ماهوى و گوهرى دين را پيام هايى مى داند كه پيامبر اگر در هر كجا بوده و در هر محيطى و زمانى ظهور مى كرد به ناچار آن ها را ابلاغ مى كرد و مصاديق آن را مقاصد شارع مى داند و مى گويد: مقاصد شارع همان ذاتيات دين اند. و آن ذاتيات عمدتا عبارتند از الف: آدمى خدا نيست بلكه بنده است (اعتقاد) ب: سعادت اخروى مهمترين هدف زندگى آدمى و غايت اخلاق دينى است (اخلاق) ج: حفظ دين و عقل و جان و نسل ومال مهمترين مقاصد شارع در حيات دنيوى است (فقه) قوانين اجتماعى اسلام براى حفظ و تإمين اين مقاصد فقهى وضع شده اند.(8)
همين نويسنده با بيان ديگرى غايت اصلى دين را آبادانى آخرت ذكر مى كند و زندگى دنيوى را تابعى از زندگى اخروى مى داند و مى گويد: دين مرامى است كه در اصل براى آخرت مىآيد و دنيا تابع آن است(9) و در جمله ديگرى مى گويد: اسلام عقيدتى عين ذاتيات و اسلام تاريخى عين عرضيات دين است.(10)

نقد و تحليل
مسئله ذاتيات و عرضيات به بيان اين نويسنده جاى تحليل و نقد گسترده اى دارد اما آيا واقعا ذاتيات دين, ممد كشف گوهر دين است وچگونه ؟ محل تامل است. زيرا ايشان در بيان عرضيات دين امورى را ذكر مى كند كه نه تنها مقوم دين نيست بلكه خارج و در تضاد با دين است مثل جعل و وضع و تحريف كه در واقع با دين بيگانه است و يا فقه را از عرضيات دين مى داند در حالى كه در همان مقاله, فقه را يكى از مصاديق ذاتيات دين ذكر مى كند, با صرف نظر كردن از اين گونه نقدها, اگر مراد ايشان در بيان ذاتيات دين همان باشد كه سعادت حيات اخروى در پرتو آن تإمين شود در اين صورت مى توان گفت نظر ايشان به همان نظر قبلى برمى گردد كه غايت اصلى دين چه بايد باشد و ديگر نظر جديدى نخواهد بود.
قول سوم: بعضى در تبيين گوهر و صدف دين از تعابير اهل معرفت در ادبيات عرفانى سود مى جويند و گوهر دين را لب دين يا حقيقت دين مى دانند و صدف دين را قشر دين و شريعت و طريقت مى دانند و از همين جا اين پندار پيش آمده است كه با رسيدن به لب و مغز بايد قشر را بدور انداخت و بارسيدن به بام حقيقت بايد نردبان شريعت را به كنارى نهاد, گرچه آن ها كه اهل توجه اند مى گويند: اين توهم باطل است چرا كه قشر اگر چه كم ارزش است اما حافظ و نگهبان مغز است.
گرچه مقوم و معرف مغز نيست. از اين رو مى گويند: كنار زدن قشر باعث زوال ديندارى پس بايد ضمن توجه به حقيقت و مغز از قشر و شريعت غافل نبود. مگر اينكه انسان از زندگى دنيوى كوچ كرده و به عالم آخرت راه يابد كه در اين صورت عالم برزخ و آخرت, عالم تكليف و شريعت نيست بلكه عالم ظهور حقيقت است.
مولوى در مقدمه دفتر پنجم مى نويسد: شريعت همچو شمع است ره مى نمايد و بى آن كه شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طريقت است و چون رسيدى به مقصود آن حقيقت است و جهت اين گفته اند كه لوظهرت الحقايق بطلت الشرايع همچنان كه مس زر شود و يا خود از اصل زر بود او را نه علم كيميا حاجت است كه آن شريعت است و نه خود را در كيميا ماليدن كه آن طريقت است چنان كه گفته اند: طلب الدليل بعدالوصول الى المدلول قبيح و ترك الدليل قبل الوصول الى المدلول مذموم(11), حاصل آن كه شريعت همچون علم كيميا آموختن است از استاد يا كتاب و طريقت استعمال كردن داروها و مس را در كيميا ماليدن است و حقيقت زر شدن مس. كيميا دانان به علم كيميا شادند كه ما علم دين مى دانيم و عمل كنندگان به عمل كيميا شادند كه ما چنين كارها مى كنيم و حقيقت يافتگان به حقيقت شادند كه ما زر شديم و از علم و عمل كيميا آزاد شده ايم چون آدمى از اين حيات ميرد شريعت و طريقت از او منقطع شود و حقيقت ماند.
حقيقت اگر دارد نعره مى زند كه: يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى(12) و اگر ندارد نعره مى زند كه:
((ياليتى لم اوت كتابيه و لم ادر ما حسابيه, يا ليتها كانت القاضيه ما اغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه(13), شريعت علم است, طريقت عمل است, حقيقت الوصول الى الله, فمن كان يرجو لقإ ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا))(14)
قرآن كريم عبادت را نردبان يقين مى داند و مى فرمايد: ((فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين واعبد ربك حتى ياتيك اليقين))(15) پروردگارت را تسبيح و حمد گو و از سجده كنندگان باش و پروردگارت را عبادت كن تا يقين تو فرا رسد.
يقين در آيه همان يقين معرفتى است و اگر در روايت يقين به مرگ تفسير شده است از باب جرى و تطبيق است نه تفسير مفهوم يقين و وجه اطلاق يقين بر مرگ آن است كه در آن حال پرده هاى ظلمانى عالم طبيعت به كنارى رفته و ديده تيزبين برزخى به تماشاى جمال حقايق مى نشيند از اين رو همه ترديدها و شبهات رخت بربسته و يقين جايگزين آن ها مى شود.
لفظ ((حتى)) غايت نيست تا معناى آيه اين باشد كه وصول به يقين غايت باشد به اين معنا كه عبادت كن تا به يقين برسى و در نتيجه اگر كسى به يقين رسيد مى تواند عبادت را رها كند, هرگز! بلكه مراد آن است كه يكى از منافع عبادت يقين است و رسيدن به يقين جز از راه عبادت و بندگى ميسور نيست. مفهوم آيه در مثل, مانند آن است كه پله هاى نردبان را طى كن تا دستت به آن شاخسار بلند برسد. به اين معنا نيست كه به محض دسترسى نردبان را رها كن زيرا رهاكردن نردبان مايه سقوط و هلاكت قطعى است.
بنابر اين مفاد آيه: اين است كه يقين بر پله هاى نردبان عبادت استوار است و دست برداشتن از ابزار صعود, انسان را به دره سقوط مى كشاند.
از مجموع اين مطالب استفاده مى شود قشر از لب و شريعت و طريقت از حقيقت تفكيك ناپذيرند.
البته تعبير به لب و قشر از قرآن اقتباس شده است, در سوره نور از لب دين به نور واز قشر و پوست دين به چراغ و چراغدان تعبير شده است ((الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكاه فيها مصباح, المصباح فى زجاجه, الزجاجه كانها كوكب درى يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه يكاد زيتها يضىء و لو لم تمسسه نار نور على نور))(16) خدا نور آسمان ها و زمين است, مثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى و آن چراغ در شيشه اى است, آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى, افروخته مى شود نزديك است كه روغنش هر چند بدان آتشى نرسيده باشد, روشنى بخشد.
گرچه در آيه چنين تمثيل مى كند كه يك لبى است و فرعى, مثل اين كه چراغى است كه شعله اش با شيشه تنظيم و چراغ در چراغدان جاسازى مى شود تا از گزند مصون بماند, ولى اين تمثيل از بعضى جهات مقرب است واز بعضى جهات مبعد. زيرا سراسر دين نور است نه اين كه بعضى احكام و اخلاقيات آن مثل شيشه بى نور باشد.
بنابر اين اگر از شريعت به قشر تعبير شده بايد توجه داشت كه قشر محافظ آن لب است, چنان كه چراغ و چراغدان محافظ نور است و اگر چراغ و شيشه و چراغ دان شكسته شود, نورى عايد انسان نمى شود و اگر شريعت ترك شود اصل دين و توحيد رها مى شود.
قرآن در تبيين اين حقيقت كه سراسر دين نور و گوهر است فرمود: ((قد جائكم من الله نور و كتاب مبين))(17) سراسر قرآن كريم نور است و گوهر. نه اين كه بخشى از آن صدف باشد و به توان آن را به دور انداخت بلكه حتى رسيدن به گوهر و لب, همين گوهرهاى فرعى است.
پس به لحاظ اين كه دين سراسر آن نور است و نور داراى درجات و مراتب قوى و ضعيف است, همان طور كه دين دارى افراد داراى مراتب و درجات ضعيف و قوى است خود دين نيز داراى درجات قوى و ضعيف است كه اصول دين به منزله نور قوى دين و فروع دين به منزله نور ضعيف است.
اگر بخواهيم از اصول دين به عنوان گوهر دين و از فروع دين به عنوان صدف دين ياد كنيم, لازم است توجه داشته باشيم كه اصول اعتقادى دين سبب بروز فروع دين است و فروغ دين زمينه ساز حفظ و تقويت اصول دين است. از اين رو اگر كسى به خدا و قيامت معتقد است, اهل نماز و عبادت و طهارت بوده و از گناه پرهيز مى كند وهمين اعمال دينى يعنى پرهيز از گناه و اطاعت ذات اقدس خداوند, موجب شكوفايى اصول دين است به گونه اى كه همين اعمال موجب مى شود تا بينش توحيدى در انسان قوىتر و راسخ تر گردد.
قرآن كريم مى فرمايد: ((مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغإ مرضات الله و تثبيتا من انفسهم))(18) انفاق اموال به انگيزه طلب رضاى الهى و بلكه هر گونه اعمال صالحى موجب تثبيت اعتقادات مى باشد و كسانى كه از اعتقاد راسخ برخوردار نيستند در مقام عمل نيز متزلزلند و به بهانه هاى واهى از انجام كارهاى فردى و اجتماعى امتناع مى ورزند.
بنابراين, عمل صالح, اخلاق و فروع دين براى تثبيت موقعيت اعتقادى يعنى اصول دين است, چنان كه اگر كسى در باغش درختى را غرس نمايد بايد آن را آبيارى كند تا اين نهال لرزان تثبيت شود. لازم است با اخلاق و عمل صالح و انجام عبادات, نهال اعتقاد به خدا و قيامت آب يارى شده و تثبيت گردد.
گرچه بعضى گوهر دين را صرفا عرفان مى دانند و اخلاقيات و جزييات و عواطف را از آن جدا مى كنند(19) و سعى دارند انسان را به سمت عرفان سوق دهند ولى در واقع عرفان داراى دو بخش نظر و عمل است و هر دو براى انسانى كه مى خواهد به مرحله عاليه آن نور قوى نائل شود بايد مورد توجه واقع گيرد.

نتيجه گيرى
با توجه به مجموعه مطالبى كه مطرح شد مى توان چنين نتيجه گيرى كرد كه: تعبير از محتواى دين به صدف و گوهر با اين غرض كه گوهر ارزش مند است و صدف بى ارزش, سخن صحيحى نيست.
زيرا دين صدف و گوهر آن, اهداف متوسط و نهايى آن, اصول و فروع آن, لب و قشر آن و شريعت و طريقت و حقيقت آن, همه ارزش مند هستند, گرچه به لحاظ كيفيت آن داراى مراتب و درجات است كه بعضى از مراتب آن قوى و بعضى ضعيف است اما در عين حال اين مراتب ضعيف و قوى در هم تاثير و تاثر متقابل دارند; يعنى اصول دين در تجلى اعمال و فروع دين موثر است و اعمال دينى و فروع آن در شكوفايى و تثبيت اصول اعتقادى تاثير دارد.

گوهر همه اديان واحد است
گوهر دين در همه اقوام و ملل يكسان است زيرا اولا دينى غير از اسلام مقبول حق نيست و ثانيا حقيقت انسان كه آفريده خداست واحد و تغيير ناپذير است, ثالثا خدا مسئول پرورش اين حقيقت است و رابعا خدا هرگز دچار جهل و فراموشى و سهو نمى شود, بلكه همه حقايق را از ازل تا ابد مى داند و لذا دو تا دين ندارد و دو گونه دستور ارائه نمى دهد, قرآن هم با عنوان مثبت بيان مى فرمايد: كه ((ان الدين عندالله الاسلام))(20) و هم با سلب و نفى روشن كرد كه ((و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه))(21) و لذا استعمال اديان به صيغه جمع در صورتى رواست كه مقصود تكامل دين و تنزلات دين باشد يعنى ظهورات دين تكميل شود نه اين كه دين زمانى ناقص بود و بعد كامل شد و سپس به اكمل و اتم و اعلى درجه خود بار يافت بلكه حقيقت دين يكى است كه گاهى مراحل نازله آن نازل مى شود و گاهى مراحل متوسط آن ظهور مى كند و گاهى هم مراحل پايانى آن تجلى مى كند و با جمله نورانى ((اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى))(22) پايان مى پذيرد در غير اين صورت, حقيقت دين, بيش از يكى نيست, ولى چون مقتضيات زمان متفاوت است موجب تغيير فروع دين است نه اين كه سبب تغيير اصول دين باشد, بلكه اصول و كليات دين ثابت و هميشگى است.
پى نوشت ها:
1. سوره بينه, آيه5.
2. وسائل الشيعه, ج1, طبع آل البيت, حديث1, ص46.
3. همان, حديث /10 49.
4. الميزان, ج10, ص131ـ128.
5. همان, ج1, ص361ـ354.
6. وسائل الشيعه, ج1, باب9, ص62 و 63.
7. مدارا و مديريت, ص4 و 5, و مجله كيان, شماره42, ص19.
8. همان, ص189ـ180.
9. كيان, شماره 42, ص18.
10. درخواست دليل و راهنما بعد از رسيدن به مطلوب ناپسند است و ترك راهنما قبل از رسيدن به مطلوب نكوهيده.
11. سوره يس, آيه26 و ;27 آن كه به بهشت راه يافت مى گويد: اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده (و از مكرمين قرار داده است).
12. سوره الحاقه آيه29ـ;25 آن كه نامه اعمالش را به دست چپش دهند مى گويد: اى كاش هرگز نامه اعمالم را به من نمى دادند و نمى دانستم حساب من چيست. اى كاش مرگم فرا مى رسيد, مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد, قدرت من نيز از دست رفت.
13. سوره كهف, آيه;110 هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
14. مثنوى معنوى, چاپ انتشارات راستين ص702ـ701.
15. سوره فجر, آيه99ـ 98.
16. سوره نور, آيه35.
17. سوره مائده, آيه15.
18. سوره بقره, آيه265.
19. دين ونگرش نوين, استليس, ترجمه احمد رضا جليلى, ص368ـ366.
20. سوره آل عمران, آيى19.
21. سروه آل عمران, آيه85.
22. سوره مائده, آيه32.

/

سخنان معصومان عليهم السلام حقوق برادران

 

سخنان معصومان عليهم السلام
حقوق برادران

 


 

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
يامَعشَر مَنْ اَسلَمَ بِلسانِه و لَمْ يُسلِم بِقَلبِه لاتَتَبَّعوا عَثرات المُسلمين فانّه مَنْ تَتَبَّعَ عَثرات المُسلمينَ تَتبّعَ اللّه عَثرتَهُ و مَنْ تتبّع اللّهُ عَثرتَه ُيَفْضَحُه ُ.(1
اى گروه كسانى كه به زبان مسلمان شده ايد ولى دلها مسلمان نشده است ! در پى عيب ها و لغزش هاى مسلمانان نباشيد, چرا كه هر كس در پى يافتن عيب هاى مسلمانان باشد خدا هم پى جوى او خواهد شد و هر كه را خدا در پى عيوبش افتد رسوايش سازد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
هر كس از آبرو و حيثيّت برادر دينى اش دفاع كند, اين دفاع در قيامت حجابى از آتش مى شود و او را حفظ مى كند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
مَن اَكرَم اَخاهُ المؤمن بِكَلِمة يُلطِفُهُ بِها و فَرِّج عنه كُربَتهُ لَم يَزَلْ فى ظِلّ اللّه المَمدود عليه الرَّحمةُ ما كان فى ذلك َ.(2
هر كس برادر موءمنش را با گفتن كلامى ملاطفت آميز و غم زدا مورد تكريم قرار دهد, تا وقتى كه او شادمان است گويندهء آن سخن همواره در سايهء رحمت گسترده الهى بسر مى برد.

على عليه السلام :
عَليكم بِالاِخوانِ فَاِنَّهم عُدَّةٌ فى الدّنيا وَالآخرةِ اَلا تَسْمعونَ اِلى قولِه تعالى فما لَنا مِنْ شافعينَ وَ لا صَديقٍ حَميم ٍ.(3
پيوند دوستى را با برادران دينى خود محكم سازيد كه آنان ذخائر دنيا و آخرت هستند, مگر نشنيده ايد كه خداوند در قرآن شريف به تاءثر گمراهان در قيامت اشاره كرده كه مى گويند: در اين روز سخت نه شفيعى داريم , نه دوستى كه به ما كمك كند.

على عليه السلام :
مَنْ فَقَد اَخاً فى اللّه فَكانَّما فَقَد اَشْرَفَ اَعضائِه .(4
كسى كه دوست پاك ضمير خود را كه براى خدا با وى پيوند دوستى داشته از دست بدهد مثل اين است كه شريفترين اعضاء بدن خودرا از دست داده است .

على عليه السلام :
وَ لاتُضَيِّعَنَّ حقَّ اَخيكَ اِتّكالاً على ما بَينَكَ وَ بَيْنَهُ فَاِنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِاَخٍ مَنْ اَضَعْتَ حَقَّه ُ.(5
به اتكاء روابط دوستانه حق برادرت را ضايع مكن , چون در زمينهء تضييع حقوق , روابط دوستى نابود مى شود. و آن كس كه حقش راتباه ساختى براى تو برادر نخواهد بود.

امام سجاد عليه السلام :
افعل الخير الى كلّ مَن طلبه منك فان كان اهله فلقد اصبت موضعه و ان لم تكن باهل كنت انت اهله و ان شتمك رجل عن يمينك ثم ّتحوّل الى يسارك و اعتذر فاقبل عذره .(6
هر كه از تو خيرى خواست انجام بده , اگر اهلش باشد به جا افتاده واگر او اهل و مستحقّ خير نباشد تو اهلش هستى و اگر كسى سمت راست تو ناسزايى گفت سپس به سمت چپ آمد و پوزش خواست , عذرش را بپذير.

امام باقر عليه السلام :
عَظِّموا اَصحابَكم وَ وَقِّروهُمْ وَ لايَتَهَجَّم بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض ٍ.(7
دوستان خود را تكريم كنيد و با احترام با آنان برخورد نمائيد و بر خلاف ادب متعرّض يكديگر نشويد.

امام صادق عليه السلام :
مَن اَتاهُ اَخوهُ المُسْلمُ فَاَكْرَمَهُ فَاِنّما اَكْرَمَ اللّهَ عَزَّ وَ جَل َّ.(8
كسى كه برادر مسلمان خود را كه بر او وارد شده است احترام نمايد, خدا را احترام كرده است .

امام صادق عليه السلام :
اَيْسَرُ حَقٍ مِنْها اَنْ تُحِبُّ لَه ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهَ لَهُ ما تَكْرَهُ لِنَفْسِك َ.(9
كمترين حق برادر مسلمانت آن است كه آنچه براى خودت دوست مى دارى براى او هم دوست بدارى و آنچه براى خويش ناخوشايندمى دانى , براى او هم ناخوشايند بدانى .

امام صادق عليه السلام :
مَنْ اَخَذَ مِنْ وَجْه اَخيه الْموءمِنِ قَذاةً كَتَبَ اللّهُ لَهُ عَشْرَ حَسَنات ٍ.(1
كسى كه از چهرهء برادر دينى اش رنج و اندوهى را بزدايد, خداوند به پاداش آن , ده حسنه در نامه اعمالش مى نويسد.

امام كاظم عليه السلام :
انّ خواتيمَ اعمالكم قَضاءُ حَوائِجِ اِخوانِكُم وَالاحسانُ اليهم ما قَدَرْتُمْ وَ اِلاّ لَمْ يُقْبَلْ مِنْكُمْ عَمَلٌ حِنُّوا على اِخوانكم وَ ارحموهم تَلْحَقوُابنا.(11
بى گمان پايان كارهايتان بايد برآوردن نيازمنديهاى برادرانتان و احسان به آنان در حدّ توان باشد. وگرنه هيچ عملى از شما پذيرفته نيست . پس به برادرانتان توجه كنيد و به آنان مهر ورزيد تا به ما بپيونديد.
پى نوشت ها:
1 محجةالبيضاء , ج 3 ص 393
2 اصول كافى , ج 2 ص 206
3 مستدرك ج 2 ص 62
4 غرر الحكم ـ ص 723
5 نهج البلاغه نامه 31
6 تحف العقول , ص 282
7 كافى , ج 2 ص 173
8 وسائل , ج 4 ص 97
9 محجةالبيضاء , ج 3 ص 314
1 اصول كافى , ج 2 ص 26
11 بحار, ج 75 ص 379

/

دانستنيهايى از قرآن دختر دار شدن دراسلام و جاهليت

 

دانستنى هايى از قرآن

دختردار شدن در اسلام و جاهليت

 


 

((و اذا بشر إحدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به إيمسكه على هون إم يدسه فى التراب الاسإ ما يحكمون)).(سوره نحل, آيه58)
هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند كه داراى دخترى شده است, از شدت ناراحتى صورتش سياه مى شود و بسيار خشمگين مى گردد. از قبيله خود به خاطر چنين بشارت بدى كه به او داده شده, پنهان و متوارى مى گردد! حال نمى داند آن نوزاد را با رسوايى و پذيرش ننگ, قبول كند يا در زير خاك پنهانش نمايد! هان! چه بد داورى مى كنند!

ظل:
استمراريت را مى رساند يعنى همچنان صورتش سياه خواهد بود.
اسود وجهه:
سياه شدن صورت كنايه از خشمناك گرديدن و عصبانى شدن است.
كظيم:
كظامه چيزى را گويند كه با آن در مشك را مى بستند و هم چنين اطلاق مى شود بر انسانى كه در اثر اندوه فراوان دهانش را بسته و از شدت غم سخن نمى گويد.
يتوارى:
از ماده ((ورإ)) گرفته شده و به معناى پنهان شدن و متوارى گشتن است.
هون:
ذلت و خوارى.
دس:
به معناى پنهان ساختن است. يدسه فى التراب يعنى او را زير خاك پنهان مى سازد و دفن مى كند.
اين آيه شريفه نشان دهنده يكى از عادات بسيار بد دوران جاهليت است كه از جنس زن به قدرى متنفر بودند كه اگر خداوند دخترى به آنها عطا مى فرمود, نه تنها سپاس نمى گفتند كه آن دختر بى گناه را زنده به گور مى ساختند: ((و اذا المووده سئلت, بإى ذنب قتلت)) روزى كه دختران زنده به گور شده بپرسند كه به چه گناه و تقصيرى كشته شدند.
علت اصلى تمام انحرافات من جمله اين عادت بسيار زشت قطعا دورى از خداست وگرنه بى گمان ياد خدا پيوسته احساس مسئووليت را در انسان ايجاد مى كند و او را از عقيده به جهالت ها و خرافات باز مى دارد.

چرا در جاهليت فرزندان ذكور را ترجيح مى دادند؟
شايد علتش اين است كه فرزندان ذكور چون از خشونت بيشترى برخوردارند, مى توانند در جنگ ها و غارت هاو چپاول ها ـ كه عادت هميشگى جاهليت بوده است ـ از آنان استفاده بيشترى شود ودر لشكركشى ها و كشتارهاى با قبايل ديگر به كار آيند اما دختران با آن خوى نرم و لطيفى كه دارند و عاطفه شان بسيار زياد است, در چنين مواردى مورد استفاده قرار نمى گيرند!
وانگهى خود كشتارهاى جاهلى كه چه بسيار بر سر كوچكترين مسإله اى رخ مى داد و قبيله ها را به جان هم مى انداخت, فرزندان ذكور آنان را درو مى كرد و در نتيجه توازن ذكور و اناث از بين مى رفت. از اين روى هر گاه به كسى خبر مى دادند كه داراى پسرى شده است, خرسند مى شد و افتخار مى كرد ولى وقتى مى شنيد كه دختردار شده است, برمىآشفت, خشمگين و نگران مى شد تا جايى كه خود را از قبيله و فاميلش متوارى مى ساخت زيرا بشارت بسيار بدى به او داده شده و مايه ننگ و عارش بود! و سرانجام با ناراحتى و شرمسارى او را نگه مى داشت يا با كمال وقاحت و خشونت او را زنده به گور مى كرد.
در روايت آمده است كه: قيس بن عاصم كه يكى از رهبران قبيله بنى تميم در جاهليت بود, پس از بعثت رسول الله(ص) اسلام آورد. روزى نزد حضرت نشسته بود, عرض كرد: پدرانمان در اثر نادانى و جهالت دختران خويش را بى گناه و تقصيرى زنده به گور مى كردند, من نيز دوازده دختر نصيبم شد كه همه را زنده به گور كردم! وقتى كه سيزدهمين دخترم به دنيا آمد, همسرم چنين وانمود كرد كه نوزادش مرده به دنيا آمده و او را پنهانى نزد قبيله اش مخفى ساخت تا از جلوى ديدگانم دور شود.
پس از مدتى كه از قضيه آگاه شدم او را با خود به نقطه اى دور بردم و بى توجه به گريه و زاريش, با دستان خود در زير خاك دفن نمودم!
پيامبر كه به شدت ناراحت شده بود و پيوسته اشك هاى مباركش سرازير مى شد, به او فرمود: ((من لا يرحم لا يرحم)) كسى كه رحم نكند, رحم نخواهد شد.
آن گاه فرمود: اى قيس! بد روزگارى در انتظارت است. عرض كرد: چه كنم كه بار گناهانم سبك تر گردد؟ فرمود: به عدد دخترانى كه كشته اى بنده آزاد كن (شايد بار سنگين گناهانت سبكتر شود).
مورخين ذكر كرده اند كه مردان جاهليت قبل از زائيدن همسرانشان, چاله اى مى كندند و آماده اش مى ساختند كه اگر دختر بزايد, او را بى معطلى زنده به گور سازند!
به هر حال در اين زمينه داستان هاى بسيارى در تاريخ نقل شده است كه به يك نمونه اكتفا كرديم.
آنچه لازم به يادآورى است اين است كه اسلام اين خرافات و عادات ننگين را به كلى منع كرده و با آنها مبارزه نموده و نه تنها تولد دختر را ننگ ندانسته كه آن را مايه رحمت و بركت معرفى كرده است.
در حديثى آمده است كه به حضرت رسول(ص) خبر دادند خداوند به او دخترى عطا فرموده است.
حضرت به صورت اصحابش نگريست (تا عكس العمل آن ها را ببيند) ديد آثار ناراحتى در سيمايشان نمايان گشت. حضرت ناگهان فرمود: شما را چه شده است؟
ريحانه إشمها و رزقها على الله عزوجل(1)
خداوند گلى خشبوى به من داده, او را مى بويم و اگر ناراحت رزق و روزيش هستيد, همانا روزيش را خداوند تضمين كرده است.
به همين مضمون امام صادق(ع) به يكى از يارانش به نام منذر فرمود, هنگامى كه شنيد وى از دختردار شدن نگران شده است: گلى است خشبو كه بويش مى كنى و روزيش هم با خدا است و همانا رسول الله(ص) ابوالبنات بود.(2)
به هر حال اسلام بالاترين احترام و تقدير را براى شخصيت زنان قائل شده است تا آن كه آن رسومات جاهلى از اذهان زدوده شود كه متإسفانه تا هنوز على رغم آن همه سفارش هاى پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت(ع), در برخى جوامع اسلامى ما حكمفرما است. به اميد هدايت شدن و پيروى از اسوه تمام فضايل و عصاره كمالات انسانى حضرت صديقه طاهره(س) و به اميد شفاعت آن حضرت.
پى نوشت ها:
1. بحار, ج104, ص90.
2. كافى, ج6, ص6.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
امارات, رهبر برجسته سازمان الجهاد مصر را تحويل قاهره داد.(18/3/79)
بشار اسد: حتى در مورد يك وجب از خاك سوريه با رژيم متجاوز اسرائيل سازش نخواهم كرد.(24/3/79)
دادگاه عالى تركيه لغو تابيعت كاواكچى را تاءييد كرد.(28/3/79)
33 مسلمان توسط رژيم تركيه به اعلام محكوم شدند.
13 منطقه در جنوب لبنان هنوز در اشغال صهيونيست هاست.(29/3/79)
پليس عرفات 8 عضو جهاد اسلامى را بازداشت كرد.(30/3/79)
سازمان كنفرانس اسلامى خواستار پايان تحريم هاى سودان, ايران و ليبى شد.
سيد حسن نصرالله: نابودى اسرائيل و آزادى فلسطين اعتقاد محورى حزب الله است. (9/4/79)
ساف : كشور فلسطين به پايتختى بيت المقدس شهريور ماه اعلام موجوديت مى كند. (14/4/79)
حماس: اعلام تشكيل كشور مستقل فلسطين از سوى ساف يك مانور سياسى است. (15/4/79)
سيد حسن نصرالله مرد سال 2000 لبنان و سوريه اعلام شد.(16/4/79)

داخلى
رهبر معظم انقلاب: نااميدى, راحت طلبى و ميل به سازش خطرات تهديد كننده انقلابند.
پزشك ايرانى اولين عمل پيوند قلب مصنوعى را در فرانسه انجام داد.
اجلاس كارشناسان اكو در تهران آغاز به كار كرد.
رئيس جمهور بزرگترين مركز درمان سوختگى حوزه مديترانه را در مشهد افتتاح كرد.(17/3/79)
دكتر محمد رضا خاتمى: ولايت فقيه ركن نظام و ضد ديكتاتورى است.(18/3/79)
رئيس جمهور: با تقويت بسيج كارى مى كنيم كه كسى جراءت تجاوز به حقوق مردم را نداشته باشد.(19/3/79)
سخنگوى نهضت يهوديان ضد صهيونيسم: صهيونيسم غده سرطانى است كه بايد نابود شود.(21/3/79)
رهبر انقلاب در پيامى به مناسبت درگذشت حافظ اسد: بى ترديد حافظ اسد استوانه مقاومت در برابر صهيونيسم بود.
سران پنج كشور عضو اكو با مقام معظم رهبرى ديدار كردند.
مجلس هياءت رئيسه خود را شناخت, كروبى با 193 راى و بهزاد نبوى با 155 راءى و محمد رضا خاتمى با 135 راى انتخاب شدند.
نيازى: رئيس جمهور در رسيدگى به پرونده قتل هاى زنجيره اى نقش مستقيم دارد. (22/3/79)
رئيس مجلس: اجراى عدالت و مراقبت از بيت المال بايد سرلوحه امور كشور قرار گيرد.
رئيس جمهور در پيامى به همايش بين المللى آسياى مركزى و قفقاز: همگامى كشورهاى حاشيه خزر راه را بر فرصت طلبى قدرت ها مى بندد.
كروبى: مهار تورم و حل مشكل بيكارى انتظار مردم از نمايندگان مجلس است. (23/3/79)
اشرار, پيرمرد متقاضى كمك از رئيس جمهور را به گروگان گرفتند.
عليزاده رئيس كل دادگسترى استان تهران: دستگاه قضايى تسليم زور نمى شود و هيچ ترسى از تهديدها ندارد.
سوء استفاده هاى كلان و حيف و ميل اموال عمومى در برخى ادارات توسط رئيس سازمان بازرسى كل كشور افشا شد.
برف و سرما 2 هزار راءس دام را در خراسان تلف كرد.
بهره بردارى از بزرگترين كارخانه توليد روى كشور در يزد آغاز شد.(25/3/79)
رهبر انقلاب: ملاحظات سياسى و جناحى نبايد مانع حل مشكلات معيشتى مردم شود.
اسناد و مدارك جديد از متهمين پرونده اجلاس برلين كشف شد.
مجلس از خدمات 21 ساله جهادسازندگى تقدير كرد.(26/3/79)
در نشست روساى قوه مقننه و قضائيه عنوان شد: مردم خواستار اصلاحات بنيادين در چارچوب آرمان هاى انقلاب هستند.
هاشمى رفسنجانى: اگر انديشه دينى را از انقلاب حذف كنيم چيزى باقى نمى ماند. (28/3/79)
ديدار نخستين نمايندگان مجلس ششم با رهبر انقلاب انجام شد.
دبير كل سازمان ملل وارد تهران شد.
مجلس يك فوريت طرح تغيير مجدد قانون مطبوعات را تصويب كرد.
با حكم رئيس جمهور دكتر عارف به سمت رئيس سازمان جديد مديريت و برنامه ريزى منصوب شد.(29/3/79)
رهبر انقلاب خطاب به نمايندگان مجلس: كدام تحقير براى يك پدر بالاتر از اين است كه نتواند نيازهاى اوليه فرزندان خود را تاءمين كند.
در ديدار كوفى عنان, رهبر انقلاب از برخورد دوگانه سازمان ملل با مسائل جهانى انتقاد كردند.
رهبر انقلاب: حل مشكلات معيشتى و اقتصادى مردم بايد در اولويت كار مجلس قرار گيرد.
آقاى خاتمى رئيس سازمان كنفرانس اسلامى در ديدار با كوفى عنان: تلاش هاى سازمان ملل بايد بر خروج كامل رژيم صهيونيستى از جنوب لبنان متمركز شود. (30/3/79)
با موافقت رهبر انقلاب, 602 تن از محكومان دادگاه ها مورد عفو قرار گرفتند.
رهبر انقلاب: مقاومت اسلامى, فلسطين را دوباره به سرزمين هاى اسلامى باز مى گرداند و اين كارشدنى است.
فعاليت شبكه هاى خبرى ((سن ان ان)) و ((سى بى اس)) در ايران ممنوع شد.
سفر پنج روزه رئيس جمهور به چين آغاز شد.
كودكان تهرانى براى صرفه جويى در مصرف آب راهپيمايى كردند.(2/4/79)
در ديدارها و مذاكرات رئيس جمهور در چين توافقهاى مهم ايران و چين در امور نفت, معدن, صنايع سنگين و همكارىهاى منطقه اى صورت گرفت.
7 منافق در مرزهاى غرب كشور به هلاكت رسيدند.(79/4/4)
رئيس جمهور با مسلمانان استان ((سين كيانگ)) ديدار كردند.
39 هزار پزشك, ماما و كارشناس پرستارى بيكارند.(5/4/79)
بيش از 30 تن مواد مخدر سوزانده شد.
روزنامه بيان به اتهام نشر اكاذيب توقيف شد.
آيت الله شاهرودى: توسعه فضايى به معنى رفع ممنوعيت هاى قانونى و پذيرش الگوههاى خارجى نيست.
سخنگوى قوه قضائيه: مخالفت با قوه قضائيه سياسى است, از مدعيان قانون گرايى انتظار نداشتيم.(6/4/79)
خاتمى: تا خواسته هاى ملت ايران تاءمين نشود تحولى در رابطه با آمريكا صورت نخواهد گرفت.
كروبى: نگرانم كه مجلس نتواند نيازهاى مردم را برآورده كند.
عزت الله سحابى در ارتباط با پرونده كنفرانس برلين به زندان رفت.
رئيس جمهور: تحت هيچ شرايطى از مبانى و اصول انقلاب چشم پوشى نمى كنيم.
آيت الله جنتى در ديدار با رئيس مجلس شوراى اسلامى: شوراى نگهبان حداكثر همكارى را با مجلس خواهد داشت.(7/4/79)
رهبر انقلاب: هدف بعضى جناحهاى سياسى از جنجال آفرينى شكستن اقتدار قوه قضائيه و تسليم شدن در برابر خواسته هاى آنان است.(8/4/79)
حجت الاسلام محسنى اژه اى: دو سرمايه دار در تبليغات انتخاباتى 1/3 ميليارد تومان سرمايه گذارى كردند.
ايران سفر وزير امور خارجه انگليس به تهران را عقب انداخت.
2 وكيل دادگسترى در ارتباط با پرونده نوارسازان بازداشت شدند.
محسن رهامى و شيرين عبادى به اتهام شركت در توطئه نوارسازى عليه مسوولين بازداشت شدند.(79/4/9)
حكم دادگاه درباره 17 متهم به جاسوسى براى اسرائيل اعلام شد.(11/4/79)
جامعه مدرسين حوزه علميه قم: تفسير قانون جديد مطبوعات شروع مناسبى براى مجلس ششم نيست.
ايران 5 گروه موشك بالستيك را سازماندهى كرد.
حجاريان, نوار تهديد خود را سفارش داده بود.(12/4/79)
فرياد ((مرگ بر آمريكا)) در محل شهادت 290 مسافر بيگناه هواپيماى سرنگون شده ايرانى طنين انداخت.
جلسه مشترك هياءت دولت و مجلس برگزار شد.(13/4/79)
رئيس قوه قضائيه: جان, مال و ناموس مردم در سه استان كشور در خطر است.
كروبى: اطمينان مى دهم مديريت مجلس, قانونمدار و در خدمت مردم خواهد بود.
خاتمى: تورم به 15 درصد رسيده است, دولت بايد تشويق شود.(14/4/79)
رهبر انقلاب در ديدار سيد حسن نصرالله: حزب الله لبنان, دشمن را به زانو در آورد كه سالها شكست ناپذيرى او تبليغ مى شد.
جمعى از فضلا و اساتيد قم سخنان اهانتآميز مهاجرانى را محكوم كردند.
سفر رئيس جمهور به استان كهكيلويه و بويراحمد آغاز شد.
رئيس جمهور خواستار كمك كشورهاى اسلامى به دولت و ملت لبنان براى مبارزه با رژيم صهيونيستى شد.(15/4/79)
شيرين عبادى همدستان خود در شبكه نوارسازان را معرفى كرد.
چهار ماءمور انتظامى چابهار درگيرى با اشرار به شهادت رسيدند.(16/4/79)

