پرتوهاى پرهيزگارى زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى قسمت دوم
غلامرضا گلى زواره
فضايل و مكارم شهيد قدوسى با تزكيه و تهذيب نفس و نيز تصفيه درون از طريق عبادت و رعايت موازين شرعى مسير كمالات را طى كرد و بر فراز اين قله رستگارى و پارسايى قرار گرفت و بر اثر اين توفيق بزرگ معنوى, جويبارهاى باطراوتى از فضائل و كرامات را جارى ساخت كه جامعه و نيز مرتبطين با او از اين حالات روحانى بهره مى گرفتند, اهم اين خصال پسنديده را مى توان در امور ذيل بيان نمود:
1 ـ اخلاص: مهمترين ويژگى كه مورد نظرش بود, اخلاص در عمل و انجام تكاليف براى رضايت خدا بود و نه تنها خودش به اين مهم اهتمام مى ورزيد بلكه از ديگران هم انتظار داشت چنين باشند, يك بار كسى فاميل خود را عوض كرده بود, شهيد قدوسى مى گفت اين معنا كشف مى كند كه وى به دنبال خيالات نفسانى است و از اين جهت از چشم من افتاد, غرضش اين بود كه اعمال و تصميم هاى آدمى هرچقدر هم اندك باشد از مبادى نفسانى منشإ مى گيرد چه بسا يك رفتار كوچكى كه از نفسانيت بزرگى حكايت دارد و اسارت روح را نشان مى دهد, همين اخلاص فوق العاده اش سبب گرديد كه از هرگونه مطرح شدن اجتناب كند و خدمات و افتخارات آن بزرگوار در زمان حياتش و بعد از شهادتش هم آن چنان كه بايد و شايد شناخته نشود, با تشخص و شهرت طلبى ناسازگار بود و آن را منشإ سقوط انسان مى دانست در تمام عمرش حتى يكبار مسووليت امام جماعت را نپذيرفت, آرام و بدون جلب توجه ديگران به مجالس وارد مى شد و در پايين مجلس در بين افراد عادى مى نشست, اهل وعظ و خطابه رسمى جز براساس احساس وظيفه شرعى نبود, كمتر حاضر به مصاحبه با رسانه ها و صدا و سيما مى شد به ويژه اگر بنا بود از عملكردهاى خود دفاع كند و مى گفت: از چشم مردم افتادن بهتر از اين است كه انسان در دام نفس اسير شود.از جاه و مقام ظاهرى نفرت داشت و با برخوردهاى اوليه مى شد اين خصلت را در وى ديد. از اين كه محور قوم, گروه و دسته اى باشد و افرادى دورش جمع شوند و نزد او رفت و آمد كنند منزجر بود و از هر عاملى كه او را به اين وادى بكشاند اجتناب مى كرد, قبل از فرا رسيدن اعياد منزل را ترك مى كرد كه مبادا كسى در اين ديد و بازديد دست او را ببوسد و اگر در مواقعى كسى قصد اين كار را داشت با قدرت جسمى خاصى وى را از اين كار منع مى نمود. از رياكارى نفرت داشت و نمى خواست عملى را كه انجام داده اظهار نمايد و به رخ افراد بكشد و وجهه اى در جامعه بدست آورد, حتى با اشاره و كنايه هم نمى فهمانيد كه چنين و چنان كرده ام و اين را هم نوعى تزوير مى دانست.
2 ـ تقيد و تعهد: تقواى استوار و تعهد خلل ناپذير خصلتى بود كه هر كس آيه الله قدوسى را مى شناخت اين وصف را در وى مشاهده مى كرد و به راستى آن شهيد مواظبت ها, دقت ها و موشكافى هايى خاص در اين امر از خود بروز مى داد, براى رسيدن به مراحل ايمان و پارسايى انجام مستحبات و پرهيز از مكروهات را امرى ضرورى مى شمرد و ترك واجب و ارتكاب حرام را براى يك مومن امرى محال مى دانست, وظيفه شرعى و تعهد در مقابل قرآن و اسلام برايش يك اصل مسلم بود و هميشه در همه جا كارها را با اين اصل تطبيق و به آن عمل يا آن را رد مى كرد, تب حمايت از محرومين و انقلابى بودن, نمى توانست در او اثرى داشته باشد مگر آنجا كه اسلام اجازه داده بود و چه اتهامات و عكس العمل هايى متوجه اش كردند تا بلكه امورى ديگر به جاى حق براى او اصل گردد ولى قبول نكرد, حاضر نبود حتى براى يك لحظه به اسم مصلحت و اقتضإ سياست بر خلاف مصالح اسلام عمل كند و تنها به قانونى احترام مى گذاشت كه حكم اسلام را در بر داشته باشد و لذا فريب مناديان دروغين آزادى و آزادى خواهى را جهت ميدان دادن به گروههاى محارب و ضد انقلاب نخورد و راه سوء استفاده منحرفين را سد نمود, محبوبيت فرد در بين مردم, سوابق مبارزاتى و علمى و برخى تشخص ها هيچ كدام مجوز اين نمى شد كه قدوسى از تخلف افراد صرف نظر كند يا به اشخاصى مسووليت بدهد چنانچه يك قاضى تخلف مى كرد اگر مردمان ديارى با او مخالف مى شدند او را بركنار مى كرد در عين حال مراقب بود كه مبادا تحت تإثير جوسازىها يا تومار بازىها فرد مخلصى كه مشغول كار است به خاطر عمل كردن به وظيفه اش توبيخ يا تنبيه شود, كمتر مسووليت مى پذيرفت و اين برنامه نيز براساس وظيفه شرعى او بود. شهيد قدوسى ضمن اين كه تعبد و تقيد نسبت به موازين اسلامى را خودش پياده كرده بود حساسيت شديدى داشت به اين كه شاگردانش چنين باشند و از اين كه طلبه اى زياد بخندد يا وقتش را به باطل و امور بيهوده و غير مربوط صرف نمايد ناراحت مى شد.
3ـ مديريت, نظم و قاطعيت: مديريت, نظم و قاطعيت, نظم شديد و نمونه شهيد قدوسى, زبانزد خاص و عام بود و مقررات موسسه اى كه او بر آن نظارت داشت, بايد كاملا اجرا شود و تخلف از ضوابط را از هيچ كس قبول نمى كرد, در مقابل بى نظمى هيچ گونه انعطافى از خود نشان نمى داد و اين در حالى بود كه مى گفت اگر من بچه يتيم و يا فرد درمانده اى را ببينم دلم مى خواهد در كنارش به گريه بنشينم و اين رقت قلب و عاطفه شديد چندين بار نمودار گرديد. او نخستين كسى بود كه نظم را در مدارس طلاب مستقر كرد و خود اسوه الگوى نظم در همه امور بود, قبل از ساعت مقرر در مدرسه منتظريه (حقانى) حاضر مى شد و از كوچكترين بى نظمى و تإخير بدون علت شرعى نمى گذشت, تا ديروقت در مدرسه مى ماند و كار امروز را به فردا موكول نمى نمود, درس طلبگى را با سيستم جديد آموزشى تلفيق داد, كلاس هاى مرتب و راحت, تخته و كچ و نقشه, ميز و صندلى, و دفتر حضور و غياب تهيه كرد, در عمل به آنچه كه وظيفه شرعى خود تشخيص مى داد ذره اى مجامله نمى كرد و اصرار و چانه زدن در مقابلش بى فايده بود. در ابتدا جوانب كار را به دقت مى سنجيد سپس تصميم مى گرفت و پس از آن وارد عمل مى شد و در اين وقت بود كه هيچ كس قادر نبود او را از ادامه كار باز دارد. شهيد قدوسى از تقيدات زننده حاكى از بى شخصيتى و پاى بندى به اوهام و خيالات مانند تقيد به نشستن كنار ديوار در جلسات بيزار بود و مقيد بود هر جا كه فضايى خالى هست بنشيند و با قاطعيت و صلابت در مقابل رسم پوسيده و جاهلى, استقامت نشان مى داد و به آداب متكى به خرافات پشت پا مى زد, دير باور بود و با يك دليل ساده و براساس يك نقل قول ضعيف و يا بى اساس مطلبى را قبول نمى كرد و به زودى قانع نمى شد از اين رو باورهاى خود را هم به سادگى از دست نمى داد, براى رسيدن به اهدافى كه داشت سعى مى كرد كم خطرترين راه را برگزيند, هيچ وقت به شيوه هاى ساده لوحانه, عجولانه كه معمولا ندامت زا و شكست پذير است متوسل نمى گرديد, به همين دليل ساواك نتوانست از او ردپايى يا مدركى به دست آورد و گاه او با اين تدبير و ژرف انديشى, نيروهاى امنيتى را گيج مى كرد, در مدت پانزده سال كه مديريت مدرسه حقانى را عهده دار بود, بحرانهاى مختلفى پيش آمد و موضوعات جنجالى و مسايل اختلاف برانگيز در سطح جامعه و يا ميان حوزويان يا در مورد مدرسه مطرح مى شد و گاه موضع گيرىهاى تندى از سوى بعضى شاگردان موجب تشنج و از هم گسيختگى كارها مى گرديد, اما شهيد قدوسى اين مسايل را به آرامى طى مى كرد و براى رفع بحران ها و ناگوارىها به نحو مطلوبى چاره انديشى مى كرد, وقتى براى كارى مصمم مى گشت از آن افرادى نبود كه سست بشود و مشكلات و دشوارىهاى طريقى را كه انتخاب كرده بود مى پذيرفت و با بردبارى از آنها مى گذشت, حاضر نبود خلاف باورها و اعتقاداتش با خواهش رفقا رفتار كند و اگر چيزى را تشخيص مى داد امكان نداشت خلاف آن را عمل كند, مگر اين كه به باور جديدى برسد, زير بار توقعات بيجا و توصيه ديگران نمى رفت و در حالى كه در مقام صرف بيت المال مو را از ماست مى كشيد قاطعانه جلوى توقيف ها, مصادره ها و بازداشت هاى بى رويه را مى گرفت, هرچند بر عليه او تظاهرات و تبليغ مى كردند, در عين حالى كه براى رشد مردم تلاش مى نمود براى جلوگيرى از نفاق و حفظ امنيت جامعه با تقوا و پارسايى فوق العاده كه از ايشان ملحوظ و محسوس بود احكام قاطع و انقلابى صادر مى كرد و همين برخورد جدى بود كه تا اندازه هاى لجام گسيختگى گروهك هاى مهاجم به جان و مال و دين و آبروى مردم را مهار كرد. شهيد قدوسى با حساب و كتاب و از روى بصيرت عقلى و باطنى مطلبى را ادعا مى كرد و تا آخر پاى اين ادعا مى ايستاد اگرچه گروهى مخالفش مى شدند, حتى از سلامتى خود در اين راه مايه مى گذاشت.
4ـ رعايت امور بيت المال و صرفه جويى: آيه الله قدوسى در دو امر, بيت المال و حق الناس, بسيار دقت مى كرد, از چاى, نهار و امكانات اوليه هر فرد مسوول استفاده نمى كرد و تمام حساب هاى دادستانى را به منزل مى برد و شخصا به آنها رسيدگى مى كرد و معتقد بود يك ريال اگر اشتباه شود بايد در روز قيامت پاسخگو باشد, در حق الناس هم بسيار حساس بود تا جايى كه دستور داده بود مشروبات توقيف شده را خالى كرده و شيشه هاى آنها را به صاحبانشان برگردانند چون خريد و فروش و استفاده از مشروبات الكلى حرام است و مى توان آن را توقيف كرد, اما شيشه هاى آنها شامل حال اين حكم نمى شود, براى اين كه ذره اى از راه حق منحرف نشود با احتياط بسيار هر نوع راهى را كه امكان داشت غير حق باشد سد مى كرد و به همين دليل از پذيرفتن هر نوع هديه اى امتناع مى نمود, يكى از همسايگان ايشان نقل مى كند يك بار مشاهده كردم شهيد قدوسى از منزل بيرون آمد و باعجله در كوچه مى دود و همراه ايشان فرزندش در حالى كه پتويى در دست دارد حركت مى كند! پرسيدم چه شده است؟ گفت: يكى از خانواده هاى زندانيان اين را در منزل گذاشته و رفته است و مى خواهم سريعا آن را پس دهم تا اين اعمال ديگر تكرار نشود. در طول مدت تصدى دادستانى انقلاب هرگز حقوقى براى خود منظور نداشت و از امكانات ومزاياى مالى كه حق او بود, استفاده نكرد با اين كه جواز استفاده مشروع از اين امكانات را خود به بسيارى از افراد مى داد, كاملا مراقب بود كه اموال شخصى با امور بيت المال مخلوط نگردد. وقتى به سمت دادستانى منصوب شد به تهران آمد, و چون در اين شهر منزلى نداشت خانه يكى از روحانيون را اجاره كرده حاضر نشد در منازل مصادره اى سكونت اختيار كند, سياست ايشان در حفظ و نگهدارى اموال و امكانات بيت المال موجب شد كه بسيارى از اموال مربوط به دولت در نهايت مراقبت جمع آورى و نگهدارى شود و مإموران مى دانستند در صورتى كه كوچكترين بى توجهى در اين باره بكنند به سختى مورد اعتراض و توبيخ آن قاضى به خون خفته قرار مى گيرند. اصرار زيادى بر نفى رفاه طلبى و از بين بردن احساس راحتى داشت و كاملا مواظب بود افرادى را مسوول بيت المال كند كه كاملا فهميده اند آنچه زير دست آنهاست مربوط به محرومان است و هر ذره اى از آنها حساب و كتاب دارد و به شدت با اسراف و مصارف بيمورد و بيهوده مخالف بود يكى از اساتيد دانشگاه اصفهان نقل مى كرد شهيد قدوسى در پايان سال تحصيلى مدرسه حقانى پولى در پاكت گذاشت تا من به عنوان حق التدرس بدهد, هرچه اصرار كرد نپذيرفتم و درخواست يك قطعه پارچه براى كفن نمودم, گفت آن را از مال خودم مى دهم و اى دريغ كه من لايق اين موهبت و محبت نبودم. بعد از تجديد بناى مدرسه و نصب شوفاژ كلاسها گرم و راحت بود اما دفتر كار قدوسى سرد بود وقتى علت را پرسيدم گفت: در مواقع تنهايى ضرورت ندارد براى من تنها يك اتاق به اين بزرگى گرم باشد, اگر از تلفن مدرسه استفاده مى كرد از جيب خودش وجه آن را مى پرداخت, آيه الله گيلانى خاطرنشان نموده است شهيد قدوسى در مصرف بيت المال خيلى محتاط بود اما در مواقعى كه قرار بود از مال خودش براى دوستان خرج كند نهايت سخاوت و صفت كريم بودن خود را نشان مى داد يكى از افرادى كه كارهاى چاپى و تايپى مدرسه حقانى را انجام مى داد نقل كرده است روزى در آن اتاقى كه مشغول كار بودم پاكت نامه اى را كه روى زمين افتاده و له شده و آسيب ديده بود برداشتم تا داخل سطل زباله بيندازم, ايشان آن را از من گرفت وگفت: اين كه پشتش سفيد است, يعنى يك بار ديگر مى توان از آن استفاده كرد! بيشتر و يا تمام كارهايى را كه يك يا چند كارمند ساده و معمولى مى توانستند انجام دهند خود شخصا انجام مى داد, از هر قلم و برگ كاغذى حداكثر استفاده را مى نمود و غالبا يادداشت هاى موقتى را با مداد مى نوشت تا پس از رفع نياز آنها را پاك كند و از كاغذ آن مجددا بهره گيرد, هنگام غروب و حتى اگر شب ها مشغول نوشتن نبود و با كسى صحبت مى كرد از روشن كردن چراغ و مصرف برق خوددارى مى كرد در عين حال از تمام امكانات و آنات زندگى خود در رسيدن به هدف استفاده مى نمود و از برخوردهاى زودگذر با اشخاص و فرصت هاى آن نيز به نحوى در جهت منظورهاى عالى كه در ذهن داشت بهره بردارى مى كرد, اوقاتش را به طرز مدبرانه اى براى كارهايى كه داشت تقسيم كرده بود و به همين دليل گاهى فرصت نمى كرد با همسايه اى كه از دوستان طلبگى و از مدرسان معروف حوزه بود حتى يك رفت و آمد كوتاه داشته باشد, اوقاتش به امور اجتماعى تعلق داشت, مصرف وقت از سوى او بسيار دقيق و حساب شده بود, صرفه جويى در زمان نيز از خصال بارز او به شمار مى رفت, ورع و پارسايى ايشان به امور مالى و اوقات عمر منحصر نمى گرديد بلكه در گفتار كمال احتياط را مى نمود كه مبادا مرتكب غيبت و يا بهتان شود و حقوق اجتماعى و اخلاقى افراد ناديده گرفته شود.
5ـ فروتنى, زهد و ساده زيستى: آيه الله قدوسى نهايت فروتنى را نسبت به دوستان و آشنايان و نيز مردمان عادى داشت, هميشه به همه پيش سلام بود و از تبختر و كبر و غرور بيزارى مى جست. با وجود آن كه به درجه اجتهاد رسيده بود همچون يك انسان عادى پشت ميز و يا روى زمين مى نشست, به همه سلام مى نمود و جلوى پاى هر استاد و طلبه اى بلند مى شد, در مدرسه حقانى با آن درجه علمى دروس در سطوح پايين را تدريس مى نمود به عنوان مثال رساله توضيح المسائل و گلستان سعدى را درس مى داد و چه موشكافيها و دقت كه در همين دروس داشت مفاهيمى چون شهرت اجتماعى, مريد داشتن, رياست و تقدم و تإخر و امثال اين ها امورى بود كه استاد قدوسى به آن ها مى خنديد و اگر مى ديد كسى از هم لباسهاى او گرفتار اين اوهام است جدا رنج مى برد با اين وصف تإكيد مى كرد گاهى وظيفه شرعى ايجاب مى كند كه آدمى موقعيتى را بدست آورد يا در حفظ موقعيتى كوشا باشد. يكى از اساتيد گروه علوم تربيتى دانشگاه اصفهان نقل مى كرد وقتى به مدرسه اى كه مديريت آن به عهده شهيد قدوسى بود آمدم تا به تدريس مسايل تربيتى و روان شناختى بپردازم مردمى را ديدم با لباس ساده و بى پيرايه, چهره اى گشاده, چشمانى درشت و نافذ و صبور و بردبار و دوست داشتنى, كمتر گوينده است و بيشتر شنونده, به تلفن ها مختصر و مفيد جواب مى دهد, نيازمندىهاى استادان و شاگردان را گوش مى دهد و يادداشت مى كند و براى بر آوردن آنها در اسرع اوقات اقدام مى كند. او چنان در دوران طلبگى زاهدانه زندگى مى نمود كه گاهى قرصى نان را به دو نيم مى كرد و از خوردن بيشتر از نصف آن خوددارى مى نمود و زمانى لباسى نسبتا گرانبها را به سائل رهگذر مى داد و اين در حالى بود كه از لحاظ امكانات مالى و اوضاع خانوادگى در وضع مناسبى بسر مى برد. يك بار كه به مشهد مقدس مشرف شده بود, سختى هاى بسيارى را تحمل كرد خودش مى گويد يكبار كه حدود دو الى سه ماه در آنجا بودم تنها وسيله اى كه داشتم يك جاجيم بود كه شبها در حرم روى آن مى خوابيدم و غذايم نان خالى و هلوى مشهدى بود. طورى كه بعد از مدتى يكى از دوستانم مرا ديد و گفت اگر وضع تو به اين شكل ادامه يابد ديگر به قم برنخواهى گشت. در كيفيت لباس پوشيدن و اصلاح سر و صورت ظاهر خود را همچون طلبه اى معمولى مىآراست, دقت داشت حجم عمامه اش بزرگ نباشد و محاسنش از حد خاصى بلندتر نگردد. هر كس با او مإنوس بود اخلاص و بى تكلفى و تخلق وى را به فضايل اسلامى مى ديد در همان اوقاتى كه دادستان كل انقلاب اسلامى و عضو شوراى عالى قضايى بود, تنها و بدون هيچ پيرايه اى در خيابانهاى قم حركت مى كرد يكى از يارانش مى گويد در روز جمعه اى كه فردايش (روز شنبه) به شهادت رسيد براى صرف ناهار افتخار ميزبانى او را داشتم با كمال صفا و اخلاص و بدون هيچ پيرايه و تكلف پس از آن كه غذايش را خورد روى فرش اتاق خوابيد و پس از كمى استراحت آخرين خداحافظى را با ما كرد. از پذيرفتن هر نوع امتياز مالى اجتناب مى كرد و در تمام مدتى كه در مدرسه حقانى مشغول انجام وظيفه بود حقوق و پولى دريافت ننمود حتى در موارد بسيارى از اموال شخصى در راه بهبود امكانات مدرسه خرج مى كرد افراد پولدار و كسانى كه براى كمك به اين مدرسه نزد ايشان مى رفتند با شخصيت بى نياز و مستقل او روبرو مى شدند و او هرگز در مقابل اين افراد خود را كوچك نمى كرد و ترجيح مى داد مدرسه در سختى هاى مالى بماند زيرا معتقد بود برخى كمكها عوارض دارد و انتظارات نابجا به دنبال مىآورد.
6ـ كمك به محرومين: آن شهيد والامقام در جهت انجام حوائج مومنين و حل مشكلات برادران مسلمان نهايت سعى را مى نمود, كسى نبود كه مشكلاتى داشته باشد و به ايشان مراجعه نمايد, مگر اين كه آيه الله قدوسى در حل آن مى كوشيد با اين كه در اثر ازدحام و كثرت مسائل روز و پيش آمد دشوارىها و زيادى كار كسالت پيدا كرده بود در اين خصوص وظايفى را كه عهده دار شده بود به خوبى و در كمال دلسوزى انجام مى داد. فعاليت زيادى در كمك مادى به افراد مستمند از جهات مختلف مى نمود اما كسى مطلع نمى شد, حتى گاه مهريه تزويج بعضى را شخصا مى پرداخت, برخى را صاحب و مالك خانه مسكونى مى كرد و تمامى اين مساعدت ها را در پنهانى و خفا انجام مى داد چون متوجه بود طبق آيات و روايات هيچ عملى بدون اخلاص در نزد پروردگار پذيرفته نمى باشد. عجيب علاقه داشت كه به محرومين كمك كند, براى يك عده اى در آستانه فرارسيدن عيد, لباس تهيه مى نمود و از زندگى خودش مقدارى كسر مى كرد و به نيازمندان مى داد و مى گفت اين درست نيست كه ما در رفاه باشيم و عده اى از افراد جامعه به لحاظ معيشت در تنگنا و سختى بسر برند.
7 ـ ايثار و فداكارى: مرحوم شهيد قدوسى بر حسب تعبد, تقوا و ايمانى كه داشت به منظور انجام وظيفه شرعى و احساس تكليف دينى سهم رشد علمى خود را كم نمود و تمام توان خود را براى تعليم و تربيت طلاب بكار گرفت, عقيده داشت اين درست نيست كه عده اى در بى سامانى و بى نظمى جلو بروند و با ركود و ايستايى مواجه گردند بايد براى اعتلاى فكرى و علمى جامعه تدابيرى انديشيد و زمينه هاى رشد انسانها را فراهم ساخت و ترجيح داد به منظور تحقق اين هدف مقدس خود را فدا كند, نه تنها در اعطاى مال و امكانات به ديگران از حق خود صرف نظر مى كرد بلكه در دانش و بينش و موقعيت علمى و اجتماعى از خويشتن صرف نظر مى كرد و ديگران را در نظر داشت اين دلاورى در حركت علمى است كه آدمى خود را از درجه علمى تنزل دهد براى رشد ديگران, و اين خصلت بسيار برجسته او در شاگردانش نيز اثر بخشيد و آنان نيز چون ستارگانى درخشيدند و خود را محو كردند تا ديگران را از تيرگى و ضلالت برهانند, شهيد قدوسى با آن توانايى ذاتى و حافظه و استعداد اگر درجات علمى را ادامه مى داد مى توانست آثار مهم و سودمندى در زمينه هاى فقهى و فلسفى به يادگار بگذارد ولى چون تشخيص داد يك كار منظم و منسجم براى تربيت طلاب ضرورت دارد كارهاى علمى خود را رها كرد و مديريت مدرسه منتظريه را عهده دار گرديد تا طلاب را از طريق شيوه هاى جديد مديريت و تعليم و تربيت به سوى رشد و كمال ارتقا دهد.
8 ـ اهتمام و جديت وافر در امور: آن شهيد وقتى كارى يا برنامه اى را به عنوان وظيفه خود تلقى مى كرد با جديت و پشتكار وصف ناپذيرى آن را انجام مى داد بىآنكه توجهى به خود و اوقات ادارى داشته باشد, زمان مديريت مدرسه حقانى قبل از طلوع آفتاب در محل كار خويش حاضر مى گرديد و تا پاسى از شب در مدرسه مى ماند بدون اينكه فصول سال برايش تفاوتى داشته باشد در دادستانى كل انقلاب اسلامى نيز تا نيمه هاى شب به رفع و رجوع كار مردم مى پرداخت و حتى گاهى فرصت غذاخوردن نمى يافت و همين كار مداوم و پرفشار بدنش را بيمار و روحش را خسته نمود ولى باز ذره اى از جديت اوليه نكاست. تلاش هاى عاشقانه او در جهت هدف مقدسى كه داشت با معيارهاى عادى تطبيق نمى كرد مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى در اين مورد فرموده اند: ((هم پر كار بود و خسته نمى شد هم پشتكار داشت و اين طور نبود كه يك كارى را رها كند و دنبال كار ديگرى برود نمونه آن مدرسه حقانى است اگر رياست مدرسه حقانى با كسى غير از آقاى قدوسى بود من باور نمى كنم كه اين مدرسه به اين اندازه از ارزش و آثار مى رسيد, اين مرد بود كه نشست آنجا حواسش را جمع كرد و از همه كارهاى حوزه بريد و به هيچ كار ديگر نپرداخت تا اين مدرسه را به اين رونق رسانيد.))
9 ـ استقامت و بردبارى: شهيد قدوسى بر نفس خود تسلط كامل داشت و كسى از ايشان عصبانيت و خشم نديد, ذره اى حسد نداشت بلكه از شنيدن و ديدن كمالات ديگران خوشحال مى شد, بسيار شجاع و با شهامت بود و در يورش هاى وحشيانه اى كه هر چند وقت يك بار قواى امنيتى رژيم استبدادى به مدرسه داشتند او از جاى خود تكان نمى خورد و آنها را به هيچ مى گرفت. در برابر مشكلات و مصايب چون كوه استوار مى ايستاد, در ماجراى شهادت جوان برومند و با لياقتش مرحوم محمد حسن قدوسى خم به ابرو نياورد و چون خانواده اش خواستند به اين مناسبت مجلس روضه اى در منزل برقرار كنند اجازه نداد و گفت: شما مى خواهيد به اين عنوان براى فرزند خودتان بگرييد. شهيد قدوسى در بيان حقايق صراحت داشت و چيزى كه به نظرش حق بود مى گفت, اگرچه براى خودش زيان داشت, در حوادث گوناگون آرامش روحى و اطمينان از خود بروز مى داد, مثبت انديش و خوش بين بود, آن حالت هاى منفى گرايى و منفى سرايى كه در خيلى ها وجود دارد در ايشان ديده نمى شد. استقامت فوق العاده اى در برابر موانع و گرفتارىها داشت و مى كوشيد در تلاشهاى شبانه روزى بر مشكلات فائق آيد, امام خمينى در پيامى به مناسبت شهادت ايشان فرمود: ((اين جانب ساليان طولانى از نزديك با او سابقه داشتم و آن بزرگوار را به تقوا و حسن عمل و استقامت و تعهد در راه هدف مى شناختم)), تمام همش مصروف اين مى شد كه در شاگردانش حس مسووليت و تعهد پديد آورد تا خود را انتخاب كنند, كوشش مى كرد تا موانع شكوفايى كمالات در افراد را نابود سازد و لذا پيش از هر چيز در جهت محو خصلت هاى انحرافى تلاش مى كرد كه در افرادى به صورت عادت درآمده و به آن توجهى نمى كردند, شجاع ترين فرد نزد وى كسى بود كه از غير خدا نترسد, در قاموس او رودربايستى و مصلحت انديشى جايى نداشت, پيوسته از اين كه مى ديد خصلت توجيه اشتباهات و خطاها در ميان طلاب جا افتاده است شديدا رنج مى برد زيرا وارد شدن به اين امور صداقت و صراحت را از انسان گرفته و پنجره شبهات را به وادى هلاكت مى گشايد, با گتره اى كار كردن و افراط و تفريط نمودن مخالف بود و مى گفت از روى متانت و صبر بايد از طرق عادى به كسب كمالات پرداخت و مشقت و رنج اين راه را پذيرفت, در برخورد با تخلفات و انتقادهاى تند و برخى سوء رفتارهاى عده اى از مخالفين دستخوش احساسات نمى شد, همه حرف ها را مى شنيد و به آرامى جواب مى داد يا سوال هاى جديد مطرح مى كرد و حرمت افراد را در گفتگوها رعايت مى نمود.
10 ـ اهل مشورت و انتقادپذيرى بود: آن مجتهد ژرف انديش اصل شورايى را در امورى كه عهده دارش بود, رعايت مى كرد, با اهل نظر تبادل افكار مى نمود و چون نظرات آنان را دريافت مى نمود, تصميم مى گرفت و روى آن مى ايستاد ولو اين كه به هر كجا بكشد, در واقع افكار صاحبان انديشه را روى هم مى ريخت, جرح و تعديل مى كرد و در آنها اجتهاد موضوعى مى نمود و آنچه را به مرحله اجرا مى گذاشت قابل برگشت و تغيير نبود, زيرا در موقع تصميم به خدا توكل و اعتماد مى كرد. در جهت وحدت فكرى مسوولين و دست اندركاران تلاش مى كرد, و با هرگونه تكروى مخالف بود, به نظرات ديگران احترام مى گذاشت و درباره گروهك هاى مسلح گرچه اعتقاد داشت بايد شدت عمل بيشترى اعمال گردد, ولى چون مسوولين ديگر مخالف بودند به احترام آنها از اين رويه خوددارى كرد, خودش در سمينار قضات (در سال 1360) خاطر نشان ساخت در عين اين كه اگر به طرز فكر خودم عمل مى كردم سردسته اصلى گروهك ها زودتر دستگير مى شدند اما بنده معتقدم نتيجه اى كه وحدت فكرى براى انقلاب اسلامى دارد خيلى عميق تر است, خودبرتر بينى و استبداد رإى را از شاگردانش دور نگه مى داشت و به آنها تإكيد مى نمود تا براى حقيقت بيش از خود و افكار خويش ارزش قائل باشند و به آنان درس فدا شدن فرد در برابر جمع را مىآموخت, برايش رنج آور بود كه افرادى نسبت به فكر و نظر ديگران بى اعتنا بودند و همه را نيازمند خود و خويش را بى نياز از همه مى دانند, بر اين باور بود كه اگر جامعه بخواهد اصلاح شود بايد از افراد شروع كرد و به دوستان و شاگردان تذكر مى داد بيائيد اصلاحات را از خودمان و افرادى كه سرپرستى آنها را عهده دار شده ايم آغاز كنيم و از زير بار مسووليتى كه در برابر حق و حقيقت قبول كرده ايم شانه خالى نكنيم, زيرا انسان گاهى به آسانى و به سادگى بر آنچه واجب و حتمى است خود را به غفلت و بى بصيرتى مى زند و سكوت مى نمايد, غافل از اين كه آلودگى اجتماع افراد درست را هم خراب مى كند, تإثير محيط, معنايى جز اين ندارد, عده اى مى گفتند انسان از نظر مصلحت انديشى و رعايت روابط دوستى حتى الامكان بايد از برخورد منفى با افراد پرهيز كند كه جاذبه كم نشود, ولى شهيد قدوسى باكى نداشت و مى گفت انتقاد سازنده اگرچه دافعه هم دارد لازم است. و خود آن را انجام مى داد و اعتقادش بر اين بود كه اگر قرار است جامعه اصلاح شود, اگر دوست صميمى من عمل را آن طور كه بر او تكليف بوده انجام نداده بايد از او انتقاد كنم تا به اصلاح رفتارش دست بزند و بداند كه روش گذشته او نه مطلوب است و نه مورد تإييد ما مى باشد و ميزان روابط دوستانه بايد براساس موازين حقيقى و ضوابط ارزشى باشد. كاملا آماده بود كه انتقادهاى اطراف را بپذيرد و در جهت رفع عيوب و كاستى ها بكوشد, اما مى گفت انتقاد كردن شروطى دارد, نخست اين كه فرد منتقد انسانى مهذب, خوش نيت باشد و قصد خيرخواهى و اصلاح در او مشاهده شود و غرض هاى شخصى و گروهى وى را وادار به انتقاد نكرده باشد, دوم انتقادش حاوى رشد و سازندگى و حركت از نقائص به سوى درستى و راستى باشد و عيوب را برطرف نمايد, سوم اين كه نقاد بر آنچه كه مى خواهد انتقاد كند آگاهى كامل و احاطه كافى داشته باشد و چهارم آن كه شرايط و امكانات و مقتضياتى كه طى آنها كارى انجام شده در نظر بگيرد و با ملاحظات مربوط به توانايى ها و مقدورات, كاستى هاى موجود را در قالب انتقاد مشخص كند و راه حل بهتر و مفيدتر و كم عارضه تر ارائه دهد.
11 ـ دوستى مشفق و صديق: شهيد قدوسى در برخوردهاى شخصى و مسايل خصوصى بيش از حد دوست و صميمى بود براى آشنايان و شاگردانش انيس و غمخوار و محرم راز بود و در نشست هاى خصوصى كه افراد با او داشتند و گاه از شب تا به صبح طول مى كشيد كسى احساس خستگى و افسردگى نمى كرد, به آداب اجتماعى و مسايل تربيتى اهميت زيادى مى داد و رعايت كننده اخلاق اسلامى در برخورد با دوستان بود, در عين حال كه متواضع و دوستانه رفتار مى كرد وقار و هيبت خاصى داشت و خداوند متعال محبت او را در دل ها قرار داده بود. در مقابل اهانت ها كريمانه مى گذشت و هرگز قصد مقابله به مثل و انتقام گرفتن نداشت, از چاپلوسى نفرت خود را اعلام مى كرد, و تعريف ديگران از خود را منفى مى دانست و در عين حال روى تعريفى كه از ديگران نزد او مى شد حساب مى نمود و از افرادى كه از خودشان نزد او تعريف مى كردند بدش مىآمد, در عين حال دوستى ها در ضوابطى كه وى قبول داشت و اجرا مى كرد تإثيرى نداشت و برخى ضعف هاى دوستان كه در نظر خودشان و يا اشخاص ديگر ناچيز جلوه مى كرد برايش غير قابل تحمل بود, هرگز حاضر نمى شد به خاطر آشنايى با كسى يا سفارش دوستان در مدرسه به كسى حجره تنهايى بدهد. سينه اش براى دوستان صندوق اسرار بود, عالم متين و موقرى بود كه هرگز در طول معاشرت با او كسى از وى سخن مبتذل و يا حركتى ناهنجار نمى ديد, در هيچ مجلسى هرچند خصوصى و در هيچ حالتى هرچند مواقع تفريح و اوقات فراغت, بذله گويى و شوخى هاى ركيك از او شنيده نمى شد. منفى ترين حالات يك فرد را جلسات و نشستن هاى دور هم بيهوده را كه باعث اتلاف وقت مى شود مى دانست و كرارا افراد را از اين امور عبث منع مى نمود و عقيده داشت اجتماعاتى اين گونه زمينه ساز غيبت و تهمت و تحقير افراد است و اشخاص را نسبت به هم بدبين مى كند, او معتقد بود يك دوست واقعى و باايمان كسى است كه بتواند رازدارى را در خود زنده كند, چه در اين صورت از خيلى از گناهان مصون خواهد بود و در زير شكنجه هاى طاغوت بيشتر دوام مىآورد و از گناه لو دادن دوستان و ياران در امان مى ماند.
12 ـ هوش سرشار و فطانت: در حالى كه مرحوم شهيد قدوسى كمال تقوا و تقدس را داشت از فطانت و زيركى خاص برخوردار بود, چندين مرتبه ساواك, مدرسه منتظريه را محاصره كرد, ولى در مقابل زيركى ايشان تمام فعاليت هاى آنان خنثى گرديد, ضمن برخوردارى از هوش و استعداد سرشار و ذكاوت فوق العاده از روان شناسى و قيافه شناسى نيز بهره داشت, با يك برخورد و ملاقات طرف مقابل را مى شناخت و غالب پيش بينى هايش درباره افراد درست از آب درمىآمد, حافظه اش بسيار قوى و قدرتش براى كارهاى علمى و پژوهشى زياد بود و به امور تحقيقاتى علاقه داشت به همين دليل اشتغالات غير علمى برايش سنگين و ناگوار بود, او با قدرت تفكر عالى و انديشه نيرومندى كه خداوند به وى عطا كرده بود به مراحل عالى علمى در فقه, اصول و فلسفه نائل گرديد و در شمار كسانى بود كه در جلسات پژوهشى و بحث هاى تحقيقى علامه طباطبايى حضور يافت, قدرت علمى و فكريش اقتضا مى كرد كه به عنوان يك متفكر و محقق و استادى برجسته و صاحب نظر در حوزه علميه به اشغال كرسى استادى و تحقيق و تتبع و تإليف و تدريس بپردازد, اما به رغم توانايى كافى و كامل كه براى اين پيشرفت علمى داشت در يك مقطع مهمى از عمر خويش امور تحقيقى و تدريس و كاوشهاى علمى را رها كرد و با تمام وجود نيروى خويش را براى راه اندازى يك موسسه آموزشى و دانشگاهى اسلامى به كار گرفت, او معلمى دانا, مربى ورزيده و كاردان بود و شيوه هاى ابتكارى و توإم با خلاقيت و نبوغ را چه در امر مديريت و چه در مسايل تربيتى از خود بروز داد.(1)
ميهمان قدسيان آيه الله قدوسى داراى شش فرزند بود كه چهار نفر آنان ذكور و بقيه اناث هستند, فرزند ارشد ايشان محمد حسن قدوسى در جبهه هاى نبرد در منطقه هويزه به شهادت رسيد, شهيد قدوسى در شهادت اين فرزند لايق و ممتاز, بردبارى فوق العاده اى از خود نشان داد,(2) خودش نيز به لقاى حق و آرميدن در بارگاه قدسيان از طريق شهادت اشتياق داشت و گاهى مى گفت: به علت خستگى زيادى كه از كارها دارم وقتى كه مى خوابم با تمام قدرت بلند مى شوم و مجددا مى افتم, پس چرا اين موتورسوارها به سراغ ما نمىآيند.(3) پس از شهادت آيه الله دكتر بهشتى گفته بود: چون امام به من دستور داده است از خود حفاظت كنم مى ترسم كه اگر چنين نكنم و كشته شوم در مخالفت فرمان ولى فقيه كشته شوم و بروم به جهنم و روزهاى آخر حياتش يك حالت عرفانى و ملكوتى خاص داشت و دائما در انتظار شهادت به سر مى برد.(4) او از اين كه در جمع شهداى هفتم تير 1360 نبوده و آن سعادت شامل حالش نشده اظهار تإسف و شكوه مى كرد و اين فوز عظيم را براى خود آرزو مى نمود و در روزهاى آخر عمرش همچون عاشقى كه او را به محضر يار مى برند به شور و هيجان افتاده و از تمام تعلقات دنيايى بريده و در شادى زايدالوصفى بسر مى برد و اين حالات را كسى در تمام عمرش از او نديده بود.(5) فردى نفوذى از كارمندان دادستانى زير اتاق آيه الله قدوسى بمبى تعبيه نموده و از اين مكان خارج مى شود تا آن كه در ساعت 40 / 8 روز شنبه 14شهريور 1360 انفجار مهيبى رخ مى دهد به نحوى كه ديوار پشت سر آن شهيد جدا شده و ايشان از اتاق خويش كه در طبقه دوم بود به كف حيات پرتاپ شده بود, نخست آن قاضى وارسته را به بيمارستان 501 ارتش انتقال دادند و سپس براى معالجه دقيق تر به بيمارستان شهدا انتقال يافت و تحت عمل جراحى قرار گرفت اما اقدام پزشكان به نتيجه نرسيد و ضربه و خونريزى مغزى سبب شهادت اين مرد بزرگ و اسوه اخلاص گرديد, در روز بعد پيكر پاك آن شهيد به دوش مردم مسلمان قرار گرفت و پس از آن كه مسافتى را در ميان اندوه و خشم مردم طى كرد, با شكوه خاصى به سوى شهر مقدس قم حمل شد تا در جوار بارگاه مطهر حضرت فاطمه معصومه جاى گيرد.(6) امام خمينى در پيامى كه به مناسبت شهادت او صادر نمود, خاطر نشان ساخت: ((شهادت بر او مبارك و وفود الى الله و خروج از ظلمات به سوى نور بر او ارزانى باد.))(7) آرى: در مسلخ عشق جز نكو را نكشند روبه صفتان زشت خو را نكشند گر عاشق صادقى زكشتن مهراس مرده است هر آن كه او را نكشند
پى نوشت ها: 1 . خصوصيات اخلاقى را كه در اين نوشتار برشمرديم تمامى شاگردان ,ياران و آشنايان ايشان طى مصاحبه ها و خاطراتى يادآور شده اند و در كتب و مقالاتى كه به شرح حال ايشان اختصاص دارد و نيز ويژه نامه ها و يادنامه ها مى توان اين نكات را يافت. 2 . يادنامه شهيد قدوسى, ص58 و ;158 ديدار با ابرار, همان, ص;139 عدالت در خون ص26 و ص;99 يادها و يادگارها, ص49. 3 . عدالت در خون, ص99. 4 . همان, ص97. 5 . يادنامه شهيد قدوسى, ص82. 6 . مجله سروش, سال سوم, شماره 113, 28 شهريور 1360, ص10 ـ 11. 7 . صحيفه نور, ج15 ص122.
رژيم ستمشاهى با احساس درماندگى در برابر برخورد قاطع و كوبنده امام با قضيه كاپيتولاسيون مرتكب جنايتى ديگر شد و با دستور اربابان امريكايى اش امام را دوباره در تاريخ 13 آبان 43 دستگير و به تركيه تبعيد كرد. اما حضرت امام كه براى خدا و در راه خدا و دفاع از دين خدا و نجات بندگان خدا قيام كرده بود در اين راه از كسى جز خدا نترسيد و لحظه اى به خود و مصلحت شخصى و آسايش خويش نينديشيد, خدا نيز راه را بر او گشود, او را حفظ كرد و نصرت بخشيد و دلهاى پاك بندگانش را متوجه و شيفته او ساخت و دشمنانش را مرعوب ومغلوب او كرد. هر چند دوستان پاكباخته امام از تلاش فداكارانه براى پيشبرد نهضت امام به هيچ وجه كوتاهى نكردند و در اين راه حماسه ها آفريدند, اما معجزه الهى را در نقشى كه دشمنان براساس مشيت الهى در بالا بردن و پيروزى امام ايفإ كردند بيشتر و محسوس تر مى توان يافت! دشمن با نيت و قصد دشمنى و ضربه زدن به امام به هر حيله اى دست مى يازيد اما تقدير الهى نتيجه تدبير دشمن را به سود امام و زيان دشمن سوق داد ((و لايحيق المكر السىء الا باهله)) كه به راستى مطالعه سير زندگى امام تفسير عينى بسيارى از آيات قرآن است. رژيم شاه با كمك فكرى اربابانش مخصوصا شيطان بزرگ كه در اثنإ نزديك به يك سال تبعيد امام در تركيه به اين تدبير رسيد كه انتقال امام به نجف اشرف بهترين راه خروج از بن بست برخورد با امام است از يك سو طرفداران امام كه عموما متدينين و علاقمندان به اميرالمومنين هستند و بالاترين آرزوى آنها توفيق تشرف به جوار آن حضرت است وقتى مى بينند رهبر و مرجع شان به جاى تبعيد در يك نقطه دور دست تركيه در نجف اشرف و در كنار جدش مستقر شده است, نگرانى آنها به خوشحالى و آسودگى خاطر تبديل مى شود و بدين ترتيب مشكل افكار عمومى و تشديد توجه مردم به امام به خاطر تبعيد مظلومانه اش برطرف مى شود. از سوى ديگر با توجه به شناخت رژيم از جو عمومى نجف و مهره هاى ريز و درشتى كه در حوزه علميه نجف داشت و با اين گمان كه در برابر زعامت تثبيت شده و ممتد مراجع بزرگى همچون آقايان حكيم, خوئى, شاهرودى و برترى مقام علمى مراجع نجف نسبت به قم, شخصيت غريب, بى ياور و تازه وارد امام, رنگ مى بازد و با كمك ايادى و مرتبطين با دربار, شخصيت تحقير شده امام در فضاى نجف , منجمد و نهال انديشه و نهضتش خشك خواهد شد, با چنين تحليل ها و دلائل ديگرى كه فعلا مجال طرح آن نيست, امام را در تاريخ 13 / 7 / 1344 به نجف تبعيد كردند تا آرام و بى صدا و دور از دغدغه واكنش طرفداران امام, همه چيز را به پايان برند!
O در فرودگاه بغداد شيوه انتقال امام به عراق , ورود به فرودگاه بغداد و تا دقايقى چند بعد از آن به ظاهر با همان سناريو انطباق داشت. شايد هيچ مسافرى با هواپيما وارد فرودگاه بغداد يا فرودگاه ديگرى نشده كه مثل امام و حاج آقا مصطفى در حين ورود به فرودگاه بغداد باشد. نه استقبال كننده اى, نه آشنايى و نه هيچگونه پولى براى سوار شدن به ماشين. لحظاتى كه براى زندانيان طبيعت و دنيا چه بسا به تلخى زهر است براى تبعيديان در راه خدا بسى دلپذير و شيرين است و اين شيرينى را حاج آقا مصطفى كه در شوخ طبعى و لطيفه گويى استاد بود و وقت شناس, با شيوه و آهنگ دلربايى كه در اين مقام داشت, با لطيفه هايش شيرين تر و فرح انگيزتر مى كند: خدا را شكر كه بالاخره براى يك بار هم شده مجبور شديم گدايى كنيم! نشد سوار ماشين مى شويم بعد مى گوييم پول نداريم! اگر راننده قبول نكرد من ساعت جيبى ام را به جاى كرايه مى دهم! و… اين مطلب را در كتاب در سايه آفتاب نيز از قول حاج آقا مصطفى آورده ام. دقايقى را غريبانه در محوطه ايستگاه قدم مى زنند و در اين انديشه كه چگونه مسير چند فرسخى تا شهر را طى كنند. اما ناگهان آيت: ((و من يتوكل على الله فهو حسبه)) رخ مى نمايد اتومبيلى جلوى پاى آنها متوقف و راننده بهت زده به اين دو سيد غريب خيره مى شود. او يكى از شيعيان بغدادى بود كه چند سال قبل همراه دوستش حاج شيخ نصرالله خلخالى در سفر به ايران و قم حضرت امام را در منزلشان زيارت كرده بود و حالا يك بار ديگر همان چهره دوست داشتنى را كه در آئينه قلبش پايدار شده بود در برابر خود مى بيند. اما باور نمى كند. حاج آقا روح الله, قم, يخچال قاضى, تهران و زندان , تبعيد و تركيه؟! ولى اينجا فرودگاه بغداد است, امام كجا, اينجا كجا؟ خاطرات شيرين و تلخ چند ساله به سرعت برق در ذهنش مى دود و بى اختيار از ماشين بيرون مىآيد. سلام عليكم آقا, خودتان هستيد؟ كى رسيده ايد؟ چرا اينجا ايستاده ايد؟ منتظر كسى هستيد؟ بفرماييد سوار ماشين شويد. خود را معرفى مى كند و نشانى مى دهد. همگى سوار مى شوند و به سوى كاظمين عليهما السلام رهسپار مى گردند و گويا در مسير تعريف مى كند كه به طور غير مترقبه و اتفاقى گذارش به فرودگاه افتاده بود و همه شاهد بودند كه از اينجا به بعد همه چيز بر خلاف تدبير رژيم شاه پيش مى رود. يك سال بعد از انتقال امام به نجف وارد عراق شدم و از زبان دوستان و در آلبوم هاى عكس آنها عظمت استقبال پرشكوه از امام را در كاظمين, كربلا و نجف دريافتم, اما آنچه بسيار مهم تر مى نمود منزلت و جايگاه رفيعى بود كه خداوند متعال بعد از شروع درس فقه امام در نجف به بنده صالحش عطا فرمود.
O درخشش منزلت علمى امام برداشتى كه رژيم شاه از تفوق علمى نجف بر قم داشت نشإت گرفته از برداشتى بود كه بر حوزه نجف حاكم بود. اما حوزه نجف بعد از شروع درس فقه امام در كمال ناباورى به نادرستى تصور حاكم پى برد و هر چند عده اى متعصب يا مغرض تا چند سال مقاومت كردند, ولى با مرور زمان حتى بسيارى از بزرگان حوزه نجف به اين حقيقت نورانى وقوف يافتند و شخصيت برجسته اى مانند آيه الله شيخ مجتبى لنكرانى كه سالهاى طولانى هم درس و هم مباحثه آيه الله خويى و آيه الله ميلانى بود نه فقط به اعلميت امام بر سايرين گواهى داد بلكه در قصيده غرايى كه در وصف امام سرود شخصيت والاى امام را با بزرگترين چهره هاى تاريخ شيعه مقايسه كرد: در منقول ايشان را هم رديف علامه حلى و در معقول هم شإن خواجه نصير طوسى و در تقوى مقدم بر ابن فهد معرفى كرد: تالى علامه است و خواجه طوسى گوى سبق برده زبن فهد به تقوى من به شگفتم كه زنده گشت محقق نامده رجعت چگونه آمده دنيا مرحوم شيخ مجتبى لنگرانى كه حقير قسمت عمده رسائل و مكاسب شيخ انصارى را از محضر درس ايشان فيض بردم, در حالى كه در جلسات درسش ديدگاههاى علمى برخى از بزرگان نجف را نقد و رد مى كرد همواره نظراتى را كه از امام نقل مى كرد همراه با استدلال مورد تإييد قرار مى داد و نام امام را با احترام ويژه اى به زبان مىآورد. جالب است كه تعدادى از دوستان كه علاقمند به امام بودند ولى از ديگر مراجع نجف تقليد مى كردند با گواهى آيه الله حاج شيخ مجتبى لنگرانى و شهيد آيه الله سيد اسدالله مدنى مبنى بر اعلميت امام به امام عدول كردند. برگرديم به موضوع درس امام كه در همان ماهها و سالهاى اول به جدى ترين و پرمحتوى ترين درس نجف تبديل شد. در حالى كه درسهاى معروف نجف معمولا 20 دقيقه و نيم ساعت بود, درس امام معمولا بيش از يك ساعت طول مى كشيد. تعداد زيادى از حاضرين در درسهاى ديگر افرادى بودند كه به عنوان سياهى لشكر يا به تعبير خودشان احتراما در جلسه درس حضور مى يافتند, اما شاگردان درس امام عموما درس خوانهاى جدى بودند و در حالى كه عموم درسهاى نجف با سكوت محض شاگردان و سخن يك نواخت و يك طرفه استاد برگزار مى شد, درس امام همواره ميدان اشكال و جواب و بحث و احتجاج و تمرين اجتهاد بود. شاگردان نه فقط حق اظهار نظر و طرح اشكال و مشكل داشتند كه امام خود مشوق اين روش بود و شاگردانش را حتى در تحرير و نوشتن تقريرات درس به درگير شدن و نقد نظر استاد امر مى كرد. استاد اينجانب حضرت آقاى قديرى كه از شاگردان مبرز امام و عضو برجسته حوزه استفتإ امام بودند برايم نقل كرد كه تقريرات درس امام را براى اظهار نظر به محضرشان تقديم كردم, وقتى براى دريافت جزوه وگرفتن نظر امام به خدمتشان رسيدم, در مقام نقد تقريراتم داستانى را از يكى از بزرگان برايم نقل كردند ـ شيوه امام در بسيارى از موارد براى بيان نقطه نظرشان اين بود كه در قالب نقل يك داستان شيرين به گونه اى اديبانه و مودبانه و غير مستقيم مطلب مورد نظرشان را به مخاطب ارائه و القإ مى كردند ـ ما حصل داستان اين بود كه مطلب درس را خوب تقرير و تحرير كرده اى اما تنها اشكالش اين است كه هيچ اشكالى از استاد نگرفته ايد و نقد و نظرى را از خودتان ارائه نكرده ايد!
O منظم ترين درس درس امام منظم ترين درس بود و تعطيلى بى جهت نداشت از باب مثال رسم بود كه در بين التعطيلين درس ها تعطيل مى شد, اگر مثلا يكشنبه به مناسبت شهادت يكى از معصومين تعطيل بود, شنبه نيز كه بين آن روز و روز جمعه قرار داشت تعطيل مى شد, اما حضرت امام اين سنت را برانداخت. در يكى از همين روزها حضرت امام مثل روزهاى درسى ديگر به مسجد شيخ انصارى آمدند. شبستان اين مسجد هم محل درس حضرت امام بود و هم ظهرها در آنجا نماز جماعت به امامت ايشان اقامه مى شد. وقت درس امام ساعت 10 صبح بود و امام همانند ساير برنامه هايش كه توإم با نظم و وقت شناسى دقيقى بود رإس موعد مقرر وارد مسجد مى شدند و معمولا براى آن كه نفسى تازه كنند چند دقيقه اى را در كنار منبر مى نشستند و سپس براى شروع درس روى منبر مى رفتند. در آن روز بين التعطيلين, جز چند نفر, كسى از شاگردان نيامده بود! امام حدود 20 دقيقه در انتظار نشستند. مكان منبر و جلوس امام به گونه اى بود كه مدخل و در ورودى مسجد ديده مى شد و امام چشم به راه آمدن شاگردان. تك تك افرادى آمدند و با سرك كشيدن از در مسجد, امام را ديدند كه منتظر نشسته است و ناگزير به حلقه درس پيوستند و بالاخره حاضرين به چند ده نفر رسيدند و امام بالاى منبر قرار گرفتند اما به جاى طرح ادامه بحث روزهاى گذشته, به انتقاد شديد از سنت غلط اين نوع تعطيل ها پرداختند با اين مضمون كه ما بايد در برابر هر كارى در پيشگاه خداوند و در روز قيامت حجت داشته باشيم. بايد حساب كنيم كه در ازإ يك روز از عمر و فرصت از دست رفته چه به دست آورديم. سهم روزانه بودجه اى كه از بيت المال و امام زمان(عج) صرف حوزه مى شود, چقدر است؟ و كدام دليل خداپسند را براى هدر دادن آن مى توانيم اقامه كنيم؟! و… سخنان امام كه مانند هميشه از سرچشمه زلال معارف اسلام و از اعماق دل برمى خاست, بر دلها نشست و طنين بيدار كننده اش غائبين را نيز هشيار كرد و ديگر تعطيلى بين التعطيلين تكرار نشد! حضرت امام در ادامه همين جلسه با آن كه فقط حدود يك دهم شاگردان حضور داشتند, قول خود را با عمل قرين كرد و به ادامه بحث فقهى و درس پرداختند و به اين ترتيب حدودا با 20 دقيقه انتظار, 20 دقيقه تذكر و نصيحت و 20 دقيقه درس, درسى فراتر از درسهاى ديگر به شاگردان آموختند!
O درس مجتهد پرور يكى ديگر از ويژگى هاى درس امام اين بود كه براى نقد و بررسى ديدگاه ها در مورد فروع و مباحث مطروحه, قوىترين ديدگاه ها را از بين قوىترين فقها و صاحب نظران انتخاب مى كردند و گاهى يك يا چند جلسه درس را به تقرير و تبيين آن ديدگاه و نظريه مى پرداختند و آنچنان مطلب را جا مى انداختند كه شنونده تصور مى كرد اين نظريه از نهايت قوت و اتقان در استدلال برخوردار و مورد تإييد امام است. اما بعد از اين مرحله, چنان با قدرت استدلال همان نظريه را مورد نقد و رد نفس گير قرار مى داد كه فضاى ذهن شاگردان را متلاطم مى كرد و با ايجاد اين كشمكش و دست و پنجه نرم كردن استدلالهاى گوناگون شاگردان را به فنون اجتهاد آشنا مى ساخت و ذهن ها را جوال و انديشه ها را شكوفا مى كرد و در اين فرايند شاگردان قوى بنيه را به چالش مى كشيد و آنان را به مناظره و بحث جدى فرا مى خواند. مرحوم حاج آقا مصطفى در ميان شاگردان, قهرمان ميدان بود و آقاى شيخ مصطفى اشرفى شاهرودى جرإت و پافشارى خاصى در طرح اشكالاتش داشت و گاهى اشكال و جوابهاى كش دار بين اين دو با حضرت امام چنان فضاى جلسه درس را از داد و فريادهاى متقابل پر مى كرد كه اگر ناآگاهى در آن لحظه وارد مى شد گمان مى كرد دعوائى شديد بين شاگردان و استاد در گرفته است! صحنه هاى اشكال و جواب به سان گود ورزشگاهى بود كه نوچه هاى اصلى براى پهلوان شدن با مربى و پيش كسوت خود دست و پنجه نرم مى كنند. سابقون تمرين مجتهد شدن را مى كردند و لاحقون چگونگى كار را درمى يافتند و براى تازه واردهاى به درس خارج, ايستگاهى بود كه لااقل اصل درس را خوب بفمند. و خلاصه درس امام بهترين درس شاگردپرور و مجتهدساز در مدارج مختلف بود. برگرديم به تكميل مطلب و نمونه اى از شيوه متمايز امام در طرح و نقد مباحث. در درسهاى خارج بلند پايگان نجف كه عموما از شاگردان مرحوم نائينى و آقاضيإ عراقى بودند, معمولا بازار طرح و نقد ديدگاههاى اين دو بزرگوار گرم بود, اما كمتر استاد فقيهى سراغ مرحوم شيخ محمد حسين كمپانى مى رفت كه على الظاهر دليل اصلى آن اوج قوت علمى و قدرت استدلال ايشان نسبت به ساير معاصرين بود و اين نكته ظاهرا در محافل علمى نجف, مطلبى جا افتاده بود , لكن امام يگانه استادى بود كه بيش از همه بر همان اساسى كه اشاره شد به طرح و نقد و رد نظرات مرحوم كمپانى مى پرداختن و اوج توانايى علمى و تيزهوشى امام در مباحث و استدلالات فقهى در همين ميدان ها به منصه ظهور مى رسيد.
O درس هاى اخلاقى امام يكى ديگر از ويژگى هاى درس امام يا شخص امام اين بود كه معمولا در پايان هر فصل درسى و تعطيل شدن درس به مناسبت ماه رمضان و امثال آن تمام يا بخشى از جلسه آخر را به بيان مسائل اخلاقى و نصيحت شاگردان مى پرداختند , كه مجموعه اين مباحث تحت عنوان جهاد اكبر در نجف اشرف تدوين و چاپ گرديد. درس هاى اخلاق امام چنان تإثيرى در مخاطبين و حضار داشت كه دل سنگ را آب مى نمود و اشكهاى برخاسته از اعماق دل را از ديدگان جارى مى ساخت و تمام كدورت ها را از روح و روى آنان مى شست. گرچه درس اخلاق امام, در هر چند ماه يك بار بيشتر نبود, اما تإثير عميق آن تا مدت ها پايدار بود و بى گمان آهنگ دلنشين و جانسوز امام كه با همهمه هاى هاى گريه هاى حاضران همراه بود, براى هميشه از خاطره شاگردان امام محو نخواهد شد. يك نمونه از تإثير عينى درس اخلاق حضرت امام در كردار و رفتار شاگردان اين بود كه دو نفر از دوستان چندى بود كه با هم به اصطلاح قهر بودند و تلاش دوستان نيز براى آشتى دادن آنها به جايى نرسيده بود. بعد از يكى از همين درسها بود كه آن دو چنان منقلب و مصفا شدند كه بلافاصله با مصافحه, دست ها و دلهايشان دوباره به هم پيوست و خود شاهد بودم كه به هنگام خروج از مسجد, هر كدام تلاش مى كرد كفش ديگرى را جلو پاى او جفت كند.ادامه دارد
طى مقالات پيشين از اباحيگرى به عنوان يك تهديد جدى براى اسلام و انقلاب و ميهن اسلامى سخن گفتيم. حربه اى كه امروزه دشمنان سوگند خورده ما به عنوان آخرين سلاح به دست گرفته اند ترويج فساد, لاقيدى نسبت به آرمانها و مبانى ارزشى, و سعى در لغزاندن جوانان پسر و دختر در ورطه انحطاط و انحراف اخلاقى و اباحيگرى است كه اگر در اين توطئه موفق شوند بايد فاتحه همه چيز را خواند! تسليم شدن در برابر اين سيل مخرب به معناى برافراشتن پرچم تسليم و ذلت و همكارى با دشمن براى نابودى خويش است. عوامل و ريشه هاى اباحيگرى در يك فهرست كوتاه مورد بحث قرار گرفت كه راه كارهاى مقابله با آن را بايد كاويد. و اينك با توجه بدانچه از پيش به نگارش درآمد, تإكيد مى كنيم كه اگر پذيرفتيم اباحيگرى يك تهديد است ـ كه بايد بپذيريم ـ بايد به مصاف آن رفت و ساز و برگ جنگ را مهيا ساخت, ساز و برگ ويژه اى كه اين پيكار مى طلبد , بيشتر ابزارهاى فرهنگى, عملى, تبليغاتى و حتى سياسى و اقتصادى است. در اين مصاف بايد تهاجمى عمل كرد, نه تدافعى و انفعالى! نبايد نشست تا دشمن بيايد و ابتكار عمل را به دست گيرد و هر آنچه مى خواهد بكند و آنگاه درصدد دفاع برآئيم! از همين جا بايد به اين نتيجه رسيد كه سياستگذاران فرهنگى و اجتماعى و سياسى ما در اين عرصه درست به ميدان نيامده اند! نبايد اجازه داده مى شد سدها شكسته شود, حرمت ها هتك گردد, ارزشها مورد هجوم قرار گيرد و آنگاه كه ابتكار عمل از دست رفت از خواب بيدار شوند و به فكر چاره برآيند! و مع الاسف البته هنوز هم كسانى هستند كه از خواب بيدار نشده و دشمن را فرضى تصور نموده و خطر آن را جدى نگرفته اند! ما خود ديديم كه عوامل غافل و يا دست نشانده دشمن در كشور ما در قالب آزادى عقيده و قلم و بيان و عمل از طريق روزنامه هاى زنجيره اى و يا نطق ها و مصاحبه ها چه گستاخى ها كردند و با ابراز تإسف ما به نظاره ايستاديم و با مواضع انفعالى و احتياط و ترس و لرز كه مبادا غربى ها ما را متهم به سلب آزادى كنند! اهانت ها را تحمل كرديم, گستاخى ها را به جان خريديم و فحش ها و ناسزاها را شنيديم و هنگامى كه تعدادى از اين روزنامه هاى فاسد و مفسد توقيف و تعطيل شدند, دردمندانه , اعتراض هاى ناموجه را حتى از برخى مسئولان مدافع آزادى! مشاهده كرديم و مظلوم نمايى توطئه گران را شاهد بوديم. و صد البته كه توطئه به اينجا ختم نشده و شيطنت ها در قالب هاى ديگر از برخى رسانه ها و مطبوعات و سخنرانى ها و تشكل ها و توطئه ها كم و بيش ادامه يافت و هنوز هم آن اعتراض ها و دفاع ها از اين جريان هاى مشكوك و يا توطئه گر پايان نيافته است! اشكال كار اينجاست كه ما در برابر غربى ها و فرهنگهاى بيگانه و گروه هاى غير مسوول و پرتوقع, رودرواسى مى كنيم! نوعى بيم و هراس بر افكار عده اى سايه افكنده كه مبادا در دنيا متهم شوند كه در ايران نسبت به آزادى بى حرمتى مى شود! در حالى كه همين غرب و غربى ها به سركرده گى آمريكا زير نگاه جهانيان و سازمان هاى به اصطلاح حقوق بشر با زشت ترين نوع توحش بدترين حق كشى ها و قانون شكنى ها و جنايت و قساوت را با زور و قلدرى مرتكب مى شوند و فريادها و اعتراض هاى جهانيان را هم ناديده مى گيرند! نمونه بارز اين موضوع سناريوى كاخ سياه و لشگركشى و حمله وحشيانه و ددمنشانه آمريكا بر كشور اسلامى و مظلوم افغانستان و مجروح ساختن پيكر امت اسلام و بى اعتنايى به افكار عمومى جهانيان, و خودسرى و تبليغات گسترده گمراه كننده آنها در اين مجال بر ضد اسلام و تحريك ملت ها عليه مسلمانان است حركتى كه با هيچ قانون و منطق و عرف بين المللى قابل توجيه نيست. اين در حالى است كه فرياد اعتراض جهانيان حتى برخى كشورهاى غربى به اعمال جنايتكارانه امريكا و تظاهرات فراگير ملت ها عليه اين هجوم وحشيانه نتوانست سردمداران ياغى و ابله امريكا و حاميانش را سرجايشان بنشاند و اين تجربه نشان داد آن دست از ساده دلان خودى كه رابطه با آمريكا و كوتاه آمدن در برابر ستايشهاى شيطانى را تبليغ مى كردند امروز بايد منفعلانه باور كنند كه در اشتباه بزرگى بوده اند! امروز كه زمزمه جنگهاى صليبى را از زبان سردمدار جنگ طلب و بى منطق و سرمست امريكايى مى شنوند بايد فهميده باشند اين ددمنشان انسان نما به هيچ اصلى از اصول انسانى باور ندارند و اگر روزى با شيوه تاكتيكى و فريب دهنده دانه مى پاشند براى صيد كردن ساده دلان و بردن آبروى ما در نظر ملت هاى جهان است.
O سياست دفاعى يا تهاجمى ؟! بارى نبرد حق و باطل تمام شدنى نيست و در اين پيكار كسى برنده است كه با هوشيارى كامل سنگر را نگهدارد و به دشمن مجال ندهد. سياست دفاعى اگر در درگيرى هاى نظامى به دلائلى قابل قبول باشد در نبرد اعتقادى و هجمه فرهنگى قابل دفاع نيست و كارآئى ندارد و امروز دشمنان ما جنگ را به عرصه فرهنگ و ايمان و اخلاق كشانيده و جبهه هايى گشوده و جاى پايى باز كرده اند و شايد روزى به ديگر صحنه ها نيز بكشانند كه از هم اكنون مى بايست براى جهاد و دفاع آماده بود. اين اصل بديهى را تجربه كرده ايم كه در پيكار و جهاد و دفاع نخست بر سلاح ايمان بايد تكيه كرد و سپس بر تسليحات نظامى. اگر طى دفاع مقدس و جنگ هشت ساله ملت قهرمان توانست با امكانات كم, نظام نوپاى انقلاب را حراست و صيانت كند تكيه بر تجهيزات نظامى و لجستيكى نبود. ملتى كه نه تجهيزات كافى داشت و نه سازماندهى لازم , اين ملت با دستمايه ايمان, در برابر قدرتهاى بزرگ و كوچك شرق و غرب ايستادگى كرد و انبوه اسلحه هاى پيشرفته و زمينى و هوايى و دريايى و ميكربى و شيميايى را كه دشمن به منطقه گسيل داشته بود و انواع حمايت هاى تبليغاتى و خبرى و رسانه اى جهانى را به خدمت گرفته تا به مزدورى رژيم بعث, نظام نوپاى ما را از پاى درآورد بى اثر ساخت. دفاع جانانه هشت سال ملت ما در اين نبرد سرنوشت ساز اسطوره شكست ناپذيرى تسليحاتى غرب و شرق را نقش بر آب كرد و پيروزى خون بر شمشير و ايمان بر اسلحه را به نمايش گذاشت. اين سرمايه عظيم نه تنها براى آن روز كه براى هر زمان, تنها تكيه گاه است. حفظ و حراست اين نيروى معنوى از وظائف اوليه مسئولان نظام و راهنمايان فكرى و فرهنگى و حوزوى و آحاد مردم است. دشمنان در اين مجال سرمايه گذارى فراوانى كرده اند و از طريق ماهواره ها و كانال هاى تلويزيونى و نوارهاى ويديويى و كاست و مواد مخدر و غريزه جنسى و ترويج فساد و شبكه هاى فساد در اشاعه اباحيگرى كوشيده اند با اين تز و برنامه هاى كه روح سلحشورى و فداكارى و استقامت و شهادت طلبى را از جوانان بگيرند تا ديگر آن انگيزه كه در دفاع مقدس پشت دشمن را شكست و حاميان شرقى و غربى اش را به خفت و ذلت كشاند در ميان اين نسل پا نگيرد و يا متزلزل شود و زمينه نفوذ سياسى و براندازى فراهم گردد كه البته اين پندارى است خيالى و باطل چرا كه ايران اسلامى امروز نيز بيشه شيران است و اگر مشتى عناصر هوسباز در گوشه و كنار خودنمايى مى كنند اقليتى بى خاصيت اند و اكثريت قاطع اين ملت كه پيوند دل با اسلام و آرمان هاى انقلاب و خمينى كبير دارند و گوش به فرمان رهبرى گرانقدر امروز مى باشند از سربازى امام زمان استعفا نداده و در لحظه هاى خطر سربازان آماده به خدمت و جان بركف اسلام اند. اما در هر حال خطر هجمه فرهنگى و ترويج اباحيگرى را نبايد ساده انگاشت.
O اباحيگرى سوغات غرب گفتنى است كه لجام گسيختگى اخلاقى و لا اباليگرى هديه اى بود كه غربى ها براى جوامع به ارمغان فرستادند. و امروز در ميان كشورهاى جهان, امريكا در انحطاط اخلاقى گوى سبقت را از ديگران ربوده و تلاش در صادر كردن آن به جهان دارد. بحران هاى خانوادگى, اجتماعى, ناامنى و انحراف هاى اخلاقى و جنسى و جنايى و فساد با گوشت و خون امريكايى ها و غربى ها عجين است, همانگونه كه قلدرى و تجاوز و زورگويى منطق سياستگذاران شيطان بزرگ و متحدان اوست هرچند دانش فنآورى و تكنولوژى غرب از اين كشورها , چهره اى موجه تصوير كرده, اما زير اين كسوت ظاهرى, مردارى عفن و كالبدى بيمار و لجن زارى از فساد و جنايت نهفته است, كه شرح آن در توان قلم و موضوع سخن اين مقال نيست. اما براى نمونه تنها با اشاره اى گذرا به پاره اى موارد از اين بخش سخن مى گذريم. واشنگتن پست نوشت: ((11 ميليون آمريكايى زير خط فقر بسر مى برند براساس مطالعات بنياد حمايت كودكان در امريكا, 71 درصد كودكان اين كشور, زير خط فقرند)).(كيهان 26 مرداد 71) به گفته شبكه تلويزيونى سن ان اس: ((امريكا كه خود مدعى دفاع از حقوق بشر است حقوق زندانيان را رعايت نمى كند.)) مسائل جنسى در اين كشور از حد و مرز گذشته و به زشت ترين چهره اش نمودار است. رويتر از واشنگتن گزارش داد: ريچارد استس از اساتيد علوم اجتماعى دانشگاه پنسيلوانيا كه در مطالعات جنسى در امريكا شركت داشته گفت: ((در امريكا سالانه بين 300 تا 400 هزار كودك قربانى سوء استفاده جنسى و تجارت جنسى مى شوند.))(روزنامه جمهورى اسلامى 20 / 6 / 80) ((صرف مشروبات الكلى در محل كار در امريكا طى سال گذشته ميلادى 99 ميليارد دلار خسارت وارد كرده است.))(اطلاعات 20 2/ / 72) در خصوص تبعيض نژادى نمونه زير شنيدنى است: در امريكا سفيد پوستى نياز به خون داشت, سياه پوستى كه گروه خونش به بيمار مى خورد, رايگان خون داد, پرستار شيشه را گرفت و چون دانست از سياه پوست است انداخت و شكست كه خون بردگان به خون نخبه گان تزريق نشود! در موضوع حقوق زن, زن در جامعه امريكايى مورد تحقير و اهانت است. به عنوان نمونه: نمونه اى از توحش امريكايى ها را در اين خصوص مى توان در اين گزارش ديد: ((در امريكا زنان از 15 سالگى تا 44 سالگى مورد ضرب و شتم از سوى پدران, برادران و شوهرانشان قرار مى گيرند و آمار زنانى كه به ضرب كشته شده اند بيش از زنانى است كه در تصادف كشته شده اند تحقيقات نشان داده كه اعمال زور عليه زنان در جامعه امريكايى امرى شائع است و در هر 12 دقيقه يك زن مورد ضرب و شتم قرار مى گيرد.)) (ماهنامه غربى زبان اهلبيت, ش34) طبق آمار رسمى دولت امريكا تعداد اشخاص بالغى كه در زندان هاى امريكا به سر مى برند شش ميليون و چهارصد هزار يعنى از هر 32 نفر يك آمريكايى بالغ مى گردد (ماهنامه شاهد, مهرماه 80). اگر بخواهيم آمار و گزارش هاى اين مقوله را بنگريم مثنوى هفتاد من كاغذ شود. ساير كشورهاى غربى نيز به همين منوال است كه شرح آن مجال ديگر طلب مى كند. اگر بر اينها بيفزائيم جنايات برون مرزى كه دولتهاى امريكايى طى سالهاى اخير نموده اند و برخى كشورهاى غربى ديگر امريكا را همراهى كرده اند, بايد بگوئيم كه دشمن واقعى نوع بشر و عنصر فساد فى الارض همين امريكا و غرب است. به اعتراف يكى از نويسندگان امريكايى پس از پايان جنگ جهانى دوم تاكنون دولت امريكا در بيش از 50 جنگ و تجاوز بطور خودسرانه شركت كرده است. خون ملت هاى مظلوم از چنگ و دندان دولتمردان غرب و بيش از همه امريكا سرازير است. قساوت, خشونت , ترور, توطئه, دخالت نظامى و سياسى و زور و اشاعه فساد و فحشإ دكترين سياستگذاران امريكا و غرب است, هر جنايتى در گوشه و كنار جهان صورت گرفته , سرچشمه اش رژيم هاى امريكايى و غربى است, كه مردم ما طى پنجاه سال اخير از سلطه جهنمى امريكا و دست نشاندگانش ديده و كشيده اند, فوق توصيف و تصور است. و نيز ساير ملتهاى مظلوم, چون فلسطين و لبنان و امروز افغانستان… بطور قطع اين كشور با اين سياست دوام نخواهد آورد و اين امپراطورى زورگو دير يا زود راهى جهنمى چون ساير امپراطورىهاى جهان خواهد شد چرا كه عنصر نابودى خود را در درون مى پرورد و علائم و نشانه هاى آن را در انفجارهاى اخير نيويورك و واشنگتن مى توان ديد و اين سنت آفرينش و جرقه اى از خشم خداوند است! بدين ترتيب همانگونه كه حضرت امام خمينى رحمه الله عليه فرمودند: ((مسلمانان از هياهو و طبل تو خالى تبليغات ظالمانه نهراسند كه كاخ ها و قدرتهاى نظامى و سياسى استكبار جهانى همانند لانه عنكبوت سست و در حال فروريختن است.)) برگرديم به اصل مقال. ما امروز در برابر جريانهاى جهان و آنچه اتفاق مى افتد نمى توانيم بى تفاوت بنشينيم. از يكسو مى بايست پيكره اخلاقى جامعه و ايمان و اعتقاد جامعه و جوانان را پاس داريم و ارزشهاى اسلامى را با تمام وجود حفظ و حراست كنيم و عواملى كه سبب بى تفاوتى و دلسردى و اباحيگرى مى شود را بى درنگ از ميان برداريم. در مسائل فرهنگى, اقتصادى, ادارى بازنگرى نموده, ضعف ها را جبران كنيم, دلهاى دردمند جامعه را ترميم نمائيم, عوامل نارضايتى و دشمن تراشى ها را از ميان برداريم, دست وحدت به يكديگر بدهيم, مستضعفان و محرومان را كه پيكره اصلى جامعه اند مورد حمايت بيشتر قرار دهيم, هوشيارى خود را در برابر دشمنان و بد انديشان و مفسدان حفظ كنيم و در يك سخن به اصلاحات با مفهوم حقيقى نه صادراتى آن و تقويت بنيه ايمانى و اعتقادى نسل جوان در سطوح مختلف تحقيقى و تحكيم مبانى ارزشى اسلام و ارائه الگوهاى شايسته و تشويق و ترغيب به سنن اسلامى كه خوشبختانه نمودارهاى ارزنده اى چون اعتكاف و قانون هاى قرآنى و نظاير آن در كشور مشاهده مى شود, اينها مى تواند نسل ما را از انحطاط مصونيت دهد. و از سوى ديگر دشمنان و دوستانمان را در سراسر جهان بشناسيم. بدانيم كه جبهه كفر را با اسلام سرآشتى نيست. در برابر دشمنان, قدرتمندانه بايستيم, كوچكترين نقطه ضعف مى تواند دشمن را متجرى و گستاخ تر كند, مواضع منطقى و انقلابى ملت برابر استكبار همان مواضع استوار رهبر فرزانه انقلاب باشد كه ساير مسئولين نظام نيز يك صدا اعلام كردند وهمين مواضع گيرى را عقلاى عالم و آزادگان جهان ترحيب گفته و تحسين كرده اند. صلابت و قاطعيت در برابر ددمنشان و تكيه بر ايمان و توكل به قدرت لايزال الهى سرمايه اصلى پيروزى ملت ما در برابر دشمنان بوده و اين سرمايه عظيم و عزت اسلامى و كرامت انسانى, بايد از هر گزندى مصون بماند كه در اين صورت خداى مقتدر حامى و ناصر خواهد بود. (ان تنصروا الله ينصركم ويثبت اقدامكم) (و ان يخذ لكم فلا ناصر لكم) و در همين حال نداشتن دست آشتى به دشمنان و سمپات هاى آنان و بستن كانال هاى نفوذى و مروجان فرهنگ غربى و الگوهاى بيگانه, و حساسيت روى رفت و آمدهاى مشكوك و جاسوسان امريكايى كه اخيرا باب شده در قالب خبرنگار و سياح و بازرگان و پياده كردن اصل ((اشدإ على الكفار رحمإ بينهم)) كه هرچه جز اين باشد فريب است و باختن در اين مصاف. والسلام
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن (1) توحيد و خداشناسى
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى
لقمان در نخستين پند خود به فرزندش چنين مى فرمايد: ((يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم; اى پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك, ظلم بزرگى است))(1) لقمان نخستين سخن خود را از نخستين سخن همه پيامبران(ع) قرار داده كه در سرلوحه تبليغات و برنامه هاى پيامبران(ع) و مكاتب آسمانى مى درخشيد و مى درخشد و آن يكتايى پرستى و پرهيز از هرگونه شرك است, لقمان پس از اين نصيحت بزرگ كه ريشه و اساس همه نصايح است, به ذكر علت آن پرداخته و آن اين كه شرك و انحراف از صراط توحيد و يكتاپرستى, ظلم بزرگ است. در اين نصيحت دو مطلب مورد توجه قرار گرفته: نخست اين كه از شرك بايد پرهيز كرد. يعنى خدا را يافت, و او را به عنوان يكتا و بى همتا شناخت, مطلب دوم اين كه شرك ظلم بزرگ است. در مورد مطلب اول يعنى اعتقاد به اين كه جهان سازنده و آفريدگار دارد, انسان نبايد بى تفاوت باشد, فطرت و نهاد انسان و قانون عليت و براهين ديگر بيانگر آن است كه جهان را ذات پاك خدا آفريده چرا كه ممكن نيست با ديدن آن همه نقش عجب بر در و ديوار وجود, فكر او را نكرد و به او اعتقاد نيافت. بعد از خدايابى, بايد خدا را شناخت و در شناخت خدا نخستين چيزى كه مطرح مى شود يكتايى و بى همتايى خدا است, او ذات پاك و بسيط و يكتا است و غبار شرك, هرگز بر دامن كبريايى او نخواهد نشست. بر همين اساس صفات او عين ذات او است, زيرا خداوند وجودى است كه از هر جهت بى نهايت است, به همين دليل هيچ صفت كمالى در بيرون ذات او وجود ندارد, چرا كه او كمال مطلق است, بنابراين نمى توان صفت كمالى را خارج از وجود او تصور كرد.
O شاخه هاى توحيد و شرك براى اين كه در صراط توحيد قدم برداريم, و از هرگونه شرك پاك باشيم, بايد بدانيم كه توحيد شاخه هاى متعددى دارد, چنان كه به همين مناسبت شرك داراى شاخه هاى مختلفى است. در ميان دانشمندان عقايد معروف است كه توحيد داراى چهار شاخه اصلى است كه عبارتند از: 1ـ توحيد ذات 2 ـ توحيد صفات 3ـ توحيد عبادت (يعنى پرستش تنها شايسته ذات پاك خدا است) 4ـ توحيد افعال. هر يك از اين شاخه ها نيز به شاخه هاى ديگر تقسيم مى شوند. به همين نسبت, شرك نيز داراى شاخه هاى گوناگون است, مانند: شرك در ذات به اين معنى كه معتقد باشيم خدا در ذاتش بيش از يكى است, مثل عقيده دوگانه پرستان كه اعتقاد به اهريمن خداى شرور و بدىها, و يزدان خداى خير و نيكى ها است, و مثل عقيده تثليث مسيحيان كه معتقدند كه خدا همان ((اب, ابن و روح القدس)) است و اين سه در عين آن كه سه است, يكى شده و درهم آميخته شده اند. و مانند شرك در صفات كه بگوييم, صفات خدا جداى از ذات خدا است. و مانند شرك در عبادت, يعنى در پرستش براى خدا شريك قايل شويم, كه غالبا مبارزه پيامبران با مشركان, در مورد همين شرك بود, كه آنها در پرستش, چيزهاى ديگر را نيز مى پرستيدند, و آن را شريك خدا قرار مى دادند. و مانند شرك افعالى كه در مقابل توحيد افعالى قرار گرفته, به اين معنى كه اعتقاد داشته باشيم موجود ديگرى در آفرينش پديده ها, يا در ربوبيت و اداره و تدبير نظام جهان با خدا شركت دارد. و هم چنين در مالكيت و حاكميت جهان. بنابراين بايد از هرگونه قياس و شرك پرهيز نمود, تا بتوان در پرتو توحيد ناب حركت كرد. شرك به قدرى مورد نفرت است كه به طور جدى بايد از آن ـ حتى به اندازه يك لحظه ـ پرهيز كرد, چنان كه پيامبر(ص) به يكى از يارانش به نام عبدالله بن مسعود فرمود: ((اياك ان تشرك بالله طرفه عين, و ان نشزت بالمنشار إو قطعت او صلبت او احرقت بالنار; از همتا قراردادن براى خدا حتى به اندازه يك چشم به هم زدن اجتناب كن, هرچند با اره تو را بريده بريده كنند, يا تو را قطعه قطعه نمايند, يا به دار آويزند و يا در آتش بسوزانند.))(2) خداوند در قرآن, در مورد بيچارگى و كيفر و بدبختى مشرك و باطن هولناك شرك, مثالى زده و مى فرمايد: ((ومن يشرك بالله فكانما خر من السمإ فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق; هر كس براى خدا همتايى قرار دهد, گويى از آسمان سقوط نموده,و پرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند, و يا تندباد, او را به جاى دور دستى پرتاب مى كند. ))(3) در تاريخ درخشان صدر اسلام آمده, در سال هشتم طايفه ثقيف مى زيستند, مشرك بودند, به مدينه به محضر پيامبر اسلام(ص) آمده و گفتند: 1ـ ما حاضر شده ايم اسلام را بپذيريم, مشروط بر اين كه دو پيشنهاد ما را بپذيريد: به ما اجازه دهيد تا سه سال پرستش بت ((لات)) را ادامه دهيم 2 ـ دستور دهيد كه نماز را از ما برداريد. پيامبر(ص) هر دو پيشنهاد را به طور قاطع رد كرد, چرا كه اولى اثبات شرك, و دومى ترك نشانه توحيد خالص بود, و در مورد نماز فرمود: ((لا خير فى دين لا صلاه فيه; دينى كه داراى نماز نباشد خير ندارد.))(4) شرك و بت پرستى بزرگترين آفت براى انسانيت, و آتش شعله ور براى سوزاندن كرامت و كمالات انسانى است, موضع گيرى پيامبر اسلام(ص) در برابر شرك, به قدرى قاطع و شكننده بود, كه در سخت ترين شرايط, سران شرك پيشنهاد سازش كردند, كه پيامبر(ص) با آنها مماشات كند, آنها گفتند: يك سال ما آيين تو را مى پذيريم, يك سال تو آيين ما را بپذير, در اين صورت بهترين امتياز را به تو خواهيم داد, پيامبر(ص) در پاسخ آنها فرمود: ((معاذ الله ان اشرك به غيره; پناه مى برم به خدا كه من چيزى را همتا و شريك خدا قرار دهم.)) آنها گفتند: تو بيا فقط بعضى از خدايان ما را لمس كن و دستى بر آنها بكش و از آنها تبرك بجوى, آنگاه ما تو را تصديق كرده و خدايت را مى پرستيم, پيامبر(ص) اين جواب را به آنها داد و گفت من منتظر فرمان پروردگارم هستم, در اين هنگام سوره كافرون (صد و نهمين سوره قرآن) نازل شد, كه پيامبر(ص) طبق آن, به طور تإكيد و قاطع فرمود: من هرگز معبود شما را نمى پرستم.(5) در حديثى از پيامبر(ص) نقل شده: ((كسى كه سوره قل يا ايها الكافرون را بخواند گويى يك چهارم قرآن را خوانده, و موجب دور شدن شياطين طغيانگر از او مى شوند))(6) گويى اين تعبير اشاره به آن است كه يك چهارم قرآن بيانگر مبارزه با شرك و بت پرستى است. و عصاره آن در اين سوره آمده است, و پرهيز از شرك و موضع گيرى قاطع در برابر آن, شيطان هاى سركش را منكوب و مغلوب كرده و از تسلط بر انسان دور مى سازد. جالب اين كه در قرآن در ظاهر بيش از دويست بار, سخن از زشتى شرك و نفى گرايش هاى غير توحيدى به ميان آمده ـ جز آنچه در معنى, از شرك نهى شده است ـ و اعلام شده كه عذاب شديد در كمين مشركان است به عنوان نمونه مى فرمايد: ((انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام; مشركان پليد و ناپاكند, بايد نزديك مسجدالحرام (كعبه) نشوند))(7) و در مورد ديگر مى فرمايد: ((من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما; آن كس كه براى خدا شريك قرار دهد, گناه بزرگى مرتكب شده است.))(8)
O توحيد ناب در سخن پيامبر(ص) و على(ع) براى تكميل اين بحث نظر شما را به دو سخن از پيامبر(ص) و على(ع) جلب مى كنيم: 1ـ مردى به محضر رسول خدا(ص) آمد و پرسيد: بالاترين مرحله علم چيست؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((شناخت خدا آن گونه كه شايسته او است)) آنگاه در توضيح افزود: ((اين كه بدانى خدا نه مثلى دارد, نه شبيهى, و او را به عنوان معبود واحد, خالق, قادر, اول, آخر, ظاهر و باطن بشناسى, كه نه همتايى دارد و نه مانندى, اين است حقيقت معرفت خدا.))(9) 2ـ هنگام جنگ جمل كه آتش جنگ به شدت شعله ور بود, مردى جلو آمد و گفت: ((اى اميرمومنان! آيا تو مى گويى خداوند واحد است؟)) در اين هنگام سپاهيان به او حمله و انتقاد كردند كه اكنون چه وقت اين سوال است, حضرت على(ع) به سپاهيان فرمود: او را به حالش بگذاريد, آنچه كه اين عرب از ما مى خواهد, ما از گروه دشمن مى خواهيم (و به خاطر آن مى جنگيم). سپس فرمود: اى اعرابى! اين كه مى گوييم خدا واحد است چهار معنى دارد كه دو معنى آن ناروا, و دو معنى آن صحيح و ثابت است, اما آن دو معنى ناروا: 1ـ اين كه كسى بگويد خدا واحد است و مقصودش واحد عددى باشد, يعنى يكى كه دو ندارد, در صورتى كه خدا يكتايى است كه نداشتن دومى براى او تصور ندارد, بنابراين داخل در اعداد نمى شود 2ـ كسى بگويد خدا واحد است و منظورش از واحد, نوعى از جنس باشد, اين نيز درست نيست, زيرا مفهومش شبيه تراشى براى خدا است, اما آن دو معنى صحيح, يكى اين است كه او يكتا است و هيچ گونه شبيه ندارد, دوم اين كه بگويى او ((احدى المعنى)) است, يعنى ذات او نه در وجود خارجى و نه عقل و وهم قابل تقسيم و تجزيه نيست.(10)
ظلم بزرگ بودن شرك دلايل بر بطلان شرك بسيار است, لقمان در بخش ديگر نصيحت خود, به يك دليل از دلايل بطلان شرك كه قدر جامع دلايل ديگر است اشاره كرده و مى فرمايد: ((شرك, ظلم بزرگى است.)) شرك هم ظلم است و هم ظلم بزرگ, زيرا از يك جهت ظلم به خداى بزرگ است, از اين رو كه موجود بى ارزشى همچون بت و انواع موجودات زبون ديگر, همتاى خدا قرار گرفته است, به عنوان مثال اگر بگوييم مورچه سياه حقير, همتاى سليمان(ع) است, آيا چنين مقايسه اى ظلم به سليمان(ع) نيست؟ و از جهت ديگر ظلم به خلق خدا است چرا كه عظمت فكرى او را لگدكوب كرده و او را بنده و دلبسته امور ناچيز و ناتوان خواهد كرد, و موجب سقوط و انحطاط فكرى او مى شود, زيرا موجودى پست تر از خود را همتاى خداى خود گردانده است و از سوى سوم شرك باعث آن مى شود كه انسان از اوج عزت عبوديت خداوند بزرگ به قعر دره ذلت پرستش غير خدا ساقط مى گردد, چه ظلمى بالاتر از اين. سخن لقمان بيانگر آن است كه همواره در همه چيز خط عدالت و انصاف پيموده شود, عدالت به معنى آن است كه هر چيزى در جاى صحيح خود قرار گيرد, و ظلم ضد آن است. در اينجا بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه شرك, معنى و دامنه گسترده و شاخ و برگ هاى گوناگون دارد, پند لقمان به پيروى از پيامبران(ع) پرهيز شديد از هر گونه شرك است, كه اين پرهيز سنگ زيرين و خشت نخستين ترقى و تعالى معنوى است. بنابراين شامل شرك آشكار (بت پرستى و…) و شرك خفى (ريا و خودنمايى) نيز خواهد شد. امام صادق(ع) فرمود: ((شرك پنهان تر از حركت مورچه در شب ظلمانى بر روى لباس موئين سياه رنگ است, و يكى از اقسام آن اين است كه انسان انگشتر خود را براى طلب حاجت از خدا, در انگشتش گردش دهد.))(11) يكى از شاخه هاى توحيد, تسليم محض در برابر خدا است, و ضد آن حالت ترديد در دستورهاى الهى است كه يك نوع شرك است, بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: اگر مومنى در مورد چيزى كه خدا و رسولش تشريع كرده بگويد چرا بر خلاف آن را تشريع نكرده؟ يا چنين حالتى در روح و روانش حاكم شود, بىآنكه به زبان آورد, دستخوش شرك شده است.)) سپس امام (ع) آيه 64 نسإ را به عنوان شاهد تلاوت فرمود.(12)
پى نوشت ها: 1 . لقمان (31) آيه13. 2 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج77, ص107. 3 . حج (23) آيه 31, و در آيه 41 سوره عنكبوت نيز نظير اين تشبيه آمده است. 4 . كامل ابن اثير, ج2, ص542. 5 . تفسير مجمع البيان, ج10,ص552. 6 . همان, ص551. 7 . توبه (9) آيه28. 8 . نسإ (4) آيه 48. 9 . بحار, ج3, ص14. 10 . بحار, ج3, ص206 و 207. 11 . همان, ج72, ص92. 12 . اصول كافى, ج2, ص398.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين:حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
تاكنون راه هايى كه براى تبيين انتظار بشر از دين مطرح شد بيشتر به منبع عقل ارتباط داشت اما در اين بخش, تبيين انتظار بشر از دين از نظر منبع نقلى مورد بررسى قرار مى گيرد. به دين گونه كه با مراجعه به قرآن و روايات و بررسى و ارزيابى آن ها روشن مى شود كه دين, چنان كه ناظر به آخرت و جنبه ابديت انسان است, اما در عين حال به ابعاد گوناگون زندگى انسان در دنيا, نيز نظر دارد و به عبارت ديگر: با بررسى آيات قرآن كريم و روايات پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين (عليهم السلام) استفاده مى شود كه دين اسلام از طرفى مبدء و معاد و وحى و رسالت را به عنوان مسائل اعتقادى براى جامعه بشرى مطرح كرده است و از سوى ديگر به بحث از فضائل و رذائل اخلاقى و چگونگى تحصيل فضائل و ترك رذايل پرداخته است و از سوى سوم مسائل عادى و فردى را براى آن ها ارائه كرده است و از سوى چهارم در كنار همه اين معارف و مسائل, مطالب اجتماعى و اقتصادى و نظامى و سياسى و قضايى و حقوقى و. .. را به جامعه انسانى تعليم داده است. در اين جا به برخى آيات كه ناظر به جنبه اجتماعى زندگى انسان است اشاره مى شود. قرآن در سوره حديد, عدالت را از اهداف اساسى رسالت همه انبيإ الهى مى داند. چنان كه آهن براى حفظ اقتدار و صيانت نظام عادلانه نازل شده است و خداوند در اين باره چنين فرمود: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديد فيه باس شديد ومنافع للناس))(1) به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آن ها كتاب و ترازو فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است, پديد آورديم. در سوره مائده بعد از دعوت مومنان به رعايت عدالت آن را به تقوى و پرهيزكارى نزديك دانسته و فرموده است: ((يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهدإ بالقسط ولا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى))(2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, براى خدا به داد برخيزيد و به عدالت شهادت دهيد و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد, عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است و در سوره نسإ فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهدإ لله ولو على انفسكم او الوالدين والاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا وان تلووا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا))(3) اى كسانى كه ايمان آورده ايد پيوسته به عدالت قيام كنيد و براى خدا گواهى دهيد, هر چند به زيان خودتان يا به زيان پدر و مادر و خويشاوندان شما باشد اگر يكى از دو طرف دعوا توان گر يا نيازمند باشد, باز خدا به آن دو از شما سزاوارتر است پس از پى هوس نرويد كه در نتيجه از حق عدول كنيد و اگر به انحراف گراييد يا اعراض نماييد قطعا خدا به آن چه انجام مى دهيد آگاه است. قرآن مومنان را به تعاون بر محور تقوا فرا خوانده, فرموده است: ((تعاونوا على البر والتقوى ولا تعاونوا على الاثم والعدوان))(4) در نيكوكارى و پرهيزگارى با يك ديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نگرديد. خداوند در قرآن مسلمانان را به كسب قدرت براى پيش گيرى از تجاوز نظامى دشمنان دعوت كرده, و فرمود: ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه ومن رباط الخيل ترهبون به عدو الله وعدوكم وآخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم))(5) هرچه در توان داريد, از نيرو و اسب هاى آماده, بسيج كنيد تا با اين تداركات, دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان ديگرى را جز ايشان كه شما نمى شناسيدشان و خدا آنان را مى شناسد, بترسانيد. قرآن مسلمانان را به استقلال اقتصادى و سياسى و نفى سلطه بيگانگان توجه داده وفرمود: ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا))(6) خداوند هرگز بر زيان مومنان, براى كافران راه تسلى قرار نداده است. در زمينه اجراى حدود الهى بعد از تمكن و استقرار قدرت, فرمود: ((الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاه وآتوا الزكاه وامروا بالمعروف ونهوا عن المنكرولله عاقبه الامور))(7) همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم, نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند و به كارهاى پسنديده واميدارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند و فرجام همه كارها از آن خداست. قرآن جامعه اسلامى را به مشورت و راى زنى در امور اجتماعى توجه داده و فرموده است: ((والذين استجابوا لربهم واقاموا الصلاه وامرهم شورى بينهم ومما رزقناهم ينفقون))(8) و كسانى كه نداى پروردگارشان را پاسخ مثبت داده و نماز برپا كردند و كارشان در ميانشان مشورت است و از آن چه روزيشان داديم انفاق مى كنند. در رابطه با نظارت اجتماعى براى اجراى صحيح قانون و كنترل قدرت, تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر, فرموده است: ((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير ويامرون بالمعروف وينهون عن المنكر))(9) و بايد از ميان شما گروهى مردم را به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند. خداوند نه تنها جامعه اسلامى را به اين فريضه بزرگ فراخوانده بلكه آن را از امتياز امت اسلامى معرفى كرده است و فرمود: كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف وتنهون عن المنكر وتومنون بالله))(10) شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد, به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند باز مى داريد و به خدا ايمان داريد. آن چه گفته شد, نمونه اى از مسائل اجتماعى و حقوقى و دنيوى بود كه در قرآن مطرح شده است (گرچه برخى از آيات مسائل معنوى و اخروى را به همراه مسائل اجتماعى يادآور شده اند) كه اگر همه آن استقصا شود, خود نيازمند تإليفى مستقل است, اما در عين حال به عنوان نمونه بخشى از مسائل در مورد اسلام و امنيت ملى و اسلام وحدت ملى و اسلام و اقتدار ملى و… در چند بخش عرضه مى گردد.
O بخش اول: اسلام و وحدت ملى وحدت ملى و وفاق همگانى از بهترين ره آورد وحى الهى است, قرآن كريم گذشته از جنبه اثباتى وحدت و امر به اعتصام همگان به حبل متين خدا, يعنى اسلام كه در قرآن و عترت متبلور است, از جنبه منفى تشتت و آثار زيان بار اختلاف نيز سخن گفته است. كلام خدا درباره اهميت وفاق ملى چنين است: ((واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا واذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعدإ فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا))(11) و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد, آن گاه كه دشمنان يكديگر بوديد, پس ميان دل هاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد. سخن خدا درباره تحذير از اختلاف و تخويف از مخالفت و ترهيب از تفرق و تهويل از تشتت, چنين است ((تحسبهم جميعا وقلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون))(12) يعنى آنان را متحد مى پندارى ولى دل هايشان پراكنده است زيرا آنان مردمى اند كه نمى انديشند. در آيه مزبور اختلاف ملتى كه اصول ارزشى مشترك دارند, نشانه بى عقلى آن ها محسوب شده, پس علامت خردورزى يك امت در اتحاد آنان متجلى است. حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) كه همتاى قرآن كريم است, در دو محور اصلى مزبور چونان وحى الهى سخن مى گويد: زيرا چنان كه قرآن كريم اولا از گزند اختلاف مصون است: ((ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا))(13) و ثانيا امت اسلامى را از آسيب تشتت محفوظ كرده است, حضرت اميرالمومنين(عليه السلام) نيز اولا از لوث هر گونه تفرقه و روث هر گونه مخالفت ملى مطهر بوده و هماره در مسير وفاق همگان گام برمى داشت, از اين رو در نامه اى به ابوموسى اشعرى چنين مرقوم فرمود: ((و ليس رجل ـ فاعلم ـ احرص على جماعه امه محمد(ص) و إلفتها منى إبتغى بذلك حسن الثواب و كرم المآب))(14) بدان كه هيچ كس چون من به اتحاد, اجتماع و ائتلاف امت اسلامى حريص نيست, من در اين آزمندى پاداش نيك و فرجام كريمانه را از خدواند درخواست دارم. ثانيا خطر تفرقه را انذار و تحذير مى فرمود: ((فإياكم والتلون فى دين الله فان جماعه فيما تكرهون من الحق خير من فرقه فيما تحبون من الباطل و ان الله سبحانه لم يعط احدا بفرقه خيرا, ممن مضى و لا ممن بقى))(15) از رنگ بازى در دين خدا برحذر باشيد, زيرا اتحاد در مسير حق هر چند به آن مايل نباشيد, بهتر است از اختلاف در راه باطلى كه به آن علاقمنديد, خداى سبحان هيچ كس از گذشته وحال و آينده را در اثر تفرقه خير نداده و نخواهد بخشيد. حضرت على (عليه السلام) از آن لحاظ كه عدل قرآن حكيم است, منشإ اتحاد ملى را عقل مدارى دانسته و مبدإ اختلاف ملى را هوى محورى آنان مى داند. همان طور كه قرآن كريم بى خردى را مايه پراكندگى مى داند, اميرالمومنين (عليه السلام) نابخردى و زشتى و پلشتى دل را پايه تفرقه مى داند و در اين باره چنين مى فرمايد: ((و انما إنتم اخوان على دين الله, ما فرق بينكم الا خبث السرائر و سوء الضمائر))(16) شما, به استناد كلام خدا ((انما المومنون اخوه)) برادران دينى يكديگريد, هيچ چيز غير از سريره پليد و ضمير زشت سبب اختلاف شما نخواهد بود, يعنى بيگانه اگر بخواهد بين شما تفرقه بيندازد و حكومت كند, فقط از فساد درون شما استمداد مى كند, و در صورت صلاح و فلاح دل هاى شما هرگز مجالى براى ايجاد شكاف در بنيان مرصوص نظام اسلامى حاصل نخواهد شد. با اين تحليل آن چه از رسول گرامى اسلام(ص) رسيده است, روشن مى شود كه فرمود: ((الجماعه رحمه و الفرقه عذاب))(17) اجتماع رحمت است و تفرقه رنج و عذاب. جمع كن خود را جماعت رحمت است تا توانم با تو گفتن آن چه هست(18) راز گويان با زبان و بى زبان الجماعه رحمه را تإويل دان(19)
O بخش دوم: اسلام و امنيت ملى امنيت ملى از عناصر محورى اهداف حكومت اسلامى است, امنيت همه جانبه اى كه زمينه رشد و تعالى انسان را فراهم كند, از اين رو با تشكيل حكومت توسط پيامبر گرامى اسلام(ص) در مدينه غارت دوران جاهلى به امنيت و استئثار بدوى و امتياز خواهى هاى آن به تمدن ايثار تبديل شد. حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) هدف مبارزه عليه طغيان جاهلى را استقرار امنيت مناطق مسكونى و احساس ايمنى مردم مظلوم دانست و فرمود: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك, فيإمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك))(20) خدايا تو مى دانى هيچ يك از قيام و اقدام مبارزاتى ما براى علاقه به كشور گشايى و سلطه بر مردم و نيز براى جلب متاع پست و از بين رفتنى دنيا نبوده است بلكه براى برگرداندن سنت ها و نشانه هاى فراموش شده دينى از يك سو و اصلاح در سرزمين زندگى مردم از سوى ديگر بود, تا مظلومان احساس امنيت كنند و حدود تعطيل شده الهى اقامه شود.
O بخش سوم: اسلام و اقتدار ملى قدرت و اقتدار دو مفهوم اساسى در نظريه هاى سياسى است, به دست آوردن قدرت و نگهدارى و چگونگى كاربرد آن, يكى از هسته هاى علم سياست را تشكيل مى دهد. قدرت و اقتدار ضمن اين كه به هم پيوند دارند تفاوت هايى نيز با هم دارند. بر طبق بعضى تعاريف قدرت توانايى دارنده آن است براى واداشتن ديگران به تسليم در برابر خواست خود به هر شكلى.(21) و طبق بعضى ديدگاه و تعاريف قدرت توانايى تحميل اراده مان است بر ديگران به اتكاى ضمانت اجراى موثر در صورت عدم قبول.(22) و براساس تعريف سومى منظور از داشتن قدرت, توانايى تمركز, تنظيم يا هدايت رفتار اشخاص يا كارهاست.(23) اما اقتدار به معناى قدرت مشروع است و بعضى آن را به توانايى ذاتى يا اكتسابى براى اعمال سلطه بر يك گروه است, اقتدار جلوه اى از قدرت است و بر اطاعت از آن دلالت دارد, تعريف كرده اند.(24) برخى گفته اند: اقتدار يعنى قدرتى كه مشروعيت آن براساس سنت يا قانون پذيرفته شده است.(25) با توجه به اين كه اقتدار به قدرتى مى گويند كه مستلزم اطاعت باشد(26) اقتدار را به دو نوع تقسيم كرده اند: 1ـ اقتدار واقعى و بالفعل, اقتدار بالفعل هنگامى وجود دارد كه فرد يا گروهى از افراد, اعمال قدرت بر خودشان را مى پذيرند و از دستورها يا فرمان هاى كسانى كه داراى آن قدرت هستند, اطاعت مى كنند. 2ـ اقتدار مشروع يا قانونى, اقتدار مشروع يا قانونى زمانى وجود دارد كه اعمال قدرت به منزله يك حق توسط كسانى كه نسبت به آنها اعمال مى گردد, پذيرفته شود(27) در فلسفه سياسى منشإ و منبع اقتدار را گاهى تقدس و ويژگى هاى شخصى حاكم و رهبر مى دانند و گاهى عقلانيت و قانونى بودن مى دانند كه افراد براساس اعتقاد به قانونى بودن الگوهاى قواعد هنجارى و حق كسانى كه تحت چنين قواعدى براى صدور دستور اقتدار يافته اند, استوار است.(28) از آن جايى كه از شرايط اساسى هرحكومتى براى موفقيت در جلوگيرى از هرج و مرج, اجراى قانون, ايجاد امنيت و جلوگيرى از تجاوز دشمنان خارجى, برخوردارى از قدرت است, قدرت زمانى اعمال مى گردد كه مشروعيت داشته باشد و ملاك مشروعيت را برخى براساس قرارداد اجتماعى و خواست مردم مى دانند و برخى ملاك آن را ارزش هاى اخلاقى و عدالت مى دانند.
تفاوت قدرت و اقتدار تفاوت هاى عمده قدرت و اقتدار عبارتند از: 1 ـ اقتدار هميشه مشروع و قانونى است, اما قدرت ممكن است مشروع يا نامشروع باشد. 2 ـ اقتدار مبتنى بر رضايت است, اما قدرت اغلب بر زور مبتنى است. 3 ـ بنا به سرشت, اقتدار دموكراتيك تر از قدرت است زيرا هميشه قانونى و مبتنى بر پشتيبانى همگانى است, اقتدار نشان مى دهد كه انسان براى قبولاندن هدف هاى خود چه توانايى هايى دارد, در حالى كه قدرت توانايى انسان براى تغيير رفتار ديگران است.(29) در حكومت دينى مشروع بودن قدرت و مراحل كسب قدرت در جامعه بر دو شرط استوار است. 1ـ برخوردارى شخص حاكم از شايستگيهاى فكرى, والائيهاى معنوى كه بتواند هدف هاى نظام سياسى اسلام را شناخته و اعلام كند و ابزار قدرت را در جهت دست يابى به آن اهداف به كار گيرد چنان كه حضرت امير (عليه السلام) فرمود: ((ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه واعلمهم بامر الله)).(30) اى مردم بى گمان براى تصدى مقام رهبرى, سزاوارترين انسان همانى است كه در اجرا از ديگران نيرومندتر و در آشنايى به فرمان خدا داناتر باشد. و در خطبه ديگرى در ويژگى هاى رهبر جامعه اسلامى فرمود: ((و قد علمتم ان لاينبغى ان يكون الوالى على الفروج والدمإ والمغانم والاحكام و امامه المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الخائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فيهلك الامه)).(31) دانستيد كه سزاوار نيست بخيل و جاهل و نادان و ستمكار و خائف و مرتشى و معطل و تعطيل كننده سنت, بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمانان و امامت و پيشواى مسلمانان ولايت يابد زيرا بخيل حريص در اموال آنان مى شود و جاهل و نادان مسلمانان را با جهل خود به سوى گمراهى مى برد و ستمكار حق آنان را ببرد و خائف بى عدالتى كرده مردمى را محروم و مردمى را بهره مند مى كند و رشوه گيرنده در حكم, حقوق انسان ها را پاى مال كرد, و آن ها را به حقشان نرساند و تعطيل كننده سنت با تضييع سنت امت را به هلاكت اندازد. از اين دو بيان استفاده مى شود, قدرت بايد در دست كسى باشد كه هم نيرومند و مقتدر و هم عالم به حقايق و هم مهذب و وارسته باشد. 2ـ ويژگى دوم آن كه از خاستگاه مردمى و رضامندى عموم مردم برخوردار باشد و مردم او را مستقيم يا غير مستقيم انتخاب كرده باشند. چنان كه خود حضرت امير (عليه السلام) يكى از دلايل عهده دارى حكومت و قدرت سياسى خود را به حضور و خواست مردم و پشتيبانى آنان متكى مى داند و مى فرمايد: ((لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر… لا لقيت حبلها على غاربها)). (32) اگر بيعت كننده نبودند و با حضور ايشان حجت بر من تمام نمى شد رشته اين كار را واگذار مى كردم. با توجه به اين دو خصوصيت رهبرى جامعه اسلامى با ويژگى اول يعنى شايستگى علمى و اخلاقى مشروعيت پيدا مى شود و با شرط دوم اقتدار, يعنى قدرت اعمال مى شود و مردم از دارنده قدرت مشروع پيروى خواهند كرد.
امام على (ع ): صَديقُ كُلُّ امْرِءٍ عَقْلُه ُ (غرر الحكم , ج 1 ص 456 ح 44) دوست هر كس عقل اوست .
امام على (ع ): و ادُّوا مَنْ تُوادُّونَهُ فِى اللّهِ سُبْحانَهُ وَابْغِضُوا مَنْ تَبَغَّضُونَهُ فِى اللّهِ سُبْحانَه ُ (غرر الحكم , ج 2 ص 785 ح 60) هر كه را دوست مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دوست بداريد و هر كس را دشمن مى داريد درراه خداوند بزرگ و براى او دشمن بداريد.
امام على (ع ): لا محبّةَ مَع مِراءٍ دوستى با مراء و جدال نشايد.
امام على (ع ): مَن احبّكَ نَهاكَ, و مَنْ ابغضَكَ اَغرَاك هر كه دوستت دارد, (تو را از بدى ) نهى كند و كسى كه دشمنت دارد فريبت دهد.
امام على (ع ): حُبُّ الرّئاسةِ شاغلٌ عَن حبّ اللّه سُبحانه دوستى مقام و رياست , انسان را از دوستى به پروردگار باز دارد.
امام على (ع ): وَجّهوا اموالَكُم الى مَن تُحِبُّهُ قُلوبكم اموالتان را متوجه كسى سازيد كه دلهايتان او را دوست دارد.
امام على (ع ): مَنِ اتّقى الله أحبّهُ الناس . كسى كه از خدا بترسد مردم او را دوست دارند.
امام على (ع ): احبب فى الله مَن يُجاهدك على صلاح دين ٍ, و يُكسِبُكَ حُسنَ يَقينٍ كسى را كه به خاطر اصلاح دين با تو مبارزه مى كند و تو را يقين نيكو مى آموزد براى خدا دوست بدار.
امام على (ع ): انّ المودّةَ يُعَبّرُ عنها اللسانُ , و عِنِ المُحَبّةِ العَيان زبان بيان كنندهء مراتب دوستى است , اما ظاهر حال حاكى از محبت دل است .
امام على (ع ): احقُّ مَن احببتهُ مَن نَفعُهُ لَك, و ضَرُّهُ لِغَيرك شايسته ترين فرد براى دوستى , كسى است كه سودش براى تو و زيانش براى دشمن تو باشد.
امام على (ع ): اذا أَحَبَبتَ فَلا تُكثر در دوست داشتن , زياده روى مكن .
امام على (ع ): بالتَّودُّد تتأكّدُ المحبّة محبت قلبى , با دوستى محكم گردد.
امام على (ع ): ثَلاثةٌ يُوجبنَ المحبّة: الدّينُ , والتّواضعُ , والسّخاء سه چيز موجب محبت دلهاست : دين دارى , فروتنى و بخشندگى .
امام على (ع ): ثَلاثةٌ يُوجبنَ المحبّة: حُسنُ الُخلقِ , و حُسنُ الرِّفق ِ, والتّواضع سه چيز محبت آور است : خوش خلقى , رفاقت نيكو و تواضع .
امام على (ع ): عين المُحِبّ عَميَةُ عَن مَعايِبِ المَحبُوبِ و اُذُنُهُ صَمّاءُ عَن قُبح مَساويه چشم دوست , از ديدن عيبهاى دوست نابينا, و گوشش از شنيدن بديهايش ناشنواست .
امام على (ع ): فَقدُ الاءحِبَّةِ غُربَةٌ از دست دادن دوستان ,غربت و تنهايى است .
امام على (ع ): مَن احبَّ شيئاً لَهِجَ بِذِكره كسى كه چيزى را دوست بدارد همواره به ياد او سخن گويد.
امام على (ع ): مَن أَحَبَّنَا فَلْيُعِدَّ للبَلاء جِلبَابَاً. آن كه ما اهل بيت را دوست بدارد بايد پوششى از بلا را مهيّا سازد (يعنى آماده پذيرفتن بلاها از سوى مخالفين ما باشد.)
امام على (ع ): عاتِبْ اخاكَ بالاحسانِ اليهِ وَارْدُدْ شَرَّهُ بالانعامِ عَلَيه ِ (نهج البلاغه , حكمت 158) دوستت را با نيكى و خوش رفتارى سرزنش كن و بدى ها و زشتى هاى او را با بخشش و هديه دفع كن و ازخود دور ساز.
امام على (ع ): صاحِبِ العُقَلاء و جالِس العُلَماء واَغلِبِ الهَوى تُرافقِ المَلا الاَعْلى . (غرر الحكم , ج 1 ص 455) با خردمندان هم صحبت باش , با دانشمندان همنشينى كن و بر هواى نفس پيروز شو تا رفيق گروه برتر وبالاتر شوى . ِ
رسول اكرم (ص): ((ثلاثه يشفعون الى الله يوم القيامه فيشفعهم: الانبيإ ثم العلمإ ثم الشهدإ. )) سه گروه روز قيامت نزد خداوند شفاعت مى كنند و خدا شفاعتشان را مى پذيرد: انبيا, بعد علما, سپس شهدإ.
امام باقر عليه السلام: ((بئس القوم, قوم يعيبون الامر بالمعروف والنهى عن المنكر))(1) بد قومى هستند , قومى كه بر امر به معروف و نهى از منكر, عيب مى گيرند و آن را بى ارزش مى پندارند.
امام صادق عليه السلام: ((انما يإمر بالمعروف و ينهى عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال : عالم بما يإمر به تارك لما ينهى عنه, عادل فيما يإمر عادل فيما ينهى, رفيق فيما يإمر رفيق فيما ينهى به.))(2) كسى امر به معروف و نهى از منكر مى كند كه سه ويژگى در اوست: به آنچه بدان دعوت مى كند آگاهى دارد و از آنچه باز مى دارد كناره مى گيرد, در امر و نهى خود مرز عدالت را پاس مى دارد و با نرمى و مهربانى امر به معروف و نهى از منكر مى كند.
امام على عليه السلام: ((ما إعمال البر كلها, والجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثه فى بحر لجى)).(3) تمامى اعمال و كارها حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معرف و نهى از منكر مانند قطره اى در مقابل يك درياى بزرگ و پهناور است.
امام على عليه السلام: [))فرض الله] الامر بالمعروف مصلحه للعوام, والنهى عن المنكر ردعا للسفهإ)). (4) خداوند متعال امر به معروف را براى صلاح و مصلحت هاى جامعه و نهى از منكر را براى راندن بى خردان (نادانان) از گناه, واجب كرد.
امام على عليه السلام: ((من لم يعرف بقلبه معروفا, و لم ينكر منكرا , قلب فجعل اعلاه اسفله, و اسفله إعلاه)).(5) آن كه كارهاى خوب را به دل, نيك نشمارد و كارهاى زشت را به دل, ناپسند نشمرد, چنان واژگونه گردد بالاى او پايين, و پايين او بالا مى گردد (يعنى تشخيص خوب و بد را از دست مى دهد).
امام على عليه السلام: ((من إمر بالمعروف شد ظهور المومنين, و من نهى المنكر ارغم انوف الكافرين (المنافقين))).(6) آن كس كه به نيكى ها فرمان دهد, پشت مومنان را محكم كرده است و كسى كه از زشتى ها نهى كند بينى كافران (منافقان) را به خاك ماليده است.
امام على عليه السلام: ((إيها المومنون, انه من رإى عدوانا يعمل به و منكرا يدعى اليه, فانكره بقلبه, فقد سلم و برىء, و من إنكره بلسانه فقد إجر, و هو إفضل من صاحبه, و من إنكره بالسيف لتكون كلمه الله هى العليا و كلمه الظالمين هى السفلى, فذلك الذى إصاب سبيل الهدى, و قام على الطريق, و نور فى قلبه اليقين)).(7) اى مومنان! به راستى آن كس كه ستمى را ببيند كه انجام مى شود و زشتى را كه بدان فرا خوانده مى شود, اگر تنها با قلب خود زشت بداند, به سلامت خواهد ماند و گناهى بر او نيست (در صورتى كه قدرت بيشتر از آن ندارد), و اگر به زبان ناپسند بشمارد البته پاداش الهى خواهد داشت و مقامش برتر از گروه نخست است, و هر كه با شمشير براى بزرگداشت نام خدا و پستى سخن ستمگران به مبارزه برخيزد, راه هدايت را يافته و به جاده حقيقى گام نهاده و نور يقين بر دلش تابيده است.
امام على عليه السلام: ((ان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر لخلقان من خلق الله سبحانه و انهما لايقربان من إجل و لاينقصان من رزق)).(8) به راستى كه امر به معروف و نهى از منكر دو صفت از صفات خداوند سبحان است كه نه مرگ كسى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند.
امام على عليه السلام: ((لعن الله الامرين بالمعروف التاركين له, والناهين عن المنكر العاملين به)). (9) نفرين خدا بر آن كسانى باد كه امر به معروف كنند و خود آن را ترك گويند, و نهى از منكر كنند و خود مرتكب آن شوند.
امام على عليه السلام: ((مر بالمعروف تكن من إهله, وإنكر المنكر بلسانك و يدك, و باين من فعله بجهدك))(10) به نيكى ها فرمان ده تا از اهل آن باشى و زشتى را با دست و زبان, ناپسند بشمار و بكوش تا با آن كس كه آن را انجام مى دهد, بيگانه باشى.
امام على عليه السلام: ((الامر بالمعروف إفضل إعمال الخلق))(11) برترين كارهاى مردم, امر به معروف (و نهى از منكر) است.
امام على عليه السلام: ((ائتمروا بالمعروف وامروا به, و تناهوا عن المنكر وانهوا عنه))(12) هم خود به كارهاى نيك بپردازيد و هم ديگران را به آن فرمان دهيد و از كارهاى زشت دورى كنيد و ديگران را هم از آن باز داريد.
((وعد الله الذين آمنوا منكم وعملواالصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا ومن كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون)).(سوره نور, آيه55) خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند, وعده داده است كه آنان را در زمين جانشين كند چنانكه كسانى را پيش از آنان جانشين كرده بود و همانا دينشان را كه براى آنان برگزيد به مصلحت ايشان اقتدار بخشد و ترسشان را به ايمنى مبدل سازد تا مرا بپرستند و چيزى را با من شريك و انباز نگيرند و هر كس پس از آن كافر شد, پس آنان از تبهكاران باشند.
اين آيه شريفه به مومنان شايسته و نيكوكار وعده جدى داده است پس از آنكه ظلم, بى دينى, تباهى و الحاد سراسر جهان را فراگيرد, جامعه اى شايسته و برگزيده برايشان پديد آورد و زمين را در اختيارشان قرار دهد و دين و آئينشان را اقتدار و نيرو بخشد و ثابت و استوار سازد و به جاى ترس و خوفى كه بر جامعه حكمفرما بود, امنيت برقرار شود و ديگر از كفار و منافقان هراس و وحشتى نخواهند داشت و آزادانه خدا را پرستش خواهند كرد. در اين آيه خداوند وعده خود را دوبار تإكيد كرده است , يكى با اضافه لام تإكيد كه متضمن قسم است و ديگر نون ثقيله تا هيچ شك و ترديدى براى كسى نماند و همه بدانند كه حتما و جزما خداوند مومنان را وارث و مالك زمين قرار مى دهد و به آنان قدرت و حكومت و تسلط بر جهان مى بخشد و چنانكه ملاحظه مى كنيد همان لام تإكيد و نون ثقيله بر واژه ((ليمكنن)) نيز وارد شده كه به معناى استقرار قطعى دين اسلام بر تمام كره زمين است. باز هم تإكيد مى فرمايد كه خوف و هراس را قطعا از دل آنها خارج مى سازد و امنيت را جايگزين ناامنى مى سازد. از اين جا معلوم مى شود قبل از استخلاف مومنان بر زمين كه اشاره به حكومت ولى عصر ارواحنا فداه است, جهان پر از ناامنى, خوف, وحشت و هراس است. در مورد شإن نزول و مصداق افرادى كه خداوند حكومت زمين را به آنان مى بخشد, مفسران اختلاف كرده اند. برخى از مفسران عامه خواسته اند مصداقش را به دوران خلافت خلفاى چهارگانه برگردانند كه هرگز با عموميت آيه مطابقت ندارد. وانگهى در تمام دوران پس از رسول خدا(ص) هيچگاه مردم در امن و امان نبودند بلكه حتى نزديكترين افراد به رسول الله(ص) ـ كه خاندان و اهل بيتش بودند ـ نيز مستثنى نبودند و به دست خود حكمفرمايان, تحت شكنجه قرار گرفتند و هرگز امنيت جانى و مالى نداشتند. لذا قطعا زمان ديگرى مقصود و منظور آيه است كه روايت هاى ائمه هدى عليهم السلام آن را اشاره به حكومت جهانى و فراگير حضرت مهدى ارواحنا لتراب مقدمه الفدإ مى كنند كه شرق و غرب كره زمين بلكه آسمان و زمين در زير پرچم پراقتدارش قرار خواهند گرفت و ناامنى و خوف به كلى از دنيا برچيده خواهد شد و مسلمانان, آزادانه خدا را عبادت خواهند كرد. در روايتى از رسول خدا(ص) نقل شده كه فريقين (سنى و شيعه) آن را نقل كرده اند كه حضرت مى فرمايد: ((لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى اسمه اسمى يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا)) اگر از عمر دنيا يك روز بيشتر نمانده باشد, همانا خداوند آن را طولانى مى گرداند تا يك نفر از اهل بيتم كه هم نام من است, قدرت را به دست گيرد و جهان را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. امام سجاد(ع) در ضمن تفسير اين آيه شريفه مى فرمايد: ((هم والله اهل البيت, يفعل الله ذلك بهم على يدى رجل منا و هو مهدى هذه الامه يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا)) به خدا سوگند, آنان شيعيان ما هستند كه توسط مردى از تبار ما كه همو مهدى اين امت است به اذن خدا خلافت و جانشينى در زمين را مى برند و خداوند به واسطه مهدى, زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آنكه پر از ظلم و ستم شده باشد. در تفسير نور الثقلين روايتى طولانى ذكر شده كه امام صادق عليه السلام اين آيه را مخصوص دوران حضرت قائم عجل الله فرجه الشريف مى داند, پس از آن فضل (راوى حديث) عرض مى كند: يا ابن رسول الله ! ناصبى ها ادعا مى كنند كه اين آيه درباره خلفاى چهارگانه نازل شده. حضرت مى فرمايد: خداوند دلهاى ناصبيان را هدايت نكند, چه وقت دينى كه مورد رضايت و خشنودى خدا و رسول است با انتشار امنيت در ميان امت و زدودن ترس و خوف از دلها و بيرون رفتن شك و ترديد از قلوب, چگونه چنين مسائلى در دوران يكى از آن سه يا دوران حضرت على(ع) اتفاق مى افتد با اينكه مسلمانان به ارتداد از دين روى آورده و فتنه ها در آن زمان به اوج خود رسيده بود و جنگها و نبردهاى زيادى ميان مسلمين برپا شده بود. به هر حال قطعا اين آيه شريفه دلالت دارد بر دوران ظهور و حكومت امام زمان سلام الله عليه كه اميدواريم خداوند ما را توفيق دهد كه در ركابش با دشمنانش كارزار كنيم و به شهادت برسيم, و آنگونه كه حوادث پيش مىآيد, به نظر مى رسد كه آن دوران به زودى خواهد رسيد ان شإ الله. والسلام على عباد الله الصالحين
جهان اسلام اسرائيل با محاصره كامل 5 شهر, سرزمين هاى اشغالى 200 هزار فلسطينى را از دسترسى به آب آشاميدنى محروم ساخت.(16/5/80) گسترش خشم مسلمانان تركيه, سفر دو روزه شارون را به 8 ساعت تقليل داد.(18/5/80) اسرائيل از هوا و زمين به مناطق مسكونى حمله كرد. در عمليات شهادت طلبانه عضو حماس در بيت المقدس 18 صهيونيست به هلاكت رسيد و بيش از 100 تن مجروح شدند.(20/5/80) تلفات انفجار در رستوران صهيونيست ها 10 كشته و 40 مجروح اعلام شد.(23/5/80) شارون همه مردم فلسطين را تروريست خواند. تركيه 103 تن از ائمه جماعت اين كشور را به اتهام همكارى با حزب الله بركنار كرد.(29/5/80) در حمله خونين صهيونيست ها به شهر رفح, 12 فلسطينى شهيد و مجروح شدند.(30/5/80) نيروهاى جبهه متحد بيش از 18 موضع مهم را از كنترل طالبان خارج ساختند.(31/5/80) 130 تن از علماى جهان اسلام, خواستار نبرد مسلحانه عليه رژيم صهيونيستى شدند. (3/6/80) 3 نظامى صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه به هلاكت رسيدند.(4/6/80) در برابر مقاومت فلسطينى ها, ارتش صهيونيستى از شهر بيت جالا عقب نشست.(8/6/80) اهانت نويسنده فرانسوى به مقدسات , خشم مسلمانان را برانگيخت.(19/6/80) انفجارات پى در پى بيت المقدس صهيونيست ها را در وحشت فرو برد.(13/6/80) 20 صهيونيست در عمليات شهادت طلبانه رزمنده فلسطينى زخمى شدند. اظهارات ضد اسلامى يك شهردار در اتريش خشم مسلمانان را برانگيخت.(14/6/80)
داخلى
در پى اختلاف قوه قضائيه و مجلس براى انتخاب حقوقدانان شوراى نگهبان تدبير رهبر انقلاب گره قانون را گشود. مجلس حقوقدانان شوراى نگهبان را انتخاب كرد.(16/5/80) مراسم تحليف رئيس جمهور انجام شد. خاتمى: براى ترويج دين و گسترش عدالت قسم مى خورم.(17/5/80) مذاكرات روساى جمهور ايران و اوگاندا در تهران آغاز شد.(18/5/80) در راهپيمايى بزرگ ديروز ملت ايران حمايت قاطع خود را از مبارزه مردم فلسطين اعلام كردند. آيه الله شاهرودى : حدود اسلامى را بدون توجه به جوسازىها اجرا مى كنيم.(20/5/80) كابينه دوم خاتمى با 5 تغيير به مجلس معرفى شد. رئيس كل گمرك از ميلياردها تومان سوء استفاده در واردات شكر خبر داد. براساس مصوبه مجمع تشخيص مصلحت نظام, تحقيق و تفحص مجلس از نهادهاى تحت نظر رهبرى با اجازه ايشان مجاز است. سيل دهها روستا را در استانهاى گلستان و خراسان ويران كرد.(21/5/80) 100 كشته و ميلياردها تومان خسارت در سيل گلستان ببار آمد. چند شهر ديگر در غرب, شمال و مركز كشور طعمه سيل شد.(22/5/80) دولت, برنج شاليكاران را كيلويى 400 تومان مى خرد.(23/5/80) اعتراض نمايندگان نسبت به وزراى پيشنهادى خاتمى فروكش كرد. كارشناس مركز مطالعات و پژوهشهاى بازرگانى: شركت هاى دولتى را به خاطر واگذارى به افراد خاص , ورشكسته اعلام مى كنند.(24/5/80) 40 تن مواد مخدر به آتش كشيده شد.(25/5/80) در يك سانحه رانندگى حجه الاسلام موحدى ساوجى به رحمت ايزدى پيوست. رئيس قوه قضائيه: كميسيون اصل 90 مجلس خلاف را ترويج مى كند.(27/5/80) در جلسه علنى امروز مجلس, بحث نمايندگان موافق و مخالف با وزراى پيشنهادى آغاز شد. ديوان عالى كشور رإى دادگاه متهمان قتل هاى زنجيره اى را نقض كرد.(28/5/80) اجلاس گروه 77 در تهران گشايش يافت. جمعيت ايران از مرز 70 ميليون نفر گذشت. وزير امورخارجه: هيچ كشورى حق اعتراض به اجراى احكام اسلامى در ايران را ندارد. خاتمى: مطالبات مردم برآورده نشده است.(29/5/80) ندا ناطق رتبه اول كنكور سراسرى: من در درس هاى رياضى و فيزيك خدا را مى بينم. (31/5/80) با صدور احكامى از سوى رئيس جمهور, عارف, معاون اول و ستارىفر, رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزى شدند. كليه وزراى پيشنهادى آقاى خاتمى رإى اعتماد گرفتند.(3/6/80) رهبر انقلاب: بدخواهان سعى دارند دانشجويان را دنباله رو جريان هاى غربى كنند. على خاتمى رئيس دفتر رئيس جمهور شد. هيإت وزيران با آرمان هاى انقلاب و شهيدان تجديد ميثاق كردند. رئيس جمهور از مناطق سيل زده بازديد و بر گسترش امدادرسانى و جبران خسارت تإكيد كردند. دانشمند ايرانى ويروس ضد سرطان را كشف كرد.(4/6/80) براساس مصوبه هيإت وزيران, 2 در هزار درآمد نفتى به مناطق نفت خيز اختصاص يافت. كروبى: اعضاى كابينه در هفته دولت درصدد شناسايى و بر طرف كردن كاستى ها باشند.(5/6/80) وزير بازرگانى: دولت, سياست آزادسازى قيمت ها را دنبال مى كند. رئيس جمهور خط جديد مترو را افتتاح كرد. رئيس جمهور و اعضاى كابينه به مناسبت هفته دولت با رهبر معظم انقلاب ديدار كردند. رهبر انقلاب: حركت دولت در چهار سال آينده بايد بر رفع محروميت و ايجاد عدالت متمركز شود.(6/6/80) آيه الله مكارم شيرازى : مجازات علنى افراد شرور جامعه را تسكين مى دهد. محمد فلاحى رتبه اول كنكور 80 در گروه تجربى: هميشه به كمك خدا دلگرم و اميدوار بودم.(7/6/80) رهبر انقلاب خطاب به روساى سه قوه: اگر با فساد مالى مقابله نكنيد, خودم وارد ميدان مى شوم. رئيس جمهور دكتر عارف را مإمور تدوين راه هاى مبارزه با رانت خوارى كرد. رهبر انقلاب: اشرافيگرى مسئولين را اصلا تحمل نخواهم كرد و با آن برخورد مى كنم. وزير كشور از يك سانحه هوايى جان سالم به در برد.(8/6/80) عمليات اجرايى ساخت سد طالقان آغاز شد.(10/6/80) مديران كشور از طريق آزمون انتخاب مى شوند.(11/6/80) مردم سبزوار در محكوميت آشوبگران راهپيمايى كردند. شمخانى سفر خود به روسيه را به دليل همزمانى با سفر نخست وزير رژيم صهيونيستى به تعويق انداخت.(13/6/80) نمايندگان مجلس خبرگان با رهبر انقلاب ديدار كردند. مجلس خبرگان: دين نبايد ابزار توجيه دموكراسى غربى شود. راه آهن با بهره بردارى از 20 قطار خودكششى و 100 لكوموتيو بازسازى شد.(15/6/80)
خارجى
طالبان 8 تبعه خارجى را به اتهام تبليغ مسيحيت بازداشت كرد. امريكا كشتى حامل نفت عراق را در خليج فارس غرق كرد.(16/5/80) جنگنده هاى امريكايى و انگليسى به تإسيسات رادار عراق در موصل حمله كردند. (17/5/80) كار رسمى كابينه 30 نفره رئيس جمهور اندونزى آغاز شد.(18/5/80) محاكمه خمرهاى سرخ در كامبوج قطعى شد.(20/5/80) روابط سوريه و عراق پس از 20 سال به حال عادى بازگشت.(21/5/80) با اعتراف 3 عامل بمبب گذارى, نقش انگليس ها در انفجارهاى عربستان فاش شد.(23/5/80) تعدادى از نمايندگان مصر خواستار استيضاح دولت مبارك شدند. طالبان 25 فرمانده نظامى را به خاطر همكارى با جبهه متحد بازداشت كرد.(24/5/80) مردم دانمارك عليه سفير جديد اسرائيل اعتراض شديد كردند.(25/5/80) ((نيوز)) از درخواست واشنگتن براى استفاده از خاك پاكستان براى حمله به بن لادن خبر داد.(27/5/80) چريك هاى كشميرى از ورود اولين گروه كارشناسان جوخه هاى اعدام اسرائيلى به اين منطقه خبر دادند.(29/5/80) گورباچف: شنود تلفنى منشإ كودتا در شوروى بود.(30/5/80) سروزير سابق ايالت سرحد: حمايت اسلامآباد از طالبان باعث سرافكندگى پاكستان شده است.(3/6/80) يك امريكايى به خاطر مداخله در امور سياسى از روسيه سفيد اخراج شد.(5/6/80) عراق هواپيماى نظامى امريكا را سرنگون كرد.(6/6/80) وزير خارجه فرانسه از سياست يك جانبه امريكا در عرصه بين الملل انتقاد كرد. (7/6/80) حمله هوايى امريكا و انگليس به عراق 18 كشته و مجروح برجا گذاشت.(8/6/80) ميلوشويچ: دادگاه لاهه مشروعيت ندارد. اجلاس جهانى ضدنژادپرستى با موضع گيرى عليه اسرائيل آغاز به كار كرد. (10/6/80) انفجار بمب مركز بغداد را لرزاند.(14/6/80) دولت تركيه به اصلاحات در قانون اساسى تن داد.(15/6/80)
پوشش حرمت بخشيدن به زن زن مسلمان, تجسم حرمت و عفت در جامعه است, حفظ پوشش به نوعى احترام گذاردن به زن و محفوظ نگهداشتن وى از نگاههاى شهوانى و حيوانى است. چنانچه زن, حدود را رعايت ننمايد هر بيماردلى به او طمع نموده و با نگاه آلوده اش حريم زن را مى شكند. آن شخصيتى كه بايد سالم بماند و نسل سالم تربيت كند, تحت تإثير ديدهاى آلوده به طرف شهوات سوق داده شده و در نتيجه هويت واقعى اش را فراموش كرده در چنگال بيماردلان و هوسبازان, گرفتار مىآيد و از منش انسانيش سقوط كرده و به غرقاب حيوانيت فرو مى رود. فاطمه زهرا سلام الله عليها فرمود: بهترين زنان, زنى است كه مردى را نبيند و مردى هم او را نبيند.
تحمل مشكلات على عليه السلام فرمود: ((در برابر دوستانت برخى از مشكلات را بر خود هموار ساز و تحمل كن, اگر قطع رابطه كرد تو قطع نكن, رابطه و مهربانى ها را تداوم بخش)). (نهج البلاغه, نامه31)
دوستى هاى پايدار دوستان واقعى و صميمى افرادى هستند كه در وقت نياز دوست, در انتظار بيان نيازش نمى مانند. امام سجاد عليه السلام از كسى كه درباره دوستى خود با ديگران سخن مى گفت و از آن ستايش مى نمود پرسيد: ((آيا دوستى شما به جايى رسيده است كه دست خود را در جيب يا كيسه يكديگر كنيد و به مقدار نياز بدون اطلاع يكديگر برداريد و بار ديگر آنچه را برداشته ايد برگردانيد؟ آن شخص عرض كرد: نه, حضرت فرمود: پس شما هنوز دوست كامل و واقعى نيستيد.)) (كيف يكسب الاصدقإ, ص199)
دو نوع سخاوت آورده اند كه روزى امام حسين از كنار جماعتى از كودكان گذشت كه چيزى مى خوردند كودكان گفتند: اى امير همراه ما باش و انگشت بر نمك زن. امام از اسب پايين آمد و با ايشان غذا خورد و به ايشان گفت: من با شما غذا خوردم اكنون شما نيز با من همراهى كنيد و به خانه من آييد پس آن كودكان را به خانه برد و فرمود كه بخشندگى ايشان بيشتر بود چرا كه اول ايشان بخشش نمودند و ديگر آنكه آنچه داشتند پيش آوردند.(جوامع الحكايات محمد عوفى)
دنيا و آخرت از اميرى نقل كنند كه پيش از آنكه به مقام فرمانروايى برسد روزى يك تاى اطلس براى وى آوردند و خواست كه آن را براى خود بدوزد, هشتاد دينار آن را قيمت كردند آن را به دست بماليد گفت: درشت است و تن من تحمل درشتى آن ندارد. چون بر تخت شاهى نشست بفرمود تا نايى از گليم از بازار بياوردند و گفتند بهاى آن شش درم است آن را نيز بماليد بعد گفت نرم است اگر اين را بپوشم از رنج درويشان بى جامه كه در حمايت من اند بى خبر مى مانم. وزير مى گويد: من او را از اين تفاوت آشكار عجب داشتم. امير در روى من تبسم كرد و گفت: بدان كه مرا نفسى است شريف و همتى بلند دارم. هيچ درجه اى نيابم كه به درجه بالاتر از آن كوشم, آن روز دنيا را خواهان بودم, و به دنبال آن بودم و امروز خواهان آخرتم و به دنبال آنم.(جوامع الحكايات محمد عوفى)
نوشته خوب شيخ صدوق از حضرت رسول اكرم(ص) نقل مى كند: هرگاه مومنى از دنيا رخت بربندد و تنها يك ورق از خود يادگار بگذارد كه علمى در آن ثبت شده باشد در روز رستاخيز همين ورق به صورت مانع و پرده اى درخواهد آمد كه ميان آتش دوزخ و نويسنده آن حائل خواهد بود و در برابر هر حرفى كه نوشته, شهرى به او عطا مى شود كه از دنيا و محتويات آن وسيع تر باشد.(امالى صدوق)
علم پيامبر و على موسى بن عمران و خضر (ع) در كنار دريا ايستاده بودند مرغى آمد و با منقار خود قطره اى از آب دريا بلند كرد و به سمت مشرق انداخت و قطره ديگر بلند كرد و به سمت مغرب انداخت قطره اى به سمت آسمان و قطره اى به سمت پايين. موسى و خضر نفهميدند معنى اين كار چيست, به آنها فهماندند كه علم اهل آسمانها و زمين, مشرق و مغرب عالم در برابر علمى كه خداى تعالى به پيغمبر آخر زمان و وصى او داده مثل اين قطره است و دريا.(انوار نعمانيه, محدث جزايرى)
بركت صدقه آورده اند كه روزى عزرائيل در نزد حضرت داوود نشسته بود, جوانى با جمال و كمال نيز در آنجا حضور داشت آن حضرت از عزرائيل پرسيد اين جوان را چگونه مى بينى؟ گفت: اين جمال را چه سود كه بعد از هفت روز جان او را قبض خواهم كرد. چون هفت روز گذشت, حضرت جوان را به سلامت ديد چون از عزرائيل پرسيد گفت: آن ساعت كه از نزد شما رفت براى رضاى خدا صدقه به درويش داد و آن درويش در حق او دعا كرد كه در عمر او بركت آرد, پس دعاى وى مستجاب شد و هر روز آن جوان به سالى مبدل مى شود تا همنشين تو باشد از بركت آن صدقه. (جامع التمثيل, ص136)
زنى از بهشت در حالات ام ايمن آمده كه اين زن كنيز آمنه مادر پيغمبر بود پس از فوت آن مجلله به رسول خدا رسيد و رسول خدا او را آزاد كرد شوهر كرد, و پسرى به نام ايمن از او متولد شد, با اين كه آزاد شده بود باز خانه زهرا را رها نمى كرد و به عنوان يك كنيز خدمت دختر پيامبر بود, رسول خدا فرمود: هر كه بخواهد با زنى از زنهاى بهشت ازدواج كند, ايمن را بگيرد. و بعد از شوهر اولش, زيد بن حارث او را گرفت و اسامه بن زيد هم از اين مخدره است. (زندگانى فاطمه زهرا, اثر شهيد دستغيب, 142)
دنيا و مردمان ابوالربيع زاهد به داود طائى گفت: مرا پندى ده. گفت: از دنيا روزه بگير و افطارت را آخرت نه. از مردمان نيز چونان بگريز كه از شير شرزه. (كشكول بهايى)
نامه طبيبانه طبيبى به جنگى, همراه پادشاه بود, هنگامى كه پيروزى حاصل شد, شاه را نويسنده اى همراه نبود تا خبر بنويسد. از اين رو طبيب را گفتند كه نامه اى نويسد و وزير را خبر پيروزى دهد. وى بنوشت: اما بعد با دشمن در حلقه اى چون دايره بيمارستان آن سان نزديك بوديم كه اگر آب دهانى مى انداختم به رگ فصد دستشان فرو مى افتاد. به اندازه جنبش يكى دو نبض كه بگذشت, دشمن به بحرانى سخت دچار شد و تمامشان به سعادت تو, اى معتدل المزاج, هلاك شدند.(كشكول, ص283)
O ويژگى هاى حكومت امام على(ع) س: مى دانيم كه اميرمومنان على(ع) پس از كشته شدن عثمان, و بيعت عمومى مردم با آن حضرت, زمام امور حكومت و رهبرى را به دست گرفت, و حكومت او در روز 25 ذيحجه سال 35 شروع شد, و پس از چهار سال و نه ماه و چند روز خلافت در كوفه با شهادتش در 21 ماه رمضان سال 40 هـ.ق به پايان رسيد(1) اينك سوال اين است كه ويژگى هاى حكومت آن حضرت چه بود؟ و با توجه به اين كه امسال سال سيره رفتارى على(ع) است, پاسخ اين سوال را شرح دهيد.
ج: براى دريافت اين سوال, بهترين راه, مطالعه نهج البلاغه است, چرا كه مطالب نهج البلاغه ـ جز در موارد نادر ـ مربوط به عصر خلافت و حكومت اميرمومنان على(ع) است, به ويژه مطالعه و بررسى عهدنامه مالك اشتر (نامه 53 نهج البلاغه) چون آيينه شفاف نشانگر ويژگى هاى حكومت على(ع) است. در ميان ويژگى ها , نظر شما را به شش ويژگى كه در سرلوحه حكومت على(ع) است جلب مى كنيم:
1ـ براى اثبات حق و حذف باطل در ماجراى جنگ جمل, سپاه على(ع) همراه آن حضرت به ذيقار (نزديك بصره) رسيدند, در آنجا براى رفع خستگى و آماده سازى سپاه, مدتى توقف كردند, عبدالله بن عباس كه جزء سپاه بود مى گويد: در آنجا به محضر على(ع) رفتم ديدم به وصله كردن كفش خود مشغول بود, به من فرمود: ((اى پسر عمو! اين كفش چقدر قيمت دارد؟)) گفتم قيمتى ندارد, بر اثر فرسودگى ناچيز است. فرمود: ((سوگند به خدا همين كفش بى ارزش, براى من دوست داشتنى تر از رياست و حكومت بر شما است مگر اين كه بتوانم به وسيله اين حكومت, حقى را زنده, و باطلى را نابود نمايم.)) سپس برخاست و براى مردم سخنرانى كرد, در اين سخنرانى فرمود: ((سوگند به خدا من در عصر پيامبر(ص) به همراه لشگر اسلام بودم, و آنها را به پيشروى حركت مى دادم , تا باطل به طور كلى, عقب نشينى كرد, و حق آشكار شد, در اين راه هرگز اظهار ضعف نكردم, و اكنون نيز همين هدف را تعقيب مى كنم.))(2)
2ـ ضابطه نه رابطه حكومت على(ع) براساس ضابطه و قانون بود, روابط در آن اثر نداشت, محورى ترين اصل حكومت او, عدالت و قسط در همه ابعاد, و مبارزه با هرگونه تبعيض بود. او در تقسيم بيت المال و اجراى حدود الهى , و ساير برخوردها بين عرب و عجم, ثروتمند و فقير, قريب و بعيد, خويشاوند و بيگانه فرق نمى گذاشت, ماجراى عقيل و آهن گداخته كه از داستان هاى معروف نهج البلاغه است(3) شاهد گوياى اين مطلب است, او به افراد صاحب نفوذ و ماجراجو همچون طلحه, زبير, اشعث بن قيس باج نمى داد, به آنها و افراد ضعيف به يك چشم نگاه مى كرد. چنان كه ماجراى برخورد تند آن حضرت با اشعث كه هديه اى رشوه نما براى آن حضرت آورده بود(4) بيانگر اين واقعيت است. در حالى كه در دوران خلافت عثمان, تبعيض عجيبى حكم فرما بود, و افراد زورگو به چپاول بيت المال مى پرداختند, و حق ضعفا را پايمال مى كردند. پس از شهادت على(ع) روزى عقيل نزد معاويه آمد , معاويه از او خواست تا ماجراى آهن گداخته را تعريف كند, عقيل آن را بيان كرد, معاويه شگفت زده شد و گفت: ((هيهات هيهات عقمت النسإ ان يلدن مثله; افسوس, افسوس ! كجاست آن زنى كه مانند على(ع) فرزندى بياورد.)) (5) روزى دو زن كه يكى عرب آزاد, و ديگرى كنيز عجمى آزاد شده بود به محضر على(ع) آمدند, امام چند درهم و مقدارى غذا به طور مساوى به هر كدام داد, زن عرب اعتراض كرد كه من عرب هستم و اين زن عجم, چرا به من بيشتر ندادى؟ امام (ع) فرمود: ((سوگند به خدا من در تقسيم بيت المال, فرزندان اسماعيل را بر فرزندان اسحاق برتر نمى بينم.))(6) عبدالله بن جعفر داماد و برادرزاده على(ع) بود, نزد عمويش آمد و عرض كرد: ((سزاوار است براى تإمين هزينه زندگى روزمره ام به من كمك مالى شود, سوگند به خدا چيزى ندارم مگر اين كه گوسفند يا الاغ خود را بفروشم.)) حضرت على(ع) به او فرمود: ((نه, چيزى براى تو در نزد من نيست, مگر اين كه به عموى خود دستور بدهى تا (از بيت المال) دزدى كند و به تو بدهد.))(7)
3ـ حمايت از طبقه ضعيف حضرت على(ع) در حكومت خود, حمايت از مستضعفان و احقاق حق آنها را اصل قرار داده بود, و به آنها توجه خاص داشت, و در عهدنامه خود به مالك اشتر فرمود: ((الله الله فى الطبقه السفلى من الذين لا حيله لهم من المساكين والمحتاجين…; خدا را خدا را در مورد طبقه ضعيف, آنها كه راه چاره ندارند, همان نيازمندان و مستمندان و تهى دستان… متوجه باش كه سرمستى زمامدارى , تو را از توجه به آنها غافل نسازد.)) و در فراز ديگر, به سخن پيامبر(ص) در مورد حمايت از به استضعاف كشيده شدگان پرداخته و مى فرمايد: من از رسول خدا(ص) به طور مكرر شنيدم كه مى فرمود: ((لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع; ملتى كه حق ضعيف را از زورمندان با قاطعيت نگيرد, هرگز پاك و پاكيزه نمى شود.))(8) و در خطبه شقشقيه , هدف از حكومت خود را چنين بيان مى كند كه : ((اگر نه اين بود كه جمعيت بسيار با من بيعت كرده اند, و اگر نبود آنچه را كه خداوند از علما پيمان گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند, من زمام شتر خلافت را رها مى كردم و از آن صرف نظر مى نمودم.))(9) جالب اين كه مدتى پس از شهادت على(ع), يكى از دوستانش به نام ((ضرار بن ضمره)) به شام رفت و در جلسه اى با معاويه ديدار كرد, معاويه كه او را مى شناخت گفت: اندكى از شإن على(ع) برايم تعريف كن. ضرار كه احساس خطر مى كرد گفت: از اين تقاضا بگذر و مرا معاف بدار. معاويه اصرار نمود و گفت: ((از تو دست برنمى دارم تا اندكى از على(ع) بگويى.)) ضرار به مطالبى اشاره كرد, از جمله گفت: ((لايخاف الضعيف من جوره, و لا يطمع القوى فى ميله; مستضعفان و مستمندان ترس آن را نداشتند كه از طرف على(ع) به آنها ظلم بشود, و زورمندان در نيل به اهداف باطل خود در او راه نفوذ نداشتند. ))(10) 4ـ قاطعيت در اجراى حدود مسإله اجراى حدود و احكام جزايى اسلام نقش بازدارنده مهمى براى جلوگيرى از فساد و انحرافات دارد, از ويژگى هاى حكومت على(ع) اين بود كه آن حضرت در اجراى حدود قاطعيت خلال ناپذير داشت, و هيچ رابطه و امتيازى نمى توانست آن حضرت را از اجراى حدود باز دارد يا غافل كند, او قبل از حكومت ظاهر در عصر خلفاى قبل نيز به اين مسإله اهميت مى داد, به عنوان نمونه, در عصر خلافت عثمان, وليد بن عقبه برادر مادرى عثمان, از طرف عثمان حاكم كوفه شد, در آنجا شراب خورد, مسلمين او را به مدينه نزد عثمان آوردند و گواهى دادند كه او شراب خورده است, عثمان مسلمانان را از اجراى حد شرابخوارى (80 تازيانه) بر او باز مى داشت, و كسى از ترس خليفه, جرئت اجراى حد او را نداشت, حضرت على(ع) تازيانه به دست گرفت, و نزد وليد آمد, وليد با حيله و نيرنگ از على(ع) فاصله مى گرفت, ولى آن حضرت با قاطعيت او را دنبال كرد و گرفت و بر زمين كوبيد, و هشتاد تازيانه بر او زد, با اين كه عثمان با شدت خشم, على(ع) را از اجراى حد وليد, نهى مى كرد.(11) به اين ترتيب مى بينيم حضرت على(ع) قلدرترين افراد را با قاطعيت حد زد, از سوى ديگر در تاريخ مى بينيم يكى از افرادى كه از شيعيان و در صف ياران نزديك على(ع) به نام نجاشى بود, كه در سپاه على(ع) با اشعار خود, به نفع لشكر على(ع) شعار مى داد, و در ركاب آن حضرت با دشمن مى جنگيد, همين شخص در ماه رمضان شراب خورد, موضوع براى على(ع) ثابت گرديد, نجاشى را به حضور طلبيد و در ملا عام هشتاد تازيانه به عنوان حد شرابخوارى به او زد, سپس دستور داد او را يك شب زندانى كرده, فردا به حضورش بياورند, فرداى آن روز او را نزد على(ع) آوردند, آن حضرت بيست تازيانه ديگر به او زد, او پرسيد, حد شرابخوارى را كه 80 تازيانه است روز گذشته بر من جارى كردى, پس اين بيست تازيانه براى چيست؟ على(ع) در پاسخ فرمود: ((هذا لتجريك على شرب الخمر فى شهر رمضان; اين بيست تازيانه به خاطر جرإت و گستاخى تو به شراب خوارى در ماه رمضان است.))(12) حضرت على(ع) با اين شيوه به ما آموخت كه نبايد در اجراى احكام جزايى اسلام, مسامحه و سهل انگاريكرد, بلكه بايد با قاطعيت آن را, چه در مورد افراد قلدر و بى باك و چه در دوست و شيعه ظاهرى, بايد اجرا كرد, و هرگز آن را با هيچ بهانه اى وجه المصالحه اشخاص قرار نداد, و در مورد اعتراض بعضى بر حد زدن نجاشى, به على(ع) آن حضرت فرمود: ((او يكى از مسلمين است كه هتك حرمت دين نمود و ما حد اسلامى را بر او جارى كرديم, با ديگران فرقى ندارد.))(13)
5 ـ نظارت عمومى از ويژگى هاى حكومت على(ع) اين كه آن بزرگوار براى حفظ جامعه از هر گونه ظلم وفساد, و گاهى براى كمك به درماندگان و ستمديدگان چون شبگردى هميشه بيدار در كوچه ها و خيابان ها و برزن هاى شهر كوفه قدم مى زد, و رفت و آمد مى كرد و كارهاى مردم را از نزديك تحت نظر مى گرفت, و در موارد لازم دخالت مى كرد, و با حضور خود, جامعه را از انحرافات نگهبانى مى نمود به عنوان نمونه: 1ـ از امام باقر(ع) نقل شده كه فرمود: اميرمومنان على(ع) هر روز صبح در بازارهاى كوفه عبور مى كرد و تازيانه اش را بر دوشش افكنده بود, و در كنار فروشندگان مىآمد و آنها را نصيحت مى كرد و از تقلب, گران فروشى, بى انصافى, كم فروشى و دروغ برحذر مى داشت, و با نظارت كامل بر وضع بازار, به اجراى عدل و انصاف مى پرداخت.(14) نيز نقل شده: آن حضرت در عصر حكومت خود, در بازار قدم مى زد, گم شده ها را راهنمايى مى كرد, به ناتوانان كمك مى نمود, وقتى كه از كنار فروشندگان رد مى شد اين آيه را مى خواند: ((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين;(15) اين سراى آخرت (بهشت) را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و اراده فساد را ندارند, و عاقبت نيكى براى پرهيزكاران است. )) سپس مى فرمود: ((اين آيه درباره زمامداران عادل و متواضع و همچنين ساير قدرتمندان از توده هاى مردم نازل شده است.))(16) روزى در حين عبور و نظارت, كنيزى را در كنار مغازه قصابى ديد كه به قصاب مى گفت گوشت بهتر به من بده, اميرمومنان(ع) خود را به قصاب نزديك كرد و فرمود: ((گوشت بهتر و افزونتر به كنيز بده كه موجب بركت بيشتر خواهد شد.))(17) روز ديگرى در گرماى شديد بعد از ظهر كه فصل تابستان بود تنها در كوچه هاى كوفه عبور مى كرد, سعيد بن قيس مى گويد او را ديدم و عرض كردم: در چنين ساعت گرم كجا مى رويد؟ فرمود: ((براى يارى مظلوم و درمانده, از خانه خارج شده ام)) همراهش بودم ناگاه زنى شيون زنان, از خانه اى بيرون آمد, تا چشمش به على(ع) افتاد به حضورش رسيد و عرض كرد: ((اى اميرمومنان ! شوهر به من ظلم كرده و سوگند ياد نموده مرا كتك بزند, با من بيا و به من كمك كن.)) آن حضرت همراه آن زن كنار خانه اش رفت, در كنار در به اهل خانه سلام كرد, جوان جلفى از خانه بيرون آمد, على(ع) به او فرمود: از خدا بترس و به همسرت ظلم نكن. او كه على(ع) را نمى شناخت با عصبانيت گفت: به تو مربوط نيست, اكنون كه تو مداخله كردى, همسرم را با آتش مى سوزانم! حضرت على(ع) دست بر سينه او زد, و شمشيرش را بالا برد, ناگاه جوان بر زمين خورد و برق شمشير, چشم جوان را خيره كرد, مرعوب شد, على (ع) به او فرمود: ((من تو را امر به معروف و نهى از منكر مى كنم تو سرپيچى مى كنى, توبه كن وگرنه تو را به شدت تنبيه خواهم كرد.)) در اين هنگام مردم باخبر شدند و به محضر على(ع) آمدند, و جوانى را زير دست و پاى على(ع) ديدند, از حضرت خواستند آن جوان را ببخشد, جوان توبه كرد و قول داد به همسرش آزار نرساند, على(ع) او را بخشيد, آنگاه در حالى كه آيه114 سوره نسإ را مى خواند, گفت: ((حمد و سپاس خداوندى را كه به وسيله من بين زن و شوهرى اصلاح داد.))(18)
6 ـ قاطعيت در عزل كارگزاران نالايق گاهى به حضرت على(ع) خبر مى رسيد كه فلان فرماندار يا بخشدار, يا كارگزار ديگر, به حقوق مردم تجاوز كرده و ظلم نموده است, آن حضرت دنبال گزارش را مى گرفت , وقتى كه برايش ثابت مى شد كه گزارش درست بوده, بى درنگ اقدام قاطع مى كرد, به عنوان نمونه: منذر بن جارود يكى از حاكمانى بود كه حضرت على(ع) در عصر حكومتش او را حاكم يكى از نواحى كرد, پس از مدتى به على(ع) خبر رسيد كه او به بيت المال خيانت كرده, و از آن بى حساب به خويشانش داده است. بى درنگ براى او نامه نوشت و او را سرزنش كرد, و در پايان نوشت به محض اين كه نامه ام به تو رسيد نزد من بيا تا كار تو را از نزديك رسيدگى كنم(19) نمونه ديگر , روزى زنى به نام سوده به حضور على(ع) آمد و از يكى از كارگزارانش كه در مورد جمعآورى زكات به مردم ظلم كرده بود, شكايت كرد. على(ع) آماده شده بود كه نماز بخواند, نماز را رها كرد و به بررسى شكايت سوده پرداخت, سوده مى گويد: على(ع) را ديدم گريه مى كند و به خدا مى گويد: ((خدايا مى دانى كه من به كارگزارانم امر نكرده ام كه ظلم كنند و يا از اجراى حق مضايقه نمايند)), آنگاه بلافاصله نامه اى نوشت و به من داد, در آخر آن نامه, خطاب به آن كارگزار نوشته بود: ((وقتى نامه من به تو رسيد , آنچه را در اختيارت هست نگهدار, تا شخصى را نزد تو بفرستم همه را به او تحويل بده و خودت به اينجا بيا. )) به اين ترتيب او را عزل كرد و عامل شايسته اى به جاى او نصب نمود.(20)
پى نوشت ها: 1 . محدث قمى, تتمه المنتهى, ص9. 2 . نهج البلاغه, منهاج البراعه (شرح نهج البلاغه خويى) ج7, ص213. 3 . نهج البلاغه, خطبه224. 4 . همان. 5 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج11, ص253. 6 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج41, ص137. 7 . ابو اسحاق اصفهانى, الغارات, ج2, ص67. 8 . نهج البلاغه, نامه53. 9 . همان, خطبه3. 10 . محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص;72 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج18, ص;226 و در بعضى از عبارات آمده ضرار گفت: ((لايطمع القوى فى باطله , ولا ييإس الفقير من عدله)) (بحار, ج41, ص121). 11 . همان, ص688. 12 . شيخ كلينى, فروع كافى, ج7, ص216. 13 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج4, ص89. 14 . بحارالانوار, ج41, ص104. 15 . قصص (28) آيه83. 16 . مجمع البيان, ج7, ص269. 17 . بحارالانوار, ج41, ص129. 18 . مستدرك الوسائل, ج2, ص409. 19 . نگاه كنيد به نهج البلاغه, نامه71. 20 . اقتباس از اعلام النسإ اقليدى, ج2, ص270.
1ـ امامت علم نسبت به عمل آنكه ديده دل او بيناست و عمل وى از روى بصيرت است, مرحله آغازين عمل او ((علم)) مى باشد; علم به اين كه عمل وى به سود اوست يا به زيان او. اگر به سود او بود بدان اقدام نموده يا آن را ادامه مى دهد و چنانچه به زيان وى بود آن را انجام نداده يا متوقف مى كند: ((فالناظر بالقلب, العامل بالبصر, يكون مبتدا عمله ان يعلم إعمله عليه إم له, فان كان له مضى فيه, و ان كان عليه وقف عنه))(1) براين اساس, آنكه بدون علم دست به كارى مى زند مانند كسى است كه بيراهه يا كژراهه را طى مى كند كه دورى وى از راه راست, جز بر دور شدن او از هدفش نخواهد افزود; و در مقابل, آنكه عالمانه به انجام كارى مى پردازد نظير شخصى است كه صراط مستقيم را مى پيمايد: ((فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق فلايزيده بعده عن الطريق الواضح الا بعدا من حاجته, والعامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح))(2) عالمى كه در مرحله عمل, از راهنمايى علم خود مدد نگيرد و به غير علم خويش عمل نمايد, مانند جاهل سرگردانى است كه از بيمارى جهل خود بهبود نمى يابد زيرا بين شخصى كه به دستور راهبر خويش ترتيب اثر نمى دهد و بين كسى كه فاقد راهنماست, از نظر نتيجه, تفاوتى متصور نيست; گمراهى اولى, سلب هدايت به انتفإ محمول است و ضلالت دومى سالبه به انتفإ موضوع: ((ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لايستفيق من جهله))(3) توصيف علم به ((نور)) كه در برخى از سخنان حضرت اميرالمومنين (عليه افضل صلوات المصلين) آمده است, تعبير لطيف و دقيقى از امامت علم نسبت به عمل مى باشد. ويژگى نور آن است كه به ذات خود روشن است و علاوه بر آن, روشنگر غير خويش مى باشد و هر چيز ديگر در شعاع آن ديده مى شود. بدين سان, ((عالم)) آن انسان بهره مند از نور است كه در پرتو آن, هم راه خود را از بيراهه تشخيص مى دهد و به روشنى طى مى كند و هم راه ديگران را از كجراهه تميز داده در برابر آنها روشن مى سازد, و جامعه نسبت به او چونان مإموم نسبت به امام خويش است كه از نور علم وى استمداد مى نمايد: ((لكل مإموم اماما يقتدى به و يستضىء بنور علمه))(4) و به همين دليل است كه حضرت امير(ع) كسى را براى تصدى امر ولايت مسلمين و زعامت امت اسلامى شايسته مى داند كه آگاهترين مردم به احكام و حكم الهى بوده و از قوىترين نورافكن در راهنوردى و رهبرى برخوردار باشد: ((ان إحق الناس بهذا الامر إقواهم عليه و إعلمهم بإمر الله فيه))(5) معيار يك جامعه پيشرو و متمدن آن است كه در پيشاپيش خود از چنين پيشوايى برخوردار و در پس او از چنان پيروانى بهره مند باشد و ملاك يك جمعيت ايستا و جاهلى آن است كه در آن به جاى آنكه عالم قدر بيند و در صدر نشيند, لگام بر دهان, شاهد اكرام جاهلان باشد; دانا به خاطر اظهار علم خويش مسبوب و مردم از نور علم او محجوب و نادان به جهل خويش محبوب گردد: ((عالمها ملجم و جاهلها مكرم))(6) حضرت على(ع) مردم را سه گروه مى داند. نخست: عالمان ربانى كه هم ارتباط آنها با رب العالمين قوى است و هم نسبت به تربيت ديگران اهتمام مى ورزند يعنى نورى كه آنها را احاطه كرده و آنان در صحبت يا كسوت آن قرار دارند, هم راهنماى خود آنهاست و هم راهبر ديگران. دوم: علم آموزانى كه مى كوشند در سايه تحصيل نور علم, راه نجات را شناخته و بپيمايند. سوم: پشه هاى سرگردان و درهم غلتان كه به پيروى هر بانگى و با وزش هر بادى به سمتى متمايل مى گردند, كسانى كه از فروغ علم بى بهره اند و به پايگاه مستحكم و استوارى پناه نياورده اند: ((الناس ثلاثه: فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع, إتباع كل ناعق, يميلون مع كل ريح, لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق))(7) پارسايان كه علم را به عنوان يك حقيقت نورى شناخته اند, از نشانه هاى آنان آزمندى در كسب نور و دانش است: ((فمن علامه إحدهم إنك ترى له… حرصا فى علم))(8) و جان آنها چندان تشنه علم است كه هرگز از آن سيراب نخواهد شد: ((منهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا))(9) و توده هاى انسانى عموما و كارگزاران دستگاه حكومت علوى(ع) خصوصا, به امر آن حضرت, موظف به محاسبه, مذاكره و اكثار مدارسه با اين گروه اند: ((جالس العلمإ تسعد))(10) ((جالس العلمإ تزدد علما))(11) ((ذاكر العالم))(12) ((إكثر مدارسه العلمإ و مناقشه الحكمإ))(13) تا جامعه اسلامى به يك مدرسه بزرگ و دانشگاه عظيم مبدل و از اين رهگذر سعادت همگان تضمين گردد و گوهر درخشنده دانش همواره روشنى بخش صحنه سياست اسلامى باشد.
O 2ـ دانش سودمند و زيانبار در برخى از نيايشهاى رسول اكرم(ص) و سخنان اميرالمومنين(ع) تعبير علم نافع و علم غير نافع به چشم مى خورد; نظير: ((إعوذ بك من علم لاينفع))(14) پروردگارا از دانشى كه سودى ندارد به تو پناه مى برم. ((لا خير فى علم لاينفع))(15) در علمى كه سودمند نباشد خيرى نيست. ((وقفوا إسماعهم على العلم النافع لهم))(16) پارسايان گوش جان خود را به دانشى كه برايشان سودمند است سپرده اند. ((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه))(17) چه بسا عالمى كه كشته جهل خويش است و علمى كه با اوست براى وى سودمند نيست. معيار تشخيص علم نافع از علم غير نافع در كلمات نورانى حضرت على(ع) چنين بيان شده است: ((العلم علمان: مطبوع و مسموع, و لاينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع))(18) علم مطبوع همان علم فطرى به فجور و تقوى است; علمى كه همزاد انسان است و آدمى با سرمايه اين دانش به جهان قدم نهاده است و همسفر ابدى او خواهد بود لذا از آن به ((علم ميزبان)) تعبير مى شود: ((و نفس و ما سويها فإلهمها فجورها و تقويها))(19) علم مسموع همان علم فكرى است كه انسان در بدإ تولد فاقد آن است و ساليانى در حوزه يا دانشگاه از كتاب و كتيبه آن را كسب مى كند: ((والله إخرجكم من بطون إمهاتكم لاتعلمون شيئا))(20) و در هنگام رحلت از دنيا يا پيش از آن, آموخته هاى اكتسابى خود را به دست نسيان مى سپارد: ((ومنكم من يرد الى إرذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا))(21) ((ومنكم من يرد الى إرذل العمر لكيلا يعلم بعد علم شيئا))(22) لذا از آن به عنوان ((علم ميهمان)) ياد مى شود. طبق بيان حضرت على(ع) علم فطرى, علم نافع است و نيز هر دانش كسبى كه به علم فطرى بازگردد و با آن هماهنگ باشد و زمينه شكوفايى آن را فراهم كند علم نافع خواهد بود وگرنه سودى نخواهد داشت. و چون علم فطرى با عمل همراه بلكه عين عمل است, علم نافع دانشى خواهد بود كه عين عمل باشد يا دست كم به عمل بنشيند تا انسان در پرتو آن راه كمال را ببيند و با پيمودن آن به هدف نايل گردد. و چون اثر علم آن است كه امام عمل باشد, و اين اثر تنها بر علم نافع مترتب است, لذا علم غيرنافع ((جهل)) شمرده شده است, زيرا مهمترين ثمر علم را كه امامت عمل است فاقد مى باشد: ((العلم مقرون بالعمل, فمن علم عمل, و العلم يهتف بالعمل, فان إجابه و الا ارتحل عنه))(23) يعنى علم قرين عمل است, از اين رو هر كس عالم باشد به علم خود عمل كند, و علم عمل را به دنبال خود فرا مى خواند, اگر عمل بدان پاسخ مثبت داد و فراخوان علم را اجابت نمود, مى ماند وگرنه از صحنه جان آدمى كوچ مى كند. و روشن است كه با رحلت علم از صحيفه نفس انسانى, جهل كه عدم ملكه علم است, دامنگير آدمى خواهد بود. در مقابل, آنكه به دانش خويش عمل كند, علم به آنچه تاكنون بدان جاهل بود نيز به او اعطا و همواره بر علوم وى افزوده خواهد شد: ((من عمل بما علم كفى علم ما لم يعلم))(24) ((من عمل بما علم رزقه الله علم ما لم يعلم إو علمه الله))(25) ((من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم))(26) اكنون معلوم مى شود كه انسان چگونه مى تواند بر دانش خويش بيافزايد يا خداى ناكرده علم خود را به جهل مبدل سازد: ((لاتجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكا, اذا علمتم فاعلموا و اذا تيقنتم فإقدموا))(27) علم خود را به جهل و يقين خويش را به شك تبديل نكنيد, هنگامى كه عالم شديد, به علم خود عمل كنيد و زمانى كه يقين برايتان حاصل شد, (براساس آن) اقدام كنيد. ((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه))(28) علم غير نافع, علاوه بر آنكه براى شخص عالم, سودمند نيست, به حال ديگران نيز نفعى نداشته بلكه براى جاهلان زيانبار نيز هست زيرا سبب مى شود آنها از تعلم امتناع ورزند: ((اذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم))(29) ((انما زهد الناس فى طلب العلم كثره ما يرون من قله من عمل بما علم))(30) يعنى تنها چيزى كه مردم را نسبت به فراگيرى علم بى رغبت كرده است, اين است كه بسيار مى بينند كه عالم عامل و كسى كه به آنچه مى داند عمل نمايد اندك است. لذا حضرت امير(ع) فرمود: در علم غير نافع هيچ خيرى نيست (نه براى خود عالم و نه براى ديگران): ((لا خير فى علم لاينفع))(31) اصل كلى و ضابط عام در اين زمينه را حضرت على(ع) اين گونه تبيين نموده اند: ((من نصب نفسه للناس اماما فليبدإ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره, وليكن تإديبه بسيرته قبل تإديبه بلسانه, و معلم نفسه و مودبها إحق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم))(32) هر كه خود را در منصب پيشوايى مردم قرار داده است, پيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد… و كسى كه به تعليم و تإديب خود اقدام مى كند بيش از آن كه به تعليم و تإديب مردم مى پردازد شايسته تجليل و گراميداشت است. چنين عالمى است كه سرپيچى از رهنمود او مايه حسرت خواهد بود: ((معصيه الناصح الشفيق العالم… تورث الحسره))(33) و فقدان وى پايه خروج جامعه از زندگى شايسته انسانى به حيات نازل بهيمى خواهد شد: ((لولا العلمإ لسار الناس كالبهائم))(34) حضرت على(ع) گاهى از علم نافع كه در اعضا و جوارح انسان ظهور مى كند به عنوان عالى ترين و از علم غير نافع كه جز در زبان, موطنى ندارد به عنوان نازلترين دانش ياد كرده اند: ((إوضع العلم ما وقف على اللسان و إرفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان))(35) لذا آنكه از فراگيرى علم سودمند تمرد كند از فرومايه ترين مردم روزگار است: ((اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم))(36) و متإسفانه راويان علم كه از دانش سودمند بهره اى ندارند بسيار و راعيان دانش كه از علم نافع بهره مندند اندك اند: ((ان رواه العلم كثير و رعاته قليل))(37) زيرا روايت علم آسان و رعايت آن دشوار است. غرض آنكه: علم مقدمه عمل است و عمل مقدم بر علم; زيرا غايت آن است, تقدم علم بر عمل, زمانى است يعنى انسان قبل از انجام هر كارى بايد از آن آگاهى كامل داشته باشد. و تقدم عمل بر علم, رتبى ا ست يعنى آدمى پس از تحصيل هر علمى بايد بدان عمل كند در غير اين صورت دانش او سودى نداشته بلكه ـ چنان كه گذشت ـ زيان بار نيز خواهد بود.
O 3ـ سودمندترين دانش ها چون علم نافع آن است كه فطرى باشد يا با علم فطرى هماهنگ بوده بدان باز گردد, نافع ترين علم همانا شناخت انسان از سرمايه هاى فطرى خويش با هدف شكوفا ساختن آنهاست, و اين همان است كه از آن به عنوان ((معرفت نفس)) تعبير واز دستيابى بدان به بزرگترين سعادت ياد شده است: ((معرفه النفس إنفع المعارف))(38) ((نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس))(39) ثمرات و بركات وافر اين علم سبب شد كه اميرالمومنين(ع) دانش را بدان منحصر نمايد(40) و واجد آن را عالم و فاقد آن را جاهل شمارد هرچند از ديگر علوم بهره فراوان داشته باشد: ((العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلا إن لايعرف قدره))(41) دانشمند كسى است كه قدر خويش بشناسد و براى اثبات جهل شخص همين كافى است كه خود را نشناسد.
O 4ـ ارزيابى علم با ثروت بيان نورانى حضرت على(ع) در مقايسه علم با ثروت بدين شرح است: ((العلم خير من المال, العلم يحرسك و إنت تحرس المال, والمال تنقصه النفقه والعلم يزكو على الانفاق و صنيع المال يزول بزواله, معرفه العلم دين يدان به, به يكسب الانسان الطاعه فى حياته و جميل الاحدوثه بعد وفاته والعلم حاكم والمال محكوم عليه, هلك خزان الاموال و هم إحيإ والعلمإ باقون ما بقى الدهر, إعيانهم مفقوده و إمثالهم فى القلوب موجوده))(42) از جملات فوق نكات زير را مى توان استفاده نمود: الف ـ علم نگاهبان انسان است و انسان پاسبان مال. دانش به انسان قدر و قيمت مى بخشد و او را از وهن و هون حفظ مى كند: ((قيمه كل امرء ما يعلم))(43) در حالى كه انسان زراندوز و متكاثر همواره بين دو جدار در فشار است: يكى حفظ موجود وديگرى طلب مفقود. ب ـ مال با هزينه كردن كاهش مى يابد و دانش با انفاق فزونى. ثروتمند به تكاثر مذموم مبتلاست و دانشمند از كوثر ممدوح برخوردار. ج ـ پرورده مال با زوال آن زائل و پرونده وى مختومه خواهد شد. د ـ دانش, دينى به عهده دانشمند است كه (با تعليم جاهلان) بايد ادا گردد. هـ ـ انسان دانشمند در سايه علم خود, پيروى مردم را در دوران زندگيش و نام و ياد نيك خويش را پس از مرگش تحصيل مى كند. و ـ علم فرمانرواى (عمل عالمان) است و مال فرمانبردار ثروتمندان. ز ـ زراندوزان پيش از مرگ مرده اند و علمآموزان پس از مرگ زنده اند; گرچه بدنهاى آنان در ميان مردم نيست ليكن كمالات آنها در قلوب همگان آشكار است. در سخنان ديگر آن حضرت (ع) نيز علم به عنوان حيات ابدى و احياگر ارواح و نفوس انسانى و جهل به عنوان مرگ دايم تلقى و تعريف شده است: ((العلم حيوه و الجهل موت))(44) ((العلم محيى النفس))(45) براين اساس, عالم زنده اى در ميان مردگان است و جاهل مرده اى در بين زندگان: ((العالم حى بين الموتى و الجاهل ميت بين الاحيإ))(46) و كسى كه به نور علم و معرفت زنده نگردد, مرده است و پيش از آنكه به قبر داخل گردد, بدنش قبر جان مرده اوست: و ان امرء لم يحيى بالعلم ميت و إبدانهم قبل القبور قبور(47)
O 5 ـ چشمه علم در خطب علوى (ع) قرآن كريم چشمه جوشان علم و عترت پاك نبوى(ص) معدن دانش شناسانده شد: الف – قرآن: ((فيه ينابيع العلم))(48) ((جعله الله ريا لعطش العلمإ))(49) خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمى دانشمندان قرار داده است. ((إلا ان فيه علم ما يإتى والحديث عن الماضى))(50) آگاه باشيد كه قرآن علم آينده و سخن گذشته را شامل است.
ب ـ عترت: ((نحن معادن العلم))(51) ((هم عيبه علمه))(52) اهل بيت پيامبر(ص) مخزن علم الهى اند. ((فانهم عيش العلم و موت الجهل))(53) عترت نبوى(ص) رمز حيات دانش و راز مرگ نادانى اند. ((بادروا العلم… عن مستثار العلم من عند إهله))(54) اى بندگان خدا… به استخراج دانش از معدن علوم اهل بيت(ع) بپردازيد.
O 6 ـ سوال و جواب و تعليم و تعلم سفارش حضرت على(ع) به همگان آن است كه: اگر از آنها درباره چيزى كه نمى دانند سوال شد, در كمال شهامت به جهل خود اعتراف كنند و از گفتن ((نمى دانم)) خوددارى نورزند(55) و هنگامى كه چيزى را نمى دانند, از آموختن ابا نكنند: ((لايستحين إحد منكم اذا سئل عما لايعلم ان يقول لا إعلم, و لايستحين إحد اذا لم يعلم الشىء إن يتعلمه))(56) آن حضرت(ع) جاهلى را كه از آموختن استنكاف نمى ورزد, از اركان چهارگانه قوام دين و دنيا مى دانند(57) و متعلم على سبيل نجات را در كنار عالم ربانى تجليل مى كنند.(58) سوال جاهلان از عالمان يكى از بهترين راههاى رفع جهل است كه مورد تإكيد قرآن كريم نيز مى باشد: ((فاسإلوا إهل الذكر ان كنتم لاتعلمون))(59) لذا خداوند سبحان پيش از آنكه از جاهلان پيمان تعلم بگيرد, از اهل علم تعهد تعليم اخذ كرده: ((ما إخذ الله على إهل الجهل ان يتعلموا حتى إخذ على إهل العلم ان يعلموا))(60) و دانش آنها را دينى بر عهده آنان قرار داده است كه بايد ادا گردد: ((معرفه العلم دين يدان به))(61) و بر همين مبنا, انبيإ(ع) را به عنوان آموزگاران جامعه بشرى به سوى آنها ارسال نموده است: ((… يعلمهم الكتاب و الحكمه))(62) اميرالمومنين(ع) يكى از وظايف اصلى كارگزاران دستگاه حكومتى خويش را تعليم جاهلان مى داند: ((علم الجاهل))(63) زيرا سوال جاهل و تعليم عالم به منزله مذكر و مونث اند كه از نكاح آن دو, ((علم)) متولد مى شود البته به اين شرط كه پرسش مسائل به خاطر فهم مطلب باشد (نه از روى بهانه جويى) كه در اين صورت جاهل متعلم نظير عالم خواهد بود: ((سل تفقها و لاتسإل تعنتا, فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم))(64) و چون ظرف دانش, جان مجرد انسانى است كه با افزايش مظروف, گنجايش آن افزوده مى گردد: ((كل وعإ يضيق بما جعل فيه الا وعإ العلم فانه يتسع))(65) لذا طلب علم محدود به هيچ زمانى نخواهد بود: ((اطلبوا العلم من المهد الى اللحد))(66) چه اين كه منحصر به هيچ زمينى نخواهد بود: ((اطلبوا العلم ولو بالصين))(67) و عطش جوينده دانش هرگز فرونخواهد نشست: ((مفهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا))(68) و هيچ گاه يك انسان دانشمند مجاز نخواهد بود كه ادعا كند به غايت علم دست يافته است و چنانچه كسى چنين پندار باطلى را در سر بپروراند نهايت جهل خود را اظهار كرده است: ((من ادعى من العلم غايته فقد اظهر من جهله نهايته))(69) در اين جا سخن را با مناجات عارفانه حكيم متإله حضرت آيت الله جوادى آملى كه به منزله نگين خاتم اين مقالت است خاتمه مى دهيم: ((پروردگارا ما را دانشى ده كه نور باشد نه نار, و علمى بخش كه از شرق قلب و عقل برآيد, نه در مغرب غرور و غلول فرو نشيند, فهمى ده كه به مقدار ميسور به اسماى حسناى تو باريابد نه زير بار اوهام و خرافات ناتوان و خميده گردد; فكرى ده كه با درك صحيح ((هو الاول والاخر))(70) آغاز و انجامى محمود و مسعود فراهم سازد, نه زير او زار خود و ديگران رنجورانه زمينگير شده و بين راه بماند كه: ((المنبت الذى لا سفرا قطع و لا ظهرا إبقى))(71) الها دانش حصولى ما را با شهود حضورى هماهنگ فرما… معارف آفاقى و انفسى ما را مرهون شهود حضورى خويش قرار ده تا ضمن آگاهى از احكام و حكم, داراى آنها گرديم و از اين جانمايه بهره جوئيم, و به ظن افزونى از كلى سعى نكاهيم و از تو غير تو را طلب نكنيم; در غير اين صورت, هو الاخر را هو الاوسط قرار داده ايم و خسران جبران ناپذير را به جان خريده ايم.))(72)
پى نوشت ها: 1- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خطبه 154. 2- همان. 3- همان, خ110. 4- همان, نامه 45. 5- همان, خ173. 6- همان, خ2. 7- همان, كلمات قصار, شماره147. 8- همان, خ193. 9- همان, كلمات قصار, شماره 457. 10- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص426. 11- همان. 12- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, نامه67. 13- همان, نامه 53. 14- تعقيب نماز ظهر. 15- نهج البلاغه, نامه 31. 16- همان, خ193. 17- همان, كلمات قصار, شماره 107. 18- همان, شماره 338. 19- شمس / 8 ـ 7. 20- نحل / 78. 21- حج / 5. 22- نحل / 70. 23- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره366. 24- ثواب الاعمال, ص134. 25- الميزان, ج7, چاپ بيروت, ص350. 26- بحار, ج78, ص189. 27- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره 274. 28- همان, شماره 107. 29- همان, شماره 372. 30- غرر الحكم و درر الكلم. 31- همان, نامه 31. 32- همان, كلمات قصار, شماره73. 33- همان, خطبه35. 34- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, 393. 35- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره 92. 36- همان, شماره 288. 37- همان, شماره 98, و خ 239. 38- غرر الحكم, و درر الكلم. 39- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص424. 40- به نحو حصر اضافى نه حصر حقيقى. 41- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خ103. 42- همان, كلمات قصار, شماره 147. 43- حكمت الهى (عام وخاص), محى الدين الهى قمشه اى, ج2, ص425. 44- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص426. 45- همان, ص393. 46- همان. 47- همان, ص383. 48- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خ176 و 198. 49- همان, خ198. 50- همان, خطبه158. 51- همان, خ109. 52- همان, خ2. 53- همان, خ147 و 239. 54- همان, خ105. 55- زيرا گفتن ((نمى دانم)) نيمى از دانش است: ((قول لا اعلم نصف العلم)) (غرر الحكم و درر الكلم). 56- همان, كلمات قصار, ش82. 57- همان, ش372. 58- همان, ش147. 59- نحل, 43. 60- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, ش478. 61- همان, ش147. 62- جمعه/ 4 و آل عمران/ 164. 63- نهج البلاغه, ترجمه محمد دشتى, نامه 67. 64- همان, كلمات قصار, ش320. 65- همان, ش205. 66- نهج الفصاحه. 67- همان. 68- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, ش457. 69- غرر الحكم و دررالكلم. 70- حديد / 3. 71- اصول كافى, كتاب ايمان و كفر, باب اقتصاد در عبادت, ح1. 72- شريعت در آينه معرفت, ص47.
امام على(ع): (اياك و مصادقه الاحمق, فانه يريد ان ينفعك فيضرك)(نهج البلاغه, حكمت 38) از رفاقت با نادان بپرهيز, زيرا مى خواهد به تو نفع برساند (اما) زيان مى رساند.
ايام مقدس اگرچه اجزإ زمان همانند يكديگرند, خداوند متعال برخى امور يكسان را از طريق اعطاى حرمت و قداست افزونترى به آنها, از ويژگى خاصى برخوردار ساخته كه ديگر امور از اين خصوصيت بى بهره اند, امتياز دادن به پاره اى از ماهها به لحاظ برخوردارى اين ايام از حرمتى بيشتر, از آن جهت است كه خداوند متعال حرمت را در اين اوقات سخت تر و ناخوشايندتر از هتك حرمت در ساير ماهها مقدر فرموده كه عصيان در برابر حق و ارتكاب گناه در چنين ايامى مجازاتى شديدتر در پى داشته و اعمال حسنه در آنها پاداشى دو چندان را براى صاحبش به ارمغان مىآورد, برخى مومنان و وارستگان به درك و حرمت نهادن چنين اوقاتى شائقند و سعى بر آن دارند كه از طريق ذكر, عبادت و دعا اين مقطع از زمان را احيا كرده و در واقع يك تمايل درونى براى برخوردارى از فضائل چنين لحظاتى گرانبها را در خود احساس مى نمايند و به شكوفايى آن مبادرت مى ورزند, وقتى خداوند متعال خواستار آن است كه با بنده خود از در دوستى و عاطفه درآيد او را در اوقات و فرصت هاى پرفضيلت با اعمالى برتر, والا و شايسته مشغول مى نمايد بنابراين آن كه آهنگ دريافت مهر الهى را در اعماق قلب خويش مى پروراند ضرورت دارد تمام توان خويش را به كار گيرد تا در چنين اوقات فروزانى در غفلت به سر نبرد چرا كه چنان اوقات شريفى موسم خيرات و سوداگرىهايى است كه منافع فراوانى را براى او به دنبال مىآورد, در غير اين صورت از پيروزى و رستگارى محروم مى ماند و از قافله پرهيزگاران فاصله مى گيرد.
رشته رحمت هفتمين ماه از سال هجرى قمرى رجب نام دارد كه نبايد فضيلت آن را به بوته فراموشى سپرد زيرا در ميان ماههاى دوازده گانه تنها و بدون ائتلاف با ماههاى ديگر از حرمت و قداست برخوردار مى باشد, در واقع چهار ماه در قرآن كريم با تعبير ((حرم))(1) يعنى برخوردار از حرمت ياد شده است كه يكى از آنها فرد است كه رجب نام دارد و در آن قتال و كشتار حرام مى باشد. رسول اكرم(ص) فرموده اند: ((رجب ماه بزرگ خداست و هيچ ماهى در حرمت و فضيلت به پايه آن نمى رسد و قتال با كافران در اين ماه حرام است, آگاه باشيد كه رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است و اگر كسى در ماه رجب حتى يك روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهى از او دور مى گردد.))(2) امام هفتم(ع) فرموده اند: رجب نام نهرى است در بهشت كه از شير, سفيدتر و از عسل, شيرين تر است; هر كس يك روز از آن را روزه بدارد خداوند از آن نهر به او بياشامد.(3) از امام صادق(ع) نقل شده كه حضرت محمد(ص) فرمود: رجب ماه استغفار امت من است, پس در اين ماه طلب آمرزش كنيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است و رجب را ((اصب)) مى گويند زيرا كه رحمت خداوند در اين ماه بر امت من بسيار ريخته مى شود پس بسيار بگوئيد استغفر الله و اسئله التوبه(4). اعراب وقتى كه درياها مواج مى شد, رودها جارى مى گرديد و درختان رشد و نمو مى كرد مى گفتند موسم رجب است و آن را تعظيم مى نمودند و طى آن از جنگ و خونريزى اجتناب مى نمودند و ((رجبته ترجيبا)) به معناى بزرگداشت مى باشد و اين ماه را به ((مضر)) اضافه مى كردند و مى گفتند: ((رجب مضر)) زيرا قبيله ((مضر)) بيش از ساير قبايل به اين ماه حرمت مى نهادند.(5) در روايات منقول از پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) نام هايى براى ((رجب)) ذكر شده است از جمله آنها ((رجب الفرد الاصب)) مى باشد, زيرا در اين ماه رحمت الهى همچون بارانى كه از آسمان مىآيد بر بندگانش فرو مى ريزد, به اين ماه ((اصم)) هم گفته اند زيرا از نظر فضيلت كمتر ماهى به آن مى رسد و حتى در زمان جاهليت مورد تعظيم و احترام اعراب بوده و حرمت آن را نگه مى داشته اند. رجب به ((شهر الاستغفار)) هم معروف است زيرا در اين زمان عباد خداوند با طلب آمرزش و مغفرت از سيئات فاصله مى گيرند و به رحمت الهى نزديك مى شوند و در واقع در اين جويبار روح و روان خويش را از هرگونه آلودگى منزه ساخته و رذائل و خباثت ها را از قلب خود مى زدايند, در برخى منابع روايى اين ماه را ((شهر اميرالمومنين(ع))) ناميده اند يعنى ماه ولايت زيرا در سيزدهم رجب ولادت آن امام متقين و پيشواى پرهيزگاران روى داده است همچنان كه شعبان را ماه رسول خدا(ص) و رمضان را ماه خدا گفته اند, رجب را ((حبل الهى)) نيز ناميده اند, زيرا ريسمان رحمت الهى و لطف ربوبى براى بندگان از عالم ملكوت آويخته مى شود تا هر كس بخواهد توسط آن به مقام قرب راهى يابد,(6) از خاتم رسولان روايت شده است: خداوند را در آسمان هفتم فرشته اى به نام ((داعى)) است, هرگاه ماه رجب فرا برسد در تمامى ليالى آن از آغاز تا بامداد اين ملك چنين ندا مى دهد: ذاكران, مطيعان, مستغفران, توبه جويان, مژده, مژده, بشارت, بشارت, من مإنوس با كسى هستم كه با من همنشين شود و مطيع كسى هستم كه از من پيروى كند, بخشنده آنم كه از من طلب بخشش كند, ماه من است و بنده, بنده من و رحمت, رحمت من است, هر كس مرا در اين ماه بخواند او را اجابت مى كنم و هر فردى كه از من چيزى بخواهد خواسته اش را برآورده مى نمايم, هر كس از من راه بخواهد, هدايتش مى نمايم, اين ماه را رشته پيوند ميان خود و بندگانم قرار داده ام, هر كه بدان دست يازد, به من رسد.(7)
اوقات مراقبت ماه رجب حاوى ارزشهايى معنوى و فوايد ملكوتى است كه متإسفانه به تدريج سنت حسنه توجه به قداست ايام سال در نزد مردم كم مى شود و رو به تحليل مى رود, در گذشته در زندگى مردم و بخصوص اهل ايمان و تقوا اين آداب روحانى جارى و سارى بود و كودكان و فرزندان با انس نسبت به چنين مواقعى تربيت مى شدند و طراوت و عطر اذكار و عبادات و مراسم معنوى ماه رجب با رگ و پوست خانواده ها عجين مى گشت, اصولا اين كه دارد ماه رجب فرا مى رسد مشخص بود, گويى به استقبال آن مى رفتند و براى چنين موسمى لحظه شمارى مى كردند, براى رويت ماه در شب اول مى كوشيدند و اهل محل با شادمانى ضمن احوالپرسى عادى تإكيد مى كردند ماه رجب آمد, اعمالش را بجا آوريد. در واقع ماه رجب و شعبان مقدمات و پيش درآمدهاى ماه مبارك رمضان هستند. استاد شهيد آيه الله مرتضى مطهرى ذيل تفسير سوره ملك مى گويد: ((ما كه بچه بوديم در منزل خود ما ـ من از هفت و هشت سالگى كاملا يادم است ـ اصلا اين كه ماه رجب دارد مىآيد مشخص بود, مى گفتند يك هفته به ماه رجب مانده… سه روز مانده, امشب احتمالا اول ماه رجب است برويم براى استهلال در مسجد كه جمع مى شدند همه صحبت ها از آمدن ماه رجب بود… من از بچگى اين را مى ديدم, مرحوم ابوى ما و مرحوم والده ما غير از اول و آخر ماه رجب و غير از ايام البيض, پنج شنبه ها و جمعه ها روزه بودند و بلكه مرحوم ابوى ما در بعضى از سال ها دو ماه رجب و شعبان را پيوسته روزه مى گرفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مى كردند… اصلا اين ماه, ماه استغفار و توبه وعبادت است…))(8) پوينده طريق بندگى و سالك راه ملكوت و رهسپار وادى معرفت و چشم انتظار بهار طاعت و مشتاق دعا و مناجات و مسئلت كه شير روز و زاهدى در دل ظلمت است و با اقليم توحيد آشنايى دارد و از جام محبت و دلدادگى جرعه هايى جانبخش نوشيده و طالب قرب, كرامت, تعالى و فضيلت مى باشد گاه رسيدن پربركت سال همچون رجب, شعبان و رمضان همچون انسان هايى تشنه و مشتاق در انتظار گمشده آشناى خود در اين مواقع بسر مى برد تا از آب گوارا و نوشين حيات و معنويت سيراب شده و روح و روان خود را جانى نوين و طيب و طاهر ببخشد و با نظافت خانه دل و آراستن درون, خود را براى ميهمانى خدا و درك ليله القدر ماه مبارك مهيا كند. آنان كه در وادى مراقبه و شهود در محضر خداى متعال گام برمى دارند چه خوب قدر چنين ايامى را مى دانند و بسيار سخت تر و هوشيارتر و جدىتر از دنياطلبان كه به دنبال آن هستند تا مبادا سودى فانى و متاعى ارزانى از اين نشئه از دستشان بيرون رود, مراقبند تا نكند نفعى باقى و تجارتى راقى براى آخرت, از كفشان ربوده گردد كه زيان و نقصان را در اين مى بينند از اين روست كه حضرت امام خمينى در چنين مناسبت هايى عنايت افزونترى به خلوت و انس با خداى بى همتا و دورى از اغيار و كثرت اين ديار نشان مى دادند. بر كسى كه مى خواهد به تصفيه درون بپردازد لازم است كه براى دستيابى به خرسندى خداوند تمامى توش و توان خود را به كار گيرد و براى خالص نمودن اعمال و احوال خويش و مصون نگه داشتن آنها از هر گزندى, در ايام ماه رجب مبادرت ورزد كه اگر بنده اى به اندك عملى به اين شيوه و با اين خصوصيات توفيق يابد او را كفايت مى كند زيرا پاداشى كه پروردگار براى عمل ناب و عارى از آلودگى خودخواهى و شرك و نفاق, در نظر گرفته از حساب و شماره بيرون است.
عروج معنوى نماز راستين و نيز باطن اين عبادت به روح آدمى صعود مى دهد چنانچه در منابع روايى نماز معراج مومن معرفى شده است اما بجا آوردن اين فريضه در ماه رجب ترقى معنوى آدمى را مضاعف مى سازد و موجب مى شود كه او با موفقيت افزون ترى از نردبان آسمان بالا رود و با عرشيان و قدسيان مإنوس گردد, رسول اكرم(ص) فرمود: هر كس در ماه رجب شصت ركعت نماز به جاى آورد, هر شب دو ركعت و در هر ركعت يك بار حمد و سه بار قل يا ايها الكافرون و يك بار قل هو الله احد را بخواند و پس از سلام دستها را بالا ببرد و دعايى را كه سفارش شده زمزمه كند.(9) پس از اقامه اين نمازها سزاوار است كه تا وقت فرارسيدن نماز شب به امورى بپردازد كه با حال روحى او انطباق داشته باشد و آن گاه نماز شب به جاى آورد و پس از ركعت هشتم به سجده رود و در اين حال دعايى را كه در كتاب اقبال الاعمال به نقل از امام معصوم(ع) آمده بخواند و از مضامين آن غافل نماند و پس از نماز وتر نيز دعايى را كه در مإخذ ياد شده درج شده زمزمه كند.(10) سيد بن طاووس در كتاب معروف خود, اقبال الاعمال, از رسول اكرم(ص) روايت كرده كه آن حضرت فرموده اند هر كه در ماه رجب يك روز روزه بدارد و چهار ركعت نماز گزارد و درركعت اول صد مرتبه آيه الكرسى و در ركعت دوم دويست مرتبه قل هو الله احد, مرگش فرا نخواهد رسيد تا آن كه جاى خود را در بهشت مشاهده كند و يا برايش اين جايگاه رفيع را ببينند.(11)
تمرين تزكيه فضيلت ها و ثواب هايى كه براى روزه دارى در ماه رجب ذكر شده آنقدر زياد و قابل عنايت مى باشد كه غفلت از آن با خسرانى مبين توإم است, ابن بابويه (شيخ صدوق) به سند معتبر از سالم روايت كرده كه گفت: به محضر امام صادق(ع) مشرف شدم در حالى كه چند روز به اواخر ماه رجب مانده بود, چون نظر آن حضرت بر من افتاد, فرمودند: آيا در اين ماه روزه گرفته اى؟ عرض كردم: نه, فرمودند آنقدر ثواب را از دست داده اى كه اندازه اش را جز خداوند نمى داند همانا اين ماهى است كه خداوند آن را بر ايام ديگر فضيلت داده و حرمت آن را عظيم نموده و براى روزه داران آن كرامتش را واجب گردانيده است, عرض كردم: يابن رسول الله (ص) اگر در اوقات باقى مانده روزه بدارم آيا به برخى از ثواب هاى روزه داران مى رسم؟ فرمودند: اى سالم, هر كس يك روز از آخر اين ماه را روزه بدارد خداوند او را از شدت سكرات مرگ, هراس بعد از موت و از عذاب قبر مصون گرداند, و كسى كه دو روز آخر رجب را صائم باشد بر صراط به سهولت عبور كند و آن فردى كه سه روز از آخر اين ماه را روزه بدارد از وحشت روز قيامت و از هول و هراس آن روز ايمن گردد و مجوز بيزارى از آتش دوزخ را به وى بدهند.(12) حضرت امام كاظم(ع) فرموده اند: هر كس يك روز از ماه رجب را روزه بدارد آتش جهنم از او فاصله مى گيرد و هر كس سه روز آن را روزه بگيرد بهشت بر او واجب مى شود.(13) و در روايتى ديگر از رسول اكرم(ص) نقل شده كه هر كس تمامى روزهاى رجب را روزه بدارد سروش آسمانى چنين مژده اش مى دهد: بنده خدا گذشته هايت همه بخشوده شد, اينك كار خويش را از نو شروع كن… در فرازى از اين روايت آمده است كه از آن حضرت پرسيدند اگر كسى به هر عذر پذيرفته اى نتواند آن را روزه دارد از چه راهى مى تواند به چنين پاداشى دست يابد؟ فرمود: اگر به جاى هر روزه نانى صدقه دهد به همين پاداش بلكه بيش از آن خواهد رسيد, ثوابى كه اگر همه آسمانيان و اهل زمين براى اندازه گيرى آن اجتماع كنند حتى يك دهم آن را نمى توانند احصى كنند.(14) متفكر شهيد آيه الله مطهرى خاطر نشان نموده است: يادم است در ماه مبارك رجب در سال 1321 هـ.ش ـ كه تابستان بود و به اصفهان رفته بوديم ـ مى رفتيم به درس آقاى حاج آقا رحيم ارباب… كه از بزرگان هستند من اين ذكر را اول بار از اين مرد شنيدم (ذكرى كه در سطور بالا آن را درج كرديم), مى ديدم كه خيلى كند صحبت مى كند و ا ذكار را بالخصوص خيلى با تإنى و حضور قلب مى گويد… مى ديدم اين مرد مرتب اينها را مى گفت, چون پيرمرد بود و نمى توانست روزه بگيرد آن را با اين (ذكر) جبران مى كرد و باز يادم نمى رود كه در همان سال ها روز بيست و پنجم رجب بود. .. ما در مدرسه نيماورد اصفهان بوديم, بعد از ظهر بود, خوابيده بوديم, از خواب كه بيدار شديم يك وقت صداى مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى(15) را شنيدم, ما در آن مدرسه غريبه بوديم, به عنوان تابستان رفته بوديم ولى طلبه هاى آن مدرسه به دفعات از ايشان خواهش كرده بودند, آمده بود براى طلبه ها موعظه مى كرد و بعد هم ذكر مصيبت, حديث دارد كه در قيامت فرياد مى كشند: ((إين الرجبيون)) رجبيون كجايند! اين مرد با همان آهنگى كه داشت و با آن حال و روحى كه داشت اين تعبير را به كار برد: آن وقتى كه بگويند: إين الرجبيون و ما در پيشگاه پروردگار شرمسار باشيم در ماه رجب هيچ چيز نداشته باشيم و اصلا جزء رجبيون شمرده نشويم, چه خواهيم كرد؟ غرض اين است: اين ماه, ماه استغفار و عبادت و روزه است و اين سنت ها در ميان ما به كلى دارد فراموش مى شود, ماه رجب مىآيد بزرگهايمان[ متوجه نمى شوند] تا چه رسد به بچه ها كم كم اگر به بچه ها بگوئيم ماههاى قمرى را از محرم تا ذى الحجه بشمار نمى توانند, اصلا فراموش مى كنند كه چنين ماههايى هم وجود داشتها است, ولى به هر حال تكليف هرگز از ما ساقط نمى شود.(16) از اعمال مهم و ارزشمند ماه رجب خواندن اذكار و ادعيه اى است كه از سوى معصومين روايت گرديده است. به پيروى از امام سجاد(ع) در همه اين ماه در سجده ها خواندن دعاى: عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك تإكيد شده است و نيز هر صبح و شام پس از هر نماز خواندن دعاى: يا من ارجوه لكل خير… توصيه گرديده است فضيلت زيارت خانه خدا و زيارت قبور اهل بيت(ع) خصوصا زيارت حضرت امام رضا(ع) در ماه رجب بسيار زياد است.(17) شيخ مفيد گفته است: عمره رجبيه فضيلت بسيارى دارد و در فضائل آن روايات فراوان وارد شده است, امام صادق(ع) فرمودند: عمره بر مردم واجب است مثل حج و افضل عمره, عمره رجب است.(18) هم چنين خواندن زيارت امام حسين(ع) در آغاز و ميان اين ماه توصيه شده است(19) در چند روايت نيز بيان شده كه زيارت امام رضا(ع) در ماه رجب مى باشد. دعاى رجبيه از جمله ادعيه كوتاه و مختصر, اما عميق و پرمعناست كه از ناحيه مقدسه امام مهدى(عج) صادر شده است امام عصر در آغاز توقيع شريف خطاب به ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد ـ نايب خاص آن حضرت ـ دستور فرمودند كه شيعه در هر روز از ايام ماه رجب اين دعا را بخواند.(20) زيارت رجبيه نيز از ناحيه مقدسه حضرت حجه بن حسن عسكرى صادر شده و شيخ طوسى از ابوالقاسم حسين بن روح ـ نايب خاص حضرت مهدى (عج) ـ روايت كرده كه فرمود زيارت كن در مشهد هر امامى كه باشى آن پيشوا را در ماه رجب به اين زيارت.(21)
فرازهاى فضيلت شب اول ماه رجب بسيار شريف است و از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده كه هر كه درك كند اين ماه را, و در اول, وسط و آخر آن غسل كند, از گناهان بيرون مىآيد, زيارت حضرت امام حسين(ع) هم توصيه شده و نيز اقامه بيست ركعت نماز, بعد از نماز مغرب به ترتيبى كه در كتب ادعيه ذكر شده نيز مورد تإكيد قرار گرفته و شيخ طوسى در ((مصباح المتهجد)) روايت كرده است از ابوالبخترى وهب بن وهب از امام صادق(ع) از جدش حضرت على(ع) كه آن امام را خوش مىآمد كه خود را در چهار شب در حال احيإ نگه دارد كه يكى از آن شب ها, اولين شب رجب بود, خواندن دعاهاى ويژه به هنگام ديدن ماه رجب چيزى است كه درباره آن سفارش شده است, بجاست كه سالك طريق حق در اين دعا شعبان و رمضان را هم به ياد آورد و از خداوند بخواهد تا او را آمادگى و توانايى بدهد تا آن دو ماه را به شايستگى پذيرا شود و حق آنها را ادا كند.(22) روزه گرفتن در اولين روز اين ماه نيز ثواب بسيارى دارد و روايت شده كه حضرت نوح(ع) در اين روز به كشتى سوار گرديد و دستور داد كسانى كه با او همراهند روزه بگيرند, علاوه بر آن به جاى آوردن نماز سلمان و خواندن دعاهايى ويژه كه در كتاب ((اقبال الاعمال)) آمده است, از مهمترين اعمال اين روز است. اگر نخستين شب رجب, شب جمعه باشد ((ليله الرغائب)) نام دارد كه سزاوار است اعمال آن به جاى آورده شود, از مصطفاى پيامبران حضرت محمد(ص) روايت شده كه آن حضرت فرمودند از نخستين شب جمعه رجب غافل نمانيد كه فرشتگان آن را ليله الرغائب ناميده اند, آنگاه كه يك سوم اين شب سير مى شود ملائكه در كعبه و اطرافش اجتماع مى كنند در اين حال خداوند بدانان فرمايد: فرشتگان من چه خواسته اى داريد؟ جواب مى دهند: تقاضاى ما اين است كه بر روزه داران رجب ببخشايى, خداوند مى فرمايد: بخشيدم. رجب طلايه دار انس و محبت با خداى يكتاست و حضرت امام محمد باقر(ع) طليعه آن ماه خجسته, آفتاب دين ودانش از مطلع رجب جان افسردگان خاكى را گرمى روحانى مى افزايد, كيست كه با ماه رجب انسى داشته باشد و پنجمين فروغ امامت را نشناسد و كيست كه امام رجب را اقتدا كرده باشد و ماه امام را درنيافته باشد, در روز جمعه نخستين روز ماه رجب سال 57 هجرى كودكى در مدينه ديده به جهان گشود كه او را محمد ناميدند و ابوجعفر كنيه و باقرالعلوم لقبش بود و به هنگام تولد او هاله اى از شكوه و عظمت اين نوزاد نورانى را فرا گرفت.(23) در روز سوم رجب سال 254 هجرى حضرت امام هادى(ع) پس از 33 سال مجاهدت علمى و فرهنگى و صيانت از ديانت در حالى كه 41 سال و چند ماه از عمر بابركتش مى گذشت با دسيسه معتز عباسى توسط سم به شهادت رسيد و پس از آن كه امام عسكرى(ع) بر پدر خود نماز گذارد پيكر پاك آن حضرت در خانه اش در سامرا دفن گرديد كه بارگاه مباركشان در نهايت بلندپايگى و درخشندگى تا امروز به آسمان فخر مى فروشد.(24) نسيم صبح جمعه دهم رجب سال 195 هجرى مى وزد و مشعلى دوباره در راهبرى عاشقان ولايت گشوده مى شود, حياتى سراسر بخشش و كرامت جهان را در بر مى گيرد و جوادالائمه آن چراغ عالم افروز تقوا و احسان بر عرصه جهان قدم مى نهد, گويى كه تمام كائنات به اين وجود ملكوتى حسرت مى برند و ملائكه براى تماشاى سيماى سرشار از معنويت او صف بسته اند, جلوه اى از اشراق انوار هدايت بر طالبان كمال پرتو افشانى مى كند چه اين كه نورى از درون نورى ديگر پديد آمده است و توسط آن منازل معرفت الهى گشوده مى شود حضرت امام رضا(ع) خطاب به شيعيان پس از ولادت فرزندشان فرمودند: خداوند فرزندى نصيبم كرد كه همچون موسى بن عمران شكافنده درياهاست و مادرشان به سان مادر عيسى پاك و مقدس است ولى او به ظلم كشته مى شود, به طورى كه فرشتگان آسمان بر او مى گريند و خداوند بر دشمن او و هر كس كه به وى ستم نمايد غضب مى كند و به عذاب اليم گرفتار مى نمايد.(25) مستحب است در شب سيزدهم رجب انسان دو ركعت نماز بخواند كه در هر ركعت آن حمد يك مرتبه و سوره ياسين و تبارك الملك و توحيد بخواند. روز جمعه سيزدهم رجب, سال سى بعد از حادثه عام الفيل فاطمه بنت اسد در خانه كعبه فرزندى را به دنيا آورد كه عرشيان و قدسيان از اين بابت در موجى از شعف و شادى فرو رفتند و اهل زمين در حيرت قرار گرفته, نوزادى كه شيوه ولادتش نقطه عطفى در سير تاريخى بشر پديد آورد و خداوند در آن حد برايش اعتبار قائل گرديد كه در حريم مطهر خود او را پاك به دنيا آورد ولياقت آن را داشت كه از خدا نيز نامى گيرد و ((على)) ناميده مى شود. شإن و شكوه و حق و حقوق هر روز با ميزان ظهور الطاف و عنايات الهى در آن سنجيده مى شود و در سيزده رجب با ولادت حضرت على(ع) لطف الهى در پايه اى تجلى كرده كه به راستى توصيف آن بلكه درك و دريافت آن از توان ما بيرون است زيرا ولايت آن بزرگوار ركن ايمان بلكه روح ايمان است, پس بجاست كه شيعيان روز تولد آن پيشواى پرهيزگاران و تقسيم كننده بهشت و دوزخ و پناه محرومان را عيد بزرگ خود بشمارند و بالاترين شإن و شكوه را براى آن قائل شوند و خداوند را در برابر چنين نعمتى سپاس گويند. خوشا به حال كسانى كه در چنين ايام پربركتى در كنار كعبه يعنى زادگاه حضرت على(ع) به انجام مراسم عمره توفيق يابند و در زادروز مولود كعبه به نشانه ارج نهادن بر پايمردى قهرمان توحيد, پروانه وار بر گرد سمبل توحيد طواف كنند . روز سيزدهم رجب نخستين روز از ((ايام البيض)) است كه تا روز پانزدهم ادامه دارد و چون ماه از آغاز تا پايان اين ايام به درستى مى درخشد بدين عنوان شهرت يافته است.(26) ثواب بسيارى براى روزه دارى در ايام البيض وارد شده و اگر كسى بخواهد عمل ام داوود را به جاى آورد بايد اين روز را صائم باشد, اعتكاف در اين سه روز فضيلت دارد و رسول اكرم (ص) فرموده اند: هر كس از روى ايمان و براى رسيدن به ثواب معتكف شود, گناهانش آمرزيده مى گردد.(27) در كتاب ((اقبال الاعمال)) آمده است حضرت آدم از خداوند پرسيد خدايا محبوب ترين روزها و گرامى ترين زمان ها نزد تو كدامند؟ خداوند به وى وحى كرد: محبوب ترين روزها نزد من پانزدهم رجب است, اى آدم در اين روز بكوش تا با قربانى كردن, ميهمانى دادن, روزه داشتن, نيايش كردن, بخشش خواستن و لا اله الا الله گفتن به من تقرب جويى, چنين تقدير كرده ام كه فرزندى از احفاد تو را به پيامبرى برانگيزم و روز نيمه رجب را به او و امتش اختصاص دهم كه در آن روز چيزى از من نخواهند جز آن كه بدانان ببخشم… حال كه نيمه رجب چنين شكوهى دارد بر سالك عاقل است كه به خود آيد و چنين فرصت خوبى را براى درمان گناهان گذشته اش و براى جبران اوقات از دست رفته اش غنيمت بشمرد و آن را به آسانى از دست ندهد و بكوشد تا با اخلاص در يك روز خرابى هاى عمر را بازسازد. خواندن دعاى استفتاح (عمل ام داوود) با همه شطر و شرطهايش, زيارت امام حسين, به جاى آوردن چهار ركعت نمازى كه حضرت امير(ع) در اين روز به جاى مىآورد و پس از آن خواندن دعاى يا مذل كل جبار و سپس نيازهاى خود را از خدا خواستن, به جاى آوردن نيمه دوم نماز سلمان, صلوات بر پيامبر اكرم(ص) فرستادن, روز مذكور را با توسل به اولياى الهى به پايان بردن از جمله اعمال اين زمان است.(28) ناگفته نماند كه 15 رجب آغاز مهاجرت مسلمانان مكه به حبشه در سال پنجم بعثت است و در همين روز بود كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به جانب بيت الله الحرام و خانه كعبه تغيير يافت. در 15 رجب سال 62 هجرى حضرت زينب كبرى(س) رحلت يافت همان بانويى كه استوار و مقاوم به دفاع از حق و تهاجم به ستم پرداخت و ناروايى امويان را افشا نمود و با تازيانه كلماتش در دل كارگزاران يزيد هراس افكند, كوله بار اسارت را بر دوش كشيد و كاروانى را كه لطف خدا بدرقه آن بود از شهرى به شهرى ديگر هدايت كرد و در صيانت از نهضت عاشورا كوشيد بانويى كه به هيچ ذلتى تن نداد و نمونه آشكارى از انسانيت و پرهيزگارى گشت و در رسانيدن پيام امام سوم كوتاهى نكرد. در روز 25 رجب سال 183 هـ.ق هفتمين فروغ امامت توسط هارون ـ خليفه عباسى ـ به شهادت رسيد و بدين گونه فروغى فروزان پس از سال هاى متمادى تحمل حبس و شكنجه و فشارهاى سياسى و مجاهدت هاى ارزشمند در مسير انسان سازى جامعه اسلامى, عبد صالحى با چنگال انسان فاجرى در بارگاه قدس و ملكوت آرام گرفت. شب و روز بيست و هفتم رجب يكى از شب ها و روزهاى بسيار ارجمند و بلكه ارزشمندترين شب و روز سال در كتاب ((اقبال الاعمال)) از امام جواد روايت شده است كه آن حضرت فرمود: در رجب شبى است كه براى مردم از هر چه آفتاب بر آن تابيده بهتر است و آن شب بيست و هفتم اين ماه است كه فرداى آن روز بعثت پيامبر روى داد و به جاى آوردن اعمال ويژه آن پاداش برابر شصت سال عبادت دارد.(29) در روز 27 رجب نفخه اى آسمانى همراز روحى گشته كه با عالم ملكوت انس دارد, ستاره اى كه با طلوعش آتشكده ها را به دست فنا سپرد و كنگره هاى كاخ استبداد كسرى را فرو ريخت, اينك پيام رسالت را نجوا مى كند راهى از نور در امتداد آسمان تا زمين مكه و افق تا افق فرشتگان صف در صف ايستاده اند و غار حرا در هاله اى از نور با خورشيدى در ميان, جبرئيل آرام بر زمين گام مى گذارد, نبض زمان تند مى زند, شب مى گريزد و چلچراغ دستى به استقبال مى گشايد. سرانجام روز موعود فرارسيد و وعده هاى الهى تحقق يافت, بعثت پيامبر اسلام همچون آذرخشى كوير منحط و خفقان گرفته انسانيت را پرتو افشانى نمود و طليعه وحى با فرمان قاطع ((اقرإ)) نمودار گشت و موجى از نور الوهيت در غار حرا برخاست و جام جان پيامبراكرم(ص) را لبريز از معنويت و روانش را از انوار معرفت مبتهج نمود. در كتب ادعيه اعمالى از قبيل روزه دارى, غسل كردن, زيارت حضرت رسول(ص) و حضرت على(ع) و به جاى آوردن دوازده ركعت نماز قبل از ظهر, خواندن دعاى: ((يا من امر بالعفو و التجاوز…)) توسل به معصومين براى اين روز ذكر شده است كه به جاى آوردن آن ثوابى عظيم دارد. در آخرين روز ماه رجب ضرورت دارد كه سالك طريق عبوديت اعمال و عبادات يك ماهه خودش را به خداى واگذارد و عذرخواهانه زبان به پوزش بگشايد و از پيشگاه پيامبران و امامان توسل جويد و آنان را شفيع خويش سازد و نيمه سوم نماز سلمان را به جاى آورد.(30)
پى نوشت ها:ـ 1- اشاره است به آيه 36 از سوره توبه: منها اربعه حرم… . 2- فضائل الاشهر الثلاثه, ابن بابويه قمى, تحقيق غلامرضا عرفانيان, ص24. 3- بحارالانوار, علامه مجلسى, ج97, ص37. 4- مفاتيح الجنان, ص228. 5- فصلنامه ميقات حج, سال چهاردهم, شماره 16, تابستان 1375, ص22 و 23. 6- در اين مورد بنگريد به كتاب بحارالانوار, ج97, ص26 ـ ;55 تحف العقول ابن سعيد حرانى, ص304 ـ 511. 7- المراقبات فى اعمال السنه, ميرزا جواد ملكى تبريزى, (متن ترجمه) ص70. 8- آشنايى با قرآن, شهيد مطهرى, ج8, ص233. 9- اين دعا در مآخذ قبل و نيز آثارى چون اقبال الاعمال ; تحفه حلوانى و مفاتيح الجنان آمده است. 10- المراقبات, ص78 ـ 79. 11- مفاتيح الجنان, ص24. 12- فضائل الاشهر الثلاثه ابن بابويه قمى, ص18. 13- بحارالانوار, ج97, ص37, مإخذ قبل, ص23. 14- امالى شيخ صدوق, ترجمه آيت الله كمره اى, ص539 ـ 540. 15- در خصوص شرح حال اين عالم وارسته و استاد اخلاق نگاه كنيد به كتاب ناصح صالح از نگارنده. 16- آشنايى با قرآن, ج8, ص234 ـ 235. 17- مستدرك الوسايل, ميرزا حسين نورى, ج8, ص7. 18- شرح زيارت رجبيه, شيخ محمد باقر بيرجندى, ص129 ـ 130. 19- المراقبات, ص108. 20- شيخ طوسى در مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, سيد بن طاووس در اقبال الاعمال و شيخ عبدالله كفعمى در كتاب مصباح و نيز علامه مجلسى در بحارالانوار اين دعا را روايت كرده اند. 21- نك: مصباح الزائر, سيد بن طاووس و تحفه الزائر علامه مجلسى و نيز منابع پيشين. 22- المراقبات, ص78, مفاتيح ص243 ـ 244. 23- مصباح المتهجد شيخ طوسى, ص557. 24- نك: تاريخ يعقوبى, ج2, ص;503 حيات الامام الهادى, باقر شريف قرشى, ص348. 25- نك: اصول كافى, ج2, بحارالانوار, ج50 و ارشاد شيخ مفيد. 26- تفسير روح البيان, ج3, ص422. 27- كنزالعمال, حسام الدين هندى, حديث 24007. 28- المراقبات, ص116. 29- در مإخذ قبل, ص117 ـ 121 اين اعمال ذكر شده است. 30- المراقبات, ص122.
امام على(ع): ((لاتكثرن من اللئيم, فانه ان صحبتك نعمه حسدك و ان طرقتك نائبه قذفك)) (غرر الحكم, ج2, ص814, ح189) با ناكس و آدم پست, بسيار دوستى و رفاقت نكن, زيرا اگر نعمتى به تو برسد او بر تو رشك برد و اگر مصيبتى به تو راه يابد تو را بيندازد[ و شادى كند].
O درآمد: على(ع) نور خداست. همان طورى كه قرآن داراى محكمات و متشابهات مى باشد و آيات متشابه آن بايد در كنار آيات محكم معنا و تفسير و تحليل شود; هم چنين است زندگى امام على(ع), كه زندگى امام از محكمات و متشابهات برخوردار است و در تحليل و تفسير شخصيت امام, بايد متشابهات را به كمك محكمات تفسير كرد. قرآن شريف به اين نكته اشاره زيبايى دارد, مى فرمايد: ((او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد; كه قسمتى از آن, آيات ((محكم[ ((صريح و روشن] است; كه اساس اين كتاب مى باشد; (و هرگونه پيچيدگى در آيات ديگر, با مراجعه به اينها, برطرف مى گردد.) و قسمتى از آن, ((متشابه)) است[ آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات ديگر, در نگاه اول, احتمالات مختلفى در آن مى رود; ولى با توجه به آيات محكم, تفسير آنها آشكار مى گردد]. اما آنها كه در قلوبشان انحراف است, به دنبال متشابهانند, تا فتنه انگيزى كنند (و مردم را گمراه سازند); و تفسير (نادرستى) براى آن مى طلبند; در حالى كه تفسير آنها را, جز خدا و راسخان در علم, نمى دانند. (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى گويند: ((ما به همه آن ايمان آورديم; همه از طرف پروردگار ماست.)) و جز صاحبان عقل, متذكر نمى شوند (و اين حقيقت را درك نمى كنند).(1) با توجه به اين تشبيه زيبا در بر داشت, بين قرآن و زندگى امامان(ع) كه در واقع قرآن ناطق هستند و برادران قرآن, آيا اگر محكمات و متشابهات زندگى امام على(ع), كنار هم قرار بگيرند و متشابهات زندگى حضرت, مانند تصدق انگشتر به سائل در حال ركوع نماز, به كمك محكمات زندگى حضرت, همانند بيرون كشيدن تير از پاى حضرت در حال نماز, تفسير گردد و قلب هاى فتنه انگيزان, باعث فتنه انگيزى نگردد و ((عقل سليم)) و ((قلب سليم)) ميدان دار قضاوت باشد, باز هم, زندگى امام على(ع) و اخلاص ((امير اخلاص)) مورد شبهه قرار مى گيرد؟!
O اخلاص در آيينه مخلص ((منظور از ((اخلاص)) همان خلوص نيت است, و منظور از خلوص نيت, اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس.))(2) حق اين است كه, اخلاص را در كلام مخلص بزرگ, على(ع) جستجو كنيم. و نوشتار و نثر را نورانى كنيم با كلام امام. لازم به يادآورى است كه, بحث اخلاص, دامنه دار و گسترده است و در آيات و روايات فراوانى بدان پرداخته شده است كه بررسى و جستجوى همه آن, تحقيق و تإليف مستقلى را طلب مى كند كه جا دارد مخلصين بدان بپردازند. اين عنوان بحث, در اين نوشتار, زمينه ساز بحث هاى بعدى است و از اين جهت, فقط به كلام امام على(ع) بسنده مى كنيم. اما كلام امام: اخلاص, رمز تقرب به حق است. از اين جهت مى فرمايند بى گمان برترين وسيله پيوستگى, پيوستگان به خداى سبحان عبارت است از: 1ـ ايمان به خدا و رسولش, 2ـ جهاد در راه خدا كه بلنداى اسلام است, 3ـ كلمه اخلاص كه همان سرشت انسانى است, 4ـ برپا نمودن نماز به عنوان آيين امت اسلام… (3) در جاى ديگر مى فرمايند: ((قد اخلص لله فاستخلصه…)) چون بنده خدا خويشتن را براى خدا خالص مى كند و خدا در اخلاص ورزيدنش او را يارى مى دهد. چنين است كه او از كانهاى دين, و از كوههاى ريشه دار زمين است. و خود را به اجراى عدالت پايبند كرده, نخستين گامش در اين راه زدودن هوى و هوس از درون خويش است.(4) على(ع) مرد مخلص تاريخ است, دوست و دشمن, اميرالمومنين(ع) را به ((اخلاص)) مى شناسند. براى على بزرگ, عبادت و شهادت, سفر و حضر, محراب و منزل, دوست و دشمن, خانواده و اجتماع و خلوت و جلوت, يكسان بوده است, يعنى تمام كارهاى امام, براى خشنودى خداوند و رسيدن به لقإ حق بوده است همان خلوص كه در محراب عبادت داشت, در ميدان جنگ و جهاد هم داشت. به گفته مولوى: او خدو انداخت بر رويى كه ماه سجده آرد پيش او در سجده گاه(5) در مورد نماز خون بپا داشتن امام حسين(ع) شاعر مى گويد: در ميان بارش تير بلا عاشقانه بر سر سجاده شد پس براى مردان مخلص خدا, خطاب ((ارجعى الى ربك راضيه مرضيه))(6) مهم است و غير از رضايت خداوند منان, دنبال هيچ چيز ديگر نبودند. على(ع) در مورد نشانه هاى خلوص مى فرمايند: 1ـ اولين نشانه خلوص, يكرنگى است, چه در خلوت و چه در جلوت. ((در اسرار سياست و جنبه هاى پنهانى كارهايش, تا آنجا كه گواه و نماينده اى جز خدا حضور ندارد, او را به تقواى الهى فرمان مى دهم. و نيز فرمانش مى دهم كه مبادا در ظاهر, خدا را اطاعت كند و در خلوت بدان كار ديگر بپردازد! كه هر آن كه پيدا و پنهان و گفتار و كردارش دوگانه نباشد از عهده اداى امانت برآيد و در عبادت توفيق اخلاص يابد.))(7) 2ـ يكى ديگر از نشانه هاى خلوص, پاسدارى از امانت ها است. امام على(ع) به يكى از كارگزاران مى نويسد: ((اما بعد, بى ترديد من تو را در امانت خويش شريك كردم و همراز خود گرفتم, به گونه اى كه هيچ يك از يارانم را در مواسات ويارى متقابل و اداى امانت و تعهد بدان مطمئن تر از تو نمى شناختم. اما تو, همين كه ديدى روزگار بر عموزاده ات پارس كرد, دشمن به اوج خشونت رسيد, امانت مسلمانان را شكوه و ارجى نماند و امت به گستاخى گراييد و پراكنده شد, چهره ديگر كردى و همراه و هماهنگ با ياران نيمه راه, بى تفاوتها و خيانتكاران, به كناره گيرى و بى تفاوتى گراييدى و خيانت كردى. ))(8) 3ـ يكى ديگر از نشانه هاى خلوص, از منظر ((امير اخلاص)), پذيرش سختى هاست. حضرت مى فرمايد: 1 ـ ((خداوند براى پاكسازى از شرك, ايمان را رقم زد, 2 ـ براى وارستن از كبر, نماز را, 3ـ براى رويش روزى, زكات را, 4ـ و براى آزمايش اخلاص مردمان, روزه را, 5 ـ براى تقويت دين, حج را, 6 ـ براى عزت اسلام, جهاد را, 7 ـ براى مصلحت توده هاى ناآگاه, امر به معروف را, 8ـ براى مهار سبك مغزان, نهى از منكر را, 9ـ براى رشد نسل, صله رحم را, 10ـ براى پاسدارى خونها, قصاص را, 11ـ براى بزرگداشت محرمات الهى, اجراى حدود و كيفر را, 12 ـ براى حفظ خرد, ترك مى گسارى را… .))(9) اگر با معرفت كودكانه, به هر كدام موارد فوق نگريسته شود, سخت و ثقيل است, اما اگر با ديده دقيق و عميق, به هر يك از موارد فوق نگريسته شود, در درون هر يك از موارد فوق ((حكمت هاى بزرگ)) خوابيده است, كه براى كشف هر كدام, بايد همت كرد. به عبارت ديگر, انسانها, در محاصره امتحان و آزمايش الهى قرار دارند, تا در ميدان امتحان, مخلص از غير مخلص, مرد از نامرد و ديندار از بى دين, مشخص گردد. به هر حال, بحث در اين زمينه دامنه دار است ولى به علت اختصار, به همين مختصر اكتفا مى شود.
O شبهه اى در آيينه آيات: علل و عوامل زيادى دخيل است, كه برخى در بعضى از آيات الهى, شبهه مى كنند. به يك اعتبار, شبهه, داراى دو شاخه مى باشد: 1 ـ شاخه اول آن, شبهه ممدوح است. 2 ـ شاخه ديگر آن, شبهه مذموم است و شيطانى. عده اى خود شبهه دارند و شبهه مى كنند. عده اى ديگر, شبهه افكنى مى كنند و شبهه سازى مى نمايند. شبهه توليد مى نمايند و به دنبال آن, به عرضه آن دست مى زنند, تا جايى كه جامعه بشرى را, ((بمب بارانى)) از شبهات مى نمايند و سلامت جامعه را, از جهت فرهنگى و فكرى, با خطر مواجه مى سازند… يكى از آيات الهى, كه دوست و دشمن, در آن شبهه نمودند و يا شبهه سازى كردند, عبارت است از: ((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون)). ((سرپرست و رهبر شما تنها خدا است, و رسول او, و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.))(10) در بسيارى از كتب اسلامى و منابع اهل تسنن, روايات متعددى دائر بر اين كه آيه فوق در شإن على(ع) نازل شده, نقل گرديده كه در بعضى از آنها اشاره به مسإله بخشيدن ((انگشتر)) در حال ركوع نيز شده و در بعضى نشده, و تنها به نزول آيه درباره على(ع) قناعت گرديده است. ولى جمعى از متعصبان اهل تسنن اصرار دارند كه ايرادهاى متعددى به نزول اين آيه در مورد على(ع) به تفسير ((ولايت)) به عنوان ((سرپرستى و تصرف و امامت)) بنمايند.(11) در اين نوشتار كوتاه, فقط به دو شبهه مربوط به موضوع, پرداخته مى شود و درصدد بررسى كليه ايرادات مطرح شده در ارتباط با اين آيه نيستيم. يكى از داستانهاى معروف و معتبر, پيرامون زندگى ((امير اخلاص)) اين است كه در جنگ صفين, تيرى بر ران حضرت اميرالمومنين(ع) وارد شد. هر چه كردند در مواقع عادى خارج نمايند نتوانستند. خدمت امام حسن(ع) جريان را عرض كردند. فرمود: صبر كنيد تا پدرم به نماز بايستد, زيرا در آن حال چنان از خود بيخود مى شود كه به هيچ چيز متوجه نمى گردد. به دستور حضرت مجتبى(ع) در آن حال تير را خارج كردند, بعد از نماز امير اخلاص, على(ع) متوجه شد, خون از پاى مقدسش جارى شد, پرسيد: چه شد؟ عرض كردند: تير را در حال نماز از پاى شما بيرون كشيديم.(12)
O داستان ديگر در همين راستا: در روايتى از ابو دردإ آمده: ((شبى اميرالمومنين(ع) را ديدم كه از مردمان كنار گرفته و در مكان خلوتى مشغول مناجات با پروردگار و گريه و زارى است و مى فرمود: بارالها چه بسيار گناهانى كه با بردبارى از عقوبتش درگذشتى و چه بسيار جرايمى كه به كرم و بزرگوارىات آن را آشكار نساختى! بارالها… ناگاه ديدم صدا خاموش شد. گفتم: حتما حضرت را خواب برده است. رفتم تا آن حضرت را بيدار كنم, چون ايشان را حركت دادم, ديدم همچون چوب خشك شده اى است. گفتم: ((انا لله و انا اليه راجعون)) با خود گفتم كه اميرالمومنين از دنيا رفت و به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه(س) را از اين امر آگاه ساختم. فرمود: اين حالتى است كه از ترس خدا هر شب بر او عارض مى شود. پس اندكى آب بر چهره او پاشيدم تا به هوش آمد.))(13) از اين نمونه قصه هاى شيرين در زندگى امام على(ع) بسيار فراوان است. دعاى كميل حضرت امير(ع), خود داستان ديگرى است در همين راستا. از جمله دعاهايى كه فرياد امير اخلاص, به عرش مى رسد, آنجايى است كه مى فرمايد: ((الهى و سيدى و مولاى و ربى, صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك و هبنى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك)). ((آه خداى من! اله و سرور و پروردگار من! گرفتم صبر آرم بر عذاب تو, چگونه صبر دارم بر فراق تو؟! و يا چونان ميان شعله ها آسوده درمانم! كه عفوت را اميدوارم؟!))(14) سراسر دعاى كميل, فريادهاى عرفانى امير اخلاص است كه درد فراق را بالاترين دردها مى داند و صبر بر آن را ناروا. به هر تقدير, داستان عرفان امير عارفان, دامنه گسترده دارد و براى تحقيق عميق تر, به كتابهاى معتبر در همين راستا مراجعه شود. اما دو داستان ديگر, با صورت و سيرت ديگر:
O يكى از داستانهاى معروف و معتبر, كه هم ريشه قرآنى دارد و هم ريشه روايى, اين است كه اميرالمومنين در حال ركوع نماز, انگشتر خود را تصدق داد.(15) اين داستان, در روايات متعدد و معتبر نقل شده است. ((در كتاب تفسير برهان و كتاب غايه المرام, صدوق(ره) روايت مى كند كه او در ذيل آيه ((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا)) از ابى الجارود از حضرت ابى جعفر(ع) روايت مى كند كه فرمود: طايفه اى از يهود مسلمان شدند از آن جمله عبدالله بن سلام, اسد, ثعلبه, ابن بامين و ابن صوريا بودند كه همگى خدمت رسول خدا(ص) عرض كردند يا نبى الله حضرت موسى وصيت كرد به يوشع بن نون و او را جانشين خود قرار داد, وصى شما كيست يا رسول الله؟ و بعد از تو ولى و سرپرست ما كيست؟ در پاسخ اين سوال اين آيه نازل شد: ((انما وليكم الله و رسوله… و هم راكعون)). آنگاه رسول خدا فرمود برخيزيد, همه برخاسته و به مسجد آمدند, مردى فقير و سائل داشت از مسجد به طرف آن جناب مىآمد, حضرت فرمود: اى مرد آيا كسى به تو چيزى داده؟ عرض كرد: آرى, اين انگشتر را يك نفر همين اكنون به من داده, حضرت پرسيد چه كسى؟ عرض كرد آن مردى كه مشغول نماز است, پرسيد در چه حالى به تو داد؟ عرض كرد در حال ركوع, حضرت تكبير گفت. اهل مسجد همه تكبير گفتند, حضرت رو به آن مردم كرد و فرمود: پس از من على(ع) ولى شماست, آنان نيز گفتند ما به خداوندى خداى تعالى و به نبوت محمد(ص) و ولايت على(ع) راضى و خشنوديم.))(16) به هر حال, در اين روايت, به داستان امير اخلاص, در مورد تصدق انگشتر, در حال ركوع نماز هم اشاره شد كه در اين نوشتار, اين بخش از داستان مورد نظر ماست.
O داستان ديگر در همين راستا: ((براى رسول خدا(ص) دو شتر بزرگ هديه آوردند. حضرت به ياران خود نگريست و فرمود: ((آيا در ميان شما كسى هست كه دو ركعت نماز به جاى آورد و در آن هيچ فكر دنيايى به خود راه ندهد تا يكى از دو شتر را به او بدهم.)) حضرت على(ع) به پا خاست و مشغول نماز شد. هنگامى كه سلام نماز را داد, جبرئيل نازل شد و به پيامبر عرض كرد يكى از دو شتر را به حضرت على(ع) بدهيد. رسول خدا(ص) پرسيد: على(ع) در تشهد كه نشسته بود, انديشيد كدام يكى از دو شتر را بردارد؟ جبرئيل پاسخ داد: انديشيد كه شتر چاق تر را بگيرد و آن را بكشد و در راه خدا به فقرا بدهد, پس انديشه اش براى خدا بود, نه براى خود و براى دنيا. حضرت رسول خدا(ص)نيز هر دو شتر را به او داد و فرمود: بنده اى نيست كه دو ركعت نماز گزارد و در آن انديشه چيزى از دنيا نكند, مگر آن كه خداوند از او خشنود شود و گناهانش را بيامرزد.))(17)
O پاسخ به شبهه همراه با تحليل عقلى: آيا بين دو دسته داستان اول يعنى: 1 ـ بيرون كشيدن تير از پاى حضرت امير(ع) در حال نماز.. 2 ـ و بيهوش گشتن حضرت از ترس خدا, در حال نماز; با دو داستان ديگر يعنى: 1ـ تصدق كردن انگشتر در حال ركوع نماز و 2ـ به جا آوردن دو ركعت نماز از روى اخلاص و دريافت هديه ـ شتر ـ از دست پيامبر(ص), نوعى تقابل و تضاد وجود دارد, تا زمينه ساز شبهه و يا شبهات باشد كه از جمله آن شبهات اين باشد كه: آيا تصدق و انفاق على(ع) در حال ركوع, با حضور قلب منافات دارد؟ عده اى از قدما از جمله فخر رازى بر اين نكته ايراد گرفتند كه على(ع) هميشه در حال نماز آن چنان از خود بى خود بود كه توجه به اطراف پيدا نمى كرد, چگونه شما مى گوئيد در حال ركوع نماز, انگشتر به سائل فقير تصدق كرد؟ شهيد مطهرى(ره) در كتاب امامت و رهبرى, در پاسخ به اين شبهه و سوال, دو جواب داده اند كه خلاصه آن چنين است: 1ـ پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) حالاتشان در تمام زمانها يكسان نبوده؟ گاهى ديده مى شود خود پيغمبر(ص), وقتى نماز مى خواندند, حسن و حسين(ع) بر دوش او سوار مى شدند و حضرت سجده را طولانى مى كردند تا اين كه طفل بلند شود و گاهى تير از پاى اميرالمومنين(ع) در مىآوردند, چون حالت ((جذبه)) و ((محو)) قوى است, متوجه نمى شدند, پس همه حالات معصومين همچنين اوليإ خدا مشابه نبوده و شدت و ضعف داشته است. 2ـ از ديدگاه عارفان وقتى حالت انجذاب كامل شد, در آن حالت, برگشت است; يعنى شخص در عين حال كه با خدا هست با ماورإ هم هست, اين همانند خلع بدن مى باشد, بعضى در همه احوال در حال خلع بدنند و بعضى لحظاتى خلع بدن مى كنند; در اين صورت, نزد عرفا حالت هنگام بيرون كشيدن تير از بدن, ناقصتر و پايين تر از حالت به فقير صدقه دادن مى باشد. چرا كه به قدرى توجه اش به خدا كامل است كه در آن حال, تمام عالم را مى بيند.(18) به هر تقدير, با توجه به جواب دوم شهيد مطهرى, مى توان گفت, شنيدن صداى سائل و به كمك او پرداختن, توجه به خويشتن نيست, بلكه عين توجه به خداست, على(ع) در حال نماز از خود بيگانه بود نه از خدا, و مى دانيم بيگانگى از خلق خدا, بيگانگى از خدا است, و پرداختن زكات در نماز, انجام عبادت در ضمن عبادت است. نه انجام يك عمل مباح, در ضمن عبادت.(19) و اين يكى از آثار بزرگ نماز است. براى اوليإ خدا و معصومين(ع), حالت غفلت تصور ندارد. تمام آفات و لحظات براى آنها ذكر است و ذكر. خود حضرت مى فرمايند: ((ما رإيت شيئا الا رإيت الله فيه و معه))(20) چيزى را نديدم, مگر آن كه خدا را در آن و با آن ديدم. به صحرا بنگرم صحرا تو ببينم به دريا بنگرم دريا تو بينم به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو بينم(21) اميرالمومنين(ع) در تمام آنات و حالات زندگى از خود بى خود و توجه به خود و دنيا نداشته است. البته معناى غرق شدن در توجه به خدا اين نيست كه انسان بى اختيار احساس خود را از دست بدهد و همچون يك بيمار, بيهوش و از خود بى خود شود بلكه با اراده خويش توجه خود را از آن چه در راه خدا و براى خدا نيست برمى گيرد. ريشه شبهه و مشكل در اين است كه برخى براى اوليإ الله و معصومين, همان تصورى را دارند كه در حق يك فرد معمولى چنين مى انديشند. غافل از اينكه, رفتار و كردار, امير اخلاص, فراتر از اين حرفهاست. مگر على(ع) در زمين كشاورزى و باغبانى به فكر خود بود؟ مگر على(ع) درآمدهاى كلان كشاورزى و باغبانى خود را بالسويه بين فقرا تقسيم نمى كرد؟ اگر در حق على(ع) تصور درست نداشته باشيم, بايد بگوئيم: چرا على(ع) درآمدهاى كلان خود را, مصرف زندگى شخصى نكرد؟ چه اشكال داشت على(ع) در رفاه زندگى مى كرد؟ مگر خود زحمت نكشيده بود؟ آيا حضرت ديدى اقتصادى نداشت؟ به هر حال, هر كس مى خواهد, شخصيت اوليإ الله و معصومين را در ابعاد مختلف مورد بررسى و قضاوت قرار دهد, اول بايد تصور و تلقى خود را درست كند و سپس وارد ميدان قضاوت گردد. حافظ مى گويد: در ضمير ما نمى گنجد به غير دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس به هر حال, همان طورى كه : 1 ـ على(ع) هنگام بيرون كشيدن تير از پاى مباركش, در نماز, از خود بى خود بود, 2 ـ و در سجده شكر و عبادت بيهوش مى شد,(22) همين سان: 3 ـ هنگام تصدق و انفاق انگشتر در ركوع نماز, 4 ـ و به فكر شتر چاق, براى انفاق به فقرا, به هنگام نماز هم, از خود بى خود بود و رضايت حق و خدمت به خلق, مد نظر امام(ع) بوده است. در حديث قدسى است مى فرمايد: ((لايسعنى إرضى و لا سمائى, بل و يسعنى قلب عبدى المومن.))(23) هيچ موجودى, آيينه جمال محبوب نيست, مگر قلب مومن. متصرف در قلب مومن, حق است نه نفس. كار كن در وجود او محبوب است. قلب مومن خود سر نيست. هرزه گرد نيست. ))(24) پس قلب امام على(ع) آيينه الهى بود و آيينه جمال محبوب, و در نماز به طريق اولى بايد به حضرت, امير اخلاص لقب داد.
O شبهه ديگرى كه در همين راستا مطرح است عبارت است از اينكه: آيا براى تصدق و انفاق يك انگشتر, ارزش داشت آيه اى پيرامون آن نازل گردد؟ از اين كه مردم گمان كرده اند نازل شدن يك آيه به خاطر يك انگشتر به خاطر آن بوده كه انگشترش قيمتى بوده, لذا گفته قيمت انگشترش به مقدار خراج و ماليات شامات و سوريه بوده است چنانكه در اشعار فارسى هم اين مطلب آمده است: برو اى گداى مسكين در خانه على زن كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را در حالى كه انگشترى چنين قيمتى, هرگز با زهد على(ع) سازگار نيست, چنانكه با عدل على(ع) هم نمى سازد كه او چنين انگشترى در دست كند و برخى در فقر و ندارى باشند.(25) آنچه در اين مسئله مهم بود و مهم است, كيفيت كار است نه كميت, به خاطر كيفيت كار بود كه آيه اى پيرامون آن نازل شد و براى همه زمانها و مكانها پيام آفرينى مى كند. وگرنه, قيمت يك انگشتر, به اندازه كل كره كيهانى هم ارزش پيدا كند, باز هم محدود مى گردد به زمان خاص و افراد خاص. ((امير اخلاص, على(ع), در مورد ارزش كيفيت كار مى فرمايند: ((اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه, فان رواه العلم كثير, و رعاته قليل)). چون خبرى را شنيديد, به آيين پاسداران فرهنگ ـ و نه روايت گران سطحى ـ ژرف در آن بينديشيد, زيرا كه روايت گران دانش بسياراند و رعايت كنندگانش اندك.(26) در آيين اسلام, كيفيت هر كارى, مهم تر از كميت آن است. از اين روى, تصدق يك انگشتر, از جانب على(ع), جهانى از انديشه ها را تكان مى دهد و آيه اى پيرامون آن نازل مى شود و داراى شإن نزول پيدا مى كند, در تاريخ ثبت مى گردد و بزرگ نمايى مى نمايد و براى تمام بشريت در تمام اعصار و امصار پيام آفرينى مى كند. دوست و دشمن بدان مشغول گشتند… در قرآن مجيد, پيروزى معجزه بر سحر, نمونه اى از برترى كيفيت است. بحث معجزه و سحر, دامنه گسترده اى دارد ولى به علت موضوعيت نداشتن با موضوع بحث, از طرح آن صرف نظر مى كنيم. جالب و عجيب ((اينكه فخر رازى كار را به جايى رسانيده كه اشاره على(ع) را به سائل براى اينكه بيايد و خودش انگشتر را از انگشت حضرت بيرون كند, ((مصداق فعل كثير)) كه منافات با نماز دارد, دانسته است در حالى كه در نماز, كارهايى جايز است انسان انجام بدهد كه به مراتب از اين اشاره بيشتر است و در عين حال ضررى براى نماز ندارد تا آنجا كه كشتن حشراتى مانند عقرب[ پرداختن قرض هنگام نماز] و يا برداشتن و گذاشتن كودك و حتى شير دادن بچه شيرخوار را جزء ((فعل كثير)) ندانسته اند, چگونه يك اشاره جزء فعل كثير شد, ولى هنگامى كه دانشمندى گرفتار طوفان تعصب مى شود, اين گونه اشتباهات براى او جاى تعجب نيست!))(27) خلاصه ((عقل سليم)) و ((قلب سليم)) چه حكم مى كند؟ آيا اين شبهه و قضاوت پذيرفته است كه عده اى بگويند, على(ع) يك وقت, طورى در نماز از خود بى خود مى شد كه در حال نماز تير از پايش بيرون مى كشيدند و متوجه نمى شد, همين شخص, در جاى ديگر, در نماز, مرتكب ((فعل كثير)) كه منافات با نماز دارد مى شده است و يا حداقل كارى مى كرد كه با حضور قلب در نماز, سازگارى نداشته است؟! آيا اين كار امام, يعنى تصدق هنگام ركوع نماز, زيبا و بزرگ نبود و وجدان ها را بيدار نمى كند؟ صاحبان انصاف و وجدان بيدار, چگونه داورى مى كنند؟ آيا اوج اخلاص و حضور قلب را نمى طلبد كه شخصى تا به اين حد به فكر خدمت به خلق الله باشد و در نماز هم به فكر خدمت و دستگيرى محرومان باشد؟ كجاى تاريخ سراغ داريد كه على(ع) به سائل جواب رد گفته باشد, تا در نماز چنين كند؟ مگر على(ع) به سائل يتيم, اسير و فقير در ماه رمضان جواب رد گفت,(28) تا در جاى ديگر چنين كند؟ فضاى حاكم بر زندگى امامان(ع) و اوليإ الله دو چيز بود: 1 ـ عبادت و رضايت پروردگار مهر گستر. 2ـ خدمت به خلق خدا. و رضاى در نماز و غير نماز, يكسان است. فاطمه زهرا(س) در نماز شبش فقط براى همسايه ها دعا مى كرد. امام حسن(ع) سوال مى كند, مادرجان, براى خودت دعا نمى كنى؟ فاطمه زهرا(س) جواب مى دهند: ((الجار ثم الدر; اول همسايه, سپس خانه)). عطار مى گويد: گذشته زين جهان وصف سنانش گذشته زآن جهان وصف سه نانش معناى ((سير من الحق الى الخلق)) همين است كه بيان گشت. و اين از نشانه هاى اخلاص و از آثار بزرگ نماز است.
O خلاصه و نتيجه: پيروى از محبوب, محبوبيت مىآورد, چنانكه خداى سبحان مى فرمايد: ((بگو: اگر خدا را دوست مى داريد, از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.))(29) شرط اساسى محبوب شدن اخلاص است. پيروى از خدا و رسول خدا(ص), هم محبوبيت الهى مىآورد و هم محبوبيت مردمى. على(ع) اولين كسى بود كه به دوستى خدا دل بست و به پيروى از رسول خدا(ص) پيوند خورد… قضاوت در ابعاد مختلف زندگى على(ع) بسيار سخت و حساس است. تا تلقى و تصور, درست نشود و تا معرفت عميق حاصل نگردد و به دنبال آن, شخص از انصاف, وجدان بيدار و عقل سليم وقلب سليم برخوردار نباشد, يقينا به اشتباه مى افتد و به قضاوت نادرست دست مى زند. چون گفتار و كردار حضرت امير(ع), همسان قرآن داراى شإن نزول است و بايد درست تفسير گردد. بطور مثال, قصه تصدق انگشتر در حال ركوع نماز, چون تفسير به رإى شده, عده اى به اشتباه افتاده و عده اى به قضاوت ناحق دست زدند. وگرنه, زندگى امامان و اوليإ خدا, سراسر حضور است و جذبه و محو شدن و در پايان به فكر خدمت خلق بودن. اگر متشابهات زندگى امام, به كمك محكمات معنا گردد, چنين شبهه اى پيش نمىآيد و كسى در باتلاق شبهه گير نمى كند. پى نوشت ها: 1- آل عمران: 3 / 7. 2- مكارم شيرازى, ناصر, و ديگران, ((اخلاق در قرآن)), قم: مدرسه الامام على ابن ابيطالب, ج1, ص269. 3- نهج البلاغه, خ109. 4- همان, خ86. 5- مثنوى معنوى. 6- فجر: 89 / 28. 7- نهج البلاغه, نامه26. 8- همان, نامه41. 9- همان, حكمت244. 10- مائده: 5 / 55. 11- تفسير نمونه, ج4, صص424 ـ 426. 12- انوار النعمانيه, ص342. 13- اسرار الصلوه, صص214 و 215. 14- دعاى كميل. 15- الميزان, ج6, ص26. 16- همان. 17- محمد بن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب, دار الاضوإ, بيروت ـ لبنان, 1412, ج2, ص27. 18- مطهرى, مرتضى, ((امامت و رهبرى)), قم: صدرا, چهارم, 1365, صص180 ـ 181. 19- تفسير نمونه, ج4, ص428. 20- علم اليقين, ج1, ص49. 21- بابا طاهر. 22- جامع الاحاديث, ج5, ص459. 23- احيإ العلوم, ج3, ص12. 24- چهل حديث امام خمينى(ره), ص37. 25- قرائتى, محسن, ((تفسير نماز)) تهران, ستاد اقامه نماز, چهارم, 74, صص 64 ـ 65. 26- نهج البلاغه, حكمت 94. 27- تفسير نمونه, ج4, ص428. 28- اشاره به آيه 8 و 9 سوره انسان. 29- آل عمران: 3 / 31.
على ! اى شيرين ترين نامى كه هنگام رنج, راحت جانى و در تلخى فقر,گنج روانى. آن كس كه تو را دارد از هيچ دردى ننالد و آن كس كه از تو جداست گر دو صد بار عمر نوح كند و شبهاى يلدا را با پرستش و نيايش به صبح رساند و هر روز را روزه بدارد, پشيزى ارزش ندارد كه تا گذرنامه عبور با امضاى تو نداشته باشد, از پل صراط نگذرد و به بهشت عاشقان راه نيابد. على ! اى آسايش بخش زندگان و مردگان, صدها هزار جان پيروانت, فداى كلام دلجويت كه گفتى: يا حار همدان من يمت يرنى, كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديدمى رويت. جان ما با عشق تو آنچنان گره بسته كه براى لحظه اى ديدارت آرزوى مرگ مى كنيم و براى رسيدن به وصالت, رنج و محنت هاى روزگار را با دل و جان مى خريم, ما را درياب و جرعه اى از شراب طهور كوثرت را به ما بياشامان تا سرمست از عشق ولايتت براى هميشه زنده بمانيم.