خارجى
كلينتون در دوماى روسيه با صندليهاى خالى سخن گفت.
شيراك قانون اساسى فرانسه را پس از 127 سال اصلاح مى كند.
فهد: خطر اسرائيل امنيت اعراب را تهديد مى كند.
مردان مسلح نخست وزير جزاير سليمان را به گروگان گرفتند.(17/3/79)
غربيها مرحله جديد هياهوى تبليغاتى عليه ايران را به ضد انقلاب واگذار كردند.
مدير كل صندوق بين المللى پول: اعتراف مى كنم سياستهاى خود را به جهان سوم تحميل كرده ايم.(18/3/79)
دو زن چچنى در حمله انتحارى 17 سرباز روسى را كشتند.(19/3/79)
رئيس جمهور نيكاراگوئه: باندهاى جهانى موادمخدر را شخصيتهاى مهم امريكايى اداره مى كند.(21/3/79)
اجويت به خاطر اظهارات غير مسئولانه در مورد ترور روزنامه نگارترك بايد استعفا دهد.(22/3/79)
سران دو كره براى حل آخرين بحران بجا مانده از جنگ سرد ديدار كردند.
4 سرباز روسى در حمله انتحارى رزمنده چچنى كشته شوند.(23/3/79)
پيكر حافظ اسد در ميان حزن و اندوه مردم سوريه در زادگاهش ((لاذقيه)) به خاك سپرده شد.
عربستان و يمن به اختلافات مرزى خود پايان دادند.
خاخام اسرائيل وايس: تا زمانى كه صهيونيسم وجود دارد صلح حقيقى برقرار نمى شود.(24/3/79)
اجويت: اظهاراتم درباره ترور ((مومجو)) براساس اطلاعات غلط بود.
رئيس غول رسانه اى روسيه به اتهام سوء استفاده از قدرت بازداشت شد.
باراك جانشين حافظ اسد را به سازش دعوت كرد.
خاخام وايس: هيتلر و جنگ جهانى دوم را صهيونيست ها پديد آوردند.(25/3/79)
سران دو كره در مورد فراهم كردن مقدمات وحدت به توافق رسيدند.(26/3/79)
پوتين: در صورت احساس خطر, ثبات اروپا و جهان را برهم خواهيم زد.
پيونگ يانگ تبليغات عليه كره جنوبى را متوقف كرد.(28/3/79)
حزب بعث سوريه با دبير كلى بشار اسد موافقت كرد.
رئيس جمهور الجزاير با رهبران صهيونيست هاى فرانسه ديدار كرد.
(79/3/29)
جنگ دوساله اتيوپى و اريتره با امضاى قرارداد آتش بس پايان گرفت.
(79/3/30)
فرمانده نيروهاى آمريكايى در خليج فارس: ايران به رغم اصلاحات همچنان تهديدى عليه منطقه است.
مذاكرات تسليحاتى آمريكا و روسيه بى نتيجه پايان يافت.
فرانسه رياست دوره اى اتحاديه اروپا را برعهده گرفت.
(79/4/1)
مجمع ملى فرانسه طرح كاهش دوران رياست جمهورى را به تصويب رساند.(2/4/79)
نقش آمريكا در بمب گزاريها و قتل هاى سياسى ايتاليا فاش شد.(4/4/79)
روسيه خواستار انعقاد پيمان جديد دوستى با كره شمالى شد.
ژاپنى ها براى انتخاب 480 نماينده مجلس به پاى صندوق هاى راى رفتند.
اعدام يك سياهپوست بى گناه در امريكا خشم محافل جهانى را برانگيخت.(5/4/79)
هزاران نفر در اعتراض به جهانى سازى و فقر فزاينده ملت ها در ژنو راهپيمايى كردند.
صلاحيت بشار اسد توسط كميته ويژه مجلس نمايندگان براى رياست جمهورى سوريه تصويب شد.(6/4/79)
حزب موگابه اكثريت مطلق كرسيهاى پارلمان زيمباوه را به دست آورد.(7/4/79)
يك تروريست مسلح اسرائيل در پرو دستگير شد.(9/4/79)
نويسنده برجسته امريكايى: امپراتورى امريكا در حال فروپاشى است.
يهوديان ضد صهيونيسم پس از بازگشت به امريكا تهديد به مرگ شدند.
دوماى روسيه اختيارات پوتين را افزايش داد.
(79/4/11)
بن لادن : در صورت اعدام ((كانسى)) 100 آمريكايى را خواهم كشت.(12/4/79)
رئيس سابق كوكاكولا در مكزيك رئيس جمهور اين كشور شد.
اختلافات عربستان و كويت بر سر مرزهاى آبى حل و فصل شد.(13/4/79)
صدها نظامى روسى در عمليات انتحارى چچنى ها كشته شدند.(14/4/79)
هند طرح خودمختارى كشمير را نپذيرفت.
نخست وزير ژاپن در مقام خود ابقا شد.(15/4/79)
كلينتون, باراك و عرفات مذاكرات سازش را هفته آينده در كمپ ديويد دنبال مى كنند.
ديوان عالى تركيه حكم زندانى نجم الدين اربكان را تاءييد كرد.(15/4/79)

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

حكمت محبت
روزى اعرابى باديه نشينى حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) رسيد و از صحنه محشر و روز قيامت پرسيد. حضرت فرمودند: براى قيامت چه حاضر كرده اى؟ عرض كرد : هيچ ! ولى خدا و رسولش را دوست دارم . حضرت به او فرمود: ((المرء مع من احب)) انسان با محبوب خويش همراه است . يعنى اگر محبت تو صادقانه است , با محبوب خود محشورى . ( چگونه ممكن است محبت باشد ولى انسان به ميل خود عمل كند نه به رضاى محبوب ) . (بحارالانوار , ج 17 , ص 13)

مهماندار بهشت
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: وقتى بهشتيان وارد بهشت مى شوند كوبه در را مى كوبند (دق الباب مى كنند) زيرا در زدن خود نوعى ادب براى ميهمان است (گر چه در بسته نباشد) . از زدن كوبه اين صدا به گوش مى رسد: يا على يا على!(الامالى والمجالس صدوق , ص 471)

مرحوم علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه در شرح اين حديث مى فرمودند: مهمان وقتى به خانه اى مى رود نام صاحب خانه را صدا مى زند, صاحب بهشت و مهماندار بهشت على بن ابيطالب سلام الله عليه است از اين رو صداى كوبه در بهشت هم ((ياعلى)) است . چون هر كس به بهشت مى رود در سايه رهبرى و هدايت اين خانه و ميهمان اين خاندان است.(حكمت عبادات آيت الله جوادى آملى ص 255)

عارف كيست ؟
بوعلى سينا گويد: عارف , گشاده رو و متبسم است , كوچك و بزرگ از فروتنى او بهره مند مى شوند او هم از ديدار همگان شادمان است , چرا چنين نباشد كه او همه هستى را تجلى حق مى بيند.(اشارات و تنبيهات ,ج 3,ص 391)

انسان عاشق
((عشق)) كه واژه اى عربى است از گياه خاصى كه ((عشقه)) نام دارد مشتق شده , در فارسى به اين گياه ((پيچك)) گويند. اين گياه وقتى به بدنه دزخت چسبيد, ديگر آن را رها نمى كند, راه تنفس درخت را مى بندد تا كم كم آن درخت زرد مى شود, آنگاه برگهايش مى ريزد و سرانجام خشك مى گردد. در اين هنگام مى گويند: اين درخت را ((عشقه)) گرفت . عاشق به چنين انسانى مى گويند.

علما مايه بركت هستند
حضرت زكريا بن آدم از اصحاب حضرت رضا عليه السلام در قم بود. وى در نامه اى براى حضرت پيام داد كه رجال علمى و بزرگان يا پيرمردان رحلت كرده اند و من با نسل فعلى مانوس نيستم . مى خواهم اگر اجازه بفرماييد از قم بروم ؟
حضرت در جواب به وى فرمودند: نه هرگز! تو در قم بمان , چون وجود تو براى مردم قم بركت است . خداى سبحان به بركت تو عذاب را از اين مردم برمى دارد, همانگونه كه به بركت قبر پدرم موسى بن جعفر (سلام الله عليه ) عذاب را از اهل بغداد برمى دارد. (بحار, ج 2, ص 251)

صراط از مو باريكتر و از شمشير برنده تر
مرحوم محقق طوسى وقتى صراط را معنى مى كند مى گويد: آنچه گفته شد كه صراط از مو باريكتر و از شمشير برنده تر است , يعنى هم تشخيص دادن وظيفه وهم راه رفتن براساس آن دشوار است . پى بردن به وظيفه مانند عبور از راهى است كه از شمشير تيزتر و از مو باريكتر باشد و بعد از آن كه وظيفه را تشخيص داد وقتى بخواهد به آن وظيفه عمل كند, مثل آن است كه مى خواهد از راهى كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است عبوركند. (آغاز و انجام محقق طوسى , ص 33)

مرز ايمان و كفر
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مرز بين ايمان و كفر چيزى جز كم عقلى نيست . چون انسان به منظور جلب توجه ديگران عبادت مى كند در حالى كه اگر اين عبادت را براى خدا خالصانه انجام دهد, خداوند زودتر او را به مطلوبش مى رساند. ( اصول كافى , ج 1, ص 28, ح 33)

گوشه اى از حكمت هاى وضو
وضوگرفتن , يعنى شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها با نيت.
شستن صورت يعنى خدايا هر گناهى كه با اين صورت انجام دادم آن را شستشو مى كنم كه باصورت پاك به جانب تو عبادت كنم . و با پيشانى پاك سر بر خاك بگذارم .
شستن دستها يعنى خدايا از گناه دست شستم و گناهانى را كه با دستم مرتكب شده ام , با شستن دست آن را تطهير مى كنم.
مسح سر يعنى خدايا از هر خيال باطل و هوس خام كه در سر پروراندم سرم را تطهير مى كنم و آن خيالهاى باطل را به دور مى ريزم .
مسح پا يعنى خدايا من از جاى بد رفتن پا مى كشم و پا را از هر گناهى كه با آن انجام داده ام تطهير مى كنم.
و با مضمضه آب در دهان , آن را براى بردن نام مبارك حق تعالى تطهير مى كنم. (من لايحضره الفقيه , ج 2, ص 202.)

آثار وضو
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) فرمود : امت من در قيامت ميان ساير امت ها ممتاز و نورانى محشور مى شوند و اين بر اثر وضوى آنان است. (خوشا آنان كه هميشه با وضو هستند.)(بحارالانوار, ج80, ص 237)

سه خصلت براى نمازگزار
امام باقر عليه السلام فرمود: نمازگزار سه خصلت دارد:
1ـ وقتى به نماز ايستاد, فرشتگان از آنجا تا دور نماى آسمان او را دربر مى گيرند و او در ميان صفوف فرشتگان است .
2ـ خيرات از چهره هاى آسمان پيوسته بر سر نمازگزاران فرودمىآيد تا نمازش را به پايان برساند
3ـ خداى سبحان فرشته اى را وكيل كرده تا به نمازگزار بگويد: تو اگر بدانى با چه كسى مناجات مى كنى , دست از نماز برنمى دارى. (من لايحضره الفقيه, ج 1,ص 210)

حكمت سلام نماز
يكى از عرفاى بزرگ اسلام مى گويد: كسى كه در نماز حواسش پيش غير خدا و متوجه زندگى است ,چگونه به خود اجازه مى دهد در پايان نماز بگويد: ((السلام عليكم و رحمه الله)) چون پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((المصلى يناجى ربه)) نمازگزار مشغول مناجات با خداست , پس با مردم و در جمع ديگران نيست . وقتى نمازش تمام شد و مناجاتش با خداى سبحان به پايان رسيد, از حضور خدا برمى گردد و در بين مردم قرار مى گيرد لذا مى گويد((السلام عليكم و رحمه الله)) , افرادى كه در مجمع و كنار يكديگر نشسته اند هيچ كدام به يكديگر سلام نمى كنند, زيرا در حضور يكديگرند. كسى كه در آن جمع نيست و از جاى ديگر وارد مى شود سلام مى كند.
آن عارف مى گويد: من در تعجبم كسى كه حواسش پيش زندگى است و اصلا با خدا مناجات نكرده و از مردم جدا نشده, چگونه به خود اجازه مى دهد كه بگويد: السلام عليكم و رحمه…. (سرالصلاه امام خمينى ((ره)), ص 108 ـ 115)

/

پى آمدهاى احتمالى كمپ ديويد

 

پىآمدهاى احتمالى كمپ ديويد

ترجمه ف . مهرى

 


 

آيا انتخاب كمپ ديويد براى تشكيل ميزگرد ميان بيل كلينتون, ياسر عرفات و ايهود باراك از روى عمد صورت گرفته است؟ مكان شومى است كه هيچ يك از اعراب از آن خاطره خوشى در ذهن ندارند. در واقع اين مكان به خودى خود مرتكب گناهى نشده بلكه اين ما هستيم كه چوب اشتباهاتى را مى خوريم كه بيست و دو سال پيش به دست خود, آنها را به وجود آورديم و با ذلت پذيرفتيم.
ثمره اولين نشست كمپ ديويد قراردادى ننگين بود كه قسمت جديدى به سريال مصيبت ها و ناكامى هاى عربى اضافه كرد. بنا به دعوت جيمى كارتر رييس جمهور اسبق امريكا در تاريخ پنج ماه سپتامبر سال 1978 ديدارى ميان انورسادات رييس جمهور وقت مصر و مناخيم بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى در كمپ ديويد برگزار شد و در نتيجه آن قرارداد سازش ميان دو دولت در تاريخ بيست و ششم ماه مارس سال 1979 به امضا رسيد. اين قرارداد پيامدهاى بسيار خطرناك به دنبال داشت كه مى توان به مهم ترين موارد آن اشاره كرد:
1ـ خارج شدن مصر از ميدان درگيرىهاى عربى ـ اسرائيلى.
2ـ جنگ لبنان در سال 1982.
3ـ بيرون راندن عناصر مقاومت فلسطينى از لبنان.
4ـ نابودى ايستگاههاى هسته اى عراق و حمله اين كشور به كويت.
5ـ كنفرانس مادريد.
و دهها فاجعه دردناك ديگر كه همگان با آن به خوبى آشنا هستند و نيازى به ذكر دوباره نيست.

كمپ ديويد دوم
مى توان يكى ديگر از نتايج نشست كمپ ديويد اول را به وجود آمدن كمپ ديويدى ديگر به حساب آورد. مهمترين اختلافى كه بين اين دو وجود دارد اين است كه در زمان كمپ ديويد اول, وضع اعراب مانند امروز اينقدر تاءسف بار نبود, سادات در حالى در اين دور از مذاكرات شركت كرد كه با خود امتيازات زيادى به همراه داشت; امتيازاتى كه دشمن بيش از خود او به اهميت آنها آگاه بود, او به خوبى مى دانست كه سادات چه افكارى در سر مى پروراند, سادات مى خواست به هر قيمتى شده سينا را از اشغال دشمن به در آورد, اسرائيل نيز به اين شرط موافقت كرد كه در سينا هيچ نيروى نظامى مصرى وجود نداشته باشد و برجهاى مراقبتى ساخته شود تا در صورت هر نوع تحرك مصرى مخالف با مفاد قرارداد, كنترل شود, اين قرارداد در آن زمان ضربه سختى به اعراب خصوصا به مردم مصر وارد كرد. زيرا هيچ كس نمى توانست برافراشته شدن پرچم اسرائيل بر يك سرزمين عربى و تكان خوردن آن در آسمان قاهره را تحمل نمايد.
كسانى كه امروز دست آوردهاى كمپ ديويد اول و آزاد شدن سينا را مورد ستايش قرار مى دهند, از اين حقيقت غافلند كه اين پيروزى به بهايى بس گران به دست آمده كه آن از دست رفتن قدس و نابودى وحدت و يكپارچگى اعراب بود و در مقابل آنچه اسرائيل به دست آورد بسيار باارزش تر از آن بود كه با آنچه اعراب به دست آورده اند قابل مقايسه باشد. چه براى اولين بار و پس از مقاومت طولانى اعراب و به رغم تمام شكست هاى اسرائيل (كه آخرين آنها شكست اول در اجلاس خرطوم بود) بزرگترين دولت عربى با خارج شدن از صف مبارزه و پايمال كردن تمام پيروزىهايى كه تا آن زمان نصيب اعراب شده بود به رسميت دولت اسرائيل اعتراف كرد. اين اعتراف براى اسرائيل اهميت زيادى داشت زيرا اگر بلفور در سال 1917 ادعا مى كرد كه بذر دولت يهودى را در فلسطين (قلب جهان عرب) كاشته است, اكنون طى قرارداد كمپ ديويد, براى اولين بار, پس از آن كه اعراب آن را دولتى غيررسمى و اشغالگرى كه سرزمين هاى عربى را غارت كرده و مردم آنها را آواره ساخته به شمار مىآوردند, به رسميت شناخته مى شد.
به اين ترتيب كمپ ديويد بهترين هديه را به اسرائيل اهدا كرد: به رسميت شناخته شدن اين دولت از سوى اعراب!
اگر با دقت به كمپ ديويد اول و دوم بنگريم و آن دو را با يكديگر مقايسه كنيم, اختلاف هاى زيادى را مشاهده خواهيم كرد. در كمپ ديويد اول سادات امتيازات بسيارى را با خود به همراه داشت, اهميت مصر در منطقه و در جهان عرب و نقش محورى آن در قضيه فلسطين و بسيارى موارد ديگر همه در تقويت طرف مصرى موثر بودند, علاوه بر اين در آن زمان اهداف و ديدگاه ها كاملا روشن و مشخص بود, اما در كمپ ديويد دوم وضع كاملا تفاوت دارد.
در اينجا ياسرعرفات با ترس به ميز مذاكره كشانده مى شود, اهداف كاملا مشخص نيست, حقايق فراوانى در پشت پرده وجود دارد, نه راه آشكار است و نه نتيجه تضمين شده است, بويژه كه باراك به هيچ وجه حاضر به كنار گذاشتن پنج شرط معروف خود نيست. اگر سادات با خود امتيازاتى را به همراه داشت و به آنها دلگرم بود اما عرفات هيچ چيزى براى خود باقى نگذاشته تا بتواند با آن اندكى شخصيت خود را حفظ كند و موقعيت خود را تقويت نمايد.
او مانند پرنده اى است كه بال و پر او را شكسته اند و توانايى پرواز را ندارد. امروزه جهان عرب به دوران جاهليت خود بازگشته, قبايل و عشايرى كه هركدام به سويى مى روند برخى به سوى اسرائيل مى شتابند و ملتهايشان را نيز به دنبال خود مى كشانند تا شايد بتوانند رضايت امريكا را از اين راه جلب كنند!!
تنها چيزى كه حكومت خودگردان مى تواند از دولت هاى عرب درخواست كند, اين است كه وساطت كنند و از اسرائيل خواهش كنند كه كمى از سرسختى خود دست بردارد و موضع گيرى مسالمت آميزترى داشته باشد!! واقعا جاى تعجب است كه قضيه فلسطين از يك مساءله قومى به يك امر شخصى تبديل شود و همه اعراب تنها به اين شعار اكتفا نمايند: هرچه فلسطينى ها بپذيرند ما نيز مى پذيريم!
اين آخرين درجه ذلت و بيچارگى است كه اعراب به واسطه تبديل شوند, آن هم براى چه كسى؟ براى اسرائيل اولين و بزرگترين دشمنشان!

برپايى دولت فلسطينى
رهبران فلسطين خيال مى كنند برگ برنده اى دارند كه با آن اسرائيل را تهديد مى كنند و به رخ آمريكا مى كشند. اين برگ برنده ايجاد دولت مستقل فلسطينى است! راستى اين دولت مستقل چه اهميتى دارد؟ چرا اسرائيل با آن مخالفت مى كند و تهديد مى كند كه در صورت تشكيل اين دولت, زمين هاى بيشترى را به اشغال خود درخواهد آورد؟ چرا همواره نيروهاى خود را به حالت آماده باش نگه مى دارد؟ آيا واقعا تشكيل اين دولت براى اسرائيل خطرى به وجود خواهد آورد؟
روشن است كه اسرائيل با برپايى دولت فلسطينى در هر بخش از خاك فلسطين مخالفت خواهد كرد, هرچند در قرارداد سال 1947 موافقت خود را با تشكيل دولت عربى در بخش عرب نشين فلسطين و دولت عبرى در قسمت يهودىنشين اين كشور, ابراز داشته است, زيرا به خوبى مى داند كه اين دولت تهديدهاى بسيارى براى آن به وجود خواهد آورد. مسلما مردم فلسطين نسبت به ميهن خود كوتاهى نخواهند كرد و داشتن يك دولت به آنها اطمينان مى بخشد و اعتماد به نفس در آنان ايجاد مى كند تا با پشتيبانى اين دولت, تمام زمينهاى اشغالى را بازپس گيرند.
مشكل ديگرى كه اين دولت براى اسرائيل به وجود مىآورد اين است كه مورد تاءييد بين المللى قرار گيرد و از سوى كشورهاى ديگر خصوصا كشورهاى اروپايى به رسميت شناخته شود. از اين جهت بود كه باراك بلافاصله پس از سفر عرفات به برخى از كشورهاى اروپايى, به انگليس و فرانسه سفر كرد و توانست بلير نخست وزير انگليس و شيراك رئيس جمهور فرانسه را قانع كند كه هرگز دولت فلسطينى را ـ در صورت تشكيل ـ به رسميت نشناسند.

نتيجه كمپ ديويد دوم
احتمالات مختلفى براى نتيجه اين اجلاس وجود دارد ولى مى توان حدس زد كه اين اجلاس نيز مانند ساير اجلاسها و گفتگوها با شكست مواجه خواهد شد. زيرا فلسطينى ها كه ديگر چيزى ندارند كه از آن چشم پوشى كنند مانند كسى كه همه چيز حتى لباسهايش را از دست داده و فقط با برگ درختى خود را مى پوشاند و حفظ آبرو مى كند! هيچ كس نمى تواند حقوق اساسى مردم فلسطين, كه همان بازگشت آوارگان به موطن اصلى خود و جبران خسارتهايى كه طى پنجاه سال به اين ملت مظلوم وارد شده مى باشد, ناديده بگيرد و از آنها چشم پوشى كند, زيرا اين حقوق مشروع ملت فلسطين است و قراردادهاى سازمان ملل نيز به آنها اعتراف دارد; آنان حق دارند براى خود دولت تعيين كنند, دولتى كه بيت المقدس پايتخت آن مى باشد; دولتى مستقل و رسمى با مرزهاى مشخص و قانونى.
ولى باراك با پنج شرط معروف خود نه تنها اين مطالب را نمى پذيرد بلكه اصلا حاضر به گفتگو و مذاكره درباره آنها نمى شود. زيرا تحقق هر كدام از آنها اسرائيل را در معرض فروپاشى و سقوط قرار خواهد داد.
به هر حال به نظر نمى رسد اين اجلاس چيزى جز شكست به دنبال آورد مگر اينكه طرف فلسطينى در آخرين لحظه از حقوق اصلى خود در برابر مسائل بى ارزشى چون آزادى اسرا تنازل كند و يا اينكه بحث در مورد قضاياى اساسى كنار گذاشته شده, تنها به مسائل حاشيه اى و بى اهميت پرداخته شود كه در هر دو حالت بازنده طرف فلسطينى است. به هر حال هر احتمالى وارد است بايد منتظر بود و ديد كمپ ديويد دوم چه ثمره اى به بار خواهد آورد.

/

الگوى پرستارى

 

الگوى پرستارى

فاطمه وثوقى

 


 

با عرض تبريك به مناسبت فرارسيدن روز پرستار و روز تولد اولين پرستار نمونه و بانوى قهرمان كربلا حضرت زينب كبرى(س) به خدمت مردم مسلمان و شريف ايران خصوصا پرستاران بزرگوار.
مقاله حاضر به بررسى زندگى و فعاليتهاى انجام شده توسط عده اى از بانوان نامدار پرستار پرداخته و انگيزه آنها را بيان كرده و پيام آنها را به گوش خوانندگان امروز مى رساند.
با توجه به تاريخ و نقل قولها كار رسيدگى به بيماران و اسرا, بيچارگان و افراد بى سرپرست از وظايف كليسا بود.
اين نشانگر احساس مسئوليت و تعهد افراد خداپرست و انسان دوست نسبت به بندگان درمانده و دردمند خداوند مى باشد.
رسيدگى به بيماران گوياى اين است كه هر قدر دل بخدا سپرده شود, به سبب نزديكى با خداوند مهربان به بندگان نيازمند خداوند نيز ترحم بيشترى مى نمايد.
با بررسى سرگذشت پرستاران گذشته و آثار برجاى مانده از آنان اين نكته مهم به چشم مى خورد كه همه آنها براساس يك وظيفه الهى و انسانى و شفقت اقدام به چنين كارى بزرگ و طاقت فرسا كرده اند.
آنچه كه در ميان فعاليتها و ايثار و فداكارى آن بزرگواران قابل تاءمل است چرخش آنان حول محور ((وظيفه شناسى و مسئوليت پذيرى و عدالتخواهى)) آنان بوده است .
نويسنده سعى كرده بررسى مختصرى از زندگى شخصى و اجتماعى پرستاران نمونه را بر اساس اولويت زمانى بازگو كند. گرچه مشهور بين مردم نام ((فلورانس نايتينگل)) با لقب ((بانوى فانوس به دست)) به عنوان پرستار برجسته مى درخشد لكن قبل از ايشان پرستاران نامدار و تاريخ ساز ديگر نيز بوده اند كه ايفاء نقش كرده اند و امروز به عنوان الگو مطرح مى باشند. طبق آنچه كه نويسنده تحقيق كرده اولين پرستاران, پرستاران صدر اسلام بودند شايد قبل از آنها نيز افرادى بوده اند ولى در تاريخ مطرح نشده اند . و يا ثبت نشده است .

نقش پرستاران ((زن)) در جهادهاى اسلامى
ام سنان يكى از زنان دلاورى است كه مى خواست همواره در كنار رزمندگان اسلام با دشمن بجنگد.. در جريان جنگ خيبر به حضور حضرت پيامبر(ص) آمد و عرض كرد دوست دارم با شما حركت كنم تا در معالجه و مداواى مجروحان و يارى مجاهدان و حفظ وسايل آنها بكوشم و به تشنگان آب دهم . حضرت پيامبر(ص) به او اجازه داد و فرمود: با همسرم ام سلمه حركت كن.(1)
ام عماره يكى ديگر از بانوانى است كه براى كمك به رزمندگان اسلام به جبهه جهاد رفته است . امام باقر(ع) فرمود: در جنگ احد شصت مورد زخم بر بدن على(ع) رسيد, حضرت پيامبر(ص) دو زن بنامهاى ام سليمه و ام عطيه را ماءمور مداوا و (پانسمان ) زخمهاى بدن آن حضرت كرد. آنها وقتى مشغول بستن زخمها شدند, ديدند بر اثر جراحات زياد امكان زخم بندى (پانسمان ) نيست چرا كه هر زخمى را مى بستند در كنارش زخم ديگر شكافته مى شد.
جريان را به حضرت گزارش كردند(2) در نقل ديگر آمده است كه حضرت فرمود: همه زخمها را يكجا ببنديد, و چنين كردند تا زخمها بسته شد.
مفضل مى گويد: امام صادق (ع) فرمود: همراه حضرت ولى عصر(ع) سيزده نفر زن هستند. عرض كردم براى چه ؟ فرمود: اين زنان مجروحان را مداوا مى كنند و از بيماران پرستارى مى نمايند چنانكه در عصر رسول خدا(ص) چنين مى كردند.(3) لازم به ذكر است كه نام اصلى (ام عماره ) نسيبه است و از زنان قهرمان صدر اسلام مى باشد او در تمام جنگهاى پيامبرخدا (ص) براى آب دادن به سپاهيان و مداواى مجروحان حضور نزديك داشت و مشهور است كه در جنگ احد علاوه بر پرستارى و سقائى در يك مرحله حساس دست به شمشير برده و همراه فرزندش به دفاع از اسلام و پيامبر خدا برخاست . زمانى كه مسلمين پيروز شدند در اواخر جنگ عده اى از مامورين تنگه مورد نظر براى جمعآورى غنائم محل خدمت خود را ترك گفته و دشمن از اين موقعيت بدست آمده استفاده كرده و به لشكر اسلام حمله مجدد كرد. بر اثر اين حمله غافلگيرانه دشمن عده اى از مسلمانان فرار كردند و عده اى شهيد شدند. در آن لحظه سرنوشت ساز نسيبه آن شيرزن پرستار مشك خود را كنار گذاشت و شمشير به دست گرفت و خود را سپر پيامبر خدا (ص) قرار داد. و از هرسو از حضرت دفاع مى كرد تا آنكه سيزده زخم برداشت , يكى از زخمها كه بر شانه اش رسيده بود, بقدرى عميق بود كه تا يكسال مداوا مى كرد و تا آخر عمرش گودى زخم بر شانه اش باقى ماند. آورده اند كه يك نفر از مسلمين با سلاح خود در حال فرار بود كه حضرت به او فرمود: سپر (خود) را بينداز, او سپر خود را انداخت , نسيبه آنرا برداشت كافرى رسيد شمشيرى به سويش فرود آورد او با سپر آن شمشير را رد كرد و با كمك پسرش عبدالله او را كشتند, نسيبه ديد پسرش عبدالله مى خواهد فرار كند جلوى او را گرفت , گفت : به كجا مى گريزى ؟ آيا از خداوند و پيامبرش فرار مى كنى ؟ و او را برگرداند و به جنگ ادامه داد, سوارى بر عبدالله زخمى سنگين وارد آورد.
نسيبه با تمام چابكى , بى درنگ زخم فرزندش را بست و گفت: برخيز و در جنگ سستى مكن, و خود به آن سوار حمله كرد و زخمى بر پايش وارد ساخت. رسول خدا(ص) از مشاهده اين چابكى زن آنچنان خنديد كه دندانهاى آسيايش آشكار گرديد و فرمود: آفرين بر تو خوب انتقام گرفتى.
در آن جنگ فرزندش عبدالله شهيد شد ولى نسيبه همچنان با تيراندازى و شمشير از جان حضرت پيامبر(ص) دفاع مى كرد, به حدى فداكارى كرد كه حضرت فرمود: مقام نسيبه از فلان و فلان بهتر است . (شايد منظور حضرت سردمداران نفاق بودند كه در جنگ احد فرار كردند.)(4)

يگانه پرستار نمونه و الگوى مهربانى زينب كبرى (س)
هدف از برگزارى روزى به نام روز پرستار علاوه بر تجليل از مقام والاى پرستاران دلسوز و مهربان و فداكار و احياء اين روز به خاطر ايثار و فداكارى و رسالت بزرگ پرستار نمونه جهان اسلام حضرت زينب كبرى(س) مى باشد.
رسالت حضرت زينب (س) تنها پرستارى از برادران و برادرزادگان و اهل حرم عصمت و طهارت نبود گرچه پرستارى از تمام اهداف و آرمانهاى اسلامى و انقلابى برادر را بر دوش مى كشيد اما بارزترين نقش آن حضرت در اين ماموريت احياء امر به معروف و نهى از منكر يعنى همان هدفى كه برادر بزرگوارش بخاطر احياء آن به شهادت رسيد, بود. حركت اين بانوى بزرگ بهمراه برادر بزرگوارش از مدينه تا كربلا و حضور فعال ايشان در تمام مراحل در كنار برادر, گوياى روشن اين مطلب مى باشد كه زينب كبرى به دنبال ماموريتى الهى و ويژه همراه برادر حركت كرده و كمتر صحنه اى از صحنه هاى كربلا را مى بينيم كه اين خواهر مهربان در كنار برادر حضور فيزيكى ندارد.
(نورالدين جزايرى ) اين بانوى بزرگ را شريكه الحسين مى نامد و در كتاب خودش ((خصائص زينبيه)) چهل صفات ممتاز براى اين بانوى شايسته برمى شمارد.(5) راستى كه او يار و ياور و برادر و تنها پيام رسان قيام كربلا به گوش مردم كوفه و شام حتى يهوديان و مسيحيانى كه براى تماشاى اسراء به كاخ يزيد آمده بودند, بود.
حضرت زينب همانطور كه از نام (بامسمايش) پيداست واقعا زينت پدر, برادر بلكه زينت براى اهل بيت پيامبر بود. نام او و حضور او همچون ستاره اى درخشان در كنار ماه (شب چهارده ) به تعبير خود حضرت كه فرمود:
يا هلالا…. مى درخشيد.گر چه هدف حضرت زينب (س) از سفر مكه به سوى مدينه و كربلا همراهى و ياورى برادر بود اما اين نقش در روز عاشورا به گونه اى وصف نشدن جلوه گر شد.
وقتى كه شب عاشورا امام حسين(ع) با خود زمزمه مى كند خواهر مهربان از اشعار برادر نويد شهادت را مى شنود بى تابى مى كند بقدرى گريه مى كند كه بى هوش مى شود امام خواهرش را دلدارى داده مى فرمايد: … بردبار باش … جد من رسول خدا(ص) از من بهتر بود, مادرم از من بهتر بود و پدرم از من بهتر بود و برادرم از من بهتر (و همه از اين جهان رفتند) و من و هر مسلمان بايد به رسول خدا(ص) تاسى كنيم . و بدين ترتيب حضرت زينب را آرام كرد و آن گاه خواهر را به بردبارى سفارش كرد.(6)
همين بانويى كه شب عاشورا از شنيدن خبر شهادت برادر و يارانش بى تاب شد بعد از سفارش برادر به امام قول داد كه چنان صبرى كند كه … و در اين راستا روز عاشورا گاه به زخميان اهل بيت رسيدگى مى كرد و يا به دلدارى بازماندگان و مادران فرزند از دست داده مى پرداخت . و يا تسكين قلب پر از درد برادر بود. به ويژه زمانى كه خبر شهادت فرزند دلبند برادر را به خيمه ها آوردند بنابر نقل تاريخ وقتى على اكبر, امام حسين(ع) را به بالين خود طلبيد اين عمه مهربان زودتر از برادر بر سر جنازه على اكبر حاضرشد. وقتى به ميدان رسيد خود را روى كشته على اكبر انداخت و صدا را به ((يا اخياه, ويا ابن اخياه, و وامهجه قلباه)) و امثال اين جملات بلند كرد.(7) به گفته برخى از اهل فن زينب كبرى (س) اين كار را كرد تا برادرش حسين (ع) را متوجه خود سازد و بدين وسيله از شدت اندوهى كه با ديدن پيكر آغشته به خون و قطعه قطعه على اكبر به آن حضرت دست داده بود, بكاهد. در طول تاريخ كربلا و دوران اسارت چهره اين بانوى شريفه و مجاهده به عنوان همكار و هميار برادر به چشم مى خورد مصيبتهايى كه بر دوش اين بانوى قهرمان بود شايد كمتر از مصيبتهاى برادرش نبوده باشد. بااين همه تحمل درد و رنج چنان عبادت مى كند كه حتى بنابر قول امام سجاد(ع) در طول سفر اسارت نوافل خود را نيز ترك نمى كند. گرچه از شدت خستگى و ضعف ناشى از تغذيه ناكافى نماز نافله را نشسته ادا مى كرد. اما نافله اى بجا مىآورد كه امام حسين (ع) از خواهر مى خواهد كه او را در نماز شبش دعا كند.
زمانى كه برادر با فرزند شيرخوار خود وداع مى كند از خواهرش مى خواهد كه فرزند شيرخوارش را براى پدر بياورد و زمانيكه طفل معصوم در بغل پدر به خون خود غلطان مى شود زينب كبرى (س) گل پرپر شده برادر را از دست برادر مى گيرد و اين همان ياورى خستگى ناپذير زينب كبرى (س) را نشان مى دهد كه امام در ميان آنهمه اهل حرم مصائبش را با خواهر قسمت مى كند اما اين خواهر مهربان وقتى از شهادت فرزندان خود آگاه مى شود در صحنه حاضر نمى شود كه مبادا برادر از خواهر شرمنده گردد.
مصائب روز عاشورا همچون كوهى سنگين يكى پس از ديگرى در دل و بر دوش زينب كبرى انباشته مى شود. به ويژه زمانى كه آخرين اميد اهل حرم (امام حسين(ع) ) روانه ميدان جنگ مى شود. بعد از آنكه جسم مطهر برادر بر زمين داغ كربلا قرار مى گيرد از خيمه ها بيرون آمده و پسر سعد را مخاطب ساخته و به عنوان سرزنش و ملامت به صورت تحقيرآميز به او مى فرمايد: ((يا ابن سعد ايقتل ابوعبدالله و انت تنظر اليه؟)) (8)
((اى پسر سعد)) آيا ابوعبدالله الحسين كشته مى شود و تو مى نگرى؟)) يعنى چگونه تن به اين ننگ و پستى مى دهى كه فرزند عزيز فاطمه (س) در پيش روى تو كشته بشود و تو كه ادعاى مسلمانى مى كنى و خود را يك انسان مى دانى و از نظر قرابت و ارتباط با آن حضرت نيز هر دو از تيره قريش و هر دو از شهر مكه و اهل حجاز هستيد, هيچ گونه دفاعى از او نمى كنى و اين گونه بى تفاوت هستى. ابن سعد كه تا آن ساعت سرمست از پيروزى و امارت و رياست لشكر بود چنان از اين جمله كوتاه دختر اميرالمومنين در آن لحظه حساسى يكه خورد كه همانند پتك آهنين بر مغزش فرودآمده و افكار طلايى او را پاره كرد چنان درون ابن سعد را آشفته كرد كه ابن سعد با آن سنگ دلى و بيرحمى بى اختيار شروع به گريه كرد و چنان گريه كرد كه محاسن نحسش خيس شد و براى آنكه زينب كبرى (س) اشكش را نبيند روى خود را از آن بانوى قهرمان برگرداند. اما دختر شيرخدا كه رسالتى جز رسوا كردن بنى اميه و احياء اسلام ناب جدش نداشت , از آن لحظه حساس بهترين استفاده را برده و نگاهى به سمت آن قوم بى شرم و حيا انداخت و صدا زد:
((اما فيكم مسلم)) ((آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست!)) و با اين جمله چنان تزلزل روحى در ميان لشكر ايجاد كرد كه بنابر نقل تاريخ از همان جا گروهى به فكر قيام بر ضد بنى اميه افتادند و اولين گروه توابين تشكيل شد.(9)
شهادت برادرى چون امام حسين(ع) كه اين بانوى بزرگ ديدار برادرش را شرط ضمن عقد خود قرار داده بود . نه تنها او را از پاى درنياورد بلكه بر استقامت و شهامتش افزود. بعد از شهادت برادر گويا قوت قلب و قدرت اين خواهر مهربان به عنوان يك مسئول زيادتر هم شد بعد از شهادت برادر دشمن دون مايه براى از بين بردن آثار قيام كربلا براى غارت و آتش زدن خيمه ها به سوى خيام حركت مى كنند دختر شيرخدا با اراده آهنين خود اجازه نمى دهد كه هتك حرمت اهل حرم به نهايت برسد. و به هنگام سوختن خيمه ها فرزندان مضطرب برادر و اهل حرم را به گونه اى راهنمايى مى كند كه بعد از آتش سوزى اهل حرم دوباره در كنار هم جمع مى شوند در اين مرحله از صحنه كربلا نقش اين بانوى بزرگ و شجاع نه تنها به عنوان يك پرستار بلكه به عنوان يك ناجى مدبر و دلسوز جلوه گر مى شود. راوى گويد بانويى بلندقامت را ديدم كه خود را به ميان خيمه هاى سوزان زد خيال كردم اين زن چه چيز باارزش در ميان خيمه ها دارد كه خود را اينچنين به آتش زد ولى زمانى طول نكشيد ديدم جوانى بيمار را به همراه خود از خيمه بيرون آورد. حضرت زينب (س) نه تنها سرپرست اسراء و پاسدار اهل بيت پيامبر بود بلكه مهمترين وظيفه اين بانوى شجاع حفظ جان رهبر آينده جهان تشيع بود. و اين ايثار و فداكارى در راه حفظ برادر زاده و رهبر خود بارها در سفر كوفه و شام به چشم مى خورد.
زمانى مى رسد كه دشمن خيال مى كند با يك مشت زن و كودك دل شكسته وشكست خورده مواجه است و حاضرند بدون چون و چرا از بنى اميه اطاعت كنند اما تصميم گيرى هاى بجا و مناسب زينب كبرى سردار كاروان اسراء نقشه آنها را نقش برآب مى كند. هنگامى كه دشمنان پست فطرت براى سوار كردن اسراء به كنار اهل بيت امام مىآيند شيرزن كربلا اجازه نمى دهد دست نامحرمان نامرد براى سوار شدن اهل حرم به آنها يارى دهد و خود اين مسئوليت را به عهده مى گيرد بنابر نقل تاريخ روز يازدهم اهل بيت را سوار بر شترهاى بى جهاز مى كنند و يكسره حركت مى دهند و اينها شب دوازدهم تا صبح يكسره با كمال ناراحتى روحى و جسمى طى طريق مى كنند فردا صبح نزديك دروازه كوفه مى رسند. دشمن مهلت نمى دهد همان روز پيش ازظهر اهل بيت را وارد كوفه مى كنند.(و بنابر نقلى غروب به نزديك دروازه كوفه مى رسند و شب را كنار شهر مى مانند و فردا شهر را آذين بسته و بعد اسراء را وارد مى كنند.)
ابن زياد در دارالاماره اش سرمست و پيروز نشسته به خيال اينكه يك عده اسير مركب از زنان دلسوخته و فرزندان بى سرپرست كه تنها يك مرد به همراه آنان است وارد شهر مى كنند و او آثار پيروزى خود را به مردم شهر نشان مى دهد. در آن موقع امام سجاد(ع) بيمار بود بطوريكه به زخمت مى توانست روى پاى خود بايستد و با عصا راه مى رفت و معروف است كه به هنگام اسيرى امام را بر يك شتر بى جهاز كه حتى روى آن يك جل هم نبود سوار كردند و چون احساس كردند امام مريض است شايد نتواند خود را بر روى شتر نگه دارد. لذا پاهاى امام را محكم بستند و غل به گردن امام زدند با اين حال اهل حرم را وارد شهر كردند. ساعاتى بود كه اهل حرم در اثر خستگى و رنج سفر و غم عزيزان از دست رفته به خستگى و شكنجه به حد اعلا رسيده بودند و از نظر روحى بدترين شكنجه ها را تحمل كرده بودند نه غذاى كافى , نه استراحتى و نه ترحمى در كار بود . هر انسانى در چنين موقعيت قرار بگيرد مستاصل شده و تسليم دشمن مى شود. اما همين كه كاروان وارد شهر شد مردم به وضع ظاهرى اسراء ترحم كردند عده اى مقدارى نان و خرما بين اسراء تقسيم كردند سرپرست مدير كاروان اسراء, خرما و نان را از دست و دهان بچه هاى گرسنه در مىآورد. و مى فرمود: صدقه بر ما حرام است (10) زنان كوفيان از مشاهده اين احوال پرسيدند شما اهل كجا هستيد وقتى مطلع شدند كه اين كاروان فرزندان رسول خدا (ص) هستند زار زار گريه كردند و حضرت آنها را نفرين كرد كه اشك چشمشان خشك نشود.
يكى از مهمترين و اساسى ترين رسالت حضرت زينب(س) كه پيام رسان واقعه عاشورا بود در شهر كوفه به گونه اى زيبا با خطبه هاى آتشين اين بانوى قهرمان مردم شهر را بيدار و منقلب كرد. حضرت همين كه وارد شهر شدند و به ميان جمعيت رسيدند با اينكه چهارهزار سرباز مسلح در شهر پراكنده شده بودند تاكوفه را تحت كنترل خود درآورند زيرا از شيعيان واهمه داشتند. در ميان اين همه مراقبت و سانسورها دختر اميرالمومنين همچون كوهى استوار و پابرجا در برابر طوفانهاى بلا در صدد بهره بردارى از اين اجتماع عظيمى كه به سرعت فراهم شده بود و با شناختن اسراء صداى گريه و زارى آنها بلند شده بود برآمد, بوسيله تنها ابزار دفاع كه زبان گويا و فصيح على وارش بود, خطاب به مردم فرمود: ساكت باشيد… ((حزيم)) يكى از راويان مى گويد: به خدا سوگند تا به آن روز زنى را به اين حيا و عفت و به آن سخنورى و بيان نديده بودم , چنان بود كه گويا از زبان اميرالمومنين على (ع) سخن مى راند. با اشاره حضرت, نفسها در سينه ها حبس شده و حتى زنگ شتران از صدا افتاد. سپس شروع به سخنرانى كرد.
مردم با شنيدن سخنان ملامت انگيز, حيرت زده مبهوت مى گريستند و خود را ملامت مى كردند و از شدت حسرت و اندوه دستهاى خود را به دندان مى گزيدند.
هنگامى كه اهل بيت پيامبر وارد مجلس ابن زياد شدند كنيزان و بانوان حرم دور شيرزن كربلا را گرفته بودند و با اين عمل خود براى حضرت سيادت و بزرگوارى قائل بودند حضرت در ميان زنان همراه وارد مجلس شد و سلام نكرد و اعتنايى ننمود. ابن زياد از اين بى اعتنايى يك بانوى دل شكسته در عين حال بى باكانه ناراحت شد , حضرت زينب با اين بى اعتنايى يك بار ديگر شعار ((هيهات منا الذله)) را به نمايش گذاشت . يعنى ما جسممان اسير است اما روحمان آزاد است.
ابن زياد براى اينكه دل اين بانوى بزرگ و باشهامت را بدرد بياورد پرسيد ((من هذه المتكبره)) كسى جواب نداد تا براى بار دوم و سوم پرسيد: در اين هنگام زنى جواب داد ((هذه زينب بنت على بن ابى طالب)) اين مرد پست براى اينكه نمك به زخم اين بانوى داغ ديده بپاشد, گفت : خدا را شكر مى كنم كه شما را رسوا و دروغتان را آشكار كرد و زينب كبرى (س) با كمال جراءت و شهامت فرمود: خدا را شكر مى كنيم كه افتخار شهادت را نصيب ما كرد , خدا را شكر مى كنيم كه اين تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت … و در آخر فرمود:
رسوائى مال فاسقهاست , ما در عمرمان دروغ نگفتيم. و حادثه دروغ هم بوجود نياورديم, دروغ مال فاجرهاست(11) . اين مقدار شهامت و شجاعت و ايمان عمل كه يك امر به معروف و نهى از منكر واقعى بود داغى بر دل ابن زياد كشيد و واقعه كربلا را در صحنه هاى زيبا معرفى كرد. ((ما رايت الا جميلا)) و چنان از حريم حق دفاع كرد و حقيقت نهضت برادر را فاش كرد كه تمام نقشه هاى ابن زياد نقش بر آب شد و غرور و خودسرى او را در هم شكست بطوريكه ابن زياد چنان خشمگين شد كه در صدد قتل زينب كبرى برآمد.
ابن زياد كه در مقابل منطق كوبنده شيرزن كربلا عاجز مانده بود به وساطت برخى از اطرافيان از قتل اين بانوى بزرگ صرف نظر كرد و روى به ساير اسراء كرده و نام امام سجاد(ع) را پرسيد و باز هم در مقابل سخنان مستدل و منطق قوى امام سجاد(ع) خوار و رسوا شد به طوريكه دستور قتل امام را صادر كرد در اين هنگام عمه مهربان از جابرخاست و دستهاى خود را حلقه وار به گردن امام سجاد(ع) انداخت و گفت : اى پسر زياد اين اندازه خون از ما ريخته اى تو را بس است … به خدا سوگند من از او جدا نخواهم شد تا اگر او را بكشى مرا هم با او به قتل برسان!)) پسر زياد لختى به آن منظره رقت بار نگاه گرد و گفت:
پيوند خويشى عجيب است بخدا سوگند اين زن را چنان ديدم كه به راستى حاضر است (براى حفظ جان برادرزاده اش ) با او كشته شود. آنگاه دستور داد امام سجاد(ع) را رها كنند.(12) بدين ترتيب براى چندمين بار اين عمه مهربان جان برادرزاده خود را نجات داد.
پس از جريانات كوفه اسرا را به شام منتقل كردند.
هنگامى كه اهل بيت را در كوچه هاى شام مى گرداندند و مردم اظهار شادى و سرور مى كردند يك متر به نظر خواهر مهربان به سر بريده برادر افتاد آهى از دل بركشيد و فرمود: يا اخاه انظر علينا… بى تاب شده به آن قوم خطاب كرد : اى گروه نامحمود همانا بقتل اولاد پيغمبر خود و سيدجوانان بهشت و گردش دادن دختران و حرم سيد انس و جان و تزيين شهر خود شادان هستيد و مباهات مى كنيد و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شماريد. اميدوارم كه خداوند جبار هرگز در شما نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشايد.(13) اين فرمايشات عليا مخدره زينب جنبه امر به معروف و نهى از منكر داشته كه در طول تمام سفرهاى خود از كربلا تا مدينه همچنان ادامه داشته و هيچ فرصتى را از دست نداده در رسوا كردن آل بنى اميه كوتاهى نكرده بود.
يزيد كه مى خواست با تحقير اسراء مقام و منزلت خود را به مردم شام نشان دهد خطبه هاى غراء دختر اميرالمومنين يكباره همه بافته هاى آنها را پنبه كرد و كاخ يزيد را به باد فنا سپرد.
يگانه پرستارى كه از لوازم بهداشتى و پذيرايى براى بيماران بى كس و رنج ديده خود حتى كمترين امكانات ممكن را هم به زحمت به دست مىآورد. اما چنان از آنان نگهدارى و مراقبت كرد كه همه اهل حرم ايشان را مايه اميد و پناهگاه خود مى دانستند اين بانوى نمونه با شهامت و شجاعت, پيام عاشورا را به گوش جهانيان رساند به گونه اى كه (به قول دكتر جعفر شهيدى هنوز هم زينب كبرى ـ سلام الله عليها ـ)) كلاس درس را داير كرده) و شاگردان با لياقتى همچون پرستاران برجسته كشورمان كه چه در بيمارستانها و چه در هشت سال دفاع مقدس در جبهه هاى نبرد و در درمانگاه هاى صحرايى با كمترين امكانات به پرستارى دلسوزانه و با محبت خود ادامه دادند به طورى كه ميان خواهر دلسوز و مهربان و مادرى عاشق فرزند, از بيماران خود نه تنها پرستارى كردند بلكه با محبتها و سخنان اميدبخش خود مايه آرامش و دلگرمى مجروحان جنگى نيز مى شدند و در مواقع خطر در كنار بيماران خود تا پاى شهادت و يا اسارت استوار مى ماندند, چه بسا آخرين كسانى كه هنگام صدمه ديدن درمانگاه صحرايى از درمانگاه خارج مى شدند, همين پرستاران مهربان بودند كه گاهى منجر به اسارتشان مى شد, يادشان گرامى و راهشان مستدام باد.

پرستاران گمنام اما آشنا
و درود بى پايان بر پرستاران گمنامى كه بدون چشم داشت و بدون خستگى و گلايه از شدت كار و زحمت با عشق و عاطفه فرزندان عزيز خود را پرستارى و نگهدارى مى كنند. اين فرشتگان زمين كه حتى به هنگام بيمارى فرزندان خود, روحشان مريض مى شود و جسمشان معذب مى گردد اما با اين همه دل در گروه شفاى بيمار خود دارند و چه بسا فرزند سلامتى خود را به دست آورده است ولى مادر هنوز از بحران روحى خلاصى نيافته است و درود صميمانه بر شيرزنان مقام ايران زمين كه از همسران و فرزندان و برادران مجروح و جانباز خود با مهربانى پرستارى مى كنند و اين پرستارى را براى خود افتخار مى دانند و گلايه و شكايتى هم ندارند. راستى چرا اين لباس و مقام پرستارى بر قامت بانوان شريف و مسلمان برازنده تر است؟ آيا جز اين است كه اين فرشتگان زمين سرشار از عواطف و احساسات لطيف و صفا و صميميت هستند؟
بيمارى كه از شدت درد و ناراحتى شبها در گوشه بيمارستان به خود مى پيچد و ناله اش بلند مى شود در آن لحظه غم انگيز و تنهايى دستان نوازشگر پرستار كشيك شب او را نوازش مى كند و با سخنان دلگرم كننده و اميدوار كننده بارى از دوش بيمار رنج كشيده برمى دارد و از شدت دردش مى كاهد و او را به زندگى اميدوار مى كند و يا بيمارى كه از سلامتى خود قطع اميد كرده است كلمات دلنشين واميد دهنده پرستاران است كه نور اميد, و بشارت زنده ماندن را به آنها مى دهد كه با صبر و حوصله قابل ارج با رسيدگى مكرر همراه با دلدارى از رنج و درد آنان مى كاهند و در لحظه هاى حساس كه نياز به حضور مادر, خواهر, برادر بر بالين بيمار ضرورى احساس مى شود اين بندگان خوب خدا اين خلا عدم حضور آنان را پر مى كنند و از اين كار خداپسندانه خود احساس رضايت و نشاط مى نمايند و هيچگاه منتظر تشكر و قدردانى ديگران نمى باشند گرچه مردم شريف و قدرشناس كشورمان از زحمات آنها قدردانى مى كنند.
به اميد روزى كه اين خدمات شايان و قابل توجه پرستاران عزيز و محترم كشور اسلامى ايران در تاريخ ايران و جهان ثبت شده و الگوى شايسته براى پرستاران آينده بوده باشد.
آنچه كه در لابلاى مطالب ذكر شده به چشم مى خورد عشق است و ايثار و فداكارى و خدمت خالصانه به خاطر خدا و براى بندگان بيچاره و دردمند خداى مهربان, گرچه عمر بابركت اين عزيزان با سعى و تلاش و زحمت به همراه است, اما در ميان اين پرستاران شايسته و نامدار پرستارى با ويژگيهاى ممتاز به عنوان الگو و مربى براى ساير پرستاران مى درخشد.
يگانه پرستارى كه رسالتش و مسئوليتش حساس تر و سنگين تر از ساير پرستاران بزرگوار بوده و مى باشد. و آن احياء اسلام ناب و حراست از خون مقدس حضرت سيدالشهداء(ع) و رساندن پيام عاشورا به گوش جهانيان بود.
عليا مخدره زينب(س) در طول سفر خود از كربلا تا كوفه و شام, حتى تا مدينه به رسالت خود كه همانا امر به معروف و نهى از منكر بود تا به وسيله اين دو امر مهم, اسلام و اهداف اسلام زنده و پابرجا بماند, به نحو احسن به انجام رسانيد گرچه قامتش خميده شد اما قامت شجره طيبه اسلام سرفراز سربرافراشت. درود بى پايان به روان مقدس و مطهره آن بانوى بزرگوار.
پى نوشت ها:
1). آقاى محمد محمدى, خواهران قهرمان, ص190.
2). همان, ص120.
3). همان, ص121.
4). همان,117.
5). رسول محلاتى, نگاهى كوتاه به زندگى زينب كبرى, ص34.
6). همان, ص36.
7). منتهى الامال, ص395.
8). رسول محلاتى, نگاهى كوتاه به زندگى زينب كبرى, ص41.
9). سوره فصلت, آيه30.
10). نگاهى كوتاه به زندگى زينب كبرى, ص63.
11). همان, ص75.
12). رياحين الشريعه, ج3, ص147.
13). همان, ص168.

/

اسوه حسنه يا الگوى شايسته

 

اسوه حسنه يا الگوى شايسته

حجه الاسلام سلطانزاده

 


 

ميزان تاثيرگذارى الگوهاى عملى بر روحيه و اعمال و رفتار انسان ها بر كسى پوشيده نيست. از سوى ديگر هر چه سن كمتر باشد, بيشتر تحت تاثير الگوهاى عملى قرار مى گيرد.
پس انتخاب الگوى شايسته براى خود و فرزندان بسيار مهم است و بهترين راهنما براى انتخاب الگوى شايسته, قرآن كريم و اهل بيت عصمت و طهارت مى باشند و نه تنها براى راهنمايى, بلكه خود معصومين عليهم السلام بهترين و شايسته ترين الگوى عملى براى امت اسلامى اند همچنان كه قرآن كريم وجود مبارك رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ را به عنوان اسوه و الگوى شايسته معرفى مى نمايد:
خداوند متعال در قرآن كريم با اشاره به حقانيت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) با بيانات متعدد و گوناگون همچون: ((انك على الحق المبين))(1) ((انك لعلى هدىمستقيم))(2) ((انك على صراط مستقيم)) (3)در مناسبتهاى مختلف به فضيلتها و صفات نيك آن حضرت اشاره فرموده است: صفات و خصلتهاى نيكى مانند روف و مهربان و رحيم بودن بر مومنان, نوع دوستى و آرزومند سعادت مردم بودن, بسيار ركوع و سجده كردن, نرم خوئى, گشادگى و سعه صدر داشتن, و صدها بلكه هزاران فضيلت آشكار و نهان در وجود مقدس آن حضرت. انك لعلى خلق عظيم(4). و حقتعالى حقوق مسلم آن حضرت را بيان مى فرمايد, مثل: پيروى از دستورات رسول الله(صلى الله عليه و آله) كه آنرا پيروى از خداوند مى داند.
يارى رساندن به آن حضرت, سرپيچى نكردن و آزار نرساندن به پيامبر اكرم, و در كارها از خدا و رسولش پيشى نگرفتن, و رعايت ادب و احترام نسبت به آن حضرت, همچون آهسته سخن گفتن در نزد آن حضرت, و صدا را از صداى ايشان بالاتر نبردن وآن حضرت را عاميانه صدا نزدن. و در نهايت تنها مزد رسالت را مودت و دوستى اهل بيت آن حضرت (صلى الله عليه و آله) مى داند.
و حتى باريتعالى علاوه بر امر كردن به مومنان براى طلب رحمت و صلوات الهى بر نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله), مى فرمايد: خداوند خود بر نبى, رحمت و صلوات مى فرستد و همينطور ملائك الهى بر حضرتش صلوات مى فرستند. ((ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايهاالذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما))(5).
حال با اينهمه عظمت و بزرگى و فضائل فراوان آن حضرت و بقول سعدى:
تو اصل وجودآمدى از نخست
دگر هر چه موجود شد فرع تست
هر چند با شكفتن آن نور پاك, حقيقت كامل خليفه اللهى در زمين عينيت يافت و بقول مولانا:
پيش از آنك نقش احمد فر نمود
نعت او هر گبر را تعويذ بود
كين چنين كس هست تا آيد پديد ؟
از خيال روش دلشان مى تپيد
سجده مى كردند كاى رب بشر
در عيان آريش هر چه زودتر
اما چه حكمت و رازى در همنشينى سرور كائنات با آدميان بود؟ و آنهم زيستن در سرزمينى سوزان و دور افتاده و در ميان قومى بدور از فرهنگ و تمدن و اديان الهى ديگر و فاقد هر گونه امكانات .
در پاسخ به اين سوال و گشودن اين راز درمانده ايم, مگر آنكه به نواى دلنشين وحى الهى يعنى قرآن و سيره روش حامل وحى يعنى پيامبر عظيم الشان اسلام و فرمايشات آن حضرت دل بسپاريم. هر چند:
مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبرى نيست كه نيست
نخست آنكه: قرآن كريم درباره برانگيخته نشدن ملائك براى رسالت الهى مى فرمايد: اگر فرشتگان روى زمين قرار مى گرفتند از آسمان فرشته اى براى آنها مى فرستاديم. (6)
و حقتعالى فرمايد: اگر ملكى را به عنوان رسول قرار دهيم او را به صورت بشر درآورده و لباس مردم را بر او مى پوشانيم.(7)
و حتى مى فرمايد اگر ملكى بهمراه پيامبر فرستاده مى شد, ديگر مهلتى به مردم داده نمى شد و هلاك مى گرديدند.(8) (چون كار آزمايش آنها تمام مى شد)
و لذا خداوند متعال برانگيختن رسولش را از جنس آدميان, منت و احسان الهى به مومنان مى داند, كه آن حضرت آيات الهى را بر آنها تلاوت فرموده و آنان را پاك گردانده و قرآن و احكام آن را و حقائق حكمت را به آنها بياموزد.
ولى آنچه(9) راز همنشينى بهترين خلايق با فرشيانست, تنها در تعليم احكام و دستورات و نشان دادن حكمت نبوده است بلكه:
راز اين همنشينى در خود اين همنشينى نهفته است, و لذا خداوند متعال در كتاب مبينش مى فرمايد:
((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجواالله و اليوم الاخر و ذكرالله كثيرا)).(10)
طبق تفاسير: هر چند آيه مباركه در مورد تاسى و پيروى از رسول گرامى اسلام در زمينه جهاد و صبر بر دشواريها و مصائب آن مى باشد. همانطور كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) در جهاد در راه خداوند بسيار كوشا و در مصيبتها بسيار استوار بودند, و نمونه آن جنگ احد بود.
ولى با تاكيد و بيان بعضى مفسران بزرگ, طبق آيه شريفه اقتداء و تبعيت از خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله) در تمام اعمال و رفتار نيكوست. و اين تبعيت هم تنها از كسانى صورت مى گيرد كه به خداوند و روز قيامت اميدوارند و بسيار خداوند را ياد مى كنند.
البته اين پيروى از رسول گرامى اسلام و روش زندگانى آن بزرگوار بايد به صورت صحيح و به دور از تحريف و بدعت و ابراز سليقه هاى شخصى صورت پذيرد.
مفسر عالى مقام آيه الله شهيد مطهرى فرموده است:
قرآن مى گويد: در وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله) اسوه و تاءسى اى است براى شما, گوئى كه وجود پيغمبر(صلى الله عليه و آله) كانون و مركزيست كه ما از آن كانون بايد استفاده و استخراج نتايج كنيم… اينكه بيائيم تاريخ پيغمبر (صلى الله عليه وآله) را نقل كنيم و مثلا بگوئيم پيغمبراكرم (صلى الله عليه و آله) در فلان جا اينطور عمل كرد و در فلان جا آنطور, كافى نيست تفسير و توجيه عمل پيغمبر (صلى الله عليه و آله)مهم است. در فلان جا اينطور رفتاركرد, چرا اينطور رفتار كرد؟ آنجا چه منظورى داشت؟(11)
حال براى اقتداء و پيروى از پيامبر بزرگوارمان گوش دل به خطبه مقتدايمان اميرمومنان على (عليه السلام) بسپاريم:
آن حضرت مى فرمايند: ((روش)) رسول الله (صلى الله عليه و آله) براى الگو و سرمشق بودن تو كافيست. و رسول الله (صلى الله عليه و آله)در مذمت و نكوهش دنيا و عيب آن و رسوائيها و بديهاى فراوانش, راهنماى تو مى باشد… پس به نبى نيكو و پاكت اقتدا كن… و محبوبترين بندگان در نزد خداوند پيروى كننده از پيامبرش مى باشد. نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله) بيش از مقدار ضرورت از دنيا بهره نبرد و به آن تمايلى نشان نداد. پهلويش از همه لاغرتر و شكمش از همه گرسنه تر بود. دنيا بر ايشان عرضه شد ولى از پذيرفتنش امتناع فرمود. از آنچه مبغوض خداوند سبحان است آگاهى داشت و از آن بيزار بود و هر چيزى را خداوند خوار و كوچك مى شمرد, آن را خوار و كوچك مى شمرد. پس اگر در ما چيزى نباشد جز محبت آنچه را كه خداوند و رسولش از آن بيزارند, و بزرگداشت آنچه خداوند و رسولش كوچك شمرده اند, همين براى سرپيچى ما از خداوند كافيست. رسول الله (صلى الله عليه و آله) روى زمين ((بدون فرش)) غذا مى خورد و مانند بردگان (با فروتنى) مى نشست. و با دست خويش كفش و لباس خود را وصله مى كرد. بر مركب برهنه سوار مى شد و ديگرى را هم پشت سر خويش سوار مى نمود. پرده اى بر در اطاقش بود كه تصويرهائى در آن بود, همسرش را صدا زده فرمود: آنرا از نظرم پنهان كن كه هرگاه به آن نظر مى كنم به ياد دنيا و زيورش مى افتم. آن حضرت با تمام قلب از دنيا روگردان شد و ياد دنيا را در دلش ميراند. و دوست داشت زيور دنيا از نظرش پنهان گردد تا از آن لباس فاخر تهيه نفرمايد. و دنيا را جاى قرار نداند, و اميد اقامت دائم در آن را نداشته باشد.
پس دنيا را از روحش بيرون و از قلبش راند و از چشمش پنهان ساخت… در وجود رسول الله (صلى الله عليه و آله) چيزهائى است كه ترا به بديها و عيبهاى دنيا واقف مى سازد زيرا در دنيا گرسنه بود با آنكه منزلت خاصى در نزد خداوند داشت.
و زيورهاى دنيا از او گرفته شد با آنكه در قرب و نزديكى به خداوند, عظمتى ((خاص)) داشت…, پس پيرو بايد به نبى اش اقتداء نمايد و از او تبعيت كند. و از هر درى او داخل شد داخل شود, وگرنه از هلاكت ايمن نخواهد بود. پس همانا خداوند محمد (صلى الله عليه و آله) را نشانه قيامت و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از كيفر و مجازات قرار داده است. آن حضرت گرسنه از دنيا خارج شد و به سلامت وارد منزل آخرت گشت. سنگى بر سنگ ننهاد, و دعوت پروردگارش را اجابت نمود. پس منت خداوند بر ما چه بزرگست كه بوجود آن حضرت به ما نعمت بخشيد تا پيرويش كرده و راهش را بپوئيم.
و در آخر اين خطبه اميرالمومنين على (عليه الصلاه والسلام) مى فرمايند: بخدا سوگند آنقدر پيراهنم را وصله زدم كه از وصله كننده اش شرم دارم. و كسى به من گفت: چرا لباس كهنه ات را نمى اندازى؟ گفتم: از من دور شو, كه صبحگاهان, رهروان شب ستايش مى شوند(12).
و باز مولانا چه زيبا سروده است :
بر فلك محمودى اى خورشيد فاش
بر زمين هم تا ابد محمود باش
تا زمينى با سمائى بلند
يكدل ويك قبله ويك خو شوند
و به يك نكته ضرورى اشاره مى كنيم كه كج سليقه گيها و تفسير به راى كردن كلمات معصومين و نفهميدن صحيح روش و سيره آن بزرگواران خطرناك مى باشد. و دنيا داشتن غير از دنيا را دوست داشتن است. و بهره بردن از نعمتهاى الهى در دنيا جداى از اسراف و تبذير, و اندوختن آن نعمتها و انفاق ننمودن آن در راه خدا مى باشد.
بنابراين ممكنست فقيرى علاقه و حرصش به دنيا بيشتر از يك ثروتمند باشد. زيرا ممكن است ثروتمندى مالش را وديعه و امانت الهى بداند و در راه خدا و خلق خدا بكارگيرد, ولى آن فقير حاضر به جدا شدن از آن مال اندك نباشد همانطور كه روايات فراوانى در مورد حالات پيامبر عظيم الشان اسلام وجود دارد كه: آن حضرت (صلى الله عليه و آله) بخشنده ترين مردم بودند و هرگز درهم و دينارى نزد ايشان نمى ماند و بيشتر از قوت سال را نگه نمى داشتند و بقيه را در راه خداوند انفاق مى نمودند. و عادىترين خوراكها همچون جو و خرما را براى خود نگه مى داشتند. و هر چه از ايشان مى خواستند عطا مى فرمودند. و همينطور در مورد مقتدايمان اميرمومنان على عليه السلام كه نخلستانى داشتند كه درآمدش را صرف فقرا و نيازمندان مى فرمودند.
و يك تذكر ديگر از مولايمان اميرالمومنين على عليه السلام بشنويم كه به فرماندارشان در بصره ـ مى نويسند:… امام شما از دنيايش به همين دو جامه كهنه, و از غذايش به دو قرص نان اكتفا نموده, آگاه باشيد: شما توانائى آنرا نداريد كه چنين باشيد, اما مرا با ورع و پارسائى, تلاش و كوشش, عفت و پاكدامنى, و پيمودن راه استوار و صحيح يارى دهيد…(13) و اين برگرفته از عقيده رسول الله (صلى الله عليه و آله) است, و افراد كناره گير از بهره هاى حلال دنيوى را از اين كار نهى مى فرمودند و اميدواريم با توسل و دست به دامان آن انوار پاك شدن, بتوانيم به اين فرمايش الهى عمل نمائيم كه مى فرمايد:
((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه)). همانا در وجود رسول خدا براى شما اقتداء و پيروى نمودن نيكوئى است.
و بايد به پيشگاه آن حضرت عرض كنيم:
از نيل تو پاى وهم لنگست
وز ذيل تو دست فهم كوتاه
و باز عرض نمائيم:
آنانكه خاكرا به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
پى نوشت ها:
1). النمل, 79.
2). الحج, 67.
3). الزخرف, 43.
4). القلم, 4.
5). الاحزاب, 56.
6). الاسراء,94.
7). الانعام, 9.
8). الانعام, 8.
9). البقره, آيه151و آل عمران, آيه 164و الجمعه, آيه 2. 10). الاحزاب, 21.
11). نقل از كتاب سيره نبوى.
12). نهج البلاغه, خطبه 158.
13). نهج البلاغه, نامه 45.