O داستان ولادت هرچند داستان ولادت امير المومنين عليه السلام تكرارى است ولى آنقدر دلربا و زيبا و منحصر به فرد است كه شنيدنش دل را زنده و كام را شيرين مى سازد بويژه اگر امامى معصوم آن را تعريف كند. على عليه السلام در روز جمعه 13 ماه رجب (30 سال پس از عام الفيل و ولادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم) در كعبه, خانه خدا, به دنيا آمد هيچ كس نه قبل از او و نه بعد از او به اين شرافت مشرف نشد. اكنون داستان ولادت را از زبان فرزندش امام جعفر صادق عليه السلام بشنويم كه مى فرمايد: عباس بن عبد المطلب (عموى پيامبر و على) همراه با يزيد بن قعنب, روبروى كعبه نشسته بودند و با هم مشغول صحبت بودند, كه ناگهان فاطمه بنت اسد سلام الله عليها وارد شد و در حالى كه به على عليه السلام باردار بود, دو ديده را به آسمان دوخته و در برابر خانه خدا با قاضى الحاجات راز و نياز مى كرد: ((پروردگارا ! من به تو ايمان دارم و به آنچه از سوى تو بر پيامبرانت نازل فرموده اى و من به تمام پيامبران و كتابهاى آسمانيت مومن هستم. من سخن نيايم حضرت خليل الله را گواهى مى دهم كه خانه عتيقت را بنيان نهاد و آنگاه به اين خانه و به حق بنيانگذارش و به حق اين جنينى كه در شكم من است و با من پيوسته سخن مى گويد و مرا خرسند مى سازد و يقين دارم كه او يكى از آيات و نشانه هاى والا و عظيم تو خواهد بود, كه ولادتش را بر من آسان گردانى)). عموى پيامبر ادامه مى دهد: دعاى فاطمه پايان نيافته كه ناگهان در كعبه از پشت گشوده شد و فاطمه به درون خانه خدا رفت و شكاف در به اذن خدا بسته شد و ما ديگر او را نديديم. تلاش فراوان كرديم كه در خانه باز شود و برخى از زنانمان به يارى فاطمه بنت اسد بشتابند ولى بى فايده بود. يقين كرديم كه اين امرى است الهى و ما را توان دخالت در آن نمى باشد. سه روز فاطمه بنت اسد مهمان خدا بود و تمام اهل مكه و زنان در چادرها و خانه هايشان در باره اين رويداد شگفت بحث و گفتگو مى كردند. پس از گذشت سه روز, همان ديوار خانه دگر بار گشوده شد و فاطمه بنت اسد در حالى كه نوزادش را در بغل داشت از آن مكان مقدس خارج شد. آنگاه فاطمه خطاب به مردم مكه چنين فرمود: ((انى فضلت على من تقدمنى من النسإ لان آسيه بنت مزاحم عبدت الله عز وجل سرا فى موضع لا يحب ان يعبد الله فيه الا اضطرارا, و ان مريم بنت عمران هزت النخله اليابسه بيدها حتى اكلت منها رطبا جنيا, و انى دخلت البيت الحرام فاكلت من ثمار الجنه و اوراقها, فلما اردت ان اخرج, هتف بى هاتف: يا فاطمه, سميه عليا فهو على, و العلى الاعلى يقول: انى شققت اسمه من اسمى و ادبته بادبى و وقفته على غامض علمى و هو الذى يكسر الاصنام فى بيتى, و هو الذى يوذن فوق ظهر بيتى و يقدسنى و يمجدنى, فطوبى لمن احبه و اطاعه و ويل لمن ابغضه و عصاه))(امالى صدوق / ص80) اى مردم ! همانا خداوند مرا از ميان برگزبدگانش برگزيد و مرا از زنانى كه قبل از من بودند برتر نمود. اگر خداوند آسيه دختر مزاحم را برگزيد, او در جائى خدا را عبادت و پرستش مى كرد كه جز در حال ضرورت نمى بايست خدا را در آنجا عبادت كند, و اگر مريم دختر عمران درخت خرماى خشكيده را حركت داد تا خرمائى تازه از آن بگيرد و تناول كند, پس به تحقيق خداوند مرا برگزيد و بر آنان فضيلت بخشيد زيرا من در خانه او كودكم را به دنيا آوردم و در خانه اش از ميوه ها و برگهاى بهشتى مى خوردم و هنگامى كه خواستم از خانه خارج شوم مرا ندا داد كه: اى فاطمه! نام فرزندت را على بگذار زيرا كه او على و والا است و خداوند على اعلى مى فرمايد: من نام او را از نام خودم برگرفتم و او را به ادب خود تاديب كردم و بر پنهانيهاى علم و دانشم آگاه ساختم. او كسى است كه در خانه ام بت ها را مى شكند و بر پشت بام خانه ام اذان مى گويد. او كسى است كه مرا بسيار تسبيح و تمجيد و ستايش مى كند, پس خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و اطاعتش كند (و ولايتش را بپذيرد) و واى به حال كسى كه او را دشمن بدارد و از امر او سرپيچى و با او مخالفت كند. عباس بن عبد المطلب گويد: هنگامى كه پدرش ابوطالب او را در بر گرفت بسيار خوشحال وبرافروخته شد و خدا را شكر گفت و على عليه السلام به پدرش فرمود: سلام بر تو اى پدر و رحمت و بركات خداوندى بر تو باد. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد. على عليه السلام حركت كرد و به روى حضرت تبسم نمود و عرض كرد: سلام بر تو اى رسول خدا و رحمت و بركات خداوند بر تو باد. آنگاه به اذن خداوند اين آيات را تلاوت كرد: ((بسم الله الرحمن الرحيم قد افلح المومنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون…)) پس پيامبر فرمود: آرى ! در راه تو و در پرتو ولايت تو,مومنين رستگار و پيروز مى شوند زيرا به خدا سوگند تو امير و فرمانرواى آنان هستى و تو راهنما و دليلشان مى باشى و بوسيله تو هدايت مى شوند. راستى اين همه فضيلت و اعجاز در چه كسى جز على يافت مى شود. در خانه خاص خدا زاده شود و در دامن برترين انسان كامل حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله پرورش يابد و خداوند او را با ادب خود تاديب كند ((ادبنى ربى فاحسن تاديبى)) و بشارتش دهد كه تو و شيعيانت رستگاريد. شيعيان على ! به خود بباليد از اين بشارت قدسى و دل خوش داريد به ولايت على. انس بن مالك گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: ((پيش از خلقت آدم به دو هزار سال, من و على بر طرف راست عرش خدا, تسبيح او مى گفتيم. پس هنگامى كه خداوند آدم را آفريد ما را در صلب او قرار داد و همچنان ما در اصلاب پاك و رحمهاى مطهر منتقل مى شديم تا به صلب عبد المطلب رسيديم, سپس ما را دو قسمت كرد, نيمى را در صلب عبدالله قرار داد و نيمى در صلب ابو طالب. و همانا خداوند پيامبرى و رسالت را به من عطا فرمود و جانشينى و وصايت را به على بخشيد, سپس دو نام از نامهاى مبارك خود را براى ما برگزيد, پس خداوند محمود است و من محمد و خداوند على است و اين على.))(امالى طوسى) على عليه السلام با آن همه عظمت و مقام كه مردم آن زمان خود شاهد آن بودند و ديدند كه رسول خدا(ص) به مناسبت و بدون مناسبت نام على را مى آوردو از او به عظمت ياد مى كند و در مدح و منقبتش سخنان گهربار مى گويد و پيوسته از مردم مى خواهد از او پيروى و تبعيت كنند كه او از همه والاتر و بالاتر و علم و دانشش افزونتر و مقامش برتر است و از ياران و اصحابش جدا مى خواهد ولايت على را با دل و جان پذيرا باشند كه او خليفه و جانشين و وصى پيامبر است.. با اين حال, چقدر تاريخ سياه و ننگين است كه مى بينيد پس از رحلت رسول خدا تمام وصيت و سفارشهاى آن حضرت را ناديده گرفتند و نه تنها از على دور شدند كه او را خانه نشين كردند و حتى خانه اش را كه خانه رسول الله بود سوزاندند و آنقدر با او و خاندان پاك و مطهرش, دشمنى و عداوت كردند تو گوئى رسول الله امر به دشمنى كرده است نه محبت و خداوند به جاى ((الموده فى القربى)) العداوه فى القربى – و العياذ بالله – در قرآن كريم ذكر كرده است و آنقدر دشمنى و كينه على افزون شد و مخالفت ها بالا گرفت كه حتى در چهار سال خلافت ظاهرى حضرت نيز با او پيكار و كارزار نمودند و لحظه اى او را رها نكردند. و على رغم تمام كينه ها و عداوت ها, زمين و زمان و آفاق و آسمان پر است از فضيلت على و مالامال است از منقبت او, چه با شعر و چه با نثر, چه با تاويل و تفسير آيه و چه با ذكر روايت, چه نزد خواص و چه نزد عوام. ابن ابى الحديد معتزلى در اين زمينه – در جلد اول شرح نهج البلاغه اش – سخن شيوائى دارد. او مى نويسد: ((قد علمت انه استولى بنو اميه على سلطان الاسلام فى شرق الارض و غربها و اجتهدوا بكل حيله فى اطفإ نور الله و التحريض عليه و وضع المعايب و المثالب له, و لعنوه على جميع المنابر, و توعدوا مادحيه بل حبسوهم و قتلوهم و منعوا من روايه حديث يتضمن له فضيله, او يرفع له ذكرا حتى خطروا ان يسمى احد باسمه, فما زاده ذلك الا رفعه و سموا و كان كالمسك كلما ستر انتشر عرفه)) – همانگونه كه مى دانى بنى اميه بر شرق و غرب جهان اسلام مسلط شدند و با تمام توان, در خاموش كردن نور على عليه السلام و تحريك افكار عمومى بر ضد او تلاش كردند و با دروغ و تزوير, عيبها و نقايصى را به او نسبت دادند و بر فراز تمام منبرها به او ناسزا گفتند و او را لعن كردند و مداحان و دوستانش را تهديد نمودند, بلكه آنان را به حبس كشانده و گاهى به قتل رساندندو از نقل و بازگوئى هر حديث و روايتى كه در تعريف و مدح او بود, مخالفت كردند تا جائى كه كسى توانائى آن را نداشت كه نام على را بر فرزندانش بگذارد ولى تمام اين تلاشها و كوششها به جائى نرسيد بلكه بر بلندى مقام و عظمت او افزود همچون مشك ناب كه اگر سرپوش نيز بر آن نهند, بوى خوشش از هرسوى پراكنده گردد. و اينك در سالروز ولادت با سعادت على عليه السلام, جشن مى گيريم و به يكديگر تبريك و تهنيت مى گوئيم و خرسنديم از اينكه خداوند ما را جزء پيروان و عاشقان و محبانش قرار داد تا ان شإ الله از شفاعتش در روز رستاخيز بهره مند گرديم كه همانا در صف آراى محشريان, شيعيانش به افتخار ولايتش بر ديگر مردمان به خود مى بالند, به اميد اينكه ما را نيز در جمله شيعيانش بپذيرد و از شفاعتش و شفاعت فرزندانش محروم نگرديم. آمين رب العالمين.
پرتوهاى پرهيزگارى زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى
غلامرضا گلى زواره
O پرورش هاى پرمايه در مدرسه منتظريه يا حقانى با تلاش شهيد قدوسى متون درس جديد متناسب با نياز طلاب و مبتنى بر اصول و شيوه هاى علمى تعليم و تربيت تدوين گشت و چون برخى از اين منابع جديد التإليف بود و از طرفى ضرورت داشت محتواى آنها در كلاسها تدريس شود, شهيد قدوسى براى آن كه در روند آموزشى مدرسه تإخير و خللى وارد نيايد با دست خودش جزوات درسى را تايپ و تكثير مى كرد و به رغم آن شخصيت علمى و پايگاه پرمايه اجتماعى و فرهنگى بدون هيچ گونه پروايى آستين ها را بالا مى زد و با عشق, علاقه و خلوص خاصى به عنوان انجام يك تكليف الهى كارهاى دفترى و اجرايى را تا پايين ترين سطوح شخصا انجام مى داد تا چرخ مدرسه را در آن دوران سياه استبداد به گردش درآورد.(1) ايشان براى مدرسه برنامه اى دقيق تنظيم نمود كه برخى مجامع علمى و آموزشى را شگفت زده كرد, براى مراتب دروس از مقدمات, سطوح و خارج, جلسات و كلاس هايى تشكيل داد و بطور دقيق آنها را پياده كرد به نحوى كه هر يك از شاگردان و حتى اساتيد اگر به اندازه پنج دقيقه تإخير در حضور داشتند مورد مواخذه قرار مى گرفتند و مقيد بودند تا آخر ساعت, كلاس درس ادامه داشته باشد و هر روز مى بايست از شاگردها در درس قبلى پرسش شود و نمره مناسب آنها مشخص گردد و هر هفته يك امتحان كتبى داشتند, اوراق هر يك از طلاب را دو نفر ديگر از شاگردان تصحيح مى كردند و در سال هم دو مرتبه آزمون اساسى برگزار مى شد. در اين مدرسه دروس تاريخ اسلام, رياضى, زبان انگليسى, و اخلاق هم تدريس مى گرديد و روزهاى پنج شنبه كه درسهاى رسمى حوزه تعطيل بود جلسات درس اخلاق در اين مدرسه داير بود و در نتيجه اجراى اين برنامه در ظرف چند سال دانش آموختگان از حيث علم و تقوا و اخلاق به گونه اى پرورش يافتند كه ممتاز بودند و در نشر احكام اسلام تلاش هاى ارزنده مى نمودند و براى تحقق انقلاب اسلامى و محو استبداد از جهات گوناگون فعاليت زيادى داشتند و پس از انقلاب اسلامى در بسيارى از نهادهاى جمهورى اسلامى ايران و از جمله در امور قضايى و حقوقى خدمات شايان تحسينى از خود نشان دادند.(2) شهيد قدوسى طلاب مدرسه را بلند نظر و با روح بزرگ بارآورد و حتى از بيم آثار منفى بر روح و روان آنان از پذيرش هدايايى كه احيانا مردم مى خواستند به طلبه ها تقديم كنند امتناع مى كرد. وى در جهت ايجاد حس اعتماد و فراهم آوردن زمينه رشد معنوى طلاب استفاده از ميزان شهريه مدرسه را به اختيار خودشان گذاشته بود تا هر كدام به مقدارى كه نياز دارند بردارند, فروشگاه تعاونى مدرسه مسوول خريد داشت ولى فروشنده نداشت و اين خود طلاب بودند كه كالاها و اجناس مورد نياز را انتخاب مى كردند و پولش را در صندوق فروشگاه مى ريختند و اگر پول لازم را نداشتند, در دفتر خريدهاى نسيه, خودشان بدهى را يادداشت مى كردند, شهيد قدوسى صبح هاى زود و گاهى نيمه شب به مدرسه مىآمد تا از نزديك بر رفتار و اعمال و ميزان تقيد طلاب بر واجبات و مستحبات نظارت كند و گاه پياده همراه شاگردان به مسجد مقدس جمكران مى رفت و از فرصت هاى مناسب براى كمك به رشد و كمال ايشان استفاده مى كرد.(3) شهيد قدوسى براى آنكه شاگردان با دروس غير حوزوى آشنا شوند از اساتيد دانشگاه دعوت كرد كه به اين مدرسه بيايند و علومى را به محصلين ياد دهند كه به همين جهت رابطه بخصوصى بين حوزه و دانشگاه ايجاد گرديد. اين استادان زبان انگليسى, جامعه شناسى, مباحث اقتصادى, رياضيات و روان شناسى تدريس مى نمودند, اصولا شهيد قدوسى در زمره كسانى بود كه براى روشنفكران متعهد و مسلمان احترام قائل بود و ارتباط و تماس هاى فكرى زيادى با دانشگاهيان مبارز و مسلمان برقرار كرده و با جلال آل احمد مرتبط بود و سعى بسيار در ايجاد اتحاد و تماس بين روشنفكران و روحانيت نمود.(4) شهيد قدوسى با وقت گذرانى و تعطيلات مكرر مخالف بود و مى كوشيد تا مدرسه در بسيارى از اعياد و ايام رحلت و شهادت تعطيل نشود و حتى گاهى كه شخصيتى برجسته رحلت مى نمود به شاگردان مى گفت شما به احترام ايشان روز ارتحالش را درس بخوانيد و ثوابش را به روح او هديه نماييد. گاهى در اين موارد مثال جالبى را مطرح مى كرد: ما مثل سربازان در حال نبرد هستيم, اگر يكى از ما كشته شود, نبايد ديگران امور خود را متوقف كنند و به كنارى روند و استراحت كنند, بلكه با فقدان نيرويى, ديگر قوا بايد جديت بيشترى از خود بروز دهند تا آن ضايعه ترميم گردد, البته اگر آن تعطيلى نقش سازنده و مبارزاتى داشت شهيد قدوسى اجازه مى داد كه دانش آموختگان درس و بحث را تعطيل كنند مثل سالروز شهادت آيه الله سيد محمد رضا سعيدى. اين مربى عاليقدر با مواردى مانند اين كه استادى كم درس دهد و يا مطالب غير مرتبط با كلاس درس را مطرح كند مخالف بود و با چنين شيوه اى شديدا مبارزه مى كرد, تإكيد مى نمود اگر شاگردان وقت اضافى دارند آن را هدر ندهند و روى درسهاى قبل كار كنند. (5) شهيد قدوسى از يك سو براى طلاب سختگيرى مى كرد كه وقت آنان تلف نشود و به درس هاى خود خوب برسند و متعهد و متدين بارآيند و از سويى به آنان مهربانى مى نمود و به اوضاع و مشكلات درسى و مالى آنان رسيدگى مى كرد كه اين كارش دو نتيجه مفيد در بر داشت نخست اين كه عناصر مفيد, سازنده و پرمايه پرورش يافتند و دوم آنكه شيوه هاى آموزشى و تربيتى اعمال شده در اين مدرسه توسط شهيد قدوسى براى ديگر مدارس علوم دينى الگويى خوب به شمار آمد و در جهت ساماندهى و ارتقاى محتواى اين مدارس تإثير فوق العاده اى داشت. بارها به شاگردان توصيه مى نمود اين انتخاب شما انتخاب بزرگى است, اين راهى است كه اگر پيروز شويد به مقام اعلى مى رسيد و گر نتوانيد به هدف برسيد وضعتان از يك انسان عادى كه در راه قطع وابستگى ها به جايى نرسيده بدتر خواهد شد و اين راهى است كه علم تنها نمى خواهد بلكه عالم ربانى مى خواهد.(6) در تربيت شاگردان غالبا از روش غير مستقيم استفاده مى كرد, عيب اشخاص را به رخ آنان نمى كشيد بلكه با مطرح كردن خودش افراد را متوجه نقطه ضعفشان مى نمود, عقيده داشت اگر در تلاشهاى مذهبى دقت و مراقبت نشود و كارها مورد نقد و بررسى و ارزشيابى قرار نگيرد امكان دارد از مسير صحيح و اصولى دور شويم در توصيه به دانش پژوهان تإكيد مى كرد شما بنا بگذار دو سطر از دعاى مكارم الاخلاق را در رفتار خودت پياده كن من وعده كمال و بهشت مى دهم, نسبت به نهج البلاغه يادآور مى شد به يك جمله اش عمل كنيد تا عمرى را نجات يابيد. آن شهيد شيوه هاى مختلف را در تربيت آزمايش كرد و از بهترين افراد براى پيشبرد طلاب استفاده نمود مى كوشيد عزم و اراده شاگردان را تقويت كند و معتقد بود خودسازى و نيز مبارزه با نفس اماره و ستيز با طاغوت روح استوار و پرصلابت مى خواهد اين مسير به استقامت نياز دارد, توإم با مشقت است بايد روح تقيد و عمل به اجزإ احكام اسلام ملكه شود, محيط مدرسه بايد ميدان عمل و مراقبت باشد و چنين فضايى را به خوبى پديد آورد. همين شيوه هاى تربيتى بود كه دانش آموختگان مقاوم تحويل اجتماع داد كه از دستگاه ستم نهراسيدند و مبارزه با جور و فساد را در رإس برنامه هاى خود قرار دادند و بعد از پيروزى انقلاب نسبت به مسووليت هايى كه به آنان تفويض شده بود احساس تعهد مى كردند و همچون خودش مخلصانه و فداكارانه از هيچ گونه كوششى در جهت پيشبرد اهداف نظام اسلامى دريغ نداشتند و از نام و شهرت پرهيز مى كردند.(7) يعنى در مدرسه اى كه به مديريت شهيد قدوسى اداره مى گرديد ضمن آن كه ساختار نويى در برنامه هاى درسى طلاب پديد آمد و آنان با دروس جديد آشنا شدند علم اسلامى با عمل توإم گرديد و بر حسب تعبير برخى از آگاهان مدرسه حقانى يعنى مركزى براى پاسداران فكرى و عملى نهضت امام خمينى بود.(8) پس از شهادت آيه الله قدوسى ساختمان مدرسه در اختيار بانى آن قرار گرفت و شاگردان آن به محل جديدى تحت عنوان مدرسه شهيدين بهشتى و قدوسى انتقال يافته و به تلاشهاى علمى خود ادامه دادند و اكنون اين مدرسه در شهر مقدس قم در تربيت طلاب مستعد مشغول انجام وظيفه است.
O بر مسند قضاوت شهيد آيه الله قدوسى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى همچون ديگر ياوران امام خمينى از هيچ كوششى در راه تحقق آرمان هاى مقدس اسلام باز نايستاد. در آستانه ورود امام خمينى به ايران ايشان يكى از اعضاى فعال كميته استقبال بود و به دليل سابقه مديريت و توانى كه در اين كار داشت برخى از مسووليت هاى حساس به وى سپرده شد, پس از مدتى به دليل احتياج مبرمى كه شهر قم به يك مدير قوى داشت امام طى حكمى ايشان را مإمور اداره امور ستاد انقلاب اسلامى و ديگر مسائل شهرستان قم نمود كه شهيد قدوسى با توجه به هوش سرشار و تدبير و تجارب مديريتى اين كار را به نحو احسن و مطلوب انجام داد و پس از مدتى كه امام خمينى به قم مراجعت نمود مسائل مربوط به دفتر رهبر هم به اين امور اضافه شد و هر روز ايشان بخشى از وقت خود را آنجا مى گذرانيد. شهيد قدوسى از سوى حضرت امام مإموريت يافت كه در دادگاههاى انقلاب كه در تهران تشكيل مى گرديد حضور بهم رسانيده, متصدى مقام قضاوت گردد در آن زمان اين نهادها شكل نگرفته بود و غالب زندانيان در زيرزمين مدرسه رفاه كه محل اقامت امام بود, نگهدارى مى شدند, شهيد قدوسى با حكم امام به آنجا رفت و موارد مختلف را زير نظر گرفت, در همين چند روز برخى از مهره هاى اصلى و قديمى رژيم پهلوى از جمله هويدا, نصيرى (رئيس ساواك), سپهبد مقدم (آخرين رئيس ساواك), رحيمى فرماندار انتظامى تهران و عده اى ديگر اعدام شدند, مدتى پس از پيروزى انقلاب دو وظيفه خطير از جانب امام به آيه الله قدوسى سپرده شد يكى عضويت در شوراى عالى قضايى و ديگرى دادستان كل انقلاب بود, حضور اين فقيه عارف در نهاد مزبور موجب بهبود بسيارى از مشكلات گشت, در هنگام آغاز به كار ايشان بسيارى از نيروهاى نفوذى و حتى عده اى از منافقين در دادستانى بودند كه آن شهيد اصلاحات بنيادين را آغاز كرد و با روحيه اى انقلابى دقيق و عميق به فعاليت پرداخت و با مشورت شهيد بهشتى نيروهاى مومن و انقلابى را جايگزين اين افراد نمود. براساس اين پاكسازى دادستانى از لوث وجود عناصر وابسته پاك گرديد و بسيارى از دسيسه هاى دشمن با شكست مواجه شد, به عنوان مثال ايشان به وسيله نماينده اى كه تعيين كردند گمركات را مورد رسيدگى اساسى قرار داده كه اين حركت موجب كشف مقادير زيادى مواد منفجره و اسلحه گشت و تحويل دادستانى گرديد.(9) شهيد قدوسى كه از همان ابتدا رضايت خالق را در نظر داشت در راه انجام وظيفه از كسى باكى نداشت و با شهامت بى نظيرى در مقابل اقدام هاى خلاف و تصميم گيرىهاى خودسرانه و بدون رعايت ضوابط قضاوت اسلامى ايستاد و هر كجا شكايتى به حق از دادگاهها مى شد با جديت تمام به آن رسيدگى مى كرد, آن گاه كه بر مسند قضاوت اسلامى نشست كمر همت را براى اجراى اين اصل بست و عهد كرد داد مظلوم را از ظالم بگيرد. ايشان اولين كسى بود كه آيين نامه دادگاههاى انقلاب را نوشت, همچنين آن شهيد اولين پيشنهاد دهنده براى بوجود آوردن تغييرات اصولى در وزارت ارشاد در شرايط آشفته آن روز بود و به دولت موقت فشار آورد كه يك فرستنده راديويى و تلويزيونى در قم ايجاد كند اما آنان به بهانه هاى مختلف با اين پيشنهاد مخالفت كردند و موقعى كه امام نامبرده را به عنوان دادستانى كل انقلاب منصوب فرمود خطاب به ايشان گفت: بايد بدانيد نخست وزير واقعى در شرايط كنونى و اداره كننده واقعى و آرام بخش راستين دادستان انقلاب است.(10) اهتمام آن شهيد بر اين بود كه احكام اسلام را در شعب دادگاههاى انقلاب پياده كند و شب و روز خود را صرف اصلاح اين نهاد مى كرد زيرا عقيده داشت اين تشكيلات براساس ضوابط اسلامى بنيان نهاده شده و بايد بر مبناى اسلام و قرآن و احكام اين آيين قضاوت كند و مقررات ضد اسلامى و طاغوتى و دست و پاگير از بين برود هم چنين او چنين عقيده اى را در مورد دادگاههاى دادگسترى هم داشت و اصرارش بر اين بود كه تحولات مزبور از قم شروع شود و به ديگر نقاط تسرى يابد.(11)
O جوانه هاى عدالت در زمان تصدى ايشان در سمت دادستانى انقلاب اسلامى مطبوعات منحرف به پايگاههاى دشمن تبديل گرديد, در اين نشريات كه به منافقين, گروههاى چپ و ملى گراها تعلق داشت به اسلام, نظام و انقلاب توهين مى شد و نيز با تحليل هاى غلط و درج گزارش هاى جعلى و دروغين اسباب يإس مردم از جمهورى نوپاى اسلامى را فراهم مى ساخت تا زمينه براى تغيير حكومت فراهم گردد حضرت امام با تيزبينى اين توطئه را تشخيص و اخطار دادند و شهيد قدوسى به خنثى نمودن آن همت گماشت, شهيد قدوسى در مصاحبه اى خاطرنشان ساخت مداركى از برخى روزنامه ها بدست آورده ايم و منتشر خواهيم كرد كه كاملا نشان مى دهد كه ارتباط مستقيمى با صهيونيست ها دارند, ديديد, كه رژيم اشغالگر قدس بعد از توقيف روزنامه آيندگان اظهار تإسف كرد به چه مناسبت يك كشورى كه به تمام معنا از صهيونيست بين المللى الهام مى گيرد از يك روزنامه اى كه در يك كشور اسلامى توقيف شده اظهار تإسف مى كند. شهيد قدوسى با گروههاى الحادى نظير حزب توده, چريك هاى فدايى خلق و پيكار برخورد قاطعى نمود و عقيده داشت اين ها علف هاى هرزى هستند كه در مسير حركت امت اسلامى در همه جا سبز مى شوند و بايد ريشه آنها خشكانيده شود و با برخوردهاى مقطعى و موردى مخالف بود و معتقد بود مسامحه در سركوبى اين ها موجب مى شود كه ضد انقلاب قوت بگيرد لذا با يك اقدام قاطع ساختمان هاى بيت المال را كه در اختيار اين تشكيلات منحرف بود از دستشان گرفت و سپس نشريات آنان را توقيف نمود و مهره هاى اصلى را دست گير نموده روانه زندان ساخت البته در آنجا نيز سعى بر هدايت آنان داشت.(12) ماهها قبل از آن كه منافقين حركت مسلحانه را آغاز نمايند شهيد قدوسى با تيزبينى خاص خود خطر مزبور را تشخيص داد و نظرش اين بود كه جلوى آنها گرفته شده و فعاليتشان محدود گردد و از سال 1359 مصمم گشت تا در يك حركت ناگهانى تمام مسوولين آنها دستگير شوند تا نتوانند اقدامى بر عليه نظام و جامعه انجام دهند كه متإسفانه اين پيشنهاد از سوى ديگر مسوولان حمايت نشد و با وقوع حوادث جديد نظر آن شهيد را پذيرفتند, اطلاعيه ده ماده اى كه دادستانى كل انقلاب كه از سوى آيه الله قدوسى صادر گرديد در واقع اعلام موضع قوى و محكم نظام اسلامى در مقابل منافقين و گروههاى ضد انقلاب بود كه بعد از صدور آن شهيد قدوسى به طور كامل و جدى به مبارزه با گروهك ها پرداخت و ستادى تحت عنوان ستاد پيگيرى اطلاعيه دادستانى كل انقلاب به وجود آمد.(13) در دوران ايشان شهربانى ها و كلانترىها به دليل شرايط اوايل انقلاب از نظم و انسجام كافى و لازم برخوردار نبود كه با همت معاونين و موافقت آن شهيد گرانقدر تشكيلاتى به نام ((گشت شب)) از نيروهاى مردمى و بدون تحميل هزينه به بيت المال امنيت سطح شهر را در شب ها تإمين مى كردند. هم چنين وى با معتادان به مواد مخدر و قاچاقچيان آن برخورد قاطع كرد كه در اين راه توفيق هايى هم به دست آورد و تقريبا اين باتلاق فساد ريشه كن گشت اما در مراحل بعدى و به دليل برخى بى توجهى ها اين جريان گسترش يافت. (14) از جمله ويژگى هاى شگفت و منحصر به فرد شهيد قدوسى در سمت دادستان كل انقلاب, مهربانى وافر وتوجه بى دريغ وى به مراجعين بود, فردى نبود كه به وى مراجعه كند و از برخوردش آزرده گردد, حتى اگر با برخوردهاى توهينآميز طرف مقابل مواجه مى گشت آن را تحمل مى كرد و معتقد بود كه در اين موارد است كه انسان خود را مىآزمايد و به ميزان تسلط بر نفس و قوه غضبيه پى مى برد, او مانند كوهى استوار حتى به حرف هاى افراد طاغوتى و بى بند و بار هم گوش مى كرد و مى گفت برايم سخت است كه سخن كسى را كه با اميدى به اينجا آمده قطع كنم, البته آنان ابتدا با شخصيتى قاطع, قدرتمند و با ابهت روبرو مى شدند ولى به تدريج مى ديدند اين ويژگى با يك نوع دلسوزى پدرانه توإم است و او مى خواهد راهى براى رفع مشكل مراجعان بيابد به همين دليل برخى دوستان ناآگاه در جرايد نوشتند: چرا اينقدر ضد انقلاب ها با شهيد قدوسى رابطه اى خوب دارند؟! رفتارش با محكومين نيز عدالت مولايش على(ع) را در اذهان زنده مى كرد, معتقد بود در عين اين كه بايد در اجراى احكام شرعى قاطعيت داشت اما بايد مجازات متناسب با جرم باشد و محكوم نبايد مورد اهانت قرار گيرد و يا آنقدر بىآبرو شود كه پس از آزادى از زندان ديگر جايى در جامعه نداشته باشد. با متهم و مجرم چنان با متانت, خونسردى و بزرگوارى برخورد مى نمود كه همه تعجب مى كردند و بارها تإكيد مى كرد كه اين گونه رفتارها زمينه ساز اجراى عدالت اسلامى است, با تمام اين مهربانى ها وقتى كه دادگاه حكم مجرمى را صادر مى كرد هرگز تصميم ايشان عوض نمى شد و در اجراى آن و يا دستگيرى متهم سستى به خرج نمى داد هرچند كه متهم داراى شهرت و موقعيت اجتماعى و سياسى بود, هيچ گاه در اجراى عدالت بين شخصى گمنام و فرد مشهور فرقى قائل نبود. (15)
O شرح درد اشتياق شهيد قدوسى ضمن آن كه منضبط, قاطع و مقرراتى بود, روحى لطيف و ذوقى سرشار داشت, گاه ديده مى شد كه در نيمه هاى شب در دفتر مدرسه رو به قبله نشسته و با معشوق خويش راز و نياز دارد, جهان را نشانه اى از عظمت حق مى ديد و از مشاهده آيات خلقت لذت مى برد. تهجد, نماز شب و دعاهاى متنوع و مإثور نزد وى جايگاهى خاص داشت, او معتقد بود انسانى كه نتواند خواب و بستر گرم را رها كرده و براى نماز شب از اين امور نگذرد در آينده خيلى چيزها نخواهد داشت, محبوب ترين شاگردان مدرسه اى كه او مديريتش را عهده دار بود متهجدترين آنها بودند نه درس خوان ترين افراد و ضرورت تعبد را در كنار تعلم گوشزد مى نمود, چون خانه اش نزديك مدرسه بود نيمه هاى شب از خانه حركت مى كرد كه سرى به آنجا بزند و ببيند كداميك از شاگردان مشغول شب زنده دارى هستند, نماز شب را براى روحانى لازم مى دانست. يك شب در مسجد گوهرشاد مشهد مى گفت: برايم بسيار ناگوار و غيرمنتظره بود كه شنيدم يكى از اساتيد مدرسه مقيد به نماز شب نمى باشد با ايشان صحبت كردم مشخص گرديد سبكى معده را در شب رعايت نمى كند, بار ديگر نقل مى كرد وقتى در نهاوند بوديم سالى يكبار به صورت خانوادگى به منزل يكى از آشنايان دعوت مى شديم من پس از تكرار چند نوبت ديدم همان شبى كه ما در آن ميهمانى غذا مى خوريم نماز صبح روز بعد به آخر وقت كشيده مى شود, متوجه شدم در اموال آن شخص اشكالى وجود دارد.(16) مرحوم آيه الله على احمدى ميانجى نقل مى كرد شهيد قدوسى نسبت به زيارت عاشورا مواظبت داشت, موقعى كه ايشان دادستان كل انقلاب بود در رويايى مشاهده كردم كه بر اثر مداومت در خواندن اين زيارت علوم خاصى به وى داده شده است وقتى اين خواب را برايش مطرح نمودم, گفت: مدتى است كه اين توفيق را پيدا نكرده ام, موقعى كه برخى تهى مغزان وهابى مسلك, نسبت به برخى جملات و مضامين زيارت عاشوا انتقاد كرده و عباراتى را به باد مسخره گرفته بودند شهيد قدوسى از اين بى خردى آنان تعجب كرد و گفت زيارتى به اين فصاحت و بلاغت وجود ندارد و كلام معصوم بودن از آن مى بارد و در جملات آن بالاترين لطافت ديده مى شود, مرحوم قدوسى تإكيد مى كرد علامه طباطبايى به اين معانى اصرار داشت و در ايام محرم و صفر زيارت عاشورايش ترك نمى شد و به زيارت جامعه كبيره اهتمام داشت و معتقد بود از معتبرترين نسخه ها استفاده كند مى فرمود در زيارت عاشورا از متن مورد استفاده عالم ربانى آيه الله حاج ميرزا على آقا قاضى استفاده مى كنم. شهيد ق(17)دوسى به خاندان عصمت و طهارت عشق مى ورزيد و سعى مى كرد اين علاقه را در شاگردان خود نيز ايجاد كند و از روى همين اشتياق بسيارى از خطبه هاى طولانى نهج البلاغه را با تسلط كامل حفظ مى كرد و در هر مجلس روضه و سوگوارى براى امامان شيعه گريه شديد ايشان باعث توجه ديگران مى شد, آيه الله احمدى ميانجى خاطر نشان مى نمايد در ايام عاشورا روزى خدمتش بودم بعد از آن كه قسمتى از كارهاى مشترك انجام گرفت بنا شد به مجلس سوگوارى براى خامس آل عبا برويم, ايشان فرمود حدود يك قرن است كه در منزل آيه الله مير سيد حسن برقعى بطور مداوم در ايام عاشورا مراسم عزادارى برپاست و قطعا به اين مكان عنايت ويژه اى از سوى ائمه مى باشد پس بهتر است در اين مجلس حضور يابيم. به تربت امام حسين(ع) عشق مى ورزيد و براى خودش تربت مخصوصى تهيه كرده بود و انگشترى كه به نام مقدس معصومين زينت يافته بود براى شب اول قبرش تدارك ديد در عين حال متظاهر به مسايل اعتقادى و سجايا و خلقيات ارزنده نبود.(18) همه ساله در ايام سالگرد شهادت حضرت امام كاظم(ع) در منزل خودش مجلس روضه برقرار مى كرد كه در آن بزرگانى چون علامه طباطبايى حاضر مى شدند. تابستان ها كه به مشهد مقدس مشرف مى گرديد. هر روز در پيش روى مرقد مبارك آن حضرت زيارت جامعه كبيره را از حفظ با چشم گريان و توجهى خاص و حالتى پرجذبه و معنوى مى خواند بطورى كه منظره حال و توجه او براى هر كسى كه مشاهده مى كرد جالب و فراموش نشدنى بود. به حضرت ولى عصر(عج) ارادت مخصوصى داشت و پيوسته مى فرمود ما بايد حضرتش را كه صاحب امر ماست در تمامى امور و شئون خويش حاضر و ناظر بدانيم.(19) شهيد قدوسى با اهل معنا و عارفان و آنها كه بدنهايشان در ميان مردم است و دل و جانشان در ملكوت و عرش پرواز مى كند در ارتباط بود و اين خصوصيت را در كتمان كامل نگاه مى داشت و در اين باب اهل نظر و تشخيص بود و مدعيان كاذب را از عارفان راستين تشخيص مى داد, اشعار و غزليات بسيارى را در حافظه قوى خويش نگاهدارى مى كرد علاوه بر اين كه خود طبع شعر داشت و سروده هاى خويش را در دفترى جمع كرده بود.(20) به منظور تزكيه نفوس و اصلاح درون از زاهدان و پارسايان, نمونه مىآورد كمتر درس اخلاقى بود كه شهيد قدوسى در آن از حاج ميرزا على آقا قاضى و كمالاتش سخن به ميان نياورد. چنان گيرا و جذاب آن استاد اخلاق و حكيم عارف را معرفى مى كرد كه بر دل مى نشست و شنوندگان آرزو مى كردند يا مثل قاضى شوند يا مرگشان فرا برسد زيرا زندگى جز اين گونه مساوى زيان و فناست.(21) از كلاسهاى اخلاق قدوسى معنويت و عرفان و جذبه هاى ملكوتى ساطع بود, خطبه هاى نهج البلاغه و بويژه خطبه همام را كه در وصف متقين هست با چشم هاى گريان و صداى لرزانش چنان اثربخش و تكان دهنده مى گفت كه هرگز فراموش نخواهد شد, يك صبح پنج شنبه در درس اخلاق او نشستن كافى بود كه كاخ آرزوهاى دنيايى و تعلقات فناپذير آدمى فرو بريزد.ادامه دارد
پى نوشت ها: 1 . گفتگو با حجه الاسلام والمسلمين محمدى عراقى, مجله پيام انقلاب, شماره118 ص41. 2 . يادنامه شهيد قدوسى, ص57. 3 . سيرى در زندگى و مبارزات استاد شهيد آيه الله قدوسى, روزنامه اطلاعات, همان, ص6. 4 . پيشتازان شهادت…, ص67. 5 . يادواره دومين شهيد سنگر فقاهت و قضاوت آيه الله على قدوسى, روابط عمومى دادستانى كل انقلاب, ص102. 6 . روزنامه اطلاعات, شماره 18555, ص6. 7 . يادنامه شهيد قدوسى, ص68 ـ 69. 8 . يادمان هيجدهمين سالگرد شهادت دادستان كل انقلاب شهيد قدوسى, سيد اميرحسين اصغرى, كيهان, شماره 16600. 9 . مرد تقوا و استقامت (شهيد قدوسى) به روايت يكى از ياران, نشريه شما شماره 179, ص8. 10 . پيام انقلاب, شماره 92, ص45. 11 . يادنامه شهيد قدوسى, ص63. 12 . عدالت در خون, ص77. 13 . همان, ص63 و 65, يادنامه شهيد قدوسى, ص120 و 121. 14 . مرد تقوا و استقامت, نشريه شما, شماره179. 15 . ديدار با ابرار, ج79, ص115 ـ 117. 16 . ويژه نامه شهيد قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, ص10, يادنامه شهيد قدوسى, ص76 و ;129 عدالت در خون, ص100. 17 . سيماى فرزانگان, رضا مختارى, ص188. 18 . يادنامه شهيد قدوسى, ص67. 19 . همان, ص80. 20 . ويژه نامه سالگرد شهادت آيه الله قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, بى تا, ص8. 21 . يادنامه شهيد قدوسى, ص140.
امام على(ع): ((لاتعجلن الى صديق واش و ان تشبه بالناصحين; فان الساعى ظالم لمن سعى به, غاش لمن سعى اليه)) (غرر الحكم, ج2, ص812, ح176) به سوى دوست نمام و سخن چين مشتاب, اگرچه او خود را مانند پند دهنده جلوه دهد, زيرا كه شخص بدخواه و نمام, درباره آن كس كه درصدد بدى با اوست ظلم كننده است و به كسى كه بخواهد با آن سخن چين بدى كند خائن است.
در بخش نخستين اين مقال از اباحيگرى به عنوان يك خطر و تهديد جدى براى اسلام و انقلاب سخن گفتيم, پديده اى هدايت شده از سوى دشمنان كه بر اثر سهل انگارى در مسائل فرهنگى و اجتماعى, ندانم كارىها و عملكردهاى نامناسب برخى خودىها در سالهاى اخير چنگ و دندان نشان داده و مانند غده سرطانى رو به رشد است بيم آن است كه انقلاب اسلامى و عقائد و اخلاق نسل جوان و نسلهاى آينده و نظام خانواده و امنيت اجتماعى را مورد تهديد قرار دهد و اگر دست اندركاران امور بدون فوت وقت براى آن چاره اى نينديشند جز ندامت و عقوبت پيش روى نخواهند داشت. گفتيم: اباحيگرى مانند هر پديده ديگر اجتماعى علل و عواملى دارد و ريشه يابى اين عوامل و سپس يافتن راهكارهاى جمعى جهت پيشگيرى از گسترش آن و مبارزه با لايه هاى فسادى كه از اين رهگذر دامنگير قشرهايى از جامعه و جوانان ما شده است. مسئله جدى روز و تكليف شرعى ماست. و در اينجا تإكيد مى كنيم كه خطر اباحيگرى يك توهم نيست كه از بدبينى و بزرگ نمايى مسائل كوچك نشإت گرفته باشد بلكه يك واقعيت تلخ است كه دشمنان سوگند خورده اسلام و انقلاب به عنوان آخرين سلاح جهت درهم شكستن سد پولادين ايمان و آرمانگرايى و مقاومت امت ما تشخيص داده و در ترويج آن با تمام توان و همه ابزارها مى كوشند و پاره اى عناصر داخلى از روى جهل يا عمد در اين توطئه آنان را يارى مى رسانند!
O استفاده از تجارب تلخ تاريخى دشمنان اسلام در گذشته تاريخ تجربه كرده اند كه براى تسخير جوامع اسلامى و استعمار و استثمار آن و غارت و چپاول سرمايه هاى ملى شان, سلاحى برنده تر از اباحيگرى و لاقيدى اخلاقى نيست. در اسپانيا كه قرن ها زير سيطره حكومت اسلامى بود, صليبى ها با همين سلاح و از راه ترويج مفاسد و سرگرم ساختن جوانان مسلمان به اميال نفسانى و در معرض قراردادن زنان و دختران در تفريحگاه ها و ترويج فرهنگ ابتذال و اشاعه منكرات و مسكرات و نفوذ در فضاى آموزشى و فرهنگى به ميدان آمدند و آن فاجعه بزرگ را سامان دادند و تمدن چند صد ساله اسلامى در غرب را ساقط كردند. مساجد و معابد اسلامى كه امروز در آن سرزمين گرد غربت گرفته و سر در جيب تفكر و تحسر فرو برده, حامل يك پيام تاريخى و تكان دهنده براى امت اسلام است تا بدانند صليبى هاى نوين و صهيونيسم و امپرياليسم امروزه با تكنولوژى و راهكارهاى جديد به ميدان آمده اند و بخصوص با ضربه هايى كه از انقلاب اسلامى در قرن بيستم خورده اند, همچون مار زخم ديده در جستجوى فرصت اند تا زهر خود را بپاشند و انتقام شكست هاى خود را بگيرند! تإسف بار اينكه برخى از خودىهاى ساده دل از درك اين واقعيت و شناخت خطر صليبى گرى جديد و صهيونيسم جهانى غافل نشسته و با خوش باورى نسبت به غرب و غربى ها و غفلت از ترفندهايشان آنها را محرم راز خود گرفته و سفره دل خود را برايشان گسترده اند و برخى ديگر بر اين باورند كه غربى ها با گشودن بازارهايشان به روى كشور ما در صدد خدمت به ما هستند! و برخى رابطه صميمانه با غرب و حتى امريكا دشمن شماره يك انقلاب اسلامى را براى ادامه حيات ملت ضرورى مى دانند! و به رفت و آمدهاى جاسوسان و خبرنگاران غربى انگليسى و امريكايى با آغوش باز چراغ سبز نشان داده و بر اين پندارند كه اين اهريمنان كهنه كار و حراميان بين المللى از جنايت فطرى و خباثت ذاتى شان دست كشيده و تغيير رويه خواهند داد, در حالى كه تمام اينها جز توهمات پوچ و تصورات بى حاصل نيست كه بازتابهاى منفى آن را در گذشته ديده ايم و تجربه كردن تجربه ها از خرد و حزم دور است و جز پشيمانى ثمره اى ندارد ((من جرب المجرب حلت به الندامه)).
O استعمار تجربه ديگر تجربه ديگر: پس از انقلاب مشروطيت و وزيدن نسيم آزادى در كشور, غربى ها به سرعت وارد عرصه سياسى كشور شده و مشروطه را به سوئى ديگر هدايت كردند و با صدور فرهنگ غربى و سلطنت استبدادى و آوردن رضاخان و دودمان كثيف او ثمرات فداكارىهاى مشروطه خواهان واقعى را بر باد داده و فرهنگ منحط اخلاقى غرب را به صورت كشف حجاب و شكستن مرزهاى اخلاقى و آزاديهاى به شيوه غربى, وارد كردند و كشور را وابسته به غرب و انگليس نمودند و بالاخره با كودتاى بيست و هشت مرداد, امريكايى ها سكاندار امور كشور شدند و جنايات بيشمارى را سامان دادند. بطور خلاصه در اين مقطع تاريخى نيز عزت و شرف و استقلال ميهن اسلامى را غربى ها به يغما بردند و اگر انقلاب اسلامى به رهبرى بزرگ مرد تاريخ معاصر اسلام خمينى كبير(ره) رخ نمى داد و رژيم منحط و فاسد اين دودمان به زباله دان تاريخ رانده نمى شد, آن وقت مى ديديم كشور به كجاها رفته بود و اين نسل چه سرنوشتى داشت! انقلاب اسلامى با يك دگرگونى بنيادين در تارپود فرهنگ و بينش جامعه و سياست كشور ارزشهاى اسلامى را با ايمان عميق به جامعه بازگردانيد و نسلى موفق و صالح پديد آورد كه مى توانست الگوى مناسبى براى يك تحول بزرگ در كشورهاى اسلامى و انقلابى جهان باشد و دشمن با احساس خطر از چنين روندى بر آن شد كه انقلاب اسلامى را به شكست و بن بست بكشاند, انواع شگردها و ابزارهاى سياسى و فرهنگى و تبليغى و ترور و جنايت و گروهك سازى را به كار گرفت و بزرگترين حمله نظامى عصر را سامان داد اما در اين مصاف شكست خورد و بالاخره به سراغ تجربه ديگرى رفت, تجربه اولين و تجربه مشروطيت! و آن پوسانيدن نسل جوان از درون و پوك كردن مغزها از انديشه درست و ايجاد ترديد و ضعف و دگرانديشى در دل ها و برداشتن حجاب و حيا از زنان و مردان و در اين طراحى خائنانه پاره اى عوامل وابسته داخلى و روزنامه هاى زنجيره اى به يارى دشمن شتافته و زمينه ساز اباحيگرى شدند. كه گام نخست آن, شكستن حصارهاى اخلاقى بود و سپس رخنه در عقايد دينى و تقدس زدايى و حرمت شكنى, و چه بى شرمى ها كه در اين مجال كردند كه آثار و تبعات آن پيش روى ماست بدينسان ترويج اباحيگرى را بى ترديد بايد از طرحهايى برشمرد كه دشمن در راستاى هجمه فرهنگى براى نابودى اسلام و انقلاب و وابسته كردن مجدد كشور و غارت سرمايه هاى مادى و معنوى آن ساماندهى كرده و به همين دليل مبارزه با آن يك تكليف است و اين مستلزم شناخت عوامل و شيوه مقابله و علاج اين بيمارى اجتماعى است.
O ريشه يابى عوامل اباحيگرى هرچند براى يك پديده اجتماعى علل و عوامل بسيارى را مى توان برشمرد, اما در اينجا بر اهم موارد موثر بر اباحيگرى نگاهى گذرا مى كنيم: 1ـ توطئه و طراحى بيگانه كه بدان اشاره كرديم و با توسعه و وسائل ارتباط جمعى و ماهواره و اينترنت, القائات و بدآموزىهاى دشمن به خانه ها راه يافت و آثار آن در جامعه منتشر گرديد و اضافه مى كنيم كه اين عامل با زمينه ها و عوامل داخلى بيشتر موثر افتاده و بنابراين بايد به سراغ عوامل داخلى رفت كه زمينه نفوذ و تبليغات سوء در ترويج اباحيگرى را فراهم ساخته است. 2ـ غرب گرايى جديد ريشه غرب گرايى از رسوبات فكرى است كه در ضمير قشرى اقليت باقى مانده و در سالهاى اخير مجال ظهور يافته است. غرب باورانى كه پس از انقلاب اسلامى به گوشه انزوا خزيده بودند, در فضاى باز سياسى و آزادى! اين سالها جان تازه گرفتند و انديشه هاى منسوخ خود را به فضاى فرهنگى كشور گشودند و در مقالات و سخنرانى ها مدافع آزادىها به شيوه غربى شدند و با حمايت مادى و تبليغاتى و رسانه هاى خارجى و بعضا داخلى مروج اباحيگرى شدند و با رخنه در عقايد و باورها به جنگ ارزشهاى اسلامى آمدند و پاره اى قشرهاى جامعه نيز كه از محدوديت هاى دينى دلخوش نبودند و لااباليگرى با مزاجشان سازگار بود به حمايت از آنان برخاستند و از شعار آزادى سوء استفاده كردند و اين در حالى بود كه گروه هاى اباحى طلب نه به چپ و به راست اعتقاد نداشتند و تنها با اين اميد و تكيه گاه كه جريان سياسى جديد فضاى مناسب ترى است براى تإمين خواسته هاى آنان و رسيدن به اميال و آمال كه در ضمير داشتند حضور برخى قشرهاى بى تعهد و برخورد انتخابات ها با اينكه به هيچ چيز اعتقاد نداشتند براساس چنين پندارى بود كه به زعم خود چنين فضايى را با آرمانهاى نفس پرستانه خود مناسب تر مى ديدند.
3ـ سوء استفاده از آزادى تحريف مفهوم آزادى در فضاى كشور انقلابى از ديگر ستمهايى بود كه بر آزادى شد و زمينه ساز اباحيگرى گرديد. برخى مسئولان با تكرار واژه آزادى و تبليغات و آب و تاب دادن به آن, ناخودآگاه هوس گروه هايى را برانگيختند كه خواهان آزادى به معناى اباحيگرى بودند. طرح شعار آزادى در تبليغات سياسى اخير كشور, شعار گمراه كننده اى بود كه استخدام گرديد اما كسى به اين سوال پاسخ ندادند كه مگر شعار آزادى از شعارهاى مردم استبداد كشيده ما نبود كه سالها زير فشار رژيم ستمشاهى به ستوه آمده و خواهان آزادى و مفهوم اسلامى و انسانى شدند؟ طرح واژه آزادى در تبليغات سياسى و انتخاباتى اين مفهوم را تداعى مى كرد كه نوعى استبداد بر جامعه حاكم شده است كه سياسى كاران جديد خواهان رفع آنند؟! و اين تصور دشمنان اسلام از داخل و خارج بود كه نظام اسلامى را متهم به استبداد دينى مى كردند و محدوديت هاى اخلاقى يا سياسى و اجتماعى را منافى با آزادى مى دانستند! و مع الاسف و ناخودآگاه طرح شعار آزادى بدون تبيين حدود و ثغور آن نوعى همصدايى با دشمن تلقى شد, هرچند طرح كنندگان آن شعار بر اين باور نبودند اما در هر حال حق و باطل به هم آميخت و محدوديت هاى دينى, اخلاقى و سياسى نوعى استبداد تلقى گرديد! و زير لواى اين شعار گروه هاى اباحى طلب در عرصه فرهنگ و اخلاق و سياست وارد ميدان عمل شده و ديديم كه سوء استفاده از اين شعار چه ضربه ها بر فرهنگ و اخلاق و سياست ما فرود آورد و امروز جامعه ما غرامت آن را مى پردازد و سيل مخرب فساد اخلاق و اباحيگرى ارزشهاى جامعه را تهديد مى كند و اگر اين روند ادامه يابد ديگر جلوگيرى اين سيل بنيان كن با هيچ عاملى ميسر نخواهد بود. يك نگاه گذرا به فضاى عمومى اجتماع و نحوه روابط و لباس و تيپ و بازار و خيابان و پارك ها و نمايشگاه ها به خوبى نشان مى دهد كه چگونه آزادى به اباحيگرى سوق داده مى شود و مفهوم آزادى تحريف مى گردد و مورد سوء استفاده گروههاى لاقيد و اباحى طلب قرار مى گيرد.
4 ـ ضعف تشكيلاتى در هدايت جوانان نداشتن يك طرح جامع و سياست فرهنگى كامل جهت هدايت نسل جوان و پاسخگويى به نيازهاى مادى و معنوى آنان نيز زمينه ساز روانى اين نسل براى پذيش بذر مسموم دشمن بوده و متإسفانه با گذشت 22 سال از انقلاب و استقرار نظام اسلامى فضاى آموزشى ما هنوز ضعف ها و كاستى هاى فراوان دارد و به همين دليل نتوانسته نسل جوان را به درستى هدايت و جذب كند و تغذيه نمايد و مصونيت روحى و روانى بدهد. تقسيم فضاى آموزشى به دو بخش انتفاعى و دولتى شكافى در محيط فرهنگى پديد آورده و نوعى اشرافى گرى و تبعيض ميان غنى و فقير را در تعليم و تربيت تداعى مى كند كه از تإثيرات آن بر روحيات نسل جوان نبايد غفلت ورزيد. بدآموزىهاى برخى اساتيد غرب باور و كج انديش در خلال كلاس هاى درسى دانشگاه و عدم مقابله با آنها را نيز از عوامل نفوذ ليبراليسم جديد و القاى انديشه سكولاريسم, بايد برشمرد كه متإسفانه با عنوان مغالطهآميز آزادى انديشه نضج گرفته و موجب لاقيدى اخلاقى و اباحيگرى شده است. فضاى هنر و تئاتر و سينما نيز در اين راستا به زن گرايى و زن ابزارى و فمينيسم جديد و عشق و عاشقى و يا بدزبانى كمك كرده و محدوديت هاى اخلاقى و اعتقادى را در روابط اجتماعى مرد و زن كم رنگ كرده و از اين طريق بدآموزيهاى هنر و نمايش بر روح اين نسل تإثيرگذار بوده و با عنوان هنر مجاز! به خورد جامعه داده شده كه ثمرات آن نوعى اباحيگرى بوده است. كشيده شدن ابزار لهو و لعب و تغنى و ترنم به رسانه هاى جمعى و ارتباطى نيز قبح برخى اعمال مبتذل, را از ميان برده و متإسفانه با سوء استفاده از عنوان مجاز, رايج گرديد! و تقيدات شرعى را در اين زمينه با ترديد مواجه ساخته است و عملا پاره اى اعمال خلاف شرع در قالب شرعى تزريق شده كه علاوه بر زيانهاى اخلاقى هويت دينى را نيز خدشه دار ساخته و مى رود تا اباحيگرى اعتقادى و عملى را ببار آورد و در اين راستا بايد افزود كه ضوابط شرعى و مسئله حجاب و روابط زن و مرد و احكام موسيقى مجاز و غير مجاز و مسائلى از اين قبيل به صورت استدلالى در رسانه ها كمتر تبيين شده و تنها به ذكر كليات بسنده گرديده در حالى كه شايسته بود رسانه ها, بويژه صدا و سيما با استفاده از كارشناسان اسلامى به تبيين و توجيه بيشتر اين مسائل مى پرداخت و محدوده شرعى را به وضوح بيان مى كرد تا مسائلى چون حجاب اسلامى و روابط زن و مرد و قلمرو آزادى زن و روابط و حقوق خانوادگى و اجتماعى به درستى روشن مى شد كه هر كس طبق سليقه خود از دين تفسير نداشته باشد و مسائل ضد اسلامى با عنوان اسلامى رسميت پيدا نكند!
5ـ مشكلات اقتصادى از تإثير فشارهاى اقتصادى و گرانى و بى در و دروازه شدن نرخ ها در اين پديده نبايد غفلت ورزيد بى ترديد, مسائل اقتصادى و معيشتى جامعه يك واقعيت انكارناپذير است و روند نابسامان مشكلات معيشتى قشرهاى عمده اى از مردم و سير صعودى قيمت زمين و مسكن كه معلول سياست هاى غلط دستگاههاى اجرايى و ادارى ذى ربط و سوء استفاده سوداگران از اين آشفته بازار است از يك سو عقده هاى روحى را موجب شده كه با دهن كجى به تقيدات اخلاقى مجال ظهور يافته و لاقيدى و بى اعتنايى به توصيه هاى اخلاقى را پديد آورده و از سوى ديگر كارآيى برنامه هاى نظام را در حل مشكلات اقتصادى با ترديد مواجه ساخته و اميدها و نويدها در بهبودى اوضاع معيشتى را با يإس و حرمان پاسخ داده و اينها سبب گرديده نوعى واكنش منفى در برابر محدوديت هاى اجتماعى و اخلاقى و ارزشها را پديدار سازد. و در كنار اين اوضاع و احوال ميدان دارى سوداگران پول و زمين و تجارت و شغل هاى سودآور ديگر نيز نوعى اشرافى گرى را كه معادل با اباحيگرى است موجب شده و شكاف فقر و غنا روحيه ها را ضربه پذير ساخته و فقر و بيكارى بسيارى از كودكان و نوجوانان و بالاتر را به بازار فروش قاچاق و مواد مخدر و ساير بزهكارىها كشانيده و به نظام خانواده نيز سرايت كرده است و در مجموع تركيبى نامناسب از طبقات مرفه و محروم بوجود آورده كه ميدان مناسبى براى ضربه پذيرى و رواج اباحيگرى و فساد و اخلاق شده كه بررسى حوادث جارى كشور و علل و عوامل بزهكاريها را مى توان شاهدى بر اين مدعا دانست.
6ـ تضاد قول و عمل رفاه طلبى برخى مسئولان در رده هاى مختلف و تضاد آن با آنچه از عدالت اجتماعى سخن گفته مى شود موجب سستى و بى اعتمادى برخى عناصر ضربه پذير نسبت به ارزشهاى اخلاقى شده همانگونه كه در كلام رهبرى نظام نيز اين نكته به كرات آمده است و همواره مسئولان را به ساده زيستى و پرهيز از تجمل فراخوانده اند چرا كه هيچ چيز براى بى اعتمادى, موثرتر از تضاد و شعار و عمل نيست, همانگونه كه هيچ عاملى موثرتر از دعوت عملى نيست, لذا در روايات آمده است: مردم را با عمل خود و نه با زبان به خير و نيكى دعوت كنيد. مردم دوست دارند مسئولان خود را همسان و دردآشنا با خود ببينند همانگونه كه اميرمومنان(ع) در رفتار خود نشان داد. اگر خلاف آن را ببينند نه تنها دستخوش رخوت و سستى مى گردند بلكه اگر ضعيف النفس باشند عقائدشان نيز ضربه مى بيند و اين خطر بزرگى است كه جبرانش بسيار دشوار خواهد بود. البته نبايد فراموش كرد كه عملكرد مسئولان يكسان نيست و نقاط مثبت بسيارى وجود دارد. اما اصولا نقاط مثبت كمتر مورد توجه قرار مى گيرد و چشم ها معمولا به نقاط منفى دوخته مى شود و بالاخره اگر روحيه جامعه از اين طريق ضربه ببيند در اعتقاد و عمل به نوعى اباحيگرى منتهى خواهد شد.
7 ـ اختلافات جناحى يكى از دردهاى مزمن اجتماعى ما اختلافات گروهى و گرايش هاى جناحى است كه هرچند در هر جامعه اى اجتناب ناپذير است اما در كشورى كه اسلام خط مشى ها را تعيين مى كند و روح ايمان بر مسئولان حاكم است و مردم الگوهاى خود را از چهره هاى مذهبى روحانى و غير روحانى برمى گزينند انتظار نيست كه به منازعات و كشمكش ها دامن بزنند. انتظار اين است كه همه با هضم نفس و كنترل خواسته ها و صفا و صميميت و تواضع و تفاهم و صبر و متانت مسائل را حل كنند و به بازار تهمت و ناسزا و تفسيرها مجال ندهند. مع الاسف نيروهاى بسيارى از گروه ها و جناح هاى فكرى و سياسى به جاى اينكه با يكديگر تشريك مساعى نموده و در صدد حل مشكلات كشور و مردم باشند, صرف مشاجرات سياسى وفكرى زيان آور مى شود و بر حجم مشكلات مى افزايد و عكس العمل روانى آن در ميان مردم بويژه جوانان باقى مى ماند و آن را نشانه خودخواهى ها و خودبزرگ بينى ها تلقى مى كنند و اعتمادشان به كسانى كه مى بايست سرمشق وحدت و فداكارى باشند سست مى گردد و گاه به نوعى لاقيدى و بى اعتقادى مى انجامد و زمينه اباحيگرى را فراهم مى سازد.
8ـ نبودن كنترل اجتماعى قاطع در نظام اسلامى مى بايست اصل امر به معروف و نهى از منكر از طرق مختلف به اجرا درآيد تا شعائر دينى احيا شود و از بزه كارى و گناه و اعمال منكر پيشگيرى به عمل آيد كه اين خود مسئوليتى است خطير و شيوه عمل آن بسيار ظريف و دشوار است. اگر نظارت عمومى و نهادى به درستى در جامعه اعمال گردد و به متظاهرين به گناه عرصه و مجال داده نشود, بى شك چهره اجتماع به گونه اى ديگر خواهد بود. با تإسف بايد گفت: امروزه متظاهرين به گناه با احساس امنيت كامل و حتى گستاخى و دهن كجى به ارزشها, در ترويج ابتذال و روابط آزاد فعالانه مى كوشند و از پيامهاى عناصر ضدانقلاب داخل و خارج الهام مى گيرند تا حريم اخلاق را بشكنند و تقيدات اخلاقى را لوث كنند و اگر با آنان برخورد نشود فردا بدتر خواهد بود. با اين حال در اين روزها برخوردى لازم با متظاهرين به گناه و مروجان اباحيگرى نمى شود و اين بيمارى مسرى رو به گسترش است و اين بر عهده نهادهاى ارشادى و تبليغى و اجرايى و قضايى است كه راه هاى گسترش گناه و ترويج آن را به گونه اى شرعى و وفق مصلحت, سد كنند و از ملامت اين و آن نهراسند.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
معناى حجيت عقل وقتى مى گوييم عقل و استدلال عقلى معتبر و حجت است, معناى آن اين است كه در مسائل علمى اگر كسى خواست حقيقتى را تصديق و باور كند, به استناد آن باور كند و در مسائل مربوط به عمل هم اگر خواست به چيزى عمل كند, به استناد آن عمل كند و به عبارت ديگر: استدلالى در مسائل عقلى و عملى معتبر است كه انسان را به يقين برساند, ولى در مسائل عملى جزم و يقين لازم نيست, همين كه حجت اقامه شد, گرچه ظنى باشد, مى تواند به آن عمل كند, نظير تعبديات, اگر اين دليل مطابق با واقع باشد, مى تواند به آن عمل كند و به استناد آن شخص مومن و معذر دارد يعنى در برابر خداوند به استناد آن دليل معذور است و در امان. اكنون بحث از حجت هاى عملى نيست, بلكه حجت هاى علمى يعنى امرى كه به استناد آن جزم و يقين علمى پيدا كند محل بحث است.
چگونگى و چرايى حجيت عقل حجيت عقل به دليل راه نيافتن خطا و نسيان در آن است, به اين معنى همان طورى كه قرآن هر چه مى گويد حق است ((وما ينطق عن الهوى)) آن چه مى گويد براساس هوا نمى گويد, سنت معصومين حق است و هوا در آن راه نمى يابد, عقل ناب هم هر چه مى گويد, حق است ((و ما ينطق عن الهوى))(1) گرچه قبول اين حرف در آغاز دشوار است اما وقتى مطلب به خوبى تبيين و تحليل گردد معلوم شود كه اين سخن حق است. توضيح مطلب اين كه: عقل يعنى آن چراغ الهى كه خداى سبحان آن را در نهان انسان تعبيه كرده و فجور تقوى را به او الهام نمود و در مكتب الهام هم جا براى ابهام و خطإ نيست. زيرا آن چه را كه خدا به فطرت الهام كرد نه معلم اشتباه مى كند و نه متعلم, خدايى كه فرمود: ((و نفس و ما سويها فإلهمها فجورها و تقويها))(2) از گزند سهو و نسيان مصون است ((و ما كان ربك نسيا))(3) عقل مستلهم و متعلم هم از آسيب سهو و نسيان مصون است. چون خدا اخبار كرد كه: من عقل و نفس را به فجور و تقوى الهام كردم. و از طرفى خداوند در سوره اعراف, جريان ميثاق گيرى را بازگو مى كند و مى فرمايد: ((و اذ إخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم و إشهدهم على إنفسهم إلست بربكم قالوا بلى))(4) موطن ميثاق, موطنى است كه هم اكنون اگر كسى غبارروبى كند, به يادش مىآيد. چون خدا فرمود: ((و اذ إخذ)) اين ((اذ)) ظرف و منصوب است و ناصب آن ((اذكر)) و محذوف است, يعنى بياد بياور آن صحنه ميثاق را. يعنى اگر كسى اكنون هم غبارروبى كند به يادش مىآيد كه خدا فرمود: ((إلست بربكم)) و او گفت: ((بلى)) اگر چنانچه مربوط به عوالم گذشته باشد و هيچ ارتباطى بين فعليت انسان و آن عالم إخذ ميثاق نباشد, خدا نمى فرمايد: ((و اذ إخذ)) زيرا خداوند الان احتجاج مى كند و آن نشئه اى كه انسان ميثاق سپرده, زنده و معصوم و مصون است. بنابراين, عقل ناب و فطرت آدمى مستلهم به الهام الهى است, ((ماينطق عن الهوى)) و مجموع اين ميثاق و الهام به صورت فطرت در آيه 30 سوره روم تبلور يافت كه ((و إقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله))(5) و اين فطرت كه همان عقل ناب است محفوظ و مصون از خطإ است. اگر عقل در خطوط اولى و امور بديهى مصون از خطا نبوده و براساس هوى سخن بگويد, ما هيچ راهى براى اثبات مبدء نداريم, ما با برهان عقل اثبات مى كنيم, جهان صانعى دارد, وحى و نبوتى هست, اعجازى هست, و هر كه معجزه بياورد پيامبر است و علوم غريبه غير از معجزه است, پيامبر معصوم است و اگر عقل گاهى بر اساس هوا بگويد و گاهى براساس هدى پس خود عقل يك معيار طلب مى كند, در حالى كه اين چنين نيست. زيرا حجيت مسائل عقلى به لحاظ منتهى شدن آن به بديهيات است.
تخطئه و تصويب آنچه تاكنون گفته شد اين بود كه كتاب و سنت و عقل ناب معصومند. اما مجتهدانى كه از آيات قرآن يا سنت و روايات معصومين استنباط مى كنند, گاهى هدى است و گاهى هوى, متفكران عقلى هم آن چه را كه از منبع عقل استنباط مى كنند گاهى هدى است و گاهى هوى است وگرنه عقل همانند نقل جز هدايت چيزى ندارد. و به عبارت ديگر: ناقلانى كه از علوم نقلى طرفى مى بندند و عاقلانى كه از علوم عقلى استنباط مى كنند, دو گروهند: گروهى در كند و كاو مصيبند و صادق و مصاب. و گروهى در كند و كاو مخطئند و مإجور يعنى: آن چه را كه مجتهدان با كند و كاو از درون نقل و عقل بيرون مىآورند, گاهى درست به مقصد مى رسند و گاهى به بيراهه مى روند, گاهى با استنباط از منابع, حقايق صاف نصيب انسان مى شود و گاهى حقايق مشوب عايد انسان مى گردد, مثل آبى كه به وسيله مستنبط آن را از چاه استخراج مى كنند و آب مستور را مشهود مى كنند, گاهى آب صاف در اختيار انسان قرار مى گيرد و گاهى آب گل آلود و مشوب. قرآن هم اين چنين است, يعنى قرآن منبعى است كه بعضى احكامش نظير آب زلال است مثل خطوط كلى قرآن و آن چه كه به صورت صريح تبيين شده اند و گاهى اين چنين نيست, نظير آياتى كه مطالب نظرى آن نياز به استنباط و كاوش هاى علمى مجتهدان دارد و مجتهدان كه آن را مورد مطالعه قرار مى دهند گاهى خطإ مى كنند و گاهى به صواب نائل مى گردند. عقل هم اگر در مسائل بديهى يا مبين منتهى به بديهى اظهار نظر كند, درست به مقصد مى رسد و همان هم حجت است, ولى در مسائل نظرى گاهى به واقع مى رسد و گاهى خطإ مى كند و در نتيجه آن چه را كه عقل ناب به آن نائل آمد, براى انسان حجت است.
علت حجيت بديهيات بعد از آن كه گفتيم ما مخطئه هستيم و نه مصوبه و تخطئه را حق مى دانيم نه تصويب را, و آن چه كه با عقل يافتيم براى ما حجت است. عمده آن است كه بدانيم چرا بديهيات حجتند؟ بعضى گفته اند: حجيت بديهى براى آن است كه انسان خود آن چيز را مى فهمد و از تصديق نقيض آن عاجز است. يعنى وقتى براى او ثابت شد كه فلان چيز موجود است ديگر نمى تواند تصديق كند كه نقيض آن هم هست و به عبارت ديگر: مى گويد امور بديهى و امور نظرى منتهى به بديهى, چون براى ما يقينآور است حجت است, به اين دليل حجت است كه ما نمى توانيم نقيض آن را تصديق كنيم. چون اگر خودش هست نمى توان گفت نقيض آن هم هست.
نقد اين دليل حجيت گاهى به اين تفسير و دليل نقدى وارد مى كنند و مى گويند: معناى حجيت بديهى آن است كه ما نمى توانيم نقيض آن را تصديق كنيم, ولى صرف عجز عقل از تصديق نقيض, دليل بر صدق و حقانيت اين قضيه نيست, مثلا اگر قضيه اى داشتيم كه ((الف, بإ است)) و نتوانستيم تصديق كنيم كه ((الف, بإ نيست)) صرف عجز از تصديق نقيض دليل نيست كه ((الف, بإ است)) قضيه صادقه است و ما را به واقع رسانده و حجت است پس اين كه مى گويند: قضيه عقلى, معتبر و حجت است, تام نيست, چون اگر بخواهد با برهان عقلى اين قضيه را ثابت كند, مستلزم دور است, و يا بايد بگوئيم جز فرض چيز ديگرى نيست و بايد به عنوان پيش فرض, مفروض بگيريم.
تفسير صحيح حجيت بديهى اين كه مى گوييم: قضيه عقلى حجت و معتبر است, بايد آن را درست تفسير كنيم نه اين كه تفسير به رإى كنيم زيرا تفسير به رإى چه در قرآن و چه درباره عقل باطل است از اين رو مى گوييم: آن ها كه مى گويند: عقل حجت است معنايش آن است كه: عقل دو حرف دارد 1ـ من مى دانم ((الف, بإ است)) 2 ـ من توانمندم و مى توانم تصديق كنم كه ((محال است الف, بإ نباشد)), خيلى فرق است بين اين كه ما بگوييم عقل از تصديق به نقيض عاجز است يا عقل قادر و توانمند است كه به استحاله نقيض فتوى بدهد, اگر قضيه ((چراغ روشن است)) رابه عقل عرضه كنيم, عقل مى گويد: اولا چراغ روشن است و ثانيا محال است با حفظ وحدت هاى نه گانه, در همان حال كه چراغ روشن است, چراغ روشن نباشد, زيرا عقل فتواى به مستحيل بودن جمع بين نقيضين مى دهد, پس سخن از عجز عقل نيست, سخن از قدرت بر فهم عقل است.
لزوم امور چهار گانه در يقين در منطق مشخص كرده اند كه در استدلال براى رسيدن به يقين چهار چيز لازم است كه بازگشت آن چهار چيز بعد از تحليل به دو چيز است و آن امور چهارگانه عبارتند از: 1ـ انسان جزم داشته باشد به ثبوت محمول براى موضوع در هر دو مقدمه صغرى و كبرى 2ـ اين جزم قابل زوال و مقطعى نباشد, بلكه اين يقين با حفظ همه شرائط زمانى و مكانى و مانند آن محفوظ باشد مثلا اگر درختى در يك مكانى در يك زمانى وجود داشت, اگر پنجاه سال هم بگذرد و خود درخت هم از بين برود باز يقين به وجود درخت در همان زمان و مكان يقينى است از اين رو اين جزم و يقين زوال پذير نيست 3ـ جزم داشته باشد, به استحاله سلب محمول از موضوع, زيرا بين دوام و ضرورت فرق است. دوام آن است كه محمول براى موضوع هميشه ثابت است اما احتمال زوال محمول از موضوع مستحيل است. 4ـ جزم به استحاله سلب محمول از موضوع هم غير قابل زوال است. اما اين چهار امر را به دو امر برگرداندند و گفتند: جزم به ثبوت محمول براى موضوع و جزم به امتناع سلب محمول از موضوع. عقل هم به قضيه اول, يعنى ثبوت يقينى محمول براى موضوع يقين و جزم دارد و هم به قضيه دوم يعنى استحاله سلب محمول از موضوع جزم و يقين دارد. با توجه به اين تحليلى كه از بديهى ارائه شد, حجيت بديهى با خودش آميخته است زيرا رسيدن به واقع چيزى, غير از اين نيست كه خودش هست و خلافش هم محال است, پس حجيت بديهى با خودش همراه و از او انفكاك ناپذير است.
پيش فرض بودن اعتبار استدلال عقلى يا بالذات بودن آن علوم نقلى ما به عقل وابسته است و علوم عقل نظرى ما به بديهى كه او را معتبر قلمداد مى كنيم به كجا وابسته است, با توجه به تحليل فوق به جايى اتكإ ندارد. زيرا يك پيش فرض نيست و اگر پيش فرض باشد و به جايى تكيه نداشته باشد, چيزى غير از سفسطه و شك نخواهد بود و به عبارت ديگر: ما بديهى را ((مفروض الحجه)) در نظر مى گيريم و نظرى را به آن ((مفروض الحجه)) ارجاع مى دهيم پس حجيت بديهى به چيست؟ و به عبارت سوم: ما وحى را به پشتوانه عقل اثبات مى كنيم همان طور كه در گذشته گفتيم : جهان خدايى دارد و آن خدا اسمإ حسنايى دارد و يكى از اسمإ حسناى خدا حكيم و هادى است, خداى حكيم و هادى بشر را بدون راهنما رها نمى كند و آن راهنما بايد نشانه يعنى معجزه داشته باشد, معجزه با علوم غريبه فرق دارد, بين اعطإ اعجاز و صدق دعوت ربط ضرورى وجود دارد, همه اين ها فتواى عقل نظرى است كه بايد به بديهى برگردد, حجيت بديهى مفروض است وقتى مفروض شد يقين پيدا نمى شود و وقتى يقين حاصل نشد, ايمان پيدا نمى شود, بنابراين بايد بدانيم كه حجيت بديهى به چيست؟ در جواب مى گوئيم: حجيت عقل موصل به واقع, بالذات است نه اين كه ((مفروض الحجه)) باشد, زيرا عقل معتبر, اعتبارش به بين بالذات بودن است و بين و معلوم بالذات حجت بالذات است و چيزى كه حجيت او بالذات باشد, اساس و پايه بسيارى از مسائل است نه اين كه ما اصلا اساس و پايه اى نداشته باشيم.
مستدل در همه استدلال ها عقل است براى اين كه بدانيم چگونه عقل حجت بالذات است, توضيحى لازم است و آن اين كه: اولا در تمام استدلال ها مستدل عقل است, آن سالكى كه از مقدمات پى به نتيجه مى برد عقل است. عقل است كه نتيجه را در سايه مقدمات مشاهده مى كند. توضيح آن كه تقسيم استدلال به عقلى و نقلى به لحاظ صورت نيست, زيرا صورت قياس, در صورتى كه قياس اقترانى باشد يا شكل اول است و يا شكل دوم و مانند آن و اگر استثنايى باشد, يا شرطيه متصله است يا منفصله و اين ها نه عقليند و نه نقلى. و هم چنين به لحاظ مبرهن و مستدل و سالك نيست, بلكه به لحاظ ماده استدلال است, يعنى ماده و مقدمات قياس يا معقولند و يا منقول, اگر مقدمات معقول بودند, برهان عقلى است و اگر نقلى بودند يا ملفق از عقل و نقل بودند, دليل و برهان نقلى است, زيرا نتيجه تابع اخس مقدمتين است. بنابراين, در جميع موارد استدلال مستدل عقل است, يك فقيه اگر بخواهد از ظاهر كتاب و سنت استنباط كند, يا عقل استدلال مى كند, يك عالم اخلاق يا حقوق دان اگر استدلال مى كند با عقل استدلال مى كند, چه اين كه يك حكيم يا متكلم, چه در بخش حكمت عملى, چه در بخش حكمت نظرى, اگر استدلال مى كند از راه عقل استدلال مى كند, يعنى از مقدمات به نتيجه مى رسد. گرچه بحث مى شود كه آيا آن مقدمات معتبر است يا نه, اگر مقدمات نقلى باشد اعتبار آن به عقل است و اگر مقدمات عقلى بود اعتبارش به چيست؟ مى گوييم: مقدمات اگر بين و بديهى باشند نيازى به استدلال ندارند. زيرا مقدمات بديهى نه قابل اثبات است و نه قابل نفى و انكار, و اگر كسى بخواهد انكار كند, بايد با دليل عقلى انكار كند و اگر بخواهد اثبات كند بايد با دليل عقلى اثبات نمايد و چيزى كه اثبات و انكارش مستحيل است, پس معلوم بالذات است و استدلال عقلى معلوم بالذات است و نيازى به استدلال ندارد و اگر مسائل نظرى باشد به بديهى ارجاع مى شود, يعنى به چيزى ارجاع مى شود كه معلوم بالذات است و نياز به استدلال ندارد. بنابراين , چون انسان در فضاى استدلال زندگى مى كند و هيچ حركتى را بدون استدلال انجام نمى دهد, بايد به جايى برسد كه بديهى يعنى معلوم بالذات باشد و نيازى به استدلال نداشته باشد. اما اين كه انسان بدون استدلال كارى انجام نمى دهد, از باب نمونه مثالى آورده مى شود مثلا اگر كسى بخواهد از جايى به جايى حركت كند, حتما استدلال مى كند و مى گويد: من احتياج به آب دارم, هر كس كه مى خواهد اين نيازش را برطرف كند بايد وسايل آن را فراهم كند از اين جهت برمى خيزد و حركت مى كند و آب را فراهم مى كند و مى نوشد و آرام مى گيرد. و يا اگر كسى بخواهد عالم بشود مى گويد: من مى خواهم عالم بشوم از اين رو به سراغ استاد و كلاس درس مى رود و از استاد سوال مى كند تا عالم شود, پس انسان با استدلال عقلى به صورت شكل اول كه در هر انسانى مرتكز است همه كارهاى خود را توجيه مى كند.
دورى بودن استدلال به شكل اول و جواب آن بعضى گفته اند: استدلال به صورت شكل اول مستلزم دور است. ولى اين سخن ناتمام است زيرا اولا آن كه مى گويد: شكل اول دور است مى خواهد با شكل اول, شكل اول را باطل كند به اين صورت كه ((در شكل اول دور است و هر دورى باطل است پس شكل اول باطل است)) يعنى ما با كبرايى كه مى گويد: هر دورى باطل است, مى خواهيم باطل بودن شكل اول را تبيين كنيم در صورتى كه بدون استدلال از راه شكل اول ابطال او ممكن نيست و ثانيا در شكل اول اصلا دورى راه ندارد, زيرا اگر ما بخواهيم صغرى را از راه اندراج تحت كبرى و كبرى را با صغرى اثبات كنيم دور است و الا اگر كبرى به عنوان قضيه حقيقيه باشد, حتى اگر انسان صغرى را نداند, رابطه محمول و موضوع را ضرورى مى بيند و بعد كه صغرى را فهميد, ملاحظه مى كند كه اصغر مندرج تحت اوسط است, كبرى را كه قضيه حقيقيه است و قبلا آن را اثبات كرده بود, به عنوان كبراى استدلال از آن استفاده كرده و استنتاج مى نمايد. بنابراين, شكل اول باطل نيست, بلكه بديهى الانتاج است, اگر ما از صورتى كه بديهى الانتاج است, استفاده كنيم و مواد آن هم بديهى باشد پس استدلال عقلى معلوم بالذات خواهد بود.
تفكيك مسئله تخطئه يا تصويب و مسئله حجت ما هميشه بايد بين دو مسئله تفكيك قائل شويم, يعنى مسئله تخطئه و تصويب غير از مسئله حجت و عدم حجت است. مسئله اول: اين كه آيا هر دليلى كه مستدل اقامه مى كند مطابق با واقع است يا نه, يعنى آيا هر چه را انسان فهميد حق است و واقع تابع ذهن ما است؟ البته اين سخن باطل است; زيرا از يك طرف جمع بين نقيضين محال است , جمع بين ضدين محال است, و از سويى قضايا كه براساس فهم مختلف و خاص هر فرد تنظيم مى شود مختلفند و نمى شود همه آن ها درست باشد و از سوى سوم نفس الامر و واقع را نمى توان انكار كرد, بنابراين فهم بعضى ها مطابق با واقع اند و بعضى مطابق با واقع نيستند از اين رو بعضى صادقند و بعضى كاذبند, بعضى صوابند و بعضى خطإ. بعضى حقند و بعضى باطل و حق و صواب دانستن همه قضايايى كه انسان درك مى كند با خطاپذير نبودن عقل سازگار نيست چنان كه در گذشته تخطئه را پذيرفتيم. مسئله دوم: مسئله حجيت است, يعنى اگر كسى دليل عقلى اقامه كرد و به نتيجه اى رسيد و نسبت به آن نتيجه قطع و يقين پيدا كرد, آن قطع و يقين براى او حجت است و بايد بر طبق آن عمل كند و نمى تواند بر خلاف آن عمل كند. البته در صورتى كه راه متعارف را طى كرده باشد, ولى اگر در مقدمات سهل انگارى كرده و بيراهه رفته باشد ممكن است معاقب قرار گيرد. بنابراين, تخطئه و تصويب حكم خاص خود را دارد و به مقام معرفت و شناخت مربوط مى شود اما حجيت كه از راه يقين تحقق پيدا مى كند, مطلب ديگرى است كه به مقام عمل مربوط مى شود و مطلق است, چه مطابق با واقع باشد يا نباشد, شخص بايد برابر آن عمل كند و معذور است.
O تبعيت نتيجه از اخس المقدمتين در منطق روشن است كه نتيجه هميشه تابع اخس مقدمتين است يعنى اگر دو مقدمه داشتيم كه يكى خست وجودى داشت و نه ارزشى و ديگرى شرف وجودى, در آن جا نتيجه تابع اخس از دو مقدمه است. اين سخن اصلش مبرهن است و موارد آن منحصر نيست گرچه به حصر استقرايى, چند مورد ذكر مى شود اما حصر عقلى نيست, ما هم در اينجا بعضى موارد را به عنوان نمونه تبعيت نتيجه از اخس دو مقدمه استدلال ذكر مى كنيم. 1ـ در كميت قضيه: اگر يكى از دو مقدمه كلى بود و ديگرى جزيى نتيجه جزيى است, نتيجه از جهت كميت, يعنى در كليت و جزئيت تابع اخس مقدمتين است كه جزيى باشد. 2ـ در كيفيت: اگر يكى از دو مقدمه موجبه و مقدمه ديگر سالبه بود, نتيجه در كيفيت يعنى در سلب, تابع اخس مقدمتين يعنى سلب است. 3ـ در جهت: اگر يكى از دو مقدمه ضرورى و مقدمه ديگر ممكن بود نتيجه در جهت قضيه, تابع اخس مقدمتين است, يعنى نتيجه ممكن است نه ضرورى. 4ـ در صنعت قضيه: اگر يكى از دو مقدمه يقينى و برهانى بود و مقدمه ديگر جدلى و يا ظنى و خطابى, نتيجه از لحاظ صنعت تابع اخس مقدمتين است, يعنى نتيجه خطابى و جدلى و ظنى خواهد بود. 5ـ در هست و بايد: اگر يكى از مقدمه ها از مسائل حكمت نظرى يعنى ((هست و نيست)) بود و ديگرى از مسائل حكمت عملى يعنى ((بايد و نبايد)), نتيجه بايد ونبايد است, مثل اين كه گفته مى شود: پروردگار عالم ولى نعمت است, و هر ولى نعمتى را بايد تكريم كرد و گرامى داشت, نتيجه آن است كه پروردگار عالم را بايد گرامى داشت و تكريم كرد يعنى نتيجه تابع اخس مقدمتين است. 6ـ اگر ما دو مقدمه داشتيم كه يكى از آن دو مقدمه عقلى بود و مقدمه ديگر نقلى, نتيجه به حكم قاعده كلى ((تبعيت نتيجه از اخس مقدمتين)) نقلى است. زيرا نقل تابع عقل است. ادامه دارد پى نوشت ها: 1- سوره نجم, آيه3. 2- سوره شمس, آيه8. 3- سوره مريم, آيه64. 4- سوره اعراف, آيه172. 5- سوره روم, آيه30.
امام على(ع): صديق الاحمق معرض للعطب (غرر الحكم, ج1, ص457, ح46.) دوست نادان, هميشه در لب پرتگاه تباهى است.
امام على(ع): مشاوره الجاهل المشفق خطإ (غرر الحكم, ج2, ص767, ح148.) با دوست مهربان نادان مشورت كردن, خطاست.
امام على(ع): لاتإمن صديقك حتى تختبره و كن من عدوك على اشد الحذر (غرر الحكم , ج2, ص810, ح151.) از دوستت ايمن مباش تا اين كه او را بيازمايى و بسيار با احتياط با دشمنت برخورد كن.
امام على(ع): الحازم من تخير لخلته, فان المرء يوزن بخليله (غرر الحكم, ج1, ص89, ح2048.) دورانديش كسى است كه دوست نيك را برگزيند, زيرا كه مرد به دوستش سنجيده مى شود.
امام على(ع): اكرم ودك واصفح عن عدوك يتم لك الفضل (غرر الحكم, ج1, ص117.) دوستت را گرامى دار و از دشمنت در گذر تا فضل و مردانگى براى تو مسلم گردد.
امام على(ع): اغتفر ذله صديقك يزكيك عدوك (غرر الحكم, ج1, ص111.) لغزش دوستت را ببخش تا دشمنت تو را پاك پندارد.
امام على(ع): من عامل الناس بالمسامحه استمتع بصحبتهم (غرر الحكم, ج2, ص689.) هر كس با مردم گذشت و جوانمردى داشته باشد از دوستى آنان برخوردار گردد.
امام على(ع): عاتب اخاك بالاحسان اليه واردد شره بالانعام عليه (نهج البلاغه, حكمت 158.) دوستت را با نيكى و خوش رفتارى سرزنش كن و بدىها و زشتى هاى او را با بخشش و هديه دفع كن و از خود دور ساز.
امام على(ع): من كانت صحبته فى الله كانت صحبته كريمه و مودته مستقيمه (غرر الحكم, ج1, ص69.) هر كس در راه رضاى خدا (با ديگرى.) همنشينى كند, همنشينى با او نيك و گرامى و دوستيش پايدار است.
امام على(ع): يغتنم مواخاه الابرار و تجنب مصاحبه الاشرار والفجار (غرر الحكم, ج2, ص874.) برادرى و دوستى با نيكان مغتنم است و همچنين دورى گزيدن از همنشينى با بدان و بدكاران.
امام على(ع): صاحب العقلإ و جالس العلمإ واغلب الهوى ترافق الملا الاعلى. (غرر الحكم, ج1, ص455.) با خردمندان هم صحبت باش, با دانشمندان همنشينى كن و بر هواى نفس پيروز شو تا رفيق گروه برتر و بالاتر شوى.
امام على(ع): صحبه الولى اللبيب حياه الروح (غرر الحكم, ج1, ص455.) همنشينى با دوست عاقل, روح را زنده مى كند.
امام على(ع): كل موده مبنيه على غير ذات الله سبحانه ضلال والاعتماد عليها محال. (غرر الحكم, ج2, ص548.) هر دوستى كه بنايش براى غير خدا باشد, آن دوستى گمراهى و تكيه كردن بر آن مشكل و محال است.
امام على (ع): من لم تكن مودته فى الله فاحذره فان مودته لئيمه و صحبته مشومه (غرر الحكم, ج2, ص701.) هر كه دوستيش با تو در راه خدا نيست از او بترس, زيرا كه دوستيش پست و همنشينى با وى زشت است.
امام على(ع): موده إبنإ الدنيا تزول لادنى عارض يعرض (غرر الحكم, ج2, ص763, ح117.) دوستى دنيازدگان به كمترين چيزى كه پيدا شود و پيش آيد از بين مى رود.
امام على(ع): الاخوان فى الله تعالى تدوم مودتهم لدوام سببها (غرر الحكم, ج1, ص72, ح1809.) آنان كه براى يارى خدا با هم برادرى مى كنند دوستى شان براى پايدارى سبب آن دوستى, پاينده و پايدار است.
امام على(ع): اخوان الدين ابقى موده (غرر الحكم, ج1, ص49, ح1405.) برادران دينى دوستى شان پايدارتر است.
امام على(ع): موده ذوى الدين بطيئه الانقطاع دائمه الثبات والبقإ (غرر الحكم, ج2, ص762, ح94.) دوستى دين داران با يكديگر دير بريده مى شود و دوام و ثباتش دايمى است.
امام على(ع): من إحسن مصاحبه الاخوان استدام منه الوصله (غرر الحكم, ج2, ص676, ح1052.) هر كس به خوبى با برادران دينى همراهى نمايد پيوند دوستى اش هميشگى است.
امام على(ع): صديق كل امرء عقله (غرر الحكم, ج1, ص456, ح44.) دوست هر كس عقل اوست.
امام على(ع): موافقه الاصحاب تديم الاصطحاب (غرر الحكم, ج2, ص768, ح158.) با دوستان همراهى كردن, دوستى را پايدار مى دارد.
امام على(ع): (اياك و مصادقه الكذاب; فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب) (نهج البلاغه, حكمت 38) از دوستى با دروغگو بپرهيز, زيرا دروغگو چون سراب است. دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى دهد.
امام على(ع): (لاتصحب المالق فيزين لك فعله و يود إنك مثله) (نهج البلاغه, حكمت 293) با چاپلوس رفاقت نكن كه او با چرب زبانى تو را اغفال مى كند, كار نارواى خود را در نظرت زيبا مى نمايد و دوست دارد كه تو نيز مانند وى باشى.
امام على(ع): (اياك و مصادقه الفاجر; فانه يبيعك بالتافه) (نهج البلاغه, حكمت 38) از دوستى با انسان آلوده گناهكار پرهيز كن, زيرا تو را به چيز كمى مى فروشد.
امام على(ع): (لاترغبن فى موده من لاتكشفه) (غرر الحكم, ج2, ص800, ح18) در دوستى كسى كه او را نمى شناسى رغبت مكن.
امام على(ع): (اياك و مصاحبه الفساق; فان الشر بالشر ملحق) (نهج البلاغه, نامه69) از دوستى و همنشينى با بدان و افراد فاسق و فاسد بپرهيز, كه بدى با بدى و زشتى پيوسته است.
امام على(ع): (احذر مجالسه قرين السوء; فانه يهلك مقارنه و يردى مصاحبه) (غرر الحكم, ج1, ص142, ح21) از همنشين و رفيق بد دورى كنيد, زيرا او رفيق خود را فاسد و هلاك مى كند.
امام على(ع): (و اياك و مواطن التهمه والمجلس المظنون به السوء; فان قرين السوء يغر جليسه) (بحارالانوار, ج23, ص55) و از مراكز بدنام بپرهيز, از مجالسى كه مورد سوء ظن است دورى كن و بدان كه رفيق بد, دوست خود رافريب مى دهد و ميل او را به كارهاى ناپسند تحريك مى كند و سرانجام آلوده اش مى سازد.
امام على(ع): (موده الجهال متغيره الاحوال و شيكه الانتقال) (غرر الحكم, ج2, ص764, ح122) دوستى با نادان, هر آن و ساعتى به يك رنگ است و از بين رفتنش نزديك است.
امام على(ع): (صحبه الاحمق عذاب الروح) (غرر الحكم, ج1, ص455, ح31) همنشينى با نادان روح را رنج مى دهد.
امام على(ع): (و ادوا من توادونه فى الله سبحانه وابغضوا من تبغضونه فى الله سبحانه) (غرر الحكم, ج2, ص785, ح60) هر كه را دوست مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دوست بداريد و هر كس را دشمن مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دشمن بداريد.
رسول اكرم (ص): ((ثلاثه يشفعون الى الله يوم القيامه فيشفعهم: الانبيإ ثم العلمإ ثم الشهدإ. ))(1) سه گروه روز قيامت نزد خداوند شفاعت مى كنند و خدا شفاعتشان را مى پذيرد: انبيا, بعد علما, سپس شهدإ.
امام على (ع): ((المومن العالم إعظم إجرا من الصائم الغازى فى سبيل الله.))(2) مومن دانشور اجر و پاداشش بيش از روزه دارى است كه در راه خدا جهاد مى كند.
امام على (ع): ((كلما زاد علم الرجل زاد عنايته بنفسه و بذل فى رياضتها و صلاحها جهده.))(3) هرچه دانش آدمى زيادتر گردد توجهش به نفس خويش فزونى مى يابد و براى نيل به سعادت و صلاح, كوشش خود را به كار مى گيرد.
امام حسن مجتبى (ع): ((انكم صغار قوم و يوشك إن تكونوا كبار قوم آخرين فتعلموا العلم فمن لم يستطع منكم إن يحفظه فليكتبه و ليضعه فى بيته.))(4) امام مجتبى(ع) فرزندان خود و برادرش را فراخواند و فرمود: شما خردسالان اين نسل هستيد و به زودى بزرگان نسل آينده خواهيد بود پس علم بياموزيد و هر كه توانايى حفظ آن را ندارد بنويسد و نزد خود نگه دارد. امام على بن الحسين (ع): ((حق سائسك بالعلم: التعظيم له, والتوفير لمجلسه و حسن الاستماع اليه و الاقبال عليه و ان لاترفع عليه صوتك.))(5) حقآموزگارت بر تو اين است كه: او را احترام كنى, مجلس او را بزرگ شمارى, به گفتارش نيكو گوش سپارى, به او توجه نمايى و صدايت را از صداى او بلندتر نكنى.
امام باقر (ع): ((اذا جلست الى العالم فكن على إن تسمع احرص منك على إن تقول و تعلم حسن الاستماع كما تتعلم حسن القول.))(6) هنگامى كه نزد عالمى مى نشينى بر شنيدن حريصتر باش تا گفتن و خوب شنيدن را همچون خوب گفتن فراگير.
امام صادق (ع): ((اذا كان يوم القيامه جمع الله عزوجل الناس فى صعيد واحد و وضعت الموازين فتوزن دمإ الشهدإ مع مداد العلمإ فيرجح مداد العلمإ على دمإ الشهدإ. ))(7) در روز رستاخير خداوند مردم را يك جا گرد مىآورد و ترازوهاى عدالت برپا مى شود. آن گاه خون شهيدان با مركب علمإ سنجيده مى گردد پس مركب علما بر خون شهيدان برترى مى يابد.
امام كاظم (ع): ((تعلم من العلم ما جهلت و علم الجاهل مما علمت, عظم العالم لعلمه و دع منازعته و صغر الجاهل لجهله و لا تطرده ولكن قربه و علمه.))(8) هر آنچه از علم نمى دانى فراگير, و از آنچه مى دانى به جاهل بياموز. عالم را به خاطر علمش احترام كن و از ستيزه جويى با او بپرهيز, جاهل را براى نادانيش كوچك انگار, اما او را از خود نران, نزديكش آر و تعليمش ده.
امام جواد (ع): ((ان الله ـ عزوجل ـ جعل فى كل من الرسل بقايا من إهل العلم يدعون من ضل الى الهدى و يصبرون معهم على الاذى.))(9) خداوند ـ عزوجل ـ با هر پيامبرى دانشمندانى قرار داد كه گمراهان را هدايت مى كنند و با پيامبران در مصيبت ها شكيبايى مى ورزند.
امام حسن عسكرى (ع): ((علمإ شيعتنا مرابطون فى الثغر فمن انتصب لنا ذلك من شيعتنا كان ممن جاهد الروم… لانه يدفع عن إديان محبينا.))(10) دانشمندان شيعه مرزبانان اسلامند, هر كس از شيعيان كه عهده دار اين وظيفه شود فضيلتش بيشتر از كسى است كه با روميان مى جنگد… چون اين فرد از مرزهاى اعتقادى ما پاس مى دارد.
و يوم نبعث فى كل امه شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هولإ, و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء و هدى و رحمه و بشرى للمسلمين(سوره نحل – آيه 89) به خاطر بياوريد روزى را كه از هر امتى, گواهى از ميان خودشان بر آنها مبعوث مى گردانيم و تو را – اى محمد – گواه آنها قرار داديم و همانا اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است و عامل هدايت و مايه رحمت و بشارت براى مسلمانان است.
از اين آيه در مى يابيم كه خداوند در هر امتى يك نفر را انتخاب مى كند و بر مى گزيند تا در باره امت خويش گواهى دهد و ويژگى او در اين است كه انسانى است پاك و دور از خطا و گناه و مورد اعتماد و تصديق امت. اين بعث و برانگيختن كه در آيه ذكر شده آمده است غير از مبعوث شدن و زنده شدن پس از مرگ است بلكه وقت آن پس از هنگام بعث اول و نفخ در صور است يعنى يكى از مراحل تحقيق و بازجوئى روز قيامت و صحراى محشر مى باشد. به هر حال پيامبر در آن روز هم گواه بر امتش است از روز رسالت تا روز نفخ صور زيرا او خاتم الانبيا است و تمام مردم جهان امتش مى باشند و نه تنها بر ملت خود گواهى مى دهد كه ظاهرا او گواه بر تمام امتهاى پيشين نيز مى باشد. هر چند خداى تبارك و تعالى مى تواند خود مردم را به شهادت و گواهى عليه خودشان وادار سازد يا ملائكه و فرشتگان را امر به شهادت بر مردم كند كه فلان شخص در فلان روز چه كارى را مرتكب شد و چه عملى از او سر زد و كسى را هم حق بازجوئى از پروردگار نيست. او مالك مطلق تمام جهان و جهانيان است و هيچ كس توانائى منازعه در ملك او را ندارد. با اين حال خداوند يك نفر را كه معصوم است و هيچ دروغ و خلافى از او سرنزده است وادار مى كند كه به اعمال امت شهادت دهد. و از اين آيه نيز مشخص مى شود كه بايد هميشه در ميان مردم حجتى معصوم از سوى پروردگار وجود داشته باشد تا بر مردم عصر و زمان خود گواهى دهد و اين يكى از ادله اثبات ضرورت وجود امام زمان در هر عصرى است كه بايد هم معصوم باشد و هم ناظر بر اعمال امت. در روايتهاى مكرر مى خوانيم كه مثلا شب جمعه اعمال يك هفته امت در محضر امام وقت و ولى خدا قرار مى گيرد تا در جريان كار مردم باشد و روز قيامت به اذن خدا بر آنان گواهى دهد. هولإ: در تفسير هولإ دو احتمال وارد شده: يكى اينكه مقصود از هولإ امتهاى گذشته باشد يعنى انبيا و اوصياى آنها باشند كه شهادت بر اعمال امتهاى خود مى دهند و پيامبر گواه و شاهد بر آنان است. و بدين ترتيب – چنانكه عرض شد – پيامبر هم گواه بر امت خودش است و هم گواه بر امتهاى گذشته. ديگر آنكه مقصود ازهولإ, شاهدان عملى باشد. شاهد عملى يعنى كسى كه خود ميزان حق و باطل است و خود الگوئى است براى تشخيص خوب از بد و خير از شر كه اين شخص رسول خدا است و اوصياى او. امامان و پيشوايان دين قطعا نيز جزء شهيدان شاهد بر ملت مى باشند. در آيه آمده است: و يوم ندعو كل اناس بامامهم – و روزى كه دعوت مى كنيم هر امتى را با امامشان. و چون چنين كسى مى بايست برنامه زندگى در اختيار افراد قرار دهد تا ديگر براى كسى حجت و بهانه اى نماند, لذا ملاحظه مى كنيم كه فورا خداوند از قرآن ياد مى كند و مى فرمايد كه ما قرآن را مبين همه احكام و مسائل قرار داديم و آن را براى هدايت و رحمت مردم فرستاديم و اصلا معناى حجت خدا همين است كه او كسى مى باشد كه خداوند به وجود او بر مردم احتجاج مى كند كه من امام و پيشوا را براى شما تعيين كردم, پس چرا از او تبعيت و پيروى نكرديد. تبيانا لكل شىء: تبيان از بيان گرفته شده است يعنى قرآن بيان كننده همه چيز است. شايد برخى تصور كنند كه از اين آيه چنين مفهوم مى شود كه در قرآن بيان تمام اشيإ مادى و معنوى ذكر شده ولى اين سخن درستى نيست زيرا قرآن كتاب هدايت است نه كتاب شيمى و فيزيك يا دائره المعارف تمام علوم, پس وقتى مى فرمايد بيان هرچيز در قرآن است يعنى تمام امورى كه براى رسيدن به هدايت لازم است در قرآن بيان شده است. البته ناگفته نماند كه قرآن پيوسته انسانها را دعوت به فراگيرى علوم و دانشهاى مختلف كرده است و اشاراتى به برخى از مسائل بلكه تمام مسائل مهم دارد ولى تمام آن اشارات در محدوده توحيد و خداشناسى و سرانجام براى ارشاد و راهنمائى مردم و سوق دادن آنها به سوى ايمان و عبادت مى باشد. نكته ديگرى كه لازم است اشاره شود اينكه ممكن است مسائل و علوم بسيار پيچيده و مهمى در قرآن باشد كه از محدوده علم و ادراك ما خارج است و شايد به مرور زمان و پيشرفت بشر در علوم مختلف به برخى از آن نكات دست يابد. امام صادق عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد: ((ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل فى كتاب الله عزوجل ولكن لا تبلغه عقول الرجال)) تمام امورى كه حتى دو نفر در آن اختلاف مى ورزند, اصل و اساسش در قرآن وارد شده ولى عقول و خردهاى مردم به آن نمى رسد. نفهميدن ما هرگز مانع از آن نمى شود كه در قرآن مسائل زيادى وجود داشته باشد بلكه امهات علوم و دانشها در آن باشد و ما به آنها پى نبريم. اين آيه چهار نكته را در باره قرآن, ذكر كرده است: 1ـ بيانگر همه چيز. 2ـ مايه هدايت مردم. 3ـ وسيله رحمت آنان. 4ـ بشارت براى مسلمانان. آرى! همينطور است. پس از علم و درك به اشيإ, انسان هدايت مى يابد و خدا شناس مى شود و پس از هدايت شدن, درهاى رحمت الهى بر رويش گشوده مى شود و آنجا است كه بشارتش مى دهند به روضه رضوان و بهشت جاويدان.
جهان اسلام براى كشتار و ربودن مبارزان فلسطينى جوخه هاى مرگ اسرائيل وارد عمل شدند.(18/4/80) اسرائيل به رغم اعتراض هاى جهانى اعلام كرد: تخريب خانه فلسطينى ها را ادامه خواهد داد.(21/4/80) دبير كل جهاد اسلامى فلسطين: تل آويو را به جهنم صهيونيست ها تبديل خواهيم كرد.(23/4/80) جوخه هاى مرگ اسرائيل 2 مبارز ديگر فلسطينى را ربودند.(25/4/80) هليكوپترهاى اسرائيل خانه هاى دو عضو حماس را با موشك ويران كردند.(27/4/80) 13 نظامى صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه فلسطينى ها كشته و زخمى شدند.(27/4/80) آدم ربايان اسرائيلى مبارز فلسطينى را هنگام رانندگى ربودند.(31/4/80) عمليات صهيونيست ها براى ترور 2 عضو جهاد اسلامى ناكام ماند.(2/5/80) روحانى عضو نهضت جعفرى پاكستان توسط افراد ناشناس به شهادت رسيد. نظاميان صهيونيست شش فلسطينى را به شهادت رساندند.(9/5/80) در پى مقاومت كشورهاى اسلامى, تلاش غربى ها براى حضور همجنس بازان در مجامع جهانى ناكام ماند.(10/5/80) با فرياد مرگ بر آمريكا و اسرائيل, 100 هزار فلسطينى خشمگين شهداى نابلس را تشييع كردند.(11/5/80) دولت تركيه 15 افسر را به خاطر گرايش هاى اسلامى از ارتش اخراج كرد.(14/5/80) 11 نظامى صهيونيست در حمله شهادت طلبانه دو مبارز فلسطينى كشته و مجروح شدند. (15/5/80)
داخلى طى مراسمى با حضور رئيس جمهور صدور كارت شناسايى ملى از امروز آغاز شد.(17/4/80) مجلس, طرح استيضاح حقوقدانان شوراى نگهبان را از دستور خارج كرد.(18/4/80) رئيس جمهور: قوه قضائيه و وزارت اطلاعات مسايل نفتى را پى گيرى كنند.(19/4/80) يونسى: شنود فقط در اختيار وزارت اطلاعات است. عضو كميسيون صنايع و معادن: خودرو 4 ميليونى ساخت داخل را 9 ميليون تومان به مردم مى فروشند.(20/4/80) كروبى: مردم از خاتمى مى خواهند به مشكلات اساسى در اين دوره توجه كند.(21/4/80) خاتمى: شيعه هيچ گاه ستيزه جو نبوده است. رئيس جمهور: مطالعه ژرف و گسترده قرآن بايد در صدر مطالعات دانشجويان قرار گيرد.(23/4/80) 220 نماينده مجلس: شارون بايد به عنوان جنايتكار جنگى محاكمه شود. تيم المپياد شيمى ايران مقام دوم جهان را كسب كرد.(25/4/80) اكبر گنجى به 6 سال زندان محكوم شد. توسط بنياد شهيد و بسيج, نخستين يادواره شهداى زن در استان تهران برگزار مى شود.(26/4/80) انتخاب حقوقدانان شوراى نگهبان از دستور امروز مجلس خارج شد. حكم دستگيرى ابراهيم يزدى به پليس بين الملل اعلام شد.(27/4/80) خاتمى به مردم اطمينان داد به زودى عدالت اجتماعى را برقرار مى كند. انتخاب حقوقدانان شوراى نگهبان توسط مجلس دو هفته تإخير افتاد. تهيه كنندگان شبنامه 80 صفحه اى دستگير شدند.(28/4/80) محسن رضايى: جناح چپ به جاى حل مشكلات مردم, براى كسب بقيه قدرت مى جنگد.(1/5/80) رهبر انقلاب در ديدار هنرمندان كشور: فرهنگ و هنر اگر جناحى شود همه چيز تباه خواهد شد.(2/5/80) خاتمى: همچنان در كنار ملت مظلوم فلسطين در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى خواهيم ايستاد.(3/5/80) سناى آمريكا تحريم ايران را 5 سال ديگر تمديد كرد. عامل قتل زنان ولگرد در مشهد دستگير شد. رهبر انقلاب: تهديدهاى رژيم صهيونيستى حاكى از درماندگى است.(4/5/80) خاتمى: انقلاب اسلامى بدون بسيج به اهداف خود نخواهد رسيد.(6/5/80) انتخاب حقوقدانهاى شوراى نگهبان قبل از مراسم تحليف رياست جمهورى قطعى است. (7/5/80) آيت الله شاهرودى : اگر حدود الهى اجرا مى شد امروز شاهد مفاسد اجتماعى نبوديم.(9/5/80) كشتى كويتى حامل 99 مسافر ايرانى به قعر آب فرو رفت. بدهى مالياتى شركت هاى دولتى 900 ميليارد تومان است.(10/5/80) رهبر انقلاب در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهورى: تإمين معيشت مردم فورىترين وظيفه دولت است.(11/5/80) رهبر انقلاب حكم رياست جمهورى آقاى خاتمى را تنفيذ كردند. با عدم انتخاب سه حقوق دان شوراى نگهبان, اعتبار قانونى مجلس در ابهام ماند. يك بسيجى در بندرگز حماسه ريزعلى خواجوى را تكرار كرد. رهبر انقلاب: مسئولان براى مقابله با فسادهاى اقتصادى و مالى لباس مبارزه بر تن كنند.(13/5/80) بوش طرح تحريم 5 مسإله ايران امضا كرد. مراسم تحليف رئيس جمهور در پى عدم انتخاب اعضاى حقوقدانان شوراى نگهبان به تعويق افتاد. رهبر انقلاب اختلاف ميان مجلس و قوه قضائيه در مورد انتخاب حقوقدان هاى شوراى نگهبان را به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع داد.(14/5/80)
خارجى موافقت نخست وزير كرواسى با تحويل جنايتكاران جنگى به استعفاى چند وزير انجاميد.(17/4/80) 19 حزب سياسى بروندى بر سر تقسيم قدرت به توافق رسيدند.(18/4/80) سى ان ان: بى نظير بوتو, بهترين انتخاب براى تحقق دموكراسى در پاكستان است. (19/4/80) اعضاى خانواده شيراك به دادگاه پاريس احضار شدند.(21/4/80) سفر تاريخى رئيس جمهور پاكستان به هند براى حل اختلافات 50 ساله انجام شد.(23/4/80) چين و روسيه آزمايش موشكى جديد آمريكا را محكوم كردند.(25/4/80) جيانگ زمين: امنيت ديگر كشورها نبايد فداى امنيت امريكا شود. وزير جنگ رژيم صهيونيستى: از تإمين امنيت اسرائيلى ها عاجزيم.(27/4/80) قضاوت فرانسوى: دادگسترى پاريس صلاحيت رسيدگى به اتهامات ((شيراك)) را ندارد. (28/4/80) ژنرال مشرف: از هند دست خالى برگشتم ولى مإيوس نيستم.(30/4/80) پافشارى 188 كشور بر توقف تجارت غيرقانونى سلاح, امريكا را تسليم كرد. مورفى: امريكا در ارتباط با ايران به دور احمقانه اى گرفتار شده است.(31/4/80) سران گروه هشت در پايان اجلاس ((جنوا)) جهانى سازى را روندى قطعى اعلام داشتند. (1/5/80) پوتين: هراس از عمليات نظامى بدون مجوز سازمان ملل هنوز وجود دارد. مجلس اندونزى رئيس جمهور را عزل كرد.(2/5/80) چين: براى الحاق تايوان به زور هم متوسل مى شويم.(4/5/80) افراد ناشناس قاضى پرونده پسر ديكتاتور پيشين اندونزى را كشتند.(6/5/80) آمريكا به چين درباره تايوان چراغ سبز نشان داد.(7/5/80) هنرى كيسينجر به ديوان عالى شيلى احضار شد.(11/5/80) سه مقام بلند پايه پليس ايتاليا به خاطر خشونت هاى جنوا از كار بركنار شدند. (13/5/80) يك مقام دولت هراره: امريكاى نژادپرست در امور داخلى زيمبابوه فضولى نكند. تهاجم طالبان در تنگه فرخار با مقاومت نيروهاى مردمى به شكست انجاميد.(15/5/80)
داستان كسإ و مدارك آن: س: يكى از رخدادها در رابطه با خاندان رسالت , و مقام ارجمند آنها, ماجراى كسإ است كه به حديث كسإ معروف است, و در آخر مفاتيح الجنان به طور مشروح ذكر شده, و در آغاز آن آمده: ((به سند صحيح از جابر بن عبدالله انصارى از حضرت فاطمه زهرا(س) نقل شده است)) كه متن آن در حدود پنج صفحه از مفاتيح الجنان را فراگرفته است. اين سوال مطرح شده و مى شود كه آيا اين حديث از نظر سند, صحت دارد يا نه؟ ج: خلاصه حديث كسإ اين است كه به نقل جابر انصارى, حضرت زهرا(س) فرمود: روزى به حضور پدرم رسول خدا(ص) رفتم, به من سلام كرد, جواب سلامش را دادم فرمود: در بدنم احساس ضعف مى كنم, گفتم: اى بابا پناه مى دهم تو را به خدا از ضعفى كه به شما عارض شده است. فرمود: اى فاطمه! كسإ (روپوش) يمانى را بياور مرا به آن بپوشان, من آن را آوردم و بدن آن حضرت را پوشاندم, نگاه به چهره رسول خدا(ص) نمودم, ديدم همانند ماه شب چهارده مى درخشد. پس از لحظه اى پسرم حسن(ع) آمد و سلام كرد و جواب سلامش را دادم, گفت بوى خوشى در نزد تو مى شنوم , گويى بوى خوش جدم رسول خدا(ص) است, گفتم آرى جدت زير پوشش است, حسن(ع) از پيامبر(ص) اجازه طلبيد كه او نيز زير پوشش برود, پيامبر(ص) اجازه داد. پس از لحظه اى به همين ترتيب حسين(ع) آمد و اجازه طلبيد, پيامبر(ص) به او نيز اجازه داد, سپس حضرت على(ع) آمد و پس از سلام به همان ترتيب اجازه طلبيد, رسول خدا(ص) به او نيز اجازه داد, سپس من خودم اجازه خواستم, رسول خدا(ص) به من نيز اجازه داد, پس از آن كه ما پنج تن در زير كسإ (عبا و پوشش) جمع شديم, پيامبر(ص) دو طرف آن پوشش را گرفت و با دست راست به آسمان اشاره كرد و گفت: ((إللهم ان هولإ إهل بيتى و خاصتى و حامتى, لحمهم لحمى, و دمهم دمى, و يولمنى ما يولمهم, و يحزننى ما يحزنهم, انا حرب لمن حاربهم, و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم, و محب لمن احبهم انهم منى و انا منهم, فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك و غفرانك و رضوانك على و عليهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا)). خدايا! اين ها اهل بيت مخصوص و خاص و صميمى من هستند, گوشتشان گوشت من, و خونشان خون من است, هر كه آنها را آزار داد مرا آزار داده, و هر كه آنها را اندوهگين نمود مرا اندوهگين نموده, من با هر كه با آنها در ستيز است, در ستيز هستم, و هر كه با آنها در مسالمت است, من با او در مسالمت هستم, و هر كه با آنها دشمن است با او دشمنم, و هر كه با آنها دوست است , با او دوستم, آنها از منند و من با آنها هستم, خدايا! صلوات و بركات و رحمت و آمرزش و رضوانت را بر من و آنها قرار بده, و هرگونه پليدى را از آنها دور گردان, و آنها را كاملا پاك فرما.)) خداوند فرمود: اى فرشتگانم و اى ساكنان آسمانم من همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و ستارگان و دريا و كشتى را نيافريدم مگر به طفيل دوستى اين پنج تن كه در تحت پوشش هستند. جبرئيل عرض كرد: پروردگارا! در زير اين پوشش كيانند؟ خداوند متعال فرمود: ((اين ها اهل بيت نبوت, و معدن رسالت اند, كه عبارتند از فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش)) جبرئيل گفت: آيا اجازه مى دهى من نيز نزد آنها بروم تا ششمين نفر آنها باشم؟ خداوند به او اجازه داد, جبرئيل نزد آنها آمد و پس از ابلاغ سلام و تحيات مخصوص الهى به آنها, گفت: ((خداوند مى فرمايد به عزت و جلالم سوگند همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و دريا را فقط به طفيل وجود شما و دوستى شما آفريدم.)) سپس جبرئيل اجازه ورود طلبيد, پيامبر(ص) به او اجازه داد, جبرئيل خطاب به پدرم رسول خدا(ص) گفت: خداوند به شما چنين وحى فرمود: ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا;(1) خداوند فقط مى خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دو ركند, و كاملا شما را پاك سازد. )) سپس پيامبر(ص) ثواب بسيار فراوان يادآورى ماجراى كسإ را در محافل شيعه بيان كرد كه بسيار مهم و استثنايى است. در مورد سند اين حديث شريف, توضيح اين كه اين حديث بايد در رابطه با آيه تطهير (آيه 33 احزاب) مورد بحث و بررسى قرار گيرد. در اين رابطه ده ها حديث از مدارك و كتب شيعه و سنى وجود دارد كه ماجراى كسإ را به طور اجمال و خلاصه بيان كرده و آن را شإن نزول آيه تطهير قرار داده اند. از همه اين روايات به طور اجمال فهميده مى شود كه پيامبر(ص), على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فراخواند, ـ و يا آنها به خدمت او آمدند ـ پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت ((خدايا! اين ها خاندان منند, رجس و آلودگى از آنها دور كن.)) در اين هنگام آيه تطهير (33 احزاب) نازل شد. ثعلبى در تفسير خود ذيل آيه تطهير از ام سلمه (يكى از همسران پيامبر((ص))) نقل مى كند كه گفت: پيامبر(ص) در خانه خود بود, فاطمه(س) پارچه حريرى نزد آن حضرت آورد, پيامبر(ص) به او فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن, فاطمه(س) آنها را آورد, سپس غذا خوردند, بعد پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت: ((خدايا! اين ها خاندان منند, هرگونه پليدى را از آنها دورگردان, و از هر آلودگى پاكشان كن.)) در اين هنگام آيه تطهير نازل شد. ثعلبى نظير اين مطلب را از عايشه نيز نقل مى كندو مى افزايد: ام سلمه به رسول خدا(ص) گفت: ((من نيز از اهل تو هستم؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((تنحى فانك الى خير; دور باش, تو بر خير و نيكى هستى.)) (اما جزء اين جمع نمى باشى) (2) جالب اين كه حاكم حسكانى , كه از علماى معروف اهل تسنن است, اين حديث و نظير آن را از طرق مختلف نقل كرده, و بيش از 130 حديث در اين زمينه روايت نموده است(3) نتيجه اين كه: اصل مسإله حديث كسإ و تطهير اهل كسإ (پنج تن آل عبا) از طرف خدا, با نزول آيه تطهير (33 احزاب) به طور اجمال مسلم است, و در كتب شيعه و سنى در تفاسيرشان در ذيل آيه تطهير آمده است. اينك در اينجا اين سوال مطرح مى شود كه آيا حديث كسإ آن گونه كه در آخر مفاتيح الجنان محدث قمى(ره) با شرح مبسوط آمده, مدركى دارد يا نه؟ پاسخ اين سوال نيز مثبت است, محدثين و علماى متعددى , حديث كسإ را به طور مبسوط كه در مفاتيح الجنان آمده نقل كرده اند از جمله: 1 ـ علامه شيخ فخرالدين طريحى صاحب مجمع البحرين (متوفاى 1085 هـ.ق) در كتاب خود ((المنتخب فى جمع المراثى والخطب)) معروف به منتخب طريحى. 2ـ علامه شيخ عبدالله بحرانى, شاگرد برجسته علامه مجلسى, در كتاب عوالم العلوم, ج11. 3ـ آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى, صاحب العروه الوثقى (متوفاى 1337 هـ. ق) در كتاب ((السوال والجواب)) ايشان در اين كتاب درباره حديث كسإ مى فرمايد: ((اصل داستان كسإ, طبق احاديث بسيار, معلوم و متواتر است (يعنى بسيار نقل شده كه موجب علم است) و هيچ مانعى ندارد كه اين حديث همان گونه باشد كه در كتاب منتخب طريحى (با آن شرح و تفصيل) باشد, اختلاف روايات در چگونگى ماجراى كسإ همديگر را كامل و تإييد مى كنند, و منافاتى بين آنها نيست.)) 4ـ علامه سيد عبدالرزاق مقرم, وفافه الصديقه الزهرا.(4) قابل ذكر است كه در روايات متعدد از كتب شيعه و سنى نقل شده كه پس از نزول آيه تطهير, پيامبر(ص) مدت شش ماه , هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه(س[ (كه على و حسن و حسين عليهم السلام نيز آنجا بودند] مى گذشت , در كنار در خانه با صداى بلند مى فرمود: ((الصلوه يا إهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند مى خواهد هرگونه پليدى را از شما خاندان دور كند, و شما را به طور كامل پاك سازد.)) (5) اين روايات نيز دليل روشنى بر صحت حديث كسإ است.
چرا نام على(ع) در قرآن نيامده است؟ س: با اين كه حضرت على(ع) دومين شخص جهان اسلام, و وصى پيامبراكرم(ص) بود, چرا نام او در قرآن نيامده است؟ ج: 1 ـ قرآن در مقام بيان همه چيز نيست, بلكه بيانگر كليات و عناوين اصلى اسلام است, به همين دليل نام هيچ يك از اصحاب و همسران پيامبر(ص) در قرآن نيامده است, جز نام زيد (زيد بن حارثه) كه پسر خوانده پيامبر(ص) بود, با زينب بنت جحش دختر عمه آن حضرت ازدواج كرد, سپس بر اثر ناسازگارى, او را طلاق داد, به دستور خدا به عنوان شكستن سنت جاهليت كه ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده را حرام مى دانستند, پيامبر(ص) با زينب ازدواج كرد, به اين مناسبت نام زيد در قرآن آيه 37 احزاب آمده است آنجا كه مى خوانيم: ((… فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها لكى لا يكون على المومنين حرج فى إزواج إدعيائهم; هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن (زينب) به سر آورد (و از او جدا شد) ما او را به همسرى تو (اى پيامبر) در آورديم, تا مشكلى براى مومنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان ـ هنگامى كه طلاق گيرند ـ نباشد)) 2ـ نظر به اين كه حضرت على(ع) دشمنان پركينه فراوان داشت, اگر نامش در قرآن ذكر مى شد, قرآن را تحريف مى كردند, و نام على(ع) را حذف مى نمودند, و از آنجا كه اراده خداوند بر حفظ قرآن از دستبرد تحريف بود, نام حضرت على(ع) را در قرآن ذكر نكرد. 3ـ گرچه نام على(ع) در قرآن نيست, ولى آيات متعددى از قرآن (در حدود 200 آيه) به كمك اسناد قطعى فريقين (سنى و شيعه در شإن على(ع) و گاهى در شإن على(ع) و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام) نازل شده است, كه اينجا جاى بيان اين مطلب نيست, تنها نظر شما را به گفتار يكى از محدثين و دانشمندان معروف و بزرگ اهل تسنن, حاكم حسكانى حنفى (متوفاى 490 هـ.ق) جلب مى كنم, وى كتابى در دو جلد به نام ((شواهد التنزيل)) نوشته, در مقدمه اين كتاب مى نويسد: ((در مجلسى بودم, جمعى از علما حضور داشتند, در آنجا يك نفر گفت: هيچ آيه اى از قرآن در شإن على(ع) و آل على(ع) وارد نشده است, در آن جمع جز يك نفر, كسى به او اعتراض نكرد, من در مورد تهمت و افتراى بزرگ او, بهت زده شدم, بر حسب وظيفه تصميم گرفتم, تا آياتى را كه در قرآن در شإن على و آل على(ع) وارد شده, جمعآورى كنم, اين كتاب بر همين اساس تإليف گرديد.))(6) كه شامل ده ها بلكه صدها آيه در شإن على(ع) و خاندان عصمت(ع) است. جالب اين كه حاكم حسكانى در اين كتاب 210 آيه قرآن را با ذكر سند, ذكر كرده و به كمك روايات و كتب اهل تسنن و تفاسير آنها, ثابت كرده كه همه اين آيات در شإن على(ع) و آلش نازل شده, و هر كدام با تعبيرى, آن حضرت را ستوده اند.(7)
پى نوشت ها: 1- احزاب (33) آيه33. 2- اين روايت و نظير آن در كتب متعدد از اهل تسنن آمده, مانند : شواهد التنزيل حاكم حسكانى, ج2, ص31 به بعد; الدرالمنثور سيوطى, ج5, ص198, تفسير طبرى (جامع البيان) , ج22, ص;5 صحيح مسلم, ج2, ص;331 مسند احمد, ج6, ص292, تفسير ابن كثير, ج3, ص;484 فصول المهمه ابن صباغ, ص8 و… براى دستيابى به مدارك و اسناد بيشتر به كتاب ارزشمند احقاق الحق, ج2, ص502 مراجعه شود. 3- شواهد التنزيل, ج2, از صفحه 10 تا 92. 4- علامه سيد عباس كاشانى, المصابيح الجنان, قسمت آخر. 5- حاكم حسكانى, شواهد التنزيل, ج2, ص11. 6- همان, ج1, ص14. 7- براى شرح بيشتر , به كتاب آيت الله فيروزآبادى, فضائل الخمسه فى الصحاح السته (در 5 جلد) مراجعه شود.
داستان كسإ و مدارك آن: س: يكى از رخدادها در رابطه با خاندان رسالت , و مقام ارجمند آنها, ماجراى كسإ است كه به حديث كسإ معروف است, و در آخر مفاتيح الجنان به طور مشروح ذكر شده, و در آغاز آن آمده: ((به سند صحيح از جابر بن عبدالله انصارى از حضرت فاطمه زهرا(س) نقل شده است)) كه متن آن در حدود پنج صفحه از مفاتيح الجنان را فراگرفته است. اين سوال مطرح شده و مى شود كه آيا اين حديث از نظر سند, صحت دارد يا نه؟ ج: خلاصه حديث كسإ اين است كه به نقل جابر انصارى, حضرت زهرا(س) فرمود: روزى به حضور پدرم رسول خدا(ص) رفتم, به من سلام كرد, جواب سلامش را دادم فرمود: در بدنم احساس ضعف مى كنم, گفتم: اى بابا پناه مى دهم تو را به خدا از ضعفى كه به شما عارض شده است. فرمود: اى فاطمه! كسإ (روپوش) يمانى را بياور مرا به آن بپوشان, من آن را آوردم و بدن آن حضرت را پوشاندم, نگاه به چهره رسول خدا(ص) نمودم, ديدم همانند ماه شب چهارده مى درخشد. پس از لحظه اى پسرم حسن(ع) آمد و سلام كرد و جواب سلامش را دادم, گفت بوى خوشى در نزد تو مى شنوم , گويى بوى خوش جدم رسول خدا(ص) است, گفتم آرى جدت زير پوشش است, حسن(ع) از پيامبر(ص) اجازه طلبيد كه او نيز زير پوشش برود, پيامبر(ص) اجازه داد. پس از لحظه اى به همين ترتيب حسين(ع) آمد و اجازه طلبيد, پيامبر(ص) به او نيز اجازه داد, سپس حضرت على(ع) آمد و پس از سلام به همان ترتيب اجازه طلبيد, رسول خدا(ص) به او نيز اجازه داد, سپس من خودم اجازه خواستم, رسول خدا(ص) به من نيز اجازه داد, پس از آن كه ما پنج تن در زير كسإ (عبا و پوشش) جمع شديم, پيامبر(ص) دو طرف آن پوشش را گرفت و با دست راست به آسمان اشاره كرد و گفت: ((إللهم ان هولإ إهل بيتى و خاصتى و حامتى, لحمهم لحمى, و دمهم دمى, و يولمنى ما يولمهم, و يحزننى ما يحزنهم, انا حرب لمن حاربهم, و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم, و محب لمن احبهم انهم منى و انا منهم, فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك و غفرانك و رضوانك على و عليهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا)). خدايا! اين ها اهل بيت مخصوص و خاص و صميمى من هستند, گوشتشان گوشت من, و خونشان خون من است, هر كه آنها را آزار داد مرا آزار داده, و هر كه آنها را اندوهگين نمود مرا اندوهگين نموده, من با هر كه با آنها در ستيز است, در ستيز هستم, و هر كه با آنها در مسالمت است, من با او در مسالمت هستم, و هر كه با آنها دشمن است با او دشمنم, و هر كه با آنها دوست است , با او دوستم, آنها از منند و من با آنها هستم, خدايا! صلوات و بركات و رحمت و آمرزش و رضوانت را بر من و آنها قرار بده, و هرگونه پليدى را از آنها دور گردان, و آنها را كاملا پاك فرما.)) خداوند فرمود: اى فرشتگانم و اى ساكنان آسمانم من همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و ستارگان و دريا و كشتى را نيافريدم مگر به طفيل دوستى اين پنج تن كه در تحت پوشش هستند. جبرئيل عرض كرد: پروردگارا! در زير اين پوشش كيانند؟ خداوند متعال فرمود: ((اين ها اهل بيت نبوت, و معدن رسالت اند, كه عبارتند از فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش)) جبرئيل گفت: آيا اجازه مى دهى من نيز نزد آنها بروم تا ششمين نفر آنها باشم؟ خداوند به او اجازه داد, جبرئيل نزد آنها آمد و پس از ابلاغ سلام و تحيات مخصوص الهى به آنها, گفت: ((خداوند مى فرمايد به عزت و جلالم سوگند همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و دريا را فقط به طفيل وجود شما و دوستى شما آفريدم.)) سپس جبرئيل اجازه ورود طلبيد, پيامبر(ص) به او اجازه داد, جبرئيل خطاب به پدرم رسول خدا(ص) گفت: خداوند به شما چنين وحى فرمود: ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا;(1) خداوند فقط مى خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دو ركند, و كاملا شما را پاك سازد. )) سپس پيامبر(ص) ثواب بسيار فراوان يادآورى ماجراى كسإ را در محافل شيعه بيان كرد كه بسيار مهم و استثنايى است. در مورد سند اين حديث شريف, توضيح اين كه اين حديث بايد در رابطه با آيه تطهير (آيه 33 احزاب) مورد بحث و بررسى قرار گيرد. در اين رابطه ده ها حديث از مدارك و كتب شيعه و سنى وجود دارد كه ماجراى كسإ را به طور اجمال و خلاصه بيان كرده و آن را شإن نزول آيه تطهير قرار داده اند. از همه اين روايات به طور اجمال فهميده مى شود كه پيامبر(ص), على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فراخواند, ـ و يا آنها به خدمت او آمدند ـ پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت ((خدايا! اين ها خاندان منند, رجس و آلودگى از آنها دور كن.)) در اين هنگام آيه تطهير (33 احزاب) نازل شد. ثعلبى در تفسير خود ذيل آيه تطهير از ام سلمه (يكى از همسران پيامبر((ص))) نقل مى كند كه گفت: پيامبر(ص) در خانه خود بود, فاطمه(س) پارچه حريرى نزد آن حضرت آورد, پيامبر(ص) به او فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن, فاطمه(س) آنها را آورد, سپس غذا خوردند, بعد پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت: ((خدايا! اين ها خاندان منند, هرگونه پليدى را از آنها دورگردان, و از هر آلودگى پاكشان كن.)) در اين هنگام آيه تطهير نازل شد. ثعلبى نظير اين مطلب را از عايشه نيز نقل مى كندو مى افزايد: ام سلمه به رسول خدا(ص) گفت: ((من نيز از اهل تو هستم؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((تنحى فانك الى خير; دور باش, تو بر خير و نيكى هستى.)) (اما جزء اين جمع نمى باشى) (2) جالب اين كه حاكم حسكانى , كه از علماى معروف اهل تسنن است, اين حديث و نظير آن را از طرق مختلف نقل كرده, و بيش از 130 حديث در اين زمينه روايت نموده است(3) نتيجه اين كه: اصل مسإله حديث كسإ و تطهير اهل كسإ (پنج تن آل عبا) از طرف خدا, با نزول آيه تطهير (33 احزاب) به طور اجمال مسلم است, و در كتب شيعه و سنى در تفاسيرشان در ذيل آيه تطهير آمده است. اينك در اينجا اين سوال مطرح مى شود كه آيا حديث كسإ آن گونه كه در آخر مفاتيح الجنان محدث قمى(ره) با شرح مبسوط آمده, مدركى دارد يا نه؟ پاسخ اين سوال نيز مثبت است, محدثين و علماى متعددى , حديث كسإ را به طور مبسوط كه در مفاتيح الجنان آمده نقل كرده اند از جمله: 1 ـ علامه شيخ فخرالدين طريحى صاحب مجمع البحرين (متوفاى 1085 هـ.ق) در كتاب خود ((المنتخب فى جمع المراثى والخطب)) معروف به منتخب طريحى. 2ـ علامه شيخ عبدالله بحرانى, شاگرد برجسته علامه مجلسى, در كتاب عوالم العلوم, ج11. 3ـ آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى, صاحب العروه الوثقى (متوفاى 1337 هـ. ق) در كتاب ((السوال والجواب)) ايشان در اين كتاب درباره حديث كسإ مى فرمايد: ((اصل داستان كسإ, طبق احاديث بسيار, معلوم و متواتر است (يعنى بسيار نقل شده كه موجب علم است) و هيچ مانعى ندارد كه اين حديث همان گونه باشد كه در كتاب منتخب طريحى (با آن شرح و تفصيل) باشد, اختلاف روايات در چگونگى ماجراى كسإ همديگر را كامل و تإييد مى كنند, و منافاتى بين آنها نيست.)) 4ـ علامه سيد عبدالرزاق مقرم, وفافه الصديقه الزهرا.(4) قابل ذكر است كه در روايات متعدد از كتب شيعه و سنى نقل شده كه پس از نزول آيه تطهير, پيامبر(ص) مدت شش ماه , هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه(س[ (كه على و حسن و حسين عليهم السلام نيز آنجا بودند] مى گذشت , در كنار در خانه با صداى بلند مى فرمود: ((الصلوه يا إهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند مى خواهد هرگونه پليدى را از شما خاندان دور كند, و شما را به طور كامل پاك سازد.)) (5) اين روايات نيز دليل روشنى بر صحت حديث كسإ است.
چرا نام على(ع) در قرآن نيامده است؟ س: با اين كه حضرت على(ع) دومين شخص جهان اسلام, و وصى پيامبراكرم(ص) بود, چرا نام او در قرآن نيامده است؟ ج: 1 ـ قرآن در مقام بيان همه چيز نيست, بلكه بيانگر كليات و عناوين اصلى اسلام است, به همين دليل نام هيچ يك از اصحاب و همسران پيامبر(ص) در قرآن نيامده است, جز نام زيد (زيد بن حارثه) كه پسر خوانده پيامبر(ص) بود, با زينب بنت جحش دختر عمه آن حضرت ازدواج كرد, سپس بر اثر ناسازگارى, او را طلاق داد, به دستور خدا به عنوان شكستن سنت جاهليت كه ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده را حرام مى دانستند, پيامبر(ص) با زينب ازدواج كرد, به اين مناسبت نام زيد در قرآن آيه 37 احزاب آمده است آنجا كه مى خوانيم: ((… فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها لكى لا يكون على المومنين حرج فى إزواج إدعيائهم; هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن (زينب) به سر آورد (و از او جدا شد) ما او را به همسرى تو (اى پيامبر) در آورديم, تا مشكلى براى مومنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان ـ هنگامى كه طلاق گيرند ـ نباشد)) 2ـ نظر به اين كه حضرت على(ع) دشمنان پركينه فراوان داشت, اگر نامش در قرآن ذكر مى شد, قرآن را تحريف مى كردند, و نام على(ع) را حذف مى نمودند, و از آنجا كه اراده خداوند بر حفظ قرآن از دستبرد تحريف بود, نام حضرت على(ع) را در قرآن ذكر نكرد. 3ـ گرچه نام على(ع) در قرآن نيست, ولى آيات متعددى از قرآن (در حدود 200 آيه) به كمك اسناد قطعى فريقين (سنى و شيعه در شإن على(ع) و گاهى در شإن على(ع) و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام) نازل شده است, كه اينجا جاى بيان اين مطلب نيست, تنها نظر شما را به گفتار يكى از محدثين و دانشمندان معروف و بزرگ اهل تسنن, حاكم حسكانى حنفى (متوفاى 490 هـ.ق) جلب مى كنم, وى كتابى در دو جلد به نام ((شواهد التنزيل)) نوشته, در مقدمه اين كتاب مى نويسد: ((در مجلسى بودم, جمعى از علما حضور داشتند, در آنجا يك نفر گفت: هيچ آيه اى از قرآن در شإن على(ع) و آل على(ع) وارد نشده است, در آن جمع جز يك نفر, كسى به او اعتراض نكرد, من در مورد تهمت و افتراى بزرگ او, بهت زده شدم, بر حسب وظيفه تصميم گرفتم, تا آياتى را كه در قرآن در شإن على و آل على(ع) وارد شده, جمعآورى كنم, اين كتاب بر همين اساس تإليف گرديد.))(6) كه شامل ده ها بلكه صدها آيه در شإن على(ع) و خاندان عصمت(ع) است. جالب اين كه حاكم حسكانى در اين كتاب 210 آيه قرآن را با ذكر سند, ذكر كرده و به كمك روايات و كتب اهل تسنن و تفاسير آنها, ثابت كرده كه همه اين آيات در شإن على(ع) و آلش نازل شده, و هر كدام با تعبيرى, آن حضرت را ستوده اند.(7)
پى نوشت ها: 1- احزاب (33) آيه33. 2- اين روايت و نظير آن در كتب متعدد از اهل تسنن آمده, مانند : شواهد التنزيل حاكم حسكانى, ج2, ص31 به بعد; الدرالمنثور سيوطى, ج5, ص198, تفسير طبرى (جامع البيان) , ج22, ص;5 صحيح مسلم, ج2, ص;331 مسند احمد, ج6, ص292, تفسير ابن كثير, ج3, ص;484 فصول المهمه ابن صباغ, ص8 و… براى دستيابى به مدارك و اسناد بيشتر به كتاب ارزشمند احقاق الحق, ج2, ص502 مراجعه شود. 3- شواهد التنزيل, ج2, از صفحه 10 تا 92. 4- علامه سيد عباس كاشانى, المصابيح الجنان, قسمت آخر. 5- حاكم حسكانى, شواهد التنزيل, ج2, ص11. 6- همان, ج1, ص14. 7- براى شرح بيشتر , به كتاب آيت الله فيروزآبادى, فضائل الخمسه فى الصحاح السته (در 5 جلد) مراجعه شود.
آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى فرزانه علم و عمل
ميلاد نور در سال 1280 هـ.ق (142 سال قبل) در قم, حرم خاندان رسالت(ع), در خانه علم و تقوا و پرصفا و صميميت آخوند ملا محمد تقى قمى (ره) كودكى ديده به جهان گشود كه او را ابوالقاسم نام نهادند, اين كودك سعادتمند در دامن پاك مادرى از شيفتگان اهل بيت عصمت و طهارت(ع) و در زير نظر پدرى عالم و مهربان پرورش يافت, او درس هاى نخستين زندگى را كه سنگ زيرين شخصيت علمى و معنوى و ايمانش بود نزد پدر آموخت, رفته رفته براى تحصيل در مراحل بعد, آماده شد. ابوالقاسم داراى استعداد سرشار خداداد بود, و از همان دوران كودكى نشانه هاى رشد و پويايى در چهره اش ديده مى شد, او پس از يادگيرى دروس ابتدايى خواندن و نوشتن, به محضر درس مدرسان و عالمان آن عصر, مرحوم شيخ محمد حسن نادى(1) و ملا محمد جواد قمى(2) راه يافت, و پايه هاى علمى خود را در محضر اين دو استاد, استوار ساخت, به گونه اى كه آماده هجرت به سوى نجف اشرف و استفاده از محضر علماى بزرگ حوزه علميه نجف گرديد.
هجرت به نجف اشرف شيخ ابوالقاسم در دوران جوانى براى ادامه تحصيل و كسب مراحل عالى علمى حوزوى به سوى نجف اشرف هجرت كرد, و در آنجا از محضر علماى برجسته و آيات عظام از جمله آيت الله حاج ميرزا خليل تهرانى و آيت الله حاج آقا رضا همدانى صاحب مصباح الفقيه, و آخوند ملا محمد كاظم خراسانى صاحب كفايه الاصول, و آيت الله سيد محمد كاظم يزدى(ره) بر درجات علمى خود افزود. سپس به تهران بازگشت, و مدتى در تهران از محضر بزرگانى مانند آيت الله ميرزا محمد آشتيانى صاحب حاشيه رسائل استفاده كرده و در اين وقت به درجه اجتهاد رسيده بود و از آن پس مى توانست حوزه تدريس تشكيل دهد و به تصنيف و تحقيق و تدريس بپردازد و به تربيت شاگرد اقدام نمايد.
بازگشت به قم آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى (ره) پس از طى مراحل تحصيلات حوزوى و وصول به درجه اجتهاد در نجف اشرف و تهران, به زادگاه خود, قم بازگشت و در حوزه علميه قم به تدريس پرداخت, و شاگردان برجسته اى را كه بسيارى از آنها بعدها به درجه اجتهاد و بعضى به مقام مرجعيت رسيدند, تربيت نمود. و از آنجاكه يكى از علماى قم در آن عصر همنام او بود و به عنوان شيخ ابوالقاسم قمى فرزند محمد كريم خوانده مى شد, و از مدرسان و ائمه جماعات قم به شمار مىآمد, براى اين كه اين تشابه اسمى موجب اشتباه نشود, به آقاى شيخ ابوالقاسم قمى (كه اين مقاله در شرح احوال او است) شيخ ابوالقاسم كبير گفتند, و همنام او را شيخ ابوالقاسم صغير (كوچك) خواندند و آيت الله شيخ ابوالقاسم صغير در عصر مرجعيت آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم, چند سال قبل از رحلت آقاى حائرى دار دنيا را وداع كرد. مرحوم حجه الاسلام شيخ محمد رازى مى نويسد: ((آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى از اجله علما و مجتهدين و فقها و مدققين عصر خود بود و در علوم ادبى و حسن خط مقامى والا داشت…))(3) و در مورد ديگرى مى نويسد: ((آيت الله العظمى آقاى شيخ ابوالقاسم قمى, عالم فاضل محقق مدقق اصولى, تقى زاهد, معروف به فضل و وسعت اطلاع و دقت نظر بود, بعضى او را بر آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) ترجيح مى دادند, و برجستگان از شاگردان ايشان از مراجع تقليد امروز به شمار مىآيند.))(4) علامه سيد محسن جبل عاملى صاحب اعيان الشيعه مى نويسد: ((شيخ ابوالقاسم كبير قمى عالمى فاضل و محقق و مدقق و فقيه و اصولى و باتقوا و زاهد بود, و به فضل معروف و داراى اطلاعات وسيع و دقت نظر بود, و بر حاج شيخ عبدالكريم يزدى رييس حوزه علميه قم برترى داشت, هر دو معاصر هم بودند… من در قم او را ديدم, مباحثه اى بين ما شد, فضل و دقت نظر عالى او را دريافتم.))(5) از شخصيت علمى, معنوى و اجتماعى او اين بس كه ايشان در آن عصر در مسجد امام حسن(ع) قم اقامه جماعت مى كرد, ويكى ديگر از امام جماعت هاى آن عصر آيت الله ملا محمود زاهدى (پدر آيت الله حاج ميرزا ابوالقاسم زاهدى) بود, آقاى ملامحمود زاهدى روزى پس از نماز ظهر ديد مردم در نماز جماعت او بيشتر از مإمومين آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى(ره) شركت كرده اند, برخاست و به مردم گفت: ((به من اقتدا نكنيد, به آيت الله العظمى شيخ ابوالقاسم قمى اقتدا كنيد)) آنگاه صحنه را براى توجه بيشتر به مقام مرجعيت و تقواى آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى ترك كرده و خود و مردم به او اقتدا كردند.(6)
شاگرد پرورى يك عالم ربانى و دانشمند شايسته كسى است كه علاوه بر خودسازى و رياضت براى وصول به كمالات, به تربيت شاگردان از جهت ظاهر و باطن بپردازد, مرحوم آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) در اين راستا از علماى موفق و ممتاز بود, هم مدرس و استاد علوم, و هم معلم و مربى اخلاق براى شاگردان بود, به عنوان نمونه مرحوم آيت الله العظمى حاج ميرزا ابوالفضل زاهدى قمى (وفات يافته سال 1357 ش) از شاگردان او بود, و پس از پيمودن سطوح عاليه, حدود ده سال در درس خارج فقه و اصول آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير, شركت كرده و استفاده كامل برد(7) نمونه ديگر از شاگردان او مرحوم عالم و عارف زاهد حضرت آيت الله العظمى سيد رضا بهإ الدينى (وفات يافته سال 1418 هـ.ق) است, وى از همان دوران كودكى و آغاز طلبگى مورد لطف و عنايت خاص آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير بود, او در اين باره مى فرمود: ((ما مكتب مى رفتيم, آقاى شيخ ابوالقاسم در مكتب به ديدن ما مىآمد, ايشان كسى بود كه مقلد داشت و صاحب نظر بود, به طورى كه حاج شيخ (آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى موسس حوزه علميه قم) به رإى و نظر او توجه داشت, وقتى از حاجى شيخ سوالى كرده بودند, ولى نظر آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير بر خلاف آن بود, حاج شيخ پس از تإمل و تجديد نظر, جواب مسإله را مطابق نظر شيخ ابوالقاسم كبير نوشت.)) نيز مى فرمود: ((در مدرسه فيضيه در حجره اى مشغول تحصيل بوديم, شيخ ابوالقاسم كبير مكرر به ديدن ما مىآمد.)) آقاى بهإ الدينى (ره) مكرر از آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير ياد مى كرد و مى فرمود: او توجه و عنايت خاصى در آغاز طلبگى من به من داشت,مرا تشويق مى كرد,(8) وقتى از آيت الله سيد رضا بهإ الدينى در مورد معلم اخلاقش سوال شد, در پاسخ فرمود: ((معلم ما در اين جهات, حاج شيخ ابوالقاسم كبير بود كه ما را نصيحت مى كرد, اخلاقيات عملى را خدمت آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم كبير آموختيم.)) و در مورد ديگر فرمود: ((استاد اخلاق و عرفان عملى ما آقا شيخ ابوالقاسم كبير بود.))(9) از اين مطالب چنين استفاده مى شود كه آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير مصداق اين سخن رسول خدا (ص) بود كه ((المومن ينظر بنور الله; مومن با نور خدا, اشيإ را مشاهده مى كند.))(10) آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى داراى چنين فراست و بينش بود, با اين نور, آينده را مشاهده مى كرد, و در سيماى آيت الله بهإالدينى آنگاه كه كودك و نوجوانى بود, آينده درخشان او را مى ديد, از اين رو در تشويق و تربيت او سعى فراوان داشت, او آن روز مى نگريست كه آقاى بهإالدينى در آينده الگوى فقهإ و پارسايان و عارفان برجسته خواهد شد, لذا در رشد و ارتقإ او عنايت خاصى داشت, اين ها همه نشان دهنده شاگردپرورى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) است.
ملكات نفسانى و كمالات شخصيت انسان را از آثار وجودى او مى توان شناخت, يكى از آثار او, اعمال نيك و سير و سلوك پاك او است كه از او بروز مى كند و دل ها را نورانى مى نمايد, چرا كه زيبايى انسان به لباس و قد و قامت نيست بلكه به نورانيت قلب و جان او است, از مقام بلند معنوى مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم كبير همين بس كه مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى (وفات يافته سال 1325 هـ.ق) كه از مراجع بزرگ تقليد بود فرمود: ((من منكر بودم كه در اين عصر و زمان, آدم خوب پيدا شود تا اين كه در قم آقاى شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) و در نجف اشرف آقاى سيد مرتضى كشميرى (عالم ربانى و صاحب كرامت) را ديدم, يقين كردم كه در اين عصر هم انسان كامل و مومن حقيقى يافت مى شود.))(11) به عنوان نمونه نظر شما را به بعضى از حالات و ويژگى هاى او جلب مى كنيم.
تواضع و حق شناسى تواضع و حق شناسى نشانه بزرگوارى و روح بلند و صفاى قلب است, آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى, نسبت به شاگردان و مومنان و همطرازهاى خود كمال تواضع و حق شناسى را داشت, مرحوم آيت الله شيخ محمد فكور يزدى (وفات يافته سال 1394 هـ.ق) مى فرمود: در روزهاى اول كه از يزد به قم براى ادامه تحصيل آمده بودم, خيلى كوچك بودم و هنوز معمم نشده بودم, روزى در مسجد امام حسن عسكرى(ع) پولى از دستم افتاد, دنبال آن مى گشتم ناگاه پيرمرد اهل علمى كه در نزديك آنجا بود جلو آمد و از من پرسيد: ((چه گم كرده اى؟)) عرض كردم: پولم گم شده است, ايشان هم به جستجو پرداخت تا پول را پيدا كند, من در آن وقت او را نشناختم بعد شناختم كه همان عالم بزرگ شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) بود.)) آقاى فكور فرمودند: ((ببينيد گذشتگان ما چقدر تارك هواى نفس بودند.))(12) نمونه ديگر اين كه با اين كه ايشان داراى موقعيت علمى خوبى بود و از مراجع تقليد به شمار مىآمد, ولى در برابر آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى تواضع مى كرد, و از ايشان ترويج مى نمود, مثلا نقل شده كه در مجلسى كه آقاى حائرى هم نبود, واعظ در منبر نام ايشان را به عنوان حضرت آيت الله برد, بى درنگ آقاى شيخ ابوالقاسم به واعظ رو كرد و گفت: ((آيت الله, آقاى شيخ عبدالكريم است, و ديگر به من آيت الله نگوييد.)) (13) نظير اين واقعه اين كه: در مجلسى, جمعى از علما در محضر آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آيت الله العظمى شيخ ابوالقاسم قمى, حضور داشتند, شخصى وارد مجلس شد و در مقابل حاج شيخ ابوالقاسم ايستاد و گفت: ((حضرت آيت الله! عرضى دارم.)) در اين هنگام حاج شيخ ابوالقاسم با دست اشاره به آيت الله حائرى كرد و گفت: ((آيت الله ايشان است)) با اين كه آقاى شيخ ابوالقاسم, مجتهد بود و مقلد داشت با اين اشاره مى خواست بگويد: امروز پرچمدار, آيت الله حائرى است. (14) نشانه ديگر از تواضع و حق شناسى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير اين كه مى فرمود: ((خداوند به حاج شيخ (عبدالكريم) طول عمر عنايت فرمايد, شهر ما (قم) را آباد كرد.))(15)
بى اعتنايى به امور مادى و مراقبت از حريم تقوا مرحوم آيت الله سيد مصطفى صفايى خوانسارى (وفات يافته سال 1314 هـ.ق) نقل كردند: روزى شخصى از ثروتمندها مقدارى برگه هلو يا زردآلو يا از اين قبيل چيزها به رسم هديه براى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) آورد, آقا هديه را قبول كرد, اما مصرف نكرد, و به اهل خانه نداد, بلكه در گنجه اى كه در اطاق خودش بود پنهان كرد, چند روزى گذشت, همان شخص كه هديه آورده بود آمد و در مورد اختلاف خود با ديگرى نامه اى به عنوان پرسيدن مسإله آورد و به خدمت آقا داد تا پاسخ آن را دريافت كند. آقا شيخ ابوالقاسم كبير (ره) اول برخاست و برگه ها را از گنجه آورد و نزد صاحب نامه گذاشت و فرمود: اين برگه ها خدمتتان باشد, و آنگاه من در مورد اختلاف شما با شخصى كه با او اختلاف داريد حكم مى كنم و فتوا مى دهم.(16) آرى تقوا و خداپرستى و مراقبت از خويش و از اعمال و كردار خويش در عمق جان اين عزيز ريشه دوانده بود, به طورى كه امور مادى در فكر او اثر نمى كرد.
مراقبت در جلوگيرى از نفوذ سرمايه داران آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير بسيار مراقب بود تا مبادا خوانين و افرادى كه اسم و رسم داشتند و سرمايه دار بودند, با پول و اظهار ارادت, در او نفوذ كنند و سپس در فرصت مناسب از وجود او براى كسب امور مادى و موقعيت اجتماعى سوء استفاده نمايند, در اين راستا كافى است كه به دو واقعه زير توجه كنيد: 1ـ روزى ايشان از پياز فروشى, پياز مى خريد, و مشغول جدا كردن و ريختن پياز در ظرف خود بود, در اين هنگام يكى از خان هاى قم كه با ايشان آشنا بود, سوار بر اسب از آنجا مى گذشت, وقتى كه ديد خود آقا مشغول جدا كردن پياز است, از اسب پياده شد و عرض كرد: ((اجازه دهيد من اين كار را انجام دهم.)) ايشان در پاسخ فرمود: ((خير, خودم انجام مى دهم.)) سپس افزود: ((هرچه (از پيازها) دم كلفت تر باشد بدتر است))(17) اشاره به اين كه ما مرعوب افراد دم كلفت نمى شويم, و به آنها كه قصد دين و رضاى خدا را ندارند باج نمى دهيم. 2ـ توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) در آن زمان گاهى براى برخى از علما, مقدارى انار مى فرستاد, از جمله براى ايشان فرستاد, ايشان نپذيرفت. اين كار خوش آيند توليت نبود, ولى آقاى شيخ ابوالقاسم قمى, اين گونه هديه نماها را رد مى كرد كه مبادا در معرض كار خلاف قرار گيرد. مثلا قباله هاى آن روزهابايد به مهر و امضاى علما مى رسيد, نقل شده يك قباله اى را كه در ارتباط با همان توليت بود نزد ايشان بردند كه امضا كند, و هنگامى كه قباله را آورده بودند, ايشان مشغول غذا خوردن بود, غذايش نان جو و دوغ بود, در اين هنگام قباله را ملاحظه كرد, متوجه شد كه اشكالى دارد, به آن شخصى كه قباله را آورده بود فرمود: ((ما به اين نان و دوغ ساخته ايم كه اين گونه قباله ها را امضا نكنيم.)) (18)
زهد و تقوا در سطح عالى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى از زهد و تقوا در سطح بالايى برخوردار بود, از اين رو فضلا و بزرگان و آدم شناسان هوشمند, او را الگوى تقوا مى دانستند, زهد و تقواى او تنها به نماز و تهجد و گوشه گيرى نبود, بلكه علاوه بر اين ها به جامعه توجه عميق داشت به مردم خدمت مى كرد, و جلسات تدريس داشت, مربى اخلاق بود, و در ارشاد و هدايت مردم كوشا بود, با عزت نفس و مناعت طبع, زندگى ساده خود را ادامه مى داد. بهتر اين است كه در اين راستا نظر شما را به گفتار عارف وارسته و عالم ربانى مرحوم حضرت آيت الله العظمى سيد رضا بهإالدينى (ره) در شإن آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى جلب كنيم: ((افراد خيلى خوبى در حوزه بودند, چهل پنجاه نفر دور شيخ ابوالقاسم بودند, كه مى شد پشت سر آنها نماز خواند. يعنى شيخ خودش مرد منزهى بود, قضيه سياست نبود, واقعا و ثبوتا مردمان خوبى بودند, او در مكتب خانه به سراغ ما مىآمد و ما را تشويق مى كرد… به واسطه ترويج ايشان, فاميل هم به ما احترام مى كرد, به ما نصيحت مى نمود خيلى خدوم (خدمتكار) بود, يك بار به من گفت: تو نماز استيجارى نخوان, بعد گفت يكى از اين هايى كه به منزل ما مىآيند, به ما گفتند يك مقدار آرد براى شما گذاشته ايم, دوماه از آرد خبرى نشد, دو روز قبل كه آرد ما تمام شد آرد رسيد. مى خواست بگويد به موقع, خداوند كار تو را اصلاح مى كند, بعد گفت پولى كه به تو مى دهم, به كسى نمى دهم, در آن زمان سه تومان به من مى داد… مكرر مى ديدم در كوهستان سوار الاغ است, به قريه جاسب مى رفت, جاسبى ها خيلى شيخ ابوالقاسم را دوست داشتند… شيخ ابوالقاسم(ره) از خوانين و اعيان, هديه قبول نمى كرد, و چيزى اگر مى فرستادند, پس مى فرستاد و مى فرمود: خدا در وقت نياز و احتياج, ما را لنگ نمى گذارد, آخرين قسمت آرد منزل ما كه پخته مى شود, باز از جاى مناسب, آرد به ما مى رسد, خدايى كه اين اندازه هواى ما را دارد, چرا ما از جاهاى نامناسب و افراد مشكوك چيزى قبول كنيم.))(19) حضرت امام خمينى قدس سره در ضمن ياد از علماى ربانى و زاهد, نام چند نفر از علما از جمله نام آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى را برده و ايشان را از علماى زاهدى كه بايد الگو قرار گيرند معرفى مى كند.(20) از ويژگى هاى مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم كه بيانگر زهد و احتياط او است اين كه از سهم مبارك امام(ع) براى هزينه شخصى خود استفاده نمى كرد.(21)
احترام به يك خانم باتقوا بانوى علويه اى كه مادر دختر عموى همسر آيت اله العظمى شيخ محمد على اراكى(ره) بود در قم زندگى مى كرد, و با چرخ ريسى هزينه زندگى خود را تإمين مى نمود, اين بانو بسيار محتاط و دين دار بود, وقتى كه از دنيا رفت, مرحوم آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى همراه آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى, شخصا در تشييع جنازه او شركت كردند, و تابوت او را به دوش گرفتند, و با اين كه در كنار مرقد مطهر امامزاده حمزه قبرى داشت, مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم قمى, قبر خود را كه در قبرستان شيخان بود به او بخشيد, و آن بانوى علويه را در آنجا به خاك سپردند. (22) و اين نيز از كرامت هاى اين مرد بزرگ است كه از يك بانوى علويه اين گونه تجليل و احترام نمود, و به اين ترتيب از زنان با ايمان تقدير كرد.
تجليل آيت الله حائرى از شيخ ابوالقاسم قمى با اين كه آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى موسس حوزه علميه قم, يگانه مرجع و بلندترين مقام روحانى در كشور بود, به خاطر مقام علمى و تقوايى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) بسيار از او تجليل و احترام مى كرد, و حتى او را در موارد مهم مقدم مى داشت, به عنوان نمونه: 1ـ سوالى از آيت الله حائرى نموده بودند, ايشان پاسخ آن را كتبا داد, گويا سوال كننده در مورد سوالش برخوردى با آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى داشت, جواب آقاى حائرى را نزد ايشان مطرح كرد, ولى حاج شيخ ابوالقاسم برخلاف نظر حاج شيخ عبدالكريم حائرى, نظر داد, وقتى كه نظريه حاج شيخ ابوالقاسم را نزد آقاى حائرى بردند, ايشان پس از تإمل فرمود: ((من اشتباه كرده ام, نظر حاج شيخ ابوالقاسم درست است)) آن گاه مسإله را طبق نظريه حاج شيخ ابوالقاسم قمى نوشت.(23) 2ـ پس از ورود آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم, عده اى از علما از ايشان مى خواهند تا نماز جمعه را در قم اقامه كنند, ايشان پس از ذكر مطالبى مى فرمايد: ((اگر حاج شيخ ابوالقاسم قمى, اقامه نماز جمعه كند من شركت مى كنم و به او اقتدا مى نمايم.))(24) اين گونه تجليل علمى و عملى آيت الله حائرى از آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى(ره) نشان مى دهد كه آقاى شيخ ابوالقاسم كبير قمى, در سطح بالايى از مقام علم و تقوا قرار داشت و از موقعيت علمى, دينى و اجتماعى بسيار خوبى برخوردار بوده است. لازم به تذكر است كه علماى ديگر نيز در مناسبت هاى مختلف از آقاى حاج شيخ ابوالقاسم قمى ياد و تجليل مى كردند. از جمله مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى(ره) كه سلمان عصر و از مراجع تقليد بزرگ بود, در تدريس و تبليغ و خطبه هاى نماز جمعه به طور مكرر از ايشان ياد كرده و از او تجليل مى كرد. مثلا در بحث علمى و فقهى در مورد حجيت شهرت فتوايى, نظريه حاج ابوالقاسم را به عنوان تإييد مىآورد و مى فرمود: به قول ايشان: ((شهرت را از گچ نتراشيده اند, (منشإ و مبنى دارد) لذا آقاى اراكى در مسإله اى كه خلاف فتواى مشهور بود, جرإت مخالفت را نداشت.))(25) و نيز آيت الله اراكى مى فرمود: ((من دو عارضه داشتم كه سخت از آن نگران و ناراحت بودم, اول اينكه هر سال درد چشم بر من عارض مى شد, به حدى كه از شدت درد بى طاقت مى شدم, دوم اين كه در فصل زمستان دستم ورم مى كرد و خشك مى شد و ترك برمى داشت, و از لابلاى پوست آن خون مىآمد, به طورى كه بايد تيمم كنم, من اين دو كسالت را داشتم اما به زبان نمىآوردم, ولى هر دو كسالت به عنايت و فضل حضرت معصومه(س) و حضرت رضا(ع) برطرف شد, و من همان طور كه مرحوم آقاى حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) فرمود: براساس روايت ((استعينوا فى قضإ الحوائج فى كتمانها)) (در روا شدن حاجات از مخفى داشتن آن كمك جوييد) كسالت خود را كتمان مى كردم, و به زبان نمىآوردم, ولى حضرت رضا(ع) و حضرت معصومه(س) از روى لطف و عنايتى كه به من داشتند و دارند, مرا شفا دادند.))(26) اين گونه استناد مرجعى مانند آقاى اراكى به نظريه حاج شيخ ابوالقاسم, يا به روايتى كه از او نقل شده, حاكى است كه آقاى شيخ ابوالقاسم نزد علماى بزرگ داراى شإن و مقام ممتاز بوده است. به اميد آن كه زندگى درخشان اين مرد خدا و عالم ربانى و زاهد صمدانى, اسوه سازنده اى براى ما باشد, تا بتوانيم در پرتو نورافشانى سيره زيباى او, راه كمال را يافته و مراحل آن را بپيماييم و به سعادت ابدى نايل شويم.
حكايت رحلت اين عالم ربانى همچنان به تربيت شاگرد و انجام وظيفه ادامه مى داد, تا آن كه بيمار و بسترى شد, سرانجام در يازدهم ماه جمادىالثانيه سال 1353 قمرى, دو سال قبل از رحلت آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) در 73 سالگى به لقإ الله پيوست, سراسر قم تعطيل شد, مردم تشييع كم نظيرى از جنازه مطهر او نمودند, و آن را با سينه زنى و گريه و فرياد به حرم حضرت معصومه(س) آوردند. مرقد شريفش در رواق بالاسر مرقد مطهر حضرت معصومه(س) در قم نزد قبر آيت الله العظمى حائرى, در كنار ديوار مجاور مرقد آيت الله العظمى بروجردى(ره) قرار گرفته است. مردم قم و ساير بلاد, از فقدان اين عالم بزرگ, بسيار متإثر شدند, آيت الله حائرى و حوزه علميه عزادار گرديد, و به عنوان تجليل از مقام مرجعيت و علم و تقوا, مراسم عزادارى و مجالس ترحيم متعدد برپا نمودند. و مدت چهل شبانه روز مجالس ترحيم در قم و ساير شهرستان ها برگزار گرديد))(27) و به راستى كه او عزتمند زيست و عزتمند از دنيا رفت. گرچه با رحلت او از نظر شمارش ظاهرى يك تن كم شد, ولى از ديدگاه عقل و نگاه معنوى بيش از هزار نفر كم گرديد. از شمار دو چشم يك تن كم وز شمار خرد هزاران بيش
نوشته لوح قبر او: روى سنگ قبر او چنين نوشته شده است: ((مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ ابوالقاسم قمى, وفات: يازدهم ج2 سال 1353, يك هزار و سيصد و پنجاه و سه قمرى. )) يادش گرامى و درس هاى سازنده زندگى اش, پر رهرو باد.
پى نوشت ها: 1- حجه الاسلام شيخ محمد حسن نادى از شاگردان آيت الله شيخ مرتضى انصارى (ره) در نجف اشرف بود, و نظر به اين كه فرزند استاد نادى بود, به ((نادى)) معروف شد, او به قم مراجعت كرد, و از اساتيد علوم حوزوى و ادبى بود و سرانجام در سال 1317 قمرى در قم درگذشت مرقدش در قبرستان شيخان است (تاريخ قم, مختارالبلاد ناصر الشريعه, ص258). 2- مرحوم ملا محمد جواد قمى از شخصيت هاى برجسته علمى قم و مدرسين عالى مقام بود, در مسجد امام حسن(ع) اقامه نماز جماعت مى نمود, تحصيلاتش در نجف اشرف در محضر آيت الله شيخ مرتضى انصارى صاحب رسائل و مكاسب بود و به درجه اجتهاد رسيد, سپس به قم بازگشت و جلسه تدريس داشت و سرانجام در سال 1312 قمرى رحلت كرد, قبرش در قبرستان شيخان قرار دارد. (تاريخ قم ناصرالشريعه, ص256). 3- گنجينه دانشمندان, ج1, ص129. 4- آثار الحجه, ج1, ص39. 5- اعيان الشيعه, ج2, ص410. 6- ستارگان حرم, ج7, ص161 ـ 164. 7- همان. 8- سيرى در آفاق, تإليف حسين حيدرى كاشانى, ص48 و 49 و 53 و 393. 9- همان, ص99 و 58و 159. 10- بحارالانوار, ج67, ص61. 11- گنجينه دانشمندان, ج1, ص129. 12- شرح احوال آيت الله العظمى اراكى, تإليف آيت الله رضا استادى, ص69. 13- همان, ص70. 14- خورشيد حوزه هاى علميه آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى, تإليف نگارنده, ص182, به نقل از آيت الله بهإالدينى. 15- الكلام يجر الكلام (از آيت الله سيداحمد زنجانى) ج1, ص106 و 107. 16- شرح احوال آيت الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى, ص69 و 70. 17- همان, ص70. 18- همان مدرك. 19- سيرى در آفاق, نوشته حسين حيدرى كاشانى, ص267 و 268. 20- صحيفه نور, ج19, ص157. 21- اقتباس از شرح احوال آيت الله العظمى شيخ محمد على اراكى, ص375. 22- همان , ص128 و 129. 23- سيرى در آفاق, نوشته حسين حيدرى كاشانى, ص49 (به نقل از آيت الله سيد رضا بهإالدينى). 24- شرح احوال آيت الله العظمى شيخ محمد على اراكى, ص213 و 326. 25- همان, ص180 و 181. 26- همان, ص588. 27- سيرى در آفاق, ص;70 مجموعه سمينار بررسى مسائل حوزه, ص138 ـ 140.
درآمد: اگر شاعر عرب, كتاب ((الغدير)) علامه امينى را, ((معجزه شبها)) و حروف آن را ((ستاره هاى درخشان)) معرفى مى كند و تحقيق ايشان را همسان نورافكنى مى داند كه ((بسيارى از روايات پيامبر مبشر را از تاريكى ابهام, بيرون آورد))(1) در مورد ((كتاب كريم)), چه كسى بايد بگويد و چه بايد گفت؟! از باب ((بل الانسان على نفسه بصيره))(2) هيچ كس خودش را بهتر از خودش نمى شناسد و نمى تواند معرفى كند. قرآن مجيد هم, ((بين بنفسه و مبين لغيره)) است. شايسته است در معرفى قرآن, بيش از همه, از خود كتاب كريم كمك بگيريم. قرآن مجيد, بهتر از هر چيز و هر كس, خودش را مى شناسد و معرفى هم مى كند. قرآن, در معرفى خود مى گويد, شعاع من, شعاع هدايت و انسانيت است. رسالت قرآن, هميشگى و همگانى است. منتها در عمل, عده اى خاص, بدان تمسك مى جويند. بزرگترين رسالت قرآن مجيد آن است كه بيماران را شفا ببخشد و انسان را از نظر روحى ((بيمه)) سازد. در عصر تكنولوژى و ماشين, بيمارى صنعتى و استرس, انسانها را فلج كرده است… و زندگى را به جهنم روحى, مبدل ساخته است. از اين رو بايد ديد, قرآن مجيد داراى چه منزلتى مى باشد و از چه جايگاهى برخوردار است؟ قرآن مجيد, صد درصد, از پايگاه مستحكمى برخوردار مى باشد و آمادگى دارد دنيايى از بهشت درون و بيرون را, جلو روى انسان ترسيم كند و از او بهشت محض و بهشت سيار, تربيت كند. در اين نوشتار, درصدد مانديم, تا چگونگى و چرايى ارتباط جوانان با قرآن را تبيين كنيم. نوجوانان و جوانان بيش از همه زمانها, به پايگاه معنوى و قرآن مجيد, نياز دارند. چرا؟ چون بيش از همه زمانها, جوانان در معرض خطر و مرض ها و غرض هاى آلوده قرار دارند. بيماريهاى روحى كه امروزه جوانان را تهديد مى كند, بسيار بسيار متعدد و متنوع است, بيماريهاى روحى, داروى معنوى و تكيه معنوى مى خواهد. از اين جهت, هر جوانى با مراجعه به قرآن, مى تواند بيماريهاى روحى خود را, پيشگيرى و يا درمان بخشد. اگر چنين اتفاقى در زندگى يك نوجوان و جوان بيفتد, شيرين ترين و زيباترين اتفاقى است كه در زندگى آنها بوجود آمده. ((اتفاقات قرآنى)) همه اش مهم و بزرگ است و انس يك نوجوان و جوان با قرآن, يك اتفاق آسمانى است. به هر حال قرآن, در عمل, ميزان رفتار و كردار مسلمانان است عموما, و جوانان است خصوصا, و همه بايد خودشان را بر قرآن عرضه كنند, تا ببينند يك انسان و جوان قرآنى هستند يا خير؟ اگر چنين نيستند بايد هر چه سريعتر براى درمان جان خود اقدام كنند و لحظه اى توقف روا نباشد و هيچ مانع و يا ((مينى)) از طرف قرآن مجيد وجود ندارد. اگر مانع و يا ميدان مينى احساس مى شود در خود ما است… در اين مختصر, عناوينى تحت عنوان: 1ـ درآمد 2 ـ يتيم نوازى قرآن 3ـ قرآن در كلام برادر قرآن 4 ـ زبان نوجوانان و جوانان, در انس با زبان قرآن 5 ـ انتظارات كور, از حافظان نوجوان و جوان و… بحث شده است.
يتيم نوازى در قرآن: الم يجدك يتيما فآوى و وجدك ضالا فهدى و وجدك عائلا فاغنى فاما اليتيم فلا تقهر و اما السائل فلاتنهر و اما بنعمه ربك فحدث مگر يتيم نيافت و در پناه خويش جاى داد. سرگشته ات يافت و به راهت آورد. محتاجت يافت و بى نيازت كرد. پس يتيم را ميازار. و با سائل خشونت نكن و از نعمت پروردگارت سخن بگو.(3) دوران كودكى, سرآغاز نياز و نياز به پناهگاه است. حضرت محمد(ص) تنها ((يتيم قرآنى)) است كه در قرآن مجيد نوازش شده و دست محبت الهى بر سر او كشيده شد. حضرت محمد(ص) در دوران كودكى و يتيمى, شنا كردن در اقيانوس بيكران انسانيت را در شنزارهاى مكه آغاز كرد. چون وى مى خواهد ثقل اكبر تربيت گردد و به درجه ((خلق عظيم)) برسد و از اين جهت بايد آبديده گردد. به تجربه و در تاريخ, ثابت شد كه كسى در ((سمور)) به رشد ربانى و شدن و شكوفايى نمى رسد. از اين جهت رسول الله از صفر, كه اوج نياز و دوران يتيمى است, شدن و شكوفايى را آغاز مى كند. خداوند به رسول بزرگوارش مى فرمايند: ((لولاك لما خلقت الافلاك)) اگر تو نبودى افلاك را نمىآفريدم.(4) در همين راستا مولوى مى گويد: با محمد بود عشق پاك, جفت بهر عشق او خدا ((لولاك)) گفت گر نبودى بهر عشق پاك را كى وجودى دادمى افلاك را من بدان افراشتم چرخ سنى تا علو عشق را فهمى كنى چقدر زيبا است! آن كسى كه ((افلاك)) به وجو او بند و پيوند دارد, خداوند او را در يتيمى مىآزمايد و در دوران بسيار حساس و در اوج نياز, او را با سختى بزرگ و سنگينى مواجه مى سازد. اينگونه زندگى ((عشق است و ديگر هيچ)). اين حيات, ارزيابى شده است. خداوند, خود اين حيات را ارزيابى كرده است اگر حيات, ارزيابى نباشد, به گفته سقراط, ارزش زيستن ندارد. خداوند در سوره غافر يك چرخه اى از حيات را بيان مى كند كه جالب توجه است. كودكى ـــــ جوانى ـــــ پيرى. ((هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه…)) اوست كه شما را: 1ـ از خاك آفريد 2ـ سپس از نطفه 3ـ آنگاه از خون بسته 4ـ و بعد از آن به صورت طفلى شما را بيرون مى فرستد 5ـ تا به كمال نيرو برسيد 6ـ و پس از آن پير شويد و برخى از شما پيش از رسيدن به پيرى مى ميريد, و بعضى به آن اجل معين مى رسيد, و شايد بينديشيد.))(5) ((شدن)) در اين آيه موج مى زند و سير تكاملى انسان, به صورت آرام در جسم انسان تعبيه شده است. يعنى رشد جسم, حتما بايد توإم با رشد جان باشد. به هر تقدير دوران كودكى, جوانى و پيرى, در آيينه قرآن, بسيار آرمانى به ((فيلم)) كشيده شد و مبدإ معنادار و معاد ماندگارى را به نحو نيكو, تبيين مى كند.
قرآن در كلام برادر قرآن ما ز قرآن مغز را برداشتيم پوست را پيش سگان انداختيم(6) بهترين معرف قرآن, خود قرآن و امامان(ع) هستند. على(ع) زبان ناطق و قرآن ناطق است كه با زيباترين بيان قرآن را معرفى و توصيف مى كند. على بزرگ, خود اولين جوان حافظ كل قرآن مى باشد و اولين قرآن ناطق در ميان اهل بيت(ع). پيش بينى و پيش گوئيهاى حضرت امير(ع) در حق قرآن, بسيار مهم و داراى پيام بزرگ و شإن نزول است. حضرت در آخرين وصيت و نصيحت خود, پيش بينى و پيش گوئيهاى جالب توجهى را انجام مى دهد كه امروزه هر صاحب خردى را تكان مى دهد. مى فرمايند: ((الله الله فى القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم)) خدا را! خدا را! درباره قرآن مبادا ديگرى بر شما پيشى گيرد در رفتار به حكم آن. (7) دقيقا حضرت, مشكل بزرگ جامعه فعلى مسلمانان را نسبت به قرآن نشانه گرفته و آن ((غربت قرآن در عمل)) است. از نظر تعداد شمارگان, خط و چاپ, قرآن غريب نيست. از نظر قارى, حافظ, تفسير و… قرآن غريب نيست ولى با چشم پر از اشك و دلى پر خون و آه سرد و كشنده بايد گفت قرآن در ميان مسلمانان عموما و در ميان شيعيان خصوصا, غريب, تنها و مهجور مانده است. در عمل قرآن, كتاب مردگان معرفى گشته است, نه كتاب زندگى و كتاب زنده و زنده ها. در جاى ديگر حضرت امير(ع) آنچنان لايه هاى نورانى قرآن را معرفى مى كنند كه فردهاى معمولى را ياراى درك آن نيست. مى فرمايند: 1ـ قرآن نورى است كه خاموشى ندارد. 2ـ چراغى است كه درخشندگى آن زوال نپذيرد. 3ـ دريايى است كه ژرفاى آن درك نشود. 4ـ راهى است كه رونده آن گمراه نگردد. 5ـ شعله اى است كه نور آن تاريك نشود. 6ـ جداكننده حق و باطلى است كه درخشش برهانش خاموش نگردد. 7ـ بنايى است كه ستون هايش خراب نشود. 8ـ شفا دهنده اى است كه بيماريهاى وحشت انگيز را بزدايد. 9ـ قدرتى است كه ياورانش شكست ندارند. 10ـ حقى است كه يارى كنندگانش مغلوب نشوند. 11ـ قرآن معدن ايمان و اصل آن است. 12ـ چشمه هاى دانش و درياى علوم است. 13ـ سرچشمه عدالت و نهر جارى عدل است. 14ـ پايه هاى اسلام و ستون هاى محكم آن است. 15ـ نهرهاى جارى زلال حقيقت و سرزمين هاى آن است. 16ـ دريايى است كه تشنگان آن, آبش را تمام نتوان كشيد. 17ـ چشمه اى است كه آبش كمى ندارد. 18ـ محل برداشت آبى است كه هرچه از آن برگيرند, كاهش نمى يابد. 19 ـ منزلى است كه مسافران راه آن را فراموش نخواهند كرد. 20ـ نشانه هايى است كه روندگان از آن غفلت نمى كنند. 21ـ كوهسارى زيبايى است كه از آن نمى گذرند. 22 ـ خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمى دانشمندان, و باران بهارى براى قلب فقيهان, و راه گسترده و وسيع براى صالحان قرار داده است. 23ـ قرآن دارويى است كه با آن بيمارى وجود ندارد. 24 ـ ريسمانى است كه رشته هاى آن محكم است. 25ـ پناهگاهى است كه قله آن بلند و توان و قدرتى است براى آنكه قرآن را برگزيند. 26 ـ محل امنى است براى هر كسى كه وارد آن شود. 27ـ برهانى است بر آن كس كه با آن سخن بگويد. 28 ـ عامل پيروزى است براى آن كس كه با آن استدلال كند. 29 ـ راهبر آن كه, آن را به كار گيرد. 30ـ نشانه هدايت است براى آن كس كه در او بنگرد… .(8) اين بود بخشى از كلام برادر قرآن, در معرفى قرآن. به راستى هر كس ((شم امام شناسى اش قوى و يا سالم باشد, بوى كلام امام على(ع) را حس مى كند و بايد جانش عطرآگين گردد. به حق هم, قرآن مجيد شفابخش و به فرموده آيت الله جوادى آملى رسالت اصلى قرآن مجيد اين است كه بيماران را شفا ببخشد. در عصر تكنولوژى و زندگى ماشينى, همه به قرآن نياز دارند و آنهايى كه بيشتر در معرض خطر هستند, نيازشان به قرآن مجيد, صد چندان است. جوانان عزيز كه بيش از همه در تاختگاه دشمن قرار دارند, بيش از همه به قرآن عزيز نيازمند هستند تا بتوانند با نور قرآن, سرزمين وجود و جان خودشان را از حوادث غير مترقبه شيطانى ((بيمه)) سازند. كسى كه جانش را بيمه قرآنى نمايد, از هيچ طوفانى از پاى درنمىآيد و براى ابد و تا قيام قيامت سربلند و سعادتمند خواهد ماند.
زبان نوجوانان و جوانان در انس با زبان قرآن قرآن ((ره آورد)) سفر معنوى پيامبر اسلام(ص) است. و بطون فراوانى را در خود پنهان دارد. در واقع زبان قرآن دو گونه است: 1ـ زبان دعوت . 2 ـ زبان معرفت. ـ زبان دعوت قرآن, زبان جهانى و زبان بين المللى است و با شعار شفابخش ((هدى للناس)) و به دنبال آن, ((هدى للمتقين))(9) از همگان دعوت به عمل آورد. ـ زبان معرفت قرآن, زبان طهارت و زبان تزكيه است. يعنى: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون; اين قرآنى است كريم, در لوح محفوظ, جز پاكان بر آن دست نمالند.))(10) و ثمره بزرگ آن, همان ((رضوان من الله اكبر)) است. خداى متعال قرآن را به عنوان شفاى آنچه در دلها و افكار است, معرفى مى نمايد ((و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين)) اگر قرآن ذاتا شفا شد, هرگز هيچ مرضى در آن راه نمى يابد و هرگاه شخصى به قرآن مراجعه نمايد بدون شفا و درمان باز نمى گردد. بيمار اگر بخواهد درمان شود, با شفا بهبودى مى يابد و دارو ذاتا شفاى مريض نيست, زيرا بسيار مى شود كه بيمار دارويى مصرف مى كند و مريضى او شفا نمى يابد. خداى سبحان در مورد قرآن نمى فرمايد كه قرآن, داروست بلكه مى گويد او شفاست و اثر شفابخش آن قطعى است و هر كس به محضر قرآن بيايد و آن را بفهمد و بپذيرد و عمل كند, به طور قطع مرضهاى درونيش از بين مى رود.))(11) امروزه, استرس يا بيماريهاى صنعتى ـ فشارهاى روانى و عصبى ـ خيالبافى ها, عشق به خودكشى و… در جوامع انسانى موج مى زند و بعضى از جوامع انسانى را به جهنم روحى و انسانى, تبديل ساخته است. خلا انسانى و روحى پيش آمده در جوامع بشرى را, با هيچ ماشينى نمى توان پر و يا تخليه كرد, مگر با معنويت و ارزشها… . قرآن مجيد, به پنج مرحله زندگى بشرى اشاره مى كند و آن را مورد آسيب شناسى قرار مى دهد. مى فرمايد: ((اعلموا انما الحيوه الدنيا: 1ـ لعب 2ـ و لهو 3ـ و زينه 4ـ و تفاخر بينكم 5ـ و تكاثر فى الاموال والاولاد. كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما و فى الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور; بدانيد كه زندگى دنيا: 1ـ بازيچه (دوران كودكى), 2ـ و سرگرمى (دوران نوجوانى) 3 ـ تجمل ـ و تجمل پرستى ـ (دوران جوانى) 4ـ تفاخر در ميان خودتان (دوران ميانسالى) 5ـ و افزون طلبى در اموال و اولاد (دوران شيخوخيت و كهنسالى) است.))(12) دوستى و دلبستگى به تمام مراحل پنج گانه خطر محض است و دوستى و دلبستگى به هر يك از اين مراحل, خطر نسبى است. اين پنج مرحله دنيا است و دنيا, آن است كه انسان را از خدا باز بدارد. آيت الله جوادى آملى پيرامون تفسير اين آيه مى فرمايند: حيوان را اگر بخواهند به دام بكشند, با كمند به دام مى اندازند ولى يك انسان را اگر بخواهند به دام بكشند, از راه انديشه وارد مى شوند… به هر تقدير, دشمن, نوجوان و جوان را, خشمگين مى كند و سپس كارد تيز دودمى را به دست نوجوان و جوان قرار مى دهد و به دنبال آن, والدين, معلمين و مسوولين را در مقابل نوجوانان و جوانان قرار مى دهد! در اين صورت چه بايد كرد؟! چه كار كنيم تا اينكه: هم كارد تيز دو دم را, از دست نوجوانان و جوانان بگيريم, هم دست نوجوانان و جوانان زخمى نشود, هم خسارت جسمى و جانى بر والدين, معلمين, مسوولين و جامعه وارد نشود؟! در اين صورت اگر ناشيانه وارد ميدان شويم, خسارتهايى به طرفين و يا جامعه وارد مى شود كه جبران كردن آن يا مشكل است يا غير ممكن. در يك چنين فضايى, كسى بايد وارد ميدان گردد كه به زبان نوجوانان و جوانان و به زبان زمان و مكان آشنايى كامل داشته باشد. اول بايد يك چيزى كه تعديل كننده باشد به دست آنها داد و به دنبال آن با آرامش كامل, كارد تيز دو دم را از دست آنها گرفت…. هم چنين است, زبان نوجوانان و جوانان, در ارتباط با قرآن و دين. زبان نوجوانان و جوانان, زبان زيبايى, تنوع طلبى, زبان خلاقيت, زبان سرعت, زبان تكنولوژى, آماده و آنى خواهى, نوپرستى و… است. در اين صورت, چگونه مى توان نوجوانان و جوانان را با قرآن قرين ساخت و يا آشتى داد؟ همه كسانى كه مى خواهند ((فرهنگ قرآنى)) را نشر بدهند, به ويژه معلمين قرآن, بايد با زبان زمان و مكان, آشنا, مسلح به وسايل آموزشى پيشرفته و به روز باشند. بطور مثال, اگر امر داير شود بين دو كلاس قرآن, از جانب يك معلم, منتهى يك كلاسش به تعداد دانشآموز به ((رايانه)) و ((ديسكت قرآن)) مجهز باشد, كلاس ديگرش به تعداد دانشآموز ((قرآن بر رحل)) داشته باشد, در اين صورت نوجوانان, جوانان, حتى بزرگسالان كدام كلاس قرآن را ترجيح مى دهند؟ اگر يك چنين كارى, در يك مدرسه و محيط آموزشى از طرف دو معلم صورت پذيرد, دانشآموزان كدام كلاس را ترجيح مى دهند؟! هم چنين است در مساجد. اگر مسجدى مجهز باشد به كتابخانه عمومى, سالن مطالعه, رايانه با ديسكت هاى متعدد و متنوع, سالن ورزشى متنوع, اعم از ورزش هاى فكرى و جسمى, ميز و صندلى, حمام و…, و مسجد ديگرى كه هيچ يك از اين امكانات را ندارد, نوجوانان و جوانان به كدام سمت گرايش بيشترى پيدا مى كنند؟ بنابراين, همه كسانى كه با آموزش قرآن و نشر فرهنگ قرآنى, سر و كار دارند, بايد مسلح و مجهز به امكانات آموزشى پيشرفته باشند و با شناسايى و آشنايى با آن, بتوانند محتوى و معانى عظيم كتاب كريم را, در يك ظرف زيبا, تحويل نوجوانان و جوانان بدهند, تا بتوانند نوجوانان و جوانان را با قرآن پيوند, آشنا و يا آشتى دهند. البته روحيات اينگونه, اختصاص به جوانان تنها هم ندارد و به حساب ضعف نوجوانان و جوانان هم نمىآيد. چون جوان ها, هميشه تاريخ تلاش مى كنند تا خودشان را در قبرستان كهنگى و كهنه پرستى گرفتار نكنند. حرفهاى كهن را مى پذيرند و حرفهاى كهنه را رد مى كنند. حافظان نوجوان و جوان هم چنين هستند و اين از جمله زيبائيهاى نهفته در درون نوجوانان و جوانان است. اين معلم و مربى است كه بايد زبان آنها را بشناسد و مطابق ميل و خواست مثبت آنها شيوه و متد ارائه دهد. اگر معلم و تمام كسانى كه مى خواهند فرهنگ قرآنى را نشر بدهند, با زبان نسل جديد و جوانان آشنا نباشند, نمى توانند ساربان خوبى براى اين كاروان باشند. اگر ساربان از كاروان عقب بماند, شايد كاروان, سر از ناكجا آباد بدر آورد. به هر تقدير, قلب نوجوانان و جوانان بايد با ((قلب و روح قرآن)) پيوند بخورد; اين كار يعنى پيوند و پيمان با قرآن, يا بايد از طرف خود نوجوانان و جوانان صورت پذيرد يا دست اندركاران در ارتباط با ((فرهنگ قرآنى)), اين پيوند و پيمان با قرآن را ايجاد بكنند, تا از اين طريق نوجوانان و جوانان ((بيمه قرآنى)) گردند. مگر حسين فهميده كى بود؟ او نوجوان قرآنى بود كه به تعبير مولانا: ((هر كه نور حق خورد, قرآن شود)) او از قرآن فهميده بود و زبان قرآن شده بود! تو همچون غنچه هاى چيده بودى كه در پرپر شدن خنديده بودى مگر راز حيات جاودان را تو از ((فهميده))ها فهميده بودى(13) رهبر بزرگ قرن, خمينى كبير, اين نوجوان قرآنى, را به عنوان رهبر بزرگ معرفى مى كند, مى فرمايند: ((رهبر ما آن طفل 12 ساله اى است كه قلب كوچكش كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است, با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم كرد.)) خداوندا, من از پيشگاه مقدس تو عذر مى خواهم كه كودكان و جوانان عزيز ما خود را فدا كنند و ما بهره كشى كنيم. او حديث عشق آموزى را از قرآن آموخته بود. كودكان, نوجوانان, جوانان, بزرگسالان, زنان و مردان, بايد از اين نوجوان قرآنى, حديث عشقآموزى بياموزند. هيچ دليلى وجود ندارد كه نتوانيم حسين فهميده را به عنوان رهبر بزرگ معرفى كنيم! به حق, او رهبر بزرگ بود… من از او بوى خودسوزى شنيدم حديث عشق آموزى شنيدم از آهنگ شكست استخوانش صداى پاى پيروزى شنيدم(14) او پيك و پيغامبر, پيامبر قرآن, حضرت محمد(ص) بود. البته شهيد حسين فهميده, كه حضرت امام خمينى(ره) او را به عنوان رهبر معرفى كرد, از باب ((مشت نمونه خروار)) است. شهيد سيد ابوالفضل فلاح مازندرانى گلنشينى, كه در سن هفده سالگى, مفسر قرآن مجيد بود, نماز شبش ترك نمى شد و… او هم رهبر بود… . مگر پيامبر اسلام(ص) در دوران نوجوانى, در مبارزه با متجاوزان و مشركان, انجمن ((پيمان جوان مردان)) را تشكيل نداد؟! پيامبر قرآن, وقتى جوان 25 ساله شد, رفتار او در شهر مكه زبانزد همه گشت و مردم به وقار و پاكدامنى, نجابت, امانت, و درستكارى او پى بردند و از اين رو او را ((محمد امين)) ناميدند.(15) به هر تقدير, حقوق هميشه دو طرفه است. اگر قرآن, شفابخش جانها است. جوانان عزيز هم بايد از قرآن پاسدارى بكنند و آن نيست مگر عمل به قرآن و قدرشناسى از خويشتن و لازمه آن اين است كه ما جان و انديشه خود را بر قرآن عرضه بكنيم, ببينيم جان و انديشه ما قرآنى است يا خير؟ شهيد باهنر در كتاب فرهنگ و تمدن اسلامى, صفحه 40 مى نويسد: ((حقيقت اين است كه دين, در دست مسلمين به كلى قيافه واقعى خود را از دست داده است. به زحمت مى توان به دنيا فهماند كه اسلام قادر است برنامه سعادت همه جانبه براى مردم فراهم سازد.)) اميد است مسلمانان عموما و جوانان خصوصا به اين درجه از رشد فكرى رسيده باشند, تا اينكه به فرموده شهيد بهشتى: ((عملكرد هيچ كس را به حساب اسلام نياورند.)) تا اسلام براى شيفته گان خود, زيبا و شيوا جلوه گرى كند.
پى نوشت ها: 1- عبدالحسين, احمد امينى, ((راه ما راه و روش پيامبر ماست)). 2- سوره قيامت, 75 / 14. 3- سوره ضحى, 93 / آيات 6 ـ 11. 4- تإويل الايات الظاهره, ص431. 5- سوره غافر: 40 / آيه67. 6- مثنوى معنوى. 7- نهج البلاغه, نامه47. 8- نهج البلاغه, خطبه198. 9- سوره بقره: 2 / آيه2. 10- سوره واقعه / 56, آيات 78 ـ 80. 11- عبدالله, جوادى آملى, ((قرآن در قرآن ـ تفسير موضوعى)) قم: اسرى, دوم ـ 78, ج1, ص234. 12- سوره حديد / 57, آيه20. 13- قيصر امين پور. 14- همان. 15- عبدالحميد جوده السحار, ((دوران جوانى)), ترجمه4, ب شيرازى, ص1.
پرتوهاى پرهيزگارى زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى
غلامرضا گلى زواره
تماشاى تزكيه شهيد آيه الله قدوسى در زمره وارستگانى است كه به دو بال علم و تقوا مجهز بود و با اين توانايى فكرى و معنوى معلم اخلاق, اسوه تعهد, مقاومت و همت براى شاگردان خويش و جامعه اسلامى گرديد. او با ايمانى ناب و اعمالى صالح در بيكرانگى توحيد, آرامش روحى و لذت ملكوتى را احساس مى نمود, ايمان به سراى جاويد و يقين به قيامت در زندگى و اعمالش كاملا مشهود بود و با روى آوردن به مستحبات و ذكر و انس با خداوند و توسل به خاندان عصمت و طهارت به حالات عرفانى و بصيرت باطنى و صفاى درونى دست يافته بود. بارها مى گفت خدا را بايد يافت نه آنكه دانست و اين ويژگى عنايت مى خواهد, عقيده اش بر اين بود كه وقتى خداوند و ارزشهاى توحيدى در ميان آمد بايد تمام علايق خودى و گروهى و منافع فردى به كنار روند و اين حالت به آسانى تحقق نمى يابد و به مواظبت, تزكيه, مراقبت نفس و عبوديت نياز دارد و خودش اين گونه بود و مدام خود را در محضر خدا مى ديد. او استادى وارسته, متفكرى متعهد, آگاه ضميرى مخلص, هدايت كننده اى مدبر و مبارزى قاطع در برابر اهل عناد بود, دانشورى پارسا به شمار مىآمد كه در هاله اى از گمنامى و مظلوميت قرار داشت و البته اين خصوصيت را خود, آگاهانه و قاطعانه برگزيده بود. اصرار وافر داشت كه هرگز خويش را مطرح نكند و حتى در برابر تير تهمت ها و اهانت هايى كه نسبت به ايشان نشانه مى رفت حاضر به دفاع از خود نمى گرديد. در وجود اين مرد خدا صفات و ويژگى هاى برجسته اخلاقى متعددى نهفته بود و مجموعه صفات نيكى كه آن شهيد بزرگوار داشت به گونه اى است كه تك تك آن خصال هم به اين كيفيت در ديگران از نوادر است. مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى (دام عمره) خاطر نشان نموده اند ((چند خصوصيت در ايشان وجود داشت كه نه تنها من بلكه همه را جذب مى كرد, يكى از آنها صداقت و صفاى اين مرد بود, مردى بود صريح, صادق, صاف و نسبت به آنچه كه احساس وظيفه مى كرد به شدت پى گير و علاقه مند.))(1)
جويبار ابرار شهرستان ((نهاوند)) در جنوب همدان واقع است, در اين شهر مسلمانان در برابر ساسانيان به فتح الفتوح رسيدند و توانستند تعليمات پربار مكتب اسلام را در سرزمين ايران منتشر كنند, از آن زمان اين ديار در دل خود ابرارى نيك نهاد را پرورش داد كه به منظور نشر فرهنگ دينى و گسترش تعاليم قرآن و اهل بيت(ع) از خود اهتمامى ويژه بروز دادند و صفحاتى از تاريخ را درخشان و زرين نمودند و از خويشتن نامى نيك بر جاى نهادند. آخوند ملاحسين در زمره عالمانى است كه از اين ديار برخاست, او را به فضيلت و تقوا مى شناختند, برادرش آخوند ملا على اكبر نيز از عارفان برجسته است كه گرچه در سنين جوانى دارفانى را وداع گفت اما مردم او را به عنوان فردى صاحب كرامات مى شناختند, آيه الله آخوند ملا احمد قدوسى فرزند ملاحسين پس از سپرى كردن دوران كودكى و نوجوانى و پشت سر نهادن تحصيلات مقدماتى به نجف اشرف رهسپار گرديد و به مدت بيست سال در جوار بارگاه اميرمومنان(ع) از محضر اساتيدى چون ميرزاى شيرازى, ميرزا حبيب الله رشتى, آخوند ملامحمد كاظم خراسانى بهره گرفت و پس از احراز مقام شامخ اجتهاد در سال 1277هـ.ش به نهاوند بازگشت, او چندان در تحصيل علوم خود را در فشار و سختى نهاد كه سلامتى خويش را به مخاطره افكند, خودش مى گويد: هنگامى كه در حجره بودم چه بسا شب ها تا صبح مطالعه مى كردم و متوجه نمى شدم در چه ساعتى از شب هستم, ناگهان مشاهده مى كردم سپيده سر زده و غذايى كه براى شام روى چراغ نفتى گذاشته ام سوخته و از بين رفته و بدون شام اين اوقات را سپرى كرده ام وپول ديگرى براى تهيه غذا ندارم و چنين شب هايى را گرسنه مى گذرانيدم. او سال هاى متمادى دور از خانواده و در شرايط مشحون از مشقت تنها به منظور انجام وظيفه دينى به كسب علوم حوزوى پرداخت و با وجود درجه اجتهاد و اين كه قادر بود با چنين مقام علمى در مراكز مهم كشور از موقعيت بسيار بهترى برخوردار شود تنها به منظور اطاعت از امور پدر به زادگاه خويش آمد و تا آخر عمر در آنجا به نشر فرهنگ اسلام و هدايت مردم مشغول بود, وى با وجود تمكن مالى در زندگى شخصى روزگار را با نهايت زهد و ساده زيستى طى مى كرد و در حالى كه انبارهايى از محصولات غذايى گوناگون داشت و خانواده, خويشاوندان, همسايگان و ديگران از آنها استفاده مى كردند به نان و پنيرى اكتفا مى كرد ساعات زندگى او بر دو بخش تقسيم شده بود, بخشى را به اجراى حدود الهى, قضاوت, حل اختلافات و رسيدگى به امور اجتماعى مردم مى پرداخت و قسمتى ديگر از اوقات او صرف مطالعه و عبادت مى گرديد, آنچنان با عبادات و راز و نياز با معبود انس داشت و اين حالت ملكه اش گرديده بود كه گاهى در حالت خواب با صداى بلند نماز مى خواند و كسانى كه در اطرافش بودند صداى قرائت حمد و سوره او را مى شنيدند.(2) آن اسوه پارسايى سالها مورد توجه اهل فضل و بسيارى از اهالى نهاوند در مسايل شرعى و اجتماعى بود و مرحوم آيه الله بروجردى كه در آن اوقات هنوز در بروجرد اقامت داشت بارها هنگام بروز مشكلات علمى و فرهنگى به نهاوند مسافرت مى نمود تا با بهره گيرى از دانش و بينش آن مرحوم دشوارىهاى پيش آمده را حل و فصل نمايد و اين مطلبى است كه خود آن فقيه فرزانه و مرجع عاليقدر جهان تشيع بدان تصريح فرموده است, يادآور مى شود در نجف اشرف آيه الله بروجردى از هم بحث هاى مرحوم آيه الله شيخ احمد قدوسى بود و در آنجا به مقام علمى و قدرت فكرى و درجه تقواى اين عالم ربانى پى برد.(3) آيه الله احمد قدوسى به شرايط اجتماعى و مقتضيات زمان واقف بود و با هوشيارى, فراست و دقت ويژه اى مسائل را بررسى مى كرد, در ماجراى مشروطه خيلى زود فهميد كه تقابل قراردادن اسلام و آزادى يك مسئله ظاهرى است و در باطن اين پديده توطئه اى شوم نهفته كه دست استكبار در آن دخالت دارد و ايادى او براى متنفر كردن مردم از ديانت و متدينين در قالب برخى الفاظ و عناوين فريبنده فعاليت مى كنند, خيلى تلاش كرد تا اين واقعيت ها را به آگاهى حاميان مشروطه برساند, اما موفق نگرديد و چون اوضاع آشفته بود و تبليغات مسموم اثر ناگوار خود را ظاهر ساخت كوششهاى او به ثمر ننشست و از سال 1315 هـ.ش تا آخر عمر (سال 1334 هـ.ش) در را به روى خود بست و گوشه نشينى كامل اختيار نمود, البته اين عزلت او بدين معنا نبود كه نسبت به فجايع ستم بى تفاوت باشد و با شجاعت و صلابت با كارگزاران رضاخان به مخالفت برخاست و هرچه عوامل استبداد وى را تحت فشار قرار دادند كه حكومت وقت را تإييد كند او از اين برنامه امتناع كرد و با شهامت كامل نفرت از ستم و بيزارى از خفقان را اعلام نمود.(4)
دوران رشد و بالندگى در پنجم رجب مقارن با دوازدهم مرداد سال 1306 هـ.ش در چنين خانواده اى كه عطر ايمان و معرفت از آن استشمام مى گرديد كودكى متولد گشت كه او را ((على)) ناميدند, او آخرين فرزند خانواده مزبور به شمار مىآمد اما از همان دوران صباوت از ويژگى هايى برخوردار بود كه او را در بين فرزندان آخوند ملا احمد ممتاز مى كرد. دوران خردسالى على در بوستان معرفت و محبت والدينى وارسته سپرى شد و مشك مشام معنى جان و روحش را نوازش داد و او را به عنوان فرزندى علاقه مند به ارزشها و باورها و خوبى ها پرورش داد, وقتى به دوران نوجوانى پا نهاد روح بزرگ, هوش سرشار و استعداد شگرفش نمى خواست در محدوده اى محقر باقى بماند. اين ويژگى او را به تحرك فوق العاده و تكاپوى بيش از حد معمول وادار ساخت, برخى اطرافيان وقتى او را با ديگر برادران مقايسه مى كردند به اشتباه تصور مى نمودند او نوجوانى ناآرام و پرهيجان مى باشد و بايد رفتارش كنترل شود و در حد ديگر فرزندان تعديل گردد, اما پدر دانشمندش درك مى كند كه چنين حالاتى از آينده درخشان و دوران سعادت على حكايت مى كند و لذا در پى آن بود كه بى مهرى برخى را در مورد وى خنثى كند و آنان اجازه دهند اين نهال به شكوفايى شكوهمند خود ادامه دهد و مراتب كمال و درجات تعالى را طى كند. در اين دوران رضاخان كه تازه روى كار آمده بود در آموزش و پرورش دگرگونى ايجاد كرد و مدارس سنتى را به سبك اروپايى و غربى درآورد, خانواده هاى متدين و شخصيت هاى حوزوى چنين تحولات منفى را برنمى تابيدند و ترجيح مى دادند فرزندان خود را به همان مكتب خانه هاى قديمى روانه سازند زيرا آموزشگاههاى جديد بدون عارضه منفى و انحراف نبود, فرزندان ملااحمد به همين دليل راضى نمى شدند به دبيرستان بروند, اما على اين شيوه را برهم زد و ضمن آنكه در محيط آموزشى جديد حضور يافت خود را از انحرافات فكرى و اخلاقى آن برحذر داشت هوش وافرش در محيط دبيرستان نيز آرام و قرار را از معلمان و هم كلاسى ها مى ربود تا جايى كه برخى معلم هاى ناآگاه از اين وضع به خانواده اش شكايت مى كردند, چون دوران ابتدايى و مقطع نخست متوسطه را در نهاوند گذراند و در اين شهر مقاطع بالاتر نبود از پدرش خواست تا به وى اجازه دهد براى ادامه تحصيلات به شهرستان هاى ديگر برود اما اين خواسته با مخالفت پدرش روبرو گرديد, زيرا ملااحمد آرزو داشت اين فرزندش به كسوت روحانيت درآيد و در سنگر حوزه به تلاشهاى علمى و تبليغى بپردازد چنانچه خود آن شهيد مى گويد پدرم سعى بسيار نمود كه يكى از برادران را براى تحصيل علوم دينى آماده نمايد و تا آن زمان موفق نشده بود و من هم به هيچ وجه علاقه اى به اين مسير نداشتم از سويى اوضاع آشفته و جو ضدمذهبى وغربى كه در مدارس جديد راه يافته بود با شئونات خانواده ما در تباين بود در اين حال من با مشقت بسيار بدون در نظر گرفتن اين مسايل به دبيرستان مى رفتم و در اين اوقات بحران هاى فكرى سختى را از ذهن خويش عبور مى دادم.(5)
تحولى شگفت ماجرايى شگفت پيش آمد كه على جوان را در مسيرى جديد قرار داد و آن اين بود كه يكى از مبلغان كه براى امور تبليغى به نهاوند آمده بود و از افراد مبارز و متدين به شمار مىآمد و سال ها در زندان هاى رژيم رضاخان شكنجه و آزار ديده و به تازه گى از حبس رهايى يافته بود و شناخت چندانى نيست به خانواده ملااحمد قدوسى نداشت, پس از اقامه نماز به منبر مى رود و يك روز در ضمن سخنرانى خويش اظهار مى دارد: در شب گذشته طى رويايى راستين رسول اكرم(ص) را كه به دستان مبارك خود عمامه بر سر پسر كوچك ملااحمد گذاشت اگر ايشان چنين فرزندى دارد و اكنون در مسجد حضور دارد او را به من معرفى كنيد, حاضرين در مسجد او را به اين روحانى معرفى مى كنند, او پس از ختم خطابه اش از منبر پايين آمد و وى را در آغوش گرفت و با او مصافحه كرد و مورد خطابش قرار داد و گفت: مقامى عالى در انتظارت مى باشد, قدرش را بدان, حاضران در مسجد چون پروانه برگرد شمع وجود على قدوسى اجتماع كردند و به او به دليل اين لطف معنوى تبريك گفتند, پس از اين ماجرا تحول عجيبى در فكر و روان فرزند ملااحمد پديد آمد و بلافاصله از پدرش خواست كه زمينه هاى هجرت به قم را براى او فراهم كند. بدين گونه در سال 1321 هـ.ش در حالى كه پانزده بهار را پشت سر نهاده بود خانواده و زادگاه خويش را ترك گفت و به شهر مقدس قم عزيمت نمود, در بدو ورود به اين ديار با بركت مورد توجه آيه الله صدر كه از گردانندگان حوزه علميه بود و شناختى از مرحوم ملااحمد قدوسى داشت قرار گرفت, اما چون امكانات مربوط به محل سكونت طلاب در آن موقع خيلى ناچيز بود دوران تحصيلى وى در قم با دشوارىها و سختى هاى زيادى توإم گشت, خودش در اين باره مى گويد: بعد از آمدن به قم مشقات زيادى را تحمل كردم, در حالى كه در سن كم در غربت بسيار به من سخت مى گذشت. به علت نبودن جا در حجره اى كوچك همراه با چندين نفر ديگر زندگى مى كردم و مدتى در يك اتاق كوچك كه مقدارى از آن فرش شده, بخشى از آن محل شستشوى ظروف و وضو گرفتن بود بسر بردم و چون از تمامى افرادى كه در اين حجره بودند كوچك تر و تازه كارتر بودم, در پايين اتاق مى خوابيدم و مدام لحاف و تشكم داخل آب مى رفت و خيس مى گرديد با همه اين ها درس را ادامه دادم و از خواب و خوراك خويش كاستم تا بتوانم بيشتر و بهتر درس بخوانم. بسيارى از شب ها آنقدر مطالعه مى كردم كه ديگر توان تدارك غذا نداشتم و گرسنه سر بر بالين مى نهادم, جز دوران كمى در سال, تمام آن را به درس و مباحثه گذرانيدم و حتى در ايام ماه محرم غير از روزهاى تاسوعا و عاشورا تمام وقت خود را صرف فراگيرى متون درسى نمودم. به همين دليل و در اثر مشقات مزبور ضعف هاى بسيارى متوجه وى گرديد و تا آخر عمرش باقى مانده و از آن رنج مى برد.(6) نبودن فردى كه على جوان بتواند دروس خود را با او مباحثه كند نيز چنان به وى فشار مىآورد كه وقتى يك هم مباحثه را مى يافت طى نامه اى شادمانى و سرور خويش را از اين بابت به پدر اطلاع مى داد.
در محضر اساتيد به رغم اين مشكلات او با اشتياق و اهتمام تمام دروس مقدماتى و سطح را نزد اساتيد وقت و از جمله شهيد محراب آيه الله محمد على صدوقى فراگرفت و به منظور ادامه تحصيل در جلسات درس خارج مرحوم آيه الله بروجردى حاضر گشت, آن مرحوم كه از گذشته با پدر اين طلبه كوشا و با استعداد آشنا بود و علاقه وافرى به وى داشت نسبت به امور تحصيلى و مسايل تربيتى وى شخصا توجه اى ويژه داشت. در دوران تحصيل در قم ايشان آنقدر به نظم در درس مقيد بود كه دوستان ايشان هرگز نديدند كه در يك جلسه هم حاضر نشود, او عادت داشت هر درسى را يك روز بعد مباحثه كرده و شب هنگام مطالب آن را يادداشت كند و اين عمل را هيچ وقت ترك نكرد. امام خمينى به احترام مقام فقاهت و مرجعيت آيه الله بروجردى حاضر به تدريس دروس عالى حوزه نبود كه با اصرار شاگردان اين مهم را پذيرفت اما زمان تدريس را ساعتى قبل از شروع درس آيه الله بروجردى قرار داد و پس از اتمام همراه با شاگردان خود به درس آن مجتهد عظيم الشإن حضور مى يافت, شهيد آيه الله قدوسى در هر دو درس شركت مى كرد و از آنها بهره مى برد, او كه در محضر امام بحرى از علوم, معارف و حكمت را يافت تمام توان فكرى و روحى خود را در جهت استفاده از اين درياى معرفت به كار برد و كوشيد در ساحل آن از آن توجه به امور ديگر دست بردارد و به مسايل درسى اهتمام افزونترى داشته باشد, به همين دليل با سرعت و در كمترين زمان ـ در سال 1341 هـ.ش ـ به درجه اجتهاد رسيد و دوستان و اساتيد به اين موفقيت علمى او معترف بودند. از سوى ديگر در محضر امام خمينى شهيد قدوسى علاوه بر امور علمى و آموزشى متوجه جنبه هاى معنوى, تقوا, زهد و اخلاص استادش قرار گرفت, وى در وجود امام شخصيتى را مشاهده كرد كه از دنيا و امور فناپذير گذشته و يكپارچه رو به سوى حق دارد و هيچ عاملى نمى تواند سد راهش باشد. روح مشتاق و كمال طلب شهيد قدوسى در محضر امام خمينى آنچه را كه سال ها در پى آن بود, يافت, منبع نورى كه وى پيوسته در طريق حق از آن بهره گرفت در همين دوران بر روح و روان اين مرد بزرگ تإييد و او را به سوى قله كمال, وارستگى و پارسايى سوق داد. (7) شهيد آيه الله على قدوسى تمام دوره اصول را نزد امام آموخت و نيز خارج مكاسب محرمه و مقدارى از بيع و كتاب الطهاره را از محضر معظم له استفاده نمود. يكى از تربيت يافتگان آن شهيد مى گويد: آقاى قدوسى مى گفت: تا موقعى كه در قم بودم پاى درس امام خمينى مى نشستم و بعد از تبعيد ايشان به درس ديگر آقايان رفتم بطور مقايسه متوجه شدم كه درس ايشان چيز ديگرى است. (8) شاگردى كه استادش را اين گونه درك كرد به او علاقه مند گرديد و تصميم گرفت در حيات علمى, آموزشى, سياسى و اجتماعى او را الگوى خويش قرار دهد لذا اولين روزهايى كه امام نهضت خود را در قم آغاز كرد وى به عنوان يك فرد منظم, برنامه ريز و تشكيلاتى در كنار امام قرار گرفت و بهترين الگويى كه در درس اخلاق به شاگردانش معرفى مى كرد امام خمينى بود. (9) يادآور مى شود حاج آقا بهإالدينى عراقى از شاگردان حوزه درسى امام كه با شهيد قدوسى هم مباحثه بود در سال 1360 هـ.ش به دست منافقين كوردل به شهادت رسيد. (10) شهيد قدوسى از آغاز طلبگى علاقه و ارتباط خاصى با عارفان و پويندگان مسير معنويت داشت و پيوسته هر كجا نشانى از سراى اهل صفا و اهل سر مى يافت دنبال آن را مى گرفت تا شايد مشخصاتى از نهان خانه يار را به دست آورد و بعدها در دروس اخلاقى خود خاطراتى را از اين افراد ذكر مى كرد اما بسيارى از مسايلى را كه از طريق تزكيه و تهذيب درون بدان رسيده بود ناگفته مى گذاشت و به درستى يكى از خصلت هاى برجسته او اين بود كه وقتى كسى وى را مشاهده مى كرد حدس نمى زد كه اين روحانى كسى است كه سالها در سير و سلوك گام برداشته و طريق عارفان را پيموده و بخش مهمى از عمرش را در تصفيه باطن و فناى فى الله گذرانده است اما گاهى مواقع كه با محرمان خويش نشستى داشت گوشه اى از اين باطن مصفا را نشان مى داد و روزنه اى معنوى را مى گشود,(11) يكى از شخصيت هايى كه موجب گرديد بعد عرفانى شهيد قدوسى را بارور و شكوفا سازد علامه سيد محمد حسين طباطبايى بود او همراه و همسان با شهيد آيه الله مطهرى و آيه الله شهيد دكتر بهشتى همراه با انديشه اى پويا و جوشان به محضر اين عالم ربانى راه مى يافت و از خرمن خودش خوشه ها برمى چيد و جرعه هايى از حكمت و معنويت اين چشمه ملكوتى را به كام ذهن خويش سرازير مى ساخت و به تدريج از شاگردان مشهور و برجسته علامه طباطبايى در مباحث فلسفى, عرفانى و تفسيرى قلمداد گرديد و بعد از سال ها تلمذ نزد آن حكيم عالى قدر چنان مورد توجه ايشان قرار گرفت كه استاد جويبار عطوفت خويش را به سوى او جارى ساخت و وى را به سمت دامادى خود پذيرفت و فرزند محترمه خويش ـ نجمه السادات طباطبايى ـ را به عقد ازدواج وى درآورد.(12) بنا به اظهارات دختر علامه ـ همسر شهيد قدوسى ـ علامه براى وى احترام خاصى قائل بود و مدام مى گفت خداوند به اين مرد عقل و درايت شگفتى داده است به همين سبب بسيارى از كارهاى مهم را به ايشان مى سپردند و اعتماد عجيبى به شهيد قدوسى داشتند تا جايى كه خاطرنشان نموده اند: هر وقت كارى به او مى سپارم ديگر از آن كار آسوده خاطرم. به هنگام شهادت آقاى قدوسى چون علامه به دليل بيمارى در وضع نگران كننده اى به سر مى برد, اطرافيان به ايشان چيزى نگفتند با اين وجود گويا آن مفسر عاليقدر از طريق فراست باطنى به اين ماجرا پى مى برد كما اين كه از شهادت هفتاد و دو تن از ياران امام خبر داشت با اين كه در اين خصوص كسى چيزى به ايشان نگفته بود. (13) آيه الله قدوسى به همراه امام موسى صدر در دروس اصول فلسفه و روش رئاليسم استاد علامه طباطبايى شركت داشت و در تدوين و تنظيم اين مباحث در كتابى مفصل كوشيد به همين دليل شهيد مطهرى در مواقعى مقتضى از خدمات علمى ايشان در اين خصوص تقدير مى كرد.(14) علاوه بر آن در جلسات درس اخلاق استادش حضور مستمر داشت و از اين كلاس و روح وارسته و اخلاق والاى علامه استفاده بسيارى نمود و با معاريف و مشاهير بزرگ عرفان از جمله آيه الله حاج ميرزا على آقا قاضى كه از مشايخ سير و سلوك و تقوا در زمان خود بود و از استادان معروف علامه طباطبايى است آشنا گرديد و پيوسته هنگامى كه از اهل تقوا و معرفت و علماى ربانى سخن به ميان مىآمد از اين بزرگوار و كرامت ها و مكارمش ياد مى كرد. (15) آرى شهيد قدوسى كه خود مظهرى از اخلاص بود در علامه طباطبايى گمشده اى يافت كه در جاى ديگر نمى توانست آن را به دست آورد اين ارتباط معنوى در سال 1334 هـ.ش تبديل به يك پيوند عاطفى گرديد زيرا شهيد قدوسى داماد آن بزرگوار شد. (16) در حدود سال 1340 هـ.ش كه آيه الله قدوسى به مقام اجتهاد نائل آمد, با نوشتن مقالاتى در مجله مكتب تشيع برخى حقايق مسلم قرآنى و روايى را در قالب نوشته هايى روان اما عميق و علمى براى تشنگان معارف ناب تشريح كرد(17) و اعتقاد داشت ايجاد تحول در جامعه بايد از طريق برنامه هاى فرهنگى و اصلاح باورها و اعتقادات صورت گيرد. تحقيقات فقه و اصول ايشان هم كه از زمان شركت در جلسات درس خارج آيه الله بروجردى به نگارش درآورده بود مورد توجه فضلاى حوزه علميه قم قرار گرفت. (18) در برخى منابع آمده است كه آيه الله قدوسى دروس خارج خود را نزد آيه الله العظمى گلپايگانى تكميل نمود.(19) در ميدان مبارزه گام نهادن اين شهيد در عرصه هاى علمى و عرفانى و نيز روى آوردن به طريق سير و سلوك با تلاش هاى سياسى ايشان منافاتى نداشت و بلكه او كه به سوى حق و حقيقت قدم برمى داشت با هرگونه آفت يا مانعى كه اين طريق را با دشوارى مواجه مى كرد به مبارزه برخاست, در ماجراى مبارزات امت مسلمان ايران به رهبرى آيه الله كاشانى طى سال هاى 1331 و 1332 هـ.ش اين شهيد در صحنه هاى سياسى حضور يافت و سپس با فدائيان اسلام مرتبط گشت و از ياران نواب صفوى گرديد و با وى همفكرى داشت و در همان سال ها به تمرين با اسلحه در ارتفاعات پرداخت و در تظاهرات فدائيان اسلام نقش فعالى را عهده دار گرديد, (20) در همان زمان حزب توده و جبهه ملى عناد خود را با پايگاه ديانت يعنى حوزه علميه و علماى شيعه آغاز كرد زيرا بعد از فرار رضاخان گروههاى مزبور در شرايط پيش آمده و با اتكا به حمايت ابرقدرت ها احساس نمودند حال كه از فشار حكومت پهلوى رهانيده شده اند مبارزه اى همه جانبه را با روحانيون آغاز كنند در شهر نهاوند تنها كسى كه در مقابل حزب توده و نيروهاى آن مقاومت كرد و امكان پيشرفت را از آنان گرفت شهيد قدوسى بود, او در برابر اين گروه منحط آنقدر مقاومت كرد كه موجب عقب نشينى طرفداران حزب توده در نهاوند گشت و به تدريج دست از مخالفت خود برداشتند. دستگاه ستم نيز براى ضربه زدن به روحانيت يكى از توده اىهاى سابقه دار را كه مدتها از قم بيرون رفته بود با تشريفات و استقبال كم نظيرى به اين شهر برگردانيد, شهيد قدوسى با رهبرى تظاهرات وسيعى كه از سوى طلاب انجام شد بيشترين مبارزه را در جو اختناق و فشار آن روز انجام داد و همزمان با اين تلاش سياسى به تمرين هاى نظامى پرداخت و بدين گونه خود را براى حركت هاى بعدى آماده كرد.(21) شهيد بزرگوار آيه الله قدوسى به عنوان يكى از شاگردان برجسته امام امت در صف پيشتازان نهضت مقدس اسلامى و در شمار آن گروه از اساتيد حوزه بود كه فرياد دشمن كوب آن رهبر والامقام را با تمام وجود لبيك گفتند, در اين دوران علماى حوزه با افشاگرىهاى پى در پى و روشنگرىهاى موثر و اعتراضات شديد خود به شكل هاى گوناگون و از راه نشريات, اعلاميه ها و با خنثى كردن توطئه هاى عوامل استكبار به عنوان بازوى تواناى نهضت اسلامى به رهبرى امام خمينى نقش عمده اى را عهده دار گرديد و شهيد قدوسى از عناصر فعال و موثر اين جمع بود و در انتشار يك نشريه مخفى در زمان بازداشت امام در قيطريه با آقاى هاشمى رفسنجانى همكارى ويژه اى داشت.(22)
تشكيلات مخفى به دنبال مسئله شوم كاپيتولاسيون و افشاگرى كوبنده امام خمينى در چهارم آبان سال 1343 و دستگيرى ايشان در سيزدهم همين ماه و تبعيد به تركيه, روحانيت با اعتراض شديد به دولت تركيه و انتشار اعلاميه ها و نشريات مخفى حركت خود را در مسير مبارزه اى كه امام ترسيم كرده بود, ادامه داد اما در اين هنگام شدت اختناق و دستگيرى, ضرب و جرح مشتاقان به امام و تبعيد, شكنجه و زندان آنان و ايجاد رعب و وحشت به اوج خويش رسيد و شدت آشفتگى شرايط به حدى بود كه نزديك بود در حوزه هاى علميه نيز سكوت و ركود حاكم گردد و اين ضايعه شاگردان شيفته امام را رنج مى داد, توجه به اين واقعيت تلخ و دشوارى فعاليت هاى علنى عليه دستگاه استبداد جمعى از دوستداران و حاميان دلسوخته امام از جمله شهيد آيه الله قدوسى را بر آن داشت كه متناسب با شرايط اختناق, چگونگى و كيفيت مبارزه را تغيير دهند و همين تفكر مقدمه تشكيل يك گروه سازمان يافته مخفى از اساتيد حوزه علميه به منظور تداوم مبارزه گرديد. اين تشكيلات كه نخستين هسته مبارزاتى مخفى در تاريخ حوزه هاى علميه اسلامى و متشكل از مدرسان عالى مقام حوزه بود, بعدها به گروه يازده نفرى مشهور گرديد. در اين تشكيلات كه يك سلسله جلسات علنى پوششى براى نظم و اصلاح امور حوزه و جلساتى كاملا مخفى و زيرزمينى براى طراحى و برنامه ريزى مبارزه با رژيم داشت چهره هاى محبوب و شخصيت هاى بزرگى چون مقام معظم رهبرى و آيه الله رفسنجانى عضويت داشتند و مرحوم قدوسى مسووليت اطلاعات و اخبار را در اين گروه عهده دار بود, در آن زمان حتى روشنفكران مسلمان با حركت هاى تشكيلاتى كمتر آشنايى داشتند ولى اين جمعيت داراى شاخه هاى منسجم كاملا جديد و بى سابقه در بين روحانيان بود, البته اين تشكيلات مدت زمان زيادى ادامه نيافت و پس از مدتى وقفه در فروردين ماه سال 1345 اساسنامه آن در بازرسى محل كار يكى از اعضإ, به دست ساواك افتاد و در بازجويى از وى حركت مخفى اين مجموعه لو رفت و افراد آن تحت تعقيب مإمورين امنيتى قرار گرفتند, كشف اين جريان براى ساواك آن چنان وحشت آور جلوه كرد و گران تمام شد كه بلافاصله رئيس وقت ساواك قم احضار و مورد توبيخ قرار گرفت و از قم به جاى ديگرى انتقال داده شد, شهيد قدوسى در همين ارتباط تحت تعقيب قرار گرفت و دستگير شد و به همراه مرحوم آيه الله ربانى شيرازى در زندان قزل قلعه زندانى گشت, دژخيمان رژيم به رغم فشارهاى زياد و شكنجه هاى روانى و جسمى نتوانستند از آن شهيد و ديگر هم رزمانش اعتراف بگيرند و پس از بازجويى هاى مكرر, آيه الله قدوسى با زيركى و متانت خاصى آنان را متقاعد ساخت كه اين تشكيلات هدفى غير از تنظيم امور تحصيلى طلاب و تدوين كتب و متون درسى نداشته است! يادآور مى شود شهيد قدوسى در زندان بسيار شكنجه و اذيت شد, اما نتوانستند حتى يك جمله اعتراف از او بگيرند,(23) رئيس زندان گفته بود: شلاق آورديم او را كتك زديم اما اصلا پشتش نلرزيد و با وجود آن كه آزادش كردند هرچند روز يك بار به خانه اش هجوم مىآوردند و در اين يورش ها حتى طلاهاى همسرش را به غارت بردند, اين اذيت ها و تهديدها يك ذره ترس در وجود او پديد نياورد و محكم و استوار ايستاد و تإكيد مى كرد ما پيروز مى شويم و نگرانى ندارد.(24) شهيد قدوسى پس از رهايى از زندان در تابستان همان سال به نهاوند رفت و در مسجد جامع اين شهر اقامه نماز مى نمود و پس از نماز به منبر مى رفت و حقايقى را براى مستمعين تشريح مى كرد ونام امام خمينى را بر زبان مىآورد. ساواك و شهربانى از اين وضع بسيار ناراحت بود و مدام تذكر مى داد كه نبايد شما نام امام را ببريد در هيچ جاى ايران چنين برنامه اى متداول نيست و اگر ادامه دهيد شما را دستگير مى كنيم, او اعتنايى نكرد و به همين دليل جلساتش را در نهاوند تعطيل كردند و او بار ديگر به قم عزيمت نمود با اين حال ارتباطش با اقشار مذهبى نهاوند استمرار يافت و بخصوص با مبارزين اين سامان رابطه اى مخفى و پيوسته داشت, از جمله اقدامات آن شهيد در اين شهر تقويت تلاش هاى نيروهاى مبارز و رسيدگى به خانواده هاى زندانيان سياسى بود كه به موجب ارتباط با ايشان يا به سببى ديگر دستگير شده بودند و برخى در زندان به سر برده يا از سوى رژيم به شهادت رسيده بودند.(25)
اصلاحات آموزشى در آن سال هاى سياه و شرايط آميخته به اختناق شهيد قدوسى اعتقاد داشت حوزه علميه بايد از نظر تلاش هاى سياسى و نوع تشكيلات و دروس و مسايل مطرح شده تحرك جديدى داشته باشد و روحانيان در مجموعه اى منسجم و برنامه ريزى شده و هماهنگ حوزه را براى دنياى امروز و هدايت جامعه آماده نمايند, لذا پس از آزادى از زندان اهداف خود را در مورد اصلاح ساختار حوزه دنبال كرد(26) و با همفكرى و همراهى اساتيد بزرگوار ديگرى همچون شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى مبدإ و منشإ يك تحول عميق و اساسى در نظام آموزشى حوزه علميه قم گرديد و كوشيد ضمن حفظ اصالت هاى حوزه و تكيه بر نقاط مثبت و امتيازات نظام آموزشى قديم نظير سيستم مباحثه و انتخاب آزاد درس و استاد, يك سلسله برنامه هاى جديد را طرح ريزى نمايد و در واقع نقاط قوت و موثر نظام آموزشى جديد را به امتيازات قبلى حوزه بيفزايد كه از جمله آنها برنامه ريزى دقيق آموزشى واستفاده ازروش ارزشيابى و آزمون هاى منظم, هدايت ونظارت مستقيم در مواد درسى را مى توان برشمرد. اين تفكر اصلاحى منجر به تإسيس مدرسه منتظريه (حقانى) گرديد كه به رغم مشكلات فراوان و كارشكنى هاى نظام ستم شاهى به حول و قوه الهى و در اثر اهتمام وافر و پشتكار و دلسوزى شهيد قدوسى اين طرح موفق شد و شاگردانى كه طى اين برنامه پرورش يافتند به عنوان كادرهاى ورزيده قابل اعتمادى در نهضت اسلامى و بعد از آن توانستند مسووليت هاى حساسى را به دوش گيرند. بديهى است خصايص ممتاز, فكر عالى, وارستگى, مراتب علمى و اخلاقى شهيد قدوسى سبب شد كه اين تجربه آموزشى و تربيتى به شكوفايى برسد و در سازندگى اخلاقى وفرهنگى حوزه و جذب بهترين, زبده ترين و برگزيده ترين استعدادهايى كه به حوزه روى آوردند گامهاى اساسى برداشته شود, تإسيس و اداره اين مدرسه تنها يك حركت فرهنگى پرورشى نبود و همانگونه كه بعدها روشن گرديد يك برنامه حساب شده سياسى اجتماعى هم به شمار مىآمد كه گسترش آن مى توانست پشتوانه عظيم نيروى انسانى را براى تإمين نيازهاى انقلاب اسلامى فراهم آورد, وقتى شهيد قدوسى به پيشنهاد شهيد بهشتى اداره اين مدرسه را عهده دارشد او تمام نيروها و همت خود را صرف اصلاحاتى در اين مسير كرد و بر اين باور رسيد كه بايد براى احياى فرهنگ تشيع تمام كارهاى ديگر را رها و صرفا به مديريت اين مركز آموزشى مبادرت ورزد, پذيرفتن مسووليت يك مدرسه نوپا براى دانشمندى كه موقعيت هاى بالاتر علمى و اجتماعى برايش فراهم بود خود يك گذشت بزرگ به شمار مىآمد هرچند كه اين مدرسه تبديل به يك مركز علمى و اجتماعى مشهور شد و خود شهيد قدوسى به خاطر مديريتى عالى و طرحهاى ابتكارى ارزنده به توفيق هايى دست يافت البته ايشان عشق به مطالعه و پژوهش هاى علمى را ترك نكرد, مسووليت مزبور آن چنان اين شهيد را تحت تإثير قرار داد كه تمام هم و غم خود را در راه رشد و شكوفايى مدرسه و برنامه طلاب به كار گرفت و اغلب اوقات در شبانه روز هيجده ساعت كار مى كرد(27) در منزل نيز مسايل مدرسه را مورد بررسى قرار مى داد. در طول سال تحصيلى هيچ گونه مسافرت و رفت و آمدى نداشت و ميهمانى ها و ارتباط با دوستان را به نحو قابل ملاحظه اى كاهش داده بود, او بدون غرور و از روى فروتنى به دنبال اساتيد مى رفت و گاهى براى راضى كردن استادى چندين بار به وى مراجعه مى نمود. كارهاى وامانده را مى پذيرفت و راههاى نرفته را مى رفت و سختى هاى آن را به جان مى خريد و به قيمت عمر و زندگى و از دست دادن موقعيت و مقام ظاهرى و حتى سلامتى بدنى با اشتياق وصف ناپذيرى تلاش مى كرد و اهتمامش بر اين بود كه برنامه درسى و تربيتى مدرسه به گونه اى تدوين و پياده شود كه كاستى ها برطرف گردد و بر محتواى كار و كيفيت آموزشى افزوده شود. كوشش هاى پى گير آن بزرگ مرد در زمانى پى ريزى گرديد كه از يك سو حوزه هاى علميه مورد هجوم افكار روشنگر مآبان نوگراى قرار گرفت كه قصد داشتند با الفاظ پر طمطراق خود طلاب علوم دينى را از تحصيل فقه آل محمد و اصول و مبانى و معارف اسلام و آموزش هاى متكى بر قرآن و حديث باز دارند و از طرفى عالم نمايان ناآگاه و بى خبر و احتمالا وابسته اى وجود داشتند كه به جز يك رشته دروس خاص هر نوع حركت جديد, مبارزه سياسى و فعاليت اجتماعى را تخطئه مى نمودند و از جانب ديگر جوانانى به مبارزات سياسى صرف روى آورده و از فعاليت هاى فقهى و علمى بازمانده بودند در چنين اوضاع و احوال نگران كننده و تيره و تارى بود كه آيه الله قدوسى با همكارى دو يار صادق خويش ـ شهيد مظلوم دكتر بهشتى و شهيد آيه الله مطهرى ـ دست به كارى بزرگ زدند و سنگ مدرسه اى را بنا نهادند كه در آن اسلام با تمامى ابعادش به شكلى متناسب با مقتضيات زمان و نيازهاى جديد مورد تدريس و بحث قرار گرفت. مدرسه مزبور از ابتدا با مخالفت جو عمومى حوزه روبرو شد بسيارى از افراد در موفقيت اين شيوه جديد ترديد داشتند بلكه عده اى با اصرار مى گفتند اين حركت در حوزه نامطلوب است, نبايد امتحان, كلاس رسمى و ميز و صندلى, برنامه و ساعت شروع و خاتمه درس باشد, شهرت و موقعيت بعدى مدرسه نيز موج مخالفت ها را افزايش داد, استقلال فكرى و سازش ناپذيرى شهيد قدوسى در مقابل انحرافات و توطئه ها و برخى افكار منجمد عامل ديگرى بود كه بر اين دشوارىها مى افزود, در همين موقعيت ساواك به اين مدرسه به عنوان يك پايگاه چريكى مى نگريست و نظرش اين بود كه تشكيلاتى با آن دقت و مديريت و سازماندهى شده نمى تواند صرفا كارش آموزش فقه و اصول باشد, حتى يك بار به مدرسه يورش بردند و پنجاه نفر طلبه را بازداشت كردند و اعلام نمودند تا يكايك آجرهاى مدرسه را از جا نكنيم دست بردار نخواهيم بود و اين فشارها در حالى صورت مى گرفت كه افراد خودى از شهيد قدوسى حمايت چندانى نمى كردند. (28) با اين وجود شهيد قدوسى و همكارانش با تيزبينى و آينده نگرى ضرورتى مهم را درك كردند و انتقادها و خرده گيرىها را با شرح صدر پذيرفتند و با تحمل شدائد به راه مقدس خويش ادامه دادند و از تهاجم هاى غير معقول و جاهلانه نهراسيدند, اين خيلى مهم و شگفت انگيز است كه شهيد قدوسى در يك قدم اساسى در سنگر مدرسه و در قالب فعاليت هاى آموزشى و تربيتى چند صد نفر طلبه مومن, باسواد, انقلابى, مطيع رهبر و مخالف استبداد بار بياورد و ساواك هم بدين دليل مدرسه حقانى را سنگر انقلاب اسلامى ناميد, لذا بارها بدان يورش برد, مإموران ساواك و پليس علاوه بر تعقيب و مراقبت طلاب در بيرون از مدرسه افرادى را دستگير كرده و مورد بازجويى قرار مى دادند, در طول يورشهاى نيروهاى امنيتى رژيم شهيد قدوسى با قدرت و جرإت فراوان زيركى خود را به كار مى گرفت و از موفقيت آنها جلوگيرى مى كرد در عين حال به گونه اى عمل مى نمود كه آنان مدرك جرمى به دست نياورند يك بار رئيس ساواك وقت قم به شهيد قدوسى گفته بود. من تمام مطالب پرونده شما را خوانده ام چيزى در آن نيست ولى نوشته اند صاحبش آدم زرنگى است! اگرچه ساواك دستگاههاى تايپ و تكثير مدرسه را مصادره كرد ولى در ادامه مبارزات خللى وارد نشد و پس از آن همه محدوديت هاى شديد باز هم ايشان در تربيت نيروهاى سازنده و انقلابى مى كوشيد.(29) ادامه دارد پى نوشت ها: 1- مصاحبه با حضرت آيه الله خامنه اى, يادنامه شهيد قدوسى, ص153. 2- ديدار با ابرار, ج79, پژوهشكده باقرالعلوم, ص20. 3-يادنامه شهيد قدوسى, ص54. 4- همان, ص75. 5- از سجاده نمازهاى عارفانه شب تا مبارزه در متن مردم (سيرى در زندگى مبارزات شهيد قدوسى, روزنامه اطلاعات, شماره 18555, ص6. 6- يادنامه شهيد آيه الله قدوسى, ص24. 7- ديدار با ابرار, ج79, ص34 ـ 35. 8- عدالت در خون, گروهى از نويسندگان, ص98. 9- مجله پيام انقلاب, شماره 92, ص43. 10- گفتگو با حجه الاسلام والمسلمين محمدى عراقى, مجله پيام انقلاب, شماره118, ص41. 11- جرعه هاى جانبخش, از نگارنده, ص121. 12-يادها و يادگارها, تهيه وتنظيم على تاج دينى, ص51. 13- گفتگو با نجمه السادات طباطبايى, مجله زن روز, شماره 892. 14- مجله پيام انقلاب, شماره 92, ص44. 15- روزنامه اطلاعات, 15 شهريور 1367 (شماره 18555) ص6. 16- ديدار با ابرار, ج79, ص35. 17- پيشتازان شهادت در انقلاب سوم, ص66. 18- پيام انقلاب, شماره 92, ص44. 19- بنا به اظهارات استاد حسينى تقوى اشتهاردى (نك: يادنامه قدوسى, ص55). 20- پيشتازات شهادت… ص65. 21- ديدار با ابرار, ج79, ص30 ـ 31. 22- سيرى در زندگى و مبارزات استاد شهيد آيه الله قدوسى, روزنامه اطلاعات شماره 18555, ص6. 23- مجله پيام انقلاب, شماره 112, ص43. 24- مجله شاهد بانوان, شماره 12, 15 آبان 1360, ص12. 25- ديدار با ابرار, ج79, ص54 ـ 55, عدالت در خون, ص96. 26- پيشتازان شهادت در انقلاب سوم, ص66. 27- آيه الله قدوسى شهيد راه عدالت, مجله پيام انقلاب, ششم شهريور سال 1361, شماره 66 ص8. 28- ديدار با ابرار, همان, ص73 ـ 74. 29- روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه شهيد قدوسى, ص5.
پيامبر و خديجه در حصار اقتصادى و تنگناى اجتماعى از سوى قريش, سخت ترين روزهاى زندگى را مى گذراندند. خديجه به خاطر پيامبر نگران بود و وحشت آزار رساندن دشمنان به رسول خدا(ص) او را سراسيمه مى كرد. از سوى ديگر حامل جنينى مبارك بود و لازم بود آرامش خود را حفظ كند تا به او آسيبى نرسد و در ميان اين دو حالت, اضطرابى فراوان او را در بر مى گرفت. به هر حال خداوند اين قلب مالامال از ايمان و تقوا را نگذاشت كه در حال نگرانى و اندوه به سر ببرد پس آن جنين را به سخن گفتن با مادر واداشت. راستى همه چيز اين خانواده اعجازانگيز است. روزى پيامبر وارد خانه شد, متوجه صدايى گشت, خديجه است, همسر مهربان و عزيزش كه در تنهايى مطلق به سر مى برد و زنان مكه كاملا با او قطع رابطه كرده اند. چه خبر است؟ چه كسى وارد منزل شده و با همسرش هم صحبت شده است؟ نزديك شد كسى را نديد. نكند از شدت نگرانى خديجه حديث نفس مى گويد و با خود صحبت مى كند. همسر عزيزم! با چه كسى مشغول حرف زدن هستى؟ خديجه با اطمينان پاسخ داد: با جنينى كه در شكمم هست حرف مى زدم و پيوسته او مرا از تنهايى در مىآورد و مرا خرسند مى سازد. رسول الله(ص) كه منتظر چنين واقعه اى بود فرمود: ((يا خديجه هذا جبرئيل بشرنى بإنها إنثى… و انها النسله الطاهره الميمونه و ان الله تبارك و تعالى سيجعل نسلى منها و سيجعل من نسلها إئمه يجعلهم خلفإ فى إرضه بعد انقضإ وحيه)). اى خديجه! اين جبرئيل است كه به من بشارت مى دهد كه فرزندمان دختر است و او نسل پاك و مبارك است. خداى تبارك و تعالى ذريه مرا از راه او قرار مى دهد و از نسلش ائمه و پيشوايانى به وجود مىآورد كه پس از پايان يافتن وحى و (رحلت پيامبر) پيشوايان و خلفاى او در زمين خواهند بود. و بدينسان در طول دوران باردارى, فاطمه با مادرش پيوسته سخن مى گفت و او را آرامش و آسايش مى بخشيد و تسلى خاطر مى داد تا جايى كه حضرت خديجه سلام الله عليها هرگز از طولانى شدن دوران حاملگى نگران نبود , ولى در تب و تاب ديدن زهرا روزشمارى مى كرد و هر روز كه مى گذشت شور و شوق براى ديدار اين فرزند مبارك بيشتر و افزونتر مى گشت. او هرچه زودتر مى خواست اين فروغ فروزان فرهنگ اعجاز الهى را ببيند و به جمال دل آرايش, دل خوش كند و افسردگى را از قلب خود محو كند. و سرانجام وقت چيدن گل فرا رسيد و هنگام زايمان نزديك شد. خديجه را غمى فراوان در بر گرفته بود كه هيچ زنى نيست او را يارى دهد و به كمكش بشتابد. امام صادق(ع) اين داستان را چنين حديث كرده است: در حالى كه خديجه سخت غمگين بود, ناگهان چهار بانوى گندمين بلند قامت وارد شدند, گويا از زنان بنى هاشم اند. خديجه از ديدنشان وحشت كرد. يكى از زنان گفت: خديجه جان! هرگز نگران نباش. ما فرستادگان پروردگارت هستيم و خواهرانت مى باشيم. من ساره هستم و اين يكى آسيه دختر مزاحم كه دوست بهشتى تو مى باشد. اين هم مريم دختر عمران است و آن چهارمى كلثوم خواهر موسى بن عمران. خداوند ما را فرستاده است تا تو را در امر زايمان يارى دهيم. يكى از طرف راستش و ديگرى از طرف چپش و سومى روبرويش و چهارمى پشت سرش قرار گرفتند و سرانجام فاطمه زهرا پاك و پاكيزه به دنيا آمد. امام صادق(ع) ادامه مى دهد: ((فلما سقطت الى الارض شرق منها النور حتى دخل بيوت مكه و لم يبق بيت فى شرق الارض و غربها و الا إشرق فيه ذلك النور)). هنگامى كه زهرا بر روى زمين قرار گرفت نورى از سيماى مباركش پديدار شد كه تمام خانه هاى مكه را روشن كرد بلكه هيچ خانه اى در شرق و غرب زمين نبود, جز آن كه آن نور در آن خانه تابيد. نه تنها زمين كه آسمان را نورى تابان فرا گرفت كه فرشتگان چنين نورى را پيش از آن نديده بودند. اما سيمايش. پيامبر به او نگريست , گويا به آينه نگاه مى كند و خود را مى بيند. بضعه اى از او و پاره اى از تن او, همان شكل و همان خوى, همان سيما و همان روى. همان رنگ و همان منش. بدون كم و زياد, تو گويى او مادر پدر است كه محمد را به دنيا آورده و ام ابيهاست. نه تصور است كه تصديق مى باشدو نه خيال است كه حقيقت. چه خيره مى نگرى در رخش كه آيتى است از آن قرآن و روايتى است از آن كتاب. در ميان رخ زيبايش مى نگرى مى بينى پروردگار با قلم وحى نوشته است ((نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون)) كه اين ذكر الهى است و خداى خود نگهدارش است و در پيشانيش مى نگرى مى بينى پروردگار آفرينش آيه ((و لقد كرمنا بنىآدم)) را ترسيم كرده و ((انك لعلى خلق عظيم)) را عكس بردارى كرده است كه اين خلق عظيم پاره اى از تن آن خلق عظيم است. عظمت از سر و رويش مى بارد و نور وجودش خانه كوچك, ولى سترگ پيامبر را روشن و منور ساخته است. و پيامبر اسمش را فاطمه گذاشت. فاطمه نامى است شيرين و زيبا و براى پيامبر پرخاطره. سه فاطمه قبل از زهرا, در اين خاندان شريف پديد آمده اند كه هر يك براى رسول الله عزيز است و با ارزش: 1ـ فاطمه دختر عمرو كه والده عبدالله و مادر بزرگ رسول الله است. 2ـ فاطمه دختر زائده مادر حضرت خديجه و مادر بزرگ زهرا. 3ـ فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب و مادر على; همو كه چون مادرى مهربان پيامبر را در كودكى در آغوش خود پرورش داد و با احترام سرپرستيش را به عهده گرفت و محمد او را مادر صدا مى كرد و به او بيشتر از تمام زنان علاقه داشت, آخر او مادر على نفس محمد است و او شبهاى طولانى از استراحت خود مى كاست و به پرورش پيامبر مى پرداخت. مادرى بس مهربان كه با تمام وجود به رعايت اين كودك عظيم الشإن مى پرداخت و جان خود را فداى مقدمش مى كرد و پيامبر براى اين مادر, احترامى بسيار قائل بود كه آن را نمى توان با قلم مادى توصيف كرد, همين بس كه تنها فرزندش را به نام او نام نهد تا براى هميشه فاطمه بنت اسد در خاطره ها زنده بماند. درود بى پايان خدا بر اين خاندان پاك باد. و اينك براى تيمن و تبرك , حديثى و سيره اى كوتاه از سرور زنان عالم بضعه مصطفى حضرت زهراى اطهر سلام الله عليها به مناسبت سالروز ولادت باسعادتش يادآور مى شويم: در تفسير امام عسكرى سلام الله عليه حديث 216, آمده است: روزى زنى نزد حضرت زهرا عليها سلام آمد و عرض كرد: مادرى ضعيف و ناتوان دارم, مسائلى راجع به نمازش داشت, مرا فرستاد كه از شما احكامش را بپرسم. حضرت فرمود: هرچه مى خواهى بپرس. او ده مسإله را سوال كرد, سپس از اينكه زياد وقت حضرت را گرفته بود خجالت كشيد و عرض كرد: بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا! حضرت فرمود: آنچه سوال دارى ـ بدون رودربايستى ـ بپرس. اگر كسى بارى سنگين دارد و تا رساندن بار به پشت بام صد هزار دينار زر كرايه و اجرت مى گيرد, آيا آن بار بر او سنگينى دارد؟ گفت: نه! حضرت زهرا(س) فرمود: پس بدان كه من براى هر مسإله اى بيش از مابين زمين تا عرش از در شهوار ناب پاداش و كرايه گرفته ام, پس سزاوار است كه بر من سنگين نيايد. از پدرم رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: علماى شيعيانمان در روز قيامت در حالى محشور مى شوند كه خلعت كرامتهاى الهى به اندازه علومشان و تلاششان در هدايت و ارشاد بندگان خدا, به آنان پوشانده مى شود تا جايى كه بر هر يك از آنها هزار هزار لباس نور مى پوشانند , سپس منادى پروردگار ندا مى دهد: اى سرپرستان ايتام آل محمد(ص) كه هنگام دورى و جدا بودن آنان از پدرانشان ـ كه امامان مى باشند ـ آنها را سرپرستى و هدايت مى كرديد, اينان شاگردان شما و ايتام شمايند كه در دنيا سرپرستيشان به عهده شما بود, و به اندازه علومى كه به آنان آموختيد, به آنان نيز خلعت مى پوشانند و در ميان آن ايتام, گروهى ديده مى شوند كه صد هزار خلعت دارند و همچنين اين يتيمان آل محمد بر آنها كه به آنان خلعت علم عطا كردند, خلعت ها مى دهند سپس خداى تعالى مى فرمايد: خلعت هاى كافلين ايتام را كامل كنيد و بر آنان دو برابر بپوشانيد… آنگاه فاطمه عليها سلام فرمود: اى بنده خدا! يك نخ از آن خلعت ها هزار هزار بار برتر است از آنچه آفتاب بر آن تابيده است.
صحيفه نور: امام باقر عليه السلام, جابر بن عبدالله انصارى را طلبيد و از او پرسيد: در صحيفه حضرت زهرا چه ديدى؟ عرض كرد: اى ابا جعفر! بر مولايم فاطمه وارد شدم كه ولادت امام مجتبى(ع) را به ايشان تهنيت عرض كنم. پس ديدم صحيفه اى (كاغذى) سفيد از در ناب در دست مباركش است, گفتم: اى سرور زنان جهان! اين چه صحيفه اى است كه همراه داريد؟ فرمود: در اين صحيفه نام ائمه از فرزندانم نوشته شده است. گفتم: آن را بدهيد تا من هم ببينم. فرمود: اى جابر اگر نه اين بود كه جز پيامبر يا وصى پيامبر يا اهل بيت پيامبر كسى نبايد به اين صحيفه دست بزند, اجازه مى دادم , ولى تو اجازه دارى در آن بنگرى. جابر گويد پس در آن نگريستم ديدم نوشته شده: إبوالقاسم محمد بن عبدالله المصطفى , مادرش آمنه بنت وهب. إبوالحسن على بن ابى طالب المرتضى , مادرش فاطمه بنت اسد. إبومحمد الحسن بن على البر, إبوعبدالله الحسين بن على التقى و مادرشان فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله و سلم. إبومحمد على بن الحسين العدل, مادرش شهربانويه دختر يزدجرد. إبوجعفر محمد بن على الباقر, مادرش إم عبدالله دختر حسن بن على بن ابى طالب. إبو عبدالله جعفر بن محمد الصادق, مادرش إم فروه بنت قاسم بن محمد بن ابى بكر. إبوابراهيم موسى بن جعفر الثقه, مادرش كنيزى است كه نامش حميده است. إبوالحسن على بن موسى الرضا, مادرش كنيزى است كه نامش نجمه است. إبوجعفر محمد بن على الزكى, مادرش كنيزى است كه نامش خيزران است. إبوالحسن على بن محمد الامين, مادرش كنيزى است كه نامش سوسن است. إبومحمد الحسن بن على الرفيق, مادرش كنيزى است كه نامش سمانه است و كنيه اش ام حسن. إبوالقاسم محمد بن الحسن, و اوست حجت و قائم خدا بر خلقش, مادرش كنيزى است كه نامش نرجس است. صلوت الله عليهم اجمعين. روزى حضرت امير (ع) به حضرت زهرا فرمود: آيا چيزى براى غذا خوردن در منزل دارى كه بخوريم؟ حضرت زهرا(س) گفت: نه! به خدايى كه پيامبر را به نبوت برگزيد و تو را به وصايت (جانشينيش) انتخاب كرد غذايى در منزل نداريم و اگر از اين دو روز گذشته چيزى مانده بود, قطعا تو را بر خودم و فرزندانم حسن و حسين ترجيح مى دادم و تقديمت مى كردم. حضرت امير(ع) فرمود: فاطمه جان! چرا به من خبر ندادى كه چيزى از بيرون تهيه كنم. حضرت زهرا(س) پاسخ داد: يا إباالحسن من از خدايم خجالت مى كشم از تو چيزى درخواست كنم كه در توانائيت فعلا نيست. راستى اين همه عظمت و بزرگوارى و منش والا در كسى جز زهرا سراغ داريد؟ اين داستان قابل توجه تمام همسران شيعه بايد قرار گيرد و اين چنين باشند كه اگر احساس كردند شوهرانشان توانايى خريد چيزى را حتى اگر از ضروريات منزل باشد ندارند, بر آنها تحميل نكنند و شوهر بيچاره مجبور نباشد كه براى خريد لباس عروسى يا تجملات بى ارزش مادى , از ديگران وام بگيرد تا مطالب همسرش را برآورده سازد. به خدا قسم سراسر زندگى كوتاه و بابركت حضرت زهرا درسهايى است فراموش نشدنى كه بايد مردان و زنان آن را به گوش هوش بسپارند و سرمشق زندگى سازند.
سهل انگارى در نماز: در كتاب فلاح السائل ص22, آمده است كه روزى حضرت زهرا سلام الله عليها از پدر پرسيد: پدر! زن يا مردى كه در خواندن و به جاى آوردن نماز سهل انگارى كند چه كيفرى خواهد داشت؟ حضرت فرمود: اى فاطمه! هر كس چه مرد باشد و چه زن اگر در امر نماز خواندن سهل انگارى كند, خداوند او را به پانزده بلا مبتلا سازد: 6 خصلت در دنيا, 3 خصلت هنگام مرگ, و 3 خصلت در قبر, و 3 خصلت در روز قيامت و هنگام خروج از قبر. اما آنچه در دنيا به او مى رسد: اول اينكه خداوند بركت را از عمرش مى گيرد, سپس بركت از روزيش گرفته مى شود و خداى عزوجل سيماى صالحان را از رخساره اش محو مى سازدو هر عملى كه انجام دهد بى پاداش مى ماند و دعايش به آسمان بالا نمى رود و در دعاى صالحان بهره اى نخواهد داشت. و اما هنگام مرگ, پس نخست آنكه با ذلت و خوارى از دنيا مى رود و سپس گرسنه و تشنه مى ميرد و همانا اگر آب تمام رودهاى دنيا را به او بياشامند هرگز تشنگى اش برطرف نمى شود. و اما در قبر, پس خداوند فرشته اى را موكل مى كند كه او را آزار بدهد و قبرش بر او تنگ مى گردد و در گور احساس تاريكى و ظلمت مى نمايد. و اما روز قيامت, و هنگامى كه سر از قبر برمى دارد, پس خداوند فرشته اى را وادار مى كند كه او را با صورت بر زمين بكشد و مردم به او بنگرند و دوم اينكه حسابش سخت و دشوار خواهد بود و سوم اينكه خداوند به او نظر نمى كند و او را تزكيه نمى نمايد و برايش عذابى دردناك آماده مى سازد.