/

ويژگى هاى عباد الرحمن قسمت چهارم دورى شديداز هر گونه شرك

 

ويژگى هاى عباد الرحمن (4)
دورى شديداز هر گونه شرك

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

در قرآن, ششمين ويژگى بندگان ممتاز خداوند رحمان چنين بيان شده است: ((والذين لايدعون مع الله الها آخر))(1) آنان كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خدا نمى خوانند.
يعنى آنها در صراط مستقيم توحيد ناب قدم برمى دارند, و از هرگونه شرك و پرستش شرك آلود دورى مى كنند.
دعوت همه پيامبران از دعوت به توحيد و نفى هرگونه شرك شروع مى شود, توحيد سنگ زيرين بناى عظيم اديان آسمانى است. بيشتر تلاش پيامبران براى مبارزه و پيكار با مشركان بوده و در اين راستا, رنجهاى فراوان برده اند. آنها تا آخرين توان و نفس با شرك و مشركان, نبرد كردند و هدف اصلى شان تشكيل جامعه اى براساس توحيد ناب بود.
شرك داراى شاخه هاى گوناگون است, چنانكه توحيد داراى شاخه هاى مختلف مى باشد. پيامبران و كتابهاى آسمانى و امامان(ع) مساءله توحيد را (در همه ابعادش) براى مردم شرح دادند. آنها شاخه هاى شرك را نيز بيان نمودند و از مردم خواستند كه در جاده مستقيم توحيد گام بردارند. جاده اى كه از هرگونه شرك, پاك و مبرا مى باشد.
گرچه مردم به انواع شرك آلوده بودند, ولى بيشتر در تاريكى ((شرك در عبادت)) به سر مى بردند و به جاى پرستش خداوند يكتا, چيزهاى ديگرى را (مانند بتهاى گوناگون, خورشيد, ماه, ستاره و…) مى پرستيدند.
از اين رو, بيشتر مبارزات پيامبران با اين نوع شرك بود.
آيه مورد بحث نيز گرچه عام است, ولى بيشتر به ((توحيد در عبادت)) نظر دارد. با توجه به اينكه توحيد در عبادت به طور خالص و كامل, جز در پرتو پرهيز از هرگونه شرك, حاصل نمى شود, آيه مى گويد: از ويژگيهاى بندگان خاص خداوند رحمان آن است كه آنها يكتاپرست خالص هستند. هرگز براى خدا به ويژه در پرستش شريك و همتا نمى گيرند, از هرگونه شرك جلى و خفى و امور شرك آلود اجتناب مى كنند. انوار توحيد به سراسر قلب آنها تابيده و آب زلال توحيد ناب, روح و روان آنها را از پليدى شرك شستشو داده است. به عبارت ديگر, در درياى صاف و شفاف توحيد غرق هستند; دريايى كه حتى به اندازه پر كاهى, شرك در آن راه ندارد.
در قرآن بيش از دويست بار سخن از نهى شرك و بت پرستى و نفى گرايشهاى غير توحيدى به ميان آمده است. 36 بار با تعبير ((مشركين)), مشركان مورد سرزنش قرار گرفته اند و اعلام شده كه عذاب شديد الهى در كمين آنها است.(2) به عنوان نمونه در آغاز سوره توبه مى خوانيم: ((برائه من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين))(3) اين اعلام بيزارى, از سوى خدا و رسول او به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد.
و نيز همين سوره مى فرمايد: ((انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام))(4) مشركان پليد و ناپاكند, پس بايد نزديك مسجدالحرام نشوند.
در مورد ديگر مى فرمايد: ((من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما))(5) آن كس كه براى خدا شريكى قرار دهد, گناه بزرگى مرتكب شده است.
نيز مى فرمايد: ((و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا.))(6) و هر كس براى خدا همتايى قرار دهد, در گمراهى دورى افتاده است.
همچنين از زبان حضرت لقمان (ع) در ضمن نصيحت به فرزندش مى فرمايد: ((يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم.))(7) پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شرك ظلم بزرگى است.

مثال مشركان از نظر قرآن
در قرآن, در موارد بسيار, براى روشن شدن مطلب, از مثال استفاده شده است, زيرا ((مثال يعنى تشبيه حقايق عقلى به امور حسى و قابل لمس)) كه موجب مى شود شنوندگان مفاهيم بلند عقلى را آسان تر و بهتر و عميق تر درك كنند. از اين رو در قرآن مطالب مهم با ذكر مثالهايى (بيش از پنجاه مثل) تشريح شده اند.
يكى از آن موارد, مثالهايى است كه پيرامون شرك و مشركان, در قرآن آمده كه گناه شرك و پليدى مشركان را به خوبى مجسم مى سازند. نظر شما را به چند مثال قرآنى در اين مورد جلب مى كنم:
1 ـ مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لايقدرون مما كسبوا على شىء))(8) اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند, همانند خاكسترى است در برابر تندباد, در يك روز طوفانى. آنها توانايى ندارند تا كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند به دست آورند.
بدون ترديد, مشركان جزو كافرانند, بنابراين اعمال آنها ـ حتى اعمال نيك آنها ـ آن چنان بى محتوا و پوچ است كه به خاكسترى مى مانند كه طوفان شديد آن را از بين ببرد; در نتيجه مشركان آن چنان از كردار و نتايج كردارشان جدا و بى بهره اند كه نمى توانند حتى اندكى از آن را براى خود ذخيره كنند و از آن بهره مند گردند. طوفان شديد شرك و كفر, اعمال نيك كافران را چنان بر باد مى دهد كه گويى خاكستر در برابر طوفان شديدى, قرار گرفته است.
2 ـ ((وضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شىء وهو كل على مولاه اينما يوجهه لا يات بخير هل يستوى هو ومن يامر بالعدل وهو على صراط مستقيم))(9) خداوند (در مورد مشرك و مومن) مثالى زده است: دو نفر را كه يكى از آنها گنگ مادرزاد است و قادر به هيچ كارى نيست و سربار صاحبش مى باشد و او را در پى هر كارى بفرستد خوب انجام نمى دهد, آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدالت مى كند و در راه راست ايمان است برابر مى باشد؟
در اين مثال, خداوند مشركان را به افرادى كه داراى پنج خصلت هستند تشبيه نموده:
1ـ آنها برده و فاقد اختيار هستند
2ـ آنها گنگ و لال مى باشند
3ـ آنها توانايى بر هيچ كارى ندارند
4ـ آنها سربار مولاى خود مى باشند
5ـ آنها در همه كارها شكست خورده و ناكام مى باشند.
ولى مومنان كه از هرگونه شرك دور هستند, نه تنها هيچ يك از اين خصال زشت را ندارند, بلكه همواره به عدل و داد امر مى كنند, و در صراط راست گام برمى دارند; بنابراين آيا مشرك و مومن مساوى هستند؟ بدون ترديد آنها مساوى نخواهند بود!
3ـ ((ومن يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق)) هر كس بر(10)اى خدا شريك قرار دهد (مثال او همانند آن است كه) از آسمان سقوط كرده و پرندگان در وسط هوا او را مى ربايند, يا تند باد او را به مكان دورى پرتاب مى كند.
اين مثال, با كمال گويايى, بيچارگى و سقوط وحشتناك مشركان را بيان مى كند, مشرك چنان بيچاره است كه گويى اولا از آسمان به سوى زمين سقوط مى كند, ثانيا در وسط فضا طعمه پرنده لاشخور مى شود, ثالثا اگر از دست آن پرنده جان سالمى بدر برد, دستخوش طوفانى مرگبار مى گردد و رابعا آن طوفان چنان او را در نقطه دورى ـ كه هيچ كس در آنجا براى نجاتش وجود ندارد ـ بر زمين مى كوبد كه بدنش متلاشى شده و هر ذره آن به گوشه اى پرتاب مى گردد; چرا كه او از آسمان توحيد جدا شده و به سوى دره هولناك شرك واژگون گشته, طوفان شيطان بى رحم, او را ربوده و به نقطه دورى پرتاب و متلاشى نموده است.
4ـ ((مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا وان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون))(11) مثال كسانى كه غير از كسان ديگرى را به عنوان اولياى خود برگزيدند, همانند عنكبوتند كه خانه اى براى خود برگزيده است. براستى كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است, اگر مى دانستند!
مى دانيم كه خانه عنكبوت بسيار سست ساخته شده است, نه ديوار دارد, نه سقف و نه در; از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده, از اين رو اگر نسيم ملايمى بوزد, تار و پود آن درهم مى ريزد. چند قطره باران كافى است تا آن را متلاشى كند. اگر كمترين شعله آتش به آن برسد نابود مى شود, يك بار كشيدن جارو بر روى آن, آن را زير و رو مى كند, نمى تواند به روى خود بايستد, بلكه تكيه گاهى مى خواهد و…
خداوند در اين آيه, كاخ زندگى مشركان را به خانه سست عنكبوتى تشبيه نموده كه به راستى سست و بى بنياد است.
مثالهاى چهارگانه فوق با كمال روشنى باطن زشت شرك و سست عنصرى مشركان را براى ما بيان مى كند و با زبانى گويا به ما مى گويد كه طاغوتها و معبودهاى باطل, هرچند ظاهر دلربايى داشته باشند, طبل توخالى هستند; نه تنها هرگز نجات بخش نيستند, بلكه سد راه كمال بوده و انسان را در بيراهه هاى ضلالت, درمانده خواهند نمود. تارهاى سست عنكبوت هرگز نمى تواند آنها را از دره هاى هولناك گمراهى نجات بخشد; نه تنها در دنيا , در آخرت نيز, زندگى آنها اين گونه بلكه بسيار بدتر خواهد بود. قرآن كريم مى فرمايد: ((لئن اشركت ليحبطن عملك ولتكونن من الخاسرين))(12) اگر مشرك شوى قطعا تمام اعمالت تباه و پوچ مى شود و از زيانكاران خواهى بود.

وسعت معنى شرك و شاخه هاى آن
پرهيز از شرك, بستگى به شناخت همه ابعاد شرك دارد; بنابراين بايد شاخه ها و نشانه هاى شرك و توحيد را شناخت, تا بتوان به طور كامل از هر گونه شرك دورى كرد. امام صادق(ع) فرمود: ((ان بنى اميه اطلقوا للناس تعليم الايمان ولم يطلقوا تعليم الشرك لكى اذا حملوهم عليه لم يعرفوه))(13) بنى اميه براى مردم آموختن ايمان را آزاد گذاردند و از آموختن (معنى وسيع) شرك جلوگيرى نمودند, زيرا اگر مردم را (در صورت شناخت شرك) بر شرك وادار مى كردند, آن را نمى پذيرفتند.
توضيح اينكه: اگر بنى اميه مردم را در فراگيرى معنى وسيع شرك آزاد مى گذاشتند, مردم مى فهميدند كه يكى از شاخه هاى شرك پيروى از طاغوتهاى غاصب در برابر فرمان خداست, در نتيجه, همين فراگيرى آنها را از اطاعت خلفاى جور باز مى داشت.
بر همين اساس روايت شده كه شخصى از امام باقر(ع) پرسيد: ((كمترين چيزى كه انسان با ارتكاب آن مشرك مى شود, چيست؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((من قال للنواه انها حصاه و للحصاه انها نواه ثم دان به))(14) هر كس به هسته اى بگويد سنگريزه است و به سنگريزه بگويد هسته است! و به آن متدين و معتقد شود.
عارف و عالم محقق, ((فيض كاشانى)) در توضيح اين حديث مى گويد: ((يعنى اگر به قلب خود به اين مطلب معتقد شود و آن را دين خود قرار دهد, مشرك است; زيرا رازش اين است كه چنين كارى به پيروى از هواى نفس برمى گردد و صاحب اين اگرچه خدا را پرستش مى كند, ولى در كنار آن اعتقاد, از هواى نفس نيز اطاعت مى كند. در نتيجه در اطاعت, براى خدا شريك قرار داده است.))(15)
از سوى ديگر رسول اكرم(ص) فرمود: ((من اصغى الى ناطق فقد عبده, فان كان الناطق عن الله عزوجل فقد عبدالله, وان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس))(16) كسى كه به سخن سخنگويى (به قصد اعتقاد به درستى آن سخن) گوش فرا دهد, آن سخنگو را پرستش كرده است. پس اگر او از سوى خداوند سخن مى گويد, شنونده اش خدا را پرستش كرده, و اگر او از طرف شيطان سخن مى گويد, شنونده اش شيطان را پرستش نموده است.
اين گونه روايات بيانگر آن است كه شرك معنى وسيعى دارد. مومن كامل و يكتاپرست خالص كسى است كه شرك را با تمام ابعادش بشناسد و از آن اجتناب كند, وگرنه ناخود آگاه در وادى شرك قرار مى گيرد.
مطلب ديگر در اين راستا اينكه براساس روايات امامان(ع) شرك بر دو گونه است: شرك جلى (آشكار) و شرك خفى(پنهان). شرك آشكار مانند بت پرستى, دوگانه پرستى و… است, شرك پنهان عبارت است از رياكارى و خودنمايى در عبادت و اطاعت خدا.
امام صادق(ع) فرمود: ((شرك پنهان تر از حركت مورچه در شب ظلمانى بر روى لباس موئين سياه رنگ است. يكى از اقسام آن اين است كه انسان انگشتر خود را براى طلب حاجت از خدا, در انگشتش بگرداند.)) نيز فرمود: ((شرك مخفى تر از حركت مورچه در شب تاريك روى پلاس سياه است, مانند آن كه انسان براى غير خدا نماز بخواند يا قربانى كند, يا دعوت و دعا نمايد.))(17)
بنابراين, هرگونه رياكارى, خودنمايى در عبادت و اطاعت, يك نوع شرك است, چرا كه اخلاص از شرايط توحيد وپرستش صحيح مى باشد. برهمين اساس اولياى خدا و فرزانگان, بسيار مراقب بودند كه در تمام ابعاد زندگى از مرز اخلاص خارج نشده و خداى نكرده گرفتار يكى از شاخه هاى نامرئى شرك نگردند.
نقل مى كنند: وقتى حضرت امام خمينى (قدس سره) در نجف اشرف بودند, بعضى از طلبه ها پيام دادند: ((عمامه و محاسن شما كوچك است و در شاءن يك مرجع تقليد نيست)) امام در پاسخ فرمود: ((به آنها بگوييد من هنوز مشرك نشده ام.)) كنايه از اين كه بزرگ كردن عمامه و ريش براى خودنمايى, يك نوع شرك است.(18)
دامنه شرك آن چنان وسعت دارد كه امام صادق(ع) فرمود: ((اگر مومنى همه عبادات خود را انجام دهد, ولى در مورد چيزى كه خداوند يا رسول خدا(ص) آن را تشريع فرموده بگويد: ((چرا برخلاف اين را تشريع نكرده)) يا چنين حالتى در روح و روانش پديد آيد, بىآنكه به زبان بگويد, چنين كسى گرفتار شرك شده است.))(19) نيز فرمود: ((اكر كسى بگويد اگر فلانى نبود هلاك مى شدم يا صدمه مى ديدم, يا نتيجه نمى گرفتم و امثال آن, چنين كسى در مالكيت و رازقيت, براى خدا شريك قرار داده است, پس اگر در چنين موارد بگويد: اگر خداوند فلان كس را به كمك من نمى فرستاد, هلاك مى شدم يا به نتيجه نمى رسيدم, اشكالى ندارد.))(20)
نيز روايت شده رسول خدا(ص) فرمود: ((مومنى كه نزد ثروتمندى بيايد و به خاطر ثروت او بر او سلام كند و در برابرش تواضع و كرنش نمايد, دو سوم دينش را از دست داده است.))(21)
اين مطلب را با ذكر شاخه هاى توحيد و شرك به طور اختصار به پايان مى بريم; فلاسفه اسلامى و دانشمندان علم كلام مى گويند: ((توحيد داراى شاخه هاى متعدد است, مانند توحيد ذات, توحيد صفات, توحيد در عبادت, توحيد افعالى كه آن نيز داراى اقسام گوناگون است, مانند توحيد خالقيت, توحيد ربوبيت توحيد مالكيت و حاكميت تكوينى و تشريعى)).
به اين ترتيب, ضد توحيد يعنى شرك نيز داراى شاخه هاى گوناگونى خواهد بود و گرفتار شدن به يكى از شاخه هايش كافى است كه انسان را مشرك سازد; نتيجه اينكه شرك معنى وسيعى دارد.
از ويژگيهاى بندگان ممتاز خداوند اين است كه همه ابعاد و انواع شرك را بشناسند و از هرگونه شرك بگريزند, تا بتوانند در فكر و عقيده و عمل در راه پاك توحيد گام بردارند. مسلما اگر توحيد آنها در همه ابعادش درست شد, آثار درخشان معنوى آنها را در همه عرصه ها خواهند ديد و به نتايج مطلوبى خواهند رسيد.

اهميت توحيد و زشتى شرك
براى تكميل اين بحث نظر شما را به چند حديث در مورد ((اهميت توحيد)) و ((زشتى شرك)) جلب مى كنيم:
1 ـ از ((شريح بن هانى)) نقل شده كه گفت: در بحبوحه جنگ جمل, مرد عربى نزد اميرمومنان على(ع) آمد و گفت: اى اميرمومنان! آيا تو مى گويى خدا يكتا است؟
ناگهان مردم به او حمله كردند و گفتند: اى اعرابى مگر نمى بينى كه فكر اميرمومنان(ع) متوجه مسايل ديگرى است (هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد)؟ اميرمومنان(ع) به آنان توجه كرد و فرمود: ((دعوه فان الذى يريده الاعرابى هو الذى نريده من القوم)) او را به حال خود بگذاريد, چيزى كه اين اعرابى از ما مى خواهد همان است كه ما از گروه دشمن مى خواهيم (و به خاطر آن مى جنگيم).
سپس فرمود: اى اعرابى! اين كه مى گوييم خداوند واحد است, چهار معنى دارد كه دو معنى آن درباره خدا روا نيست و دو معنى آن ثابت و مسلم است. اما آن دو معنى كه روا نيست 1ـ كسى بگويد خدا واحد است و مقصودش واحد عددى باشد, زيرا چيزى كه دومى ندارد, در باب اعداد داخل نمى شود و يك و دو در آن راه ندارد… 2ـ و همچنين كسى كه بگويد خدا واحد است و منظورش واحد نوعى از جنس باشد; اين هم درست نيست, زيرا مفهومش اين است كه خدا داراى شبيه است. اما آن دو معنى از توحيد كه براى خدا روا و ثابت است, يكى اين است كه بگويى او يكتا است و هيچ شبيه و مانندى ندارد, ديگر اين كه بگويى او ((احدى المعنى)) است يعنى ذات او نه در وجود خارجى و نه در عقل و نه در در وهم تقسيم پذير نيست (بلكه ذاتش بسيط محض است)(22)
رسول خدا(ص) به يكى از يارانش به نام ((ابن مسعود)) فرمود: ((اياك ان تشرك بالله طرفه عين, و ان نشرت بالمنشار او قطعت او صلبت او احرقت بالنار))(23) از همتا قراردادن براى خدا حتى به اندازه يك چشم به هم زدن دورى كن, هرچند با اره تو را بريده بريده كنند يا تو را قطعه قطعه نمايند و يا به دار آويزند و يا با آتش بسوزانند.
پى نوشت ها:
1). فرقان (25) آيه68.
2). المعجم المفهرس لالفاظ القرآن, ص379 ـ 381.
3). توبه (9) آيه1.
4). همان, آيه28.
5). نساء (4) آيه48.
6). همان, آيه116.
7). لقمان (31) آيه13.
8). ابراهيم (14) آيه18.
9). نحل (16) آيه76.
10). حج (22) آيه31.
11). عنكبوت (29) آيه41.
12). زمر (39) آيه65.
13). محدث كلينى, اصول كافى, ج2, ص415 و 416.
14). همان, ص397.
15). اصول كافى ترجمه شده, ج4, ص113.
16). علامه مجلسى, بحار, ج26, ص239.
17). بحار, ج72, ص96.
18). برداشت هايى از سيره امام خمينى, ج1, ص324, پابه پاى آفتاب , ج4, ص48.
19). محدث كلينى, اصول كافى, ج2, ص398.
20). بحار, ج72, ص100.
21). همان, ج73, ص169.
22). بحار, ج3, ص206.
23). همان جلد 77,ص 107.

/

فلسطينى تر از فلسطينيان نيستيم

 

فلسطينى تر از فلسطينيان نيستيم

 


 

يكى از روشن ترين مشخصه هاى راه امام و نهضت در انقلاب اسلامى, مساءله ستيز و مبارزه انعطاف ناپذير با مثلث شوم شاه, امريكا و اسرائيل بود كه با پيروزى انقلاب اسلامى ضلع شاه و رژيم ستمشاهى فرو ريخت و روند مبارزه براى نابودى اسرائيل و شكستن شيشه ابرقدرتى امريكا تا بازپسين روزهاى حيات امام, همچنان با اقتدار و به شيوه تهاجمى ادامه يافت. اين خصيصه با توجه به ريشه هاى قرآنى و حقانيت آن, چنان در متن انقلاب اسلامى پايدار و نهادينه شده است كه تا امروز و براى هميشه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند, از دوست داران و پيروان امام گرفته تا سرسخت ترين دشمنان; كه همان امريكا و اسرائيل باشند, از اين ويژگى ثابت امام و انقلاب آگاهى دارند و يقينا اين ستيز به تعبير امام راحل, تا محو شدن اسرائيل از صفحه وجود و به خاك مذلت نشستن امريكا ادامه خواهد يافت. اما در اين ميان جريانى در پوشش نفاق و ملهم از شيطان بزرگ با تلاش مرموزى براى شكستن و مخدوش كردن اين ويژگى وارد ميدان گرديده و تا آنجا پيش رفتند كه مخالفت جمهورى اسلامى ايران را با روند سازش خاورميانه كه سالها است با كارگردانى امريكا پى گيرى مى شود, با منطقى امريكايى زير سوال بردند.
نقطه اوج استقلال فريبنده اين جريان اين بود كه وقتى خود ملت فلسطين تصميم بر صلح با اسرائيل گرفته اند ما چه كاره ايم كه با آن مخالفت كنيم و باز هم از مبارزه براندازانه عليه اسرائيل سخن بگوييم!
وقتى دولت خودگردان كه نماينده قانونى ملت فلسطين بر سر ميز مذاكره و از طريق صلح آميز مى خواهد به حقوق خود برسند, چرا ما بايد با خواست مردم ((فلسطين)) مخالفت كنيم؟!…
در اين مجال با صرف نظر از ماهيت دولت خودگردان و رفتار خائنانه و زبونانه عرفات و نافرجامى تلاش هاى آنها براى احقاق حقوق ملت فلسطين و نقش آنان در سناريوى امريكايى اسرائيلى, سازش به نفع صهيونيست ها, بهتر ديديم پاسخ اين جريان فتنه گر را از زبان خود فلسطينيان با استفاده از سرمقاله شماره اخير نشريه بزرگترين و فراگيرترين سازمان فلسطينى يعنى حماس, ارائه دهيم كه متن آن را ملاحظه مى فرمائيد.
عبارت فريبنده اى كه تسليم طلبى و سازش كارى را توجيه مى كند اين جمله چه از روى حسن نيت و چه با سوءنيت , از روى جهل و يا مغرضانه بر روى زبان جارى و يا در نوشته هاى برخى سياستمداران, نويسندگان و انديشمندان و با معنى ظاهرا دلسوزانه و در باطن توطئه گرانه و رنجشآور تكرار مى شود. معنى و مفهوم ظاهرى آن صحيح است ليكن پيامدهاى خطرناكى دربردارد . در واقع مراد از اين جمله پذيرفتن برسميت شناخته شدن صهيونيستها, اشغال فلسطين , آوارگى مردم آن ديار, اشغال قدس و مقدسات اسلامى در فلسطين و مآلا دفاع از تسليم طلبى ها, سوءتدبيرها و امتيازات بناحقى است كه عرفات و تشكيلات خود گردان با ادعاى نمايندگى تمامى فلسطينيان در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داده و مى دهند. از طرفى اين عبارت مخدوش بمثابه نقد و ارزيابى موضع برخى كشورهاى اسلامى و عربى مانند ايران و سوريه و بعضى از رهبران و يا گروههاى مبارز اسلامى در رد طرح اسلو و رد امتيازدهى عرفات به شمار مى رود. قدر مسلم اين تلاش مذبوحانه اى است تا انظار ملتها را از مواضع عزت و كرامت و معانى جهاد و مقاومت منحرف و تمهيدات پذيرش صلح با رژيم غاصب صهيونيستى , گشايش و يا بازگشايى سفارتخانه هايش در اين كشورها و عادى سازى كامل روابط با او را فراهم سازد.
و اين يعنى طغيان و سركشى عليه دين , قوميت و انسانيت .
حال به منظور بررسى نيرنگ نهفته در اين تعابير و رد آنها بوسيله حقايق روشن ذكر مسايلى چند ضرورى مى نمايد:
اول : هر فرد و شخص مسلمان و يا عرب بايد اين ديدگاه و بينش را داشته باشد, فلسطين نيز همچون مكه و مدينه , كه به سعوديها و جزيره العرب اختصاص ندارد, مختص فلسطينيان نبوده بلكه از آن امت اسلامى است و همه در برابر آن مسئوولند.
دوم : هر فرد مسلمان و مومن به خداى سبحان , قرآن مجيد و پيامبر خدا بايد بداند كه يهود, طبق نص صريح قرآن كريم دشمنان همه مسلمانان بوده و از همان ابتدا عليه اسلام و مسلمانان به توطئه و دسيسه چينى مشغولند.
حال چه رسد به اينكه اراضى مسلمانان را اشغال واهالى آن را آواره ساخته اند و به اين قدر هم بسنده نكرده بلكه مقدسات اسلامى را نيز اشغال و براى انهدام مسجدالاقصى و ساخت معبد كذائيشان توطئه مى چينند.
سوم : بر هر مسلمانى است كه بداند, حضور دولت غاصب صهيونيستى موسوم به ((اسرائيل)) در قلب جهان اسلام يك طرح خبيث صهيونيستى ـ صليبى با هدف درهم كوبيدن مسلمانان و جلوگيرى از وحدت و ترقى آنان , تاراج منابع و ثروتهاى آنها, و نهايتا تضعيف و به بند كشيدن امت اسلامى است.
گرچه پيش درآمد اين طرح شوم فلسطين است اما بى شك تا تحقق روياى ((اسرائيل بزرگ)) و((ابراسرائيل)) امتداد مى يابد تا جهان اسلام را به زير سلطه خود درآورد.
چهارم : هر مسلمانى بايد بداند, كشورش هرچند كه بلحاظ جغرافيايى از اين كيان غاصب دور باشد و گرچه با آن ترك مخاصمه كرده و به عدم دشمنى با او متقاعد شده باشد , بى شك از دايره و شعاع توطئه و كيد آن (اسرائيل) ايمن نخواهد بود. تخريب اقتصاد مالزى و اندونزى و همچنين همكارى و همدستى با هند بر ضد مجاهدان كشميرى و پاكستان و جاسوسى بر تاسيسات اتمى پاكستان به منظور تهيه مقدمات حمله به آن (نظير حمله به تاسيسات اتمى عراق), جانبدارى از صربها و كرواتها در برابر مسلمانان مظلوم بوسنى هرزه و گوئين, همكارى و جانبدارى از روسيه بر ضد مسلمانان مظلوم چچن واعزام افسران مزدور صهيونيستى به كشمير, چچن و حتى افغانستان و تاجيكستان همه و همه مشتى از خروار بوده و نشانگر ماهيت توطئه گرانه يهودى است , اما توطئه صهيونيستها عليه ايران اسلامى كه كتاب هزار من مى شود.از توطئه اقتصادى (از طريق تركيه , كردستان عراق , قزاقستان و آذربايجان ) گرفته تا جاسوسى (بهره گيرى از ايرانيان يهودى), همدستى با گروهك منافقين و پس مانده هاى شاه مقبور همچنين تحريك آمريكا و اروپا و شوروى و چين و هند و … بر ضد جمهورى اسلامى از طريق مزدوران (يهودى ) خود در نهادهاى امريكايى و غيره و يا بواسطه رسانه هاى جمعى تبليغاتى و مراكز پولى جهان را برشمرد.
و چه راست گفت خداى متعال:
((و لايزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا))
همچنان به جنگ با شما ادامه مى دهند تا اگر بتوانند (شما را) از دينتان برگردانند.
اقليت هاى مسلمان در امريكا, اروپا, آفريقا و آسيا نيز از توطئه صهيونيستها مستثنى نيستند.
پنجم: با عنايت به اين فرموده حق تعالى: ((ها انتم هولاء تحبونهم و لا يحبونكم)) و اين آيه كريمه ((يرضونكم بافواههم و تابى قلوبهم)) مسلمانان بايد بدانند, يهوديانى كه دولت غاصب صهيونيستى نماد عينى آنهاست با آنان صلح و آشتى نخواهند كرد گرچه خود مسلمانان براى صلح و آشتى با آن پيشقدم بشوند.
گرچه نظام مقبور شاهنشاهى ايران با (اسرائيل) يهود در صلح و آشتى بود اما با اين حال (يهود) منابع و ثروت هاى آن را همچون زالو مكيدند و عليه مردم مسلمان, اعتقادات و قيام اسلامى آنها توطئه كردند و در كنار شاه خودكامه ايستادند.
تركيه از زمان زمامدارى آتاتورك جنايت پيشه نيز با آنها (يهود) از در آشتى درآمد ولى با اين حال منابع و ثروتهاى آن را به تاراج بردند و به روال هميشه در كنار حكام و عليه مردم مسلمان صفآرايى كردند وتوانستند, اين كشور (تركيه) را از همسايه هاى مسلمان خود جدا سازند. يهوديان (صهيونيست) بر مراكز و تاءسيسات نظامى و امنيتى تركيه تسلط يافته و جاسوسان خود را در اين كشور فعال كردند. اقتصاد تركيه نه تنها از اموال و سرمايه گذارى يهود بهره اى نبرد كه متضرر و زير فشار سنگين وامهاى آنچنانى به زحمت افتاد. مصر نمونه ديگرى است, اين كشور عليرغم گذشت بيش از بيست سال از قرارداد صلحى (كمپ ديويد) كه به دست سادات مقبور با رژيم صهيونيستى به امضاء رسيد و قاعدتا مى بايد نويدبخش رفاه و آسايش براى مصر و مردمانش مى بود, اما چنين نشد و اوضاع اقتصادى پس از صلح نابسامان و فقر و گرسنگى انتشار يافت و شمار بيكاران و بى خانمان آواره پياده روها و قبرستان ها فزونى يافت. افزون بر اين (يهود) كشاورزى و پنبه معروف مصر را نابود و با اعزام و گسيل هزاران جاسوس خود به نشر فحشا, اعتياد, جعل اسكناس و بى بندو بارى اخلاقى و نيز انتقال بيماريهاى خطرناكى چون ايدز به جوانان مصرى روى آوردند, يهوديان به اين هم بسنده نكرده و مراكز جاسوسى زير پوشش موسسه هاى تحقيقات علمى داير كرده و ضمن تحريك قبطى ها عليه دولت, وحدت ملى مصر را هدف قرار دادند.
و اين اتفاق اينك پس از امضاى قرار داد ذلت بار ((وادى عربا)) در مورد اردن به اجرا درمىآيد. كما اينكه همين اتفاق با وضعيتى به مراتب بدتر در مناطق تشكيلات خودگردان اتفاق افتاده است, به نحوى كه اوضاع معيشتى در پى وعده هاى پوشالى رفاه و شكوفايى و آزادى براى مرحله پس از صلح, به شدت نابه سامان و فقر و فساد و سلطه صهيونيستها فزونى و شتاب بيشترى يافته است. اين اتفاقات هر انسان ذى عقلى را به اين باور و اعتقاد صحيح سوق مى دهد كه دشمنى صهيونيستها براى سلامتى ميهن و منافع و مصلحت ملت و سلامت اقتصاد از افتادن در دام صلح با آنها آسيب كمترى داشته باشد چرا كه ما را به احتياط و پيشگيرى, حمايت و محافظت از خود و فراهم سازى نيروى ممكن و بسيج مردم براى پاسدارى از دين, ميهن, وحدت و منافع ملى وا مى دارد. ((ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا)), ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم))
ششم: تحقيقا صلح ميان هر كشور اسلامى با اين موجوديت صهيونيستى, ارمغانى جز نابودى عزت و شوكت و از دست رفتن جايگاه و تاثير اسلامى بلكه جهانى آن نخواهد داشت و از دولت پيشرو, كشورى ذليل و وابسته و از وحدت ملى و حركت حول محور رهبريت, تشتت و دو دستگى خواهد ساخت.
ملت مصر به رهبرى جمال عبدالناصر حتى پس از شكست 1967 (1346) و زمانى كه (عبدالناصر) خواستار رويارويى با صهيونيستها و آزادسازى فلسطين مى شد, يكپارچه و متحد بود, همين ملت وقتى انورسادات , در سال 1973 با صهيونيستها جنگيد, يكپارچه و متحد پشت سر او قرار گرفت ولى وحدت ملى مصر زمانى از هم پاشيد كه انور سادات صلح با رژيم صهيونيستى را در كمپ ديويد به امضاء رساند.
سادات با اين عمل (ننگين ) خود محبوبيتش را از دست داده و بهاى سنگين اين صلح ذلت بار را پرداخت و جانش را بر سر آن گذاشت .
دست انتقام ملت مصر از آستين بيرون آمد و مجاهد شهيد خالد اسلامبولى انور سادات را به سزاى عمل ننگينش رساند.
ملت فلسطين نيز تا زمانيكه صاف و مقاومت وشخص عرفات در خندق مقاومت براى آزاد سازى فلسطين مى رزميد, پيرامون آن گرد آمده و متحد بود. ليكن قراردادهاى ذلت بار اسلو وحدت اين ملت را از هم پاشيد و به انزوا و طرد عرفات از ميان ملت فلسطين و ملل عرب و مسلمان انجاميد.
همين اتفاق , متعاقب امضاى قرارداد ذلت طلبانه وادى عربا درباره شاه حسين نيز روى داد.
اين در حالى است كه وقتى امام خمينى(ره) و آيت الله خامنه اى رهبر انقلاب اسلامى ايران خصومت ايران اسلامى با كيان غاصب صهيونيستى را اعلام و خواستار آزاد سازى قدس و فلسطين شدند, مردم يكپارچه پشت سر آنها به حركت درآمدند. همين امر در باره سوريه و رهبر فقيدش پرزيدنت حافظ اسد, مقاومت اسلامى لبنان و حزب الله در اين كشور و نيز در مورد مقاومت اسلامى در فلسطين اتفاق افتاد و به عبارتى هر كه با رژيم صهيونيستى بنوعى رابطه برقرار كرده و با آن از در آشتى درآمد, پشتوانه (مردم ) خود را از دست داده و دچار تفرقه و تشتت گرديده است .
هفتم : قدر مسلم وجود اين كيان غاصب سرزمين و مقدسات اسلامى براى هر دولت و رهبر اسلامى بلكه براى هر مسلمانى و در هر مقطع زمانى چالش بالقوه و اهانت و شكست محسوب مى شود. چه مدارا كرده و يا جنگيده و چه با اين رژيم غاصب آشتى و يا به خصومت برخاسته باشد. اما بى شك هر كس بااين رژيم غاصب اشغالگر به مخالفت برآمده و براى رويارويى با آن خود را تجهيز و مهيا كند, نزد خداوند و بندگان خدا معذور خواهد بود.
هشتم : و اما در مورد فلسطينيان كه اكثريت قريب باتفاق آنها هرگونه صلحى با دشمن غاصب صهيونيستى را كه ميهن , مقدسات و ملت آواره در چهارگوشه جهان را باز نگرداند مخالف هستند. از اين رو عرفات و تشكيلات او بدون مشورت مردم فلسطين و يا نظرخواهى از آنها تصميم به چنين صلح ذلت بارى گرفتند. موضوع به اينجا ختم نمى شود بلكه سازمان آزاديبخش كه در جريان انتفاضه اسلامى مردم فلسطين به رهبرى نهضت اسلامى نگران موجوديت خود شده بود, شتابان به آمريكا و صهيونيستها روى آورد تا از اين رهگذر بتواند, زمام از دست رفته امور را به هر نحوى باز يابد حتى اگر به قيمت تضييع حقوق حقه فلسطينيان , اعطاى امتيازات بناحق و صلح با صهيونيستها تمام شود.
هر ادعايى كه قائل به موافقت فلسطينيان با قراردادهاى ننگين اسلو باشد, كذب محض بوده و هيچ سنخيتى با حقايق و واقعيتها ندارد بيش از 65% از مردم فلسطين را پناهندگان خارج از كشور تشكيل مى دهند و قراردادهاى تشكيلات خودگردان آنها را كه مخالف تشكيلات عرفات و قراردادهاى آن هستند ناديده گرفته و در خفا با اسكان , جابجايى و پرداخت غرامت به آنان (پناهندگان) موافقت كرده است .
از طرفى هم بيش از يك ميليون فلسطينى همچنان در سرزمينهاى اشغالى 1948 به سر مى برند كه قراردادهاى تشكيلات عرفات از آنها چشم پوشيده و شهروندان اسرائيلى به شمار آورده است .
در مورد جمعيت كرانه باخترى و نوار غزه كه قريب به دو ميليون نفر بوده و بيشتر آنها از پناه جويانى هستند كه از سال 1948 به منظور ايمن ماندن از كشتارهايى كه صهيونيستها در شهرها و روستاهايشان مرتكب مى شدند, به اين مناطق پناه آورده اند, اين دسته از مردم فلسطين نيز در قراردادهاى تشكيلات خودگردان ناديده انگاشته شده اند.
چنانچه از مردم فلسطين در مورد تعيين سرنوشت خويش نظرخواهى بشود بى شك نتايج حاكى از مخالفت قاطعانه با هرگونه صلحى با صهيونيستهاى اشغالگر و فراخوان به مقاومت و جهاد تا آزادسازى كل فلسطين خواهدبود.
انتخاب سنديكايى و دانشجويى در نوار غزه و كرانه باخترى بخوبى گوياى همين نتيجه مسلم مى باشد. در اين انتخابات همه بسود ((حماس)) و جبهه مخالف راى داده اند و همين امر سبب شد تا عرفات در پى اعلام آمادگى ((حماس)) , جهاد اسلامى و گروههاى مخالف براى مشاركت در انتخابات شوراى شهر و روستا, اين انتخابات را ملغى كرده و به شيوه انتصاب روى آورد.
اگر برخى به نتايج انتخابات مجلس قانون گذارى و رياست تشكيلات خودگردان كه در غزه و كرانه باخترى برگزار شد, استناد مى كنند, بايد گفت كه ((حماس)) و جهاد اسلامى و ديگر گروههاى معارض از مشاركت در آن سرباز زدند. زيرا اين انتخابات زير چتر قرارداد اسلو و با نظارت و هدايت صهيونيستها و امريكائيها انجام گرفت.
پر واضح است چنانچه جبهه معارض در اين انتخابات شركت مى نمود, گرچه كل ساكنان غزه و كرانه باخترى بيش از 30% جمعيت فلسطينيان خارج از كشور را تشكيل نمى دهند, جايگاه مردمى اش هويدا و مخالفت مردم فلسطين با تشكيلات خودگردان و قراردادهايش برملا مى گشت.
نهم : آن دسته از كسانى كه نغمه صلح با اين رژيم غاصب صهيونيستى را سر مى دهند, بايستى قدرى تامل كرده و فريب پروسه سازش را نخورند و خوبست كه بدانند, صهيونيستها حداقل حقوق فلسطينيان در قدس , زمين, كشور مستقل و بازگشت پناهندگان را نخواهند داد و نه شهركها را برچيده و نه مرزى (زمينى ـ هوايى ـ دريايى ) را تحويل تشكيلات خودگردان خواهند داد.
بنابراين تقواى الهى پيشه كنند و در پيشداورى شتاب به خرج ندهند و به اين ملت مظلوم , مسلمان و بپا خاسته ظلم روا مدارند و او را به تضييع حقوق و قبول تشكيلات خودگردانى كه توسط اتحاديه عرب و مجامع بين المللى بر اين ملت مظلوم تحميل شد و براى خدمت به دشمنان و سركوب مردم آمده است متهم نكنند.
اين تشكيلات به همان اندازه نماينده مردم فلسطين است كه شاه مزدور نمايندگى ملت مسلمان ايران را داشت . اين تشكيلات همان جايگاهى را دارد كه سادات نزد ملت مجاهد مصر و يا انطوان لحد نزد ملت مبارز لبنان داشت .
تشكيلات خودگردان براى سركوب مردمش , به سازمانهاى امنيتى و همكارى و كمك صهيونيستها و امريكائيها متكى است.
دهم: در پايان يادآور مى شويم , بسيارى ازآنان كه جمله ((فلسطينى تر از فلسطينيان نيستيم)) را بر زبان جارى مى سازند بايد بياد آورند هنگامى كه (از ابتداى قرن گذشته تا دهه هاى هشتاد) فلسطينيان با صهيونيستها مى جنگيدند و صدها هزار شهيد و مجروح و اسير تقديم مى داشتند, برخى از نظامهاى اسلامى , اين رژيم را برسميت شناخته بودند و سادات نيز روابط ديپلماتيك و صميمى با اين رژيم غاصب برقرار و حتى كشورهاى عربى نظير اردن , مغرب و عمان و… طبق مدارك مستند روابط پنهانى و صميمانه اى با صهيونيستها داير كرده بودند.

 

/

مفسدين اصلاح طلب

 

مفسدين اصلاح طلب!!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

بيانات روشنگر رهبر معظم انقلاب آيت الله العظمى خامنه اى ـ مدظله العالى ـ در ديدار با مسئولين و كارگزاران نظام و افشاگرى توطئه امپرياليسم غرب به سردمدارى شيطان بزرگ جهت براندازى نظام اسلامى از طريق ((اصلاحات)) به شيوه اى كه در اتحاد جماهير شوروى سابق به اجرا درآمد و تكثر مطبوعات زنجيره اى و تشديد اختلافات و مرزبندى قوميت ها آغازگر آن بود و توصيه معظم له بر ضرورت تعريف و تبيين اصلاحات و تفكيك مفهوم اسلامى و ثبت آن از آنچه در قاموس سياسى معاصر عنوان مى شود و لزوم تحقيق و تتبع در اين مقوله, ما را بر آن داشت كه طى اين مقال در بحث اصلاحات اين بار ريشه هاى قرآنى آن را بررسى كنيم. موارد كاربرد واژه ((اصلاح)) و نقطه مقابل آن ((افساد)) را بنگريم و از اين طريق ملاك اصلاحات سازنده را به دست آوريم و اين خود مى تواند ما را در تبيين مفهوم اين واژه يارى رساند.
اصلاح و صلاح, به معناى درستى عمل و سامان دادن و رفع ناهنجارى و فساد است و اين چيزى است كه در متن دين و شريعت هاى آسمانى جاى دارد. چرا كه پيامآوران آسمانى بدين منظور مبعوث شدند كه جامعه بشرى را به راه خير و سعادت و صلاح و سداد رهبرى كنند.
و عقائد و اخلاق و آداب و سنن و روابط انسانى و اجتماعى را در مسير خير و مصلحت هدايت نمايند. و از شرك و نفاق و فساد وتبعيض و انحطاط اخلاق و هرچه ناهنجارى است برهانند.
بنابراين به طور قاطع مى توان گفت: صلاح و اصلاح با جوهره دين آميخته شده و جز آئين آسمانى هيچ مكتب و مذهبى نمى تواند بگويد طلايه دار اصلاح به معناى واقعى است.

صلاح و فساد از نظر قرآن
براى يك تتبع سريع در اين مطلب كافى است به واژه ((صلاح و اصلاح)) و مشتقات و موارد كاربرد هر يك از اين واژه ها و نيز موارد ((فساد و افساد)) و كاربرد آن در آيات قرآن كريم بنگريم كه بطور واضح مفهوم اصلاحات در دين و وجهه مثبت و منفى آن را آشكار نموده و اصلاحات طلايه داران هدايت را از اصلاحات مدعيان دروغين آن جدا مى سازد و صفات مصلحين را از صفات مفسدان به ظاهر اصلاح طلب مشخص مى كند. و جالب اين است كه در اين تتبع و بررسى به اين نكته مى رسيم كه سوء استفاده از واژه اصلاحات كشف جديدى براى اقطاب سلطه امروز جهانى نيست, بلكه اسلاف اين سلطه گران و مفسدان فى الارض, در گذشته تاريخ از اين سلاح و ابزار ديرين بهره مى گرفته اند.
ازباب مثال قرآن كريم, فرعون را يكى از مفسدين دانسته و مى فرمايد: ((همانا فرعون در زمين سر به طغيان برداشت و مردم را گروه گروه و پراكنده ساخت, گروهى را به بردگى و بند و استضعاف كشيد, پسران شان را مى كشت (تا قهرمان مبارزه از آنان پديد نيايد) زنان شان را (براى بهره كشى و سوء استفاده) باقى مى گذاشت, همانا او از مفسدان بود)).
و بدين كيفيت چهره و عمل فراعنه و طاغيان را هم به دست مى دهد كه از مشخصه هاى اينان ((تفرقه افكنى ـ استضعاف و بردگى ـ قتل و فساد اخلاق, و طغيان در زمين)) است و همين ويژگى هاى تاريخى مستكبران جهان است كه به دست قطب استكبار جهانى و جباران عصر, امروزه نيز به اجرا درمىآيد و… و عجب آن كه همين فرعون, هنگامى كه مى خواهد حركت اصلاح طلبانه موساى كليم(ع) را مورد هجوم تبليغاتى قرار دهد و با تحريك عوام آن پيامبر را منزوى سازد, تهمت ضد اصلاحات را متوجه موسى بن عمران مى سازد و مى گويد: ((انى اءخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر فيها الفساد)) (غافر26/) مرا ترس از اين است كه او دين شما را از شما بگيرد يا در زمين فساد كند! به عبارت ديگر فرعون موسى(ع) را ضد دين و صلاح و خود را طرفدار دين و اصلاحات و موسى را ضد دين و مفسد معرفى مى كند (تا بتواند عوام الناس را بفريبد)! حالا اين كدام دين است كه سلطه گران و سفاكان و چپاولگران به نفع خود تشخيص داده اند؟ پاسخ آن را از تاريخ بايد خواست و دين كدام اصلاحات است كه پيامبر خدا مخالفت با آن دارد؟ جواب آن را امروزه از سردمداران استكبارى و رسانه هاى بين المللى و امپرياليسم خبرى بايد گرفت كه براى اصلاحات در كشورهاى جهان سوم گريبان چاك مى زنند! و اخيرا براى اصلاحات در ايران اظهار نگرانى مى كنند! و تعطيل شدن روزنامه هاى زنجيره را كه پايگاه دشمن و بلندگوهاى داخلى استعمارگران اند, نگران كننده و مخالف روند اصلاحات در ايران مى دانند.
و عجيب تر از اين همآوائى جمعى از عناصر خودى و محافل سياسى با نغمه هاى شوم امپرياليسم خبرى و سياستگذاران استعمارى, در داخل كشور است كه دانسته يا ندانسته عنان به دست دشمنان دين و كشور داده اند! و خود را اصلاح طلب و ديگران را ضد اصلاحات معرفى مى كنند!
برگرديم به اصل موضوع و ((مفهوم اصلاحات در قرآن)). چنان چه اشاره شد پيام آوران خدا طلايه دار اصلاح و مبارزه با هر نوع فساد در جامعه بشرى بوده اند. خداوند از زبان حضرت شعيب(ع) نقل مى كند كه در مقام امر و نهى قوم خود كه دستخوش مفاسد اخلاقى و بى عدالتى و فساد اقتصادى شده بودند, گفت:
(ان اريد الا الصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله) (هود / 88) من جز اصلاح تا آنجا كه در توانم باشد, چيزى نمى خواهم و در اين راه از خدا توفيق مى طلبم.
بدينگونه مى توان به مفهوم اصلاحات در منطق دين و رسالت هاى الهى دست يافت: استقرار عدالت در لواى توحيد و پايبندى به اصول و مبادى الهى و از ميان برداشتن ستم و نابرابرى و هر نوع انحراف ديگر.

مفسدان اصلاح طلب !
قرآن كريم پاره اى از مفسدين را در چهره اصلاح طلبان معرفى نموده و مى فرمايد: ((و اذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون, الا انهم هم المفسدون ولكن لايشعرون)) (بقره 11 و 12) هنگامى كه به آنان گفته مى شود در زمين فساد نكنيد مى گويند تنها مائيم كه اصلاح طلبيم! بدان كه آنها همان افساد گرانند اما شعور درك اين مطلب را ندارند.
اين آيه كريمه درباره منافقانى نازل شده كه به زبان اظهار ايمان مى كردند اما به دل, ايمان و اعتقاد نداشتند, و خدعه و نيرنگ مى نمودند و به خدا و خلق دروغ مى گفتند. (اما در حقيقت خود را فريب مى دادند) دلهايشان بيمار بود و چون نمى خواستند از نسخه شفابخش قرآن و هدايت پيامبر(ص) بهره گيرند, بيماريشان روزافزون شد و اين بود عقوبت خدائى براى آنان. اينها وقتى كه با مومنان روبرو مى شدند مى گفتند ما نيز مانند شما ايمان آورده ايم و هنگامى كه نزد ياران شيطان صفت, و رفقاى محفلى خود مى رفتند مى گفتند ما با شمائيم و مومنان را به مسخره گرفته ايم و خداوند به كيفر اين نفاق و دوروئى آنان را بيش از پيش در وادى ضلالت و گمراهى رها ساخت و آنان به دليل خود بزرگ بينى قدرت درك اين را نداشتند كه بدانند در كدامين ورطه سقوط كرده اند. (نكات فوق و نكته هاى ديگر را از آيات 9 تا 20 سوره بقره به وضوح مى توان مطالعه كرد) اينها هستند مفسدين اصلاح طلب و منافقان مومن نما.
صفات و ويژگى فوق را امروزه نيز مى توان با سيماى منافقان تطبيق داد كه هر يك شرح و بيان مناسب را مى طلبد. و در اين مقال, تنها يك نكته مورد نظر است و آن اصلاح طلبى رياكارانه و منافقانه است كه در حقيقت نام ديگرى جز فساد و افساد ندارد. اين ماجرا از يكسو در محافل سياسى جهان استكبارى غرب طراحى مى شود و از سوى ديگر در كشورهاى تحت سلطه به دست عوامل داخلى دشمن به اجرا درمىآيد.
ده سال است سياست هاى استعمارى اصلاحات به اين كيفيت دنبال مى شود و در لواى چنين واژه عامه پسند همه گونه خيانت و ناروا بر سرنوشت ملتهاى تحت سلطه مى گذرد و اين سناريو حتى در كشورى چون اتحاد جماهير شوروى به اجرا درآمد تا بالاخره با طناب پوسيده امريكا, شوروى نيز به همان چاهى كه ده ها كشور ديگر فرو افتادند, سقوط كرد. همانگونه كه امام راحل از پيش به سردمداران سابق شوروى هشدار داده بودند, و تحليل حكيمانه رهبر انقلاب در ديدار با مسئولين نظام ترسيم كننده اين ماجرا بود.
مقام معظم رهبرى تاءكيد نمودند كه آمريكا به دستيارى عوامل خود مى كوشد در كشور ما همان كارى را بكند كه با كشور شوروى كرد و مسئولين نظام بايد به هوش باشند در دام چنين توطئه اى نيفتند. و سپس در مقام مقايسه ميان كشور ما و كشور شوروى اين طرح فروپاشى را خواب و خيالى بى تعبير دانسته و ايستادگى خود را در مقابله با اين توطئه تا پاى جان اعلام فرمودند و حضورى ديگر از حماسه خمينى كبير را به نمايش گذاشتند.
بارى, آنچه جاى شگفتى است موضعگيرىهاى بازى خوردگانى است كه در دام دشمن افتاده و همصدا با دخالت هاى بيگانه و رسانه هاى استكبارى, روند اصلاحات را به آزادىهاى نامشروع مطبوعات زنجيره اى پيوند زده و در نخستين روزهاى مجلس ششم همه مشكلات كشور و خواسته هاى توده هاى مردم را ناديده گرفته و پس از طرح مسائل رفاهى خود به سراغ طرح اصلاح مطبوعات رفته و خواهان بازگشت به وضع ناهنجار گذشته اند. قرآن به اين عده از اطلاح طلبان! توصيه اى دارد كه آيه ذيل بيانگر است: ((و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها)) (اعراف56/ و 85) در زمين فساد نكنيد بعد از آنكه اصلاح شده است. اين آيه كريمه درست متناسب با حال كسانى است كه به مقابله با ارزشهاى برخاسته و خواهان تجديد نظر در آرمان هاى امام و بازنگرى در اصول انقلاب اند و مى خواهند جامعه را از اصلاحات همسوى انقلاب منحرف ساخته و به فساد بكشانند.
اگر بخواهيم در تاريخ اسلام نمونه اى از اصلاحات ضد دينى در لواى دين بياوريم از حكومت امويان و عباسيان بايد مثال بزنيم و اگر از اصلاحات دينى و همسو با نهضت اسلامى مثال بزنيم بايد به قيام حضرت سيدالشهداء عليه السلام بنگريم حكومت هاى ياد شده به نام اسلام و خلافت اسلامى ضربات مهلك بر پيكر دين وارد ساخته و خلافت نبوى را به امپراطورى قيصرى و كسروى تبديل كردند, ارزشها را مسخ نموده و فساد و استبداد را حاكم ساختند. اما حضرت حسين بن على(ع) هنگام حركت خود براى مبارزه با يزيديان فرمود: (انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى محمد(ص)…) همانا من خارج شدم براى طلب اصلاح در ميان امت جدم حضرت محمد(ص), و عمل به سيره پدرم اميرمومنان, مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم. بدينسان امام اصلاح طلبى را تفسير مى كند. كسى اصلاح طلب است كه درصدد احياى ارزش ها و سنت هاى نبوى و سيره علوى و امر به معروف و نهى از منكر باشد. و براى تحقق چنين هدفى تمام هستى خود را هديه حضرت دوست كرد. اصلاح طلبانى راست مى گويند كه سيره حسينى(ع) و عمل خمينى(ره) را سرمشق قرار دهند و هرچه جز اين باشد دروغ محض و مزدورى بيگانگان است. تشخيص صحت عمل گروه هاى سياسى را با اين معيار مى توان شناخت. همچنان كه خيانت و ناسپاسى ها را در اين آيه مى توان ديد. آزمايشى است تاريخى كه وارثان انقلاب و امام را در بوته امتحان قرار داده است و اميد كه غفلت ها موجب فرو افتادن در چنين ورطه نباشد. والسلام

/

پيروى از امام در كلام شهيدان

 

 

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى)
پيروى از امام در كلام شهيدان

تهيه و تنظيم: دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

من نمى توانم هيچگاه درباره عظمت و بزرگوارى رهبر عزيزمان بگويم چون هر چه بگويم حتى يك قطره از درياى بزرگوارى ايشان را نتوانسته ام توصيف كنم. و شماها هميشه با امام باشيد و از رهنمودهاى پيامبرگونه او استفاده كنيد. او را تنها نگذاريد و از ياد خدا غافل نباشيد, او از طرف خدا ناجى ملت مظلوم و مستضعف جهان است آنهايى كه با امامت و رهبرى او مخالفت مى كنند چون آنها نتوانسته اند بفهمند كه امام چگونه رهبرى است.))(شهيد عادل موسى شعار)

((اى ملت اسلام, اى مردم ايران, مثل مردم كوفه نشويد و دور رهبر را خالى نكنيد و اين را مى دانم كه امت مسلمان ايران اين كار را نمى كنند. چون مى دانم او موسى زمان است و بت شكن قهرمانى است كه قبل از همه بت غرور و شخصيت كاذب را در خود شكسته است و او كسى است كه در مقابل ابر جنايتكاران و مستكبران قاطعانه مى ايستد و مى گويد آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند. اما در برابر خانواده شهدا يا در ماه محرم خاضعانه گريه مى كند. او كسى است كه ملت ايران را از زير يوغ شرق و غرب رهانيد و او كسى است كه اسلام را دوباره زنده كرد.))(شهيد عبدالله آمره برچلوئى)

… در امام بيشتر دقيق شويد و گوش به فرمان اين رهبر عزيز باشيد, با روحانيت باشيد و يك لحظه از روحانيت جدا نشويد, نكند كه دشمنان روحانيت شما را از روحانيت جدا كنند كه آن روز روز بدبختى مسلمان ها و روز خوشبختى ابرقدرتهاست. (شهيد ابراهيم دارابى)

اى پدر و مادر و برادرانم و خواهرانم و دوستان عزيزم. همينطورى كه تا حال در جهت اطاعت از خدا و رسولش و ائمه اطهار و ولايت فقيه بوديد همچنان به راه خود ادامه دهيد كه سعادت دنيوى و اخروى شما در اين اطاعت هاست.(شهيد مصطفى عزت پناه)

از شما مى خواهم تا آخرين قطره خون خود از ولايت فقيه و روحانيت, مبارز و جمهورى اسلامى پشتيبانى كنيد.(شهيد عليرضا ترنيان)

دوستان, عزيزان, برادران, از شما خواهش مى كنم كه قلب پاك اماممان را ناراحت نكنيد, و با اعمال و حركتتان او را نيازاريد و نرنجانيد كه مى دانم خود بهتر مى دانيد امام امت يك موهبت الهى است كه خدا بر ما منت نهاده و اين پير كبير و سياستمدار بزرگ دنيا را به ما ارزانى داده است. سعى كنيد حرفهايش را الگو خود قرار دهيد.(شهيد قدرت الله فتاحى پور)

راهى را كه انتخاب كرده ام با كمال رضايت خود و لبيك گفتن به نداى امام امت بوده و هيچ اجبارى در كار نبوده است و از بازماندگان خود تقاضا دارم كه امام عزيز اين ابراهيم زمان را تنها نگذارند و پشتيبان ولايت فقيه باشند در برابر افرادى كه حرفهاى نسنجيده اى راجع به ولايت فقيه مى گويند و اهانت مى كنند بى تفاوت نباشند.(شهيد لطفعلى مراد حاصلى)

توصيه من به شما اين است كه هيچ وقت امام را تنها نگذاريد و پيرو مكتب و قرآن و ولايت فقيه باشيد به سخنان گهربار و دستورات رهبر بزرگ عمل نمائيد.(شهيد بابا رضائى)

به تمامى شما وصيت مى كنم امام را تنها نگذاريد راه امام را از سر گيريد و درخت انقلاب را كه ثمره خون هزاران لاله پرپر شده است تا پاى جان حفظ و كشتى انقلاب اسلامى ايران را از تندبادهاى شرق و طوفان هاى غرب نجات بخشيده به ساحل جمهورى اسلامى بكشانيد.(شهيد على بخش ابراهيمى)

عزيزان من امام بزرگوار را تنها نگذاريد و همواره مطيع او باشيد راه على(ع) و حسين(ع) و امام زمان (عج) مى باشد و همچنان در صحنه باشيد كه تا وقتى در صحنه هستيد و اتحاد و وحدت كلمه شعار شماست خطرى شما را تهديد نخواهد كرد.(شهيد عباس غفارنيا)

انتظارم اين است كه پيرو خط امام عزيز باشيد هميشه طرفدار حقيقت بوده و از دست آوردهاى انقلاب و جمهورى اسلامى پاسدارى كنيد و ديگر آرزويى ندارم.(شهيد لطيف احمدى)

حرفهاى امام عزيزمان را گوش كنيد و فرمانهاى او را به خوبى انجام دهيد, از شما خواستارم كه تا زنده ايد از انقلاب و امام حمايت كنيد و اين حمايت امرى واجب و ضرورى مى باشد.(شهيد فرمان يارى نژاد)

عزيزان, در راه خدا و اسلام و قرآن و امام خمينى خدمت كنيد, و اين بت شكن زمان و اين ابراهيم زمان را يارى نماييد, كه او ياور دين خداست. در راه خدا جهاد كنيد, و همواره در كنار اين جهاد, جهاد با نفس را نيز قرار دهيد. عزيزان من, تا زمانى كه در راه خدا هستيد, پيروز هستيد, و تا زمانى كه در دنيا دشمنى براى اسلام و مسلمين هست هرگز تفنگ را بر زمين نگذاريد.(شهيد يوسف حسينى)

قدر اين ابر مرد را بدانيد, از بيانات گهربارش استفاده نمائيد كه به راستى خداوند محبت عظيمى به ما نموده و در اين برهه از تاريخ چنين رهبرى را به ما اهدا كرده است. قدرش را بدانيم كه فردا در روز جزا در پيشگاه خداواند سرافكنده و شرمسار نباشيم. و مرا نيز دعا كنيد كه خداوند ذره اى از لطف و مرحمت بيكران خود را نصيب من نيز نموده و مرا در روز رستاخيز رسوا نكند.(شهيد احمد رحيمى فهوجى)

سپاس خداوندى را كه در زمان مردى از تبار هابيليان و از دودمان حسين(ع) يعنى روح خدا, خمينى بت شكن زندگى كردم و از رهنمودهايش شهادت را يافتم.
اى امام! سوگند به شخصيت والاى تو, سوگند به خون شهداى اسلام كه رسوا كننده كاخ يزيديان است, لحظه اى تو را تنها نخواهم گذاشت, تا اينكه خونم را در راه خدا هديه كنم… (شهيد نصرت قليچ خانى)

… الحمد لله كه توفيق الهى شامل حالم شد تا در زمان ولايت و امامت نايب بر حق امام زمان(عج), ابراهيم زمان, خمينى بت شكن, در جنگ سپاه اسلام با سپاه كفر, تحت فرماندهى مولايمان امام زمان(عج), با آگاهى تمام, راه حق و حقيقت را انتخاب كرده و به لطف خداوند وجود نالايقم را در بين ياوران اسلام و قرآن و در كربلاى مكرر قرار دادم. (شهيد على اكبر محمودزاده)

/

انسان و دين

 

انسان و دين

آيه الله جوادى آملى
تنظيم و نگارش: محمد رضا مصطفى پور

 


 

تذكر:
موضوع ((انسان و دين)) از حضرت آيه الله جوادى آملى در شماره گذشته مجله آغاز شده است. اولين بخش آن تحت عنوان ((تعريف دين)) در معرض افكار عمومى گذاشته و اكنون دومين بخش آن تحت عنوان ((منشاء دين چيست)) در معرض قرار مى گيرد. چنان كه در شماره پيشين اشاره شد اين مباحث در حوزه علميه قم در جمع فضلاء و دانشجويان ايراد شده تا ضمن بهره مندى از استقلال, پاسخگوى سئوالات و شبهات در رابطه با دين باشد. اين مبحث نيز بعد از پياده شدن و دريافت نظر تكميلى حضرت استاد تنظيم و نگارش يافته و جهت استفاده همگان به صورت سلسله مقالات در اين مجله منتشر مى شود. بعد از تعريف دين, معمولا سوال مى شود, منشاء دين چيست.
در اين مقاله, ابتداء عنوان را تبيين كرده و بعد از تبيين به اين سوال پاسخ داده شده است.