قبل از خواب: از حضرت زهرا سلام الله عليها روايت شده كه روزى رسول خدا(ص) بر من وارد شد و در حالى كه رختخوابم را انداخته بودم بخوابم به من فرمود: فاطمه جان! نخواب , جز آنكه چهار عمل انجام دهى: كه قرآن را ختم كنى و پيامبران را شفيع خود سازى و مومنان را از خود خشنود گردانى ويك حج و يك عمره به جاى آورى! اين را گفت و مشغول نماز شد. صبر كردم تا حضرت نمازش را تمام كرد, سپس عرض كردم: اى رسول خدا! به چهار امر دستور دادى كه در حال حاضر هيچ كدام را نمى توانم انجام دهم. حضرت تبسمى كرد و فرمود: 1ـ اگر سه بار ((قل هو الله)) را بخوانى, مانند آن است كه قرآن را ختم كرده اى. 2ـ و اگر بر من و پيامبران قبل از من صلوات بفرستى, ما همه در روز قيامت شفاعتت مى كنيم. 3ـ و اگر براى مومنان طلب آمرزش و استغفار كنى, همه از تو راضى مى شوند. و…
چكيده: تعابيرى چون مدينه فاضله, جامعه مدنى در گفتمان اصلاح طلبان و دولت كريمه, حكومت و وراثت صالحان در فرهنگ اسلام , نشان از آرمان مشترك است كه بشريت همواره آرزوى تحقق آن را داشته است, بى گمان وجود چنين ايده هاى بالنده در فرهنگ بشر از نظر جامعه شناختى بى دليل نمى باشد به نظر مى رسد از آنجا كه اديان الهى بعد از ابلاغ توحيدگرايى, تربيت و هدايت يعنى اصلاح بشر را وجهه همت خود قرار داده اند,(1) اين انبيإ الهى و مكاتب انسان ساز آنها بوده است كه چنين ايده را از روز اول به انسانها القإ كرده و در پى اجرإ آن بوده اند. پيامبر بزرگوار اسلام به عنوان يكى از انبيإ در جامعه جاهلى عرب اصلاحاتى را به عنوان مكتب اسلام براساس ارزشهاى الهى بوجود آورد كه هدفى جز تإمين سعادت بشر نداشت ولكن اين اصلاحات بعد از رحلت رسول خدا(ص) هر روز كه فاصله زياد مى شد از ارزشهاى الهى خود فاصله مى گرفت; ساده زيستى, عدالت, مساوات, برادرى و تقوا جاى خود را به ثروت اندوزى و رفاه طلبى و بى عدالتى و تسلط فرصت طلبان مى داد, در نتيجه طلايه داران ايثار, زهد, تقوا و جهاد و در يك كلمه انسانهاى شايسته منزوى شدند, انحراف بقدرى دامن گسترد حتى برخى اصول اساسى مكتب همچو اصل ولايت, امر به معروف و نهى از منكر و عدالت اجتماعى رخت بربسته و ناشايسته ها رياكارانه با تملق و از طريق پيوندگرايى جاهلى به مركز اصلاحات رخنه كرده و بدون كوچكترين مشروعيت بر سرير قدرت تكيه زدند, 25 سال بدين منوال گذشت, حكومت و مديريت جامعه در حالى كه از كژيهاى به وجود آمده بسيار رنجور بود, در دست وارث حقيقى و وصى پيامبر(ص), امام على(ع) قرار گرفت, على(ع) كه در اين مدت همواره با انتقادهاى جدى نارضايتى خود را از نابسامانيهاى به وجود آمده اعلان كرده بود و در جهت سامان دادن به وضع موجود به دنبال فرصتى بود, لذا به محض رسيدن به خلافت و امامت در تمام ابعاد اجتماعى, سياسى, فرهنگى, اقتصادى و ادارى سرسختانه به اصلاحات و اجراى ارزشهاى الهى پاى فشرد و كمترين مداهنه و سازشكارى را بر خود اجازه نداد. احياى اصول فراموش شده يا كم رنگ شده كتاب خدا و سيره نبوى, شايسته سالارى در اداره جامعه و اجراى عدالت و برپاداشتن حدود و سنن الهى را به شدت وجهه همت خود قرار داد.
O واژه اصلاح واژه اصلاح امروزه در ابعاد گوناگون سياسى, فرهنگى, اجتماعى, ادارى … زياد مطرح مى شود و بيشتر به صورت جمع بكار مى رود آنچه مورد نظر اين مقاله ((حكومت دينى و اصلاحات از ديدگاه على(ع))) است اصلاح به معنى حركت سامان بخش و مبارزه اصولى با مفاسد و نابسامانيهاست, بنابراين اصلاح دو بعد را مد نظر دارد: الف: سامان دهى و تجديد حيات شايسته از سويى. ب: رفع مفاسد و ناهنجاريهاى موجود از سوى ديگر. بديهى است چنين كارى بدون معيار روشن امكان پذير نيست, يعنى بايد معلوم شود بر چه اساسى مسئله اى فاسد ناميده مى شود و بايد اصلاح بشود به تعبير ديگر طرح مسئله اصلاح به صورت مبهم, همانند بسيارى از واژه هاى سياسى كه مبهم طرح مى شوند, گمراه كننده است و طبعا صداقت طرح كننده را تإييد نمى كند, بنابراين يك انسان دلسوز, مكتبى, خيرخواه جامعه, اصلاح طلب, بايد از اول امر بطور شفاف موارد فساد را بدور از هرگونه جوسازى بيان داشته و بر اصلاح آن براساس آن معيار اقدام نمايد.
O ضرورت اصلاحات اصلاحاتى به نام مكتب اسلام با دست تواناى پيامبر اسلام(ص) در محيط فاسد جاهليت انجام گرفت كه ارزشهاى الهى وجهه همت آن مكتب بود و هدفى جز نجات بشر و تإمين سعادت وى نداشت(2) ولكن به شهادت تاريخ, در فاصله 25 سال از رحلت رسول خدا(ص) تا زمامدارى امام على(ع) على رغم تلاشهاى طاقت فرساى پيامبر(ص) به دلايل متعدد از جمله گسترش فوق العاده قلمرو اسلام و برخورد با تمدن و فرهنگهاى گوناگون و تازگى مكتب و ضعف ايمان در بسيارى از مومنان بلكه عدم ايمان در برخى, اين اصلاحات از معارف توحيدى و روش ارزشمدار زمان رسول خدا(ص) فاصله مى گرفت و هر روز جامعه به جاهليت نزديك مى شد, ثروت اندوزى, دنيامدارى و رفاه طلبى جاى ساده زيستى, جهاد, زيادت طلبى و ايثار و تقوا را مى گرفت. شكاف طبقاتى, بى عدالتى, و برآمدن فرصت طلبان و برافتادن پيش قراولان هجرت, زهد, جهاد و شهادت آشكار مى گرديد, اسلام راستين به ويژه برخى از اصول اساسى آن از جمله اصل ولايت اهل بيت(ع), امر به معروف و نهى از منكر و عدالت و تقوامدارى از جامعه رخت برمى بست, سرانجام در زمان عثمان امويان و حزب طلقإ بر تمام امور مسلمانان تسلط پيدا كردند, در سايه اين حاكميت فاميلى, تملق و چاپلوسى و رياكارى رواج يافته و ناصالحان بر امور مردم و اموال عمومى مسلط شده, مردم را برده و اموال عمومى را مال خود دانستند و در يك كلمه جامعه در ابعاد فرهنگى, سياسى, اجتماعى و اقتصادى… به انحراف و فساد كشيده شد(3) و به فرموده قرآن كريم مردم به اعقاب (4) خود (جاهليت اولى) برگشتند. در چنين وضعيت تاريك كه افقهاى اصلاحات را مه گرفته بود و مديريت و مسائل مالى, سياسى و اقتصادى… از انحراف به وجود آمده شديدا رنج مى برد, خلافت به جاى خود برگشته و على(ع), وارث حقيقى و وصى پيامبراكرم(ص) زمام امور را به دست گرفت, على(ع) همانطور كه در انتخاب خليفه سوم در جواب شرط عبدالرحمان بر اجرإ قرآن و سنت رسول خدا(ص) تإكيد كرده بود و بارها از انحرافات پيدا شده انتقاد كرده بود, بازگشت به اسلام اصيل و زنده كردن اصول فراموش شده و در يك كلمه ((اصلاحات)) را در سرلوحه برنامه خويش قرار داد. ((… لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله… حتى يعود إسفلكم اعلاكم و إعلاكم إسفلكم…))(5) سخت آزمايش مى شويد چون دانه هايى كه در غربال ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند به هم خواهيد ريخت زيرورو خواهيد شد تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود…
پايه و معيار اصلاحات از ديدگاه امام على(ع) اصلاحات براساس اصول ارزشى اسلام و در چارچوب مواد و مقررات آن صورت مى گرفت زيرا قرآن كريم بر هر فرد مسلمانى به عنوان اصول قانون اساسى بوده و سنت رسول خدا(ص) به مانند مواد و تبصره هاى آن مى باشد و روى هم رفته به مثابه چارچوب مبناى فكرى و نظام انديشه ساز و نظريه آفرين مطرح مى باشد. حضرت خودش در اين مورد مى فرمايد: ((آنچه را انجام داديم براى به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود بلكه مى خواستيم نشانه هاى حق و دين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم و در سرزمينهاى تو اصلاح را ظاهر كنيم تا بندگان ستمديده در امن و امان زندگى كنند و قوانين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا شود.))(6) و لذا هنگامى كه مردم اصرار كردند كه حضرت خلافت را بپذيرد در جواب آنان فرمود: ((… لكن از اين اندوهناكم كه بى خردان, و تبهكاران اين امت حكومت را به دست آورند آنگاه مال خدا را دست بدست بگردانند و بندگان او را به بردگى كشند و با نيكوكاران در جنگ و با فاسقان همراه باشند.))(7) براين اساس در اصلاحاتى كه شروع كرده بود هرگز از ارزشهاى اسلامى پا فراتر ننهاد و از اصولى غير از اصول اسلام بهره نگرفت بارها به او پيشنهاد شد اشراف را گرامى دار تا از خطر مخالفت آنان در امان بوده و از توانايى آنها يارى بگيرى! مدتى معاويه را در كار خودش ابقإ كن تا پايه هاى حكومتت محكم شود! اما حضرت در انجام اصلاحات حقيقت را فداى مصلحت نكرد و چنين پيشنهادى را نپذيرفت.(8) در مقابل اين جمله را به عنوان يك اصل اساسى در اصلاحات مطرح كرد كه: ((إتامرونى إن إطلب النصر بالجور;؟! آيا مرا مى خوانيد با ستم پيروزى را به دست آورم؟!(9))) امام(ع) از چنين ضابطه اى پيروى مى كند و لذا هنگامى كه از طرق متعدد براى اصلاح مردم تلاش كرد و نتيجه نگرفت خود را سر دو راهى اصلاح مردم با تباه كردن خود به عنوان يك رهبر ملاحظه نمود تصميم گرفت كه براى اصلاح مردم با استفاده از روش زورمدارانه صلاحيت خود را از دست ندهد لذا مى فرمايد: ((تنها چيزى كه مى تواند شما را اصلاح كند همانا شمشير است اما من براى اصلاح شما خود را به فساد مبتلا نخواهم كرد))(10) براساس اين معيار است كه حضرت هرگز شعار نداد و از حيله و فريب دادن مردم براى پيش برد كارهاى حكومتى خود بهره نگرفت و هيچ وقت با اين ابزار خلاف ارزشهاى الهى پايگاهش را در ميان مردم تقويت نكرد.
O ابعاد و محورهاى اصلاحات علوى امام على(ع) در انتظار فرصتى بودند تا كاستيهاى به وجود آمده را برطرف كرده, و با اصلاح كژيها قوانين فراموش يا كم رنگ شده قرآن و سنت رسول خدا(ص) را از نو احيا نمايند لذا با رسيدن به قدرت و بدون فوت دادن كمترين فرصت اصلاحات در ابعاد زير را شروع نمودند: الف ـ اصلاحات اجتماعى: 1ـ آزادى بيان: رشد طبيعى استعدادها و شكوفايى شخصيت ها در يك محيط آزاد و خالى از هرگونه جو فشار امكان پذير است. آزادى در ابعاد گوناگون از حقوق اوليه انسان مى باشد و انسان آزاد خلق شده است و از اين جهت به بحث گسترده نيازمند است ولكن در حد تناسب مقاله, اصلاحات علوى را در رابطه با آزادى اجتماعى مورد توجه قرار مى دهيم: آزادى بيان كه در هر جامعه برآيند آزادى تفكر و عقيده مى باشد, در اصلاحات علوى نمود برجسته دارد و حضرت با پذيرش آزادى ميان وجود عقايد و انديشه هاى گوناگون در جامعه را به رسميت مى شناسد تاريخ بوضوح بيان مى دارد كه امام على(ع) در دوره خلافت خود نه تنها آزادى بيان و انتقاد را در چارچوب دو اصل ((امر به معروف و نهى از منكر)) و ((نصيحت ائمه مسلمين)) به رسميت مى شناخت بلكه آن را براى بهبود نظام دينى و اصلاح جامعه لازم مى شمرد و به عنوان يك تكليف مطرح مى كرد و مردم را مكلف مى نمود كه با انتقاد سازنده و بيان نكته نظرات خود, در قالب دو اصل فوق حكومت را يارى دهند و اجازه نمى داد مردم در اين مورد شيوه بى تفاوتى يا تملق و محافظه كارى را پيش بگيرند. در آخرين فراز از خطبه 216 چنين مى فرمايد: ((با من به سبك سازشكارى معاشرت نكنيد گمان مبريد كه اگر بر حق سخنى به من گفته شود بر من سنگين مىآيد… هر كسى شنيدن حق يا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگين آيد عمل به حق و عدالت بر او سنگين تر است پس از سخن حق يا نظر عادلانه خوددارى نكنيد.)) امام على(ع) در عمل نيز وجود عقايد و افكار مختلف در جامعه را پذيرفته بود و هرگز در برابر انتقادهاى گوناگون كه حتى بخشى از آنها با حسن نيت و در صلاح جامعه نبود, عمل بازدارنده انجام نداد, نوشته ها و فرمايشات امام(ع) در برابر ادعاهاى بى پايه طلحه و زبير و نيز موضع مستدل و منطقى حضرت در برابر معاويه قبل از اقدامات عملى و خرابكارانه آنان بهترين گواه اين ادعاست. رفتار بزرگوارانه و تحمل تحسين برانگيز حضرت در برابر انتقادات بى منطق و شعارهاى غلط و افراطى خوارج نمونه عالى از آزادى دادن در بيان است لذا مولا(ع) نه تنها در برابر انتقادات آنان روش تسامح و مدارا را پيش گرفته بود حتى شايعه پراكنى آنها و به دروغ نسبت كفر دادن به حضرت و امثال اين رفتارهاى ناجوانمردانه را ناديده گرفت و هرگز برخورد خشن نكرد و مهم آنان را از بيت المال قطع ننمود. خوارج آشكارا در انظار مردم بر حضرت جسارت مى كردند و هر لحظه خون دل به دل امام وارد مى كردند اما تا هنگامى كه قيام مسلحانه نكرده بودند و عملا امنيت جامعه را به خطر نيانداخته بودند امام على(ع) حداكثر مدارا و تسامح را با آنها داشت بعد از مزاحمت عملى, حضرت مجبور به دفع فتنه مى شود و درنگ را اين بار جايز نمى داند. در مورد آزادى عقيده ادله زيادى ثابت مى كند كه امام على(ع) تفتيش عقايد را به هيچ وجه اجازه نمى دهد و به شدت از آن باز مى دارد و براى عقيده كسى را هرگز مواخذه نكرده است در منشور حكومتى خود به مالك اشتر, وى را از تفتيش عيوب مردم و خرده گيرى از كردار و يا اشتباهات آنان به شدت بازداشته و مالك را از بكارگيرى افرادى كه خرده گيرند برحذر داشته است و فرموده: ((بايد آن ها كه نسبت به رعيت عيب جوترند از تو دور باشند زيرا مردم عيوبى دارند كه والى در پوشاندن آن عيوب از همه سزاوارتر است. مالك! درصدد مباش كه عيب پنهانى آنان را به دست آورى بلكه وظيفه تو آن است كه آنچه برايت ظاهر گشته اصلاح كنى)) پس نه تنها تفتيش عقايد و عيوب مجاز نيست بلكه سزاوار است اگر بنحوى آگاهى يافت سرپوشى بكند. 2ـ رعايت حقوق مردم: از اصلاحات اجتماعى ديگر كه سخت مورد توجه مولا قرار گرفته است احترام به حقوق مردم و كرامت آنان و برقرارى نظام سالم الهى بر اركان عدالت و تقواست و اين را در جهت تكامل معنوى و رشد مادى مردم مى داند. رعايت حقوق مردم با توجه به نتايج بسيار ارزنده آن در جامعه علوى چنان از اهميت والا برخوردار است كه آن را از ساير حقوق متمايز مى نمايد و لذا حضرت مى فرمايند: ((بزرگترين حقوقى كه ميان مردم جريان دارد همانا حق والى بر مردم و حق مردم بر والى است.))(11) اهميت رعايت اين حقوق از آنجاست كه خداوند اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد مگر حكومتشان صالح باشد و حكومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده مردم استوار و با استقامت شوند. هرگاه ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند آن وقت است كه حق در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد آن وقت است كه اركان دين به پا خواهد خاست آن هنگام است كه نشانه ها و علائم عدل بدون كوچكترين انحراف ظاهر خواهد شد و سنت ها در مجراى خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتنى خواهد شد و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استوار مإيوس خواهد شد.(12) در مقابل اگر حكومت و مردم در رعايت اين حق بى مبالاتى نشان دهند نتايج ناگوار غير قابل تحمل خواهد داشت, اختلاف كلمه, رواج ستمگرى, دين گريزى معمول مى شود هواپرستى و در نتيجه مشكلات روحى زياد شده و نيكان خوار و بدكاران عزت پيدا مى كنند.(13) امام على(ع) ضمن تإكيد بر حسن رعايت حقوق در جامعه دو اصل اساسى را در اين مورد طرح مى فرمايند ((اصل تمائل حق و تكليف)) و ((اصل تساوى حقوق متقابل)) كه براساس اصل اول هر حقى كه براى شخصى ـ حقيقى يا حقوقى ـ ثابت مى شود تكليفى بر وى ثابت مى گردد كه مفاد آن اثبات حق بر طرف مقابل است و براساس اصل دوم اين رابطه به صورت كاملا عادلانه و مساوى مى باشد و به همان مقدار كه مردم بر حاكم حق دارند همان اندازه در برابر وى تكليف دارند و از اين رابطه مساوى چنين تعبير مىآورد: ((كسى را حقى نيست جز اينكه بر او نيز حقى مثل آن است و تنها خداست كه حق دارد ولى تكليف ندارد))(14) در فراز ديگر از نهج البلاغه امام على(ع) اجراى عدالت و حق خواهى را از وظايف حاكم و حقوق مردم بر وى دانسته مى فرمايند: ((آگاه باشيد كه حق شماست بر من كه… در پرداخت حق شما كوتاهى نكرده و در وقت تعيين شده آن را بپردازم و با همه شما به گونه اى مساوى رفتار كنم))(15)
ب: اصلاحات در امور مالى و اقتصادى: نقش امور مالى در هر سازمانى بر كسى مخفى نيست و از مسائلى كه همواره نياز شديد به مراقبت دارد و بايد وضع سامان يافته داشته باشد امور مالى است و اگر جمع آورى و هزينه كردن بيت المال از سازمان درستى برخوردار باشد, آثار شكوهمند خود را در سالم سازى جامعه نشان خواهد داد و استعدادهاى نهفته را شكوفا خواهد نمود, لذا اميرالمومنين(ع) از همان لحظه تصدى حكومت بلكه قبل از قبول كردن آن, اصلاح امور مالى را شروع نمود زيرا از شرايطى كه در پذيرش حكومت داشت يكى اين بود كه: ((على(ع) درهمى از بيت المال را بدون اطلاع مسلمانان برندارد))(16) آن حضرت با اين شرط راه را بر سردمدارانى كه طبق عادت قبلى طمع برداشت بيش از ديگران را از بيت المال داشتند, بست. بدنبال اين, روز پس از بيعت مردم, دستور داد بيت المال را بين مسلمانان بالسويه تقسيم كنند و به هر نفر سه دينار بدهند و على رغم سنت خليفه دوم هيچ گونه فرقى بين بدرى و احدى و خندقى, مهاجر و انصار, عرب و عجم, آزاد شده يا نشده نگذارند و خودش نيز با قنبر آزاد شده سهم يكسان برداشت نمود.(17) سردمداران در اعتراض به على(ع) گفتند در كارت عدالت را رعايت ننمودى! شما كسانى را كه با شمشير ما اسلام آوردند و برده ما بودند و در راه رضاى خدا آنها را آزاد كرده بوديم با ما يكسان قرار دادى و سابقه ما را در اسلام در نظر نگرفتى. حضرت در جواب فرمود: سابقه در اسلام و فضيلت را خداوند در قيامت پاداش عطا مى فرمايد. ما و شما ديديم كه پيامبر خدا(ص) در تقسيم بيت المال بين مردم همين طور عمل مى كرد (يعنى سنت پيامبر اين است)(18) به قول مرحوم مطهرى(19) از نظر على(ع) آن اصلى كه مى تواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضى نگهدارد و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است, در تمام ابعاد, بخصوص در بعد مالى… عدالت بزرگراهى است عمومى كه همه را مى تواند در خود بگنجاند اما ظلم و جور كوره راهى است كه حتى فرد ستمگر را نيز به مقصد نمى رساند. مى دانيم خليفه سوم قسمت مهمى از اموال عمومى را در دوره خلافتش تيول خويشاوندان خود قرار داد على(ع) بعد از قبول كردن حكومت فرمود: ((به خدا قسم اگر با آن اموال براى خود زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند باز هم آن را به بيت المال برمى گردانم زيرا در عدالت گنجايشى خاص است عدالت مى تواند همه را در بر گيرد و در خود جاى دهد و آن كس كه اندامش آماس كرده در عدالت نمى گنجد بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور تنگتر است))(20) آمدند گفتند عطف به ما سبق نكن و كارى به گذشته نداشته باش, كوشش خود را به حوادثى محدود كن كه از اين به بعد در زمان خلافت خودت پيش مىآيد حضرت با اين جمله: ((الحق القديم لايبطله شىء; حق كهن را چيزى باطل نمى كند)) دست رد به سينه آنها زد. برخورد انعطاف ناپذير حضرت با برادرش عقيل كه تقاضاى امتياز و سهم زيادى از بيت المال نموده بود نمونه اى از اهتمام آن حضرت در اصلاح درآمد و هزينه بيت المال بود, خود حضرت اين واقعه را چنين توصيف مى فرمايند: ((سوگند به خدا عقيل را در شدت پريشانى و فقر ديدم كه يك من گندم شما را از من مى خواست در حالى كه كودكانش را از پريشانى با موهاى غبارآلود و رنگ تيره ديدم…))(21) با اين وضع امام على (ع) بر خود اجازه نمى دهد حريم بيت المال را بهم ريخته يك من گندم! به عقيل بدهد. يكى از مسائل مهم امور مالى ماليات است, امام (ع) در اصلاح وضع ماليات در عهدنامه مالك چنين مى فرمايند: ((… و بايد به آبادانى زمين بيش از گرفتن خراج و ماليات اهتمام ورزى كه اخذ خراج جز با آبادانى زمين ميسر نمى شود و آن كه خراج طلبد و به آبادانى نپردازد شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش بسيار اندك راست آيد.))(22) از ديدگاه امام على(ع) حقوق همواره متقابل است, پس اگر حاكم مى تواند خراج و ماليات بگيرد, بايد وظايفى را عهده دار بشود, اگر درآمدهاى جامعه در جهت رفع گرفتاريها و نيازمنديهاى مردم و به عبارتى در تإمين رفاه عمومى هزينه گردد, مى توان انتظار داشت كه مردم با رغبت بيشتر نسبت به اداى وظايف مالى خود اقدام نمايند به تعبير ديگر: تإمين رفاه عمومى و يارى نمودن به مردم در آماده سازى زمينه براى بهره بردارى بهتر, رابطه مستقيم با پرداختهاى مالى مردم دارد و اين دو تإثير متقابل در يكديگر دارند.
ج: اصلاحات در امور فرهنگى: علم و آگاهى به عنوان يك فضيلت در ترقى و تعالى در تربيت انسانها نقش اساسى دارد, به فرموده امام على(ع) (علم سرچشمه تمام خيرهاست)(23) بنابراين هر شر و بدبختى از ناحيه ناآگاهى و جهالت مى باشد. حاكمان ستمگر با آگاهى از اين مسئله همواره تلاش مى كنند مردم را ناآگاه نگهداشته و از نادانيهاى آنها در موارد لازم در جهت مطامع شيطانى خود استفاده بكنند به گواهى تاريخ همواره اين ناآگاهان جامعه بوده است كه ملعبه دست منافقان زيرك قرار گرفته اند و آنها توانسته اند به وسيله چنين افراد نادان به مقاصد پليد خود برسند. امام على(ع) با آگاهى تمام از اين موضوع و توجه بر اينكه يكى از عوامل انحراف حاكمان و تسلط ستمگران ناآگاهى توده مردم است تعليم و آگاهى دادن به مردم را يكى از وظايف حكومت معرفى مى كند و مى فرمايد: ((حق شما بر من آن است كه… وسايل آموزشتان را فراهم سازم تا در تاريكى جهل نمانيد و امكانات پرورش و تربيتتان را فراهم كنم تا عالم بشويد.))(24) بنابراين تعليم و تربيت در كلام علوى به عنوان وظيفه حاكم مطرح شده است و حكومت در جامعه اسلامى نمى تواند نسبت به تعليم و تربيت افراد بى توجه بوده و با تسامح رفتار نمايد بلكه موظف است نسبت به حراست از فرهنگ مردم حساس بوده و تعهد و مسئوليت لازم را داشته باشد. تعليم و تربيت درست, نه تنها خلع سلاح كردن منافقان و دشمنان داخلى و خارجى است بلكه اصلاح ساختار انسانى جامعه و تعامل صحيح مردم در اجتماع بدون بينش و تربيت درست امكان ندارد بنابراين اگر بخواهيم از نفوذ بيگانه جلوگيرى بكنيم و نقشه و توطئه دشمن داخلى و خارجى را خنثى كرده باشيم و مدينه فاضله اخلاقى و فرهنگى زيبا داشته باشيم بايد به توسعه فرهنگى و تعليم و تربيت فرزندان مملكت توجه بسيار بشود از اينجاست كه امام(ع) مى فرمايد: ((شما را آموزش مى دهم تا بى سواد و نادان نباشيد و تربيتتان مى كنم تا راه و رسم زندگى بدانيد.))(25) روشن است آموزش و پرورشى مى تواند چنين هدف را تإمين كند كه داراى ويژگيهايى باشد كه در نهايت به استقلال فكرى جامعه منتهى بشود, و اگر دانش و تربيت, چنين وظيفه اى را نتواند انجام دهد طبعا به سعادت منتهى نخواهد شد. بديهى است جامعه اى كه فن از رده خارج و پنجاه سال پيش ديگران را به دانشجويان ياد دهد هم عقب خواهد ماند و هم وابسته فكرى!
د: اصلاحات در امور ادارى: نيروى انسانى در هر سازمانى اركان اصلى آن مجموعه را تشكيل مى دهد پس بازدهى مفيدتر در گرو ساختار صحيح و سالم نيروى انسانى خواهد بود, امام على(ع) با توجه به اين نقش نيروى انسانى, شايسته سالارى را در برآمدنها و افتادنها و گزينشها و حذفها در تمام نهادهاى كشورى و لشكرى در اولويت خاص قرار مى دهد و از بكارگيرى افراد ناشايست كه همواره موجب ضعف و حتى سقوط حكومتها مى باشند بازداشته است. به جرإت مى توان گفت در نظام حكومتى علوى يكى از بايسته هايى كه حاكم اسلامى بايد بدان همت گمارد گزينش كارگزارانى است كه از درايت, لياقت و كارآيى لازم در امور مربوط به حوزه خود برخوردار باشند لذا امام على(ع) به قدر زياد نسبت به اين امر اهتمام داشتند و افراد شايسته را به كارها مى گماردند. على(ع) ميراث دار حكومتى بود كه در سازمان ها و مسئوليت هاى جامعه روابط, جانشين ضوابط شده و انگيزه هاى فاميلى, تملق, ثروت و قدرت نمايى جانشين اصل تقوا و شايسته سالارى گرديده بود بدين روى به جاى شايستگان و مومنان راستين, اعضاى خانواده اميه, انسانهاى چاپلوس و فرصت طلب و ثروت اندوزان در مراكز تصميم گيرى نفوذ كرده بودند, امام على(ع) در چنين جامعه اى بر ارزشهاى اصيل الهى بخصوص تقوا ـ خدامحورى و عدالت پرورى ـ انگشت تإكيد گذاشت, از اين رو پس از رسيدن به خلافت, همواره مسئوليتها را براساس تقوا و مقدم داشتن تقواپيشگان بر ديگران پى افكند به نحوى كه هر روز كه از عمر حكومتش سپرى مى شد مهره هاى نالايق كنار گذاشته شده و شايستگان به كار گماشته مى شدند.(26) معيار گزينش در پيش على(ع) بر دو ويژگى علم و دانش و فضيلت و تعهد مبتنى بود. و اصولا بقاى دولت را در چنين گزينش مى دانست, لذا در اين مورد مى فرمايد: ((زوال الدول باصطناع السفل; سقوط دولتها به جهت بكارگرفتن دونان است))(27) در نامه خود به مالك نيز چنين مى فرمايد: (سپس در كار كارگزاران خويش بيانديش و آن گاه كه آنان را نيك آزمودى به كارشان بگمار…)(28) شيوه هاى عملى امام در جلوگيرى از انحراف: 1 ـ صداقت و صراحت: يكى از روش هاى مهم در سالم نگه داشتن جامعه و جلب توجه و همكارى مردم تعامل صادقانه مسئولان با آنهاست و همواره بايد با مردم روراست بود. امام على(ع) در طول حيات خود هرگز به مطرح كردن شعارهاى مردم پسند و غير عملى و مبهم و دو پهلو نپرداخته است و از اين روشها به جلب افراد اقدام نكرده است و در آغاز حكومت با صداقت و صراحت اهداف خود را بيان كرد و به آن گفته ها وفادار ماند و مخالفان اصلاحات از جمله معاويه را كه از جهل مردم سوء استفاده مى كرد, به شدت محكوم كرده مى فرمايد: ((به خدا قسم, معاويه زيرك تر از من نيست لكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است اگر پيمان شكنى ناخوشايند نبود, زيركتر از من كسى نبود, اما هر پيمان شكنى گناه است…))(29) حضرت در فراز ديگر چنين مى فرمايد: ((إلا و ان لكم عندى إن لا إحتجر دونكم سرا الا فى حرب و لا إطوى دونكم امرا الا فى حكم…; بدانيد حق شماست بر من كه چيزى جز راز جنگ از شما نپوشانم و كارى را جز در حكم شرع بى رإى زدن با شما انجام ندهم…))(30) هنگامى كه عبدالرحمان در انتخاب خليفه سوم با حضرت به اين شرط بيعت مى كرد كه حضرت به كتاب خدا و سنت رسول و شيخين عمل كند حضرت صادقانه و با صراحت فرمود: من به شرط عمل به كتاب خدا و سنت رسول مى پذيرم و هرگز همانند سياستمداران فريب كار و حيله گر چنين فكر نكرد كه فعلا شرط را در زبان بپذيرد تا قدرت را در دست بگيرد بعدا آنطور كه خود مى خواهد عمل كند بلكه از اول فرمود من به شرط سنت شيخين نمى توانم بپذيرم.
2ـ مهر و محبت و سعه صدر با مردم: از شيوه هاى ديگرى كه در سالم سازى روانى و رشد اخلاقى و ايجاد اعتماد اجتماعى بسيار مهم است رفتار و برخورد مهرآميز و با محبت نسبت به مردم از طرف مسئولان جامعه است حضرت همواره اين شيوه را مشى نموده و نادانيها و رفتارهاى نامناسب و اشتباهى مردم را با سعه صدر تحمل مى نمود, حتى مراعات اين روش را به كارگزاران خود توصيه مى نمود, به محمد بن ابى بكر, عامل مصر, چنين سفارش مى كند: ((بال هاى محبت خود را بر مردم بگستر, جانب نرمش و ملايمت را نگهدار, چهره خويش را بر آنان گشاده كن و تساوى را در بين آنان حتى در نگاه هايت مراعات كن… ))(31) امام على(ع) در سخنرانى ها و نامه ها مردم را به عنوان بندگان خدا و برادران خطاب مى كرد و فرقى بين اقوام و اصحاب و قشرها و نژادها, شهرى و روستايى نمى گذاشت, در گفتگو با مردم تملق و چاپلوسى, اغرإ به جهل و فرصت طلبى وجود نداشت و هرگز خشونت گفتارى و يا خطابه با حالت تفرعن نداشته است.
3ـ مبارزه با تملق و چاپلوسى: در نكوهش تملق و رفتارهايى كه با حاكمان ستمگر مى شود فرمود: ((در نظر مردمان شايسته, زشت ترين حالات زمامداران آن است كه بر آنان گمان رود كه دوستدار فخر و مباهاتند… بيزارم از آن كه بر من گمان آن بريد كه دوست دارم مرا بستاييد و من مدح و ثناى شما را بشنوم خداى را سپاس كه چنين نيستم… پس با من چنانكه با گردنكشان و زورگويان سخن گفته مى شود سخن نگوييد… با ظاهر سازى با من برخورد نكنيد و شنيدن حقى را كه درباره من گفته آيد بر من سخت مپنداريد… ))(32)
4ـ نظارت و كنترل كارگزاران: از ديدگاه مولا از شيوه هاى بسيار سازنده و بازدارنده از انحراف و فساد, نظارت و كنترل مديريت و كارگزاران جامعه است, يعنى گرچه در گزينش افراد دقت لازم بشود و در انتخاب كارگزاران شايسته توجه لازم شده باشد, باز اصل نظارت و كنترل از پيدايش ناشايستى ها و انحرافات ضرورت دارد بنابراين اصل, حضرت بازرسانى را در اجراى صحيح امور جهت نظارت قرار داده بودند و آنها گزارشات لازم را در صورت لزوم به حضرتش ارائه مى دادند, البته اين علاوه بر آن بود كه گزارشهاى مردمى نيز به حضرت مى رسيد. در نهج البلاغه موارد متعددى با اين بيان ((بلغنى عنك)) دارد كه حاكى از حسن نظارت مولا بر كارگزاران است براى نمونه به نامه چهل مراجعه شود.
5ـ قاطعيت در اصلاح: اصولا شيوه حضرت اين بود كه از تخلف در امور كشورى به سادگى نمى گذشت و به تناسب تخلف به مجازات متخلف مى پرداخت و در اين مورد اگر خلافى و خيانتى ثابت مى شد, با قاطعيت و جديت لازم برخورد مى كرد. در قسمتى از نهج البلاغه خطاب به كارگزارى كه از بيت المال سوء استفاده كرده بودند مى نويسد: ((پناه بر خدا آيا به روز قيامت ايمان ندارى و از حساب و سوال الهى بيم ندارى؟ اى كه نزد ما در شمار خردمندان بودى چگونه در حالى كه مى دانستى آنچه مى خورى و مى نوشى حرام است آن را بر خود گوارا ساختى؟ به خدا سوگند اگر حسن و حسين(ع) چنان مى كردند كه تو انجام داده اى از من روى خوش نمى ديدند و به آرزويى نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه از ستم آنان بوجود آمده است نابود سازم))(33) داستان سوده دختر عماره همدانى نمونه اى روشن از قاطعيت مولا در مبارزه با تخلف كارگزاران است, سوده خطاب به معاويه و در اعتراض از مإمور وى چنين گفت: ((بياد دارم كه نزد حضرت امام على(ع) رفتم مى خواستم از مإمور جمع آورى زكات شكايت كنم. آن گاه رسيدم كه او به نماز برمى خاست اما تا مرا ديد به نماز شروع نكرد و با مهربانى گفت آيا حاجتى دارى؟ گفتم آرى و تكاليف خود را عرض كردم. آن گرامى, هم چنانكه ايستاده بود گريست و به خدا عرض كرد: خدايا تو آگاهى كه من هرگز فرمان ندادم او به بندگانت ستم كند, سپس بى درنگ در قطعه پوستى بعد از نام خدا چنين نوشت آن گاه كه نامه ام را خواندى دست و بالت را جمع كن تا كسى ديگر بفرستم آن ها را از تو تحويل بگيرد…))(34)
6ـ زهد و ساده زيستى امام(ع): ساده زيستى افراد از عوامل سلامت روانى و آرامش روحى آنان است و از سختيهاى زندگى مى كاهد و بدين گونه در ايجاد صفا و صميميت در زندگى و لذت بخش نمودن آن نقش بسيار دارد و اگر اين ويژگى از حاكمان و كارگزاران باشد, علاوه بر اين, اثر مهمى خواهد داشت و آن اينكه اولا از پيدايش انحراف مالى و اسراف در مصرف بى مورد بيت المال جلو مى گيرد و ثانيا اين روش همدردى و همزيستى مسئولان با قشر كم درآمد جامعه, اعتماد آنها را نسبت به مسئولان جلب نموده و همكارى و مشاركت قشرهاى مختلف را در حل مشكلات جامعه در پى خواهد داشت, لذا زهد و ساده زيستى بخصوص از سوى كارگزاران در مكتب علوى جلوه خاص پيدا مى كند. اميرالمومنين(ع) خودش در دوره خلافت با توجه به همدردى با قشر ضعيف جامعه بيش از هر وقت ديگر زاهدانه زندگى مى كرد و مى فرمود: ((خداوند متعال بر حاكمان الهى واجب گردانيده است خود را با مردمان تنگ دست همسان سازند تا فقير و تنگدست را پريشانى اش آزرده و نگران نسازد.))(35) در فراز ديگر از نهج البلاغه مى فرمايد: ((إ إقنع من نفسى بإن يقال هذا اميرالمومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر, إو إكون إسوه لهم فى جشوبه العيش؟…))(36) آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرالمومنين گويند و در ناخوشاينديهاى روزگار شريك مردم نباشم؟ يا در سختى زندگى نمونه اى براى آنان نباشم؟ بنابراين از ديدگاه امام على(ع) رتبه اى از زهد وجود دارد كه بر حاكمان حق, وظيفه است گرچه زهد در آن حد از مردم عادى خواسته نشده است, پس در حكومت علوى زهد و ساده زيستى ضرورتى است كه حاكمان و كارگزاران بايد در پى كسب آن باشند.
پى نوشت ها: 1- قرآن كريم, سوره جمعه, آيه 3. 2- قرآن كريم, سوره اعراف, آيه157. 3- نهج البلاغه, خطبه3, معروف به خطبه ((شقشقيه)). 4- قرآن كريم, سوره آل عمران, آيه144. 5- نهج البلاغه خطبه16, و ترجمه دشتى ص59. 6- همان, خطبه131, و ترجمه دشتى ص249. 7- همان, نامه 62, ترجمه دشتى ص601. 8- الغارات, ثقفى, ج1, ص45. 9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج2, ص203, ط اسماعيلى, قسمت آخر, مناقب على(ع) در شرح خطبه 34. 10- مجله نور علم, دوره سوم, شماره1, اسفند 1366, ص113, به نقل از ارشاد مفيد, ص134 ط اسلاميه. 11- و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على الوالى. نهج البلاغه صبحى الصالح خطبه 216. 12- نهج البلاغه, خطبه216. 13- نهج البلاغه, خطبه216. 14- همان. 15- همان, نامه 50, ترجمه دشتى. 16- نقش ائمه در احياى دين, علامه عسكرى, ج9, ص94. 17- نقش ائمه پيشين, ج9, ص94. 18- همان, ص95. 19- سيرى در نهج البلاغه, ص113. 20- نهج البلاغه, خطبه 15 و نقش ائمه پيشين 95 و 96 به نقل از ابن ابى الحديد. 21- نهج البلاغه, خطبه224. 22- همان, نامه53. 23- غرر الحكم و درر الكلم, ترجمه انصارى, ج1, شماره حديث868 در حرف الف. 24- خطبه 34 نهج البلاغه. 25- همان. 26- على بن ابى طالب(ع), عبدالفتاح عبدالمقصود, ترجمه سيد محمد مهدى جعفرى, ج2, ص377. 27- غرر الحكم و دررالكلم, ج1, حرف ز, شماره حديث 42, ص427. 28- نامه 53, نهج البلاغه. 29- نهج البلاغه خطبه200, ترجمه شهيدى. 30- همان, نامه 50. 31- نهج البلاغه, خطبه27. 32- همان, خطبه216. 33- نهج البلاغه, نامه41. 34- سفينه البحار, شيخ عباس قمى, ج1, ص671 ـ 672. 35- نهج البلاغه, خطبه209. 36- نهج البلاغه, نامه209.
لقمان كيست؟ يكى از حكماى راستين و بزرگ تاريخ, حضرت لقمان(ع) است كه نامش در قرآن دو بار(1) با عظمت ياد شده و يك سوره قرآن (سى و يكمين سوره) به نام او است. خداوند او را در قرآن براين اساس ياد كرده كه فرزندش را به ده اندرز بسيار مهم و سرنوشت ساز نصيحت كرده, و اين نصايح در ضمن پنج آيه سوره لقمان ذكر شده است. (2) مطرح شدن لقمان و حكمت هاى دهگانه او در قرآن, و يك سوره به نام او, در كتابى كه جاودانى و جهانى است بيانگر آن است كه خداوند مى خواهد نام لقمان و روش و نصايح حكيمانه او را در پيشانى ابديت ثبت كرده , و تابلو قرار دهد, تا شيفتگان حق و عرفان در هر نقطه و عصرى, در پرتو آن هدايت يابند, و از فيوضات آن براى پاك سازى و به سازى بهره جويند. بر همين اساس نخستين سوال در اين راستا اين است كه لقمان كيست؟ اهل كجاست؟ و در چه عصر مى زيسته؟ آيا پيغمبر است يا نه؟ و… براى دريافت پاسخ به اين سوالات, نظر شما را به مطالب زير جلب مى كنيم: 1ـ نام او لقمان, و كنيه او ابوالاسود است , او در سرزمين نوبه (واقع در كشور سودان يكى از مناطق افريقا) چشم به جهان گشود. بنابراين قيافه تيره و متمايل به سياه داشت, و تاريخ نويسان او را به عنوان سياه چهره با لب هاى ستبر و درشت, و قدم هاى بلند و گشاد ياد كرده اند. پس او از نژاد مردم افريقا بود و بعضى او را از اهالى ((ايله)) كه شهرى بندرى در كنار دريا, نزديك مصر, در سرزمين فلسطين بوده دانسته اند. (3) لقمان نظر به اين كه عمر طولانى كرد, با پيامبران بسيار (كه طبق بعضى از احاديث تا چهارصد پيامبر) را ديدار كرده است(4) و نظر صحيح اين است كه او پيامبر نبود, چنانكه خاطرنشان مى شود. به عقيده بعضى چند سال قبل از تإسيس حكومت حضرت داود(ع), و به نظر بعضى ده سال پس از حكومت داود(ع) متولد شد, و عمر او تا عصر پيامبرى حضرت يونس(ع) ادامه يافت, او در عصر نبوت و حكومت حضرت داود (ع) همراه آن حضرت به جنگ جالوت رفت, و در كشتن جالوت كه طاغوت آن عصر بود, شركت داشت. سلسله نسب لقمان را چنين نوشته اند: ((لقمان بن عنقى بن مزيد بن صارون)) و به گفته بعضى او پسرخاله يا خواهرزاده ايوب(ع) بود, و سلسله نسبش به ناحور بن تارخ (برادر ابراهيم خليل((ع))) مى رسد. او عمر طولانى كرد, كه عمرش را از دويست تا 560 سال, و از هزار تا 3500 سال نوشته اند, در عين حال بسيار زاهد بود, و دنيا را به اندازه عبور از سايه اى به سايه ديگر در نزديك آن مى دانست. او مدتى چوپان و برده قين بن حسر (از ثروتمندان بنى اسرائيل) بود, سپس بر اثر بروز حكمت هاى سرشار نظرى و عملى از او, از طرف اربابش آزاد شد.(5) و (6) به نظر مى رسد لقمان(ع) بيشتر عمرش را در خاورميانه, به خصوص در فلسطين و بيت المقدس گذرانده است, و نقل شده كه قبرش در ايله (يكى از بندرهاى فلسطين) است. از گفتنى ها اين كه او داراى فرزندان بسيار بود, آنها را به گرد خود جمع مى كرد, و نصيحت مى نمود. و به گفته بعضى گرچه با گفتن ((يا بنى; اى پسرك من)) تنها پسر بزرگش به نام باران را مورد خطاب خود قرار مى داد, ولى خطاب او در حقيقت به همه پسران و فرزندانش, بلكه به همه انسان ها بود, و با اين تعبير مهرانگيز مى خواست عواطف آنها را جلب كند, و به آنها بفهماند كه من همانند پدر دل سوز براى شما هستم, نصايح دل سوزانه مرا كه از روى خيرخواهى است بپذيريد. (7) چنان كه اين شيوه در نصايح اميرمومنان حضرت على(ع) به دو فرزندش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به طور فراوان ديده مى شود.(8) استاد محقق آيت الله جوادى آملى مى نويسد: ((تصغير كلمه ((ابن)) به صورت ((بنى)) براى تفقد و دل جويى و اظهار محبت است, چنانكه در نامه حضرت على(ع) به امام مجتبى(ع) (نامه 31 نهج البلاغه) همين تعبير مشاهده مى شود, كه انگيزه عاطفى و مهربانى او را همراهى مى كند از اين رو وصاياى سودمندى كه چهره رحمت و عطوفت را ارائه مى دهد, در كلمات لقمان و در گفتار حضرت على(ع) مشهود است))(9) مطلب ديگر اين كه در قرآن تنها بخش كوچكى از نصايح لقمان(ع) آمده, وگرنه او نصايح و پندهاى بسيار دارد كه در كتب روايى ما از امامان(ع) و پيامبر(ص) روايت شده, كه گردآورى همه آنها داراى چند جلد كتاب خواهد شد. براى اين كه باز لقمان را بيشتر بشناسيم نظر شما را به اين حديث جلب مى كنيم, او خطاب به فرزندش چنين گفت: ((يا بنى انى خدمت اربعمإه نبى و اخذت من كلامهم إربع كلمات, و هى : اذا كنت فى الصلوه فاحفظ قلبك, و اذا كنت على المائده فاحفظ حلقك, و اذا كنت فى بيت الغير فاحفظ عينك, واذا كنت بين الخلق فاحفظ لسانك; اى پسرجان! من چهار صد پيامبر را خدمت كردم, و از گفتار آنها چهار سخن را برگزيدم: 1ـ هنگامى كه در نماز هستى, حضور قلبت را حفظ كن 2ـ هنگامى كه در كنار سفره نشستى گلويت را (از مال حرام) حفظ كن 3ـ هنگامى كه به خانه ديگرى رفتى, چشم خود را (از نگاه به نامحرم) حفظ كن 4 ـ و هنگامى كه بين انسان ها رفتى, زبانت را حفظ كن.)) (10) از ويژگى هاى لقمان اين كه, مسافرت هاى بسيار نمود, با انسان هاى مختلف مانند پيامبران, علمإ, فقهإ و.. حشر و نشر داشت, و با توجه به عمر طولانى, و حالت عبرت پذيرىاى كه داشت, تجربيات بسيار آموخت , در حدى كه مصداق اين شعر مولانا جلال الدين شد: حاصل عمرم سه سخن بيش نيست خام بدم پخته شدم سوختم
معنى حكمت, و ابعاد آن حكمت در اصل از ماده ((حكم)) (بر وزن حرف) به معنى منع است, و از آن جا كه علم و دانش و تدبير كه از معانى حكمت است, انسان را از كارهاى خلاف باز مى دارد, به آن حكمت مى گويند. حكمت داراى معانى بسيار, و مفهوم گسترده است, از جمله: معرفت, شناخت اسرار جهان هستى, آگاهى از حقايق, وصول به حق از نظر گفتار و عمل, شناخت خدا, شناخت اشيإ آن گونه كه هستند, و نيز به معنى نور الهى كه انسان را از وسوسه هاى شيطانى و تاريكى گمراهى ها نجات مى بخشد. اين كه به درس فلسفه, حكمت مى گويند از اين رو است كه اين علم, شاخه اى از حكمت است و مى تواند انسان را در مسير حكمت حقيقى قرار دهد. به طور كلى حكمت بر دو گونه است: 1ـ حكمت نظرى كه همان آگاهى عميق و وسيع به اشيإ است. 2ـ حكمت عملى, كه همان حالت زيباى معنوى و نور تابان باطنى است كه دارنده اش را به مقامات عالى مى رساند, و چنين كسى را حكيم مى نامند. حكيم كسى است كه عاقل, هوشمند, مدبر بوده , و از نظر فكر و عمل, پاك, خالص و رشد يافته باشد. خداوند, حكيم مطلق است و در قرآن ذات پاك خدا, 97 بار به عنوان حكيم ياد شده, و واژه حكمه بيست بار در قرآن آمده, و از آن تمجيد شده, و تعليم حكمت به عنوان هدف از آمدن رسولان خداوند ذكر شده است.(11) اهميت و ارزش حكمت از نظر قرآن در حدى است كه خداوند در قرآن, دنيا را با آن همه وسعت, اندك و مايه فريب مى داند و مى فرمايد: ((قل متاع الدنيا قليل;(12) سرمايه زندگى دنيا, ناچيز و اندك است.)) و نيز مى فرمايد: ((و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرر;(13)زندگى دنيا جز سرمايه فريب نيست)) ولى درباره حكمت مى فرمايد: ((و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا;(14) به هر كس كه دانش داده شود, خير فراوانى داده شده است.)) اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: ((… الحكمه التى هى حياه للقلب الميت;(15) حكمت مايه زنده شدن قلب مرده است.)) و خطاب به امام حسن(ع) مى فرمايد: ((إحى قلبك بالموعظه, و نوره بال حكمه;(16) قلبت را با موعظه زنده بدار, و به وسيله نور حكمت, نورانى كن.)) از اهميت حكمت همين بس كه آن حضرت فرمود: ((الحكمه ضاله المومن, فخذ الحكمه ولو من إهل النفاق;(17) حكمت گم شده مومن است, آن را گرچه از ناحيه منافقان باشد دريافت كن.)) در تعبير ديگر مى فرمايد: ((ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحكمه;(18) اين دل ها همانند تن ها خسته و افسرده مى شوند, پس براى نشاط آنها از حكمت هاى زيبا و نشاطانگيز بهره بگيريد.))
آثار درخشان حكمت عملى در مواعظ حضرت عيسى(ع) در معنى حكمت, و آثار درخشان آن چنين مى خوانيم: ((بحق اقول لكم, ان الشمس نور كل شىء, و ان الحكمه, نور كل قلب و التقوى رإس كل حكمه; به حق به شما مى گويم كه خورشيد وسيله روشنى هر چيز است, و حكمت مايه روشنى هر روح و روان است, و پرهيزكارى سرلوحه هر حكمت است.)) نيز فرمود: ((بحق إقول لكم ان الصقاله تصلح السيف, و تجلوه, كذلك الحكمه للقلب تصقله و تجلوه و هى فى قلب الحكيم مثل المإ فى الارض الميته, تحيى قلبه كما يحيى المإ الارض الميته, و هى فى قلب الحكيم مثل النور فى الظلمه يمشى بها فى الناس; به حق به شما مى گويم; صيقل دادن و زنگ زدايى شمشير, آن را اصلاح كند و جلا دهد و آبدار كند, حكمت نيز روح و روان را نورانى كرده و جلا دهد, حكمت در قلب حكيم مانند آب در زمين مرده است, دل را زنده كند, چنان كه آب زمين را زنده نمايد, و همانند نور در تاريكى است كه انسان در پرتو آن, ميان مردم راه رود.))(19) لقمان در مورد آثار درخشان حكمت, به فرزندش چنين مى گويد: ((يا بنى تعلم الحكمه تشرف, فان الحكمه تدل على الدين, و تشرف العبد على الحر, و ترفع المسكين على الغنى, و تقدم الصغير على الكبير, و تجلس المسكين مجالس الملوك, و تزيد الشريف شرفا, والسيد سوددا, والغنى مجدا…; اى پسر جان! حكمت را بياموز تا به مقام شامخ شرافت برسى, چرا كه حكمت راهنماى دين است, و شرافت بخش غلام بر آزاد است, تهى دست را ارجمندتر از ثروتمند مى كند, و كوچك را بر بزرگ مقدم مى دارد و فقير درمانده را در جايگاه پادشاهان قرار مى دهد, و بر شرافت انسان شريف مى افزايد, و آقايى آقا را زياد مى كند, و ثروتمند را ستوده مى نمايد, دين و زندگى بدون حكمت, گوارا نيست, و كار دنيا و آخرت, تنها در پرتو حكمت سامان مى يابد, مثال حكمت منهاى اطاعت از خدا, همچون پيكر بى روح, يا زمين بىآب است, همان گونه كه پيكر بدون روح و زمين بدون آب, نابسامان و بى نشاط است, هم چنين حكمت بدون اطاعت خدا بى سامان و بى نشاط مى باشد.))(20)
حكيم بودن لقمان و راز آن در آيه 12 سوره لقمان مى خوانيم: ((و لقد آتينا لقمان الحكمه; ما به لقمان حكمت داديم.)) اين آيه بيانگر آن است كه خداوندى كه حكيم مطلق است, حكيم بودن لقمان را امضا كرده و او را از حكمت سرشارش, بهره مند ساخته است. در اين كه لقمان, پيامبر بود يا نه؟ شيوه بيان قرآن نشان مى دهد كه او پيغمبر نبوده است, و در روايات نيز با صراحت, پيغمبر بودن او نفى شده, از جمله روايت شده پيامبر اسلام(ص) فرمود: ((حقا اقول لم يكن لقمان نبيا ولكن عبدا كثير التفكر, حسن اليقين, احب الله فاحبه, و من عليه بالحكمه;(21) به حق مى گويم كه لقمان, پيامبر نبود, ولى بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد, ايمان و يقينش عالى بود, خدا را دوست داشت, و خدا نيز او را دوست داشت, و خداوند نعمت حكمت را به او عنايت فرمود.)) اينك اين سوال پيش مىآيد كه حضرت لقمان(ع) با اين كه پيامبر نبود, چگونه داراى مقام ارجمند حكمت شد و خداوند بخشى از حكمت او را به عنوان اندرز قرآنى, در كنار نصايح خود قرار داد؟ پاسخ آن كه لقمان(ع) يك انسان پاك و مخلص و باصفا و… و در صراط سير و سلوك و عرفان, زحمت ها كشيد, و بر اثر مخالفت با هوس هاى نفسانى و تحمل دشوارىها و رياضت و نفس كشى, داراى چنان لياقتى شد كه خداوند چشمه هاى حكمت را در وجود او به جوشش درآورد. آرى قابليت قابل موجب لطف مخصوص الهى مى شود, و باران در باغ, لاله مى روياند نه در شورزار, چنان كه پيامبر(ص) و امام صادق(ع) فرمودند: ((ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه;(22) هر بنده اى كه تنها براى خدا چهل روز اخلاص ورزد, خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش به زبانش جارى سازد.)) آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب نيز روايت شده: شخصى از لقمان پرسيد: اين همه علم و حكمت را از كجا به دست آوردى؟ (با اين كه مدرسه نرفته اى) لقمان در پاسخ گفت: ((قدر الله و ادإ الامانه, و صدق الحديث والصمت;(23) خواست خدا, و امانت دارى, و راست گويى و كنترل زبان موجب كسب اين مقام گرديد.)) امام صادق(ع) پيرامون راز وصول لقمان به مقام حكمت چنين مى فرمايد: ((سوگند به خدا حكمتى كه به لقمان داده شده به خاطر ثروت و جمال و حسب و نسب نبود (كه او هيچ گونه از اين امور را نداشت) ولى به خاطر آن بود كه او مردى قوى براى اجراى فرمان خدا, پاك و پرهيزكار, داراى كنترل زبان و تفكر طولانى در امور, و تيزبين و هشيار بود, روزها (جز در موارد استثنايى) هرگز نمى خوابيد, در مجلس در حضور مردم تكيه نمى داد, و در حضور آنها آب دهان نمى انداخت, و با چيزى بازى نمى كرد, و هنگام قضإ حاجت و غسل در جايى كه او را ببينند نمى نشست, بسيار مراقب وقار خود بود, خنده بيجا نمى كرد, و خشمگين نمى شد, شوخى نمى نمود, براى امور دنيا شاد و محزون نمى شد, داراى فرزندان بسيار از چند همسر گرديد, و اكثر آنها فوت كردند, (بر اثر خشنودى به رضاى خدا) درمرگ آنها گريه نكرد, او هرگاه دو نفر را در حال نزاع مى ديد, براى اصلاح آنها پا در ميانى مى كرد, و تا بين آنها آشتى برقرار نمى كرد, از كنار آنها رد نمى شد, اگر سخن زيبايى از كسى مى شنيد, از تفسيرش و از مإخذش مى پرسيد, با فقها و علما بسيار همنشينى مى كرد… همواره با سكوت معنى دار و عميق و انديشيدن و عبرت گرفتن, خود را اصلاح مى كرد, آنچه را كه به نفع معنوى او بود به آن توجه داشت, و از كارهاى بيهوده روى مى گردانيد, از اين رو خداوند خصلت حكمت را به او عطا فرمود.))(24)
نتيجه و جمع بندى از مطالب مذكور و مطالب ديگر به روشنى فهميده مى شود كه لقمان با اين كه از نظر نژادى, در سطح پايين بود, ولى در پرتو علم و عمل, رياضت و مجاهدت در راه پاك سازى و طى مراحل كمال, به مقام عالى حكمت رسيد, به عنوان مثال سلمان يك نفر عجمى بود, بر اثر رياضت و خودسازى و پيمودن مدارج تكامل به مقامى رسيد كه حضرت على(ع) او را به لقمان تشبيه كرد, و در شإن او فرمود: ((بخ بخ سلمان منا اهل البيت, و من لكم بمثل لقمان الحكيم؟ علم علم الاول و علم الاخر;(25) به به, به مقام سلمان, او از ما اهل بيت است, شما در كجا مانند سلمان را مى يابيد كه مثل لقمان حكيم است, كه از علم پيشينيان و آيندگان آگاهى دارد.))
آشكار شدن حكمت از زبان لقمان روايت شده پيامبر اسلام(ص) فرمود: روزى لقمان(ع) در بستر آرميده, براى استراحت خوابيده بود, ناگهان ندايى شنيد كه به او چنين گفت: ((اى لقمان! اگر مى خواهى خداوند تو را خليفه خود در زمين كند, در ميان مردم به حق قضاوت كن.)) لقمان در پاسخ عرض كرد: ((اگر پروردگارم مرا مخير كند, تن به اين آزمون بزرگ (قضاوت) نمى دهم, ولى اگر فرمان دهد, فرمانش را به جان مى پذيرم, زيرا مى دانم اگر چنين مسووليتى بر دوش من نهد, قطعا مرا كمك مى كند, و از لغزش ها نگه مى دارد.)) فرشتگان در حالى كه لقمان آنها را نمى ديدند از لقمان پرسيدند: ((چرا قضاوت را نمى پذيرى؟)) لقمان پاسخ داد: ((قضاوت در ميان مردم سخت ترين منزلگاه, و مهم ترين مراحل است, و امواج ظلم و ستم و لغزش از هر سو متوجه آن است, اگر خداوند انسان را حفظ كند, انسان شايسته نجات است, وگرنه, لغزش موجب انحراف انسان از بهشت خواهد شد, هر گاه كسى در دنيا سر به زير و در آخرت سربلند باشد, بهتر از عكس آن است و كسى كه دنيا را بر آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد, و آخرت را نيز از دست خواهد داد. )) فرشتگان از منطق قوى و حكيمانه و شيواى لقمان شگفت زده شدند. لقمان پس از اين سخن در خواب فرو رفت, خداوند نور حكمت را در دل لقمان افكند, هنگامى كه بيدار شد, زبان به حكمت گشود, تا آن جا كه حضرت داود پيامبر را, در راستاى حل مشكلات, يارى مى كرد, داود(ع) به او مى فرمود: ((طوبى لك يا لقمان اعطيت الحكمه; خوشا به حال تو اى لقمان كه حكمت به تو عنايت شده است.)) (26)
حكمت هاى ده گانه لقمان در قرآن خداوند در ميان حكمت هاى لقمان, بخشى از حكمت هاى او به فرزندش كه ده فراز است, در قرآن در ضمن پنج آيه در سوره لقمان (آيات 13, 16, 17, 18 و 19) مىآورد كه بيانگر ده نصيحت بزرگ و مفهوم عميق انسان سازى است, و آن ده فراز عبارتند از: 1ـ توحيد 2ـ معاد 3 ـ نماز 4ـ امر به معروف 5ـ نهى از منكر 6 ـ صبر و استقامت 7 ـ تواضع 8ـ دورى از خود خواهى 9ـ اعتدال در راه رفتن 10ـ اعتدال در صدا و سخن گفتن (كه مجموعه اى از حكمت نظرى و عملى, اعتقادى, عبادى, اجتماعى, سياسى, تقويتى, اخلاقى است), كه به خواست خدا هر كدام از اين دستورهاى حكيمانه ده گانه را در مقالات آينده مورد بررسى قرار مى دهيم, به اميد آن كه از حكمت هاى راستين و ژرف و سازنده آن حكيم بزرگ الهى بهره مند شده, و در پرتو آن, به سعادت و پيروزى بزرگ نايل گرديم. پى نوشت ها: 1 . سوره لقمان (31) آيه 12 و 13. 2 . سوره لقمان, آيات 13 و 16 و 17 و 18 و 19. (اما آيه 14 و 15 سخن خدا است, و اين مطلب بيانگر اهميت حكمت لقمان است, كه خداوند سخن خود را در كنار آن قرار داده است. 3 . مسعودى, مروج الذهب, ج1, ص46. 4 . المواعظ العدديه, ص142. 5 . مروج الذهب, ج1, ص;46 تفسير برهان, ج3, ص273. 6 . محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص515, فخرالدين حر مكى, مجمع البحرين, واژه لقم; علامه مجلسى, بحار, ج13, ص425. 7 . اعلام قرآن خزائلى, ص716. 8 . در اين باره به نهج البلاغه مراجعه كنيد, كه شانزده بار از زبان على(ع) اين جمله آمده كه سيزده بار آن در نامه 31 خطاب به امام حسن(ع) آمده است, و هم چنين به بحار, ج77, ص238 تا 241, وصيت اميرمومنان على(ع) به امام حسين(ع) مراجعه شود, كه در اين وصيت, حضرت على(ع) خطاب به امام حسين(ع) هفده بار جمله ((يا بنى)) را به كار برده است, اصل اين وصيت در تحف العقول, ص88 ذكر شده است. 9 . جوادى آملى, سيره پيامبران در قرآن, ص234. 10 . شيخ حر عاملى, با تصحيح على مشكينى, المواعظ العدديه, ص142. 11 . المعجم المفهرس لالفاظ القرآن, ص213 و 214. 12 . نسإ (4) آيه77. 13 . آل عمران (3) آيه185. 14 . بقره (2) آيه 269. 15 . نهج البلاغه, خطبه133. 16 . همان, نامه 31. 17 . همان, حكمت 80. 18 . همان, حكمت 197. 19 . تحف العقول, ترجمه احمد جنتى عطايى, ص618. 20 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج13, ص430. 21 . همان, ص424, مجمع البيان, ج8, ص315. 22 . همان, ج70, ص;242 كنزالعمال, حديث 5271. 23 . علامه طبرسى, تفسير مجمع البيان, ج8, ص215. 24 . همان, ص316 و 317. 25 . بحارالانوار, ج22, ص330. 26 . تفسير مجمع البيان, ج8, ص315 و 316.
اباحيگرى, يك خطر جدى بسيار است كه نه تنها انقلاب اسلامى و ارزشهاى اخلاقى را تهديد مى كند, بلكه كيان مملكت و ملت بويژه نسل جوان و نسل هاى آينده ما را در معرض تباهى و نابودى قرار خواهد داد. اباحيگرى و بى بند و بارى اخلاقى از آن هنگام چنگ و دندان نمود كه پاره اى غرب زده هاى جديد , سياست تساهل و تسامح را عنوان كرده و آزادىهاى بى قيد و شرط را بر جامعه اسلامى و انقلابى ما تحميل نمودند و اگر به موقع جلو اين هجوم گرفته نشود, تقيدات اخلاقى و محدوديت هاى اجتماعى را در نورديده و خطر فضيلت سوز آن به اعماق جامعه و خانواده وفرهنگ و اخلاق نفوذ مى كند, به گونه اى كه ديگر نتوان آن را مهار كرد و اگر دلسوزان اين نظام و دين باوران با غيرت و مسئولان ذىربط در صدد ريشه يابى علل و عوامل اين آفت خانمانسوز و برخورد جدى با آن نباشند همه چيز را از دست داده اند و در پيشگاه خدا و خلق عقوبت و سيه رويى و اندوخته اى نخواهند داشت. اباحيگرى و لاقيدى اخلاقى و بالمآل اعتقادى آخرين توطئه اى است كه دشمنان اسلام و انقلاب از خارج طراحى كردند و به دست خودى هاى غافل و يا مغرض به اجرا درآوردند. برخى مطبوعات و روزنامه ها و مجلات و برخى رسانه ها و فيلم ها و ساير عوامل موثر را در راه تحقق اين خيانت بزرگ به خدمت گرفتند و اگر خوشبينى هاى ساده انگارانه را كنار بگذاريم بيش از حد انتظار در اين توطئه توفيق حاصل كردند! باور كردنى نبود كه جامعه در آغاز سومين دهه پيروزى انقلاب كه مى بايست نهال هاى انقلاب اسلامى در اين مقطع به ثمر مى نشست و فضايى صالح و سالم از بعد مادى و معنوى شكل مى گرفت, بدينگونه و با اين سرعت بازيچه دام ابليسى بيگانه و بيگانه پرستان شود و امواج سهمگين فساد نسل بى گناه ما را مورد هجوم قرار دهد و ثمرات خونهاى پاك و مقدسى را كه در راه احياى فضائل بر زمين ريخته شد به تباهى كشد و اگر خداى نخواسته اين روند ادامه يابد و دست اندركاران تا دير نشده كمر به اصلاح وضع موجود نبندند و با دلسوزى و جديت و برنامه اى دقيق و هماهنگ به جنگ مفاسد و لائيسم نوين برنخيزند, شكستى را پذيرفته اند كه ننگ و مسئوليتش تا قيامت بر دوش آنان سنگينى خواهد كرد. شايد برخى از عناصر خوشبين اين قلم را به اغراق و مبالغه گويى متهم كنند و اين اظهارات را ناشى از بزرگ نمايى و بدبينى بپندارند كه در پاسخ به اين عناصر بايد گفت, ارقام و آمار منتشره در صفحات روزنامه ها و مجلات بخشى از اباحيگرى جديد را ارائه مى كند و حوادث روزمره گزارش بزهكارى هاى مشتى است از خروار كه مى تواند تإييدى بر اين واقعيت تلخ باشد, به عنوان مثال جرائد از روابط عمومى ثبت اسناد نقل كردند كه طى سه ماه اول سال جارى (سال 1380) آمار ازدواج در كشور يك درصد نسبت به سال قبل افزايش داشته , اما آمار طلاق 24 درصد!! (روزنامه جمهورى اسلامى 10 / 5 / 80) برخى ديگر از قول معاون نيروى انتظامى آوردند كه آمار دختران و پسران فرارى امسال 30 درصد بيشتر از سال گذشته است, اين نوجوانان و جوانان اكثر جذب باندهاى فساد و مواد مخدر مى شوند.(جام جم 14 / 5 / 80) حوادث مشهد و زنان ولگرد خيابانى و قتل هاى اتفاق افتاده در اين زمينه را خوانديم, و نيز خوانديم كه گروهى از هواداران اباحيگرى به صورت زن و مرد و فساد و مشروبخوارى زير عنوان يادواره بابك خرم دين ملحد در نقطه اى از آذربايجان چه كردند و در جمعى ديگر از مردان و زنان در قالب هنر محلى در شهركرد به رقص و پايكوبى پرداختند و در پس لرزه هاى انتخابات, گروه هاى ديگرى از پسران و دختران به عنوان جشن شادى و پيروزى در مشهد و اردبيل و كجا و كجا به رقص و پايكوبى و گاه شعار ضد انقلابى پرداختند و در تهران بزرگ از پارتى هاى شبانه چه گزارشات تإسف بار مى رسد و مواد مخدر و باندهاى فساد چه بيداد مى كنند و در خيابان هاى همين شهر كه عاصمه تشيع است, زنان و مردان و پسران و دختران با چه لباس و حجابى ظاهر مى شوند كه عنوانى جز بى حجابى ندارد و پاره اى ميتينگ هاى انتخاباتى!! و نمايشگاه هاى كتاب و بازرگانى و گل و گياه و غيره در طول سال كه به نمايشگاه مد و لباس و آرايش تبديل شده و پاركها محل راند و قرار رد و بدل كردن مواد مخدر و فساد گشته است و اخيرا جمعى از زنان قصد داشتند بى حجاب به قم بروند و اوضاع شهر را متشنج كنند كه دستگير شدند و يك باند اغفال پسران و دختران در اين شهر مقدس به دام افتادند و… و موارد ديگر كه شرح آن جز ملال و تإسف نمىآورد. اگر آنچه گفته شد و گوشه اى است از آنچه از حوادث مى خوانيم و مى شنويم نام اباحيگرى ندارد, پس اباحيگرى يعنى چه؟ بر اينها بيفزائيم زن باره گى جديد در سينماها و فيلم ها و سريالها و تئاترها و زن ابزارى نوين در فروشگاه هاى نوار و تبليغات تجارى و فروش كالا و سر در سينماها و مجلات و رنگين نامه ها كه از زنان هنرمند! با چهره هاى آرايش شده, قهرمان سازى مى كنند و يادآور عصر طاغوت است با اين تفاوت كه دو وجب روسرى بر قسمتى از سر انداخته اند و زير عنوان حجاب اسلامى , حجاب اسلامى را لوث كرده اند به مسخره گرفته اند و صدا و سيما اين دانشگاه بزرگ نيز از لوث اينان مصون نمانده است. بايد پذيرفت كه دست هاى پنهان و آشكارى در كار است كه با توسعه مفاسد در قالب هاى مختلف اخلاقى, فرهنگى, اقتصادى و اجتماعى , كشور را به لائيسم و ليبراليسم از نظر فكرى و اباحيگرى و هرج و مرج اخلاقى و فروپاشى خانوادگى سوق دهد , يعنى استحاله در فرهنگ غرب و دهن كجى به مقدسات و لوث كردن و بى اعتبار ساختن ارزشهايى كه عنصر اين انقلاب بود, و سرانجام مسخ و پايمال كردن دين كه مايه شرف و حيثيت اين ملت است و نابود كردن نيرويى كه پنجه در پنجه استكبار جهانى افكند و سيطره بيگانه را به مذلت كشيد و اين از بيگانه غير منتظره نيست كه طبع دشمن جز اين اقتضا ندارد. انتظار از خودىها كه غافل نشسته و نظاره گرند وبرخى فريب خورده ها كه در دام بيگانه افتاده اند. راز اينكه مقام معظم رهبرى در مراسم تنفيذ رياست جمهورى بر خطر اباحيگرى جديد انگشت نهادند و از دولت آينده خواستند با آن برخورد جدى كنند, در همين واقعيت است كه رهبر بيدار و آگاه و دلسوز ما خطر را جدى گرفته و مسئولين را در موقعيت كنونى كشور هشدار داده كه نبايد از كنار اين اخطار و هشدار بى تفاوت بگذرند. اين عنوان كلى بحث. اما سخن هاى گفتنى در اين زمينه فراوان است. نخست بايد وجود خطر را پذيرفت , سپس به ريشه يابى اباحيگرى پرداخت كه چه عواملى در دگرگونى اسفبار فضاى اجتماعى موثر افتاد و بالاخره راهكارهاى معالجه اين بيمارى را يافت و وارد عمل شد. جاى آن دارد كه به جاى بحثهاى خسته كننده و بى حاصل سياسى به مسائل حياتى و مادى و معنوى مردم پرداخته و نيروها را در منازعات جناحى هدر ندهيم. در اين پيكار, انديشمندان, عالمان دين, نويسندگان و دست اندركاران تبليغ و رسانه ها و مطبوعات تا برسد به قواى سه گانه نظام و نهادهاى ديگر ذىربط و آحاد مردم مسئوليت دارند. مسئله اساسى چنان كه اشاره شد در مرحله نخست ريشه يابى عوامل است و آنگاه راهكارهاى مناسب براى مهار موج اباحيگرى و حركت بى وقفه در اين پيكار, كه در ادامه مقال مورد گفتگو خواهد بود.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
راه اثبات منبع بودن منابع دين اگر خواستيم منبع بودن منابع چهارگانه را اثبات كنيم با چه دليلى مى توانيم منبع بودن قرآن و سنت اهل بيت و اجماع و عقل را اثبات كنيم؟ چه راهى براى اثبات حجت بودن اين منابع در اختيار داريم؟ لازم به تذكر است كه با خود عقل يا قرآن يا سنت نمى توان منبع بودن آن ها را اثبات كرد. زيرا اگر چيزى را بخواهيم با همان شىء ثابت كنيم, اين در حقيقت مصادره به مطلوب و دور خواهد بود, مگر اين كه به تعدد برگردد. اين كه مى گويند: آفتاب آمد دليل آفتاب, نه اينكه با آفتاب, خود آفتاب را اثبات مى كنند, بلكه مراد چيز ديگرى است يعنى در علم هاى شهودى خود شىء, مشهود است و نياز به برهان و استدلال ندارد اما در علم هاى حصولى چون دو مفهوم را از يك شىء انتزاع مى كنيم, نياز به تبيين دارد. از اين رو نمى توان حجيت قرآن را با قرآن و سنت را با سنت ثابت كرد, چون مستلزم دور است و اگر منبع بودن عقل را نيز با خود عقل بخواهيم اثبات كنيم, دور لازم مىآيد. در جواب اين دور دو پاسخ مطرح است: 1ـ اقامه دليل براى حجيت عقل ممكن نيست, زيرا حجيت عقل معلوم بالذات است و فقط احتياج به تبيين دارد, يعنى حجيت عقل و قطع و يقين دليل پذير نيست, علت ندارد, نه اين كه دليل دارد و چون دور لازم مىآيد خود عقل دليل نيست, بلكه اصلا دليل ندارد. همان طورى كه اصل قانون عليت تعليل پذير نيست, زيرا اگر بخواهيم قانون عليت را تعليل كنيم دور لازم مىآيد براى اين كه اگر بخواهيم قانون عليت را اثبات كنيم بايد استدلال كنيم و در هر استدلالى بايد صغرى و كبرى تنظيم شود و از آن دو مقدمه به نتيجه برسيم, در حالى كه رابطه مقدمات با نتايج رابطه على است. از اين رو براى اصل عليت نمى توان دليل اقامه كرد, هم چنان كه نمى توان براى ابطال آن دليل اقامه كرد, چون اگر كسى بخواهد دليل اقامه كند در حقيقت از قانون علت استفاده مى كند. زيرا بين مقدمات و نتيجه ربط ضرورى است, بين آن ها عليت است و كسى كه بخواهد اصل عليت را ابطال كند, قبل از ابطال آن, اصل عليت را پذيرفته است, اين است كه مى گويند: قانون عليت نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير. چيزى كه نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير يا مجهول بالذات است يا معلوم بالذات و چون ما در فضاى استدلال نفس مى كشيم و زندگى ما در فضاى براهين عقلى است معلوم مى شود كه معلوم بالذات است. درموضوع دليل عقل نيز همين طور است كه دليل عقل معلوم بالذات است, نه مجهول مطلق و چون معلوم بالذات است, بايد آن را تبيين كرد نه تعليل, زيرا ذاتى علت بردار نيست. 2ـ پاسخ دوم آن است كه آن مقدار يقينى و قطعى را دليل مشكوك قرار دهيم, چنان كه سنت قطعى را حجت سنت ظنى قرار مى دهيم, يعنى اگر چيزى به طور متواتر ثابت شد و دلالتش يقينآور و نص بود, براى اعتبار ظنى الدلاله مى توان استدلال كرد. چون دليل غير از مدلول است, قهرا مصادره به مطلوب و دور نخواهد بود. چنان چه اگر نصوصى در قرآن كريم داشتيم كه دلالتش بر مطلب قطعى باشد مى توان با آن نصوص حجيت ظواهر قرآن را اثبات كرد از اين رو حتما بايد بين دال و مدلول تعدد فرض كرد تا از محذور دور رها شويم. در برهان صديقين كه انسان از خود شىء به خود شىء استدلال كند مرجعش به اين است كه دو مفهومى كه از يك ذات انتزاع مى شوند يكى بديهى است و ديگرى اولى كه از اولى به بديهى مى رسيم و سپس از بديهى به نظرى نائل مى شويم و بعد از نظرى نزديك به نظرى دور دسترسى پيدا مى كنيم. بنابراين, منبع بودن عقل براى دين قطعى و بين است و احتياج به دليل ندارد و بعد با دليل عقلى بين منبع بودن نقل را اثبات مى كنيم. مثلا با معيارهاى عقلى ثابت مى شود كه صاحب وحى بايد معجزه داشته باشد و با معيارهاى عقلى مى توان فهميد كه بين معجزه و علوم غريبه از قبيل سحر و كهانت و جادو فرق است و براساس معيارها مى فهمد كه قرآن معجزه است وقتى معجزه بودن قرآن ثابت شود, حجيت قرآن اثبات خواهد شد. بنابراين, براى اثبات منبع بودن عقل و قرآن و سنت يكى از اين دو راه را بايد پيمود. براى روشن شدن موضوع در مسئله عقل و اعتبار و حجيت آن مى گوييم: عقل گاهى علم شهودى دارد و گاهى علم حصولى. زيرا موجود در حقيقت يا خود وجود است, يا مفهوم وجود است و يا ماهيتى است كه موجود است چون موجود از دو حال بيرون نيست يعنى وجود و ماهيت و يا وجود و مفهوم, علم هم از دو حال بيرون نيست, اگر انسان به هستى و وجود راه يافت مى شود, علم شهودى و اگر به ماهيت و مفهوم راه يافت علم حصولى. در علم شهودى ما به معلوم مى رسيم و هرچه علم پيشرفته تر باشد معلوم را بيشتر مى يابيم, چون در علم شهودى خود مشهود خارجى آينه خودش است, بيگانه اى ما رابه آن راهنمايى نمى كند ولى در علم حصولى ما هر چه به دنبال معلوم مى رويم, علم نصيب ما مى شود و ما در آيينه علم چهره معلوم را مى بينيم مثلا اگر كسى خواست آب را بشناسد, به سراغ آب مى رود, ولى علم و معرفت آب نصيب انسان مى شود. در جهان بينى هاى حصولى انسان به سراغ واقع مى رود, ولى علم به واقع نصيب انسان مى شود و واقع را به انسان نشان مى دهد.
كارآمدى عقل در استنباط احكام مطلب مهمى كه جاى توجه دارد آن است كه, گروهى از صاحب نظران پذيرفتند, عقل نظير كتاب و سنت از منابع دين است, لكن گفتند كارآمد نيست, يعنى هيچ موردى نيست كه عقل به مطلبى برسد و به آن فتوا بدهد, مگر اين كه در همان قلمرو و منطقه, دليلى از قرآن يا روايت وجود دارد, در نتيجه گرچه عقل از منابع دين است ولى اثر عملى ندارد, زيرا هر جا دليل عقلى هست, دليل نقلى هم وجود دارد.(1) در جواب مى گوييم: اين سخن صحيح نيست. زيرا اين صاحب نظر دين را در مسائل ارزشى خلاصه مى كند و تصور مى كند, دين يعنى وجوب و حرمت و مستحب و مكروه و مباح. از اين جهت در اين امور ارزشى, همتاى با دليل عقلى, دليل نقلى هم وجود دارد. اما اگر بپذيريم دين در همه مسائل چه مسائل ارزشى و چه مسائل دانشى و در همه زمان ها و مكان ها مى تواند پاسخ گوى نياز انسان باشد, تنها دليل نقلى كافى نيست. بلكه در آن موارد حكم عقل چه به طور مستقل يا غير مستقل كارآمد است, از جمله در موارد ذيل عقل فتوا مى دهد: 1ـ مسئله حسن و قبح, 2ـ تلازم احكام با ملاكات يعنى هر جا حكم است ملاك هست و هر جا ملاك هست, حكم نيز وجود دارد 3ـ استلزامات كه از جمله آن استلزام ذى المقدمه با مقدمه است مى گويد اگر شارع چيزى را واجب كرده است, مقدمات آن هم واجب است, تمام بخش هاى علمى مقدمات ذى المقدمه را, عقل به عهده دارد, مثلا قرآن كريم فرموده است: ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه))(2) تا آن جا كه مى توانيد در برابر حملات احتمالى دشمن آماده باشيد, تا غافل نشويد. اين فتوا ارزشى است. اما اين كه ما چگونه در برابر دشمن آماده باشيم؟ از چه وسايل دفاعى استفاده كنيم؟ چه وسايل دفاعى بسازيم؟ در اين جا دانش به كار مىآيد كه ما در نيروى دريايى از زيردريايى يا در نيروى هوايى از هواپيماى دفاعى پيشرفته, بايد استفاده كنيم, تا هماهنگ و بلكه پيشرفته تر, از دشمن از امكانات و ابزار دفاعى برخوردار باشيم تا مصونيت خودمان را از تهاجم بيگانگان تضمين كنيم, در لزوم استفاده از دانش و كيفيت آن عقل حكم مى كند و نظر عقل در لزوم تهيه مقدمات لازم الاطاعه است و مخالفت با آن كيفر و عقاب اخروى را به دنبال دارد. و هم چنين اگر مسئول تإمين سلامت امت و ملتى از ديدگاه علمى به موردى برخورد كه بايد از آخرين داده هاى علمى براى درمان بيمارى استفاده كند, به حكم عقل لازم است اين كار را انجام دهد. و تجهيزات پزشكى را تهيه و از آن براى سلامت جامعه استفاده كند. بنابراين, عقل فقط در فقه و اخلاق مصطلح منبع نيست, بلكه در بخش هاى دانش هم بايد از آن استفاده كرد.
دليل اجتهادى و دليل فقاهتى ادله اى كه در استنباط به كار مىآيد بر دو قسم است: 1 ـ دليل اجتهادى مثل اين كه كتاب يا سنت يا اجماع مستقيما بر حكمى دلالت كند, مثل دلالت آيه: ((حرمت عليكم الميته))(3) يا آيه ((احل الله البيع و حرم الربا))(4) يا آيه ((ولايغتب بعضكم بعضا))(5) و آيه ((قل للمومنين يغضوا من إبصارهم))(6) بر تحريم ميته و حليت بيع و حرمت ربا و حرمت غيبت و حرمت نگاه به نامحرم. در اين گونه موارد مستقيما حكم موضوعات بيان شده است. 2 ـ دليل فقاهتى يعنى اگر در جايى در مورد حكمى جستجو كرديد و بعد از فحص و اجتهاد كامل, دليل براى حكم نيافتيد, برائت جارى كنيد و خود قرآن حكم و تكليف اين موارد را مشخص كرده است وفرمود: ((و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا))(7) در واقع قرآن هم تكليف احكام اولى را روشن كرد و هم در صورت فقدان دليل تكليف را بيان نموده است. همان طورى كه دليل قرآنى يا سنت بر دو قسم است عقل هم مانند قرآن و سنت دو دستور دارد. عقل در بسيارى از موارد به حرمت يا وجوب فتوا مى دهد. مثلا مى گويد: نجات جان و مال مردم واجب است و اگر هم در آن دليل نقلى داشتيم مويد حكم عقل است يعنى: آن نقل مى گويد: عقل درست فهميده است. عقل مى گويد: اگر با شخصيت حقيقى يا حقوقى پيمانى بستى وفاى به عهد واجب است, خيانت در امانت حرام است, رعايت حق مظلوم واجب است, در بخش هاى ديگرى عقل مى گويد: اگر شما در مسإله اى جستجو كرديد, نه دليل عقلى پيدا كرديد و نه دليل نقلى, آن جا جاى برائت است, قبح عقاب بلابيان, فتوا و حكم عقل است, يعنى عقل در اين جا دليل فقاهتى ارائه مى كند. بنابراين, عقل دوشادوش نقل سير مى كند گاهى در حد دليل اجتهادى و گاهى در حد دليل فقاهتى. با توجه به اين تحليل كه دليل دو قسم است, اجتهادى و فقاهتى, روشن مى شود كه چرا ابن ادريس(ره) دليل عقل را در پايگاه چهارم قرار داده و گفتند: در صورت فقدان كتاب و سنت متواتر و اجماع بايد به سراغ دليل عقل رفت و حال كه عقل جاى گاه خود را مشخص كرده است, گاهى مى گويد: من در رديف نقلم, يعنى در جايى كه دليل اجتهادى صادر مى كند, خود را كفو و همتاى دليل نقلى مى داند و در جايى كه دليل فقاهتى صادر مى كند, تابع دليل نقلى و متإخر از اوست. در نظر ابن ادريس در مقدمه سرائر, نيز عقل از منابع دين و شريعت است كه از اين طريق مى توان به جميع احكام شرعيه علم پيدا كرد. و به عبارت خلاصه تر, لزوما عقل از منابع احكام دين مى باشد.
كدام عقل حجت است؟ عقلى كه از منابع دين است, عقل هر كسى نيست بلكه اين عقل معيار و ضابطه دارد, عقلى منبع دين است كه با آن وجود خدا و ضرورت نياز به پيامبر و وحى ثابت مى شود و به عبارت ديگر: آن عقلى كه با معيار خاص خودش به ما مى گويد: خدا مى خواهيم, پيامبر مى خواهيم و پيامبر بايد معصوم باشد و بايد معجزه بياورد, همان عقلى كه بين معجزه و علوم غريبه فرق مى گذارد و ملازمت معجزه با صحت دعوت را تشخيص دهد, همان عقل اگر حكم فقهى و اخلاقى و حقوقى را تشخيص داد حجت است و به عبارت ديگر: آن چه كه به لحاظ عقلى بين يا مبين بود, دين و حجت خداست و خدا با آن در قيامت احتجاج مى كند. زيرا خود قرآن به عقل تكيه مى كند, معصومين هم فرمودند: خدا دو چراغ نورافكن قوى به انسان داد, يكى درونى و ديگرى بيرونى و آن نورافكن الهى كه در درون ماست همانا عقل و فطرت است.
عقل غير مشوب عقلى كه از منابع دين است, در صورتى چشمه جوشان دين است كه نه از درون و نه از بيرون مشوب و آلوده نشود و به تعبير مرحوم شيخ انصارى(رحمه الله) در ((فوائد الاصول)), عقل فطرى خالى از ((شوائب اوهام))(8) از منابع دين است, اما اگر عقل به اوهام شيطان مشوب شود, اعتبار ندارد. تمام سعى و تلاش شيطان اين است كه اين چشمه را با اوهام به بندد. زيرا برنامه رسمى شيطان دو كار است. 1ـ كارى كه منطقى ها به علاج آن پرداختند و حكيمان سعى كردند تا آن را شناسايى كنند و به دام آن نيفتند كه اين همان مغالطه است و در منطق از آن بحث مى شود. 2ـ كار ديگرى كه بسيار مهم است و شيطان آن را انجام مى دهد و از حكمت نظرى و منطق هم ساخته نيست, آن را علاج كنند و فقط راه علاج آن از اخلاق و عرفان عملى ساخته است, اين است كه شيطان باطل را به صورت حق و زشت رابه صورت زيبا جلوه داده و بد را به صورت خوب معرفى كند. زيرا قضايا بر دو قسمند, بعضى حق و صادقند و بعضى باطل و كاذبند, شيطان قضاياى باطل را به صورت حق جلوه مى دهد تا انسان دچار خطا گردد.
معنى مغالطه مغالطه آن است كه انسان بدلى و شبيه بسازد و به عنوان اصل بر كسى تحميل كند, تا دچار غلط و اشتباه شود و به عبارت ديگر: مغالطه آن است كه بدل به جاى اصل بنشيند البته اين مغالطه هم در برهان و هم در خطابه و هم در شعر و هم در جدل راه پيدا مى كند در برهان, مقدمات ضرورى, ذاتى, حق و يقينى طلب مى شود و لاغير. شيطان نفوذش در اين بخش آن است كه آن مقدمات باطل شبيه حق را به جاى حق بنشاند. مقدمات شبيه يقينى را جاى يقين بنشاند و مقدماتى كه شبيه ذاتى و ضرورى و كلى است به جاى آن ها قرار دهد, بنابراين, دسيسه شيطان در حيطه برهان آن است شبيه حق و يقين را جاى حق و يقين قرار دهد. اما دخالت شيطان در خطابه و موعظه آن است كه شبيه مقبولات را به جاى آن ها مى نشاند در شعر هم كه با تخييل و خيالات, قضايايى را ترسيم مى كند, شيطان چيزى كه شبيه خيال باشد به جاى آن قرار مى دهد. در جدال كه انسان مى خواهد جدال احسن داشته باشد. جدال احسن يعنى مقدمه اى كه طرفين قبول داشته و مورد پذيرش شخص مقابل است, مقدمه قرار مى دهد , براى نتيجه اى كه با آن مقدمه سنخيت داشته باشد و جدال باطل آن است كه انسان حقى را باطل كند و شيطان با نفوذ در اين مقدمات جدال باطل را به جاى جدال حق قرار مى دهد. منطقيون ترازو ساختند و معيار دادند تا بين برهان و شبيه برهان و خطابه و شبيه خطابه و شعر و شبيه شعر و جدال و شبيه جدال فرق گذاشته شود, بنابراين, با منطق و حكمت مى توان راه ورود و نفوذ شيطان به قياسات را بست.
كار مهم شيطان كار مهم تر شيطان كه از مغالطه منطقى هم خطرناك تر است , اين است كه در انسان نفوذ كند كه در داورى نهايى و اصيل او مغالطه كند و غير عقل را به جاى عقل به نشاند و اگر بدل عقل به جاى عقل قرار گرفت, اين مغالطه در انسانيت انسان است. حل اين مغالطه نه از منطق ساخته است و نه از حكمت, بلكه حل اين مغالطه در درجه اول از عرفان عملى ساخته است و بعد از آن هم از اخلاق. زيرا خود عقل كه براى تشخيص حق از حق نماست, چيز ديگرى جاى او بر كرسى داورى قرار گرفته است و مى خواهد داورى كند.
رسالت اصلى انبيإ رسالت اصلى انبيإ حل اين مغالطه است. زيرا عرفان عملى از بركت آن هاست و اخلاق هم از بركات آنان است, تمام تلاش آنان اين است كه به ما به فهماند روى كرسى فطرت بنشين , مواظب باش تا كسى نيايد و تو را از تو نگيرد و نگويد: من, توام و تو منى, و غير عقل, يعنى سفاهت را, به جاى عقل و ديو را به جاى انسان بنشاند. مرحوم كلينى(رحمه الله) در كافى نقل مى كند كه يكى از شاگردان خاص امام صادق(ع) از آن حضرت پرسيد: عقل چيست؟ عقلى كه همه فتواها از اوست و خود منبع دين و معيار انسانيت انسان است , كدام است؟ امام (ع) فرمود: ((العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان)) عقل آن است كه انسان فقط خدا را بشناسد و او را عبادت كرده و به وسيله آن بهشت را كسب نمايد, اگر متوسط بود بهشتى كسب كند كه نهر جارى داشته و نهال در او غرس شده باشد و اگر به مرحله اوحدى از انسان ها رسيده باشد, به جنه اللقإ بار يابد. سپس همين سائل عرض مى كند, پس آن چه كه در معاويه بود, چيست؟ او سياست باز خوبى است, در جنگ ها پيروز شد, توانست على بن ابى طالب(ع) را شهيد كند و حكومت را به دست بگيرد. امام(ع) فرمود: ((تلك النكرإ تلك الشيطنه و هى شبيهه بالعقل و ليست بالعقل))(9) شيطان در فطرت معاويه نفوذ كرده و چيزى شبيه عقل ساخته و به جاى عقل در نهاد او قرار داده است. بنابراين , مغالطه اى كه در منطق قابل حل نيست, و فقط از عرفان و اخلاق ساخته است, حل اين مغالطه است و تا انسان به درون خود سرى نزند, نمى يابد كه آيا انسان است يا ديگرى جاى او نشسته است. على بن ابى طالب(ع) در معرفى گروهى در نهج البلاغه فرمود: ((اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا واتخذهم له اشراكا , فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم فنظر بإعينهم و نطق بإلسنتهم))(10) شيطان اوائل از راه مكروهات بعد از راه معاصى صغيره و بعد از راه معاصى كبيره در دل انسان نفوذ مى كند, وقتى نفوذ كرد در حريم دل آشيانه مى سازد, لانه مى كند, بعد كم كم تخم گذارى مى كند, اين تخم ها, تبديل به جوجه مى شود, جوجه هاى خود را مى پروراند, آن گاه فضاى دل جاى طيور شيطنت مى شود و بعد اين انسان به زبان اين ها حرف مى زند و با چشم اين ها نگاه مى كند, انسان مجبور مى شود, زبان را در اختيار آن ها قرار دهد. زيرا فرمان و اراده دست ديگرى است اين جاست كه شيطان انسانيت انسان را دفن مى كند نه اين كه بميراند و به عبارت ديگر: انسان را زنده بگور مى كند.
برخى نشانه هاى نفوذ شيطان در عقل انسان ائمه شيعه (عليهم السلام) و پيشوايان الهى براى نفوذ شيطان در انسان نشانه هايى بيان كردند تا انسان با ديدن اين نشانه ها خود را بشناسد و درصدد اصلاح خود برآيد:
1ـ خود پسندى و عجب على عليه السلام فرمود: ((اعجاب المرء بنفسه دليل على ضعف عقله))(11) يك انسان خودپسند عقلش خوب كار نمى كند و اگر كسى دچار خودپسندى شد, شيطان در او نفوذ كرده است از اين رو عقلش از تشخيص صحيح باز مى ماند.
2ـ واعظ غير متعظ عاقل نيست خداوند در قرآن به واعظان غير متعظ مى فرمايد: شما ديگران را نصيحت مى كنيد, اما خودتان را فراموش مى كنيد. مگر عاقل نيستيد: ((إتإمرون الناس بالبر و تنسون إنفسكم و إنتم تتلون الكتاب إفلا تعقلون)). (12)
3 ـ انسانى كه از تملق خوشش آيد على عليه السلام فرمود: ((ليس بعاقل من انزعج من قول الزور فيه و لا بحكيم من رضى بثنإ الجاهل عليه))(13) انسانى كه از تملق خوشش بيايد, حكيم و عاقل نيست, كسى كه از او تعريف كنند خوشش آيد, حكيم نيست. بنابراين, انسانى اگر بخواهد عقلش منبع دين باشد, بايد آن را از اين آلودگى صاف و پاك نگهدارد و آن را آلوده ننمايد.
4 ـ دچار شدن بدام هوس اگر عقل بدام هوس گرفتار نباشد, به دليل اين كه حق و باطل روشن است, حق را مى فهمد ولى اگر در دام هوس گرفتار شود غرض ورزىها در آن راه پيدا مى كند, در تاريكى هاى باطل گرفتار مى شود از اين رو مى پندارد كه بت پرستان و مشركين متمدن تر و هدايت شده تر از مومنان اند, از زمان هاى دور اين تعصب وجود داشت كه بعضى مى پنداشتند مشركين از مومنين بهترند. چنان كه قرآن درباره گفته يهوديان عنود خطاب به پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((إلم تر الى الذين إوتوا نصيبا من الكتاب يومنون بالجبت والطاغوت و يقولون للذين كفروا هولإ إهدى من الذين آمنوا سبيلا))(14) رسول من, نمى بينى عده اى از يهوديان كه به جبت و طاغوت باور دارند و مى گويند كافران و بت پرستان از مومنان هدايت يافته تر و متمدن ترند. علت اين پندار هم اين است كه آن ها رهايى مشركين را مى بينند و اين رهايى را آزادى تلقى مى كنند در حالى كه خدا در برابر اين غرض ورزان فرمود: ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى إقوم))(15) قرآن هدايت كننده است و حرفهاى تازه و نو ارائه مى كند. اما انسانى كه به دام هوس نيفتد از آن جايى كه حق و باطل براى او روشن است, چون ((قد تبين الرشد من الغى))(16) هر كس آن را تشخيص مى دهد همانند شب و روز كه يكى تاريك است و ديگرى روشن و هر كس آن را تشخيص مى دهد. على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: حرف هايى كه من مى زنم عقل به اين حرف ها شهادت مى دهد, در صورتى كه از اسارت هوس بدر آيد ((شهد على ذلك العقل اذا خرج من اسر الهوى))(17) زيرا انسان بر اساس اين بيان ((كم من عقل إسير تحت هوى إمير(18))) عقلش اسير هوى و هوس است و وقتى اسير شد, برابر هوس فتوا مى دهد, مشكل عقل آن است كه اگر خداى ناكرده به اسارت هوس درآمد, خوب مى فهمد اما بد حرف مى زند, حق را مى فهمد, اما باطل مى گويد. پس يكى از راه هاى نفوذ شيطان هوى پرستى است بنابر آن چه تاكنون گفته شد, انسان براى اين كه عقل او دچار نفوذ شيطان نشود, بايد با روى آوردن به اخلاق و سير و سلوك عرفانى با اين امورى كه گفته شد, مبارزه كند و خود را از نفوذ شيطان آزاد سازد. ادامه دارد
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((ان كنت تعمل بما امرناك و تنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا)). اگر به آنچه دستور داديم عمل كنى و از آن چه نهى كرديم اجتناب كنى از شيعيان ما هستى و الا هرگز!! (بحار, ج65, ص155)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((ما يصنع الصائم بصيامه اذا لم يصن لسانه, و سمعه, و بصره, و جوارحه)). روزه دار به روزه دارى خود عمل نكرده, اگر زبان و گوش و چشم و جوارح خود را نگاه نداشته باشد. (مستدرك الوسائل, ج1, ص;565 بحار, ج96, ص295)
((قالت فاطمه(س): سمعت ابى رسول الله(ص) فى مرضه الذى قبض فيه يقول ـ و قد امتلات الحجره من اصحابه ـ: ايها الناس يوشك ان اقبض قبضا يسيرا و قد قدمت اليكم القول معذره اليكم, الا انى مخلف فيكم, كتاب ربى عزوجل و عترتى اهل بيتى. ثم اخذ بيد على فقال: هذا على مع القرآن و القرآن مع على لايفترقان حتى يردا على الحوض فاسإلكم, ما تخلفونى فيهما. (قال القندوزى, فى الصواعق المحرقه: روى هذا الحديث ثلاثون صحابيا و ان كثيرا من طرقه صحيح و حسن) از فاطمه زهرا(س) روايت شده كه فرمود: از پدرم رسول خدا(ص) در مرضى كه منجر به رحلتش گرديد, در حالى كه حجره او مملو از اصحاب بود شنيدم كه فرمود: اى مردم نزديك است كه به زودى از ميان شما رخت بربندم. آگاه باشيد كه در ميان شما كتاب پروردگار عزوجل و اهل بيتم را به يادگار مى گذارم. آنگاه دست على(ع) را گرفته فرمودند: اين على با قرآن است و قرآن با على است, اين دو از يكديگر جدا نمى كردند تا در كنار حوض بر من وارد شوند, آن گاه است كه از شما سوال مى كنم چرا از آن دو سرپيچى كرديد؟ (ينابيع الموه, ص40)
قالت فاطمه (س): قال ابى ـ و هو ذا حى ـ: ((من سلم على و عليك ثلاثه ايام فله الجنه, قلت لها: ذا فى حياته و حياتك إو بعد موته و موتك؟ قالت: فى حياتنا و بعد وفاتنا)) از فاطمه (س) روايت شده كه فرمود: پدرم آن زمان كه در قيد حيات بود به من فرمود: هر كه سه روز بر من و تو سلام كند, بهشت براى اوست. شخصى از حضرت پرسيد: در حيات پيامبر و شما يا بعد از مرگتان؟ زهرا(س) فرمود: در حيات و ممات او. (المناقب, ص363)
قالت فاطمه(س): سمعت النبى(ص) يقول: ((ان فى الجمعه لساعه لايوافقها رجل مسلم يسإل الله عزوجل فيها خيرا الا اعطاه قالت: فقلت: يا رسول الله اى ساعه هى؟ قال: اذا تدلى نصف عين الشمس للغروب. قال: و كانت فاطمه(س) تقول لغلامها: اسعد على السطح, فان رإيت عين الشمس قد تدلى للغروب فاعلمنى حتى ادعو)). فاطمه(س) فرمود: از پيامبر خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: همانا در روز جمعه ساعتى است كه ممكن نيست شخص مومن از خداى عزوجل امر و كار خيرى را درخواست كند, مگر اينكه به او ارزانى گردد. حضرت زهرا(س) مى فرمايد: به پدرم عرض كردم: اى رسول خدا اين ساعت چه موقع است؟ فرمود: زمانى كه نيمى از خورشيد به سمت غروب نزديك شود. از اين رو فاطمه(س) به فرزند خود مى فرمود: بر بام برو و اگر ديدى كه نيمى از خورشيد به سمت مغرب نزديك مى شود مرا آگاه كن تا دعا كنم. (دلائل الامامه, ص 4 ـ 5 (نسخه محقق, ص71) معانى الاخبار, ص399)
ان فاطمه (س) سإلت اباها محمدا(ص). فقالت: ما لمن تهاون بصلاته من الرجال والنسإ؟ قال(س): من تهاون بصلاته من الرجال والنسإ ابتلاه الله بخمس عشره خصله: ست منها فى الدنيا, و ثلاث عند موته, ثلاث فى قبره و ثلاث فى القيامه اذا خرج من قبره. فاما اللواتى تصيبه فى دار الدنيا, فالاولى: يرفع الله البركه من عمره, و يرفع الله البركه من رزقه, و يمحو الله عزوجل سيمإ الصالحين من وجهه, و كل عمل يعمله لايوجر عليه و لايرتفع دعائه الى السمإ والسادسه ليس له حظ فى دعإ الصالحين و…)) از زهرا (س) نقل شده كه از پدر گرامى خود رسول خدا پرسيد: پدرم! چگونه است حال آن زنان و مردانى كه در نمازشان سستى مى كنند؟ حضرت فرمود: اى فاطمه مردان و زنانى كه نماز را سبك بشمارند. خداوند آنها را به پانزده چيز مبتلا مى گرداند, شش در دنيا, سه در هنگام مرگ, سه در قبر, و سه ديگر در روز قيامت, آن گاه كه از قبر خارج مى شوند. اما شش چيزى كه در اين سرا به ايشان مى رسد عبارتند از اينكه خداوند بركت را از عمرشان دريغ مى دارد; و روزيشان را بى بركت مى گرداند, و سيماى افراد صالح را از چهره آنان برمى گيرد, و عمل شايسته اى كه انجام مى دهند, اجر و پاداشى برايشان محسوب نمى دارد, و دعايشان را به آسمان بالا نمى برد و ششم اينكه براى ايشان حظ و بهره اى از دعاى صالحين نمى باشد.
قالت فاطمه (س) قال رسول الله(ص): ((مثل الامام مثل الكعبه اذ توتى و لا تإتى)). زهرا(س) از رسول خدا(ص) نقل مى كند: مثل امام مانند كعبه است, مردم بايد در اطراف آن طواف كنند, نه آن كه كعبه دور مردم طواف كند.(بحار, ج36, ص353) قالت فاطمه (س): ((و احمدوا الذى لعظمته و نوره يبتغى من فى السموات والارض اليه الوسيله, و نحن وسيلته فى خلقه و نحن خاصته و محل قدمه و نحن حجته فى غيبه و نحن ورثه انبيائه)). حضرت فاطمه(س) مى فرمايد: ستايش كنيد خداوندى را كه از بزرگى و نورش هر كه در آسمان ها و زمين است, خواهان وسيله اى به سوى اوست, و ما وسيله او در ميان مردميم, و ماييم از خاصان درگاه و جايگاه قدس او و ماييم حجت و وارث پيامبران او.(شرح ابن ابى الحديد, ج16, ص211)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((اذا مرض العبد إوحى الله الى ملائكته ان ارفعوا عن عبدى القلم مادام فى وثاقى فانى انا حبسته حتى اقبضه او اخلى سبيله)) فاطمه(س) از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: زمانى كه بنده اى مريض مى شود خداوند به فرشتگان خود فرمان مى دهد تا زمانى كه بنده ام در بستر بيمارى است از او قلم را برداريد.(الذريه الطاهره, ص147)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((ما التقى جندان ظالمان الا تخلى الله عنهما فلم يبال ايهما غلب, و ما التقى جندان ظالمان الا كانت الدبره على اعتاهما)). فاطمه(س) از رسول خدا(ص) نقل مى كند: دو گروه ظالم با يكديگر درگير نمى شوند, مگر آنكه خداوند از آنان دست مى كشد, پس مهم نيست كه كدام يك از آنان بر ديگرى ظفر يابد. هم چنين دو گروه ظالم با يكديگر برخورد نمى كنند مگر آنكه ستمكار ترينشان از بين مى رود.(كشف الغمه, ج1, ص553)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((ان علمإ شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قدر كثره علومهم و جدهم فى ارشاد عباد الله)). زهرا(س) مى گويد از پدرم شنيدم: علماى از شيعيان ما در محشر به اندازه كثرت علومشان و جديت و سعيشان در ارشاد بندگان خدا از نعمت ها و كرامت هاى الهى برخوردار مى شوند.(بحار, ج2, ص3)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((إدنى ما تكون من ربها إن تلزم قعر بيتها)). (پيامبر از ياران خود پرسيد: در كدام لحظه زن به خدا نزديكتر است. هيچ كدام نمى دانستند تا اين كه زهرا سلام الله عليها سوال پدر را شنيد و در پاسخ گفت:) آن لحظه اى كه زن در خانه خود مى ماند (و به امور زندگى و تربيت فرزند مى پردازد) به خدا نزديكتر است. (الامامه والسياسه, ص14 / بحار, ج43, ص92, و ج100, ص250)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): فاطمه بضعه منى و هى نور عينى و ثمره فوادى و روحى التى بين جنبى و هى الحورإ الانسيه(1) فاطمه پاره وجود و نور دو چشم و ميوه قلب من است, او روح و جان من است كه در ميان دو پهلويم قرار گرفته. او حوريه اى است در سيماى انسان.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): ان الله تبارك و تعالى يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها(2) خداوند غضب مى كند به غضب فاطمه و خشنود مى شود به خشنودى فاطمه.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): ان ابنتى فاطمه ملا الله قلبها و جوارحها ايمانا و يقينا(3) خداوند تمام وجود دخترم فاطمه را لبريز از ايمان و يقين نموده است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): فاطمه بضعه منى من سرها فقد سرنى و من سإها فقد سإنى, فاطمه اعز الناس على(4) فاطمه پاره وجود من است, هر كه او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده و هر كه او را بيازارد مرا آزار داده. فاطمه در نزد من عزيزترين مردم است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): فاطمه حورإ انسيه فكلما اشتقت الى رائحه الجنه شممت رائحه ابنتى فاطمه(5) فاطمه فرشته اى در سيماى انسان است, هرگاه مشتاق بوى بهشت مى شوم دخترم فاطمه را مى بويم.
O رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): و اما ابنتى فاطمه… متى قامت فى محرابها بين يدى ربها جل جلاله زهر نورها لملائكه السمإ كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض, ويقول الله عزوجل لملائكته: يا ملائكتى انظروها الى إمتى فاطمه سيده امائى قائمه بين يدى, ترتعد فرائضها من خيفتى و قد إقبلت بقلبها على عبادتى(6) وقتى دخترم فاطمه در محراب عبادت مى ايستاد همچون ستاره اى براى ملائكه آسمان مى درخشيد. خدا به ملائكه مى گويد: اى ملائكه بنگريد به بهترين بنده من فاطمه, او در مقابل من ايستاده و از خوف من تمامى وجودش مى لرزد و با تمامى حضور قلبش به عبادت من روى آورده.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): انى سميت ابنتى فاطمه لان الله عزوجل فطمها و فطم من احبها من النار(7) فاطمه را, فاطمه ناميدم, زيرا خداوند او را و آن كس كه او را دوست داشته باشد, از آتش حفظ مى كند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): يا سلمان من احب فاطمه ابنتى فهو فى الجنه معى و من ابغضها فهو فى النار. يا سلمان حب فاطمه ينفع فى مإه من المواطن, ايسر ذلك المواطن الموت و القبر و الميزان والحساب و…(8) اى سلمان! كسى كه دخترم فاطمه را دوست داشته باشد در بهشت با من است و كسى كه دشمن او باشد در آتش است. سلمان! محبت فاطمه در صد مورد نافع است[ و مايه نجات] كه آسان ترينش مرگ, قبر, هنگام سنجش اعمال, و… مى باشد.
امام مجتبى عليه السلام: رإيت امى فاطمه[ عليها السلام] قامت فى محرابها ليله جمعتها فلم تزل راكعه ساجده حتى اتضح عمود الصبح و سمعتها تدعو للمومنين والمومنات و تسميهم و تكثر الدعا لهم و لا تدعو لنفسها بشىء, فقلت لها: يا اماه لم لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك؟ فقالت يا بنى الجار ثم الدار(9) مادرم فاطمه عليها السلام را شب جمعه اى در محراب عبادت ديدم كه تا دميدن فجر به ركوع و سجود اشتغال داشت و پيوسته با ذكر نام مرد و زن مومن دعاى فراوان برايشان مى نمود ولى براى خود دعايى نكرد. گفتم: مادر! چرا همانگونه كه براى ديگران دعا مى كنى براى خود دعا نمى كنى؟ فرمود: پسرم! نخست همسايه و سپس خويشتن.
امام صادق عليه السلام: من عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر و انما سميت[ فاطمه] فاطمه لان الخلق فطموا عن معرفتها(10) هر آن كس كه فاطمه را آن گونه كه بايد بشناسد, ليله القدر را درك كرده, و فاطمه را از آن رو فاطمه گفته اند كه مردم از شناخت او عاجزند.
عن مولانا المهدى عليه السلام: و فى ابنه رسول الله لى اسوه حسنه(11) دختر رسول الله(ص) براى من الگويى نيكوستO O. پى نوشت ها: 1- بحارالانوار, ج43, ص172. 2- معجم الكبير طبرانى, ج1, ص108. 3- بحارالانوار, ج43, ص29. 4- همان, ص23. 5- همان, ص4. 6- همان, ص173. 7- همان, ص12 و 16 و.. 8- ينابيع الموده, ص263. 9- بحارالانوار, ج43, ص82. 10- تفسير فرات الكوفى, چاپ تهران, ص581. 11- بحارالانوار, ج52, ص179.
((يا إيها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و إصيلا)). (سوره احزاب , آيه41) اى كسانى كه ايمان آورديد بسيار خدا را ياد كنيد و هر صبح و شام او را تكبير گوئيد.
ذكر: واژه ((ذكر)) در مقابل نسيان به معناى ياد داشتن است و عبارت است از اين كه انسان هوش خود را متوجه خدا كند يا با بردن نامش و يا با ذكر صفاتش. البته نام خدا را بر زبان آوردن يكى از مصاديق ذكر است ولى مهمترين مصاديق آن همين است كه انسان هميشه با خود به ياد خدا باشد; در هر حال و هنگام انجام هر كار و در هر زمان انسان به فكر و ياد او باشد و او را حاضر و ناظر بر تمام اعمالش بداند. اين بالاترين و والاترين مصاديق ذكر است. ذكر كثير: علما و مفسرين در معناى ذكر كثير اختلاف كرده اند. برخى مى گويند: يعنى هرگز خدا را فراموش نكند. از ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده كه هر كس سى مرتبه تسبيحات اربعه (سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر) را بگويد خدا را بسيار ياد كرده است. از زراره و حمران فرزندان اعين كه هر دو جزء معتبرترين و موثق ترين اصحاب امام صادق عليه السلام به شمار مىآيند روايت شده كه حضرت فرمود: كسى كه تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليها (34 بار الله اكبر, 33 بار الحمدلله, 33 بار سبحان الله) را بگويد همانا خدا را بسيار ذكر كرده است. ابن عباس روايت كرده كه جبرئيل نزد حضرت رسول(ص) آمد و گفت: اى محمد بگو سبحان الله الحمد لله و لا اله الا الله والله اكبر و لا حول و لا قوه الا بالله عدد ما علم و زنه ما علم و ملا ما علم كه همانا هر كس آن را بگويد براى او شش خصلت نوشته شود: 1ـ از ذاكرين الله كثيرا به حساب آيد. 2ـ بالاترين كسى باشد كه شب و روز به ياد خدا است. 3ـ براى او درختى در بهشت كاشته شود. 4ـ گناهانش ريخته شود چنانكه برگ درختان. 5ـ خدا به او نظر فرمايد. 6ـ كسى كه خدا به او نظر كند هرگز عذابش نكند. امام صادق عليه السلام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم نقل كرده كه فرمود: ((من إكثر ذكر الله عزوجل إحبه الله و من ذكر الله كثيرا كتبت له برائتان برائه من النار و برائه من النفاق)) هر كه بسيار خدا را ياد كند خداوند دوستش بدارد و هر كه بسيار خدا را ياد كند دو برائت براى او نوشته شود يكى برائت از دوزخ و ديگرى برائت از نفاق. (تفسير نورالثقلين) از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((من إكثر ذكر الله عزوجل إظله الله فى جنته)) هر كه خدا را زياد ياد كند خداوند او را در بهشتش جاى دهد. (تفسير برهان) از اميرالمومنين عليه السلام روايتى نقل شده كه حضرت ذكر كثير را به گونه اى ديگر تفسير مى كند. آن حضرت چنين مى فرمايد: ((من ذكر الله عزوجل فى السر فقد ذكر الله كثيرا, ان المنافقين كانوا يذكرون الله علانيه و لا يذكرونه فى السر فقال الله عزوجل يراوون الناس و لايذكرون الله الا قليلا)) هر كه در پنهانى خدا را ياد كند او را بسيار ياد كرده. همانا منافقين آشكارا خدا را ياد مى كردند و ريا مى نمودند و خداوند درباره آنها فرمايد: اينان ريا مى كنند و خدا را اندكى ياد مى نمايند. از اين روايت بسيار جالب چنين استفاده مى شود كه ذكر كثير عبارت است از ذكر خدا در خلوت و دور از ديدگاه مردم, زيرا خداوند منافقين را كه جلوى مردم و در ملا عام ذكر خدا مى كنند و ريا نمايند چنين ياد مى كند كه آنان اندك ذكر خدا مى گويند. بدينسان حضرت نتيجه مى گيرد اگر كسى در خلوت و پنهانى ذكر خدا بكند بسيار خدا را ياد كرده است. تسبيح: به معناى ((تنزيه)) است و گفتن سبحان الله از مصاديق آن است , ولى تسبيح در درون دل و منزه دانستن خدا در هر حال, قطعا مهم تر و ارزشمندتر است. بكره: اول روز. اصيل: آخر روز (عصر). و اين كه اين دو وقت را ذكر كرده به خاطر اين است كه در اين دو هنگام تغيير در حالت پديد مىآيد و ممكن است مقصود از بكره و اصيلا شب و روز باشد چنان كه فرمود: ((يسبحون بالليل والنهار)) (سجده/ 38) هر شامگاه و هر روز او را تسبيح مى گويند و تنزيه مى نمايد. به هر حال ياد خدا آرامش قلب و اطمينان خاطر و رفع نگرانى از انسان مى كند و مهمترين عامل نگهدارى سيستم روانى انسان مى باشد. ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب)). اميدواريم خداوند ما را جزء ذاكرين الله كثيرا قرار دهد. آمين رب العالمين.
جهان اسلام گروه ((ابوسياف)) يك گروگان آمريكايى را در فيليپين گردن زد.(23/3/80) در قطعنامه چهاردهمين كنفرانس وحدت اسلامى , انديشمندان 34 كشور اسلامى خواستار مقابله با تهاجم فرهنگى غرب عليه جهان اسلام شدند.(24/3/80) صهيونيست ها 21 خانه را بر سر فلسطينى ها خراب كردند. رژيم عراق آيت الله سيد حسين بحرالعلوم را به شهادت رساند.(3/4/80) 6 رهبر مسلمان در آمريكا به خاطر شركت در تظاهرات ضد اسرائيلى بازداشت شدند.(7/4/80) ابراهيم غوشه با اخذ رواديد مشروط وارد خاك اردن شد.(10/4/80) حزب الله با 40 موشك و خمپاره مواضع اسرائيل را درهم كوبيد.(11/4/80) رجايى كوتان از تاسيس يك حزب اسلامى جديد در تركيه خبر داد. عربستان درخواست اف بى آى براى تحويل متهمان انفجار ظهران را نپذيرفت.(12/4/80)
داخلى رهبر انقلاب: زمينه تربيت زنان فقيه بايد در حوزه فراهم شود. طى دو عمليات در زاهدان و سراوان, 13 تن از پرسنل نيروى انتظامى در درگيرى با اشرار مسلح به شهادت رسيدند. ملت ايران براى تعيين رئيس جمهور , فردا پاى صندوقهاى راى مى رود.(17/3/80) براساس نتايج نتايج آرا تا ظهر امروز خاتمى رئيس جمهور مى ماند. رهبر انقلاب: رقابت انتخاباتى تمام شد, خط و خطوط را كنار بگذاريد.(19/3/80) انتخابات امروز هيات رئيسه مجلس منجر به انتخاب كروبى رئيس, محمد رضا خاتمى نايب رئيس اول و محسن آرمين نايب رئيس دوم شد. خاتمى در پيام به ملت پس از پيروزى در انتخابات رياست جمهورى: مهم پايبندى به اصول و آرمانهاى انقلاب است.(21/3/80) خانه تكانى دولت حتمى است, اسامى 58 نامزد عضويت در كابينه اعلام شد.(24/3/80) رئيس جمهور: قبول دارم عده اى از متدينان از بعضى امور ناراحتند. خاتمى: حرفى جز حرف انقلاب و قانون اساسى ندارم.(26/3/80) به دليل مغايرت با آئين نامه داخلى مجلس, طرح تحقيق و تفحص از صدا و سيما از دستور كار مجلس خارج شد. فرودگاه كنارك در چابهار به عنوان مرز هوايى تعيين شد.(28/3/80) در پاسخ به نامه رئيس مجلس رهبر انقلاب با تحقيق و تفحص از صدا و سيما موافقت كردند. با كشف يك حوزه گازى جديد در بندرعباس 103 ميليارد متر مكعب به ذخاير قطعى گاز ايران افزوده شد.(29/3/80) تحريم ايران 5 سال ديگر توسط كميته روابط بين المللى مجلس نمايندگان آمريكا تمديد شد. رئيس جمهور مجتمع فولاد خراسان را افتتاح كرد. شوراى نگهبان صحت انتخابات رياست جمهورى را تاييد كرد. رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور كرواسى: دخالتهاى آمريكا در بالكان به ضرر ملتهاى منطقه است.(31/3/80) از تنديس شهيد سرلشكر فلاحى در طالقان پرده بردارى شد. خاتمى: جوانان به هويت دينى و فرهنگى جامعه پايبند باشند. خاتمى: ولايت, روح ديانت را بر جان انسان و جهان جارى مى كند.(2/4/80) كروبى: دولت 22 ميليون راى گرفته بايد پاسخگوى مردم باشد. خاتمى: 70 درصد مردم خواهان حل مشكلات اقتصادى هستند.(3/4/80) نشست سران سه قوه در مجموعه سعدآباد تهران برگزار شد. متهمان موسوم به ملى ـ مذهبى تا دو ماه ديگر محاكمه مى شوند. مسئولان بهزيستى از كاهش سن اعتياد و گسترش مواد مخدر ابراز نگرانى كردند.(4/4/80) رهبر انقلاب از حافظان و قاريان نوجوان قرآن كريم تجليل كردند. رئيس جمهور: افراد سالم حاضر نيستند عليه نيروهاى ارزشى شعار بدهند. دادستان كل كشور: قانون, اجازه عمل مجرمانه را به نمايندگان مجلس نداده است.(5/4/80) كلاهبردار 30 ميليارد تومانى به همه جا راه دارد. خفاش شب هاى شيراز دستگير شد. رئيس قوه قضائيه: حكم افساد اجتماعى مواد مخدر اعدام است.(6/4/80) هر جا وام مى دهند مرد 30 ميليارد تومانى حاضر است. وزير اطلاعات: مبارزه با فساد اقتصادى جز با قطع ريشه ها راه به جايى نمى برد. 15 هزار پايگاه بسيج براى مبارزه با مواد مخدر وارد عمل مى شوند.(7/4/80) رهبر انقلاب: جوسازى مطبوعاتى و فشار سياسى عليه دستگاه قضايى قابل اغماض نيست. رهبر انقلاب: دستگاه قضايى بايد شجاعانه و قدرتمندانه از عدالت دفاع كند.(9/4/80) ايران: محاكمه شارون پاسخ به خواسته جهانيان است. وزارت نفت درباره زواياى پنهان قراردادهاى خارجى سكوت كرد. اجلاس بين المللى تعاون با پيام رئيس جمهور آغاز به كار كرد.(10/4/80) رهبر انقلاب: سودهاى نامشروع ناشى از لغزش مسئولان است. رهبر انقلاب: دولت آينده با پرهيز از شعار به اقتصاد سالم, اهميت حقيقى بدهد. سخنگوى قوه قضائيه: اتباع ايرانى مى توانند عليه آمريكا اقامه دعوا كنند.(11/4/80) آيت الله جنتى: اطلاعاتم را به رئيس قوه قضائيه مى دهم. خاتمى: همه مسئولان بايد مطالبات مردم را برآورده كنند. تهران و دمشق خواستار موضع واحد كشورهاى اسلامى در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى شدند.(12/4/80) وزير كشور: به قاچاقچيان مواد مخدر رحم نمى كنم. خاتمى: جامعه مدنى بايد رژيم صهيونيستى را محكوم كند.(13/4/80) قراردادهاى مسئله دار نفتى, بهزاد نبوى را به پاسخگويى كشاند.(14/4/80) وزير مسكن: طى 20 سال گذشته در زمين هاى كشاورزى خانه ساختيم و توليد مثل كرديم. سردار نظرى: آماده مناظره ام تا ناگفته هاى 18 تير را بگويم.(14/4/80)
خارجى اسرائيل براى جنگ تمام عيار در منطقه آماده مى شود.(17/3/80) اروپا طرح دفاع موشكى كاخ سفيد را نپذيرفت. تونى بلر پس از پيروزى گسترده حزب كارگر كابينه انگليس را ترميم كرد.(21/3/80) پايگاه جاسوسى امريكا در آلمان برچيده مى شود. مك وى اعدام شد. مك وى عامل انفجار اوكلاهماسيتى بود.(22/3/80) انگليس: از پاكستان مى خواهيم به حمايت از طالبان پايان دهد. عمر البشير: آمريكا درصدد تجزيه سودان است.(24/3/80) 200 تن از نيروهاى طالبان به جبهه متحد افغانستان پيوستند. 21 نفر در انفجار مهيب بنگلادش كشته شدند.(27/3/80) بى بى سى شارون را جنايتكار جنگى معرفى كرد. سركرده طالبان: آمريكا حامى بن لادن در زمان اشغال افغانستان بود. رئيس جمهور آمريكا در موجى از نفرت مردم اروپا به سفر زنجيره اى خود خاتمه داد.(28/3/80) بن لادن طرفدارانش را براى حمله به منافع آمريكا و اسرائيل فراخواند. ژنرال مشرف امروز به عنوان رئيس جمهور پاكستان سوگند مى خورد.(30/3/80) حملات هوايى آمريكا و انگليس به عراق 34 كشته و زخمى به جاى گذاشت.(31/3/80) ارتش تاجيكستان عليه فرماندهان شورشى در شرق پايتخت دست به عمليات زد. دادگاه تركيه حكم انحلال حزب فضيلت را صادر كرد. توافقنامه صلح فيليپين با جبهه مورو در ليبى به امضا رسيد.(2/4/80) سفير آمريكا در باكو: درياى خزر حوزه منافع واشنگتن است. محاكمه ميلوشوويچ در دادگاه لاهه با مصوبه دولت يوگسلاوى قطعى شد. جبهه پوليساريو طرح خودمختارى سازمان ملل را نپذيرفت.(3/4/80) اسرائيل: عرفات بايد تعداد بيشترى از فلسطينى ها را بازداشت كند.(4/4/80) واحدهاى زرهى آمريكا و تركيه در شمال عراق استقرار يافتند. دولت تاجيكستان از سركوب شورش هاى اخير در اين كشور خبر داد. سازمان ديدبان حقوق بشر: شارون بايد در دادگاه جنايات جنگى محاكمه شود.(5/4/80) دادگاه لاهه محاكمه ميلوشوويچ را سه شنبه آغاز مى كند. ژنرال مشرف برنامه هاى آينده دولت پاكستان را به اطلاع سفير آمريكا رساند. كوفى عنان براى 5 سال ديگر دبير كل سازمان ملل باقى ماند.(9/4/80) جيانگ زمين: اگر تايوان اعلام استقلال كند شخصا فرماندهى جنگ را بر عهده مى گيرم.(11/4/80) در پى هتك حرمت يك زن ژاپنى دادگاه ژاپن حكم بازداشت سرباز آمريكايى را صادر كرد. چين رياست دوره اى شوراى امنيت را برعهده گرفت. 8 انگليسى به جرم جاسوسى در امارات بازداشت شدند.(12/4/80) فرمانده بلندپايه آمريكا از مردم اوكيناوا به خاطر هتك حرمت يك زن ژاپنى عذرخواهى كرد. ميلوشوويچ در نخستين جلسه دادگاه: دادگاه غير قانونى لاهه را قبول ندارم.(13/4/80) در نشست كابينه امنيتى اسرائيل حمله به 40 مركز كليدى مناطق خودگردان و ترور 26 شخصيت فلسطينى نيز به تصويب رسيد. رهبران چهار حزب اصلى مقدونيه براى حل بحران اين كشور به توافق رسيدند.(14/4/80) قاضى پرونده پينوشه كيسينجر را به دادگاه احضار كرد. رئيس جمهور يوگسلاوى: دادگاه لاهه در خدمت منافع قدرتهاى بزرگ است. پاپ: از بوش مى خواهم تحريمهاى غير عادلانه كوبا را لغو كند. مردم سه كشور اروپايى خواستار محاكمه شارون به عنوان جنايتكار جنگى شدند.(16/4/80)
از اين پس فصلى به عنوان پاسخ به پرسش هاى عقيدتى, اجتماعى, مذهبى, و به طور كلى در رابطه با معارف و فرهنگ اسلام گشوده مى شود, و مجله براى پاسخ به سوالات مناسب شما اعلام آمادگى مى كند, اميد آن كه سازنده, پويا و نقش آفرين براى رشد و تعالى باشد, در اين گفتار به پاسخ سه سوال شما به طور فشرده مى پردازيم.
1 ـ رابطه عطسه با صبر س: در بين بسيارى از عوام رسم است كه هرگاه عطسه مى كنند, مى گويند صبر آمد, دنبال كارى را كه بر آن تصميم داشتند نمى روند , و با گفتن صبر آمد, توقف مى كنند, آيا چنين عقيده اى از نظر شرع و عقل صحيح است؟ ج: اين عقيده يكى از خرافات و رسوم بى اساس است و هيچ گونه مبناى عقلى و شرعى ندارد, توضيح اين كه پيكر انسان از ارگان هاى مختلف تركيب يافته و همچون يك كارخانه اى است كه داراى صداها و گازها و واكنش هاى مختلف است, و در رابطه با عطسه, گاهى عوامل و عوارضى بر كارخانه خود كار بدن وارد شده باعث عطسه مى شود, چنان كه عوامل و عوارض ديگرى باعث سرفه, سكسكه يا دهن دره مى گردد, بنابراين از نظر عقلى و طبيعى هيچ گونه رابطه اى با صبر و توقف ندارد. بلكه به عكس عطسه در غير بيمار, نشانه عافيت و سلامتى و فعال بودن ارگان هاى بدن است, و انسان با اطمينان به سلامتى و نشاط بايد براى حركت و كار آماده گردد, بنابراين عطسه وسيله بيدارباش و علامت تحرك است, نه علامت سستى و كاهلى. در روايات متعددى از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) آمده كه عطسه نشانه راحتى و عافيت بدن است, وقتى كه عطسه بر شما عارض شد بگوييد ((الحمدلله)) يعنى خدا را شكر كه بدنم سالم است و دستگاه هاى فيزيكى بدن سالم و فعال است. در روايتى امام صادق(ع) فرمود: ((التناوب من الشيطان , والعطاس من الله عزذوجلذ))(1) دهن دره از شيطان است, ولى عطسه از ناحيه خداوند متعال مى باشد. اشاره به اين كه دهن دره دليل سستى و خواب آلودگى و آماده نبودن بدن براى فعاليت است, ولى عطسه نويد لطف و رحمت خدا است, و انسان را به كار و فعاليت تشويق مى كند. پيامبر(ص) فرمود: ((العطاس للمريض دليلٌ على العافيه و راحه البدن))(2) عطسه كردن بيمار, نشانه عافيت و سلامتى براى او, و براى دستگاه هاى بدن نافع و مايه آرامش است. و مطابق روايات ديگر, عطسه كردن علامت آن است كه انسان تا سه روز يا هفت روز از مرگ در امان است. و عطسه كردن پى در پى, انسان را از پنج بيمارى مصون مى نمايد.(3) قابل توجه اين كه از حضرت رضا(ع) نقل شده فرمود: ((هرگاه خداوند متعال نعمتى را به بنده اش بدهد, و او شكر آن نعمت را فراموش كند, خداوند بادى را در بدن او (در قسمت شش ها) ايجاد مى كند, و آن باد بر اثر عطسه از بينى او خارج مى گردد, و او پس از عطسه مى گويد الحمد لله , و خداوند همين حمد را شكر نعمت براى آن بنده قرار مى دهد, بنابراين علت (معنوى) عطسه همين است.))(4) آرى دو نكته است كه تذكر آن در اينجا شايان توجه است; نخست اين كه به عنوان استثنا, بعضى از عطسه ها نشانه زكام , يا حساسيت و يا بيمارى ديگر است , كه اگر چنين احساسى شد, شايسته است مراقبت شود, و با مراجعه به پزشك به علاج واقعه قبل از وقوع آن پرداخته شده, دوم اين كه هرگاه انسان پس از عطسه فال بد بزند, نظر به اين كه فال بد (تطير) مكروه است و از آن نهى شده, و موجب تيرگى ذهن مى شود, و ممكن است بعضى را نااميد كند و موجب سو ظن به خدا شود كه چنين حالتى اثر بد خواهد داشت, در اين گونه موارد بايد با توكل بر خدا و دادن صدقه, و با بى اعتنايى به فال بد, از آن گذشت. امام صادق(ع) در سخنى فرمود: ((الطيره على ما تجعلها ان هونتها تهوذنت, و ان شدذدتها تشدذدت , و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا))(5) چگونگى فال بد زدن بستگى به تصميم فال زننده دارد, اگر او آن را سهل و آسان گرفت, اثر آن سهل است, و اگر آن را مشكل و سخت گرفت, اثر آن نيز مشكل و سخت است, و هرگاه براى آن هيچ اثرى در ذهن خود قرار نداد, بر او چيزى نيست.
2 ـ سياست و سياست بازى س: بارها از علماى بزرگ و فرهيختگان فرزانه و هوشمند و متعهد شنيدايم و در نوشتار آنها خوانده ايم كه سياست از دين جدا نيست, تا آنجا كه حضرت امام خمينى (قدس سره) فرمود: ((والله اسلام تمامش سياست است.))(6) و مرحوم آيت الله شهيد مدرس (ره) به طور مكرر فرمود: ((سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ما است.)) اينك سوال ما اين است كه منظور از اين سياست چه سياستى است؟ با توجه به اين كه سياست در دنياى روز با دروغ و تزوير و سياست بازى و ترفندهاى گمراهگر آميخته است, بنابراين چگونه دين عين سياست است؟! ج: سياست بر دو گونه است مثبت و منفى, يا حقيقى و مجازى, در نتيجه سياست بازى همان سياست منفى و مجازى است , و يا به طور كلى سياست نيست, بلكه يك نوع شارلاتانيزم و نيرنگ است كه موجب اغفال و فريب مى شود, حقايق را وارونه جلوه مى دهد, و باطل را زيبا و جذاب مى نماياند, آب را سراب و سراب را آب معرفى مى كند. به عبارت روشن تر, سياست در اصل از واژه ((ساس)) و ((سوس)) گرفته شده و به معنى كشوردارى, اصلاح امور مردم, اداره كردن كشور در ابعاد مختلف, براساس عقلانيت, تدابير, برنامه ريزى صحيح, و چاره انديشى و گره گشايى خردمندانه براساس عدل و قسط, و پرهيز از هرگونه فساد و تبعيض است. علامه طريحى در لغتنامه مجمع البحرين مى نويسد: ((السياسه القيام على الشذى بما يصلحه)) سياست يعنى اقدام براى سامان دادن چيزى به وسيله امورى كه آن را اصلاح و سامان بخشد. و در ادامه مى نويسد: در وصف امامان معصوم(ع) گفته شده است: ((انتم ساسه العباد)) شما سياست مداران بندگان خدا هستيد. و نيز روايت شده : امور دين و ملت از جانب خدا به پيامبرش واگذار شد, ((ليسوس عباده)) تا آن پيامبر, بندگان خدا را براساس سياست خود اصلاح و تربيت كند. و نيز در روايت آمده: پيامبران بنى اسرائيل, بنى اسرائيل را سياست مى كردند, يعنى زمام رهبرى و شوون آن ها را همانند رهبران و فرمان روايان به دست مى گرفتند, و امور زندگى آنها را تدبير, اصلاح, و اداره مى نمودند, و آنها را بر اين اساس تربيت مى نمودند.(7) با توجه به گفتار لغت شناسان , و روايات وگفتار محققان و دانشمندان, سياستمدار كسى است كه: 1 ـ توان اداره مملكت و مردم را براساس عدل و حق داشته باشد. 2 ـ در طرح هاى سياسى خود از هوش و درايت و آگاهى و تجربه سرشار, برخوردار بوده تا آگاهانه, مسائل گوناگون داخلى و خارجى كشور را تدبير نموده و به سوى رشد و تعالى رهنمون سازد. عوامل پيشرفت را بداند, آفت ها را بشناسد, و همه عوامل سازنده را براى رشد و پيش روى به كار گيرد, و به موقع از آفت ها جلوگيرى نمايد. اين همان سياست صحيح, معقول است كه در سر لوحه برنامه هاى پيامبران و امامان معصوم(ع) بوده و چنين سياستى عين دين است, و مثبت و سازنده بوده, و هرگز از دين حقيقى مانند اسلام محمدى(ص) جدا نيست. اين گونه سياست همان است كه امام على(ع) پيرامون آن فرمود: ((جمال السياسه العدل فى الامره , و العفو مع القدره))(8) زيبايى سياست, رعايت عدالت در رهبرى, و عفو هنگام قدرت است. و از امام حسن مجتبى(ع) سوال شد: سياست چيست؟ در پاسخ فرمود: ((هى ان تراعى حقوق الله و حقوق الاحيا, و حقوق الاموات))(9) سياست آن است كه حقوق خداوند و حقوق زندگان و مردگان را رعايت كنى. در مقابل اين سياست, سياست به معنى استعمار, تزوير و دروغ و نيرنگ است, كه سياست در كشورهاى غرب و بعضى از كشورها نوعا از اين قبيل است, و حزب هاى سياسى نيز غالبا براساس همين سياست مجازى و بى محتوا حركت مى كنند, بهتر آن است كه آنان را به جاى سياستمدار, سياست باز ناميد, چرا كه با لفظ سياست, بازى مى كنند , بى آن كه برنامه و طرح هاى آنها آميخته با عدل و احسان و تدابير خردمندانه براى اصلاح باشد, دم از اصلاحات مى زنند و با جاذبه اصلاحات مردم را به سوى خود مى كشانند, ولى راه كارهاى آنها نشان مى دهد كه دنبال فساد هستند, و زير ماسك اصلاحات مى خواهند به اهداف شوم خود برسند. اميرمومنان على(ع) سياست معاويه را اين گونه توصيف كرد, و اصلاح طلبى او را نيرنگ خواند و فرمود: ((والله ما معاويه بادهى منى, ولكنه يغدر و يفجر, و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس.))(10) سوگند به خدا معاويه از من سياست مدار تر نيست, ولى او نيرنگ مى زند و گناه مى كند, اگر نيرنگ, خصلت زشتى نبود, من سياست مدارترين انسان ها بودم. دانشمند معروف اهل تسنن, ابن ابى الحديد در شرح اين عبارت مى نويسد: ((اگر سياست به معنى پيوند دادن دل هاى مردم به همديگر بر هرگونه نيرنگ, ترفند, مجامله و تساهل و تعطيل حدود الهى و شكستن مرزهاى قوانين اسلام باشد, معاويه سياست مدارتر از حضرت على(ع) بود, و اگر سياست به معنى حقيقى ات يعنى تدبير امور براساس عدل و دستورهاى اسلام ـ كه هر مسلمان بايد پيرو چنين سياستى باشد ـ حضرت على(ع) سياست مدارتر بود.))(11) نتيجه اين كه سياست حقيقى , از اسلام جدا نيست ولى سياست بازى و يا سياست به معنى نيرنگ و روشهاى ناصحيح از اسلام جدا است, و اسلام هرگز با چنين سياستى ارتباط ندارد. به عبارت روشن تر شناخت عدم جدايى اسلام از سياست بستگى به اين دارد كه هم سياست حيقى را بشناسيم, و هم اسلام ناب محمدى(ص) را, ولى اگر اسلام, اسلام تحريف شده باشد, از سياست حقيقى جدا است, سياست مجازى نيز از اسلام حقيقى جدا است بر همين اساس حضرت امام خمينى(قدس سره) در تحريرالوسيله, در احكام نماز جمعه مى نويسد: ((فمن توهذم انذ الدين منفإٌ عن السياسه, فهو جاهلٌ لم يعرف الاسلام, و لا السياسه))(12) آن كس كه خيال كند دين از سياست جدا است, او جاهلى است كه نه اسلام را شناخته و نه سياست را.
4ـ سياست از نظر قرآن س: آيا در قرآن سخن از سياست به ميان آمده است؟ و آيا نظريه قرآن درباره پيوند سياست با دين, يا جدايى سياست از دين چيست؟ ج: در قرآن واژه سياست وجود ندارد, ولى مفهوم حقيقى سياست در آيات متعدد و داستان هاى مختلف قرآن به طور صريح و پراكنده و در سطح گسترده, مطرح شده است. به عنوان مثال , آيات متعددى كه در قرآن پيرامون حكومت پيامبران و قضاوت آنها آمده و همچنين مبارزات بى وقفه پيامبران با طاغوت هاى عصر خود, مانند مبارزات ابراهيم(ع) با نمرود, و مبارزات موسى(ع)با فرعون و قارون, حتمى, نوميدى و سرآغاز فروپاشى كامل طرح صهيونيستى سهم داشتند. اكنون تلاشها براى نجات اسرائيل از زوال از سر گرفته شده است و چنانچه انتفاضه و مقاومت و جهاد و مبارزه را به حال خود رها مى ساختند, قدر مسلم صهيونيست ها وادار به عقب نشينى و خروج ذلت بار و بدون قيد و شرط از غزه و قدس (به عنوان اولين گام) مى شدند, همانگونه كه يك سال قبل در لبنان زير ضربات كوبنده مقاومت اسلامى و رزمندگان حزب الله مفتضحانه مهزوم گشتند. 1ـ علامه مجلسى, بحار, ج76, ص52. 2ـ همان. 3ـ بحار, ج76, ص52 تا 55. 4ـ همان, ص55. 5ـ شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج8, ص262. 6ـ صحيفه نور, ج21, ص98. 7ـ علامه طريحى, مجمع البحرين واژه سوس (چاپ جديد, ج4, ص78). 8ـ غرر الحكم, ج1, ص374. 9ـ حياه الحسن, ج1, ص32. 10ـ نهج البلاغه, خطبه200. 11ـ ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج10, ص212 به بعد. 12ـ امام خمينى, تحريرالوسيله, ج1, ص34.
رژيم غاصب اسرائيل خود طرحى امريكايى ـ انگليسى و استكبارى است كه با توسل به زور و در راستاى خدمت به طرح ضد اسلامى و مسلمانان در قلب جهان اسلام كاشته و تحميل شد. اين كيان غاصب عبارت از پادگان خط مقدم نظامى متعلق به همه دشمنان اسلام و مسلمانان است كه متكفل حمايت و دفاع از آن شده اند, زيرا سقوط آن سرآغاز سرنگونى و فروپاشى آنان به شمار مى رود و نابودى آن (اسرائيل) زنگ خطر نابوديشان را به صدا درمىآورد و در نتيجه سرآغاز ره يافت مجدد اسلام و مسلمين به عزت و سربلندى و سيطره بر جهان خواهد بود. به همين سبب آنها (استكبار جهانى) مواظب اين مولود نامشروع و شرور هستند.
بيانيه بلفور بواسطه بيانيه بلفور (1917م) انگليسى و موافقت امريكايى ـ فرانسوى رژيم صهيونيستى را قولا به وجود آوردند و با قيموميت بريتانيا بر فلسطين, اعمال سركوب و تروريسم و دست و پا كردن رژيمها و حكام عرب و مسلمان وابسته اى كه در طول تاريخ درگيرى جهاد و مبارزات مردم فلسطين را ناكام گذارده اند, شكلى عملى به خود گرفت.
قيام 1936م ملت فلسطين با قيامهاى متعدد و پياپى خود در برابر اشغالگرى انگليس, كوچ صهيونيست ها و ميليشياهاى نظامى آنها به استقامت و پايدارى پرداخته است و نيرومندترين و پردامنه ترين اين قيامها, خيزش 1936م بود كه با اعتصاب سراسرى, تظاهرات و درگيرى آغاز شد و طى آن بريتانيا از حكام وابسته عرب و مزدوران خود استمداد طلبيد تا با ترفند اعتماد به دوستى بريتانيايى, رهبران ملت فلسطين را براى توقف قيام خويش تحت فشار قرار دهند و چنين نيز شد و حكام عرب براى فلسطينيان (در صورتى كه قيام خود را خاتمه نبخشند) خط و نشان كشيدند.
قطعنامه تقسيم هنگامى كه مقاومت و پايدارى ملت فلسطين در برابر طرح صهيونيستى شدت يافت امريكا و اروپا با اعمال فشار و بهره گيرى از نفوذ خود طرح تقسيم فلسطين ميان عربها و يهوديان را در سال 1947م از تصويب سازمان ملل گذراندند.
فاجعه فلسطين در سال 1948م با اعلان پايان قيموميت بر فلسطين از سوى بريتانيا و گسترش پايدارى ملت فلسطين در برابر ميليشياهاى يهودى ـ صهيونيستى , ارتشهاى عرب (طبق دستورات صادره انگليسى به حكام وابسته عرب) به حركت درآمدند تا خيزش و مبارزات مردم فلسطين را سركوب و آنها را به ترك ديار خويش و واگذارى اين مهم (جنگيدن) به ارتشهاى كم شمار, فاقد تسليحات كافى و تحت فرماندهى افسران انگليسى و افرادى وابسته فرا بخوانند. ليكن با اين همه جمعى از افسران و سربازان شرافتمند عرب به همراه گروهى از مجاهدان مسلمان اخوان المسلمين كشورهاى سوريه, اردن, مصر و عراق و در كنار رزمندگان فلسطينى توانستند ارتش صهيونيستى را در چندين درگيرى شكست دهند و تا آستانه نابودى كامل صهيونيست ها پيش رفتند. البته در اين مدت امريكا, بريتانيا و فرانسه از خلال حكام وابسته عرب و از طريق سازمان ملل به تكاپو افتاده بودند تا بتوانند قطعنامه آتش بسى را صادر و ضمن ممانعت از پيروزى عربها, به يهوديان فرصت و مجالى بدهند, جنگ افزار و نيرو تدارك ببينند و شرايط و وضعيت نظامى خود را سامان ببخشند تا بعدها ضمن نقض آتش بس, جنگ و پيشروى خويش را پى بگيرند. چنين نيز رشد و آتش بس نهايى از سوى صهيونيستها نقض والنقب (معادل يك سوم مساحت فلسطين) و نيز خليج عقبه (بندرى فلسطينى در درياى سرخ) به اشغال درآمدند.
سازمان ملل و به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى در سال 1948م متعاقب اعلام موجوديت دولت ((اسرائيل)) توسط بن گوريون تروريست, ابتدا و بلافاصله امريكا, شوروى, بريتانيا و فرانسه و به دنبال آنها ساير كشورهاى اروپايى اين كيان غاصب را به رسميت شناختند. پس از آن و در سال 1949م استكبار جهانى هم ابزار خود موسوم به سازمان ملل را براى به رسميت شناختن اين دولت غاصب به خدمت گرفت. اين اقدام سازمان ملل با شرايطى چند همراه بود, شرايطى كه نه صهيونيست ها بدان پايبند شدند و نه سازمان ملل بر اجراى آنها پافشارى كرد.
الحاق كرانه به اردن با اقدام امريكا و بريتانيا به واداشتن عبدالله شاه اردن به الحاق كرانه به اردن كه هدف از آن بازداشتن مردم فلسطين از مقاومت در برابر يهوديان اشغالگر و سلب هويت فلسطينى آنان به واسطه اعطاى تابعيت اردنى و مآلا كشتن روحيه مقاومت در وجود آنها بود توطئه تكميل شد.
چريكهاى فلسطينى سال 1955م گروههاى چريكى فلسطينى در نوار غزه شكل گرفتند و با انجام عمليات متهورانه دشمن صهيونيستى را متحمل هزاران كشته و مجروح كردند. به دنبال آن و در سال 1956م بريتانيا و فرانسه همگام با دشمن صهيونيستى براى اشغال نوار غزه و مصر دست به كار شدند تا از اين رهگذر تجربه مقاومت را در نطفه خفه سازند.
شكل گيرى سازمان آزاديبخش سال 1963م آقاى احمد شقيرى سازمان آزاديبخش فلسطين را تاسيس و ارتش نوپايى را متشكل از فلسطينى هاى نوار غزه و پناه جويان فلسطينى در سوريه سامان داد. اين در حالى است كه اردن از پيوستن فلسطينى هاى چند ميليونى موجود در آن كشور به ارتش رهائى بخش ممانعت به عمل آورد تا نتوانند از سرزمين هاى آزاد شده پاسدارى كنند و به فكر باز پس گيرى زمينهاى اشغالى خويش نيفتند.
شكل گيرى فعاليت چريكى آن دسته از عربها كه خواهان درهم كوبيدن سازمان آزاديبخش و ارتش آن بودند, موضوع جايگزين را كه همانا فعاليت چريكى نشات يافته در سوريه و لبنان بود, به طور جدى مطرح ساختند, ليكن به محض اين كه اين جايگزين شروع به انجام فعاليت چريكى موثرى نمود, دسيسه چينى عليه آن بسان توطئه اى كه عليه سازمان آزاديبخش و رهبر آن صورت گرفته بود, آغاز شد.
جنگ 1967م عربها زمانى به جنگ 1967م كشانده شدند كه كشورهاى آمريكا, بريتانيا و فرانسه اين دولت صهيونيستى (اسرائيل) را با نيرومندترين و پيشرفته ترين جنگ افزارها و در راس آن سلاح هسته اى مجهز كرده بودند. در جريان اين جنگ گروهى از حكام عرب خيانت كرده و كرانه باخترى و نوار غزه را بدون مقاومت قابل ذكرى و ساعاتى پس از آغاز جنگ تسليم صهيونيست ها كردند. اتحاد جماهير شوروى دوست كذايى عربها نه تنها براى خاتمه جنگ و يا عقب نشينى (اسرائيل) از كرانه باخترى, قدس و غزه كه آن هنگام به اشغال درآمده بودند, كارى صورت نداد, بلكه حتى سلاحهاى تهاجمى و كارسازى در اختيارشان قرار نداد تا بتوانند زمين هاى خود را باز پس بگيرند.
فعاليتهاى چريكى فلسطينى پس از 1967 م مقاومت ضد اشغالگرى فلسطينيان در كرانه و غزه شدت يافت, از سويى مقاومت فلسطينى كه در اردن در حال شكل گيرى بود نيز گسترش يافته و توانسته بود ضربات كوبنده اى بر پيكره صهيونيستها وارد آورد. افزون بر اين چريكهاى فلسطينى با همكارى جمعى از شرافتمندان ارتش اردن توانست تهاجم (1968/3/21) صهيونيست ها براى از بين بردن چريكهاى فلسطينى در شرق نهر اردن را با شكست روبه رو كنند. چريكهاى فلسطينى در اين نبرد كه به نبرد كرامت معروف گشت, موفق شدند دشمن را شكست داده و ضمن انهدام صدها تانك و زره پوش و ديگر ادوات صهيونيست, صدها تن از آنان را كشته و مجروح سازند. اين نبرد باعث بالا رفتن روحيه فلسطينيان و عربها شد به طورى كه دهها هزار تن براى جنگيدن در كنار نيروهاى مقاومت فلسطينى پيش قدم شدند. در اينجا بود كه امريكا, بريتانيا و فرانسه نگران رژيم صهيونيستى شده و در سال (1969 ـ 1970) شاه حسين پادشاه اردن را پيش انداختند تا جنگهاى سختى عليه چريكهاى فلسطين به راه اندازد و ((اسرائيل)) و امريكا نيز از هرگونه كمكى به اردن دريغ نكردند و حتى مانع از پيشروى ارتش سوريه براى حمايت از مقاومت فلسطين شدند. و بدينسان نيروهاى اردنى قتل عام سپتامبر سال 1970م (سپتامبر سياه) را مرتكب شدند. در جريان اين قتل عام دهها هزار چريك فلسطينى و طرفداران فلسطينى مقيم اردن كشته و مجروح شدند.
جنگ 1973 و قرارداد كمپ ديويد ارتش هاى عرب (سورى و مصرى) توانستند نيروهاى خود را بازسازى كنند و شش سال پس از شكست ژوئن 1967 وارد جنگ تمام عيار شده و صهيونيست ها و ارتش به اصطلاح شكست ناپذير آنها را شكست دهند, اما دخالت مستقيم نظامى امريكا و نيز دخالت آشكار قواى صليبى و استكبارى از يك طرف و زبونى سادات و كرنش او در مقابل امريكا از سوى ديگر مانع از تداوم اين پيروزى شده و رژيم صهيونيستى از فروپاشى و زوال نجات يافت. قرارداد كمپ ديويد ميان سادات و بگين بمثابه سرسخت ترين ضربه بر پيكر همبستگى عربى ـ اسلامى بود كه مصر را از گردونه درگيرى خارج ساخته و آن را ولو براى مدتى به اردوگاه امريكايى درآورد. البته ناگفته نماند كه ملت مصر همچنان بر باورهاى (دشمن ستيزى, مخالفت با عادى سازى روابط با رژيم صهيونيستى و تاكيد بر مبارزه در كنار مردم فلسطين و امت عربى و اسلامى تا نابودى ((اسرائيل)) غاصب) خود استوار و پابرجاست.
مقاومت فلسطينى و توطئه مارونى ها در لبنان مقاومت فلسطينى به لبنان انتقال يافته و توانست بر تعداد نيروها و توان خود بيفزايد و ضربات دردناكى به صهيونيست ها وارد آورد و آنها را سر در گم كند. در اين هنگام باز هم امريكا, بريتانيا, فرانسه و صهيونيست ها وارد عمل شده و مسيحيان مارونى لبنان را به وارد آوردن خنجرى در پشت فعاليت چريكى و كشاندن چريكهاى فلسطينى به جنگ ده ساله داخلى برانگيختند. صهيونيست ها با اشغال جنوب لبنان در سال 1982م و از خلال همكارى ميليشياهاى مسيحى مقاومت فلسطينى را در بيروت بايكوت كردند, آنها همچنين با ارتكاب كشتار بيرحمانه در اردوگاه صبرا و شاتيلا كه طى آن بيش از سه هزار زن و مرد و كودك و پير فلسطينى و لبنانى قربانى شدند, اين نقشه شوم و پليد را تكميل كردند. به موازات جنايات صهيونيستى , امريكا دست به تلاش زد تا بواسطه اعمال فشار, مقاومت فلسطينى را از لبنان بيرون براند و آن را در كشورهاى دور دست عربى پراكنده سازد.
انتفاضه 1987 و توطئه فرآيند سازش انتفاضه فلسطين سال 1987م شعله ور شد و توسط گروههاى اسلامى و پيشاپيش آنها جنبش مقاومت اسلامى ((حماس)) رهبرى شد. انتفاضه توانست شيوه ها و راهكارهاى خود را متحول و از سنگ به سلاح سرد و گرم و عمليات شهادت طلبانه دگرگون سازد و ظرف چند سال خطرى بالقوه براى موجوديت و مشروعيت رژيم صهيونيستى گردد به طورى كه چندين دولت صهيونيستى به دليل ناكامى در متوقف كردن انتفاضه سقوط كردند. در همين برهه شمار كوچندگان متجاوز يهودى به فلسطين اشغالى رو به نقصان گذاشته و بسيارى از آنان از اين رژيم گريختند. همچنين عمليات احداث شهركها متوقف و شهرك نشينان شروع به فرار از غزه و كرانه باخترى به سوى سرزمين هاى اشغالى 1948م كردند با اين گمان كه شايد بتوانند خود را نجات دهند اما سايه وحشت عمليات شهادت طلبانه آنان را تا تلآويو و نتانيا و… تعقيب نموده و كار به جايى رسيد كه رابين تصميم مى گيرد بدون هيچ قيد و شرطى از نوار غزه بگريزد. و دگر بار امريكا و كشورهاى غربى سازمان ملل براى مهار انتفاضه و حمايت از رژيم صهيونيستى در قبال انتفاضه دست به كار شدند و در اين رهگذر از همكارى برخى حكام خيانت پيشه عرب بهره مند شدند و نتيجه آن شد كه كنفرانس مادريد در سال 1991م برگزار و ساف و رئيس آن به كنفرانس مزبور فرا خوانده شدند تا ضمن به رسميت شناختن رژيم غاصب صهيونيستى از 80% فلسطين اشغالى 1948م چشم پوشى و بر سر 20% باقيمانده, قدس و آوارگان به مذاكره بنشينند. پس از آن نوبت به موافقت نامه جنايت بار و ننگين اسلو رسيد تا برخلاف منافع ملت فلسطين و نيروهاى مبارز آن همچون ((حماس)) و جهاد اسلامى به سازمان آزاديبخش آماده به رسميت شناختن صهيونيست ها اعتبارى ببخشد. سازمانى كه متعهد شده بود انتفاضه را متوقف و به مقاومت و نيروهاى مبارز اعلان جنگ بدهد. تمامى اين اقدامات ايذايى (بازداشت ها , ترورها و همدستى با صهيونيست ها در ترور مجاهدان و مبارزان مسلمان) تشكيلات خودگردان عليه گروههاى اسلامى ((حماس)) و جهاد و حتى هماهنگى امنيتى و مبادله اطلاعات با صهيونيست ها كه منجر به لو رفتن دهها عمليات جهادى و شهادت طلبانه و كشف و ضبط جنگ افزار و مواد منفجره متعلق به مبارزان و نيروهاى مقاومت گشت, نتوانست سد راه مقاومت اسلامى فلسطين شده و مانع از تداوم آن شود.
اردن و موافقت نامه وادى عربا و حال نوبت به اردن رسيده بود تا طبق دستور و تحت فشار امريكا موافقت نامه ننگين و ذلت بارى را با صهيونيست ها در وادى عربا به امضا برساند و صلح و همكارى پنهانى خود را آشكار سازد و بدين ترتيب اردن نيز عرصه تاخت و تاز صهيونيست ها گرديد.
ترور مهندس يحيى عياش و انتقام ((حماس)) شيمون پرز تروريست تصميم به ترور مهندس يحيى عياش قهرمان و پايه گذار عمليات شهادت طلبانه و كارشناس تخريب مى گيرد. اين اقدام ناجوانمردانه و اين جنايت هولناك به دنبال همكارى امنيتى رژيم صهيونيستى و تشكيلات خودگردان در تاريخ 1996/1/5م در نوار غزه به مورد اجرا درآمد و مهندس يحيى عياش به شهادت رسيد و متعاقب آن گردانهاى شهيد عزالدين قسام شاخه نظامى جنبش ((حماس)) صهيونيست ها را تهديد به انتقام و خونخواهى شهيد يحيى عياش كرد و طى چندين عمليات شهادت طلبانه در تل آويو, مجدل و قدس بيش از پنجاه صهيونيست را به درك واصل و صدها تن ديگر را زخمى كردند. اين عمليات رعب و وحشت زايدالوصفى در دل صهيونيست ها انداخت و آنان را به فرار از فلسطين واداشت كما اين كه شمار مهاجران اشغالگر يهودى به فلسطين به شدت كاهش يافت و موجى از خشم و نارضايتى عليه دولت شيمون پرز كه نتوانسته بود امنيت را براى صهيونيست ها فراهم آورد, براه افتاده و فراگير گشت.
اجلاس شرم الشيخ (1996) در حمايت و اطمينان دهى به صهيونيست ها كشورهاى غربى به سردكردگى امريكا و همراهى برخى حكام وابسته عرب و رئيس تشكيلات خودگردان شتابزده در شرم الشيخ مصر گردهم آمدند تا از صهيونيست ها حمايت و آنها را از حال و آينده خود مطمئن سازند و در عين حال دولت پرز را از فروپاشى نجات دهند. آنها نام كذايى ((همايش مبارزه با تروريسم)) را براى اين اجلاس خود برگزيدند. در اين اجلاس كه كلينتون, يلتسين و همه رهبران اروپايى, اغلب حكام عرب و رئيس تشكيلات خودگردان در آن حضور داشتند, ضمن اعلان جنگ همه جانبه عليه جنبش ((حماس)), ضرورت حمايت از ((اسرائيل)) و اطمينان بخشيدن به مردم اشغالگر نسبت به حال و آينده خويش مورد تاكيد قرار گرفت. متعاقب اين اجلاس تشكيلات خودگردان بيش از 1500 تن از فعالان و هواداران جنبش ((حماس)) را دستگير كردند. تشكيلات خودگردان در اقدام ديگرى نهادها و مراكز آموزشى, فرهنگى , بهداشتى و خدماتى و خيريه اى جنبش ((حماس)) را تعطيل و كليه اموال و تجهيزات آن را مصادره كرد. اما با اين وجود مقاومت استمرار يافت و پرز به خاطر ناكامى در امر فراهم سازى امنيت براى صهيونيست ها در انتخابات رژيم صهيونيستى شكست خود تا نتانياهو با ادعاى متوقف كردن خشونتها و تامين امنيت صهيونيست ها بر سر كار آيد. ليكن وى نيز در ادعاهايش ناكام و توسط انتفاضه و مقاومت و پايدارى مردم فلسطين سرنگون و از صحنه بدر شد تا پس از وى نوبت به فرمانده ستاد ارتش صهيونيستى يعنى ايهود باراك برسد و وى نيز ادعاهاى اسلافش را مبنى بر تامين امنيت و پايان دادن به عمليات جهادى و مقاومت تكرار كند.
انتفاضه الاقصى و خطر بالقوه آن براى رژيم صهيونيستى انتفاضه الاقصى در روز 28 / 9 / 2000 م آغاز شد و مردم مسلمان و مبارز فلسطين در خيزشى فراگير به مقابله با صهيونيست ها و در راس آنها شارون جنايت پيشه كه صحن مطهر مسجدالاقصى را لوث و مسلمانان را به مبارزه طلبيده بود, برخاستند. خاصه اينكه شارون از حق يهوديان در اداى مناسك مذهبى و ساختن معبدى در حرم مسجدالاقصى به عنوان پيش زمينه انهدام مسجدالاقصى و برپائى هيكل كذايى سخن راند. باراك اين جلاد چكمه پوش در زمان نخست وزيرىاش مذبوحانه كوشيد با توسل به زور و اعمال خشونت انتفاضه را متوقف سازد كه نتيجه معكوس بود و انتفاضه ساز و كارهاى خود را متحول و سلاح جديد همچون خمپاره انداز را وارد صحنه كارزار كرد. سلاحى كه شهركهاى صهيونيستى را زير رگبار آتش قهر خود گرفت و به فرار انبوه شهرك نشين ها انجاميد, علاوه بر اين عمليات شهادت طلبانه حتى در قلب رژيم صهيونيستى يعنى تل آويو و غيره رشد فراينده اى يافت. اين بار نيز امريكا بسان هميشه كوشيد براى متوقف ساختن انتفاضه فشار وارد آورد. در پى شكست صهيونيست ها و امريكائيان در توقف انتفاضه, باراك سرنگون و اين بار صهيونيست ها شارون تروريست را كه او نيز وعده تامين امنيت و توقف انتفاضه را داده بود, برگزيدند. شارون نيز شكست خورده و عمليات جهادى و شهادت طلبانه فلسطينى شتاب و شدت بيشترى به خود گرفت. به نحوى كه جنبش ((حماس)) 13 عمليات شهادت طلبانه و جهاد اسلامى نيز چندين عمليات شهادت طلبانه انجام دادند. عمليات شهادت طلبانه ((حماس)) كه توسط شهيد قهرمان سعيد حوترى در روز 1 / 6 / 2001 م (11 / 3 / 1380) به مورد اجرا گذاشته شد, به اوج خود رسيد و بر اثر آن و به اعتراف خود صهيونيست ها 21 كشته و بيش از يك صد مجروح كه حال بسيارى از آنها وخيم گزارش شده, بر جاى گذاشت. انتفاضه به واسطه عمليات شهادت طلبانه, خمپاره اندازها و ساخت جنگ افزارهاى جديد رعب و وحشت را در دل صهيونيست ها برانگيخته و موج مهاجرت صهيونيست هاى متجاوز به فلسطين را متوقف ساخت, و اينك مراكز مهاجرت يهوديان از فلسطين مملو از ارباب رجوع شده و مطبوعات (صهيونيستى) به نقد و بررسى مشروعيت حضور صهيونيستى در فلسطين و آينده آن پرداخته اند. صهيونيست ها در جريان انتفاضه ميلياردها دلار حاصل از صنعت توريسم را از دست دادند علاوه بر آن بسيارى از كارخانجات تعطيل و دهها هزار كارگر و كارمند يهودى كار خود را از دست دادند, هم چنين بودجه هاى بهداشتى و آموزشى كاهش يافت تا در جهت تامين نيازهاى ارتش و خريد سلاح مصرف شود. در طى همين مدت آمار فرار از ارتش صهيونيستى بالا رفته و بيماريهاى روحى و روانى در ميان صهيونيست ها به شكل هولناكى شيوع پيدا كرده است. شارون هر آن چه در چنته داشت به كار گرفت و حتى با استفاده از سلاح هاى امريكايى, غير نظاميان فلسطينى را بمباران و موشك باران كرد, ليكن با اين همه انتفاضه و مقاومت آبديده تر گشت.
طناب نجات عرفات براى شارون در تاريخ 1/6/2001 م كه سعيد حوترى استشهادى قسامى آن عمليات بزرگ را به مورد اجرا درآورد, عقل و صواب را از صهيونيست ها ربود و قدرت تفكر و تصميم گيرى را از شارون گرفت. انتخاب ميان دو گزينه اى بس تلخ: 1ـ يا اينكه با عكس العمل شديدى پاسخ دهد و صدها فلسطينى را بكشد كه پيامدهاى بسيار ناخوشايندى بر رژيم صهيونيستى در عرصه فلسطينى, عربى, اسلامى و بين المللى به دنبال خواهد داشت و صد البته كه پاسخ شهادت طلبانه فلسطينى به مراتب كوبنده تر خواهد بود. 2ـ اينكه سكوت اختيار كند و ضربه را به جان بخرد كه در اين صورت ناتوان و درمانده نشان خواهد داد و شهرك نشين ها و اعضاى دولت از ليكود گرفته تا مذهبيون افراطى عليه او خواهند شوريد و در نتيجه كابينه اش سقوط كند و نظير پيشينيان خود شكست خورده و درمانده به پايان برسد.
تكاپوى امريكايى ـ اروپايى و… امريكا كه اينك به تلاش افتاده است تا مانع از فروپاشى رژيم صهيونيستى شده و از سقوط شارون و فروپاشى دولت وى جلوگيرى كند, از اين رو به هماهنگى با صهيونيست ها, اروپائيان, سازمان ملل و برخى حكام عرب روى آورده است تا عرفات را نسبت به زندگى و حكومتش و… بيمناك گرداند. امريكا همچنين تلويحا از تغيير ايشان و سر كار آوردن رهبران معتدل تر از او دم زده است. رئيس تشكيلات خودگردان و دار و دسته او كه اين مطلب را جدى گرفته و نگران پستها, اموال و امتيازات خويش شده اند, بنابر دستورات صريح امريكا, عمليات شهادت طلبانه تل آويو را محكوم و آتش بس فورى و بدون قيد و شرطى را اعلام مى دارد. امريكا در اقدام بعدى خود جورج تنت رئيس سازمان اطلاعات مركزى (سيا) را راهى منطقه مى كند تا شرايط صهيونيست ها را به اطلاع تشكيلات خودگردان برساند. اروپا نيز به نوبه خود نخست وزيران و وزيران ارشد خود را به تلاش واداشته است. امريكا به اين حد اكتفا نكرده و كوفى عنان دبير كل سازمان ملل را راهى منطقه كرد تا رئيس تشكيلات خودگردان را تحت فشار قرار داده و او را تهديد به متوقف ساختن انتفاضه و مقاومت, بازداشت و دستگيرى مجاهدان مسلمان ((حماس)) و جهاد, جمع آورى سلاحها و پايان بخشيدن به گلوله باران شهركها و… كند. اين فشارها و تهديدها ادامه يافت تا اينكه عرفات تسليم و شرايط امريكا را كه در واقع شرايط و مطالبات صهيونيستى است, پذيرفت. نبايد از ياد ببريم كه برخى رژيم هاى عرب منطقه در نجات دادن اسرائيل غاصب از پايان حتمى, نوميدى و سرآغاز فروپاشى كامل طرح صهيونيستى سهم داشتند. اكنون تلاشها براى نجات اسرائيل از زوال از سر گرفته شده است و چنانچه انتفاضه و مقاومت و جهاد و مبارزه را به حال خود رها مى ساختند, قدر مسلم صهيونيست ها وادار به عقب نشينى و خروج ذلت بار و بدون قيد و شرط از غزه و قدس (به عنوان اولين گام) مى شدند, همانگونه كه يك سال قبل در لبنان زير ضربات كوبنده مقاومت اسلامى و رزمندگان حزب الله مفتضحانه مهزوم گشتند.
مقاومت متوقف نمى شود… اما!! تحقيقا ملت فلسطين و نيروهاى رزمنده و مجاهد او مخالفت خود را با توقف انتفاضه و مقاومت به هر شكل ممكن اعلام داشته و مى دارند, گرچه مجاهدان مسلمان از آن بيم دارند كه اقدام مجدد تشكيلات خودگردان و دستگاههاى امنيتى آن به بازداشت ها و هماهنگى امنيتى با صهيونيست ها موجب تضعيف عمليات مقاومت شود, اما بى شك هرگز نخواهد توانست مقاومت و عمليات جهادى و شهادت طلبانه را متوقف سازد. و در اين صورت ما به دور خود خواهيم چرخيد و رژيم صهيونيستى چون هميشه از ميان بعضى از فلسطينيان, عربها و مسلمانان و از ميان امريكا و اروپاى صليبى حامى و ناجى خود از زوال و پايان حتمى خواهد يافت. ليكن اين حمايتها تا به ابد نخواهد ماند و اين گروه نخواهند توانست اين رژيم را از غضب الهى, خشم مسلمانان و ضربات كوبنده رزمندگان مسلمان كه به يارى خداوند ضربه نهايى را وارد خواهند آورد و آن را از صحنه وجود برخواهند داشت, ايمن دارند. ((و يومئذ يفرح المومنون بنصرالله ينصر من يشا و هو العزيز الرحيم)). و آنگاه مسلمانان از نصرت الهى خرسند خواهند شد همانا خداوند هر كه را مى خواهد نصرت مى دهد و او بزرگ و مهربان است.
ملاقات با مظلوميت آشنايى اجمالى با زندگى و انديشه شهيد مظلوم دكتر بهشتى همراه با مصاحبه غيابى آخرين قسمت
غلامرضا گلى زواره
سوال: عامل موفقيت دين اسلام چه بود؟ مساله اى كه در درجه اول قرار دارد اين است آغاز كننده اين نهضت دينى يعنى پيغمبر اكرم(ص) به كار خود ايمان قاطع داشت. دوم: رهبر اين نهضت يعنى رسول اكرم(ص) در كار خود لياقت, كاردانى و بصيرت داشت, سيره و روش آن بزرگوار روش يك مرد آزموده, فهميده, وارد و مطلع بوده است. سوم: پيامبر با كمال بردبارى, متانت و قاطعيت با مسايل برخورد مى كرد و با صراحت حوادثى را كه پيش مىآمد به نفع اسلام حل مى نمود و در برابر هيچ رويدادى درنمى ماند. چهارم: شرايط خاص سياسى را در نظر گرفت و تا وقتى كه موفق نشده بود يك مكتب سياسى جديد و يك واحد نيرومند كه روى پاى خود بند باشد در سرزمين عربستان پديد آورد از پشتوانه واحدهاى معتبر آن روز استفاده كرد, در واقع خاتم رسولان رعايت نكات و سنت هاى اجتماعى را مى نمود. پنجم: در دعوت به اسلام از همان آغاز تا آخر, پيامبر به تمام مسائلى كه در زمان ايشان مطرح مى شد جواب روشن مى گفت و در واقع به سوالات جواب قطعى و مشخص مى داد. ششم: از همان اول كه پيامبر آمد منادى آزادى, مساوات, عدالت و برابرى بود. هفتم: نهضت اسلام تقريبا در يك خلا نسبى سياسى و اجتماعى پديد آمد و جاى پاى قدرت ها در حجاز ضعيف بود و قدرتهاى بزرگ از اين كه بتوانند اين حركت را در نطفه خاموش كنند عاجز بودند.(1)
سوال: آيا اسلام دين رحمت و عفو است يا چهره اى خشن دارد؟ احساس شما در اين مورد چيست؟ امام در اين باره فرمودند خيلى ها آمدند و اصرار كردند و گفتند آقا اسلام دين رحمت هم هست و همه اش دين قهر نيست ما بسم الله الرحمن الرحيم داريم, بيائيد و اين رحمت را به مردم نشان دهيد (و محبوسين در دادگاه انقلاب) را عفو كنيد, خوب شما چه مى كرديد, آيا فكر نمى كرديد كه بايد قهر (اسلامى) تا ميكرب زدايى كامل ادامه يابد و همه جراحى هاى لازم در پيكر بيمار جامعه انجام گيرد و بعد شروع كنند يكسره به ويتامين دادن, احساس من همواره اين بوده و هست كه در اعماق روحم وقتى با شقى ترين انسان ها روبرو مى شوم برايم اولويت اين است كه اى كاش مى شد اين (فرد) معجزه آسا سالم بشود و به صورت يك انسان مشمول عفو و رحمت قرار گيرد البته اين اولويت است اما بلافاصله همراه با اين, احساس ديگرى هم در روحم مىآيد كه اگر بخواهيم صرفا در خط سالم سازى معجزه آساى اين گونه عناصر حركت كنيم دچار يك اغفال و غفلت خوش باورانه مى شويم و مارها در آستين مى پرورانيم كه هر قدر به آنها گرمى بيشتر بدهيم براى گزيدن جامعه و از پاى درآوردنش سريع تر آماده مى شود و اين درست همان است كه منطق اسلامى مى گويد: يا من سبقت رحمته غضبه (اى خدايى كه رحمتت همواره پيش از خشم و غضبت به بندگان مى رسد) اصولا خدا رحمان است و قهاريت خدا جلوه ديگرى از رحمانيت اوست, يك جلوه رحمت خدا همان قهر خداوندى است كه عين لطف است.(2)
سوال: دعا در زندگى انسان چه نقشى دارد؟ يكى از علل و اسبابى كه خدا در كار انسان موثر قرار داده دعا است يعنى اين كه آدمى با تمام وجودش به خدا توجه كند و به راز و نياز بپردازد, درست است كه خدا همه چيز را مى داند و از خواست قلبى و راز درونى همه كس آگاه است ولى همانطور كه در مناسبات بشر با طبيعت, نظام كار و كوشش و عمل و بازده عمل را مقرر كرده در مناسبات انسان با خدا نيز نظام دعا و استجابت را مقرر ساخته است, خدا ازلى و اراده اش نيز ازلى و تغييرناپذير است ولى همان اراده مطلق مقرر كرده كه جهان هستى به جاى بودن, پيوسته در حال شدن باشد در چنين بخشى خود بخود در هر لحظه پديده هاى تازه اى بوجود مىآيد كه در پيدايش آنها عوامل قبلى موثرند از جمله دعا نيز نقش و تاثيرى دارد, همان نقشى كه اراده ازلى به عهده اش گذارده است و دعا در پيدايش امور جديد موثر است. دعا اميد را زنده, اراده را تقويت و بسيارى از توان هاى خفته را در آدمى بيدار مى كند و صاحبش را به كارها و كوششى كه هرگز انتظار نمى رفت وامى دارد, اما از ديد قرآن تاثير دعا بيش از اين هاست زيرا قرآن مى گويد دعا خود سببى مستقل است ولازم نيست تاثير آن حتى مربوط به آثار روانى آن از قبيل تقويت اراده و… باشد.(3)
سوال: انسان كيست و زندگى او چيست؟ انسان گوهر تابناك هستى است بدان جهت كه آزاد و آگاه آفريده شده است, او داراى نفخه ربانى و روح خدايى است و همين امر است كه اورا به بى نهايت سوق مى دهد, انسان داراى قدرت, خلاقيت, تحليل, بررسى و روشنگرى است, و در او زمينه ها براى پيشرفت در همه ابعاد و جوانب وجود دارد, خود را در اختيار نيك و بد آزاد مى بيند ولى آنچه كه مهم است بايد از بدى دورى گزيند و از بين خوب ها بهترين را انتخاب كند, در جنبه خوبى مى تواند از فرشتگان بالاتر رود و در جنبه هاى بعدى آن چنان مى تواند سقوط كند كه از حيوان بدتر شود, انسان سازنده تاريخ است نه ساخته تاريخ, او مى تواند آينده هستى و حتى بهشت و دوزخ را در اختيار گيرد, زندگى آدمى به حقيقت انجام يك وظيفه است در برابر خداوند و آن عبارت است از كار و كوشش و تلاش و جنبش گوناگون اما در راه تامين يك هدف عالى.(4)
سوال: معلم مكتبى چه خصوصيتى دارد؟ معلم مكتبى بايد در راه خودسازى الهيش كار كند به راستى در پى چيز فهميدن باشد بايد نسبت به ديگران حالت كمك و مهربانيش را حفظ كند متواضع باشد, نظم و برنامه ريزى نيز براى يك معلم خيلى مفيد است.(5)
سوال: تربيت چيست و چه خاصيتى دارد؟ تربيت وسيله اى است براى وصول به اهداف و براى اين كه تحصيل كرده ها براى جامعه مفيد باشند بايد به تزكيه و سازندگى روى آورند و تربيت اسلامى را مد نظر قرار دهند, در طريق تربيت تمايلات انسانى و غرائز و خواسته هاى درونى تحت كنترل و ضابطه اى درمىآيند و آنچه براى ادامه زندگى ضرورى است ساخته و پرورده مى شود و رشد مى يابد. قدرت انديشه, تشخيص و اختيارى كه در انسان است بكار گرفته مى شود و از طغيان و انحراف آن جلوگيرى مى شود, با تربيت اسلامى انسان در مسير هدايت الهى قرار مى گيرد و از تاريكى و ضلالت و فساد بر كنار مى ماند, نوع تعليم و تربيت در جامعه بايد طورى باشد كه از فساد, تباهى, گناه, بى عفتى و… جلوگيرى كند.(6)
سوال: نظر شما درباره تخصص چيست؟ ما معتقديم كه تخصص و ايمان بايد توام و با هم باشند اگر در جامعه اى ارزش والا به انسان هاى با ايمان و باتخصص داده شود طبعا جامعه به سوى ايمان تقويت مى شود, مبادا يك دانشمند كه در فقه مبرز است در مسايل غير فقهى اظهار نظر نابجا كند بايد هر كس بكوشد در حدود و معلومات و در دايره معلومات و رشته اى كه در آن تخصص دارد اظهار نظر كند مبادا يك نفر تحصيل كرده دانشگاه كه در رشته اى علمى تخصصى دارد بخود اجازه دهد ندانسته درباره حقايق اسلام سخنى به نفى يا ثبات بگويد.(7)
سوال: رسالت دانشگاهها چيست؟ رسالت دانشگاه در جامعه انقلابى ما اين است كه بتواند انسان هايى بسازد داراى آگاهى هرچه بيشتر, قدرت گزينش انتخاب هرچه آزادتر آزاد از هر چيز كه روى گزينش آنها اثر بد مى گذارد و آزادى گزينش آنها را واقعا محدود مى كند, آزاد از تاثير همه عادت هاى زشت و ناپسند, كمبودهاى اجتماعى و اقتصادى, آزاد از هر چيزى كه به انسان جهت كاذب و جهت گيرى كاذب مى دهد, نيازهاى جامعه اسلامى را درك بكنند, آينده جامعه اسلامى را بتوانند پيش بينى كنند و حركت علمى, فرهنگى, هنرى, فنى, صنعتى, اجتماعى, سياسى, اخلاقى و معنوى ما را بر صراط مستقيم اسلام بشناسند و آسان بكنند و نسل جوان را براى اين حركت و اين گزينش و اين پويايى يارى دهند.(8)
سوال: نظر شما درباره هنر چيست؟ هنر از عالى ترين تجليات آرمان بشرى است كه از طريق آن آدمى موفق مى شود احساس, انديشه, رنج, محروميت, وجد و نشاط, شور و شوق خود را به گونه اى ظريف و دل نشين بيان كند. هنر تعالى بخش, هنرى است كه كمك كند به انسان تا از زباله دان زندگى منحصر در مصرف اوج بگيرد, بالا بيايد و معراج انسانيت را با سرعت بيشتر درنوردد اين هنر اسلامى است و مورد تشويق و تقدير اسلام است شعرها, نثرها, ادبيات, نمايش و تئاتر همه بايد در جهت خلاقيت, بيدارى و هوشيارى جامعه باشند, به آدمى حيات نو و ارزنده اى تقديم دارند, پيش برنده باشند, هنر است كه همه امكانات لازم را براى رشد و گسترش انسانها و خلاقيت آنها فراهم مى كند, هنر مى تواند زبان صادقى براى بيان احساسات نهفته و رنج ديده و محروم باشد و موجبات حركات انسان را به سوى حق و عدالت و آزادى واقعى تدارك ببيند.(9)
سوال: روحانى كيست و رابطه اش با جامعه بايد به چه شكلى باشد؟ روحانى يك عالم دينى است كه در راه تزكيه و تعليم و تلاوت و فراخواندن آيات خدا بر مردم مى كوشد, كار پيامبران را ادامه مى دهد, ايفاى اين مسووليت خطير و سازنده توسط روحانى ايجاب مى كند كه روحانى خودش اهل علم باشد چون مى خواهد ديگران را تزكيه كند, اول خودش را تزكيه كند در راه تقوا باشد داراى مكارم اخلاق باشد و چون مى خواهد ديگران را بسازد و به آنها ياد دهد بايد يك آدمى باشد داراى جوهر سازندگى و ياد دهندگى كه اين خود يك كار دشوار است و ساختن مردم نياز دارد به اين كه آدم خود مردم و زمان خودش را هم درك كند, روحانى با اين اندوخته مىآيد ميان مردم در رابطه با متن مردم زندگى مى كند و كار مى كند روحانى و مردم مثل ماهى مى ماند و آب روحانى با مردم و در مردم زنده است, بدون مردم نمى تواند رسالتش را انجام دهد كارش خدمت بى منت به مردم است, روحانى بايد از مشكلات مردم گره گشايى كند و چون اسلام دينى است كه مشتمل بر سياست هم مى باشد در ارتباط با امور سياسى هم مسووليت دارد.(10)
سوال: عوامل تحريفات چيست؟ عوامل تحريف يك دين و مذهب يا فكر و مسلك گوناگون است و مى توان آن را به چهار قسمت زير خلاصه كرد: الف: تمايلات و عاداتى كه مردم سالهاى متمادى به آنها خو گرفته و نمى توانند به آسانى از آنها صرف نظر كنند, مردم وقتى به مسلكى مى گروند به جاى آن كه صد در صد تسليم تعاليم آن باشند درصدد برمىآيند با كم و زياد كردن و تاويل و تفسير تا آنجا كه امكان دارد آن را بر دلخواه خود منطبق كنند. ب: دخالت و اعمال نفوذ ارباب قدرت و صاحبان زر و زور كه براى حفظ يا توسعه قدرت و ثروت خود مى خواهند از همه وسايل حتى از مذهب هم استفاده كنند, اينها براى رسيدن به مقصود خود از هيچ چيز مضايقه ندارند و هر جا لازم شود وسائلى بر مى انگيزند تا از قدرت خلاقه دين كه معمولا سدى در راه مطامع آنهاست بكاهند و در صورت امكان آن را به صورت وسيله اى براى خاضع ساختن زيردستان و تن در دادن آنان به تجاوزات نارواى خويش درآورند. ج: هر دين و مسلك در ميدان نفوذ خود ناچار با آرا و مسالك ديگر برخورد مى كند كه در اين برخورد خواه ناخواه برخى از آن آرا در آن نفوذ مى كند و حتى اگر آئين جديد بر اديان ديگر غالب شود باز از نفوذ عقايد خارجى بكلى مصون نمى باشد . د: هيچ دين و آئينى نيست كه همه مسائل و موضوعات حال و آينده را يك يك طرح و حكم آنها را به صراحت بيان كند, حكم اين گونه موضوعات از قوانين كلى يك آئين استنباط مى شود و همين جاست كه زمينه مساعدى براى تاثير سليقه هاى شخصى يا صنفى فراهم مى شود و چه بسا كه در دين مورد نظر تحريفى پيش آيد.(11)
سوال: بسوز بساز يعنى چه؟ انسان موجودى است خودساز و محيط ساز يعنى اسلام انسان را چنين معرفى كرده است كه بساز ولو در اين راه ساختن بسوزى و از بين بروى البته بسوز و بساز در فرهنگ قبلى (نظام طاغوتى) معنى ديگرى داشت و آن اين بود كه دلت بسوزد ولى تو سازش نشان بده و تمام توسرىها و محروميت را تحمل كن اما در فرهنگ پوياى اسلام اين عبارت معنى ديگرى دارد: بسوز چون شمع و بساز با روشنايى و گرمايت نظام مطلوب ايمانى و الهى آينده را و اين خط اسلام, ايثار و فداكارى است.(12)
سوال: عدل اخلاقى و معنوى به چه معناست؟ اصل, عدل اخلاق و معنويت است براى اين كه عدل جامع بوجود آيد بايد براساس تعليمات انبيا عمل كرده و حركت كنيم قسط اسلامى بدون عمل به كتاب و سنت و رعايت قوانين و احكام اسلامى قابل اقامه نيست, در مذهب ما اصل اساسى ديگرى نيز لازم است و آن اين است كه جامعه هنگامى مى تواند براساس وحى, كتاب خدا و سنت انبيا و اوليا نظام عدل را برپا كند كه ميزان ديگرى در اختيار داشته باشد و آن تجسم عينى قانون است و آن امام است امامت (رهبرى) در تحقق بخشيدن به قسط و در توانا كردن مردم بر اقامه قسط نقش بنياد دارد.(13)
سوال: عالى ترين حكومت و مشخصات آن چيست؟ عالى ترين حكومت آن است كه اساس آن مراعات مصالح مادى, معنوى, اخلاقى و دينى براى همه افراد, تمامى طبقات همه ملت ها, همه نژادها در همه نسل ها و زمان ها باشد, نظام حكومتى اسلام مدعى چنين مقامى است كه در نظامات, مقررات و اقدامات خود با چشم جهان بين به همه جا و همه كس و همه چيزى مى نگرد, در اين نظام رئيس حكومت يعنى رسول اكرم(ص) نه فقط در معارف, قوانين و مقررات دينى بلكه در موارد لازم در مسايل خارجى و تصميم هاى حكومتى نيز با وحى الهى رهبرى مى شود. در حكومت عالى الهى هدف حكومت, سازمان هاى سياسى, نظامات و مقررات اجتماعى آن اين است كه عالم انسانيت را به سوى سعادت سوق دهد, در اين حكومت اغراض و منافع شخصى حكمرانان هيچ اصالتى ندارد, حتى تشريفات زندگى رئيس حكومت با يك فرد عادى تفاوت ندارد, خواسته هاى مادى مردم نيز در حدود نياز و در حد اعتدال ولى براى عموم و بدون استثنا تامين و از تبعيض ها, افراطها و تفريطها هرچند مورد پسند عموم باشد جلوگيرى مى شود چون نه خواست اكثريت در اين حكومت اصالت دارد و نه هواها و هوس هاى مادى در حكومت عالى الهى عنايت به تامين خواسته هاى مادى مردم در حدودى است كه فرد و جامعه نه در فشار محروميت هاى مادى خرد و منحرف شود و نه همه نيروهايش در راه هوى و هوس و شهوت متمركز گردد و از كمالات عالى معنوى محروم بماند.(14)
سوال: سياست ادارى در نظام اسلامى چگونه است؟ يكى از پايه هاى اساسى سياست اجرايى و مديريت و اداره در جامعه اسلامى حفظ خودگردانى و خود اداره كردن در هر فرد مسلمان و در جمع مسلمان هاست, بهترين مديريت بر طبق معيارهاى اسلام, مديريتى است كه به عناصر و افراد و به مردم امكان بدهد كه خودشان را براساس معيارهاى اسلامى اداره كنند و خود گردانى براساس معيارهاى اسلامى روح سياست ادارى در نظام اسلام است لذا مى بينيم در زمان على(ع) مولا به ولاتش در چهارچوب مكتب اختيارات تام مى دهد و مسووليت تام هم مى خواهد و از ولات خود مى خواهد تنها خود را مسوول اداره قلمرو و ولايتشان ندانند بلكه بكوشند تا مردم قلمرو مسووليتشان را در اداره امور آنجا و در اقامه صلاح امت و صلاح دين در آنجا دخيل و سهيم كنند و براى اين كه بشود مردم در اداره امور مربوط به خودشان صميمانه حضور پيدا كنند يك چيز از همه مهمتر است و آن ايمان مردم به زمامدار است.(15)
سوال: اصول مهم در ارتباط ميان امت و زمامداران چيست؟ پنج اصل در اين مورد مطرح مى باشد: اصل اول: صداقت و راستى و ايمان, چون مردم مى خواهند به زمامدار اعتماد كنند و شرط اعتماد اين است كه به دين و تقوايش اعتماد داشته باشند. اصل دوم: براى اين كه جامعه صميمانه و آزادانه و از روى دلخواه بيايد در ميدان خودگرانى و اداره و خودش را در مسووليت ها شريك بداند واقعا مسئله ((كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته)) و ((من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين, فليس بمسلم)) را لمس كند و با تمام وجودش دنباله رو اين شعار اسلام باشد. كسانى كه به عنوان زمامدار قدردان اين رشد و بلوغ و عشق و شور و فداكارى و ايمان در ملت ما نباشند هرگز نخواهند توانست با ملت تا هميشه در يك راه بروند. ولات و مسوولان بخش ها و مناطق بايد با مردم باشند و با آنان حركت كنند و از كاغذبازى, بوروكراسى و ديوان سالارى دست بردارند. اصل سوم: مديران كشور و جامعه در عين اين كه بايد براى حاكميت مكتب كوشا باشند و در برابر خدا و بندگانش مسوولانه عمل كنند در عين حال بايد جوى و جريانى به وجود آورند كه در پرتو آن انسانها رشد بيابند و با تمام قلب رو به ايمان و خدا آورند, رئيس جمهور, وزرا و ديگر مسوولان كه در قوه اجرائيه كار مى كنند بايد در ارتباط با كل جامعه, موضعى و طرحى و خلقى و بينشى داشته باشند كه جامعه را به سوى خدا هدايت كنند. اصل چهارم: مراقبت مستمر مسوولان درجه اول نسبت به كار مسوولان درجه دوم و سوم است, ضمن آن كه اعتماد مى كنند و اختيارات مى دهند, ولى مسووليت بخواهند و رسيدگى كنند, اعتماد سران حكومت به كاركنان به اين معنا نيست كه كارها را به دست آنان بدهند و بگويند فى امان الله. اصل پنجم: اداره و مديريت در جامعه اسلامى اين است كه دستگاه مديريت جامعه اسلامى در عين مشخص بودن مسووليت ها يك مجموعه يك پارچه است امامت (رهبرى) در راس هرم مديريت قرار دارد و همه شاخه ها و واحدهاى ديگر تشكيل دهنده بدنه آن بطور هماهنگ هستند, تفكيك قوا يعنى مشخص كردن مسووليت و قوا و نيروها هر يك براى خود جايى مشخص در قانون دارند, همه اينها با يكديگر يك مجموعه يك دل و هماهنگ را تشكيل دهند و همگى در خط مكتب و پشت سر امام (رهبر) حركت كنند.(16)
سوال: ضامن وحدت, امنيت و اقتدار ملى در چيست؟ ارزش پيوندهاى قومى و قبيله اى در حد بازشناختن افراد از يكديگر است و اگر حساب ارزش هاى متعالى باشد, ارزش ها به فضيلت و تقوا است و اين بيان قرآن كريم است.(17) بنابراين قرآن اجازه نمى دهد كه ما براساس پيوندهاى قبيله اى و ناسيوناليستى تكه تكه و پاره پاره شويم. جهان بينى اسلام به ما اجازه نمى دهد واحدهاى نيرومند سياسى ملى كه در برابر هم قرار بگيرند و هويت هاى مستقل سياسى خاصى را پيدا كنند تشكيل بدهيم, از نظر قرآن چه عامل مشترك و چه وجه مشترك مى تواند انسان ها را چنان به هم جوش دهد كه يك وحدت نيرومند سياسى, اجتماعى, اقتصادى و نظامى بزرگ بوجود بياورد كه آن عامل فقط ايمان است, ايمان به مكتب و اسلام از نظر فرهنگ الهى مسلمانان برادر و پشت و پناه يكديگرند و داراى همبستگى كامل سياسى اجتماعى مى باشند. چرا؟ براى اين كه مسلمانند گوناگونى زبان و رنگ پوست ها خود از نشانه هاى خداست اما عامل وحدت نمى باشد, چرا وحدت اسلامى متعالى تر است؟ براى اين كه اسلام آيين فطرت است, فطرت هاى مشترك انسانى را به سامان آورده و از انسانهاى بيدار فطرت يك مجموعه جهانى نيرومند پديد آورده است هر كس هر نوع وحدتى را بخواهد به جاى وحدت عقيدتى بنشاند از اسلام منحرف شده است.(18)
سوال: آيا گروه گرايى با گرايش هاى عقيدتى معارض است؟ گروه گرايى يك معناى خوب دارد و يك معنى بد, اگر تعصب گروهى سبب شود افراد از خط منطق و حقيقت پرستى و عدالت منحرف شوند بد است گروه گرايى مثبت بدين معناست كه عده اى همفكر و هماهنگ با هم مسووليتى را قبول مى كنند تشكيل گروهها اصلا به اين منظور است كه افراد هم راى, يكديگر را در يك تشكيلات سياسى پاك و خالص پيدا كنند و با هم تبادل نظر كنند و مطالعه نمايند و عمل بكنند و ضمن همفكرى و همكارى روز بروز با هم هماهنگ شوند و براى قبول مسووليت هاى بزرگتر آماده بشوند.(19)
سوال: آيا جامعه شناسى توانسته است مشكلى از مشكلات اجتماعى و اقتصادى را حل كند؟ جامعه شناسى در شكل هاى مختلفش يك رشته سودمند است اما نگرش زيربناى ما از جهان بينى اسلامى گرفته مى شود و ما بايد در جامعه شناسى قبل از هر چيز اين نگرش را بشناسيم. نظر اسلام اين است كه تاثير محيط اجتماعى در فرد هيچ گاه به مرحله اى نمى رسد كه نقش خودسازى آگاهانه آزادانه انتخاب گرانه را به صفر برساند, هميشه انسان در برابر تاثير محيط اجتماعى درصدى از خودسازى آگاهانه را براى خودش حفظ مى كند و اساس بينش اسلام بر نفى جبر اجتماعى و ماترياليسم تاريخى است و باور اين كه انسان به صورت فرد است كه هميشه آزاد مى ماند و هيچ گاه در گردونه تاريخ به صورت موجود متحركى كه تمام حركتش را از تاريخ مى گيرد در نمىآيد جامعه شناسى اگر با حفظ اين اصل و حفظ اين نگرش دنبال شود, بى شك بسيار مفيد است.(20)
سوال: نظر شما درباره آزادى چيست؟ اسلام آزادى انسان را به عنوان نقطه قوت آفرينش انسان مى شناسد وانسان گوهر تابناك هستى است بدان جهت كه آزاد و آگاه آفريده شده است, اسلام انسانى اين گونه را دعوت مى كند تا در پرتو رسول باطنى يعنى عقل حركت كند ولى انسان به كمك همين انديشه سرچشمه پرارجى از آگاهى يعنى وحى و نبوت انبيا و كتاب آسمانى را مى شناسد و چون به اين آگاهى رسيد قانون زندگى را تنها به كمك عقل تنظيم نمى كند و وحى به عنوان زيربناى همه محاسبات و بررسى هاى عقلى همواره تكيه گاه اوست, در جامعه اسلام, اسلام انسان را موجودى آزاد مى داند و حتى به اين موجود آزاد نهيب مى زند كه در هر شرايط اجتماعى كه هستى توقف نكن, نمير يا بميران يا بمير يا لااقل هجرت كن و تسليم محيط فاسد نشو اما اسلام روى نقش عوامل كننده محيط كه فساد و ظلم هستند و راه رشد و تعالى را دچار مشكل مى كنند حساسيت دارد و نمى تواند در برابر اين نقش بى تفاوت بماند. محور چرخش نظام در جمهورى اسلامى در درجه اول ايمان و وجدان دينى است و در درجه دوم نظام مقتدر حكومتى است. هر انسانى در اظهار نظر نسبت به مسوولان در هر موقعيت و مقام كه باشند آزاد است با رعايت دو شرط: اول: اظهار نظراتش راست باشد, دروغ پردازى و شايعه سازى نكند, تهمت نزند بر چسب باطل نزند و راست گويد. دوم: با زبان و بيان دلسوزانه و بى غرضانه بگويد نه با زبان و بيان مغرضانه و كينه توزانه, انتقاد سازنده و دلسوزانه از مسوولان در تمام سطوح براى همه آزاد است, هر كس به هر عنوان بخواهد جلو انتقاد سازنده يعنى همان امر به معروف و نهى از منكر عمومى اسلام را بگيرد از اسلام منحرف است و به عنوان مسلمان از او بيزارم. اگر بحث ها روشنگرانه باشد مايه رشد است ولى اگر به منظور درگيرى و تشنج باشد گناه بزرگى است جنجال ها غالبا ضد تلاش است و ضد كار, ما با مجادله رشد نمى كنيم مجادله بد است, مباحثه خوب است, مبارزه ها در برابر مخالفان بايد براساس بحث و اظهار نظر عالمانه باشد و از راه زور و اسلحه نمى تواند و نبايد پيش رفت. در يك نظام متكى به ايمان با اسلحه نمى شود همه كارها را كرد ما با هر آهنگ خشونتى كه در جامعه پيش آيد مخالفيم. همواره مخالف شيوه چماقدارى بوده ايم و اين شيوه ها را محكوم كرده ايم ولى نه فقط چماق مجسم و چوبى را بلكه چماق لفظى و قلمى هم. من طرفدار مبارزه مبتنى بر برنامه ريزى هستم و مى گويم با بحث هاى روشنگرانه و مناظره ها مسايل بايد حل شود. احزاب نبايد انحصارطلب باشند, يعنى اين عقيده را نداشته باشند كه فقط ما خوبيم و آنها كه خارج از تشكيلات ما هستند خوب نيستند بدرد بخور نمى باشند رقابت سازنده بين احزاب و گروهها خوب است و نبايد بگذاريم به رقابت رشكآميز تبديل شود.(21)
سوال: نظر شما درباره خانواده و زن چيست؟ خانواده خشت اول بناى حيات جامعه است و هرگونه اصلاحى از آن طريق بايد پايه گذارى شود. اى پدر و مادران چرا اين همه شرايط ازدواج را سنگين مى كنيد و جامعه را به سوى فساد مى بريد و يا تسليم امواج فساد مى كنيد. عدالت اجتماعى و اقتصادى چنين ايجاب مى كند هنگامى كه زن و مردى تشكيل خانواده داده اند و صاحب فرزند مى شوند بار اداره خانواده و تربيت فرزندان را به دوش ديگران نگذارند. سپردن فرزندان به مهد كودك چندان خوشايند نيست و تجربه ها نشان داده اند نتايج مطلوب نداشته اند, منصفانه اين است كه مردها وقت خود را طورى تنظيم كنند تا بتوانند ساعات بيشترى را در منزل باشند و همسرشان بتوانند به فراگيرى علوم و خدمات اجتماعى و شركت در مجامع اجتماعى برسند. خانواده از نظر اسلام قانون پيوند قلبى و روحى, پيوند باور و عقيده, پيوند مهر و محبت و دلسوزى و همكارى ميان زن و شوهر و فرزندان است. اين نهاد پرارزش از ديدگاه اسلام بود و پايه اصلى ايمان مشترك و آرمان مشترك و هم چنين عشق و محبت و فداكارى برخاسته از عاطفه, شكر و قدردانى استوار است, خانواده يك هسته نيرومند اجتماعى است و زن و شوهر بايد يكديگر را بر پايه آرمان و ايمان مشترك انتخاب كنند. در خصوص زنان, بايد گفت زنان جامعه اسلام را خوب بشناسند و بعد مطالعات سياسى اجتماعى داشته باشند و بدانند كه در چه دنيايى زندگى مى كنند و مسايل جامعه را خوب درك كرده و مسائل را تجزيه و تحليل كنند و در اجتماعات مفيد و پرارزش شركت كنند و خدمات پر ارزش اجتماعى داشته باشند. اينهاست كه مى تواند به رشد واقعى و تعالى زن در جامعه كمك كند. قبل و بعد از هجرت حضرت خديجه(س) همرزم پيامبر بود حتى در شعب ابى طالب كه مسلمانها تحت فشار بودند ايشان در كنار پيامبر بودند و در همه مشكلات شريك با ايشان. هم چنين گفتگوهاى پيامبر اكرم(ص) با همسرانشان نشان دهنده حضور آنها در جو اسلامى و اجتماعى است, ام سلمه مسايل اجتماعى را با پيامبر مطرح مى كرده و از ايشان راه حل مى خواسته است, زنها در حد مقررات و شرايط آن روز حضور فعال در جامعه داشته اند و در صحنه هاى نبرد براى مداواى زخمى ها و كمك هاى ديگر كوشش مى كردند و حتى به دشمن نيز حمله ور مى شدند كه در داستان كربلا مى شنويم.(22)
سوال: اگر سخنى براى جوانان داريد بفرماييد؟ سخن من با جوانان و نوجوانان در سراسر ايران اين است كه اى نوجوانان و جوانان, نه مكتب هاى مادى الحادى مى تواند براى اين ملت جانشين اسلام باشد و نه بينش هاى التقاطى براى اين ملت قابل قبول باشد, اگر در جزوه ها و مقاله ها و بحث ها در مدرسه و بيرون مدرسه برايت سوالاتى مطرح كرده اند كه پاسخ آنها را نيافته اى و در قلب نازنينت وسوسه و شك و تزلزلى به وجود آورده, ما همواره در اختيار سوالات تو بوده و هستيم و خواهيم بود, اين سوالات را بياور, مطرح كن, توضيحاتى را كه داده مى شود با ديده انصاف بنگر و با گوش دل بشنو و در محكمه وجدان آزاد و منطق والاى فطرت آنها را ارزيابى كن و آنچه را حق يافتى با آن شور فكريت در پيش روان شو, من به تو اطمينان مى دهم در پى اين پرسش ها و پاسخ ها, در پى اين گفتگوها راهى روشن تر و والاتر و سعادت آفرين تر از همين اسلام با همين بينشى كه امام و همچون امام كسان ديگرى كه مثل او مى انديشند و اسلام مى شناسند و پيش پايت مى نهند راهى از آن روشن تر نخواهى يافت و اگر آزادى بدان معناست كه به تو جوان و نوجوان داده شود تا ابزار توطئه بر سر راه انقلاب شكوهمند جمهورى اسلامى ما باشيد گمان نمى كنم آزادى توطئه را به نام آزادى عمومى و انسانى از ما قبول كنى. اگر اين نشريه ها دروغ نگويند دروغ پراكنى نكنند, تهمت نزنند, شايعه سازى نكنند, ضعف هاى كوچكى را كه در دوران تكامل هر انقلابى هست به نفع دشمن بزرگ نكنند خوراك تبليغاتى براى صداهاى بيگانه فراهم نكنند و اين طور مفت و مجانى به دشمنان ايران و اسلام خدمت نكنند آن وقت خواهند ديد چقدر آزادند. اى عزيزان اسلام و امت اسلام آگاه باشيد بسيارى از ما و از جمله خود من بهترين سالهاى زندگيمان را بيش از هر كسى صرف شما كرديم الاذن هم بيش از هر چيز دوست داريم در جمع شما باشيم و با شما به سخن بنشينيم. عزيزان بدانيد قلب ما, دل ما و سراسر وجود ما, مالامال از عشق و علاقه به هدايت نسل جوان در خط اصيل اسلام است, تنها بازى خورده هاى دشمن نيرنگ باز هستند كه مى خواهند شما عزيزان را از سيل خروشان ملت قهرمان جدا كنند و بار ديگر نغمه شوم جدايى جوان از جامعه و تحصيل كرده ها را از روحانيت سر دهند.(23) اين نوشتار را با دعاهايى از شهيد مظلوم آيه الله بهشتى به پايان مى بريم: بار پروردگارا ملت قهرمان ما را در ادامه اين انقلاب پرشكوه راهنما و هادى و حامى باش. بارالها ما حاجت و نياز به درگاه تو فراوان داريم, ولى با توجه عميق به اصل امامت با تمام وجود از درگاه عزت و قدرت و كرمت مى خواهيم كه امت ما را در نگهبانى از اصول اسلام و اصل عالى و زنده كننده امامت, همواره راهنما, يار و ياور باش. از خداى متعال مسئلت دارم كه ما مسلمانان را آن طور كه خودش خواسته در راه حق و عدل و خير هدايت كند و موفق بدارد و از خداى متعال مسئلت دارم كه مخالفان اسلام را قبل از هر چيز مشمول هدايت خودش قرار بدهد و از خداى متعال مسئلت دارم كه اسلام و امت اسلام و انقلاب اسلامى را از آسيب نفاثات فى العقد مصون بدارد و به همه ما آگاهى و تلاش و سعى در عمل و اخلاص در نيت عنايت بفرمايد. بار پروردگارا از مقام مقدس پرعظمت و پركرامتت مسئلت داريم كه دل هاى ما را همواره به نور ايمان زنده و تابناك ساز. پروردگارا ولى عصر امام زمان (سلام الله عليه) را از همه ما خرسند و خشنود بساز.(24)
پى نوشت ها: 1ـ اقتباس از كتاب محيط پيدايش اسلام, فصل ششم. 2ـ نقش انبيا و پيامبران در هدايت و عدالت, شهيد بهشتى, ص207 ـ 210. 3ـ توحيد در قرآن, شهيد دكتر بهشتى, ص20 ـ 23. 4ـ زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, دكتر على قائمى, ص68 ـ 69. 5ـ يادنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر سيد محمد حسينى بهشتى, سيد فريد قاسمى, ص159. 6ـ زندگى و گزيده افكار…, ص82. 7ـ همان, ص83. 8ـ يادنامه شهيد مظلوم…, ص171 ـ 172. 9ـ شهيد بهشتى, عقل ملكوتى, ص116, زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, ص85. 10ـ حديث راست قامتى (ويژه نامه رسالت به مناسبت گراميداشت شهداى فاجعه هفتم تير, 7 تير 78, ص21. 11ـ سه گفتار, شهيد مظلوم دكتر بهشتى, ص43 ـ 45. 12ـ نقش انبيا و پيامبران در هدايت و عدالت, ص67 ـ 68. 13ـ بررسى تحليل از جهاد, عدالت, ليبراليسم و امامت, شهيد بهشتى, ص24 ـ 25. 14ـ سه گفتار, 29 ـ 31. 15ـ نقش انبيا…, ص166 ـ167. 16ـ همان, ص167 ـ 180. 17ـ يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم. (حجرات, 13) 18ـ نقش انبيا, ص190 ـ 198. 19ـ حديث راست قامتى, ص21. 20ـ زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, ص78 ـ 84, بررسى تحليلى از جهاد عدالت…, ص66, حديث راست قامتى, ;20 او به تنهايى يك امت بود, ج 2, ص649. 21ـ يادنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى, ص170 ـ 173. 22ـ زندگى و گزيده افكار… ص74, يادنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى, ص160 ـ 161. 23ـ نقش انبيا و پيامبران در هدايت و عدالت, ص81 ـ 145 و 157. 24ـ برگرفته از كتاب بررسى و تحليلى از جهاد, عدالت, ليبراليسم و امامت, ص44 و 86 و 121 و نيز كتاب: نقش انبيا و پيامبران…, ص86 و 146.
شخصيت فاطمه زهرا(س), در ابعاد گونه گون قابل بررسى است. در هر مرحله از مراحل زندگى وى, لايه ها و درسهاى بزرگى نهفته است و با كالبدشكافى و موشكافيهاى عميق, مى توان درسهاى بزرگى آموخت و بايد هم آموخت. يكى از ابعاد زندگى فاطمه زهرا(س), كه خيلى درخشان و دلنواز است, ((بعد تربيتى)) زندگى حضرت است. سيره علمى و عملى فاطمه زهرا(س) در امور تربيتى, چيزى نيست كه بتوان ظرافتها و لطافتهاى آن را به قلم آورد و يا اينكه در يك مقال و مقاله بتوان ترسيم كرد. سيره علمى, تا به مرحله عمل نرسد و عملى نگردد, فايده چندانى ببار نمىآورد. از سيره عملى فاطمه(س), در امر تربيت, سخن بگوئيم, وى را ((بانو و كوثر بيكران)) و ((مادر محبت)) معرفى كنيم; ولى خودمان در ميدان عمل, بى عارى و بى پروايى بكنيم, آيا چنين كارى شايسته است؟
زمزمه هاى تربيتى زهرا(س) زلالتر از آب زمزم: وارهيده از جهان عاريه ساكن گلزار و ((عينٌ جاريه))(1) آوازه و آرزوهاى مادر, به ((تربيت)) پيوند خورده است. در حقيقت, مادر ((پيش مرگ و سر پيشاهنگ)), امر تربيت است و از جمله دل مشغوليها و دلجوئيهاى ديرينه وى تربيت فرزند در ابعاد گونه گون زندگى است. از ديدگاه اسلام, ((تربيت اسلامى)), خدايى ترين مسئله اى است كه يك مادر دانا با آن مواجه است. اسلام دين ((تربيت محور)) است و در اين راستا مردان و زنان بزرگى را با ((چراغ هدايت)), جهت ايصال الى المطلوب و ارائه طريق به سوى بشريت فرستاده است. مولانا در همين راستا راست گفت: كلكم راع نبى چون راعى است خلق مانند رمه او ساعى است از رمه چوپان نترسد در نبرد ليكشان حافظ بود از گرم و سرد(2) به هر تقدير, آيا مادران در ميدان تعليم و تربيت به الگوى توانا و زيبا, نياز دارند يا خير؟ جاى ترديد وجود ندارد كه همه انسانها نيازمند الگو هستند و دنبال الگوگيرى و الگويابى مى باشند و اين امر, براى انسانهاى عاقل, بسيار طبيعى است. آنچه مهم است و جاى دقت دارد, اين است كه از چه كسى بايد پيروى كرد و فرد به عنوان الگو, بايد داراى چه شرايط و ويژگيها باشد؟ از ديدگاه اسلام, اولين شرط براى يك الگو, آن است كه خود عامل به گفته هايش باشد و سيره عملى و علمى زندگى او به عنوان حجت شرعى و عقلى شناخته شده باشد. اين شرط كه الگو بايد, سيره عملى و علمى وى حجت باشد جز در مورد انبيا و امامان(ع) مصداق ندارد. در اين نوشتار كوتاه, كوشش شد تا بخشى از فضايل و سيره عملى و علمى فاطمه زهرا(س) در ميدان تربيت, به عنوان مادرى مهربانتر از خورشيد و ((مادر محبت)) به عنوان الگو, براى مادران بيان گردد. تا ميدانى و دريايى به سوى عاشقان گشوده گردد. زندگى فاطمه زهرا(س) لبريز از لايه ها و لطافت ها است و دسترسى و شناخت عميق از تمامى لايه ها و لطافت هاى زندگى معنوى وى, براى همه كس مقدور نيست. شخصيت معنوى اين بانوى ((بى كران)) متشكل از ((بسترهاى معنوى)) بسيارى است كه هر كدام از آنها براى يك زندگى معنوى و معنادار بكار آيد. از اين جهت, كوثر بى كران, كاملترين الگويى است كه مى توان در ابعاد گونه گون زندگى, وى را مقتداى خويش قرار داد, كه يكى از ((لايه ها و لطافت هاى)) زندگى معنوى وى كه بستر معنوى خوبى را براى رشد ربانى و معنوى فراهم مى سازد, ((بستر تربيتى)) زندگى او است. در ((سيره عملى و علمى)) زندگى وى, ظرافت ها و دقتها موج مى زند. او مادر است, اما چگونه مادر؟! مادر امامت است و حسنين در دامن مبارك او تربيت يافته اند. مادرى است كه از راه تكان دادن گهواره, براى هميشه جهان را تكان مى دهد و از طريق ((لالايى و تاتايى هاى)) حساب شده, جهان و جهانيان را پر از فريادهاى عدالت خواهى مى كند و به سمت عدالت پيش مى راند. حضرت امير(ع) در مورد تربيت خانوادگى مى فرمايند: ((يا كميل, مر اهلإ ان يروحوا فى كسب المكارم…)) ((اى كميل! خانواده ات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن بزرگوارى, و شب ها در رفع نياز خفتگان بكوشند. سوگند به خدايى كه تمام صداها را مى شنود, هر كس دلى را شاد كند, خداوند از آن شادى لطفى براى او قرار دهد كه به هنگام مصيبت چون آب زلالى بر او باريدن گرفته و تلخى مصيبت را بزدايد چنان كه شتر غريبه را از چراگاه دور سازد.))(3) تربيت كلامى كودكان, از زمزمه هاى زيباى مادر در قالب ((لالايى)) و ((تاتايى)), آغاز مى شود. از اينجاست كه ظرافتهاى تربيت, رخ مى نمايد و يك مادر مسوول را با مشكلات و موانع تربيتى مواجه مى سازد. مادر با زمزمه هاى ((لالايى و تاتايى)), در واقع مى خواهد در پاكترين سرزمين وجود كودك كه همان هستى و انسانيت كودك است تصرف كند و تصرف مى كند. آيا در چنين حالتى شايسته و بايسته است كه مادر, امر تربيت را سبك و سرسرى انگارد؟ آيا زمزمه هاى كلامى مانند لالايى, تاتايى و غيره مهم نيست و هر لفظ مهمل و بى معنايى كه باشد, اشكال ندارد؟ در اينجا جالب است كه توجه عزيزان را به يك داستان تربيتى كه بسيار جلب توجه مى كند جلب نمائيم. در شعرى منسوب به ((مادر تربيت)) فاطمه زهرا(س) آمده: اشبه اباإ يا حسن واخلع عن الحق الرسن واعبد الها ذا المنن و لا توال ذا الاحن يعنى حسن جان مانند پدرت باش حق را از بند اسارت رهاساز خدايى پر فضل و احسان را بپرست از دشمنان كينه توز دوستى و پيروى مكن(4) اين سخن زيبا, از جمله نوازش هاى نورانى حضرت زهرا(س) است به نوزادش حسن(ع). آن زمانى كه حضرت, نوزادش را روى دست بازى مى داد و به هوا مى پراند و به دنبال آن با وى با زبان كودكى سخن مى گفت, چنين زمزمه مى نمود. فاطمه زهرا(س), قبل از آنكه يك مادر باشد, معلم و مدير شايسته بود. مربى و روان شناسى بود كه در عمل, ((تربيت دينى)) را كاربردى ساخت و ظرافتهاى تربيتى را در خاندان اهل بيت(ع) به نمايش گذاشت. آنگاه كه حضرت زهرا(س) امام حسين(ع) را بر روى دست نوازش مى كرد, مى فرمود: انت شبيهٌ بابى؟ لست شبيها بعلى؟ ((حسين جان تو به پدرم شباهت دارى و به پدرت على(ع) شبيه نيستى.)) امام على(ع) سخنان فاطمه(س) را مى شنيد و لبخند مى زد.(5) مادرانى كه فاطمه زهرا(س) را الگوى خويش مى دانند, آيا در امر تربيت هم اين ((مادر تربيت)) را الگوى خود مى دانند يا خير؟ اگر فاطمه زهرا(س) را به عنوان الگوى تربيتى قبول دارند ـ و بايد هم قبول داشته باشند ـ تا به حال چه فكرى كرده اند؟ چه كارى كرده اند؟ چاره اى انديشيده اند يا خير؟… مادرى كه منتظر مد و تجمل روز است و بازار او را فريفت و گيج كرد, چه كار مى تواند بكند؟ او خود به دهها سرپرست و مادر احتياج دارد تا هستى خود را به ثمن اندك نفروشد. مادرى ((فن و هنرى)) است كه هر كس استعداد تحصيل آن را ندارد. مادرى ((كلاس عشق)) است كه به قول مولانا: در آسمان درها نهى, در آدمى پرها نهى صد شور در سرها نهى, اى خلق سرگردان تو مادرانى كه به خطا, خويشتن را از ((عشق مادرى)) محروم مى سازند, وحشتناكترين گمراهى ها را مرتكب مى شوند و خسران ابدى است كه نه در زمان و نه در ابديت جبرانى ندارد. يك مادر كم حوصله و عصبى, چگونه مى تواند به ظرافتهاى تربيتى جامه عمل بپوشاند؟ چرا ((سوراخ دعا را گم كرده ايم))؟ بيائيم قبول كنيم كه ((تربيت بزرگترين منبع و معدن)) است و ما, در كشف و بهره بردارى آن مشكل داريم. چند درصد از مادران, همانند فاطمه زهرا(س), زمزمه ها و ساير رفتارهاى تربيتى آنها حساب شده و با ((استانداردهاى تربيت اسلامى)) سازگار است؟ آيا شعر: اتل متل توتوله, گاو حسن چه جوره… با استاندارهاى تربيت اسلامى مى سازد؟ آيا ياد دادن چنين جملاتى, اولين وظيفه برخى ها است؟ مادرى كه دختر هفت تا ده ساله خويش را تقريبا ((نيمه عريان)) در معرض ديد عموم قرار مى دهد, چه تضمينى براى حجاب اسلامى و تربيت او دارد؟ چرا عده اى به نام مادر, به بچه ها و فرزندان خيانت مى كنند؟
مگر خيانت چه هست؟ خيانت به اين نيست كه سر كودك را از قفا جدا بكنند, هر كارى كه روح و انديشه كودك را خدشه دار كند, خود بزرگترين خيانت است و هيچ خيانتى, عمق فاجعه اش, عميق تر از خيانت در امور تربيتى نيست و گناه آن بابخشودنى است. به هر حال, تا شور و شعور لازم در امر تربيت تحقق پيدا نكند و تا زندگى را سراسر عشق نبينيم, تربيت انقلابى و يا پاكسازى و خودسازى, نوسازى انقلابى تحقق پيدا نمى كند و به بار نمى نشيند.
مادران يخچالى! تربيت منهاى محبت, آب در هاون كوبيدن است. كتاب كريم مى فرمايند: ((و قضى ربإ الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا, اما يبلغن عندإ الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما, واخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا; پروردگارت مقرر داشته است كه جز او را نپرستيد, به پدر و مادر نيكى كنيد, چنانچه يكى يا هر دوى آنها نزد تو به پيرى رسيدند كلمه اى رنجش آور به آنها نگو, و بر سرشان فرياد نزن, و با اكرام با آنها سخن بگو, و با آنها خاكسارى و مهربانى كن, و بگو: پروردگارا همانگونه كه آنها مرا در كودكى پرورش دادند, تو نيز آنها را مشمول رحمت خود قرار بده.))(6) ظاهر آيه يك معناى روشنى دارد و آن مهربانى و احترام به والدين است. ولى آنچه مهم است و از روح و معناى پنهان اين دو آيه استفاده مى شود, اين است كه وقتى پاى تربيت انسانى و اسلامى به ميان آمد, در مرحله اول والدين بايد اين آيات را در عمل تفسير كنند و يكى از دستورالعمل هاى كار تربيتى خود قرار دهند تا در مرحله بعدى نوبت به فرزندان برسد. مادرى كه مى خواهد كار تربيتى معنادار انجام دهد, خود بايد: 1 ـ به فرزندان نيكى كند. 2 ـ هنگام ناتوانى در دوران نوزادى و كودكى, و يا دوران ديگر, حتى به آنها اف نگويد. 3 ـ بر سرشان فرياد نزند. 4 ـ با اكرام با آنها سخن بگويد. 5 ـ با آنها خاكسارى و مهربانى كند و بال و پر پر مهر و آغوش گرم خويش را به سوى آنها بازگشايد. 6 ـ از خداوند براى فرزندان, طلب سعادت و رحمت بكند. فاطمه زهرا(س) كه خود قرآن ناطق و مفسر كبير است, يقينا در كار تربيتى, اين نكات ظريف و عميق قرآنى را كاربردى ساخت و بدان جامعه عمل پوشاند. در روايت آمده, امام حسن(ع) مريض شد و درد و بى تابى آن بزرگوار بالا گرفت, حضرت زهرا(س) فرزند عزيزش را خدمت رسول خدا برده : ((قالت: يا رسول الله ادع الله لابنإ ان يشفيه, اى رسول خدا! پروردگارت را بخوان تا فرزندت را شفا دهد.))(7) در جاى ديگر آمده, حضرت زهرا(س) با ياد روزگار شيرين و محبتهاى رسول خدا, خطاب به كودكان خود فرمود: ((اين ابوكما الذى؟ كان يكرمكما و يحملكما مرذه بعد مره؟ اين ابوكما الذى؟ كان اشدذ الناس شفقه عليكما؟ فلا يدعكما تمشيان على الارض و لا اراه يفتح هذا الباب ابدا و لايحملكما على عاتقه كما لم يزل يفعل بكما؟ كجاست پدر مهربان شما دو فرزندم؟ كه شما را عزيز و گرامى مى داشت, و همواره شما را بر روى دوش خود مى گرفت, و نمى گذاشت بر روى زمين راه رويد. كجاست پدر شما كه مهربان ترين مردم نسبت به شما بود. ديگر هرگز او را نمى بينم كه اين درب منزل را باز كند, و شما را بر دوش خود گيرد, همان رفتارى كه همواره نسبت به شما انجام مى داد.))(8) با اين شيوه با فرزندان سخن گفتن, در واقع يك دوره كامل, كلاس ((آموزش محبت)) است. همان كلاسى كه پدر بزرگوارش براى وى برگزار كرد, خود دارد براى فرزندان دلبند خويش برگزار مى نمايد. اين همان كلاس كاربردى عملى است, كه از زيباترين كلاسهاست. فاطمه زهرا(س) ((مادر محبت)) است و با محبت معنادار وى بايد جهان هدايت مى شد. اگر با وجود الگوى تربيتى چون فاطمه زهرا(س), عده كثيرى از مادران مسلمان با مشكل تربيتى مواجه هستند, اين به خاطر آن است كه : اولا شناخت و معرفت عميق, نسبت به شخصيت الگو ندارند. ثانيا شناخت و تلقى و برداشت درست از تربيت اسلامى ندارند. ثالثا برخورد و رفتارشان در امر تربيت محبتآميز نيست. رابعا بسيارى از مادران و پدران تربيت را به عنوان بزرگترين منبع, به حساب نمىآورند. نويسنده كتاب ((كوچك زيباست)) كه يك بحث اقتصادى در آن مطرح شده است, يكى از عناوين بحث كتاب را ((تربيت, بزرگترين منبع)) قرار داده است. مى گويد: ((عامل اصلى همه توسعه هاى اقتصادى از ذهن آدمى برمى خيزد. ناگهان, شهامت, قدرت ابتكار, اختراع, تكاپوى سازنده, نه تنها در يك زمينه بلكه در بسيارى زمينه ها در آن واحد از وجود آدمى فوران مى كند… بنابراين مى توان گفت كه تربيت حياتى ترين منبع براى بشريت است.))(9) به هر تقدير, اگر ظرافتهاى تربيتى كه ((مادر مهربان)) فاطمه زهرا(س), آنها را در امر تربيت بكار مى گرفت, در زندگى انسانى ـ اسلامى مسلمانان جامه عمل پوشيده مى شد, مى بايست در انتظار مى مانديم كه: از محبت تلخها شيرين شود از محبت مسها زرين شود از محبت دردها صافى شود از محبت دردها شافى شود از محبت مرده زنده مى كنند از محبت شاه بنده مى كنند(10) متاسفانه و صد متاسفانه يكى از مشكلات بسيار بزرگ بر سر راه تربيت, ((فقر شادى و فقر محبت)) است. از چهره و رفتار برخى از نوجوانان و جوانان كمبود محبت و فقر شادى مى بارد. برخى از والدين, آنقدر نسبت به فرزندان بى مهرى و نامهربانى مى كنند كه بهتر است از آنها به ((والدين يخچالى)) نام ببريم. مادرى كه مسووليت خطير مادر شدن را پذيرفت, چگونه آغوش محبت و مهربانى به سمت و سوى فرزندان باز نمى كند؟ آيا تمامى مشكلات بر سر راه تربيت را مى توان با ((عروسك انبوه)) حل و فصل كرد؟ برخى ها, كودك را بمبارانى از عروسكهاى عاجز و عجيب و غريب مى كنند و اجازه فكر كردن را از بچه ها مى گيرند. آيا عروسكها جاى لبخند و محبت مادر را پر مى كنند؟ برخى از مادران كم حوله و بعضا عصبى مى خواهند, فقط بچه ها را سرگرم بكنند, ديگر مهم نيست با چه چيز آنها را سرگرم بكنند؟ كسى با عروسك و اسباب بازى مخالف نيست, سخن بر سر اين است كه: 1ـ عروسك جاى لبخند, بوسه, نوازش و محبت مادر را پر نمى كند و مشكلات بر سر راه امر تربيت را, تنها با اسباب بازى, نمى توان حل و فصل كرد. 2ـ فرزندان را بمبارانى از عروسك و اسباب بازى كردن و قدرت تفكر و خلاقيت را از بچه ها گرفتن درست نيست. 3ـ در بازار خريد و فروش عروسكها و اسباب بازى, بايد حد و مرزى باشد و والدين عزيز, هر اشيايى را به نام اسباب بازى و عروسك نخرند و بدانند كه پشت بعضى از اشيا به نام عروسك, غرض و مرضهاى زيادى خوابيده است. عروسكى كه با باطرى روشن مى شود وشروع به رقصيدن مى كند, چه آثارى در ذهن صاف كودك ببار مىآورد و چه پيام و پيامدى دارد؟ مادر بايد در امر تربيت, هدفمند, اهل شناخت و مطالعه, با حوصله و صبور, مدير, مهربان و با ادب, با عاطفه و… باشد. بهشت را به بها زير پاى مادران مى گسترانند, نه به بهانه. تا با دست مبارك مادران, جهان به لرزه درنيايد و تا در دامن و آغوش گرم مادران, گرماى محبت به جهان صادر نشود… و تا تربيت به مرز استاندارد اسلامى نرسد, هدف اسلام عزيز تامين نمى شود. هدف اسلام عزيز و مورد دعوت دين اسلام, همه بشريت هستند و رسيدن به سعادت از كانال محبت و تربيت.
داستان داورى و مادرى: اگر مادرى با داورى بين فرزندان مواجه گردد چه بايد بكند؟ داورى و قضاوت, از ظرافت و لطافت خاصى برخوردار است و اين امر بر كسى پوشيده و پنهان نيست. ولى داورى بين فرزندان و كودكان, ظرافت و لطافت كار را صد چندان مى نمايد. ـ ذهن صاف و دست نخورده كودكان ـ روح لطيف و ظريف آنها ـ داورى توام با تربيت ـ فضاى ذهن كودك و محدوديت هاى آن, همه و همه دست به دست هم مى دهند و كار داورى بين فرزندان و كودكان را با مشكل مواجه مى كند. آيا مادران مى توانند داوران خوبى براى فرزندان و كودكان خود باشند؟ در اينجا توجه عزيزان را به يك داستان جالب توجه, كه از طرف ((مادر محبت)) حضرت زهرا(س), صورت گرفت, جلب مى نمائيم. داستان داورى بدين قرار است كه: ((رسول گرامى اسلام درباره مسابقه خطاطى به حسن و حسين(ع) سفارش فرمود: هر كس خط او زيباتر است, قدرت او نيز بيشتر است. حسن وحسين هر كدام خط زيبايى نوشتند, اما رسول خدا قضاوت نكرد و آن دو بزرگوار را به مادرشان, فاطمه(س) هدايت فرمود, تا نگرانى قضاوت, با عاطفه مادرى جبران شود. حضرت زهرا(س) ديد كه هر دو خط زيبا و هر دو در اين مسابقه هنرى شركت نموده اند, چه بايد كرد؟ با خود گفت: قالت: انا ماذا اصنع و كيف احكم بينهما؟ من چه مى توانم بكنم و چگونه ميان دو كودكم داورى كنم؟ قضاوت نهايى را به تلاش خودشان ارتباط داد و فرمود: يا قرتى عينى انى اقطع قلادتى على راسكما و انشر بينكما جواهر هذه القلاده فمن اخذ منها اكثر فخطده احسن و تكون قوته اكثر. اى نور ديدگانم! من دانه هاى اين گردنبند را با پاره كردن رشته آن بر سر شما مى ريزم و ميان شما دانه هاى گردنبند را پخش مى نمايم. هر كدام از شما دانه هاى بيشترى بگيرد, خط او بهتر و قدرت او بيشتر است.))(11) به حق, ظرافت و زيبايى از لابلاى اين داورى, موج مى زند. اين داستان حق, داراى لايه هايى است و آمادگى دارد درياى بيكرانى از داوريهاى زيبا را به دينداران و مادران بگشايد و مسير زندگى انسانها را عوض كند. البته اين داستان از باب ((مشت نمونه خروار)) است و از اين قبيل مطالب در سيره علمى و عملى امامان(ع) موج مى زند و فراوان است. حال مادران در مورد اين داورى, خود به داورى بنشينند و خودشان را در امور تربيتى محك بزنند! از ديدگاه قرآن و امامان, امر تربيت و ظرافتهاى آن بسيار جدى است و ذره اى كوتاهى در آن روا نباشد. ذهن, انديشه, روح و انسانيت چيزى نيست كه به راحتى بتوان از كنار آن گذر كرد و يا آن را ناديده گرفت. على(ع) مى فرمايند: ((لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب, و لا ظهير كالمشاوره; هيچ ثروتى چون عقل, و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب, و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.))(12)
حقوق كودكان و عقوق مادران رسول اكرم(ص) مى فرمايند: ((يا على يلزم الوالدين من ولدهما ما يلزم لهما من عقوقهما))(13) يا على(ع), همانطورى كه فرزندان ممكن است عاق والدين گردند, والدين هم ممكن است عاق فرزندان گردند. همانطورى كه حقوق طرفينى و فراگير است, عقوق (ضيق و سختى ها) هم, طرفينى است. از ديدگاه اسلام, به يك اعتبار, حقوق به دو قسم تقسيم مى گردد: 1ـ حقوق مادى, 2ـ حقوق معنوى. صاحبان حقوق, عموم مردم مى باشند و مرد و زن, پير و جوان, حتى رحم (بچه در شكم مادر), صاحبان حق محسوب مى شوند. تربيت انسانى اسلامى, از جمله حقوق معنوى محسوب مى شود و نتيجه آن, پيام يا پيامد بزرگى را به همراه خواهد داشت. آنچه در بين عرف و عموم مرسوم است و شيوع دارد مساله ((حقوق و عقوق)) والدين است و در اذهان حك شده است كه در صورت سرپيچى فرزندان از والدين, فرزندان مورد عاق والدين قرار مى گيرند و در دنيا و آخرت پيامدهاى بدى در انتظار فرزندان خواهد بود. اين نكته درست, اما حقوق فرزندان چه؟ آيا در صورت سهل انگارى و بى توجهى به امر تربيت, والدين مورد عاق فرزندان قرار نمى گيرند؟ يقينا چنين است و در صورت كوتاهى در امر تعليم و تربيت, پيامدهاى بسيار بدى در انتظار پدر و مادر خواهد بود. مادرى كه به خاطر چشم به هم چشميهاى كور و مدستائيها و مدپرستى هاى پليد, شوهر را زير سوال مى برد و با شخصيت و مردانگى او بازى مى كند, آرامش خانواده را به هم مى پاشد و براى امر تربيت ذره اى ارزش قايل نمى شود, مورد عاق فرزندان قرار نمى گيرد و حقوق آنها را پايمال نكرده است؟! مادرى كه مى تواند فرزندش را همانند حسين فهميده, تربيت بكند و بايد هم چنين بكند, ولى به خاطر توقعات بيجا و كور, و سرگرميهاى فريبنده, فرزندش با همان استعداد و آمادگى سرشار, سر از زندان درمىآورد, چه جوابى دارد؟ عده اى مى گويند در ايران نمى شود كار فرهنگى و تربيتى عميق و هدفمند انجام داد. ولى بايد گفت: چطور شد, پدر وزيرى, وقتى پسرش در پاكستان متولد شد, و استعداد و نبوغ خاصى را در پسرش شناسايى كرد, مسئله را با يكى از بزرگان محلى در ميان گذاشت, آن عالم, گفت: شما در پاكستان نمى توانيد به هدف برسيد, بهترين و مناسب ترين جا براى رشد و كار فرهنگى, ايران است و شما برويد ايران. آقاى وزيرى, راهنمايى عالم محل را پذيرفت و آمد قم مقدس و الاذن كه پسرش حدود شانزده سال سن دارد, حافظ كل قرآن, حافظ كل نهج البلاغه, حافظ بيش از هفتاد دوره كتاب, در گرايشهاى مختلف اعم از روايات, فقه, رجال, تفسير وغيره. خلاصه يك خانواده پنج نفره, كلشان حافظ كل قرآن هستند و زندگى بسيار ساده هم دارند.)) با اين مقدمه, برويم سراغ اصل بحث, و ببينيم رابطه پدر فرزندى بين رسول اسلام(ص) و فاصله زهرا(س) چگونه بوده است؟ شيخ صدوق مى فرمايند: ((رسول گرامى اسلام(ص) هر گاه به مسافرت مى رفت, با فاطمه(س) خداحافظى مى كرد و وقتى از سفر برمى گشت, ابتدا به ديدن فاطمه مى شتافت. در يكى از مسافرت هاى پيامبر(ص), حضرت زهرا(س) دو دستبند نقره و يك جفت گوشواره براى خويش و يك پرده براى درب منزل خريد, پيامبر(ص) از مسافرت بازگشت و به ديداردختر شتافت. پس از مشاهده پرده خانه و زيور آلات ساده فاطمه(س) توقف كوتاهى كرد و به مسجد رفت. حضرت زهرا(س) با خود انديشيد كه پدر ناراحت است و فورى دستبند و گوشواره و پرده را درآورد و خدمت رسول خدا فرستاد و پيام داد: ((قالت: تقرا عليإ ابنتإ السلام و تقول اجعل هذا فى سبيل الله)) دخترت براى تو سلام مى فرستد و مى گويد كه اين[ زيور آلات اندك] را نيز در راه خدا انفاق كن. پيامبر(ص) پس از مشاهده بخشش و ايثار فاطمه(س) سه بار فرمود: ((فداها ابوها; پدرش فداى او باد.))(14) در مقابل, حضرت زهرا(س) درباره عواطف گرم پدرانه رسول خدا(ص) مطلبى را نقل فرمود كه قابل توجه و ارزيابى است: وقتى آيه 63 سوره نور نازل شد كه: ((رسول خدا را آنگونه كه همديگر را صدا مى زنيد, نخوانيد)) فاطمه زهرا(س) مى فرمايد: ترسيدم كه رسول خدا را به لفظ ((اى پدر)) بخوانم. من[ هم مانند ديگران پدر را] به نام ((يا رسول الله)) صدا زدم. [بدين خاطر] پيامبر, يك بار, يا دوبار, يا سه بار از من روى گردانيد[ و پاسخ نگفت]. سپس رو به من كرد و فرمود: اى فاطمه(س) اين آيه درباره تو و خانواده تو و نسل تو نازل نشده است. تو از من هستى و من از تو هستم. همانا اين آيه براى ادب كردن جفاكاران درشت خوى قريش, انسانهاى خودخواه و متكبر, نازل شده است. مرا با جمله ((اى پدر)) خطاب كن كه مايه حيات قلب من است و خداوند را خشنود مى كند.(15) اين گونه مطالب در سيره عملى پيامبر(ص) و فاطمه زهرا(س) و امامان(ع) موج مى زند و اينجا ديگر سخن از عقوق والدين و فرزندان نيست, سخن از حقوق محض است و اخلاق جهانشمول. نقش تربيتى اينگونه روابط, بسيار بالا است و انسانيت و عاطفه در آن, بسيار فراوان و ريشه دار. تا بحال, در هيچ جاى دنيا, چنين روابطى بين ((پدر و دختر)) صورت نگرفته است. اين رابطه, بر خلاف همه روابط معروف در دنيا داراى شان نزول است و هميشه تاريخ, درسآموز. اين جمله پيامبر(ص) كه در حق فاطمه زهرا(س) فرمود: ((فداها ابوها)), به بلنداى تاريخ پيام تربيتى دارد. اين جمله گرانسنگ, مى تواند ميزان و محك بسيار مناسبى باشد, تا همه كسانى كه با امور تربيتى در ارتباط و تماس هستند عموما و والدين خصوصا, خودشان را در معرض محك قرار دهند و فاصله ها را آسيب شناسى كنند. اگر فاصله ها زياد هست, كه زياد هم هست چرا؟ چه بايد كرد؟ خلاصه سخن آن كه: مردم عصر فضا و تكنولوژى عموما و مسلمانان خصوصا, دنبال آن چيزهايى كه به جد بايد باشند, نيستند, و دنبال آن چيزهايى كه اصلا نبايد باشند, هستند. و به عبارت ديگر ((سوراخ دعا را گم كرده اند)). دكور و تجمل, مسلح شدن به مد روز, هماهنگى و همراهى با بازار, رقابت كور با همسايه در ظاهرسازى, پيروى و الگوگيرى سريع از وامانده ها و سرخورده هاى غربى, دنبال هر خس و خاشاك, روانه شدن, روى آوردن به مواد مخدر, به بهانه عروسى ادا و اطوار درآوردن, ريخت و پاش فراوان, سر و صداها و روى آوردن به سوى صداهاى آلوده و… همه و همه براى آنها مهم است و سراسيمه دنبالش مى دوند ولى امر تربيت, قناعت زيبا, محبت و مدارا, الگوگيرى دينى و ارزشى, حلال و حرام الهى, روح قرآن, سيره عملى امامان و معصومين(ع) برادرى و برابرى, تعهد دينى و… چندان برايشان مهم نيست و به راحتى از كنارش گذر مى كنند. متاسفانه عده اى از مسلمانان كه زياد هم هستند, از سيره عملى امامان و معصومين الگو نمى گيرند ولى از غربى, آنهم غربى بنجول و سرخورده از زندگى, الگو مى گيرند و در جامعه دينى, انگشت نمايى مى كنند. به هر تقدير, مادران بدانند, كه با اندك توجه, مى توانند زمينه هاى زندگى بسيار زيبا را فراهم كنند. مگر حضرت زهرا(س) از چه ابزارهاى تربيتى استفاده مى كرد كه مادران عصر فضا با آن امكانات بى بهره هستند؟! فاطمه زهرا(س), فقط روح و انديشه بلند داشت و بس. ابزارهاى تربيتى حضرت, عاطفه بود و محبت. بينش بود و هدفمندى. و جاذبه بود و جانفشانى در امر تربيت.
نتيجه و خلاصه: امور تربيتى و ظرافتها و لطافت هاى آن, مقام و منزلت مادر و مسوولت پذيرى وى, الگو بودن فاطمه زهرا(س) در ((سيره علمى و عملى)) در اين نوشتار, مثلث بحث را تشكيل مى دهد. امر تربيت, به عنوان بزرگترين منبع و از خدايى ترين مسئله اى است كه هر انسان مسوول با آن روبرو است و كوتاهى در اين امر تمام هستى يك انسان را زير سوال مى برد. كسى كه بيش از همه در ميدان تعليم و تربيت نقش ايفا مى كند مادر است, و مادر اولين فردى است كه كار تربيتى را آغاز مى كند و در اين جهت تمام حركات و رفتار مادر, اعم از زمزمه ها و لالايى, لبخند, نفس كشيدن, ظاهر و باطن, تاثير عميقى بر كودك و روح او مى گذارد و مثلث شخصيت وى را تشكيل مى دهد. اگر مادران در امر تربيت كوتاهى بكنند و به عنوان مادران بى مسووليت معرفى و معروف گردند, عقوق و عوارض بدى در انتظار آنها است و هيچ عذرى پذيرفته نيست. در پايان بايد گفت, آنچه مى تواند مادران و فرزندانشان را در امر تربيت, بيمه كند, عمل كردن به ((سيره و رفتار عملى و علمى)) فاطمه زهرا(س) است ولا غير. پى نوشت ها: 1ـ مثنوى معنوى, دفتر چهارم, بيت 1767, اشاره به آيه 12 غاشيه. 2ـ همان, دفتر سوم. 3ـ نهج البلاغه, حكمت 257. 4ـ مناقب ابن شهر آشوب, ج3, ص389. 5ـ همان. 6ـ سوره اسرا, آيات 17 ـ 23 ـ 24. 7ـ بحارالانوار, ج59, ص104. 8ـ محمد, دشتى, ((نهج الحياه ـ فرهنگ سخنان فاطمه)) قم, موسسه تحقيقاتى اميرالمومنين, 1375, ص74. 9ـ اى. اف. شوماخر, ((كوچك زيباست)) على رامين, تهران: صدا و سيما, چهارم, 1378, ص61. 10ـ مثنوى معنوى, دفتر دوم, ابيات 1529 ـ 1531. 11ـ محمد, دشتى, همان, يا بحارالانوار, ج45, ص190, ح36. 12ـ نهج البلاغه, حكمت 54. 13ـ بحارالانوار, ج77, ص60, ح3, باب 43. 14ـ محمد دشتى, همان. 15ـ همان.
((فاطمه بضعه منى؟.. فاطمه روحى؟ التى؟ بين جنبى؟)) فاطمه بضعه من, روح ما بين دو پهلوى من است.
فاطمه كيست؟ اين كيست كه پيامبر اكرم (ص) برترين و والاترين انسان روى زمين فدايش مى شود, دستش را بوسه مى زند, او را جاى خود مى نشاند, هر صبح و شام بر او سلام مى كند (السلام عليكم اهل البيت) قبل از مسافرت از او اجازه مى گيرد, پيش از همه به ديدارش مى آيد و آخرين وداع را با او انجام مى دهد. اين چه محبتى است؟ اين چه علاقه اى است؟ گويا فاطمه شب قدر است و رسول خدا در وجودش قرآن را مى يابد. فاطمه تقويم يزدان است كه طالع نيك را در سيمايش مشاهده مى كند. فاطمه گنجينه رحمت است كه از راه او و به خاطر او درهاى رحمت گسترده خداوند بر بندگان گشوده مى شود. فاطمه ميزان سنجش اعمال است كه به مقدار محبتش قرب عند الله و قبولى اعمال در پيشگاه ربوبى اندازه گيرى مى شود و به مقدار دشمنيش مقدار دورى و بعد از خداوند حساب مى شود بلكه فاطمه, بيت معمور و كتاب مسطور و لوح محفوظ الهى است. سخن به گزاف نمى گويم كه عين حقيقت و مصداق روايت است. اگر ديگران جان اند او جانان است. اگر ديگران سنگ اند او مرجان است. هر ذره اى از جانش جهانى است و هر قطره اى از اشكهاى نيمه شبش جانى. حكيمان بايد آب حيات را از در شهوار كلامش دريابند و طبيبان, شفاى جان و روان بيماران را از توسل به ذاتش. و اين چه فضيلتى است كه پدرش با آن مقام و منزلت – كه هيچ نبى مرسلى و هيچ ملك مقربى به آن درجه نرسيده است – در برابرش تعظيم مى كند. اين جا ديگر بحث عاطفه پدر و فرزندى نيست; اين محبتى است خدائى و عاطفه اى است جاودانه و روحانى. هرگز كسى چنين محبتى نه پيش از او و نه پس از او در تاريخ نديده است. اين علاقه اى است ويژه كه تنها در محبت محمد و زهرا ديده مى شود و بس: صفائى است ربانى و محبتى است ملكوتى مانند ستاره اى درخشان, كوكبى درى, نورش و فروغش محيط دل را مى افروزد و او را چون هاله اى مقدس در ميان اختران زمين و آسمان الگو مى سازد و نور مى بخشد. هنگامى كه پدر بر دخترش وارد مى شود, دختر بر مى خيزد , از او استقبال مى كند و دست مباركش را بوسه مى زند; با چه عشقى و چه علاقه اى; گويا نسيم زندگى و حيات جاودانه را در بوسه دست پدر مى يابد و يا آنكه زندگى را با ديدار پدر وداع مى كند, و زندگى چيزى جز بوسه زدن بر دست پيامبر نيست و حيات دائمى چيزى جز ديدار ربانى با سرمنشا خلقت و راز آفرينش نمى باشد. و فاطمه كه سراسر وجودش مالامال از ايمان و خلوص است خود را پرتوى از آن نور پر فروغ مى بيند و شعاعى از آن آفتاب درخشنده.. و هنگامى كه فاطمه بر پدر وارد مى شود, رسول خدا دستش را مى گيرد و بر آن بوسه مى زند و ردا و عبايش را مى گستراند تا محبوبه خدا بر آن بنشيند, آنگاه با تمام وجود در خدمت اين كوكب درى قرار مى گيرد و لحظه اى از او غافل نمى شود گويا اين لحظه ديدار, تمام زندگى است و زندگى تمام است. بى جهت نيست كه پيامبر او را ((روحى؟ التى؟ بين جنبى؟)) مى خواند كه او جان پيامبر و روح و روان رسول الله است. در امالى صدوق, روايتى طولانى از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((… و اما دخترم فاطمه, پس اوست سرور زنان جهانيان از اولين و آخرين و اوست بضعه من و نور ديده ام و ميوه دلم و روح ما بين دو پهلويم. من هنگامى كه به او نگريستم به ياد حال او پس از مرگم افتادم. گويا مى بينم كه حرمتش را مى شكنند و حقش را غصب مى كنند و ارثش را منع مى كنند و پهلويش را مى شكنند و جنينش را سقط مى كنند و او فرياد مى زند: وا محمداه! ولى پاسخى نمى شنود و يارى مى طلبد و كسى به فريادش نمى رسد و او پس از من همچنان گريان و نالان است تا آنكه درد و بيمارى بر او چيره مى شود پس خداى عزوجل مريم دختر عمران را مى فرستد كه مونس او باشد, پس او را مى بينم كه مى گويد: بارالها! از زندگى دنيا خسته شدم و از اهل دنيا نالان گشتم, پس مرا به پدرم برسان, آنگاه خداى عزوجل او را به من ملحق مى كند و او نخستين كسى است از اهل بيتم كه پس از من به من ملحق مى شود و او گريان و نالان و غمگين و حزين بر من وارد مى شود. پس در آنجا خواهم گفت: خداوندا! از رحمتت دور ساز آنان كه او را ظلم كردند و مجازات كن آنان كه حقش را غصب نمودند و خوار ساز آنها كه او را خوار ساختند و در دوزخ براى هميشه فروافكن او كه پهلويش را شكست تا جنينش سقط شود, پس فرشتگان آمين خواهند گفت.))(1) امام كاظم عليه السلام فرمود: از پدرم پرسيدم: پس از بيرون رفتن فرشتگان از منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم, چه گذشت؟ فرمود: روزى كه درد بر پيامبر غلبه كرد و آثار مرگ در او هويدا شد على و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و به افرادى كه در منزل بودند دستور داد خارج شوند, سپس به ام سلمه فرمود: دم در بايست و نگذار كسى نزديك شود! آنگاه على را خواست. حضرت امير نزديك شد. پيامبر دست فاطمه را گرفت و مدتى طولانى دست حضرت زهرا را بر سينه خود گذاشت و با دست ديگر دست على را گرفت. هنگامى كه حضرت رسول مى خواست سخن بگويد, گريه بر او غالب شد و توانائى سخن را از وى گرفت. فاطمه بسيار گريست. على و حسن و حسين نيز از گريه رسول الله گريستند. پس فاطمه عرض كرد: اى رسول خدا! قلبم را سوزاندى و گريه ات جگرم را آتش زد. اى سرور و سيد اولين و آخرين و اى امين پروردگار و حبيبش و پيام آورش! پس از تو بر فرزندانم چه مى گذرد؟ پس از تو بر اهل بيتت چه مى گذرد؟ بر على, برادرت و يار و ياورت چه خواهد گذشت؟سپس گريست و صورت پيامبر را بوسيد, على و حسن و حسين نيز خود را در آغوش رسول الله انداختند. پيامبر سر را بلند كرد و در حالى كه دست زهرا در دستش بود, آن را در دست على گذاشت و فرمود: يا ابا الحسن! اين امانت خدا و امانت رسول خدا است نزد تو پس خدا و رسولش را در اين امانت نگهدارو تو قطعا چنين خواهى بود. اين به خدا سرور زنان اهل بهشت از اولين و آخرين است. اين به خدا (همتاى) مريم كبرا است. به خدا سوگند من به اين مقام نرسيدم جز آن كه از خدا خواستم به او و به شما (فضائلى) بدهد و هرچه درخواست كردم به من عطا فرمود… و بدان يا على! همانا من راضى و خشنود هستم از كسى كه دخترم فاطمه از او راضى باشد و همچنين پروردگارم و فرشتگان چنين هستند. يا على! واى بر كسى كه او را ظلم كند و واى بر كسى كه حقش را بربايد و واى بر كسى كه حرمتش را بشكند و واى بر كسى كه در خانه اش را بسوزاند و واى بر كسى كه شويش و همسرش را مورد اذيت و آزار قرار دهد و واى بر كسى كه با او مبارزه و ستيز كند. خداوندا! من از همه آنان بيزار هستم و آنها هم از من بيزارند. سپس رسول خدا آنان را نام برد و فاطمه و على و حسن و حسين را در بغل گرفت و فرمود: بارخدايا! من خشنود هستم از اينان و از كسانى كه پيروى از اينها كنند و تضمين مى كنم كه آنان وارد بهشت شوند و من دشمنم با هر كس كه آنان را دشمن بدارد و مورد ستم قرار دهد يا بر آنان پيشى بگيرد و تضمين مى كنم دوزخ را براى آنان و براى پيروانشان. وانگهى فاطمه جان! به خدا قسم راضى نمى شوم تا تو راضى شوى. راضى نمى شوم تا تو راضى گردى.)) از اين حديث و صدها حديث ديگر در مى يابيم كه خداوند متعال مسلمانان را با پيروى و محبت فاطمه آزمايش مى كند تا مومنان از منافقان و سپيدرويان از سيه رويان شناخته و جدا شوند و چنانكه يافتيم رسول خدا فاطمه را محك آزمايش قرارداده و وجود مبارك او را سنجش ايمان توصيف نموده است . چرا؟ آيا به خاطر اينكه زهرا تنها دختر و بازمانده اوست؟ هرگز چنين مطلبى در باره رسول الله متصور نيست. او در وجود زهرا تمام صفات نيك و كمالات عاليه انسانى مى ديد زهرا زيباترين خوبيها را در نهاد خود نهاده بود. زهرا با اخلاص و پرستش واقعى پروردگارش به بالاترين مقام نائل شد.. اخلاص در تمام زمينه ها..اخلاص او در مناجات هاى نيمه شب و عبادت راستين و بى اميد پاداش. مى فهميد چه مى گويم؟ زهرا خدا را شايسته پرستش مى داند و چون شناخت كامل دارد او را ستايش و نيايش و پرستش مى كند, زهرا خدا را شايسته عبادت مى داند و او را در نيمه شب و در همه وقت و هر زمان مى خواند, اشك مى ريزد, به نماز مى ايستد تا جائى كه پاهاى مباركش ورم مى كند و از عبادت دست بردار نيست و اگر از او پرسى: تو كه بالاترين مقام را عند الله دارى پس چرا خود را در عبادتش به اذيت مى اندازى و اينچنين به درگاهش تضرع مى كنى؟ مى فرمايد: ((ا لم اكن عبدا شكورا؟)) آيا روا نيست بنده اى سپاسگزار باشم؟ اين عبادتها تنها به خاطر شكر و سپاس است و هرگز كسى نتواند او را به حق سپاس گويد و فاطمه چون اين راز را مى داند لذا اگر شبانه روز و بى وقفه خدا را بخواند باز خودرا مقصر مى داند نه مانند ما كه از خواندن نماز واجب هم خسته مى شويم و با اكراه چهار ركعت نماز دست و پا شكسته مى خوانيم و توقع داريم در اعلى عليين ما را جاى دهند! زهى تفاوت. و زهرا در قنوت نماز شبش براى ما طمعكاران بى ارزش دعا مى كند و در راز و نياز دل شبش كه تاريكى شب را با ناله هاى دلسوزش مى شكافد از خدايش براى ما طلب مغفرت و آمرزش مى كند و آنگاه كه فرزند دلبندش حسن مجتبى سلام الله عليه به او عرض مى كند: مادر! همه چيز را براى ديگران خواستى.. براى خود هيچ نخواستى! پاسخ مى دهد: ((الجار ثم الدار)) و چقدر معنى در اين جمله كوتاه نهفته است و چقدر شايستگى و عظمت در اين دو كلمه جاى گرفته است: اول همسايه بعد به خود مى رسيم و هيچ وقت به فكر خود نبود كه همه اش به فكر ديگران. اين عظمت را در چه كسى جز فاطمه مى توان يافت؟ به هر حال فاطمه – همچنان قبرش – براى هميشه ناشناخته ماند نه دشمنان كه حتى دوستان نيز او را نشناختند. و اما از دشمنان چه بگويم.. سرانجام پيش بينى پيامبر كه نتيجه علم لدنى او بود به وقوع پيوست و مردم به جاى سفارش خدا و رسولش ((اسلا الموده فى؟ القربى)) با قرباى پيامبر نه تنها مودت نكردند كه با تمام توان دشمنى و عداوت كردند و دشمنى و ظلم را به حد اعلا رساندند. فدك غصب شد.. فاطمه اهانت شد.. على, ريسمان به گردن به مسجد برده شد..خانه پيامبر به آتش كشيده شد.. پهلوى زهرا از سيلى اعدا شكست.. محسنش سقط شد.. آفتاب نبوت به كسوف گرائيد.. مهتاب ولايت در خانه زندانى شد..و ظلم و تعدى سراسر خانه يادگار محمد را فرا گرفت. زهرا دستها را به آسمان بلند كرد و با قلبى شكسته و بدنى رنجور و جسمى عليل راز و نياز كرد و با خدايش درد دل نمود: بار الها! بالاترين قدرت از آن تو است.. حق مرا از دشمنانت بستان! اشك در ديدگان على چرخيد و گويا روى خود را به طرف ديوار كرد تا زهرا اشك على را نبيند. با قدرت قلب مباركش را تسلى داد و فرياد زد: ((اى دختر برگزيده خدا و اى بازمانده رسالت و بقيه نبوت! آرام باش. خوارى و بدبختى از آن دشمنانت است نه از آن تو. آنچه خدا براى تو فراهم كرده بسيار ارجمندتر و ارزنده تر است از آنچه اينان از تو به زور گرفتند پس كارشان را به خدا واگذار و پاداشت را از او بگير)). و اينچنين سايه لبخندى پژمرده بر سيماى رنگ رفته زهرا نقش بست و با صدائى گرفته فرمود: ((حسبى؟ الله)) خدا مرا بس است. و اين آغاز غروب بازمانده نبوت و پشتيبان ولايت بود. شمع چراغ محمدى داشت به پايان مى رسيد و رخساره پژمرده زهراى اطهر در افق زندگى آرام آرام غروب مى كرد. هرچندگاهى كه مى گذشت نگاهى حسرت آميز بر كودكان خردسال خويش مى انداخت و فورا خود را پاسخ مى داد كه: خدا آنان را در مى يابد, جاى شكوه و نگرانى نيست. درست است كه در اين اوان كودكى و آغاز زندگى بايد گرد يتيمى بر رخساره شان بنشيند چنانكه خود او رنج يتيمى خديجه كبرا را چشيده بود ولى قلب, كاملا آرام است و مطمئن زيرا مى داند كه سرپرستى آنان را على بر عهده دارد و على هرگز نمى گذارد كه عزيزان فاطمه احساس غربت كنند هرچند درد فراق, جانكاه و سخت است ولى نگران كننده نيست زيرا اين فرزندان, تربيت شده دست مبارك رسول خدا, على مرتضى و زهراى سيده النسا هستندو محال است در فراق عزيزترين عزيزان, لحظه اى آرامش خود را از دست دهند و جز صبر و شكر عكس العملى داشته باشند. به هر حال وعده حق رسول الله محقق شد و سفر وداع آغاز گشت. فاطمه در حالى با على و فرزندانش وداع مى كرد كه از آن سوى, رسول الله او را در بر مى گرفت و اين على بود كه با صدائى نالان, آهسته آهسته با پيامبر درد دل مى كرد: ((اى رسول خدا! امانتى را كه به من سپردى (به زودى) بازگردانده شد و اينسان اندوهم جاودان و شبهايم بى قرار است تا آنگاه كه خداوند مرا به شما ملحق سازد. هان! دخترت به سويت مى آيد و از امتت گلايه و شكايت مى كند و بى حرمتيهايشان را به سمع مباركت مى رساند. اى رسول خدا از او چيزى نپرس زيرا زبان حالش بالاترين گويا است.. در اين مدت كوتاه فراقت هرگز تو را از ياد نبرديم و پيوسته ذكر و ياد تو بر زبانمان جارى بود. سلام بر هر دوى شما (تو و دختر عزيزت) سلام كسى كه وداع و خدا حافظى مى كند نه خسته شده و نه از زيارتتان ملول است. اگر از كنارتان دور شوم هرگز از روى ملالت نيست و اگر در اينجا اقامت دائمى گزينم نه از سو ظن است به آنچه خدا صابران را وعده داده است.)) و اينسان آن قديسه پاك از اين كوكب رخت بربست و به سوى معشوقش شتافت; همو كه هر صبح و شام به يادش بود و از ذكرش لحظه اى غافل نمى شد تا پيوسته در راس شاكران و سرآمد صابران باشد. شايد آن روز تلخ و دردناك دوشنبه 13 جمادى الاولى سال 11 هجرى (632 ميلادى) بود كه زهره اسلام و زهراى محمد از كوثر محمدى چيده شد و دنياى ما زيباترين و خشبوترين گلهاى زندگى را از دست داد و تبهكاران نگذاشتند كه اين گل خشبوى نبى بيشتر عطر افشانى كند و جهان را از خس و خاشاكهاى بدبو برهاند. و اينچنين فاطمه به شهادت رسيد تا پيوسته جهان اسلام در غم او سيل اشك ببارد. سلام و درود هميشگى خدا بر او و پدرش و شوهرش و فرزندان اطهرش باد.