منشاء دين چيست؟
يكى از مباحثى كه در فلسفه دين و مسائل دين پژوهى از آن سخن گفته مى شود, مسئله منشاء دين است. در دين پژوهى مى پرسند: منشاء دين چيست؟ آيا منشاء دين خداست يا بشر و يا مى گويند امرى اقتصادى ـ اجتماعى است و يا داراى منشاء روانى است ويا…
براى پاسخ به اين سوال در آغاز بايد بدانيم مراد از منشاء دين چيست؟ حداقل سه معنا مى توان براى منشاء دين ذكر كرد:

معناى اول منشاء دين
سوال از منشاء دين, سوال از علت پيدايش دين است. در اين معنا دين در واقع پديده اى است خارجى كه مستقل از انسان و پذيرش او وجود واقعى دارد و چون داراى وجود واقعى است, علت پيدايش آن چيست؟ و به عبارت ديگر: براساس اين معنا, دين و مقولات دينى از وجود واقعى برخوردارند از اين رو از منبع پيدايش آن سوال مى شود و در جواب مى گويند: منشاء و منبع پيدايش خدا و وحى آسمانى است و بعضى مى گويند: منشاء آن سحر و جادو و يا شيطان است و بعضى ادعا مى كنند: دين را قدرتمندان ساخته اند. چنانچه ماركسيست مى گويد: دين ساخته دست قدرتمندان براى تحميق و استثمار محرومان است.
پاسخ به اين سوال مبتنى بر اين نظر است كه بدانيم جهان بينى انسان چيست؟ تا بر اساس آن جهان بينى پاسخ مناسبى به اين سوال داده شود. زيرا اگر جهان بينى كسى الهى باشد يعنى اولا معتقد باشد جهان امكان را خدا آفريد و ثانيا معتقد باشد خداى سبحان داراى اسماء حسنى و صفاتى است كه بر اثر آن ها جهان را اداره مى كند و معتقد باشد كه خداوند با حكمت و ولايت و عدالت و تدبير و ربوبيت و تربيت نظام هستى را تنظيم مى كند و ثالثا انسان همانند همه مخلوقات نظام هستى در تكامل به هدايت تكوينى نيازمند است و بدون رهنمود خداى سبحان كه آفريدگار آغاز و انجام است اين هدايت تحقق پيدا نمى كند. از اين رو نزول وحى ضرورى است و رابعا انسان مى تواند به جايگاهى برسد كه رهنمود الهى را دريافت كند.
براساس اين اصول و مقدمات نتيجه گيرى مى شود كه منشاء دين خداست يعنى مبدء فاعلى دين خداست و مبدء قابلى آن انسان ها هستند و مبدء غايى آن لقاء آن انسان ها به خداوند است و ساختار داخلى آن نيز معصومانه تنظيم شده است تا انسان ها در پرتو آن ساختار به لقاء الهى باريابند.
اما اگر كسى اين اصول را قبول نداشت مثلا اگر خدا را قبول نداشت و يا اگر خدا را قبول داشت او را به عنوان واجب الوجود و مبدء عالم پذيرفت ولى بشر را در تكامل بى نياز از وحى مى دانست همانند براهمه كه مى گفتند سخنى كه انبياء مىآورند يا مطابق عقل است و يا مخالف عقل, اگر مطابق عقل است كه خود عقل كافى است و اگر مخالف عقل است مردود است و يا اگر خدايى هست و با اسماء و صفات عالم را اداره مى كند, لكن انسان توان آن را ندارد كه وحى وسروش غيبى را دريافت كند چنان كه وثنيين و بت پرستان حجاز مى گفتند كه اگر بناست رسالتى باشد بايد رسول الهى از نوع فرشتگان باشدو چون فرشته اى دين را نياورده است پس دين منشاء الهى نداشته و موهبت الهى نخواهد بود بلكه دين امرى بشرى است حال كه دين امرى بشر شد, بعضى مى گويند: آورنده آن انسان نابغه و خوش استعدادى است كه بر اثر نبوغ آن را درك كرده و به بشر عرضه كرده است و بعضى همانند بت پرستان حجاز مى گفتند: محتواى دين و ساختار داخلى دين سحر و جادو است و بعضى مى گفتند: شعر است و بعضى مى گفتند: كهانت است و بعضى مى گفتند: قيافه است و گاهى مى گفتند شعبده و افسانه است. و يا چنان چه ماركسيستها مى گويند: قدرتمندان دين را براى استثمار توده ها ساخته اند و بعضى براى آن منشاء روانى از قبيل ترس يا جهل را ذكر مى كنند و مى گويند: ترس انسان از طبيعت يا جهل انسان به قوانين حاكم بر نظام طبيعت آنها را وادار ساخته است تا دين را به سازند و در پرتو آن زندگى خود را سامان دهند. از اين رو براى دين منشاء بشرى ذكر مى كنند و هر چه كه داراى منشاء بشرى باشد, احيانا زوال به سراغ او خواهد آمد. از اين رو بعضى از جامعه شناسان از سپرى شدن دوران دين سخن گفته اند.
اگوست كنت فرانسوى براى تفكر انسان سه مرحله ذكر مى كند, مرحله ربانى, مرحله فلسفى و مرحله علمى و مدعى شده كه اكنون بشريت در مرحله علمى به سر مى برد و مرحله ربانى بود كه در آن از خدا و عقايد مربوط به الهيات و سرانجام از توحيد سخن مىآمد اما با رسيدن به مرحله دوم و سوم از خدا ودين خبرى نيست.(1)
اگر دينى با انديشه بشرى ايجاد شود بايد ديد انگيزه دين سازى بشر چه بود ه است, گاهى ممكن است دين سازى به انگيزه جاه طلبى و دسيسه سياست بازى باشد و يا انگيزه اقتصادى و به قصد استثمار توده ها باشد چنان كه فرعون براى قوم خود از دين و دفاع از آن سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه من احساس مى كنم موسى ساحرى باشد كه مى خواهد آئين عالى و مذهب حق شما را از بين ببرد ((يذهبا بطريقتكم المثلى))(2) و يا موسى دين وآئين شما را عوض مى كند ((انى اخاف ان يبدل دينكم))(3) اين مشخص است دينى كه فرعون در دفاع از آن حرف مى زند دين و آئينى در مسير تخدير و تحميق مردم و وسيله اى براى مقدس شمردن سلطه جابرانه خود مى باشد.
به لحاظ اين كه براساس جهان بينى الهى و اعتقاد به اصول گذشته, منشاء دين خداوند است كه دين را به صورت وحى در اختيار انسان قرار مى دهد از اين رو در كتابهاى حكما و متكلمين راههاى مختلفى را براى ضرورت وحى و نبوت بيان كردند تا از اين طريق اثبات كنند كه دين توسط خداوند در اختيار انسان قرار گرفته است.
مرحوم ملا عبدالرزاق لاهيجى در كتاب گوهر مراد پنج راه براى ضرورت وحى و نبوت ذكر مى كند و آن راهها عبارتند از:
اول: راهى است كه امام صادق(ع) از آن راه به اثبات نبوت پرداخت, امام صادق در جواب شخصى كه از آن حضرت از اثبات نبوت پرسيد, آن حضرت در جواب فرمود: هنگامى كه ثابت كرديم براى ما آفريدگارى هست كه برتر از ما و تمام مخلوقات است يعنى در حقيقت و صفات به مخلوقات شباهت ندارد. و اين آفريدگار حكيم و برتر از آن است كه كار عبث و بيهوده از او صادر شود و مردم بتوانند او را مشاهده كنند يا با او تماس جسمانى بگيرند و با وى مصاحبه نموده, سخن بگويند و احتجاج كنند و او هم با ايشان سخن گفته احتجاج نمايد, ثابت مى شود كه لازم است براى آن خدا سفيرانى در ميان مردم باشد كه زبان او باشند و مقاصد او را به بندگان برسانند و آنان را به منافع و مصالحشان راهنمايى كنند و آن چه وسيله بقايشان و نيز آنچه سبب نابوديشان است براى آنان بيان كنند. پس با اين بيان وجود وسايطى از طرف پروردگار حكيم كه آمر و ناهى باشند و مقاصد او را به خلق برسانند ثابت مى گردد و ايشان پيامبران خدا و برگزيدگان از مخلوق خدا و حكيمانى مى باشند كه خدا آنان را به حكمت تربيت نموده پرورش داده وبه حكمت برانگيخته است, اينان با آن كه در ساختمان ظاهر به مردم شباهت دارند در هيچ يك از احوال و اخلاق با مردم شركت ندارند و به حكمت از طرف پروردگار مورد تاءييد هستند.(4)
از اين روايت استفاده مى شود كه امام صادق(ع) با اين مقدمات استدلال مى كند كه
1ـ خداوند آفريدگارىحكيم است يعنى به خير و منفعت نظام جهان دانا و به طرق صلاح مردم در زندگى دنيا و آخرت آگاه است.
2ـ آفريدگار حكيم كار عبث و بيهوده انجام نمى دهد.
3ـ مردم در معاش و معاد خود نيازمند به مدبرى هستند كه كارهاى آنان اداره نمايد و طرق زندگى و نجات از عذاب را به آنها نشان دهد, از اين رو وجود سفير و پيامبر لازم است كه راهنمايى بشر را در مصالح و مفاسد آنها به آنها به عهده بگيرد.
4ـ سفير الهى بايد انسان باشد و از نوع انسان, زيرا فرشته اگر هم بخواهد نازل شود بايد در لباس انسان ظاهر شود.
5ـ سفير الهى بايد داراى مزيت و خصوصيتى باشد كه ديگران فاقد آن باشند تا از اين طريق جلب اعتماد انسان را بنمايند يعنى از رذايل اخلاق و حالات و صفات نكوهيده بدور باشند و جنبه معنويت و فضايل در آن ها غالب باشد و از عصمت برخوردار بوده و براى صدق ادعاى خود معجزه داشته باشند. و از اين راه حجت بودن خود را اثبات نمايند.
مرحوم ملا عبدالرزاق مى گويد: اين كلام شريف با اين وجازت مشتمل است بر خلاصه افكار و انظار حكماى سابقين و علماء لاحقين. بلكه اشاره است به حقايقى كه غايت فكر و نظر اكثر متكلمين به آن نرسيده است.(5)

2ـ اثبات ضرورت نبوت به روش متكلمين
اشاعره بعثت انبياء را موهبت و رحمت الهى مى دانند و مى گويند: مشيت الهى به هر كس تعلق گرفته او را مبعوث خواهد كرد. زيرا خداوند فاعل مختار است و هر كارى را بخواهد انجام مى دهد(6) پايه سخن آنان اين است اولا آن ها حسن و قبح عقلى را نمى پذيرند و ثانيا مى گويند خداوند چيزى را به عنوان تكليف بر بندگان واجب نمى كند(7) و بر همين اساس است كه مى گويند: بعثت انبياء واجب نيست بلكه جايز است. (8)
معتزله بعثت انبياء را واجب مى دانند زيرا آنها حسن و قبح عقلى را مى پذيرند و تكليف را بر خدا واجب مى دانند و خداوند براى اينكه تكليف را براى بندگان براى مصالح آنها مشخص كند افرادى كه واجد شرائط خاصى باشند مبعوث مى كند.(9)
اماميه نيز همانند معتزله بعثت انبياء را به مقتضاى لطف و حكمت الهى واجب مى دانند و مى گويند: بعثت انبياء به دليل اشتمال آن بر فوائدى حسن است.
چه اين كه مى گويند: تكليف حسن(10) و لطف بر خداوند واجب (11)است. بنابراين بعثت انبياء به مقتضاى لطف الهى و حسن تكليف از خداوند, واجب است, مرحوم لاهيجى در پايان مى گويد: پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز باشد به قابليت امور مذكوره در وى دو جهت باشد تا از جهتى وحى الهى را تلقى كند و از جهتى, اوامر و نواهى را به مكلفين تبليغ نمايد.(12)

3ـ استدلال حكماء براى ضرورت وحى و نبوت
حكما نيز براى ضرورت بعثت انبياء برهان اقامه كرده اند كه اصول و مقدمات آن برهان عبارت است از:
1ـ انسان براى رسيدن به كمال خود و اتصاف به حسن معاش و رسيدن به صلاح معاد نيازمند به مشاركت و تعاون و زندگى اجتماعى است تا در پرتو زندگى اجتماعى نيازمندىهاى خود را برطرف كند و به اصطلاح انسان ((مدنى بالطبع)) است.
2ـ انسان در عين نيازمندى به تعاون ((خودخواه)) است يعنى انسان به گونه اى آفريده شده كه بالاصاله خود را دوست دارد و چيزهاى ديگر را بالتبع مى خواهد يعنى هر چه مى خواهد براى خود مى خواهد.
3ـ انسان به دليل اين كه خودخواه است به حدود و حقوق ديگران تجاوز مى كند و از اين تجاوز, اختلاف و تشاجر توليد مى شود و در نتيجه هرج و مرج و اختلال نظم و گسيختگى پيوندهاى اجتماع پديد مىآيد و بشر از رسيدن به سرمنزل كمال و صلاح معاش و معاد باز مى ماند.
4ـ انسان در پرتو قوانين و برنامه هايى كه از وحى سرچشمه مى گيرد مى تواند حس خودخواهى را تعديل كند و از غير قانون الهى اين نتيجه حاصل نخواهد شد.
5ـ خداوند به دليل حكمت به اين نياز انسان عنايت داشته و اين قوانين را در اختيار انبياء قرار مى دهد تا آنها به بشر ابلاغ كنند زيرا اگر با توجه به نيازمندى انسان و حكمت و عنايت الهى قوانين وحيانى و برنامه تكامل انسان در اختيار وى قرار نگيرد نقض غرض شده و نقض غرض براى خداوند مستحيل است.(13)

4ـ طريقه عرفا در اثبات نبوت
عرفا براى اثبات نبوت بر اصولى تكيه مى كنند و براساس آن اصول ضرورت نبوت را استنتاج مى كنند آنها مى گويند:
غايت وجود انسان سيرeسلوك به سوى خداى متعال است و مراتب سير سالك چهار است.
اول: سير از خلق به حق, در اين مرتبه سالك از خلق به حق سير مى كند و ماسوى را از خود نفى مى كند بلكه بالاتر خود را از خود نفى مى كند و ذات احديت مطلقه را بدون ملاحظه تعينات و شئونات و اعتبارات مشاهده مى كند.
دوم: سير فى الله, اين سير به مشاهده ذات احديت به اعتبار تعينى از تعينات صفات و تطورى از تعين صفتى به تعين صفتى ديگر تا آخرين تعينات صفاتيه محقق مى شود.
سوم: سير مع الله يعنى هويت مطلقه حق تعالى را با هر تعينى از تعينات عالم خلق مشاهده مى كند به طورى كه هيچ تعين امكانى و ماهيت اعتبارى نيست جز اينكه هويت مطلقه را بالاصاله در او مشاهده كرده و ماهيت امكانيه را اعتبارى محض ديده است و به عبارت ديگر: خداوند را در هر ذره اى از ذرات عالم هستى نگريسته است.
چهارم: سير از خدا به خلق و آن بازگشتن به عالم وجود امكانى است بعد از تحقق به حقيقت وجوبيه با حمل اوامر و نواهى الهى و قوانين و سنن حق جهت هدايت تشنگان باديه امكانى به سرچشمه هدايت جاودانى و رد نمودن پراكندگى وادى كثرت اعتبارى به وحدت حقيقى. و غرض و غايت اصلى بعثت انبياء همانا هدايت به سرچشمه هدايت جاودانى و بازگرداندن پراكندگى و كثرت به وحدت حقيقى است.
كسى كه مى خواهد به مقام نبوت نائل شود بايد اين اسفار چهارگانه را طى كرده باشد و به سفر چهارم باريابد تابتواند قافله سالارى راهيان وادى سلوك را از عالم امكان به عالم وجوب به عهده بگيرد.(14)

5ـ نياز انسان به تهذيب اخلاق طريقه اثبات نبوت
يكى از راههاى ضرورت بعثت و نبوت نياز انسان به تهذيب اخلاق است اين برهان متوقف بر بيان مقدماتى است.
1ـ انسان براى كمال آفريده شده است و مناط تماميت انسان و كمال نفس ناطقه بعد از حصول حكمت نظريه, تحصيل ملكه عدالت است.
2ـ ملكه عدالت عبارت است از رعايت اعتدلال در جميع افعال و اعمال به طورى كه يكى از دو طرف افراط و تفريط متمايل نشود.
3ـ تحصيل ملكه عدالت متوقف است بر شناخت ميزان تاءثير هر فعل و عملى از جهت كميت و كيفيت بر نفس, و شناخت ميزان تاءثير افعال بر نفس مقدور بشر نيست بلكه انسان آفرين است كه مى داند كمال نفس انسان در چيست و افعال و اعمال انسان چگونه در نفس انسان تاءثير مى گذارند و لذا قوانين كليه و شرايعى را وضع مى كند تا به ا نسان تعليم دهد كه چگونه گام در اين مسير بگذارد. و ابلاغ قوانين و شرايع الهى با بعثت انبياء تحقق پيدا مى كند تا انسان در پرتو آن تعاليم ملكه عدالت را تحصيل و تهذيب نفس را به دست آورد.
پس حصول ملكه عدالت و تحصيل تهذيب اخلاق متوقف بر وجود انبياء و دلالت و هدايت آنها است.(15)
از مجموعه اين مباحث نتيجه گيرى مى شود كه در سوال از منشاء دين اگر مراد گوينده در منشاء دين, دين به عنوان يك واقعيت و پديده خارجى باشد كه از مجموعه عقايد و احكام و اخلاق تشكيل مى شود در جواب مى گوييم براى پاسخ بايد با توجه به جهان بينى الهى يا مادى به آن پاسخ گفت اگر جهان بينى مادى باشد منشاء پيدايش دين ناگزير بشر خواهد بود و علل و انگيزه هاى بشرى بايد در ارتباط با آن لحاظ شود و اگر جهان بينى الهى باشد منشاء دين خدا خواهد بود كه براساس حكمت و عدالت و رحمت از طريق وحى به انبياء آن حقايق را در اختيار انسان قرار مى دهد تا انسان در پرتو آن به كمال حقيقى خود نائل شود.

معناى دوم منشاء دين
گاهى از منشاء دين سخن گفته مى شود و مراد از آن علت پذيرش دين يا انگيزه دين دارى است و به عبارت ديگر: سوال از منشاء دين در معناى دوم, پرسش از علل و عواملى است كه مردم را به سوى دين كشانده است. آيا علل و انگيزه هاى روانى انسان را به سوى دين كشانده است يا علل و انگيزه هاى اجتماعى وى را به سمت دين سوق داده است.
اين معناى دوم غير از معناى اول است زيرا ديندارى غير از دين است از اين رو سوال از ديندارى سوال از چرايى تحقق دين در روان يا جامعه انسانى است.
در اين كه علت دين دارى چيست بستگى به اين دارد كه ديندارى چگونه تلقى شود آيا امرى فردى تلقى شود كه در اين فرض با مساءله اى روان شناختى روبرو هستيم و پاسخ آن بر عهده روانشناسى است يعنى نياز به دين نيازى فردى است كه ديندارى فرد فرد دينداران را طراوت مى بخشد و يا نهادى اجتماعى تلقى شود كه در اين فرض و تلقى با مسئله جامعه شناختى روبرو هستيم, يعنى نياز به دين يك نياز اجتماعى است كه حيات دين را به عنوان نهاد اجتماعى تضمين كرده و آن را استمرار مى بخشد.
بدين ترتيب اگر عاملى مانند ترس را از منظر روان شناسى يا فقر را از منظر جامعه شناسى به عنوان انگيزه دين دارى معرفى كنيم, مربوط به معناى دوم است نه معناى اول. يعنى ترس يا فقر علت گرايش انسان به دين محسوب مى شود.
به هر حال با توجه به معناى دوم منشاء دين سوال اين است كه علل گرايش به دين چيست؟ در پاسخ به اين سوال مى گوييم:
اگر انسان در مسائل دين افقى بينديشد و همه مسائل را براساس جريان مادى و عادى تبيين كند و منطقه ادراك و انديشه او خيال و وهم باشد چنين انسانى يا گرايشى به دين ندارد يا گرايش آن ها كمتر است. از اين رو ممكن است اين نوع ديندارى زوال پذير هم باشد. اما اگر براساس سير عمودى و با ديد عقلانى و الهى دين را بررسى كند و دريابد حقيقت دين از نزد خدا آمده است و منطقه انديشه و ادراك او به سمت عقل باشد, گرايش و اشتياق او به دين بيشتر است.
قرآن كريم در تحليل خود نسبت به كسانى كه از دين الهى منحرف شده اند مى فرمايد: ((ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس))(16) اينها در مسائل علمى و اعتقادى به گمان و ظن اكتفا كرده اند نه به يقين و برهان و در مسائل عملى به سمت آن چه دل, خواهش مى كرد حركت مى كردند. اين دو پديده يعنى پيروى از ظن و گمان در بخش ادراك و انديشه و حركت در مسير هوى و هوس در بخش عمل, پديده خطرناكى هستند زيرا اولا مبدء مظنه و خيال شيطان است و ثانيا راه مظنه و گمان منحصر نيست, ممكن است اين گمان و مظنه از هر راهى پديدار شود و انسان گمان محور را در دام خود گرفتار سازد و در مقام عمل نيز به دليل اين كه اميال گوناگون است و خواسته هاى نفس حد و مرز ندارد شيطان از اين راه ها سوء استفاده كرده و انسان را به اعمال سوء سوق دهد.
اگر انسان بخواهد به اين دو پديده خطرناك مبتلا نشود, بايد در دين دارى پيرو يقين و استدلال وتعقل باشد و در مقام عمل نيز جز رضاى خدا را طلب نكند.
و چون علت اصلى گرايش انسان به دين در بخش اعتقاد و انديشه بايد عقل و فطرت باشد انبياء و پيامبران الهى مبعوث شده اند تا گنجينه هاى عقول را شكوفا و اداء ميثاق فطرت را از انسان ها مطالبه كنند چنان كه حضرت على(ع) فرمود: ((فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستاءدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يثيروالهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدره))(17) خداوند پيامبرانش را در بين انسان ها مبعوث كرده و رسولان خود را پى در پى فرستاده تا اداء پيمان فطرت را از آنها مطالبه كنند و نعمت هاى فراموش شده الهى را به ياد آن ها بياورند و گنجينه عقل ها را براى آنها شكوفا سازند و آيات و نشانه هاى قدرت الهى را به آن ها نشان دهند. و در بخش عمل بايد انگيزه و علت گرايش به دين جلب رضاى خداى سبحان باشد زيرا خداوند همواره با انسان هست و بر او احاطه قيومى دارد ((هو معكم اينما كنتم))(18) و از رگ گردن به وى نزديكتر است ((و نحن اقرب اليه من حبل(19) الوريد)). بنابراين مهمترين و اصلى ترين عامل گرايش بايد در انديشه عقل و فطرت باشد و در عمل جلب رضاى خدا و اگر از انگيزه هاى ديگر از قبيل عوامل روانى يا اقتصادى سخن به ميان مىآيد. عوامل فرعى هستند كه زمينه ساز و علت معده گرايش و پذيرش دين در انسان هستند نه اين كه در اصل پذيرش نقش داشته باشد.
بعد از تبيين عامل اصلى گرايش به دين به بيان عوامل فرعى گرايش به دين مى پردازيم و آنها عبارتند از:

1ـ عرضه درست دين با روش مطلوب
در صورتى كه دين درست به انسان هاى تشنه حقايق عرضه شود. به دين گرايش پيدا مى كنند. از اين رو خداوند به پيامبر(ص) فرمودد: ((ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى اءحسن))(20) انسان ها مى فهمند كه همگان يكسان نمى انديشند زيرا بعضى از استعداد بالايى برخوردارند و بعضى داراى استعداد متوسطند, از اين رو بايد به ميزان فهم و رشد عقلى آنها با آن ها سخن گفت. در اين آيه مى فرمايد: با فرزانگان امت با حكمت و برهان سخن بگو و متوسطين را از راه نصيحت و موعظه به راه خدا دعوت كن و آن ها كه خوى جدل و تلاش فكرى دارند از راه جدال احسن با آنها مجادله كن.

2ـ عمل متوليان دين
اگر كسى مسئول و متولى دين است بايد دين را خوب بفهمد و به آن معتقد باشد و به درستى به آن عمل كند, تا از اين طريق موجب گرايش انسان ها به دين گردد. از اين جهت خدا به پيامبر فرمود: اگر تو زمامدار خشن بودى مردم تو را رها كرده و از دين اعراض مى كردند ((لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك)).(21)

3ـ محبوب معرفى كردن خداوند
محبوب و دلپذير معرفى كردن خدا يكى از راه هاى ترغيب انسان به دين است. اگر انسان خدا را در بخش نظر و علم با علم و حكمت و در بخش حقوق براساس قسط و عدل و در بخش عواطف بر اساس راءفت و رحمت معرفى كند و اوصاف جمال الهى را بنماياند زمينه گرايش انسان به خدا فراهم مى شود.

4ـ رحمت و راءفت مسئولين
چنان كه خداوند از اسماء حسنى برخوردار است دين او هم براساس معرفت و عدالت و محبت استوار است. رهبر اين دين ((رحمه للعالمين)) است و با اين رحمت انسان ها را جذب حقايق مى كند.
حضرت امير(ع) در عهدنامه به مالك اشتر فرمود: ((واشعر قلبك الرحمه للرعيه واللطف بهم والمحبه لهم))(22) در مقام زمامدارى قلبت را از رحمت و لطف و محبت به مردم پر كن.

5ـ عمل وابستگان به مسئولان نظام
وابستگان به مسئولين همانند خود مسئولين بايد مراقب رفتار و اعمال خود باشند تا زمينه رغبت انسان ها به دين را فراهم كنند. از اين رو خداوند به همسران پيامبر فرمود: ((يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن)) زنان پيامبر مانند زن هاى ديگر نيستند, اگر وارسته و پرهيزگار بوده و به دستور پيامبر عمل كنند اجرشان دو برابر خواهد بود, زيرا آن ها همانند مسلمان عادى نيستند كه عمل آن ها تفاوتى ايجاد نكند بلكه آن ها اگر درست عمل كنند و اهل تقوا باشند هم به وظيفه خود عمل كرده اند و هم حرمت پيامبر را داشتند. از اين رو پاداششان مضاعف است.
بنابراين اگر مسئولان نظام و متوليان دين و وابستگان آن ها به دستورات اصيل دين اعتقاد داشته و به آن عمل كنند, زمينه ساز ترغيب به دين خواهند بود.

6ـ عامل اقتصادى
يكى از پيام هاى دين آن است كه مال از آن مجموعه انسان ها است اموال كوثر سيالى است كه همگان بايد از آن استفاده كنند و در اختيار عده معدودى قرار نگرفته, تا با ايجاد سدى در برابر آن, گروهى از آن محروم باشند ((كى لا يكون دوله بين الاغنياء منكم))(23) اموال تنها در دست عده اى تداول پيدا نكند. زيرا اگر جامعه به گونه اى باشد كه عده اى در فقر اقتصادى باشند. دين دارى آنها بسيار سخت است.

7ـ قيام رهبران الهى در شرايط ظلمانى
طغيان گران اگر در عصرى به حق مسلم مردم تعدى كرده و مردم را از حقوق خود محروم كنند و در اين شرائط ظلمانى رهبران الهى قيام كنند و با استقبال از خطر عده اى را از خطر و ستم نجات داده و نظامى را مستقر سازند, در چنين شرايطى مردم به دين روى خواهند آورد هم چنان كه مردم حجاز بعد از فتح مكه, فوج فوج به دين روى مىآورند ((يدخلون فى دين الله افواجا))(24) پيامبر اسلام در شرائطى كه قلدرى و غارتگرى بر مردم حكومت مى كرد, قيام فرمود و حكومتى تشكيل داد, محرومان ديدند كه كلام خدا و دين الهى حامى آن هاست گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند.
بنابراين علل گرايش به دين كه معناى دوم منشاء دين بود به دو دسته اصلى و فرعى تقسيم مى شوند عامل اصلى رشد عقلى و شكوفايى فطرت است و امور فراوانى عوامل فرعى گرايش به دين هستند كه به برخى از آن ها اشاره شده است.

معناى سوم منشاء دين
معناى سوم منشاء دين آن است كه چرا انسان بايد به دين روى بياورد و از ره آورد دين استقبال كند, چه چيزى انسان را ملزم مى كند تا دين را بشناسد و بپذيرد, چه گونه مى توان انسان ها را دين دار كرد, آيا به دليل حقانيت دين بايد به آن اقبال كرد يا به دليل كاركردهاى مثبتى كه دين در زندگى دارد و مى تواند نيازهاى فردى و اجتماعى انسان را برآورده سازد بايد به دين روى آورد يا هر دو جنبه حقانيت و كاركردها را بايد لحاظ كرد؟
جواب اين سوال را بايد در بحث ((انتظار بشر از دين)) پى گرفت. والسلام.

پى نوشت ها:
1ـ سوره طه, آيه63.
2- سوره غافر, آيه26.
3- اصول كافى, ج1, باب الاضطرار الى الحجه, ص168.
4- گوهر مراد, چاپ وزارت ارشاد, ص357.
5- شرح مواقف 8, ص218, شرح مقاصد, ج5, ص8.
6- شرح مقاصد, ج4, ص282.
7- الاقتصاد فى الاعتقاد, ص197 , كشف المراد ص 275.
8- همان.
9- كشف المراد, ص344.
10- همان, ص350.
11- گوهر مراد, ص359.
12- گوهر مراد, ص361.
13- همان, ص362 ـ 363.
14- گوهر مراد, ص686.
15- سوره نجم, آيه23.
16- نهج البلاغه, خطبه اول.
17- سوره حديد, آيه4.
18- سوره ق, آيه16.
19- سوره نحل, آيه125.
20- سوره آل عمران, آيه159.
21- نهج البلاغه, نامه 51.
22- سوره احزاب, آيه32.
23- سوره حشر, آيه7.
24- سوره نصر, آيه 2.

/

بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى در جمع مسئولان و كارگزاران نظام 19ـ4ـ79

 

بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى در جمع مسئولان و كارگزاران نظام

19/4/79

 


 

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين والصلاه والسلام على سيدنا و نبينا ابى القاسم محمد و على آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين سيما بقيه الله فى الارضين. قال الله الحكيم فى كتابه: ((بسم الله الرحمن الرحيم)) الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل فانقلبوا بنعمه من الله و فضل لم يمسسهم سو واتبعوا رضوان الله والله ذو فضل عظيم.
برادران و خواهران عزيز! مسوولان و مديران برجسته ى نظام جمهورى اسلامى! خيلى خوش آمديد. جلسه ى بسيار شيرين و مطلوب و ان شاالله مفيدى است. بيانات جناب آقاى خاتمى, بيانات خوب و مفيد و حاكى از انگيزه هاى بسيار خوب و والا بود. اميدواريم كه ان شاالله همين مطالبى كه فرمودند بخصوص آن بخش اول آن كه به سيره ى مولاى متقيان و امام موحدان, اميرمومنان (عليه الصلاه والسلام) معطوف بود به ياد ما باشد و براى ما هميشه درس باشد.
مقصود از اين جلسه, در درجه ى اول, ايجاد الفت و همدلى است. اگر هم سليقگى و همفكرى هم در مسائل گوناگون به وجود آمد, چه بهتر; و اگر در برخى از مسائل اختلاف سليقه هم وجود داشته باشد, همدلى خلاها را پر خواهد كرد.
پس زبان محرمى خود ديگر است
همدلى از همزبانى بهتر است
همدلى با ياد خدا ميسرتر خواهد شد. ياد خدا در دل انسان چراغى روشن مى كند; دل را نورانى مى كند; غبارهاى كينه و نفرت و خودخواهى را از دلها مى زدايد; لنگرى براى دلهاى متلاطم و مضطرب به وجود مىآورد; آرامش مى بخشد و اطمينان و اعتماد ايجاد مى كند. ياد خدا براى دلهاى پاك, هميشه در دسترس است; مگر دلى كه خود را مبتلاى به آلودگيها كرده باشد. براى چنين كسى ياد خدا دشوار است; چنين توفيقى براى او پيش نمىآيد و او را به حريم قدس الهى راه نمى دهند. دلى كه آلوده ى شهوت و آلوده ى به عشق به قدرت و آلوده ى به كينه ى به بندگان خدا و آلوده ى به حسد و خودخواهيها و آلوده ى به عشق به مال اندوزى است, به حريم قدس الهى راه پيدا نمى كند; مگر شستشو كند.
شستشويى كن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده
در حريم قدس ياد الهى, دل آلوده را راه نمى دهند; بايد شستشو كنيم. اگر دل توانست با ياد خدا خود را معطر و مزين بكند, بدون ترديد اجابت الهى براى او ميسر خواهد شد; ((ادعونى استجب لكم)). هيچ دعايى بى استجابت نيست. استجابت به معناى اين نيست كه خواسته ى انسان حتما برآورده خواهد شد ممكن است برآورده بشود, ممكن است به علل و مصالح و موجباتى برآورده هم نشود اما استجابت الهى هست. استجابت الهى, پاسخ و توجه و التفات خداست; ولو آن خواسته يى كه من و شما داريم كه اى بسا خيال مى كنيم اين خواسته به نفع ماست, اما به زيان ماست تحقق هم پيدا نكند; اما ((يا الله)) شما بى گمان لبيكى به دنبال خود دارد. سعى كنيم دلها را معطر كنيم; امروز ما به اين تطهير دلها خيلى نياز داريم. من بيش از همه ى شما به اين علاج الهى محتاجم; و مجموعه ى ما كه مسووليتهاى سنگينى بر دوش داريم, بيش از كسانى كه اين مسووليتها را ندارند, محتاجيم. كار ما سنگين است. خداى متعال خودش آن عبادتهاى سنگين, آن بيداريهاى شبانه, آن گريه ها و آن تضرعها را در همه ى ميدانها بر نبى اكرم لازم مى كند و از او مى خواهد; چون بار او سنگين است. هركس به تناسب سنگينى بار خود, به تقويت اين رابطه با خداى متعال احتياج دارد. اگر توانستيم اين رابطه را تقويت كنيم, كارهامان اصلاح خواهد شد; راهمان باز خواهد شد; ذهنمان روشن خواهد شد و افق در مقابل ما روشنى خواهد يافت; اما اگر اين گره را باز نكرديم, كارهاى ما به سامان لازم نخواهد رسيد. ممكن است انسان در چيزهايى موفق بشود, اما هدف در موفقيتهاى دنيايى متوقف نمى شود. هدف انسان موحد بسيار فراتر از هر چيزى است كه در چارچوب عالم ماده است; اگرچه آنچه در چارچوب عالم ماده است, همه به عنوان مقدمه و راه و صراط به سوى آن هدفها مطرح است.
شما نمى توانيد از اين صراط عبور نكنيد, اما در اين صراط نبايد متوقف بشويد. هدف را بايد فراتر از خواسته هايى كه در چارچوب اين عالم است, تعيين كرد.
اميدواريم كه خداوند متعال به من و شما توفيق بدهد تا بتوانيم اين كارها را انجام بدهيم.
عزيزان من! در كشور ما همان طور كه از بيانات جناب آقاى رئيس جمهور شنيديد امكانات فراوان و آفاق روشنى وجود دارد; البته مشكلاتى هم وجود دارد; از آن امكانات بايد استفاده و از اين مشكلات بايد عبور كرد. در چنين شرايطى, آن چيزى كه در عالم ارتباطات انسانى خودمان به نظر من پيش از همه مهم است, همين وحدت و همدلى است. نبايد فضا غبارآلوده بشود. اگر خداى متعال اين توفيق را بدهد كه مسوولان نظام بتوانند با يكديگر همدلانه سلوك كنند كه سلوك همدلانه لزوما به معناى همفكرانه نيست; گاهى ممكن است سليقه ها متفاوت هم باشد; اما بناى بر ستيزه و مخاصمه و دشمنى نباشد بسيارى از مشكلات برطرف خواهد شد. انقلاب و نظام اسلامى ما زمينه ى بسيار مساعدى براى اين پالايش درون و پالايش فضاى كارى كشور است; بايستى از اين فرصت حداكثر استفاده را بكنيم.
البته تلاشهايى مى شود كه مسائل غيراصلى, مسائل اصلى وانمود شود; خواسته هاى غيرحقيقى يا حقيقى, اما درجه ى دو به عنوان گفتمان اصلى ملى وانمود بشود; ليكن گفتمان اصلى اين ملت اينها نيست; گفتمان اصلى اين ملت اين است كه همه, راههايى را براى تقويت نظام, اصلاح كارها و روشها, گشودن گره ها, تبيين آرمانها و هدفها براى آحاد مردم, استفاده از نيروى عظيم ابتكار و حركت و خواست و انگيزه و ايمان اين مردم مومن و راه به سمت آرمانهاى عالى اين نظام كه همه را به سعادت خواهد رساند پيدا كنند. آن چيزى كه بايد ذهنها و دلها و فكرها بر روى آن متمركز بشود, اين است. البته كارهاى زيادى داريم و وظايف و مسووليتهاى زيادى بر دوش همه ى ماست; هركس بايد كار خود را به بهترين نحوى كه براى او ممكن است, انجام بدهد.
من آنچه را كه امروز به نظرم رسيد مطرح بكنم, اين است كه ما چگونه مى توانيم معايب و نواقص را برطرف كنيم; فسادها را بزداييم و به معناى درست كلمه, اصلاح را در كشور به وجود بياوريم; اين سوال بسيار مهمى است و جا دارد كه ذهنهاى همه ى كسانى كه به سرنوشت اين كشور و اين ملت علاقه مندند, روى اين سوال متمركز بشود. امروز مساله ى اصلاحات كه يك موضوع روز براى همه است در كشور مطرح است. افراد زيادى دم از اصلاحات مى زنند و براى آن تلاش مى كنند. اصلاحات چيست؟ راه رسيدن به اصلاحات كدام است؟ اولويتهاى اصلاحات چيست؟ اينها مسائل بسيار مهمى است.
مساله ى مهم ديگر در همين زمينه اين است كه دشمن در تبليغات خود كه شعار اصلاحات را پيگيرى مى كند به دنبال چيست؟ اصلاحات مال ماست. اين كه شما ملاحظه مى كنيد تبليغات جهانى برروى اصلاحات در ايران متمركز مى شود, علت آن چيست؟ اين تبليغات متعلق به مراكزى است كه نمى توانند ادعا كنند خير ملت ايران را مى خواهند. مگر وجود فساد و اختناق و خرابى وضع در اين كشور, غير از تسلط و نفوذ قدرت استكبارى انگليس در دوره ى اول, و امريكا در دوره ى بعد, علت ديگرى دارد؟ چه قدرتى در اين مملكت اختناق را به وجود آورد؟ چه قدرتى در اين مملكت دستگاههاى ملى و دولتى را برمبناى فساد پايه گذارى كرد؟ چه قدرتى در طول پنجاه سال با اخلاق عمومى و انسانى مبارزه كرد؟ چه دستى رضاخان را به قدرت رساند؟ چه عواملى كودتاى 28 مرداد را راه انداخت؟ در طول اين پنجاه و چند سال, چه كسانى زشت ترين تبليغات را در جهت كشاندن اين ملت به سمت فساد, بى بندوبارى و ناباورى به اصول اخلاقى و دين انجام دادند؟ جوانان ما امروز چيزى از مطبوعات دوران رژيم پهلوى به ياد ندارند; اما شماها كه به ياد داريد. آن مطبوعات فاسد و به قول يك روشنفكر مسلمان معروف آن رنگين نامه ها, به وسيله ى چه كسى تشويق مى شد؟
آنها از كجاها تغذيه و تشويق مى شدند؟ از چه كسى الگو مى گرفتند؟ غير از همين دستگاههاى قدرتى كه آن نظام را سر كار آورده بودند و با همه ى وجود آن را تقويت مى كردند؟
امروز ما براى اين كه با نام و ياد و سلطه ى استكبارى دولت امريكا با همه ى وجود مخالف باشيم, محتاج چه دليلى باشيم, جز اين كه آن رژيم پنجاه سال همه ى منابع انسانى و مالى و اخلاقى و استعدادى ما را ضايع و نابود كرد؟
دستاورد رژيم پهلوى در طول اين پنجاه سال براى ايران چه بود؟ اين ويرانه يى كه اينها به وجود آوردند, چگونه, با كدام تلاش و در چه مدت قابل اصلاح است؟ چه كسى آن را زمينه سازى كرد؟ چه كسى كمك كرد؟ چه كسى هدايت كرد؟ چه كسى دستگاه جاسوسى شان را تقويت كرد؟ چه كسى به آنها خط داد؟ در عين حال همان دولت امريكا و انگليس, همان روساشان, همان سياستمدارانشان, همان مراكز رسانه يى شان, امروز از چيزى به نام اصلاحات و آزادى در ايران دفاع و حمايت مى كنند! اين بايد هر هوشمندى را به فكر وادار كند و هر غافلى را بيدار و هوشيار نمايد. مساله چيست؟ اين يك صحبت بسيار مهم و يك سوال بسيار اساسى است.
بنده به عنوان كسى كه از اول اين انقلاب تا امروز در مسائل گوناگون و در عرصه هاى مختلف اين نظام, با جوانب و جريانهاى گوناگون مواجه بوده ام; هم آدمها را مى شناسم, هم حرفها را مى شناسم و هم با تبليغات رسانه يى دنيا آشنا هستم; به يك جمع بندى رسيده ام كه به طور خلاصه اين است:يك طرح همه جانبه ى امريكايى براى فروپاشى نظام جمهورى اسلامى طراحى شد و جوانب آن از همه جهت سنجيده شد; اين طرح, طرح بازسازى شده يى است از آنچه كه در فروپاشى اتحاد جماهير شوروى اتفاق افتاد; به نظر خودشان مى خواهند همان طرح را در ايران اجرا كنند; دشمن اين را مى خواهد. من اگر بخواهم قرائن و شواهد اين معنا را بگويم, الان در ذهن من هست; نه اين كه بخواهم دنبال نشانه هايش بگردم; شواهد آشكارى در اظهارات خودشان وجود دارد. در طول اين چند سال, از اظهارات مغرورانه و قدرتمندانه و احياناحساب نشده ى آنها كه خودشان هم مى گويند فلان مصاحبه يى كه ما كرديم, عجولانه بود صحت اين ادعا كاملا آشكار مى شود كه آنها به خيال خودشان طرح فروپاشى شوروى سابق را منطبق با شرايط ايران بازسازى كردند و مى خواهند در ايران پياده كنند. البته در چند مورد هم دچار اشتباه شدند كه اين هم از الطاف الهى است.
دشمنان ما در مواقع حساس در محاسبات خود دچار اشتباه مى شوند. البته اينها اشتباهاتى نيست كه اگر من ذكر كردم, آنها بتوانند اصلاحش كنند; نه, اشتباه در شناخت واقعيتها دارند; براساس اين اشتباه برنامه ريزى مى كنند و برنامه ريزى غلط از آب درمىآيد; لذا موفق نمى شوند. آنها براى دفاع از رژيم پهلوى برنامه ريزى كردند و با همه ى قدرت هم ايستادند; منتها در شناخت مسائل ايران, در شناخت مردم, در شناخت روحانيت و در شناخت دين اشتباه كرده بودند; لذا شكست خوردند; اين جا هم سرنوشتشان جز اين نيست و شكست خواهند خورد.
اينها در چند مورد اشتباه كردند:اشتباه اولشان اين است كه آقاى خاتمى, گورباچف نيست.
اشتباه دومشان اين است كه اسلام, كمونيسم نيست. اشتباه سومشان اين است كه نظام مردمى جمهورى اسلامى, نظام ديكتاتورى پرولتاريا نيست. اشتباه چهارمشان اين است كه ايران يكپارچه, شوروى متشكل از سرزمينهاى به هم سنجاق شده نيست. اشتباه پنجمشان اين است كه نقش بى بديل رهبرى دينى و معنوى در ايران شوخى نيست. اين اشتباهات را بعدا توضيح خواهم داد.
اشاره يى به طرح امريكايى فروپاشى شوروى بكنم. اين چيزى كه الان از اين تصوير در ذهن من هست, بخش عمده اش از يادداشتهايى است كه خود من روزبه روز در سال 1370 از خبرهاى ماجراى شوروى يادداشت كرده ام.
البته بعدا با اطلاعات فراوانى كه دوستان ما از منابع مهم روسى و غيرروسى فراهم كردند و به بنده دادند, تكميل شد كه نمى خواهم حالا با تفصيل آنها را بيان كنم; اما ماجراى عظيمى است.
وقتى مى گوييم طرح امريكايى فروپاشى شوروى, لازم است سه نكته را در كنار اين كلمه ى امريكايى عرض بكنيم:
نكته ى اول اين است كه وقتى مى گوييم طرح امريكايى, معنايش اين نيست كه بقيه ى بلوك غرب در اين زمينه با امريكا همكارى نداشتند; چرا, همه غرب و همه ى اروپا در اين زمينه بشدت با امريكا همكارى مى كردند; مثلا نقش آلمان و انگليس و بعضى كشورهاى ديگر به صورت بارز بود; اينها همكارى جدى داشتند.
نكته ى دوم اين است كه وقتى مى گوييم طرح امريكايى, معنايش اين نيست كه ما عوامل داخلى فروپاشى شوروى را نديده مى گيريم; نخير, عوامل فروپاشى در درون نظام شوروى وجود داشت و از آن عوامل دشمنشان بهترين استفاده را كرد. آن عوامل داخلى چه بود؟ فقر شديد اقتصادى, فشار بر مردم, اختناق شديد, فساد ادارى و بوروكراسى; البته انگيزه هاى قومى و ملى هم در گوشه و كنار وجود داشت.
نكته ى سوم اين است كه اين طرح امريكايى يا غربى به هر تعبيرى كه مى گوييم يك طرح نظامى نبود; در درجه ى اول يك طرح رسانه يى بود كه عمدتا به وسيله ى تابلو, پلاكارد, روزنامه, فيلم و غيره اجرا شد. اگر كسى محاسبه بكند, مى بيند كه حدود پنجاه, شصت درصد آن مربوط به تاثير رسانه ها و ابزارهاى فرهنگى بود. عزيزان من! مساله ى تهاجم فرهنگى را كه من هفت, هشت سال پيش مطرح كردم جدى بگيريد. شبيخون فرهنگى شوخى نيست. بعد از عامل رسانه يى و تبليغى, در درجه ى دوم, عامل سياسى و اقتصادى بود; عامل نظامى هيچ نبود.
و اما اين طرح چه بود؟ گورباچف وقتى در سال 1985 حدود سالهاى 64 و 65 سر كار آمد, يك عنصر جوان در قبال دبيركل هاى پير قديمى بود; روشنفكر و خوش برخورد بود; شعارى كه او مطرح كرد, شعار پروستريكا در درجه ى اول, و گلاسنوست در درجه ى دوم بود. تعبير فارسى پروستريكا, بازسازى و اصلاحات اقتصادى است; و گلاسنوست يعنى اصلاحات در زمينه ى مسائل اجتماعى, آزادى بيان و امثال اينها. در يكى, دو سال اول, به وسيله ى رسانه ها آوارى از حرف و تحليل و تفسير و تشويق و جهت دهى و پيشنهاد بر سر گورباچف فرو ريخت و كار به جايى رسيد كه توسط مراكز امريكايى, گورباچف به عنوان مرد سال معرفى شد! اين در همان دوران جنگ سرد هم بود; يعنى در دورانى كه امريكاييها شبح هر موفقيتى را در شوروى با تير مى زدند! قبل از گورباچف, اگر واقعيتهاى خوبى هم در شوروى وجود داشت, بشدت آن را انكار مى كردند و عليه آن تهاجم تبليغاتى راه مى انداختند; اما ناگهان نسبت به گورباچف چنين وضعى را پيش گرفتند! اين آغوش باز غرب, به عنوان يك مشوق بزرگ, گورباچف را فريب داد! من نمى توانم ادعا كنم كه گورباچف كسى بود كه غربيها يا دستگاههاى سيا او را سر كار آورده بودند آن چنانى كه بعضيها در دنيا ادعا مى كردند من نشانه هاى اين را واقعا نمى بينم و البته خبرى هم از پشت پرده ندارم; اما آنچه كه مسلم است, آغوش باز, چهره ى باز, چهره ى خندان, تجليل و تبجيل و تشويق و احترام غربيها گورباچف را فريب داد. او به غربيها و امريكاييها اعتماد كرد; اما فريب خورد. گورباچف كتابى به نام پروستريكا انقلاب دوم نوشته كه انسان نشانه هاى اين فريب خوردگى را مشاهده مى كند.
در محيط اختناق آن روز شوروى اين شعارها بشدت فضاشكن بود. حدودا در همين سال 1369 يا 1370 است كه من در يادداشتهاى خودم اين را نوشته ام كه گورباچف قيد جواز عبور براى سفر از شهرى به شهر ديگر در شوروى را برمى دارد! هفتاد و سه سال بعد از ايجاد شوروى, بعد از پايان يافتن دوره ى سى ساله ى استالين و دوره ى هجده, نوزده ساله ى برژنف و غيرذلك, آقاى گورباچف از جمله كارهايى كه در زمينه ى گلاسنوست كرد, اين بود كه جواز عبور را برداشت!
در چنين جوى شما ببينيد فكر و طرح مساله ى آزادى بيان به چه معناست. وقتى مى گويد آزادى بيان, براى مردم چه قدر شگفتىآور و چه قدر فضاشكن است! در تمام اين دوران, روزنامه ى مهم قابل توجه در تمام شوروى پراوداست كه يك روزنامه عمومى است; يكى هم يك روزنامه ى مربوط به جوانان است; چند مطبوعه ى ديگر تخصصى هم وجود داشت; اما تكثر روزنامه ها و وجود كتابهاى چنين و چنان اصلا به چشم نمى خورد. نويسنده يى كه از برخى از مبانى سوسياليسم نه همه ى آنها انتقاد كرده بود; سالهاى متمادى اجازه ى خروج از شوروى را نداشت. البته آمريكاييها روى او هم خيلى تبليغ مى كردند و خيلى حرف مى زدند كه بنده از دوره ى قبل از انقلاب اين قضيه در يادم مانده است.
در چنين فضايى اين شعار توسط گورباچف داده شد; منتها اشتباهاتى كردند كه من نمى خواهم اين اشتباهات را الان بگويم; در خلال صحبت, بعضى از اشتباهاتشان معلوم خواهد شد. مدتى گذشت, سيل تبليغات غربى و فرهنگ غربى و نمادهاى غربى سمبلهاى لباس و مكدونالد و از اين چيزهايى كه در واقع جزو سمبلهاى امريكايى است در شوروى راه پيدا كرد. اين كه من مى گويم, تفكر يك طلبه ى گوشه نشين نيست; در همان روزها بنده در خود مجلات امريكايى تايم و نيوزويك خواندم كه از اين كه قهوه خانه هاى مكدونالد در مسكو رواج پيدا كرده, اينها به عنوان يك خبر مهم و به عنوان پيشاهنگ فرهنگ غربى و فرهنگ امريكايى در كشور شوروى ياد كرده بودند!
شعارهاى گورباچف يكى, دو سال رو به اوج بود; اما بعدا ناگهان يك عنصر ديگر به نام يلتسين در كنار گورباچف پيدا شد. نقش يلتسين, نقش تعيين كننده است. نقش او اين است كه مرتب پا به زمين بكوبد و بگويد كه اين شعارها فايده يى ندارد; اين شتاب كم است; دير شد; اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبرى به جاى گورباچف بود, شايد در طول بيست سال مى توانست آن اصلاحات را بى دغدغه انجام بدهد همچنان كه اين كار در چين اتفاق افتاد اما همين مقدار خوددارى و خويشتندارى را هم از دست گورباچف بيرون كشيد. كار به جايى رسيد كه گورباچف معاون خود يلتسين را عزل كرد; اما رسانه هاى امريكايى و غربى نه فقط عزلش نكردند, بلكه تقويتش كردند!
او حدود يك سال يا بيشتر, به عنوان يك چهره ى برجسته ى روشن بين اصلاح طلب مغضوب و مظلوم در تبليغات غربيها و امريكاييها مطرح شد. بعدا انتخابات رياست جمهورى روسيه پيش آمد. مى دانيد كه ديگر جمهوريها انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات كه نداشتند; بنا شد انتخابات داشته باشند. يكى از كارهاى گورباچف اين بود كه گفت انتخابات داشته باشيم. در كشور شوروى, از بعد از دوران تزارها, حتى يك انتخاب هم اتفاق نيفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبيه انتخابات زمان شاه ما بود. اتفاقا تاريخ مشروطيتشان هم با يك سال اختلاف دقيقا منطبق با تاريخ مشروطيت ايران است. در دوره ى تزارها مجلس ملى دوما يك صورت بود; مثل مجلس شوراى ملى ما در دوران رژيم پهلوى. بعد هم كه كمونيستها سر كار آمدند, مجلس, بى مجلس; انتخابات, بى انتخابات; تمام شد! حالا بعد از گذشت هفتاد و سه سال, بناست اولين انتخابات در جمهورى روسيه نه همه ى شوروى انجام بگيرد. كانديدا كيست؟ آقاى يلتسين! با راى بالايى يلتسين يعنى همان عنصر تندرو رئيس جمهور شد.
از اين جا داستان شيرينى است. از روزى كه يلتسين در ژوئن 1991 يعنى 1370/3/24 رئيس جمهور شد, تا حدود چهارم يا پنجم ديماه كه رسما شوروى منحل شد, حدود هفت ماه طول كشيد; يعنى اين چند سال صرف مقدمات شد. بخشى از مقدمات به دست گورباچف, برخى هم وقتى تاريخ مصرف گورباچف تمام شد, به دست يلتسين انجام شد و برنامه ى مورد نظر امريكا و غرب, تا رسيدن يلتسين به قدرت شتاب گرفت. به مجرد اين كه يلتسين به قدرت رسيد و رئيس جمهور روسيه و نفر دوم شوروى شد, ابتكار عمل به دست او افتاد. در روز 1370/3/24 يلتسين رئيس جمهور مى شود و در روز 1370/3/26 يعنى سه روز بعد جرج بوش رئيس جمهور امريكا اعلام مى كند كه سه جمهورى بالتيك لتونى, استونى و ليتوانى متعلق به شوروى نيست و شوروى بايستى اين سه جمهورى را رها كند و استقلال آنها را به رسميت بشناسد; اگر به رسميت نشناسد, كمكهايى را كه امريكا قول داده است, قطع خواهد شد. البته من الان درست يادم نيست كه آيا كمكهايى بود كه در زمان رونالد ريگان قول داده شده بود, يا در زمان بوش; به هرحال به آقاى گورباچف قول كمك داده بودند. چندى بعد يلتسين اعلام كرد كه ما استقلال جمهوريهاى سه گانه را به رسميت مى شناسيم! دو ماه بعد براى اين كه يلتسين چهره اش برجسته تر شود, كودتاى معروف مردادماه شوروى اتفاق افتاد; كودتايى كه در همان اوان كاملا مشكوك به نظر مىآمد.
دوربين تلويزيونهاى امريكايىC.N.N و غيره در مسكو فعال شدند و روى يلتسين متمركز گرديدند. در اين جا تلويزيون خودمان تصويرC.N.N را كه پخش مى كرد, ما ديديم كه يلتسين روى تانك رفته و در ميان مردم شعار مى دهد و مى گويد كه نخير, ما تسليم كودتاچيها نمى شويم! بعد هم به مجلس رفت, اما كودتاچيها با يلتسين كه دم دستشان در مجلس ملى دوما متحصن شده بود, هيچ كارى نداشتند و به سراغ او نرفتند; ولى به سراغ گورباچف كه در شبه جزيره ى كريمه مشغول گذراندن روزهاى تعطيلاتش بود, رفتند و او را دستگير كردند! يلتسين هم رجزخوانى مى كرد و شعار مى داد! يك جنجال رسانه يى در دنيا به وجود آوردند و البته از واقعيت هم خيلى خبرى نبود! يك تعداد تانك در خيابانهاى مسكو ظاهر شدند, اما سه روز هم نبودند; بعد از سه روز هم گفتند كه كودتاچيها را درخواب دستگير كرده اند! نتيجه كودتا اين شد كه يلتسين كه شخصيت دوم بود در حقيقت شخصيت اول شد! در همان اوقات وزير امور خارجه ى ما سفرى به جمهوريهاى آسياى ميانه كرد و برگشت; من از ايشان پرسيدم كه چه خبر; ايشان گفت واضح است كه رئيس شوروى يلتسين است نه گورباچف! در دنيا هم مشخص بود كه قضيه اين طورى است. بعد هم جمهوريها يكى يكى طالب استقلال شدند; مثلا اكراين ادعا كرد كه مى خواهد مستقل بشود; گورباچف مخالفت مى كرد, اما يلتسين مى گفت ما قبول داريم; بناچار بعد از دو, سه روز گورباچف هم قبول مى كرد! بنابراين مساله يى درست شد كه گورباچف يا مجبور بود براى عقب نماندن, خودش را جلو بيندازد و همان شعارها را او هم بدهد; يا مجبور بود بعد از چند روز تبعيت كند; چون فشار تبليغات جهانى مجالى نمى گذاشت براى اين كه غير از آنچه كه يلتسين گفته, بشود چيزى گفت. اين روند از اواخر خردادماه شروع شده بود. به دنبال آن, كناره گيرى گورباچف از دبيركلى حزب مطرح شد; بعد پيشنهاد انحلال حزب كمونيست, سپس شكست كمونيزم اعلان شد همان چيزى كه امريكاييها خيلى از آن كيف مى كردند و بعد هم بالاخره شايعه ى استعفاى گورباچف منتشر شد. در همان زمان طى مصاحبه يى از گورباچف سوال شد كه شما استعفا خواهيد كرد يا نه; گفت منتظرم وزير امور خارجه ى امريكا به مسكو بيايد تا ببينم چه مى شود! وزير امور خارجه ى امريكا به مسكو آمد و قبل از آن كه با گورباچف تماس بگيرد, رفت با يلتسين تماس گرفت; آن هم در كاخ اصلى ملاقاتهاى كرملين; معناى كارش اين بود كه گورباچف تمام شد! سه روز بعدش هم گورباچف استعفا كرد و انحلال شوروى اعلام شد! اين طرح موفق امريكا در شوروى بود; يعنى يك ابرقدرت را با يك طرح كاملا هوشمندانه, با صرف مقدارى پول, با خريدن برخى اشخاص و با به كار گرفتن رسانه هاى تبليغى, توانستند طى يك طراحى سه, چهار ساله و يك نتيجه گيرى شش, هفت ماهه بكلى منهدم كنند و از بين ببرند!
البته همين جا به شما بگويم كه روسيه بعد از انحلال شوروى, آن طور كه آنها مى خواستند, تبديل به برزيل دوم نشد. آنها مى خواستند روسيه به يك برزيل يعنى يك كشور دست سوم دنيا تبديل شود; توليد بالا, اما گرفتارى و فقر عميق و بدون هيچ گونه نقشى در سياست دنيا. شما ببينيد الان در كجاى دنيا حرف و راى و نظر و حضور برزيل كسى را به خود متوجه مى كند. مى خواستند روسيه را اين طورى بكند, اما نشد; چرا؟ چون روسيه ملت خوب و قوىيى دارد; از لحاظ نژادى مردم مستحكمى هستند; بعد هم پيشرفت صنعتشان, اتمشان, دانشمندانشان, تحقيقاتشان و ساير امكاناتشان قابل توجه است. طراحان اين قضايا كه نشستند خودشان بريدند و خودشان دوختند, براى جمهورى اسلامى نيز چنين خوابى ديده اند. آنها فكر نمى كنند كه جمهورى اسلامى ايران اگر به سرنوشت شوروى دچار بشود, كشورى مثل روسيه ى امروز خواهد شد; نه, آنها فكر مى كنند كه ايران كشورى در سطح كشور دوره ى پهلوى خواهد شد; يعنى در رديف دهم بعد از تركيه! چون تصور مى كنند كه در اين جا اتم كه نيست; پيشرفت علمى آن چنانى كه نيست; جمعيت سيصد ميليونى كه نيست; كشورى به عظمت روسيه كه امروز باز هم تقريبا بزرگترين كشور دنياست كه نيست.
اما حالا واقعيت چيست؟ واقعيت با آنچه كه آنها طراحى كردند, به قدر زمين تا آسمان متفاوت است! اشتباه بزرگى را مرتكب شدند. من واقعا دريغم مىآيد كه اسم خاتمى عزيزمان را اين سيد آقازاده ى شريف مومن دلباخته ى به معارف دينى و دلباخته ى به امام و طلبه يى مثل خود ماها آن طورى كه غربيها مطرح كردند, مطرح كنم و ايشان را با گورباچف مقايسه كنم; ولى آنها اين مقايسه را كردند و صريحا گفتند كه در ايران هم گورباچفى به قدرت رسيد. البته فراموش نكنيم كه متاسفانه يك عده هم در داخل خوششان آمد و اين اهانت را نفهميدند و آن توطئه يى را كه پشت اين اهانت هست, به طريق اولى نفهميدند! به مغرضان و آنهايى كه مى فهمند چه دارد اتفاق مى افتد و چه مى خواهند پيش بياورند, كارى ندارم; اما يك عده از آنهايى كه مغرض هم نبودند, نفهميدند كه چه شد و دشمن چه مى خواهد انجام بدهد.
به آن تفاوتها برگرديم: تفاوت اول, تفاوت رئيس جمهور ما با آقاى گورباچف است. گورباچف روشنفكرى بود كه حتى به احتمال زياد به اصل و مبانى ماركسيزم هم اعتقاد زيادى نداشت; آدمى بود كه اصلا ساختار شوروى را قبول نداشت; خود او هم به زبانهاى مختلف اين را اظهار كرده بود. البته در آن وقتى كه سر كار آمد, خيلى صريح نمى توانست اينها را بگويد; اما بالاخره اظهار مى كرد. رئيس جمهور ما, جمهورى اسلامى, دين و اعتقاد قلبى اوست; امام مراد و مقتداى اوست; يك روحانى است. آنها اول در خوش خياليهاى خود حرفهايى زدند, هنوز هم سياستمدارترين و موذىترينشان هم آن حرفها را مى زنند; اما عده يى از آنها از اين دو سال اخير به وحشت افتادند و بارها در تبليغات خودشان گفتند كه نه, اين هم از خودشان است; جزو همين بنيادگراهاست! اتفاقا اين را درست فهميده اند! گورباچف به مبانى ماركسيزم بى اعتقاد و دلباخته ى غرب بود; حرفهايى هم كه مى زد, حرفهاى غربيها بود; منتها با زبان روسى آنها را بيان مى كرد; والاشعارهاى او هم غير از شعارهاى آنها نبود; او دلباخته ى آنها بود! البته در اين جا قضاياى خيلى ريزى مثل سفرها, امتياز دادنهاى دروغين و بيخودى و . . . هست كه نمى خواهم آنها را بگويم; چون جاى اين جلسه نيست; خود شما هم مى توانيد آن قضايا را پيدا كنيد.
تفاوت دوم اين است كه اسلام, ماركسيزم نيست. ماركسيزم مورد قبول مردم شوروى هم نبود; بله, دين حزب كمونيست شوروى بود.
حزب كمونيست شوروى متشكل از چند ميليون عضو در مقابل جمعيت نزديك به سيصد ميليونى شوروى بود; شايد مثلا ده ميليون, پانزده ميليون نفر عضو بودند. اعضاى حزب كمونيست هميشه از امتيازاتى برخوردارند; بنابراين مى توان حدس زد كه در بين همان جمعيت هم آنچه براى آنها در درجه ى اول اهميت قرار داشت, امتيازات بود; لذا ماركسيزم به عنوان يك دين برايشان مطرح نبود. اسلام, دين مردم و عشق مردم و ايمان مردم است.
اسلام همان چيزى است كه اين ملت بزرگ براى خاطر آن, عزيزان و پاره هاى تن و جگرگوشه هايشان را به ميدان فرستادند و وقتى جسد آغشته به خون آنها برگشت, برايشان گريه نكردند و خدا را شكر كردند! آيا شما از اين گونه مادران و پدران سراغ نداريد و نديده ايد؟ هر يك از ما شايد صدها مورد از اين قبيل را ديده ايم; البته بنده هزاران مورد از اين قبيل را از نزديك ديده ام. امروز هم كه پدر و مادر چهار شهيد پيش ما مىآيند, اگر از برخى از ناهنجاريها گله هم داشته باشند, از اين كه فرزندشان در راه اسلام شهيد شده, خوشحالند! اين ملت با همه ى وجود به اسلام پايبند است.