چشم شاد هر چشمى در روز قيامت گريان است, مگر چشمى كه براى مصائب امام حسين گريه كرده, چنين كسى در قيامت خندان و شادان به نعمت هاى بهشتى است. (بحار, ج44, ص293)
اشك براى اهل بيت براى هر مصيبتى كه بر آن صبر گردد و پوشيده شود پاداش است, مگر گريه و اشك براى مصائب ما كه بى صبرى و اشك نمودن آن, پاداش دارد. (بحار, ج44, ص287)
هديه به خدا امام محمد باقر فرمودند: نماز هديه مومن است به سوى پروردگار, پس هداياى خود را نيكو كنيد تا جوايز شما نيكو باشد. (ارشاد القلوب, ج2, ص18, باب22)
اظهار فقر پيامبر اكرم: نماز اظهار فقر و فروتنى در پيشگاه الهى است. (معراج نامه ابوعلى سينا, ص25)
اكرام به نمازگزار رسول خدا فرمودند: كه خداى تعالى مى فرمايند: من سه چيز را براى نمازگزار پذيرفته ام. تا زمانى كه در حال نماز است رحمتم را بر او نازل كنم. فرشتگان با بالهاى خود او را زير پوشش و حمايت قرار دهند. خودم با او مناجات كنم آن گاه كه او گفت: يا رب من مى گويم لبيك. (تفسير كشف الاسرار, ج10, ص465)
ركوع و سجود رسول خدا فرمودند: دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد خيرى در آن نيست. (منهج الصادقين, ج10, ص123)
خشوع نماز خشوع و فروتنى زينت نماز است. (ميزان الحكمه, ج5, ص279)
موضع سجده روز قيامت خداى متعال به آتش دوزخ مى فرمايد: اى آتش! هرچه را مى خواهى بسوزان, اما به موضع سجده نزديك مشو. (منهج الصادقين, ج8, ص397)
سنگين سر آن گاه كه پيامبر اكرم به معراج رفت, گروهى را مشاهده كرد كه سرهاى آنها را مى كوبيدند. درباره آنان از جبرئيل سوال كرد, او گفت: اينها كسانى بودند كه در نماز سر سنگين بودند. (دلائل النبوه, ج2,ص104)
سلام نماز پيامبر اكرم فرمود: چون بنده سلام نمازش را بگويد, خداوند درهاى بهشت را به رويش مى گشايد و مى فرمايد: اى بنده من از هر درى كه مى خواهى به بهشت وارد شو. (تفسير ابوالفتوح رازى, ج1, ص162)
پوشش نور از امام سجاد پرسيدند: چرا شب زنده داران صورتى زيباتر از صورت ديگران دارند؟ فرمود: چون آنان با خداى خويش خلوت كرده اند, خداوند از نور خود بر چهره آنان پوشانده است. (ميزان الحكمه, ج5, ص421)
لذت نماز امام صادق فرمود: من حاجتى داشتم, وضو ساختم و مشغول نماز شدم تا خدا را براى آن حاجت بخوانم, آن قدر لذت مناجات و راز و نياز با خداى متعال مرا متوجه خود كرد كه حاجتم را از ياد بردم. (بهشت جاودان, ص214)
راز تكبير مرحوم شيخ جعفر صاحب كتاب قيم ((كشف الغطا)) فرموده اند: راز تكبيرهاى هفتگانه هنگام نيت, همانا برطرف كردن غفلت نمازگزار از انكسار و ذلت در پيشگاه خداوند است. (سر الصلوه)
صداى موذن ويل دورانت مى نويسد: چه خوش آهنگ است صداى موذن در گوش مسلمان و غير مسلمان كه اين جانهاى محبوس در پيكر خاكى را از فراز هزاران مسجد دعوت مى كند كه به سوى بخشنده زندگى و عقل توجه كنند و به جان, با او پيوند گيرند. (خلوتگه راز, ص199)
تسبيح گوى او اميرمومنان فرمودند: هنگامى كه انسان مشغول نماز است, بدن و لباسش و آنچه در اطراف اوست تسبيح خدا مى گويند. (ميزان الحكمه, ص377, ج5)
اسرار نماز شستن دستها در وضو اشاره به دست شستن از علايق نفسانيه و شهوات حيوانيه است. آن وضو را تو وضو گوى كه در شستن دست شستن دست تو از خواهش دنيا باشد و شستن صورت, شستن غبار توجه به غير حق است و مسح سر, سر خط بندگى است و مسح پا, اشاره به پشت پا زدن به غير خدا و قدم زدن در ساحت حرم حضرت اله است. (اسرار الصلوه, ص101 ـ 102)
دوام نعمت امام صادق فرمودند: ركوع و سجود طولانى در نماز, سبب طولانى شدن عمر و دوام نعمت است. (وسائل الشيعه, ج4, ص928)
عبادت برتر اگر عبادتى برتر از نماز بود, خداوند فرشتگانش را به آن فرمان مى داد. (تفسير عاملى, ج1, ص73)
در يكى از كلاس هاى درس اخلاق در دانشگاه بحثى به مناسبت ((دوستى با خدا)) مطرح و دانشجويان نيز در آن مشاركت فعالى داشتند. در چهره آنها رضايت را مشاهده كردم تازه متوجه شدم چرا بعضى اديان, خدا را مساوى عشق مى دانندThe God is Love) ) چند سال قبل در تحقيقى مشاهده نمودم كه درصد كمى از دانش آموزان از بحث هاى خداشناسى كتاب هاى دينى رضايت داشتند. متوجه شدم كه ما بذر دوستى با خدا را در دل نوجوانان نكاشته ايم و حتى از عذاب الهى بيش از رحمت بى پايانش سخن گفته, به جاى صفات زيباى الهى به اثبات عقلى خدا پرداخته ايم و از بيان صفات جمال و جلال الهى غافل شده ايم. اسلام دين محبت است و پيامبر او رحمه للعالمين. او با اخلاق و محبت, بسيارى از اطفال گريز پاى را به مكتب عشق الهى كشانده است و رفتار محبت آميز امامان و پيشوايان, خود داستان مفصل ديگرى دارد. امام على(ع) در مورد برترى اسلام مى فرمايد: اسلام آيين خداست كه آن را براى خود برگزيد و بر ديده اش پروريد و بهترين آفريدگانش را ويژه ابلاغ آن گرداند و ستون هايش را بر دوستى خود استوار كرد.(1) همين محبت و مداراى حضرت رسول(ص) باعث شد تا در كمترين زمان تمدن اسلامى فراگير شده و نهادهاى حكومت اسلامى يكى پس از ديگرى تاسيس و مردم گروه گروه به دين خدا درآيند. حال كه روشن شد دين خدا بر پايه محبت و پيامبرش مظهر رحمت است, ما نيز بايد به شكرانه اين همه لطف, خدا را دوست داشته باشيم . در اين نوشتار آنچه كه در كلاس درس گفته ام با تغييرى جزيى به خوانندگان عزيز تقديم مى دارم. به اسباب و نشانه هاى دوستداران خدا اشاره نموده, در پايان به تشويق براى دوستى خدا مى پردازيم. از خداى بزرگ مى طلبم كه آنچنان مهر خويش را بر دل و جان بتاباند كه تا زنده ايم بر اين پيمان دوستى باقى باشيم. به قول حافظ: آنچنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت كه اگر سر برود از دل و از جان نرود در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود صفاتى كه در انسان وجود دارد, در يك تقسيم بندى با توجه به جهت گيرى هر يك از آنها, به ارتباط با مبدا يا معاد يا با خود انسان و يا به آينده مربوط مى شود. صفات ديگرى هم در انسان وجود دارد كه ارتباط او را با دنيا و يا موضع او را نسبت به ديگران تعيين مى كند. يكى از صفاتى كه ارتباط او را با خداوند مشخص مى كند دوستى انسان نسبت به خداست. براى روشن شدن اين مساله (دوستى با خدا) لازم است بدانيم كه بعضى از آنچه در زندگى اجتماعى انسان موجب محبت و دوستى بين انسان ها مى شود عبارتند از: 1ـ لذت بردن مادى و معنوى از محبوب. 2ـ احسان, يعنى هر كه به انسان احسان كند محبوب واقع مى شود. 3ـ حسن و جمال ظاهرى و باطنى. 4ـ سنخيت و همگونى باطنى و روحى. با صرف نظر از اينكه آيا همه اسباب ايجاد محبت به موارد ياد شده خلاصه مى شود يا خير, مى توان گفت آنچه محبت آفرين است, به طور حقيقى فقط در خداوند وجود دارد;او خالق همه زيبايى هاست, احسان او ازلى و ابدى است, در نظر اهل معرفت و بصيرت جمال او زيباتر و دوست داشتتنى تر از هر چيز است, هم روح و جان آدمى با پروردگار خويش رابطه اى مخفى و رمز و رازى درونى و باطنى دارد. بنابراين همه اسباب محبت به طور حقيقى و در بالاترين درجات در خداوند وجود دارد.(2)
1ـ اسباب دوستى با خدا الف . رحمت خداوند بر طبق روايات, كافران و فاسقان كه به وادى عصيان و گناه كشيده شده و در برابر مولاى خويش سر تعظيم فرود نياورده اند, از فطرت خدا دوستى برخوردار بوده اند. لكن غبارى بر فطرت آنها فرونشسته يا عوامل بيرونى مانند پدر يا مربى آنها را از فطرت خويش دور نموده اند و در يك كلام مشمول رحمت گسترده الهى واقع نشده اند. بر عكس, عارفان و عاشقان با ترنم رحمت الهى به جرگه محبان خدا درآمده اند, در قرآن آمده است: وليكن خدا ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دل هايتان بياراست و كفر و فسوق و عصيان را ناخوشايندتان گردانيد. اينان خود راه يافتگان اند.(3) همين مضمون در مناجات هاى امام سجاد(ع) هم آمده است: خلق را با قدرت خود, بى هيچ سابقه اى بيافريد و آنان را بر طبق مشيت خود, صورت داد. سپس آنان را در راه اراده اش پيش برد و در راه دوستى اش برانگيخت.(4)
ب. شناخت خداوند انسان چيزى را كه نمى شناسد و صفات او را نمى داند دوست نمى دارد. اصولا در وجود محبوب چيزهايى يافت مى شود كه او را دوست داشتنى مى كند. جز خدا كيست كه تكليف خود را رحمت بر بندگانش بداند؟ (كتب على نفسه الرحمه) خدايى كه اول عيب ها را مى پوشاند بعد آنها را مىآمرزد. خدايى كه عمده كارش آمرزش است. خدايى كه در مقابل نعمت هايى كه داده فقط از بنده اش شكر مى خواهد و نفع شكر را هم باز به بنده برمى گرداند و مى فرمايد شكر هر نعمتى آن است كه از آن خوب بهره بگيرى. خدايى كه وعده نموده همه گناهان بنده اش را بيامرزد. خدايى كه در مقابل يك نيكى ده برابر پاداش مى دهد. خدايى كه ميدان رشد استعدادها را آنقدر وسيع گرفته است كه هيچ كس بهانه اى براى كمال نداشته باشد و چنانچه انسان نتواند از ظرفيت وجودى اش استفاده كند او را زيانكار مى خواند ((ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم)) خدايى كه كريم و رحيم و غفور و حنان و منان و… است. هر كس اين خدا را با صفاتش بشناسد او را دوست خود مى داند. امام حسن(ع) فرمود: هر كس خدا را بشناسد او را دوست خواهد داشت.(5)
ج) دعا و نيايش دعا و نيايش ارتباط كوچك ترين جز هستى با بى نهايت است. در اواخر دعاى كميل آمده است: ((اغفر لمن لايملك الا الدعا)). خدايا بيامرز كسى را كه هيچ چيزى غير از دعا ندارد و دعا بالاترين سرمايه اوست. با نيايش هم ياد خدا و محبوب در دل زنده مى شود و هم دوستى با او درخواست مى گردد. اگر دعا نباشد چگونه خداوند دوستى خود را در دل بندگان بياندازد؟ در قرآن هم آمده است: ((اگر دعا كنيد استجابت مى كنم))(6) به همين جهت پيامبر(ص) و امامان معصوم عليهم السلام با تعبيرهاى بسيار زيبا درخواست دوستى با خدا را از او داشته اند. براى نمونه قسمت هايى از اين دعاها را نقل مى كنيم: پيامبر(ص) مى فرمايد: داود در دعاهاى خود مى گفت: بارالها! من دوستى تو و دوستى آن كه دوستت دارد و كردارى كه مرا به دوستى ات مى رساند از تو درخواست مى كنم. بارالها! دوستى ات را نزدم محبوب تر از خودم و خانواده ام… قرار ده.(7) امام سجاد(ع): بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه براى ديدنت جديت به خرج دادند و باز نماندند و راه به سوى تو را پيمودند و از آن منحرف نشدند و براى رسيدن به تو اعتماد كردند تا آن كه رسيدند. پس دلهايشان را از محبت خود سيراب ساختى و جان هايشان را به معرفت خويش, مانوس كردى.(8) امام سجاد(ع): بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه درختان شوق به تو در بوستان سينه هايشان آراسته شد و آتش محبتت, دل هايشان را بى قرار ساخت. پس آنان در آشيانه هاى انديشه ها جاى گرفته اند و در باغ هاى قرب و مكاشفه مى خرامند و از حوض هاى محبت, با جام هاى ملاطفت مى نوشند و به سرچشمه هاى صفا و يكرنگى وارد مى شوند.(9)
2ـ نشانه هاى دوستداران خدا الف. خستگى براى خدا تا آنجا كه در حافظه تاريخ مانده است تمام انبيا و اولياى الهى در راه محبوب خويش خطرها به جان خريده اند و خستگى را متحمل شده اند. در آيات قرآن كه ناظر به كتاب هاى آسمانى پيشين نيز هست آيه اى وجود ندارد كه آنان از خداوند شكايت كرده و به تعبير امروزى از رسالت خويش طلب استعفا نموده باشند. بى شك پيامبران الهى محبوب ترين بندگان نزد خدا بوده اند كه بار رسالت را بر دوش كشيده و به تناسب محبوبيت خود از جام بلا بيشتر نوشيده اند كه: البلا للولا. عاشقان و عارفان نه تنها خسته نمى شوند, بلكه با اختيار خود از بين آسايش و خستگى دومى را مى پذيرند و بدون مركبى راهوار, سنگلاخ باديه را طى مى كنند و خستگى را خسته مى كنند. امام على(ع) مى فرمايد: قلب دوستدار خدا, خستگى براى خدا را بسيار دوست دارد و قلب بى خبر از ياد خدا آسايش را مى پسندد.(10) امام صادق(ع) مى فرمايد: خداوند تبارك و تعالى به داود(ع) وحى كرد: ((چرا تنهايت مى بينم؟)) گفت: ((در راه تو از مردم بريده ام و آنان از من بريده اند)) خداوند فرمود: ((چرا خاموشت مى بينم؟)) گفت: ((ترس از تو خاموشم كرده است)) خداوند فرمود: ((چرا خسته ات مى بينم؟)) گفت: ((محبتت خسته ام ساخته است)).(11)
ب) دوستى اهل بيت دوستى اهل بيت, ميزان و ملاكى براى سنجش دوستداران خداست. خداوند با آن خورشيد تابان (پيامبرص) و اين ستارگان فروزان (ائمه اطهارع) بسيارى را آزمود. عده اى سربلند از اين آزمايش الهى بيرون آمدند و گروهى به طمع دنيا از جريان حق طلب روى برگردانده, به دنبال فرصت طلبان و تازه به دوران رسيده ها رفتند و حال آنكه هنوز نداى پيامبر(ص) در گوش آنان طنين انداز بود كه: ((انى لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى)). اگر آن دوستى واقعى وجود داشت, امروز تاريخ مسير ديگرى را مى پيمود. شيعه حرف اول را در دنيا مى زد و اسلام ناب به جاى اسلام امريكايى در كشورهاى اسلامى حاكم بود. امام صادق(ع) مى فرمايد: به خدا سوگند, آن كه دنيا را دوست دارد و به جز ما دوستى مى كند خدا را دوست ندارد. هر كس كه حق ما را بشناسد و ما را دوست بدارد در حقيقت خداوند را دوست داشته است. (12) امام هادى(ع) در زيارت جامعه كبيره مى فرمايد: ((من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله)); هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر كه شما را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است.
ج) شب خيزى معمولا مخاطب آيات قرآن اكثر مردم مى باشند در عين حال آيات خاصى وجود دارد كه تكليف خاص براى پيامبر(ص) آورده است. تكليف به نماز شب مخصوص پيامبر(ص) بوده است و از همين انحصار مى توان به اهميت موضوع پى برد. همه مردم مخلوق خدا هستند ولى همه محبوب او نيستند. يكى از خصوصيات دوستداران, بيدارى در شب و راز و نياز با محبوب است. ويژگى شب, آرامش و فراغت از امور دنياست. قلب, توجه خاص به معبود دارد. نمى توان لاف دوستى با او را زد ولى در دل شب با او راز و نياز نكرد. خداوند به موسى فرمود: اى پور عمران! دروغ مى گويد آن كه مى پندارد دوستم دارد و چون شب درآيد از من غفلت كند و بخوابد. مگر هر دوستدارى, خلوت با محبوبش را دوست ندارد؟ اى پور عمران! اينك اين منم كه بر دوستانم برآمده ام و چون شب آنان را فروپوشد, ديده دلشان بگردد و كيفرم پيش چشمانشان پديدار شود و چنان با من سخن گويند كه گويى مرا مى بينند و چنان مرا مخاطب مى سازند كه گويى در حضورم هستند. اى پورعمران! از قلبت شكستگى, از بدنت افتادگى و از چشمانت اشك ها را در تاريكى شب, نثار من كن و مرا بخوان كه مرا نزديك و اجابت كننده خواهى يافت.(13) حافظ, كسانى كه لاف دوستى با خدا را مى زنند و شب خيزى ندارند كافر عشق مى داند: زلف آشفته و خوى كرده و خندان لب و مست پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست نرگسش عربده جوى و لبش افسوس كنان نيم شب دوش ببالين من آمد بنشست سر فراگوش من آورد به آواز حزين گفت اى عاشق ديرينه من خوابت هست عاشقى را كه چنين باده شبگير دهند كافر عشق بود گر نشود باده پرست در حديث معروف معراج علاوه بر شب خيزى نشانه هاى ديگرى هم براى دوستداران خدا آمده كه ذكر آنها خالى از لطف نيست. خداوند مى فرمايد: اى احمد! چنين نيست كه هر كه بگويد خدا را دوست دارم مرا دوست داشته است, مگر آنكه به اندازه نيازش بخورد, لباس كم بها بپوشد, پهلو از بستر تهى كند, در نماز قيامش طولانى شود, خاموشى پيشه كند, به خدا توكل ورزد, بسيار بگريد, كم بخندد, با هواى نفس مخالفت كند, مسجد را خانه خود, دانش را دوست, زاهد را همنشين, عالمان را دوستان و فقيران را همراهان خود سازد. خشنودى مرا بجويد, سخت از عاصيان بگريزد, نيك به ياد من مشغول باشد, همواره بسيار تسبيح گويد, پايبند عهد خود باشد, به وعده اش وفا كند, قلبش پاكيزه باشد, در نمازش پاك و در فريضه هايش كوشا باشد, خواستار پاداش من, ترسان از عذاب من و نزديك و همنشين دوستانم باشد.(14)
3 ـ ديگران را به دوستى خدا تشويق نماييم خداجويى خداخواهى و خدادوستى امورى فطرى بوده و انسان ها با همين فطرت خلق شده اند. اما گاهى غبار بر اين فطرت مى نشيند و انسان همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به ((خودفراموشى)) گرفتار كرد. ((ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)). از وظايف مومن آن است كه عشق به خدا را در دل ها زنده كند و ديگران را به مسير حق دعوت نمايد. اين كار به اندازه اى اهميت دارد كه به تعبير قرآن چنانچه ترك شود موجب ضرر و خسارت براى انسان مى شود و بزرگ ترين خسارت همين خسارت جان است. ((ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم))(15) در روايات متعددى كه از پيامبر (ص) و امامان (ع) رسيده است سفارش شده كه دوستى خدا را در دل هاى ديگران زنده كنيد. و همين عمل باعث مى شود خداوند هم شما را دوست بدارد. خداوند نه نياز به عبادت ما دارد و نه از معصيت ما ضرر مى كند. دوستى با خدا نيز كمالى براى خود انسان است و در سايه اين پيوند و دوستى صفات خداوندى در انسان زنده مى شود. در عالم مادى هم اينطور است. دوستى با ديگران باعث يك نوع تناسب روحى مى شود. بديهى است دوستى با خدا نيز تاثير در روح انسان دارد. پس بايد هم خود ما خدا را دوست بداريم و هم ديگران را به دوستى با خدا دعوت نموده و مهر او را در دل ها بيفكنيم. پيامبر(ص) فرمود: ((خدا را محبوب بندگانش كنيد تا خدا شما را دوست بدارد)) اينكه چگونه خدا را محبوب دل ها بگردانيم از پيشوايان سوال شده است و آن بزرگواران پاسخ هاى مشابهى داده اند. پيامبر(ص) مى فرمايد: خداوند به همراز خود موسى بن عمران(ع) وحى كرد: ((اى موسى! مرا دوست بدار و محبوب خلقم گردان. گفت: پروردگارا! من دوستت دارم, اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟)) فرمود: ((نعمت هايم را برايشان و عطايم را به ايشان يادآورى كن كه آنان ياد نمى كنند, چون از من جز هر نيكى را نمى شناسند.))(16) از خداى بزرگ مسئلت دارم كه ما را از دوستان خود قرار دهد و با آنان محشور نمايد. والسلام. پى نوشت ها: 1ـ نهج البلاغه, خطبه 198. 2ـ ر. ك: ديلمى, احمد, اخلاق اسلامى, ص118. 3ـ الحجرات, 7. 4ـ صحيفه سجاديه, دعا 19. 5ـ تنبيه الخواطر, 1 / 52. 6ـ غافر / 60. 7ـ سنن ترمذى, 5 / 522 / 3490. 8ـ بحارالانوار, 94, 225 / 1. 9ـ همان, 94 / 150. 10ـ تنبيه الخواطر, 2 / 87. 11ـ امالى صدوق, 263 / 280. 12ـ كافى, 8 / 129 / 98. 13ـ امالى صدوق, 438 / 577. 14ـ ارشاد القلوب, 205. 15ـ الشورى/ 45, و الزمر / 15. 16ـ امالى طوسى, 484 / 1058.
ويژگى هاى عباد الرحمن (14) نقش صبر و استقامت در تحصيل مقامات بندگان ممتاز
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى
چنان كه قبلا ذكر شد در قرآن (از آيه 63 تا 74 سوره فرقان) دوازده ويژگى بندگان ممتاز خدا, بيان شده است كه با توجه به اين آيات چنين نتيجه مى گيريم; پنج خصلت و ويژگى نخست, جنبه اثباتى دارد, و بندگان ممتاز خدا, آن را انجام مى دهند, و چهار صفت و ويژگى بعد جنبه نفى دارد كه بندگان ممتاز خدا از آن دورى مى كنند, سپس سه ويژگى ديگر جنبه اثباتى دارد كه اين سير از اثبات به نفى و از نفى به اثبات, شايد اشاره به دو موضوع تحليه و تخليه باشد كه علم اخلاق و تهذيب بر محور اين دو اصل و دو جنبه دور مى زند, و بندگان ممتاز خدا بايد در هر دو جنبه قوى باشند, و از نيروهاى مثبت براى بيرون راندن خصال منفى كمك بگيرند, و با وارد نمودن فرشته, ديو را از درون خارج سازند, زيرا ديو بدون فشار نيروهاى مثبت, از درون انسان اخراج نمى گردد. نكته بسيار قابل توجه اين كه خداوند با صراحت مى فرمايد: اين دوازده ويژگى در پرتو صبر و استقامت به دست مىآيد, يعنى اگر انسان داراى نيروى صبر نباشد نمى تواند به تحصيل ويژگى هاى برجسته بندگان ممتاز الهى دست يابد, چنان كه در آيه 75 سوره فرقان مى خوانيم: ((اولئإ يجزون الغرفه بما صبروا)) به آنان به خاطر صبر و استقامتشان, درجات عالى بهشت داده مى شود, از اين عبارت به اوج اهميت نقش صبر در تحصيل ارزش ها, و پرهيز از ضد ارزش ها پى مى بريم, كه اگر آن نباشد, انسان هرگز نمى تواند داراى ويژگى هاى ممتاز گردد و به درجات عالى نايل شود.
تجزيه و تحليل صبر به رغم آنچه كه بعضى تصور مى كنند, به معنى دست روى دست گذاشتن, و تحمل در برابر هر گونه فشارها نيست, كه چنين معنايى سر از عجز و تظلم (ظلم پذيرى) بيرون مىآورد كه از نظر اسلام به شدت نهى شده است, بلكه صبر در اصل به معنى عزم قوى براى انجام كار, و ادامه كار با پشتكار و استقامت خلل ناپذير است, در لغتنامه مجمع البحرين در معنى واژه صبر آمده: ((الصذبر كفد النذفس عن هواها)) صبر يعنى خوددارى نفس از هوس هاى نفسانى (يعنى نبرد با طاغوت نفس اماره) و در لغتنامه المنجد مى خوانيم: ((صبرا على الامر: جر و شجع و تجلذد)) صبر بر چيزى به معنى جرئت و شجاعت و ايستادگى و شكست ناپذيرى در آن چيز است. بر همين اساس خداوند در آيات قرآن, شرط بزرگ مجاهدان راه خدا را, صبر و استقامت شمرده و مى فرمايد: ((و ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم ماهٌ يغلبوا الفا من الذين كفروا1; هرگاه از شما بيست نفر داراى صبر باشد بر دويست نفر غلبه مى كنند, و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر پيروز مى گردند. يعنى يك نفر صابر مى تواند ده نفر از دشمن را از پاى درآورد. اگر صبر به معنى دست روى دست گذاشتن بود, هرگز چنين توانى به انسان نمى داد كه در برابر ده نفر بايستد و بر آن ده نفر پيروز گردد. و همچنين صبر در قرآن در برابر ضعف و تسليم قرار گرفته است, و اين نشان مى دهد , صبر به معنى استقامت و پشتكار بوده, و ضد ضعف و سستى است , چنان كه خداوند مى فرمايد: ((و كاين من نبى؟ قاتل معه ربيون كثيرٌ فما وهنوا لما اصابهم فى؟ سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا والله يحبد الصابرين2; چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند , آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى رسيد, سست و ناتوان نشدند (و تن به تسليم ندادند) و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد. در قرآن بيش از دويست بار مساله صبر با واژه هاى گوناگون و گاهى با واژه استقامت مطرح شده3 و نتايج آن بيان گشته است, و اين مطلب بيانگر اوج اهميت صبر و استقامت است, از مجموع اين آيات استفاده مى كنيم كه اهميت صبر و استقامت, بسيار بيش از آن است كه ما فكر مى كنيم. از اهميت آن همين كافى است كه خداوند مى فرمايد: ((انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب))4 انسان هاى صابر, اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند. پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((الصذبر خير مركب ما رزق الله عبدا خيرا له و لا اوسع من الصذبر))5 صبر بهترين مركب سوارى است, خداوند هيچ بنده اى را بهتر و گسترده تر از صبر, روزى نداده است. اميرمومنان على(ع) در ضمن گفتارى فرمود: ((عليكم بالصذبر, فانذ الصذبر من الايمان كالراس من الجسد))6 بر شما باد به صبر و استقامت كردن, زيرا صبر نسبت به ايمان همانند سر نسبت به بدن است. از اين تعبيرات به خوبى فهميده مى شود كه صبر و استقامت نقش بسيار مهم در سازندگى و به سازى و پاك سازى انسان دارد, و بدون آن هرگز انسان نمى تواند به كمال برسد, و از آلودگى ها نجات يابد, به قول جلال الدين مولانا: صد هزاران كيميا حق آفريد كيميايى همچو صبر آدم نديد
رابطه صبر با دوازده ويژگى عبادالرحمن در روايات متعدد از جمله از رسول خدا(ص) نقل شده فرمود: ((الصذبر ثلاثهٌ, صبرٌ عند المصيبه, و صبرٌ على الطاعه, و صبرٌ على المعصيه)) صبر بر سه گونه است; صبر به هنگام مصيبت, صبر در راه اطاعت, و صبر در برابر گناه. اين حديث از على(ع) نيز نقل شده و در پايان آن آمده; صبر در برابر گناه نسبت به دو قسم اول, درجه عالى تر دارد.7 و در روايت ديگرى از اميرمومنان على(ع) آمده: ((الصذبر صبران; صبرٌ عند المصيبه, حسنٌ جميلٌ , و احسن من ذلإ الصذبر عند ما حرذم الله عزوجل عليإ))8 صبر دو گونه است, صبر در برابر مصائب و ناگوارىها كه صبر نيك و زيبا است, و از اين صبر نيك تر صبر در برابر امورى است كه خداوند متعال آن را حرام نموده است. بنابراين براساس اين دو حديث, پايه هاى اصلى صبر و استقامت, همين سه پايه است. ما وقتى كه دوازده ويژگى بندگان ممتاز خداوند را مورد بررسى و توجه دقيق قرار مى دهيم, چنين نتيجه مى گيريم كه هيچ كدام از آنها بدون استقامت, تحقق نمى يابد, و براى دستيابى آبرومندانه به آن دوازده ويژگى چاره اى جز يارى جويى از صبر و استقامت نيست, زيرا همان گونه كه قبلا گفتيم چهار ويژگى جنبه نفى و مبارزه دارد, كه تنها در پرتو صبر در برابر گناه تحقق مى يابد و هشت ويژگى جنبه اثباتى دارد كه تحقق آن با داشتن خصلت صبر در راه اطاعت, به دست مىآيد. بنابراين بايد پايه صبر و استقامت در همه ابعادش, به ويژه در برابر گناه, و در راه اطاعت را در روح و روان خود برقرار سازيم, تا بتوانيم به ويژگى هاى دوازده گانه دست پيدا كنيم. آرى صبر و استقامت داراى چنين نتايج درخشان خواهد بود, كه بدون آن, انسان هرگز نمى تواند به ارزش هاى والاى انسانى برسد, بر همين اساس چنان كه گفتيم قرآن با تعبيرهاى گوناگون به طور مكرر بيش از دويست بار, مسلمانان را به صبر و استقامت دعوت مى كند, و آنها را به كمك جويى از نيروى عظيم صبر, فرا مى خواند, و در يكى از فرازهايش به صراحت مى فرمايد: ((استعينوا بالصذبر والصذلوه انذ الله مع الصابرين))9 از صبر (و استقامت) و نماز, كمك بگيريد, زيرا خداوند با صابران است.
نقش و آثار صبر در گفتار پيامبر (ص) و امامان (ع) براى آن كه بيش تر به اهميت صبر, و آثار درخشان آن پى ببريم, و نقش بسيار مهم و عميق آن را در كسب فضايل و دورى از رذايل, و سامان سازى آن در ابعاد مختلف زندگى بدانيم نظر شما را به پاره اى از گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) جلب مى كنيم: 1ـ پيامبر (ص) فرمود: ((الصبر كنزٌ من كنوز الجنه))10 صبر گنجى از گنج هاى بهشت است. 2ـ حضرت على(ع) فرمود: ((الصذبر مطيذهٌ لا تكبو))11 صبر مركبى است كه هرگز به زمين نمى خورد. 3ـ نيز فرمود: ((الصبر عونٌ على كل امر))12 صبر يار و ياور انسان در هر كارى است. 4ـ نيز فرمود: ((عليكم بالصذبر فانذه لا دين لمن لا صبر له))13 بر شما باد به صبر و استقامت, آن كسى كه داراى صبر و استقامت نيست, دين ندارد. 5ـ امام صادق(ع) فرمود: ((كم من صبر ساعه قد اورثت فرحا طويلا))14 بسيار اتفاق افتاده كه يك ساعت صبر, سبب شادى طولانى خواهد شد. 6ـ اميرمومنان على(ع) در وصف پرهيزكاران مى فرمايد: ((صبروا اياما قصيره اعقبهم راحه طويله))15 آنها در چند روز اندك دنيا صبر كردند, و به دنبالش در آخرت به آسايش طولانى نايل شدند. 7ـ نيز فرمود: ((علامه الصابر فى ثلاث; اولها ان لايكسل , والثانيه ان لايضجر, و الثالثه ان لايشكر من ربه عزذوجل))16 نشانه صبر كننده در سه چيز است: 1ـ دور كردن بى حوصلگى از خود 2 ـ دورى از بى قرارى و دلتنگى. 3 ـ گله نكردن از خداوند متعال. 8 ـ نيز فرمود: ((مفتاح الظذفر لزوم الصذبر))17 داشتن صبر و شكيبايى, كليد پيروزى است. 9 ـ امام صادق(ع) فرمود: ((قلذه الصذبر فضيحهٌ))18 صبر و استقامت اندك, موجب رسوايى است. 10 ـ امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه انسان را در قبرش مى نهند, نماز او در جانب راستش, زكات او در جانب چپش, نيكى هايش بر بالاى سرش قرار مى گيرند, و صبر او در يك طرف دورتر از آنها مى ايستد, در اين هنگام وقتى كه دو فرشته مسوول بر او وارد مى شوند, صبر (كه به صورت نورانى است) خطاب به نماز و زكات و نيكى ها نموده و مى گويد: ((دونكم صاحبكم فان عجزتم عنه فانا دونه))19 مواظب صاحب خود باشيد, اگر در حفظ او از عذاب, درمانده هستيد, من آماده و حاضرم كه او را حفظ كنم. اين احاديث به روشنى نقش صبر و استقامت را در پيروزى مادى و معنوى, دنيوى و اخروى نشان مى دهد, و همه با زبان حال و قال مى گويند: صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
از شعارهايى كه طى چهار سال نخستين رياست جمهورى جناب آقاى خاتمى مطرح بود و مورد بحث و انتقاد قرار گرفت آزادى و توسعه سياسى بود. در اينكه اين شعارها با اصول انقلاب اسلامى مغايرتى ندارد و بلكه, با مفهوم صحيح آن, در چهارچوب انقلاب قرار مى گيرد, جاى سخن نيست. آزادى از جمله شعارهايى بود كه مردم انقلابى ما طى نهضت اسلامى فرياد كردند و ((استقلال, آزادى, جمهورى اسلامى)) خواسته امام و امت بوده و براى هميشه خواهد ماند. و نيز داشتن درك سياسى و همگانى كردن سياست به مفهوم شناخت مسائل جارى كشور و آگاهى از آنچه در تعامل دولت و ملت مى گذرد و مشاركت در سرنوشت حاكميت و هوشيارى در روابط خارجى و مسائل داخلى, چيزى است كه براى آحاد ملت از نخبگان و انديشمندان و آگاهان و نسل هاى دانشگاهى و عالمان دين گرفته تا توده مردم ضرورى است. اما مشكل اساسى درك صحيح از مفاهيم اين واژه هاست و تفكيك آنچه مى شود از آنچه بايد بشود.
آزادى بازيچه سو استفاده گران! اگر مردم ما در برابر رژيم ستمشاهى آزادى خواهى را فرياد كردند براى شكستن حصارهاى آهنين بود كه رژيم استبداد ايجاد كرده و از مردم حق آزادى بيان و اظهار نظر و انتقاد در برابر ناروايى ها را سلب كرده و هزاران تن از صاحبنظران , نويسندگان و آزادانديشان و حتى مراجع اسلام را در بند اسارت كشيده و مجازات هاى سنگين براى آنان بريده بود و در مقابل آن, آزادىهاى بى حد و حصرى براى بيگانگان و عواملشان و اوباش و اراذل و عياشان و هوسبازان فراهم ساخته بود. و به مثل معروف, رژيم استبداد ((سنگ را بسته و سگ را رها ساخته بود!)) آنچه آن روز مردم ما طلب مى كردند آزادىهاى معقول و مشروع بود كه طى سالهاى سلطنت خاندان منحوس پهلوى از آنان گرفته بودند. با پيروزى انقلاب, خواسته ملت جامه عمل پوشيد و در چهارچوب ارزشهاى اسلامى قانون اساسى تدوين و حدود آزادى نيز مشخص گرديد كه به موجب آن هر فرد يا گروه در اظهار عقيده آزادند مشروط به آنكه در برابر مقدسات دين و مصالح كشور و اصول انقلاب موضعگيرى نكنند و به امنيت كشور خلل وارد نسازند. بديهى است كه آزادى در هرنظام و سيستم حكومتى نامحدود و بدون قيد وشرط نيست و حتى كشورهاى لائيك و مدعى دموكراسى حد و مرزى را براى آزادى كشيده اند كه از آن مرز و محدوده كسى حق عبور ندارد , چه در غير اين صورت هيچ دولتى نخواهد توانست مديريت و كنترل جامعه را در دست داشته باشد و حقوق اجتماعى را تامين كند. مع الاسف در سالهاى اخير و پس از دوم خرداد, با سو استفاده پاره اى موج سواران, اصول و معيارهاى آزادى در كشور ما درهم ريخت و تدريجا به نوعى گستاخى و قداست شكنى , هرج و مرج اجتماعى, فرهنگى و سياسى و اخلاقى تبديل شد. ژست هاى آزادى خواستن و آزادى دادن به شيوه غربى ناباورانه در كشورى مطرح شد كه اسلام و تشيع با رگ و خونش آميخته است و هنوز گلهاى پرپرش از جبهه ها برمى گردد و بر دوش مردم تشييع مى شود و گروهى در انتظار اسيران در بند در دست دشمن خود هستند و حتى چشم به راه بازمانده استخوان هاى شهيدان خود لحظه شمارى مى كنند و برخلاف انتظار و با دل خونين لوث شدن ارزشهاى اسلامى و هتك مقدسات را شاهدند! از باب مثال هتاكى و پرده درى و بى حرمتى را روزنامه هاى زنجيره اى و پاره اى سخنوران به جائى رساندند كه بر مقدسات دينى و ملى يورش آوردند و همصدا با رسانه هاى استكبارى فعاليت پرشتاب را به منظور تضعيف نظام و براندازى تدريجى آن آغاز كردند و همين كه قانون با اين رنگين نامه هاى فاسد و مفسد و دست نشانده برخورد كرد داد و فرياد برآوردند كه آزادى نيست؟! و شگفت اينكه پاره اى كسان كه نان اسلام و حوزه را خورده بودند به هوادارى از اين جريان ضد دينى و ضد ملى برخاستند كه شرح اين ماجراى تلخ مقصود اين مقال نيست. به دنبال اين روند, فرياد اعتراض از سوى مراجع عظام , انديشمندان و نويسندگان خيرانديش و دين باوران و توده مردم با غيرت و مسلمان ها نسبت به اين آزادى صادراتى برخاست اما مع الاسف بذر مسمومى كه آقايان پاشيدند چون با مزاج گروه هاى هرج و مرج طلب سازگار بود, به ثمر نشست و هنوز هم آن شعارهاى انحرافى آزادى خواهانه! به گوش مى رسد و فضاى بازتر و محيط مساعدترى را براى ترويج فساد و سم پاشى و توطئه طلب مى كنند! و شگفت آنكه همين مدافعان آزادى به معنى نامشروع و غير قانونى آن, از نهادينه شدن قانون سخن مى گويند! و اندكى تامل نمى كنند كه قانونى كه آنها از آن دم مى زنند حق اينگونه آزادى را به كسى نداده و در اين دور باطل سرگردانند! چرا كه مى خواهند هم خدا را داشته باشند هم خرما را, هم توده مردم دين باور را راضى نگهدارند و هم هرج و مرج طلبان را نرنجانند! و اين شدنى نيست چرا كه سكه حق يك رويه است.
توسعه سياسى و بازتاب ها سرنوشت توسعه سياسى نيز در سالهاى اخير چيزى كمتر از سرنوشت آزادى نبود! در اينجا نيز سوراخ دعا گم شده! توسعه سياسى چنانكه اشاره شد, به مفهوم داشتن درك سياسى و مشاركت عموم در مسائل اجتماعى و سرنوشت حاكميت و شناخت و تحليل جريانهاى جارى و نقد و راهنمايى سياستمداران و بالندگى انديشه سياسى در حوزه ها و دانشگاه ها, تدريجا جاى خود را به توسعه سياست بازى و گشودن درها به روى احزاب ورشكسته و غيرقانونى داد. دانشگاه ها به صورت پايگاه جريانهاى مشكوك و هدايت شده درآمد, بحثهاى انحرافى تفرقه افكن دانشجويان را از كار اصلى خود كه تحصيل سرمايه هاى علمى و آمادگى براى آبادى كشور و خدمت به جامعه و نظام اسلامى و امنيت فكرى بود, بازداشت. عوامل كهنه كار وابسته به بيگانه در قالب تشكل هاى سياسى, از احساسات پاك جوانان خام و كم تجربه سو استفاده كردند و فتنه هايى چون فتنه تيرماه 78 را زير پرده هدايت كردند و مى رفت كه به يك فاجعه عمومى تبديل شود و اربابان خارجى شان را براى براندازى اميدوار ساختند , انديشه هاى سياسى ضد ملى و ضد دينى در جرائد و روزنامه هاى زنجيره اى عرصه ظهور و تاخت و تاز يافتند, پاره اى جريانهاى سياسى آشكارا در نشست ها و كنفرانس هاى بيگانه در خارج كشور كه با هدف براندازى سامان داده شد حاضر شدند و هرچه خواستند به نظام تاختند و به مسئولين نظام دشنام دادند و اين هم رهآورد توسعه سياسى آقايان بود! و ثمره اى جز اين ببار نياورد. تنها نتيجه آن اين شد كه نيروهاى انسانى و ملى را هدر دادند و كارهاى اساسى را قربانى توسعه سياسى نمودند! آيا اين آقايان خودى كه روى توسعه سياسى سينه چاك و بى قرار بودند هيچگاه نشستند و با وجدان خود خلوت كردند و به مسئوليت خود در برابر خد ا وخلق انديشيدند كه درد امروز ميهن و ملت ما بازىهاى ناشيانه سياسى نيست؟! آيا فكر كردند كه از اين شعارها و واژه ها چه كسانى بهره بردارى مى كنند؟ آيا لحظه اى با خداى خود خلوت كردند كه چه تعهدى در برابر او و در برابر خونهاى پاك شهيدان دارند؟ راستى كه آزمايش بزرگى است! اگر چشم بيدار و دل آگاهى باشد. امروزه مشكلات مادى و اقتصادى , انحطاط اخلاقى, گستاخى و خودسرى, شيوع منكرات, فساد ادارى كه مردم را به خونابه كشيده و هر روز بدتر از گذشته است, سو استفاده هاى مالى, تورم و گرانى و اعتياد و قاچاق , فروپاشى خانوادگى و مسائلى نظير آن چنگ و دندان نشان داده و آينده نسل نو و نسل هاى بعدى و انقلاب و اسلام را سخت تهديد مى كند و تجربه بدى كه برخى از اسلام نشان دادند مصيبتى است غير قابل جبران كه امام راحل (قده) همواره از آن اظهار نگرانى مى نمودند. به عبارت صريح تر كه گوش هاى ناشنوا هم بشنوند: همانگونه كه على عليه السلام فرمود: امروز مردم با يك چشم بر دين خود اشك مى ريزند و با چشم ديگر بر دنيايشان و مسئولين كنار نشسته اند و درگير مشاجرات سياسى و جناحى شده و كمتر مى انديشند كه بيست و دو سال از انقلاب گذشته, چرا هر روز شاهد نابسامانى بيشتر اوضاع و احوال و دنيا و دين مردم بايد باشيم؟! اگر وضع در حال حاضر بدينگونه باشد آيا آينده چه خواهد شد؟ و با اين عملكردها چگونه اين نظام دينى به دست نسلهاى بعدى مى خواهد برسد؟ و آيندگان چه قضاوتى درباره ما خواهند كرد؟ و براى روز داورى چه پاسخى داريم؟ در يك سخن, هر چه شعار آزادى و توسعه سياسى داده شد ثمرات خود را تلخ يا شيرين, نشان داد و اين بذر به بار نشست, ديگر بس است. آقايان در راه و روش تجديد نظر كنند, بيايند به فكر راه كارهاى اساسى و عملى جهت حل مشكلات باشند, سخنرانى و شيرين زبانى, و وعد و وعيد ديگر بى فايده است و چيزى جز خستگى و ملال نمىآورد, شعارهاى سياسى براى مردم آب و نان و مسكن و بهداشت نمى شود نه به درد دين مردم مى خورد نه دنياى مردم. بلكه چنانكه ديديم و تجربه كرديم براى دين ودنياى مردم و كشور آفت بود نه رحمت! هرچه بود ديگر بس است, زمان به سرعت مى گذرد, فرصت ها را نبايد از دست داد, تجربه شده را تجربه نكنند! احساسات پاك اين ملت را نبايد ناكام گذاشت, فريب گل و بلبل ها و چه چه قشرهاى بى خاصيت را هم نبايد خورد , كه كف هاى روى آب براى كسى مايه حيات نمى شود. از وادى خيال و احساس به عرصه واقعيت و عمل بايد بازگشت. و در يك سخن هنگام عمل است نه گفتار و اين گوى و اين ميدان! اميد است كه اين سخنان كه از روى درد, و نه ايجاد درد سر, گفته مى شود و درد دل عامه مردم است , به مسائل جناحى كه سخت از آن گريزانيم, حمل نشود كه دوست آن است كه راست بگويد هر چند تلخ باشد. والسلام.
نقش ورع در مديريت ((آخرين قسمت)) ساده زيستى زمامداران
محمد حسن رحيميان
انفاق دارايى شخصى در زمان مسئوليت پيشوايان الهى علاوه بر آن كه هرگز با استفاده از موقعيت و امتيازات مربوط به حوزه رهبرى و مديريت در راه مال اندوزى قدم نمى گذارند بلكه آنچه را نيز كه شخصا از راههاى مشروع به دست مىآورند, در جهت كمك به مردم مستمند انفاق مى كنند. درباره اميرالمومنين(ع) اينگونه روايت شده است: ((باع علىد (ع) حديقته التى غرسها له النذبىد(ص) و سقاها هو بيده باثنى عشر الف درهم و راح الى عياله و قد تصدذق باجمعها فقالت له فاطمه(س) تعلذم انذ لنا اياما لم نذق فيها طعاما و قد بلغ بنا الجوع و ما اظندإ الا كاحدنا فهلا تركت لنا من ذلإ قوتا؟ فقال. منعنى أ من ذلإ وجوهٌ اشفقت ان ارى عليها ذلذ السدوال(1) على (ع) باغچه اى را كه پيامبر اكرم(ص) براى او كاشته بود و با دست خود آن را آبيارى كرده بود به دوازده هزار درهم فروخت و به سوى خانواده اش روانه شد در حالى كه تمام آن مبلغ را صدقه داده بود! فاطمه(س) به على(ع) گفت: تو مى دانى كه چند روز است ما طعامى نچشيده ايم و در نهايت گرسنگى به سر مى بريم و جز اين گمان نمى برم كه تو نيز همانند هر يك از ما هستى چگونه از اين به اندازه قوتى براى ما وانگذاشتى ؟ على(ع) گفت: ((مانع من از اين كار چهره هايى بود كه نخواستم ذلت درخواست را بر آنها ببينم!)). باغى كه درختهاى آن را پيامبر خدا(ص) كاشته و آن را آبيارى كرده است يقينا از نظر هر مسلمانى بخصوص براى حضرت على(ع) بسى ارزشمند و گرانبها است و گذشته از ارزش مادى آن, چه بسا از جهت معنوى, دل كندن و از دست دادن چنين يادگارى بسيار مشكل است. طرف ديگر قضيه, اهل خانه آن حضرت است با ويژگى ها و منزلت بى نظيرشان كه خود گرسنه هستند و حضرت امير(ع) علاوه بر مسئوليتى كه نسبت به آنها دارد, احترام و محبتش به حضرت زهرا(س) و حسنين(ع) فوق تصور است, اما مسئوليتى كه در جايگاه اهل بيت و رهبرى بر دوش دارند كه آيه مباهله با تعبير ((انفسنا)), ((نسائنا)) و ((آبنائنا)) از آنها ياد مى كند, ايجاب مى كند كه همچون رهبر و كانون مديريت نظام اسلامى يعنى پيامبر اكرم(ص) ايثار كنند و چه بسا برخلاف وظيفه مردم عادى, سايرين را حتى بر خانواده خود, مقدم دارند و با سخت گيرى و گذشت از نياز مبرم و گرسنگى خود و خانواده خود, هر آنچه دارند را در طبق اخلاص نهاده و به مستمندان پيشكش دارند(2) همانگونه كه داستان ايثار همين جمع را به مسكين و يتيم و اسير خداوند متعال در سوره ((هل اتى)) بيان فرموده و زيباترين سيماى خلقت و پرشكوه ترين جلوه كمال هستى را به نمايش جاودانه گذاشته است.(3) در اين مقام سخن از تقسيم بيت المال و رساندن آن به صاحبان اصلى آن يعنى مردم نيست, سخن از دارايى خصوصى است كه آن هم نه با استفاده از امتيازها و موقعيت هاى مديريت و رهبرى بلكه با تلاش شخصى خودشان در صحنه كشاورزى و توليد مايحتاج جامعه فراهم كرده اند كه آن را نيز براى خود و خانواده خود اندوخته نمى كنند و مشفقانه براى زدودن غبار فقر و تنگدستى مردم و پيشگيرى از ذلت ناشى از درخواست كمك, به مستمندان مى بخشند و سرانجام آنگونه از دنياى فانى مى روند كه هيچ چيز از خود باقى نمى گذارند! اين ويژگى برجسته و نورانى همواه در آسمان زندگى همه رهبران الهى مى درخشد. امام خمينى به عنوان امتداد همين رهبرى و مديريت و پرتوى از خورشيد ولايت در اين مكتب الهى, در عصر ما, نمونه اى آشكار و دليلى روشن بر اين مدعا است. بى گمان, منابع عظيمى كه از وجوه شرعيه در جايگاه مرجعيت و انفال, اموال و دارائيهاى بسيار زيادى كه در جايگاه ولايت و رهبرى نظام اسلامى در اختيار امام قرار گرفت و همچنين انبوه بى شمار وجوه نقدى, املاك و اموالى كه به عنوان هديه و نذر براى شخص امام از سوى علاقمندان تقديم ايشان گرديد, در طول تاريخ مرجعيت و رهبرى اسلامى بى نظير بود. با اينحال امام از منبع عظيم بيت المال و اموال عمومى به اندازه سر سوزنى براى زندگى شخصى خود نيندوخت و از انبوه نذورات و هداياى شخصى نيز بيش از حد ضرورت و در حد يك زندگى ساده بهره نگرفت و بقيه را در راه خدا انفاق كرد. نقطه اوج وارستگى امام آنگاه تجلى كرد كه حتى قطعه زمين كشاورزى در خمين را كه ارثيه و يادگار پدر شهيدش بود, به هنگامى كه مسئوليت رهبرى جامعه اسلامى بر عهده اش قرار گرفت به مستمندان بخشيد و تنها خانه اى كه در يخچال قاضى قم در دوران طلبگى خود براى زندگى خود فراهم كرده بود يعنى همان خانه اى كه در سحرگاه 13 آبان 1343 در آن دستگير و تبعيد شدند را نيز در اختيار امور مردم قرار دادند و بعد از رحلت ايشان براى همين منظور به خلف صالحشان مقام معظم رهبرى واگذار شد و به اين ترتيب همگان در عصر حاضر نيز شاهد بودند كه رهبرى و ولايت الهى نه آن كه در زمان مسئوليت خويش هيچ چيز براى خود نيندوخت بلكه اموال محدود شخصى و موروثى خود را نيز در راه خدا تقديم كردو هيچگونه ارث و ميراثى براى بازماندگان باقى نگذاشت. و در حقيقت به هر نعمت و مكنتى كه دست يافت با تقديم به پيشگاه خداوند آن را براى زندگى جاودانه خود ذخيره ساخت.
بزرگترين پيشوايى كه مقروض از دنيا رفت درباره پيغمبر اكرم(ص) روايات فراوانى از طرق مختلف به ويژه از ائمه اطهار نقل شده است كه آن حضرت در حالى از دنيا رفت كه درهم و دينار و… به ارث نگذاشت و علاوه بر آن در احاديث متعددى آمده است كه رسول اكرم(ص) به هنگام رحلت مقروض بوده است. عن الصادق(ع): ((مات رسول الله(ص) و عليه دينٌ(4) پيامبر خدا(ص) در حالى از دنيا رفت كه بدهكار بود.)) از امام باقر(ع) درباره رسول خدا(ص) نقل شده است كه فرمود: پيامبر خدا(ص) درهم و دينارى را بر جاى نگذاشت و در ادامه فرمود: ((و لقد قبض(ص) و انذ درعه مرهونهٌ عند يهودى من يهود مديأنه بعشرين صاعا من شعير استلفها نفقهٌ لاهله(5) پيامبر خدا(ص) در حالى جان به جان آفرين تسليم كرد كه زره اش پيش يكى از يهود مدينه در گرو بود در برابر بيست صاع جويى كه براى روزى خانواده اش نسيه گرفته بود. داستان پيشوايان دينى, مراجع تقليد و عالمان بزرگى كه مقروض از دنيا رفتند نيز بسى آموزنده و عبرت انگيز است كه اميد است مورد پژوهش قرار گيرد.
همنشينى با فقرا يا اغنيا؟ دوستى و همنشينى يكى از عوامل سرنوشت ساز در زندگى انسان است, قرآن مى فرمايد: ((ويوم يعضد الظذالم على يديه يقول يا ليتنى؟ اتذخذت مع الرذسول سبيلا يا ويلتى ليتنى؟ لم اتذخذ فلانا خليلا لقد اضلذنى؟ عن الذكر بعد اسذ جانى؟ وكان الشذيطان للاسنسان خذولا وقال الرذسول يا رب اسنذ قومى؟ اتذخذوا هذا القرآن مهجورا;(6) و ـ به ياد آور ـ روزى را كه ستمكار ـ از شدت حسرت ـ دو دست خود را گاز مى گيرد و مى گويد: اى كاش راه پيغمبر(ص) را پيش گرفته بودم. اى واى بر من, كاش فلانى را به دوستى نگرفته بودم او مرا از ياد ـ حق ـ گمراه ساخت بعد از آن كه ـ ياد حق به سراغم آمده بود و شيطان همواره مايه خذلان انسان است و پيامبر(ص) گويد پروردگارا قوم من قرآن را مهجور داشتند.)) در همين دنيا نيز يكى از ملاكهاى شناخت افراد و گرايشهاى آنان چگونگى همنشينان آنها است و مى توان چهره واقعى هر فرد را در آئينه دوستان و معاشران او مشاهده كرد. حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((فمن اشتبه عليكم امره و لم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه…(7) هر كس را كه امرش بر شما مشتبه بود ودينداريش را نشناختيد, پس به همنشينان او نگاه كنيد.)) در حالى كه نوع همنشينانى كه فرد براى خود برمى گزيند نشانگر نوع گرايش ها و زمينه هاى درونى او است, استمرار معاشرت و مجالست با آنها به نوبه خود عامل فعليت يافتن زمينه ها و گرايشهاى مزبور مى شودو آنچنان را آنچنان تر مى كند. و همانگونه كه همنشينى با انسانهاى خدايى شخص را به سوى خدا رهنمون و نزديك تر مى سازد, مجالست با اهل دنيا و آلودگان به گناه, لغزشگاه خطرناكى است كه مى تواند انسان را در كام جهنم فرو بلعد و اين يكى از مهمترين دامهاى شيطان است و جمله ((كان الشيطان للانسان خذولا)) در ادامه ((ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا)) اشاره به همين نكته مهم است. در آيات و روايات معصومين(ع) به طور گسترده ضمن بيان آثار همنشينى, به معرفى كسانى كه همنشينى با آنها مفيد و سازنده است و همچنين افرادى كه مجالست با آنها تباه كننده انسان است, پرداخته شده است ودر اين ميان بر همنشينى با فقرا و اجتناب از مجالست با اغنيا تاكيد شده است. همنشينى با اغنيا براى مسئولان و زمامداران بسيار خطرناك تر و ناپسندتر است و صرف نظر از اين كه اغنيا, دارائى شان را از راه حلال به دست آورده باشند يا از راه حرام و صرف نظر از اين كه آنها در همنشينى با مسئولان اهداف پليدى از قبيل سو استفاده ها براى دفع ضرر يا جلب منفعت شخصى داشته باشند يا نه, همنشينى مسئولان با اغنيا به شدت مورد نهى قرار گرفته است تا چه رسد به آن كه مال آنها حرام باشد يا آن كه بخواهند با نمك گير كردن مسئول و نزديك شدن به او به انواع سو استفاده دست يازند و تا چه رسد به آن كه با دامهاى شيطانى و شگردهاى پليد خود تدريجا يك مسئول و مدير را به سوى رفاه زدگى, تجمل گرايى, شكم پرورى بكشانند و آرام آرام او را در گناهان و انواع آلودگيهاى مهلك فرو غلتانند و نابود سازند. آن همه سوز و گداز اميرالمومنين (ع) در نامه به عثمان بن حنيف(8) به خاطر اين نبوده است كه فرماندار بصره بر سفره حرام يا نجس نشسته و گوشت خوك خورده يا مشروب نوشيده است. بلكه همانگونه كه در آغاز نامه به آن تصريح فرموده است تخلف عثمان اين بوده كه اولا دعوت يك پولدار را پذيرفته است ثانيا بر سفره اى كه غذاى رنگارنگ داشته, نشسته است ثالثا ساير مدعوين همگى از اغنيا بوده اند و جاى مستمندان خالى بوده است! و سرانجام اين كه معلوم نبوده است كه پشت اين پرده رنگارنگ كدام نيرنگى نهفته است و اين آغاز به كدام فرجامى مى رسد! خداوند متعال خطاب به پيامبرش مى فرمايد: ((واصبر نفسإ مع الذذين يدعون ربذهم بالغدوه والعشى يريدون وجهه و لا تعد عيناإ عنهم تريد زيأنه الحيوه الددنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتذبع هواه و كان امره فرطا;(9) با شكيبايى قرين كسانى باش كه بامداد و شبانگاه پروردگار خويش را مى خوانند و چشمانت را به خاطر زيور زندگى دنيا از آنها برمگير و از كسى كه دل او را از ياد خويش غافل كرده ايم و از هواى نفس پيروى كرده و كارش زياده روى است, پيروى مكن. در اين مختصر, به ذكر احاديثى چند در اين زمينه بسنده مى كنيم باشد تا دلهاى پاك و جويندگان حقيقت ناب خود به تفسير و نتيجه گيرى از اين سخنان گهربار دست يابند.)) حضرت رسول(ص) فرموده است: ((الفقر فقران فقر الددنيا و فقر الاذخره ففقر الددنيا غنى الاذخره و غنى الددنيا فقر الاذخره و ذلإ الهلاإ;(10) فقر دو گونه است فقر دنيا و فقر آخرت, پس فقر دنيا غناى آخرت است و غناى دنيا فقر آخرت است و اين است هلاكت.)) عن الباقر(ع): ((لاتجالس الاغنيا فانذ العبد يجالسهم و هو يرى انذ لله عليه نعمه فما يقوم حتى يرى انذ ليس لله عليه نعمه;(11) با اغنيا مجالست مكن زيرا بنده خدا در حالى كه خود را در نعمت خدا مى بيند بعد از مجالست با اغنيا خود را از نعمت خدا محروم مى پندارد.)) حضرت رسول اكرم(ص) فرموده است: ((اربعٌ يمتن القلب: الذذنب على الذذنب و كثره مناقشه النسا يعنى أ محادثتهنذ و مماراه الاحمق تقول و يقول و لايرجع الى خير و مجالسه الموتى فقيل له يا رسول الله و ما الموتى؟ قال كلد غنى؟ مترف;(12) چهار چيز قلب را مى ميراند: گناه روى گناه و مناقشه زياد با زنان يعنى گفتگو با آنان و مجادله با احمق تو بگويى و او بگويد و به خيرى عايد نگردد و همنشينى با مردگان. گفته شد اى رسول خدا منظور از مردگان چيست؟ فرمود: اغنيا خوشگذران!)) پيغمبر اكرم (ص) فرمود: ((ثلاثهٌ مجالستهم تميت القلب: الجلوس مع الانذال و الحديث مع النسا والجلوس مع الاغنيا;(13) همنشينى سه گروه قلب را مى ميراند: همنشينى با افراد دون مايه و مكالمه با زنان و مجالست با اغنيا.)) در حديث قدسى خطاب به رسول اكرم(ص) آمده است: ((يا احمد محبذتى؟ محبذهٌ للفقرا فادن الفقرا و قرب مجلسهم منإ ادنإ و بعد الاغنيا و بعد مجلسهم منإ فانذ الفقرا احبايى؟;(14) اى احمد, دوست داشتن من, دوست داشتن فقرا است پس با فقرا نزديك شو و با آنان همنشينى نزديك داشته باش تا من با تو نزديك شوم و از اغنيا و همنشينى با آنان دور شو كه فقرا دوستان من اند.)) و رسول گرامى اسلام اينگونه دعا مى كند: ((اللهمذ احينى؟ مسكينا و امتنى؟ مسكينا و احشرنى؟ فى؟ زمره المساكين;(15) خدايا مرا مسكين زنده دار و مسكين بميران و در زمره مساكين محشور فرما!)) حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((و كان سليمان اسذا اصبح تصفح وجوه الاغنيا والاشراف حتى يجأى اسلى المساكين و يقعد معهم و يقول: مسكينٌ مع المساكين;(16) سليمان همواره هنگامى كه صبح فرا مى رسيد از بزرگان و اغنيا و اشراف مى گذشت تا نزد مساكين مىآمد و با آنها مى نشست و مى گفت: مسكينى با مساكين!)) با اين حال امام صادق(ع) مى فرمايد: ((و انذ آخر الانبيا دخولا الى الجنذه سليمان و ذلإ لما اعطى من الددنيا;(17) آخرين پيامبرى كه به بهشت داخل مى شود سليمان است و اين به خاطر آن چيزى است كه از دنيا به او عطا شده بود!)) امام صادق(ع) از اميرالمومنين(ع) نقل مى كند كه پيامبر اكرم(ص) خطاب به آن حضرت فرمود: ((يا على انذ الله وهب لإ حبذ المساكين والمستضعفين فى الارض فرضيت لهم اخوانا و رضوا بإ اماما;(18) اى على همانا خداوند دوستى مساكين و مستضعفين را به تو عطا فرمود پس تو به برادرى آنان خوشنود شدى وآنان به امامت تو خوشنود شدند.)) ابوذر غفارى مى گويد: ((اوصانى؟ رسول الله(ص) بسبع اوصانى؟ ان انظر الى من هو دونى و لا انظر الى من هو فوقى؟ و اوصانى؟ بحب المساكين والددنو منهم…;(19) پيامبر خدا(ص) مرا به هفت چيز وصيت فرمود: مرا وصيت فرمود كه ـ در زندگى مادى ـ به كسى كه پايين تر از من است نگاه كنم و به آن كس كه بالاتر از من باشد نگاه نكنم و مرا وصيت كرد به دوستى مساكين و نزديك شدن به آنان…)) حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((جالسوا الفقرا تزدادوا شكرا;(20) با فقرا مجالست كنيد تا سپاسگزاريتان فزونى يابد.)) پيغمبر اكرم(ص) فرموده است: ((سائلوا العلما و حاطبوا الحكما و جالسوا الفقرا;(21) از دانشمندان بپرسيد و با حكما گفتگو كنيد و با مستمندان مجالست نماييد.)) از جمله وصاياى اميرالمومنين(ع) در آخرين لحظات زندگى اين بود: ((اوصيإ بحب المساكين و مجالستهم;(22) تو را وصيت مى كنم به دوستى بى نوايان و همنشينى آنان.))
پى نوشت ها: 1ـ سفينه البحار, ج2 / 24. 2- و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه (سوره حشر / 9). 3- و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزا و لا شكورا (سوره انسان / 9 ـ 8) 4- فروع كافى, ج5 / 93. 5- بحارالانوار ج 16 / 219. 6- فرقان, 30 ـ 27. 7- بحارالانوار, ج71 ـ 197. 8- نهج البلاغه, نامه 45. 9- كهف / 28. 10- بحارالانوار, ج69 / 47. 11- بحارالانوار, ج71 , 194 ـ امالى صدوق / 153. 12- بحارالانوار, ج71 ـ 195 ـ الخصال ج1 / 108. 13- بحارالانوار, ج74, 155, و كافى ج2 , 141. 14- بحارالانوار, ج74, 23. 15- المستدرإ , ج1, ص538 ـ الحياه ج2 ـ 50. 16- بحارالانوار, ج14 ـ 83 . 17- بحارالانوار, ج69 ـ 52 . 18- بحارالانوار, ج39 ـ 306. 19- بحارالانوار, ج69 ـ 388. 20- غرر الحكم. 21- بحارالانوار, ج69 ـ 56. 22- بحارالانوار, ج69 ـ 41 ـ امالى طوسى ج1 ـ 8.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
4 ـ منابع دين و تبيين انتظار بشر از دين يكى از راه هاى تبيين انتظار از دين, شناخت منابع دين است, اگر ما ندانيم, دين را از چه منابعى مى توان اخذ كرد نمى توانيم انتظار از دين را تبيين كنيم و به عبارت ديگر: دين شناسى متفرع بر شناخت منابع دين است.
منبع ثبوتى و منبع اثباتى منبع دين دو قسم است: 1 ـ منبع ثبوتى 2 ـ منبع اثباتى منبع ثبوتى دين و احكام الهى فقط اراده ذات اقدس اله است, يعنى تنها منبعى كه دين از او جوشيده و نشات مى گيرد, اراده خداوند است و بس. منبع اثباتى دين كه با آن كشف اراده خدا مى كنيم, چهار تا است و آن ها عبارتند از كتاب و سنت و اجماع و عقل كه بازگشت اين چهار منبع به دو منبع است. زيرا اجماع ذاتا منبع مستقل نيست كه اگر متفكران اسلامى در چيزى اتفاق كردند حق باشد, بلكه حجيت اجماع از باب كشف از سنت و رضا و يا امضا معصوم خواهد بود. بنابراين, اجماع به سنت برمى گردد و سنت هم وقتى در آن دقت مى كنيم, در واقع همان وحى الهى است كه بر قلب پيامبر و ائمه(عليهم السلام) ظهور كرده است. بنابراين, قرآن و سنت به وحى برمى گردد. لكن قرآن وحى اصيل است و سنت الهاماتى است كه خداوند به پيامبر و ائمه(ع) آموخت. پس منبع دين عبارت از عقل و وحى است. اما وقتى عقل و وحى را بررسى مى كنيم, مى يابيم كه عقل و وحى دو چيز نيستند. زيرا وحى پيام الهى به صورت خاص است و عقل هاتف غيب است, عقل در مقابل كلام و وحى خدا نيست. زيرا خداوند به حكم آيه ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها))(1) و به حكم آيه ميثاق ((و اذ اخذ ربإ من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى))(2) هم مسائل حكمت نظرى و هم مسائل حكمت عملى را به انسان الهام كرده, در نهاد او به وديعت نهاده است و انبيا را نيز فرستاده تا اين دفينه ها و گنجينه ها را شكوفا سازند ((ليثيروا لهم دفائن العقول)).(3) بنابراين, عقل شعبه اى از الهام مستترى است در فطرت و نهاد و نهان انسان كه خدا آن را به وديعت داده است, پس عقل هم هاتف غيبى و پيام آور الهى است. بنابراين, در واقع منبع دين, وحى و الهام است. توضيح مطلب آن كه: ما نبايد منابع دين را به نقل و ظواهر الفاظ و كلمات منحصر كنيم. بلكه بايد بدانيم, يكى از منابع قوى و غنى دين عقل است همان طورى كه يكى از منابع قوى و غنى دين قرآن است و اگر عقل به عنوان منبع دين محسوب نگردد, بايد بسيارى از معارف و مسائلى كه دينى است و جز دين محسوب مى شود, از منطقه دين خارج گردد و بالاتر اگر كسى عقل را منبع دين نداند, نه تنها يكى از منابع غنى و قوى دين را حذف كرده است, بلكه در حقيقت به خود قرآن و روايات هم عمل نكرده است. زيرا قرآن عقل را مدار بسيارى از احكام مى داند, روايات عقل را منبع بسيارى از معارف مى شمارد. چنان كه فرمودند: ((ان لله على الناس حجتين حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل والانبيا والائمه و اما الباطنه فالعقول))(4) اگر كسى عقل را در مقابل دين قرار دهد نه حق عقل را ادا كرده و نه سهم نقل را اعطا كرده است. ابن سكيت از امام رضا (ع) سوال كرد: ((تالله ما رايت مثلإ قط فما الحجه على الخلق اليوم؟ قال فقال: العقل, يعرف به الصادق على الله فيصدقه والكاذب على الله فيكذبه. قال! فقال ابن سكيت: هذا والله هو الجواب))(5) امروز محق و مبطل و صادق و كاذب هر دو ادعا مى كنند, پس حجت خدا چيست؟ امام فرمود: معيار عقل است. ابن سكيت گفت: به خدا جواب همين است. سخن ابن سكيت از آن نظر كه يك عالم خردمند است, در حد سخن يك عالم اعتبار دارد, اما چون اين مطلب در حضور حجت خدا گفته شده, با تقرير حجت خدا همراه است از اين رو مى توان به آن استدلال كرد. چون حجت خدا آن را ردع نكرد, پس معلوم مى شود كه عقل از منابع قوى دين است.
معناى منبع بودن عقل براى دين عقل كه از منابع قوى و غنى دين است گاهى به اين معناست كه عقل مصباح و چراغ است كه مسائل را خوب مى فهمد, آيات و روايات را خوب بررسى مى كند وآنها را تنظيم و هماهنگ مى نمايد, ولى ما وقتى مى گوييم: عقل منبع دين است, به اين معنى نيست, بلكه خود عقل منبع مستقل است, گاهى پيام مستقل دارد و گاهى با زبان مقال و گاهى با سكوت امضا مى كند و اعتراضى نمى كند, عقل در اين صورت فتوا مى دهد نه اين كه فتواى قرآن يا روايات را مى فهمد. به اصطلاح اصوليين در مستقلات عقليه عقل منبع دين است, به همين دليل اگر در مواردى عقل احكامى داشت و در آن موارد نقل هم مطالبى را بيان كرد, نقل مويد عقل و حكم او امضا حكم عقل است.
رابطه متقابل عقل و شريعت رابطه متقابل عقل و شريعت, به سه صورت تصوير مى شود كه در آغاز اين رابطه بيان مى شود: 1 ـ عقل ميزان شريعت باشد يعنى اگر چيزى را شريعت گفت و به ميزان عقل درنيامد و اسرار آن را ادراك نكرد, فتوا به بطلانش بدهد. البته اين تصوير كه عقل ميزان شريعت باشد صحيح نيست. زيرا خود عقل به قصور خود آگاهى دارد ومى گويد من بسيارى از مسايل عالم و آدم و اسرار آن را نمى فهمم و راهنما طلب مى كنم و اين راهنما بايد معصوم باشد. وقتى عقل چنين مى گويد, نمى تواند ره آورد نقل را نقد كند. البته نقلى ثابت است كه بيان معصوم باشد, در غير اين صورت عقل نسبت به نقلى كه يقين آور نباشد, يعنى سندش يقينى نبوده و دلالتش نص نباشد, تسليم نمى شود و در برابر آن خضوع نمى كند مگر در بخش هاى تعبدى كه خود عقل فتوا مى دهد به اين كه مى توان به ظنون اكتفا كرد. 2 ـ عقل كليد و مفتاح شريعت باشد. از اين مطلب روشن است كه مفتاح فقط از بيرون كارآيى دارد تا انسان را به درون شريعت وارد كند و انسان را به گنجينه برساند و هنگامى كه وارد گنجينه شد ديگر مفتاح كارايى ندارد. 3 ـ عقل مصباح شريعت باشد, يعنى عقل چراغى باشد كه تشخيص دهد, چه چيزى با اصول شريعت هماهنگ است و چه چيزى با اصول شريعت هماهنگ نيست. در تشخيص صحت و سقم و سود و زيان ره آورد شريعت عقل چراغ خوبى است. چنانچه رابطه عقل با شريعت به سه صورت بوده است, رابطه شريعت و عقل و فطرت نيز به سه صورت تصوير مى شود. 1 ـ شريعت نسبت به عقل و فطرت ميزان باشد يعنى هر مطلب اصيلى را بايد با ترازوى نقل بسنجيم و اگر مثلا قضاياى فطرى يا فطريه القياس را در شريعت نيافتيم, بگوييم معتبر نيست مثلا اگر ما در شريعت نيافتيم كه اجتماع نقيضين محال است و يا ثبوت شى براى نفس خود ضرورى است و يا تخلف معلول از علت تامه يا علت تامه نسبت به معلول مستحيل است, بگوييم اين ها ارزش ندارند و به عبارت ديگر: چون قضاياى فطرى يا فطريه القياس در ترازوى شريعت يافت نشد, ارزش نداشته باشد البته اين سخن صحيح نيست, بلكه ملاك در اين گونه قضايا عدم مخالفت آنها با نقل و شريعت است, يعنى مخالفت آن ها با شريعت و نقل مانع است نه اين كه موافقت آن ها با شريعت شرط باشد. چنانچه در ارتباط روايات با قرآن مى گويند: مخالفت سنت با كتاب مانع حجيت سنت است نه اين كه موافقت شرط باشد. زيرا با تقرير و امضا عملى معصوم, حجيت آن اثبات مى شود, بنابراين, شرع و نقل ميزان عقل و فطرت نيست. 2 ـ شريعت مفتاح عقل وفطرت باشد اين مطلب نيز صحيح نيست. 3 ـ شريعت مصباح فطرت وعقل باشد, زيرا ممكن است انسان فطرت را با عادت و طبيعت وغريزه و سنت و حاجت خلط كند و در نتيجه دچار اشتباه شود, از اين رو چراغى لازم است تا هم فطرت را از امور ديگر تميز دهد و هم انسان برابر فطرت و عقل عمل كند. بنابر آن چه تاكنون گفته شد, معلوم مى شود كه عقل و دين در برابر هم نيستند, بلكه عقل و نقل همتاى هم, منبع براى دين هستند. عقل در مستقلات عقليه, و قضاياى علوم متعارفه, خواه در عقل نظرى و حكمت نظرى و خواه در حكمت عملى, مستقلا پيام دارد و نقل هم پيام هاى خاص خود را دارد, از اين رو دين گاهى به زبان عقل بيان مى شود و گاهى به زبان نقل تبيين مى گردد.
گروه موفق و ناموفق در تبيين انتظار بشر از دين كسانى كه درباره دين مطالعه مى كنند و به شناخت دين و انتظار انسان از دين و دين از انسان مى پردازند, چهار گروه هستند, كه بعضى موفق و كاميابند و بعضى ناموفق. گروه اول: كسانى كه مسلح و مجهز به عقل و براهين عقلى هستند. اين ها دفتر عقل را ورق زدند و با براهين عقلى خدا را و معاد را و ضرورت بعثت پيامبر و ارسال وحى را, ارزيابى كردند و فهميدند كه جهان خدايى دارد و اين خدا داراى اسما و اوصاف حسنه است, خداوند حكيم است, هدايت مى كند, عادل است… و ادراك كردند كه معادى وجود دارد, قيامت و بهشت و جهنمى وجود دارد, وحى و نبوت و رسالت را هم در علم النفس مورد بررسى قرار دادند و هم در بحث خداشناسى, در صفات الهى مورد توجه قرار دادند, در علم النفس يافتند كه انسان مى تواند به مقامى نائل شود و به قله اى از كمال بار يابد كه حقايق را شهود كرده و وحى الهى را دريافت كند و در خداشناسى و معرفت حكمت و عدل و رحمت الهى يافتند كه خداوند به مقتضاى حكمت و عدالت و رحمت خود بايد انسان ها را هدايت كند, و از آن نتيجه مى گيرند كه خداوند هيچ گاه انسان را بدون راهنما رها نمى كند. كسانى كه اين چنين مى انديشند در شناخت دين و انتظار انسان از دين و انتظار دين از انسان تا حدودى موفق و كامياب هستند. 2 ـ گروه دوم كسانى هستند كه تا اندازه اى از ادله عقلى بهره مندند, اما عمده تلاش و كوشش آنها بر محور ادله نقلى و آيات قرآنى و روايات معصومين (عليهم السلام) دور مى زند اين گروه هم تا حدودى موفق هستند. 3 ـ گروه سوم كسانى هستند كه هم در بحث هاى عقلى ضعيف و راجل اند و هم در بحث هاى نقلى تهى. نه مى توانند آيات و روايات را خوب بررسى كنند و نه از ادله عقلى بهره اى دارند. اين گروه كه نه سلاح عقلى را دارند و نه سلاح نقل را, حق بحث و گفتگو ندارند, از اين جهت نمى تواند انتظار انسان را از دين يا انتظار دين را از انسان تعيين كند. و به عبارت ديگر: كسانى كه نه در بحث هاى عقلى متعمق اند و نه به بحث هاى نقلى متنعم, نمى توانند: انتظار دين از انسان را درست تبيين كنند از اين رو مى بينيم, اين گروه سوم گاهى اظهار نظرهايى مى كنند كه صحيح نيست. اينها مى گويند: اساسا دين براى خداو آخرت و اخلاق است و كارى به سياست و حكومت و معيشت انسان ها ندارد. و اگر به آن ها گفته شود: كه چرا انبيا حكومت تشكيل دادند؟ چرا مبارزه كردند و به شهادت رسيدند؟ چرا پيامبر اسلام جنگ هاى فراوانى كه بر آن حضرت تحميل شده بود, فرماندهى و اداره كرد؟ چرا پيامبر اسلام حكومت تشكيل داد؟ در جواب مى گويند: اين كارها به دين ربطى ندارد و پيامبران اين كارها را طبق دستور خدا انجام ندادند, بلكه به لحاظ اين كه انسان آزادى خواهى بودند, از جهت بشرى بودن اين كارها را انجام دادند. 4 ـ گروه چهارم كسانى هستند كه هم از براهين عقلى در حد بالا بهره مندند و هم در نقل, چشم بينايى دارند, و به اصطلاح كسانى كه جامع معقول و منقول اند. اين گروه در بحث هاى عقلى ميزان دارند و آن عقل است, زيرا عقل در معارف ميزان است. و در بحث هاى نقلى مصباح دارند, زيرا عقل در معارف نقلى مصباح معارف است. اين گروه در شناخت دين از دو گروه قبلى موفق ترند. اين ها مى دانند كه انتظار انسان از دين به چه معنا است و انتظار دين از انسان چه معنايى دارد. زيرا اين دو انتظار با هم فرق دارد, انتظار انسان از دين به معناى تقاضاى انسان از دين است, چنان كه بيمار از طبيب انتظار دارد, يعنى تقاضا مى كند كه او بيماريش را بشناسد و ثانيا راه دفع و پيشگيرى از بيمارى و رفع و درمان بيمارى را بشناسد و او را راهنمايى كند كه چگونه بايد بيمارى را دفع يا رفع كرد, اما انتظارى كه دين از انسان دارد به معنى اقتضا و فرمان است, زيرا دين پيام خالق است او فرمان مى دهد و بشر بايد امتثال كند, نه اين كه خدا از انسان تقاضا داشته باشد. زيرا اگر تمام جهان را كفر فرا گيرد, آسيبى به خدا نمى رسد به استناد آيه ((ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون))(6) ((ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا))(7) خدا دينش را بر هرچه كه دين است, فائق مى گرداند, اگر چه مشركين را خوش نيايد و خدا گواه اين حقيقت است, با وجود اين اگر دين حق بر همه آن چه كه دين است, فائق شد, خدا از آن طرفى نمى بندد و اگر همه راه كفر را در پيش گيرند باز هم خدا آسيبى نمى بيند, بنابراين, انتظار دين از انسان, اقتضا و فرمان است, مثل اين كه طبيب دستور مى دهد و بيمار بايد امتثال كند. وقتى دين شناس واقعى كه هم از عقل بهره مند است و هم توان بررسى نقل را دارد, وقتى دين را مطالعه و بررسى مى كند, ملاحظه مى كند كه اين طور نيست. از آن جايى كه بحث تفسير موضوعى قرآن كريم است در اين رابطه ازآيات قرآن استفاده مى شود, قرآن غالب جنگ هاى معروف پيامبر را كه عمده اش جنگ بدر و احد و حنين و احزاب بود, ذكر مى كند, در اين آيات كيفيت جنگيدن و اسير گرفتن يا آزاد كردن اسرا و راه هاى مقابله با دشمن را بررسى مى كند. بيست آيه از آيات اول سوره احزاب كه درباره جنگ احزاب است, مى فرمايد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و كان عهدالله مسئولا))(8) با آنكه قبلا با خدا سخت پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند و پيمان خدا همواره بازخواست دارد.در قسمت بعد مى فرمايد: ((من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا))(9) از ميان مومنين مردانى اند كه به آن چه با خدا عهد بسته بودند صادقانه وفا كردند, برخى از آن ها به شهادت رسيدند و برخى از آن ها در همين انتظارند و هرگز عقيده خود را تبديل نكردند. از اين آيات استفاده مى شود كه پيامبر اين كارها را به دستور خدا انجام مى داد. آياتى در زمينه دفاع وارد شده است و به پيامبر دستور داده است, تا از مراكز مذهب كه مورد هجوم تبه كاران قرار گرفته دفاع كند, زيرا با ويرانى مراكز مذهب جامعه به تباهى و تيرگى مى گرايد, چنان كه فرمود: ((لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا))(10) اگر خدا بعضى از مردم را با بعضى ديگر دفع نمى كرد, صومعه ها و كليساها و كنيسه ها و مساجدى كه نام خدا زياد در آن برده مى شود, سخت ويران مى شد. خدا انبيا را اعزام مى كند و به آن ها دستور مى دهد كه از مراكز مذهب دفاع كنند و در سوره بقره فرمود: ((لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض))(11) اگر خداوند بعضى مردم را با بعضى دفع نمى كرد, قطعا زمين تباه مى گرديد. در جريان حكومتى كه پيامبر گرامى اسلام در مدينه تشكيل داد خدا به پيامبر دستور داد كه چگونه اين اصحاب را جذب بكند, چگونه منافقين را كه درصدد متفرق كردن مردم هستند معرفى كند و برنامه هاى آنها را بازگو كند. از اين رو مى فرمايد: مهم ترين عاملى كه باعث جذب و كشش مردمى است, فداكارى رهبر است: ((فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولإ))(12) چون رحمت الهى شامل تو شد, تو نسبت به مردمان چهره مردمى دارى, نسبت به آنها رئوف و مهربانى, غليظ و خشن و خودكامه نيستى. اگر چنين بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند و در قبال آن از توطئه منافقين پرده برمى دارد و مى فرمايد: ((يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا))(13) منافقين ـ همان كارى را كه فعلا استكبار جهانى مى كند, انجام مى دادند ـ مى گفتند پيامبر اسلام و مسلمان هايى را كه اطراف او هستند در محاصره اقتصادى قرار دهيد تا در اثر فشار مجبور شوند پيامبر را ترك كنند و خدا هم يك جواب غيبى داد و يك جواب مردمى و فرمود: ((ولله خزائن السموات والارض ولكن المنافقين لايفقهون))(14) مگر كليد ارزاق جهان دست منافقين است كه آن ها اگر مسلمانان را در محاصره اقتصادى قرار دادند, آسيب ببينند, خزينه هاى آسمان و زمين به دست خداست, گاهى در اثر نازل كردن بركات از بالا و روياندن بركات از زمين جامعه اى را تامين مى كند. چنان كه مى فرمايد: ((ارايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بما معين))(15) به من خبر دهيد, اگر آب آشاميدنى شما به زمين فرو رود, چه كسى آب روان برايتان خواهد آورد, اگر آب بقدرى در زمين فرو رود كه با ابزار و تكنيك هم نشود, آب را از زمين استخراج كرد و فقط خداست كه اين بركت را در اختيار انسان قرار مى دهد و هم چنين مى فرمايد: ((ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السما والارض))(16) اگر مردم يك سرزمين اهل تقوى و ايمان باشند ما بركات آسمانى و زمينى را بروى آنها مى گشائيم. باران را به موقع نازل مى كنيم. بنابراين, اين كه منافقين گفتند, پيامبران و يارانش را در محاصره اقتصادى قرار دهيد تا آن ها پيامبر را تنها بگذارند, خدا مى فرمايد: خزائن آسمان ها, و زمين به دست ماست و به همين دليل ما اين مشكل را حل مى كنيم: گرچه تحمل مشكلات اقتصادى براى مردم سخت باشد, اما خدا عنايت مى كند, تا بتوانند تحمل كنند. اما رفتار خشن تحمل پذير نيست و چون مردم ظلم و استبداد و رفتار خشن را تحمل نمى كنند, خدا به پيامبر فرمود: اگر تو خشن و خودكامه بودى مردم تو را رها مى كردند. پس در اين آيه از مناسبت انسانى بين مسئول و مردم سخن مى گويد. قرآن دستور مبارزه با استكبار جهانى را صادر كرده و فرمود: به دو دليل بايد با آنها بجنگيد. اولا ((و قاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم))(17) با ائمه كفر پيكار كنيد زيرا آنها به قطعنامه ها و عهدنامه ها و سوگندنامه ها پاى بند نيستند و ثانيا چون آن ها براى ديگران حرمت حقوقى و مالى قائل نيستند و اگر امانتى در اختيار آن ها گذاشته شود حاضر نيستند, برگردانند ((و من اهل الكتاب من ان تامنه بقنطار يوده اسليإ و منهم من ان تامنه بدينار لايوده اليإ الا ما دمت عليه قائما ذلإ بانهم قالوا ليس علينا فى الاميين سبيل))(18) و از اهل كتاب كسى است كه او را بر مال فراوانى امين شمارى آن را به تو بر مى گرداند و از آنان كسى است كه اگر او را بر دينارى امين شمرى, آن را بتو نمى پردازد مگر آن كه دائما بر سر او بايستى. اين بدان سبب است كه آنان به پندار خود گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند بر زيان ما راهى نيست. بنابراين, بايد در برابر كسى كه پاى بند به سوگند و عهدنامه نيست و براى حقوق و اموال ديگران حرمت قائل نمى شود, بجنگيد. چون آن ها خود را نژاد برتر مى دانند, نظير صهيونيست ها و اسرائيل كه پاى بند به چيزى نيستند و خودشان را نژاد برتر مى دانند. با مطالعه اين آيات استفاده مى شود كه قرآن در امورى كه به دنياى مردم از نظر حكومت و سياست و جنگ و صلح ارتباط دارد, دخالت كرده است. اما آن ها كه بر محور هوى حركت مى كنند و يا در دين شناسى كامل نيستند و دين را از درون و بيرون و از راه براهين عقلى و نقلى مورد بررسى قرار ندادند, يا اصلا دين را قبول ندارند و مى گويند: ((اسن هى؟ الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى))(19) زندگى فقط دنياست, دين به سياست و حكومت و معيشت ارتباط ندارد. ولى اگر انسان دين شناس كامل باشد, هم از درون و هم از بيرون, دين را بشناسد, مى يابد كه دين بر همه شئون زندگى انسان نظر دارد. و به عبارت ديگر: اگر كسى با مراجعه به منابع چهارگانه دين, يعنى كتاب و سنت و اجماع و عقل, دين را مطالعه و بررسى كند و محدوده عقل را از دين جدا ننمايد, مى يابد, دين براى همه شئون انسان برنامه دارد.
عقل در برابر نقل نه در برابر دين و نه زير مجموعه نقل براى توضيح اين مطلب كه عقل از منابع دين است چنان كه نقل هم از منابع دين محسوب مى شود بيان دو مطلب, در دو مقام لازم است. مقام اول: اين كه عقل زير مجموعه نقل و در كنار سفره نقل نيست, بلكه اگر دليل عقلى با شرائطش ارائه شد. يعنى برهانى اقامه شد كه شرائط آن از جهت صورت و ماده فراهم بود و در چنين فضايى عقل مبرهن فتوا داد, نظير اجماع نيست كه كاشف حكم شرع باشد و به عبارت ديگر: آن طورى كه اجماع زير مجموعه سنت و كاشف از حكم شرع و سنت است, عقل هم همان گونه باشد, ولى عقل اين طور نيست كه اگر توانست به يك امرقطعى برسد, زير مجموعه سنت و كاشف از سنت باشد بلكه خودش مستقلا فتوا مى دهد. مقام دوم: اگر مطلبى را عقل فهميده و به استناد آن فتوا داد, همتاى نقل و معاضد و معاون نقل است نه اين كه متخاصم و معارض نقل باشد. زيرا خود عقل مى گويد: كه من با براهين قطعى مى فهمم به وحى و نبوت و رسالت احتياج دارم, زيرا بسيارى از امور را نمى دانم, مى فهمم كه انسان راه ابد را در پيش دارد, اما راه را بلد نيست, مى فهمم كه مرگ نابودى نيست و بعد از مرگ خبرى هست, ولى نمى دانم چه خبر است و چون عقل همه اين ها را مى داند و مى فهمد, درك مى كند بايد راهنما و راه بلدى باشد تا او را راهنمايى كند و راهنما هم بايد از طرف كسى باشد كه عالم و آدم را آفريد. بنابراين, عقل با براهين قطعى مى گويد: من محتاج راهنمايى انبيا و اوليا الهى هستم, عقلى كه خود را نيازمند به وحى مى داند هيچ وقت با وحى مخاصمه نمى كند. به تعبير آقا على حكيم(20) كه از بزرگان حكمت است اين جنون است كه عقل بگويد من به پيامبر نياز دارم ولى با او به تخاصم و تعارض برخيزد و در مقابل پيامبر فتوا بدهد. مثل اين كه كسى بيمارى را تشخيص مى دهد و مى داند كه مريض است و به طبيب نيازمند و بداند كه فلان شخص طبيب حاذقى است, در عين حال در برابر نسخه طبيب مقاومت كند, چنين كسى عاقل نيست, براى همين جهت حكيمان الهى مى گويند: عقل با نقل در يك مسيرند, اين طور نيست كه عقل فتوايى بدهد كه با خطوط كلى نقل ناهماهنگ باشد و وقتى عقل مخاصم و معارض نبود, معاضد و معاون اوست و به عبارت ديگر: عقل و نقل همتاى هم هستند. ادامه دارد پى نوشت ها: 1ـ سوره شمس, آيه 8. 2ـ سوره اعراف, 157. 3ـ نهج البلاغه, خطبه اول. 4ـ بحارالانوار, ج1, حديث 30, ص137. 5ـ اصول كافى, ج1, ص25. 6ـ سوره صف, آيه9. 7ـ فتح, آيه28. 8ـ احزاب, 15. 9ـ همان, 23. 10ـ حج, آيه40. 11ـ بقره, 251. 12ـ آل عمران, 159. 13ـ منافقين, آيه17. 14ـ همان. 15ـ ملك, 30. 16ـ اعراف, 96. 17ـ توبه, 12. 18ـ آل عمران, 75. 19ـ مومنون, 27. 20ـ بدايع الحكم.
برترين عبادت عن الباقر(ع): ما من عباده افضل من عفه بطن و فرج (فروع كافى, ج5, ص554) هيچ عبادتى برتر از عفت شكم و دامن نيست!
چشم چرانى, بذر شهوت عن الصادق(ع): النظره بعد النظره تزرع فى القلب الشهوه و كفى بها لصاحبها الفتنه ( وسائل الشيعه, ج14, ص139) نگاه پى در پى شهوت را در قلب مى كارد و اين فتنه براى نگاه كننده كافى است.
غفلت از ياد خدا عن اميرالمومنين(ع): ليس فى البدن شىٌ اقل شكرا من العين, فلا تعطوها سولها فتشغلكم عن ذكرالله عزوجل (بحارالانوار, ج101, ص35 ـ الخصال, ج2, ص423) در بدن انسان چيزى كم شكرتر از چشم نيست پس خواسته هاى آن را اجابت نكنيد كه شما را از ياد خدا باز مى دارد.
محبوب ترين بنا قال رسول الله(ص): ما بنى بنا فى الاسلام احب الى الله عزوجل من التزويج (وسايل الشيعه, ج14, ص3) هيچ بنائى در اسلام محبوب تر از ازدواج نزد خداوند بنا نشده است.
چرا فاطمه(س) خود را از نابينا پوشاند؟ استاذن اعمى على فاطمه(س) فحجبته فقال لها رسول الله(ص): لم حجبته أ و هو لا يرا فقالت(س): ان لم يكن يرانى؟ فانا اراه و هو يشم الريح فقال رسول الله(ص): اشهد انإ بضعهٌ منى (بحارالانوار, ج101, ص38) حضرت على(ع) نقل مى فرمايد: كه شخص نابينائى از فاطمه(س) اذن خواست ـ كه به محضرش رسد ـ پس فاطمه خود را از او پوشاند. پيغمبر خدا به فاطمه(س) فرمود: چرا خود را از او پوشاندى در حالى كه او تو را نمى بيند؟ فاطمه(س) گفت: اگر او مرا نمى بيند من او را مى بينم و ـ اگر چشم ندارد كه ببيند با حس شامه اش مى بويد ـ باشنيدن اين سخن ـ پيامبر خدا(س) فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره اى از وجود من هستى.
مجازات بى حجابى حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) از امام جواد(ع) از پدرانش نقل مى كند: كه اميرالمومنين(ع) فرمود: من و فاطمه به محضر رسول خدا وارد شديم. آن حضرت را در حال گريه شديد يافتيم. عرض كردم پدر و مادرم فدايت باد چه چيزى شما را گريان كرده است؟ پيامبر خدا(ص) فرمود: در شبى كه به معراج رفتم زنانى از امتم را در عذابى سخت ديدم. عذاب سختى كه بر آن گريه كردم سپس از حالات آنان ياد فرمود. فاطمه(س) گفت: اى حبيب من و اى روشنايى چشمم مرا از عمل آنان ـ كه موجب اين عذاب سخت گرديده ـ خبر ده.
رسول خدا(ص) فرمود: و اما المعلقه بشعرها فانها لاتغطى شعرها من الرجال… و اما التى تاكل لحم جسدها فانها كانت تزين بدنها للناس. (وسايل الشيعه, ج14, ص156) اما زنى كه به مويش آويزان شده است زنى است كه مويش را از مردان نامحرم نمى پوشاند… و اما آن كه گوشت بدن خود را مى خورد زنى است كه بدن خود را براى مردم ـ نامحرم ـ آرايش مى كند…
كليد باز شدن چشم دل عن الصادق(ع): ما اعتصم احدٌ بمثل ما اعتصم بغض البصر فان البصر لايغض عن محارم الله الا و قد سبق الى قلبه مشاهده العظمه والجلال ( بحارالانوار, ج101, ص41 ـ مصباح الشريعه, ص28) هيچ كس از هيچ چيز مانند چشم فروبستن, مصونيت نمى يابد. همانا كسى چشم از گناه نمى پوشد مگر آن كه پيشى گيرد مشاهده عظمت و جلال به روى قلب او!
اگر خواستار سلامت ناموستان هستيد! قال الصادق(ع): بردوا آباكم يبردكم ابناكم و عفدوا عن نسا الناس تعفد نساوكم (فروع كافى, ج5, ص554) به پدرانتان نيكى كنيد تا فرزندانتان به شما نيكى كند و نسبت به زنان مردم عفت را رعايت كنيد تا عفت زنانتان محفوظ بماند.
آنان كه از تعرض به ناموسشان نمى هراسند! عن الصادق(ع): اما يخشى الذين ينظرون فى ادبار النسا ان يبتلوا بذلك فى نسائهم؟! (فروع كافى, ج5, ص553) آيا كسانى كه در پشت سر زنان ـ مردم ـ چشم مى دوزند ترس ندارند كه به همين بليه در مورد ناموس خودشان گرفتار شوند؟!
از صفات متقين قال اميرالمومنين(ع): فى صفه المتقين غضوا ابصارهم عما حرم الله عليهم (نهج البلاغه, خطبه193) پرهيزكاران, چشمانشان را از آنچه خداوند بر آنها حرام فرموده فرو بستند!
حورالعين دستاورد چشم پوشى از حرام عن الصادق(ع): من نظر الى امراه فرفع بصره الى السما او غمض بصره لم يرتد اليه بصره حتى يزوجه الله عزوجل من الحور العين ( بحارالانوار, ج101, ص37 ـ مكارم الاخلاق, ص271) كسى كه نگاهش متوجه زنى ـ نامحرم ـ شود, پس ديده اش را به آسمان بالا برد يا چشم فروبندد قبل از آن كه چشم بر هم زند خداوند عزوجل او را با حورالعين تزويج فرمايد.
چشمانى كه ميخ آتشين در آن فرو مى رود عن رسول الله(ص): من ملاعينيه حراما يحشوها الله يوم القيامه مسامير من نار, ثم حشاها نارا الى ان يقوم الناس ثم يومر به الى النار (بحارالانوار, ج101, ص37 ـ جامع الاخبار, ص93.) كسى كه چشمانش را از حرام پر كند, خداوند آن چشمها را در روز قيامت با ميخهايى از آتش پر نمايد سپس آنها را از آتش آكنده سازد تا مردم بپا ايستند و آنگاه فرمان در افكندن او به آتش دوزخ صادر شود.
قال الصادق(ع): النظر سهمٌ من سهام ابليس مسمومٌ و كم من نظره اورثت حسره طويله ( بحارالانوار, ج101, ص40) نگاه ـ به نامحرم ـ تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است و چه بسا يك نگاهى كه حسرتى طولانى بر جاى گذارد.
خوشبويى براى غير شوهر عن الصادق(ع): … و ايما امراهٌ تطيبت لغير زوجها لم يقبل الله منها صلوه حتى تغتسل من طيبها كغسلها من جنابتها (وسايل الشيعه, ج14, ص113) هر زنى كه خود را براى غير شوهر خويش خوشبو كند, هرگز خداوند نمازى را از او نمى پذيرد تا براى خوش بو كردن خود غسل كند همانگونه كه براى جنابت بايد غسل كند.
زنان آخر الزمان عن اميرالمومنين(ع): يظهر فى آخر الزمان واقتراب الساعه و هو شرالازمنه نسوهٌ كاشفاتٌ عارياتٌ متبرجاتٌ من الدين خارجاتٌ فى الفتن داخلاتٌ, مائلاتٌ الى الشهوات مسرعاتٌ الى اللذات مستحلات المحرمات فى أ جهنم خالداتٌ (وسايل الشيعه, ج14, ص19) در آخر الزمان و نزديك شدن قيامت كه بدترين زمانها است, زنانى آشكار مى شوند كه بى حجاب, برهنه و خودنما هستند از دين خارج و در فتنه ها داخل مى باشند, متمايل به شهوتها, شتابنده به سوى لذتها بوده و گناهان را حلال شمرده و اينها براى هميشه در جهنم ماندگارند.
چشمى كه در قيامت گريان نيست عن رسول الله(ص): كل عين باكيهٌ يوم القيامه الا ثلاثه اعين: عينٌ بكت من خشيه الله, و عينٌ غضت عن محارم الله, و عينٌ باتت ساهره فى سبيل الله ( بحارالانوار, ج101, ص35 ـ الخصال, ج1, ص61) روز قيامت هر چشمى گريان است مگر سه چشم: چشمى كه از ترس خدا بگريد و چشمى كه از آنچه خداوند حرام كرده بسته شود و چشمى كه شب را در راه خدا به بيدارى بگذراند.
چشم پوشى از نگاه حرام, شيرينى ايمان عن النبى(ص): النظر سهمٌ مسمومٌ من سهام ابليس, فمن تركها خوفا من الله اعطاه الله ايمانا يجد حلاوته فى قلبه (بحارالانوار, ج101, ص38 ـ جامع الاخبار, ص243) نگاه ـ به حرام ـ تيرى زهرآگين از تيرهاى شيطان است كه هر كس بخاطر ترس از خدا آن را ترك كند خداوند ايمان را به او عطا مى فرمايد كه شيرينى آن را در قلبش مى يابد.
اگر مى خواهيد به ديدن عجايب دست يابيد! عن النبى(ص): غضوا ابصاركم ترون العجائب و قال الله عزوجل: قل للمومنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم (بحارالانوار, ج101, ص41 ـ مصباح الشريعه, ص28) چشمانتان را ـ از گناه ـ فروبنديد, شگفتيها را مى بينيد. خداوند عزوجل فرمود: به مومنان بگو چشمانشان را فروبندند و دامنهاى خود را حفظ كنند.
رسول خدا (ص): الا ان مثل اهل بيتى؟ كمثل سفينه نوح, من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق. (عبقات الانوار) مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است. هر كس بر كشتى سوار شد نجات يافت و هر كس تخلف ورزيد غرق و هلاك گشت.
حجاب, زيبائى عن على(ع): صيانه المراه انعم لحالها و ادوم لجمالها (غررالحكم) پوشيدگى زن, به حالش بهتر است و زيبائى اش را پايدارتر مى سازد.
خدا غيرتمندان را دوست دارد عن الصادق(ع): ان الله غيورٌ يحب كل غيور و من غيرته حرم الفواحش ظاهرها و باطنها (وسائل الشيعه, ج14, ص108) همانا خداوند غيور است, هر غيورى را دوست مى دارد, و نشانه غيرت خدا اين است كه زشتيهاى آشكار و پنهان را حرام كرده است.
حجاب در وصيت حضرت على(ع) قال اميرالمومنين(ع): فى رسالته الى الحسن(ع)…. واكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن فان شده الحجاب ابقى عليهن و ليس خروجهن باشد من ادخالك من لايوثق به عليهن و ان استطعت ان لايعرفن غيرك فافعل (نهج البلاغه, نامه 31) در وصيت نامه اش به امام حسن(ع) مى فرمايد: زنان را در پرده حجاب نگاهدار تا نامحرمان را ننگرند كه سخت گيرى در حجاب, موجب ماندگارى و استوارى آنان است و بيرون رفتن زنان از خانه بدتر از آن نيست كه افراد غير موثق را به جمع آنان راه دهى و اگر بتوانى ترتيبى دهى كه – از مردان – جز تو را نشناسند چنين كن!
وقتى كه على(ع) مى ترسد! كان اميرالمومنين(ع): يسلم على النسا و كان يكره ان يسلم على الشابه منهن, و قال: اتخوف ان يعجبنى؟ صوتها فيدخل من الاثم على اكثر مما اطلب من الاجر (بحارالانوار, ج101, ص37, مكارم الاخلاق, ص270) اميرالمومنين (ع) همواره بر زنان سلام مى داد و از سلام به زنهاى جوان كراهت داشت و فرمود: مى ترسم صدايشان مرا خوشايند آيد پس آنچه از گناه بر من داخل شود بيش از پاداشى باشد كه ـ با سلام دادن ـ در طلب آنم.
آسايش دل عن على(ع):من غض طرفه اراح قلبه (غرر الحكم) كسى كه ديده ـ از نگاه حرام ـ فروبندد دل خويش را آسوده كرده است.
عامل تاسف عن اميرالمومنين(ع):من اطلق طرفه كثر اسفه (بحارالانوار, ج77, ص286) كسى كه نگاهش را رها گذارد تاسفش فراوان گردد.
نگاه, زناى چشم عن النبى(ص):لكل عضو من ابن آدم حظ من الزنا فالعين زناه النظر (بحارالانوار, ج101, ص38 ـ جامع الاخبار, ص243.) براى هر عضوى از بنىآدم سهمى از زنا متصور است و زناى چشم, نگاه ـ به نامحرم ـ است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: ما من صلاه يحضر وقتها الا نادى ملكٌ بين يدى الناس ايها الناس قوموا الى نيرانكم التى اوقدتموها على ظهوركم فاطفئوها بصلاتكم(1) وقت هر نمازى كه فرا مى رسد فرشته اى به مردم مى گويد: اى مردم! برخيزيد آن آتشهايى كه پشت سر خود روشن كرده ايد با نماز خاموش كنيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: ظهوركم ثقيلهٌ من اوزاركم فخففوا عنها بطول سجودكم(2) پشتهاى شما از بار گناه سنگين شده است, آن ها را با سجده هاى طولانى سبك كنيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: واعلموا ان الله تعالى اقسم بعزته ان لا يعذب المصلين والساجدين و لا يروعهم بالنار يوم يقوم الناس لرب العالمين(3) خداى سبحان به عزت خويش قسم ياد كرده كه نمازگزاران و سجده كنندگان را به آتش نسوزاند و آنان را نترساند, روزى كه همه گرفتار ترسند نمازگزاران و اهل سجده نمى ترسند. زيرا صداى آتش جهنم را نمى شنوند.
على عليه السلام : المنتظر وقت الصلوه بعد الصلوه من زوار الله عزوجل, و حقٌ على الله تعالى ان يكرم زائره و ان يعطيه مما سئل(4) كسى كه پس از نمازى به انتظار وقت نماز ديگر بنشيند, زوار خدا محسوب شود و بر خدا لازم است كه زوارش را احترام كند و حاجتش را برآورد.
على عليه السلام : تكاسل المر فى الصلوه من ضعف الايمان(5) كسالت و بى حالى در نماز از ضعف ايمان است.
على عليه السلام : نور قلبك بالصلوه فى الظلم(6) دل را با نماز در تاريكى روشن كن.
على عليه السلام : نور المومن من قيام الليل(7) نور مومن از نماز شب است.
على عليه السلام : اختبروا شيعتى بخصلتين فان كانتا فيهم فهم شيعتى؟, محافظتهم على اوقات الصلوه و مواساتهم مع اخوانهم المومنين بالمال, فان لم يكونا اعزب ثم اعزب(8) نشانه شيعه دو چيز است كه به آنها آزمايش شود: مراقبت از وقت نماز[ كه از اول وقت تاخير نيفتد] و در ميان نهادن مال با برادران ايمانى, اگر اين دو خصلت در كسى نبود از او بگريز, باز هم از او بگريز.
على عليه السلام : و لا يقومن احدكم فى الصلوه متكاسلا و لا ناعسا(9) با كسالت و چرت به نماز نايستيد.
على عليه السلام : و لايفكرن فى نفسه فانه بين يدى ربه عزوجل و انما للعبد من صلوته ما اقبل عليه منها بقلبه(10) در نماز به فكر خود نباشيد كه بنده در آن حال برابر خداى عزوجل ايستاده و سهم او از نماز مقدارى است كه حضور قلب دارد.
على عليه السلام : الصلوه قربان كل تقى(11) نماز مايه تقرب پرهيزكاران است.
على عليه السلام : ليس عملٌ احب الى الله عزوجل من الصلوه, فلايشغلنكم عن اوقاتها شى عن امور الدنيا, فان الله عزوجل ذم اقواما فقال: الذينهم عن صلوتهم ساهون يعنى انهم غافلون استهانوا باوقاتها(12) هيچ كارى نزد خدا محبوب تر از نماز نيست, هيچ كار دنيا شما را از نماز به وقت باز ندارد كه خداوند گروهى را مذمت كرده كه از نماز سهو مى كنند, يعنى غافل مى شوند و وقت نماز را سبك مى گيرند.
على عليه السلام : من اتى الصلوه عارفا بحقها غفر الله له(13) هر كه نماز بخواند و حق او را بشناسد خدا وى را بيامرزد.
پى نوشت ها: 1ـ من لايحضره الفقيه,ج1, ص208. 2ـ بحار, ج93, ص357. 3ـ اربعين شيخ بهايى, حديث 9. 4ـ خصال, باب الثلاثه, ح127. 5ـ مواعظ العدديه, ص21. 6ـ مواعظ العدديه, ص24. 7ـ مواعظ العدديه, ص24. 8ـ مواعظ العدديه, ص58. 9ـ بحارالانوار, ج84, ص239. 10ـ وسائل الشيعه, ج4, ص687. 11ـ كلمات قصار, 136. 12ـ مواعظ العدديه. 13ـ بحارالانوار, ج82, ص208.
((تلك الدار الاذخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى؟ الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين)) (سوره قصص ـ آيه 83) سراى آخرت را قرار داديم براى آنان كه برترى و گردن فرازى و همچنين فساد و تبهكارى در زمين را نمى خواهند و فرجام نيك و عاقبت خير تنها براى پرهيزكاران و تقواپيشگان است.
تلك: اشاره است براى دور. و كنايه است از سعادت و ارجمندى در سراى آخرت. و از اين معلوم مى شود مقصود از آخرت, سعادت و رستگارى است نه هر آخرتى. علو: يعنى گردن فرازى و حس برترى جوئى و تكبر ورزيدن بر بندگان خدا. معمولا كسانى داراى حالت تكبر و خود بزرگ بينى هستند كه از فرمان الهى سرباز مى زنند و در برابر احكام خدا فروتنى ندارند و اگر كسى در برابر خدا تسليم نباشد قطعا در برابر خلق خدا تسليم نخواهد بود. و اصلا تكبر رداى خداوند است پس اگر كسى بخواهد با پروردگارش در اين رداى مخصوص منازعه و كشمكش كند, بى گمان خداوند او را با سر در قعر دوزخ فرو مى برد. شيطان رجيم با اينكه هزاران سال عبادت خدا مى كرد به خاطر يك لحظه تمرد و نافرمانى كه منشاش تكبر و استعلا بود, از درگاه خداوندى طرد شد و به لعنت ابدى پيوست. و انگهى بايد معلوم باشد كه هركس ذره اى تكبر داشته باشد در زمره مستكبران قرار مى گيرد و به لعنت ايزدى گرفتار مى شود. مگر فرعون و قارون و نمرود و ديگر طاغوتان روى زمين چه مشكلى داشتند كه براى هميشه بايد از رحمت خدا دور شوند و در دوزخ خشم الهى مخلد گردند. فسادا: فساد عموم تبهكارى است كه جامع تمام گناهان كبيره است. و به عبارت ديگر استعلا جزئى از فساد است و فساد عموميت دارد ولى با اين حال ملاحظه مى كنيم كه مخصوصا خداوند بر آن تكيه مى كند و از آن در موارد گوناگون نام مى برد زيرا بدبختيهاى امثال قارون و مستكبران در حالت برترى جوئى و گردن فرازى آنان است. به هر حال اين عمل آنقدر در اسلام نكوهش و مذمت شده كه طى روايتى امير المومنين عليه السلام مى فرمايد: ((ان الرجل ليعجبه ان يكون شراك نعله اجود من شراك نعل صاحبه فيدخل تحتها)) – چه بسا شخصى خوشش آيد و لذت ببرد از اينكه بند كفشش از بند كفش دوستش بهتر باشد, پس ضمن اين آيه قرار مى گيرد. شايد مقصود امام اين باشد كه ممكن است در بعضى از احوال مانند چنين شخصى نيز جز مستكبران قرار بگيرد و از حيات جاودانه آخرت محروم گردد. اينقدر برترى جوئى و خودبزرگ بينى خطرناك و گرفتار كننده است. بيش از اين بايد مواظب اخلاق و رفتارمان باشيم كه عاقبت نيكو فقط از آن تقواپيشگان و متواضعان است و فرجام مستكبران و گردنكشان قطعا جهنم و شقاوت ابدى است. بى جهت نيست كه امام صادق عليه السلام پس از ذكر اين آيه مباركه گريه مى كند و متاثر مى شود و مى فرمايد: ((ذهبت و الله الامانى؟ عند هذه الاذيه)) – با نزول اين آيه, جائى براى آرزوها و آمال انسان نيست و چقدر مشكل است رسيدن به سراى جاويدان, عزيزان ! اگر امام صادق با آن مقام و منزلت با خواندن اين آيه آنقدر متاثر مى شود كه گريه بر حضرتش چيره مى شود و با ناراحتى چنان سخنى مى گويد ما چه بايد بگوئيم و چه گونه بايد خود را با اين آيه وفق دهيم تا از جمله مستكبران و گردنكشان قرار نگيريم ؟ در روايت بسيار جالبى آمده است كه امير المومنين عليه السلام در دوران خلافت ظاهريش گاهى در بازار قدم مى زد, مردم را هدايت و راهنمائى مى كرد و به محرومان كمك مى نمود. هنگامى كه حضرت از كنار بازاريها و مغازه داران مى گذشت, اين آيه را تلاوت مى فرمود: ((و تلك الدار الاذخره نجعلها …)) آنگاه مى گفت: ((نزلت هذه الاذيه فى؟ اهل العدل و التواضع من الولاه و اهل القدره من الناس)) (تفسير مجمع البيان) ـ اين آيه در باره عدالت پيشگان و متواضعان از زمامداران عادل و قدرتمندان نازل شده است. شايد اشاره به اين باشد كه اگر من كه خليفه و حاكم شما هستم, هيچ اظهار برترى جوئى نمى كنم و با تمام فروتنى و تواضع و مانند معمولى ترين افراد در ميان شما زندگى مى كنم, روا نيست شما با توانائى مالى كه داريد بر محرومان و مستمندان تكبر ورزيد و مال و منال دنيا كه زود گذر و بى ارزش است باعث سلطه جوئى شما بشود. و سرانجام سرفرازى و رستگارى از آن تقواپيشگان است و بس. برادران و خواهرانى كه مسئوليتهائى اجرائى در كشور بر عهده دارند بيشتر مورد نظر آيه خواهند بود و بايد زندگى خود را با اين آيه وفق دهند و با مردم كه بالاترين حق را بر آنان دارند با تواضع بيشترى برخورد داشته باشند كه هر انسانى از دو حالت خارج نيست: ((اما اخ لك فى؟ الدين او نظير لك فى؟ الخلق)) ـ يا برادر دينى تو است و يا انسانى مانند تو. پس بايد تلاش كنيم كه از تكبر و گردن فرازى بكلى دورى جوئيم تا شايد خداوند ما را مورد رحمت واسعه اش قرار دهد و از سعادت اخروى بهرمند گرديم آمين رب العالمين.
جهان اسلام صهيونيست ها كادر برجسته جهاد اسلامى را با 25 گلوله به شهادت رساندند.(16/2 /80) طالبان دور تازه كشتار شيعيان افغانستان را آغاز كرد. 15 تن از شيعيان هرات توسط طالبان به شهادت رسيدند.(20/2/80) رهبر حماس از مسلمانان جهان درخواست اسلحه كرد.(22/2/80) در پاسخ به موشكباران مناطق مسكونى فلسطين, عمليات هماهنگ حماس و حزب الله عليه اسرائيل آغاز شد.(25/2/80) رهبر حماس: زمين را زير پاى صهيونيست ها به آتش مى كشيم. مرحله اول انتخابات پارلمانى مصر با دستگيرى 36 عضو اخوان المسلمين آغاز شد. (27/2/80) براى نخستين بار بعد از جنگهاى سال 1967, رژيم صهيونيستى با اف ـ 16 به مردم فلسطين حمله كرد.(30/2/80) اتحاديه عرب خواستار قطع مناسبات سياسى اعراب با رژيم صهيونيستى شد.(31/2 /80) حماس اعلام كرد 18عمليات شهادت طلبانه عليه صهيونيست ها تدارك ديده است. پاپ براى وضع قوانين اخلاقى, مسلمانان و مسيحيان را به اتحاد فراخواند.(2/3 /80) 38 اسرائيلى در ريزش سقف يك ساختمان در بيت المقدس كشته شدند. در عمليات شهادت طلبانه فلسطينى ها در شمال فلسطين اشغالى 27 صهيونيست كشته و زخمى شدند.(5/3/80) مبارزان فلسطينى: آرامش اسرائيل را با ادامه عمليات شهادت طلبانه سلب مى كنيم. (6/3/80) رئيس مركز مطالعات فلسطين: آمريكايى ها دست صهيونيست ها را براى حذف فيزيكى مردم فلسطين باز گذاشته اند.(10/3/80) جوان فلسطينى با انفجار خود, 18 صهيونيست را به هلاكت رساند.(12/3/80) 13 گروه فلسطينى: به رغم اعلام آتش بس, انتفاضه را ادامه خواهيم داد.
داخلى رهبر انقلاب: اشتغال و فعاليت مولد بايد محور تمام سياست هاى اجرايى باشد.(16 /2/80) رهبر انقلاب: روحيه بسيجى گره گشاى مشكلات جامعه است. بررسى صلاحيت 817 داوطلب رياست جمهورى آغاز شد. سقف ورزشگاه سارى فرو ريخت و دهها تن مجروح شدند.(17/2/80) فيدل كاسترو رئيس جمهور كوبا شب گذشته براى ديدار رسمى سه روزه و به دعوت سيد محمد خاتمى وارد تهران شد. شركت هاى بيمه موظفند به نرخ سال قبل عمل كنند.(18/2/80) 6 عضو كابينه ميرحسين موسوى در رقابت شگفت آور انتخاباتى حضور دارند. كاسترو در كنفرانس مشترك خبرى: ايران بعد از انقلاب پيشاهنگ استقلال در جهان است.(19/2/80) كاسترو در ديدار با رهبر انقلاب: ما و شما امريكا را زمينگير مى كنيم. دكتر نمازى: مداخله دولت در امور اقتصادى ضرورى است.(20/2/80) كاسترو در ديدار از بيت امام در جماران: مردان بزرگ در خانه هاى كوچك زندگى مى كنند. شارون از امريكا و اروپا خواست سياست هاى ضد ايرانى را تشديد كنند. كاسترو : سخنان رهبر انقلاب در مورد اسلام, مرا تحت تإثير قرار داد.(22/2/ 80) رهبر انقلاب از مولفان ((كتاب ايران)) تقدير كردند.(23/2/80) حميد عليزاده, عامل ديگر آشوب هاى خيابانى از كشور گريخت. قبلا مهاجرىنژاد از كشور گريخته بود. وزارت كشور اعلام كرد: 5/44 ميليون نفر مى توانند در انتخابات رياست جمهورى شركت كنند.(25/2/80) شوراى نگهبان اسامى آقايان توكلى, جاسبى, خاتمى, رضوى, شمخانى, صدر, غفورىفرد, فلاحيان, كاشانى و هاشمى طبا را به عنوان نامزدهاى نهايى انتخابات رياست جمهورى اعلام كرده است. رهبر انقلاب: هدف اصلى امريكا سلطه مجدد بر ايران است.(27/2/80) رهبر انقلاب: مهمترين وظيفه رئيس جمهور آينده گشايش اقتصادى و ارتقإ فرهنگ دينى است. در پى رحلت وزير راه, معاونين و 7 نماينده مجلس, دولت عزاى عمومى اعلام كرد. (29/2/80) پيكرهاى پاك جان باختگان سانحه هوايى با حضور رهبر انقلاب تشييع شد.(30/2/ 80) محمد رضا پدرام جاسوس ((سيا)) در زندان اوين اعدام شد.(2/3/80) ارتفاعات كلك چال به مزار 8 شهيد گمنام زينت يافت. مردم با پيشنهاد شوراى شهر تهران براى تغيير نام خيابان شهيد خالد اسلامبولى مخالفت كردند.(5/3/80) مجلس كليات طرح جرايم سياسى را بدون بحث كارشناسى تصويب كرد. مردم جماران به طرح ملى كردن اين منطقه اعتراض كردند.(6/3/80) رئيس سازمان هواپيمايى كشورى: خطاى خلبان عامل سقوط هواپيماى ياك ـ 40 بود. (7/3/80) مريم شانسى هم در رفت.(8/3/80) با حضور سران سه قوه, ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى براى اولين بار تشكيل جلسه داد.(9/3/80) نخستين موشك فوق مدرن ايران با موفقيت آزمايش شد. جامعه مدرسين حوزه علميه قم: رئيس جمهور بايد ساده زيست, مخالف اشرافيگرى و رانت خوارى باشد.(12/3/80) در اعتراض به شركت شير پاستوريزه سارى, دامدار نمونه كشور 5 تن شير را در جوى آب تخليه كرد.(13/3/80) رهبر انقلاب: نظام اسلامى بدون رإى مردم هيچ است. كنگره امريكا تحريم ايران را براى 5 سال ديگر تمديد مى كند.(16/3/80)
خارجى سى ان ان: 4 ميليون افغانى در معرض قحطى كامل قرار دارند.(16/2/80) مشاور بوش: اخراج امريكا از كميسيون حقوق بشر براى ما فاجعه است.(17/2/ 80) پكن: هواپيماى جاسوسى امريكا را پس نمى دهيم. اخراج امريكا از كميسيون مواد مخدر سازمان ملل , بوش و نمايندگان كنگره را خشمگين ساخت.(19/2/80) درگيرى تماشاگران فوتبال در غنا 100 كشته بر جا گذاشت.(20/2/80) امريكا از پرداخت بدهى به سازمان ملل خوددارى كرد. اعتصاب براى پنجمين بار در دو ماه گذشته 50 شهر فرانسه را فراگرفت.(22/2/ 80) انتخابات فيليپين با مرگ 80 نفر پايان يافت. كاسترو: مرگ من تإثيرى در تداوم راه انقلاب كوبا ندارد.(25/2/80) سازمان ملل طرح خودمختارى كوزوو را اعلام كرد. سرخپوستان كلمبيا در اعتراض به گسترش خشونت, يك راهپيمايى 55 كيلومترى را آغاز كردند.(26/2/80) سازمان ملل با تجزيه كوزوو مخالفت كرد.(30/2/80) نخست وزير سوريه پس از 20 سال امروز به بغداد مى رود.(31/2/80) كودتا در گرجستان ناكام ماند. مردم افغانستان, به دليل كمبود مواد غذايى گياهان را مى خورند.(5/3/80) با كناره گيرى يك سناتور از حزب جمهوريخواه, جمهوريخواهان اكثريت را در مجلس سناى امريكا از دست دادند.(6/3/80) مردان مسلح در فيليپين 20 جهانگرد را به گروگان گرفتند.(7/3/80) ساندنيست ها ((دانيل اورتگا)) را نامزد رياست جمهورى نيكاراگوئه كردند.(9/ 3/80) همه رقيبان انتخاباتى رئيس جمهور چاد بازداشت شدند. رولان دوما وزير خارجه سابق فرانسه به 6 ماه حبس محكوم شد.(10/3/80) ژنرال مشرف از روسيه خواست طالبان را به رسميت بشناسد.(12/3/80) پرواز آزمايشى هواپيماى مافوق صوت جديد امريكا به شكست انجاميد.(13/3/ 80) تشديد تحريم تسليحاتى طالبان در دستور كار شوراى امنيت قرار گرفت.(16/3/ 80)
حضرت على(ع): هر كس صداى اذان را بشنود و بى هيچ عذرى آماده نماز نشود, نمازى براى او نيست. (وسائل الشيعه, ج3)
پاكى از شرك و كبر حضرت على(ع): خداوند ايمان را جهت پاك كردن از شرك, و نماز را براى دورى از كبر واجب كرد. (نهج البلاغه, حكمت 252)
جايگاه نماز پيامبر اكرم(ص): جايگاه نماز در دين, مانند سر در كالبد است. (جامع الاخبار,183, 446)
نماز اول وقت پيامبر اكرم(ص): اول وقت نماز, برتر از پايان وقت است, همچون برترى آخرت بر دنيا. (الكافى, 3, 274, 6) امام على(ع): كسى كه پيش از در رسيدن وقت نماز, آماده نشود, آن را بزرگ نشمرده است. (شرح نهج البلاغه, 20, 229, 768)
فضيلت اول وقت امام صادق(ع): فضيلت اول وقت بر آخر آن براى انسان, برتر از فرزند و دارايى اوست. (الكافى, ج3, ص274)
شفاعت پيامبر پيامبر خدا(ص): شفاعت من فرداى قيامت به كسى كه نماز واجب را از وقتش به تإخير اندازد, نمى رسد. (امالى صدوق, ص326) خواندن حاجات امام صادق(ع): بدرستى كه خداوند نمازهاى واجب را در محبوبترين اوقات واجب كرد, پس حاجات خود را بعد از نمازهايتان بخواهيد. (بحارالانوار, ج85, ص324)
مهار آتش پيامبر اكرم(ص): نمازى نيست كه وقت آن برسد مگر اينكه فرشته اى بين مردم فرياد مى زند: اى مردم بپاخيزيد! آتشى كه افروخته ايد با نمازتان خاموشش كنيد. (بحار, ج82, ص209)
پاداش اول وقت موسى بن عمران با خداوند سخن گفت و عرض كرد: بار خدايا جزاى كسى كه نمازش را اول وقت مى خواند چيست؟ فرمود: خواسته هايش را برآورده و بهشتم را به او مباح مى گردانم. (بحار, ج82, ص204)
شرط فراست از رسول خدا سوال نمودند كدام يك از مومنين باكياست تر و بافراست ترند؟ فرمودند: آن كسى كه بيشتر ياد مرگ كند و خود را براى آن بهتر مستعد و آماده سازد. (بحار, ج6, آخوندى ص126)
تحفه درويش در روزگار مإمون اعرابى اى در شورستان بى گياه منزل داشت و آب باران در آن سرزمين شور مى شد. در ايام قحطى به آب شيرين باران كه در چاله اى مانده بود برخورد چون چشيد به نظرش خوش گوار آمد, پس مشك پر كرد و به راه افتاد تا به خليفه رسيد كه در نزديكى فرات به شكار آمده بود. خليفه گفت تحفه چه آورده اى؟ بگفت: آب بهشت. چون خليفه چشيد ناگوار و بوى ناك بود! گفت راست گفتى آب بهشت است, تقاضايت چيست؟ اعرابى گفت: قحطى فشار آورده. خليفه گفت: مشك تو پر زر كنم به شرط آن كه بى درنگ به منزل خود بازگردى . نزديكان گفتند: از چه سريع او را باز گرداندى؟ گفت: تا به فرات نرسد و از تحفه خود شرمسار نگردد. (جامع الحكايات)
دوستى قضاى الهى از ابوذر نقل شده كه مى گفته: سه چيز را مردم مكروه و ناپسند دارند وليكن من دوست دارم; من مرگ را دوست دارم و من فقر را و بلا را نيز دوست دارم. (معانى الاخبار, ص165)
سرخ جامگان آورده اند كه پادشاهى عادل در سرزمين چين حكومت مى كرد. تا اينكه بر اثر بيمارى حس شنوايى خود را از دست داد. پس در نزد وزيران سخت بگريست. آنان براى آرامش پادشاه گفتند اگر حس شنوايى رفت خدا به شما عمر زياد دهد. پس پادشاه گفت: شما را غلط افتاده است من بر آن مى گريم كه اگر مظلومى براى دادخواهى آيد آواز او نشنوم. پس بفرمود تا در همه سرزمين او ندا كنند كه هيچ كس جامه سرخ نپوشد جز مظلوم, تا چون لباس سرخ او را از دور بيند, بداند كه مظلوم است, و در دادن داد او كوشد. (جوامع الحكايات محمد عوفى)
فروش مردمان آورده اند كه قصابان سمرقند به خدمت حاكم رسيده و گفتند ما گوسپند خريده و مى كشيم و مى فروشيم و سودى نمى ماند اجازت فرماى تا قيمت گوشت گران تر كنيم و ما نيز هزار دينار به خزانه مى رسانيم. پس حاكم گفت: چنين كنيد. و پس از آن فرمود: تا در شهر ندا كنند كه هر كس از قصابان گوشت بخرد مجازات شود ومردم نيز به شراكت گوسپندى خريده و تقسيم مى كردند و گوشت قصابان خراب مى شد پس ديگر بار به نزد حاكم شدند و با دادن مالى ديگر اجازه يافتند كه به همان قيمت اول بفروشند! حاكم گفت: نيكو نمى بود كه ما تمامى مردمان خود را به هزار دينار مى فروختيم. (جامع الحكايات)
نامگذارى زهرا(س) امام حسن عسكرى روزى خطاب به حاضرين فرمودند: آيا مى دانيد كه مادرم فاطمه چرا زهرا ناميده شدند؟ حاضران گفتند: چه بهتر كه خودتان بفرمائيد. امام فرمودند: كه چون صورت مادرم در روز همانند خورشيد و هنگام غروب همچون ماه و در دل شبها چونان ستارگان آسمان بر جدم على(ع) پرتو افكن و تابان بود, از اين جهت او را زهرا و درخشنده رو ناميدند. (جلإ العيون, ج1, ص28)
تكريم والدين موسى بن عمران در حال مناجات با پروردگار خويش ناگهان ديد مردى را زير سايه عرش خدا, عرض كرد: پروردگارا اين مرد كيست كه عرش تو سايه بر وى افكنده؟ خطاب رسيد كه: اين مرد داراى دو صفت حميده است: به پدر و مادر خود نيكى مى كند و براى سخن چينى گام برنمى دارد. (لئالى الاخبار, ص249)
بوسيدن فرزند امام صادق(ع): فرزندانتان را زياد ببوسيد همانا كه براى شما در برابر هر بوسه درجه اى در بهشت است كه به اندازه پانصد سال راه مى باشد. (وسائل, ج15, ص203)
نيكى به والدين پيامبر خدا(ص):مردى از امتم را در خواب ديدم كه فرشته مرگ براى قبض روحش آمده بود كه در همان حال نيكى به پدر و مادر به سراغش آمد و از قبض روح او مانع شد. (بحارالانوار, ج74, ص80)
دور شدن از خدا رسول اكرم(ص): هر كس ماه مبارك رمضان را دريابد و آمرزيده نشود, خدايش دور كند. و هر كس در خدمت پدر و مادر خود آمرزيده نشود, خدايش دور كند و هر كه نام مرا بشنود و بر من صلوات نفرستد, خدايش دور كند. (امالى صدوق, ص58)
دعاهاى مستجاب رسول خدا(ص): سه دعا مستجاب است و شكى نيست: اول دعاى مظلوم, دوم دعاى مسافر, سوم دعاى پدر بر فرزندش. (بحارالانوار, ج74, ص84)
مصائب آخرت رسول خدا(ص): پنج چيز از مصيبتهاى آخرت است: 1ـ فوت شدن نماز 2ـ مردن عالم 3ـ رد كردن سائل 4ـ مخالفت والدين 5ـ ندادن زكات. (نصايح ص222)
نيرنگ كمرنگ مصريان كه به تصور خويش, موفق شده بودند, خوشحال و خرم بازگشتند. چون سه منزل راه رفتند در اثناى راه در منزلى فرود آمدند, ناگهان غلامى سياه را مشاهده كردند كه بر شترى نشسته و با عجله اى و با حالتى مضطرب به سوى مصر روان است. چون مصريان از وى خواستند سخن راست گويد, گفت: غلام عثمان هستم پيامى از سوى خليفه براى والى مصر دارم. گفتند امير مصر با ماست تو كجا مى روى؟ جواب داد با آن اميرى كه همراه شماست كارى ندارم. پس او را از شتر خويش فرود آوردند و مورد بازجويى قرار دادند. گفت پيامى سرى براى عبدالله بن ابى سرح دارم, گفتند نوشته اى هم دارى؟ گفت: نه. لباس و وسايل وى را كاوش كردند, اما هيچ نيافتند. يكى از مصريان كه نامش ((كنانه بن بشر)) بود, گفت فكر كنم در ظرف آبش كه از شتر آويخته نامه اى باشد, همراهان چون ظرف آب را شكافتند لوله مسين را مهر و موم كرده ديدند كه در آن نامه اى بدين مضمون يافتند: بسم الله الرحمن الرحيم عبدالله عثمان به عبدالله بن ابى سرح مى نويسد و فرمان مى دهد كه چون عمرو بن بديل خزاعى به مصر رسيد او را دستگير كن و گردنش را بزن. عبدالرحمن بن عديس و كنانه بن بشر را دست و پاى قطع كن و بگذار تا در خون خود غوطه خورند و بميرند. آنگاه پيكرشان را از درختان خرما بياويز و منشور محمد بن ابى بكر را كه از من به دست دارد مورد توجه قرار نده و اگر مى توانى از راه حيله او را بكش. با آرامش به سر كار خويش باش و بيم به دل راه مده و در مصر به مراد خاطر حكومت كن. وقتى معاريف مصر اين نامه را خواندند از عهد عثمان شگفت زده شدند پس به مدينه برگشتند و در مجمع عام و خاص آن نامه را بخواندند. مستمعين از پيمان شكنى خليفه در خشم شدند و كينه اش را به دل گرفتند. قبيله ((بنى غفار)) كه به دليل اعتراض به تبعيد ابوذر در آنجا حضور داشتند نزد حضرت على(ع) رفتند و نامه مزبور را به آن حضرت دادند امام چون متن آن را خواند در بحر حيرت غوطه ور گرديد, همان لحظه نزد عثمان آمد و نامه را پيش او انداخت. عثمان مطالعه كرد, حضرت به وى فرمود: نمى دانم در مورد تو چه بگويم مرا فراخواندى و التماس كردى كه رضايت مصريان را بدست آورم پس قبول كردم و با اصرار و تقاضا آنان را راضى كردم و نقار و غبارى كه بين تو و آنان بود برطرف كردم و اين كار تباه شده را به اصلاح آوردم. مرا ضامن گردانيدى و قولت را پذيرفتم. مصريان به خاطر ضمانت من برنوشته تو اعتماد كردند و با دلى قوى و خاطرى آسوده روى به وطن خود نهادند. پنداشتم كه اين كدورت و غبار فرونشست و مسلمانان از محنت و منازعه رهايى يافتند, چرا مرتكب اين فعل ناموزون و تدبير آكنده از حيله و مكر شده اى و چنين نامه اى نوشته اى؟! عثمان گفت: اى اباالحسن! به خداى عزوجل سوگند كه اين نامه را ننوشته و كسى را به نوشتن آن وادار نكرده و آن غلام را نگفته ام كه به مصر رود. حضرت فرمود: عجيب است كه غلامى بر شترى سوار مى شود و نامه اى با خط و مهرت به سوى مصر مى برد ولى از آن خبر ندارى! عثمان پاسخ داد: ((سخن راست همان است كه گفتم و احتمال جعل وجود دارد و فكر كنم كاتب و دبيرم بدون اذن و اجازه ام چنين كرده است)) حضرت فرمود: ((چنين حركتى دليل بر ضعف توست و هرچه صلاح مى دانى انجام ده و سپس از نزد عثمان بيرون آمد.)) آنان كه گرد سراى خليفه اجتماع كرده بودند, چون نامه را مشاهده كردند فهميدند كه خط مروان دبير عثمان است كه با انگشترى كه وى نامه ها را مهر مى كرد و در دستش بود آن را ممهور نموده است.(1) مصريان گفتند: اى خليفه چنين گستاخانه با تو رفتار مى كنند و برده ات را نزد كارگذارت مى فرستند كه به كارهاى وحشتناك و آميخته به جنايت دست يازد و تو اظهار بى اطلاعى مى كنى. اگر دروغ مى گويى كه سزاوار است از خلافت مسلمين كناره گيرى كنى, زيرا به ناروا فرمان كشتن تنى چند از مهتران ما را داده اى و اگر به راست سوگند خورده اى باز مستحق عزل از مقامت هستى زيرا نمى توانى اين كار را به پاى دارى و از آن گذشته مردى ناآگاهى و از افراد پليد و تبهكار كه پيرامونت هستند و در دستگاهت نفوذ كرده اند, خبر ندارى. پس بر كنار شو كه شايستگى چنين مسووليت سنگينى را ندارى. عثمان گفت: ((پيراهنى كه خداوند بر تنم پوشانيده بيرون نمىآورم ولى به سويش باز مى گردم و از تبهكارى دست بر مى دارم.)) مصريان خاطرنشان ساختند: اگر نخستين بار بود كه به سوى خداوند بازمى گشتى و توبه مى كردى و آمرزش خواهى مى نمودى مى پذيرفتيم, ولى ما مشاهده مى كنيم كه چندين بار اظهار ندامت كرده اى و باز خرابكارىها و خلافكارىها ادامه دارد. اگر ياران و كسان تو ما را باز دارند, با آنان مى جنگيم تا خود را به تو برسانيم و باز نگرديم تا تو را بركنار كرده يا بكشيم يا آنكه خود كشته شويم. مصريان عثمان را محاصره كردند او براى معاويه و عبدالله بن عامر و فرماندهان ارتش نامه نگاشت و ايشان را به يارى خواند و خواستار شتاب در اين كار شد. اما معاويه درنگ ورزيد زيرا مى خواست هرچه زودتر آن پيرمرد هلاك شود تا خود قدرت افزونترى به دست آورد. عثمان با اطرافيان به مشورت پرداخت. آنان گفتند: راه چاره اين است كه حضرت على(ع) بيايد و به نحوى با آنان گفتگو كند, كه يا بازگردند تا كار به تإخير بيفتد و نيروهاى كمكى برسند. حضرت پيام داد كه درنگ جايز نمى باشد, بار نخست هرچه در توان داشتم انجام دادم. عثمان حضرت را فراخواند و به وى عرض كرد مى خواهند خونم را بريزند پس آنان را از اطرافم پراكنده ساز كه آنچه را از راستى و درستى بخواهند به ايشان خواهم داد. حضرت فرمود: ((مردم قبل از آنكه به ريختن خون تو محتاج باشند به كردار دادگرانه تو نياز دارند و معترضين را جز با خرسندى سراسرى نمى توان آرام ساخت. بار اول, گفته هايت را ضمانت نمودم ولى به كار نبردى. اين بار قبول نمى كنم.)) تا آنكه با اصرار عثمان مقرر گرديد حضرت از اجتماع كنندگان در مدينه بخواهد سه روز درنگ كنند تا در اين مدت عثمان همه ستم ها را چاره كرده و فرمانداران نابكار را بركنار سازد. مردم قبول كردند ولى او به جاى اين مهم مشغول آماده سازى قوا براى جنگ شد و اقدام در جهت اصلاح امور نكرد. انقلابيون حلقه محاصره را تنگ گرفتند و راه رفت و آمد به خانه عثمان را بستند و همه چيز حتى آب را از وى دريغ داشتند. عثمان در نهان كسى را به نزد حضرت على(ع), زبير و طلحه بن عبدالله و زنان پيامبر فرستاد كه مخالفان آب را بر رويم بسته اند. پيش از همه, مولاى مومنان على(ع) به يارى او شتافت و خطاب به اجتماع كنندگان فرمود اين كار شما شايسته نيست و حتى روميان به اسيران خود آب و نان مى دهند و اسلام با اين كار مخالف است. به فرمان حضرت على(ع) حضرت امام حسن مجتبى(ع) و تنى چند از ياران پيامبر كوشيدند تا مردم را از اطراف خانه خليفه به عقب برانند و از خونريزى و جدال جلوگيرى كنند, اما اعتراض كنندگان خشمگين از خانه هاى مجاور به محل اقامت عثمان تاختند و سرانجام در روز آدينه هيجدهم ذيحجه سال سى و پنج هجرى (17 ژوئن 656 م) عثمان پس از حدود دوازده سال خلافت در سن 82 سالگى به دست آنان كشته شد.(2) تا سه روز مصريان اجازه ندادند او به خاك سپرده شد و عبدالله بن سواد از بزرگان مصر با صداى بلند مى گفت: اجازه نمى دهيم او در گورستان مسلمين به خاك سپرده شود زيرا در ايام خلافت وقتى بنى اميه در گرد او بودند ابوسفيان گفت: اين مهار حكومت را بگيريد و دست به دست بگردانيد و سوگند ياد كرد كه نه عذابى است و نه حسابى و كتابى و نه بهشتى و قيامتى و عثمان به جاى آنكه حد مرتد را بر او جارى كند, وى را به قتل برساند از بيت المال مسلمين دويست هزار درهم به او بذل كرد. سرانجام ((حكيم بن خزام)) و ((جبير بن مطعم)) نزد حضرت على(ع) آمدند تا چاره اى بيانديشد و موانع به خاك سپارى عثمان را از سر راه بردارند. آن حضرت فرزند خود امام حسن(ع) را به نزد مصريان فرستاد و پيام داد كه دست بازدارند تا خليفه مقتول دفن گردد. آنان حشمت حضرت على(ع) را نگاه داشته وپذيرفتند و اجازه دادند اين كار عملى شود.(3)
بيعت با بيدارى به نظر مى رسد در ماجراى انقلاب مصريان و مهتران, ساير ولايات عليه عثمان, حضرت على(ع) در دو جهت از خود موضع گيرى نشان داد; يكى از جهت اعتقادى و حفظ مواريث دينى و احياى سنت نبوى كوشيد تا ضمن حفظ اصول و فروع اسلامى و توجه به وحدت جامعه مذهبى بر رفتارهاى خلاف و جرايم عثمان صحه نگذارد و در مواردى اعتراض رسمى خويش نسبت به رفتارهاى وى كه متعارض با فرهنگ مذهبى بود را اعلام دارد. در شورشى كه به كشته شدن عثمان منجر گرديد, امام در جايى فرمود: ((نه اين كار را دوست داشتم و نه از آن كراهت داشتم.))(4) و چون از وى پرسيدند در قتل خليفه شركت داشته يا نه؟ فرمود: ((خداوند او را كشت و من هم با خداوند هستم.))(5) كما اين كه فرمود: ((قتل عثمان نه مرا شادمان ساخت و نه محزون))(6) و چون از آن حضرت سوال كردند آيا خليفه مظلومانه در خون خويش غوطه خورد؟ فرمود: ((او به شيوه اى ناشايست خويشتن را فداى اهل خود (امويان) ساخت و مردم نيز به طرز ناپسندى عليه وى اقدام كردند.))(7) از اين ديدگاه امام با كشتن عثمان به آن شكل كه اشاره كرديم راضى نبوده چرا كه اين فاجعه به سود مخالفان اسلام و در رإس آنان معاويه و بنى اميه تمام مى شد و براى جامعه اسلامى نيز با خسارت و ناگوارى توإم بود. به همين دليل سعى نمود به شكلى از عثمان در مقابل مهاجمين مصرى و مردم معترض ساير نقاط حمايت كند. و وى را به ندامت از كارهاى گذشته وادارد, تا هم انقلابيون را متقاعد كرده و خشونت و خروش آنان را فرو بنشاند و هم عثمان را در مسير درست قرار دهد و اموراتش را سامان ببخشد. البته تمامى اينها بدان معنا نمى باشد كه حضرت على(ع) وى را مقصر نداند. در خطبه شقشقيه انتقاد آن حضرت از عثمان شكل جدى دارد كه مى فرمايد: تا آن كه سومين آن گروه[ عثمان] به پاخاست. آكنده شكم ميان سرگين و چراگاهش خويشاوندان وى نيز قد علم كردند و مال خدا را با تمام دهان مانند شتر كه علف بهارى را مى خورد خوردن گرفتند, تا آنگاه كه رشته اش باز گرديد و كارهاى ناهنجارش مرگش را رساند و شكم پرستى او را به سردر آورد.(8) ابن ابى الحديد در شرح اين قسمت مى گويد: اين تعبيرات از تلخ ترين مضامين مى باشد.(9)
اميرمومنان چون مهاجر و انصار و جماعت مصريان طرفداران عثمان را منهزم كردند, در مسجد النبى گرد آمدند تا براى تعيين تكليف خلافت و آينده حكمران سرزمين هاى اسلامى اقدام كنند. آنان به سراغ حضرت على(ع) رفتند و از آن بزرگوار خواستند تا اجازه دهد با او به عنوان خليفه آينده بيعت كنند. اميرمومنان فرمود: ((اى ياران مرا در اين كار رغبتى نمى باشد نمى خواهم كسى با من بيعت نمايد))(10); پس با اصرار زياد جماعتى از مهاجر و انصار, حضرت پذيرفت و در مسجد به ميان جمعيت مشتاق رفت. بدين گونه على بن ابى طالب(ع) پس از بيست و پنج سال بركنارى از رهبرى مسلمانان به اصرار و پافشارى مردم, در رإس جامعه اسلامى قرار گرفت و از اواخر سال 35 هجرى زمامدارى آن حضرت آغاز گرديد. منابع تاريخى خاطر نشان نموده اند مصريان در روز جمعه 25 ذيحجه همين سال با حضرت على(ع) بيعت كردند و تإكيد نمودند ما كسى را براى رهبرى شايسته تر از حضرت على(ع) سراغ نداريم. نه كسى سابقه اش در اسلام از او بيشتر مى باشد و نه به لحاظ قرابت با پيامبر اكرم(ص) كسى از ايشان به آن خاتم رسولان نزديكتر است. مصريان مشتاقانه به حمايت از جانشين راستين رسول الله, مبادرت ورزيدند و از شيوه حكومت, عدالت و بالاتر از اين ها مقام معنوى نخستين امام شيعيان خشنود شدند. چون طلحه و زبير جنگ جمل را بر عليه حضرت على(ع) ترتيب دادند دردى قار مصريان به لشكر ايشان پيوستند تا غائله پرغوغاى دشمنان عدالت و صداقت را فرو بخوابانند. (11)
فرمانرواى فرارى اما در ماجراى كشته شدن عثمان و روى كارآمدن حضرت على(ع) وقايعى هم در مصر روى داد كه اشاره به آنها, بى ارتباط با اين نوشتار نمى باشد. عامل تشويق مردم مصر و نيز ترغيب آنان براى قيام بر عليه عثمان محمد بن ابى بكر و محمد بن ابى حذيفه مى باشد كه اولى همراه با گروهى راهى مصر گرديد و دومى در مصر باقى ماند. عبدالله بن سعد بن ابى سرح كه متوجه حركت مصريان گرديد, نامه اى به عثمان نوشت و او را از قصد مردم اين ديار آگاه ساخت كه اين افراد به ظاهر براى انجام عمره مىآيند اما هدف اصلى آنان خلع و كشتن توست, سپس عبدالله براى تعقيب مردم مصر به دستور عثمان آن شهر را ترك نمود و به قولى ((عقبه بن عامر جهنى)) و بنابر نقل ديگر ((سائب بن هشام عامرى)) را به جاى خويش گمارد و مسووليت خراج را به ((سليمان بن عتر تحبيبى)) واگذار كرد. محمد بن ابى حذيفه در ماه رجب سال 35 هجرى قيام كرد و عقبه بن عامر را از شهر فساط مصر بيرون رانده مردم را به عزل عثمان فراخواند. حاميان عثمان با ابن ابى حذيفه به مخالفت برخاستند و ((مسلمه بن مخزمه تحبيبى)) را نزد خليفه فرستاده وى را از تحريكات ابن حذيفه آگاه كردند. عثمان براى كم كردن شعله قيام مصريان و فرونشانيدن آتش اعتراض مردم اين سامان به رهبرى نامبرده, سعد بن ابى وقاص را به مصر روانه كرد. اما چون وى به حوالى اين سرزمين رسيد مردم مصر به مخالفت با او برخاستند و پس از مذمت او و ايراد ضرب و جرح, خيمه بر سرش فرود آوردند. سعد كه ديد اوضاع ناگوار است و بيم آن مى رود كه در مصر خونش هدر رود, بيمناك به مدينه بازگشت. چون عبدالله بن سعد بن ابى سرح خواست به مصر وارد شود, انقلابيون مانع شدند و از اين رو به عسقلان رفت و تا زمان مرگ عثمان در آنجا بود. برخى هم گفته اند ابن ابى حذيفه بر وى شوريد و او را از مصر بيرون راند و خود با مردم نماز مى گذارد. ابن ابى سرح در نواحى مرزى فلسطين به حالت جنگ و گريز اقامت اختيار كرد و منتظر شد تا ببيند كار عثمان به كجا مى انجامد. در اين هنگام سوارى از دور نمايان گرديدو چون به نزديكى مقر وى رسيد از او پرسيد چه خبر؟ در مدينه تازه اى نبود؟ او هم گفت: ((چرا معترضين عثمان را كشتند)). عبدالله بن ابى سرح آيه استرجاع بر زبان جارى كرد و در حالى كه آشفته و پريشان به نظر مى رسيد افزود پس از آن, مسلمانان چه كردند؟ او هم خاطر نشان ساخت: با پسر عموى پيامبر, حضرت على(ع) بيعت كردند او باز هم آيه ((انا لله و انا اليه راجعون)) را خواند. آن مرد به وى گفت: چنين مى بينم كه كشته شدن عثمان و حكومت على در نظرت يكى است. والى فرارى مصر گفت: آرى. سپس آن مرد به دقت بر وى نگريست, در همانحال ابن ابى سرح را شناخت و اظهار داشت: تصور مى نمايم تو امير مصر هستى, او پاسخ مثبت داد, آن مرد گفت: اگر مى خواهى زنده باشى و به جان خويش نياز دارى, براى رهايى خود بشتاب كه تصميم حضرت على(ع) و يارانش درباره تو و اعوان و انصارت اين است كه اگر بر شما دست يابند به دست آنان هلاك مى شويد, يا از سرزمين مسلمانان تبعيدتان مى كنند و هم اكنون امير مصر اندكى پس از من خواهد آمد و به كار مشغول خواهد شد. ابن ابى سرح پرسيد: حضرت على(ع) چه كسى را براى كارگذارى اين سرزمين معين كرده است؟ او گفت: قيس, فرزند سعد. حاكم متوارى مصر گفت: ((خداوند محمد بن ابى حذيفه را از رحمت خويش دور بدارد, كه بر پسرعموى خود ستم كرد و با آنكه عثمان متكفل او بود و در تربيتش كوشيد و نسبت به او احسان نمود و در امان خويش پناه داد براى كشتن او تلاش نمود و مردانى را مهيا ساخته و به سوى مدينه گسيل داشت تا خليفه كشته شد و او بر كارگزارش خروج كرد. ابن ابى سرح از آنجا بيرون آمد و خود را به دمشق (نزد معاويه) رسانيد.))(12)
پارساى پايدار ((محمد بن ابى حذيفه بن عتبه بن ربيعه قرشى)) مكنى به ابوالقاسم; چون از مسلمانان نخستين بود كه در نبرد يمامه كشته شد, مادرش ((سهله)) دختر ((سهيل)) (پسر خاله معاويه) مى باشد. وى در حبشه به دنيا آمد و چون, پدرش درگذشت, عثمان وى را تحت تكفل خويش قرار داد و چون محمد بزرگ شد و به پارسايى و عبادت روى آورد از خليفه مزبور خواست كه او را فرماندار منطقه اى نمايد و افزود به مناطق مجاور دريا علاقه دارم. دستور ده تا به مصر بروم. عثمان چنين كرد و او را با ساز و برگ و جنگ افراز و توشه روانه سرزمين ياد شده كرد. مردم اين ديار چون زهد و تقوا و شجاعتش را ديدند با او همراه گرديدند و مقامش را بزرگ شمردند, تا آنكه محمد فرزند ابى حذيفه همراه والى مصر (ابى سرح), راهى جنگ صوارى شد. از اين زمان محمد اين كارگزار را به خاطر رفتارهاى نامطلوبش نكوهش كرد و عثمان را به دليل روى كار آوردن وى ملامت نمود و خاطر نشان ساخت خليفه كسى را به امور مصر گمارده كه پيامبر خدا(ص) ريختن خونش را روا ساخته است. افشاگرىهاى وى كه بر واقعيت منطبق بود موجب گرديد كه مردم مصر وى را بيش از قبل بستايند و عثمان را سرزنش كنند و حتى با ابن ابى حذيفه براى سرورى بيعت كردند. عثمان برايش نوشت كه من نيكى هاى زيادى به تو كردم و در برابر خوبى هاى من راه ناسپاسى پيش گرفته اى و اين در هنگامى است كه من هرچه بيشتر به حمايت تو نياز دارم. اين يادآورى نيز محمد را از نكوهيدن عثمان و شوراندن مردم بر وى بازنداشت و هر كس مى خواست بر عليه عثمان اقدام كند, ابن ابى حذيفه به وى يارى مى رساند. (13) گفته شده كه طرفداران عثمان پس از قتل وى در يكى از نواحى مصر (خربتا) اجتماع كرده و از بيعت با حضرت على امتناع كردند وتصميم گرفتند به رهبرى ((مسلمه بن مخلد)) براى خونخواهى عثمان اقدام كنند, اما با حضور قيس بن سعد در مصر از درگيرى منصرف شدند. اما براساس نقل ((مقريزى)), اين مخالفان جانشين راستين پيامبر, با شخصى به نام ((معاويه بن حديج)) براى خونخواهى عثمان بيعت كردند و به منطقه ((صعيد)) مصر رفتند. ابن ابى حذيفه براى نبرد با آنان لشكرى را به سوى آنان گسيل داشت كه با شكست مواجه شد. ابن حديج پس از اين درگيرى به ((برقه)) و سپس به ((اسكندريه)) بازگشت. بار ديگر ابن ابى حذيفه لشكرى براى ستيز با مخالفان ولايت و موافقان خلافكارى فرستادو جنگى سخت بين دو طرف در منطقه ((خربتا)) درگرفت, اما متإسفانه پيروزى در پى نداشت. معاويه به قصد ((فسطاط)) حركت نمود و در ماه شوال در منطقه اى كه ((سلمنت)) نام داشت فرود آمد. طرفداران ابن ابى حذيفه راه را بر او گرفتند و با هم توافق نمودند كه به متاركه جنگ بپردازند و محمد بن ابى حذيفه را گروگان اين تصميم قرار دادند. وى ((حكم بن صلت)) را به عنوان جانشين خويش در مصر برگزيد و همراه عده اى كه از جمله آنان ((ابن عديس)) و گروهى از مخالفان عثمان بودند, مصر را ترك كرد پس چون به سرزمين ((لد)) رسيد معاويه آنان را دستگير كرد و به سرزمين شام برد.(14) اما ((ابراهيم ثقفى)) در كتاب ((الغارات)) مى گويد: چون عمروعاص مصر را گشود محمد بن ابى حذيفه را نزد معاويه كه آن وقت در فلسطين به سر مى برد فرستاد وى محمد را كه پسر دايى اش بود زندانى كرد و مدتى دراز در زندان نماند كه گريخت, معاويه با آن كه مايل بود از زندان بگريزد و نجات پيدا كند به مردم چنين نمود كرد كه از گريختن او اكراه داشته است. پس مردى از قبيله ((خثعم)) به نام ((عبدالله بن عمرو بن ظلام)) كه از هواداران عثمان بود به تعقيب ابن ابى حذيفه پرداخت و او را در يكى از دهكده هاى ((حلب)) كه ((حوارين)) نام داشت دستگير كردو گردن زد.(15) محمد بن ابى حذيفه از حاميان حضرت على(ع) بود و در مصر به گسرتش فرهنگ اهل بيت(ع) اهتمام ورزيد و اهل اين سرزمين را نسبت به خاندان عصمت و طهارت علاقه مند ساخت. از ثمرات تلاشهاى او بود كه در عصر فرمانروايى كارگزاران نالايق عثمان همچون ابن ابى سرح تشيع در مصر رشد يافت. چنانچه ((شيخ ابوزهر)) در كتاب ((المذاهب الاسلاميه)) مى نويسد: ((شيعيان مصر در عصر عثمان بوجود آمدند.))(16) وقتى محمد بن ابى حذيفه به دستور معاويه از زندان بيرون آورده شد تا به تصور او نصيحت شود و به امويان بپيوندد, محمد بن ابى حذيفه با وجود آنكه در چنگال فرزند ابوسفيان قرار داشت هراسى به دل راه نداد و خطاب به معاويه گفت: سوگند به خداوند, شهادت مى دهم از زمانى كه تو را شناختم چه در دوران جاهليت و چه پس از طلوع دين اسلام, بر يك خصوصيت بوده اى و آيين محمدى چيزى بر تو نيفزوده و نشانه اش در وجودت آشكار است و به دليل وبرهان نيازى نيست سپس افزود: تو مرا به خاطر دوستى حضرت على(ع) سرزنش مى كنى, همراهان حضرت على روزه داران و عبادت كنندگان از مهاجر و انصار بودند, اما همراهان تو گروهى خيانتكار و منافق هستند كه نسبت به ديانت آنان, حيله ورزيدى و آنها نيز به خاطر رسيدن به دنياى تو, خدعه كردند. البته اعمال تو و رفتار آن تبه كاران بر خداوند مخفى نمى باشد و پيروى از تو مساوى با عذاب الهى خواهد بود. سوگند به پروردگارم, مدام حضرت على(ع) را به خاطر حق, دوست مى دارم و تا زمانى كه در قيد حيات هستم تو و حاميانت را به دليل جلب رضايت الهى و خشنودى رسولش خصم خويش مى دانم. معاويه با شنيدن اين سخنان خطاب به ابن ابى حذيفه گفت: گويا احساس مى شود كه هنوز بر طريق ضلالت گام برمى دارى. آن گاه طبق دستور معاويه او را به زندان عودت دادند و او هم در زندان اين آيه قرآن را تلاوت كرد: ((رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه))(17) پروردگارا زندان براى من از آنچه مرا به سوى آن فرا مى خوانند بهتر است. برخى مورخين گفته اند وقتى عمروعاص روانه شام شد و با معاويه ملاقات كرد, فرزند ابوسفيان به وى گفت محمد بن ابى حذيفه حصار زندان را شكسته و با ياران خويش فرار كرده در حالى كه از آفات مهم به شما مى رود. عمروعاص به وى گفت از مردى كه با تنى چند چون خود سر به شورش برداشته چه پروايى دارى كه توانى فوجى را بر سرش فرستى كه او را بكشند يا نزدت كشانند و اگر از چنگت هم بگريزد, زيانى برايت ندارد. چون عمرو شب را نزد معاويه گذراند و صبح فرا رسيد معاويه ((مالك بن هبيره كندى)) را به تعقيب محمد بن ابى حذيفه فرستاد و او وى را يافت و كشت. (18) ((شيخ طوسى)) دانشمند شيعه و نيز ((ابن داوود)), محمد بن ابى حذيفه را نه تنها از ياران على كه از كارگزاران آن حضرت در مصر دانسته اند, محدث قمى نيز بر اين سخن مهر تإييد زده و افزوده است: اين مرد شيعه على و از برگزيدگان مسلمانان بود. قدر مسلم آن است كه ابن ابى حذيفه از شيعيان على(ع) و دشمنان عثمان بوده و براساس اين باور در مصر فعاليت داشته و مردمان اين سرزمين را به مكتب علوى علاقه مند مى كرده است. ((علامه امينى)) در اثر معروف خود ((الغدير)) به نقل از كتاب ((استيعاب)) مى نويسد: شديدترين دشمنان خليفه سوم سه محمد بودند: محمد بن ابى بكر, محمد بن عمرو بن حزم انصارى و محمد بن ابى حذيفه.(19) و در تإييد مقام عبادى و درجه پرهيزگارى وى از حضرت امام رضا(ع) روايت كرده اند كه اميرمومنان (ع) فرموده است: محمدها از ارتكاب معصيت الهى اجتناب مى ورزيده اند. راوى پرسيد: آنها چه كسانى هستند؟ آن پيشواى پارسايان جواب داد: محمد بن جعفر بن ابى طالب, محمد بن ابى بكر, محمد بن اميرالمومنين و محمد بن ابى حذيفه.(20)
پى نوشت ها: 1 . الفتوح, ص366 ـ 367. 2 . الكامل فى التاريخ, ج4, ص1724 ـ 1725. 3 . الفتوح, ص384 ـ 385. 4 . انساب الاشراف, ج5, ص101, طبقات, ابن سعد, ج3, ص84. 5 . تاريخ سياسى اسلام, ج2, رسول جعفريان, ص369. 6 . الغدير, ج9, ص29. 7 . تاريخ سياسى اسلام, همان, ص370. 8 . نهج البلاغه, بخشى از خطبه سوم. 9 . سيرى در نهج البلاغه, شهيد مطهرى, ص175. 10 . الفتوح, ص389 ـ 390. 11 . الفتوح, ص416. 12 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج3, ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوى دامغانى, ص193. 13 . الكامل فى التاريخ, ج4, ص1826 ـ 1827. 14 . شرح نهج البلاغه, ج3, ص418 0 419, الخطط, مقريزى, ج2, ص67, ناسخ التواريخ, زندگانى حضرت على(ع), مرحوم سپهر, ج1, ص50, ولاه مصر, محمد بن يوسف كندى, ص45. 15 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج3, ص;242 اسدالغابه, ج4, ص315, الكامل فى التاريخ, ج4, ص1840. 16 . شيعه و زمامداران خودسر, محمد جواد مغنيه, ترجمه مصطفى زمانى, ص79. 17 . سوره يوسف, آيه33. 18 . پيكار صفين, نصر بن مزاحم منقرى, ترجمه پرويز اتابكى, ص59 و 69. 19 . الغدير, علامه امينى, ج9, ص129. 20 . رجال كشى, ص70.
ملاقات با مظلوميت آشنايى اجمالى با زندگى و انديشه شهيد مظلوم دكتر بهشتى همراه با مصاحبه غيابى
غلامرضا گلى زواره
سيد شهيدان انقلاب اسلامى آيه الله دكتر بهشتى در زمره شخصيت هاى نادر جهان تشيع است كه چون ستاره اى فروزان در آسمان انقلاب اسلامى درخشيد و به پرتو افشانى پرداخت وى كه اجتهاد, تفكر دينى , سياست و تدبير خويش را با صداقت, حقيقت و واقع بينى قرين ساخته بود و سعه صدر, استقامت و اهتمام را پيشه خود, مى توان از معيارهاى بزرگ تجديد بناى مذهبى و تشكيلات انقلاب اسلامى به شمار آورد. كسى كه امام خمينى در معرفى او مى گويد: ((ايشان را من از بيست سال پيشتر مى شناختم))(1) و هويتش را چنين گواهى مى كند طبعا داراى روشن ترين و پاكترين هويت است. امام در جاى ديگر فرموده اند: ((مراتب فضل و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعهد ايشان بر من معلوم بود))(2) آرى شهيد بهشتى اجتهاد خود را با تفكر اصيل اسلامى آميخت و اين دو را به زيور تعهد به اسلام آراست, علمش در عين حالى كه به اندوخته هاى حوزه اى محدود نگرديد و مكتب هاى گوناگون علمى و فلسفى و غرب را در بر گرفت هرگز با رسوبات اين مكتب ها آميخته نگشت. راستى چرا اين سيد شهيدان انقلاب اسلامى آماج تهمت ها و شايعات بى اساس مخالفان قرار گرفت؟ چه كرده بود كه حتى به صدايش ايراد مى گرفتند كه كلفت است و به استخوان بندى او ايراد داشتند كه درشت است و مى گفتند انگشت دراز است, شگفت آن كه ورشكستگان سياسى براى جبران درماندگى خود در كار خلقت هم دخالت مى كردند و متإسفانه آنها كه مسلمان بودند و به نظام جمهورى اسلامى هم اعتقاد داشتند با دشمنان همصدا شدند و به جنگ صلابت انديشه و اصالت تفكر رفتند و مدافعى راستين و استوانه اى قوى براى اسلام راستين و حكومت دينى را از نظر تهمت و افترا بمباران كردند اما شهيد بهشتى كه به شهادت امام از ابرار بود هرگز سخن زشتى نثار دشمنان نكرد و از مسلمانهاى آنان همواره به نيكى سخن گفت و همه آنها را به حضور پذيرفت و حاضر شد با آنها گفتگو كند و حتى در كنارشان بنشيند و به سخنان آنان گوش فرا دهد و نقطه نظرهاى اسلام را برايشان بازگو نمايد. اين فرزند راستين خاندان عصمت و طهارت با آن همه تعبدش به خدا و صفاى باطن و پاكى روح و با آن همه فداكارى كه نسبت به بندگان خدا داشت و با اين كه دشمن سرسخت معاندين دين و امت بود مظلومانه آن چنان آماج تهمت هاى از خدا بى خبران و ناآگاهان قرار گرفته بود كه بسيارى از مردم تا لحظه شهادتش نه تنها او را به اين صفات نمى شناختند بلكه خلاف آن را درباره اش مى پنداشتند و اين در حالى بود كه آشنايان و معاشران آن شهيد از اين همه ناسپاسى و قدرناشناسى رنج مى بردند. منشإ مظلوميت بهشتى اين بود كه حاضر نشد با آنها كه مى خواستند انقلاب اسلامى ايران را به انحراف بكشانند سازش كند و او مظلومانه به راه خود ادامه داد و لحظه اى از تلاش و كوشش باز نايستاد. امام با يادآورى اين مظلوميت در كلماتى پر معنا توإم با آهى جگرسوز تإثر خويش را از اين بابت چنين بيان فرموده اند: ((و آنچه كه من راجع به ايشان متإثر هستم شهادت ايشان در مقابل او ناچيز است و آن مظلوميت ايشان است. ايشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگى بود. تهمت هاى ناگوار به ايشان زدند. ))(3) شهيد بهشتى همانگونه كه امام درباره اش فرمود همواره چون خارى در چشم دشمنان بود, وجودش سبب انزواى خصم و رسوايى مخالفان بود آنها خوف اين را داشتند كه مبادا منطق اين عارف عابدو عالم عامل سركوبشان كند و بيمايگى نظرشان را كه در بوق و كرنا كرده اند برملا نمايد, اسرارشان را آشكار كند و قدرت پوشاليشان را محكوم به شكست نمايد, بدين خاطر همه دشمنان هر كدام به گونه اى و به صورت خاصى به اقدامات عليه او پرداختند, او را متهم نمودند كه به امريكا وابستگى دارد, انقلابى نمى باشد, انحصار طلب و انحصارانديش است, همسرى آلمانى دارد, اسنادى جعل كردند كه در بانكهاى اروپايى پول زيادى دارد كه اين مسايل آنقدر پوچ و واهى, بى ريشه و بى اساس بود كه حتى دشمنان هم به آن مى خنديدند و كذب آن را مى فهميدند. (4) به رغم اين تبليغات زهرآگين شهيد بهشتى در كنار آگاهى از معارف اسلامى با آن چهره اى جذاب, قامتى بلند و حسن خلق آميخته با رإفت و مهربانى و روحيه اى با نشاط همراه با تعهد, وارستگى, نظم و تدبير با انديشه و تلاش بى وقفه درصدد تنظيم و تدوين پشتوانه هاى نظرى و قانونى براى نظام جمهورى اسلامى ايران برآمد و تحقق اسلام را در جامعه در گرو تحقق مفاهيم بنياد دينى از قبيل استقلال, عدالت, آزادى, و مشاركت مردم در امور سياسى و فعاليت هاى اقتصادى مى دانست, داشتن چنين بينشى سبب شده بود تا بر قطع سلطه بيگانگان از كشور و لزوم استقرار و استقلال قوه قضائيه و تعديل ثروت در جامعه تإكيد بليغ داشته باشد و در جذب نيروهاى جوان به فعاليت هاى اجتماعى و سياسى و تشويق آنان به سازندگى كشور و توانايى قابل ملاحظه اى از خود نشان داد مجموعه اين امتيازات همان طور كه او را در مركز توجه امام امت و امت امام و عموم نيروهاى حامى انقلاب اسلامى قرار داد به دشمنى و مخالفت گسترده با وى و كثرت تهمت هايى كه بر او وارد مى نمودند افزود كه صبر و سكوتش در برابر اين تهاجم مخرب حيرت آور است.(5)
افشاى توطئه در نامه اى نورانى شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى در نامه اى به حضرت امام خمينى حقايق جالب و در خور تعمق و تإملى را مطرح كرده است در فرازى از اين نامه نورانى مى خوانيم: ((دوگانگى ميان مديران كشور بيش از آن كه جنبه شخصى داشته باشد, به اختلاف دو بينش مربوط مى شود يك بينش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهادى كه در عين زنده بودن و پويا بودن بايد نخست مستلزم به وحى و تعبد در برابر كتاب وسنت باشد. بينش ديگر در پى انديشه ها و برداشت هاى بنيادين كه نه به كلى از وحى بريده است و نه آنچنان كه بايدو شايد دربرابر آن متعبد و پاى بند و گفته ها و نوشته ها و كرده ها بر اين موضع بينابين گواه, بينش اول در برابر بيگانگان و هجوم تبليغاتى و سياسى آنان نخست به توكل بر خدا و اعتماد به نفس و تكيه بر توان امت اسلامى و پرهيز از گرفتار شدن در دام داورىها يا دلسوزىهاى بيگانگان! معتقد و ملتزم [هستند] بينش ديگر هرچند دلش همين را مى خواهد و زبانش همين را مى گويد… اما چون همه مختصات لازم براى پيمودن اين راه دشوار را ندارد, در عمل لرزان و لغزان. بينش اول, نظام و شيوه اى براى زندگى امت ما معتقد است كه در عين گشودن راه به سوى همه نوع پيشرفت و ترقى, مانع حل شدن مسلمان ها در دستاوردهاى شرق يا غرب مى باشد و آنان را بر فرهنگ و نظام ارزشى اصيل و مستقل اسلام استوار مى دارد. بينش ديگر با حفظ نظام اسلام و بخشى از ارزشهاى آن جامعه را به راهى مى كشاند كه خود بخود درها را به روى ارزشهاى بيگانه از اسلام وبلكه ضد اسلام مى گشايد…. امام بزرگوار به حكم وظيفه عمومى ((النصيحه لائمه المسلمين)) عرض مى كنم: 1ـ در ماههاى اخير صداى پاى امريكاى توطئه گر و همدستان و همداستانان او گسترده تر از پيش شنيده مى شود. 2ـ دنباله زنجيرهاى توطئه غرب و شرق… بيش از پيش نمايان است. 3ـ پناه دادن رئيس جمهور بنى صدر به مخالفان حاكميت اسلام عرصه كار را بر همه كسانى كه شب و روز در اين راه تلاش كرده اند و مى كنند روز به روز تنگتر مى كند. 4ـ در تلاش هاى اخير رئيس جمهور (بنى صدر) و همفكران او اين نكته بخوبى مشهود است كه براى حذف مسإله رهبرى فقيه در آينده سخت مى كوشند. اين ها در مورد شخص جناب عالى اين رهبرى را طوعا و كرها پذيرفته اند ولى براى نفى تداوم آن سخت در تلاشند…(6)
چگونه بهشتى امت شد؟! در تاريخ خونبار اسلام راستين, حقانيت و مظلوميت دو واژه توإم با هم بوده و هستند زيرا آنجا كه حق است , دشمنان شرف و فضيلت در برابر آن صف آرايى مى كنند تا به زعم باطل خويش مگس وار عرصه را بر سيمرغ زمانه تنگ كنند و نگذارند كه آفتاب دل هاى مرده مردمان خسته را گرم كند و اين عارضه مظلوميت را پديد مىآورد. حضرت على(ع) كه تبلور عينى حق بود در تمامى مراحل زندگى مظلوم واقع شد اما بيشترين مظلوميت او بدين خاطر بود كه در حالى كه ستم هاى زيادى را تحمل مى كرد و در حالى كه مظلوم واقع گرديده بود و با آن كه اگر مى خواست مى توانست از حق خود دفاع كند زيرا كه هم علمش, هم شجاعتش و هم تمامى خصالى كه يك انسان حق جو و حقيقت طلب نياز دارد را واجد بلكه تبلور تمام عيار حقيقت و فضيلت بود اما چنين نكرد زيرا مصالح عالى اسلام برايش اصل بود, اما اعتلاى آئين محمدى و عزت امت نبوى را خواهان بود و پيروزى حق را طلب مى كرد, بنابراين صبر كرد و سكوت نمود چنانچه در خطبه شقشقيه فرمود: خار در چشم و استخوان در گلو صبر كردم و بر حق از دست رفته خود نظاره نمودم, در زمان ما هم مظلوميت دكتر بهشتى نه به خاطر اين بود كه مرد علم و شجاعت بود و او را كشتد يا مرد تقوا و حقيقت بود و قدرش را ندانستند بلكه بدين خاطر هم نبود كه او را آماج حملات ناجوانمردانه قرار دادند و حتى اجازه سخن گفتن به او نمى دادند و يا اين كه او را عاجز از بحث و استدلال منطقى مى پنداشتند بلكه مظلوميت او به خاطر اين بود كه على رغم همه اتهامات و با وجود داشتن هرگونه قدرت و توانايى به دفاع از خود و رسوا نمودن حريف و حريفان به خاطر حفظ ارزشهاى دينى, حراست از انقلاب اسلامى و رعايت مصالح امت اسلامى و حفظ وحدت و بنا به فرمايش رهبرش على وار مهر سكوت را بر لب زد. اين مرد متدين و كوه وقار و كشتى عظيم صبر, همچنان آرام اما پرخروش ره در پى رهبر مى سپرد و گوش به فرمان مقتداى خويش رسم رهروى مىآموخت تا بتواند يك امت شود, كه اين موضوع تحقق يافت همانگونه كه حضرت امام خمينى فرمود: بهشتى يك امت بود. شهيد بهشتى يك ستاره اى بود كه مسير حقانيت را براى كاروانهاى تشنه حكمت و معرفت نورباران مى كرد او فرياد استغاثه همه محرومان صالح بود كه بايد وارث زمين شوند و پيشوايى خود را بر عهده گيرند.(7) مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى فرموده اند: شهيد بهشتى يكى از آن شخصيت هايى بود كه يك حالت ويژه در آنان مشاهده مى شود , يك برجستگى در او بود كه با گذشت زمان بيشتر مشهود گرديد, او فكرى بلند, مغزى قوى و فعال داشت علاوه بر اين داراى اراده و روحيه ممتازى بود, بر احساسات خويش غلبه داشت و فردى متفكر بود تا احساساتى, اگر چه گاهى اوقات احساسات او هم جمعيت ميليونى را به جوش مىآورد, اما در همان وقت هم مى توانست مطمئن باشد كه دارد منطقى حرف مى زند, محاسبه شده سخن مى گويد, آقاى بهشتى را سالهاى طولانى مى شناختم و سال ها هم با يكديگر همكار و همفكر بوديم, مردى شديدا متعبد بود يعنى دين و شريعت را از بن دندان قبول داشت. با كمال خلوص و صميميت عامل به شرع و معتقد به دين بود, از تظاهر, رياكارى از كارهايى كه برخلاف خلوص هست شديدا بيزار و روى گردان بود. (8) مصاحبه غيابى با آيه الله شهيد دكتر بهشتى پيرامون زندگى, نگرش و نقطه نظرهاى آن شهيد در خصوص مسايل عقيدتى, فرهنگى و اجتماعى سوال: لطفا مختصرى در خصوص زندگانى خويش سخن بگوئيد؟ من محمد حسين بهشتى در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان متولد شدم, پدرم روحانى بود, در هفته چند روز در شهر به كار و فعاليت مى پرداخت و هفته اى يك شب به يكى از روستاهاى نزديك شهر براى امام جماعت و كارهاى مردم مى رفت. تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهار سالگى آغاز كردم خيلى سريع خواندن و نوشتن قرآن را ياد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان يك نوجوان تيزهوش شناخته شدم تا اين كه قرار شد به دبستان دولتى ثروت كه بعدها به نام 15 بهمن ناميده شد از من امتحان ورودى گرفتند و گفتند بايد به كلاس ششم برود, ولى از نظر سن نمى تواند بنابراين در كلاس چهارم پذيرفته شدم, تحصيلات ابتدايى را همانجا از آنجا به دبيرستان سعدى رفتم و سال اول و دوم را گذراندم و اوائل سال دوم بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد با اين حوادث علاقه و شورى در نوجوان ها براى يادگيرى معارف اسلامى به وجود آمد , دبيرستان سعدى در نزديكى ميدان امام كنونى قرار دارد جايى كه مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست, علاوه بر اين كه در يك خانواده روحانى بودم و در خانواده خودم هم طلاب فاضل جوانى بودند, يك همكلاسى داشتم كه فرزند يك روحانى بود, پهلوى من مى نشست و به جاى اين كه به درس معلم گوش دهد كتاب معالم الاصول مى خواند, خوب اين ها بيشتر در من شوق به وجود مىآورد كه تحصيلات را نيمه كاره رها كنم و بروم طلبه شوم. از سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصيلات ادبيات عرب, منطق كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه اين سرعت موجب شده بود كه حوزه آنجا (مدرسه صدر اصفهان) با لطف فراوانى با من برخورد كند. در سال 1325 به قم آمدم, حدود شش ماه بقيه سطح, مكاسب و كفايه را تكميل كردم و از اول (سال) 1326 درس خارج را شروع كردم به قم كه آمدم به مدرسه حجتيه رفتم در آن سال هايى كه استادمان آيه الله طباطبايى از تبريز به قم آمده بودند در سال 1327 به فكر افتادم كه تحصيلات جديد را هم ادامه بدهم, بنابراين با گرفتن ديپلم ادبى به صورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول و منقول آن موقع كه حالا الهيات و معارف اسلامى نام دارد دوره ليسانس را آنجا گذراندم و بعد در سالهاى 1335 تا 1338 دوره دكتراى فلسفه و معقول را در دانشگاه الهيات گذراندم.
سوال: اجمالى از فعاليت هاى خود را توضيح دهيد. از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفى پرداختم و به درس استاد علامه طباطبايى مى رفتم, اسفار ملاصدرا و شفا ابن سينا را و هم چنين شبهاى پنج شنبه و جمعه با مرحوم استاد مطهرى و عده اى ديگر جلسه گرم و پرشور و سازنده اى داشتيم كه ماحصل آن به صورت كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد. در سال 1326 يعنى يك سال بعد از ورود به قم با مرحوم مطهرى و عده اى از برادران برنامه اى تنظيم كرديم كه برويم به دورترين روستاها براى تبليغ و دو سال اين برنامه را انجام داديم. در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم مقارن بود با اوج مبارزات سياسى اجتماعى نهضت ملى نفت و به صورت يك جوان مصمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و متينگ ها شركت مى كردم. درسال 1331 در جريان تير 1330 آن موقع تازه به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تير فعاليت داشتم. دبيرستانى به نام دين ودانش در قم تإسيس كرديم تا سال 1342 كه در قم بودم مسووليت اداره آن را به عهده داشتم. در حوزه هم تدريس مى كردم و يك حركت فرهنگى نو, هم در حوزه بوجود آورديم و رابطه اى هم با جوان هاى دانشگاهى برقرار كرديم پيوند ميان دانشجو و طلبه را مبارك يافتيم. در ضمن آن زمان ها فعاليت هاى نوشتنى هم در حوزه شروع شده بود: مكتب اسلام, مكتب تشيع اينها آغاز حركتهايى بود كه براى تهيه نوشته هايى با زبان نو و براى نسل نو اما با انديشه عميق و اصيل اسلامى, در پاسخ به سوالات اين نسل مختصرى در مكتب اسلام و بعد بيشتر در مكتب تشيع همكارى مى كردم. در سال 1338 جلسات گفتار ماه در تهران شروع شد اين جلسات هم براى رساندن پيام اسلام بود به نسل جستجوگر با شيوه جديد, در هر ماه يك نفر سخنرانى مى كرد و موضوع سخنرانى قبلا تعيين مى شد كه در مورد آن مطالعه بشود و نوار از آنها گرفته و پياده مى كردند و به صورت جزوه و كتاب منتشر مى نمودند. در سال 1339 به فكر سامان دادن به حوزه علميه قم افتاديم, كار ما در يكى از اين جلسات به ثمر رسيد و توانستيم يك طرح و برنامه تحصيلات علوم اسلامى در حوزه ـ در هفده سال ـ تهيه كنيم و اين پايه اى شد براى تشكيل مدارس اسلامى نمونه كه معروف ترش مدرسه حقانى است. در سال 1341 كه انقلاب اسلامى با رهبرى امام و روحانيت و شركت فعال روحانيت نقطه عطفى در تلاش هاى انقلابى مسلمانان ايران بوجود آورده بود حضور داشتم. در همان سالها در قم به مناسبت تقويت پيوند دانش آموز و فرهنگى و دانشجو و طلبه به ايجاد كانون دانش آموزان قم دست زديم و اين در حقيقت نمونه ديگرى بود از همان تلاش براى پيوند دانشجو با روحانى. در زمستان سال 1342 من را ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بيايم سال 1342 به تهران آمدم و در ادامه كارها با گروههاى مبارز از نزديك رابطه برقرار كرديم , با جمعيت هيإت هاى موتلفه رابطه اى فعال و سازمان يافته داشتيم و در همين جمعيت ها بود كه به پيشنهاد شوراى مركزى, امام خمينى يك گروه چهار نفرى به عنوان شوراى فقهى و سياسى اين جمعيت ها تعيين كردند مرحوم آقاى مطهرى, بنده, آقاى انوارى و آقاى مولايى. در همان سال ها به فكر اين افتاديم كه كتابها و برنامه تعليمات دينى مدارس را كه امكانى براى تغييرش فراهم آمده بود تغيير بدهيم. دور از دخالت دستگاه جهنمى رژيم در جلساتى توانستيم اين كار را پايه گذارى كنيم. سال 1341 يا اوائل 1342 در يك جشن مبعث كه دانشجويان دانشگاه تهران در امير آباد ـ در سالن غذاخورى ـ برگزار كرده بودند دعوت كردند كه سخنرانى كنم آنجا موضوعى را مطرح كردم به عنوان مبارزه با تحريف يكى از هدف هاى بعثت است و در اين سخنرانى طرح يك كار تحقيقات اسلامى را ارائه كردم كه بعدها[ در نشريه] مكتب تشيع چاپ شد و در پاييز همان سال ما كار تحقيقاتى را آغاز كرديم و با شركت عده اى از فضلا در زمينه حكومت در اسلام ـ ما همواره به مسئله سامان دادن به انديشه حكومت اسلامى و مشخص كردن نظام اسلامى علاقه مند بوديم و اين را به صورت يك كار تحقيقاتى آغاز كرديم اين كارها بود كه به حكومت گران آمد. در سال 1343 كه تهران بودم و سخت مشغول برنامه هاى گوناگون, مسلمانان هامبورگ (در آلمان) به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنيان گزارش روحانيت بود و به دست آيه الله بروجردى بنيان گذارده شده بود فشار آورده بودند به مراجع كه چون مرحوم محققى آمده بودند به ايران بايد يك نفر روحانى به آنجا برود. آيه الله حائرى و آيه الله ميلانى به بنده اصرار كردند كه بايد برويد به آنجا [پس ا ز اين] مشكل گذرنامه حل شد به هامبورگ رفتم. دشوارى كارم اين بود كه از اين فعاليت هايى كه اينجا[ ايران] داشتم دور مى شدم و برايم سنگين بود و تصميم اين بود كه مدت كوتاهى آنجا بمانم ولى در آنجا احساس كردم كه دانشجويان سخت محتاج هستند به يك نوع تشكيلات اسلامى[ پس] هسته اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشجويان گروه فارسى زبان را بوجود آورديم, مركز اسلامى گروه هامبورگ سامان گرفت. فعاليت هايى براى شناساندن اسلام به اروپايى ها داشتيم. بيش از پنج سال آنجا بوديم كه در طى آن به حج مشرف شدم. سفرى به سوريه, لبنان و آمدم به تركيه براى بازديد از فعاليت هاى اسلامى آنجا و تجديد عهد با دوستان, سفرى به عراق آمدم و خدمت امام رفتم در سال 1348. بعد به ايران آمدم و همانطور كه پيش بينى مى كردم مانع بازگشت من شدند. در سال 1355 هسته هايى براى كارهاى تشكيلاتى بوجود آورديم و در سال هاى 1356 ـ 1357 روحانيت مبارز شكل گرفت, در همان سال ها درصدد ايجاد تشكيلات گسترده و مخفى و نيمه مخفى و نيمه علنى به عنوان يك حزب و تشكيلات سياسى بوديم. در سال 1356 كه مسايل مبارزاتى اوج گرفت همه نيروها را متمركز كرديم. در اين بخش با شركت فعال همه برادران روحانى و راهپيمايى ها و مبارزات به پيروزى رسيد. از سال 1350 يك جلسه تفسير قرآنى را آغاز كردم كه روزهاى شنبه به عنوان مكتب قرآن مركزى بود, كلاس سازنده اى بود و اين اواخر حدود 400 الى 500 نفر شركت مى كردند و در سال 1354 به مناسبت جريان هاى اين جلسه و فعاليت هاى ديگر, ساواك مرا دستگير كرد چند روزى در كميته مركزى بودم كه توانستيم از دست آنها خلاص شويم. بعد از رفتن امام به پاريس چند روزى خدمت ايشان رفتيم و هسته شوراى انقلاب تشكيل شد.(9)
سوال: آيا صحت دارد كه در خانه اى مجلل سكونت داريد؟ خانه من جاى گم شده اى نيست, خانه اى است كه شب هاى پنج شنبه ديدار عمومى داشتيم دانشجويان و دوستان مختلف به آنجا مىآمدند هنوز هم در آن سكونت دارم و چيزى نيست كه مخفى بماند هفت سال است در آن زندگى مى كنم اما ترتيب تهيه اين خانه: هنگامى كه از آلمان بازگشتم درصدد خانه اى در حوالى خيابان سقاباشى بودم ولى پول لازم را نداشتم و با همان مبلغ در جاده قديم شميران و قلهك كه زمين ارزان تر بود خانه اى تهيه كردم كه پولش را يكجا نمى خواستند و بطور قسطى پرداختم.(10)
سوال : مى گويند روحانيت از جمله شما انحصار طلبيد واقعيت چيست؟ اين از نيرنگ هاى استعمار است كه مى خواهد مجددا روحانيت را كه عامل موثرى در بسيج نيروها و پيروزى انقلاب است از مردم جدا كند و اميدواريم قشر روشنفكر و تحصيل كرده با ايمان و مبارز هوشيار باشد و اين توطئه را بشناسد و از طرفى بايستى به روحانيت هم توصيه كرد كه هوشيار باشد و آگاه باشد و نگذارد چنين سوء تفاهمى درباره اش بوجود بيايد.(11)
سوال: انگيزه دشمنان از شايعه پراكنى و سمپاشى چيست؟ يكى از علل و عوامل اين همه حمله و هجوم به من و امثال من اين است كه ما همواره در برخوردها اعتماد به نفس و خوش بينى به آينده و اميد به جامعه مى داده ايم به خيال خودشان مى كوشند ما را كه همواره پيك اميد براى جامعه بوده ايم به صورت انسانهايى نااميد درآورند تا به راحتى موج يإس را در جامعه افزايش دهند من به مردمان مى گويم به آينده انقلاب اميدواريم به يك شرط كه متفقا جلو شايعه سازىها را بگيريم, عزيزان من مواظب باشيم دچار انحراف نشويم. در اسلام حكومت, حكومت در خط اشباع و ارضإ ميل به قدرت حرام و گناه است.(12)
سوال: برخورد شما با شايعات چگونه است؟ روش من در برخورد با شايعات خونسردى و بى اعتنا بودن نسبت به شايعات است چون مى دانم شايعه سازى يكى از نغمه هاى شوم دشمنان انقلاب است و مسلم است افرادى كه مسووليت هاى موثرى در انقلاب دارند هرقدر مننصفانه تر كار كنند و هر قدر مصالح اين ملت را بيشتر رعايت كنند و خود به خود هر قدر با دشمنان اسلام و كشور بيشتر درگير بشوند در معرض اين توطئه ها بيشتر قرار مى گيرند. اين مسإله را سالهاست تجربه كرده ام, تربيت اسلام انسان را متوكل به خدا بار مىآوردو انسانى كه دلش با خدا پيوندى داشته باشد از اين گونه شايعات كمتر نگران مى شود.(13) اما آنچه باعث تإسف است اين كه انسان مى بيند بعضى از دوستان هم بوسيله توطئه گران تحت تإثير قرار مى گيرند و پاى آنها به اين شايعه سازى ها كشانده مى شود كه اين براى ما تعجب آور هست بخصوص كه انسان در برابر اين گونه چهره ها نمى خواهد حتى درشتى بگويد و واكنشى مطابق كنش آنها از خود نشان دهد من همواره سعى داشته ام و خواهم داشت كه با بردبارى و شكيبايى كه اسلام از هر مسلمان انتظار دارد ملتزم باشم و در برابر لغزش دوستان هم به ديده عفو و اغماض بنگرم.(14)
سوال : ايمان چيست و در زندگى انسان چه نقشى دارد؟ اولا بايد بگويم ايمان بايد متكى به آگاهى و بررسى هاى اطمينان آورى باشد در غير اين صورت فاقد ارزش است و آدمى را از جستجوى حقيقت بى نياز نمى كند از نظر قرآن آدمى موظف است صرف نظر از آنچه والدين يا محيطش چه ايده اى به او عرضه مى كنند دستگاه مجهز معرفت خويش را به كار اندازد, در خود و در جهانى كه پيرامون اوست به دقت بنگرد و با بردبارى بينديشد و اين تفكر و تدبر را آنقدر ادامه دهد تا به نتيجه برسد آنگاه به نتيجه اش دل بسته و ايمان آورد و آن را زيربناى نظام فكرى, عقيدتى و علمى در زندگى شخصى خود قرار دهد. ايمان سازنده و موثر در عمل خواه ناخواه براى انسان محدوديت ها و وظايفى بوجود مىآورد, در كوشش هاى اجتماعى, ايمان نقش درجه اول را دارد, در مبارزات اصولى متشكل و پيگير نقش ايمان از اين هم برجسته تر است, ايمانى سازنده و موثر است كه ضمن زنده نگهداشتن اميد در انسان بخصوص در هنگام سختى ها و مشكلات در جهت گيرى زندگى و در تنظيم برخوردش با مسايل گوناگون حيات, نقش موثرى داشته باشد.(15)
سوال : ملاك و معيار ارزشها چيست؟ در مكتب اسلام بحث روى ارزشهاست نه گرايش هاى گروهى, حزبى و تشكيلاتى و اگر كسانى اين دو را قاطى كنند ظلم كرده اند, خط مكتب همه چيز را به عنوان وسيله اى جهت رسيدن به هدف كه همان ارزشهاى الهى است قرار مى دهد اگر حساب ارزشهاى متعالى باشد از نظر ما ملاك و معيار ارزشها تقوا, فضيلت و خداترسى است, ملاك اين كه به درجه اى برسيم كه ((ان اكرمكم عندالله اتقيكم)) حاكم باشد ارزشهاى اسلامى با هر چه ضد اسلام است در ستيز مى باشد و جامعه اسلامى جامعه اى است كه در آن ارزشهاى اسلامى بر همه روابط اجتماعى حاكم باشد و البته نقش فقيه رهبر در عينيت يافتن ارزشهاى اسلامى در جامعه از مسايل بنيادى در نظام اجتماعى اسلام است.
سوال: فرق بين انسان حقيقت جو و آدم ستيزه گر درباره حقانيت در چيست؟ انسان حقيقت جو در برابر حق سر تسليم و پذيرش فرود مىآورد و تلاش عملى او از چهارچوب سود و زيان شخصى اش وسيع تر و در راه تحقق بخشيدن به خير و صلاح همه انسان ها مى باشد, در برابر حقيقت وحى از خود عناد و مخالفت نشان نمى دهد و حق را فداى هيچ چيز نمى كند اگر هم بخود مى پردازد از اين ديد است كه او هم بايد فرد سالم و مفيدى براى جامعه باشد. انسان ستيزه جو در برابر حقيقت و خود خواه تركيب فكرى و عمل خاصى دارد, او حقيقت را بدين خاطر مى پذيرد كه منافع و سود شخصى خويش را در آن بيابد و هرگاه حقيقت در مسير مخالف منافع شخصى و فردى او باشد با آن مبارزه مى كند, جز خود كسى را نمى بيند و خير و صلاح انسانها برايش مفهومى ندارد هميشه بهانه مىآورد تا از زير بار مسووليت هاى اجتماعى شانه خالى كند, امكان دارد خود را ظاهرا در صف حقيقت جويان و عدالت خواهان و انسان دوستان جا زده باشد ولى در باطن غير از خودپرستى, عامل ديگرى بر وجودش حكومت نمى كند.(16)
سوال: كار دنيوى و اخروى به چه مفهومى است؟ در قرآن از تلاش سازنده و مثبت به عمل صالح تعبير شده است, هر كارى كه موافق تكامل عمومى جهان و شايسته نظام آفرينش قرار مى گيرد و با توليد و سازندگى عمومى كه در سراسر جهان مشاهده مى شود هماهنگ است عمل صالح است, با اين ديد تمام حركات و برخوردهاى يك انسان در زندگى روزانه, غذاخوردنش, ارضاى غريزه جنسى اش, ابراز عاطفه و مهر به فرزندش هنگامى كه در مجموع يك نتيجه و بازده مثبت و سازنده تحويل بدهد و تنها تلف كردن مقدارى نيرو نباشد, كوششى سودمند شناخته مى شود, بنابراين از ديد وحى اين طور نيست كه انسان دو نوع كار داشته باشد , كار دنيوى و در راه ارضإ تمايلات و كار اخروى و در راه خدا, بلكه هر نوع كار و برخورد او با جهان مايه و پايه اى است براى تلاشهاى سازنده او و عاملى است براى نتيجه اى كه در هستى پس از مرگ به دو خواهد رسيد.(17)
پى نوشت ها: 1 . از سخنان امام در تاريخ هشتم تير 1360. 2 . همان مإخذ. 3 . شهادت نامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى, مسيح مهاجرى, ص39. 4 . زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, تدوين دكتر على قائمى, ص127. 5 . بهشتى آن گونه كه بود, دكتر غلامعلى حداد عادل, روزنامه اطلاعات, شماره 21942, ص6. 6 . شهيد بهشتى (عقل ملكوتى), على عليزاده, ص100 ـ 108 به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى, هفتم تيرماه 1369. 7 . يادواره عروج خونين هفتاد و دو يار صديق انقلاب اسلامى در فاجعه هفتم تير, اطلاعات, شماره 21943. 8 . مصاحبه با حضرت آيه الله خامنه اى, مجله پيام انقلاب, شماره 87 , ويژه نامه هفتم تير. 9 . اقتباس از او به تنهايى يك ملت بود, ج اول, ص4 ـ 22, و نيز نگاهى به كارنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى. 10. او به تنهايى يك امت بود, ج اول, ص25 ـ 26. 11 . همان مإخذ. 12 . مجله شاهد, شماره 63, تير1363, ص20, شهيد بهشتى عقل ملكوتى, ص96. 13 . مجله پيام انقلاب, ش87, ص47. 14 . او به تنهايى يك امت بود, ج دوم, ص504. 15 . بررسى علمى زيربناى ايدئولوژى اسلامى, شهيد دكتر بهشتى, 7 ـ 21. 16 . همان, ص119 و 126. 17 . همان, ص123 ـ 124.
كرا شرع فتوا دهد بر هلاك الا تا ندارى به كشتنش باك نخواهى كه ملكت برآيد به هم غم ملك و دين هر دو بايد به هم به خردان مفرماى كار درشت كه سندان نشايد شكستن به مشت (سعدى)
مگو انده خويش با دشمنان كه لا حول گويند شادى كنان (گلستان سعدى)
خون خود را گر بريزى بر زمين به كه آب روى ريزى در كنار (سعدى)
دست طلب چو پيش كسى مى كنى دراز پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش (صائب)
كسانى كه بد را پسنديده اند ندانم ز نيكى چه بد ديده اند؟! (بوستان سعدى)
كم مباش از درخت سايه فكن هر كه سنگت زند ثمر بخشش (حافظ)
زبان در سخن گفتن آژير كن خرد را كمان و زبان تير كن (فردوسى)
مرغ بريان به چشم مردم سير كمتر از برگ تره بر خوان است وآن كه را دستگاه قدرت نيست شلغم پخته مرغ بريان است (گلستان سعدى)
بزرگى را سراسر به گفتار نيست دو صد گفته چون نيم كردار نيست (فردوسى)
كسانى كه مردان راه حقند خريدار بازار بى رونقند تبه گردد آن مملكت عنقريب كزو خاطر آزرده گردد غريب (سعدى)
زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست! روزى ز سر سنگ عقابى به هوا خاست بهر طلب طعمه پر و بال بياراست از راستى بال منى كرد و همى گفت كامروز همه ملك جهان زير پر ماست ناگه ز كمينگاه يكى سخت كمانى تيرى زقضاى بد انداخت بر او راست بر بال عقاب آمد آن تير جگرسوز از عالم علويش به سفليش فروكاست اينش عجب آمد كه زچوبى وزآهن اين تندى و اين تيزى و پرش زكجا خاست چون نيك نظر كرد پر خويش در آن ديد گفتا زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست (ناصرخسرو)
يكى بر سر شاخ بن مى بريد خداوند بستان نظر كرد و ديد بگفتا كه اين مرد بد مى كند نه بر من كه بر نفس خود مى كند (سعدى)
سعدى به روزگارى مهرى نشسته بر دل بيرون نمى توان كرد الا به روزگاران (سعدى)
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينه پاك انداز (حافظ)
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم كه گاهگاه در او دست اهرمن باشد (حافظ)
اندرون از طعام خالى دار كه در و نور معرفت بينى (سعدى)
تو با خود ببر توشه خويشتن كه شفقت نيايد ز فرزند و زن (سعدى)
در محفلى كه خورشيد اندر شمار ذره است خود را بزرگ ديدن شرط ادب نباشد (حافظ)
دلى كه غيب نماى است و جام و جم دارد ز خاتمى كه از او گم شود چه غم دارد؟ (حافظ)
هر چيز كه دل به آن گرايد گر جهد كنى به دستت آيد؟ گر كست از راه خوش آمد ستود آنچه نباشى تو نبايد شنود آن كه ستايد به خوش آمد تو را از تو نكوتر نشاسد تو را (وحشى)
آيا حضرت امير(ع) از تيپ جوان هم به عنوان كارگزار نظام در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى داشت؟ چرا؟ آنچه مسلم است, حضرت امير(ع) از تيپ جوان به عنوان كارگزار نظام, در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى داشت, و نمونه هاى بسيارى را در اين نوشتار برشمرديم كه قابل دقت است. آنچه جاى دقت دارد و ((چرايى)) بحث را تشكيل مى دهد, اين است كه چرا حضرت امير(ع) از تيپ جوان به عنوان كارگزار نظام, در بدنه حكومت اسلامى كه يك امر بسيار مهم است بكار مى گرفت؟! گرچه تا به حال به اين پرسش, پاسخ گفته نشد ولى از روح تاريخ اسلام و روح نهج البلاغه مى توان نكاتى را استنباط كرد كه پاسخ نسبتا مناسبى باشد براى اين پرسش. 1ـ خلاقيت و نوآورى در جوانان بيشتر است: همانطورى كه اشاره شد, امام على(ع) قلب و استعداد جوانان را تشبيه مى كند به زمين ناكشته اى كه هر چه در آن افكنند بپذيرد. زمين ناكشته (ارض خاليه), بر خلاف زمين كشته ـ كه خاك آن پير گشته است ـ از خلاقيت ويژه اى برخوردار است. هميشه ثمرش بيشتر از زمين هاى كشته است. زمين هاى كشته نياز به ((آيش)) دارند و توانايى ندارند هر نوع بذر را بپذيرند. ولى زمين ناكشته گاهى چندين برابر, بيشتر از زمينهاى كشته و آيش خورده ثمر مى دهد. محصولش چشم نواز و چشمگير است و از ويژگيها و كيفيت خاصى برخوردار است. كشاورز در كاشت و داشت زمين ناكشته اى كه زير كشت مى برد چندان مشكلى ندارد زيرا خود زمين در درون خود داراى آمادگى است كه نياز به كمك و كود از خارج ندارد… همچنين است سرزمين وجودى يك جوان, آن هم جوانى كه مى خواهد در بدنه حكومت اسلامى, بكارگيرى شود. بدنه حكومت نياز به كادرى دارد كه سرشار از استعداد و آمادگى باشند و از خودشان خلاقيت نشان بدهند و خستگى ناپذير باشند. وقتى زمين ناكشته براى زير كشت بردن در اختيار زارع قرار دارد چرا زارع زمين كشته و آيش خورده خسته را زير كشت ببرد كه نتواند از آن, ثمر عالى و فراوان بدست آورد؟ اينجاست كه امام على(ع) مى فرمايند: ((انما قلب الحدث كالارض الخاليه ما القى فيها من شىء قبلته. فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبك…; دل جوان همچون زمين ناكشته است; هرچه در آن افكنند بپذيرد, پس به ادب آموختنت پرداختم, پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت هوايى ديگر گيرد, تا با رإى قاطع روى به كار آرى…))(1) والدين, مسوولين فرهنگى و امورتربيتى, دلسوخته گان و در كل حكومت اسلامى, بايد جوان و توانمنديهاى جوانان را جدى بگيرند. كوتاهى در اين زمينه, دو خسارت بزرگ و جبران ناپذير را بدنبال خواهد داشت: 1ـ دشمن دور اين سرزمين مبارك, ((سنگ چين)) و سپس تصرف مى نمايد. 2ـ و به دنبال آن فرار مغزها را در بر خواهد داشت كه ((كمر حكومت)) را مى شكند. حقيقتا اين دو نكته از روح كلام حضرت امير(ع) بدست مىآيد و هشدار بزرگى است براى مسوولين فرهنگى و حكومت اسلامى. تا در حفظ اين سرمايه ملى ـ معنوى كشور كوشا باشند.
2ـ اولويت نسل جوان و آينده حكومت: مربى نيك انديش, بايد جاده صاف كن خوبى براى جوان ها باشد و بعد از راهنمائيها و راه گشائيهاى لازم از نيت پاك و نهاد بىآك (بىآسيب) جوان ها بهره بردارى نمايدو بهره مند گردد. حضرت امير(ع) مى فرمايند: جوان! من على(ع) حاضرم تمام گذشته تاريخ و آينده دور را جلو رويت حاضر و ترسيم سازم و هر چيز زبده آن را جدا سازم و نيكويى آن را برايت جستجو كنم, آن را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور اندازم… تا تو بتوانى از بهار زندگانى و عنفوان جوانى و نيت پاك و نهاد بىآك خود درست بهره ببرى و سپس در خدمت خلق خدا باشى. ((اى بنى انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قلبى فقد نظرت فى اعمالهم, و فكرت فى اخبارهم, و سرت فى آثارهم حتى عدت كاحدهم…; پسركم! هرچند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بوده اند نزيسته ام, اما در كارهاشان نگريسته ام و در سرگذشتهاشان انديشيده, و در آنچه از آنان مانده, رفته و ديده ام گويى چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر برده ام. پس آنچه ـ ديدم ـ روشن را از تار و سودمند را از زيانبار باز شناختم… و بر ادب آموختنت همت گماشتم.))(2) پس هشيارانه بايد سرزمين وجود جوان را تصرف كرد و دور آن سنگ چين نمود سپس بر آن زمين ناكشته, بذر نيك و نيك انديشى پاشيد و به دنبال آن از عنفوان جوانى, بهار زندگانى (نفس صافيه), نيت پاك و نهاد بىآك وى در بدنه حكومت اسلامى استفاده كرد و به دنبال آن, حكومت را از خطرات و خيانتها بيمه ساخت. خلاصه روزى بايد در بدنه حكومت نوسازى صورت بگيرد و چه بهتر كه نيك انديشان, نيك انديشانى از ميان نسل نو تربيت بكنند و آنها را در بدنه حكومت, بكار گمارند. از اين رو مى بينيم حضرت امير(ع) حكومت مصر را طى يك عهدنامه نسبتا طولانى واگذار مى كند به محمد بن ابى بكر در حالى كه وى كاملا در سنين جوانى بسر مى برد. (3) و يا اينكه در جنگ تبوك, پيامبر(ص) دستور دادند تا همه مهاجر و انصار تحت فرماندهى ((اسامه بن زيد)) كه بيش از 17 (هفده) سال نداشت راهى اين منطقه (منطقه موته)شوند.(4) 3 ـ براساس معيار شايسته سالارى: هيچ دليلى وجود ندارد كه يك جوان, به صرف جوان بودن, نتواند در پست هاى كليدى يك كشور بكار گرفته شود. اين منطق كور و كهنه دوران جاهليت بود كه از بكارگيرى تيپ جوان در بدنه حكومت اسلامى اعراض مى كردند و يكى از مشكلات آنها با خود حضرت امير(ع) همين بود كه حضرت امير جوان است و كم تجربه; و شايستگى ندارد در مسووليتهاى كليدى حكومت اسلامى بكار گرفته شود. چندين حديث زيبا, در همين نوشتار بيان گشت كه حضرت امير(ع) در اين زمينه قايل به شايسته سالارى هستند. با توجه به اين ديدگاه, امام(ع) جوانان توانمند, متخصص و متعهد را در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى مى كردند و از استعدادهاى سرشار جوانان به نفع مملكت استفاده مى نمودند. حضرت امير(ع) جايى كه كار به كار دان سپرده نشد بسيار مى نالد; مى فرمايند: ((مردى كه پشتواره اى از نادانى فراهم ساخته, و خود را ميان مردم نادان در انداخته. شتابان در تاريكى فتنه تازان, كور در بستن پيمان سازش ـ ميان مردمان ـ . آدمى نمايان او را دانا ناميده اند و او نه چنان است, چيزى را بسيار فراهم آورده كه اندكش بهتر از بسيار آن است. تا آنگاه كه از آب بد مزه سير شود, و دانش بيهوده اندوزد ـ و دلير شود ـ پس ميان مردم به داورى نشيند و خود را عهده دار گشودن مشكل ديگرى بيند.))(5) در جاى ديگر حضرت مى فرمايند: ((فيا لله و للشورى, متى اعترض الريب فى مع الاول منهم…; خدا را چه شورايى! من از نخستين چه كم داشتم, كه مرا در پايه او نپنداشتند; و در وصف اينان داشتند; ناچار با آنان انباز, و در گفتگوشان دمساز گشتم. اما يكى از كينه راهى گزيد و ديگرى داماد خود را بهتر ديد, و اين دوخت و آن بريد, تا سومين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت, و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت.))(6) به هر تقدير, امام على(ع) در جاى جاى نهج البلاغه در زمينه شايسته سالارى و واگذارى كار به كاردان مطالب بلندى دارند و فرمودند كه در اين مختصر به همين مقدار اكتفا مى كنيم. در يك جمع بندى مى توان گفت; كار بايد به كاردان واگذار گردد و در حكومت امام على(ع) جوانانى بودند كه شايسته و كاردان بودند و در بدنه حكومت اسلامى هم بكار گرفته مى شدند. 4ـ تعهد و عشق به اسلام: از روح تاريخ اسلام بدست مىآيد كه درصدر اسلام, جوانان گرايش بيشترى در روى آوردن به اسلام داشتند و به دنبال آن از خود عشق و علاقه خاصى نشان مى دادند. حضرت امير(ع) مى فرمايند: ((سپاس خداى را, كه راه اسلام را گشود و در آمدن به آبشخورهاى آن را بر تشنگان آن, آسان فرمود; و اركان آن را استوار ساخت تا كس با آن چيرگى نتواند, و نستيزد. .. راه روشن آن تصديق آوردن است و نشانه هاى آن كار نيك كردن.))(7) در جاى ديگر مى فرمايند: ((گله خود را با خدا مى كنم از مردمى كه عمر خود را به نادانى به سر مى برند, و با گمراهى رخت از اين جهان به در مى برند. كالايى خوارتر نزد آنان از كتاب خدا نيست.))(8) شايد به راحتى بتوان استنباط كرد كه غالب جمعيت كلانسال در حكومت امام على(ع) يا روحيات ابوسفيانى داشتند و يا نفاق پنهان و تعصب و تقدس كور جاهلى كه بسيار خطرناك و خطرساز بودند. از اين رو, حضرت از ميان جمعيت كلانسال, مواجه بود با چهار گروه كه عبارتند از : 1ـ ابوسفيان. 2ـ منافقان پنهان. 3ـ سالخوردگان متعهد ولى بى تخصص. 4ـ گروه بسيار اندك هم, متعهد و هم متخصص و كاردان بودند. از اين روى, حضرت بايد اين خلا بزرگ را با بكارگيرى تيپ جوان, جبران مى كرد و آنها را با توجه به لياقتها و توانمنديها, در بدنه حكومت به كار مى گمارد. واقعا اگر اكثر آنها مشكل دار و مشكل ساز بودند و از طرف ديگر در بدنه حكومت نياز به متخصص متعهد باشد كه بتوان گزينش درست از ميان جوانان كارآمد و متخصص و متعهد, اين خلا را پر كرد, چرا چنين نكرد؟! مگر خود على(ع) طى 23 سال حكومت پيامبر(ص), با آن همه ايثار و رشادت جوان نبود؟ مگر بر خود حضرت امير(ع) خورده نمى گرفتند؟!
O جوانان و كارگزاران نظام در اينجا سوالى مطرح خواهد گشت و به دنبال آن به پاسخ آن خواهيم پرداخت. سوال اين است: جوانان در ميان كارگزاران نظام حضرت امير(ع) چه جايگاهى داشتند؟ على(ع) مى فرمايند: ((الجاهل صغير و ان كان شيخا, والعالم كبير و ان كان حدثا; نادان كوچك است هرچند سالخورده و پير باشد, دانا بزرگ است, هرچند كوچك و خردسال باشد.))(9) از اين گفتار گرانسنگ اميرالمومنين(ع) مى توان استنباط كرد كه ملاك و محور در تمام امور, بويژه در گزينش نيروهايى كه پيكره و هسته مركزى حكومت اسلامى را تشكيل مى دهند, ((تعهد, تخصص و شايسته سالارى)) است. ملاك و محور اصلى در گزينش ها, دانش توإم با ديندارى و شايستگى است و اين معيار كلى, هيچ ارتباطى با سن و سال اشخاص ندارد. با يك دقت عميق مى توان چنين استنباط و تصور كرد كه: 1ـ ممكن است فردى متخصص باشد ولى ديندار نباشد. 2ـ ممكن است كسى متعهد و ديندار باشد ولى متخصص نباشد. 3ـ ممكن است فردى متعهد باشد, متخصص هم باشد اما شايستگى لازم براى يك امر مهم را نداشته باشد. مثلا فردى كه تخصص اش ادبيات زبان فارسى است به او نمى توان امر قضاوت را واگذار كرد. 4ـ ممكن است فردى هم متعهد باشد, هم متخصص و هم شايستگى لازم براى يك امر مهم را داشته باشد, مثلا فردى كه متعهد و متخصص است, تخصص اش هم در حقوق باشد, در اين صورت, هم مى توان وى را به عنوان قضاوت بكار گرفت و هم او را به عنوان نماينده مردم در مجلس قانونگذارى انتخاب نمود و هم به عنوان وكيل به معناى خاص. آنچه از ((روح اسلام و روح روايات)) به دست مىآيد, قسم چهارم از اقسام چهارگانه فوق است كه بطور خلاصه از آن به ((شايسته سالارى)) نام مى بريم. اين ملاك و مبنا, سن و سال, رنگ پوست, چپ و راست و خويشاوندى نمى شناسد. جوان متعهد است, تخصص اش در نيروهاى مسلح بسيار بالا است, در اين صورت, وى شايسته است به عنوان فرمانده لشكر, در نيروهاى زمينى منصوب گردد. از اين رو على(ع) فرمودند: ((رب صغير احزم من كبير; بسا خردسالى از بزرگ دور انديش تر است.)) در جاى ديگر فرمودند: ((انظر فى حال كتابك فول على امورك خيرهم, واخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و اسرارك باجمعهم لوجود صالح الاخلاق; درباره كاتبان خود بنگر, و بهترينشان را بر سر كار بياور, و نامه هايى را كه در آن تدبيرها و رازهايت نهان است, از ميان جمع كاتبان به كسى مخصوص دار كه صالحتر از ديگران است… .))(10) همچنين در جاى ديگر فرمود: ((فان الرجال يتعرضون لفراسات الولاه بتصنعهم و حسن خدمتهم و ليس ورإ ذلك من النصيحه والامانه شىء…; مردمان براى جلب نظر واليان به آراستن ظاهر مى پردازند, و خوش خدمتى را پيشه مى سازند. اما در پس آن, نه خيرخواهى است و نه از امانت نشان. ليكن آنان را بيازماى به خدمتى كه براى واليان نيكوكار پيش از تو عهده دار بوده اند, و بر آن كس اعتماد كن كه ميان همگان اثرى نيكو نهاده, و به امانت از همه شناخته تر است.))(11) با توجه به اين اصل اساسى, يعنى ((شايسته سالارى)) در منابع و مبانى دينى, مى توان گفت: از نيروى جوان, در صدر اسلام به نحو شايسته استفاده مى شد. اولين كسى كه به پيامبر اسلام(ص), اسلام و ايمان آورد, جوانى بود به نام على بزرگ(ع). و اولين كسى كه به عنوان جانشين حضرت محمد(ص), منصوب گرديد, جوانى بود به نام على بزرگ(ع). كسى كه: عشق بازى كه هم آغوش خطر خفت در خوابگه پيغمبر(ص)(12) جوانى بود به نام على بزرگ(ع). پيامبر(ص), على(ع) را كه چهره اى بسيار جوان داشت براى امر قضاوت به يمن فرستاد.(13) كسى كه قالع باب خيبر است, جوانى بنام على بزرگ(ع)… . آيا تا به حال فكر كرده ايد كه تمام عظمتهاى بزرگ زندگى فاطمه زهرا(س), در دوران نوجوانى و جوانى بوقوع پيوست و مدت عمر حضرت زهرا(س) از هيجده سال تجاوز نكرد؟! ((آئين مقدس اسلام در چهارده قرن قبل, ضمن برنامه هاى جامع و سعادت بخش خود توجه مخصوصى به نسل جوان معطوف داشته و جوانان را از نظر مادى و معنوى, تربيتى و روانى, اخلاقى و اجتماعى, دنيوى و اخروى و خلاصه از كليه جهات, تحت مراقبت كامل قرار داده است.))(14) در دعوت پيامبر(ص), آن كسانى كه بيشتر از همه استقبال مى كردند, جوانان بودند. در مدت سه سال دعوت پنهانى پيامبر(ص), در حدود بيست و پنج نفر, به پيامبر ايمان آوردند. آن هم با سختيها و مرارتهايى كه تحمل مى كردند. اما اكثر آنها, آنطور كه به تاريخ استناد مى شود جوانان بودند. بعد از آن هم, در جنگها و كارهاى ديگر همين جوانها فعال بودند. در زمان پيروزى انقلاب و بعد هم در مسئله جنگ و اين هشت سال دفاع مقدس, همه جوانان بودند. اگر كسى با جبهه سر و كار داشت و مى رفت آنجا, گاهى پيرمرد آنجا بود, ولى خيلى كم بود.(15) در عصر كنونى, مزارع سرسبز و خرم با سعى و كوشش نسل جوان آباد است, چرخهاى عظيم صنايع سنگين با نيروى جوانان در حركت است, ذخاير طبيعى آن در اعماق معادن نهفته است با همت نسل جوان استخراج مى شود, كاخهاى مجلل و آسمان خراشهاى بزرگ جهان را اراده خستگى ناپذير جوانان بپا داشته است, عمران و آباديها, مديون كار و كوشش نسل جوان است, پايه هاى اقتصادى كشورها بر نيروى فعاله جوانان استوار است, دفاع از مرزها و حفظ استقلال و امنيت مملكت ها بر عهده نسل جوان است. خلاصه در همه كشورها آثار پر ارج فعاليت جوانان در تمام مظاهر زندگى مشهود است و نيروى خستگى ناپذير نسل جوان مايه اميدوارى تمام ملتها است.(16) از ميان معصومين(ع) , هم داريم, نوجوان و جوانى كه به امامت منصوب گشتند. امام جواد(ع) در حدود هشت سالگى به امامت رسيد ودر بيست و پنج سالگى به شهادت رسيد. اين خود يك استراتژى زيبا است و تفكر برانگيز, تا شايسته سالارى زيبا, به نام معصومين(ع) در تاريخ ثبت گردد. امام هادى(ع), در حدود ده سالگى به امامت منصوب گشتند و در چهل و سه سالگى به شهادت رسيدند. امام حسن عسكرى(ع), در حدود بيست و دو سالگى به امامت منصوب گشتند و در بيست و هشت سالگى به شهادت رسيدند. امام مهدى(عج), در حدود پنج سالگى به امامت رسيدند و تاكنون ادامه دارد. به هر تقدير, ((طرح و برنامه شايسته سالارى)) از ناحيه معصومين بوده و به نام آنها در تاريخ ثبت و ضبط گشته است و از ناحيه آنها به اجرا هم درآمده است. اما كارگزاران حضرت امير(ع): با تحقيق اجمالى كه انجام شد, از ميان كارگزاران حضرت امير(ع): 1ـ هم گروه سنى جوان ايفاى نقش مى كردند. 2ـ هم گروه سنى ميانسال. 3ـ و هم گروه سنى بزرگسال.
O نمونه هاى چند محمد ابن ابى بكر عظيم المنزله از خواص ياران امام(ع) بوده كه در سال حجه الوداع سال دهم هجرت بدنيا آمده و در سال سى و هشت هجرى در زمان خلافت حضرت امير(ع), در مصر به شهادت رسيده است, حضرت امير(ع) حكومت مصر را به او واگذار فرموده و در يك عهدنامه نسبتا طولانى او را به عدالت و برابرى بين مردم امر كرده است. همانطورى كه پيدا است, محمد بن ابى بكر در سنين كاملا ((جوانى)) حكومت مصر از ناحيه امام على(ع) به وى واگذار شد.(17) امام على(ع) در نامه سى و پنج مى فرمايند: مصر را فتح كردند (لشگر معاويه آن را گرفتند) و محمد بن ابى بكر كه خدايش بيامرزد شهيد شد, از خدا مزد و پاداش او را مى خواهيم كه براى ما فرزندى خيرانديش و مهربان, و كارگردانى رنج كشيده, و شمشيرى برنده, و ستونى جلوگيرنده بود. محمد ربيب يعنى پسر زن امام (ع) بود, مادرش اسمإ دختر عميس خثعميه است خلاصه چون محمد را امام(ع) تربيت نموده بود او را فرزند مى خواند… .(18) زياد ابن ابيه, در طائف سال فتح مكه يا سال هجرت يا روز جنگ بدر بدنيا آمده, و پيغمبر اكرم(ص) را نديده, و در همه جا با حضرت امير(ع) و بعد از آن حضرت, با امام حسن(ع) و تا زمان صلح آن بزرگوار با معاويه بوده و پس از آن به معاويه ملحق گرديد, و در كوفه در ماه رمضان سال پنجاه و سه هجرى بر اثر نفرين امام حسن(ع) به مرض طاعون و وبإ هلاك گرديد. زياد ابن ابيه تقريبا در سن جوانى بود كه حضرت امير(ع) وى را طى عهدنامه اى حاكم فارس گردانيده بود كه آن ديار را نيكو ضبط كرده, نگهدارى مى نمود و از اين رو معاويه نامه اى به او نوشت تا او را به برادرى بفريبد. ـ او برادر معاويه بوده است ـ چون به امام(ع) خبر رسيد به زياد نوشت: آگاه شدم كه معاويه نامه اى به تو نوشته مى خواهد دلت را (از راه نيكبختى) بلغزاند, و مى خواهد در تيزى و تندى (زيركى) تو رخنه كند… .(19) از آنجايى كه ملاك و معيار امام(ع) شايسته سالارى است, زياد ابن ابيه را كه برادر معاويه مى باشد, در بدنه حكومت بكار مى گيرد و او را به عنوان حاكم فارس منصوب گردانيد. زياد ابن ابيه جوان تيز, تند و باكفايتى بوده اگرچه با گذشت زمان از خود بى كفايتى نشان داده است… . منذر بن جارود عبدى, سال دوم هجرت تولد يافت و در سال شصت و يك هجرت, وفات. وى در پنج سال آخر حكومت حضرت امير(ع), فرد ميانسال بود كه حضرت امير(ع) حكمرانى بعضى از شهرهاى فارس را به او واگذار كرد.(20) عمر بن ابى سلمه مخزومى كه تولدش دوم هجرت و وفاتش هشتاد و سه هجرى, وى هم در پنج سال آخر حكومت حضرت على(ع) جوانسال بوده كه حضرت, طى نامه اى او را كه از جانب حضرت امير(ع), بر بحرين حاكميت داشت عزل نمود.(21) صعصعه بن صوحان عبدى از ياران بزرگوار مولاى متقيان و كسى است كه گفته اند بيش از ديگران و با معرفت كامل به حق, على(ع) خود را مى شناخت. او محضر رسول اكرم را درك نكرده و در زمان خليفه دوم بسيار جوان بود. روزى در محضر آن خليفه بود كه موضوع مشورت در باب مالى پيش آمد. او به خليفه متذكر شد كه مشورت جايز نيست, زيرا قرآن تكليف را معين نموده است. خليفه تصديق كرد و او را ستود. صعصعه از جمله كسانى است كه امام حسن براى او از معاويه امان گرفت ولى معاويه در ديدار او گفت دلم نمى خواست به تو امان داده باشم. صعصعه گفت: من اصلا دلم نمى خواست تو عنوان خليفه داشته باشى. معاويه او را مجبور كرد به منبر برود و على(ع) را سب كند. او هم به منبر رفت و پس از ايراد مطالبى گفت: كسى كه شر خود را به خير خود مقدم داشته مرا امر كرد كه على را لعن كنم, ((خداوند او را لعنت كند.))(22) مردم همه آمين گفتند. معاويه گفت مقصودت من بودم و او را دوباره به منبر فرستاد. صعصعه اين بار گفت: معاويه مرا دستور داده كه على را لعنت كنم. من لعنت مى كنم كسى را كه على را لعن كند, مردم همه آمين گفتند و معاويه روى اين اصل او را تبعيد كرد. صعصعه در مرگ امام خود اشعار سوزناكى سروده است. به امام فرمود يا على! خلافت را زينت دادى و آن تو را زينت نداد. صعصعه در صفين در ركاب مولاى متقيان بود و همراه ابن عباس براى مناظره با خوارج مإموريت داشت و آنها را پند داد و موفق شدند دو هزار نفر را برحذر داشته و به كوفه بازگردانند. او از طايفه بنى كلب و از نيكمردان كوفه بود. صعصعه فاضل و در سخن بليغ بود. برادرش زيد هم چون او در دين مخلص بود و با برادر ديگرش به نام سيحان هر دو در صفين كشته شدند.(23) مى بينيم كه يك جوان چقدر در بدنه حكومت حضرت امير(ع), ايفاى نقش كرده است و چقدر مى تواند نقش آفرينى بكند. به هر حال, نمونه هاى بسيارى در تاريخ اسلام ثبت گشته است كه جوانان جانانه و در مسير دين اسلام و براى دفاع از اسلام, جانفشانى و جانبازى مى كردند, و ذكر همه آن نمونه ها در اين مختصر ميسر نمى باشد. خلاصه در ميان كارگزاران حضرت امير(ع), هم جوانسالان ايفاى نقش مى كردند و هم ميانسالان و هم بزرگسالان. ملاك و معيار عزل و نصب حضرت امير(ع) تعهد, تخصص توإم با شايسته سالارى بوده است. در پايان به اين نكته اشاره خواهيم داشت كه مراد از بحث جوانان و جوانى, بدين معنا نيست كه سالخوردگان مطرود هستند, نه خير! مراد بحث شايستگيهاست و بحث بر سر اين است كه هر كس هر چه توان و تجربه دارد, بر ((كف)) بگذارد و براى خدمت به خلق خدا به ميدان آيد. توان توإم با تجربه, تعهد توإم با تخصص و سپس توجه به ((شايسته سالارى)) ملاك و مبناى حكومت اسلامى است و اين است ضوابط كلى در حكومت دينى و اسلامى.
نتيجه آنچه در عصاره بحث بايد بدان اشاره شود, عبارت از اين است كه: جوانى ((هسته مركزى)) و بهار عمر هر انسان محسوب مى شود و در احاديث از جوانى به دوران طلايى و نعمت الهى ياد شده است. در واقع, جوان خورشيد بزرگى است زمينى, منتها خروشان كه در درون خويش ((شدن و خودشكوفايى)) را به همراه دارد. جوان در اول جوانى, گام اول را براى ورود در جامعه بزرگ انسانى و جهانى برمى دارد كه قبل از ورود در آن بايد ((فن و هنر)) شناگرى را فرابگيرد تا بتواند خويش و يا انسانيت انسانها را از غرق شدن نجات دهد و گوهر گرانبهاى انسانيت را از اعماق اقيانوسها, بيرون بكشد. حضرت امير(ع), در گفتارى كوتاه اما زيبا, خطاب به همه انسانها به ويژه به جوانان فرمودند: ((من قل ذل)) يعنى خود كوچك بينى و خود باختگى ذلت محض است و پوچى و پليدى, پيامد پر خطر آن محسوب مى گردد. به هر تقدير, جوان نبايد منتظر نزول فرشته بنشيند, تا او را بر بال خود بنشانند و به عرش الهى ببرند. براى جوان ها, تمام فرصت ها, فرصت طلايى است, غفلت و از دست دادن آن, خودكشى پنهانى است, بدون آنكه خود بدان مطلع باشد. حضرت امير(ع) در مورد شايستگى جوانان مى فرمايند: رب صغير احزم من كبير; يعنى بسا كوچكى كه از بزرگتر دورانديش تر است. با استفاده از اين سخن هنرمندانه, ما به بحث شايسته سالارى اشاره نموديم و بدنبال آن به تخصص توإم با تعهد و در عين حال استفاده از توانائيها توإم با تجربيات كه نتيجه آن شايسته سالارى است رسيديم و در پايان اثبات نموديم كه ((شايسته سالارى)) در حكومت دينى امام على(ع) تجربه شده است.
آيا لازم بود فلسطينيان جان بر كف توسط بمبهاى اف-16 آمريكائى بمباران شوند تا اعراب پى ببرند كه جنگى تمام عيار در سرزمين فلسطين بر پا است و مى بايست خود را با وضع موجود سازش دهند و نسبت به قراردادها و روابطشان با دولت صهيونيستى تجديد نظر كنند؟ ولى چيزى فراتر از يك اعتراض تو خالى صورت نگرفت! چقدر بايد شهيدان فلسطينى پرپر شوند و كودكان بى گناه در خاك و خون بغلتند و اطفال بى پناه, يتيم و اسير شوند و روستاها و شهرهاى بى شمارى در محدوده خشم اسرائيلى قرار گيرند و از آب و نان خوردن و حتى از نفس كشيدن محروم گردند تا اعراب حركتى كنند و از اين سكوت مرگبار بيرون آيند؟!
روياروئى با خشونت شارونى همه بايد بدانند كه انتفاضه تنها راه نجات است و نه تنها نجات فلسطينيان كه حتى نجات اعراب. و اگر خداى نخواسته انتفاضه به سقوط كشيده شود تمام اعراب سقوط خواهند كرد بلكه اين شكست مرگبار به جهان اسلام نيز خواهد رسيد زيرا همه مسلمانان در وضعيت كنونى وظيفه دارند كه به فلسطين كمك كنند و هيچ كس نمى تواند شانه را از زير بار مسئوليت خالى كند. ما اكنون مواجه هستيم با حكومتى در تل آويو كه براى نخستين بار با اغلبيت يهوديان ساكن سرزمين اشغالى به قدرت رسيده و 65% مردم او را پذيرفته و به او راى داده اند و اين براى صهيونيست ها كه معمولا از در صد كمترى برخوردار بودند, نسبت بالائى به شمار مىآيد. اين دولت اشغالگر از آغاز با دندانهاى تيز به ميدان آمد و چنانكه از سابقه طولانى شارون در جنايت و خونريزى بر مىآ يد او تنها با زبان قلدرى و شمشير سخن مى گويد, او هرگز از نينتها و انگيزه هاى شوم و پليد خود نسبت به فلسطين و اعراب دست نكشيده و پيوسته پيام خود را توسط هواپيماهاى بمب افكن و موشكها و تانكها و بولدوزرها به اعراب رسانده و تمام پيامها متضمن يك مطلب است و آن اينكه: فلسطينيان را به زانو در آورد و در برابر خود تسليم محض سازد و از سوئى ديگر با قدرت سلاح, اعراب را به وحشت فرو برد و بر آنان چيره گردد. پس مى شود گفت: نقشه حكومت اسرائيل مبتنى بر يك انديشه اساسى است و آن شكستن و خرد كردن شخصيت اعراب و خاكسار نمودن آنان و عبرت گرفتن دنيا از سرنوشت ملت مظلوم فلسطين ! بنابر اين, فلسطين آزمايشگاهى است كه تجربه شكستن عزم و اراده اعراب در آن صورت مى گيرد و اگر اين تجربه در آزمايشگاه فلسطين به پيروزى رسيد, بر ساير كشورهاى عربى قطعا اجرا مى گردد هرچند ممكن است روشها و نيرنگها فرق كند و معنايش نيز اين است كه فلسطينيان به علت قرار داشتن در صف اول جبهه نبرد با صهيونيستها, نخستين قربانيان نقشه جديد اسرائيل هستند و اگر اين وضعيت خطرناك, اعراب را از خواب خرگوشى بيدار نسازد و غيرت دينى يا عربى آنان را برنيانگيزاند حد اقل لازم است آنان را به هراس افكند و به خاطر دفع زيان احتمالى هم كه شده به انديشه جدى وادارد و اگر ايشان در برابر آن همه شهيدان فلسطينى كه خون پاكشان سنگفرشهاى فلسطين اشغالى را قرمز كرده است, خم به ابرو نياورند و حد اقل با آنان همدردى هم نكنند, لازم است بدانند كه اين خرابى ها و كشتارها و قتل عام ها و جسدهاى جوانان فلسطينى پلى خواهد بود كه اسرائيلى ها بر آن عبور خواهند كرد تا به ساير پايتختهاى عربى دست يابند و اين جزء آرزوهاى ديرينه و نقشه هاى دير مدت آنان در رسيدن به اسرائيل بزرگ است.
تجربه صلح در طول هشت سال گذشته و در ضمن پنج حكومت اسرائيلى (رابين, پرز, نتنياهو, باراك و شارون) اعراب به پايان راه رسيدند زيرا معلوم شد كه هرگز صهيونيست ها خواهان صلح و سازش ـ حتى در نسخه مشروط آن ـ با اعراب نيستند هرچند هنوز هم شايد برخى نادانان از سردمداران اعراب يا فلسطينيهاى سازشخواه به اين پندار غلط معتقد باشند. به هر حال در تمام قراردادها و نشستها و نيرنگها معلوم شد اسرائيل خواهان تثبيت بيش از پيش موقعيت خويش است هر چند از نظر ديد بين المللى شايد به صورت صلح جلوه داده و از ضعف اعراب و عدم توازن قوا در منطقه و يكه پردازى و تك سوارى آمريكا در سلطه بر محدوده جهان, سوء استفاده كرده و فرصتى تاريخى براى اسرائيل پيش آورده كه شايد هميشه هموار نباشد و بايد از اين فرصت زرين استفاده شايان كند و گامهاى خود را در منطقه مستحكم تر گرداند و سراسر خاورميانه را تحت سلطه خود در آورد. هنگامى كه ((سلفان شالوم)) يكى از مشاوران نزديك نخست وزير اسرائيل (شارون) اعتراف كرد كه بايد ياسر عرفات بداند كه اكنون حكومتى جديد بر سر كار آمده و روش ديگرى را در روياروئى اختيار كرده است, دكتر اسعد عبد الرحمن نويسنده مشهور فلسطينى در اين باره نوشت: راستى حكومتى جديد است زيرا تنها 42% از زمينهاى كرانه غربى را بر فلسطينيان پيشنهاد مى كند و بدينسان از سخاوت بيشترى برخوردار است نسبت به آنچه از غزه به فلسطينيان باز مى گردد!! و از اين روى فورا حاضر است دولت فلسطين را به رسميت بشناسد زيرا پس از اين تقسيم عادلانه! دولت فلسطين چيزى جز يك شهردارى نخواهد بود كه اداره امور مردم شهر خود را در دست مى گيرد ولى در حقيقت اين اداره هم به دست اسرائيل است زيرا رساندن آب, غذا و حتى اكسيژن براى تنفس هوا به آن مردم,بايد با اجازه اربابان صهيونيست باشد و از راه اسرائيل صورت پذيرد ! پر واضح است كه در چنين وضعيتى, اين مردم تنها يك حق دارند و آن اين است كه بردگانى فرمانبر براى يهوديان باشند كه در اين صورت به مراتب پست تر و پائين تر از مردم بومى جنوب آفريقا در زير سايه حكومت ناسيوناليستى آن دوران خواهند بود. اگر اين است تئورى حكومت شارون, پس قطعا شكست انتقاضه راه را براى آن آرزو همواره مى سازد, بنا بر اين ادامه انتفاضه امرى است لازم و ضرورى تا اين خواب اسرائيل به كابوس بدل گردد و اگر اعراب و يا عرفات و همدستانش از پائين ترين درجه كرامت فردى و شخصيت انسانى بر خوردار باشند بايد بدانند كه بر سر دوراهى قرار گرفته اند, يا ادامه انتفاضه و يا برده شدن فلسطينيان آن هم بردگان درجه دو ! و در حقيقت امر منحصر نمى شود به انتخاب بردگى يا آزادى بلكه انتخاب مرگ يا حيات. حال معلوم شد كه اگر انتفاضه به شكست انجامد, فلسطينيان به چه روزى مى رسند ولى آنچه بسيارى اطلاع ندارند اين است كه در صورت شكست انتفاضه, اعراب به چه وضعيتى خواهند رسيد؟ اگر دمى به خود آيند مى دانند كه پس از شكست فلسطينيان كه در خط اول مبارزه قرار دارند قطعا نوبت به آنان نيز مى رسد و خطهاى دفاع يكى پس از ديگرى سقوط مى كند و آن روز ديگر پشيمانى سودى نخواهد داشت پس بايد در برابر طوفان, با قدرت و استقامت ايستاد و از حيثيت اسلامى عربى خود دفاع كرد. اگر انتفاضه فلسطين شكست خورد و مردم فلسطين به زانو درآمدند چگونه قدرتمداران اسرائيل با اعراب رفتار خواهند كرد؟ قطعا اعراب از كوچكترين احترامى در زير سايه اسرائيل نيرومند برخوردار نخواهند بود و توسط استكبار جهانى مامور به تسليم مى شوند و يا اينكه خود از ترس و وحشت پرچمهاى سفيد را بالا مى برند ! ولى آنچه تا كنون طى پنجاه سال اخير مشاهده شده اين است كه ملت فلسطين هرگز در برابر دشمنان پليدش سر فرود نياورده و به خاك ذلت نيافتاده, و اين را ما ادعا نمى كنيم بلكه خون پاك جوانان فلسطينى كه روزانه بر سرزمين مقدس فلسطين ريخته مى شود به آن گواهى مى دهد. پيام روشن جوانان مسلمانى چون ((محمد مرمش)) كه با عمليات جهادگرانه اش در ((ناتانيا)) صهيونيستهاى مست را به جهنم فرستاد, گواهى ميدهد.
نقش آمريكا مطلبى كه هرگز نبايد فراموش شود نقش آمريكا در جرات دادن به اسرائيل است. قطعا اگر چراغ سبز آمريكا نبود, اسرائيل جرات اقدام بر اين همه كشتار را نداشت و اگر تشويقهاى فكرى كاخ سفيد نبود, شارون با هواپيماهاى اف-16 آمريكا بر سر مردم بى گناه بمب نمى ريخت زيرا شارون فقط تا آنجا پيش مى رود كه از سوى آمريكا رهبرى مى گردد و دليلش هم اين است كه وقتى ارتش اسرائيل در روز 15 ماه مى در شمال غزه چند سانتيمتر پا را فراتر نهاد فورا واشنگتن پيام مخالفت و اعتراض را فرستاد و ارتش بدون چون و چرا عقب نشينى كرد. و هرچند فرماندهى ارتش اسرائيل اين عقب نشينى را خواست بگونه اى توجيه كند ولى هيچ كس باور نكرد و هرگز مقبول نيافتاد. به هر حال آنچه مسلم است اين است كه آمريكا صد در صد پشتيبانى و حمايت همه جانبه خود را از اسرائيل و تمام رفتارها و كردارهاى غير انسانى شارون اعلام كرده است و همواره سخن از رضايت كامل از شارون و مدح و ثناى او به ميان آورده و هرگاه انتقاد شديد و سخنان تندى دارد فقط بر سر فلسطينيان و ياسر عرفات فرو مى ريزد. و نه تنها با استفاده از حق ((وتو)) در سازمان ملل در برابر قانون حمايت از فلسطينيان ايستاد و آن را خنثى كرد بلكه شخص عرفات را نيز مورد اهانت شديد قرار داد و ((كولن باول)) وزير خارجه آمريكا او را مردى بى چاره و سردرگم و دور از حقيقت خواند. و نيز نبايد از ياد ببريم كه شهرها و روستاهاى فلسطين با سلاحهاى پيش رفته آمريكائى هدف قرار مى گيرند و اين هواپيماهاى اف-16 بود كه به ((طولكرم)) و ((جنين)) يورش برد و هليكوپتر ((اباچى)) آمريكائى بود كه در خيابان ها فلسطينيان را مورد حمله قرار مى داد و موشكها را بر خانه هاى آنان و بر مراكز دولت خودگردان فرو مى ريخت. اينها نشانه هائى هستند فراموش نشدنى از هديه هاى آمريكا به ملت فلسطين. روزى دولت آلمان به آنكارا اعتراض كرد كه با استفاده از سلاحهاى آلمان مناطق كردنشين را بمباران كرده است و از اتحاديه اروپا خواست كه با ادامه چنين سياستى از سوى تركيه, بايد آن را مورد تحريم قرار داد و از فروش سلاح به تركيه خوددارى نمود ولى استفاده از سلاحهاى آمريكائى در له كردن و نابود ساختن فلسطينيان و كشتن كودكانشان و ويران ساختن خانه ها و كاشانه هاشان مورد هيچ گونه سرزنش و يا توبيخى از سوى آمريكا نمى شود, بلكه گزارش وزارت خارجه آمريكا در باره تروريسم جهانى در سال 2000 رفتارهاى اسرائيليان را تنها به عنوان رفتارى تند توصيف كرد اما دفاع فلسطينيان از حق خود در زندگى با كمترين مزاياى انسانى, تروريسم قلمداد شد. روزنامه مئاريف در تاريخ 6 ماه آوريل گزارشى از مذاكرات كامپ ديويد اخير منتشر كرد و همچنين وزير امور خارجه سابق اسرائيل ((شلومو بن آمى)) يادآور شد كه چگونه كلينتون (رئيس جمهور سابق ايالات متحده) در طول مدت مذاكره, جانبدارى از اسرائيل مى كرد و فلسطينيان را كاملا تحت فشار قرار مى داد و از آنها مرتب مى خواست كه آرام تر و انسانى تر!برخورد كنند و از خشونت و ترور دست بردارند و طرحهاى اسرائيلى را قبول كنند. و هنگامى كه ((احمد قريع)) رئيس مجلس تشريعى فلسطين سخن گفت و اهميت سازش با قوانين بين المللى را يادآور شد, كلينتون با عصبانيت و پرخاش بر او فرياد زد و تهديد كرد كه اگر اينچنين بحث كند او را طرد خواهد كرد و به او گفت: اين حرفهاى بى معنى (يعنى قطعنامه هاى سازمان ملل) را تكرار نكن ! اينجا جاى چنين سخنانى نيست, اين حرفها را تنها در سازمان ملل مى زنند !! اين داستان را كه رسما ((شلومو بن آمى)) بازگو كرده بيانگر چه مطلبى است؟ از اين روشن تر مى شود بيان كرد؟ آيا باز هم معنى دارد كه از واشنگتن بخواهند تا قضيه را به حق ! فيصله دهد و مشكل فلسطين را حل كند؟ چه آرزوى خامى !
شكستن نقشه شارون فلسطينيان آنچه لازم بود انجام دادند و هيچ كس نمى تواند از آنان مطالبه كند كه بيش از اين فداكارى كنند. كافى است كه تا امروز استقامت كرده و در برابر جهنمى كه اسرائيلى ها بر آنان تحميل كرده اند با سينه هاى گشاده و سنگ خرده استقبال مى كنند. آنان با در آغوش گرفتن شهادت دين خود را ادا كرده و مى كنند ولى ما چه كرده ايم ؟ اعراب چه كرده اند؟ آيا همين كافى است كه منتظر شهادت تك تك افراد ملت فلسطين باشند تا بر آنان نوحه سرائى كنند و يا به قول خودشان نماز ميت بر غائب بخوانند ! به هر حال تا اين لحظه فلسطينيان توانسته اند نقشه شارون را به شكست بكشانند و تاثير شمشير را كه بر رويشان گشوده است, خنثى سازند زيرا آنان كه به استقبال مرگ مى شتابند هرگز شكست نمى خورند و پيروزيشان قطعى است چه در دنيا به پيروزى ظاهرى دست يابند و چه به رضوان الهى برسند و سرانجام بر سر سفره ضيافت خدا بنشينند. و همچنين فلسطينيان توانستند خوف و وحشت را در قلب تك تك اسرائيلى ها بنشانند و اين كار آسانى نيست بلكه از نشانه هاى شكست همه جانبه نقشه صهيونيستى است. زيرا اگر اين نقشه, خواستار اين بود كه يهوديان را از گوشه و كنار جهان گردآورد و در سرزمين ميعاد ـ به قول خودشان ـ اسكان دهد, اين فعاليتها و عمليات شجاعانه و شهادت طلبانه فلسطينيان قطعا اين نقشه را نقش بر آب مى سازدزيرا تخم وحشت و هراس را در ژرفناى وجود يهوديان مى كارد و اگر شنيده مى شود كه گاهى در راديو و تلويزيونشان به صراحت اعلام مى كنند كه ديگر احساس امنيت در اسرائيل به آنان دست نمى دهد, اين يكى از بهترين دست آوردهاى انتفاضه به حساب مى آيد. در تاريخ 15 ماه مه ((دانيال بن سيمون)) نويسنده اسرائيلى در روزنامه هاآرتس مقاله اى نوشت كه در آن آمده است: بايد اسرائيل بداند كه در شهرك نشين ها چه مى گذرد, حقيقت اين است كه زندگى در اين شهرك نشين ها بسيار دشوار شده است تا جائى كه بسيارى از ساكنان, وقتى از خانه هايشان بيرون مى روند نمى دانند كه آيا به سلامت برخواهند گشت يا نه؟ اين نيز يكى از دست آوردهاى مثبت انتفاضه است كه به حساب جوانان شهادتخواه فلسطينى نوشته مى شود. چه خوب است تا حقيقت را از روزنامه هاى دشمن و از ديگر رسانه هاى خبريشان بشنويم. اكنون در نشريات اسرائيل به شدت با حل نظامى قضيه مخالفت مى شود و انديشمندان يهودى خطر جنگ را جدى گرفته اند و گزارشهاى رسيده از درون ارتش اسرائيل حاكى از آن است كه يك حالت سردرگمى و سردى در ميان ارتشيان پيدا شده و بسيارى از ادامه خدمت سربازى سرباز مى زنند و برخى از ادامه كشتار دسته جمعى فلسطينيان و ويران كردن خانه هاشان مخالفت مى ورزند ـ نه به خاطر زير پا گذاشتن حقوق بشر بلكه به خاطر ترس از آينده تاريك ـ و اخيرا گزارش رسيده كه چپگرايان و صلح خواهان اسرائيلى دعوت به پيوستگى و همبستگى كرده و خواهان عوض كردن نخست وزير(شارون) هستند و اين مساله در بيانيه اى كه قريب هشتاد نفر از شخصيتهاى صلح خواه اسرائيلى آن را امضا كرده اند و در تاريخ دوازدهم ماه مه به چاپ رسيده, ديده مى شود. در روز 27 ماه آوريل گذشته در روزنامه هاآرتس نيز به قلم ((يوئيل ماركوس)) آمده بود: ((در برابر استقامت و ايستادگى فوق العاده ملت فلسطين بايد متوجه شد كه راه حلهاى سريع و شتابزده اى براى اين قضيه دشوار وجود ندارد و با ادامه وضعيت موجود شايد نبرد تا صد سال ديگر ادامه پيدا كند. و بى گمان در سايه استقامت فلسطينيان در روياروئى با نيروى نظامى تا دندان مسلح اسرائيل, سرانجام پيروزى از آن گروهى است كه بيشتر استقامت ورزد و مقاومت كند)). خوب است ياسر عرفات و همدستانش اين روزنامه ها را به دقت بخوانند تا اينقدر دنبال نقشه هاى خانمان برانداز آمريكائى صد در صد به نفع اسرائيل نروند و خود را در آغوش آمريكاى مويد تروريسم بين المللى نياندازند. حال كه انديشمندان اسرائيل خود متوجه اهميت و خطر انتفاضه شده اند, جدا خيانت بزرگى به اسلام و مسلمين و فلسطين اشغالى است اگر بخواهند انتفاضه را از مسير خود منحرف كنند و با بازيهاى سياسى متوقف سازند آن هم به دست افرادى كه خود را قيم مردم فلسطين مى نامند ولى گمان نمى كنم اين نقشه ها و نيرنگهاى رنگارنگ بتواند مردم آزاده فلسطين را دوباره فريب دهد هرچند ممكن است تا اندازه اى آن را به سردى بكشاند. راستى اعراب كه آنقدر پيشتازند در كمك كردن به افغان و بوسنى نمى توانند حد اقل از راه جهاد مالى به فلسطينيان كه صددرصد بر حق اند و در برابر پليدترين دشمنان اسلام و مسلمين ايستادگى و نبرد مى كنند, يارى رسانند؟ به اميد روشن شدن و هدايت ما و آنان.
چند نمونه از ساده زيستى پيغمبر(ص) امام رضا(ع) از پدرانش, از قول على(ع) فرمود: ((كنا مع النبى(ص) فى حفر الخندق, اذجائته فاطمه(س) و معها كسيره من خبز, فدفعتها الى النبى(ص): فقال النبى(ص): ما هذه الكسيره؟ قالت: قرصا خبزته للحسن و الحسين(ع), جئتك منه بهذه الكسيره فقال النبى(ص): اما انه اول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث;(1) در كندن خندق با پيغمبر(ص) بوديم كه فاطمه(س) آمد و با خود پاره نانى داشت و آن را به پيغمبر(ص) داد. پيامبر(ص) گفت: اين چيست؟ گفت: نانى است كه براى حسن و حسين(ع) مى پختم و پاره اى از آن را براى شما آوردم, پيامبر(ص) گفت: نخستين طعامى است كه بعد از سه روز به دهان پدرت وارد مى شود.)) اميرالمومنين(ع) در توصيف زندگى پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((ما رفعت له مائده قط و عليها طعام و ما اكل خبز بر قط و لا شبع من خبز شعير ثلاث ليال متواليات قط. توفى و درعه مرهونه عند يهودى باربعه دراهم. ماترك صفرإ ولا بيضإ مع ما وطى له من البلاد و مكن له من غنائم العباد و لقد كان يقسم فى اليوم الواحد الثلاثمائه الف اواربعمائه الف و ياتيه السائل بالعشى فيقول: ((والذى بعث محمدا بالحق, ما امسى فى آل محمد صاع من شعير ولا صاع من بر ولا درهم ولا دينار;(2) هرگز سفره اى از پيش او برچيده نشد كه بر آن طعام باشد (آن قدر طعام سفره حضرتش اندك بود كه چيزى از آن باقى نمى ماند!) و هرگز نان گندم نخورد و هرگز سه شب پياپى از نان جو سير نخورد. در حالى از دنيا رفت كه زره آن حضرت نزد مردى يهودى در برابر چهار درهم به گرو بود با وجود همه سرزمين هايى كه در اختيارش قرار گرفته بود و غنايمى كه از جنگ ها به دست آورده بود, (سكه) زرد و سفيدى از خود برجاى نگذاشت. در يك روز سى صد هزار و چهارصد هزار را تقسيم مى كرد و شبانگاه كه سائلى به نزدش مىآمد و از او چيز مى خواست مى گفت: سوگند به آنكه محمد را به حق مبعوث فرمود, در خاندان محمد پيمانه اى از گندم يا جو يا درهم و دينارى براى شب نمانده است!)) اميرالمومنين(ع) ضمن تإكيد بر اينكه شيوه زندگى و برخورد پيامبر اكرم(ص) نسبت به دنيا سرمشق هر مسلمانى است ـ كه قطعا مديران و پيشوايان جامعه اسلامى بايد در صف اول پيروى و اقتدإ به آن حضرت باشند ـ مى فرمايد: ((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه, و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثره مخازيها و مساويها اذقبضت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها;(3) پيامبر(ص) براى نمونه و سرمشق بودن براى تو (اى مسلمان!) كافى است او راهنماى تو است به عيب و نكوهش دنيا و فراوانى بديها و رسوايى هاى آن, زيرا دنيا به خود او وفا نكرد و همه چيز آن براى غير او مهيا گشت. او از پستان دنيا شير نخورد و از بهره گيرى از زينت هاى آن چشم فروبست.)) پيامبر اكرم(ص) در سخنى خطاب به ابوذر غفارى مى فرمايد: ((يا اباذر انى البس الغليظ و العق اصابعى و اركب الحمار بغير سرج و اردف خلفى فمن رغب عن سنتى فليس منى;(4) اى اباذر من لباس درشت مى پوشم و بر زمين مى نشينم و به هنگام غذاخوردن ـ انگشتان را با زبان مى ليسم و بر الاغ بدون پالان سوار مى شوم, و كسى را پشت سر خود سوار مى كنم. پس هر كس از سنت من گريزان شود از من نيست!))
نمونه هايى از ساده زيستى پيشواى پرهيزگاران على(ع) مى فرمايد: ((… و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل: الا تنبذ ها عنك؟ فقلت: اعزب عنى ((عند الصباح يحمد القوم السرى(5);… به خدا قسم كه چندان پيراهنم را وصله زدم كه از وصله زننده آن شرمسار شدم! يكى به من گفت: چرا آن را دور نمى افكنى؟ در جواب به او گفتم: از من دور شو كه چون صبح شود مردمان قدر راهپيمايى شبانه را بدانند.)) اميرالمومنين(ع): … فدعونى اكتف من دنياكم بملحى و اقراصى فبتقوىالله ارجو خلاصى. ما لعلى و نعيم يفنى و لذه تنحتها المعاصى؟ سالقى وشيعتى ربنا بعيون ساهره و بطون خماص… ;(6) … مرا به حال خود واگذاريد تا از دنياى شما به نمكى و قرص نانى اكتفإ كنم! زيرا رهايى خود را در ترس از خدا و تقوا اميد بسته ام. على را با نعمتى كه فنا مى شود و لذتى كه از گناه فراهم مىآيد چه كار؟ من و شيعيانم بزودى پروردگارمان را با چشمان شب زنده دار و شكم هاى گرسنه ملاقات خواهيم كرد…!)) ام كلثوم دختر اميرالمومنين(ع) مى گويد: هنگامى كه شب نوزدهم ماه رمضان فرارسيد در وقت افطار طبقى كه در آن دو قرص نان جو و يك كاسه شير و مقدارى نمك بود نزد آن حضرت آوردم. آن گاه كه از نماز فارغ شد و خواست افطار كند, به سينى افطار نگريست و در آن درنگ كرد, سپس سرش را تكان داد و به شدت و با صداى بلند گريه كرد و گفت: ((يابنيه اتقدمين الى ابيك ادامين فى فرد طبق واحد؟ اتريدين ان يطول وقوفى غدا بين يدىالله ـ عز وجل ـ يوم القيامه؟ انا اريد ان اتبع اخى و ابن عمى رسول الله(ص), ما قدم اليه ادامان فى طبق واحد الى ان قبضه الله. يا بنيه! ما من رجل طاب مطعمه و مشربه و ملبسه, الا طال وقوفه بين يدىالله ـ عز و جل ـ يوم القيامه, يا بنيه ان الدنيا فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب;(7) دخترم! آيا در يك سينى براى پدرت دو نان وخورش مىآورى؟ آيا مى خواهى فرداى قيامت ايستادن من در پيشگاه خدا ـ براى حساب پس دادن ـ به درازا كشد؟ من مى خواهم كه از برادرم و پسر عمويم رسول خدا(ص) پيروى كنم, هرگز دو نوع طعام در يك ظرف نزدش گذاشته نشد و چنين بود تا جان به جان آفرين تسليم كرد. دخترم! هيچكس نيست كه خوراك, و پوشاك او پاكيزه و لذت بخش باشد, مگر آنكه در روز قيامت ايستادن او نزد خداى عز و جل طولانى شود. دخترم! در حلال دنيا حساب است و در حرام آن عقاب…!)) عدى بن حاتم طائى, اميرالمومنين(ع) را ديد در حالى كه در برابرش كاسه اى آب و پاره اى نان جو و نمك قرار داشت, پس گفت: اى اميرمومنان, اين روا نيست كه روز را گرسنه و مشغول كار و تلاش به سر برى و شب را بيدار و درگير با رنج ها به روز آورى و با اين حال افطارت اين باشد! اميرالمومنين(ع) فرمود: ((علل النفس بالقنوع و الا طلبت منك فوق مايكفيها))(8) ((نفس خود را به قناعت عادت ده و گرنه بيش از آنچه براى او كفايت كند از تو طلب خواهد كرد!))
نمونه اى هم از زندگى حضرت زهرا(س) هنگامى كه اين آيات بر پيغمبر اكرم(ص) نازل شد: ((و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم;(9) جهنم وعده گاه همه مردمان است و آن را هفت در است و براى هر درى بخشى از مردم معين شده اند)), پيامبر(ص) سخت گريست و اصحاب با گريه او گريستند, اصحاب نمى دانستند جبرئيل چه چيزى بر پيامبر نازل كرده است و هيچ يك از اصحاب را نيز ياراى سخن گفتن با آن حضرت نبود. پيامبر(ص) چنان بود كه هرگاه فاطمه(س) را مى ديد شادمان مى شد, به همين جهت يكى از اصحاب به سوى در خانه فاطمه(س) شتافت… پس بر او سلام داد و گريستن پيامبر(ص) را به ايشان خبر داد; ((… فنهضت والتفت بشمله لها خلقه قد خيطت اثنا عشر مكانا بسعف النخل فلما خرجت نظر سلمان الفارسى الى الشمله و بكى و قال: واحزناه ان ـ بنات ـ قيصر و كسرى لفى السندس و الحرير, و ابنه محمد(ص) عليها شمله صوف خلقه قدخيطت فى اثنى عشر مكانا فلما دخل فاطمه(س) على النبى(ص) قالت: يا رسول الله ان سلمان تعجب من لباسى فوالذى بعثك بالحق مالى و لعلى منذ خمس سنين الا مسك كبش نعلف عليها بالنهار بعيرنا فاذا كان الليل افترشناه. و ان مرفقنا لمن ادم حشوها ليف. فقال النبى(ص): يا سلمان: ان ابنتى لفى الخيل السوابق;(10) حضرت فاطمه(س) به پاخاست و با چادر كهنه اى كه داشت خود را پوشاند; چادرى كه دوازده جاى آن با ليف خرما وصله شده بود! هنگامى كه از خانه بيرون آمد, سلمان فارسى به چادر نگاه كرد و گريست و گفت: و احزناه! دختران قيصر و كسرى در سندس و حريرند و دختر محمد(ص) روپوشى كهنه بر تن دارد كه دوازده جاى آن وصله شده است! هنگامى كه فاطمه(س) بر پيامبر(ص) وارد شد گفت: يارسول الله(ص), سلمان از پوشش من تعجب كرده است, قسم به آنكه تو را به حق مبعوث فرمود, پنج سال است كه من و على جز يك پوست گوسفند نداريم كه روزها بر روى آن به شترمان علف مى دهيم و چون شب فرامى رسد آن را فرش مى كنيم! و بالش ما از پوستى است كه درون آن از ليف خرما پر شده است.! پيامبر(ص) فرمود: دختر من در رده پيشتازان است.)) از سياق روايت و بخصوص مطالبى كه حضرت فاطمه زهرا(س) در محضر رسول الله(ص) عرضه مى دارد, بخوبى مى توان دريافت كه همين وارستگى و ساده زيستى حضرت زهرا(س) است كه به پيغمبر عظيم الشإن(ص) اسلام, آرامش و انبساط خاطر مى دهد و لذا در پايان اين حديث, ديگر سخنى از گريه آن حضرت نيست! خوشا به حال كسانى كه آسايش و آرامش خود را با دلبستن با اين الگوى وارستگى و پيوستن به قافله وارستگان جستجو مى كنند!
ساده زيستى در جايگاه رهبرى و مديريت نمونه هايى كه ذكر شد, بيشتر حاكى از اصل نگرش پيشوايان الهى نسبت به مظاهر دنيا و بهره گيرى از آن بود. در عين حال باعنايت به عمق درستى اين نگرش و ضرورت پيروى همه آحاد جامعه اسلامى از پيشوايان راستين ـ بخصوص آنان كه از جايگاه اجتماعى و فرهنگى برخوردارند ـ , همواره بايد اين ويژگى مهم نصب العين همگان بوده و هر چه بيشتر تلاش كنند از اين زاويه خود را به آنان شبيه تر و نزديك تر نمايند. اما, آيات و روايات بسيارى نيز داريم كه در آنها اين ويژگى (ساده زيستى و وارستگى از دلبستگى ها و تمتعات مادى) درارتباط با جايگاه رهبرى و مديريت مورد توجه و تإكيد قرار گرفته است و تعميم آن نسبت به همه مديران يا به روشنى گوشزد شده است يا با كنايه كه ((ابلغ من التصريح)) است بيان گرديده است. ما نمونه هايى از آن را در اينجا يادآور مى شويم: حضرت اميرالمومنين(ع) طى خطابه اى ضمن اشاره به تمكن خود در استفاده از بهترين امكانات زندگى با قاطعيت تمام روش و منش خود را در جايگاه رهبرى و مسئوليتى كه نسبت به مردم دارد اينگونه بيان مى فرمايد: ((ولوشئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل, و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز. و لكن هيهات ان يغلبنى هواى, و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص, ولا عهد له بالشبع! او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى اواكون كما قال القائل: ((و حسبك دإ ان تبيت ببطنه و حولك اكباد تحن الى القد)) إاقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمومنين ولا اشاركهم فى مكاره الدهر, او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش))(11) اگر مى خواستم, به پالوده اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشم راه مى يافتم, ولى هيهات كه هواى نفس بتواند بر من غلبه كند و شدت حرص بتواند مرا وادارد كه طعامهاى لذيذ برگزينم در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى اميد نداشته باشد و هيچ گاه غذاى سير نخورده باشد! هيهات كه من با شكم سير بخوابم و در پيرامون من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه يافت شوند يا چنان باشد كه شاعر گفته است: ((اين درد تو را بس كه شبانگاه با شكم پر بخوابى در حالى كه در اطراف تو جگر سوختگانى در آرزوى ديدن كاسه اى به سر مى برند!)) آيا بايد تنها به اين خرسند باشم كه مرا اميرالمومنين بخوانند و در ناخوشى هاى روزگار شريك مردم نباشم؟ و نتوانم در تحمل خشونت زندگى سرمشق مردم باشم؟!
زندگى خانواده مديران وضعيت كلى اهل بيت مديران ـ همانند سايرين ـ ممكن است الزاما در همه موارد منطبق با منش و روش رهبران و زمامداران نباشد; و حتى امكان دارد كه در برخى موارد, فرزندان و همسران مديران در جهت خلاف آنان باشند و به هر حال, اگر اين تخلف معلول كوتاهى مديران نباشد ـ همان گونه كه در قرآن كريم در مورد فرزند نوح و همسر لوط تصريح شده است ـ نمى توان بر آنها عيب گرفت; اما آنچه مسلم است اين است كه اولا زمامداران بايد مراقبت لازم را در تربيت صحيح همسر و فرزندان خود داشته باشند و نبايد در اثر عمل زدگى از آنها غافل شوند; همان طور كه در اين سال ها شاهد مديرانى بوديم كه خود متدين بوده اند, ولى با قطع ارتباط آنان از مسجد و نمازجماعت و جمعه و محافل و مجالس مذهبى و دعا و… و از سوى ديگر همنشينى با اهل دنيا و غرق شدن در تجملات و پيوند تدريجى با عوامل غفلت زا و موانع ياد خدا و معنويت, زن و فرزندان آنها در تباهى از آنها پيشى گرفته و نه فقط به لكه ننگى بر دامن مديريت نظام تبديل شده اند كه حتى براى اولياى خودشان باعث دردسر و آبروريزى گرديده اند. اما به هرحال امكان دارد با همه تلاشى كه پدر انجام مى دهد, باز هم در موارد معدودى زن و فرزند تحت تإثير عوامل ديگر به راه خلاف كشيده شوند و با سوءاستفاده از ظرفيت هايى كه پدر با خوبى و مجاهدت و خدمت خود به دست آورده است, گوى سبقت را در فساد مالى يا اخلاقى يا… از همگنان بربايند. باتوجه به اينكه نزديكان مديران ـ بخصوص مديران عالى رتبه ـ زير ذره بين مردم هستند, دشمنان نيز ضمن ايفاى نقش براى فريب آنها به بزرگنمايى انحراف آنان پرداخته و از اين نقطه ضعف به عنوان چماقى براى كوبيدن بر سر نظام و مديريت آن بهره بردارى مى كنند. در اين نوع موارد مى بينيم كه قرآن بدون مجامله ـ مانند آنچه درباره فرزند نوح و همسر لوط آمده ـ به افشاى چهره انحرافى آنان پرداخته و رهبران ذيربط را نيز به تسليم در برابر همين شيوه وادار كرده است; و حتى در مورد خاتم پيامبران(ص) در قرآن يك سوره كامل با ذكر نام, در افشاى شخصيت منفى آنان آمده است كه مربوط به ابولهب عموى پيامبر و همسر او مى باشد. از سوى ديگر براى پيشگيرى از نفوذ آلودگى هاى دنياگرايى در داخل خانه پيامبر اكرم(ص) قرآن در مورد همسران آن حضرت مى فرمايد: ((يا ايها النبى قل لا زواجك ان كنتن تردن الحيوه الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا;(12) اى پيامبر, به همسرانت بگو: اگر شما خواستار زندگى دنيا و زينت و زرق و برق آن هستيد, بياييد با هديه اى شما را بهره مند كنم و به شيوه نيكويى رهايتان سازم!)) اگر دنياگرايى و دلبستگى به زرق و برق و تجملات زندگى در خانه زمامداران نفوذ كند, علاوه بر آنكه زمامداران و مديران را از مسير ساده زيستى خارج مى نمايد, جامعه را نيز به شدت تحت تإثير پيامدهاى منفى آن قرار مى دهد و هم نظام را تدريجا به تباهى مى كشد و هم جامعه را و لذا پيغمبر اكرم(ص) با همه علاقه و مودتى كه نسبت به حضرت زهرا(س) دارد, باتوجه به نقش الگويى آن حضرت به عنوان دختر پيامبر و همسر على(ع) معمولى ترين مظاهر تجمل دنيا را براى او نمى پسندد; نمونه آن در حديث ذيل است كه پيامبر اكرم(ص) شخصا روى قضاوت مردم و افكار عمومى تكيه مى كند و با ظرافت, پاره تنش را از آراستن خود به طلا بازمى دارد: امام زين العابدين(ع) از اسمإ بنت عميس نقل مى كند كه مى گويد: ((كنت عند فاطمه اذ دخل عليها رسول الله(ص) و فى عنقها قلاده من ذهب كان اشتراها لها على بن ابيطالب(ع) من فىء فقال لها رسول الله(ص) يا فاطمه لا يقول الناس ان فاطمه بنت محمد تلبس لباس الجبابره فقطعها و باعتها و اشترت بها رقبه فاعتقها فسر بذلك رسول الله(ص);(13) در محضر فاطمه زهرا(س) بودم كه رسول خدا(ص) بر او وارد شد, در حالى كه گردنبندى از طلا كه على(ع) از غنيمت برايش فراهم كرده بود برگردن داشت. پيامبر اكرم(ص) خطاب به فاطمه(س) فرمود: مبادا كه مردم بگويند فاطمه دختر محمد پوشش جباران را مى پوشد. پس فاطمه گردن بند را كند و آن را فروخت و با آن برده اى خريد و در راه خدا آزاد كرد و بدين گونه رسول الله(ص) شادمان شد!)) در روايتى ديگر آمده است : يكبار كه فاطمه زهرا(س) به شكرانه و شادمانى بازگشت پيروزمندانه پدر و شوهرش از جنگ, دست بند و گوشواره اى براى خود فراهم ساخته و پرده اى نو بر در خانه خانه اش آويخته بود, پيامبر گرامى(ص) ـ كه همواره ديدار حضرت زهرا(س) برايش روح انگيز و دلگشا بود و هرگاه به خانه او مى رفت توقف طولانى داشت ـ به خانه زهرا(س) وارد شد, اما اين بار برخلاف هميشه خيلى زود با چهره اى گرفته و ناخرسند از خانه حضرت زهرا(س) خارج شد و به مسجد رفت. بازگشت سريع آن حضرت از خانه زهرا(س) آن هم با چهره اى درهم كشيده, شاهدان صحنه را در حيرت فرو برد, اما فاطمه زهرا(س) كه خود در اوج معرفت به خدا و رسول خدا بود پيش از همه, علت را دريافت. و لحظاتى بعد با رسيدن پيك حضرت زهرا(س) به مسجد, همه چيز روشن شد, فرستاده زهرا(س) دستبند و گوشواره و پرده را تقديم رسول خدا(ص) كرد و عرضه داشت كه دخترت گفت به مسجد برو و بگو: ((تقرإ عليك ابنتك السلام و تقول: اجعل هذا فى سبيل الله; دخترت برتو سلام داد و گفت: اينها را در راه خدا صرف نما!)) پيامبر اكرم(ص) شكفته شد و سه بار تكرار نمود: ((فعلت فداها ابوها; پدرش فدايت باد آنچه را بايد انجام مى داد, انجام داد.)) از مجموع آيات و روايات در زمينه زندگى مسئولان, استنباط مى شود كه برخلاف برداشت غلط برخى از ناآگاهان, بسيارى از امورى كه براى مردم عادى مباح يا مكروه است, براى مديران حرام و ممنوع است و چه بسا آنچه براى ديگران حسنه محسوب مى شود, براى مديران سيئه به شمار آيد.(14)
عدم افزايش امكانات زندگى در زمان مديريت در دوران تصدى مديريت و مسئوليت, نبايد هيچ گونه تغييرى در امكانات زندگى مدير به وجود بيايد; زيرا مدير باتوجه به دسترسى به امكانات بيت المال و اموال عمومى و در پرتو جايگاه اجتماعى و امكان بده بستان ها و برخوردارى از انواع امتيازات همراه با تسويلات شيطانى براحتى و آرام, آرام در باتلاق تمتعات مادى غرق مى شود. بدين ترتيب در درازمدت همه چيز در مسير زندگى مدير واژگونه مى گردد و به تبعاتى گرفتار مى شود كه دنيا و آخرت او را به تباهى مى كشاند. لذا عزم قطعى مديران در دوره مديريت, بايد بر اين تعلق گيرد كه هيچ گونه امكانات و تسهيلاتى را به زندگى خود اضافه نكنند. حضرت اميرالمومنين(ع) در حديثى ضمن اين كه هرگونه افزايش را در امكانات مادى در دوره رهبرى خيانت مى شمارد, آشكارا دارايى اندك خود را كه در يك دستمال و به اصطلاح امروزى در يك چمدان و ساك جا داده در آغاز كار به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: ((دخلت بلادكم باشمالى هذه! و رحلتى و راحلتى ها هى, فان خرجت من بلادكم بغير مادخلت, فاننى من الخائنين;(15) با اين جامه ها (ى مندرس) به سرزمين شما آمدم و بار و بنه ام همين است كه مى بينيد, اكنون اگر از بلاد شما با چيزى جز آنچه آمده بودم, بيرون روم از خيانتكاران خواهم بود!)) پس واى بر ما كه ما يا بايد اين نوع احاديث را انكار كنيم و يا خودمان را! امام باقر(ع) در وصف اميرالمومنين(ع) در دوره امامت ظاهرى آن حضرت مى فرمايد: ((لقد ولى (على) خمس سنين و ما وضع آجره على آجره ولا لبنه و لا اقطع قطيعا و لا اورث بيضإ و لا حمرإ;(16) على(ع) مدت پنج سال ولايت كرد, در حالى كه آجرى بر آجرى يا خشتى بر خشتى نگذاشت و تيولى به خود اختصاص نداد و سرخ و سفيدى (زر و سيمى) به ميراث بر جاى ننهاد!)) در روايتى ديگر آمده است كه قنبر در ((رحبه)) چند جام طلا و نقره نزد اميرالمومنين(ع) آورد و گفت: تو هر چه به دستت مىآيد را با ديگران تقسيم مى كنى! من اينها را برايت پنهان كرده ام! آن حضرت شمشير بركشيد و فرمود: ((ويحك! لقد احببت ان تدخل بيتى نارا!؟)) ثم استعرضها بسيفه فضربها حتى انتثرت من بين انإ مقطوع بضعه و ثلاثين و قال ((على بالعرفإ!)) فجإوا. فقال: هذا بالحصص…;(17) واى بر تو! مى خواهى آتش به خانه من داخل كنى؟ سپس چنان با شمشير به آنها ضربه زد كه سى و چند پاره شد, آن گاه فرمود: داروغه ها را حاضركنيد! آنها آمدند آن گاه گفت: اينها را (ميان مردم) تقسيم كنيد…))(18) پى نوشت ها: 1ـ بحارالانوار ج 20 / 245 2ـ احتجاج 1 / 335 3ـ نهج البلاغه / 507 4ـ مكارم الاخلاق / 545 5ـ نهج البلاغه دشتى / 302. 6ـ بحارالانوار 77 / 395 و امالى صدوق / 368 7ـ بحارالانوار 42 / 276 8ـ المناقب ج 2 / 98 9ـ سوره حجر آيات 44 و 43 10ـ بحارالانوار ج 8 / 303 به نقل از الدروع الواقيه, تإليف سيد ابن طاووس حسنى. 11ـ نهج البلاغه / دشتى نامه 45 صفحه 554 12ـ احزاب / 28 13ـ بحارالانوار ج 43 / 81 14ـ حسنات الابرار سيئات المقربين 15ـ المناقب ج 2 / 98 16ـ امالى صدوق / 250 17ـ المناقب, ج 2 / 108 18ـ شايد دليل خردكردن جام ها حرمت استفاده از ظروف طلا و نقره بوده و لذا آنها را خرد كرده تا هم از ظرف بودن خارج شود و هم قابل تقسيم به افراد بيشترباشد.
قرآن پس از ذكر دوازده ويژگى براى بندگان ممتاز و خاص خداى رحمان, كه قبلا توضيح داده شد, پاداش ظاهرى و باطنى آنها را در روز قيامت بيان كرده و چنين مى فرمايد: ((اولئك يجزون الغرفه بما صبروا ويلقون فيها تحيه وسلاما خالدين فيها حسنت مستقرا ومقاما;(1) آنها هستند كه درجات عالى بهشت در برابر صبر و استقامتشان به آنان پاداش داده مى شود, و در آن با تحيت و سلام روبرو مى شوند در حالى كه جاودانه در آن خواهند ماند, چه قرارگاه و محل اقامت خوبى.)) اين آيات بيانگر پاداش عباد الرحمن است, كه بسيار عالى و همراه با همه امتيازات ويژه خواهد بود. اين آيات مى طلبد كه در اين گفتار پيرامون چهار موضوع يعنى 1ـ پاداش و كيفر 2ـ پاداش مخصوص عبادالرحمن 3ـ اهميت صبر و استقامت در خودسازى 4 ـ مسإله خلود و جاودانگى بحث و بررسى شود, بحث و بررسى درباره اهميت صبر را به گفتار آينده موكول مى كنيم و در اينجا نظر شما را به توضيح سه موضوع ديگر به ترتيب جلب مى نمائيم:
پاداش و كيفر مسإله پاداش و كيفر, و به تعبير ديگر مسإله جزا و مكافات عمل از قوانين و سنت هاى قطعى و تكوينى و تشريعى خداوند است, كه به شكل هاى مختلف به تناسب عمل نيك يا بد, در دنيا و آخرت دامنگير عامل مى شود. در قرآن آيات بى شمار در اين باره آمده, و آن از امور قطعى است و هيچ گونه ترديدى در تحقق آن وجود ندارد. اگر ما واژه جزإ را كه به شكل هاى مختلف, صدها بار در قرآن آمده(2) مورد مطالعه قرار دهيم, به خوبى مى يابيم كه مسإله پاداش وكيفر دنيوى و اخروى از امور مسلم قرآنى است, و خداوند تإكيد فراوان در تذكر آن دارد, تا پيروان قرآن هرگز اين قانون قطعى را از ياد نبرند و از آن غافل نباشند. به عنوان نمونه اگر نگاهى به سوره نبإ (هفتاد و هشتمين سوره قرآن) كنيم مى بينيم با كمال صراحت و روشنى, از آيه 21 تا 30, دورنمايى از مجازات دوزخيان را بيان مى كند, و به دنبال آن از آيه 31 تا 36 نمودارى از پاداش بهشتيان را برمى شمرد, در آيه 26 همين سوره مى فرمايد: ((جزإ وفاقا; اين مجازاتى است, موافق و مناسب اعمالشان)), و در آيه 36 همين سوره مى فرمايد: ((جزإ من ربك عطإ حسابا; اين پاداشى است از طرف پروردگارت كه عطيه اى كافى است.)) بنابراين همه كارهايى كه بشر انجام مى دهد در حساب دقيق خداوند ثبت و ضبط است, و براى همه كارها از خوب و بد جزاى مناسب وجود دارد, با توجه به اين كه مسإله جزإ تنها مخصوص آخرت نيست, بلكه بخشى از آن در همين دنيا نيز وجود دارد, و به شكل هاى گوناگون نصيب انسان به خاطر كارهايش مى گردد.(3) روايات نيز در اين باره بى شمار است, به عنوان نمونه, اميرمومنان على(ع) فرمود: ((كل امرء يلقى ما عمل و يجزى بما صنع; هر انسانى با عمل خود ملاقات مى كند , و به اساس آنچه انجام داده جزا داده مى شود.)) نيز فرمود: ((كما تدين تدان;(4) هرگونه كه رفتار كنى با تو همان گونه رفتار مى شود.)) ((لكل حسنه ثواب; هر كار نيكى پاداشى دارد.)) ((لكل سيئه عقاب;(5) هر كار بدى, كيفرى دارد.)) امام صادق(ع) فرمود: ((اما انه ليس من عرق يضرب, و لانكبه, و لاصداع, و لا مرض الا بذنب;(6) هيچ رگى (و نبضى) نزند, و پايى به سنگى نخورد, و درد سر و مرضى پيش نيايد, مگر به جهت گناهى كه انسان انجام داده است.))
پاداش مخصوص عباد الرحمن از آنجا كه بندگان ممتاز خدا با داشتن دوازده ويژگى, در صف مقدم مومنان قرار دارند, خداوند به مناسبت, پاداش آنها را عالى ترين درجه بهشتى قرار داده كه آن درجه داراى امتيازات مهم است. نخست مى فرمايد: غرفه بهشت در اختيار آنها قرار مى گيرد. غرفه به معنى طبقات فوقانى منازل است و در اينجا كنايه از قصر بى نظير و بسيار ارجمند است, كه بر قسمت هاى ديگر بهشت اشراف رفيع دارد. چنان كه از آيه مذكور فهميده مى شود, اين قصر رفيع داراى سه ويژگى بسيار مهم است: 1ـ عباد الرحمن در آنجا همواره مورد احترام خاص قرار مى گيرند, و از سلام و تحيت الهى وفرشتگان و بهشتيان بهره مند مى شوند, همواره مقامات بالا آنها را به حيات و زندگى طيب, همراه با سلامتى و هرگونه رفاه ظاهرى و باطنى مژده مى دهند. 2ـ آنها در جايگاهى هستند كه بسيار زيبا, با طراوت و باصفا است, و از هرگونه درد و رنج و اندوه, دور مى باشد. 3ـ آنها هميشه در آنجا خواهند بود, فنا و مرگ و نابودى به آنجا راه ندارد, و آنها هرگز نگران بيرون رفتن از آن جايگاه ارجمند نيستند. به راستى چه موهبتى از اين بالاتر كه انسان در قصرى جاويدان قرار گيرد, و در آن قصر از همه مواهب حيات و زيبايى ها و آسايش ها برخوردار باشد, و در آنجا هيچ گونه تشويش فنا و ساير عوامل اندوه نباشد. در ميان اين پاداش ها, از همه بالاتر تحيت و سلام مستمر خدا و فرشتگان بر آنها است كه لذت آن قابل بيان و درك نيست. درباره سلام خدا و فرشتگان بر بهشتيان ممتاز, در آيات ديگر قرآن نيز سخن به ميان آمده است, چنان كه در آيه 58 سوره يس مى خوانيم: ((سلام قولا من رب رحيم; بر آنها سلام الهى است كه سخنى است از سوى پروردگار مهربان به آنها.)) و در آيه 23 و 24 سوره رعد مى خوانيم: ((والملائكه يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار; فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند, و به آنان مى گويند سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان! چه نيكو است سرانجام آن جايگاه بهشت.))
اهميت خلود و جاودانگى يكى از مسائل مهم در بحث معاد, و بهشت ودوزخ, مسإله خلود و جاودانگى است, به اين معنى كه عذاب دوزخ هميشگى و زوال ناپذير است, چنانكه نعمت هاى بهشت نيز جاودانه و پايدار است. در قرآن در آيات متعدد سخن از خلود آمده, و صراحت آن به قدرى قاطع است كه توجيه بردار نيست, خلود در اصل به معنى بقإ و دوامى است كه زوال در آن راه ندارد, در لغتنامه لسان العرب ((خلد)) به معنى دوام و بقا در سرايى است كه انسان از آن خارج نمى شود, تفسير شده و اضافه مى كند: از اين رو به آخرت ((دارالخلد)) مى گويند كه مردم هميشه در آن مى مانند. همين معنى در مقاييس اللغه و صحاح اللغه نيز آمده است. گرچه بعضى از مفسران در معنى خلود, توجيهاتى مانند طولانى و… نموده اند و احتمالاتى داده اند, ولى اين توجيهات واحتمالات در برابر صراحت آيات قرآن قابل قبول نيست, و از سوى علماى اسلام ومفسران بزرگ مردود شناخته شده است. دليل ديگر به اين كه خلود به معنى جاودانگى است اين كه در آيات متعدد قرآن تعبيرات ديگرى وجوددارد كه قابل اين گونه توجيهات و احتمالات نيست, و صراحت در جاودانگى دارد. مثلا در آيه 23 سوره جن مى خوانيم: ((خالدين فيها ابدا; گنهكاران به طور جاودانه و ابدى در دوزخ مى مانند.)) و يا در آيه 167 بقره مى خوانيم: ((و ما هم بخارجين من النار; آنها هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد.)) و در آيه 35 سوره رعد مى خوانيم: ((اكلها دائم و ظلها; ميوه ها وسايه هاى بهشت هميشگى و زوال ناپذير است. )) در مورد خلود دوزخيان, يك اشكال مهم مطرح شده كه كيفر دائمى ممكن است بر خلاف عدالت باشد, و تناسبى با چند سال گناه ندارد, كه در جاى خود به آن پاسخ داده شده است(7) ولى در مورد جاودانگى نعمت هاى الهى وبهشت, بر اثر تفضل و الطاف بى كران خداوند, هيچ گونه اشكالى پيش نخواهد آمد, چرا كه تفضل و پاداش بيشتر از خداوند بخشنده مهربانى كه رحمتش سراسر عالم هستى را فراگرفته , جاى هيچ گونه تعجب نيست. بنابراين تفضل جاويد خداوند نسبت به بندگان ممتاز, منع عقلى ندارد, و از نظر شرع ثابت شده, و در آيات قرآن از جمله آيه مورد بحث, از مسلمات است. قابل توجه اين كه در بعضى از آيات قرآن بين پاداش دنيا و آخرت , فرق گذاشته شده, مثلا در آيه 148 سوره آل عمران مى خوانيم: ((فآتاهم الله ثواب الدنيا وحسن ثواب الاخره; خداوند پاداش دنيا و پاداش نيك آخرت را به رادمردان مجاهد خدا داد.)) با اين كه پاداش , چه در دنيا و چه در آخرت, نيك است, در اينجا تنها پاداش آخرت, نيك معرفى شده است, اشاره به اين كه پاداش دنيا و پاداش آخرت فرق دارد, زيرا پاداش دنيا هرچه باشد سرانجام آميخته با فنا و زوال است و نيز با ناملايمات ديگر كه بازتاب طبع زندگى دنيا است همراه مى باشد, در حالى كه پاداش آخرت هميشگى و دور از هر گونه ناملايمات است. لذا اميرمومنان على(ع) در گفتار خود به طور مكرر اين مطلب را يادآورى كرده از جمله در فرازى از يكى از خطبه هايش مى فرمايد: ((فاما اهل الطاعه, فاتابهم بجواره, و خلد هم فى داره, حيث لا يظعن النزال, ولا تتغير بهم الحال, و لا تنوبهم الافزاع, و لاتنالهم الاسقام, و لا تعرض لهم الاخطار, و لا تشخصهم الاسفار;(8) خداوند پس از برپا شدن قيامت, فرمانبران خدا را در جوار رحمت خود, در سراى جاودانيش مخلد مى سازد, سرايى كه ساكنان آن, هرگز از آن كوچ نمى كنند, و احوالشان تغيير نمى يابد, خوف و ترس به آنها نمى رسد از بيمارى ها مصون هستند, خطرى متوجه آنها نمى شود, سفرى در پيش ندارند, تا به اجبار از منزلى به منزل ديگر كوچ كنند.)) توضيح آن كه مسإله خلود و جاودانگى , مسإله ساده اى نيست, بلكه مسإله بسيار مهمى است كه مى تواند هشدار بزرگى براى انسان ها باشد, به عنوان مثال اگر عدد يك را در جايى بنويسيم و در كنار آن تا كره ماه, بلكه تا دورترين ستاره هاى ثابت, صفر بگذاريم, و با اين اعداد سرسام آور خواسته باشيم به انتهاى خلود برسيم, به آن نخواهيم رسيد. بنابراين مجرمانى كه خداوند وعده خلود در آتش دوزخ به آنها داده, بايد متوجه باشند كه هميشه در عذابند, و همچنين در مقابل آن پاكان برجسته مانند عبادالرحمن كه خداوند به آنها پاداش عظيم جاودانه داده, بايد از ياد نبرند كه به پاداش هميشگى خواهند رسيد كه هرگز پايانى ندارد. بنابراين آيا سزاوار است كه انسان بر اثر دلبستگى هاى چند روزه دنيا به عذاب هميشگى گرفتار شود, و يا از پاداش هميشگى محروم بماند؟! مگر مفهوم ((اين نقد بگير و دست از آن نسيه بردار)) چقدر جاذبه دارد, كه انسان مثلا ارزن را چون نقد است برگزيند, و در مقابل تريليون ها تن طلاى ناب را چون نسيه است رها كند؟! به گفته يكى از دانشمندان به فرض محال اگر امور آخرت احتمالى, و امور دنيا يقينى باشد, باز انسان عاقل, تريليون ها قرن احتمالى را فداى چند سال يقينى نمى كند. تا چه رسد به اين كه مامسلمانان به وجود معاد و آخرت اعتقاد داريم, بنابراين نبايد نقد فانى و چند روزه را در برابر نسيه نزديك جاودانه , برگزينيم, بر همين اساس امام باقر(ع) فرمود: ((والعجب كل العجب للمصدق بدار الخلود, و هو يعمل لدار الغرور;(9) تعجب بسيار, از كسى كه خانه جاويدان آخرت را تصديق مى كند, در عين حال به اين دنياى فريبا و فانى دل بسته است.)) نيز فرمود: ((فلا تعدن عيشا منصرفا عيشا, مالك منه الا لذه تزدلف بك الى حمامك;(10) زندگى فانى و ناپايدار را, زندگى نشمار, تو چرا به زندگى فانى دنيا (كه مجازى است و) جز لذتى اندك در آن نيست دل بسته اى با اين كه اين دنيا تو را به سوى مرگ نزديك مى كند؟)) يعنى گيرم در اين دنيا صد سال غرق در لذت و عيش و كيف باشى, ولى وقتى كه در دنبال آن عذاب جاودانه الهى باشد, چه فايده دارد, آيا لذت نقد اين چنينى, آن قدر مهم است كه لذت خالد و هميشگى آخرت را فداى آن كنى؟ !
پى نوشت ها: 1 . فرقان (25) آيه 75 و 76 و 77. 2 . محمد فواد عبدالباقى, المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم, ص168 ـ 170. 3 . آيه 31 سوره نجم, و 15 سوره طه, به طور واضح بر اين مطلب دلالت دارند. 4 . غرر الحكم, ج2, ص571. 5 . همان, ص577. 6 . شيخ كلينى, اصول كافى, ج2, ص269 (در اين كتاب از صفحه 268 تا 276 تحت عنوان ((باب الذنوب)) سى روايت كه بيانگر مكافات عمل است ذكر شده است. 7 . در اين باره به پيام قرآن (تفسير موضوعى) , ج6, ص500 و 501 مراجعه شود. 8 . نهج البلاغه , خطبه109. 9 . علامه مجلسى, بحار, ج78, ص184. 10 . همان, ص179.
انتخابات رياست جمهورى با حضور شكوهمند مردم هميشه در صحنه كشورمان برگزار و رئيس جمهور با رإى بالا, كه رإى مجدد به نظام اسلامى و قانون اساسى نيز بود, بار ديگر برگزيده شد. ما نيز اين پيروزى را كه موجب خشم دشمنان و مايه شادمانى دوستان است, تبريك مى گوئيم. و توفيق خدمت خالصانه و انجام تعهداتى را كه رئيس جمهور در برابر خدا و خلق و خونهاى مقدس شهيدان انقلاب دارد از قادر متعال مسئلت داريم. وظيفه هر ايرانى مسلمان كه به عظمت اسلام و عزت و سربلندى ملت و ميهن مى انديشد اين است كه به موجب فرمان پيامبر گرامى: ((والنصيحه لائمه المسلمين)) آنچه را به شكوه نظام اسلامى و مصلحت دين و خير مسلمين و سربلندى مسئولان مرتبط است, هرچند از باب تذكر, خاطر نشان سازد كه به بيان قرآن كريم: ((فان الذكرى تنفع المومنين)). سيره رهبران دين بوده كه از مردم مى خواستند از نصيحت و خيرانديشى فروگذار نكنند و تذكرات لازم را بدهند, هرچند رهبران را نيازى نباشد. اميرمومنان(ع) در منشور سياسى خود به مالك اشتر مى نويسد: ((و اياك والاعجاب بنفسك والثقه بما يعجبك منها و حب الاطرإ فان ذلك من اوثق فرض الشيطان ليمحق ما يكون من احسان المحسنين)) زنهار! كه به خود مغرور باش و بدانچه سبب غرور و اعجاب به نفس مى شود اعتماد كنى و يا تملق گويى را دوست بدارى كه اين از بهترين فرصت هاست براى شيطان تا آنچه را خيرانديشان و نيكوكاران عرضه مى دارند تباه و بى حاصل گرداند. نويسنده اين مقال, به عنوان يكى از آحاد اين ملت كه بيش از چهل سال با عشق و ارادت به خمينى كبير معمار انديشه و انقلاب اسلامى, زيسته و تلخ و شيرينى هايى را تجربه نمود و عملكرد دولت ها را با حساسيت دنبال كرده و به لطف پروردگار فراتر از گرايش هاى جناحى مى انديشد و امروزه در كنار دلسوزان اين ملت و با دغدغه خاطر و احساس خطر نسبت به سرنوشت اسلام و انقلاب, نگران آينده اين نسل است, بر خود فرض مى داند نكاتى را هرچند واضح و تكرارى در طليعه مسئوليت جديد دولت در ميان گذارد. 1ـ همانگونه كه قرآن مىآموزد دلهاى بندگان بدست خدا است و به هر كس و هر كجا خواهد توجه دهد. اگر ميليون ها انسان به كسى رإى مى دهند, خارج از اراده و حوزه قدرت الهى نيست همانگونه كه چنين پديده اى آزمون بزرگ خداوند نيز مى باشد بويژه در كشورى كه دين با رگ و خون مردمش آميخته و انگيزه دينى بطور عمده در تحولات نقش آفرين است. و نيز به فرموده قرآن: زمين از آن خدا است و به هر يك از بندگان خود كه اراده كند به وراثت مى بخشد همانگونه كه به بيان قرآن حضرت موسى به امت خود گفت: ((ان الارض لله يورثها من يشإ من عباده والعاقبه للمتقين)) و نكته مهم اين آيه كريمه اين است كه عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است و دولت و رياست و ساير جلوه هاى اين دنياى خاكى وراثت و امانتى است كه دست به دست مى چرخد, اما آنچه مهم است عاقبت خير و سرانجام نيك است كه ويژه تقواپيشگان مى باشد. بنابراين رهنمود قرآنى سراب حكومت و رياست و كل دنيا سريع الزوال و همانگونه كه گفته اند: عاقبت در دو سه خط جمع شود از بد و نيك آنچه يك عمر به دارا و سكندر گذرد آن همه قدرت و ناموس شهان آخر كار چند سطرى است كه بر صفحه دفتر گذرد بدينسان افراد مومن و باظرفيت نه تنها فريفته دنيا و رياست و ثروت و لذت آن نيستند بلكه با احتياط و زهد و بى رغبتى از كنار آن مى گذرند و چشم انداز آينده را مى نگرند و تنها چيزى كه بدان مى انديشند سرانجام نيك است كه خداوند دادگر براى صالحان و پرهيزكاران قرار داده است. اين نكته درس نخستين قرآنى است كه مى بايست به عنوان يك تابلوى زيبا پيش روى مسئولان در هر رده اى كه هستند باشد. 2ـ نكته دوم, توجه به اهداف حكومت در نظام اسلامى است كه در سخن امام على بن ابيطالب(ع) به شكل زيبا و كوتاهى خلاصه گرديده و طى خطبه اى از كلام حضرتش آمده است: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيإمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك)). (خطبه 131) الها! تو خود مى دانى كه حركت ما با انگيزه عشق به حكومت يا به چنگ آوردن كالاى دنيا نبود, بلكه مقصد ما احياى معالم و نشانه هاى دين تو و اصلاح در سرزمين هاى تو بوده است تا ستمديدگان احساس امنيت كنند و حدود تعطيل شده تو اقامه گردد. اين سخن گرانسنگ مشتمل است بر دو نكته منفى و چهار نكته مثبت: الف: دو نكته منفى اين است كه : در منطق على(ع) رقابت بر سر قدرت و رياست جايگاهى ندارد همانگونه كه ثروت اندوزى و خوشگذرانى از اين رهگذر محكوم است. اين دو دام وسوسه شيطانى يعنى ((قدرت و ثروت)) را بايد از سر بدر كرد و جاه و مقام و مال و منال را به چيزى نگرفت و با سلاح ايمان در مسلخ قربانى كرد تا بتوان آزاد و رها از هر قيد و بند به مبدإ و معاد انديشيد و كمر به خدمت خلق خدا بست و خود را از اين طوفان خطر خيز به ساحل نجات رسانيد. اين هم درس ديگر اميرالمومنين(ع) به مسئولان در هر پست و مقام كه هستند. ب: و اما چهار نكته مثبت عبارتند از: احياى شعائر دين, اصلاح امور كشور , تإمين امنيت براى ستمديدگان , اقامه حدود الهى. اينهاست اهداف حكومت اسلامى. حال با توجه به آنچه در جامعه ما گذشته و انتظاراتى كه از نظام حاكم و از جمله قوه اجرائى كشور و در رإس آن رياست محترم جمهورى هست, بر سخن على(ع) مرورى دوباره كنيم و تذكراتى را در اين مقطع حساس مورد توجه قرار دهيم.
دغدغه دين و احياى شعائر اين نخستين مسئوليت دولت اسلامى. رياست محترم جمهور كه خود از نواده پيغمبر است و با فرهنگ اسلام بزرگ شده بهتر از ما مى داند و خود بارها تإكيد نموده اند كه عنصر اسلاميت جزو لاينفك اين نظام است. شعائر مردم مسلمان ما در روزهاى آتش و خون و در طول نهضت چيزى جز ((استقلال, آزادى, جمهورى اسلامى)) نبوده و در نخستين رفراندوم به آن رإى داده اندو بر سر پيمان و عهدى كه با خمينى كبير بستند استوارند, شعار دموكراتيك و امثال آن را كه پاره اى احزاب با تقليد از غربى ها مطرح مى ساختند امام مردود دانسته و بر واژه ((جمهورى اسلامى)) تإكيد ورزيدند, نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر! بنابراين ديگر شعارها چون مردم سالارى و دموكراسى و امثال آن تنها در قالب دين مشروعيت دارد و جز آن بى اعتبار است. بنابراين تلاش در جهت حاكم ساختن ارزشهاى اخلاقى و شعائر دينى و رونق بخشيدن به فرهنگ ارزش ولايت علوى در سالى كه از سوى رهبر معظم به سال رفتار علوى نام گرفته و طليعه دور جديد مسئوليت دولت است, از مسئوليتهاى خطيرى است كه همه مسئولان سرلوحه كار خود بايد قرار دهند. آنها خود مى دانند كه مردم ما هرچند با مشكلات فراوان معيشتى مواجه اند و از اين بابت ناراحت هستند, اما بيش از آن به دين و اخلاق و سرنوشت جوانانشان كه مورد هجوم فرهنگى بيگانه قرار گرفته و موج آن فراگير شده است, مى انديشند, هرچند معدودى از فرزندان ناخلف ميهن نوعى لاقيدى را نسبت به مسائل اسلامى و اخلاقى پذيرفته و از فضاى آزاد موجود اظهار شادمانى مى كنند و انتظار فضاى بازترى را مى كشند. ولى توده مردم با آرمانهاى دينى زنده اند و از انحراف هاى اخلاقى و مفاسد اجتماعى رنج مى برند و خطر آينده اى بدتر از اين را نگرانند. اينها نبايد از ديد مسئولان نظام پوشيده بماند و به حركت هاى نمايشى و هياهوى ضد عفاف و اخلاق از سوى گروهى از پسران و دختران خام و بى تعهد و خوشگذران دل ببندند كه خانه تارعنكبوتى اينان دامى است براى صيد ساده دلانى كه به عمق حركت ها و جريان ها نمى انديشند. و بر اين قشر تكيه مى كنند و عامه مردم را كه ستون هاى اصلى كشور و نظام اند ناديده مى گيرند. و پاى درد دل آنها نمى نشينند و توجه ندارند كه آن قشر خوشگذران فرصت طلب, پشتوانه اى مطمئن براى كشور نيستند و هياهويشان جز سرابى بيش نيست و همچون كف هاى روى آب بى رنگ و خاصيت است!
اصلاحات اصلاح مفاسد و سامان بخشيدن به امور جامعه از ديگر مقاصد حكومت است كه على(ع) بدان اشاره دارد. تصور نمى كنيم اصلاحات در فرهنگ دينى ما براى كسى نامعلوم باشد. چرا كه تشخيص صلاح و فساد از نگاه دين جزء الفباى اسلام شناسى است. اصلاح مورد نظر اميرالمومنين(ع) پس از تصدى خلافت مبارزه با مفاسدى بود كه در دوره حاكميت پيشين بويژه سالهاى مقارن خلافت آن حضرت رخ داده بود, مانند غارت بيت المال, مهره چينى هاى نابجا و سپردن مسئوليت ها به عناصرى چون مروان, وليد و معاويه, رواج مفاسد اخلاقى و تبعيض و بى عدالتى و تجمل گرايى و سلب آزادى و ظلم و زور و بدعت و تحريف و سوء استفاده از دين… و اكنون كه على(ع) به خلافت مى رسد بر آن است كه اين مفاسد را اصلاح كند و دين را به همان شكل كه رسول اعظم خدا آورده, تفسير و تبيين نمايد و در عمل عينيت بخشد و جايگاه افراد را معين كند. بنابراين مفهوم اصلاحات دينى با آنچه مورد نظر غربى هاست تفاوت ماهوى دارد. آنچه غربى ها از اصلاحات مى خواهند چيزى جز مسخ ارزش هاى دينى و شورش عليه اصول انقلاب اسلامى نيست. دموكراسى و آزادى مورد نظر آنها همان الگوهاى غربى و نفى حاكميت دينى و برداشتن محدوديت و شكستن مرزهاى اخلاقى است. مع الاسف در سالهاى اخير تقليد از غربى ها در استعمال واژه هاى ((اصلاحات, مشاركت و دموكراسى…)), به صورت كليشه اىبر سر زبانها افتاده بدون اينكه به مفاهيم آن در فرهنگ دينى متناسب با جامعه ما توجه شود, و همين امر سبب اميدوارى كشورهاى غربى به سرنوشت انقلاب اسلامى و استحاله تدريجى ارزشهاى اخلاقى شده و اين روزها و پس از انتخابات اخير نيز مفسران رسانه هاى بيگانه و دولتمردان امريكايى و اروپايى نسبت به تداوم اصلاحات! اظهار اميدوارى كرده و كسى نيست به اين سوال پاسخ دهد اين كدامين اصلاحات است كه بيگانگان را كه دشمن خونى ملت ما هستند خشنود و اميدوار ساخته و انتظار تداوم آن را مى كشند؟! بى شك دولتمردان, هرگز فريب اين شانتاژها و تلقين ها را نخواهند خورد, كيست كه نداند در كشور ما در سالهاى اخير, حجم مفاسد اجتماعى, اعتياد, بزهكارى, بدحجابى, طلاق, هرج و مرج اخلاقى, گرانى, تورم, رشا و ارتشإ, وفساد ادارى سير صعودى پيموده است و مطبوعات بى شرمانه ترين حملات را بر مقدسات ما نمودند. پاره اى احزاب ضد نظام با گستاخى عرض وجود كردند و طلبكارى هم مى كنند, به كنفرانس هاى ضد انقلاب خارج رفتند, توطئه براندازى را سامان دادند و زير لواى آزادى مطالبات نامشروع خود را مطرح ساختند و مسائل ديگر از اين قبيل, كه در اين مجال نمى گنجد. و برخورد با اين جريان ها همان چيزى بود كه بيگانگان عنوان مخالفت با اصلاحات دولت به آن دادند! مسئولين امور به خوبى مى دانند كه اين انقلاب و نظام, وامدار خون پاك عزيزترين فرزندان اين آب و خاك است كه اين روزها اجساد مطهر و استخوان هاى درهم شكسته شان از لابلاى خاكها و از ميان كويرها جستجو مى شود و براى بازماندگانشان به ارمغان مىآيد و اينها هدفى جز حاكميت اسلام نداشته اند, و در همين حال كه بازماندگان شهدا با ديدگانى اشكبار حتى حسرت ديدار پلاك هاى آن شهيدان را دارند, شاهد لوث شدن ارزشهاى اسلامى و گردن فرازى مروجين فساد و مرفهان بى درد و لجام گسيختگى گروهى از پسران و دختران و آزادى بى قيد وشرطى هستند كه شرح اين ماجراى تلخ از حيطه مقال بيرون است . بى شك مسئولين امر كه نان اسلام و امام زمان (عج) را خورده و خون پاك امامان در رگهايشان جارى است نمى توانند نسبت به دردهاى اين ملت بى تفاوت باشند و باز هم شعارگونه از تداوم اصلاحات سخن بگويند. جاى آن دارد كه كاربرد شعارهاى تكرارى و وقت تلف كن, و وعده هاى بى پشتوانه و نطق ها و سخنرانى ها, جاى خود را به عمل بيشتر, كه زبان عمل گوياترين زبان است. خوب است به جاى واژه هايى كه نه به درد دنياى مردم مى خورد و نه دينشان به مشكلات جامعه و جوانان بينديشند و راه كارهايى براى درمان دردهاى اجتماعى, بيكارى, فقر, فساد, منكرات, تورم روزافزون پيدا كند كه هرچه جز اين باشد آب در هاون كوبيدن است.
تإمين امنيت براى چه كسانى؟! تإمين امنيت براى ستمديدگان از ديگر اهداف حكومت است كه در سخن اميرالمومنين(ع) ملاحظه كرديم. در يك نظام اسلامى مظلومان بايد زير چتر نظام حاكم احساس امنيت كنند كه حقوقشان پايمال نمى شود و ستمگران احساس ناامنى كنند كه به آنها مجال داده نمى شود و عرصه بر آنها تنگ مى گردد. تإمين امنيت جانى, مالى, آبرويى, فكرى و دينى, اخلاقى, و در همه زمينه ها و امنيت داخلى و خارجى در قالب اهداف ومصالح اجتماعى از مسئوليت هاى خطير دولت است. مرزها بايد از نفوذ عوامل اجنبى, باندهاى قاچاق مواد مخدر وستون پنجم و تروريست ها مصون باشد. مع الاسف اين روزها از طريق مرزها مواد مخدر بطور وحشتناك وارد و مثل آب خوردن د ر سطح شهرها و در پارك ها به عناوين مختلف رد و بدل مى شود. اين مسئوليت قوه اجرايى و قضائى و قانونگذارى است كه طرحى قانونى قاطع, و جدى بينديشند تا ريشه اين بلاى خانمانسوز را به هر قيمتى شده براندازند. تظاهر به گناه و بدحجابى زنان و دختران در فضاى عمومى كشور و گاه رقص و پايكوبى در جمع هاى خاص, و آسوده خاطر بودن اين قشرها, امروزه زخمى است بر دلهاى كسانى كه براى اين انقلاب سرمايه گذارى كردند, شهيد و اسير و معلول دادند و امروز نظاره گر آزادى بى قيد و شرط گروهى لجام گسيخته اند كه با احساس آرامش كامل, حتى اگر به بدترين شكل در ملا عام ظاهر شوند, امر و نهى كننده اى ندارند! اينها و نظائر آن آيا مصداق فضاى امن براى گنهكاران نيست؟! مسئولين امور كشور كمى به اين روند فكر كنند ببينند آيا مدينه فاضله اسلامى كه وعده آن داده مى شد و اين همه قربانى گرفت, همين است كه امروزه ديده مى شود؟! جاى شگفتى است كه هنوز هم متظاهرين به گناه و جمعيتهاى غيرقانونى و ضد انقلاب, مطالبات خود را كه همان توسعه توطئه و فساد ومنكرات است, زير لواى آزادى و توسعه سياسى دنبال مى كنند. طراحان و دشمنان خارجى و عوامل دست نشانده داخلى شان, مصمم اند همان بلايى كه بر سر مشروطه آوردند بر سر انقلاب اسلامى بياورند (هرچند نهضت مشروطيت و انقلاب اسلامى را در يك كفه نمى توان نهاد) و اگر پاسداران اين نظام بيدار نباشند, و فريب تعريف و تمجيدهاى دشمنان را بخورند و با رودرواسى و ملاحظه كارى بخواهند عمل كنند, قافيه را باخته اند و بار گرانى را به دوش كشيده اند كه در پيشگاه خدا و خلق مشكل بتوان پاسخگو بود! و مصيبت بزرگ تر اينجاست كه دشمنان ما خواسته هاى خود را به دست خود ما و به نام دين و حكومت دينى و روحانى, ناخواسته تحقق بخشند و چهره اسلام را مخدوش و ارزشها را مسخ و با القاى سياست هاى غربى ما را به بيراهه ببرند. اينجاست كه هوشيارى و قاطعيت و دين باورى مسئولان و وحدت و همدلى همه نهادها و نيروها و جناح ها جهت پاسدارى از نظام اسلامى و آرمانهاى دينى مى تواند باطل السحر توطئه هاى استكبارى باشد. بنابراين, آب پاكى را روى دست دولتهاى استكبارى و عواملشان بايد ريخت كه تا خون در رگ هاى فرزندان غيور اسلام و وارثان خمينى جارى است و تا خون شهيدان انقلاب مى جوشد اجازه نمى دهند ايران اسلامى بستر مناسبى و فضاى امنى براى دشمنان اسلام باشد. با چنين ايده و آرمانى نظام ما عزتمند در جهان باقى مى ماند و مسئولان ما مى توانند همه امواج را با پشتيبانى ملت پشت سر بگذارند و رضامندى خدا را پيش روى داشته باشند و هر چه جز اين باشد, تجربه اى ناموفق و غير قابل جبران خواهد بود.
اقامه حدود الهى احياى شعائر اسلامى, اقامه حدود الهى و تلاش در جهت اجراى احكام و فقه شريعت از وظائف اوليه حكومت است, هرچند تعيين حدود به مفهوم خاص آن از مسئوليتهاى قوه قضائيه است اما هماهنگى سه قوه مى تواند در حسن اجراى آن موثر افتد. ناظران امور توجه دارند كه سياست كشوردارى به قانون عادلانه و اجراى صحيح قوانين وابسته است. نظامى كه از درون و برون مورد هجوم است مى بايست بدون بيم وهراس با قاطعيت تمام جلو متجاوزان و توطئه گران را بگيرد. هيچ دولتى با هر ايده و مرام, به خائن و مفسد جايزه نمى دهد و ما كه خواهان اجراى احكام الهى در همه زمينه ها هستيم و آرمان نظام احياى دين و اجراى آن در جامعه اسلامى است, نبايد بيم و هراسى از نقد و طعن بيگانگان داشته باشيم. دست قوه قضائيه براى اجراى حدود كه رمز حيات و عزت جامعه اسلامى است بايد باز باشد و دولت از آن پشتيبانى كند و بى شك تا حدود اسلامى اجرا نشود, جامعه روى امنيت را نخواهد ديد. به اميد موفقيت مسئولان در دفاع از اسلام و خدمت به امت مسلمان.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
3 ـ انسان شناسى يكى از راه هاى تبيين انتظار بشر از دين براى تبيين انتظار بشر از دين, از راه انسان شناسى در آغاز لازم است بدانيم, در تاريخ تفكر بشرى دو نوع رويكرد وجود دارد. رويكردى حق مدارانه و رويكردى انسان مدارانه. رويكرد حق مدارانه به اين معناست كه انسان به انگيزه حقيقت جويى به دين روى آورد و بعد از دريافت حقيقت دين آن را در آغوش مى گيرد و پس از معرفت و ايمان به آن حقايق دين را در زندگى به كار مى گيرد و رفتار خود را براساس آن تنظيم مى كند. رويكرد انسان مدارانه به اين معناست كه رويكرد انسان به دين برخاسته از نياز به چيزى و رفع آن نياز توسط آن چيز است و به عبارت ديگر از آن جهت به دين روى مىآورد كه نيازهايى را در خود احساس مى كند و مى يابد كه غير دين نمى تواند آن نياز را برآورده سازد. و به عبارت ديگر: ديندارى رفتارى از رفتارهاى انسان است و اعمال آدمى همگى از يك احساس و انديشه خاص برمى خيزد. اگر كسانى به دين روى مىآورند, از آن روست كه قبلا در خود نيازى را احساس مى كند و در دين تإمين آن نياز را جستجو مى نمايد. بنابراين تا سه مطلب براى انسان روشن نباشد, به آيينى روى نمىآورد. اول: نياز و دردى خاص در خويش احساس مى كند. دوم: درمان آن درد را در دين مى يابد. سوم: دين تنها راه برآوردن آن نياز باشد. گرچه اين رويكرد در رابطه با انتظار بشر از دين وجود دارد, اما بايد توجه داشت كه انسان در آغاز ممكن است براى تإمين نياز يا نيازهايى به دين مراجعه كند اما ممكن است اين نيازها عقلانى يا غير عقلانى, نياز معقول يا غير معقول, نياز صادق و يا نياز كاذب باشد. از طريق رجوع به دين و مطالعه در دين, بسيارى از حقايق براى او روشن و امور عقلانى از غير عقلانى و صادق از كاذب متمايز مى گردد. زيرا دين, سعادت واقعى و نهايى انسان را قرب به حق و تإمين حيات ابدى مى داند و همه برنامه ها را در راستاى آن هدف واقعى قرار مى دهد, تا انسان از آن برنامه ها در رسيدن به حيات جاودانه بهره بردارد. بنابراين, دين در واقع خواسته هاى انسان را تصحيح و تعديل مى كند تا او به آن حيات جاودانه نائل شود. از اين رو نقش دين در هدايت انسان يك نقش فعال و موثر است, نه يك نقش انفعالى و تابع و تإثير پذير. با توجه به اين كه انسان به دين رجوع مى كند و بلكه بايد به دين رجوع كند شايسته است بدانيم كه اين انسان كيست؟ حقيقت او چيست؟ ابعاد وجودى او كدام است؟ نيازهاى او چيست؟ وقتى انسان حقيقت خود و نيازهايش را شناخت مى فهمد كه به دين نيازمند است تا به خواسته هاى صادق و حقيقى او پاسخ دهد.
انسان موجودى طبيعى و فراطبيعى انسان موجودى طبيعى و فراطبيعى است, طبيعت او از خاك آغاز مى شود و مراحل تكامل را يكى پس از ديگرى طى كرده يا پيكرى مستوى و كاملا پرداخته هستى مى يابد. چنان كه فرمود: ((انى خالق بشرا من طين))(1) اين بعد از وجود انسان امرى مادى و زمانمند است. بعد فراطبيعى انسان, خارج از محدوده زمان و مكان است كه از آن به روح الهى ياد مى شود ((فاذا سويته و نفخت فيه من روحى))(2) اصالت انسان به روح الهى اواست و فرع آن كه پيرو همان اصل است, بدن اوست. گرچه شناخت بعد طبيعى انسان خالى از صعوبت نيست , اما شناخت فراطبيعت او به مراتب مشكل تر است. زيرا بعد فراطبيعى او مجرد و منزه از خصوصيات طبيعى و مادى است و به عبارت ديگر روح و جسم همتاى هم نيستند بلكه يكى ثقل اكبر و ديگرى ثقل اصغر خداوند است و به اعتبارى مى توان گفت بدن ثقل اصغر نيز نخواهد بود, بدن قشر است و روح لب ((اصل الانسان لبه))(3) اصل و حقيقت انسان جان ملكوتى اوست و چون شناخت روح انسان دشوار است, شناخت نيازهاى او و احيانا بيمارى ها و درمان آن بيمارى ها نيز دشوار خواهد بود. برخى انسان را در محدوده حس و طبيعت محدود مى كنند و در اين بعد به شناخت و ارزيابى او مى پردازند. اما بايد توجه داشت كه شناخت به اين گونه همانند شناخت درخت بدون ريشه است, همان سان كه شناخت درخت به شناخت شاخه ها و ريشه هايش شناخت كامل است و شناخت درخت بدون ريشه, در واقع شناخت درخت نيست, شناخت انسان نيز به بعد فراطبيعى و طبيعى اوست و محدود كردن انسان در بعد طبيعى و شناخت او در اين بعد, شناخت حقيقت انسان نيست, شناخت حقيقت انسان به شناخت روح الهى است و شناخت اصل است كه ما را به شناخت نيازهاى ويژه و حقيقى انسان توجه مى دهد, از اين رو انسان را خالق انسان مى شناسد و نيازهاى او را خالق و آفريدگار او كه به حقيقت او توجه دارد تإمين مى كند.
انسان داراى ابعاد عقلانى و قلبى و احساسى انسان همان طورى كه داراى بعد عقلانى است كه حقايقى را ادراك مى كند, داراى بعد عاطفى و احساسى است كه گرايش هاى او را تإمين مى كند. وى عقل و شعورى دارد كه بخش هاى ادراكى وجود او را تإمين مى كند و قلبى دارد كه مشاهدات عرفانى او را تإمين مى نمايد و خيال و وهمى دارد كه تحت پوشش عقل به درك امور خيالى و وهمى مى پردازد, همين انسان شهوت و غضبى دارد كه تحت حمايت عقل عملى فعاليت مى كنند, به امورى محبت پيدا مى كنند و از چيزهايى كراهت دارند. انسان براى هدايت عقل نظرى در بعد انديشه و ادراك در بعد عقل عملى در گرايشها و اعمال, به هدايت همه جانبه نيازمند است تا او را, در صراط مستقيم راهنمايى كند; هم عقايد او را به او بشناساند و هم اخلاق و رفتار او را شكل دهد.
دين و نيازهاى عقلانى و احساسى انسان در بعد انديشه بسيارى از معارف و حقايق علمى را نمى داند و در بعد عمل نيز فاقد بسيارى از فضايل اخلاقى و عملى است, اما اين حقيقتى است كه آن معارف و فضايل را براى تحصيل كمال اختيارى در دسترس او قرار مى دهد, از اين رو خداى سبحان راهنمايانى را براى تعليم آن معارف و حقايق علمى و تكميل جهت نفسانى به سوى انسان مبعوث مى كند و انسان با پذيرش آن معارف و فضايل از سر اختيار به سوى كمال حركت مى كند, هم چنان كه برخى موجودات هستند كه بدون علل و عوامل برونى به سوى كمال سير مى كنند. توضيح مطلب آن كه در اصطلاح حكيمان, موجودات بر دو قسمند, برخى موجودات ناقص اند و مى توانند بدون علل و عوامل بيرونى كامل شوند. از اين موجودات به مستكفى ياد مى شود و به عبارت ديگر اين گونه موجودات خودكفا هستند و خود مى توانند خود را كامل كنند, مثل گياهان و حيوانات. و برخى موجودات مستكفى و خودكفا نيستندو بدون معلم و مربى نمى تواند به كمال دست يابد, مانند انسان كه خود به تنهايى نمى تواند علوم و معارفى را كه فاقد آن هاست تحصيل كند, بلكه به معلم و مزكى بيرونى احتياج دارد تا به او تعليم داده و او را تزكيه كند ((و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه))(4) در واقع چنين انسانى كه خليفه الله و انسان كامل است, دين را به عنوان هديه الهى به عاقله بشرى از سوى خداى سبحان دريافت مى كند , تا از همان راهى كه خدا وى را به كمال رسانده, او انسان ها را به كمال برساند. رابطه انسان كامل با ديگر انسان ها, طبق اين اصل كلى كه حضرت امير فرمود: ((فانا صنايع ربنا و الناس بعد صنايع لنا))(5) ما پرورش يافته و ساخته پروردگار خويش هستيم و مردم پرورش يافته و تربيت شده مايند, رابطه معلم و مربى است كه خداى سبحان تعليم و تربيت آن ها را به عهده دارد و آن ها تعليم و تربيت ديگر انسان ها را بر عهده دارند. اما اين كه انسان براى تزكيه و تعليم به راهنمايى انسان كامل نيازمند است, براى آن است كه او نه ظرفيت آن را دارد كه به علوم بى كران احاطه پيدا كند و نه آن فرصت براى او فراهم است تا همه حقايق را بشناسد. از اين رو بسيارى از خيرات هست كه انسان چون آن را نمى داند از آن گريزان است و بسيارى از شرور است كه چون شر بودن آن ها را نمى داند, سمت آن گرايش پيدا مى كند و اين گرايش و گريز كاذبانه است , چنان كه قرآن فرمود: ((كتب عليكم القتال و هو كره لكم عسى إن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم والله يعلم و انتم لاتعلمون))(6) كارزار بر شما واجب شده است, در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانيد. با توجه به اين كه انسان به مطلوب ها و يا مهروب ها آگاه نيست, و خدا به آن ها آگاهى دارد بر انسان لازم است به غيب ايمان آورده و با ايمان به مبدء آن حقايق را بپذيرد. همان طور كه درباره مسائل ارث مى فرمايد: در توزيع اين طبقات و سهام ارث, اگر شما پيام غيب را بپذيريد بهتر است, زيرا شما نمى دانيد كه كدام يك از ورثه در آينده به سود شما كار مى كند ((لا تدرون انهم اقرب لكم نفعا فريضه منه))(7) شما نمى دانيد كدام يك از پدران و فرزندانتان براى شما سودمندترند, اين فرضى است از جانب خدا. بنابراين انسان به لحاظ اين كه از سويى با انبوهى از نقص ها همراه است و از سوى ديگر براى تكميل اين نقص ها بايد به معلم غيبى كه به نقص و نياز انسان آگاهى دارد, ايمان و اعتماد داشته باشد و بداند كه آن معلم و حقيقت غيبى نياز او را به علم و معرفت تإمين و نقائص او را تكميل مى كند.
انواع ارتباطات انسان انسان در نظام هستى داراى چهار نوع ارتباط است: 1ـ ارتباط با خويشتن 2ـ ارتباط با خدا 3ـ ارتباط با طبيعت 4ـ ارتباط با ديگران (همنوع خود). آدمى در رابطه با خويشتن اولا بايد خود را بشناسد و ثانيا خود را بسازد و در رابطه با خدا, اولا به او معرفت پيدا كند و با معرفت به او به وجودش و صفات عليا و اسمإ حسنايش باور پيدا كند و ثانيا فقط او را اطاعت و عبادت كند. و در رابطه با جهان هستى و طبيعت بايد بداند جهان هستى و طبيعت رابطه اش با خدا چگونه است و او چگونه بايد با جهان هستى و طبيعت رابطه برقرار كند و در رابطه با همنوع نيز بايد بداند كه انسان موجودى اجتماعى است و زندگى اجتماعى منشإ حقوق و تكاليف معينى است كه انسان در زندگى اجتماعى با توجه به كرامت و مسووليت خودش بايد آن ها را رعايت كند تا زمينه ساز تحقق عدالت اجتماعى باشد.
انواع ارتباطات انسان ازديدگاه قرآن كريم از منظر قرآن كريم نيز انسان داراى ارتباطات گوناگون است و بايد در سايه تعاليم الهى آن روابط را به طور صحيح تنظيم كند.
ارتباط انسان با خود ارتباط انسان با خود بايد براساس شناخت جايگاه واقعى وى تنظيم شود, بايد بداند كه از سويى خليفه خدا در زمين و داراى ظرفيت علمى گسترده و امانت دار خدا و برخوردار از فطرت خداآشنا است , و ازسوى ديگر, موجودى ظلوم و جهول, فطور, عجول, هلوع, جزوع, منوع و ممسك است. قرآن هم انسان را ستايش كرده است و فرمود: ((و لقد كرمنا بنىآدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا))(8) به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا بر مركب ها نشانديم و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و آن ها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى داديم و فرمود: ((فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها))(9) پس روى خود را با گرايش تمام به حق, به سوى اين دين كن, با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خدا تغيير پذير نيست و فرمود: ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها))(10) در جان انسان بسيارى از معارف تعبيه شده و بسيارى از فضائل در روح او جاسازى شده است. و فرمود: ((انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها و حملها (11)الانسان)) ما امانت الهى را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند, ولى انسان آن را برداشت. و آيات فراوان ديگر. در برابر اين آيات فرمود: ((انه كان ظلموما جهولا))(12) راستى انسان ستمگرى نادان بود و فرمود: ((ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا(13))) به راستى كه انسان سخت آزمند و بى تاب خلق شده است چون صدمه اى به او مى رسد عجز و لابه مى كند و چون خيرى به او رسد بخل ورزد. و فرمود: ((و كان الانسان اكثرشىء جدلا)) (14) انسان بيش از هر چيز سر جدال دارد و فرمود: ((خلق الانسان ضعيفا))(15) انسان ناتوان آفريده شده است. البته آيات ديگرى در اين زمينه هست كه انسان مورد نكوهش قرار گرفته است. البته بايد اجمالا توجه داشت كه تمام فضايل و كمالات انسان به فطرت او مربوط است و تمام رذايل و نكوهش ها به طبيعت او برمى گردد. وقتى كه انسان جايگاه خود را در نظام هستى و فطرت و طبيعت خود را شناخت, مى داند كه بنده و امين خداست و اعضإ و جوارح او سپاه الهى و در كمين هستند. اميرالمومنين(ع) فرمود: ((اعلموا عباد الله ان عليكم رصدا من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفاظ صدق يحفظون اعمالكم و عدد انفاسكم))(16) بندگان خدا بدانيد كه از شما بر شما نگاهبانانى است و از اندام هايتان مراقبان و حافظانى كه كرده هاى شما را به درستى در حساب آرند و نفس هايتان را مى شمارند. چنان كه در رابطه با علم خدا نسبت به انسان و جوارح او فرمود: ((ان الله تعالى لايخفى عليه ما العباد مقترفون فى ليلهم و نهارهم لطف به خبرا و احاط به علما, اعضاوكم شهوده و جوارحكم جنوده و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه))(17) همانا بر خداى تعالى پوشيده نيست چيزى كه بندگان در روزها و يا شامگاهان انجام مى دهند به طور دقيق از اعمال آن ها آگاه است و با علم بى پايانش به همه آن ها احاطه دارد. اعضإ شما گواه او و اندام شما سپاهيان او و ضمير و وجدانتان جاسوسان او و خلوت ها و نهانتان در برابر او آشكار و عيان است. از اين سخنان استفاده مى شود كه اعضإ و جوارح انسان سربازان خدايند. مبادا تصور كنيد كه هر كارى خواستيد, مى توانيد انجام دهيد و هرگونه كه اراده كرديد, مى توانيد از آن استفاده كنيد, بلكه بايد بدانيد اگر بيراهه رفتيد با همين زبان و چشم و دست وپاى شما, شما را مى گيرد و رسوا مى كند. بطور خلاصه رابطه انسان با خود بايد براساس شناخت حقيقت و ابعاد وجودى و استعدادها و نيازهاى او و با عنايت به هدف آفرينش و ابديت او تنظيم شود.
2ـ رابطه انسان با خدا رابطه انسان با خدا نه رابطه قاهر و مقهور است و نه حاكميت عادل و قاسط, بلكه رابطه معرفت و حجت است كه فوق رابطه قاهر و مقهور و يا حاكم عادل و محكوم است, خدا فرمود: من معروف و محبوب تو هستم و تو متوجه باش تا اين محبوب را مبغوض و معروف را مجهول نكنى. امام صادق(ع) در توصيف خداى متعال فرمود: ((معروف عند كل جاهل))(18) ذات اقدس اله معروف هر جاهلى است, هيچ موجودى در جهان نيست كه خدا را نشناسد, گرچه ممكن است در تطبيق دچار اشتباه شود. خداى سبحان هيچ موجودى را بدون معرفت و محبت خلق نكرده است و بلكه روح انسان با معرفت و محبت آميختگى خاص دارد. درباره معرفت فرمود: ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها))(19) به انسان الهام كرد كه چه چيز خوب است و چه چيزى بد است و درباره محبت فرمود: ((حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق والعصيان))(20) خدا دين را در نهان خانه وجود انسان محبوب قرار داده و در دل هاى او زينت داده است. اگر دين محبوب و زيور انسان است, مبدء دين و پيك دين, مقررات و قوانين دين محبوب انسان است . و به عبارت ديگر: خدا و دين براى انسان آشنا و دل پذير است, آشنايى را معرفت و دل پذيرى را محبت تإمين مى كند. به لحاظ اين كه رابطه انسان با خدا, رابطه عارف و معروف و رابطه محب و محبوب است, اگر در برابر او بدرفتارى و عصيان كرد, در آغاز او را مهلت داده و راه توبه را به روى او باز مى كند تا وى با استفاده از استمهال الهى و توبه و انابه به درگاه او , به سوى او برگردد و اگر برنگردد با او اعلام جنگ داده است. چنان كه درباره رباخوار فرمود: ((فاذنوا بحرب من الله))(21) و كسى كه با خدا اعلام جنگ كند خدا او را مى گيرد و كيفر تلخ اعمال او را به وى مى چشاند, چنان كه در قرآن فرمود: ((و لا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين))(22) و البته نبايد كسانى كه كافر شدند تصور كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم براى آنان نيكوست, ما فقط به ايشان مهلت مى دهيم, تا بر گناه خود بيفزايند و آن گاه عذابى خفت بار خواهند داشت. به همين جهت است كه خداوند با اين كه زمين را ذلول و نرم آفريده است تا انسان بر روى آن زندگى كرده و معيشت خود را تإمين كند, اما اگر بيراهه رفت همين زمين او را مى گيرد, چنان چه قارون با اين كه از اصحاب موسى كليم(ع) بود, اما وقتى طغيان كرد, او را با خانه اش در زمين فرو برد ((فخسفنا به و بداره الارض فما كان له من فئه ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين))(23) آن گاه قارون را با خانه اش در زمين فرو برديم و گروهى نداشت كه در برابر عذاب خدا او را يارى كند و خود نيز نتوانست از خود دفاع كند.
3 ـ رابطه انسان با طبيعت رابطه انسان با طبيعت رابطه تسخيرى است نه رابطه قهر و قسر, براى توضيح مطلب از آغاز بايد قسر و قهر و تسخير را تعريف و فرق آن ها را بيان كنيم. قسر و قهر, فشار و شتاب تحميلى است و فاعل بالقسر آن است كه فعل از او با فشار و تحميل صادر مى شود و به عبارت ديگر: فاعلى كه فعل از او بدون علم و اختيار شده و آن بر خلاف مقتضاى طبيعتش باشد, او را فاعل بالقسر مى گويند, مثل حركت سنگ با فلاخن با فشار و تحميل و بدون علم واختيار و بر خلاف اقتضاى طبيعت اوست, اما تسخير در جايى است كه فعل ملايم با طبع فاعل است و موجود براى انجام آن كار خلق شده و ما آن چه را كه مقتضاى طبيعت اوست خردمندانه از او طلب مى كنيم و به عبارت ديگر: فاعل بالتسخير به فاعلى مى گويند كه تحت تسخير فاعل ديگر كار مى كند و آن فاعل فائق, فاعل مسخر را به گونه اى هدايت مى كند كه بهره احسن را از آن ببرد, مانند كار باغبان كه حركت بالطبع آب را در مسيرى هدايت مى كند كه آب به درختان برسد, در واقع باغبان اين آب را تسخير كرده است , اما اگر آب تحت فشار به صورت فواره به بالا برود فاعليت آب بالقسر است زيرا اين آب بر خلاف طبيعت او با فشار به بالا مى رود. ذات اقدس اله رابطه انسان را با جهان آفرينش رابطه تسخيرى مى داند و مى گويد هر يك از موجودات خاصيت و اثر ويژه خود را دارند. اگر انسان آن خاصيت را شناخت و آن را درست تنظيم و رهبرى كرد, در حقيقت آن موجود را تسخير كرده است. مسخر و تسخير كننده خداست كه جهان طبيعت را نرم و ذلول قرار داده و مسخر انسان كرده است. ((الم تر ان الله سخر لكم ما فى السموات و الارض))(24) آيا ندانستيد كه خدا آن چه را كه در آسمان ها و آن چه كه در زمين است مسخر شما ساخته است همان طور كه موجودات نظام آفرينش تحت تسخير خداى سبحان هستند, در برابر او تسليم و ساجد و مسبح اند ((له اسلم من فى السموات والارض))(25) آن چه در نظام هستى است در برابر خدا تسليم است ((يسبح لله ما فى السموات و الارض))(26) آن چه در آسمان و زمين است, تسبيح گوى حق است ((لله يسجد ما فى السموات و الارض))(27) آن چه در نظام كيهانى است در پيشگاه خدا ساجد است, ((فقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طاعيين ))(28) آسمان و زمين مطيع پروردگارند پروردگارى كه انسان را آفريد, آسمان و زمين را نيز خلق فرمود و به مجموعه نظام كيهانى دستور داد تا از امام وانسان كامل پيروى كنند. انسانى كه سالك سبيل الهى و عبد صالح خدا و امين باشد و بار امامت را فهميده, حمل كند و در آن خيانت نكند, نظام آفرينش تحت تسخير او هستند, اما اگر اين انسان در اين امانت خيانت كند, مجموعه نظام كيهانى از او ارزشمندتر است. از اين رو اگر انسان بى راهه رفت, همين نظام كيهانى دشمن او بوده و او را به كام مرگ فرو مى برند. همين آب گاهى انسان تبه كار را فرو مى برد. چنان كه در جريان فرعون فرمود: ((و غشيهم من اليم ما غشيهم))(29) يعنى از دريا آن چه آنان را فرو پوشانيد , فرو پوشانيد و يا فرمود: ((فنبذناهم فى اليم))(30) ما آنها را به دريا ريختيم. و گاهى اين آب تحت تسخير انسان خردمند وسيله جانداران مى شود ((و من المإ كل شىء حى)) و گاهى باد بر آنها چيره مى شود چنان كه فرمود: ((سخرنا عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما))(31) خدا باد را هفت شب و هشت روز پياپى بر آنان بگماشت, و گاهى آتش آن ها را از بين مى برد ((النار يعرضون عليها غدواو عشيا)) (32) بنابراين رابطه انسان با طبيعت در صورتى كه او ارزش وجودى خود را تحصيل و حفظ كرده و امين خدا باشد مى تواند چرخ نيلوفرى را به زير آورد. و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا انسان نانى به كف آورده, ولى آن را بيراهه مصرف نكند. ولى اگر اين انسان خيانت كند همه پديده هاى نظام هستى با او برخورد مى كند و از خود عكس العمل نشان مى دهد.
4ـ رابطه انسان با ديگر انسان ها رابطه انسان ها با ديگر انسان ها به لحاظ اين كه انسان ها گوناگونند, چگونگى ارتباط با آن ها مختلف است, در حوزه اسلامى, با مسلمانان بايد رابطه برادرى برقرار كند, زيرا مسلمانان همگى فرزندان يك مكتب اند و پيامبر و على پدر اين امتند ((إنا و على إبوا هذه الامه)) من و على پدر امت مسلمانيم و چون همه فرزند يك مكتب يعنى قرآن و سنت و عترت اند با هم برادرند كه ((انما المومنون اخوه))(33) انسانى كه فرزند قرآن و سنت و عترت باشد, برنامه اش را براساس ايثار و احسان تنظيم مى كند ((و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه))(34). اگر انسان هايى كافر بوده و مسلمان و مومن نباشند, در صورتى كه به اصول انسانى پاى بند باشند, رابطه با آن ها بايد براساس قسط و عدل تنظيم شود ((لاينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين))(35) خداى سبحان شما را از كسانى كه در كار دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند, باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد, زيرا خدا دادگران را دوست دارد. اميرالمومنين على بن ابيطالب(ع) در عهدنامه مالك اشتر در كلام نورانى كه از همين آيه استفاده مى شود فرمود: ((واشعر قلبك المرحمه للرعيه والمحبه لهم و اللطف بهم, ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين إو نظير لك فى الخلق))(36) قلبت را پوشش رحمت براى مردم و دوستى با آنان و مهربانى با همگان قرار ده و مباش هم چون جانورى شكارى كه خوردن آن ها را غنيمت شمارى. زيرا مردم بر دو دسته هستند, دسته اى برادر دينى تواند و دسته اى ديگر در آفرينش با تو همانند. حضرت در اين نامه, به مالك دستور مى دهد, با كافران مصر عدالت را رعايت كند. اما اگر كافران عدالت را رعايت نكرده و حقوق انسانى را پايمال كنند و به مومنان و مسلمانان تعدى نمايند, بايد به همان مقدار كه با مسلمانان بد كردند براى تإديب آن مى شود با آنان مقابله به مثل كرد ((فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم))(37) و همين ها اگر عذر خواهى كردند, عذر آن ها را بپذيريد و درصدد انتقام گيرى از آنان نباشيد. بنابر آن چه كه گفته شد, انسان مسلمان يا با مسلمان و مومن روبرو است در اين صورت بايد رابطه خود را در اصل بر محور عدالت تنظيم نمايد. لازم به تذكر است كه اين عدالت حداقل است و اگر همين انسان بخواهد به كمال و لقإ الهى باريابد, بايد اساس را فوق عدالت يعنى ايثار و احسان قرار دهد و رابطه اش را با كافران نيز بايد براساس قسط و عدل تنظيم كند, كه گاهى مقتضاى عدل آن است كه اگر تضييع حقوق و تعدى انجام گرفت, مقابله به مثل شود. اگر براى پيمودن مراحل كمال انسانى به استفاده از شيوه احسان و ايثار دعوت كرد و فرمود: ((و لئن صبرتم لهو خير للصابرين))(38) از اين حقايق استفاده مى شود كه رابطه با كفار بايد بگونه اى تنظيم شود كه دشمنى ها از بين برود, يعنى اگر دشمن با شما بد كرد, شما درصدد از پا درآوردن رقيب نباشيد, بلكه سعى كنيد رقابت زدوده شود و اگر دشمنى و رقابت زدوده شد, رقيب ودشمن به دوست گرم و صميمى مبدل خواهد شد ((و لايستوى الحسنه والسيئه ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم))(39) نيكى و بدى يكسان نيست, بدى را با آن چه كه خود بهتر است دفع كن, آن گاه كسى كه ميان تو و ميان او دشمنى است, گويى دوستى يك دل مى گردد. لازم به تذكر است كه اگر در قرآن به مسلمانان دستور داد نسبت به كفار به درشتى برخورد كنند ((اشدإ على الكفار))(40) و فرمود: ((وليجدوا فيكم غلظه))(41) و فرمود: ((و جاهدوا الكفار والمنافقين))(42) با كافران و منافقان جهاد كنيد و فرمود: ((قاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم))(43) با پيشوايان كفر بجنگيد, چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست, براى آن است كه دين, حق الله است و در مسائل دينى نبايد اهل سازش بود. انسان فقط مى تواند از حق خود صرف نظر كند. از اين رو خدا به موسى كليم(ع) مى فرمايد: در احياى نام و ياد من سستى و مداهنه به خود راه نده ((و لاتنيا فى ذكرى))(44) در ياد كردن من سستى نكنيد. با توجه و دقت در مقام انسان و جايگاه او در نظام هستى و ابعاد وجودى او و اين كه انسان, موجودى ابدى است و اين كه انسان علاوه بر بعد طبيعى و عقلانى داراى بعد فراطبيعى و احساسى نيز هست, و انواع ارتباطات او, انتظار بشر از دين آن است كه به همه اين امور توجه كرده و نيازهاى او را تإمين و روابط او را تنظيم نمايد و در واقع خواست صادقانه خود را از دين طلب كند نه خواسته هاى باطل و كاذب را, گرچه نهايت انتظار و تمناى انسان سالك صلح لقإ الله وغايت منا و آمال او خداوند است, اما دين انتظارات صادق او را تإمين كند تا بتواند با توجه به آن انتظارات به تمناى نهايى و اشتياق غايى خود, نائل شود.
امام على (ع ): عندَ نزولِ الشّدائد يخْرُبُ حفاظُ الاخوان (غرر الحكم , ج 2 ص 489 ح 6) به هنگام فرود آمدن سختى ها بنيان نگهدارى برادران ويران مى شود.
امام على (ع ): لاينتقِلُ الوَدود الوَفىُّ عَنْ حفاظِه و اِن اقصِى (غرر الحكم , ج 2 ص 850 ح 389) دوست وفادار, روى از دوستى نگرداند اگرچه رانده و دور كرده شود.
امام على (ع ): مَنْ بصّرَكَ عَيبَكَ و حَفِظَكَ فى غيْبِك فَهُو الصّديقُ فاحْفَظْه (غرر الحكم , ج 2 ص 679ح 1084) هر كس عيب تو را بر تو بنماياند و در پنهان آبرويت را حفظ كند, دوست صميمى توست , از وى نگهدارى كن .
رسول خدا(ص ): انت بمنزلة الكعبة تأتى و لا تأتى فان أتاك هؤلاء القوم فسلمّوها اليك ـ يعنى الخلافةـ فاقبل منهم و ان لم يأتوك فلاتأتهم حتّى يأتوك. (اسدالغابة, ج 4 ص 112) مثل تو مثل كعبه است , مردم به سوى كعبه مى شتابند, نه كعبه به سوى مردم . پس اگرمردم به سويت شتافتند و خلافت را به تو واگذار كردند, بپذير و الاّ آنها را رها كن تاخودشان به سويت گسيل شوند.>
امام على (ع ): مَنْ احسنَ الوفاءَ استحقَّ بالاصْطِفاء (غرر الحكم , ج 2 ص 674 ح 1028) هر كس نيكى و وفادارى كند, سزاوار برگزيده شدن و دوستى كردن است .
امام على (ع ): وَاحْذَرْ صَحابَةَ مَنْ يَفيلُ رَأْيُهُ وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَاِنَّ الصّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصاحِبِه. (نهج البلاغه فيض , نامهء 69) از دوستى با كسانى كه افكارشان نادرست و اعمالشان ناپسند است , دورى گزين زيراانسان از دوستش , متأثر مى شود.
امام على (ع ): لاتَصْحَبِ المالِقَ فَيُزَيِّنَ لَكَ فِعْلَهُ وَ يَوَدّ اَنّكَ مِثْلَه. (غرر الحكم , ص 811) با چاپلوس (تملق گو) دوستى نكن , زيرا كار نارواى خود را در نظر تو نيك جلوه مى دهد و دوست دارد تو نيز مانند او شوى .
امام صادق (ع ): … و انّه اليوم الّذى اقام رسول اللّه صلى الله عليه و آله أميرالمؤمنين علماً و ابان َفضلَه و وصيّته فصام ذلك اليوم و ذلك يوم صيامٍ و قيام و اطعام الطعام و صلةالاخوان و فيه مرضات الرّحمن و مرغمة الشيطان. (بحار,ج 98 ص 323) … اين همان روزى است كه پيامبر اكرم (ص ) اميرالمؤمنين عليه السلام را چونان سالارقوم برگماشت و پرده از برترى او برگرفت و آشكار ساخت كه على جانشين اوست پس حضرت آن روز را روزه گرفت و اين همان روزِ روزه و عبادت و اطعام طعام ونيكى به برادران است و خشنودى خدا و خوارى ابليس در همين روز است .
امام على (ع ): مَنْ دعاكَ الى الدّار الباقيةَ و اعانَكَ عَلى العَمَلِ لَها فَهُوَ الصّديقُ الشَّفيق (غرر الحكم , ج 2 ص 681 ح 388) هر كس تو را به سوى سراى جاويد آخرت بخواند و به كار كردن براى آن ياريت كند, پس او دوست مهربان تو است .
امام على (ع ): الصّديقُ مَنْ كانَ ناهياً عنِ الظّلمِ والعُدوان ِ, معيناً عَلى البرّ والاحسان. (غرر الحكم , ج 1 ص 94 ح 2100) دوست كسى است كه از ستم و تعدّى باز دارد و در نيكى و احسان انسان را يارى دهد.
رسول خدا(ص ): لا عطيّن الراية غداً رجلاً يحبّه الله و رسوله و يحبّ اللّه و رسوله كرّاراً غير فرّار. (كنز العمال , ج 11 ص 623) .پرچم فتح را فردا به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول او را دوست دارند و او هم خدا و رسول را دوست دارد, حمله مى كند و هرگز فرار نمى كندو…*.
امام على (ع ): مَن ِاتَّخَذَ اَخاً مِنْ غَيْرِ اخْتبارٍ اَلجأهُ الاضْطِرارُ الى مُرافَقَةِ الاَشْرار. (غرر الحكم , ص 295) كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان دوستى مى بندد, بناچار به دوستى اشرار تن درمى دهد.
امام على (ع ): قارِنْ أَهْلَ الْخَيْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بايِنْ أَهْلَ الشَّرِ تَبِنْ عَنْهُم. (نهج البلاغه , نامهء 31) همنشين نيكان شو, تا از آنان شوى و از بدكاران دورى كن تا از آنان نباشى .
امام على (ع ): اَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْناً ما عَسى أَنْ يَكونَ بغيْضَكَ يَوْماً ما وَ اَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْناً ما عَسى أَن يَكوُنَ حَبيبَكَ يَوْماً ما. (تحف العقول , ص 210) در دوست داشتن ميانه رو باش , چه بسا دوست روزى دشمن گردد و در دشمن نيزميانه رو باش , شايد روزى دشمن , دوست تو گردد.
امام على (ع ): و من اشتَبَهَ عليكُم امرُهُ و لم تَعرفوا دينَهُ فانظروا اِلى خُلَطائه , فان كانوا اهلَ دينِ اللّه فهُوَ على دين الله , و اِن كانوا على غيرِ دينِ اللّه فلاحظَّ لهُ مِنْ دين اللّه (بحارالانوار, ج 74 ص 197) هرگاه وضع كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد, اگراهل دين خدا باشند او نيز پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نباشند, او نيز بهره اى از آيين حق ندارد.
امام على (ع ): لاتَأمَنْ صديقكَ حتّى تختَبِرَهُ و كُنْ مِنْ عدوّكَ على اشدِّ الحَذَر (غرر الحكم , ج 2 ص 810 ح 151 ) از دوستت ايمن مباش تا اين كه او را بيازمايى و بسيار با احتياط با دشمنت برخوردكن .
امام على (ع ): مَنْ عرفَ من اخيه وثيقةَ دينٍ و سدادَ طريقٍ فلايسمعَنَّ فيهِ اقاويلَ الرّجال (نهج البلاغه , خطبه 141) كسى كه از دوست و برادر خود استقامت در دين و درستى را مشاهده كند, ديگر نبايد به سخنان اين و آن توجه نمايد.
امام على (ع ): الحازِمُ مَن تخيَّرَ لخلّتِه , فانّ المَرْءَ يُوزَنُ بِخَليله (غرر الحكم , ج 1 ص 89 ح 2048 ) دورانديش كسى است كه دوست نيك را برگزيند, زيرا كه مرد به دوستش سنجيده مى شود.
امام على (ع ): قدِّمِ الاختبارَ و اجدّ الاستظهارَ فى اختيار الاخوانِ و الاّ ألجأك الاضطرار الى مُقارنةِالاشرار. (غرر الحكم , ج 2 ص 541 ح 98 ) در انتخاب دوستان , آزمايش را مقدّم دار و در جستن پشتيبان بكوش , وگرنه ناچارى تو را مجبور مى كند كه با بدان دوستى كنى .
امام على (ع ): فى الضيق يَتبيّنُ حُسْنُ مُواساةِ الرَّفيق (غرر الحكم , ج 2 ص 512 ح 31) خوش رفتارى رفيق هنگام تنگى و سختى معلوم مى شود.
امام على (ع ): مَنْ لَمْ يَرْضَ مِنْ صَديقه الاّ بايثارِه عَلى نَفْسِه دامَ سَخَطُه. (فهرست غرر, ص 204) كسى كه راضى و خشنود نمى شود از دوست خود مگر آن كه شخصيّت خود را ناديده بگيرد و رفيق نادان را بر خود ترجيح دهد, همواره در خشم و ناراحتى خواهد ماند.
امام على (ع ): عليكَ باخوانِ الصّدقِ فاكثر مِنْ اكتسابِهم فانَّهم عُدَّةٌ عندَ الرّخاء و جُنَّةٌ عندَ البَلاء وشاوِرْ فى حديثكَ الّذين يَخافونَ اللّهَ و احبِبِ الاخوانَ على قدْرى التّقوى (امالى صدوق ,ص 182) بر تو باد ياران راستين , پس بيا با آنان دوستى كن چرا كه ذخيره اند هنگام رفاه و سپربلايند هنگام تنگدستى , و در سخنانت با كسى مشورت كن كه از خدا بترسد و دوستان را به اندازه تقوايشان دوست بدار.
امام على (ع ): سئل اميرالمؤمنين عليه السلام اىّ صاحبٍ شرّ؟ قال َ: المُرّينُ لكَ معصيةِ اللّه (امالى طوسى , ج 2 ص 50) از حضرت امير (ع ) سؤال شد: چه دوستى بدترين دوستان است ؟ فرمود: او كه معصيت و نافرمانى خدا را براى تو خوب جلوه دهد.
امام على (ع ): خَيْرُ اخوانِكَ مَنْ دلَّكَ عَلى هُدىً و اَكْسَبَكَ تُقىً وَ صَدَّكَ عَنِ اتّباعِ هَوى (غرر الحكم ) بهترين برادران تو كسى است كه بر هدايتت دلالت كند و برايت كسب تقوى نمايد واز پيروى هوى و هوست باز دارد.
امام على (ع ): الصّديقُ الصَّدوقُ مَنْ نَصَحَكَ فى عَيبكَ و حَفِظَكَ فى غيْبِكَ و آثركَ على نفسِه (غرر الحكم , ج 2 ص 80 ح 1926) دوست راستين كسى است كه تو را دربارهء عيبهايت اندرز دهد و در پشت سرت نگه دارد و تو را بر خودش مقدّم دارد.
امام على (ع ): اَعجَزُ الناسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكتِسابِ الاخوانِ و اعْجَزُ منهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفَرَ بِه مِنْهُم (نهج البلاغه , حكمت 12) ناتوان ترين مردم كسى است كه نتواند دوستى بيابد, و از او ناتوان تر كسى است كه دوستان به دست آمده را رها سازد.
امام على (ع ): لاتَصْحَبِ الشّريرَ فاِنَّ طَبْعَكَ يَسْرِقُ مِنْ طَبْعِه شَرّاً وَ انْتَ لا تَعلَم. (شرح ابن ابى الحديد, ج 20 كلمه 147 ص 272) از مصاحبت با انسان شرور بپرهيز, زيرا طبيعت به طور ناخودآگاه , از خوى او شرى را مى گيرد و تو از آن بى خبرى .
امام على (ع ): مَنِ اتّخَذَ اخاً بَعْدَ حُسْنِ الاختِبارِ دامَت صُحْبَتُهُ وَ تَأَكَّدَتْ مَوَدَّتُه. (غرر الحكم ,ص 295) كسى كه پس از آزمايش صحيح , كسى را به دوستى برگزيند رفاقتش پايدار ومودّتش استوار خواهد بود.
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((ان الله تعالى ليسئل العبد فى جاهه كما يسئل فى ماله فيقول: يا عبدى رزقتك جاها فهل اعنت به مظلوما إو اعنت به ملهوفا؟.))(1) همانا خداوند از آبروى بنده اش سوال مى كند چنانكه از مالش پرسش خواهد نمود. پس مى فرمايد: اى بنده مومن آبرو و اعتبار را من به تو دادم, آيا با آن مظلومى را يارى و يا گرفتارى و درمانده اى را فريادرسى نمودى؟
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((ان لم يكن لكم مال فمن جاهكم تبذلونه لاخوانكم المومنين تجرون اليهم المنافع و تدفعون به عنهم المضار.))(2) اگر شما را مالى نيست پس از آبرويتان براى برادران مومن خود بذل كنيد تا به آنها منافع و خير رسانده و مضرات و مشكلات را از آنان دفع نماييد.
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((من افضل الاعمال عند الله عزوجل ابراد الاكباد الحاره و اشباع الجائعه, والذى نفس محمد بيده لايومن بى عبد يبيت شبعانا و اخوه المسلم جائع.))(3) از برترين كارها در نزد پروردگار بزرگ, خنك ساختن جگرهاى تشنه و سوزان و سير كردن گرسنگان است. سوگند به خداوندى كه جان محمد در دست اوست هيچ بنده اى به رسالت و پيامبرى من ايمان نمىآورد كه خود سير بخوابد و برادر مسلمان او گرسنه باشد.
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((اربعه ينظر الله تعالى اليهم يوم القيامه و يزكيهم: من فرج عن لهفان كربه و من اعتق نسمه مومنه, و من زوج عزبا و من احج صروره.)) خداوند روز ق(4)يامت چهار كس را به ديده لطف مى نگرد و آنان را از گناه پاك مى گرداند: كسى كه اندوهناكى را از اندوه و گرفتارى نجات دهد, كسى كه بنده مومنى را آزاد كند, كسى كه بى زنى را زن دهد و كسى كه حج نكرده اى را به زيارت خانه خدا فرستد.
امام باقر عليه السلام: ((لان اعون اهل بيت من المسلمين و اشبع جوعتهم و اكسو عريهم و اكف وجوههم عن الناس احب الى من ان احج حجه و حجه و حجه.)) اگر خانوا(5)ده مسلمانى را سرپرستى كنم و گرسنه آنان را سير سازم و برهنه شان را بپوشانم و آبروى آنان را در ميان مردم حفظ كنم و مانع از آن شوم كه به مردم رو اندازد بى گمان اين كار نزد من خوشتر از آن است كه بارها حج گزارم.
امام صادق عليه السلام: ((و ان لم يكن عنده, تكلف حتى يقضيها له.))(6) و هرگاه شخص خودش نتوانست نياز برادر مسلمانش را برطرف كند بايد نزد ديگران به سعى و كوشش بپردازد تا آن را روا سازد.
امام صادق عليه السلام: ((لان اطعم مومنا محتاجا احب الى من ان ازوره و لان ازوره احب الى من ان اعتق عشر رقاب.))(7) اگر مومن نيازمندى را اطعام كنم نزد من محبوبتر است از اين كه به ديدار او بروم و اگر به ديدار او بروم نزد من محبوبتر است از اين كه ده برده را آزاد كنم.
امام كاظم عليه السلام: ((من اتاه اخوه المومن فى حاجه فانما هى رحمه من الله تبارك و تعالى ساقها اليه, فان قبل ذلك فقد وصله بولايتنا و هو موصول بولايه الله تبارك و تعالى, و ان رده عن حاجته و هو يقدر على قضائها سلط الله تبارك و تعالى عليه شجاعا من نار ينهشه فى قبره الى يوم القيامه.))(8) هر كس كه برادر مومنش براى حاجتى پيش او بيايد اين حاجت در حقيقت رحمتى است از جانب خداوند تبارك و تعالى كه به سوى او سوق داده است, پس اگر حاجت او را برآورد بى گمان او را به ولايت ما پيوند زده و او خود به ولايت خداوند تبارك و تعالى پيوند خورده است و چنانچه بتواند نياز او را برآورد و دست رد به سينه اش زند, خداوند تبارك و تعالى در قبرش مارى از آتش بر وى مسلط گرداند كه تا روز قيامت او را نيش زند.
امام كاظم عليه السلام: ((من قصد اليه رجل من اخوانه مستجيرا به فى بعض احواله فلم يجره بعد ان يقدر عليه فقد قطع ولايه الله عزوجل)).(9) هر كس مردى از برادرانش به او پناه ببرد در پاره اى از مشكلاتش و او پناهش ندهد با اين كه قدرت بر انجام حاجتش دارد, همانا پيوند خود را با خداى عزوجل قطع كرده است.
امام كاظم عليه السلام: ((عونك للضعيف من افضل الصدقه.))(10) يارى كردن تو ضعيفان را از بهترين صدقات است.
((واستعينوا بالصبر والصلاه و انها لكبيره الا على الخاشعين الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون)) (سوره بقره ـ آيه45) از شكيبايى و نماز يارى جوئيد و همانا نماز گران است جز بر فروتنان… آنان كه مى دانند با خداى خود ديدار خواهند كرد و به سوى رحمت او باز خواهند گشت. آرى! براى پيروى كردن از حق و حقيقت و دورى جستن از حب رياست و قدرتمدارى, با صبر و شكيبايى و با نماز و ذكر خدا و دعا از خداوند يارى طلبيد زيرا صبر, حرص را مى زدايد و نماز, بندگى و فروتنى آورد و از حب جاه و مال و رياست مى كاهد. و همانا استقامت به صبر و صلاه (دو ركن اساسى استقامت) دشوار و گران است بر مستكبران و خودخواهان, ولى آسان است و هموار بر فروتنان و متواضعان كه باور دارند به ديدار پروردگارشان خواهند رفت و در پيشگاه عظمتش حاضر خواهند شد و به سوى رحمت گسترده اش باز خواهند گشت. استعينوا بالصبر والصلاه: يعنى طلب كمك و يارى خواستن. هنگامى انسان طلب كمك مى كند كه در حادثه اى يا كارى بازماند و نتواند آن را انجام دهد. و همانا انسان هميشه ناتوان و عاجز است و همواره بايد در تمام كارها از خدا طلب يارى كند و كمك بگيرد و از صميم دل متوجه او شود و به سوى او روى آورد زيرا جز پروردگار جهانيان كسى توانائى يارى رساندن به انسان را ندارد. همه عاجز و ناتوانند و قدرت مطلقه تنها از آن خداست. و خداوند خود به ما دستور مى دهد كه براى رسيدن به موفقيت و پيروزى از شكيبايى و نماز يارى طلبيم, زيرا نماز است كه انسان را به خدا متوجه مى سازد و مى فهمد كه جز او موثرى در عالم وجود نيست و اگر به او تكيه كند و از او يارى خواهد, هيچ قدرتى نمى تواند او را از پاى درآورد و صدمه رساند. خداوند در آيات زيادى به ما دستور داده است كه از نماز و صبر يارى بخواهيم و بر اين دو امر تكيه زيادى شده است زيرا نماز بارزترين مظاهر ذكر خدا و نيايش است و جامع عبادتها و پرستشهاى قلبى و جسمى است كه هم انسان بايد بدنش از خبائث پاك و طاهر باشد و هم روانش از ريا و كفر و شر و زيغ و ديگر صفات فاسد درونى. انسان در نماز با بدنش به سوى خانه خدا توجه مى كند و با قلب روحش روى خدا را مى بيند. انسان در نماز با خلوص نيت به عبادت مى نشيند و با خضوع اعضاى بدن و خشوع قلب, خدا را مى خواند. انسان در نماز به نبرد با سپاه شيطان مى پردازد. چنانكه با نيايش, به خدا نزديك مى شود و در صف حزب الله قرار مى گيرد. و با صبر و شكيبايى نيز انسان به بالاترين مقامات قرب دست مى يابد تا جايى كه صابران, بدون حساب پاداش خدا را از پروردگارشان دريافت مى كنند ((انما يوفى الصابرون إجرهم بغير حساب)). برخى از عرفا گفته اند: در كارهاى قلب چيزى بالاتر از صبر نيست و در كارهاى اعضاى بدن, چيزى برتر از نماز نيست لذا دستور استعانت به هر دو آمده است. در كافى از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: هرگاه على(ع) از امرى نگران مى شد به سوى نماز مى شتافت, سپس اين آيه را تلاوت فرمود: واستعينوا بالصبر والصلاه. و همچنين در تفسير عياشى (ج1ـ ص43) از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: ((ما يمنع إحدكم اذا دخل عليه غم من غموم الدنيا إن يتوضإ ثم يدخل مسجده فيركع ركعتين فيدعو الله فيها سمعت الله يقول: واستعينوا بالصبر والصلاه)) چه مى شود اگر يكى از شما را اندوهى فرا رسد كه وضو بگيرد و به مسجد رود و دو ركعت نماز گزارد پس در نماز از خدا بخواهد (تا خدا دعايش را مستجاب گرداند) آيا نشنيدى كه خدا فرمود: از صبر و نماز يارى جوئيد. انها: ظاهرا بازگشت ضمير به نماز است هرچند برخى آن را به استعانت برگردانده اند ولى خشوع اختصاص به صبر ندارد پس بازگشت ضمير در اينجا به صلاه است. الخاشعين: خشوع, خضوع و تذلل به معناى فروتنى است. صاحب كتاب العين گويد: خشع الرجل يعنى ديدگان را به زمين انداخت. اختشع: يعنى سر فرود آورد. خشوع به معناى خضوع است ولى خضوع مربوط به اعضاى بدن مى رسد و خشوع در صورت و بصر (نوا و ديد) است. در قرآن آمده است: خاشعه إبصارهم: يعنى ديدگانشان خاكسار بود, و آمده است: ((خشعت الاصوات للرحمن)) يعنى صداها در برابر خداوند خاموش بود و با فروتنى سخن حق را مى شنيدند و كسى را ياراى سخن گفتن در پيشگاه ملكوتيش نبود. يظنون إنهم ملاقوا ربهم: ظن در اينجا به معناى يقين است. در تفسير عياشى (ج1 ـ ص44) از اميرالمومنين(ع) ضمن اين آيه نقل شده كه فرمود: يعنى يقين دارند كه برانگيخته و مبعوث مى شوند و ظن آنان يقين است. البته در قرآن كريم ظن به هر دو معنى ذكر شده: گاهى به معناى علم و يقين آمده مانند: ((وظنوا إن لا ملجإ من الله الا اليه)) و يقين كردند كه هيچ پناهگاهى از خشم خدا جز پناه بردن به خود او ندارند. و يا فرموده: ((ظننت إنى ملاق حسابيه)) و من يقين كردم كه صفحه اعمالم را خواهم ديد و حسابرسى خواهم شد. و گاهى ظن به معناى گمان آمده مانند: ((ان الظن لايغنى من الحق شيئا)) از راه گمان نمى شود به حق پى برد و فرموده: ((ان هم الا يظنون)) آنان فقط در پندار و گمان اند. ملاقوا ربهم: يعنى ملاقوا جزإ ربهم. در روز رستاخيز هر كس به ديدار پاداش يا كيفر خود از خدا مىآيد. البته لقإالله معانى مفصلترى دارد كه در وقت خود بحث خواهد شد ان شإالله. به اميد اينكه تمام برادران و خواهران بويژه مسئولين و دست اندركاران با استعانت و يارى از صبر و شكيبايى در اجراى كارها و با توسل به قدرت مطلقه حق تعالى و استمداد از او كارهاى خود را به انجام رسانند و دين خود را به خدا و خلق ادا كنند آمين رب العالمين.
جهان اسلام نخستين حزب اسلامى در آلمان مجوز فعاليت گرفت. رئيس رژيم صهيونيستى: رويارويى با انتفاضه فلسطين دشوارتر از جنگ هاى گذشته اسرائيل عليه اعراب است.(19/1/80) تانك هاى رژيم صهيونيستى مناطق مسكونى فلسطينى ها را زير آتش گرفتند.(20/1/80) مفتى چچن: عربستان مروج وهابى گرى در چچن و قفقاز است.(22/1/80) صهيونيست ها در يك عمليات وحشيانه 30 خانه فلسطينى ها را با خاك يكسان كردند. (23/1/80) 40 عضو جهاد اسلامى فلسطين آماده عمليات شهادت طلبانه شدند.(26/1/80) ارتش رژيم صهيونيستى شهر فلسطين رفح را به خاك و خون كشيد.(27/1/80) مقام كويتى همكارى كشورهاى اسلامى براى مقابله با تهاجم فرهنگى غرب را ضرورى خواند. ماهاتير محمد: شرط موفقيت مسلمانان تسلط بر مهارت هاى دنياى امروز است.(29/1/80) يك ژنرال فرانسوى مسئول كشتار 8 هزار مسلمان بوسنيايى معرفى شد.(8/2/80)
داخلى عزاداران حضرت اباعبدالله الحسين(ع) نماز ظهر عاشورا را در تهران و سراسر كشور به جماعت در خيابانها برگزار كردند. يك مقام وزارت خارجه امريكا: برنده شدن خاتمى در انتخابات آينده چيزى را تغيير نخواهد داد.(18/1/80) عده اى از اعضاى شبكه براندازى در كشور دستگير شدند.(19/1/80) 150 نماينده مجلس بازداشت هاى اخير را بى قانونى خواندند.(23/1/80) در ديدار نخست وزير هند, رهبر انقلاب بر همكارى ايران , هند, روسيه و چين در مسائل منطقه اى و جهانى تإكيد كردند.(25/1/80) عضو كميسيون اقتصادى مجلس: بخشى از درآمد نفت به جيب افراد نزديك به سياستگذاران رفته است.(26/1/80) معاون سازمان مديريت و برنامه ريزى: 40 درصد جمعيت كشور در فقر به سر مى برند. (27/1/80) مبشرى رئيس دادگاه انقلاب اسلامى: افراد بازداشت شده درصدد براندازى بودند, مدارك غير قابل انكار است.(28/1/80) رئيس جمهور سدهاى كرخه و مسجد سليمان را افتتاح كرد. جزئيات حمله موشكى ايران به پايگاههاى منافقين در خاك عراق تشريح شد.(30/1/80) افشاى اسناد شبكه براندازى راه حمايت از متهمان را بست.(1/2/80) كروبى: مردم گرفتار تنگناهاى معيشتى هستند, نگذاريم در آتش اختلاف مسئولين بسوزند.(2/2/80) در بيانات امروز ولى امر مسلمين, خط كلى مبارزه با اسرائيل در كنفرانس تهران مشخص شد.(4/2/80) رئيس جمهور در ديدار با شخصيت هاى مبارز و سياسى لبنان و فلسطين: مبارزه با اسرائيل ودفاع از حزب الله, اصل استراتژيك جمهورى اسلامى ايران است. خاتمى خواستار تحريم جهانى رژيم صهيونيستى شد.(5/2/80) پرچم آمريكا در ميان خشم و انزجار مردم در صحراى طبس به آتش كشيده شد.(6/2/80) 42 ميليون نفر در انتخابات رياست جمهورى مى توانند رإى دهند.(9/2/80) رهبر انقلاب خطاب به روساى سه قوه: نترسيد! مبارزه با مفسدان اقتصادى را بدون اغماض آغاز كنيد. فرمان 8 ماده اى رهبر انقلاب براى مبارزه قاطع با فساد اقتصادى خطاب به روساى سه قوه صادر شد.(11/2/80) رهبر انقلاب در جمع پرشور جوانان گيلانى : استفاده سياسى و تبليغاتى از جوانان خيانت است.(13/2/80) آقاى خاتمى به عنوان كانديداى رياست جمهورى ثبت نام كرد. عاملين قتل هاى زنان خيابانى در مشهد دستگير شدند.(15/2/80)
خارجى يوشيرو مورى از مقام نخست وزيرى ژاپن كنار رفت.(18/1/80) احمد شاه مسعود: اگر به مداخله پاكستان در امور افغانستان پايان داده شود, مردم افغانستان قادر به مقابله با طالبان خواهند بود. رمزى كلارك: امريكا اصلاحات را گشايش مرزها در برابر سلطه غرب مى داند.(19/1/80) پاكستان: اروپا بايد بى طرفى خود را در افغانستان حفظ كند.(20/1/80) 80 ساعت عمل جراحى براى جداسازى دوقلوهاى سنگاپورى زمان برد.(21/1/80) ماهاتير محمد: اگر كوتاه بيائيم, خارجى ها براى ما نخست وزير هم تعيين مى كنند. بى نظير بوتو: ژنرال مشرف بهتر است به پادگان برگردد.(22/1/80) طالبان از ورود ديپلمات هاى امريكايى به افغانستان خبر داد.(25/1/80) ميلوشويچ: هرگز زنده به دادگاه لاهه نخواهم رفت.(26/1/80) وكيل مدافع ميلوشويچ از وخامت سلامتى او خبر داد.(29/1/80) طالبان به هيإت سازمان ملل اجازه ورود به افغانستان نداد.(30/1/80) دادگاه كويت براى ششمين بار با حضور زنان در انتخابات موافقت نكرد.(2/2/80) با پيروزى استقلال طلبان در انتخابات پارلمانى, راه استقلال مونته نگرو از يوگسلاوى هموار شد.(3/2/80) اتحاديه اروپا, با استقلال مونته نگرو مخالفت كرد.(4/2/80) پريماكف: برخى كشورها درباره توسعه روابط روسيه و ايران به مسكو هشدار داده اند.(9/2/80) 2 شهر مهم افغانستان به تصرف نيروهاى ضد طالبان درآمد.(11/2/80) پس از 54 سال امريكا براى اولين بار در كميسيون حقوق بشر سازمان ملل رإى نياورد. خارطوم: هدف ائتلاف حسن الترابى با شورشيان جنوب سودان كودتا عليه عمر البشير است.(25/2/80)
وصف وارستگى شرح حال شيخ محمد حسين مطهرى پدر استاد شهيد مرتضى مطهرى قسمت دوم
خلق و خوى ملكوتى آيه الله العظمى مرعشى نجفى كه شيخ محمد حسين مطهرى را از نزديك مى شناخت مى گفت اين مرد در تاريخ كم نظير است, زهد و پرواپيشگى اين شيخ بااخلاص زبانزد خاص و عام بود, در تمام عمر يك دروغ بر زبان جارى نساخت, در حادثه مسجد گوهرشاد كه رژيم سفاك پهلوى مى خواست به بهانه كشف حجاب هويت زنان مسلمان را از بين ببرد و روحانيون مخالف اين توطئه را سركوب كند, وقتى ايشان را دستگير كردند در بازجويى ها تمام حقايق را بر زبان جارى ساخته بود اگرچه برخى حقايق بر ضرر خودش تمام گرديد. سرهنگ نوايى رئيس شهربانى مشهد وقتى بازجويى از ايشان را ديده بود گفته بود: شيخ! تو يا خيلى زرنگى كه ما درك نمى كنيم يا واقعا خيلى در گفتارت صادقى زيرا چيزهايى گفته اى كه براى خودت ضرر دارد و به نفع تو نمى باشد. شيخ محمد حسين در جواب گفته بود: من اهل دروغ نمى باشم. عين ماجرا را نوشته ام. (1) شهيد مطهرى در بحث هاى فلسفه تاريخ ذيل تإكيد بر صداقت و وجدان بشرى در به تحرير درآوردن مسايل تاريخى خاطر نشان نموده است كه برخى افراد آن چنان پاى بند وجدان خود هستند كه عارى از اغراض و تعصبات و منافع خود, وقايع را آنچنان كه هست مى نويسند و در ادامه ماجراى فوق را به عنوان نمونه چنين نقل نموده اند: ((… در آن قضاياى… مسجدگوهر شاد چون در فريمان ما هم بلوا و آشوب شد, بعد از آن قضايا جزء كسانى كه گرفتند و بردند زندان, ابوى ما بودند. البته بعد از حدود يك ماه قرار منع تعقيب صادر شد و آزاد شدند بعد دو مرتبه يك بار ديگر همان اشخاص را تحت تعقيب قرار دادند يعنى آن محاكمه ها همه مورد اتهام قرار گرفت… وقتى ابوى ما آمدند گفتند من رفتم آنجا و آنها گفتند بردار بنويس. با خود گفتم النجاه فى الصدق حقيقت را بايد نوشت. هرچه بود نوشتم (ابوى ما اينجور بودند كه غير از راستى اصلا به زبانشان نمىآمد) اين دفعه دوم كه يك بازرس مخصوص از تهران آورده بودند و خود رضاشاه يك بازرس مورد اعتماد را فرستاده بود چون به او گزارش داده بودند كه محاكمات مشهد ـ كه اسدى را محكوم كردند ـ همه قلابى بوده, اين دفعه آن بازرس به ابوى ما گفته بود شما خودتان هرچه وقايع بوده بنويسيد, به اخوى ما هم گفته بودند شما خودتان هرچه وقايع بوده بنويسيد, ابوى ما خطش خوب بود, اخوى ما هم خطش بد نبود. ايشان مى گفتند بعد از آن كه نوشتيم. ابتدا اين دو ورقه را برداشت نگاه كرد و گفت: به به! پدر از پسر بهتر مى نويسد, پسر از پدر بهتر بعد ورقه مرا (يعنى شيخ محمد حسين را) برداشت خواند وقتى خواند يك نگاهى كرد و گفت: آقا از لحن اين نوشته پيداست كه شما آدم راستگويى هستيد چون هر چه بوده ولو به ضرر خودت بوده نوشته اى. بعد گفت: چون تو يك چنين آدم صديق و راستگويى هستى من قرار منع تعقيب صادر مى كنم))(2) وقتى رضاخان تصميم گرفت به بهانه تجدد گرايى مظاهر سنتى را از بين ببرد, با روحانيت كه سد اين راه بودند به مبارزه برخاست, در خراسان علماى شيعه تحت فشار سختى قرار گرفتند و شيخ محمد حسين كه روحانى و پيرمرد سالخورده اى بود به زور او را كشيدند و بردند و مكلايش كردند او هم از پشت بام برگشت و چون لباس روحانيت به تن مى كرد از خانه بيرون نمىآمد.(3) استاد مطهرى در سلسله مباحث آشنايى با قرآن در اين مورد گفته است: ((يادم هست در سال هاى قبل از اين كه ما قم برويم و بچه بوديم, در فريمان يك رئيس شهربانى بود كه هيكل عجيبى داشت معلوم بود كه سواد هم دارد و يك انسان فاسق, فاجر, مشروب خوار و فوق العاده ظالمى بود, حتى ابوى ما را كه يگانه ملاى روحانى آن منطقه بود مجبور كرده بودند كه بايد حتما مكلا شوند و ايشان ديگر از خانه بيرون نمىآمدند…))(4) اما محيط معنوى خانه شيخ محمد حسين آنقدر بر خلاف چنين شرايط آشفته اى به عطر ديانت آميخته بود كه در چنين اوضاع و احوالى مرتضى مطهرى كه يك نوجوان پانزده ساله اى بود علاقه مند گرديد به تحصيل علوم دينى روى بياورد و خود آن شهيد با شگفتى از چنين موقعيتى ياد مى كند: ((… من كه بچه بودم در حدود سال هاى 1314 ـ 1315 در خراسان زندگى مى كردم. در تمام خراسان دو يا سه معمم پيدا نمى شد, پيرمردهاى هشتاد ساله و ملاهاى شصت و هفتاد ساله, مجتهدها و مدرس ها مكلا (كلاهى) شده بودند و در مدرسه ها همه بسته شده بود و تقريبا در مسجدها به يك معنى بسته بود و هيچكس به ظاهر باور نمى كرد دين و مذهب دوباره زنده شود. در آن هنگام كه پانزده شانزده ساله بودم, درباره هر چيزى فكر مى كردم و راضى نمى شدم الا تحصيل علوم دينى, آن وقت ها فكر نمى كردم كه با اين اوضاع و احوال اين چه فكرى است پانزده ساله بودم كه به مشهد رفتم بعد دوباره به محل خودمان برگشتم در آنجا هم وضع سخت تر از جاهاى ديگر بود (چون پدر شهيد مطهرى را به زور مكلا كرده بودند)… اما من پا را در يك كفش كرده بودم كه بايد به قم بروم در آن وقت قم مختصر طلبه اى داشت حدود چهار صد نفر بودند…))(5) شيخ محمد حسين مطهرى از لحاظ مادى در تنگنا زندگى مى كرد و با وجود مشقات زيادى كه در جهت تحصيل معاش خانواده تحمل مى كرد از پذيرش وجوه شرعى خوددارى مى نمود و اصولا مخالف گرفتن وجوهات بود. در زمان قاجاريه و اوايل به قدرت رسيدن رضاخان كه محضر نبود براى مردم سند مى نوشت و حق الزحمه اى با رعايت حال افراد دريافت مى كرد. يك بار نايب التوليه آستان قدس به منزل ايشان آمد و دو جلد دفتر در اتاقش نهاد و گفت: حاج شيخ شما بايد اين دفترها را اداره كنيد, شيخ محمد حسين مى پرسد: اينها چيست او مى گويد: دفتر ازدواج و طلاق است. شيخ مى گويد من اهل اين حرف ها نمى باشم, او تإكيد مى نمايد: اين وظيفه شرعى شماست, اگر شما نپذيريد يك فرد لاقيد و محروم از ديانت آن را قبول مى كند و بدين گونه شيخ محمد حسين با رعايت مسايل شرعى اين مسووليت را پذيرفت. با آن كه محضر داشت و محكمه اى شرعى را اداره مى كرد آنقدر نگاهش به سوى پايين بود كه حتى ديدگانش به صورت يك زن نيفتاد, يك بار زنى نزد ايشان آمد و دستش را به سوى شيخ محمد حسين دراز كرد تا وجهى به وى بدهد, شيخ پرسيد اين چيست؟ او گفت: پول است, حاج شيخ پرسيد براى چيست؟ آن زن خاطر نشان ساخت مقدارى وجوه شرعى آورده ام كه به شما بدهم. در اين هنگام مثل اين كه مار يا عقربى او را نيش زده باشد, به گونه اى دستش را كشيد كه به سينه اش خورد و بعد گفت: چرا به من مى دهى, گفتم براى اين كه مصرف كنيد, شيخ محمد حسين گفت نه ببر مشهد يا قم و بعد هم به فرزندان خود توصيه كرده بود: راضى نيستم شماها وجوه شرعى مصرف كنيد, برخى از مردم نزد شيخ محمد حسين مىآمدند و از تب و بيمارى شكايت مى كردند كه وى تب نامه اى در بادام مى نوشت و به آنها مى داد مى خوردند و تبشان قطع مى گرديد.(6) شيخ محمد حسين در عمر پربركت خويش به ترويج دين و ارشاد مردم پرداخت و پاسخگوى مشكلات شرعى مردم فريمان بود, او داناى پرهيزكار, مردى با اخلاص و در تقوا و عمل صالح نمونه بود و به دليل همين وارستگى و پيمودن مسير معرفت به قله مكارم و فضايل رسيد و در پى ساليان متمادى زهد, پارسايى و قناعت به مقامات معنوى نايل گرديد خداوند به پاس اين صداقت و درستى و صفاى روحانى فرزند فرزانه اى چون شهيد مطهرى به عنوان عمل صالح به وى عنايت نمود كه عمر شريف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف كرد و با كج روىها و انحرافات به مبارزه برخاست همو كه با شعاع فروزان خود به انسان ها حيات بخشيد و آنان را از ظلمات جهل و بى ايمانى رهانيد و به فرمايش حضرت امام خمينى در طهارت روح و قوت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود.(7) شيخ محمد حسين به قدرى در جهت تهذيب نفس و تزكيه درون كوشيده بود كه وقتى در زمان رضا خان مإمور ثبت احوال براى تعيين نام خانوادگى به فريمان رفته بود, با ديدن آن سيماى نورانى و ملكوتى نام مطهرى را برايش تعيين كرد, و از آن زمان به محمد حسين مطهرى معروف و مشهور گرديد.(8)
مشعل نورانى در شب هاى ظلمانى مرحوم شيخ محمد حسين مطهرى مصداق اين آيه از قرآن كريم است كه مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و إهليكم))(9) اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خود را حفظ كنيد يعنى با برنامه هاى تربيتى و ارشادى كه پياده كرد خانواده خويش را به سوى خير و صلاح فرا خواند و بذر ايمان را در مزرعه دل و جان فرزندان خويش كاشت و اعمال و رفتارش در خانه به گونه اى بود كه عبادات و موازين دين برايش يك حقيقت محترمى بود نماز برايش اصل بود, روى آوردن به مستحبات و نوافل در متن زندگيش جارى بود و همراه با اين حالات معنوى در نهايت عطوفت و مودت با كودكان و همسر خويش برخورد مى نمود و آنان را به شوق و شعف وامى داشت و چنين روابطى كه حاكى از صميميت و ناشى از صداقت بود آنان را نسبت به برنامه هاى شيخ محمد حسين مشتاق مى ساخت در واقع شيخ محمد حسين تنها مسوول تإمين و رفع مشكلات مالى و اقتصادى خانواده نبود, وجود كيفى او اهميت افزونترى داشت و فرزندان او را به عنوان الگوى رفتارى و فكرى خويش تصور مى كردند, محمد حسين با اين تفكر و احساس زندگى مى كرد كه وجودش براى اهل خانه اهميت دارد و بچه ها به حمايت او نياز خواهند داشت, نسبت به تكاليف دينى و امور اخلاقى فرزندان دقت و توجهى خاص نشان مى داد اما مى كوشيد چهره عبادات و موازين دينى را نزد آنان تلخ و خشك نشان ندهد و همراه با يك لذت معنوى و نشاط روحى باشد به سخنان فرزندان خود با دقت گوش مى داد و آنها را در بروز استعدادهايشان تشويق مى نمود و اين تحسين موجب مى گرديد تا آنان رفتارها و كوشش هاى خويش را به نحو احسن انجام دهند. در ناراحتى ها و غم هاى اهل خانه احساس همدردى داشت و در رفع ناگوارىها تلاش مى كرد و سعى مى نمود احساسات دوران كودكى و نوجوانى را قابل توجه تلقى كرده و در ضمن, اين تمايلات را به سوى ارزشهاى مذهبى و خلق هاى عالى هدايت كند. شهيد مطهرى مى گويد: ((ما از بچگى اين را مى ديديم كه از نظر ايشان (پدرمان) آنچه كه مربوط به دين و مذهب بود در نهايت احترام بود, نماز يك حقيقت محترم بلكه محترمترين حقيقت ها بود. ما حس مى كرديم ماه رمضان كه مىآيد واقعا يك امر قابل احترامى مىآيد يك امرى مىآيد كه دارد استقبال مى شود. از ماه رجب و شعبان به استقبال مى رفتند يعنى مرتب روزه مستحبى مى گرفتند پيشواز مى رفتند, پيشواز رفتن (يعنى) مهمانى دارد مىآيد كه ما داريم استقبالش مى كنيم, معلوم بود كه به سوى يك امر بزرگ و خطير دارند مى روند اگر بچه يك ذره قابل باشد در او اثر مى گذارد, اگر در خانواده اى بچه حس كند كه پدر راستى را به دليل اين كه راستى است (ترك نمى كند و) دروغ اساسا به زبان اين پدر نمىآيد او راستگو مى شود))(10) از اينجاست كه شيخ محمد حسين آيه مورداشاره در صدر اين بخش را بطور عملى در زندگى خود پياده كرد و خانواده خود را براى پيمودن مسير درستى و راستى و رسيدن به چشمه پاكى و تقوا تربيت كرد. البته او اول تمامى رفتارهاى دينى و اخلاقى خويش را كنترل نمود و مهار نفس اماره را در دست گرفت و پس از آن كه در چشمه تقوا و ايمان خود را شستشو داد و جرعه هايى از اقيانوس معنويت را نوشيد اهل خانه را متوجه حقايق ايمانى و گوهرهاى پارسايى نمود. اين مرد بزرگ اهل تهجد و نماز شب بود و جزو صادقين, صابرين و مستغفرين به اسحار محسوب مى گرديد و خواندن نماز شب برايش توإم با لذت بود و به دليل غرق در اين شادىهاى روحانى از لذايذ دنياى روى گردان گشت و به مظاهر آن هيچ اعتنايى نداشت. شهيد مطهرى خاطر نشان مى نمايد: ((چه مانعى دارد كه من ذكر خيرى از پدر بزرگوار خودم بكنم از وقتى كه يادم مىآيد من مى ديدم اين مرد بزرگ و شريف هيچ وقت نمى گذاشت و نمى گذارد كه وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تإخير بيفتد, شام را سر شب مى خورد و سه ساعت از شب گذشته مى خوابيد و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شب هاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بيدار مى شد و حداقل قرآنى كه تلاوت مى كند يك جزء است و با چه فراقت و آرامشى نماز شب مى خواند حالا تقريبا صد سال از عمرش مى گذرد و هيچ وقت من نمى بينم كه يك خواب ناآرام داشته باشد و همان لذت معنوى است كه اين چنين نگهش داشته. يك شب نيست كه پدر و مادرش را دعا نكند يك نامادرى داشته كه به او خيلى ارادتمند است و مى گويد كه او خيلى به من محبت كرده است شبى نيست كه او را دعا نكند يك شب نيست كه تمام خويشاوندان و ذيحقان و بستگان دور و نزديكش را ياد نكند اينها دل را زنده مى كند…))(11) حتى شيخ محمد حسين در مسافرت اين شب زنده دارى را ترك نمى نمود, محمد تقى مطهرى (فرزندش) مى گويد در سال 1346 پدرم به تهران آمد و هنگام برگشتن به فريمان من يك كوپه در قطار گرفتم و همراه ايشان بودم در طول مسير بيشتر بيدار بود و هر يكى دو ساعت يك بار مى رفت وضو مى گرفت و به عبادت مى پرداخت با وجود اين كه حدود صد سال سن داشت با همان حالت حركت قطار وضو مى ساخت و عبا را روى سرش مى كشيد و نماز شب مى خواند و شهيد مطهرى هم اين حالت را از پدر به ارث برده بود,(12) ايشان نيز چه در سفر و چه در حضر مقيد به نماز شب بودند, پس از نماز خصوصا نماز مغرب و عشا, سجده هاى طولانى تا حدود نيم ساعت داشتند و در آخر قنوت هميشه اين دعا را مى خواندند افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد و به راستى اين تفويض امر و توكل در زندگى آن شهيد مشاهده مى گرديد. صوت قرآن آن نامدار عرصه انديشه قبل از خواب هر شب شنيده مى شد و لااقل بيست دقيقه طول مى كشيد. شهيد مطهرى در هنگام تدريس به محصلين خود توصيه مى كردند نماز شب بخوانند و يادآور مى شدند يكديگر را در هنگام به جاى آوردن اين مستحب موكد دعا كنند. در تحصن روحانيان دانشگاه تهران شهيد مطهرى در هر نيمه شب به گوشه اى از محوطه دانشگاه مى رفتند و در آنجا به مناجات مشغول مى شدند. انس با معنويات و درك صحيح از دين ايشان را در پاسدارى از مرزهاى عقيده به نهايت درجه متعهد كرده بود, برخورد ايشان با خطوط انحرافى صرفا يك حساسيت عادى نبود بلكه نتيجه شناخت صحيح از دين و تعهد به آن بود كه خود به خود اين خصلت را در وى پديد مىآورد.(13) حالت معنوى و روح عبوديت اين شهيد والامقام بدون شك تحت تإثير پرورشهاى اخلاقى پدرش بود. حضرت آيه الله خامنه اى به حالات عبادى, صفاى باطن و تزكيه اخلاقى آن فيلسوف فرزانه اشاره كرده و فرموده اند: ((وقتى ايشان به مشهد مىآمد خيلى از اوقات به منزل ما وارد مى شد گاهى هم وارد منزل خويشاوندان همسرشان مى شد فراموش نمى كنم هر شبى كه ما با مرحوم مطهرى بوديم مى ديديم اين مرد نيمه شب نماز شب مى خواند و گريه مى كرد به طورى كه صداى گريه و مناجات او افراد را از خواب بيدار مى كرد يك شب ايشان در منزل ما بود نصف شب از صداى گريه ايشان خانواده ما از خواب پريده بودند البته اول ملتفت نشده بودند صداى كيست اما بعد فهميدند كه صداى آقاى مطهرى است.))(14) به دليل همين تإثيرپذيرىها و تربيت هاى معنوى شهيد مطهرى در حق پدرش احترامات شايسته اى به عمل مىآورد و نتيجه اين كار خير و نيك اين شد كه الطاف الهى مشمول حالش بشود چنانچه مجتبى مطهرى فرزند استاد مى گويد پدرم مى فرمود: گه گاه كه به اسرار وجودى خود و كارهايم مى انديشم احساس مى كنم يكى از مسايلى كه باعث خير و بركت در زندگيم شده و همواره عنايت و لطف الهى را شامل حال من كرده احترام و نيكى فراوانى بوده است كه به والدين خود كرده ام وى مى افزايد مكرر شاهد بودم كه پدرم چه در زمان حيات والدينشان و چه بعد از فوت ايشان براى آنان دعاى خير و از خداوند متعال طلب مغفرت مى كردند استاد نسبت به پدرش فروتنى و احترام خاصى داشت, مجتبى مطهرى اضافه كرده است: به خاطرم مىآيد هرگاه ما به فريمان سفر مى كرديم پدرم تإكيد خاصى داشتند كه ابتدا به منزل پدر و مادرشان بروند. پس از آن اقوامى را كه براى ديدن ايشان و خانواده به منزل آقاى حاج شيخ مىآمدند مى پذيرفتند. در موقع روبرو شدن با پدر و مادر دست آنان را مى بوسيدند و به ما نيز توصيه مى كردند كه دست ايشان را ببوسيم.(15)
انس مقدس شيخ محمد حسين مطهرى يكى از پويندگان طريق بندگى و عبوديت و از سالكان راه ملكوت و معنويت بود كه چشم انتظار بهار طاعت و عبادت و مشتاق دعا و مناجات بود. اين زاهد شب و دل آشناى اقليم توحيد و ولايت و چشنده جرعه هاى دلدادگى و محبت و آرزومند لقإ وصال و طالب قرب و كرامت و صاحب تعالى و فضيلت به گاه رسيدن دوران و ايام بابركت و بزرگ سال همچون ماههاى رجب, شعبان و رمضان بلكه قبل از آن همچون انسان هايى تشنه و مشتاق در انتظار گمشده هاى آشناى خود به سر مى برد تا از آب گوارا و نوشين حيات و معنويت آنها سيراب شود و روح و جان خود را دگر باره تحولى نوين بخشد و زمينه هاى ورود به ميهمانى خدا و درك ليله القدر ماه مبارك را آماده نمايد. او كه در وادى مراقبه و شهود محضر خداى تعالى گام برداشت چه خوب قدر اين ايام را مى دانست و بسيار سخت تر, هوشيارتر و زيرك تر از ابنإ دنيا كه به دنبال آنند تا مبادا سودى فانى و متاعى ارزانى از اين نشئه از دستشان بدر رود مراقب بود نكند كه نفعى باقى و تجارتى راقى براى آن نشئه از كفش ربوده شود كه زيان و خسران را در همين مى ديد چرا كه او ماه رجب را با الهام پذيرى از احاديث ماهى مى دانست كه در آن رحمت الهى بر بندگانش فرو مى بارد و برايش روشن بود كه كمتر ماهى در حرمت و فضيلت به رجب مى رسد چرا كه در احاديث آن را شهرالله يعنى ماه خدا ناميده اند و همين تعبير خود كمال عظمت و بزرگى و اهميت آن را در نزد خداوند متعال آشكار مى نمايد, توصيه رسول اكرم(ص) را در ذهن خود سپرده بود كه رجب ماه استغفار است و اين ايام به حضرت على(ع) هم تعلق دارد چرا كه شعبان را ماه رسول اكرم(ص) و رمضان را ماه خدا و رجب را ماه اميرالمومنين على(ع) هم ناميده اند. شيخ محمد حسين اين ماه را به روزه دارى مى گذراند و اجازه نمى داد از فضيلت هايى كه براى روزه دارى در اين ماه در نظر گرفته شده محروم بماند, دعاى رجبيه را كه كوتاه اما عميق و پرمعنا است با حالى خاص مى خواند. استاد شهيد مرتضى مطهرى ذيل تفسير سوره ملك گفته است: ((ما كه بچه بوديم در منزل خود ما (من از هفت سالگى و هشت سالگى كاملا يادم هست) اصلا اين كه ماه رجب دارد مىآيد مشخص بود مى گفتند يك هفته به رجب مانده, پنج روز مانده, سه روز مانده, امشب احتمالا اول ماه رجب است برويم براى استهلال. مى رفتند براى استهلال, ماه را ببينند, شب اول ماه رجب است. اعمال ماه رجب را بجا بياورند. در مسجد كه جمع مى شدند همه صحبت آمدن ماه رجب بود ماه مبارك رجب و شعبان پيش درآمدهاى ماه مبارك رمضان هستند. من از بچگى هميشه اين را مى ديدم. مرحوم ابوى ما و مرحومه والده ما غير از اول و آخر ماه رجب و غير از ايام البيض (يعنى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم اين ماه كه اعمال بالخصوصى دارد و عمل معروفش به نام عمل ام داود را ما آن زمان كه بچه بوديم بجا آورده بوديم بعد بزرگ شديم فراموش كرديم. به تبع آن جوى كه آن وقت وجود داشت يعنى آب جارى اى كه در آن وقت بود ولى وقتى كه آبى رفت و مخفى شد ديگر كيست كه از نو آن را جارى كند) غير از روز اول و روز آخر و سه روز وسط حداقل پنجشنبه ها و جمعه ها روزه بودند و بلكه مرحوم ابوى ما در بعض از سال ها دو ماه رجب و شعبان را پيوسته روزه مى گرفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مى كردند يعنى اين سه ماه را يكسره روزه مى گرفتند. اصلا اين ماه, ماه استغفار و توبه و عبادت است…))(16)
علاقه به امام خمينى (قدس سره) در سال 1326 هـ. ش شهيد مطهرى از قم به فريمان آمد تا با والدين خويش ديدارى تازه كند زيرا از سال 1316 كه به قم عزيمت نمود سالى يك يا دو مرتبه به ديار خويش و وطن مإلوف مىآمد. در اين سال (1326) شهيد مرتضى مطهرى براى زيارت بارگاه حضرت رضا(ع) به مشهد آمد بر حسب اتفاق حضرت امام خمينى هم براى زيارت به مشهد آمده بودند, ايشان از حضرت امام دعوت نمود كه به فريمان تشريف بياورند, امام هم پذيرفت و به اتفاق تنى چند از فضلاى مشهد از جمله مرحوم شيخ مصطفى قزوينى, مرحوم شيخ كاظم دامغانى, مرحوم حاج ميرزا على اكبر نوغانى, مرحوم شيخ غلامحسين بادكوبه اى به فريمان آمدند و چند شبى در اين ديار ميهمان شيخ محمد حسين بودند, مرحوم نوغانى كه مرد بذله گويى بود با شيخ محمد حسين شوخى مى كرد و او هم جالب و به جا جواب مى داد در اين حال حضرت امام به ميرزا على اكبر نوغانى فرموده بودند چه حريف ماهرى دارى. آن زمان فريمان شهر نبود و حالت قصبه اى را داشت و اتومبيلى هم نداشت و براى اين كه ميهمانان به ديدن سد فريمان بروند چند رإس اسب تهيه كردند زيرا آنان و از جمله حضرت امام تإكيد داشتند كه اين مكان را از نزديك ملاحظه كنند. در اتاق شيخ محمد حسين كه بزرگ و همچون حسينيه بود حاضران نماز جماعت را به امامت مرحوم شيخ قزوينى اقتدا كردند. امام در اين سفر به قدرى نسبت به شيخ محمد حسين ارادت پيدا كرده بودند كه شهيد مطهرى گفته بود هر موقع حاج آقا روح الله مرا مى بيند مى گويد: آقا چطور است, محمد على مطهرى مى گويد يك بار كه به قم رفته بودم در منزل امام به خدمت ايشان رسيدم و سوالهايى را كه پدر ما از ايشان داشتند پرسيدم, حضرت امام خيلى به شيخ محمد حسين علاقه داشتند و ايشان هم فريفته امام بودند.(17) امام خمينى با شيخ محمد حسين مطهرى مكاتبه داشت و چون يكى از دختران وى به رحمت ايزدى پيوست طى نامه اى وفات آن بانو را به ايشان تسليت گفت چنانچه شيخ محمد حسين مطهرى در نامه اى خطاب به فرزندش مرتضى مطهرى مى نويسد: ((نور چشمان محترم آقا شيخ مرتضى ادام الله توفيقاته و تإييداته ان شإالله تعالى قرين صحت و عافيت بوده و خواهيد بود نامه اى از طرف حضرت آيه الله حاجى آقا روح الله دامت بركات وجوده الشريف به دست مبارك رسيد و به شرف مطالعه آن نائل شدم مشتمل بر بذل عطوفت و اعطإ تسليت نسبت به اين حقير بى بضاعت, كمال تشكر را دارم و از خداوند مسئلت مى نمايم كه مرا به شرف ملاقات و حضور مبارك نائل فرمايد كه آن را براى خود فوزى عظيم مى دانم البته از اين جانب ابلاغ سلام كامل بنمائيد و عذر مى خواهم كه موفق نشدم و حالم مقتضى نيست كه عريضه كه قابل مطالعه ايشان باشد عرض نمايم والسلام عليه والسلام عليكم و رحمه الله, محمد حسين مطهرى)).(18)
به سوى سراى سرور در سال 1323 هـ.ق شيخ محمد حسين مطهرى با دختر ملاجعفر روحانى كه سكينه نام داشت ازدواج نمود و از وى صاحب پنج پسر و دو دختر گرديد, بزرگترين آنها دخترى بود كه در سال 1331 هـ.ش بر اثر سل استخوانى از دنيا رفت, شهيد مطهرى برجسته ترين آنهاست كه در تاريخ 12 بهمن 1298 هـ.ش مطابق 12 جمادى الثانى 1338 هـ.ق ديده به جهان گشود.(19) اين بانوى وارسته از حافظه اى قوى برخوردار بود, استاد مطهرى و برادرش محمد على, مقدمات عربى را در فريمان نزد پدر خواندند و مادرشان نيز به اين درس حاضر مى گرديد و گاهى كه آن دو برادر صبح ها قرآن مى خواندند و شيخ محمد حسين صرف و نحو و برخى از كلمات قرآن را از آنان مى پرسيد هرگاه در جواب دادن در مى ماندند مادرشان چون درس را گوش داده بود پاسخ صحيح را مى گفت. از سه سالگى به بعد تمام خاطرات يادش بود, نيروى بيان و نطق همسر شيخ محمد حسين خيلى قوى, جالب و در خور تحسين بود و اگر در مجلسى كه پانصد زن حضور داشتند مى نشست تنها او لب به سخن مى گشود و نكات خوبى را مطرح مى كرد, از شجاعت نيز بهره اى داشت, طب سنتى را مطالعه كرده بود و تمام مطالب كتاب تحفه حكيم مومن را از حفظ بود و در مدت 60 سال براى زنان در فريمان طبابت كرد بدون اين كه حتى يك نفر در اثر طبابت او از بين برود, از بيماران پول نمى گرفت و هزينه ها را هم خودش مى داد. وى به محرومان هم رسيدگى مى كرد و اگر مالى بدست مىآورد مستمندان را از آن برخوردار مى نمود, استاد شهيد مرتضى مطهرى حافظه عالى, استعداد فوق العاده توانايى نطق و خطابه و رسيدگى به فقيران را از مادرش بانو سكينه به ارث برده بود.(20) استاد شهيد مرتضى مطهرى به مادرشان علاقه خاصى داشتند و چون در دوم ارديبهشت سال 1345 اين بانوى پاك سرشت دار فانى را وداع گفت استاد در فريمان حضور نداشت و با اين كه پس از چهل روز به وطن آمد به قدرى گريستند كه زن و مرد از گريه ايشان گريستند.(21) مرحوم محمد حسين مطهرى حتى در آخرين شب حيات خويش اين توفيق را بدست آورد كه نماز شب را بجا آورد و در روز ارتحال, يعنى جمعه هفتم شوال مطابق 5 آذر 1350 بر سر سفره نشسته بودند و لقمه سوم را در دهن گذاشته بودند كه به سراى باقى شتافتند. مى گويند در لحظات آخر به گونه اى نگاه مى كردند كه انگار كسى دارد وارد مى شود. مى خواستند جنازه آن مرد وارسته را نگاه دارند تا برادران ديگر هم بيايند اما مردم اجازه ندادند. قبلا در وصيتى گفته بود مرا در خواجه اباصلت دفن كنيد, پرسيدند چرا؟ ممكن است بتوانيم شما را در صحن مقدس امام رضا(ع) دفن كنيم جواب داد: نه آنجا را دائم عوض و بدل مى كنند. خواجه اباصلت كنار راه زوار امام رضاست گرد وغبار زوار امام هشتم روى قبرم مى نشيند كفايت مى كند از اين رو بنابر وصيت خودشان پيكرش را در كنار مرقد خواجه اباصلت هروى دفن كردند. شهيد مطهرى صبح روز بعد آمد و از بابت اين كه در تشييع جنازه پدر حضور نداشت ناراحت شد و گفت چرا صبر نكرديد من بيايم؟ جواب دادند مردم جمع شدند و ايشان را با احترام و شكوه خاصى دفن كردند.(22) استاد مطهرى در مسجد مروى تهران براى پدرش مجلس فاتحه ترتيب داد و از مرحوم استاد محمد تقى فلسفى دعوت كرد كه منبر برود و او هم پذيرفت, بسيارى از فضلاى حوزه و دانشگاه در اين مراسم شركت كردند.(23) اين نوشتار را با تسليت نامه امام خمينى خطاب به استاد مطهرى به مناسبت ارتحال پدرش به پايان مى بريم: ((سيزده محرم 1392 هـ.ق بسمه تعالى خدمت جناب مستطاب عماد الاعلام و حجه الاسلام آقاى مطهرى دامت افاضاته به طورى كه از مكه معظمه اطلاع رسيد مرحوم حجه الاسلام آقاى ابوى رحمه الله به رحمت ايزدى پيوسته اند از خداوند تعالى علو درجات ايشان و صبر و اجر جنابعالى و ساير بستگان را خواستار است به ايشان علاقه خاصى داشتم. انا ان شإ الله تعالى اليه لاحقون. از جنابعالى اميد دعاى خير دارم والسلام عليكم. روح الله الموسوى الخمينى))(24) پى نوشت ها: 1 . پاره خورشيد, ص70. 2 . فلسفه تاريخ, ج اول, متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى, ج اول, ص128. 3 . علل گرايش به ماديگرى, ص76, جلوه هاى معلمى استاد, ص21, شهيد مطهرى مرزبان بيدار, ص26. 4 . آشنايى با قرآن, ج7, شهيد مطهرى ص151. 5 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى استاد شهيد مرتضى مطهرى, ج اول, ص11 ـ 12. 6 . اظهارات محمد تقى مطهرى فرزند شيخ محمد حسين مطهرى (نك: پاره خورشيد, ص71). 7 . مطهرى مشعلى و دژى, روزنامه اطلاعات, شماره 21614, ص6. 8 . سرگذشت هاى ويژه… ج3, ص159. 9. سوره تحريم, آيه6. 10. آشنايى با قرآن, ج8, ص101. 11. حق وباطل, شهيد مطهرى, ص170 ـ 172, جلوه هاى معلمى استاد, ص27. 12. پاره خورشيد, ص91. 13. همان, ص140, سرگذشت هاى ويژه… ج3, ص162. 14. سرگذشت هاى ويژه, ج1, ص56. 15. پاره خورشيد, ص110 ـ 111 ; سرگذشت هاى ويژه ج2, ص149. 16. آشنايى با قرآن, ج8, ص233. 17. پاره خورشيد, ص52, 59, 90 و 96. 18. لمعاتى از شيخ شهيد, ص21. 19. سراى اهل صفا, از نگارنده, ص154, روزنامه اطلاعات, شماره هاى 21614 و 21914. 20. پاره خورشيد, ص71 ـ 73. 21. سرگذشت هاى ويژه, ج2, ص150 و نيز لمعاتى از شيخ شهيد, ص24 و مإخذ قبل ص63. 22. پاره خورشيد, ص49 و 53 و 138 و نيز لمعاتى از شيخ شهيد, ص30. 23. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى, ص437. 24. لمعاتى از شيخ شهيد, ص30.
چكيده: دولت عاليترين نهاد سياسى است كه اقتدارات ملى را در دست دارد و حاكميت آن كليه نهادهاى حاكم جامعه را در بر مى گيرد, چنين قدرت براى حكومت وقتى منطقى و مقبول است كه بر پايه قانونى استوار باشد كه از منبع پذيرفته شده اى نشإت گرفته و مشروعيت آن ملاك مقبولى داشته باشد. در رژيمهاى مردمى آرإ عمومى منبع قدرت حكومت و به تعبير ديگر دموكراسى ملاك مشروعيت آن شناخته شده است, در مورد حكومت اسلامى(1) نيز اين سوال مطرح است كه منبع قدرت حكومت و ملاك مشروعيت آن كدام است؟ آيا در مشروعيت آن مردم نقش دارند يا نه؟ اين مقاله براى رسيدن به پاسخ سوال مطرح شده مسائل زير را از ديدگاه نهج البلاغه مورد بررسى قرار داده است: 1ـ لزوم حكومت از اين ديدگاه 2ـ مردم از منظر حكومت 3ـ حكمرانان خزانه دار و امين مردم اند 4ـ شرايط حاكم اسلامى 5ـ نقش مردم در گزينش حاكم. با بررسى مسائل ياد شده معلوم مى شود كه وجود حكومت در جامعه از ديدگاه نهج البلاغه يك ضرورت است و بدون آن هيچگونه تعالى امكان پذير نيست, پس حكومت از اين ديدگاه يك وسيله است و ارزش آن تنها در صورتى است كه وسيله اجرإ عدالت و احقاق حقوق مردم باشد, بنابراين حاكم بايد شرايط خاصى را داشته باشد و بدون آنها نمى تواند به عنوان حاكم اسلامى امور را بدست گيرد و بدون آن شرايط حكومت هيچ فردى مشروع نخواهد بود. در تعيين و گزينش فردى كه شرايط حكومت را به بهترين شكل دارا باشد راه مورد پذيرش ومعقول جز انتخاب مردم نمى باشد و در اينجاست كه مردم نقش اصلى را بازى مى كنند يعنى از ميان افرادى كه داراى اين شرايط هستند فردى را با رإى و بيعت خود گزينش مى كنند و بدين وسيله حكومت مشروعيت لازم را بدست مىآورد. مطالعه تاريخ نشان مى دهد كه انسان به جهت زندگى اجتماعى ناگزير از آن است كه نيازهاى خود را از طريق يك نظام اجتماعى و همكارى و تعاون در آن نظام بدست آورد. از سوى ديگر تعارض و تزاحم خواسته هاى بشرى و روح استخدام او نياز به قوانين اجتماعى را تشديد مى كند. طبيعى است وجود قانون به تنهايى در تإمين اين هدف كافى نيست بلكه نياز به قدرت اجرايى دارد كه حكومت غير از اين نمى باشد. ارتقإ بشر در مسائل فرهنگى و اخلاقى و اجتماعى اين نياز را برطرف نمى سازد بلكه به جهت رشد و توسعه قلمروهاى زندگى بشر اين نياز شديدتر احساس مى شود, لذا ضرورت تشكيل حكومت براى ايجاد نظم و عدالت و تعالى زندگى بشر عقلا از قضايايى است كه تصور دقيق آن ما را از توسل به استدلال بى نياز مى كند. اين ضرورت در منطق نهج البلاغه با تعابيرى كه در زير برخى از آنها را از نظر مى گذرانيم آمده است:
الف ـ لزوم نظم در جامعه: امام على(ع) در لزوم حكومت و ضرورت وجود آن فرمود: ((مردم ناگزير از امير و حاكم اند يا نيكوكار و يا بدكار, تا در سايه حكومت وى مومن به كار خويش پردازد و كافر نيز از مواهب زندگى بهره مند گردد و مردم زندگى خويش را در آن حكومت بسر برند و به وسيله وى اموال بيت المال جمع آورى شود و به كمك وى با دشمنان مبارزه گردد, جاده ها امن و امان شده و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته شود و نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران در امان باشند. ))(2) امام على(ع) اين مطالب را در برابر خوارج فرمود كه آنان در آغاز امر مدعى بودند با وجود قرآن از حكومت بى نيازيم و با شعار ((لا حكم الا لله)) كه از قرآن اقتباس كرده بودند اساس حكومت را نفى مى كردند. امام(ع) نفى هر قانون جز قانون الهى را مى پذيرد, ولى معنى آن را نفى حكومت و نامشروع بودن فرمانروايى نمى داند و در آغاز سخن صريحا مى فرمايد كه اين شعار خوارج ((كلمه حق يراد بها الباطل نعم انه لا حكم الا لله ولكن هولإ يقولون لا امره الا لله!)) يعنى اين سخن خوارج (لا حكم الا لله) درست است ولكن مقصود آنان از اين حرف آن است كه جز خدا فرمانروايى نيست و اين نادرست است آنان سخن حقى را بر زبان مىآورند و از آن معنى باطلى را منظور مى دارند امام(ع) در سخن ديگر اين حقيقت را چنين بيان مى كند: ((وال ظلوم غشوم خير من فتنه تدوم))(3) فرمانرواى ظالم ستمگر كه بر مردم حكومت بكند از آشوب مداوم و پايدار بهتر است. امام(ع) به نظم جامعه بسيار ارج مى نهد, در وصيت خود به فرزندانش قبل از هر وصيت ديگر و به محض سفارش به تقوى نظم امور را تإكيد مى كند: ((اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم امركم))(4) شما و تمام فرزندان و فاميلم و هر كسى را كه كتاب من به او مى رسد به پرواى الهى و نظم كارهايتان وصيت مى كنم. اين نشانگر آن است كه جلوگيرى از فته و هرج و مرج از ديدگاه نهج البلاغه بسيار مهم است, زيرا تمام كارها در يك جامعه منظم قابل پياده شدن است, اين هم بديهى است كه چنين نظمى بدون قدرت حاكم و وجود حكومت امكان پذير نيست.
ب ـ ستم گرى و ستمكشى ممنوع است: گرچه ضرورت نفى ستم يك حكم عقلى و از مستقلات عقلى است در بيان شرع و زبان دين نيز به صورت ارشادى تبيين شده و بر آن تإكيد زياد شده است و اين نيز واضح است كه دفع ظلم بدون قدرت اجرايى لازم, امكان ندارد كه نتيجه منطقى اين سخن لزوم و وجود حكومت براى نفى ستمگرى و ستم كشى است. امام على(ع) مى فرمايد: ((… و ما اخذ الله من العلمإ على آن لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و لقيت آخرها بكاس اولها… ))(5)… اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه در برابر شكمبارگى ظالم و گرسنگى مظلوم سكوت نكنند من مهار شتر خلافت و حكومت را رها مى ساختم و از آن صرفنظر مى كردم.
ج ـ نفى تسلط و حاكميت بيگانه بر مسلمان: قرآن كريم سيادت مسلمانان و برترى كلمه حق را بيان داشته و خواهان عملى شدن آنهاست(6) و بسيار روشن است كه اين دو بدون يك قدرت سياسى كه وحدت و نظم ميان مسلمانان ايجاد كند, ممكن نيست, لذا امام(ع) مى فرمايد: ((فرض الله… الامامه نظاما للامه))(7) خداوند امامت ـ تشكيل حكومت و وجود رهبرى ـ را براى پايدارى امت لازم نمود. حكومت براى اجراى عدالت امام(ع) همانند هر انسان الهى و مرد ربانى حكومت و زعامت جامعه را به عنوان يك پست و مقام دنيوى كه مايه فخر باشد و حس جاه طلبى بشر را اشباع كند و به عنوان هدف زندگى, سخت تحقير مى كند و آن را بسيار بى ارزش مى شمارد, آن را مانند ديگر مظاهر مادى دنيا از استخوان خوكى كه در دست انسان خوره اى باشد بى مقدارتر مى شمارد, اما همين حكومت و زعامت را در مسير اصلى و واقعيش يعنى به عنوان وسيله اى براى پياده كردن عدالت و احقاق حق و خدمت به جامعه فوق العاده مهم مى شمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب فرصت طلب مى گردد و از شمشير زدن براى حفظ و نگهداريش از دستبرد چپاولگران دريغ نمى ورزد. ابن عباس در زمان خلافت على(ع) بر آن حضرت وارد شد در حالى كه امام(ع) با دست خودش كفش كهنه خويش را پينه مى زد از ابن عباس پرسيد قيمت اين كفش چقدر است؟ ابن عباس گفت ارزشى ندارد, امام فرمود ارزش همين لنگه كفش كهنه در نظر من از حكومت و امارت بر شما بيشتر است جز اينكه بوسيله آن عدالت را پياده كرده و حقى را به صاحبش برسانم يا باطلى را از ميان بردارم.(8) پس از نظر نهج البلاغه آن اصلى كه مى تواند تعادل جامعه را حفظ كند و همه را راضى نگهدارد و پيكره اجتماع را سالم ساخته و به روح جامعه آرامش بخشد حكومتى است كه عدالت را سرلوحه خود قرار دهد, زيرا ظلم و جور قادر نيست حتى روح خود ستمگر و روح آن كسى را كه به نفع او ستمگرى مى شود, راضى و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمديدگان و پايمال شدگان حق. در مقابل, عدالت بزرگ راهى است عمومى كه همه را مى تواند در خود بگنجاند. و بدون مشكلى عبور دهد اما ظلم و جور كوره راهى است كه حتى فرد ستمگر را به مقصد نمى رساند. همانطور كه در تاريخ آمده است خليفه سوم بخش عظيمى از اموال عمومى مسلمانان را در دوره خلافت خود تيول خويشاوندان و نزديكانش قرار داد اما همينكه على(ع) حكومت و زمام امور را بعد از وى به دست گرفت به عنوان يك حاكم, وظيفه خود مى دانست عدالت را پياده كند و لذا مى فرمايد: ((به خدا قسم, اگر با آن اموال, براى خودشان زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند باز هم آن را به بيت المال و خزانه عمومى مسلمانان برمى گردانم زيرا: ((فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق))(9) همانا در عدالت گنجايش و وسعت خاصى است كه مى تواند همه را در بر گيرد و در خود جاى دهد و آن كس كه بيمار است و اندامش نامناسب شده ـ در عدالت نمى گنجد ـ بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور بر وى تنگتر است)) امام(ع) به قدرى عدالت را مهم و مراعات آن را وظيفه حاكم دانسته كه كوچكترين ملاحظه كارى در مورد آن را نمى پذيرد و هرگز عدالت را فداى مصلحت نمى كند. تبعيض و دوختن دهنها با لقمه هاى بزرگ همواره ابزار لازم سياست قلمداد شده است اما بعد از خليفه سوم مردى زمامدار و كشتى سياست را ناخدا شده است كه دشمن اين ابزار است, هدفش مبارزه با اين نوع سياست بازى است. طبعا از همان روز اول انسانهاى متوقع يعنى همان مردان و رجال سياست, رنجيده خاطر شده و در نتيجه مشغول خرابكارى شدند و درد سرهايى فراهم آوردند. دوستان به حضور امام (ع) آمدند و با نهايت خلوص تقاضا كردند كه به خاطر مصلحت مهمتر در سياست خود انعطافى پديد آورد. پيشنهاد كردند كه خودت را از درد سر اين افراد راحت كن و به قول سعدى ((دهن سگ به لقمه دوخته به)) اينها افرادى با نفوذ و برخى از اينها از معروفان صدر اول اسلام هستند و حكومت مدينه فعلا در مقابل دشمن فريبكار و بى ايمان مثل معاويه قرار دارد كه ايالت مهمى از سرزمين اسلام مثل شام را در اختيار گرفته است چه مانعى دارد كه به خاطر مصلحت فعلا موضوع مساوات و برابرى در مورد بيت المال را مسكوت بگذارى؟ امام(ع) در جواب فرمود: ((إتامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه!؟ والله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السمإ نجما لو كان المال لى لسويت بينهم فكيف و انما المال مال الله…))(10) مرا فرمان مى دهيد تا پيروزى را به ستم كردن به كسى كه والى او هستم بجويم؟ از من مى خواهيد كه عدالت را به پاى سياست وسيادت قربانى كنم؟!) قسم به خدا تا جهان ادامه دارد و ستاره اى در آسمان پى ستاره اى برآيد نخواهم پذيرفت ـ من و تبعيض! ـ اگر مال از آن من بود همگان را برابر مى داشتم تا چه رسد كه مال از آن خدا باشد.. ..)) امام(ع) چگونه مى توانست چنين پيشنهادى را بپذيرد در حالى كه براى پاسدارى از عدالت حكومت را پذيرفته است. خود حضرت مى فرمايد: ((اگر آن اجتماع عظيم مردم نبود و اگر با وجود ياور حجت بر من تمام نمى شد و اگر خدا از دانشمندان پيمان نگرفته بود كه در مقابل شكمبارگى ظالم و گرسنگى مظلوم ساكت و آرام ننشينند همانا افسار خلافت را روى دوشش مى انداختم و مانند روز اول كنار مى نشستم.))(11)
رابطه مردم با حكومت از ديد نهج البلاغه يكى از مسايلى كه در تبين مشروعيت حكومت راهگشايى دارد اين است كه حكومت به مردم و به خود با چه ديده اى نگاه مى كند آيا با اين چشم كه آنها برده و مملوك اند و حكومت مالك و صاحب اختيار؟ يا با اين چشم نگاه مى كند كه آنها صاحب حق اند و او خود تنها امين و وكيل و نماينده است؟ در صورت اول هر خدمتى به مردم انجام دهد از نوع تيمارى است كه مالك يك حيوان براى حيوان خويش انجام مى دهد و در صورت دوم از نوع خدمتى است كه يك امين صالح انجام مى دهد. اعتراف حكومت به حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى كه مشعر بر نفى حق حاكميت آنهاست از شرايط اوليه جلب رضايت و اطمينان آنان است. يكى از علل گرايش به ماديگرايى در غرب نارسايى مفاهيم كليسايى از نظر حقوق سياسى است, اربابان كليسا در اروپا نوعى پيوند غير واقعى ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حقوق سياسى مردم و تثبيت حكومتهاى استبدادى از طرف ديگر برقرار كردند. در نتيجه چنين فرض شد كه يا بايد خدا را بپذيريم و حق حكومت را از طرف او تفويض شده به افراد معينى كه هيچ نوع امتياز روشنى ندارند تلقى كنيم و يا خدا را انكار كنيم تا بتوانيم خود را صاحب حق بدانيم! در مرحله اى كه استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه اين انديشه بودند كه حق حاكميت از آن مردم است و كليسا و يا طرفداران آن اين فكر را عرضه كردند كه مردم در زمينه حكومت فقط تكليف و وظيفه دارند نه حق! همين فكر كافى بود كه تشنگان آزادى و دموكراسى و حكومت را بر ضد كليسا بلكه بر ضد دين و خدا به طور كلى برانگيزد.(12) اين طرز تفكر در فرهنگ غرب و شرق ريشه بسيار قديمى دارد: ژان ژاك روسو در قرارداد اجتماعى مى نويسد: ((فيلون ـ حكيم يونانى در قرن اول ـ نقل مى كند كه كاليگولا – امپراطور خونخوار روم ـ مى گفته است همان قسمى كه چوپان طبيعه بر گله هاى خود برترى دارد رهبران قوم جنسا بر مردم خويش تفوق دارند و از استدلال خود نتيجه مى گرفته است كه آنها نظير خدايان و رعايا نظير چهارپايان مى باشند.)) در قرون جديد اين فكر تجديد شد و چون كليسا رنگ مذهب و خدا گرفت احساسات بر ضد مذهب برانگيخت. در همان كتاب مى نويسد: ((گرسيوس ـ از رجال سياسى و تاريخ نويس هلندى در هفده ميلادى ـ قبول ندارد كه قدرت روسا فقط براى آسايش مردم خود ايجاد شده است و گويد بندگان براى راحتى اربابان هستند نه اربابان براى راحتى و آسايش بندگان))(13) چنانچه ملاحظه مى شود در اين ديدگاه ها مسئوليت در مقابل خدا موجب سلب مسئوليت در مقابل مردم فرض شده است مكلف و موظف بودن در برابر خداوند كافى دانسته شده است براى اينكه مردم هيچ حقى نداشته باشند و عدالت همان باشد كه حكمران انجام مى دهد و ظلم براى او مفهوم و معنى نداشته باشد. آنچه در اين ديدگاهها وجود ندارد اين است كه اعتقاد وايمان به خداوند پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقى شود, منطق نهج البلاغه در باب حق و عدالت بر اين اساس است كه ايمان به خداوند نه تنها زير بناى انديشه عدالت و حقوق ذاتى مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه مى توان وجود حقوق ذاتى و عدالت واقعى را به عنوان دو حقيقت مستقل از فرضيه ها و قراردادها پذيرفت, بلكه بهترين ضامن اجراى آنهاست. امام على(ع) در اين مورد چنين مى فرمايد: ((خداوند براى من به موجب اينكه ولى امر و حكمران شما هستم حقى بر شما قرار داده است و براى شما نيز بر من همان اندازه حق است كه از من بر شما, همانا حق وسيع تر چيزهاست كه وصف آن گويند و مجال آن تنگ است براى عمل كردن و انصاف دادن ـ رفتن خط راست باريك, سخت است و تنگ ـ حق به سود كسى جريان مى يابد مگر آنكه به زيان او نيز جارى گردد و حقى از ديگران بر عهده اش ثابت مى شود ـ همينطور ـ حقى بر زيان كسى جارى نمى شود مگر اينكه به سود او نيز جارى مى گردد.))(14) چنانچه ملاحظه مى شود در اين بيان همه سخن از خدا, حق و وظيفه است اما نه به اين شكل كه خداوند به بعضى از افراد مردم فقط حق اعطا فرموده است و آنان را تنها در برابر خود مسئول قرار داده است و برخى ديگر را از حقوق محروم كرده است و آنان را در مقابل خود و صاحبان حقوق بى حد و مرز مسئول قرار داده است و در نتيجه عدالت و ظلم ميان حاكم و محكوم مفهوم نداشته باشد. امام اميرالمومنين(ع) براساس اصل فوق در ادامه همان خطبه مى فرمايد: ((با من آن سان كه با ستمگران سخن مى گويند سخن نگوييد, القاب پر طمطراق برايم به كار نبريد, آن ملاحظه كاريها و موافقتهاى مصلحتى كه در برابر مستبدان اظهار مى دارند در برابر من اظهار مداريد, با من به سبك سازشكارى معاشرت نكنيد, گمان مبريد كه اگر به حق سخنى به من گفته شود بر من سنگين آيد, عمل به حق و عدالت بر او سنگين تر است بنابراين از سخن حق يا نظر عادلانه خوددارى نكنيد.))(15)
حاكم خزانه دار و امين مردم: نتيجه منطقى مطالب فوق, همانطور كه نهج البلاغه به صراحت اعلام مى كند, اين است كه فرمانروا امين و پاسبان حقوق مردم و مسئول در برابر آنان است يعنى مسئول بودن در برابر خدا مستلزم اين نيست كه در برابر مردم مسئول نباشد و اگر بناست از اين رو ـ فرمانروا, مردم ـ يكى براى ديگرى باشد اين فرمانرواست كه براى توده مردم محكوم است نه توده, محكوم براى فرمانروا, بلاتشبيه چوپان براى گوسفند است نه گوسفند براى چوپان, پس حكومت كردن بر مردم, وديعه و امانت مردم در دست حاكم است. قرآن كريم در مورد امانت بودن حكومت در دست حاكم مى فرمايد: ((ان الله يإمركم ان تودوا الامانات الى اهلها…;(16) خداوند بر شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد.)) مرحوم طبرسى در تفسير اين آيه گويد: ((در معناى اين آيه چند قول است: يكى اينكه منظور امانتهاست اعم از الهى و غير الهى, مالى و غير مالى. دوم اينكه خطاب به فرمانروايان است, پروردگار عالم به فرمانروايان دستور مى دهد با ادإ امانت به رعايت كردن مردم قيام كنند سپس در تفسير آيه بعد ((يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم)) مى گويد چون در آيه قبل به فرمانروايان دستور داده حق رعيت را ادإ كرده وبا انصاف رفتار كنند در اين آيه متقابلا از مردم خواسته است از اولوا الامر اطاعت كنند.))(17) در تفسير شريف الميزان نيز در بحث روايى كه در ذيل اين آيه آمده است از تفسير درالمنثور از امام على(ع) چنين نقل مى كند: ((حق على الامام ان يحكم بما انزل الله و ان يودى الامانه فاذا فعل ذلك فحق على الناس ان يسمعوا له… بر امام لازم است در ميان مردم آن چنان حكومت كند كه خداوند دستور آن را فرو فرستاده است و امانتى كه خداوند بر او سپرده است ادا كند هرگاه چنين كند بر مردم لازم است كه فرمان او را گوش فرا دهند و اطاعتش را فرض دانسته و دعوتش را اجابت كنند.))(18) چنانچه ملاحظه مى شود قرآن كريم حاكم و سرپرست جامعه را امين و نگهبان جامعه مى شناسد و حكومت را امانت دانسته كه به او سپرده شده است و بايد ادا نمايد, برداشت ائمه و شخص امام على(ع) نيز چنين است. امام(ع) در نامه هاى خود به فرمانروايان چنين مى فرمايد: (در نامه به فرماندار آذربايجان): ((و ان عملك ليس لك بطعمه ولكنه فى عنقك امانه و انت مسترعى لمن فوقك… ))(19) مبادا چنين پندارى كه امارتى كه به تو سپرده شده است شكارى است كه به چنگ افتاده است, نه بلكه امانتى است كه به گردنت گذاشته شده است و مافوق تو رعايت و نگهدارى حقوق مردم را از تو مى خواهد.)) در فرمان معروف حضرت به مالك اشتر دارد كه : ((و لا تقولن انى موتمر آمر فاطاع فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير…))(20) مگو من اكنون بر آنان مسلط هستم از من فرمان دادن است واز آنها اطاعت كردن كه اين عين راه يافتن فساد در دل و ضعف در دين و نزديك شدن به سلب نعمت است. در بخشنامه اى كه به مإموران جمع آورى زكات مى نويسد مى فرمايد: ((به عدل و انصاف رفتار كنيد, به مردم درباره خودتان حق بدهيد و در برآوردن حاجات مردم تنگ حوصلگى نكنيد كه شما خزانه داران مردم و نمايندگان آنها و سفيران امام هستيد.))(21) پى نوشت ها: 1 ـ موضوع اين مقاله مربوط به عصر غيبت معصوم(ع) است و هرگز نبايد بحث امامت معصوم را با حكومت در عصر غيبت خلط نمود, گرچه در مورد امام معصوم نيز غيبت امامت نيز نياز به پذيرش مردم دارد. 2 ـ نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه4. 3 ـ غرر الحكم و درر الكلم, آمدى, ترجمه انصارى, ج2, حرف واو, شماره50. 4 ـ نهج البلاغه شهيدى نامه 47, و خطبه158. 5 ـ همان, خطبه3. 6 ـ نهج البلاغه كلمات قصار, 252, غرر الحكم و دررالكلم, ج4, ص457, چاپ دانشگاه آخرين عبارت در حرف (فا). 7 ـ همان خطبه33. 8 ـ لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا 141 / نسإ و نيز: و جعل كلمه الذين كفروا السفلى و كلمه الله هى العليإ 40 / توبه. 9 ـ نهج البلاغه, خطبه15. 10 ـ نهج البلاغه شهيدى, ص124, خطبه126. 11 ـ همان, خطبه سوم. 12 ـ سيرى در نهج البلاغه, مرتضى مطهرى, قم, صدرا, ص118. 13 ـ قرارداد اجتماعى, 37 و 38, به نقل سيرى در نهج البلاغه, ص120 ـ 121. 14 و 15 ـ نهج البلاغه, دكتر شهيدى و صبحى الصالح, خطبه 216. 16 ـ قرآن كريم, سوره نسإ آيه58. 17 ـ تفسير مجمع البيان, طبرسى, ج3, ص64. 18 ـ تفسير الميزان, محمد حسين طباطبايى, ج4, ص385. 19 و 20 و 21 ـ نهج البلاغه, ترجمه شهيدى, نامه5, ص326, قسمتى از نامه مالك اشتر, نامه5, ص324.
درآمد: با معرفت عاميانه و معرفت علمى معمولى, نمى توان از مرحله معرفت شهودى و فنإ فى الله, سخن گفت. كسى كه راه را نرفته و راه را نمى شناسد, چگونه مى تواند از شناخت و معرفت فردى سخن بگويد كه راه را شناخت و پشت سر گذاشت وبراى دستگيرى ديگران به جامعه انسانى برگشت؟ مقام علمى و انقلاب علمى امام صادق(ع) چيزى نيست كه با معرفت انسان معمولى يا معرفت كودكانه, آن هم در قالب واژه ها بيان گردد. به گفته تيموتى ليرىTimothy leary) ): ((كلمات انجماد واقعيت هستند)) با واژه هاى سرد و يخچالى, نمى توان به عاطفه ها گرما بخشيد و عشق حقيقى را به قلم آورد. با واژه ها, در حد معرفت كودكانه, مى توان مقام علمى و انقلاب علمى و فرهنگى فردى چون امام صادق(ع) را شناخت يا شناساند. كسى كه ((ذو فنون و ذو علوم)) مى باشد, سخن گفتن در مورد مقام علمى و انقلاب علمى و فرهنگى وى كار آسانى نيست. به هر تقدير, در اين مقال و مقاله كوتاه, تلاش شد تا سيماى انقلاب علمى امام, به نوشتار درآيد, تا از اين طريق بتوان به عظمت امام صادق(ع) و مقام علمى و انقلاب علمى وى واقف و آگاه گشت. سخن از مقام علمى امام معصومى چون امام صادق(ع), سخن از ((عشق حقيقى است)). عشقى كه آغوشش هميشه و بر روى همه باز است. به قول مولانا: هرچه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل باشم از آن در اين نوشتار مختصر, درصدد برآمديم مقام علمى, انقلاب علمى و گستره گرايشهاى مختلف علوم در دانشگاه بزرگ امام صادق(ع) را بررسى كنيم. ولى در سده دوم هجرى قمرى, آنقدر عظمت كار و استراتژى امام, بزرگ بود كه بعد از گذشت هزار و سيصد سال, يك انسان معمولى, اگر بخواهد در مورد آن سخن بگويد, با شرمندگى و خجالت مواجه مى گردد. ما كجا و امام صادق كجا؟ ولى بايد به قول معروف اشاره كرد كه: ((عشق حقيقى نيازها و خواسته ها را تشخيص مى دهد.)) اميد است جامعه بشرى عموما و جامعه شيعى خصوصا, نياز خود به امامان را تشخيص دهند و از اين درياى نورانى و پرفيض بهره ببرند.
شناخت صورت: حضرت جعفر صادق(ع): نام: جعفر(ع). لقب: صادق. كنيه: ابوعبدالله. نام پدر: محمد(ع). نام مادر: ام فروه. تاريخ ولادت: هفدهم ربيع الاول, سال هشتاد وسوم هجرى. مدت امامت: سى و چهار سال. مدت عمر: شصت و پنج سال. تاريخ شهادت: بيست و پنجم شوال سال 148 هجرى. قاتل: منصور. محل دفن: بقيع (مدينه منوره).(1)
تحدى تحسينآميز: همه امامان(ع), همسان قرآن مجيد, صاحبان تحدى و مبارزه جويى بودند.(2) على بزرگ(ع), بنيانگذار اين ((تحدى)) بود كه از آن, بايد به ((تحدى امامت)) نام برد. سخن آشناى على(ع) كه فرمودند: ((سلونى قبل ان تفقدونى))(3), بهترين گواه بر اين تحدى است. تحدى كه همه انس و جن در مقابل آن اظهار عجز مى كنند. تحدى كه فقط از دو قرآن, يعنى: كتاب كريم ـ ثقل اكبر ـ و قرآن ناطق ـ ثقل اصغر ـ پذيرفته است. اگر فضاى حاكم بر جوامع عصر امامان(ع) آمادگى داشت, امامان(ع) هر كدامشان آمادگى تحدى بزرگى داشته اند و مى توانستند جوامع انسانى را به يك جامعه بزرگ آرمانى و ايده آل تبديل كنند. غير از پيامبران و اهل بيت(ع) كه در واقع ((با معجزه علمى و علم لدنى)) تحدى و مبارزه جويى مى كردند, كسى شايستگى ندارد چنين سخنى را ادعا بكند. اكنون كه ((عصر ماهواره)) را تجربه مى كنيم, چنين ادعايى از جانب هر كس صورت پذيرد, خنده آورتر, جلوه مى كند… در همين رابطه آيت الله جوادى آملى مى فرمايند: ((تحدى, اختصاصى به اعجاز قرآن كريم ندارد, بلكه معجزات پيامبران گذشته نيز همواره همراه تحدى بوده است و آن رسولان الهى هميشه به مردم زمان خود مى گفتند كه هر كس در حقانيت اين معجزه ترديد دارد و آن را كارى بشرى مى داند, نه از سوى خداوند, اگر مى تواند شبيه آن را بياورد.))(4) تنها در صورت بين تحدى پيامبران(ع) و امامان(ع) فرق است كه تحدى امامان از نوع ((سلونى قبل إن تفقدونى)) است و تحدى پيامبران به صورت ديگر. در معنا و سيرت, بين تحدى امامان و پيامبران فرق وجود ندارد. اين معجزه علمى و تحدى امامان, معجزه جاويدانى است كه تا قيام قيامت, پايدار و استوار خواهد ماند. غير از امامان(ع), احدى نمى تواند يك چنين ادعايى داشته باشد. چون يك قانون الهى و علمى است كه: ((ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها)) اگر نعمت هاى خدا را برشماريد, هرگز نمى توانيد آن را احصإ كنيد.(5) هرچه زمان بگذرد و هرچه علم بشرى رشد و پيشرفت بيشترى پيدا بكند, بشريت بيشتر متوجه اسرار حاكم بر عالم هستى خواهد گشت و به عجز و جهالت و ناتوانى خويش بيشتر واقف خواهد شد. و بالاخره بشريت, زمانى بايد به جايى برسد كه: ((بداند كه نمى داند)) و اعتراف به عجز و ناتوانى بكند… امام صادق(ع), كشاف اسرار علوم و بحر حقايق مى باشد. در برابرش, عقول به حيرت افتاده و زبانها به گنگى گراييده است.(6) مقام علمى امام جعفر صادق(ع), تحدى تحسينآميز و تحدى بزرگ بود. كسى كه گنج علم ومعرفت الهى و صاحب منتهاى مقام علم و اصول است,(7) چگونه تحدى نكند؟! كسى كه با يك ((استراتژى زيبا)), اولين و بزرگترين دانشگاه تاريخ را بنيان گذارد, چگونه و چرا تحدى نكند؟… اين سخن يك دوست نيست, سخنى است كه دوست و دشمن بدان اعتراف دارند. در اين رابطه عارف محيى الدين عربى مى گويد: ((صلوات خدا و ملايك و حمله عرش و جميع خلقش در زمين و آسمان, بر استاد عالم و سند وجود, مرتقاى معارج و منتهاى صعود, بحر مواج ازلى و سراج وهاج ابدى, ناقد خزاين معارف و علوم, عقول و نهايت فهوم, عالم اسمإ و دليل طرق آسمان, وجود جامع حقيقى و عروه وثقاى وثيقى, برزخ برازخ و جامع اضداد, نور هدايت ارشاد خدا و مستمع قرآن از قايلش, كاشف اسرار مسايلش, مطلع شمس ابد, جعفر بن محمد, عليه صلوات الله الملك الاحد.))(8) آلوسى مى گويد: ابوحنيفه از اهل سنت است و معترف است كه اگر دو سال شاگرد امام صادق(ع) نبود, هلاك مى شد. و در جاى ديگر ابوحنيفه مى گويد: ((ما رإيت افقه من جعفر بن محمد)) هيچ مردى را فقيه تر از جعفر بن محمد نديدم. چنان انقلاب علمى امام صادق(ع) نضجى به خود گرفته بود كه از همه شهرها و آباديها, براى كسب علم و دانش به محضرش مى شتافتند. در هر محفل و مجلس از سخنان درر بارش نقل مى كردند. موافق و مخالف حتى ملحدين و ماديهاى آن عصر تماما اذعان و اعتراف داشتند كه آن امام عالى مقام در علم ودانش و فضايل و مكارم, از تمام مردم جهان برتر و بالاتر است.(9) به هر صورت, در مورد عظمت مقام علمى و ((انقلاب علمى و فرهنگى)), امام آنقدر مطالب گفته و نوشته شده كه در تإليف مستقل بايد بيان شود. در پايان بايد اعتراف كرد به اينكه: ((سلونى قبل ان تفقدونى)), شعار تحدى همه امامان (ع) است و مقام علمى و انقلاب علمى و فرهنگى امام صادق(ع) خود تحدى بزرگ است.
پيشينه دانشگاه در اسلام: بعثت رسول اسلام(ص) با تحولات و تغييرات بنيادى, اصولى و بزرگ آغاز شد. در واقع, اسلام با يك ((انقلاب فرهنگى بنيادى)) آغاز شد و در يك برنامه زمان بندى شده, طى بيست و سه سال, قرآن مجيد مى بايست توسط استاد بزرگ قرآن يعنى رسول اسلام(ص) براى عموم مردم, با يك ((سبك و سياق)) ويژه اى تدريس و تفسير مى شد. مكه و مدينه, دو سرزمين سنبل و نمادگونه اى بودند كه بصورت نمونه گيرى قرآن مجيد در آن سرزمين نازل و تدريس و تفسير شد. وگرنه ((كتاب كريم)) براى تمام اعصار و براى تمام عرصه هاى زندگى كل بشريت مى باشد… بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص), رسالت اسلامى, از مرحله نبوت به مرحله ديگرى به نام ((امامت)) تغيير يافت و هر كدام از امامان با يك استراتژى ويژه اى, به حفاظت از رسالت دست زدند. مثلا امام سجاد(ع) با يك استراتژى بسيار زيبا, آغاز به كار كرد كه سه محور اساسى و اصولى كار امام عبارتند از: 1ـ دعا. 2ـ گريه!. 3ـ تربيت و آموزش بردگان وسپس آزاد ساختن آنها. دانشگاه رسمى در تاريخ اسلام, از زمان امام باقر(ع), پايه گذارى شد. ((پيشواى پنجم طى مدت امامت خود, در همان شرايط نامساعد, به نشر و اشاعه حقايق و معارف الهى پرداخت و مشكلات علمى را تشريح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد كه مقدمات تإسيس يك دانشگاه بزرگ اسلامى را كه در دوران امامت فرزند گراميش امام صادق(ع) به اوج عظمت رسيد, پى ريزى كرد.))(10) ((امام صادق(ع), با توجه به فرصت مناسب سياسى كه به وجود آمده بود, و با ملاحظه نياز شديد جامعه و آمادگى زمينه اجتماعى, دنباله نهضت علمى و فرهنگى پدرش امام باقر(ع) را گرفت و حوزه وسيع علمى و دانشگاه بزرگى به وجود آورد و در رشته هاى مختلف علوم عقلى و نقلى آن روز, شاگردان بزرگ و برجسته اى همچون: هشام بن حكم, محمد بن مسلم, ابان بن تغلب, هشام بن سالم, مومن طاق, مفضل بن عمر, جابر بن حيان و… تربيت كرد كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشته اند))(11) در واقع, امام باقر(ع) علوم را شكافت و هزار نفر جوان مستعد و دانش جوى لايق و شايق جمع آورى فرمود و بنياد علوم و مكتب اسلام را بر وجود آنان بنا نهاد و اساس علم و دين را بر آنها تعريف نمود و حس طلب ايشان را تحريك كرد و به كسب دانش تحريص و تشويق فرمود و اين هزار نفر طلبه و سرمايه مكتب جعفرى و مدرسه صادقى گرديدند.(12) امام صادق(ع) با انتخاب استراتژى زيبا به نام دانشگاه, كاركرد و عملكرد پدر بزرگوارشان را ((نهادينه)) كردند وبا بوجود آوردن ((فرهنگ شيعى)) شيعيان و اعتقادات ناب آنها را بيمه كرد. امام صادق(ع), از طريق دانشگاه بزرگ, بيش از سى (30) سال زحمت و رنج, منابع و دايره المعارف بزرگ دينى را به وجود آوردند كه هميشه در مراكز علمى بزرگ دنيا نورافشانى مى كنند… ((السلام عليك يا صادقا مصدقا فى القول والفعل; درود بر تو اى صادق مصدق در گفتار و كردار.))(13)
علل انتخاب استراتژى زيبا, در قالب دانشگاه: امام صادق(ع) در سال صد و چهارده (114) به امامت رسيد. دوران امامت او مصادف بود با اواخر حكومت امويان كه در سال 132 به عمر آن پايان داده شد و اوايل حكومت عباسيان.(14) به عبارت ديگر: دوران امامت امام صادق(ع), مصادف و مواجه شد با عصرى كه سلسله سياه (41 ـ 132) نود و يك ساله بنى اميه در حال فروپاشى بود و سلسله (132 ـ 640) پانصد و دوازده ساله عباسيان در حال شكل گيرى.(15) عصر امام صادق(ع), منحصر به فرد بود. روزگارى كه بايد از آن به ((عصر طلايى انقلاب علمى فرهنگى)) نام برد. 1ـ روزگارى كه باقى مانده اموى, در حفظ مقام خويش و اعمال شهوات خود مى كوشيدند و طرفداران بنى عباس براى روى كار آوردن آنها جد و جهد مى نمودند.(16) 2ـ از آنجا كه بنى اميه در اين مدت گرفتار مشكلات سياسى فراوانى بودند, لذا فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام شيعيان را (مثل زمان امام سجاد((ع))) نداشتند.(17) 3ـ عباسيان نيز چون پيش از دستيابى به قدرت, در پوشش شعار طرفدارى از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل مى كردند, فشارى از طرف آنان مطرح نبود. 4ـ از نظر فكرى و فرهنگى نيز عصر امام صادق(ع) عصر جنبش فكرى و فرهنگى بود. در آن زمان شور و شوق علمى بى سابقه اى در جامعه اسلامى به وجود آمده بود و علوم مختلفى اعم از علوم اسلامى يا علوم بشرى[ عقلى ونقلى] پديد آمده بود, به طورى كه هر كس يك متاع فكرى داشت به بازار علم ودانش عرضه مى كرد. بنابراين تشنگى علمى عجيبى به وجود آمده بود. 5ـ آزادى و ضريب فكر و عقيده در اسلام. 6ـ محيط آن روز اسلامى, يك محيط كاملا مذهبى بود و مردم تحت تإثير انگيزه هاى مذهبى بودند. تشويقهاى پيامبر اسلام به كسب علم, و تشويقهاى قرآن به علم, تعلم, تفكر و تعقل.(18) 7ـ كشت زار علومى كه به دست امام محمد باقر(ع), شكافته و باز شده بود. 8ـ تنوع علوم و تضارب آرإ: در اين رابطه, دكتر سيد جعفر شهيدى مى گويند: نيمه دوم سده نخستين هجرى, عصر گسترش علم و پرورش عالمان در ايالت هاى اسلامى است. از يك سو كتابخانه هاى پزشكى, داروسازى, كيميا(شيمى) از سريانى به عربى ترجمه شد و مواد اوليه در اختيار دانشمندان قرار گرفت, و آنان به بحث و تجربه در اين علم ها پرداختند. از سوى ديگر بحث در علوم عقلى و مسإله قضا و قدر و صفات بارى تعالى كه ساليانى چند پيش از آن در كوفه آغاز شده بود رو به كمال نهاد. در پايان سده نخست, مكتب كلام در بصره و كوفه رونق فراوان داشت, و گفتگو درباره خدا و صفات او, از علم, قدرت و اراده, سخن روز بشمار مى رفت. مدينه بيشتر مركز تحقيق در علم فقه, قرآن و تفسير بود. اما متكلمانى نيز با تفكرهاى خاص در اين شهر بسر مى بردند. در عراق ابوحنيفه نعمان ثابت (50 ـ 80) هجرى, مذهب فقهى خود را كه براساس قياس در احكام بود, پايه گذارد.(19) در چنين دوره اى امام صادق(ع) چه رسالتى را در پيش رو داشت؟ 9ـ آمادگى آرمانى و تعالى بخش, در امام صادق(ع): آمادگى علمى امام صادق(ع), در حدى عالى بود كه در دوره نوجوانى امام نظريه پردازى مى كرد. نظريه هاى علمى هزار سال قبل را رد مى كرد وقانون علمى بيان مى كرد كه در آن هزار سال از معاصران خود جلو بود.(20) صاحب بن عباد در همين رابطه مى گويد: در اسلام, دانشمندى بزرگتر از جعفر صادق بوجود نيامد. 10ـ مذهب و عقايد و آرايى كه پس از سقيفه بالاخص بعد از جنگ نهروان و ظهور خوارج بروز كرد و به دنبال آن, شبهات و عقايد موهومى كه توإم با خرافات بوجود آمده بود.(21) 11 ـ در واقع, عصر امام صادق(ع), اين سخن رسول خدا كه فرمودند: ((ستفرق امتى على ثلاث و سبعين فرقه كلهم فى النار الا الواحده; بزودى امت من, به 73 فرقه تقسيم مى شوند; جز يك فرقه و گروه, بقيه اهل عذاب و داخل آتش جهنم مى شوند. مصداق داشت و متحقق شده بود. جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند عماد الدين, حسين اصفهانى, شهير به عمادزاده, در كتاب ((زندگانى حضرت امام صادق(ع))), جلد دوم, 174 فرق اسلامى را ذكر مى كند كه از ميان اين فرقه ها, آنهايى كه در عصر امام ششم فعاليت داشتند و متشكل و منشعب و مشاراليه بودند, چهار فرقه بودند: عبارتند از: 1ـ مرجئه 2ـ معتزله 3ـ شيعه[ با شاخه هاى متعدد] 4ـ خوارج. 12ـ در واقع, فتنه هاى فرهنگى كه جرقه آن زير ((سقف سقيفه)) زده شده بود و تمام توان, بكار گرفته شده بود تا اسلام را به صورت ((پوستين وارونه)) وحشتناك و در عين حال ((اموى پسند)) جلوه دهند, در زمان امام صادق(ع), به بار نشسته بود. 13 ـ مدينه اولين شهريست كه آل محمد را شناختند… از اين جهت اموى و عباسى به آنجا از آن جهت كه اصحاب پيغمبر و خاندان رسول خدا(ص) در آنجا نشو و نما يافته اند; توجه داشته و مى كوشيدند در درجه اول, هر فكرى پيدا مى شد; تحميل بر مردم مدينه كنند و لذا فقهاى مدينه قابل اعتنإ و اهميت بوده و از طرف خلفا مقررى داشتند و جلب توجه آنها مى شد. در عهد عباسى كه مركز خلافت از دمشق به عراق رفت, آنها فقها را زير نظر خود گرفته تا آرإ و افكار آنها منطبق با تمايلات آنها بشود و مسير احكام الهى را با سياست خود منطبق نمايند.(22) 14ـ استاد مرتضى مطهرى, در رابطه با عوامل موثر در نشاط علمى زمان امام صادق(ع) مى فرمايند: ((در زمان امام صادق(ع), نشاط علمى فوق العاده اى پيدا شد و همان نشاط علمى منشإ شد كه ((جنگ عقايد)) داغ گرديد و براى هر مسلمان پاك نهادى لازم بود كه در اين جنگ عقايد به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع كند.))(23) سه عامل موثر در نشاط علمى زمان امام صادق(ع), عبارتند از: 1ـ محيط آن روز اسلامى يك محيط صد در صد مذهبى بود و مردم تحت تإثير انگيزه هاى مذهبى بودند. 2ـ نژادهاى مختلف وارد دنياى اسلام شده بودند كه اينها سابقه فكرى و علمى داشتند. 3ـ عامل سوم كه زمينه را مساعد مى كرد ((جهان وطنى اسلامى)) بود, يعنى اينكه اسلام با وطنهاى آب و خاكى مبارزه كرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبير مى كرد كه هر جا اسلام هست آنجا وطن است و در نتيجه تعصبات نژادى تا حدود بسيار زيادى از ميان رفته بود, به طورى كه نژادهاى مختلف با يكديگر همزيستى داشتند و احساس اخوت و برادرى مى كردند.(24) به هر تقدير, در يك گير و دار اينگونه, رسالت امام, چه ايجاب مى كرد؟ امام صادق(ع), چه استراتژى را مى بايست انتخاب مى كرد؟ با توجه به آنكه اسلام دين ((كتاب محور)) و ((انسان ساز)) است و رسالت امامت و امام هم بر آن محور مى چرخد و زمينه هم براى ((انقلاب علمى و فرهنگى)) هموار است و معلم كبير, امام صادق(ع) هم استاد بى نظير تمام قرنها و اعصار است, چرا امام ((از فرصت طلايى براى انقلاب فرهنگى)) استفاده نكند؟ چه استراتژى براى يك امام مناسبتر از ((استراتژى دانشگاه)) كه يك امام معصوم مستقيما خود, معلم كبير آن دانشگاه باشد و حرفهايى در آن بزند و بحثهايى در آن مطرح كند كه همسان قرآن داراى شإن نزول, تفسير و تإويل باشد و براى همه زمانها پيام داشته باشد؟! اين بود خلاصه اى از نكات لازم, پيرامون ((علل انتخاب استراتژى زيبا, در قالب دانشگاه)) كه عوامل مختلفى زمينه ساز انتخاب اين استراتژى بود. استراتژى خونين اما شيرين, در قالب دانشگاه بزرگ.
گستره گرايشهاى مختلف علوم, در دانشگاه امام صادق(ع): در اين قسمت از مقال, اين نكته جالب توجه و قابل تذكر است كه دانشگاه امام صادق(ع) را, با هيچ دانشگاهى مقايسه نكنيم. مقايسه دانشگاه بزرگ امام صادق(ع), با هر دانشگاه بزرگ دنيا, مقايسه اى است بى مقياس و قياس مع الفارق. اگر دانش بشرى و دانشگاه, در دنيا پيشرفت و گسترش يافت, كه چنين هم هست, و اگر دانش بشرى به… تلويزيون, ويدئو, اينترنت, ماهواره و… دسترسى پيدا كرد, و اگر قرن و عصر حاضر را, عصر سرعت, عصر ارتباطات, عصر اطلاعات, عصر صنعت و تكنولوژى, عصر تمدن و گفتگوى تمدنها, نام مى برند, در مقابل پيامدها و پديده هاى بزرگى مانند: قرن ديوانه, عصر استرس و بيمارى صنعتى, عصر جهنم روانى, اعتياد در اينترنت, سرقت در اينترنت, اختلاس در اينترنت, فحشا و فتنه هاى فرهنگى در اينترنت, فحشا و ماهواره و… هم مطرح است; تا جايى كه كارشناسان, از پخش دو هزار كانال فيلم ماهواره اى خبر مى دهند كه اولا قابل كنترل و پيگيرى نيست. ثانيا اكثر آنها سر از فحشا و فتنه بيرون مىآورند. با اين مقدمه كوتاه, اصل بحث را تعقيب مى نمائيم, تا با چشيدن قطره اى از اقيانوس بيكران دانشگاه معلم كبير, جان تشنه خويش را سيرآب سازيم. ولى بايد اعتراف كرد, قصه ما در اين نوشتار, قصه كودكى را مى ماند كه براى كار بزرگ برخيزد و آن را به شوق تمام سامان بخشد, ليكن ثمره اهتمام او همان معرفت كودكانه است. يكى از نكات جالب پيرامون ((دانشگاه امام صادق(ع))), بحث تنوع علوم و گستره گرايشهاى مختلف علوم است كه در آن وجود داشت. ((حضرت صادق(ع) از مقتضيات زمان و مكان استفاده كرده و مكتب جعفرى را گشود و آن حقايق علمى را به مردم آموخت و آن درجات و مقام روحانى و دقايق لطيفه معنوى را كه مولود و محصول علم و دانش است به مسلمين ارائه داد.))(25) من خاكى كه ازين در نتوانم برخاست از كجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند(26) به هر تقدير گستره گرايشهاى مختلف علوم در زمان امام صادق(ع) و در دانشگاه بزرگ وى آنقدر زياد بود كه در اين زمينه ابن خلكان درباره جابر بن حيان چنين مى نويسد: ((ان لجابر بن حيان خمس مإه رساله ذكر انه تلقى ما فيها من علم عن الامام الصادق.)) او مى گويد: ((من پانصد علم از امام صادق گرفتم و هزار ورق در آن فنون نگاشتم.))(27) اينك مرورى مى نمائيم بر گرايشهاى علوم در دانشگاه امام صادق(ع). در يك تقسيم كلى به سه دسته تقسيم مى شوند كه عبارتند از: 1ـ علم الهى (عقلى). 2ـ علم طبيعى (تجربى ـ حسى). 3ـ علم رياضى (عقلى ـ تجربى).
O اما علم الهى (عقلى): در اين قسمت از علوم, گرايشهاى متعدد و متنوع در دانشگاه امام صادق(ع) تدريس مى شد, عبارتند از: 1 ـ علم قرائت قرآن. 2 ـ علم تفسير. 3 ـ علم حديث. 4 ـ علم فقه. 5 ـ علم كلام. 6 ـ علم فلسفه. 7 ـ علم روان درمانى و روان شناسى. 8 ـ علم ادبيات منظوم. 9 ـ علم تاريخ و باستان شناسى. 10 ـ علم درس اخلاق. 11 ـ علم حقوق. 12 ـ و… .
O اما علم طبيعى (تجربى ـ حسى): علوم طبيعى شامل تمام گرايشهاى علوم طبى (پزشكى) و طبيعى است كه رشته هاى زيادى از آن علوم, در دانشگاه امام صادق(ع) تدريس مى شد. محورهاى مهم آن گرايشها عبارتند از: 1 ـ زمين شناسى و جغرافيا. 2 ـ نبات شناسى. (گياه شناسى). 3 ـ علوم كشاورزى و فلاحت. 4 ـ جانورشناسى. 5 ـ نجوم شناسى و هيئت. 6 ـ علوم پزشكى و طبابت. 7 ـ كيميا. شامل فيزيك, شيمى و مكانيك. 6 ـ علوم پزشكى, شامل گرايشهايى مانند: 6 ـ 1 ـ كالبد شكافى و تشريح بدن. 6 ـ 2 ـ داروشناسى. 6 ـ 3ـ بهداشت فردى و اجتماعى. 6 ـ 4ـ ميكروب شناسى. 6 ـ 5ـ معالجه امراض و… (28)
O بيماريها و دردهايى كه امام علاج فرمود: 1ـ سرفه 2ـ سل 3ـ گلو درد 4ـ زكام 5ـ بادهاى داخل بدن 6ـ درد مثانه 7ـ درد مفاصل 8 ـ سلس البول 9 ـ اسهال 10 ـ عرق النسإ 11 ـ جروح و قروح 12ـ حصبه 13ـ دردشكم 14ـ درد پشت 15ـ بواسير 16ـ طغيان بلغم 17ـ يبوست مزاج 18ـ كثرت عطش 19 ـ مسموميت 20 ـ وبإ 21 ـ جذام ـ خوره 22 ـ برص, پيسى 23ـ بهق 24 ـ بله و رطوبت 25ـ فالج 26ـ لقوه 27ـ خفقان 28ـ درد طحال 29ـ ذات الجنب 30 ـ چشم درد 31 ـ سردرد 32 ـ موى چشم 33ـ درد پا و رماتيسم 34 ـ ضعف باه 35 ـ عقرب زدگى و غيره 36 ـ تب 37 ـ درد دندان 38 ـ جنون و صرع 39 ـ دهان درد 40 ـ كرم معده 41 ـ اسهال خونى 42 ـ و… (29)
O داروهايى كه امام(ع) تجويز و استعمال نموده اند (گياهان دارويى): 1ـ سياهدانه 2ـ بنفشه 3ـ قارچ 4ـ فلفل سفيد 5ـ نشادر 6ـ صبر 7ـ كافور 8ـ حنظل 9ـ الكاشم 10ـ ارز 11ـ اسپند 12 ـ سماق 13ـ جاورس 14ـ شكر 15 ـ الكندس 16ـ سركه 17ـ عنبر 18ـ هليله سياه 19ـ دارچين 20 ـ زنجبيل 21 ـ الكراث ـ نوعى سبزى 22ـ گردو 23ـ پنير 24ـ روغن 25ـ مويز 26ـ عناب 27 ـ شلغم 28 ـ كدو 29 ـ ترب 30 ـ كاهو 31 ـ كرفس 32 ـ سير 33 ـ پياز 34 ـ باقلا 35 ـ هويچ 36 ـ سبزى 37 ـ و….
O اما علم رياضيات (عقلى ـ تجربى و حسى) در اين تقسيم هم, گرايشهاى متعدد و متنوع در دانشگاه بزرگ معلم كبير, تدريس مى شد كه از جمله شاخه هاى آن عبارتند از: 1ـ هندسه 2ـ حساب 3 ـ جبر و مقابله 4ـ مثلثات 5 ـ مكانيك اعداد حروف 6ـ عقود 7ـ انامل و…(30)
روان پزشكى ـ روان درمانى : امام صادق(ع), ذوفنون و ذو علوم بود. معلم كبير بى نظير بود وخواهد بود. معلم عوالم و جهانيان بود… روان شناس و روان پزشك عاليمقام و آرمانى بود. از لابلا و لايه هاى كلام نورانى امام صادق(ع) روان درمانى, روان پزشكى و بهداشت روانى, موج مى زند و مى بارد. نمونه هايى از روان پزشكى امام صادق(ع) عبارتند از: 1ـ درمان غضب 2ـ درمان كذب و دروغ 3ـ درمان حسد 4ـ درمان خود ستايى 5ـ درمان خلف وعده 6ـ درمان زياده خواهى و تكاثرطلبى 7ـ درمان مرإ و جدال 8ـ درمان مدپرستى 9ـ درمان تجمل پرستى 10ـ درمان خودباختگى 11ـ درمان بداخلاقى 12 ـ و… اين بود مرورى كوتاه و فهرست وار بر گستره گرايشهاى مختلف علوم, در دانشگاه بزرگ امام صادق(ع). اما بايد اعتراف و اذعان داشت كه ((نمى)) از آن اقيانوس بيكران نمايان و نمودار نگشت. ((مدرسه علميه و دانشگاه جعفريه كه در نيمه دوم قرن دوم تإسيس شده, بيش از سيزده قرن ادامه دارد و حوزه علميه آن منشعب به هزاران كشور و شهرهاى اسلامى شده و دست بدست منتقل و توسعه داده مى شود. در مدرسه علميه جعفرى بيش از دوازده هزار دانشجو تربيت شد[ حدود سى و چهار سال در مكتب امام جعفر صادق(ع]( كه از كلاس اول تا آخرين حد اجتهاد و استنباط به رهبرى امام پيمودند و آنها جهان اسلامى را از علم و دانش سيراب كردند. چهار هزار نفر آنها در يك عصر شروع به تدريس و آموختن كرده و يك صدا گفتند: حدثنا جعفر بن محمد الصادق(31).))(32) در پايان بايد متذكر شد كه: اهميت مكتب جعفرى در اين بود كه شاگردان خود را, اول تربيت مى كرد و آنگاه تعليم مى نمود و همه را چنين آموخت كه علم را براى ((عمل)) بخوانند و دانش را براى خدمت به دين و حفظ شرافت نفس و ناموس اجتماع فراگيرد. ولى بايد سوال كرد, كه با وجود اين همه عظمتها و قداستها, گناه اين همه عقب افتادگى و واپس گرايى افراد و ملتها از آن كيست و به حساب كيست؟!
خلاصه و نتيجه : وقتى با فضاى فكرى قرن دوم, زندگى علمى, استراتژى و انقلاب علمى و فرهنگى امام جعفر صادق(ع), بررسى مى گردد, بسيار عظمت آفرين است. آن همه گرايشها, در يك دانشگاه ساده ـ از نظر ساختمانى ـ و بسيار كم هزينه, معجزه آسا است. تدريس رشته ها و گرايشهاى مختلف و متنوع, به روز و نياز روز و كاربردى در يك فضاى علمى بسيار ساده, بىآلايش و بسيار كم هزينه, آن هم در سده دوم بسيار مهم و جالب توجه و تعجبآميز است. اگر دانشگاه امام صادق(ع), از نظر مدت زمانى و با اهداف و برنامه امام, بدون هيچ مانع تراشى و وقفه استمرار پيدا مى كرد, تا به چه درجه اى از رشد علمى و فرهنگى مى رسيد و انسانهاى جهان چه بهره هايى از آن استاد, از آن شاگردان و دانشجويى و از آن دانشگاه مى بردند؟! اگر آن دانشگاه با همان هدف و برنامه, در سراسر دنيا شعبه و شاخه مى زد چه؟ آن وقت سرنوشت فرهنگ به كجا ختم مى شد؟!… تفكر بزرگى را طلب مى كند! پى نوشت ها: 1 . حسن زاده آملى, حسن, ((امامت)) قم, قيام, 1376, ص183. 2 . عبدالله, جوادى آملى, ((پيرامون تفسير آيات 19 ـ 21 از سوره توبه, /26 1/80. 3 . نهج البلاغه, خ190. 4 . عبدالله, جوادى آملى, تفسير موضوعى قرآن در قرآن, قم: اسرى, دوم, 1378, ج1, ص128. 5 . سوره نحل, 16/18. 6 . حسن زاده, حسن, همان. 7 . مفاتيح الجنان, زيارت جامعه كبيره. 8 . حسن زاده, حسن, همان. 9 . قمى, قوام الدين وشنوه اى, نور درخشان پيرامون زندگى حضرت صادق(ع), اسماعيل نوروزى, قم, مهر, ص4. 10 . پيشوايى, مهدى, سيره پيشوايان, قم, موسسه تحقيقاتى و تعليماتى امام صادق, سوم, 1375, ص306. 11 . همان. 12 . عماد زاده, زندگانى معلم كبير حضرت امام صادق, تهران, گنجينه, ج1, 1362, ص3. 13 . مفاتيح الجنان, زيارت ائمه(ع). 14 . پيشوايى, مهدى, همان. 15 . حسين پور, پرويز, در گذرگاه هستى, قم: حافظ نوين, 1371, ص97. 16 . عماد زاده, همان, ج2. 17 . پيشوايى, مهدى, همان. 18 . همان. 19 . شهيدى, سيد جعفر, آشنايى با زندگانى امام صادق, ص17. 20 . مركز مطالعات اسلامى استراسبورگ, و مغز متفكر جهان شيعه, ذبيح الله منصورى, تهران: جاويدان نهم, 1361, ص66. 21 . عمازاده, همان. 22 . همان. 23 . مطهرى, مرتضى, سيرى در سيره ائمه اطهار, تهران: صدرا, دوم, 1367, ص159. 24 . همان. 25 . عمادزاده, همان, ج2. 26 . حافظ. 27 . عمادزاده, همان. 28 . همان. 29 . همان. 30 . همان. 31 . همان.
رهبر ستوده خصال خصال حميده حضرت امام خمينى(قدس سره) ويژگى منحصر به فردى داشت, راستى و درستى در برخوردهاى اخلاقى, صداقت در گفتار و اخلاص در اعمال و كردار, از جمله خلق و خوى آن روح قدسى مى باشد كه بايد وارستگى ناشى از پارسايى و تهذيب نفس را بر آن افزود, ارمغان اين پالايش درون, اعراض از امور فناپذير بود واين كه مال و منال و مقام و جاه براى امام پشيزى ارزش نداشت و همين خصوصيات موجب گرديد كه قلوب امت اسلامى و حتى افراد غير مسلمان متوجه ايشان گردد. در حقيقت مردم مسلمان و آگاه وقتى مشاهده كردند امام در حد اعلاى كفايت, لياقت, ديانت, بصيرت و معرفت قرار دارد و ضمن آگاهى از معارف اسلامى, مقتضيات زمان و شرايط اجتماعى ـ سياسى را در نظر گرفته و با چنين مشخصاتى به فكر مصالح اسلام و مسلمين است, درك كردند كه اين بزرگوار شريك درد و رنج محرومان صالح است و مى كوشد تا آلام و نگرانى هاى آدميان را برطرف كند و در حد توان تشنگان و شيفتگان حق را به ساحل فلاح و رستگارى برساند و بدون آن كه احساس نياز كنند كه بايد از مقامى ديگر تإكيد يا توصيه اى دريافت كند, امام را به عنوان زعيم, رهبر و مرجع خويش برگزيدند و اكثريت قاطع امت به تقليد از او در مسائل شرعى و پيروى در مسايل سياسى و اجتماعى گردن نهادند و در پيمودن اين مسير با وجود سختى ها و مصائب كه در پى داشت هيچ عاملى موفق نگرديد رشته عشقى را كه بين امام و امت وجود داشت از هم بگسلد بلكه مردمان مشتاق مكارم و فضايل در راه آرمان مشتركى كه با رهبر خويش داشتند كه آن اعتلاى اسلام و گسترش فرهنگ قرآن وعترت و حركت به سوى شرف وكرامت انسانى بود, از هرگونه ايثار و جانبازى و بذل مال مضايقه نكردند و بر اين پيوند هر چه كه مى گذشت به رغم بذرهايى كه تفرقه افكنان, منافقان و افراد خبيث پاشيدند, استوارتر و پايدارتر گرديدند و فروزندگى اين ويژگى در حدى رسيد كه نه تنها دوستان بلكه دشمنان آن را تإييد كردند. به راستى راز اين پيوند پاك و ارتباط مقدس در چه بود, چه سرى در آن نهفته است؟ در پاسخ بايد خاطر نشان ساخت امام با گام نهادن در مسير حق, سيمايى ملكوتى را به دست آورد كه همه حق جويان را در مقابلش به خضوع وامى داشت و دل هاى صاف و عارى از هرگونه آلودگى شايق شده بود, رمز ديگر اين انس مقدس در آن است كه امام آنچه را در بيانات, سخنرانى ها, مصاحبه ها, مكاتبات, نامه ها, تلگرام ها, هشدارها و پيام ها و حتى نوشته هاى عرفانى و اخلاقى و ساير آثار فقهى و كلامى از مردم خواست بدان عمل كنند نخست خود در زندگى فردى و برخوردهاى اجتماعى خويش به نحو احسن و شكلى مطلوب پياده كرد, براى غواصى در اقيانوس معارف و فضايل, امواج بلا را پذيرفت, تبعيد, زندان, فشار دشمنان, آوارگى, رنج كشيدن, از دست دادن فرزندى دانشمند و حكيم در راه هدفى مقدس ـ كه از نشانه هاى بارز مقاومت بود ومردم نيز پذيراى آن شدند از جمله مرارت هايى بود كه امام آنها را به جان خريد.
موفقيت هاى ملكوتى حضرت امام خمينى مراحل و درجات عبادى و معنوى زيادى را پشت سر نهادند تا محبوب قلوب و مجذوب دل ها شدند, محور اساسى و مغز نوشته ها, سخنان و موضع گيرىهاى امام و نيز قيام و قعودش در جهت كسب رضايت خداوند متعال بود و بر حسب فرموده هاى قرآنى و مضامين روايى هر كس از روى اخلاص و با رعايت زهد و پارسايى و پرواپيشگى قيام كند و در همه حال خدا را در نظر داشته باشد قدرت الهى با او همراه مى گردد و پروردگار لايزال محبت او را چون جويبارهايى با صفا در اعماق قلب هاى مردم جارى مى سازد. امام خمينى نسبت به مردمان مسلمان و محرومان نيكو روش ارادت مى ورزيد و از آغاز نهضت تا زمان رحلت هرگز تفوق طلبى در وجودش ديده نشد و آن همه عواطف شديد, احساسات پاك و حمايت هاى باشكوه و توفيق هاى زياد نتوانست ذره اى روح پاك مصفاى امام را تحت تإثير قرار دهد و جهت گيرىهاى آن بنيان گذار جمهورى اسلامى را از موازين دينى و مفاهيم ارزشى دور كند بلكه امام در اين جهت مصمم تر گرديد و با نهايت صداقت بارها به مردم فرمود: ((به من خدمتگزار بگوئيد بهتر است تا رهبر بگوئيد)) امام قله قبيله قبله بود كه با روشنگرىها و استقامت اعجاب برانگيز خود ناله هاى در گلو خفه شده و ضجه هاى در خون نشسته مردم را در عصر تيرگى ناشى از جور و خفقان فرياد كرد و آنچه را كه مردم توان نداشتند بر زبان جارى سازند و حتى گروههاى سياسى و انقلابى آن دوران تصورش را هم از ذهن خويش عبور نمى دادند با قاطعيت و بدون هراس از بساط ستم و استكبار جهانى گفت. خشم مقدس و خروش معنوى امام درد و رنج نسلى بود كه ساليان دراز با درد و الم خو گرفته و درين ورطه مهلك چشم به راه روزنه اى نورانى نشسته بود. اين نسل زخم ديده آرمان پاك و ايمان خويش را در امام ديد و چون تشنه اى كه همراه خضر در پى آب حيات در بيابانهاى مخوف است در پى امام در تيرگى جور و شرايط آشفته اى كه استكبار پديد آورده به دنبال جوانه هاى جاويد و جرعه هاى معنويت, روان گرديد و سرانجام به چشمه زلال و مطهرى كه از اقيانوس بى كران يكتاپرستى منشإ مى گرفت رسيد. آرى امام آن دل هاى حيران را تسخير كرد و قلب هاى مشتاق حق را همراه خويش كرد و همه را با هم متحد ساخت و با برافروختن مشعل عشق هرگونه ناخالصى, ريب و ريا را از اين مجموعه دور ساخت. به همين دليل مقام معظم رهبرى ـ حضرت آيه الله العظمى خامنه اى ـ فرموده اند: ((.. و[ امام] فرهنگ تسليم را در جامعه دگرگون كرد و حصار ترس را فروريخت و ملتى را به سرچشمه پاك و زلال فطرت خدايى رهنمون شد… او احيا كننده بينش زمين و برافروزاننده شعله ايمان و آفريدگار عظيم ترين حماسه مردمى دوران ماست… اقيانوس بى تلاطم و بى هيجان اين ملت را كه در طول ساليان متمادى با تسليم و سكون همچون خصلتى طبيعى خو گرفته بود, هيچ چيز جز اين فرياد شور آفرين نمى توانست چنين متلاطم و خروشان كند… كلام امام ديوار سكوت قرن ها را فروريخت و مرگ را در نظر مردمى كه به او اميد بسته بودند به يك اندازه خوار و بى مقدار كرد. اغراق نيست اگر بگوئيم كه رژيم ددمنش براى خنثى كردن هر جمله از سخن و پيام امام صدها گلوله به سوى پيروان او شليك كرد و ناموفق ماند…))(1) جاذبه امام به مراتب گسترده تر و فراگيرتر از دافعه ايشان بود, از اين رو حاميان و يارانش افراد شگفتى هستند كه در طول تاريخ كمتر مى توان شبيه آنان را يافت و تنها در ميان اصحاب رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) مى توان مثل آنان را سراغ گرفت, تحمل سخت ترين شكنجه ها, مقاومت در برابر مصائب توان فرسا, استوارى در راه هدف مقدس و در نهايت رسيدن به فوز عظيم شهادت از مشخصات حاميان امام است. چه بسيار افرادى كه در حال فرياد شعار ((يا مرگ يا خمينى)) با گلوله هاى دژخيمان در خون خويش غلطيدند و همين شعار كه در قيام خونين پانزده خرداد سال 1342 هـ.ش شكل گرفت گوياترين سند تاريخى در زمينه شدت جاذبه امام است. آن پيشواى پارسا حرف دل مردم را بر زبان جارى مى ساخت و بدون هيچ گونه بيمى براى دفاع از باروى باورها كمر همت بسته بود و مردم نيز جان خويش را براى دفاع از ارزشهاى دينى كه امام از آنها صيانت مى كرد به صحنه آورده بودند. قطرات خون ياران آن مرد خدا و عبد صالح بر در و ديوار شهرها و روستاها از عشق عظيم و عميق مردم نسبت به ايشان حكايت داشت. شگفت آن كه امام در زمانى تا اعماق قلوب مردم نفوذ كردند و امت مسلمان در شرايطى به ايشان ارادت ورزيدند كه ايشان هيچ گونه رسانه خبرى را در اختيار نداشتند و حتى روزنامه ها و نشريات عليه امام مقاله, گزارش, مطلب و خبر و امثال آن درج مى كردند و اين واقعيت مبين آن است كه ارتباط مردم با رهبر متكى بر اعتقادات پاك و موازين دينى بود. مدير عامل وقت صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران در نخستين روزهاى پيروزى انقلاب اسلامى به امام عرض مى كند: مردم مايلند شما را ببينند, از تلويزيون خبرتان را بشنوند و… امام در جواب وى فرمودند: ما از طريق صدا و سيما با مردم آشنا نشديم آشنائيمان با مردم قبل از اين ها بود, قبل از اين بود كه صدا و سيما در اختيارمان قرار گيرد بنابراين ارتباط مردم با ما و ارتباط ما با مردم به اين مسايل كارى ندارد. البته امام در تصميم گيرىها و مطرح كردن مواضع خويش خشنودى خداوند را بر رضايت مردم ترجيح مى دادند و اگر تشخيصشان اين بود كه با اجراى كار يا برنامه اى به مقصد الهى نزديك مى شوند ملاحظه خشنودى يا ناراحتى افراد را نمى كردند. ايشان چه قبل و چه بعد از پيروزى و در طول مبارزه به منظور مطرح كردن رهبرى و مرجعيت خويش حتى گامى برنداشت بلكه ملت از آرمان هاى پاك امام استقبال كرد. ويژگى هاى اخلاقى و روشن بينى و ايمان خالصش بر صفحه قلوب مردم نقش بست و اين كشش معنوى از مرزهاى ايران فراتر رفت و ديگر نقاط گيتى را در بر گرفت. بسيارى از قيام ها و نهضت هاى مذهبى كه امروز جهان شاهد شكل گرفتن آنها در سرزمين هاى اسلامى و نواحى مسلمان نشين جهان مى باشد از همين جاذبه نشإت گرفته است.
اعتماد به مردم امام از آغازين روزهاى نهضت اسلامى به مردم اعتماد نمودند و ظرفيت الهى و گرايش هاى مذهبى آنان را مورد توجه قرار دادند, احترام به مردم و علاقه به افراد جامعه در فرمايشات حضرت امام به وضوح ديده مى شود. آن روح قدسى به احساس مذهبى مردم و امكان بهره بردارى از آن در جهت اهداف مقدس خويش و افزايش مجد و عظمت مسلمين باور داشت و در واقع قطره هاى ناچيز را بهم پيوست و سيل خروشانى فراهم ساخت كه طومار ستم را درهم نورديد و توطئه هاى ابرقدرت ها را خنثى كرد و ارمغان اين تلاش مقدس انقلاب اسلامى بود. اعتماد امام بر مردم تنها يك تاكتيك لحظه اى براى پيروزى نهضت دينى نبود بلكه در درون آن اهداف مقدسى است كه از ارزشهاى دينى تإثير پذيرفته است. امام در جمع اعضاى هيإت دولت, شوراى نگهبان, شوراى عالى قضايى و ساير مسوولان نظام در عيد فطر سال 1362 هـ.ش به اين حقيقت اشاره اى روشن دارند: ((… انبيإ هم كه مبعوث شدند براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند و علاوه بر آن مردم را, ضعفا را از تحت سلطه استكبار بيرون آورند. از اول انبيإ اين دو شغل را داشته اند. شغل معنوى كه مردم را از اسارت نفس خارج كنند, از اسارت خويش خارج كنند, كه شيطان بزرگ است و مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند اين دو شغل, شغل انبياست…))(2) با نهضتى كه امام برپا كرد تنها تحول سياسى اجتماعى ايجاد نشد بلكه جان هاى آدميان به سوى خويشتن اصيل و سرشت الهى خويش برگشتند و احساس حقارت خودشان را در مقابل استكبار محو كردند و خود را در برابر تهاجم فرهنگ مخرب بيگانه آزاد و رها كردند, روى پاى خويش ايستادند و به هويت اسلامى و انسان سازى كه در متن تاريخشان مى باشد بازگشتند و عزت و عظمت اسلامى را درك نمودند. رژيم شاه به دليل وابستگى به ابرقدرت ها و اين كه پايگاه حمايتيش خارج از كشور بود مدام به آنان لبخند مى زد و چون در ميان مردم جايگاهى نداشت به آنان (مردم) اخم مى كرد و اعلام مى نمود: هنوز مردم ايران به سطحى نرسيده اند كه دموكراسى را تجربه كنند از اين جهت قيمومت بر آنان امر لازمى است. اما روش امام كاملا عكس اين شيوه مذموم بود و آن روح قدسى استراتژى لبخند به مردم و نفرت از خارج را اتخاذ نمود و تا آخر به آن پاى بند بود. امام مردم را جانشين خدا بر روى زمين مى دانست و بر اين باور بود كه آنان خوب و فداكارند و براى انجام هر تلاش مثبتى, مهيا هستند. نظرات مردم را در امور حكومتى پاس مى داشت. امام به خلوص و فطرت پاك مردم اعتقاد داشت و با نگرش ژرف خود مى فرمود: از طريق اين سرشت پاك هر كار سختى امكان پذير است و مى توان به وسيله آن مردم را به راهى كه بايد بروند رهنمون ساخت. استاد شهيد آيه الله مرتضى مطهرى خاطر نشان ساخته است حضرت امام در پاريس در پاسخ به كسانى كه به دليل خسته شدن مردم توصيه به كند كردن حركت نهضت داشتند, مى فرمودند: هى نگوئيد مردم خسته مى شوند, شما مردم را نمى شناسيد, اين مردم تا آخر با ما خواهند آمد هر زمان ما روحانيان به ميدان آمده ايم آنها هم مهيا بوده اند. شهيد مطهرى مى افزايد: من سرگذشت تمام رهبران بزرگ دنيا اعم از مذهبى و غير مذهبى را به طور دقيق مطالعه كرده ام. اما هيچ كدام از آنها را به اندازه امام معتقد به مردم نيافتم, امام ضمن اعتماد و اطمينان به امت مسلمان براى آنان ارزش و احترام قائل بود و مردم را ولى نعمت خود مى دانست.(3) مهندس مير حسين موسوى مى گويد: هنگامى كه از طرف روزنامه جمهورى اسلامى خدمت امام رسيديم پس از بيانات ايشان عرض كرديم: خيلى تنهائيم, حمله زياد است, زيرا اول انقلاب بود و گروههاى عجيب و غريب صدها نشريه در مىآوردند و دائم در معرض اتهام بوديم, گفتيم در فشاريم, فرمودند: در آينده انقلاب كسى رستگار خواهد شد و با موفقيت پيش خواهد رفت كه با مردم باشد اگر كنار بيفتد قطعا از بين خواهد رفت, شما برويد با مردم باشيد, خط آنها را دنبال كنيد. در واقع شرط پيروزى و استمرار انقلاب را با مردم بودن مى دانستند. حتى مى خواهم از اين هم فراتر بروم: يك شب در منزل مرحوم حاج سيد احمد آقا خدمت امام بوديم, بحث فداكارى مردم پيش آمد امام فرمودند: مردم خيلى جلوند, ما عقبشان داريم مى رويم. يكى از دوستان گفتند خوب حالا ما اگر بگوئيم دنباله رو مردم هستيم برايمان مصداق دارد ولى در مورد شما (يعنى امام) نمى توانيم اين سخن را بگوئيم. شما جلوى مردميد, حداقل در كنارشان هستيد, امام عصبانى شدند و فرمودند: مردم جلو هستند به دولت توصيه مردم را مى كردند و مى فرمودند اين ها بر گردن شما دين دارند. آنها بر گردن ما دين دارند. در بيانات و پيام هاى امام نوعى خوشبينى به روح و جان مردم ديده مى شود. قائل بودن عزت و عظمت براى انسانهايى كه قبل از انقلاب اسلام توسط رژيم و كارگزاران او تحقير مى شدند و به حساب نمىآمدند در رإس برنامه هاى امام بود.(4)
همراهى با حماسه اى مقدس امام خمينى با تكيه به نيروى ايمان مردم و حمايت افراد جامعه با شكوه ترين تحول انقلابى را بر اساس ارزشهاى قرآنى و روايى به نمايش گذاشت, همواره با مردم سخن گفت و خود را فردى از آنان و همچون مردم دانست و مثل افراد عادى جامعه زندگى كرد و در تمامى موارد اراده و انتخاب مردم برايش اهميت داشت و براى رإى افراد اجتماع ارزش قائل مى گرديد. يك روز مرحوم حاج احمد آقا, پدر دكتر بروجردى (داماد امام) را براى صرف ناهار دعوت كرد, در اين مهمانى عده اى از ياران امام نيز حضور داشتند, امام به احترام پدر دكتر بروجردى پس از اقامه نماز در اين جمع حضور يافتند. ناگفته نماند كه اين گردهمايى با سفر حضرت آيه الله خامنه اى به سازمان ملل متحد واقع در نيويورك مصادف بود, در اين زمان پدر دكتر بروجردى براى سلامتى امام دعا كردو اظهار كرد از بركت وجود رهبر انقلاب اسلامى اينك اسلام عزيز در مجامع بزرگى چون سازمان ملل مطرح مى شود. امام با فروتنى فرمود: اين ملت است كه راه خود را يافته است و مسوولان هم مى دانند كه چه بايد انجام بدهند حال چه من باشم يا نباشم اين راه ادامه خواهد يافت, اين حضور ملت در صحنه است كه براى ما عزت به ارمغان آورده است و افزودند من اطمينان دارم كه ملت ايران در صحنه باقى خواهند ماند و حتى كيفيت حضورشان بهتر از وضع كنونى خواهد شد و بدين گونه با نهايت فروتنى و روح بلندى كه داشتند نقش عمده را به مردم دادند.(5) از يكى از شخصيت هاى سياسى پرسيدند شما كه در مدت اقامت امام در پاريس ملازم امام بوديد و سخنان ايشان را ترجمه مى كرديد, آخرين لحظه اى كه شب خداحافظى از امام جدا مى شديد و از پاريس به تهران مىآمديد آيا رهبر به شما وعده اى داد؟ در جواب گفت: امام فرمودند من با شما خداحافظى مى كنم و شما به ميان ايرانيان كه همچون موج دريا مى خروشند مى رويد, اگر صادقانه خدمتگزار باشيد مردم شما را مى پذيرند در غير اين صورت مطرود آنان خواهيد شد و از صحنه هاى انقلاب اسلامى بيرون خواهيد رفت, بعدها مشاهده كرديم كه اين فرمايش امام كه رايحه اى غيب گونه داشت صورت عمل به خود گرفت.(6) نفوذ كلام امام به حدى بود كه با يك سخنرانى در سطح جامعه طيفى تقويت و گروهى تضعيف يا منزوى مى شدند, عده اى تإييد و يا طرد مى گشتند, اما در اين ميان آنان كه مورد حمايت قرار مى گرفتند ملت ها و خصوصا مسلمانان و محرومان صالح بودند و درست در مقابل آنان اهل استبداد, زورگويان, نفاق افكنان, غدركنندگان و رفاه زدگان غرق در امور مادى و فناپذير تضعيف مى شدند. امام خمينى در موضع گيرىها, بيانات و سخنان خويش هم مردم را از فشارهاى تحقيرگونه چند صد ساله رهانيدند و هم عزت و عظمت آنان را احيا كرده و هويت معنوى, مذهبى و ارزشى جامعه را مورد توجه قرار داده و با تكيه به اين روان شناسى اجتماعى مردم را براى كارهاى مهم, اساسى و سرنوشت ساز تربيت كردند, فرازهايى از بيانات امام كه مويد اين ادعاست به شرح ذيل مى باشد: ((… مهم اين است كه ايرانى ها بفهمند كه خودشان مى توانند كار بكنند. در طول اين زمان اين معنا را همچو كرده بودند كه ايرانى ها چيزى نيستند. ايران, افرادش, مردمش از ساير افراد كمتر نيستند بلكه از بسيارى نژادها بالاترند.))(7) ((… مردم خيلى خوبند, شايد نظير ملت ايران در هيچ جا نباشد… من گاهى در ذهنم اين معنا مىآيد كه اگر چنانچه در آخرت ـ خودم را مى گويم ـ جهنم بروم و آن كسى كه به خيال اين كه من آدم هستم براى من يك كارى كرده است در بهشت باشد چه جواب بدهم…؟ اين مردم خوبند, اين خوبها را نگه داريد اين مردم خوب را با خودتان همراه كنيد)).(8) ((الفاظ كوتاه هستند كه از شما برادران و از اين چهره هاى نورانى مستعد شهادت مديحه بگويند شماها موجب سرافرازى همه ملت شديد, ما به وجود شما افتخار مى كنيم. ))(9) و اين گونه ملت ايران را وصف فرموده اند: ((… خداى تعالى از شما[ ملت] راضى است… اسلام از اين پشتيبانى شما كه با فداكارى خود و اهداى خون جوانان پرچم توحيد را به اهتزاز درآورديد قدردانى مى كند, اين جانب با چشمى پراميد ولى فشرده از محبت, از هوادارى شما ملت عزيز از هدف هاى بزرگ كه سرنگونى رژيم شاه و برچيده شدن نظام شاهنشاهى و استقرار حكومت جمهورى اسلامى است احساس غرور مى كنم…))(10) امام ملت ايران را در ميان مردمان جهان بى نظير مى داند و مى فرمايد: ((… از جمله مسائلى كه بايد به آن توجه كنيم و شكر خداى تبارك و تعالى را بجا بياوريم اينكه ببينيم ملت با ما چه كرده است. شما اگر در تمام ادوار و دنيا بگرديد ملتى را همانند مردم ايران نمى توانيد پيدا كنيد كه در رفع همه مشكلات پيشقدم باشند و هميشه ميزان نوع ملت و توده ها هستند, مردم ما قبل از انقلاب و بعد از آن چنان در صحنه هستند كه انسان متحير مى شود…))(11)
ناصح صالح و نظارت صالحان امام به اتكإ بسيج توده هاى ميليونى, رژيم استبدادى را سرنگون كرد و ابرقدرت ها را از اين كه بتوانند به نقشه ها و اهداف شوم خويش برسند ناكام و مإيوس كرد, البته بايد متوجه اين واقعيت بود كه برخى رهبران سياسى و حكومت ها در مواقع بحرانى و به هنگام وقوع خطرها از مردم استمداد مى طلبند, از آنان تعريف و تمجيد مى كنند, در شعارها و تبليغات به مردم بها مى دهند و ادعا مى كنند كه براى جامعه ارزش قائل اند اما هدف اصلى آنان اين است كه قدرت خود را حفظ كنند و تشكيلات حكومتى را استحكام بخشند و با برطرف شدن خطرها و تهديدها نقش و اهميت مردم نيز كم رنگ شده و به تدريج ارزش خود را از دست مى دهد. در نظام هاى پارلمانى نيز همين شيوه برخورد با مردم مشاهده مى شود و به مردم به عنوان وسيله اى براى كسب آراى زيادتر نگاه مى كنند و پس از انتخابات فضاى ديگرى بوجود مىآيد كه در اكثر موارد با نيازهاى واقعى و خواست هاى منطقى جامعه در تضاد است و فشارهاى سياسى و اقتصادى وارد شده بر مردم را تشديد مى نمايد. عده اى از رجال سياسى براى جلب حمايت مردم با نيرنگ هاى خاصى خويش را همرنگ جماعت مى كنند, با مردم براى رفع مشكلات همراه و همگام مى شوند و برايشان دل مى سوزانند و براى رفع گرفتارىهاى آنان وعده و وعيد مى دهند و قول مساعد مى دهند كه با روى كار آمدن آنان, مصائب و آشفتگى هاى جامعه به تحليل رفته و ابرهاى تيره و تار حاكم بر آسمان زندگى آنان محو گشته و شرايط بهترى در انتظارشان است اما تمامى اين مسايل ظاهرى و پوسته اى و دروغين است و به هيچ عنوان دغدغه سعادت و نيك بختى آنان را ندارند و از اين جهت براى برطرف كردن نابسامانى هاى جامعه, انحرافات, خرافات و كژروىهايى كه چون علف هاى هرز و آفتهاى مهلك, اجتماع را آسيب پذير مى سازد هيچ گونه تلاشى نمى كنند و بيشتر در فكر آن هستند كه موقعيت خود, حاميان و تشكل هاى مرتبط با خويش را صيانت كنند. اما امام خمينى نه دنباله رو مردم بود و نه آنان را نردبان ترقى و قدرت خويش مى دانست, دلسوز و خيرخواه مردم بود و گرچه در خطرات و موقعيت هاى ناگوار به آنان تكيه مى كند اما هدف اصلى او اين است كه با برطرف شدن شرايط دشوار و رسيدن به ساحل آرامش زمينه هاى رشد, تعالى و كمال انسانها بيش از گذشته فراهم شود لذا لحظه اى از آموزش, راهنمايى, موعظه و خيرخواهى مردم باز نمى ماند, با اشتباهات و انحرافات جامعه مبارزه مى كرد و هر عاملى را كه مى خواست در ميان اقيانوس خروشان امت جزيره سرگردانى و تفرقه ايجاد كند به مردم معرفى مى نمود, آنجا كه پاى اصول و ارزشهاى دينى به ميان مىآمد قاطعانه مى ايستاد و هر كس در هر مقامى را كه به ديانت يورش مى برد مورد نكوهش و مذمت قرار مى داد و به منظور جلب حمايت هاى مردم در هيچ شرايطى مسايل ديگر را به موازين شرعى و دستورات الهى رجحان نمى داد در عين حالى كه مردم را به پاى بندى به مقدسات مذهبى فرامى خواند براى آنها حق تشخيص و قدرت برگزيدن قائل بود و به نظريات و حتى انتقادات آنان توجه مى كرد. در مقاطع انتخاباتى امام مكررا بر لزوم شركت فعال مردم و هوشيارى آنان تإكيد مى ورزيد و جريان هايى را كه چون باتلاقى مانع حضور فعال مردم مى شد مورد عتاب و خطاب قرار مى داد. امام فراتر از اين موضوع را در نظر داشت و از مردم مى خواست بر عملكرد فرد منتخب نظارت داشته باشند و آنان را موظف مى ساخت جلو تخلفات و لغزش هاى مسوولين را بگيرند: ((…همه ملت موظفند كه نظارت كنند به اين امور… اگر ديدند كه يك كميته اى خداى نخواسته بر خلاف مقررات اسلام دارد عمل مى كند بازارى بايد اعتراض كند. كشاورز بايد اعتراض كند, معلمين و علما بايد اعتراض كنند… تا اين كج را راست كنند…))(12) در بيان ديگرى مردم را به مبارزه با كژ روىها فرا مى خوانند: ((… اگر يك فرد خيلى به نظر مردم مثلا پايين از يك فردى كه به نظر مردم خيلى اعلا مرتبه هم هست, اگر او يك انحرافى ديد اسلام گفته برو به او بگو نهى كن. بايستد در مقابلش بگويد اين كارت انحراف بود نكن…))(13) در ديدگاه امام هيچ مسووليتى خارج از نظارت مردمان مومن و مشفق نمى باشد و آحاد مردم حق تشخيص و قضاوت درباره رفتار و كارنامه مقامات را دارند: ((.. هر فرد از افراد ملت حق دارد مستقيما در برابر سايرين, زمامدار مسلمين را استيضاح كند, به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده بدهد, در غير اين صورت اگر بر خلاف وظيفه اسلامى خود عمل كرده باشد خود به خود از مقام زمامدارى معزول است. ))(14)
صفاى صميميت برخورد گرم, صميمانه و عاشقانه امام خمينى با مردم از فرازهاى مهم در ميان فضايل اخلاقى امام مى باشد كه بعد مهمى از شرح صدر ايشان را به نمايش مى گذارد و البته شرح اشتياق آن روح قدسى چيزى نيست كه در قالب الفاظ گنجانده شود وگمان نمى رود در همدردى و تشخيص زبان واقعى مردم و بيان عمق انديشه هاى آنان كسى چون امام پيدا شود كه چون پدرى رئوف و با سيماى مشحون از محبت و صفا دقيقا خواسته هاى فرزندان خويش را احساس كند و آنها را بهتر و بيشتر از هر كسى مى شناسد و براى غمخوارى آنان سفارش مى نمايد و يا اين كه در مقابل استكبار جهانى و دشمنان داخلى وخارجى دلى به استوارى كوههاى پولادين و بلكه با صلابت تر از آنها دارد ولى همين قلب مقاوم, در برابر مردمان رنج ديده و ستم كشيده چنان خاضع و نرم مى شود كه ديدن مناظر غم آلود و صحنه هاى مصيبت بار مردم, اشك تإثر را بر صورت پرصلابت او جارى مى كند و وسعت اين قلب به اندازه اى مى گردد كه در ملاقات با طبقات و اقشار گوناگون و با توجه به خواسته هايشان و نيز در خدمت بى شائبه به آنها هرگز احساس خستگى نمى كند و چه بسيار اوقاتى كه حتى مسوولين دفترا مام, از سماجت و اصرار برخى مراجعين به تنگ آمده ولى امام در برخورد با آنان با كمال بردبارى و گشاده رويى و نشاط روبرو گرديده است و هيچگاه در ارتباط با كار مردم عصبانى نشده اند. يك بار عده زيادى از مردم به انتظار ديدن آن قائد بزرگ از داخل حياط تا راه درازى صف كشيده بودند در اين لحظه حضرت امام از جا برخاستند و بعد از قرار گرفتن در مقابل مردم, دستشان را بلند كردند و به احساسات پرشور آنان كه با صلوات فرستادن توإم گرديده بود, پاسخ دادند, دقايقى بعد كه به جايگاه خود بازگشتند فرمودند: آخر من با اين احساسات مردم چه كنم آنگاه چهره خود را ميان دستمالى فرو بردند و به شدت گريستند.(15) در دوازدهم بهمن 1357 در فرودگاه تهران به منظور استقبال از امام, اجتماع عظيمى ديده مى شد, در آنجا رهبر كبير انقلاب مختصر صحبتى كردند و قرار بود در جلو دانشگاه بياناتى داشته باشند و بعد به سوى بهشت زهرا بروند, اما جمعيت عاشق و ذوق زده آنقدر در آن محوطه جمع شده بودند كه برخى دست اندركاران متوجه عبور ماشين امام نشده بودند. در واقع امام زمانى پا به خاك ايران نهاد كه شور و شعف فراوان بر مردم حاكم گرديده بود, بعد از سخنرانى در بهشت زهرا امام اظهار تمايل كردند كه به داخل جمعيت بروند در آن زمان به قدرى اجتماع حاضران فشرده بود كه ايشان فرموده بودند: احساس كردم دارم قبض روح مى شوم و عكسى از ايشان موجود مى باشد كه نه عمامه دارند ونه عبا و ميان جمعيت گير افتاده اند و تعبير خودشان اين بود: بهترين لحظاتم همان موقعى بود كه زير دست و پاى مردم داشتم از بين مى رفتم و در آن روز نمونه بارز عشق مردم نسبت به رهبرشان و نيز خالصانه ترين عواطف امام نسبت به امت, به نمايش گذاشته شد. حضرت امام پس از سخنرانى در بهشت زهرا فرموده بودند: امروز به خاطر محبت مردم نزديك بود از بين بروم يك وقت متوجه شدم كه عمامه ندارم, كفش و عبايم نيست و دارم از بين مى روم و در مرز بيهوش شدن بودم. ظاهرا اطرافيانم متوجه اين مسايل مى شوند و خيلى هم فرياد مى زنند كه: فشار نياوريد ولى فايده نداشت و جمعيت مرا روى دستان خويش بلند كردند و بعد به آمبولانس منتقلم كردند.(16) همين جويبار احساسات و عواطف پاك بود كه كار را در قم و تهران (جماران) در روزهاى اول به جايى رساند كه برخى از مجاورين و همسايگان محل اقامت امام از كثرت جمعيت مشتاق نمى توانستند به خانه هاى خود بروند و برخى توسط نردبان رفت و آمد مى كردند. يك روز در اثر ازدحام افراد در قم چندين نفر زير دست و پاى مردم مجروح و يك نفر كشته شد, امام با شنيدن اين خبر به حدى نگران شدند كه فرمودند ديگر به محل ديدار عمومى (فيضيه) نمىآيم و همين ماجرا با ابعاد وسيع ترى در جماران تكرار شد, سه نفر كشته و چندين نفر مجروح شدند و حتى آن روز پاسداران براى رهانيدن خود از ميان سيل جمعيت تلاش مى كردند همه اين ها به خاطر آن است كه دريافته بودند كه امام به آنان عشق مى ورزيد و براى نجات و هدايت آنان به سوى نور و روشنايى چه خطرهايى را متحمل گرديده است.(17) خاطره ذيل كه مربوط به سال 1343 هـ.ش است ارتباط صميمانه امام با مردم را به خوبى نشان مى دهد. پس از اين كه امام از زندان آزاد شدند و به قم برگشتند عده زيادى براى ديدار با ايشان مىآمدند, امام به تمامى علاقه مندان محبت مى كردند. روزى مردى روستايى كه از روستاهاى مشهد آمده بود به محل اقامت امام وارد گرديد, حالش منقلب بود و با شور و اشتياقى خاص اشك شوق مى ريخت امام با عنايت خاصى او را نزد خود نشانيدند و توصيه كردند يك استكان آب جوش يا چاى برايش بياورند. عين دو برادر كنار هم نشسته بودند, مرد روستايى با توجه به التهاب و هيجانى كه داشت ساكت بود امام كه كم حرفى ناشى از نگرانى و تشويش او را مشاهده كردند از يك خصوصيت روان شناسى استفاده كردند, زبان به سخن گشودند و از او پرسيدند كارت چيست؟ و چند سوال ديگر از وى كردند تا دغدغه خاطرش تسكين يابد و حالش به وضع عادى برگردد و اين رفتار امام يادآور سيره رسول اكرم(ص) مى باشد كه در منابع روايى و تاريخى آمده است: يكى از ايرانيان با شوق و ذوق به ديدار آن خاتم رسولان رفته بود و تصور مى كرد كه شكوه و جلال پيامبر بايد به قدرت سلاطين شبيه باشدولى چون به حضور حضرت محمد رسيد و در كنار آن وجود مبارك نشست و پيامبر با او شروع به صحبت كردند فهميد كه شكوه و جلال در اينجا وجود دارد اما معنويت بر آن حاكم است.(18) در آن زمان كه امام از تهران به قم مهاجرت نمودند اكثر روزها مردم به ديدارشان مىآمدند و ابراز احساسات مى كردند, جمعيت در فضاى نسبتا وسيع جلوى محل اقامت امام و آن سوى خشك رود قم موج مى زد امام به پشت بام مىآمدند و به ابراز احساسات مردم پاسخ مى دادند بعضى به ايشان مى گفتند به پشت بام نياييد خطر دارد. مردم بسته هايى را براى تبرك كردن به سوى رهبرشان پرتاب مى نمودند و اين وضع خالى از خطر نبود لكن امام مى فرمودند: اينها با علاقه به اينجا آمده اند. يك بار عده اى از اقشار مردم به مناسبتى به ديدار امام آمده بودند و حدود دو ساعت ابراز احساسات مى كردند و شخصى مى خواست با بلندگو آنان را آرام نمايد تا امام سخنرانى كنند در تمام مدتى كه برخى مى گريستند, عده اى ذوق مى كردند و گروهى حاجت هاى خود را مى خواستند و جمعى التماس دعا داشتند دستان امام بالا بود. به راستى هيچ عاملى جز علاقه عميق امام به مردم نمى تواند آفريننده چنين صحنه هايى باشد. در همان ايام عده اى مى گفتند اگر خواستيد به پشت بام برويد اجازه دهيد ما نخست برويم اوضاع را بررسى كنيم سپس شما تشريف ببريد, لكن امام اعتنايى نمى كردند و تا سر و صداى مردم را از كوچه مى شنيدند همان لحظه عمامه را بر سر نهاده, نعلين را به پا كرده و از پله ها بالا مى رفتند و گاهى اطرافيان بعد از اين كه امام به پشت بام مى رفتند, از حضور مردم مطلع مى شدند آرى امام دوست داشت به مردمى كه با اشتياق به ديدارش آماده اند احترام بگذارد.(19) در لحظات آخر زندگى دنيوى, حضرت امام به يكى از ياران خويش مى فرمايند به مردم بگويند دعا كنند كه خداوند مرا بپذيرد, مرحوم حاج احمد آقا عرض مى كنند گفتن اين عبارت مشكل است و مردم تحمل شنيدن اين كلام را كه بوى فراق و هجران دارد, ندارند, اجازه دهيد يا اين سخن را به مردم نگوييم يا در كنارش سخنى بگوئيم كه آنان را از حزن و اندوه بيرون بياورد مثلا به آنان بگوئيم امام مى فرمايند اگر من برگشتم در خدمت شما خواهم بود, امام براى شادى دل مردم فرمودند اگر با اين كلمه راضى مى شوند حرفى ندارم.(20) پى نوشت ها: 1. مقدمه صحيفه نور, به قلم حضرت آيه الله خامنه اى. 2. ويژه نامه سومين سالگرد رحلت امام خمينى, روزنامه جمهورى اسلامى (بدون تاريخ) 3. مجله حضور, شماره 19, ص60 ـ 61. 4. همان نشريه, شماره اول, خرداد 1370, ص;37 پا به پاى آفتاب, ج4, ص173 ـ 174. 5. پا به پاى آفتاب, ج اول, ص251. 6. اظهارات حجه الاسلام والمسلمين سيد جواد علم الهدى, صحيفه دل, ص91. 7. صحيفه نور, ج13, ص50. 8. همان, ص19. 9. همان, ج17, ص185. 10. در جستجوى راه از كلام امام, دفتر نهم(ملت امت), ص644 ـ 645. 11. همان, ص661. 12. صحيفه نور, ج7, ص32 ـ34. 13. همان, ج9, ص194 ـ 195. 14. همان, ج4, ص190. 15. گل هاى باغ خاطره, ص42. 16. پابه پاى آفتاب, ج 1, ص124 ـ 125, ج2, ص245. 17. ويژگى هايى از زندگى امام خمينى, ص50 ـ ;51 سرگذشت هاى ويژه, ج2, ص80 ـ 81. 18. پا به پاى آفتاب, ج4, ص110. 19. همان, ج1, ص146 ـ 147. 20. برگرفته از سخنرانى حاج آقا محمد على انصارى در كنگره بين المللى بررسى ابعادى چند از شخصيت امام خمينى(تير 1368).
تقارن رحلت امام خمينى قدس سره با يوم الله پانزدهم خرداد نكته ظريفى را دربر دارد. اين تقارن عجيب , علاقه و دلبستگى امام را به 15خرداد بيان مى كند. 15خرداد آغازين نقطه نهضت مردم مسلمان ايران به رهبرى امام بود كه خودجوشان در عاشوراى 15خرداد 42به خيابانها ريختند و با خون خود نخستين برگ انقلاب اسلامى را تحرير كردند و اولين ستون جمهورى اسلامى را بنيان نهادند. در آن روزهاى حساس كه امام از ديد مردم پنهان بود و دشمن نقشه هائى خطرناك براى نابودى نهضت نوپاى امام در سر مى پروراند و هرچند بسيارى از مقدس مآب هاى متحجر كه ماسك اسلام پناهى شاه آنا ن را به اعتراض و محكوم كردن نهضت وا مى داشت, و مردم را از مقابله و اعتراض به شاه دور مى ساخت و على رغم ضربه هايى كه آنان بر پيكره نوزاد نهضت وارد كردند , با اين حال مردم از چنان ايمان راسخى برخوردار بودند كه تمام نقشه هاى شاه و اعوان و انصارش بر باد رفت و هر روز بر ياران امام افزوده مى شد. لذا مهم ترين دست آوردهاى پانزده خرداد را مى توان در سه امر خلاصه كرد : 1ـ وحدت ملى 2ـ رسوا شدن شاه 3ـ بى نتيجه بودن تبليغات مقدس مآبان
وحدت ملى البته وحدتى كه در آن روزها به چشم مى خورد در ميان تمام اقشار ملت نبود زيرا بسيارى از مردم هنوز از خواب بيدار نشده بودند ولى اين وحدت به خوبى در ميان حوزه و دانشگاه ديده مى شد و با قيام امام, ديوار سياه اختلافى كه به دستور انگليس ها و با اجراى طرح از سوى دست نشانده شان رضاخان در ميان اين دو جبهه فرهنگى ايجاد شده بود از هم فرو پاشيد و با روشن گريهاى مداوم امام , جوانان دانشجو كه سالهاى سال از حوزه فاصله گرفته بودند به سوى آن بازگشتند و با روحانيان مبارز جوان كميته هاى انقلابى پنهانى تشكيل دادند و دانشگاه و حوزه مهمترين سنگر پخش و توزيع نشريات عليه رژيم منفور پهلوى بود . اين دو مركز مهم كه خواب را از ديدگان شاه و عواملش ربوده بود و تمام نقشه هاى ديرينه دشمنان اسلام را نقش بر آب كرده بود با تفاهم و نزديك شدن به هم زير سايه رهبرى امام با شعار واحد و در صف واحد عليه شاه جبهه اى واحد تشكيل دادند و به مرور زمان به روشنگرى ميان اقشار مختلف مردم پرداختند تا آنكه ملت را آماده براى سرنگون سازى شاه نموده و در 22بهمن57 اين به هم پيوستگى با رهبرى هاى مستمر امام به انجام رسيد و كارى كه شايد صدها سال مردم منتظرش بودند به وقوع پيوست و حكومت اسلامى در اين خطه شهيد پرور به پيروزى رسيد . اما جرقه اول را كفن پوشان ورامينى سر پل باقر آباد زدند و اينان از همين اقشار مستضعف بودند كه هرگز نبايد فداكاريهاى آن عزيزان به فراموشى سپرده شود . عشق و علاقه به روحانيت و مرجعيت بود كه آنان را واداشت تا كفن پوشيده به مصاف دشمن تا دندان مسلح بروند و شاه خيال مى كرد با يك قتل عام عمومى مى تواند غائله ! را خاموش كند . او هرگز باور نمى كرد كه اين كشتارها و به شهادت رساندن چند صد نفر, صدها هزار نفر را بيدار مى سازد و آماده شهادت در راه احقاق حق مى كند. رسوا شدن شاه قبل از به حكومت رسيدن محمد رضاى منفور, پدرش رضاخان با ديكتاتورى و قلدرى حكومت مى كرد و براى همگان روشن بود كه شخصى است ضد دين و ضد روحانيت. او با زور نتوانست در ايران بيش از مدتى كوتاه حكومت كند و انگليس ها ناچار او را از ايران اخراج كرده و به جزيره اى دور دست تبعيد نمودند. محمدرضا با ماسك اسلام پناهى به ميدان آمد و خود را طرفدار دهقانان و طبقات محروم جلوه مى داد و براى محرومان كشور اشك تمساح مى ريخت . او با اين تزوير مكارانه مى خواست اسلام را از بين ببرد و مستضعفان را – كه بيشترين اقشار ملت را تشكيل مى دادند – از روحانيت دور سازد و با لوايح ششگانه اش و اصلاحات ارضى اش بسيارى را فريب داده بود ولى در روز 15خرداد قسمت عظيمى از ترفندهاى مردمى اش در هم فروريخت زيرا نه تنها دهقانان بلكه زنان و كودكان بى گناه و مظلومشان را نيز به گلوله بست . و اين جنايت بى سابقه او را براى هميشه رسوا ساخت . جان كندى رئيس جمهور وقت آمريكا تزى را به شاه ارائه داده بود كه شاه را از پشتيبانى مردم محروم برخوردار سازد و خود به راحتى اموال بيت المال را چپاول كند ولى امام هميشه بيدار با قيام خود, مردم را از نقشه هاى امريكا با خبر ساخت و نگذاشت كه دكترين جان كندى جا افتد . و از آن سوى , شاه هم كه با مردم سخت درگير شده بود و آنان را به رگبار گلوله بسته بود نه تنها اين امر تز جان كندى را مى شكست بلكه دشمنى امريكا از همان روز براى مردم ايران مشخص گرديد و شاه و اربابانش را مفتضح ساخت. دشمنى مقدس مآبان آن قدرى كه امام از تحجر گرايان و مقدس نمايان احمق نگران بود از امريكا و شاه نگرانى نداشت زيرا آنان چون گرگانى بودند كه در لباس ميش ضربه به اسلام متحرك و سازنده مى زدند و مى خواستند نورى را كه امام در قلوب مردم افروخته بود , با حركت هاى موذيانه شان خاموش سازند. امام از آنها سخت مى هراسيد زيرا در لباس مقدس روحانيت بلكه گاهى در لباس مرجعيت به نهضت اسلامى ضربه مى زدند و مردم را از حركت و نهضت باز مى داشتند. امام در منشور روحانيت 3 / 12 / 67 مى فرمايد: ((اولين و مهمترين فصل خونين مبارزه در عاشوراى پانزده خرداد رقم خورد. در پانزده خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها اين بود , مقابله را آسان مى نمود بلكه علاوه بر آن از داخل جبهه خودى گلوله حيله و مقدس مآبى و تحجر بود. گلوله زخم زبان و نفاق و دورويى بود كه هزار بار بيشتر از باروت و سرب , جگر و جان را مى سوخت و مى دريد. در آن زمان روزى نبود كه حادثه اى نباشد … امريكا و نوكرش پهلوى مى خواهند ريشه ديانت و اسلام را بر كنند و عده اى روحانى مقدس نماى نا آگاه يا بازى خورده و عده اى وابسته كه چهره شان بعد از پيروزى روشن گشت , مسير اين خيانت بزرگ را هموار مى نمودند . آنقدر كه اسلام از اين مقدسين روحانى نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگرى نخورده است .)) و راستى هم همين طور است . اين مقدس مآبان مانند ابو موسى اشعرى در روزگاران آغازين اسلام در برابر امير المومنين عليه السلام با آن عظمت و بزرگوارى ايستادند و رخنه در ميان مردم ايجاد كردند و با قيافه حق به جانب دست على را از پشت بستند , لذا اگر امام خمينى از دست اينان ميناليد حق داشت . البته تفاوتى كه ميان امروز و آن روز است اين است كه ملت ايران به رهبر خود با وفا بود و از ايمان محكمترى برخوردار ولى على عليه السلام , مظلوم هميشه تاريخ , گرفتار افرادى نادان و بى خرد بود كه با يك حركت ناجوانمردانه كه به صورت طرفدارى از قرآن و اسلام در مى آمد, 180 درجه تغيير مسير مى دادند و به هر حال دل امام مانند جد بزرگوارش هميشه از دست آن روحانى نمايان به درد مى آمد و در رنج بود. امام براى مقابله با آنان كه بسيار دشوار و سخت مى نمود , حركتى طولانى را آغاز كرد و با سخنرانيها و اطلاعيه هاى پى در پى و درسهاى فقهى حكومت اسلامى (در نجف اشرف) مردم را از تز خطرناك جدايى دين از سياست بر حذر مى داشت و دين را هرگز از سياست جدا نمى دانست و با پيگيرى اين نظريه بسيار مهم, توانست ملت را در صحنه مبارزه حاضر سازد و اين سياست استعمارى را مانند طرفداران آن به زباله دان تاريخ بيافكند . در نتيجه آگاهى ملت و توإم شدن دين با سياست و وحدت روحانى و دانشجو , مبارزه را بدون توقف به پيش راند تا آنكه صفحه سياه و ننگين شاهنشاهى را براى هميشه از پرونده ايران اسلامى پاك ساخت. افشاگريهاى امام و همكارى روحانيون فعال و آگاهى چون مرحوم شهيد سعيدى و شهيد غفارى و وفادارى ملت متعهد , راه نهضت را پيوسته هموار ساخت و حاكميت اسلام را در ايران محقق نمود و بحمدالله همه شاهد بوديم كه در زمان نسبتا كوتاهى اين مبارزات مخلصانه و خداخواهانه به نتيجه رسيد و پرچم پر افتخار انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى در ايران به اهتزاز درآمد .
نگرانى امام دوازده سال است كه از رحلت امام مى گذرد. جاى آن دارد كه با هم به سوك عزاى آن بزرگمرد تاريخ انسانيت بنشينيم وبر فقدانش اشك بريزيم . ولى به خدا آنچه روح امام را مى آزارد – چنانكه هميشه مى فرمود – هرگز دشمنى آمريكا و جهانخواران نيست , بلكه اختلاف و تفرقه است . اگر ملاحظه كنيد امام در بسيارى از سخنرانيهايش , از وحدت و پرهيز از اختلاف حرف مى زد. حال بايد ديد آنهائى كه خود را پيرو او مى دانند و به خط امام مى نازند , در اين زمينه چقدر پيشرفت كرده اند؟! متإسفانه بايد بگويم كه نه تنها در جا زده اند بلكه عقبگرد نيز نموده اند . آنهائيكه بيش از همه و پيش از همه بايد از وحدت سخن بگويند ومردم را از تفرقه و جدائى , جدا سازند , خود آتش بيار معركه شده اند و با پرخاش و تهمت و ناسزا به يكديگر , مردم را سردرگم يا به جان هم انداخته اند و ناخواسته بيشترين خدمت را به دشمنانشان مى كنند. جا دارد كه روح بلند امام از اين وضعيت خطرناك و نگران كننده , در رنج باشد چرا كه مى بيند همانهائى كه چشم اميدش به ايشان دوخته بود, و مى بايست بيش از ديگران به فكر اسلام و انقلاب باشند , در برابر يكديگر قرار گرفته اند و چند دستگى ايجاد كرده اند و اگر الطاف الهى و نظر مستقيم امام زمان صلوات الله عليه نبود, خدا مى داند كه از انقلاب اثرى نمى ماند. امام با هشيارى منحصر به فرد خويش امروزها را به دقت مى نگريست لذا همواره با دلسوزى از مسئولان و روحانيت مى خواست از اختلاف جدا بپرهيزند و از انقلاب با جان و دل دفاع كنند و چه شيرين است سخن يار – در اين زمينه – كه بايد با دقت نه يك بار بلكه چندين بار آن را بخوانيم و تكرار كنيم و به مردم گوشزد نمائيم تا شايد مومنان را بهره رساند ((و ذكر ان الذكرى تنفع المومنين)). امام در جمع نمايندگان مجلس خبرگان در روز 28 / 4 / 62 چنين فرمود: مطلب ديگرى كه باز انسان را مى ترساند كه خداى نخواسته مبادا اين انقلاب به واسطه اين مطلب صدمه ببيند و بدانيد كه مى بيند اگر خداى نخواسته بشود و او اين است كه بين آقايان در بلاد اختلاف باشد. اگر در صنف – فرض كنيد – كاميونداران اختلافى پيدا شود به صنف ديگر سرايت نمى كند. كاميوندارها اگر با هم مختلف بشوند به بازار هيچ كارى ندارد, سرايت هم نمى كند اما اگر در صنف ما اختلاف پيدا شود به بازار هم كشيده مى شود, به خيابان هم كشيده مى شود براى اينكه شما هادى مردم هستيد. مردم به شما توجه دارند. قهرا يك دسته دنبال شما يك دسته دنبال آن كسى كه با شما مخالف است و يك وقت مى بينيد كه در همه ايران يك اختلافى از ناحيه ما پيدا شده است. مائى كه همه را دعوت مى كنيم به اينكه مردم همه با هم باشند, اتحاد كلمه ملت را به اينجا رسانده است, خودمان اختلاف پيدا بكنيم!! و اين را من به شما عرض كنم: ما و شما نبايد خودمان را بازى بدهيم. اختلاف ريشه اش از حب نفس است. هر كس خيال مى كند كه من براى خدا اين آقا را باهاش اختلاف مى كنم, يك وقت درست بنشيند در نفس خودش فكر كند ببيند ريشه كجا است. حسن ظن به خودش نداشته باشد, سوء ظن داشته باشد. ريشه همان ريشه شيطانى است كه آن حب نفس انسان است . و اين اختلاف اگر خداى نخواسته در بين آقايان پيدا شود قهرا اين اختلاف به بازار مى كشد , به خيابان مى كشد و آن چيزى كه اين جمهورى را حفظ كرده, وحدت و انسجام اين جمعيت است . يعنى ملت با هم بودند كه توانستند چنان معجزه اى را ايجاد كنند. اگر چنانچه به واسطه اختلاف ما, يك وقت اختلاف به بازار هم بكشد كه خواهد كشيد, به خيابانها هم بكشد, به اصناف ديگرى هم بكشد, اين تمام وزرش به گردن ما است. اينكه شما خيال كنيد كه نه! من براى خدا اين آقا را – مثلا- به او چه مى كنم , اين اشتباه است . براى خدا نيست. انسان گول نفس اماره خودش را مى خورد به اينكه چيزهائى كه در ديگران است به نظرش مى آيد كه خيلى بد است, خيلى كار بدى دارد مى شود! اسلام از بين مى رود! نبايد ما خودمان را گول بزنيم. بنشينيد آخر شب فكر كنيد. محاسبه يكى از امورى است كه در سير انسانى بايد باشد كه در آخر شب فكر كند به اينكه تو امروز كه با اين آقا اختلاف دارى و حالا شديد دو دسته , يك دسته دنبال آن آقا و يك دسته دنبال آن آقا, ريشه اش چيست؟ براى خداست؟ اين عيبى را كه شما در او مى گوئيد در خودتان نيست؟ اين چيزى را كه در ديگران بزرگ مى شماريد و در خودتان هرچه مى توانيد كوچكش مى كنيد و پرده پوشى مى كنيد , اين عمل , شيطانى نيست ؟! اگر اختلاف ماها – آن هم اختلافى كه من شك ندارم بر سر دنياست نه براى خدا – اگر اين اختلافات موجب اختلاف بين مردم بشود و موجب اين بشود كه شكست بخورد جمهورى اسلامى وتا قرنها نتواند سرش را بلند كند, اين جرمى است كه خدا مى بخشد بر ما؟! بايد توجه كنيم. ما نبايد به خودمان مغرور شويم و حسن ظن به خودمان داشته باشيم كه اين مائيم كه چه هستيم و ديگران نيستند. بايد به ديگران حسن ظن داشته باشيم و اعمالشان را حمل بر صحت كنيم و نسبت به خودمان سوء ظن داشته باشيم و اعمالمان را تفتيش كنيم كه براى چيست؟ چرا من اشكال مى كنم ؟ ((روحانيون! ائمه جمعه و جماعات! علماى شهرها! مسئولان كشور! كارگزاران ايران! دولتمردان! شوراى نگهبان! مجلس خبرگان! مجلس شورا و همه دست اندركاران و انديشمندان! اين سخنان جاويدان امام خطاب به همه است . استدعا دارم همه اين مطالب را بخوانيد و با دقت هم بخوانيد و راستى محاسبه كنيد تا منشإ اين همه اختلافات انقلاب برانداز پيدا شود و از آن جدا فاصله گرفته شود. آيا نگرانى امام به جا نيست؟ آيا امام بيش از هيجده سال قبل , امروز را با دقت ترسيم نكرده است ؟ چقدر جالب و گويا ترسيم كرده تو گوئى هم اكنون با ما سخن مى گويد و فرياد برمىآورد كه: بس است ! آتش بس ! به مردم رحم نمى كنيد, اقلا به خودتان رحم كنيد ! عزيزان! بيشتر به فكر باشيد و به آينده بيانديشيد! خصوصا اين روزها كه تنور انتخابات رياست جمهورى گرم گرم است , نگذاريد اين تنور, ايمان شما را بسوزاند. اختلافات خود را كنار بگذاريد و به اسلام و انقلاب و كشور و ملت بيانديشيد كه به خدا آسمان تيره و ابرهاى سهمگين خشم الهى ممكن است باران غضب را بر سر ما ببارد و آنگاه زانوى غم پشيمانى به سر گرفتن سودى نخواهد داشت . اى دولتمردان! تا دير نشده است اختلافات ريشه كن را ريشه كن سازيد. با كلنگ تفرقه بنياد انقلاب اسلامى جوان را ويران نكنيد. و اكنون در سالروز رحلت امام و مقتدايتان فرصتى است مناسب كه به خودآئيد و از حب نفس – كه منشإ تمام مشكلات و بدبختيهاست – دست برداريد و با يكديگر مانند قبل از پيروزى الفت و محبت داشته باشيد و انقلاب را از گزند قطعى مصون نمائيد و روح امام را دگر بار شاد سازيد , به اين اميد كه خداوند نيز بر ما منت گذارد و به خاطر اين ملت شريف , كشور اسلامى ايران را از كودتاى خزنده اى كه ناخواسته با دست خودمان و خواسته با آتش افروزى دشمنان در حال شكل گيرى است برهاند . آمين رب العالمين .
باند بازى يا انتخاب اصلح؟ يكى ديگر از لغزشگاههاى خطرناك براى مديران كه مى تواند مدير و مديريت يك نظام را به ضعف و تباهى بكشاند آن است كه مدير به جاى شايسته سالارى و انتخاب اصلح در انتخاب همكاران و مديران زير مجموعه, آگاهانه يا ناخودآگاه گرفتار روابط شخصى و باندى شود. يكى از زمينه هاى اين بلاى مهلك كه از منافذ شيطان به شمار مىآيد اين است كه انسان به طور طبيعى به افرادى كه با آنها وابستگى فاميلى, قبيله اى, باندى, حزبى, و… دارد به اندازه تعلق خاطر, شيفتگى و محبت نسبت به آنها, از ديدن واقعيات در مورد آنها كور مى شود: ((حب الشىء يعمى و يصم)). شيفتگى نسبت به هر كس باعث مى شود كه انسان نواقص او را به طور طبيعى نبيند و كمالات او را فراتر از آنچه هست بپنداردو گاهى به آنجا مى رسد كه حتى زشتى و نقص او را كمال و زيبايى مى بيند و اين رشته سر دراز دارد. با مرورى گذرا بر شيوه عملى حضرت اميرالمومنين(ع) در دوره خلافت و حكومت ظاهرى مى توان دريافت كرد كه آن حضرت براى پيشگيرى از بليه خانمان سوز قبيله گرايى, عليرغم اين كه: ـ در آن دوران ارتباطات قبيلگى و خويشاوندى نقش محورى را در روابط تشكيلاتى و حكومتى ايفإ مى كرد و اين وضعيت كاملا متعارف و جا افتاده بود. ـ وابستگان حضرت امير(ع) در اوج شايستگى و توانمندى بودند. ـ دست آن حضرت از نيروهاى قابل اعتماد و توانمند پر نبود و… و اين همه اقتضا مى كرد كه حضرت اميرالمومنين(ع) از فرزندان و ساير خويشاوندانى كه به وفادارى و امانت دارى آنها اطمينان داشت در كار حكومت بهره گيرد اما هرگز هيچ يك از آنان را در مسئوليتهاى اجرايى و كارهايى كه شبهه بهره جويى از قدرت و امتيازات ظاهرى در پى داشت نگمارد و آنان را به ولايت و امارت بر مردم منصوب نفرمود زيرا هر چند اين كار مى توانست به ظاهر پايه هاى حكومت او را اقتدار بخشد اما ولايت معنوى او را زير سوال مى برد و مى توانست در آينده براى ديگران راه را هموار سازد تا اصاغر خاندان خويش را بر اكابر امت اسلام حاكم سازند و به آنجا منتهى شود كه خود مى فرمود: ((يستدل على ادبار الدول باربعه: تضييع الاصول و التمسك بالفروع و تإخير الافاضل و تقديم الاراذل;(1) چهار چيز نشانه واژگونى دولت ها است (اعم از دولت اسلامى يا غير اسلامى): 1 و 2 ـ واگذاردن اصول و پرداختن به فروع (در مقام برنامه ريزى و اولويت بندى كارها) 3 و 4ـ جلو انداختن فرومايگان و عقب راندن صاحبان فضل (در مقام اجرا و مديريت) آرى اگر پيشوايان الهى در صحنه حكومت كمترين مجالى براى صدارت و وزارت خويشاوندان خود فراهم نساختند اما ميدانهاى جهاد و فداكارى را با عزيزترين عزيزان خويش مى گشودند, اگر محبوب ترين فرزندان و برادران آنان در هنگامه قدرت و مكنت در آخر صف بودند اما در بحبوحه ايثار و شهادت در اول صف قرار داشتند, از ليله المبيت كه على در بستر خطر بجاى پيامبر خوابيد و فداكاريهاى بى نظير اميرالمومنين در طول حيات پيامبر گرفته تا پيشتازى على اكبر در روز عاشورا در شهادت قبل از بنى هاشم و بنى هاشم جلوتر از ديگران و حتى غلام سياه, جلوه هاى روشنى از اين فصل فروزان در كتاب مديريت و رهبرى اسلامى است. بهر حال ضمن اين كه ورع و اجتناب از مظان شبهه و تهمت و پيشگيرى از فروغلتيدن نظام اسلامى در گرداب روابط خانوادگى و قبيله اى و باندى ايجاب مى نمايد كه حتى از خير احتمالى خويشاوندان چشم پوشى شود, مسإله شايسته سالارى و انتخاب اصلح از مهمترين و سرنوشت ساز ترين مسائل مديريت است كه عقل و شرع بر آن حكم قطعى دارند.
تعهد يا تخصص؟ همواره يكى از مباحث جدال برانگيز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى اين بوده است كه از ميان تخصص و تعهد كدام يك مقدم است؟ شايد عمده دليل و ريشه اين جدال بى فرجام را بتوانيم در ابهام معنى تعهد جستجو كنيم اگر معنى لغوى تعهد را پيمان بستن بدانيم با اين اطلاق معلوم نيست تعهد به چه چيز و چه كس؟ تعهد به دنيا يا آخرت؟ تعهد به منافع شخصى يا تعهد نسبت به كار و مسئوليت؟ تعهد به اين خط و آن خط يا.. .؟ پس يا بايد براى كلمه تعهد معنى خاص و تعريف شده اى را معين كنيم يا آن كه براى تعهد پسوندى مانند الهى, دينى, مكتبى قرار دهيم يا آن كه از اين كلمه بگذريم و به جاى آن از تعبير تقوى كه كلمه اى شناخته شده در ادبيات دينى است و صدها آيه و حديث معتبر معنى و حدود و ثغور آن را تبيين كرده است استفاده كنيم. در اين صورت موضوع اين جدال منتفى مى شود و مسإله تخصص همچون بسيارى از مسائل ديگر در قبال تقوى جاى خود را پيدا مى كند و معلوم مى شود كه اصولا تخصص در عرض تقوى نيست كه بحث تقدم و تإخر آن مطرح شود بلكه تخصص در طول و در دل تقوى نهفته است. زيرا از مهمترين معيارهاى تقوى اين است كه اگر انسان به خاطر فقدان تخصص و آمادگى همه جانبه, آمادگى و شايستگى لازم را براى به دوش گرفتن بار مسئوليتى نداشته باشد, هرگز نمى تواند آن مسئوليت را بپذيرد و در صورت پذيرفتن آن, فى الحال فاقد تقوى به حساب مىآيد و چنين مسئول و مديرى در اين حالت كلا فاقد تقوى محسوب مى شود و ديگر نوبت به بحث تقدم تقوى بر تخصص نمى رسد و به تعبير ديگر در نظام شايسته سالار مديريت اسلامى هيچگاه به چنين فردى نه به خاطر عدم تخصص بلكه به دليل عدم تقوى نبايد مسئوليتى سپرده شود.
انتخاب اصلح از اين بالاتر اين كه حتى در فرض احراز شايستگى بايد تحقيق شود تا از ميان شايستگان براى مسئوليت مورد نظر بهترين و شايسته ترين آنها از جهت احراز شرائط برگزيده شود. از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده است كه فرموده: ((من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولى بذلك و اعلم بكتاب الله و سنه نبيه فقد خان الله و رسوله و جميع المومنين;(2) كسى كه كارگزار و مديرى را به كار گمارد در حالى كه مى داند در ميان مسلمانان فردى وجود دارد كه براى آن مسئوليت شايسته تر و به قرآن و سنت آگاه تر است در اين صورت قطعا به خدا و رسول خدا و همه مومنان خيانت كرده است.)) در اين حديث اولا سخن از انتخاب فرد غير شايسته نيست بلكه فرض بر شايستگى منتخب است در حالى كه شخص شايسته ترى وجود دارد. ثانيا اولويت و برترى را با اعلميت به قرآن و سنت آميخته كرده است زيرا كسى كه مى خواهد مدير نظام اسلامى باشد كسى است كه مى خواهد اسلام را در حوزه مديريتى خود پياده كند و طبيعى است كه لازمه عمل به اسلام آگاهى هرچه بيشتر به اسلام است و مديرانى كه از معارف واحكام و اخلاق اسلامى كم اطلاع و احيانا بيگانه هستند هرگز نخواهند توانست مجرى اسلام باشند و همان چيزى اتفاق مى افتد كه در بسيارى از حوزه هاى مديريتى شاهد آن هستيم و متإسفانه عملكرد نامطلوب آنان گاهى به حساب خدا و پيامبر اسلام و نظام اسلامى ثبت مى شود و نه به حساب جهل و بيگانگى اين نوع مديران از اسلام و.. ثالثا چنين گزينشى را خيانت به خدا و رسول خدا و مومنان برشمرده است آن هم نه فقط مومنان زير مجموعه آن مديريت يا بخشى از مومنان جامعه كه با آن حوزه مديريتى سر و كار دارند بلكه به ((جميع المومنين)) يعنى به همه مومنان خيانت كرده است زيرا هر گوشه از كشتى نظام اسلامى كه سوراخ شود تمام كشتى و همه سرنشينان آن را در معرض غرق شدن قرار مى دهد. رابعا اگر چه به نظر مى رسد مرجع ضمير ((هو يعلم)) و فاعل فعل ((خان)) هر دو همان مقام مافوق و صادركننده حكم است اما شخص انتخاب شده يعنى خود مدير نيز اگر به برترى فرد يا افرادى بر خود آگاه باشد كه اين بار مسئوليت را بهتر و سالمتر از او مى توانند به سر منزل مقصود برسانند و در جهت انتخاب اصلح تلاش نكند معلوم نيست از دائره اين خيانت خارج باشد. خامسا مديران مافوق مجاز نيستند كه خود را در جهل و عدم اطلاع از مجموعه شايستگان نگهدارند و به استناد ((هويعلم)) در حديث عدم علم خود را مبناى تصميم گيرى در انتصابات قرار دهند بلكه با توجه به ذيل روايت و اهميت و ضرورت ادإ امانت در مسئوليت, موظف به تلاش براى كسب علم و آگاهى نسبت به همه افرادى است كه شايستگى تصدى مسئوليت مورد نظر را دارند و در همين جا لزوم تشكيل بانك اطلاعات مديريت متناسب با حوزه مسئوليت مدير مافوق معلوم مى شود. در اين صورت مدير هرگز مجبور نخواهد بود كه فقط به اطلاعات شخصى و توصيه ها و معرفى هاى موردى اتكإ و صرفا در دايره تنگ روابط شخصى و باندى تصميم گيرى كند و از رإس هرم مديريت نظام گرفته تا پايين ترين سطوح مديريت تا برسد به آخرين مشاغل كارشناسى و كارمندى بدون استفاده از بانك اطلاعاتى متناسب, هرگز امكان دستيابى به انتخاب اصلح امكان پذير نخواهد بود. البته چگونگى تشكيل بانك اطلاعات مديريت و ضوابط و معيارها و ضريبهاى مربوط به نمره هر يك از ويژگيهاى لازم و جمعبندى و معدل گيرى آنها از اهميت زيادى برخوردار است كه در جاى خود بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد. در همين جا مناسب است به اين نكته مهم نيز توجه كنيم كه در مديريت غربى و ماديگرا همواره به بهانه اين كه مفاهيمى مانند: ايمان, تقوى, ورع و… از كيفيات باطنى و درونى است و قابل اندازه گيرى نيستند, از وارد ساختن آنها در شرائط احراز مديريت طفره مى روند اما از نظر اسلام ضمن اين كه خود اين مفاهيم, تعريفهاى دقيقى دارند و به طور قطعى از معيارها و ملاكهاى اساسى براى احراز مديريت و رهبرى به شمار مى روند, با توجه به آثار برونى آنها از قابليت اندازه گيرى نيز برخوردارند. زيرا اولا تمام باورها و صفات درونى, همواره منشإ بروز رفتارهاى برونى متناسب با خود مى باشند و از كوزه همان برون تراود كه در او است و در همين راستا در قرآن و سخنان معصومين(ع) تمام آثار برونى هر يك از باورها و صفات احصإ و بيان شده است و به طور نمونه فقط در يك حديث كه حضرت اميرالمومنين(ع) از پيغمبر اكرم(ع) نقل فرموده است, يكصد و سه خصوصيت و اثر براى ايمان شمارش شده است. ثانيا گرچه باورها و صفات درونى نسبت به رفتارهاى برونى عليت تامه ندارند و گاهى ممكن است با ريإ و نفاق و تصنع, رفتارى ناهمگون با درون به نمايش گذاشته شود اما با توجه به رابطه اقتضائى بين درون و برون و گستردگى و تعدد آثار و علامتهاى برونى براى هر يك از كيفيتهاى درونى, ريا و نفاق كارايى خود را از دست مى دهد و خيلى زود به رسوايى مى انجامد. ضمن آن كه در آيات و روايات, نشانه هاى برونى نفاق و ريا نيز با دقت تبيين گرديده است. اشكال اساسى اينجا است كه ديگران براى اجرايى كردن نگرشهاى خود يك دنيا كار كرده اند ولى ما در عمده زمينه ها و از جمله در همين مورد كارى نكرده ايم.
سطح زندگى مديران مديريت اسلامى اقتضا مى كند كه مديران از طبقه مرفه و ثروتمند انتخاب نشوند, زيرا معمولا افرادى كه در زندگى, رنج فقر و پا برهنگى را نچشيده باشند نمى توانند به طور جدى به فكر مردم فقير و پابرهنه باشند كسى را تصور كنيد كه وصف دندان درد را شنيده باشد, در قياس با كسى كه فرزند دلبندش را نظاره مى كند در حالى كه از دندان درد به خود مى پيچد آيا اين دو نفر برداشت يكسانى از دندان درد دارند؟ و همين شخص را مقايسه كنيد با كسى كه خود گرفتار درد شديد دندان شود و اين درد را از بن دندان به شدت احساس كند; حال فاصله مورد اخير را با كسى كه از دور راجع به دندان درد مطلبى را شنيده يا خوانده است در نظر بگيريد; آن وقت فاصله بين مسئول مرفه و بى درد را با مسئولى كه خود و نزديكانش رنج كشيده و درد آشنا هستند مى توان تصور كرد. با اين حال, اگر در موردى فرض كنيم فرد متدينى را كه واجد همه شرايط لازم براى مديريت باشد, اما خود با خانواده اش از طريق كاملا مشروع و در نتيجه كار و تلاش حلال به تمكن و ثروت مشروع رسيده باشند; در اين صورت اگر چنين شخصى به مديريت گمارده شود, اين سوال مطرح مى شود كه آيا باتوجه به تمكن و عدم نياز, او مى تواند از بيت المال ـ آن هم در ازاى كار واجب ـ حقوقى دريافت كند؟ البته چگونگى بهره مندى از اموال و سطح زندگى درحال مسئوليت او نيز جاى بررسى و تامل دارد. آنچه از احاديث و سيره معصومين به دست مىآيد آن است كه مدير در دوره مديريت و در حال پذيرفتن مسئوليت بايد سطح زندگى خود را در هر صورت همسطح با زندگى مردم ضعيف تنظيم كند. حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((ان الله فرض على ائمه الحق ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره;(3) همانا خداوند بر پيشوايان حق واجب فرموده است كه خود را با مردم ضعيف هم اندازه كنند براى اينكه تهى دستى فقرا آنان را به هيجان و شورش نكشاند.)) در اين سخن روشنگر, نكات ذيل قابل توجه و تإمل است: ـ فرض به معنى وجوب است, همان طور كه فريضه به معنى واجب است; در برابر نافله به معنى مستحب. ـ فرض با ((على)) متعدى شده نه با ((لام)), لذا همسوى با معناى فرض, بر صبغه تكليفى سخن افزوده است. ـ تعبير پيشوايان, همه مديران در سطوح مختلف را در برمى گيرد, زيرا هر مديرى متناسب با محدوده مديريت و مسئوليت خود مرتبه اى از امامت و رهبرى را به عهده دارد و جمعى از مردم ـ به عنوان كاركنان زيرمجموعه يا گيرندگان خدمت و حتى عامه مردم ـ چشم به او دوخته و به صورت مثبت يا منفى, تحت تإثير روش و منش او قرار دارند. ـ كلمه ائمه ((پيشوايان)), به ((حق)) اضافه شده است كه مشخصا مديران در نظام حق اسلامى را موضوع حكم وجوب قرار داده است; با اين وصف اگر مديرى به اين امر واجب گردن ننهاد و سطح زندگى اش شبيه اغنيا و اقوياى جامعه بود, آيا از مدار ((ائمه الحق)) خارج نشده است؟ و هر نقطه اى خارج از اين مدار آيا جز باطل و ضلال چيزى مى تواند باشد, در حالى كه قرآن مى فرمايد: ((و ماذا بعدالحق الا الضلال؟))(4) و در نتيجه چنين مديرى مى تواند مدير نظام اسلامى و مجرى اسلام باشد؟!… ـ هم اندازه كردن خود ((يقدروا انفسهم)) با ضعفا از چه جهت موردنظر است؟ سخن امام(ع) مطلق است و معيشت, وسايل زندگى, خانه, خوراك, پوشاك و… را شامل مى شود. در عين حال, همه اين موارد نمودهاى بيرونى زندگى مدير است. آنچه در باطن مدير بايد شكل گيرد و رفتارهاى بيرونى, متإثر از آن شاكله درونى, به منصه ظهور برسد(5) آن است كه شخصيت حقيقى خود را در زمره ضعفا و مستمندان باور كند. خود را فراتر و بالاتر از آنها نبيند رنج آنها را در باطن وجودش لمس و آن را رنج خود احساس كند, خود را از فقرا و با آنها بداند, با آنها زندگى كند و همنشين باشد; همان گونه كه پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) اين گونه بودند و ضمن اينكه زندگى آنها در سطح زندگى محروم ترين اقشار جامعه بود, انس و همنشينى آنها نيز با همين قشر بود. يادآورى و بيان سطح زندگى و معاشرت و انس آنان با فقرا خود دو فصل جداگانه و مفصل را مى طلبد كه در اين مختصر فقط به گوشه كوچكى از اين ويژگى باشكوه اشاره خواهيم كرد. ـ همگونى زندگى مديران با ضعفاى جامعه, دستاوردهاى فراوانى از قبيل تإثير در سازندگى معنوى و شخصيت انسانى مديران و رشد فضايل اخلاقى و محبوبيت نزد خدا و خلق خدا و پاداش اخروى و… را در پى دارد; همان گونه كه ترك اين فريضه الهى پيامدهاى منفى و خطرناكى را از جهات مختلف مادى و معنوى و دنيوى و اخروى به دنبال دارد, اما اينكه مولاى متقيان در اين سخن حكيمانه از نتايج مثبت معنوى اين فريضه سخنى نگفته و از ميان پيامدهاى منفى هم به موردى خاص پرداخته و آن را برجسته كرده است, بيانگر اهميت زياد اين مورد خاص مى باشد; زيرا اگر فقير زيرفشار طاقت فرساى فقر جانش به لب رسد و در عين حال زمامداران جامعه اسلامى را كه مدعى خدمت به مردم هستند در ناز و نعمت و در نتيجه بى خبرى از ضعيفان مشاهده كند, از جا كنده مى شود. بدين ترتيب آنگاه كه بخش عظيمى از جامعه در اين وضعيت قرار گيرند و انبوهى از جمعيت و توده وسيعى از مردم با هم از جا كنده شوند و به هم بپيوندند, شورش فراگير و سيلآسايى پديد مىآيد كه همه چيز را درهم مى ريزد و تمام كاخ ها را بر سر كاخ نشينان خراب مى كند. اگر فقر به تنهايى فقير را در آستانه كفر قرار مى دهد,(6) با مشاهده تبعيض و كاخهاى برافراشته متمكنين بى درد و زمامداران مرفه در نظام اسلامى, ممكن است به نقطه اى خطرناك تر برسد. اين درحالى است كه اصل نهضت و پيروزى انقلاب و قوام و دوام نظام اسلامى همواره بر دوش همين قشر بوده است و از دست دادن آنان يعنى از دست رفتن همه چيز, كه چنين مباد!
قابل توجه است كه در راستاى همين توصيه ها و دستورالعمل هاى موكد پيشوايان معصوم و سيره عملى آنان تمام علماى راستين و مراجع بزرگ, همواره در اوج ساده زيستى و همگون با مردم عادى زندگى مى كردند و بى گمان يكى از رموز محبوبيت آنان در بين توده هاى مردم همين ويژگى بود و خواهد بود كه نمونه آن زندگى امام بود. امام علاوه در زمان مرجعيتش در نجف اشرف از جهت خانه و سطح زندگى مثل مردم عادى و طلاب معمولى بود و در دوره رهبرى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همانند توده مردم, با حداكثر رعايت صرفه جويى و قناعت زندگى كرد و علاوه بر آن, مرحوم شهيد حاج آقا مصطفى و مرحوم حاج احمد آقا را نيز چنان تربيت كرده و بر زندگى آنها نظارت داشت كه آنان نيز به همين گونه زندگى كنند.(7) بررسى و تحرير اين ويژگى در علمإ بزرگ و مراجع دينى كتاب مفصلى را مى طلبد و در اينجا به ذكر يك نمونه از قول مرحوم علامه شهيد مطهرى بسنده مى كنيم: در شرح احوال استاد الفقهإ وحيد بهبهانى رضوان الله عليه مى نويسند: كه روزى يكى از عروسهاى خود را مشاهده كرد كه پيراهنى الوان از نوع پارچه هايى كه معمولا زنان اعيان و اشراف آن عصر مى پوشيدند به تن كرده است. فرزندشان (مرحوم آقامحمد اسماعيل شوهر آن خانم) را مورد ملامت قرار دادند, او در جواب پدر اين آيه قرآن را مى خواند: ((قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق؟)). يعنى ((بگو چه كسى زينت هايى كه خدا براى بندگانش آفريده و هم چنين روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است؟)) , ايشان جواب دادند من نمى گويم خوب پوشيدن و خوب نوشيدن و از نعمتهاى الهى استفاده كردن حرام است, خير در اسلام چنين ممنوعيتهايى وجود ندارد, ولى يك مطلب ديگر هست و آن اينكه ما و خانواده ما به اعتبار اينكه پيشواى دينى مردم هستيم وظيفه خاصى داريم , خانواده هاى فقير وقتى كه اغنيا را مى بينند كه از همه چيز برخوردارند طبعا ناراحت مى شوند, يگانه مايه تسكين آلامشان اينست كه خانواده ((آقا)) در تيپ خودشان هستند; اگر ما هم در زندگى به شكل اغنيا درآئيم اين يگانه مايه تسكين آلام هم از ميان مى رود. ما كه قادر نيستيم عملا وضع موجود را تغيير دهيم لااقل از اين مقدار همدردى مضايقه نكنيم.(8)
پى نوشت ها: 1ـ غرر الحكم. 2ـ بيهقى, ج10, ص18. 3ـ نهج البلاغه دشتى/ 430 4ـ يونس / 32 5ـ قل كل يعمل على شاكلته (اسرإ / 84) 6ـ كادالفقران يكون كفرا. 7ـ گوشه هايى از ويژگيهاى امام در اين زمينه, در كتاب ((در سايه آفتاب)) به قلم نويسنده اين سطور, ذكر شده است. 8ـ سيرى در نهج البلاغه, ص229.
قرآن در مورد دوازدهمين ويژگى ممتاز بندگان برجسته خدا چنين مى فرمايد: ((والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين واجعلنا للمتقين اماما))(1) يكى از ويژگيهاى بندگان خاص خداوند رحمان اين است كه آنها در نيايش خود با خدا چنين عرض مى كنند: پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزكاران پيشواگردان. اين ويژگى بيانگر آن است كه بندگان ممتاز خدا اهل دعا و نيايش هستند, ولى در دعا به كيفيت آن توجه خاص دارند, چيزهايى را از خدا مى خواهند كه بسيار مهم و سرنوشت ساز است, مانند خواستن همسران نيك, فرزندان نيك و از اين ها بالاتر از خدا مى خواهند به مقامى برسند كه پيشواى و الگوى جامعه شوند. بنابراين در اينجا دو بحث بايد مورد بررسى قرار گيرد. نخست اهميت دعا, دوم اهميت چگونگى دعا.
اهميت دعا در اسلام در قرآن آيات متعددى بيانگر اهميت فوق العاده دعا كردن است, به طورى كه دعا به عنوان عبادت مهم به شمار آمده و بى توجهى به آن موجب استكبار و عذاب دوزخ خواهد بود.(2) و نيز خداوند مى فرمايد: ((قل ما يعبو بكم ربى لولا دعائكم))(3) بگو پروردگارم براى شما ارجى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد, واژه دعا بيش از 25 بار در اشكال مختلف در قرآن ذكر شده, و دعاهاى پيامبران و… كه با كلماتى مانند ((رب, ربنا)) شروع مى شود, بيش از صد بار آمده است. و اين ها نشان دهنده اهميت ممتاز دعا از نظر قرآن است. در گفتار و سيره چهارده معصوم(ع) و پيامبران نيز كمترين چيزى است كه مانند دعا مورد توجه قرار گرفته باشد, آنها همواره در وقت هاى گوناگون به مناجات, دعا و راز و نياز با خدا اشتغال داشتند. در اين راستا نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب مى كنيم: پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((الدعإ سلاح المومن و عمود الدين و نور السماوات والارض.))(4) دعا اسلحه مومن و ستون دين, و نور آسمان ها و زمين است. نيز فرمود: ((الدعإ مخ العباده و لايهلك مع الدعإ إحد))(5) دعا مغز عبادت است, هيچ كس از اهل دعا به هلاكت نمى رسد. به نقل امام صادق(ع) اميرمومنان على(ع) فرمود: ((احب الاعمال الى الله عزوجل فى الارض الدعإ)) دوست داشتنى ترين كارها در پيشگاه خداوند متعال در سراسر زمين دعا كردن است. سپس فرمود: ((و كان اميرالمومنين رجلا دعإ))(6) اميرمومنان على(ع) مردى بود كه بسيار دعا مى كرد. نيز از سخنان اميرمومنان على(ع) است: ((الدعإ مفاتيح النجاح و مقاليد الفلاح)) دعا كليدهاى پيروزى و گنجينه هاى رستگارى است. ((الدعإ ترس المومن))(7) دعا سپر مومن است. ((اعجز الناس من عجز عن الدعإ))(8) كسى كه از دعا كردن ناتوان باشد, عاجزترين انسان ها است.
سه درس مهم در پرتو دعا دعا و نيايش داراى آثار مثبت و سازنده ـ به ويژه در صفاى دل و تهذيب نفس ـ مى باشد, و مى توان از آن درس هاى فراوان آموخت, در رإس اين درس ها سه درس مهم از دعا و به عبارت ديگر سه بعد دعا است كه براى وصول به فيوضات دعا بايد هر سه, مورد توجه قرار گيرد. 1ـ دعا براى دفع بلا و روا شدن حاجت ها اثر كارساز دارد, بر همين اساس اميرمومنان على(ع) فرمود: ((ادفعوا امواج البلإ عنكم بالدعإ قبل ورود البلإ))(9) موج هاى بلاها را قبل از ورودشان, به وسيله دعا كردن از خود دفع كنيد. 2ـ در كنار دعا وهمراه آن, تضرع, خشوع و راز و نياز وجود دارد, كه چنين خصالى غرور انسان را مى شكند, و دل را آماده پذيرش امور معنوى مى سازد, و در نتيجه انسان داراى آرامش نفس, قوت قلب و روحيه عالى خواهد شد; چنان كه در قرآن مى خوانيم: ((ادعوا ربكم تضرعا و خفيه))(10) پروردگار خود را (آشكارا) از روى تضرع و در پنهانى بخوانيد. 3ـ توجه به محتواى دعاها, و معارف بلند پايه اى كه در دعاها وجود دارد, به عنوان مثال دعاى اول صحيفه سجاديه و خطبه اول نهج البلاغه از نظر معارف و مطالب بلند پايه و عرفانى, همسان هستند, توجه به اين معارف موجب ارتقإ سطح معلومات و معرفت انسان, و آشنايى بيشتر او با مفاهيم عالى اسلام خواهد شد كه در رإس آنها مسإله توحيد و خداشناسى است كه نقش مهمى در استجابت دعا و استفاضه از نورانيت دعا دارند, چنان كه در روايت آمده گروهى از امام صادق(ع) پرسيدند: ((چرا ما دعا مى كنيم ولى مستجاب نمى شود؟)) در پاسخ فرمود: ((لانكم تدعون من لا تعرفونه))(11) زيرا كسى را مى خوانيد كه او را نمى شناسيد. به طور كلى دعا, عبادتى است كه بايد بيشترين نقش را در پاك سازى و به سازى روح و روان داشته باشد, براى وصول به اين نقش, بايد شرايط واجب, مستحب و كمال دعا را رعايت كرد, چنان كه استجابت دعا بستگى به شرايطى دارد كه حفظ آن شرايط, رابطه تنگاتنگ با تهذيب نفس و تكامل انسان دارد و مى توان گفت كه هر اندازه كه اثر مثبت دعا در انسان بروز كند, به همان اندازه آن دعا به استجابت رسيده است. براى توضيح, نظر شما را به گفتار زير جلب مى كنيم: پيامبر(ص) فرمود: ((كسى كه دوست دارد, دعايش مستجاب گردد, بايد غذا و محل كسب خود را پاك كند.)) نيز فرمود: ((بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد, وگرنه خداوند بدان را بر نيكان شما مسلط مى كند و هرچه دعا كنيد مستجاب نخواهد شد. ))(12) در فرازى از دعاى كميل از زبان اميرمومنان على(ع) مى خوانيم: ((اللهم اغفر لى الذنوب التى تحبس الدعإ)) خدايا بيامرز گناهانى را كه مانع سر راه استجابت دعا خواهند شد. شخصى از اميرمومنان على(ع) پرسيد: ((چرا دعاى ما مستجاب نمى شود؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((زيرا; 1ـ خدا را شناختيد, ولى حق او را ادا نكرديد 2ـ به رسول خدا(ص) ايمان آورديد, ولى از دستورهاى او پيروى ننموديد 3ـ آيات قرآنى را تلاوت نموديد, ولى به دستورهاى آن عمل نكرديد. 4ـ در زبان گفتيد از آتش مى ترسيم ولى كردارتان موجب ورود به آتش دوزخ مى گردد 5ـ در زبان گفتيد بهشت را دوست داريم, ولى در عمل از بهشت فاصله گرفتيد 6ـ از نعمت هاى خدا بهره مند شديد, ولى شكر آن را بجا نياورديد. 7ـ خدا فرمود با شيطان دشمنى كنيد, شما در زبان دشمنى كرديد, ولى در عمل با او دوستى نموديد 8 ـ عيب هاى مردم را ديديد, ولى عيب هاى خود را ناديده گرفتيد, اگر نيت شما خالص باشد و امر به معروف و نهى از منكر كنيد دعايتان به استجابت مى رسد.)) روايات (13)در اين راستا بسيار است كه نشان دهنده فراهم نمودن شرايط دعا براى وصول به فيوضات دعا است, نتيجه اين كه بايد به مجرد دعا به طور سطحى و ظاهرى اكتفا نكرد, بلكه به محتوا و شرايط آن نيز توجه داشت, تا از آن بهره كافى و كامل جست.
توجه به كيفيت دعا, و پرهيز از دعاهاى بى مورد يا كم فايده در آيه مورد بحث (74 فرقان) تصريح شده كه بندگان ممتاز خدا اهل دعا هستند, و در دعا اين سه خواسته را از درگاه خداوند دارند: 1ـ همسر شايسته 2ـ فرزند صالح 3ـ اين كه به مقامى برسد كه پيشوا و الگو و راهنماى مردم شوند, يعنى به كيفيت دعا توجه دارند, امور مهم را از خدا مى خواهند و براى تحقق آن, سعى مى نمايند, آنها مى گويند: پروردگارا! همسر و فرزندانمان را نور چشم ما قرار بده, اين تعبير (نور چشم) رمز كمال و سعادت است, چرا كه همسر و فرزند نيك موجب آرامش و سعادت انسان شده و روح و روان انسان را شاد نموده و در نتيجه باعث روشنى چشم خواهد شد, و به عبارت روشن تر, همسر و فرزندان شايسته, به زندگى انسان نور و صفا مى بخشند و باعث آبرو و روسفيدى و سربلندى دنيا و آخرت خواهند شد. چنين دعايى مفيد و داراى آثار درخشان است, به خلاف دعاهاى بيهوده و يا كم فايده كه ارزش چندانى ندارند, انسان بايد در همه چيز حتى در دعا, داراى همت عالى و نظرى بلند باشد, و در پرتو نورانيت دعا, به مقام هاى عالى برسد. تا آنجا كه دعا كند كه امام و الگوى مردم شود. نبايددعا را در امور مادى منحصر كرد, يا در پيشگاه خدا چيزهايى حقير را درخواست كرد. بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: دعاى چهار گروه به استجابت نمى رسد: 1ـ كسى كه در خانه خود نشسته و مى گويد: خدايا مرا روزى ده, به او گفته مى شود آيا به تو دستور تلاش و كوشش ندادم؟ 2ـ كسى كه همسرى (ناشايسته كه دائما او را ناراحت مى كند) دارد, و دعا مى كند كه از دست همسرش خلاص شود, به او گفته مى شود مگر حق طلاق را به تو ندادم 3ـ كسى كه اموالى داشته, و بدون گواه به ديگرى وام داده (ولى وام گيرنده منكر آن است وام دهنده دعا مى كند كه خداوند دل وام گيرنده را نرم كند, و او را به اداى وام وادار نمايد) به او گفته مى شود مگر به تو دستور ندادم به هنگام وام دادن, شاهد و گواه بگيريد.))(14) ما وقتى كه دعاهاى پيامبران, امامان و اوليإ خدا را مورد بررسى قرار مى دهيم, مى بينيم خواسته هاى آنها هنگام دعا, بيشتر در محور امور بلند پايه معنوى, اجتماعى و سياسى بود, مثلا دعاى حضرت ابراهيم(ع) چنين بود: ((ربنا اجعلنى مقيم الصلاه و من ذريتى ربنا و تقبل دعإ))(15) پروردگارا! مرا برپا كننده نماز قرار ده, و از فرزندانم (نيز چنين فرما) پروردگارا دعاى مرا بپذير. راسخان در علم (امامان) چنين دعا كنند: ((ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمه انك انت الوهاب))(16) پروردگارا! دلهايمان را بعدا ز آن كه ما را هدايت كردى (از راه حق) منحرف مگردان, و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش, زيرا تو بخشنده اى. دعاى اصحاب كهف چنين بود: ((ربنا آتنا من لدنك رحمه و هيىء لنا من إمرنا رشدا.))(17) پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن, و راه هدايت و نجاتى براى ما فراهم ساز. توجه به دعاهايى كه امامان ما داشتند, چنان كه در صحيفه سجاديه و مفاتيح الجنان آمده ما را به كيفيت دعا كردن آشنا مى كند, و نشان مى دهد كه چگونه دعا كنيم, مثلا امام حسين(ع) در فرازى از دعاى عرفه خود چنين به خدا عرضه مى كند: ((اللهم اجعلنى اخشاك كانى اراك, واسعدنى بتقواك, و لا تشقنى من معصيتك))(18) خدايا مرا به گونه اى از خوف و خشيت در درگاهت قرار ده كه گويا تو را با چشمانم مى نگرم, و در پرتو تقوا مرا سعادتمند فرما, و به خاطر گناه مرا تيره بخت نساز. براى توضيح و روشن شدن مطلب, نظر شما را به داستان جالب زير جلب مى كنيم: روايت شده: خداوند به يكى از پيامبران بنى اسرائيل وحى كرد كه به فلان عابد بگو سه دعاى تو در نزد ما مورد استجابت است, آن پيامبر وحى الهى را به آن عابد ابلاغ كرد, او موضوع را به همسرش خبر داد(19) همسرش اصرار زياد كرد كه يكى از آن دعاها را در مورد من قرار بده, عابد به اين پيشنهاد راضى شد, همسرش به او گفت: ((دعا كن خداوند مرا از زيباترين زنان زمان قرار دهد.)) عابد همين دعا را كرد, همسرش از زيباترين بانوان جهان گرديد. زيبايى او باعث شد كه شاهان و جوانان ثروتمند و هوسباز به او دل بستند و برايش پيام دادند, شوهر مفلوك و پير و زاهدت را رها كن, با ما محشور باش, تا از هر گونه لذت هاى دنيا, بهره مند گردى. آن زن, از اين جهت گول خورد وهمواره با شوهرش برخورد شديد مى كرد و بناى ناسازگارى مى نمود, سرانجام عابد از دست او عصبانى شد, و از دعاى دوم خود استفاده كرد و گفت: ((خدايا! همسرم را تبديل به سگ كن)). دعايش به استجابت رسيد و او سگ شد, برادران و بستگان او نزد عابد آمدند و گفتند آبروى ما در ميان مردم مى رود, از شما التماس مى كنيم كه از دعاى سوم خود استفاده كن تا همسرت به صورت اول برگردد, آنها بسيار اصرار كردند, سرانجام عابد ناگزير از دعاى سوم خود استفاده نمود و عرض كرد: ((خدايا همسرم را به صورت اول بازگردان.)) دعا مستجاب شد, و همسرش به صورت اول بازگشت, و به اين ترتيب سه دعاى مورد اجابتش, به هدر رفت و پوچ گرديد(20) آن زاهد اگر نادان نبود مى توانست از اين فرصت اكثر استفاده را بكند, و سعادت دنيا و آخرتش را تإمين نمايد.
سه خواسته جالب در دعا به تفسير آيه مورد بحث (25 فرقان) باز مى گرديم, در اين آيه بيان شده كه بندگان ممتاز خدا در دعاى خود به خدا عرض مى كنند: ((همسران و فرزندان شايسته, به ما عنايت كن و ما را امام و پيشواى پرهيزگاران فرما.)) اين سه خواسته از خواسته هاى بسيار مهم زندگى سعادتمندانه است, براى آن كه به اهميت اين سه خواسته سرنوشت ساز پى ببريم, به توضيح كوتاه آن مى پردازيم.
همسر شايسته و نقش آن همسر شايسته معاون بسيار خوبى براى شوهر است, موجب زيبايى و دوام زندگى و سعادت و شادابى خواهد بود, و نقش به سزايى در نيكو داشت كانون خانواده و به سازى آن دارد, از اين رو براى گزينش و تربيت چنين همسرى بايد توجه عميق نمود. روايت شده شخصى درباره انتخاب همسر با رسول خدا(ص) مشورت كرد, آن حضرت فرمود: ((انكح و عليك بذات الدين))(21) ازدواج كن ولى بر تو باد كه با زن دين دار ازدواج كنى. امام صادق(ع) به ابراهيم كرخى فرمود: ((با دخترى ازدواج كن كه از 1 ـ خانواده اصيل و نيك باشد 2ـ داراى اخلاق خوب باشد 3ـ در او آمادگى براى فرزند دار شدن باشد 4 ـ شوهرش را در امور دنيا و آخرت يارى كند.))(22) پيامبر(ص) فرمود: ((بهترين زنان امت من, كسانى هستندكه مهرشان اندك است و خوش رو مى باشند.))(23) از بررسى روايات در اين راستا فهميده مى شود كه ويژگى هاى دوازده گانه زير نشانه همسر شايسته است: 1ـ دين دارى 2ـ اخلاق نيك 3ـ خوش رويى 4ـ كم بودن مهريه 5ـ آمادگى براى بچه دار شدن 6ـ زن پر محبت 7ـ داشتن عفت 8 ـ مطيع شوهر و آراستگى براى او 9ـ از خانواده اصيل و پاك 10ـ راستگو و امانت دار 11ـ خوشبو و پاكيزه 12ـ فهيم و آشنا به اداره زندگى. امير مومنان على(ع) فرمود: ((اياكم و تزويج الحمقإ, فان صحبتها بلإ و ولدها ضياع))(24) از ازدواج با زنان كم عقل دورى كنيد, چرا كه همنشينى با آنها بلا است, و فرزندان آنها دچار تباهى است. در روايات متعدد آمده كه هدفتان در ازدواج, مال و زيبايى نباشد, بلكه ايمان و پاكدامنى همسر را هدف اصلى قرار دهيد. پيامبر (ص) فرمود: ((هرگاه كسى با بانويى به خاطر ثروتش ازدواج كند, خداوند او را به همان ثروت واگذارد (واز بهره هاى ديگر محروم سازد) و كسى كه با زنى براى جمالش ازدواج كند, امور ناپسندى از او ببيند, و هر كس به خاطر دينش با او ازدواج كند, خدا او را محروم نكند.))(25) بنابراين همسر شايسته از اركان مهم زندگى است, بنده ممتاز خدا هم در دعا, و هم در گزينش, به اين موضوع توجه عميق و جدى دارد. كه در پرتو چنين جديت مى تواند بخش مهم از سعادت و خوشبختى خود را تإمين كند. به گفته سعدى: زن خوب فرمانبر پارسا كند مرد درويش را پادشاه چو مستور باشد زن خوب روى به ديدار وى در بهشت است شوى
فرزندان صالح يكى از ممتازترين اركان سعادت, داشتن فرزندان شايسته است كه به راستى مهم ترين نعمت الهى خواهد بود. و به عكس فرزند ناصالح, بلاى بزرگ و ويران گر است كه مايه وزر و وبال و بدبختى دو جهان خواهد شد. پيامبران و اوليإ خدا هم در دعا و نيايش و هم در عمل, براى داشتن فرزند صالح, تلاش فراوان داشتند, و در تربيت و پرورش روح و روان فرزند, از هيچ عامل سازنده اى اغماض نمى كردند. امام صادق(ع) به يكى از شيعيان فرمود: وقتى كه اراده ازدواج نمودى دو ركعت نماز بخوان, و پس از حمد و شكر الهى دعا كن و در دعا بگو: ((… و از براى من از آن همسر فرزندى طيب و پاك كه خلف و جانشين صالحى در حيات من و بعد از مرگ من باشد نصيب گردان.))(26) اميرمومنان على(ع) در گفتارى فرمود: ((سوگند به خدا من از درگاه خدا فرزندى زيباروى يا خوش اندام درخواست نكردم بلكه از پروردگارم خواستم, فرزندانى مطيع خدا و خائف در درگاه خدا به من عنايت فرمايد, به گونه اى كه هرگاه به او نگاه كنم و بنگرم كه مطيع خدا است, چشمم به خاطر او روشن گردد.))(27) رسول اكرم(ص) فرمود: ((ان الولد الصالح ريحانه من رياحين الجنه))(28) همانا فرزند شايسته گل خوشبويى از گل هاى خوشبوى بهشت است. در شرح حال عالم بزرگ مرحوم ملا محمد تقى مجلسى (پدر علامه محمد باقر مجلسى صاحب بحارالانوار) مى نويسند كه گفت: يك شب پس از نماز شب, حالتى برايم رخ داد كه احساس كردم اگر از خداوند خواسته اى را طلب كنم, اجابت خواهد كرد, در اين فكر بودم كه چه درخواستى كنم, ناگاه صداى فرزندم محمد باقر كه در گهواره بود بلند شد, گفتم: ((خدايا! به حق محمد و آل محمد(ص) اين كودك را مروج دين و ناشر احكام سيد رسولان محمد مصطفى(ص) قرار ده, و توفيقات سرشار به او عنايت فرما.))(29) همين دعا باعث شد كه خداوند همه اسباب توفيق را براى محمد باقر مجلسى فراهم كرد, به طورى كه وقتى بزرگ شد روز به روز بر رشد و كمال او افزوده مى شد, و در نشر اسلام و احكام با بيان و قلم به توفيقات سرشارى نايل گرديد, و آثار فراوان و درخشان به يادگار گذاشت كه يكى از آنها كتاب بحارالانوار است كه 110 جلد مى باشد, به گفته محدث معروف حاجى نورى مقام علمى علامه مجلسى و توفيق او در ترويج اسلام به جايى رسيد كه عبدالعزيز ناصبى دهلوى در كتاب تحفه نوشته است: ((اگر دين شيعه دين مجلسى ناميده شود, بجا است, زيرا رونق و گسترش اين دين از ناحيه علامه مجلسى است…))(30) نتيجه اين كه بزرگان به مسإله فرزند صالح اين گونه اهميت مى دادند, و آن را در سرلوحه زندگى خود مورد توجه قرار مى دادند.
امام و پيشواى مردم بدون ترديد مقام امامت بالاترين مقامى است كه اسلام به آن اهميت بسيار داده است, آيه مورد بحث بيانگر آن است كه عبادالرحمن (بندگان ممتاز خدا) كسانى هستند كه مى خواهند در پرتو تقوا و تلاش به شريف ترين مقام برسند, پيشوا و مقتدا و الگوى مردم گردند, روشن است كه وصول به چنين مقامى بستگى به پيمودن مراحل تهذيب نفس و كسب كمالات معنوى دارد. چنان كه حضرت ابراهيم(ع) پس از آزمايش ها و طى درجات مقامات عالى, به اين مقام رسيد. و خداوند به او فرمود: ((… انى جاعلك للناس اماما))(31) من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. اين دعا نشان مى دهد كه بندگان ممتاز خدا بايد خود را آن چنان بسازند و داراى همت بلند شوند كه رهبر و هادى مردم گردند, و مردم از نور وجود آنها استفاده كنند, و فيوضات آنها مردم را از تاريكى ها به سوى صراط مستقيم و روشنايى ها بكشاند. و بدانند كه اگر سعى كنند در سايه تقوا و عمل صالح مى توانند به درجات عالى برسند. اين دعا و اميد و خواسته, همان است كه همه پيامبران و امامان و اوليإ خدا داراى آن بودند, چنان كه شبيه اين مطلب در دعاى امام سجاد(ع) در دعاى مكارم الاخلاق آمده است آنجا كه به خدا عرض مى كند: ((واجعلنى من اهل السداد و من ادله الرشاد))(32) خدايا مرا از افراد استوار و درست كار قرار بده, و از راهنمايان هدايت فرما. پى نوشت ها: 1. سوره فرقان (25) آيه74. 2. سوره مومن (40) آيه 60. 3. سوره فرقان (25) آيه77. 4. شيخ يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص468. 5. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج93, ص300. 6. اصول كافى, ج2, ص467, و 468. 7. همان, ص468. 8. بحارالانوار, ج78, ص9. 9. همان, ج93, ص289. 10. اعراف (7) آيه55. 11. بحار, ج93, ص368. 12. محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص448 و 449. 13. همان. 14. اصول كافى, ج2, ص511. 15. ابراهيم (14) آيه40. 16. آل عمران (3) آيه8. 17. اعراف(7) آيه10. 18. مفاتيح الجنان, دعاى عرفه. 19. در كتاب سياستنامه, ص222 نام اين شوهر و همسرش با عنوان يوسف و كرسف ياد شده است. 20. بحارالانوار, ج14, ص485. 21. فروع كافى, ج5, ص332. 22. همان, ص323. 23. همان, ص324. 24. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج14, ص56. 25. همان, ص31. 26. همان, ص79. 27. مناقب ابن شهر آشوب, ج3, ص380. 28. فروع كافى, ج6, ص3. 29. مستدرك الوسائل, ج3, ص408. 30. همان. 31. بقره (2), آيه124. 32. مفاتيح الجنان, دعاى مكارم الاخلاق.
((هفته فرهنگى ايران در كويت براى اولين بار از 15 تا 20 ارديبهشت 80 به عنوان پايتخت فرهنگى كشورهاى عربى به اجرا گذاشته خواهد شد, اركستر ملى ايران متشكل از 50 نوازنده زن و مرد قرار است دو برنامه سنتى, ايرانى در كويت اجرا كنند)) (روزنامه انتخاب 15 / 2 / 80) اين خبر در صفحه هنرى فوق الذكر كه معمولا به عكس هاى رنگى و جذاب هنرمندان زن و مرد, داخلى و خارجى, با حجاب و بى حجاب مزين است! با تصوير رنگى گروه 50 نفره نوازندگان اركستر ملى كه زنان نوازشگر پيشاپيش گروه جلب نظر مى كردند درج شده بود. اين بهانه ما را بر آن داشت, تا در پيرامون مسائل هنرى فرهنگى از اين دست كه اخيرا رواج بازار هنر و عرصه سينما و خوراك روزنامه ها و مجلات و حتى تلويزيون ها شده است, حاشيه اى بنگاريم. خبر فوق تنها مورد نيست كه نوازنده يا خواننده زن و مرد به كشورهاى خارجى اعزام مى شوند تا هنر كشورمان را به نمايش بگذارند! بلكه طى دو سه سال اخير و از آن هنگام كه ليبراليسم فرهنگى يعنى سياست تساهل گراى غربى در فرهنگ و ارشاد و كشور ما رخنه كرد, و با عنوان آزادى زن و مشاركت زنان و مردان در همه زمينه ها پا به عرصه نهاد, و سياست تساهل و تسامح در قالب دين جا زده شد! اخبار از اين دست يكى دو تا نيست. اما نقطه نظر ما در اين مجال, فمينيسم يا زن گرايى به شيوه نوين است كه در سايه سياست فرهنگى و هنرى جارى, پرشتاب رو به گسترش است و اگر ناظران متعهد و عوامل موثر و دردمندان باغيرت براى آن چاره اى نينديشند, علاوه بر اينكه نسل جوان و نسلهاى آينده ما رفته رفته به همان ابتذال و پرتگاهى رهسپار خواهد شد كه در عصر شاهى ره مى سپرد, حيثيت نظام و آبروى اسلام را در ديد جهانيان مخدوش خواهد ساخت كه خسارتى است غير قابل جبران. بر اينها بايد افزود حضور نمايشى چهره هاى رنگ و روغن شده زنان در كنار مردان و جوانان پسر و دختر و تصاوير و پوسترهاى هنرمندان زن و ستاره هاى جديد سينما و عرضه آن در فروشگاههاى مجاز! صوت و تصوير و استفاده ابزارى در تبليغات تجارى با عكس هاى طويل و عريض و پرجاذبه و لااباليگرانه زنان به منظور جلب مشترى براى حضور در پارتى ها و شوها و شب نشينى ها بر سر چهار راه ها و اتوبان ها كه دست آورد همان سياست تسامح و تساهل و حاصل جشنهاى فرهنگ و هنر به شيوه جديد است كه با حضور هنرمندان خارجى و داخلى برگزار مى شد و اينك به ثمر نشسته و زمينه ساز دگرگونى چهره جامعه اسلامى ما به سوى فرهنگ غربى و ضد اسلامى شده است. گواه اين مطلب فضاى پارك ها, خيابان ها, سينماها و حتى فضاهاى آموزشى و دانشگاهى است و هر روز حادثه دردناكى چون فرار دختران, تجاوز و قتل و اعتياد و اختلافات خانوادگى را موجب شده است و كسى به فكر چاره سازى نيست و با بى تفاوتى روبرو است. شرح اين ماجراى تلخ در حوصله اين مقال نمى گنجد كه در اينجا گفتنى بسيار است, اما در حال حاضر خبر صدر مقال است, كه در حاشيه آن, به بيان چند نكته مهم مى پردازيم: 1ـ روند جارى از حضور زنان در صحنه هنر و فرهنگ بدانسان كه اشاره شد با موازين اسلامى كه كارگزاران هنرى, فرهنگى ما مدعى آنند وفق نمى دهد! نظام حاكمه و يا اجتماعى ما بخواهد يا نخواهد, هر حادثه اى كه در اجتماع ما رخ دهد و هرگونه سياستى اتخاذ شود, متإسفانه به حساب اسلام گذاشته مى شود, مخصوصا نقاط منفى كه بطور طبيعى بيشتر جلب نظر مى كند و مجال نمى دهد نقاط مثبت فرهنگى و اسلامى و ارزشى كه بحمدالله چشمگير است ظهور و بروز كند. لباس هرچند تميز و آراسته باشد, اما چند نقطه چركين كافى است كه آن را از آراستگى ساقط كند. فرد و جامعه و نظام نيز چنين اند. اگر كوچكترين عملى به نام دين و زيرنگاه نظام حكومتى ما صورت پذيرد زير ذره بين مى رود و بزرگ مى شود و بازتاب مثبت يا منفى آن در افكار عمومى رسوب مى كند و گروهى را به گمراهى مى كشاند و دشمن بهره آن را مى برد. مسئله آزادى زن هرچند با مفهوم صحيح آن برخاسته از تعاليم عاليه اسلام است و در سايه بركات انقلاب اسلامى زنان تلاشگر و دين باور ما به ارزشهاى والايى دست يافته اند, اما بسيارى از آنچه امروزه بنام آزادى زن در جريان است اگر به حساب اسلام گذاشته شود, ظلم به اسلام است و بايد پاسخگوى آن بود. آخر چه چيز بايد معيارهاى حقوق و آزادى زن در اسلام را مشخص كند؟ جز آيات قرآن. روايات اهلبيت و سيره حسنه مسلمين از صدر نخستين تاكنون. مگر آيات قرآن از حجاب, متانت و وقار زن سخن نمى گويد. مگر اين آيه قرآن نيست كه زنان مسلمان را موظف نموده كه حتى در گفتارشان با اجنبى فروتنى نكنند كه دلهاى بيمار اخلاقى به آنها طمع بندند؟! ((فلاتخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض)) (سوره احزاب آيه32) آيا اين سخن قاطع قرآن با آنچه امروزه در فضاى هنرى جامعه مى گذرد و هنرمندان مرد و زن صحنه هاى نمايشى و برنامه هاى هنرى به غنج و دلائل, مانند دو همسر! به گفت و شنيد و خنده و طنازى و ساير فنون هنر مى پردازند وفق مى دهد و تازه اينها در قبال آنچه در پشت صحنه ها و شوها و پارتى ها مى گذرد ناچيز است! مگر اين آيه از قرآن نيست كه زنان را مكلف ساخته به شيوه جاهليت تبرج و خودنمايى نكنند ((و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولى)) (سوره احزاب آيه33) جالب اين كه آيه فوق به جاهليت نخستين اشاره مى كند كه زنان بازيچه تمايلات نفسانى بودند كه مفهوم آن وجود جاهليت ديگرى كه در عصر كنونى پديد آمده و زن را به ابتذال كشيده و البته از دنياى استكبارى و اروپا و امريكا و كشورهاى غير اسلامى انتظارى جز اين نيست همانگونه كه در عصر ستمشاهى كه نوكرى بيگانه را داشت انتظار نبود. اما امروز كه در كشور ما اسلام و قرآن در متن سياست كشوردارى جاى گرفته توقعات بيش از اين است. نبايد ما به اين بسنده كنيم كه زنان و دختران تنها چند وجب سر انداز جلف و جذاب بر قسمتى از موى سر بيندازند كه حجاب اسلامى بر آن صدق نمى كند, و در اين پوشش هر حركت خلاف عفاف و اخلاق مرتكب شوند و ما دلخوش باشيم كه حجاب اسلامى رعايت شده و چند نوشته هم به گوشه و كنار شهر نصب كنيم كه رعايت حجاب اسلامى الزامى است! و تصور كنيم گروه امر به معروف و نهى از منكر تمام مسئوليت خود را ايفا كرده است! سخن اميرالمومنين را بياد آوريم كه مردان شهر كوفه را سرزنش نموده ومى فرمود: ((آيا شماها شرم نمى كنيد و غيرت نداريد! به من خبر داده اند كه زنان از خانه بيرون شده به بازارها كه محل تردد مردان تنومند است مى روند و تن آنها با يكديگر اصطكاك پيدا مى كند; الا تستحيون او تغارون! فانه قد بلغنى ان نسائكم يخرجن من الاسواق يزاحمن العلوج)) (مسند احمد, ج2, ص343) اين در حالى بود كه زن عرب در حكومت اميرالمومنين(ع) در استتار كامل بود, اما بدليل تنگى معبر بازارها گاه مردان و زنان با يكديگر تزاحم داشتند, لذا آن حضرت مردان را به شرم و غيرت فراخوانده كه اين براى يك مسلمان تكليف است. اينها و صدها توصيه ديگر اخلاقى را در منابع اسلامى بنگريم آنگاه ببينيم آيا آنچه امروزه در محيط اجتماعى ما با عنوان مشاركت مرد و زن در صحنه اجتماعى, فرهنگى و هنرى مى گذرد, با حقوق و حدودى كه اسلام براى زن مشخص كرده همسوئى دارد؟ ! 2ـ عنوان فرهنگى دادن به نوازنده و خواننده نيز چيزى جز مسخ فرهنگ نيست! مگر اينكه از فرهنگ تعريف جديد و ديگرى بنا به عرف غربى داشته باشيم. مع الاسف, ما هم همين كار را كرده ايم! براى هفته فرهنگى فلان كشور (مانند كويت) نوازنده زن و مرد با عنوان اركستر ملى ايران براى اجراى برنامه هاى سنتى ايرانى, اعزام كرده ايم. فعلا سخن از هزينه هاى اينگونه اعزام ها و گروه ها از كشورى كه با بحران شديد اقتصادى و بيكارى و فقر و محروميت قشرهاى وسيعى از مردم خود روبرو است نمى گوئيم, و تنها به بعد منفى فرهنگى موضوع مى نگريم كه زيان آن از خسارت هاى مادى افزون تر است. حقيقت اين است كه با دادن عنوان فرهنگى به نوازندگى و يا عنوان استادى به نوازندگان كه باب روز شده و در مصاحبه هاى تلويزيونى ديده مى شود! از ديگر ضايعات فرهنگى كشور انقلابى ماست كه مدعى پياده كردن فرهنگ اسلام است ! سياست فرهنگى اينچنينى, سبب شده هزاران مغز فرهنگى راهى ديار بيگانه شوند و به گفته وزير علوم در سال 79, 220 هزار نخبه علمى مديريتى و صاحب سرمايه به يكى از كشورهاى بيگانه مهاجرت كنند. از سوى ديگر گروه هاى وسيعى از جوانان پسر و دختر به آلات لهو و لعب رو آورند و ابزارهاى ضرب و نواز را آشكار بغل گيرند و به كلاس هاى آموزش كه بدين منظور بطور مجاز دائر و تبليغ شده بروند و حتى در سيماى جمهورى كه در گذشته صحنه هاى نوازندگى نشان داده نمى شد. اين روزها استهجان خود را از دست داده و مواردى نشان داده مى شود, چرا كه به صورت يك فرهنگ درآمده و به نام اسلام مجوز گرفته! اما دامن اسلام را آلوده كرده و فرهنگ را به مسخ كشيده است. 3ـ استفاده ابزارى از زن با تصاوير رنگى دختران و زنان و جذب پسران و مردان به اين وسيله تا آنجا پيش رفته كه به بسته هاى آدامس هم رسيده و در مدارس در ميان دانشآموزان دست بدست مى شود. مردم ما از هر خيابان كه مى گذرند و يا به سر در سينماها و تابلوهاى تبليغاتى يا شيشه هاى مغازه هاى فروش مجاز صدا و تصوير كه مى نگرند, و به گيشه روزنامه فروشى ها كه نگاه مى كنند و عكس ستاره هاى جديد هنر را روى مجلات بنام بانوان و جوانان, مشاهده مى كنند و عكس هاى رنگى زنان شهره هنر و نمايش را در كنار مردان هنرمند! و چهره به چهره مى بينند, به ياد عصر ننگين خاندان پهلوى مىآيند كه فضاى هنر جامعه را تعدادى زنان مشهوره پر كرده بودند, تنها تفاوت آن چند وجب سرانداز جلف يا شال رنگى با زلف هاى آراسته و موهاى از هر طرف بيرون ريخته است. و اخيرا استفاده از كلاه پهلوى كه در فيلمها بكار برده شده و گاه از سيما ارائه شده, مد روز گشته است و به خيابان ها راه يافته و بدينوسيله الگوى حجاب اسلامى! عصر پهلوى را به دختران كشور اسلامى ما مى دهد! و البته در اينجا تنها سخن از ظواهر امر است كه اگر به درون وقايع بنگريم فاجعه بيش از اينهاست… استفاده ابزارى از زنان و صداهاى نازك و جاذبه دارشان در تبليغات تجارى كه از صدا و سيما نيز به گوش مى رسد ويا آنچه در تصاوير تبليغاتى از اين دست ديده مى شود, يادآور بازاريابى غربى براى ترويج كالا و جذب مشترى به وسيله زنان است كه نمى توان آن را با مبانى اسلامى و كرامت زن مسلمان وفق داد. و مع الاسف از آنجا كه گروهى همه چيز را فداى توليد و مصرف كرده اند, اينگونه جاذبه آفرينى ها را به منظور بازاريابى, بوسيله زنان نيز توجيه كرده اند! 4ـ صدور فرهنگ به ديگر كشورها, با اعزام گروه هاى سرود و نوازش زن و مرد چيزى است كه براى كشور و انقلاب, مايه افتخار نيست فى المثل, حضور زنان نوازنده ايرانى در كويت كه به هر حال يك كشور عربى اسلامى است, اگر براى نوگرايان عرب و غرب باوران, قابل ستايش است و تلويزيون كويت با ارائه تصاوير زنده آن را مى ستايد و مى گويد: ((ايران زنده است و پيوسته حركت مى كند))!! اما براى مردم مسلمان ما نشان رجعت به جاهليت پيشين تلقى مى شود. آيا ايران انقلابى حيات خود را مديون زنان و مردان باغيرتى است كه در سايه تعاليم اسلام و ايثار و استقامت و جديت و تلاش, نهال انقلاب را بارور كردند و با حضور در عرصه هاى علمى و عملى و جهادى افتخار آفريدند و يا به چند زن و مرد نوازنده كه حضورشان در تلويزيون يك كشور خارجى ره آوردى جز بدنامى براى كشور ما ندارد و با بدآموزى و ضد تبليغ نيز همراه است. تصور كنيد هنگامى كه زنان و دختران عرب در كويت يا جاى ديگر زنان ايرانى را با آن لباسهاى جلف در ميان جمعى از مردان با عنوان نمادين هنر در حال نواختن آلات موسيقى مى بينند آيا به ما چه مى گويند؟! آيا زن ايرانى را مورد ستايش قرار مى دهند يا آن صحنه را نشانه اى از انحراف از مسير اسلام و گرايش به ليبراليسم اخلاقى و نظاير آن مى دانند؟ و آيا اين گروه ها و سامان دهندگانشان و حاميانشان خيانت به اسلام نمى كنند؟ بطور خلاصه پر و بال دادن به اينگونه حركت هاى زيانبار نه به سود كشور است و نه در راستاى فرهنگ و هنر به معناى انسانى اش و نه سازگار با اسلام و انقلاب و نه در شإن مردان و زنان آزاده ما. و متإسفانه معلوم نيست چه كسى كارگردان اين صحنه هاست؟ و چرا ديگران بى تفاوت به تماشا ايستاده و چرا پاره اى افراد كه نان اسلام را خورده اند با برخى نشريات و ابزارها و اماكن فرهنگى خود, مروج اين وضع شده اند؟ و چرا آنها كه مسئول امر و نهى اخلاقى در جامعه اند به پديده هاى زشت اجتماعى و فضاى باز اخلاقى عنايتى ندارند؟ اينها پرسش هايى است كه در خور پاسخ است. شگفت اينكه در سالهاى اخير سخن از ((توسعه)) شعار رجال سياست شده, كه ثمرات توسعه سياسى و توسعه اقتصادى اش را ديديم! و اينك به توسعه اخلاقى نوبت رسيده و سدهاى اخلاقى يكى پس از ديگرى منهدم مى شود و تنها چيزى كه از آن بطور جدى سخن نمى گويند نجات نسل نو از اين سيل بنيان كنى است كه دستهاى مرموز بيگانه تعزيه گردان آن است و خود ما نيز دانسته و ندانسته شبيه سازى آن را مى كنيم.
با دست اندركاران امور فرهنگى هنرى توصيه به دست اندركاران فرهنگ و هنر البته آنها كه درد دين دارند, اين است كه سفره تساهل و تسامح را كه ديگران پهن كردند, جمع كنند! و سياست فرهنگ و هنر را با نقش حساسى كه دارد جدى بگيرند. نگذارند ابتذال و حركت هاى خلاف شرع به نام هنر و فرهنگ در جامعه ما جاى خود را باز كند و يك فرهنگ شود. رسانه ها بويژه سيماى جمهورى اسلامى در اين ميان مسئوليت بسيار سنگين دارد, سريالها و فيلم ها كه مردان و زنان بازى مى كنند و با حجاب هاى غير اسلامى و كلاه پهلوى و آرايشهاى تند و غنج و دلائل ظاهر مى شوند با هر سياستى كه هست تجديد نظر كنند. فرهنگ سراها و حوزه هاى هنرى به هويت اسلامى انقلاب بيشتر بينديشند, ارباب مطبوعات و ناظران مطبوعاتى فضاى مطبوعات را بدست ستاره هاى سينما ندهند و به فكر نسل نو و جوانان پسر ودخترى باشند كه الگوپذيرى از خصلت هاى ويژه آنهاست و اين روند در عرصه هنر, آنان را به پرتگاه هاى ضد اخلاقى مى كشاند. گروه هاى امر به معروف و نهى از منكر از اطاق ها به محيط اجتماع بيايند و براى خنثى سازى توطئه دشمن كه جز نابودى اين نسل و تباهى آن را نمى خواهد, طرحى بيندازند, جناح هاى سياسى به جاى اينكه در مبارزه قدرت پاى بفشارند به مبارزه با مفاسد فكر كنند. صفحات حوادث وآمار جرائم را بخوانند و تإمل كنند اينها در كشورى اتفاق مى افتد كه كاروان شهيدانش هزار هزار از ميدان هاى جنگ هنوز استقبال مى شوند و اگر امروز چنين باشد, فردا كه نسلهاى بعدى پا به عرصه مى گذارند, چه خواهد بود؟! بارى سخن بسيار است و همين جا با يك بيت مقاله را ختم مى كنيم: روزى آگه شوى از حال دلم اى صياد كه به كنج قفسم نيست بجز مشت پرى!
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
2ـ فوايد دين يكى از راه هاى تبيين انتظار بشر از دين و نياز انسان به آن, بررسى فوايد دين است كه اين مسئله در كتب كلامى تحت عنوان فوائد بعثت انبيإ بررسى گرديده و در زبان جامعه شناسان از آن به كاركرد دين يا خدمات و حسنات دين ياد مى شود. مرحوم خواجه نصير طوسى(ره) در دو كتاب كلامى خود تجريد كلام و تلخيص المحصل, جامع ترين بيان را در اين خصوص ارائه كرده است كه در آغاز, سخنان وى از تجريدالكلام نقل و سپس توضيح داده مى شود. البعثه حسنه لاشتمالها على فوائد1 كمعاضده العقل فيما يدل عليه2 و استفاده الحكم فيما لايذل3 و ازاله الخوف4 و استفاده الحسن والقبح5 و النافع والضار6 و حفظ النوع الانسانى7 و تكميل اشخاصه بحسب استعداداتهم المختلفه8 و تعليمهم الصنايع الخفيه9 و الاخلاق والسياسات10 والاخبار بالعقاب والثواب فيحصل اللطف للمكلف(1). بعثت پيامبران به دليل اشتمال آن بر فوائدى حسن و زيباست بدون آن كه مفسده و ضررى بر آن مترتب شود وآن فوائد عبارتند از:
1ـ تإييد امورى كه عقل مستقلا آن را ادراك مى كند توضيح مطلب آن كه امور بر دو قسمند: امورى كه عقل مستقلا آن را درك كرده و درباره آن قضاوت مى كند مانند علم انسان به نياز جهان به آفريدگار حكيم و علم و قدرت و حيات و وحدانيت او ومانند آن و امورى كه عقل مستقلا آن ها را درك نمى كند و درباره آن ها مستقلا قضاوت نمى كند مانند بعضى از مسائل اصول دين و احكام فرعى دينى در امورى كه عقل مستقلا آن ها را ادراك كرده و درباره آن ها قضاوت مى كند. نقل آن ها را تإييد و تإكيد خواهد كرد و نيز حجت بر مكلف تمام خواهد شد. و به عبارت ديگر فايده بعثت انبيإ در آن چه كه عقل مستقلا آن ها را مى يابد تإييد آن ها و اتمام حجت بر مكلفين است.
2ـ استفاده حكم در مواردى كه عقل مستقلا آن ها را ادراك نمى كند امورى كه عقل مستقل آن ها را ادراك نكرده و درباره آن ها استقلال در قضاوت ندارد فايده بعثت تبيين آن هاست. مثلا عقل بعضى از صفات جزئيه خداوند مانند سمع و بصر وكلام الهى و همچنين حقيقت معادو چگونگى آن و احكام الهى را ادراك نمى كند از اين جهت بايد آن ها را از نقل استفاده كند.
3ـ ازاله خوف و زايل شدن ترس انسان به دليل عقل دريافت كه وجودش و آن چه كه از تصرف بدست مخلوق و مملوك خداوند جهان آفرين است اگر به اطاعت مشغول شود مى ترسد كه در ملك خداوند بدون اذن او تصرف كرده باشد و اگر به طاعت مشغول نشود ممكن است بر ترك طاعت كيفر ببيند زيرا خوددارى از تصرف احيانا مبغوض خداوند است و به عبارت ديگر اگر بخواهد عملى را انجام دهد بيمناك است از اين كه مجاز نباشد و اگر بخواهد همان عمل را ترك كند بيمناك است از اين كه وظيفه اش را انجام نداده باشد. از اين رو در هر دو حال از خشم خداوند بيمناك است اما بوسيله بعثت انبيإ و بيان حدود فعاليت انسان اين ترس و بيم زايل خواهد شد و او بدون بيم وظايف خود را انجام مى دهد.
4ـ رفع نياز انسان در شناخت حسن و قبح افعال و اشيإ برخى از افعال زشت و برخى زيباست و عقل در شناخت زيبايى و زشتى پاره اى از آن ها استقلال دارد و در بعضى نيازمند به راهنما است. با بعثت انبيإ و شريعت آن ها اين نيازمندى برطرف مى شود و روشن مى شود چه چيزهايى زيبا و حسن است و چه امورى زشت و قبيح.
5ـ رفع نياز انسان در شناخت اشيإ سودمند و زيان مند اشيايى كه در زمين وجود دارند برخى از آنها خوراكيها و داروهايى هستند كه براى انسان نافع و سودمندند و برخى از آن ها سمومى هستند كه براى انسان زيان آورند و عقل در صورتى سود و زيان آن ها را ادراك مى كند كه تجربه و آزمايش كرده باشد و آزمون و تجربه نيازمند به گذشت زمان هاى طولانى و تحمل زيان هايى است. فايده بعثت آن است كه انسان اشيإ نافع و ضار را مى شناسد بدون اين كه ضرر و خطرى متوجه او شود.
6ـ حفظ نوع انسانى از آن جايى كه انسان طبعا مدنى و اجتماعى است و اجتماع انسان به دليل برخوردارى افراد انسانى از خودخواهى ها در معرض تنازع آدميان قرار گرفته و در نتيجه دچار هرج و مرج و اختلال نظم مى شود از اين رو نيازمند به سنت و قانونى است كه تمام افراد در مقابل آن تسليم بوده و در پرتو اجراى آن نظم و امنيت در جامعه برقرار و نوع انسانى در آن از هلاكت محفوظ بماند و آن قانون بايد از طرف شخصيت ممتازى كه افراد بشر امتياز او را بپذيرند وضع شود. از اين جهت پيامبران از طرف خداوند مبعوث مى شوند كه بشر را به طاعات ترغيب و از سيئات باز دارند. بنابراين يكى از فوايد بعثت انبيإ حفظ نوع انسانى خواهد بود.
7ـ تربيت و تكميل انسان ها به حسب استعدادهاى آن ها به لحاظ اين كه افراد بشر از نظر ادراك كمال و تحصيل معارف و اكتساب فضايل گوناگونند, برخى از نفس قوى و قوه ادراكى نيرومندى برخوردارند و برخى از نفس ضعيف و برخى متوسط الحال هستند. فايده بعثت انبيإ آن است كه انسان ها را به حسب استعدادهاى گوناگونشان تربيت و تكميل مى كنند و آن ها را به كمال ممكن آن ها مى رسانند و به عبارت ديگر: چون عقل انسان ها متفاوت است و انسان كامل كمياب و اسرار الهى عزيزالوجود, از اين جهت انبيا مبعوث شدند كه هر مستعدى را به نهايت كمال ممكن او نايل كنند.(2)
8ـ تعليم صنايع و فنون سودمند نوع انسان در بقاى خود نيازمند به آلات و ابزارى است كه در اثر صنعت پديد مىآيد و صنعت نيازمند به علم و فن مخصوص است كه محتاج به تمرين و تجارب است و تمرين و تجارب تدريجى و نيازمند به مرور زمان است. بنابراين يكى از فوايد بعثت انبيإ تعليم صنايع و فنونى است كه بر بشر پوشيده است, چنان كه به داوود صنعت زره سازى و به نوح صنعت كشتى سازى را آموخته است و آن ها نيز آن را به بشر آموختند.
9ـ تعليم اخلاق و سياسات انسان در نظام زندگى و معيشت دنيوى نيازمند به علم اخلاق و سياسات است, تا در پرتو آن نفس را تهذيب و اخلاق را تكميل و منزل و شهر را تدبير و اداره نمايد. از اين رو يكى از فوايد بعثت انبيإ آن است كه بشر را به اخلاق فاضله راهنمايى و به تدبير منزل و تنظيم امور اجتماعى آگاه كند و چون تعليم اخلاق و سياست در زندگى انسان از اهميت برخوردار است خدا به پيامبرش فرمود: ((خذ العفو وامر بالعرف واعرض عن الجاهلين))(3) گذشت پيشه كن و به كار پسنديده فرمان ده و از نادانان رخ برتاب و اعراض كن. و فرمود: ((ان الله يإمر بالعدل والاحسان و ايتإ ذى القربى و ينهى عن الفحشإ والمنكر والبغى يعظكم لعلكم ت(4)ذكرون)) در حقيقت خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان مى دهد و از كار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد به شما اندرز مى دهد باشد كه پند گيريد.
10 ـ آگاه كردن بشر به ثواب و عقاب اعمال به منظور مشمول لطف خدا شدن انبيإ به پاداش و كيفر اعمال از طريق وحى آگاهند و با بيان خودشان بشر را به كيفر و پاداش اعمال مطلع مى سازند و اين اطلاع وسيله نزديكى بشر به طاعت و دورى از گناهان و نافرمانى ها شده و در نتيجه لطف خداوند شامل حال بندگان مى گردد.
11ـ معرفى انسان كامل به عنوان قلب عالم هستى همان طورى كه انسان قلبى دارد كه حيات و فعاليت همه اعضإ بوسيله آن تإمين مى شود, بشريت نيز احتياج به قلبى دارد كه بر ظاهر و باطن او حكومت كند و او ولى الله خواهد بود. در زمان پيامبر(ص) ولايت الهى از آن پيامبر بود. و بعد از آن حضرت, خليفه اوست كه حجت خدا بر خلق است.(5) و اين خليفه و حجت را پيامبر به مردم معرفى مى كند.
12ـ همبستگى اجتماعى در كتابهاى جامعه شناسى در بررسى جامعه شناسانه دين, يكى از كاركردهاى دين يا فوايد آن را همبستگى اجتماعى مى دانند. رابرتسون اسميت ادعا مى كند: دين دو كاركرد دارد, يكى تنظيم كننده رفتار فردى براى خير همگان و ديگرى برانگيزاننده احساس اشتراك و وحدت اجتماعى. از اين رو مناسك دينى بيان تكرارى وحدت و كاركردهايى است كه اشتراك اجتماعى را تحكيم مى بخشد.(6) دوركيم نيز يكى از جامعه شناسانى است كه كاركرد دين را همبستگى مى داند و مى گويد: مناسك دين براى كاركرد درست زندگى اخلاقى ما به همان اندازه ضرورىاند كه خوراك براى نگهداشت زندگى جسمانى ما ضرورت دارد. زيرا از طريق همين مناسك است كه گروه خود را تإييد و حفظ مى كند(7) و براى تإييد اين كاركرد از دين شايد بتوان اين آيه را شاهد آورد كه قرآن مى فرمايد: ((انما الموم(8)نون اخوه)) مومنان با هم برادرند. گرچه برادرى نسبى وجود دارد ولى دايره آن محدود است اما برادرى بر محور دين دارى و ايمان دينى دايره آن وسيع و ثبات آن افزون است زيرا اساس آن بر ايمان به خدايى است كه همه انسان ها را از منشإ واحد آفريده و براساس برنامه واحد براى رسيدن به هدف واحد هدايت كرده است.
13ـ معنابخشى به زندگى بعضى از جامعه شناسان در تحليل دين مى گويند: جوهر دين را بايد در اين واقعيت جستجو كرد كه دين در واقع واكنشى است در برابر تهديد به بى معنايى در زندگى بشرى و كوششى است براى نگريستن به جهان به صورت يك واقعيت معنادار.(9) و شايد اين فايده از مهمترين فوايد دين باشد زيرا زمانى زندگى براى انسان معنا پيدا مى كند كه بداند هدف و معناى آن چيست و براى چه آفريده شده است و در واقع اگر ما معناى زندگى را در جهت تإمين جاودانگى و ابديت انسان تبيين كنيم به يكى از عظيم ترين و اصلى ترين فوايد دين دست يافته ايم. از اين روست كه گفته اند سر حاجت انسان به دين, جاودانه بودن و زندگى اخروى اوست و اگر جاودانگى مطرح نباشد زندگى لغو خواهد بود. البته جامعه شناسان براى دين كاركردهاى اجتماعى ديگرى نيز ذكر كرده اند.(10)
14ـ راهنمايى هايى جهت مطمئن زيستن يكى از فوايد دين آن است كه راهنمايى هايى را در اختيار انسان مى نهد تا زندگى براى او در مجموعه هستى ميسر و مطبوع شود و به تعبيرى بين آدمى و جهان و زندگى و خويشتن او آشتى برقرار گردد و به همه چيز به ديد مثبت بنگرد. دكتر بيل در پيامى به جهانيان, آن ها را به داشتن قدرت مثبت نگريستن فراخوانده است و گفته است: ((با اطمينان به نفس, شور و حرارت و نگرش مثبت و به كمك پروردگار مى توانى مشكلات شخصى خويش را حل كنى.))(11) قرآن كريم نيز يكى از پيام هاى دين را اطمينان نفس مى داند و مى فرمايد: ((الا بذكر الله تطمئن القلوب))(12) دل ها با ياد خدا به آرامش مى رسد.
15 ـ پاسخ به احساس تنهايى يكى از فوايد دين و باور دينى و ايمان به خدا و معاد اين است كه انسان خدا باور هيچگاه احساس تنهايى نمى كند. توضيح مسإله اين است كه يكى از مسائلى كه از دردهاى هميشگى انسان بوده و پيوسته از آن رنج مى برد, احساس تنهايى است و اين تنهايى انواعى دارد. گاه تنهايى فيزيكى است, يعنى در محيطى قرار گرفته كه كسى با او نيست و گاهى به معنايى است كه ديگران او را درك نمى كنند, گرچه در ميان جمع باشد از آن جهت كه موقعيت او را نمى يابند و آن چنان كه بايد از وجود او بهره نمى برند, احساس تنهايى مى كند و به اين معناست كه گفته مى شود امام تنهاست. و گاه به اين معناست كه ديگران نمى توانند نقائص و ضعف هاى او را برطرف نمايند و عميقتر از آن تنهايى به گونه اى است كه ممكن است ديگران او را درك كنند و درصدد رفع مشكلات او برآيند. اما در واقع كار را براى خود انجام مى دهند و حب الذات و خويشتن دوستى آن ها را وامى دارد تا درصدد جلب منفعت به سوى خود و دفع ضرر از خود باشندو همين كه انسان احساس كند همه به فكر خويشند, احساس تنهايى مى كند. اما دين و ايمان دينى نقش مهمى در زدودن انواع تنهايى ايفا مى كند. زيرا انسان مومن و خداباور هيچگاه به لحاظ فيزيكى احساس تنهايى نمى كند براى اين كه باور دارد كه خداوند به او نزديك است ((نحن اقرب اليه من حبل الوريد))(13) ما از رگ گردن به او نزديك تريم و هر جا كه باشد خدا با اوست ((هو معكم اينما كنتم))(14) و در دعاها نيز مى خوانيم كه او همنشين هر كسى است كه با خدا همنشين باشد چنان كه به داوود پيامبر فرمود: به زمينيان بگو ((انى جليس من جالسنى و مونس لمن آنسى بذكرى))(15) و هم چنين تنها موجودى كه انسان را درك مى كند خداست چرا كه ((ان الله يحول بين المرء و قلبه))(16) خدا بين انسان و تمام حقيقت او حائل مى شود ((و يعلم السر و اخفى))(17) خداوند از سر و پنهان تر از سر آگاه است و همچنين خداوند به دليل اين كه داراى علم مطلق و قدرت مطلق و رحمت مطلقه است توانايى از بين بردن نقائص و ضعف هاى انسان را دارد, چرا كه ((ان الله بكل شىء على(18)م)) و ((ان الله على كل شىء قدير))(19) و ((ان الله رووف رحيم))(20) و همچنين خداوند چون غنى مطلق است درصدد رفع مشكلات انسان برمىآيد بدون اينكه از وى توقعى داشته باشد و اگر انسان را به عبادت و اطاعت فرا خوانده و يا هدف آفرينش انسان را عبادت خود قرار داده است نفع آن به خود انسان برمى گردد. چنان كه فرمود: ((و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتين))(21) و جن و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا بپرستند, از آنان هيچ روزى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا خوراك دهند, خداست كه خود روزى بخش, نيرومند استوار است و در جاى ديگر فرمود: ((فان الله غنى عن العال(22)مين)) يقينا خدا از جهانيان بى نياز است.
16ـ دين و تمدن يكى از آثار و فوايد دين شكوفايى تمدن است و هر جا دين حضور پيدا كرد, تمدن جلوه هاى بيشترى از خود ارائه كرده است. براى اين كه نقش دين در شكوفايى تمدن روشن شود, لازم است در آغاز تمدن تعريف شده و مشخصه هاى آن بيان گردد و سپس رابطه آن با دين بيان شود آن گاه مشخص شود كه نقش دين در تمدن چگونه است. در تعريف تمدن گفته اند: تمدن عبارت است از نظم اجتماعى كه در نتيجه وجود آن خلاقيت فرهنگى امكان پذير گرديده و جريان مى يابد و امورى از قبيل پيش بينى و احتياط در امور اقتصادى, سازمان سياسى, سنن اخلاقى و كوشش در راه معرفت و بسط هنر را به عنوان عناصر و اركان تمدن شمرده اند. و گفته اند تمدن در شرايطى ظهور مى كند كه هرج و مرج و ناامنى پايان پذيرفته باشد و به جاى آن نظم و امنيت حاكم شده و در نتيجه با حاكميت نظم و امنيت, انسان مى تواند در راه كسب علم و معرفت و تهيه وسايل بهبود زندگى سير كند. علاوه بر عوامل جغرافيايى از قبيل آب و مواد معدنى و محصولات غذايى و شرائط آب و هوايى مناسب, عوامل و اوضاع و احوال اقتصادى از قبيل كشاورزى و تجارت و صنعت و عوامل سياسى از قبيل حكومت و دولت و قانون و عوامل اخلاقى و عوامل عقلى و روحى به عنوان عوامل تمدن ياد مى شود.(23) بعد از تعريف تمدن و مشخصه ها و عوامل آن بايد به دين و حقيقت آن توجه شود و آن اين كه دين مجموعه اى از عقايد و احكام و مقررات و اخلاق است كه براى راهنمايى انسان در جهت تحصيل سعادت واقعى در اختيار او قرار گرفته است كه در مرتبه اول انسان را از توحش حيوانيت خارج و او را به وادى حريم انسانيت وارد مى كند و با پذيرش حيات انسانى و رعايت قوانين الهى و عمل به آن چه از طريق وحى آسمانى در دسترس او قرار گرفته و كمالات عقلى و اغراض فطرى را تإمين و به سعادت ابدى بار مى يابد. انسانى كه از حيوانيت گذر كرده و به تعقل مى رسد, عقل زمام رفتار و كردار او را به عهده مى گيرد و انسانى كه زمام رفتار و كردار او به عهده عقل او باشد, امنيت و نظم را حاكم مى كند و به دنبال حاكميت امنيت و نظم, عناصر و عوامل تمدن در چهارچوب برنامه الهى شكل مى گيرد و در واقع انسان متمدن در اين معنا انسان الهى است كه در اعمال و رفتار اجتماعى و فردى خود جز با خدا زيست نمى كند. در بين اديان موجود, دين اسلام به لحاظ داشتن تاريخ مشخص و روشن در آفرينش تمدن نقش فوق العاده اى ايفا كرده است و كتاب هاى مختلفى در زمينه تمدن اسلامى به نگارش درآمده است.(24) با توجه به آن چه كه در فوائد و نقش دين از ديدگاه كلامى و جامعه شناختى و تاريخى و روانشناسى مطرح شد, روشن مى شود كه از دين مى توان انتظار اين فوائد را داشت, زيرا اگر دين اين قابليت را نداشته باشد تا اين كاركردها و فوايد را داشته باشد, نمى توانست اين آثار از او بروز كند, خصوصا دينى مثل اسلام كه جامعه جاهلى زمان خود را متحول ساخته و او را در جهت علم و عقل و تفكر و رشد قرار داده است و چون اسلام چنين تإثيرى را در جامعه بشرى داشته است و اين عملكردها از او بروز كرده و مى كند شايسته است براى بيان قابليت آن به بعضى فوائد بعثت انبيإ از ديدگاه قرآن اشاره شود.
فوايد بعثت انبيإ در قرآن گرچه قرآن كتاب هدايت است و نزول آن براى هدايت و راهيابى انسان به سعادت حقيقى نازل شده است, اما در بسيارى از آيات به فوايد خاصى اشاره مى كند كه شايسته توجه و دقت است و آن فوايد عبارتند از: 1ـ تعليم حقايقى كه انسان بدون وحى به آنها آگاهى پيدا نمى كند چنان كه مى فرمايد: ((كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب والحكمه و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون.))(25) همان طور كه در ميان شما فرستاده اى از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مى خواند و شما را پاك مى گرداند و به شما كتاب و حكمت مىآموزد و آن چه را نمى دانستيد به شما ياد مى دهد. از جمله پايانى آيه استفاده مى شود كه پيامبران علومى را به انسان ها تعليم مى دهند كه آگاهى به آن از غير طريق وحى امكان پذير نبوده و انسان نمى توانست از غير راه وحى و نبوت به آن آگاه شود. در واقع قرآن داراى دو بخش از علوم است. بخشى از معارف كه مى توان از راه استدلالات عقلى به آن دسترسى پيدا كرد و بخشى از آن از غير طريق وحى ممكن نبوده است مانند بسيارى از حقايق جهان بعد از مرگ و قيامت.
2ـ تزكيه و تربيت در آيات قرآن يكى از فوائد بعثت را تربيت و تزكيه انسان ها مى داند چنان كه در آيات متعددى فرمود ((و يزكيهم)).(26) مسئله تربيت انسان بيش از آن چه كه جنبه علمى دارد داراى جنبه عملى است. مربى در صورتى در كار خود موفق مى شود كه علاوه بر آموزشهاى لازم بتواند عملا الگوى كاملى براى تعليمات خود باشد و با صفات و اخلاق و اعمال خود تمام مسائل تربيتى را نشان دهد و اين در صورتى ميسر است كه پيامبرانى از جنس بشر به صورت الگوها و اسوه هايى برگزيده شوند و صفات و برنامه هاى يك انسان كامل را در عمل نشان دهند تا انسان ها به آن ها تإسى جويند و قدم در جاى قدم هاى آن ها نهند و اين مسير پر پيچ و خم را به رهبرى آن ها به پيمايند از اين رو در قرآن فرمود: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه))(27) براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بوده است.
3ـ اقامه قسط و عدل در قرآن كريم يكى از فوايد بعثت انبيإ را برقرارى عدالت اجتماعى مى داند و نزول كتاب و ميزان را مقدمه اى براى آن مى شمارد چنان كه فرمود: ((و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط)) ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم و همراه آن ها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.
4ـ آزادى انسان ها يكى از فوائد بعثت در قرآن كريم نجات انسان ها از چنگال اسارت ها است زيرا هميشه زمامداران مادى براى تثبيت موقعيت خود انسان ها را به غل و زنجير كشيده اند و امورى را بر آن ها تحميل كرده اند اما انبيإ آمده اند تا به انسان آزادى ببخشند و از بارهاى سنگينى كه بر دوش آن ها سنگينى مى كند آزاد كنند چنان كه فرمود: ((و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم))(28) يعنى پيامبر بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آن ها بود برمى دارد. اين بار سنگين و زنجيرها عبارتند از زنجير بت پرستى و خرافات وت عادات و رسوم غلط و جهل و نادانى و قوانين نادرست و اسارت و استبداد طاغوتيان و مانند آن و انبيإ مبعوث مى شوند تا انسان ها را از انواع قيد و بند و اسارت نجات دهند.
5ـ رفع اختلاف هميشه انسان ها از اختلاف رنج برده و جوامع بشرى در اختلاف مى سوزند و نيروهاى عظيم و امكانات فراوان به خاطر آن بر باد مى رود و اگر اختلافات در بين انسان ها از بين برود نيرو و امكانات به جا به كار گرفته مى شود و با مصرف به جاى امكانات و نيروها جهان به سوى ترقى و تكامل گام برمى دارد از اين در جهت قرآن يكى از فوائد انبيإ را رفع اختلاف معرفى كرده است و فرمود: ((كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه))(29) مردم امتى يگانه بودند پس خدا پيامبران را نويدآور و بيم دهنده برانگيخت و با آنان كتاب خود را به حق فروفرستاد تا ميان مردم در آن چه كه با هم اختلاف داشتند داورى كند.
6ـ تذكر و يادآورى نسبت به فطريات و مستقلات عقليه انسان بسيارى از حقايق موجود عالم هستى و همچنين بسيارى از بايدها و نبايدها را با عقلش درك مى كند ولى هميشه وسوسه هايى در اين ادراك عقلى نهفته است. اينجاست كه لطف خدا ايجاب مى كند پيامبرانى را مبعوث كند تا ضمن دعوت به سوى خدا بر اين ادراكات عقلى صحه بگذارند و يا فتنه هاى واقعى خرد انسانى را با بيان خود كه از وحى آسمانى سرچشمه مى گيرد تإييد و تإكيد كند و اين چيزى است كه قرآن از آن به تذكر ياد مى كند و فرموده است: ((هذا بلاغ للناس و لينذروا وليعلموا انما هو اله واحد و ليتذكر اولوا الالباب))(30) اين قرآن ابلاغى است به همه مردم تا با آن انذار شوند و بدانند كه او معبود واحدى است و تا صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند.
7ـ دعوت به حيات و زندگانى از بعضى آيات قرآن استفاده مى شود كه انبيإ افراد بشر را به يك حيات جامع و كامل واقعى دعوت مى كنند چنان كه فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم))(31) اى كسانى كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند. از مطالب گذشته مى توان نتيجه گرفت كه دين و مذهب برخلاف پندار بسيارى از ساده انديشان يك مسإله شخصى و خصوصى نيست بلكه حقيقتى است كه در تمام زندگى انسان ها حضور دارد و تمام شئون زندگى را به رنگ الهى و انسانى در مىآورد. مخالفان بعثت انبيإ و وحى الهى چنان كه گفته شد متكلمان در بيان ضرورت بعثت انبيإ از فوائد بعثت سخن گفته اند اما در برابر اين ها گروهى نيز با بعثت انبيإ مخالفت كرده و در برابر دين الهى ايستادگى كرده و از دين نفى فايده نموده اند و اين ها خود دو دسته هستند : عده اى عالمانه به مخالفت با دين برخاسته و آن را نفى كرده اند و عده اى نيز به خاطر عدم مبالات و براى رهايى خود دين را انكار مى كنند بدون اين كه داراى مكتبى باشند كه برخى از آنان به اوباش تعبير كرده اند.(32) طبيعى است در برابر دسته دوم نمى توان بحث علمى كرد وبا بحث علمى آنان را متقاعد ساخت اما در برابر دسته اول كه شبهات عالمانه دارند مى توان شبهات آنان را ديد و شنيد وسپس به پاسخ آن پرداخت. يكى از شبهاتى كه پيوسته در بين متكلمين مطرح بوده و آن را جواب داده اند, شبهه براهمه است, و ما هم اين شبهه را به دليل اين كه اكنون نيز آن را مطرح مى كنند, طرح و به جواب آن مى پردازيم. 1ـ براهمه مى گويند: تعليمات پيامبر از دو حال خارج نيست يا موافق عقل است يا مخالف و اگر موافق عقل باشد, نيازى به تعليمات وى نداريم, زيرا عقل ما خود قادر به ادراك و وصول به آن تعليمات خواهد بود و چنان چه مخالف عقل باشد پذيرفتن آن ها سزاوار مقام انسانيت نيست, زيرا پذيريش خلاف عقل تجاوز از حدود انسانيت و ورود در حريم بهيميت و حيوانيت است. در پاسخ اين شبهه گفته شد اولا در مواردى كه عقل قادر به ادراك و قضاوت باشد, تعليمات انبيإ مفيد تإييد و تإكيد حكم عقل است و با بيان پيامبران اهتمام انسان به رعايت احكام عقليه بيشتر مى شود و ثانيا چه دليلى بر حصر تعليمات انبيإ در موافق عقل و مخالف عقل و به عبارت ديگر در مسائل عقل پذير و عقل ستيز اقامه شده است, زيرا امكان دارد شق سومى محقق باشد يعنى غالب تعاليم انبيإ موافق با احكام قطعى عقل نيست و مخالف با قضاوت قطعى عقل نيز نيست, بلكه عبارت است از عقايد و احكامى كه هرچند عقل به تنهايى قادر به ادراك و صدور حكم درباره آن ها نيست, ليكن آن را تجويز مى كند و دليلى براى استحاله آن ارائه نمى دهد مانند بسيارى از جزئيات اصول دين و احكام عبادات, چنان كه قرآن كريم در بيان رسالت انبيإ فرمود: پيامبران علاوه بر تلاوت آيات و تزكيه نفوس و تعليم كتاب و حكمت , حقايقى را به انسان تعليم مى دهند كه خود به تنهايى قادر بر ادراك آن ها نيست ((و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون))(33) 2ـ به دليل عقلى ثابت شده است كه خداوند حكيم است و حكيم از بندگان خود عباداتى را كه عقل بر آن دلالت نكند طلب نمى كند و از سوى ديگر دلايل عقلى بشر را هدايت مى كند به اين كه جهان آفريننده حكيم و توانايى دارد كه به بندگان خود نعمت هايى ارزانى داشته و سپاسگزارى آن نعمت ها بر آنان لازم است, از اين رو هنگامى كه خدا را با عقل و مشاهده نشانه هاى او در مخلوق شناختيم, در مقابل نعمت هاى او سپاسگزارى مى نماييم و كسى كه خدا را شناخت و شكر نعمتش را به جا آورد استحقاق پاداش الهى را خواهد داشت و اگر خدا را انكار كرده و در مقابل نعمت ها ناسپاسى كند استحقاق كيفر دارد. بنابراين لزومى ندارد كه انسان از بشرى مثل خود پيروى كند. زيرا عقل او را به معرفت خدا و سپاسگزارى او وادار مى كند, پس نياز به پيامبر و تعليمات او ندارد.(34) پاسخ: حكم عقل به لزوم معرفت پروردگار و شكر نعمت هاى او خود دليل لزوم بعثت انبيإ است. زيرا عقل در شناخت اوصاف و كمالات خداوند و عملى كه بدان شكر منعم محقق مى شود از جهت كميت و كيفيت آن نيازمند به راهنما است و آن راهنما پيامبرانند و پيامبر اگرچه به ظاهر مانند ديگر انسان ها هستند ليكن در كمالات معنوى و اخلاق الهى از ديگران ممتازند و به خاطر همين امتياز لايق وحى الهى شده و مإمور راهنمايى ديگران گشته اند. اما اين كه بشر در شناخت اوصاف و كمالات الهى و كميت و كيفيت سپاسگزارى به معلم و راهنما نيازمند است به دليل وجود اختلاف عقلا در آن هاست و خداوند از بندگان خود نخواسته است كه از انبيإ تعاليمى را دريافت كنند كه مخالف حكم عقل باشد, بلكه بندگان را به امورى متعبد ساخته كه عقل به تنهايى قادر به كشف آن ها نيست و در عين حال حكم به امتناع تعبد به آن امور را نمى كند. پى نوشت ها: 1. كشف المراد, تصحيح حسن زاده آملى, ص346. 2. تلخيص المحصل, ص363. 3. سوره اعراف, 199. 4. سوره نحل, 90. 5. تلخيص المحصل, ص364. 6. جامعه شناسى دين, ملكم هميلتون ترجمه محسن ثلاثى, ص170. 7. همان, ص179. 8. سوره حجرات, 10. 9. جامعه شناسى دينى, ص239, وفصل 14 همان, ص273. 10. جامعه شناسى دين, ص210 ـ 213. 11. دين و چشم اندازهاى نو, ص127 ـ 128. 12. سوره رعد, 28. 13. سوره ق, 16. 14. سوره حديد, 4. 15. بحارالانوار, ج67, ص26. 16. سوره انفال, 24. 17. سوره طه, 7. 18. سوره مجادله, 7. 19. سوره بقره, 106. 20. سوره نور, 20. 21. سوره ذاريات, آيات 56 ـ 58. 22. سوره آل عمران, 97. 23. تاريخ تمدن ويل دورانت ج1, عوامل كلى تمدن, از ص3 تا ص136. 24. محققان به كتاب هايى چون تاريخ تمدن اسلام نوشته جرجى زيدان و علم و تمدن در اسلام, نوشته دكتر سيد حسين نصر و تمدن اسلام و عرب نوشته گوستاولوبون فرانسوى و ترجمه فخر داعى گيلانى و مانند آن مراجعه كنند. 25. سوره بقره, 151. 26. سوره جمعه, ;2 سوره بقره, 129. 27. سوره احزاب, 21. 28. سوره حديد, 25. 29. سوره اعراف, 157. 30. سوره بقره, 213. 31. ابراهيم, 52. 32. انفال, 24. 33. شرح المقاصد, ج5, ص9 ـ 10. 34. سوره بقره, 151. 35. ملل و نحل شهرستانى, ج 21, ص602.
رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم: ((إيها الناس ان ربكم واحد و ان إباكم واحد كلكم لادم و آدم من تراب. ان إكرمكم عندالله إتقيكم و ليس لعربى على عجمى فضل الا بالتقوى.))(1) اى مردم همانا خداى شما يكى و پدر شما يكى است, همه شما از آدم, و آدم از خاك است, همانا گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست, و عرب را بر عجم فضيلتى نيست جز به تقوا.
رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم: ((يا إباذر ما زهد عبد فى الدنيا الا انبت الله الحكمه فى قلبه, وانطق بها لسانه, و بصره بعيوب الدنيا و دائها و دوائها, و إخرجه منها سالما الى دار السلام.))(2) اى ابوذر! هيچ بنده اى در دنيا پارسايى نكرد جز آن كه خداوند جوانه هاى حكمت را در دلش روياند و زبانش را بدان گويا ساخت و او را به زشتيهاى دنيا و درد و درمان آن آگاه كرد و او را به سلامت به دارالسلام درآورد.
رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم: ((ايها الناس انكم من آدم و آدم من طين و ان خيركم عندالله و إكرمكم عليه اليوم اتقاكم و اطوعكم لربه))(3) اى مردم! همانا شما از آدم و آدم از گل آفريده شده است. آگاه باشيد كه امروز بهترين شما نزد خدا و باكرامت ترين شما كسى است كه تقوا و اطاعت او براى خدا بيشتر است.
رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم: ((ان الناس من عهد آدم الى يومنا هذا مثل اسنان المشط, لا فضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود الا بالتقوى.))(4) مردم از زمان آدم تاكنون همانند دندانهاى شانه برابرند و عرب را بر عجم و نژاد سرخ را بر سياه هيچ برترى و فضيلتى نيست جز به تقوى و پرهيزكارى.
امام على ـ عليه السلام : ((اوصيك بتقوى الله يا بنى و لزوم امره و عماره قلبك بذكره و الاعتصام بحبله. ))(5) پسرم! تو را سفارش مى كنم كه تقواى الهى پيشه كنى و فرمانبردار او باشى و با ياد او دلت را آباد سازى و به ريسمان خدا چنگ زنى.
امام على ـ عليه السلام : ((فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته.))(6) به تقواى الهى چنگ زنيد, زيرا آن را ريسمانى است كه دستاويزش محكم و پناهگاهى است كه قله اش بلند است.
امام صادق ـ عليه السلام : ((سئل الصادق عليه السلام عن تفسير التقوى فقال: إن لا يفقدك حيث امرك و لايراك حيث نهاك))(7) از امام صادق عليه السلام سوال شد معناى تقوا چيست؟ فرمود: تقوا اين است كه خدا جاى تو را در جايى كه بدان فرمان داده خالى نيابد و تو را در جايى كه از آن باز داشته نبيند.
امام رضا ـ عليه السلام : ((عليكم بتقوى الله والورع والاجتهاد و ادإ الامانه و صدق الحديث و حسن الجوار فبهذا جإ محمد صلى الله عليه و آله.))(8) بر شما باد به تقواى الهى و پارسايى و كوشش در طاعت و بندگى و اداى امانت و راستگويى و حسن همجوارى كه محمد صلى الله عليه و آله براى (تبليغ) اينها آمده است.
امام هادى ـ عليه السلام : ((من اتقى يتقى و من اطاع الله يطاع و من اطاع الخالق لم يبال سخط المخلوقين و من اسخط الخالق فلييقن ان يحل به سخط المخلوقين.))(9) هر كس تقواى خدا را پيشه كند, ديگران از او اطاعت مى كنند و هر كس اطاعت خدا را پيشه خود سازد, از خشم مردم باكى ندارد و هر كس خداوند را خشمگين كند بداند كه دچار خشم مردم خواهد شد. پى نوشت ها: 1. تحف العقول, ص34. 2. مكارم الاخلاق, ص463. 3. سفينه البحار, ج2, ص348. 4. مستدرك الوسائل, ج2, ص340. 5. بحار, ج77, ص199. 6. نهج البلاغه, خطبه190. 7. سفينه البحار, ج2, ص678. 8. بحار, ج78, ص348. 9. تحف العقول, ص361.
((قل يا إيها الناس انى رسول الله اليكم جميعا الذى له ملك السموات و الارض لا اله الا هو يحيى و يميت فآمنوا بالله و رسوله النبى الامى الذى يومن بالله و كلماته و اتبعوه لعلكم تهتدون.))( سوره اعراف – آيه 158)
بگو ايمردم من رسول خدا براى همه شما مردم هستم همان خدائى كه آسمانها و زمين از آن اوست وجز او معبودى نيست , اواست كه زنده مى كند و مى ميراند.. پس ايمان بياوريد به خدا و رسولش همان پيامبر امى (درس نخوانده) كه خود ايمان به خدا و تمام كلماتش (كتب آسمانى) دارد و از او پيروى كنيد تا هدايت شويد.
در شإن نزول آيه آمده است كه امام حسن عليه السلام فرمود : ((جإ نفر من اليهود الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقالوا يا محمد انت الذى تزعم إنك رسول الله و إنك الذى يوحى اليك كما يوحى الى موسى بن عمران فسكت النبى ساعه ثم قال : نعم انا سيد ولد آدم و لا فخر و إنا خاتم النبيين و امام المتقين و رسول رب العالمين قالوا : الى من الى العرب إم الى العجم إم الينا؟ فإنزل الله هذه الايه)) – گروهى از يهوديان نزد رسول خدا آمدند و گفتند : اى محمد تو ادعا مى كنى كه رسول خدا هستى و بر تو وحى نازل مى شود چنانچه بر موسى بن عمران نازل مى شد پس پيامبر مقدارى سكوت كرد سپس فرمود : آرى! من سرور فرزندان آدم هستم و اين فخرى نيست چرا كه من آخرين پيام آوران و پيشواى پرهيزكاران و رسول پروردگار عالميانم. گفتند : به سوى عرب يا عجم يا ما ؟ سپس اين آيه مباركه نازل شد. جميعا : تإكيد بر اينكه پيامبر مربوط به گروه يا قوم خاصى نيست. پيامبر هرچند عرب است و از جزيره العرب برگزيده شده ولى پيامبر تمام مردم بدون استثنا است. الذى له ملك السموات و الارض : او پيام رسان كسى است كه تمام قدرت در دست اوست وبر همه چيز غلبه دارد و تصرف در آسمانها و زمين مى كند بى آنكه منازعى داشته باشد. پس اگر بخواهد هر كارى را مى كند و كسى را حق سوال و جواب نيست. يعنى خدائى كه تمام قدرت از آن اوست اين رسول را فرستاده پس بايد در برابر او سر تعظيم فرود آوريد و از او پيروى نمائيد. لا اله الا هو : دومين صفت خدائى كه پيامبر را فرستاده اين است كه جز او معبودى نيست پس اگر خود بخواهد پيامبرش را به سوى برخى از مردم يا تمام مردم مى فرستد يحيى و يميت : و سومين صفت خداوند اين است كه قدرت احيا و ميراندن در دست اوست يعنى خدا خود مى تواند همه يا برخى را زنده به هدايت كند و يا هدايتش نكند گروهى را خوشبخت و ديگران را بدبخت سازد و اصلا موثرى در وجود جز او نيست. البته هدايت تكوينى براى همه است ولى خداى بر بعضى منت مى نهد و به خاطر اعمال خودشان آنان را ايمان افزونتر مى بخشد و تقواپيشه مى سازد (البته اين مطلب بسيار دقيق و با اهميتى است و ان شإ الله به تفصيل بحث خواهد شد). الذى يومن بالله : اگر پيامبر شما را به ايمان به خدا مى خواند خود او قبلا به خدا و تمام كتابهاى آسمانى و رسولانش ايمان آورده. او كسى است كه اگر به حكمى دستور دهد خود قبلا به آن حكم عمل مى كند و اولين مومن است تازه بالاتر از اين كه بار سنگين رسالت نيز بر دوش اوست و ضمن اينكه ايمان دارد بايد شرايع و احكام را براى تمام مردم بيان و تفسير كند و دعوتش را به آنان ابلاغ نمايد. النبى الامى : يكى از مهمترين ويژگيهاى رسول الله اين است كه هرچند علوم اولين و آخرين را دارد ولى خود به مكتب نرفته و درس نخوانده است. اين مكتب نرفته استاد تمام انسانها و معلم بشريت است . البته در برخى روايات آمده كه ((إمى)) نسبت پيامبر به إم القرى است كه كنايه از مكه مى باشد. على بن إسباط گويد : به امام باقر عليه السلام عرض كردم : چرا به پيامبر إمى مى گويند ؟ فرمود به خاطر انتسابش به مكه و اين از سخن خدا گرفته شده كه فرمود : لتنذر إم القرى و من حولها. به هر حال ممكن است اين هم علت ديگرش باشد و گرنه قطعا درس نخواندن پيامبر و آوردن قرآن و شريعت با آن عظمت بزرگترين دليل نبوت و اعجاز اوست. اتبعوه لعلكم تهتدون : در اينجا هدايت ديگرى مطرح است و گرنه قطعا ايمان آوردن به رسول الله و اكتفا نكردن به آن بلكه پيروى و تبعيت نمودن چنانچه در آيه آمده خود بزرگترين هدايت است. بنابراين مقصود از اين هدايت اين است كه اگر شما به پيامبر ايمان آورديد و از او پيروى نموديد خداوند شما را پاداش نيكو مى دهد و شما را به بهشت برين هدايت مى كند. پس اينجا هدايت عبارت از ثواب و بهشت است. اميدواريم در سالروز ولادت منجى إعظم بشريت رسول خدا صلى الله عليه و آله جدا از او تبعيت كنيم و احكامش را اجرا نمائيم و مانند خود رسول الله خود نخست به احكام عمل كنيم تا ديگران نيز عمل كنند نه اينكه مردم را به وحدت و خير و فضيلت دعوت كنيم و خود از آن بيزار باشيم !!
صهيونيست ها محاصره اقتصادى مردم فلسطين را تشديد كردند. 500 دانشجوى محجبه در تركيه از ادامه تحصيل مرحوم شدند.1/12/79 2 فلسطينى در نتيجه تشديد درگيرى ها در سرزمين هاى اشغالى به شهادت رسيدند و 40 نفر ديگر نيز زخمى شدند.6/12/79 تظاهرات گسترده ضد آمريكايى در فلسطين و لبنان در اعتراض به سفر ژنرال پاول به منطقه انجام گرفت.8/12/79 سومين اجلاس گروه ((وى ـ 87)) در بيانيه پايانى خود اعلام كرد 8 كشور عضو, متعهد شده اند با افزايش مبادلات تجارى, در برابر جهانى شدن اقتصاد بايستند.9/12/79 صهيونيست ها به دنبال شدت درگيرىها, جنوب بيت المقدس را منطقه بسته نظامى اعلام كردند.10/12/79 دهها هزار زائر در مسجدالحرام فرياد مرگ بر آمريكا و اسرائيل سر دادند.13/12/79 منابع اسرائيلى اعلام كردند, رژيم صهيونيستى در تدارك حمله گسترده به كشورهاى عربى است.14/12/79 عمليات شهادت طلبانه يك مبارز فلسطينى در شمال تل آويو موجب هلاكت 3 صهيونيست و زخمى شدن 45 تن ديگر شد. تروريست هاى مسلح پاكستان 10 شيعه را در پنجاب به شهادت رساندند. يك زن فلسطينى بر اثر تيراندازى نظاميان صهيونيست به شهادت رسيد.15/12/79 حماس: عمليات شهادت طلبانه را تا اخراج كامل صهيونيستها از فلسطين ادامه خواهيم داد.27/12/79 جبهه متحد افغانستان خود را براى حمله به شهر استراتژيك تالقان آماده مى كند. 18/12/79 صهيونيست ها با بولدوزر به جان مزارع فلسطينى ها افتادند.21/12/79 افراد مسلح ناشناس با يورش به مسجدى در لاهور 7 نمازگزار را به قتل رساندند. هشدار اتحاديه عرب به واشنگتن ; در صورت انتقال سفارت آمريكا به بيت المقدس منافع اين كشور در جهان تهديد خواهد شد.23/12/79 اعتراض مسلمانان, آمريكا را وادار به عقب نشينى كرد.25/12/79
داخلى مديران ضعيف دستگاههاى دولتى بايد كنار بروند.15/10/79 محدوده جديد طرح ترافيك رفت و آمد مردم تهران را مختل كرد. جشن ازدواج دو هزار زوج دانشجو در سالن اجتماعات وزارت كشور در تهران برگزار شد. رهبر معظم انقلاب به زوجهاى دانشجو يك جلد نهج البلاغه و يك سكه بهار آزادى اهدا كردند. سربازان وظيفه در دستگاههاى اجرايى به خدمت گرفته مى شوند.1/12/79 فعاليت شركت هاى لاتارى غير قانونى اعلام شد. رئيس جمهور به استفاده ابزارى غرب از حقوق بشر و تروريسم انتقاد كرد.2/12/79 وزير خارجه, رعايت نكردن شئون اسلامى در همايش مقابله با خشونت را تقبيح كرد. يك نماينده مجلس: كيهان ضد انقلاب است! سازمان مديريت و برنامه ريزى كشور: هزينه هاى مصرفى دستگاههاى دولتى در سال گذشته 35 درصد بيش از برنامه بود. رإى برائت سردار نظرى در حادثه كوى دانشگاه تإييد شد.3/12/79 رهبر انقلاب در ديدار اسقف اعظم اتريش: جوانان به مذهبى گرايش مى يابند كه مدافع عدالت و مظلومين است. مراجع تقليد, طرح هاى لاتارى را غير شرعى اعلام كردند. عضو فراكسيون مشاركت: جوسازى عليه كيهان از تريبون مجلس درست نبود. رهبر انقلاب در ديدار اسقف اعظم اتريش: توقع ما از مسيحيت كاتوليك اين است كه به طور جدى به جنايات صهيونيست ها اعتراض كند. رئيس جمهور در ديدار دبير كل جديد سازمان كنفرانس اسلامى: مهمترين وظيفه سازمان كنفرانس اسلامى مقابله با جنايات رژيم صهيونيستى است.4/12/79 شاهرودى: مسئولان, اصلاحات را از خود آغاز كنند. بناى جديد مجلس با تخريب كارگاه ساختمانى آماده بهره بردارى شد. كيهان از عبايى خراسانى شكايت كرد. كشتى ايران بر سكوى قهرمانى جام تختى ايستاد. محله ((خاك سفيد)) از قاچاقچيان و معتادان پاكسازى شد. فرمانده كل سپاه نسبت به توطئه براندازى نظام هشدار داد. رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام: مسئولان و فعالان سياسى براى حل ريشه اى اختلافات تهديد كننده وفاق ملى همراهى كنند.6/12/79 رهبر انقلاب در ديدار هيإت رئيسه مجلس: مجلس نبايد تضعيف شود, نمايندگان هم حرمت قواى ديگر را رعايت كنند.7/12/79 در ديدار وزير هماهنگ كننده دولت انگليس رئيس مجلس از برخورد دوگانه اروپا با حقوق بشر و تروريسم انتقاد كرد. بزرگترين كارخانه توليد نخ نايلون خاورميانه در آستانه تعطيلى قرار گرفت. حساب بانكى مجريان طرح هاى شبكه پنتاگونو (لاتارى) در نوشهر مسدود شد.8/12/79 رهبر انقلاب: جوانان ما هشيارانه در برابر حركت نفوذى دشمن در مدارس مى ايستند. كنگره بزرگداشت سرداران و 16 هزار شهيد خوزستان آغاز به كار كرد. رئيس مجلس: گروههاى سياسى بايد از ضربه زدن به امنيت ملى جدا پرهيز كنند.9/12/79 رهبر انقلاب در پرسش دانشجويان: مطبوعات آزاد مايه رشد جامعه است. اما ارزشها نبايد در پوشش آزادى پايمال شود. شوراى نگهبان و دادگاه انقلاب به وزير كشور و نمايندگان مجلس پاسخ دادند. كروبى: تفسير شوراى نگهبان از قانون اساسى براى همه لازم الاجراست. رهبر انقلاب: راه مقابله با تحجر, نوانديشى و اجتهاد علمى است.10/12/79 رهبر انقلاب: از آزادى نبايد دشنه ساخت و سينه حافظان آن را نشانه گرفت. خاتمى: بايد استعدادهاى برجسته را از محروميت نجات داد. حقوق بازنشستگان و مستمرى بگيران فقط 13 درصد افزايش مى يابد.11/12/79 منطقه آلوده ((دهو)) در جزيره كيش تخريب شد. ((دهو)) يك خاك سفيد ديگرى در دل جزيره كيش بود. شوراى نگهبان طرح ممنوعيت ورود نيروهاى مسلح به دانشگاهها و حوزه هاى علميه را رد كرد.13/12/79 با كاشت يك نهال توسط رئيس جمهور برنامه ملى نهضت سبز آغاز شد. بهره بردارى از نيروگاه سيكل تركيبى شهيد منتظر قائم آغاز شد.14/12/79 رهبر انقلاب: در پيامى به كنگره عظيم حج: طلسم تحكم غرب درهم شكسته است , دنياى اسلام نسيم بيدارى را حس مى كند. تاج زاده به جرم تخلف در انتخابات به يك سال حبس, 39 ماه انفصال و 6 سال محروميت از عضويت در هيإتهاى اجرايى و نظارت محكوم شد.15/12/79 با حضور رهبر انقلاب ضريح جديد حرم مطهر رضوى به روى مشتاقان گشوده شد. آيه الله هاشمى رفسنجانى: اولويتهاى تعيين شده توسط رهبرى بايد ملاك عمل مسئولان قرار گيرد. بهزاد نبوى: خاتمى نتوانست انتظارات مردم را تحقق بخشد.17/12/79 كروبى: دولت براى جوانان در حد مطلوب كار نكرده است. مدير مسئول كيهان به دادگاه مطبوعات احضار شد. رئيس جمهور: تضعيف قدرت پليس به منزله كاهش اقتدار حكومت است.20/12/79 خاتمى: در خدمت مردم خواهم ماند. نخستين قطار ايران ـ سوريه از تهران عازم دمشق شد. رئيس جمهور فردا عازم مسكو مى شود. پايه حقوق كارگران در سال آينده 57 هزار تومان تعيين شد. سياست هاى كلى نظام در بخش اقتصادى توسط رهبر انقلاب ابلاغ شد. خاتمى: از رهبر معظم انقلاب اسلامى جانشين عزيز امام كه بخصوص با راهنمايى ها و حمايت هاى خود همواره دولت را پشتيبانى كرد, سپاسگزارم.21/12/79 رئيس دادگسترى: نشريه حريم به درخواست معاون حقوقى رئيس جمهور توقيف شد. ژاپن 3 ميليارد دلار در صنعت نفت ايران سرمايه گذارى مى كند. خاتمى: ناهماهنگى علت ركود اقتصادى است. با امضاى معاهده ((اساس روابط و همكارىهاى متقابل)) تحركات تازه در روابط ايران و روسيه آغاز شد. جلسه امروز مجلس در ساختمان جديد برگزار شد. لجبازى دو عضو شوراى شهر بودجه ترافيك را 80 درصد كاهش داد. مبشرى: 20 نفر به اتهام اقدامات براندازانه دستگير شدند.23/12/79 رهبر انقلاب: مسئولان به نام اسلام شجاعانه موضع گيرى و عمل كنند. حسين رضا زاده بهترين وزنه بردار جهان در سال 2000 اعلام شد.25/12/79 رهبر انقلاب: مسئولان و مديران كشور, وحدت عمومى و امنيت ملى را سرلوحه كار خود قرار دهند.27/12/79 كروبى: مسئولان بايد به دغدغه هاى جوانان درباره اشتغال, ازدواج و تحصيل توجه كنند.28/12/79
خارجى نيروهاى طالبان 300 غيرنظامى را به خاطر حمايت از جبهه متحد به قتل رساندند. 1/12/79 به دنبال جدال لفظى رئيس جمهور و نخست وزير بحران سياسى در تركيه بوجود آمد. اجويت: رئيس جمهور به من حمله كرده و با ناديده گرفتن ادب , اتهامات سنگينى را به من وارد آورده است. اين يك بحران مهم است. وزير خارجه آلمان به خاطر شهادت دروغ تحت پيگرد قرار گرفت.2/12/79 حسن الترابى به جبهه مخالفان رئيس جمهور سودان پيوست.3/12/79 رئيس جمهور چين در ديدار با وزير دفاع آلمان خواستار ايجاد يك ساختار چند قطبى در جهان شد. موگابه: دخالت دست هاى ناپاك را در امور داخلى زيمباوه تحمل نخواهم كرد. باراك از صحنه سياسى اسرائيل كنار مى رود.4/12/79 توسط يك شركت آمريكايى, داروهاى ممنوعه بر روى نوزادان آمريكاى جنوبى آزمايش مى شود. بوش و بلر در كمپ ديويد براى مهار بحران عراق توافق كردند.6/12/79 ارمنستان از نشست مشترك با آنكارا و باكو براى حل بحران قره باغ استقبال كرد. توافقنامه دفاعى آمريكا و كويت براى 10 سال ديگر تمديد شد.7/12/79 درگيرى هاى نژادى در جاوه اندونزى 270 كشته و 40 هزار آواره بر جاى گذاشت.8/12/79 47 افسر ناراضى در الجزاير تيرباران شد.9/12/79 ويتنام و چين گزارش حقوق بشر آمريكا را مغرضانه خواندند. خبرگزارى آرژانتين: امريكا و اسرائيل بزرگترين توليدكنندگان وسايل شكنجه هستند.10/12/79 20 غير نظامى در تهاجم هوايى طالبان به استان باميان كشته شدند.11/12/79 دادگاه آلمان صدر اعظم سابق را به جرم فساد مالى محكوم كرد.13/12/79 يك كلاهك هسته اى در تركيه كشف شد. 7 ميليون انگليسى بى سوادند.14/12/79 مردم سوئيس به عضويت اين كشور در اتحاديه اروپا ((نه)) گفتند. اسامه بن لادن مسئوليت حمله به ناو آمريكايى ((كول)) را پذيرفت.15/12/79 جاسوسى 20 ساله آمريكا از طريق حفر تونل در زير ساختمان سفارت روسيه افشا شد. 17/12/79 دبير كل ناتو: روسيه طرح سپر ضد موشكى امريكا را پذيرفته است.18/12/79 رئيس جمهور ايتاليا مجلس اين كشور را منحل كرد. مالزى: ايالات متحده خود بزرگترين كشور نقض كننده حقوق بشر است. شارون: ((قصاب فلسطينى ها)) قدرت را به دست گرفت. اجويت: صندوق بين المللى پول مسئول بحران اقتصادى تركيه است.20/12/79 4 حزب سياسى ژاپن خواستار استعفاى فورى نخست وزير شدند. يونسكو انهدام مجسمه هاى بودا توسط طالبان را تإييد كرد.23/12/79 على اف: براى حل بحران قره باغ به كمك نظامى آنكارا نياز داريم.25/12/79 600 سرباز اسرائيلى به خاطر خوددارى از جنگ با فلسطينى ها زندانى شدند. پاول: نگران افزايش احساسات ضد امريكايى در خاور ميانه و خليج فارس هستيم. تشديد بحران سياسى هند دولت واجپايى را در آستانه سقوط قرار داد. ماجراى هواپيماى ربوده شده روسى با سه كشته در عربستان پايان يافت.27/12/79 اختلافات ارضى قطر و بحرين با رإى دادگاه لاهه پايان يافت.28/12/79
وصف وارستگى شرح حال شيخ محمد حسين مطهرى پدر استاد شهيد مرتضى مطهرى قسمت اول
غلامرضا گلى زواره
ميهمان مسجد شهر فريمان در فاصله 75 كيلومترى جنوب مشهد مقدس بر سر راه ترتب جام, تايباد و مرز افغانستان قرار گرفته است كه تا سال 1313 هـ.ش آبادى كوچكى بود كه محل اسكان طوايف بربرى و تيمورى به شمار مى رفت. توسعه و گسترش اين ديار با شيوه جديد نقشه كشى, شهرسازى و فنون مهندسى از سال 1318 هـ.ش آغاز گرديد و از آن زمان رو به توسعه نهاد. فريمان توسط ارتفاعاتى كه دنباله كوههاى خراسان است احاطه شده و بلندترين آنها در شرق, كوه دال و در مغرب كوه يخ آبى و در جنوب كوههاى وقارى مى باشد. رودخانه فريمان پس از طى 20 كيلومتر به بند فريمان واقع در يازده كيلومترى آن مى ريزد كه در ارتفاع 1360 مترى از سطح درياى آزاد قرار دارد, از منابع آب ذخيره شده در پشت اين بند براى مشروب كردن اراضى و كشت محصولاتى چون چغندر قند, غلات, سيب زمينى و غيره استفاده مى شود. از زمان احداث كارخانه قند در اين شهر, بر رونق اقتصادى فريمان افزوده شده است.(1) فريمان از گذشته هاى دور رجال و مشاهيرى را در دامن خويش پروريده يا آن كه ميزبان بسيار خوبى براى علماى مهاجر به اين سامان بوده است. آخوند ملا محمد على كه مرد پرهيزكار, باسواد و شجاعى بود در يكى از روزهاى ماه ذيحجه سال 1295 هجرى (به نقلى 1300 هجرى) از مشهد مقدس به صوب جنوب اين مكان باقداست مهاجرت نمود و در فريمان توقف نمود و در مسجد قديمى اين شهر كه به مسجد زارعين موسوم است اقامت كرد. ناگفته نماند كه فريمان از قديم تيول دولت بود و به خاطر يورش اقوام و قبايلى كه در مجاورت خراسان به سر مى بردند از قبيل تركمن ها و ازبك نيروهاى دولتى و سواركاران در اين ديار خود را براى خنثى نمودن تهاجم قبايل مزبور مهيا مى كردند. خان فريمان وقتى مطلع مى شود كه عالمى خداترس اما مقاوم و شجاع در برابر ستمكاران و زورگويان به اين ناحيه آمده و قصد سكونت در فريمان را دارد به وى پيغام مى دهد كه اگر براى روضه خوانى آمده ايد ما به اندازه كافى خودمان روحانى و آخوند داريم, شما از تبليغ باز نمانيد و به جاى ديگرى كه نياز دارند برويد. گويا آن خان با همه قدرتى كه داشت از ابهت و شهامت اين روحانى ترسيده بود و مى خواست او اين ديار را هرچه زودتر ترك كند تا خيال او براى پى گيرى مقاصد باطلش كه زور و اجحاف به مردم بود راحت باشد. اما محمد على از اين گفته خان بيمى به دل راه نمى دهد چون قلبش مشحون از ايمان است و كسى كه به خداوند توجه دارد خوف و حزنى به خويش راه نمى دهد. پس در جواب وى مى گويد: من به خانه خدا وارد شده ام و مزاحم كسى هم نمى باشم اگر خان از خانه پروردگار هم مضايقه دارد اينجا را ترك مى كنم و با او كارى ندارم! مدتى سپرى مى شود و ماه محرم فرا مى رسد با نزديك شدن عاشورا و سالروز شهادت امام حسين(ع) و ياران باوفايش مسجد مزبور را سياه پوش نموده, كتيبه و پرچم مى زنند و از نخستين شب ماه محرم روضه خوانى آغاز مى شود. متداول بود كه اول مداحان و آخوندهاى معمولى به منبر بروند و براى ختم مجلس ملاى محل كه از همه باسوادتر بود به منبر مى رفت. اين فرد شيخ مهدى نام داشت كه پس از يك ساعت روضه خوانى به آن ملاى تازه وارد و غريب تعارف مى كند و با اشاره مى گويد: آيا شما نمى خواهيد به منبر برويد و او هم جواب مى دهد: نه چنين قصدى ندارم. محمد على تعريف كرده بود كه ديدم خان محل در كنار منبر نشست و عده اى از رجال شهر نيز در مجاورت او نشسته بودند در سوى ديگر هم مردمان عادى و كشاورزان و دامداران پرتلاش ديده مى شدند, شب دوم اين ماجرا تكرار مى شود و در سومين شب كه شيخ مهدى تعارف خود را خطاب به آن آخوند غريب تكرار مى كند ملامحمد على به وى مى گويد دو شب قبل كه از من خواستيد به منبر بروم و نپذيرفتم و جواب منفى دادم, چرا اين قدر اصرار مى كنيد؟ خان در اين ميان لب به سخن مى گشايد و خطاب به ملاى تعيين شده از طرف خودش مى گويد: آقا اين همه خواهش چه لزومى دارد شايد صاحب مجلس راضى نباشد. چون خان اين گونه سخن مى گويد, آخوند محمد على از جاى خويش برمى خيزد و با نهايت آرامش و شجاعت بر فراز منبر مى رود و خطاب به مستمعين چنين مى گويد: شما در دو شب گذشته مشاهده كرديد كه اين آقا از من خواست برايتان روضه بخوانم كه به دلايلى قبول نكردم, اكنون كه آمده ام به خاطر اين است كه اين فرد دخالت كرده است مى خواهم به وى بگويم اگر مجلس از آن توست. پس اين علم هاى سياه و اسامى مبارك حضرت اباعبدالله(ع) بر در و ديوار چيست و اگر اين تشكيلات به امام حسين(ع) اختصاص دارد تو چه كاره اى كه در اين امور مداخله مى نمايى؟ در واقع او با اين عبارات خان شهر را سخت مورد نكوهش قرار مى دهد و پس از آن روضه اى پر هيجان براى مردم مى خواند و از منبر پايين مىآيد. مردمان زحمت كش فريمان كه از ستم خان و دار و دسته اش به ستوه آمده بودند از اين نحوه برخورد او شادمان مى شوند و از اظهاراتش نهايت استفاده را مى كنند, پس پروانه وار گرد ملا محمد على اجتماع مى كنند و از او مى خواهند: آقا شما بايد هر شب به منبر برويد, چگونه آموزنده و نزديك به دل سخن مى گويى. خيلى استفاده كرديم. شرايط به گونه اى مى شود كه خان ناگزير تسليم خواسته مردم شود و از او بخواهد خواهش اهالى را برآورده كند, همچنين از بابت آن سخن پوزش مى طلبد. عاشورا به پايان مى رسد و در اين ميان آخوند ملا محمد على خواستار آن است كه به مشهد برگردد, عده اى از رجال شهر اجازه نمى دهند و مى گويند آقا نمى گذاريم, آخوند مى پرسد چرا؟ جواب مى دهند: وجود شما براى اين منطقه مفيد است و به دنبال آن قطار شترى به مشهد مى فرستند و تمامى لوازم زندگى وى را همراه با زن و بچه اش به فريمان مىآورند. بدين گونه آخوند ملا محمد على براى ايفاى مسووليت جديد در فريمان مى ماند و به سرعت در آنجا موقعيت خوبى به دست مىآورد و مردم به او علاقه پيدا مى كنند.(2)
توشه انديشه نقل كرده اند شخصى كه ادعاى فضل مى كرد و خود را در منطقه فريمان باسوادترين فرد مى دانست و به خويش لقب عالم الشريعه داده بود در نامه اى خطاب به آخوند محمد على نوشت: شريعتمدارا مجلدات شرع لمعه را برايم بفرستيد تا قرائت نمايم. وى براى اين كه برترىطلبى بى مورد او را تعديل نمايد و او را متنبه كند در جوابش مى نويسد: مجلدات نيست مجلدين است, شرح لمعه است نه شرع لمعه, مطالعه نمايم, نه قرائت نمايم و در پايان نامه مى نويسد: ويل للشريعه التى انت عالمها و انا مدارها.(3) مرحوم آخوند ملا محمد على بدان سبب اين عبارت را آورد كه آن فرد در آغاز نامه نوشته بود: شريعتمدارا وى از علماى زمان خود بود و پدرش محمد رضا نيز اهل علم و معرفت بوده است و بنا به اظهارات محمد مطهرى (فرزند شهيد مطهرى) از اجداد شهيد مطهرى چند نسخه خطى به ايشان رسيده است كه برخى از آنها عبارتند از جامع السعادات, مفتاح الفلاح, يك قرآن خطى و چند كتاب ديگر.(4) مرحوم آخوند ملا محمد على كتابى به نام وقايع الايام به نگارش درآورده كه به خط خودش موجود مى باشد وى در آغاز اين اثر چنين نوشته است: ((هذا الكتاب المسمى بوقايع الايام فى احوال الانام و به نستعين بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله الذى جعل وقايع الايام تبصره لاولى الافهام و صير احوال الانام تذكره لذوى الاوهام و ابلى عباده بالبدإ للانام و الانتقام فى انإ السنين و الشهور والصلوه والسلام على محمد صاحب الوحى والالهام و على آله مصابيح الظلام و مفاتيح الكلام… و بعد چنين گويد بنده عاصى و غريق بحر معاصى ابن محمد رضا محمد على حشرهما الله مع النبى والولى كه اين مختصرى است از احوال انام و وقايع ليالى و ايام از بدو عالم تا هبوط آدم و از آدم تا ظهور خاتم و از خاتم تا نفخه دم. از آنچه به نظر قاصر و خاطر فاتر رسيده از كتاب متقدمين و متإخرين, از مورخين و محدثين و مفسرين, تذكره للخواص و تبصره للعوام بعون الملك العلام… در اين كتاب مولف مطالبى به زبان فارسى و عربى دارد كه در 1004 صفحه تنظيم شده است. در خاتمه آن, پديد آورنده چند بيت شعرى را كه خود سروده آورده است: اين رنج در اين كنج كشيديم از آن تا در ورق دهر بماند چندان هم تذكره اى براى خوبان گردد هم باعث تكميل شود در ايمان دين آيينه عيب نماى دهر است شايد كه زغفلت برهند اهل جهان در پايان مرحوم شيخ محمد حسين مطهرى تاريخ فوت پدر خود (محمد على) را چنين ذكر كرده است: وفات مرحوم مولف جنت مكان يوم بيست و دوم شهر رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و سى و چهار از هجرت نبويه.(5) از آخوند ملا محمد على سه پسر به نام هاى شيخ مهدى, شيخ محسن و شيخ محمد حسين باقى ماند كه فرزند اول در مشهد ماند, دومين فرزند به روستايى به نام عبدل در حوالى فريمان آمد و همانجا ساكن گرديد و سومين فرزند همراه با پدر در فريمان بود و در وقت مهاجرت محمد على به اين شهر نه ساله بود.(6)
هجرت به نجف شيخ محمد حسين در سال 1249 هـ.ش در مشهد ديده به جهان گشود و در سنين كودكى همراه پدر به فريمان مهاجرت كرد. وى مقدمات علوم حوزوى را نزد پدر و مكتب خانه هاى محل آموخت و سپس در زمان آخوند ملا محمد كاظم خراسانى از فريمان به نجف رفت و با توجه به اين كه خودش خاطر نشان نموده است: در تشييع جنازه مرحوم ميرزاى شيرازى حضور داشتم و نامبرده در سال 1312 هـ.ق رحلت كرده, مشخص مى گردد هجرت نامبرده به عتبات عاليات عراق قبل از اين سال بوده است. همچنين شيخ محمدحسين زمان رحلت مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى را خوب به خاطر داشت كه معروف بود از طرف حضرت امام حسين(ع) به وى عنايتى شده بود, منبرهاى آموزنده, ارزنده و موثرى داشت به طورى كه در مردم تحول ايجاد مى كرد و افراد مستعد و فطرت هاى پاك با گوش دادن به سخنان وى عوض مى شدند و به سوى معارف قرآن و اهل بيت(ع) گرايش پيدا مى كردند, حتى مرحوم ميرزاى شيرازى در مواقعى از منبرهاى اين شيخ دانشمند استفاده مى كرد.(7) يكى از شخصيت هايى كه شيخ محمد حسين محضرش را دريافت آيه الله حاج ميرزا على آقا شيرازى (1287 ـ 1355 هـ.ق) فرزند برومند ميرزاى شيرازى معروف مى باشد كه در حجر تربيت والد ماجدش پرورش يافت و پس از آن كه مراتب علمى خويش را متقن ساخت, لياقت شركت در حوزه درسى پدر را به دست آورد و سرانجام در سن بيست سالگى اجتهادش از سوى پدرش تصديق گرديد و بعد از وفات او مشغول تدريس گرديد. مراتب علمى و فقهى اين فقيه بزرگوار از سوى آخوند خراسانى و ديگر مشاهير علما تإييد گرديد و آوازه او در جهان انتشار يافت و در رديف مراجع بزرگ شيعه محسوب گشت. وى علاوه بر تبحر در فقه, اصول و كلام, در حكمت, طب, تاريخ و ادبيات مهارت داشت و مهمتر از اين مسايل, تقوا, زهد, اخلاق خوش, رفتار كريمانه و احتياطهاى او مشهور مى باشد. علو همت و شهامت هاشمى و قناعت مرتضوى او موجب گرديد كه حتى تحف و هداياى حاكمان و سلاطين را قبول نكند و بدين گونه عزت وارستگى از دنيا و مظاهرش و نيز استقلال نفس را بر تمامى امور فناپذير دنيا رجحان داد.(8) سيد محسن امين خاطر نشان مى نمايد مرحوم ميرزا على آقا شيرازى(9) در مكتب متجاوز از پنجاه مجتهد تربيت يافت و در حوزه درسى پدر و ديگران همراه با اشخاصى چون سيد اسماعيل صدر, آيه الله سيد محمد شفيع كازرونى, آيه الله حاج شيخ عبدالنبى نورى, آيه الله شهيد سيد حسن مدرس حاضر مى گرديد.(10) آيات بزرگى چون سيد عبدالهادى شيرازى, آقا ميرزا مهدى شيرازى, سيد هادى ميلانى و سيد ابوالقاسم خوئى از شاگردان او هستند و كتاب بيع المبهم از تإليفات گران سنگ اوست.(11) مرحوم شيخ محمد حسين مطهرى رسائل و مكاسب را نزد آيه الله ميرزا على آقاى شيرازى مورد اشاره در سامرا آموخت.(12) آن مرحوم تحصيلات علوم دينى را در نجف و سامرا به پايان رسانيد و پس از مدت ها سكونت در عراق, عربستان و مصر به زادگاه خويش در شهرستان فريمان بازگشت و عمر با بركت خويش را در ترويج و نشر دين مبين اسلام و فرهنگ اهل بيت(ع) صرف نمود.(13) آقانجفى قوچانى در كتاب سياحت شرق از دوستى ياد مى نمايد كه گويا مى گويد رفيق سرخسى شهيد مطهرى اظهار مى داشت احتمالا اين دوست وى پدر من است و آقانجفى مزبور با آن مقام علمى و اعتبار اجتماعى در حدود سال هاى 1316 هـ.ش يا 1318 هـ.ش به قم مىآمد و در مدرسه دارالشفا با شهيد مطهرى هم حجره مى گرديد.(14)
صيانت از ارزشهاى دينى شيخ محمد حسين در صيانت از ارزشهاى اسلامى و باورهاى مذهبى سخت استقامت مى ورزيد و اجازه نمى داد مغرضان و جاهلان به فرهنگ دينى يورش ببرند و در اين راه ضمن بهره گيرى از معارفى كه نزد اساتيد خويش كسب كرده و خود به تقويت و غنا بخشى آن اهتمام ورزيده بود از افق وارستگى, تقوا, صداقت و فروتنى به مسايل مى نگريست و مى كوشيد خالصانه در دفع آفات عقيدتى گام بردارد. يك بار فردى هتاك با ناسزاگويى هاى خود به مذهب شيعه اثنى عشرى اهانت كرده بود كه اين انسان صديق وقتى چنين تحريكات شيطانى را شنيد به شدت برآشفت و بر عليه اين علف هرز كه مى خواست در بوستان اهل بيت(ع) گلهاى معطر را تحت الشعاع قرار دهد و مردم را در خصوص رايحه روحنواز آنها در دالان شك و ترديد فرو ببرد, قيام كرد و احساسات پاك خويش را در قالب سرودن هزار بيت شعر بروز داد كه نسخه مخطوطى از اين اشعار در كتابخانه شهيد آيه الله مطهرى موجود است, چند نمونه از ابيات اين منظومه منور چنين است: غيرت مرتضى به جوش آمد تيغ بگرفت و در خروش آمد گفت: بالله اگر به صورت قبر دستى آيد رود زدستم صبر بكشم ذوالفقار كافر كش بكشم هر منافق سركش بگرفتند راه خانه خويش خجل و شرمسار و سر در پيش(15) شيخ محمد حسين مطهرى از خطى خوش و نيكو برخوردار بود و اين هنر را در جهت حفظ ميراث دينى بكار برد ونمونه هاى زيادى از خط ايشان موجود است از آن جمله كتاب ((قطر الندا))ى ابن هشام را با حوصله و دقت فراوان نوشته كه اين اثر از نامبرده به عنوان نسخه اى نفيس به يادگار مانده است.
معلم مرتضى محمد تقى مطهرى ـ برادر استاد شهيد مرتضى مطهرى ـ مى گويد: پدرم شيخ محمد حسين ـ خيلى كتاب داشت و آنها را با سليقه خاصى طبقه بندى كرده بود و اگر نظم آنها به هم مى خورد ناراحت مى شد از آن سوى برادرم مرتضى در سن پنج سالگى به كتاب علاقه داشت و به كتابخانه پدرم مى رفت و چون اغلب كتب بزرگ و نسبتا سنگين بودند و او قدرت جابجايى آنها را نداشت كتابها روى زمين مى افتادند, پدر عصبانى مى شد و مى گفت جلو اين بچه را بگيريد و مادرم مى گفت بچه به كتاب علاقه دارد او را به مكتب بفرست, پدر مى گفت: آخر سنش اقتضا نمى كند. سرانجام وى را به مكتب فرستادند, صاحب مكتب خانه شيخ على قلى نام داشت.(16) شهيد مطهرى تا سن دوازده يا سيزده سالگى نزد پدر مقدمات را آموخت و دو سال هم به اتفاق برادرش آقا محمد على مطهرى در مدرسه ابدالخان مشهد تحصيل مى نمودند كه ماجرايى آن دو را به فريمان بازگرداند. در سال 1312 هـ.ش بين مالكان اختلاف افتاد و رضاخان اين شهر را تصرف كرد. بلافاصله شروع به خيابان كشى كردند و در سال 1314 كه رضاشاه به مشهد آمد او را براى ديدن فريمان آوردند. او با همان عصا و شنل در فلكه اى ايستاده بود و وزرا و مردم نيز همه در اطراف بودند كه ناگهان زنبورى درشت و قرمز در يقه او افتاد و نيشش زد, معالجات اطبا فايده اى نبخشيد و قرار بود براى ناهار در فريمان بماند ولى به خاطر همين ماجرا از اين برنامه صرف نظر كرد سپس دستور دادند كه آن فلكه را وسيع كنند, منزل شيخ محمد حسين مطهرى پشت همان فلكه افتاد و در سال 1314 كه مرتضى و برادرش در مشهد مشغول تحصيل بودند خبر دادند كه منزلشان را خراب كرده اند و اسباب و اثاثيه آن را بيرون ريخته اند, به همين خاطر آندو نتوانستند ادامه تحصيل دهند و مجبور شدند يكى دو سال در فريمان و قلندرآباد كتابهاى پدر را مطالعه كنند.(17) مرتضى در دامان پر مهر مادرى مهربان و تحت تربيت پدرى فاضل و اهل فضيلت رشد كرد, نعمت زيستن در خانه اى آكنده از راستى, درستى, دانايى اثرى بس خجسته بر اين نوباوه گذاشت و نقش پدرش يعنى عالم روحانى حاج شيخ محمد حسين در تربيت روحى و معنوى او بسيار مفيد و سازنده بود.(18) استاد شهيد در ابتداى كتاب ((داستان راستان)) چنين نوشته است: ((اين اثر ناچيز را به پدر بزرگوارم آقاى حاج شيخ محمد حسين مطهرى ـ دامت بركاته ـ كه اولين بار ايمان و تقوا و عمل و راستى معظم له مرا به راه راست آشنا ساخت اهدا مى كنم. مرتضى مط(19)هرى.))
مربى معنوى استاد مطهرى در يادداشت هاى خود مى نويسد: يكى از علل عدم موفقيت در تزكيه نفس اين است كه تعليم اخلاق در ميان ما به صورت تعليم و تدريس وجود دارد نه به صورت سازندگى و درمانگرى. به گفته بزرگان احتياج به معلم و دليل راه را در زندگى حضرت موسى(ع) به خوبى مى بينيم آن حضرت در ابتدا مإمور مى شود كه در خدمت شعيب پيامبر چند سالى را بگذراند تا آماده آن شود كه در وادى دين قدم نهاده شنواى نداى جانبخش ((انى انا الله)) حضرت حق شود و در آخر كار كه مقتدا و صاحب تورات مى شود مإموريت مى يابد كه از حضرت خضر(ع) علم لدنى فرا بگيرد: قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى مولوى هم مى گويد: پير را بگزين كه بى پير, اين سفر هست بس پر آفت و خوف وخطر هر كه او بى مرشدى در راه شد او زغولان گمره و در چاه شد گر نباشد سايه مير اى فضول بس تو را سرگشته دارد بانگ غول ديگرى مى گويد: من به سر منزل عنقا به خود بردم راه قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم. امام سجاد(ع) در دعاى مكارم الاخلاق فرموده اند: ((و وفقنى لطاعه من سددنى و متابعه من ارشدنى)) يعنى: خدايا مرا به فرمانبردارى آن كه به راه راستم آورد و پيروى آن كه راهنماييم كرد توفيق ده.(20) استاد مطهرى خود از جمله شخصيت هاى موفقى بود كه در زندگى از دلالت عالمان ربانى و مربيان الهى برخوردار بوده است. اگر ملاحظه مى كنيم كه لحظات گوناگون حيات پربركتش با ياد خدا و ذكر حق عجين بوده و سرانجام به فوز بزرگ شهادت و لقاى محبوب نائل شده است از آن روست كه با اخلاص تمام در مسير تزكيه و تهذيب نفس تلاش كرده و خداوند نيز در يافتن معلمان ربانى موفقش داشته است. معلمانى كه با همراهى آنان قطع مراحل سلوك را كرده و با ارشادشان به كوى عشق جانان گام نهاده است, از نوشته ها و سخنان آن شهيد بزرگوار برمىآيد كه پدر پرهيزگار و بزرگوارشان كه تا آخر عمر بيدار دلى مجتهد و شب زنده دار بودند نياى استوار شخصيت ربانى او را پى ريزى كرده اند و پس از پرورش هاى اخلاقى آن مرد بزرگ موفق شده محضر يازده نفر از علماى راستين را درك كند. مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى در تاريخ15 ارديبهشت 1378 در ديدار با معلمان و كارگران خاطر نشان نموده اند: ((… مطهرى (رضوان الله تعالى عليه) در دامان چند معلم خوب پرورش يافته بود كه اولش پدر خودش بود. بعضى پدرها معلمند. بهترين معلمند. آن معلم خوب اين مرد بزرگ را پديد آورد. شهيد مطهرى از پدر خود خيلى بالاتر و بزرگ تر بود. من پدر بزرگوار ايشان را هم زيارت كرده بودم. مطهرى انسان استثنايى برجسته اى در زمان خودش بود كه از مقام پدر خيلى بالاتر بود اما آن پدر بود كه اين مرد بزرگ را توانست بوجود بياورد و در دامان خود تربيت كند.))(21) در مصاحبه اى از حضرت آيه الله العظمى خامنه اى پرسيده بودند: استاد مطهرى چرا استاد مطهرى شد, ويژگى ها و خصوصيات برجسته اى كه استاد را از ديگران ممتاز مى كند چيست و چه عواملى در تكوين شخصيت اين شهيد بزرگوار و اين حاصل عمر امام موثر بوده است؟ ايشان در پاسخ فرموده اند: ((.. اولا محيط خانوادگى آقاى مطهرى يك محيط ممتاز بود, پدر ايشان جزو روحانيونى بود كه از جنبه هاى معنوى و زهدو تقوا يك فرد ممتاز بود, خود مرحوم مطهرى عميقا به پدرشان ارادت مى ورزيد و احترام پدرش را در حد زياد و كم نظير نگه مى داشت. ايشان جلوى پدرش هرگز من نديده بودم شوخى كند بارها اتفاق افتاده بود در جلساتى كه ما در مشهد با آقاى مطهرى داشتيم پدر ايشان هم حضور داشت ايشان در مقابل پدرشان بقدرى مودب برخورد مى كرد اين حاكى از اين بود كه عميقا براى پدرشان احترام قائل بودند, خود ايشان هم بارها مى گفت من انس به عبادت و ذكر و اخلاق اسلامى را از پدرم ياد گرفتم. اين يكى از عوامل موثر در شخصيت ايشان [بود]… بنابراين شخصيت ايشان از فريمان و در خدمت پدر مومن ربانى آگاهش آغاز شد… و همه اين عناصر مختلف محيط خانوادگى پدر, محيط حوزه علميه قم, استادانى مثل امام خمينى و علامه طباطبايى در تكوين اين شخصيت موثر بود…))(22) حضرت آيه الله خامنه اى در جاى ديگر اشاره فرموده اند كه: ((.. از جمله خصوصياتى كه در اين مورد در ايشان[ شهيد مطهرى] مشاهده كردم و خيلى هم براى من جالب بود, احترام عجيبى بود كه ايشان براى پدرشان قائل بود. پدرش روحانى محترمى در فريمان بود, آدم خوبى بود اما ساكت با اين كه شايد ساعت هاى متمادى من با ايشان در مشهد در منزل مرحوم آيه الله مطهرى (رضوان الله تعالى عليه) هم مجلس شده بودم و نيز هر وقت ايشان مىآمدند پدر ايشان را در رفت و آمدها و جلسات مى ديدم هيچ وقت صحبت كردن ايشان را نديده و نشنيده بودم, اما مرحوم مطهرى عجيب براى ايشان احترام قائل بود در حالى كه قطعا مرحوم مطهرى رتبه فكرى بالاترى داشتند, اما به قدرى در مقابل پدر خاضع بودند كه حد نداشت علت اين بود كه مى گفتند: اول كسى كه مرا به مسايل معنوى و حال و عبادت هدايت كرد پدرم بود. مى گفتند پدرشان از دوران كودكى و نوجوانى ايشان را به قرآن خواندن وادار كرده بود….)).(23) از استاد شهيد بيش از هفتاد نامه به پدرشان ـ در ايام طلبگى و پس از آن ـ به يادگار مانده كه در تمامى آنها پدر خويش را با عبارت ((روحى فداك)) مورد خطاب قرار داده اند. متن يكى از اين نامه ها به شرح ذيل است: ((روحى فداك, اميد و آرزو و درخواستم از درگاه خداوند متعال همواره اين بوده و هست كه سايه مبارك آن قبله مكرم معظم را بر سر همه ما باقى بدارد و به همه ما توفيق دهد كه مشمول دعوات خيريه شما بوده باشيم و به لطف و عنايات خود آن دعاها را درباره ما با همه عدم قابليت مستجاب فرمايد بمحمد و آله الطاهرين… خدا را شكر مى كنم كه در زندگى محتاج نيستم, روزى كفاف دارم, به سلامتى و بهداشت خودم و فرزندانم مى رسم وظايف دينى خود را به لطف خدا انجام مى دهم. به كار و تحصيل و تربيت فرزندانم رسيدگى مى كنم. من بر كار مسلطم نه كار بر من. على الظاهر در جريان زندگى مظالمى به گردنم نمىآيد. نانى كه مى خورم نان كار و زحمت است, آبرو و احترامم محفوظ است. مرتضى مطهرى 1344/7/5))(24) ادامه دارد. پى نوشت ها: 1 . جغرافياى كامل ايران, گروهى از مولفان, ج1, ص631, سرزمين و مردم ايران, عبدالحسين سعيديان, ص802 . 2 . مصاحبه اختصاصى با محمد تقى مطهرى (برادر شهيد مرتضى مطهرى) در تاريخ 15 بهمن 1376 و 19 اسفند 1376, پاره خورشيد, ص67 ـ 69. 3 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى استاد شهيد مرتضى مطهرى, ج 3, ص161. 4 . همان, ص173. 5 . لمعاتى از شيخ شهيد, ص31. 6 . پاره خورشيد, ص69. 7 . همان. 8 . گنجينه دانشمندان, محمد شريف رازى, ج5, ص434, ريحانه الادب, مدرس تبريزى, ج6, ص68. 9 . وى را نبايد با حاج ميرزا آقا شيرازى كه استاد آيه الله مطهرى در اخلاق است اشتباه گرفت. 10 . ناصح صالح, از نگارنده, ص345. 11 . مصاحبه با آيه الله سيد رضى شيرازى, مجله حوزه, شماره50 ـ 51, ص17. 12 . همان, ص26. 13 . ويژه نامه استاد شهيد مرتضى مطهرى, مقاله مجتبى مطهرى, ص14. 14 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى شهيد مطهرى, ج 1, ص63. 15 . لمعاتى از شيخ شهيد, ص31. 16 . پاره خورشيد, ص75. 17 . همان, ص51. 18 . شهيد مطهرى مرزبان بيدار, محمد خردمند, ص21. 19 . نك: مقدمه كتاب داستان راستان. 20 . از يادداشت هاى شهيد مطهرى, دفتر 89, به نقل از جلوه هاى معلمى استاد, ص24 ـ 25. 21 . روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 5762 (16 / 2 / 1378) 22 . مصاحبه با حضرت آيه الله خامنه اى, مجله پيام انقلاب شماره 30, (12 / 2 / 1360) ص32. 23 . نك مجله عروه الوثقى, نهم ارديبهشت 1361 و نيز ويژه نامه كيهان 12 / 2 / 61. 24 . متن اين نامه در كتاب لمعاتى از شيخ شهيد آمده است. (نك: ص22)
درآمد: سخن گفتن و قلم زدن در مورد شخصيتى كه به ((صراط الله)) معروف و مشهور هست, كار آسانى نيست. همانطوريكه دشمنان تمام توان خويش را بكار گرفتند تا آقايى و همت بلند امام حسن(ع) را تغيير دهند ولى نتوانستند و معجزه آسا عاجز ماندند و به فرموده شيخ كاظم ازدى: ((نيزه و نيش دشمن همه اعضايشان را تغيير داد مگر آقايى و همت بلندشان كه از تغيير در امان است.)) همين سان دوستان هم كه تمام توان خويش را بكار گرفتند تا آقايى و همت بلند امامان و امامت را آنطوريكه شايسته شإنشان است معرفى كنند نتوانستند. چون واژه ها لالند و همسان مرغان بى پر و بالند. آنچه مهم است و مشكل گشا, اين است كه ما با واژه هاى ويژه اى كه در وجدانمان نقش بسته است مقام امامان و امامت را درك كنيم و وقتى از حسن بزرگ و صلح اكبر وى, سخن مى گوئيم, خودمان در عمل ((حسن هاى كوچكى)) باشيم كه پست سر ((حسن بزرگ)) در حركت باشيم و معنى مقتدا و الگو قرار دادن امام غير اين نمى تواند باشد. اگر در عمل و زندگى شيعيان ((روح امام)) و ((روح امامت)) حضور نداشته باشد و آن دقتهاى بسيار زيباى زندگى امامان(ع) در زندگى شيعيان اجرا نگردد و اگر به آن سنت عملى, گفتارى و امضايى امامان(ع) با ديده و بينش دقيق و عميق ننگريم و سپس آن را در زندگى خودمان اجرا نكنيم و اگر خودمان را صاحبان اصلى سنت اصيل ندانيم چگونه مى توانيم ادعاى انسان اسلامى و انسان ويژه ـ شيعه ـ را داشته باشيم؟! در اين مقاله كوتاه, در واقع درصدد آن هستيم كه بدانيم: ((بر امام حسن(ع) چه گذشت؟)) و چگونه مى توان زندگى حسنى داشت؟ از اين رو, تلاش كرديم فضايى كه امام(ع) در آن فضا قرار داشت و چه تصميمى مى توانست در آن اوضاع و احوال بگيرد ترسيم بكنيم تا خواننده عزيز را به سيماى درست زندگى امام مجتبى (ع) آشنا كنيم. امام حسن(ع) در يك فضايى زندگى مى كرد كه در واقع در محاصره دشمن بود. از دشمن اصلى كه بگذريم, امام با تيپ هايى سر و كار داشت كه به نام جهاد و دفاع از او از كوفه بيرون آمده بودند و پس از مدتى كوتاه در چهره دشمنان خونين او ظاهر گشته بودند. در يك چنين فضايى امام(ع) چه استراتژى را مناسب مى دانست و به دنبال آن با امام(ع) چه كردند, كه نبايد مى كردند!
واژه ها لالند: واژه ها لالند, در معنا مى مانند همچو غربالند, مرغ بى پر و بالند.(1) با واژه ها نمى توان شخصيت امامان(ع), را شناخت يا شناساند. همانطوريكه با كشيدن آب از غربال, ((نمى)) بيش ((ته)) آن باقى نمى ماند با واژه ها هم ((نمى)) از شخصيت امامان(ع) عايد انسان مى گردد و در حد ((نمى)) ما را به شناخت شخصيت امامان(ع) نزديك مى كنند.(2) شناخت عميق از شخصيت امام حسن(ع) را, بايد در وجدانهاى بيدار يافت وگرنه از راه واژه ها, نمى توان به شناخت حقيقى مقام امام حسن(ع) دست يازيد. واژه ها, مرغان بى بال و پرى هستند كه ياراى پرواز بر اين قله رفيع را ندارند. اينكه در زيارت امام حسن مجتبى(ع) آمده است: ((السلام عليك يا صراط الله))(3) سلام بر تو باد اى راه راست خدا. خود اين جمله و واژه, دركش بسيار سخت است تا چه رسد به اينكه انسان بخواهد به حقيقت و نظر حق, در اين مورد دسترسى پيدا كند. به هر تقدير, انسانهاى معمولى به اين ((نم)) هم نياز شديد دارند و همين ((نم)) اندك مى تواند سرزمين وجودى انسانها را به سبزه زارها مبدل سازد. به عبارت ديگر: در واقع, واژه ها, انسان را براى شناخت عميق شخصيت امام(ع), تا نيمه راه, راه مى نمايند و بقيه راه را, به عهده ((عقل سليم)) و ((قلب سليم)) مى گذارند.
دشمن امام حسن(ع) در كلام امام على(ع) 1ـ هويت فرهنگى و سياسى معاويه: ((و ان البغى والزور يذيعان بالمرء فى دينه و دنياه…)) على(ع) طى نامه اى به معاويه مى نويسد: ((همانا ستمگرى و دروغ ـ رسوايى ـ آدمى را در دين و دنياى او آشكار مى سازد, و نقصان وى را نزد آن كس كه عيبگوى او بود پديدار, و تو مى دانى آنچه را از دست شده تدارك كردن نتوانى… پس از روزى بترس كه در آن روز آن كه پايان كار خود را نيكو گردانيده شادمان است, و آن كه مهار خود را به دست شيطان داده و از كفش نگشاده پشيمان. تو ما رابه حكم قرآن خواندى و خود اهل قرآن نيستى. ما تو را پاسخ نداديم بلكه داورى قرآن را گردن نهاديم.))(4)
2ـ سوابق و تبار معاويه: ((اما بعد فانا كنا نحن و انتم على ما ذكرت من الالفه والجماعه, فرق بيننا و بينكم إمس. انا آمنا و كفرتم…)) امام على(ع) در پاسخ به معاويه مى فرمايند: اما بعد, چنانكه يادآور شدى ما و شما دوست بوديم و هم پيوند, اما ديروز ميان ما و شما جدايى افكند, ما ايمان آورديم و شما به كفر گراييديد, و امروز ما استوار و شما دستخوش آزمايش گرديديد… شمشيرى كه بر جد و دايى و برادرت در يك رزمگاه زدم, نزد من است. و تو ـ به خدا سوگند ـ چنانكه دانستم دلى ناآگاه دارى و خردى تباه, و بهتر است تو را بگويند بر نردبانى بلند بر شده اى كه منظر به تو نمايانده است بد نمود و آن تو را زيان است نه سود. چه تو گمشده اى را مى جويى كه از تو نيست و گوسفندى را مى چرانى كه ملك ديگرى است. منصبى را مى خواهى كه نه در خور آنى و نه گوهرى از آن كانى. چه دور است گفتارت از كردار, چه نيك به عموها و دايى هايت مى مانى, كه بخت بد و آرزوى باطل آنان را وانگذاشت تا به انكار پيامبرى محمد(ص) شان واداشت. ))(5)
3ـ معاويه و پيراهن عثمان: ((و لعمرى يا معاويه لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنى إبرإ الناس من دم عثمان… معاويه! به جانم سوگند اگر به ديده خرد بنگرى و هوا را از سر به در برى, بينى كه من از ديگر مردمان از خون عثمان بيزار بودم, و مى دانى كه از آن گوشه گيرى نمودم, جز آنكه مرا متهم گردانى و چيزى را كه برايت آشكار است بپوشانى. ))(6)
4ـ تظاهر به صلح طلبى: ((اما طلبك الى الشام فانى لم اكن لاعطيك اليوم ما منعتك امس; و اما خواستن تو شام را از من, من امروز چيزى را به تو نمى بخشم كه ديروز از تو بازداشتم و اينكه مى گويى جنگ, عرب را نابود گرداند و جز نيم نفسى براى آنان نماند, آگاه باش آن كه در راه حق از پا درآيد, راه خود را به بهشت گشايد, و آنكه باطل نابود گرداند, به دوزخش كشاند. …و از اين گذشته ما را فضيلت ـ بستگى به مقام ـ است كه بزرگترين حجت است ـ ارجمند را بدان خوار كرديم و خوار را بدان سالار; و چون خدا عرب را فوج فوج به دين خويش درآورد و اين امت خواه و ناخواه سر در بند طاعت آن كرد, شما از آنان بوديد كه يا به خاطر نان, يا بيم جان مسلمان گرديديد; و اين هنگامى بود كه نخستين مسلمانان در پذيرفتن اسلام پيش بودند و مهاجران سبقت از ديگران ربودند. پس, نه براى شيطان از خود بهره اى بگذار و نه او را بر نفس خويش مستولى دار. ))(7)
5ـ سياست معاويه: ((والله ما معاويه بادهى منى…; به خدا سوگند, معاويه زيركتر از من نيست, لكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى ناخوشايند نمى نمود, زيركتر از من كس نبود, اما هر پيمان شكنى به گناه برانگيزاند, و هرچه به گناه برانگيزاند دل را تاريك گرداند. روز رستاخيز پيمان شكن را درفشى است افروخته و او بدان درفش شناخته. به خدا مرا به فريب غافلگير نتوانند كرد و با سختگيرى ناتوانم نتوانند شمرد.))(8)
6ـ جاذبه كاخ سبز: ((اما بعد فقد بلغنى ان رجالا ممن قبلك يتللون الى معاويه فلا تإسف على…)) امام (ع) طى نامه اى به سهل پسر حنيف انصارى كه از جانب امام حاكم مدينه بود مى نويسد: ((اما بعد, به من خبر رسيده است از مردمى كه نزد تو به سر مى برند, بعضى پنهانى نزد معاويه مى روند, دريغ مخور كه شمار مردانت كاسته مى گردد, و كمكشان گسسته. در گمراهى آنان و رهايى ات از رنج ايشان, بس بود از حقشان گريختن و به كورى و نادانى شتافتن. آنان مردم دنيايند روى بدان نهاده و شتابان در پى اش افتاده. عدالت را شناختند و ديدند, و شنيدند و به گوش كشيدند, و دانستند مردم به ميزان عدالت در حق يكسانند پس گريختند تا تنها خود را به نوايى برسانند. دور بودند دور از رحمت خدا.))(9)
تيپ شناسى مردم عصر امام حسن(ع): ((هنگامى كه على(ع) به شمشير كين دار فانى را وداع گفت حضرت امام حسن(ع) به منبر رفته خطبه خواند و احقاق حق نمود در نتيجه ياران پدرش با او بيعت كردند كه با هر كه بجنگد پيكار كنند و با هر كه سازش نمايد صلح نمايند.))(10) هنگامى كه معاويه از رحلت حضرت امير(ع) با خبر شد و فهميد كه مردم با فرزند بزرگوارش بيعت كردند, به كوفه وبصره جاسوس فرستاد و به دنبال آن, براى پيش برد مقاصد شوم خود از شام عزيمت عراق كرد و به آهنگ پيروزى به آن سرزمين با لشگرى حركت نمود.(11) هنگامى كه امام حسن(ع) از آهنگ معاويه با خبر شد حجر بن عدى را مإمور كرد تا كارگزاران و ساير مردم را به جهاد با معاويه دعوت نمايد, مردم نخست از پيكار با معاويه خوددارى كردند و آخر الامر ناچار براى رزم با او آماده شدند و آنانكه در ركاب آن حضرت آماده كارزار گرديده: 1ـ برخى شيعه او و پدرش بودند. 2ـ بعضى خوارج بودند كه براى كينه با معاويه آماده جنگ شده نه آنكه نظرشان كمك به فرزند پيغمبر بوده باشد. 3ـ عده اى هم مردمى فتنه جو و غنيمت طلب بودند. 4ـ بعضى در امامت آن حضرت شك داشتند. 5ـ جمعى مردمى متعصب و پيرو روساى قبيله هاى خود بودند و تابع آئين ديگران نمى شدند.(12) امام حسن(ع) با اين مردم مختلف العقيده براى پيكار با معاويه چه كارى مى توانست انجام دهد؟ مردم عراق و مخصوصا مردم كوفه, در عصر حضرت مجتبى(ع): 1ـ نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند. 2ـ و نه تشكل و هماهنگى و اتحاد. اگر با ديده دقيق تر مردم عصر امام حسن(ع) را تيپ شناسى كنيم بايد به ترتيب زير, مسإله را بررسى نمائيم كه عبارتند از:
1ـ خستگى از جنگ: جنگ جمل, صفين و نهروان, و همچنين جنگهاى توإم با تلفاتى كه بعد از جريان حكميت, ميان واحدهاى معاويه و نيروهاى اميرالمومنان(ع) در عراق, حجاز و يمن در گرفت, در ميان بسيارى از ياران على(ع) يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ايجاد كرد… بويژه آنكه جنگ آنها با بيگانگان نبود, بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند.(13)
2ـ قهرمانان دروغين: هنگامى كه امام حسن(ع), طى خطبه اى مردم را به جهاد در راه خدا دعوت نمود, پس از پايان خطبه جنگى مهيج حضرت, همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تإييد نكرد! در اين صحنه اسف انگيز, يكى از ياران دلير و شجاع اميرمومنان(ع) كه در مجلس حضور داشت, مردم را به خاطر اين سستى و افسردگى بشدت توبيخ كردو آنها را قهرمانان دروغين, و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند.(14)
3ـ جامعه اى با عناصر متضاد: جامعه عراق آن روز, يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود. پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموى از يك سو. گروه خوارج كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى شمردند. مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مى رسيد. گروهى كه عقيده ثابتى نداشتند و در ترجيح يكى از طرفين بر ديگرى در ترديد بودند. پيروان و شيعيان خاص اميرمومنان(ع), از عناصر اين جامعه محسوب مى شدند.(15)
4ـ سپاهى ناهماهنگ: اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگى, طبعا در صفوف سپاه امام مجتبى(ع) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ با تركيب ناجور درآورد. (16)
5ـ البقيه, البقيه: امام حسن(ع), در مدائن سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين فرمود: … وقتى كه به جنگ صفين روانه مى شديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مى داشتيد, ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم مى داريد. تا آنجائى كه امام(ع) مى فرمايند: اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد, بگوييد تا با معاويه به مبارزه برخيزيم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد, اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيريم و رضايت شما را تإمين كنيم. سخن امام كه به اينجا رسيد, مردم از هر طرف فرياد زدند: ((البقيه, البقيه)): ما زندگى مى خواهيم, ما مى خواهيم زنده بمانيم!(17)
6ـ تسليم يا ترور امام حسن(ع): عده اى از روساى قبايل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه, به امام خيانت كرده و به معاويه نامه ها نوشتند و تإييد و حمايت خود را از حكومت وى ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وى, امام حسن(ع) را تسليم او نمايند يا ترور كنند. معاويه نيز عين نامه ها را براى امام مجتبى فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟(18)
7ـ مردم پيمان شكن: مردم عراق و كوفه, مردمى متلون بودند و منهاى ((بى وفايى)) در هيچ جاى دنيا شناخته نيستند!!
8ـ فرمانده خائن: امام حسن(ع) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت ((عبيدالله بن عباس)) را با دوازده هزار نفر سپاه, به عنوان طلايه لشكر, گسيل داشت و ((قيس بن سعد)) و ((سعيد بن قيس)) را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند, به عنوان مشاور و جانشين وى تعيين نمود. ((عبيدالله)) فوج تحت فرماندهى خود را حركت داد و در محلى به نام ((مسكن)) با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد. طولى نكشيد كه به امام (ع) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه, شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پيوسته است. 9ـ ش(19)ايعه صلح و توطئه هاى خائنانه با استفاده از ناآگاهى و نادانى مردم:
دو توطئه ديگر معاويه: O بوسيله جاسوسان و مزدوران خود, در ميان لشكر امام حسن(ع) شايع مى كرد كه قيس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاويه سازش كرده, و در ميان سپاه قيس نيز شايع مى ساخت كه حسن بن على(ع) با معاويه صلح كرده است! O توطئه ديگر معاويه اين بود كه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند, به حضور امام(ع) فرستاد. اين عده در اردوگاه ((مدائن)) با حضور امام(ع) ملاقات كردند, و پس از خروج از چادر امام, در ميان مردم فرياد زدند: ((خداوند به وسيله فرزند پيامبر(ص) فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على(ع) با معاويه صلح كرد, و خون مردم را حفظ نمود))! مردم كه به سخنان آنان اعتماد داشتند, درصدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود, به يغما بردند و درصدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(20)
10 ـ خيانت اكبر: امام حسن(ع) از مدائن روانه ((ساباط)) شد. در بين راه يكى از خوارج كه كمين كرده بود, ضربت سختى بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت, دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عده اى از دوستان و پيروان خاص خود, به مدائن منتقل گرديد. وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گراييد. معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت. امام موقعى حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى را تنها گذاردند.(21) اين بود خلاصه اى از تيپ شناسى مردم عصر امام حسن(ع) و مظلوميت سنگين امام(ع) كه بر عرش الهى هم سنگينى مى كند. اين بود از آنچه بر امام گذشت.
صلحى كه همسان قرآن داراى شإن نزول و جرى است: سخن راندن و قلم فرسايى پيرامون ((پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ)) كار آسانى نيست و حداقل به تإليف يا مقاله مستقل نياز است تا بتوان به حقايق نزديك گشت و به راز نهفته در آن واقف شد. انسان تشنه دليل است, به ويژه در امور مهم و اسرارآميز, ارائه دليل قوى و مستند ضرورى است و ((صلح اكبر)) امام حسن(ع) هم از اين امر مستثنا نيست. لكن به اين نكته هم بايد توجه داشت كه غرض ورزان و مرض داران, هم به سكوت امام على(ع) اشكال مى كنند, هم به ((صلح قهرمان صلح)) امام حسن(ع) و هم به قيام خونين امام حسين(ع). به هر تقدير, مسووليت امام حسن(ع) هرگز آسان و ساده نبود بلكه سخت ترين و دقيق ترين وظيفه اى بود كه حاكمى مسوول رسالت و امت بتواند به آن قيام كند. رسالت و امتى كه در فكر و جان و ضمير امام, اين چنين وجود داشت كه رسالت و امت در عالم هستى آخرين و بالاترين آرزويى است كه انسان را به خدايتعالى نزديك مى كند, و مرز خدا را به انسان معرفى مى نمايد. ايندو عنصر يك مسووليت هستند كه در يك شخص جمع شده اند ـ مردى كه در طالبيت خود امين ـ و در نبوتش عظيم, و در امت خود گردآورنده, و در رسالتش انسانى و جهانى…(22) معاويه گمان مى كرد او پيروزمند عهدنامه صلح است. زيرا خلافت به او واگذار شده و امام حسن(ع) از آن كنار كشيده و به همين دليل معاويه رشوه به كار گرفت ـ لبهاى عبيدالله بن عباس فرمانده ارتش امام حسن(ع) را با رشوه شيرين كرد و به اين طريق توان رزمى ارتش امام را در ميدان مبارزه تضعيف نمود ـ لذا امام حسن(ع) براى بستن عهدنامه صلح به اجبار پيشقدم شد تا از دو جهت سود برده باشد. سود اول ـ حفظ خون است و جلوگيرى از ريخته شدن آن است. سود ديگر ـ حفظ وحدت و وحدت در عقيده است زيرا جنگ در ذات خود, امت را به گروه بنديها و دسته هاى مختلف با موضع گيريهاى گوناگون دشمنانه تبديل مى كند پس اين سود, در جلوگيرى از وقوع يك جنگ داخلى مهم و حكيمانه است تا امت در پيوستگى گسترش يافته باقى بماند.(23) اين استراتژى امام(ع) داراى شإن نزول و جرى است و براى هميشه پيغام دارد و آن اينكه: ((در هر لحظه اى كه امت متعرض بحرانى مانند آن شود صلح امام, الگوى بى نظير است)).(24)
شهادتش را شهيد كردند: از جمله جاهايى كه واژه ها لال مى گردند, ((پيرامون شهادت مظلومانه)) امام حسن(ع) است. إين الحسن إين الحسين… كجاست حسن بن على (مسموم زهر جفا). كجاست حسين بن على (سيدالشهدإ)(25), كه بگويند برايشان چه گذشت و چگونه مى گذرد؟ كجاست امام حسن مجتبى كه بگويد چگونه شهيد و چند بار شهيد شد؟! در عمل, هنوز هم عده اى از دوستان ناآگاه و نادان و دشمنان پنهان و پيدا, دارند امامان(ع) را, شهيدشان مى كنند! شهادت و خط خون هنوز سارى و جارى است و بى پايان. چه مظلوميتى بزرگتر از اين, كه هنوز شيعيان نتوانستند به محور و ((روح زندگيشان)) رنگ و بوى الهى و امامى بدهند!!! به جرإت مى توان گفت: ((هر كسى به نام شيعه, گناه بكند, در واقع و در عمل, دارد امامت را شهيدش مى كند.)) مگر امامان, قرآن ناطق نيستند؟ مگر ائمه(ع), مردان زندگى و مردان زندگان نيستند؟ مگر ائمه(ع), امامان جهانيان نيستند و همسان قرآن, رسالت جهانى ندارند؟ اگر امامت يك امر مهم است و زندگى امامان(ع) همسان قرآن داراى شإن نزول و جرى و تإويل است و به تفسير عميق و دقيق نياز دارد; چگونه مى شود زندگى شيعيان در عمل رها باشد؟ ((كونوا زينا و لا تكونوا شينا))(26) چه پيامى دارد؟ براى چه كسانى پيام دارد؟ آيا مظلوميت امام حسن(ع) تنها به اين است كه: بالاى قبر امام حسن(ع) در بقيع, ساخت و ساز ساختمانى با مناره هاى بلند انجام نشد؟! و اگر روزى اين كار توسط حكومت عربستان و يا از ناحيه حكومت جمهورى اسلامى, صورت بگيرد امام حسن(ع) از مظلوميت بدر مىآيد؟ در مورد قبر امام هشتم(ع) كه يك چنين كارى به نحو احسن صورت پذيرفت چه؟ آيا امام از غربت بدر آمد و ديگر غريب نيست؟! اگر امام هشتم از غربت بدرآمد, پس ((قائله شوم)) و شورش كور شهر مقدس مشهد و بمب گذارى در حرم امن امام غريب چه؟.. . بدانيم و آگاه باشيم, هر كس به نام شيعه, در هر جاى جهان مرتكب گناه بشود, امامان خود را غريب و مظلوم گذاشته است و اگر روزى محور زندگيمان خدايى شد و گناه از جامعه و زندگى شيعى رخت بربست, آنوقت امامان(ع) ما از غربت و مظلوميت بدر آمده اند ولو بر قبرشان ساخت و ساز ساختمانى انجام نگيرد. با اين مقدمه, ببينيم نحوه شهادت امام حسن مجتبى(ع) چگونه بوده است؟ معاويه, جعده و عايشه چه كردند؟ معاويه بارها, تصميم بر مسموم كردن امام حسن(ع) گرفت و به واسطه هاى پنهان زيادى متوسل گرديد.(27) ابن ابى الحديد مى نويسد: ((چون معاويه خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد, اقدام به مسموم نمودن امام حسن مجتبى كرد, زيرا معاويه براى گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثى كردن حكومتش مانعى بزرگتر و قويتر از حسن بن على(ع) نمى ديد, پس معاويه توطئه كرد, آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.))(28) در اين توطئه بيشترين نقش را ((مروان بن حكم)) كه فرماندار مدينه بود ايفا كرد. وقتى معاويه تصميم بر اين جنايت هولناك گرفت, آخرين مرتبه, طى نامه اى كاملا سرى از مروان فرماندار خويش خواست تا در مسموميت حسن بن على سرعت گيرد و آن را در اولويت قرار دهد. مروان جهت اجراى اين توطئه مإمور شد با جعده دختر اشعث همسر امام تماس برقرار كند. معاويه در نامه اش نوشته بود كه جعده يك عنصر ناراضى و ناراحت است, از جهت روحى مى تواند با ما همكارى داشته باشد و سفارش كرده بود كه به جعده وعده دهد بعد از انجام مإموريتش او را به همسرى پسرش يزيد درخواهد آورد و نيز توصيه كرده بود صد هزار درهم به او بدهد.(29) بنا به گفته شعبى: ((چون جعده امام حسن مجتبى را مسموم كرد, معاويه صد هزار درهم را به او داد, ليكن از ازدواج با پسرش يزيد سرباز زد و در پيامى برايش نوشت: چون علاقه به حيات و زندگى فرزندم يزيد دارم, نمى گذارم با تو ازدواج كند. ))(30) امام صادق(ع) فرمود: جعده لعنه الله عليها, زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام (ع) روزه داشت و روزهاى بسيار گرمى بود, هنگام افطار خواست مقدارى شير بنوشد, آن ملعونه زهر را در ميان آن شير ريخته بود, به مجرد اين كه شير را آشاميد, پس از چند دقيقه امام فرياد برآورد: دشمن خدا, تو مرا كشتى, خداوند تو را نابود كند. سوگند به خدا بعد از من بهره و سودى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و رايگان در راستاى اهدافشان به كار گرفته اند. سوگند به خدا (معاويه) بيچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذليل كرد. (31) اما عايشه: زياد مخارقى گفته: وفات امام حسن(ع) كه نزديك شد, امام حسين را طلبيده فرمود اى برادر بهمين زودى از تو جدا مى شوم… امروز پاره جگر خود را در ميان طشت ديدم و مى دانم چه كسى اين جفا را بر من كرده اينك سوگند به حقى كه بر تو دارم از اين پيش آمد و مرتكب آن, تعقيب مكن و منتظر باش تا خدا درباره من چه خواهد كرد.(32) امام بعد از شهادت: در دفن حسن(ع) در مزار رسول خدا علم هاى مخالفت برافراشته شد: پسر عثمان آمد و گفت: پسر قاتل عثمان در كنار پيامبر(ص) و پدرم در انتهاى مدينه؟ مروان هم همين دعوى را داشت كه عثمان در انتهاى قبرستان و حسن در كنار پيامبر؟ مروان بن حكم و سعيد بن عاص در نزد عايشه وسوسه كردند او را سوار بر قاطر و در صحنه حاضر شد و ادعاى مالكيت خانه از طريق ارث كرد. (و او همان كسى است كه پدرش براى فاطمه دختر پيامبر استدلال كرده بود نحن معاشر الانبيإ لانورث… تازه زن در اعيانى خانه مالك است نه در زمين) مدعى شد كه تا پاى جان خواهد ايستاد. نوشته اند كه عايشه گفته بود: مرا با شما چه رابطه اى است كه مى خواهيد وارد خانه ام شويد من (حسن(ع) را خوش ندارم و دوست ندارم) آرى, همين عايشه كه اجازه نداده بود جنازه حسن(ع) كنار پيامبر(ص) دفن شود, اجازه داد عبدالرحمن عوف, سرمايه دار معروف كه در شورا براى ورشكست كردن على(ع) و رإى نياوردن او كوشيده بود در كنار قبر پيامبر دفن گردد.(33) درگيرى آغاز شد. از دفن جلوگيرى به عمل آوردند. محمد حنفيه از روى خشم بر سر عايشه فرياد كشيد كه روزى بر شتر سوار مى شوى و روزى بر قاطر و نمى توانى از شدت عداوت با بنى هاشم خودت را نگه دارى, قاسم بن محمد بن ابوبكر, برادرزاده عايشه گفت: اى عمه هنوز خونهايى كه در جنگ سرخ جمل بر زمين ريخته شده است نشسته ايم, مى خواهى روز خونين ديگرى به نام روز قاطر درست كنى؟ عايشه بر سر حسين(ع) فرياد كشيد كه چرا طرفدارى از محمد بن حنفيه مى كند و با او درگيرى پيدا نمى كند كه او به عايشه گفته است روزى سوار شتر و روزى سوار قاطر. طرفين آماده قتال شدند. مروان با ياران خود مسلح و بنى هاشم هم آماده دفاع و مبارزه شدند. حسين(ع) در ميان آمد كه وصيت برادرم را كنار نزنيد. او حاضر به خونريزى نبود ـ جنازه او را به سوى بقيع مى بريم. به متهاجمان فرمود: اگر برادرم در جلوگيرى از مبارزه, از من تعهد نگرفته بود به شما نشان مى دادم كه قدرت از آن كيست. برخى نوشته اند به دستور عايشه تير و سنگ بسيار به سوى حسين(ع) و جنازه حسن (ع) پرتاپ شد. برخى نوشته اند جنازه را چندان تيرباران كردند كه 70 تير از جنازه اش بيرون كشيده شد و اين مسإله را ابن عساكر (در ج12 تاريخ خود) آورده است.(34) اين است كه نگاره حقير, نگاشت كه صراط الله را شهيد كردند. بلكه با شهادت امام حسن(ع) به اين وقاحت در واقع, امامت و شهادتش را شهيد كردند.
نتيجه: با الفاظ و واژه ها فقط نازلترين مقام و منزلت امامان و امامت را مى توان به وصف آورد. آنچه ((روح امام و روح امامت)) را تشكيل مى دهد, همان بلندترين مقام و منزلت امام و امامت است كه واژه ها در بيان آن لالند. امام حسن(ع) از جمله امامانى است كه ناگفته ها در زندگى حضرت بسيار است و عظمتها و مظلوميتهاى بزرگى در زندگى حضرت پنهان مانده است. دشمن اصلى عصر امام حسن(ع) همان سازمان ((سيا))(35) طورى زندگى مى كرد كه ديده نمى شد.)) از اين جهت بحث دشمن شناسى در عصر امام حسن(ع) از ظرافت ويژه اى برخوردار است و تا سيماى سياه دشمن درست ترسيم نشود, حقايق زندگى امام(ع) درست به تصوير كشيده نمى شود. ((چهره و سيماى شهادت امام(ع))) بسيار مظلوم بوده و بسيار هم مظلوم مانده است. هنوز غربت غم بر قبرستان بقيع در حال باريدن است و تا زمانى كه شيعيان, امام گونه نگردند و سيره عملى زندگى امامان(ع) سيره عملى زندگى شيعيان قرار نگيرد; امامان از غربت و مظلوميت بدر نخواهند آمد و هر روز كه بگذرد بر غربت و مظلوميت امامان افزوده مى گردد.
آغاز همانگونه كه مى دانيد علت غائى آفرينش انسان براى به فعليت رساندن استعدادهاى بالقوه و رساندن او به كمال مطلق است. از اينرو خداوند منان بر بشر منت نهاد و او را از نيستى به وجودش آورد; و اين جهان پهناور را كه خود مناسبترين بسترى است براى شكفتن اين استعدادها و بهترين آزمايشگاهى است براى عرضه اين شكوفه ها در اختيار انسان قرار داد. خوشبختانه برخى در اين دنيا از فرصتها بهترين استفاده را كرده و با تفكر و بينش قوى كه داشتند با جديت گام برداشته و به مطلوب خود رسيدند و برخى هم در دام زخارف دنيا گرفتار شده و از قافله كمال عقب ماندند. و نهضت امام حسين(ع) كه خود يكى از همين آزمايشهاى الهى بود برخى بى تفاوت از كنار آن گذشتند و برخى ديگر همانند خاندان عقيل خود را در درياى مواج و پرطلالم و طوفانى انداختند تا خود را به كشتى نجات و راه روشن حسين بن على(ع) برسانند. آن جوانان پرشور و نشاطى كه خاتمه تمام كمالات اخلاقى و علمى خود را با خط سرخ شهادت رقم زدند. و آنانكه هنوز بدنيا نيامده بودند پيامبر از شهادت برخى اين عزيزان خبر داده و برايش اشك ريخته است و آنها كه امام حسين(ع) بر قاتلانشان لعنت فرستاده و امام سجاد سخت به آنها عشق مى ورزيده است. اينك به پاس آن رشادتها و جانبازيهاى اين جوانان عاشق و دلداده, اين نوشتار كوتاه را كه در حقيقت نگاهى كوتاه بر حماسه خاندان عقيل در نهضت و قيام امام حسين(ع) مى باشد, به ادامه دهندگان راهشان تقديم مى كنيم.
جايگاه عقيل بن ابى طالب: جناب ابوطالب ـ عليه الرحمه ـ چهار فرزند داشت به نامهاى طالب, عقيل, جعفر و على(ع) به ترتيب هر يك ده سال از ديگرى بزرگتر بودند و به جز طالب كه سرنوشت او بدرستى روشن نيست هر كدام نقش بسيار مهمى را در عالم اسلام ايفا كرده اند. و عقيل بن ابى طالب كه دومين فرزند اين خانواده مى باشد, اگرچه بينايى خود را از دست داده بود, اما او از هوش و استعداد بسيار خوبى برخوردار بوده از جمله به خوبى از اصل و ريشه طوايف و قبايل عرب آگاه بود از اينرو به نسابه عرب معروف گشته بود.(1) عقيل با اسلام آوردن و هجرت خود به مدينه هم پيامبر را خوشحال كرد و هم ساير بنى هاشم را. و در جنگ موته همراه برادرش جعفر بن ابى طالب حضور داشت.(2) عقيل در بين مسلمانان جايگاه خوبى داشت بويژه در نزد پيامبر اسلام كه سخت مورد محبت و علاقه آن حضرت بود و اين محبت و دوستى را بارها اظهار كرده و به وى مى فرمود: من تو را به دو جهت دوست مى دارم يكى اينكه خودت دوست داشتنى هستى و ديگر اينكه چون ابوطالب تو را بسيار دوست مى داشت.(3)
خاندان عقيل عقيل بن ابى طالب از چند همسر و كنيزى كه داشت از نعمت فرزندان خوبى برخوردار بود ودر تاريخ نامى از آنها به جز كسانى كه در نهضت امام حسين(ع) شركت جسته اند به چشم نمى خورد. مسلم بن عقيل, عبدالله اكبر, على, محمد, ابى سعيد, عبدالرحمن و جعفر جزو فرزندان عقيل مى باشند.(4) در فرزندان عقيل علاوه بر ايمان, تعهد, اخلاص, شجاعت, جود و سخاوت, قابليتهاى فراوانى ديده مى شد. چرا كه برخى از فرزندان وى جزو فقها و سخنوران بوده اند.(5)
علت عدم حضور در جنگهاى على(ع) با اينكه عقيل حدود بيست سال از على(ع) بزرگتر بود طبعا فرزندان بزرگترى هم داشته اما نام هيچكدام از آنها را در جنگهاى سه گانه اميرمومنان نمى يابيم و دليل روشنى هم بر عدم حضور آنان نيافتيم. اما عدم حضور خود عقيل اين است كه ظاهرا در آن روزها بينايى خود را از دست داده بود و درباره ساير فرزندانش بايد گفت يا اصلا شركت نكرده اند و يا حضور داشته اند اما نامشان در شمار شركت كنندگان نيامده است. شايد از نامه اى كه عقيل به برادرش على(ع) نوشته بتوان استفاده كرد كه او و فرزندانش مى خواست در جنگهاى على حضور داشته باشد اما اين مولا على بود كه به وى اجازه شركت را نداده بود. چنانچه مرحوم محدث قمى مى نويسد: ولم يشهد مع إخيه إميرالمومنين من حروبه ايام خلافته و عرض نفسه و ولده عليه فإعفاه و لم يكلفه حضور الحرب.(6) عقيل در هيچ يك از جنگها با برادرش اميرمومنان(ع) در روزهاى خلافتش شركت نكرد و در همان روزها خود و فرزندانش را بر آن حضرت براى شركت در جنگ عرضه كرد اما امام على(ع) او را معاف دانست. و يا در آن روزهايى كه سستى مردم و خيانت آنها را به على مى شنود طى نامه اى براى حضرت مى نويسد و بار ديگر آمادگى خود و فرزندانش را جهت دفاع از اميرمومنان اعلام نموده و از حضرت خواستار شده بود كه نظر خودش را در اين خصوص بنويسد و در آن نامه نوشته بود: على جان اگر دفاع تا سر حد جان مى خواهى بگو كه بهمراه برادر و برادرزاده هايت در كنار تو خواهيم بود, چرا كه مرگ و زندگى را در كنار تو بهتر مى پسنديم زيرا هيچگاه زندگى را پس از مرگت نمى خواهيم. سوگند به خداى جل و علا كه زندگى پس از تو براى ما گوارا نخواهد بود. حضرت در پاسخ به عقيل چنين نوشت: اما آنچه را كه درباره فرستادن برادر زادگان نوشته بودى بدان كه نيازى به آنها ندارم پس در همان جا بمان زيرا به خدا سوگند دوست ندارم اگر كشته شوم همراه من كشته شويد(7) و از اين نامه برمىآيد كه فرزندان عقيل در سن و سالى بوده اند كه هر يك مى توانسته در جبهه و جنگ شركت كند اما على(ع) اجازه حضور نداده و احتمال ديگرى هم هست كه بيشتر فرزندان عقيل خردسال و كوچك بوده اند چنانچه حضرت درباره آنها چنين فرموده: و رإيت صبيانه شعث الشعور غبر الالوان من فقرهم…(8) كه حضرت در نهج البلاغه از فرزندان عقيل به صبى تعبير مى كند و صبى همان فرزندان كوچك را مى گويند. و دليلش اين است كه مسلم بن عقيل در زمان حكومت على(ع) هشت ساله بوده و با اين بيان عدم حضور آنان يك امر طبيعى بوده است.
خاندان عقيل در حماسه حسينى از زمانيكه سالار شهيدان حضرت حسين بن على(ع) به عنوان اعتراض به خلافت يزيد, مدينه را به قصد مكه ترك گفت بنى هاشم و بخصوص خاندان عقيل از مواضع به حق امام حسين دفاع كرده و به صف مخالفين نظام بنى اميه بويژه يزيدبن معاويه قرار گرفتند. فرزندان عقيل نيز مدينه را ترك گفته و به همراه امام حسين عليه السلام در مكه اقامت كردند وآن روزى كه حضرت سفر خود را به كوفه آغاز كرد خاندان عقيل از جمله پيشتازانى بودند كه امام را با كمال ميل و رغبت همراهى كردند. و شايد بتوان گفت اين هم يك دليلى است بر اينكه فرزندان حضرت عقيل در زمان حكومت امام على(ع) و جنگهاى حضرتش خردسال بوده اند; چرا كه در زمان امام حسين(ع) و آغاز نهضت عاشورا به سن بلوغ و رشد رسيده اند كه در ركاب حضرت نيز حضور مى يابند.
خاندان عقيل در دو آزمايش بزرگ كاروان حسينى همچنان به راه خود ادامه مى داد تا شبانه به منزل ثعلبيه رسيده و در آنجا فرود آمد. چيزى از مدت استراحت امام و ياران نگذشته بود كه دو نفر به نامهاى عبدالله بن سليمان و منذر بن المشمعل اسدى با بدست آوردن اخبار ناگوارى از كوفه به خدمت امام (ع) رسيدند. پس از سلام, عرض كردند خبرى به حضورتان آورده ايم. اگر صلاح مى دانيد در جمع ياران بگوئيم و اگر صلاح نمى دانيد در پنهانى گزارش كنيم. حضرت با نگاهى به ما و ساير ياران خود, فرمود: من چيزى از اينان پنهان ندارم , خبرتا نرا نزد همه بگوئيد. گفتيم آيا بخاطر دارى ديشب كه مىآمدى بر سر راهت به سواره اى كه از كوفه مىآمد برخورد كردى و چند لحظه درنگ كردى و سپس به راه خود ادامه دادى؟ حضرت فرمود: آرى و مى خواستم از او سوالاتى بنمايم. گفتيم آرى به خدا سوگند ما اخبار كوفه را از او جويا شديم و او فردى از طايفه ما بود. او چنين گفت كه من از كوفه بيرون نيامدم تا مسلم و هانى كشته شدند و به چشم خود ديدم كه طناب به پاى آن دو بسته و در كوچه و بازار كوفه مى كشاندند. حضرت با شنيدن اين خبر چند مرتبه انا لله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى ساخته و پيوسته مى فرمود خدا رحمت كند مسلم و هانى را.(9) و به نقل سيد در لهوف: امام حسين(ع) گريه اش گرفت و فرمود: خداى رحمت كند مسلم را كه به سوى روح و ريحان خدا و بهشت و رضوانش شتافت و آنچه كه بر او بود انجام داد…(10) همو اضافه مى كند كه با رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل غوغايى به پا شد و آن منزل يكپارچه صداى ضجه, گريه و ناله شده و براى مصيبت مسلم اشكها سرازير شد. (11) سپس آن دو نفر امام را به خدا سوگند دادند كه از همين جا برگردد زيرا در كوفه ياورى نخواهى داشت و بيم آن را داريم كه اين ماجرا درباره تو تكرار گردد.(12) در اينجا تنها گروهى كه نظرشان براى ساير ياران امام حسين(ع) بسيار مهم بود خاندان عقيل بود كه خبر شهادت مسلم را دريافت كرده بود. از اينرو با يك شور و حماسه فراوانى راه سخن را بر آن دو نفر اسدى بسته و چنين گفتند: سوگند به خدا هرگز برنمى گرديم تا انتقام خود را بگيريم و يا آنكه مرگ را همانند برادرمان مسلم بچشيم(13) و با اين جملات شورانگيز و اين ايستادگى و شهامت به كسانى كه فكر مى كردند آنان همانند ديگران كه بر سر دو راهى قرار گرفته و يا قصد بازگشت را دارند پاسخ بسيار محكمى بود, اينجا بود كه امام(ع) با نگاهى كه به آن دو اسدى مى كرد با يك جمله موضع قاطع و صريح خود را بيان داشت و آن جمله اين بود كه حضرت فرمود: لا خير فى العيش بعد هولإ(14), از پس شهادت اينان هيچ خيرى در زندگى نمى باشد. اين به گفت و دستورهاى بعدى را صادر فرمود.
يك آزمايش ديگر از بنى عقيل: در شب عاشورا هنگامى كه امام حسين(ع) در تاريكى شب خطبه خواند و به تمام ياران اجازه رفتن داد, برادران و فرزندان برادرش و همچنين فرزندان عبدالله جعفر در ادامه سخنان حضرت قمر بنى هاشم پاسخ دادند: هرگز چنين كارى نخواهيم كرد! براى آنكه پس از تو زنده باشيم؟! خداوند چنين روزى را به ما نشان ندهد. اينجا بود كه امام حسين(ع) نگاهى به فرزندان عقيل كرده و فرمود: عزيزانم شهادت مسلم شما را بس است, به شما اجازه مى دهم كه برويد فرزندان عقيل كه خود را در يك آزمايشى ديگر مى ديدند, در پاسخ امام(ع) يكصدا گفتند: سبحان الله فما يقول الناس, مردم درباره ما چه مى گويند؟! آيا نخواهند گفت كه ما سيد و بزرگ خودمان را در سخت ترين شرايط رها كرده در حاليكه نه با آنان تيرى زده و نه نيزه اى به دشمن وارد ساخته و نه در حمايت از آنها شمشيرى زده باشيم. نه به خدا سوگند هرگز نمى رويم بلكه جان و مال و اهل و كسان خودمان را فداى تو مى كنيم. همراه تو خواهيم جنگيد تا به جايگاهت وارد شويم. حسين جان خداوند آن زندگى پس از تو را براى ما زشت گرداند. (15) و اين بار نيز با پاسخهاى قاطع و صريح خود از اين امتحان و آزمايش با سربلندى و افتخار بيرون آمدند.
فرزندان عقيل همانگونه كه گفتيم تعدادى از فرزندان عقيل بن ابى طالب با انتخاب خط سرخ شهادت آماده از امام خويش جانانه دفاع كردند و مظلومانه به شهادت رسيدند از جمله:
1ـ مسلم بن عقيل: مسلم كه سلسله جنبان اين خاندان بود, با مقامى بس والا در نزد امام حسين(ع) كه افتخار دامادى اميرالمومنين را نيز داشت و از رقيه دختر على اولادى بهمرسانيده بود, شخصيتى بزرگ و مورد اعتماد ابى عبدالله(ع) و به عنوان نماينده ويژه و سفير آن حضرت انتخاب شده و به كوفه فرستاده شد تا با سنجيدن شرايط و اوضاع كوفه و بيعت گرفتن از مردم آن سامان اخبار را به آن حضرت گزارش كند. اقدامات مسلم پس از ورود به كوفه در تاريخ ثبت شده و براى هميشه قابل تقدير و ستايش است. او همچنان به وظيفه خود در پيشبرد اين قيام مردمى با كمال دقت و مراقبت عمل مى كرد به گونه اى كه كوفه را پذيراى ورود امام حسين(ع) نمود, اما يكباره با آمدن عبيدالله بن زياد اوضاع به هم خورده و سخت پيچيده گشت و در نهايت مسلم بن عقيل پس از ابراز آن حماسه جاويد و نشان دادن آن همه شجاعت و پايمردى سرانجام با اعطاى امان دروغين به او, در دام جلادان عبيدالله بن زياد افتاده و پس از يك برخورد شديد با عبيدالله به طرز فجيعى در كوفه به شهادت رسيد و پيكر پاك و مطهرش را از بالاى قصر الاماره به پائين پرتاب كردند.(16)
2ـ جعفر بن عقيل:(17) از جمله افتخار آفرينان خاندان عقيل بود كه به ميدان نبرد شتافت. وى در ابتدا رجز خواند و چنين گفت: من جوان ابطحى طالبى و از خاندان بنى هاشم و غالب هستم, ما به تحقيق از بزرگان و سادات هستيم و حسين در ميان ما پاكيزه ترين پاكان است. آنگاه مردانه جنگيد تا بوسيله عروه بن عبدالله خثعمى بشرف شهادت نائل آمد. (18) و بنابر نقل ابن شهر آشوب در اين نبرد بى امان پانزده نفر را كشته تا اينكه به دست بشر بن حوط به شهادت رسيد.(19) و برخى ديگر شهادت جعفر بن عقيل را در وقت حمله دستجمعى آل ابى طالب مى دانند كه در آن حمله جمعى از خاندان ابوطالب از جمله جعفر بن عقيل شركت داشته است.(20)
3ـ عبدالرحمن بن عقيل: سومين فرزند عقيل, عبدالرحمن(21) بود كه پس از حمله خاندان ابوطالب به ميدان رزم رفته و با خواندن اين رجز به جنگ با دشمن پرداخت: پدرم عقيل است و جايگاهم را از بنى هاشم بشناسيد, و هاشم برادران منند, آنانكه پيران راستگويى و سادات قرآن بوده اند و اين حسين است كه از نظر مقام و مرتبت داراى مقامى رفيع و بلند مرتبه است. سپس به جنگ كوفيان رفته و هفده نفر از آنان را به هلاكت انداخت. كوفيان اطرافش را گرفته و او را از پاى درآوردند, سرانجام عثمان بن خالد بن إشم جهنى(22) و بشر بن حوط همدانى را به شهادت رساندند.(23)
4ـ محمد بن عقيل: محمد بن عقيل بن ابى طالب يكى از فقهاى زمان خود بوده و درروز عاشورا همراه برادران خود به ميدان نبرد رفته و در مقابل حضرت سيدالشهدإ(ع) به شهادت رسيد. (24)
5ـ على بن عقيل: على نيز همانند برادران خود با كسب اجازه از حضرت امام حسين(ع) با دشمن وارد نبرد شده و جنگ سختى كرد,(25) سرانجام به دست كوفيان به شهادت رسيد.
6ـ عبدالله الاكبر بن عقيل: و عبدالله اكبر نيز پس از جنگ سختى كه با دشمن كرد, دو نفر به نام عثمان بن خالد جهنى و مرد ديگرى از همدان بر او حمله كرده و به شهادت رساندند.(26)
7ـ عون بن عقيل: و در مناقب ابن شهر آشوب براى عقيل فرزند ديگرى يادآورى مى كند به نام عون كه در كربلا شهيد گشته است.(27)
نوادگان عقيل: ابن شهر آشوب(28) و ديگران تعداد شهداى نوادگان عقيل را چهار نفر مى دانند كه برخى پدرشان همانند مسلم پيشاپيش در كوفه شهيد شده بود و برخى پدرشان همانند جعفر همراهشان بوده و برخى ديگر پدرشان همانند ابى سعيد در كربلا حضور نداشته و به ترتيب خاطره جاويد اين چهار نواده عزيز را از نظر مى گذرانيم:
1ـ عبدالله بن مسلم با به شهادت رسيدن على اكبر, اولين نفرى كه از خاندان عقيل پا به ميدان نبرد گذارد عبدالله بن مسلم بن عقيل بود كه از جهتى نواده اميرمومنان(ع) نيز بوده است.(29) وى در حين حمله به دشمن رجز مى خواند و خود را چنين معرفى مى كرد: امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم كرد و با آن گروهى كه بر دين پيامبر از دنيا رفته, آنها همانند گروهى كه مشهور به دروغ هستند نباشند بلكه از خوبان و داراى نسب كريمند. عبدالله مردانه جنگيد و در سه نوبت حمله اى كه به دشمن كرد نود و هشت نفر را به هلاكت رساند. شيخ مفيد روايت كرده كه عمرو بن صبيح تيرى به سوى عبدالله انداخت, عبدالله دست جلوى پيشانى گرفت كه تير آمد و كف دستش را بر پيشانيش دوخت عبدالله نتوانست دست خود را حركت دهد, اينجا بود كه جنايت پيشه ديگرى نيزه اى در قلبش فرود آورده او را شهيد كرد.(30) و در بين مورخان اختلاف است كه قاتل عبدالله بن مسلم بن عقيل چه كسى مى باشد از حميد بن مسلم نقل شده كه قاتل عبدالله, عمرو بن صبيح بوده كه يك تير را بر پيشانى وى زده و با تير دوم قلبش را نشانه رفته و شكافته است.(31) ابن شهر آشوب گويد عمرو بن صبيح و اسد بن مالك, عبدالله را كشته ا(32)ند. علامه مقرم, كشته شدن عبدالله را به يزيد بن الرقاد و يك نفر ديگر نسبت داده است(33) و خلاصه قاتل عبدالله هر جنايتكارى مى خواهد باشد, اين مهم نيست بلكه مهم آنست كه شجاعت و پايمردى عبدالله بن مسلم را از مجموع اين گفتارها به دست آوريم و اين مسئله بوضوح روشن است زيرا رزمنده اى كه از لشكر امام حسين وارد ميدان گردد و تعداد نود و هشت نفر از سپاه دشمن را به هلاكت برساند, مسئله اى غير قابل تحمل براى عمر بن سعد بود, از اينرو به جاى جنگ تن به تن از دور مغز و قلب عبدالله را نشانه گرفته و وجود نازنينش را از پاى در مىآورند.
آخرين گفتار عبدالله بن مسلم: و سرانجام عبدالله با شكافته شدن قلب نازنينش در حاليكه دستش به پيشانيش دوخته شده بود, اين جملات را در آخرين لحظات بر زبان جارى ساخت. خدايا اين گروه ما را كم به حساب آوردند و ما را خوار كردند, خدايا آنان را بكش همانگونه كه ما را كشتند.(34)
2ـ محمد بن مسلم بن عقيل: پس از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل بنى هاشم و فرزندان ابى طالب بصورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند و در اين حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمين افتاد و او را ابومرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى به شهادت رساندند.(35)
3ـ محمدبن ابى سعيد بن عقيل: چون امام حسين(ع) شهيد شد نوجوانى از خيمه بيرون آمد در حاليكه نگران بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مى كرد, سوارى بر او حمله كرد و ضربتى بر او وارد ساخت, از نام و نشانش پرسيدم, گفتند كه او محمد بن ابى سعيد بن عقيل است, از نام و نشان آن سوار پرسيدم, گفتند: لقيط بن اياس جهنى است. هانى بن ثبيت حضرمى مى گويد: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسين(ع) حضور داشتم و ما ده سوار بوديم و من دهمين نفر آنها بودم كه اسبان را در ميدان به جولان درآورديم, ناگهان نوجوانى از اهل بيت حسين از خيمه بيرون آمد, در حالى كه چوبى در دست و پيراهنى در بر داشت و به راست و چپ خود مى نگريست, در اين هنگام سوارى به او نزديك شد و بدن او را با شمشير پاره كرد. هشام كلبى ناقل اين خبر مى گويد: هانى بن ثبيت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است. (36)
4ـ جعفر بن محمد بن عقيل: ابن شهر آشوب به نواده چهارمى از عقيل به نام جعفر اشاره مى كند كه پدرش نيز در كربلا حضور داشته و جزو شهداى كربلا مى باشد. همانگونه كه فرزند ديگرى نيز به عنوان عون براى عقيل ذكر مى كند كه در ساير مقاتل يافت نمى شود, و از ذكر نام فراتر نرفته تا از خصوصيات آنها اطلاعات بيشترى داشته باشيم.(37)
5 ـ 6 ـ دو نواده ديگر از خاندان عقيل: يكسال پس از حادثه عاشورا دو كودك ديگر از فرزندان مسلم بن عقيل به نام محمد و ابراهيم به شهادت رسيدند كه در بين مورخين اختلاف هست كه اين دو كودك چه وقت و در كجا اسير شدند. مرحوم صدوق در امالى(38) آورده است چون امام حسين شهيد گرديد دو پسر كوچك از لشكرگاهش اسير شدند و آنها را به نزد عبيدالله آورده, او زندانبان را احضار كرده و به او گفت اين دو كودك را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها نده و بر آن دو سخت گيرى كن, اين دو كودك در زندان روزها روزه مى گرفتند و شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنها مىآوردند تا يك سال بدين منوال گذشت…(39) و برخى ديگر معتقدند كه اين دو كودك همراه پدرشان مسلم بن عقيل به كوفه آمدند و پس از شهادت مسلم بن عقيل, عبيدالله بن زياد اين دو فرزند را به دست شريح قاضى سپرد كه از آنها نگهدارى كند…(40) اما آوردن اين دو بهمراه پدرشان اگرچه بعيد نيست زيرا مسلم بن عقيل پس از ترك مكه بار ديگر به مدينه رفته و ممكن است اين دو كودك را بهمراه خود به كوفه برده باشد اما اين نظر بدلايلى چندان صحيح به نظر نمى رسد, زيرا اين سوال مطرح است كه چرا در وصيت نامه مسلم نامى از اين دو فرزند نيامده كه اين دو فرزند را به كاروان امام حسين(ع) كه در بين راه هستند بسپاريد. ثانيا مگر مورخين ننوشته اند كه مسلم بن عقيل در شب حادثه در كوفه حيران و تنها مانده بود كه به طرف خانه زنى به نام طوعه رفت. و اگر اين دو كودك همراه پدرشان در خانه طوعه بودند چرا گزارشگر خبر مسلم خبرى از آنها نداد افزون بر اين در هيچ كتابى يافت نشده كه اين دو كودك در خانه هانى دستگير شده باشند. و اما نسبت به نظر مرحوم صدوق : ممكن است نظر ايشان اين باشد كه اين دو كودك, به هنگام هجوم به چادرها پا به فرار گذارده و در نقطه دور دستى در دام لشكر عمر بن سعد افتاده و به كوفه برده شده اند اما جاى اين سوال هست كه چرا از بين اسرا فقط اين دو كودك به زندان برده شده و چرا حضرت زينب عكس العملى از خود نشان نداده و چرا در اين مدتى كه اهل بيت در كوفه و شام بوده اند نامى از اين دو كودك زندانى نبرده اند. بهر حال اسارتشان بهر شكل و در هر جا بوده باشد, اين ماجراى غم انگيز را مرحوم شيخ صدوق در امالى در مجلس نوزدهم آورده كه سرانجام اين دو كودك با معرفى كردن خود به زندانبان و فرار كردن از زندان بار ديگر در دام يكى از جلادان عبيدالله بن زياد افتاده و در كنار نهر فرات بطرز فجيعى مظلومانه به شهادت مى رسند.
7ـ ابى عبيدالله بن مسلم بن عقيل: و بر زبان امام زمان (ع) نواده هفتمى به نام عبيدالله بن مسلم آمده كه حضرت بر او سلام مى فرستد و بر قاتلش عمرو بن صبيح نفرين مى كند.(41)
شهداى خاندان عقيل از منظر معصومين: علاوه بر گريه پيامبر(ص) بر برخى از شهداى خاندان عقيل, سخنان ديگرى از ساير معصومين عليهم السلام نسبت به اين عزيزان افتخارآميز رسيده است كه به عنوان حسن ختام اين بحث به ذكر آنها بسنده مى كنيم:
سخنان امام حسين در روز عاشورا: و در روز عاشورا به هنگاميكه حمله دستجمعى و هماهنگ خاندان ابوطالب شروع شدو در همان حمله عده اى از جوانان خاندان عقيل به شهادت رسيدند, حضرت ابى عبدالله(ع) سخنان زير را در صبر و پايدارى و ايستادگى آنها در برابر دشمن فرموده: اى عموزادگان من صبر و مقاومت كنيد, و اى اهل بيت من شكيبا باشيد كه بعد از امروز ديگر هرگز روى سختى و مصيبت را نخواهيد ديد.(42) همچنين مى فرمود: خدايا قاتلان عقيل را نابود كن. اى آل عقيل صبر و مقاومت كنيد كه وعده گاه بهشت است.(43)
شهداى عقيل در نگاه امام سجاد(ع): و امام سجاد عليه السلام هرگاه بياد خاندان عقيل مى افتاد دلش براى آنها مى شكست. چنانچه آورده اند كه آن حضرت خاندان عقيل را بسيار دوست مى داشته و حتى آن ها را بر خاندان جعفر مقدم مى داشته, برخى كه اشكال مى گرفتند حضرت در پاسخ مى فرمود من هر وقت كه به ياد حماسه بزرگ آنان و دفاعشان از ابى عبدالله(ع) مى افتم دلم براى آنها مى شكند.(44)
خاندان عقيل در نگاه مهدى(ع): و در زيارت ناحيه مقدسه, حضرت بقيه الله(ع) به پنج نفر از شهداى خاندان عقيل به نام, اشاره فرموده و سلام مى دهد و بر قاتلانشان نفرين مى فرستد كه دو تاى آنها از فرزندان و سه تاى ديگر از نوادگان عقيل بن إبى طالب مى باشند, آنجا كه مى فرمايد: السلام على جعفر بن عقيل و لعن الله قاتله و راميه بشر بن حوط الهمدانى… السلام على عبدالرحمن بن عقيل, لعن الله قاتله و راميه عثمان بن خالد… السلام على القتيل بن القتيل عبدالله بن مسلم بن عقيل و لعن الله قاتله عامر بن صعصعه.. . السلام على عبيدالله بن مسلم بن عقيل و لعن الله قاتله و راميه عمرو بن صبيح الصيداوى… السلام على محمد بن ابى سعيد بن عقيل و لعن الله قاتله لقيط بن ناشر الجهنى.(45) اين بود خلاصه اى از حماسه جوانان خاندان عقيل كه با اقدامات اعجاب انگيز خود بزرگترين درس را به جوانان عاشق كمال و ترقى تقديم آنها كردند, چرا كه ثابت كردند كه در جريانات انحرافى چگونه راه صحيح خود را پيدا كرده و هرگز فريب الفاظ پوچ و زيباييهاى كاذب را نخوردند. به اميد پيروى از راه جاويدشان.
پى نوشت ها:ـ 1 . سفينه البحار, ج2, ص215. 2 . همان. 3 . سير اعلام النبلإ, ج3, ص100. 4 . در مناقب ابن شهر آشوب, ج4,ص112, فرزند ديگرى به نام عون ذكر كرده است. 5 . مقاتل الطالبيين, ص94. 6 . سفينه البحار, ج;2 ص215. 7 . همان. 8 . نهج البلاغه صبحى الصالح, خطبه224. 9 . بحارالانوار, ج44, ص372. 10 . مقتل الحسين, ابن طاووس, ص31. 11 . همان, ص20, مقتل الحسين مقرم, ص178. 12 . تاريخ طبرى , ج3, ص303. 13 . مقتل الحسين ابومخنف, ص78. 14 . تاريخ طبرى, ج3, ص303. 15 . اعلام الورى, ص235, مقتل الحسين مقرم, ص213. 16 . همان, ص163. 17 . مادرش ام الثغر دختر عامر عامرى از طايفه بنى كلاب مى باشد. مقاتل الطالبيين, ص93. 18 . حياه الامام الحسين, ج3, ص251. 19 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص105. 20 . مقتل الحسين مقرم, ص262. 21 . وى افتخار دامادى اميرمومنان على(ع) را داشت. 22 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص106. 23 . ابصار العين, ص92. 24 . حياه الامام الحسين, ج3, ص252. 25 . همان, ص253. 26 . منتهى الامال, ج1, ص378. 27 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص112. 28 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص112. 29 . مادر عبدالله رقيه دختر اميرمومنان بوده است. فتوح اعثم كوفى, ج5, ص203. 30 . ارشاد, ص223. 31 . ابصار العين, ص90. 32 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص105. 33 . مقتل الحسين, ص262. 34 . حياه الامام الحسين قرشى, ج3, ص251. 35 . قصه كربلا, ص336. 36 . همان, ص337. 37 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص112. 38 . امالى صدوق, ص74. 39 . قصه كربلا, ص394. 40 . زندگانى امام حسين, ص318. 41 . بحارالانوار, ج45, ص68. 42 . بحارالانوار, ج45, ص36. 43 . الامام الحسين قريشى, ج3, ص249. 44 . همان. 45 . بحارالانوار, ج45, ص68.
پيامدهاى رحلت پيامبر اكرم(ص) از ديدگاه حضرت زهرا(س)
محمد صفر جبرئيلى
مقدمه الف: رحلت جانسوز پيامبر اكرم (ص) رحلت پيامبر اكرم(ص) براى حكومت اسلامى و امت اسلام حادثه اى سخت و جانسوز بود. چنانكه اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((بإبى انت و امى يا رسول الله(ص) لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوه والانبإ و اخبار السمإ. خصصت حتى صرت مسليا عمن سواك و عممت حتى صار الناس فيك سوإ و لولا انك امرت بالصبر و نهيت عن الجزع, لانفدنا عليك مإالشوون. و لكان الدإ مماطلا و الكمد محالفا و قلالك…(1); پدر و مادرم فدايت اى پيامبر خدا, با مرگ تو رشته اى پاره شد كه در مرگ ديگران چنين قطع نشد و آن نبوت و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانى بود. مصيبت تو ديگر مصيبت ديدگان را تسلى دهنده است يعنى پس از مصيبت تو ديگر مرگها اهميتى ندارد. و از طرفى اين يك مصيبت همگانى است كه عموم مردم به خاطر تو عزادارند. اگر نبود كه امر به صبر و شكيبايى فرموده اى و از بى تابى نهى نموده اى آنقدر گريه مى كردم كه اشكهايم تمام شود. و اين درد جانكاه هميشه در من مى ماند و حزن و اندوهم دائمى مى شد. كه همه اينها در مصيبت تو كم و ناچيز است.)) سختى مصيبت رحلت پيامبر به قدرى بود كه امام على مى فرمايد: ((فضجت الدار الافنيه;(2) گويا در و ديوار خانه فرياد مى زد))
ب: اجمالى از آثار پربركت بعثت پيامبر اكرم(ص) شايد تصور آن روز براى خيلى ها امرى مشكل به نظر مى رسيد, چرا كه پيامبر توانسته بود در مدت كمى علاوه بر ايجاد الفت و اخوت و صفا و صميميت بين مردم, حكومتى عدل گستر و نظامى قانونمند را پى ريزى كند كه مردم خصوصا طبقه عامه از آن بهره مند باشند. چنانكه حضرت اميرمومنان (ع) مى فرمايد: ((فانظروا الى مواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا. فعقد بملته طاعتهم. و جمع على دعوته إلفتهم, كيف نشرت النعمه عليهم جناح كرامتها و اسالت لهم جداول نعمتها والتفت المله بهم فى عوائد بركتها فاصبحوا فى نعمتها غرقين. و فى خصره عيشها فكهين. قد تربعت الامور بهم فى ظل سلطان قاهر. و آوتهم الحال الى كنف عز غالب, و تعطفت الامور عليهم فى ذرى ملك ثابت. فهم حكام على العالمين و ملوك فى اطراف الارضين يملكون الامور على من كان يملكها عليهم, و يمضون الاحكام فيمن كان يمضيها فيهم لاتغمزلهم قناه و لا تقرع لهم صفاه;(3) حال به نعمتهاى بزرگ الهى كه به هنگامه بعثت پيامبر اسلام(ص) بر آنان فروريخت بنگريد. كه چگونه اطاعت آنان را دين خود پيوند داد. و با دعوتش آنها را به وحدت رساند. چگونه نعمت هاى الهى بالهاى كرامت خود را بر آنان گستراند و جويبارهاى آسايش و رفاه برايشان روان ساخت و تمام بركات آيين حق, آنها را در بر گرفت در ميان نعمت ها غرق شدند و در خرمى زندگانى شادمان. امور اجتماعى آنان در سايه حكومت اسلام استوار شد. در پرتو عزتى پايدار آرام يافتند و به حكومتى پايدار رسيدند. آنگاه آنان حاكم و زمامدار جهان شدند و سلاطين روى زمين گرديدند و فرمانرواى كسانى شدند كه در گذشته حاكم بودند و قوانين الهى را بر كسانى اجرا مى كردند كه مجريان احكام بودند و در گذشته كسى قدرت درهم شكستن نيروى آنان را نداشت و هيچ كس خيال مبارزه با آنان را در سر نمى پروراند.))
ج: شمه اى از حالات فرصت طلبان عصر پيامبر اكرم(ص) شرايط قبل از اسلام و حتى بعد از حكومت اسلامى پيامبر به گونه اى نبود كه تمام كسانى كه در جزيره العرب آنروز مى زيستند از جان و دل تسليم اوامر حكومت نبوى شوند و چه بسا بودند كسانى كه نه از سر تسليم بلكه از ناچارى به بيعت حكومت حضرتش درآمده بودند. و حتى كسانى كه در حيات حضرت نتوانستند كارى كنند. چنانكه امام على (ع) مى فرمايد: ((فاراد قومنا قتل نبينا واجتياح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعيل و منعونا العذب واحلسونا الخوف واضطرونا الى جبل وعر واوقدوا لنا نارالحرب فعزم الله لنا على الذب عن حوزته والرمى من ورإ حرمته;(4) خويشاوندان ما از قريش مى خواستند پيامبرمان(ص) را بكشند و ريشه ما را درآورند و در اين راه انديشه ها از سر گذراندند و هرچه خواستند نسبت به ما انجام دادند. و زندگى خوش را از ما سلب كردند. و با ترس و وحشت به هم آميختند و ما را به پيمودن كوه هاى صعب العبور مجبور كردند و براى ما آتش جنگ افروختند. اما خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم و شر آنان را از حريم دين بازداريم. آنان منتظر رحلت پيامبر بودند تا بتوانند به مطامع نفسانى خود دست يازند. چنانكه امام على(ع) خطاب به برادرش عقيل نوشتند: ((فدع عنك قريشا و تركاضهم فى الضلال و تجوالهم فى الشقاق و جماحهم فى التيه, فانهم قد اجمعوا على حربى كاجماعهم على حرب رسول الله (ص) قبلى…;(5) قريش را بگذار تا در گمراهى بتازند و در جدايى سرگردان باشند. و با سركشى و دشمنى زندگى كنند همانا آنان در جنگ با من متحد شدند آنگونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا(ص) هماهنگ بودند.)) البته بيانات پيامبراكرم(ص) در حق اميرالمومنين و در رإس آنها در غدير خم توانسته بود از شدت و حدت آن بكاهد . چنانكه حضرت زهرا سلام الله عليها فرمودند: ((…كانكم لم تعلموا ما قال يوم غدير خم, والله لقد عقد له (على عليه السلام) يومئذ الولإ ليقطع منكم بذلك منها الرجإ…;(6) گويا از آن چه رسول خدا (ص) در روز غدير خم فرمود, آگاهى نداريد؟ سوگند بخدا كه ايشان در آن روز ولايت و رهبرى امام على(ع) را مطرح كردو از مردم بيعت گرفت تا اميد شما فرصت طلبان تشنه قدرت را قطع نمايد.)) گروهى نيز توان و توفيق معرفت پيامبر و حكومت حضرتش را پيدا نكرده بودند. چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: ((قالت الاعراب آمنا, قل لم تومنوا ولكن قولوا إسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم)).(7)
د: شرايط حاد و تإسف بار بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) اين عوامل و عواملى ديگر دست بدست هم داده بود تا بعد از رحلت پيامبر اكرم جامعه آنروز با مشكلات خاصى مواجه شود. چنانكه امام على(ع) مى فرمايد: ((… حتى رإيت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام, يدعون الى محق دين محمد(ص) فخشيت ان لم انصر الاسلام و إهله ان إرى فيه ثلما إو هدما تكون المصيبه به اعظم من ولايتكم…;(8) تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته, مى خواهند دين محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم, رخنه اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست.))
پيامدهاى رحلت از زبان حضرت زهرا(س) در اين مقال بنابر آن است كه پيامدهاى رحلت پيامبر اكرم(ص) از نگاه تنها يادگارش حضرت فاطمه سلام الله عليها بيان شود. او كه بضعه الرسول است(9) و به تعبير امام على(ع) بقيه النبوه(10) است و به اعتراف ديگران, خيره النسإ و ابنه خير الانبيإ, صادقه فى قولك, سابقه فى وفور عقلك(11) است. او كه خليفه اول در جمع مردم مدينه درباره اش چنين گفته است: إنت معدن الحكمه و موطن الهدى و الرحمه و ركن الدين و عين الحجه است.(12) و حتى عائشه نيز گفته است: ((ما رإيت احدا كان اصدق لهجه من فاطمه الا ان يكون الذى ولدها)).(13) او كه هم مردمان مكه و مدينه را ديده و هم شاهد حيات پيامبر اكرم(ص) بوده و هم در كنار پيامبر و حضرت امير(ع) حوادث ريز و درشت عصر نبوت و روزهاى بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناك آن ايام كوتاه را به دقت زير نظر داشته است. آرى او مى تواند پيامدهاى تإسف بار رحلت پيامبر را خوب بيان كند. در اينجا به مواردى از آنها مى پردازيم: آن حضرت سلام الله عليها در خطبه فدكيه(14) و خطبه اى كه بعدا در جمع زنان مدينه كه به عيادت ايشان آمده بودند(15) ايراد فرموده اند. پيامدهاى رحلت پيامبر را بيان مى كنند از جمله آنها عبارتند از :
1. ايجاد ضعف و سستى در ميان مردم. استومع وهنه ((يا وهيه)).(16) حضرت در خطبه اى كه در حضور زنان مدينه كه به عيادت ايشان آمده بودند نيز اين امر را تذكر دادند و با تإسف فرمودند: ((فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد وقرع الصفاه;(17) چه زشت است سستى و بازيچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و كوشش.))
2. تفرقه و اختلاف بوجود آمد. ((استنهر فتقه وانفتق رتقه;(18) تشتت و پراكندگى گسترش يافت. و وحدت و همدلى از هم گسست.)) استنهر از نهر به معناى وسعت و زيادى است, فتق به معناى جدايى و پاره پاره شدن است. انفتق از انفتاق يعنى شكافتن و رتق هم به معناى همبستگى و اتحاد است. در قرآن كريم نيز آمده است كه: ((ان السموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما;(19) (آيا كافران نديدند) كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم.))
3. اميد و آرزوهاى مسلمانان به نا اميدى تبديل شد آنان كه به پيامبر اكرم(ص)و احكام عاليه اسلام ناب حضرتش دلخوش كرده بودند از نعمت دين الهى و حكومت اسلامى بهره مند گشته بودند. اكنون با ديدن حوادث بعد از آن حضرت مإيوس شده و اميدشان به يإس مبدل گشت. ((واكدت الامال)).(20)
4. به حريم پيامبر بى حرمتى شد. ((اضيع الحريم و ازيلت الحرمه عند مماته;(21) هنوز جسد مبارك پيامبر بر زمين است. در اجتماع سقيفه (22) بدون نظرخواهى از خاندان پيامبر به تعيين جانشين براى آن حضرت مى پردازند. و حق اهل بيت حضرتش را ضايع مى كنند. چنانكه حضرت امام على(ع) مى فرمايند: فوالله ما كان يلقى فى روعى, و لا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده(ص) عن اهل بيته و لا انهم منحوه عنى من بعده;(23) به خدا سوگند نه در فكرم مى گذشت و نه در خاطرم مىآمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بيت او بگرداند. يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند.)) و حتى در لحظات واپسين عمر حضرت و هنگام رحلت ايشان, هنگامى كه قلم و لوحى طلب فرمودند به آن حضرت بى حرمتى كردند و نداى فانه يهجر سر دادند(24) و مدتى هم از رحلت حضرت نگذشت كه به درب خانه تنها يادگارش آمدند و چه بى حرمتيها كه نكردند. چنانكه حضرت زهرا فرمود: يا ابتاه يا رسول الله هكذا كان يفعل بحبيبتك وابنتك…(25) يا ابتاه يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب وابن ابى قحافه(26) بابا اى رسول خدا پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه بر سر ما آمد.(27)
5. خط نفاق و دورويى آشكار شد ((ظهر فيكم حسكه النفاق)).(28) حضرت در جاى ديگرى از همين خطبه, با كنايه زيبايى به اين نفاق افكنى پرداخته است و فرموده است: ((تشربون حسوا فى ارتغإ و تمشون لاهله و ولده فى الخمر والضرإ و نصبر منكم على مثل حز المدى, و وخز السنان فى الحبشإ;(29) شير را اندك اندك با آب ممزوج نموديد و به بهانه اين كه آب مى نوشيد, شير را خورديد. كنايه از نفاق است كه تظاهر به عملى مى شود كه در واقع خلاف آن است(30) و براى نابودى اهل بيت او در پشت تپه ها و درختان كمين كرديد. و ما بر اين رفتار شما كه مانند بريدن كارد و فروبردن نيزه در شكم, دردآور و كشنده است صبر مى كنيم.))
6. دين و معنويت كم رنگ شد. ((و سمل جلباب الدين))(31) ((جلباب)) چادر يا عبايى كه بدن انسان را مى پوشاند, حضرت زهرا(س) تعبير به جلباب دين فرموده. چون دين نيز تمام زواياى زندگى فردى و اجتماعى انسان را در بر مى گيرد, همانگونه كه چادر و عبإ تمام بدن انسان را در بر مى گيرد.(32) و در عبارتى ديگر فرموده اند: ((… اطفإ إنوار الدين الجلى و اهمال سنن النبى الصفى;(33) به خاموش كردن انوار درخشان دين و بى اهميت كردن و مهمل گذاردن سنت هاى پيامبر برگزيده خدا همت گمارديد))
7. مردم دچار بى تفاوتى شدند حضرت خطاب به انصار كه با جان و مال پيامبر را كمك كرده بودند چنين فرمودند: ((يا معاشر الفتيه واعضإ المله, و حضنه الاسلام ما هذه الغميزه فى حقى والسنه عن ظلامتى;(34) اى گروه جوانمرد, اى بازوان ملت و ياوران اسلام, اين غفلت و سستى و ضعف شما در حق من و تغافل و بى تفاوتى و خواب آلودگى درمورد دادخواهى من, چيست؟ ))
8. مردم پيمان شكنى كردند فرمودند: ((فانى حرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام;(35) پس چرا بعد از بيان حق حيران و سرگردانيد, و بعد از آشكار كردن عقيده پنهان كارى مى كنيد و بعد از آن پيشگامى و روى آوردن به عقب برگشته پشت نموده ايد.)) حضرت زهرا سلام الله عليها, در اين فراز به حادثه غدير اشاره مى كند كه پيامبر اكرم(ص) آن را براى مردم بيان فرمود و به آنها اعلام كرد و آنان نيز با على(ع) بيعت كردند. اما اكنون بيعت خود را شكستند.
9. مردم دچار وسوسه هاى شيطانى شدند ((تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى;(36) به شيطان گمراه كننده پاسخ مثبت داديد)) و در جاى ديگر از خطبه فرموده اند: ((اطلع الشيطان رإسه من مغزره هاتفا بكم فالفاكم لدعوته مستجيبين;(37) شيطان سر خود را از مخفيگاه بدرآورد. شما را فراخواند. ديد كه پاسخگوى دعوت باطل او هستيد…)) ((مغزر)) يعنى مخفى گاه. در اينجا شيطان به سنگ پشت و خارپشت تشبيه شده است. چون آن هم وقتى دشمن را مى بيند, سرش را در لاك خود فرو مى برد. اما وقتى كه محيط را بدون خطر احساس كرد, سر خود را بيرون مىآورد. شيطان نيز تا وقتى كه پيامبراكرم(ص) زنده بودند, سرش را در لاك خود فرو برده بود و جرإت نمى كرد خود را نشان دهد. ولى بعد از آن سرش را بيرون آورد و به تحريك مردم پرداخت.(38)
10ـ شتاب در شنيدن حرفهاى بيهوده و بى اساس ((معاشر الناس المسرعه الى قيل الباطل المغضيه على الفعل القبيح الخاسر;(39) اى گروه مردم كه به سوى شنيدن حرفهاى بيهوده شتاب مى كنيد, و كردار زشت زيانبار را ناديده مى گيريد.))
11. نطفه مظاهر فساد روئيدن گرفت در پايان خطبه عيادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود: ((اما لعمرى لقد لقحت فنظره ريثما تنتج ثم احتلبوا ملء القعب دما عبيطا و ذعافا مبيدا;(40) بجان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد, بايد انتظار كشيد تا كى مرض فساد پيكر جامعه اسلامى را از پاى درآورد كه پس از اين پستان شتر به جاى شير خون بدوشيد و زهرى كه به سرعت هلاك كننده است.
12. فرصت طلبان به سر كار آمدند حضرت سلام الله عليها در فرازهايى از خطبه فدكيه به گروههاى فرصت طلب كه منتظر بودند تا بعد از رحلت پيامبر از موقعيت بهره برند پرداخته است. و ويژگى هاى آنها را نيز بيان فرموده است. گروههاى فرصت طلب الف: گمراهان ساكت و منتظر. ((نطق كاظم الغاوين;(41) گمراهان خاموش به سخن درآمدند)) اينان كه در حيات پيامبر جرإت حرف زدن هم نداشتند با رحلت ايشان وارد ميدان شدند. كسانى مانند ابوسفيان را مى توان جزو اين گروه نام برد. ب: فرومايگان بى نام و نشان. ((ونبغ خامل الاقلين;(42) آدمهاى پست و بى ارزش با قدر و منزلت شدند)) كسانى كه نه از سابقه در دين و نه فداكارى در جنگ هاى پيامبر برخوردار شدند. به بهانه ترس از فتنه در حالى كه بدن پيامبر بر زمين بود در تعيين خليفه پيامبر مردم را تحريص مى كردند. ج. شجاعان و دلاور مردان از اهل باطل. ((و هدر فنيق المبطلين;(43) شتر اهل باطل بانگ برآورد و در ميدان هاى شما به جولان درآمد.))
ويژگى هاى فرصت طلبان حضرت در جاى ديگرى از همين خطبه ويژگى هاى آنان را چنين بيان مى كند. 1. در ظاهر ساكت و آرام بودند. وادعون فروگذاران. 2. اهل خوشگذرانى بودند. فاكهون. 3. راحت طلب و رفاه زده بودند. انتم فى رفاهيه من العيش. 4. منتظر پيش آمد حوادث براى پيامبر و اهل بيت بودند. تتربصون بنا الدوائر. 5. اخبار و رويدادها را دنبال مى كردند. تتولفون الاخبار. 6. در جنگ ها عقب نشينى و يا فرار مى كردند. تنكصون عند النزال و تفرون من القتال))(44) مى توان با مطالعه تاريخ به عنوان نمونه ملاحظه كرد كه در جنگ احد چه كسانى عقب نشينى كردند و يا فرار كردند و چه كسانى تا آخرين لحظات در كنار پيامبر اكرم(ص) باقى بودند.(45) هرچند ممكن است با قدرى دقت و تإمل موارد ديگرى از اين پيامدهاى تإسف بار را از بيانات حضرت زهرا(س) بدست آورد, اما در اين نوشتار به همين دوازده مورد اكتفا مى شود. متإسفانه جامعه امروز نيز با بعضى اين پيامدها گريبانگير است. اميد است با بهره گيرى از اسلام ناب و مكتب اهل بيت عليهم السلام و توجه به راه و خط امام راحل و منويات مقام معظم رهبرى در پيرايش اين آفات كوشا باشيم.
پى نوشت ها: 1. نهج البلاغه (صبحى صالح) خطبه235. 2. همان, خ 197. 3. همان, خ192, بندهاى 98 ـ 102. 4. همان, نامه9. 5. همان, نامه36. 6. نهج الحياه فرهنگ سخنان فاطمه عليهاالسلام, 138, حديث 59. 7. حجرات (49) آيه14. 8. نهج البلاغه, نامه62. 9. بحارالانوار, ج43, ص23, حديث17. 10. الاحتجاج, (اسوه) ج1, ص282. 11. همان, 270. 12. همان, 277. 13. الغدير (دارالكتب آخوندى) ج2, ص312. 14. اين خطبه در منابع متعددى آمده است. از جمله: الاحتجاج طبرسى (چاپ اسوه) ج1, شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى, ج16, ص211 به بعد. و كتابهاى مستقلى نيز در ترجمه و شرح آن نوشته شده است از جمله: درسهايى از خطبه حضرت زهرا, حسينعلى منتظرى. شرح خطبه حضرت زهرا در دو جلد. عزالدين حسينى زنجانى, قطره اى از دريا. على ربانى گلپايگانى. 15. ر.ك به الاحتجاج, ج1, بحارالانوار, ج43, ص158 به بعد. 16. الاحتجاج, ج1, ص270. 17. همان, ص287. 18. همان, ص270. 19. انبيإ, 30. 20. الاحتجاج, ج1, ص270. 21. همان. 22. درباره سقيفه از جمله ر.ك به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج2, ص20 ـ 60 و ج6, صص 5 ـ 50. 23. نهج البلاغه, نامه62. 24. الارشاد شيخ مفيد, ترجمه آقاى رسولى محلاتى چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامى, ج1, ص250. 25. نهج الحياه فرهنگ سخنان فاطمه سلام الله عليها, 147. 26. همان, 250. 27. امام على. عبدالفتاح عبدالمقصود, (ترجمه به فارسى) ج1, ص328. 28. الاحتجاج, ج1, ص263 و 264. 29. همان, 266. 30. ر.ك به قطره اى از دريا, شرح خطبه حضرت زهرا, 126. 31. الاحتجاج, ج1, ص264. 32. درسهايى از خطبه حضرت زهرا, 118. 33. الاحتجاج, ج1, ص266. 34. همان, 269. 35. همان, 272. 36. همان 266. 37. همان 264. 38. درسهايى از خطبه حضرت زهرا, 120. 39. الاحتجاج ج1, ص278. 40. همان, 290. 41. همان 264. 42. همان. 43. همان. 44. همان 263. 45. ر. ك شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج15, صص20 ـ 25.
. در ترجمه عبارات: بيشترين استفاده از ترجمه نهج البلاغه و نهج الحياه آقاى محمد دشتى شده است.
آنچه اين روزها در سرزمين اشغالى مى گذرد, نه تنها نشانه پايان يافتن صلح و سازش و بازگشت به صفر است بلكه بالاتر از اين است زيرا منطقه را به سوى جنگى فراتر سوق مى دهد كه آثار آن عملا در فلسطين و درون مرزهاى اسرائيل نمايان و آشكار است. در باره كنفرانس سران عرب در عمان هرچه مى خواهى بگو ولى آنچه شايان ذكر است اينكه براى نخستين بار در طول ده سال گذشته راجع به استراتژى صلح كه همواره اعراب برآن تإكيد داشتند, سخنى به ميان نيامد. آنچه در دورانهاى گذشته ديده مى شد همين بود كه هرچند اسرائيل بيشتر يورش برد و بى گناهان را به خاك و خون كشد و مردم را از خانه و كاشانه شان آواره سازد و اعراب را مورد ناسزا و اهانت قرار دهد, سرانجام اعراب گونه ديگر خود را براى دريافت توگوشى هاى محكمتر پيش مىآورند و مانند بره هاى بى آزار سر ميز مذاكره مى نشينند! البته از اينكه چنين عبارتى در قطعنامه سران عرب ديده نشد , دليل آن نيست كه اعراب از استراتژى صلح و سازش دست برداشته اند ولى معلوم شد سران عرب پيغام جامعه اسرائيلى را براى همگان دريافت كرده اند كه اغلبيت يهوديان به شارون رإى دادند ; همو كه در جنايت و كشتار, يكه تاز ميدان بوده است وانگهى پس از آنكه حكومت جنگ افروز خود را تشكيل داد از انگيزه هاى نژادپرستانه و خصمانه خود دست برنداشت و چنين جريانى ممكن نبود در اسرائيل رخ دهد و عكس العملش در قطعنامه كنفرانس سران عرب باز هم سخن از صلح و سازش باشد چرا كه پيوسته شمشير را با برگ درخت زيتون و به پرواز درآوردن كبوترهاى صلح نشانه مى روند! و پژوهشگران نيز در مى يابند كه در بيانيه كنفرانس دعوت به قطع روابط اقتصادى با رژيم صهيونيستى شده است كه بى گمان خط قرمز مى كشد بر طرح كنفرانس همكارى اقتصادى خاورميانه اى كه از انديشه هاى مهم ((شيمون پرز)) براى نفوذ بيشتر اسرائيل در منطقه بوده است تا در كنار روابط سياسى, روابط اقتصادى گسترده با اعراب نيز پى ريزى شود. البته بحث ما راجع به پيامدهاى منفى كنفرانس نيست كه اعراب را در حالت سردرگمى يا نوميدى قرار داد, تنها اشاره اى است به اينكه منطقه در وضعيت خطرناكى قرار دارد كه از هر سوى آماج مشكلات و خطرهاى بى شمار است. روزنامه هاى اسرائيلى شارون را به مرد آهنين توصيف كردند و از او خواستند كه با قدرت وارد نبرد شود ; او هم به اين خواسته چراغ سبز نشان داد, چنانكه روزنامه ((ايديوت آهرونوت)) در تاريخ دوازدهم مارس خبر داد كه شارون با رئيس ستاد ارتش ((شاوول موفاز)) جلسه اى گرفت تا در باره ((قبضه آهنين)) بحث و گفتگو كند و در نتيجه بالاترين فشار را بر فلسطينى ها اعمال نمايد. از اين روى نقشه چنين شد كه سرزمين اشغالى را به 60 قسمت كوچك تقسيم كنند و نسبت به هر بخش, رفتارى مخصوص داشته باشند و همه تحت پوشش يگانهاى نظامى ويژه اى قرار گيرند و هر بخشى كه مشكل آفرين باشد و عمليات نظامى از آن برخيزد و حكومت خودمختار فلسطين در آن نفوذى داشته باشد, فورا قطع گرددو با يك فشار اقتصادى نظامى آن را از حركت و جنبش باز دارند و از سوى ديگر آن بخشهائى كه حركتهاى تند در آنها ديده نمى شود آزادانه فعاليت اقتصادى داشته باشند و مردم آن بخشها بتوانند به راحتى در اسرائيل كسب و كار كنند. و همچنين اين نقشه مناطق روستائى را از شهرها جدامى سازد و شهرهاى بزرگ را در تنگناى اقتصادى قرار مى دهد و همچنين روشهائى را به كار مى بندد تا به مناطق تحت نفوذ حكومت خودمختار فلسطين براى اجراى عمليات نظامى از جمله وارد كردن سلاحهاى سنگين دسترسى پيدا كنند . و به طور كلى اين نقشه هيچ ارزشى براى مناطق مقدس قائل نمى باشد و متضمن اين نكته است كه بايد نقاط مهم در اطراف شهرهاى مقدس در دسترس كامل نيروهاى اسرائيلى باشد تا به آسانى آن را زير نفوذ و سيطره خود قرار دهند. و به طور خلاصه, هر منطقه اى بر حكومت مركزى عصيان كند مواجه با محاصره شديد اقتصادى مى شود تا ملتش را سربزير و خاضع سازد و اراده اش را خرد كند. و چنين هم شد زيرا شهركها و روستاهاى پر تحرك و عصيانگر ! از هر سوى با ايجاد سدهاى مصنوعى و خندقهاى پهناور از ديگر شهرهاى اطراف جدا گرديد و هر روستائى داراى تنها يك راه خروجى شد كه تحت سيطره يكان ارتش اسرائيل درآمد.
اجراى نقشه خطرناك طبق گزارشهاى رسيده شهر رام الله مركز محاصره ها بود زيرا نخست قسمت شماليش جدا شد سپس از دو طرف جنوب و غرب نيز مورد محاصره قرار گرفت و رفت و آمد تنها از يك خيابان اصلى امكانپذير بود كه پر از ايستهاى نظامى اسرائيل است و تمام طول راه را زير كنترل دقيق قرار دارند و تراكتورهاى مجهز ـ بدون توقف و در يك خط هماهنگ ـ مشغول ايجاد سد در نقاط مختلف كرانه غربى هستند و هم اكنون شهر ((اريحا)) به طور كامل در محاصره قرار گرفته و اطراف آن را با ايجاد قنات هاى گود از شهرها و روستاهاى اطراف, قطع كرده اند. و در شهر ((توباس)) (كه در شمال شرقى كرانه غربى رود اردن قرار دارد) نيز مشغول حفريات هستند تا تمام راههاى ورودى و خروجيش را جز يك راه مسدود سازند و چنين عملياتى نيز هم اكنون در منطقه ((جنين)) در حال اجرااست. به طور عملى, اين تقسيم, كرانه را به 60 قفس بزرگ آهنين تقسيم كرده وكليدش تنها در دست اسرائيل است كه گاهى قبضه را محكم و گاهى شل مى كند و اين بستگى دارد به مقدار اطاعت يا نافرمانى مردم از حكومت مركزى.
تصفيه نيروهاى فعال فلسطينى هفته گذشته نيروهاى اشغالگر بر روى افراد گروه امنيت فلسطينى كه از جلسه گفتگو با مسئولين اسرائيلى باز مى گشتند, آتش گشودند. اين گروه عبارت بودند از سه عضو مهم و فعال امنيت فلسطين كه در بازگشت پس از شناسائى از سوى صهيونيست ها مورد هجوم مسلحانه قرار گرفتند. و اين نخستين بارى بود كه حكومت اسرائيل در پى تصفيه نيروهاى خودگردان فلسطينى كه با آنان سر ميز مذاكره مى نشستند برآمد. البته تصفيه و از بين بردن فيزيكى نيروهاى فلسطينى هرگز از انديشه صهيونيستها بيرون نرفته ولى در گذشته به طور مستقيم وارد عمل نمى شدند بلكه ساختمانهاى مسكونى حكومت خودگردان را بمباران مى كردند يا آنها را مورد هجوم تبليغاتى قرار مى دادند ولى هرگز اينگونه بر آنان آتش نمى گشودند. البته ((باراك)) نيز در دوران خود اعلام كرده بود كه تصفيه رهبران فلسطينى بويژه فتح, حماس و جهاد اسلامى امرى است مشروع و بايد جزء وظايف حكومت اسرائيل قرار گيرد. جالب اينجاست كه غرب در برابر اين تجاوز آشكار و بى پرده نه تنها كوچترين اعتراضى نكرد بلكه آمريكا بى شرمانه آن را تإييد نمودو آنان را رهبران تروريستى قلمداد كرد. و در سايه حكومت شارون برنامه تصفيه و از ميان برداشتن رهبران فلسطينى شدت بيشترى يافت (اخيرا اياد حردان يكى از رهبران جهاد اسلامى در كابين تلفن عمومى به شهادت رسيد). روزنامه ((هاآرتس)) در تاريخ ششم مارس گذشته مقاله اى از ((دانى روبنشتاين)) منتشر كرد تحت عنوان : ((چه كسى در نوبت بعدى ترور قرار دارد؟)) و در آن مقاله يادآور شد كه حكومت خودگردان در ((نابلس)) يكى از افراد نيروى امنيتى اسرائيل (شاباك) را دستگير كرد كه وظيفه اش پيگيرى رفت و آمدهاى مسئول سازمان فتح در ((نابلس)) آقاى عصام ابوبكر بود كه پس از آن در نوبت ترور قرار گيرد. او افزود : فلسطينى ها خود مى دانند چه كسانى نامزد ترور شدن هستند زيرا روزنامه هاى اسرائيلى هر مدتى اخبارى راجع به شخصيتهائى كه در انتفاضه نقش دارند, پخش مى كنند و كافى است كه برخى از افراد متهم به اين تهمت شوند كه خود به خود در ليست ترور قرار بگيرند. در اين زمينه ((روبن شتاين)) يادآور مى شود كه شارون پيش از رسيدن به قدرت و هنگامى كه رهبرى مخالفان دولت را بر عهده داشت به صراحت خواهان ترور سرتيپ محمد دحلان رئيس سازمان امنيت فلسطين شد و او را متهم ساخت به اينكه مردم را تشويق مى كند تا به شهرك نشينان يهودى شهر غزه حمله كنند و از آنان انتقام گيرند.و شايد به همين خاطر بود كه اين شخص جزء سه نفرى بود كه چندى پيش آماج آتش توپهاى اسرائيل ـ ضمن هيإت امنيتى فلسطين ـ قرار گرفت. و همچنين نويسنده از ((موسى عرفات)) رئيس اطلاعات نظامى فلسطين نقل مى كند كه او مى گويد : از منابع موثق خبردار شده كه يك نقشه محرمانه اسرائيلى وجود دارد كه بسيارى از رهبران فلسطينى را ترور كند و در رإس آنها ياسر عرفات است. موسى عرفات استدلال مى كند به سخنان شوراى شهرك نشينان اسرائيلى كه به صراحت خواهان ترور ياسر عرفات شده و همچنين سخنان ((شاوول موفاز)) رئيس ستاد ارتش كه ادعا مى كند حكومت خودگردان به يك تشكيلات تروريستى تبديل شده است. در ادامه مقاله, نويسنده اسرائيلى اشاره مى كند به اينكه حكومت خودگردان فلسطينى نامه اى به دبير كل سازمان ملل و رئيس شوراى امنيت نوشته و يادآور شده است كه شوراى شهرك نشينان اسرائيلى كه يك هيإت رسمى دولتى است رسما دعوت به ترور ياسر عرفات كرده است. و آنچه بر خطر مى افزايد كه هيچ يك از رهبران اسرائيلى اين مطلب را انكار نكرده و رد ننموده است. در نامه فلسطينى آمده است كه شارون قبلا نقشه اى براى ترور رهبران جنبش آزاديبخش فلسطين تهيه كرده بود كه خواهان رهبران ديگرى جايگزين آنان بود. اين مطلب در سال 1981 و در دوران حكومت بگين رخ داد كه او در پى تإسيس ((سازمان رابطه هاى روستائى)) در كرانه غربى بود ولى اين نقشه در آن زمان بكلى شكست خورد اما چنين بر مىآيد كه هنوز از انديشه شارون خارج نشده است.
افسر آشوبگر! در اين ميان جريان عجيبى در اسرائيل به وقوع پيوست كه هنوز رازش كشف نشده. گفته شد كه يك افسر عاليرتبه پليس در حال گشودن آتش بر سربازانش كه در حال خواب بودند دستگير شد. او اين كار را كرد كه آنان را عليه هموطنان عرب كه از سال 48 در اسرائيل سكونت دارند بشوراند و آنان را وادار به يورش گسترده اى عليه آنها كند و از آن پس آتشى روشن شود كه به اين آسانى خاموش نگردد و كسى به عواقب وخيمش پى نبرد. اين افسر پليس اسرائيلى از دو سال پيش رئيس يك مركز پليس است كه اين مركز 120 هزار عرب و 30 هزار يهودى را تحت پوشش دارد. هنگامى كه اعراب سال 48 كه در اسرائيل سكونت دارند در ماه سپتامبر گذشته دست به تظاهرات عليه رژيم صهيونيستى زدند, همين افسر پليس بر آنان آتش گشود و يك نفر را به قتل رساند. در اين تظاهرات كه به تإييد و پشتيبانى انتفاضه بر پا شده بود, 12تن از اعراب سال 48به شهادت رسيدند. گروه تحقيقى در باره اين جنايت تشكيل شد و نام اين افسر و نقشش در گروه مشخص گرديد. هنگامى كه سخن از قتل برده شد به سردى پاسخ داد و آن را انكار كرد. ناگهان پدر آن جوان فلسطينى مقتول (نائل ابو صالح) ـ كه خود در آن جمع حضور داشت ـ از جا برخاست و در ميان شگفتى حاضران بر او هجوم كرد و استخوان بينيش را شكست. با اين حال, نه تنها آن افسر بركنار نشد بلكه براى تشويق وى, درجه بالاترى يافت و اورا به دوره ويژه پليس فرستادند. ولى يك روز به طور پنهان از مدرسه پليس بيرون آمد و در حالى كه دوستانش به خواب رفته بودند روانه مركز پليس شد و در بعد چند مترى به سوى مركز آتش گشود و فرار كرد. او خيال مى كرد با چنين كارى پليس را وادار به عكس العمل مى كند و آنان به اعراب ساكنين شهر هجوم مى برند ولى به عكس آنچه پنداشته بود, پليس به سوى مركز گلوله آتش گشود و در حالى كه او فرارى بود, به او رسيده و دستگيرش كردند ; با تعجب ديدند كه فرماندهشان است ! اسرائيل اين جريان راپنهان نگه داشت و اين خود سوال برانگيز است كه آيا انگيزه آن افسر شخصى و انتقامجويانه بوده يا آنكه اين هم روشى تازه است براى به هم ريختن و آشفته كردن اوضاع اعراب ساكن اسرائيل كه وجودشان اخيرا مايه دردسر براى حكومت مركزى صهيونيستى شده است !
طرح نابودى كلى فلسطينيان آنان به طور جدى در پى كاستن بلكه نابودى وجود فلسطينى در اسرائيل هستند و اين مطلب تازگى ندارد بلكه از روز تشكيل دولت اسرائيل دنبال اجراى چنين نقشه اى بوده اند زيرا وجود اعراب در سرزمين يهود براى آنان كابوسى وحشتناك است كه بايد از شرش آسوده شوند. از اين روى جاى تعجب نيست كه در سايه حكومت شارون, تبليغ براى نابودى كيان و وجود اعراب در اسرائيل بيشتر شود. و اين امر در كنفرانس بزرگى كه آخرين هفته ماه نوامبر گذشته به منظور بررسى استراتژى كلى دولت عبرى در پنجاه سال آينده برگزار شد, تجلى بيشترى يافت و در قطعنامه اى كه محتوايش به خارج كنفرانس محرمانه درز كرد آمده است : نسبت زايش در ميان اعراب اسرائيل 4/6 نوزاد براى هر زن عرب است در حالى كه نسبت آن در ميان يهود 2/6 نوزاد يعنى نصف آن مقدار است. و چنانچه امروز در ميان هر پنج اسرائيلى يك عرب مسلمان وجود دارد در ظرف 20 سال آينده, نسبت سه به يك مى شود. براى مبارزه با اين پديده خطرناك راه حلهائى كه بررسى شد چندان اختلافى با تئورى بنيانگزاران اسرائيل در سال 48 نداشت زيرا اصلى ترين موضوع, بركندن ريشه اعراب اسرائيل و بيرون راندن آنان از سرزمينهايشان و مصادره زمينهاى ديگر اعراب و جلوگيرى از ساختن منازل مسكونى جديد اعراب و پخش افراد در شهرها و روستاها به طور مساوى مى باشد. و اين عين انديشه ((بن گوريون)) نخستين تشكيل دهنده حكومت اسرائيل در سال 1949 است.و سرانجام برگزاركنندگان كنفرانس, پيشنهادهاى نژادپرستانه اى را تقديم كردند كه به روشنائى خلاصه مى شد در : اول ـ پيگيرى سياست تشكيل خانواده از سه يا چهار فرزند و لغو تمام كمكهاى مالى براى خانواده هائى كه فرزندان بيشترى دارند. دوم ـ توزيع و پخش يهوديان در مناطق پر آشوب خصوصا در ((جليل)) و ((بن عامر)) و ((نقب)) تا از نزديكى اعراب اين مناطق با يكديگر جلوگيرى شود. سوم ـ ايجاد شهرك نشينها در سرزمينهاى فلسطينى به طورى كه توازى نسبى هموطنان يهود و عرب حفظ گردد. و همچنين پيشنهاد شد كه به هموطنان عرب ساكن اسرائيل اختيار گرفتن شناسنامه اسرائيلى يا فلسطينى داده شود تا بدين سان قدرت آنان را در انتخابات كم كنند در حالى كه به اسرائيلى هاى مقيم خارج اجازه مشاركت در انتخابات بدون حضور آنان در اسرائيل داده مى شود. در اين زمينه, كنفرانس به جامعه بين المللى پيشنهاد كردكه رابطه اى قرار دهد ميان كمك به فلسطينيان با سياست تحديد نسل, چنانكه در مصر اتفاق افتاد! هنگامى كه به ((آراد)) انتقاد شد كه با اين روش مى خواهد اعراب را به زور از اسرائيل طرد كند پاسخ داد : استمرار زاد و ولد به نسبت زياد در يك سرزمين كوچك, فلسطينيان را ضعيف و عقب افتاده نگه مى دارد و آنچه ما به آنها پيشنهاد مى كنيم بهتر است از اينكه در وضعيتى مانند زندانيان زندگى كنند ! و راجع به نقشه جابجائى اعراب 48 با هموطنان يهودى افزود: اين حق غالبيت مردم در يك كشور دموكراسى است كه مرزهاى كشور را مشخص سازند و چنانچه حق دارند از مناطقى در كرانه غربى و غزه خارج شوند حق نيز دارند نسبت به مجتمعهاى بزرگ عربى در كشور, اظهار نظر كنند وى اضافه كرد: هيچ برخورد غلطى در اجراى اين نقشه نمى يابم اگر از راه هاى دموكراسى انجام پذيرد و به هموطنان عربى كه به قسمت فلسطينى منتقل مى شوند كمكهاى مادى شود, اما آن اعرابى كه هنوز مايل به زندگى در اسرائيل هستند, نميتوانند بر دولت تحميل كنند كه در جاى مخصوصى سكونت گزينند!
پيشنهاد خطرناك شارون تازه ترين پيشنهاد نخست وزير اسرائيل دعوتش براى بازگشائى حرم قدسى بيت المقدس بر روى اسرائيليان بوده و اين گام, پيغامى ذلت بار براى اعراب و مسلمانان است كه از شدت خشم در داخل و خارج فلسطين مى افزايد به ويژه آنكه خود مى داند كه ديدارش از حرم قدسى آغاز آتشى بود كه انتفاضه اقصى را بر افروخت. و اگر اكنون نيز به خاسته هايش برسد, بى گمان خونريزيهاى جديد و شهداى زياد ترى در پى خواهد داشت. و اين بار بسنده نمى شود به كرانه غربى و سرزمينهاى فلسطينيان بلكه شعله هايش شهرهاى اسرائيلى را هم خواهد در بر گرفت. از اين روى اكنون بايد روشى تازه براى فرماندهى نبرد جستجو كرد كه نسبت به گذشته قطعا متفاوت خواهد بود و اين بار نه تنها با اسرائيل بلكه بايد با آمريكا نيز به طور جدى مقابله شود زيرا با حق وتوى ظالمانه اش پيوسته اسرائيل را يارى داده و فلسطينيان را به ذلت كشيده است. و بايد ازاين پس اعراب, ذلت را از رخساره خويش پس زنند و به مبارزه پيگير و دامنه دار تا تحقق آزادى سرزمين اشغالى ادامه دهند.
نان قرض دادن مديران به يكديگر يكى ديگر از لغزشگاه هاى مديران كه معمولا در حاشيه ارتباطات كارى يا تحت تإثير روابط شخصى, گروهى, قومى و همشهريگرى و امثال آن, توسعه مى يابد, بده بستان هايى است كه از جيب بيت المال خرج مى شود. مدير ((الف)) چون به هر دليل و محذورى نمى تواند يا مصلحت نمى داند دوست يا فرزند دوستش, يا خويشاوندش را در حيطه مديريت خود استخدام كند سفارش او را به مدير ((ب)) مى كند, با انجام كار سفارشى توسط مدير ((ب)), مدير ((الف)) مديون مدير ((ب)) مى شود و بعد از آن نوبت به مدير ((ب)) مى رسد تا به سفارش مشابهى اقدام كند و مدير ((الف)) ناچار است بابت بدهكارى قبلى برحسب سفارش عمل كند! و…. مديرA)) )) از توليدات كارخانه تحت مديريت خود, به صورت رايگان يا با تسهيلات ويژه به مديرB)) )) مرحمت! و احسان! مى كند و مديرB)) )) كه خود را بنده احسان! و مديون محبت! برادر ((شيطانى)) مى يابد, لاجرم با تمسك به ((هل جزإ الاحسان الا الاحسان)) سخاوتش گل مى كند و با دست يازيدن به كيسه بيت المال, مقابله به مثل يا مقابله به امثل مى كند! اين يكى زمين مى دهد و آن يكى مصالح پس مى دهد! اين يكى برنج هديه مى كند! آن يكى روغن پيش كش مى كند! آن يكى ويلا در اختيار مى گذارد و اين يكى بهره مندى از رستوران هتل را تقديم مى دارد! آن يكى به سفر خارجى مهمان مى كند و اين يكى به چشم پوشى از تخلف ميزبان عنايت مى فرمايد! آن يكى تقصير اين را مى پوشاند و اين يكى آن را از تيغ قانون مى رهاند! آن يكى اين را مى ستايد و اين يكى آن را….! البته براى هريك از موارد فوق, تسويلات شيطانى و توجيهات نفسانى فراوانى از قبيل ناروايى رد احسان!, اشانتيون!, جلب همكارى و همدلى براى پيشبرد امور سازمان و… ارائه مى شود, اما آنچه در واقع اتفاق مى افتد, سوءاستفاده از موقعيت, فربه شدن زندگى مديران با امكانات بيت المال و آلوده شدن زندگى آنان به امور مشتبه و در نهايت, حرام است.
بهره كشى از ارباب رجوع هر نوع قدرت و توانمندى مى تواند شخص توانمند را در معرض استثمار و بهره گيرى از نيازمندان به او قرار دهد, متقابلا افرادى نيز يافت مى شوند كه به خاطر دسترسى به منفعتى, در برابر شخص توانمند به شگردهايى دست مى يازند و به اين ترتيب, از اين سو تملق, چاپلوسى, دريوزگى, خودفروشى و ذلت نفس و… و از آن سو نخوت, فخرفروشى, باج گيرى و بهره كشى و…. شكل مى گيرد. زمينه اين ناهنجارى را در آزمندى و طمع, تهيدستى از شخصيت انسانى و غفلت و گسستگى از مبدإ عزت الهى و كمال نامتناهى بايد جستجو كرد. در عين حال, نبايد نقش فقر مادى, فساد ادارى و عدم حاكميت قانون را نيز در قلمرو روابط ادارى و ارباب رجوع ادارات از نظر دور داشت; از يك رفتگر گرفته كه در جمع كردن زباله در ازاى گرفتن امتيازى از صاحب زباله به تبعيض كشيده مى شود تا يك مدير ارشد كه تحت تإثير انواع شگردهاى ارباب رجوع و كسانى كه چشم طمع به گشاده دستى و تبعيض مدير دوخته اند, آگاهانه و حتى ناخود آگاه به فسق و خروج از مرزهاى عدالت كشيده مى شود. البته نبايد انتظار داشت كه هيچ رشوه گيرنده اى به خلافكارى خود اعتراف و اذعان كند, او از چاپلوسى و تملق ارباب رجوع برداشت احترام مى كند و خود را شايسته اين احترام مى پندارد و رشوه را هديه و احسان ناميده و كارى كه برايش انجام داده است را عين وظيفه, عدالت و قانون مى شمارد! نكته شايسته تإمل و تيزبينى اين است كه آيا اگر يك مدير ـ در جايگاه مديريت نبود و صرفا يك شخص عادى و غيرمتمكن محسوب مى شد ـ آنچه به عنوان هديه, مهمانى و چرب و شيرينهاى ديگر به مدير پيشكش مى شود, باز هم اينچنين مورد عنايت ارباب رجوع قرار مى گرفت؟ آيا واقعا اين پيشكش ها از سر انسان دوستى و قربه الى الله است؟ يا آنكه اگر به دور از ساده لوحى پرده تزوير از ظاهر آراسته اين عمل برداشته شود, چهره زشت آزمندى و ذلت طمع و منفعت طلبى رذيلانه را مى توان مشاهده كرد؟ مديران كودن, يا آنان كه خود در ظلمت چاه زندگى حيوانى و هواهاى نفسانى گرفتارند, چنان غفلت بر عقل و چشم و گوش آنان پرده مى افكند كه از فهم حقايق و ديدن و شنيدن آن عاجز مى شوند: ((لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل;(1) اينان با گم كردن راه, بلكه با گم كردن خودشان, از لغزشگاه شبهات به جهنم گناه و ارتكاب محرمات فرو مى افتند; و بدتر آنكه براى فريب دادن خود و ديگران با دستاويز تسويلات شيطانى, سعى مى كنند حرام خدارا حلال كنند!)) حضرت على(ع) در پايان سخنانى كه از فتنه ها و آزمون ها در آينده خبر مى دهد از قول پيغمبر اكرم(ص) نقل مى كند كه فرمود: ((يا على ان القوم سيفتنون باموالهم و يمنون على ربهم و يتمنون رحمته و يإمنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبه و الاهوإ الساهيه فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بالبيع;(2) اى على, اين مردم بزودى به وسيله اموالشان مورد آزمايش قرار مى گيرند; در ديندارى بر خدا منت مى گذارند و با اين حال رحمتش را آرزو مى كنند و خود را از خشم و قدرت خدا در امان مى پندارند. حرام خدا را با شبهات دروغين و هواهاى نفسانى و غفلت زا حلال مى شمرند و بدين گونه شراب را به بهانه اينكه آب انگور است و رشوه را زيرپوشش ((هديه)) و ربا را تحت عنوان معامله حلال مى پندارند!)) اما پرهيزكاران و وارستگان از بند بندگى دنيا كه خداوند چشم آنها را بر ديدن حقايق زندگى تا افق هاى بى نهايت گشوده است و روزى خود را نزد پروردگارشان تضمين شده يافته اند, از منظر پيشواى اولين حضرت اميرالمومنين على(ع) اين گونه به اين مقوله مى نگرند: ((و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفه فى وعائها و معجونه شنئتها كانما عجنت بريق حيه اوقيئها, فقلت: اصله ام زكاه ام صدقه؟ فذلك محرم علينا اهل البيت فقال: لاذا و لا ذاك و لكنها هديه. فقلت هبلتك الهبول: اعن دين الله اتيتنى لتخدعنى؟ امختبط انت ام ذوجنه ام تهجر؟ و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته و ان دنياكم عندى لا هون من ورقه فى فم جراده تقضمها. ما لعلى و لنعيم يفنى و لذه لا تبقى! نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين;(3) … عجيب تر اينكه شب هنگام كسى به نزد ما آمد و ظرفى سر پوشيده از حلوا آورد, معجونى كه چنان از آن متنفر شدم كه گويى با آب دهان مار سمى يا قى كرده آن آميخته شده بود. به او گفتم: هديه است يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است. گفت: نه زكات است و نه صدقه بلكه هديه است. گفتم: زنان فرزند مرده بر تو بگريند! آيا از راه دين بر من وارد شدى كه مرا فريب دهى؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شده اى؟ يا هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند, اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمان ها است به من بدهند تا نافرمانى خدا كنم كه پوست جوى از مورچه اى به ناروا بگيرم, اين كار را نمى كنم! همانا اين دنياى شما نزد من از برگ جويده شده اى در دهان ملخى پست تر است! على را چه كار با نعمت هاى فناپذير و لذت هاى ناپايدار؟ به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل و زشتى لغزش ها و از او كمك مى جوييم.)) از نظر اسلام, گرفتن رشوه از سوى حاكم در مقام صدور حكم در حد كفر و شرك و گرفتن هديه از سوى كارگزاران در قبال انجام وظيفه ادارى, به خيانت توصيف و از هر دو شديدا نهى شده است. در مورد رشوه از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده است كه: ((اياكم و الرشوه فانها محض الكفر و لايشم صاحب الرشوه ريح الجنه;(4) از رشوه بر حذر باشيد, زيرا رشوه كفر محض است و بوى بهشت به مشام صاحب رشوه نرسد! و در روايات ديگر رشوه دهنده و رشوه گيرنده را لعنت فرموده و آنها را اهل آتش دانسته است. حضرت اميرالمومنين(ع) نيز گيرنده هديه را خائن و گيرنده رشوه را مشرك ناميده است: ((… من اخذ هديه كان غلولا و من اخذ رشوه فهو مشرك)).(5) و همچنين آن حضرت در معنى ((اكالون للسحت))(6) فرمود: ((هو الرجل يقضى لاخيه الحاجه ثم يقبل هديته;(7) او كسى است كه حاجت برادرش را برآورد و آن گاه هديه او را بپذيرد!)) پيغمبر اكرم(ص) شخصى به نام ((ابوالتبيه)) را به جمعآورى زكات گمارده بود, هنگامى كه او از مإموريت بازگشت ,زكات ها را تحويل داد و با صداقت اجناسى را براى خeد نگهداشت و گفت آنها به عنوان هديه به من داده شده است! بلافاصله پيغمبر اكرم(ص) برخاست و روى منبر ايستاد و فرمود: ((ما بال العامل نبعثه على اعمالنا يقول هذا لكم و هذا اهدى لى فهلا جلس فى قلب بيت امه و ابيه ينظر ايهدى له ام لا؟! و الذى نفسى بيده لا ياخذ احد منها شيئا الا جإ يوم القيامه يحمله على رقبته… ثم رفع يده حتى رإينا عفره ابطيه و قال: اللهم هل بلغت؟ اللهم هل بلغت؟;(8) چه شده است كه كارمندى كه ما براى انجام كارمان گسيل داشته ايم مى گويد: اين براى شماست و اين هديه براى من است؟ آيا به راستى اگر در درون خانه پدر و مادرش نشسته بود به او هديه اى داده مى شد؟ قسم به آنكه جانم در دست او است, هيچ كس, چيزى را (هديه) نمى گيرد مگر آنكه در روز قيامت آن را برگردن خود حمل مى كند و… سپس دست خويش را بلند كرد به گونه اى كه گودى زيربغل آن حضرت را ديديم و فرمود: خدايا آيا ابلاغ كردم؟ خدايا آيا ابلاغ كردم؟)) اين همان پيامبر نرم خو و مهربان است كه مظهر رحمت و عطوفت است. اين همان پيغمبرى است كه سخنان بسيارى در فضيلت هديه دادن به يكديگر و نتايج مثبت اخلاقى آن بيان فرموده است; اما در اينجا شتابان و آشكارا و ايستاده بالاى منبر برمىآشوبد و حقيقت را بى پرده بيان مى كند تا اولا منكر و گناه بودن اين كار و تفاوت آن با هديه واقعى بر همگان روشن شود و ثانيا به زمامداران در نظام اسلامى بياموزد كه در برخورد با تخلف كارگزاران و كاركنان, نه لحظه اى مى توان درنگ كرد و نه ذره اى مى شود مجامله كرد و كوتاه آمد, در پايان نيز با تكرار ((اللهم هل بلغت)) گويا مى خواهد بفهماند كه اين اقدام فورى, قاطع و آشكار براساس فرمانى است كه خداوند متعال به آن حضرت صادر فرموده است.
حقوق و مزاياى مديران در مديريت اسلامى اگر مديريت هاى نظام اسلامى را امتداد مديريت عاليه و نسخه هاى كوچك تر آن بدانيم, اين سوال مطرح مى شود كه آيا مديريت هاى ميانى و پايين تر از نظر گرفتن حقوق و مزاياى مادى بايد در جهت عكس مديريت عاليه حركت كنند؟ يا آنكه در اين مقوله نيز تمام رده هاى مديريتى بايد مانند مديريت عاليه باشند؟ البته بررسى و نتيجه گيرى پيرامون پاسخ اين سوال همچون بسيارى از مقولات ديگر امكان پذير نيست, مگر اينكه ذهن و روح خود را از آنچه اكنون جارى و سارى است و تثبيت و متعارف شده است رها سازيم و آن را وحى منزل ندانيم, و ثانيا اگر مدير هستيم, چشم خود را از منفعت خود ببنديم و خود را از قيد و بند تعلقات مادى آزاد كنيم تا عقربه حقيقت جويى ما تحت تإثير جاذبه هاى منافع مادى و عرفيات موجود ـ كه عمدتا از فرهنگ مادىگراى غرب و رژيم گذشته براى جامعه مديريتى ما به ارث رسيده است ـ, از جهت گيرى به سوى حق منحرف نشود. لذا ذهن خود را از فضاى موجود در جمهورى اسلامى خارج مى كنيم و صرفا در چهارچوب فرضيه حكومت اسلامى ـ كه بايد همه شئون ادارى و مديريتى خود را از مبدإ وحى و سيره انبيا و اوصيا اتخاذ كند ـ پى مى گيريم; در عين حال اولا ادعاى قطعيت در اين فرضيه را نمى كنيم و بدين ترتيب جاى بحث و تحقيق بيشتر براى رسيدن به حقيقت باقى مى ماند و لذا اگر محققين اسلامى با نگرش ناب الهى به نتيجه اى جز اين رسيدند و يا آن را كامل تر كردند, بدون كمترين خودخواهى فكرى خود را تابع حق مى دانيم. سپس افراد و عرفيات رايج را با حق, مى سنجيم نه برعكس, كه اميرالمومنين(ع) فرمود: ((ان دين الله لا يعرف بالرجال بل بآيه الحق, فاعرف الحق تعرف اهله;(9) ملاك شناخت دين خدا نشانه حق است نه اشخاص, بنابراين بايد حق را بشناسى ـ آن گاه با سنجيدن اشخاص و گروه ها با آن ـ اهل حق را خواهى شناخت. ثانيا اگر به حقيقتى غير از آنچه امروزه رايج است رسيديم, بايد آن را بپذيريم و زمينه تحقق آن را فراهم كنيم و در مقام عمل آن را بيازماييم تا امكان پذيرى آن ثابت شود. آن گاه نتايج آن را ارزيابى كنيم و آن را با وضعيت موجود مقايسه كنيم تا به قضاوت قطعى در اين زمينه دست پيدا كنيم. بدين شكل يكى از فصول مديريت اسلامى تبيين و اجرا خواهد شد.
پيغمبر اكرم(ص) الگوى مديريت اسلامى پيغمبر اكرم(ص) در رإس هرم مديريت و الگوى اصلى آن است و بايد قول و فعل آن حضرت در زمينه و جايگاه مديريت, سرمشق مديران در حكومتى باشد كه مدعى پيروى از تجسم عينى اسلام يعنى پيغمبراكرم (ص) مى باشد. ممكن است گفته شود پيغمبر اكرم(ص) انسان كامل و بى نظيرى است كه ديگران را امكان راه يافتن به جايگاه و منزلت او نيست, پس ما كجا و پيغمبر اكرم(ص) كجا كه بتوانيم مثل او عمل كنيم؟ اما صرف نظر از مقام معنوى و عبوديت دست نايافتنى آن حضرت, قرآن خلاف اين تصور را بيان مى كند و به پيغمبر اكرم(ص) مى فرمايد بگو: ((انما انا بشر مثلكم;(10) من بشرى هستم مثل شما!)) و در آيه اى ديگر درباره تمام پيامبران مى فرمايد: ((انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الا سواق;(11) آنان غذا مى خورند و در بازارها راه مى روند!)) نيز تكرار تعبيراتى نظير: ((رسولا منكم))(12), ((رسولا منهم))(13), ((رسولا من انفسهم))(14) به ما مى فهماند كه پيامبر(ص) فرشته و يك موجود نامتجانس با ما نيست, بلكه او هم انسانى است مثل ما, از جنس ما و با ويژگى هايى كه ما دارا هستيم تا قابل سرمشق بودن باشد و لذا با تعبير ((لقد)) كه تإكيد مضاعف است مى فرمايد: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجواالله واليوم الاخر و ذكرالله كثيرا;(15) مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است براى آنان كه به رحمت خدا و روز رستاخيز اميد دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند)). اميرالمومنين على(ع) در ضمن حديث مفصلى درباره پيغمبر اكرم(ص) و ساده زيستى آن حضرت مى فرمايد: ((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه… فتاس بنبيك الاطيب صلى الله عليه و آله فان فيه اسوه لمن تاسى و عزإ لمن تعزى و احب العباد الى الله تعالى المتإسى بنبيه(ص) و المقتص لا ثره… فما اعظم منه الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه و قائدا نطاعقبه;(16) براى تو كافى است كه راه و رسم پيغمبر خدا را پيروى نمايى… پس به پيامبر پاك و پاكيزه ات اقتدا كن كه راه و رسم او سرمشق است براى سرمشق گيرندگان و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواستار بزرگوارى باشد. محبوب ترين بنده نزد خدا كسى است كه از پيغمبرش پيروى نمايد و قدم بر جاى قدم او گذارد … وه چه بزرگ است منتى كه خدا به وسيله پيغمبرش بر ما نهاده و چنين نعمت بزرگى را به ما عطا فرموده است! رهبر و پيشتازى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد به راه او قدم بگذاريم و آن را ادامه دهيم!)) بنابراين, رفتار, كردار و گفتار پيغمبر اكرم(ص) بايد سرمشق هميشگى هر مسلمانى باشد و اصولا خداوند هر بنده اى را به اندازه تإسى و پيروى از پيغمبر(ص) دوست مى دارد, همان گونه كه ميزان دوست داشتن خدا بستگى كامل به ميزان تبعيت از پيغمبر اكرم(ص) دارد: ((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله;(17) بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد!))
آيا پيغمبر اكرم(ص) حقوق مى گرفت؟ تلاش خستگى ناپذير و بى دريغ پيغمبر اكرم(ص) در هدايت و رهبرى مردم كه همراه با پيش بينى و تدبير براى سعادتمندى همه بشريت براى هميشه تاريخ بود, بر هيچ كس پوشيده نيست. ايشان در اين راه هرگونه مشقت و جان كندنى را به جان خريد تا جايى كه قرآن خطاب به او فرمود: ((ما انزلنا عليك القرآن لتشقى;(18) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به مشقت افكنى. در آيه ديگرى نيز فرمود: ((فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا;(19) گويى تو مى خواهى به خاطر رفتار آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياوردند!)) و در مسير انجام اين رسالت سنگين آن قدر آزار كشيد كه خود فرمود: ((ما اوذى احد مثل ما اوذيت فى الله))(20) هيچكس به اندازه من در راه خدا اذيت نشد! با اين همه و عليرغم كميت و كيفيت نقشى كه پيغمبر اكرم(ص) در رهبرى و مديريت جامعه اسلامى و تبيين وحى الهى ايفإ كرد و عليرغم حق بزرگ و بى نظيرى كه برگردن مردم زمان خود و كل جامعه بشرى داشت, قرآن كريم خطاب به او مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا,(21) بگو در برابر اين (رسالت) پاداش و اجرى از شما نمى طلبم! و در جاى ديگر مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى;(22) بگو من هيچ مزدى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم مگر دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم)!)) البته مصلحت و منفعت و مودت نسبت به نزديكان و اهل بيت پيغمبر(ص) نيز براى خود مردم است و آنها نيز به نوبه خود مانند پيغمبر(ص) خواستار مزد و اجرى براى خود نبودند و تمام هستى خود را براى دين خدا كه متضمن سعادت و مصلحت جامعه بشرى بود فدا كردند, بدون آنكه چشمداشتى مادى از مردم داشته باشند; اين معنى را از آيه اى ديگر نيز مى توان دريافت: ((قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله;(23) بگو هر مزد و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست, اجر من فقط بر خداست!)) البته اين ويژگى مخصوص پيغمبر اسلام(ص) نيست, بلكه در قرآن كريم در مورد بسيارى از انبياى ديگر نيز بيان شده است; مثلا در سوره شعرا ضمن اشاره به عملكرد و تلاش هاى فوق العاده تعدادى از انبيا در پايان مطالب مربوط به هريك از آنها اين آيه عينا تكرار شده است: ((و ما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين;(24) من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى طلبم, اجر من تنها بر پروردگار عالميان است! در مجموعه اين آيات دو نكته مهم حائز اهميت است: اول آنكه مسإله عدم درخواست و دريافت مزد و پاداش, يك جريان و خط كلى در جريان رهبرى و مديريت الهى است و دوم آنكه در مكتب انبيإ انجام تمام كارها براى خدا است و كارى كه براى خدا انجام مى گيرد اجر و مزدش فقط از سوى خداست و اصولا جز خدا هيچ كس از عهده اجر و پاداش كارى كه براى خدا انجام مى شود, برنمىآيد. باتوجه به اين معيار كلى كه قابل تعميم به همه كسانى است كه در ادامه راه انبيا, براى خدا, دين خدا و بندگان خدا كار مى كنند و از سوى ديگر, با عنايت به اسوه بودن پيغمبر اكرم(ص) و وجوب تبعيت از آن حضرت در تمام شئون زندگى ـ جز آنچه مشخصا استثنإ شده است ـ نتيجه مى گيريم كه رهبران, زمامداران و مديران در نظام اسلامى نيز بايد در انجام تكليف الهى خود در شإن مديريت, از گرفتن اجر و پاداش استنكاف كنند و كارهايى كه به عهده گرفته اند را با قصد قربت انجام دهند و پاداش و اجر آن را نيز به حساب خداوند متعال بگذارند. همان گونه كه ائمه اطهار و نواب خاص و عام آنان و امام راحل و امروز مقام معظم رهبرى (مدظله) به همين شيوه عمل كرده و مى كنند. راقم اين سطور كه در طول چهل سال گذشته از نزديك با ده ها نفر از مراجع تقليد آشنا بوده و شاهد شيوه زندگى آنها بوده ام و نيز حدود 25 سال همراه يا در خدمت امام راحل بودم, جز آنچه ذكر شد در آنها نديدم, و دوره ده سال رهبرى امام را تفسير عينى ((ما اسإلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين)) مشاهده كردم كه فعلا مجال بازگو كردن ابعاد و جزئيات اين ويژگى ها نيست; فقط به اين نكته تإكيد مى كنم كه زندگى شخصى امام با كمترين هزينه و بيشترين صرفه جويى, شبيه مردم عادى بود; ضمن اينكه براى تإمين همين هزينه اندك هم تا زمانى كه مجبور نمى شدند از بيت المال استفاده نمى كردند.
تإمين در حد نياز طبيعى است كه اگر انسانى تمام ظرفيت و توان خود را وقف خدمت به دين و انجام وظايف الهى (كه برعهده گرفته است) نمايد و در عين حال فاقدامكانات زندگى باشد, از محل بيت المال بايد نيازهاى ضرورى او تإمين شود; به همين جهت مراجع تقليد در اجازات امورحسبيه, به نمايندگان خود اجازه مى دهند كه بخشى از وجوه دريافتى را براى رفع نيازهاى خود مصرف نمايند. در اين شيوه بدون تعيين و ذكر مبلغ, حدود و معيارها مشخص مى شود, مثلا عموما حد و سقف مصارف شخصى را ثلث مبالغ دريافتى تعيين مى كنند. بنابر اين حتى اگر نياز آنها بالاتر از اين سقف بود, مجاز به تصرف نيستند و معيار را نيز اعاشه به نحو اقتصاد و ميانه روى و مرز ديگر آن را رعايت احتياط و ملازمه تقوا تعيين مى كنند. يك طلبه در نامه اى به امام نوشته بود كه مبلغى از شهريه دريافتى اش در پايان سال خمسى او اضافه مانده است و باتوجه به اينكه شهريه طلاب از محل خمس مى باشد و طبق فتوا خمس به خمس تعلق نمى گيرد, سوال كرده بود آيا بايد خمس مبلغى را كه سال روى آن گذشته است بدهد يا خير؟ اين جانب سوال را محضر امام مطرح كردم, در حالى كه انتظار نويسنده اين بود كه خمس ندارد, حضرت امام فرمودند: اصلا مازاد بر نياز ايشان در ملكيت او وارد نمى شود. بنابر اين نه فقط خمس آن مبلغ را بلكه كل آن مبلغ را بايد پس بدهد. حال بايد پرسيد آيا تفاوتى در حكم مصرف بيت المال و اموال عمومى كه در اختيار دولت اسلامى قرار دارد با وجوه شرعيه وجود دارد؟ يعنى در مورد وجوه شرعيه مرز نهايى براى كارگزاران مربوطه رفع نياز است, اما اين مرز در مورد اموال عمومى, كارگزاران و مديران دولتى عرضه و تقاضاست, يعنى با ايجاد بازار سياه و انحصارى كردن آن يا ايجاد رقابت كاذب و مسابقه, هر چه توانستيم ـ ولو به تكاثر و تجمل و كاخ نشينى بيانجامد ـ مى توانيم دريافت كنيم؟ اگر فرضا در اين دنيا بتوانيم با توجيهات و تسويلات چنين وضعيتى را جا بيندازيم, آيا در روز قيامت و در پيشگاه عدل الهى و ميزان حق و در محضر پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) هم توجيه قابل قبولى مى توانيم ارائه دهيم؟ نكته ديگرى كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه آيا به مديريت در نظام اسلامى بايد به تعبير اميرالمومنين(ع) به صورت يك ((طعمه)) نگاه كنيم و آن را يك دكان براى كسب هر چه بيشتر درآمد فرض نمائيم؟ آيا مدير يعنى شخصى كه وقت و توان خود را در قبال مبلغى پول سودا مى كند؟ يا آنكه كار مى كند تا خدمتى كرده باشد و در عين حال به رزق حلالى رسيده باشد؟ يا آنكه كار مى كند به عنوان انجام يك وظيفه الهى كارى كه گاهى واجب عينى است و گاهى واجب كفايى است, و در هر صورت خود را به عنوان سربازى در خدمت دين و حكومت اسلامى مى داند كه براى حفظ نظام اسلامى در سنگر مربوط به خود تلاش مى كند و حفظ نظام را برحسب نظر امام از اوجب واجبات دانسته و براى رضايت حق به واجب ترين واجبات دينى خود اقدام مى كند و به اين ترتيب در ازإ انجام تكليف الهى و اوجب واجبات شرعى چشمداشت مزد و پاداشى از كسى نداشته و با همت بلند و آسمانى و نگاه به مصالح ديرپا و جاودانى خود پاداش خود را از خدايى طلب مى كند كه رزاق على الاطلاق است و رزقش بى حساب(25) و به دشمنانش رزق مى دهد تا چه رسد به دوستانش و پاداش و اجرش هميشگى, پايدار(26) و عظيم است(27) و ((بغير حساب))(28) و ((جنه عرضهاالسموات و الارض))(29) با اين حال اگر تصدى مسئوليت ها را در نظام اسلامى به عنوان انجام يك وظيفه الهى و ادإ واجبى بدانيم كه احيانا واجب عينى و عموما واجب كفايى است و گرفتن مزد در برابر انجام تكليف شرعى را مورد تإمل و امكان قصد قربت توام با گرفتن مزد را بخصوص در صورت عدم نياز يا فوق نياز مورد سوال قرار دهيم و پاسخ شرع مبين را با استفتإ از فقها و مراجع عظام دريافت كنيم تكليف شرعى روشن تر مى شود و انشإالله قانونگذاران و مراجع ذيربط بار ديگر به اين موضوع و حكم توجه عميق ترى خواهند كرد اما فعلا در اينجا به اين روايت توجه مى كنيم: امام صادق(ع) مى فرمايد: هنگامى كه اميرالمومنين(ع) به ولايت رسيد بالاى منبر رفت و بعد از سپاس و ستايش خداوند فرمود: ((انى و الله لا ارزوكم من فيئكم درهما ماقام لى عذق بيثرب فليصدقكم انفسكم…. ;(30) به خدا سوگند تا درختى در مدينه داشته باشم درهمى از سهم غنائم شما برداشت نخواهم كرد بايد اين را تصديق كنيد…)) در مورد كسانى هم كه روى مال يتيم كار مى كنند قرآن مى فرمايد: ((من كان غنيا فليستعفف و من كان فقيرا فليإكل بالمعروف;(31) كسى كه بى نياز است چشم پوشى كند و آنكه فقير است در حد متعارف بخورد.)) آيا اين حكم مخصوص به كارگزار اموال يتيم است و آن روش فقط مربوط به حضرت امير(ع) است؟ ادامه سخن را مفتوح مى گذاريم تا با كمك بزرگان و فقها به پاسخ روشن دست يابيم.ادامه دارد.
پى نوشت ها:ـ 1- اعراف / 179 2- نهج البلاغه, خطبه 156 3- نهج البلاغه, خطبه 224 4- بحارالانوار ج 104 / 274 5- بحارالانوار ج 75 / 345 6- مائده / 42 7- بحار, ج 104 / 273 8- سنن ابوداود, ص 135. 9- امالى شيخ صدوق / 3 10- كهف / 110 11- فرقان / 20 12- بقره / 151 13- بقره / 129 14- آل عمران / 164 15- احزاب / 21 16- نهج البلاغه خطبه 160 17- آل عمران / 31 18- طــه / 2 19- كهف / 6 20- كنزالعمال حديث 5818 21- انعام / 90 -22 شورى / 23 23- سبا / 47 24- شعرا / 109 و 127 و 145 و 164 و 180 25- و الله يرزق من يشإ بغير حساب (بقره / 212 و نور / 38) 26- ما عندكم ينفد و ما عندالله باق (نحل / 96) 27- ان الله عنده اجر عظيم (انفال / 28 و توبه / 22 و…) 28- انما يوفى الصابرون اجر هم بغير حساب (زمر / 10) 29- آل عمران / 133, كافى, ج8, ص182. 30- كافى ج 8 / 182 31- نسإ / 6
انستيتو سياست خاورميانه واشنگتن جديدترين گزارش ضد ايرانى ((گروه مطالعات رياست جمهورى)) را درباره براندازى نظام جمهورى اسلامى تقديم رئيس جمهور امريكا كرد. 40 تن از دولتمردان فعلى و سابق كاخ سفيد از دو حزب جمهورىخواه و دمكرات با همكارى كارشناسان امور خاورميانه امريكا كه بنام گروه مطالعات رياست جمهورى فعاليت مى كنند, در فصل مربوط به ايران آورده است: ((بهترين چشم انداز منافع امريكا در قبال ايران تغيير ريشه اى حكومت اين كشور است. سياست هاى دولت امريكا بايد در راستاى به وجود آوردن اين تغيير در حكومت باشد. اين گزارش مى افزايد: در ايران دور نماى تغييراتى كه نتيجه كنش هاى سياسى داخلى است در افق به چشم مى خورد. در ادامه اين گزارش تصريح شده: دولت امريكا بايد از حركت اصلاح طلبانه حمايت كند. در بندهايى از اين گزارش آمده است: دولت امريكا بايد با مردم ايران ارتباط برقرار كند, ايجاد امكانات براى سفرهاى متقابل بين مردم دو كشور و حمايت از امكانات غير دولتى مى تواند در اين راستا مفيد باشد, صادرات كالاهاى مصرفى به ايران بايد از سر گرفته شود, اين كار باعث كم شدن ارز خارجى موجود در ايران خواهد شد. دولت امريكا بايد از ايران بخواهد امكان سفر هر چه بيشتر امريكايى ها را به ايران ايجاد كند, اين خود يك حركت ديپلماتيك خواهد بود. دولت امريكا بايد از تغييرات داخل ايران براى منافع خود سود ببرد.)) (روزنامه جمهورى اسلامى, 19 فروردين 1380) مطلب فوق خلاصه اى است از گزارش گروه مطالعات رياست جمهورى امريكا در جديدترين طرح ها و ترفندها براى براندازى نظام جمهورى اسلامى ايران و راه كارهاى ارائه شده از سوى گروهى از نخبه گان سياسى و جاسوسى شيطان بزرگ و عوامل سيا و صهيونيسم كه اخيرا همزمان با رياست جمهورى جديد امريكا منتشر گرديده است. اين گزارش هرچند متضمن امر جديدى در سياست ايالات متحده در برخورد با جمهورى اسلامى ايران نيست و سردمداران اين كشور سلطه جوى استكبارى طراح و حامى چنين سياستى بوده اند و تغيير و تحول در رژيم حاكم آن هيچگونه تإثيرى در مشى سياسى آنها نداشته است و على الاصول اين سياست چيزى نيست كه شيطان بزرگ با خصلت ددمنشى كه دارد, روزى در آن تجديد نظر كند و هر كس جز اين بپندارد دستخوش خوش باورى و ساده انديشى است اما در اينجا تذكار چند مطلب ضرورى است: 1ـ تإكيد مجدد تئورى پردازان سياست خارجى امريكا بر ضرورت عزم دولتمردان اين كشور جهت براندازى نظام اسلامى هشدارى است مجدد براى معتقدين به نظام و آنها كه دردمند دين اند و به عظمت ميهن و مصلحت امت مسلمان مى انديشند و براى خون هاى مقدس سرمايه هاى ايثار شده در راه تحكيم نظام اسلامى ارزش قائل اند و كرامت و عزت و استقلال را باور دارند و فاقد حس مسئوليت نيستند هرچند دستخوش پاره اى اشتباهات شده اند كه اين زنگ خطرها مى تواند در بيدار ساختن وجدان دينى و غيرت ملى آنان اثر گذار باشد. اين نيروها در هر لباس و در هر جبهه و جناحى هستند بايد بينديشند كه رژيم استكبارى امريكا, با هيچ گروه از وفاداران به اسلام و انقلاب عقد اخوت نبسته و به نابودى همه آنها دل بسته و براندازى نظام را مى خواهد تا هنگامى كه نظامى حافظ منافع نامشروع رژيم سلطه استكبارى بر سر كار آيد و البته اين خوابى است بى تعبير كه دشمنان اسلام اعم از خارجى يا داخلى تحقق آن را به گور خواهند برد, مشروط به آنكه وفاداران به نظام اسلامى در هر جناح و جبهه هستند عزم خود را براى يك نبرد بى امان با سياست هاى امپرياليسم و صهيونيسم و دفاع از استقلال كشور و عزت ملت جزم كنند و بازى دشمن را نخورند و بازيچه سياست تفرقه افكن دشمن نشوند و اختلافات جزيى و فرعى را حل كنند و پا روى هواهاى نفسانى و تعصبات كور بگذارند و با سعه صدر و حسن نيت به مصالح نظام و دين و كشور بينديشند و با كياست و درايت و روشن بينى ايمانى حيله هاى دشمن و نيرنگ هاى شيطانى او را كشف و آنها را ناكام سازند.
ساده انديشان خودى! در ميان اين قشر از نيروهاى خودى پاره اى ساده دل هستند كه از تشويق و ترحيب دشمن خارجى و عوامل داخلى شادمان به وجد مىآيند! و هنگامى كه مى بينند دشمن از آنها چهره مى سازد و بزرگ نمايى مى كند و آنها را در ترازوى سنجش و مقايسه با رجال بزرگى چون ((مدرس)) مى گذارد باورشان مى شودو هرچه در چنته دارند و بسا به زعم خودشان به حكم وظيفه شرعى! و ملى ميهنى! بيرون مى ريزند و روى امواج و رسانه هاى پيشرفته به سراسر جهان مخابره مى كنند تا دشمن براى آنها كف بزند! اما غافل از آنند كه تيرى را رها كرده اند كه به سوى خودشان كمانه مى رود و به دست خود به حيثيت و حميت دينى و غيرت ملى ضربه مى زنند. از آنجا كه اين قشر على الظاهر به باورهاى دينى پاى بندند براى اينان سخنى از پيامبر اكرم(ص) و كلامى از اميرالمومنين(ع) مىآوريم باشد كه هشدارى براى آنها باشد. پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((ان فنإ امتى بعضها ببعض)) (كنزالعمال, ج11, ص169) نابودى امت من به دست يكديگر است. يعنى با اختلاف و دامن زدن آن, نيروها را صرف نابودى يكديگر مى كنند چنانكه تاريخ صدر اسلام نشان داد و در ساير اعصار نيز كم و بيش آتش اختلاف و تفرقه خرمن امت را طعمه حريق كرده و ما نيز امروزه شاهد اين وضع اسفبار هستيم. اين در حالى است كه دشمنان اسلام با وجود اختلافات داخلى شان در يك جبهه به مقابله با ما پرداخته اند. اميرالمومنين(ع) در بخش خطبه قاصعه كه از خطبه هاى تكان دهنده تاريخى و اجتماعى است با اشاره به اختلاف جوامع و سرانجام آن مى فرمايد: ((در احوالات مومنان پيشين تدبر كنيد كه در حال آزمايش و امتحان چگونه بودند. آيا بيش از همه مشكلات را تحمل نكردند؟ تنگناها را به جان نخريدند؟ فراعنه آنان را به بردگى نگرفتند, شكنجه نكردند؟ و زندگى را بر آنان تلخ ننمودند؟ و آنان همچنانكه زير بار ستم و سلطه راه چاره و قدرت دفاع نداشتند تا آنگاه كه خداوند سبحان پايدارى جدى آنها در تحمل سختى ها و در راه محبت خدا و خوف و خشيت از خود را در آنان ديد و سپس راه نجات از تنگناهاى بلا را برايشان گشود و پس از ذلت به عزت رسانيد و ترس را به امنيت بدل نمود و آنان را حكومت و زمامدارى و رهبرى داد تا به كرامتى از حق تعالى رسيدند كه ديگران آرزوى آن را حتى نمى توانستند بكنند. پس بنگريد آنها چگونه بودند گاهى كه جمعشان متحد و خواسته هايشان متفق و دلهايشان يكى بود. دستهايشان را در يكديگر نهاده و شمشيرها را به يارى يكديگر مى گرفتند و با ديدگان نافذ و عزم راسخ عمل مى كردند. آيا در آن دوران فرمانرواى سراسر جهان نبودند, و بر سر جهانيان حكومت نمى كردند؟! پس بنگريد به سرنوشتى كه در آخر كار پيدا كردند و دستخوش تفرقه شدند و الفت را به اختلاف بدل نمودند و اختلاف كلمه گريبانشان را گرفت و دلها به هر سوى رفت و گروه گروه شدند و به نزاع و جنگ با يكديگر پرداختند, و در نتيجه خداوند لباس كرامت و عزت را از آنها خلع نمود و فراخى نعمت را گرفت و داستان زندگى شان در ميان شما مايه عبرت عبرت گيران گرديد. )) (نهج البلاغه, خطبه192)
آنچه در سخن اميرمومنان على(ع) آمده درست با سرنوشت ما تطبيق مى كند از روزگار ستم شاهى و سلطه ارباب قدرت جهانى بر اين مرز و بوم چندان نمى گذرد وعنايت و لطف الهى در رهايى از آن رژيم نيز پيش روى ماست, اين نعمت بزرگ را نبايد كفران كرد و رايگان از دست داد و براى دنيا و مطامع آن به جان يكديگر افتاد كه قهر خداوندى در كمين است و عزت و ذلت و بردگى و دولت همواره دست به دست مى گردد و خداى را باكسى خويشاوندى نيست ((ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم)) خداوند سرنوشت ملتى را دگرگون نمى كند مگر اين كه آنان وضع خود را تغيير دهند. كسانى كه امروزه در كشور ما دشمن اصلى را فراموش كرده اند, مشكلات مردم را ناديده گرفته و بر منجلاب فسادى كه پيش روى پسران و دختران وجود دارد ديده فروبسته اند و از عواقب اين روند غافل اند و به اهداف حزبى و جناحى و خطى و رياست و سياست و آمال نفسانى مى انديشند و در دام غرور شيطان گرفتار آمده اند و بازى شيطان بزرگ و عوامل مرموز وى را خورده اند, يك بار ديگر سخن على(ع) را بخوانند و به سرنوشت ديگران بينديشند و بدانند كه اگر بيش از اين در وادى غفلت سرگردان باشند خود نيز سرنوشتى مشابه ديگران خواهند داشت و آيندگان درباره آنها داورى خواهند كرد و محكمه عدل الهى آنان را محاكمه خواهد نمود!
اصلاح طلبى به شيوه امريكايى! نكته ديگر گزارش گروه براندازى آمريكايى, حمايت از اصلاح طلبى و اصلاح طلبان است و اينكه چشم انداز تغييرات حاصله در ايران مايه اميدوارى رژيم سلطه گر امريكا شده است! جاى طرح اين سوال است كه كدام تغييرات در ايران به شيطان بزرگ اميد داده و كدام اصلاح طلبى مورد حمايت امريكاست؟! و حركت اصلاحات بايد در كدام مسير باشد كه اميد و آمال استكبارى و امپرياليستى را به يإس مبدل كند؟ اين همان مطلبى است كه چندى است نقل محافل شده و در پيرامون آن سخن فراوان گفته مى شود كه نياز به تكرار آن نيست كه اصلاحات در مسير انقلاب را بايد از اصلاحات امريكايى تفكيك كرد و بازى با واژه ها نبايد ما را به بيراهه ببرد و در يك سخن بايد گفت هرگونه اصلاحاتى كه مورد حمايت امريكاست از نظر اين ملت و نظام مطرود و منفور و مردود است و شيطان و اذنابش بايد خواب و خيال تغييرات در جهت منافع استكبارى را براى هميشه از سر بدر كنند و اصلاح طلبان داخلى نيز توجه نمايند كه در اين ماجرا بازى نخورند و در دام توطئه بيفتند و كوردلانى كه با سوء استفاده از اين فضا در جريان هاى محفلى و تشكل هاى سياسى ورشكسته چشم به راه فرصتى براى اعمال اغراض فاسد خود مى باشند, بدانند ملتى كه براى دست آوردهاى انقلاب خود صدها هزار شهيد و معلول و اسير و مجروح تقديم نموده, خواب و خيال اين تشكل هاى ضد انقلابى را نقش بر آب خواهند ساخت و در هر لباس و با هر عنوان كه باشند آنها را مى شناسند و بهتر آن است كه اين جريان هاى محفلى و سياسى عرض خود بيش از اين نبرند و زحمت ديگران را ندارند!
مسائل اقتصادى و توريستى نكته ديگرى كه در گزارش امريكايى مطرح شده گشودن باب سفرهاى متقابل و صادرات كالا از ايالات متحده به ايران است. كه از عوامل نفوذ مجدد عوامل سيا و وابستگى اقتصادى و ايجاد بازار مصرف و ربودن ارز كشور است. اگر اين مطلب را با اظهارات اخير يكى از نمايندگان مجلس در كميسيون صنايع و معادن در جمع مديران صنايع خراسان كه گفته بود: ((تا پايان برنامه سوم توسعه ممنوعيت واردات تمام كالاها برداشته مى شود)) بگذاريم جاى نوعى بدگمانى معقول! است كه شايد اين گونه اظهارات و تصميمات از يك آبشخور تغذيه مى شود. آيا رفع ممنوعيت واردات تمام كالاها با آن اطلاق و كليت چه مفهومى دارد؟ مگر قرار نيست كشور رو به سوى استقلال اقتصادى گام بردارد و توليدات داخلى تقويت شود و واردات كالا در حد ضرورت و نياز مبرم انجام گيرد؟ پس اظهارات عضو كميسيون صنايع و معادن چه مفهومى دارد؟ و موضوع سفرهاى متقابل مطرح شده در گزارش امريكا نيز آيا سر پل ايجاد ديگر روابط و صدور فرهنگ و سياست امريكايى به كشور نيست كه نمونه هاى چندى از آن در سنوات اخير مشاهده شده و جاسوسان سيا مجالى براى حضور در فضاى كشور را يافته اند؟! خلاصه اينكه: روابط با امريكا كه سرفصل مجدد سلطه شيطان بزرگ و استحاله فرهنگى سياسى و اقتصادى ميهن اسلامى است را نبايد ساده گرفت و پاره اى عناصر به اصطلاح خواهان دگرگونى برآنند كه اين تز امريكايى را در كشور جا بيندازند! كه هميشه ويروس ها و ميكرب ها از طريق ارتباط مجال نفوذ مى يابند و عادى سازى روابط كه خواست امپرياليسم امريكاست نبايد از ديد ملت و دولتمردان ما پوشيده بماند كه البته نيست و مادام كه خوى ددمنشى و شيطنت و سلطه خصلت امريكايى هاست رابطه همان رابطه گرگ و ميش است كه امام راحل فرمودند و امروزه نيز در سخن رهبرى نظام مطرح مى گردد و سياست اصولى كشور بايد براساس آن هدايت شود و اين اصل اساسى با عنوان استقلال از آغاز مطرح بوده است مع الاسف امروزه شاهد نوعى تساهل و بى تفاوتى در عرصه عمل, مى باشيم كه پاره اى عناصر از راه رسيده و به جاه و مقام رسيده بازى با اصول خدشه ناپذير انقلاب را خورده و به زعم خود آن را گره گشاى حل مشكلات كشور قلمداد مى كنند در حالى كه امريكايى ها از ايجاد رابطه به هر نوع و شكل آن براى اجراى مقاصد استكبارى پل مى زنند و هوشيارى دولتمردان و مردم بايد خنثى كننده آن باشد تا اقتدار ملى خدشه نبيند.
آيه الله جوادى آملى تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
يكى از مهمترين مسائلى كه انديشه دينى در جهان معاصر با آن مواجه است, مسئله انتظار بشر از دين است . بدين صورت كه دلايل نياز انسان به دين چيست؟ چه نياز يا نيازهايى انسان را به دين سوق مى دهد؟ چرا انسان به دين روى مىآورد؟ انسان چه نقص يا كمبودى را در خويشتن مى يابد كه غير دين نمى تواند آن نياز را برآورده سازد؟ آيا دين براى تإمين همه نيازهاى انسان آمده است يا برخى امور به عقل و علم بشرى واگذار شده است؟ آيا همه امور دينى شدنى هستند يا اين كه برخى امور دينى شدنى نيستند, آيا دين فقط اصول ارزشى را بيان مى كند يا اصول علمى را نيز بيان مى كند؟ آيا دين براى مديريت و سامان به امور دنيوى و برنامه ريزى اجتماعى نيز برنامه دارد همانطور كه براى زندگى معنوى و اخروى انسان برنامه دارد يا خير؟ آيا دين فقط احكام حلال و حرام يا احكام تكليفى و وضعى را بيان مى كند يا درباره اخلاق و چگونگى راهنمايى و تنظيم احساسات نيز برنامه دارد؟ و اگر درباره همه امورى كه بشر با آن ارتباط دارد پيام و برنامه دارد, اگر روزى جامعه رشد علمى و عقلى بيابد و در اثر پيشرفت عقلى و علمى به بسيارى از نيازهاى خود پاسخ دهد, آيا نياز به دين در آن بخش منتفى خواهد شد و در اين امور بايد به علم و عقل بشرى مراجعه كند؟ و بسيار از مسائل ديگر كه تحت عنوان انتظار از دين مطرح و قابل بررسى است. براى پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد به سير تاريخى بحث و علل مطرح شدن آن در جهان معاصر اشاره كرد و سپس به جايگاه آن در علم كلام پرداخت. سپس مبانى آن را تبيين كرد. پس از آن به جواب سوالات مطروحه اقدام نمود. مسئله انتظار بشر از دين به بحث نبوت عامه مرتبط است. زيرا در نبوت عامه از اين جهت بحث مى شود كه به حكم عقل مستقل, انسان بدون وحى و رسالت نمى تواند زندگى سعادتمندانه داشته باشد, از اين رو انسان به وحى و رسالت و دين نيازمند است. براين اساس انتظار بشر از دين, اين است كه راه سعادتمندانه را به او ارائه دهد. تا بيش از سده هيجدهم فيلسوفان و دانشمندان به اين بسنده مى كردند كه نظريات متإلهان, به ويژه براهين آن ها را در اثبات وجود خدا و ديگر مسائل اعتقادى سنجيده و بعضى را بپذيرند و پاره اى را اصلاح يا رد كنند, ولى در اين مسإله كه جايگاه دين در زندگى انسان چيست چيزى نمى گفتند و حتى افرادى چون ماكياول و هابزوجان لاك الحاد و بى دينى را محكوم مى كردند , اما ناگهان در سده هيجدهم بر خلاف گذشته به گمان ورزى درباره دين و منشإ دين زده و تلاش كردند تا براى آن منشإ دنيوى بيابند و در رابطه با دين به عنوان نظامى از اعتقادات كه جماعت ها صرف نظر از حقيقت آن و فقط به دليل برآوردن يكى از نيازهاى اساسى بشرى به آن روى مىآورند نظريات متفاوتى ارائه دهند.(1) حال منشإ اين گمان ورزى و نظريه پردازى, مشكل تعارض علم و دين و چگونگى حل آن بوده و يا اومانيزم و انسان محورى و ادعاى استقلال انسان از خدا و آسمان بوده و يا پيدايش هرمنوتيك و ارتباط آن با فهم متون دينى و به طور كلى رشد علمى و عقلى انسان او را وادار كرده تا چنين نظريه هايى را در رابطه با دين ارائه دهد. به هر حال اين مسئله از مسائلى است كه از قرن هيجدهم در چالشهايى كه در ارتباط با دين پيدا شد مطرح شده و بايد براى حل آن مسئله تلاش كرد. اين مطلبى بود كه در مغرب زمين مطرح شد , اما از يك نظر مى توان گفت ريشه اين مسئله به قبل از اسلام و به براهمه مربوط است, آنان كه منكر نبوت بوده و به دليل وجود شبهاتى براى آنان, بعثت پيامبران را از محالات عقلى مى دانستند كه در جاى خود اين شبهات مطرح و به پاسخ آنها پرداخته مى شود. بعد از بيان طرح بحث و ريشه هاى پيدايش مسئله در آغاز شايسته است به مبادى تصورى مسئله بپردازيم.
مبادى تصورى مسئله انتظار بشر از دين شناخت هر مركبى فرع بر شناخت بسائط و اجزإ آن است و چون عنوان مسئله ما, انتظار بشر از دين است, در آغاز بايد مرادمان از دين و انتظار و بشر تبيين شود.
1ـ دين و حقيقت آن مراد از دين گاه تدين و دين دارى است و گاه مراد از آن, مكتبى است كه از مجموعه عقايد و قوانين و مقررات تشكيل شده و هدف آن راهنمايى انسان براى رسيدن به سعادت در پرتو آن عقايد و مقررات است اين دين خود بر دو قسم است. الف: دين بشرى, دينى كه بشر براى خود ساخته است يعنى مجموعه عقايد و قوانين و مقرراتى كه بشر براى خود تدوين كرده است. به لحاظ اين كه اين دين تابع فكر و خواست و وضع اوست, در راستاى همان خواسته, انتظارات او را برآورده مى سازد, دينى كه ساخته انسان باشد, اسير هوس و ابزار دست همان انسان است و انسان بگونه اى آن را تنظيم مى كند كه تمام قوانين و مقرراتش به سود او بوده و چيزى را بر او تحميل نكند. به عبارت ديگر: انسانى كه خود , دين را مى سازد, به لحاظ اينكه در خود صلاحيت تدوين را مى يابد, داعيه ربوبيت دارد و كسى كه داعيه ربوبيت داشته باشد, اله و معبود او در واقع هوى و هوس اوست و كسى كه هوس مدارانه نظر مى دهد, دينى را تدوين مى كند كه مطابق خواسته هاى هوس او باشد ((إفرإيت من اتخذ الهه هويه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون))(2) پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيد و بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديده اش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد. آيا پند نمى گيريد.
پيامدهاى دين بشرى دينى كه براساس خواست انسان شكل بگيرد پيامدهايى خواهد داشت كه به برخى از آن پيامدها اشاره مى كنيم:
اول: رهايى و عدم تعهد و مسووليت اگر بشر به تدوين و تنظيم دين بپردازد, براساس اصل كلى ((كل يعمل على شاكلته))(3) هر كس براساس ساختار روانى و بدنى خود عمل مى كند, اگر خداى كسى هوس او باشد, دين او مجموعه اهوإ و افكار هوس مدارانه اوست و هر كس كه براساس هوس عمل كند, هرگز مسئول نبوده و كسى از او سئوال نخواهد كرد. زيرا كسى كه داعيه ربوبيت داشته باشد, خود را مصداق ((لايسئل عما يفعل))(4) مى داند وكسى كه خود را مسئول ندانست, خود را مافوق قانون و دين مى داند و كسى كه مافوق دين و قانون بود, در برابر كسى و چيزى مسئوليت ندارد و انسان بى مسئوليت رهاست. از اين رو هر كارى را براساس ميل خود حق مى پندارد و انجام مى دهد و حال آن كه چنين انسانى مصداق اين آيه است كه ((و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا))(5) كار باطل انجام مى دهد ولى پندار او اين است كه كار خوب انجام مى دهد.
دوم : واكنش در برابر دين الهى انسانى كه خود به تنظيم و تدوين دين اقدام مى كند در برابر دين الهى واكنش نشان داده و آن را تكذيب مى كند و يا آورنده آن را به قتل مى رساند. قرآن كريم در اين زمينه فرمود: ((كلما جائهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون))(6) پيامبران هرگاه مطلبى آوردند كه مطابق ميل و خواسته هوس مداران نباشد آن را امضإ نمى كنند. از اين رو عده اى را تكذيب مى كنند و عده اى را مى كشند و در واقع آن ها به دليل اين كه داعيه ربوبيت دارند خود را مظهر ((لايسئل عما يفعل)) مى دانند و حال آن كه اين اسم الهى مظهر نداشته و منحصر در خداوند است. زيرا همه انسان ها بدون استثنإ مسئولند, قرآن در موضع مسئوليت همگانى فرمود: ((فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين))(7) هم انبيإ مسئولند و هم امت هاى آنان و كسى مافوق قانون نيست تا مسئول نباشد.
ب: دين الهى دين الهى , مجموعه قوانين و عقايد و مقرراتى است كه خداوند آن را براى هدايت بشر فرستاده است تا انسان در پرتو آن هوى و هوس خود را كنترل و آزادى خود را تإمين كند. زيرا اين انسان خود را تحت ربوبيت ذات اقدس اله مى داند از اين رو در دين دارى استقامت و پايدارى مى ورزد ((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا))(8) دين الهى است كه با توجه به حقيقت انسان و نيازهاى او برنامه كامل و همه جانبه اى ارائه و انتظارات او را در همه ابعاد برآورده مى سازد. مراد ما از دين البته دين الهى و در بين اديان كاملترين آن يعنى دين اسلام و دين خاتم انبيإ است.
2ـ انتظار انتظار گاهى به معناى احتياج است و گاهى به معناى توقع و انتظار به معناى احتياج قبل از رسيدن به دين و دين باورى است و انتظار به معناى توقع بعد از پذيرش دين است يعنى بعد از آن كه انسان دين را پذيرفت چه توقعى مى تواند از دين داشته باشد. اگر انتظار به معناى احتياج باشد معناى آن اين است كه انسان نيازهايى دارد و دين درصدد تإمين آن نيازها است اما همانطوريكه عطش بر دو قسم است بعضى عطش و تشنگى ها كاذب است و بعضى صادق و تشخيص عطش كاذب از عطش صادق بر عهده پزشك متخصص و طبيب حاذق است و يا هم چنان كه فجر بر دو قسم است فجر صادق و فجر كاذب كه فجر كاذب وقت نماز صبح نيست و فجر صادق وقت نماز و عبادت است و تشخيص فجر صادق از فجر كاذب بر عهده منجم و اخترشناس ماهر است, هم چنين انتظارات انسان نيز بر دو قسم است, انتظارات صادق و انتظارات كاذب, انتظارات و تمنيات كاذب به تعبير قرآن, امنيه هايى هستند كه شيطان آن ها را به انسان القإ مى كند و انسان را با آن ها سرگرم مى كند ((و لامنينهم))(9) انتظارات صادق انتظاراتى هستند كه با واقعيت وجودى انسان هماهنگ وسازگار باشد, مثل اين كه در دعاها مى خوانيم خداوند ((غايه المنى(10) و غايه آمال العارفين))(11) است و يا راهيابى به بهشت كه از انتظارات انسان است در پرتو ايمان و عمل صالح حاصل مى شود نه اين كه به تعبيرى از امانى انسان يا اهل كتاب باشد ((و ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب))(12) با توجه به اين دو نوع انتظار براى بشر, انسان شناس و طبيب حاذقى لازم است تا انتظارات صادق را از انتظارات كاذب تميز دهد و به انتظارات صادق پاسخ دهد. آن چه مشخص و مميز اين دو نوع انتظار است دين الهى است كه تمنيات كاذب را از صادق جدا و راه تحصيل انتظارات صادق را به انسان مىآموزد. برخى انتظار بشر از دين را به سر رجوع انسان به دين معنا كرده, چنانكه در گذشته متكلمين مى گفتند چرا انسان بايد به دين رجوع كند.
انتظارات اصلى و انتظارات فرعى انتظارات صادق انسان دو قسمند: 1ـ انتظارات اصلى كه در محور اعتقادات است, انسان بايد حقيقت خود را بفهمد و بشناسد, مبدء آفرينش را بشناسد بايد بداند مكتبى و دينى لازم است كه حقيقت انسان را به او بفهماند, مبدء آفرينش را به او معرفى كند, اسمإ و صفات و اوصاف جلال و جمال حق را براى او تشريح كند, كيفيت رابطه انسان با خدا را بيان كند و مانند آن. 2ـ انتظارات فرعى: امورى از قبيل انتظار تإمين اقتصاد جامعه انسانى و بهداشت آن, انتظار مسائل اخلاقى و مانند آن از انتظارات فرعى انسان است طبق نقل تحف العقول, مردى كه لباس تميزى پوشيده بود و با ظاهرى موقر وارد مدينه شده بود, مسلمانان صدر اسلام وقتى آن مرد را ديدند, برخى گفتند: ((ما اعقل هذا الرجل)) عجب آدم عاقلى است پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((مه ان العاقل من وحدالله)) فرزانگى و عقل به لباس تميز نيست بلكه فرزانگى به اهل توحيد و موحد بودن است. اين كه گفته شد انتظار اصلى ما اعتقاد است و به تبع او اخلاق و بهداشت و اقتصاد براى اين است كه انسانى كه باور كند همواره در پيشگاه خدايى هست كه از درون و بيرون او آگاه است, از خود انسان به حال او آگاهتر مى باشد و اين آگاهى را جايى ضبط مى كند كه زوال ناپذير است و محصول اين آگاهى در عالمى ظهور مى كند كه درك آن بسيار مشكل است, در برابر صاحب اين آگاهى چاره اى جز تسليم محض چيز ديگرى نيست, انسانى كه اعتقاد به معاد پيدا كند و بداند كه قيامت ظرف ظهور عين حقيقت دين است ـ قيامتى كه درك حقيقت آن به اندازه اى دشوار است كه خداوند در قرآن فرمود: ((و ما ادريك ما يوم الدين ثم ما ادريك يوم الدين))(13) قيامتى كه تا انسان به مقام فنا و به مقام انسان كامل نرسد, حقيقت آن را درك نمى كند, قيامتى كه آسمان و زمين شكن است ((ثقلت فى السموات والارض لاتإتيكم الا بغته))(14) قيامتى كه وجود عينى دين در آن تحقق پيدا مى كند ـ يعنى مسائل اخلاقى و اقتصادى و بهداشتى و مانند آن براى او حل مى شود و احدى حاضر نيست ظلم و احتكار و تورم شيوه زندگى خود قرار داده و خود را به آن ها آلوده نمايد.
3ـ انسان و حقيقت او بعد از تعريف دين و بيان حدود آن و هم چنين انتظار و معنا و اقسام آن به مسئله انسان و چيستى او به عنوان جزء سوم مركب موضوع بحث يعنى انسان و دين مى پردازيم. معرفت چيستى و هستى انسان و چگونگى وجود آن كه مركب از جسم و روح است و شناخت تجرد روح و چگونگى پيوند آن با جسم مادى و آگاهى به كمال اصيل انسانى و راه ميل به آن و رهبرى و راهنمايى به سوى آن و انواع روابط وى با نظام هستى و آنچه در آن هست و امثال آن از مسائلى هستند كه در حوزه مربوط به شناخت انسان قرار مى گيرند. بهترين راه براى تشخيص اين امور و اصول, استفاده از كلام انسان آفرين, يعنى قرآن كريم است. زيرا قرآن كه براى هدايت انسان و تكامل او نازل شده است, مسائل مزبور را به طور روشن تبيين كرده است. خداوند در قرآن انسان را اولا سراسر فقر و نياز معرفى كرده و او را عين ربط و فقر مى داند, هستى او به حق وابسته است ((يا ايها الناس انتم الفقرإ الى الله و الله هو الغنى الحميد))(15) وقتى انسان خود را فقير و عين ربط يافت خداى خود را كه عين غنإ و بى نيازى است خواهد شناخت چرا كه ((من عرف نفسه فقد عرف ربه))(16) و ثانيا وى را خليفه خود مى خواند و انسان براى شناخت خدا بايد خليفه او را بشناسد و از راه شناخت خليفه مستخلف عنه را بشناسد. قرآن كريم كتاب وجودى انسان را در دو مقام تدوين كرده است: 1ـ اولا از هويت انسان سخن مى گويد و او را بر خلاف منطقيين كه وى را حيوان ناطق مى داند ((حى متإله)) معرفى مى كند يعنى زنده كه حيات او در تإله تجلى دارد و تإله همان ذوب در ظهور الهيت است اين هويت انسان غير قابل تبديل است زيرا در احسن تقويم و زيباترين صورت آفريده شده است نه خداوند او را تغيير مى دهد و نه غير خداوند قدرت تغيير او را دارد ((لا تبديل لخلق الله))(17) قرآن انسان را به گونه اى معرفى كرده است كه بداند از كجا آمده است و پس از اين به كجا مى رود و در اين چند روز دنيا چه بايد بكند. 2ـ گوهر ملكوتى انسان كه ((حيات و تإله)) است چگونه بارور و شكوفا مى شود و راه رسيدن وى به كمالات انسانى كدام است. شرايط سهولت و موانع صعوبت طى طريق چيست همراهان دينى راه چه كسانى اند و رهزنان آن چه گروهى؟ و بالاخره انسان موجودى است كه از فطرت برخوردار بوده و امانت دار الهى و داراى عقل و ادراك است كه بايد گوهر وجودى خود را شكوفا كند و سعادت او در شكوفايى گوهر وجودى اوست و اين گوهر وجودى با ارائه برنامه از طريق انسان شناس واقعى يعنى خداوند شكوفا مى شود.
روش هاى تعيين انتظار بشر از دين بعد از بيان مبادى تصورى بحث, بايد به تبيين روش هاى تعيين انتظار بشر از دين بپردازيم. براى تعيين انتظار بشر از دين روشهاى مختلفى ارائه گرديد و گفته شد كه آيا در حل مسئله بايد به روش درون دينى تمسك شود يا روش برون دينى نيز ضرورت دارد و روش برون دينى كدامند آيا روش عقلى است يا تجربى و يا شهودى و يا تاريخى. ما در اين مسإله در اينجا از روش عقلى كه سابقه ديرينه در علم كلام دارد استفاده كرده و تحت عنوان جايگاه انتظار بشر از دين بحث مى كنيم.
جايگاه بحث انتظار بشر از دين از نظر كلامى جايگاه بحث انتظار بشر از دين در علم كلام به بحث نبوت مربوط است. بدين صورت كه در بحث نبوت, اصل ضرورت نبوت و نياز انسان به وحى با دلايل عقلى اثبات مى شود و سپس فوايد بعثت مطرح مى گردد پس از آن به اشكالات مرتبط به نبوت پردازش مى شود. اجمال دليلى كه براساس آن اثبات مى شود, نزول وحى و بعثت ضرورت دارد تا انسان از طريق آن به سعادت واقعى و حقيقى خود نائل شود, با اين مقدمات تبيين مى شود. الف: آفريدگار انسان خداى عليم و حكيم است كه او را براى مقصد و هدفى آفريده است. ب : انسان يك حقيقت جاودانه است و بايد در صراط مستقيم به سوى ابديت حركت كند تا از اين راه سعادت ابدى خود را تإمين كند و اگر در اين راه دچار خطا شود, دچار شقاوت و محروميت از سعادت ابدى مى شود. ج : به لحاظ اين كه انسان مخلوق خداى عليم وحكيم است, فقط خداوند به حقيقت انسان و ابعاد وجودى او و نيازهاى وى واقف است و احدى غير از خداوند از حقيقت انسان و نيازها و انتظارات واقعى او وقوف و آگاهى ندارد. د: چون غير از خداوند احدى به انسان و ابعاد وجودى و نياز او آگاه نيست , هيچ كس توان آن را ندارد , انتظارات او را برآورده سازد و اگر هم بخواهد در اين راه قدمى بردارد, به لحاظ اين كه معصوم نيست, دچار اشتباه شده و با فراهم كردن زمينه هاى سقوط انسان موجب محروميت ابدى انسان مى شود و سقوط و محروميت ابدى با عنايت و حكمت خداوند سازگار نيست. از اين رو خداوند برنامه هدايت انسان را خود تنظيم و آن را براى بشر معصوم نازل مى كند و وحى آور معصوم را ارسال مى كند تا كتاب منزه و معصوم را در اختيار انسان قرار دهد و بشر با پيمودن آن راه و برنامه مصون از گزند سهو و نسيان و خطا , زندگى را خود شكل داده و در نتيجه به سعادت حقيقى نائل شده و به مقصد كه لقإ الهى است, برسد و در پرتو لقإ خداوند از سعادت جاودانه بهره مند گردد. اين برهان كه اجمالا بيان شد اين حقيقت را اثبات مى كند كه بين عمل انسان به برنامه هايى كه در زندگى اجرإ مى كند و ابديت سعادت مندانه او رابطه برقرار است و چون شئون زندگى انسان از گستردگى برخوردار است, دين هم از شئون و برنامه گسترده تر برخوردار است و انسان از اين جهت كه داراى بعد اعتقادى و اخلاقى و حقوقى و فقهى است و هم چنين نيازمند به برنامه ريزى پس دين هم بايد مشتمل بر همه اين ابعاد بوده و علاوه بر تإمين نيازهاى اعتقادى و اخلاقى و فقهى , برنامه ريزىهايى در ابعاد مختلف زندگى داشته باشد تا انسان با استفاده از آن ها به سعادت ابدى نائل گردد. مرحوم خواجه نصير طوسى در اشارات در توضيح مطالب بوعلى سينا ((رحمه الله)) در مسئله نبوت عامه مطلبى دارد كه شايسته توجه است. توضيح مطلب آن كه بوعلى سينا مى گويد: انسان براى تإمين نيازمندى هايش از جهت قانون و به منظور سامان دادن به زندگى اجتماعى نياز به دين دارد و به عبارت ديگر : انسان از اين جهت به دين و وحى و نبوت احتياج دارد تا زندگى دنيوى آن ها را تنظيم كند. مرحوم خواجه اين سخن كه ((انسان براى سامان دادن به زندگى دنيوى نياز به وحى و نبوت دارد)) را مورد نقد قرار داده و مى گويد: دين و وحى فقط براى تنظيم زندگى دنيوى نيست, زيرا بسيارى از جوامع و افراد بدون دينى هستند كه بدون دين زندگى دنيوى خود را سامان داده و نيازمندى هاى خود را در اين بعد تإمين مى كنند, مكتب هاى مادى و الحادى نيز مى توانند با تنظيم مقررات, اسباب رفاه و آرامش نسبى و نظم جوامع را فراهم كنند. از اين رو بايد استدلال و برهان بوعلى(ره) را تكميل كرد. در تكميل سخن ابن سينا (ره) مى گويد: دين فقط براى رفع هرج و مرج از زندگى دنيا و تنظيم امور مادى نيست بلكه دين براى اين آمده تا زندگى انسان را به گونه اى تنظيم كند كه صلاح معاش و معاد عامه مردم تحقق يابد يعنى هم زندگى دنيا و معاش عموم مردم سامان يابد و هم زندگى آخرت و معاد آن ها , اما به اين صورت كه زندگى دنيا هماهنگ با آخرت او سامان پيدا كند. و به عبارت ديگر: انسان در پرتو برنامه دين به دنياى حسنه و آخرت حسنه نائل شود نه اين كه انسان دنيا و آخرتش بدون وصف حسنه شكل دهد.(18) از آن جهت كه وحى و نبوت وسيله اى است كه انسان در پرتو آن به سعادت دنيا و آخرت نائل مى شود. مومن دين شناس دين باور از خدا حسنات دنيا و آخرت را طلب مى كند و در مقام نيايش مى گويد : ((ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه))(19) خدايا در دنيا و آخرت به ما حسنات اعطا كن. حسنات دنيا همانا داشتن نظام اقتصادى و مالى سالم, نظام سياسى و اجتماعى سالم, وجدان كارى و نظم, رفيق و مصاحب خوب, معلم خوب, توسعه در معيشت, اخلاق خوب , امانت و عدالت و مانند آن است و حسنات آخرت همانا, رضوان الهى و راه يافتن به بهشت خواهد بود. امام صادق(ع) در بيان حسنات دنيا و آخرت فرمودند: ((رضوان الله والجنه فى الاخره والسعه فى المعيشه و حسن الخلق فى الدنيا)) حسنه آخرت, رضوان خدا و بهشت است و حسنه دنيا, توسعه در معيشت و اخلاق خوب. و در روايت ديگرى فرمودند: ((والسعه فى الرزق والمعاش و حسن الخلق فى الدنيا)) حسنه دنيا توسعه در رزق و معيشت زندگى و حسن خلق است و در روايت سومى, ((حسن الصحبه)) يعنى داشتن مصاحب خوب, نيز ذكر شده است. با توجه به برهان عقلى و روايات نقلى, استفاده مى شود كه دين با ارائه برنامه مى گويد كه ما زندگى دنيا را با لحاظ آخرت تنظيم كنيم تا هم دنياى انسان حسنه باشد و هم آخرت او. پى نوشت ها: 1. ايدئولوژى, جان پلامناتس, ترجمه عزت الله فولادوند, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, ص98 ـ 109. 2. سوره جاثيه, آيه 23. 3. سوره اسرإ, آيه84. 4. سوره انبيإ, آيه23. 5. سوره كهف, آيه104. 6. سوره مائده, آيه70. 7. اعراف, 6. 8. فصلت 30, احقاف 13. 9. سوره نسا, 119. 10. بحارالانوار, ج84, كتاب الصلاه باب 12, حديث8, ص200. 11. اقبال الاعمال, ادعيه شهر شعبان, دعاى كميل, ص222. 12. سوره نسإ, 123. 13. سوره انفطار, آيه18. 14. سوره اعراف, آيه187. 15. سوره فاطر , 15. 16. بحار, ج2, ح22, ص32. 17. روم, 30. 18. ارشادات والتنبيهات, ج3, ص374. 19. سوره بقره, آيه201.
رسول اكرم(ص): ((ان للحسين فى بواطن المومنين معرفه مكتومه)).(1) براى حسين(ع) در ضمير مومنين, معرفت پنهانى است.
رسول اكرم(ص): ((انه لمكتوب عن يمين العرش ان الحسين مصباح هاد و سفينه نجاه)).(2) همانا بر گوشه راست عرش نوشته شده كه: حسين چراغ هدايت و كشتى نجات است.
امام حسين(ع): ((الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلإ قل الديانون)).(3) مردم بندگان دنيايند و دين, تنها بر زبانشان جارى است, هنگامى كه زندگيشان سرشار است دين گرايند ولى هنگامى كه در تنگناى بحرانها قرار گرفتند دين داران واقعى اندك مى گردند.
امام حسين(ع): ((الحمد لله الذى خلق الدنيا فجعلها دار فنإ و زوال, متصرفه باهلها حالا بعد حال فالمغرور من غرته والشقى من فتنته فلاتغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجإ من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها)).(4) ستايش مخصوص خدايى است كه دنيا را آفريد و آن را خانه فنا و زوال قرار داد و احوال مردم را در دنيا دگرگون قرار داد, فريفته كسى است كه دل به دنيا باخته باشد و بدبخت كسى است كه دنيا او را مفتون سازد, پس اين دنيا شما را نفريبد, بى ترديد هر كس دنيا را پشتوانه خويش سازد, اميدش را قطع گرداند و آزمندان, از دنيا ناكام مى مانند.
امام حسين(ع): ((الوفإ مروه)).(5) وفا كردن, جوانمردى است.
امام حسين(ع): ((ما تشاور قوم الا هدوا الى رشدهم)).(6) هيچ گروهى (در كارها) با يكديگر مشورت نكردند مگر اين كه به راه راست هدايت شدند.
امام حسين(ع): ((فلكم فى إسوه)).(7) قيام من براى شما اسوه است.
امام حسين(ع): ((دراسه العلم لقاح المعرفه)).(8) علم آموزى, زمينه شناخت و معرفت است.
امام حسين(ع): ((من نفس كربه مومن فرج الله عنه كرب الدنيا و الاخره)).(9) كسى كه رنج و ناراحتى مومنى را برطرف كند, خداوند رنج دنيا و آخرت او را برطرف سازد.
امام حسين(ع): ((من جاد ساد و من بخل رذل)).(10) هر كس بخشش كند سرور مى گردد و هر كه بخل ورزد, پست شود.
امام حسين(ع): ((ان حوائج الناس اليكم من نعم الله عليكم فلا تملوا النعم فتحور نقما)).(11) نيازمنديهاى مردم به شما از نعمت هاى پروردگار است كه متوجه شما شده است از اين نعمت ها خسته و نگران نشويد كه مبادا گرفتارى برگردد.
((ولتكن منكم إمه يدعون الى الخير و يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و إولئك هم المفلحون, و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جإهم البينات و إولئك لهم عذاب عظيم))(سوره آل عمران-آيات104 ـ 105) بايد از ميان شما گروهى باشندكه مردم را به سوى خير دعوت كنند, امر به معروف و نهى از منكر نمايند و همانا اينان رستگارانند و مانند آنان (اهل كتاب) نباشيد كه پس از آن همه آيات روشن, اختلاف ورزيدند و دسته دسته شدند و آنان را عذابى سهمگين در پيش است.
و لتكن منكم: اينكه فرموده است گروهى از شما بايد امر به معروف و نهى از منكر كنند براى اين است كه اين دو فريضه بسيار مهم و سرنوشت ساز, واجب كفائى هستند يعنى اگر در جائى منكرى يافت شد, يك نفر برخاست و از آن منكر نهى كرد و به خير دعوت كرد, تكليف از ديگران كه در آن جمع حاضرند ساقط مى شود ولى برخى از مفسرين گفته اند كه كلمه ((منكم)) بيانيه است يعنى شما با اين اجتماع و همبستگى و تمسك بحبل الله (كه در آيه قبل آمده است) بايد امتى باشيد كه مردم را به سوى خير دعوت كنيد و امر به معروف و نهى از منكر نمائيد.به هر حال آنچه مسلم است اين است كه رستگارى و كسب رضايت پروردگار محقق نمى گردد جز با امر به معروف و نهى از منكر زيرا اگر جامعه آلوده باشد اين آلودگى خواه ناخواه به همه افراد سرايت مى كند و آنگاه هيچ كس توانائى نجات فرزندان و خانواده خود را هم ندارد, پس بايد جامعه را از آلودگيها و پلشتيها پاك كرد و در اين ميان همه مسئوليت دارند ((كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته)). نبايد افرادى به هر بهانه اى شانه از زير بار مسئوليت خالى كنند بويژه آنكه مى بينند جامعه امروز ما متإسفانه به تفرقه روى آورده و مردم دسته دسته شده اند; هر يك به خطى مى رود و هر گروه براى خويشتن آوازه اى دارند ((كل حزب بما لديهم فرحون)) هر حزبى به آنچه خود دارد دل خوش كرده و خرسند است! و اگر در اين ميان شخصى بخواهد مردم را به سوى خير دعوت كند هرگز به سخنانش گوش نمى دهند مگر آنكه قبلا از خط و ربطش تحقيق كنند; اگر فلانى از خط ماست پس خوب است وبايد از او دفاع و پشتيبانى كنيم و به او رإى دهيم و او را به رياست جمهورى يا مجلس بفرستيم ولى اگر فلانى از خط ما نيست هرچند با تقوا باشد و هر چند مردم را به خير دعوت كند, بايد با او بجنگيم, مبارزه كنيم و او را از صحنه خارج سازيم. اين منطق بى تقوايى است كه با عرض پوزش دارد در جامعه اسلامى ما رونق مى گيرد و بايد در اين ميان افرادى ناصح و خداخواه برخيزند و مردم را از اين سبك انديشه دور نگهدارند. اين روش, روش شيطان است و انسان را به بى راهه مى كشاند و چنانكه در آيه آمده است اين دسته دسته شدن ها نتيجه اش عذابى دردناك و سهمگين است. پس اى دوستان ! بپرهيزيد از دودستگى يا چند دستگى. خدا را درنظرداشته باشيد نه اين خط و آن خط. اگر خدا مد نظر باشد ممكن نيست شما را به سوى شر و منكر برساند ولى اگر خداى نخواسته انگيزه هاى شخصى و يا گروهى حكمفرما باشد, نتيجه اى جز خسران و زيان در بر نخواهد داشت. لا تكونوا كالذين تفرقوا : تفرق و جدائى فيزيكى از يكديگر, سر انجام انسان را به جدايى عقايد مى كشاند. اگر شما مردم – چنانچه در ايام آغازين انقلاب اسلامى – با هم باشيد و از يكديگر جدا نشويد و به خاطر برخى انديشه ها و طرز تفكرها از هم دورى نكنيد, قطعا قلوب به هم نزديك مى شوند و اختلاف عقيده پيش نمى آيد و اين قدر خطوط مختلف پيدا نمى شود. اگر هر چند نفر براى خود ايده و عقيده اى بيابند و يا حزبى را تشكيل دهند و از ديگران جدا شوند و بخواهند عقايدشان را بر عامه مردم تحميل كنند, وحدت جامعه قطعا به هم مى خورد و اعتصام به حبل الله پس زده مى شود و آنگاه است كه شيطان حكم فرما و آمر و ناهى مى گردد. و اين بسيار خطرناك است لذا قرآن كريم در موارد متعدد مردم را دعوت به يگانگى و وحدت كرده و بر آن تإكيد فراوان نموده و از اختلاف و خط بازى نهى كرده و آن را نشانه بدبختى و سيه روزى دانسته است. و شايد علت اينكه قرآن كريم بسيار بر اين امر تإكيد دارد همين است كه ما اكنون شاهد آن وضعيت دردناك هستيم. يعنى در جايى كه خداوند بر مطلبى زياد تإكيد مى كند معلوم مى شود چنين وضعيتى پيش خواهد آمد و اين اختلاف امت واقع خواهد شد حال چه در اوائل اسلام و درست پس از رحلت حضرت رسول ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ باشد و چه پس از آن در ميان امتش. ولى بدون ترديد مايه تمام اختلافات و اساس و منشإش همواره منافقان و بدخواهان بوده اند چه در صدر اسلام و چه امروز كه اگر با دقت بررسى شود, بازگشت دعوت به سوى تفرقه و خط بازى به افراديست كه پرونده سفيدى ندارند و پيوسته در صدد به هم زدن اوضاع بوده اند و گاهى معلوم شده است كه سردمداران خط بازى ها وابسته به بيگانگان نيز بوده اند هر چند ظاهرى آراسته و حق به جانب داشته و خود را به افراد شايسته منتسب نمايند و اين نشانه نفاق روشن است. پس بايد آنها را شناخت و از جامعه اسلامى طرد كرد تا وحدت اسلامى ان شإ الله به جامعه انقلابى شهيد پرورمان بازگردد, آمين رب العالمين.
هر ناحيه از جهان كه انسان در آن يافت مى شود, با سيره على بن ابيطالب پيوند دارد, چرا كه مخاطب سيره على (ع), انسان است. و در هر جا كه دلاورى و بزرگى مورد خطاب قرار گيرد يا عاطفه اى برانگيخته شود, سيره على در آنجا حضور دارد. سيره على(ع) را پيوندى است با عاطفه هاى برانگيخته و احساساتى كه ريشه در بزرگى و رحمت دارد چون او شهيد است و پدر شهيدان. تاريخ على و تاريخ فرزندان على در زنجيره اى بلند از ميدان كارزار و مبارزه جريان دارد كه براى كسى كه از دور نظاره گر است پيرانى هستند كه سپيدى موى و محاسن بر زيبايى و عظمت آنها افزوده است و شمشيرهاى – بران كه بر كفار و دشمنان رحم نمى كنند- عظمت آنان را دوچندان كرده است, يا جوانانى هستند شتابان كه در عنفوان جوانى بين آنها و زندگى بلكه بين آنها و توشه زندگى و آب – كه هر جاندارى به آن نيازدارد- مانع ايجاد مى شود و تشنه و گرسنه در آستانه مرگ قرار دارند. سيره على بن ابيطالب را پيوندى با عالم خيال است آنجا كه طبع شعرى انسان بتواند در فضاهاى دور و دراز پروازكند و در درياهاى عميق غواصى كند.او دلاورى است كه كشيده مى شود به سوى او شعر انسانى در آميزه اى از حقيقت و تخيل و همسخن است در تعظيم وى شاهدان عينى و عاشقان عجايب. سيره على(ع) پيوندى با فكر و انديشه دارد همچنان كه پيوندى با خيال و عاطفه دارد چون او صاحب نظرى در تصوف و شريعت و اخلاق است كه در فرهنگ اسلامى نظراو بر همه آرإ مقدم است. ذوق ادبى – ذوق فنى – نيزپيوندى با سيره آنحضرت دارد مانند پيوند فكر و خيال و عاطفه چون اواديبى بود بليغ, داراى روشى خاص درادب و بلاغت, كه مشتاقان ازاو پيروى مى كنند. آنحضرت نسيبى از ذوق طبعى داشت كه اهل ذوق او را ستايش مى كنند اگرچه سالها بين آن حضرت و آنها فاصله باشد. او حكيمى اديب و خطيبى بيانگر و انشإكننده اى بود كه انشأش در عربى متصل به محل آيات نظم و نثر است . نفس انسانى جنبه هاى زيادى غير از جنبه عاطفه و تخيل و فكر دارد و زيبايى سخن را درك مى كند. از جنبه هاى نفس انسانى كه در هيچ زمانى از بين نمى رود اختلاف بين طبيعت ها و اذهان است يا ـ به تعبير ديگر ـ جنبه دشمنى ابدى بين انسانهااست كه ناشى ازاختلاف آرإ يا حقى از حقوق ياوطنى از وطنهاست . گاهى عقل و ذوق سست مى شوند و گاهى خيال و عاطفه, ولكن چيزى كه هيچ گاه سستى پذيرنيست و ما هم فكر نمى كنيم در هيچ زمانى سست شود دشمنى عقلها و جدال زبانى و اختلاف اختلاف كنندگان و تشيع متشيعين است . در اينجا ميدانگاهى وسيع و نزديك به سيره آن امام يگانه وجود دارد كه هيچ سيره اى شبيه آن نيست خصوصيتى در سيره آنحضرت هست كه در سيره هاى ديگر يافت نمى شود. كه خود آن حضرت خلاصه ترين كلام را در اين مورد فرموده كه: ((اقوامى مرا دوست دارند حتى به خاطر دوستى با من وارد آتش مى شوند و اقوامى مرادشمن مى دارند و به خاطر دشمنى با من وارد دوزخ مى شوند)) يا هنگامى كه فرمود: درمورد من دو گروه هلاك مى شوند كسى كه دوستار افراطى من است و به چيزهأى معتقد است كه در من نيست و كسى كه دشمن من است و دشمنى من او را وادار مى كند در مورد من دروغ بگويد, و راست گفته است در غلو و افراط دو طرف از دوستان و دشمنانش, بعضى ها از شدت دوستى وى به جايى رسيدند كه على(ع) را تا مرتبه خداى معبود بالا بردند و بعضى هادر دشمنى آنحضرت به جايى رسيدند كه گفتندعلى از دين خارج است. آنها غلاتى بودند كه على را عبادت مى كردند و على آنها را از عبادت خود نهى مى كرد و آنها به نهى على توجه نمى كردند و على (ع) آنها را از اين عمل توبه مى داد و آنها چه اصرارى برعمل خود داشتند. در مقابل, اين خوارج هستند كه على (ع) را علنا كافر مى خواندند و از وى درخواست مى كردند تا از گناهانش توبه كند, على را در منبرها ناسزا مى گفتند همچنانكه دشمنان على يعنى امويون وى را ناسزا مى گفتند; خوارج و امويون در عقيده با هم مخالف بودند ولى در ناسزاگوئى به على(ع) همصدا بودند. به راستى ميدانگاهى زيبا و وسيعى است كه هيچ ميدانى در تاريخ دليرمردان به اندازه آن دوست و دشمن نداشته است. جماعتى مى گفتند او خدا است و جماعتى مى گفتند او كافر رانده شده از رحمت الهى است. جنبه ديگراز جنبه هاى نفوس بشرى كه با سيره على (ع) در خيلى از جاها پيوند دارد جنبه شكايت و تمرد يا جنبه اشتياق به تجدد و اصلاح است. نام على تبديل به علمى شده است كه هر غصب شونده اى متوجه اوست و ندأى است كه هر طالب انصافى به نام اوندامى دهد و هر كسى كه از جامعه ستمگر و از حكومتهاى زورگو غضبناك است به نام او پناه مى برد گويا كلمه ((ياعلى)) مرادف با كلمه اصلاح است, و آرامبخش است كه با آن هر اندوهمندى طلب راحتى مى كند. كسى كه درگير حل مشكلى نظرى باشد در نام على است شفاى درد او. و كسى كه برعليه ستمى برمى خيزد محرك قيام او و فرونشاننده غضب او نام على است . هر كسى كه تاريخ اسلام رابا عقل, ذوق, خيال يا عاطفه مطالعه كند, آنجاست كه بين او و على درحالتى از حالتها و جنبه اى از جنبه ها پيوند برقرار مى شود و اين همان چيزى است كه تاريخ على (ع) را از تاريخ ديگران ممتاز مى سازد. بين على(ع) و قلوب مردم پيوندهأى برآمده از خلقت طبيعى انسانها وجود دارد ولو تاريخ و مورخين دراين مورد كوتاهى كرده باشند.
(( صفات على(ع) )) على (ع) اولين فرد هاشمى است كه از طرف پدر و مادر هاشمى است و در وى خلاصه تمامى صفاتى كه اين خاندان شريف در آن مشهور شده اند, جمع شده است .صفات و شباهتهأى كه در بسيارى از بزرگان گذشته آن وجود داشته است كه مى توان به بزرگى, نجابت, شجاعت, مودت, قدرت و مروت و زيركى اشاره كرد و اينها غيراز صفات ظاهرى بدنى ذكر شده در بعضى از بزرگان اين خاندان است. در وصف دوران كودكى على(ع) مى توان گفت كه وى كودكى مستعد رشد و ترقى فراوان بود و در فهم و قدرت برامثال خودش سبقت داشت. او از مزاياى ابتكار در رشد و ترقى برخوردار بود همچنانكه سنگينى و سختيهأى كه معمولامبتكرين در دوران پيرى پدران خود برخوردارند, بردوش وى بود. على مردى استوار و پابرجادر دوران جوانى و پيرى بود واين استوارى را تا سن شصت سالگى خود حفظ كرد. تاريخ على مانند صفات على گوياى قدرت بدنى فوق العاده او است كه در برابر هر نوع آفت و عارضه اى از صلابت واستوارى برخوردار بود. چه بسيارپيش آمد كه دست پهلوانى را مى گرفت و بدون كوچكترين تلاشى او رابه زمين مى افكند و يابازوى دليرمردى رامى گرفت, گويانفس او راگرفته است و مشهور است كه على (ع) با هيچ كس كشتى نگرفت مگراينكه رقيب رادر خاك افكند, و با كسى مبارزه نكرد, مگراينكه او را به درك واصل كرد و چه بسا اتفاق مى افتاد سنگهاى بزرگى را كه چند نفر زورمند از تكان دادن آن عاجز بودند, جابجا مى كرد و در بزرگى راحمل مى كرد در حالى كه پهلوانان ازجابجايى آن عاجز بودند. باقدرتى كه داشت شجاع بود و كسى جرإت نمى كرد براى مبارزه او برخيزد, به خاطر جرإتى كه برمرگ داشت از هيچ هماورد دليرى نمى هراسيد و از آوازه رقيب بيم نداشت. باعمروبن عبدود, پهلوان جزيره العرب, كه نزد دوست و دشمن مقابل هزار نفر بود, با جرإت مبارزه كرد در حالى كه جوانى نورس بود. شجاعتش قرين زيباترين صفتى بود كه تزيين بخش شجاعت شجاعان قدرتمند است و مردم براى شجاعت زينتى زيباترازصفاتى كه على به طور طبيعى داشت نمى شناسند و آن عبارت است از خوددارى ازظلم, مروت ومردانگى درمقابل دشمن ضعيف وقوى ,ونداشتن كينه بعداز فراغ از جنگ . كسى كه ازظلم پرهيزداردبااينكه قدرت زيادى داردوشجاعت كم نظيرى,هيچ وقت شروع كننده جنگ نخواهد بود تاوقتى كه راه گريز وجود دارد. به فرزندش امام حسن (ع) فرمود:هيچ كس رابه مبارزه دعوت نكن واگركسى تورادعوت به مبارزه كرد او را اجابت كن, كسى كه دعوت به مبارزه كند ظالم وستمگر است, ستمگر شكست خورده است. او مى دانست خوارج از لشكر وى جدا خواهند شد و با آنحضرت جنگ خواهند كرد, به وى گفتند آنها برعليه تو خروج خواهند كرد قبل از اينكه آنها مبادرت به جنگ بكنند تو با آنها بجنگ (فرصت را از آنها بستان) فرمود: من با آنها جنگ نمى كنم, تا آنها با من جنگ را شروع كنند و آنها بزودى اين كار را خواهند كرد. على (ع) قبل از جنگ جمل و صفين و قبل از هر واقعه اى كوچك يا بزرگ چنين كرد. او ابتدا دشمنى دشمن را روشن مى كرد و يا از دشمنى آنها چشم پوشى مى كرد و آنها را دعوت به صلح مى كرد و مردان لشكر دشمن را نهى مى كرد از ايجاد شر, هيچ وقت على (ع) دست به شمشير نمى برد مگر اينكه قبل از آن دعوت به صلح را تمام مى كرد. هنگامى كه خوارج را موعظه مى كرد موعظه وى در بعضى از آنها به قدرى تإثير داشت با اينكه على را كافر مى دانستند بى اختيار صيحه مى زدند ((خدا بكشد او را (على ((ع))) چقدر فقيه است.)) اصحاب على (ع) مى خواستند صداى آنها را درگلو خفه كنند ولى على (ع) مانع كار آنها مى شد و مى فرمود: سب آنها در مقابل سب است يا سبب عفو گناهان است. ما ديديم كه على به عمرو بن عبدود گفت: من هيچ كراهتى از ريختن خون تو ندارم لكن با تمام اين حرفهاتمايلى به ريختن خون او نداشت مگربعد از يإس از مسلمان شدن وى و يإس از ترك جنگ از طرف عمرو. على(ع) به عمرو عرضه داشت دست از جنگ بردارد ولى او نپذيرفت و گفت: آنوقت فرار من زبانزد عرب مى شود. على به عمروگفت :تو با قومت عهد بسته اى كه هيچ قريشى تو را به يكى از دو خصلت دعوت نكند مگر اينكه تو يكى را اجابت كنى عمرو گفت: آرى على فرمود: من تو را دعوت به اسلام يا جنگ مى كنم عمرو گفت: چرا اى برادرزاده ام؟… به خدا من دوست ندارم تو را بكشم… على بعد از اين راهى نداشت يا او را بكشد يا به دست او كشته شود. با وجود دشمنى شديدى كه بين آنحضرت و معاويه و اصحاب معاويه حاكم بود با آنها برخورد نمى كرد و در صدد خونخواهى خود و اصحابش بر نمىآمد مگر به مقدارى كه در آن ساعت مستحق آن بودند. در جنگ صفين مردى از لشكر معاويه به نام كريزبن صباح حميرى در ميان صف دو لشكر قرار گرفت و ندا داد چه كسى با من مبارزه مى كند؟ مردى از لشكر على (ع) به ميدان وى رفت و بدست كريز كشته شد دوباره فرياد بر آورد و مبارز طلبيد يكى ديگر از اصحاب على (ع) به ميدان رفت و او نيز كشته شد بار سوم نيز مبارز طلبيد و فرد سوم نيز كشته شد براى بار چهارم مبارز طلبيد, مردم از رفتن به ميدان او خوددارى كردند كسانى كه در صف اول بودند به صفهاى بعدى رفتند على(ع) ترسيد رعب و وحشت در بين صفوف لشكرش شيوع پيدا كند على(ع) خودش به ميدان كريز رفت او را كشت سپس مثل او ندا داد كسى كه به ميدانش آمد او را نيز كشت و بار سوم نيز چنين كرد, وقتى على(ع) مقابل آن سه نفر را كشت به سر جاى خودش باز گشت. مروت على در بين صاحبان مروت كم ياب تر از شجاعت آنحضرت در ميان شجاعان است على براى لشكر خودش ابا داشت از اينكه كسى كه پشت به آنها كرد, (فرارمى كند) يا مجروح شده يا از ترس جانش كشف عورت مى كند, رابكشند يا مالى از آنها بستانند على (ع) بعد از جنگ جمل به عبدالله بن زبير و مروان بن حكم و سعيدبن عاص كه از دشمنان سرسخت آنحضرت بودند, دسترسى پيدا كرد ولى آنها را بخشيد و از مجازات آنها صرف نظر كرد. عمروعاص كه از يك لشكر هم براى على (ع) خطرناكتر بود وقتى از ترس جانش كشف عورت كرد, على(ع) از او رو بر گرداند و او را رها كرد. در جنگ صفين وقتى لشكريان معاويه بر آب مسلط شدند آب را بر روى على (ع) بستند و مى گفتند: حتى يك قطره هم آب به تو نمى دهيم تا از عطش بميرى! در مقابل على (ع) وقتى شريعه آب را از دست لشكريان معاويه آزاد كرد به آنها اجازه داد همانگونه كه سربازان خودش از آب استفاده مى كردند لشكريان معاويه هم استفاده كنند بعد از جنگ جمل على (ع) عايشه را ديد و زنى كنار وى بود به نام صفيه ام طلحه الطلحات, فرياد زد اى على خدا فرزندانت را يتيم كند چنانكه تو فرزندان مرا يتيم كردى, على (ع) جواب وى را نداد مردى از ياران حضرت كه از سخنان آن زن ناراحت شده بود گفت: يا اميرالمومنين در مقابل اين زن ساكت مى مانى و او آنچه مى خواهد مى گويد؟ على (ع) او را منع كرد و فرمود: واى بر تو بر ما امر شده در مقابل زنان مشرك ساكت بمانيم و جواب آنها را ندهيم تا چه برسد به زنان مسلمان. على (ع) در مسيرش وقتى شنيد دو نفر به عايشه دشنام مى دهند امر كرد به هر كدام صد تازيانه زدند. بعد از جنگ جمل عايشه را به بهترين وجه راهى مدينه كرد و در وداع وى چند ميل در ركاب او راه رفت و كسانى را در خدمت وى گماشت. نقل شده على(ع) به همراه عايشه بيست زن را از زنان قبيله عبدالقيس فرستاد در حالى كه عمامه به سر داشته و شمشير حمايل كرده بودند (مانند لباس مردان پوشيده بودند) عايشه در مياه راه سخنى را به زبان آورد كه سزاوار نبود و اظهار تاسف كرد وقتى كه گفت: على با فرستادن مردانش به همراه من حرمت مرا هتك كرد. اما وقتى به مدينه رسيدند زنان لباسهاى مردانه را كندند و به عايشه گفتند; همه ما زن هستيم. مروت على با دشمنانش چه با كسانى كه مستحق كرامت و احترام بودند و چه با كسانى كه مستحق كرامت نبودند, جزء سنت و روش على بود. عايشه باشد – از باب اينكه همسر پيامبر بوده احترامش لازم بود – يا غير عايشه. اين مروتى كم ياب و ناشناخته است از يك جنگجو كه به شدت جنگجوئى معروف است. معادل آن مروت در نجابت و كم يابى سلامتى نفس على است از كينه و دشمنى بر دشمن ترين مردم بر وى و مضرترين آنها و مشهورترين آنها در كينه و دشمنى على (ع), آنحضرت فرزندان و اصحاب خود را از مثله كردن قاتل خود نهى مى كند و آنها را از اينكه كسى غير از قاتل را مجازات كنند, باز مى دارد. على در رثاى طلحه, با وجود اينكه بيعت خود با على را شكسته بود و مردم را به جنگ با على تحريك كرده بود, مرثيه اى حزن انگيز خواند كه سخنانش پر از اندوه و محبت بود. به پيروان خود توصيه كرد با خوارج – با اينكه سبب اختلاف بين لشكريان على (ع) در صفين شدند و كارشكنى كردند و براى على از معاويه و لشكريانش بدتر بودند – جنگ نكنند چون على (ع) آنها را با اينكه خطاكار بودند و بر خطاى خود اصرار مى كردند; افرادى مخلص مى دانست. شجاعت – بخصوص شجاعت دليرمردانى كه رو در رو مبارزه مى كنند – هميشه مقارن با يك صفت لازمى است كه آن صفت متمم شجاعت است و هيچگاه از آن جدا نمى شود و آن صفت كنار شجاعت مانند خيسى براى آب يا اشعه براى نور است پس هيچ پهلوانى شجاع نخواهد بود مگر اينكه آن صفت را با خود داشته باشد. و آن عبارت است از استوارى, عزت و ابهت و هيبت و ترسناك بودن براى دشمنان مخصوصا هنگام مبارزه و برخورد. برخى از مردم صفت لازم شجاعت را تكبر ذكر كرده اند و اين صفت در على (ع) نبود اصلا در رگ و ريشه على(ع) اين صفت وجود نداشت گرچه در بعضى رنگها و شكلها شبيه آن باشد. اما عزت يا استوارى كه در صورت عزت بر ما ظاهر مى شود, جزئى از شجاعت يك پهلوان جنگجو است و يك پهلوان از آن بى نياز نيست و هميشه در كارزار با دشمنان, اين صفت متصل به اعمال آن است. اين صفت در عرض شجاعت است و به فرد دلاور كمك مى كند در ترساندن دشمنش و در تضعيف تصميم رقيبانش. مثل اين صفتها مانند مثل مسألى است كه سپاه عملا انجام مى دهند براى ترساندن دشمن و تضعيف روحيه آنها. عزت و استوارى نيز مانند شجاعت يكى از ادوات لازم ولاينفك جنگ است. بنابراين تمام صفاتى كه در يك فرد شجاع است ناشى از خودخواهى و تكبر نيست. يا لاف زدن باشد در مقامى كه نياز به لاف زدن نيست. لذا مى بينيم مردم از زمانهاى بسيار دور براى افتخارات جنگى حماسه سرأى مى كردند و آنها را نقل مى كردند; پهلوانان نه تنها اجاره داشته بلكه بر آنها واجب بود كه دشمنش را با فخرهاى ترسناك فريب دهد, و هنگام ملاقات با رقيب شعر بخواند و ضربه هاى ترسناكى كه در جنگها وارد آورده, ذكر كند, بايد دانست كه يك فرد دلاور همانگونه كه نياز به شجاعت دارد, همانطور هم نياز به ذكر فخر و حماسه و ترساندن رقيب دارد به خاطر همين قصيده ها و شعرهاى فخر و حماسه به اندازه قصأد حب و مناجات شيوع دارد. و اين قصأد حماسى محبوب قلوب مردم است. اين صفت براى فرد دلير و پهلوان مخصوصا پهلوانان صدر اول كه رودررو مى جنگيدند لازم بود. كه هر كدام به رقيب خود نگاه مى كرد و به طرف او هجوم مى برد. اين از صفات على است هر كه دوست دارد آن را مى فهمد و سينه اش از شنيدن فضيلت على به تنگ نمىآيد و كسى كه منكر فضايل آن حضرت است اسم اين صفت را تكبر يا سنگدلى يا بزرگ بينى مى گذارد. روزى پيامبر گرامى اسلام به همراه زبير از ميان قبيله بنى غنم رد مى شدند, پيامبر, على(ع) را ديد كه از يك راه فرعى مىآيد, پيامبر (ص) خنديد, زبير گفت: على دست از تكبر برنمى دارد. پيامبر(ص) فرمود: على تكبر ندارد, اى زبير همانا روزى خواهد آمد كه تو در مقابل على قرار مى گيرى و با او جنگ مى كنى در حالى كه تو در حق على ظلم كننده هستى. على تكبرى كه مورد كراهت هست نداشت, لكن حالتى داشت برآمده از شجاعت وى بود كه در رفتار ظاهرى اش آن حالت هويدا بود, مانند صلابت و استوارى, خود شجاع مكلف به مدارا با آن صفت نيست و اصلا احساس نمى كند كه نياز به مدارا با آن دارد, چون كسى كه دارى روحيه شجاعت است, آن حالت خواسته خودش نيست و دنبال اظهار آن نيست. مدار اين خلق و صفت در على(ع), صلابت ذاتى است كه از وقتى كه على نشستن و راه افتادن را آموخته و قبل از پيوستن به صف مردان, همراه وى بود. دوران كودكى و نوجوانى مانع احساس قدرت و مردانگى على نشد و مانع اين نشد كه على احساس كند قدرتى دارد كه مى تواند پناهگاه پناهندگان شود. على در حدود سن ده سالگى روزى مشاهده كرد كه قريش پيامبر(ص) را محاصره كرده اند و آن حضرت را مورد تهديد و توهين قرار مى دهند و پيامبر(ص) به صورت آنها را مى نگرد و دنبال ياور مى گردد ولى كسى از آنها به رسولخدا كمك نمى كند, اگر على مى خواست از صاحب مقامى بترسد يا از شكست هراس داشته باشد هرآينه در آن روز بايد از شيوخ عرب كه از وجاهت برخوردار بودند و آداب قبيلگى به آنها جايگاه ترسناكى داده بود, مى ترسيد. على در سنين نوجوانى مانند على در سن پنجاه, شصت سالگى بود. در آن لحظه على به خود ترديد راه نداد آنها در حالى كه پيامبر را استهزا مى كردند و ساكت بودند, فرياد محكم و غضبناكى برآورد و صدا زد من ياور تو هستم. آنها از روى نادانى و سركشسى خنديدند, اما پيامبر خودش دانست كه در آن لحظه تإييد اين نوجوان قوىتر و با ارزش تر از تإييد قريش است. و همين روحيه باعث شد در شب هجرت پيامبر(ص) در رختخواب آن حضرت خوابيد با اينكه از تصميم مكيان مبنى بر قتل كسى كه در آن رختخواب مى خوابد آگاه بود. و همين روحيه باعث شد براى رفتن به ميدان عمرو بن عبدود چند مرتبه پشت سر هم اعلام آمادگى كند و پيامبر(ص) او را دستور مى داد تا سر جايش بنشيند و او را از عاقبت مبارزه با عمرو كه همه پهلوانان از آن مى ترسيدند, برحذر مى داشت. پيامبر چند مرتبه در مقابل اعلام آمادگى على فرمود: بنشين يا على او عمرو است! على بار سوم گفت: اگر چه عمرو باشد؟! گويا على ترس را نياموخته بود و با ترس آشنايى نداشت او غير از شجاعتى كه بدون تكلف و بدون عاريه تمام وجودش را فراگرفته بود و به او صلابت خاصى داده بود, نمى شناخت. اين صلابت و استوارى در طول دوران شجاعت و دليرى جزء وجود على و يكى از ابزار جنگى على شده بود بر صلابت و استوارى, حسودى حسودان و لجاجت منكرين مى افزايد حسد حسودان و لجاجت منكرين ساخته شده اند كه مرد از آنها به استوارى شكست ناپذير و صلابت غير قابل انعطاف دست پيدا كند. شاهد بر اين استوارى و صلابت درون على اين است كه على را از ميدان دلاورى بر ميدان علم و دانش مى كشد آنجا كه مى فرمايد: ((قبل از اينكه مرا از دست بدهيد بپرسيد از من آنچه را كه نمى دانيد.)) شاهد ديگر اينكه در حالى كه خوارج او را متهم به بى دينى مى كردند مى فرمود: ((از اين امت كسى را نمى شناسم غير از پيامبر كه (به اندازه من) خدا را عبادت كرده باشد, من خدا را نه سال قبل از اينكه احدى از اين امت او را عبادت كند, بندگى كرده ام.))(1) اعتماد به نفس على(ع) اتهام اطرافيانش را بر آنحضرت افزود, بى تكلف بودن على و عدم استفاده على(ع) از حيله هاى مختلف براى جذب ديگران, اين خصلت را در على ظاهر كرد. و او مى فرمود: بدترين دوستان كسى است كه تو خود را به خاطر آن به تكلف بياندازى. و باز مى فرمود: كسى كه برادر مومنش را به خشم بياورد از او جدا شده است. و كسانى كه منتظر بودند على با برخورد تصنعى, آنها را از خود راضى كند, خود اين انتظار خودشان را تخطئه كردند به خصوص آنجايى كه انتظار داشتند على(ع) از ارزاق و حقوق رعايا ـ كه على(ع) امين آنها بود ـ آنان را بيشتر بهره مند سازد. آنها فكر مى كردند اين سنگدلى آشكار و تكبر عمدى است از طرف على(ع). ولى چنين نبود نه سنگدلى در كار بود, نه تكبرى, بلكه اين صفت لازمه لاينفك شجاعت وى بود, و آن خشم پيوسته بر عصيانگر است كه برخاسته از ظن به اطرافيان است, او همانگونه كه هست ديده مى شود بدون مدارا و رياكارى. على از روى تكبر در اظهار اين خصلتها تكلف نمى كرد چنانكه مى گفتند: و سنگدل نبود چنانكه مى پنداشتند. بلكه نهايت چيزى كه در اين مورد مى توان گفت اين است كه على در مخفى كردن بعضى خصلتها خود را به تكلف نمى انداخت. آرى ملاك امر در اخلاق على اين بود كه نه در اظهار چيزى و نه در مخفى كردن چيزى خود را به تكلف نمى انداخت. حتى تكلف را از ثناگويانش نمى پذيرفت, چه بسا ثناگويى كه در مدح على افراط مى كرد ولى او نزد على متهم بود و گاهى آنچه كه در دل در مورد آنها داشت به زبان مىآورد و مى فرمود: من كمتر از آنچه كه تو مى گويى هستم و برتر از آنچه كه در نفست در مورد من مى انديشى, هستم. اين بى تكلفى خصيصه هاى بزرگى مانند شجاعت, قدرت, استوارى و مناعت را در او هماهنگ كرده بود با اين خصيصه على راه حقيقت و مجاز را با هم به طور مساوى مى پيمود, گويا او قصد مى كند كارى را كه انجام مى دهد در حالى كه قصد نكرده بلكه بطور بديهى از او صادر مى شود, همانند اشيإ معدنى است كه تمام خصلتها را با خود بطور ذاتى دارد. اتفاق مى افتاد سر برهنه بدون زره و كلاه خود به مبارزه دشمنانش مى رفت در حالى كه رقيبش سر تا پا زره پوش بود, آيا از على عجيب است كه با دلى پاك به مبارزه دشمنانش برود در حالى كه آنها سر تا پا مسلح به حيله و تزوير هستند؟ گاهى از اوقات از خضاب كردن غافل مى شد و محاسنش را همانگونه سفيد نگه مى داشت در حالى كه در اوقات ديگر از اين كار ابايى نداشت. آيا از على(ع) عجيب است با وجود اينكه خضاب مى كند ولى توجهش بر خضاب كردن كم باشد و برايش مهم نباشد كه خضاب چه مقدار از موهاى سپيد را پوشش مى دهد و چه مقدار پوشش نمى دهد و پيرى را نمايان مى كند. اين بى تكلفى براى على(ع) خصلت ديگرى ساخته بود كه نظير شجاعت بود در قوى و راسخ بودن كه اين خصلت در نفس فرد دلير قرين شجاعت است و كمتر از آن جدا مى شود, و آن خصلت راستگويى و صراحت است كه بوسيله آن فرد شجاع جرإت پيدا مى كند بر ضرر و بلا همچنانكه با آن جرإت پيدا مى كند بر منفعت و نعمتها. و هيچ كسى نمى تواند از على سخنى يا كلمه اى ذكر كند كه مخالف حق صريح باشد, چه در حال جنگ يا صلح گفته باشد يا بين دوست و دشمن. شايد على به برخورد تصنعى بين يارانش بيشتر نياز داشت تا بين دشمنانش, چون آنها با كارهايشان على را وادار به سختگيرى و مخالفت مى كردند ولى على از راست گويى در حال سختى و آسايش بر آنها دريغ نكرد و آن را در فرمايش خود ظاهر فرمود كه: ((از علامات ايمان اين است كه راستگويى را ولو به ضرر تو باشد بر دروغگويى ولو به نفع تو باشد, ترجيح بدهى.)) تقوى و ايمان على راستين بود همچنانكه در عمل و گفتارش صادق بود, كسى از خلفإ در لذات دنيا و عطاياى دولتى زاهدتر از على نبود در حالى كه امير مومنان بود, نان جو مى خورد و آن را زنش با دستان خود آسياب مى كرد. عمر بن عبدالعزيز از طايفه بنى اميه ـ كه دشمن على(ع) بودند و بر وى سيئات مى تراشيدند و منكر فضأل آن حضرت بودند ـ مى گويد: زاهدترين مردم در دنيا على بن ابى طالب است.)) سفيان مى گويد: ((على در اين دنيا آجرى بر روى آجر و خشتى بر روى خشت و سنگى بر روى سنگ ننهاده است.)) هنگام ورود به كوفه وارد قصر سفيد كوفه نشد, به خاطر اينكه محل زندگى وى بالاتر از محل زندگى فقرا نباشد. با وجود داشتن چنين زهدى از بخل و بى خيرى و ناخن خشكى دور بود بلكه در او سماحت و بزرگوارى بقدرى زياد بود كه بعضى ها به طعنه مى گفتند او فردى شوخ طبع است. و از عمر بن خطاب نقل شده كه به على مى گفت: آفرين بر پدر تو (كنايه از اينكه فرزند كاملى تحويل جامعه داد.) اگر تو شوخ و مزاح نبودى.)) و باز عمر در جواب سوال از خلافت مى گفت: اگر على به خلافت مى رسيد, شوخ بود. عمروعاص در وصف شوخ بودن على(ع) اغراق مى كرد و مى گفت على خيلى شوخ است. اين حرف را بين اهل شام رد و بدل مى كرد و منظورش از اين كار وارد كردن ايراد بر صلاحيت على(ع) بر خلافت بود. لكن ما مى گوييم كه عمروعاص در اين حرف اغراق كرد, شوخ بودنى كه عيب محسوب مى شود قطعا از صفات على(ع) نبود چون تاريخ على(ع) و گفتارش حتى برخوردهايش با دوست و دشمن ضبط شده و در دسترس ما است. ما چيزى از اخلاق شوخ بودن در آن نمى بينيم چه برسد به اينكه بگوئيم اين صفت در حد افراطى در آن حضرت وجود داشته است. اگر اين صفت داراى اثر هم باشد, شايد ريشه اش اين باشد كه على(ع) ساليان طولانى از مشغوليتهاى سياسى و حكومتى دور بود كه پرداختن ديگران به امر حكومت على(ع) را فارغ البال كرده بود گاهى با دوستانش مى نشست و صحبت مى كردند. و اين را از صفت شوخ بودن به معناى زشت آن محسوب كرده اند سپس اهل مبالغه و دشمنان على(ع) در آن مبالغه نموده اند در حالى كه حتى با يك قصه صحت آن را ثابت نكرده اند, يا يك مورد نفرت انگيزى از اخلاق آن حضرت كه گفته آنها را ثابت كند ذكر نكرده اند. على(ع) صفات و مزاياى فكرى دارد كه همه متفق هستيم كه آنها از صفات نفسانى و مزاياى اخلاقى على(ع) است دوست و دشمن على(ع) متفق هستند بر قدرت سخنورى و علم و زيركى على و در غير اين صفات مانند نظر على در حل مشكلات يا قدرت سياسى على براى اداره جامعه اختلافى است. حقيقت غير قابل انكار اين است كه على(ع) در امور سياسى تيزبين و دورنگر بود و او در امور حكومتى و قضايى به عمر و عثمان بهترين مشورتها را ارأه داد. اخلاق مردم را خوب درك مى كرد مانند عالمى كه مراقب امور مخفى قلبى مردم باشد و آن را در موعظه ها و سخنرانيهايش شرح مى كرد. خطبه هايش تشريح مسأل مردم بود كه از يك فرد ماهر و عاقل صادر مى شود. تا اينجا همه اتفاق نظر دارند, و اختلاف زيادى وجود ندارد. اختلاف از اينجا ناشى شده است كه عده اى معتقد هستند على(ع) داراى فهمى والا و مشاورى كم نظير است اما هنگام عمل آنچه كه مناسب آن ساعت است تشخيص نمى دهد و نمى تواند از رإى و نظر خود منتفع باشد. و عده اى ديگر عقيده دارند آنچه كه على را در ميدان عمل ناتوان كرد حرج و اضطرار پيش آمده در هنگام عمل بود, نه كاردانى و تيز فهمى دشمنان وى, بلكه آنها در تيز فهمى و محكم كارى به پاى على نمى رسيدند. خود على(ع) نيز چنين عذرى را براى خود آورده است آنجا كه مى فرمايد: ((به خدا معاويه سياستمدارتر از من نيست ولكن او حيله مى كند و از فجور ابايى ندارد. و اگر حيله گرى بد نبود من سياستمدارترين مردم بودم.)) لكن ما مى توانيم به دو حقيقت پى ببريم كه جاى بحث زيادى ندارند و آن دو حقيقت عبارتند از اينكه اولا كسى ثابت نكرده كه عمل به رإى و نظر ديگران در مقام عمل مى توانست در حل مشكلات بيشر از رإى و نظر على(ع) موثر باشد. دوم اينكه كسى ثابت نكرده است كه اگر دشمنان على به جاى على بودند با تمامى مشكلات و محدوديتهايى كه براى على(ع) پيش آمد, باز مى توانستند امور كشور را بهتر از على(ع) اداره كنند. اينها صفاتى است كه همه در يك نظم به هم پيوسته مىآيند كه على مردى شجاع بود, چون قوى بود, راستگو بود, چون شجاع بود, و زاهدى استوار بود, چون راستگو بود, او محل اختلاف بود, چون كسى كه صاحب صداقت است با رضا و خشم و قبول و نفرت نمى سازد و صادق ترين شاهدها براى اين مرد صادق اين است كه مردم زمان او, زيباترين صفتها را كه شايسته او بود, به او دادند. و كسى با آن صفتها مخالفت نكرد مگر آنجايى كه با مطامع و منافع مادى آنها برخورد داشت. كه دشمنان به خاطر منافع خود پيرامون آن صفات شبهه افكنى كردند. و هيچ مردى نيست كه مورد طعن و شبهه قرار گيرد, و با وجود آن باز بتواند با قدرت و صلابت حكومت كند.
كليد شخصيت على(ع) آداب پهلوانى, كليد اين شخصيت بزرگوار است, كه با آن هر در بسته اى گشوده مى شود و تفسير هر حرفى كه نياز به تفسير دارد, در آن نهفته است. آداب پهلوانى همان آدابى است كه ما آن را در يك كلمه خلاصه مى كنيم ((بزرگ منشى))… بزرگ منشى جزء طبيعت و فطرت على(ع) بود, و يكى از آداب زندگى هاشمى ها بود كه على با آن بزرگ شده بود. اين يكى از عادتهاى پهلوانان ميدانهاست كه هر دلاور شجاعى كه بر همتاى خود غلبه كند, با آن آشنا است اگر چه در طبيعت وفطرت وى اين خو نباشد. چون غلبه پيدا كردن براى فرد شجاع, عزت نفس است و آن نمى گذارد تا فرد دلير در مقابل كارهاى خجالت آور و توهينآميز, غصه بخورد و پيوسته اين صفت را دارد تا بزرگ منشى را مىآموزد و بزرگ منشى مانع مى شود از اينكه مخفيانه كارى بكند كه در آشكار خواركننده است. على(ع) در تمام روحيات و اعمالش چنين بود. بزرگ منشى پهلوانى در او به نهايى ترين حد خود رسيده بود بخصوص در برخورد با افراد ضعيف از زن و مرد. او هيچگاه شرافت خود را فراموش نكرد تا دنبال غنيمت شمردن فرصتها باشد و هيچگاه بر آن حضرت ترديد در شرف و حق مسلط نشد, و اين دو صفت با آنحضرت دأما مانند طبيعت, به وديعه گذاشته شده در اشيإ, همراه بودند. هرگاه كارى كه بر عهده اوست انجام مى دهد بايد فراموش كند كه چه كسى آن كار را به عهده آنها آورده است اگر چه همه از آن استفاده كنند و او ضرر كند. بارها به دشمنانش دست رسى پيدا كرد و مى توانست از فرصت بدست آمده استفاده كند و آنها را بكشد ولكن اين كار را نكرد چون او نمى خواست از هر راهى كه شده بود, بر دشمن غلبه كند, بلكه آنگونه كه با شجاعت و شرف سازگار بود, برخورد مى كرد. بعضى از افرادى كه در جنگ صفين حاضر بودند, مى گويند: وقتى با معاويه و لشكريانش در صفين برخورد كرديم, ديديم آنها زمين هموار و صاف و همچنين شريعه آب را گرفته اند و آنها تصميم داشتند آب را از لشكر ما منع كنند. به سراغ اميرالمومنين(ع) رفتيم و جريان را به اطلاع آن حضرت رسانديم, على(ع) صعصعه بن صوحان را خواست و به وى فرمود: به سراغ معاويه برو! و به او بگو: ما به سوى شما آمده ايم و قبل از اتمام حجت دوست نداريم با شما بجنگيم در حالى كه تو سربازانت را به سوى ما آورده اى و با ما جنگ را شروع كرده اى, قبل از اينكه ما با تو بجنگيم; و ما قصد جنگ نداريم تا اينكه دعوت ما به تو ابلاغ شود و حجت را بر تو تمام كنيم و اين حركت تو و مانع شدن بين مردم و آب, حركت ديگرى است از جانب تو و لشكريانت. مردم از تو دست برنمى دارند تا آب بنوشند و كسانى به سوى يارانت بفرست تا راه آب را باز كنند تا بعد ببينيم تكليف بين ما و شما چيست؟ راوى خبر مى گويد: معاويه با اصحابش در مورد سخنان على(ع) مشورت كرده, آنها در جواب معاويه گفتند بين على و آب, مانع ايجاد شده را ادامه بده و به دعوت به صلح على(ع) و دعوت به دست برداشتن از اختلاف, توجه نكن! معاويه نيروى كمكى به نگهبانان شريعه ارسال كرد و آنها را تقويت كرد, بين دو گروه تيراندازى شد بعد با نيزه و شمشير درگير شدند تا اينكه لشكريان على(ع) موفق شدند محاصره آب را بشكنند و شريعه را در دست بگيرند. اينجا فرصت بزرگى به دست على(ع) افتاده بود كه با منع آب بر دشمن غلبه كند و كارى مانند كار معاويه انجام بدهد اصحاب على(ع) گفتند: به خدا به آنها آب نمى دهيم على(ع) گويا سفير لشكر معاويه است كه به سوى لشكر على فرستاده شده است, آنها را شفاعت مى كند و از لشكريان خود مى خواهد با آنها با نرمى و ملاطفت برخورد كنند و به سوى آنها فرياد زد: به مقدار نيازتان آب برداريد. و به سوى لشكر خود برگرديد و مانع آب برداشتن دشمنان نشويد, خداوند شما را بر آنها پيروز كرد چون آنها ظالم و ستمگر بودند. قبل از اين نيز در جنگ جمل فرصتى دست داد كه على از آن فرصت استفاده نكرد و بر يارانش خشمگين شد, اين كار به خاطر انصاف ورزيدن با دشمنانش بود. چون على يارانش را نهى كرد از غارت كردن اموال دشمنان و اسير كردن بازماندگانشان (زنان و فرزندان) در حالى كه اين كار از نظر ياران على(ع) حلال بود. و به على(ع) گفتند: آيا در نظر تو ريختن خود آنها بر ما حلال است ولى اموال آنها حرام! على(ع) فرمود: آنها نيز افرادى مانند شما هستند كسى كه با ما مدارا كند, او از ماست و ما از او و كسى كه با ما عناد ورزد و تا مرحله جنگ با ما پيش رود, فقط جنگ با خود آنها روا است. على سنت پهلوانى و بزرگ منشى را بر آنها استوار كرد آنجا كه فرمود: كسى كه پشت به شما مى كند و از ميدان فرار مى كند او را نكشيد و مجروح را از پاى در نياوريد وچيزهاى مخفى را آشكار نكنيد و دست به سوى مالى دراز نكنيد, از فرصتهايى كه به دست على(ع) آمد ولى بزرگ منشى على اجازه نداد از آن استفاده كند برخورد على(ع) با عمروعاص است. در آن هنگام كه مرگ خود را به دست على(ع) قطعى دانست خود را بر زمين افكند و عورت خود را كشف كرد و به وسيله اين پناهگاه (رسوا) جان خود را نجات داد! على فورا روى خود را از او برگرداند و از جنگ با كسى كه تا اين حد از جان خودش مى ترسد ـ ترسى كه در هيچ ميدان مبارزه اى على راضى نشد به او رو بياورد ـ منصرف شد. اگر به غير على چنين فرصتى دست مى داد و عمروعاص را در چنگ خود مى انداخت, عمروعاصى كه مى دانست جرثومه دشمنى و مكر است, لحظه اى در كشتن او ترديد نمى كرد. رضايت على از آداب جنگ و صلح رضايت پهلوانى است كه در آداب و منش پهلوانى كم ياب است. او دشمن را در آن هنگام كه شمشير براى مبارزه بلند كرده, دشمن مى شناسد ولى هيچگاه با زن يا مردى كه رو به فرار نهاده است يا مجروحى كه ناتوان شده است و يا با مرده اى كه روح در بدن ندارد, ولو در جنگ با او كشته شده باشد, دشمنى نمى كند. بلكه, چه بسا گذشته آن مرد را به ياد مىآورد وكنار قبرش مى ايستد, بر او گريه و مرثيه خوانى مى كند و بر او نماز مى گذارد. و همين صفت دليرى است كه نزد او سب و ناسزاگويى بر دشمن را مبغوض مى گرداند. از شإن پهلوانى دلير نيست كه بر دشمنش غير از تيزى شمشير چيزى بچشاند. وقتى شنيد كه عده اى از اصحابش در جنگ صفين بر اهل شام ناسزا مى گويند به آنها فرمود: ((من دوست ندارم شما ناسزا بگوئيد, ولكن اگر اعمال آنها را ذكر كنيد و حالشان را بيان كنيد, به سخن صواب نزديك تر است و عذر شما پذيرفته است, به جاى ناسزاگويى بگوئيد: خدايا خون ما و آنها را حفظ كن و بين ما و بين آنها صلح و دوستى برقرار كن و آنها را از گمراهى شان هدايت كن تا با حق آشنا شوند, كسانى كه حق را نمى شناسند, و از گمراهى و دشمنى بازداشته شود كسانى در مقابل حق لجاجت مى كنند.))
پى نوشت: 1. شايد مراد اين باشد كه من در نه سالگى قبل از اينكه احدى از اين امت خدا را عبادت كند, بندگى كرده ام.
امارت و لياقت حضرت على (ع), به تقاضاى مردم كه با اصرار زيادى توإم بود, مقام خلافت را پذيرفت و نخست تصريح نمود كه برنامه حكومتش, طبق قرآن و سنت رسول الله(ص) خواهد بود و عدالت و قانون را بدون در نظر گرفتن ملاحظات يا اصطكاك با منافع هر طايفه و گروهى اعمال مى نمايد; اكثريت مردم مصر به طور فعال به اين انتخاب رضايت دادند و نمايندگانى از آنان, فعالانه براى عملى شدن اين برنامه تلاش كردند و از روى شوق و علاقه برخاسته از ايمان و اعتماد, با آن حضرت, بيعت كردند; هر چند معتقد بودند خلافت براى آن حضرت از زمان رحلت رسول اكرم(ص) ثابت بود. دليل اشتياق مردم مصر در بيعت با نخستين امام, مبين اين واقعيت است كه بر اثر كوشش صحابه حضرت رسول اكرم(ص) در اين سرزمين, افكار عمومى جهت اصلاح امور, چرخش جدى يافته و مصمم گرديدند كه قواى خود را به سوى اسلام راستين سوق دهند; در واقع با نفوذ ياران باوفاى حضرت على(ع), اوضاع به گونه اى متحول شد كه مردم مصر و شيعيان ديگر نقاط جهان اسلام متوجه شدند, تنها اميرمومنان(ع) مى تواند به عنوان رهبر, مورد قبول واقع شود و آرامش را در جامعه ايجاد كرده, از تحريفات امويان جلوگيرى نمايد و حقوق مظلومين را از ستمگران باز پس گيرد. پس از اينكه مردم در مسجد مدينه با مولاى مومنان على(ع), بيعت كردند, آن بزرگوار رئوس برنامه هاى خويش را براى مردم تشريح كرد و ضمن آنكه, حاكمان قبلى را ناحق و فاقد فضيلت خواند, وعده داد كه نيكان و خوبان جايگاه راستين خويش را در جامعه بيابند و سپس مردم را به تقواى الهى سفارش نمود(1) فرداى آن روز يعنى شنبه هيجدهم ذيحجه سال 36 هجرى, حضرت به مسجد آمد و خطبه بسيار مهمى در خصوص برنامه هاى آينده خود كه بر عدالت, فضيلت و شايستگى استوار بود, ايراد نمود و همين خطبه موجب گرديد كه دنياطلبان و مقام خواهان از وى كناره گيرند و براى آن امام همام مشكلاتى فراهم كنند. در راستاى اجراى اين برنامه ها, در نخستين گام, حضرت, زمامداران عثمان را كه در ايالات مختلف بودند, عزل نمود و امور حكومتى را به دست افراد صالح و متدين واگذار كرد.(2) روش حضرت با واليان قبلى اين بود كه, طى نامه اى به آنان مى نوشت كه از مردم بيعت گيرند و چون تصميم به بركنارى يكى از آنان داشت, از وى مى خواست به مركز حكومت ـ مدينه و سپس كوفه – بيايد, كه بازگشت او, بيانگر تسليم وى در برابر خليفه مسلمين و بيعت مردم, بيانگر وفادارى اهالى آن منطقه نسبت به رهبر جامعه اسلامى بود. در ميان سرزمينهاى تحت قلمرو حضرت على(ع), مصر براى ايشان به لحاظ سياسى, اقتصادى و مسايل اجتماعى, فوق العاده مهم بود; زيرا كشور مزبور در موقعيتى قرار داشت كه هرگونه تحولى در آن بر ديگر نقاط افريقا اثر مى گذاشت و از اين منطقه, ديگر نواحى افريقا, قابل نطارت و كنترل بود; همچنين مصر با مركز حكومت امويان به رهبرى معاويه, مرز مشترك داشت و دشمنى كه با حضرت بيعت نكرده, مى توانست نقشه هاى شوم خود را در مصر نيز عملى سازد و توطئه هايى را در اين سامان به اجرا بگذارد; اهميت سياسى مصر در حدى بود, كه معاويه به عنوان قلمرويى قدرتمند, از آن هراس داشت و نمى خواست از اين ناحيه تهديد شود; به همين دليل كارگزاران حضرت على(ع) كه به مصر مىآمدند را يا به شهادت رسانيد يا آنكه با نيرنگ مجبور به ترك اين ديار مى كرد; مصر به لحاظ اقتصادى نيز حأز اهميت بود, سرزمين حاصلخيز; با محصولات متنوع; فعاليت هاى بازرگانى; ارتباط با ديگر مكانهاى مولد و نيز ميزان ماليات قابل توجه, از خصوصيات ويژه اقتصادى مصر بود كه نمى شد به سادگى از آن گذشت, به همين دليل عمروعاص گفته بود: در صورتى كه امارت و جمع خراج اين سرزمين توإم باشد, معادل تشكيلات خلافت است. يعنى به تنهايى با ديگر نواحى تحت حكومت اسلامى از نظر اقتصادى و ميزان ماليات و خراج برابرى مى كند. مهمتر از همه اينها, گرايش به شيعه در مصر در حال شكوفايى و جوانه زدن بود و كوشش هاى برخى صحابه, زمينه هايى را فراهم ساخته بود كه اكثر اهل اين منطقه به علويان رغبت داشته و از امويان متنفر بودند: به همين دليل مصريان در فروپاشى نظام خلافتى كه به امويان اقتدارى موهوم داده بود, نقش فعالى داشتند و تا براندازى اين تشكيلات پيش رفتند و اين در حالى است كه از مقر حكومت خليفه سوم تا مصر, فاصله زيادى بود. اين ويژگى ها سبب گرديد تا در نخستين ماههاى خلافت, حضرت على(ع) فرد شايسته اى را براى استاندارى مصر در نظر بگيرد; معيارهاى حضرت براى يك كارگزار اسلامى, اين بود كه فرد مورد نظر, علاوه بر ديانت و پارسايى, خوش سابقه و از خاندان هاى صالح باشد و به خاندان پيامبر اكرم(ص) علاقه نشان دهد و اغراض شخصى و مقاصد دنيايى را با فرمانروايى خود در نياميزد, همچنين بتواند منطقه مهمى چون مصر را كه با اين همه تحولات و برخى مشكلات روبرو است به نحو مطلوب, خيرخواهانه و خداپسندانه اداره كند و ضمن اجراى احكام اسلامى و پيروى از فرامين رهبرى جامعه اسلامى, مصالح مردم را در نظر داشته و به خواسته هاى منطقى, اصولى و بر حق آنان رسيدگى كند و تكليف هاى مشقت زا و كمرشكن برايشان در نظر نگيرد. حضرت على بن ابى طالب(ع) افرادى را كه براى امارت مشخص مى نمود, تا زمانى به اين سمت منصوب بودند كه از دستورات قرآن و موازين دينى, پيروى كنند و رعايت حال مردم و خصوصا محرومان و بينوايان را بنمايند; در صورتى كه جز اين, رفتار مى كردند, بركنار مى شدند; به مردم نيز توصيه مى نمود دستورش را اطاعت كنيد و اگر درميان شما بدعتى پديد آورد يا از مسير حق منحرف شد او را از حكومت عزل مى كنم; در برخى مواقع, حضرت, والى را به مركز فرمانروايى فرا مى خواند و از او گزارش كار مى خواست و دقيقا اعمال و رفتارش را ارزيابى مى كرد. هنگام اعزام استانداران, حضرت برايشان دو مكتوب تنظيم مى كرد; در نامه نخست آنها را به اين سمت منصوب مى كرد و دستورات لازم را كه بايد مراعات كنند و سياستى را كه لازم است در پيش گيرند به آنها يادآورى مى نمود; دومين نامه را خطاب به مردم آن منطقه مى نوشت و حاكم جديد را به آنان معرفى مى كرد و دستوراتى را كه به وى داده و او مى بايست اجرا نمايد, يادآور مى شد. با توجه به اينكه مصر از مناطق حساس و راه بردى بود, كارگزار تعيين شده براى اين سرزمين, از اختيارات قابل توجهى برخوردار بود; اقامه نماز عبادى سياسى جمعه; برپايى نماز جماعت; قضاوت; فرماندهى لشگر و اداره امور آن ناحيه, به عهده اين استانداران بود.(3)
نخستين كارگزار برخى مورخان, ((محمد ابن ابى حذيفه)) را نخستين والى مصر مى دانند كه از سوى حضرت على(ع) به اين سمت گماشته شد ((ابن اثير)) خاطر نشان نموده كه وى به هنگام كشته شدن سومين خليفه, در مصر به سر مى برد و به شهر مسلط بود و با اعزام ((قيس بن سعد)) از جانب حضرت على(ع) عزل گرديد, مقام اين شخص در نزد شيعيان و نيز اينكه برخى گفته اند قيس بن سعد پس از جنگ جمل به مصر رفته; موجب شده كه در منابعى او را به عنوان كارگزار مصر از جانب مولاى متقيان معرفى كنند. ((مقريزى)) اين نظر را پذيرفته كه محمد بن ابى حذيفه حدود يك سال در عصر خلافت امام اول شيعيان, استاندار سرزمين مذكور بوده است وى ورود قيس بن سعد را به منطقه مصر, ابتداى ربيع الاول سال سى و هفتم هجرى دانسته است(4) اما بايد گفت كه بر اساس پاره اى پژوهش ها و قرأن تاريخى, قيس, جزء اولين كارگزاران حصرت على بود كه درماه صفر, عازم مصر شد و از نامه اى كه آن حضرت خطاب به مصريان نوشته, مى توان دريافت كه قبلا كسى را به عنوان والى اين ولايت, تعيين نكرده بود; زيرا قيس از مردم مصر براى حضرت على(ع) بيعت گرفت; از سوى ديگر با توجه به موقعيت سياسى ـ اجتماعى مصر, بعيد به نظر مى رسد كه اميرمومنان در حدود يك سال, مردم اين سامان را فراموش كند و از آنان بيعت نگيرد. با اين وجود ((عباسقلى خان سپهر)) در كتاب ((ناسخ التواريخ)) يادآور شده كه محمد بن ابى حذيفه پس از قتل عثمان, عقبه بن عامر جهنى را كه قأم مقام عبدالله بن ابى سرح در مصر بود از اين كشور اخراج كرد و خود فرمانرواى مصر شد. مرحوم حاج شيخ عباس قمى كه اين مطلب را از ناسخ التواريخ نقل نموده(5) در اثر ديگر خود تصريح مى نمايد كه محمد بن ابى حذيفه استاندار حضرت على(ع) در مصر بود.(6) قبل از او, شيخ طوسى اين نكته را در كتاب رجال خود آورده است.(7) ((ابن اثير)) مى نويسد: عمروعاص پس از نبرد صفين, روانه مصر گشت و محمد بن ابى حذيفه او را ديدار كرد و سپاهى براى رزم در برابرش آراست. چون عمرو وفور سپاه او را مشاهده كرد, پيك و پيام به نزد وى فرستاده و اين دو با هم ملاقات كردند و جلسه اى تشكيل دادند, عمرو با حالتى توإم با حيله گرى, لب به سخن باز كرد و به ابن ابى حذيفه گفت: حوادثى رخ داده كه مى بينى و من با معاويه بيعت كرده ام, اما از بسيارى كارهايش ناخرسند هستم و نيك مى دانم كه رهبر تو يعنى على(ع) از معاويه برتر است و جانى پاكيزه تر و سابقه اى بيش تر دارد و به اين كار سزاوارتر است; پيشنهاد مى كنم كه من و تو, بدون سپاه با يكديگر ملاقاتى داشته باشيم, تو با صد مرد جنگى بيايى و من با صد رزم آور كه البته اينها نيز شمشيرهاى خود را در نيام گذاشته باشند. ابن ابى حذيفه پذيرفت و آن دو, بر اين شرط پيمان بستند و متفق گرديدند تا چنين كنند عمرو به نزد معاويه برگشت و نقشه شوم خويش را به وى گزارش داد; چون موعد مقرر فرارسيد هر كدام با صد مرد جنگى به سوى يكديگر رفتند تا در قرارگاه مشخص, همديگر را ملاقات كنند; اما عمروعاص در پشت سر خود سپاهى گذاشت تا چگونگى كارش را كنترل كند و مراقب اوضاع باشد, چون در ((عريش)) ديدار آنان صورت گرفت, لشكرى مسلح به حمايت از عمروعاص فرا رسيد و محمد بن ابى حذيفه دانست كه وى از راه نيرنگ و تزوير وارد شده است. پس به درون كاخ عريش رفت و در دژى اقامت گرفت عمرو عاص وى را محاصره كرد و اين وضع را ادامه داد تا آنكه محمد را گرفتار كرد و وى را نزد معاويه فرستاد و او ابن ابى حذيفه را محبوس نمود. دختر ((قرظه)) زن معاويه كه دختر عموى محمد بن ابى حذيفه بود و مادرش فاطمه هم دختر عتبه بن ربيعه (پدر بزرگ محمد بن ابى حذيفه) بود براى اين زندانى, خوراك تهيه مى كرد و به نزدش مى فرستاد; يك روز همراه با مواد غذايى آهن برهايى براى خويشاوند دربند خود فرستاد تا به كمك آنها خود را برهاند, محمد با اين وسيله زنجيرها را بريد و گريخت و پنهان گشت و به غارى پناه برد تا آنكه او را گرفتند و كشتند.(8) با اين وصف مى توان گفت, محمد بن ابى حذيفه كارگزار حضرت على(ع) بود كه با توطئه عمرو عاص دستگير شده و به شهادت رسيده است.
كياست و فراست مصر به دليل برخوردارى از بنادرى چون اسكندريه, به درياى روم (مديترانه) و حكومت ((بيزانس)) راه داشت و يكى از پادگانهاى مهم نظامى جهان اسلام, يعنى ((فسطاط)) در آنجا بود; همچنين مجاور فلسطين و شام واقع شده بود كه در صورت برخوردارى از حاكميت مقتدر, مى توانست تهديدى عليه امويان باشد, همچنين عايدات فراوان آن, مى توانست پايه اقتصادى حكومت اسلامى را تقويت كند; از اين جهت حضرت على(ع) يكى از فضلاى صحابه رسول اكرم(ص) را كه از انصار و قبيله خزرج بود و در امور سياسى و اجتماعى از كياست و فراست ويژه اى برخوردار بود و در جنگ هاى گروهى و تن به تن و نيز امور نظامى, مهارت داشت, در ماه صفر سال 36 هجرى (اوت 656 ميلادى) به استاندارى مصر منصوب كرد, وى ((قيس بن سعد)) نام داشت كه پرچم دار انصار در كنار خاتم پيامبران و مردى نيك انديش و استوار به شمار مىآمد و از مشاوران مورد اعتماد حضرت على(ع) محسوب مى گرديد. امام, طى بياناتى خطاب به وى فرمود: به سوى مصر عزيمت نما كه تو را به حكومت آنجا گماشتم. اينك بيرون دروازه مدينه برو و افراد مورد وثوق و كسانى را كه مايلى همراهت ببرى جمع كن و با سپاهى مقتدر, بدان صوب روانه شو, كه اين سازماندهى براى دشمنان تو هراس و خوف بيشتر به بار مىآورد و دوستانت را ارجمندتر مى سازد; به نيكوكاران احسان نما و بر افراد بدگمان, سخت بگير و با توده مردم و خواص آنان, به نرمى رفتار كن, كه مدارا و نرمش, ثمرات خوبى دارد و مهربانى و خوش خويى با فرخندگى توإم است. قيس عرض كرد: اى اميرمومنان(ع), آنچه فرموديد, فهميدم; اما سپاه را براى شما باقى مى گذارم و اگر اين كار, منوط به آن باشد كه لشكرى را به مصر بكشانم, هرگز بدانجا نروم! اين نيروهاى نظامى, اگر در اختيارتان باشد, سودمندتر است; زيرا هرگاه به آنان نياز پيدا كرديد, آماده اند و اگر خواستى آنان را به سويى گسيل دارى در خدمتگزارى و اداى وظيفه, مهيا هستند و من, خود به همراه خانواده ام به مصر مى روم, اما آنچه در مورد مدارا و احسان سفارش فرمودى, در مورد مصريان انجام مى دهم و از خداوند متعال در اين باره استعانت مى طلبم. قيس همراه هفت نفر از افراد خاندان خويش, مدينه را به قصد مصر ترك كرد و چون به اين سرزمين رسيد به مسجد رفت و فرمان داد تا نامه اى را كه با خود داشت براى مردم بخوانند; در آن نامه چنين آمده بود: از بنده خدا اميرمومنان(ع) به هر كدام از مسلمين كه اين مكتوب بر او ابلاغ گردد; سلام بر شما باد. نخست همراه شما پروردگارى را كه جز او خدايى نيست ستايش مى كنم. اما بعد; خداوند متعال با تدبير و قضاى خود و گزينه پسنديده خويش, اسلام را دين خود وفرشتگان و پيامبران قرار داد و رسولان را بدان منظور به سوى بندگان گسيل فرمود; از جمله امورى كه خداوند اين امت را بوسيله آن, گرامى داشته و فضيلت را ويژه او گردانيده است اينكه, محمد(ص) را براى آنان مبعوث فرمود و او به ايشان كتاب, حكمت, سنت و فرايض را آموخت و آنان را تربيت كرد كه هدايت يابند و جمع كرد تا پراكنده نشوند و پاكيزه شان ساخت تا مطهر گردند و چون آنچه را در اين باره بر عهده اش بود انجام داد, خدايش او را به سوى خويش باز گرداند. درود, رحمت و رضوان خداوند بر او باد; آنگاه مسلمانان پس از او, دو امير را به خلافت برگزيدند و آن دو به كتاب و سنت عمل كردند و درگذشتند. خدايشان رحمت كناد. پس از آن دو, حاكمى به حكومت رسيد كه بدعت ها پديد آورد و امت نخست فرصت اعتراض يافتند و خروشيدند و پس از آن خشم گرفتند و تغييرش دادند, آنگاه با من بيعت كردند و من از پيشگاه خداوند, طلب هدايت مى كنم و براى پرهيزگارى, از او يارى مى جويم; همانا براى شما بر عهده ما, عمل به قرآن و سنت رسول اكرم(ص) و قيام به حق آن و خيرخواهى براى شما در غياب شماست و در آنچه برخلاف گوييد از خداوند يارى مى طلبم و خداى ما را بسنده و بهترين كارگزار است, همانا ((قيس بن سعد بن عباده)) را به اميرى شما فرستادم, با او همكارى كنيد و او را بر حق يارى دهيد. وى را فرمان دادم تا با خوبان نيكى كند و با آشوبگران به مقابله برخيزد و با عوام و خواص مدارا نمايد, او از كسانى است كه روش او را مى پسندم و به صلاح و خيرانديشى او اميدوارم; از بارگاه خداوند براى خود و شما عمل پاك و پاداش بزرگ و رحمتى وسيع مسإلت مى دارم و سلام و رحمت و بركات الهى بر شما باد.))(9) اين نامه را ((عبدالله بن ابى رافع)) در ماه صفر سال سى و ششم هجرى نگاشت; چون نامه حضرت على(ع) براى مصريان خوانده شد, قيس بن سعد بن عباده براى خطبه برخاست; نخست ستايش و نيايش خداوند را بر زبان آورد و سپس افزود: ((حمد پروردگارى را كه حق را بياورد و باطل را نابود كرد و ستمگران را منكوب نمود; اى مردم مصر! ما با بهترين كسى كه پس از پيامبر خويش مى شناختيم, بيعت كرديم اينك برخيزيد و با شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرش, بيعت كنيد و اگر ما به كتاب خدا و سنت نبوى عمل نكرديم, ما را بر گردن شما بيعتى نخواهد بود.))(10)
مصلحت و مدارا پس از پايان يافتن سخنرانى قيس بن سعد, مردم از جاى خود برخاستند و با هيجان و شور و شوق بيعت كردند. فرمانداران مناطق ديگر و حومه مصر, همراه افرادى كه در آن اجتماع حضور يافته بودند در مقابل استاندار حضرت على(ع), سر تعظيم فرود آوردند و امور اين سرزمين سامان يافت. قيس, نمايندگانى براى بررسى اوضاع ديگر نقاط مصر فرستاد, تا ميزان اطاعت و فرمانبرى اين نواحى را مورد بررسى قرار دهند, تنها جايى كه نماينده قيس مصلحت نديد در آنجا حضور يابد دهكده اى بود به نام ((خربتا)) كه مردم آن كشته شدن عثمان را گناهى نابخشودنى مى دانستند و به همين دليل برايشان, بيعت با حضرت على(ع) و نماينده اش سخت بود. مردى از ((بنى كنانه)) و ((بنى معلج)) كه ((يزيد بن حارث)) نام داشت و در آن آبادى به سر مى برد توسط شخصى به قيس پيام داد كه ما به حضورت نمىآييم, اما مى توانى عاملان خويش را بفرستى چون اختيار اين ناحيه را دارى, ولى ما را به حال خويش آزاد بگذار تا بنگريم كار مردم به كجا مى انجامد. در اين ميان ((محمد بن مسلمه بن مخلد بن صامت انصارى)) قيام كرد و خبر كشته شدن عثمان را براى اهالى آن ديار بازگو كرد; و از آنان خواست تا براى خونخواهى خليفه سوم, اقدام كنند; قيس برايش پيام داد: واى بر تو آيا بر من شورش مى كنى, به خدا سوگند دوست نمى دارم در قبال ريخته شدن خون تو, فرمانروايى مصر و شام از من باشد; خون خويش را حفظ كن. مسلمه بن مخلد پيغام داد: تا هنگامى كه تو والى مصر باشى من از قيام بر ضد تو امتناع مى كنم. قيس بن سعد بن عباده انصارى مردى خردمند و دورانديش بود و به كسانى كه كناره گيرى كرده بودند, پيام فرستاد كه شما را ناگزير به بيعت نمى كنم و به حال خويش رها مى سازم و از طريق مسالمت و مدارا وارد مى شوم و دست از شما باز مى دارم و بدين منوال با مسلمه بن مخلد مدارا كرد و به گردآورى خراج پرداخت و هيچ كس با او ستيزه نكرد. (11) اين شخص (فرزند مخلد) در سن چهار سالگى به حضور رسول اكرم(ص) رسيده بود و بعد در فتح مصر شركت نمود و آنجا سكونت اختيار كرد.(12) برخى مورخان گفته اند: قيس به مخالفان و خصوصا مردم خربتا پيام داد كه اگر شورش نكنيد من از پيكار با شما چشم مى پوشم; بدين شرط كه در فرمانروايى من و پرداخت خراج تإخيرى رخ ندهد, آنان پذيرفتند; بدين ترتيب اوضاع مصر آرام گرديد و قيس پس از اطمينان و استقرار كامل طى نامه اى براى حضرت على(ع) ماجراى خويش با مصريان را گزارش داد; على(ع) كه از سازش با شورشيان ناخرسند بود و از مكر و نيرنگ اجتناب مى كرد, در پاسخ گزارش قيس, نوشت كه بايد با آشوبگران به مقابله برخيزد تا بيعت كنند و اگر نپذيرفتند طى پيكارى, آن مخالفان را سركوب نمايد. اين نامه, حداكثر پس از يك ماه به دست قيس رسيد, او كه تا حدودى طرفدار آرامش بود و نمى خواست در قلمرو حكومتش تنش و تشنجى پيش آيد, از لحن نامه حضرت متإثر شد و در پاسخ آن, چنين نگاشت: ((اى اميرمومنان(ع) موجب شگفتى است كه با قومى كه دست از تعرض برداشته اند و درصدد فتنه و آشوب نمى باشند پيكار كنم و بر آنان سخت بگيرم و تندى كنم; زيرا اين امر سبب مى گردد كه آنان, به حمايت از دشمنان ما برخيزند و يا به آنان ملحق شوند; اگر امكان دارد پيشنهاد اين جانب را بپذير و اجازه نده دست تعرض به سوى آنان دراز شود كه با اين اوضاع و احوال, مصلحت در مخاصمه نمى باشد. اين نامه, در حدود ماه شعبان سال 36 هجرى, به امام رسيد; يعنى آن هنگام كه معاويه به طمع خلافت و به خون خواهى عثمان, سپاهى را بر عليه حضرت بسيج كرده و قصد شورش و غوغا داشت; به همين دليل, امام در آن زمان عازم شام بود تا فتنه فرزند ابوسفيان را فرو بخواباند; در اين گير و دار, معاويه از اين بيم داشت كه سپاه مصر همراه قيس به نيروهاى حضرت على(ع) ملحق شود و بساط او را درهم بريزد, به همين دليل, تصميم گرفت با وى از طريق خدعه و نيرنگ وارد شود; معاويه طى نامه اى براى قيس نوشت: پس از درود, شما بر عثمان خرده گرفتيد كه مردى را با تازيانه نواخت يا به دشنام دادن ديگرى پرداخت يا جوانى خام را فرمانروا ساخت, ولى مى دانستيد كه ريختن خون او نارواست; كارى سخت گران كرديد و دست به گناهى بس بزرگ زديد. اى قيس به خدا باز گرد! زيرا تو در ميان كسانى بودى كه مردم را بر عليه عثمان تحريك كردند; اما به درستى و بى هيچ گمان مى دانيم كه سرورت مردم را شوراند و وادارشان كرد كه خليفه را بكشند! بسيارى از اقارب تو, در اين ماجرا مشاركت داشتند; اكنون بيا و با من بيعت كن تا با على بجنگيم و در عوض, حكومت كوفه و بصره پس از غلبه بر وى از آن تو خواهد بود; علاوه بر آن حكومت حجاز را به هر كس كه تو پيشنهاد كنى مى دهم; تا زمانى كه زمام امور در دستم باشد هر چه بخواهى برايت فراهم مى كنم.(13) چون نامه معاويه به قيس رسيد, خواست به گونه اى جوابش بدهد كه هم بوى تهديد بدهد و هم نوعى تطميع در آن باشد; چون معاويه نامه دو پهلوى قيس را خواند به وى نوشت: نامه ات را خواندم; نه آن ميزان, نزديك آمدى كه براى صلح و سازش با تو خود را مهيا كنم و نه چندان مخالفت كردى كه آماده پيكار با تو شوم; اگر آنچه را به تو پيشنهاد كردم پذيرفتى به تو خواهم داد و نيرنگى در كار نمى باشد و اگر كارى كه گفتم انجام ندهى, لشكريانى را به سويت مى فرستم; در آن موقع هرگونه بلايى بر سرت آيد از كوتاهى خودت خواهد بود. قيس دانست كه اين بار بايد جواب روشنى به معاويه بدهد, طى نامه اى با صراحت نوشت: اى بى پدر! چشم طمع بر اين دوخته اى كه من, از اطاعت كسى كه سزاوارترين و صديق ترين مردم است و عالى ترين هادى و نزديكترين افراد به رسول اكرم(ص) است, سرپيچى كنم و تحت فرمانروايى تو درآيم; در حالى كه شايستگى اين مقام را ندارى و از لياقت محرومى و گفته هاى تو بيهوده و نارواست و در مسير ضلالت بسر مى برى و از حضرت محمد(ص) بسيار فاصله گرفته اى و دورترين افراد به آن حضرت هستى; اطرافت را گمراهان و اغواكنندگان فرا گرفته اند كه هر يك بتى از بت هاى شيطان هستند; از تهديد تو نمى ترسم و هجوم لشكريانت هراسى به دلم راه نمى دهد; هيچ گاه على بن ابى طالب(ع) را كه از هر جهت بر تو رجحان دارد رها نخواهم كرد و تو را بر او ترجيح نمى دهم. معاويه با خواندن پاسخ قيس متوجه شد كه او كسى نيست كه تسليم اغراض پليد وى گردد و چون از قدرت و شجاعت قيس باخبر بود, خواست تا از راه ديگرى او را از حكومت مصر جدا كند; از اين رو شايع كرد كه قيس با ما مصالحه كرده و آماده پيوستن به ماست و در اين باره نامه اى هم از طرف قيس بن سعد جعل كرد كه در آن به معاويه نوشته بود: براى من ثابت گرديد كه عثمان مظلوم كشته شده است و هرچه فكر كردم نمى توانم با كسانى كه خليفه مسلمان و نيكوكار خود را كشته اند, همكارى كنم و به درگاه خداوند از اين عمل آمرزش مى طلبم و از اين رو براى خونخواهى عثمان مهياى همكارى و كمك رسانى به شما هستم! بنا به دستور معاويه, اين نامه جعلى در منبرها و محافل عمومى خوانده شد و در ميان مردم شايع كردند. وى به ترفند ديگرى هم پرداخت و به شاميان گفت: قيس بن سعد را دشنام ندهيد و به جنگ با وى فرا نخوانيد كه او نيكخواه ماست و نامه هايش نهانى به ما مى رسد و در آنها نشان مى دهد كه پيروى از ما را برگزيده است; مشاهده نمى كنيد با برادران شما از ((مردم خربتا)) چه مى كند و با وجود آنكه تحت فرمانش مى باشند, راه مدارا و خوش خويى با آنان را پيش گرفته و ايشان را بخشش ها و روزىها, ارزانى مى دارد; اين در حالى است كه مردم اين سامان, با حضرت على(ع) بيعت نكرده و خواهان خونخواهى عثمان هستند و با وجود آنكه اميرمومنان(ع) به قيس تإكيد كرده كه بر آنها سخت گيرد و منكوبشان كند, او مايل است كه با نرمى و ملاطفت با اهل خربتا رفتار شود!
دليل عزل گزارش اين تبليغات مسموم و شايعات بى اساس, به حضرت على(ع) رسيد; ((محمد بن ابى بكر)) و ((محمد بن جعفر بن ابى طالب)) آن بزرگوار را از اين وضع مطلع ساختند و مإمورهاى اطلاعاتى او در شام نيز تحت تإثير برنامه هاى تبليغى معاويه قرار گرفتند و به حضرت گفتند: قيس به امويان تمايل پيدا كرده است. امام, اين روند را گران و سنگين شمرد و دو فرزندش حسن(ع) و حسين(ع) و نيز عبدالله بن جعفر را فراخواند و ايشان را از اين وقايع آگاه ساخت; عبدالله بن جعفر گفت اى سرور موحدان, نظر من آن است كه قيس را از حكومت مصر عزل كنى و به جاى او فرد ديگرى را به حكومت مصر منصوب فرمايى. اما حضرت على(ع) با شگفتى و ناباورى با اين ماجرا برخورد كرد و برايش مشكل بود كه بپذيرد ((قيس بن سعد)) با ((معاويه)) صلح كرده است; او به هيچ عنوان شايعات مربوط به قيس را قبول نداشت, اما يارانش سخت به آن امام فشار آوردند كه در عزل اين استاندار اقدام كند البته همانطور كه اشاره كرديم, در همين گير و دار, نامه قيس در خصوص ترك مخاصمه او با اهل ((خربتا)) رسيده بود و گويا شرايط اجتماعى به سوى بركنارى وى مهيا مى گشت; حضرت على(ع) با وجود اينكه مى دانست قيس از آن انسانهايى نيست كه با دشمن سازش كند و روحيه اش با معاويه و امويان ناسازگار است; چون به شجاعت و شهامت او ايمان كامل داشت. در آن موقع كه ساير حكام ولايات را به كوفه دعوت مى كرد تا با سپاه كافى براى حركت به شام و دفع فتنه فرزند ابوسفيان حاضر شوند, قيس بن سعد را به مركز فرماندهى احضار نمود. محمد بن ابى بكر را به جايش گماشت; اين عزل و نصب در آغاز ماه مبارك رمضان سال 36 هجرى صورت گرفته است. استاندار جديد, با حكم امام به مصر و به نزد قيس بن سعد كه شوهر عمه اش بود (((قريبه)) خواهر ابوبكر همسر قيس بود) رفت و به او گفت: آمده ام تا در كنارت باشم و تو نيز همانند گذشته, حكومت كن. ولى قيس ناراحت شد و نپذيرفت و هماندم بار سفر بسته و به سوى حجاز حركت كرد و به جاى كوفه به مدينه رفت و نزد امام نيامد. حسن بن ثابت كه هواخواه عثمان بود مى خواست از موقعيت پيش آمده سوء استفاده كند; پس نزد قيس آمد و به او گفت: عثمان را كشتى و على(ع) تو را بركنار كرد; گناه بر تو ماند و كسى سپاس تو را به جاى نياورد. قيس به وى گفت: اى كوردل و كورچشم, به خدا كه اگر من ميان كسان من و تو جنگى روى مى داد, گردن تو را مى زدم, از نزد من گم شو; آنگاه ((مروان بن حكم)) براى قيس در مدينه مشكلاتى پديد آورد; از اين رو, او با ((سهل بن حنيف)) به نزد حضرت على(ع) رهسپار شدند و خود را براى ستيز با معاويه در نبرد صفين آماده كردند. معاويه براى مروان بن حكم طى نامه اى نوشت كه چرا قيس را زنده گذاشته است. اگر صد هزار مرد شمشير زن به يارى على روانه مى كردى, در نزد من آسانتر از رفتن قيس با اين همه دانش و پايگاه بلند به يارى على(ع) بود. چون قيس به محضر حضرت على(ع) رفت وگزارش را به آن حضرت بازگفت, حضرت دانست كه وى با چه مشكلات عظيمى از فشار و نيرنگ و ترفند گرى, درگير بوده است; پس جايگاه قيس نزد امام ارتقا يافت و امام متقين در تمامى كارها از او نظرخواهى مى كرد; برخى گفته اند دوران حكومت قيس در مصر چهار ماه و پنج روز طول كشيد, ولى عده اى ديگر مدت اين فرمانروايى را هفت ماه نوشته اند. گروهى اين سوال را مطرح كرده اند كه چرا حضرت وى را عزل نمود؟ در پاسخ بايد گفت: قيس مرد شجاع و سرشناسى بود, اما از طرفداران سياست ((مماشات)) و ((مدارا)) به شمار مى رفت كه اين شيوه با سياست امام انطباق نداشت و قاطعيت و سخت گيرى در برابر مخالفان, از اصول استوار حضرت محسوب مى گرديد; به علاوه او به عنوان يك كارگزار, مى بايست سياست رهبر اسلامى را به اجرا بگذارد و در موقع تصميم گيرى نظر خويش را ناديده بگيرد; نظر امام اين بود كه مخالفان يا بايد بيعت كنند و سر تسليم فرود آورند و يا اينكه تسليم جنگ شوند; زيرا آنان در پى فرصت بودند تا بتوانند عليه نظام اسلامى, آشوب برپا كنند و به طور پنهانى با معاويه و عمالش در ارتباط بودند; اما قيس معتقد بود, چون با ما كارى ندارند نبايد نسبت به آنان خشونت اعمال كنيم و حاضر نگرديد نظر رهبر جامعه اسلامى را در خصوص آن دشمنان اعمال كند; همچنين معاويه براى مخدوش كردن چهره قيس, نامه اول قيس را كه از روى كياست و دورانديشى, خطاب به وى نوشته بود; نزد حضرت على(ع) به كوفه فرستاد, و چون اهالى اين شهر از مضمون آن آگاه شدند, به حضرت على(ع) عرض كردند: او خيانت كرده و بايد بركنار شود. حضرت در جواب آنان فرمود: من بهتر از شما قيس را مى شناسم, او خيانت نكرده بلكه طبق صلاحديد خويش كارى را انجام داده است; مردم راضى نشدند و به حضرت فشار آوردند كه بايد قيس را عزل نمايى, حضرت على(ع) هم چاره اى نديد كه به اين تصميم گيرى روى آورد; در حالى كه قيس به دورانديشى و كاردانى مشهور بود و در پايبندى به اصول مذهب و دفاع از حريم شريعت و التزام عملى به موازين شرعى و تسليم اوامر الهى, شخصيت كم بديلى به شمار مى رفت.(14) ((ابراهيم ثقفى)) در اثر مشهور خود مى گويد: قيس مردى كشيده قامت و از همگان بلندتر بود و جلو سرش مو نداشت; اين مرد شجاع و كارآزموده, تا لحظات آخر زندگى, خيرخواه حضرت على(ع) و فرزندانش باقى ماند و يك(15)ى از دلايل تقويت شيعيان در مصر, تلاشهاى وى در مصر مى باشد; او توانست در مدت چند ماه, مردمان اين نقاط را در يارى حضرت على(ع) و حمايت از علويان و مخالفت با امويان سازماندهى كند و علايق آنان را نسبت به حضرت على(ع) افزايش دهد. (16) با اين كوشش ها بود كه پرچم تشيع در مصر به اهتزاز درآمد و شمار سپاهيانى كه زير اين پرچم ها مىآمدند رو به فزونى گذارد چنانچه مقريزى به اين نكته اشاره كرده است.(17)
حمايت از ولايت چون حضرت على(ع), خواست آهنگ عزيمت به شام كند, مهاجران و انصارى را كه با او بودند, فراخواند و خدا را سپاس و ستايش كرد و خطاب به آنان گفت: شما مردمى فرخنده رإى و حقگو و مبارك كردار و درست فرمانيد, ما آهنگ آن داريم كه بر دشمن خويش و خصم شما لشكر كشيم, از اين رو رإى مشورتى خود را با ما بازگوئيد. پس از آنكه ((هاشم بن عتبه)) و ((عمار ياسر)) نظر خود را اعلام كردند, قيس بن سعد برخاست و پس از حمد خداوند گفت: اى اميرمومنان, ما را شتابان بر سر دشمن درآر و به خدا سوگند كه پيكار با آنان, مرا خوش تر از نبرد با تركان و روميان است; زيرا اينان كه به ظاهر مسلمانند در دين خدا نيرنگ زدند و دوستداران خدا را خفيف ساختند.(18) حضرت على(ع) فرماندهان سپاه را معين كرد و قيس بن سعد را كه از مصر به صفين آمده بود, به فرماندهى پيادگان بصره گماشت; چون شمار انصار در اين نبرد قابل توجه بود, آنان نقش هاى مهمى را در اين نبرد, عهده دار گشتند و بسيارى از نيروهاى معاويه را به خوف و هراس افكندند, يا آنكه اين مخالفان را به هلاكت رسانيدند. معاويه به نكوهش و تحقير آنان پرداخت, انصار بسيار ناراحت شدند, قيس بن سعد به نمايندگى از انصار خطاب به طايفه خود گفت: اين كه وى شما را عصبانى كرده تازگى ندارد, چه قبلا به خاطر شرك ورزى او را در فشار نهاديد, كما اينكه در اين نبرد او را آشفته نموده ايد.(19) وقتى كه يكى از هواداران عثمان و معاويه, قيس را به باد انتقاد گرفت كه چرا در يارى به عثمان كوتاهى كرد و اينك با سواران خويش بر سر مردم شام تاخته و باطل را يارى داده ايد؟ قيس در جوابش گفت: آن كس كه از يارى به خليفه سوم امتناع كرد, از تو بسى بهتر است و در مورد معاويه, اگر تمامى عرب گردش آيند, انصار با او مى جنگد, در پيكار حضرت على(ع) با معاويه, جانب جانشين راستين پيامبر را گرفته و در اين برنامه چنانيم كه با پيامبر خدا بوديم; رخسار خويش را به دم تيغ مى سپاريم و گلوگاهمان را آماج نيزه مى داريم, تا آنكه حق آشكار گردد; پس حضرت على(ع) قيس بن سعد را فراخواند و او را به نيكى ستود و به فرماندهى انصار گماشت. موقعيت قيس در اين نبرد, به حدى است كه وقتى حضرت على(ع) پس از نماز معاويه و تنى چند از همراهانش را لعنت كرد, اين خبر به معاويه رسيد; او نيز ((امام على)), ((ابن عباس)), ((حسن)) و ((حسين)) و ((قيس بن سعد)) را لعنت مى نمود.(20) چون كار بر معاويه زار و دشوار گرديد, عمروعاص, ((بسر بن ارطاه)), ((عبدالله بن عمر)) و ((عبدالرحمن بن خالد بن وليد)) را فراخواند و به ايشان گفت: پاره اى از ياران حضرت على(ع) مرا محزون و نگران كرده اند كه يكى از آنها قيس بن سعد مى باشد. از شما مى خواهم توانمندى خويش را نشان دهيد و افزود من خود به دفع سعيد بن قيس مى روم و شما را از شر او خلاص خواهم كرد; و تو اى ((بسر بن ارطاه)) قيس بن سعد را نابود كن. پس از شكست معاويه, در برابر سعيد بن قيس و عقب نشينى عمروعاص در مقابل ((مرقال)), صبحگاه روز سوم, بسر بن ارطاه با سواران به ميدان رفت و با قيس بن سعد كه همراه گروهى از سواران بود, برخورد و جنگ ميان آنان شدت گرفت; قيس همچون توسنى مى خروشيد و مبارز مى طلبيد و مى گفت من پسر سعدم كه ((عباده)) مرا زيور كرامت پوشانيده است; گريز از ميدان هرگز عادتم نبوده كه گريختن براى جوانمرد تن سپردن به ننگ و عار است. خدايا شهادت را نصيبم فرما, كه كشته شدن بهتر از سر سپردن به اراذل و اوباش است, تا كى بستر گرم و نرم برايم بگسترانند. با سواران بسر به نيزه زنى پرداخت و آنان را هدف ضربات پياپى قرار داد; پس از لحظاتى خود بسر به ميدان آمد كه قيس با شمشير, بر وى چيره شد و همه رزم آوران برگشتند.(21) قيس بن سعد مى گفت: من از رسول اكرم(ص) شنيدم كه مى فرمودند: مكر و فريب سرانجام صاحب خود را به آتش مى كشاند. اگر اين فرمايش خاتم رسولان نبود من از باهوش ترين و زرنگ ترين افراد عرب بودم.(22) گفته اند قيس بن سعد, ظرف غذاى بزرگى داشت كه هميشه همراهش بود و هر وقت مى خواست چيزى بخورد مناديانش فرياد مى زدند اى مردم شهر بياييد و در خوردن گوشت و نان با قيس شريك باشيد; پدر و جدش نيز چنين بودند و به بخشش و عطا معروف بودند.(23) او در عبادت و زهد, ويژگى هاى برجسته اى داشت و در مرتبه خوف از خداوند و اطاعت او نسبت به ذات پاك پروردگار, كارش به جايى رسيد كه وقتى براى سجده خم شد ناگاه مارى در كنار سجاده اش نمايان شد, او بدون خوف, سر خود را بر كنار مار فرود آورد, در اين موقع مار به دور گردنش پيچيد ولى او از اقامه نماز كوتاهى نكرد و بيمى به دل راه نداد, تا آنكه از نماز فارغ شد و با دستش آن حيوان را از گردن جدا كرد و به كنارى افكند.(24) قيس اين گونه دعا مى كرد: خداوندا ستايش و مجد را روزى من بنما, زيرا حمد جز به انجام كارى كه در خور ستايش باشد, امكان ندارد و بزرگوارى جز به مال ميسر نمى شود.(25) قيس اولين فردى بود كه با حضرت امام حسن مجتبى(ع) بيعت كرد و وفادارى خود را در دوران حضرت على(ع) و فرزندش نسبت به خاندان پيامبر به اثبات رسانيد(26) و به عنوان چهره اى بارز كه معاويه نتوانست او را فريب دهد, شناخته شد و تا زمانى كه در قيد حيات بود در مسير ولايت و صراط حق گام برداشت; تاريخ, رحلتش را سال شصت هجرى نوشته اند.
پارساى سياستمدار گويا حضرت على(ع) قصد داشته قبل از محمد بن ابى بكر, ((هاشم بن عتبه بن ابى وقاص)) را به استاندارى مصر انتصاب نمايد, چنانچه از خطبه 67 نهج البلاغه برمىآيد, حضرت در اين خطبه تصريح مى نمايند كه اگر وى در آن سرزمين بود, عرصه را خالى نمى گذاشت; زيرا وقتى عرصه بر محمد بن ابى بكر تنگ گرديد, از مقابل شورشيان گريخت و چنين پنداشت كه با گريز خود, جانش را نجات مى دهد, اما او را دستگير كرده و كشتند. در فراز ديگر اين خطبه, حضرت تإكيد مى فرمايد كه ((هاشم بن عتبه)) به دشمنان فرصت نمى داد, يعنى به گونه اى رفتار نمى كرد كه مهاجمان به داخل قلمرو مزبور نفوذ يابند. هاشم بن عتبه معروف به ((مرقال)) است, كه چون همواره شتابان به جنگ مى رفته اين لقب به او داده شده است. حضرت على(ع) در جنگ ثصفين مركب خويش را بدو سپرد و او با سرعت پيش مى رفت تا آنكه به شهادت رسيد. هاشم مرقال از شيعيان و ياران حضرت على(ع) است.(27) سرانجام با اصرار برخى ياران و اصحاب, از جمله ((عبدالله بن جعفر)), اميرمومنان على(ع) در رمضان سال 36 هجرى محمد بن ابى بكر را طى حكمى جانشين قيس بن سعد در مصر نمود. مادر وى ((اسمإ)) دختر ((عميس بن نعمان)) است, كه از پيشگامان مسلمانان مى باشد و شصت حديث از پيامبر روايت كرده و گروه بسيارى از او حديث نقل كرده اند.(28) اسمإ, نخست همسر ((جعفر بن ابى طالب)) بود و همراه او به حبشه رفت و در آنجا وضع حمل كرد و ((عبدالله)) را به دنيا آورد; چون جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد, ابوبكر با اسمإ ازدواج كرد و محمد را براى او زاييد و با درگذشت ابوبكر, حضرت على(ع) با اسمإ وصلت نمود و محمد, پرورش يافته اميرمومنان است. او از دوران صباوت با شير آميخته به دوستى اهل بيت و تشيع تغذيه گرديد و مربى خويش را اميرمومنان(ع) مى دانست و براى هيچ كس فضايل آن حضرت را قأل نبود تا آنجا كه مولاى متقيان مى فرمايد: محمد پسر من, از صلب ابوبكر است, كنيه اش ابوالقاسم مى باشد, فرزند فاضل و فقيه محمد, ((قاسم)) مى باشد كه دخترش ((ام فروه)) به همسرى امام محمد باقر(ع) برگزيده شد و امام جعفر صادق(ع) از او متولد گرديد.(29) محمد بن ابى بكر از پارسايان و عابدان قريش به شمار مى رفت كه در سنين جوانى در رإس معترضانى قرار گرفت كه نهضتى را بر عليه عثمان, ترتيب دادند و موفقيت هاى چشمگيرى بدست آورد, سپس با حضرت على(ع) بيعت كرد و مردم را به سوى بيت ولايت هدايت كرد و دست فرصت طلبانى چون ((طلحه)) و ((زبير)) را از خلعت رهبرى جامعه اسلامى كوتاه نمود. اين اقداماتش از بينش سياسى و تفكر اصلاح طلبانه وى حكايت دارد; استعدادهاى سرشارش توانست او را بدان رتبه از كارآيى و لياقت برساند, كه حضرت او را در حل معضلات حكومت مشاور خويش قرار داد و فرماندهى بخشى از لشكر خود را در جنگ جمل به وى سپرد و در سن 26 سالگى او را والى كشور پهناور مصر كرد. اين كارگزار برجسته, از استوانه هاى حكومت على(ع) به شمار مى رفت و در ميان اقران خود از جامعيتى بى مانند, برخوردار بود; او دانش, پرهيزكارى, عبادت, بينش قوى, اطاعت خالصانه از حضرت على(ع) روحيه بالاى انقلابى و اصلاح طلبى و نيز توان عالى مديريت و تدبير را در سنين جوانى در خويش جمع كرده بود.(30)
پى نوشت ها: 1 . نهج البلاغه, خطبه16. 2 . تاريخ يعقوبى, ج دوم, ص77. 3 . برگرفته و مإخوذ از كتاب سيماى كارگزاران على بن ابى طالب اميرالمومنين(ع), على اكبر ذاكرى, ج اول, ص92. 4 . المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والاثار, تقى الدين احمد بن على المقريزى, ج دوم, ص68. 5 . تحفه الاحباب, محدث قمى, ص436. 6 . سفينه البحار, ج اول, ص212. 7 . رجال شيخ طوسى, ص60, و نيز بنگريد به اسدالغابه فى معرفه الصحابه, ج4, ص315 و تنقيح المقال, علامه مامقانى, ج دوم, ص59. 8 . الكامل فى التاريخ, ج4, ص1839 ـ ;1840 تاريخ الرسل والملوك, ج6, ص2636 ـ 2637. 9 . اين نامه در منابع متعددى چون شرح نهج البلاغه, ج6, ص58, تاريخ طبرى; ناسخ التواريخ, ج5, ص;263 انساب الاشراف, بلاذرى, ج دوم, ص;389 بحارالانوار, ج33, ص;534 الكامل فى التاريخ, ابن اثير, ج4, ص1841 آمده است. 10 . الغارات, ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى, ص129. 11 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج سوم, ص195 ـ ;196 كامل ابن اثير, ج4, ص;1843 الغدير, ج سوم, ص118. 12 . اسد الغابه, ابن اثير, ج4, ص264. 13 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج6, ص60 ـ 61 ; الغارات, ص;131 الغدير, ج سوم, ص173. 14 . اقتباس و مإخوذ از شرح نهج البلاغه, ج سوم, ص194 ـ 195 ; الغارات, ص;136 سفينه البحار, ج دوم, ص;457 الكامل فى التاريخ, ج4, ص657 ـ ;659 الغدير, ج دوم, ص69 ـ ;71 انساب الاشراف, ج2, ص;405 تاريخ يعقوبى, ج دوم, ص;116 تاريخ طبرى, ج4, ص442. 15 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج سوم, ص201. 16 . تاريخ شيعه, علامه محمد حسين مظفر, ترجمه دكتر سيد محمد باقر حجتى, ص258. 17 . المواعظ والاعتبار بذكر الخطط و الاثار, ج4, ص149. 18 . پيكار صفين, نصر بن مزاحم منقرى, ترجمه پرويز اتابكى, ص131 ـ 132. 19 . مإخذ قبل, ص611. 20 . همان, ص615, 621, 766. 21 . همان, ص584 ـ 585. 22 . الغارات, ترجمه عزيز الله عطاردى, بخش اعلام, ص537. 23 . تاريخ ابن كثير, ج8,ص;99 الغدير, ج3, ص153. 24 . مروج الذهب, ج2, ص317, الغدير, ج3, ص160. 25 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج6, ص65. 26 . انساب الاشراف, ج سوم, ص28. 27 . الغارات, ص156. 28 . اعلام النسإ, عمر رضا كحاله, ج اول, ص58. 29 . المعارف, ابن قتيبه, ص76. 30 . حيات فردى و اجتماعى محمد بن ابى بكر, جواد سليمانى, ص21.
سرزمين مقدس كشور مصر در شمال شرقى قاره آفريقا و جنوب غربى آسيا قرار دارد. از شرق با درياى سرخ و از شمال با درياى مديترانه هم مرز است. اين ويژگى بعلاوه موقعيت جغرافيايى و وجود رودخانه نيل به عنوان شريان حياتى آن, وقتى به سوابق تاريخى و مواريث فرهنگى اين كشور منضم گردد, مشخصه اى سوق الجيشى و استراتژيكى به آن مى دهد, همچنين قرارگرفتن اين سرزمين در دروازه آفريقا و نيز همسايگى با فلسطين اشغالى موقعيت سياسى, اجتماعى اين واحد جغرافيايى را با اهميت تر جلوه مى دهد. مسلمانان اين كشور, نخستين مزيت آن را اين مى دانند كه در قرآن پنج بار از مصر ياد شده و از زبان حضرت يوسف(ع) در استقبال از كسانش گفته شده است: ((ادخلوا مصر ان شإالله آمنين))(1)(اگر خدا بخواهد در امنيت به مصر داخل شويد) اين عبارت قرآنى امروزه براى خوشآمدگويى به سياحانى كه وارد مصر مى شوند در كتيبه اى زيبا و با خطى خوش در فرودگاه قاهره به چشم مى خورد. حوادث مربوط به مبارزات و تبليغات حضرت موسى(ع), برنامه هاى حضرت يوسف(ع) و نيز تلاش هاى هدايتگرانه حضرت مسيح(ع) در اين سرزمين روى داده كه قرآن بدان اشاره دارد. حتى براساس روايات مستند و نظرات بعضى مفسرين, زمانى حضرت ابراهيم(ع) و همسرش ساره از اين سرزمين عبوركرده اند و كنيزى به نام هاجر را در آنجا دريافت داشته اند كه بعدها حضرت ابراهيم وى را به همسرى برگزيد و از او حضرت اسماعيل(ع) به دنيا آمد كه حضرت رسول اكرم(ص) و أمه معصومين(ع) از نسل او هستند. اين پيامبران دهها اثر و نشانه از عبور خود از اين سرزمين بر جاى نهاده اند همچون چاههاى متبرك, درختان مقدس و صخره هاى معجزهآسا. از آنجا كه مصر قبل از ظهور اسلام سرزمين فرمانروايان ظالم و فاسد و فرعون هاى مردم فريب و متجاوز بوده, از اين رو, در منظر مسلمانان با فتح اين كشور ايمان راستين بر جاهليت و ستم فأق آمد. گر چه خاتم رسولان و مصطفاى پيامبران يعنى حضرت محمد(ص) در دوران حيات دنيوى خويش به مصر نرفته اند, اما منابع تاريخى و روايى بر اين عقيده اند كه آن وجود مبارك, مصر را سرزمين ممتاز مى دانسته اند و مسلمانان براساس توصيه ايشان با اهل مصر از در مسالمت و خوش سلوكى وارد شدند. زيرا رسول اكرم(ص) به آنان فرموده بود: ((شما مصر را مى گشاييد پس نسبت به اهالى آن سامان نيكى كنيد چه آنان را حق خويشاوندى و دامادى است)).(2) ابن اسحاق گويد از زهرى پرسيدم, اين خويشاوندى چه بود كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند؟ گفت: هاجر مادر اسماعيل از آنها بود.(3) ابن اثير نيز گفته است, پيوند مزبور اشاره به زاده شدن اسماعيل(ع) از هاجر دارد.(4) البته پيامبر يك قرابت ديگر هم با مردم مصر داشته است. بدين سان كه مقرقس پادشاه اسكندريه در سال هفتم هجرى ماريه قبطيه و خواهرش شيرين را با مقدارى طلا و لباس و مركب و دلدل به رسول اكرم(ص) اهدا نمود كه رسول خدا(ص) شيرين را به حسان بن ثابت و ماريه را به خويش اختصاص دادند. ماريه دختر شمعون قبطى عنوان كنيزى حضرت محمد(ص) را داشت كه پس از درك حضور آن بزرگوار آئين اسلام را پذيرفت و به افتخار خدمتگزارى و سپس همسرى آن حضرت نايل شد. خداوند متعال در ذيحجه سال هشتم هجرى از او فرزندى به پيامبر عنايت كرد كه نام نياى بزرگش ابراهيم(ع) را براى او برگزيد.(5) لذا از اين نظر بسيار مورد توجه و محبت رسول اكرم(ص) ب(6)ودند. مصر داراى چندين مسجد و مكان مذهبى است كه آثار مقدسى از آن فرستاده الهى(رسول الله) مى باشد. در اتاق مخصوصى از مزار راس الحسين(ع) در قاهره چهارتار موى حضرت محمد(ص) سه قطعه از پيراهن, قطعه اى از چوبدستى و نيز شمشير آن سرور عالميان و رحمت جهانيان نگه دارى مى شود. همچنين در چندين شهر مصر سنگ هاى سياهى را محترم مى دارند كه بر آنها نقش بزرگى از پاهاى مبارك پيامبر اكرم(ص) به چشم مى خورد. اين آثار متبرك در شهرهاى تنتا, ديسوق, قاهره(در دو محل) و حتى در روستاى برومبول در جنوب قاهره قرار دارد. بعدها اعقاب پيامبر(ص) يعنى اهل بيت(عليهم السلام) رجحانى را كه جدشان براى سرزمين مصر قايل بود تاييد كردند. شمارى از آنان اعم از زن و مرد در مقابر قاهره زيارتگاه دارند كه مورد توجه مسلمانان اين منطقه است.(7)
كوشش و رويش مصر در سال بيستم هجرى مطابق 641 ميلادى به دست سپاهيان اسلام فتح شد. البته خليفه موقت لشكريان كمكى به فرماندهى زبير بن عوام به اين سرزمين گسيل داشت كه در پيروزى مزبور موثر بود. چون فرمانده مسلمانان بر قبطيان فرود آمد با او به كارزار پرداختند, وى نزد ايشان پيام فرستاد كه در جدال و جنگ شتاب مكنيد تا ما هشدار بايسته داده باشيم و در نزد خداوند پوزش پذيرفته باشيم. ايشان دست از نزاع برداشتند و دو نفر از آنها نزد فرمانده مسلمين آمدند, او آنها را به اسلام فرا خواند و آگاهشان ساخت كه پيامبر در مورد شما سفارش به نيك رفتارى كرده و اين به پاس گراميداشت هاجر مادر اسماعيل(ع)است. ما به اين دليل نمى خواهيم اين كشور را از طريق خونريزى فتح كنيم. نمايندگان مذهبى پس از پايان مذاكره مزبور جريان را با پيشواى مذهبى قبطيان و حاكم رومى در ميان نهادند كه فرمانرواى مصر به اين تقاضا ترتيب اثر نداد و به مسلمين اعلان جنگ داد و بى درنگ به لشكريان خويش گفت بر مسلمين يورش ببريد. اگرچه جنگ خونينى راه افتاد اما با شكست و عقب نشينى مصريان پايان يافت. بعد از پيروزى مسلمانان بر مصريان, طبق دستورى كه از رسول اكرم(ص) داشتند رفتار كردند و به جاى كشتار, آزار و خونريزى كه عادت سپاهيان غالب است, ابتدا پيمان صلحى با مغلوبين منعقد نمودند و آنگاه امنيت و حفظ و حراست آنان را عهده دار شدند. طرفين به گواهى تاريخ در اجراى مواد پيمان مذكور صداقت و درستى به خرج دادند.(8) گزاف نيست كه خاطر نشان سازيم در همان روزى كه اسلام به مصر راه يافت, نهال ولايت حضرت على(ع) در اين سرزمين رو به شكوفايى نهاد. مقريزى مورخ معروف مى گويد: جماعتى از اصحاب رسول خدا(ص) در فتح مصر حضور داشتند. وى مقدادبن اسود كندى, ابوذرغفارى و ابو رافع مولى رسول الله (ص) و ابوايوب انصارى را جزو اين افراد قلمداد مى نمايد. پارسايان و فداكاران ياد شده علنا به ولإ حضرت على(ع) و اهتمام به دعوت مردم به سوى اميرمومنان(ع) معروف بودند و هيچ گاه و در هيچ جايى از فراخواندن مردم به محبت و پيروى از حضرت على(ع) باز نمى ايستادند و اين روحيه يعنى تشيع و ولاى على(ع) در مصر روز به روز در حال نمو, رشد و گسترش بود. متاسفانه فرماندهى لشكريان اسلام به عهده فردى به نام عمروعاص بود كه حتى با پيامبراكرم(ص) هم عداوت داشت و در لشكر شرك پيامبر اسلام جنگيده بود و رفتارهايش با آن حضرت موجب گرديد كه ملعون خدا و رسول قلمداد گردد. وى به هنگام مهاجرت مسلمين به حبشه نزد نجاشى پادشاه حبشه رفت تا فرستادگان آخرين سفير الهى را بازگرداند تا بت پرستان آنان را به خاطر گرايش به يكتاپرستى و متابعت از رسول اكرم(ص) شكنجه كنند. در غزوه ذات السلاسل عمروعاص بر حضرت على(ع) بخل و حسادت ورزيد و مفسران گفته اند آيه ((ان الانسان لربه لكنود))(9) در باره اين خصلت منفى(10) وى مى باشد. متاسفانه شخصى با اين مشخصات منفى با فرمان دومين خليفه امير مصر گرديد.(11) او در اين زمان ظلم و اختلاس فراوان نمود و اموال بسيارى را به زور مصادره كرد و بعد هم ديانت خود را به معاويه فروخت مشروط بر آن كه معاويه مصر را تحويل او بدهد و از ماليات و مطالبات اين سرزمين جويا نگردد. و با على(ع) به خاطر اينكه مرد آخرت بود جنگيد و از معاويه به دليل اينكه مرد دنيا بود دفاع كرد (12)اما مصرىها كه عمروعاص طالب سرزمين آن ها بود از غاصبان خلافت و نيز امويان, دل خوش نداشتند و مايل بودند حامى ولايت حضرت على(ع) باشند و در هنگامه اى كه اين عناصر مردم فريب و محروم از ايمان و انسانيت با تمامى توان تلاش مى كردند مصريان را نسبت به حضرت على(ع) و شيعيان او بدبين سازند با اعمال و رفتار نامطلوب خويش كارى كردند كه حقيقت بر آنان فاش گرديد و متوجه شدند اين دنياطلبان و زراندوزان مترف و ستم پيشه نه بويى از ايمان برده اند و نه طرفدار عدالت و خيرخواهى هستند و فرمانروايى را وسيله اى براى شهرت طلبى و رسيدن به اميال و اغراض شخصى خود كرده اند. مردم مصر در همان روزهاى حضور مسلمين در مصر براى دعوت مردم اين سرزمين به اسلام با چهره اى چون ابوذر آشنا شدند همان كسى كه سينه اش كانون محبت رسول اكرم(ص) شد و در سال پنجم هجرى كه رسول خدا(ص) عازم غزوه بنى المصطلق بود, ابوذر را به جاى خويش در مدينه گماشت و در غزوه ((ذات الرقاع)) نيز چنين كرد و اين انتصاب خود دليل بزرگى بر عظمت و جلالت اوست كه شايستگى اين نيابت را از سوى پيامبر احراز كرد.(13) اما چون عثمان روى كار آمد و بر خلاف سنت پيامبر رفتار كرد ابوذر روش او را مورد انتقاد قرار داد و از حق پيشواى پرهيزگاران حضرت على(ع) دفاع كرد. اين نكوهش ها براى عثمان ناخوش آمد و چون افشاگرى ابوذر را تهديدى براى دستگاه حكومت خويش دانست, وى را به شام تبعيد نمود. در شام هم از انتقاد ابوذر به روش هاى ناپسند معاويه, ادامه يافت و اين افشاگرى معاويه را سخت آشفته نمود و لذا در نامه اى سرتاسر دروغ, گزارش هايى بر عليه ابوذر تنظيم كرد وبراى عثمان فرستاد. وى هم در جواب نوشت او را به بدترين وضع روانه مدينه كن. برخورد ابوذر با عثمان و صراحت لهجه اين صحابى رسول اكرم(ص) در دفاع از حق, عدالت و ولايت, موجب گرديد تا وى دستگاه حكومت تجملى و فاميلى خويش را از اين موقعيت تزلزل آفرين برهاند و با خاطرى آسوده به خلافت ادامه دهد از اين جهت ابوذر را به بيابان ربذه تبعيد كرد.(14) شخصيت ديگرى كه در فتح مصر حضور داشت ((ابوسعيد مقداد بن عمرو كندى)) است كه در روزهاى سختى و هراس به رسول خدا(ص) ايمان آورد و تقريبا در تمامى غزوات آن وجود مبارك شركت نمود و در نبرد بدر حماسه آفريد. در روايت مستندى كه در منابع مهم شيعى مندرج مى باشد و اهل تسنن نيز به درج آن مبادرت ورزيده اند نقل شده كه رسول اكرم (ص) فرموده اند: خداى عزوجل مرا به محبت و دوستى چهار نفر امر كرده و خبر داده كه آن چهار نفر را دوست بدارم. گفتند آنان چه كسانى هستند؟ فرمود: على(ع)(سه مرتبه), ابوذر, مقداد و سلمان. (15) وى با ((ضياعه)) دختر ((زبيربن عبدالمطلب)) به توصيه پيامبراكرم(ص) ازدواج كرد. و همواره در راه استقرار حق و عملى شدن موازين دينى و توسعه اسلام مى كوشيد. پس از رحلت رسول خدا براى دفاع از ولايت حضرت على(ع) خود را به زحمت انداخت و چون به تصميم سقيفه بنى ساعده اعتراض كرد او را آزار دادند و فريادش را با مشت و لگد خفه كردند.(16) پس از آن مقداد به منظور رعايت مصالح مسلمين و پيروى از دستورات امام متقين, راه متانت و بردبارى را پيش گرفت و مسير استقامت را پيمود و در زمان خليفه دوم. براى گشودن سرزمين مصر براى مسلمين تلاش كرد و با جانبازى او و گروهى از فداكاران مسلمان, اين كشور به قلمرو اسلامى منضم گرديد و عطر تشيع در آن افشانيده شد.(17)
خلافكارى در مسند خلافت عثمان براساس ملاحظات سياسى و قومى روى كار آمد و با شروع زمامدارى او تاريخ ستم بنى اميه و سلطه گرى آنان آغاز شد. زيرا در نخستين اقدام, افرادى از اين گروه را به مصادر مهم مملكتى گماشت و بدين گونه جهان اسلام را براى پذيرش يك نظام اشرافى و زورگويى و استيلاى قبيله اى سوق داد. متاسفانه اتخاذ سياست هاى غلط اين خليفه وحدت سياسى و اقتدار جامعه اسلامى را مخدوش ساخت. و تعدد مراكز تصميم گيرى و تمايلات انحصار طلبانه, نارضايتى هاى زيادى در كشورهاى مسلمان پديد آورد كه غيرقابل اغماض بود. افرادى چون ((وليدبن عقبه)) كه پيامبر اسلام او را از اهل آتش معرفى كرده بود يامعاويه بن ابى سفيان)) كه چهره اى مشخص در تاريخ اسلام داشت و از سردمداران مبارزه عليه ديانت به شمار مى رفت يا ((سعيدبن عاص)) توسط عثمان صاحب قدرت و منصب شوند و خليفه با انتخاب اينها حاكميت خويش را تثبيت كرد. زيرا افرادى از طايفه اش بودند كه براى تحكيم سياسى او و خويش تلاش مى نمودند و نژاد پرستى و قوم گرايى در راس برنامه هاى آنان بود. علاوه بر آنكه محورهاى اساسى قدرت در درست امويان بود, نيرويى كه از تحقق اهداف شوم و پليد آنان ممانعت به عمل آورد وجود نداشت. حضرت على(ع) كه به عنوان نيرويى معنوى مى توانست سدى استوار در مقابل اين تباهى ها باشد, از ابزار واقعى قدرت بى بهره بود و تنها همچون زمان ديگر خلفا سياست صبر و انتظار را پيشه كرد. البته از اين كه مخالفت خود را در مقابل رفتارهاى ناپسند امويان ابراز دارد هيچ ابايى نداشت. عثمان به اين سياست مخرب بسنده نكرد و ضمن آنكه در مقابل خلافكاريهاى كارگزاران روش اهمال, مسامحه, سازش و بى اعتنايى را پيش گرفت نسبت به اصحاب رسول خدا(ص) رفتار خشن اعمال كرد و در برابر انتقادها و اعتراض هاى آنان به شيوه حكومت, برخورد نامناسبى در خصوص آن پارسايان فداكار از خود بروز داد. عثمان حتى اجراى حدود اسلامى را در مورد افراد متخلف كه از خاندان اموى و غير آن بودند تعطيل كرد و از اين جهت با موضع گيرى شديد حضرت على(ع) مواجه گرديد. وقتى ((عبدالله بن عمر)), ((هرمزان)) را كه اقرار به اسلام كرده بود, كشت, عثمان مى خواست حكم قصاص را در مورد وى انجام ندهد كه حضرت على(ع) رسما خواهان اجراى حكم اسلامى گشت و در اين جهت اهتمام ورزيد. چون ابوذر به دليل انتقاد به دستگاه حكومت عثمان به ربذه تبعيد شد حضرت على(ع) به اين مجازات اعتراض كرد.(18) مفاسد بى اميه, بدرفتارى با اصحاب پيامبر و تخلفات متوالى روز به روز افزايش يافت و نيز شكل جدى بخود گرفت. در نتيجه گروهى از بزرگان اسلام كه در ميان آنان حضرت على(ع) چون خورشيدى مى درخشيد با سياست عثمان مخالفت كردو روز به روز محبوبيت او در جوامع اسلامى كمتر شد و موج اعتراضات بالا گرفت و افكار عمومى بر عليه او سوق پيدا كرد. حضرت على((19)ع) رو در روى يا در غياب, انحرافات عثمان را يادآور مى شد و رفتارش را در مورد پيمودن راه استبداد و مقدم داشتن خويشاوندان بر افراد امت, نكوهش مى كرد و از اينكه عده اى چون ((مروان)) به نام او هر كارى مى خواستند انجام مى دادند, انتقاد مى نمود. به همين دليل عثمان آن وجود مبارك را مانعى بر سر راه خويش در مدينه مى ديد. به خصوص آنكه حضرت على(ع) تكيه گاه و مايه اميد انقلابيون به شمار مى رفت و مبارزان و مخالفان خليفه مزبور به نام اميرمومنان على(ع) شعار مى دادند و عزل عثمان و زمامدارى جانشين راستين پيامبر را عنوان مى كردند. از سوى ديگر عثمان مشاهده مى كرد على(ع) خيرخواهانه ميان او انقلابيون وساطت مى كند و وجودش مايه آرامش است از اين رو از آن امام همام خواست بطور موقت از مدينه خارج شود و در مزرعه خود واقع در حوالى شهر پيامبر برود, اما ديرى نپاييد كه خلإ ناشى از نبود آن حضرت احساس شد و پيغام داد كه ايشان به مدينه برگردند. وقتى حضرت برگشت شعارها داغتر شد.(20)
موج مخالفت در ميان افراد ناراضى از رفتار عثمان و عمالش, مردم مصر بيش از همه مسلمانان به ادامه اين روند نامطلوب و عدالت كش و ستم گرانه معترض بودند. چنان چه جماعتى از معارف و اشراف مصر براى شكايت از عامل خويش به مدينه آمدند و در مسجد حضرت رسول(ص) اجتماع كردند. در آنجا جماعتى از مهاجر و انصار را مشاهده كردند, پس از احوالپرسى پرسيدند به چه امرى تالم خاطر يافته ايد كه از مصر به مدينه آمده ايد؟ گفتند به سبب كارهايى كه به طريق ناگوار و ناصواب از كارگزار مصر صادر شده است. حضرت على(ع)خطاب به ايشان فرمود: ((در كار خود شتاب نكنيد, چون به نزد خليفه رفتيد آنچه را ناپسند ديده ايد شرح دهيد اگر او بر عامل خويش انكار كند و در اين باب وى را ملامت نمايد به هدف خود رسيده ايد و اگر منكر شود و او را باقى بگذارد تامل كنيد تا چه مصلحت باشد.)) مصريان حضرت را دعا كردند و عرض كردند كه سخن نيكو فرمودى, اميدواريم كه به لطف رنجه شوى و با ما نزد عثمان بيايى. حضرت فرمود به حضور من حاجتى نيست و خداوند رحيم بر حال بندگان آنجا آگاه مى باشد. مصريان چون به درسراى عثمان آمدند اجازه رخصت يافتند و چون به نزد خليفه رفتند, پرسيد: براى چه منظورى آمده ايد؟ گفتند: به سبب اعمال ناگوارى كه از سوى عامل شما سرزده است, آمده ايم تا از تو بازخواست كنيم. اى خليفه نعمت پروردگار در حق تو بسيار است, شكر آنها را بگذار, از خداى خويش بترس و از افعال نكوهش شده اجتناب كن. عثمان گفت آن اعمال ناپسند كدام است؟ بيان كنيد. مصريان گفتند نخست آنكه حضرت رسول اكرم(ص)((حكم بن العاص)) را از مدينه بيرون كرد و به طايف فرستاد, اما تو او را به مدينه آوردى. ديگر آنكه مصحف فرآن را پاره پاره كردى و سوزانيدى. سوم آنكه روزى بندگان خدا را به افراد طايفه خود دادى و ديگران را محروم كردى. شريعت مى گويد كسى را كه عصيان خداى ورزد و خلاف فرمان او كند نبايد پيروى كرد. پس اگر بخواهى از افعال ستوده اباكنى و اين شيوه را ادامه دهى ما از فرمان تو سرپيچى مى كنيم و فرجام اين كار به ضرر تو و ما تمام مى شود. چون عثمان اين سخنان را از مصريان شنيد چهره اش متغير گرديد و ساعتى به فكر فرو رفت بعد از ان روى به ايشان كرد و گفت: ((چندان سخن گفتيد كه نمى دانم كدام را جواب دهم اما حكم بن العاص را به دليل قرابت به مدينه آوردم)), پس نامه اى به عمال خويش نوشت و در آن از ستم, اعلام انزجار كرد و آنان را به رعايت حال رعايا توصيه نمود و خاطر نشان ساخت هر كس بر مضمون اين نامه وقوف يابد به مدينه آيد و از رفتار كارگزارانم گزارش دهد تا اگر ستمى مى كنند منع كنم و عادلى را به جاى ظالمى نصب كنم. چون اين نامه به اهالى مصر, كوفه و بصره رسيد, ((كنانه بن بشرالليثى)) و ((سودان بن حمران المرارى)) با هفتصد مرد از اهل مصر به سوى مدينه آمدند و در اين شهر اجتماع كردند جمعى نيز از كوفه به رهبرى ((مالك اشتر)) و نيز تعدادى از بصريان به جمع آنها پيوستند. پس با هم به مشورت پرداختند راى همه بر آن قرار گرفت كه به عثمان بگويند ترك خلاف كند و گرنه او را بكشند. چون راى خود را به آگاهى خليفه رسانيدند وى از فراخوانى ايشان سخت نادم گرديد واز شدت هراس از خانه رفت و در را به روى خويش بست و از بام خطاب به اجتماع كنندگان گفت چه مى خواهيد؟ كدام كار از من ناپسنديده ايد تا تغيير دهم به كدام جهت روم كه رضايت شما در آن باشد؟ گفتند چرا كتاب خدا را سوزاندى و با رسول خدا در غزوه بدر حاضر نشدى و درجنگ احد پيامبر آنها گذاشتى و گريختى؟ و در بيعت رضوان هم نيامدى. عثمان گفت: ((خداى تعالى از گناهم گذشته و عفو كرده است. گفتند: اين را چه مى گويى كه نيك مردان را از شهر بيرون كرده و جماعتى نادان و نالايق را والى شهرها كرده اى تا در خون و اموال ما تصرف كنند؟ برخى را از خانمان آواره كردى و عطايشان را قطع نمودى تا در غربت در فراق فرزندان مرگشان فرا برسد. پس وى در مقام توجيه برآمد و گفت بر حسب مصالحى اين تصميم ها را گرفته ام و اگر كسى بى گناه بوده و اذيت شده قصاص مى دهم. چون مصريان و ديگر معترضان قانع نشدند عثمان به سفارش ((عبدالله بن عمر)) كسى را نزد حضرت على(ع) فرستاد و وقتى ايشان آمدند گفت: ((اى اباالحسن لطف نما و به نزد اين قوم برو و ايشان را از رنجانيدن من باز دار)). حضرت على(ع) فرمود: ((اگر با من عهد كنى كه بر اين سخن ها كه مى گويى وفا كنى و با ايشان طبق قران و سنت رسول خدا(ص) عمل كنى و تقاضاهاى برحقشان را عملى سازى, انقلابيون را از منازعه با تو بازدارم و كارها را به صلاح آورم.)) عثمان با اميرمومنان على(ع) عهد بست كه چنين كند, حضرت نزد اهل مصر رفت و چون نزديك ايشان رسيد, گفتند: اى اباالحسن بازگرد كه حرمت تو نزد ما بسيار است و تو سيد و سرور ما هستى. باز گرد و خود را در رنج و مشقت ميفكن. مى خواهيم از جانب ما در حق شما كوتاهى نشود. حضرت فرمود: عجله نكنيد كه هرچه مرادتان است عثمان همان كند, او با من ميثاق بسته كه رضايت شما را به دست آورد و هر حاكمى كه مى خواهيد نصب كند. مصريان گفتند: ((ضامن اين سخن كيست؟)) حضرت على(ع) فرمود: ((من ضمانت مى كنم.)) ايشان اظهار داشتند اگر راى شما چنين است ما نيز قبول مى كنيم. امير مومنان فرمود پس همراه من نزد عثمان بياييد. جماعتى از مهتران قوم پذيرفتند كه به اتفاق مولاى مومنان نزد خليفه بروند. چنين شد و آنان درخواست هايى از عثمان كردند او اجابت نمود و ايشان را با زبان و سخن راضى و خشنود گردانيد. بزرگان مصرى گفتند بر اين جمله مى گويى حجتى بنويس و على بن ابى طالب(ع) را ضامن كن كه از آن عدول نكنى. آن قوم وثيقه اى بر اين مضمون تنظيم كردند: ((بسم الله الرحمن الرحيم; اين وثيقت نامه اى است كه جماعتى از اهل كوفه, بصره و مصر نوشته اند و عثمان قبول نمود كه پس از اين با آنان بر وفق قرآن و سنت نبوى رفتار كند و جانشينان را مراعات نمايد و افرادى را كه در خوف و هراس به سر مى برند ايمن دارد و هر كسى كه از شهر و ديار خويش بيرون كرده و به وطن مالوف خويش بازگرداند و آنهايى را كه از عطا محروم كرده حقشان را تمام و كمال بدهد.((عبدالله ابن ابى سرح)) را از حكومت مصر معزول كند و كسى را كه مصريان خواهان آن هستند به امارت سرزمين مزبور نصب كند. )) چون سخن به اينجا رسيد مصريان گفتند ما ((محمدبن ابى بكر)) را براى اين مقام مى خواهيم عثمان پذيرفت و حضرت على(ع) را بر اين قول خويش ضامن گرفت. بعد ازآن ((زبيربن عوام)), ((طلحه بن عبيدالله)), ((سعد ابى وقاص)), ((عبدالله بن عمى)), ((زيدبن ثابت)), ((سهل بن حنيف)), ((ابوايوب)), و ((خالد بن زيد)) بر آن تعهد نامه شهادت دادند و آن را مهمور كردند و نوشتند: ((اين ضمانت نامه در ماه ذيقعده سال 35 هجرى نوشته شد.)) از آن پس حضرت على(ع) همراه با مصريان از نزد عثمان بيرون آمدند.(21)
كارگزار نالايق ياد آور مى شود عبدالله بن سعد بن ابى سرح كه از خاندان عامربن لوى بود, همان كسى است كه رسول اكرم(ص) دستور قتلش را صادر كرد. نامبرده پس از فتح مكه مسلمان شد و پس از هجرت به مدينه جزو كاتبان وحى بود در آيات قرآن تصرف مى كرد و به اين روش خود ادامه داد, تا زمانى كه آيه ((و من اظلم ممن افترى على الله كذبا))(22) در باره اش صادر گرديد. با افشاى توطئه اش ناگزير ارتداد خود را آشكار كرد و از مدينه به مكه گريخت. و اطلاعاتى را از جامعه اسلامى به مشركان انتقال داد. از جمله نام تازه مسلمانى را كه در مكه به حال تقيه به سر مى برد بر زبان آورد, از اين رو دشمنان به شكنجه وى پرداختند تا آنچه را كه مى خواستند گفت. بعد از فتح مكه آن تازه مسلمان كه غلامى يهودى بود ماجراى توطئه عبدالله بن سرح را به پيامبر اكرم(ص) گزارش داد. رسول گرامى اسلام وى را خريد و از قيد بردگى رهانيد و از خانواده اى با شرافت همسرى برايش برگزيد. (23) در روز فتح مكه با آنكه رسول اكرم(ص) دستور داده بود كسى كه در خانه خويش را ببندد يا به خانه خدا پناهنده شود و يا سلاح بر زمين نهد و به منزل ابوسفيان برود در امان است, شش مرد و چهار نفر زن از مشركان و منافقان را مهدور الدم داشت و فرمود اين افراد حتى اگر به پرده كعبه هم آويخته شوند بايد كشته شوند و يكى از آنان عبدالله بن سرح بود كه عثمان(برادر رضاعى او) براى شفاعت نزد رسول خدا(ص) رفت و سلام كرد و حضرت رو برگردانيد و اين اعراض سه بار تكرار شد. سرانجام به ميانجيگرى عثمان پاسخ مثبت داده شد. حضرت به اصحاب فرمود من سكوت اختيار ننمودم مگر براى اينكه شخصى حركت كند و عبدالله را گردن بزند. ياران عرض كردند: چرا اشاره نفرموديد؟ حضرت محمد(ص) فرمود: ((سزاوار نمى باشد فرستاده الهى با چشم اشاره بنمايد)). هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد اين عبدالله مهدورالدم را در سال بيست و پنج هجرى به امارت مصر منصوب كرد و پس از فتح آفريقا به دست وى يك پنجم غنأم جنگ را به او داد.(24) نخستين اعتراض محمدبن ابى بكر و محمدبن ابى خديفه به عثمان به هنگام جنگ سوارى به فرماندهى عبدالله بن ابى سرح بود كه در سال 31 هجرى روى داد. آن دو به اظهار كاستى ها و بدعت هاى اين خليفه پرداختند و خاطر نشان ساختند:((چرا عبدالله ابن ابى سرح را كه آيه كفر در باره اش نازل شده به امارت مصر گمارده است؟ عبدالله آن دو نفر را تهديد كرد و پس از بازگشت به مصر طى نامه اى به عثمان نوشت ابن خديفه و فرزند ابوبكر به فساد و توطئه پرداخته اند. خليفه در پاسخ او نوشت: ((محمد را به خاطر پدرش ابوبكر و خواهرش عايشه بخشيدم اما محمد بن ابى خديفه فرزند من و برادرم مى باشد او را تربيت كرده ام و جوجه اى از قريش مى باشد.)) عبدالله بار ديگر طى نامه اى به عثمان يادآور شد اين جوجه بال و پر درآورده و بزودى پرواز مى كند. عثمان سى هزار درهم همراه مقدارى لباس و شتر براى محمد بن ابى خديفه فرستاد او هم اين عطاى خليفه را به مسجد برد و خطاب به مسلمانان مصر گفت: ((عثمان مى خواهد در دين من خدعه كند و به همين دليل قصد دارد با رشوه اعتراض هايم را خاموش كند)). اين افشاگرى نفوذ معنوى و مردمى ابن ابى خديفه را در مصر قوت بخشيد. عثمان كه از برنامه وى باخبر شد, به وى نوشت: احسانم را قدر ننهادى در حالى كه كمترين كارت بايد شكر اين عطا باشد. محمد بن ابى خديفه از انتقاد به عثمان و اعتراض عليه والى او دست بر نداشت و قيام مردم مصر عليه خليفه و دست نشاندگان او شكل جدى به خود گرفت. گروهى از مردم از عبدالله بن سعد بن الى سرح شكايت كردند. عثمان طى نامه اى وى را تهديد و از ارتكاب كارهاى خلاف نهى كرد. او نه تنها به مضمون نامه خليفه عمل ننمود بلكه برخى از معترضان را آن قدر مورد ضرب و شتم قرار داد كه كشته شدند. اين امر اعتراض بيشتر مردم مصر را برانگيخت و همانگونه كه اشاره كرديم حدود هفتصدنفر از اهل مصر به مدينه رفتند و از اعمال ابن ابى سرح و عثمان به انتقاد و ملامت پرداختند كه پس از انجام مذاكرات و تنظيم ضمانت نامه اى كه متن آن را با حضور حضرت على(ع) تنظيم كرده بودند قرار شد والى مصر عزل و محمبن ابى بكر جانشين وى گردد.(25)
پى نوشت ها: 1 . سوره يوسف, آيه 99. 2 . السيره النبويه , عبدالحميد جوده السحار, ص88. 3 . تاريخ الرسل والملوك, طبرى, ج اول, ص85. 4 . الكامل فى التاريخ, ابن اثير, ج اول, ص112. 5 . اين كودك در دوران طفوليت دارفانى را وداع گفت و پيامبر را سوگوار نمود. 6 . الفردوس الاعلى, ص;82 اعلام النسإ, ج2, ص;852 هاجر اسوه استقامت, از نگارنده, ص33. 7 . گنبد و مناره هاى مصر, كاترين مايور مژوان, ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم, مجله مشكوه, شماره8, 60 ـ 61(پاييز و زمستان 1377), ص204 ـ 205. 8 . معجم البلدات ياقوى حموى, ج5, ص138 ـ ;139 فتوح البلدان, بلاذرى, ص312, 313. 9 . العاديات , آيه6. 10 . سفينه البحار, مرحوم حاج شيخ عباس قمى, ج سوم,(چاپ مشهد), ص652 ـ 653. 11 . الفتوح, ابن اعثم كوفى, ص207. 12 . شيعه و زمامداران خودسر, محمد جواد مفنيده, ترجمه مصطفى زمانى, ص78. 13 . ناسخ التواريخ, عباسقلى خان سپهر, جزء دوم, ص62 و 156. 14 . در اين زمينه به جلد هشتم كتاب الغدير علامه امينى مراجعه شود. 15 . سنن ابن ماجه, ج اول, ص66, مستدرك حاكم, ج سوم, ص130, حليه الاوليإ, حافظ ابونعيم, ج اول, ص172, اسد الغابه, ج4, ص410 والغدير, ج8, ص314. 16 . الغدير , علامه امينى , ج هفتم, ص77. 17 . اسدالغابه, فى معرفه الـ..يه, ج4, ص410. 18 . در اين موارد نگاه كنيد به تاريخ يعقوبى, ج دوم, ص170, شرح نهج البلاغه, ج اول, ص199, مروج الذهب, ج دوم, ص348. 19 . الفتوح, ابن اعثم كوفى, ص317 ـ 319. 20 . در نهج البلاغه, خطبه هاى 30 ـ 121 و 162 و نيز خطبه معروف شقشقيه به اين مسايل اشاره شده است. 21 . مإخوذ و اقتباسى از كتاب الفتوح, ص358 ـ 362. 22 . انعام, آيه 93. 23 . المغازى, ص631 و 654 و ص;662 الغدير, ج16, ص77. 24 . الكامل فى التاريخ, ج4, ص1609 ـ 1611. 25 . همان, ص1704 ـ ;1705 الغدير, ج19, ص77.
درآمد جوانى بهار عمر هر انسان محسوب مى شود و در رديف بزرگترين نعمتهاى الهى قرار دارد. از اين رو گفتار كسانى كه مى گويند: ((جوانى محض تفريح است)) بيهوده و بى اساس به نظر مى رسد. جوانى ميوه اى است رسيده, در هر سرزمينى فرو افتد بايد آنجا را به بارگاه الهى و مدينه فاضله تبديل سازد. انقلاب بزرگ الهى بپا كند و جامعه انسانى را متحول سازد. مقام معظم رهبرى, در خطبه نماز جمعه تهران, از جوانان بعد از انقلاب به عنوان ((نسل اسلام)) ياد كردند. از قشرى كه رهبر عادل, ديندار و دين شناس, از وى به عنوان ((نسل اسلام)) ياد مى كند چه انتظار مى رود؟ انتظار بزرگ و معجزه آسا, انتظار ايثار, ديندارى و دين شناسى, عشق به شناخت, جستجو و تحقيق, خلاقيت و نوآورى, نوانديشى و بلند انديشى, حضور و حماسه آفرينى, تعهد توإم با تخصص و… و در يك كلمه در: ((هسته مركزى بسيج بيست ميليونى)) قرار داشتن. على(ع) مى فرمايند: ((شيئان لايعرف فضلهما الا من فقدهما: الشباب والعافيه; دو چيز است كه قدر وقيمت شان را نمى شناسند مگر كسى كه آن را از دست داده باشد, يكى جوانى و ديگرى تندرستى و عافيت است))!(1) بنابراين, از سخن امام على(ع) بدست مىآيد كه خود جوانان هستند كه بايد از سرمايه جوانى پاسدارى و پاسبانى بكنند. اگر خود جوانان, جوانى را پاس ندارند از چه كسانى انتظار مى رود كه از جوانى نگهبانى كنند؟ متإسفانه در طول تاريخ بيش از همه, خود جوانان بودند كه جوانى را به بها و سرمايه اندك فروختند و جوانى را به بازيچه گرفته اند. خود باختگى بزرگترين خطرى بود كه جوانان با آن مواجه بودند. على(ع) فرمودند: ((من قل ذل; هر كس خود را كوچك انگارد, خوار گردد.))(2) خودباختگى از ناحيه هر كس و در برابر هر چيز و هر كس باشد ذلتآور است. اگر از ((روح روايات)) بدست مىآيد, جوانى قيمت ندارد و هر جوانى به تنهايى مساوى است با يك جهان بزرگ و يك معدن معنوى, چه كسى بايد آن را پاس بدارد؟! غير از اين است كه بيش از همه خود جوانان بايد از آن پاسدارى كنند و سپس به كشف و بهره ورى آن دست زنند. كسى كه خودش از چشم خويش پاسبانى نمى كند و قدر و قيمتش را نمى شناسد چگونه انتظار دارد بيگانه از چشمش نگهبانى كند؟! من از مفصل اين نكته مجملى گفتم توصد حديث مفصل بخوان از اين مجمل به هر تقدير روى زمين بدبختى نيست. مانع زياد است و با اراده و تصميم هميشه از مانع مى گذرد. همه انسانها بزرگ هستند مگر آنكه به گفته ((سه نگseneyue) ((): ((آدمى گور خود را به دندان خويش مى كند.)) على(ع) اين روان شناس بزرگ الهى مى فرمايند: ((فهل ينتظر اهل بضاضه الشباب الا حوانى الهرم; آنكه در شادابى جوانى است, چه انتظار مى برد جز شكست پيرى را, كه نزد وى رخت گشايد.))(3) از فرصت طلايى دوره جوانى به بهترين وجه ممكن بايد استفاده كرد. لحظه اى غفلت در اين دوره روا نباشد, چون تنها چيزى كه جاى جبران براى آن باقى نمى ماند از دست دادن فرصت است. به هر تقدير تا دير نشده بايد دست و پا كرد و به لحظه لحظه هاى فرصت طلايى دوره جوانى ((بوسه)) زد و آن را توتياى چشم نمود. خلاصه كسى را بر بال ملأك سوار نكردند و به عرش نبرده اند و تا به حال كسى يك شبه به عرش دسترسى پيدا نكرده است. با استفاده از فرصت ها, بايد براى فراتر از عرش رفتن برنامه ريزى كرد. در اين نوشتار كوتاه, درصدد هستيم, ديدگاه امام على(ع) را در مورد جوانان بررسى نمأيم تا بدانيم حضرت از ميان سه ديدگاه جوانگرا, كلانسالگرا و شايسته سالارگرايى. چه ديدگاه مناسبى را مورد تإييد و يا مورد تإكيد قرار مى دهند؟ در اين نوشتار تحت اين عناوين بحث مى شود كه عبارتند از: 1ـ درآمد. 2ـ جوان كيست و جوانى چيست؟ 3ـ علل و عوامل سقوط و صعود جوانان. 4ـ جوانان در تاختگاه تهاجم. 5 ـ شنا در شنزارها و…
جوان كيست و جوانى چيست ؟ حضرت امير(ع) در شعرى منسوب به وى مى فرمايند: اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر آيا گمان مى برى كه تو يك جرم كوچك هستى, در حالى كه دنياى بزرگى در تو پيچيده است.(4) جوان خورشيد فروزان و بزرگى است در حال شدن و خودشكوفايى, همراه با توفان آرامى كه در درون او پنهان است. آيت الله شهيد دكتر بهشتى مى فرمايند: ((انسان, موجودى در حال شدن است. و نه فقط انسان, بلكه همه موجودات عالم طبيعت واقعيت هايى شدنى هستند. ولى انسان, در ميان همه موجودات, شدنش شگفت انگيزتر است. اى انسان[ و اى جوان] تو سراپا شدنى.))(5) موجى كه از اقيانوس بيكران درون جوان برمى خيزد, به راحتى قابل كنترل نيست. با مد پرستى, تجمل خواهى, راحت طلبى, خودباختگى, وقت گذرانى, سرگرميهاى پوچ دشمن پسند, فشارهاى روانى و عصبى, سرگردانى و سردرگمى, خودآزارى و دگرآزارى و… نه تنها به راحتى قابل كنترل نيست بلكه هر چه زمان بگذرد, بر تعداد قربانيان اين حادثه افزوده خواهد شد. راه پيشگيرى و درمان را بايد از سرچشمه ها دريافت نمود. على(ع) در وصيت نامه آسمانى خود مى فرمايند: ((اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم امركم, و صلاح ذات بينكم…; شما و همه فرزندانم و كسانم و آن را كه نامه من بدو رسد, سفارش مى كنم به ترس از خدا و آراستن كارها و آشتى ها…))(6) جوانى دوره نازها, طنازيها و جلوه فروشيهاى تند و فراوان و در عين حال بى دوام و زودگذر است. جوانى را چه نيكو, به هواى بهاران تشبيه كرده اند; يك لحظه آفتابى و سوزان, دگر لحظه بارانى و سرد, حالى توفانى و سپس آرام! راستى مگر از توفان, مى توان انتظار سامان و ثبات و يكنواختى و هماهنگى داشت؟ جوانى دوره توفانى و بى قرارى روح است. بى قرارى و توفانى كه ممكن است, سالها به طول انجامد.(7) به هر صورت, جوانان در شكارگاه شيطان هاى بزرگ و كوچك قرار دارند و سرنوشت يك جوان, به اين شبيه ماند كه انگار يك جوان ((پرواز آزمايشى)) را در پيش رو دارد كه در صورت رعايت نكات ايمنى, به صعود سرافراز دست خواهد يافت و در صورت سرپيچى, با سقوط شكننده مبتلا و مواجه خواهد گشت. نكات ايمنى در كلام امام على(ع) ((تقواى الهى)) است. در اول وصيت نامه مى فرمايند: ((اوصيكما بتقوى الله و إن تبغيا الدنيا و بغتكما; شما[ حسن و حسين عليهما السلام] را سفارش مى كنم به ترسيدن از خدا, اينكه دنيا را مخواهيد هرچند دنيا پى شما آيد.))(8)
علل و عوامل سقوط جوانان: 1ـ خودباختگى: على (ع) در حديثى زيبا, به اين بيمارى و خطر آن گوشزد مى نمايند; مى فرمايند: ((من قل ذل; هر كس خود را كوچك انگارد, خوار گردد.))(9) از ديدگاه اسلام, خودباختگى به هر شكل ممكن محكوم است; چه خودباختگى در مقابل افراد باشد اعم از خودى و غير خودى و چه در مقابل فرهنگها. هر انسانى بايد خودش را باور كند و در جهت رشد و خودشكوفايى خويش, تلاش بكند. جايگاه اصلى خويش را بيابد و درصدد اصلاح و تزكيه نفس برآيد و براى رسيدن به خودباورى وسپس زيستن خدا محورى از هيچ تلاشى دريغ نورزد. منشإ و ريشه بوجود آمدن ((گروههاى ضد فرهنگ)) مانند رپrap) ), راكrack) ), هوى متالheavy metal) ), متاليكاmetalica) ), صلح و دوستىpeace) )(10) و… خودباختگى است و به دنبال آن خودفروشى و خودكشى روانى و كشتن روانها است. امام على(ع) مى فرمايند: ((يا إيها الناس اتقوا الله فما خلق امرو عبثا فيلهو و لا ترك سدى فيلغو; مردم! از خدا بترسيد كه هيچ انسانى بيهوده آفريده نگرديد تا به بازى بپردازد و او را واننهاده اند تا خود را سرگرم بى فايدت سازد.))(11)
2ـ خود بزرگ بينى و خودستايى: خطر خودستايى كمتر از خود باختگى نيست. چونكه بنيانگذار استكبار, ((شيطان رجيم)) است. امام على(ع) نسبت به اين خطر ضد اخلاقى هشدار مى دهند; مى فرمايند: ((و ما انت والفاضل و المفضول…; تو را بدين چه كار كه چه كسى برتر است و كه فروتر؟ … پس آهن سرد مكوب و آب در غربال مپيماى.))(12)
3ـ شبهات واخورده: امام على(ع) مى فرمايند: ((و انما سميت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق; شبهه را شبهه ناميده اند چون حق را ماند.))(13) شبهه باتلاقى است كه هر كس در آن گير كند, آسيب بيند و يا سرنگون گردد. در حديثى زيبا از امام صادق(ع) آمده: اگر امر داير شد بين دو كار كه يكى نجات اسير مسلمان در دست كفار باشد و ديگرى جواب به شبهه, شما اسير را رها كن هرچند مسلمان باشد و به آن شبهه پاسخ بگو. زيرا شبهه باعث انحراف فرد مى شود ولى اسير در صورت كشته شدن, شهيد گشته و پيروز شده است. امام على(ع) در اين زمينه مى فرمايند: ((يعملون فى الشبهات و يسيرون فى الشهوات[ ;برخى] به شبهت ها كار مى كنند و به راه شهوت ها مى روند.))(14) به هر تقدير اگر به شبهات مردم عموما و به سوالات و شبهات جوانان خصوصا, بصورت مستدل, مستند و منطقى, پاسخ گفته نشود, زمينه و بسترى مناسب فراهم مى گردد تا اهريمنان توسط اين اهرم, شخص و شخصيت فرد را به خدمت بگيرند.
4ـ محيط: خانواده, مدرسه, دانشگاه و اجتماع, در تربيت و شكل گيرى شخصيت كودكان, نوجوانان و جوانان, نقش بسزايى ايفا مى كنند. اگر محيط از سلامت و امنيت برخوردار نباشد, نتيجه معكوس خواهد داشت و به جاى صعود, سقوط ابدى عايد فرزندان خواهد شد. امام على(ع) در مورد تإثير محيط بر شخصيت اشخاص مى فرمايند: ((سرزمين شما به آب نزديك است, و دور از آسمان, ضررهايتان اندك است و سفاهت در شما نمايان, نشانه تير بلأيد و طعمه لقمه ربايان و شكار حمله كنندگان.))(15)
5ـ همالان (همسالان): پيامبر اكرم(ص) در يك شبيه بسيار زيبا و آموزنده مى فرمايند: مثل دوست نيك به عطارى است و مثل دوست بد به جوشكارى. همانسان كه به صرف ورود به عطارى, مشامت عطرآگين مى گردد ولو عطر خريدارى نكنى, صرف رفت وآمد با دوستان نيك بر انسان تإثير مثبت خواهد گذارد ولو كارى در حق انسان انجام ندهند. همچنين است در مورد دوستان بد, همانطورى كه به صرف ورود در جوشكارى مشامت آزار مى بيند ولو بدنت را نسوزانند, صرف رفت و آمد با دوستان بد, مسير زندگى انسان را معكوس و يا مشكوك مى كند. امام على(ع) مى فرمايند: ((آنكه زمام خود را به دست سستى سپارد, حقوق را خوار دارد, و آن كه سخن چين را پيروى كند, دوست را از دست بدهد.))(16)
6ـ تهاجم و شبيخون فرهنگى: حضرت امير(ع) فتنه هاى دشمن را به درياى متلاطم تشبيه كرده اند: مى فرمايند: ((عقدت رايات الفتن المعضله, و اقبلن كالليل المظلم, والبحر الملتطم; سپاه فتنه از هر سو درفش بر بسته برخيزد, و چون شب تار و درياى زخار, روى آرد و به هم درآميزد…))(17) فتنه انگيزان همسان شتر مست دندان تيز كرده اند و به هيچ كس رحم نمى كنند. پير و جوان نمى شناسند و كل بشريت را طعمه و شكار مناسبى براى خود مى دانند. امام على (ع) در مورد تهاجم فتنه ها مى فرمايند: ((كن فى الفتنه كابن اللبون لا ظهر فيركب, و لا ضرع فيحلب; هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتى تا سوار شوند و نه پستانى تا شيرش دوشند ـ چنان زى تا در تو طمع نبندند. ـ))(18) نه تنها به دشمن نبايد سوارى داد بلكه بايد براى سوارگشتن برفتنه و دشمن, آمادگى لازم و همه جانبه اى پيدا كرد.
7ـ شهوت پرستى و مد ستايى: يكى از عوامل تشديد شهوت, جوانى است كه بايد تخفيف يابد و مهار گردد. امام على(ع) مى فرمايند: ((قد خرقت الشهوات عقله; خواهشهاى جسمانى پرده خردش را دريده.))(19) امام على(ع) در مورد تجمل پرستى و مدستايى اشارت نيكويى دارند, مى فرمايند: ((به پيامبر پاكيزه و پاك(ص) خود اقتدا كن… پرده اى به در خانه او آويخته بود, كه تصويرهايى داشت, يكى از زنان خويش را گفت: ((اين پرده را از من پنهان كن, هرگاه بدان مى نگرم, دنيا و زيورهاى آن را به ياد مىآورم)). پس به دل خود از دنيا روى گرداند, و ياد آن را در خاطر خود مى راند, و دوست داشت كه زينت دنيا از او نهان ماند تا زيورى از آن برندارد… ))(20) واقع امر اين است كه تجمل پرستى و مدستايى, انسانيت بشريت را زندانى كرده, جان و روح انسانها را به بازيچه گرفته است. ((هسته مركزى شخصيت)) انسانها, به خاطر تجمل پرستى و مدستايى زير سوال رفته و كسى هم براى پيشگيرى و درمان آن اقدام نمى كند. چقدر خانواده ها و جوانان به خاطر روى آوردن به تجمل و مدستايى ضايع گشته اند؟… در سال اميرالمومنين(ع) پيروان پيامبر اكرم(ص) و على بزرگ(ع) تصميم بگيرند اين خطبه (160) حضرت امير(ع) در نهج البلاغه را چند بار بخوانند و بعد درصدد قضاوت بنشينند و زندگى خويش را مورد محك قرار دهند تا ببينند منشإ مشكلات و فشارهاى روانى كجا است!… 8ـ بيكارى و اعتياد: 9ـ استرس و فشارهاى روانى:
خلاصه عوامل مختلف دست به دست هم مى دهند و زمينه انحراف و سقوط يك جوان را فراهم مى سازند. خودباختگى, خودبزرگ بينى و خودستايى, باتلاق شبهه و شبهات واخورده, محيط, همالان يا همسالان, تهاجم فرهنگى, شهوت پرستى و مدستايى, بيكارى, اعتياد, استرس و فشارهاى روانى و… از جمله عواملى هستند كه جوان را در گرداب سرگردانى فرو مى برند و سپس وى را در ميدان تير دشمن به عنوان ((سيبل)) آماده مى سازند.
عوامل صعود يك جوان : 1ـ ديندارى و ارتباط با دينداران : حضرت امير(ع) مى فرمايند: ((اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به. و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه; سرلوحه دين شناختن اوست, و درست شناختن او, باور داشتن او, و درست باور داشتن او, يگانه انگاشتن او, و يگانه انگاشتن, او را بسزا اطاعت نمودن; و بسزا اطاعت نمودن او, صفتها را از او زدودن…))(21) در واقع اين متن ((بيمه نامه دينى و ديندارى)) است كه امام(ع) براى دينداران مكتوب فرموده اند.
2ـ تعهد توإم با تخصص: حضرت امير(ع) مى فرمايند: ((قيمه كل امرى ما يحسنه; مرد را آن بهاست كه نيك داناست.))(22)
3ـ خلاقيت و نوآورى: امام على(ع) مى فرمايند: ((انما قلب الحدث كالارض الخاليه و ما القى فيها من شىء قبلته; دل جوان همچون زمينى ناكشته است ; هرچه در آن افكنند بپذيرد))(23) دل جوان همسان آسمان صاف است و همچون زمين ناكشته و توان اين را دارد كه بيش از توانأيهاى معمول, دست به توليد زند و خلاقيت ها و نوآوريهاى زيبا از خود نشان دهد. زمين ناكشته وقتى زير كشت قرار مى گيرد و محصول دوچندان مى دهد, در واقع دست به خلاقيت زده و نوآورى از خود نشان داده است. ا زاين جهت امام(ع) توانأيهاى جوان را تشبيه مى كند به زمين ناكشته.
4ـ خود باورى و خودشكوفايى: امام على(ع) مى فرمايند: خودباورى و خودآگاهى, مانع رفاه زدگى و سلطه پذيرى است. ((كفى بالمرء جهلا إن لايعرف قدره; در نادانى مرد اين بس است كه نداند چه كسى است.))(24)
5ـ برنامه ريزى و وقت شناسى: امام على(ع) مى فرمايند: سازماندهى و برنامه ريزى رمز موفقيت است. ((امض لكل يوم عمله فان لكل يوم ما فيه; كار هر روز را در همان روز بران, كه هر روز را كارى است مخصوص بدان.(25) حضرت در مورد وقت شناسى مى فرمايند: ((اضاعه الفرصه غصه; از دست دادن فرصت اندوهى گلوگير است.))(26)
6ـ تحصيل و كسب دانش: در زمينه ارزش دانش, آيات و روايات زيادى در منابع دينى آمده است كه بررسى آن در اين مختصر نمى گنجد. در اين جا به يك حديث كوتاه اشاره مى نمأيم كه مى فرمايند: ((و لا شرف كالعلم; هيچ شرفى چون دانايى نيست.))(27)
7 ـ كار و تلاش: امام (ع) مى فرمايند كار جوهر ايمان و اسلام است. ((من اتى غنيا فتواضع له لغناه ذهب ثلثاه دينه; آن كه نزد توانگر رفت و به خاطر مالدارى وى از خود خوارى نشان داد دو ثلث دينش را به باد داد.))(28)
8ـ آرامش و امنيت: هر كس خطبه اول نهج البلاغه را بخواند و بداند, به آرامش آرمانى و آرامش الهى دست خواهد يافت. الا بذكر الله تطمئن القلوب)).(29)
جوانان در تاختگاه تهاجم: صد هزاران دام و دانه است اى خدا ما چو مرغان حريص بى نوا دمبدم وابسته دام نويم هر يكى گر باز و سيمرغى شويم(30)
تهاجم درونى و داخلى: على(ع) مى فرمايند: ((ينبغى للعاقل إن يحترس من سكر المال و سكر القدره و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشباب, فان لكل ذلك رياح خبيثه تسلب العقل و تستخف الوقار; شايسته است انسان عاقل, خويشتن را از مستى ثروت, از مستى قدرت, از مستى علم ودانش, از مستى تمجيد و تملق, از مستى جوانى مصون نگاه دارد. زيرا هر يك از اين مستى ها بادهاى مسموم و پليدى دارد كه عقل را زأل مى كند و آدمى را خفيف و بى شخصيت مى نمايد. ))(31) از لابلاى كلمات روان شناس بزرگ, على(ع), هم خودمان را بشناسيم و مورد آسيب شناسى قرار دهيم و هم مقتدا و رهبر و الگوى خود على بزرگ را بشناسيم. امام على(ع) مى فرمايند: يكى از رگه ها و لايه هاى مستى, ((مستى جوانى)) است كه همچون باد مسموم و پليد, عقل را زأل مى كند و آدمى را خفيف و بى شخصيت مى نمايد. آيت الله جوادى آملى مى فرمايند: انسان هوىمدار و هوس پرست, در درون خود يك ((بت كده و خداى ساختگى)) دارد كه هم خداى او است و هم پيامبر او و قرآن را هم خودش مى سازد. انسان هوىمدار, تمام همش اين است كه از هواى خود پيروى كند و چنين حالتى به بت پرستى برمى گردد و ظريف ترين بت ها, همان بتكده و هوس درون است.(32) از كلام على(ع) بدست مىآيد يكى از خطرهايى كه در مسير زندگى, انسان ها را تهديد مى كند, ((مستى جوانى)) است كه براى مبارزه و مهار كردن آن بايد به پاخاست. اما بايد ديد, براى مبارزه و مهار كردن آن, چه بايد كرد؟ و به چه سلاحى نيازمنديم؟ زيباترين راه مبارزه و مهار كردن آن, دست يافتن بر سلاح بزرگ ((صلاح)) است كه راه آن از راه ((قلب سليم و عقل سليم)) مى گذرد. براى شرح و بسط بيشتر, اين بحث علاقه مندان را به مطالعه و مراجعه به دو كتاب بزرگ, ((قرآن و نهج البلاغه)) دعوت مى نمأيم. در حديثى زيبا امام على(ع) مى فرمايند: ((والعقل حسام قاطع, و قاتل هواك بعقلك; عقل شمشير برانى است از آن استفاده كنيد و با هواى نفس خود بجنگيد))(33) همچنين حضرت مى فرمايند: ((من احب نيل الدرجات العلى فليغلب الهوى; كسى كه دوست دارد به درجات عالى انسانى نايل گردد بايد بكوشد تا هواى نفس خويش را مغلوب و مسخر خود سازد. ))(34) امام سجاد(ع) در دعايى جهت محفوظ ماندن از شر دشمن مى فرمايند: ((اللهم احفظنى بحفظ الايمان, من بين يدى, و من خلفى, و عن يمينى و عن شمالى, و من فوقى, و من تحتى, و من قبلى, وارفع عنى بحولك و قوتك فانه لاحول و لا قوه الا بك; خدايا مرا با حفظ ايمان,[ از شر دشمنى كه] مستقيم و رو در رو, از پشت سر و از سمت راست و از سمت چپ و از هوا و از زمين و نزد من و در جان من,[ به من حمله ور است] حفظ گردان و به حول و قوت خود از من رفع و دفع شر كن. به حق, حول و قوتى نيست مگر ذات اقدس اله. به هر صورت, جوانى پيچيده شده است به دشمنيها, دشمنان بيرون و دشمنان درون, دشمنان طبيعى و دشمنان مصنوعى. دشمن در دشت حاصلخيز ((جوانى)) بذر اضمحلال خواهد پاشيد, كه ثمرش وابستگى و خفت است.))(35)
تهاجم بيرونى و خارجى : بر سر راه ((تفكر نسل جوان)) نيز موانع و مشكلاتى وجود دارند كه نبايد آنها را ناديده گرفت. بايد به اين حقيقت اذعان داشت كه موانع زيادى به صورت دام بر سر راه طبقه جوان تنيده شده و جوان عصر فضا, هر روز و هر ساعت در معرض صيد و شكار مى باشند.))(36) در برابر اين دامهاى تنيده شده و شكارگاههاى شيطانى, چه بايد كرد؟! امام على(ع) مى فرمايند: ((إنا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب, و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر; من در خردى بزرگان عرب را به خاك انداختم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم. ))(37) بايد باورمان بشود كه ((جهالت جديد)) هزاران برابر خطرناكتر از ((جهالت كهنه)) است. و بايد باورمان بشود كه دشمنان دين از ((جهات سته)) يعنى از رو به رو و پشت سر, چپ و راست و زمين و هوا, بر جوانان ما, در حال تهاجم هستند و به صورت پنهان دارند كار مى كنند. يكى از شعارهاى سازمان ((سيا)) اين است كه: ((طورى زندگى كن كه ديده نشوى.)) ولى پيروان على(ع) و جوانان عزيز بايد آنها را ببينند و بشناسند و سپس كمر آنها را به خاك بمالند. در جاى ديگر امام على(ع) مى فرمايند: ((والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه…; اگر خاموش باشم, گويند از مرگ هراسان است, هرگز! من و از مرگ ترسيدن؟ پس از آن همه ستيزه و جنگيدن. به خدا سوگند, پسر ابى طالب از مرگ بى پژمان است. بيش از آنچه كودك پستان مادر را خواهان است. اما چيزى مى دانم كه بر شما پوشيده است, گوشتان هرگز ننيوشيده است. اگر بگويم و بشنويد به لرزه درمىآيد و ديگر به جاى نمىآييد, لرزيدن ريسمان در چاهى ته آن پديد.))(38) پس على وار بايد با دشمن دست و پنجه نرم كرد و به گفته اسمايلز: ((براى شنا كردن به سمت مخالف جريان رودخانه, قدرت و جرإت لازم است و الا هر ((ماهى مرده اى)) مى تواند از طرف موافق جريان آب حركت كند.))(39) گناه نكردن در مدينه فاضله و مدينه النبى هنر نيست. فريب نخوردن در جامعه آرام و آرمانى, مهم نيست. اگر گناه باشد, دشمن وجود داشته باشد و جوانان در معرض تهاجم و فريب دشمن باشند ولى فريب نخورند و گناه نكنند هنر بزرگ است. يك جوان بايد همسان يوسف جوان, هشيار باشد و با به جان خريدن زندان مرتكب گناه نشود و فريب دشمن را نخورد. در قرآن شريف از زبان يوسف(ع) نقل شد: ((قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه; يوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند.))(40) آرى اگر امر داير شد بين گناه و زندان, و جوان ها و بندگان خدا به خاطر فرار از گناه, زندان رفتن و گاهى بالاتر از زندان را به جان خريدند, هنرى است بزرگ. على(ع) مى فرمايند: يكى از هنرهاى بزرگ من اين است كه: در دوران نوجوانى, جوانى و در تمام عمرم ((چشم بهمزنى من مشرك نبودم و لات و عزى را كه از بتان عرب است نپرستيدم.)) و هنر ديگر من آن است كه : ((هرگز باده گسارى نكردم.))(41) جايى كه اكثريت قريب به اتفاق مردم جامعه, در بت پرستى غلط مى خورند و مانند آب خوردن, بت مى پرستند, باده گسارى مى كنند و… يك جوان در چنين جامعه اى ((چشم بهمزنى)) به خدا شرك نورزد, هنرى است قدسى. به هر حال, وضعيت جامعه انسانى عموما و جامعه شيعى خصوصا, در مقايسه با جامعه عصر امام على(ع) چگونه مى باشد؟ اگرچه جاهليت جديد, خطرناكتر, خطرسازتر و هواپرست تر و هوس مدارتر از جاهليت كهنه است ولى جامعه شيعى و كشور ما با توجه به مبانى و منابع دينى كه وجود دارد; قابل مقايسه با جوامع جاهليت كهنه نباشد… . همه مشكلات, موانع, دست اندازها, چالشها و چاههاى موجود بر سر راه, قابل قبول, ولى واقعيت را بايد پذيرفت كه: در نعمت فراوان بودن هم, غفلت و بى خبرى مىآورد و باعث مى شود كه انسان امورى را به عنوان مشكل جلو روى خودش ترسيم نمايد, در صورتى كه آن امور, مشكل نيستند بلكه ((مشكل نما)) هستند. از اين روى روان شناسان مى گويند: هفتاد و پنج درصد مشكلات موجود در جوامع انسانى مشكل نيستند بلكه ((مشكل نما)) هستند.(42) در جوامع اسلامى ما, چون, در هر خيابان و كوچه و پس كوچه, روستاها, كنار جاده هاى خارجى شهر, مساجد متعدد وجود دارد و با كمال امنيت و آرامش همه مسوولين دلسوز, از رهبر معظم انقلاب گرفته تا مسوولين فرهنگى, همه دارند براى نماز, حضور در مساجد و روى آوردن به ارزشها, دعوت مى كنند, برخى چندان توجه نمى كنند و عده اى مساجد را به راحتى خالى مى كنند. ولى اگر روزى در مساجد را ببندند و از نماز خواندن نهى كنند, در آن صورت, همان جوانى كه نماز نمى خواند و يا بى توجهى به مساجد و منبر مى نمود, مىآيد ميدان و با چنگ و دندان, با چوب و سنگ, با دشمنان مبارزه مى كند و در صورت ناتوانى مى نشيند و انقلاب گريه بپا مى كند! پس چرا غفلت و بى خبرى؟ چرا كفران نعمت؟ به هر تقدير, بعيد به نظر مى رسد كه يك جوان هوشيار انقلابى, نتواند به اهداف شوم دشمن, دسترسى پيدا كند و به پيامد كارشان پى ببرد! برخى از كارهاى دشمن, در حدى وحشيانه است كه سر از ((جنون گاوى)) و ((جنون جنى)) بدر مىآورد; چطور براى عده اى كار چنين دشمنانى جذاب و جالب توجه به نظر مى رسد؟! اينكه اعتياد خانماسوز است, هوس پرستى و دعوت به هوس مدارى, شوم و ناپسند است, اهانت به ارزشها, خيانت به خون شهدا است, و پيامدهايى كه به دنبال دارد بدتر از جنون گاوى و جنون جنى است بر كسى پوشيده نيست و مثل روز روشن است و تشخيص آن به تخصص نياز ندارد. طلبه شهيد جاويدالاثر, احمد ظريفيان فرمودند: ((انديشمندان اندك امروز, جوانان پركار مومن ديروزند, و عاجزان در برابر خواسته هاى علمى, فكرى و عقيدتى امروز, جوانان بيهوده و رياكار ديروزند.)) بالاخره, اين ((قطب نماى درونى)) در همه انسانها به وديعه گذارده شد و تشخيص آن آسان است. ((فالهمها فجورها و تقويها; سپس فجور و تقوا (خير و شرش) را به او ((الهام)) كرده است.))(43) در سرچشمه ها, همه چيز مهيا گشته است. آب از دامنه ها گل آلود و آلوده مى گردد. به هر تقدير, با همه مشكلاتى كه بر سر راه زندگى يك جوان وجود دارد و با همه دشمنيهايى كه از ناحيه بيگانگان بر وى مى شود, در نهايت خود جوانان هستند كه بايد ((جوانى)) را پاس بدارند و بزرگان هم بايد با آنها با مدارا و با محبت و ملايمت برخورد نمايند. از اين رو حضرت امير(ع) مى فرمايند: ((اذا عاقبت الحدث فاترك له موضعا من ذنبه لئلا يحمله الاخراج على المكابره; موقعى كه جوان نورسى را به گناهانى كه مرتكب شده است نكوهش مى كنى مراقب باش كه قسمتى از لغزشهايش را ناديده انگارى و از تمام جهات, مورد اعتراض و توبيخش قرار ندهى تا جوان به عكس العمل وادار نشود و نخواهد از راه عناد و لجاج بر شما پيروز گردد.))(44) به هر تقدير اگر جوانى كه مرتكب گناه شده و يا فريب دشمن او را فريفت, بمبارانى از سرزنش و نكوهش بشود, بين او و بزرگان تنش و ناسازگارى پيش مىآيد و در اين صورت نه تنها مشكلات حل نمى شود بلكه مشكلات بزرگ هم مى شود. تنها با مدارا و مديريت است كه مى توان با چنين پديده اى برخورد كرد و يا آن را شناسايى و سپس خنثى نمود.
شنا در شنزارها: على(ع) مى فرمايند: ((واعلموا رحمكم الله انكم فى زمان… فتاهم عارم شأبهم آثم و عالمهم منافق و قارئهم ممازق. لا يعظم صغيرهم كبيرهم; بدانيد خدا شما را بيامرزد! شما در زمانى به سر مى بريد كه جوانشان بدخو و پيرشان گنهكار. عالمشان دورو, قارىشان سود خودجو نه خردشان سالمند را حرمت نهد, و نه توانگرشان مستمند را كمك دهد… ))(45) اگر يك جوان بخواهد در يك چنين جامعه اى ديندار بماند و در عين حال به خودباورى و زندگى خدامحورى دسترسى پيدا كند, چه بايد بكند؟ على(ع) اين خطر بزرگ را گوشزد مى كنند, كه ممكن است يك جوان در يك برهه اى از زمان قرار بگيرند كه رسيدن به مقامات انسانى, براى وى ميسر نباشد و او را از مسير اخلاق اسلامى و اخلاق سالارى خارج كند. از اين جهت جوان بايد از طريق كالبد شكافى و آسيب شناسى ((جامعه جهانى)) بتواند جان شيرين خويش را درك كند و جهت دست يافتن بر اين گوهر گرانبها از هيچ تلاشى دريغ نورزد. ((العالم من عرف قدره; دانا كسى است كه قدر خود را بشناسد.))(46) اگر محيط زندگى و جوامع بشرى آلوده باشد, هم مربى و معلم با مشكلات تربيتى مواجه مى گردند و هم متعلم و متربى را, خطرات جدى تهديد مى كند و كار تربيتى را به همه دشوار مى گرداند. امام على(ع) يك چنين جامعه اى را آسيب شناسى مى كند, مى فرمايند: ((… انديشه درست از سرتان رفته, و كار بر شما آشفته. به خدا دوست داشتم خدا ميان من و شما جدايى اندازد, و مرا بدان كه از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد.))(47) در يك جوامع جهانى ناآرام, چگونه يك جوان مى تواند به كوچك زيباهاى نهفته در ضمير خويش دسترسى پيدا كند, و آنها را در زندگى فردى و اجتماعى بكار بندد؟! سرنوشت جوش و خروش جوانى, پرسشهاى دقيق و عميق, اختيار و انتخاب زيبا در همه زمينه ها, رقابت و سبقت در امر خير و در تمام ميدانهاى زندگى, عشق به جستجو و تحقيق همراه با شناخت عميق, خلاقيت و نوآورى, نوانديشى و نوع دوستى, حضور و حماسه آفرينى, ديندارى و دين شناسى, ايثار و اخلاص, عشق به امامت و ولايت,… و در يك كلمه, در هسته مركزى ((بسيج بيست ميليونى)) قرار داشتن و در ((هسته حزب الله)) آماده جان باختن, چه مى شود؟! اينجاست كه حضرت امير(ع) در سفارش خود به امام حسن(ع) مى فرمايند: ((واعلم يا بنى إن احب ما انت آخذ به الى من وصيتى تقوى الله و الاقتصار على ما فرضه الله عليك…; و بدان پسركم آنچه بيشتر دوست دارم از وصيتم به كاربندى, از خدا ترسيدن است و آنچه بر تو واجب داشته, بسنده كردن… .))(48) كلام امام على(ع) همسان قرآن مجيد داراى ((جرى)) و شإن نزول است و براى همه زمانها و مكانها پيام دارد. در يك جامعه انسانى, وقتى دشمنان, جوانان آن جامعه را از زمين و هوا, خشكى و دريا, جلو رو و پشت سر, چپ و راست, مورد حمله قرار دادند چه بايد كرد؟ وقتى دشمنان با سلاحهاى ((پيچك انحرافى)) مانند بازار و تجملات شيطانى, رسانه هاى جمعى مانند مطبوعات, كتب ضاله, راديو, تلويزيون, ويدئو, رايانه, اينترنت, ماهواره و… به جنگ با جوانان برمى خيزند; جوانان چگونه مى توانند خودشان را نجات دهند؟ تنها راه نجات, شناخت عميق به دين اسلام است و سپس عمل كردن و پيروى نمودن از اصول و فروع دين. خلاصه جوان, معدن بزرگ معنوى است كه بايد كشف گردد و از درون آن ميليونها متاع معنوى وارد جامعه انسانى و بازار انسانيت گردد. جوانمرد باشى دو گيتى توراست دو گيتى بود بر جوان مرد راست(49) جوانمردى از كارها بهتريست جوانمردى از خوى پيغمبريست(50) در يك چنين اوضاع و احوالى, يا بايد به نگهبانان و پاسداران ((معدن دين)) مراجعه كرد و يا نصايح آنان را به گوش جان سپرد. على(ع) در سفارش خود به امام حسن(ع) مى فرمايند: ((و مثل من اغتر بها كمثل قوم كانوا بمنزل خصيب فنبابهم الى منزل جديب فليس شىء اكره اليهم[ ;…پسركم] داستان آنان كه به دنيا فريفته گرديدند چون گروهى است كه در منزلى پرنعمت بودند, و از آنجا رفتند و در منزلى خشك و بىآب و گياه رخت گشودند.))(51) يكى از چيزهايى كه جوانان را تهديد مى كند تجمل پرستى, مدپرستى و دنيازدگى است, از اين رو جوانى كه سرمايه معنوى يك مملكت و سرزمين اسلامى است اگر درست از آن نگهبانى و پاسبانى نشود, به راحتى مورد شبيخون و قتل عام فرهنگى قرار مى گيرد. اگر بر سرزمين طيب جان جوانان, بذر سالم پاشيده نشود; نمى توان در بين آنها طبيبان دوارى تربيت كرد. از جوانان بايد ((طبيبان دوارى)) تربيت كرد كه در خدمت مردم باشند و جسم و جان مردم و جامعه را مداوا كنند. همانسان, اگر بر سرزمين طيب بذر پاشيده نشود و يا بذر ناسالم پاشيده شود, ثمرى عايد كشاورز نمى گردد, همچنين است سرزمين ملكوتى جان يك جوان, كه اگر بذرپاشى نشود و يا بذر مسموم پاشيده شود, هيچ ثمرى عايد انسان و جامعه انسانى نمى گردد و تمام هستى انسان به هدر مى رود. به هر تقدير, از اين فقره كلام حضرت امير(ع) به دست مىآيد, اگر يك جوان از دين اسلام و دستورات دينى فاصله بگيرد, با بى خانمانى درونى و بيرونى مواجه خواهد گشت كه درمان آن شاق يا غيرممكن خواهد گشت و در واقع از نظر انسانيت فرد سرشكسته و ورشكسته مى گردد. از روح روايات و آيات به دست مىآيد كه انسان ها عموما و جوان ها خصوصا با دو بى نهايت مواجه هستند: 1ـ بى نهايت صعود.(52) 2ـ و بى نهايت سقوط.(53) ملكوتى شدن از يك سو و ملحد ماندن از سوى ديگر. على (ع) مى فرمايند: ((فمن يبتغ غير الاسلام دينا تتحقق شقوته, و تنفصم عروته, و تعظم كبوته; پس هر كه جز اسلام, دينى را پيروى كند به يقين بدبخت است, و پيوند او با خدا بريده, و به سر در افتادن او سخت.))(54) در جاى ديگر على(ع) مى فرمايند: سعادت و همزيستى با سعادتمندان از آرمانهاى من است. ((نسإل الله منازل الشهدإ. و معايشه السعدإ و مرافقه الانبيإ; از خداوند رتبت شهيدان, و زيستن با سعيدان و همراهى با پيغمبران را مى خواهم.))(55) به هر حال, در هيچ جاى تاريخ سراغ نداريم كه يك جوان مذهبى, شب خوابيده باشد, صبح كه بلند شد, ديده باشد تمام ارزشها را از دست داده است و يا به عكس سراغ نداريم كه يك انسان يا يك جوان آلوده به گناه, شب خوابيده وقتى صبح بلند شد, ديده باشد به مقام فوق عرشى دست يافته است. مسير سقوط يا صعود تدريجى است. يا گام به گام بسوى بام سعادت مى رويم يا گام به گام بسوى دام شقاوت.
جوان مردى و راستى پيشه كن همه نيكويى اندر انديشه كن(56) اگر با جوانى خرد يار شد يكى اتفاقى بود آسمانى(57) اتفاق آسمانى, يك دفعه اتفاق نمى افتد. اتفاق شيطانى هم ناگهانى رخ نمى دهد. هر دو اتفاق, به تدريج و آرام اتفاق مى افتد, نه يك شبه و يك دفعه. حضرت امير(ع) حين سفارش به امام حسن(ع) مى فرمايند: ((واعلم ان الذى بيده خزأن السموات والارض قد اذن لك فى الدعا و تكفل لك بالاجابه…; و بدان! گنجينه هاى آسمان و زمين در دست اوست. تو را در دعا رخصت داده و پذيرش دعا را به نهاده, و تو را فرموده از او خواهى تا به تو دهد. ))(58) بنابراين تمام دوران عمر بشر, دوران طلايى است. اتفاقات زيادى در زندگى هر جوانى اتفاق مى افتد كه از لابلاى آن بايد به اتفاق آسمانى دست يافت و با زندگى به توافق رسيد. يك جوان در واقع, دو اقيانوس پرتلاطمى را پيش رو دارد: 1ـ اقيانوسى در درون و انديشه 2ـ ديگرى اقيانوسى در بيرون و جامعه جهانى, همراه با ماهواره, اينترنت و رايانه, ويدئو, راديو, تلويزيون و… در درون با خيال و ذهن, پرسش و پاسخ بى نهايت, شبهات متعدد و ديگر خللهاى اخلاقى و در بيرون با سليقه ها و سهوها, سياستهاى سياه ((سيا)) با زر و زورها, مقام پرستيها و مقدس بازيها, فريب ها و فريادها, فرهنگها و فرقه ها, شهوترانيها و شورشها, شاهان و شيطانها, بت ها و برج ها, بازارها و بازيها, پزها و پزواها(59) تزها و تزويرها, تهاترات(60) و تهاجمات, واخوردگيها و ورشكستگيها, نيش ها و نيزه ها, پوستها و پوشش ها و… . على(ع) مى فرمايند: هوا و هوس, زمينه سقوط جامعه و فرد مى باشد. ((انسان نطفه اى بود جهنده ـ و پليد ـ سپس خونى شد لخته و ناتمام, و بچه اى در شكم مام; شيرخواره اى از پستان; و كودكى ـ در خور دبستان ـ; و نوجوانى رسيده ـ كه سبزه زندگى اش تازه دميده ـ . سپس او را دلى داد فراگير; و زبانى در خورد تعبير., و ديده اى نگرنده و بصير تا دريابد و پند پذيرد, و باز ايستد و راه نافرمانى پيش نگيرد. چندانكه جوانى شد راست اندام, تندرست و به قامت تمام; گردن كشاند ـ از راه حق ـ دورى گزيد, و بيهشانه اين سو و آن سو دويد. اين چاهسار آرزو نوشا, و در پى دنيا كوشا. سرمست لذت و شادمانى, از عنفوان و نشاط جوانى, نه انديشه رسيدن مصيبتش در سر, و نه از خدا و تقوايش خبر; تا آنكه در اين آزمايش, فريب خورده مرد, و روزگارى كوتاه را در خطا به سر برد. نه عوضى به دست آورد, و نه واجبى را كه بر عهده داشت ادا كرد. در واپسين دوره جوانى و آخرين منزلهاى كامرانى, درد مرگ او را فرو گرفت, چندانكه روز را با حيرانى به سر مى برد, و شب را با بيدارى و نگرانى. هر روز به سختى درد مى كشيد و هر شب, رنج و بيمارى به سر وقتش مى رسيد. حالى كه گردش برادرى بود به جان برابر, و پدر مهربان و نصيحتگر; و مادرى از ناشكيبايى فريادكنان و ناآرامى بر سينه زنان و او در بيهوشى و غفلت, و در سختى و مصيبت, و ناله اى زار, و نفسى افتاده به شمار, و جان كندنى طاقتزا و دشوار. سپس او را خاموش, درون كفنهايش گذارند, و گردن نهاده و رام از زمينش برگيرند و بر پاره چوبهايش بردارند.))(61) كاش اين سخن و صداى مبارك حضرت امير(ع) ضبط مى شد و جوانان عصر تكنولوژى و يا ((قرن ديوانه)) و عصر انسان عليه انسان و انسان گرگ انسان, اين خطبه حضرت (83) را, از زبان خود حضرت مى شنيدند… به هر حال جا دارد جوانان هر روز صبح و شام اين خطبه را بخوانند و به خطراتى كه جوانان را تهديد مى كند توجه نمايند. اينجاست كه بايد گفت: اولين وظيفه و آخرين وظيفه يك جوان, فراگيرى فن و هنر ((شناگرى)) است. شنا و غواصى در اقيانوس بيرون و درون. فراگيرى گوهر انسانيت در عمق اقيانوسهاى پرتلاطم, كار آسانى نيست و بدون فن شناگرى و غواصى ميسر نخواهد. فراگيرى اين فن بر خلاف همه فنون ظاهرى, بسيار سخت و فراگيرى آن, ساليان دراز طول مى كشد. گستره آموزشگاه آن, بين فرش و عرش است. براى فراگيرى اين فن شناگرى, بايد, از كل هستى كمك گرفت و به عبارت ديگر, كل هستى و جهان بزرگ, آموزشگاه و آزمايشگاهى است كه مى توان ((فن شنا و غواصى در انديشه ها)) را فراگرفت. اين كار را, ابتدا بايد از خانواده شروع كرد و سپس از مدرسه و لابلاى حرف هاى معلم و كتابها, كه عصاره و خلاصه انديشه انديشمندان است, به ممارست پرداخت و در خوابگاههاى دانشجويى و دانشگاه, آن را آزمايش و عملى ساخت. سكوت بيست و پنج ساله حضرت امير(ع) تمرين عملى و درس عملى ((شنا در شنزارها)) است. على(ع) مى فرمايند: ((اصبر على طخيه عميإ يهرم فيها الكبير… صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم كه جهانى تيره است ـ و بلا بر همگان چيره ـ بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير, و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيك سنجيدم, شكيبايى را خردمندانه تر ديدم, و به صبر گراييدم حالى كه ديده از خار غم خسته بود, و آوا در گلو شكسته. ميراثم ربوده اين و آن و من بدان نگران.))(62) واقعا بلا و گناه, جوان را پير مى كند و او را از درون پوك و پوچ مى نمايد. گناه و بلاهاى پديد آمده در دست بشر, كمر جامعه را مى شكند و پشت جوان ساده دل را خميده مى سازد. پس جوامع انسانى همسان يك اقيانوس بزرگ است, ورود و عبور از آن شناگرى ماهرى را طلب مى كند تا بتوان گوهر انسانيت را از اعماق اقيانوس بيرون كشيد. اگر اين فن فراگرفته نشود, براى هميشه, اين گوهر گرانبها غرق اقيانوس خواهد ماند. على بزرگ مى فرمايند: ((الظفر بالحزم, والحزم باجاله الرإى, والرإى بتحصين الاسرار; پيروزى به دورانديشى است و دورانديشى در به كار انداختن رإى و به كار انداختن رإى در نگاهداشتن اسرار.))(63) از اين روى, اول بايد شناى دورانديشى و درست انديشيدن را آموخت و سپس با انديشه شناگر, وارد اقيانوس بزرگ جامعه انسانى و جامعه جهانى شد و از اعماق آن, آيينه انسانيت را بيرون كشيد. در اين مسير بايد شعار: ((اولين اشتباه آخرين اشتباه)) را تكرار كرد. اشتباه انديشه اى, هرچه باشد و از ناحيه هر كس باشد, خطرساز است و معتادانه بايد بدان برخورد كرد. حضرت مى فرمايند: ((آنجا كه كار بر تو گران شود و دشوار و حقيقت كارها ناآشكار, به خدا و رسولش بازآر, چه خداى متعال مردمى را كه دوستدار راهنمايى شان بوده گفته است ((اى كسانى كه ايمان آورديد خدا و رسول و خداوندان امر خويش را فرمان بريد پس اگر در چيزى با يكديگر خصومت ورزيديد, آن را به خدا و رسول باز گردانيد.))(64) و باز گرداندن به خدا, گرفتن محكم كتاب او قرآن است. و بازگرداندن به رسول, گرفتن سنت جامع اوست كه پذيرفته همگانست.))(65) در حديثى از امام صادق(ع) آمده: اگر امر داير شد بين آزادى فرد مسلمان اسير در دست كفار و پاسخ به شبهه فرد ديگر, بايد به شبهه فرد مورد نظر پاسخ گفت و اسير مسلمان را به حال خود واگذارد; زيرا اسير در دست كفار, سرنوشتش يا سلامت است و يا شهادت و پيروزى. و فرد شبهه دار و سأل با خطر انحراف مواجه است. فاش است بنزد دوست راز دل من آشفته دلى و رنج بى حاصل من طوفان فزاينده اى اندر دل من يا رب از خاكى بسرشتى گل من(66) آرى! از گل, بايد گل الهى تربيت كرد تا جوامع انسانى, از بوى خوش آن استشمام نمايد. اگر از گل, گل گياهى مى رويد, گل انسانى به طريق اولى بايد تربيت گردد. چمن چگونه رهد ز آفت دى و بهمن صبا چه چاره كند باد مهرگانى را تو زر و سيم نگهدار كاندرين بازار به سيم و زر كس نخريده جوانى را(67) على بزرگ مى فرمايند: ((لاشرف اعلى من الاسلام و لا عز اعز من التقوى…; هيچ شرفى برتر از اسلام نيست, و نه عزتى ارجمندتر از پرهيزگارى و نه پناهگاهى نكوتر از خويشتندارى…))(68) بلى در عصر كنونى, مرسوم شد كه عده اى خودشان را بيمه عمر مى كنند, بيمه حوادث, بيمه ماشين, بيمه ساختمان و… لذا در اينجا اين سوال مطرح مى گردد و آن اين است كه آيا كسى كه جسم خودش را بيمه مى كند, نبايد جان شيرين خويش را بيمه نمايد؟! در ضمن بيمه جان چگونه تحقق پيدا مى كند؟ چگونه عده اى جسمشان را بيمه مى كنند ولى براى ((بيمه جان)) خود و جوانان خويش هيچ بيمى ندارند؟! اگر جوان بخواهد خودش را بيمه ابدى نمايد و بايد هم چنين بكند, چاره اى جز رو آوردن به ((اصول درمانى و فروع درمانى)) ندارد و بايد در ((درمانگاه دين)) خويش را درمان نمايد. زيرا على بزرگ فرمودند: هيچ شرفى برتر از اسلام نيست. در جوانى كن نثار دوست جان رو ((عوان بين ذلك)) را بخوان پير چون گشتى گران جانى مكن گوسفند پير قربانى مكن(69) على(ع) مى فرمايند: ((ايها الناس شقوا إمواج الفتن بسفن النجاه; مردم! از گردابهاى بلا با كشتى هاى نجات برون شويد.))(70)بقيه در صفحه 82 بلى امروزه, بايد از راه دعا درمانى, روزه درمانى, دين درمانى, مسجد درمانى, محبت درمانى, قرآن درمانى, و… سوار بر كشتى شد و خويش و جامعه انسانى را از گردابهاى گناه نجات داد. اين نكته, از جمله بحث هايى است كه دانشمندان و روان شناسان بلندانديش و خوش انصاف بدان توجه نموده اند. تمام تلاش انبيإ و اوليإ الهى, بر اين بوده كه جان بشريت را سيراب سازند و تشنگى و نياز درون بشريت را كه همان رسيدن به آرامش آرمانى است, رفع نمايند. آرامش حرف اول را در زندگى انسانها مى زند. روان شناسان مى گويند: ((بر سكوت متمركز شويد. هنگامى كه سكوت فرا رسيد, سكوت را زندگى كنيد. پس بكوشيد به هر جا كه مى رويد, پيك آرامش باشيد.))(71) اين نوع از آرامش, با مصرف دارو و مواد مخدر, تكاثرطلبى, تجمل پرستى, تمدن بى تدين, تكنولوژى , تإمين آتيه, تازيانه و… بدست نمىآيد. آنچه آرامش زيباى زندگى بشريت را تإمين مى كند و سعادت بشريت را در گرو خود دارد, همان قاعده قرآنى است كه عبارت است از: ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب.))(72) اين گفتار از آشناترين آيات الهى است و تفسير زيباى يك زندگى زيبنده, زينت بخش, زاهدانه و خدامحور است. اين است ((شنا در شنزارهاى)) كه شيطانهاى كوچك و بزرگ, انسان يا جوان كم تجربه و صاف دل را به بهانه تماشاى زيبأيهاى دريا, به كنار ساحل برده اند اما به فريب و به فتنه! براى غرق كردن و غصب نمودن! براى به گروگان گرفتن و به گرداب انداختن! براى گستاخى و گمراهى! براى تهديد و تهمت! براى تحريك و تحريف شخصيت! براى القاآت و انتقام! براى شهوت پرستى و شقاوت! آرى زندگى جنگ است و ديگر هيچ. اما به تعبير شيرين قرآن شريف: ((فان مع العسر يسرا ان مع العسر يسرا))(73) يعنى ((به دنبال هر سياهچاله, سپيد چشمه اى است.))(74)
دور نمايى از زندگى حضرت على(ع) در روز جمعه سيزدهم ماه رجب و سى سال پس از عام الفيل از بانويى به نام فاطمه بنت اسد در كعبه زاده شد. پدر او ابوطالب, بزرگ بطحا ـ مكه ـ و رئيس بنى هاشم بود, 30 سال از ولادت حضرت محمد(ص) گذشته بود كه اميرالمومنين على(ع) پا به عرصه گيتى نهاد و از آغاز زندگى از لطف و مهربانى پيامبر(ص) بهره مند شد. طهارت نفسانى امام(ع) و پرورش او در دامان رسول خدا(ص) سبب شد تا از دوران كودكى با ديده نافذ و گوش شنواى خود چيزهايى را ببيند و صداهايى را بشنود كه براى مردم عادى غير ممكن بود(1) آن حضرت بعد از بعثت رسول خدا(ص) ده ساله بود كه ايمان آورد و افتخار سبقت در پذيرش اسلام را به خود اختصاص داد. پس از بعثت پيامبر اكرم(ص) 23 سال در كنار پيامبر(ص) و بازوى پرتوان او بود و با تمام وجود به دفاع از آرمان و اهداف عالى پيامبر پرداخت و در سخت ترين لحظات با ايثار و از خودگذشتگى به يارى پيامبر(ص) شتافت كه از اين طريق به افتخارهايى نأل آمد و حوادثى همانند: 1ـ ماجراى يوم الانذار 2 ـ داستان ليله المبيت 3ـ مإموريت ابلاغ آيات برأت 4ـ فتح قلعه هاى خيبر 5ـ واقعه غدير 6ـ همسرى تنها دخت پيامبر و… را به خود اختصاص داد. پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) صداقت, پاكى و امتيازهايى همانند سبقت در پذيرش اسلام و وصى و وزير و برادر پيامبر بودن, حديث منزلت و ثقلين و غدير و… به فراموشى سپرده شد و نيرنگ و فريب, كتمان حقايق, تحريف و زور چهره گشود و آل رسول مجبور به سكوت و كناره گيرى شدند.
عوامل كناره گيرى اميرالمومنين(ع) از حكومت: 1ـ ضرورت حفظ اسلام و عزت مسلمين و وحدت امت اسلام جهت مقابله با دشمنان داخلى و خارجى. 2ـ جلوگيرى از ايجاد زمينه انحراف و ارتداد افراد زيادى كه تازه مسلمان بودند. 3ـ حاكميت جو تحريف, زور, اختناق و فشار. 4ـ بى نتيجه ماندن رهنمودهاى آن حضرت براى دعوت مردم به سوى حق. 5ـ برخوردار نبودن از امكانات و قدرت كافى براى باز پس گيرى خلافت. 6ـ خو گرفتن بسيارى از مردم با وضعيت موجود و بيعت بزرگان قبأل با خليفه اول.
مهمترين فعاليت هاى امام(ع) در دوران خلفا 1ـ عبادت خدا. 2ـ تفسير قرآن و حل مشكلات آيات و تربيت شاگردان همانند ابن عباس. 3ـ پاسخ به پرسش هاى دانشمندان ديگر اديان از جمله يهوديان و مسيحيان كه پس از فوت پيامبر(ص) براى تحقيق درباره اسلام رهسپار مدينه مى شدند. 4ـ بيان حكم بسيارى از مسأل جديد كه در مورد آنها نصى از پيامبر اكرم(ص) و قرآن نرسيده بود. 5ـ كار و كوشش براى تإمين زندگى بسيارى از بينوايان و درماندگان, تا آنجا كه امام با دست خود, باغ احداث مى كرد, قنات حفر مى نمود و آن را در راه خدا وقف مى كرد. 6ـ هرگاه دستگاه خلافت در مسألى با بن بست روبرو مى شد. براى حل آن از على مدد مى گرفت.(2)
شيوه هاى تبليغى امام على(ع) 1ـ حكمت: به كارگيرى حكمت در امر هدايت وتبليغ, يكى از شيوه هاى ارزشمندى است كه امام على(ع) در كنار ((موعظه)) و ((مجادله)) براساس فرموده قرآن كريم: ((ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى إحسن))(3) مورد توجه قرار داده است. حكمت در لغت به معناى منع است.(4) در ميان مفسران درباره حقيقت حكمت دو ديدگاه اصولى وجود دارد: مشهور مفسران بر اين عقيده اند كه حكمت به معناى حجت, برهان, استدلال و سخن استوار است و ناظر به محتوا است يعنى سخنى كه براساس دليل, برهان و مبانى منطقى و معقول باشد.(5) برخى ديگر همانند سيد قطب, حكمت را به معناى شيوه تبليغ مى دانند و بر اين باورند كه مبلغ بايد در راه تبليغ, راه حكمت را پيمايد و هر چيزى را بر جاى خود گذارد و با مقتضاى حال عمل كند.(6) آنچه به نظر مى رسد, بين اين دو ديدگاه منافاتى وجود ندارد و جمع بين آن دو ممكن است. بدينصورت كه حكمت اختصاص به هر يك از آن دو ندارد و شامل حكمت در محتوا و برهان و حكمت در شيوه تبليغ و رعايت حال مخاطبين و مقتضاى حال است. بدين ترتيب مى بينيم كه آن امام همام در شيوه تبليغى خود اين روش حكيمانه را به كار برده است زيرا كه: در بسيارى از بحث هاى نهج البلاغه, درباره اثبات توحيد به براهين فلسفى استدلال مى كند; مثلا, درباره نظام آفرينش براساس برهان مى فرمايد: ((و كل قأم فى سواه معلول;(7) هر موجودى غير از خدا, معلول است[خداوند علت است])). و يا درباره وحدت خداوند مى فرمايد: ((الاحد لابتإويل عدد;(8) خداوند احداست و وحدت او احدى است نه عددى)) اين انديشه لطيف كه وحدت حق, وحدت عددى نيست در كلمات قدمإ از حكمإ اسلامى از قبيل فارابى و بوعلى سينا و… ديده نمى شود. حكمإ متإخر اين انديشه به اصطلاح ((وحدت حقه حقيقيه)) را وارد فلسفه خود كردند.(9) گاهى با براهين و استدلال هاى ساده تر و قابل فهم براى همگان به اثبات وجود خداى تعالى مى پردازد. همچنان كه درباره تحولات درونى و نفسانى مى فرمايد: ((عرفت الله بفسخ العزأم و حل العقود)).(10) از طرف ديگر در شيوه تبليغى خود, در بسيارى از موارد, رعايت حال مخاطبين را نموده است و براساس اصل مخاطب شناسى عمل كرده است كه بهترين نمونه آن, سيره عملى مظلومانه آن حضرت است چون در زمان حكومت خويش مى بينند كه افكار عمومى بر اثر تبليغات مسموم, زمينه پذيرش او را ندارد به خاطر حفظ اسلام و زحمات رسول خدا(ص) آنان را در جهل خود رها ساخته تا به بركت باقى ماندن اساس اسلام اين منكرات برطرف شود. اميرالمومنين(ع) خود در سخنى دردمندانه و سوزناك مى فرمايد: ((قد عملت الولاه قبلى اعمالا خالفوا فيها رسول الله(ص) متعمدين خلافه ناقضين لعهده مغيرين لسنته ولو حملت الناس على تركها … لتفرق عنى جندى حتى ابقى وحدى إو قليل من شيعتى; واليان قبل از من اعمالى را مرتكب شدند, عمدا بر خلاف شيوه رسول خدا(ص) رفتار كردند, پيمان او را شكستند و سنتش را دگرگون كردند. اگر مردم را به ترك اين اعمال مجبور كنم… لشگرم پراكنده مى شوند تا آن كه خود تنها بمانم يا با گروه اندكى از شيعيانم.)) سپس حضرت ليستى از بدعت هايى همانند تغيير مقام ابراهيم(ع) از جايگاه اصلى خود, غصب فدك فاطمه زهرا(س), ازدواج هاى غلط و… را برشمرد و فرمود: ((اگر اين امور را به مسير اصلى خود برگردانم همه از اطرافم پراكنده مى شوند. به خدا سوگند به مردم فرمان دادم در ماه رمضان نمازى جز نماز واجب را به جماعت نخوانند و به آنان گفتم كه نماز مستحبى را به جماعت گزاردن بدعت است, برخى از لشكريانم كه در كنار من مى جنگيدند, فرياد كشيدند: اى اهل اسلام, سنت عمر تغيير پيدا كرد, ما را از نماز خواندن در ماه رمضان باز مى دارند, و مى ترسيدم كه در گوشه لشكرم عليه من بشورند و قيام كنند… .))(11)
2ـ موعظه عمده ترين شيوه تبليغى اميرالمومنين (ع) شيوه موعظه اى است. وعظ در لغت به معناى بازداشتن و منع كردنى است كه مقرون به بيم از عواقب كار باشد.(12) و در مجمع البحرين آمده است: ((موعظه عبارت است از سفارش به تقوا و ترغيب به طاعت ها و پرهيز از گناهان و برحذر داشتن از اينكه كسى فريب دنياخورده و دل به زر و زيور آن بندد.))(13) برخى از مفسران بر اين عقيده اند كه موعظه همان خطابه است كه اهل منطق در كنار برهان و جدل قرار داده اند.(14) به نظر مى رسد كه موعظه با خطابه متفاوت است. كار خطابه با احساسات است و غيرت, حميت, حمايت, سلحشورى, عصبيت, برترى طلبى, عزت طلبى, مردانگى, شرافت, كرامت, نيكوكارى و خدمت را به جوش مىآورد و در جايى به كار مى رود كه احساسات خمود و راكد است, ولى موعظه كارش رام ساختن و تحت تسلط درآوردن احساسات است و جوشش ها و هيجان هاى بيجا را خاموش مى كند و طوفان ها را فرو مى نشاند ودر جايى به كار مى رود كه شهوات و احساسات خودسرانه عمل مى كند.(15) با بررسى نهج البلاغه و سيره تبليغى امام(ع) به اين نتيجه مى رسيم كه هر يك از آن دو را در جاى خود و با رعايت مقتضاى حال به كار برده است. خطابه هاى اميرالمومنين(ع) در موقعى ايراد شده است كه بايد احساسات برافروخته شود و طوفانى ايجاد كند و بنياد ظلمى بركنده شود همچنانكه در صفين در آغاز برخورد با معاويه چنين كرد.(16)
از آنجا كه على(ع) مرد سخن بود و سخنانش حد وسط كلام مخلوق و خالق بود(17) با بيان شگفت خود بارها با مردم سخن گفت و اندكى از اين سخنان در نهج البلاغه جمع آورى شده است و انواع خطبه هاى سياسى, حماسى, اقتصادى, موعظه اى اخلاقى و… در آن يافت مى شود كه معروفترين آنها عبارتند از: 1ـ خطبه شقشقيه كه در آن به تحليل سياسى حوادث ناگوار پس از رحلت رسول خدا(ص) مى پردازد و از غصب خلافت و دوره هاى گوناگون آن سخن مى گويد:. 2ـ خطبه قاصعه كه در آن به دستورات اخلاقى و اهميت واجبات الهى و پرداخت حقوق مالى و عبرت گرفتن از دنيا مى پردازد. 3ـ خطبه همام ـ متقين ـ كه در آن ((اوصاف پارسايان)) را برمى شمارد. ولى شيوه موعظه اى امام(ع) كه عمده ترين شيوه تبليغى آن حضرت است در شرايط ديگرى انجام يافته است و بيشتر مواعظ آن حضرت در زمانى است كه حكومت را در دست گرفته است و مردم بر اثر فتوحات پى در پى خلفا و غنايم بى حساب به سوى فساد اخلاقى, دنياگرايى, تجمل پرستى و عصبيت هاى قبيله اى گرايش پيدا كرده اند.(18) و در اينجا راهى جز موعظه ندارد و بايد به فرياد كسانى كه در درياى غفلت غوطه ورند و موج حيرانى وجود آنان را فراگرفته است, رسيده و از اين مهلكه خطرناك نجات بخشد و به سوى خير و سعادت هدايتشان نمايد. بدين ترتيب از مجموع خطبه ها و نامه هاى جمعآورى شده در نهج البلاغه, 86 خطبه از 239 خطبه و 31 نامه از 79 نامه, يا تماما موعظه است و يا لااقل مشتمل بر يك سلسله موعظه است.(19) علاوه بر اين, آن حضرت هر روز و شب كلاس درس داشت كه در آن به تبيين معارف الهى و موعظه مى پرداخت. امام باقر(ع) مى فرمايد: ((كان على(ع) اذا صلى الفجر لم يزل معقبا الى ان تطلع الشمس فاذا اطلعت, اجمع اليه الفقرإ والمساكين و غيرهم من الناس فيعلمهم الفقه والقرآن و كان له وقت يقوم فيه من مجلسه ذلك; همواره اميرالمومنين(ع) چون نماز صبح مى گزارد به تعقيب نماز مشغول مى شد تا آفتاب برمىآمد و چون آفتاب طلوع مى كرد فقرإ و مساكين و ساير مردم به گردش جمع مى شدند و او آنان را فقه و قرآن مىآموخت و وقت منظمى داشت كه از اين مجلس برمى خاست.))(20) و نيز آن حضرت مى فرمايد: اميرالمومنين(ع) در كوفه هر شب چون نماز عشإ مى گزارد, مردم را سه بار با صداى بلند كه همه اهل مسجد مى شنيدند مخاطب قرار داده مى فرمود: ((ايها الناس تجهزوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل; اى مردم آماده شويد ـ خداى رحمتتان كند ـ زيرا بانگ كوچ رفتن را در ميان شما داده اند…)) آنگاه مطالب بسيارى در زمينه جهان و آخرت را بيان مى فرمود و آنان را موعظه مى كرد.(21)
3ـ مجادله يكى ديگر از شيوه هاى تبليغى على(ع) مجادله است. مجادله در لغت به معناى پيچاندن طناب است و سپس به پيچاندن طرف مقابل و گفتگو براى غلبه به كار رفته است.(22) مجادله بر سه قسم است: 1ـ مجادله احسن 2ـ مجادله حسن 3 ـ مجادله غير حسن (بد). (23) از آنجا كه شيوه تبليغى آن حضرت واقع نگرى و حقيقت گرايى است از مجادله به غير حسن ـ بد ـ پرهيز نموده و در موارد فراوانى روش مجادله به احسن و يا مجادله حسن را به كار برده است و طبرسى در كتاب الاحتجاج خويش نمونه هاى زيادى از اين گونه موارد را بيان كرده است كه از مجادلات مهم آن حضرت در شوراى تعيين خليفه پس از درگذشت عمربن خطاب است: عمر در آخرين فرصت هاى خويش شورايى مركب از شش نفر, از جمله اميرالمومنين(ع) را مإمور تعيين خليفه پس از خود ساخت, پس از مرگ عمر, اين شش نفر جمع شدند تا درباره خليفه مسلمانان تصميم گيرى كنند. اميرالمومنين(ع) برخاست و فرمود: سخنم را بشنويد, اگر حق بود بپذيريد و اگر باطل بود انكار كنيد. سپس فضأل و ويژگيهاى خود را بيان كرد و در هر قسمتى از سخنانش مخاطبان را سوگند مى داد و از آنان پاسخ مى طلبيد. آنان نيز سخن حضرت را تإييد مى كردند از جمله سوگندهاى آن حضرت: ((شما را به خدا سوگند مى دهم آيا غير از من كسى از شما هست كه به دو قبله نماز گزارده باشد و در دو بيعت فتح و رضوان شركت جسته باشد و همسرش سرور زنان جهانيان و دو فرزندش سرور جوانان اهل بهشت باشند؟ همگى پاسخ دادند: نه, كسى غير از تو نيست. فرمود: شما را به خدا سوگند آيا غير از من كسى از شما هست كه خداوند پليدى را از او برطرف كرده و او را پاك گردانيده باشد, يك پاكيزگى ويژه؟ گفتند: نه. سپس آن حضرت حوادث جنگ احد, خيبر, خندق, حديث منزلت و… را بيان كرد و همگان را سوگند داد, آنان نيز سخن آن حضرت را تصديق كردند. آنگاه فرمود: شما عليه خودتان اعتراف كرديد و سخن پيامبرتان برايتان روشن شد. شما را به پرواى از خداوندى كه همتايى ندارد توصيه مى كنم و از خشم او باز مى دارم. فرمان خداى را مخالفت نكنيد و حق را به اهلش برگردانيد و به آنان كه خلافت حق ايشان است تحويل دهيد. شورا به شور نشست, در آن جمع گفتند: ما فضيلت او (على عليه السلام) را مى دانيم و سزاوار بودن او بدين مقام را مى پذيريم, ولى او كسى است كه هيچ كس را برتر از ديگرى نمى داند و اگر به خلافت رسد ميان اهل شورا و ديگران به تساوى خواهد نگريست. بنابراين عثمان را انتخاب كنيد كه رإى او همانند رإى شما خواهد بود.(24)
4 ـ حقيقت گرايى و واقع نگرى سياست اسلام و قرآن در تبليغ, براساس حقيقت گرايى و واقع نگرى استوار است و تبليغى را كه براساس دروغ, ريا, سازش كارى, نيرنگ, به كارگيرى ترفندها و سوژه هاى گمراه كننده باشد منع نموده است. اتخاذ چنين سياستى, سرلوحه كار امام على بن ابى طالب(ع) و ساير رهبران الهى بوده است, آنها به جز حق, تكلم نمى كردند و با حسن عمل, اخلاق و رفتار به هدايت ديگران مى پرداختند و اسوه حسنه در تبليغ و دعوت بودند. اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((والله ما معاويه بادهى منى ولكنه يغدر و يفجر و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس ولكن كل غدره فجره و كل فجر كفره و لكل غادر لوإ يعرف به يوم القيامه…; به خدا قسم, معاويه از من زيرك تر نيست, لكن او با نيرنگ و گناه و بى پروايى عمل مى كند و اگر نبود نفرت از حيله و نيرنگ, من زيرك ترين مردم بودم ولى هر مكر و نيرنگى گناه است و هر گناه كفر است و براى هر نيرنگ باز پرچمى است كه در روز قيامت بدان معرفى مى گردد.))(25) تعهد آن حضرت تا آنجا بود كه يارانش را از كاربرد واژه ها و كلمات زشت برحذر مى داشت, حتى نسبت به معاويه و يارانش كه از هر تهمت ناروا و خلاف شرع باك نداشتند. در نهج البلاغه آمده است: هنگامى كه امام(ع) شنيد جمعى از اصحابش همانند حجر بن عدى و عمروبن حمق, در جريان جنگ صفين به سپاه شام فحش مى دهند, فرمود: ((انى اكره لكم ان تكونوا سبابين ولكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فى القول; من خوش ندارم كه دشنام دهنده باشيد, اما اگر به توصيف اعمال آنها مى پرداختيد و جنايات و كارهاى ناشايست آنها را براى مردم برمى شمرديد, به سخن راست نزديكتر بود.))(26)
5 ـ مخاطب شناسى مخاطب شناسى يكى از اركان اساسى تبليغ است, زيرا اگر مخاطبى نباشد كه پيام را دريافت كند, تبليغ و پيام رسانى معنى نخواهد داشت. هر مب(27)لغى بايد بداند مخاطب كيست؟ فرد است يا گروه؟ گروه هاى سنى, جنسى و اعتقادى مخاطبين چه كسانى هستند؟ شرايط اجتماعى و افكار عمومى محيط مخاطبين چگونه است و… (28). در سيره تبليغى اميرمومنين(ع) موارد فراوانى ديده مى شود كه اصل مخاطب شناسى و مقتضاى حال مخاطبين را رعايت كرده است. بهترين نمونه آن, برخوردهاى گوناگونى است كه امام(ع) با مردم داشت. در بسيارى از موارد مى بينيم كه با مردم برخورد پرمحبت و صميمى داشت و مومنان را از تندخويى برحذر مى داشت و گاهى هم با دوستان گنهكار از هرگونه ترحم و احساسات عاطفى خوددارى كرده است و با آنان برخورد بسيار شديد داشته است همانند اينكه امام صادق(ع) مى فرمايد: گروهى نزد اميرالمومنين(ع) رسيدند و گفتند: ((السلام عليك يا ربنا; سلام بر تو اى پروردگار ما)) آن حضرت از آنان خواست كه از اين عقيده و گفتار خود توبه كنند ولى نصيحت امام(ع) در آنان اثر نكردو آنان توبه نكردند سپس فرمان داد دو گودال در كنار هم حفر كردند و آنها را به وسيله گودالى به هم وصل كردند. آن گاه اين گروه را در يكى از گودال ها قرار داد و در ديگرى آتشى برافروخت تا بر اثر دود ناشى از آتش مردند.(29) و گاهى نيز بخاطر مصلحت با دوستان مدارا مى كرد. امام صادق(ع) مى فرمايد: چون اميرالمومنين(ع) به كوفه آمد به امام حسن(ع) فرمان داد تا در ميان مردم فرياد زند كه در ماه رمضان نبايد در مساجد نماز جماعت (مستحبى) برپا شود. امام حسن(ع) اين دستور را اجرا كرد. مردم چون سخن امام حسن(ع) را شنيدند فرياد زدند: واعمراه, امام(ع) فرمود: به آنها بگو نماز بگزارند.(30) و گاهى نيز با دشمنان لجوج برخورد خشن داشت. به عنوان نمونه, مغيره بن شعبه مى گويد: به اميرالمومنين(ع) توصيه كردم كه كارگزاران عثمان را در جاى خويش تثبيت كند تا امور استحكام يابد. حضرت فرمود: ساعتى امثال آنان را بر مردم امير نمى كنم. مغيره گفت: ابتدا تثبيت كن و چون از مردم بيعت گرفتيد عزلشان كن. حضرت فرمود: در كار نيرنگ نمى كنم. سپس مغيره مى گويد به امام گفتم: دست كم معاويه را تثبيت كن. امام(ع) فرمود: دو روز هم او را بر مردم امير نمى كنم.(31)
6ـ كاربرد اصول روانشناسى يكى از موثرترين ابزارهاى تبليغ و عوامل موفقيت آن در جذب مخاطب, روانشناسى تبليغ است. گرچه اصول روانشناسى در تبليغ به صورت كلاسيك از ابتكار علوم معاصر است ولى سيره رهبران الهى و أمه اطهار(ع) نشان مى دهد كه آنان همواره در شيوه تبليغى خود به اصول روانشناسى فردى و اجتماعى توجه كامل داشته اند و در سيره تبليغى اميرالمومنين(ع) موارد فراوانى ديده مى شود كه اين اصول را از جمله: تحريك عواطف و احساسات, تنبيه و تشويق, تكرار, تحقير دشمنان و تكريم دوستان و… را به كار برده است. بهترين نمونه آن, زمانى است كه لشكرش با لشكر معاويه در صفين به يكديگر مى رسند و لشكر معاويه پيشدستى مى كنند شريعه (محل ورود آب) را گرفته و آنان را از برداشتن آب مانع گشتند و امام(ع) مى خواست كه اين مشكل را از طريق مذاكره تمام كند و معاويه اين عمل را براى خود موفقيتى به حساب مىآورد و از هرگونه مذاكره خوددارى مى كرد. در اينجا بود كه در برابر لشكرش قرار گرفته و چنين خطابه اى ايراد كرد: ((قد استطعموكم القتال فاقروا على مذله و تإخير محله, إورووا السيوف من الدمإ ترووا من المإ فالموت فى حياتكم مقهورين, والحياه فى موتكم قاهرين, إلا و ان معاويه قادلمه من الغواه و عمس عليهم الخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنيه; همانا دشمن گرسنه جنگ است و از شما نبرد مى طلبد, اكنون دو راه در پيش داريد يا تن به ذلت و پستى و عقب ماندگى دادن يا تيغ ها را با خون خود سيراب كردن و سپس سيراب شدن. مرگ اين است كه زنده باشيد اما مقهور و مغلوب, زندگى آن است كه بميريد, اما غالب و پيروز. همانا معاويه گروهى ناچيز از گمراهان را به دنبال خود كشانده و حقيقت را بر آنها پنهان داشته است تا آنجا كه گلوى خويش را هدف تيرهاى شما كه مرگ را همراه دارد قرار داده اند.)) با بيان ا(32)ين چند جمله حماسى احساسات آنان را تحريك و تهييج مى كند, خون ها را به جوش و غيرت ها را به خروش مىآورد. لشكر خود بخود حركت مى كند و ياران معاويه را به عقب مى رانند و شريعه را در اختيار مى گيرند.
7ـ تبليغ عملى يكى ديگر از شيوه هاى تبليغى امام على(ع) تبليغ با عمل مى باشد و موارد اثرگذارى اخلاق و رفتار آن امام همام بر مخالفان و جذب آنان بسيار بوده است و داستان هاى فراوانى دارد از جمله: امام صادق(ع) از پدرانشان نقل مى كند كه مردى ذمى (اهل كتاب) با اميرالمومنين(ع) همسفر شد. ذمى گفت: قصد كجا داريد؟ حضرت فرمود: قصد كوفه دارم. همين كه به دو راهى رسيدند و مرد ذمى از على(ع) جدا شد, اميرالمومنين(ع) او را همراهى نمود. ذمى گفت: مگر شما عازم كوفه نبوديد؟ فرمود: چرا. ذمى گفت: پس چرا راه خود را ترك كرديد؟ فرمود: توجه دارم. ذمى گفت: پس چرا به راه خود نرفتيد و مرا همراهى كرديد؟ فرمود: اتمام حق مصاحبت اين است كه انسان رفيق خود را هنگامى كه از او جدا مى شود همراهى كند و پيامبر ما چنين توصيه فرمود. ذمى گفت: چنين دستور داده؟ فرمود: آرى. ذمى گفت: معلوم مى شود كسانى كه او را پيروى كرده اند به دليل رفتار خجسته او بوده است. از اين رو من به حقانيت دين تو شهادت مى دهم. ذمى, على(ع) را همراهى كرد و چون وى را شناخت اسلام اختيار نمود.(33)
8 ـ معرفى الگوها يكى از شيوه هاى مهم تبليغ, معرفى الگوهاست كه در اين شيوه مبلغ مى تواند واقعيت را عينيت بخشد. در شيوه تبليغى اميرالمومنين(ع) در اين زمينه كافى است به خطبه 159 از خطب آن حضرت در نهج البلاغه مراجعه شود كه در اين خطبه رسول خدا(ص), حضرت موسى, عيسى و داود ـ عليهم السلام ـ را به عنوان الگو معرفى مى كند و فرازهايى از فضأل اخلاقى آنان را بيان مى نمايد: ((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثره مخازيها و مساويها, اذ قبضت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و ذرى عن زخارفها و ان شئت ثنيت بموسى كليم الله ـ صلى الله عليه ـ حيث يقول : (رب انى لما انزلت الى من خير فقير) والله ما سإله الا خبزا يإكله و ان شئت ثلثت بداود ـ صلى الله عليه ـ صاحب المزامير و قارىء اهل الجنه فلقد كان يعمل سفأف الخوض بيده و ان شئت قلت فى عيسى بن مريم(ع) فلقد كان يتوسد الحجر و يلبس الخشن و يإكل الجشيب; و پيروى كردن از (رفتار) رسول خدا(ص) براى تو كافى است و بر مذمت دنيا و معيوب بودن و بسيارى رسوايى ها و بدىهاى آن, تو را وكيل و راهنما باشد, زيرا اطراف آن (وابستگى و دوستدارى) از آن حضرت گرفته شده و جوانب آن (دلبستگى به همه چيز آن) براى غير آن بزرگوار آماده گشته و از نوشيدن شيرش (لذت هاى آن) منع شده اند و از آرايش هاى آن دور گرديده شده و اگر بخواهى دوباره پيروى نمايى پيامبرى را; از موسى(ع) كه خدا با او سخن گفته پيروى كن, آنگاه كه مى گفت: ((پروردگارا من به آنچه از خير و نيكويى برايم بفرستى نيازمندم.)) به خدا سوگند موسى از خدا نخواسته بود مگر نانى را كه بخورد. و اگر بخواهى بار سوم پيروى كنى از داود(ع) كه داراى مزامير و زيور بود و خواننده اهل بهشت مى باشد كه با دست خود از ليف خرما زنبيل ها مى بافت… و اگر خواهى پيروى از عيسى بن مريم(ع) را. بگو كه[ هنگام خوابيدن] سنگ را زير سر گذاشته بالش قرار مى داد و جامه زبر مى پوشيد و طعام خشن مى خورد.))(34)
9 ـ روش بى اعتنايى از روش هاى تبليغى كه در برخى از موارد بايد به كار گرفته شود, بى اعتنايى به لجوجان و جاهلان است. مبلغ, گاه با كسانى برخورد مى كند كه نيكى, تواضع و مهربانى او را لجوج تر مى كند و بر گستاخى اش مى افزايد. چنين شيوه اى اثر روانى خاص دارد. در شيوه تبليغى اميرالمومنين(ع) در موارد بسيارى ديده مى شود كه چنين برخوردى با افراد جاهل و لجوج داشته است از جمله: مردى به نام ((زرين)) مى گويد: در شهر كوفه در محل وضو گرفتن مشغول وضو بودم, مردى را مشاهده كردم كه كفش هاى خود را درآورد شلاق خويش را بالاى كفش هايش گذاشت, سپس نزديكتر آمد و شروع به وضو گرفتن كرد. من به او فشار آوردم تا اينكه بر اثر فشار من روى دست هايش افتاد. پس برخاست و وضويش را كامل كرد. آن گاه سه بار با شلاق به سر من كوبيد و فرمود: بپرهيز از اينكه ديگران را با فشار دادن كنار بزنى, عضوى از آنان را بشكنى و مجبور شوى غرامت آن را بپردازى. از مردم سوال كردم اين مرد كيست؟ گفتند: اميرالمومنين(ع) بود. من به سوى حضرت رفتم تا عذرخواهى كنم ولى آن حضرت توجهى نكرد.(35)
10 ـ روش دفع بدىها به خوبى ها يكى از روش هاى مفيد تبليغ, براى ايجاد تحول و دگرگونى پاسخ بدى به نيكى است. اين شيوه, يكى از روش هاى عملى اوليإ دين بوده است و نمونه هاى فراوانى از آن در شيوه تبليغى اميرالمومنين(ع) ديده مى شود. مانند اينكه در روايتى آمده است كه امام(ع) با گروهى نشسته بود. زن زيبايى از كنار آنان گذشت چشم هاى مردان لحظاتى زن را دنبال كرد, اميرالمومنين(ع) با توجه به آمادگى زمينه گناه و تحريك شهوت, شيوه خودنگهدارى در برابر اين غريزه قدرتمند را به آنان آموخت و آنان را به راه صحيح و معقول اطفاى شهوت امر كرد. مردى از خوارج كه اين روش بسيار ظريف و عميق آن حضرت را مشاهده كرد شگفت زده گفت: خداى بكشدش چه دانش عميقى!! همراهان امام(ع) از بى ادبى اين مرد به خشم و خروش آمده, قصد كشتن مرد را كردند. اميرالمومنين(ع) فرمود: آرام, بدگويى در مقابل بدگويى يا عفو از گناه.(36) پى نوشت ها: 1 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه قاصعه. 2 . پيشوايى, مهدى, سيره پيشوايان, ص72 ـ 71 با تلخيص. 3 . نحل, 125, ((با حكمت ـ استدلال و پند نيكو مردم را به سوى پروردگارت بخوان و با آنان به روشى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن)). 4 . طبرسى, مجمع البيان, ج 6 ـ 5, ذيل آيه 125 سوره نحل. 5 . طباطبايى, محمد حسين, ج12, ص37. 6 . سيد قطب, تفسير فى ظلال القرآن, ج5, (چاپ بيروت), ص292. 7 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه228. 8 . همان, خطبه152. 9 . مطهرى, مرتضى, سيرى در نهج البلاغه, ص50. 10 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, حكمت 242. 11 . الكافى, ج8, ص59. 12 . راغب اصفهانى, مفردات الفاظ القرآن, ص564. 13 . طريحى, مجمع البحرين, ج6, ص292. 14 . طباطبايى, محمد حسين, الميزان, ج12, ذيل تفسير آيه 125, سوره نحل. 15 . مطهرى , مرتضى, سيرى در نهج البلاغه, ص127. 16 . همان. 17 . همان, ص18. 18 . مطهرى, مرتضى, سيرى در نهج البلاغه, ص128. 19 . همان, ص129. 20 . طبرسى, مشكاه الانوار, موسسه الاعلمى, بيروت, 1411, هـ. ص. 30. 21 . همان. 22 . راغب اصفهانى, مفردات الفاظ القرآن, ص87. 23 . طباطبايى, محمد حسين, الميزان, ج12, ذيل آيه 125 سوره نحل. 24 . طبرسى , الاحتجاج, ج1, ص230. 25 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه191. 26 . همان, خطبه197. 27 . رهبر, محمد تقى, پژوهش در تبليغ, ص168. 28 . مجلسى, بحارالانوار, ج40, ص301 ـ 300. 29 . يكى از بدعت هايى كه پس از رسول خدا(ص) گذاشته شد خواندن نمازهاى مستحبى به جماعت بود در حالى كه رسول اكرم(ص) خود از آن نهى كرده بود. خليفه دوم آن را رسم كرد و بدعتى نيكو ناميد. 30 . وسايل الشيعه, ج5, ص192. 31 . عبدالفتاح, عبدالمقصود, امام على(ع), ج2, ص377. 32 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه51. 33 . حيات صحابه, ج1, ص228 به نقل از كتاب پژوهشى در تبليغ, رهبر, محمد تقى, ص387 ـ 386. 34 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه159. 35 . وسايل الشيعه, ج3, ص515. 36 . مجلسى, بحارالانوار, ج41, ص49.
روز غدير روز ولايت است. و ولايت تنها راه نجات و رستگارى است. نور ولايت, نورى است سرمدى كه از روز ازل همراه با نور رسالت, آسمانها وزمين و تمام افلاك را روشن كرد و فروغ جاودانه اش شعاع و تابش را به سايه اى گسترده, فراتر از فلك الافلاك و جهان عالم وجود تبديل نمود كه نسيم عليل دلنوازش عاشقان و محبان ولايت را جملگى فراگرفت. زهى سعادت و خوشبختى! در سايه اين محراب هميشه سبز است كه سرمستان باده ولايت از خم عشق محمد و على پياله گواراى مإالحياه و آب زندگانى را نوشيده اند تا پيوسته سيراب و در امان باشند.. تشنگى هرگز قلبى را كه ولايت آل محمد در آن نهفته است نمى خشكاند و سراسيمگى در كوبنده ترين و سهمگين ترين امواج بلا و طوفان حوادث او را كه مسلح به سلاح ولايت است از پاى در نمىآورد. ولايت دلنوازترين و شادمانه ترين نغمه اى است كه فرشتگان در جهان علوى آن را مى نوازند پيش از آن كه بندگان شايسته خداى بر روى زمين آن ترانه هاى دلنشين را تكرار نمايند. ولايت, مجسمه جاودانگى و الگوى زندگى است و هر كه به آن تسمك جويد, و به ريسمانش دست زند, براى روح و روانش در آسمان, نعيم جاودانه را بنيان مى نهد و رضايت و رضوان حق را به دست مىآورد. ولايت بالاترين و فروزنده ترين مظهر قدس الهى است. ولايت مشكات پرفروغى است كه از ابديت و نور لايزالى, پرتو گرفته و تمام اسرار كمال و جمال آن را احاطه كرده است, پس اگر آن را براى خود گزيدى و برنامه زندگيت را با آن آميختى و نشست و برخاستت را و حب و بغضت را در راستاى آن قرار دادى, در گامى بلند تو را به سوى ابديت رهنمون مى سازد تا جهان را از آن سوى بنگرى… آن گاه است كه ديگر زرق و برق دنيا را چيزى جز هلاكت نپندارى و لذات و شهواتش را نمونه هايى از سراب بينى و حيات را به معناى راستينش دريابى كه قرب پروردگار و همنشينى با اوليا و عشق بستن به على خواهد بود. آنجا است كه ديگر درد و لذت, بيمارى و درمان, نادارى و دارايى, رنج و آسايش, ضرإ و سرإ نزد تو يكسان خواهد بود, زيرا در مى يابى كه براى جهانى ديگر آفريده شده اى و اينجا پلى است به سوى جهان ابديت و حيات جاودانه ((و ان الدار الاخره لهى الحيوان)) و تو در خط مستقيم خداى على و بر صراط مستقيم ولايت گام مى گذارى بدون كج شدن به چپ و راست و بدون گرايش به اين گروه و آن گروه, همچنان در صراط مستقيم راهت را راستانه و بى هراس مى پيمايى و هر چند راه بسى دشوار است و تاريك و اولياى خدا همواره از آن مى هراسند, ولى تو در ميان خوف و رجا و با داشتن گذرنامه عبور با امضاى على, با اطمينان به راه خود ادامه مى دهى و بى گمان نورافكن ولايت شعاعى را در قلبت روشن مى سازد و هراس و خوف را از آن مى ربايد. سرمست عشق على باش و باده جاودانه را از خم غدير خم سركش تا بى نهايت شوى. و اينك آسوده و مطمئن برو كه تو به ريسمان محكم و ناگسستنى الهى دست زده اى و ولايت را پشتوانه خود ساخته اى و جز عشق نمى بينى; ديگر سختى راه هموار مى گردد و تاريكيها محو و نابود مى شود. برو تا در ايستگاه ولايت, قبسى از انوار الهى بر قلبت بتابد و تو را از فزع و اهوال روز قيامت برهاند. و ولايت نه تنها درمان درد و چاره بى چارگان و مشكل گشاى دردمندان و نور عظيم و نعيم لايزالى است, بلكه مكمل رسالت و لازم و ملزوم نبوت است يعنى ولايت بى رسالت و رسالت بى ولايت ناقص است و هر دو مكمل يكديگرند. اين را ما ادعا نمى كنيم كه خداوند به صراحت بيان مى دارد: ((يا إيها الرسول بلغ ما إنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس; اى رسول! آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده, به مردم برسان كه اگر نكنى رسالتش را ابلاغ نكرده اى و همانا خداوند تو را از (شر و كيد) مردم نگه خواهد داشت. و آن گاه كه رسول خدا پيام ولايت را از سوى پروردگار به مردم ابلاغ كردو در ميعادگاه غدير, ولايت على را با آن مقدمات و تشريفات تثبيت نمود و مردم را به بيعت با او واداشت, آنجا بود كه خدايش فرمود: اكنون رسالتت را به پايان رساندى. و امروز كه روز غدير خم است, دين تكميل شد ونعمت خدا بر شما كامل گرديد: ((اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)). البته حضرت رسول پيوسته در مناسبتهاى گوناگون, امامت و خلافت على را به مردم گوشزد كرده و بر آن تكيه نموده ولى براى اين امر بسيار مهم و سرنوشت ساز ـ كه سرنوشت امت اسلام به آن گره خورده ـ لازم بود اعلام عمومى شود و در جايى كه تمام مسلمانان گرد هم آمده اند ـ و چه بهتر از دوران حج و برپايى كنگره عمومى اسلام ـ اين مطلب را به آنان برساند, از اين روى در آخرين سال زندگى و در حجه الوداع كه مردم با آن حضرت از زيارت خانه خدا باز مى گشتند و پياده و سواره اطراف ركاب مقدس رسول الله را گرفته بودند (كه طبق برخى روايات بيش از يكصد هزار نفر به آن حضرت پيوسته بودند) در روز هيجدهم ذى حجه الحرام و در سرزمين مشهور غدير خم اين امر به مردم ابلاغ شد. دستور ايست صادر مى شود. فرمان الهى توسط جبرئيل امين نازل مى گردد: اى فرستاده خدا! آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان و اگر اين كار را انجام ندهى رسالتش را انجام نداده اى و خداوند تو را از شر مردم نگه خواهد داشت. بى گمان منظور از تبليغ, رساندن تمام احكام و تعاليم مقدس اسلام نيست, زيرا در آن صورت جمله تهديد بى معنى خواهد بود و ديگر فرقى ميان شرط و جزا باقى نخواهند ماند. از اين روى قطعا منظور از تبليغ, مطلب بسيار با اهميتى است كه پايه دين بر آن استوار است و تمام احكام را در بر مى گيرد و اين امر چيزى جز تعيين و نصب پيشوايى براى مسلمانان در آينده (و پس از رحلت پيامبر) نخواهد بود. و اما جمله ((والله يعصمك من الناس)) اشاره به اين است كه تعيين خليفه و جانشين حقدهاى درونى و كينه هاى پيشين و رشكهاى جاهليت را برخواهد انگيخت و برخى را به سوء ظن و يا واكنش خواهد واداشت, زيرا اميرالمومنين عليه السلام كسى بود كه در جنگها و غزوه ها پدران و نياكان بسيارى از اصحاب را با ذوالفقارش به درك فرستاده و گردنكشان را به خاك خوارى كشانده بود و بسيارى از آنان تنها از روى ترس يا به خاطر مصالح و منافع شخصى و مادى يا به طمع جاه و مقام به اسلام گرويده بودند و هرگز ايمان در قلبهايشان راه پيدا نكرده بود و بدون شك پيامبر(ص) مى هراسيد كه چنين امرى پيامدهاى خطرناك و غير قابل پيش بينى در بر خواهد داشت, لذا خداوند با اين جمله كوتاه و رسا او را مطمئن مى سازد كه از شر و كيد بدخواهان نگهش خواهد داشت. به هر حال رسول خدا دستور داد كه در آن نقطه (كه نقطه عطف تاريخ شد) فرود آيند و فرمان صادر كرد كه از جهاز شتران منبرى را آماده سازند تا مطلب بسيار مهمى را اعلام فرمايد. همه به فكر فرو رفته بودند كه چه خبر است؟! در اين گرماى سوزان كه مردم براى فرار از دماى بالا, خود را در سايه شتران نگه داشته و لباسها را زير پاى خود مى كشند تا از اين شن و ريگهاى تفتيده دور شوند, در اين شرايط رهبر بزرگ اسلام چه مى خواهد به مردم ابلاغ كند؟ همه به انتظار سخنان دلرباى پيامبر نشسته اند و لحظه شمارى مى كنند كه زبان گوياى حضرتش باز شود و در گرانبها در فضاى غدير پخش گردد. در اينجا رشته سخن را به راويان حديث در كتابهاى معتبر اهل سنت مى دهيم تا بگويند چه شد؟ در مسند احمد بن حنبل آمده است كه برإ بن عازب گفت: ((كنا مع رسول الله(ص) فى سفر, فنزلنا بغدير خم, فنودى فينا الصلاه جامعه و كسح لرسول الله(ص) تحت شجرتين, فصلى الظهر و إخذ بيد على فقال: الستم تعلمون إنى إولى بالمومنين من إنفسهم؟ قالوا: بلى قال: إلستم تعلمون إنى إولى بكل مومن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال: فإخذ بيد على فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه, اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. قال فلقيه عمر بعد ذلك فقال: هنيئا يا ابن إبى طالب إصبحت و إمسيت مولى كل مومن و مومنه)).(حديث 17749, مسنداحمد) با رسول خدا همسفر بوديم, پس در غدير خم فرود آمديم. ندا داده شد كه نماز را با پيامبر به جماعت مى خوانيم و در زير دو درخت جايى براى رسول خدا تهيه شد. حضرت نماز ظهر را برگزار كرد و سپس دست على را گرفت و گفت: اى مردم! آيا نمى دانيد كه من از خود مردم به آنان سزوارترم؟ (اشاره به آيه شريفه اى است كه مى فرمايد: ((النبى إولى بالمومنين من إنفسهم)) و اين آيه دلالت بر ولايت مطلقه رسول خدا دارد) گفتند: مى دانيم. فرمود: آيا نمى دانيد من از هر مومنى به خود او سزاوارترم؟ گفتند: آرى, مى دانيم. پس دست حضرت على را بلند كرد و فرمود: هر كه من مولا و سرور اويم, پس على مولاى او است. خداوندا! دوست بدار هر كه ولايت على را بپذيرد و دشمن بدار هر كه با او دشمنى كند. راوى گويد: سپس عمر رو به على كرد و گفت: مبارك باد بر تو اى فرزند ابوطالب, تو مولاى هر مومن و مومنه اى در هر صبح و شام شدى. و در سنن ترمذى و بسيارى ديگر از صحاح و تفاسير از زيد بن ارقم نقل شده كه گفت: ((لما رجع رسول الله من حجه الوداع و نزل غدير خم إمر بدوحات فقممن فقال: كإنى قد دعيت فإجبت انى تارك فيكم الثقلين إحدهما إكبر من الاخر كتاب الله و عترتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ثم قال: ان الله عزوجل مولاى و إنا مولى كل مومن ثم إخذ بيد على رضى الله عنه فقال: من كنت مولاه فهذا وليه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. (مستدرك حاكم, ج3, ص109) هنگامى كه رسول خدا از حجه الوداع باز مى گشت در غدير خم فرود آمد و دستور داد از خارها و تپه هاى صحرا سايبان هايى تهيه كنند سپس فرمود: گويا نزديك است كه دعوت حق را اجابت كنم.همانا دو چيز گرانبها در ميان شما مى گذارم كه يكى از ديگرى بزرگتر است, كتاب خداى متعال و عترتم اهل بيتم, پس توجه كنيد چه رفتارى با اين دو خواهيد داشت و همانا اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند. سپس فرمود: خداى عزوجل مولاى من و من مولاى هر مومنى هستم. آنگاه دست على را گرفت و فرمود: هر كه من مولاى او هستم پس على مولاى اوست. خدايا! هر كه ياريش كند او را يارى فرما و هر كه او را واگذارد او را واگذار. اين روايت در كتابهاى اهل بيت به تواتر رسيده و با الفاظ گوناگون ذكر شده و هيچ جاى انكار نيست. ما فقط براى تبرك خلاصه دو روايت را در اينجا آورده ايم وگرنه كتابهاى سنى و شيعه مالامال از حديث مهم غدير است. آنچه شايان توجه است روايت جالبى است كه در تاريخ خطيب بغدادى نقل شده و شايد كمتر خوانندگان, آن را شنيده باشند كه اين روايت بسيار زيبا اشاره به عيد غدير و ثواب روزه آن روز در يكى از معتبرترين كتابهاى اهل سنت دارد. در تاريخ خطيب بغدادى از ابوهريره نقل شده كه گفت: ((من صام يوم ثمان عشر من ذى الحجه كتب له صيام ستين شهرا و هو يوم غدير خم, لما إخذ النبى(ص) بيد على بن ابى طالب فقال: الست اولى بالمومنين؟ قالوا بلى يا رسول الله قال: من كنت مولاه فعلى مولاه فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لك يا ابن ابى طالب اصبحت مولاى ومولى كل مسلم فإنزل الله عزوجل: اليوم اكملت لكم دينكم…; هر كه روز هيجدهم ذى حجه را روزه بدارد, ثواب روزه شصت ماه براى او نوشته خواهد شد. و اين روز غدير خم است كه پيامبر دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: آيا من اولى به مومنين از خود آنها نيستم؟ گفتند: آرى يا رسول الله! فرمود: هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست. پس عمر بن خطاب برخاست و گفت: مبارك باد بر تو اى فرزند ابوطالب تو امروز مولا و پيشواى من و هر مسلمانى شدى. آن گاه اين آيه مباركه نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم.)) اين روايت را همچنين حافظ ابن عساكر از ابن الجوزى نقل كرده و حافظ حسكانى در شواهد التنزيل و خطيب خوارزمى در مناقبش و حافظ جوينى در فرأد السمطين و بلاذرى در انساب الاشراف و طبرانى در معجم اوسط و معجم صغيرش نقل نموده اند. آيا از اين روايت روشن تر و واضح تر ديده مى شود؟ پس چرا ديده ها را بر هم مى گذارند و به اين دستور مهم خدا از زبان رسول گراميش سر نمى نهند؟ روز قيامت چه جوابى خواهند داشت؟ خداوند همه را هدايت فرمايد. حسان بن ثابت, شاعر معروف رسول الله در آن روز تاريخى قصيده اى سرود كه در تاريخ براى هميشه حفظ شده است و يكى از شعراى ايرانى آن را ترجمه كرده و ما نيز براى تبرك, ترجمه آن ابيات را در اينجا مىآوريم:
حكومت امام على (ع) براى همين 5 سال و 5 روز حكومتش[ حكومت امام على(ع]( بايد جشن بگيرند, جشن براى عدالت, جشن براى خدا, جشن براى اين كه حاكم, حاكمى است كه با ملت يك رنگ است, بلكه سطحش پأين تر است در زندگى, سطح روحيش بالاتر از همه آفاق است وسطح زندگيش پايين تر است از همه ملت. (امام خمينى(ره), صحيفه نور, ج1, ص166)
بشريت مرهون اميرالمومنين اگر شما ملاحظه مى كنيد كه امروز, مفاهيم حق و عدل و انسانيت, و مفاهيمى كه براى انسانهاى هوشمند در دنيا با ارزش است و اين مفاهيم, مانده و روز به روز قوىتر و راسخ تر شده است, به خاطر همان مجاهدتها و فداكاريهاست. اگر امثال على بن ابيطالب ـ كه در طول تاريخ بشر نادرند ـ نمى بودند, امروز ارزشهاى انسانى, وجود نداشت, عنوانهاى جذاب, براى بشريت جذابيت نداشت. بشر زندگى و تمدن و فرهنگ و آمال و آرمان و اهداف والا نداشت. و بشريت به يك حيوانيت وحشى و درنده تبديل مى شد. بشريت به خاطر حفظ آرمانهاى والا, مرهون اميرالمومنين و انسانهاى والايى در حد اوست. آن جهادها اين اثرها را داشت. (مقام معظم رهبرى, حديث ولايت, ج6, ص198)
سوداى على سوداى على(ع), سوداى باخداست. قرآن كريم مى گويد: ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضات الله)) (بقره, 207) در مردم كسى است كه جان خود را مى فروشد, تا خشنودى خداى را به دست آورد. مفسرين مى گويند: اين آيه در ليله المبيت هنگامى كه على(ع) جان خود را فداى رسولخدا كرد نازل شده. معامله بر چهار پايه قرار دارد: خريدار, فروشنده, كالا و بهاى كالا. در اين سودا خريدار خدا, فروشنده على(ع), كالا جان على و بها خشنودى خداست.
دعاى شگفت اميرمومنان فرمود: هم اينك مطلبى مى گويم كه تا به حال به كسى نگفته ام: يك بار از پيامبر خدا(ص) خواستم تا از خدا برايم طلب مغفرت كند. فرمود: (بسيار خوب) چنين خواهم كرد. سپس برخاست و نماز گزارد. آنگاه دستهايش را به دعا گشود و من به دعاى او گوش مى كردم. شنيدم كه گفت: ((پروردگارا! تو را به مقام قرب و منزلت ((على)) سوگند مى دهم كه ((على)) را مشمول عفو و غفران خود سازى!)) گفتم: اى فرستاده خدا! اين چه دعايى است؟ فرمود: ((مگر كسى هم گراميتر از تو در پيشگاه الهى هست تا او را شفيع درگاهش نمايم))؟ (شرح نهج البلاغه, ج20, ص316)
برادر پيامبر رسول خدا فرمود: اى على تو برادر من در اين جهان و سراى ديگر هستى به خدايى كه من را به حق برانگيخته است من كار برادرى تو را به عقب انداختم (هنگامى كه پيامبر براى افراد در مسجد برادر تعيين نمود) كه تو را براى خود برادر انتخاب كنم اخوتى كه دامنه آن هر دو جهان را فرا گيرد. (مستدرك حاكم, ج3, ص14)
خاك زير پا على(ع) فرمود: روزى كه قلعه ((خيبر)) را فتح كردم و دروازه آن را گشودم, رسول خدا(ص) به من فرمود: ((اگر خوف آن نبود كه گروهى از امت من, مطلبى را كه مسيحيان درباره حضرت مسيح(ع) گفته اند, درباره تو نيز بگويند, در حق تو سخنى مى گفتم كه از جايى عبور نمى كردى مگر اينكه خاك زير پاى تو را براى تبرك برمى گرفتند و از باقيمانده آب وضو و طهارتت استشفا مى نمودند. اما براى تو همين افتخار بس, كه تو از منى و من از توام تو ميراث بر من هستى و من نيز از تو, ارث مى برم. مقام و منزلت تو نزد من همچون هارون نسبت به موسى است, جز اينكه رشته نبوت پس از من بريده است. تو آن كسى هستى كه ديون مرا ادا خواهى كرد و بر سنت و شيوه من (با منافقان) به پيكارپردازى و در روز واپسين از همگان به من نزديكتر خواهى بود)). (بحارالانوار, ج38, ص247)
محبت على(ع) در مدينه كنيز سياه و كورى بود كه كارش آب دادن بود. سپس او را در مكه ديدند در حالى كه چشمش باز بود و آب مى داد و مى گفت بياشاميد در راه دوستى كسى كه خدا به سبب او چشمم را به من برگردانيد. احوالش را پرسيدند گفت: مردى به من رسيد و گفت اى جاريه تويى كنيز و دوستدار على(ع)؟ گفتم: آرى, گفت: خدايا اگر اين جاريه در دوستى على راستگوست چشمش را به او بازگردان. به خدا سوگند در آن حال چشمم روشن شد. گفتم تو كيستى؟ فرمود: منم خضر, و منم شيعه على(ع) (سفينه البحار, ج1, ص391)
حكم على اميرمومنان مى فرمايد: به هر كس مى خواهى نيكى كن تا امير او شوى, از هر كس مى خواهى بى نياز شو تا همانند او شوى, و به هر كس مى خواهى محتاج شو تا اسير او گردى.
رحمت الهى مولاى متقيان فرمود: پيامبر خدا(ص) در مسجد قبا نشسته بود و جمعى از اصحاب گرد او حلقه زده بودند. در اين حال من وارد مسجد شدم, تا نگاه رسول خدا(ص) به من افتاد, چهره اش شكفته گشت و تبسم بر لبهايش نقش بست! طورى كه برق سفيدى دندانهايش را ديدم. سپس فرمود: على نزد من بيا… على نزديكتر بيا! و پيوسته از من مى خواست تا هر چه بيشتر به او نزديك شوم. من هم آنقدر پيش رفتم كه زانوهايم به زانوى مبارك او چسبيد. سپس رو به ياران خود كرد و فرمود: ((اى گروه اصحاب! با آمدن برادرم على بن ابى طالب, لطف و رحمت الهى شامل حال شما گشته است, على از من است و من از على ام, جان او جان من و سرشت او از سرشت من است. او برادر من و وصى و جانشين من در حيات و ممات است, هر كس از او اطاعت كند, از من اطاعت كرده و هر كه با او همراهى و همدلى نمايد, با من چنان كرده و هر كس با او مخالفت پردازد با من مخالفت كرده است.))(غايه المرام, ص293)
مانند من هستى حضرت امير فرمود: كه حضرت رسول اكرم(ص) به من فرمودند تو مى شنوى آنچه را كه من مى شنوم و تو مى بينى آنچه را كه من مى بينم ولكن پيامبر نيستى بلكه وزير و پشتيبان من هستى. (نهج البلاغه, خ192)
جايگاه من اميرمومنان فرمود: جايگاه من در چرخش نظام دين همانند محور سنگ آسياب است از درياى وجودم سيل فضأل و كمالات نشإت مى گيرد و قله مقام و مرتبه ام چنان است كه هيچ پرنده اى را يارى پرگشودن بر اوج رفيع آن نيست. (نهج البلاغه, خطبه3)
كلام على امام على بن ابيطالب امام اهل فصاحت و بزرگ اهل بلاغت است و راجع به كلام او گفته شده است كه از كلام خدا پايين تر و از كلام همه مخلوق بالاتر است و مردم روش خطابه و نوشتن را از او آموختند. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, ص24)
بردبارى و سادگى اميرمومنان فرمود: بردبارى و استقامت مركب راهوارى است كه هرگز به زمين نمى خورد و ساده بودن زندگى شمشيرى است كه هرگز كند نمى شود. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد)
نهج البلاغه آن روز كه نهج البلاغه على ابن ابيطالب (ع) بيطرفانه و با دقت رسيدگى شود, از تمامى مكتب هاى اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى و فلسفى بى نياز خواهيم شد. (مرحوم علامه محمد تقى جعفرى, كتاب امام على((ع)))
بخل از هديه روزى اميرالمومنين(ع) پنج وسق (هر وسق شصت صاع است) خرما از باغ هاى بغيبغه براى شخصى فرستاد. در هنگام ارسال خرما كسى كه نزد حضرت بود گفت يا على فلانى كه از تو سوال نكرده چرا خرما برايش مى فرستى؟ حضرت فرمود: خداوند امثال تو را در مومنين زياد نكند من مى دهم, تو بخل مى ورزى, اگر اين خرماها را پس از سوال و درخواست كردن او بفرستم, در مقابل قيمتى مبادله نموده ام, زيرا او مجبور شده آبروى خود را در معرض مبادله گذارد, آن رويى كه تنها بايد در مقابل خداى من و او به خاك آلوده شود. (علامه جعفرى, از كتاب على((ع)))
على(ع) امام على بن ابى طالب(ع) بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اى است كه با اصل خود (پيامبر اسلام((ص))) مطابق است و هرگز شرق و غرب نسخه اى مطابق او در گذشته و حال نديده است. (شبلى شميل)
على در روزگار چه مى شد اى روزگار قدرتها و نيروهاى خود را بسيج مى كردى و در هر دوره اى انسانى مانند على از نظر عقل و خرد, روح و روان, سخن و بيان, قدرت و شجاعت به جامعه بشرى تحويل مى دادى؟ (جرج جرداق مسيحى)
مقدمه در مختصر تاريخ دمشق از ابن عباس نقل مى كند: ((ما نزل القرآن ((يا إيها الذين آمنوا)) الا على سيدها و شريفها و اميرها و ما إحد من إصحاب رسول الله الا قد عاتبه الله فى القرآن ما خلا على بن إبى طالب فانه لم يعاتبه بشىء… ما نزل فى إحد من كتاب الله ما نزل فى على… نزلت فى على ثلاثمإه آيه.)) در قرآن مجيد, خطاب ((يا إيها الذين آمنوا)) در هيچ آيه اى نازل نشده, مگر اينكه على(ع) سيد و شريف و امير (و مصداق اتم و اكمل) آن است. و احدى از اصحاب رسول خدا(ص) نبود, مگر اينكه خداوند در قرآن به او عتاب كرده, جز على بن ابى طالب كه خدا هرگز در چيزى به او عتاب نكرد… در كتاب خدا (قرآن مجيد) آنچه درباره على نازل شده (از فضايل و مدايح) درباره هيچ كس نازل نشده است… سى صد آيه قرآن مجيد, درباره على نازل شده است.))(1) امام على بن ابى طالب (ع) كه در اين مجموعه به دنبال شناخت او از منظر قرآنيم, خود از قرآن چنين ياد مى كند: ((ان الله تعالى إنزل كتابا هاديا, بين فيه الخير والشر فخذوا نهج الخير تهتدوا و اصدفوا عن سمت الشر تقصدوا;(2) همانا خداوند متعال كتابى هدايت گر فرو فرستاده كه مرزهاى خير و شر به روشنى در آن بيان شده است, پس سمت و راه خير را پيش بگيريد تا هدايت يابيد و از سمت شر روى برتابيد تا در خط مستقيم و تعادل قرار يابيد.))(3) و نيز مى فرمايد: ((واعلموا إن هذا القرآن هو الناصح الذى لايغش والهادى الذى لايضل و المحدث الذى لايكذب…;(4) و بدانيد كه شما چراغى چونان قرآن فرا راه داريد كه تنها ناصحى است كه نصيحت خويش را به خيانت نمىآلايد و تنها هدايتگرى است كه هرگز به گمراهى نمى كشاند و تنها سخنگويى است كه هيچگاه سخن به دروغ نمى گويد.))(5) اين بيان بلند از امير تواناى بيان, امام على بن ابيطالب(ع) در وصف قرآن است. تبيين ((ثقل اكبر)) توسط ((ثقل اصغر)) و معرفى ((ثقل اصغر)) به وسيله ((ثقل اكبر)) را مى توان مصداقى از وصيت پيامبر بزرگ اسلام(ص) در جدا نشدن اين دو امانت بزرگ و جاودان از همديگر دانست; از آنجا كه اين دو ميراث ارزشمند رسول خدا(ص) در كلام او در كنار همديگر قرار گرفتند و آن دو با هم ميزان هدايت قلمداد شدند و پيامبر از آن دو به ((ثقلين)) تعبير فرمود, پس مى توان وصف يكى را در حق ديگرى به كار برد. پس هنگامى كه درباره قرآن ـ ثقل اكبر ـ در قرآن مى خوانيم: ((لايمسه الا المطهرون))(6) بجز پاكيزگان كسى حق نزديك شدن و شناخت قرآن را ندارد, مى توان به كارگيرى اين وصف را در حق اهل بيت (يا ثقل اصغر) شايسته دانست و گفت كه جز پاكيزگان كسى حق و توان شناخت آنها را ندارد! حال كه راهى براى شناخت آن بزرگواران جز قرآن وجود ندارد, براى شناخت آنان دست به آستان بلند قرآن دراز كرده وبراى شناخت اولين آنان امام على بن ابيطالب(ع), از آن كتاب بزرگ آسمانى مدد مى جوييم. در سال اميرالمومنين(ع), گفتگو از على(ع) و شناخت آن حضرت از زبان قرآن, بى شك حال و هوا و شور و صفاى ديگرى دارد. اگر چه به دلايل خاصى نام على(ع) به صراحت در قرآن نيامده است,(7) ولى به اقرار و اعتراف برخى از بزرگان اهل سنت, آيات بسيارى در منزلت, شإن و جايگاه رفيع على(ع) يا اهل بيت(ع) نازل شده است و جاى هيچ ترديدى نيست كه اين آيات درباره ديگران نازل نشده است. در اين آيات به حوادث و رخدادهايى اشاره شده است كه كسى جز على(ع) يا اهل بيت(ع) مصداق ديگرى ندارند, اگرچه نبايد از اين نكته غفلت نمود كه ممكن است در برخى موارد, معناى آيه معنايى عام باشد و ظاهر آيه, ديگران را نيز شامل شود, ولى به هر صورت, مصداق اكمل و اتم آن اهل بيت(ع) يا شخص على بن ابيطالب(ع) است. پيش از اين گفته شد كه به نقل ابن عباس, سى صد آيه از قرآن درباره على(ع) و مدح او نازل شده است; ما در اين مجموعه فقط به حدود سى آيه اشاره كرده ايم و بنا بر اين بوده كه آيات روشنتر را گزينش نموده و به شإن نزول آنها اشاره كنيم. اتفاقا بخش عظيمى از شإن نزول ها را نيز با توجه به منابع معتبر اهل سنت بيان كرده ايم, زيرا بر اين باوريم كه: خوشتر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث ديگران
1 ـ آيه تبليغ ((يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لايهدى القوم الكافرين; اى پيامبر, آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن كه اگر نكنى پيامش را نرسانده اى و خدا تو را از[ گزند] مردم نگاه مى دارد; آرى, خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.))(8) به تصريح همه علماى شيعه در كتابهاى تفسير و حديث و تاريخ, و نيز بسيارى از علماى اهل سنت,(9) اين آيه در شإن على بن ابيطالب(ع) نازل شده است.
شإن نزول اين آيه مربوط به داستان غدير است; علامه امينى(ره) در ((الغدير)), حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر(ص) با اسناد و مدارك معتبر نقل مى كند كه شإن نزول آن بطور مختصر به اين شرح است: در آخرين سال عمر پيامبر(ص), مراسم حجه الوداع باشكوه هرچه تمامتر در حضور پيامبر(ص) به پايان رسيد, نزديكيهاى ظهر و در ميان بيابانهاى خشك و سوزان, ((غدير خم)) از دور نمايان شد. آن روز درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت. ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر(ص) به همراهان داده شد. آنانى كه پيشاپيش حركت مى كردند به عقب فراخوانده شدند و منتظر رسيدن كسانى شدند كه از كاروان عقب افتاده بودند. مردم نماز را با رسول خدا(ص) اقامه كردند. در آن گرماى سوزان, سايبانى براى پيامبر(ص) درست كردند و پيامبر(ص) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى خود را آماده كنند. چون مردمانى كه در نقاط دورترى بودند, چهره مبارك رسول خدا(ص) را نمى ديدند, براى پيامبر(ص) منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر بر فراز آن قرار گرفت. پيامبر(ص) پس از حمد و سپاس پروردگار, مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود: ((من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده و از ميان شما مى روم, من مسوولم و شما هم مسووليد! شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟ مردم صدا بلند كردند و گفتند: ((نشهد انك قد بلغت و نصحت و حمدت فجزاك الله; ما گواهى مى دهيم كه تو وظيفه رسالت را به انجام رسانيدى و شرط خيرخواهى را به جا آوردى و آخرين تلاش و كوشش خود را در راه هدايت ما نمودى! خداوند تو را جزاى خير دهد!)) سپس پيامبر(ص) از آنان اقرار به يگانگى خدا و رسالت خويش و حقانيت رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان گرفت و فرمود: خداوندا گواه باش! و خطاب به آنان فرمود: ((اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد: اول ثقل اكبر, كتاب خدا و دومين آنها خاندان من!؟ خداوند لطيف به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در بهشت به من بپوندند. از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد! ناگهان مردم ديدند كه پيامبر(ص) با نگاه كردن به اطراف گويى در جستجوى كسى است; همين كه چشمش به على(ع) افتاد, خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد, آن چنانكه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم ايشان را ديدند. در اينجا پيامبر(ص) فرمود: ((ايها الناس من اولى الناس بالمومنين من انفسهم; چه كسى از همه مردم نسبت به مومنين از خود آنها سزاوارتر است؟)) گفتند: خدا و پيامبر(ص) داناترند! پيامبر(ص) فرمودند: خدا, مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مومنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم! سپس فرمود: ((فمن كنت مولاه فعلى مولاه)) و سر به آسمان بلند كرد و عرض كرد: ((اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من إحبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله و إدر الحق معه حيث دار; خداوندا, دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار! محبوب بدار آن كسى كه او را محبوب دارد و دشمن بدار آن كس كه او را دشمن دارد. يارانش را يارى كن و آنها را كه ترك يارىاش كنند, از يارى خويش محروم ساز و حق را هر جا كه اوست قرار بده!)). و در پايان تإكيد فرمودند كه حاضران به كسانى كه حضور نداشتند اين مطلب را برسانند. پس از اين, مردم (از جمله ابوبكر و عمر) خطاب به اميرالمومنين(ع) مى گفتند: آفرين بر تو باد! آفرين بر تو باد اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى.(10)
2ـ آيه ولايت ((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون; ولى شما, تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند; همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.))(11) در كتاب شريف ((الغدير)) علامه امينى(ره) نام بخشى از بزرگان اهل سنت را كه شإن نزول اين آيه را درباره على بن ابيطالب(ع) دانسته اند ذكر كرده است.(12) و همه علماى شيعه, شإن نزول اين آيه را درباره على بن ابيطالب(ع) مى دانند.
شإن نزول سيوطى در ((الدر المنثور)) در ذيل اين آيه از ابن عباس نقل مى كند كه على در ركوع نماز بود كه سألى تقاضاى كمك كرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد. پيامبر(ص) از او پرسيد: چه كسى اين انگشتر را به تو صدقه داد؟ اشاره به على(ع) كرد و گفت: آن مرد كه در حال ركوع است! در اين هنگام آيه ((انما وليكم الله و رسوله…)) نازل شد.(13)
3 ـ آيه إولى الامر ((يا إيها الذين آمنوا إطيعوا الله و إطيعوا الرسول و اولى الامر منكم; اى كسانى كه ايمان آورده ايد, اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر (اوصياى پيامبر) را.
شإن نزول مفسر معروف ((حاكم حسكانى حنفى نيشابورى)), ذيل اين آيه, پنج حديث نقل كرده است كه در همه آنها عنوان ((اولى الامر)) بر على(ع) تطبيق شده است. در نخستين حديث, از خود آن حضرت نقل مى كند كه وقتى پيامبر(ص) فرمود: شركاى من كسانى هستند كه خداوند آنها را قرين خود و من ساخته و درباره آنها آيه ((يا إيها الذين آمنوا إطيعوا الله)) را نازل كرده است, از آن حضرت پرسيدم: ((يا نبى الله من هم; اى پيامبر خدا, إولى الامر كيانند؟)) ((قال: إنت إولهم; فرمود: تو نخستين آنها هستى.))(14) در بعضى از روايات اهل سنت, نام أمه دوازده گانه اهل بيت(ع) يك به يك آمده است.(15)
4 ـ آيه صادقين ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين; اى كسانى كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.))(16)
شإن نزول مفسر معروف, سيوطى در ((درالمنثور)) از ابن عباس نقل مى كند كه در تفسير آيه ((اتقوا الله و كونوا مع الصادقين)) گفت: ((مع على بن ابى طالب; با على بن ابى طالب باشيد)).(17) در بيان شإن نزول اين آيه احاديث ديگرى هست كه در كتب هر دو مكتب (اهل بيت و اهل سنت) آمده است.(18) نكته حايز اهميت در اينجا اين است كه دستور خداوند به اينكه مومنان همواره بايد با صادقان باشند, دستورى است مطلق وبدون هيچ گونه قيد و شرطى, اين معنا جز در مورد معصومين(ع) امكان پذير نيست; زيرا غير معصوم ممكن است خطاكند و در آن حال بايد از او جدا شد. كسى كه در همه حال مى توان در كنار او و پيرو او بود, جز انسان معصوم كسى نخواهد بود. بنابراين منظور از صادقين در اين آيه, هر فرد راستگويى نيست, بلكه صادقانى است كه سخن خلاف ـ نه عمدا و نه از روى سهو ـ در گفتار آنها راه ندارد. با الهام از اين آيه و تفسير آن به همراهى با على و فرزندان معصوم او, ((دكتر محمد تيجانى)) نام يكى از كتابهاى خود را ((لاكون مع الصادقين)) هدفم اين است كه با صادقان باشم! گذارده كه تإثير عجيبى در بسيارى از مسلمين كرده است.
5 ـ آيه قربى ((قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى; بگو: من هيچ پاداشى از شما براى رسالتم درخواست نمى كنم, جز دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم).))(19) در ذيل اين آيه, روايات فراوانى, در منابع اهل سنت و شيعه نقل شده است كه در تفسير و تبيين مفهوم آيه شريفه مى توان از آنها كمك گرفت.
شإن نزول ((حاكم حسكانى)) كه از دانشمندان معروف قرن پنجم هجرى است, در شواهد التنزيل از ((سعيد بن جبير)) از ابن عباس چنين نقل مى كند: ((لما نزلت قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى قالوا يا رسول الله من هولإ الذين امرنا الله بمودتهم! قال: على و فاطمه و ولدهما; هنگامى كه اين آيه نازل شد اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا, اينها كيستند كه خداوند ما را به محبت آنها امر كرده است؟ فرمود: على و فاطمه و فرزندان آن دو مى باشند.))(20)
نكته: قرآن در سوره شعرا به نقل از پنج نفر از پيامبران الهى (نوح, هود, صالح, لوط و شعيب) مى فرمايد: ((و ما اسئلكم عليه من اجر ان إجرى الا على رب العالمين)) و از سوى ديگر در مورد شخص پيامبر مى فرمايد: من از شما پاداشى تقاضا نمى كنم, مگر دوستى خويشاوندانم را! از طرفى, در آيه 57 سوره فرقان باز در مورد پيامبر مى خوانيم: ((قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شإ ان يتخذ الى ربه سبيلا; بگو من در برابر ابلاغ رسالت هيچ گونه پاداشى از شما مطالبه نمى كنم, مگر كسانى كه بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند)). و باز در سوره سبإ آيه 47 در مورد پيامبر اسلام آمده است: ((قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله)). سوال اين است كه جمع كردن اين آيات چهارگانه چگونه ممكن است؟ آيا بين آيات مربوط به پيامبر اسلام و آيه مربوط به پيامبران پنجگانه تعارض و تنافيى وجود دارد يا نه؟ در جواب بايد گفت: از ضميمه كردن اين آيات به يكديگر, به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه پيامبر اسلام نيز مانند ساير پيامبران الهى, اجر و پاداشى براى شخص خود از مردم نخواسته است; بلكه مودت ذوى القرباى او راهى به سوى خداست و چيزى است صد در صد به نفع مردم; چرا كه اين مودت, دريچه اى به سوى مسإله امامت و خلافت و جانشينى پيامبر اسلام(ص) است. و در حقيقت ادامه خط رسول الله(ص) در امت و هدايت مردم در پرتو آن محسوب مى گردد.
6 ـ آيه تطهير ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; خداوند مى خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد. ))(21) آيه تطهير چون ستاره اى بر تارك آيات فضايل اهل بيت مى درخشد. و مطالب بلند ونكته هاى پر از فأده اى در آن هست كه توجه هر انديشمند عميقى را به سوى خود جلب مى نمايد و در اينجا به ذكر قطره اى از آنها اكتفا مى كنيم.
شإن نزول علامه طباطبايى(ره) در الميزان مى فرمايد: بيش از هفتاد روايت دلالت دارند بر اينكه اين آيه مربوط به پيامبر(ص) و على(ع) و فاطمه(س) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) است وغير اينها را شامل نمى شود; اين روايات از طريق اهل سنت (به طريق مختلف) و اماميه (به طرق گوناگون) نقل شده اند و آنچه از طرق اهل سنت در اين زمينه نقل شده, بيش از آن است كه از طريق شيعه وارد شده است!(22) ((دكتر تيجانى)) در كتاب ((فسئلوا إهل الذكر)), سى منبع از منابع معتبر اهل سنت (از تفسير و حديث و تاريخ) را ذكر مى كند كه نزول آيه تطهير را درباره اهل بيت پيامبر, يعنى شخص پيامبر(ص), على بن ابى طالب(ع), فاطمه زهرا(س), امام حسن(ع) و امام حسين(ع) مى دانند, و در پايان اضافه مى كند كه علماى اهل سنت كه اين آيه را درباره اهل بيت پيامبر مى دانند زيادند و ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم.(23) آلوسى, عالم سنى متعصبى كه هر جا آيه اى را در شإن و فضايل على و اهل بيت(ع) ديده به لطايف الحيلى آن را كم رنگ كرده است, در اين باره مى گويد: ((اينكه مراد از اهل بيت در اين آيه كسانى بودند كه پيامبر آنها را زير كسإ قرار داد و درباره آنها فرمود: ((اللهم هولإ إهل بيتى فاجعل صلواتك و بركاتك على آل محمد كما جعلتها على آل ابراهيم انك حميد مجيد; بار خدايا! اينان اهل بيت منند, پس درودها و بركاتت را همان گونه كه بر خاندان ابراهيم نازل فرمودى, بر خاندان محمد هم نازل فرما كه تو خداوند ستوده و بلند مرتبه هستى, خارج از حد شمارش است.))(24) رواياتى كه در اين باره در كتب حديث و تفسير نقل شده اند, به چهار دسته تقسيم مى شوند: 1ـ رواياتى كه برخى از همسران پيامبر نقل كرده اند و مفاد آن اين است كه پيامبر آنان را از شمول آيه تطهير خارج كرده است.(25) 2ـ رواياتى كه مربوط به حديث كسإ است.(26) 3ـ رواياتى كه مى گويند پيامبر تا مدتى (شش ماه يا بيشتر) پس از نزول آيه تطهير, به در خانه على و فاطمه و فرزندانش مى رفت و مى فرمود: ((الصلوه! يا اهل البيت! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند تنها مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور سازد و شما را پاك كند!)).(27) 4ـ رواياتى كه از ابوسعيد خدرى رسيده است كه مى گويد, اين آيه درباره رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل شده است: ((نزلت فى خمسه: فى رسول الله و على و فاطمه والحسن والحسين(ع).))(28) در اينجا با ذكر يك جمله از عايشه ـ به نقل از ثعلبى در تفسيرش ـ سخن را به پايان مى بريم: ثعلبى مى گويد: هنگامى كه از عايشه درباره جنگ جمل و دخالتش در آن جنگ ويرانگر سوال كردند, (با تإسف) گفت: اين يك تقدير الهى بود! و هنگامى كه درباره على(ع) سوال كردند, چنين گفت: ((تسإلنى عن احب الناس كان الى رسول الله و زوج احب الناس كان الى رسول الله, لقد رإيت عليا و فاطمه و حسنا و حسينا و جمع رسول الله بثوب عليهم. ثم قال: اللهم هولإ إهل بيتى و حامتى فإذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. قالت: فقلت: يا رسول الله إنا من إهلك؟ فقال: تنحى فانك الى خير; آيا از من درباره كسى سوال مى كنى كه محبوبترين مردم نزد پيامبر(ص) بود و از كسى مى پرسى كه همسر محبوبترين مردم نزد رسول خدا(ص) بود. من با چشم خود ديدم على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را كه پيامبر(ص) آنها را در زير پارچه اى جمع كرده بود و فرمود: خداوندا! اينها خاندان منند و حاميان من, رجس و پليدى را از آنها ببر و از آلودگيها پاكشان فرما! من گفتم: اى رسول خدا آيا من نيز از آنها هستم؟ فرمود: دور باش! تو بر خير و نيكى هستى (اما جزء اين جمع نمى باشى).))(29)
7ـ آيه مباهله ((فمن حاجك فيه من بعد ما جأك من العلم فقل تعالوا ندع ابنأنا و ابنأكم و نسأنا و نسأكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين; هرگاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيده, (باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند, به آنها بگو: ((بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم, شما هم فرزندان خود را; ما زنان خويش را دعوت نماييم, شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت كنيم, شما هم از نفوس خود, آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.))(30) ((ابتهال)) در لغت به معناى واگذارى فرد يا حيوان به خودش است و در اصطلاح به معناى نفرين كردن; مباهله به معنى نفرين كردن دو نفر بر همديگر است, به اين ترتيب كه وقتى استدلالات منطقى سودى نبخشيد, افرادى كه با هم درباره يك مسإله مهم دينى گفتگو دارند, در يكجا جمع مى شوند و به درگاه خدا تضرع مى كنند و از او مى خواهند كه دروغگو را رسوا سازد و مجازات كند.(31)
شإن نزول در روايات اسلامى كه مفسران و محدثان نقل كرده اند آمده است: ((هنگامى كه آيه مورد بحث نازل شد, پيامبر به مسيحيان نجران پيشنهاد مباهله داد. بزرگان مسيحى از پيامبر يك روز مهلت خواستند تا در اين باره به شور بنشينند. اسقف به آنها گفت: نگاه كنيد! اگر فردا محمد(ص) با فرزند و خانواده اش براى مباهله آمد, از مباهله با او بپرهيزيد و اگر اصحاب و يارانش را همراه آورد, با او مباهله كنيد كه او پايه و اساسى ندارد! فردا كه شد پيامبر آمد در حالى كه دست على(ع) را گرفته و حسن وحسين پيش روى او حركت مى كردند و فاطمه پشت سر او بود, مسيحيان و در پيشاپيش آنها اسقف اعظم آنان نيز بيرون آمدند. هنگامى كه او پيامبر را با همراهانش مشاهده كرد, پرسيد: اينها كيانند؟ گفتند: اين يكى پسر عمو و داماد او و اين دو دختر زاده هاى او و اين بانو دختر اوست كه از همه نزد او گرامى تر است. اسقف نگاهى كرد و گفت: من مردى را مى بينم كه مصمم و با جرإت در مباهله است و مى ترسم او راستگو باشد و اگر راستگو باشد, بلاى عظيمى بر ما وارد خواهد شد. سپس گفت: اى اباالقاسم, ما با تو مباهله نخواهيم كرد! بيا با هم صلح كنيم و در بعضى روايات آمده است كه اسقف اعظم گفت: من صورتهايى را مى نگرم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جا بركند چنين خواهد شد; پس مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد!(32) در صحيح مسلم چنين آمده است: معاويه از سعد بن ابى وقاص سوال كرد: چرا تو لعن و سب على بن ابيطالب نمى كنى؟ در جواب گفت: به خاطر سه امر: حديث منزلت در جنگ تبوك, داستان پرچم در جنگ خيبر و داستان مباهله; وقتى كه آيه ((قل تعالوا ندع ابنأنا و ابنأكم)) نازل شد, پيامبر(ص) على, فاطمه, حسن و حسين(ع) را فراخواند و گفت: بارخدايا, اينها اهل منند (اهل بيت من هستند).(33)
8ـ آيه خير البريه ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه جزأهم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه; كسانى كه ايمان آوردند و اعمال نيك انجام دادند, بهترين مخلوقات خدايند, پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است هميشه در آن مى مانند. (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند و اين (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.))(34) در اين آيه درست است كه آيه, مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و منحصر به شخص يا اشخاص معينى نمى باشد, ولى در روايات متعدد اسلامى كه در منابع حديث اهل سنت و شيعه آمده است, انگشت بر روى مصاديق و اشخاصى گذارده شده كه در صف اول از صفوف ((خيرالبريه)) و در صدر بهترين مخلوقات خدا قرار دارند.
شإن نزول سيوطى از مفسرين معروف اهل سنت در ((الدر المنثور)) و حاكم حسكانى عالم بزرگ حنفى در كتاب معروف ومعتبر ((شواهد التنزيل)) احاديثى نقل كرده اند كه مصداق بارز و اتم ((خير البريه)) را على بن ابى طالب دانسته اند: الف) سيوطى از ابن عساكر از جابر بن عبدالله نقل مى كند كه ما خدمت پيامبر بوديم كه على(ع) به سوى ما آمد. هنگامى كه چشم پيامبر(ص) به او افتاد فرمود: ((والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته لهم الفأزون يوم القيامه)) و جابر مى افزايد: ((نزلت ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه. فكان إصحاب النبى(ص) اذا إقبل على(ع) قالوا جإ خير البريه; پيامبر فرمود: قسم به كسى كه جان من به دست اوست, اين مرد و شيعيان او رستگاران روز قيامتند; جابر مى افزايد: در اين هنگام آيه ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه)) نازل شد. از اين رو اصحاب پيامبر(ص) هنگامى كه على(ع) مىآمد مى گفتند: خيرالبريه آمد.(35) ب) حاكم حسكانى علاوه بر حديث فوق, حديث ديگرى را به نقل از ابن عباس نقل مى كند; ابن عباس مى گويد: هنگامى كه آيه ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه)) نازل شد, پيامبراكرم(ص) به على(ع) فرمود: ((هو انت و شيعتك, تإتى إنت و شيعتك يوم القيامه راضين مرضيين و يإتى عدوك غضبانا مقمحين; تو و شيعيانت در روز قيامت خيرالبريه هستيد; هم خدا از شما راضى است و هم شما از خدا راضى هستيد; ولى دشمن تو خشمگين و در زحمت (و عذاب) است.))(36)
نكته: نامگذارى پيروان على به ((شيعه)) امرى است كه در زمان پيامبر اكرم(ص) اتفاق افتاده و اين نامگذارى اولين بار توسط شخص پيامبر اسلام(ص) صورت گرفته است و ريشه در كلام پيامبر دارد و شكل گيرى گروهى به نام ((شيعيان على(ع))) بى شك پس از اين اشاره و كلمه نغز رسول خدا روى داده است. لذا تلاش كسانى كه سعى در تراشيدن و خلق و جعل بنيانگذارانى براى شيعه هستند, خواب و خيالى بيش نيست و البته, دشمنى با اين عنوان و شر پنداشتن آن, دشمنى و عناد و شر دانستن پيامبر و نامگذارى اوست! با توجه به اينكه پيامبر اسلام (ص) در قرآن توسط خداوند توصيف به ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى)) شده است و به قول مولوى: زانك ما ينطق رسول بالهوى كى هوا زايد ز معصوم خدا(37) بى شك نامگذارى پيروان على(ع) به ((شيعه)) امرى است كه از جانب خداوند صورت گرفته است و صرفا خواسته شخصى پيامبر نيست.
9ـ آيه ليله المبيت ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضات الله والله روف بالعباد; بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.))(38) در شإن نزول اين آيه, روايات زيادى در منابع معروف اسلامى آمده است; از جمله ثعلبى در تفسيرش و حاكم حسكانى در شواهد التنزيل از دو طريق (ابو سعيد خدرى و ابن عباس) حديثى را نقل مى كنند كه ما كلام ثعلبى را به خاطر كامل بودن آن نقل مى كنيم.(39)
شإن نزول ثعلبى مى گويد: پيامبر اكرم(ص) هنگامى كه تصميم به هجرت به سوى مدينه گرفت, على بن ابى طالب(ع) را در مكه براى إداى ديون و امانتهاى مردم كه نزد او بود گذارد و آن شب كه به سوى غار حركت مى كرد, در حالى كه مشركين اطراف خانه او را گرفته بودند, دستور داد على(ع) در بستر او بخوابد و به او فرمود: پارچه سبز رنگى كه من دارم (و به هنگام خواب روى خود مى كشم), به روى خود بينداز و در بستر من بخواب! ان شإ الله هيچ مكروهى به تو نمى رسد! على(ع) اين كار را انجام داد; در اين موقع خداوند به جبرئيل و ميكأيل وحى فرستاد كه من در ميان شما پيمان برادرى ايجاد كردم و عمر يكى را طولانى تر از ديگرى قرار دادم. كدام يك از شما زندگى ديگرى را بر خود مقدم مى شمريد؟ هر يك از آن دو, حيات خويش را برگزيدند. در اين هنگام خداوند به آنها وحى فرستاد: چرا شما همانند على بن ابى طالب(ع) نبوديد؟ من ميان او و محمد برادرى برقرار ساختم و او در بستر پيامبر خوابيد و جان او را بر جان خويش مقدم شمرد! به زمين فرود آييد و او را از دشمنان حفظ كنيد. آنها فرود آمدند, جبرئيل بالاى سرش و ميكأيل پايين پايش بود و جبرئيل صدا مى زد: آفرين, آفرين! چه كسى همانند تو است اى على؟ ! خداوند به تو نزد فرشتگان مباهات كرد. در اين هنگام كه پيامبر(ص) به سوى مدينه در حركت بود, اين آيه در شإن على(ع) نازل شد: ((و من الناس من يشرى…))(40) ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از ابوجعفر اسكافى نقل مى كند: ((حديث الفراش قد ثبت بالتواتر فلايجحده الا مجنون إو … و قد روى المفسرون كلهم, ان قول الله تعالى: و من الناس من يشرى الايه نزلت فى على ليله المبيت على الفراش; داستان خوابيدن على در رختخواب پيامبر به تواتر اثبات شده است, لذا كسى جز ديوانه يا… منكر آن نيست و تمام مفسران نقل كرده اند كه آيه ((من يشرى…)) در شإن على بن ابيطالب, در شبى كه در رختخواب پيامبر خوابيد, نازل شده است. ))(41) حاكم نيشابورى در كتاب ((مستدرك الصحيحين)), داستان ليله المبيت را به نقل از ابن عباس نقل مى كند و تصريح مى كند كه ((هذا حديث صحيح الاسناد و لم يخرجاه; اين حديث معتبرى است, هرچند بخارى و مسلم در كتاب خود آن را نياورده اند.))(42)
10 ـ آيات برأت ((برإه من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين…; (اين, اعلام) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او, به كسانى از مشركان كه با آنها عهد بسته ايد!))(43) مورخان و مفسران و محدثان بسيارى از عامه و تمامى خاصه تصريح نموده اند كه پيامبر(ص) ابتدا وظيفه ابلاغ آيات ابتدايى سوره برأت را به ابوبكر داد, ولى بعدا على(ع) را به دنبال او فرستاد تا آيات را از او گرفته و خودش به مكه رفته و آنها را ابلاغ كند. در اين باره به نقل احمد بن حنبل در مسند (از كتب معروف حديثى اهل سنت) اكتفا مى شود.
شإن نزول احمد حنبل در مسند مى گويد: پيامبر اكرم(ص) سوره برأت را با ابوبكر به سوى اهل مكه فرستاد تا اعلام كند كه بعد از آن سال, هيچ مشركى حق حج خانه خدا را ندارد و هيچ كس نبايد به صورت عريان و برهنه خانه را طواف كند. سپس پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: خود را به ابوبكر (در وسط راه مكه و مدينه) برسان, ابوبكر را به سوى من بازگردان و خود سوره برأت را ابلاغ كن! على(ع) چنين كرد. در آخر حديث هنگامى كه ابوبكر سوال مى كند: آيا چيزى بر ضد من نازل شده كه من نبايد سوره را ابلاغ كنم؟ پيامبر مى فرمايد: ((امرت ان لايبلغه الا إنا إو رجل منى; من مإمور شده ام كه اين سوره را مگر من يا مردى كه از من است ابلاغ نكند.))(44) ترمذى در سنن معروف خود (كه از منابع اصلى حديث اهل سنت محسوب مى شود) همين حديث را به تعبير ديگرى از ((انس بن مالك)) نقل مى كند كه پيامبر(ص) سوره برأت را با ابوبكر فرستاد, سپس او را خواند و فرمود: ((لاينبغى لاحد إن يبلغ هذا الا رجل من إهلى فدعا عليا فإعطاه اياه; سزاوار نيست براى احدى كه اين سوره را ابلاغ كند. مگر مردى از خاندانم! سپس على را فرا خواند و سوره را به او داد. ))(45)
11 ـ آيه سقايه الحاج ((إجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله لايستوون عند الله و الله لايهدى القوم الظالمين; آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را همانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه او جهاد كرده است؟! (اين دو) نزد خدا مساوى نيستند و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند!))(46) حاكم حسكانى يكى از كسانى است كه شإن نزول اين آيه را درباره على مى داند. او خود در شواهد التنزيل در ذيل اين آيه بيش از ده روايت از طرق مختلف آورده است كه اين مطلب را به خوبى اثبات مى نمايد.
شإن نزول حاكم در يكى از روايات از انس بن مالك نقل مى كند كه عباس بن عبدالمطلب و شيبه ـ كليد دار خانه خدا ـ بر يكديگر تفاخر مى كردند كه على(ع) فرا رسيد; عباس عرض كرد: فرزند برادر! توقف كن سخنى با تو دارم! على(ع) ايستاد. عباس گفت: شيبه بر من افتخار مى كند و گمان مى كند از من شريفتر و برتر است! على(ع) فرمود: اى عمو, تو در جواب او چه گفتى؟ عرض كرد گفتم: من عموى رسول خدايم و وصى پدر او وسيراب كننده حاجيان مى باشم. من از تو شريفترم! على(ع) به شيبه گفت: تو در برابر او چه گفتى؟ عرض كرد: من گفتم از تو شريفترم, من امين خدا نسبت به خانه او هستم و كليددار او مى باشم. چرا تو را امين خود نشمرده, آن گونه كه مرا امين شمرده است؟ ! على(ع) فرمود: افتخار من اين است كه من نخستين كسى از مردان اين امتم كه به پيامبر خدا(ص) ايمان آورده و هجرت و جهاد نموده است! سپس هر سه نفر نزد پيامبر آمده و هر كدام سخن خود را گفت: پيامبر(ص) چيزى نفرمود. بعد از چند روز وحى درباره آنها نازل شد. پيامبر(ص) به سراغ هر سه فرستاد, خدمتش آمدند و آيه ((إجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام)) و ما بعد آن را بر آنها تلاوت فرمود.(47) همين مضمون با اختلاف اندكى در روايات ديگرى آمده است.
12 ـ آيه و كفى الله المومنين القتال ((و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المومنين القتال و كان الله قويا عزيزا; و خدا كافران را با دلى پر از خشم بازگرداند, بىآنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند و خداوند (در اين ميدان) مومنان را از جنگ بى نياز ساخت (و پيروزى را نصيبشان كرد) و خدا قوى و شكست ناپذير است.))(48) بسيارى از محدثين و مفسرين گفته اند كه: ((و كفى الله المومنين القتال)) اشاره به على(ع) و ضربه بسيار موثرى است كه بر پيكر ((عمرو بن عبدود)) زد و مسلمانان را از جنگ با كفار بى نياز نمود. حاكم حسكانى چندين حديث به چند طريق نقل كرده است كه ما نقل او از ((حذيفه))ـ صحابى بزرگ و معروف ـ را ذكر مى كنيم:
شإن نزول حذيفه حديث مفصلى درباره پيكار على(ع) با عمرو بن عبدود و كشتن او نقل كرده است. او مى گويد, پيامبر(ص) فرمود: ((ابشر يا على! فلو وزن اليوم عملك بعمل إمه محمد(ص) لرجح عملك بعملهم و ذلك إنه لم يبق بيت من بيوت المسلمين الا و قد دخله عز بقتل عمرو; بشارت باد بر تو اى على! اگر اين كار تو را با عمل امت محمد(ص) مقايسه كنند, عمل تو بر اعمال آنها برترى خواهد داشت; زيرا خانه اى از خانه هاى مسلمانان نبود, مگر اينكه به خاطر قتل عمرو بن عبدود عزتى در آن وارد شد. ))(49)
13ـ آيه صديقون ((والذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون والشهدإ عند ربهم لهم اجرهم و نورهم والذين كفروا و كذبوا بآياتنا اولئك اصحاب الجحيم; كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آوردند, آنها صديقين و شهدا نزد پروردگارشانند, براى آنان است پاداش (اعمال) شان و نور (ايمان)شان و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند, آنها دوزخيانند.))(50) حاكم در شواهد التنزيل, پنج حديث به طرق مختلف در ذيل اين آيه نقل مى كند كه به نقل او از ((ابن ابى ليلى)) اكتفا مى شود:
شإن نزول از ابن ابى ليلى از پدرش: ((قال رسول الله: الصديقون ثلاثه حبيب النجار مومن آل ياسين و حزبيل (حزقيل) مومن آل فرعون و على بن ابى طالب الثالث و هو افضلهم. ))(51)
14 ـ آيه نور ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم والله غفور رحيم; اى كسانى كه ايمان آورديد, تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن (در ميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد وگناهان شما را ببخشد. و خداوند آمرزنده مهربان است.))(52)
شإن نزول شواهد التنزيل از ابن عباس نقل مى كند كه مراد از جمله ((يوتكم كفلين من رحمته)) حسن و حسين(ع) است و منظور از ((يجعل لكم نورا تمشون)) على بن ابى طالب(ع) است.(53) در حديث ديگرى در همان كتاب, با سند خود از جابر بن عبدالله از پيامبر نقل كرده كه در تفسير ((يوتكم كفلين من رحمته)) فرمود: منظور حسن و حسين است و در تفسير ((و يجعل لكم نورا…)) فرمود: منظور على بن ابى طالب است. و حاكم در همان كتاب از امام باقر(ع) در تفسير همين آيه نقل مى كند كه فرمود: ((من تمسك بولايه على فله نور; براى كسى كه به ولايت على بن ابى طالب تمسك جويد, نورى وجود دارد!))(54)
15ـ آيه انفاق ((الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا و علانيه فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون; آنها كه اموال خود را شب و روز, پنهان و آشكار, انفاق كنند, مزدشان نزد پروردگارشان است; نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند. ))(55) بى شك مفهوم اين آيه, كلى و جامع است و مفهوم آن تشويق به انفاق در راه خدا در اشكال مختلف است. آشكارا و پنهان, در شب و روز; اين آيه به كسانى كه انفاق مى كنند بشارت عظيمى مى دهد, ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه مصداق شاخص اين آيه على(ع) است.
شإن نزول از جمله كسانى كه اين آيه را در شإن على(ع) دانسته اند سيوطى است. او از ابن عباس نقل مى كند كه گفت: اين آيه درباره على بن ابى طالب نازل شده; به اين صورت كه چهار درهم داشت, درهمى را در شب و درهمى را در روز, درهمى را پنهانى و درهمى را آشكار انفاق كرد; آنگاه اين آيه نازل شد.(56) ابن ابى الحديد به هنگام برشمردن صفات والاى على(ع), هنگامى كه به مسإله جود و سخاوت مى رسد, بعد از اشاره به آيات سوره ((هل إتى)) مى گويد: ((روى المفسرون انه لم يملك الا إربعه دراهم, فتصدق بدرهم ليلا و بدرهم نهارا و بدرهم سرا و بدرهم علانيه. فانزل فيه الذين ينفقون اموالهم)). مفسران نقل كرده اند كه على(ع) فقط چهار درهم داشت, درهمى را شب و درهمى را در روز, درهمى را پنهانى و درهمى را آشكارا انفاق كرد و خداوند اين آيه را درباره او نازل فرمود.(57) از نقل ابن ابى الحديد, اين گونه برداشت مى شود كه اين مسإله در ميان مفسران مورد اتفاق يا لااقل مشهور است.
16 ـ آيه محبت ((يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يإتى الله بقوم يحبهم و يحبونه…; اى كسانى كه ايمان آورده ايد, هر كس از شما از آيين خود بازگردد (به خدا زيانى نمى رساند), خداوند گروهى را مىآورد كه آنها را دوست دارد وآنان (نيز) او را دوست دارند.))(58) اين آيه بروشنى مى فرمايد كه پشت كردن گروهى از تازه مسلمانان به اسلام, لطمه اى بر اساس آن وارد نمى كند. خداوند به گروهى از اهل ايمان كه داراى چند ويژگى هستند, مإموريت دفاع از آيين مقدس را سپرده است; كسانى كه هم خدا را دوست مى دارند و هم خدا آنها را دوست مى دارد. جمع شدن صفات مذكور در آيه, در يك فرد يا بعض افراد يك فضل الهى است كه هر كس شايسته آن نيست. مفهوم اين آيه مانند بسيارى از آيات گذشته وسيع و گسترده است, ولى از روايات اسلامى كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده است به خوبى استفاده مى شود كه على(ع) برترين و بالاترين مصداق اين آيه است.
شإن نزول ((فخر رازى)) هنگامى كه به تفسير اين آيه مى رسد, اقوالى از مفسران در مورد تطبيق اين آيه نقل مى كند و در پايان بحث مى گويد: جماعتى گفته اند كه اين آيه درباره على(ع) نازل شده است. سپس به دو دليل براى تقويت اين قول استدلال مى كند: نخست اينكه هنگامى كه پيامبر(ص) در روز خيبر پرچم را به دست على(ع) داد, فرمود: ((لادفعن الرايه غدا الى رجل يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله; من فردا پرچم را به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند.)) سپس مى گويد: اين همان صفتى است كه در آيه بالا به آن اشاره شد. و دليل ديگر اينكه بعد از آن آيه, آيه ((انما وليكم الله و رسوله)) است كه در حق على(ع) نازل شده است; بنابراين سزاوارتر اين است كه بگوييم آيه ماقبل نيز در حق اوست.(59)
17 ـ آيه مسوولون ((وقفوهم انهم مسوولون; آنها را نگهداريد كه بايد بازپرسى شوند.))(60)
شإن نزول در روايات متعدد وارد شده است كه منظور, سوال از ولايت على بن ابى طالب است. شمارى از علماى بزرگ اهل سنت منظور از سوال را سوال از ولايت على بن ابى طالب دانسته اند; از جمله آنها حاكم حسكانى است كه در ((شواهد التنزيل)) از ابوسعيد خدرى به دو طريق نقل مى كند كه پيغمبر اكرم(ص) در تفسير اين آيه فرمود: ((عن ولايه على بن ابى طالب)) منظور سوال از ولايت على بن ابى طالب است. او حديث ديگرى از سعيد بن جبير, از ابن عباس نقل مى كند كه پيغمبر اكرم(ص) فرمود: ((اذا كان يوم القيامه إوقف إنا و على على الصراط فما يمر بنا احد الا سئلناه عن ولايه على, فمن كانت معه و الا القيناه فى النار و ذلك قوله: ((وقفوهم انهم مسوولون)); هنگامى كه روز قيامت مى شود, من و على بر صراط متوقف مى شويم; هر كس از كنار ما مى گذرد از ولايت على از او سوال مى كنيم; هر كس كه داراى اين ولايت باشد,[ از صراط مى گذرد] و الا او را در آتش مى افكنيم و اين است معنى آيه ((وقفوهم انهم مسوولون)).))(61) نكته جالب اينكه ((آلوسى)) كه به عداوت و بغض نسبت به اهل بيت(ع) معروف است, و هر آيه اى را كه درباره فضايل على(ع) و اهل بيت(ع) باشد به هر صورت ممكن كم رنگ مى نمايد, با ناديده گرفتن منابع اهل سنت مى گويد: بعضى از اماميه اين آيه را در شإن على بن ابى طالب مى دانند. او در آخر, از پيش خود ولايت ساير خلفا را نيز اضافه مى كند!(62)
سخن آخر خيرالختام اين مجموعه را حديثى از رسول خدا كه فريقين آن را به طرق مختلف نقل كرده اند قرار مى دهيم. رسول خدا(ص) آن برترين بنده خدا فرمودند, ((على مع القرآن والقرآن مع على; على با قرآن است و قرآن با على است.)) شايد در روزگارى كه رسول خدا(ص) اين كلام نورانى را فرمودند, كمتر كسى يافت مى شد كه به كنه اين كلام نغز بار يابد, ولى امروز فهم و هضم اين كلمه نغز, آسانتر و امكان پذيرتر گشته است; اگر در اين كلام بلند, غرض رسول خدا(ص) صرفا بيان معيت و همراهى با على با قرآن بود, اين هدف به وسيله بخش نخست حديث افاده شده بود و نيازى به اضافه كردن بخش دوم نبود; آنچه كه درك آن, حكمت و دقت مى طلبد, اين است كه پيامبر(ص) در بخش دوم مى فرمايد: ((والقرآن مع على)) افاده تإكيد در اين كلام قطعى و مسلم است, ولى آن نكته باريكتر زموى, معيت تنها نيست; بلكه همرديفى على(ع) با قرآن است, چرا كه على(ع), قرآن مجسم و به تعبيرى وجود عينى قرآن است. قرآن و على يك وجودند, قرآن وجود قطعى و على(ع) وجود عينى همان قرآن است. قضاوت در اين باره را بر عهده صاحبان فهم و نكته دانان و آشنايان با حكمت الهى مى گذاريم!
پى نوشت ها: 1 . مختصر تاريخ دمشق, ج18, ص11. 2 . نهج البلاغه, صبحى صالح, خطبه167. 3 . نهج البلاغه, سيد جعفر شهيدى, خطبه167. 4 . همان, خطبه176. 5 . واقعه, آيه79. 6 . در اين باره در شواهد التنزيل حديثى ذكر شده است كه بيانگر دليل عدم ذكر نام على و أمه هدى(ع) در قرآن است: ابوبصير نقل مى كند كه از امام باقر(ع) درباره آيه ((إطيعوا الله و إطيعوا الرسول و إولى الامر منكم)) سوال كردم, امام(ع) فرمودند: درباره على بن ابيطالب نازل شده است. گفتم: مردم مى گويند كه چه مانعى از نام بردن صريح بوده است كه خداوند نام على و اهل بيت او را در قرآن نياورده است؟ امام باقر(ع) فرمودند: خداوند پيامبر را در قرآن به نماز امر فرمود, ولى تعداد ركعات را ذكر نكرد و هم چنين مسلمانان را امر به حج كرد, ولى نفرمود كه هفت بار به دور خانه كعبه طواف بجا بياوريد; براى اينكه پيامبر اين امور را براى مردم تفسير كند. در اين باره هم همين طور است; بعد از نزول اين آيه درباره على و حسن و حسين(ع), پيامبر(ص) فرمودند: ((اوصيكم بكتاب الله و اهل بيتى)); شواهد التنزيل, ج1, ص148. 7 . مأده, آيه67. 8 . بيش از بيست منبع از منابع معتبر اهل سنت اين آيه را در شإن على بن ابيطالب و منصوب شدن او به عنوان خليفه پيامبر مى دانند; از جمله آنها: حاكم در شواهد التنزيل, سيوطى در الدرالمنثور, فخر رازى در تفسير كبير و رشيد رضا در المنار و… مى باشند در اين باره رجوع شود به الغدير, ج1, ص223 ـ 214 و لاكون مع الصادقين, تيجانى, ص51 و 52. 9 . با تلخيص و برگرفته از پيام قرآن, ج9, ص187 ـ 184. 10 . مأده, آيه55. 11 . الغدير, علامه امينى, ج2, ص53 و ;52 مع الصادقين, تيجانى, ص47 ـ 46. 12 . الدر المنثور, ج2, ص293. 13 . نسإ, آيه59. 14 . شواهد التنزيل, ج1, ص148. لازم به ذكر است كه تفسير شواهد التنزيل بسيار كاملتر از تفاسير ديگر, روايات و شإن نزولها را ذكر كرده است, و بدين جهت از منابع اصلى در اين مجموعه به حساب مىآيد. 15 . تفسير برهان, ج1, ص381 تا 387. 16 . توبه, آيه 119. 17 . الميزان, ج9, ص408 به نقل از درالمنثور. 18 . براى آگاهى بيشتر ر.ك به احقاق الحق, ج14, ص274 و ;275 و الغدير, ج2, ص277. 19 . شورى, آيه23. 20 . احزاب, آيه33. 21 . الميزان, ج16, ص311. 22 . فسئلوا اهل الذكر, ص71. 23 . روح المعانى, ج22, ص14 و 15. 24 . مجمع البيان, ج 7 و 8 ص 559 و شواهد التنزيل, ج2, ص56. 25 . صحيح مسلم, ج4, ص1883. 26 . شواهد التنزيل, ج2, از ص11 تا 15 و ص92 كه به طرق مختلف نقل مى كند. 27 . شواهد التنزيل, ج2, از ص24 تا ص27. 28 . مجمع البيان, ج 7 و 8 ص 559 . 29 . آل عمران, آيه61. 30 . تلخيص از مطالب پيام قرآن, ج9, ص242. 31 . مجمع البيان, ج 1 و 2 ص452 با اندكى تلخيص. 32 . صحيح مسلم, ج4, ص1871. 33 . بينه, آيه 7 و 8. 34 . الدر المنثور, ج6, ص;379 والغدير, ج2, ص58. 35 . شواهد التنزيل, ج2, ص357 و صواعق, ص96. 36 . نجم, آيه 3 و 4. 37 . مثنوى معنوى, دفتر ششم, بيت 1602. 38 . بقره, آيه 207. 39 . نقل حاكم حسكانى از طريق ابوسعيد خدرى با اندك اختلافى مانند نقل ثعلبى در تفسير است. 40 . الغدير, ج2, ص48. 41 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج3, ص270 و الغدير, ج2, ص47 و ص48. 42. مستدرك الصحيحين, ج3, ص4. 43 . توبه, آيه1 به بعد. 44 . مسند احمد, ج1, ص3. 45 . سنن ترمذى, ج5, ص275. 46 . توبه, آيه19. 47 . شواهد التنزيل, ج1, ص249. 48 . احزاب, آيه25. 49 . شواهد التنزيل, ج2, ص7. 50 . حديد, آيه19. 51 . شواهد التنزيل, ج2, ص223. 52 . حديد, آيه28. 53 . شواهد التنزيل, ج2, ص227. 54 . همان, ج2, ص228. 55 . بقره, آيه274. 56 . الدر المنثور, ج1, ص363. 57 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج1, ص21. 58 . مأده, آيه54. 59 . تفسير كبير, ج12, ص20. 60 . صافات, آيه24. 61 . شواهد التنزيل, ج2, ص106 و 107. 62 . روح المعانى, ج23, ص74.
نان قرض دادن مديران به يكديگر يكى ديگر از لغزشگاه هاى مديران كه معمولا در حاشيه ارتباطات كارى يا تحت تإثير روابط شخصى, گروهى, قومى و همشهريگرى و امثال آن, توسعه مى يابد, بده بستان هايى است كه از جيب بيت المال خرج مى شود. مدير ((الف)) چون به هر دليل و محذورى نمى تواند يا مصلحت نمى داند دوست يا فرزند دوستش, يا خويشاوندش را در حيطه مديريت خود استخدام كند سفارش او را به مدير ((ب)) مى كند, با انجام كار سفارشى توسط مدير ((ب)), مدير ((الف)) مديون مدير ((ب)) مى شود و بعد از آن نوبت به مدير ((ب)) مى رسد تا به سفارش مشابهى اقدام كند و مدير ((الف)) ناچار است بابت بدهكارى قبلى برحسب سفارش عمل كند! و…. مديرA)) )) از توليدات كارخانه تحت مديريت خود, به صورت رايگان يا با تسهيلات ويژه به مديرB)) )) مرحمت! و احسان! مى كند و مديرB)) )) كه خود را بنده احسان! و مديون محبت! برادر ((شيطانى)) مى يابد, لاجرم با تمسك به ((هل جزإ الاحسان الا بالاحسان)) سخاوتش گل مى كند و با دست يازيدن به كيسه بيت المال. مقابله به مثل يا مقابله به امثل مى كند! اين يكى زمين مى دهد و آن يكى مصالح پس مى دهد! اين يكى برنج هديه مى كند! آن يكى روغن پيش كش كند! آن يكى ويلا در اختيار مى گذارد و اين يكى بهره مندى از رستوران هتل را تقديم مى دارد! اين يكى به سفر خارجى مهمان مى كند و اين يكى به چشم پوشى از تخلف ميزبان عنايت مى فرمايد! آن يكى تقصير اين را مى پوشاند و اين يكى آن را از تيغ قانون مى رهاند! آن يكى اين را مى ستايد و اين يكى آن را….! البته براى هريك از موارد فوق, تسويلات شيطانى و توجيهات نفسانى فراوانى از قبيل ناروايى رد احسان!, اشانتيون!, جلب همكارى و همدلى براى پيشبرد امور سازمان و… ارأه مى شود, اما آنچه در واقع اتفاق مى افتد, سوءاستفاده از موقعيت, فربه شدن زندگى مديران با امكانات بيت المال و آلوده شدن زندگى آنان به امور مشتبه و در نهايت, حرام است.
بهره كشى از ارباب رجوع هر نوع قدرت و توانمندى مى تواند شخص توانمند را در معرض استثمار و بهره گيرى از نيازمندان به او قرار دهد, متقابلا افرادى نيز يافت مى شوند كه به خاطر دسترسى به منفعتى, در برابر شخص توانمند به شگردهايى دست مى يازند و به اين ترتيب, از اين سو تملق, چاپلوسى, دريوزگى, خودفروشى و ذلت نفس و… و از آن سو نخوت, فخرفروشى, باج گيرى و بهره كشى و…. شكل مى گيرد. زمينه اين ناهنجارى را در آزمندى و طمع, تهيدستى از شخصيت انسانى و غفلت و گسستگى از مبدإ عزت الهى و كمال نامتناهى بايد جستجو كرد. در عين حال, نبايد نقش فقر مادى, فساد ادارى و عدم حاكميت قانون را نيز در قلمرو روابط ادارى و ارباب رجوع ادارات از نظر دور داشت; از يك رفتگر گرفته كه در جمع كردن زباله در ازاى گرفتن امتيازى از صاحب زباله به تبعيض كشيده مى شود تا يك مدير ارشد كه تحت تإثير انواع شگردهاى ارباب رجوع و كسانى كه چشم طمع به گشاده دستى و تبعيض مدير دوخته اند, آگاهانه و حتى ناخود آگاه به فسق و خروج از مرزهاى عدالت كشيده مى شود. البته نبايد انتظار داشت كه هيچ رشوه گيرنده اى به خلافكارى خود اعتراف و اذعان كند, او از چاپلوسى و تملق ارباب رجوع برداشت احترام مى كند و خود را شايسته اين احترام مى پندارد و رشوه را هديه و احسان ناميده و كارى كه برايش انجام داده است را عين وظيفه, عدالت و قانون مى شمارد! نكته شايسته تإمل و تيزبينى اين است كه آيا اگر يك مدير ـ در جايگاه مديريت نبود و صرفا يك شخص عادى و غيرمتمكن محسوب مى شد ـ آنچه به عنوان هديه, مهمانى و چرب و شيرينهاى ديگر به مدير پيشكش مى شود, باز هم اينچنين مورد عنايت ارباب رجوع قرار مى گرفت؟ آيا واقعا اين پيشكش ها از سر انسان دوستى و قربه الى الله است؟ يا آنكه اگر به دور از ساده لوحى پرده تزوير از ظاهر آراسته اين عمل برداشته شود, چهره زشت آزمندى و ذلت طمع و منفعت طلبى رذيلانه را مى توان مشاهده كرد؟ مديران كودن, يا آنان كه خود در ظلمت چاه زندگى حيوانى و هواهاى نفسانى گرفتارند, چنان غفلت بر عقل و چشم و گوش آنان پرده مى افكند كه از فهم حقايق و ديدن و شنيدن آن عاجز مى شوند: ((لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل;(1) اينان با گم كردن راه, بلكه با گم كردن خودشان, از لغزشگاه شبهات به جهنم گناه و ارتكاب محرمات فرو مى افتند; و بدتر آنكه براى فريب دادن خود و ديگران با دستاويز تسويلات شيطانى, سعى مى كنند حرام خدارا حلال كنند!)) حضرت على(ع) در پايان سخنانى كه از فتنه ها و آزمون ها در آينده خبر مى دهد از قول پيغمبر اكرم(ص) نقل مى كند كه فرمود: ((يا على ان القوم سيفتنون باموالهم و يمنون على ربهم و يتمنون رحمته و يإمنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبه و الاهوإ الساهيه فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بالبيع;(2) اى على, اين مردم بزودى به وسيله اموالشان مورد آزمايش قرار مى گيرند; در ديندارى بر خدا منت مى گذارند و با اين حال رحمتش را آرزو مى كنند و خود را از خشم و قدرت خدا در امان مى پندارند. حرام خدا را با شبهات دروغين و هواهاى نفسانى و غفلت زا حلال مى شمرند و بدين گونه شراب را به بهانه اينكه آب انگور است و رشوه را زيرپوشش ((هديه)) و ربا را تحت عنوان معامله حلال مى پندارند!)) اما پرهيزكاران و وارستگان از بند بندگى دنيا كه خداوند چشم آنها را بر ديدن حقايق زندگى تا افق هاى بى نهايت گشوده است و روزى خود را نزد پروردگارشان تضمين شده يافته اند, از منظر پيشواى اولين حضرت اميرالمومنين على(ع) اين گونه به اين مقوله مى نگرند: ((و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفه فى وعأها و معجونه شنئتها كانما عجنت بريق حيه اوقيئها, فقلت: اصله ام زكاه ام صدقه؟ فذلك محرم علينا اهل البيت فقال: لاذا و لا ذلك و لكنها هديه. فقلت هبلتك الهبول: اعن دين الله اتيتنى لتخدعنى؟ امختبط انت ام ذوجنه ام تهجر؟ و الله لو اعطيت الا قاليم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته و ان دنياكم عندى لا هون من ورقه فى فم جراده تقضمها. ما لعلى و لنعيم يفنى و لذه لا تبقى! نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين;(3) … عجيب تر اينكه شب هنگام كسى به نزد ما آمد و ظرفى سر پوشيده از حلوا آورد, معجونى كه چنان از آن متنفر شدم كه گويى با آب دهان مار سمى يا قى كرده آن آميخته شده بود. به او گفتم: هديه است يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است. گفت: نه زكات است و نه صدقه بلكه هديه است. گفتم: زنان فرزند مرده بر تو بگريند! آيا از راه دين بر من وارد شدى كه مرا فريب دهى؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شده اى؟ يا هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند, اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمان ها است به من بدهند تا نافرمانى خدا كنم كه پوست جوى از مورچه اى به ناروا بگيرم, اين كار را نمى كنم! همانا اين دنياى شما نزد من از برگ جويده شده اى در دهان ملخى پست تر است! على را چه كار با نعمت هاى فناپذير و لذت هاى ناپايدار؟ به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل و زشتى لغزش ها و از او كمك مى جوييم.)) از نظر اسلام, گرفتن رشوه از سوى حاكم در مقام صدور حكم در حد كفر و شرك و گرفتن هديه از سوى كارگزاران در قبال انجام وظيفه ادارى, به خيانت توصيف و از هر دو شديدا نهى شده است. در مورد رشوه از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده است كه: ((اياكم و الرشوه فانها محض الكفر و لايشم صاحب الرشوه ريح الجنه;(4) از رشوه بر حذر باشيد, زيرا رشوه كفر محض است و بوى بهشت به مشام صاحب رشوه نرسد! و در روايات ديگر رشوه دهنده و رشوه گيرنده را لعنت فرموده و آنها را اهل آتش دانسته است. حضرت اميرالمومنين(ع) نيز گيرنده هديه را خأن و گيرنده رشوه را مشرك ناميده است: ((… من اخذ هديه كان غلولا و من اخذ رشوه فهو مشرك)).(5) و همچنين آن حضرت در معنى ((اكالون للسحت))(6) فرمود: ((هو الرجل يقضى لاخيه الحاجه ثم يقبل هديته;(7) او كسى است كه حاجت برادرش را برآورد و آن گاه هديه او را بپذيرد!)) پيغمبر اكرم(ص) شخصى به نام ((ابوالليثه)) را به جمعآورى زكات گمارده بود, هنگامى كه او از ماموريت بازگشت ,زكات ها را تحويل داد و با صداقت اجناسى را براى خود نگهداشت و گفت آنها به عنوان هديه به من داده شده است! بلافاصله پيغمبر اكرم(ص) برخاست و روى منبر ايستاد و فرمود: ((ما بال العامل نبعثه على اعمالنا يقول هذا لكم و هذا اهدى لى فهلا جلس فى قلب بيت امه و ابيه ينظر ايهدى له ام لا؟! و الذى نفسى بيده لا ياخذ احد منها شيئا الا جإ يوم القيامه يحمله على رقبته… ثم رفع يده حتى رإينا عفوه ابطه و قال: اللهم هل بلغت؟ اللهم هل بلغت؟;(8) چه شده است كه كارمندى كه ما براى انجام كارمان گسيل داشته ايم مى گويد: اين براى شماست و اين هديه براى من است؟ آيا به راستى اگر در درون خانه پدر و مادرش نشسته بود به او هديه اى داده مى شد؟ قسم به آنكه جانم در دست او است, هيچ كس, چيزى را (هديه) نمى گيرد مگر آنكه در روز قيامت آن را برگردن خود حمل مى كند و… سپس دست خويش را بلند كرد به گونه اى كه گودى زيربغل آن حضرت را ديديم و فرمود: خدايا آيا ابلاغ كردم؟ خدايا آيا ابلاغ كردم؟)) اين همان پيامبر نرم خو و مهربان است كه مظهر رحمت و عطوفت است. اين همان پيغمبرى است كه سخنان بسيارى در فضيلت هديه دادن به يكديگر و نتايج مثبت اخلاقى آن بيان فرموده است; اما در اينجا شتابان و آشكارا و ايستاده بالاى منبر برمىآشوبد و حقيقت را بى پرده بيان مى كند تا اولا منكر و گناه بودن اين كار و تفاوت آن با هديه واقعى بر همگان روشن شود و ثانيا به زمامداران در نظام اسلامى بياموزد كه در برخورد با تخلف كارگزاران و كاركنان, نه لحظه اى مى توان درنگ كرد و نه ذره اى مى شود مجامله كرد و كوتاه آمد و در پايان نيز با تكرار ((اللهم هل بلغت)) گويا مى خواهد بفهماند كه اين اقدام فورى, قاطع و آشكار براساس فرمانى است كه خداوند متعال به آن حضرت صادر فرموده است.
حقوق و مزاياى مديران در مديريت اسلامى اگر مديريت هاى نظام اسلامى را امتداد مديريت عاليه و نسخه هاى كوچك تر آن بدانيم, اين سوال مطرح مى شود كه آيا مديريت هاى ميانى و پايين تر از نظر گرفتن حقوق و مزاياى مادى بايد در جهت عكس مديريت عاليه حركت كنند؟ يا آنكه در اين مقوله نيز تمام رده هاى مديريتى بايد مانند مديريت عاليه باشند؟ البته بررسى و نتيجه گيرى پيرامون پاسخ اين سوال همچون بسيارى از مقولات ديگر امكان پذير نيست, مگر اينكه ذهن و روح خود را از آنچه اكنون جارى و سارى است و تثبيت و متعارف شده است رها سازيم و آن را وحى منزل ندانيم, و ثانيا اگر مدير هستيم, چشم خود را از منفعت خود ببنديم و خود را از قيد و بند تعلقات مادى آزاد كنيم تا عقربه حقيقت جويى ما تحت تإثير جاذبه هاى منافع مادى و عرفيات موجود ـ كه عمدتا از فرهنگ مادىگراى غرب و رژيم گذشته براى جامعه مديريتى ما به ارث رسيده است ـ, از جهت گيرى به سوى حق منحرف نشود. لذا ذهن خود را از فضاى موجود در جمهورى اسلامى خارج مى كنيم و صرفا در چهارچوب فرضيه حكومت اسلامى ـ كه بايد همه شئون ادارى و مديريتى خود را از مبدإ وحى و سيره انبيا و اوصيا اتخاذ كند ـ پى مى گيريم; در عين حال اولا ادعاى قطعيت در اين فرضيه را نمى كنيم و بدين ترتيب جاى بحث و تحقيق بيشتر براى رسيدن به حقيقت باقى مى ماند و لذا اگر محققين اسلامى با نگرش ناب الهى به نتيجه اى جز اين رسيدند و يا آن را كامل تر كردند, بدون كمترين خودخواهى فكرى خود را تابع حق مى دانيم. سپس افراد و عرفيات رايج را با حق, مى سنجيم نه برعكس, كه اميرالمومنين(ع) فرمود: ((ان دين الله لا يعرف بالرجال بل بآيه الحق, فاعرف الحق تعرف اهله;(9) ملاك شناخت دين خدا نشانه حق است نه اشخاص, بنابراين بايد حق را بشناسى ـ آن گاه با سنجيدن اشخاص و گروه ها با آن ـ اهل حق را خواهى شناخت. ثانيا اگر به حقيقتى غير از آنچه امروزه رايج است رسيديم, بايد آن را بپذيريم و زمينه تحقق آن را فراهم كنيم و در مقام عمل آن را بيازمايى م تا امكان پذيرى آن ثابت شود. آن گاه نتايج آن را ارزيابى كنيم و آن را با وضعيت موجود مقايسه كنيم تا به قضاوت قطعى در اين زمينه دست پيدا كنيم. بدين شكل يكى از فصول مديريت اسلامى تبيين و اجرا خواهد شد.
پيغمبر اكرم(ص) الگوى مديريت اسلامى پيغمبر اكرم(ص) در رإس هرم مديريت و الگوى اصلى آن است و بايد قول و فعل آن حضرت در زمينه و جايگاه مديريت, سرمشق مديران در حكومتى باشد كه مدعى و پيروى از تجسم عينى اسلام يعنى پيغمبراكرم (ص) مى باشد. ممكن است گفته شود پيغمبر اكرم(ص) انسان كامل و بى نظيرى است كه ديگران را امكان راه يافتن به جايگاه و منزلت او نيست, پس ما كجا و پيغمبر اكرم(ص) كجا كه بتوانيم مثل او عمل كنيم؟ اما صرف نظر از مقام معنوى و عبوديت دست نايافتنى آن حضرت, قرآن خلاف اين تصور را بيان مى كند و به پيغمبر اكرم(ص) مى فرمايد بگو: ((انما انا بشر مثلكم;(10) من بشرى هستم مثل شما!)) و در آيه اى ديگر درباره تمام پيامبران مى فرمايد: ((انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الا سواق;(11) آنان غذا مى خورند و در بازارها راه مى روند!)) نيز تكرار تعبيراتى نظير: ((رسولا منكم))(12), ((رسولا منهم))(13), ((رسولا من انفسهم))(14) به ما مى فهماند كه پيامبر(ص) فرشته و يك موجود نامتجانس با ما نيست, بلكه او هم انسانى است مثل ما, و از جنس ما و با ويژگى هايى كه ما دارا هستيم تا قابل سرمشق بودن باشد و لذا با تعبير ((لقد)) كه تإكيد مضاعف است مى فرمايد: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجواالله واليوم الاخر و ذكرالله كثيرا;(15) مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است براى آنان كه به رحمت خدا و روز رستاخيز اميد دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند)). اميرالمومنين على(ع) در ضمن حديث مفصلى درباره پيغمبر اكرم(ص) و ساده زيستى آن حضرت مى فرمايد: ((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه… فتاس بنبيك الاطيب صلى الله عليه و آله فان فيه اسوه لمن تاسى و عزإ لمن تعزى و احب العباد الى الله تعالى المتإسى بنبيه(ص) و المقتص لا ثره… فما اعظم منه الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه و قأدا نطاعقبه;(16) براى تو كافى است كه راه و رسم پيغمبر خدا را پيروى نمايى… پس به پيامبر پاك و پاكيزه ات اقتدا كن كه راه و رسم او سرمشق است براى سرمشق گيرندگان و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواستار بزرگوارى باشد. محبوب ترين بنده نزد خدا كسى است كه از پيغمبرش پيروى نمايد و قدم بر جاى قدم او گذارد … وه چه بزرگ است منتى كه خدا به وسيله پيغمبرش بر ما نهاده و چنين نعمت بزرگى را به ما عطا فرموده است! رهبر و پيشتازى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد به راه او قدم بگذاريم و آن را ادامه دهيم!)) بنابراين, رفتار, كردار و گفتار پيغمبر اكرم(ص) بايد سرمشق هميشگى هر مسلمانى باشد و اصولا خداوند هر بنده اى را به اندازه تإسى و پيروى از پيغمبر(ص) دوست مى دارد, همان گونه كه ميزان دوست داشتن خدا بستگى كامل به ميزان تبعيت از پيغمبر اكرم(ص) دارد: ((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله;(17) بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد!))
آيا پيغمبر اكرم(ص) حقوق مى گرفت؟ تلاش خستگى ناپذير و بى دريغ پيغمبر اكرم(ص) در هدايت و رهبرى مردم كه همراه با پيش بينى و تدبير براى سعادتمندى همه بشريت براى هميشه تاريخ بود, بر هيچ كس پوشيده نيست. ايشان در اين راه هرگونه مشقت و جان كندنى را به جان خريد تا جايى كه قرآن خطاب به او فرمود: ((ما انزلنا عليك القرآن لتشقى;(18) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به مشقت افكنى. و در آيه ديگر نيز فرمود: ((فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا;(19) گويى تو مى خواهى به خاطر رفتار آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياوردند!)) و در مسير انجام اين رسالت سنگين آن قدر آزار كشيد كه خود فرمود: ((ما اوذى احد مثل ما اوذيت فى الله))(20)
هيچكس به اندازه من در راه خدا اذيت نشد! با اين همه و عليرغم كميت و كيفيت نقشى كه پيغمبر اكرم(ص) در رهبرى و مديريت جامعه اسلامى و تبيين وحى الهى ايفإ كرد و عليرغم حق بزرگ و بى نظيرى كه برگردن مردم زمان خود و كل جامعه بشرى داشت, قرآن كريم خطاب به او مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا))(21) ((بگو در برابر اين (رسالت) پاداش و اجرى از شما نمى طلبم! و در جاى ديگر مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى;(22) بگو من هيچ مزدى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم مگر دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم)!)) البته مصلحت و منفعت و مودت نسبت به نزديكان و اهل بيت پيغمبر(ص) نيز براى خود مردم است و آنها نيز به نوبه خود مانند پيغمبر(ص) خواستار مزد و اجرى براى خود نبودند و تمام هستى خود را براى دين خدا كه متضمن سعادت و مصلحت جامعه بشرى بود فدا كردند, بدون آنكه چشمداشتى مادى از مردم داشته باشند; اين معنى را از آيه اى ديگر نيز مى توان دريافت: ((قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله;(23) بگو هر مزد و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست, اجر من فقط بر خداست!)) البته اين ويژگى مخصوص پيغمبر اسلام(ص) نيست, بلكه در قرآن كريم در مورد بسيارى از انبياى ديگر نيز بيان شده است; مثلا در سوره شعرا ضمن اشاره به عملكرد و تلاش هاى فوق العاده تعدادى از انبيا در پايان مطالب مربوط به هريك از آنها اين آيه عينا تكرار شده است: ((و ما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين;(24) من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى طلبم, اجر من تنها بر پروردگار عالميان است! در مجموعه اين آيات دو نكته مهم حأز اهميت است: اول آنكه مسإله عدم درخواست و دريافت مزد و پاداش, يك جريان و خط كلى در جريان رهبرى و مديريت الهى است و دوم آنكه در مكتب انبيإ انجام تمام كارها براى خدا است و كارى كه براى خدا انجام مى گيرد اجر و مزدش فقط از سوى خداست و اصولا جز خدا هيچ كس از عهده اجر و پاداش كارى كه براى خدا انجام مى شود, برنمىآيد. باتوجه به اين معيار كلى كه قابل تعميم به همه كسانى است كه در ادامه راه انبيا, براى خدا, دين خدا و بندگان خدا كار مى كنند و از سوى ديگر, با عنايت به اسوه بودن پيغمبر اكرم(ص) و وجوب تبعيت از آن حضرت در تمام شئون زندگى ـ جز آنچه مشخصا استثنإ شده است ـ نتيجه مى گيريم كه رهبران, زمامداران و مديران در نظام اسلامى نيز بايد در انجام تكليف الهى خود در شإن مديريت, از گرفتن اجر و پاداش استنكاف كنند و كارهايى كه به عهده گرفته اند را با قصد قربت انجام دهند و پاداش و اجر آن را نيز به حساب خداوند متعال بگذارند. همان گونه كه أمه اطهار و نواب خاص و عام آنان و امام راحل و امروز مقام معظم رهبرى ((مدظله)) به همين شيوه عمل كرده و مى كنند. راقم اين سطور كه در طول چهل سال گذشته از نزديك با ده ها نفر از مراجع تقليد آشنا بوده و شاهد شيوه زندگى آنها بوده ام و نيز حدود 25 سال همراه يا در خدمت امام راحل بودم, جز آنچه ذكر شد در آنها نديدم, و دوره ده سال رهبرى امام را تفسير عينى ((ما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين)) مشاهده كردم كه فعلا مجال بازگو كردن ابعاد و جزئيات اين ويژگى ها نيست; فقط به اين نكته تإكيد مى كنم كه زندگى شخصى امام با كمترين هزينه و بيشترين صرفه جويى, شبيه مردم عادى بود; ضمن اينكه براى تإمين همين هزينه اندك هم تا زمانى كه مجبور نمى شدند از بيت المال استفاده نمى كردند.
تامين در حد نياز طبيعى است كه اگر انسانى تمام ظرفيت و توان خود را وقف خدمت به دين و انجام وظايف الهى (كه برعهده گرفته است) نمايد و در عين حال فاقدامكانات زندگى باشد, از محل بيت المال بايد نيازهاى ضرورى او تإمين شود; به همين جهت مراجع تقليد در اجازات امورحسبيه, به نمايندگان خود اجازه مى دهند كه بخشى از وجوه دريافتى را براى رفع نيازهاى خود مصرف نمايند. در اين شيوه بدون تعيين و ذكر مبلغ, حدود و معيارها مشخص مى شود, مثلا عموما حد و سقف مصارف شخصى را ثلث مبالغ دريافتى تعيين مى كنند. بنابر اين حتى اگر نياز آنها بالاتر از اين سقف بود, مجاز به تصرف نيستند و معيار را نيز اعاشه به نحو اقتصاد و ميانه روى و مرز ديگر آن را رعايت احتياط و ملازمه تقوا تعيين مى كنند. يك طلبه در نامه اى به امام نوشته بود كه مبلغى از شهريه دريافتى اش در پايان سال خمسى او اضافه مانده است و باتوجه به اينكه شهريه طلاب از محل خمس مى باشد و طبق فتوا خمس به خمس تعلق نمى گيرد, سوال كرده بود آيا بايد خمس مبلغى را كه سال روى آن گذشته است بدهد يا خير؟ اين جانب سوال را محضر امام مطرح كردم, در حالى كه انتظار نويسنده اين بود كه خمس ندارد, حضرت امام فرمودند: اصلا مازاد بر نياز ايشان در ملكيت او وارد نمى شود. بنابر اين نه فقط خمس آن مبلغ را بلكه كل آن مبلغ را بايد پس بدهد. حال بايد پرسيد آيا تفاوتى در حكم مصرف بيت المال و اموال عمومى كه در اختيار دولت اسلامى قرار دارد با وجوه شرعيه وجود دارد؟ يعنى در مورد وجوه شرعيه مرزنهايى براى كارگزاران مربوطه رفع نياز است, اما اين مرز در مورد اموال عمومى, كارگزاران و مديران دولتى عرضه و تقاضاست, يعنى با ايجاد بازار سياه و انحصارى كردن آن يا ايجاد رقابت كاذب و مسابقه, هر چه توانستيم ـ ولو به تكاثر و تجمل و كاخ نشينى بيانجامد ـ مى توانيم دريافت كنيم؟ اگر فرضا در اين دنيا بتوانيم با توجيهات و تسويلات چنين وضعيتى را جا بيندازيم, آيا در روز قيامت و در پيشگاه عدل الهى و ميزان حق و در محضر پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) هم توجيه قابل قبولى مى توانيم ارأه دهيم؟ نكته ديگرى كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه آيا به مديريت در نظام اسلامى بايد به تعبير اميرالمومنين(ع) به صورت يك ((طعمه)) نگاه كنيم و آن را يك دكان براى كسب هر چه بيشتر درآمد فرض نمأيم؟ آيا مدير يعنى شخصى كه وقت و توان خود را در قبال مبلغى پول سودا مى كند؟ يا آنكه كار مى كند تا خدمتى كرده باشد و در عين حال به رزق حلالى رسيده باشد؟ يا آنكه كار مى كند به عنوان انجام يك وظيفه الهى كارى كه گاهى واجب عينى است و گاهى واجب كفايى است, و در هر صورت خود را به عنوان سربازى در خدمت دين و حكومت اسلامى مى داند كه براى حفظ نظام اسلامى در سنگر مربوط به خود تلاش مى كند و حفظ نظام را برحسب نظر امام از اوجب واجبات دانسته و براى رضايت حق به واجب ترين واجبات دينى خود اقدام مى كند و به اين ترتيب در ازإ انجام تكليف الهى و اوجب واجبات شرعى چشمداشت مزد و پاداشى از كسى نداشته و با همت بلند و آسمانى و نگاه به مصالح ديرپا و جاودانى خود پاداش خود را از خدايى طلب مى كند كه رزاق على الاطلاق است و رزقش بى حساب(25) و به دشمنانش رزق مى دهد تا چه رسد به دوستانش و پاداش و اجرش هميشگى, پايدار(26) و عظيم است(27) و ((بغير حساب))(28) و ((جنه عرضهاالسموات و الارض))(29) با اين حال اگر تصدى مسئوليت ها را در نظام اسلامى به عنوان انجام يك وظيفه الهى و ادإ واجبى بدانيم كه احيانا واجب عينى و عموما واجب كفايى است و گرفتن مزد در برابر انجام تكليف شرعى را مورد تإمل و امكان قصد قربت توام با گرفتن مزد را بخصوص در صورت عدم نياز يا فوق نياز مورد سوال قرار دهيم و پاسخ شرع مبين را با استفاده از فقها و مراجع عظام دريافت كنيم تكليف شرعى روشن تر مى شود و انشإاله قانونگذاران و مراجع ذيربط بار ديگر به اين موضوع و حكم توجه عميق ترى خواهند كرد اما فعلا در اينجا به اين روايت توجه مى كنيم: امام صادق(ع) مى فرمايد: هنگامى كه اميرالمومنين(ع) به ولايت رسيد بالاى منبر رفت و بعد از سپاس و ستاش خداوند فرمود: ((ان و الله لا ارروكم من فيئكم ذرهما ماقام لى عذق بيثرك فليصدقكم انفسكم…. ;(30) ((به خدا سوگند تا درختى در مدينه داشته باشم درهمى از سهم غنأم شما برداشت نخواهم كرد بايد اين را تصديق كنيد…)) در مورد كسانى هم كه روى مال يتيم كار مى كنند قرآن مى فرمايد: ((من كان غنيا فليستعفف و من كان فقيرا بالمعروف;(31) كسى كه بى نياز است چشم پوشى كند و آنكه فقير است در حد متعارف بخورد.)) آيا اين حكم مخصوص به كارگزار اموال يتيم است و آن روش فقط مربوط به حضرت امير(ع) است؟ ادامه سخن را مفتوح مى گذاريم تا با كمك بزرگان و فقها به پاسخ روشن دست يابيم. سطح زندگى مديران مديريت اسلامى اقتضا مى كند كه مديران از طبقه مرفه و ثروتمند انتخاب نشوند, زيرا معمولا افرادى كه در زندگى, رنج فقر و پا برهنگى را نچشيده باشند نمى توانند به طور جدى به فكر مردم فقير و پابرهنه باشند كسى را تصور كنيد كه وصف دندان درد را شنيده باشد, در قياس با كسى كه فرزند دلبندش را نظاره مى كند در حالى كه از دندان درد به خود مى پيچد آيا اين دو نفر برداشت يكسانى از دندان درد دارند؟ و همين شخص را مقايسه كنيد با كسى كه خود گرفتار درد شديد دندان شود و اين درد را از بن دندان به شدت احساس كند; حال فاصله مورد اخير را با كسى كه از دور راجع به دندان درد مطلبى را شنيده يا خوانده است در نظر بگيريد; آن وقت فاصله بين مسئول مرفه و بى درد را با مسئولى كه خود و نزديكانش رنج كشيده و درد آشنا هستند مى توان تصور كرد. با اين حال, اگر در موردى فرض كنيم فرد متدينى را كه واجد همه شرايط لازم براى مديريت باشد, اما خود با خانواده اش از طريق كاملا مشروع و در نتيجه كار و تلاش حلال به تمكن و ثروت مشروع رسيده باشد; در اين صورت اگر چنين شخصى به مديريت گمارده شود, اين سوال مطرح مى شود كه آيا باتوجه به تمكن و عدم نياز, او مى تواند از بيت المال ـ آن هم در ازاى كار واجب ـ حقوقى دريافت كند؟ البته چگونگى بهره مندى از اموال و سطح زندگى درحال مسئوليت او نيز جاى بررسى و تامل دارد. آنچه از احاديث و سيره معصومين به دست مىآيد آن است كه مدير در دوره مديريت و در حال پذيرفتن مسئوليت بايد سطح زندگى خود را در هر صورت همسطح با زندگى مردم ضعيف تنظيم كند. حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((ان الله فرض على أمه الحق ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره;(32) همانا خداوند بر پيشوايان حق واجب فرموده است كه خود را با مردم ضعيف هم اندازه كنند براى اينكه تهى دستى فقرا آنان را به هيجان و شورش نكشاند.)) در اين سخن روشنگر, نكات ذيل قابل توجه و تإمل است: ـ فرض به معنى وجوب است, همان طور كه فريضه به معنى واجب است; در برابر نافله به معنى مستحب. ـ فرض با ((على)) متعدى شده نه با ((لام)), لذا همسوى با معناى فرض, بر صبغه تكليفى سخن افزوده است. ـ تعبير پيشوايان, همه مديران در سطوح مختلف را در برمى گيرد, زيرا هر مديرى متناسب با محدوده مديريت و مسئوليت خود مرتبه اى از امامت و رهبرى را به عهده دارد و جمعى از مردم ـ به عنوان كاركنان زيرمجموعه يا گيرندگان خدمت و حتى عامه مردم ـ چشم به او دوخته و به صورت مثبت يا منفى, تحت تإثير روش و منش او قرار دارند. ـ كلمه أمه ((پيشوايان)), به ((حق)) اضافه شده است كه مشخصا مديران در نظام حق اسلامى را موضوع حكم وجوب قرار داده است; با اين وصف اگر مديرى به اين امر واجب گردن ننهاد و سطح زندگى اش شبيه اغنيا و اقوياى جامعه بود, آيا از مدار ((أمه الحق)) خارج نشده است؟ و هر نقطه اى خارج از اين مدار آيا جز باطل و ضلال چيزى مى تواند باشد, در حالى كه قرآن مى فرمايد: ((و ماذا بعدالحق الا الضلال؟ ))(33) و در نتيجه چنين مديرى مى تواند مدير نظام اسلامى و مجرى اسلام باشد؟!… ـ هم اندازه كردن خود ((يقدروا انفسهم)) با ضعفا از چه جهت موردنظر است؟ سخن امام(ع) مطلق است و معيشت, وسايل زندگى, خانه, خوراك, پوشاك و… را شامل مى شود. در عين حال, همه اين موارد نمودهاى بيرونى زندگى مدير است. آنچه در باطن مدير بايد شكل گيرد و رفتارهاى بيرونى, متاثر از آن شاكله درونى, به منصه ظهور برسد(34) آن است كه شخصيت حقيقى خود را در زمره ضعفا و مستمندان باور كند. خود را فراتر و بالاتر از آنها نبيند رنج آنها را در باطن وجودش لمس و آن را رنج خود احساس كند, خود را از فقرا و با آنها بداند, با آنها زندگى كند و همنشين باشد; همان گونه كه پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) اين گونه بودند و ضمن اينكه زندگى آنها در سطح زندگى محروم ترين اقشار جامعه بود, انس و همنشينى آنها نيز با همين قشر بود. يادآورى و بيان سطح زندگى و معاشرت و انس آنان با فقرا خود دو فصل جداگانه و مفصل را مى طلبد كه در اين مختصر فقط به گوشه كوچكى از اين ويژگى باشكوه اشاره خواهيم كرد. ـ همگونى زندگى مديران با ضعفاى جامعه, دستاوردهاى فراوانى از قبيل تإثير در سازندگى معنوى و شخصيت انسانى مديران و رشد فضايل اخلاقى و محبوبيت نزد خدا و خلق خدا و پاداش اخروى و… را در پى دارد; همان گونه كه ترك اين فريضه الهى پيامدهاى منفى و خطرناكى را از جهات مختلف مادى و معنوى و دنيوى و اخروى به دنبال دارد, اما اينكه مولاى متقيان در اين سخن حكيمانه از نتايج مثبت معنوى اين فريضه سخنى نگفته و از ميان پيامدهاى منفى هم به موردى خاص پرداخته و آن را برجسته كرده است, بيانگر اهميت زياد اين مورد خاص مى باشد; زيرا اگر فقير زيرفشار طاقت فرساى فقر جانش به لب رسد و در عين حال زمامداران جامعه اسلامى را كه مدعى خدمت به مردم هستند در ناز و نعمت و در نتيجه بى خبرى از ضعيفان مشاهده كند, از جا كنده مى شود. بدين ترتيب آنگاه كه بخش عظيمى از جامعه در اين وضعيت قرار گيرند و انبوهى از جمعيت و توده وسيعى از مردم با هم از جا كنده شوند و به هم بپيوندند, شورش فراگير و سيلآسايى پديد مىآيد كه همه چيز را درهم مى ريزد و تمام كاخ ها را بر سر كاخ نشينان خراب مى كند. اگر فقر به تنهايى فقير را در آستانه كفر قرار مى دهد,(35) با مشاهده تبعيض و كاخهاى برافراشته متمكنين بى درد و زمامداران مرفه در نظام اسلامى, ممكن است به نقطه اى خطرناك تر برسد. اين درحالى است كه اصل نهضت و پيروزى انقلاب و قوام و دوام نظام اسلامى همواره بر دوش همين قشر بوده است و از دست دادن آنان يعنى از دست رفتن همه چيز, كه چنين مباد!
چند نمونه از ساده زيستى پيغمبر(ص): امام رضا(ع) از پدرانش, از قول على(ع) فرمود: ((كنا مع النبى(ص) فى حفر الخندق, اذجأته فاطمه(س) و معها كسيره من خبز, فدفعتها الى النبى(ص): فقال النبى(ص): ((ما هذه الكسيره؟)) قالت: ((قرصا خبزته للحسن و للحسين(ع), جئتك منه بهذه الكسيره)) فقال النبى(ص): ((اما انه اول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث;(36) در كندن خندق با پيغمبر(ص) بوديم كه فاطمه(س) آمد و با خود پاره نانى داشت و آن را به پيغمبر(ص) داد. پيامبر(ص) گفت: ((اين چيست؟)) گفت: ((نانى است كه براى حسن و حسين(ع) مى پختم و پاره اى از آن را براى شما آوردم)) پيامبر(ص) گفت: ((نخستين طعامى است كه بعد از سه روز به دهان پدرت وارد مى شود.)) اميرالمومنين(ع) در توصيف زندگى پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((ما رفعت له مأده قط و عليها طعام و ما اكل خبز بر قط و لا شبع من خبز شعير ثلاث ليال متواليات قط. توفى و درعه مرهونه عند يهودى باربعه دراهم. ماترك صفرإ ولا بيضإ مع ما وطى له من البلاد و مكن له من غنأم العباد و لقد كان يقسم فى اليوم الواحد الثلاثمأه الف اواربعمأه الف و ياتيه السأل بالعشى فيقول: ((والذى بعث محمدا بالحق, ما امسى فى آل محمد صاع من شعير ولا صاع من بر ولا درهم ولا دينار;(37) هرگز سفره اى از پيش او برچيده نشد كه بر آن طعام باشد (آن قدر طعام سفره حضرتش اندك بود كه چيزى از آن باقى نمى ماند!) و هرگز نان گندم نخورد و هرگز سه شب پياپى از نان جو سير نخورد. در حالى از دنيا رفت كه زره آن حضرت نزد مردى يهودى در برابر چهار درهم به گرو بود. وجود همه سرزمين هايى كه در اختيارش قرار گرفته بود و غنايمى كه از جنگ ها به دست آورده بود, (سكه) زرد و سفيدى از خود برجاى نگذاشت. در يك روز سى صد هزار و چهارصد هزار را تقسيم مى كرد و شبانگاه كه سألى به نزدش مىآمد و از او چيز مى خواست مى گفت: سوگند به آنكه محمد را به حق مبعوث فرمود, در خاندان محمد پيمانه اى از گندم يا جو يا درهم و دينارى براى شب نمانده است!)) اميرالمومنين(ع) ضمن تإكيد بر اينكه شيوه زندگى و برخورد پيامبر اكرم(ص) نسبت به دنيا سرمشق هر مسلمانى است ـ كه قطعا مديران و پيشوايان جامعه اسلامى بايد در صف اول پيروى و اقتدإ به آن حضرت باشند ـ مى فرمايد: ((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه, و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثره مخازيها و مساويها اذقبضت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها;(38) پيامبر(ص) براى نمونه و سرمشق بودن براى تو (اى مسلمان!) كافى است و او راهنماى تو است به عيب و نكوهش دنيا و فراوانى بديها و رسوايى هاى آن, زيرا دنيا به خود او وفا نكرد و همه چيز آن براى غير او مهيا گشت. او از پستان دنيا شير نخورد و از بهره گيرى از زينت هاى آن چشم فروبست.)) پيامبر اكرم(ص) در سخنى خطاب به ابوذر غفارى مى فرمايد: ((يا اباذر انى البس الغليظ و العق اصابعى و اركب الحمار بغير سرج و اردف خلفى فمن رغب عن سنتى فليس منى;(39) اى اباذر من لباس درشت مى پوشم و بر زمين مى نشينم و به هنگام غذاخوردن ـ انگشتان را با زبان مى ليسم و بر الاغ بدون پالان سوار مى شوم, و كسى را پشت سر خود سوار مى كنم. پس هر كس از سنت من گريزان شود از من نيست!))
نمونه هايى از ساده زيستى پيشواى پرهيزگاران: على(ع) مى فرمايد: ((… و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها و لقد قال لى قأل: الا تنبذ ها عنك؟ فقلت: اعزب عنى ف ((عند الصباح يحمد القوم السرى(40);… به خدا قسم كه چندان پيراهنم را وصله زدم كه از وصله زننده آن شرمسار شدم! يكى به من گفت: چرا آن را دور نمى افكنى؟ در جواب به او گفتم: از من دور شو كه چون صبح شود مردمان قدر راهپيمايى شبانه را بدانند.)) اميرالمومنين(ع): … فدعونى اكتف من دنياكم بملحى و اقراصى فبتقوىالله ارجو خلاصى. ما لعلى و نعيم يفنى و لذه تنحتها المعاصى؟ سالقى وشيعتى ربنا بعيون ساهره و بطون خماص… ;(41) … مرا به حال خود واگذاريد تا از دنياى شما به نمكى و قرص نانى اكتفإ كنم! زيرا رهايى خود را در ترس از خدا و تقوا اميد بسته ام. على را با نعمتى كه فنا مى شود و لذتى كه از گناه فراهم مىآيد چه كار؟ من و شيعيانم بزودى پروردگارمان را با چشمان شب زنده دار و شكم هاى گرسنه ملاقات خواهيم كرد…!)) ام كلثوم دختر اميرالمومنين(ع) مى گويد: هنگامى كه شب نوزدهم ماه رمضان فرارسيد در وقت افطار طبقى كه در آن دو قرص نان جو و يك كاسه شير و مقدارى نمك بود نزد آن حضرت آوردم. آن گاه كه از نماز فارغ شد و خواست افطار كند, به سينى افطار نگريست و در آن درنگ كرد, سپس سرش را تكان داد و به شدت و با صداى بلند گريه كرد و گفت: ((يابنيه اتقدمين الى ابيك ادامين فى فرد طبق واحد؟ اتريدين ان يطول وقوفى غدا بين يدىالله ـ عز وجل ـ يوم القيامه؟ انا اريد ان اتبع اخى و ابن عمى رسول الله(ص), ما قدم اليه ادامان فى طبق واحد الى ان قبضه الله. يا بنيه! ما من رجل طاب مطعمه و مشربه و ملبسه, الا طال وقوفه بين يدىالله ـ عز و جل ـ يوم القيامه, يا بنيه ان الدنيا فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب;(42) دخترم! آيا در يك سينى براى پدرت دو نان وخورش مىآورى؟ آيا مى خواهى فرداى قيامت ايستادن من در پبشگاه خدا ـ براى حساب پس دادن ـ به درازا كشد؟ من مى خواهم كه از برادرم و پسر عمويم رسول خدا(ص) پيروى كنم, هرگز دو نوع طعام در يك ظرف نزدش گذاشته نشد و چنين بود تا جان به جان آفرين تسليم كرد. دخترم! هيچكس نيست كه خوراك, و پوشاك او پاكيزه و لذت بخش باشد, مگر آنكه در روز قيامت ايستادن او نزد خداى عز و جل طولانى شود. دخترم! در حلال دنيا حساب است و در حرام آن عقاب…!)) عدى بن حاتم طأى, اميرالمومنين(ع) را ديد در حالى كه در برابرش كاسه اى آب و پاره اى نان جو و نمك قرار داشت, پس گفت: اى اميرمومنان, اين روا نيست كه روز را گرسنه و مشغول كار و تلاش به سر برى و شب را بيدار و درگير با رنج ها به روز آورى و با اين حال افطارت اين باشد! اميرالمومنين(ع) فرمود: ((علل النفس بالقنوع و الا طلبت منك فوق مايكفيها))(43) ((نفس خود را به قناعت عادت ده و گرنه بيش از آنچه براى او كفايت كند از تو طلب خواهد كرد!))
نمونه اى هم از زندگى حضرت زهرا(س) هنگامى كه اين آيات بر پيغمبر اكرم(ص) نازل شد: ((و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم;(44) جهنم وعده گاه همه مردمان است و آن را هفت در است و براى هر درى بخشى از مردم معين شده اند, پيامبر(ص) سخت گريست و اصحاب با گريه او گريستند, اصحاب نمى دانستند جبرئيل چه چيزى بر پيامبر نازل كرده است و هيچ يك از اصحاب را نيز ياراى سخن گفتن با آن حضرت نبود. پيامبر(ص) چنان بود كه هرگاه فاطمه(س) را مى ديد شادمان مى شد, به همين جهت يكى از اصحاب به سوى در خانه فاطمه(س) شتافت… پس بر او سلام داد و گريستن پيامبر(ص) را به ايشان خبر داد; ((… فنهضت والتفت بشمله لها خلقه قد خيطت اثنا عشر مكانا بسعف النخل فلما خرجت نظر سلمان الفارسى الى الشمله و بكى و قال: واحزناه ان ـ بنات ـ قيصر و كسرى لفى السندس و الحرير, و ابنه محمد(ص) عليها شمله صوف خلقه قدخيطت فى اثنى عشر مكانا فلما دخل فاطمه(س) على النبى(ص) قالت: يا رسول الله ان سلمان تعجب من لباسى فوالذى بعثك بالحق مالى و لعلى منذ خمس سنين الا مسك كبش نعلف عليها بالنهار بغيرنا فاذا كان الليل افترشناه. و ان مرفقنا لمن ادم حشوها ليف. فقال النبى(ص): يا سلمان: ان ابنتى لفى الخيل السوابق;(45) حضرت فاطمه(س) به پاخاست و با چادر كهنه اى كه داشت خود را پوشاند; چادرى كه دوازده جاى آن با ليف خرما وصله شده بود! هنگامى كه از خانه بيرون آمد, سلمان فارسى به چادر نگاه كرد و گريست و گفت: و احزناه! دختران قيصر و كسرى در سندس و حريرند و دختر محمد(ص) روپوشى كهنه بر تن دارد كه دوازده جاى آن وصله شده است! هنگامى كه فاطمه(س) بر پيامبر(ص) وارد شد گفت: يارسول الله(ص), سلمان از پوشش من تعجب كرده است, قسم به آنكه تو را به حق مبعوث فرمود, پنج سال است كه من و على جز يك پوست گوسفند نداريم كه روزها بر روى آن به شترمان علف مى دهيم و چون شب فرامى رسد آن را فرش مى كنيم! و بالش ما از پوستى است كه درون آن از ليف خرما پر شده است.! پيامبر(ص) فرمود: دختر من در رده پيشتازان است.)) از سياق روايت و بخصوص مطالبى كه حضرت فاطمه زهرا(س) در محضر رسول الله(ص) عرضه مى دارد, بخوبى مى توان دريافت كه همين وارستگى و ساده زيستى حضرت زهرا(س) است كه به پيغمبر عظيم الشإن(ص) اسلام, آرامش و انبساط خاطر مى دهد و در پايان اين حديث, ديگر سخنى از گريه آن حضرت نيست! خوشا به حال كسانى كه آسايش و آرامش خود را با دلبستن با اين الگوى وارستگى و پيوستن به قافله وارستگان جستجو مى كنند!
ساده زيستى در جايگاه رهبرى و مديريت نمونه هايى كه ذكر شد, بيشتر حاكى از اصل نگرش پيشوايان الهى نسبت به مظاهر دنيا و بهره گيرى از آن بود. در عين حال باعنايت به عمق درستى اين نگرش و ضرورت پيروى همه آحاد جامعه اسلامى از پيشوايان راستين ـ بخصوص آنان كه از جايگاه اجتماعى و فرهنگى برخوردارند ـ , همواره بايد اين ويژگى مهم نصب العين همگان بوده و هر چه بيشتر تلاش كنند از اين زاويه خود را به آنان شبيه تر و نزديك تر نمايند. اما, آيات و روايات بسيارى نيز داريم كه در آنها اين ويژگى (ساده زيستى و وارستگى از دلبستگى ها و تمتعات مادى) درارتباط با جايگاه رهبرى و مديريت مورد توجه و تإكيد قرار گرفته است و تعميم آن نسبت به همه مديران يا به روشنى گوشزد شده است يا با كنايه كه ((ابلغ من التصريح)) است بيان گرديده است. ما نمونه هايى از آن را در اينجا يادآور مى شويم: حضرت اميرالمومنين(ع) طى خطابه اى ضمن اشاره به تمكن خود در استفاده از بهترين امكانات زندگى با قاطعيت تمام روش و منش خود را در جايگاه رهبرى و مسئوليتى كه نسبت به مردم دارد اينگونه بيان مى فرمايد: ((ولوشئت لا هتديت الطريق الى مصفى هذا العسل, و لباب هذا القمح و نسأج هذا القز. و لكن هيهات ان يغلبنى هواى, و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص, ولا عهد له بالشبع! او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى اواكون كما قال القأل: ((و حسبك دإ ان تبيت ببطنه و حولك اكباد تحن الى القد)) إاقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمومنين ولا اشاركهم فى مكاره الدهر, او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش))(46) اگر مى خواستم, به پالوده اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشم راه مى يافتم, ولى هيهات كه هواى نفس بتواند بر من غلبه كند و شدت حرص بتواند مرا وادارد كه طعامهاى لذيذ برگزينم در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى اميد نداشته باشد و هيچ گاه غذاى سير نخورده باشد! هيهات كه من با شكم سير بخوابم و در پيرامون من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه يافت شوند يا چنان باشد كه شاعر گفته است: ((اين درد تو را بس كه شبانگاه با شكم پر بخوابى در حالى كه در اطراف تو جگر سوختگانى در آرزوى ديدن كاسه اى به سر مى برند!)) آيا بايد تنها به اين خرسند باشم كه مرا اميرالمومنين بخوانند و در ناخوشى هاى روزگار شريك مردم نباشم؟ و نتوانم در تحمل خشونت زندگى سرمشق مردم باشم؟!
زندگى خانواده مديران وضعيت كلى اهل بيت مديران ـ همانند سايرين ـ ممكن است الزاما در همه موارد منطبق با منش و روش رهبران و زمامداران نباشد; و حتى امكان دارد كه در برخى موارد, فرزندان و همسران مديران در جهت خلاف آنان باشند و به هر حال, اگر اين تخلف معلول كوتاهى مديران نباشد ـ همان گونه كه در قرآن كريم در مورد فرزند نوح و همسر لوط تصريح شده است ـ نمى توان بر آنها عيب گرفت; اما آنچه مسلم است اين است كه اولا زمامداران بايد مراقبت لازم را در تربيت صحيح همسر و فرزندان خود داشته باشند و نبايد در اثر عمل زدگى از آنها غافل شوند; همان طور كه در اين سال ها شاهد مديرانى بوديم كه خود متدين بوده اند, ولى با قطع ارتباط آنان از مسجد و نمازجماعت و جمعه و محافل و مجالس مذهبى و دعا و… و از سوى ديگر همنشينى با اهل دنيا و غرق شدن در تجملات و پيوند تدريجى با عوامل غفلت زا و موانع ياد خدا و معنويت, زن و فرزندان آنها در تباهى از آنها پيشى گرفته و نه فقط به لكه ننگى بر دامن مديريت نظام تبديل شده اند كه حتى براى اولياى خودشان باعث دردسر و آبروريزى گرديده اند. اما به هرحال امكان دارد با همه تلاشى كه پدر انجام مى دهد, باز هم در موارد معدودى زن و فرزند تحت تإثير عوامل ديگر به راه خلاف كشيده شوند و با سوءاستفاده از ظرفيت هايى كه پدر با خوبى و مجاهدت و خدمت خود به دست آورده است, گوى سبقت را در فساد مالى يا اخلاقى يا… از همگنان بربايند. باتوجه به اينكه نزديكان مديران ـ بخصوص مديران عالى رتبه ـ زير ذره بين مردم هستند, دشمنان نيز ضمن ايفاى نقش براى فريب آنها به بزرگنمايى انحراف آنان پرداخته و از اين نقطه ضعف به عنوان چماقى براى كوبيدن بر سر نظام و مديريت آن بهره بردارى مى كنند. در اين نوع موارد مى بينيم كه قرآن بدون مجامله ـ مانند آنچه درباره فرزند نوح و همسر لوط آمده ـ به افشاى چهره انحرافى آنان پرداخته و رهبران ذيربط را نيز به تسليم در برابر همين شيوه وادار كرده است; و حتى در مورد خاتم پيامبران(ص) در قرآن يك سوره كامل با ذكر نام, در افشاى شخصيت منفى آنان آمده است كه مربوط به ابولهب عموى پيامبر و همسر او مى باشد. از سوى ديگر براى پيشگيرى از نفوذ آلودگى هاى دنياگرايى در داخل خانه پيامبر اكرم(ص) قرآن در مورد همسران آن حضرت مى فرمايد: ((يا ايها النبى قل لا زواجك ان كنتن تردن الحيوه الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا;(47) اى پيامبر, به همسرانت بگو: اگر شما خواستار زندگى دنيا و زينت و زرق و برق آن هستيد, بياييد با هديه اى شما را بهره مند كنم و به شيوه نيكويى رهايتان سازم!)) اگر دنياگرايى و دلبستگى به زرق و برق و تجملات زندگى در خانه زمامداران نفوذ كند, علاوه بر آنكه زمامداران و مديران را از مسير ساده زيستى خارج مى نمايد, جامعه را نيز به شدت تحت تإثير پيامدهاى منفى آن قرار مى دهد و هم نظام را تدريجا به تباهى مى كشد و هم جامعه را و لذا پيغمبر اكرم(ص) با همه علاقه و مودتى كه نسبت به حضرت زهرا(س) دارد, باتوجه به نقش الگويى آن حضرت به عنوان دختر پيامبر و همسر على(ع) معمولى ترين مظاهر تجمل دنيا را براى او نمى پسندد; نمونه آن در حديث ذيل است كه پيامبر اكرم(ص) شخصا روى قضاوت مردم و افكار عمومى تكيه مى كند و با ظرافت, پاره تنش را از آراستن خود به طلا بازمى دارد: امام زين العابدين(ع) از اسمإ بنت عميس نقل مى كند كه مى گويد: ((كنت عند فاطمه اذ دخل عليها رسول الله(ص) و فى عنقها قلاده من ذهب كان اشتراها لها على بن ابيطالب(ع) من فى فقال لها رسول الله(ص) يا فاطمه لا يقول الناس ان فاطمه بنت محمد تلبس لباس الجبابره فقطعها و باعتها و اشترت بها رقبه فاعتقها فسر بذلك رسول الله(ص);(48) در محضر فاطمه زهرا(س) بودم كه رسول خدا(ص) بر او وارد شد, در حالى كه گردنبندى از طلا كه على(ع) از غنيمت برايش فراهم كرده بود برگردن داشت. پيامبر اكرم(ص) خطاب به فاطمه(س) فرمود: مبادا كه مردم بگويند فاطمه دختر محمد پوشش جباران را مى پوشد. پس فاطمه گردن بند را كند و آن را فروخت و با آن برده اى خريد و در راه خدا آزاد كرد و بدين گونه رسول الله(ص) شادمان شد!)) در روايتى ديگر آمده است : يكبار كه فاطمه زهرا(س) به شكرانه و شادمانى بازگشت پيروزمندانه پدر و شوهرش از جنگ, دست بند و گوشواره اى براى خود فراهم ساخته و پرده اى نو بر در خانه خانه اش آويخته بود, پيامبر گرامى(ص) ـ كه همواره ديدار حضرت زهرا(س) برايش روح انگيز و دلگشا بود و هرگاه به خانه او مى رفت توقف طولانى داشت ـ به خانه زهرا(س) وارد شد, اما اين بار برخلاف هميشه خيلى زود با چهره اى گرفته و ناخرسند از خانه حضرت زهرا(س) خارج شد و به مسجد رفت. بازگشت سريع آن حضرت از خانه زهرا(س) آن هم با چهره اى درهم كشيده, شاهدان صحنه را در حيرت فرو برد, اما فاطمه زهرا(س) كه خود در اوج معرفت به خدا و رسول خدا بود پيش از همه, علت را دريافت. و لحظاتى بعد با رسيدن پيك حضرت زهرا(س) به مسجد, همه چيز روشن شد, فرستاده زهرا(س) دستبند و گوشواره و پرده را تقديم رسول خدا(ص) كرد و عرضه داشت كه دخترت گفت به مسجد برو و بگو: ((تقرإ عليك ابنتك السلام و تقول: اجعل هذا فى سبيل الله; دخترت برتو سلام داد و گفت: اينها را در راه خدا صرف نما! پيامبر اكرم(ص) شكفته شد و سه بار تكرار نمود: ((فعلت فداها ابوها; پدرش فدايت باد آنچه را بايد انجام مى داد, انجام داد.)) از مجموع آيات و روايات در زمينه زندگى مسئولان, استنباط مى شود كه برخلاف برداشت غلط برخى از ناآگاهان, بسيارى از امورى كه براى مردم عادى مباح يا مكروه است, براى مديران حرام و ممنوع است و چه بسا آنچه براى ديگران حسنه محسوب مى شود, براى مديران سيئه به شمار آيد.(49)
عدم افزايش امكانات زندگى در زمان مديريت در دوران تصدى مديريت و مسئوليت, نبايد هيچ گونه تغييرى در امكانات زندگى مدير به وجود بيايد; زيرا مدير باتوجه به دسترسى به امكانات بيت المال و اموال عمومى و در پرتو جايگاه اجتماعى و امكان بده بستان ها و برخوردارى از انواع امتيازات همراه با تسويلات شيطانى براحتى و آرام, آرام در باتلاق تمتعات مادى غرق مى شود. بدين ترتيب در درازمدت همه چيز در مسير زندگى مدير واژگونه مى گردد و به تبعاتى گرفتار مى شود كه دنيا و آخرت او را به تباهى مى كشاند. لذا عزم قطعى مديران در دوره مديريت, بايد بر اين تعلق گيرد كه هيچ گونه امكانات و تسهيلاتى را به زندگى خود اضافه نكنند. حضرت اميرالمومنين(ع) در حديثى ضمن اين كه هرگونه افزايش را در امكانات مادى در دوره رهبرى خيانت مى شمارد, آشكارا دارايى اندك خود را كه در يك بخجه و يك دستمال و به اصلاح امروزى در يك چمدان و ساك جا داده در آغاز كار به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: ((دخلت بلادكم باشمالى هذه! و رحلتى و راحلتى ها هى, فان خرجت من بلادكم بغير مادخلت, فاننى من الخأنين;(50) با اين جامه ها (ى مندرس) به سرزمين شما آمدم و بار و بنه ام همين است كه مى بينيد, اكنون اگر از بلاد شما با چيزى جز آنچه آمده بودم, بيرون روم از خيانتكاران خواهم بود!)) پس واى بر ما كه ما بايد اين نوع احاديث را انكار كنيم و يا خودمان را! امام باقر(ع) در وصف اميرالمومنين(ع) در دوره امامت ظاهرى آن حضرت مى فرمايد: ((لقد ولى (على) خمس سنين و ما وضع آجره على آجره ولا لبنه و لا اقطع قطيعا و لا اورث بيضإ و لا حمرإ;(51) على(ع) مدت پنج سال ولايت كرد, در حالى كه آجرى بر آجرى يا خشتى بر خشتى نگذاشت و تيولى به خود اختصاص نداد و سرخ و سفيدى (زر و سيمى) به ميراث بر جاى ننهاد!)) در روايتى ديگر آمده است كه قنبر در ((رحبه)) چند جام طلا و نقره نزد اميرالمومنين(ع) آورد و گفت: تو هر چه به دست مىآيد را با ديگران تقسيم مى كنى! من اينها را برايت پنهان كرده ام! آن حضرت شمشير بركشيد و فرمود: ((ويحك! لقد احببت ان تدخل بيتى نارا!؟)) ثم استعرضها بسيفه فضربها حتى انتثرت من بين انإ مقطوع بضعه و ثلاثين و قال ((على بالعرفإ!)) فجإوا. فقال: هذا بالحصص…;(52) واى بر تو! مى خواهى آتش به خانه من داخل كنى؟ سپس چنان با شمشير به آنها ضربه زد كه سى و چند پاره شد, آن گاه فرمود: داروغه ها را حاضركنيد! آنها آمدند آن گاه گفت: اينها را (ميان مردم) تقسيم كنيد…))(53)
پى نوشت ها: 1- اعراف / 179 2- نهج البلاغه, خطبه 156 3- نهج البلاغه, خطبه 224 4- بحارالانوار ج 104 / 274 5- بحارالانوار ج 75 / 345 6- مأده / 42 7- بحار, ج 104 / 273 8- 9- امالى شيخ صدوق / 3 10- كهف / 110 11- فرقان / 20 12- بقره / 151 13- بقره / 129 14- آل عمران / 164 15- احزاب / 21 16- نهج البلاغه خطبه 160 17- آل عمران / 31 18- طــه / 2 19- كهف / 6 20- كنزالعمال حديث 5818 21- انعام / 90 22- شورى / 23 23- سبا / 47 24- شعرا / 109 و 127 و 145 و 164 و 180 25- و الله يرزق من يشإ بغير حساب (بقره / 212 و نور / 38) 26- ما عندكم ينفذ و ما عندالله باق (نحل / 96) 27- ان الله عنده اجر عظيم (انفال / 28 و توبه / 22 و…) 28- انما يوفى الصابرون اجر هم بغير حساب (زمر / 10) 29- آل عمران / 133 30- كافى ج 8 / 182 31- نسإ / 6 32- نهج البلاغه دشتى/ 430 33- يونس / 32 34- قل كل يعمل على شاكلته (اسرإ / 84) 35- كادالفقران يكون كفرا () 36- بحارالانوار ج 20 / 245 37- احتجاج 1 / 335 38- نهج البلاغه / 507 39- مكارم الاخلاق / 545 40- نهج البلاغه دشتى / 302. 41- بحارالانوار 77 / 395 و امالى صدوق / 368 42- بحارالانوار 42 / 276 43- المناقب ج 2 / 98 44- سوره حجر آيات 44 و 43 45- بحارالانوار ج 8 / 303 به نقل از الدروع الواقيه, تإليف سيدين ابن طاووس حسنى. 46- نهج البلاغه / دشتى نامه 45 صفحه 554 47- احزاب / 28 48- بحارالانوار ج 43 / 81 49- حسنات الابرار سيئات المقربين 50- المناقب ج 2 / 98 51- امالى صدوق / 250 52- المناقب 2 / 108 53- شايد دليل خردكردن جام ها حرمت استفاده از ظروف طلا و نقره بوده و لذا آنها را خرد كرده تا هم از ظرف بودن خارج شود و هم قابل تقسيم به افراد بيشترباشد.
پيش سخن در ميان همه مذاهب الهى و انسان هاى با انصاف جهان, فضيلت و ارزشى بالاتر از عدالت و احسان نيست; اسلام كه دين انسان سازى و جامعه سازى و تكامل است; اين, دو خصلت را پس از توحيد و اساس دين, در رإس ارزش ها قرار داده و اهميت فوق العاده اى براى آنها قأل است. قرآن مى فرمايد: ((ان الله يإمر بالعدل و الاحسان)).(1) خداوند به عدالت و احسان فرمان داده است. پيامبر اكرم(ص) فرمودند: ((جماع التقوى فى قوله تعالى ان الله يإمر بالعدل والاحسان)).(2) مجموعه تقوا و پرهيزكارى, در اين گفتار خدا است كه مى فرمايد: خداوند به عدالت و احسان, فرمان مى دهد. عدالت به معنى حقيقى كلمه, يعنى هر چيزى در جاى خود قرار گيرد; بنابراين, هرگونه افراط يا تفريط, تجاوز از قانون عدالت است; نتيجه اينكه در امور اجتماعى, تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدالت است. امام صادق(ع) مى فرمايند: ((الميزان العدل))(3) ترازوى سنجش, همان عدالت است. ترازويى كه به طور دقيق, حق را از باطل جدا مى سازد و حقيقت را نشان مى دهد, اندازه ها و حد اعتدال را تبيين مى كند, عدالت نيز همان ترازوى دقيق سنجش در همه عرصه هاى زندگى انسان است. اميرمومنان على(ع) فرموده اند: ((العدل, الانصاف والاحسان; التفضل))(4) عدالت آن است كه, براساس انصاف, حق مردم به آنها داده شود, ولى احسان آن است كه علاوه بر اداى حقوق, بر آنها نيكى كنى. نيز فرمود: ((ان العدل ميزان الله الذى وضعه للخلق و نصبه لاقامه الحق))(5) عدالت, ترازوى سنجش خدا است, خداوند آن را براى (حفظ حقوق) انسان ها قرار داده و آن را براى اجراى حق و برقرارى آن نصب كرده است.
فرق بين عدالت و احسان عدالت ـ همان طور كه گفتيم ـ آن است كه هر چيزى در جاى خود قرار گيرد; چنانكه على(ع) فرمود: ((عدالت, هر چيزى را در جاى خود قرار دادن است.)) و نيز فرمود: ((العدل نظام الامور))(6) عدالت مايه نظم و تنظيم و برنامه ريزى امور است ولى احسان, به معنى تفضل و نيكى, افزون بر عدالت است. به عنوان مثال, هرگاه جمعى در اتوبوسى نشسته اند و هر كسى براساس برنامه و نظم در صندلى خود قرار گرفته و ديگر جاى خالى نيست, در اين هنگام پيرمردى وارد اتوبوس مى شود و براى او جا نيست, در اينجا هر كسى در جاى خود براساس عدالت نشسته; ولى يك نفر از روى احسان برمى خيزد و جاى خود را به آن پيرمرد مى دهد; بنابراين احسان در موارد حساس لازم است, وگرنه افراد ناتوان به زحمت مى افتند. مثال ديگر: در سازمان بدن انسان, دو اصل عدالت و احسان حكومت مى كند كه هر كدام در جاى خود لازم است. در حالت عادى, تمام دستگاه هاى بدن, نسبت به يكديگر, خدمت متقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن, كار مى كند و از خدمات اعضاى ديگر نيز, بهره مند است. اين همان اصل عدالت است; ولى گاه عضوى مجروح مى شود و توان متقابل را از دست مى دهد, آيا ممكن است بقيه اعضا, دست از حمايت آن عضو مجروح بردارند؟ قطعا نه! اين, همان احسان است. در جامعه, براى سالم سازى, بايد اين دو حالت, حاكم باشد; وگرنه, آن جامعه, جامعه سالمى نيست. بنابراين, احسان يك نوع محبت و ابراز دوستى افزون بر عدالت است, چنانكه على(ع) فرمود: ((الاحسان محبه))(7) احسان يك نوع محبت كردن و ابراز دوستى است. آرى, گاهى دشمن غدارى, به جامعه اى حمله كرده و به قتل و غارت مى پردازد, يا حوادث ناگوارى چون بيمارى, سيل و زلزله و طوفان, بسيارى را بى خانمان مى سازد; در اين گونه موارد, اصل عدالت با همه قدرت و تإثير عميقش به تنهايى كارساز نيست. بايد احسان نيك انديشان و دست لطف و كرم آنها به يارى مردم مصيبت زده بشتابد و نابسامانى هاى آنها را, سامان بخشد; وگرنه شيرازه جامعه از هم پاشيده شده و آثار شوم آن بر همه جامعه, سايه مى افكند و گاهى موجب هرج و مرج در ابعاد مختلف مى شود. با اين توضيح به زندگى درخشان على(ع) در رابطه با دو اصل عدالت و احسان مرورى مى كنيم, كه به راستى اعجاب آور و تحسين برانگيز بوده و درس هاى بزرگ زندگى درخشان اجتماعى را به ما مىآموزد.
نگاهى به عدالت على(ع) بحث و گفتار, پيرامون عدالت على(ع) بسيار دامنه دار و همچون درياى ناپيدا كرانه اى است كه نمى توان به ساحل آن رسيد; آنچه در اينجا ذكر مى شود به عنوان نمونه است:
1ـ برده اى را به حضور على(ع) آوردند كه از بيت المال دزدى نموده بود, على(ع) فرمود: بايد حد سرقت بر او جارى گردد. بر همين اساس, انگشتان دست او را به عنوان دزدى, قطع نمود.(8) 2ـ بى عدالتى هاى عثمان در مصرف بيت المال در عصر خلافتش, باعث شد كه مسلمانان به او اعتراض شديد نمودند; در رإس آنها, ابوذر غفارى, بسيار اعتراض كرد. سرانجام عثمان دستور داد تا ابوذر را به سرزمين داغ و بد آب و هواى ((ربذه)) تبعيد كنند; روزى كه او را از مدينه به سوى ربذه مى بردند, حضرت على(ع) او را بدرقه كرد و به او فرمود: ((يا إباذر انك غضبت لله فارج من غضبت له , ان القوم خافوك على دنياهم, و خفتهم على دينك))(9) اى ابوذر, تو براى خدا خشم كردى, پس به او اميدوار باش; مردم به خاطر دنياى خود از تو ترسيدند و تو به خاطر دينت از آنها ترسيدى. به اين ترتيب حضرت على(ع) با تإييد ابوذر غفارى, آنان را كه به بيت المال خيانت مى كنند دنياپرست خوانده و محكوم نمود. 3ـ پس از عثمان, مسلمانان با اجتماع بى نظيرى به محضر حضرت على(ع) آمده و با او به عنوان خليفه بيعت كردند, چند روزى از اين حادثه نگذشت كه گروهى از سرشناسان مانند: طلحه, زبير, عبدالله بن عمر و سعد ابى وقاص كه در عصر خلافت عثمان از بيت المال سوء استفاده مى كردند, ديدند با حكومت حضرت على(ع) دستشان از استفاده ناروا از بيت المال كوتاه شده است لذا با جوسازىها, آن حضرت را در فشار قرار دادند, على(ع) با كمال قاطعيت در برابر آنها ايستاد, آنها را منحرف و دنياپرست و ستمگر خواند و سوء استفاده از بيت المال را به عنوان ظلم به حق مظلومان ناميد و پس از سرزنش شديد آنها فرمود: ((و ايم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتى اورده منهل الحق و ان كان كارها))(10) سوگند به خدا, داد مظلوم را از ستمگر مى گيرم و افسار ستمگر را آن چنان مى كشم تا به آبشخور حق وارد گردد, گرچه ناخوش آيند او باشد. 4ـ هنگامى كه على(ع) زمام امور خلافت را در كوفه در دست داشت و اموال بسيار از بيت المال در اختيار آن حضرت بود, روزى برادرش عقيل, به محضرش آمد و گفت: ((مقروض هستم و از اداى آن عاجز مى باشم, قرض مرا ادا كن.)) على(ع) فرمود: ((قرض تو چه اندازه است؟)) عقيل گفت: صد هزار درهم. على(ع) فرمود: ((سوگند به خدا آنقدر ندارم كه بتوانم قرض تو را ادا كنم, صبر كن تا جيره شخص من برسد, تا آخرين حد توان, به تو كمك مى كنم…)) عقيل گفت: بيت المال در اختيار تو است, آيا با اين حال, مرا به جيره خود وعده مى دهى؟ مگر جيره تو چه اندازه است؟ اگر همه آن را هم به من بدهى, دردى را دوا نمى كند. على(ع) به او فرمود: اى برادر! هر كدام از من و تو نسبت به بيت المال به منزله يك نفر هستيم ـ در اين هنگام على(ع) با برادرش در طبقه بالاى دارالاماره كه مشرف به بازار كوفه بود, گفتگو مى كردند ـ على(ع) به عقيل فرمود: اگر گفتار من تو را قانع نمى كند, به كنار اين صندوق ها كه در بازار پيدا است و پول هاى تاجران در ميانشان است برو, و آنها را بشكن و از پول آنها بردار.)) عقيل عرض كرد: اى اميرمومنان! آيا به من امر مى كنى كه صندوق هاى عده اى را كه توكل به خدا نموده و مقدارى پول اندوخته اند را بشكنم؟ على(ع) فرمود: آيا تو به من دستور مى دهى كه در بيت المال را كه از آن مسلمانان است بگشايم, با اين كه توكل به خدا نموده و آن را بسته اند؟ و اگر مى خواهى, شمشيرت را بردار, من نيز شمشيرم را برمى دارم و با هم به شهر ((حيره)) مى رويم; در آنجا, بازرگانان ثروتمند زياد هستند, به خانه يكى از آنها يورش مى بريم و مالش را غارت مى كنيم. عقيل عرض كرد: آيا دزدى كنم؟ على(ع) فرمود: اگر از مال يك نفر دزدى كنى, بهتر از آن است كه از اموال همه مسلمانان دزدى كنى, چرا كه بيت المال , مال همه مسلمين است… .))(11) در روايت ديگر آمده, روزى عقيل از برادرش على(ع) درخواست كمك از بيت المال كرد, على(ع) فرمود: ((صبر كن تا روز جمعه فرا رسد; عقيل تا روز جمعه صبر كرد, پس از اقامه نماز جمعه, على(ع) به عقيل فرمود: ((درباره كسى كه به همه اين مسلمانان (كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند) خيانت كند چه مى گويى؟)) عقيل گفت: ((چنين كسى, شخص بسيار بدى است)) على(ع) فرمود: ((تو با درخواست كمك (زيادتر از حقت) از بيت المال, به من, دستور مى دهى كه به اين مسلمانان خيانت كنم.))(12) 5 ـ پيرمردى به نام ((عاصم بن ميثم)) به محضر على(ع) ـ در آن هنگام كه بيت المال را تقسيم مى كرد ـ آمدو عرض كرد: من پير و فرتوت هستم, به من زيادتر بده. اميرمومنان على(ع) فرمود: ((سوگند به خدا! اين اموال از دسترنج من به دست نيامده و آن را از پدرم به ارث نبرده ام; بلكه امانتى در دست من است كه بايد حدود آن را رعايت نمايم.)) سپس براى آنكه به آن پيرمرد احسان شود, به حاضران فرمود: ((رحم الله من اعان شيخا كبيرا مثقلا))(13) خدا رحمت كند كسى را كه به پيرمرد افتاده كمك كند. به اين ترتيب عواطف مردم را در مورد كمك رسانى به آن پيرمرد جلب نمود. 6ـ در كوفه, عصر خلافت على(ع), جمعى از ايرانيان كه قبلا برده اعراب بودند و على(ع) آنها را آزاد كرده بود, به عنوان موالى و حمرإ خوانده مى شدند, هر روز به مسجد مىآمدند و پاى سخنرانى على(ع) مى نشستند و بهره مى بردند, بعضى از خودخواهان تيره دل عرب, مانند ((اشعث بن قيس)) كه نژادپرست بود و عجم ها را تحقير مى كرد, به عنوان اعتراض به اميرمومنان على(ع) چنين گفت: ((اى اميرمومنان! اين افراد (حمرإ) پيش روى تو بر ما چيره شده اند و تو از آنها جلوگيرى نمى كنى… امروز, من نشان خواهم داد كه عرب چه كاره است؟)) حضرت على(ع) خطاب به او و امثال او فرمود: ((اين عرب هاى شكمباره در بستر نرم به استراحت پرداخته اند, ولى همين حمرإ (ايرانيان آزاد شده) در روزهاى گرم, براى تإمين هزينه زندگى زحمت مى كشند; آنگاه شما از من مى خواهيد اين زحمت كشان (بينوا) را از خود دور كنم, تا خودم جزء ستمگران گردم؟ هرگز چنين نخواهم كرد… ))(14) حضرت على(ع) روزهاى جمعه, همه اموال بيت المال را به مستحقين مى رسانيد و زمين آن را جارو مى كرد, سپس دو ركعت نماز در آنجا بجا مىآورد و پس از نماز, مى فرمود: ((اين نماز در روز قيامت گواهى مى دهد كه من همه بيت المال را به صاحبانش دادم و براى خود چيزى برنداشتم.)) يكى از شيعيان مى گويد: اموالى از بيت المال از منطقه جبل (كرمانشاه و اطراف آن) به كوفه آورده بودند, آن حضرت با نظم و برنامه دقيقى, آن را به سران هفت قوم (كه در آن وقت مردم كوفه در هفت بخش, مشخص شده بودند) داد, تا آنها, همه آن اموال را به طور مساوى بين افراد تقسيم كنند; در پايان كار, يك قرص نان باقى ماند, على(ع) دستور داد آن را هفت قسمت نموده و همان قسمت شده ها را بين هفت بخش مذكور تقسيم نمود.(15) 7ـ در نهج البلاغه خطبه 224, دو ماجراى عجيب در رابطه با احتياط و دقت على(ع) در رعايت عدالت در تقسيم بيت المال آمده است. ماجراى اول داستان آهن گداخته و عقيل است, كه چون معروف است از بيان آن صرف نظر كرده و به ذكر ماجراى دوم مى پردازيم; روزى ((اشعث بن قيس)) (كه از منافقان كوردل و دشمنان سرسخت على(ع) بود) تصميم گرفت با ترفندهاى مرموز, خود را به اميرمومنان على(ع) نزديك كرده و به گمان باطل خود شايد بتواند از بيت المال بهره بيشترى ببرد, حلوايى آماده كرد و در آوندش ريخت و شب هنگام به در خانه على(ع) آمد و كوبه در را به صدا درآورد; على(ع) در را گشود, و او حلوا را تقديم كرد, على(ع) آن چنان از آن حلوا اظهار نفرت كرد كه فرمود: ((گويا آن را با زهر مار خمير كرده بود, به او گفتم: آيا اين حلوا, بخشش است يا زكات و يا صدقه؟ زكات و صدقه بر ما خاندان حرام است.)) اشعث گفت: نه زكات است و نه صدقه; بلكه هديه است, على(ع) فرمود: ((سوگند كنندگان در سوگ تو بنشينند و مرگت باد! آيا از راه دين خدا وارد شده اى كه مرا فريب دهى؟ آيا نظام عقل تو به هم خورده يا ديوانه شده اى و يا هذيان مى گويى؟ سوگند به خدا اگر هفت اقليم را با آنچه در زير افلاك آن است به من ببخشند, تا با گرفتن پوست حبه جويى از دهان مورچه اى, خدا را نافرمانى كنم; نخواهم كرد و به راستى كه دنياى شما در نزد من, از برگى كه ملخ آن را به دندان گرفته و آن را جويده است, پست تر مى باشد; على را به دنياى ناپايدار و خوشى آن چه كار؟!… ))(16) به اين ترتيب على(ع) هديه رشوه نماى اشعث را رد كرد و راه نفوذ و تطميع او را براى تجاوز به بيت المال و آسيب رسانى به عدالت, مسدود نمود. 8ـ ((بكر بن عيسى)) مى گويد: على(ع) در عصر خلافتش به مردم كوفه مى فرمود: ((اى كوفيان! هرگاه از ميان شما رفتم و به سوى آخرت كوچ كردم و جز خانه و مركبم چيز ديگرى گذاشتم, من خأن هستم.)) او هزينه ساده زندگى اش از غذا و لباس و… را از بيت المال تإمين نمى كرد, بلكه از محصول باغ ((ينبع)) كه آن را در مدينه با دسترنج خود احداث كرده بود ـ و برايش مى فرستادند ـ تإمين مى نمود. به مردم, نان و گوشت مى رسانيد, ولى خودش از غذاهاى ساده تر استفاده مى كرد. دو زن كه يكى عرب و ديگرى عجم بود, به محضرش آمدند, آن حضرت به هر دو به طور مساوى مقدارى پول و غذا داد, زن عرب گفت: من از عربم ولى اين زن از عجم است, چرا به من بيشتر ندادى؟ آن حضرت فرمود: ((سوگند به خدا! من بين نوادگان اسماعيل(ع) با نوادگان اسحاق(ع) تفاوتى در بهره بردارى از بيت المال نمى دانم. ))(17) شبى ((عمرو عاص)) به حضور على(ع) آمد, على(ع) در آن هنگام به امور بيت المال رسيدگى مى كرد. همان دم چراغ را خاموش نمود, و در برابر تابش ماه نشست و به اين ترتيب به عمروعاص ـ كه براى بهره مندى از بيت المال نزد على(ع) آمده بود, فهماند كه حساب و كتاب بيت المال دقيق است و من بى حساب و كتاب, افزون از قانون عدالت, از بيت المال به كسى نمى دهم. 9ـ طلحه و زبير به محضر على(ع) آمدند و گفتند: در عصر خلافت عمر, بيشتر از اين اندازه از بيت المال به ما مى داد. على(ع) فرمود: رسول خدا(ص) چقدر به شما مى داد؟ آنها سكوت نمودند, حضرت فرمود: آيا رسول خدا(ص) بيت المال را به طور مساوى بين مسلمانان تقسيم مى كرد؟ آنها گفتند: آرى, فرمود: آيا پيروى از سنت رسول خدا(ص) بهتر است يا پيروى از سنت عمر؟ آنها گفتند: پيروى از سنت رسول خدا(ص) بهتر است, ولى ما داراى خصوصياتى مانند سابقه تحمل و زحمت فراوان براى اسلام, و خويشاوندى با رسول خدا(ص) هستيم. على(ع) فرمود: آيا سابقه شما و زحمت و خويشاوندى شما بيشتر است يا سابقه و زحمت و خويشاوندى من؟ آنها گفتند شما در اين امور مقدم تر هستيد, حضرت فرمود: سوگند به خدا من وا ين اجير من ـ اشاره به غلامش كرد ـ در بهره بردارى از بيت المال يكسان هستيم و در اين جهت هيچ فرقى بين من و اجير من نيست.(18) 10 ـ بانويى به نام سوده مى گويد: عامل على(ع) در ديار ما, در اخذ ماليات, سخت گيرى مى كرد; به عنوان شكايت از او نزد على(ع) رفتم, برخاسته بود تا نماز بخواند, همين كه مرا ديد با كمال مهربانى به من توجه نمود و فرمود: ((آيا درخواستى دارى؟)) ماجرا را گفتم, اشك از چشمانش سرازير شد, فرمود: ((خدايا تو شاهد هستى كه من عامل هاى خود را براى ظلم به كسى به سوى مردم نفرستاده ام)); سپس قطعه پوستى طلبيد و در آن پس از ذكر آيه اى از قرآن نوشت: ((اى عامل من! وقتى نامه ام به تو رسيد, آنچه را در دست دارى نگهدار, تا مإمورى بفرستم و آنها را از تو تحويل بگيرد.)) آنگاه آن نامه را به من داد كه حتى آن را مهر نكرده بود, آن نامه را نزد عامل آوردم, و به او دادم, و همين نامه, پيام عزل عامل بود, او عزل شد چرا كه از حريم عدالت خارج شده بود. ((ابورجإ)) مى گويد: على(ع) را ديدم شمشيرش را در معرض فروش قرار داده بود و مى فرمود: ((سوگند به خداوندى كه جانم در اختيار او است اگر در نزد من به اندازه قيمت يك پيراهن, پول بود, شمشيرم را نمى فروختم.))(19) اين نمونه ها, گلچينى از صدها نمونه ديگر بود كه براى اثبات مطلب و نشان دادن عدل على(ع) همين مقدار كافى است و تو خود ((حديث مفصل بخوان از اين مجمل.))
احسان و مهربانى در سيره على(ع) حضرت على(ع) علاوه بر اجراى دقيق عدالت, تا آخرين توان خود, در حد ايثار و فداكارى بى نظير, به نيازمندان و مردم احسان و مهربانى مى كرد و آنها را از تفضل و الطاف بى كران خود بهره مند مى ساخت. آسايش خود را فداى سامان دادن به امور مستضعفين و بينوايان نموده بود. گويى خداوند وجود او را وقف سامان دهى و رسيدگى به كار دردمندان و مستمندان نموده است. يك قطره اشك يتيم كافى بود كه زانوان او را خم كند و بدنش را به لرزه درآورد; همان زانويى كه در برابر قهرمانان عرب در جنگ ها خم نشد و همان بدنى كه در برابر حوادث كمرشكن, چون كوه سخت استوار بود. او همواره در شب هاى تاريك, آرد و نان و غذاهاى ديگر را بر دوش مى گرفت و به خانه فقرا مى برد, آنها را سير مى كرد در حالى كه خود گرسنه بود; به راستى كه قلم و بيان از توصيف عظمت احسان و ضعيف نوازى و همدردى حضرت على(ع) با دردمندان و بينوايان, عاجز است. تنها به عنوان نمونه به ذكر چند فراز مى پردازيم; شايد همين فرازها در ما ـ كه شيعه على(ع) هستيم ـ اثر بگذارد و ما نيز در حد توان خود, در اين راستا, گام هاى راسخى برداريم. 1ـ راوى مى گويد: على(ع) را ديدم, تنها از خانه بيرون آمده و نگران, به اطراف نگاه مى كند; نزديك رفتم, ديدم بسيار غمگين است, به طورى كه اشك از چشمانش سرازير مى باشد, پرسيدم: چرا غمگين هستى؟ فرمود: هفت روز است كه مهمانى به خانه ما نيامده است; در جستجوى مهمان هستم. 2ـ ((ابوالطفيل)) مى گويد: على(ع) را ديدم كه با كمال مهربانى, يتيمان را فرا مى خواند و نوازش مى كرد و به آنها عسل مى داد و آنها مى خوردند; مصاحبت آن حضرت با آنها به قدرى مهرانگيز بود كه يكى از حاضران گفت: دوست داشتم, من هم يتيم بودم و اين گونه مشمول نوازش حضرت على(ع) قرار مى گرفتم.(20) 2ـ روزى على(ع) از بازار خرمافروشان عبور مى كرد; كنيزى را ديد كه گريه مى كند; نزد او رفت و فرمود: ((چرا گريه مى كنى؟)) او عرض كرد: مولاى من, براى خريد خرما مبلغى پول به من داد به اينجا آمدم و خرما خريدم و نزد مولايم بردم, آن را نپسنديد و گفت نامرغوب است, ببر و پس بده, اينك نزد فروشنده آمده ام ولى او حاضر به پس گرفتن نيست. على(ع) نزد فروشنده آمد و به او فرمود: ((اى بنده خدا! اين بانو كنيز و خدمتكار است و از خود اختيارى ندارد, پولش را بده و خرماى خود را از او بستان.)) خرما فروش كه على(ع) را نمى شناخت, از دخالت على(ع) ناراحت شده, برخاست و گفت: تو چه كاره هستى كه در كار ما دخالت مى كنى؟ آنگاه دست رد بر سينه على(ع) زد, مردمى كه در آنجا بودند و على(ع) را مى شناختند, به فروشنده خرما گفتند: اين آقا ((على بن ابى طالب(ع))) اميرمومنان است; آن مرد با شنيدن اين سخن, لرزه بر اندام شد و رنگش پريد و بى درنگ پول كنيز را به او داد و خرماى خود را پس گرفت, سپس دست به دامن على(ع) شد و عرض كرد: اى اميرمومنان از من راضى شو. على(ع) فرمود: رضايت من از تو به اين است كه امور خود را اصلاح كنى و با مردم خوش رفتارى نمايى. به اين ترتيب, كنيز خشنود شد و شادمان به خانه مولاى خود بازگشت.(21) 3ـ احسان و مهربانى على(ع) به مردم, در حدى بود كه ((معاويه)) (از سرسخت ترين دشمنان حضرت على((ع))) در شإن آن حضرت گفت: ((اگر على(ع) دو خانه, يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا داشت, طلاها را جلوتر از كاه انفاق مى كرد.)) اين سخن در ضمن داستان جالبى ذكر شده كه مناسب است نظر شما را به آن جلب كنم. ((محفن بن ابى محفن)) يكى از تيره دلان دين به دنيا فروش بود; تصميم گرفت از كوفه به شام سفر كند و براى تحصيل جيره دنيا, نزد معاويه برود و با بدگويى از على(ع), نظر معاويه را جلب نموده تا از جايزه بى حساب او برخوردار گردد; او با اين نيت شوم نزد معاويه آمد و گفت: ((اى اميرمومنان! من از نزد پست ترين شخص (از نظر نسب و حسب) و بخيل ترين و ترسوترين و عاجزترين انسان در سخن گويى, به حضور تو آمده ام. معاويه پرسيد: او كيست؟ محفن پاسخ داد: ((او على بن ابيطالب است.)) معاويه به اهالى شام گفت: ((بياييد تا بشنويد كه اين برادر كوفى درباره على(ع) چه مى گويد.)) آنها آمدند و به او احترام شايان نموده و اجتماع كردند تا سخنش را بشنوند, او نيز حرف هاى خود را تكرار كرد. وقتى مردم متفرق شدند و مجلس خلوت شد, معاويه به محفن رو كرد و گفت: ((اى نادان! واى بر تو, چگونه على(ع) از نظر نسب و حسب, پست ترين شخص است با اينكه پدرش ابوطالب, و جدش عبدالمطلب, و همسرش فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) است؟ و چگونه او بخيل ترين فرد عرب است؟ سوگند به خدا اگر او, دو خانه يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا داشت, طلاها را زودتر از كاه انفاق مى كرد. و چگونه او ترسوترين فرد عرب است با اينكه در ميدان هاى جنگ, قهرمانان دشمن, در برابر او زبون بودند و جرإت هماوردى با او را نداشتند و ندارند؟ و چگونه او در سخن گفتن عاجزترين افراد عرب است با اينكه سوگند به خدا موضوع فصاحت و بلاغت و شيوايى سخن در ميان قريش را, جز او موزون و مرتب ننمود, اينها كه مى گويى از خصال مادرت است كه به تو سرايت نموده; سوگند به خدا اگر ملاحظه بعضى از امور نبود, گردنت را مى زدم; لعنت خدا بر تو باد, و زنهار كه ديگر اين گونه ياوه ها را تكرار نكنى!)) محفن گفت: سوگند به خدا تو از من ستمگرتر هستى, چرا او را با اين كه داراى آن همه مقام بود كشتى؟ معاويه گفت: ((سرنوشت ما با او چنين پايان يافت.)) محفن گفت: نه چنين است! تو را همين بس كه خشم و عذاب دردناك الهى وجودت را فراخواهد گرفت. معاويه گفت: چنين نيست, من از تو آگاه تر هستم, خدا در قرآن مى فرمايد: ((و رحمتى وسعت كل شىء))(22) و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است.(23) معاويه با اين گونه توجيه گرى و مغلطه, مى خواست خود را تبرئه كند; غافل از آنكه خداوند مى فرمايد: ((ان رحمت الله قريب من المحسنين))(24) همانا رحمت خداوند به نيكوكاران نزديك است, ـ نه به بدكاران ـ . 4ـ روزى على(ع) در عصر خلافتش , در شهر كوفه عبور مى كرد, چشمش به بانويى افتاد كه مشكى پر از آب بر دوش گرفته و به سوى خانه خود مى برد, بى درنگ پيش آمد و مشك را از او گرفت و بر دوش خود نهاد تا آن را به خانه آن بانو برساند; بانو, على(ع) را نشناخت, در مسير راه على(ع) احوال آن بانو را پرسيد. او گفت: على بن ابيطالب(ع) شوهرم را به يكى از مرزها براى نگهبانى فرستاد, دشمنان او را كشتند, اكنون چند كودك يتيم از او بجا مانده, سرپرستى ندارند و من هم فقير و تهى دست هستم; مجبور شده ام براى مردم كنيزى و خدمت كنم و مختصرى مزد بگيرم و معاش خود وبچه هايم را تإمين نمايم. على(ع) مشك را تا خانه او برد و سپس با آن بانو خداحافظى كرده و به خانه خود بازگشت, على(ع) آن شب را بسيار مضطرب و نگران به سر آورد; بامداد, زنبيلى را پر از طعام نمود و آن را بر دوش گرفته به سوى خانه آن زن حركت نمود. در مسير راه, بعضى به آن حضرت گفتند زنبيل را به ما بده تا ما حمل كنيم, فرمود: ((در روز قيامت چه كسى بار مرا حمل مى كند؟)) (اشاره به اينكه بگذار زحمت حمل اين بار را تحمل كنم تا در قيامت بار من سبك گردد), حضرت على(ع) به خانه آن بانو رسيد, در خانه را زد, بانو گفت: كيست؟ على(ع) فرمود: منم, همان عبدى كه مشك آب تو را به خانه ات آوردم, در را باز كن كه مقدارى غذا براى بچه ها آورد. بانو گفت: خدا از تو خشنود شود, و بين من و على بن ابيطالب(ع) داورى نمايد. على(ع) وارد خانه شد و به بانو گفت: من پاداش الهى را دوست دارم, اينك اختيار با توت است يا خمير كردن آرد و پختن نان را به عهده بگير و نگهدارى كودكان را من بر عهده مى گيرم, و يا به عكس. بانو گفت: مناسب آن است كه من آرد را خمير كرده و نان بپزم و شما بچه ها را نگهدارى و سرگرم كنيد; على(ع) اين پيشنهاد را پذيرفت, در اين ميان, على(ع)مقدارى گوشت كه با خود آورده بود پخت, و آن را همراه خرما و… به لقمه هاى كوچك درآورده و به دهان كودكان مى گذاشت; هر لقمه اى كه كودكان مى خوردند, على(ع) به هر كدام مى فرمود: ((پسرجان! على بن ابيطالب را حلال كن.)) خمير حاضر شد, بانو به على(ع) گفت: اى بنده خدا, تنور را روشن كن, على(ع) برخاست و هيزم ها را در درون تنور ريخت و روشن كرد, شعله هاى آتش زبانه كشيد, على(ع) چهره خود را نزديك شعله ها مىآورد و مى فرمود: ((ذق يا على! هذا جزإ من ضيع الارامل واليتامى)) اى على! حرارت آتش را بچش, اين است كيفر كسى كه بيوه زنان و يتيمان را از ياد ببرد و حق آنها را تباه كند. در اين ميان يكى از زنان همسايه به آنجا آمد و على(ع) را شناخت, به بانوى خانه گفت: واى بر تو! اين آقا, اميرمومنان(ع) است. در اين هنگام, بانو, على(ع) را شناخت و به پيش آمد و بسيار اظهار شرمندگى كرد و گفت: واخجلتا اى اميرمومنان كه به مقام شامخ شما جسارت شد. على(ع) فرمود: ((بل واحياى منك يا امه الله فيما قصرت فى إمرك)) بلكه من از تو شرمنده ام اى كنيز خدا به خاطر اينكه در مورد تو كوتاهى كردم.(25) 5ـ از احسان على(ع) به قاتلش ((ابن ملجم)) اينكه به فرزندش امام حسن(ع) فرمود: نسبت به ابن ملجم مهربان باش, او اسير تو است, به او رحم و احسان كن… ما خاندانى هستيم كه روش ما آميخته با كرم, عفو, مهربانى و شفقت است, سوگند به حقى كه بر گردنت دارم, از آنچه مى خوريد و مىآشاميد, به او نيز بدهيد, دست و پايش را زنجير نكن, اگر از دنيا رفتم او را با يك ضربت كه به من زده قصاص كن, او را مثله نكن (اعضاى بدنش را جدا نكن) زيرا رسول خدا(ص) فرمود: از مثله بپرهيزيد حتى نسبت به سگ گزنده; و اگر زنده ماندم, خودم مى دانم با او چه كنم, ما از خاندانى هستيم كه نسبت به گنهكار با عفو و گذشت و كرم برخورد مى كنيم.(26) آرى, اين است بزرگوارى و بزرگ منشى و احسان سرشار اميرمومنان على(ع); به اميد آنكه عدالت و احسان او همواره سرمشق و الگوى ما شيفتگان و شيعيان آن حضرت باشد. ان شإالله.
اشاره: مقاله اين شماره ماهنامه بدون اطلاع از اينكه قرار است ويژه نامه اى بنام اميرالمومنين(ع) (براى اسفند و فروردين) فراهم شود, به نگارش آمده بود, اما پس از آگاهى از اين تصميم و در روزهاى آخرين فرصت چاپ و نشر مجله, بر آن شديم كه بدون تغيير و تحول در اصل مقاله (كه سخن روز بود) مقدمه اى بر آن بيفزأيم به گونه اى كه اشاره اى به موضوع ويژه نامه نيز شده باشد. با يك نگاهى كلى مفاد مقاله را بر محور پاسدارى از ارزشها و مبارزه با خطر ارتجاع مى يابيم كه امروزه انقلاب اسلامى را تهديد مى كند و تجديد نظر طلبان يعنى همان مرتجعان و منافقان زمان را به وسوسه واداشته و اين خطرى است كه همواره انقلاب هاى مردمى را تهديد كرده و مى كند. و اگر هوشيارى و صلابت حاميان دلسوز سپر بلاى حوادث و هجمه ها نگردد, سرنوشت مكتب وانقلاب با خطر جدى روبرو خواهد بود. اسلام در صدر نخستين با همين مشكل نيز مواجه شد, منافقان و احزاب شكست خورده جاهلى, مرتجعان و واپس گرايان و در رإس همه امويان, مصيبت رحلت پيامبر گرامى را مغتنم شمرده! و با سوء استفاده از اين فرصت و به منظور منافع شخصى, قومى و قبيله اى و با هدف انتقام گرفتن از دعوت اسلامى كه بر سيادت بت ها و سياست بت گردان خط بطلان كشيده و منافع نامشروع سوداگران ثروت و مكنت را به خطر افكنده بود, به ميدان آمده و در جبهه هاى مختلف به مقابله با آئين توحيد و رسالت و امامت و عدل اسلامى كمر بستند كه شرح آن در اين سطور نمى گنجد. بديهى است كه در اين مصاف حق و باطل اميرالمومنين و خاندانش مى بايست طلايه دار پاسدارى و دفاع از رسالت محمدى باشند همان رسالتى كه خدا و پيغمبر براى آنان تعيين نمودند چه امامت ادامه راه به نبوت است و معيار شناخت حق و باطل على(ع) بود و خاندان او. رسول گرامى بارها و بارها تإكيد فرمود: ((على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيثما دار…; على(ع) با حق است و حق با على, حق بر محور وجود على دور مى زند و ايندو تا قيامت از يكديگر جدا نخواهند شد.))(1) و نيز فرمودند: ((سيكون بعدى فتنه فاذا كان ذلك فالزموا على بن ابيطالب فانه الفارق (الفاروق) بين الحق والباطل; پس از من فتنه هايى در پيش است در چنان شرايطى ملازم و همراه على(ع) باشيد كه اوست جدا كننده حق و باطل.))(2) روايات با اين مضمون فراوان است. بدين ترتيب, خاتم انبيإ, طريق حق را براى دوران بعد از خود مشخص فرمود و آن راه ولايت و امامت بود كه هرچه جز آن باشد گمراهى است و اين براى همه عصرها و نسل هاست چرا كه امامت در طول حيات معنوى بشر كه مستلزم هدايت و حركت در طريق حق و باطل است, استمرار دارد.
تفرقه و جناح بندى در اسلام دعوت مبارك اسلام پس از رسول خدا(ص) در يك خط و جريان حركت نكرد, بلكه همانگونه كه حضرت خاتم فرمودند: امت هفتاد وسه فرقه شدند كه به گفته حضرتش يك فرقه ناجى و رستگارند و ديگران در گمراهى و ضلالت. بنابراين نبايد انتظار داشت انديشه يك دعوت آسمانى همچنان از ديد همه جناح ها و گروه ها به يك صورت تلقى يا قرأت شود. و تصور نمود كه هر تلقى و قرأت صحيح است و همه را بايد حق پنداشت!! تفرق و تشتت در بينش سرنوشتى است كه دامنگير كليه دعوت هاى آسمانى بوده است. مهم اين است كه جنگ هفتاد و دو ملت كه حقيقت را نديده و ره افسانه زده اند نبايد به عنوان قرأت هاى مختلف تفسير و توجيه گردد. چرا كه حقيقت و آئين حق نسبى نيستند! و اصالت حقيقت يك اصل پذيرفته شده در انديشه اسلامى است. آنچه در اين مقدمه به طور خلاصه بايد گفت اين است كه: رسالت محمدى(ص) با آن همه عظمت و پشتوانه معنوى و در همان آغاز با وسوسه تحريف گران و پاره اى تفسيرها و قرأت هاى اسرأيلى مواجه بوده كه راه امت را به گمراهى مى كشانيد, معيار شناخت حق جز طريقه حقه على(ع) و اهلبيت نبوده است. چنانكه پيامبر اكرم(ص) به عمار ياسر فرمود: ((يا عمار ان رإيت عليا سلك واديا و سلك الناس واديا غيره, فاسلك مع على و دع الناس انه لايدلك على ردى و لن يخرجك من الهدى; اى عمار! هرگاه ديدى على به سويى مى رود و مردم به سويى ديگر, با على همراه باش و مردم را رها كن كه او تو را به گمراهى نكشاند و از هدايت خارج نسازد.))(3) و اما سخن امروز و راه انقلاب اسلامى ما و اصل مقاله!
تجديد نظر طلبان و رفراندمى ديگر! چندى است كه از درون پاره اى جناح هاى سياسى كه حساسيتى روى آرمان هاى انقلاب اسلامى ندارند, نغمه هايى به گوش مى رسد كه بايد آن را ديكته شده از سوى قدرتهاى استكبارى دانست, همان هايى كه بيست و دو سال است از روى كارآمدن نظام اسلامى رنج مى برند و منافع نامشروع خود را در معرض نابودى مى بينند و براى به بن بست رسيدن و شكست انقلاب به خيال خام خود خط و نشان مى كشند و لحظه شمارى مى كنند. اين نغمه شوم از حنجره عناصرى از داخل نيز شنيده مى شود كه نه در انقلاب و شكل گيرى آن نقش داشته و نه براى تحقق آن سرمايه گذارى كرده و نه ايمان و باور درستى به ارزشهاى دينى دارند اما بر سر سفره حاضر آماده نشسته و سود و سوداى منافع شخصى يا جناحى و سياسى را در سر مى پرورند. اين عناصر بىآرمان از تجديد نظر در آرمان هاى انقلاب دم مى زنند و از مشكلات مخصوصا مسأل اقتصادى براى فرصت طلبان و موج سواران بستر سازى مى كنند و از پاره اى اختلافات و تنش هاى سياسى بهره مى گيرند و سوژه هايى همچون اصلاحات, آزادى و جامعه مدنى و حقوق و آزادى زن را مطرح مى سازند و خواهان ليبراليسم غربى و آزادى بى قيد و شرط و اباحيگرى اخلاقى مى باشند. سوء استفاده از نام و عنوان دوم خرداد براى اين عناصر كج انديش, تكيه گاه ديگرى است كه تار عنكبوت خيالات خود را بر آن تنيده و با چنگ زدن به اوهام و روياهاى بى تعبير دل خوش داشته اند. و گاه با نظريه پردازى ايدآليستى سخن از رفراندمى ديگر مى گويند! مقصودشان اين است كه از ملت نظر خواهى شود آيا به نظام جمهورى اسلامى باز هم رإى مثبت مى دهند يا نه؟! اين زمزمه گذشته از اينكه ناشى از خامى و ساده انديشى عناصر مورد اشاره است, نشانه عدم درك صحيح آنها از جامعه اى است كه در آن زندگى مى كنند, اما با آن بيگانه اند! اينها بر اين باورند كه مردم به دليل پاره اى مشكلات مادى به اسلام و نظام, بى تفاوت شده وآماده اند با وسوسه نوكران اجنبى از آرمان هاى الهى خود دست بردارند!! راهپيمايى بيست و دوم بهمن با حماسه پرشكوهش همان رفراندومى بود كه اينها پيشنهاد مى دادند! با نتيجه اى كه آنها انتظار نداشتند حضور ميليونى مردم از هر قشر و طبقه پاسخى بود دندان شكن به كج انديشانى كه در لايه تار عنكبوتى خيالات خود زندانى شده اند. چشم جهانيان از هر سو به اين روز تاريخى گشوده بود تا ببينند مردم پس از بيست و دو سال تجربه هاى تلخ و شيرين و خصومت هاى بى وقفه دشمنان خارجى و داخلى چگونه با آرمانهاى اسلامى و ملى خود برخورد مى كنند. حضور مجدد و پرشور مردم از قشرها و طبقات و عمدتا از توده هاى مردمى و چهره هاى هميشه آشنا و دين باور و حاضر در صحنه هاى انقلاب مشت محكمى بود بر پوزه امپرياليسم و صهيونيسم و تودهنى به عناصر وابسته داخلى آنها كه با مغزهاى عليل به تحليل و نظريه پردازى نشسته و از واقعيات عينى گريزانند. در روز تاريخى بيست و دوم بهمن مردم تهران و شهرستانها و شهرها و روستاها از پير و جوان و زن و مرد چون سيل خروشان به خيابان ها ريختند تا به فرزندانشان بياموزند بيست و دو سال قبل در ميهن اسلامى چه گذشت و مردم فداكار به فرمان امام بزرگوار خود و تحت رهبرى الهى او, چگونه به خيابانها ريختند و با شكستن حكومت نظامى رژيم منحوس, به استقبال آتش و خون رفتند و رژيم ستمشاهى را به زباله دان تاريخ راندند و تار و پود آن را براى هميشه بر باد دادند. خاطره فراموش نشدنى بهمن پنجاه و هفت, بزرگترين حادثه جهان اسلام را در طول تاريخ و پس از بعثت, به نمايش گذاشت كه امت محمد(ص) و ياوران خمينى كبير, با بت هاى زمان و طاغوت هاى جهان پنجه در پنجه افكنده و يكى ديگر از ايام الله را پديد آوردند كه محور آن جز خدا و آئين حق نبود, و ملى گرايى و سياسى كارى و اهداف مادى در آن نقش محسوسى نداشت. حضور يك پارچه مردمى در راهپيمايى بهمن همه ساله ياد آن خاطره شكوهمند را احيا مى كند و بفرموده مقام معظم رهبرى ـ حفظه الله تعالى ـ: ((22 بهمن روز تجديد عهد با اسلام, انقلاب و و ادامه راه روشن امام خمينى است)). در راهپيمايى 22 بهمن, غيرت و حميت ملت رشيد ما به نمايش گذاشته مى شود كه حاضر نيستند از آرمانهاى دينى خود جدا شوند و عهدى را كه با امامشان بسته اند بشكنند. و اينك در حاشيه اين حماسه پرشكوه تاريخ كه همه ساله متجلى مى شود, نكاتى را خاطر نشان مى سازد.
1 ـ قدردانى از مردم نخستين نكته, مردم شناسى و قدردانى از امت وفادار و فداكارى است كه با تمام مشكلات و فشارهايى كه بخصوص بر قشرهاى آسيب پذير وارد شده و مى شود, همچنان بر سر عهد و ميثاق خود ايستاده و شعارهاى انقلاب را فرياد مى كنند. رمز مطلب اين است كه اين مردم با خدا سودا كرده اند نه اينكه سوداگران نان و آب و جاه و مقام باشند! مانند بسيارى از ناكسان كه بيست سال بر سر سفره انقلاب نشستند و كسب عنوان و شهرت و مال و ثروت براى خود و فرزندان و حاشيه هاىشان نمودند و همين كه روز امتحان شد از تريبون هاى داخل و خارج, نغمه مخالفت ساز كردند و با اينكه مدعى بودند در انقلاب ذوب شده اند, در برابر تحسين و ترغيب بيگانه و رسانه هاى اجنبى رنگ باختند! و خوراك تبليغاتى از طريق اينترنت, ماهواره و كنفرانس و مصاحبه در اختيار رسانه هاى امپرياليستى و اقطاب استكبارى نهادند و دشمن از آنان قهرمان سازى كرد و مجانى از آنان بار كشيد! كه شرح اين رنج نامه از حوصله اين مقال بيرون است. بارى مردم ما نشان دادند كه مانند كوفيان بى وفا نيستند, از حضور و فريادشان نام و نشان و مال و عنوان نمى خواهند, با امام خود و رهبرى دينشان و آرمان الهى شان ميثاق هميشگى دارند و به هيچ قميت حاضر نيستند آن را زير پا بگذارند و اين بايد درس باشد براى مدعيان روشنفكرى و آنان كه تازه سر از لاك خود برون كرده و شيفته مقام و عنوان و آب و نان و شهوت و شهرت اند و براى رسيدن به اين اهداف سر از پا نمى شناسند. اينها در هر مقام و منصبى هستند بايد بيايند در مدرسه عشق و ايمان مردمى زانو بزنند و از ملت و مردم خود درس وفا بياموزند و با وجدان خود اندكى خلوت كنند و بينديشند جايگاهشان كجاست؟! قدردانى از اين مردم يك فريضه الهى و انسانى است همان گويند كه خداوند به پيامبر گرامى خود دستور مى دهد بر امت و ياران باوفاى خود درود فرستد و طلب رحمت كند كه اين آرامش بخش دلهاى آنهاست ((و صل عليهم ان صلواتك سكن لهم))
2ـ قدرشناسى عملى نه لفظى! نكته ديگر اينكه در مقام قدرشناسى از مردم تنها به تعارفات معمول نبايد بسنده كرد و بلكه مى بايست درد مردم را شناخت, جراحت دلشان را مرهم نهاد, احساسات پاك آنان را پاسخ مثبت داد, به درد و درمانشان رسيد, به مشكلاتشان توجه داشت, مردم از دو مشكل رنج مى برند: اول: مسأل روزمره زندگى است همچون گرانى, تورم, تبعيض, شكاف فقر و غنا كه بى مهار و پرشتاب به راه خود ادامه مى دهد و وعد و وعيدها نيز بى رنگ و بى اعتبار شده و روح مردم را مىآزارد و از تبعات آن بايد هراسيد, كه ادامه آن پيوند قلبى مردم و مسوولين را سست مى كند و ايمان و اعتماد را تهديد مى نمايد و به توطئه هاى دشمن عرصه و مجال مى دهد و به اين وضع نه خداوند راضى است و نه خلق خدا. مسوولين امور در سه نهاد مجلس و دولت و قضا, بايد بطور جدى به مشكلات جامعه بينديشند, آنها كه وقتى به مجلس مى روند و در اولين ساعات از حقوق و مسكن و اتومبيل و خرج و برج سخن مى گويند تا آرامش نفس پيدا كنند! از حال مردم كه با درآمد ناچيز با هزاران مشكل دست به گريبانند غافل نباشند. دوم: مشكل دوم مردم اين است كه آرمانهاى دينى خود را در معرض خطر مى بينند, انحطاط اخلاقى, شيوع مفاسد ادارى و اجتماعى, رواج منكرات و هجوم فرهنگ بيگانه بر كشور و نسل جوان, خطر عظيمى است كه كشور و دين را تهديد مى كند, پسران و دختران به فساد كشيده مى شوند, دختران و زنان به جاى حجاب اسلامى از كلاه و لباس هاى چسبان استفاده مى كنند و در خيابان ها راه مى روند و همه ناظران سكوت كرده اند! و اين درسى است كه برخى فيلمهاى تلويزيونى و سينمايى كشور اسلامى مان به آنها آموخته است! پارك ها و سينماها و تالارها, پايگاهى شده است براى نمايش مد و تجمل و ميعادگاه پاره اى عناصر ناصالح. برخى مطبوعات صفحات هنرى خود را به نمايش چهره هاى خارجى و داخلى مرد و زن هنرپيشه اختصاص داده اند كه به عنوان مثال يكى از روزنامه هاى صبح كه با يكى از مراكز مقدس حوزه! در ارتباط است و از آنجا تغذيه مالى مى شود گوى سبقت را در اين ميدان ربوده وحتى عكس هاى رنگى زنان بى حجاب را در صفحه اول يا دهم خود كه ويژه ادب و هنر است! به نمايش مى گذارد. ((فمينيسم)) و زن باره گى در صفحات مطبوعات و سر در سينماها و فروشگاههاى مجاز! نوار ويدئو و كاست و تبليغات بازرگانى و غيره رأج شده و به وضوح مشهود است. اينها با كدام معيار انقلاب اسلامى تناسب دارد؟!
چرا غيرت دينى بى رنگ شده؟! آيا انقلاب بيست و دوم بهمن در پى اين مقاصد بود؟ آيا از آزادى كه زير رگبار مسلسل ها فرياد مى شد, همين را مى خواستند؟ چرا غيرت دينى بى رنگ شده است؟ اعزام دختران كه به خارج كشور به صورت مجرد مجاز نبود با تصويب همين مجلسيان مجاز اعلام شد كه از طرف شوراى نگهبان رد شد, آيا اين آقايان كه خود را نمايندگان مردم مى دانند, و نان دين و انقلاب را مى خورند, اين كار خود را خدمت به دين و انقلاب و كشور و ناموس و شرف مردم مى دانند؟! آيا اينها خبر ندارند پاره اى از زنان و دختران لجام گسيخته در خارج كشور و حواشى آبهاى خليج, چه رسوايى ببار آورده اند؟ آيا زير لواى دانشجويى و اعزام بدون اذن ولى, مى توان به آينده و سرنوشت دختران در خارج كشور مطمئن بود. اينگونه حركات جاهلانه و شتابزده زير لواى اصلاحات صورت مى پذيرد و كسى حساسيتى در خور از خود نشان نمى دهد. اينها آفت هاى انقلاب و دين و ملت است كه يكى پس از ديگرى چهره مى نمايد, آن هم زير لوى قانون و قانون گذارى! و اصلاحات و آزادى كه اگر در اين مجال بصدد شرح آن باشيم مثنوى هفتاد من كاغذ شود! گفتار رئيس جمهور محترم در روز 22 بهمن, در اينجا شايان توجه است : ((حكومت اگر همراه و خدمتگزار مردم بود, بزرگترين معروف است و اگر از مردم جدا افتاد و مصلحت مردم را فداى مصلحت خويش كرد, بزرگترين منكر است كه در خارج رخ داده است.)) اما بايد به داورى نشست كه حكومت به مفهوم عام خود شامل كليه نهادهاى تشكيل دهنده يك نظام چنانكه شايسته و بايسته است, آيا با مردم و آرمانهاى مردم يعنى همان اهداف ملى و اسلامى پيوند دارند؟ آيا پاره اى عناصر مصلحت مردم را فداى مصلحت خويش نكرده و نمى كنند؟ دسته بندىهاى پوچ سياسى كه به گفته رئيس محترم مجلس مانع رسيدن به اهداف انقلاب اسلامى است, چشم و گوش عده اى را كور و كر نكرده است؟ ليبرال مآبى بر پاره اى مغزها سايه نيفكنده است؟ حقيقت اين است كه استحاله تدريجى آفتى است كه اسلام و انقلاب را تهديد مى كند و بايد بى درنگ آن را مهار كرد. به فرموده مقام معظم رهبرى: ((اين انقلاب بدون نام خمينى كبير در هيچ جاى جهان شناخته شده نيست)) و بدون اهداف و آرمانهايش كمترين وزن در ديد جهانيان نخواهد داشت. به گفته رئيس جمهور در روز 22 بهمن: ((مردم خواست مشترك و سركوب شده خود را در فريادو نداى امام يافتند.)) و پشت كردن به آرمانهاى امام يعنى پشت كردن به اسلام و استقلال و عزت و شرف ملى و دينى. اگر اين تلقى درست است, پس چرا پاره اى عناصر تازه از راه رسيده از تجديد نظر در اهداف انقلاب و پشت كردن به آرمانهاى امام سخن مى گويند؟ آيا اينها به تودهنى نياز ندارند؟! آيا اينها منافقان و مرتجعان زمان نيستند؟ صاحبان اصلى اين انقلاب مردم اند, مردمى كه از اول در صحنه حضور داشته و خواهند داشت, و براى به ثمر نشستن درخت انقلاب خون داده و زجر كشيده اند. اين مردم با هر چه جز اهداف و آرمانهاى امام امت سر آشتى نخواهند داشت و ناخالصى ها را در كوره انقلاب ذوب خواهند كرد. مردم ما اين سخن تاريخى امام خود را هرگز از ياد نمى برند كه فرمود: ((قدرت ها و ابرقدرت ها و نوكران آنها مطمئن باشند كه اگر خمينى يكه و تنها بماند, به راه خود كه راه مبارزه با كفر وظلم و شرك و بت پرستى است ادامه مى دهد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام اين پابرهنه هاى مغضوب ديكتاتورها خواب راحت را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگانى كه به ظلم وستم خويش اصرار مى نمايند سلب خواهد كرد.))(4) و امت خمينى نيز بايد چنين باشند كه امام بودو حتى مسوولين امر اگر جز اين باشند, در نظام اسلامى جايگاهى نخواهند داشت. جريانهاى زودگذر كه اساس آن بر نفى ارزشهاى انقلاب اسلامى است, همانند كف هاى روى آب است كه به سرعت زأل مى شود, بستر سازى براى بيگانه و سلطه استكبارى خواب بى تعبيرى است كه جريانهاى سياسى در خيال مى پرورند و عرض خود مى برند و زحمت ما مى دارند. به طور خلاصه: حراست از انقلاب اسلامى كه در 22 بهمن تبلور يافت, مسووليتى است كه هيچ فرد ايرانى و مسلمان كه داراى غرور ملى و غيرت دينى است, بويژه آنانكه راه اميرالمومنين را مى روند, شانه از زير آن خالى نتوانند كرد و خطر استحاله تدريجى انقلاب را عالمان دينى, دانشگاهيان, صاحبان قلم و انديشه و غيرتمندان دين باور و مردان و زنان باغيرت به خوبى درك مى كنند و سكوت و سازش در برابر آن خيانت به اسلام است كه بدون ترديد مومنان راستين آن را روا نمى دانند و اين است رسالت هر مسلمان در بحبوحه اوضاع كنونى و آينده.