بعد از پنجاه سال تلاش براى دين زدايى, يك ملت آن حركت عظيم را پشت سر امام بزرگوار و عالم دين و مرجع تقليدش به راه انداخت و اين نظام اسلامى را سر كار آورد. اسلام همان چيزى است كه وقتى نام و پرچم آن در ايران بلند شد, هرجا مسلمان مطلع و آگاهى پيدا شد, احساس هويت و شخصيت و عزت كرد; اينها اين را با ماركسيزم يكى گرفتند! ((الحمدلله الذى جعل اعدائنا من الحمقا)). سوم اين كه نظام اسلامى, نظام كمونيستى نيست; نظام اسلامى است; نظامى جوان و منعطف و پرتلاش و مردمى است. من آن روز به آقاى خاتمى عرض مى كردم كه هيچ نظامى در دنيا حتى دمكراسيهاى غربى; چه در امريكا, چه در فرانسه, چه در جاهاى ديگر نمى تواند ادعا كند كه مثل نظام ما مردمى است; براى خاطر اين كه در دمكراسيهاى غربى عده يى پاى صندوقهاى راى مىآيند و راى مى دهند; مثلا حزب گفته به آقاى زيدبن عمرو راى بده, او هم ورقه را كه انداخت, كار تمام مى شود! آنهايى هم كه شركت كننده اند, گاهى سى وهفت درصد واجدان شرايط را تشكيل مى دهند. مثلا در انتخابات اخير امريكا حدود سى وهفت درصد شركت كننده بيشتر نبود; هيچ وقت به اندازه ى شصت وهفت درصد و هفتاد درصدى كه شما در انتخابات رياست جمهورى و مجلس چه مجلس پنجم, چه مجلس ششم ملاحظه كرديد, شركت نمى كنند; بالاخره همانهايى كه مىآيند, مىآيند راى مى دهند و مى روند; اما در اين جا اين طورى نيست; در اين جا مردم به مسوولان عشق مى ورزند و رابطه شان, رابطه ى عاطفى است; نه فقط رابطه ى راى دادن. در اين جا وقتى يكى از مسوولان كسالتى پيدا بكند, همه ى كشور دستها را به دعا بلند مى كنند كه خدا او را شفا بدهد; مثل اين كه براى بچه ى خودشان دعا مى كنند! در اين جا وقتى كه مسوول كشور اشاره مى كند, مردم در ميدانهاى خطر وارد مى شوند و جانشان را فدا مى كنند; اين حتى به دمكراسيهاى غربى ربطى ندارد, تا چه برسد به نظام ديكتاتورى پرولتاريا! خودشان مى گويند يكى از اصول حتمى شان ديكتاتورى است; يعنى انتخابات بى انتخابات! در طول هفتاد و چند سال حكومت شوروى, تا قبل از انتخابات روسيه در اين اواخر, يك انتخابات اتفاق نيفتاده بود; ولى ما در ظرف بيست ويك سال, بيست ويك انتخابات داشته ايم! آيا اينها با هم قابل مقايسه است؟ در آن جا زندگى نمايندگان طبقه ى پرولتاريا زندگى كاخ كرملينى است; اما در اين جا ما روى زيلو مى نشينيم و افتخار هم مى كنيم. در اين جا مسوولان كشور آنهايى كه بتوانند همت و افتخارشان اين است كه خودشان را به زندگى مردم نزديك كنند. در نظام شوروى وقتى استالينى سر كار بود, تا نمى مرد, هيچ علاج ديگرى نداشت! سى سال حكومت مى كرد, تا بالاخره با حادثه يا بى حادثه, يا از زور مصرف مسكرات قوى روسى مى مرد و بعد مثلا خروشچفى سر كار مىآمد; بعد هم برژنفى روى كار مىآمد; برژنف هم بعد از هجده, نوزده سال مى مرد و يك نفر ديگر به قدرت مى رسيد! اين نظام, با نظام جمهورى اسلامى كه مبنى بر انتخابات و راى مردم است و هر چهار سال يك بار انتخابات مجلس و رياست جمهورى برگزار مى شود, متفاوت است. در سطح رهبرى از اينها هم بالاتر است; براى خاطر اين كه رهبرى معنوى, تعهد معنوى دارد و خبرگان و مردم از او توقع دارند كه حتى يك گناه نكند; اگر يك گناه كرد, بدون اين كه لازم باشد ساقطش كنند, ساقط شده است; حرفش نه درباره ى خودش حجت است, نه درباره ى مردم. اين نظام منعطف, زنده, پرنشاط و متحول, آيا با نظام بسته و غيرقابل انعطاف و شكننده ى ديكتاتورى پرولتاريا قابل مقايسه است؟!
يك نكته را هم مى خواهم يادآورى كنم; و آن نظام امر به معروف و نهى از منكر است. امر به معروف و نهى از منكر واجب حتمى همه است; فقط من و شما به عنوان مسوولان كشور وظيفه مان در باب امر به معروف و نهى از منكر سنگين تر است. بايد از شيوه ها و وسايل مناسب استفاده كنيم; اما آحاد مردم هم وظيفه دارند. با چهار تا مقاله در فلان روزنامه, واجب امر به معروف نه از وجوب مى افتد, نه ارزش تاثيرگذاريش ساقط مى شود. قوام و رشد و كمال و صلاح, وابسته ى به امر به معروف و نهى از منكر است; اينهاست كه نظام را هميشه جوان نگه مى دارد. حالا كه نظام ما بيست ويكساله و جوان است و در مقايسه ى با نظام فرتوت هفتاد و چند ساله ى پير كمونيستى در شوروى به طور طبيعى هم جوان است; اما اگر صد سال هم بر چنين نظامى بگذرد, چنانچه امر به معروف باشد و شما وظيفه ى خودتان بدانيد كه اگر منكرى را در هر شخصى ديديد, او را از اين منكر نهى كنيد, آنگاه اين نظام اسلامى هميشه تر و تازه و با طراوت و شاداب مى ماند. طرف امر به معروف و نهى از منكر فقط طبقه ى عامه ى مردم نيستند; حتى اگر در سطوح بالا هم هستند, شما بايد به او امر كنيد; نه اين كه از او خواهش كنيد; بايد بگوييد:آقا! نكن; اين كار يا اين حرف درست نيست. امر و نهى بايد با حالت استعلا باشد. البته اين استعلا معنايش اين نيست كه آمران حتما بايد بالاتر از ماموران, و ناهيان بالاتر از منهيان باشند; نه, روح و مدل امر به معروف, مدل امر و نهى است; مدل خواهش و تقاضا و تضرع نيست. نمى شود گفت كه خواهش مى كنم شما اين اشتباه را نكنيد; نه, بايد گفت آقا! اين اشتباه را نكن; چرا اشتباه مى كنى؟ طرف, هر كسى هست حالا بنده كه طلبه ى حقيرى هستم از بنده مهمتر هم باشد, او هم مخاطب امر به معروف و نهى از منكر قرار مى گيرد.
اشتباه بعدى در مورد كشور است. كشور ايران يكپارچه است; حتى آن قسمتهايى هم كه در قرنهاى گذشته جدا شدند, اگر ته دلشان را بگرديد, مايلند با ما باشند; ((هر كسى كو دور ماند از اصل خويش, باز جويد روزگار وصل خويش)); آنها هم دلشان مى خواهد كه به اين مادر بپيوندند. اين كجا, كشور اتحاد جماهير شوروى كجا؟ ده, يازده كشور را با سنجاق يا به تعبيرى با شلاق به هم بستند و به اصطلاح يك كشور تشكيل گرديد! معلوم است كه تا شلاق برداشته شد, از هم جدا مى شوند و شد.
البته همين جا من بگويم; سعى بر اين است كه مساله ى قوميتها در ايران عمده بشود. عده يى با تحريك احساسات قومى نفى و عامل حقيقى وحدت يعنى اسلام و دين دنبال اين قضيه هستند. آن كسانى كه خيال مى كنند عامل وحدت كشور ما زبان فارسى است, دلبستگى شان به زبان فارسى يقينا به قدر بنده نيست; يكصدم تلاشى هم كه بنده براى زبان فارسى كرده ام, آنها نكرده اند و نخواهند كرد! عامل وحدت ملت ايران زبان فارسى نيست; دين اسلام است; همان دينى كه در انقلاب و نظام اسلامى تجسم پيدا كرد; نتيجه اين مى شود كه ترك زبان هم با زبان تركى خودش مى گويد:((آذربايجان اياختى, انقلابا داياختى)); كردى هم با زبان كردى خودش همين را مى گويد; بلوچ هم با زبان بلوچى خودش همين را مى گويد; عرب هم با زبان عربى خودش همين را مى گويد. عده يى سعى مى كنند اهميت عامل پيوند مستحكم دلهاى ملت ايران يعنى ايمان اسلامى را كم كنند; نه, كشور و ملت يكپارچه است; البته يكپارچگى اش به خاطر تاريخ و جغرافيا و سنتها و فرهنگ است; اما عمدتا به خاطر دين و مساله ى رهبرى است كه اجزاى اين ملت را به هم وصل كرده و همه احساس يكپارچگى مى كنند.
رهبرى مسووليت دارد. مسووليت رهبرى حفظ نظام و انقلاب است. اداره ى كشور به عهده ى شما آقايان مسوولان كشور است. هر كدام شما در بخش خودتان كشور را اداره مى كنيد و وظيفه ى اصلى رهبرى اين است كه مراقب باشد اين بخشهاى مختلف آهنگ ناساز با نظام و اسلام و انقلاب نزنند. هرجا چنين آهنگى به وجود بيايد, جاى حضور رهبرى است. رهبرى هم يك شخص نيست يك آدم, يك طلبه, يك على خامنه اى, يا على خامنه اىهاى فراوان ديگرى كه هستند, نيست رهبرى يك عنوان و يك شخصيت و يك حقيقت برگرفته ى از ايمان و محبت و عشق و عاطفه ى مردم و يك آبروست. صدها نفر مثل على خامنه اى در راه اين حقيقت جان و آبروشان را مى دهند; اهميتى هم ندارد. بنده كه چيزى نيستم; امام بزرگوار ما هم كه به معناى حقيقى كلمه براى اين امت, امام دلها بود همين طور بود. او حاضر بود براى حفظ نظام و حفظ رهبرى نظام, آبرويش را بدهد. اين حقيقت حضور دارد; با اين حرفهايى كه مى زنند و با اين كارهايى كه مى كنند, نتوانسته اند و نخواهند توانست اين حضور را از بين ببرند. در دوران اختناق كه رهبرى اين تجسم را نداشت, دلهاى مردم متدين در قبضه ى رهبرى بود; منتها رهبرىيى كه تشخص و هويت قابل اشاره در بيرون و جايگاه قانونى نداشت; به صورت مراجع تقليد و به صورت علماى بزرگ, تاثير خودش را بارها نشان داده بود; لذا آن وقتى كه به فلان قرارداد ننگين استعمارى اشاره مى كرد, قرارداد از بين مى رفت; آن وقتى كه به يك حادثه ى نامناسب اشاره مى كرد, آن حادثه مورد تخاصم مردم قرار مى گرفت. پانزده خردادى كه بنابر آنچه نقل شده است, چند هزار نفر آدم در آن حادثه جان خود را فدا كردند و كشته شدند, آن وقتى بود كه امام بزرگوار ما رهبر به معناى قانونى خودش نبود; يك روحانى برجسته بود; اين را نمى توانند نديده بگيرند; اين در شوروى نبود; اگر بود, آن طورى نمى شد; اگر بود, آن وقتى كه احساس مى كرد يلتسينى وارد ميدان شده تا به كار آينده حركت شتابنده ى غيرمعقول و بى رويه يى بدهد, گوش او را مى گرفت و از صحنه خارجش مى كرد و مورد حمايت مردم هم قرار مى گرفت; اما چنين چيزى نبود.
بنده معتقدم كه اصلاحات يك حقيقت ضرورى و لازم است و بايد در كشور ما انجام بگيرد.
اصلاحات در كشور ما از سر اضطرار نيست كه فلان حاكمى مجبور بشود مورد مطالبات سخت قرار بگيرد و گوشه و كنارى را اصلاح كند; نخير, اصلاحات جزو ذات هويت انقلابى و دينى نظام ماست. اگر اصلاح به صورت نو به نو انجام نگيرد, نظام فاسد خواهد شد و به بيراهه خواهد رفت. اصلاحات يك فريضه است. ميدانهاى اصلاحات كجاست؟ آن بحث ديگرى است. اصل اصلاحات يك كار لازم است و بايد انجام بگيرد. وقتى اصلاحات نشود, برخى از نتايجى كه ما امروز با آنها دست به گريبانيم, پيش مىآيد: توزيع ثروت ناعادلانه مى شود; نوكيسه گان بى رحم بر گوشه و كنار نظام اقتصادى جامعه مسلط مى شوند; فقر گسترش پيدا مى كند; زندگى سخت مى شود; از منابع كشور بدرستى استفاده نمى شود; مغزها فرار مى كنند و از مغزهايى كه مى مانند, حداكثر استفاده نمى شود. وقتى كه اصلاحات باشد, اين آفتها و اين آسيبها و دهها مورد از قبيل آنها پيش نمىآيد. پس مطلب اول اين كه اصلاحات امرى ضرورى و لازم است.
مطلب دوم اين است كه اصلاحات بايد تعريف بشود; اولا براى خود ما كه مى خواهيم اصلاحات بكنيم, تعريف بشود و مشخص باشد كه مى خواهيم چه كار كنيم; ثانيا براى مردم تعريف بشود كه منظور ما از اصلاحات چيست, تا هر كسى نتواند به ميل خودش اصلاحات را معنا كند; اين جزو كارهايى است كه مجموعه يى از مسوولان دولتى, دستگاه قضايى و مجلس و غيره مى توانند انجام بدهند. بايد تعريف مشخصى از اصلاحات به وجود بيايد تا ترسيم آن چهره و وضعيتى كه ما در نهايت جاده ى اصلاحات مى خواهيم به آن برسيم, براى همه هم مردم, هم مسوولان آسان بشود و بدانند به كجا مى خواهند برسند. اشكال كار آقاى گورباچف اين بود كه عيوب و اشكالات را مى دانست; اما تصوير روشنى از آنچه كه بايد انجام بگيرد, نداشت; اگر هم داشت, مردمش آن تصوير را نمى دانستند. بنابراين اگر تعريف مشخصى از اصلاحات نشود, الگوهاى تحميلى غلبه خواهد كرد; همان اتفاقى كه در شوروى افتاد; چون نمى دانستند چه كار مى خواهند بكنند; لذا به سراغ تقليد ناشيانه ى اصلاحات در الگوها و مدلهاى غربى رفتند و به آنها پناه بردند. امام بزرگوار ما هوشمندانه اين ضعف را در آنها تشخيص دادند; لذا در نامه يى كه ايشان به گورباچف نوشتند, اين نكته را متذكر شدند. ايشان نوشتند شما اگر بخواهيد گره هاى كور اقتصاد سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه دارى غرب حل كنيد, نه تنها دردى از جامعه ى خود را دوا نخواهيد كرد, بلكه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند; چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روشهاى اقتصادى و اجتماعى به بن بست رسيده است, دنياى غرب هم در اين مسائل البته به شكلى ديگر و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است. اين كه بنده مكرر مى گويم امام يك حكيم واقعى بود, به اين خاطر است. در آن جنجال تبليغاتى رسانه يى جهان, نكته ى اصلى را امام تشخيص داد.
البته خوشبختانه برخى از مسوولان, و بيش از همه رئيس جمهور عزيزمان, بارها گفته اند كه اصلاحات ما اصلاحات اسلامى و انقلابى است; هدف, رسيدن به مدينه النبى است. اينها خوب است, اما تعريفهاى دقيق تر و تصوير روشن ترى لازم است. اينها از اين جهت خوب است كه انگشت اشاره ى غربيها و بيگانه ها را مى خواباند; معلوم مى شود آنچه كه آنها مى گويند, مراد نيست. همه اين را مى فهمند, اما بايد توضيح داده بشود و بيشتر تصويرگردد.
مطلب سوم اين است كه اصلاحات بايد از يك مركز مقتدر و خويشتندار هدايت بشود تا دچار بى رويگى نشود. اى بسا كارى كه مى تواند در ظرف ده سال بخوبى و سلامت انجام بگيرد, اگر در ظرف دو سال بخواهيد آن را انجام بدهيد, به ضايعات غيرقابل جبرانى منتهى خواهد شد; مثل اتومبيلى كه در جاده ى دشوار و خطرناكى با سرعت بيش از حد معقول حركت كند; اگر تصادف نكند, تعجب است; اگر آسيب نبيند و نزند, تعجب است. بايد مركزى هوشيار, مقتدر و خويشتندار وجود داشته باشد كه نگذارد به آن حركتى كه مى خواهد انجام بگيرد, شتاب بيش از حد مفيد داده بشود; كار با ميزان و به طور صحيح انجام بگيرد.
در شوروى سابق وقتى كه اين كار را شروع كردند, در دروازه ى فيلمها و كتابها و روزنامه ها و لباسها و الگوهاى غربى باز شد; يعنى آن ادعاها در واقعيتها مصداقهاى مشخص غربى را مجسم مى كرد; اين حالت, حالت بسيار خطرناكى بود. در اين جا به نقش رسانه ها توجه كنيد; رسانه ها مسووليت دارند; روزنامه ها حساسند. قسمت عمده ى حساسيت من برروى روزنامه ها از اين جا ناشى مى شود. بحث برسر روزنامه ها و مطبوعات, بحث بر سر آزادى نيست. بعضيها نخواهند آزادى را براى ما معنا كنند; حرفى نداريم, استفاده كنيم; اما ما معناى آزادى را مى دانيم; براى آزادى هم خيلى دلمان مى تپد. مراد از آزادى هم همان آزادى بيان و آزادى فكر است; منتها اگر شما رفتيد بر طبق وظيفه تان در دكان يك قاچاق فروشى را بستيد, آن فرد نمى تواند بگويد شما با آزادى كسب و كار مخالفيد; نه, بحث آزادى كسب و كار نيست كسب و كار آزاد است قاچاق فروشى ممنوع است. بحث بر سر آزادى بيان نيست; بيان و فكر آزاد است; سمپاشى و اضلال وگمراه گرى ممنوع است; آن هم در شرايط حساسى كه امروز كشور ما دارد.
من به بعضى از مسوولان تبليغاتى كشور بارها گفته ام, آن روزى كه شما توان و استعداد مقابله با تهاجم تبليغاتى دشمن را داشته باشيد, آن كسى كه بيش از ديگران ميداندار تكثر مطبوعات و روزنامه ها و كتاب و فيلم و غيره باشد, بنده هستم; اما شما بگوييد ببينم در مقابل آن فيلمى كه پايه هاى فرهنگ مردم, اعتقاد مردم, دين مردم, روحيه ى انقلابى و ايثار و شهادت را در مردم متزلزل مى كند كه نه يكى, نه دو تا, نه ده تاست شما چند فيلم ساخته ايد؟! اين جاست كه من احساس خطر مى كنم. البته كار اساسى و بلندمدت اين است كه براى توليد آنچه كه خوب است, فكر كنيم; اما تا آنچه خوب است به ميدان بيايد, من نمى توانم قبول كنم و بپذيرم كه اين سيل لجن بيايد و جوان و كودك و قشرهاى مختلف را در خودش غرق كند. از تمام شيوه هاى دشمن شادكن و دشمنآموز براى مقابله ى با تفكر انقلاب استفاده بشود;اگر كسى هم مخالفت و مقابله كند, فورا انگ و تهمت بخورد! اين كه آزادى نشد; اين كه عاقلانه و خردمندانه نيست; اين كه مديريت كشور نيست. شما مسووليد به نقش رسانه ها توجه كنيد; اين بسيار بسيار مهم است. حساسيت بر روى نقش رسانه هاى مكتوب و روزنامه ها بخصوص در شرايط كنونى ما بسيار مهم است. با اين تصويرى كه عرض كردم, مشخص مى شود كه آنها چه قدر مى توانند به نفع دشمن نقش ايفا كنند. مدعى آنها هم بايد همه ى دستگاه و همه ى جبهه ى متحد طرفدار نظام و مسوولان قوه هاى مختلف و مسوولان بخشهاى ميانى گوناگون باشند. مدعى آنها فقط دستگاه قضايى يا فلان روحانى نيست; همه بايد در اين قضيه مدعى باشند.
مطلب چهارم, حفظ ساختار قانونى اساسى در زمينه ى اصلاحات است. البته در قانون اساسى, بيشتر از همه چيز, نقش اسلام و منبعيت و منشايت اسلام براى قوانين و ساختارها و گزينشها مطرح است. ساختار قانون اساسى بايستى به طور دقيق حفظ بشود. شما نگاه كنيد ببينيد دشمن چگونه با قانون اساسى ما برخورد مى كند:گوشه يى از قانون اساسى را نفى مى كند, گوشه يى را اثبات مى كند; يك جا به قانون اساسى تمسك مى كند, يك جا عليه اش حرف مى زند! قانون اساسى ميثاق بزرگ ملى و دينى و انقلابى ماست. اسلام كه همه چيز ما اسلام است در قانون اساسى تجسم و تبلور پيدا كرده است. اصل چهارم قانون اساسى تكليف همه چيز را روشن كرده است. اگر در قوانين عادى حتى در خود قانون اساسى يك جا اصلى يا قانونى وجود داشته باشد كه در مقام اجرا يا در مقام قانونگذارى, با اين اسلاميت معارضه پيدا كند, اين اصل بر آنها حاكم است; حكومت به معناى مصطلح اصولى و علمى حوزه هاى علميه. البته اين گفتن نداشت; اگر هم نمى گفتند, حكومتش واضح بود; اما به اين حكومت تصريح كرده اند.
بنابراين ساختار قانون اساسى بايستى به طور كامل در اصلاحات حفظ بشود.
مطلب پنجم, مقابله جدى با هرگونه تندروى و تندروانى است كه جاده صاف كن دشمنند; يعنى مدل يلتسينى! همه ى دستگاهها بايد با مدل يلتسينى بشدت مقابله كنند; نگذارند يك جاه طلب, يك فريب خورده, يك مغرض و يك غافل بيايد و حركت را از حالت صحيح خودش خارج كند و حالت مسابقه و حالت تعارض به وجود بياورد.
مطلب ششم, مقابله جدى با دخالت خارجيها و غربيها و بى اعتنايى به انگشت اشاره ى غربيها و سوظن به آنهاست. البته بحث ديپلماسى و بحث ارتباطات خارجى, بحث ديگرى است.
انسان در مقام ديپلماسى, مى دهد, مى گيرد, قرارداد مى بندد و همه كار مى كند; اما در مسائل اساسى نظام بايستى انگشت اشاره ى آنها را با سوظن مورد ملاحظه قرار داد; بعكس آنچه كه آدم در وضعيت گورباچف مشاهده مى كند. آنها به هيچ وجه حسن نيت ندارند. ما در جنگ هشت ساله ديديم كه تمام اروپا به صدام كمك كردند; فرانسه كمك كرد, آلمان كمك كرد,انگليس كمك كرد, يوگسلاوى سابق كمك كرد, بلوك شرق آن روز كمك كرد. البته ما هيچ وقت در مقام ديپلماسى نمى گوييم كه چون شما به صدام كمك كرديد, ما با شما رابطه مان را قطع مى كنيم; نه, عالم ديپلماسى يك عالم ديگر است. همين تشنج زدايى اى كه امروز در بحث سياست خارجى ما مطرح مى شود, مورد تاييد ماست; بايد تشنج زدايى بشود; اما تشنج زدايى غير از اين است كه كسى به آنها اعتماد پيدا كند; نه, او هم به ما اعتماد ندارد; ما هم به او اعتماد نداريم. كسانى كه در زمينه ى مسائل ديپلماسى فعالند, كاملا مى فهمندكه بنده چه دارم عرض مى كنم. اصلا ميدان ديپلماسى, ميدان يك نبرد واقعى است; منتها نبردى كه پشت ميز و با لبخند وبا گفتن صبح بخير و شب بخير انجام مى گيرد! وجود ارتباطات ديپلماتيك, هرگز نبايد به معناى اعتماد به دشمن تلقى بشود; نبايد اعتماد كرد.
مطلب هفتم, هماهنگى اصلاحات در بخشهاى مختلف است; اين نكته مهم است. ببينيد عزيزان من! در بعضى از بخشها, اصلاحات, پيچيده و دشوار و كند است; مثلا در بخش اقتصادى, كار بسيار كند انجام مى گيرد; توزيع عادلانه ى درآمدها هم همين طور است; كار خيلى سختى است; كار آسانى نيست. ريشه كن كردن فقر و رسيدگى به مناطق محروم, همه ى اينها جزو اصلاحات است. اصلاح ساختار ادارى كار بسيار دشوار و پيچيده و سنگينى است; اينها دير پيش مى رود. در بخش معادل گلاسنوست آقاى گورباچف نه, كار آسان است; در يك روز هم مى شود به بيست روزنامه مجوز داد تا منتشر بشوند; اين مى شود ناهماهنگ; اين طورى نمى شود; بايد هماهنگ حركت كنيم; بايد پابه پاى بخشهاى دشوار حركت كنيم. اين كه بنده تاكيد مى كنم مساله ى معيشت اولويت دارد, يك بخش عمده اش به خاطر اين است; چون بخش معيشت, بخش مشكلى است.
همه ى نيرويتان را كه شما جمع بكنيد, با همه ى صداقت و دلسوزى و علاقه مندى هم كه كار بكنيد, سرعت خاصى خواهيد داشت; بقيه ى بخشها را هم بايد با همان سرعت حركت بدهيد. اگر اين سرعت برابر و هماهنگ را رعايت نكرديد, آن وقت مشكلات بسيار اساسى پيش مىآيد كه البته بعضى از آنها قابل محاسبه است, برخى ديگر قابل محاسبه نيست; از آنهايى كه قابل محاسبه است, بعضى قابل پيشگيرى است, برخى قابل پيشگيرى هم نيست.
مطلب هشتم, مقابله ى جدى با عوامل تجزيه ى قومى در كشور است. من اين را دارم عرض مى كنم; بخصوص خطاب من به آن كسانى است كه در اين بخش صاحبان مسووليتند; چه در وزارت كشور, چه در جاهاى ديگر. توجه كنيد; امروز انگيزه ى تحريك قوميتها جدى است. مسوولان ذىربط ما كه مى خواهند دنبال مسائل بگردند, دارند مى بينند. همه ى اقوام ايرانى به ايران و جمهورى اسلامى علاقه مندند و ايران را ميهن خودشان مى دانند. بنده پيوندم با منطقه ى ترك نشين معلوم است. مدتها در منطقه ى بلوچ نشين زندگى كرده ام و از نزديك با عناصر بلوچ ارتباط داشته ام; با بعضى از بخشهاى ديگر هم ارتباطات دور و نزديك داشته ام; با آنهايى هم كه ارتباط نداشته ام, از آنها اطلاعاتى دارم كه كم نيست; مى دانم روحيه شان چيست. من در دوره ى مسووليتهاى مختلف, سفرهاى فراوانى به ميان اينها كرده ام. اقوام ايرانى مسلمانند و به اين آب و خاك دلبسته اند; عزت و رفاه خودشان را در ايران سربلند و آزاد مشاهده مى كنند; اما دشمن مشغول تحريكات است. تحريكات دشمن را نبايد دست كم گرفت.
مراقب باشيد; اين از جمله چيزهاى بسيار مهم است و احساس مى شود كه دستهايى در جريان هستند براى اين كه زمام اين كار را از دست دولت خارج كنند. البته در آن صورت اگر خداى نكرده چنين وضعى پيش بيايد, مشكلات پيش خواهد آمد; پول, همت و وقت صرف آن خواهد شد و مسوولان كشور از كارهاى اساسى باز خواهند ماند.
عرايض من تمام شد; فقط اين نكته را عرض بكنم كه بنده از تمام نهادهاى قانونى كشور بجد دفاع مى كنم. آنچه كه در مورد اشخاص و شخصيتها و نهادها براى من مهم است, دفاع از جايگاه و مسووليت آنها و كمك به حسن انجام كارشان است. رئيس جمهور, رئيس قوه قضاييه, رئيس مجلس شوراى اسلامى و بدنه ى اينها, دستگاههاى قانونى گوناگون, از اين جهت براى من در سطح واحدى قرار دارند و من از مسووليت همه ى آنها پشتيبانى و دفاع مى كنم. البته اين دفاع به خاطر اين هم است كه بنده همه ى مسوولان درجه ى بالا را از نزديك مى شناسم و خلوص و دين و پايبندى را در اينها مشاهده مى كنم. البته اين پشتيبانيها مطلق نيست. پيمان من با همه ى اين برادران عزيز, پيمان دين و انقلاب است.
همان طور كه گفتم, هدف و هويت و مسووليت اساسى رهبرى, دفاع از كليت نظام و حفظ نظام است. چيزى هم بنده ندارم; جان و آبرو متاع كمى است براى اين كه در اين راه بذل بشود; و من كاملا آماده هستم اين دو عنصرى را كه دارم, بذل كنم. دوره ى جوانى ما كه دوره ى لذت بردن از زندگى است در اين راه گذشته; امروز هم در دوره ى پيرى هستيم. بنده امروز در سنينى هستم كه زندگى براى من اين قدر لذتى ندارد. لذايذ زندگى براى ما, امروز ديگر لذايذ نيست. در آخر عمر, در فصل انحطاط عمر, در فصل ضعف قواى جسمانى و بقيه ى قواى موجود بشرى, دلبستگى يى به حيات نيست. آنچه بنده دارم جان و آبرو مال اين راه است; مال هم كه الحمدلله ندارم.
بنده به اين مسووليت كنونى هم هيچ دلبستگى يى ندارم. حالا ممكن است خيلى از شما اين را ندانيد, اما در اين جمع خيليها هستند كه مى دانند; بنده به اين مسووليت فعلى هيچ دلبستگى يى ندارم, جز به عنوان انجام وظيفه. الان هم كه مشغولم, فقط به خاطر انجام وظيفه است; از روز اول هم همين طور بود. از آن روز مجلس خبرگان, آقايان كه راى دادند, با مقاومت و امتناع و مخالفت جدى و پيگير خود بنده مواجه بودند; منتها وقتى مسووليت آمد, گفتم:((خذها بقوه)). آدمى نيستم كه اگر مسووليت بر دوش من گذاشته شد, بخواهم درباره ى انجام اين مسووليت, ضعف نشان بدهم; نه, اين وظيفه ى من است; و اين وظيفه را به فضل الهى و به توفيق و هدايت او انجام خواهم داد.
عزيزان من! آيه يى را كه من در اول عرايضم عرض كردم, مربوط به يكى از جنگهاى پيامبر(ص) است; ((الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم)). خبر مى دادند كه دشمن به صورت متراكم در انتظار شماست; بترسيد! در پاسخ به اين هشدار و بيم دهى كه دشمن به صورت متراكم در انتظار شماست تا ضربه را وارد كند اينها مى گفتند:((حسبنا الله و نعم الوكيل)); خدا براى ما بس است و پشتيبانى او براى ما كافى است. البته ((حسبنا الله و نعم الوكيل)) را در پستوى اتاق و داخل بستر راحت نمى شود گفت. ما نه كارى بكنيم, نه تلاشى بكنيم, نه حركتى بكنيم, نه جانى را به خطر بيندازيم, نه از آبرويى مايه بگذاريم, بعد هم بگوييم:((حسبنا الله و نعم الوكيل))! نه, خداى متعال آدمى را كه در راه او مجاهدت نمى كند, كفايت نخواهد كرد; اين كفايت مربوط به ميدان جنگ است. ما امروز در يك ميدان نبرديم; اگرچه نه نبرد نظامى و نبرد مرگ و زندگى.
مستكبران عالم چون با اسلام و نظام اسلامى بجد دشمنند, ما هر اقدام خوبى كه مى كنيم, هر قانون خوبى كه مى گذاريم, هر اجراى خوبى كه مى كنيم, هر قضاوت خوبى كه مى كنيم, هر منش خوبى كه از خودمان نشان مى دهيم, هر كارى كه به تقويت اين نظام و تقويت اسلام منتهى مى شود, اگر از ما سر بزند, در واقع داريم يك ضربه به دشمن مى زنيم; اين جاست كه آدم مى گويد:((حسبنا الله و نعم الوكيل)). پاسخ خدا هم اين است كه ((فانقلبوا بنعمه من الله و فضل لم يمسسهم سو واتبعوا رضوان الله والله ذو فضل عظيم)).
البته ما در داخل كشورمان خوشبختانه از همزيستى اديان گوناگون برخورداريم; يهوديان, مسيحيان, زردشتيان; اينها هم در كنار مسلمانان و در ظل نظام اسلامى زندگى مى كنند; با ما همكارى و همزيستى دارند و نقش ايفا مى كنند; البته وظيفه هم دارند; دولت اسلامى هم نسبت به آنها به عنوان شهروندان ايرانى داراى وظايفى است; اين وظايف را بايد انجام بدهد و انجام هم مى دهد. ما هيچ گله يى از شهروندان اقليتهاى مذهبى خودمان نداريم.
ملاحظه مى كنيد كه وقتى تبليغات دشمنان عليه جمهورى اسلامى شكلهاى موذيانه يى پيدا مى كند, كليميان ايران اعلاميه مى دهند. در قضيه ى ديگرى ارامنه ى ايران يا برخى گروههاى ديگر مسيحى اعلاميه دادند و از جمهورى اسلامى دفاع و حمايت كردند; و اين جزو افتخارات جمهورى اسلامى است.
فكر مى كنم آن عذرخواهى يى كه آقاى خاتمى در انتهاى سخنان خود كردند, بنده بايستى به شكل مضاعفى آن عذرخواهى را بكنم; چون خيلى طولانى شد. اينها حرفهايى است كه لازم بود شما مسوولان عزيز كشور آنها را بشنويد.
مخاطبان اولى ما در اين قضايا شما هستيد و اين حرفها را اگر به شما نگوييم, به چه كسى بگوييم؟ اميدوارم ان شاالله آنچه گفتيم و آنچه شنيديم, مورد رضا و تفضل و قبول الهى قرار بگيرد و اين جلسه همان طور كه در ابتداى صحبت عرض كردم دلهاى ما را به هم نزديك كند; الفت بين برادران و خواهران و عزيزانى كه همه مسوولند, بيش از پيش به وجود بيايد و جبهه ى متحد كاركنان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى را در مقابل دشمن هرچه متحدتر كند و ان شاالله بركات الهى و توجهات حضرت بقيه الله الاعظم (ارواحنا فداه) شامل حال همه ى شما باشد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته