/

دانستنى هايى از قرآن وظيفه ما در برابر فتنه ها

دانستنى هايى از قرآن
وظيفه ما در برابر فتنه ها


((و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه و اعلموا ان الله شديد العقاب))(سوره انفال – آيه 25)
پروا كنيد از فتنه اى كه چون درگيرد, تنها به ستمكارانتان نمى رسد (بلكه به خاطر سكوت, دامنگير همگان مى شود) و بدانيد كه خداوند سخت كيفر است.

لا تصيبن: چنانچه در مجمع البيان آمده است, اميرالمومنين و امام باقر عليهما السلام و برخى از اصحاب, اين كلمه را ((لتصيبن)) خوانده اند كه در اينجا دو علامت تاكيد آمده و نفى برطرف شده است ولى مشهور همان رسم الخط قرآنى حاضر است و بيشتر مورد پذيرش مى باشد.
به هر حال اين آيه, مومنان را از فتنه اى هشدار مى دهد كه اگر درگرفت و شعله ور شد, مخصوص ستمكاران و يا مشركان نخواهد بود, زيرا آثار سوء آن بى گمان, گريبانگير همه مى شود.
از اين آيه همچنين معلوم مى شود, در صورت شعله ور شدن فتنه اى در جامعه, بر تمام مومنان واجب است در صدد رفع و دفع آن برآيند و با اجراى حكم واجب الاتباع امر به معروف و نهى از منكر, آن را خاموش كنند و از رسيدن شعله هايش به ساير مناطق جلوگيرى به عمل آورند. وخداوند در اين مورد هشدار داده است كه اگر مومنين در امر اختلافات موجود در جامعه, سهل انگارى كنند, وحدت جامعه از بين مى رود و چند دستگى ايجاد مى شود و در آن صورت هر دسته و گروهى كه چيره شود, زمام امور ملت را به دست مى گيرد و معلوم نيست آن دسته بر حق باشد زيرا مبناى حكومت كردن, پيروى و طرفدارى از حزب و گروهى خاص است جز ديگر احزاب و دسته ها. و اصلا وقتى مبناى حكومت كردن بر اساس فرقه اى و دسته اى باشد, حق به حق دار نمى رسد و تنها يك قشر از امكانات جمعى بهره ور مى شوند و ساير مردم بويژه مستضعفان و كسانى كه به گروهى وابسته نيستند در بدترين وضعى به سر خواهند برد. و اگر چنين فتنه اى برپا شد, آثار بد و شوم آن نه تنها حكمرانان و مسئولان را در بر خواهد گرفت, كه همه مردم – خواه نا خواه – از آن رنج خواهند برد و همگان دچار بلاهاى ناگوار و تلخكامى ها خواهند گشت. در آن صورت است كه همه در پيشگاه حق تعالى مسئول خواهند بود و بى گمان عقاب و عذاب الهى, شديد و غير قابل تحمل است.
فتنه: مقصود از فتنه اين است كه برخى از امت با برخى ديگر اختلاف كنند در مساله اى كه همگان از حقيقت آن – كم و بيش – اطلاع دارند ولى دسته اى آن را نپذيرفته و تمرد مى كنند. و با معرفت به حق بودن آن, تنها به خاطر مسائل گروهى و دسته اى با آن مخالفت مى كنند كه در آن صورت, آثار سوء چنان اختلافهائى, دامن همگان را فرا مى گيرد و تمام امت در آتش آن فتنه ناخواسته مى سوزند . تازه به اين هم اكتفا نمى شود كه خداوند قطعا دانشمندان و قدرتمداران و آگاهان را به خاطر ايجاد فتنه يا سكوت بر آن و يا كمك به شعله ور شدنش, سخت عقاب مى كند و بايد همه بدانند كه اگر فتنه اى در جامعه پيدا شد, تمام اقشار ملت بويژه اولياى امور مسئوليت قطعى دارند كه آن را فروخوابانند نه بيشتر آتش فتنه را برفروزند.
آرى! اين آيه استمراريت فرمانها و سنتهاى خدا را مى رساند, گوئى قرآن كريم همين امروز بر سر ما فرياد مى زند كه: دست نگه داريد!! تفرقه بس است!! اينقدر يكديگر را به خاطر آرمانهاى غلط جناحى نكوبيد!! اينقدر با علم به مسائل, در پى مخالفت و اعتراض بى جا نباشيد!! اينقدر چوب لاى چرخ مسئولان نگذاريد!! جو موجود را بيش از اين متشنج نكنيد!! دشمنان را شاد نسازيد!! و اينقدر مردم مظلوم را فداى اهداف حزبى و دسته اى خود نكنيد!! چه شده است شما را؟!چرا در پى كوبيدن افرادى هستيد كه مى خواهند خدمت كنند؟!
اين سخن خطاب به گروه خاصى نيست بلكه خطاب به تمام افرادى است كه به عنوان اين جناح و آن جناح و اين خط و آن خط در راس امور قرار دارند و هيچ استثنائى در آن نيست.
آيه خطاب به تمام افرادى است كه به نحوى ايجاد بلوا و آشوب مى كنند و نمى گذارند كشور در آرامش بسر ببرد و اگر بدبينانه تر بخواهيم به اوضاع روز بنگريم, بايد بگوئيم متاسفانه اين فتنه انگيزشان – كه عددشان هم كم نيست – غير مستقيم به جهانخواران و مستكبران كه دشمنان ديرينه اسلام و ايران هستند, كمك مى كنند, خط مى دهند و آنها را اميدوار مى سازند و از سوئى ديگر, به ملت ستمى روا مى دارند كه دامنگير خودشان نيز خواهد شد.
چرا از اوضاع آشفته جهان عبرت نمى گيريد و چرا با دست خود, انقلاب بزرگتان را به روز سياه مى نشانيد؟! اگر خداى نخواسته ورق برگردد و در اثر اختلاف هاى خطى و جناحى, به انقلاب عظيم اسلامى آسيبى رسد, تمام شما در دنيا خوار و ذليل مى شويد و تر و خشك با هم خواهد سوخت و در آخرت نيز از عقاب الهى هرگز در امان نخواهيد بود.
بنابراين خداوند در اين آيه شريفه تمام امت اسلامى را در تمام زمان ها و مكان ها هشدار مى دهد كه نه تنها وظايف خود را به خوبى انجام دهند,بلكه ديگران را بايد به وظايف خود وادارند و از هر گونه اختلاف و پراكندگى در امور اجتماعى سخت بپرهيزند زيرا اين تفرقه ها و اختلاف ها موجب شكست و سقوط خواهد شد و دود آن به چشم تمام ملت خواهد رفت ((واطيعوا الله ورسوله ولا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم واصبروا ان الله مع الصابرين)).
در حديثى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: ((ان الله عز وجل لا يعذب العامه بعمل الخاصه حتى يرد المنكر بين ظهرانيهم و هم قادرون على ان ينكروه, فاذا فعلوا ذلك عذب الله الخاصه و العامه)) – خداوند هرگز عامه مردم را به خاطر عمل گروهى خاص كيفر نمى كند مگر آنكه منكرات در ميان آنان آشكار شود و قدرت داشته باشند آن را انكار كنند ولى در عين حال چشم بر هم نهاده و سكوت مى كنند, در آن حال است كه خداوند هم آن گروه را مجازات خواهد كرد و هم عامه مردم را كيفر خواهد داد. و معلوم مى شود كه اين سنت الهى منحصر به كيفر اخروى نيست بلكه در همين دنيا هم آثار شومش گريبانگير افراد خواهد شد.
به خدا پناه مى بريم از اين وضعيتى كه پيش آمده و فتنه اى كه متاسفانه رو به رشد است و خاصه و عامه نه تنها ساكت مانده اند بلكه هر گروهى به هواى خود قسمتى از آن فتنه را برافروخته تر مى سازد, گوئى همه در پى آنند كه آتش فتنه را شعله ور تر كنند به خيال آنكه اگر اين آتش, برافروخته شد فقط آن جناح ديگر مى سوزد, غافل از آنكه خشك و تر خواهد سوخت.
خدايا به تو پناه مى بريم و از تو عاجزانه استمداد مى كنيم مسئولان امر را هدايت فرمائى و اين ملت مظلوم را از اين آتش خانمانسوز برهانى.
آمين رب العالمين.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

صهيونيست ها مادرى را در برابر ديدگان فرزندانش كشتند

منابع فلسطينى خبر از رقم خوردن جنايت ددمنشانه ديگرى توسط صهيونيست ها دادند.
براساس خبرهاى رسيده, صهيونيست ها به وسيله گلوله تانك, يك زن فلسطينى را در برابر ديدگان پنج فرزندش مورد اصابت قرار داده و با به گروگان گرفتن كودكان, مانع از انتقال مادر به بيمارستان شده و براى چندين ساعت هم چنان به اين گروگان گيرى ادامه دادند.
اين جنايت روز 17 اسفند ماه در بيت لحم روى داد و با وجود شيون و فرياد و زجه كودكان, صهيونيست ها حاضر نشدند اين كودكان را كه در منزل آنها موضع گرفته بودند آزاد كنند و منزل مسكونى را به سنگرى نظامى مبدل ساختند.

دارين ابوعيشه دومين زن شهادت طلب فلسطينى

در يك اقدام شهادت طلبانه يك دختر جوان فلسطينى با منفجر كردن خود در ميان يك پست ايست و بازرسى رژيم صهيونيستى حداقل يك صهيونيست را به هلاكت رسانده و سه تن ديگر را زخمى نمود.
شدت انفجار به حدى بود كه شيشه هاى منازل در دو كيلومترى محل انفجار شكسته شد.
اين عمليات كه در گلوگاه مرزى حد فاصل كرانه باخترى با مناطق اشغال شده در سال 1948 روز 9 اسفندماه انجام گرفت باعث رعب و وحشت فراوان صهيونيست ها گرديد و گردان هاى شهداى الاقصى مسووليت اين عمليات را به عهده گرفتند.

آمار و ارقامى در مورد صهيونيسم جهانى

براساس تعريف هايى كه يهوديان براى خود قرار داده اند, آنها به چند دسته تقسيم مى شوند: براساس اين طبقه بندى 14 درصد از يهوديان به دقت به مذهب يهودى پايبند بوده, 24 درصد به شدت به آن پايبند هستند, 40 درصد تا حدودى پايبند بوده و 20 درصد هم اصلا به آن پايبندى ندارند.
اگر به وضعيت يهوديان در جهان نظرى بيافكنيم خواهيم ديد كه جمعيت آنان بالغ بر 13/3 ميليون نفر است كه به طور اعم در ده كشور جهان متمركز شده اند.
در اين بين 5/9 ميليون نفر يهودى در ايالات متحده سكونت داشته و فلسطين اشغالى با 4/5 ميليون يهودى پس از امريكا دومين كشور پرجمعيت يهودى محسوب مى شود, فرانسه با نيم ميليون و كانادا با 140 هزار يهودى در مراتب بعدى قرار دارند, بعد از آنها هم انگليس با 300 هزار يهودى, آرژانتين و اكراين هر يك با دويست هزار و برزيل و آفريقاى جنوبى هم با 100 هزار يهودى در مقام هاى بعدى قرار داشته و ده كشور در برگيرنده اكثريت يهوديان جهان را تشكيل مى دهند.
در امريكا يهوديان در ده شهر اصلى اين كشور متمركز شده اند در اين بين نيويورك با 1/9 ميليون يهودى مقام اول را به خود اختصاص داده است پس از آن لس آنجلس با 590 هزار, ميامى با 382 هزار, فيلادلفيا با 280هزار, شيكاگو با 263 هزار, بوستن با 235 هزار, سان فرانسيسكو با 216 هزار, واشينگتن با 160 هزار, ويست بالت بيتس 151 هزار و بالتيمور با 105 هزار نفر در رده هاى بعدى قرار گرفته اند.
با وجود آن كه يهوديان امريكا كه عصب اصلى يهوديان جهان را تشكيل داده و از تحركات وسيع و قدرتمندانه اى را در صحنه آمريكا برخوردارند, و با وجود آن كه تصميم هاى يكسان و همسو با يكديگر اتخاذ مى كنند, اما با اين وجود در بين خود اختلافاتى تا مرز تكفير يكديگر دارند.
9 درصد از اين يهوديان ارتدوكس هستند آنان مسايل را بر اساس سنت ((هلاخه)) (قانون سنتى يهود) تجزيه و تحليل مى كنند. در مقابل 31 درصد يهوديان امريكا محافظه كار مى باشند و خود را با هنجارهاى جامعه امريكايى وفق داده اما در عين حال به سنت هاى يهودى هم پايبند مى باشند.
رمزيستها كه 32 درصد يهوديان امريكا را تشكيل مى دهند اولويت را به معيارهاى جامعه آزاد داده و ((هلاخه)) را لازم الاجرا نمى دانند, ولى با اين وجود خود را طرفدار دين يهودى مى دانند, ملحدان در بين يهوديان هم نسبتى كمتر از 1 درصد را تشكيل مى دهند و دسته آخر هم يهوديان سكولار و لائيك هستند كه 26 درصد اين جامعه را تشكيل مى دهند. اشاره مى شود با وجود تمامى تلاش هاى صهيونيست ها تا سال 2030 فقط نيمى از صهيونيست ها در فلسطين اشغالى سكونت خواهد يافت.
براساس آمار موجود ميزان زاد و ولد ميان يهوديان تقريبا نزديك به صفر است به خصوص كه بسيارى از يهوديان با همسران غير يهودى ازدواج مى كنند با توجه به همين آمار 80 درصد از مردان يهوديان اروپاى شرقى با زنان غير يهودى ازدواج مى كنند به همين خاطر از نظر آيين يهودى فرزندانشان يهودى شمرده نمى شوند.
هم چنين 70 درصد از زنان يهودى اروپايى با مردان غير يهودى ازدواج مى كنند به گفته يكى از كارشناسان امر, هم اكنون 50 درصد از يهوديان در خانواده هاى نيمه يهودى زندگى مى كنند.
سالى مريدور رئيس آژانس بين المللى يهود نيز اعلام كرد تا پنج سال آينده جمعيت يهوديان جهان به 18 ميليون نفر خواهد رسيد, اما وى هم چنين يادآورد سناريوهاى بدبينانيه اى هم وجود دارد كه حكايت از كاهش جمعيت يهوديان به كمتر از 12 ميليون نفر است.
براساس همين آمار بيشترين تراكم يهودى با 3 / 19 درصد در منطقه تل آويو است و بعد از آن شهرهاى نيويورك با 14/9 درصد و حيفا با 9 / 4 است.

بيش از 5000 فلسطينى در زندان هاى رژيم صهيونيستى به سر مى برند

سازمان صليب سرخ بين الملل نسبت به وضعيت بد زندانيان فلسطينى ابراز نگرانى نمود.
صهيونيست ها پس از يورش وحشيانه به چند اردوگاه آوارگان فلسطينى در كرانه باخترى و نوار غزه با به خاك و خون كشيدن بسيارى از فلسطينيان از جمله چندين زن و كودك بيش از 1000 جوان فلسطينى را دستگير و با خود به نقطه نامعلومى منتقل نمودند.
منابع امنيتى فلسطينى اعلام نمودند صهيونيست ها تنها از دو اردوگاه مجاور شهر طولكرم واقع در كرانه باخترى 200 فلسطينى را بازداشت و با خود بردند.
هم چنين صهيونيست ها روز 18 اسفند ماه هم 800 فلسطينى را در مناطق مختلف تشكيلات خودگردان دستگير و با خود بردند.
با احتساب اين حداقل يك هزار نفرى كه صهيونيست ها طى چند روز گذشته بازداشت نمودند, تعداد فلسطينيان دربند رژيم صهيونيستى از مرز 5000 نفر گذشت.
چندى پيش كميته بين المللى صليب سرخ از گسترش وحشيگرىهاى (صهيونيستى) عليه غير نظاميان در مناطق اشغال شده[ سال ]1967 اعلام و تمامى انواع خشونت ها را كه عليه غير نظاميان و به خصوص كودكان كه در مناطق اشغالى از حمايت قوانين بين المللى انسان دوستانه برخوردارند.
رينى كروسنيك رئيس هيئت نمايندگى صليب سرخ بين المللى در فلسطين اشغالى در يك كنفرانس مطبوعاتى كه در 12 اسفند 1380 در بيت المقدس برگزار نمود خواستار پايان يافتن كارشكنى هاى صهيونيستى نسبت به رساندن دارو و كمك هاى انسانى به غير نظاميان فلسطينى شد و گفت: ((رسيدن خدمات پزشكى اورژانسى بدون كارشكنى مسئله بسيار مهمى است, بايد به آمبولانس ها و كادرهاى پزشكى اجازه داده شود تا در امنيت كامل به فعاليت پرداخته و در كار آنها كارشكنى صورت نپذيرد.))
وى افزود: ((طى مدت اخير كارشكنى هاى فراوانى در مقابل فعاليت هاى پزشكى صورت گرفته و گاهى جان افراد امداد رسان به خطر افتاده است, در اردوگاه جنين يك گلوله تانك به سوى يك آمبولانس وابسته به صليب سرخ شليك شد كه منجر به كشته شدن يك پزشك و چهار امداد رسان همراه وى گرديد.))
رئيس هيئت نمايندگى صليب سرخ در نوار غزه نيز با اشاره به وضعيت بغرنج حاكم بر اين منطقه افزود: ((انهدام و تخريب منازل هم چنان ادامه دارد و در اين راستا 6 هزار نفر محل سكونت خود را از دست داده اند.))
از سوى ديگر منابع مطلع در صليب سرخ جهانى اعلام كردند طى انتفاضه مسجدالاقصى تعداد بازداشت شدگان فلسطينى به شكل نگران كننده افزايش يافته اند از اين ميان چهار هزار فلسطينى در بازداشتگاه هاى نظامى و زندان هاى مختلف به ثبت رسيده اند اما با اين وجود موضوع ديدار اين افراد با افراد خانواده و نيز شرايط بد معيشتى آنها موجبات نگرانى اين سازمان جهانى شده است.

خطوط قرمز عرفات
خطوط قرمز شارون

در حالى كه نيروهاى نظامى دشمن رئيس تشكيلات خودگردان را در رام الله محاصره نموده مانع از ورود و خروج وى شده و عملا او را به يك زندانى مبدل كرده اند, ياسر عرفات با مقاله اى كه در روزنامه آمريكايى نيويورك تايمز منتشر ساخت, مردم فلسطين و به خصوص نيروهاى مجاهد را شوكه و غافلگير نمود.
عرفات در مقاله اى كه اين روزنامه امريكايى آن را در 12 بهمن 1380 به چاپ رساند, اعلام كرد ((من حملات گروه هاى تروريستى عليه شهروندان اسرائيلى را محكوم كرده و عزم خود را براى پايان دادن به فعاليت هاى آنان جزم كرده ام.)) او هم چنين خاطر نشان ساخت ((تشكيلات خودگردان هم چنان خود را شريك اسرائيل مى داند.))
مسئله قابل توجه اين است كه با توجه به آن كه اعطاى امتيازات مهم توسط عرفات در اين مقاله با هدف تإثيرگذارى بر مواضع امريكايى و صهيونيستى صورت پذيرفت, اما دولت امريكا با بى اعتنايى به آن تنها بر فشارهاى خود عليه وى افزود و بوش رئيس جمهور امريكا ضمن ناديده گرفتن مواضع سياسى عرفات از او خواست تا اقدامات عملى و ملموسى را عليه آن چه كه تروريسم خواند صورت دهد.
آرى فلاشر سخنگوى كاخ سفيد در مورد مقاله عرفات گفت:
((اين چيزى را براى رئيس جمهور تغيير نمى دهد, زيرا[ رئيس جمهور] معتقد است عرفات بايد تحركات بيشتر و ملموس تر مستمرى را از خود نشان داده و با جديت بيشترى براى پايان دادن به تروريسم و گروه هاى تروريستى در خاورميانه عمل كند. ))
كونداليزا رايس مشاور امنيت ملى بوش هم ضمن رد گفته هاى عرفات از وى خواست تا به شكل ملموسى به مقابله با رهبران عمليات هاى ضد صهيونيستى بپردازد.
ديك چنى معاون رئيس جمهور امريكا هم با اتخاذ موضع قطع ارتباط امريكا با عرفات عملا مواضع امريكا در قبال عرفات را تكميل نمود.
از سوى ديگر واكنش هاى صهيونيستى به اين مقاله, افراطى تر از گذشته بود, شارون نخست وزير رژيم صهيونيستى اعلام كرد كه از اين كه سال 1982 عرفات را در بيروت نكشته است, بسيار پشيمان است, و هم چنين اعلام كرد عرفات شريكى براى اسرائيل در روند سازش سياسى محسوب نمى شود.
در همين چارچوب حرف و حديث ها در مورد جايگزينان عرفات بالا گرفت و نام هايى نيز امثال محمود قريع (ابوعلإ) و محمود عباس (ابو مازن) به همراه چند اسم ديگر مطرح شدند.
دست آخر هم شارون با كسب حمايت سياسى واشينگتن براى افزايش تجاوزات و سركوب هاى خود عليه ملت فلسطين, از امريكا بازگشت تا صهيونيست ها در راستاى جنايات خويش با ارتكاب چندين كشتار, اعمال تجاوزكارانه در مناطق فلسطينى در كرانه باخترى و نوار غزه و گلوله باران منازل مسكونى و كشتن وحشيانه زنان و كودكان از اين حمايت ها كمال استفاده را ببرند و دست آخر هم صهيونيست ها ((السرايا)) مقر عرفات در غزه, ساختمان دستگاه هاى امنيتى و زندان مركزى غزه را بمباران نمودند.
با نگاهى سريع به ساختارهاى تشكيل دهنده و اهداف طرح ملى فلسطين از زمان اجراى آن در 1965/1/1 كه در منشور ملى فلسطين تبلور يافت خواهيم ديد كه چند گفتمان اصلى را براى خود وسازمان آزاديبخش فلسطين ترسيم مى نمود اصلى ترين آنها عبارتند از:
1 ـ (فلسطين از رودخانه تا دريا) بعدها ساف آن را به فلسطين امروزى و سپس به يك خودگردانى كه مساحت آن كسرهاى اعشارى از مساحت فلسطين تبديل گرديد در حالى كه امروز اين كسرهاى اعشارى هم در اشغال صهيونيست ها قرار گرفته و رهبر اين تشكيلات در رام الله محبوس است.
2 ـ (مبارزه مسلحانه تنها راه آزادى فلسطين) اين اصل هم دستخوش فرسايش شد تا به مقاومت با انواع راهكارها و از جمله سياسى و نظامى تبديل شود, تا آن كه امروز مشاهده مى كنيم مقاومت مسلحانه, تروريسم توصيف شده و جنبش هاى مقاومت و جهادى فلسطين را جنبش هاى تروريستى مى خوانند.
3 ـ (دولت فلسطينى, استقلال و حق تعيين سرنوشت) اين اصل قرار بود بر هر گوشه از سرزمين فلسطين كه آزاد شود اجرا گردد و پس از آن مسئله مرزهاى 1967 مطرح شود, اما امروز آن چه در اين زمينه ها مطرح است, تبديل نام تشكيلات خودگردان به دولت فلسطين است در اين راستا مذاكراتى بين ابوعلإ و پرز در جريان است.
4 ـ مسإله آوارگان با پافشارى بر حق بازگشت تمامى فلسطينيان آواره شده در سال هاى 1948 و 1967 آغاز گرديد سپس به تدريج آنقدر از آن كاسته شد كه امروز كل صحبت ها بر حداكثر بازگشت 200 هزار فلسطينى از مجموع 4 و نيم ميليون فلسطينى دور مى زند.
5 ـ قدس كه روزى سمبل مقدس طرح ملى فلسطين بود, ابتدا به بخش شرقى و بعد از آن به مذاكره بر سر محله هاى از بخش شرقى بيت المقدس كاهش و پيش بينى مى شود مسايل فقط به مذاكره بر سر حرم مقدس, آن هم بدون در اختيار داشتن حاكميت بر آن ختم شود.
در جاده امتيازدهى هاى تشكيلات خودگردان, منشور ملى فلسطين لغو گرديد و مقاومت مردم فلسطين و حقش در دفاع از خود تروريسم خوانده شد اين تنها نظر صهيونيست ها نيست, بلكه حتى جناب آقاى ياسر عرفات هم آن را تروريسم مى داند!
مشكل امروز فلسطين تروريسم و تجاوزگرى صهيونيست ها عليه ملت فلسطين نيست, زيرا اين ملت 53 سال است كه رو در روى اين تجاوزات ايستاده و رژيم صهيونيستى تاكنون قادر به شكستن اراده آن نشده است, ملتى كه توانست وعده شوم بالفور را درهم بشكند.
مشكل اصلى اين ملت در مقابله با طرح ملى فلسطين ياسر عرفات است, رهبرى كه تمامى خطوط قرمز كه به عنوان اصول اساسى زير بناى ملى مسئله فلسطين شناخته مى شوند, را زير پا گذارده است, در حالى كه اين خطوط مورد احترام تمامى جريان هاى ملت فلسطين است.
عرفات تمامى اصول ثابت ملى فلسطين را به سياست هاى تاكتيك هاى چند مرحله اى و حملات تبليغاتى رسانه هاى تشكيلات خودگردان مبدل نموده است در حالى كه رژيم صهيونيستى ادعاهاى تبليغاتى و سياست هاى تاكتيكى خود را به خطوط قرمز و شرايطى ملزم الاجرا براى تشكيلات خودگردان تغيير مى دهد.
فشارهاى امروزى پيمان صهيونيستى ـ امريكايى عليه ياسر عرفات با يك هدف صورت مى پذيرد, اين هدف ضربه زدن به ارتباط ياسر عرفات و ملت فلسطين مى باشد, تا به مقدمه اى براى انزواى سياسى و مردمى عرفات منجر شده, باعث پذيرش تمامى شرايط صهيونيستى و سياسى و تسليم كامل وى گردد.
حال بايد ديد آيا مقاله عرفات در نيويورك تايمز, مقدمه كرنش او در برابر چنين شرايطى است؟

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

توصيه امام ششم(ع) در امر كتابت

در كتاب شريف كافى از مفضل پسر عمر نقل مى نمايد: كه از جمله وصايا و دستوراتى كه امام صادق(ع) به من توصيه فرمودند اين بود: مفضل! نوشتن را كار دائمى خود قرار بده و به وسيله آن علوم و دانش هاى خود را ميان برادران دينى خود منتشر نما تا از آنها بهره مند شوند زيرا روزى مىآيد كه دوران هرج و مرج مى شود وظيفه مسلمانان و برادران دينى مطالعه كتاب هاى شما و محافظت از آن ها مى گردد.(اصول كافى)

فضيلت زوال تا زوال

از حضرت صادق(ع) منقول است كه: هر كه بميرد مابين زوال در پنج شنبه تا زوال روز جمعه حق تعالى او را پناه دهد از فشار قبر.(بحار, ج6, ص221)

رفع اندوه مومن

هر كه اعانت كند برادر مومن اندوهگين تشنه را, از توانايى خود و آسايش دهد او را از غم و اندوهش, يا يارى كند او را بر قضإ حاجتش, براى او باشد از حق تعالى هفتاد و دو رحمت كه يكى از آنها را حق تعالى در دنيا به او مرحمت فرمايد كه اصلاح كند به آن امر معاشش را و ذخيره نمايد هفتاد و يك رحمت ديگر را براى ترس ها و هول هاى روز قيامت او.(اصول كافى, ج2, ص199)

سخن چين

شيخ صدوق روايت كرده از حضرت رسول(ص): هر كه نمامى و سخن چينى كند ما بين دو نفر, مسلط كند حق تعالى بر او در قبرش آتش كه بسوزاند او را تا روز قيامت, پس چون از قبر خود بيرون آيد مسلط فرمايد حق تعالى بر او مار سياه بزرگى كه گوشت او را به دندان بكند تا داخل جهنم شود.(بحار, ج7, ص214)

صلوات در حسنات

حضرت رسول(ص) فرمودند: من روز قيامت نزد ميزانم پس هر كه گناهانش بسيار باشد كه كفه سيئاتش را سنگين كند. بياورم من صلوات او را كه بر من فرستاده, تا سنگين كنم به آن كفه حسناتش را.(ثواب الاعمال, 14)

افضل اعمال

روايت شده از حضرت رسول(ص) كه: در رويا ديدم عمويم حمزه و برادرم جعفر بن ابى طالب كه در پيش آنها طبقى است از ((سدر)) پس يك ساعتى از آن ميل كردند پس از آن سدر مبدل شد به انگور پس از يك ساعت انگور رطب شد بعد از آن من نزديك شدم و گفتم: پدرم فداى شما باد چه عملى يافتيد كه از همه اعمال افضل باشد؟ گفتند پدران و مادران ما فداى تو باد يافتيم ما افضل اعمال را صلوات بر تو, و سقايت آب, و محبت على بن ابى طالب.
(بحارالانوار, ج94, ص70)

صله رحم و امانت دارى

پيغمبر خدا(ص) فرمودند: بر دو طرف صراط, روز قيامت رحم و امانت است, پس در وقتى كه بگذرد بر آن كسى كه صله رحم و ادإ كننده امانت است, آن دو طرف صراط نمى گذارد كه در آتش بيافتد.(بحار, ج22 ص410)

ترحم عزرائيل

روزى عزرائيل(ع) جان پادشاه جبار و ظالمى را گرفت و به آسمان رفت, ملائكه از او پرسيدند: از آنهايى كه تا به حال جانشان را گرفته اى بر كدام يك ترحم كرده اى و بر او متإثر شده اى ؟
عزرائيل(ع) گفت: روزى مإمور شدم در بيابانى جان زنى را بگيرم. آن زن كودكى نيز با خود داشت من بر غربت آن زن و بر بى سرپرستى آن كودك در آن بيابان متإثر شده و دلم به رحم آمد.
ملائكه به او گفتند: اين ظالمى كه الان جانش را گرفته اى همان كودك بى سرپرست است كه تو دلت براى او به رحم آمد!(المحجه البيضإ, ج8, ص267)

عشق خدا با چيزى جمع نمى شود

نقل شده كه غلام سياهى به نام برخ در زمان حضرت موسى(ع) زندگى مى كرد كه بسيار متعبد بود. حضرت موسى به توسط او طلب باران نمود. خداوند خطاب به موسى فرمود: برخ بنده بسيار خوب من است, در او فقط يك عيب وجود دارد.
موسى(ع) عرض كرد: خدايا آن عيب چيست؟ فرمود: سحرها كه براى عبادت برمى خيزد از نسيم سحرگاهى لذت برده و به وسيله آن آرامش مى يابد, كسى كه مرا دوست مى دارد نبايد توجه و آرامش او به چيزى ديگر باشد!
(المحجه البيضإ, ج8, ص71)

تسلط انسان بر شهوات موجب حزن است

يكى از پادشاهان به زاهدى گفت: از من حاجتى طلب كن!
او پاسخ داد: چگونه از تو حاجتى بخواهم در حالى كه سلطنت من بزرگ تر و مهم تر از سلطنت تو مى باشد.
پادشاه پرسيد: چگونه چنين است؟
زاهد گفت: آنكه تو بنده اش هستى, بنده من است!
پادشاه گفت: اين سخن به چه معناست؟
زاهد پاسخ داد: تو بنده شهوت و غضب و شكم خود هستى ولى من مالك آنها مى باشم و آنان بنده من هستند.
(المحجه البيضإ, ج7, ص131)

در گريه خوف و شكر

يكى از انبيإ از مسيرى عبور مى كردند سنگ كوچكى ديدند كه آب زيادى از آن خارج مى شود. پس از آن وضع تعجب كرد خداوند سنگ را به سخن گفتن واداشت و گفت: از وقتى كه شنيدم كه شعله و آتش جهنم برخاسته از انسان و سنگ است از ترس آن كه من هم از آن سنگ ها باشم تا به حال مى گريم. سنگ از آن نبى خواست كه برايش دعا كند تا از آتش در امان باشد او نيز دعا كرد مدتى بعد دوباره عبورش به آن نقطه افتاد و ديد همان گونه آب از سنگ جارى است.
پرسيد: ديگر چرا گريه مى كنى؟
سنگ پاسخ داد: تا قبل از اطمينان به امان از آتش گريه خوف مى نمودم, اما اينك گريه شكر دارم و از سرور و خوشحالى مى گريم.(المحجه البيضإ, ج7, ص142)

ريا

روزى رسول اكرم(ص) را گريان ديدند. علت را جويا شدند. فرمودند: از اين كه امت من گرفتار شرك بشوند نگران و خائف هستم, البته آنها به پرستش بت و خورشيد و ماه و سنگ روى نمىآورند ولى آنها در اعمالشان رياكارى مى كنند.(المحجه البيضإ, ج6, ص141)

ايثار

حضرت موسى از خداوند درخواست كرد كه بعضى از درجات و مقامات حضرت محمد(ص) و امتش را به او نشان بدهد. خداوند فرمود: تو طاقت ديدن آن را ندارى ولى من يكى از مقامات بزرگى راكه به آنها داده ام به تو نشان مى دهم پس پرده ها را كنار زد و ملكوت آسمان ها براى موسى كشف شد, مقام و جايگاهى به او نشان داده شد كه نزديك بود از شدت نور آن, موسى تلف شود.
آن گاه موسى(ع) پرسيد: خدايا چه چيز آنها را به اين كرامت رسانده است؟
خدا فرمود: ايثار! اى موسى! من حيا مى كنم كه ايثارگران را در قيامت به محاسبه وادارم و آنان را به هر گونه كه بخواهند وارد بهشت مى كنم.(المحجه البيضإ, ج6, ص80)

بخل و سخاوت

حضرت زكريا(ع) ابليس را ديد و به او گفت: اى شيطان به من بگو كه محبوب ترين و مبغوض ترين مردم نزد تو كيست؟ گفت: محبوب ترين انسان مومنى است كه بخيل باشد و مبغوض ترين فاسقى است كه سخاوتمند باشد. يحيى(ع) گفت: چرا چنين است ؟
شيطان گفت: زيرا همان بخل براى بخيل كافى است و از سخاوتمند نگران هستم زيرا مى ترسم خداوند به خاطر سخاوت او از فسق او بگذرد.(المحجه البيضإ, ج6, ص77)

/

پرسش ها و پاسخ ها

 

پاسخ به پرسش ها

نيم نگاهى به عبادت در سيماى عاشورائيان در ماجراى كربلا

1ـ سوال: يكى از موضوعات مهم در ماجراى عاشوراى حسينى, مسإله عبادت امام حسين (ع) و عاشوراييان, و اهميت دادن آنها به عبادت بود, گرچه همه تلاش ها و ايثارهاى آنها, عبادت در سطح بالا بود, ولى سوال اين است كه عبادت به معنى خاص كه در نماز, مناجات, دعا و سجده و تلاوت قرآن خودنمايى مى كند, در سيره آنها چه نقشى داشت؟ و امام حسين (ع) و يارانش تا چه اندازه به عبادت اهميت مى دادند؟

پاسخ:

خلاصه پاسخ اين سوال اين است كه آنها به عبادت, بسيار اهميت مى دادند, و همواره در هر فرصت, خلوص و نهايت خضوع و بندگى خود را به درگاه الهى ابراز مى داشتند. براى آشنايى به چهره عبادات آنها, نظر شما را به ده نمونه ذيل جلب مى كنيم.
1ـ نخست به مسإله عبادت در سيره امام حسين (ع) قبل از ماجراى كربلا اشاره مى كنيم, كه او عاشق شيفته و بى تاب عبادت بود. سپس چند نمونه از عبادت او و يارانش در ماجراى كربلا را خاطرنشان مى سازيم. روايت شده: شخصى از امام سجاد (ع) پرسيد: چرا پدرت فرزندان كم تر داشت؟ امام سجاد (ع) در پاسخ فرمود: همين اندازه كه داشت باعث تعجب است, زيرا: ((انه كان يصلى فى اليوم والليله الف ركعه, فمتى كان يتفرغ للنسإ; آن حضرت در شبانه روز هزار ركعت نماز مى گزارد, پس كى فراقت حاصل مى كرد تا با همسرانش هم بستر شود؟!(1)
دعاى پر محتواى عرفه كه از امام حسين(ع) (در مفاتيح الجنان) نقل شده, تابلو گويايى از نهايت بندگى و خشوع عبادى امام حسين (ع) در سطح بسيار عالى در پيشگاه خدا است.
آن حضرت 25 بار پياده از مدينه به مكه براى انجام مراسم حج و عمره رفت.(2)
2 ـ هنگامى كه كاروان امام حسين (ع) نزديك كربلا رسيدند, و در منزلگاه رهيمه به لشگر هزار نفرى حر برخورد نمودند, وقتى كه ظهر شد, امام حسين (ع) به فرزندانش امام سجاد (ع)يا على اكبر(ع) فرمود: اذان واقامه بگو, او اذان و اقامه گفت, و سپاه امام حسين (ع) براى اقامه نماز جماعت آماده شدند, سپاه امام و سپاه حر هر دو به امام حسين (ع) اقتدا كرده و نماز خواندند.(3)
3 ـ روز نهم محرم, دشمن قصد حمله به سپاه امام حسين(ع) داشت, امام برادرش حضرت عباس (ع) را براى ابلاغ پيام, به سوى دشمن فرستاد, پيام امام اين بود: ((برادرم جانم به فدايت, اگر مى توانى اين دشمنان را امروز از جنگ منصرف كنى, همين كار را بكن, نزد آنها برو و از آنها مهلت بخواه, شايد امشب را در پيشگاه الهى به نماز بايستيم, چرا كه خدا مى داند, من نماز را براى خدا, و تلاوت قرآن را دوست دارم.)) و مطابق روايت ديگر فرمود: ((شايد امشب را بانماز, دعا و استغفار به سر آوريم, چرا كه خدا مى داند من نماز و تلاوت قرآن, و بسيار دعا كردن و مناجات و استغفار را دوست دارم و به آن عشق مى ورزم.))(4)
4 ـ در شب عاشورا, آن چنان مناجات ملكوتى امام و يارانش در فضاى كربلا پيچيده بود, كه در روايات چنين تعبير شده ((و لهم دوى كدوى النحل, مابين راكع و ساجد و قائم و قاعد; صداى زمزمه ناله آنها همانند آواى بال زنبور عسل شنيده مى شد, بعضى از آنها در ركوع, و بعضى در سجده, و جمعى ايستاده و گروهى نشسته مشغول عبادت بودند))
همين سوز و گداز مناجات آنها, آن چنان دشمن را تحت تإثير قرارداد كه سى ودو نفر از آنها همان شب به سپاه امام حسين (ع) پيوستند.(5)
5 ـ فرازى از مناجات و دعاهاى امام حسين (ع) در شب عاشورا اين بود:
((اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه, و علمتنا القرآن, و فقهتنا فى الدين, و جعلت لنا اسماعا و ابصارا, و افئده, و لم تجعلنا من المشركين; خدايا! تو را سپاس گويم كه ما را به مقام نبوت كرامت بخشيدى, و قرآن را به ما آموختى, دين را به ما شناساندى, گوش شنوا, چشم بينا, و دل آگاه به ما عطا كردى, و ما را از مشركان قرار ندادى.)) (6)
6 ـ صبح عاشورا, آغاز فجر صادق, امام حسين (ع) و يارانش برخاستند, و براى اقامه نماز جماعت آماده شده و به امام اقتدا كردند, تعقيب اين نماز اين بود, كه امام پس از نماز, شكر و سپاس حق را به جا آورد, آنگاه به ياران فرمود: ((امروز خداوند كشته شدن ماو شما را اجازه داده است, بر شما باد كه صبر و مقاومت كنيد, و با دشمن بجنگيد.))(7)
7 ـ وقتى كه ظهر عاشورا فرا رسيد, يكى از ياران امام حسين (ع) به نام ابوتمامه صيداوى در ميان شدت درگيرى به محضر امام آمد و گفت: ((دوست دارم قبل از فدا شدن در ركابت, نماز ظهر را كه وقتش فرا رسيده با تو بخوانم.)) امام حسين (ع) به او فرمود: ((ذكرت الصلاه, جعلك الله من المصلين الذاكرين; نماز را ياد كردى, خدا تو را از نمازگزارانى كه در ياد خدا هستند قرار دهد)) آرى وقت نماز فرا رسيده است, از دشمن بخواهيد مهلت دهد تا نمازمان را انجام دهيم. امام نماز جماعت برپا كرد, با اين كه دشمن او و يارانش را هدف تيرهاى خود قرار داده بود, آنها نماز را خواندند, بعضى از ياران آن حضرت كه خود را سپر امام قرار داده بودند, بر اثر اصابت تير از پاى درآمدند, از جمله سعيدبن عبدالله كه بر اثر تير به شهادت رسيد, در آخرين لحظه هاى شهادت به امام عرض كرد: ((آيا به عهدم وفا كردم؟)) امام (ع) فرمود: ((آرى تو در رفتن به بهشت از من پيشى مى گيرى.)) (8)
8 ـ هنگامى كه امام حسين (ع) از پشت اسب بر زمين افتاد و ساعات آخر عمر را مى پيمود, چنين مناجات مى كرد:
((صبراعلى قضائك يا رب, لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى رب سواك, ولا معبود غيرك, صبرا على حلمك يا غياث من لا غياث له, يا دائما لا نفاد له, يا محيى الموتى, يا قائماعلى كل نفس بما كسبت, احكم بينى و بينهم و انت خيرالحاكمين;
در برابر قضاى تو صبر مى كنم, اى پروردگار من, معبودى جز تو نيست, اى پناه پناه آوردندگان, اى خدايى كه هميشه هستى, و پايانى ندارى, اى زنده كننده مردگان! اى كسى كه بر هر كسى بر اساس عملش داورى مى كنى, بين من ودشمنان خودت داورى كن, كه تو بهترين داوران هستى.))(9)
9 ـ حبيب بن مظاهر, شهيد سرافراز عاشورا, يكى از زاهدان برجسته و عابدان مخلص بود, وقتى كه در روز عاشورا به شهادت رسيد,امام حسين (ع) بر بالين او آمد و او را چنين ستود: ((لله درك يا حبيب لقد كنت فاضلا تختم القرآن فى ليله واحده; آفرين به مقام تو اى حبيب! تو انسان دانشمند بودى, و در يك شب همه قرآن را تلاوت مى كردى.))(10)
از فاطمه بنت الحسين (ع) نقل شده كه در مورد عبادت حضرت زينب (س) فرمود: ((عمه ام زينب (س)در شب عاشورا همواره در محراب خود به عبادت و نماز ايستاده بود, و با خدا مناجات و راز و نياز مى كرد.))(11) امام حسين (ع) به زينب (س) فرمود: ((يا اختاه! لاتنسينى فى نافله الليل; خواهرم! مرا در نماز شب فراموش نكن. )) (12)
از فرازهاى دعاى زينب (س) اين كه: وقتى روز يازدهم كنار بدن پاره پاره امام حسين (ع)آمد, با كمال خضوع و خلوص و دل دادگى به خدا عرض كرد: ((اللهم تقبل منا هذا قليل القربان; خدايا اين قربانى اندك را از ما بپذير.))(13)
10 ـ حضرت عباس (س) كه امام صادق (ع) او را به عنوان عبد صالح خوانده (14) آن قدر شيفته عبادت و نماز بود كه نشانه سجده هاى طولانيش, به صورت پينه در پيشانيش ديده مى شد, قاتل او كه از طايفه بنى دارم بود گفت: ((من جوانى از بستگان حسين (ع) يعنى برادرش عباس را كشتم كه اثر سجده از پيشانيش ديده مى شد.))(15)
اگر مى بينيم امام حسين (ع) و يارانش آن گونه عاشقانه و سخاوتمندانه, به سوى عروس بهشتى شهادت رفتند و آن را در آغوش گرفتند, از اين رو بود كه آنها عاشق خدا بودند, و در بندگى خدا نهايت خضوع و دلدادگى را داشتند, و از عبادت الهى لذت مى بردند, چرا كه هيچ گونه دلبستگى به دنيا نداشتند, كه خدا به داود (ع) وحى كرد: ((ما لاوليائى والهم بالدنيا يذهب حلاوه مناجاتى من قلوبهم; اوليإ مرا با دنيازدگى چه كار؟ همانا, دنيازدگى, شيرينى مناجات مرا از دل هاى آنها مى ربايد.))(16)

حقيقت نماز چيست تا عاشقانه نماز بخوانيم ؟

2ـ سوال: حقيقت نماز, و عبادت الهى چيست؟ تا پس از آگاهى از آن, عاشقانه و از روى ميل آميخته با لذت و حلاوت عبادت كنيم؟

پاسخ: نماز و عبادات ديگر, بايد از دو نظر مورد توجه قرار گيرد تا دو موضوع فوق به دست آيد;
1ـ معرفتى 2ـ عملى. نخست بايد بدانيم كه جايگاه نماز و عبادات در زندگى ما در كجا قرار گرفته است, نبايد به نماز به عنوان اين كه تنها تكليف است نگاه كرد, بلكه بايد هدف از نماز را شناخت, و آن را از ضروريات هدف از آفرينش كه تكامل است قرارداد, كه عامل و محور همه زندگى است. بايد هدف از حركات و اقوال و شرايط نماز را از عمق جان درك كرد, و دريافت كه در نماز با خدا گفتگو مى كنيم, و نماز داراى چنين جايگاهى بر قله زندگيمان قرار داد, مطالعه كتاب هايى كه پيرامون اسرار و رموز نماز نوشته شده, ما را در اين زمينه كمك مى كند.
2ـ دومين مرحله, اين است كه ما در عمل به نماز و ساير عبادات, از نظر فراهم نمودن شرايط صحت وكمال, توجه كامل داشته باشيم, تا آن را با نورانيت دل انجام دهيم, براى وصول به اين مرحله, بايد: 1ـ دل را از حب دنيا خالى كرد, معروف است كه يكى از عرفا شيطان را ديد و از او پرسيد: چرا حتى در نماز دست از سر ما برنمى دارى؟ شيطان گفت: ((مگر شما از دنيايى كه محل حكومت مااست دست برداشته ايد؟ )) آرى بايد سگ طمع به دنيا را كشت, وگرنه اگر نان وگوشتى در دستت باشد, آن سگ به دنبال تو مىآيد و حواست را پرت مى كند. 2ـ بايد با تمركز حواس و حضور قلب, روح عبادت را كسب كرد. 3ـ بايد گناه نكرد, 4ـ بايد از غذاى حرام و همنشين بد پرهيز كرد. 5ـ بايد چشم ها و چشمه ها در صفحه دل پديد آورد, آرى بايد اين مقدمات در طول زمان تحصيل گردد, تا عاشقانه و با لذت نماز بخوانيم و عبادت كنيم, البته پيمودن اين راه تا وصول به قله رفيع عبادت, زحمت دريافت دارد, و به راحتى به دست نمىآيد, چرا كه از قديم گفته اند تا رنج نبرى, دستت به گنج نخواهد رسيد. اگر عاشورائيان به اين قله رسيدند, از اين رو بود, كه در صراط سير و سلوك از همه دست اندازهاى مادى گذشتند, و در فضاى ملكوت به پرواز درآمدند.

راه هاى كنترل طغيان شهوت

3ـ سوال: غريزه جنسى يكى از غرايز طبيعى و شديدى است كه در حيوانات و انسان, وجود دارد, مانند غريزه گرسنگى, تشنگى, بايد به طور طبيعى اشباع و ارضإ شود, اشباع معقول آن با ازدواج و مراقبت است, ترك ازدواج و سركوبى غريزه, موجب مشكلاتى از جمله انحرافات, اعتياد, عقده حقارت و… مى گردد اينك اين سوال مى شود كه شرايط كاذب سنگين, موجب شده كه جوانان نتوانند ازدواج كنند, و روز به روز سن ازدواج بالا رود, براى كنترل طغيان شهوت چه بايد كرد؟

پاسخ: قرآن در جواب كسانى كه امكان ازدواج براى آنها فراهم نيست, مى فرمايد: ((وليستعفف الذين لايجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله; و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمى يابند, بايد پاكدامنى پيشه كرده و خود را كنترل كنند,تا خداوند از فضل خود, آنان را بى نياز گرداند.)) (17)
بنابراين وسيله چاره, كنترل و مراقبت است, ولى راه هاى آن چيست؟ از روايات و تجربيات چنين استفاده مى شود كه عوامل زير مى تواند, در كنترل طغيان غريزه جنسى به انسان كمك شايان كند:

1ـ مراقبت شديد از نگاه هاى چشم

نگاه هاى چشم بايد حساب شده و داراى ترمز باشد, و در برابر مناظر شهوت انگيز فرد خوابيده شود چنان كه قرآن به زن و مرد اين سفارش را نموده است(18) چشم رابايد از نگاه به نامحرم كنترل كرد, تا دل آسيب نبيند, و بايد با خنجر ايمان و تقوا بر آن زد, تا دل آزاد گردد, اين كه بعضى بى بند وبار مى گويند: ((هرچه مى خواهى ببين دلت پاك باشد)) سخن غلط است زيرا هرگز با چشم چرانى نمى توان دل را پاك نگهداشت, چنان كه حضرت عيسى (ع) در اندرزهاى خود مى فرمايد: اياكم والنظره, فانها تزرع فى قلب صاحبهاالشهوه و كفى بها لصاحبها فتنه; از نگاه هاى نامشروع پرهيز كن, چرا كه چنين نگاه ها, شهوت جنسى را در قلب صاحبش مى روياند يا شعله ور مى كند, و همين كافى است كه او را به آشوب و انحراف بكشاند.)) (19)

2ـ پركردن اوقات فراغت

بايد اوقات بيكارى و فراغت را با كارهاى مثبت پركرد, و عادات نيك را جاى گزين عادات و آداب زشت نمود, و به اين وسيله فكر و انديشه را به امور سازنده مشغول ساخت.

3ـ پرهيز از رفتن به مجالس شهوت انگيز

بايد از مجالس شهوت زا دورى جست, و به جاهايى كه داراى مناظر شهوت انگيز است نرفت, و فيلم هاى تحريك كننده را نديد و از شنيدن ترانه ها و موسيقى هاى مطرب پرهيز نمود, كه هر يك از اين ها كمك خوبى براى كنترل طغيان شهوت است.

4ـ عاقبت انديشى

بايد از نظر جسمى و روحى, دورانديشى كرد, و دانست كه ارضإ شهوت از راه نامشروع علاوه بر اين كه آخرت انسان را تباه مى سازد, روح انسان را تيره مى كند, شخصيت انسان را سركوب مى نمايد, ضررهاى جبران ناپذير در جسم مى گذارد, ضعف اعصاب عمومى را به دنبال دارد, چه بسا موجب عقده و اعتياد شود, فكر حساب و كتاب, مرگ و قيامت, فكر سلامتى بدن و روح, فكر حفظ شخصيت و موقعيت, فكر دردهاى بى درمان ايدز, سوزاك, ضعف اعصاب, سستى اراده, و… كافى است كه موجب بيدارى شده و انسان را كنترل نمايد.

5 ـ رابطه با خدا

عبادات و رابطه خالص و تنگاتنگ با خدا, تلاوت قرآن, دعاو راز و نياز, مى تواند عامل خوبى براى كنترل طغيان غريزه جنسى باشد, استمداد از درگاه الهى, قلب را نورانى مى كند, نورانيت قلب باعث دورى از گناه خواهد شد.

6 ـ عوامل ضعيف كردن شهوت

از روايات امامان (ع) استفاده مى شود, بعضى از كارها موجب تضعيف شهوت مى شود, مانند: روزه گرفتن, زايل نكردن موهاى بدن, پرهيز از پرخورى و خوردن غذاهاى مقوى و شهوت زا, پرهيز از به رو خوابيدن, و دورى از خوابيدن روى تشك هاى نرم و… (20) انتخاب همنشين خوب, و دورى از همنشين بد, مطالعه كتاب هاى خوب, و دورى از مطالعه رمان هاى عشقى و كتاب هاى بدآموز نيز در اين راستا اثربخش است.

پى نوشت ها:
1 . ابن عبد ربه, عقدالفريد, ج 1, بحار, ج 44, ص 196. علامه امينى در كتاب الغدير(ج 5,ص 25) مى نويسد: ((روايات متضافر(بسيار) آمده كه امام على (ع) و امام حسين (ع) وامام سجاد(ع) شبانه روز, هزار ركعت نماز مى خواندند.))
2 . بحار, ج 44, ص, 192.
3 . ارشاد شيخ مفيد (ترجمه شده), ج 2, ص 80.
4 . لهوف سيدبن طاووس, ص ;150 مقتل الحسين مقرم, ص254.
5 . لهوف سيدبن طاووس, ص 154.
6 . كامل ابن اثير, ج 4,ص ;34 تاريخ طبرى, ج 6, ص 238.
7 . مقتل الحسين مقرم, ص ;270 كامل الزيارات, ص 73.
8 . همان, ص 297.
9 . همان, ص ;345 رياض المصائب, ص 33.
10 . معالى السبطين, ج1, ص376.
11 . كامل الزيارات, ص 73, طبق نقل مثيرالاحزان علامه شيخ شريف.
12 . رياحين الشريعه, ج 3, ص61 و ;62 الخصائص الزينبيه, ص 216.
13 . كبريت الاحمر, چاپ اسلاميه تهران, ص ;376 الطراز المذهب, ص75.
14 . بحار, ج 101, ص 277.
15 . بحار, ج 45, ص 306ـ در قتل حضرت عباس (ع) چند نفر شركت داشتند, آن كه از طايفه بنى دارم بود, عمود آهنين بر فرق سرش زد.
16 . بحار, ج 82, ص 143.
17 . نور, ص33.
18 . نور, ص30و31.
19 . بحار, ج 14, ص 25.
20 . بعضى از اين مطالب در كتاب العروه الوثقى, كتاب النكاح, مسإله 22 آمده است.
/

مديريت منابع انسانى از ديدگاه امام على عليه السلام قسمت آخر

 

مديريت منابع انسانى از ديدگاه امام على(ع)
قسمت آخر

امير حمزه مهرابى

بخش ششم
حقوق و دستمزد و پاداش

قبل از ذكر احاديث و روايات مربوط به حقوق و دستمزد, شايد مفيد باشد به تفاوت بين اين مفاهيم بپردازيم.
حقوق: پرداخت مبلغ ثابتى در مقابل انجام خدمت است كه به طور ماهانه محاسبه مى شود.
دستمزد: پرداخت مبلغ متغيرى است كه مبناى محاسبه آن, ساعت خدمت يا قطعه كارى مى باشد.
پاداش: مزاياى فوق العاده اى است كه علاوه بر حقوق يا دستمزد در مقابل كار فوق العاده و در سطحى بالاتر از عملكرد عادى پرداخت مى گردد.(1) اما عده اى پاداش را اعم از حقوق و دستمزد مى دانند و تقسيماتى مثل درونى – بيرونى و… براى آن قائلند.(2)

تعيين ميزان حقوق و دستمزد قبل از بكارگيرى

از پيامبر بزرگوار اسلام (ص) منقول است كه فرمودند:
((اذا استإجر احدكم اجيرا فليعلمه اجره;(3) وقتى يكى از شما كسى را بكارى مى گمارد بايستى مقدار مزدش را به او بگويد.))
امام صادق (ع) نيز به نقل از پدر بزرگوار خويش مى فرمايد:
((نهى رسول الله (ص) ان يستعمل اجير حتى يعلم ما اجرته;(4) پيامبر اسلام(ص) از بكارگيرى اشخاص قبل از معين شدن اجرت آنان نهى فرمودند.))
بر اساس اين فرمايشات, ضرورى است ميزان اجرت افراد قبل از شروع به كار مشخص شود تا فرد در صورت مايل بودن و رضايت قلبى, همكارى كند و گرنه منصرف شود, نه اينكه شخص براى مدتى بكار گرفته شود و در پايان مبلغى به وى پرداخت شود كه مورد رضايتش نيست و انتظار دريافت مزد بيشترى داشته است. در كتاب شريف تهذيب از پيامبر اسلام (ص) آمده است:
((من كان يومن بالله و اليوم الاخر فلا يستعملن اجيرا حتى يعلمه ما اجروه;(5) كسى كه به خداوند و روز جزإ ايمان دارد, كارگرى را به كار نمى گيرد مگر آنكه از قبل مزدش را تعيين كرده و به او بگويد.))

زمان پرداخت حقوق و دستمزد

روانشناسان ثابت كرده اند كه پاسخ وقتى بهترين تإثير را دارد كه بلافاصله بعد از عمل دريافت شود و هرچه زمان دريافت پاسخ طولانى تر شود از تإثير تقويت كنندگى آن كاسته خواهد شد. پانزده قرن پيش اين نكته ظريف و ثمربخش مورد تإكيد اوليإ دين اسلام بوده است چنانكه يكى از اصحاب امام صادق (ع) به نام شعيب مى گويد:
((تكارينا لابى عبدالله (ع) قوما يعملون فى بستان له و كان اجلهم الى العصر, فلما فرغوا قال لمعتب: اعطهم اجورهم قبل ان يجف عرقهم;(6) عده اى را براى امام صادق (ع) كرايه كرديم تا در بستانى كه از حضرت بود, كار كنند و مدت كارشان تا عصر بود, چون از كار فارغ شدند, امام (ع) به معتب فرمود, قبل از آنكه عرق آنان خشك شود حقوقشان را بپرداز.))

معيارهاى پرداخت مزد

نداشتن معيار و ضابطه براى پرداخت حقوق و دستمزد به همان اندازه غير عادلانه است كه ضايع كردن حقوق كاركنان, بر اين اساس سفارش شده است دستمزدها بر اساس ملاك هاى مرضى الطرفين پرداخت گردد تا تإثير مثبت آن موجبات رضايت شاغل و افزايش كارآيى سازمان را فراهم نمايد. بنظر مى رسد يكى از علل عدم كارآيى ادارات دولتى, پرداخت مساوى حقوق ماهيانه به همه كارمندان باشد. چه آنهايى كه مشتاقانه خدمت مى كنند و چه آنهايى كه به اهمال كارى مى پردازند در حالى حضرت امير (ع) اين نابغه مديريت مى فرمايد: ((لاثواب لمن لاعمل له))(7) شايد اگر همين يك دستور را در ادارات دولتى به كار ببنديم بسيارى از مشكلات سيستم ادارى ما حل شود. اما ملاك هايى كه براى پرداخت مزد سفارش شده است عبارتند از:

داشتن عملكرد مثبت

حضرت على (ع) مى فرمايد: ((و لكل على الوالى حق بقدر ما يصلح;(8) براى هريك از زير دستان بر مافوق خود حقى است به اندازه اى كه كارها را اصلاح مى كند.))
در اينجا به ميزان ساعت كار و يا حجم كار انجام شده اشاره اى نشده است بلكه حق كاركنان بستگى به ميزان بهبودى است كه در كار ايجاد مى كنند كه از آن بعنوان برخوردارى از عملكرد مفيد و مثبت يا ((اثربخش)) ياد مى شود.

سختى كار

ملاك ديگرى كه مى تواند پايه پرداخت مزد باشد, مشقت و سختى كار است كه اين حديث مى تواند بخوبى بيانگر اين موضوع باشد. امير مومنان (ع) مى فرمايد:
((على قدر البلإ يكون الجزإ;(9) جزإ و پاداش (هر فرد يا هر كار) به مقدار سختى و مشقت آن است.))
همچنين در بخش ديگرى از فرمايشات حضرت على (ع) اين موضوع به وضوح و روشنى بيشترى بيان شده است آنجا كه مى فرمايد:
((ثم اعرف لكل امرىء منهم ماابلى, و لا تضمن بلإ امرىء الى غيره و لا تقصرن به دون غايه بلائه و لا يدعونك شرف امرىء الى ان تعظم من بلائه ما كان صغيرا و لا ضعه امرىء الى ان تستصغر من بلائه ما كان عظيما;(10) نيز مقدار رنج هر يك را در نظر دار و رنج يكى را به حساب ديگرى مگذار و در پاداش او به اندازه رنجى كه ديده و زحمتى كه كشيده كوتاهى مكن, مبادا بزرگى كسى موجب شود كه رنج اندك او را بزرگ شمارى و فرودى رتبه فردى سبب شود كوشش سترگ وى را خوار به حساب آورى.))
اى كاش مجال شرح و بسط اين حديث گرانقدر فراهم بود و مى توانستيم نكات بسيار دقيق آن را برمى شمرديم. واقعا غلو نيست اگر بگوييم تنها همين ارشادات كافى است كه يك مدير بعنوان دستورالعمل طراحى سيستم پرداخت حقوق و دستمزد آن را بكار گيرد.(توصيه حقير اين است كه يك بار ديگر اين حديث گهربار را مرور كنيد.)

ميزان نياز شاغل

تناسب حقوق و دستمزد با ميزان نياز شاغل, نكته اى است كه غالبا در طراحى سيستم حقوق و دستمزد مورد غفلت واقع مى شود. البته غرض از ميزان نياز صرفا حجم احتياجات و مقدار نيازمندى فرد نيست بلكه مهمتر از آن شإن و منزلت عرفى و اجتماعى و يا به تعبير امروزى, رتبه و جايگاهى است كه فرد در سلسله مراتب نيازها, از آن برخوردار است (مازلو اين نيازها را در هفت رتبه طبقه بندى كرده است.)
در اين خصوص امام باقر (ع) به عنوان يك سنت كلى مى فرمايد:
((المعونه تنزل من السمإ على قدر الموونه;(11) خداوند تبارك وتعالى, مخارج( كمك) را به اندازه هزينه لازم نازل مى كند.))

نوع كار و تخصص

يكى از ملاك هاى ديگرى كه مى بايست در ميزان پرداخت حقوق و پاداش مد نظر باشد, نوع كار و تخصص افراد است. اين ملاك را مى توان از شيوه تقسيم غنائم بين رزمندگان اسلام از سوى پيامبر عظيم الشإن (ص) بازيابى كرد, امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((كان رسول الله (ص) يجعل للفارس ثلاثه اسهم وللراجل سهما;(12) رسول خدا (ص) براى سواره نظام سه سهم و براى پياده نظام يك سهم از غنايم قرار مى داد.))
البته مى توان اين افزايش سهم را مربوط به افزايش كارايى يا بكارگيرى سرمايه بيشتر نيز دانست

فوايد بكارگيرى نظام حقوقى صحيح

اگر يك سيستم حقوقى صحيح طراحى و اجرا شود علاوه بر حفظ و نگهدارى كاركنان مى تواند موجب افزايش كارآيى, بروز ابتكار و خلاقيت, ازدياد انگيزه و شوق خدمت گشته و مانع بسيارى از ناهنجارىهاى احتمالى در سازمان گردد. در اين حديث به تعدادى از اين پيامدها اشاره شده است.
امير مومنان حضرت على (ع) مى فرمايد: ((ثم اسبغ عليهم الارزاق فان ذلك قوه لهم على استصلاح إنفسهم و غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم و حجه عليهم ان خالفوا امرك او شلموا إمانتك;(13) پس جيره و مواجبشان را به اندازه كافى بده كه اين كار آنان را به اصلاح و بهبود (اخلاق و عمل) خويش توانا مى سازد و از خوردن آنچه در اختيار اوست (از بيت المال مردم) بى نياز مى گرداند و حجت و دليل است بر عليه آنها اگر فرمانت را اطاعت نكنند يا در امانت خيانت نمايند.))
فوايد ذكر شده در اين حديث كه بر پرداخت صحيح حقوق مترتب است عبارتند از:
1. فراهم شدن امكان اصلاح و بهبود عملكرد كاركنان از جانب خودشان
2. مصون ماندن از استفاده غير قانونى از بيت المال
3. پرهيز از چشم داشت به مال ديگران يا اخذ رشوه
4. وجود جواز تنبيه و معاقبه از سوى مسئول در مورد كاركنان متخلف
5. وجود حجت شرعى مبنى بر برخورد با خيانت كاران

ضرورت پرداخت پاداشهاى غيرنقدى:

با پيشرفت صنعت و گسترش سازمان ها و ضرورت توجه و عنايت بيشتر به مسائل انسانى كاركنان, ارائه خدمات گوناگون به كاركنان رواج يافته است.بطورى كه سازمان ها براى حفظ و نگهدارى پرسنل خود مجبورند علاوه بر حقوق, امتيازات و پاداش هاى ديگرى مثل منازل سازمانى, بيمه درمانى, سرويس اياب و ذهاب و… به شاغلين ارائه نمايند. اما جالب است بدانيم اين خدمات در صدر اسلام نه بر اساس ضرورت و بخاطر حفظ موجوديت سازمان و تداوم سود سرمايه دار بلكه به منظور رعايت اصول اسلامى و انسانى ,مورد سفارش اوليإ دين بوده است. منقول است كه پيامبر اسلام (ص) فرمودند:
((من ولى لنا عملا و ليس له منزل فليتخذ منزلا اوليست له زوجه فليتخذ زوجه او ليس له خادم فليتخذ خادما او ليست له دابه فليتخذ دابه;(14) كسى كه براى ما به امرى اشتغال دارد, اگر منزل ندارد, پس بايد براى او منزلى تهيه كرد, اگر زن ندارد, براى او همسرى برگزيده شود و اگر خادم ندارد مى تواند خادمى را بكار گيرد و اگر مركب و سوارى ندارد, مركبى را برگزيند.))

بخش هفتم
انضباط و اصلاح رفتار كاركنان ضرورت اعمال تشويق و تنبيه

تشويق و تنبيه, پاداش يا سزاى اعمال انسان است. بايد در مقابل خدماتى كه كاركنان ارائه مى دهند يا ضعفها و سستى هايى كه از خود نشان مى دهند, عكس العمل مناسب نشان داده شود. نبايد در برابر خوب ها و بدها و خوبى ها و بدىها, يكسان و بى تفاوت بود, زيرا اين بى تفاوتى سبب ايجاد ضعف در افراد خوب و سستى بيشتر در افراد ضعيف مى گردد.
چنانكه حضرت على (ع) در اين مورد مى فرمايند:
((ولا تكونن المحسن و المسىء عندك بمنزله سوإ فان فى ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لإهل الإسإه على الاسإه و الزم كلا منهم ما الزم نفسه;(15) هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار در نظرت مساوى باشند, زيرا اين كار سبب مى شود كه افراد نيكوكار در نيكى هايش بى رغبت شود و بدكاران در عمل بدشان تشويق گردند, هر كدام از اين ها را مطابق كارشان پاداش بده.))
و نيز مى فرمايد:((ازجر المسىء بثواب المحسن;(16) خطاكاران را با پاداش دادن به نيكوكاران تنبيه كن.))

ترجيح تشويق بر تنبيه

مقدم داشتن تشويق بر تنبيه به كرات مورد تإكيد اوليإ دين اسلام قرار گرفته است, در قرآن كريم نيز اغلب جاها صفات ((بشير)) بر صفات ((نذير)) تقدم دارد. در روايت پيشين نيز مشاهده فرموديد كه سفارش شده است كه با تشويق نيكوكاران, بدكاران راتنبيه كنيد!!
حضرت امير (ع) در نامه اش به مالك به شكل واضح ترى به اين روش توصيه مى فرمايند:
((فافسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثنإ عليهم و تعديد ما ابلى ذووالبلإ منهم فان كثره الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل ان شإ الله تعالى;(17) آرزوهاى آنها را برآورده ساز و با تحسين و حق شناسى, خويشتن را با مإمورين درستكار خود مرتبط كن, خدمات صادقانه آنان را به زبان بياور و صريحا قدردانى نما, زيرا تحسين و حقشناسى, مردان شجاع را در راه نيكوكارى تهييج مى كند و مسامحه كاران را بخواست خدا به جنبش و حركت وا مى دارد.))

پرهيز از افراط در تشويق و تنبيه

رعايت اعتدال در هر امرى پسنديده است. هر چند گفته شد كه اعمال تشويق و تنبيه در مورد زير دستان ضرورى است ولى يك مديرتوانا مى داند چگونه و چه وقت از اين ابزار قوى و موثر در جهت اصلاح رفتار و ايجاد انگيزه و افزايش كارايى استفاده نمايد.
پيامبر عظيم الشإن اسلام(ص) مى فرمايند:
((الافراط فى الملامه تشب نيران اللجاج;(18) زياده روى در ملامت و سرزنش, آتش عناد و لجاجت را مشتعل مى كند.))
افراط در تنبيه علاوه بر ايجاد كدورت و نارضايتى در فرد تنبيه شده, موجب نقض غرض گشته و هدف اصلى كه اصلاح رفتار است در پى نخواهد داشت.
نكته جالب توجه اينكه, نه تنها افراط در تنبيه نكوهيده است بلكه افراط در تشويق و ستايش بيجا نيز پسنديده نيست چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
((الثنإ باكثر من الاستحقاق ملق و التقصير عن الاستحقاق عى او حسد;(19) ثنا گفتن و تمجيدبيش ازحد شايستگى و لياقت, تملق و چاپلوسى است و كمتر از حد لازم ناشى از عجز يا حسد است.))

بخش هشتم
بازنشستگى

برنامه ريزى براى بازنشستگان علاوه بر اينكه موضوعى انسانى و اخلاقى است, مى تواند تإثير بسيار مثبتى بر سازمان داشته باشد. نحوه برخورد با بازنشستگان سازمان, انعكاسى مستقيم در روحيه و رفتار كاركنان فعلى سازمان دارد چرا كه آنان آينده خويش را در چهره بازنشستگان امروز مشاهده مى كنند. برخوردارى اين افراد از حمايت هاى مادى و معنوى سازمان متبوع, انتظارى است بحق ومقبول.
در وسايل الشيعه از محمدبن ابى حمزه منقول است كه حضرت على (ع) با مشاهده يك پيرمرد از كار افتاده نصرانى, دستور مى دهد مستمرى او از بيت المال پرداخت شود.

پرداخت مستمرى به بازنشستگان

محمدبن ابى حمزه قال:
((مر اميرالمومنين (ع) بشيخ مكفوف كبير, يسإل فقال اميرالمومنين: ماهذا؟! قالوا: يا اميرالمومنين, نصرانى فقال: استعملتموه حتى اذا كبر و عجز منعتموه؟!!. . انفقوا عليه من بيت المال;(20) محمدبن حمزه مى گويد: روزى اميرالمومنين (ع) بر پيرمرد از كار افتاده اى گذر مى كرد حضرت سوال كرده فرمودند: اين كيست؟ جواب دادند يا امير المومنين, يك پيرمرد نصرانى است. حضرت فرمودند: از وى كار كشيديد تا آنكه پير و عاجز گشت آنگاه او را رها كرديد؟! از بيت المال به او نفقه بدهيد. ))
موضوع پرداخت حقوق از كارافتادگى در قرن بيستم شايد امرى عادى باشد ولى در آن زمان, صدور چنين دستورالعملى جز از تربيت شدگان مكتب اسلام, محال بوده است.

استفاده از تجربيات بازنشستگان

آنچه بيشتر از حمايت هاى مالى مى تواند موجب دلگرمى و مسرت پيران و بازنشستگان گردد, ايجاد احساس مشاركت و مفيد بودن در آنان است. مديران منابع انسانى مى توانند با تدارك برنامه هايى خاص اين احساس را در پيران بوجود آورند, علاوه بر اين از تجربيات ذيقيمت آنان در جهت بهبود وضع سازمان بهره بردارى نمايند.
چنانكه حضرت على (ع) مى فرمايد:
((رإى الشيخ احب الى من جلد الغلام; (21) انديشه پيرمردان نزد من دوست داشتنى تر از سرعت عمل جوانان است.))
و در جاى ديگر فرموده اند:
((رإى الشيخ احب من حيله الشباب)) (22)
(رإى و نظر پير, دوست داشتنى تر از چاره انديشى جوان است.)
با اين ديدگاه, مديران نبايستى صرفا از روى ترحم و دلسوزى به ارتباط با بازنشسته ها مبادرت ورزند بلكه واقعا آنان را موثر و مفيد براى سازمان قلمداد كرده از فكر و نظر آنان استفاده نمايند و تا پايان عمر با اين افراد ارتباطى فعال و پويا برقرار نمايند.
والسلام

پى نوشت ها:
1ـ سعادت – اسفنديار – مديريت منابع انسانى – صفحات 253 و 272
2ـ استاد دكتر انصارى – جزوه درسى كلاس
3 ـ نهج الفصاحه – حديث شماره 174 – صفحه 33
4ـ وسايل الشيعه – جلد 3 – صفحه 246
 5ـ ـهذيب – جلد 7 – صفحه 197
6ـ وسايل الشيعه – جلد 3 – صفحه 246
7ـ نهج البلاغه – كلمات قصار
8ـ نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
9ـ غررالحكم – ج 3 – صفحه 314
10ـ نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
11 ـ من لا يحضره الفقيه – جلد3 – شماره 3613
12ـ وسايل الشيعه ـ جلد 11 ـ صفحه 79
13ـ نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
14ـ قرشى – باقر شريف – نظام الحكم و الاداره فى الاسلام – صفحه 308
15ـ نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
16ـ نهج البلاغه – بخش حكمتها – حكمت 177
17ـ نهج الباغه – بخش نامه ها – نامه 53
18ـ تحف العقول – صفحه 84
19ـ غرر الحكم – صفحه 278
20ـ وسايل الشيعه – جلد 11 – صفحه 49
21ـم يزان الحكمه – جلد 4 – صفحه 40
22ـ منبع پيشين – همان صفحه

 

/

فلسطين و منافع ملى ما 1

 

فلسطين و منافع ملى ما
قسمت اول

استاد حسين مظفر

ولتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوااليهود(1)

برپايى همايش فلسطين نگاه ايرانى در دانشگاه تربيت مدرس در روزهاى دوم و سوم آذرماه سال گذشته و ارائه نقطه نظرهاى خلاف انتظار و مغاير با آرمانها و ارزشهاى انقلاب اسلامى در همايش مزبور حساسيت ها و عكس العمل هايى را در سطح جامعه و در ميان اصحاب فكر و انديشه برانگيخت كه قابل تإمل و تعمق و موجب بسى شگفتى و حيرت گرديد.
اگر چه نظرات ارائه شده تحت عنوان مباحث علمى آن هم در سنگر دانشگاه در فضاى فرهنگى كشور و گفتمان آزاد مطرح گرديد تراوشات فكرى خود سخنرانان بوده و هيچ سنخيتى با جوهره تفكر اسلام ناب و انديشه هاى اصيل امام ندارد و نمى تواند سخن و موضع مسئولان نظام جمهورى اسلامى ايران تلقى شود ولى, به لحاظ اهميت مسإله در ارائه نقطه نظرهاى انحرافى و مرتجعانه در همايش و زيرسوال بردن انديشه والاى امام و آرمانهاى بين المللى انقلاب اسلامى و ايجاد ترديد و ابهام پيرامون مهمترين استراتژى امام و انقلاب اسلامى در مورد فلسطين از آغاز شكل گيرى مبارزات و خدشه بر آرمانهاى مقدسى كه مردم مسلمان و مبارز فلسطينى طى بيش از نيم قرن براى آن جهاد كردند و جان و مال و هستى خويش را در راه آن ايثار نمودند, نمى توان از كنار آن به سادگى گذشت و لازم است مطالب مطروحه با حساسيت بيشترى مورد نقد و آسيب شناسى جدى قرار گرفته و كالبد شكافى گردد. و معلوم شود خاستگاه برگزارى همايش و علت ارائه مطالب خلاف سياستهاى نظام و انقلاب اسلامى چه بوده و چرا در زمانى كه سياستهاى ددمنشانه و اعمال خشونت هاى وحشيانه قصاب صبرا و شتيلا, موج يإس و نااميدى و ناامنى و فرار و مهاجرت معكوس را براى آنان به ارمغان آورده و افسران و سربازان صهيونيستى از انجام مإموريت در مناطق اشغالى سرباز مى زنند و در موقعيتى كه محاكمه شارون در دادگاه بين المللى جنايات جنگى سازمان ملل پيشنهاد مى گردد و از همه مهمتر چرا در زمانى كه گسترش قيام انتفاضه فلسطينى با دو ويژگى اسلامى بودن و مردمى بودن و حماسه آفرينى هاى شهادت طلبانه جوانان مسلمان فلسطينى خواب راحت را از غاصبان صهيونيست ربوده و خشم و كينه مسلمانان جهان در روز راهپيمايى سراسرى روز جهانى قدس, آخرين مشروعيت رژيم اشغالگر را هدف گرفته, سخنان و نظراتى ارائه مى شود كه مإيوس كننده مجاهدان جان بركف و مايه خشنودى سردمداران كفر و الحاد و صهيونيست ها مى گردد.
به نظر مى رسد بخشى از نظرات ارائه شده ناظر بر عدم درك صحيح از ماهيت شكل گيرى پديده سرطانى صهيونيسم همچنين كم اطلاعى از مبانى آرمانهاى اسلامى و انديشه جهانى و فرامليتى اسلام ناب محمدى (ص) و بخش ديگرى نيز مربوط به فضاى روحى روانى ترس و رعب و انفعال ناشى از رجزخوانى هاى استكبار جهانى است كه به بهانه مبارزه با تروريسم در جوامع و انسانهاى مرعوب ايجاد كرده مى باشد.
آيا واقعا مسإله فلسطين فقط يك مسإله ملى و قومى است و فقط مربوط به فلسطينيان يا اعراب است و به ما ايرانى ها مربوط نيست و به زعم آقايان نبايد كاسه از آش داغتر شد؟
آيا بين منافع ملى و آموزه هاى اسلامى و دينى در مسإله فلسطين تضاد و تعارض است؟ و از اين دو بايد به منافع ملى انديشيد و آرمان هاى دينى و اسلامى را فداى منافع ملى كرد؟!
آيا واقعا مسإله فلسطين پاى ميزهاى مذاكره صلح و سازش حل و فصل مى گردد و نبايد با روند سازش مخالفت كرد؟!
آيا واقعا اگر ايران اسلامى به اميد منافع ملى دست از حمايت فلسطين بردارد مشكلات فلسطينيان حل مى شود و ايران نيز جايگاه مطلوب و مورد پسند خود را در نظام بين المللى بويژه نزد سلطه گران غارتگر پيدا مى كند؟!
پاسخ به سوالات فوق منوط به تبيين برخى مسائل بنيادين مى باشد كه ذيلا به آنها پرداخته مى گردد.

ماهيت فرهنگى سياسى پديده صهيونيزم

برخى اظهارنظرهاى انجام شده ناظر بر عدم درك صحيح و درست از ماهيت شكل گيرى پديده سرطانى صهيونيسم است. مطالعه برخى از آرمانها و اهداف ارائه شده توسط سردمداران رژيم صهيونيستى و نظريه پردازان انديشه صهيونيسم در مورد نژاد پرستى و قوم گرايى صهيونيست ها, ترور و خشونت گرايى و نظامى گرى آنان و اخراج فلسطينيان و ايجاد جامعه يهودى, توسعه طلبى و طرح مسإله اسرائيل و كشور بدون مرز و دولتى براى يهوديان جهان و مشابه آن كه نشإت گرفته از ده فرمان جنبش صهيونيسم است, پاسخ مستدل و محكمى بر ساده انگارى هاى نظريات ارائه شده است و بيانگر اين مسإله است كه موضعگيرى اين كشور يا آن كشور و يا تغيير شيوه مبارزه از حالت فعال به انفعال و تن دادن به صلح و سازش و سكوت هرگز عامل بازدارنده صهيونيست ها براى پيگيرى اهداف توسعه طلبانه و جنايتكارانه آنان نخواهد شد. و ثمره اى جز خوارى و ذلت و حقارت براى كشورهايى كه به بهانه حفظ منافع ملى خود در برابر ظلم و جنايات ددمنشانه صهيونيست ها نسبت به مردم مظلوم و ستمديده فلسطينى سكوت مى كنند نخواهد داشت و استمرار اين روش ذلت بار طولى نخواهد كشيد كه با قدرت يافتن و سيطره وسيع صهيونيسم, منافع ملى خيالى صاحبان اين ايده نيز در زير چكمه هاى نژاد پرستى قوم يهود عنود پايان خواهد يافت.

نژادپرستى صهيونيست ها

تئودور هرتزل از انديشه پردازان قوم صهيون, جريان دينى بودن يهود را نفى مى كند و بر جريان قومى يهود تإكيد مى نمايد و مى گويد:
((ملت يهود تنها يك طايفه يا دين نيست, بلكه يك جريان قوم گرايانه است. به همين دليل يهوديان از هر نژاد, كشور, مليت, طبقه و فرهنگ بايد در راه يك هدف مانند ملتى واحد در كنار هم به فعاليت بپردازند.))(2)
هرتزل پس از تإكيد بر جريان قوم گرايانه يهود به برترى نژاد يهود بر ديگر ملل تإكيد مى نمايد و گويد: (يهود ملتى است كاملا متمايز و برتر نسبت به ساير ملل و ابنإ بشر)
همانگونه كه ملاحظه مى شود نژاد پرستى جزء آرمان و مرام صهيونيست هاست. اين تفكر كه به يهوديان باورانده كه يهود قوم برگزيده است و در زمره بهترين و باهوش ترين ابنإ بشر هستند موجب گرديده كه به آنان جسارت داده تا سرزمين, اموال و املاك فلسطينيان و مردم عرب را تصرف و مصادره نموده و خانه ها را بر سرشان خراب كنند و بر خرابه هاى آنان سكونت يابند و سرود برترى بخوانند.
نژاد پرستى صهيونيست ها به حدى آشكار است كه در پرتكل يازدهم صهيونيسم آمده:
((غير يهوديان مانند رمه گوسفند و ما به منزله گرگ, و شما مى دانيد كه اگر گرگ به گله بزند چه بر سر گوسفندها مىآيد.))

سلطه جوئى و توسعه طلبى صهيونيستها

روحيه سلطه گرى صهيونيست ها به نحو گستاخانه اى در اظهارات مدير صندوق ملى اراضى يهود در سال 1940 بخوبى مشهود است او مى گويد:
((در اين مملكت جايى براى دو ملت نيست. اگر اعراب اين كشور را ترك كنند جا براى ما باز خواهد شد و اگر اعراب بمانند كشور باريك, بدبخت و بى نوا خواهد شد. اسرائيل وقتى بوجود خواهد آمد كه اعراب از اين جا به كشورهاى همسايه منتقل شوند. فقط با چنين نقل و انتقالى كشور قادر خواهد شد كه ميليون ها نفر از برادران ما را جذب كند.))
اسحاق شامير نخست وزير گذشته رژيم صهيونيستى روحيه سلطه طلبى صهيونيسم را چنين به تصوير مى كشاند :
((سرزمين اسرائيل از آن ملت اسرائيل است و تا آخر خواهد بود و هيچ شريكى را بر سرزمين خود نمى پذيرد.))
نتانياهو در مراسم استقبال از نماينده حزب ليكود اعلام مى كند:
((اسرائيل تنها به مرزهايى كه سازمان ملل براى آن در نظر گرفته محدود نمى شود بلكه مرزهاى واقعى اسرائيل را خدا تعيين كرده است)).
وايزمن رئيس جمهور گذشته رژيم صهيونيستى گويد:
((اسرائيل مساوى 20/770 كيلومتر مربع ميان مديترانه و اردن و سوريه و لبنان نيست اسرائيل يك شبكه موجود جهانى است و اگر غير از اين بود اسرائيل در اولين جنگ از ميان رفته بود)).

ولادمير جايوتنسكى بر ضرورت اخراج و آوارگى فلسطينيان تإكيد مى كند و مى گويد:
((فلسطين بايد از آن يهوديان باشد. بايد اعراب را با استفاده از تمامى راه كارها مجبور به خروج از آن كرد. ما آنان را دست آخر مجبور به خروج از فلسطين و اردن خواهيم كرد تا به بيابان هايشان بازگردند و ما دولت يهود را در دو سوى اردن برپا سازيم.))(3)
صهيونيست ها اعتقاد دارند كه سرزمين موعود آنان از فرات تا نيل بايد در اختيار دولت يهود و ساكنان اين مناطق باشد و ساكنان اين مناطق بايد اموال آنان مصادره و در صورت مقاومت بايد قتل عام شوند.

هشدارهاى امام در مورد توسعه طلبى رژيم صهيونيستى

بى جا نيست كه معمار كبير انقلاب اسلامى از روزهاى آغازين شكل گيرى نهضت اسلامى خطر توسعه طلبى صهيونيست ها را به شيوه هاى مختلف گوشزد كرده و از آن به عنوان جرثومه فساد ياد كرده كه اگر با او مقابله نشود موجب گسترش فساد مى شود.
امام در يكى از فرمايشاتشان مى فرمايند:
((اگر جلوى اين جرثومه فساد گرفته نشود طمع او بر تمام منطقه است و او قناعت نمى كند فقط بر فلسطين و مسجدالاقصى. همه را مى خواهد غلبه كند.))
و در (4) جاى ديگر مى فرمايد:
((من قريب 20 سال است كه به كشورهاى عربى توصيه مى كنم كه با هم مجتمع شويد و اين ماده فساد را طرد كنيد. اگر اسرائيل قدرت پيدا كند اكتفا به بيت المقدس نمى كند.))(5)
امام به توسعه طلبى اين ماده سرطانى اشاره كرده و مى فرمايند:
((يك همچو جرثومه فسادى را شما بايد با اتفاق خودتان از بين برداريد. اگر از بين برنداريد اين يك ماده سرطانى است كه سرايت مى كند به جاهاى ديگر. اكتفا به جولان نمى كند رإى آنها اين است كه اسرائيل از همه نژادها بالاتر است و از فرات تا نيل هم مال اوست… اسرائيل قناعت نمى كند به آنجايى كه هست. قدم به قدم پيش مى رود. و هر قدمى كه رفت هى مى گويد ما كارى نداريم. فردا قدم بالاترى برمى دارد امروز لبنان است فردا خداى نخواسته سوريه پس فردا عراق و…))
((من كرارا تذكر داده ام كه اسرائيل از نيل تا فرات را از خود مى داند و شما را غاصب سرزمين هاى خويش مى شمرد اگر چه اكنون جرإت اظهار نظر صريح آن را ندارد. ))(6)

جواز ترور و خشونت در انديشه صهيونيست ها

روحيه ترور و قتل و كشتار غير يهوديان جزء ماهيت قوم نژادپرست و غاصب صهيونيست هاست و از بيان آن نيز هيچ ابائى ندارند.
مناخيم بگين نخست وزير گذشته رژيم صهيونيستى در خاطراتش گويد:
((سازمان هاى تروريستى صهيونيست ها اقدام به اخراج اعراب كرده و با كشتار اعراب كار اخراج را سرعت بخشيدند)).
او ادامه مى دهد: ((ما به عنوان صهيونيسم به كارايى ترور فيزيكى اعتقاد داريم. ))(7)
روزنبرگ در كتاب خود بنام (جايگاه تروريسم در انديشه صهيونيستى) مى نويسد:
((روحيه صهيونيست ها روحيه اى شرور است كه حاضر به پذيرش صلح نيست. در واقع روحيه اى تجاوزگر است كه اگر كسى را براى كشتن نيابد خود را خواهد كشت.))(8)
آنانكه در اين همايش بر سياست سازشكارانه با رژيم صهيونيستى تاكيد كردند و گفته اند ما در خصوص مخالفت با روند سازش اشتباه كرديم و معتقد بودند كه قرارداد اسلو راه مطلوبى جهت رسيدن فلسطينى ها به حقشان بود و نظر داده اند كه در صورت سازش فلسطينى ها و اسرائيلى ها ما با آن مخالفتى نخواهيم كرد و آنرا خواهيم پذيرفت))
خوبست مرورى كارشناسانه و البته منصفانه بر مذاكرات ذلت بار گذشته كه با حمايت ها و واسطه گرىهاى دلال هاى صهيونيست انجام شده داشته باشند و ببينند آيا تاكنون مذاكره و سازش هاى گذشته دستاوردى جز افزايش نيرنگ و فريب و خونريزى و قربانى و آوارگى داشته است ؟
آيا با كسانى كه نظامى گرى و تجاوزگرى را جايگزين منطق و گفت وگو مى كنند و تئورى ائتلاف براى جنگ را براى سلطه گرى و توسعه طلبى خود مطرح مى كنند. و تروريسم دولتى را براى ترور خانه بخانه رهبراى فلسطينى تصويب مى نمايند و گفتمان قلدرى و برترى نژادى و خشونت را جايگزين صلح و آرامش ارائه مى دهند مى توان گفت و گو كرد و پاى ميز مذاكره عزتمدارانه با آنان نشست؟! و آيا تاكنون سردمداران رژيم صهيونيستى حيات خود و موفقيت خود را در گفت و گوهاى سازش و مذاكره هاى فريبكارانه تثبيت و تقويت نكرده و از اين بابت منافع زيادى به جيب نزده اند؟!
وقتى رئيس جمهورى ايران كه خود طراح گفت و گوى تمدن ها هستند در پاسخ به سوالى كه شما با اسرائيل و آمريكا گفتمان كنيد مى فرمايند (آمريكا و اسرائيل اهل گفتمان نيستند و آنها فقط نظر خود را تحميل مى كنند و مى گويند ملت ها يا با ما هستند يا بر ما. شما مى خواهيد مشكل را با گفتمان حل كنيد؟)
چگونه است كه عده اى نغمه صلح و سازش و گفت و گو با قلدران سلطه گرى را مطرح مى كنند كه در طول تاريخ مذاكرات سازش كارانه كمترين امتيازى براى مسلمانان فلسطينى بدست نيامده است؟

انديشه قتل عام همراه با تحقير مسلمانان

هرتزل بنيانگذار جنبش صهيونيسم در كتاب خود (دولت يهودى) گستاخانه جواز شكار دسته جمعى را صادر مى كند و مخالفان خود را حيوانات درنده اى مى داند كه لياقت تك تير نيستند. او مى نويسد:
((فرض كنيم كه ما خواهان پاكسازى يك كشور از حيوانات درنده آن باشيم. بديهى است كه ما تير و كمان برنخواهيم داشت تا تك تك بدنبال خرس ها برويم بلكه يك برنامه شكار دسته جمعى ترتيب داده و با يورش به حيوانات با استفاده از ارتشى از تيراندازان ماهر وپرتاب بمب هاى شديدالانفجار در ميان اين حيوانات آنان را از بين خواهيم برد.))(9)
نژاد پرستى و برترى جوئى صهيونيست ها آنچنان موجب تحقير شخصيت و كرامت مسلمانان گرديده كه سردمداران رژيم صهيونيستى علنا و گستاخانه اعراب مسلمان را مورد اهانت قرار مى دهند و جان و مال و ناموس آنان را به بازيچه مى گيرند.
رافائل ايتان گويد:
((عرب ها جيرجيرك هايى هستند كه بايد بدترين خشونت را عليه آنها بكار ببريم خشونت هايى چون اعدام. زندان و تخريب خانه هايشان بايد بكار برد.
اعراب هيچ حقى بر ما ندارند. آنان بايد در خدمت دولت ما باشند در مقابل هر سنگى كه به سوى ما پرتاب مى شود بايد ده ها شهرك بسازيم)).(10)
ديويد بن گوريون اولين نخست وزير رژيم صهيونيستى در كتاب خود ( تاريخ هاگانا) مى نويسد:
((هيچ جايى از فلسطين متعلق به غير يهوديان نيست ما به اعراب خواهيم گفت كه از آنجا خارج شوند واگر آنها اين كار را نكردند ما آنان را به زور اخراج خواهيم كرد. وضعيت فلسطين تنها با اعمال زور حل و فصل مى شود)).(11)
برنامه شرطى كردن نسل كشى در ارتش جزء برنامه هاى صهيونيست هاست و بخاطر همين مسإله اكثر سربازان اسرائيلى با روحيه تنفر و انزجار و نسل كشى مسلمانان شرطى شده اند و اين برنامه غير انسانى در سال 1990 توسط يكى از سرهنگ هاى رژيم صهيونيستى اعلام شد (به نقل از كتاب محاكمه صهيونيسم)
اينكه مردم برخورد ددمنشانه و وحشى گرىهاى صهيونيست ها را در برخورد با زنان و كودكان و مردم مسلمان فلسطين در سيماى جمهورى اسلامى ايران مشاهده مى كنند گوشه اى از خوى و مرام و آرمان ددمنشانه آنهاست. خوى وحشى گرى و سبعيت بخاطر روح نژادپرستى در عمق وجود آنهاست. اينكه با سنگ استخوان دستان نازك جوانان فلسطينى را مى شكنند. اينكه موى سر جوانان را مى گيرند و محكم به ديوار مى كوبند و مى تركانند, اينكه كودكان معصوم را در آغوش پدرشان مظلومانه به گلوله مى بندند, اينكه با بولدوزر و موشك هاى هوا به زمين خانه هاى فلسطينى را بر سرشان خراب مى كنند, اينكه با هلى كوپتر افراد مبارز را به موشك مى بندند و مبارزان را در خيابان يا داخل ماشين ها يا خانه هايشان به گلوله مى بندند. همه اينها از اعتقادات قوم يهود عنود و خوى ددمنشى و سبعيت اين رژيم نژاد پرست است.
اينكه قرآن خطر يهوديت منحرف از شريعت موسى را بشدت مورد مذمت قرار مى دهد و نمودهاى خيانت, عهدشكنى, تمرد, تحريف را به اين قوم نژاد پرست نسبت مى دهد, مى خواهد انسانها را به ماهيت پليد اين قوم عنود توجه دهد.
و بديهى است اين ماهيت پليد هرگز, نه گفت و گويى را برمى تابد و نه صلح و سازش عدالت گونه را. تجربه نيم قرن گذشته نيز ثابت كرده كه فلسطين و آزادى رهايى بخش اين پيكره اسلامى از چنگال اشغالگران صهيونيسم در پشت ميزهاى مذاكره حل نخواهد شد و معامله بر سر حقوق ملت فلسطين به معناى خيانت به آرمان مردم مسلمانى است كه بيش از نيم قرن مورد تجاوز و ستم قرار گرفته و نتيجه اى جز ذلت و حقارت از پشت ميزهاى مذاكره عايدش نگشته است.
مقام معظم رهبرى فلسفه پيدايش غده سرطانى صهيونيسم را براى مقابله با كشورهاى اسلامى و ايجاد تفرقه و تشتت در ميان امت اسلام مى دانند و اين خوى تجاوزكارانه را چنين ترسيم مى نمايند:
((غرب و قدرت هاى غربى از آغاز پيدايش غده سرطانى صهيونيسم در اين منطقه با هم تعامل دوجانبه اى داشتند, وظيفه اسرائيل اين بوده كه منافع قدرتهاى متجاوز غربى را در منطقه اسلامى حفظ كند. يعنى هميشه رو در روى كشورهاى اسلامى و تهديد دايمى بالفعلى قرار داشته باشد و كشورهاى اسلامى رادر يك دغدغه اى دايمى نگهدارى, تا آنها نتوانند با هم متحد شوند و يك مجموعه همدل و هم جهت را بوجود بياورند و از امكانات و ثروت و نيروى انسانى خود براى منافعشان استفاده كنند. متقابلا وظيفه آنها هم اين بوده است كه اين غده سرطانى را در اين منطقه با همه وجود نگهدارند البته امروز اين نقش بيشتر از همه بر عهده آمريكاست.))(12)
مطالب فوق الذكر گوشه اى از ماهيت نژادپرستانه و سلطه گرى و غارتگرى و تجاوز و ترور و خشونت رژيم غاصب صهيونيستى است كه به صراحت پرده از انديشه پليد و ضدمردمى و ضد اسلامى اين قوم عنود برمى دارد.
آيا با اين وصف مى توان قبول كرد كه دشمنى اسرائيل بستگى به دشمنى ايران با آنان دارد؟ و اگر ايران دشمنى نكند و موضعگيرى نكند آنان از خوى تجاوزگرى و سلطه گرى دست برمى دارند؟ آيا واقعا اسرائيل يك تهديد استراتژيك براى جهان اسلام و كل منطقه و ايران بشمار نمىآيد؟ و آيا موضعگيرى سازش كارانه و ذلت بار مى تواند مانع تجاوزگرى آنها شود؟
آيا واقعا مخالفت هاى ايران با فرايند سازش در پيمان هاى كمپ ديويد و اسلو باعث افزايش كينه ها شده است و يا كينه هاى اسرائيل و روحيه تجاوزگرى و سلطه جويى او مستقل از مخالفت هاى ايران بوده است؟

توطئه قوى كردن مسإله فسطين

يكى از مطالب ايراد شده در همايش فلسطين, نگاه ايرانى تإكيد بر ملى بودن مسإله فلسطين است, گفته اند ((قضيه فلسطين قبل از اينكه اسلامى باشد ملى و مربوط به فلسطينيان است.))
ـ ((فلسطين مربوط به فلسطينى است و ما حق دخالت نداريم)) ـ ((فلسطينى ها حمايت ما را قبول ندارند)) ـ
يكى از سخنرانان در اظهارات خود گفته است:
((ما حق نداريم براى مردم فلسطين تعيين تكليف كنيم و حق تصميم گيرى بجاى آنها را نداريم. ما حق نداريم تندتر از اهالى فلسطين حركت كنيم. ايران زمانى مى تواند در مورد فلسطين سخن بگويد كه قبلا رضايت مردم آن سرزمين را فراهم كرده باشد.
مسإله فلسطين در درجه اول يك مسإله ملى و مرتبط با آن اهالى است و نگاه آرمانى اسلامى را زمانى مى توان پذيرفت كه قبلا توسط مسلمانان فلسطينى مورد پذيرش قرار گرفته باشد)).
ملى گرايى و تكيه بر ناسيوناليسم افراطى يكى از شيوه هاى استعمارى براى ايجاد تفرقه در ميان ملت هاى مسلمان است.
ملى گرايى همراه با تعصب هاى كور و منازعات قومى و قبيله اى و دعواهاى مرزى (نه به معناى وطن دوستى) از ترفندهاى ماهرانه و فريبكارانه استعمار نو محسوب مى شود.
يكى از فريب ها و حيله هاى غرب و رسانه هاى صهيونيستى با استفاده از شيوه هاى تبليغى روزنامه هاى غرب, مسإله تقليل اهداف و آرمانهاى بلند فلسطين در حد منازعات و اختلافات بين اعراب و اسرائيل است.
تإكيد بر عربى تلقى كردن مسإله فلسطينى و منطقه اى شمردن آرمان مردم فلسطين و تبديل آن به اختلافات منطقه اى و درون كشورى به قصد بى اهميت جلوه دادن مسإله فلسطين و تبديل آن به يك مسإله درگيرى مليت و نژاد عرب با مليت و نژاد يهود و نهايت صهيونيست ها و به عبارت ديگر اختلاف و جنگ بين دو نوع ملى گرايى است. در حالى كه ناكارآمدى اين شيوه استعمارى و ماهيت فريبكارانه اين سياست برآگاهان سياسى كشورهاى اسلامى بيش از گذشته روشن است و حربه قومى و ملى كردن مسإله فلسطين, امروزه به يك حربه زنگ زده بى خاصيت مبدل شده كه حتى خود صاحبان اين نظريه در اين دوران مجبور به پس گرفتن ايده خود گرديده اند, مطرح شدن اين حربه ناكارآمد آن هم از سوى برخى نظريه پردازان ايرانى جاى بسى شگفتى و حيرت است.
كيست كه نداند امروز مسإله فلسطين مسإله جهان اسلام است؟ نه مسإله قومى و ملى مربوط به فلسطين؟ و چه كسى است كه انكار نمايد تجاوز صهيونيست ها به مردم فلسطين تجاوز عليه اسلام و همه كشورهاى اسلامى است نه فقط فلسطين؟ تمام تلاش رسانه هاى غربى صهيونيستى در اين است كه مسإله فلسطينى را به يك درگيرى قومى و ملى تبديل كنند تا هم امكان بيشترى براى حمايت و تقويت نژاد پرستان صهيونيست باشد و هم مردم مبارز و مجاهد و مسلمان فلسطينى را از حمايت مسلمانان عالم محروم سازند و فلسطينيان را يكه و تنها گذارند.
بسيارى از كمك هاى رژريم هاى فاسد گذشته از جمله رژيم شاه ايران كه جرإت و جسارت علنى اقدام عليه مسلمانان را نداشتند با همين بهانه جنگ قومى و ملى بوده كه به اسرائيل كمك مى كردند.
نهايت سعى و تلاش حضرت امام در طول ساليان مبارزه با اين غده سرطانى افشاى همين توطئه استعمارى قومى كردن و ملى كردن مسإله فلسطين و در مقابل آن بين المللى كردن مسإله قدس و فلسطين است.
مطرح كردن جملاتى از سوى حضرت امام از قبل (مسإله قدس مسإله اسلام است, فلسطين پاره تن اسلام است. مسلمانان بايد مسإله فلسطين را مسإله خودشان بدانند, و اعلام آخرين جمعه ماه مبارك رمضان هر سال در 6 ماه پس از پيروزى انقلاب به عنوان روز جهانى قدس و دعوت از همه مسلمانان جهان براى اعلام انزجار از رژيم صهيونيستى و حمايت از آرمان فلسطين براى مقابله با اين توطئه و خارج كردن مسإله فلسطين از محدوده منطقه اى و عربى است .
و اتفاقا اعلام جهانى بودن فلسطين يكى از بزرگترين ضربه ها بر پيكر رژيم غاصب و نژاد پرست صهيونيستى و حاميان آنان بود چرا كه با اعلام و گسترش اين سياست جان تازه اى در كالبد فلسطينيان دميده شد و موجب گرديد حاميان فلسطين و قدس شريف و ملت مبارز و ستمديده فلسطين را از يكصدو پنجاه ميليون اعراب به حدود يك و نيم ميليارد مسلمان گسترش دهد.
گسترش موج اسلام خواهى در درون فلسطينيان و شدت يافتن مقاومت مسلمانان, حربه فريب و خدعه ملى كردن مسإله فلسطين را زنگ زده كرد و آهنگ رسانه هاى صهيونيستى را نيز از تبليغات مسموم قومى و ملى دانستن مبارزات فلسطينى ها به رشد اصولگرايى و بنيادگرايى اسلامى تغيير داد و نهايت با فريبكارى ديگرى با لقب دادن تروريست هاى اسلامى وارد فاز فريب و نيرنگ ديگرى ساخت تا به نحو ديگر ضربه خود را بر پيكر قهرمانان فلسطينى وارد سازد.
موضعگيرىهاى امام نشان داد كه آرمان فلسطين تنها يك آرمان منطقه اى و قومى نيست بلكه آرمان جهانى و انسانى و اسلامى است كه همه آزاديخواهان جهان و طرفداران حقوق انسانى را از مدعيان دروغين و سياست بازان حقوق بشر جدا مى سازد.
بديهى است كه فلسطين و پايتخت آن بيت المقدس قبله اول مسلمين و معراجگاه رسول خدا بشمار مى رود و طبعا اشغال آن به عنوان بخشى از پيكره اسلام نمى تواند يك امر ملى مربوط به فقط فلسطينيان تلقى گردد.
بدون ترديد تحقق آرمانهاى بر حق مردم فلسطين و تنبيه متجاوزان به حقوق كليه مسلمانان جهان, تنها در سايه جهانى كردن آرمان فلسطين و قدس و وحدت و يكپارچگى مسلمانان جهان در برابر صهيونيسم بين المللى امكان پذير است و هيچ عامل سياسى يا فرهنگى ديگر و هيچ روند جهانى ديگرى نمى تواند به مثابه آن چنان قدرت سياسى ايجاد كند كه موجب در هم شكستن مقاومت صهيونيسم و حاميان سلطه گر او در برابر خواست مسلمانان فلسطين گردد.
بويژه اينكه رژيم صهيونيستى با در اختيار داشتنن سلاح هاى پيشرفته و تسليحات هسته اى و عدم امضإ هيچ پيمان بين المللى در مورد كنترل و منع توليد سلاح هاى غيرمتعارف و پيوند استراتژيك آمريكا و اسرائيل, يك تهديد جدى و خطر دائمى براى جهان اسلام بشمار مىآيد. و نبايد مسلمانان ساير بلاد با ساده انديشى در نگرش قومى و درون كشورى به فلسطين ازاين خطر بزرگ غفلت نمايند.
البته قابل انكار نيست كه افشاگرى امام نسبت به توطئه هاى جنايتكارانه رژيم ددمنش صهيونيستى و آرمان هاى مطروحه از سوى انقلاب اسلامى ايران و دميدن روح آزاديخواهى و جهاد و شهادت طلبى و جرإت و جسارت عليه متجاوزان صهيونيستى, تحقق اهداف پليد صهيونيست ها را با كندى و شكست روبرو ساخته و خشم و عصبانيت آنان را عليه خود برانگيخته است اين كه شيمون پرز ايران را تهديدى استراتژيك مى داند و مى گويد:
((اسرائيل از سوى هيچ كشورى به جز ايران تهديد نمى شود واين كشور بزرگترين تهديد بر ضد امنيت و موجوديت اسرائيل است))(13)
و اسحاق رابين نخست وزير مقتول اسرائيل مى گويد:
((در صورت هر گونه جنگ احتمالى هراس اسرائيل از ايران است))

آيا اين افتخار است يا اشكال ؟
آيا اين گونه اظهارات عمق چالش اسرائيل با جمهورى اسلامى را نمى رساند.
فاعتبروا يا اولى الابصار
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 . سوره مائده, آيه 81.
2 . ده فرمان جنبش صهيونيسم, نوشته انيس صايغ, ترجمه سعيد.
3 . هفته نامه اردنى المجد.
4 . تبيان, دفتر چهارم ص 109.
5 . همان, ص 95.
6 . همان, ص9.
7 . هفته نامه اردنى المجد.
8 . همان.
9 . همان.
0 . همان.
1 . همان.
2 . ديدار رهبر معظم انقلاب با اعضإ شركت كننده در همايش رسانه هاى جهان اسلام در دفاع از انتفاضه 13 / 11 / 80.
3 . رسالت 11 / 6 / 78.
/

تواضع و فروتنى

 

حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن
تواضع و فروتنى

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

هفتمين نصيحت حكيمانه, و اندرز ارزشمند لقمان به پسرش, مسإله رعايت تواضع و فروتنى است ,كه مى توان آن را مادر ارزش ها و كليد گنجينه كمالات ناميد, لقمان به پسرش چنين فرمود: ((و لا تصعر خدك للناس…; پسرم! با بى اعتنايى از مردم روى مگردان))(1) يعنى متواضع و فروتن باش.

معنى تواضع و اقسام آن

تواضع در اصل از واژه وضع كه به معنى فرونهادن است گرفته شده, از اين رو به زايمان زنان به وضع حمل تعبير مى شود, و مفهوم آن از نظر اخلاقى اين است كه انسان بايد خود را در برابر خدا و خلق خدا پايين تر از موقعيت خود قرار دهد, فروتنى و فرو روحى كند, و ضد آن تكبر و بزرگ نمايى و فخرفروشى است كه از صفات رذيله, و مايه و پايه انحرافات فكرى و عملى بسيار زشت است.
البته بايد توجه داشت ـ چنان كه خواهيم گفت ـ تواضع به معنى خوارى و ذليل نشان دادن خود نيست كه ضد ارزش و مورد نكوهش مى باشد چنانكه ذكر مى شود.
از نشانه هاى تواضع اين است كه انسان در برابر مردم, خوش رو, خوش برخورد است, و هنگام معاشرت و جدا شدن از آنها, با روى باز و دل پذير روبه رو يا جدا مى شود, و جداييش محبتآميز است, نه از روى بى اعتنايى كه موجب كينه و كدورت شده, و از نشانه هاى خصلت زشت تكبر و خود شيفتگى است.
تعبير به ((لاتصعر)) اشاره به اين است كه تواضع نكردن, و بروز كردارى ضد تواضع در انسان يك نوع بيمارى آشكار است, چرا كه تصعر چنان كه در لغتنامه مصباح المنير آمده در اصل از واژه صعر گرفته شده, و صعر در لغت يك نوع بيمارى است كه شترى به آن مبتلا مى شود, و آن شتر بر اثر آن بيمارى, گردن خود را كج مى كند.
بنابراين خارج شدن از حريم تواضع يك نوع بيمارى آشكار است, كه بيانگر بيمارى و عدم صفاى درونى مى باشد. تواضع داراى نشانه ها و درجات مختلف است, بايد آنها را شناخت و به موقع رعايت كرد, مثلا امام باقر(ع) مى فرمايد: ((التواضع الرضا بالمجلس دون شرفه, و ان تسلم على من لقيت, و ان تترك المرإ و ان كنت محقا; تواضع آن است كه به كمتر از جايگاه شايسته خود در مجلس قناعت كنى و هنگام ملاقات با كسى, در سلام كردن پيشى گيرى, و در گفتگوها از جر و بحث پرهيز كنى گرچه حق با تو باشد.)) (2)
شخصى از حضرت رضا (ع) پرسيد: حد و مرز تواضع چيست كه اگر كسى آن را رعايت كند به عنوان متواضع به حساب مىآيد؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((تواضع داراى درجاتى است, يكى از آن درجات اين است كه انسان موقعيت نفس خود را بداند, و آن را با قلب سالم در همان جايگاه قرار دهد,و براى ديگران همان را بپسندد كه براى خود مى پسندد, هرگاه از كسى بدى ديد, آن را با نيكى پاسخ دهد, خشم خود را فرو برد, از گناهان مردم بگذرد, و آنها را مورد عفو قرار دهد, خداوند نيكوكاران را دوست دارد.))(3)
نتيجه اين كه تواضع يك حالت خشوع و خضوع معقول درونى است كه نشانه هاى آن در رفتار و كردار و گفتار آشكار مى شود. و گاهى ممكن است, انسان از نظر روحى به مرحله اين حالت نرسد, ولى بتواند در عمل, خود را براساس موازين تواضع, هماهنگ سازد, چنين كسى عملا متواضع است.

اقسام تواضع

بايد توجه داشت كه به طور كلى تواضع بر دو قسم است: 1ـ تواضع در برابر خدا كه شامل تواضع, در برابر حق و قانون خدا, تواضع در برابر پيامبران و امامان و اوليإ خدا مى شود 2ـ تواضع در معاشرت با مردم, از دوست, همسايه, پدرو مادر, معلم واستاد, همكار و… روشن است كه تواضع در برابر خدا, عالى ترين و مهم ترين درجه تواضع است, چنان كه ضد آن, تكبر در برابر خدا, بزرگ ترين گناه و سركشى است. تواضع در برابرخدا, جزء ايمان عميق, و اعتقاد صحيح و معرفت و راهيابى به مقام قرب الهى است, نشانه آن نهايت تسليم در برابر فرمان هاى خدا واطاعت از او, و كمال خشوع و خضوع در برابر عظمت او مى باشد, به گونه اى كه انسان خود را همچون افتادن قطره اى در اقيانوس, فناى در ذات مطلق الهى بنگرد و خود را هيچ و صفر بداند, و هيچ گونه چون و چرا در برابر حق نداشته باشد, همه چيز را براى او بخواهد, و در مسير رضاى الهى گام بردارد, و اتصالش به خدا, در حدى باشد كه به قول شاعر:
اسير عشق تو از هشت خلد مستغنى است
غلام كوى تو از هردو جهان آزاد است
پيامبر اسلام (ص) كه بزرگ ترين و بى نظيرترين انسان ها, و خلايق كل هستى است, آن چنان در برابر عظمت خدا متواضع بود كه وقتى از سوى خدا به او خطاب شد; تو را بين پادشاهى و رسالت يا بندگى و رسالت مخير نمودم, كدام را برمى گزينى؟ آن حضرت عرض كرد: بندگى و رسالت را.(4)
و امام صادق (ع) در وصف پيامبر(ص) فرمود: ((ما اكل رسول الله متكئا منذ بعثه الله عز و جل نبيا حتى قبضه الله اليه متواضعالله عز و جل ; از آن هنگام كه پيامبر اسلام (ص) از طرف خدا مبعوث به رسالت شد, تا هنگام رحلت براى رعايت تواضع در پيشگاه خدا هرگز در حال تكيه بر چيزى, غذا نخورد.))
روزى آن حضرت با گروهى از بردگان روى خاك نشسته بود, چون يكى از آنها با آنها گفتگو مى كرد, بانويى كه از آنجا عبور مى كرد, به عنوان اعتراض گفت: ((اى محمد! چرا روى خاك نشسته اى و با بردگان همنشين و هم غذا شده اى (تو پيغمبر هستى, بايد با بزرگان بنشينى…) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((ويحك اى عبد اعبد منى; واى بر تو, كدام بنده اى, بنده تر از من است.))(5)
نمازهاى خاشعانه و مخلصانه, دعاهاى پرمحتوا و پر از مفاهيم متواضعانه, و سجده هاى طولانى با نهايت خشوع پيامبر(ص) و امامان (ع) هر كدام كافى است كه عالى ترين درس نهايت تواضع در برابر خدا را به ما بياموزند, براى درك اين معنى كافى است كه صحيفه سجاديه را ورق بزنيم, و با مطالعه فرازهاى آن, حقيقت تواضع در برابر خدا را دريافت نماييم. حضرت زهرا(س) در فرازى از دعاهاى خود, به خدا چنين عرض مى كند: ((اللهم ذلل نفسى فى نفسى و عظم شإنك فى نفسى; خدايا! خودم را در نزد خودم كوچك كن, و مقام خودت را در نزدم بزرگ گردان.))
(6) تواضع در برابر ديگران قسم ديگر تواضع است كه از ارزش هاى والاى اخلاقى بوده, و داراى آثار درخشان در زندگى است, فقيه بزرگ علامه نراقى در تعريف اين گونه تواضع چنين مى نويسد: ((تواضع عبارت است از شكسته نفسى, كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند, و لازمه آن كردار و گفتار چندى است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مى كند.))(7)
اين خصلت موجب نشر ارزش ها, و مايه شرافت و كرامت, و زينت انسان هاى والا, و موجب وقار و آرامش و رفعت مقام, و جوشش چشمه هاى حكمت در روح و روان, و دوستى وسلامتى, وفورنعمت بوده و اسلحه نيرومند در برابر نيرنگ هاى ابليس است و باعث افزايش عقل و درايت مى باشد, چنان كه روايات متعددى كه از پيامبر(ص) و امامان (ع) نقل شده بيانگر اين مطلب است.(8)
هدف از سخن لقمان در آيه مذكور, تواضع نسبت به ديگران است, كه به خصوص به آن سفارش نموده است, لقمان در گفتار ديگر خود نيز به طور مكرر فرزندش را به اين خصلت سفارش مى كرد,از جمله از اندرزهاى او به پسرش اين است: ((تواضع للحق تكن اعقل الناس ; در برابر حق تواضع كن, تا خردمندترين انسان ها گردى.)) (9)
كوتاه سخن آن كه تواضع مخزن نيكى ها است, و چنان كه گفتيم مى تواند نقش كليدى نسبت به ارزش ها داشته باشد و مادر فضايل گردد, چنان كه امام على (ع) فرمود: ((بخفض الجناح تنتظم الامور; با تواضع و فروتنى, امور مختلف زندگى سامان مى يابد, و منظم مى شود.))(10)
اميرمومنان على (ع) در گفتارى, پيامبران را چنين تعريف مى كند: ((… و لكنه سبحانه كره اليهم التكابر, و رضى لهم التواضع, فالصقوا بالارض خدودهم, وعفروا فى التراب وجوههم, و خفضوااجنحتهم للمومنين; خداوند تكبر ورزيدن را براى همه پيامبران منفور شمرده است, و تواضع و فروتنى را بر ايشان پسنديده, آنها گونه ها را بر زمين مى گذاردند, و صورت ها را بر خاك مى ساييدند, و پروبال خويشتن را براى مومنان مى گسترانيدند.))(11)
و در مورد ديگر در بيان فلسفه عبادات مى فرمايد: ((… و لما فى ذلك من تعفير عتاق الوجوه بالتراب تواضعا,والتصاق كرائم الجوارح بالارض تصاغرا, ولحوق البطون بالمتون من الصيام تذللا; وانگهى ساييدن پيشانى كه بهترين جاهاى صورت است بر خاك در سجده نماز, موجب تواضع است, و نهادن اعضاى پر ارزش بدن بر زمين دليل و نشانه كوچكى, و چسبيدن شكم به پشت بر اثر روزه باعث فروتنى است.))
و به (12) طور كلى عبادت خدا كه از ويژگى هاى جدايى نشدنى هر بنده خدا شناس است, وقتى كامل است كه داراى طعم و شيرينى باشد, و عبادت كننده از آن لذت ببرد, نه اين كه احساس خستگى كند, خصلت تواضع در برابر خدا,چنين امتيازى را به عبادت كننده خواهد داد, چنان كه روايت شده روزى رسول خدا(ص) به اصحاب فرمود:((من چرا حلاوت و شيرينى عبادت را در شما نمى بينم؟)) آنها عرض كردند: شيرينى عبادت در چيست؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((التواضع; تواضع و فروتنى موجب كسب شيرينى و لذت عبادت خواهد شد.))(13)

فرق بين تواضع و ذلت پذيرى و تملق

يكى از موضوعات مهمى كه در همه ارزش ها و ضد ارزش ها بايد مورد توجه قرار گيرد, درست معنى كردن آنهاست, و پرهيز از افراط و تفريط است, عدم توجه بعضى به اين مسإله مهم باعث تحريف از ناحيه خودى و غيرخودى شده, مثلا خصلت صبر به گونه اى معنى شده كه درست بر ضد معنى واقعى, سر از عجز و تحمل ظلم بيرون مىآورد, در اين راستا مرز بين بعضى از فضايل و رذايل بسيار باريك است مانند مرز بين عزت وتكبر, سياست و دنيا پرستى, قناعت و بخل, سخاوت و اسراف, سكوت و كنترل زبان, شجاعت و بى باكى, زهد و ترك دنيا, عفت وترك و تعطيل غرايز, ذلت و تواضع و… ضابطه و معيارها را بايد شناخت تا مرزها نيز شناخته شوند, تا كسى به جاى عزت, تكبرنورزد, و به نام قناعت بخل نكند و به جاى تواضع, به ذلت و خوارى يا به تملق تن درندهد. و همچنين بايد توجه به استثناها داشت, چرا كه بسيارى از اوصاف اخلاقى و يا گناهان داراى استثنا هستند, مثلا دروغ حرام است ولى گاهى حتى قسم دروغ (براى حفظ مظلوم از دست ظالم) واجب است. و در مسإله مورد بحث, گر چه تواضع خصلت نيك است, ولى همين تواضع به معنى درست در بعضى از موارد, منفى و نابجا است, و به جاى آن تكبر, خوب است, مانند صحنه جنگ با دشمن, و راه رفتن مغرورانه سرباز مومن در برابر دشمن, تا موجب رعب افكنى در قلب دشمن گردد. چنان كه اين مطلب در مورد ابودجانه انصارى و امضاى رسول خدا (ص) از شيوه راه رفتن او در برابر دشمن در منطقه جنگ احد, آمده است.(14)
اينك به اصل مطلب باز مى گرديم و آن اين كه بايد توجه داشت كه تواضع باعث ذلت و خوارى و يا تملق و چاپلوسى كه از صفات نكوهيده است نگردد, و ضد ارزش به عنوان ارزش انجام نشود, مثلا بعضى تصور كنند حقيقت تواضع اين است كه انسان خود را در برابر مردم خوار و بى مقدار كند, و اعمالى انجام دهد تا از چشم مردم بيفتد, و نسبت به او سوءظن پيدا كنند, آن گونه كه در حالات بعضى از صوفيه نقل شده است.
اسلام اجازه نمى دهد كه كسى به نام تواضع خود را تحقير كند, و كرامت انسانى خود را پايمال نمايد. عالم بزرگ فيض كاشانى در اين راستا مى نويسد: ((تواضع مانند ساير صفات اخلاقى داراى دو طرف افراط و تفريط است, و تواضع حد وسط آن, حد بين افراط (تكبر) و تفريط (پذيرش ذلت و پستى) است, آنچه به عنوان تواضع, پسنديده است, همان كوچكى كردن بدون پذيرش ذلت است, به عنوان مثال: كسى كه سعى دارد بر امثال خود برترى جويد و آنها را پشت سر اندازد, متكبر است, و كسى كه خود را بعد از آنها قراردهد, متواضع است, ولى اگر پاره دوزى بر دانشمند بزرگى وارد شود, دانشمند از جاى خود برخيزد و او را بر جاى خود بنشاند, و كفش او را بردارد و پيش پاى او جفت كند, اين روش, تواضع نيست, بلكه يك نوع تذلل نكوهيده است. ))(15)
در روايات اسلامى در گفتار پيامبر (ص) و امامان (ع) به اين مطلب اشاره شده است, رسول اكرم (ص) فرمود: ((من اتى ذاميسره فتخشع له طلب ما فى يديه ذهب ثلثا دينه ; كسى كه نزد ثروتمندى بيايد و در برابر او به خاطر به دست آوردن آنچه در اختيار او است, فروتنى كند, دو سوم دينش از بين مى رود.))(16) نظير اين مطلب از اميرمومنان على (ع) نيز نقل شده است (17)
امام صادق (ع) فرمود: ((ما اقبح بالمومن ان تكون له رغبه تذله ; چقدر براى انسان باايمانى زشت است كه ميل و علاقه او به چيزى او را به ذلت و خوارى بكشاند!)) (18)
تملق وچاپلوسى يك نوع ذلت پذيرى و پستى است كه غالبا زاييده طمع و حرص و آز است, و گاهى بعضى بر اثر اشتباه در معنى تواضع, آن را به عنوان يك ارزش انجام مى دهند, با اين كه تملق ـ جز در موارد استثنايى ـ از زشت ترين صفاتى است كه ضربه شديدى به كرامت انسان مى زند. اميرمومنان على (ع) در سخنى مى فرمايد: ((الثنإ باكثر من الاستحقاق ملق; مدح و ستودن بيش از حد شايستگى, تملق و چاپلوسى است. ))(19) و چه بسا افرادى به عنوان تواضع, بعضى را بيش از حد تعريف مى كنند, و يا بيش از حد نزد او كرنش مى نمايند, اين شيوه, همان تملق گفتارى و رفتارى است كه در اسلام به شدت نهى شده است. پيامبر (ص) فرمود: ((ليس من اخلاق المومن التملق و لا الحسد الا فى طلب العلم; تملق و حسد ورزى از اخلاق انسان باايمان نيست, مگر در راه تحصيل علم و دانش.))(20)
بر همين اساس در اسلام از پابوسى نهى شده است, و طبق پاره اى از روايات دست بوسى نيز روا نيست جز بوسيدن دست پدر و مادر از روى محبت, و بوسيدن دست معلم و استاد و رهبر دينى از روى احترام, و بوسيدن مردى دست همسر خود را از روى شهوت, و دست فرزند خردسالش را از روى محبت .
روايت شده: يونس بن يعقوب گفت به امام صادق (ع) عرض كردم: دستت را به من بده تا ببوسم. دستش را به من داد. سپس به امام عرض كردم: قربانت گردم سرت را, حضرت سرش را پيش آورد و من بوسيدم, سپس عرض كردم پاهايت را, حضرت سه بار فرمود: سوگند مى دهم تو را (كه از بوسيدن پابگذرى) و سه بار فرمود: آيا چيزى مانده است. (يعنى پس از بوسيدن دست وسر, عضو ديگرى شايسته بوسيدن نيست )(21)

چند نشانه تواضع و درجات آن

از گفتار پيامبر(ص) وامامان (ع) پيرامون تواضع و نشانه هاى آن, به بخشى از شيوه هاى صحيح تواضع اشاره شده كه نظر شما را به آن جلب مى كنيم ; مانند: نشستن در قسمت پايين مجالس, پيشى گرفتن در سلام و بلند سلام كردن, پرهيز از خودنمايى, تعريف نكردن خود, ودوست نداشتن تعريف ديگران از او, رعايت تساوى در احترام به ثروتمند و فقير, مقدم داشتن ديگران در صف نماز ودر مسير راه ودر نشستن در مجالس بر خود, و بدرقه كردن افراد هنگام جدايى و…
و نيز براى تواضع آنان كه داراى درجه برتر هستند, به افرادى كه در درجه پايين تر مى باشند, پاداش افزون دارد. اميرمومنان على (ع) فرمود: ((ما احسن تواضع الاغنيإ للفقرإ طلبا لما عندالله; چه خوب است تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا, براى رسيدن به پاداش الهى.))(22)
برهمين اساس شاعر گفته است :
تواضع ز گردن فروزان ن كواست
گدا گر تواضع كند خوى اوست
و سعدى چقدر زيبا سروده آنجا كه گويد:
يكى قطره باران ز ابرى چكيد
خجل شد چو پهناى دريا بديد
كه جايى كه درياست من كيستم
گر او هست حقا كه من نيستم
چو خود را به چشم حقارت بديد
صدف در كنارش به جان پروريد
بلندى از آن يافت كه او پست شد
در نيستى كوفت تا هست شد
اين مطلب از گفتار متعدد پيامبر(ص) و امامان (ع) گرفته شده, از جمله رسول خدا(ص) فرمود: ((من تواضع رفعه الله, فهو فى نفسه ضعيف, و فى اعين الناس عظيم; كسى كه فروتنى كند چنين كسى نزد خود ناچيز است, ولى در چشم مردم, بزرگ مى باشد. ))(23)

پى نوشت ها:
1. سوره لقمان ,18.
2. المصباح المنير,ص ;341 بحارالانوار ج78, ص 176.
3. اصول كافى, ج 2, ص 124.
4. بحارالانوار, ج 18,ص 382.
5. محدث قمى, كحل البصر, ص 100و101.
6. همان, واعيان الشيعه, چاپ ارشاد, ج 1,ص 333.
7. معراج السعاده, ص 300.
8. محمدمحمدى اشتهاردى, ميزان الحكمه, ج6, ص500 تا 509.
9. بحارالانوار, ج1, ص136.
10. غررالحكم ترجمه محمدعلى انصارى, ج 1, ص 335.
11. نهج البلاغه, خطبه 192.
12. همان .
13. تنبيه الخواطر (مجموعه ورام), ص 166.
14. وسائل الشيعه, ج 11, ص ;9 سيره ابن هشام, ج 3, ص 71.
15. اقتباس از المحجه البيضإ, ج 6,ص 271.
16. بحارالانوار, ج 73, ص 169.
17. نهج البلاغه, حكمت 228.
18. اصول كافى, ج 2, ص 320.
19. نهج البلاغه, حكمت 347.
20. كنزالعمال, حديث 29364.
21. اصول كافى, ج 2, ص 185.
22. نهج البلاغه, حكمت 406.
23. كنزالعمال, حديث 5737.
/

جامعيت و كمال قرآن

 

جامعيت و كمال قرآن

حجه الاسلام والمسلمين دكتر نقى پورفر

اشاره:

استخراج آيين نامه ها و دستورالعمل هاى اسلامى و دينى از متون و منابع اصيل دينى كه همانا جز قرآن و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نيست از اصولى ترين و اولى ترين نيازها و اهداف در برنامه ريزىهاى نظام اسلامى و جارى نمودن دين در زوايا و ابعاد مختلف جامعه بوده و هست. به عبارت ديگر كاربردى نمودن دين در عرصه و موضوعات مختلفى از جمله اقتصاد اسلامى, فرهنگ اسلامى, هنر اسلامى, سياست اسلامى, دانشگاه اسلامى,… و مديريت علمى اسلامى يك نياز اساسى و مستمر جامعه دينى است كه غفلت از آن خساراتى سهمگين بر پيكر دين و نظام مقدس دين وارد خواهد كرد. اين فهم جز با بسيج انديشمندان و كارشناسان و متخصصان حوزوى و دانشگاهى و عزم و اراده مبتنى بر شناخت و معرفت نسبت به دين و نظام دينى محقق نخواهد شد.
به اين انگيزه در موضوع مديريت علمى و جامعيت قرآن كريم در اين مقوله نكاتى مورد بحث قرار مى گيرد.

جامعيت قرآن كريم

در بحث مديريت و سازمان, سه مقوله اساسى وجود دارد:
اول دستور العمل و برنامه, دوم مديريت, و سوم منابع و امكانات, كه در بخش امكانات, منابع انسانى محوريت دارد. اين سه مقوله, از فاكتورهاى اساسى سازمان ها است كه سلامت و اصلاح هر سازمان, منوط به سلامت و اصلاح آنها است. لذا اشكالات و آسيب هاى هر سازمان و نظام را بايد در اين سه محور جست و جو كرد. در اين ميان, قانون و برنامه, نقش محورى دارد; به نحوى كه اگر يك سازمان از برنامه ريزى درستى برخوردار نباشد يا براساس اهداف درستى طراحى نشده باشد, سازمان دچار اشكال اساسى مى شود. در نظام كلى اجتماعى هم همين طور است, يعنى جان نظام در درجه اول به قوه مقننه و قانونگذار است.
اسلامى بودن نظام, در نگاه اول, در قانون مشخص مى شود, بعد در اجرا كه همان بحث مديريت است و آن هم سلسله مراتبى (شامل مدير و نيروهاى زير مجموعه مديريت) دارد. اما يك قانون براى اين كه بتواند در يك سازمان مفيد و موثر باشد, بايد از دو ويژگى مهم برخوردار باشد:
يكى از اين دو ويژگى, ((جامعيت)) و ديگرى ((كمال)) است. دارا بودن اين دو ويژگى, از ضروريات قانون هر سازمان يا نظام يا حتى قوانين جهانشمول و بشرى است.
كتاب آسمانى قرآن, به عنوان يك قانون الهى براى سعادت بشر, اين دو ويژگى را در حد اعلا دارد.

معيار جامعيت

اولين معيار و مسئله اساسى جامعيت, توجه به تمام ابعاد وجودى انسان است, چرا كه انسان ابعاد مادى و فوق مادى (ملكوتى) دارد و يك قانون جامع, قانونى است كه به همه اين ابعاد و نيازهاى مبتنى بر اين ابعاد توجه كند و پاسخ اين نيازها را به نحوى منطقى ارائه نمايد.
با دقت در قرآن كريم درمى يابيم كه در مطالب و تعاليم و اوامر و نواهى آن, هم به بعد مادى و هم به بعد معنوى انسان, عنايت جدى شده است.
بعد مادى انسان, شامل نيازهاى جسمى (مانند خوراك, پوشاك, مسكن و…) و نيازهاى روانى (كه مهم ترين محور آن نياز به ازدواج است) مى باشد.(1)
نيازهاى معنوى هم شامل نيازهاى معرفتى (آشنائى با خود, جهان هستى, خالق, مقصد زندگى و… كه معرفت هاى بنيادين است و معرفت هاى تفصيلى مانند آشنايى با احكام, اخلاق و… كه بر معرفت هاى بنيادين استوار مى شود) و نيازهاى ايمانى است.
كمال قرآن هم سطوحى دارد به اين معنى كه در بحث معرفت و شناخت, حداقل آن يعنى حقوق و احكام, بايد به عموم مردم (مسلمين) گفته شود و آنها از حيث آشنا شدن به حقوق خود و احكام و ارزش هاى اخلاقى تحت آموزش قرار گيرند.
اخلاق قرآن به مومنين و علما برمى گردد و عرفان قرآن كه مفاهيم آن در سطحى عالى است, علماى ربانى و معصومين(عليهم السلام) را در بر مى گيرد.
اما بحث اصلى در اين مقال جامعيت قرآن كريم است.
در بحث جامعيت, اولين مسئله توجه به نيازها و دومين مسئله توجه به ارتباط منطقى بين نيازها است. اگر بين نيازهاى انسان, ارتباط منطقى برقرار نشود, كار به افراط و تفريط مى كشد. انسانى كه در تإمين نيازهاى او, يك روال صحيح نباشد, صرفا يا مادى مسلك مى شود يا بدون توجه به ضرورت هاى زندگى, فقط متوجه ارزش هاى متعالى مى شود.
افراط و تفريط به شكل هاى مختلف رخ مى نمايد; قشرىگرى, توجه به عرفان بدون توجه به نيازهاى اوليه زندگى, نمودهاى فراوانى دارد كه در صحنه هاى مختلف جلوه گر مى شود.
افراط و تفريط يك طيف دارد كه ((توجه مطلق به احكام شرعى)) و ((غفلت از حقوق انسانى)) يكى از دو طرف اين طيف است و ادعاى توجه به حقوق انسانى فارغ از ضوابط شرعى, طرف ديگر آن كه هر دو غلط است. سيستم هايى هم كه بر اساس اين دو, شكل مى گيرد, غلط و محكوم به شكست است; چرا كه شكلى جامع نمى بيند. در اين ديدگاهها, انسان به صورتى ناقص مورد توجه واقع مى شود و رشد ناموزون پيدا مى كند. ناموزون, رشد ((كاريكاتورى)) است, يعنى رشد مضحكى كه بيمارى انسان يا جامعه را نشان مى دهد.
در بحث ((ارتباط منطقى بين نيازها)) دو نوع ارتباط ديده مى شود:
1ـ ارتباط افقى, كه بيانگر همگامى و هم سطح بودن نيازهاست.
2ـ ارتباط عمودى, بدين معنى كه برخى نيازها, مقدمه تإمين نيازهاى ديگر است.
خوراك, پوشاك و مسكن, نيازهاى جسمى است كه با هم ارتباط افقى دارند و اين نيازهاى جسمى, مقدمه تإمين نيازهاى روانى است. توجه به نيازهاى روانى قبل از نيازهاى جسمى, غلط و غير منطقى است.
به طور مثال گاهى در سازمان ها ديده مى شود وقتى شخصى كار مهم يا مفيدى انجام مى دهد, براى تشويق, يك لوح تقدير به او مى دهند! در حالى كه او براى تإمين كرايه منزل دچار مشكل است, آيا در مقابل آن كار موثر و مفيد او, اين لوح چه خاصيتى دارد؟ چگونه او را در حل مشكلات يارى مى كند؟
اين كارها به معناى واقعى كلمه, توجه نكردن و عدم توجه واقعى و منطقى به نيازهاست, ما اگر مى خواهيم كسى را احترام كنيم, بايد به نيازهاى او توجه كنيم و به طور جامع به اولويت هاى نياز او بپردازيم. اينها نكاتى است كه بايد به طور جدى به آنها عنايت شود.
بعضى وقت ها مى خواهيم جاى نيازهاى روانى را با مسائل معنوى پر كنيم ولى اين جايگزينى غلط است! نيازهاى روانى را نمى شود فقط با مسائل معنوى پر كرد. نياز معنوى جاى خود دارد, نيازهاى روانى هم جاى خود.
مسئله ازدواج, جان نيازهاى روانى است و اگر اين تإمين نشود, نمى توانيم صرفا با اسلام و قرآن, افراد را اعتلاى روحى بدهيم. انسان هاى عادى كه در مقام عرفا و علماى ربانى نيستند! مگر چند نفر از انسان ها مى توانند در اين سطح حركت كنند؟ انسان يك سرى نيازهاى جدى در سطح جسمى و روانى دارد كه اسلام به آنها توجه كرده است و نظام اسلامى هم بايد به آنها توجه كند.
در فرهنگ اسلامى حاكم در زمان صدر اسلام, بنياد شهيد وجود نداشت, ولى به خانواده هاى شهدا رسيدگى مى شد و آن از طريق شخصى بود كه سايه خود را بر خانواده شهيد مى گستراند.
در جنگ هاى پيامبر(ص) وقتى فردى به شهادت مى رسيد, بلافاصله فرد غيورى اداره زندگى او را عهده دار مى شد.
حضرت جعفر طيار كه شهيد شد, بلافاصله بعد از عده, ابوبكر همسر او را به عقد خود درآورد و وقتى ابوبكر از دنيا رفت, امام على(ع) با او ازدواج كرد. اين هم يك نوع پرچم دارى و رهبرى است كه ما متإسفانه به آن توجه نكرده ايم, در حالى كه اينها مقولاتى است كه ترتب نيازها را نشان مى دهد و اسلام به آنها توجه نموده و با برنامه ها و دستورالعمل هايى, كل مشكل را حل كرده است.
قبل از صدر اسلام, در زمان حضرت داود(ع) هم چنين مشكلى موجود بود. در آن زمان حضرت داود حكومت اسلامى داشت و مسائلى از قبيل جبهه و جنگ و شهادت و… و برخى از خانواده هاى شهدا بى سرپرست بودند و امورشان اصلاح نمى شد. منافقين هم تبليغات مى كردند و نمى گذاشتند كه امر خانواده شهدا اصلاح شود. همسران شهدا نيز حساس بودند و والدين و بستگان آنها هم حساسيت هايى داشتند, از جمله ازدواج مجدد همسر شهيد را بى وفايى و… تلقى مى كردند.
واقعا سنت غلطى بود كه با مسائلى شبيه آن, ما هم الان گرفتاريم. لذا از طرف خدا, براى سنت شكنى دستور آمد و به حضرت داود امر شد كه شما بايد اين سد را بشكنيد. اولين نفرى كه بايد سدشكنى كند, خود پيامبر است. خدا به داود(ع) فرمود: ((اوريا)) كه فرمانده لشكر توست, به جبهه مى رود و شهيد مى شود, تو بايد بعد از زمان عده, همسر او را به عقد خودت درآورى. حقيقت امر نيز همين است يعنى بايد سرپرستى از مقام هاى بالا شروع شود, تا ديگران هم اقدام كنند و خانواده هاى بى سرپرست, اداره شوند و سامان بگيرند.
بايد خانواده شهيد فردى هم چون پدر و شخصيت پدر را بالاى سر خود ببيند و احساس كند كه اگرچه يك شخصيت معنوى و ملكوتى كه پدر بود, شهيد شد, اما يك شخصيت معنوى ديگر جاى او را پر كرده است و نيازهاى مختلف او را تإمين مى كند. اگر غير از اين حالت باشد, فرزند شهيد احساس خلا مى كند و پيش خود مى انديشد كه پدرش ((هوس عرفانى)) يا ((هوس حورى بهشتى)) داشته است. فرزند شهيد مى بيند كه زندگى ديگران سامان دارد, اما زندگى خودشان معطل مانده است. همسر شهيد مى بيند, همسرش كه يك شخصيت مهربان, ملكوتى و عارف بود, رفت; اما ديگران بهره مندند و احساس مى كند كه شهدا فنا شدند و نظام حفظ شد, اما پاداش آن براى خانواده شهدا, محروميت از زندگى است! لذا ما بايد يك نقد جدى به خود بزنيم و ببينيم كه چه كرده ايم. عدم توجه به نيازها, عدم توجه به منطق جامع اسلام است.
الحمدلله اين منطق جامع وجود دارد و ما اگر اشتباه كرده ايم, مى توانيم برگرديم. راه بازگشت و معيارهاى اصيل الهى كه هدايت گر ماست وجود دارد و به ما تذكر مى دهد كه اگر اشتباه كرده ايم, اصلاح كنيم.
علاوه بر مسائل خانوادگى, در مسائل اجتماعى هم عدم توجه به برنامه ريزى بر اساس نيازها و اولويت بندى آنها, مشكل ساز خواهد بود. طبيعتا برنامه ريزى بايد نيازهاى اوليه جامعه را تإمين كند.
به عنوان مثال در برنامه ريزى نظام آموزشى كشور, مواد درسى اى كه تعليم داده مى شود, بايد نيازهاى مادى و معنوى جامعه را تإمين كند. در اين زمينه, گام اول, آموزش و پرورش است و بعد از آن دانشگاه و حوزه. رسالت حوزه, رفع نياز معرفتى و ايمانى جامعه است و رسالت دانشگاه رفع بخشى از نيازهاى معرفتى, ايمانى و بخشى از نيازهاى جسمى و روانى جامعه.
آموزش و پرورش به عنوان پايگاه اول, بايد در توجه نيازها, به طور جامع برخورد كند يعنى هم به نيازهاى مادى و هم به نيازهاى ملكوتى توجه كند. اولين قدم در برنامه ريزى, هدف گذارى است. هدف گذارى در حوزه نيازهاى مادى, رفع حداقل نيازهاى مادى است. يعنى آموزش ها بايد نوجوانان و جوانان را به اين مقصد برساند, چرا كه اكثريت دانشآموزان, بعد از فراغت از تحصيل, وارد بازار كار و زندگى مى شوند و به دانشگاه يا حوزه نمى رسند. كسى كه وارد زندگى مى شود, هم نيازهاى مادى و هم نيازهاى معنوى دارد. پس بايد از حيث آموزش هاى مادى به جايى برسد كه بتواند از طريق اطلاعات فنى و تخصصى وارد بازار كار و زندگى شود, و نيازهاى اوليه مادىاش را فراهم سازد. طبيعتا تحقق اين امر بايد در حوزه هاى مختلف و براساس نيازهاى اجتماعى, طراحى شود.
به طور مثال, كار و دانش يا فنى و حرفه اى بايد در آموزش ها به عنوان يك هدف باشد, در حالى كه اكنون تقريبا بر عكس است, يعنى هنوز بيشتر آموزش ها نظرى و تئوريك است و درصد كمى از آنها عملى است و اين به شدت نامعقول و حتى مى توان گفت فاجعه است.
شما به بعضى از اين كشورهاى پيشرفته و صنعتى نگاه كنيد. در اين كشورها براساس نيازها, مواد درسى را تعريف مى كنند و تكنيسين تربيت مى نمايند. بسيارى از فارغ التحصيلان دبيرستان ها, اصلا دانشگاه نمى روند يعنى آموزش هاى دبيرستانى آن ها, براى تإمين نيازهاى جامعه و خود فرد, كافى است.
متإسفانه ديده مى شود كه به نام دين, با عقل هم درست برخورد نمى كنيم در حالى كه دين بدون عقل, دين نيست(2) و عقل بدون دين هم عقل نيست. بلكه ((نكرإ)) است شيطنت است(3). پيوند وسيع و محكمى بين عقل و وحى وجود دارد كه اگر اين ارتباط گسسته شود, جامعه دچار فاجعه مى شود.
برخى ها خيال مى كنند برنامه آموزشى, ربطى به تإمين نيازها ندارد اما اين نوع تفكر, جزئى نگرى است. اگر بخواهيم سيستم آموزشى خود را بررسى كنيم, بايد ورودىها و خروجى هاى آن را بررسى كنيم. بايد ببينيم آيا خروجى هاى آن با اهداف تعريف شده ما هم خوانى دارد يا نه؟
در تشكيلات آموزش و پرورش, حدود يك ميليون نفر معلم, سيصد هزار نفر كارمند و بيست ميليون نفر دانشآموز مشغولند. يعنى قريب به يك سوم جمعيت كشور در آن است. اين تعداد, دو برابر كل جمعيت كشور عربستان است. و بيش از 30 درصد بودجه مملكت و سهم عمده اى از انرژى كشور را مصرف مى كند. در مقابل اين همه نيرو و هزينه, خروجى آن چيست؟
به نظر مى رسد كه ما به اين موضوع توجه نكرده ايم و همان سيستم و روش نظام طاغوتى را ادامه داده ايم. از حيث نيازهاى مادى در اين زمينه مشكل جدى داريم. از اين كه بگذريم, آيا نيازهاى معرفتى جوانان ما, با اين نظام آموزشى مرتفع مى شود؟ آيا آخرت او اصلاح و تإمين مى گردد؟
نوجوان, در سن بلوغ, تحت تعليم آموزش و پرورش است. آيا با اين آموزش ها, به اين نكته مى رسد كه عالم خدائى دارد؟ آيا به خدا اعتقاد پيدا مى كند؟ ما بايد تكليف خودمان را با خدا روشن كنيم. خدا مى فرمايد: ((ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب اليه من حبل الوريد))(4) و ما انسان را خلق كرديم و از وساوس و انديشه هاى نفس او كاملا آگاهيم و از رگ گردن به او نزديكتريم.
خدا مى گويد: ((من از انسان به او نزديكترم, من انسان را بهتر از خودش مى شناسم. )) آيا اين حرف خدا را باور و اعتقاد داريم؟ همين خدا مى گويد: انسان وقتى به سن بلوغ برسد, مى تواند بفهمد كه قرآن كتاب خداست اين نكته, قطعى و جزء ضروريات اسلام است. انسان مسلمان كه به سن بلوغ رسيد, به احكام الهى مكلف مى شود و تكليف به احكام الهى, بر پايه معرفت و ايمان و يقين به اين نكته است كه قرآن كتاب خداست. قدم اول مسلمانى, همين نكته است و تا انسان به اين نكته يقين پيدا نكند, مسلمان نيست. مسلمان شدن كه تقليدى نيست! يقينى است.
براساس نص قرآن و سنت خدا به ما مى گويد كه دختر در سن بلوغ (كه بر اساس نظر فقها بين 9 سالگى تا 14 سالگى است) مى تواند بفهمد كه قرآن كتاب خداست. لذا در آموزش و پرورش, پايه هاى معرفتى كه نوجوانان را به اين حد از ادراك و معرفت برساند, بايد فراهم شود. لذا در آموزش معرفتى, هدف روشن است. هدف اين است كه نوجوان بفهمد كه قرآن كتاب خداست, به آن ايمان بياورد و به احكام الله متلبس شود. اين نكات, سخن خداست و اگر ما آن را باور داريم, بايد براساس آن طرح و برنامه بريزيم و اين يكى از آثار اسلام در مديريت و برنامه ريزى آموزشى است.
نظام ما يك نظام فرهنگى است و جان نظام, فرهنگ و دين آن است. جان فرهنگ هم در گرو سيستم آموزشى و آموزش و پرورش است. پس آموزش و پرورش, گلوگاه نظام است. اگر قصور يا خرابكارى در نظام و جامعه صورت گيرد سرچشمه آن اينجاست.
موضوعاتى مانند اسلامى شدن دانشگاه ها, ميانه راه است. اگر مى خواهيم جوان ما و جامعه ما اسلامى باشد, بايد از آموزش و پرورش شروع كرد, چرا كه مرحله حساس, اينجاست.
برخى از دوستان به ما تذكر مى دهند كهcase study را دنبال كنيم, يعنى موردهايى كه مى توانند مشكل هاى مديريت را حل كند. اين حرف درست است اما اول كار نيست. قبل از آن و يا حداقل به موازات آن بايد به بحث هاى بنيادين توجه كنيم. بايد ببينيم تعريفى كه از انسان مى كنيم و مراحل رشد انسان از نظر قرآن چيست؟ بايد ببينيم كه نقاط عطف رشد انسان و مقاطعى كه در آن, وضعيت جديدى در انسان پيدا مى شود, كدامند؟
مرحله اول, تكون نطفه است. وراثت هم از طريق تكون نطفه منتقل مى شود. در همين مرحله, اسلام آداب و احكامى را معين كرده است. از مسائل اساسى گرفته مانند اين كه رابطه والدين براساس عقد شرعى و حلال باشد و قبل از آن به كفويت و عقل و دين و اخلاق دو طرف عنايت بيشترى مى شود تا مسائل جنبى (مانند اين كه انعقاد نطفه در ايام عادت ماهانه نباشد و…) چرا كه از اين حيث در شخصيت فرزند اثر مى گذارد. رابطه نبايد شيطانى باشد, يعنى بايد با ذكر خدا صورت گيرد. اسلام مى گويد گاهى به جاى دو نفر, سه نفر در تكون نطفه شريكند و نفر سوم شيطان است. قرآن تصريح مى فرمايد: ((وشاركهم فى الاموال والاولاد))(5)
در برخى موارد شيطان در وراثت انسان سهم پيدا مى كند! اين مرحله حساسى است. اگر در اين جا شبهه و ابهام باشد, در آموزش هاى بعدى مشكلات كلى تر و اساسى تر پيش مىآيد و درمان به راحتى رخ نمى دهد. اگر در يك نسل, خرابى و خسارت و جوهرى به وجود آمد, آموزش ها جواب نمى دهد. اما پيشگيرى, كم خرج تر, مغيدتر و موثرتر از درمان است.
اسلام در اين زمينه حرف دارد. در قرآن و روايات, دريايى مطلب داريم كه گنجينه هاى عالم ملكوت است. براساس تعاليم اسلام, زوجين بايد قبل از تكون نطفه, تحت آموزش جدى ضرورى و مفيد قرار بگيرند. آنها بايد آداب مناسب اخلاقى, بهداشت روانى, بهداشت معنوى و حتى خورد و خوراك خود را رعايت كنند. مثلا براى انعقاد نطفه براساس روايات معصومين(ع), رابطه زوجين نبايد بعد از نماز صبح يا بين طلوعين, وقت اذان, رو به قبله, پشت به قبله, اول ماه, وسط ماه, آخر ماه, وقت غروب و غيره باشد.
اسلام در اين زمينه ها برنامه هاى كلى و دستورالعمل دارد و اين مسئله كم خرج و به نظر ساده, بسيار پرفايده است. وقتى كه قرآن, انسان را اشرف مخلوقات معرفى كرده است, فقط شعار نداده, بلكه برنامه هم داده است. برنامه انسان در قرآن و سنت تفصيلى است, نه اجمالى و برنامه انسان را از مرحله قبل از نطفه شروع, و در كليه مراحل تعريف و طراحى و بيان كرده است.
بعد از بحث نطفه, دوران حمل طفل است. در طول نه ماه باردارى شخصيت مادر در فرزند اثر مى گذارد. اسلام مى گويد اگر انسان بخواهد در شخصيت فرزند جنينى دخل و تصرف داشته باشد, بايد از طريق مادر او را تحت آموزش معنوى قرار دهد. لذا بايد مادر, هم از نظر روحى و هم از نظر جسمى مورد توجه و تغذيه مناسب قرار گيرد.
آموزش كودك به صورت غير مستقيم از زمان نطفه در رحم مادر شروع مى شود و همين كه سن جنين به 4 ماهگى رسيد و روح در او حلول كرد, آموزش هاى مستقيم هم شروع مى شود. در اين مرحله, اصواتى كه مادر مى شنود, كودك هم مى شنود و اثر مى پذيرد!
براساس اين نقش حياتى و سرنوشت ساز مادر, نقش زن و حرمت او, نقش و حرمت محورى است. سرنوشت بشريت به ((زن)) بستگى دارد. اسلام مى گويد زن شغل هاى اساسى دارد. همسردارى و فرزنددارى (تربيت فرزند) شغل اول و دوم اوست. حضور زن در شغل هاى ادارى, در صورت وجود ضرورت شرعى و عقلى, شغل سوم است. شغل هاى اصلى زن, سرنوشت جامعه را تعيين مى كند و تغيير مى دهد. متإسفانه در جامعه, آن چنان كه شايسته است, مقام مادر احترام پيدا نكرده است. با اين حال برخى علم ((فمينيست)) بر مى افرازند و به نظر آنها, زن بايد در ادارات و موسسات وارد شود و سلسله مراتب مديريت را طى كند تا عزت و كرامت برايش رقم بخورد! اما اين گمراهى عظيمى است كه شكل گرفته است. ما هم به درستى جايگاه ها را نشناخته ايم و حق را ادا نكرده ايم .
در خصوص آموزش, نظام اسلامى بايد زوجين و خصوصا مادر را تحت پوشش بگيرد. هر كارى را كه مى خواهيم بعدا انجام دهيم, بايد در مراحل اوليه انجام دهيم; اگر اين كار صورت گيرد, بسيارى از مصيبت هاى بعدى را نداشته و اين قدر به نيروهاى امنيتى و پليس و دادگاه و غيره نياز نخواهد بود.
متإسفانه جامعه اجازه داده است كه برخى از مردم بى تربيت بار بيايند و با هم جدال و دعوا كنند و نظام برود آنها را از هم جدا كند و هر كس بى تربيتى كند با او برخورد كند! آيا به راستى اين نحوه برخورد با مسائل, منطقى است؟ پيشگيرى بايد اول و اساس كارها باشد.
در ادامه مراحل آموزش انسان, پس از نطفه و جنين, دوران شيرخوارگى كودك است. اسلام مى گويد كه فرزند بايد دو سال از مادر شير بخورد يعنى حداقل ارتباط مادر با كودك, دو سال است. حتى در بحث طلاق, براساس حكم اسلام, تا فرزند پسر دو ساله نشده, نمى توان او را از مادر گرفت! فرزند دختر كه تا هفت سالگى حضانتش با مادر است در موردى هم كه احيانا فرد ازدواج كرده و متوجه شده كه همسر او درك و شعور درستى ندارد, يا فرد احمقى است, اسلام تإكيد مى كند كه آن مادر نبايد به بچه شير بدهد چرا كه در او تإثير سوء خواهد گذاشت و شخصيت مادر, بچه را هم احمق مى كند. براين اساس, يك مادر بايد از قبل از تكون نطفه فرزند تا 2 سالگى طفل, تحت پوشش مادى و معنوى نظام قرار گيرد و اين حمايت بايد مجانى و افتخارى باشد. در حقيقت اين هزينه كردن, يك نوع سرمايه گذارى است, چرا كه آموزش نوعى سرمايه گذارى بلند مدت است كه نتايج و آثار آن در كوتاه مدت ميسر نيست و بايد آموزش را از اين مراحل شروع كنيم. بعد از اين مراحل, دو سالگى تا هفت سالگى فرزند, مرحله چهارم است و پس از آن, آموزش و پرورش, مرحله پنجم (7 تا سن بلوغ) و ششم (از بلوغ تا 18 سالگى) را در اختيار دارد. بعد از اتمام اين مراحل, نوبت دانشگاه و يا حوزه است.
عجيب است كه ما تمام مراحل مقدماتى را رها كرده ايم و مى خواهيم اسلامى شدن را از دانشگاه, شروع كنيم! اين همه فعاليت و هزينه براى اسلامى كردن دانشگاه ها صورت مى گيرد و نتيجه قابل توجهى هم نمى دهد چرا كه اين برخورد و برنامه, منطقى نيست, وقتى ما خودمان با غفلت از جامع نگرى با مسائل آموزش برخورد منطقى نكرديم موافقت و مخالفت جزيى نگرانه با آن هم مبناى منطقى نخواهد داشت. مى توان گفت كه بعضى نقصان ها, برخى از خودىها و موافقان را مخالف مى كند!
جامعه و نظام اسلامى, بايد افراد را حتى در مورد انتخاب همسر كمك كند. وقتى يك انسان فهميده و فرهنگى با شخصى كه از فرهنگ بى بهره است ازدواج كند, بين آنها ((كفويت)) وجود ندارد. چرا اين انتخاب غلط صورت مى گيرد؟
براى اين كه عوامل شناسايى وجود نداشته است و نظام اين اهرم ها را ايجاد نكرده است.
ما مى توانيم در مراكز فرهنگى, بخشى براى معرفى افراد و موردهاى مناسب ايجاد كنيم. ما بايد مشاوره و مددكارى را در اين زمينه ترويج كنيم! اين كار اقدام مهمى در جهت سالم سازى محيط آينده و سرمايه گذارى عظيمى براى نسل هاى آينده است. ما اگر دو نفر مناسب را به هم معرفى كنيم, كلى از تشنج ها را از زندگى آن ها گرفته ايم. اين كار حتى اگر از بعد اقتصادى سنجيده شود, از صرف هزينه هاى كلان جلوگيرى كرده است. وقتى دو انسان فرهنگى با هم باشند و همديگر را درك كنند, براى خدمت به نظام از مسائل درونى و صرف انرژى جسمى و فكرى براى حل آنها آزاد خواهند بود. اما اگر يك عنصر فرهنگى با يك شخص غيرمتناسب ازدواج كند, در زندگى خانوادگى خود مشكل زيادى خواهند داشت. چنين افرادى آن قدر در كشاكش مشكلات خودشان هستند و گرفتار درگيرى مى شوند كه ديگر فرصتى براى ارائه خدمت فرهنگى به جامعه ندارند.
اگر اسلام را درست تعريف كرده بوديم, بحث اسلامى كردن جامعه از دانشگاه شروع نمى شد! اين غصه را بايد كجا بگوئيم؟ اين ناله را بايد كجا سر دهيم؟
بهر حال انطباق برنامه ها يا نيازها و ارتباط منطقى نيازها به تفصيلى كه به بعضى از موارد و نمونه ها در بالا اشاره شد, حاكى از جامعيت قوانين و دستورالعمل هاى قرآن كريم است كه چنان چه جامعه و حكومت دينى ما نيز از آن الهام گرفته و توجه ويژه در برنامه ريزىها به اين ويژگى مهم بنمايد, در حل بسيارى از مشكلات پيروز خواهد بود. ما نيز تبيين و تشريح اين موضوع را در شماره هاى بعد پى خواهيم گرفت.

پى نوشت ها:
1- محورهاى اساسى نياز روانى: 1ـ امنيتى 2ـ جنسى 3ـعاطفى مى باشد.
2- لا دين لمن لا عقل له: اصول كافى, ج1, كتاب عقل و جهل.
3- تلك النكرإ تلك الشيطنه: همان.
4- ق / 16.فان جهنم جزآوكم جزإ موفورا * واستفزز من استطعت منهم بصوتك واجلب عليهم بخيلك ورجلك وشاركهم * فى الاموال والاولاد وعدهم وما يعدهم الشيطان الا غرورا)) خدا به شيطان گفت برو كه هر كس از اولاد آدم پيرو تو گردد با تو به دوزخ كه پاداش كامل شماست كيفر خواهد شد # برو و با جمله لشكر سواره و پياده ات بر آنها احاطه كن و در اموال و اولاد هم با ايشان شريك شو و به وعده هاى دروغ آن ها را بفريب و مغرور ساز. (اى بندگان بدانيد) كه وعده شيطان چيزى جز غرور و فريب نخواهد بود.)) (اسرإ / 63 و64)

 

/

اوضاع آشفته فلسطين، ايجاد راه حل

 

اوضاع آشفته فلسطين, و ايجاد راه حل

استاد سيدمحمدجواد مهرى

گمان نمى رود آخرين چاره اعراب همين باشد كه پيوسته دنبال برنامه هاى صلح آميز باشند و هر صبح و شام از خانه سياه با تضرع بخواهند كه جلو پيشرويهاى اسرائيل را بگيرد. البته اعراب خود هم مى دانند كه با چنين راه حل مسخره اى, چراغ سبز به كشور صهيونيستى نشان داده اند تا بيش از پيش به سياست قلع و قمع خود ادامه دهد و با كمال اطمينان به پيش تازد, چرا كه اعراب راه را بر او گشوده اند و پرچمهاى سفيد را بر افراشته اند, وانگهى اسرائيل را چه غم كه پشتوانه اى چون آمريكا دارد كه حاضر است هر تلخى را به خاطر پيشرفت فرزند نا خوانده اش تحمل كند.
هنگامى كه به نيروهاى نظامى كشورهاى عربى مى نگريم كه بالغ بر صدها هزار نفر است و ميليون ها دلار صرف تجهيزاتش مى شود, شايد در دل خود خرسند گرديم كه به به! واقعا چه نيروى ارزشمندى است ولى در حقيقت اين همه نيرو با آن تجهيزات منظم نظامى تنها به خاطر سركوب كردن ملت هاى عرب تشكيل شده است, ولى در برابر دشمن خارجى نه تنها كارى را از پيش نمى برد كه شايد گاهى به عكس هم باشد! شاهد اين مدعا ارتش اردن, كه فلسطينى هاى مظلوم را در چادرها قتل عام كرد و جمعه هاى سياه آفريد و اين روزها پيوسته شاهد سركوب تظاهرات صلح آميز ملت هاى عرب در كشورهايشان توسط نيروهاى تا دندان مسلح هستيم.
… و آن هنگام كه امت عرب عملا از ميدان نبرد دورى جست و اين سياست را پيش گرفت كه اگر به گونه راستت بزنند, گونه چپ را جلو ببر! تنها اعرابى كه در ميدان نبرد مردانه ايستادند و توانستند با همان زبان جنگ وارد عمل با دشمن غدار شوند جوانان بى سلاح جنوب لبنان بودند كه با پيروى از سرور شهيدان حضرت ابى عبدالله عليه السلام پرچم سرخ شهادت و فداركارى را برافرازند و همه شاهد بوديم كه چگونه اسرائيل را در حنوب لبنان شكست دادند و آن را وادار به فرار ساختند. امروز در فلسطين اشغالى نيز شاهد جوانان جان بر كف فلسطين هستيم. كه با بدن هاى بمب زاى خود توانسته اند با اين خونريزان سنگدل مواجه شوند و ضربه هاى دردناكى بر پيكر هولناك صهيونيست ها وارد ساخته و نقشه هاى اسارت بار آنان را خنثى نمايند, هر چند به خاطر اين مقاومت, با جان عزيزان خود معامله كردند و بهاى سنگينى پرداختند ولى هرگز كسى نمى تواند منكر شود كه توانستند رعب و وحشت را به درون اسرائيل منتقل سازند و به هر فرد اسرائيلى بفهمانند كه هرگز در امان نيست مادام كه اشغال فلسطين ادامه دارد و در سرزمين ديگران به زور زندگى مى كند, به عكس آنچه رهبران صهيونيست ادعا كرده بودند و يهوديان را از هر سوى جهان دعوت كرده بودند كه به كشورى آرام و بى دردسر روى مىآورند, و اكنون با به هم خوردن امنيت فلسطين اشغالى اين سوال براى همگان پيش مى آيد كه آياپس از اين اسرائيل توانايى ادامه وجود دارد يا خير؟ و همين سوال را مجله نيوزويك آمريكايى نيز در آخرين شماره خود كرده بود و دنبال پاسخ مى گشت! بگذريم از انبوه يهوديانى كه پيش از پاسخ اسرائيليان, از اين كشور نا امن براى هميشه فرار كردند و ديگر پشت سر خود نيز نمى نگرند.
اكنون در اين اوضاع سخت و آشفته, به نظر مى رسد تنها سلاحى كه توانايى مقاومت در برابر طغيان اسرائيل و نفاق سازمان هاى بين المللى و سكوت مرگبار اعراب را دارد, شهادت است و بس, زيرا معلوم شد كه آن همه پيشنهادهاى صلح و قراردادهاى بين المللى و واسطه گرى هاى منافقانه, كارى را از پيش نمى برد و مگر خود اسرائيل نبود كه تمام اين قراردادها و قطعنامه ها را زير پا گذاشت و به هيچ پيشنهاد صلحى پاسخ مثبت نداد و به سياست هميشگى خود ادامه داد؟ مگر صلح سازان بين المللى شاهد به مسخره گرفتن پيشنهادها و قطعنامه ها يشان از سوى اسرائيل نيستند؟ پس در اين اوضاع چاره اى نيست جز مقاومت شرافتمندانه قهرمانان جوان و خردسال فلسطينى كه حتى در برابر نيروى اتمى اسرائيل هم شجاعانه ايستاده و به آمريكاى جنايتكار با آن همه پشتيبانيهاى بى دريغ و ظالمانه اش پشت كرده اند و براى سكوت ذلت بار اعراب و نداهاى صلح آميز منافقانه, ارزشى قائل نيستند و مادام كه جوانان غيور فلسطينى با منفجر ساختن خود در قلب اسرائيل روزانه شجاعت و حماسه مىآفرينند, به امت اسلامى اطمينان مى دهيم كه نگران اوضاع تلخ امروز نباشند. و هم اينك فجر پيروزى در حال طلوع است و شفق سرخ از پشت افق تار, پديدار خواهد شد.
ولى به آيندگان چه خواهيم گفت وقتى در كتابهاى تاريخ بخوانند كه: آن هنگام كه اشغالگر صهيونيستى سينه فلسطين را لگدمال كرد و شهرك هاى يهودى نشين را بر خانه ها و كاشانه هاى ويران شده فلسطينيان مظلوم بنا مى نهاد و هنگامى كه گروه هاى ترور اسرائيل, در كمين رهبران مقاومت فلسطين نشسته بود و تك تك آنها را نشانه مى رفت, برخى از همين شخصيتهاى عربى, اين جوانمردان را بى شرمانه تروريست مى خواندند و مقاومت فلسطينى را تروريسم مى ناميدند و حتى آنان كه به نظر مى رسيد ميانه رو هستند با پررويى, حماسه هاى مظلومان فلسطينى را خشونت مى ناميدند به اين معنى كه خشونت در برابر خشونت اسرائيل و تروريست در برابر تروريست هاى صهيونيسم!
و هنگامى كه شارون ودارودسته اش به بن بست نزديك مى شد, بى درنگ نداهاى صلح آميز از دهان برخى رهبران اعراب فضاى متشنج را پرمى ساخت!! و هرگز نمى توانم درك كنم كه تاريخ به اين وعاظ السلاطين و روحانى نماهاى اعراب چه نام مى نهد كه در بحبوحه جنگ نا برابر مظلومان فلسطينى با يهوديان صهيونيست, روزها بلكه هفته ها با هم بحث و مجادله مى كردند كه آيا اين جوانان جان بر كف فلسطين خودكشى مى كنند يا نه؟ ! و اگر خودكشى نيست چه بايد نامش گذاشت!؟ آيا مى شود! واژه شهادت بر اينها اطلاق كرد يا اين كار جايز نيست؟
چه شرم آور است و چه دردناك اين عكس العملهاى احمقانه اعراب و چقدر شرم آور است كه در همين روزهاى آتش و خون كه اسرائيل براى مسلمانان پيش آورده و بدون حساب, جوانان فلسطينى را به خاك و خون مى كشد, بسيارى از دولتمردان و شخصيتهاى مسلمان, فرهنگ صلح را پيش مى كشند و برخى ديگر كه با ديدگان خود شاهد گسترش و اوج گيرى انتفاضه فلسطين هستند از خواهش و تملق و اظهار عجز و ناتوانى در برابر آمريكا كه آن را داعيه صلح و پرچمدار حقوق بشر مى دانند, دست بردار نيستند و اين در حالى است كه هيچ انسان با احساسى كوچكترين ترديدى ندارد كه آمريكا, شريك اصلى اسرائيل در تمام جنايتها و خونريزيهايش است و اسرائيل هيچ گامى را بدون اجازه آمريكا برنمى دارد, و اگر قبلا كسى شك داشت امروز ديگر با رك گوئى هاى وزير امور خارجه و رئيس جمهور آمريكا, اندك ترديدى ندارد كه اعلام كردند ما مى توانيم درك كنيم چرا اسرائيل ناچار به پيشروى و اشغال مجدد شهرها و چادرهاى فلسطين شد و با اين كار چاره اى جز دفاع از موجوديت خويش نداشت!! و تمام سرزنش ها را متوجه رهبران فلسطينى ساختند و عامل اصلى اين همه جنايت را شخص عرفات و افراطى هاى مقاومت دانستند! آيا با اين سياست روشن آمريكا, جا دارد رهبران عرب از او استمداد كنند و عاجزانه! درخواست نمايند تا جلوى سگ هارش شارون را بگيرد؟
آنچه امروز در سرزمين اشغالى مى گذرد, قطعا عمليات كوركورانه و حساب نشده نيست. اينها با دست زدن به اين جنايتهاى هولناك, آن هم با اين سرعت و شدت, در پى آن هستند كه ميز مذاكره فلسطينى را به نحوى ديگر ترتيب دهند و تمام رهبران مقاومت را حساب شده از ميان ببرند, سپس افرادى كه تاهنوز در پوست و رگشان آثارى از مبارزه و نبرد با اشغالگر وجود دارد, از پاى درآورند. و سپس با نيروهاى جديد سر كار آمده برنامه تازه سازش و صلح را اجرا كنند تا آنكه هرچه خود بخواهند توسط رهبران خود باخته و مرعوب فلسطينى به مرحله عمل درآورند.
بنا بر اين اعراب با وضع موجود, چه بايد بكنند كه جلوى گستاخيهاى اسرائيل گرفته شود و فلسطين را از چنگال مرگ نجات دهيد, لذا پيشنهاد سران اعراب در بيروت را بايد ناديده گرفت زيرا حتى اسرائيل هم آن را تا آخر نپذيرفت و با آتش افروزيهاى جديد عملا با آن به مخالفت پرداخت.
و بدين ترتيب آيا راهى جز ادامه انتفاضه و عمليات استشهادى براى نجات فلسطين باقى است؟

 

/

صلاح جامعه، بالنده ترين يادگار امام حسين عليه السلام

 

اصلاح جامعه بالنده ترين يادگار امام حسين(ع)

حجه الاسلام والمسلمين صدقى

هر سال كه ايام محرم فرا مى رسد حركت خود جوش مردم و عاشقان حسينى از نو شروع مى شود, عزادارىها براى اهل بيت رسول خدا(ص) و به خصوص خامس اهل كسإ برپا مى گردد. اين عزادارىها بى شك مورد رضاى الهى و موجب خشنودى رسول خدا(ص) و ائمه اطهار و بويژه بانوى دو عالم حضرت صديقه طاهره عليهم السلام مى باشد علاوه بر اين, عزادارى امام حسين(ع) و تجديد آن در هر سال كه ائمه(ع) بر آن توصيه و اصرار دارند(1) براى آموزندگى آن است و به اين خاطر حادثه كربلا ضمن تجديد حيات طيبه در مومنان و شستن زنگار گناهان يك ساله, يك درس تاريخى بزرگ مى باشد. بنابراين جهت روشن شدن هدف اين درس لازم است عناصر پديد آورنده اين حادثه بررسى شود.
عناصرى كه در به وجود آوردن اين حادثه موثر بوده اند زياد مى باشند و ممكن است هر يك به نحوى اثر داشته باشد كه مهم ترين آنها را مى شود به ترتيب زير نام برد:
1ـ يزيد از كارگزار خود در مدينه خواست كه از امام(ع) بيعت بگيرد و امام(ع) از اين خواسته امتناع كرد و به سوى مكه حركت نمود كه اين آغاز حركت امام در حادثه كربلاست.
2ـ مردم كوفه بعد از اطلاع از مرگ معاويه و امتناع امام(ع) از بيعت و حركتش به سوى مكه از حضرتش دعوت كردند و خواستند كه حضرت به كوفه بيايد و زمام امور را به دست گيرد كه اين دعوت از سوى امام(ع) مورد پذيرش قرار گرفت و به سوى كوفه حركت كرد.
3ـ امام(ع) شرايط موجود در جامعه را قابل تحمل نمى بيند و مى خواهد امر به معروف و نهى از منكر كند لذا در موارد زياد مسئله امر به معروف و نهى از منكر را مطرح مى كند و اوضاع بسيار بد جامعه را متذكر شده و از تغيير ماهيت اسلام و حلال شدن حرام الهى و حرام شدن حلال, صحبت مى كند و بالاخره فساد حكومت يزيد و سرمنشإ تمام گرفتارىها را يادآور شده بيان مى دارد كه در چنين شرايط وظيفه يك مسلمان اين است كه براى جلوگيرى از اين حوادث سكوت نكند.
در بررسى تاريخى معلوم مى شود كه هر كدام از عوامل مذكور به نحوى در پيدايش حادثه كربلا دخيل بوده است ولى از بيانات امام(ع) به وضوح پيداست كه از همه مهم تر عامل امر به معروف و نهى از منكر مى باشد لذا امام(ع) بدون توجه به دو عامل ديگر و قطع نظر از اين كه يزيد بيعت خواسته و يا مردم كوفه دعوت نموده, بارها و با صراحت كامل مسئله امر به معروف و نهى از منكر را مطرح مى كند و آن را به عنوان يك اصل مستقل دينى و عامل اساسى ذكر مى نمايد, يعنى حتى اگر دو عامل ديگر نمى بودند, امام (ع) براى اجراى امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كردند, لذا حضرت در ابتدإ حركت خود يعنى هنگام حركت از مدينه در وصيت نامه خويش به برادرش محمد بن حنفيه چنين مى نويسد:
((… و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى, اريد ان آمر بالمعروف وانهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب…;(2) … من از مدينه به قصد تكبر و فساد و ستمگرى بيرون نيامدم, بلكه تنها براى طلب اصلاح در ميان امت جد بزرگوارم خارج شدم, مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر بكنم و به روش جدم و پدرم على بن ابى طالب رفتار نمايم.
به موجب اين وظيفه الهى امام(ع) يك مسلمان مطيع و مجرى فرمان خدا و معترض و منتقد است و فردى است مثبت و خواهان اصلاح, زيرا همه جا را فساد گرفته, حلال خدا حرام و حرام خدا حلال شمرده مى شود بسيار طبيعى است در چنين شرايط طبق احاديث پيامبربزرگوار اسلام و ائمه عليهم السلام, يك مسلمان نمى تواند ساكت نشسته و تماشاگر صحنه باشد و الا طبق حديث ((كان حقا على الله ان يدخله مدخله;(3) بر خدا فرض مى شود كه چنين فرد را گرفتار عذاب نمايد)).
پيامبر خدا (ص) مى فرمايد:
((اذا امتى تواكلوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فليإذنوا بوقاع من الله;(4) هنگامى كه امت من امر به معروف و نهى از منكر را به عهده همديگر بگذارند ـ يعنى هر فرد به اميد اين كه ديگرى انجام خواهد داد اين وظيفه الهى را انجام ندهد و در نتيجه كارى انجام نگيرد ـ بايد آماده و منتظر عذاب الهى باشند. ))
قرآن كريم در يك مورد عذاب الهى را بدين نحو توضيح مى دهد:
((قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا ويذيق بعضكم باس بعض;(5) بگو خدا قادر است كه از بالاى سرتان بر شما عذاب بفرستد يا از زير پايتان عذاب بجوشاند يا شما را دسته دسته بكند يا اينكه زيان خودتان را بر خود شما برساند ـ به جان همديگر بيندازد!))
در تفسير آمده است منظور از عذاب بالاى سر يعنى شما از مافوق ها عذاب مى بينيد, عذاب از زير پا يعنى از طبقه مادون عذاب مى بينيد.(6)
در اين مورد جمله اى از امام رضا(ع) وارد شده است كه بسيار قابل تإمل است حضرت مى فرمايد:
((يا بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و يا ليستعملن عليكم شراركم فيدعوا خياركم فلايستجاب, يعنى اگر امر به معروف نكرديد اشرار جامعه بر گرده مردم سوار مى شوند در اين صورت خوبان دعا مى كنند ولى مورد اجابت قرار نمى گيرد. ))(7)
مرحوم شهيد مطهرى در معنى قسمت آخر حديث از غزالى مطلبى را نقل مى كنند بدين نحو:
((غزالى گويد منظور از عدم اجابت دعاى خوبان جامعه يعنى اين كه وقتى مردم امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند آنقدر پست مى شوند. آنقدر رعبشان, مهابتشان و عزتشان از بين مى رود كه وقتى به درگاه همان ظالمان مى روند هر چه ندا كنند به آنها اعتنا نمى شود.))
يعنى پيامبر مى فرمايد: اگر مى خواهيد عزت داشته باشيد و ديگران روى شما حساب كنند امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد و الا اولين مشكل ضعف خودتان است و آن پستى و زبونى شماست كه روى شما حساب نمى شود.(8)
از ديدگاه رسول خدا(ص) نيز تمام بركات زندگى در گرو انجام اين وظيفه بسيار مهم است در حديثى مى فرمايد:
((امت من همواره خير و بركت خواهند داشت تا زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر كرده باشند ودر نيكى كردن همديگر را يارى كنند و اگر اين را انجام ندادند بركات زندگى از آنها برداشته شده, برخى بر برخى ديگر تسلط مى يابد و اينها نه در زمين و نه در آسمان ياورى نخواهند داشت.))(9)
برادران و خواهران ايمانى بايد انصاف داد كه اصل امر به معروف و نهى از منكر كه يكى از فروع دين و واجبات بسيار مهم مى باشد آن طور كه بايد در ميان مومنان شناسايى نشده و مورد شناخت قرار نگرفته است.
در اين مورد اگر تنها به قرآن مراجعه شود نه به احاديث و كتب فقه, متوجه خواهيم شد كه قرآن كريم اين اصل را چقدر مهم دانسته و بارها تكرار كرده است. در جايى امت بهتر بودن را منوط به انجام اين وظيفه الهى نموده و در موردى رستگارى جامعه و سعادت مردم را در گرو امر به معروف و نهى از منكر دانسته و در نهايت با تحليل جامعه شناختى نمونه هايى از ملل و جوامع گذشته را كه عاقبتى جز بدبختى و هلاكت نداشته اند ارائه كرده و مى فرمايد علت اين هلاكت ها بى توجهى به امر به معروف و نهى از منكر بوده است.
در آيه 110 سوره آل عمران مى خوانيم: (خطاب به مسلمانان)
((كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف وتنهون عن المنكر وتومنون بالله; شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شديد ـ چه اين كه ـ امر به معروف مى كنيد و نهى از منكر و به خدا ايمان داريد…))
از اين بيان روشن مى شود مسلمانان تا زمانى يك امت ممتاز محسوب مى گردند كه دعوت به سوى نيكى ها و مبارزه با فساد را فراموش نكنند و آن روز كه اين دو وظيفه فراموش شد نه بهترين امتند و نه به سود جامعه بشريت خواهند بود.
در آيه 104 همان سوره سعادت و رستگارى مردم را در گرو انجام اين وظيفه الهى دانسته و مى فرمايد:
((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير ويامرون بالمعروف وينهون عن المنكر واولـئك هم المفلحون; بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند و آنها رستگارانند.))
پس از ديد قرآن كريم تنها آن امت كه در ميان آنان دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد مى تواند سرافراز, سعادتمند, مستقل, نمونه و در يك كلام رستگار باشد و الا هرگز براى رستگارى جامعه تضمينى وجود نخواهد داشت.
از طرفى در آيات متعدد هلاكت و بدبختى ملل گذشته را بدين جهت دانسته است كه آنان دعوت به حق و مبارزه با فساد نداشته اند در سوره هود آيه116 مى خوانيم:
((فلولا كان من القرون من قبلكم اولوا بقيه ينهون عن الفساد فى الارض…; چرا در نسل هاى گذشته عده اى از مردم صاحب مايه نبودند ـ عقل و فكرشان كار نمى كرد ـ كه با فساد در روى زمين مبارزه كنند تا منقرض و هلاك نشوند؟!))
در همين زمينه در آيه 79 مائده در مورد آنهايى كه مورد لعن پيامبران قرار گرفته مى فرمايد:
((…كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون; آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارى انجام مى دادند!؟))
در تفسير اين آيه از امام صادق(ع) حديث نقل شده است كه: اين دسته كه خداوند از آنها مذمت كرده است هرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نداشتند بلكه فقط هنگامى كه آنها را ملاقات مى كردند در صورت آنان مى خنديدند و با آنان مإنوس بودند ـ گويا كار خلاف انجام نداده اند.(10)
انس گرفتن با فرد فاسد در حدى كه در آيه مباركه فوق آمده است نشانه ضعف ايمان است و شايد كمتر از آن, لذا پيامبر خدا(ص) در مورد آنكه دعوت به حق و معروف نمى كند و مبارزه با فساد و منكر ندارد مى فرمايد:
((ان الله عزوجل ليبغض المومن الضعيف الذى لا دين له فقيل و ما المومن الضعيف الذى لا دين له؟ قال(ص): الذى لاينهى عن المنكر.))(11)

نكته مهم:

نكته بسيار مهمى كه از مطالب گذشته مى توان به دست آورد اين كه گناه ترك اين دو وظيفه الهى بسيار سنگين است و از اين جهت با گناهان ديگر تفاوت اساسى دارد زيرا گناهان ديگر هر اثر سويى داشته باشند به خود گناهكار برمى گردد ولكن ترك اين دو وظيفه الهى موجب خرابى جامعه شده و بلا و گرفتارى عمومى مى گردد و متقابلا اگر اين دو وظيفه الهى انجام بگيرد جامعه صالح مى شود و همه كارها سامان مى يابد.
امام باقر(ع) مى فرمايد:
((… ان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر…, فريضه بزرگى است كه با آنها واجبات ديگر انجام مى گيرد و اگر ترك شوند خشم خداوند عزوجل لبريز شده و عقابش بر همه عموميت پيدا مى كند در نتيجه نيكان در جامعه اشرار و كوچكان در جامعه بزرگان, هلاك مى شود همانا امر به معروف و نهى از منكر راه انبيإ و صلحإ است, فريضه بزرگى است كه فرائض ديگر به كمك آنها انجام مى گيرد و راهها امنيت يافته و كسب و كار حلال مى شود و حقوق پايمال شده برگردانده مى شود و زمين آباد مى گردد و دشمنان مجبور به انصاف مى شوند و كار درست مى شود…))(12)
با توجه به اين همه آثار مهم, دعوت به معروف و مبارزه با فساد, امام حسين(ع) خود و خانواده و عزيزانش و ياران بسيار بزرگوارش را فداى زنده كردن اين دو فريضه الهى نمودند و با اين عمل خود, نشان دادند كه زنده نگاه داشتن آن ها به قدرى مهم و با ارزش است كه در صورت لزوم حتى امام هم بايد فداى آن ها شود. اما متإسفانه در فرصت عزادارىهاى محرم به اين بخش توجه بيشتر نمى شود و آن چه بيشتر تشريح مى گردد نحوه شهادت امام و ياران حضرتش است, گرچه تشريح نحوه شهادت و زنده نگاه داشتن حماسه بزرگ حسينى بسيار با ارزش است و همان طور كه گفتيم براى اين ائمه(ع) بسيار اهتمام داشتند به قدرى كه فرموده اند :
((نفس المهموم لنا تسبيح و همه عباده; نفس كشيدن فردى كه به جهت مظلوميت اهل بيت رسول خدا(ص) غمگين است تسبيح است و غصه او عبادت است.))
اما بديهى است آن چه بر اين حادثه بزرگ تاريخى هويت بخشيده و عظمت داده است هدف آن يعنى انجام امر به معروف و نهى از منكر است زيرا اباعبدالله الحسين(ع) براى اين قيام نمودند كه امت جدش از واقعيات دين فاصله گرفته بودند و آشكارا دين الهى را تحريف مى كردند و هوسبازان بنى اميه جهت رسيدن به مطامع پست نفسانى, آن را ملعبه قرار داده بودند, پس اگر زنده كردن عزادارىها و گريه بر حسين و يارانش بسيار مطلوب است حتما گريه كردن بر اين كه هدف حسين(ع) ترك شده است بيشتر از همه مطلوب خواهد بود.

سوال:

در اين جا سوالى پيش مىآيد و آن اين كه چطور شد امر بسيار عظيمى همانند امر به معروف و نهى از منكر با آن اهميت شگفت انگيزش در جامعه اى كه مردم آن سر تا پا حسينى اند چنان هضم شده و تحليل رفته است كه نه تنها انجام نمى گيرد ـ جز بسيار ضعيف ـ بلكه هر كس بخواهد انجام دهد مشكل پيدا مى كند؟ چگونه تكليفى كه دين الهى همانند نماز براى همه افراد جامعه فرض نموده است نه تنها ترك مى شود, بلكه جو لازم براى انجام آن در ميان مومنان وجود ندارد و اين در حالى است كه جامعه, فرهنگ, اخلاق, اقتصاد و… از ناحيه انجام نگرفتن اين وظيفه الهى هر روز متحمل ناهنجاريهاى زياد شده و مى شود!؟

پاسخ:

به نظر مىآيد كه اين مشكل علل مختلفى داشته و دارد كه اينك به برخى از آنها اشاره مى شود:
1ـ ناآگاهى و يا كم آگاهى عمومى از توجه به اين فريضه الهى و در نتيجه عدم شناخت عمومى از معروف ها و منكرها كه طبعا اين ناآگاهى موجب مى شود افراد در مقابل زمين ماندن فريضه و خطرات ناشى از آن حساسيت نشان ندهند, بنابراين بايد آگاهى عمومى بالا برده شود و اهميت موضوع توضيح داده شود.
بديهى است در اين مسإله وظيفه آگاهان و دانشمندان و صاحبان بيان و قلم بسيار سنگين است و اين گروه ها با توجه به مسئوليت سنگين الهى كه در مقابل نارسائى هايى جامعه به خصوص در مسائل فكرى دارند بايد آگاهى عمومى را بالا برده و خطرات ترك اين وظيفه مهم را گوشزد نمايند و از طريق ايجاد حساسيت لازم سعى كنند اين وظيفه ترك نشود.
2ـ گاه نگرانى و ترس از دست رفتن موقعيت اجتماعى يا ضررهاى مالى افرادى را از انجام اين وظيفه باز مى دارد يعنى ممكن است افرادى از معروف ها و منكرها آگاهى داشته باشند ولى به اصطلاح مصلحت انديشى كرده و براى منافع دنيوى مصالح دينى و عموم را فدا مى كند و از انجام امر به معروف و نهى از منكر خوددارى مى نمايد بديهى است كه منشإ چنين رفتار در نبودن يا ضعيف بودن ايمان افراد است.(13)
ائمه(ع) در روايات متعدد چنين افراد را مورد توجه قرار داده مى فرمايند:
((… واعلموا ان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر لن يقربا اجلا و لن يقطعا رزقا…;(14) … بدانيد كه امر به معروف و نهى از منكر هرگز مرگى را نزديك نمى كنند و رزقى را قطع نمى نمايند.))
اسلام در ادوار مختلف آسيب هاى جبران ناپذير از چنين افراد ديده است كه تاريخ اسلام پر از خيانت هاى چنين افراد است و چاره اى نيست جز اين كه بايد به تقويت ايمان چنين افراد اقدام بشود.
3ـ روح اسلام و مسلمين مرده است! در جامعه ظاهرا اسلام هست, شعائر اسلامى وجود دارند ولى روح اسلام در جامعه مرده است, به بركت انقلاب و معنويت رهبرى آن حضرت امام(ره) در ايام انقلاب و در دوره جنگ تحميلى همانند صدر اسلام روحيه اسلامى در مسلمين زنده شد و لذا تحرك ايجاد كرد, شادابى آفريد, ولكن امروزه چنين نيست شايد مناسب ترين تعبير براى امروز فرمايش اميرالمومنين(ع) است:
((… لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا; مردم جامه اسلام را مانند پوستين وارونه پوشيده اند.))(15)
يعنى مردم اسلام را هم دارند ـ منتسب به اسلام هستند ـ ولى آن را وارونه دارند نتيجه اين كه اسلامى دارند بى خاصيت و بى اثر به قول مرحوم شهيد مطهرى:
((اسلامى كه ديگر نمى تواند حرارت بدهد, نمى تواند حركت و جنبش ايجاد كند و نمى تواند بصيرت بدهد بلكه مثل يك درخت آفت زده اى است پژمرده))(16)
منشإ چنين وضعيتى از اين است كه مردم ظاهر اسلام را مى گيرند, ولى لب آن را مى گذارند و يا قسمتى از دين را عمل مى كنند و قسمت ديگر را ترك مى كنند ((نومن ببعض و نكفر ببعض)) از نظر قرآن كريم چنين افرادى مرده اند اگر بخواهند زنده شوند بايد به فرمايش پيامبر خدا(ص) گوش فرا دهند. در آيه 24 سوره انفال آمده است كه:
اى مردم مومن دعوت پيامبرتان را بپذيريد پيامبرى كه شما را به آن حقيقتى دعوت مى كند كه شما را زنده مى كند پس مومنين قبل از پذيرفتن كامل فرمايش پيامبر زنده نيستند ولو متحرك اند و در ميان مردم حركت مى كنند ولى مرده اى بيش نيستند زيرا آثار حيات, آگاهى و جنبش و حركت است كه وجود ندارد و يا بسيار ضعيف است و نيز از آثار ديگر حيات در يك مجموعه ـ جامعه ـ همبستگى ميان اجزإ آن است و خاصيت مردگى متلاشى شدن اجزإ و متفرق شدن اعضإ مى باشد آيا مردم ما امروز آگاهى و جنبش و تلاش لازم را دارند آيا همبستگى در چه حد در ميان افراد جامعه وجود دارد. اتحاد ميان مسلمانان جهان در چه اندازه وجود دارد؟! پس نياز مبرم و ضرورت جدى اين است كه جامعه اسلامى تفكر خود را زنده بكند و تلقى خود از اسلام را عوض كرده لباس اسلام را وارونه نپوشد.
4ـ عامل ديگر عدم برخورد مناسب آمرين به معروف و ناهيان از منكر و يا عامل نبودن خود آنان است كه در هر صورت انجام اين وظيفه الهى با اين كيفيت نه تنها نتيجه مورد نظر را نخواهد داد بلكه زمينه ها را نيز خراب كرده و جو را آلوده مى كند زيرا مثلا در جايى كه امر به معروف و نهى از منكر كننده از انجام اين وظيفه برداشت خشونت كند و با چنين حالت با ديگران برخورد كند نتيجه از پيش معلوم است كه چه خواهد بود و يا در جايى كه خود چنين فرد به گفته هايش عامل نباشد در پذيرش حرف هاى او از ديگران چه انتظار مى رود؟ لذا در اسلام براى انجام امر به معروف و نهى از منكر شرايط بسيار دقيق و ظريف در نظر گرفته شده است كه بايد افرادى كه متكفل چنين امرى مى شوند كاملا آمادگى لازم را داشته باشند.
5ـ عامل ديگر طرح مسائل و شبهات علمى و گاهى خلاف دين در رسانه هاى عمومى و ايجاد شبهه در باورهاى دينى مردم است مثلا طرح مسئله تساهل در روزنامه ها قطع نظر از اين كه چنين مسئله اى در دين هست يا نه و قطع نظر از اين كه طراحان آن در روزنامه ها نيت درست دارند يا نه, جز ايجاد شبهه در اعتقادات پاك مردم, فايده ديگر نخواهد داشت زيرا بسيار واضح است كه اكثريت خوانندگان روزنامه ها در حدى نيستند كه مسائل را از منظر علمى ـ دينى تحليل كنند بنابراين طرح چنين مسائلى به نتيجه نخواهد رسيد و اين همان شبهه افكنى در باور دينى مردم است كه در نهايت حساسيت عمومى را نسبت به مسائل دينى تضعيف يا از بين خواهد برد, بنابراين به نظر مى رسد براى حفظ حرمت حريم اعتقادات مردم و لطمه نديدن آن, بهتر است چنين شبهات كه نياز به بحث علمى دارند در مجامع علمى مطرح شوند و اگر قرار است به رسانه ها كشيده شود در مجلات علمى مطرح شوند. و از اين قبيل است مسائلى كه در فيلم ها مطرح مى شوند به خصوص فيلم هايى كه پيام اجتماعى و فرهنگى دارند, سازندگان آنها نه تنها بايد از مسائل اطلاع كافى و درست داشته باشند از طرح مسائل شبهه انگيز نيز پرهيز كنند.
6ـ عامل ديگر وسوسه هاى شيطانى رسانه هاى فرامرزى بيگانگان و دشمنان است كه عمدتا با بزرگ نمايى نارسائيهاى موجود با هدف اغفال مخاطبان ناآگاه به خصوص نسل جديد انجام مى گيرد معمولا اين تلاش ها در افرادى كارگر مى افتد كه اطلاع كافى از سابقه افتخارات مذهبى و ملى خود ندارد و با آنها بيگانه است و از طرفى از شگرد وسوسه هاى شيطانى دشمنان بى خبر است يعنى به نحوى در تحير قرار دارد و لذا در عالم بى خبرى حساسيت لازم را نسبت به آنچه خود دارد نداشته و در مقام دفاع و امر به معروف و نهى از منكر بر نمىآيد بايد اذعان كرد كه متإسفانه دشمن اين نقطه ضعف ها را خوب شناسايى كرده و در چند سال اخير در تهاجم فرهنگى و فكرى خود, بيشترين استفاده را نموده است و ضربه هاى بسيارى را بر پيكر انقلاب وارد كرده است.
اباعبدالله الحسين(ع) زمانى كه متوجه شدند مردم به خصوص حكومت, لباس اسلام را وارونه پوشيده است و هر روز فاصله از اسلام محمدى(ص) زيادتر مى شود و از شگردهاى مختلف در اغفال و انحراف مردم و زدودن حساسيت آن ها نسبت به دين استفاده مى شود و هر روز بيگانگى مردم از دين زيادتر مى شود سكوت را جايز نشمردند و براى اصلاح امت و دين جدش قيام نمودند و در اين مسير, جان خود و فرزندان و يارانش را فدا كردند و بعد از شهادت شهدإ, اهل بيت بزرگوار امام (ع) كه تعليم يافته مكتب حسينى بودند مرگ عزيزان را پايان خط ندانستند, بلكه از همان لحظه شهادت پرچم امر به معروف و نهى از منكر را به دوش گرفتند, هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده درنيامدند آنان همانند خود امام(ع) زنده ماندن يا كشته شدن را پايان كار ندانستند, بلكه آن وضعيت بسيار دلخراش دوره اسارت را زمينه مناسب براى انجام وظيفه الهى خود قرار دادند و در هر لحظه هدف مقدس حسينى را دنبال كردند و چه نيكو انجام دادند تا آن جا كه حادثه كربلا نه تنها فراموش نشد و از تحريف مصون ماند, بلكه آن حادثه دلخراش را اهل بيت امام(ع) در تاريخ به نفع حقيقت و حقيقت جويان به ثبت رساندند و دغل بازان بنى اميه و يزيد را رسوا نموده, چهره كفرآلودشان را واضح نمودند و بدين وسيله درخت اسلام را تا ابد سيراب نمودند, به نحوى كه يزيدهاى ديگر جرإت جسارت به دين را پيدا نكرده و نخواهند كرد.
السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين عليهم السلام اشهد انكم امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر.

پى نوشت ها:
1 . منتهى الامال, شيخ عباس قمى, ج1, ص289.
2 . فرهاد ميرزا, قمقام زخار, ج1, ص266, چاپ اسلاميه, 1362, تهران.
3 . ابن اثير, الكامل فى التاريخ, ج2, ص553, حوادث سال 61 در قسمت گفت و گوى امام(ع) با حر(ره).
4 . شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج11, كتاب امر به معروف و نهى از منكر, باب1, حديث5, ص343.
5 . سوره انعام, آيه65.
6 . طبرسى, تفسير مجمع البيان, ج4, ص315.
7 . وسائل الشيعه, همان, حديث4.
8 . مطهرى, مرتضى, حماسه حسينى, ج2, ص45.
9 . وسائل الشيعه, همان, حديث18, ص398.
10 . تفسير نمونه, ج5, ص44, ذيل آيه مورد بحث.
11 . وسائل الشيعه, همان, حديث13, ص397.
12 . همان, حديث6, ص395.
13 . همان, حديث13, ص397.
14 . همان, حديث6 و 7, ص395 و حديث24, ص399.
15 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه107, جمله آخر خطبه.
16 . مطهرى, مرتضى, حق و باطل, صدرا, ص78.
/

يادها و خاطره ها

 

يادها و خاطره ها

حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان

مدرسه آيه الله بروجردى و شيخ نصر الله خلخالى

در ابتداى ورود به نجف اشرف براى مدتى كوتاه در مدرسه بغدادى به مديريت آقاى عالمى افغانى بودم بعد از آن, مدتى در مدرسه صدر واقع در بازار بزرگ و سپس به مدرسه جديد سيد كاظم يزدى در بازار عماره جنب منزل آيه الله حكيم منتقل شدم و نهايتا در مدرسه آيه الله بروجردى مستقر گرديدم. مدرسه بزرگ آيه الله بروجردى از مهمترين و معتبرترين مدارس نجف و نزديك ترين مدرسه به حرم مطهر اميرالمومنين عليه السلام بود كه در سال هاى اخير به وسيله رژيم عراق تخريب گرديد. اين مدرسه و مدرسه كوچك آيه الله بروجردى در نجف و حسينيه آيه الله بروجردى در كربلا و سامرإ توسط مرحوم شيخ نصرالله خلخالى كه وكيل آيه الله بروجردى در عراق بود احداث شده بود و توليت آنها را بر عهده داشت.
مرحوم شيخ نصر الله خلخالى كه از سرشناس ترين چهره هاى حوزه هاى علميه عراق و محور بسيارى از امور حوزه ها بود به دليل اين كه از سالها قبل از ورود امام به عراق از دوستان و ارادتمندان صميمى امام بود و در سفرهاى خود به ايران به طور مكرر در قم محضر امام را درك كرده بود با ورود امام به عراق با تمام توان خود در پشتيبانى و حمايت از امام كوشيد و در گسترش مرجعيت امام به تمام كشورهاى اسلامى به ويژه شيعيان هند, پاكستان, افغانستان و حجاز خاصه بعد از رحلت آيه الله حكيم, بيشترين نقش را ايفإ كرد.
همين ويژگى مرحوم شيخ نصر الله موجب شده بود كه مدرسه بزرگ آيه الله بروجردى در نجف پاتوق اصلى طرفداران امام و محل سكونت آنان گرديده و نماز جماعت امام در مغرب ها در اين مدرسه برگزار شود و هم چنين در مناسبت هاى زيارت مخصوصه امام حسين عليه السلام كه امام به كربلا مشرف مى شد نماز جماعت امام در حسينيه آيه الله بروجردى در كربلا اقامه مى شد.
مرحوم شيخ نصرالله خلخالى در نقل و انتقال وجوه شرعيه از ايران و شيعيان ساير كشورها به نجف اشرف و راه اندازى شهريه امام در حوزه هاى علميه عراق نقش محورى را ايفإ مى كرد از جمله, عمده وجوه شرعيه اى كه توسط پدر گراميم براى امام ارسال مى شد از طريق مرحوم حاج ابوالقاسم كوپائى كه از اخيار بازار اصفهان و وكيل همه مراجع بود به آقاى خلخالى حواله مى شد.

چرا اختلاف؟!

با اين همه, ايادى جاسوسى دشمن كه از نفوذ در امام كاملا مإيوس بودند و به هيچ وجه نمى توانستند بين امام و پيروانش فاصله بيندازند تلاش فراوانى كردند تا بين مجموعه دوستان امام تفرقه ايجاد كنند و آنها را به جان يكديگر بيندازند.
كاملا طبيعى بود كه با توجه به ويژگى هاى متعدد امام, فرد يا افرادى بر حسب مذاق خود به يك ويژگى امام دلبستگى بيشتر داشته باشند و اصولا از دريچه آن ويژگى به امام علاقمند شده باشند. مثلا براى بعضى افراد, ويژگى فقهى امام و براى عده اى ديگر, فلسفه و عرفان امام و در نظر گروهى ديگر, وارستگى و زهد امام و از نظر دسته اى ديگر, شجاعت و مبارزه امام با دشمنان اسلام و… عامل جذب آنان به امام شده بود.
هم چنين طبيعى بود كه بين كسانى كه از آغاز راه زندگى و در دوره نوجوانى و جوانى جذب امام شده بودند و صفحه دل و ذهن آنها از اول با عشق به امام از منظر مبارزه با رژيم ستمشاهى آكنده شده بود و از فضاى طوفانى قم به نجف آرام, مهاجرت كرده بودند با گروه ديگرى كه عموما در شرايط هيجانى دوره جوانى نبودند و عمرى را در فضا و فرهنگ نجف پشت سر گذارده و حالا در دوره ميانسالى يا پيرى مجذوب شخصيت والاى امام شده بودند, تفاوت فراوانى با هم داشته باشند.
نگاه آسمانى امام كه از جايگاهى فراتر از فضاى حاكم بر هر يك از اين دو گروه بود, واقع بينانه و مشفقانه هر دو گروه را پوشش مى داد. اما در اجزائى از اين دو گروه اين زمينه وجود داشت كه به جاى تمركز روى وجه مشترك بين دو گروه كه نتيجه آن مكمل همديگر بودن و تحمل يكديگر كردن بود, تكيه روى وجه افتراق نمايند و به تفرق و احيانا به تقابل و تخاصم كشيده شوند.
شياطين با بهره گيرى از همين زمينه ها تا حدى توانستند بين اين دو گروه ـ كه حقير از آنان به مهاجر و انصار تعبير مى كردم ـ تفرقه و تقابل ايجاد كنند و بخش معتنابهى از توان و فرصت هاى ارزشمندى را كه مى بايست صرف تكامل فردى و جمعى طرفداران امام در مسير اين نهضت الهى صرف شود به خنثى ساختن و تخريب يكديگر سوق دهد.
گرچه هر دو گروه يا حداقل عناصرى از آنها يكديگر را آزار مى دادند ولى نه حاصل جمع بلكه حاصل ضرب اين آزارها بر دل پاك و روح نورانى امام فشار مىآورد و او را آزار مى داد با اين حال هم چون پدرى مهربان, همواره فرزندان خود را پند مى داد. به تهذيب نفس و تزكيه سفارش مى نمود كه هر قدمى در راه تحصيل علم برمى داريد دو قدم در راه تهذيب نفس برداريد. مخصوصا جوان ترها را كه تا جوان هستيد خودتان را اصلاح كنيد در پيرى كار, مشكل مى شود و مى فرمود اگر يك صد و بيست و چهار هزار پيغمبر در يك زمان با هم جمع شوند اختلاف و دعوا نمى كنند, چون همه از يك مبدإ و به سوى يك مقصد حركت مى كنند حاصل كلمه توحيد, توحيد كلمه است.
نفوذىها و جاسوس هاى دو جانبه كه از يك سو با ساواك و از سوى ديگر با دستگاه هاى امنيتى عراق مرتبط بودند, دعوا راه مى انداختند, به دعواها دامن مى زدند و يك بار افراد اين گروه را در چنگال خشن سازمان امنيت و استخبارات بعثى مى انداختند و آن را به حساب سعايت گروه ديگر وانمود مى كردند و بار ديگر زمينه دستگيرى افرادى از گروه ديگر را فراهم مى ساختند و آن را به گردن گروه مقابل مى گذاشتند! و به اين ترتيب بر آتش فتنه و كينه مى دميدند تا دوستان به جان هم بيفتند و دشمنان و منافقان بياسايند.
در برخى موارد كار به نزاع فيزيكى و زد و خورد خونين نيز كشيده شد. بى طرف يا مصلح بودن در صحنه هاى برخوردهاى تند فيزيكى و غير فيزيكى, كار آسانى نيست از يك سو نمى توان شاهد فاجعه بود و ساكت و بى تفاوت از كنار آن گذشت. از سوى ديگر هر يك از دو طرف نزاع كه دوست هستند از تو انتظار دارند كه به كمك او بشتابى و بر فرق طرف مقابل بكوبى!
پس وقتى به آن گونه كه هر يك از دو طرف تمايل دارند وارد نزاع نشوى هر دو طرف از تو ناراضى اند و هر طرف تو را در زمره خط مقابل مى انگارد. اما آن گاه كه بر اساس تكليف براى كنترل و توقف دعوا و اصلاح ذات البين وارد مى شوى و بين دو متخاصم عصبانى قرار مى گيرى مشتى كه اين يك بر سر طرف مقابل حواله مى كند بر سر تو فرود مىآيد و لگدى كه اين يك به سوى شكم ديگرى نشانه مى رود, بر پهلوى تو اصابت مى كند. چه بسا مصلح به اندازه سر جمع كتك هاى فيزيكى و غير فيزيكى طرفين دعوا كتك مى خورد و سر انجام بدهكار دو طرف هم مى شود. اما چه باك كه شيرينى انجام وظيفه و رضايت الهى همه چيز را در اين راه دلپذير مى كند.
متعاقب وقوع ماجرايى كه فوقا توصيف شد, بيشتر دوستان به عنوان اعتراض از مدرسه آيه الله بروجردى به مدرسه اى ديگر منتقل شدند اما حقير عليرغم اصرار برخى از آنان هم چنان در مدرسه مزبور ماندم و همواره تلاش كردم ضمن حفظ ارتباط با هر دو گروه نقش همزه وصل و پل را بين آنان ايفإ كنم و ديوارهاى كاذب جدايى را فرو ريزم.
آنچه بيان شد, نمودى از خط سير مستمرى است كه همواره در اشكال گوناگون و عناوين مختلف و دسته بنديهاى نو به نو تاكنون ادامه يافته است. خط سيرى كه همواره دشمنان خدا و خلق خدا و كينه توزان نسبت به اسلام و انقلاب را خرسند و خدا و رسول خدا و اوليإ خدا را ناخرسند و العياذ بالله موجب غضب آنان شده است و اين وظيفه قطعى و هميشگى ما است كه در كوران اين جدايى ها پل وصل باشيم و مخرب ديوارهاى بلند جدايى نه آن كه خراب كننده پل ها و بالابرنده ديوارها!

شهيد محمد منتظرى در نجف

نماز ظهر را پشت سر امام به جماعت خوانديم و به اتفاق آقايان سيد باقر موسوى و قاسم پور و… براى صرف ناهار به مغازه كبابى اول شارع الرسول روبروى كتابخانه آيه الله حكيم رفتيم. حقير در جايى نشسته بودم كه خيابان را مى ديدم. اواخر ناهار بود كه قيافه آشفته شخصى كه لباس عربى پوشيده بود و زنبيل حصيرى بزرگى در دست داشت نظرم را جلب كرد, در پس محاسن بلند و كم پشت او چهره آشنايى را يافتم. انگار محمد بود با ناباورى, بى اختيار از جا برخاستم و غافل از باقيمانده غذا و اصحاب ميز ناهار, با شتاب به طرف او حركت كردم. با نزديك شدن به او اطمينان يافتم كه محمد منتظرى است. او در حال صحبت با يك عابر بود. پشت سر او قرار گرفتم. با لهجه نجفآبادى اما لغت عربى سوال مى كرد: ((إين مدرسه البروجردى؟)) قبل از اين كه مخاطب پاسخ دهد از پشت سر, با دو دست, بازوهاى او را محكم گرفتم. جا خورد و قبل از آن كه متوجه شود چه كسى او را گرفته است با لهجه اصفهانى به او گفتم بفرماييد تا با هم به مدرسه آقاى بروجردى برويم. سلام و معانقه كرديم و به طرف مدرسه راه افتاديم. تا مدرسه چند قدمى بيش نبود. ايشان به حجره حقير كه در طبقه سوم مدرسه آيه الله بروجردى بود وارد شد. بلافاصه شخصا سر و صورت او را اصلاح كردم با محاسن در حد متعارف و مناسب ايشان. عمامه, قبا و عباى خودم را به ايشان پوشاندم و قرار شد نام و فاميل او حسن سميعى باشد تا در نجف شناخته نشود. هر چند خيلى زود همه چيز معلوم و ايشان شناخته شد. در اولين فرصت از صبح به كوفه رفتيم و تا شب در كنار فرات هر آن چه را لازم بود از نجف و مسائل آن بداند براى او تعريف كردم.
محمد همان محمد قم بود با ساده زيستى فوق العاده اش. اصلا ((خود)) را نمى ديد نه در زندگى فردى و نه در معاشرت و همكارى با جمع. او لباس ساده و بى تكلف مى پوشيد و دوستانى كه مقيد به نوع يا كيفيت خاص لباس بودند را نهى مى كرد. مى گفت لباس بايد در خدمت انسان باشد نه آن كه انسان اسير لباس. سعى مى كرد هزينه زندگى اش در حداقل باشد براى ناهار ده فلس ـ معادل دو ريال ـ دوغ مى خريد و عمدا بيش از حد در آن نمك مى ريخت تا مجبور شويم آب اضافه كنيم و افراد بيشترى بتوانند از آن بنوشند. او معمولا از خرده نان هاى ته سفره مى خورد تا چيزى از نان دور ريخته نشود, گاهى در نگاه اول تصور مى شد آدم بخيل و ممسكى است اما خيلى زود معلوم مى شد امساك و صرفه جويى بيش از حد او در مورد هزينه هاى مربوط به شخص خودش بود اما در هزينه كردن براى اهداف نهضت اسلامى يا كمك به ديگران هرچه را در اختيار داشت به راحتى آب خوردن يكجا تقديم مى كرد.
محمد با همه دوست, صميمى و مهربان بود. ذره اى تكبر و خودخواهى در او وجود نداشت اما در برابر مخالفان امام, منافقان و ليبرال ها و منحرفين سرسخت و انعطاف ناپذير بود و تولى و تبرى او در چهارچوب راه و خط امام, تجلى مى يافت.
دوستى صميمانه حقير با محمد تا پايان عمر بابركت او و شهادتش ادامه يافت كه بخش بعد از پيروزى انقلاب اسلامى را به جاى ديگر موكول مى كنم اما در مورد قبل از پيروزى انقلاب به اين نكته اشاره مى كنم كه بعد از آمدنم به ايران نيز اين ارتباط از طريق مكاتبه برقرار بود و ساواك با اطلاعى كه از اين ارتباط داشت همواره يكى از محورهاى بازجويى و سوالاتش از حقير در همين رابطه بود و يك بار كه حقير را از سر جلسه امتحان متفرقه در دبيرستان هراتى اصفهان دستگير و با چشم بسته به ساواك بردند بعد از بازجويى براى تفتيش به همراه خودشان به منزل بردند ـ در آن زمان هنوز ازدواج نكرده بودم و در منزل پدر زندگى مى كردم ـ و تمام خانه را تفتيش كردند. اتفاقا چند روز قبل از آن نامه مفصلى از شيخ محمد برايم رسيده بود كه مطالب زيادى را در قالب طنز و رموزى كه بين ما بود نوشته بود و بعد از مطالعه زير وسط فرش يكى از اطاق ها به گمان خودم پنهان كرده بودم. در هنگام تفتيش عمده نگرانيم از پيدا شدن آن نامه بود, اما همين كه نوبت به آن اتاق رسيد و مإمورين وارد اتاق شدند اولين اقدام يكى از مإموران ساواك اين بود كه يك طرف فرش را با قوت روى طرف ديگر تا كرد و با ديدن نامه مزبور, آن را برداشت در اين لحظه فكر كردم همه چيز تمام شد اما در دلم نذر كردم براى نفيسه خاتون قرآن بخوانم. ساواكى كه از پيدا كردن نامه خوشحال به نظر مى رسيد, كنارى ايستاد و بنا كرد با دقت مطالعه كردن شايد به اندازه دو بار خواندن نامه مطالعه كردنش به طول انجاميد اما انگار كه تيرش به سنگ خورده و فرصت را براى خواندن يك نوشته بى ربط از دست داده است با بى حوصلگى كاغذ را به زمين انداخت و به ادامه كار پرداخت و عاقبت هم چيز دندان گيرى پيدا نكردند ناچار تعدادى كتاب و رساله را بردند!

/

شرح دعاى كميل

 

شرح دعاى كميل قسمت ششم

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

و بجبروتك التى غلبت بها كل شىء:
و از تو درخواست مى كنم به جبروتت كه به آن بر همه چيز غلبه كردى.
جبروت از جهت لغت صيغه مبالغه است, يعنى كمبودها و نقائص همه موجودات و ممكنات عرصه هستى را با رساندن انواع خيرات و نعمت ها و ابزار و وسائل به آنها جبران مى كند, جبرانى در حد عالى, و جبرانى فراوان و كثير.
همه موجودات و ممكنات در ابتداى آفرينش اشيايى غير قابل ذكرند, صورت اوليه آنها يا يك اتم است, يا يك حبه و دانه, يا نطفه اى ناچيز و بى مقدار, هر موجودى آنچه را كم دارد, يا آنچه را دارد ناقص است, صفت بى نهايت جبروتى او كمبودها و نواقصش را جبران مى كند تا به صورتى كامل و شكلى جامع, و هويتى باارزش, و حيثيتى كريمانه در عرصه هستى جلوه كند و در جايگاه اصلى خودش قرار بگيرد.
مسئله جبران كمبودها و نواقص از جانب حضرت حق مسئله اى در خور توجه و دقت است, دو سه مورد را در اين زمينه از كتاب هاى علمى نقل مى كنم, باشد كه ايمان ما را به حضرت فياض, و منبع جبران كننده كمبودها و نواقص بيفزايد:
خورشيدى كه قسمت عمده اى از انرژى را تإمين مى كند واحدى كوچك از كل شىء است.
حرارت خورشيد چنان زياد است كه سوزانترين آتش ها در برابر آن سرد است, حرارت سطح خورشيد معادل6093 درجه سانتى گراد و گرماى درون آن خيلى بيش از اين مقدار است!
خورشيد در هرثانيه بيش از 12 ميليون و چهار صد هزار تن انرژى در فضا پخش مى كند, به طورى كه اگر خواسته باشيم آن اندازه حرارت كه خورشيد در يك دقيقه مصرف مى كند توسط ذغال سنگ به دست آوريم بايد مقدار 679 ميليون ميليارد تن از آن را بسوزانيم.
وزن مقدار انرژى كه در هر يك ثانيه به وسيله خورشيد مصرف مى شود بالغ بر 4 ميليون تن است و اين رقم براى يك سال معادل 000 / 000 / 000 / 144 / 126 تن است, مسلما اگر آتشى بى مايه بماند, خاموش مى شود. بنابراين اگر خورشيد از خارج چيزى نمى گيرد, و در هر سال اين مقدار انرژى مصرف مى كند, چرا به خاموشى و سردى نمى گرايد, در حالى كه اگر خورشيد از ذغال خالص درست شده بود, بيش از شصت قرن سوخت نداشت!
پاسخ اين پرسش را فقط صفت جبروت مى دهد, او خورشيد را توده اى عظيم از گاز قرار داده, گاز ضمن عمل تراكم و انقباض انرژى از دست داده را باز مى گيرد, اين جمله كوتاه: گاز ضمن عمل تراكم و انقباض انرژى از دست داده را باز مى گيرد, نتيجه مطالعات و پى گيرى دانشمندان بسيارى در شرق و غرب و نوشتن هزاران صفحه كتاب است كه امروز در اين زمينه به صورت ساده ترين جمله به دست ما رسيده.
آرى اوست كه انرژىهاى مصرف شده اشيإ را به صورت هاى گوناگون جبران مى كند و جبران انرژى مصرف شده خورشيد يكى از نشانه ها و آيات جبروتى اوست.
سطح درياى خزر از درياى آزاد پائين تر است, در حدود 6 / 27 متر و پايين تر نيز مى شود.
درياى خزر با درياهاى آزاد پيوستگى ندارد, لذا تابع جزر و مد عمومى اقيانوس ها نيست.
درياى خزر بر اثر كوچكى به طور كافى نمى تواند از جاذبه ماه استفاده كند, پس بايستى جزر و مدى نداشته باشد, پس بايد بگندد و ماهى هايش نابود شوند, و كرانه ها و ساحل هاى چهارسويش را به گند بزند و جاندارى و گياهى در آنجاها نرويد, چرا چنين نشد و نمى شود.
وجود مباركى كه درياى خزر و سواحل آن را به وجود آورد مى دانست كه اين نقيصه را چگونه جبران كند.
بادهايى را به نام ((سرنوك)) و ((خزرى)) و ((ميانوا)) فرستاد كه آب اين دريا را با فشارى هر چه تمام تر به حركت آورند به طورى كه سطح رودهايى كه در آن مى ريزد بالا ببرند و پائين بياورند.
اين بادها به اندازه اى پر زور آب درياى خزر را بالا مى برند كه اغلب قايق را نان نمى توانند در برابر فشار آب مقاومت كنند.
اين بادها كار ديگرى نيز انجام مى دهند, ابرها را از شمال درياى خزر به جنوب مى رانند و در سواحل شمالى ايران بارندگى ايجاد مى كنند, تا در مرغزارهاى آنجا هميشه گل برويد, و بوستانهايش لاله و سنبل بزايد.
اين بادها آب دريا را به داخل مرداب انزلى مى رانند تا عمل تخليه و پاكيزه كردن مرداب را انجام دهند, رودهاى گيلان در اثر بارندگى هاى پى در پى و كوهبارهاى سيل آسا بيشتر اوقات گلآلود هستند و پر از ريشه ها و تخم هاى گياهان جنگلى است, گل و لاى رودهايى كه وارد مرداب مى شوند, در آنجا رسوب مى كند, كف آن را بالا مىآورند و مرداب را پر مى كنند, تخم ها و ريشه ها نيز نمو و رشد مى نمايند, و همين دو عامل بس است كه به زودى مرداب را خشك كرده تبديل به باتلاق كنند, ولى هزاران سال است كه مرداب به حال خود باقى است چرا؟
خداى جبران كننده براى جلوگيرى از آن, آب دريا را به ملاقات سيلاب ها مى فرستد, و همان موقع كه بادهاى سرنوك و خزرى و ميانوا ابرها را براى باريدن به سوى جنوب حركت مى دهند آب پاك و تميز دريا به جلو آبهاى گل آلود رودخانه ها مى روند و با آنها مخلوط مى شود, غلظت آنها رقيق مى گردد, ريشه ها و تخم ها در اثر آب شور دريا از بين مى رود.
هنگامى كه اين بادها آرام گرفت, بادهاى ((كراموا)) ((كناروا)) ((آفتاب بوشو)) وارد عمل مى شوند و اين آب ها را سرازير كرده از مرداب داخل درياى خزر مى كنند و عمل تخليه مرداب از آبهاى گل آلود انجام مى شود.
بادها گيلوا, درشتوا, نيز مإمور فشار دادن آب مرداب از مشرق به سوى مغرب هستند, و براى اختلاط آب ها كمك موثر مى كنند!!(1)
دانه هاى ميوه جات تا كاشته نشوند, و جبروتى حضرت جبار به شكل هاى گوناگون و به وسيله ساير عناصر نواقص و كمبودهاى آنها را جبران نكند, قابل استفاده نيستند.
سيب خوشمزه درختى را دقت كنيد كه روزى به صورت دانه اى ريز و به حالت ذره اى كوچك و دربسته, در ظرف عطارى بود.
روز دانه بودنش, جز براى كاشته شدن در دل خاك تيره, بهره اى نداشت, وقتى به دست كشاورز در دل خاك تيره قرار گرفت عناصرى از قبيل هوا, نور, آب, املاح و… به سراغ وى آمد تا به اراده حضرت حق كمبودها و نواقصش جبران شود و به صورت سيبى خوشرنگ, خوشمزه, خوش خوراك درآيد و زينت مجالس, و خوراك انسان ها شود.
براى اين كه بيشتر با صفت جباريت حضرت محبوب آشنا شويد سطور زير را چند بار با دقت بخوانيد.

تركيبات سيب به طور خلاصه:
تركيبات ازته (پروتئين ها و اسيدهاى امينه: ليزين ارژنين, هيستيدين, تيروزين)
مواد معدنى (يد, پتاسيم, بر, فسفر, كلسيم, آهن, مس, سديم, گوگرد, منگنز, روى, پنيزيم)
مواد قندى نشاسته اى (دكستروز, سلولز, نپتوزان, نشاسته, قندها: گاوكز, فروكتوز, سوكروز, و مواد پكتينى, اسيد پكتيك, پكتين, اسيد پكتينيك پروتوپكتين) چربيها, اسيدها: اسيد ماليك, اسيد سيتريك, اسيد آگزاليك, اسيد اسكوربيك, اسيد لاكتيك).
تركيبات رنگى: (انتوسيانين ها, فلاوونها, و كلروفيل.)
ويتامين هاG-C-B-A) )
انزيم ها (كاتالاز, اكسيداز) آب 84 درصد.
دقت كنيد كه خداى جبار چگونه كمبودها و نواقص يك ميوه را جبران مى كند, و اگر به جبران بقيه عناصر مادى و اضافه بر آن به جبران نواقص معنوى اشاره شود, بايد مطالبى بسيار مهم در صفحاتى به شماره صفحات وجود كل موجودات نوشته شود!!

و بجبروتك التى غلبت بها كل شىء
به سنگى بخشد آنسان اعتبارى
كه بر تاجش نشاند تاجدارى
به خاك تيره اى بخشد عطايش
چنان قدرى كه گردد ديده جايش
ز گل تا سنگ وز گل گير تا خار
از او هر چيز با خاصيتى يار
به آن خارى كه در صحرا فتاده
دواى درد بيمارى نهاده
نرويد از زمين شاخ گياهى
كه ننوشته ست بر برگش دوايى
در نابسته احسان گشادست
به هر كس آنچه ميبايست دادست
ضروريات هر كس از كم و بيش
مهيا كرده و بنهاده اش پيش
چراغ افروز ناز جان گدازان
نيازآموز طور عشق بازان
اگر لطفش قرين حال گردد
همه ادبارها اقبال گردد
خرد را گر نبخشد روشنائى
بماند تا ابد در تيره رائى

و بعزتك التى لايقوم لها شىء

و از تو درخواست مى كنم به عزتت كه چيزى در برابر آن نايستد, و تاب و توان نياورد.
وجود مقدسى كه همه چيز را با قدرتش آفريده, و با رحمتش فراگرفته, و همه چيز با تمام وجودشان نشان مى دهند كه در برابر قدرت او خاكسار و فروتن و خوارند, و با جباريت خود تمام كمبودها و نواقص همه چيز را جبران كرده, چه جاى اين كه چيزى در هر هويت و حيثيتى باشد, در برابر عزتش و توانايى و اقتدارش ايستادگى كند.
وجود يك شىء با همه تركيبات وجوىاش, از آسمان ها و زمين گرفته, تا آنچه بين آسمان ها و زمين است, از موجودات غيبى گرفته, تا آنچه در مملكت شهود است, پرتوى بسيار بسيار اندك از عزت و توانمندى اوست, و نسبت به حضرت او جز سايه و نمايشى ضعيف از وجود نيست, پس چگونه تاب ايستادگى در برابر عزت ازلى و ابدى و توانايى بى نهايت بياورد.
عزت كه به معناى توانايى و قدرت است, در همه موجودات شعاعى سوسو زنان از عزت و توانايى اوست, شعاع جرقه ناچيز و وبى مقدار كجا و نور بى نهايت و ازلى و ابدى كجا.
((فلله العزه جميعا))(2)
آرى براساس آيات قرآن عزيز, همه عزت از اوست, به هر كس بخواهد به اندازه لياقتش عزت مى دهد, و هر كس را اراده نداشته باشد عزت نمى بخشد, و عزت داده شده را از هر كس بخواهد باز مى ستاند, پس عزيز مستقلى برابر او وجود ندارد, و كسى را ياراى ايستادگى در برابر عزت او نيست, او تواناى شكست ناپذير, و غالب غير مغلوب است.

و بعظمتك التى ملات كل شىء

و از تو درخواست مى كنم به عظمت و بزرگيت كه همه چيز را پر كرده.
مى دانيم كه عظمت و بزرگى هر فاعلى را تا حدى مى توان از فعل او به دست آورد.
مهندسى كه آسمان خراش صد و ده طبقه اى يا بيشتر ساخته از دقت در آسمان خراشش به عظمت فكرى و علمى و روحى او پى مى بريم.
مولف بزرگوارى چون صدرالمتإلهين كه كتاب كم نظير اسفار, و عرشيه, و حكمت متعاليه, و اسرار الايات را تإليف كرده, عظمت فكرى, و بزرگى عقل و انديشه والاى او را از دقت در كتابهايش درمى يابيم.
مخترعى كه كارخانه عظيم توليد الكتريسيته را بنها نهاده, و شب كره زمين را با برق دادن چون روز, روشن جلوه مى دهد, عظمتش را از دقت در كارش درك مى كنيم.
عظمت و بزرگى خدا به خاطر ازلى بودن و ابدى بودنش, و به سبب اين كه بى نهايت است, براى ما كه وجودى بسيار بسيار محدود هستيم قابل فهم نيست, ولى شعاعى از آن عظمت را مى توان با دقت در جهان هستى, و تإمل در موجودات, و توجه به عظمت آفرينش با عمق باطن خود لمس كنيم, زيرا جلوه عظمتش همه چيز را پر كرده.
در اين زمينه فقط به يك روايت, سپس به يك قطعه علمى اشاره مى شود, كه يقينا اين اشاره تا اندازه اى روشن كننده حقيقتى است كه دنبال توضيح و تفسيرش هستيم.
كتاب كم نظير اسلام و هيئت اثر علامه بزرگ, دانشمند مصلح, سيد هبه الدين شهرستانى از كتاب خصال صدوق, و بحار علامه مجلسى, و انوار نعمانيه, و شرح صحيفه, و تفسير نورالثقلين با سلسله سندى قوى و قويم از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند:
((ان لله عزوجل اثنى عشر الف عالم كل عالم منهم اكبر من سبع سماوات و سبع ارضين ما يرى عالم منهم ان لله عزوجل عالما غيرهم: خداى عزوجل را دوازده هزار جهان است, كه هر يك, از همه هفت آسمان و زمين بزرگ تر است و هيچ كدام از آنهااز وجود جهانى غير از خود خبر ندارد!!
دانشمندان كيهان شناس معاصر مى گويند: جهان هستى مركب از هزاران جهان است, و هر جهانى داراى آسمان ها و زمين هايى بزرگتر از آسمان و زمين ما!
عدد به طور اغلب در آيات قرآن مجيد و روايات براى بيان حدود و شماره نيست, بلكه براى بيان كثرت و فراوانى است, بنابراين تصور نشود كه هستى محدود به دوازده هزار جهان است, جهان ها بيش از چيزى است كه در قرآن و روايات و كتاب هاى علم نجوم و جهان شناسى بيان شده.
در شرح صحيفه سيد نعمت الله از رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام روايت شده:
خدا صد هزار قنديل آفريده, و همه را به عرش معلق ساخته, و تمام آسمان ها و زمين و آن چه در آنهاست حتى بهشت و دوزخ در يك قنديل است و جز خدا كسى نمى داند كه در ساير قنديل ها چيست!!
علامه شهرستانى در شرح اين روايت معجزه آسا, و اين حقيقت عظيمه مى گويد: وجوه مشابهتى در قنديل به منظومه شمسى است.
وجه اول: شكل قنديل بيضى است, و شكل مجموعه نظام شمسى هم به عقيده متإخرين ((از دانشمندان)) بيضى است.
وجه دوم: قنديل مشتمل بر جسم لطيفى است كه در وسط آن است و از خود نور و نار به اطراف مى پراكند, و نظام شمسى هم بنابر عقيده متإخرين مشتمل است بر كره لطيف شمس كه در وسط مستقر است و از خود به سيارات نور و نار مى بخشد.
وجه سوم: قنديل در هوا معلق و آويزان است و بر ديوار و چيز ديگرى نصب نيست, و منظومه شمسى هم معلق در فضاست.
وجه چهارم: جرم روشنى بخش كه در قنديل است در وسط حقيقى آن نيست و به يك حد آن نزديك تر است, و خورشيد هم در وسط حقيقى منظومه شمسى نيست.
با توجه به وجوه مشابهت, انطباق اين روايت معجزه اثر بر مبانى هيئت جديد, و مخالفتش با فلسفه قديم آشكار است و صريحا بر وجود هزاران جهان, و منظومه شمسى كه هر كدام جداگانه مشتمل بر اراضى سياره, و اقمار و بلاد, و امصار و ديار, و بهشت و دوزخ و غيره دلالت دارد, و اين كه هر يك از جهان هاى اين قناديل يك نظام شمسى و به پهناى آسمان و زمين است!(3)

پى نوشت ها:
1- نشانه هايى از او, ص151.
2- فاطر, 10.
3- اسلام و هيئت, ص460.

 

/

اين اقتصاد بيمار و بى مهار ! به كجا مى رود؟

 

اين اقتصاد بيمار و بى مهار! به كجا مى رود؟!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

به اين حقيقت تلخ و ناگوار بايد اعتراف كرد كه وضع اقتصادى كشور بيش از آن چه در تصور بگنجد بيمار و نابسامان و لجام گسيخته است و از تإثيرات و تبعات اجتماعى و سياسى و اخلاقى خطرناك و زيانبار آن نبايد غافل بود و اين در حالى است كه كمتر كسى به فكر چاره اى جدى و عملى است و اين بيمارى مزمن جلو چشم مسوولان رو به گسترش است. مخصوصا مسئله تورم و گرانى كه با معيشت اكثريت مردم سر و كار دارد.
اين پديده را عوامل متعددى است كه بعضا ناخواسته و غيرقابل اجتناب بوده و بازتاب تحريم ها و فشارها و اخلال هائى است كه از سوى دشمنان خارجى هدايت و طراحى شده است. اما نبايد تمام مشكل را معلول اين علت برشمرد و به كلى شانه از زير بار مسئوليت آن خالى كرد بلكه بايد با شهامت و شجاعت پذيراى مسئوليت مشكلاتى بود كه از رهگذر ندانم كارىها و غفلت خودىها بر مردم و كشور تحميل شده است. هم چنان كه نقش سوداگران و رانت خواران و تروريست هاى اقتصادى را نيز نبايد ناديده گرفت و برخورد جدى با آنان را فراموش كرد و به دفع الوقت گذرانيد و با شعار و وعده از كنار آن گذشت و رسيدگى به پرونده هاى آنان را نيمه كاره گذاشت و به بايگانى سپرد كه اثرات منفى آن فوق العاده براى روح و روان جامعه نامطلوب و زيانبار است و حيثيت نظام را زير سوال خواهد برد.

مبارزه با مفاسد اقتصادى

اين مطلبى است كه ذهن كنجكاو و جستجوگر مردم آن را دنبال مى كند و اگر بلاجواب بماند يا پاسخ آن به تإخير بيفتد به يإس و نااميدى مبدل شده و اعتبار دستگاه هاى قضائى و اجرائى كشور را بى اعتبار خواهد ساخت.
و همان گونه كه رهبر عاليقدر انقلاب فرمودند: ((همه بايد به مبارزه با فساد مالى كمك كنند.)) در بخش نخستين مقام نيز بايد برنامه ريزان اقتصادى تمهيداتى بينديشند تا از بازتاب توطئه دشمن كاسته شود و نقشه هاى تخريبى شناسائى گردد و به مقابله با آن پرداخته شود كه اين نيز جاى بحث و نظر دارد و در حال حاضر موضوع سخن ما نيست و جداگانه بايد بدان پرداخت.
موضوع اصلى سخن بخش دوم علت هاست, يعنى عوامل مديريتى و برنامه ريزىها و ندانم كارىها يا هر نام ديگرى كه بر آن نهاده شود.
مى دانيم كه مسئله تدبير و ((تقدير معيشت)) همان گونه كه در روايات اسلامى آمده است از مبانى كمال آدمى و مسائل حياتى در زندگى فردى و اجتماعى است. از سخن امام باقر(ع) است ((الكمال كل الكمال التفقه فى الدين و تقدير المعيشه والصبر على النائيه)) عناصر كمال آدمى در گرو سه امر است: آموختن فقه دين, تقدير و تدبير معيشت و صبر بر ناملايمات.
اصول تدبير معيشت چه در زندگى فردى و خانوادگى و چه در حوزه كلان اجتماعى كدام است؟
براى پاسخ به اين موضوع مى توان از رهنمودهاى دينى, تجارب علمى وعملى و تدبير و تفكر الهام گرفت. مبانى اين تدبير را در چند امر مى توان خلاصه كرد:
1ـ رشد و توسعه توليد و افزايش درآمد و راه كارهاى صحيح آن.
2ـ هزينه كردن درست و چگونگى تنظيم هزينه ها با درآمدها.
3ـ جلوگيرى از تعطيل, اسراف و هدر دادن منابع اقتصادى و دست آوردهاى توليدى.
4ـ اجراى عدالت و تشخيص استحقاق افراد ذى نفع در امكانات اقتصادى عمومى.
رعايت و تنظيم اين اصول در اقتصاد و جهت دادن آن در مصالح كشور و نيازهاى توده مردم راه كارهاى علمى و عملى و تدبير و كارشناسى و دلسوزى و صرف وقت مى طلبد. مسائل اقتصادى را ـ مانند هر مسئله عملى ديگر ـ با شعار نمى توان حل كرد و وعده هاى غير قابل عمل نه تنها ثمره اى ندارد, بلكه بى اعتمادى و دلسردى و نوميدى مردم را در پى خواهد داشت.
بايد پذيرفت كه اصولا در كشور ما شعار از عمل فراتر رفته است. بسيارى از شعارهاى مطرح شده نيز عنوان ابزار پر و پا گانداى سياسى و انتخاباتى به خود گرفته مانند شعار توسعه سياسى و اصلاحات و امثال آن كه چندين سال است فرصت را از دست مسوولان و كارگزاران امور گرفته, و تنش ها و تضادها را باعث شده و سرمايه هاى كلان فكرى را به هدر داده است, و نه تنها به دين و دنياى مردم ارتباطى نداشته, مجال را براى دشمنان انقلاب در خارج و عناصر مشكوك و وابسته در داخل كشور گشوده تا با گستاخى تمام, طلبكار نظام باشند و تجديد نظر در آرمان هاى اسلامى انقلاب را مطالبه نمايند. صدها هزار انسان در سطوح مختلف فكرى و مولد كه مى توانستند هر يك نقشى در درمان دردهاى اقتصادى, اجتماعى و اخلاقى جامعه ايفا كنند به جاى پرداختن به مسائل حياتى و نيازهاى روز و فعاليت در جهت توليد و كار و اشتغال و سازندگى و سر و سامان دادن به اوضاع فرهنگى و اخلاقى جوانان و مبارزه با مفاسد اخلاقى و اجتماعى به بحث و جدال هاى بى حاصل سرگرم شدند و بسيارى ديگر به پر كردن جيب خود پرداخته و سر در گريبان بردند و آنها كه مى توانستند از امكانات بيشتر بهره گيرند چشم خود را به روى مصالح توده ها بستند و حمايت از قشرهاى محروم جامعه نقش بر ديوار بماند و هم چنان مانده است. قابل ذكر اين كه: روند اقتصادى ما به جاى اين كه به نفع توده هاى مردم و مصالح كلى كشور باشد بيشتر در جهت تإمين منافع و ثروت هاى بادآورده گروهى خاص حركت كرد. و ثروت اندوزان را ثروتمندتر و تهى دستان را تهى دست تر نموده است. هرگاه گامى در جهت منافع قشرهاى آسيب پذير برداشته شده بالمآل سود آن, به جيب سوداگران بازگشته است! به عنوان مثال هرگاه صحبت از افزايش ناچيز حقوق كارمندان به مقياس ده يا بيست درصد شده است (و ناشيانه از رسانه ها اعلام گرديده كه اعلام آن هيچ ضرورتى نداشته است) بلافاصله نرخ كالاهاى ضرورى افزايش يافته و از پيش بازيگران كسب و حرفه براى آن كيسه اى نودوخته اند و عملا استفاده را آن ها برده و منت آن عايد كارمند و كارگر شده است! مهم تر از همه مسئله گرانى و تورم و عدم نظارت بر آنها و افزايش مستمر قيمت آب و برق و تلفن و غيره بطور عام براى همه شهروندان براى جبران كسرى هزينه هاى عمومى. اين پديده زيانبارى است كه در كشور ما لجام گسيخته و بى مهار يكه تاز عرصه زندگى شده در حالى كه اگر كشورى از يك نظام اقتصادى سالم برخوردار باشد و به صدد افزايش نرخ ها متوازن با تورم معقول برآيد مى بايست تعادل را بتواند حفظ كند مثلا اگر هر ليتر بنزين 50 ريال افزايش مى يابد يعنى ده درصد در هر سال (كه افزايش معقولى است) مى بايست كارگزاران امور اقتصادى به همين ميزان تعادل را در ساير كالاها و هزينه ها حفظ كنند و حداقل براى يك سال ثابت نگهدارند, نه اين كه كرايه حمل و نقل 30 درصد يا بيشتر به طور دلخواه افزايش يابد! و فلان كالا كه هم ارتباطى با بنزين و سوخت ندارد متإثر از اين افزايش قيمت سير تصاعدى بپيمايد. در همين روزها مى بينيم وزارت نفت قيمت قير را ده برابر مى كند! وبشكه 500 / 8 هزار تومان را به 85 هزار تومان افزايش مى دهد و در توجيه اين اقدام سفيهانه مسئولين ذى ربط مى گويند اين مطابق با استاندارد فلان كشور همسايه است و در مجلس, هم از آن دفاع مى كنند! اين آقايان كه در اطاق هاى دربسته نشسته و به دور از جريان هاى جامعه و اقتصاد تصميم مى گيرند چون دغدغه هاى حقوق و خانه و اتومبيل و سفره ها و سفرها را هم ندارند يك بعدى و محدود و بسته به مسائل مى نگرند, فقط قير و سياهى آن را مى بينند و چشم را بر سياهى روزگار ملت مى بندند! فكر نمى كنند گران گردن غير معقول اين كالا با اين رقم ناموجه روى اسفالت شهرها و راه هاى كشور و ساخت و ساز و قيمت مسكن چه تإثيرات نامطلوب مى گذارد. اينها دارند به نفع چه كسانى كار مى كنند؟!
و در همين راستا و نابسامانى اقتصادى توليدات آهن در كشور با بحران مواجه مى شود و كارخانه ها ضرر مى دهند و از طرف ديگر سيل آهن از خارج وارد مى شود و هيچ مسئولى پاسخگو نيست كه چه سياسى بر اقتصاد و صادرات و واردات حاكم است؟!
هم چنين اين روزها در طليعه سال جديد سال 81, بلوا و تشنجى در امر مسكن پديد آمده و سوداگران قيمت مسكن را سرسام آور بالا برده اند و در همين حال شهردارى با افزايش قيمت تراكم جو مساعدى را براى سير تصاعدى قيمت مسكن فراهم ساخته است. در اين جا چند سوال است؟ آيا واقعا اين شعارها راست است يا دروغ كه سياست اقتصادى نظام كمك به مستضعفان و محرومان و قشرهاى آسيب پذير است؟ اگر دروغ است كه اين دروغ شنيع چرا گفته مى شود؟ و اگر راست است و واقعا وزارت مسكن و شهرسازى يا زمين شهرى و يا شوراى شهر و شهردارىها در فكر توسعه مسكن و مهار تورم نامعقول مسكن و اجاره خانه اند تا كمكى به بى خانمان ها و افراد كم درآمد شده باشد پس اين حركات نامعقول و غيرعادلانه چيست؟
آقايانى كه با حقوق هاى ميليونى در خانه هاى مجلل نشسته و با هر زندگى مرفه روزگار مى گذرانند و دور ميزهاى اداره تصميم مى گيرند سر از لاك خود درآورند و به ميان مردم بيايند (همان مردمى كه در عروسى و عزا مانند گوشت قربانى طعمه و لقمه مى شوند) و ببينند سياست هاى ناشيانه و تصميمات بسته و زائيده مغزهاى محدود آنها چه بلايى بر سر جامعه آورده است. چرا اين همه طلاق زياد شده و خانواده هاى جوان راهى دادگاه هاى خانواده شده است و زندگى خانوادگى با روند فزاينده فرو مى پاشد؟ آيا اينها نتيجه مشكلات زندگى و بى خانمانى و بى سر و سامانى نيست؟ قطعا بسيارى از اين موارد بازتاب همان مشكلاتى است كه كارگزاران امور اقتصادى از آن غفلت دارند. آنها كه خودشان در رفاه و آسايش اند حقوق ميليونى دارند و از امكانات و سير و سفرهاى داخلى و خارجى برخوردارند و خانواده ها و فرزندانشان در ناز و نعمت روزگار مى گذرانند خبر از جوانان بيكار و خانواده هاى عائله مند و اجاره بهاى سنگين و ساختمان هاى محقر و گران قيمت ندارند! لذا مى نشينند و مصوبه مى گذرانند, شب خواب مى بينند و روز تصميم مى گيرند و مردم را تحت فشار مى گذارند!
مثل اين كه اينها از اين ملت نيستند و در اين جامعه زندگى نمى كنند چرا كه عمدتا افرادى هستند تازه به دوران رسيده و از صفر پرواز كرده و به جايگاه هاى تصميم گيرى تكيه زده اند و خوشبينانه ترين تصور اين كه بى تجربه و خام و خودخواه و بى اعتنا به مصالح عامه مردم اند و شايد هم افرادى هستند كه نقش منافقانه بازى مى كنند و مى خواهند با تشديد بحران زير پاى نظام را خالى كنند و در دل مردم عقده بيافرينند!
مسائل از اين دست گفتنى و ناگفتنى فراوان است. گرانى مسكن و اجاره خانه, گرانى فوق العاده مواد غذائى و لباس و ساير امكانات, گرانى تعرفه تحصيلى, ماليات هاى سنگين براى كسبه كم درآمد و جزء, از طرفى سوءاستفاده هاى مالى و يكه تازى سوداگران سود و سرمايه و برج سازها و محتكران و رباخواران كه ابتكار عمل را از دست نظام گرفته اند.
از سوى ديگر مشكل كارخانه هاى سنتى ما است كه امروزه با مشكل روبرو است و نيروهاى كار با مشكل حقوق دست به گريبان, چرا كه فراورده هاى داخلى در كارخانه ها انبار مى شود و دروازه هاى كشور به روى واردات گشوده مى گردد و عملا كشور بازارى مى شود براى بيگانگان و مصرف كالاهايى كه از شرق و غرب سرازير است و نمايشگاهاى ما به ترويج و تبليغ آن مى پردازند! ديگر آن كه برخى نهادهاى كشور كه داعيه انقلابى بودن را بيش از ديگران دارند و فلسفه وجوديشان خدمت به محرومان جامعه است عملا در خدمت پولدارها قرار گرفته اند و دست به كار تجارت هاى بزرگ و احداث ساختمان هاى آسمان خراش و پرقيمت تجارى و مسكونى زده كه ويژه زندگى مرفهين بى درد و اصحاب رفاه و تجمل است و پس از چندى اين نهادها اعلام ورشكستگى مى كنند و فلسفه وجودى آنان بالاخره معلوم نيست چه مى باشد. و تإثير عمل آنان در اقتصاد كشور چيست؟ و چرا آنها از محدوده وظائف نهادين خود پا فراتر مى گذارند؟ به بانكها نگاه مى كنيم و عمليات بانكى كه زير نام و عنوان اسلامى مروج سوداگرى و عملا رباخوارى شده اند. بزرگترين ساختمان ها از آن بانك هاست و روز به روز به عظمت و وسعت آن ها افزوده مى شود, قبح رباخوارى را زير عنوان بانك اسلامى از ميان برداشته اند. هنگامى كه با فلان رباخوار از حرمت ربا و تنزيل سخن گفته مى شود بلافاصله عمل بانك ها را مثال مى زنند و 25 درصد سود و شش درصد جريمه هائى كه بانك ها با اعمال فشار قانون! از مردم مى گيرند. اين بانك ها نيز ابزارى شده اند در دست سرمايه داران با وام هاى سنگين و گاه توإم با رشوه و فساد كه برخى موارد آن را در جرائد مى خوانيم. دست سخاوتمند اين بانك ها در مسير منافع سرمايه داران باز است اما در وام هاى كوچك به قشرهاى محروم و صاحبان حرفه هاى كوچك از نداشتن امكانات و تسهيلات دم مى زنند! از سوى ديگر دسته هاى چك را در دست هر كس رسيدند با رفاقت قرار مى دهند هر كه را مى بينى يك دسته چك در جيب دارد و اينها را خرج مى كند و بسيارى اوقات بدون محل خرج مى كند و به اين و آن مى دهد و راه براى محكمه و زندان (كه اين نيز غير عادلانه است) گشوده مى شود. امروز بسيارى از مشكلات بازار و اقتصاد در سايه همين چك ها و بى در و دروازه بودن آنهاست, زندان هاى ما محلى شده براى ورشكسته گان كه به بركت همين چك ها زندانى شده اند كه اين قانون بايد لغو شود. خلاصه آن كه مشكلات بانك ها و خودش و متعلقات آن نيز در اين مختصر نمى گنجد و جاى آن دارد كه مسئله مشروعيت سود و بهره, نوع تحويل دسته چك و مجازات چك بى محل و مسئله جريمه ها, كارشناسانه بررسى شود و بانك ها به جاى اين كه در تشديد بحران هاى اقتصادى و اجتماعى نقش بيافرينند و فلسفه وجودىشان خدمت به صاحبان سود و سرمايه باشد مصالح عامه مردم و قشرهاى مختلف بويژه طبقات آسيب پذير را مد نظر قرار دهند.
خلاصه آن كه: مسائل اقتصادى كه از مسائل بسيار مهم و پيچيده و حياتى كشور است بيش از اين مى بايست مورد توجه مسئولان دلسوز و كارشناسان باتجربه قرار گيرد چرا كه روند موجود به هيچ وجه آينده خوبى را نشان نمى دهد و خداى ناخواسته انفجار روانى جامعه را به دنبال خواهد آورد. در يك سخن اقتصاد كشور بايد با موازين دقيق شرعى و قانونى سامان داده شود با اين سياست كه توده مردم مدنظر باشند نه معدودى سرمايه دار و صاحبان منافع كلان كه ثمره آن افزايش شكاف فقر و غنا در جامعه باشد.

/

زبان و دين

 

زبان دين

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين : حجه الاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور

تذكر:

خوانندگانى كه سلسله مقالات مرتبط با انسان و دين را پى مى گيرند استحضار دارند كه اين مقالات مباحثى با عناوين تعريف دين و منشإ دين و گوهر و صدف دين و پلوراليسم دينى و انتظار بشر از دين را مطرح كرده است و در ادامه بحث زبان دين را از ديدگاه آيه الله جوادى آملى ارائه مى نمايد كه در مقاله گذشته مسائلى چون مراد از زبان دين و اقسام آن و ويژگى هاى زبان قرآن و شيوه هاى تبيين معارف در قرآن به بحث گذاشته شد.
در اين مقاله در ادامه بحث زبان دين مسئله امثال قرآن به عنوان يكى از شيوه هاى تبيين معارف در قرآن و زبان علم و زبان دين و تفاوت هاى آن را در معرض انظار صاحب نظران قرار مى دهد.

5 ـ امثال قرآن

بخشى از حقايق در قرآن به صورت مثل ذكر شده است, كه امثال قرآن هم در تحت عناوينى بيان مى شود.

الف: استنتاج بعد از بيان يك داستان

گاهى قرآن آن چه را كه به صورت موردى اتفاق افتاده, تجزيه و تحليل مى كند و سپس استنتاج مى نمايد و جامع گيرى مى كند و به صورت اصل كلى بيان مى فرمايد. مثلا مطلبى را مى گويد, پس از آن مى فرمايد: ((وكذلك نجزى المحسنين))(1) ما اين چنين محسنان را پاداش مى دهيم. يعنى اين قضيه سمبليك نيست كه واقع نشده باشد يا يك قضيه شخصيه نيست كه يك بار اتفاق افتاده باشد, و ديگر بار تكرار نشود, بلكه همواره سنت خدا چنين است, مثلا مى فرمايد: ((واضرب لهم مثلا اصحاب القريه))(2) و به بيان ديگر: بيان آيه به زبان سمبليك نيست, به اين معنا كه چيزى كه در آن آمده است واقعيت نداشته باشد, نظير آن چه كه در كليله و دمنه ترسيم شده است, بلكه همه مطالب آن واقعيت دارد, آنگاه قرآن امر واقعى را به صورت مثل و نمونه ذكر مى كند.
گاهى اصل داستان هم واقع نشده است, بلكه به صورت تشبيه مطلبى تبيين مى شود, مثلا در رابطه با توحيد, بعد از آن كه با برهان قطعى و عقلى اثبات كرد كه بيش از يك خدا وجود ندارد, چنان كه در سوره انبيإ به صورت برهان تمانع ذكر كرد كه ((لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا))(3) اگر دو خدا تدبير جهان را در زمام خود داشتند, چون هر كدام يك ذات و اراده و قدرت مستقل دارند و اگر دو ذات مستقل وجود داشته باشد دو اراده و قدرت و علم و دو نوع تشخيص مصلحت خواهد بود, كه نتيجه آن فساد عالم خواهد بود, اما در سوره زمر همين مطلب را به صورت مثل ذكر مى كند كه ((ضرب الله مثلا رجلا فيه شركإ متشاكسون))(4) يعنى اگر يك خدمت گزارى چند كار فرماى بد اخلاق داشته باشد و كارگر ديگرى يك كارفرماى مهربان و منظم, آيا اين دو خدمت گزار يكسان كار مى كنند؟ البته, نه, بلكه, اولى كارش متلاشى مى شود و دومى كارش ماندنى است. زيرا كارفرماى دومى مدبر و عاقل و در نتيجه كارش منظم است, اگر عالم نيز چند خدا داشته باشد, لازمه چند خدايى, چند تا ضعف است. اول اين كه چون صفات ذاتى خداوند عين ذات اوست, علم و تشخيص مصلحت هر كدام عين ذات او خواهد بود.
دوم اين كه, بر فرض تعدد ذات, تعدد علم, قدرت, اراده و تبائن آن ها لازم مىآيد.
سوم آن كه مبدء جهان داراى علم هاى متبائن, قدرت هاى متبائن و اراده هاى متبائن خواهند بود. البته معلوم است كه با تعدد مبدء و تصميم و اراده او اثرى جز فساد نظم را به دنبال نخواهد داشت.
بنابراين اگر جهان داراى مبدء واحد, با اراده واحد باشد, منظم و باقى خواهد بود, ولى اگر مبدءهاى متبائن و اراده ها متعدد باشد, جهان فاسد و فانى مى گردد.

ب: عظمت وحى و ظرفيت روح انسان

در جريان عظمت وحى, قرآن مى فرمايد: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون))(5) اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم, يقينا آن كوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مى ديدى و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم, باشد كه آنان بينديشند.
عظمت قرآن به قدرى است كه اگر بر كوه نازل شود, كوه متلاشى مى شود, اين طور نيست كه قرآن در واقع بر كوه نازل شود, بلكه اين يك مثل است.
اگر خداوند در جريان موساى كليم بر كوه تجلى كرد, اين تجلى خدا بر كوه سمبليك نيست, بلكه يك واقعيت است كه مى فرمايد: ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا وخر موسى صعقا))(6) چون پروردگار موسى (عليه السلام) بر كوه جلوه نموده, آن را ريز ريز ساخت و موسى بيهوش بر زمين افتاد.
غرض آن كه اين يك واقعيت است كه خدا بر كوه تجلى كرد, ولى جريان نزول قرآن بر كوه يك مثل است, در واقع با اين مثل مى خواهد, ظرفيت وجودى انسان را بيان كند. كه انسان كامل, قول ثقيل وحى را كه كوه با آن ستبرى توان تحمل آن را ندارد, حمل مى كند.

ج: معانى و مصاديق مثل در قرآن

در قرآن مواردى كه واقعيت دارد, گاهى آن را به صورت مثلى تفهيم مى كند. ظاهر قرآن در برخى از موارد چنين است كه درصدد تعليم مطلب است و گاهى مثل به معناى وصف است, مثل اين كه فرمود: ((واضرب لهم مثلا اصحاب القريه اذ جإها المرسلون))(7) يعنى نمونه اى ذكر كن. كه اين مطلب يك واقعيتى خارجى بوده است, هرچند به عنوان مثال بيان شده است, براى آن چه كه واقع نشده است, يعنى جايى كه واقع نشده از مواردى كه واقع شده استنباط شود, زيرا, فرزانگان از مثل پى به ممثل مى برند.

در مصداق و معانى مثل قرآن كريم

1ـ مثل به معناى وصف است, خداوند مى فرمايد: ((فلا تضربوا لله الامثال))(8) يعنى براى خدا وصف ذكر نكنيد, خدا بايد خود را وصف كند, چون انسان تا موصوف را نشناسد وصف او را هم نمى شناسد. از اين رو كسى نمى تواند خدا را وصف كند و فقط بندگان مخلص (به فتح) مى توانند خدا را وصف كنند, چون خدا را در حدى كه لازم است شناخته اند .
2ـ مثل به معناى واقعيتى كه به عنوان نمونه براى امور واقع ذكر مى شود, چنان كه مى فرمايد: ((واضرب لهم مثلا اصحاب القريه))(9).
3ـ مثل به معناى امرى كه واقع نشد, ولى به عنوان جريان سمبليك و نمادين ذكر مى شود, مانند آيه سوره حشر كه مى فرمايد: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون))(10) اگر ما قرآن را بر كوه نازل بكنيم كوه متلاشى مى شود, اين يك مثل است, اين طور نيست كه قرآن بر كوه نازل شده باشد, يا نازل شود, نمونه آن, تجلى خداوند براى موسى (ع) در كوه طور و متلاشى شدن آن مى باشد.
4ـ قسم ديگر آن است كه چيزى كه واقعيت دارد و محسوس است, تمثل براى يك موجود بالاتر است, مثلا دنيا مثال است براى برزخ, و برزخ مثال است براى مرحله عقل و حشر اكبر. از اين رو ذات اقدس اله, وقتى اوصاف بهشت را شرح مى دهد, آن را به عنوان مثل ذكر مى كند ((مثل الجنه التى وعد المتقون فيها انهار من مإ غير آسن))(11) اين در حقيقت وصف بهشت است, لكن اين بهشت حسى مثال است براى آن جنت عقلى, يعنى اگر در بعضى آيات فرمود: وارستگان وارد بهشت مى شوند كه داراى غرفه ها و نهرها و انواع ميوه هاست, به دنبال آن فرمود: متقين گذشته از آن كه چنين بهشتى را دارند, در نزد خدايى هستند كه مليك مقتدر است, گاهى نيز فرمود: ((ولمن خاف مقام ربه جنتان))(12) براى كسى كه از مقام ربوبى انديشناك باشد دو بهشت است, بعد فرمود: ((من دونهما جنتان))(13) جداى از آن دو, دو بهشت ديگر است, هر موجود نازلى نسبت به موجود كامل مثل است, نه اين كه سمبل باشد, بلكه اين واقعيت است كه عكس واقعيت بالاتر در واقعيت پايين تر ظهور كرده است. دنيا واقعيتى است كه سمبل برزخ است و برزخ هم واقعيت دارد, سفسطه نيست, لكن سمبل جهان عقل است, عالم عقول و فرشتگان و مجردات تام سفسطه نيستند, بلكه سمبل اسمإ الهى اند, چه اين كه اسمإ الهى تعينات ذات اقدس اله اند كه آن هويت مطلق غير متعين است. پس مثال گاهى به معناى تمثل است و تمثل, يعنى پديده اى كه داراى وجود واقعى است حقيقت بالاتر را نشان مى دهد.
بنابراين زبان قرآن شبيه زبان كليله و دمنه نيست ـ كه مطالب آن واقعيت خارجى ندارد زبان او زبان سمبليك است ـ بلكه زبان قرآن, مثال واقعيت برتر است. از اين رو خداوند در وصف بهشت فرمود: ((مثل الجنه التى وعد المتقون))(14) گاهى از سنخ تمثيل يك واقعيت به يك امر محسوس عادى و طبيعى است, مانند آن چه در جريان دنيا وارد شده است ((انما مثل الحياه الدنيا كمإ انزلناه من السمإ))(15) بنابراين اولا مثل در قرآن چندين معنا دارد و ثانيا زبان قرآن سمبليك نيست, بلكه بيان واقعيت است. بعضى مسائل به صورت تحليل عقلى و يا قصه اى كه واقعيت و حقيقت عينى دارد و در خارج واقع شده است, به عنوان مثل بيان مى شود, مثل داستان آدم و حوا كه به عنوان مثل, يعنى نمونه براى امور و قضاياى تاريخى ياد مى شود و گاهى تمثل است كه هر مرتبه اى تمثل مرتبه بالاتر است كه آن نيز واقعيت و حقيقت دارد.

زبان علم و زبان دين

گاهى گفته مى شود: يكى از دلايلى كه فيلسوفان دين را به نظريه پردازى در زمينه زبان دين وادار كرده است, تعارض هايى بود كه بين علم و دين مى ديدند و مى گفتند. مطالبى در ره آورد وحى در زمينه كيهان شناسى آمده است كه با دستاورد علم در اين زمينه سازگار نيست, مثل تعارض خورشيد مركزى با زمين مركزى. زيرا عالمان دين در گذشته عموما مى گفتند: زمين مركز و محور كيهان است و خورشيد به دور آن مى گردد, در حالى كه عالمان علوم جديد در كيهان شناسى مى گويند: خورشيد مركز است و زمين به دور خورشيد مى گردد. يا مانند آن چه در ارتباط با انسان و چگونگى خلقت او در زيست شناسى مطرح است كه داروين مى گفت: انسان حلقه اى از حلقات تكامل موجوداتى است كه پيش از او وجود داشته اند و آن حلقه ها در چرخه تحول تكاملى به انسان منتهى شد. اما متدينان مى گفتند: انسان مستقلا و بدون تحول انواع و تكامل آن ها خلق شده است.
براى اين كه تعارض هاى بين علم و دين حل شود, عده اى راه افراط را طى كرده و زبان دين را اسطوره و افسانه و احيانا مهمل و بى معنا تلقى كردند و عده اى راه تفريط را در پيش گرفته و آراى عالمان علوم تجربى را طرد كردند و به عبارت ديگر: عده اى اصل را به علوم تجربى واگذار كرده و دين را از عرصه زندگى به كنارى نهادند و عده اى دين را اصل قرار داده و به طرد و تكفير عالمان علوم تجربى پرداختند و برخى قلمرو زبان علم و زبان دين را از هم تفكيك كرده و گفتند: زبان علم, زبان ناظر به واقع است, ولى زبان دين ناظر به واقع نبوده, بلكه زبان نمادين و تمثيل است.
براى پاسخ گويى به كسانى كه چنين مى انديشند, پيشاپيش بايد به چند اصل توجه كرد.

اصل اول: بايد توجه داشت كه زبان علم, چه علوم تجربى و طبيعى و چه علوم رياضى, با زبان دين قابل جمع است. از اين رو نه عالمان دين بايد عالمان علوم تجربى و رياضى را طرد و تكفير كنند و نه عالمان علوم تجربى و رياضى بايد زبان دينى را افسانه و اسطوره تلقى كنند, بلكه بايد باور داشته باشند كه هم دين حق است و هم علم حق است و اگر احيانا تعارضى بين آن ها پيدا شد, بايد در پى يافتن راه حلى بود كه چگونه مى توان بين آن ديدگاه ها جمع كرد.

اصل دوم: هم چنان كه اگر بين ظواهر دينى تعارض و ناهماهنگى ظهور كرد, به طور يقين راه حلى وجود دارد كه با استفاده از آن ناهمانگى و تعارض بين آن ها را برطرف مى كنند, و يا اگر دو دليل رياضى يا طبيعى تعارض كردند, راه حلى وجود دارد كه با استفاده از آن تعارض و ناهماهنگى بين آن ها را حل مى كنند, اگر بين يك دليل دينى و يك دليل علمى يا رياضى, ناهماهنگى و ناسازگارى رخ دهد, به يقين راه حلى وجود دارد كه مى توان با پيمودن آن, راه تعارض را حل كرد. زيرا آن چه ملاك قبول است و از حجيت و حرمت برخوردار است, دليل است و در صورت وجود دليل, تفاوتى بين دليل نقلى و عقلى نيست. گرچه ممكن است, يكى مهم و ديگرى مهم تر باشد و در واقع هر دليلى كه واجد نصاب حجيت باشد محترم است و بايد از آن بهره بردارى كرد, خواه عقلى و خواه نقلى.

اصل سوم: يك اصل كليدى وجود دارد كه بايد در تعارض بين علم و دين و چگونگى رفع آن مورد توجه قرار گيرد و آن اين كه تعارض بين علم و دين از طرف كسانى مطرح مى شود كه منبع عقلى دين را مقابل منبع نقلى آن قرار دادند و يافته هاى عقلى را از محدوده دين خارج كردند, در حالى كه دين از دو منبع عقل و نقل استخراج مى شود, يعنى همانطورى كه دليل معتبر نقلى كاشف اراده الهى و حكم خدا است, دليل معتبر عقلى نيز اين چنين است, و همان طورى كه دليل نقلى همه آثار حجيت را به همراه دارد. دليل عقلى نيز چنين است.
اين كه برخى گفته اند: زبان علم و زبان دين در بيان حقايق و معارف تفاوت دارد. از نظرى بدون ترديد اين سخن درست است كه نه تنها زبان علم تجربى يا رياضى با زبان دين فرق دارد, بلكه زبان علم فلسفه و زبان علم فقه و اصول و حتى زبان عرفان با زبان دين متفاوت است. از اين رو در اين جا شايسته است به تفاوت زبان قرآن با زبان علوم ديگر اعم از تجربى, رياضى و انسانى پرداخته شود.

تفاوت قرآن با كتاب هاى علمى, در تبيين معارف و حقايق علمى

قرآن كريم چنان كه گذشت, در تبيين معارف الهى شيوه هاى ويژه اى دارد كه با شيوه طرح معارف در علوم تفاوت دارد. اكنون به بررسى تفاوت قرآن كريم با كتاب هاى علمى در تبيين معارف مى پردازيم:
خداى سبحان در مقام تبيين رسالت هاى پيامبر اكرم(ص) گاهى از تلاوت آيات بر مردم و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس سخن مى گويد: ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمه))(16) و گاهى از خارج ساختن انسان ها از تاريكى هاى جهل و تباهى ضلالت به نور هدايت, سخن مى گويد: ((كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد))(17) و قرآن كريم را ره توشه رسول اكرم(ص) در ايفاى اين رسالت ها و دست مايه او در تعليم و تزكيه انسان ها معرفى مى كند: ((فذكر بالقرآن من يخاف وعيد))(18) ((وكذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا لتنذر ام القرى ومن حولها))(19)
((وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشإ من عبادناوانك لتهدى الى صراط مستقيم))(20) و همين گونه, روحى از امر خودمان را به سوى تو وحى كرديم, تو نمى دانستى كتاب چيست و نه ايمان كدام است, ولى آن را نور گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم به وسيله آن راه مى نماييم و به راستى كه تو به خوبى به راه راست هدايت مى كنى.
بر اين اساس, قرآن كريم, مانند كتاب هاى علمى نيست كه تنها به تبيين مسائل علمى و جهان شناسانه بپردازد و يا مانند كتاب هاى اخلاقى نيست كه تنها به اندرز بسنده كند يا همتاى كتاب هاى فقهى و اصولى نخواهد بود كه به ذكر احكام فرعى و مبانى آن ها اكتفا كند و به طور كلى شيوه هاى رايج و معمول در كتب بشرى را در پيش گيرد.
اين كتاب الهى در رسيدن به اهداف خود كه رسالت جهانى پيامبر اسلام, حضرت رسول اكرم(ص) براى تحقق آن است, روش هاى ويژه اى را برگزيده است, كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1ـ استفاده گسترده از تمثيل براى تنزل دادن معارف سنگين و متعالى, كه بحث آن گذشت.
2ـ بهره گيرى از شيوه جدال احسن و پايه قرار دادن پيش فرض هاى معقول و مقبول خصم, در احتجاج با كسانى كه در برابر اصل دين يا خصوص قرآن سرسختى نشان مى دهند.
3ـ آميختن ((معارف و احكام)) با ((موعظه و اخلاق)), و ((تعليم كتاب و حكمت)) با ((تربيت و تزكيه نفوس)) و پيوند زدن مسائل نظرى با عملى و مسائل اجرايى با ضامن اجراى آن ; مانند اين كه پس از دستور روزه دارى به هدف آن, كه تحصيل تقواست, اشاره مى كند: ((يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون))(21) اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شد چنان كه بر كسانى كه پيش از شما بودند واجب شد تا تقوا پيشه كنيد. و يا پس از بيان آفرينش لباسى كه اندام انسان را مى پوشاند و نگهبان تن است, از لباس تقوا سخن مى گويد كه جامه جان آدمى و بهترين نگهبان آن از حوادث بد اخلاقى است: ((يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسايوارى سوءاتكم وريشا ولباس التقوى ذلك خير))(22) اى فرزندان آدم در حقيقت ما براى شما لباسى فرو فرستاديم كه عورت هاى شما را پوشيده مى دارد و براى شما زينتى است, ولى بهترين جامه, لباس تقوا است. و در فضايى كه سخن از حج و عمره خانه خدا مطرح است, چون حج و عمره مستلزم سفر است و سفر نيز زاد و توشه مى طلبد, از ره توشه تقوا كه در سير و سلوك به سوى خدا بهترين زاد است, نام مى برد: ((واتموا الحج والعمره لله… الحج اشهر معلومات…. . وتزودوا فان خير الزاد التقوى))(23)
هم چنين در كنار تبيين برخى از احكام روزه, سفارش حفظ حدود و رعايت تقواى الهى آمده است: ((تلك حدود الله فلا تقربوها كذلك يبين الله آياته للناس لعلهم يتقون))(24) و همراه با دستور دريافت زكات, تطهير و تزكيه جان آدمى مطرح است: ((خذ من اموالهم صدقه تطهرهم وتزكيهم بها))(25) و حتى در كنار ساده ترين دستورهاى مربوط به معاشرت هاى اجتماعى, مانند اين كه مهمان ناخوانده اى كه قرار ديدار با صاحب خانه را قبلا تنظيم نكرده, در صورت اكراه و معذور بودن ميزبان از پذيرش او بايد برگردد و نرنجد, از تزكيه روح, سخن مى گويد: ((… وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم))(26)
4ـ داورى قاطع نسبت به اقوال و آرايى كه از ديگران نقل مى كند. قرآن كريم همانند برخى از كتاب هاى متداول, مجمع اقوال نيست, تا آراى مختلف را نقل كند و بين آنها داورى نكند, بلكه نقل هاى آن با داورى همراه است. از اين رو, اگر مطلبى را نقل كند و سخنى در ابطال و رد آن نياورد, نشانه امضا و پذيرش آن است; چنان كه از فرزند صالح حضرت آدم (ع) نقل مى كند كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا تقواست: ((قال انما يتقبل الله من المتقين))(27) و آن را رد نمى كند, از اين رو در برخى روايات اين جمله با عنوان ((قول الله)) ناميده شده است.(28) و در كتاب هاى فقهى نيز به عنوان قول الله مطرح است. قرآن كريم بر اثر داشتن اين ويژگى ((قول فصل)) نام گرفته است: ((انه لقول فصل # وما هو بالهزل))(29)
اما پس از نقل گفته منافقان, آن را ابطال مى كند: ((يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعزمنها الاذل و لله العزه ولرسوله وللمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون))(30) مى گويند: اگر به مدينه برگرديم, قطعا آن كه عزت مند است آن زبون تر را از آن جا بيرون خواهد كرد و حال آن كه گنجينه هاى آسمان و زمين از آن خداست, ولى منافقان در نمى يابند.
سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مى پنداشتند و مومنان را ذليل, ليكن خداوند بعد از نقل گفتار باطل آن ها به ابطال آن پرداخت; چنان كه قبلا در ابطال كلام ياوه آنان درباره محاصره اقتصادى مسلمانان و انفاق نكردن به همراهان رسول اكرم(ص) براى تفرق آنان از اطراف پيامبر اكرم(ص) سخنى را نقل و نقد و ابطال كرده است.(31)
كتابى كه از جانب خداى حكيم تنزل يافته است و به عزت (نفوذناپذيرى) ستوده شده است, باطل را از هيچ جهتى بدان راه نيست: ((وانه لكتاب عزيز # لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد))(32)

تذكر:

مواعظ و اندرزهاى قرآنى كه در كنار احكام و معارف الهى ذكر مى شود, گاهى متإخر است; مانند مثال هاى گذشته و گاهى متقدم; مانند: ((ولا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم على بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا وللنسإ نصيب مما اكتسبن))(33) زنهار, آن چه را خداوند به سبب آن بعضى از شما را بر بعضى ديگر برترى داده, آرزو مى كنيد. براى مردان از آن چه به اختيار كسب كرده اند بهره اى است و براى زنان نيز از آن چه به اختيار كسب كرده اند بهره اى است.
5ـ پيوند دادن مسائل جهان شناسى با خداشناسى. يكى از مهم ترين تفاوت هاى قرآن كريم با كتب علمى اين است كه كتاب هاى علمى تنها به بررسى و تبيين سير افقى اشيا و پديده هاى جهان مى پردازد; مثلا فن معدن شناسى مى گويد: آن چه اكنون در دل زمين يا كوه به صورت معدن خاصى وجود دارد, از سال هاى قبل چه تطوراتى را پشت سر گذاشته و پس از اين نيز با گذشت ساليان متمادى, چه تحولاتى را در پيش رو دارد; اما قرآن كريم كه كتاب هدايت و نور است, نه كتاب علمى محض, گذشته از نگاه اجمالى به سير افقى اشيإ, سخن از سير عمودى پديده هاى جهان و ارتباط آن از يك سو با مبدإ و از سوى ديگر با معاد دارد; يعنى, از مبدإ فاعلى و مبدإ غايى سير و تحول موجودات سخن مى گويد, نظير: ((الم تر ان الله انزل من السمإ مإ فاخرجنا به ثمرات مختلفاالوانها ومن الجبال جدد بيض وحمر مختلف الوانها وغرابيب سود))(34) آيا نديده اى كه خدا آبى از آسمان فرود آورد و به وسيله آن ميوه هايى كه رنگ هاى آن ها گوناگون است بيرون آورديم و از برخى كوه ها, راه ها و رگه هاى سپيد و گلگون به رنگ هاى مختلف و سياه پررنگ آفريد: ((وهو الذى انشا جنات معروشات وغير معروشات والنخل والزرع مختلفا اكله والزيتون والرمان متشابها وغيرمتشابه))(35) و اوست كسى كه باغ هايى با داربست و بدون داربست و خرما بن و كشتزار با ميوه هاى گوناگون آن و زيتون و انار شبيه به يكديگر و غير شبيه پديد آورد. ((اولم ير الذين كفروا ان السماوات والارض كانتا رتقا ففتقناهما وجعلنا من المإ كل شىء حى افلا يومنون))(36) آيا كسانى كه كفر ورزيدند, ندانستند كه آسمان ها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم و هر چيز زنده اى را از آب پديد آورديم, آيا باز هم ايمان نمىآورند. در اين گونه از آيات قرآنى مبدإ فاعلى بارش باران و نيز سبب فاعلى حركت حبه هاى جامد به طرف خوشه ها و شاخه هايى كه از حيات گياهى برخوردار است و نيز مبدإ اصلى احداث راه هاى سفيد و سرخ و سياه كوهستانى و پديد آورنده انواع ميوه ها و دانه هاى خوراكى سخن به ميان آمده است.
غرض آن كه, دانش هاى رايج علمى و فلسفى درباره پديده معين جهان, مانند ستاره و كوه و… يا درباره كل جهان بدون تعيين موردى جزيى از آن, سير افقى محض دارد; يعنى, بررسى مى كند كه پديده اى معين يا مجموع جهان, قبلا چه بوده و اكنون چيست و پس از اين چه مى شود, اما از بيان سير عمودى خالى است; برخلاف قرآن كريم كه در تبيين علمى اشيا (آن مقدار كه تعرض كرده است) و در تحرير فلسفى اصل جهان, مسير عمودى را اضافه مى كند; يعنى, مى گويد: مبدإ فاعلى اين كار كيست و چه مبدإ غايى و هدف نهايى در نظر بوده است.
6ـ گزينش صحنه هاى درسآموز تاريخى در تبيين قصه ها, قرآن كريم كتاب تاريخ صرف نيست, تا وقايع نگارانه در هر قصه آن چه رخ داده است, بنگارد, بلكه تنها به بيان بخش هايى مى پردازد كه با هدف آن, يعنى هدايت, هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنت الهى (فلسفه تاريخ) بازگو مى كند.
مثلا, نام حضرت موساى كليم (عليه السلام) بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصه آن حضرت در 28 سوره به طور گسترده تبيين شده است; اما بخش هايى كه به تاريخ و قصه محض آن باز مى گردد, مانند ثبت تاريخ ميلاد و وفات آن حضرت در قرآن نيامده, بلكه فقط به نكات حساس و آموزنده داستان پرداخته است; مثلا, از تاريخ تولد موسى و مدت شيرخوارگى او در قرآن چيزى نيامده, ليكن از سانحه مهم وحى الهى به مادر موسى از لحاظ انداختن كودك در دريا و ايجاد طمإنينه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند به مادر بعد از بزرگ شدن و به بزرگوارى رسالت رسيدن, سخن به ميان آمده است.
هم چنين از تاريخ هجرت موسى از مصر به مدين و نيز زمان مراجعت وى از مدين به مصر گفتارى در قرآن نيست, ليكن از خدمتگزارى رايگان موسى براى تإمين آب دام فرزندان شعيب و نيز از دامدارى دختران شعيب و هم چنين از عفاف و پاكدامنى آنان و نيز كيفيت آشنايى موسى با شعيب و نحوه انتخاب كارگزار كه بايد در كار خويش امين و بر كار خود مسلط و نيرومند باشد و هم چنين درباره مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود نور و استماع كلام توحيدى خداوند از درخت سخن به ميان آمده است.
7 ـ يكى از اساسى ترين تفاوت هاى قرآن كريم با كتاب هاى علمى بشرى آن است كه محور اصلى تعليم در فنون بشرى, علومى است كه دستيابى به آن ها ميسور است; اما مدار تعليم در قرآن كريم علوم و معارفى است كه انسان ها بدون استمداد از نور وحى توان دستيابى به آن را ندارند: ((كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلو عليكم آياتنا ويزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمه ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون))(37) همان طور كه در ميان شما, فرستاده اى از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مى خواند و شما را پاك مى گرداند و به شما كتاب و حكمت مىآموزد و به شما چيزى را ياد مى دهد كه خودتان نمى توانستيد آن را ياد بگيريد. ((فاذكروا الله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون))(38) خدا را ياد كنيد كه آن چه را نمى توانستيد ياد بگيريد به شما آموخت.
گرچه انبياى الهى در علوم قابل دستيابى و مستقلات عقلى نيز استعداد بشر را شكوفا كرده اند: ((يثيروا لهم دفائن العقول))(39) ليكن محور تعليم آنان پرده برداشتن از غيب و نوآورى علمى و معرفتى براى بشر است.
قرآن كريم با تعبير دقيق ((ما لم تكونوا تعلمون)) به همين نكته اشعار دارد; زيرا اين جمله به معناى ((آنچه نمى دانستيد)) نيست, بلكه به معناى ((شما آن نبوديد كه از راه هاى عادى آن ها را بدانيد)) است; چنان كه خداوند به پيامبر اكرم(ص), با همه استعداد ويژه اى كه داشت, مى فرمايد: ((وانزل الله عليك الكتاب والحكمه وعلمك ما لم تكن تعلم وكان فضل الله عليك عظيما))(40) يعنى, خداوند به تو معارفى آموخت كه از راه هاى متعارف توان فراگيرى آن را نداشتى. نه بالفعل, نه بالقوه, نه بلاواسطه و نه مع الواسطه. از اين رو اين ويژگى قرآن كريم اختصاص به دوران انحطاط علم ندارد, بلكه همواره و تا ابد, قرآن معلم علومى است كه بشر را به آن راهى نيست.
قرآن كريم در برخى موارد خاص, نيز اين حقيقت را گوشزد مى كند كه اسرار نهفته و پنهان عالم را تنها در پرتو نور وحى مى توان ديد: ((كتب عليكم القتال وهو كره لكم وعسى ان تكرهوا شيئا وهو خير لكم وعسى ان تحبوا شيئا وهو شر لكم والله يعلم وانتم لا تعلمون))(41) بر شما كارزار واجب شده است در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانيد. و اين خطاب همه افراد را شامل مى شود, اعم از ضعاف, اوساط و اوحدى از اهل علم و عمل.
8ـ بيان مصداق و پرهيز از كلى گويى. در كتاب هاى علمى, متعارف نيست كه در مقام تبيين يك حقيقت, مصاديق آن ذكر شود; مثلا در تعريف نيكى, نيكان معرفى شوند, اما قرآن كريم در آيات خود چنين شيوه اى را اعمال كرده است, مثلا در تبيين بر و نيكى مى فرمايد: ((ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب ولـكن البر من آمن بالله واليوم الاخر))(42) نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و يا مغرب بگردانيد بلكه نيك كسى است كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورد. مفسرانى كه قرآن كريم را همانند كتاب هاى علمى پنداشته اند, در اين گونه موارد در پى يافتن محذوف يا توجيهات ديگرى هستند تا اسلوب بيانى قرآن را با شيوه هاى متداول در فنون علمى هماهنگ بيابند, غافل از اين كه قرآن كريم يك كتاب علمى محض نيست و از روش هاى متعارف كتاب هاى علمى بشرى پيروى نمى كند. از اين رو گاهى به جاى وصف, موصوف را بيان مى كند, يعنى به جاى معنا كردن نيكى, نيكان را معرفى مى كند. و اين از روش هاى كليدى قرآن است.
نمونه ديگر, آيه كريمه ((يوم لا ينفع مال ولا بنون # الا من اتى الله بقلب سليم))(43) كه هماهنگى مستثنا و مستثنى منه اقتضا مى كند گفته شود: ((الا سلامه القلب)), ليكن از ذكر وصف صرف نظر شد و به بيان موصوف پرداخته شد تا همان طور كه در آيه قبل,جامعه را به نيك شدن تشويق مى كند, نه آن كه تنها نيكى را براى آن ها تفسير كند, در اين آيه نيز, امت اسلامى را به سليم القلب شدن برساند, نه آن كه تنها سلامت دل را مايه نجات در قيامت معرفى كند.

تذكر:

تبيين مصداق گاهى در آيات ديگر است, نه در همان آيه محل بحث, چنان كه در آيه كريمه ((فبشر عباد # الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه))(44) مژده بده بندگان مرا آنان كه قول و گفتار را مى شنوند و بهترين آن را تبعيت مى كنند. سخن از احسن الاقوال است, ليكن مصداق آن در جاى ديگر چنين تبيين شده است: ((ومن احسن قولا ممن دعا الى الله وعمل صالحا وقال اننى من المسلمين))(45) و چه كسى خوشگفتارتر از آن كس كه به سوى خدا دعوت نمايد و كار نيك انجام دهد. و يا در سوره مباركه حمد ذكرى اجمالى و كلى درباره نعمت يافتگان آمده است: ((صراط الذين انعمت عليهم… )) اما در سوره مباركه نسإ مصداق منعم عليهم تبيين شده است: ((…مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهدإ والصالحين))(46) مصداق منعم عليهم در اين آيه پيامبران و صديقين و شهدإ و صالحين ذكر شده است.
9ـ تكرار مطالب. تكرار در قرآن كريم از آن روست كه قرآن كتاب نور و هدايت است و در مقام هدايت لازم است, مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ويژگى موعظه داشته باشد بر خلاف كتاب هاى علمى كه هر مطلب تنها در يك جا بيان مى شود و تكرار آن سودمند نيست.
سر لزوم تكرار در كتاب هدايت آن است كه شيطان و نفس اماره كه عامل ضلالت و عذابند, پيوسته به اضلال آدمى مشغولند و كار آن ها گرچه گاهى كم مى شود, ليكن ترك نمى شود; از اين رو تكرار ارشاد و هدايت نيز ضرورى است.
10 ـ يكى از ظرافت هاى ادبى و هنرى در بيان قرآنى تغيير ناگهانى سياق است; مثلا در جمله اى كه چندين كلمه با ((اعراب رفع)) آمده, در اثنإ, كلمه اى با ((اعراب نصب)) ذكر مى شود تا خواننده را متوقف كرده, به تإمل وا دارد, مانند آيه ((لـكن الراسخون فى العلم منهم والمومنون يومنون بما انزل اليك وما انزل من قبلك والمقيمين الصلاه والموتون الزكاه والمومنون بالله واليوم الاخر اولـئك سنوتيهم اجرا عظيما))(47) ليكن راسخان آنان در دانش و مومنان به آن چه بر تو نازل شده و آن چه پيش از تو نازل گرديده است ايمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودى به آنان پاداش بزرگى خواهد داد. زيرا در اين آيه كريمه, پنج وصف ياد شده است كه سياق ادبى آنها مرفوع بودن آن اوصاف است; چنان كه دو وصف مقدم (راسخون و مومنون) و دو وصف موخر (موتون و مومنون) مرفوع است و در بين اوصاف مرفوع چهارگانه, يك وصف منصوب ديده مى شود و آن وصف ((مقيمين)) است تا توجه متدبران در قرآن و تاليان كتاب الهى را به اهميت نماز كه ستون دين است, جلب كند; همان طور كه در نوشتن تابلوها, برخى از كلمات مانند واژه ((شهيد)) با رنگ سرخ نوشته مى شود تا توجه بيننده را جلب كند. پس گاهى با تغيير اسلوب و تعويض سياق, به ويژگى محتوايى لفظ توجه داده مى شود.

پى نوشت ها:
1 . انعام, 84.
2 . يس, 13.
3 . انبيإ, 22.
4 . زمر, 29.
5 . حشر, 21.
6 . اعراف, 143.
7 . يس, 13.
8 . نحل, 74.
9 . يس, 13.
10 . حشر, 21.
11 . محمد(ص), 15.
12 . الرحمن, 46.
13 . همان, آيه13.
14 . محمد(ص) 15.
15 . يونس, 24.
16 . جمعه,2.
17 . ابراهيم, 1.
18 . ق, 45.
19 . شورى, 7.
20 . همان, 52.
21 . بقره, 183.
22 . اعراف, 26.
23 . بقره, آيات 197 ـ 196.
24 . همان, آيه187.
25 . توبه, 103.
26 . نور, 28.
27 . مائده, 27.
28 . تفسير نور الثقلين, ج1, ص615.
29 . طارق, آيات 14 ـ 13.
30 . منافقون, 8.
31. همان, 7.
32 . فصلت, آيات 42 ـ41.
33 . نسإ, 32.
34 . فاطر, 27.
35 . انعام, 141.
36 . انبيإ, 30.
37 . بقره, 151.
38 . همان, 239.
39 . نهج البلاغه, خطبه1.
40 . نسإ, 113.
41 . بقره, آيه216.
42 . همان 177.
43 . شعرا, آيات 89 ـ 88
44 . زمر, آيات 18 ـ 17.
45 . فصلت, 33.
46 . نسإ, 69.
47 . همان, آيه 162.
/

سخنان معصومان عليهم السلام تعليم و تعلم

 

سخنان معصومين(عليهم السلام)
تعليم و تعلم

رسول خدا(ص):

… والذى نفسى بيده ما من متعلم يختلف الى باب العالم الا كتب الله له بكل قدم عباده سنه و بنى له بكل قدم مدينه فى الجنه و يمشى على الارض و هى تستغفر له و يمسى و يصبح مغفورا له.(بحار, ج1, ص184)

… قسم به آن كه جانم در دست اوست هيچ دانشجويى به خانه دانشمندى[ معلمى] رفت و آمد نمى كند جز اين كه خداوند با هر گامى عبادت يك سال به حساب او مى نويسد و نيز شهرى در بهشت براى او بنا مى كند و (هنگامى كه) روى زمين راه مى رود زمين براى او آمرزش مى طلبد و وى صبح و شام آمرزيده مى شود.

رسول خدا(ص):

و قروا من تعلمون منه العلم و وقروا من تعلمونه العلم(نهج الفصاحه, 641)

بزرگ داريد معلمى را كه از وى علم مىآموزيد و احترام كنيد كسانى را كه به آنان آموزش مى دهيد.

رسول خدا(ص):

يجىء الرجل يوم القيامه و له من الحسنات كالسحاب الركام او كالجبال الرواسى فيقول يا رب انى لى هذا و لم اعملها؟ فيقول: هذا علمك الذى علمته الناس يعمل به من بعدك.(بحار, ج2, ص18)

در قيامت شخصى مىآيد در حالى كه اعمال نيك او مانند ابرهاى متراكم و كوه هاى استوار است گويد: پروردگار من چگونه عمل نكرده اين نيكى ها از من است؟ فرمايد: اين علمى است كه به مردم آموختى و بعد از تو بدان عمل كردند.

رسول خدا(ص):

المومن اذا مات و ترك ورقه واحده عليها علم تكون تلك الورقه يوم القيامه سترا فيما بينه و بين النار.(بحار, ج1, ص198)

اگر مومنى بميرد و تنها يك برگه كه بر آن علمى باشد از خود به جا گذارد, همان برگه در روز قيامت ميان او و آتش دوزخ حائل خواهد شد.

امام على(ع):

اذا مات الانسان انقطع عنه عمله الا من ثلاث: صدقه جاريه و علم كان علمه الناس فانتفعوا به و ولد صالح يدعو له.
(ابن ابى الحديد, ج20, ص258)

اگر انسان بميرد, عملش قطع گردد مگر از سه چيز: صدقه جاريه كه به جا گذاشته, علمى كه به ديگران آموخته و از آن سود برند و فرزند صالحى كه برايش دعا كند.

امام على(ع):

شكر العالم على علمه إن يبذله لمن يستحقه(مستدرك نهج البلاغه, ص178)

سپاسگزارى عالم آن است كه علم خود را در اختيار كسى كه استحقاقش را دارد قرار دهد.

امام على(ع):

خذوا من كل علم احسنه فان النحل يإكل مـن كل زهر ازينه فيتولد منه جوهران نفيسان: احدهما فيه شفإ للناس و الاخر يستضإ به.
(شرح غرر الحكم, ج3, ص152)

از هر دانشى بهترين آن را فرا گيريد همچون زنبور عسل كه بهترين گل ها را مى خورد و در نتيجه دو ماده گرانبها (عسل و موم) تحويل مى دهد كه يكى شفابخش است و ديگرى روشنى بخش (در ساختن شمع از آن استفاده مى شود).

امام على(ع):

تعلموا العلم فان تعلمه حسنه و مدارسته تسبيح والبحث عنه جهاد و تعليمه لمن لايعلمه صدقه و هوانيس فى الوحشه و صاحب فى الوحده و سلاح على الاعدإ.(بحار, ج1, ص166)

دانش را فرا گيريد زيرا آموختن دانش حسنه و مذاكره آن تسبيح و جستجوى آن در حكم جهاد است.

امام باقر(ع):

العالم كمن معه شمعه تضىء للناس فكل من ابصر شمعته دعا له بخير, كذلك العالم مع شمعه تزيل ظلمه الجهل و الحيره.
(بحار, ج2, ص4)

عالم هم چون كسى است كه شمعى به دست دارد و راه را بر مردم مى نمايد, پس هر كه پرتو شمع او را ببيند برايش دعاى خير كند, اين چنين است عالم با شمعى كه در دست دارد تاريكى هاى جهل و سرگردانى را از ميان مى برد.

امام باقر(ع):

ان الذى يعلم العلم منكم له اجر مثل اجر المتعلم و له الفضل عليه فتعلموا العلم من حمله العلم و علموه اخوانكم كما علمكموه العلمإ.(كافى, ج1, ص35)

بى شك آن كسى از شما كه دانشى را تعليم دهد پاداشى همسنگ دانشآموز دارد, و البته او بر اين فضيلت و برترى دارد. پس علم را از حاملان آن فرا گيريد و آن سان كه عالمان به شما آموخته اند آن را به برادرانتان بياموزيد.

امام صادق(ع):

اكتب و بث علمك فى اخوانك فان مت فورث كتبك بنيك فانه يإتى على الناس زمان هرج ما يإنسون فيه الا بكتبهم.(بحار, ج2, ص151)

بنويس و دانشت را در ميان برادرانت بپراكن و اگر مردى كتاب هاى خود را براى فرزندانت به ارث بنه, چه, بر مردم روزگار آشفته اى رسد كه با چيزى جز كتابهايشان انس نگيرند.

/

دانستنى هايى از قرآن درود و صلوات بر پيامبر

 

دانستنيهايى از قرآن
درود و صلوات بر پيامبر

ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما

(سوره احزاب ـ آيه 56)

همانا خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند, پس شما اى مومنان بر او صلوات بفرستيد و سلام گوئيد (تسليم فرمانش باشيد)
صلاه: صلاه در اصل به معناى انعطاف است و صلاه خدا بر پيامبرش به معناى انعطاف او قرين رحمتش به پيامبر است و چون در اينجا صلاه مقيد نيست لذا انعطاف كامل و مطلق خداوند را نسبت به پيامبرش مى رساند.
ملاحظه مى كنيد, قبل از اينكه خداوند از مومنين بخواهد كه بر پيامبرش درود بفرستند, خود و فرشتگانش بر او درود و صلوات مى فرستند و صلوات مومنين نيز انعطاف آنها بوسيله درخواست رحمت براى آن حضرت است.
صافى از على بن ابراهيم قمى نقل مى كند كه: صلوات خدا بر پيامبر, پاك كردن آن حضرت و ستودن اوست و از سوى مردم دعا كردن و طلب رحمت براى اوست و اقرار نمودن به فضل و مقام والايش و تصديق فرمانش و اطاعت بى چون و چرا از اوامرش و اجتناب و دورى جستن از نواهيش. و سلام بر او يعنى تسليم به ولايت و هرچه او آورده است.
يا سيد الانام درود جناب تو
ورد زبان ما است مه و سال و صبح و شام
نزديك تو چه فرستيم ما ز دور
در دست ما همين صلوات است والسلام
و همانا اين درود فرستادن خداوند بر پيامبرش به مراتب بالاتر و فضيلتش افزونتر است از شرافت آدم كه ملائك را فرمان به سجده اش داد, زيرا در آنجا خداوند نمى تواند شريك آنان در آن فعل باشد ولى در اينجا خداوند همراه فرشتگان و تمام مومنان بر پيامبر صلوات و درود مى فرستند.
عقل دورانديش مى داند كه تشريفى چنين هيچ دين پرور نديد و هيچ پيغمبر نيافت.
اين چه عظمت و چه مقامى است كه خداوند, خود, قبل از ملائكه و بندگانش بر اين انسان كامل صلوات فرستد و آنگاه تمام فرشتگان و مردم را دستور اكيد دهد كه بر او صلوات بفرستيد و سلام و تعظيم كنيد و در برابر فرمانش گردن نهيد.
به جامه خانه دين خلعت درود و سلام
چو گشت دوخته بر قامت تو آمد راست
نشان حرمت صلوا عليه بر نامت
نوشته اند و چنين منصبى شريف تورا است
آرى! او يك انسان عادى نيست هرچند از ميان شما مردم برخاسته. از ياد نبريد كه خداوند تمام جهان هستى را به خاطر وجود مقدسش آفريده است كه در حديث قدسى خطاب به اين معبود والايش فرمايد: ((لولاك لما خلقت الافلاك))
تو اصل وجود آمدى از نخست
دگر هرچه موجود شد فرع تست
ندانم كدامين سخن گويمت
كه والاترى زآنچه من گويمت
تو را عز ((لولاك)) تمكين بس است
ثناى تو طه و ياسين بس است
يصلون: چرا واژه ((يصلون)) آورده است؟ اين كلمه, مضارع است و معناى پيوستن دارد, معلوم مى شود همواره خدا و فرشتگان بر او درود و رحمت مى فرستند.
سلموا: سلموا ممكن است به دو معنى بيايد: اول ـ تسليم در برابر فرمان ها و اوامر پيامبر چنانكه در آيه اى ديگر فرموده است: ((ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما)) ـ و آنگاه مومنان از قضاوت و داورى تو هرگز در دل خود ناراحت نشوند و كاملا تسليم فرمانت باشند.
امام صادق عليه السلام در پاسخ ابو بصير كه پرسيد معناى تسليم در اين آيه چيست, مى فرمايد: ((هو التسليم له فى الامور)) يعنى كاملا در برابر او سر تسليم فرود آورند و اطاعتش كنند.
دوم ـ به معناى سلام فرستادن بر پيامبر و گفتن ((السلام عليك)) به آن حضرت است كه معنايش دعا براى سلامتى او در پيشگاه رب الارباب است.
ابوحمزه ثمالى از كعب بن عجره ـ كه يكى از اصحاب رسول الله(ص) است ـ نقل مى كند كه: ((لما نزلت هذه الايه قلنا يا رسول الله هذا السلام عليك قد عرفناه, فكيف الصلاه عليك؟)) سلام بر تو را فهميديم, چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟ فرمود: بگوئيد: ((اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد و بارك على محمد و آل محمد كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد))
البته ممكن است هر دو معناى سلام مورد نظر باشد كه ضمنا هر دو بازگشتشان به يك معنى است زيرا كسى كه به آن حضرت با خلوص سلام مى كند و از خداوند براى آن حضرت درخواست سلامتى مى كند, قطعا به او عشق مى ورزد و او را واجب الاطاعه مى داند و از او اطاعت مى كند چه عاشق پيوسته پيرو معشوق است.
ابن حجر در كتاب صواعقش نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((لا تصلوا على الصلاه البترإ)) ـ بر من صلوات ناقص نفرستيد. عرض كردند: صلوات ناقص چيست؟ فرمود: تقولون اللهم صل على محمد و تمسكون بل قولوا اللهم صل على محمد و آل محمد: اينكه تنها بگوئيد صلوات بر محمد و ساكت شويد و ادامه ندهيد, بلكه بايد بگوئيد: اللهم صل على محمد و آل محمد.
عايشه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نقل مى كند كه فرمود: ((لا يقبل صلاه الا بطهور و بالصلاه على)) نمازى پذيرفته نمى شود جز با طهارت و با درود فرستادن بر من. و لذا در تشهد و سلام نماز, نه تنها شيعيان بلكه عموم اهل سنت نيز بر پيامبر و آلش صلوات مى فرستند هرچند برخى مانند ابو حنيفه آن را سنت دانسته و واجب نمى داند ولى قطعا شافعى آن را در نماز واجب و فرض مى داند چه خود در بيت شعر معروفش مى گويد:
اى اهل بيت پيامبر! محبت شما از سوى خداوند در قرآن واجب عظيم شده و در عظمت مقام شما همين بس كه هر كس در نماز واجب يوميه اش بر شما صلوات نفرستد, نمازش باطل خواهد بود.
به اميد اينكه با خلوص بر آن حضرت و اهل بيت گرامش صلوات بفرستيم تا شايد ما نيز كفه اعمالمان در روز رستاخيز سنگين شود و به شفاعت حضرتش نائل آئيم.

 

/

احاديثى از معصومان عليهم السلام در باره دنيا

احاديثى از معصومان عليهم السلام
در باره دنيا


انّ الدُّنيا والآخرةَ عَدوَّانِ مُتَفاوتَان ِ, و سَبيلانِ مُختِلِفان , فَمَن أحبَّ الدّنيا و تَولاّها أبغَضَ الآخرَةَ و عاداها, و هُما بِمنزلةِ المَشْرِق والمَغْرِب وماشٍ بَينهما, كُلَّما قَرُبَ مِن واحدٍ بَعُدَ مِن الآخر, و هما بَعْدُ ضَرَّتان

دنيا و آخرت دو دشمن آشتى ناپذير و دو راه مختلفند, پس كسى كه دنيا را دوست دارد و به آن عشق ورزدآخرت را دشمن مى دارد ونسبت به آن عداوت مى كند, و اين دو همچون مشرق و مغربند, پوينده اين دو راه هر گاه به يكى از دو طرف نزديك شود از ديگرى دورگردد و آن دو همانند <هوو> هستند ـ كه نوعاً با هم ناسازگارند ـ.
(نهج البلاغه , حكمت 103

خُذْ مِن الدُّنيا ما أَتاكَ, و تَوَلَّ عمَّا تولّى عنك, فان أنْتَ لم تَفْعلْ فاجْمِلْ فى الطّلَب .
از دنيا همان قدر بگير كه به تو مى رسد و آنچه از تو رو گرداند, ناديده بگير و اگر نمى توانى چنين باشى لااقل خواسته ات را كمتركن .
(نهج البلاغه , حكمت 393

اذا أقْبَلَتِ الدُّنيا على أحدٍ أعارتْهُ مَحاسنَ غيرِه ِ, و اذا أدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِه .
اگر دنيا به كسى رو كند, خوبى هاى ديگران را به طور موقّت به او مى دهد, و زمانى كه به كسى پشت كند, امتيازات و نيكى هاى خود او راهم از او مى گيرد.
(نهج البلاغه , حكمت 9 مروج الذهب , ج 3 ص 434

مَن طَلَبَ الدُّنيا طَلَبهُ الْمَوت حتّى يُخْرِجَه عَنها, وَ مَنْ طَلَبَ الآخِرةَ طَلَبتهُ الدُّنيا حَتّى يَسْتَوفىَ رِزْقَه مِنْها.
آن كه دنبال دنيا رود مرگ دنبالش مى رود تا او را از دنيا ببرد و آن كه طالب آخرت است دنيا در طلبش مى رود تا رزقش را به او برساند.
(نهج البلاغه , حكمت 431

يا جابِر, قِوامُ الدّين والدُّنيا بأرْبَعةٍ: عالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَه ُ, وَ جَاهلٍ لا يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلّم َ, وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَل بِمَعروفِه , وَ فَقيرٍ لايَبيعُ آخِرَتَه بِدُنياه
اى جابر! پايدارى دين و دنيا به چهار چيز است :
دانشمندى كه به دانش خود عمل كند, نادانى كه از فراگيرى سر باز نزند, سخاوتمندى كه در انجام كار نيك بخل نورزد و تهى دستى كه آخرتش را به دنيا نفروشد.
(نهج البلاغه , حكمت 372 الخصال , ج 1 ص 90

منهُومانِ لايَشْبعَان ِ: طالبُ علم ٍ, و طالبُ دُنيا.
دو گرسنه اند كه هرگز سير نمى شوند: طالب دانش و طالب دنيا.
(نهج البلاغه , حكمت 457 الكافى ج 1 ص 64

لايَتْرُكُ الناسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دينِهِم لاستِصْلاحِ دُنياهُم اِلاّ فَتَحَ اللّهُ عَليهِم ما هُوَ أضرُّ مِنْه .
مردم چيزى از امور دينشان را براى نفع دنيايشان ترك نمى كنند مگر آن كه خداوند زيانبارتر از آن را به رويشان خواهد گشود.
(نهج البلاغه , حكمت 106

أَهْلُ الدُّنيا كرَكْبٍ يُسارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيام ٌ.
اهل دنيا هم چون سوارانى هستند كه آنها را مى برند و آنان در خوابند.
(نهج البلاغه , حكمت 64

وَ قَال (ع ) فى صِفَة الدُّنيا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ, انّ اللّه تَعالى لم يَرْضَها ثَواباً لاءولِيائه , و لا عِقابَاً لاءعدائِه , وَ انَّ أَهْلَ الدُّنيا كَرَكْبٍ بَيْناهُمْ حَلُّوُا اِذْصاحَ بِهِمْ سائِقُهُم فَارتَحَلُوا.
امام (ع ) در وصف پستى دنيا فرمود: دنيا فريب مى دهد, زيان مى رساند و مى گذرد; خداى تعالى نه دادن آن را پاداش براى دوستانش و نه گرفتنش را كيفر براى دشمنانش در نظر گرفته , به طور يقين اهل دنيا مانند كاروانى هستند كه هنوز منزل نگرفته اند كه قافله سالار فريادرحيل مى زند, سپس كوچ مى كنند.
(نهج البلاغه , حكمت 415

مَنْ أَصْبَحَ عَلى الدُّنْيا حَزيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقضاءِ اللّهِ سَاخِطاً…, وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيا التَاطَ, قَلْبُهُ مِنها بِثَلاث ٍ: هَمٌّ لا يُغِبُّه وَ حِرْصٌ لايَتْرُكُه ُ, وَأمَلٍ لايُدْرِكُه
كسى كه به خاطر دنيا اندوهگين باشد از قضا و قدر الهى ناخشنود است … و آن كه دلش با دوستى دنيا پيوند خورده باشد قلبش به سه چيزآلوده گردد: اندوهى كه از او جدا نشود, حرصى كه او را ترك نگويد و آرزويى كه هيچ گاه به آن نخواهد رسيد.
(نهج البلاغه , حكمت 228 تذكرة الخواص , ص 144

مِنْ هَوَانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ أَنَّهُ لايُعْصى اِلاّ فيها, وَ لا يُنالُ مَا عِنْدَهُ اِلاّ بِتَرْكِها.
از پستى دنيا در نظر خدا همين بس كه نافرمانى نمى شد مگر در دنيا و براى رسيدن به پاداش الهى راهى جز ترك آن نيست .
(نهج البلاغه , حكمت 385

النّاسُ فى الدُّنيا عامِلان : عامِلٌ عَمِلَ فِى الدُّنْيا لِلدُّنْيا, قَدْ شَغَلَتْهُ دُنياه عَنْ آخرتِهِ يَخْشَى عَلى مَنْ يَخْلُفُهُ الْفَقْر, وَ يَأْمَنُهُ عَلى نَفْسِه ِ, فَيُفنى عُمْرَه ُفى مَنْفَعَةِ غَيْرِه , وَ عامِلٌ عَمِلَ فِى الدُّنيا لِما بَعْدَها, فَجاءَهُ الَّذى لَهُ مِنَ الدُّنيا بِغَير عمل , فَاحْرَز الحَظّين مَعاً, وَ مَلَكَ الدّارين جَميعاً, فَاصْبَح َوَجِيهاً عِنْدَاللّه ِ, لايَسْألُ اللّهَ حاجَةً فَيَمنَعُه .
مردم در دنيا دو گروهند: گروهى تا آن جا براى دنيا عمل مى كنند كه دنيا آنها را از آخرتشان باز مى دارد كه مى ترسند بازماندگانشان فقيرگردند. و خود را جاز فقر معنوى اخروى ج در امان مى دانند, لذا عمر خود را براى سود ديگران تباه مى كنند, و گروهى ديگر در دنيا براى آخرت عمل مى كنند اما سهم آنها از دنيا, بدون كار به آنها مى رسد, پس آنها بهرهء دنيا و آخرت را با هم مى برند و هر دو سرا را با هم تصاحب مى كنند, در درگاه خداوند آبرومند خواهند بود, در نتيجه هر حاجتى را از خدا بخواهند خداوند از آنها دريغ نمى دارد.
(نهج البلاغه , حكمت 269

مَثَلُ الدُّنيا كَمَثَل الْحَيّةِ, لَيِّنٌ مَسُّها, وَالسَّمُّ النّاقِعُ فى جَوْفِها, يَهوى الَيْها الْغِرُّ الْجاهِل , وَ يَحْذَرُها ذُو اللُّبِ الْعاقِل .
دنيا همانند مار است , لمس كردن آن , نرم و ملايم است اما درونش از زهر آكنده است , لذا فريب خورده نادان به آن ميل پيدا مى كند وهوشيار عاقل از آن حذر مى كند.
(نهج البلاغه , حكمت 119

احْذرُوا الدُّنيا فانَّها غَدَّارَةٌ خَدُوع ٌ, مُعطيَةٌ مَنُوْع ٌ, مُلْبِسَةٌ نَزوع ٌ, لايَدومُ رَخاؤُها, وَ لايَنْقَضى عَناؤُها, وَ لايَرْكُدُ بَلاؤُها
از زرق و برق دنيا برحذر باشيد كه دنيا خيانتكارى است فريبنده و نيرنگباز, بخشنده اى است منع كننده , پوشنده اى است برهنه سازنده ,آرامش آن بى دوام , مشكلاتش بى پايان و بلاهايش قطع ناشدنى است .
(نهج البلاغه , خطبه 220

انَّما الدُّنْيا مُنْتَهى بَصَرِ الاءَعْمى , لايُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَيْئَاً, وَالبَصيرُ يَنْفُذُها بَصَرُه , وَ يعلمُ أنَّ الدّارَ وَراءَها, فَالْبَصيرُ مِنْها شاخِص ٌ, وَالاءعْمى الَيْها شاخِص ٌ, وَالْبَصيرُ مِنْها مُتزوِّدٌ, وَالاءَعْمى لَها مُتزوِّدٌ.
دنيا, نهايت ديد كوردلان است , آنچه در پشت آن است نمى بيند جو توجه به آخرت نداردج اما فرد بينا, ديدش در آن نفوذ مى كند و مى داندكه آخرت در وراى آن است , پس كسى كه چشم دلش باز است در دنيا آماده است , پس كسى كه چشم دلش بازاست در دنيا آماده كوچ است , اما كوردل , چشمش را به آن دوخته است , با اين بيان افراد بينا از دنيا براى خود زاد و توشه برمى گيرند و كوردلان براى دنيا زاد وتوشه مى اندوزند.
(نهج البلاغه , خطبه 133

اِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا اءَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاك َ.
براى تو از دنيا فقط چيزى است كه با آن آخرتت را سامان داده اى .
(دستور معالم الحكم ص 25

قال له (ع ) رجل : صِف لَنا الدُّنيا. فقال (ع ): وَ مَا اءَصِفُ لك مِنْ دَارٍ اءَوَّلُهَا عَنَاءٌ, وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ, فِى حَلالِهَا حِسَاب ٌ, وَ فِى حَرَامِهَا عِقَاب ٌ, مَن صَح ّفيها أَمِن , وَ مَن سَقِمَ فيها نَدِم َ, و مَنْ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِن َ, وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِن َ.
شخصى به امام (ع ) گفت : دنيا را برايم وصف كن ؟ فرمود: چگونه برايت توصيف كنم منزلى را كه آغازش سختى و پايانش فنا و نيستى است , در حلال آن حساب و در حرامش عقاب است , سالمش در امان و بيمارش پشيمان است , ثروتمندش فريب خورده و فقير وتهيدستش غمگين گردد.
(نهج البلاغه , خطبه 82

الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لاَ دَارُ مَقَرٍّ, وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلان ِ: رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَاءَوْبَقَهَا, وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَاءَعْتَقَهَا.
دنيا سراى گذر است نه جاى توقف , مردم در آن دو گروهند: گروهى خود را فروختند پس به هلاكت افتادند و گروهى خود را خريدند وآزاد كردند.
(نثر الدّر, ج 1 ص 295

الدُّنيا مطيّةُ المُؤمِن , عليها يَرتَحِلُ الى ربّه , فَاصلِحوا مَطاياكُم تبلّغكم الى ربّكُم
دنيا وسيلهء سوارى مؤمن است كه او را به سوى پروردگارش كوچ مى دهد پس سوارى هاى خود را اصلاح كنيد تا شما را به پروردگارتان برساند.
(ابن ابى الحديد, ج 20 ص 317

مَن كانَتِ الدُّنيا همّهُ كَثُرَ فى القيامةِ غَمُّه .
كسى كه دنيا همتش باشد در قيامت اندوهش بسيار گردد.
(ابن ابى الحديد, ج 20 ص 211

الدُّنيا جَمّةُ المصائب ِ, مُرّةُ المشارب ِ, لاتُمتّعُ صاحباً بِصاحب ٍ.
دنيا مجموعهء مصيبت ها و چشمه هاى تلخ و گوارا است , و در آن هيچ كس از ديگرى تمتع و بهره اى نمى برد.
(ابن ابى الحديد, ج 20ص 271

الدُّنيا حَمقاء لا تَميلُ الاّ الى أشباهها.
دنيا همچون احمقى است كه جز به همانند خود ميل نمى كند.
(ابن ابى الحديد, ج 20 ص 294

من كانت الدُّنيا همَّهُ اشتدّتْ حسرتُهُ عِندَ فِراقِها.
آن كه دنيا همتش باشد به هنگام جدايى از آن , حسرتش شديد خواهد بود.
(مستدرك نهج البلاغه , ص 165

الدّنيا جيفَةٌ, فَمَن أرادَها فليَصْبِر على مُخالَطَةِ الكِلاب .
دنيا مردارى است , پس كسى كه آن را بخواهد, بايد بر معاشرت با سگها شكيبا باشد.
(مستدرك نهج البلاغه , ص 185

قيل لَه (ع ): فأىُّ الناسِ أحمق ٌ؟
قال (ع ): المُغُتَرُّ بالدُّنيا, و هو يَرى فيها مِنْ تَقَلُّبِ أحوالِها.
به امام (ع ) گفته شد: چه كسى احمق است ؟
فرمود: فريب خوردهء دنيا و حال آن كه او دگرگونى حالات آن را مى بيند (پس او احمق است ).
(مستدرك نهج البلاغه , ص 166

الدُّنيا ظِلُّ الغَمامِ و حُلْمُ المَنام .
دنيا هم چون سايهء ابرها و رؤياى در خواب است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 102 ح 1981

الدُّنيا عَرَضٌ حاضرٌ, يأكُل منه البِرُّ والفاجرُ, والآخرةُ دارٌ حقٍّ يَحكمُ فيها مَلِكٌقادرٌ.
دنيا سفرهء آماده اى است كه نيكوكار و بدكردار از آن مى خورند و آخرت سراى حقى است كه سلطان توانايى در آن حكمران است .
(غررالحكم , ج 1 ص 100 ح 1956

الدُّنيا مُنْتَقِلةٌ فانيةٌ, ان بَقِيتْ لكَ لم تَبْقَ لها.
دنيا در حال نابودى است كه اگر براى تو ماندگار باشد تو براى آن ماندگار نيستى .
(غرر الحكم , ج 1 ص 90 ح 1826

الدُّنيا مَليئةٌ بالمصائب , طارِقَةٌ بِالفجائع والنَوائِب .
دنيا پر از گرفتارى ها و دردهاى كوبنده و اندوه هاى شكننده است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 107 ح 2049

الدُّنيا سَمٌّ يأَكُلُهُ مَنْ لايَعْرِفُه .
دنيا, زهرى كشنده است هر كه نشناسدش آن را مى خورد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 69 ح 1452

الدُّنيا دارُ الغُرَباء, و مَوطِنُ الاشقِياء.
دنيا, سراى غربان و آرامگاه شقاوت پيشگان است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 58 ح 1251

الدُّنيا غَنيمةُ الحَمْقى .
دنيا, غنيمت (و دست آورد) احمق هاست .
(غرر الحكم , ج 1 ص 53 ح 1153

الدُّنيا كَيَومٍ مَضى , و شهرٍ انقضى .
دنيا, همانند روز رفتنى است و مانند ماه سرآمدنى است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 58 ح 1250

الدُّنيا بالاتفاقِ والآخرةُ بالاستحقاق .
دنيا به اتفاق به دست آيد و آخرت با شايستگى و استحقاق نصيب شود.
(غرر الحكم , ج 1 ص 20 ح 286و 287

النَّاسُ اءَبْنَاءُ الدُّنْيَا, والوَلدُ مطبوعٌ على حُبّ أمِّه .
مردم فرزندان دنيايند و فرزند طبعش بر مهر و محبت مادرش مى باشد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 94 ح 1873

المغبُونُ مَنْ شَغَلَ بالدُّنيا, وفاتَه حظُّهُ مِنَ الآخرة.
زيانكار كسى است كه سرگرم دنيا شده و بهره اش از آخرت از دستش رفته است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 106 ح 2031

أوقات الدُّنيا ـ و ان طالتْ ـ قَصيرةٌ, والمُتْعَةُ بها ـ و ان كَثُرت ـ يَسيرةٌ.
دوران اين دنيا گرچه طولانى باشد, كوتاه و بهرهء آن گرچه بسيار باشد, اندك است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 121 ح 2212

اِهربوا من الدّنيا, و اصرفُوا قُلوبَكم عنها, فانّها سِجنٌ المؤمِن , حظُّهُ منها قليل ٌ, و عقلُهُ بها عَليل ٌ, و ناظرهُ فيها كليل ٌ.
از دنيا بگريزيد و دلهايتان را از آن بگردانيد زيرا كه دنيا زندان مؤمن و بهره اش كم , دلبسته به آن بيمار و نظر كننده در آن حيران وسرگردان است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 150 ح 73

ايّاك والوَلَهَ بالدُّنيا, فانّهاتورثُكَ الشّقاء والبَلاء, و تَحْدُوك على بَيْعِ البَقاءِبالفَناء
بر تو باد به دورى از شيفتگى به دنيا, زيرا كه تو را به بدبختى و گرفتارى مى اندازد و تو را به طرف فروختن آخرت به سراى نيستى مى راند.
(نهج البلاغه , خطبه 28 غرر الحكم , ج 1 ص 165 ح 76

ألا و انّ اليومَ المضمارُ, و غداً السّباق ُ, والسُّبقَةُ الجنّة, والغايَةُ النار.
آگاه باشيد! امروز روز تمرين و آمادگى و فردا روز مسابقه است , جايزه برندگان , بهشت و سرانجام عقب ماندگان , آتش جهنم خواهدبود.
(غرر الحكم , ج 1ص 172 ح 21

أَخْسَرُ النّاسِ مَنْ رضىَ الدُّنيا عِوضاً عن الآخرة.
زيانكارترين مردم كسى است كه عوض آخرت به دنيا راضى شود.
(غرر الحكم , ج 1 ص 191 ح 251

أسعدُ النّاسِ بالدُّنيا التاركُ لها, وأسعدُهُم بالآخرة العامِلٌ لها.
سعادتمندترين مردم در دنيا, تارك دنياست و سعادتمندترين مردم در آخرت كسى است كه براى آخرت عمل كند.
(غرر الحكم , ج 1ص 207 ح 483

انَّ السُّعداءَ بالدُّنيا غداً هُمُ الهارِبونَ منها اليوم .
همانا سعادتمندان در دنيا كسانى اند كه از دنيا گريزانند.
(غرر الحكم , ج 1 ص 228 ح 186

اِنَّ الدُّنيا دارُ عَناءٍ وَ فَناء وَ غِيَرٍ وَ عِبَرٍ, وَ مَحَلُّ فِتْنَةٍ وَ مِحْنَةٍ.
همانا دنيا سراى گرفتارى , ناپايدارى و دگرگون شدن و پند گرفتن است و محل فتنه و محنت است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 240 ح 282

اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاخْرِجُوا مِنْ قُلُوبِكُمْ حُبَّ الدُّنّيا.
اگر دوستدار خداييد پس محبت دنيا را از دلهايتان بيرون كنيد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 253 ح 41

انَّكَ اِنْ اَدْبَرْتَ عَنِ الدُّنْيا اَقْبَلَت ْ.
به راستى كه تو اگر از دنيا روى بگردانى , دنيا به تو روى خواهد آورد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 260 ح 14

انّكَ انْ عَمِلْتَ لِلدُّنيا خَسِرَتْ صَفْقَتُك
به راستى اگر براى دنيا كار كنى تجارتت خسارت خواهد ديد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 261 ح 31

خَيْرُ الدُّنيا زَهيدٌ, وَ شَرُّها عَتيدٌ
خوبى هاى دنيا ناچيز و بديهايش حاضر و آماده است .
(نهج البلاغة, خطبه 113

رَدْع النَّفْسِ عَنْ زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرةُ الْعَقْل
بازداشتن نفس از زيورهاى دنيا ثمرهء خرد است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 381 ح 16

كُلُّ أرباح الدُّنيا خُسْران ٌ.
تمامى سودهاى دنيا, زيان است
(غرر الحكم , ج 2 ص 83 ح 32

قَليلُ الدُّنيا يَذْهَبُ بِكَثيرِ الآخِرَة.
اندكى از دنيا جپرستى ج بسيارى از آخرت را از بين مى برد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 78 ح 82

كَما اَنَّ الشَّمْسَ وَالليلَ لايَجتَمِعان , كَذلِك حُبُّ اللّهِ وَ حُبُّ الدُّنْيا لايَجْتَمِعان .
همان طور كه روز و شب با هم جمع نمى شوند, محبت خدا و محبت دنيا با هم جمع نمى گردند.(غرر الحكم , ج 2 ص 112 ح 25

كُلّما فاتَكَ مِنَ الدُّنيا شَىءٌ فَهُوَ غَنيمةٌ
هر چه از دنيا از دستت برود آن غنيمت است جو در قيامت آسوده تر خواهى بود.ج
(غرر الحكم , ج 2 ص 111 ح 13

مَنْ قَعَدَ عَنِ الدُّنيا طَلَبَتْهُ .
هر كه از دنيا كنار بكشد جباز هم ج دنيا او را دنبال خواهد كرد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 156 ح 144

مَنْ صَارَعَ الدُّنيا صَرَعَتْه .
هر كه با دنيا مبارزه كند دنيا او را به زمين خواهد زد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 156 ح 146

لَوْ عَقَلَ أَهْلُ الدُّنْيا لَخَرِبَتِ الدُّنيا
اگر اهل دنيا همه عاقل بودند جو فقط براى آخرت تلاش مى كردندج قهراً دنيا ويران مى شد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 142 ح 7

مَنْ طَلَبَ مِن الدُّنيا ما يُرضيه كَثُرَ تَجَنّيهِ و طالَ تَعَنّيه و تَعدِّيه .
هر كه در دنيا (فقط) دنبال چيزى باشد كه خرسندش مى سازد جنايتش بسيار و رنج و ستمش به طول خواهد كشيد.
(غرر الحكم , ج 2ص 196 ح 867

مَنْ غَلَبَتِ الدُّنيا عليه عَمِىَ عمّا بَين يَديه .
كسى كه دنيا بر او غلبه كند, از آنچه پيش روى اوست كور خواهد بود جو قيامت رانمى بيند
(غرر الحكم , ج 2 ص 218 ح 1203

مَنْ خَدمَ الدُّنيا استخدمَتْه ُ, و مَنْ خَدَمَ اللّهَ سُبحانَه خَدَمَتْه .
هر كه در خدمت دنيا باشد, دنيا او را خادم خود كند و آن كه در خدمت خداى سبحان باشد دنيا در خدمت او خواهد بود.
(غرر الحكم ,ج 2 ص 238 ح 1437

مِنْ ذِمامَةِ الدُّنيا عندَ اللّهِ أن لايُنالَ ما عندَهُ الاّ بتركِها.
از پستى دنيا نزد خداى سبحان آن است كه به آنچه نزد خداست نتوان رسيد مگر به ترك دنيا
(غرر الحكم , ج 2 ص 254 ح 118

مَثَلُ الدُّنيا كظِلّكَ, ان وَقَفْتَ وَقَفَْ و انْ طلبتَهُ بَعُد.
مَثل دنيا همانند سايه توست , كه اگر بايستى مى ايستد و اگر به دنبالش بروى دورگردد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 284 ح 107

لاتَعْصِمُ الدُّنيا مَن التَجَأَ اليها.
دنيا كسى را كه به او پناه برده باشد, حفظ نمى كند.
(غرر الحكم , ج 2 ص 355 ح 264

الدُّنيا سِجْنُ المُؤمِن والموتُ تحفَتُه والجنّةُ مأواه .
دنيا زندان مؤمن و مرگ , ارمغان او و بهشت جايگاه (ابدى ) اوست .
(غرر الحكم , ج 1 ص 95 ح 1883

الدُّنيا جنَّةُ الكافِر و الموتُ مُشَخّصُهُ والنّارُ مَثواه .
دنيا بهشت كافر, و مرگ مشخص كننده او و آتش جايگاه (ابدى ) اوست .
(غرر الحكم , ج 1 ص 95 ح 1884
 

مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ ال ْآخِرَةِ وَ لَا يَطْلُبُ ال ْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِه ِلِلْاءَمَانَةِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِيعَةً اِلَى الْمَعْصِيَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ اءَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ اءَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذَلِكَ فِى مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًى الراغبون فى اللّه

امام على عليه السلام :
فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا فِى اءَعْيُنِكُمْ اءَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ اءَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ ارْفُضُوهَا ذَمِيمَةً فَاِنَّهَا قَدْرَفَضَتْ مَنْ كَانَ اءَشْغَفَ بِهَا مِنْكُمْ

اءَيُّهَا النَّاسُ اِنَّ اءَخْوَفَ مَا اءَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْاءَمَلِ فَاءَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ اءَمَّا طُولُ الْاءَمَلِ فَيُنْسِى ال ْآخِرَةَ اءَلَا وَاِنَّ الدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا اِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْاِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا اءَلَا وَ اِنَّ ال ْآخِرَةَ قَدْ اءَقْبَلَتْ وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ اءَبْنَاءِال ْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ اءَبْنَاءِ الدُّنْيَا فَاِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِاءَبِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ اِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ

الْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَقْنُوطٍ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لَا مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ وَ لَا مَاءْيُوسٍ مِنْ مَغْفِرَتِهِ وَ لَا مُسْتَنْكَفٍ عَنْ عِبَادَتِهِ الَّذِى لَا تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَةٌ وَ لَا تُفْقَدُ لَه ُنِعْمَةٌ

وَ الدُّنْيَا دَارٌ مُنِى َ لَهَا الْفَنَاءُ وَ لِاءَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ وَ هِى َ حُلْوَةٌ خَضْرَاءُ وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِاءَحْسَنِ مَابِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ وَ لَا تَسْاءَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا اءَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ

اءَلَا وَ اِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ آذَنَتْ بِانْقِضَاءٍ وَ تَنَكَّرَ مَعْرُوفُهَا وَ اءَدْبَرَتْ حَذَّاءَ فَهِى َ تَحْفِزُ بِالْفَنَاءِ سُكَّانَهَا وَ تَحْدُو بِالْمَوْتِ جِيرَانَهَا وَ قَدْ اءَمَرَّ فِيهَا مَاكَانَ حُلْواً وَ كَدِرَ مِنْهَا مَا كَانَ صَفْواً فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا اِلَّا سَمَلَةٌ كَسَمَلَةِ الْاِدَاوَةِ اءَوْ جُرْعَةٌ كَجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ لَوْ تَمَزَّزَهَا الصَّدْيَانُ لَمْ يَنْقَعْ فَاءَزْمِعُوا عِبَادَ اللَّه ِالرَّحِيلَ عَنْ هَذِهِ الدَّارِ الْمَقْدُورِ عَلَى اءَهْلِهَا الزَّوَالُ وَ لَا يَغْلِبَنَّكُمْ فِيهَا الْاءَمَلُ وَ لَا يَطُولَنَّ عَلَيْكُمْ فِيهَا الْاءَمَدُ

اءَلَا اِنَّ الدُّنْيَا دَارٌ لَا يُسْلَمُ مِنْهَا اِلَّا فِيهَا وَ لَا يُنْجَى بِشَى ْءٍ كَانَ لَهَا ابْتُلِى َ النَّاسُ بِهَا فِتْنَةً فَمَا اءَخَذُوهُ مِنْهَا لَهَا اءُخْرِجُوا مِنْهُ وَ حُوسِبُوا عَلَيْهِ وَ مَا اءَخَذُوه ُمِنْهَا لِغَيْرِهَا قَدِمُوا عَلَيْهِ وَ اءَقَامُوا فِيهِ فَاِنَّهَا عِنْدَ ذَوِى الْعُقُولِ كَفَى ْءِ الظِّلِّ بَيْنَا تَرَاهُ سَابِغاً حَتَّى قَلَصَ وَ زَائِداً حَتَّى نَقَصَ

مَا اءَصِفُ مِنْ دَارٍ اءَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ فِى حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِى حَرَامِهَا عِقَابٌ مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَمَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ وَ مَنْ اءَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اءَبْصَرَ اِلَيْهَا اءَعْمَتْهُ

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ اءَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ وَ نَسْاءَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِى الْاءَدْيَانِ كَمَا نَسْاءَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِى الْاءَبْدَانِ عِبَادَ اللَّهِ اءُوصِيكُمْ بِالرَّفْض ِلِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ وَ اِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا وَ الْمُبْلِيَةِ لِاءَجْسَامِكُمْ وَ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا فَاِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ سَلَكُوا سَبِيلًا فَكَاءَنَّهُمْ قَدْقَطَعُوهُ وَ اءَمُّوا عَلَماً فَكَاءَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِى اِلَى الْغَايَةِ اءَنْ يَجْرِى َ اِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا وَ مَا عَسَى اءَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لَا يَعْدُوهُ وَطَالِبٌ حَثِيثٌ مِنَ الْمَوْتِ يَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِى الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارِقَهَا رَغْماً فَلَا تَنَافَسُوا فِى عِزِّ الدُّنْيَا وَ فَخْرِهَا وَ لَا تَعْجَبُوا بِزِينَتِهَا وَ نَعِيمِهَا وَ لَاتَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَ بُوءْسِهَا فَاِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا اِلَى انْقِطَاعٍ وَ اِنَّ زِينَتَهَا وَ نَعِيمَهَا اِلَى زَوَالٍ وَ ضَرَّاءَهَا وَ بُوءْسَهَا اِلَى (نهج البلاغة ص : 145نَفَادٍ وَ كُلُّ مُدَّةٍ فِيهَا اِلَى انْتِهَاءٍ وَ كُلُّ حَى ٍّ فِيهَا اِلَى فَنَاءٍ اءَ وَ لَيْسَ لَكُمْ فِى آثَارِ الْاءَوَّلِينَ مُزْدَجَرٌ وَ فِى آبَائِكُمُ الْمَاضِينَ تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبَرٌ اِنْ كُنْتُم ْتَعْقِلُونَ اءَ وَ لَمْ تَرَوْا اِلَى الْمَاضِينَ مِنْكُمْ لَا يَرْجِعُونَ وَ اِلَى الْخَلَفِ الْبَاقِينَ لَا يَبْقَوْنَ اءَ وَ لَسْتُمْ تَرَوْنَ اءَهْلَ الدُّنْيَا يُصْبِحُونَ وَ يُمْسُونَ عَلَى اءَحْوَالٍ شَتَّى فَمَيِّتٌ يُبْكَى وَ آخَرُ يُعَزَّى وَ صَرِيعٌ مُبْتَلًى وَ عَائِدٌ يَعُودُ وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ يَجُودُ وَ طَالِبٌ لِلدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَلَى اءَثَرِالْمَاضِى مَا يَمْضِى الْبَاقِى اءَلَا فَاذْكُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ وَ مُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ وَ قَاطِعَ الْاءُمْنِيَاتِ عِنْدَ الْمُسَاوَرَةِ لِلْاءَعْمَالِ الْقَبِيحَةِ وَ اسْتَعِينُوا اللَّهَ عَلَى اءَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ وَ مَا لَا يُحْصَى مِنْ اءَعْدَادِ نِعَمِهِ وَ اِحْسَانِهِ
 

/

جديد ترين آثار منتشره دفتر تبليغات اسلامى قم

جديدترين آثار منتشر شده توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله رسيده است:


سيماى خوشبختى, حميد رسايى
واژه هاى اخلاقى از اصول كافى, ابراهيم پيشوايى ملايرى
انديشه سياسى خواجه نصيرالدين طوسى, مرتضى يوسفى راد
انديشه سياسى فيض كاشانى ,على خالقى
سكولاريزم در مسيحيت و اسلام, محمد حسن قدردان قراملكى
انديشه سياسى محقق حلى, روح الله شريعتى
انديشه سياسى محقق كركى, سيد محمد على حسينى زاده
كلمه عليا درتوقيفيت اسمإ آيه الله حسن زاده آملى
راه قرآن, آيه الله سيد رضا صدر
جزيره خضرإ افسانه يا واقعيت, ابوالفضل طريقه دار
سپيده اميد, سيد حسين اسحاقى
مبانى نهضت احياى فكر دينى, محمد جواد صاحبى
جامعه شناسى سياسى افغانستان, سيد عبدالقيوم سجادى
درآمدى بر سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران, دكتر بيژن ايزدى
هزار و يك كلمه, آيه الله حسن زاده آملى
شبنم سرخ, محمد حسين فكور
سعد السعود للنفوس, سيد بن طاووس
قواعد كلى استنباط جلد سوم, شهيد سيد محمد باقر صدر, ترجمه و شرح رضا اسلامى
چشم اندازى به حكومت مهدى(عج), نجم الدين طبسى
روض الجنان, جلد2, شهيد ثانى
آيين تزكيه, محمد حسن رحيميان و محمد تقى رهبر
بررسى تاريخى و فقهى خمس, عبدالرحمن انصارى
انديشه سياسى اخوان الصفا, على فريدونى
انديشه سياسى اخوان الصفا, محسن مهاجرنيا
مديريت اسلامى, محمد حسن نبوى
نگاهى نو به حكومت دينى, سيد مسعود معصومى
شرح خطبه حضرت زهرا(س), جلد2, سيد عزالدين حسينى زنجانى
اخلاق معاشرت, جواد محدثى
اسرار الصلوه يا معراج عشق, مهدى سمندرى
پديده شناسى فقر و توسعه جلدهاى 4ـ3ـ2ـ1
اربع رسائل كلاميه
نقش قبائل يمنى در حمايت از اهل بيت, اصغر منتظرالقائم
كشف الغطإ, كاشف الغطإ
روش خودسازى, فريده مصطفوى, فاطمه جعفرى, صديقه معصومى
تفسير راهنما, جلد 14ـ13, اكبر هاشمى رفسنجانى
شرط ضمنى, پژوهشى تطبيقى در فقه, قانون مدنى و حقوق خارجى, حسين سيمايى صراف
حكمت حكومت فقيه, حسن ممدوحى
مبانى حكومت اسلامى, حسين جوان آراسته
فقه پژوهشى قرآنى, سيد محمد على ايازى
احكام روابط زن و مرد و مسائل اجتماعى آنان, سيد مسعود معصومى
در جستجوى خواهر, غلام محمد پور (غريب)
جرعه اى از زلال قرآن, جلد1, محمدى گلپايگانى
مغالطات, على اصغر خندان
سوء عرضه در حقوق انگليس و تدليس در حقوق اسلام, ترجمه دكتر جليل قنواتى و دكتر ابراهيم عبدى پور
فلسفه دين, محمد حسين زاده
راويان مشترك جلد 1 و 2, پژوهشى در بازشناسى راويان مشترك شيعه و سنى.
دين و چشم اندازهاى نو, ترجمه غلامحسين توكلى
كشف الغطإ, جلد 4 ـ 3
رسائل شهيد ثانى, جلد2
مصنفات الاربعه, شهيدثانى
مجمع تشخيص مصلحت نظام, محمد صادق شريعتى
بررسى فقهى و حقوقى, قواعد املاى عربى, ترجمه دكتر حسن عبداللهى
حاشيه شرايع الاسلام, شهيد ثانى

/

پاسخ به پرسش ها 6

پاسخ به پرسش ها


محسن يكى از پسران حضرت زهرا(س) و مدارك آن
1ـ سوال: يكى از پسران حضرت فاطمه زهرا(س) محسن(ع) است كه هنگامى كه در رحم مادرش بود, پيامبر(ص) نام او را محسن ناميد, هنوز در رحم مادر بود كه بر اثر فشارى كه بين در ديوار بر فاطمه(س) وارد گرديد, سقط شده و به شهادت رسيد, در يكى از نامه ها, دانش آموزى سوال كرده كه دبير ما به سر كلاس آمد, و چنين فرزندى را براى حضرت زهرا(س) منكر شد و گفت هيچ مدركى بر وجود چنين فرزندى نداريم, لطفا مدارك بودن فرزندى به نام محسن براى حضرت زهرا(س) را ذكر كنيد.
پاسخ:
مدارك فراوانى از كتب اهل تسنن و شيعه, دليل بر اين است كه حضرت زهرا(س) پسرى به نام محسن (ع) داشته است (و در بعضى از مدارك به جاى محسن, محسن (سين مشدد) ذكر شده است) بخشى از اين مدارك در كتب اهل تسنن عبارتند از:
1ـ تاريخ طبرى, ج5, ص153, 2 ـ كامل ابن اثير, ج2, ص440, 3ـ اسدالغابه ج5, ص70, 4 ـ الاصابه ابن حجر, ج6, ص191, 5ـ تهذيب الكمال, ج20 ص479, 6ـ انساب الاشراف بلاذرى, ج2, ص411 و…
و بخشى از مدارك شيعه عبارتند از: تلخيص الشافى, ج3, ص156, معانى الاخبار ص206, دلائل الامامه طبرى ص134, الاختصاص شيخ مفيد ص185, الاحتجاج طبرسى ج1, ص212, اثبات الوصيه ص155, مناقب ابن شهر آشوب ج3, ص358, البدء والتاريخ ج5, ص2, مإساه الزهرإ ج2, ص111, موسوعه الامام على بن ابى طالب ج1, ص116 و 122, تفسير على بن ابراهيم ص116 و 117 (به نقل بحار, ج7, ص329 و ج12, ص6 و ج23 ص131), بحارلانوار ج53, ص23 و… و در مدارك شيعه كه ذكر شد, غالبا نام محسن(ع) در ماجراى سقيفه و هجوم به در خانه حضرت زهرا(س) و شكستن در, و قرار گرفتن حضرت زهرا(س) بين فشار در و ديوار, و سقط شدن حضرت محسن(ع) ذكر شده است.
بنابراين ادعاى اين كه نام محسن به عنوان فرزند سقط شده حضرت زهرا(س) بدون مدرك است, چنان كه ملاحظه نموديد, باطل و بى اساس است.

اختلاف فتواها چرا؟
2ـ سوال: با اين كه دين يكى است و خدا يكى است, و مبانى دين يعنى قرآن, سنت (سخنان چهارده معصوم و فعل و تإييد آنها), اجماع و عقل, آشكار است, چرا فتواهاى مراجع در امور مختلف و احكام, مختلف و متفاوت است؟
پاسخ:
با توجه به چند مطلب, پاسخ اين سوال را درمى يابيم:
1ـ مراجع تقليد در اصول و ضروريات و كليات, اختلاف نظر ندارند, اختلاف در پاره اى از مطالب فرعى و جزيى است كه زيانى به جامعه مسلمين و دين نمى رساند.
2ـ مجتهدين و مراجع نهايت كوشش خود را براى استنباط احكام از مبانى خود مى كنند, ولى در چگونگى مدارك, و چگونگى استنباط و فهم مطالب, به خاطر ابهام اسناد بعضى از روايات يا ابهام مدلول آنها و يا تعارض روايات, اختلاف نظر پيدا مى شود, آنها از روى هوى و هوس و دلخواه خود فتوا نمى دهند, بلكه با توجه فقهى و علمى به همه جوانب, نظرشان متوجه يك سو مى گردد, و گاهى در طريق استنباط و فهم چه از نظر سند, و چه از نظر مفهوم و مدلول, توان آن را نمى يابند تا به طور جزم فتوا دهند, در آنجا بر طبق احتياط واجب, يا احتياط مستحب, حكم الهى را بيان مى كنند. چنان كه در ميان متخصصين علوم ديگر نيز, چنين اختلافاتى در بعضى از موارد ديده مى شود, مثلا دو پزشك متخصص, گاهى در مورد تشخيص بيمارى يك نفر بيمار, اختلاف نظر پيدا مى كنند, و گاهى در درمان آن نظريه متفاوتى دارند. در مورد نظريات مجتهدين نيز چنين است, به عنوان مثال گاهى معنى مختلف يك كلمه از نظر لغت, و يا تفاسير مختلفى كه از امامان(ع) درباره آن نقل شده, موجب اختلاف نظر مى شود, مثلا قرآن درباره مسح پا در وضو مى فرمايد: ((وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين; و سر و پاها را تا برآمدگى پا (يا بند پا) مسح كنيد.))(1) در مورد اين كه منظور از واژه كعب چيست, در لغت و روايات دو نظريه آمده, يكى اين كه منظور برآمدگى روى پا است, دوم اين كه منظور مفصل و بند پا(2) است, و همين اختلاف موجب اختلاف فتواها شده, بعضى مسح تا برآمدگى روى پا را كافى مى دانند, و بعضى مى گويند بايد تا بند پا مسح كرد, و بعضى مسح تا بند پا را, احتياط واجب نموده اند. البته بايد توجه داشت كه حكم خدا در عالم واقع, تابع فتواى مجتهد نيست, بلكه حكم خدا در ظرف واقع, بىآسيب است, منتها مجتهد در راه به دست آوردن حكم خدا, گاهى نظرش مطابق با واقع است, و گاهى خطا مى كند, ولى چون اين خطا از روى هوى و هوس نيست, نه تنها اشكال ندارد, بلكه به خاطر كوشش مجتهد در راه استنباط, داراى پاداش نيز هست, نيز بايد توجه داشت كه همه اين مطالب در مورد مجتهدى است كه جامع شرايط تقليد, از عدالت, و تخصص فقهى باشد.

حوض كوثر چيست
و ساقى آن كيست؟
3ـ سوال: در رواياتى كه از طريق اهل تسنن و شيعيان نقل شده, سخن از حوض كوثر, در موارد متعدد به ميان آمده است, نيز طبق بعضى از روايات و نظر مفسران در ذيل واژه كوثر, در سوره كوثر, يكى از اقوال در معنى آن را, حوض كوثر مى دانند, منظور از كوثر و ساقى آن چيست؟
پاسخ:
واژه كوثر يك معنى جامع و وسيعى دارد و به معنى خير فراوان است, مفسران در ذيل آيه ((انا اعطيناك الكوثر; ما به تو كوثر عطا كرديم)) معانى (3)و مصداق هاى مختلف و متعدد ذكر نموده اند, يكى از آنها اين كه منظور از آن حوض كوثر است, در روايت آمده وقتى كه سوره كوثر نازل شد, پيامبر(ص) بر فراز منبر رفت و اين سوره را تلاوت كرد, وقتى كه پايين آمد, اصحاب عرض كردند: ((كوثر چيست كه خداوند به تو عطا كرده است؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((نهرى است در بهشت, سفيدتر از شير و صاف تر از قدح (بلور), در دو طرف آن قبه هايى از در و ياقوت قرار دارد…))(4) نيز روايت شده: انس بن مالك مى گويد: رسول خدا(ص) به ميان ما آمد, او را خوشحال ديديم, از راز آن پرسيديم, فرمود: هم اكنون سوره اى بر من نازل شد, آنگاه سوره كوثر را خواند, سپس فرمود: آيا مى دانيد كوثر چيست؟ عرض كرديم خدا و رسولش بهتر مى داند, فرمود: ((كوثر نهرى است كه خداوند خير و بركت فراوانى آن را به من خبر داده است, آن نهر همان حوضى است كه امت من در روز قيامت, در كنار آن مىآيند, در كرانه آن ظرف هايى به عدد ستارگان آسمان وجود دارد, گروهى از امت من كنار آن مىآيند, به خدا عرض مى كنم: ((اين ها, از امت من هستند)) (پس اجازه بده از آب اين حوض بنوشند) خداوند مى فرمايد: تو ندانى كه اين افراد بعد از تو (با خاندانت) چه كردند, و چه حادثه هاى تلخى پديدار ساختند؟))(5)

توضيح بيشتر درباره حوض كوثر
از روايات اهل تسنن و تشيع, فهميده مى شود كه حوض كوثر بخشى از بهشت است كه در روز قيامت پديدار مى شود, و بسيار عميق و بزرگ و وسيع است, به طورى كه بين مشرق و مغرب را فرا گرفته است, آب آن بسيار شيرين, زلال, لطيف و صاف است, هر كس از آن بنوشد, ديگر تشنه نمى گردد, و از كسانى است كه وارد بهشت مى شود, ساقى اصلى كوثر, شخص رسول خدا(ص) است, و آن حضرت در همان جا, حضرت على(ع) را جانشين خود در آب دادن به افراد نموده است, و طبق بعضى از روايات, خود حضرت على(ع) ساقى كوثر است, و شيعيان و دوستانش را از آب كوثر مى نوشاند, ولى دشمنان و منافقان را از آنجا طرد مى كنند, بىآن كه آنها از آن آب بنوشند, با اين كه سخت تشنه هستند. و در تعبير ديگر آمده: آن حضرت, منافقان و مخالفان را با عصاى عوسج (كه از درخت تيغ دار به دست آمده) آن چنان از حوض كوثر دور مى كند, كه شتر گم شده و غريب را صاحبش از آب دور مى سازد.
از ابن عباس روايت شده: هنگامى كه سوره كوثر بر رسول خدا(ص) نازل شد, على(ع) از آن حضرت پرسيد: ((كوثر چيست؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((نهرى است كه خداوند به وسيله آن بر من كرامت و امتياز بخشيده است.)) على(ع) عرض كرد: اى رسول خدا! اين نهر, بسيار ارجمند است, آن را براى ما تعريف كن, پيامبر (ص) فرمود: ((آرى اى على! كوثر نهرى است كه در زير عرش الهى جريان دارد, آب آن سفيدتر از شير, و شيرين تر از عسل, و لطيف تر از روغن است, ريگ هاى درون آن از زبرجد و ياقوت و مرجان است, علف آن زعفران, و خاك آن مشك خوشبو و پايه هاى آن در زير عرش استوار شده است.)) سپس رسول خدا(ص) دستش را آرام بر پهلوى على(ع) زد و فرمود: ((اى على! اين نهر براى من و براى تو و براى دوستان تو بعد از من مى باشد. )) و مطابق روايت ديگر از ابن عباس, عمق اين حوض به اندازه هفتاد هزار فرسخ است. (6)
در اين جا براى روشن شدن بيشتر, نخست نظر شما را به چند روايت ـ كه از طريق روايات اهل تسنن نقل شده, و بيانگر برترى حضرت على(ع) بر همه اصحاب, و خلافت آن حضرت مى باشد ـ جلب نموده و سپس به نقل چند روايت از شيعه مى پردازيم:
1ـ رسول خدا(ص) به حضرت زهرا(س) فرمود: ((يا فاطمه! انى غدا مقيم عليا على حوضى و صاحب لواى…; اى فاطمه! من فرداى قيامت, على(ع) را بر حوض كوثر منصوب مى كنم, كه او پرچمدار من است.))(7)
2ـ نيز فرمود: ((إعطيت فى على خمسا هن احب الى من الدنيا و ما فيها… و اما الثالثه فوقف على عقر حوضى, يسقى من عرف من إمتى; در مورد على(ع) به من پنج امتياز داده شده كه آنها براى من محبوب تر است از دنيا و آنچه در دنيا است…, سومى آن اين است كه على(ع) بر پايانه حوض من مى ايستد, و آنان را كه از امت من به نيكى مى شناسد, از آب آن مى نوشاند.))(8)
3ـ نيز به على(ع) فرمود: ((انك غدا على الحوض خليفتى, و انك اول من يرد على الحوض; تو فرداى قيامت بر حوض كوثر جانشين من هستى, و تو نخستين كسى هستى كه در كنار حوض بر من وارد مى گردى.))(9)
4 ـ نيز فرمود: ((والذى نفسى بيده, انك لذواد عن حوضى يوم القيامه تذود كما يزاد البعير الضال عن المإ بعصا معك من عوسج; تو در قيامت واردين بر حوض من (از منافقان و كفار) را با عصاى عوسج كه به همراه دارى رد مى كنى, همان گونه كه شتر غريب و گم شده, از آب رد مى شود.))(10)
5ـ رسول خدا(ص) در ضمن گفتارى در شإن على(ع) فرمود: ((على(ع) صاحب حوض من است, دشمنانش را از آن دور مى كند, و به دوستانش از آب آن مى نوشاند, كسى كه از آن آب ننوشد, هميشه به طور ابدى, تشنه مى ماند, و هرگز سيراب نمى شود, و كسى كه از آن شربتى بنوشد, ديگر رنجى نمى برد, و هرگز تشنه نمى شود.))(11)
6ـ نيز فرمود: ((… كوثر, نهرى در بهشت است كه عرض وطول آن بين مشرق و مغرب است, هر كس از آن بنوشد ديگر تشنه نمى شود, هر كس با آب آن وضو بسازد, آن چنان پاك مى شود كه غبار بر او نمى نشيند, آن كس كه عهد مرا شكسته, و در قتل اهلبيت من شركت نموده باشد از نوشيدن آب آن محروم خواهد شد.))(12)
آخرين سخن آن كه پيامبر(ص) فرمود: ((من لم يومن بحوضى فلا إورده الله حوضى; كسى كه معتقد به وجود حوض كوثر من در قيامت نباشد, خداوند او را بر آن وارد نمى كند.))(13)

فكر گناه چرا بدتر از گناه است؟
4ـ سوال: طبق پاره اى از روايات فكر گناه, يا نيت گناه, بدتر از خود گناه است, و فكر و نيت كار نيك, برتر از خود كار نيك است, راز اين مطلب چيست؟
پاسخ:
آرى در روايات متعدد است كه بايد فكر گناه نكرد, حتى فكر گناه بدتر از خود گناه است, از جمله رسول خدا(ص) فرمود: ((نيه المومن خير من عمله, و نيه الفاجر شر من عمله; نيت مومن بهتر از عمل نيك او است, و نيت غير مومن از عمل او بدتر است.))(14) و در سخنى امام صادق(ع) فرمود: ((بنده اى در روز, نيت مى كند كه وقتى شب فرا رسيد, نماز شب بخواند, ولى شب فرا مى رسد, و خواب بر او غالب مى گردد, و مى خوابد, خداوند نماز شب را در نامه عمل او قرار مى دهد, نفس چنين كسى تسبيح است, و خواب او صدقه مى باشد.))(15)
نيز روايت شده, عيسى(ع) در نصيحت خود فرمود: ((موسى(ع) به اصحابش فرمود زنا نكنيد, من به شما مى گويم حتى فكر زنا نكنيد))(16) اما راز مطلب, اين كه نيت و فكر خوب نشانه حالت و روحيه ملكوتى و خوب است, و حاكى است كه كانون وجود او سرشار از معنويت است, و روشن است كه چنين كانونى, نورانى است و منشإ بركات و كارهاى نيك بسيار خواهد شد, ولى فكر بد و نيت ناشايسته بيانگر حالت بد و كانون آلوده وجودى است, و چنين كانونى منشإ زشتى ها و انحراف هاى بسيار خواهد شد, بنابراين كانون خوب بهتر از چند كار خوب بدون كانون خوب است, چنان كه كانون بد, بدتر از چند عمل بد است. به علاوه نيت و فكر بد, موجب تيرگى روح و روان خواهد شد, و كانون وجود را بدتر مى كند, چنان كه فكر و نيت نيك, قلب را نورانى, و كانون وجود را نورافشانى خواهد كرد. بر همين اساس, طبق روايت, وقتى كه عيسى(ع) فرمود: من مى گويم فكر زنا نكنيد, اين مطلب را با اين مثال بيان كرد, فرمود: ((اگر شخصى در اتاق نقاشى شده و زيبا, آتشى روشن كند, دود آن, اطاق نقاشى شده را دودآلود و سياه خواهد كرد, گرچه اطاق را نسوزانده است, فكر زنا نيز زيبايى چهره معنوى را تيره و تار مى كند, گرچه آن چهره را از بين نبرد.))(17) بر همين اساس اميرمومنان على(ع) فرمود: ((حسن النيه من سلامه الطريه; حسن نيت دليل پاكى روح و روان است.))(18)
از اين روايات فهميده مى شود كه هم نيت و فكر خوب موجب نورانى شدن روح و روان است, و هم حالت نيك روحى موجب فكر نيك است, چنان كه به عكس فكر و نيت بد, موجب تيرگى سيرت است, و حالت تاريك روحى باعث نيت و فكر بد خواهد شد, و نسبت به همديگر تإثير متقابل دارند. توجه به اين نكته نيز مهم است كه اعمال انسان با چگونگى نيت او سنجيده مى شود, هرچه نيت او برتر و خالص تر باشد, عمل او نيز برتر و خالص تر است, و هر چه درجات نيت او پايين تر باشد, عمل او نيز گرچه ظاهر زيبا داشته باشد, در باطن هماهنگ با نيت او است, تا آنجا كه رسول خدا(ص) فرمود: ((من غزا فى سبيل الله و لم ينو الا عقالا فله ما نوى; كسى كه در راه خدا به ميدان جنگ با دشمن آيد, ولى نيتش جز غنائم جنگى نباشد, پاداش او همان غنايم است, و پاداش ديگرى ندارد.))(19)
و به عكس اين مطلب را نيز بيان كرده آنجا كه فرمود: ((جمعى در مدينه ماندند و در ظاهر به منطقه جنگ نيامدند و زحمت حركت به سوى منطقه, و پست و بلندىهاى راه و رنج جنگ را نديدند, در عين حال در ثواب كار ما جهادگران شريك هستند.)) پرسيدند: چگونه آنها با ما هستند, با اين كه با ما در جنگ شركت نكردند, و در ميدان حاضر نشدند؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((نياتهم; آنها به خاطر نياتشان (كه هماهنگ با نيت ما بود) به ثواب ما رسيدند.))
 

پى نوشت ها:
1 . مائده, 6.
2 . تفسير مجمع البيان, ج3, ص163.
3 . كوثر, 1.
4 . مجمع البيان, ج10, ص549.
5 . صحيح مسلم, طبق نقل مجمع البيان, ج10, ص549.
6 . مجالس شيخ مفيد, ص;173 بحار, ج8, ص18 و 25.
7 . مناقب ابن مغازلى شافعى, ص151و 188.
8 . ذخائر العقبى, ص;155 فضائل الصحابه ابن حنبل, ج2, ص661.
9 . مناقب ابن مغازلى شافعى, ص238.
10 . تاريخ دمشق, ج42, ص;140 مناقب خوارزمى, ص109.
11 . امالى شيخ صدوق, ص;168 بحارالانوار, ج8, ص19.
12 . بحار, ج8, ص24.
13 . احتجاج طبرسى, مطابق مدرك قبل, ص19.
14 . كنز العمال, حديث7236.
15 . بحار, ج70, ص206.
16 و 17 . سفينه البحار, ج1, ص560.
18 . غرر الحكم, ترجمه محمد على انصارى, ج1, ص376.
19 . كنزالعمال, حديث7261.
 

/

گــفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها


شيعه حقيقى
شخصى به امام سجاد(ع) عرض كرد: من از شيعيان شما هستم, امام فرمود: از خدا بترس, و ادعاى چيزى مكن كه خداوند به تو بگويد: دروغ مى گويى و در ادعاى خود راه انحراف را مى پيمايى, ان شيعتنا من سلمت من كل غش و دغل; بى گمان شيعيان ما كسانى هستند كه دلشان از هر نيرنگ و دسيسه پاك و سالم است, بلكه بگو ما از مواليان و دوستان شما هستيم.
(مجموعه ورام, ج2, ص106)

معناى يقين
امام باقر(ع) براى شاگردان خود سخن مى گفت, بحث از ايمان و اسلام و تقوى و يقين به ميان آمد, حضرت فرمود: ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است, و تقوى يك درجه ازايمان بالاتر است, و يقين يك درجه از تقوى بالاتر است, آنگاه فرمود:
چيزى در ميان مردم كمتر از يقين تقسيم نشده است.
يكى از شاگردان پرسيد: يقين چيست؟
حضرت فرمود: التوكل على الله, والتسليم لله والرضا بقضإ الله و التفويض الى الله; حقيقت يقين عبارت است از: 1ـ توكل به خدا 2ـ تسليم در برابر ذات پاك خدا 3ـ رضا به رضاى خدا 4ـ واگذارى تمام كارهاى خويش به خدا.
(بحارالانوار, ج70, ص138)

احوال دنيا
عارفى گفت: دنيا را بهر سه چيز خواهند: بى نيازى, عزت و راحت.
آن كس كه از دنيا بپرهيزد, عزت يابد وآن كس كه قناعت پيشه كند, بى نياز شود و آن كس كه در طلب دنيا كم كوشد, راحت يابد.
(كشكول شيخ بهايى)

خشنودى از عبادت خود
بشر بن منصور از عابدان بود. روزى نمازش به درازا كشيد و چون به پايان رسيد مردى را ديد كه به خشنودى وى را مى نگرد. گفت, آنچه ديدى خرسندت نكند, چرا كه ابليس نيز مدتى دراز با ديگر فرشتگان پرستش پروردگار همى كرد و سپس چنان شد كه شد.
(كشكول شيخ بهايى)

غافل و مرده
حكايت است كه عارفى دايم به ذكر حق مشغول بودى و آوازه معرفتش منتشر گشته بود از شهر مصر دو جوان به اميد ديدارش ترك وطن گفتند. پس در بين راه زير درختى آسودند. يكى از دو جوان كه زبان مرغان مى دانست گفت: انا لله و انا اليه راجعون. رفيقش گفت: چه واقع شده ؟
گفت: دريغ كه مرغان مى گويند آن عارف در جهان زنده نيست, پس با هم گفتند: به زيارت قبرش مى شويم چون به صومعه عارف رسيدند عارف را زنده ديدند و حال باز گفتند.
عارف نعره اى كشيد و بى هوش شد و چون به خود آمد, گفت: مرغان راست گفتند من در آن دم از ذكر خدا غافل و با اهل دنيا مشغول بودم.
(جامع التمثيل, ص23)

دو بشارت
آيت الله مدنى (ره) مى فرمايند: من در دو موضوع نسبت به خودم شك كردم:
يكى اين كه به من كه مى گويند سيد اسدالله. آيا واقعا من از اولاد پيامبر هستم؟
و ديگر اين كه آيا من لياقت آن را دارم كه در راه خدا شهيد بشوم يا نه؟
روزى به حرم امام حسين رفتم و در آن جا با ناله و زارى از امام خواستم كه جوابم را بدهد.
پس از مدتى, شبى امام حسين(ع) را در خواب ديدم كه بالاى سرم آمد و دستى به سرم كشيد و اين جمله را فرمود: ((يا بنى انت مقتول)) اى فرزندم! تو كشته مى شوى, كه جواب دو سوال من در آن بود.(ديدار با ابرار, ص66 ـ شهيد مدنى, جلوه اخلاص)

توكل از نخست
عارفى از راه بيابان به مكه مى رفت پس در راه به چاه آبى رسيد و چون تشنه بود از پى دلو و ريسمان مى گشت. پس ديد دسته اى از آهوان بر سر چاه آمدند و بر گرد چاه ايستاده و سر به آسمان افراشتند پس در دم آب چاه بالا آمد و آهوان سيراب شدند. عارف گفت خدايا وحوش را سيراب كردى و من تشنه ماندم!
ندا رسيد تو به دنبال دلو و ريسمان گشتى ولى آنان نخست به خدا توكل كردند.
(جامع التمثيل)

باران و دعاى مورچه
حضرت سليمان و اصحابش براى طلب باران از شهر خارج شدند. در بين راه سليمان(ع) مورچه اى را ديد كه به پشت خوابيده و دست و پايش را به طرف آسمان بلند كرده و مى گويد: خدايا ما از مخلوقات تو هستيم, و نيازمند به رزق تو مى باشيم پس ما را به گناه ديگران هلاك مفرما!
سليمان(ع) به اصحاب فرمود: باز گرديد كه به دعاى ديگرى بر ما باران خواهد باريد.
(المحجه البيضإ, ج2, ص299)

يار با تقوى
حضرت عيسى(ع) و يارانش به طلب باران از شهر خارج شده و وارد صحرا گشتند.
در آنجا حضرت فرمودند: هر كس از شما گناهى انجام داده به شهر باز گردد, همه مردم به غير از يك نفر مراجعت كردند. حضرت فرمود آيا تو گناهى مرتكب نشده اى ؟
عرض كرد: چيزى به خاطر ندارم, جز اين كه روزى به نماز ايستاده بودم كه زنى از مقابل من عبور كرد, من به او نگاه كردم و چشمم به سوى او چرخيد, پس همين كه او رفت, انگشت خود را داخل چشمم كرده و آن را بيرون آوردم و به همان طرف كه زن رفته بود, پرتاب كردم!
عيسى(ع) فرمود: دعا كن من آمين مى گويم, او دعا كرد و باران باريد.
(المحجه البيضإ, ج2, ص299)

بهره گيرى از قرآن
ابن وهب گويد: امام صادق(ع) فرمود: كسى كه سه كار انجام دهد از سه موهبت محروم نخواهد شد:
1ـ كسى كه دعا كند, از استجابت آن بهره مند مى گردد.
2ـ كسى كه شكر كند بر نعمتش افزوده مى شود.
3ـ كسى كه توكل كند, امورش سامان مى يابد.
پس براى هر كدام آيه اى تلاوت فرمود كه خداوند متعال فرموده است: ادعونى استجب لكم; مرا بخوانيد[ دعاى] شما را اجابت مى كنم. (مومن / 60) لئن شكرتم لازيدنكم; هرگاه شاكر و سپاسگزار خدا باشيد, قطعا در نعمت ها مى افزايم. (ابراهيم7/) و من يتوكل على الله فهو حسبه; و هر آن كس كه بر خدا توكل كند پس خدا او را كافى است.
(به اين ترتيب ملاحظه مى شود امامان ما در ارشاد مردم از آيات قرآن بهره مى گرفتند و گاه مثل همين حديث آيات قرآن را ذكر مى كردند كه گفتارشان به بركت قرآن آميخته باشد و بهتر اثر كند.)
(اقتباس از وسائل الشيعه, ج11, ص167)

عزائم چيست؟
سوره هايى از قرآن كه سجده واجب دارند عزائم ناميده مى شوند و عبارتند از: 1ـ سوره 32 (سجده) آيه15, 2ـ سوره 41 (فصلت) آيه 37, 3ـ سوره 53 (النجم) آخرين آيه, 4ـ سوره 96 (علق) آخرين آيه. لازم به يادآورى است كه شخص جنب و زنى كه در عادت ماهانه است اگر حتى يك حرف آن را به قصد يكى از اين چهار سوره بخواند حرام است.

/

مـــاه در محـــاق زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى قسمت آخر

ماه در محاق
(ابهام زدايى از زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى ((ميرزايونس رشتى)))
قسمت آخر


تير تهمت
با اين وجود در برخى منابع از سوى برخى نويسندگان معاصر, اين شخصيت مورد مذمت قرار گرفته و تلاش هاى صادقانه او را مورد تإمل قرار داده اند, ملك الشعراى بهار ضمن آن كه ميرزا كوچك خان را مردى مذهبى مى داند كه براى آزادى ايران از استبداد و استعمار تلاش مى كرد به وى تهمت تجزيه طلبى زده و نوشته است: از حركات ميرزا و كلنل محمد تقى خان پسيان پيدا بود كه قصدشان ايجاد حكومت مركزى صالح نبوده, بلكه به همان ولاياتى كه در كف داشته اند قانع بوده اند. (1)
در جاى ديگر مى نويسد: بدبختى از هر طرف روى آورد, بغداد سقوط كرد, پليس جنوب به وجود آمد, خراسان از طرف سپاه انگليس اشغال گرديد, از اين جهت هم طغيان ميرزا كوچك خان در گيلان و خيابانى در آذربايجان و ماشإالله خان و ساير ياغيان در كاشان و اصفهان و عمليات واسموس و دشتستانيان دولت مركزى را ضعيف ساخت.(2) خواننده محترم ملاحظه مى فرمائيد كه قيام شخصيت هايى چون كوچك جنگلى, شيخ محمد خيابانى از سوى ملك الشعراى بهار در رديف ياغى گرى ماشإالله خان كاشى و تجاوزات قواى انگليسى به شمار آمده و تلاشهاى اين بزرگمردان براى رهايى ايران از يوغ استبداد و استكبار, بدبختى تلقى گرديده است. احمد كسروى اظهار داشته است: نيروهاى جنگلى به رهبرى كوچك خان آشوب و آسيب سختى در كشور پديد آوردند, وى اضافه مى كند: ميرزا كوچك خان و همراهان او راهى مشخص نداشتند و به همين دليل كارهاى آنان نابسامان درمىآمد و دليل اين ادعا را اين مى داند كه جنگلى ها به اسم نبرد با بيگانگان ابزار دست گروهى بيگانه شدند زيرا براى دشمنى با انگلستان با دولت آلمان و قواى عثمانى اتحاد پيدا كردند و در ميان خود سركرده اتريشى داشتند و دولت هاى مذكور از خصومت اينان با روس و انگليس سود مى بردند, و اين موضوع مى رساند كه مردان كوتاه بين و ساده اى هستند و از دورانديشى و شناختن سود و زيان كشور بى بهره اند و چنين كارهايى از نيك نامى آنان مى كاست. كسروى در ادامه, جنگ وثوق الدوله با نيروهاى جنگلى را موجه جلوه مى دهد: با آن حالى كه پيش آمده بود مى بايست كار آنان يكسره گردد, آنان نيز كشورى در ميان كشور پديد آورده و مايه گرفتارى دولت مى بودند.(3) در حالى كه افسران اتريشى, آلمانى و عثمانى كه در جنگل همكارى مى كردند اسيرانى بودند كه از روسيه فرار و به جنگل پناهنده شده بودند و شكى نيست كه رد درخواست(4) پناهندگى آنان دور از جوانمردى محسوب مى شد و چنانچه اشاره كرديم ميرزا كوچك خان از امكانات پيش آمده استفاده مى كرد ولى بيگانه را بيگانه مى دانست, هر كشورى مى خواهد باشد و اين نگرش را تا آخر با حفظ رسومات دينى و تبعيت از مذهب پى گرفت.
سيد مهدى خان فرخ (معتصم السلطنه) كه بخشى از مإموريتش از سوى دولت مركزى در رشت با سمت كار گذار صورت گرفته است مطالب مذمت گونه اى در مورد نهضت جنگل آورده و يادآور شده است: من جنگلى ها را متوجه كردم كه كميته جنگل و جنگلى ها در مقابل دولت انگليس از پشه در مقابل فيل هزاران بار كوچكتر و بى اهميت ترند, وى مى افزايد: از خارج مخصوصا تهران اشخاص هوچى, جاه طلب و شياد(قيام) جنگل را با تبليغ اهميت داده و آن را چندين بار بيش از آنچه بوده اند جلوه مى دادند يكى از اين اشخاص دكتر ابوالقاسم خان از اهالى لاهيجان است كه مدتى مبلغ بهايى ها بود و ادعا مى كرد كه در فرانسه تحصيل طب مى كرده است اين شخص از جاسوس هاى سفارت انگليس بود, در ادامه نامبرده جنگلى ها را انسان هايى ترسو دانسته كه در مقابل انگليسى ها اقدامى نكردند.(5) نوشته هاى وى در خصوص ابوالقاسم لاهيجى كذب محض است و برحسب منابع مستند ديگر نامبرده هيچ گاه دعوى تحصيل طب نمى كرد و مبلغ فرقه ضاله بهائيت نبوده است, و برعكس انسانى مسلمان, صاحب بصيرت و مطلع از جريانات سياسى بود, فردى آزادى خواه صريح اللهجه به شمار مى رفت و طالب خودستايى نبود و در هيچ منبعى او به عنوان جاسوس انگلستان معرفى نشده است,(6) روح متكبرانه اين وابسته استبداد موجب شده كه در خاطرات خود بگويد ميرزا كوچك خان و همراهانش كه از اعضإ هيإت اتحاد اسلام بودند ناگهان بى دين از آب درآمدند, با تمامى اين بدگويى هاى آميخته به كذب او نتوانست اين حقيقت را منكر شود كه قائد نهضت جنگل مردى دلير و بى طمع بوده است و نيروهاى ميرزا كوچك خان مردانى شريف بوده و انگيزه اى جز آزادى خواهى نداشتند.(7)
سرپرسى سايكس از ميرزا كوچك خان به عنوان عامل سپهدار رشتى نام مى برد و مدعى است برگشت ميرزا به گيلان به منظور ادامه عمل پرسود يعنى به اسارت گرفتن ايرانيان ثروتمند و نگاهداشتن آنها براى پرداخت خون بها يا باج سبيل بوده است و مى نويسد حكومت ايران در مقابل جنبش جنگل ناتوان بود و اگر اقدامات بريتانياى كبير نبود احتمال مى رفت سلطنت را منقرض كند.(8) اين در حالى است كه ژنرال دنسترويل فرمانده قواى انگليس مى گويد: پروگرام نهضت جنگل حاوى همان افكار و اصول و مرام هاى مبتذل و غيرقابل تحمل مى باشد من جمله آزادى, مساوات, اخوت, ايران مال ايرانيان و دورپار خارجى, تصريح ساير مواد نتيجه ندارد زيرا همان اندازه كه كذب محض است به همان نسبت هم زياد مى باشد دنيا از اين مرام ها به ستوه آمده است.(9) گويا اگر شعار ميرزا كوچك خان اين بود كه ايران مستعمر انگلستان است چنين برنامه اى به مذاق اين ژنرال انگليسى خوش مىآمد.
حبيب الله مختارى ـ فرزند كريم خان مختار السلطنه ـ كه رئيس شهربانى معروف رضاخان در مشهد در ايام قتل مدرس بود, از جمله حاميان رضاخان به شمار مى رود كه از جمهورى ساختگى او هم دفاع كرد.(10) وى در اثرى كه به رشته تحرير درآورده, نوشته است: صفحات رشت, لاهيجان, مازندران و گرگان را ميرزا كوچك خان و جمعى از اشرار و اعوان او شروع به چپاول وغارت كردند.(11) در صورتى كه جنگلى ها به هيچ عنوان به گرگان نرفتند و متهم ساختن آنان به چپاول و غارت از اغراض نويسنده حكايت دارد و ميرزا و يارانش درجهت اصلاح جامعه ايرانى به سوى استقلال و قطع نمودن دست ايادى استكبارى گام برمى داشتند, نهضتى كه با قواى روس و انگليس و عوامل دولت مستبد مركزى به مقابله برخاست هدفى جز طرد مداخلات نامشروع و خانه تكانى و برانداختن كاخ ستم و نيل به حقوق راستين جامعه ايران و ساختن ايرانى رها از يوغ غارتگران نداشت, با اين وصف متهم نمودن افراد آن را به ياغيگرى و نيرنگ مقرون به انصاف نيست و تلاش توإم مشقت آنان دفاع از حق محسوب مى گردد, البته از طاغوتى چون رضاخان بعيد نيست كه حركت ميرزا كوچك خان را نوعى اخلال در نظم تلقى كند و اگر وى از اين قيام تعريف يا حمايتى مى كرد شك در درستى اهداف و مقاصد آن طبيعى بود. رضاخان و همفكرانش در برابر مخالفان اصلاحات به بى نظمى كشور اشاره مى كرد و حادثه جنگل, قيام كوچك خان و جمهورى گيلان و تلاشهاى مبارزاتى شهيد شيخ محمد خيابانى را به عنوان مصداق هاى شرارت و طغيان مطرح مى نمود و چنين قيام هاى مقدسى را در رديف قساوت ها, غارتگرىها و سفاكى هاى رضاخان جوزدانى, نايب حسين كاشى و ساير راهزنان قلمداد مى كرد و مى گفت: اين گونه بلواها و فتنه ها بايد خاموش شود تا راه اصلاحات هموار گردد!(12)
چقدر دور از حقيقت است كه ميرزا كوچك خانى كه داراى ملكات اخلاقى است و مدام قرآن مجيد همراهش داشت به بازويش بسته بود و نسبت به رهبران دينى علاقه اى شديد تا حد مودتى توإم با معرفت و با تإسى به سيره و زندگى آن بزرگان داشت به عنوان فردى دل بسته به سيم و زر و در انديشه جمع كردن ثروت و خريدن املاك مردم و غارتگر و مخل آرامش مردم معرفى گردد!
در مجله اسپار تاكوس ـ چاپ پاريس ـ ضمن يادداشت هايى كه از كشور مكزيك براى آن فرستاده شده, عنوان گرديده است كه از آثار فعاليت كمونيزم به سال 1919 ميلادى در آسيا پيدايش دسته اى در شمال ايران به رهبرى روس ها بود كه نفوذشان را در گيلان و مازندران مستقر ساخته و در شماره اول مجله كمونيست بين المللى از آنان حمايت شده است و اضافه مى كند رياست اسمى اين نهضت با ميرزا كوچك خان بود اما نهضت را روس ها اداره مى كردند ولى نويسنده در ادامه رشته مطلب را عرض مى كند و مى گويد ميرزا كوچك خان مردى صديق و باوفا است و يك ايرانى عميق, متفكر به شمار مى رود اما آنها كه پيرامونش بودند و دعوى همكاريش را داشتند نيمى سرسپرده روس ها و نيم ديگر سر سپرده انگليس ها بودند. در حالى كه نهضت جنگل قبل از وقوع انقلاب روسيه به وجود آمد.(13) اسناد صحيح و روشن كه به امضاى ميرزا كوچك خان جنگلى و خطاب به ميرزا صادق خان كوچكى فرمانده گروه جنگليان در فومن است گروهى را كه مى گويند ميرزا كوچك خان بلشويك بوده باطل مى كند و اصولا مردى مانند وى كه اساس عقايد و نظرياتش بر مسلمانى و اجراى مقررات دين اسلام و دشمنى سرسخت با خارجيان مهاجم و ارتش هاى روسيه تزارى و بريتانيا و عمال اين دو دولت استعمارى در ايران بود, هيچ گاه حتى يك بار خود را كمونيست نخواند و چنين اتهامى بر وى خطايى فاحش و كذب است.(14)
البته از سرلشكر سابق محمد حسن اخوى كه به گفته ارتشبد سابق, حسين فردوست, مغز متفكر باند سرلشكر ارفع و طراح عمليات كودتاى 25 مرداد 1332 هـ.ق انتظارى نيست كه در مجله فارسى زبان ((ره آورد)) چاپ لوس آنجلس امريكا بنويسد:
((بلشويك ها در شمال استقلال ايران را تهديد مى كردند و امير مويد سوادكوهى در مازندران و ميرزا كوچك خان جنگلى در گيلان با اين نيرو همكارى مى نمودند, مهاجرين قفقازى و عده اى از اهالى فريب خورده محل تحت حمايت آن ارتش بيگانه جمهورى كمونيستى را در گيلان ايجاد كردند و قصد خود را به توسعه قلمرو خويش در تمام ايران اعلام نمودند.)) و بعد مى افزايد در چنين شرايطى همه در انتظار يك منجى بودند كه ژنرال آيرونسايد راه كودتاى رضاخان را هموار ساخت. از آن سوى حاميان نظام كمونيستى شوروى ميرزا كوچك خان را متهم كرده اند كه از مرام توده هاى خلق نفرت داشته است ميرزا كوچك خان بر حسب گرايش هاى مذهبى حركات مشكوك احسان الله خان را به تندروى و افراطگرى او نسبت داد, تقى شاهين از اين انتسابات برآشفت و نوشت كوچك خان در تلاش بود تا با ايجاد اختلاف در بين سران جنبش (حاميان كمونيسم) و يا لكه دار كردن آنها از طريق بهتان بافى و افترازنى آنان را كنار بزند و هم چنان مغرضانه به تكريم سردار محيى خائن و احسان الله خان و تكذيب سردار مظلوم جنگل پرداخت و نوشت: او[ ميرزا كوچك خان] چشم ديدن نزديكى احسان الله خان نسبت به كمونيست ها و فداكارى وى در راه مبارزه[ ؟]! را نداشت. بطور كلى كوچك خان علاقه اى به منافع توده هاى خلق نداشت, او شخصى بود خرافاتى, عوام, سالوس و مقام پرست[؟]!! كه نمى توانست خود را از تإثير زمين داران بزرگ[ ؟]!! و روحانيون مرتجع[ ؟]!! برحذر دارد. احسان الله خان (حامى كمونيست) اعتقادى به كوچك خان نداشت او به تزلزل و سازشكارى كوچك خان وقوف داشته و بارها شاهد تغييرات موضع گيرىهاى سياسى او بوده است.))(15)
ابوالقاسم لاهوتى در مدتى كه در تركيه به حالت تبعيد به سر مى برد افكار كمونيسم را قبول كرد و با اين طرز تفكر به مخالفت با روحانيت پرداخت, كودتايى كه در تهران وسيله رضاخان به عمل آمد وسيله تحريك او شد و هوس كودتا و فرماندهى كل قوا و فتح تهران و تشكيل جمهورى كرده بود, لاهوتى در خصوص مخالفت كمونيست ها و اين كه تصميم گرفته بودند ميرزا كوچك خان را ترور كنند اشعارى سروده كه با واقعيت مطابقت ندارد ولى از اين سروده ها مى توان به اختلاف عقيده بين حاميان كمونيسم و ميرزاى متدين پى برد و فهميد كه آنان چه نفرتى از وى داشته اند, وى در اين اشعار نسبت هايى غرضآميز به سردار جنگل داده كه با شخصيت و اخلاقش موافق نيست: او را متهم كرده كه از همراهى با رنجبران ابا داشته و براى احراز مقام كار مى كند و با اعتراف به يك تشكيلات پنهانى متعلق به حيدر عمر اوغلى معتقد است كه ميرزا او را زندانى و بعدا تيرباران كرد در صورتى كه خلاف حقيقت است و قبل از اطلاع رهبر قيام جنگل او به دست مجاهدين كشته شد.(16)
شخصى به نام س. ع. آذرى كه ظاهرا تمايلات سوسياليستى داشته است مى نويسد: نهضتى را كه ميرزا در رشت و جنگل ايجاد نمود به الوان مختلف رنگ پذير شد… ميرزا به مشورت عقيده نداشت رفته رفته استبداد رإى بر ساير صفاتش چيره شد, سخنان رفقاى صميمى و باوفاى خود[؟]! را به هيچ مى گرفت كم كم غرور و خودسرى بر وجودش مستولى گرديد تا سرانجام به ارتكاب قتل بى رحمانه حيدرخان عمو اوغلى مجاهد و دموكرات معروف شيرازه كار از دستش بيرون شد و در كوههاى طالش و خلخال از سرما سياه گرديد.(17)
اظهارات اين نويسنده كه آميخته به دروغ, اغراق و عارى از منطق و بدون مدرك و سند است خود مى تواند اين واقعيت را به اثبات برساند كه ميرزا نه تنها به سوى بلشويك ها و هواداران آنها تمايلى نداشته بلكه به خاطر مخالفت با آنها اين گونه در محاق مظلوميت و آماج تهمت و ملامت قرار گرفته است.
اسماعيل رائين ميرزا كوچك خان و اطرافيانش را متهم كرده است كه سياستمدارانى ورزيده نبودند و مكتب انقلابى نديده بودند و نتوانستند پايه صحيح يك نهضت انقلابى را بگذارند.(18) اما همين شخص در جاى ديگر مى نويسد: مجموعه اسناد آقاى شريفيان كه همه را بى دريغ در اختيارم گذارده است… نشان دهنده اين است كه سازمان ادارى و نظامى جنگل بر پايه صحيح بنياد شده بود و او در مراقبت از مهمانان ناخوانده (بلشويكان قفقازى و ارتش سرخ) دقت فراوان بكار مى برده است.(19)
از نامه اى كه ميرزا كوچك خان در جواب نامه يك افسر قزاق روسى مستخدم ارتش ايران و رئيس قزاقخانه در تهران نوشته ميزان شخصيت, عقايد و علو فكر و همت او تشخيص داده مى شود:
((… بنده به كلمات عقل فريبانه اعضإ و اتباع اين دولت كه منفور ملت اند فريفته نخواهم شد, از اين پيش تر نمايندگان دولت انگليس با وعده اى كه به سايرين دادند و به يكبارگى قباله مالكيت ايران را گرفته, تكليفم كردند, تسليم نشدم مرا تهديد يا تطميع از وصول به مقصودم باز نخواهد داشت وجدانم به من امر مى كند در استخلاص مولد و موطنم كه گرفتار چنگال قهاريت اجنبى كوشش كنم… در قانون اسلام مدون است كه كفار وقتى به ممالك اسلامى مسلط شوند مسلمين بايد به مدافعه برخيزند ولى دولت انگليس فرياد مى كند من اسلام و انصاف نمى دانم بايد دول ضعيفه را اسير آز و كشته مقصود مشئوم خود سازم…))(20)
اين كه ادعا شده ميرزا كوچك خان از سياستى قاطع پيروى نمى كرد و پاره اى از نويسندگان عدم قاطعيت او را معلول زمينه هاى تربيتى, اجتماعى و سوابق تحصيلى و احيانا معتقدات محافظه كارانه او تلقى مى كنند(21) نيز با حقيقت تطبيق نمى كند و نويسنده اى كه چنين نظرى دارد, چند سطر بعد, خود چنين تحليلى را نقض مى نمايد و مى نويسد: ((در چهارم ژوئن 1920 ميلادى جنگلى ها تشكيل حكومت انقلابى را تحت رياست ميرزا كوچك خان اعلام داشتند ولى چندى نگذشت كه اختلاف نظرهاى شديدى بين ميرزا و بعضى از همراهان چپ گراى او پيش آمد بروز اين اختلاف نظر, امرى كاملا طبيعى و قابل انتظار بود چرا كه بين طرز تفكر و روحيه و معتقدات رهبران گروههاى متشكله ائتلاف تفاوت ها و حتى تضادهاى آشكارى به چشم مى خورد… موضع ميرزا كوچك خان و پيروانش بيشتر خصلت ضد استعمارى و ضد استبدادى و جنبه عدالت خواهى و تساوىطلبى بر انديشه مذهبى داشت.))(22) بديهى است اين گونه موضع گيرى بر عليه بيگانگان و حتى رفتار ستمگرانه دولت مركزى و نيز حتى اختلاف در انديشه و عمل با همكاران خود از سوى ميرزا كوچك خان نمى تواند محافظه كارانه باشد و اگر اتخاذ اين روش سياسى معادل قاطعيت نمى باشد پس ميرزا بايد چه شيوه اى را پى مى گرفت؟ يكى از همكاران ميرزاكوچك خان كه بعدها بر سر اصول و معتقدات ميرزا از وى فاصله گرفت و بر ضدش شوريد مى گويد ميرزا در مذاكرات و مانند آن به من تإكيد مى كرد: خواهش مى كنم سطحى و سرسرى تصميمى اتخاذ نكنى آن طورى كه لازم است عميقانه در اين موضوع فكر كرده آن وقت تصميم بگيريم.(23) نامه كوچك خان به رشيدالممالك خلخالى كه از متحدين او بود و بعد به ارتش سرخ شوروى پيوست و با قواى بلشويك همراه شد نيز از قاطعيت و صلابت و موضع صريح اين روحانى مبارز حكايت دارد: آقاى رشيد الممالك مسلم است كه پايه احساسات و تصورات شما مبنى بر شهوت رانى و جاه طلبى و ضعيف كشى و دشمن پرورى است در اين صورت هيچ وقت ايرادات ما, منطق ما و ادله ما, آتش حرص و آز و لهيب و تنعم التذاذ شما را منتفى نخواهد ساخت…(24)
 

پى نوشت ها:
1 . تاريخ مختصر احزاب سياسى, ملك الشعراى بهار, ج1, ص…
2 . همان, ص28.
3 . تاريخ هيجده سال آذربايجان, احمد كسروى, ص815ـ812.
4 . سردار جنگل, ص440.
5 . مجله اطلاعات هفتگى, شماره 524, سال يازدهم, اول شهريور 1330 هـ.ش
6 . سردار جنگل, ص439 ـ 438.
7 . مصاحبه با مهدى فرخ, مجله سپيد و سياه, شماره 607, دهم ارديبهشت 1344 و نيز شماره 608.
8 . تاريخ ايران, سرپرسى سايكس, ترجمه محمد تقى فخر داعى, ج2, ص749 و 784.
9 . امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز, دلسترويل, ص41.
10 . شهيد مدرس ماه مجلس, ص206 ـ 205.
11 . تاريخ بيدارى ايرانيان, حبيب الله مختارى, ص151.
12 . علل سقوط رضا شاه, نعمت الله قاضى (شكيب), ص167 ـ 166.
13 . سردار جنگل, ص5 و 454.
14 . قيام جنگل, ص35 ـ34.
15 . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى, ج2, ص171.
16 . رقابت روسيه و انگليس در ايران, ص128 و 190 به نقل از ديوان لاهوتى, چاپ مسكو, سال 1946 ميلادى, ص28.
17 . سردار جنگل, ص434 ـ ;433 به نقل از كتاب بيرنگ, س. ع. آذرى.
18 . مقدمه اسماعيل رائين بر يادداشت هاى ميرزا اسماعيل جنگلى, ص8.
19 . همان مقدمه, ص37.
20 . رقابت روسيه و انگليس در ايران, ص69.
21 . پژوهشى درباره گيلان و تاريخ اجتماعى و اقتصادى آن (سرزمين ميرزا كوچك خان), دكتر احمد كتابى, ص126 ـ 125.
22 . همان, ص127 ـ 126.
23 . رقابت روسيه و انگليس در ايران, ص106.
24 . قيام جنگل ص236.
 

/

مديريت منابع انسانى از ديدگاه امام على عليه السلام 2

مديريت منابع انسانى از ديدگاه امام على(ع)
قسمت دوم
امير حمزه مهرابى


بخش سوم
كارمنديابى و گزينش
بخش عمده اى از موفقيت سازمان و مديران بستگى به افرادى دارد كه در سازمان به كار اشتغال دارند. همان طور كه مدير بايد توانايى اداره سازمان را داشته باشد, افراد و كاركنان نيز بايد شايستگى و توانايى انجام كارها را براساس اهداف سازمان داشته باشند, در غير اين صورت اهداف سازمان تحقق نمى پذيرد. بر اين اساس گزينش و انتخاب كاركنان شايسته حساسترين وظيفه مدير منابع انسانى را تشكيل مى دهد.

ضرورت گزينش
((ثم انظر فى امور عمالك فاستعملهم اختبارا و لا تولهم محاباه و اثره فانهما جماع من شعب الجور و الخيانه))(1)
(پس در كار انتخاب عاملان خود بينديش و تنها پس از آزمون و امتحان, آنها را به كار بگمار و از روى هوا و هوس و بدون توجه به نظر ديگران به كارشان مگير چرا كه اين عمل تركيبى از اجزإ ظلم و جور و خيانت است.)
اين حديث به ما گوشزد مى كند كه به كارگيرى و استخدام كاركنان بدون طى كردن مراحل گزينش و بدون توجه به تحقيقات و بررسى سوابق, نوعى خيانت است.
قال ابو عبدالله (ع): ((من اتخذ اخا من غير اختبار الجإه الاضطرار الى مرا فقه الاشرار))(2)
(هركس برادرى را بدون آزمون و امتحان اختيار كند, به حكم اضطرار ناگزير از رفاقت با بدان گردد.)
دراين حديث علاوه بر بيان ضرورت آزمون و امتحان براى گزينش, پيامد آن نيز بيان شده است يعنى اگر سازمانى بدون انجام مراحل گزينشى اقدام به استخدام نيرويى كرد, در صورت نامناسب بودن آن نيرو, بالاجبار سازمان بايستى تا پايان بازنشستگى مشكلات اين فرد را تحمل كند.

معيارهاى گزينش
در اغلب كتب مديريت منابع انسانى, به هنگام گزينش سفارش مى شود به غير از علم و تخصص, معيارهاى ديگرى مثل: سابقه, وضعيت خانوادگى, حسب و نسب, جنس و نژاد و… نبايستى مورد ملاحظه قرار گيرد ولى در متون اسلامى در موارد زيادى سفارش شده است كه در گزينش ها ويژگى هايى مثل: سابقه, صلاحيت خانوادگى, ايمان و اخلاص و… مورد توجه و عنايت قرار گيرد. در اينجا به بعضى از مواردى كه كمتر در كتب اخلاقى بدان پرداخته شده است, اشاره مى كنيم.معيارهاى معرفى شده را مى توان در دوبخش دسته بندى كرد:

الف. معيارهاى عمومى گزينش:
حضرت على (ع) به مالك اشتر مى فرمايد:
((ثم الصق بذوى المرووات والاحساب و اهل البيوتات الصالحه و السوابق الحسنه))(3)
(پس به سراغ كسانى برو كه از خانواده هاى اصيل, نجيب, باشخصيت, مومن, صالح و خوش سابقه باشند.)
پس اصالت و نجابت خانوادگى و ايمان و سابقه فرد در گزينشها بايستى مورد توجه قرار گيرد. حضرت امير در جاى ديگر اين نامه مى فرمايد: ((و توخ منهم اهل التجربه و الحيإ))(4) (و از ميان آنها افرادى كه با تجربه تر و پاكتر (باحياتر) هستند برگزين.)
در اينجا به دو ويژگى لازم يعنى ((تجربه)) و ((حيإ)) نيز اشاره شده است كه مى توان تجربه كارى را از معيارهاى اختصاصى و حيإ را از معيارهاى عمومى گزينش محسوب كرد.
قال على (ع): ((والقدم فى الاسلام المتقدمه)) (و كسانى را برگزين كه در اسلام پيشگامترند.)
و در بيان علت اين امر مى فرمايد:
((فانهم اكرم اخلاقا و اصح اعراضا و اقل فى المطامع اشراقا و ابلغ فى عواقب الامور نظرا))(5)
(زيرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنها پاكتر و همچنين كم طمع تر و در سنجش عواقب كارها بيناترند.)
البته در خصوص معيارهاى عمومى گزينش روايات بسيار زيادى وجود دارد از جمله در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه معروف به خطبه همام, صفات و ويژگى هاى زيادى تكرار شده است كه به دليل اشتراك اين صفات با مباحث غير مديريتى و محدوديت اين مقاله, از ذكر آنها پرهيز مى شود.

ب. معيارهاى اختصاصى گزينش:
داشتن ((تجربه)) و ((تخصص)) و ((كاردانى)) و… از جمله معيارهايى است كه به كرات مورد تإكيد معصومين (ع) قرار گرفته است چنانچه حضرت اميرالمومنين على (ع) مى فرمايد:
((ولا تقبلن فى استعمال عمالك و امرائك شفاعه الا شفاعه الكفائه و الامانه))(6)
(در به كارگيرى و استخدام عاملان و مسئولين هيچ شفاعتى (معيارى) غير از شفاعت كاردانى و تخصص و امانت دارى آنها را نپذير.)
حضرت امير(ع) در اين گفتار علاوه بر بيان معيار اختصاصى گزينش ها به يك نكته اساسى و مبتلابه همه جوامع در همه اعصار اشاره فرموده اند و آن عدم پذيرش واسطه هاست. پذيرش توصيه از اين و آن و تقدم رابطه بر ضابطه و ترجيح سفارش بر شايستگى و كفايت, پديده شومى است كه در صورت رواج پيدا كردن در نظام ادارى, موجب ناكارآمدى آن گشته و با بحران مشروعيت مواجه مى گردد.
برخوردارى از ((علم)) و ((تجربه)) نيز جزء شرايطى است كه مورد سفارش واقع شده است.
قال على (ع): ((العقل غريزه تزيد بالعلم والتجارب))(7) (عقل غريزه اى است كه با آگاهى و تجربه افزايش مى يابد.)
((عقل)) با آن همه شإن و منزلتى كه براى آن ذكر مى شود, باز هم براى تقويت تكاملش به علم و تجربه نيازمند است.
قال رسول الله (ص): ((رإى الرجل على قدر تجربته))(8) (انديشه هر فرد به ميزان تجربه او بستگى دارد.)
چنانچه ملاحظه مى شود اينقدر كه روى ((تجربه)) تإكيد شده است كمتر روى ((سنوات خدمتى)) تكيه شده است. چرا كه بسيار هستند كسانى كه سال هاى سال در محلى خدمت مى كنند ولى تلاشى براى افزايش تجربه و توان و كارايى خويش به عمل نمىآورند و برعكس افرادى هستند كه در همان سال هاى اوليه خدمت, با تلاش و كوشش و كسب علم و تجربه – در مقايسه با پيران آن سازمان – به درجات بالايى از كارايى و اثر بخشى دست مى يابند. از اين رو در كلام حضرت به اين نكته ظريف توجه و به جاى ((سنوات خدمت)) بر ((تجربه)) تإكيد شده است.البته نبايد سنوات خدمتى را با سابقه خوب و تقدم در مسلمانى اشتباه گرفت. سنوات خدمتى را مى توان جزء معيارهاى اختصاصى دانست و سابقه تشرف به اسلام از معيارهاى عمومى گزينش محسوب مى گردند.

روش نقل و انتقالات كاركنان
در فرايند برنامه ريزى نيروى انسانى ممكن است ضرورت ايجاب كند قبل از اقدام به كارمنديابى و انتخاب و گزينش كارمندان جديد, جابجايى ها و نقل و انتقالاتى در ميان نيروهاى موجود صورت گيرد. اين موضوع نيز از ديد مبارك حضرت على(ع) پنهان نمانده و توسط افعال هدايت گر و بيانات راه گشاى خويش, سرمشق روشنى را ارائه فرموده اند.

الف. شيوه جابجايى نيروها:
گاه شرايطى پيش مىآيد كه فردى در سازمان بايستى جابجا شود. بديهى است اگر اين جابجايى همراه با ارتقإ و ترفيع باشد, مشكلى ايجاد نخواهد كرد بلكه موجب شادى فرد نيز فراهم مى شود. البته رعايت ضوابط و احراز شايستگى ارتقإ را نبايد از نظر دور داشت ولى اگر جابجايى همراه با ارتقإ نباشد, غالبا مشكلاتى را در پى خواهد داشت. حضرت على (ع) اين تصميم را در مورد ((عمربن ابوسلمه مخزومى)) به كار برد. اما اين اقدام را با چنان ظرافتى به انجام رساندند كه مى تواند الگوى مناسبى براى همه مديران منابع انسانى باشد.
حضرت امير(ع) پس از عزل وى و معرفى فرد ديگرى بجاى ايشان در نامه اى خطاب به عمربن ابوسلمه فرماندار بحرين مى نويسند:
((من نعمان ابن عجلان زرقى را فرماندار بحرين قرار دادم و اختيار تو را از فرماندارى آن برگرفتم بدون اينكه اين كار براى تو مذمت يا ملامت در بر داشته باشد. چرا كه تو زمامدارى را به نيكى انجام دادى و حق امانت را ادا نمودى. بنابر اين بسوى ما حركت كن بى آنكه مورد سوء ظن يا ملامت يا متهم و گنهكار باشى.
زيرا من تصميم گرفته ام به سوى ستمگران اهل شام حركت كنم و دوست دارم تو با من باشى. چرا كه تو از كسانى هستى كه من در جهاد با دشمن و بر پا داشتن ستونهاى دين از آنها استعانت مى جويم, انشإالله.))(9)
آرى آن حضرت ضمن بركنارى فرد, چون مسلمان متعهد و خوبى است با جملاتى بسيار زيبا او را تإييد نموده و آبرويش را حفظ مى كند. پس از اينكه فردى با رعايت احترام از كار بركنار گرديد, نبايد به طور كلى او را رها كرد و از سختيها و مشكلات فراوانى كه براى او رخ مى دهد كاملا غافل بود.
اميرالمومنين على (ع) در مورد ديگرى نيز پس از آنكه ((محمد بن ابى بكر)) را از ولايت مصر برمى دارند, طى نامه اى از او دلجويى مى نمايند:
((به من خبر رسيده كه از فرستاده شدن مالك اشتر به سوى فرمانداريت دلگير شده اى ولى اين كار را من نه به اين جهت انجام دادم كه تو در تلاش و كوششت سستى ورزيده اى و يا براى اين باشد كه جديت بيشترى به خرج دهى. اگر چه آنچه را كه در اختيارت قرار داشت, گرفتم ولى تو را والى جايى قرار دادم كه هزينه آن بر تو آسان تر و حكومت آن برايت جالبتر است.))(10)
اين نحوه برخورد حضرت نشان مى دهد كه بايستى ضمن دلجوئى از فرد, دلايل اين اقدام نيز بيان شود, تا نسبت به اين نقل و انتقالات توجيه گردد.
ب. ضرورت انتقال يا اخراج:
بعضى از افراد با حركات, سخنان و رفتار صحيح به مجموعه روحيه بخشيده, نشاط كارى افراد را بالا مى برند. در مقابل عده اى با برخوردهاى يإسآميز و بزرگ جلوه دادن كاستيها و ضعفها, افراد را نسبت به كار آينده دلسرد كرده, غبارى از يإس و نااميدى بر سر و روى مجموعه مى پاشند به نحوى كه افراد دلسوز و پرتلاش هم از كار خود دلسرد مى شوند و از حركت باز مى ايستند. نحوه برخورد با چنين افرادى كه با انجام اقدامات هدايتى, انگيزشى و آموزشى اصلاح نمى شوند, در اين حديث بخوبى روشن شده است:
قال على (ع): ((فان المتكاره مغيبه خير من مشهده و قعوده اغنى من نهوضه))(11)
(سست عنصران ناراضى, نبودشان بهتر از حضور آنان است و نشستن آنان بهتر از قيامشان مى باشد.)
تإثير مضر اين افراد در سازمان موضوعى است كه ضرورت اقدام لازم از سوى مديران ذيربط ايجاب مى كند. اين افراد اگر حقوقشان را به طور كامل دريافت دارند و در محيط كار حاضر نشوند, براى سازمان سودمندتر از وجود آنان در بين كاركنان مى باشد. لذا انتقال, بازنشستگى و يا اخراج, تنها راه باقيمانده خواهد بود.

بخش چهارم
آموزش
يكى از مهمترين وظايف مديريت منابع انسانى, تهيه و اجراى برنامه هاى آموزشى و تعليمات شغلى كاركنان به منظور افزايش ميزان مهارتها و كارآيى آنان در سازمان مى باشد.تعليمات شغلى براى كاركنان مى بايستى بلافاصله پس از انتخاب افراد و قبل از اشتغال بكار و تصدى مسئوليتى خاص, به اجرا درآيد. ضرورت اين امر در فرازهاى مختلفى از فرمايشات هدايت گر معصومين به چشم مى خورد كه به ذكر احاديث و رواياتى محدود و مرتبط با بحث اكتفا مى كنيم.

ضرورت آموزش
امام على (ع) در بيان ضرورت آموزش براى عمال و كاركنان مى فرمايد:
فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق, فلا يزيده بعده عن الطريق الواضح الا بعدا من حاجته. والعامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح (12)
(كسى كه بدون علم و آگاهى به كارى مى پردازد مثل كسى است كه به بيراهه مى رود, كه هرچه راه مى رود از مسير و هدف اصلى دورتر مى شود. اما كسى كه با علم و دانش عمل مى كند همچون رهروى است كه در راهى مشخص و واضح حركت مى كند.)
امام صادق (ع) در حديثى قريب به همين مضمون مى فرمايد:
((العامل على غير بصيره كالسائر على غير الطريق لاتزيده سرعه السير عن الطريق الا بعدا))(13)
(كسى كه بدون بصيرت و آگاهى كارى را انجام مى دهد, همانند كسى است كه از بيراهه سير مى كند كه هر قدر سريعتر مى رود از مقصد دورتر مى شود.)
در اين دو حديث شريف علاوه بر بيان ضرورت آموزش, تبعات سوء بكارگيرى كارمندان بدون فراگيرى آموزشهاى لازم نيز به ما گوشزد شده است. از تشبيهى كه حضرت بكار برده اند مى توان, دورى و فاصله گرفتن از هدف, اتلاف وقت, و عمر و امكانات و سرخودگى و نارضايتى و… از جمله تبعات اشتغال بكار نيروى آموزش نديده دانست.
اى بسا تيز طبع كاهل كوش
كه شد از كاهلى سفال فروش
واى بسا كوردل كه از ((تعليم))
گشت قاضى القضات هفت اقليم

آموزش و افزايش كارايى
پيامبر عظيم الشإن اسلام نيز در اين خصوص مى فرمايد:
((ان قليل العمل مع العلم كثير و كثير العمل مع الجهل قليل))(14)
(عمل اندك اگر با علم و آگاهى همراه باشد (نتايج) زيادى دارد ولى كسى كه كارهاى زيادى انجام مى دهد ولى نسبت به كارش جهل دارد, قليل الفايده است.)
چنانچه ملاحظه مى شود, علم و آگاهى موجب افزايش بهره ورى مى گردد اگرچه به ظاهر فعاليت كمى صورت مى گيرد در حالى كه زحمت زياد و تلاش فراوان اگر با آموزش و تعليمات مهارتى همراه نباشد, نتايج كمى به بار خواهد آورد.
همچنين امام موسى بن جعفر(ع) خطاب به هشام بن الحكم در ارزيابى عمل عالم و فرد آموزش ديده در مقايسه با فرد جاهل و آموزش نديده مى فرمايد:
((قليل العمل من العالم مقبول مضاعف و كثيرالعمل من اهل الهوى و الجهل مردود))(15)
امام مى فرمايد: (عملكرد اندك از عالم دوچندان مقبول است ولى عمل بسيار از جاهل و اهل هوى و هوس پذيرفته نيست.)
جالب توجه است كه در حديث قبل عمل جاهل اندك شمرده شده بود ولى در اين حديث حتى عمل زياد و پر مشقت جاهل اصلا بحساب آورده نمى شود. كانه هيچ عملى انجام نداده است در حالى كه فرد تعليم ديده, عمل عالمانه و اندك وى تإثيرى به مراتب بيشتر بر جاى مى گذارد.
در نگاه حضرت امير مومنان (ع) ارزش علم و آموزش چنان والاست كه معيار ارزيابى انسانيت انسان قلمداد مى شود. كه مى فرمايد:
((قيمه كل امرء ما يعلم)) (ارزش هر انسانى به اندازه علم اوست.)
با اين تعبير مى توان نتيجه گرفت, وظيفه آموزش و تعليم مهارتها مهمترين واصلى ترين وظايف مديريت منابع انسانى است و اگر اين وظيفه بخوبى صورت گيرد, مى توان به عملكرد مثبت فرد در سازمان و ثمربخش بودن حضور وى در سازمان تا حدود زيادى مطمئن بود. نتيجه ديگرى كه مى توان از اين حديث گرفت اين است كه در امر ارزيابى كاركنان بهتر است بجاى لحاظ كردن سوابق خدمتى فرد, به ميزان تجربه و علم و مهارت وى توجه كرد, حتى اين ملاك اخير, برتر و مهمتر از حجم كار و فعاليت كاركنان مى باشد.

آموزش قبل از اشتغال به كار
ضرورت برگزارى دوره هاى آموزشى قبل از اشتغال بكار كاركنان, موضوعى است كه مى توان از سيره عملى و احاديث معصومين استنتاج نمود. احاديث ذكر شده در بخش قبل علاوه بر اثبات ضرورت آموزش, همگى دلالت بر اين دارند كه فرآيند تعليم بايستى قبل از عمل صورت گرفته باشد تا عمل كننده در همان ابتداى كار دچار خطا نشود. همچنين رياضتها و عبادتهاى پيامبر اسلام در غار حرإ قبل از بعثت مى تواند يكى از الگوهاى عملى اين فرايند باشد. اما چون منابع تحقيق ما محدود به احاديث و روايات است لذا از ذكر سيره عملى و حوادث تاريخى و آيات قرآن صرف نظر مى كنيم و در اين خصوص بسنده مى كنيم به حديثى از امام جعفر صادق (ع) كه فرمودند: ((ما بعث الله نبيا و قد رعى الغنم))(16)
(هيچ پيامبرى مبعوث نشد مگر اينكه قبلا يكدوره شبانى را گذرانده بود.)
يكى از دوره هاى آموزش مهارتها, ((تعليم در محيط نمونه)) است كه كارورز در محيطى با شرايط مشابه به محيط اصلى كار, مشغول آموزش و كسب تجربه مى گردد كه از جمله آموزشهاى بسيار مفيد و موثر, محسوب مى شود. اشتغال انبيإ به شغل چوپانى شباهت زيادى به دوره هاى تعليم در ((محيط نمونه)) دارد.

بخش پنجم
ارزشيابى عملكرد
ضرورت ارزيابى عملكرد
يكى از حساس ترين و پيچيده ترين وظايف مديريت منابع انسانى, فرايند ارزشيابى است. از اين جهت ((حساس)) است كه همراه با نوعى قضاوت و داورى مى باشد و اين امر مى تواند موجب افزايش انگيزه كاركنان و يا تخريب روحيه و افت كارآيى آنان شود و از اين بابت ((پيچيده)) است كه دسترسى به شاخصهاى عينى و معيار صحيح ارزيابى براى اكثر فعاليتهاى غير يدى و محصولات غير قابل شمارش, غالبا مشكل و بعيد الوصول مى نمايد.
در بيان حساسيت امر ارزشيابى و حسابرسى همين بس كه خداوند تبارك و تعالى اين عمل را صرفا به خود اختصاص داده اند (عليك البلاغ و علينا الحساب) اما بيان اين ويژگى براى فرايند ارزيابى, مدير را از پرداختن به اين وظيفه معاف نمى كند و از ضرورت انجام آن نمى كاهد.
چنانكه مولاى متقيان امير مومنان مى فرمايد:
((ثم تفقد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصدق والوفإ عليهم, فان تعاهدك فى السر لامورهم حدوه لهم, على استعمال الامانه و الرفق بالرعيه))(17)
(سپس اعمال زيردستان و كارمندان را مورد ارزيابى قرار بده و مإمورانى را براى نظارت بر كارمندان خود بگمار, از كسانى كه راستگو و با وفا باشند تا حقايق را دقيقا به تو اطلاع دهند, زيرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مى شود كه به امانت دارى و مدارا كردن به مردم ترغيب شوند.)
در اين حديث حضرت ضمن تإكيد بر ضرورت ارزيابى و تعيين كردن فردى كه داراى صفات وفا دارى و درستكارى باشد, فوايد اين امر مهم را نيز برشمرده است. اين عمل موجب ((رعايت امانتدارى)) و ((مدارا)) با مردم و زيردستان مى شود.

صفات ارزياب
در حديث فوق حضرت امير (ع) پس از بيان ضرورت ارزيابى عملكرد افراد, براى مإمورين ارزشيابى صفاتى را ذكر مى فرمايند, ((وابعث العيون من اهل الصدق والوفإ)) بر اين اساس يك ارزياب بايستى داراى ويژگى ((صداقت)) در عمل و گفتار و ((وفادارى)) به مسئول و قوانين و ضوابط باشد. همچنين در روايتى از امام رضا(ع) نقل شده است كه فرموده اند:
((كان رسول الله (ص) اذا بعث جيشا, بعث معه من ثقاته من يتجسس له خبره))(18)
(پيامبر اسلام (ص) همواره هنگامى كه لشكريان را براى جنگ اعزام مى نمود, فردى مورد اعتماد به همراه او مى فرستادند كه از او به آن حضرت خبر برساند.)
صفت مورد تإكيد امام رضا (ع) در مورد ارزياب, ((وثاقت)) است كه به نظر مى رسد در حديث قبلى كه از حضرت امير(ع) نقل شد, ويژگى فرد ثقه, با بيان دو صفت ((راستگويى)) و ((وفادارى)) به خوبى توضيح داده شده است.
اما در خصوص صفت ((راستگويى)) بايد گفت, افرادى كه براى گزارش دادن كارها و چگونگى عملكرد كاركنان انتخاب مى شوند, بايد راستگو باشند زيرا اگر در گزارشهايى كه ارائه مى شود, غلو شود و يا مطالب از آنچه هست, خفيف تر جلوه داده شود, در هر دو صورت مشكلات زيادى به بار خواهد آورد. آنان بايد بطور دقيق عين آنچه را كه واقع مى شود گزارش كنند و در ترسيم حالات و نقل كلمات با دقت تمام عمل كنند.
ويژگى ((وفادارى)) نيز يكى از مسائل مهم در ارزيابى است زيرا اگر فردى وفادار نباشد, ممكن است اسرار افراد و سازمان را افشإ كند, توسط افراد مورد ارزيابى تطميع شود و با ارائه گزارشات غلط, مديران و مسئولين را فريب داده و به واكنشهاى نامناسب وادار كند.

هدف ارزشيابى
در كتب مديريت منابع انسانى, اهدافى را براى ارزيابى و نظارت بر مى شمارند كه عبارتند از:
1- اطمينان از اجراى دقيق برنامه ها
2- اطمينان از تحقق اهداف
3- آگاه شدن از نتايج اهداف
4- فراهم شدن امكان كنترل و اصلاح انحرافات
با امعان نظر در فرمايشات حضرت امير (ع) در حديث قبلى كه بر ضرورت وجود ارزياب و ويژگى هاى آن اشاره شده بود, بر نتايج فرآيند ارزيابى نيز تصريح شده بود. آنجا كه فرموده بودند: ((على استعمال الإمانه والرفق بالرعيه)) يعنى با اين عمل كاركنان و مسئولين تشويق به امانت دارى مى شوند, در اينجا امانت دارى منحصر به امور مالى نيست بلكه بر همه شئون ادارى مثل اجراى فرامين, رعايت ضوابط و مقررات, تمركز بر اهداف اصلى و عمومى و… قابل تعميم است. به علاوه تشويق به توجه به مردم و مراجعين نيز در كنار فعاليت هاى سازمانى, نقطه اى است كه مى تواند از نتايج و به تعبير بهتر از اهداف ارزيابى باشد.
موضوع در خور توجه اين است كه در منابع اسلامى تإكيد بيشترى بر اصلاح رفتار و هدايت و راهنمايى كاركنان شده است. و تعابيرى مثل ((لعلهم يرشدون)) و ((لعلهم يذكرون)) و ((لعلهم يرجعون)) و ((لعلهم يضرعون)) و… حاكى از عنايت اسلام به هدايت و بازگشت و اصلاح رفتار, نامطلوب و تشويق عملكرد مثبت و… مى باشد. در حالى كه در ديدگاه نظريه كلاسيك مديريت, غالبا توجه به نكات منفى مى شود و هدف اصلى و اوليه آن مچ گيرى و تنبيه متخلفين مى باشد.

معيارهاى عمومى ارزيابى عملكرد
مركز بررسيها و مطالعات استراتژيك ادارى با شرح و تفسير خطبه همام از حضرت على (ع) اين معيارها را استخراج كرده است كه در اينجا به دليل پرهيز از اطاله كلام به ذكر عناوين آن اكتفا مى كنيم و علاقمندان را به خطبه زيبا و خواندنى همام در نهج البلاغه ارجاع مى دهيم. معيارهاى استخراج شده عبارتند از:
((عمل صالح ـ تضييع نكردن آنچه برعهده اوست ـ كم بودن خطا و لغزش ـ كار به جا و به موقع شامل حضور به موقع در كار ـ انجام وظيفه اى كه بر عهده اوست ـ نپرداختن به كارهاى خارج از محدوده وظايف در صورت زيان رساندن به وظايف اصلى ـ پرهيز از اسراف و زياده روى در مصرف لوازم كار ـ سخت كوشى و…))(19)

انواع ارزيابى
ـ نظرخواهى از همكاران و زيردستان:
براى ارزيابى عملكرد كاركنان راههاى زيادى پيشنهاد شده است و همه اين راهها مفيد و مكمل همديگر هستند. در نامه 35 نهج البلاغه به يكى از اين روش ها اشاره شده است كه شايد يكى از مهمترين راه ها باشد آنجا كه حضرت امير(ع) مى فرمايد:
((انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على السن عباده))(20)
(بدان كه افراد شايسته را از طريق آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى سازد مى توان شناخت.)
از اين روايت مى توان چنين استنباط كرد كه آنچه ديگران در مورد يك فرد مى گويند, نمى تواند بى جهت باشد و اينگونه نيست كه يك مجموعه اى طبق طرحى از پيش تعيين شده در مورد فردى نظرات مثبت يا منفى اظهار نمايند لذا نظرات ديگر بندگان خدا (همكاران و زير دستان) تا حد زيادى مى تواند قرين صحت باشد.
البته خاطر نكته دانان مستحضر است كه در اينجا بر اشتهار به خير و نيكى (لهم) تإكيد شده است نه بر شايعات و اخبار كذب (عليهم) كه صرف بر سر زبان افتادن نمى تواند مورد استناد واقع شود.
همچنين روش ((ارزيابى از خود)) نيز مورد عنايت و توجه اسلام مى باشد و سفارشات زيادى مبنى بر ((حاسبوا قبل ان تحاسبوا)) در دست است كه اين روش شايد در ديدگاه هاى ديگر مديريتى چندان مورد توجه نباشد ولى در فرهنگ اسلامى اين روش از اعتبار و كارايى بالايى برخوردار است.

ارزيابى غير ضرورى
در سطور گذشته نوشتيم كه امر ارزيابى مسئله اى ضرورى و نصب و تعيين فردى بعنوان ارزياب لازم است. اما بايد دانست كه اين افراد حوزه اختيارات محدود و معينى دارند و بايستى حريم هايى را محفوظ نگه دارند.
امير مومنان على (ع) مى فرمايد: ((اقيلوا ذوى المروءات عثراتهم))(21) (از لغزش هاى مردم نيك چشم پوشى كنيد.)
پيامبر عظيم الشإن اسلام (ص) نيز در اين خصوص مى فرمايد:
((لا تطلبوا عثرات المومنين فان من تتبع عثرات اخيه تتبع الله عثراته و من تتبع الله عثراته يفضحه ولو فى جوف بيته))(22)
(لغزش هاى مومنين را دنبال نكنيد, همانا كسى كه به دنبال لغزشهاى برادران دينى خود رود خداوند لغزش هايش را دنبال مى كند و كسى كه خداوند لغزش هايش را دنبال كند, آبرويش را خواهد ريخت, ولو در درون خانه خودش)
همان گونه كه ملاحظه كرديد اين روايات بر اساس آيه ((ولا تجسسوا ولا يغتب بعضكم بعضا))(23) از تجسس در امور خصوصى افراد نهى فرموده اند و اين عمل را موجب عقوبت معرفى مى كند.اما رواياتى كه برلزوم ارزيابى و گماردن مامور ارزياب دلالت دارد, تجسس در امورى را شامل مى شود كه مربوط به مسئوليت هاى اجتماعى و سازمانى و حيطه كارى افراد است ولى پيگيرى امور شخصى, امرى مذموم و موجب فتنه و سلب آرامش و آسايش مى گردد. ضرورت محرمانه بودن پرونده ارزيابى يكى از مسايلى كه بايد مديران منابع انسانى به آن توجه داشته باشند, حفظ اسرار زير دستان است. افرادى كه در پست مديريت قرار مى گيرند از مسايل سرى كاركنان مطلع مى شوند, اين مديران بايد خطاها و تخلفات افراد را محرمانه تلقى كرده و از افشاى آن خوددارى نمايند. در اين باره امير مومنان (ع) مى فرمايد:
((فان فى الناس عيوبا, الوالى احق من سترها, فلاتكشفن عما غاب عنك منها, فانما عليك تطهير ما ظهر لك و الله يحكم على ما غاب عنك. فاستر العوره مااستطعت, يسترالله منك ما تحب ستره من رعيتك))(24)
(مردم عيوبى دارند كه رهبر امت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است پس مبادا آنچه بر تو پنهان است آشكار گردانى و آنچه كه هويداست بپوشانى كه داورى در آنچه از تو پنهان است با خداى جهان مى باشد. پس هرچه مى توانى زشتى ها را بپوشان تا آن را كه دوست دارى بر رعيت پوشيده ماند, خداوند بر تو بپوشاند.)
همچنين امام زين العابدين (ع) مى فرمايد:
((من كف عن اعراض المسلمين اقال الله عثرته يوم القيامه))(25)
(كسى كه آبروى مسلمانان را حفظ نمود, خداوند روز قيامت لغزش هايش را از او دور مى گرداند.)
پيامبر اسلام (ص) نيز فرموده اند كه:
((الا و من سمع فاحشه فافشاها فهو كالذى اتاها))(26)
(بدانيد كسى كه گناهى راشنيد و جايى نقل كرد, مثل كسى است كه آن گناه را مرتكب شده است.)
و امام صادق (ع) مى فرمايد:
((من قال فى مومن مارإت عيناه و سمعت اذناه كان من الذين قال الله (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخره)))(27)
(كسى كه بگويد درباره مومنى آنچه را كه از گناهان او ديده و يا شنيده است از زمره كسانى است كه خداوند در باره آنان مى فرمايد: كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم با ايمان شيوع پيدا كند, عذاب دردناكى براى آنها در دنيا و آخرت است.)ادامه دارد.
 

پى نوشت ها:
ـ1نهج البلاغه ـ نامه 53 ـ فراز 71
ـ2اصول كافى ـ جلد 4 ـ صفحه 89
ـ3نهج البلاغه ـ نامه 53, فراز 52
ـ4نهج البلاغه ـ نامه 53, فراز 72
ـ5نهج البلاغه ـ نامه 53, فراز 73
ـ6غررالحكم و دررالكلم ـ صفحه 228
ـ7غررالحكم و دررالكلم/ جلد/2 صفحه 32
ـ8نهج الفصاحه ـ صفحه 421
ـ9نهج البلاغه ـ نامه 42
ـ10نهج البلاغه ـ نامه 34
ـ11 نهج البلاغه, نامه 4
ـ12نهج البلاغه – خطبه 154
ـ13اصول كافى ـ جلد 1 ـ صفحه 34
ـ14نهج الفصاحه ـ صفحه 176
ـ15اصول كافى ـ ج 1 ـ صفحه 20
ـ16اصول كافى ـ جلد 3 ـ صفحه 311
ـ17نهج البلاغه – نامه 53, فراز 76 ـ 75
ـ18وسايل الشيعه ـ ج 11 ـ صفحه 44
ـ19كتاب بررسى ها و مطالعات استراتژيك ادارى – صفحه 17 و 18
ـ20نهج البلاغه, نامه 53, فراز 76 ـ 75
ـ21نهج البلاغه – حكمت 20
ـ22اصول كافى ـ جلد 4 – صفحه 48
ـ23قرآن – سوره حجرات – آيه 12
ـ24نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
ـ25بحارالانوار – ج 75 – صفحه 256
ـ26همان منبع – صفحه 113
ـ27همان منبع – جلد 72 – صفحه 213

/

بيايد فراموش نكنيم، كفر قاسم

بياييد فراموش نكنيم !(كفر قاسم )


روستاى كفر قاسم در جنوب طولكرم قرار داشته و 125 متر از سطح دريا ارتفاع دارد. جمعيت آن در سال 1922 (662) نفر سال 1945 (1460) و در سال 1961 هم (2450) نفر بود.
يك خبرنگار كه چند سال پيش به كفر قاسم سفر نموده بود در مورد اين روستا و جنايتى كه در آن روى داد اين گونه نوشت:
دريكى از گوشه هاى روستا بناى يادبودى كه بر آن نام 49 شهيد حك شده است توجه ام را جلب كرد, در آنجا نام افرادى حك شده بود كه در روز شوم و سياه 29 اكتبر به خون غلطيدند.
در آن سال به مسوولان رژيم صهيونيستى خبر رسيد كه اهالى يك روستاى عربى واقع در منتهى اليه جنوب منطقه المثلث از روستايشان نگريخته اند.
ابووليد يكى از بازماندگان از آن جنايت داستان آن روز سياه را برايمان چنين نقل نمود:
آن روز هم برايمان همچون روزهاى عادى ديگر بود, من و پسرعموهايم با دوچرخه به خانه باز مى گشتيم كه يك پست بازرسى نيروهاى صهيونيست ما را متوقف نمود, چيز عجيبى را احساس نكردم, يك سرباز به ما نزديك شد و از ما پرسيد اهل كجاييد ؟
گفتم: اهل كفر قاسم و بعد هم اجازه عبور را به وى نشان دادم, اما او توجهى به آن نكرد و گفت: دوچرخه هايتان را همين جا بگذاريد و به دنبال من بياييد, ما را در يك صف قرار داده و بعد از آن هم فرمانده آنان به زبان عبرى فرياد زد آتش.
چند تير به پهلو و پايش اصابت نمود, او هنوز زنده بود, چند لحظه بعد كه سربازان براى جمع آورى اجساد به كنار او آمدند نفس خود را در سينه حبس نمود و خود را به مردن زد. بعد از آن خود را از ميان ديگر مجروحين كه روى هم انداخته شده بودند بيرون كشيد و آرام به بالاى اولين درخت زيتون موجود كشاند.
او از آن بالا مشاهده نمود كه چگونه پسرعموها و دوستان و اقوامش در مقابل چشمش كشته شدند.
او از آن بالا ديد كه چطور صهيونيست ها يك كاميون حامل 14 زن و 3 مرد را متوقف نموده و بدون آن كه به التماس و زجه هاى زنان توجهى بكنند, تمامى آنان را به گلوله بستند به نحوى كه تنها يك زن جان سالم بدر برد.
ابو وليد سه روز بر بالاى آن درخت بود تا آن كه پسر عمويش او را بى هوش يافت وبعد از به هوش آمدن خود را بر روى تخت بيمارستان ديد در حالى كه يك پايش قطع شده بود.
يكى ديگر از بازماندگان اين جنايت مى گويد:
هدف اصلى كشتار صهيونيست ها مجبور ساختن مردم روستا براى ترك روستا و فرار بود اما مردم روستا گفتند براى ما مردن در روستايمان بهتر از آوارگى است.
روستاى كفر قاسم, على رغم تمامى جنايات صهيونيست ها و تلاش هايش هم چنان پا برجاست و 14 هزار نفر سكنه دارد كه اكثر از باديه نشينان نقب هستند كه صهيونيست ها با مصادره زمين و املاكشان آنان را به اين منطقه كوچ داده اند .
امروز صهيونيست ها با مصادره اكثر زمين هاى اين روستا بر آن منطقه صنعتى ((ماركتوم)) را احداث نمودند. اما با اين وجود مردم روستا اجازه سكونت حتى يك صهيونيست را هم در آن نداده اند .
اين خبرنگار در اين باره مى گويد:
جو كفر قاسم همانند روستاهاى كرانه باخترى و نوار غزه است, حتى يك صهيونيست را هم در خيابان هاى آن نديدم!

/

برقرارى موازنه وحشت در مناطق اشغالى فلسطين

برقرارى موازنه وحشت در مناطق اشغالى فلسطين


مسإله انتفاضه ملت قهرمان فلسطين وبويژه عملياتهاى شهادت طلبانه جنبش هاى حماس و جهاد اسلامى در قدس غربى و شهر حيفا كه در عمق خط سبز قرار دارند, از جمله مسائلى است كه از مدت ها پيش توجه محافل مختلف بين المللى و منطقه اى را به خود جلب كرده است.
اما مسإله اصلى زمان و مكان عمليات و ميزان خسارات وارده به دشمن صهيونيستى است كه به همين دليل ذكر چند نكته را ضرورى مى دانيم:
1ـ اين عمليات ها, تمام اقدامات و برنامه هاى امنيتى و نظامى دشمن را به باد داد و شكست سختى به ساختارهاى امنيتى اين رژيم وارد ساخت.
2ـ قدرت انتفاضه در شكستن حلقه محاصره دشمن صهيونيستى بويژه در بعد اقتصادى و سياسى به اثبات رسيد و سيستم امنيتى رژيم اشغالگر قدس به شدت آسيب ديد. از اين رو عجيب نيست كه شارون اين عمليات را ابزارى براى مهاجرت صهيونيست ها از فلسطين ارزيابى مى كند. اين بدان معناست كه انتفاضه موفق به ايجاد موازنه وحشت در سرزمين هاى اشغالى شده و دشمن همواره از احتمال حملات تلافى جويانه مردم فلسطين در اضطراب و نگرانى به سر مى برد.
3ـ اجراى سريع عمليات (مانند پاسخ حماس به ترور محمود ابوهنود), نشانگر قدرت و توان رزمندگان فلسطينى در اقدامات فورى و آمادگى كامل آنان براى درهم كوبيدن دشمن صهيونيستى مى باشد.
4ـ اجراى عمليات در اماكنى كه صهيونيست ها به طور روزمره از آن استفاده مى كنند عمق مشكلات و رنج هاى ملت فلسطين به هنگام حملات وحشيانه ارتش صهيونيستى را به مردم اسرائيل نشان داد.
5ـ اين عمليات ها ضربه سنگينى به دولت شارون كه با شعار ايجاد امنيت براى صهيونيست ها و سركوب صد روزه انتفاضه روى كار آمده وارد ساخت. و انتفاضه اينك وارد شانزدهمين ماه خود شده است.
6ـ آنتونى زمانى كه به هدف ايجاد آرامش به منطقه آمد با اجراى اين عمليات ها در مإموريتش ناكام ماند و نتوانست براى گرفتن برگ برنده انتفاضه از دست فلسطينيان, شارون را يارى دهد. به همين دليل امريكا براى حمله گسترده نظامى به مناطق خودگردان فلسطين به شارون چراغ سبز نشان داد و از هيچ كمكى در اين راه براى وارد آوردن فشار بر فلسطينيان و بويژه دولت عرفات فروگذار نكرد تا نوعى جنگ داخلى در فلسطين ايجاد شود و فلسطينيان قدرت واقعى شان را از دست بدهند.
7ـ يكى از اهداف شارون, تقسيم مناطق خودگردان به سه منطقه امنيتى مى باشد كه براساس طرح (برونز) به اين شكل خواهد بود. منطقه غزه به رياست محمد دحلان, منطقه جنوب غزه به رياست جبرئيل رجوب و شمال غزه به رياست توفيق العامه, هدف از اين طرح ايجاد چند دستگى و آشوب و بلوا در فلسطين است و دولتمردان فلسطين را به شكل آلت دست رژيم صهيونيستى در خواهد آورد.
از اين رو شارون براى اجراى اين طرح علاوه بر امريكا بايد نظر اروپا و حزب كار را نيز با خود همراه سازد و سپس دست به اين اقدام بزند.
اين امر نشان مى دهد كه شارون هرگز مايل به مذاكره و مصالحه نيست و تنها هدفش سركوب انتفاضه ملت قهرمان فلسطين و وارد كردن آنان به تسليم در برابر خواسته هاى نامشروعش است. اما او و ساير جنايتكاران صهيونيست بايد بدانند كه انتفاضه شعله اى است فروزان كه هرگز خاموش نخواهد شد.
(نداى مقاومت, شماره 104)

/

جستارى در منزلت علوى در احاديث نور و منزلت

جستارى در منزلت علوى در احاديث نور و منزلت
ثقه الاسلام على راد


مقدمه:
تجلى منزلت علوى بر لسان نبوى
بر تمام افرادى كه حقانيت قرآن كريم را قبول دارند و رسالت حضرت رسول اكرم(ص) را تصديق نموده اند, فرض و واجب است كه عقايد خود را با قرآن كريم سنجيده و از راهى كه سنت نبوى(ص) اشاره و تإكيد بدان داشته است, اخذ نمايند و پيوسته در مقام تحكيم آن برآيند و در جميع امور مربوط به اصول و فروع دين تمسك به ذيل قرآن و عترت نبوى جويند تا گمراه نگردند و اين وجوب تمسك به كتاب و عترت محمد(ص) درمسائل اسلامى به منطوق و مفهوم آيه شريفه ((فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)) (انبيإ 7/)(1) يك واجب عقلى از باب رجوع جاهل به عالم مى باشد و حديث شريف ثقلين مويد و مبين آن است.
نگارنده در اين مقاله سعى در پردازش گوشه اى از شخصيت والاى ((اولين هادى عترت نبوى)) از منظر احاديث منزلت و نور نهاده, تا بار ديگر و از روزنه اى دگر به چهره پر نور اين راهنماى هدايت امت نبوى و اولين شمس طالعه آسمان امامت و ولايت نظرى انداخته و با او بيشتر انس بگيريم و زندگى خود را با معرفت علوى نورى ديگر بخشيم.

حديث منزلت
بر اساس آيه شريفه ((فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول ان كنتم تومنون بالله واليوم الاخر ذلك خير واحسن تاويلا)) (نسإ 59/) براى شخص مسلمان در هنگام بروز اختلاف عقيدتى در مسائل بسيار مهمى چون ((وصايت)) بعد از پيامبر(ص) موثق ترين و نزديكترين طريق رجوع به خود شخص پيامبر(ص) مى باشد, همان پيامبرى كه ((وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى)) (نجم / 3 تا 5) در شإن او بود. و آگاهترين مردم نسبت به اصحاب خود از فضل و اعتبار آنان و مشتاقترين انبيإ براى هدايت و رشد امتش بود.
از جمله احاديث معتبرى كه رسول اكرم(ص) در آن به ترسيم شخصيت على(ع) نظر داشته, حديث منزلت است و معروف بين فريقين شيعه و سنى است. در اين حديث در مواضع متعددى پيامبر(ص) على(ع) را مورد خطاب قرار داده و چنين مى فرمايد.

متن حديث منزلت:
قال رسول الله(ص):
((إنت منى بمنزله هارون من موسى الا إنه لا نبى بعدى))(2)
اى على (ع) تو نسبت به من همچو هارون نسبت به موسى هستى, با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست.
تمامى نويسندگان كتب رجال صحابه از پيشينيان و متإخرين, اين حديث را در شإن على(ع) دانسته و آن را از احاديث صحيح و مسلم و قطعى شمرده اند .
با دقت در اين حديث روشن مى شود كه پيامبر(ص) مقام على(ع) را در نزد خود, همانند هارون در نزد موسى(ع) مى داند (به استثناى مقام نبوت براى هارون) و بر حسب شواهد تاريخى و نقلى معتبر در طول حيات خويش, اين حديث را در موقعيت هاى مختلف و حساس نقشآفرين, همانند قضيه غزوه تبوك, ايراد فرمود. و در تكرار آن به دفعات مختلف اهتمام خاص مبذول داشته اند .
پيامبر(ص) در اين حديث كوتاه با ايجاز در كلام و تقريب به ذهن از باب تمثيل, همان فضائل و مقامات هارون را كه در قرآن به طور روشن آمده براى على(ع) بطور واقع جايز دانسته است, البته ساير مقامات على(ع) به طرق ديگر بيان و مكمل اين اوصاف مى باشند كه فعلا مورد توجه اين نوشتار نيست. پس با يك نتيجه گيرى منطقى با استفاده از حديث منزلت مى توان گفت كه تمام مقاماتى كه در قرآن در توصيف حضرت هارون(ع) آمده است در مورد على(ع) نيز صحت دارد.
در اين بخش به صورت فهرست وار به برخى از مقامات و اوصاف حضرت هارون(ع) در قرآن كريم اشاره مى كنيم تا با تكيه به كلام نبوى(ص) نظرى بر چهره در پس نقاب نور علوى بيفكنيم و به ظرايف و لطايف حديث منزلت پى ببريم:
1 ـ على (ع) خليفه پيامبر(ص): ((وقال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى)) (اعراف / 142)
2ـ على (ع) وزير پيامبر(ص):
((واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى)) (طه / 29 و 30)
3ـ على (ع) از اهل محمد(ص) و برادر اوست:
((… من اهلى هارون اخى)) (طه / 29 و 30)
4ـ على (ع) پشتيبان محمد(ص) وشريك در رسالت اوست:
((اشدد به[ هارون] ازرى واشركه[ هارون]فى امرى)) (طه / 31 و 32).
5 ـ مقام معيت على(ع) با پيامبر(ص) در همه حال به عنوان وزير محمد(ص):
((ولقد آتينا موسى الكتاب وجعلنا معه اخاه هارون وزيرا)) (فرقان35/)
6ـ على(ع) معاون و تصديق كننده محمد(ص):
((… فارسله[هارون] معى ردءا يصدقنى)) (قصص / 34)
7ـ على(ع) قوت و نيروى بازوى پيامبر(ص) است:
((قال سنشد عضدك باخيك[هارون] ونجعل لكما سلطانا)) (قصص / 35)
8 ـ تكذيب على(ع) و محمد(ص) سبب هلاكت است, همانند تكذيب موسى و هارون:
((… فكذبوهما فكانوا من المهلكين)) (مومنون 48/)
9ـ على (ع) صاحب آيت الهى و حجت روشن خداست:
((ثم ارسلنا موسى واخاه هارون بآياتنا وسلطان مبين)) (مومنون45/)
10ـ على(ع) جداسازنده حق از باطل و روشنى بخش دلها و يادآور متقيان است:
((ولقد آتينا موسى وهارون الفرقان وضيإ وذكرا للمتقين)) (انبيإ48/)
11 ـ و آيات بى شمار ديگر…
در صحيح مسلم جلد 4, حديث شماره 1871 آمده است:
معاويه به سعد وقاص گفت:
چرا ابوتراب (على ((ع))) را سب نمى كنى؟
سعد در جواب معاويه گفت:
من سه فضيلت از على(ع) در خاطر دارم كه نمى توانم او را سب نمايم. اگر يكى از آن سه فضيلت براى من بود, بهتر از آن بود كه مالك شتران سرخ مو باشم, آن گاه سخن پيامبر(ص) را به معاويه نقل مى كند كه حضرت به على(ع) فرمود: آيا دوست نمى دارى كه از من به منزله هارون از موسى باشى.
على(ع) نيز به وجود چنين مقامى در پيش رسول خدا(ص) در پاره اى از مواقع حساس اشاره كرده است آنجا كه على(ع) بعد از دو يا سه روز از وفات پيامبر(ص) رو به قبر پيامبر كرد و فرمود:
((ابن ام ان القوم استضعفونى وكادوايقتلوننى)) (اعراف150/)(3)
همان آيه اى كه هارون خطاب به موسى بعد از مراجعت او از طور قرائت كرد, پس براستى كه على(ع) همچو هارون بود, آنجا كه موسى براى مدتى اندك از قوم خود غايب شد, و براى دريافت لوح به كوه طور رفت, بنى اسرائيل وصى او را كه هارون(ع) بود ضعيف شمردند و به گفتار حق و مستقيم او گوش فرا ننهادند و پيروى از سامرى كردند و نزديك بود كه هارون را به خاطر دعوت به هدايت به قتل برسانند, على(ع) با خطاب قرار دادن قبر مبارك پيامبر(ص) بعد از مدت اندكى كه حضور مادى او در بين امت به پرده غيبت فرو رفته بود, همان گفتار هارون به موسى را مورد استشهاد خود قرار مى دهد و چنين نقاب از مقام خود در پيش رسول اكرم(ص) اما با لحن حزين, برمى دارد.

حديث نور
از احاديث ديگرى كه اشاره به ((وصى بودن)) على(ع) بعد از پيامبر(ص) دارد حديث شريف نور است, متن حديث چنين است:
قال رسول الله(ص):
((كنت انا و على بن ابيطالب نورا بين يدى الله تعالى قبل ان يخلق آدم باربعه آلاف عام فلما خلق آدم قسم ذلك النور جزئين فجزءانا و جزء على))(4)
و در بعضى از طرق روايت در ادامه حديث نور عباراتى اين چنين آمده است:
((… فاخرجنى نبيا و اخرج عليا وصيا))(5)
و يا ((و كان لى النبوه و لعلى الوصيه))(6)
و عبارت ((ففى النبوه و فى على الخلافه))(7)

دقايق حديث نور
1ـ اعطاى سمت وصايت به على(ع) همانند نبوت پيامبر(ص) نص محكم شرعى بوده و از ناحيه خداوند اين انتصاب صورت گرفته و به لسان پيامبر(ص) بيان شده است, آن گونه كه اقتضاى افعال (اخرجنى نبيا و اخرج عليا وصيا) نيز چنين است.
پس مسئله وصايت و خلافت على (ع) بعد از پيامبر(ص) با وجود چنين نص محكم شرعى يك امر اختلافى و فتنه انگيزى در بين سران صحابه كه بارها اين حديث را از لسان پيامبر(ص) شنيده بودند, نبوده تا براى رفع نزاع و دفع فتنه مجبور به تشكيل و تحليل قضيه سقيفه بشويم كه در اين صورت اجتهاد در مقابل نص بوده و بطلان اين روش در نزد عقلا از امور بديهى و مسلم است.
حضرت زهرا(س) از اين فتنه تصنعى و پيش ساخته سقيفه چنين پرده برمى دارد كه فرمود:
((… و اين جريان[ قضيه سقيفه] در حالى بود كه هنوز از عهد پيامبر(ص) زمانى نگذشته و زخم قلب را بهبود نيافته بود و جسد او دفن نشده بود, بهانه كرديد كه از فتنه ترسيديم حال آن كه در فتنه رفتيد و جهنم به كفار احاطه دارد.))(8)
2ـ طبق مفهوم حديث نور, تقدم خلقت نور حضرت محمد(ص) بر نور على (ع) و خلقت نور علوى از نور نبوى دليل بر افضليت ايشان بر على(ع) است, به همين استدلال اين حديث دلالت بر اعلميت و افضليت على(ع) بر ساير انبيإ را دارد و علت آن وحدت و اشتراك نور علوى با نور نبوى در خلقت و انشعاب نور حضرت آدم و ساير انبيإ(ع) از آن نور مى باشد, در اين باره علامه كهنوى (ره) ـ صاحب عبقات الانوار ـ فرمايشى لطيف و در خور توجه دارند, آنجا كه مى نويسند:
((و لما ذا خلق الله تعالى نوره ـ محمد(ص) ـ قبل غيره؟
لانه افضل الخلائق كلهم اجمعين. واذا دل تقدم النبى(ص) فى الخلق على افضليته, دل على ان عليا كذلك إيضا لوحده النور الذى خلقا منه)).
پس به(9) اقتضاى اين قسمت از حديث نور بايد جميع كمالات متحقق در مورد پيامبر اكرم(ص) ـ كه اشرف و افضل تمام انبياست ـ در مورد على(ع) نيز محقق باشد جز نبوت, تا به حكم عقل بتوانيم على(ع) را افضل از حضرت آدم و ساير انبيإ به جز پيغمبر(ص) بدانيم, لذا به نص شرعى و استدلال عقلى او بايد وصى و امام بعد از محمد(ص) باشد نه افرادى كه هيچ نص شرعى و فضيلت مرجوح در برابر على(ع) نداشته و ندارند.
3ـ اين حديث به دلالت مطابقى اشاره به عدم مفارقت على(ع) از پيامبر(ص) در همه عوالم امكان و تمام احوالات پيامبر(ص) دارد و اين مى تواند بهترين دليل بر وصايت او باشد:

الف: (قبل از خلقت مادى: عالم نور):
در عالم نور, انوار نبوى و علوى هر دو همراه هم تسبيح و تقديس حق مى نمودند و دليل آن سخن, حديث نبوى است كه سيد على همدانى نيز آن را در كتاب روضه الفردوس چنين نقل كرده است:
قال رسول الله(ص):
((كنت انا و على نورا بين يدى الله مطيعا يسبح الله و يقدسه))(10)

ب: (عالم حيات) :
در اين مرحله از عوالم وجود نيز, تاريخ زندگانى على(ع) مملو از مشايعت و متابعت ايشان از پيامبر(ص) از همان اوان كودكى تا آخرين لحظات عمر پيامبر(ص) است, ليله المبيت او بهترين تبلور ايثار على(ع) بر محمد(ص) است كه سبب مباهات خدا بر ملائكه شد و احتضار پيامبر(ص) در حالتى كه سر در دامن على(ع) داشت بيانگر وفا و محبت على(ع) و پيامبر(ص) است.
ج: (عالم آخرت) :
طبق احاديث معتبر قدسى در هيچ يك از مواطن عالم آخرت نيز, اسم مبارك على(ع) از اسم پيامبر(ص) جدا نخواهد بود.
و اين خود اشارتى بر اخوت ابدى اين دو و اتحاد وجودى آندوست.
از جمله احاديث قدسى كه به مطلب فوق اشاره داشتند, 2 حديث ذيل مى باشد:
1ـ قال رسول الله(ص):
((و على ابواب الجنه مكتوب (لا اله الا الله محمد رسول الله على اخوه ولى الله)).(11)
2ـ قال رسول الله(ص):
((لما عرج بى الى السمإ رإيت على باب الجنه مكتوبا:
(لا اله الا الله محمد رسول الله, على حبيب الله, الحسن والحسين صفوه الله, فاطمه امه الله)
على مبغضهم لعنه الله)).(12)
هر دو حديث مذكور از نوع احاديث قدسى معتبرى است كه محدث جليل القدر شيخ حر عاملى(ره) در كتاب ((جواهر السنيه)) خود آنها را از طريق راويان اهل سنت در فصل ((نص بر امامت از طريق عامه)) آورده است و همو در تفسير روايت دوم مى گويد:
((شك نيست آنچه كه بر در بهشت نوشته شده, كلام خداوند بوده و به اجازه او نوشته شده است و عبارت (على حبيب الله) نيز داخل در همان كلام است با اينكه خداوند قبلا عالم بوده كه على(ع) بعد از وفات پيامبر(ص) ادعاى امامت و خلافت مى كند و مردم با وى بيعت نمى نمايند و اگر اين ادعاى امام على(ع) دروغ باشد, چگونه خداوند او را حبيب خود مى داند؟!)) (13)

نتيجه:
با چنين رويكرد علمى و منطقى در متن احاديث نور و منزلت, وصايت و افضليت على (ع) بر غير او, حتى ساير انبيإ جز حضرت محمد(ص) بر هيچ شخص داراى عقل سليم پوشيده نخواهد ماند و به حكم عقل و انصاف, لب به اعتراف خواهد گشود كه غير على(ع) با وجود على(ع) لياقت وصايت را ندارد واينجاست كه على(ع) در خطبه شقشقيه(14) براى بيان حق و اعلام استحقاق خود براى خلافت بعد از پيامبر(ص) و تنبه مستمعين مجبور به اداى سوگند به ذات اقدس الله مى شود آنجا كه مى فرمايد:
((اما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا)).
 

پى نوشت ها:
1 . در تفسير آيه شريفه مراد از اهل ذكر ائمه اطهار(ع) و ذكر هم رسول خداست بنگريد:
الف: اصول كافى, شيخ كلينى(ره), ج1, كتاب الحجه, باب ((ان اهل الذكر الذين امر الله الخلق بسوالهم هم الائمه(ع))).
ب: تفاسير روايى مانند: تفسير صافى ملامحسن فيض كاشانى, تفسير نورالثقلين حويزى, تفسير فرات كوفى و…
2 . سيد شرف الدين عاملى در كتاب وزين المراجعات در نامه هاى
شماره 26 و 27 و 28 طرق نقل اين حديث را از مذاهب چهارگانه اهل سنت به تفصيل تحقيق نموده است.
ايضا بنگريد: طرائف, سيد بن طاووس, رضى الدين, ترجمه الهامى, داود, ص 156ـ149.
3 . صفايى حائرى, شيخ عباس, تاريخ اميرالمومنين, ج1, ص131, نشر جمكران, قم.
4 . كهنوى, حامد حسين, خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص29, مطبعه الخيام, 1405 هـ, قم.
5 . روايت الحافظ ابن مغازلى, مناقب, ص89 ـ87.
6 . روايت احمد بن محمد الحافى الحسينى الشافعى, صاحب (التبرالمذب)) خطى, بنگريد: خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص111.
7 . روايت سيد على همدانى, موده القربى, فصل الموده الثامنه, خطى, بنگريد: خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص103.
8 . طبرسى, الاحتجاج, ج1, ص136, نشر اسوه, قم.
9 . خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص216.
10 . روضه الفردوس, سيد على همدانى, خطى, بنگريد خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص103.
11 . حر عاملى, الجواهر السنيه, ترجمه كاظمى, زين العابدين, ص595, نشر دهقان, تهران.
12 . همان ص585.
13 . همان ص586.
14 . ابن خشاب مى گويد: به خدا اين خطبه را در كتابهايى مطالعه كردم كه دويست سال قبل از تولد سيد رضى(ره) نوشته شده بود, بنگريد: الغدير, علامه امينى, ج7, ص84, و شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج1, ص159 ـ 158, بيروت, 1419.
 

/

سپيده اى كه از افق ايمان بردميد2

سپيده اى كه از افق ايمان بردميد
(تحليلى درباره انقلاب اسلامى ايران, مواهب و بركات و آسيب شناسى آن)
قسمت دوم
غلامرضا گلى زواره


پايگاه مردمى قيام اسلامى
سرنگونى رژيم پادشاهى توسط يك حركت مذهبى از نكاتى است كه پژوهشگران مسايل سياسى و كارشناسان اجتماعى اقتصاد و نظريه پردازان را به توجيهاتى واداشته است.
غربى ها تمايل دارند كه اين سرنگونى و جابجايى قدرت را از دريچه براندازى يك نهاد حكومت قديمى كه اصلاحاتى را در دنياى جديد براى كشور به همراه داشت توسط مردمى كه بر باورهاى مذهبى و سنتى تكيه داشتند بررسى نمايند, اما نيروى مضمحل شده آن گونه نيست كه آنان پنداشته اند.
واقعيت اين است كه رژيم شاه با حد بالايى از امكانات رفاهى و پيشرفت هاى مادى كه براى نخبگان قدرت خويش فراهم ساخته بود ميان تشكيلات خويش و جامعه فاصله اى عميق ايجاد كرده و در واقع تافته جدابافته اى از مردمى شده بود كه با آگاهى رهبران دينى نمى توانستند اين روند باطل را نظاره گر باشند و خاموش بنشينند. شخصيت سازش ناپذير امام كه به مرور جلوه بيشترى مى يافت در كنار خصلت طبيعى ارتباط عالمان دينى با مردم به اضافه قداستى كه جامعه گرداگرد وجود رهبر مى يافت سبب گرديد كه شاه به صورت حاكمى منفور در اذهان جلوه كند, جذابيت و مقبوليت دروغين خويش را از دست بدهد و مصداقى از شرك, نفاق, ستم و در واقع باطلى در مقابل حق تلقى گردد.
پاره اى از تحليل گران به جاى توجه به اين حقيقت كه در واقع همان سنت الهى است كه قرآن مطرح كرده مدتى طولانى حكومت شاه و گرايش مردم به تنوع و تغيير را اسباب اين تحول و جابجايى قلمداد كرده اند و چيزى كه در اين تحليل فراموش شده و مورد توجه واقع نشده همان نيروى معنوى است كه قادر گرديد علاقه, احساسات مثبت مردم, گرايش هاى مذهبى و باورهاى دينى آنان را بر حول محور رهبرى براى محو ستم سازماندهى كند, شاه در رنج مضاعف از حقارت درونى و ماليخولياى تكبر بيرونى هيچ گاه موفق نشد كه به صورت شايسته اين اعتقادات مذهبى را درك كند و به آنها بها دهد و به رابطه مستمر و واقعى با مردمى متدين دست يازد, مردم با روشنگرى علماى حوزه و روشنفكران مذهبى دانشگاه متوجه مى شدند كه جهت گيرى درآمدهاى سرشار نفتى و سرمايه گذارىهاى عظيم به سمت قطب هاى مرفهى است كه هزار فاميل خوانده مى شوند, هم چنين بخشى مهم از تلاش هاى نظام استبدادى مصروف برنامه هايى مى گرديد كه با علايق دينى و گرايش هاى مذهبى مردم در تباين بود, فساد مالى, ابتذال, گسترش منكرات و كوشش در جهت ميراندن فضيلت ها و دربند كشيدن وارستگان و نيكان و مبارزان از نظر مردم دور نبود و با بصيرتى درونى درك مى كردند. به رغم آن كه شاه ادعا مى نمود ايران در آستانه تبديل به يكى از پنج كشور بزرگ و متمدن جهان است از توسعه اساسى و زيربنايى در صنايع, اسراف و تبذير بى حد مالى, ورشكستگى روستاها و خرابى شهرها رنج مى برد, طبيعى است غربى ها كه سالهاى متمادى از استبداد پهلوى حمايت كرده اند نمى توانند به يكباره اقرار كنند كه حكومت شاه فاقد توانايى ها و شايستگى هاى لازمه بوده و به دليل همين بى كفايتى توسط نيروهايى كه بر ارزش هاى اصيل مذهبى ايقان و اعتقاد و التزام عملى داشتند سرنگون گرديد البته آنها در تحليل ها و برخى اظهارات خود تلويحا به گسستگى روابط ميان نظام استبدادى و مردم مسلمان ايران اذعان داشته و قبول كرده بودند كه از سوى رژيم منفور پهلوى تنها سخن ممكن با مردم از طريق زور گفته مى شد و يكى از دلايل از دست رفتن بقاياى پايگاهى تشكيلات حكومتى در ميان مردم روش سركوبگرانه اى بود كه شاه در ماجراى قيام خونين پانزده خرداد پيش گرفت و كشتار مردم در جمعه سياه اين شكاف را شدت بخشيد, اصولا خصائلى كه براى حالات روانى شاه در ماههاى پايانى حكومتش برشمرده اند و گزارشات كسانى كه در اين مدت با وى ارتباط داشته اند حاكى از آن است كه شاه مبهوت از بى پايگاهى در ميان مردم اين آمادگى را داشته كه براى رهايى از اين وضع اسف بار به هر امكان و وسيله اى توسل جويد و اين حيرت و اضطراب سبب بروز آشكار ضعف هاى روانى وى شده است.(1)
دوازده بهمن ماه هر سال يادآور يكى از شورانگيزترين روزهاى تاريخ معاصر ايران مى باشد روزى كه مردمى عاشق و تشنه خوبى ها پس از سال هاى طولانى فراق, گمشده خود را چون نگينى در بر گرفتند و استقبالى بى مانند از مراد خويش را در سينه پر خاطره هستى به يادگار نهادند, راستى رمز و راز آن اقبال بى ادبار به پير فرزانه اى كه از همه امكانات مادى و ابزارهاى قدرت ظاهرى محروم بود در چيست, درك چرايى هجوم عاشقانه مردم به سوى آن روح قدسى مى تواند كليد موفقيت و چراغ راه آينده جامعه ما و تمامى جوامعى باشد كه مى خواهند مردم سالارى را تجربه كنند, در ميان تمام فضايل كم نظير امام مى توان اصلى ترين انگيزه مردم براى عشق هميشگى به ايشان را در اخلاص او نسبت به خدا و صداقتش در ارتباط با مردم دانست, او موفق گرديد پس از سال ها سلوك ملكوتى با كوله بارى از معنويت و وارستگى و تنها براى رضاى خدا كمر خدمت به بندگان او را ببندد, مردم عزيزترين و اصلى ترين چيز در انديشه و عمل امام بودند, همان مردمى كه براى برپايى دين خدا قيام كرده و در رسيدن به اين منظور از همه چيز خود گذشته بودند, مى ديدند كه امام خمينى جز آنان به چيزى فكر نمى كند و به همين جهت در يكى از نادرترين روابط عاطفى شيفته و فرمانبردار او بودند, امام نشان داد كه به رغم نظريه هاى آميخته به شرك كه همه تإثيرات را به ابزار مادى و رسانه هاى جمعى نسبت مى دهند كليد دل ها به دست خداست وبه مدد شگردهاى تبليغاتى و عوام فريبى موسمى و مردم نمايى فصلى نمى توان چشمان تيزبين مردم را براى هميشه مسحور كرد.
امام خمينى در زمره شخصيت هاى بى بديلى است كه نه تنها تا پايان عمر كه تا امروز همه جايگاه رفيع خود را در دل هاى حقيقت جو از دست نداده و در آينده هم به فضل الهى از دست نخواهد داد و همين پايگاه پرتوان مردمى, نظام بين الملل استكبارى و نظم نوين جهانى را به هراس افكند و به همين دليل همه قدرت ها درصدد نفى و يا تحريف آن برآمده اند و هجوم سازمان يافته اى را به فرهنگ مقاوم و مولد و تحول آفرين امام كه ريشه در ارزش ها دارد و بر دوش دل هاى مردمان متدين استوار است آغاز كرده اند و متإسفانه جمعى از كوردلان, كژانديشان و كوتاه فكران دل بسته به شهرت هاى اجتماعى زودگذر و فناپذير با اين توطئه جهانى هماهنگ و هم صدا گشته اند كه بايد بدانند مردم رشيد و هوشيار ايران به لطف خدا و هشدارهاى رهبرى, بيدار و دشمن شناس هستند و هرگونه حركت آغشته به نفاق و تباهى را خنثى مى كنند.
از پيامدهاى مهم انقلاب اسلامى احياى نگرشى خاص به حكومت با الهام از حقايق اسلامى بود, بر مبناى اين تفكر رهبران جامعه ضمن اهتمام در جهت استقرار حكومت دينى, حق تعيين سرنوشت براى امت اسلامى را به رسميت شناختند و ساختار نظام سياسى ايران براساس مشاركت فعال مردمى و اراده آن شكل گرفت و پس از پيروزى قيام اسلامى با توجه به اين كه آحاد جامعه نقش فعالى در به ثمر رسانيدن انقلاب داشتند در يك همه پرسى با اكثريت آرا به نظام جمهورى اسلامى رإى مثبت دادند, اهميت دادن به نظرات مردم مرهون برداشت امام خمينى از حكومت مذهبى بود, آن رهبر فرزانه نهضت اسلامى در مصاحبه اى با روزنامه نگاران كشورهاى گوناگون در پاييز سال 1357 در فرانسه اعلام كرد:
حكومت آينده در ايران اسلامى خواهد بود و چون بعدها بحث بر سر شكل نظامى سياسى شكل جدى به خود گرفت امام فرمودند: جمهورى اسلامى, نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر.
با نظرى اجمالى به حضور مردم در تعيين سرنوشت سياسى اجتماعى خويش كه اصل پنجاه و ششم قانون اساسى بر آن تإكيد دارند, اداره امور كشور با توجه به انتخابات عمومى و اخذ آرا از مردم مشخص مى گردد, علاوه بر همه پرسى در خصوص اظهار تمايل نسبت به جمهورى اسلامى انتخابات ديگرى در كشور صورت گرفت كه از مردم سالارى دينى حكايت دارند, در 12 مرداد سال 1358 مردم فقهاى شوراى خبرگان را براى تدوين قانون اساسى انتخاب كردند و در 24 آبان همين سال خبرگان منتخب مردم قانون اساسى را به تصويب رسانيدند و آن را براى شركت آحاد مردم در تعيين سرنوشت سياسى و اجتماعى خويش در تاريخ دهم آذر 1358 در معرض همه پرسى قرار دادند و در نهايت با تصويب نهايى آن در 12 آذر 1358 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران رسميت يافت, برگزارى نخستين انتخابات براى تعيين اولين رياست جمهورى در پنجم بهمن 1358 و انتخابات متعدد ديگرى كه در سال هاى بعد صورت گرفت مويد اين حقيقت است كه نظام اسلامى ايران ضمن محتوايى اسلامى و الهام گرفتن از فرهنگ قرآن و عترت بر آراى مردم تكيه دارد و مردم از طريق نمايندگانى كه تعيين مى كنند در ترسيم سياست هاى جمهورى اسلامى نقش موثرى دارند, روحانيانى چون شهيد مطهرى, شهيد دكتر بهشتى, آيه الله طالقانى, شهيد مفتح ودكتر شهيد محمد جواد باهنر ضمن صيانت از هويت اسلامى و توجه به مسايل ارزشى به هنگام تدوين قانون اساسى, آزادى را مخالف ديانت تلقى نكردند و ضمن دفاع از آزادى به معناى واقعى و همه جانبه آن كوشيدند تا اين مفهوم را در بندهاى قانون اساسى بگنجانند, هم چنين علماى حوزه براى دانشگاه و مراكز علمى بيرون از حوزه اهميت و اعتبار قائل شدند و اجازه ندادند از شإن ديگر مبارزان براى سرنگونى استبداد بكاهندچ ارتباط تنگاتنگ بين روحانيان و دانشگاهيان سبب شد كه مذهب در ميان اقشار تحصيل كرده آن چنان اثر بگذارد كه تفكر مذهبى آنان به تدريج انحصارگرايى اصلاح طلبان سكولار يا وابستگان به حزب توده و اردوى به ظاهر ملى گرايى را درهم شكست و عطر معنويت چون چشمه اى در دانشگاه جارى گرديد, شيوه اى كه متفكرانى چون آيه الله مطهرى و آيه الله طالقانى براى گسترش ديانت به كار بردند اين خاصيت را داشت كه بين علم و دين وحدت برقرار ساخت و اسلام را با توجه به مقتضيات زمان مطرح ساخت, از بركت اين تلاش هاى فرهنگى شكوفايى چندين انجمن اسلامى دانشجويى در سطح دانشگاهها و نيز رويش انجمن هاى اسلامى مهندسين و پزشكان بود,(2) حركت امام خمينى نه تنها موج جديد بازگشت به اسلام را كه در ميان اقشار تحصيل كرده و دانشجويى پا گرفته بود در ابعاد گسترده اى تقويت نمود بلكه در خصوص ارتباط مذهب با سياست و حكومت, تحولاتى شگرف پديد آورد, قيام امام موج اسلام گرايى را كه به تدريج از چند دهه قبل پديد آمده بود تقويت كرد و به آن جانى تازه و حياتى دوباره بخشيد, هم چنين مبارزين مذهبى اعم از دانشجويان و بازاريان كه با شكست ملى گرايى عملا از وجود رهبرى مقتدر و سازش ناپذير محروم شده بودند با ظهور امام در صحنه مبارزه براى مبارزه با ستم و استكبار مصمم گشتند و از رهبر فرزانه خويش گرما گرفتند و احساس حقارت, ضعف و زبونى را از ذهن و انديشه خويش حذف كردند و با صلابت و شجاعت مسير مقاومت و پايدارى را ادامه دادند تا پيروزى را در آغوش گرفتند, رهنمودهاى امام ضمن آن كه گروه هاى گوناگون مسلمان را متحد كرد با مطرح كردن جاذبه هاى دينى مرزهاى اسلام خواهى را گسترده تر كرد, آن روح قدسى مفاهيم فراموش شده شيعه را احيا كرد و به آنها روحى تازه كه سرشار از ستيزه جويى, ايثار و مبارزه طلبى بود دميد, امام سيمايى از اسلام را ترسيم كرد كه ريشه در قرآن وعترت داشت, چهره اى مترقى, انقلابى و مخالف هر گونه شرك, نفاق و كفر و جاهليت, او از اسلامى سخن گفت كه هم حكومت و سياست داشت و هم اقتصاد و آيين كشوردارى, انديشه دينى مطرح شده توسط امام خمينى هر گونه نابرابرىهاى طبقاتى را از بين مى برد و جامعه اى برابر و برادر مى ساخت, ضمن آن كه به خفقان, ديكتاتورى و استبداد پايان مى داد, آزادى, حرمت انديشه و تإمين حقوق انسانى را مطرح مى ساخت, اين نگرش ايمانى به نفوذ ابرقدرت ها خاتمه مى داد و به جاى آن ايرانى مستقل و متكى به خود مى ساخت, با چنين تصويرى بود كه اسلام توانسته بود بر قلوب طيف گسترده اى از اقشار مختلف جامعه اثر بگذارد و همه را متحد ساخته و براى مقصدى عالى و انسان ساز مجتمع نمايد.
يكى از ويژگى هايى كه انقلاب اسلامى را در ميان قيام هاى جهان بى نظير و بى رقيب ساخته است نقش بانوان در اين حركت عظيم الهى است, بانوان باايمان اين مرز و بوم وقتى از فرمان رهبر مبنى بر حضور زنان در مبارزات اسلامى آگاه شدند با حفظ موازين دينى و شرعى از هيچ گونه فداكارى در راه به ثمر رساندن انقلاب اسلامى خوددارى نكردند. شهيد مطهرى شركت زنان در اين خروش مقدس را بسيار مهم و اساسى و تإثيرگذار تلقى كرده و يادآور شده اند: ((… اگر آنها[ بانوان] شركت نمى كردند اين خود واقعيتى است كه اين انقلاب به ثمر نمى رسيد چون زنان نه تنها شركت مستقيمشان موثر بود, شركت غير مستقيمشان يعنى تإثيرى كه روى شوهران, فرزندان, پدران و روى برادرانشان داشتند از تإثير مستقيم خودشان كمتر نبود و اين خود مسإله فوق العاده اى است. مرد الهام گير از زن است و اگر در يك جريان اجتماعى زن ها هماهنگى نداشته باشند از تإثير مرد هم فوق العاده مى كاهند و بر عكس اگر زن ها نقش موافق داشته باشند نيروى مردها را چند برابر مى كنند يعنى نه تنها ترمزى براى مردها نمى شوند, نيروى محركى هم براى مردها به شمار مى روند.))(3)

موهبت ها و بركت ها
اين تحول عظيم متكى بر هيچ گروه, حزب و فرقه اى و متإثر از هيچ مرام و مكتبى جز اسلام نبود بلكه تنها از سرچشمه زلال قرآن ريشه گرفت و در امتداد بعثت محمدى و اصلاحات علوى بود و تحقق وعده هاى الهى را در پى داشت, انقلاب اسلامى بر الگوى اسلام راستين و با مشاركت مردم صورت گرفت و ارزش هاى رشد دهنده اى را در ابعاد گوناگون به جامعه بشريت عرضه نمود, در بعد معنوى امت اسلامى از نظر اعتقادات و تفكرات مذهبى به مراحلى از شكوفايى و كمال دست يافت كه درك آن براى بسيارى از متفكرين و محققين مبهم بود و عينيت آن مشكل مى نمود, تحقق عبادات اسلامى به معنى واقعى, اصيل و حركت آفرين و تحول بخش, احياى سنت هاى مذهبى, ايجاد روحيه ايثار و اشتياق به دفاع از حق و پيشى گرفتن افراد جامعه خصوصا جوانان از يكديگر در شهادت طلبى از ديگر ثمرات ثمين انقلاب اسلامى به شمار مى رود, به بركت اين بارقه الهى مردم در بعد خودسازى, تهذيب, عرفان و فضيلت چنان پيش رفتند كه افق هاى معنوى در روح و روان آنان روشن گرديد و مسايلى كه در اين روزگاران افسانه و تخيل به نظر مى رسيد به روشنى سپيده دمان تحقق بخشيد.
استقامت در راه هدف, فروتنى براى حق و جويندگان و پويندگان حقيقت, محبت در راه خدا, كوشش و تلاش در جهت اخلاص و وارستگى ارمغان اين گرايش هاى عالى است.
در واقع هر انقلابى ابتدا مى كوشد تا نهادهاى رژيم گذشته را حذف كند و به جاى آنها تشكيلاتى تازه مستقر سازد اما اين تغيير در سطح محسوب مى شود و تا زمانى كه حركت انقلاب به اعماق دلها و جانها نفوذ نكند, انقلاب موفقى نمى باشد اما انقلاب اسلامى جداى از اين وجه تشابه با تمامى قيام هاى جهان داراى يك تمايز اساسى است كه اساس پيروزى انقلاب مزبور بر آن استوار است, و رمز بقايش نيز مى تواند به شمار آيد اين هدف عالى همان تحول انسانى است.
امام خمينى تإكيد مى نمايند كه چنين تحولى انقلاب را پيروز كرد و بايد چنين اساسى را حفظ كرد, اگرچه انقلاب خود يك تحول محسوب مى شود ولى ماندگاريش مشروط به تحولى در قلوب انسانهاست كه اقتدار جامعه اسلامى به آن بستگى دارد و بدون چنين اهرمى نمى توان به حيات ادامه داد و حضورى فعال داشت, گرايش به اسلام راستين در سطح جهان اسلام نيز با همين پشتوانه ريشه دارتر و گسترده تر مى شود تا جايى كه اين توسعه تفكر و انديشه ناب مانع سازش با استكبار در دنياى مسلمانان خواهد شد, تلاش تمامى دشمنان در جهت سلب اين تحول است, و بى جهت نيست كه استكبار در تهاجمى فكرى و فرهنگى مى خواهد در مرحله اول اين تحول انسانى و اشتياق نسل جوان را به ديانت از امت مسلمان ايران سلب كند و آنان را از درون تهى كرده و اراده هايشان را متزلزل نمايدو در دومين مرحله تلاش دارد تا اين تحول انسانى در سطح جهان گسترش نيابد.
جنبش اسلامى آن چنان تحولى در افكار و انديشه ها پديد آورد كه رشد سياسى آنان را ارتقا داد, و در واقع چون دانشگاه بزرگى آن چنان زمينه اى به وجود آورد كه همه مردم اعم از زن و مرد, كوچك و بزرگ, روستايى و شهرى, تحليل گر سياسى شدند اين بيدارى و آگاهى و برخاستن از خواب غفلت موجب گرديد كه مردم رهنمودها و بيانات امام خمينى را معيار شناخت حق از باطل بدانند و اصل تولى و تبرى را در برخورد با دوستان و حاميان حق و دشمنان اسلام عينيت ببخشند كه: من لم يكن معنا كان علينا و هل الدين الا الحب والبغض, اين شعور ناب توحيدى كه انقلاب اسلامى به ارمغان آورد از ايرانى و ايران امت و سرزمينى ساخت كه امام خمينى در وصف آن فرمود: ((ايران يك موجود الهى است)) ((ملتى مثل ايران در تاريخ ثبت نشده است)) ((ملت ما تاريخ را تاريخ ديگرى كرد))(4)
پايان دادن به سلطه خارجى و چشاندن طعم استقلال واقعى در تمام زمينه هاى فرهنگى, سياسى و اقتصادى به مردم ايران از بزرگترين ثمرات انقلاب اسلامى است, ايران از قرن نوزدهم ميلادى كه به طور كامل در مسير طوفان سياست جهان قرار گرفت, تا زمان پيروزى نهضت اسلامى مدام نقش يك كشور ضعيف يا حايل عقب مانده بين امپراطوريهاى روسيه و انگليس و يا نقش يك تشكيلات دست نشانده انگليس و امريكا را ايفا كرد, با پيروزى انقلاب اسلامى كه حدود يك ربع قرن سلطه امريكا بر ايران خاتمه داده شد, و براى نخستين بار در تاريخ معاصر, ملت ايران, حلاوت استقلال را در مذاق ذهن خود تجربه كرد و كارگزاران كشور درجه بى نظيرى از كنترل بر سرنوشت امور داخلى و بين الملل ايران را به دست آوردند, اهميت اين استقلال براى جامعه ايران به حدى است كه انواع نقشه ها و خدعه هاى كوچك و بزرگ دشمنان و بويژه تجاوز و هجوم توإم با توحش رژيم بعثى عراق با كمك استكبار جهانى به سرزمين ايران نه تنها نتوانست در عزم امت اسلامى در پاسدارى از ارزشهاى اسلامى خدشه وارد كند, بلكه روز به روز اين اهميت را در روح و روان مردم ايران شعله ورتر ساخت و آنان را به يك مصاف تاريخى براى عملى ساختن اين مقصد مقدس واداشت.
واقعيتى كه بايد بپذيريم اين است كه خود اتكايى از خودباورى برمى خيزد و اين مفهوم زمانى خود را روشن تر نشان مى دهد كه به حساسيت شرايط واقف باشيم زيرا تلاش تمامى دشمنان در سلب اين خودباورى است.
مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى در فراز يكى از بيانات خويش فرمودند:
((مسئولين بايد به استعدادهاى ملت تكيه كنند و دست حاجت به طرف دشمن دراز نكنند, دشمن امروز منتظر اظهار ضعف و عجز ملت طرفدار قرآن و اسلام است, و ما نبايد اين فرصت و امكان را به دشمن بدهيم كه بر ملت ايران طمع كند….
ما بايد به اين سرمايه, علم, استعداد و توانايى هاى خود متكى باشيم…))(5)
ايشان در پيامى به مناسبت فرارسيدن بيستمين سالگرد پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى خاطرنشان ساختند:
((… مهمترين خدمت انقلاب در زمينه بناى علمى و عمرانى كشور, روح خودباورى و اعتماد به نفسى است, كه سرمايه از دست رفتن ملت ايران در طول قرن هاى اخير بود و نابود كردن آن گناه بزرگ پادشاهان بى كفايت و دست نشاندگان غرب بوده است.
امروز ايرانى احساس مى كند كه خود قادر به اداره كشور, قادر بر سازندگى, قادر بر عبور از موانع, و قادر بر ابتكار و نوآورى است و اين همان سرمايه لايزالى است كه هر ملتى را در رسيدن به هدف هاى خود كامياب مى سازد و همين است كه در بيست سال گذشته آن همه افتخارات را در زمينه هاى علمى و صنعتى و نظامى و سياسى نصيب ملت ايران كرده است. در سازندگى معنوى محصول تلاش بيست ساله انقلاب, رشد دين و معنويت, رشد استقلال و عزت ملى و روشن بينى سياسى قشرهاى مختلف هر يك در جاى خود مايه مباهات و سربلندى ملت ايران است…))(6)
به اعتقاد امام خمينى اگر افراد ملى گرا زمام امور كشور ايران را به دست مى گرفتند, اين خود اتكايى و استقلال را از بين مى بردند و كشور را به اجانب و ابرقدرتها وابسته مى نمودند:
((من به صراحت مى گويم ملى گراها اگر بودند, به راحتى در مشكلات و سختى ها و تنگناها دست ذلت و سازش به طرف دشمنان دراز مى كردند و براى اين كه خود را از فشارهاى روزمره سياسى برهانند همه كاسه هاى صبر و مقاومت را يكجا مى شكستند و به همه ميثاق ها و تعهدات ملى و ميهنى ادعايى خود, پشت پا مى زدند.))(7)
اتحاد و انسجام جامعه اسلامى و متعهد بودن تمامى گروه هاى اسلامى و تشكيلات سياسى و فرقه ها و طوايف با يكديگر و پيگيرى مقصدى واحد از سوى تمامى اقشار جامعه از بركات انقلاب اسلامى است, همدلى و تفاهم وفاق مردم با هم, اراده اى استوار و شكست ناپذير پديد آورد كه موفق گرديد نقشه ها و حيله هاى دشمنان را خنثى كند و استكبار تاب مقاومت در مقابل اين اقيانوس امت و كوه استقامت را از دست بدهد, به بار نشستن نهضت اسلامى و در هم فروريختن كاخ استبداد نيز به بركت وحدت ميان همه طبقات جامعه و خصوصا روحانيان و دانشگاهيان بود, قرآن كريم مسلمانان را به اتحاد فرا مى خواند و از آنان مى خواهد همه با هم به ريسمان الهى چنگ بزنند و در ادامه آنان را از تفرقه و اختلاف برحذر مى دارد و در نتيجه شوم تشتت امت را نيز بازگو مى كند: ((واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا))(8), ((ولا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم))(9) حضرت على(ع) در تإثير وحدت مردم مى فرمايند: ((به طور قطع تاكنون هيچ ملتى در مسإله اى خاص وحدت كلمه پيدا نكرد جز آن كه نيرو گرفت و قدرتمند شد)).(10)
و در خصوص عوارض ناگوار تفرقه فرموده اند: ((به خدا قسم ميان هيچ امتى پس از پيامبرش اختلاف نيفتاد مگر آن كه اهل باطل بر طرفداران حق پيروز شدند.))(11)
اميرمومنان تإكيد مى فرمايد تفرقه ستون فقرات يك ملت را مى شكند و قانون آفرينش چنان فراگير و قطعى است كه با اختلاف حق عقب نشينى مى كند و باطل مى تواند با اتحاد تمامى قواى باطل, به موفقيت برسد.(12)
در واقع هر رهبرى در صورتى مى تواند بر مشكلات فائق آيد و بر قدرت سياسى جامعه و ميزان اراده و استقامت آنان بيفزايد كه در ميان آنان همدلى ايجاد كند و اين همان چيزى است كه معمار و بنيانگذار نظام اسلامى ـ امام خمينى (ره) ـ به آن سامان بخشيد و اختلاف و بدبينى هاى ديرينه را بويژه از ميان حوزه و دانشگاه زدود و احتمال زوال اتحاد امت اسلامى از دغدغه هاى آن روح قدسى بود.
و در وصيت نامه خود تإكيد فرمودند:
هر دو قشر محترم (روحانيون و دانشگاهيان) كه مغز متفكر جامعه هستند بايد مواظب توطئه ها باشند.
… اگر وحدت و امنيت ملى تإمين گرديد آرامش به جامعه حاكم گرديده و اين پديده مى تواند به شكوفايى علمى و فرهنگى جامعه كمك كند و نهادهاى دولتى نيز قادرند در پرتو اين شرايط, مسئوليت ها و وظايف خود را به نحو احسن انجام دهند و به امور فرهنگى, اجتماعى و اقتصادى مردم رسيدگى كنند.
از ديدگاه مقام معظم رهبرى: ((يكى از چيزهايى كه اين وحدت را خدشه دار مى كند مفاهيم مشتبهى است كه دائما در فضاى ذهنى مردم پرتاب مى شود, هر كس به هر گونه اى معنا مى كند, يك عده از اين طرف, يك عده از آن طرف, جنجال و اختلاف غير لازم درست مى شود, البته دشمن در همه اين مسائل سود مى برد و به احتمال زياد در اين مسائل دست دارد…))(13)
با سرنگونى نظام استبداد و برپايى حكومت جمهورى اسلامى مردم ايران كه براى قرن هاى متمادى رعاياى پادشاهان خودكامه تلقى مى شدند به شهروندان آزاد نظام جديد تبديل شدند. اهميت آزادى به عنوان يكى از بزرگترين ثمرات انقلاب اسلامى تا بدان حد است كه نه تنها در روزهاى اوج انقلاب اين شعار همراه با استقلال و جمهورى اسلامى به عنوان اصلى ترين شعارها مطرح بود بلكه پس از پيروزى و با تإسيس نظام جديد اين ثمره همراه با استقلال در اصل نهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران لازم و ملزوم يكديگر و تفكيك ناپذير از هم تلقى گرديدند و دولت و آحاد ملت موظف به حفظ و حراست از آنها شدند, بيست و چهار سال قبل در چنين روزهايى, جوانان و نوجوانان غيرتمند اين مرز و بوم به راه افتادند, و پيشاپيش همه به مبارزه با بيداد پرداختند و در اين راه خون دادند تا توانستند به وصال آزادى نائل آيند و نهال آن را بارور سازند و در پرتو چنين اصلى هيچ گاه پديده احترام به آرإ مردم را به رغم فضاسازى نامطلوب مغرضان فراموش نكرده است.
ورود امام خمينى (قدس سره) به ميهن اسلامى ايران كه به منزله دميدن جان تازه اى در كالبد انقلاب اسلامى بود, سرآغاز عزت, استقلال و سربلندى ملت قهرمان ايران بود, با گام نهادن آن روح قدسى در خاك وطن آزادى در ايران معنا و مفهوم خود را به دست آورد و مردم براى نخستين بار توانستند مفهوم تعيين سرنوشت, قانونمندى, دموكراسى واقعى, مردم گرايى, آزاد زيستن و سر به زير يوغ اسارت بيگانگان در نياوردن را در عمل و در مسير زندگى نوين خويش دريابند و تجربه كنند و نعمت آزادى را به معناى راستين آن به دست آورند.
آن مردمى كه براى نجات از چنگال ستم و دست يابى به استقلال تا رفيع ترين قله هاى ايثار و حماسه اوج گرفته بودند, به درستى و روشنى مى دانستند كه آزادى واقعى انسان تنها در چارچوب نظام ارزشى معنا و مفهوم پيدا مى كند نه بى بندوبارى و لجام گسيختگى فرهنگى كه غربيان غرق در ماديت و دنياپرستى منادى آن هستند.
امام خمينى نه تنها بانى و عامل اين تحفه نفيس براى ملت ايران بود, بلكه تلاش مى كرد آزادى از زنگارها و آلودگى ها پاك گردد و مى كوشيد تا در ذهن و فكر مردم تعريف روشن و درستى از آزادى و حدود و ثغور و معيارهاى آن پديد آورد.
او پس از ساليان متمادى كه استبداد سايه شوم و نفرت انگيزش را در كشور ايران افكنده بود هويت ملى را براى ما تعريف كرد و درس مقاومت و ايستادگى در برابر قانون شكنان را به همه آموخت, در واقع تنفس در فزاى آزاد كشورى كه ديگر هيچ كس در آن سوى مزرها برايش تصميم نمى گيرد نخستين نعمتى است كه جان ها را نوازش مى دهد و روح را به پرواز درمىآورد و آدمى را براى تلاش و جانفشانى تحرك و انگيزه مى بخشد.
آزادى معقول و منطقى شعار توإم با شعورى است كه بايد در باب آن به طور مستقل فكر كنيم و نبايد از دريچه تفكرات غربى و به صورت تقليدى و تبعى به مفهوم آن بينديشيم و بدانيم مهم ترين هديه انقلابى كه هويت اسلامى و ماهيت مستقل داشت به مردم ايران آزادى بودو به بركت آن انديشه ها رشد كرد, استعدادها شكوفا شد, اسلام كه رويش انديشه ها و رشد فكرى و بالندگى و پويايى عقل ها را مى خواهد و استبداد را ضد استعداد مى داند اعتقاد دارد منابع عظيم انسانى هم چون معادن و ذخاير زيرزمينى به كمك استقلال و آزادى استخراج مى شوند البته اگر آزادى با آن ارزشهاى والايى كه دارد بخواهد در خدمت تباه نمودن ارزشهاى دينى و باورهاى معنوى به كار گرفته شود نه تنها خاصيتى ندارد بلكه عوارض سوء و زيان بارى به دنبال مىآورد و خود آفت رشد واقعى انسانها مى گردد بنابراين ارزشهاى مسلم دينى و حقايق قرآنى كه كمال آفرين و فضيلت پرورند حدود آزادى را مشخص مى كنند و به آن اعتبار مى دهند و آزادى مقدمه اى براى عبوديت است و به فرمايش مقام معظم رهبرى: ((اسلام آزادى را همراه با تكليف براى انسان دانسته كه بتواند با اين آزادى تكاليف را صحيح انجام دهد, كارهاى بزرگ را انجام دهد انتخاب هاى بزرگ را بكند و بتواند به تكامل برسد. ))(14)

الگويى براى حق جويان جهان
در بعد جهانى انقلاب اسلامى الگوى مناسبى فراروى ستمديدگان و حق جويان جهان براى مبارزه با ظلم و استبداد و رهايى از قيد بردگى و بندگى طاغوت قرار داد و شعله هاى بيدار اسلامى را در اعماق قلوب انسان هاى تشنه حق در جهان اسلام و ساير نقاط برافروخت, در واقع با پيروزى اين قيام و سربرافراشتن جمهورى اسلامى به طور هم زمان دو جريان قابل توجه و در خور تإمل در سراسر گيتى آغاز گرديد, نخست روند تحسين, اميدوارى و درس گيرى از سوى ملل محروم به خصوص مسلمانان و آزادانديشان, در اين خصوص بايد خاطر نشان ساخت كه افراد مسلمان در تمامى سرزمين ها هويتى تازه يافتند و احساس عزت و شخصيت اسلامى در روح آنان دميده شد و نقشه هاى گوناگونى كه در طول سال هاى متمادى از سوى استكبار جهانى براى تحقير مسلمانان به كار گرفته شده شد, خنثى گشت و در همه جا روحيه مباهات به مسلمان بودن رشد و گسترش قابل ملاحظه اى يافت, حركت هاى فرهنگى, اجتماعى و سياسى از سوى نيروهاى متدين در نواحى مختلف جهان شكل گرفت و افراد بسيارى كه پيرو اديان و فرقه هاى ديگر بودند به اسلام ايمان آوردند و به ديانت و فضيلت دل بستند امام خمينى به عنوان رمز و نماد هويت مذهبى وپرچمدار ستيز با زورگويان و استكبار جهانى شناخته شد, در بسيارى از كشورهاى اسلامى حاكميت دين و استقلال عزت آفرين اسلامى شعار مبارزان و روشنفكران گرديد و حتى عده اى از كارگزاران و سياستمداران اين نقاط تظاهر به مسلمانى را از روى مصلحت بر بى دينى و بى بند و بارى ترجيح دادند.
مردمى كه نسبت به اسلام بينش و تعهد عميق نداشتند, توانستند مجددا اسلام را كشف كنند و به اين آيين به عنوان دينى پرتحرك, پويا و تحول آفرين علاقه مند شوند, اين اشتراك در تعلق خاطر به اسلام در بين مسلمانان جهان صرف نظر از خاستگاه جغرافيايى و برخى گرايش هاى منطقه اى يك نوع انسجام و اتحاد بين امت مسلمان ايران و مسلمين جهان پديد آورد كه در افزايش اقتدار معنوى و تقويت اعتماد به نفس آنان تإثير بسزايى داشت. انقلاب اسلامى ايران اين حقيقت را براى مسلمانان ثابت كرد كه اسلام داراى امكانات, پويايى, قدرت انقلابى و مبارزاتى لازم براى مقاومت در برابر سلطه است و مى تواند با ابرقدرت ها و عوامل آنها به مقابله برخيزد, اين اسلام است كه مى تواند آنان را براى استقلال واقعى و همه جانبه مجهز كند و حيثيت از دست رفته مسلمين را به آنان باز گرداند, هر كوششى در راه به وجود آوردن راهى به سوى آينده اى روشن براى امت اسلامى كه از قرآن و سنت الهام نگيرد و بر ديانت استوار نباشد وقت, توان و نيروى خود را تلف كرده است به فرمايش مقام معظم رهبرى: ((اين جريان يعنى پشتيبانى و طرفدارى مسلمانان و آزادى خواهان در سراسر جهان نسبت به جمهورى اسلامى و ملت ايران با وجود تبليغات خصمانه شبكه تبليغاتى استكبارى كه شبانه روز بر ضد ايران اسلامى سرگرم كار است همچنان ادامه دارد و تا وقتى ملت ايران در مواضع انقلابى و اسلامى افتخارآميز خود ثابت قدم است ادامه خواهد داشت. ))(15)
به موازات اين جريان اميدبخش, دومين جريان يعنى روند دشمنى ها و كينه ها و توطئه ها از سوى دولت هاى مستكبر, صهيونيست ها و سرمايه داران غارتگر بين المللى و سرسپردگان آنان در برخى كشورها از نخستين روزهاى پيروزى انقلاب اسلامى آغاز شد و به تدريج با زائل شدن حيرت و سردرگمى سياستمداران اردوگاه استكبار گسترش يافت. آنان درصدد بودند با يورش همه جانبه سياسى و فرهنگى اصلى ترين و اصيل ترين بنيان هاى انقلاب را آماج توطئه ها و حيله هاى خود قرار دهند و انقلاب اسلامى را از وظايف اساسى خود كه سازندگى معنوى و مادى جامعه است باز دارند و به جهانيان نشان دهند كه ديانت و ارزش هاى مذهبى كفايت لازم را براى اداره امور كشور ايران ندارد و با تداوم اين نقشه از الگو شدن جمهورى اسلامى در ايران ممانعت به عمل آورند, اما به لطف خداوند و هوشيارى رهبرى نظام اسلامى و بيدارى امت مسلمان در ميان اين امواج خصومت و توفان هاى دشمنى, انقلاب اسلامى راه دشوار خود را با اقتدار و صلابت درنورديد و به موفقيت هاى تحسين برانگيز و درخشان دست يافت. تإثير انقلاب اسلامى بر ژئوپلتيك جهان سبب گرديد كه امپرياليسم در استراتژى خود تجديد نظر كند و از تإثير وسيع اين حركت عظيم بر بخش هاى گوناگون جهان و خصوصا دنياى اسلامى جلوگيرى كند, ايجاد پايگاههاى نظامى در مناطق سوق الجيشى قاره افريقا و آسيا, برقرارى پيمان هاى جديد نظامى, معاهده دوستى بين رژيم هاى دست نشانده و ابرقدرت ها و نيز اشغال نظامى برخى كشورها معلول هراس استكبار و عمالش از گسترش انقلاب اسلامى و تإثير مثبت آن است, امواج درخشان اين بارقه الهى سبب شد كه قدرت هاى بزرگ و دولت هاى مرتجع منطقه سيماى واقعى خود را نشان دهند و وابستگى رژيم هاى حاكم به نواحى مسلمان نشين روشن تر گردد, البته انقلاب اسلامى از خشونت طلبى و جنگ افروزى بيزار بوده و طالب همزيستى مسالمتآميز در جهان است و امام خمينى نيز تإكيد فرمودند: ((ما صلح مى خواهيم, ما با همه مردم دنيا صلح مى خواهيم باشيم, ما مى خواهيم مسالمت با همه دنيا داشته باشيم, ما مى خواهيم در بين مردم دنيا زندگى بكنيم لكن آنها نمى گذارند.))(16)
 

پى نوشت ها:
1 . تحليلى از انقلاب اسلامى ايران, دكتر حاتم قادرى, ص92.
2 . مقدمه اى بر انقلاب اسلامى, دكتر صادق زيبا كلام, ص88 ـ 86.
3 . پيرامون جمهورى اسلامى, استاد شهيد مرتضى مطهرى, ص51 ـ 50.
4 . مجله پيام انقلاب, سال دوم, شماره 26, ص17.
5 . روزنامه كيهان, 11 تير 1371, شماره 14513.
6 . منشور انقلاب (پيام مقام معظم رهبرى به مناسبت بيستمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى در تاريخ 21 بهمن 1377, ص23 ـ 22).
7 . پيام استقامت (پيام امام خمينى به مناسبت ذيحجه سال 1408 هـ.ق مطابق تيرماه 1367) ص27.
8 . آل عمران, 103.
9 . انفال, 46.
10 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج3, چاپ بيروت (1385 هـ.ق) ص185.
11 . مإخذ پيشين, ج5, ص181.
12. نك: نهج البلاغه, خطبه25.
13 . حرف دل (مجموعه بيانات مقام معظم رهبرى درباره نهضت حسينى, جوانان, مطبوعات و… در سال 1379), ص26.
14 . فرازى از بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى در جمع دانش آموختگان دانشگاه تربيت مدرس در تاريخ 12 شهريور 1377.
15 . منشور انقلاب, ص17.
16 . صحيفه فجر, (فجر انقلاب در بيان امام) ص99.
 

/

مفاتيح ترنم

مفاتيح ترنم

دلتنگى
امشب سرى به گوشه ويرانه مى زنى؟
گامى در اين سكوت اسيرانه مى زنى؟
اى روشناى ديده دلهاى تيره بخت
امشب سرى به خانه پروانه مى زنى؟
يك لحظه تا غريب دلم حس كند ترا
دستى در اين غروب غريبانه مى زنى؟
در موج گريه از نفس افتاد دخترت
با دست مرگ يك دو نفس چانه مى زنى؟
گيسوى كودكانه ام آشفته وقت مرگ
موى مرا براى سفر شانه مى زنى؟
بابا دلم براى تو يك ذره شد بگو
سر مى زنى به دختر خود يا نمى زنى؟
(پژمان ديرى)

امتداد زخم
اى پاره هاى زخم فراوان پيكرت
ما را ببر به مشرق آيينه گسترت
خون از نگاه تشنه گل شعله مى كشد
داغ است بى قرار گلهاى پرپرت
با من بگو چگونه در آن برزخ كبود
ديدند زينبى و نكردند باورت
من از گلوى رود شنيدم كه آفتاب
مى سوزد از خجالت دست برادرت
يك كوفه مى دوم به صدايت نمى رسم
يعنى شكسته اند دو بال كبوترت
ما را ببخش ما كه در آن جا نبوده ايم
اى امتداد زخم, به پهلوى مادرت
(محسن احمدى)

در خون
بيابانت كفن شد تا بمانى شعله ور در خون
گلستانى شوى در لامكانى شعله ور در خون
زمين و آسمان در خويش مى پيچيد از آن روز
كه بر پا كرده اى آتشفشانى شعله ور در خون
تو نوحى مى برى هر روز هفتاد و دو دريا را
به سمت عاشقى با بادبانى شعله ور در خون
دو بال سرخ افتادند از ماه و علم خم شد
كنار رود جا ماند آسمانى شعله ور در خون
نگاهت بوى باران داشت تا خواند آيه گل را
سرت بالاى نى چون كهكشانى شعله ور در خون
و قبله در نگاه تيغ جارى شد كه با حلقت
نماز آخرينت را بخوانى شعله ور در خون
خودت را ريختى اى مرد! در حلقوم آهن ها
غزل خواندى در آتش; با زبانى شعله ور در خون
(سيد ضيإ قاسمى)

خون خدا
خون خدا شتگ زده جوشيد از تنور
خورشيد سر بريده درخشيد از تنور
خولى به پاى آينه افتاد و سنگ شد
چون قد كشيد قامت توحيد از تنور
شب در گرفت و بستر تاريك شمر سوخت
چون زخم هاى سوخته شوريد از تنور
هر زخم تازه اى كه در آتش گرفت جان
خونين تر از ستاره تراويد از تنور
خورشيد را ميان طبق حبس كرده بود
ناگاه بال و پر زد و تابيد از تنور
(قنبرعلى تابش)

و عرش از كربلا تصوير كمرنگى است
در مدح حضرت عباس(ع)
چه مى شد پيش از آن كه كشته بودم باور خود را
چهل منزل به روى نيزه مى بردم سر خود را
چه خواهد شد خدايا! باغبان در پنجه طوفان
ببيند آخرين گل از بهار پرپر خود را
نخواهد ماند خالى بعد از اين مشك وفا, زيرا
به دريا وام دادم بازوى آب آور خود را
جنون برقى زد امشب تا به رنگ آب پاشيدم
كنار حجله پيش از سوختن, خاكستر خود را
و عرش از كربلا تصوير كمرنگى است, هان اى عشق
دگر پرواز لازم نيست, برگردان پر خود را
(سيد فضل الله قدسى)

شام غريبان
انگار از مصيبت خواهر خبر نداشت
تا صبح خفته بود و سر از خاك برنداشت
مى رفت از آشيانه آتش گرفته اش
با دسته اى كبوتر تنها كه پر نداشت
شب ترسناك بود و سراسيمه مى دويد
طفلى كه غير عمه پناهى دگر نداشت
آن سوتر از خيام حرم در ميان خاك
((يك كهكشان سوخته ديدم كه سر نداشت))
يك كربلا مصيبت و صد قتلگاه غم
در قلب هاى سخت تر از سنگ اثر نداشت
(سيد فضل الله قدسى)

توفان
نخستين كس كه در مدح تو شعرى گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شايد همان دم بود
نخستين اتفاق تلخ تر از تلخ در تاريخ
كه پشت عرش را خم كرد يك ظهر محرم بود
مدينه نه كه حتى مكه ديگر جاى امنى نيست
تمام كربلا و كوفه غرق ابن ملجم بود
فتاد از پا كنار رود در آن ظهر دردآلود
كسى كه عطر نامش آبروى آب زمزم بود
اگر در كربلا توفان نمى شد كس نمى فهميد
چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضى خم بود
(عليرضا قزوه)

ديگر اى مه متاب
جان بر لب رسيده دارم من
قد از غم خميده دارم من
سر در خون نهفته دارى تو
چشم در خون تپيده دارم من
ديگر اى مه متاب كز رإفت
آفتابى دميده دارم من
آه و افسوس روى دامانم
سر از تن بريده دارم من
ديده بگشا كه از غمت بابا
رنگ از رخ پريده دارم من
باغبانا زهجر بى تابم
خار ماتم به ديده دارم من
آه, از شوق ديدنش چون اشك
اشك بر رخ چكيده دارم من
(محمود تارى)

لشكر عشق
چند وقت است دلم مى گيرد
دلم از شوق حرم مى گيرد
مثل يك قرن شب تاريك است
دو سه روزى كه دلم مى گيرد
مثل اين است كه دارد كم كم
هستيم رنگ عدم مى گيرد
دسته سينه زنى در دل من
نوحه مى خواند و دم مى گيرد
گريه ام, يعنى باران بهار
هم نمى گيرد و هم مى گيرد
بس كه دلتنگى من بسيار است
دلم از وسعت كم مى گيرد
لشكر عشق, حرم را به خدا
به خود عشق قسم مى گيرد
(قيصر امين پور)

سوز عطش
بر لب دريا لب دريا دلان خشكيده است
از عطش دلها كباب است و زبان خشكيده است
كربلا بستان عشق است و شهامت اى دريغ
كز سموم تشنگى اين بوستان خشكيده است
سوز بىآبى اثر كرده است بر اهل حرم
هر طرف بينى لب پير و جوان خشكيده است
آه از مهمان نوازانى كه در دشت بلا
ميزبان سيراب و كام ميهمان خشكيده است
دامن مادر چو دريا اصغرش چون ماهى است
كام ماهى بر لب آب روان خشكيده است
نازم اين همت كه عباس آيد از دريا ولى
آب بر دوش است و لبها هم چنان خشكيده است
گر ندارد اشك تا آبى به لبهايش زند
چشمه چشم رباب از سوز جان خشكيده است
(سيد فضل الله قدسى)

پيام پرپر
شبى كه بر سر نى آفتاب ديدن داشت
حديث در به درىهاى من شنيدن داشت
ننالم از خط تقدير خويش در زنجير
كه سرنوشت تو در خاك و خون شنيدن داشت
چه بود در سر گلهاى باغ سبز رسول
كه دشت فتنه هنوز آرزوى چيدن داشت
بسيط دشت چنان لاله زار حسرت بود
كه سبزه نيز سر سرخ بر دميدن داشت
هدف چه بود در اين كارزار خون آلود
كه شعله شوق به هر خيمه سر كشيدن داشت
گلى كه بر بر و دوش رسول مى خنديد
به روى خاك مگر جاى آرميدن داشت
ستارگان چمن پيش تيغ صف بستند
خدا دوباره مگر عزم گل گزيدن داشت
پيام پرپر گلهاى باغ را مى برد
نسيم صبح كه بر خاك آرميدن داشت
صبور ثانيه هاى غم و بلاى تو بود
دلم كه وعده بسيار داغ ديدن داشت
(جواد محقق)

آبروى آب
گل از نفس تو رنگ و بو مى گيرد
از روى تو آب, آبرو مى گيرد
از عشق چه پاكتر كه آن هم حتى
با خون زلال تو وضو مى گيرد
(عباس احمدى)

زينت سجاده عشق
(امام سجاد عليه السلام)
بعد از آن واقعه سرخ, بلا سهم تو شد
پيكر سوخته كرب و بلا, سهم تو شد
بعد از آن واقعه, هفتاد و دو آيينه شكست
ناگهان داغ دل آينه ها سهم تو شد
بعد از آن واقعه آشوب قيامت برخاست
بر سر نيزه, سر خون خدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت
خطبه اشك براى شهدا, سهم تو شد
بعد از آن واقعه در هروله آتش و خون
در شب خوف و خطر خطبه ((لا)) سهم تو شد
بعد از آن واقعه در فصل شبيخون ستم
خوردن زخم زشمشير جفا, سهم تو شد
خيمه تو در فتنه شب سوخت ولى
كس نپرسيد كه اين ظلم, چرا سهم تو شد؟
بعد از آن واقعه اى زينت سجاده عشق
از دلت آينه جوشيد, دعا, سهم تو شد
بعد از آن واقعه اى كاش كه مى مردم من
مصلحت نيست بگويم كه چه ها سهم تو شد
بعد از آن واقعه سرخ, حقيقت گل كرد
كربلا در تو درخشيد, خدا سهم تو شد
(رضا اسماعيلى)

/

ياد ها و خاطره ها

يادها و خاطره ها
حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان


حركت به سوى عراق
در شهريور 1345 مخفيانه از طريق آبادان به سوى عراق به مقصد نجف عزيمت كردم اين سفر حدود 15 روز توإم با سختى هاى بسيار طول كشيد.
آن شبى كه در راه رسيدن به نجف بودم, بى گمان يكى از بهترين, شادترين, شورانگيزترين و عارفانه ترين ساعات زندگيم بود همه وجودم شور و شوق بود, گريه و اشك لحظه اى امانم نمى داد شور عشق و شوق وصال جانم را به لب رسانده بود, عشق به مولايم, مقتداى محبوبم على(ع) و فرزند دلبندش روح الله در نجف اشرف و در پى آن زيارت كربلا و كاظمين و سامرإ, و وصال به اين همه نعمت, خود را در دروازه بهشت مى ديدم و در آستانه رسيدن به تمام آرزوهايم و روياهاى شيرينم.
تنها اثر تمام سختى هاى ظاهرى اين بود كه بر لذت لحظه وصال مى افزود لذتى كه چند سال بعد وقتى با هواپيما و گذرنامه وارد عراق شدم هرگز برايم حاصل نشد.
سحرگاهان از دور تلولو گنبد و گلدسته هاى حرم مطهر اميرالمومنين عليه السلام تمام هستى ام را روشن كرد با رسيدن به نجف اشرف و پياده شدن در كنار صحن خود را در اوج خوشبختى و سعادت يافتم به مدرسه آيه الله بروجردى, حجره سيد محمود احمدى وارد شدم و آن روز براى اولين بار به زيارت حضرت امير(ع) و سپس بعد از آن همه فراق به زيارت امام نائل شدم, روزى كه به يقين شيرين ترين روز روزگارانم بود.

وضعيت عراق
زمانى كه ما به عراق هجرت كرديم, عبدالرحمن عارف رئيس جمهور عراق بود. در دوره عارف اوضاع عراق نسبتا آرام و مشكلات كمترى براى ايرانيان وجود داشت اما با روى كار آمدن بعثى ها در تاريخ 26 تيرماه 1347 تدريجا اوضاع عوض شد. جالب است كه تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران كه با خواست و خيزش كل مردم شكل گرفت, انقلاب, عملا به معنى ديگرى بود. چند افسر ارتش, معمولا با حمايت همه جانبه دستگاه هاى جاسوسى قدرت هاى غربى با كودتا قدرت را به دست مى گرفت و نام آن را مى گذاشتند انقلاب ((ثوره)) كه انقلاب بعثى عراق هم از اين قبيل بود.
به طور كلى در آن زمان با توجه به ارتباط تنگاتنگ رژيم شاه با صهيونيست ها و اسرائيل غاصب, ايرانى ها وجهه خوبى در افكار عمومى عراق و ديگر كشورهاى عربى نداشتند و در حقيقت مردم مسلمان ايران چوب خيانت هاى شاه را مى خوردند به خصوص بعد از جنگ 6 روزه ژوئن 1967 ميلادى كه اسرائيل صحراى سينا, جولان و كرانه غربى رود اردن و بيت المقدس را اشغال كرد, نگرش اعراب نسبت به ايرانى ها منفى تر شد. رژيم عراق نيز با استفاده از همين زمينه گاهى با تشديد تبليغات براى آزار و اخراج ايرانى ها و ضربه زدن به حوزه علميه نجف بهره بردارى مى كرد.

با حاج آقا مصطفى در جدول
در يكى از همين مقاطع در يك روز تعطيلى با مرحوم شهيد حاج آقا مصطفى خمينى و آقايان رضوانى خمينى و حاج آقامجتبى تهرانى به ميزبانى آقاى حليمى كاشانى به نخلستان محدود و مزرعه اى كه در غرب شهر نجف و به نام جدول معروف است رفته بوديم. جدول مزبور از غرب و جنوب غربى به طور هم سطح متصل به بيابان شنزارى است كه تا مناطق مركزى حجاز و نزديكى مدينه پيش مى رود ولى از شرق با دهها متر اختلاف سطح مماس به شهر نجف است. عصر آن روز در مسير برگشتن وقتى به سربالايى منتهى به شهر رسيديم مواجه با انبوه بچه هاى عراقى شديم كه مشغول بازى بودند. بچه ها با ديدن ما كه مى شناختند ايرانى هستيم, با شعار ((الموت لاسرائيل)) ((لعن على يهود)) و… با سنگ و كلوخ به ما حمله كردند! در نظر آن ها مردم ايران با حكومت ايران و حكومت ايران با اسرائيل همسان بود و فكر مى كردند سنگى كه به حاج آقا مصطفى! مى زنند به اسرائيل مى زنند! حاج آقا مصطفى ئى كه به جرم مخالفت با اسرائيل و شاه به عراق تبعيد شده بود.

اگر روزى قدرت پيدا كنم
اين ماجرا حقير را به ياد قضيه اى كه در سال هاى قبل از آن براى امام اتفاق افتاده بود انداخت:
امام تا قبل از آغاز نهضت در ايران, در تابستان ها كه حوزه قم تعطيل مى شد فصل گرما را در مناطقى مثل محلات يا امام زاده قاسم تجريش به سر مى بردند ظاهرا حاج احمد آقا برايم نقل كرد كه يك روز امام از امام زاده قاسم به زيارت امام زاده صالح واقع در ميدان تجريش مىآيند در بازگشت در حالى كه در خيابان دربند پياده به سوى امام زاده قاسم مى رفتند چند جوان ولگرد با متلك و حرف ها و حركت هاى موهن امام را مسخره مى كنند و امام بدون كمترين عكس العملى با بزرگوارى مى گذرند. بعد از آن, شخصى كه همراه و ميزبان امام بود از اين صحنه به خصوص در حالى كه امام ميهمان او و محله او بود, عذرخواهى و اظهار تإثر و شرمندگى مى كند! ولى امام كه به هيچ وجه اثرى از ناراحتى و انفعال در چهره اش نبود, با صلابت تمام (نقل به مضمون) مى فرمايد: من اصلا از اين بچه ها ناراحت نشدم اينها تقصيرى ندارند, من اگر روزى قدرت پيدا كنم پوست از سر آن كسانى كه اين بچه هاى معصوم را اين طور تربيت و گمراه كرده اند مى كنم!

در مسافرخانه بصره
برخورد موهن و سنگ پرانى به ايرانى ها و طلاب ايرانى در آن زمان مخصوص بچه ها نبود. بزرگترها و حتى شيعيان نيز يا از روى جهالت يا ترس, رفتارهاى مشابه داشتند. بعد از جنگ 6 روزه كه به دلائلى به طور مخفى عازم ايران بودم با راهنمايى يكى از دوستان قرار شد به مسافرخانه اى در بصره كه متعلق به يك شيعه متدين بود وارد شوم و با كمك يا راهنمائى او بتوانم از مرز عبور كنم. نيمه شب به بصره رسيدم, مسافرخانه را پيدا كردم, همه خواب بودند. روى تخت خالى كه كه در اتاق مجاور دفتر بود, خوابيدم. صبح با توجه به اطمينان و اميدى كه به صاحب مسافرخانه داشتم نزد او رفتم. او قبل از هر چيز گذرنامه خواست و وقتى فهميد گذرنامه ندارم بخچه ام را برداشت به طرف پله هاى خروجى انداخت و با خشونت تمام فرياد زد هر چه زودتر اينجا را ترك كن! التماسم براى پناه دادن به غريبى كه هيچ جا را ندارد و هيچ كس را نمى شناسد و هر لحظه ممكن است با حركت بى هدف و سرگردان در خيابان ها دستگير شود موثر نيفتاد و بى رحمانه از مسافرخانه بيرونم كرد. گرماى 50 درجه توإم با شرجى و رطوبت زياد و لباس سنگين طلبگى; عمامه, عباى مشكى و قبا و بخچه لباس و اثاث و كتاب و مهر كربلا و ضرورت حركت طبيعى بدون توقف در خيابان ها, تشنگى و گرسنگى و امكان دستگيرى در هر لحظه, وضعيت دشوارى را فراهم كرده بود. در اثنإ عبور, مسجد معروف حضرت على(ع) را پيدا كردم. نماز ظهر و عصر را خواندم و همين كه خواستم در سايه شبستان لحظه اى را استراحت كنم خادم مسجد همانند صاحب مسافرخانه جلو آمد و با تندى و خشونت از مسجد بيرونم كرد! تا شب, همان وضعيت ادامه يافت و در حالى كه هيچ روزنه اميدى پيدا نكرده بودم و با فرا رسيدن شب و عدم امكان عبور در خيابان ها كه تدريجا داشت خلوت مى شد, مإيوس از همه چيز فقط به استعانت از خدا و توسل به امام زمان(عج) اميد داشتم كه ناگهان سيدى از دور توجهم را جلب كرد. با نزديك شدن به يكديگر سلام و محبت كرد و بااطلاع از وضعيتم گفت چرا منزل آقاى مظفر نرفتى؟ ايشان همه چيز را درست مى كند (آيه الله مظفر عالم بزرگ شيعى در بصره بود) اما حقير نه با ايشان آشنا بودم و نه منزلش را مى دانستم و سيد از مسيرى كه مىآمد برگشت و همراهم شد بعد از چند قدم وارد كوچه اى شد و در چند قدمى داخل كوچه دست چپ در خانه اى را زد آنجا منزل آقاى مظفر بود. ايشان در خانه حضور نداشت با اين حال در مضيف (مهمانخانه) منزل آقاى مظفر مستقرم كرد و رفت. امنيت كامل, هواى خنك كولر و وسايل استراحت فوق العاده, صد و هشتاد درجه همه چيز را تغيير داد و آن شب به خوبى دريافتم آنگاه كه انسان از همه جا قطع اميد كند, چگونه خداوند ((من حيث لايحتسب)) همه چيز را درست مى كند. فرداى آن روز با مساعدت آقاى مظفر به همراهى دو طلبه ديگر خراسانى كه ملحق شدند به بهترين وجه ممكن پاسگاهها و مرز عراق را مخفيانه پشت سر گذاشتيم و وارد جزيره مينو شديم. بقيه ماجرا تا ورود به خرمشهر و رسيدن به اصفهان و بازگشت مجدد بطور مخفيانه به عراق را به فرصتى ديگر وامى گذارم.

برخورد امام با رژيم عراق
به هر حال بين وضعيت طرفداران امام كه به عراق مهاجرت مى كردند با كسانى كه به دولت عراق يا كشورهاى غربى پناهنده مى شدند تفاوت اساسى وجود داشت. آنها با پناه گرفتن زير چتر بيگانگان و دولت هايى كه به نوبه خود مثل شاه يا بدتر از او بودند به زندگى امن و مزاياى مادى بسيارى دست مى يافتند و چه بسا در اين بين اگر دستمايه اى داشتند مى باختند ولى طرفداران امام در عراق همانند داخل ايران به اشكال مختلف زير فشار و آزار حكومت عراق بودند.
افرادى مانند سيد موسى موسوى اصفهانى (نوه مرحوم سيد ابوالحسن), تيمور بختيار ژنرال پناهيان و گروه هاى به اصطلاح چپ و كمونيست هاى پناهنده, از امكانات و مزايايى كه بعثى ها در اختيار آنها قرار مى داد بهره مند بودند و البته متقابلا آنها نيز در چهارچوب اهداف و اغراض دولت عراق حركت مى كردند و همه چيز در چهارچوب معامله اى بود كه با هم داشتند.
دولت بعثى عراق با توجه به رقابت و اختلافى كه بر حسب ظاهر با رژيم شاه داشت به خصوص در ماجراى اروند رود و براساس وجه اشتراك در دشمنى با شاه, گمان مى كرد در پياله محقر معاملات سياسى كه ديگران هم چون تفاله معلق در آن جا مى گرفتند, مى تواند درياى شخصيت آسمانى امام را نيز بگنجاند!
بر اساس همين نگرش باطل و حقيرانه بود كه مخصوصا در سال هاى اوليه تلاش هاى زيادى را در دو زمينه اثباتى و سلبى به عمل آوردند ولى هرگز نتيجه اى براى آنها حاصل نيامد!
در زمينه اثباتى شخصيت هاى گوناگون دولتى به طور مكرر به ملاقات امام آمدند و با لحن هاى مختلف, به منظور جلب نظر امام براى همراهى و هماهنگى با دولت بعثى تلاش كردند. حسن على عضو شوراى انقلاب, حداد استاندار (محافظ) كربلا كه آن زمان نجف جزو استان كربلا بود, فرماندار نجف و مسوولين امنيتى از جمله كسانى بودند كه مكرر به خدمت امام رسيدند. درخواست ملاقات خصوصى آنها هرگز مورد قبول امام قرار نگرفت و تمام ملاقات ها در جلسه عمومى امام كه هر شب 2/5 ساعت بعد از غروب به صورت ثابت در بيرونى خانه امام برقراربود انجام مى گرفت.
حضور در اين جلسات هيچ گونه محدوديتى براى هيچ كس نداشت و هر شب دهها نفر از طلاب و غير طلاب در اين فرصت به ملاقات امام مىآمدند و دقيقا رإس ساعت 3 بعد از غروب, امام از جلسه خارج و به طرف حرم مطهر اميرالمومنين(ع) شرفياب مى شدند.
با آن كه امام تا حد زيادى صحبت آنها را كه بيشتر فصيح صحبت مى كردند متوجه مى شد ولى مترجم, سخنان آنها را ترجمه مى كرد و معمولا مترجم, شيخ على پاكستانى بود. ايشان هم با مسوولين رژيم بعثى مرتبط بود و هم سعى مى كرد با بيت امام مإنوس باشد.
عمده فرصتى كه امام در جلسه بيرونى حضور داشتند را آنها صحبت مى كردند, در حالى كه امام ساكت بود و همين كه ساعت 3 مى شد امام برمى خاستند و خارج مى شدند و هر بار آنها با دست خالى و احيانا با عصبانيت و حقارت از خانه امام باز مى گشتند! البته بايد توجه داشت كه در آن زمان مخصوصا در عراق, مسوولين عالى رتبه به اصطلاح خيلى ترسناك و با هيبت بودند و بسيارى از افراد و حتى برخى از علمإ در برابر آنها خود را مى باختند و اطرافيان نيز به هنگام ورود و خروج آنان احترام بيش از حد و چاپلوسانه ابراز مى كردند در حالى كه در بيت امام به تبعيت از ايشان هيچ كس آنها را تحويل نمى گرفت! نمونه اين ملاقات ها كه بعثى ها را به شدت عصبانى كرد در زمانى بود كه تنش بين رژيم هاى ايران و عراق در مورد اروند رود بالا گرفت.
بعثى ها به موازات و در طول اين روش مخصوصا وقتى كه از روش اثباتى مإيوس مى شدند براى تسليم كردن و حداقل منعطف ساختن امام از روش هاى سلبى استفاده مى كردند از جمله دستگيرى نزديكان و ياران امام با بهانه هاى واهى ! البته در اين ماجرا كمونيست ها و عوامل ساواك كه يا پشت پرده يكى بودند يا در دشمنى با امام وجه اشتراك و نقطه تلاقى داشتند ايفإ تلاش مى كردند و عوامل مشترك آنها كه بعضا در لباس روحانيت بودند در ايجاد فتنه و جهت دادن بعثى ها فعال بودند.

دستگيرى در عراق
در زنجيره دستگيرىها نوبت به اينجانب رسيد. در منزل امام بوديم كه اطلاع يافتم مإموران بعثى براى دستگيريم به مدرسه آيه الله بروجردى كه حجره ام در آنجا بود وسپس به تمام جاهايى كه خبر داشتند رفت و آمد دارم حتى كوفه و كنار شط فرات جايى كه محل شناى طلاب بود مراجعه كردند و براى پيدا كردنم همه جا را زير نظر قرار دادند.
مدت سه روز در خانه امام مخفى شدم اما آنها هم چنان در جستجويم بودند و آقاى شيخ نصرالله خلخالى متولى مدرسه بروجردى را تحت فشار قرار دادند كه فلانى بايد خود را معرفى كند.
از امام كسب تكليف كردم و امام در حالى كه به شدت متإثر بودند فرمودند: من چه بگويم؟! با حاج آقا مصطفى و ساير دوستان نيز صحبت كردم به جمع بندى مشخصى نرسيديم, نه امكان فرار بود, نه براى مدت طولانى مى شد مخفى بود و نه سرنوشت و آخر خط دستگير شدن معلوم بود. بر خلاف داخل ايران كه امكان جابجايى و مخفى شدن در هر شهر و روستايى وجود داشت, در عراق فقط در نجف آن هم در مكان هايى شناخته شده محدود بوديم. وضعيت زندان ها و شيوه برخورد بعثى ها با زندانيان نيز از ايران بدتر بود.
شب سوم شهيد محمد منتظرى به خانه امام آمد و آخر شب به اتفاق به كوفه منزل آقاى شريعتى رفتيم و تا پاسى از شب ايشان براى ارجحيت معرفى خود به سازمان امنيت عراق استدلال كرد و سرانجام فراد صبح تا روبروى در ورودى الامن العام نجف بدرقه ام كرد, و حقير با پاى خود وارد ساختمان شدم و رإسا به اتاق رئيس مراجعه كردم. بعد از چند دقيقه برخوردها خشن شد و بعد از ساعتى به كربلا منتقل و در آنجا زندانى شدم در همين اثنإ مإمورين با شكستن قفل, حجره ام را تفتيش و گذرنامه ام را آوردند. هنگام خروج از كربلا از مإمورين درخواست كردم از نزديك صحن امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) عبور كنيم كه آخرين سلام را تقديم كنم ولى آنها استنكاف كردند هرچند بعضى از آنها قلبا موافق بودند و متإثر, اما گفتند اجازه نداريم.
در مرحله بعد به زندانى در بغداد انتقال يافتم و از آنجا به زندان بعقوبه منتقل شدم. گرما در اوج بود و انبوه جمعيت زندانى كه عموما ايرانى بودند وبعضا سالهاى طولانى در آنجا بودند در فضاى باز و بدون سقف به سر مى بردند. در آنجا دلپذيرترين نعمت امكان استقرار در سايه ديوار بود كه آن هم در اوج گرما يعنى ظهر به نزديك صفر مى رسيد.
بعد از چندى راهى زندان خانقين شدم هنگام ورود به زندان خانقين مرحوم شيح محمد حسين املائى را در حال خروج از محوطه زندان در يك لحظه ديدم. زندان خانقين داراى سالن مسقف بزرگى بود با هواى بسيار گرفته و خفه و تقريبا تاريك, مملو از جمعيت زندانيان, از همه جا و همه چيز بى اطلاع بودم و پاسخ هرگونه سوالى با خشونت و توهين همراه بود, اما مسيرى كه طى كرده بودم نشان از اخراج به سوى ايران داشت. اطمينان بر دستگيرى در آن سوى مرز توسط ساواك و زمين گير شدن در ايران و تإثر شديد از عدم زيارت وداع ائمه و فراق هميشگى از امام خمينى دل شكسته ام كرده بود. آقاى سيبويه امام جماعت حرم حضرت ابوالفضل نيز در همين زندان به سر مى برد. عصر يك روز كه با هم از حرمان مجاورت و زيارت ائمه و دور شدن از امام صحبت مى كرديم, ايشان نذر مجربى را يادم داد و حقير بعد از نماز مغرب صيغه نذر را خواندم و به نماز عشإ ايستادم در اثنإ نماز فرياد مإمورى كه از پشت پنجره زندان, اينجانب را صدا مى زد به گوشم خورد, با سلام نماز, خود را به در سالن رساندم اما كسى نبود به مإمور نگهبان گفتم آن نامى كه صدا زدند من هستم, او دويد و آنها را صدا زد. برگشتند و گفتند چرا جواب ندادى؟
گفتم: نماز مى خواندم.
با عجله حركتم دادند, حتى نگذاشتند عمامه ام را درست كنم لباسهايم را نيمه كار پوشيدم و دويدم به اتومبيل وانتى كه روى اتاق آن تيربارى نصب بود و يك نفر پشت آن ايستاده بود به همراه چهار مإمور ديگر كه در طرفين عقب وانت نشسته بودند سوارم كردند, كف عقب وانت به حالت سجده قرارم دادند و چهار يوزى را روى گرده ام گذاشتند و با سرعتى جنونآميز حركت كردند بعد از يك ساعت و اندى متوجه شدم وارد بغداد شده ايم و به ساختمان بزرگى وارد شديم از شيوه انتقال و برخورد مإموران به نظر مىآمد كه از اخراج منصرف شده اند و بناى اعدام دارند. وقتى به اتاق افسر كشيك برده شدم سلام كردم اما افسر مزبور تسبيحم را از دستم كشيد و روى زمين انداخت و با پا خرد كرد و مقدسات را به فحش و ناسزا گرفت, با آن كه زندانى بودم ولى باز هم دستور داد هرچه داشتم گرفتند و دستور داد ببريدش.
در اتاقى را در يكى از طبقات بالا باز كردند, وارد شدم و مجددا در را قفل كردند, چند نفر در اتاق بودند. كردى كه در اثر شكنجه تمام بدنش خون آلود بود و بوى تعفن گوشت هاى گنديده بدنش, فضا را پر كرده بود و عربى كه در اثر شكنجه ديوانه شده بود و يكسر هذيان مى گفت و به همه چيز و حتى مقدسات فحش مى داد و از درد مى ناليد و يك ايرانى جوان و شيك كه مى گفت من خلبانى هستم كه با فانتوم به عراق گريخته ام و پناهنده شده ام, ولى آنها اطمينان نكرده اند و زندانيم كرده اند. كف اتاق از موزائيك بسيار كثيفى بود و ميان اتاق سوراخى بود كه محل رفع حاجت زندانى ها بود. گرماى شديد و بوى تعفن انسان را خفه مى كرد, خلبان ايرانى تا صبح از روش هاى شكنجه و بازجويى و ناخن كشيدن و غيره گفت. صبح اول وقت در باز شد و صدايم زدند. شهادتين را گفتم وخارج شدم به اتاق رئيس برده شدم, ژنرالى پشت ميز نشسته بود, سلام كردم, او به احترام بلند شد و جواب سلام را با گرمى داد! باورم نمى شد, فكر مى كردم طعنه است و مقدمه براى برنامه هاى بعدى, زنگ زد چاى آوردند, مى خواستم طور ديگرى فكر كنم كه شروع به صحبت كرد و گفت ما را ببخشيد, اشتباه شده است! سلام ما را به سيد برسانيد, آنجا امام را به سيد تعبير مى كردند. به ايشان هم بگوئيد كه اشتباه شده, سوء تفاهم پيش آمده و… و ادامه داد تا چند دقيقه ديگر سيد حسن مىآيد دنبال شما و با هم مى رويد نه صحبتهايش را باور كردم و نه مى دانستم سيد حسن كيست ولى چيزى اظهار نكردم. ژنرال گفت شما آزاديد مى توانيد در محوطه قدم بزنيد و در همان حال مإمورى كه لباس شخصى داشت وارد شد و با هم به اتاقش رفتيم, حالا همه چيز و همه كس در آن محيط صد در صد عوض شده بود, هرچه بود احترام بود و مهربانى! همدلى بود و اظهار همسوئى: ما با شما همفكر و برادريم, شاه دشمن مشترك ما است, ما همه چيز در اختيار شما مى گذاريم, اسلحه مى دهيم, آموزش مى دهيم…
همان سناريوى كلى تهديد و تطميع در حال تكرار بود, پيام مستقيم به ما و غير مستقيم به امام. در اين حال سيد حسن آمد منظور از پيشوند سيد در اينجا به معناى آقا بود, يعنى آقاحسن يا حسن آقا.
طورى با هم برخورد كرديم كه آنها نفهميدند ما دفعه اول است همديگر را مى بينيم. با هم به اتاق رئيس آمديم و خداحافظى كرديم و از مركز مزبور خارج شديم و به خانه سيد حسن رفتيم, نزديك ظهر شده بود وقتى او را شناختم و متوجه شدم در آنجا خبرى از مذهب و دين نيست, به بهانه عجله براى رسيدن به نجف گفتم بايد همين الان بروم او با اتومبيلش من را به گاراژ و ايستگاه ماشين هاى نجف رساند و عصر همان روز وارد نجف شدم هنوز از وقتى كه نذر كردم يك ختم قرآن در حرم حضرت امير(ع) هديه به نفيسه خاتون نواده امام حسن مجتبى(ع) كه در مصر مدفون است بخوانم بيست و چهار ساعت نگذشته بود كه دوباره به جوار حرم اميرالمومنين(ع) تشرف يافتم.
بعد فهميدم كه حاج آقا مصطفى بر حسب نظر امام به طور غير مستقيم و به گونه اى كه به حساب امام نيفتد از طريق همان سيد حسن كه مسوول كنفدراسيون دانشجويان ايرانى در منطقه بود براى آزاديم اقدام كرده بود و بدين ترتيب به نجف بازگشتم.
ادامه دارد

/

موفقيت اقتصادى از دو نگاه

موفقيت اقتصادى از دو نگاه
حجه الاسلام والمسلمين اصغر هادوى كاشانى


مقدمه
تا آن جا كه در حافظه تاريخ مانده است, از ديرباز تاكنون, انسان ها براى گذران زندگى خويش, با نيازهاى نامحدود و منابع محدود روبه رو بوده اند و همين ناهمگونى, علت پيدايش علم اقتصاد بوده است و اهميت اين مسئله, باعث شده است تا متفكران و فيلسوفانى مثل افلاطون و ارسطو و سيسرون حكيم, نظريه هاى خاصى در برخى ابواب اقتصادى, مطرح نمايند.(1) زياده طلبى و منفعت پرستى انسان, موجب مى شود تا هر كس كه قدرت بيشترى دارد, از منابع موجود بيشتر استفاده و بهره بردارى كند; لذا عدالت اقتصادى و پرهيز از رباخوارى شاه بيت نظريه هاى اقتصادى بوده است, بعضى از مكتب هاى اقتصادى, اهرم وجود دولت را براى اين كار پيش بينى كرده اند كه براى نمونه مى توان به مركانتيليست ها, سوسياليست ها و كينزين ها اشاره كرد.
در مقابل, مكتب هاى ديگرى اعتقاد دارند كه حذف دولت از اقتصاد و زمينه ايجاد رقابت, مى تواند فضاى جامعه را با عدالت عطرآگين نمايد. فيزيوكرات ها و كلاسيك ها, از نمونه هاى گروه دوم مى باشند. تفكر غالب در اقتصاد امروزى, اقتصاد مختلط است, يعنى نه به طور كامل اقتصاد خصوصى و سرمايه دارى و نه اقتصاد دولتى و لذا موفقيت اقتصادى را بايد با اين ديد بررسى كرد. در اين نوشتار بعضى از معيارهاى موفقيت اقتصادى را از دو منظر غير اسلامى و اسلامى, در جنبه هاى مصرف و توليد, بررسى مى كنيم.

1ـ معيارهاى موفقيت در اقتصاد غير اسلامى
الف: حد اكثر كردن مطلوبيت
مطلوبيت, يك صفت كيفى است كه مصرف كننده از يك كالا احساس مى كند و اين مطلوبيت, همراه با افزايش مصرف, كاهش مى يابد.
در يك مثال ساده, فرض كنيد شما در هواى گرم, بسيار تشنه هستيد. اولين ليوان آب را كه مى نوشيد براى شما مطلوبيت بالايى دارد, ولى دومين ليوان, لذت ليوان اول را ندارد و همين طور ليوان سوم از ليوان دوم مطلوبيت كم ترى دارد. همان طور كه گفته شد, مطلوبيت, صفتى كيفى مانند هوش, استعداد, زيبايى و… است كه با عدد و رقم قابل اندازه گيرى نيست; گرچه واحدهايى براى اندازه گيرى آن معين نموده اند. مثلا در نمونه آب و تشنگى, گفته شده ليوان اول, صد يوتيلutil) ) و ليوان دوم, هشتاد يوتيل مطلوبيت دارد. گفته شده كه مصرف كننده با توجه به بودجه اى كه در اختيار دارد و مى تواند به دو كالا اختصاص دهد, تركيبى از دو كالا را انتخاب مى كند كه مطلوبيت بالاترى نسبت به تركيبات ديگر داشته باشد. در شكل روبه رو از تركيب, منحنى ((ج)) را انتخاب مى كند كه هم با بودجه اش سازگارى دارد و هم بهترين و بالاترين مطلوبيت را به او مى دهد.(2)

ب) حد اكثر كردن سود
توليد كنندگان, با توجه به شرايط اقتصادى, هزينه هاى توليد و تقاضاى بازار, براى ايجاد يك كارگاه توليدى به ارزيابى مى پردازند و در نهايت, به توليد كالا يا خدماتى مى پردازند كه بالاترين سود را براى آنها به ارمغان آورد. حتى در هنگام افزايش يا كاهش توليد نيز همين هدف را دنبال مى كند. با همين معيار, هر سال كارخانه را ارزيابى مى كنند و در صورتى كه اين هدف محقق نشود, كارخانه را تعطيل مى كنند. كم تر كسى در اقتصاد غرب نظر به نيازهاى جامعه يا رضايت خداوند دارد.

ج) تحليل هزينه ـ فايده
هرگونه تصميم گيرى در اقتصاد براساس اين تحليل صورت مى گيرد كه آيا هزينه اى كه براى تصميم خاص اقتصادى پرداخت مى شود, چه مقدار منفعت دارد. اگر منفعت آن بيشتر از هزينه ها باشد, آن را عملى مى كند وگرنه چشم پوشى كرده و به دنبال جايگزين مى گردد. اين بند, تقريبا مشابه بند ((ب)) است, فقط در اين جا هزينه هاى معنوى نيز لحاظ مى شود. فرض كنيد كشورى بخواهد ارتباط تجارى با كشورهايى برقرار كند كه علاوه بر كالاهاى متداول, مواد مخدر نيز توليد مى كنند. در اين صورت, ارتباط با اين كشورها هزينه هاى معنوى بالايى دارد. گرچه دولت در قبال آنها پولى نمى دهد, اما اعتيادى كه دامن جوانان را مى گيرد به نوبه خود, بسيار سنگين است و اثرات منفى فراوانى دارد. با توجه به هزينه هاى مادى و معنوى, اشخاص, بنگاه ها و دولت ها, گزينه اى را انتخاب مى كنند كه فايده اش بيش از هزينه هايش باشد.
2ـ معيارهاى موفقيت اقتصادى از نظر اسلام
در اين ديدگاه, ملاك موفقيت, فقط عوامل مادى نيست و كسى كه فقط در پناه تصميمات اقتصادى, دنياى خويش را آباد كند, فرد موفقى نخواهد بود. در قرآن آمده است: ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه(3) و وزن آخرت را با دنيا يكى گرفته است. حتى در آيات ديگرى براى آخرت اهميت بيشترى قائل شده است: والاخره خير لك من الاولى.(4) و در آيه ديگرى آمده است: والاخره خير و إبقى(5). و يا در سوره مطففين وقتى خداوند از نعمت هاى بهشتى ياد مى كند از مشتاقان مى خواهد كه براى رسيدن به آن نعمت ها از يكديگر پيشى بگيرند: و فى ذلك فليتنافس المتنافسون.
ملاحظه مى شود كه بر خلاف اقتصاد رايج دنيا, مسابقه فقط با معيار تحليل هزينه ـ فايده و حداكثر كردن مطلوبيت نيست; مسابقه در نعمتى است كه ما فقط وصف آن را شنيده ايم.
از ديدگاه اسلام, بايد به دنبال موفقيتى بود كه دو جنبه مادى و معنوى را تإمين كند. عوامل موفقيت در سطح فرد و جامعه را بايد در لابه لاى آيات قرآن و كلمات معصومين جستجو كرد. قطعا عوامل زيادى را مى توان نام برد كه از حوصله اين نوشتار و خواننده خارج است. در اين جا به بعضى از آنها در زمينه توليد و مصرف اشاره مى كنيم.

بخش اول: تجارت و توليد
الف) خود كفايى در توليد
رشد توليد را مى توان به عنوان معيارى براى پيشرفت كشورها مطرح ساخت, آن چه مى تواند جامعه اسلامى را در قبال زورمندان مصون بدارد عدم وابستگى به آنهاست و اين امر تحقق نمى يابد مگر اينكه واحدهاى توليدى با توجه به نيازها, افزايش يابند, در نتيجه هم بين واحدهاى توليدى رقابت ايجاد مى شود و هم توليد از نظر كمى و كيفى افزايش پيدا مى كند.
در اقتصاد امروزى كالاها را به واسطه اى و نهايى تقسيم مى كنند, كالاى واسطه اى در جهت توليد و كالاى نهايى براى مصرف مورد استفاده قرار مى گيرد.
ملتى به خودكفايى مى رسد كه تا جايى كه امكان دارد واردات نداشته باشد و نياز خود را در داخل تإمين كند, اگر هم نياز پيدا كرد, مواد اوليه و كالاهاى واسطه اى وارد نموده و بعد از ايجاد ارزش افزوده در آن, به كالاى نهايى تبديل نمايد.
مثلا به جاى واردات لباس, نخ را از خارج وارد كرده و در داخل تبديل به لباس نمايد.
محدثين بزرگ شيعه امثال مرحوم كلينى, شيخ صدوق و شيخ طوسى (اعلى الله مقامهم) روايت عجيبى از امام صادق(ع) نقل نموده اند كه گرچه در سطح خرد است ولى مضمون آن در اقتصاد كلان نيز مربوط به بحث مى شود.
محمد بن فضيل نقل مى كند كه امام صادق(ع) فرمود: اگر پولى نزد توست با آن گندم خريدارى كن و اگر آرد بخرى, پول تو از دست رفته است!
و در تعبير ديگرى حضرت فرمود: شرإ الحنطه ينفى الفقر و شرإ الدقيق ينشىء الفقر(6) يعنى خريدن گندم فقر را از بين مى برد و خريدن آرد فقر را پديد مىآورد, گندم كالاى واسطه و آرد و نان كالاى نهايى است.
همان طور كه گذشت اين حديث مى تواند در سطح روابط كشور اسلامى با ديگران مطرح باشد. اولا تا جايى كه مى تواند وابسته به كشورهاى ديگر نباشد.
ثانيا اگر حرف ريكاردو را در مورد مزيت نسبى كشورها بپذيريم, بايد به جاى كالاى نهايى, كالاى واسطه اى وارد نمود تا علاوه بر كم كردن وابستگى, اشتغال و توليد فزونى يافته و به تدريج كشور اسلامى به خودكفايى برسد.
به نظرم امروز اين حديث براى سطح كلان بسيار ملموس تر است و نتيجه عدم وابستگى در سطح كلان احساس عزت شخصيت و كرامت است.

ب) ريسك پذيرى
در شرايط عادى, هر كار توليدى يا تجارى با خطر (ريسك) روبه رو است. توليد كننده نمى داند در موقع محصول كالا, شرايط جامعه چگونه خواهد بود. آيا تقاضا براى كالاى توليدى او وجود خواهد داشت؟
گرچه موقع تإسيس واحد توليدى, ارزيابى مثبتى از شرايط موجود و آينده داشته است, ولى ممكن است همزمان با كار او محصولات بهترى از طريق ديگر, توليد شوند; ممكن است مشابه اين كالا از خارج وارد گردد و به قيمت ارزان, در دسترس مردم قرار گيرد, ممكن است تا زمان توليد, سليقه مردم عوض شود; ممكن است بر اثر شرايط سياسى كشور, مواد اوليه, كمياب شده و توليد را با خطر مواجه كند. اگر توليد كننده در گرداب اين افكار فرو رود, نبايد توليد كند و تاجر نبايد تجارت نمايد, ولى امروزه گفته مى شود افراد ريسك پذير, نسبت به افراد ريسك گريز, موفق ترند. امام على(ع) فرمود:
تاجر ترسو, محروم است و براى تاجر جسور (ريسك پذير), رزق و روزى تضمين شده است. (7)

ج) انتخاب كشاورزى به عنوان بهترين بخش براى توليد
بخش هاى كشاورزى, صنعت و خدمات, از جمله بخش هاى مهم اقتصاد هستند كه هر كشورى به فراخور وضعيت جغرافيايى, و امكانات, در يكى از آنها مزيت نسبى دارد و مى تواند همان را فعال كرده و در بخش هاى ديگر مصرف كننده كالاهاى ديگران باشد. البته بعضى كشورها قابليت رشد در همه بخش ها را دارند. در روايات ما بدون توجه به شرايط و به طور مطلق, بر احياى كشاورزى تإكيد شده; حتى از ديدگاه فقه شيعه, اگر كسى زمين هاى معطل افتاده را آباد كند, با شرايطى مالك آن مى شود.
امروزه به محصولات كشاورزى مثل گندم و برنج به عنوان كالاى مصرفى نگاه نمى شود, بلكه از آنها به عنوان ابزارهاى سياسى در دست قدرت هاى بزرگ ياد مى شود. در گذشته, برنج توليد داخل ژاپن, به قيمت چند برابر برنج وارداتى تمام مى شد, ولى ژاپنى ها تحمل كردند تا در نهايت, نياز خود را در داخل برآورده كنند. حيف است مسلمين با امكاناتى كه دارند نيازمند محصولات كشاورزى ديگران باشند!
امام على (ع) مى فرمايد:
هر كس آب و خاك كافى داشته باشد, و فقير بماند, از خدا دور شده است.(8)
امام باقر(ع) نيز فرمود:
هيچ شغلى نزد خدا محبوب تر از كشاورزى نيست و همه پيامبران به غير از ادريس, كشاور بوده اند. (9)
د) توليد كالاهاى ضرورى
در روايت مفصلى از امام صادق(ع) آمده است: كه در توليد بايد چهار اصل رعايت شود:
1ـ اصل احتياج عمومى,
2ـ اصل سودمندى عمومى,
3ـ اصل قوام اجتماعى,
4ـ اصل پاسخگويى به نيازمندىهاى عمومى توده ها.(10)

بخش دوم: مصرف
الف) ميانه روى در مصرف
همان گونه كه در مقدمه آمد, انسان, با محدوديت منابع مالى و نامحدود بودن نيازها روبه روست. و علم اقتصاد نيز زاييده همين كميابى است, لذا با همين معيار, بعضى كالاها مثل هوا, اقتصادى نيستند, چون به ميزان نامحدود وجود دارد و هر كس براى هر اندازه از مصرف آن آزاد است. براى چيره شدن بر كميابى, تنها راه, ميانه روى است كه در روايات از آن تعبير به اقتصاد شده است.
رسول خدا(ص): ميانه روى در خرج كردن, نصف معيشت است.(11)
هم ايشان مى فرمايند: هر كس ميانه روى كند, خدا او را بى نياز گرداند.(12)
امام على(ع): ميانه روى, مال اندك را رشد مى دهد.(13)
امام كاظم(ع): انسانى كه ميانه روى كند, فقير نشود.(14)

ب) سر بار ديگران نبودن
يكى از مشكلات كشورهاى جهان سوم, بحثى به نام ((بار تكفل)) است, يعنى هر كسى مسووليت سير كردن چند نفر را دارد و اين رقم در اين كشورها بالا است. در روايات ما سفارش شده كه انسان بايد از دسترنج خويش ارتزاق كند.
فضل بن ابى قره نقل مى كند:
بر امام صادق (ع) وارد شدم, در حالى كه مشغول كار بود. عرض كردم: جان ما فداى شما باد! كار را رها كنيد يا ما يا غلامان براى شما انجام دهند. حضرت فرمود: ((مرا به حال خود واگذاريد, دوست دارم خدا مرا ببيند كه با دست خويش كار مى كنم و به دنبال طلب حلال هستم)).(15)
روايات فراوان ديگرى در مورد مذمت تقاضا از ديگران و وابستگى به آنها وارد شده است. امام صادق(ع) فرمود: شيعيان ما از كسى تقاضاى چيزى نمى كنند, گرچه از گرسنگى بميرند.(16)
و پيامبر(ص) فرمود:
هرگاه شخصى باب سوال (درخواست و تقاضا) را بر روى خود بگشايد, خداوند هفتاد باب فقر را بر او مى گشايد.(17)

ج) پرهيز از اسراف و تبذير
اسراف يعنى كالاهاى زياد مصرف كردن و تبذير يعنى از يك كالا كه مورد نياز واقعى او نيست استفاده كند و بهاى سنگينى در مقابل آن بپردازد. حد مصرفى مورد سفارش اسلام, ((حد كفاف)) است و اين حد, كميت مشخصى ندارد. اسحاق بن عمار مى گويد:
به امام كاظم() گفتم: مردى ده پيراهن دارد. آيا در اين كار اسراف كرده است؟
فرمودند: و اين باعث دوام بيشتر جامه هاى اوست. و اسراف آن است كه لباس آبرومند خود را در جاهاى آلوده بپوشى و آن را ضايع كنى.(18)
علاوه بر آن چه گذشت, عوامل ديگرى نيز وجود دارند كه در آينده چنان چه مجالى باشد به ذكر و توضيح آنها خواهيم پرداخت.

جمع بندى و نتيجه گيرى:
وقتى همه اجزإ جامعه موفقيت را با نگاه اول تفسير كنند نتيجه اش همان نظر كلاسيك ها در اقتصاد است كه معتقدند: ((هر كس به فكر خود باشد و خدا به فكر همه است)) و به تدريج همان نظام سرمايه دارى در جوامع دينى نيز شكل گرفته و تمايلات فطرى كم رنگ شده و به جاى آن تمايلات غريزى كه خصوصيت بارز انسان اقتصادى است تقويت مى گردد.
فردگرايى (انديويداليسم) جدايى دين از سياست (سكولاريسم) انسان محورى (اومانيسم) و آزادى بدون قيد و شرط (ليبراليسم) رايج مى گردد و در يك كلام انسانى به نام انسان اقتصادىhumaneconomy) ) متولد مى گردد اما در نگاه دوم علاوه بر عوامل موفقيت در جنبه توليد و مصرف در جهت توزيع نيز مفاهيم زيبايى چون انفاق, ايثار و مواسات, زيبنده شخصيت او مى شود و در يك كلام شايستگى خليفه اللهىland) successorin ) روى زمين را پيدا مى كند و جامعه اى تشكيل مى گردد كه در معرض فيض و رحمت الهى قرار مى گيرد.
ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السمإ والارض.(19)
 

پى نوشت ها:
1 . كليات علم اقتصاد, يدالله دادگر.
2 . كليات علم اقتصاد, باقر قديرى اصلى, ص113.
3 . بقره, 201.
4 . ضحى, 93.
5 . اعلى, 87.
6 . كافى, ج5, ص166, ح1.
7 . كنزالعمال, ح9239.
8 . قرب الاسناد, ص115, ح404.
9 . مستدرك الوسائل, ج13, ص461, ح15898.
10 . ر. ك. ب : الحياه, حكيمى, ج6 ص264.
11 . كنزالعمال, ح5434.
12 . تنبيه الخواطر, ج1, ص167.
13 . غرر الحكم, ح334.
14 . خصال ص620.
15 . من لايحضره الفقيه, ج3, ص163, ح3595.
16 . وسائل الشيعه, ج6, ص309.
17 . جامع الاخبار, ص379, ح1061.
18 . مكارم الاخلاق, ص112.
19 . اعراف, 96.

 

/

صبر و استقامت

حكمت هاى دهگانه لقمان (ع) (6)
صبر و استقامت
حجه الاسلام والمسلمين محمدمحمدى اشتهاردى


لقمان در ششمين نصيحت خود به پسرش چنين مى فرمايد: ((… واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور; با استقامت و صبور باش, كه اين از كارهاى مهم و اساسى است. ))(1)
در همه كتاب هاى آسمانى, و گفتار همه پيامبران و اوليإ خدا و امامان(ع) با تإكيدهاى فراوانى, به صبر و استقامت سفارش شده است, به طورى كه آن را اكسير اعظم و كيمياى كليدى مشكلات دانسته اند, و ضد آن عجز و ضعف و سست عنصرى را موجب انحرافات و بدبختى هاى ويرانگر مى دانند به قول مولانا:
صد هزاران كيميا حق آفريد
كيميايى همچو صبر آدم نديد
صبر و استقامت از واژه هايى است كه در قرآن با تعبيرات گوناگون, بيش از دويست بار آمده است, و از مفاهيم بسيار مهمى است كه در سرلوحه دستورهاى سرنوشت ساز قرآن قرار گرفته است, در حدى كه پاداش صابران, صلوات و درودهاى پى در پى خداوند معرفى شده, و آنها به عنوان هدايت يافتگان ناميده شده اند, خداوند پس از آن كه به پيامبر(ص) مى فرمايد: ((به صابران مژده بده)) پاداش آنها را چنين بيان مى كند: ((اولـئك عليهم صلوات من ربهم ورحمه واولـئك هم المهتدون; آنها كسانى هستند كه الطاف و درودها و رحمت پروردگارشان, شامل حالشان شد, و آنها هدايت يافتگان هستند.))(2)
لقمان(ع) در بسيارى از حكمت هايش, مسإله صبر و استقامت را مطرح كرده, و از انسان ها خواسته كه از اين نيروى استوار و پرتوان معنوى كمال استفاده را بكنند, و در پرتو آن به كمالات عالى در همه عرصه ها و جنبه ها نايل شوند, از جمله در آيه مورد بحث, فرزندش را به استقامت در برابر حوادث تلخ روزگار و مصايب شكننده, دعوت نموده و تذكر مى دهد كه مسإله صبر و استقامت, بسيار بسيار مهم است كه هرگز نبايد آن را در زندگى فراموش كرد. و ممكن است جمله ((من عزم الامور)) اشاره به اين باشد كه صبر و استقامت نياز به عزم و جزم, و اراده قاطع و محكم دارد, و بدون آن, انسان نمى تواند به موهبت صبر و استقامت برسد, چنان كه اهل لغت, صبر را به مفهوم عزم و اراده و تصميم قوى براى انجام كار معنى كرده اند. (3)

تجزيه و تحليل
همان گونه كه تجربه و تاريخ نشان داده, و ما هر روز و شب مى بينيم, مشكلات و دشوارىها و آزارها بسيار است, گاهى بر اثر اختلاف خانوادگى, گاهى از ناحيه همسايه ها نسبت به همديگر, زمانى در كوچه و خيابان, زمانى در صف نانوايى ها و صف هاى ديگر, و وقتى در ميان تاكسى ها و اتومبيل ها و شنيدن زخم زبان ها, و وقت ديگر بر اثر بيمارىها ودر بيمارستان ها, و مسإله فقر و افزايش تشكيلات و تشريفات در مسايلى مانند ازدواج, و گاهى بر اثر بحث هاى سياسى, و جنگ هاى زورمندان دنيا, و به استضعاف كشيدن مستضعفان و… در همه جا عوامل مصائب و رنج هابه صورت هاى گوناگون ديده مى شود و گاهى از نتايج بلاهاى آسمانى و زمينى, مانند زلزله ها, طوفان ها, سيل ها, و صاعقه ها و خلاصه به فرموده حضرت على(ع) ((الدنيا دار بالبلإ محفوفه; دنيا خانه اى است كه به رنج وبلا پيچيده شده است))(4) در اين شرايط براى حفظ آرامش فردى و اجتماعى, و داشتن اعصاب آرام و زدودن هرگونه تنش, بايد از خصلت صبر و استقامت استمداد كرد و در پناه آن خود را آرامش بخشيد, وگرنه بى صبرى نيز مزيد بر علت شده, و باعث تنش ها و استرس و دغدغه هاى خاطر مضاعف خواهد شد, و زندگى سالم را به زندگى تيره وتار و آزار دهنده تبديل خواهد كرد, و روشن است كه آثار و بازتاب هاى چنين وضع روحى, ناهنجارىهاى مختلف در ابعاد گوناگون خواهد شد, از اين جهت مى توان گفت اين نصيحت لقمان, عميق ترين و پر ارزش ترين نصيحت ها است كه بايد در رإس نصايح سازنده قرار گيرد, چرا كه اگر صبر و حوصله نباشد, هر روز با دعوا و نزاع و كشمكش روبرو خواهيم شد. البته بايد توجه داشت كه اين قانون استثنائاتى دارد, ودر مواردى بايد به عنوان دفاع از حق قفل صبر و سكوت را شكست.

اقسام صبر
صبر و استقامت داراى انواع و اقسام مختلف است, مانند صبر در برابر گناه, صبر در راه اطاعت, صبر در برابر مصائب سخت, ولى لقمان در اين نصيحت, صبر در برابر مصيبت ها را مطرح نموده است, كه يكى از شعبه هاى مهم استقامت است و چنين صبرى منشإ توان مندى و استوارى و قوت قلب شده, و همين آثار درخشان, انسان را در موارد ديگر صبر, كمك مى كند, و سرچشمه بركات عظيم ديگر خواهد شد, و ممكن است منظور لقمان همه اقسام صبر است, چرا كه عواملى كه موجب گناه يا سستى در اطاعت مى شود, نيز مصيبت است.
به هر حال با توجه به اين كه مصايب روزگار, بسيار فراوان و طاقت فرسا است, كه اگر صبر واستقامت در برابر آنها نباشد, انسان به صورت موجودى عاطل و باطل درمىآيد و در برابر هر كار, زانوى عجز بر زمين مى زند, و روح و جسمش را در پرتگاه سقوط و هلاكت قرار مى دهد.
يكى از سختى ها, ميدان جنگ, و خطر كشته شدن و زخمى شدن است, هرگاه انسانى كه در برابر اين سختى, صابر نباشد, فرار را بر قرار ترجيح مى دهد, و يا جزء سياهى لشگر است و كارى از او ساخته نيست, ولى اگر صبر و استقامت داشته باشد توان و روحيه او چندان برابر مى شود, به جاى يك نفر مى تواند ده نفر از دشمن را از پاى درآورد, چنان كه خداوند در قرآن مى فرمايد: ((ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مئتين; و هرگاه بيست نفر از شما با استقامت باشند, بر دويست نفر غلبه كند.)) و نيز در قرآن آمده طالوت نماينده اشموئيل پيامبر(ص) با گروهى اندك ولى صابر و با استقامت به جنگ لشگر جالوت به فرماندهى جالوت رفتند, در حالى كه دعايشان اين بود:
((ربنا افرغ علينا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين; پروردگارا! پيمانه استقامت را بر ما بريز (و ما را سرشار از صبر قرار بده) و گام هاى ما را استوار بدار, و ما را بر كافران پيروز گردان.))(5) آنها با اين روحيه در يك جنگ نابرابر, جالوت و لشكرش را در هم شكسته و بر آنها پيروز شدند, چرا كه آنها معتقد به خدا و معاد و نتيجه استقامت بودند, و با اعتقاد محكم مى گفتند: ((كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله والله مع الصابرين; چه بسيار گروه هاى كوچكى (در پرتو استقامت) بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند, و خداوند با استقامت ورزان است. ))(6)

ايوب الگوى قرآنى براى صبر در برابر حوادث
قرآن براى تدريس و تعليم خصلت صبر و استقامت در برابر حوادث تلخ ودشوار, گاهى از سرگذشت هاى پيامبران پيشين استفاده نموده, و بخشى از زندگى سازنده آنها را به عنوان نماد عينى و الگوى حقيقى نشان داده, تا ما نيز زندگى خود را با آن ها هماهنگ نموده و از آن درس صبر و استقامت بياموزيم, يكى از آنها حضرت ايوب (ع) است. حضرت ايوب (ع) بر اثر كشاورزى و دام دارى, در آغاز ثروت كلانى به دست آورد و زندگيش سرشار از نعمت هاى الهى از هر جهت شد, او همواره شكر خدا مى كرد, تا اين كه ابليس به او حسد برد, به خدا عرض كرد: ((اگر ايوب اين همه شكر نعمت مى كند, به خاطر نعمت هايى است كه بر او ارزانى داشته اى, مرا بر او مسلط كن, تا معلوم شود كه مطلب همين است كه گفتم.)) خداوند براى اين كه اين ماجرا سندى براى رهروان حق گردد, به ابليس اين اجازه را داد, كوتاه سخن آن كه ابليس پس از اين تسلط, تمام دام ها, باغ ها, زراعت ها, فرزندان, و خانه هاى ايوب (ع) را نابود كرد, ايوب(ع) در همه حالات با استقامت محكم در برابر حوادث بسيار سنگين و پررنج, استقامت نمود, و هم چنان به شكر الهى ادامه داد, بلكه در برابر آن حوادث دشوار, بر درجات مقام شكر او مى افزود.(7) ايوب(ع) در اين حال شديد, سر بر سجده مى نهاد و با خدا چنين راز و نياز مى كرد: ((اى خداى آفريننده شب و روز, برهنه به دنيا آمدم, و برهنه به سوى تو مىآيم, پروردگارا تو به من نعمت دادى, و تو از من باز پس گرفتى, بنابراين هرچه تو بخواهى خشنودم.)) پس از آن همه گرفتارىها, اين بار حضرت ايوب(ع) به درد شديد پا مبتلا شد, ساق پايش زخم گرديد, به طورى كه قدرت حركت نداشت, هفت يا هفده سال با اين وضع گذراند, ولى هم چنان مثل كوهى استوار, به شكرگزارى ادامه داد, او نه در نهان و نه آشكار, و نه در دل و نه در زبان و عمل, هرگز اظهار كوچك ترين نارضايتى نكرد, آرى اين است نتيجه درخشان صبر و استقامت كه پايه شكر و وصول به مقام رضا است, زبان حال او در پيشگاه خداوند اين بود:
تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهى
در رحمت به رويم بند و درهاى بلا بگشا
او چند همسر داشت, همه آنها يكى پس از ديگرى بر اثر بى صبرى, او را تنها گذاشته و رفتند, تنها يكى از همسرانش به نام رحمه ماند, ولى كاسه صبر او نيز پس از مدتى لبريز شد, ايوب را تنها گذاشت و رفت, ايوب تنها در بيابان با آن همه بلا و درد, همچنان صبر و استقامت و شكر نمود, در كنار خود هيچ گونه غذاو آب نديد, گرسنه و تشنه در چنين حالى به سجده افتاد, و با كمال ادب به خدا چنين عرض كرد: ((ربه انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين; پروردگارا! بدحالى و مشكلات به من رو آورده, و تو مهربان ترين مهربانان هستى.)) در اين هنگام دعاى ايوب(ع) به استجابت رسيد, بلاها رفع شد و نعمت هاى فراوان جاى گزين بلاها گرديد, و بر اثر استقامت و شكر, آب از دست رفته به جوى خود بازگشت, و بر اثر صبر, چهره درخشان ظفر نمايان گرديد.(8) قرآن با تعبير ((…و ذكرى للعالمين)) پس از ذكر ماجراى صبر و شكر ايوب(ع) اعلام مى دارد كه زندگى اين شخصيت, الگو و مايه تذكر و عبرت براى جهانيان است, آرى خداوند اين مدال پرافتخار را در كل جهان به ايوب(ع) عطا فرمود: ((انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب; ما ايوب را صابر و استوار يافتيم, چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود.))(9)

فرازهايى از صبر پيامبر(ص) و امامان(ع)
1ـ هيچ پيامبرى مانند پيامبر اسلام(ص) در راه ابلاغ رسالت, آزار و رنج نديد, كه خود در سخنى مى فرمايد: ((ما اوذى نبى مثل ما اوذيت; هيچ پيامبرى مانند من در راه رسالت, آزار و رنج نديد.))(10) در عين حال در تمام زندگى درخشانش, حتى يك مورد پيدا نمى شود, كه اظهار ضعف و عجز كرده باشد, و يا در حركت خود سستى نموده باشد, بلكه چون كوهى استوار, با صبر و حوصله بى بديل به راه خود ادامه داد, مثلا در جنگ احد با سخت ترين مصيبت مثل مصيبت شهادت عمويش حضرت حمزه(ع) مواجه شد, سراسر بدن حضرت على محبوب ترين انسان مورد علاقه اش را پر از زخم ديد, دندانهايش شكست و قسمت هايى از بدنش مجروح گرديد, اما همه اين حوادث تلخ را با تحمل و شكيبايى, بر خود هموار كرد, تا آنجا كه بعضى از اصحاب به او گفتند: ((براى دشمن نفرين كن)) در پاسخ فرمود: ((اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون; خدايا قوم مرا به راه راست هدايت فرما, چرا كه آنها نادان هستند.))(11)
پيامبر(ص) پس از آن كه پسرانش به نام هاى قاسم و عبدالله (طاهر) كه مادرشان حضرت خديجه(س) بود, در مكه از دنيا رفتند, پيامبر(ص) از آن پس ديگر داراى پسر نشد, تا اين كه در سال هشتم هجرت از يكى از همسرانش به نام ماريه قبطيه داراى پسرى شد كه نام او را ابراهيم گذاشت, ولى او پس از يك سال و ده ماه و هشت روز از دنيا رفت, پيامبر (ص) اورا در بقيع به خاك سپرد(12) براى پيامبر(ص) اين مصيبت بسيار بزرگ بود, آن چنان كه اگر بر كوه وارد مى شد, كوه را متلاشى مى كرد, قطرات اشك از چشمانش سرازير شد ولى فرمود: ((چشم مى گريد و قلب غمگين مى شود, ولى چيزى (به خلاف شكر و صبر) كه موجب خشم خدا شود نمى گويم.)) به على(ع) فرمود: به داخل قبر برود و بدن ابراهيم را دفن كند, على(ع) دستور پيامبر(ص) را اجرا نمود, جمعى از اصحاب گفتند: اين كه پيامبر(ص) خودش وارد قبر نشد بيانگر آن است كه داخل شدن پدر به درون قبر فرزندش روا نيست, پيامبر(ص) به آنها فرمود: ((چنين كارى حرام نيست, ولى من از اين ايمن نيستم كه شخصى فرزندش بميرد و پيكر او را داخل قبر نهد, و در داخل قبر كفن را رد كند و چشمش به چهره فرزندش بيفتد, و در اين هنگام بر اثر القائات شيطان بى صبرى و بى تابى نمايد, و در نتيجه پاداشش در پيشگاه خداوند نابود گردد.))(13)
2ـ پس از رحلت رسول خدا(ص) ماجراهاى بسيار تلخى نسبت به خاندان آن حضرت رخ داد, كه حضرت على(ع) در بحرانى ترين شرايط قرار گرفت, از يك سو فراق پيامبر(ص) از سوى ديگر شهادت زهرا(س) از سوى سوم غصب مقام رهبرى و هتاكى هاى شكننده, در عين حال آن حضرت با صبر انقلابى, همه ناملايمات را بر خود هموار كرد, و فرمود: ((فرإيت ان الصبر على هاتا احجى, فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى; ديدم صبر و تحمل به عقل و خرد نزديك تر است, از اين رو با اين كه (بر اثر حوادث سخت) همچون كسى بودم كه خاشاك چشمش را پر كرده, و استخوان راه گلويش را گرفته صبر و استقامت نمودم.))(14)
شايد بعد از پيامبر اسلام(ص) هيچ كس مانند حضرت على(ع) با مصايب و رنج ها مواجه نشد, ولى هرگز اظهار عجز و ضعف نكرد, و به فرموده امام صادق(ع) آن حضرت در موارد طاقت فرسا برمى خاست و نماز مى خواند (و درپناه نماز به خود آرامش مى بخشيد) و اين آيه را تلاوت مى فرمود: ((واستعينوا بالصبر والصلاه; از صبر و نماز يارى جوييد.))(15)
3 ـ امام حسين(ع) در سخت ترين شرايط روز عاشورا, خطاب به ياران فرمود: ((صبرا يا بنى عمومتى, صبرا يا اهل بيتى, لا رإيتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا; اى پسرعموهايم و اهل خانه ام, صبر كنيد, كه بعد از امروز هرگز ناراحتى نخواهيد ديد. ))(16)
و خودش آن چنان صبور و استوار بود كه حميد بن مسلم خبرنگار كربلا مى گويد: ((فوالله ما رإيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته واصحابه, اربط جإشا, و لا امضى جنانا منه; سوگند به خدا هرگز مرد مغلوب و گرفتارى را نديدم كه فرزند و خاندان و يارانش كشته شده باشند, و در عين حال دلاورتر و استوارتر از آن حضرت باشد.))
و در فرازى از مناجات خود در لحظات شهادت به خدا عرض مى كرد: ((صبرا على قضائك يا رب; پروردگارا! بر قضاى تو صبر و استقامت مى كنم.))(17)
4 ـ مفضل بن عمر يكى از شاگردان برجسته امام صادق(ع) پسرى به نام اسماعيل داشت, كه از دنيا رفت, امام صادق(ع) فرزندش موسى بن جعفر(ع) را نزد او براى تسليت فرستاد, و فرمود: ((سلام مرا به مفضل برسان و بگو: مصيبت مرگ فرزندم اسماعيل را به من خبر دادند, صبر كردم, تو هم مانند ما صبر كن, ما هر كارى را كه خدا اراده كند, همان را مى پسنديم, و تسليم فرمان او هستيم.))
هنگامى كه امام صادق(ع) در بستر رحلت قرار گرفت, يكى از اصحاب به بالينش آمد, وقتى كه بدن رنجور و اندام لاغر امام را ديد بى اختيار گريه كرد, امام به او فرمود: چرا گريه مى كنى؟ او عرض كرد: آيا من شما را با اين وضع بنگرم و گريه نكنم؟ امام فرمود: ((گريه نكن, همه نيكى ها به مومن عرضه مى شود, اگر كسى كه مومن باشد همه اعضايش قطعه قطعه شود, براى او خير است, و اگر مالك شرق و غرب شود نيز براى او خير است.))(18)
5 ـ حضرت زينب(س) قهرمان صبر و استقامت اگر در ماجراى كربلا گريه مى كرد, گريه عاطفى و فرياد دادخواهى و نهى از منكر, و رسوا نمودن دشمن بود, او آن چنان صابر و شاكر و توانمند بود كه در مجلس شاهانه ابن زياد, با كمال قاطعيت گفت: ((ما رإيت الا جميلا; جز زيبايى چيز ديگرى نديدم… اى پسر مرجانه به روز قيامت توجه كن و ببين در آنجا چه كسى مغلوب است و چه كسى پيروز.))(19)
سخنان زينب(س) در آن مجلس, آن چنان شورانگيز و پرهيجان بود, كه ابن زياد براى حفظ آرامش ظاهرى, مجبور شد كه دستور دهد آن حضرت و همراهانش را در كنار مسجد كوفه, در يك محوطه بسته اى زندانى كردند.(20)
6 ـ امام حسن عسكرى(ع) در نامه اى كه براى على بن بابويه قمى (متوفاى 329) نوشت, چندين بار او و شيعيان را به صبر و استقامت دعوت مى كند, در يك فراز مى فرمايد: ((بر تو باد به صبر و انتظار فرج)) و در فراز ديگر مى فرمايد: ((اى شيخ و مورد اعتماد من, صبر كن و همه شيعيانم را به صبر و استقامت فراخوان.))
محدث قمى پس از نقل اين نامه, مى نويسد: در اين نامه, بسيار سخن از صبر و استقامت به ميان آمده, زيرا استقامت پيامدهاى درخشانى دارد, از جمله به فرموده امام باقر(ع): ((بهشت به رنج ها و استقامت, پيچيده شده است.)) (يعنى با تحمل رنج ها و استقامت در برابر بلاها, مى توان به مقامات بهشت رسيد)
سپس دو شعر از اميرمومنان على(ع) را ذكر مى نمايد كه فرمود:
انى وجدت و فى الايام تجربه
للصبر عاقبه محموده الاثر
و قل من جد فى امر يطالبه
فاستصحب الصبر الا فاز بالظفر
آنگاه مى فرمايد معنى اين دو شعر در فارسى چنين است:
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند
بر اثر صبر, نوبت ظفر آيد
بگذرد اين روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شكر آيد
براى تكميل سخن, حكايت بوذر جمهر را يادآورى مى كند كه روزى شاه ايران (انوشيروان) بر بوذرجمهر (حكيم خبير آن عصر) غضب كرد و او را در خانه تاريك, زندانى نمود, و فرمان داد تا او را در آن جا به غل آهنين ببندند, بوذرجمهر چند روز در اين حال سخت باقى ماند, انوشيروان اشخاصى را نزد او فرستاد كه از احوال او جويا شوند, ولى آنها وقتى نزد او مىآمدند, او را با چهره گشاده و شاد مى ديدند, از او پرسيدند علت چيست كه شاد هستى؟
بوذرجمهر در پاسخ گفت: من معجونى تركيب يافته از شش چيز درست كرده ام, كه در پناه آن, شاد هستم, پرسيدند آن معجون چيست؟ گفت: آن معجون از اين شش چيز تركيب يافته: 1 ـ اطمينان به خدا 2 ـ مقدرات الهى انجام مى شود 3 ـ صبر و استقامت 4 ـ اگر صبر نكنم, از بى تابى كارى ساخته نيست 5 ـ فكر كردم كه سخت تر از اين حالى كه اكنون در آن هستم نيز وجود دارد 6 ـ از اين ستون تا ستون ديگر فرج است! اين خبر به انوشيروان رسيد, انوشيروان او را آزاد نموده و احترام بسيار به او كرد.(21)

پاسخ به يك شبهه يا سوال
مى پرسند: دستور به صبر و تحمل, يك دستور مخدر است, زيرا مثلا اگر ظالمى به انسان ظلم كند و ما صبر كنيم, موجب گستاخى بيشتر ظالم خواهد شد, كمونيست ها نيز يكى از اشكالاتشان به اسلام و دين همين بود مى گفتند: دين انسان را به صبر و تحمل در برابر ظالمان و استثمارگران دعوت كرده, پس دين مانند افيون, مخدر است.
پاسخ اين كه: در اينجا مثل موارد متعدد ديگر, تحريف حقايق شده است, واژه صبر كه به معنى عزم و اراده قاطع و استقامت در برابر تلخى ها و در برابر ظلم و ستم است, درست به عكس به معنى عجز و تسليم تحريف شده است, اگر ما به لغت و آيات قرآن و گفتار معصومين(ع) رجوع كنيم, مى بينيم كه صبر و استقامت, موجب ظلم ستيزى و طاغوت زدايى است, نه موجب امضاى ظلم و تثبيت طاغوت است.
بنابراين چنين شبهه اى يك نوع غلط اندازى و اشتباه افكنى است. چرا كه اسلام با كمال صراحت دستور مى دهد: ((فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امر الله; با طبقه ستمگر نبرد كنيد تا تسليم فرمان خدا شود.))(22)
و على (ع) مى فرمايد: ((لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها من القوى غير متعتع; هرگز امتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با قاطعيت نگيرد, پاك و پاكيزه نمى شود. ))(23) و قبلا ذكر شد كه قرآن نيروى انسان با استقامت را ده برابر نيروى انسانى كه استقامت ندارد مى داند, با توجه به اين امور, به بى اساس بودن چنين شبهه اى آشكار مى گردد.
 

پى نوشت ها:
1 . لقمان 17.
2 . بقره 157.
3 . المنجد, واژه صبر.
4 . نهج البلاغه, خطبه 236.
5 . انفال 65, بقره 250.
6 . بقره 249.
7 . اقتباس از گفتار امام صادق(ع); تفسير نورالثقلين, ج3, ص447 و 448.
8 . مضمون آيه 83 سوره انبيإ, بحار ج12, ص368 و 369.
9 . سوره ((ص)) 44.
10 . بحار, ج39, ص56.
11 . اعلام الورى, ص92.
12 . بحارالانوار, ج22, ص152.
13 . همان مدرك, ص157 و 156.
14 . نهج البلاغه خطبه3.
15 . بقره 45, تفسير صافى, ذيل همين آيه.
16 . مقتل خوارزمى, ج2, ص28.
17 . مقتل الحسين مقرم, ص345.
18 . مشكاه الانوار, ص56.
19 . كامل ابن اثير, ج4, ص33.
20 . مقتل الحسين مقرم, ص46.
21 . محدث قمى, انوار البهيه, ص500 ـ 502.
22 . حجرات 9.
23 . نهج البلاغه نامه 53.
 

/

شرح دعاى كميل

شرح دعاى كميل
قسمت پنجم
حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان


((اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شىء))

رحمت بى نظير هدايت
رحمت الهى و لطف عميم حضرت لايزالى اقتضا كرده كه انسان را در گوشه اى از ساختمان جهان براى مدتى معين جاى دهد و او را از انواع مواهب و نعمت ها كه از طريق فعل و انفعالات عناصرى چون ابر و باد و مه و خورشيد و فلك و… به دست مىآيد بهره مند كند, و انواع سبزيجات و حبوبات و ميوه جات را كه از طريق نباتات تإمين مى شود در اختيار او گذارد, و وى را از گوشت هاى حلال دريايى و هوائى و زمينى روزى دهد, و ابزار و وسائل لازم را براى به پا كردن خيمه زندگى براى او تإمين كند, تا با تكيه بر عقل و خرد, و به كارگيرى اراده و اختيار و آزادى و حريت, هدايت تشريعى را كه به عبارت ديگر صراط مستقيم است, و از ميان همه نعمت ها نعمتى بى نظير است, صراط مستقيمى كه كتب آسمانى, و نبوت انبيإ, و ولايت امامان و بخصوص قرآن مجيد ترسيم كرده اند انتخاب كند و از اين راه تكاليف و وظائف و مسئوليت هاى خود را نسبت به خالق دريابد و صادقانه و عاشقانه همراه با همتى بلند و عالى به اجراى آنها اقدام كند, و از اين طريق به رشد و كمال مطلوب برسد, و در اين چند روز محدودى كه در دنياست به آباد كردن آخرت ابدى و سراى جاودانى بپردازد, و خود را براى بهره گيرى از رضوان الله و بهشت عنبر سرشت مهيا كند.
انسان اگر به تمام نعمت هاى مادى حق, و به همه نعمت هاى معنوى حضرت رب العزه بينديشد, و با دقت و تإمل بنگرد مى يابد كه رحمت رحيميه پروردگار, و فيض عام و خاص خداى مهربان ظاهر و باطن, و غيب و شهود, و ملك و ملكوت, و همه شئون او را فراگرفته, و سعه رحمت دوست او را در خود فروپوشانده, و وى را آن چنان مورد مهر و محبت خود قرار داده, كه موجودى از موجودات حتى فرشته مقرب را اين گونه مورد عنايت و لطف و رإفت و كرم و رحمت قرار نداده!!
آن وقت است كه با چراغ معرفت, قدم عشق در جاده تكليف مى گذارد, و با كمك ايمان براى رسيدن به لقإ دوست حركت مى كند, و لحظه اى از بندگى حق و خدمت به خلق دريغ نمى ورزد, و با تمام سلول هاى وجودش و رگ و پى و اعضا و جوارحش, و دل شيدا و عاشقش, و جان واله و حيرانش, و زبان گويايش, و درون باحالش, و سينه سوزانش, و پوست و گوشت و استخوانش, و همه هستى اش خاضعانه و خاشعانه, روزانه و شبانه در پيشگاه محبوب ازلى و ابدى به عنوان توسل و تمسك به رحمت سرمدى عرضه مى دارد:
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى
نروم جز به همان ره كه توإم راهنمايى
برى از رنج و گدازى برى از درد و نيازى
برى از بيم و اميدى برى از چون و چرايى
همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى
تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى تو رحيمى
تو نماينده فضلى تو سزاوار ثنايى
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجى
نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيايى
همه عزى و جلالى همه علمى و يقينى
همه نورى و سرورى همه جودى و سخايى
لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى
انسان با انتخاب صراط مستقيم, و هدايت قويم الهى, و عمل به تكاليف و وظائف, و رعايت حلال و حرام, و خدمت به خلق خدا, بنا به فرموده قرآن مجيد از اجر عظيم, اجر غير ممنون, اجر كريم, اجر كبير, رضاى حق, خلود در بهشت كه همه و همه رحمت خدا نسبت به اوست بهره مند مى شود.

((اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شىء))

رحمت خدا
انسان اگر در طول مسير زندگى به سبب جهل, يا غفلت, يا نسيان, يا عاملى ديگر دچار خطا و عصيان شود, با بازگشت به حق, و توسل به توبه و انابه, و جبران خطا و گناه, به صورتى كه دستور داده شده, يقينا مورد عفو و آمرزش و مغفرت و رحمت حق قرار مى گيرد, به خصوص اگر توبه و انابه او همراه با دعاى كميل در شب جمعه شود, شبى كه شب رحمت است, و شبى كه با خواندن دعاى كميل نازل شدن باران غفران و عفو و رحمت پروردگار مهربان و خداى ستوده صفات حتمى و قطعى است.
((قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم))(1)
اى بندگانم! اى كسانى كه بر خود اسراف روا داشتيد, از رحمت خدا مإيوس و نااميد مشويد, يقينا خدا همه گناهان را مىآمرزد, مسلما او بسيار آمرزنده و مهربان است.
آياتى كه در قرآن به جملات ملكوتى, و عبارات عرشى مانند: ان الله غفور رحيم, والله رووف بالعباد, والله يدعوا الى الجنه والمغفره, يختص برحمته من يشإ, والله ذو فضل عظيم, ان الله كان عفوا غفورا, توابا رحيما, و هو ارحم الراحمين, ان ربك واسع المفغره, ختم مى شود فراوان است, با توجه به عمق اين آيات روى آوردن به سوى حضرت حق, و توبه از گناه, و جبران عصيان و خطا, واجب, و نااميدى از رحمت حضرت او حرام و گناه كبيره است.

روايات باب رحمت
ابوسعيد خدرى از پيامبر اسلام روايت كرده: چون مومنان گنهكار را به دوزخ برند, آتش بر آنان سرد شود, تا بيرونشان آورند, آنگاه از طرف حضرت الله بر فرشتگان خطاب آيد:
اينان را به فضل و رحمت من به بهشت درآوريد, كه درياى مرحمت من و امتنان و لطفم بى كران, و فضل و احسانم بى پايان است.
از اهل بيت روايت است, چون روز قيامت برپا شود, حق تعالى اهل ايمان را در يك نقطه جمع كند و خطاب فرمايد: من از حقوقى كه در ذمه شما دارم گذشتم, شما هر حقى در ذمه يكديگر داريد بگذريد تا به بهشت درآئيد.
در روايت آمده: وقتى روز قيامت شود, بنده اى از اهل ايمان را حاضر كنند, خطاب رسد: بنده من نعمتم را سر بار معصيت ساختى, و چندان كه نعمت را بر تو افزودم تو بر عصيان افزودى بنده از خجلت معصيت سر در پيش افكند, از پيشگاه رحمت خطاب رسد: اى بنده من سر بردار كه همان ساعت كه معصيت مى كردى تو را آمرزيدم و قلم عفو بر آن كشيدم.
و نيز روايت شده بنده اى را نزديك آرند آن بيچاره به خاطر گناه بسيار سر به زير اندازد, و از شرمسارى به گريه درآيد, از درگاه عزت و رحمت خطاب رسد, آن روز كه گناه مى كردى و مى خنديدى تو را شرمسار نساختم, امروز كه سر شرمسارى و خجلت به پيش انداخته اى, و گناه نمى كنى, و زارى و گريه مىآورى, چگونه تو را عذاب كنم! گناهت را بخشيدم, و اجازه درآمدن به جنت را به تو مرحمت كردم.
از رسول خدا روايت شده: خدا را صد رحمت است, از آن صد رحمت يكى را در دنيا جلوه داد و در ميان بندگان پراكنده كرد, و نود و نه ديگر را در خزانه احسان خود نگاهداشت تا در آخرت آن يك را به اين نود و نه اضافه كند و بر بندگان نثار فرمايد.
از رئيس محدثين, حديث شناس كم نظير حضرت صدوق از يكى از امامان معصوم روايت شده: كه چون قيامت برپا شود, رحمت واسعه الهى چنان جلوه كند و از گناهكاران فوج فوج بيامرزد كه شيطان رانده شده در عفو خدا به طمع افتد!!
در روايتى بسيار مهم آمده: چون بنده مومن را در قبر گذارند و سر قبر را بپوشانند و دوستان و رفيقان برگردند, و او را در كنج لحد تنها گذارند, حضرت عزت از روى لطف و رحمت به او خطاب كند: بنده من در اين تاريكى تنها ماندى, و آنان كه به خاطر خوشنوديشان معصيت مرا كردى و رضاى آنان را به رضاى من برگزيدى از تو جدا شدند و تو را تنها گذاشتند و رفتند, امروز تو را به رحمت واسعه خود بنوازم چنان كه خلايق تعجب كنند, پس به فرشتگان خطاب شود اى فرشتگان من, بنده ام غريب و بى كس و بى ياور و دور از وطن است, اكنون در اين لحد مهمان من است, برويد او را يارى كنيد و درى از بهشت به رويش بگشائيد و انواع رياحين و طعام نزدش حاضر كنيد و پس از آن او را به من واگذاريد كه مونس او تا قيامت خواهم بود.(2)

داستان هايى از رحمت
در روايتى آمده: چون روز قيامت شود, عبد را به جايگاه حساب درآورند, و نامه عمل او را كه پر از گناه است به دست چپ وى دهند, عبد وقت گرفتن نامه به خاطر عادتى كه در دنيا داشته بسم الله به زبان جارى كند و با خواندن خدا به رحمت نامه را بستاند, چون بگشايد آن را سپيد يابد, و هيچ نوشته اى در آن نامه به نظرش نيايد, گويد اين جا نوشته اى نيست تا بخوانم فرشتگان گويند: در اين نامه سيئات و خطاهايت نوشته بود. ولى به بركت اين آيه زايل شد و حضرت عزت از تو گذشت.(3)

عيسى و گناهكار
در روايات آمده: روزى عيسى با جمعى از حواريون به راهى مى گذشت, ناگاه گنهكارى تباه روزگار, كه در آن زمان به فسق و فجور معروف و مشهور بود آنان را بديد, آتش حسرت در سينه اش افروخته شد, آب ندامت از ديده اش روان گشت, تيرگى روزگار, و تاريكى حال خود را معاينه ديد, آه جگر سوز از دل پرخون بركشيد و با زبان حال گفت:
يا رب كه منم دست تهى چشم پر آب
جان خسته و دل سوخته و سينه كباب
نامه سيه و عمر تبه كار خراب
از روى كرم به فضل خويشم درياب
پس با خود انديشيد كه هرچند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام, و با اين آلودگى و ناپاكى قابليت همراهى با پاكان را ندارم, اما چون اين گروه دوستان خدايند, اگر به مرافقت و موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود, پس خود را سگ اصحاب ساخت و به دنبال آن جوانمردان فريادكنان مى رفت.
يكى از حواريون باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و مشهور دهر بود ديد كه به دنبال ايشان مىآيد گفت: يا روح الله, اى جان پاك اين مرده دل بى باك را كجا لياقت همراهى با ماست, و بودن اين پليد ناپاك از پى ما در كدام مذهب رواست؟ او را از ما بران تا ما را دنبال نكند و از همراهى ما جدا شود كه مبادا شومى گناهانش دامن زندگى ما را بگيرد!!
عيسى (ع) در انديشه شد تا به آن شخص چه گويد و چگونه عذر او را بخواهد كه ناگاه وحى الهى در رسيد: يا روح الله دوست خودپسند و دچار پندار خود را بگوى, تا كار از سر گيرد, كه هر عمل خيرى تا امروز از او صادر شده, به خاطر نظر حقارتى كه به آن مفلس انداخت از ديوان و دفتر عمل او محو كرديم, و آن فاسق گناهكار را بشارت ده كه به آن حسرت و ندامت كه به پيشگاه ما پيش آورد, مسير توفيق به روى او گشوديم, و دليل عنايت را در راه هدايت به حمايت او فرستاديم. (4)

گناهكار جوان
ملافتح الله كاشانى در تفسير منهج, و آيت الله كلباسى در كتاب انيس نقل كرده اند: در زمان مالك دينار جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت, مردم به خاطر آلودگى او جنازه اش را تجهيز نكردند, بلكه در مكان پستى و محل پر از زباله اى انداختند و رفتند, شبانه در عالم رويا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن, عرضه داشت او از گروه فاسقان و بدكاران است, چگونه و با چه وسيله مقرب درگاه احديت شد؟
جواب آمد در وقت جان دادن با چشم گريان گفت:

يا من له الدنيا والاخره ارحم من ليس له الدنيا والاخره
اى كه دنيا و آخرت از اوست, رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت.
مالك كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم, و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياوريم؟(5)

دعاى مستجاب
در زمان منصور بن عمار كه از زمره عارفان و اهل حال بود ثروتمندى مجلس معصيتى آراست, چهار درهم براى خريد وسائل پذيرايى به غلامش داد و او را روانه بازار كرد, غلام در راهى كه به سوى بازار مى رفت به مجلس منصور بن عمار گذشت, گفت: بايستم و گوش فرا دهم كه منصور بن عمار چه مى گويد؟ شنيد منصور براى فردى تهيدست از مجلسيان خود چيزى طلب مى كند و مى گويد: كيست كه چهار درهم انفاق كند تا چهار دعا در حق او كنم, غلام پيش خود گفت: چيزى بهتر از اين نيست كه چهار درهم را به جاى خريد طعام و شراب براى اهل معصيت به او دهم تا در حق من چهار دعا كند, چهار درهم را به منصور پرداخت و گفت:
چهار دعا در حق من كن!
منصور گفت: به چه امورى نسبت به تو دعا كنم, دعايت را بيان كن.
گفت: اول دعا كن كه خدا مرا از اسارت بندگى و بردگى نسبت به اربابم آزاد كند.
دوم آن كه خواجه مرا توفيق توبه عطا فرمايد.
سوم آن كه عوض اين چهار درهم انفاق شده را به من عطا كند.
چهارم آن كه مرا و خواجه ام و اهل مجلس خواجه ام را مورد آمرزش قرار دهد.
منصور چهار دعا كرد و غلام با دست تهى به سوى خواجه بازگشت.
خواجه گفت: كجا بودى؟ غلام گفت: اى خواجه چهار درهم دادم و چهار دعا خريدم!
خواجه گفت: چهار دعا كدام است؟
غلام گفت دعاى اول اين كه از قيد بردگى آزاد شوم.
خواجه گفت: تو در راه خدا آزادى.
دوم آن كه تو اى خواجه توفيق توبه از گناه يابى.
خواجه گفت: توبه كردم.
سوم آن كه خدا عوض چهار درهم را به من عطا فرمايد.
خواجه چهار درهم به او عطا داد.
چهارم آن كه خداى مهربان من و تو و اهل آن مجلس را بيامرزد.
خواجه گفت: آن چه بر عهده من بود بجا آوردم, آمرزش من و تو و اهل مجلس از عهده من بيرون است!
خواجه شبانه در عالم رويا صداى هاتفى را از جانب حق شنيد:
اى بنده تو با اين فقر و مسكنت به وظيفه خود رفتار كردى, حاشا به كرم ما كه با وجود كرم بى پايان به وظيفه خود عمل نكنيم ما تو را و غلامت و تمام اهل مجلس را آمرزيديم.(6)

ورود بر خداى كريم
مردى حكيم از گذرگاهى عبور مى كرد, ديد گروهى مى خواهند جوانى را به خاطر گناه و فساد از منطقه بيرون كنند, و زنى از پى او سخت گريه مى كند, پرسيدم اين زن كيست؟ گفتند: مادر اوست, دلم رحم آمد, از او نزد جمع شفاعت كردم و گفتم اين بار او را ببخشيد, اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست كه او را از شهر بيرون كنيد.
حكيم مى گويد: پس از مدتى به آن ناحيه بازگشتم, در آن جا از پشت در صداى ناله شنيدم, گفتم شايد آن جوان را به خاطر ادامه گناه بيرون كردند, و مادر از فراق او ناله مى زند, در زدم مادر در را باز كرد از حال جوان جويا شدم, گفت: از دنيا رفت ولى چگونه از دنيا رفتنى؟
وقتى اجلش نزديك شد گفت: مادر همسايگان را از مردن من آگاه مكن, من آنان را آزرده ام, و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش كرده اند دوست ندارم كنار جنازه من حاضر شوند, خودت عهده دار تجهيز من شو و اين انگشتر را كه مدتى است خريده ام و بر آن بسم الله الرحمن الرحيم نقش است با من دفن كن و كنار قبرم نزد خدا شفاعت كن كه مرا بيامرزد و از گناهانم درگذرد, به وصيتش عمل كردم وقتى از دفنش برمى گشتم, گويى شنيدم: مادر برو آسوده باش من بر خداى كريم وارد شدم.(7)

توبه به دنبال توبه
عطار در منطق الطير روايت مى كند: مردى پس از گناه روى گناه, و كثرت معصيت توفيق توبه يافت, پس از توبه بر اثر غلبه هواى نفس دچار معصيت شد, بار ديگر توبه كرد ولى توبه خود را شكست و گرفتار گناه شد تا جايى كه به عقوبت و جريمه و مكافات و كيفر بعضى از گناهانش مبتلا شد, و به اين حقيقت آگاهى پيدا كرد كه عمرش را به بى حاصلى تباه كرده, و نزديك به رحلت شده به خيال توبه افتاد, ولى از خجالت و شرمسارى روى توبه نداشت, و چون دانه گندم روى تابه سرخ شده از آتش در سوز و گداز بود, تا وقت سحر از منادى غيبى شنيد اى گنهكار خداى مهربان مى فرمايد:
چون اول توبه كردى تو را بخشيدم, وقتى توبه را شكستى در حالى كه مى توانستم از تو انتقام بگيرم مهلتت دادم تا توبه كردى, و توبه ات را پذيرفتم تا بار سوم كه توبه شكستى و خود را در معصيت غرق كردى, اكنون اگر به خيال توبه هستى, توبه كن كه توبه ات را مى پذيرم.(8)

دعاى راه گم كرده را پاسخ مى دهند
((عطار)) در ((منطق الطير)) روايت مى كند:
شبى حضرت روح الامين در ((سدره المنتهى)) قرار داشت, شنيد از جانب خداى مهربان نداى لبيك مىآيد, ولى ندانست اين لبيك در جواب كيست؟
خواست شايسته شنيدن لبيك را بشناسد, در تمام آسمان و زمين كسى را نيافت, ملاحظه كرد از پيشگاه حضرت حق پياپى جواب لبيك مى رسد, دوباره نظر كرد اثرى از چنان بنده اى كه سزاوار مقام جواب باشد نيافت, عرضه داشت: الهى مرا به سوى بنده اى كه پاسخ ناله اش را مى دهى راهنمايى كن, خطاب رسيد به خاك روم نظر انداز, نظر كرد, ديد بت پرستى در بتخانه روم, در حالى كه چون ابر بهار مى گريد بتش را صدا مى زند, جبرئيل از مشاهده اين واقعه در جوش و خروش آمد, عرضه داشت حجاب از برابرم برگير, كه چگونه است كه بت پرستى بت خود را ستايش مى كند, و او را به زارى مى خواند و تو از روى لطف و رحمت جوابش را مى گويى؟!
خطاب رسيد بنده ام دلش سياه شده به اين خاطر راه را گم كرده, ولى چون مرا از كيفيت راز و نيازش خوش آمد, جواب مى گويم, و به پاسخش لبيك مى سرايم تا به اين وسيله راه را پيدا كند, در آن هنگام زبان او به خواندن خداى مهربان گشوده شد!!(9)

تغيير نام از دفتر تيره بختان به ديوان نيك بختان
صاحب تفسير فاتحه الكتاب كه يكى از مهم ترين كتاب هاى عرفانى و علمى است و به قلم يكى از دانشمندان پس از عصر ((فيض كاشانى)) نوشته شده روايت مى كند:
در بنى اسرائيل عابدى بود, دامن انقطاع از صحبت خلق درچيده, و سر عزلت در گريبان خلوت كشيده بود, چندان رقم طاعت و بندگى در اوراق اوقاتش ثبت كرده بود كه فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند و جبرئيل كه محرم اسرار پرده وحى بود در آرزمندى زيارت و ديدار او از حضرت حق درخواست نزول از دايره افلاك به مركز خاك نمود, فرمان رسيد در لوح محفوظ نگر تا نامش را كجا بينى, جبرئيل نظر كرد نام عابد را مرقوم در دفتر تيره بختان ديد, از نقشبندى قضا شگفت زده شد, عنان عزيمت از ديدار وى باز كشيد و گفت:
الهى كسى را در برابر حكم تو طاقت نيست, و مشاهده اين شگفتى ها را قوت و نيرو نمى باشد.
خطاب رسيد: چون آرزوى ديدن وى را داشتى و مدتى بود كه دانه اين هوس در مزرعه دل مى كاشتى اكنون به ديدار او برو و از آنچه ديدى وى را آگاه كن.
جبرئيل در صومعه عابد فرود آمد او را با تنى ضعيف و بدنى نحيف ديد, دل از شعله شوق سوخته و سينه از آتش محبت افروخته, گاهى قنديل وار پيش محراب طاعت, سوزناك ايستاده, و زمانى سجادوار از روى فروتنى به خاك تضرع و زارى افتاده, جبرئيل بر وى سلام كرد و گفت اى عابد خود را به زحمت مينداز, كه نام تو در لوح محفوظ داخل صحيفه تيره بختان است, عابد پس از شنيدن اين خبر چون گلبرگ تازه, كه از وزش نسيم سحرى شكفته شود, لب خندان كرد, و چون بلبل خوش نوا كه در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سرايد زبان به گفتن الحمدلله به حركت آورد, جبرئيل گفت: اى پير فقير با چنين خبر دلسوز و پيام غم اندوز تو را ناله انا لله بايد كرد نعره الحمدلله مى زنى؟!
تعزيت و تسليت روزگار خود مى بايد داشت نشانه تهنيت و مسرت اظهار مى كنى!
پير گفت از اين سخن درگذر كه من بنده ام و او مولا بنده را با خواهش مولا خواهشى نباشد, و در پيش ارادت او ارادتى نماند, هرچه خواهد كند, زمام اختيار در قبضه قدرت اوست, هر جا خواهد ببرد, عنان اقتدار در كف مشيت اوست, هرچه خواهد كند, الحمد لله اگر او را براى رفتن به بهشت نمى شايم, بارى براى هيمه دوزخ به كار آيم!
جبرئيل را از حالت عابد رقت و گريستن آمد, به همان حال به مقام خود بازگشت, فرمان حق رسيد در لوح نگر تا ببينى كه نقاش ((يمحوا الله ما يشإ ويثبت)) چه نقش انگيخته, و صورتگر ((يفعل الله ما يشإ)) چه رنگ ريخته؟
جبرئيل نظر كرد نام عابد را در ديوان نيك بختان ديد, وى را حيرت دست داد, عرضه داشت الهى در اين قضيه چه سرى است و در تبديل و تغيير مجرمى به محرمى چه حكمت است؟
جواب آمد: اى امين اسرار وحى, و اى مهبط انوار امر و نهى چون عابد را از آن حال كه نامزد وى بود خبر كردى نناليد و پيشانى جزع بر زمين نماليد, بلكه قدم در كوى صبر گذاشت, و به حكم قضاى من رضا داد, كلمه الحمدلله بر زبان راند, و مرا به جميع محامد خواند, كرم و رحمتم اقتضا كرد كه به بركت گفتار الحمد لله نامش را از گروه تيره بختان زدودم و در زمره نيك بختان ثبت كردم.(10)
الهى رحمتت درياى عامست
و زآنجا قطره اى ما را تمام است
اگر آلايش خلق گنهكار
در آن دريا فروشوئى به يكبار
نگردد تيره آن دريا زمانى
ولى روشن شود كار جهانى
خداوندا همه سرگشتگانيم
به درياى گنه آغشتگانيم
زسر تا پا همه هيچيم در هيچ
چه باشد بر همه هيچيم بر هيچ
همه بيچاره مانده پاى بر جاى
برين بيچارگى ما ببخشاى

و بقوتك التى قهرت بها كل شىء:
و از تو درخواست مى كنم به توانائيت كه به آن بر همه چيز چيره شدى.
قدرت و توانايى حق كه عين ذات مبارك اوست, بى نهايت و بى انتهاست.
همه قدرت ها و توانايى ها در جنب قدرت او هيچ و پوچند.
با قدرت او نبايد به طور مستقل از قدرتى و قدرتمندى سخن گفت, همه قدرت ها شعاعى سوسو زنان از قدرت حضرت اوست: لاحول و لا قوه الا بالله.
در سطور گذشته كلمه كل شىء به صورت مبهم بررسى شد, و سخن به اين نتيجه رسيد كه كل شىء يعنى تمام مخلوقات و آفريده هايى كه به اراده حضرت او به وجود آمده اند, و شماره آنها, و چگونگى كميت و كيفيت بسيارى از آنها را كسى نمى داند و تا قيامت نخواهد دانست. از ميلياردها ميليارد موجودات كيهانى, و اجرام آسمانى, و كهكشان ها و سحاب ها, و نباتات و گياهان, و حيوانات و پرندگان و چرندگان و خزندگان خشكى و دريا, و انبوه بيرون از شماره آميب ها, ويروس ها, ميكرب ها, و موجودات غيبى و فرشتگانى كه آسمانها و زمين را به قدرت و توانائيت فروتن و خاكسار و ذليل و خوارند, همه مسخر و فرمانبردارند, و در برابر فرامين حكيمانه ات سر تواضع بر خاك ذلت دارند, و هميشه و همه جا براى فرمانبرداريت آماده و حاضرند, و روح سرپيچى, و حالت عصيان در احدى از آنها نسبت به دستوراتت وجود ندارد.
موجوداتى كه بى استثنإ مقهور و مغلوب قدرت بى نهايت تواند, همه وجودشان عين خضوع و محض ذلت است.
در فرازى از يك دعاى عارفانه و عاشقانه كه از قلب ملكوتى معصومى آگاه, و موحدى بينا بر زبانش جارى شده مى خوانيم:
يقينا تو, آرى تو خدايى هستى كه به قدرت و توانائيت همه چيز را ذليل خود كردى, و گردن همه چيز پيش قدرتت, افتاده و خاضع است, آنچه بخواهى نسبت به همه چيز انجام مى دهى, و به آنچه اراده فرمائى در مملكت وجود تصرف مى كنى, تويى ذات مقدسى كه همه چيز را آفريدى, و كار همه چيز به دست قدرت توست, تو مولاى همه چيزى, و همه چيز مغلوب قهاريت و مسخر سخاريت توست, معبودى جز تو نيست, تو عزيز و كريمى.
جمله ذرات زمين و آسمان
لشگر حقند گاه امتحان
باد را ديدى كه با عادان چه كرد؟
آب را ديدى كه در طوفان چه كرد؟
وانچه بر فرعون زد آن بحر كين
وانچه با قارون نمودست اين زمين
وانچه سنگ انداخت داودى به دشت
گشت سيصد پاره و لشگر شكست
سنگ مى باريد بر اعداى لوط
تا كه در آب سيه خوردند غوط
گر بگويم از جمادات جهان
عاقلانه يارى پيغمبران
مثنوى چندان شود كه چهل شتر
چون كشد عاجز شود از بار پر
آرى رحمتى كه همه چيز را فراگرفته, و قدرت بى نهايتى كه بر همه چيز غالب و چيره است, و وجود مباركى كه همه چيز در برابر قدرتش خاضع و ذليل است, براى او بسيار بسيار آسان است كه دعاى بنده اش را كه با گريه و زارى و فروتنى و با خلوص و خاكسارى, و در حالت تضرع و اشك بارى, آن هم در شبى چون شب جمعه انجام مى گيرد مستجاب كند, و براى او فوق العاده سهل است كه لشگر آسمان و زمين خود را براى رساندن عبد دعاخوان به مقاصد دنيوى و اخرويش به كار گيرد.
كسى كه در حال انكسار خدا را به رحمت و قدرتش مى خواند, و رحمتى و قدرتى جز رحمت و قدت او نمى داند و نمى بيند آيا ممكن است دعايش به هدف اجابت نرسد؟
هرگز! موجود ضعيف و ناتوان است, كه نمى تواند حاجت حاجتمند را روا كند, و دعاى دعا خوان را به اجابت برساند, و خواسته خواهنده را پاسخ گويد, ذات غنى و رحمت واسعه و قدرت بى نهايت, كه همه چيز در قبضه قدرت اوست بر وفق مصلحت عبد و حكمت خود دعا را مستجاب مى كند, و خواسته خواهان را عطا مى فرمايد.
در دعاى سيزدهم صحيفه سجاديه آمده: آفريده ها را به نيازمندى نسبت داده اى, و آنان هم بى چون و چرا نيازمند به تو هستند, پس كسى كه ترميم خلا وشكاف زندگيش را از تو بخواهد, و تغيير تهى دستى و فقرش را از تو درخواست كند, يقينا حاجتش را از جايگاه اصلى اش خواسته و به دنبال مطلبش از راه صحيح و درستش آمده, و كسى كه براى حاجتش به يكى از آفريده هاى تو رو كند, يا او را به جاى تو وسيله رسيدن به نيازش قرار دهد, قطعا خود را در معرض محروميت قرار داده, و سزاوار از دست رفتن احسان تو شده.
با اشتياق و شوق آهنگ تو كردم, و از باب اطمينان به تو, اميدم را به جانب حضرتت آوردم, و دانستم آنچه را از تو مى خواهم هر چند زياد باشد در كنار دارائيت اندك است. و چيزهاى با ارزشى كه بخشش را از تو درخواست مى كنم, در جنب توانائيت كوچك و بى مقدار است, و دايره كرم و بزرگواريت با تقاضاى هيچ كس تنگ نمى شود, و دست بخشندگيت از هر دستى برتر است.
ممكنات كه روزگارى عدم محض بودند, و وجودى نداشتند تا قابل ذكر باشند, با اراده و رحمت و قدرت حق وجود يافتند و تداوم وجودشان بر اثر عنايت و نظر حق و رحمت و قدرت اوست, و هيچ استقلالى در هيچ زمينه اى از خود ندارند, و مهر فقر ذاتى و خضوع و ذلت ماهيتى و حيثيتى بر پيشانى حيات آنان خورده, و هميشه خاكسار و ذليل و خاضع و خوار در جنب قدرت ازلى و ابدى او هستند.
سزاوار و شايسته انسان نيست كه در برابر قدرت بى نهايت او از خود قدرتى نشان دهد, و كوس منيت بزند و بر طبل تكبر بكوبد, و با خضوع ذاتى, و ذلت هويتى, و با اين كوچكى جثه كه جز مقدارى خاك چيزى نيست, و با اين محدوديت روحى كه جز يك نفخه و دم واقعيتى نيست, و با اين محدوديت عقل كه از پى بردن به حقيقت يك ذره ناچيز, عاجز و ناتوان است در برابر قدرت مولا و خالق و مدبر و پروردگارش كه همه چيز خود را از شعاع رحمت او دارد عرض و اندام كند, كه عرض و اندامش عامل سقوط, و ورشكستگى و افتضاح و آبروريزى, و سبب محروميت از رحمت و گرفتار شدن به چنگال عقوبت, و دچار آمدن به عذاب است.
 

پى نوشت ها:
1ـ زمر, 53.
2ـ روايات باب رحمت به طورمفصل در بحار ج6, و محجه البيضإ, ج8 و كتاب تفسير فاتحه الكتاب و تفاسير قرآن نقل شده.
3ـ تفسير فاتحه الكتاب, ص74.
4ـ تفسير فاتحه الكتاب ص63.
5 ـ انيس الليل, ص45.
6ـ محجه البيضإ, ج7, ص26.
7ـ تفسير روح البيان, ج1, ص337.
8 ـ انيس الليل, ص45.
9ـ انيس الليل, ص46.
10ـ تفسير فاتحه الكتاب, ص107.

/

سخنان علامه مجاهد حضرت حجت الاسلام سيد حسن نصر الله

سخنان علامه مجاهد حضرت حجه الاسلام والمسلمين سيد حسن نصرالله
دبير كل حزب الله و رهبر مقاومت اسلامى لبنان پيرامون:
انتفاضه مقدس فلسطين و افشاى جنايات امريكا و اسرائيل


بسم الله الرحمن الرحيم
امام خمينى(ره) روز قدس را اعلام كرد تا قضيه قدس و فلسطين را به مجراى طبيعى اش باز گرداند, تا تمام امت مسئوليت آن را به عهده بگيرند. اولين ضعف و سستى در اين عصر آنگاه بود كه قضيه اصلى يعنى قضيه فلسطين و قدس از بيش از يك ميليارد مسلمان به يك قضيه عربى تنزل پيدا كرد, يعنى از قضيه اسلامى به قضيه عربى تبديل گشت و سپس از قضيه عربى كه تمام مسلمانان و مسيحيان عرب را تشكيل مى دهد, به قضيه اى تنزل يافت كه تنها شامل فلسطينى ها مى شد. متإسفانه باز هم قضيه فلسطين از فلسطين كامل, يعنى از دريا تا رود, تنزل پيدا كرد تا اينكه تنها شامل نوار غزه و كرانه باخترى و قدس شرقى شد. هم چنين اين قضيه تا درصدى از اراضى كه صهيونيست ها با منت گذارى بر فلسطينى ها به آنها واگذار كرده اند و شامل نوار غزه و كرانه باخترى مى شود كاهش يافت و سپس قدس شرقى نيز تنها منحصر به حرم شريف قدس و يا اماكن مقدس و عبادى شد. امام خمينى خواست تا تمام قدس و فلسطين به عرب ها و مسلمانان و به تمام امت باز گردد تا همه در اين قضيه احساس مسئوليت كنند.
اى امام ما امروز از طرف تو و از طرف شهدا مى گوييم تمام نظام هاى عربى و اسلامى و تمام ملت هاى عربى و اسلامى بايد بدانند كه در مقابل خداوند و تاريخ, مسئول آزادى فلسطين و باز پس گرفتن قدس و مقدسات هستند و از همه ما در اين مورد بازخواست مى شود.
ما امروز نيز مجددا همانند گذشته به پيامت گوش جان مى سپاريم و به دنبال آن روانه مى شويم.
اى امت و اى علما و حاكمان و احزاب و اقوام اين امت, بياييد جنگ و ستيز خود را در جايگاه صحيح و زمان صحيح و مسئوليت صحيح متمركز نماييم. بياييد از درگيرىهاى غلط و ميدان هاى غلط و زمان هاى غلط, خارج شويم. بياييد همه چيز را كنار بگذاريم و مسئوليت لبيك گويى به فرياد دادرسى اين ملت مظلوم و قربانى شده در فلسطين, و استغاثه مسجدالاقصى و كليساى قيامت و تمام مقدسات متعلق به مسلمانان و مسيحيان را به عهده بگيريم.
امروز امت ما خطرناكترين رويارويى ها را مى گذراند. اين امت در زمان استبداد با تلاش هاى استكبارى كه مى خواهد آن ها را به بردگى بكشاند مواجه است. زمانى است كه مقاومت براى تو ممنوع است, سخن گفتن براى تو ممنوع است, انديشيدن برايت ممنوع است و هم چنين ممنوع است كه به دنبال آرمان هايت باشى.
طرح امريكا مبنى بر مسلط شدن و نفوذ پيدا كردن بر تمام مقدرات منطقه ما آشكار گرديده است. طرح امريكا, طرح جنگ در جهان است نه استوارى صلح در جهان. همه شما مى دانيد كه جرج بوش و خانواده اش و ديك چنى و رامسفلد و اين هيإت ستمگر و مستكبر در دولت امريكا و ارتباطشان با كارخانجات بزرگ اسلحه سازى در امريكا, مى خواهند جنگ در هر عرصه و منطقه اى وجود داشته باشد تا بدين وسيله چرخ توليدات نظامى امريكا را به حركت درآورند و اقتصاد امريكا را از ركود نجات بخشند و اين امر را به ضرر نفت و خون و شرف و مقدسات ما انجام مى دهند. اين آن چيزى است كه امروز در جهان جارى است و امت ما با آن روبروست و با نام مبارزه با تروريسم انجام مى پذيرد.
امروز ماهيت دولت امريكا بيش از هر زمان ديگر روشن و آشكار گرديده است و براى خيال پردازان هيچ خيال و براى تإويل كنندگان هيچ تإويل و تفسيرى به جا نگذاشته است. امروز جرج بوش مى گويد اگر به جاى شارون بودم همان كارى را مى كردم كه او انجام داده است. او مى گويد مقاومت در لبنان, تروريسم است, مقاومت در فلسطين تروريسم است, انتفاضه ملت فلسطين و انتفاضه كودك و پير و جوان فلسطينى, تروريسم است. او مى گويد شما حق نداريد از خودتان دفاع كنيد اما شارون اين خونريز آدمكش و اين جنايتكار معروف جنگى حق دارد از خود دفاع كند و آنچه كه مى كند دفاع از نفس است ولى من و شما تروريست هستيم! هنوز در قاموس آنها جايى براى مقاومت به چشم نمى خورد. آنها امروز به ما مى گويند شما با موجوديت كشور اسراييل موافقت نمى كنيد و آن را به رسميت نمى شناسيد. آنها حتى به كسانى كه اسراييل را به رسميت شناخته اند و اراضى اشغالى در سال 67 را مناطق اشغالى مى دانند اجازه مقاومت نمى دهند. مى گويند مقاومت حتى در اين اراضى نيز تروريسم است.

شگردهاى جنگ امريكايى
الف: در اين جنگ جديد, سلاح هاى متعددى وجود دارد.
يكى از اين سلاح هاى جنگ امريكايى اين است كه برخى از ما با برخى ديگر به ستيز بپردازيم همان گونه كه اين اتفاق در افغانستان رخ داد و افغانى ها به جان يكديگر افتاده و همديگر را كشتند. در لبنان نيز سال هاى طولانى بين حكومت و مقاومت, فتنه وجود داشت. امريكا و اسراييل براى ايجاد اين فتنه تلاش مى كردند اما لبنان از اين امتحان بزرگ سربلند بيرون آمد. و امروز طرح موجود در فلسطين, يك فتنه است و آن اين كه فلسطينى موجود در تشكيلات خودگردان با فلسطينى موجود در مقاومت بجنگد. در اينجا بايد از مجاهدان شريف فلسطينى در فلسطين اشغالى, تمجيد به عمل آورده و از آنان به احترام ياد كنيم. منظور, تمام گروه هاى مقاومت فلسطينى است كه عليرغم مسايلى مانند هتك حرمت, بازداشت و تحت تعقيب بودن, كه با آنها روبرو هستند, همچنان صبر و تحمل مى كنند. ما به آنها مى گوييم اين موضع, يك موضع صحيح است. در فلسطين نيز همانند لبنان بايد اولويت هايمان را بشناسيم. اگر يكى از شما با گلوله يك فلسطينى كشته شد بايد بدانيد كه در پشت آن, صهيونيست ها قرار دارند تمام اين فشارها و فتنه ها به خاطر اين است كه صهيونيست ها در امان باشند. پس پاسخ بايد به سمت هدف اسراييلى و با عمليات مطلوب و عمليات شهادت طلبانه باشد. به تشكيلات خودگردان مى گوييم اشتباه نكنيد و در خطا نيفتيد. ما اوضاع سخت و دشوار شما و حجم فشارهايى را كه با آن مواجه هستيد, درك مى كنيم, اما وقتى امريكا و صهيونيست ها از شما مى خواهند با مردمتان مبارزه كنيد و انتفاضه را متوقف سازيد و مجاهدان را بازداشت كنيد چيزى برايتان نمى خواهند جز مرگ و نيستى و نابودى شما و اين كه بى ارزش و بى رمق شويد و پس از اين همه خون هاى پاك و مجروح شدن ها و ايثارگرىها, شروط شارون را بر شما تحميل نمايند.
پيروزىاى كه در لبنان به دست آمد, نتيجه استمرار مقاومت و هم چنين نتيجه پايدارى رسمى (دولتى) لبنان و سوريه و عنايت و توجه حكومت لبنان به مقاومت و ناديده گرفتن خواسته ها و تهديدها و اوامر استكبار مبنى بر خنجر زدن از پشت به مقاومت بود. من از حجم فشارهايى كه تشكيلات خودگردان فلسطين با آن مواجه است آگاهم اما جايز نيست اشتباه از كسى سر بزند. ما در اين باره از لبنانى ها مى خواهيم به يكپارچگى و وحدت ملى بيفزايند و از فلسطينى ها مى خواهيم عليرغم تمام درد و اندوه ها, به وحدت و يكپارچگى ملى چنگ بزنند.
و از اين ملت مى خواهيم تا مجددا در ميدان واقعى رويارويى, وحدت و يكپارچگى خود را به عرصه نمايش بگذارد.

ب: يكى ديگر از سلاح هاى به كار گرفته شده, در اين جنگ, (از سوى امريكا) بدنام نمودن و كشتار و ويرانى است. در اين جنگ جايى براى اسارت در نظر گرفته نشده است. صدها اسيرى كه خود را در قلعه جنگى در افغانستان تسليم نمودند, زير بمباران هاى آمريكايى كشته شدند. آنچه كه اكنون در كوههاى افغانستان مى گذرد اين است كه اگر افغانى ها درصدد اسير نمودن رزمندگان افغانى هستند, آمريكا درصدد نابودى اين رزمندگان است. اين است قانون آمريكايى ها, اين است عدالت آمريكايى, اين است جامعه مدنى, اين است تمدن قرن بيست و يكم, در قرن بيست و يكم جايى براى محاكمه و قضاوت وجود ندارد و سخن قطعى همان است كه بوش مى گويد يعنى نيروهاى مسلح آمريكايى.

ج: از ابزار ديگر اين جنگ, افزايش كشتار و ارعاب است. ما در لبنان در معرض سلاح ارعاب از سوى امريكايى ها هستيم و آنچه را كه مى دانيد به ما مى گويند. اما اين, چيز جديدى براى ما به حساب نمىآيد. ما آنگاه كه اين راه را پيموديم, در اين راه به دنبال شهادت و كشته شدن در راه خداى عزوجل بوديم. زمانى كه اولين قدم هايمان را برمى داشتيم جانمان را در دستمان گرفته بوديم و هنوز هم, اينگونه هستيم. ما در مقابل تمام كشتارها و ((خوشه هاى خشم)) و ترور رهبران مقاومت و تمام دسيسه ها, سخن اماممان حضرت زين العابدين(ع) را به آنها مى گفتيم و شما نيز در اينجا اين سخن جاويد را با من تكرار مى كنيد و آن اين كه به تمام جهان استكبار و به تمام طاغوت ها مى گوييم:
((اى ستمگر آيا ما را به مرگ تهديد مى كنى؟ اما بدان كه كشته شدن براى ما چيزى معمولى است و بزرگوارى و كرامت ما شهادت است كه از جانب خدا به ما ارزانى داده شده است.))
اين, پاسخ هميشگى ما بوده و خواهد بود.

د: يكى ديگر از سلاح هاى به كار گرفته شده در اين جنگ, بى طرف ساختن برخى از نظام ها و جنبش ها و نيروها و تنها گذاشتن حكومت ها و ملت هاى اين امت, يكى پس از ديگرى است. به برخى از آنها مى گويند خودتان را حفظ كنيد و از افتادن در معركه دفاع از اين امت, پرهيز كنيد. اين همان چيزى است كه به ما در لبنان نيز مى گويند. به ما مى گويند كار سياسى شما در حزب الله قابل احترام است, همه آنهايى كه امروز اين سخن را مى گويند از يك مشرب و منبع آب مى نوشند. مى گويند از فعاليت سياسى و اجتماعى شما استقبال مى كنيم, از فعاليت هايتان در جمعيت هاى خيريه استقبال مى كنيم و هيچ مشكلى وجود ندارد اما بايد از تروريسم دست برداريد. بسيار خوب, تروريسمى كه بايد از آن دست برداريم چيست؟. اگر ما يك سازمان تروريستى هستيم چه فعاليت هاى تروريستى انجام داده و مى دهيم؟!
مى گويند خير, شما كار تروريستى نكرده ايد, اما قصد و نيتتان اين است كه در آينده دست به كارهاى تروريستى بزنيد! يعنى ما را به خاطر قصدها و نيت ها مجازات مى كنند, به خاطر احتمالات, مجازات مى كنند, به خاطر آينده مجازات مى كنند. بنابراين مى گويند مشكل اين است كه شما توان و قدرتى داريد كه در اين منطقه داشت آن قدرت, ممنوع است و در پيرامون اسراييل كسى نبايد نيرومند باشد.
كسى كه نيرومند هست, تروريست است, هرچند كه از سلاح و قدرتش استفاده نكند!
آنها مى گويند مشكل دوم اين است كه به تروريست ها جا و مكان مى دهيد و از آنها حمايت مى كنيد و به آنها آموزش مى دهيد. حال, اين تروريست ها چه كسانى هستند؟ آنها گروههاى مقاومت فلسطينى هستند, يعنى امروز وظيفه ما و جهان اسلام, تروريسم تلقى مى شود.
وقتى حمايت كنيم, يعنى از تروريسم حمايت كرده ايم, بله, ما تروريسم را حمايت مى كنيم, اما تروريسم محمد الدوره و تروريسم يونس عوده و فارس عوده و تروريسم زنان و كودكان و پيرمردان در فلسطين را حمايت مى كنيم. از تروريسم كسانى دفاع مى كنيم كه با سنگ و گلوله و مين در مقابل تانك ها و هواپيماهاى جنگى آمريكايى مى ايستند. اين است اتهام ما. آنها به ما مى گويند از اين معركه خارج شويد. من مطمئنم كه آنها با تمام نظام هاى عربى و اسلامى و تمام نيروهاى زنده و پوياى اين امت در تماسند تا آنها را از اين معركه خارج سازند. اما امروز در اينجا با صراحت به شما مى گوييم اين, معركه است, معركه حق در مقابل باطل. حقى كه گذشت سال ها و ده ها سال ديگر آن را تغيير نخواهد داد. و روز و سالى نخواهد آمد كه از اين معركه حق دست برداريم.
ما هيچ گاه طالب دنيا نبوده ايم تا در دام تشويق و ترغيب بيفتيم و عاشق و شيفته زندگى گرديم. و از آنجا كه ما هميشه عاشق شهادت بوده ايم, ترس و وحشت ما را زمين نمى زند. ما امروز همانند حضرت ابوالفضل العباس در صحراى كربلا و در ميان دوستان اندك امام حسين(ع) و در آن محاصره دردناك و بى رحمانه و در فضاى تشنگى و گرسنگى و ارعاب كه دايى هاى وى در ارتش ابن سعد به سمت او دست دراز كردند و به او و سه برادرش كه همچون ماه درخشان بودند گفتند از اين معركه خارج شو كه در اين صورت تو و برادرانت در امان هستيد!
عباس(ع) به آنها گفت: آيا به من امان مى دهيد؟! در حالى كه فرزند دختر رسول خدا امانى ندارد!
لعنت خدا بر شما و امان دادنتان.
ما امروز مى گوييم حسين بن على شهيد كربلا, الگويى است براى هر صاحب حق و مظلوم و محاصره شده اى كه خود و فرزندانش كشته مى شوند و زنانش به اسارت گرفته مى شوند و تا سر حد تشنگى و گرسنگى محاصره مى شود. اين الگو امروز در اين معركه وجود دارد. امروز به همه كسانى كه حزب الله را مورد خطاب قرار مى دهند و مى گويند از اين معركه خارج شويد كه در اين صورت در امان هستيد و از ليست تروريسم حذف خواهيد شد و به زندگى ادامه خواهيد داد. جواب خواهم داد آنها هر روز اين سخنان را در تلويزيون ها مى گويند. تروريسم در نظر آنها مقاومت و دفاع از امت و حمايت از ملت فلسطين و دفاع از كرامت و بزرگوارى اين امت است. و هر كس كه به اين راه ايمان دارد, به آنها همان سخن عباس بن على(ع) را در صحراى كربلا مى گوييم. مى گوييم آيا به ما امان مى دهيد در حالى كه ملت فلسطين امان ندارند, مجاهدان فلسطينى امان ندارند, قدس امان ندارد, مسجدالاقصى امان ندارد.
آيا به ما امان مى دهيد در حالى كه اين مظلومان ستم كشيده امان ندارند. اى مستكبر بشنو! لعنت خدا بر تو و بر امانت باد!
اى فرزندان امت ما, در مقابل مواضع دولت امريكا چه راهى برايتان باقى مانده است؟
آيا هنوز در اين خيال به سر مى بريد كه با پناه بردن به اين شيطان بزرگ مى توانيد تكه اى از اين زمين و بزرگوارى و كرامت خود را پس بگيريد؟ راه ما اين است كه مقاومت كنيم, پايمردى نماييم و به حق و سلاحمان چنگ بزنيم.
در فلسطين, مقاومت ادامه دارد, اين عمليات شهادت طلبانه و مطلوب عليرغم شهداى فراوان آن, تنها راه شكست دادن اين صهيونيست ها است. اى برادران فلسطينى, بدانيد كه اين عمليات شما پايه رژيم صهيونيستى را از بيخ و بن مى لرزاند و باعث مى شود در يك بن بست اساسى قرار گيرد. اگر اين عمليات بيهوده و بى ارزش و بى فايده بود اين همه خشم و غضب در اروپا از شما به چشم نمى خورد و چرا در جامعه صهيونيستى اين همه خشم و غضب از شما به چشم مى خورد؟ اين خشم و غضب و بسيج شدن استكبارى, دليل بر آن است كه اين عمليات شما پايه گذار نصر و پيروزى آينده است. لازم است پايدارى كنيم, نبايد وقت را از دست بدهيم و نبايد در خطا و اشتباه بيفتيم. بايد راه مقاومت را ادامه دهيم.
به اين سخنان كه شما را از عمليات شهادت طلبانه باز مى دارد, گوش ندهيد و به تمام سخنانى كه به شما مى گويند در اسراييل, نظامى و غير نظامى وجود دارد گوش نكنيد. اين عمليات شهادت طلبانه نزديكترين راه براى رسيدن به خداوند سبحان و بالاترين عناوين شهادت در اين عصر و زمانه است. عمليات شهادت طلبانه سلاحى است كه خداوند به اين امت به وديعه نهاده است و هيچ كس نمى تواند آن را از ما بگيرد. ممكن است بتواند توپ و تانك و هواپيما را از ما بگيرند اما نمى توانند روح عاشق به خدا و مصمم براى شهادت را از ما بگيرند. من مى دانم اين سخنى كه مى گويم بهاى گرانى دارد ولى با تمام مسئوليت شرعى و اخلاقى و جهادى به شما مى گويم در جامعه اسراييلى هيچ غير نظامى وجود ندارد, همه آنها مهاجمند, همه آنها اشغالگر و غاصبند. همه آنها در كشتار و جنايت, شريكند. در نتيجه, اين راه بدون هيچ ترديد بايد دنبال شود. امروز جرج بوش, حزب الله و حماس و جهاد اسلامى و بقيه گروههاى فلسطينى را به سازمان ((القاعده)) و تمام نظام هايى كه هم چنان به اينها حق مقاومت مى دهند را به نظام طالبان تشبيه مى كند. به آنها مى گويم كه شما در اشتباهيد. در افغانستان يك جنگ داخلى در جريان بود در حالى كه در اينجا جنگ داخلى همه از بين مى روند و نابود مى شوند, طالبان و غير طالبان, اما در اينجا جنگ با اشغالگرى است. در افغانستان جنگى است كه مردم بر سر آن شعبه شعبه شده اند, اما در اينجا, در لبنان و فلسطين, جنگى است كه تمام امت بر آن توافق نموده اند, هيچ كس نمى تواند بگويد ملت لبنان و فلسطين و سوريه و ملت هاى اين منطقه, حق مقاومت براى باز پس گيرى اراضى اشغال شده و مقدسات مورد توهين واقع شده اش, را ندارد. اين وجدان و ضمير و انديشه و فقه و اجماع اين امت است. حتى نظام هايى كه مخفيانه به شما چيزهايى مى گويند نمى توانند آشكارا چيزى بگويند جز باور و وجدان و ضمير اين امت. شما در اينجا قياس مع الفارق و تشبيه نادرستى مى كنيد. اينجا ملتى است كه در تجربه زندگى كرده اند و مصممند تا آخرين توان به حق خود چنگ بزنند.
آنان در آرزوى پيروزى واقعى اند. خداوند شما را در بيست و هفتم ماه مى2000 (روز اخراج اشغالگران از لبنان) پيروز كرد و همان خدايى كه شما را پيش از 11 سپتامبر پيروز كرد, هنوز موجود است و قوى و قاهر است و شما را پس از 11 سپتامبر نيز پيروز مى كند.
امروز عده اى به ما اعتراض كرده و مى گويند چرا از انتفاضه حمايت مى كنيد, اين سوال خطاب به همه دنياست كه چرا از انتفاضه حمايت نمى كنيد؟ ما اشتباه نمى كنيم شما در اشتباهيد, برخى آمده و مى گويند يكى از اشكالات ما به شما اين است كه شما تهديد به دخالت نظامى به نفع ملت فلسطين مى كنيد.
آرى! اين كار از نظر ما درست است و اين شما هستيد كه اشتباه مى كنيد. ما مى خواهيم از همه دولت ها و ملت هاى عرب بپرسيم, مى خواهيم از همه آنهايى كه خود را متمدن مى دانند بپرسيم اگر شارون بيايد و دست به كشتار ملت فلسطين بزند و آنها را به اردن تبعيد كند همان طور كه طرح او همين است و به دنبال فرصت مى گردد, در اين صورت شما چه خواهيد كرد؟ محكوم كسى است كه ساكت مى ماند, محكوم كسى است كه با چشمان خود مى نگرد ولى حركتى نمى كند. اما در اين ملت كسى شريف است كه اجازه نمى دهد چنين مصيبتى كه در سال 48 و 67 به وجود آمد, تكرار شود.
ما در محضر مجاهدان قهرمان, بر ايمان و خط مشى و راهمان تإكيد مجدد مى نماييم و مى گوييم هرگز سرزمينمان را ترك نخواهيم كرد و مقدسات و كرامتمان را فراموش نخواهيم كرد و به خاطر آنها هر چه را كه داريم فدا مى كنيم, همان طور كه اين كار را در گذشته كرده ايم و به شما مى گويم, اى فرزندان امام, اى وفاداران امام, اى كسانى كه در بيعت با جانشينى امام خمينى, حضرت آيه الله خامنه اى دام ظله الشريف صادق هستيد, به شما مى گويم, آماده باشيد و سلاحتان را به دست گيريد و مهيا باشيد چرا كه اين امت درگير جنگ شرافت و كرامت و موجوديت و مقدسات خود است. شما با اهداى خون خود و اهداى فرزندان و عزيزان خود در صف اول مدافعان امت و كرامت و قدس باشيد ان شإ الله. و اميدوار و مطمئن و متكى بر خداوند سبحان باشيد كه آينده, آينده ملت هاى ايثارگر است, آينده شهدا و آينده اين مظلومان است. اما اسرائيل با وعده خداوند سبحان و با اراده مومنان و مجاهدان شهادت طلب از بين خواهد رفت. زمان بين من و شما حكم مى كند. خداوند بين من و شما حكم مى كند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

/

شجره خبيثه مفاسد اقتصادى در كجا ريشه دارد

شجره خبيثه مفاسد اقتصادى دركجا ريشه دارد؟!
حجه الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر


يكى از بحث هاى داغ و جنجالى اين روزها كه نقل مجالس و نقل رسانه هاست سخن از مبارزه با مفاسد اقتصادى و رانت خوارى و سوء استفاده هاى مالى است. موضوعى كه مكرر به ميدان بحث و مذاكره آمده و دستورات موكدى نيز درباره آن داده شده سات, ولى متإسفانه كارى در حد انتظار در برابر آن صورت نگرفته است.
پيگيرى و پيگرد اين موضوع به دلائلى از اهميت ويژه برخوردار است.
از يك سو با سرنوشت انقلاب و آرمان ها و ارزش هاى اسلامى پيوند دارد و لذا نمى توان از كنار آن به سهولت عبور كرد كه نظام اسلامى را زير سوال مى برد و اين قابل تحمل نيست.
و از سوى ديگر هنجارهاى اجتماعى و اخلاقى نيز به طور مستقيم يا غير مستقيم با مسائل اقتصادى و امر معيشت و ثروت و فقر و غنا گره خورده و از اين بابت به عنوان يك موضوع استراتژيك و راهبردى در مسائل ملى و اجتماعى نمى توان نسبت به آن بى تفاوت بود.
به طور خلاصه مصالح دينى و ملى فردى و اجتماعى و خانوادگى و فرهنگى و سياسى را از مسائل اقتصادى و امر معيشت تفكيك نمى توان كرد و اين همه سرنوشت كليت نظام را رقم مى زند.
چنان كه در منابع اسلامى به عبارات گوناگون بر نقش معيشت تإكيد شده است.
افزون بر اينها شكوفايى اقتصاد كشور و بالندگى فعاليت هاى سالم در كار و توليد و علاج معضل بيكارى و اين است اخلاقى و اجتماعى مادى و معنوى در سالم سازى وضع اقتصادى است كه هرچند دير هنگام بدان پرداخته شده اما ضرر از هر كجا جلوگيرى شود باز هم سود است.
در رابطه با سوء استفاده هاى مالى و ثروت هاى بادآورده و مبارزه با بيمارى اقتصادى هرچند از سوى مقامات عالى نظام فرمان هاى مكرر و توصيه هاى موكد صادر شده است اما به لحاظ پيچيدگى موضوع و عدم اهتمام كافى دست اندركاران امور, راه به جايى نبرده و نشانه اميدوار كننده اى از اقدامات عملى مشاهده نمى شود و اكنون پرونده هاى متعددى مقام هاى مسئول در دست بررسى است كه از آن جمله پرونده يك جوان نوبازرگان است كه طى پنج سال از بستنى فروشى كار اقتصادى را آغاز كرده و اكنون به انبوه ثروت دست يافته و امكانات و تسهيلات و كانال ها و ارتباطات گوناگونى را بازيچه سوء استفاده هاى خود قرار داده و به گفته يكى از مراجع قضائى طى اين مدت كوتاه پنجاه ميليارد تومان ثروت يعنى هر سال ده ميليارد تومان درآمد داشته است!
و در اين ميان و با مقاصد نامعلومى طبق اظهارات متهم به مساعدت ها و هدايا! و بذل وبخشش هاى فراوانى به اين طرف و آن طرف دست زده كه طرح آن در جلسات نخستين دادگاه پرسش ها و انتقادها و ابهاماتى را برانگيخته است.
اگر موضوع اين پرونده دومين يا آخرين نمونه رانت خوارى و مفاسد اقتصادى بود ضرورتى براى طرح آن در مقاله نمى ديديم اما سخن اين است كه موضوع اين پرونده مشابه آن تمام شدنى نيست و اگر به طور ريشه اى و قاطع و اصولى با جريان خطرناك فساد مالى و رانت خوارى برخورد نشود, شراره گسترده ترى خواهد يافت و برخوردهاى احساسى و مقطعى نه تنها علاج واقعه را نمى كند كه براى موج سواران عرصه سود و سودا زمينه هاى بيشتر و مصونيت مطمئن ترى را به همراه خواهد آورد و بازتاب ها و پىآمدهاى منفى آن بسيار خطرناك و مإيوس كننده خواهد بود.
موضوع پرونده فوق به عنوان نماد سوء استفاده هاى مالى مى تواند از جهات گوناگون مورد بحث و گفتگو قرار گيرد كه همه زواياى آن از عهده مقاله حاضر بيرون است. اين كه رسيدگى به پرونده فوق الذكر به جاى اين كه در آغاز به نقاط جرم و تخلف وسوء استفاده هاى متهم و همكاران وى در مسائل اقتصادى و تسهيلات و صادرات و واردات و ساخت وسازهاى ديگر به روال طبيعى بپردازد و مشروعيت و عدم مشروعيت و قانونى بودن يا خلاف قانون بودن موارد اتهام را مورد مداقه قرار دهد و سپس به موارد فرعى و پرداخت ها و ولخرجى ها بپردازد, چرا در جلسات نخستين دادگاه ليست پرداخت ها به اين و آن از سوى متهم ارائه مى گردد و سوء ظن و سوال و ابهامات و تشنج در افكار عمومى را برمى انگيزد و حيثيت افراد را يكجا زير سوال مى برد؟
پرسشى است كه پاسخ آن را مراجع قضائى و رسانه اى پرونده بايد پاسخگو باشند و از اين موضوع نيز ساده نمى توان گذشت.
آن چه در اين مجال و مقال محور گفتار است, نكات خاص اين پرونده نيست بلكه تحليل و بررسى شرائطى است كه زمينه ساز پديده رانت خوارى و يافتن راه كارهاى مناسب براى خشكاندن شجره خبيثه فساد مالى و اقتصادى است.

ثروت اندوزى از ديدگاه اسلام
قبل از هر چيز به اين پرسش بايد پاسخ داد كه آيا در اسلام محدوده اى براى ثروت اندوزى وجود دارد يا نه؟
ما كه ادعا داريم در صدد بيان كردن شرايع دين مبين اسلام و رفع تبعيض و بى عدالتى و پر كردن شكاف فقر و غنا و اختلاف طبقاتى از اين منظر هستيم آيا مى توانيم به پذيريم كه در نظام جمهورى اسلامى تحصيل ثروت آنقدر بى در و دروازه باشد كه اشخاص بتوانند با راه كارهاى زيركانه و سوء استفاده طى چند سال مافياى ثروت شوند در حالى كه اين عده ثروت اندوز در برابر اقشار محروم جامعه آنقدر محدودند كه از نظر رقم و عدد به حساب نمىآيند اما از جنبه اندوخته و سود و سرمايه تصويرگر يك سيستم استثمارى و چيزى شبيه سرمايه دارى غربى مى باشند؟!
اين را وجدان عمومى به هيچ وجه نمى پذيرد و معيارهاى اسلامى مرودد مى شناسد.
ما پيرو مكتبى هستيم كه از ((تداول ثروت)) در دست اغنيإ به شدت نكوهش كرده و راه كارهايى را براى ريشه كن ساختن آن ارائه داده است. منطق اسلام را از آيات قرآن و احكام و شرايع اسلام و سنت و سيره پيامبر و اهل بيت(ع) بايد گرفت. از ميان آيات بسيار و روايات بى شمار در اين خصوص به مواردى مى نگريم:
قرآن كريم آنجا كه از غنائم جنگى و اموال عمومى و ((فىء)) كه زمان آن به دست پيامبر هب عنوان ولى امر مسلمين, سپرده شده است سخن مى گويد, تصريح مى كند كه اين اموال بايد زير نظر ولى امر كه آن روز پيامبر اكرم(ص) بود و سپس جانشينان به حق او و ديگر اوليإ شايسته كه متولى امور مسلمانان اند, به مصرف فقرا و نيازمندان و ايام و مساكين و… برسد و تيول ثروتمندان نگردد.
در سوره مباركه حشر آنجا كه از ماجراى ((بنى نضير)) و اموال برجاى مانده از آنان در مصاف مسلمانان و يهوديان فتنه گر, سخن مى گويد ملاك و معيار را در مسائل مالى به دست مى دهد:
((ما افإ الله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لا يكون دوله بين الاغنيإ منكم وما آتاكم الرسول فخذوه ومانهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب))(1) آنچه را كه خداوند از ثروت اهل آبادىها به پيامبرش برگردانيد از آن خدا و پيامبر و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا اين اموال در اختيار ثروتمندان شما قرار نگيرد و دست به دست نشود. آنچه را رسول خدا براى شما آورد بگيريد و از آن چه نهى فرمود برحذر باشيد و از معصيت خداوند بپرهيزيد كه عذاب و كيفر او سخت است.
هر چند آيه فوق در خصوص غنائم جنگى و در مورد فىء نازل شهد است, اما با توجه به نكات مندرج آن مى توان ديدگاه اسلام را در مورد ثروت ها به ويژه اموال عمومى دريافت ((اين آيه يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه جهت گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به مالكيت خصوصى, برنامه را طورى تنظيم كرده كه اموال و ثروت هاى متمركز در دست گروهى محدود نشود و در ميان آنها دست به دست بگردد. البته اين بدان معنا نيست كه ما پيش خود قوانين وضع كنيم و ثروت ها را از گروهى بگيريم و به گروهى ديگر بدهيم بلكه منظور اين است كه اگر مقررات اسلامى در زمينه تحصيل ثروت و هم چنين ماليات هايى هم چون خمس و زكات و خراج و غير آن و احكام بيت المال و انفال درست پياده شود خود به خود چنين نتيجه اى را خواهد داد كه در عين احترام به تلاش هاى فردى, مصالح جمع تإمين خواهد شد و از دو قطبى شدن جامعه, اقليتى ثروتمند و اقليتى فقير جلوگيرى مى كند.))(2)
نظام اقتصادى اسلام بر حقوق جمعى و فردى آحاد امت استوار است. در اين نظام تكليف اموال عمومى و مصارف آن روشن شده, براى اموال خصوصى و طرق تحصيل آن حدود و احكامى مقرر گرديده و در اين اموال حقوقى براى بازماندگان در همه طبقات محروم در نظر گرفته شده است, راه هاى نامشروع ثروت اندوزى هم چون ربا, رشوه, ظلم و زور و استثمار و تبعيض و باجگيرى مسدود گرديده و اگر اين سه نكته (طريق تحصيل ثروت و حقوق واجبه آن و اجتناب از نامشروع) مورد توجه قرار گيرد و نظارت و هدايت از سوى نظام اسلامى اعمال گردد و با تخلفات به طور جدى برخورد شود, هرج و مرج اقتصادى پديد نمىآيد و سوء استفاده ها تعقيب مى گردد و شكاف فقر وغنا پر شده و حقوق مستضعفان از حلقوم مستكبران بيرون كشيده مى شود.
نمونه آن حكومت اميرالمومنين است كه وقتى زمان خلافت ظاهرى به دست حضرتش سپرده مى شود و تصميم گرفت اموالى را كه به دست عمال عثمان حيف و ميل شده بود و خليفه به اين و آن از بنى اميه و خاندانش بخشيده بود, به بيت المال برگرداند چنين فرمود:
((والله لو وجدته قد تزوج به النسإ و ملك به الامإ لرددته فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق))(3) به خدا سوگند اگر ببينم اين اموال در مهريه و كابين زنان رفته يا كنيزانى با آن خريده شده, آنها را به بيت المال برمى گردانم, زيرا عدالت را گستره اى است فراگير و كسى كه از عدل به تنگ مىآيد و تاب تحمل آن را ندارد, بى شك از جور و ستم بيشتر به تنگ خواهد آمد

بازگشت به نظام اقتصادى اسلام
اگر ما مدعى پياده كردن احكام قرآن و احياى سيره علوى هستيم, معيار همين است كه مى بينيم و تإويل و توجيه ندارد روح كتاب و سنت و سيره معصومين, آنچه را در فضاى اقتصادى ما مى گذارد نمى پذيرد كه شرح اين دعوى مجالى ديگر مى طلبد كه بايد بدان پرداخت.
مداقه در حساب اموال عمومى كه متعلق به آحاد ملت است بايد از رفتار علوى اقتباس كرد كه وقتى يكى از شيعيانش به نام ((عبدالله بن زمعه)) در زمان خلافتش مالى از آن حضرت طلبيد, امام در پاسخ او فرمود: ((ان هذا المال ليس لى و لا لك, و انما هو فىء المسلمين و جلب افهم فان شركتهم فى حربهم كان لك مثل حظهم و الا فجناه ايديهم لايكون لغير افواهمم))(4) اين مال به من و تو تعلق ندارد بلكه دست آورد مسلمين و ثمره مجاهدات آنهاست, پس اگر در نبرد با آنها مشاركت داشتى بهره اى مانند آنها خواهى داشت وگرنه دسترنج آنها براى دهانى جز آنان نخواهى بود.
مفهوم اين سخن اين است كه لقمه اى كه ديگرى با دسترنج خود تحصيل كرده نبايد از گلوى ديگران پائين رود. بهره كشى از دسترنج ديگران و بالا كشيدن ثروت ها جزو اصول سياست اموى و تبعه عثمان بود كه درباره آن اميرالمومنين (ع) در خطبه شقشقيه فرمود: ((و قام معه بنو اميه يخصمون مال الله خصمه الابل نبته الربيع))(5) بستگان پدرى او با وى همگام شدند تا مال خدا را هم چون شترى كه به علف بهارى حمله مى كند به غارت برند.
از اين نمونه ها در كلام حضرت على(ع) بسيار است و سيره نبوى و علوى فقه اسلامى و روايات اهل بيت(ع) كه ما مدعى تشيع آنان هستيم, مى تواند الگو و سرمشق در مسائل مالى باشد كه به دست فراموشى سپرده شده و تنها از آن شعارى مانده و بس!
در مسائل اقتصادى بايد به اين سمت و سو حركت كرد. در اموال عمومى بسيارى از ناهنجارىها و ولخرجى ها و سوء استفاده ها وجود دارد كه مسئولين امر بايد زير نظر داشته باشند و از هدر رفتن بيت المال و اسراف و تبذير و سوء استفاده با دقت عمل جلوگير شوند و تقواى الهى را سرلوحه خود سازند كه پاسخگويى آن دشوار است.
در مجارى اقتصادى بخش هاى خصوصى نيز ضوابط و حدود شرعى و قانونى بايد به گونه اى باشد كه افراد معدودى نتوانند غول ثروت شوند و احدى را ياراى ن نباشد كه بپرسد اين همه ثروت از كجا آمده است؟
روزى كه فلان جوان نزد فلان آقا مىآيد و از بذل و هديه! صدها ميليون تومان حرف مى نزند, اگر طرف زيرك و حساس باشد فورا بايد يك علامت سوال را بگذارد كه اين آقا, اين همه ثروت را از كجا آورده و سود بازرگانى چگونه سر به جهنم مى زند كه ارقام ميليونى براى او چون پول خرده ته جيب ما است؟!
و به دنبال آن اين سوال را كه بيمارى اقتصادى كشور چرا بايد به اين حد باشد كه افرادى از اين قبيل پا بگيرند و مافياى ثروت شوند و حتى در مشاوره ها مورد اعتماد قرار گيرند؟!
ديگر اين كه چرا اين آقا كه قصد خير دارد به سراغ فقرا و مستمندان كه در گوشه و كنار شهر و روستا بيرون از شمارند نرفته, و بى سر و صدا در رفع نياز آنها بكوشد و يك راست آمده گريبان فلان فرد موجه يا مسوول را گرفته و او را واسطه افاضات خود قرار داده است؟!
و سوال هاى ديگر از اين قبيل كه آيا اين ها ((دام)) نيست براى لكه دار كردن افراد موجه و مسوول؟
آيا دست بيگانه در كار نيست كه مى خواهد چهره هائى را آلوده كند؟ و خوراك تبليغاتى براى دشمن فراهم سازد؟

خدعه و نيرنگ از طريق دين!
در اين جا اميرالمومنين(ع) گفتار بسيار جالب و آموزنده اى دارد كه براى اين گونه موارد بايد درسآموز باشد.
شخصى براى آن حضرت مقدارى حلوا مى فرستد و به آن رنگ هديه مى دهد اما در حقيقت امر, مى خواهد نظر امام را به خود جلب كند و از آن بهره بردارى نمايد كه امام دست رد زده, در اين خصوص طى خطبه اى موضوع را چنين تشريح مى كند:
((و از اين عجيب تر (اشاره به داستان برادرش عقيل كه قبلا آمده است) اين كه شبانه شخصى به در خانه ما آمد و ظرفى آورد كه معجونى (حلوا) در آنبود كه موجب تنفر من گرديد, چنان كه گوئى با آب دهان مار يا استفراغش آميخته بود! گفتم: اين صله است يا صدقه يا زكات؟ كه اينها بر ما خاندان حرام است.
گفت نه اين و نه آن, بلكه هديه است!
گفتم زنان نوحه گر بر تو زارى كنند, آيا از طريق دين خدا آمده اى مرا فريب دهى؟
آيا اختلال حواس دارى يا ديوانه اى يا هذيان مى گوئى؟!
به خدا اگر هفت اقليم را با آنچه در زير افلاك قرار گرفته به من بدهيد كه خدا را معصيت كنم و پوست جويى را از دهان مورى بگيرم, اين كار نخواهم كرد, اين دنياى شما در نظر من از برگى كه ملخى در دهان دارد بى ارزش تر است, على را نعمت فناپذير دنيا و لذت هاى ناپايدار چكار؟!
به خدا پناه مى برم از خواب هايى كه عقل را مى پوشاند و لغزش هاى زشت كه دامن گير آدمى مى شود و از او يارى مى جويم.))(6)
مقتضاى كياست و سياست دينى است كه افراد در برابر اين گونه قضايا حساس باشند.
يكى جنبه اقتصادى قضيه است كه به كانال هاى ثروت اندوزى و سوء استفاه مرتبط مى گردد و هنوز جاى سخن دارد.
ديگرى بدنام كردن افراد كه هر چند ناخودآگاه و با نيت خير در دام اين گونه توطئه ها نيفتند.
بى شك بذل و بخشش هاى عنوان شده در پرونده موضوع سخن, براى بسيارى طبيعى و دور از هر گونه قصد و غرض گيرندگان تلقى مى گردد, هر چند از انتقاد نيز مبرا نيست. و براى برخى عناوين ديگرى دارد كه محاكم قضائى روشن خواهد ساخت و حقيقت امر بايد به طور شفاف بيان شود و به فرموده مقام معظم رهبرى مبارزه با مفاسد اقتصادى خط قرمز ندارد و اگر در مواردى تخلف, رشوه و سوء استفاده به اثبات رسد, هر كه و در هر مقام باشد, بايست غرامت آن را در پيشگاه عدل بپردازد و به دور از مسائل سياسى و جناحى پيگيرى شود و از موارد مشابه و ساير پرونده ها غفلت نشود كه انتظار ملت است حقايق را بشنوند و فساد در هر كجا هست ريشه كن گردد و بر ويرانه هاى اقتصاد بيمار بنايى صالح و سالم و استوار بنيان گردد و اين چيزى است كه تلاش و فكر و طرح و برنامه مى خواهد و بازگشت به اقتصاد اسلامى سيره علوى نخستين شرط آن است كه نمونه اى از آن را ديديم و در ادامه مقال ان شإ الله خواهيم ديد.
 

پى نوشت ها:
1 . سوره حشر, آيه10.
2 . تفسير نمونه, ج23, ص507.
3 . نهج البلاغه, خطبه15.
4 . همان, خطبه232.
5 . همان, خطبه2.
6 . ترجمه خطبه224.
 

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
پليس عرفات تظاهرات ضد آمريكايى فلسطينى ها را سركوب كرد.(17/7/80)
واشنگتن و تل آويو از عرفات به خاطر سركوب فلسطينى ها ستايش كردند.(18/7/ 80)
حزب الله لبنان: افتخار مى كنم كه واشنگتن ما را تروريست مى داند.(21/7/ 80)
جوخه هاى مرگ اسرائيل عضو فعال حماس را ترور كردند.(24/7/80)
تل آويو به فيلمبردار صحنه شهادت محمدالدوره براى دريافت جايزه اش در لندن اجازه خروج از غزه را نداد.(25/7/80)
گروههاى مبارز فلسطينى: ترور وزير اسرائيلى پاسخ جنايات صهيونيست هاست.(26/7 /80)
600 نفر بر اثر گرسنگى در افغانستان جان باختند.(28/7/80)
دهها نمازگزار افغانى در بمباران يك مسجد در هرات توسط آمريكايى ها به خاك و خون كشيده شدند.(2/8/80)
در خونين ترين روز فلسطين در انتفاضه دوم 13 فلسطينى به شهادت رسيدند.(3/8 /80)
30 صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه فلسطينى ها در شمال تل آويو كشته و مجروح شدند.(7/8/80)
شش فلسطينى در حمله هليكوپترهاى رژيم صهيونيستى به شهادت رسيدند.(12/8/ 80)
مبارزان فلسطينى اتوبوس حامل صهيونيست ها را به گلوله بستند.(14/8/80)
افراد ناشناس در شمال ايتاليا يك مسجد را به آتش كشيدند.(15/8/80)

داخلى
رهبر انقلاب: تهاجم نظامى امريكا و انگليس به افغانستان محكوم است.(17/7/ 80)
وزير مسكن: دولت به تعهد خود درباره وام مسكن كارمندان عمل نكرده است.
رئيس جمهور خواستار پايان فورى حمله آمريكا به افغانستان شد.(18/7/80)
دانشجويان تهران در برابر دفتر سازمان ملل به حمايت از مردم مظلوم افغانستان تحصن كردند.(19/7/80)
خاتمى: مردم افغانستان ستم طالبان و امريكا را يك جا تحمل مى كنند.(21/7/ 80)
مردم: هدف آمريكا از حمله به افغانستان تضمين حيات رژيم صهيونيستى و محاصره ايران است.(22/7/80)
همايش صادرات خواستار كاهش تصدى دولت در صنعت و بازرگانى شد.
خبرگزارى قدس به منظور اطلاع رسانى صحيح درباره فلسطين در تهران تإسيس شد.(24 /7/80)
خاتمى: نبايد اجازه داد افراد شرور از شادى مردم سوء استفاده كنند.
شوراى نگهبان طرح گزينش كشور را مغاير قانون اساسى و شرع دانست.
رهبر معظم انقلاب با عفو و تخفيف مجازات 719 زندانى موافقت فرمودند.(26/7/ 80)
رهبر انقلاب: رنج هاى مسلمانان با تمسك به قرآن علاج مى شود.(28/7/80)
همايش رقابت هاى سياسى و امنيت ملى با سخنان رئيس جمهور آغاز به كار كرد.
رئيس سابق سيا اعتراف كرد: باكترى سياه زخم از آمريكا به عراق در زمان جنگ تحميلى ارسال شده است.(30/7/80)
بانك ها از خريد اوراق مشاركت منع شدند.
750 نفر از اراذل و اوباش بعد از بازى ايران و بحرين دستگير شدند.(1/8/ 80)
قاتل زنان خيابانى به اعدام محكوم شد.
بانك مركزى بر اختلاف فاحش درآمدها و هزينه زندگى صحه گذاشت.(2/8/80)
خاتمى در ديدار وزير خارجه آلمان: يك اشتباه, وضعيت را به نفع تروريست ها تغيير مى دهد.(3/8/80)
صدر اعظم اتريش در تهران: حق با شماست, ما به هشدارهاى ايران توجه نكرديم.
تجويز آمپول هاى ديكولتاك و پيروكسيكام ممنوع شد.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: دولت آمريكا از بزرگترين متهمان تروريسم است و بايد محاكمه شود.(5/8/80)
مردم اصفهان رهبر انقلاب را گلباران كردند.(8/8/80)
طرح دو ميليارد دلارى انتقال آب ايران به كشورهاى حاشيه خليج فارس تصويب شد.
رهبر انقلاب: مذاكره و رابطه با آمريكا بر خلاف مصالح و منافع ملت است.(9/8/ 80)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم نجف آباد: مبارزه با مفاسد اقتصادى جدى است و آثار آن چشم ملت را روشن خواهد كرد.(12/8/80)
رهبر انقلاب: تندروهاى اول انقلاب, امروز براى آمريكا فرش قرمز مى اندازند.
راهپيمايان در برابر لانه جاسوسى آمريكا: يك لحظه هم با آمريكا كنار نخواهيم آمد.
مجلس طرح اصلاح قانون چك را رد كرد.
خاتمى: تا حقوق فلسطينى ها تإمين نشود بحران خاورميانه ادامه خواهد داشت.(13 /8/80)
رهبر انقلاب: مسئولان نبايد در پى كسب سود مالى براى خود باشند.(15/8/80)

خارجى
آمريكا مقر سازمان ملل در كابل را به موشك بست.
سوريه براى 2 سال به عضويت شوراى امنيت درآمد.
جنگجويان چچن هليكوپتر حامل ناظران سازمان ملل را در گرجستان سرنگون كردند. (17/7/80)
ميلوشوويچ توسط دادگاه لاهه جنايتكار جنگى شناخته شد.
طى سه روز حملات موشكى و بمباران هوايى آمريكا, هزاران خانه بر سر مردم افغانستان آوار شد.(18/7/80)
كاسترو: بوش جهان را به سمت جنون جنگ مى كشاند.(22/7/80)
وزيران دفاع شوراى همكارى خليج فارس در بحرين گرد هم آمدند.
شبكه تلويزيونى الجزيره درخواست مقامات آمريكايى براى سانسور اخبار را غير منطقى خواند.(24/7/80)
كارشناس استراليايى: انتشار ميكرب سياه زخم كار شبه نظاميان آمريكايى است.
وزير سابق جهانگردى اسرائيل ترور شد.(25/7/80)
وحشت از سياه زخم اسرائيل و اروپا را فراگرفت.
آلودگى ميكربى كنگره آمريكا را تعطيل كرد.
دادگسترى بلژيك پرونده محاكمه شارون را به جريان انداخت.
100 هزار مسلمان فيليپينى داوطلب رفتن به افغانستان براى جنگ عليه آمريكا شدند.(26/7/80)
يونان 4 جاسوس اسرائيلى را بازداشت كرد.
جورج بوش: شيوع ميكرب سياه زخم كار يك گروه آمريكايى است.
رئيس جمهور گامبيا براى بار دوم در مقام خود ابقا شد.
زد و خورد مرزى ميان پاكستان و هند 25 كشته بر جا گذاشت.(28/7/80)
طالبان ادعا كرد, 25 كماندوى آمريكايى در افغانستان كشته شدند.(29/7/80)
2 اسرائيلى به اتهام تدارك انفجار برج شيكاگو دستگير شدند.(30/7/80)
وزير دفاع عربستان: قدرت ديگرى غير از بن لادن در انفجارهاى آمريكا دست داشته است.
آمريكا دفتر ((سى ان ان)) را در افغانستان بمباران كرد.(1/8/80)
بوش خطاب به مردم آمريكا: خود را براى جنگى سخت و طولانى آماده كنيد.
انگليس طرح تجزيه افغانستان را تإييد كرد.(3/8/80)
احتمال كودتا در پاكستان شدت گرفت.
گورباچف نسبت به ظهور يك استبداد جديد در جهان هشدار داد.(5/8/80)
ده ها هزار جنگجو از قبايل مختلف پاكستان براى مقابله با آمريكا وارد افغانستان شدند.(6/8/80)
يك فرودگاه و مركز پليس توسط قبايل مسلح پاكستان تصرف شد.(7/8/80)
تلاش 5 صهيونيست براى علميات تروريستى (انفجار پل نيويورك) در نيويورك افشا شد. (7/8/80)
ژنرال مشرف در پاكستان حالت اضطرارى اعلام كرد.(8/8/80)
مردم پاكستان براى سرنگونى ژنرال مشرف قيام كردند.
شيمون پرز: براى سلامتى مشرف دعا مى كنم!(8/8/80)
محاكمه يك تبعه مصرى در لندن به اتهام دست داشتن در قتل احمدشاه مسعود آغاز شد.(9/8/80)
بن لادن با مإمور سيا دو ماه قبل از انفجارهاى آمريكا ديدار كرده بود.
آمريكايى ها از حمله به 4 پل بزرگ كاليفرنيا دچار هراس شدند.(12/8/80)
در جريان سقوط دو هليكوپتر, دهها نظامى آمريكايى در افغانستان به هلاكت رسيدند. (13/8/80)
مردم نيكاراگوئه به رئيس جمهور آينده خود رإى دادند.(14/8/80)
اورتگا شكست خود را در انتخابات رياست جمهورى نيكاراگوئه پذيرفت.

/

پاسخ به پرسش ها 5

پاسخ به پرسش ها (5)


مفهوم اراده تكوينى در آيه تطهير
1 ـ سوال: مى دانيم كه آيه تطهير (آيه33 سوره احزاب) مطابق شإن نزول ها و احاديث شيعه و سنى(1) در شإن خاندان رسالت نازل شده و مصداق روشن آن پيامبر(ص) و على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) هستند كه به اصحاب كسإ نام گرفته اند, و آن آيه اين است: ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا; خداوند اراده كرده (و فقط مى خواهد) هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند, و كاملا شما را پاك سازد.))
اينك, اين سوال مطرح مى شود كه منظور از اين اراده, اراده تكوينى است يا تشريعى؟ اگر تشريعى باشد كه فرقى بين خاندان رسالت و ديگران نيست, زيرا خداوند براى همه اراده تشريعى كرده كه پاك باشند; ولى اگر اراده تكوينى باشد, يعنى آنها از روى جبر پاك هستند, بنابراين چه فضيلتى براى آنها است؟ زيرا مانند فرشتگان, مجبور به پاكى هستند.
پاسخ: منظور از اين اراده, اراده تكوينى است, اما در عين حال اين اراده موجب جبر نخواهد شد. توضيح اين كه اراده در آيه مذكور, اراده تشريعى نيست, زيرا اراده تشريعى يعنى اوامر و نواهى الهى (مانند اين كه خداوند از ما خواسته نماز بخوانيم, شرب خمر نكنيم و…) اختصاص به پيامبر(ص) و فاطمه(س) و امامان(ع) ندارد, وانگهى در آيه ياد شده, متعلق اراده فعل خدا است, زيرا مى گويد: خدا چنين اراده كرده, روشن است كه چنين اراده اى مربوط به خواست خدا در عالم تكوين است.
اما اين اراده تكوينى موجب جبر نيست, زيرا اين اراده يك اراده تكوينى در سر حد يك مقتضى است, نه علت تامه; يعنى امدادهاى مخصوص الهى به خاطر شايستگى آنها, آنها را از گناه حفظ مى كند. اما آنها مجبور نيستند و مى توانند گناه كنند, چنان كه در بحث عصمت انبيإ اين مطلب توضيح داده شده, كه مثل آنها همانند پزشك بسيار آگاه است كه او بر اثر آگاهى, هرگز يك ماده سمى خطرناك را نمى خورد, با اين كه مى تواند آن را بخورد. پيامبران و امامان(ع) نيز در سطحى از آگاهى و تقوا قرار دارند, كه با اختيار خود, هرگز گناه نمى كنند, زيرا به عواقب خطرناك گناه آگاهى دارند; به عنوان مثال مومنان هرگز شراب نمى خورند, با اين كه مجبور به شراب نخوردن نيستند. اين نخوردن شراب, براى مومنان يك نوع عصمت و مصونيت نسبت به شراب در پرتو آگاهى و تقوا به وجود آورده است.
به بيان ديگر, در ريشه يابى گناهان چنين به دست مىآيد كه وجود آنها به دو عامل برمى گردد: 1ـ جهل و نادانى 2 ـ غلبه شهوات و هوس ها. ولى اگر سطح آگاهى يك انسان به درجه عالى رسيد, انسان از آن پرهيز مى كند. آگاهى پيامبر(ص) و امامان(ع) در سطحى است كه آنها را بر هوس هاى نفسانى مسلط مى سازد و در نتيجه, آنها هرگز گناه نمى كنند, در عين آن كه مى توانند گناه كنند. دليل بر اين كه آنها مى توانند گناه كنند, انجام ترك اولى است كه از بعضى از پيامبران سرزده است, البته اين ترك اولى به معنى ترك واجب يا ترك مستحب نيست, بلكه به معنى انجام مباح در برابر مباح برتر است. و يا انجام مستحب در برابر كارى كه از آن مستحب تر است.
ممكن است سوال شود كه اگر خداوند اين آگاهى وسيع را به ديگران نيز مى داد, آنها نيز به چنين عصمتى دست مى يافتند.
پاسخ اين است كه اين موهبت, از امدادهاى الهى است, با اين قيد كه امدادهاى الهى بى حساب نيست, بلكه تابع لياقت هايى است كه در آنها وجود داشته كه اعم از لياقت هاى ذاتى و اكتسابى است; مثلا حضرت ابراهيم(ع) تا از عهده امتحانات الهى برنيامده بود, به مقام امامت! نرسيد, اما وقتى لياقت هاى خود را در عمل نشان داد, به مقام امامت!! رسيد; چنان كه در آيه 124 بقره به اين مطلب تصريح شده است. و خداوند در مورد حضرت يوسف (ع) نيز مى فرمايد: ((وقتى كه او به مرحله قوت و بلوغ و تكامل جسم و روح رسيد (و آمادگى براى پذيرش وحى پيدا كرد) ما حكم و علم را به او داديم: ((ولما بلغ اشده آتيناه حكما وعلما وكذلك نجزى المحسنين; و هنگامى كه يوسف به بلوغ و قوت رسيد, ما حكم (نبوت) و علم به او داديم, و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم.))(2)
جمله آخر (ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم), شاهد خوبى است كه خداوند, بى جهت كسى را به مقامات عالى نمى رساند.
ناگفته نماند كه پيامبران و امامان(ع) به همان نسبت كه داراى امتياز بوده و مشمول مواهب خاص الهى شده اند, مسووليتشان نيز سنگين است, به طورى كه يك ترك اولى از آنها, معادل گناه بزرگ افراد عادى است و همين مشخص كننده خط عدالت الهى است.
بنابراين, اراده الهى در مورد پيامبران به صورت علت تامه نيست, بلكه يك مقتضى است. به عبارت روشن تر, گناه كردن براى آنها, محال عادى است نه محال عقلى. آنها با همان علم وسيع, ممكن است ناگهان تحت تإثير هوس هاى نفسانى قرار گرفته و ترك اولى كنند; گرچه ما معتقديم كه چهارده معصوم(ع) حتى ترك اولى نيز نمى كنند.

اسم اعظم چيست؟
2 ـ سوال: مى دانيم كه هر كس اسم اعظم را بداند, دعاى او مستجاب مى شود و مى تواند معجزات و كارهاى خارق العاده و عجيبى انجام دهد, و مطابق روايات بسيار, امامان معصوم ما داراى اسم اعظم در سطح بالا بودند, تا آنجا كه از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: ((آصف برخيا (وزير حضرت سليمان) كه تخت بلقيس را در يك لحظه از يمن به بيت المقدس آورد, فقط داراى يك حرف از اسم اعظم بود, ولى ما داراى 72 حرف از اسم اعظم هستيم.))(3) اينك سوال اين است كه اسم اعظم چيست؟
پاسخ: اسم اعظم, تنها اسم و نام كلمه يا اسم صفتى از صفات خدا نيست, بلكه بيشتر مربوط به عمل است, لذا دانستن اسمإ الهى و لفظ تنها, كارساز نخواهد بود. همانطور كه نام فروردين ايجاد گل و گلستان نمى كند و اسم چراغ, شب تاريك را روشن نمى نمايد, لذا بايد در پشت اين اسم, در جستجوى مسمى بود, اسم بى مسمى هرگز معجزه آفرين و داراى قدرت تصرف در جهان آفرينش نخواهد بود. به همين دليل بلعم باعورا كه در عصر حضرت موسى(ع) مى زيست و بر اثر علم و تقوا به مقامى رسيده بود كه به اسم اعظم آگاهى يافته بود, و به همين دليل, دعايش مستجاب مى شد, وقتى كه هوس هاى نفسانى به او راه يافت و با موسى(ع) در ماجراى جنگ با عمالقه, مخالفت كرد, اين موقعيت از او گرفته شد و ديگر دعايش به استجابت نمى رسيد; نور اسم اعظم نيز از او خارج شد و تاريكى گمراهى او را فرا گرفت. خداوند نيز در قرآن او را چنين نكوهش مى كند: ((فمثله كمثل الكلب; مثل او همچون سگ است))(4)
نتيجه اين كه اسمإ حسنى و نام هاى الهى نشان گر همان صفات الهى هستند و كسى كه به اين صفات تخلق يابد و داراى مفاهيم اين صفات شود, يعنى مظهر اين صفات ـ حتى بخشى از اين صفات ـ گردد مى تواند آن چنان تكامل روحى يابد كه حامل اسم اعظم گردد و خداگونه شود, وگرنه يك شخص گناهكار هرگز نمى تواند با تلفظ يك كلمه از اسمإ الهى, مستجاب الدعوه و مانند آن شود.

فال بد و خوب
3 ـ سوال: آيا فال زدن موضوعى خرافى است يا اثر بخش است؟
پاسخ: در روايات اسلامى از فال خوب كه از آن به ((تفإل)) تعبير مى شود تمجيد شده, ولى از فال بد كه از آن به ((تطير)) تعبير مى گردد نكوهش شده است. در حديث آمده كه پيامبر(ص) فال نيك زدن را دوست داشت, و فال بد زدن را ناپسند مى شمرد, و به كسى كه فال بد مى زد مى فرمود: بگو خدايا خير و نيكى فقط از جانب تو است, و بدى و بلا جز به خواست تو برطرف نشود, و حول و قوتى به جز تو نيست.))(5)
پيامبر(ص) گاهى در بعضى از حوادث, فال نيك مى زد يا مثلا در جريان صلح حديبيه, هنگامى كه ((سهيل بن عمرو)) از طرف كافران نزد آن حضرت آمد, و پيامبر(ص) از نام او آگاه شد, به مسلمانان فرمود: ((قد سهل عليكم امركم; كار بر شما سهل و آسان مى گردد));(6) يعنى از كلمه سهيل, من فال مى زنم كه كار شما سهل مى شود.
ولى در مورد فال بد (تطير) پيامبر(ص) فرمود: ((الطيره شرك; فال بد زدن يك نوع شرك است.))(7)
خوبى فال نيك, از اين رو است كه موجب اميدوارى مى شود و اميد باعث حركت و پيروزى خواهد شد. در نتيجه, يإس و تنبلى و افسردگى از انسان دور خواهد گرديد. اما زشتى فال بد زدن از اين رو است كه روح اميد را در انسان مى كشد و باعث سوء ظن شده و انسان را به سستى و وادادگى و تنبلى سوق مى دهد.
البته نبايد براى فال بد و خوب اثر طبيعى قايل شد, زيرا چنين اعتقادى سر از شرك بيرون مىآورد, اما اين دو مى توانند اثر روانى داشته باشند; فال نيك مايه اميدوارى, و فال بد عامل يإس گردد.
بنابراين اسلام فال نيك را تجويز, بلكه شايسته مى داند, ولى از فال بد زدن نهى مى نمايد. در آخر متذكر شويم كه بهترين مبارزه با فال بد, توكل بر خدا و تقويت روح اعتماد بر خدا است.(8)

پى نوشت ها:
1 . قبلا در شماره 237 همين مجله, ص44و 45, اسانيد اين مطلب بيان گرديد.
2 . يوسف (12) آيه22.
3 . تفسير نور الثقلين, ج4, ص88.
4 . اعراف (7) آيه176.
5 . بحار, ج95, ص2 و 3.
6 . محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص340 ـ بحار, ج20, ص333.
7 . تفسير الميزان, ج19, ص86.
8 . ناگفته نماند بعضى از دانشمندان معتقدند نظر به اين كه ديوان حافظ, مشحون از مطالب عرفان اسلامى, و مظهر قرآن است, فال نيك زدن به آن, مايه اميدوارى خواهد شد, چرا كه الهام گيرى غيرمستقيم از قرآن است, بنابراين اشكال ندارد; چنان كه نقل مى كنند, علامه طباطبايى صاحب تفسير الميزان, گاهى به ديوان حافظ فال مى زدند.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها


دعاى امام سجاد (ع) در سجده
امام سجاد (ع) از اول تا آخر شب 27 ماه مبارك رمضان اين دعا را در سجده تكرار مى كرد:
((اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغرور و الانابه الى دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت))
خدايا مرا از اين دنياى فريب بر كن و نجات بخش و بازگشت به دنياى جاودان آخرت روزيم فرما, استعداد جدا شدن از اين جسم ظلمانى و اوج گرفتن روح نورانى را به سوى خودت عنايت فرما پيش از اين كه در اين تاريكناى شرك و خودپرستى تباه شوم.
(اقبال الاعمال, سيد بن طاوس, ص702)

جايگاه عشق حق
قال الصادق عليه السلام: ((القلب حرم الله فلاتسكن فى حرم الله غير الله))
(بحارالانوار, ج70, ص25)
قلب حرم خداست, پس غير خدا را در آن جا را مده.
رواق منظر چشم من آشيانه توست
كرم نما و فرود آ كه خانه خانه توست
من آن نيم كه دهم نقد دل به هر شوخى
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
(حافظ)

نداى اذان
امام باقر عليه السلام فرمود: موذن به اندازه اى كه قدرت بصيرت اوست و به قدر معرفتش و آسمانى بودن صوتش, مشمول غفران و رحمت خداست و هر تر و خشكى كه اذانش را بشنوند, با او هم آوا هستند و اين شهادتها و كلمات توحيدى را تصديق مى كنند; يعنى همه در ذكر كه هم صدا هستند و موذن از هر كسى كه در مسجد با او نماز مى خواند سهمى دارد و هر كس به صداى اذان او نماز بخواند حسنه اى.
(وسائل الشيعه, ج2, ص619)
در دنيا موذن مومنان را به مجلس حضور و معراج و زيارت حق دعوت مى كند, همچنان كه در قيامت مردم را به حضور حضرت حق مى خواند. كسانى كه در دنيا عارف بالله بودند و منتظر اين ندا تا به مهمانى دوست بشتابند, در آخرت اهل شهودند و حضور دوست. و هر كه در دنيا جاهل است و غافل, در آخرت از فيض شهود نابيناست.

پاداش مصافحه
امام صادق(ع) فرمود: پيامبر(ص) در جايى عبور مى كرد, با حذيفه ملاقات نمود, دست به طرف حذيفه دراز كرد تا با او مصافحه كند.
حذيفه دست خود را كشيد! حضرت به او فرمود: من دستم را به سوى تو گشودم, تو دستت را كشيدى و از من بازداشتى؟!
حذيفه عرض كرد: اى رسول خدا(ص) مردم مشتاقند و افتخار مى كنند كه دست به دست شما دهند و مصافحه كنند, ولى من جنب هستم, نخواستم در اين حال دستم با دست شما تماس پيدا كند.
پيامبر(ص) فرمود: إما تعلم ان المسلمين اذا التقيا فتصافحا تحاتت ذنوبهما كما يتحات ورق الشجر; آيا نمى دانى كه وقتى مسلمانان با هم ملاقات كنند و دست به دست هم بدهند, گناهانشان مى ريزد, همانگونه كه برگهاى درخت مى ريزد.
(اصول كافى, ج2, ص183)

پاداش تولى و تبرى
امام سجاد (ع) فرمود: هنگامى كه روز قيامت فرا رسد, خداوند همه انسانها را در يكجا جمع مى كند, سپس منادى حق فرياد مى زند: اين المتحابون فى الله, كجايند آنانكه دوستان درراه خدا هستند؟
جمعى برمى خيزند, به آنها گفته مى شود: شما بدون حساب به سوى بهشت روانه گرديد, آنها رهسپار بهشت مى شوند, در راه جمعى از فرشتگان با آنها ملاقات كرده و مى پرسند: شما از كدام حزب انسانها هستيد؟
در پاسخ مى گويند:
ما براى خدا و طبق فرمان خدا, با دوستان خدا دوست بوديم و با دشمنان خدا دشمن بوديم.
فرشتگان به آنها بشارت مى دهند و مى گويند:
چه نيكوست پاداش عمل كنندگان.
(به اين ترتيب آنانكه تولى و تبرى دارند, يعنى با طرفداران حق دوستى فكرى و عملى مى كنند و با دشمنان حق, دشمنى مى نمايند به پاداش عالى بهشت نائل مى گردند. )
(اصول كافى, ج2, ص126)

شرطه الخميس
شرطه الخميس افرادى بودند كه پيمان بسته بودند تا سر حد شهادت آماده دفاع از حريم حضرت على(ع) باشند, آنها به پنج گروه تقسيم شده بودند:
1ـ گروه پيش جنگ 2ـ گروه مواظب قلب لشگر 3ـ گروه مواظب طرف راست لشگر 4ـ گروه مواظف طرف چپ لشگر 5ـ گروه ذخيره.
اين سازمان قبل از خلافت حضرت پى ريزى شد و اعضإ مركزى آن افرادى مانند: سلمان, ابوذر, عمار ياسر, مقداد, جابر بن عبدالله انصارى و… بودند و در زمان خلافت حضرت به پنج هزار تا شش هزار نفر رسيدند.
اصبغ بن نباته با آن كه در عصر خلافت سن پيرى را مى گذراند از افراد جدى و سرشناس شرطه الخميس بود.
از او پرسيدند: چرا شما را شرطه الخميس گويند؟
در پاسخ گفت: ما در حضور حضرت متعهد شديم تا خود را در راه او فدا كنيم و آن حضرت هم فتح و پيروزى را براى ما ضمانت كرد…
شمشيرهاى ما همواره همراه ماست, هر كس را كه على(ع) اشاره كند كه به قتل برسانيد, آن كس را خواهيم كشت.
(بحارالانوار, ج42, ص151)

دعاى مخصوص
فضل بن يونس, يكى از شاگردان موسى بن جعفر(ع) گويد: آن حضرت به من فرمود: اين دعا را بخوان:
اللهم لاتجعلنى من المعادين و لاتخرجنى من التقصير; خداوندا مرا از عاريت شدگان (در ايمان) قرار مده, و از تقصير بيرون مبر.
پرسيدم: معناى عاريت شدگان را دانستم (كه ايمان استوار و محكم باشد نه عاريه اى) اما معنى (مرا از تقصير بيرون مبر) را ندانستم, لطفا بيان فرماييد.
امام فرمود: هر كارى را كه به خاطر خداوند متعال انجام دهى, پس خود را در آن كار نزد خود, مقصر بدان زيرا همه مردم در كارهاشان, بين خود و خدا تقصيركار مى باشند.
(اصول كافى, ج2, باب دعوات موجزات)
(اين دستور اين درس را به ما مىآموزد كه در دعا, هيچ گاه غرور نورزيم بلكه در هر حال خود را مقصر بدانيم.)

معنى سبحان الله
شخصى از خليفه دوم پرسيد: تفسير سبحان الله چيست؟
او گفت: در اين باغ (و اشاره كرد به نخلستانى كه آنجا بود) مردى هست كه وقتى سوال كنى جواب مى دهد و وقتى سكوت كنى, آغاز به سخن (در راه آموزش) مى نمايد.
آن شخص به باغ رفت, ديد حضرت على(ع) در باغ مشغول به كار است, به حضورش رفت و عرض كرد: معنى سبحان الله چيست؟
على(ع) فرمود: سبحان الله, تعظيم مقام بلند و باعظمت خداست, منزه دانستن خداست از آنچه كه مشركان مى پندارند و وقتى كه بنده اى اين كلمه را مى گويد, همه فرشتگان بر او درود مى فرستند.
(معانى الاخبار صدوق, ص11)

خداى مهربانتر از خودت
اصبغ بن نباته گويد: در خانه حضرت على(ع) مشغول دعا بودم, پس از مدتى على(ع) از منزل خارج شد, مرا كه ديد فرمود: چه مى كنى؟ عرض كردم دعا مى كنم.
فرمود: هرگاه مى خواهى دعا كنى بگو: الحمد لله على ماكان والحمد لله على كل حال; سپاس خدا را بر آنچه گذشت و سپاس خدا را در هر حال.
سپس فرمود: اگر در اين راه ثابت بودى و ولايت تو كامل شد (يعنى امامت رهبران حق را قبول كردى و آنها را دوست داشتى) و دستت را گشودى و كمك به تهيدستان نمودى, آنگاه خداوند از خودت به تو مهربانتر است.
(امالى مفيد, ص108)

/

آثار فرهنگى اجتماعى و تربيتى نماز جماعت

آثار فرهنگى, اجتماعى و تربيتى نماز جماعت

فاطمه وثوقى


((اقم الصلاه لذكرى))(1)
براستى چرا نماز از ميان اعمال و عبادات دين به عنوان ياد خداوند و عمود دين معرفى و توصيه شده است و اندازه ثواب اين فريضه بهنگام برپايى با جماعت خارج از تصور انسان است.
حضرت پيامبر(ص) فرمودند: ((اگر تعداد نمازگزاران صفوف جماعت از 10 نفر فراتر رود, پاداش هر ركعت آن, آنقدر زياد مى گردد كه حتى اگر تمام آسمانها كاغذ شود و تمام درياها مركب, و همه درختان قلم گردند و همه فرشتگان مإمور نوشتن آن, نمى توان پاداش آن را ثبت نمود و پاداش آن فقط در خور محاسبه ذات بيكران الهى است.))(2)
در حديثى ديگر حضرت فرمودند: ((هر كس مقيد به حضور در نماز جماعت تحت هر شرايطى باشد از پل صراط همچون برق عبور مى كند و به بهشت نائل مى گردد.))(3)
مقاله حاضر به بررسى مختصرى در مورد آثار فرهنگى, اجتماعى و تربيتى نماز جماعت مى پردازد.
لكن در اين ميان نبايد از مكان نماز جماعت (مسجد) غفلت كرد.
واژه ((صلاه)) در لغت به معناى دعاست از آنجا كه نماز شامل دعا نيز مى باشد اين واژه از معنى لغوى خود به اعمالى كه نماز خوانده مى شود, نامگذارى شد. بنابراين انسان نمازگزار روزانه 3 يا 5 نوبت به درگاه خالق خود دعا مى كند. به اين معنا كه خدا را به يارى خود مى طلبد و از او انتظار اميد به زندگى شايسته را دارد.
اين نوع ارتباط معنوى به اعتقاد روانشناسان به (درونى شدن) منجر مى شود. كه در اين صورت انسان موحد كسى را جز خداى سبحان اميد و پشتوانه خود نمى داند و اين احساس مايه انگيزش او در تمام عرصه ها خواهد بود. با توجه به اينكه خالق هستى (رب العالمين) است و تمامى فرهنگ از جانب او به بشر رسيده است, شيوه دعا كردن را به بنده خود آموزش داده كه چگونه با خداى خود سخن بگويد و چه چيزى را از او مسئلت نمايد. آنچه در منابع روايى به عنوان عمود دين از نماز ياد شده, در واقع مى توان گفت, به منزله شاهرگ حيات طيبه است كه بنده نمازگزار به دست خود مقدمات آن را فراهم كرده و بنايى محكم و رو به آسمان, به طرف بالا پيش مى برد. تا در هنگام نياز, بر آن تكيه زده و كمر راست كند.
پس بنابراين, اين ستون هرچه بيشتر و محكمتر بنا شود بهره ورى آن نيز افزون خواهد بود.
حال كه دانستيم نماز دعا و نيايش به سوى معبود و ستون دين است, سزاوار است كه اين ستون در مكان هاى مقدس مسجد توسط افراد صالح و پرهيزگار برپا شده و حفظ و حراست گردد.
با مرور آيات و روايات در مورد نماز به اين نكته مهم پى مى بريم كه نماز سررشته ارتباط بنده با خالق بوده و جذابيت اين رشته بسان آهن ربا نمازگزاران متعهد را در اوقات معين روزانه سه يا پنج بار به سوى مكانهاى برگزارى نماز جماعت به قصد احيإ ستونهاى جديد و بسيار مى كشاند.
قطع نظر از احيإ ستونهاى جديد و افزون, استحكام بناى عظيم دين و آئين نيز افزون گرديده و ساليان دراز نسلهاى آينده در زير سايه آرامش بخش آن به حيات طيبه خود ادامه خواهند داد. در اين رابطه قرآن كريم مى فرمايد:
((انما يعمر مساجد الله من آمن بالله واليوم الاخر واقام الصلاه وآتى الزكاه ولم يخش الا الله فعسى اولـئك ان يكونوا من المهتدين)).(4)
واژه ((انما)) كه در عربى به معناى حصر است, تعمير مساجد منحصر به افراد نمازگزار شده مى فرمايد: ((منحصرا تعمير مساجد خدا به دست كسانى است كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و نماز (پنجگانه) بپا دارند و زكاه مال خود بدهند و از غير خدا نترسند آنها اميدوار باشند كه از هدايت يافتگان راه خدا هستند.))

آثار فرهنگى در نماز جماعت چگونه تحصيل مى شود؟
همانطور كه مسجد در صدر اسلام محل پذيرش افراد مختلف و محل اجتماعات سياسى, فرهنگى, اجتماعى بود, امروز نيز پذيراى مربيان و متربيان جهت تعليم و تربيت و مكان اوج سالكان راستين است.
در اينجا ذكر اين نكته لازم است و آن اينكه حضور فيزيكى امام جماعت عملا در ميان همه اقشار مختلف مردم مسلمان و نمازگزار يا ممكن نيست و يا به صورت ملاقات با بخش كوچكى از مردم امكان پذير است. اما به بركت حضور در نماز جماعت ارتباط معنوى و صميمانه مردم با امام جماعت ميسر مى گردد و مردم به عنوان پيام رسانان دين از وجود ائمه جماعات بهره مند مى گردند. و متقابلا آنها نيز درصدد بالابردن سطح فرهنگ و آگاهى اسلامى مردم نمازگزار تلاش مى كنند. و به يارى يكديگر يك فضاى سالم و پاكيزه براى رشد اركان اسلامى و ارزشى مهيا مى نمايند.
همانطور كه مى دانيم تربيت, اركان حيات اجتماعى انسان است, و لذا توجه به ابعاد مختلف تربيتى, توجه به شخصيت والاى انسان است. در اصول تربيتى, محيط زيست يكى از عوامل تإثيرگذار بوده و مى تواند كفه ترازوى تربيت را به نفع خود سنگين نمايد. بنابراين مساجد و مكانهاى برگزارى نماز جماعت به عنوان يكى از محورهاى تربيتى قابل توجه مى باشد.
به هنگام اوقات نماز يوميه, با نداى موذن بندگان صالح, وقت شناس و وظيفه شناس به سوى ميعادگاه روانه مى شوند حضور به موقع و منظم نمازگزاران اثر تربيتى مطلوب در ارج نهادن به نداى ((حى على خير العمل)) دارد و نشانگر نياز انسانها به اعمال نيك مى باشد كه در سايه انجام عمل خير به آرامش درونى مى رسند و با عطر معنويت كه از وجود افراد صالح و متقى تراوش مى كند, روح خود را نيز معطر مى نمايد.
انجام اعمال عبادى نماز جماعت به صورت يك دست و منظم, بيانگر اين حقيقت است كه اگر افراد مسلمان اراده بكنند مى توانند در تمام امور زندگى نظم و انضباط داشته و با بهره گرفتن از قابليت هاى نهان و آشكار خود, حلال مشكلات خود و ديگران باشند.
به عبارت ديگر هم اكنون كه جماعت مومن نمازگزار اراده كرده و به دلخواه و به صورت اختيارى همه با هم, در كنار هم براى احيإ شعائر اسلامى قدم پيش گذاشته و مصمم به انجام آن هستند, به همان نسبت خواهند توانست در ساير امور دينى پيش گام بوده و با بهره گيرى از نيروى ايمان و استعدادهاى موجود, قله هاى كمال را تسخير كنند. و هرگاه اين رفتارها به صورت مدام و مستمر صورت بگيرد (حضور در جماعت) از خلاقيتها و صفات خدا پسندانه افراد صالح بهره برده و متإثر شده, در نتيجه به اصلاح و خودسازى پرداخته و اين شكوفايى را به جامعه نيز سرايت خواهند داد. در علم روانشناسى اين مرحله از رفتار به رمز خويشتن يابى معروف است, مساجد و ساير مكانهاى نماز جماعت علاوه بر محل نيايش بودن, منابع اشاعه فرهنگ اسلامى و محل به نمايش گذاشتن قدرت و اقتدار امت اسلامى نيز مى باشد. و روزانه سه يا 5 بار افراد مومن در خدمت خالق خود بوده و براى جان نثارى و اطاعت از ساير اوامر مولا اعلان آمادگى مى كند و نفس اين عمل هشدارى است براى دشمنان اسلام, و گام نخستين براى حركت احيإ عدالت اجتماعى و ظلم ستيزى.
علاوه بر مطالب ذكر شده اجتماع مسلمين در نماز جماعت بسان دژ محكم و سنگر مقاومت و مقر فرماندهى و محل تصميم گيريهاى مهم سياسى, فرهنگى و اجتماعى مى باشد. و در برابر توطئه گران و بدخواهان دين, اعلام موضع كرده و آرامش نسبى آنها را به هم مى ريزد.
امام راحل(ره) در اين رابطه فرمودند: ((شما ملت براى اسلام قيام كرديد و براى اسلام اين همه زحمت كشيديد و داريد مى كشيد. مراكزى كه مراكز بسط حقيقت اسلام است,. .. فقه اسلام است و آن مساجد است, اينها را خالى نگذاريد اين يك توطئه است كه مى خواهند مسجدها را كم كم خالى كنند. مساجد بايد مركز تربيت صحيح باشد…))(5)
اكنون كه سخن از مسجد به ميان آمده اشاره اى هم به محراب مسجد داشته باشيم. همانطور كه در مقر فرماندهى, فرمانده ارشد در مكان مخصوص قرار مى گيرد و خط و رمز را مشخص مى نمايد و ديگران از او پيروى مى كنند, در مسجد نيز محراب مسجد از يك چنين جايگاهى برخوردار است و امام جماعت به عنوان مربى و رهبر در محل محراب به انجام اعمال عبادى نماز مشغول شده وساير نمازگزاران از وى پيروى كرده و دنباله رو وى مى باشند.
محراب مسجد همانطور كه از نامش پيداست محل جنگ با شيطان است. در اينجا لازم است به نكته اى ظريف اشاره كنيم و آن اينكه از نظر روانشناسى ممارست دائمى انسان با هر چيزى اثر پذيرى را به دنبال خواهد داشت و انسان را قرين خود خواهد كرد.
بنابراين مشاهده روزانه (محراب عبادت) با توجه به فلسفه وجودى محراب, به تدريج توجه افراد نمازگزار را از دشمن درون به دشمن بيرونى معطوف خواهد كرد.
به عبارت ديگر اكنون كه شيطان درونى به چشم مشاهده نمى شود شيطان بيرون كه همانا دشمنان دين اسلام هستند مظهر شيطانند. و قابل موضع گيرى, پس اولين گام, مبارزه با شيطان و ظلم ستيزى در نماز جماعت برداشته خواهد شد.
هرگاه اين احساس و طرز تفكر در جمع نمازگزاران به وجود بيايد, بدون آنكه در اين باره با يكديگر به گفتگو بپردازند همگان نسبت به دشمن خويش اظهار تنفر مى كنند و مانند هيزمى هستند كه مهياى روشن كردن است و اين احساس زمانى به اوج مى رسد كه خطيب جمعه يا جماعت, طى خطابه اى مردم را نسبت به دشمنان دين آگاه كرده و يا در آنها انگيزه هاى نفرت را بيدار كند. و لذا ديده مى شود غالب تظاهرات و اظهار تنفر, نسبت به دشمنان و توطئه گران بعد از نمازهاى جماعت و جمعه صورت مى گيرد.
در تاريخ فلسطين آمده است كه غالب راهپيمايى هاى مردمى به رهبرى روحانيت بعد از نمازهاى جماعت شكل مى گرفت و همراه با پيروزى بود.))
روانشناسان معقتدند هرگاه افرادى عصبانى باشند و در عين عصبانيت اگر با اسباب و ابزارى كه از عوامل تحريك كننده است روبرو شوند عصبانيت آنها شدت خواهد يافت. پس بنابراين نظريه حضور نمازگزاران متنفر از شيطان و مظاهر شيطانى در كنار محراب عبادت, انگيزه ظلم ستيزى را تقويت مى كند و فرهنگ ظلم ستيزى به دست فراموشى سپرده نمى شود. و بلكه همواره افراد مسلمان در حال آماده باش روحى وفيزيكى قرار مى گيرند و از دشمن خود غافل نمى باشند. چنانچه در شكل گيرى و تداوم انقلاب اسلامى ما اين تفكر و احساس نقش كليدى به همراه داشت.
در واقعه كربلا روز عاشورا امام حسين(ع) و انصار باوفايش بعد از انجام نماز ظهر, لباس شجاعت و شهامت بر تن كرده و بر عليه ظلم بنى اميه وارد ميدان نبرد شدند و دليرانه در ركاب امام, جام شهادت را نوشيدند.
سربازان دلير ايران زمين نيز غالبا بعد از نماز جمعه و جماعت عازم جبهه هاى نبرد مى شدند. و طبق آنچه كه راويان جنگ نقل مى كردند, حمله هاى بسيارى, بعد از نماز صورت مى گرفت.

فرهنگ همكارى و تعاون
همكارى و تعاون كه از عوامل وحدت آفرين و استحكامبخش جامعه هستند غالبا در نماز جماعت بيش از ساير اجتماعات به چشم مى خورد. مراعات حقوق ديگران و يارى آنها, رسيدگى به مشكلات برادران دينى در نماز جماعت مطرح شده و به همت مردم كارهاى مفيد و مهم صورت مى گيرد.
به عنوان مثال در اجتماع جمعه و جماعت از مردم خواسته مى شود كه براى رفع خشك سالى در نماز استسقإ حاضر بشوند. و مردم با انگيزه ((تعاونوا على البر)) سه روز به خاطر همنوعان خود روزه گرفته و نماز مى خوانند. اينگونه اعمال نه تنها مشكلات مومنين را از سر راه برمى دارد, بلكه از عوامل پيوند اجتماع و مردم نيز هست, افراد نمازگزار با حضور خود در صفوف نماز به ((اعتصموا بحبل الله)) جامه عمل مى پوشانند.
امام صادق(ع) مى فرمايند: ((به هم بپيونديد و با هم نيكى كنيد و به هم مهربانى كنيد و برادران خوشرفتارى باشيد, چنانكه خداى عزوجل به شما فرموده)) از فرما(6)يشات امام استفاده مى شود كه تعاون و نيكى مهربانى به همراه داشته و موجب جلب ساير مومنين به جمع نمازگزاران مى گردد. امروز در جوامع غير مسلمان عامل اصلى از هم گسيختگى ملتها و دولتها عدم وجود عاطفه و تعاون و دلسوزيست.
رسول مكرم اسلام مى فرمايند: ((من اصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم;(7) هر كس صبح كند و اهتمامى به كار مسلمانان ندارد, پس مسلمان نيست.)) هرگاه مومنين در سه وعده حضور به امور برادران خود همت بگمارند ديگر تنش روانى در جامعه وجود نخواهد داشت. خداوند سبحان دعايى را قرين اجابت كرده كه در جمع مسلمين دعا شده باشد كه نوعى تعاون به شمار مى رود.

O فرهنگ ايثار و انفاق
از ديگر بركات نماز جماعت اشاعه فرهنگ ايثار و انفاق است, كه گاهى در حد اعلا و ممتاز مشاهده مى شود.
جمع نمازگزارانى كه در حال نماز از خداى مهربان هدايت و نعمت را مسئلت مى نمايند ((صراط الذين انعمت عليهم…)) به تبع اين درخواست خود نيز گامى در جهت نعمت بودن براى ساير برادران خود برمى دارد. اعلام نياز بعد از نماز و به دنبال آن اقدام عمل افراد, از شاخصه هاى فرهنگ جمع نمازگزار است زمانى كه آيات ((اهدنا الصراط)) خوانده مى شود همگان هدايت را براى همنوعان خود مى خواهند, در واقع با دعاى خود به ديگران احسان مى كنند. در برخى از آيات نماز و انفاق قرين هم آمده اند:
((والذين صبروا ابتغإ وجه ربهم واقاموا الصلاه وانفقوا مما رزقناهم))(8)
و هم در طلب رضاى خدا راه صبر پيش مى گيرند و نماز بپا مى دارند و از آنچه نصيبشان كرديم پنهان و آشكار انفاق مى كنند)) ((الذين يقيمون الصلاه ومما رزقناهم ينفقون اولـئك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم ومغفره ورزق كريم))(9) و نماز را با حضور قلب بپا مى دارند و از هرچه روزى آنها كرديم (علم و جاه و مال) انفاق مى كنند. آنها براستى و حقيقت اهل ايمانند و نزد خدا مراتب بلند و آمرزش و روزى نيكو (علم و ادب) مخصوص آنهاست.
بطور طبيعى اطلاع رسانى در مورد نياز و مشكلات مردم محروم در حالت عادى امكان پذير نيست و در صورت اقدام به اطلاع رسانى تنها بخش كوچكى از جامعه مطلع مى شوند. اما حضور در جماعت اين كار را سهل و ساده و به صورت مطلوب امكان پذير مى نمايد. و اقشار مختلف مردم از هر گوشه و كنار شهر در اسرع وقت به نداى هل من ناصر برادران محروم خود لبيك مى گويند و اين رفتار و اعمال انسانى احساس عاطفى را رشد مى دهد.

آثار اجتماعى ـ تعهد
ميان اديان و مكاتب, اسلام بيشترين توجه را براى مراعات و حقوق انسانها قائل شده و به عنوان حق الناس در جايگاه عدالت اجتماعى آن را مطرح كرده است. هنگام برپايى نماز جماعت مومنين ملزم به مراعات آداب و احكام نماز از جمله غصبى نبودن مكان نماز هستند, به اين معنا كه هرگاه مومن سجاده خود را قبل از سايرين در محل نماز گسترده باشد ديگران حق ندارند آن را برداشته و خود در آن محل به نماز بايستند. همين تعهد در وجود جمع نمازگزار ملكه شده و در ساير امور آنها نيز سرايت داده مى شود و ناخودآگاه تبديل به يك رفتار اجتماعى مى گردد.
تعهد به حضور مستمر و منظم در نماز جماعت نيز تمرينى است براى ساير تعهدات ملى و مذهبى, به بركت اين اخلاق پسنديده محيط كارى و زندگى از يك امنيت و آرامش مطلوب برخوردار مى شود و از سوى ديگر به تنش زدايى كمك چشم گيرى مى كند. احساس مسئوليت قطعا انسان را به تعهد وادار مى كند و سبب حل بسيارى از مشكلات اجتماعى مى گردد. به عنوان مثال در محيط كارى پاسخ به موقع به نياز ارباب رجوع, احساس عاطفى و صميمى آنها را به دنبال خواهد داشت, كه هرگاه اين نوع برخورد در همه محيطهاى كارى و زندگى اجرا شود, جامعه از يك امنيت نسبى برخوردار خواهد شد و اعتماد همگان را جلب خواهد كرد و مشاركت و همكارى را نيز به دنبال خواهد داشت.

همدردى و…
با تجديد حضور در نماز جماعت پيوند عاطفى و معنوى نيز تجديد مى گردد. حضور معنوى كه عامل گسترش مشتركات معنوى مى باشد, جمع نمازگزار را به همسويى و همفكرى فرا مى خواند و اين احساس در آنها به وجود مىآيد كه بنىآدم اعضاى يكديگرند و بنابراين نبايد از درد و رنج هموطنان خود غافل بشوند. و همين احساس از قوه به فعل تبديل شده و افراد مومن را به سراغ دردمندان مى فرستد و با حضور فيزيكى و معنوى باعث تسكين آلام آنها مى گردد.
در جبهه عمل نيز اين رفتار به ساير مومنين انتقال داده مى شود و عزم همگان براى رفع گرفتاريها و احيإ آرامش روانى در جامعه فراهم مى گردد. همدردى و همدلى با مومنين در مكتب انسان ساز اسلام سرآغاز خردمندى است, بعد از ايمان به خدا, و در منابع روائى بدان توصيه شده است.
يكى از علل شاد كردن قلب مومن كه در روايات به آن توجه شده است اين است كه فرد مسلمان با انگيزه شاد كردن دل مسلمانى, با حضور سبز خود بار سنگين درد و رنج را از دوش برادر خود برگرفته و خود را با او شريك مى داند و عامل اميدوارى براى آنهاست و از سوى ديگر احساس همبستگى, مودت, همكارى بين اقشار مردم مسلمان زنده و با طراوت پابرجا مى ماند و آثار مطلوب آن در پرورش و تربيت نسل آينده متجلى مى گردد.
بى شك شكوه و عظمت همدردى در نمازهاى جماعت بيش از ساير اجتماعات خواهد بود و به علت حضور مستمر مردم بدين سان پايه هاى بهداشت روانى در جامعه متزلزل نخواهد شد و جامعه از ابتلا به بيمارى دردناك (بى تفاوتى) نجات پيدا خواهد كرد. به قول روانشناسان در اثر ممارست فكرى و عمل مردم در سه وعده نماز جماعت به درونى شدن اين افكار و رفتار منجر خواهد شد. و يك زندگى ايده آل را براى نسل امروز و آينده تدارك خواهد ديد. احساس همدردى و همفكرى زمانى پديدار مى گردد كه برادرى از درد و رنج برادرش مطلع شود و آن را درك كند.
اين احساس در اجتماع جماعت نمازگزار به راحتى قابل رويت و لمس مى باشد. كه مومنان در كنار هم قرار گرفته ضمن عبادت از حال يكديگر نيز باخبر مى شوند و با هم تشريك مساعى مى نمايند و در صورت عدم حضور دوستى, سراغ او را مى گيرند. و چه بسا در پى او به تكلف نيز مى افتند. اسلام همدردى با ساير بندگان را امرى ضرورى تلقى مى كند و آن را عامل ثبات و آرامش جامعه مى داند. زمانى كه سپاه معاويه به يكى از شهرهاى بلاد اسلامى حمله مى كردند و خلخال از پاى زن يهودى درآوردند, مولاى متقيان فرمودند: اگر مسلمانى از اين غصه بميرد جاى سرزنش نيست. همدردى و همدلى در پايدارى ارزش هاى اسلامى نقش خوبى را ايفا مى كنند و يك حالت عرفان در دلها به وجود مىآورد كه همگان را به سوى معنويت سوق مى دهد.
الكسيس كارل مى گويد: ((احساس عرفانى جنبش است كه از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است و يك غريزه اصلى است, انسان همانطور كه به آب نياز دارد, به خدا [ ومعنويت] نيز محتاج است, اما آنچه كه اين احساس را پديد آورده يا بيزار كرده نقش اساسى را دارد.))(10)
امام صادق(ع) فرمودند: مومن برادر مومن است, چشم و راهنماى اوست به او خيانت نكند و به او ستم نكند و او را گول نزند و با او وعده خلاف نكند.(11)
در موردى ديگر امام چنين مى فرمايد: ((مومن برادر مومن است چون يك تنند و اگر يكى را دردى رسد, در ديگر پاره هاى تن دريافت مى شود, و روحشان از يك روح است و براستى روح مومن به روح خدا پيوسته تر است از پيوستن پرتو آفتاب بدان.))(12)
با توجه به توصيه هاى امام بر همه مومنان لازم است كه در هر حال از احوال يكديگر باخبر بشوند و تا عضوى از اعضإ پيكر اسلامى آرام نگيرد آنها نيز آرامش نداشته باشند.

دوستى ها
از آنجا كه انسان موجود اجتماعى است در روابط اجتماعى ناگزير از انتخاب دوست مى باشد. مى توان گفت يكى از اركان (وحدت) معاشرتها و دوستى هاى صحيح و سالم در مكان هاى نمازجمعه و جماعت است كه در اثر آشنايى و ديدارهاى روزانه به شكل احسن انتخاب دوست ميسر مى باشد. و حتى ادامه دوستى اين گونه افراد مى تواند در روز قيامت هم به صورت شفاعت چهره بنماياند. ((اين گروه مى توانند در چارچوب اذن الهى درباره افراد خاصى كه روابط معنوى آنان با خدا برقرار بوده و پيوند روحى آنها با شفيعان الهى نگسسته باشد, درخواست آمرزش گناه وطلب مغفرت بنمايند. لازم به ذكر است شفاعت مخصوص افرادى است كه خداپسندانه وارد صحنه قيامت گردند و از گناهانى كه سلب شايستگى شفاعت را مى كنند برحذر باشند.))(13)
دوستانى كه در نماز جماعت انتخاب مى شوند براساس تولى و تبرى است و از اعتياد و قاچاق و… سر درنمىآورد, دوستانى كه با معيارهاى دينى برگزيده شده اند همواره موجب زينت و سرافرازى انسان بوده اند نمونه هاى بارز اين گونه دوستى ها را در دفاع مقدس به وضوح مشاهده كرده ايم كه چگونه تا پاى جان دوستان زخمى خود را از صحنه نبرد خارج مى كردند. و نكته مقابل اين نوع دوستى, دوستى افراد غير صالح و غير منفى است كه غالبا به هنگام گرفتارى نه تنها از دوست خود حمايت نمى كنند, بلكه او را لو مى دهند و يا تنها رها مى كنند!
قرآن مى فرمايد: ((ويوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا (14) يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جإنى وكان الشيطان للانسان خ(15)ذولا))
به خاطر بياور روزى كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش من با رسول حق راه دوستى و اطاعت پيش مى گرفتم. اى واى بر من كاش فلان را دوست خود انتخاب نكرده بودم او مرا از ياد حق گمراه ساخت, بعد از آنكه آگاهى به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است. بنابر فرموده مفسران, اين كار شايد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه به گذشته خويش مى نگرند خود را مقصر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند و لذا پشت دست خود را گاز مى گيرند.
حضرت على(ع) مى فرمايند: ((همنشينى با دوست عاقل روح را زنده مى كند)).(16)
و نيز مى فرمايند: ((با دانشمندان و حكما مجالست و همنشينى كردن عقل ها را زندگى مى بخشد و نفوس را از بيماريهاى اخلاقى شفا مى بخشد.))(17)
در منابع روايى آمده است كه انسان با هر چيزى كه مونس شده و آن را دوست داشته باشد روز قيامت با همان محشور مى شود.

نقش تربيتى
تربيت زمينه ساز شكوفايى و تقويت رفتارها و اخلاق و آداب صحيح براى زندگى بهتر است .
ساليان متمادى علماى تربيتى با تلاش خود سعى در پيدا كردن راه حلهاى مناسب براى تربيت بوده اند, اما على رغم زحمات انجام شده هنوز هم بشر نتوانسته است به يك تربيت ايدهآل دست يابد, يك فرد مسلمان براى تربيت به ابزار و لوازمى نياز دارد كه خمير مايه آن از منابع اسلامى دريافت مى شود مگر نه اين است كه ما معتقديم اصول اوليه تربيت توسط انبيإ الهى به دست بشر رسيده است بنابراين قبل از آنكه سراغ كتب و علوم جامعه شناسى, روان شناسى و تربيتى برويم بهتر است به منابع اسلامى و در رإس آنها به كتاب خدا رجوع كنيم. خداوند در كلام خود مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى))(18) اى اهل ايمان (با رسول با ادب سخن بگوييد) فوق صوت پيامبر صدا بلند نكنيد كه اعمال نيكتان (در اثر بى ادبى) محو و باطل شود و شما فهم نكنيد.
در اين آيه شريفه اشاره به حفظ حرمت مربى شده كه متربى ملزم به رعايت آن مى باشد. به اين معنا كه هرگاه انسانهاى هدايت نيافته و تربيت نشده به ديده عظمت و بزرگ به مربى خود ننگرند. در سخنان تربيتى او راهكارهاى تربيتى پيدا نخواهند كرد. و از نظر عمل خداوند سبحان در آداب نماز سلسله مراتب را به اينگونه مشخص كرده است كه شخص نمازگزار ابتدا با تكبيره الاحرام وارد نماز مى شود و در ركعت دوم شهادت به رسالت پيامبر خدا مى دهد و در پايان نماز با درود به صالحان نماز را به پايان مى رساند.
نكته تربيتى اين جاست كه جمع نمازگزاران به جماعت, طبق يك تربيت اسلامى كه ريشه آن در خانواده ها بنا نهاده شده احترام به امام جماعت, افراد مسن و ساير افراد مومن را به فراخور حال و موقعيت معنوى و… رعايت مى كنند. امور تربيتى غالبا با روان سر و كار دارند تا با جسم و آنچه از تربيت در رابطه با جسم بكار گرفته مى شود اكتسابى است از اين رو حضور در جمع تربيت شده مى تواند راه سهل و آسان كسب آداب و اخلاق مقبول جامعه اسلامى را در اختيار جمع نمازگزار قرار مى دهد.
علماى تربيتى نيز به اين مطلب اذعان دارند كه اجراى مناسك دينى به منزله يادآورى و بازخوانى عقايد دينى است ((و تقيد و التزام به قواعد و قوانين اخلاقى, نوعى در قيد شدن است و انسانهاى خويشتن دار بهتر مى توانند اين قيد را بر خويشتن تحميل كنند. مناسك دين نوعى تمرين براى خويشتن دارى و تحمل قيود است و مى تواند مقاومت در برابر جاذبه هاى نفسانى را افزايش دهد و موانع زيست اخلاقى را كم كند. ))(19)
از ديگر نكات تربيتى نماز جماعت مى توان به وقت شناسى اشاره كرد. حاضر شدن منظم و مستمر بر سر نماز جماعت نوعى نظم در زندگى و ساير امور دينى آنها به وجود مىآورد به ويژه نظم در انجام فريضه نماز هر چند در غير نماز جماعت بكند.
خلاصه اينكه نماز جماعت مكان مقدسى است براى عروج به درجات عالى انسانى و رشته اى است براى پيوند دلها و تفكرها در جهت استحكام اتحاد و همبستگى و منبعى است براى تقسيم مهربانى ها و صفا و صميميت ها.

پى نوشت ها:
1 . طه / 14.
2 . پرستش آگاهانه, ص158.
3 . همان, ص159.
4 . توبه/ 18.
5 . نماز و زندگى, هشتمين اجلاس سراسرى نماز (مقالات) ص112.
6 . اصول كافى, ج3, ص269.
7 . همان, ص251.
8 . رعد / 22.
9 . انفال/ 4 ـ 3.
10 . نماز و زندگى, ص124.
11 . اصول كافى, ج3, ص255.
12 . همان.
13 . تفسير نمونه, ذيل آيه شفاعت.
14 . فرقان / 28 ـ 27.
15 . همان.
16 . مرواريد غلطان (سخنان ائمه((ع))) ص64.
17 . همان.
18 . حجرات / 2.
19 . تربيت اسلامى, ويژه تربيت اخلاق, ص101.

/

ذكر خدا الهام بخش قـــلوب

ذكر خدا الهام بخش قلوب

زهرا نساجى


با نگاهى بر تعاليم مبين دين اسلام و احاديث وارده از معصومين(ع) درمى يابيم كه ارزش هيچ چيز بالاتر از ياد خدا نيست. هدف از خلقت جهان هستى, عبادت پروردگار عالميان است و آن چيزى جز زنده نگاه داشتن ياد خدا در زندگى افراد بشر نمى باشد.
رفع همه گرفتارىها و مشكلات در ذكر خدا نهفته است و رويگردانى از اين امر مهم آدمى را در عسرت و تنگى قرار مى دهد, به طورى كه زندگى بر او تنگ مى شود و نه تنها از هدف اصلى در اين جهان باز مى ماند, بلكه در آخر عمر نيز با خسران و پشيمانى, حسرت روزهايى را مى خورد كه ديگر راه بازگشتى به آنها نيست. ذكر خدا مرتبه اى است بس والا كه به فرموده امام سجاد(ع): ((اگر واجب نبود پذيرش دستورت, منزهت مى دانستم كه نامت را بر زبان آرم, با آنكه ذكرى كه از تو مى كنم, به اندازه من است نه به اندازه تو))!
ياد خدا زمان و محل خاصى ندارد و قدرى برايش تعيين نشده است.
امام صادق(ع) مى فرمايد: ((هر چيزى حدى دارد كه وقتى به آن رسد پايان مى پذيرد, جز ذكر خدا كه حدى كه با آن پايان گيرد ندارد. خداى عزوجل فريضه هايى واجب كرده است و هر كه آنها را انجام دهد, همان حدود پايان آنها است. يكى از آنها رمضان است كه روزه دارى آن همان حد و پايانش مى باشد. خداوند حج را واجب كرده است و هر كه حج كند به پايان آن رسيده است, ولى تنها ذكر خداست كه خداى عزوجل به اندك آن راضى نشده و براى آن پايانى مقرر نكرده است. سپس اين آيه را خواند: ((يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا وسبحوه بكره واصيلا)) اى كسانى كه به ايمان گرويديد! ياد كنيد خدا را بسيار و تسبيح گوئيدش در بامداد و پسين. پس فرمود: خدا براى آن حدى مقرر نكرده كه در آن به پايان رسد, امام(ع) فرمود: پدرم بسيار ذكر خدا مى كرد, من به همراه او مى رفتم و او ذكر خدا مى گفت, با او غذا مى خوردم و او ذكر خدا مى گفت و هر آينه كه در گفتگوى با مردم بود و آنش از ذكر خدا باز نمى داشت. و من مى ديدم زبانش به كامش چسبيده بود و مى فرمود: ((لا اله الا الله)) و شيوه اش اين بود كه ما را گرد مىآورد و دستور مى داد به ذكر خدا تا آفتاب مى زد و هر كدام ما كه قرائت (قرآن) مى دانستيم, دستور قرائت مى داد و هر كدام كه قرائت نمى دانستيم او را دستور به ذكر مى داد.(1)
از آنجا كه عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مى گردد, براى مبارزه با آن راهى جز ((ذكر كثير)) نيست. ((ذكر كثير)) به معنى واقعى كلمه, يعنى توجه با تمام وجود به خداوند, نه تنها به واسطه زبان و لقلقه لسان.(2) تداوم بر ذكر خدا در همه شئون زندگى و توجه به دستورات الهى, انسان را چنان مجذوب حق تعالى مى كند كه وى را تسليم محض كرده و تمام جاذبه هاى مادى و غيرخدايى را از دلش بيرون مى كند و به اعلى عليين متصل مى سازد و گرد و غبار گناه را از دلش مى نشاند و دلش را حرم امن خدا قرار مى دهد. ((جبرئيل به نزد رسول(ص) آمد و گفت: حق تعالى سلام مى گويد و مى فرمايد كه: ((امت ترا عطايى دادم كه هيچ امتى را نداده ام, گفت: اين چيست؟ گفت: ذكر حق تعالى در همه اوقات و در همه احوال.))(3) و باز در قرآن فرمود: نام پروردگارت را صبح و شام ياد كن.(4)

معانى ذكر
در مفردات آمده است ((ذكر يعنى ياد كردن, خواه با زبان باشد يا با قلب يا هر دو; خواه بعد از نسيان باشد يا از ادامه ذكر)).
البته گاهى كلمه ذكر در مقابل غفلت نيز قرار مى گيرد, مانند آيه ((ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا)) از كسى كه ما دلش را از ياد خدا غافل كرده ايم, اطاعت مكن (كهف28/) غفلت عبارت است از بى خبرى از علم به علم; يعنى اينكه ندانم كه مى دانم. پس ذكر در مقابل غفلت, عبارت است از اينكه بدانم كه مى دانم, گاهى هم مى شود كه ذكر در مقابل نسيان استعمال مى شود و نسيان عبارت است از اين كه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زايل شده باشد, لذا ذكر بر خلاف نسيان, عبارت است از اينكه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و ذكر در آيه ((واذكر ربك اذا نسيت)) به همين معنا آمده است. بنابراين, در چنين استعمالى, ذكر مانند نسيان معنايى است داراى آثار و خواصى كه آن آثار بر وجود ذكر مترتب مى شود و به همين جهت كلمه ذكر مانند نسيان در مواردى كه خودش نيست, ولى آثارش هست استعمال مى شود.(5)

مراتب ذكر
ذكر داراى مراتبى است كه از ذكر لفظى شروع مى شود تا انقطاع كامل و مشهور و فنإ ذكر لفظى و لسانى, يعنى آن چه از اذكار كه بر زبان انسان جارى شود.
دومين مرحله, ذكر معنوى است كه علاوه بر بيان لفظى, انسان به معناى ذكر توجه دارد.
مرتبه ديگر, ذكر قلبى است كه توجه به خدا از دل و قلب انسان بجوشد كه در خيلى از موارد ثمرات اين رويكرد, جارى شدن ذكر به زبان است و مرتبه عالى ذكر آن است كه بندگان خاص و خالص خدا دارند كه تمام وجودشان و تمام لحظات زندگيشان در حضور پروردگارند و حتى لحظه اى غفلت از خدا برايشان گناه محسوب مى شود. در اين حالت, بنده مراتب كمال را يكى پس از ديگرى طى مى كند و چون به منبع عظمت و نور الهى وصل شده است, ديگر مشغله هاى دنيايى و پديده هاى مادى برايش ارزشمند نيست, قلبش از انوار جمال خدايى پر مى شود و از اسرار پنهانى عالم, چيزهايى را درمى يابد, وجودش لبريز از عشق حق شده و چنان به بارگاه ربوبى انس مى گيرد كه سرانجام, به انقطاع كامل و لقإ و فنإ برسد.
حضرت موسى(ع) در مناجات خويش با خدا فرمود: پاداش كسى كه با زبان و قلبش ذكر تو را گويد چيست؟ فرمود: اى موسى, به وسيله سايه عرشم بر او سايه مى افكنم و او را در پناه خود قرار مى دهم.(6)
اميرمومنان على(ع) فرمود: ذكر دو نوع است, ذكر خداوند هنگام مصيبت و برتر از آن ذكر خداوند است در برابر آنچه خداوند بر تو حرام كرده است تا آن ذكر مانع از كار حرام تو شود.(7)
عقيده علماى اخلاق بر اين است كه در ذكر لفظى, چون شخص زبانش مشغول است, حداقل از ارتكاب معصيت هاى زبانى پرهيز نموده است. خود اين ذكر لفظى نيز اگر دايمى شود, چه بسا كه اثرات قلبى هم خواهد داشت. از ذكر خداوند, به عنوان پرهيز از حرامها و حلالها هم ياد شده است.
امام صادق(ع) فرمود: ((از مهم ترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش واجب فرموده ياد خداست. سپس فرمود: آگاه باشيد منظورم گفتن سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله والله اكبر نيست; اگرچه اين هم از ياد خداست, لكن مرادم ياد خدا نزد حلال و حرام خداست كه اگر اطاعت و بندگى بود, به آن عمل كند و اگر معصيت بود آن را ترك نمايد.))(8)
ذكر خداوند حلاوتى دارد كه خداوند به تناسب ظرفيت و قابليت بندگانش از اثرات و نتايج آن, دلهاى مفتوح به ايمان را بهره مند مى گرداند; با عنايت به اينكه خود شخص نيز بايد تحمل بسيار در اين زمينه داشته و زهد و رياضت كشد تا قابل دريافت فيض گردد. امام صادق(ع) فرمود: ((سه چيز است كه مردم توانايى آن را ندارند: گذشت از خطاهاى مردم, همراهى با برادر خود در مالش, بسيار به ياد خدا بودن)) و باز حضرت فرمود: ((شما را نسبت به سخت ترين وظايف واجبه از ناحيه خداوند بر بندگانش آگاه كنم؟ سپس سه چيز را بيان فرمود كه سومين آنها به ياد خدا بودن در همه حال بود.))
گرچه (9)لفظ ذكر اعم از ذكر باطنى و لفظى است, اما مراد از بيان آن ذكر قلبى و باطنى است; به طورى كه شخص داراى حالتى روحانى و معنوى مى گردد كه دايم خداوند را در نظر دارد مى داند كه پروردگار متعال بر اعمالش ناظر است. مصداق اين عمل, جمله حضرت امام خمينى(ره) است كه فرمودند: ((عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد.))
ياد واقعى خداوند حتى به زبان هم بايد خارج از بى حالى و غفلت صورت پذيرد, چنانچه حضرت على(ع) فرمودند: ((خداوند سبحان را از روى سهو و نسيان ياد مكن و از روى سهو و بازيچه فراموش منما, بلكه او را ياد كن; ياد كردنى تمام كه دلت با آن موافق و درون و بيرونت با آن مطابق باشد. و هرگز به حقيقت ذكر خدا نتوانى رسيد, مگر وقتى كه در ذكرت به كلى خود را فراموش كنى و نفست را در كارت نابود سازى.))(10)
حضرت صادق(ع) فرمود: هر كس واقعا به ياد خدا باشد, مطيع او خواهد بود و هر كس كه از خدا غافل شود, مرتكب معصيت خواهد شد. اطاعت از خدا علامت هدايت و ارتكاب معصيت نشانه گمراهى است و ذكر و غفلت, ريشه طاعت و معصيت مى باشند, پس قلب خودت را قبله قرار بده و زبان را حركت نده جز به دستور قلب و موافقت عقل و رضاى ايمان; زيرا خدا به باطن و ظاهر تو آگاه است. همانند كسى باش كه در حال قبض روح است, يا براى محاسبه اعمال در حضور خدا ايستاده است. نفس خود را جز به انجام تكاليف الهى كه مهم است و آن امتثال اوامر و نواهى و وعده و وعيدهاست مشغول مدار, با آب حزن قلبت را بشوى و پاكيزه كن. چون خدا تو را ياد كرده تو نيز به ياد او باش, زيرا او تو را ياد كرد در حالى كه به تو بى نياز بود.
آشنايى تو با ذكر خدا باعث خضوع و حيا و تواضع تو در برابر او خواهد بود, پس اعمالت را فقط براى خدا انجام ده. و اگر ذكر خودت را بنگرى, باعث ريا و خودبينى و جهالت و تندخويى با مردم و بزرگ بينى عبادت ها و غفلت از فضل و كرم الهى مى شود. چنين ذكرى ثمرى جز دورى از خدا ندارد و با گذشت ايام, جز اندوه و وحشت اثرى نخواهد داشت. ذكر خدا بر دو نوع تقسيم مى شود: يكى ذكر خالص كه قلب با آن همراهى مى كند و ديگرى ذكر صارف كه ياد غير خدا را نفى مى كند, چنانكه رسول خدا(ص) فرمود: من نمى توانم مدح تو را بگويم, تو چنان هستى كه خودت را ستوده اى!
پس رسول خدا(ص) براى ذكر خود ارزشى قرار نداد, زيرا به اين مطلب توجه داشت كه ذكر خدا بر ذكر بنده تقدم دارد. پس كسانى كه پايين تر از رسول خدا هستند, سزاوارترند كه ذكر خودشان را ناچيز بشمارند. بنابراين كسى كه مى خواهد ذكر خداى را بگويد بايد بداند كه مادام كه خدا بنده اش را ياد نكند و توفيق ندهد, بنده قدرت ذكر نخواهد داشت.
بنابراين مصداق ذكر در حديث فوق, توجه باطنى است كه حدود الهى در آن رعايت گردد.
اذكار زبانى نيز اگر با نيت خالص و از قلبى سالم براى خدا ادا گردند, موجب تقرب و نزديكى بنده به خدا خواهند شد.(11)

آداب ذكر
خداوند در قرآن كريم چنين مى فرمايد: ((پروردگار خويش را به تضرع و بيم و با صداى غير بلند در بامدادان و شامگاهان ياد كن و از غفلت زدگان مباش, زيرا كسانى كه نزد پروردگار تواند از بندگى وى سرپيچى نكنند و تسبيح او گويند و بر او سجده كنند.))(12)
در اين آيات ياد پروردگار بر دو قسم شده است:
يكى به دل (قلبى) و يكى به زبان و آهسته. ذكر زبانى بلند را چون با ادب بندگى هماهنگى ندارد توصيه نكرده است. در تفسير آيه فوق چنين آمده: تضرع به معناى تملق همراه با خشوع و خضوع است و خيفه نوعى ترسيدن است كه با ساحت پروردگار متناسب باشد. در تضرع نوعى ميل و رغبت به نزديك شدن و در خيفه نوعى ترس به دور شدن نهفته است. انسان در ذكر خداوند حالت شخصى را دارد كه به چيزى كه دوست دارد نزديك مى شود و از آن چه مى ترسد دور مى شود. خداوند سبحان هرچند خير محض است و شرى در او نيست, ذوالجلال والاكرام است, همه اسمإ جمال را دارد كه ما و هر چيزى را به تقرب به درگاهش دعوت نموده و بسويش جذب مى كند, داراى اسمإ جلال نيز هست كه قاهر بر هر چيز است و هر چيزى را از او دفع و دور مى كند. پس ذكر شايسته او كه داراى همه اسمإ حسنى است, به همين است كه مطابق با مقتضاى همه اسمإاش بوده باشد, چه اسمإ جماليه و چه اسمإ جلاليه, و اين صورت نمى گيرد مگر اينكه همراه با تضرع و خيفه باشد. همچنين ذكر قولى است كه در صبح و شام صورت مى پذيرد كه با بعضى از فرائض يوميه تطبيق مى يابد.
در ضمن ذكر مطلوب آن است كه انسان را از جرگه غافلان دور كند و ذكر خدا بر دل, در صبح و شام و هر لحظه و هر ساعت استمرار يابد.(13)
امام سجاد(ع) در درخواست خويش به پروردگار چنين مى گويد: ((و آنسنا بالذكر الخفى)) خدايا ما را با ذكر خفيت مإنوس كن.
پس با توجه به توضيحات بالا, درمى يابيم كه ذكر خفى مرتبه اى والا از ذكر است كه اوليإ الهى آن را از خدا مى طلبند.
امام صادق(ع) فرمودند: ((من كان ذاكر الله فهو على الحقيقه فهو مطيع; كسى كه به حقيقت ياد خداست بنده مطيع و فرمانبردارى است))(14)
با توجه به فرمايش حضرت, چنين انسانى قلب و جانش به نور هدايت و ايمان روشن شده است. حضور در پيشگاه پروردگار, به او اجازه هر كارى را نمى دهد. او در چنين حالتى وصل به منبع كمال است و دلبستگى هاى مادى و تعلقات مجازى نمى تواند از او انسانى سست اراده و ضعيف بسازد. در وجودش مايه هاى پربركت الهى تجلى كرده و بر سراسر وجودش در ظاهر و باطن حاكم شده و راه و روش صحيح زندگى را در نظرش معين مى ساخته است.
براى او حد و مرزهاى گناه و ثواب واضح و روشن شده و قلبش بر گناه مسدود گرديده است.
ذاكر واقعى و مطيع دستورات الهى ظرف وجودش مودب به آداب الهى است و در آن صفات بنده واقعى چون پاكى و درستى رشد و نمو كرده است و آنچه هرزه و نارواست از او رخت بربسته و به وسيله ذكر ضميرش منبع تجلى كمالات و صفات پسنديده گرديده است.
ذكر, انسان را موجودى نورانى و روحانى مى كند كه با پس زدن حجاب هاى كور گناه به مقام كشف و شهود مى رسد و وجودش غرق ديدار جمال معنوى يار مى گردد, به طورى كه از كل عالم چشم مى پوشد و جانش مشحون از عطر لقاى حق مى شود.

ياد خدا, بهترين عبادت
امام سجاد(ع) مى فرمايند: ((من إعظم النعم علينا جريان ذكرك عن السنتنا; از بزرگترين نعمت هاى تو بر ما, روان بودن ذكر تو بر زبان ما است)) ذكر در زبان ما يادآورى اسمإ حق و تفكر و انديشه در بيان و مفهوم آن است. خداوند در قرآن مى فرمايد: ((فاذكرونى اذكركم;(15) مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.))
امام صادق(ع) فرمود: خداى عزوجل مى فرمايد: اى آدمى زاده! مرا در ميان مردم ياد كن تا تو را در ميان گروه بهترى از فرشته ها ياد كنم.(16)
ياد خدا در زمان و مكان خاصى نمى گنجد و مقدار معينى نيز ندارد, بنابراين بشر دائما بايد در حضور پروردگار جهان ياد او را زنده نگاه دارد. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
((آنگاه كه از نماز فراغت يافتيد, باز هم در هر حال ايستاده و نشسته و بر پهلو (در هر حال كه توانيد) خدا را ياد كنيد))(17) از آيه فوق درمى يابيم كه انسان نبايد گمان برد كه فقط در حال نماز (كه از مهم ترين مصاديق ذكر است) بايد متوجه خدا باشد, بلكه تمام لحظات زندگى, حضور خداوند را مى طلبد تا جايى كه امام على(ع) در وصاياى ارزنده اش به امام مجتبى آن را گوشزد مى كند و مى فرمايد: ((در هر حال خدا را ياد كن)).
از قول امام صادق(ع) آمده است كه رسول خدا(ص) خطاب به اصحاب خود فرمود: آيا به شما خبر ندهم از بهترين كارهاى شما كه درجه بلندترى است براى شما و در نزد خدا بهتر شما را پاكدامن مى كند و از پول طلا و نقره براى شما بهتر است و خوبتر از آن است كه با دشمن خود نبرد كنيد و از آنها بكشيد و كشته شويد؟ عرض كردند: يا رسول الله چرا!
فرمود: آن بسيار ذكر خدا كردن است, سپس فرمود: مردى نزد پيغمبر آمد و عرض كرد بهترين اهل مسجد كيست؟ فرمود: آنكه بسيار ذكر خدا كند و رسول خدا(ص) فرمود: به هر كه زبان گوياى به ذكر خدا داده شده است, خير دنيا و آخرت به او داده شده. (18)
علاوه بر ذكر و ياد خدا, محافل و مجالسى كه در آن زمينه ذكر خدا فراهم گردد, از اعتبار و ارزش خاصى برخوردار است.
و باز در اهميت مجالس ذكر پيامبر(ص) فرمود: ((هرگاه بستانها و باغهاى بهشت را يافتيد, آن را گردشگاه خود قرار دهيد! سوال شد اى رسول خدا, باغهاى بهشت كدامند؟ فرمود: مجالس ذكر.))(19)
هر مجلس كه در آن روح و دل انسان متوجه پروردگار و شناخت او باشد و در آن از اوصاف و صفات حق ياد گردد, نه تنها مورد توجه انسانهاى پاك و صالح قرار مى گيرد, بلكه نظر عالم بالا را نيز به خود جلب مى كند. رسول خدا(ص) فرمود: هيچ گروهى مشغول ذكر خدا نشوند, مگر آنكه ملائكه آنان را در ميان خود گرفته و رحمت خدا شامل حالشان شود و آرامش بر آنها نازل گردد و نامشان همراه كسانى كه با آنها بوده اند ياد شود.(20)

آثار ذكر خدا
الف: نظر خدا به بنده
توجه انسان به خدا و اتصال به منبع پرفيض ابدى به وسيله ذكر, اثرات چشمگيرى در زندگى و رفتار و كردار انسان خواهد گذاشت كه به تناسب آن توجه, به ضعف و يا شدت مى گرايد.
امام خمينى(ره) كه خود از عارفان سير الى الله مى باشد, در آثار ياد خدا چنين مى گويد: ((و بدان اى عزيز كه تذكر از محبوب و به ياد محبوب به سر بردن, نتيجه هاى بسيار براى عموم طبقات دارد: اما براى كل اوليإ و عرفا كه خود آن غايت آمال آن ها است و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند ((هنيئا لهم)). (21) و اما براى عامه و متوسطين, بهترين مصلحات اخلاقى و اعمال ظاهرى و باطنى است. انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حق تعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند.
البته از امورى كه خلاف رضاى او است خوددارى كند و از سركشى نفس جلوگيرى كند. اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم, از غفلت ياد حق و عذاب و عقاب او است.
غفلت از حق, كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روزافزون كند, و تذكر و يادآورى از حق, دل را صفا دهد و قلب را صيقل نمايد و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان را برهاند و حب دنيا را كه منشإ خطيئات و سرچشمه سيئات است, از دل بيرون كند و هم را هم واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد. پس اى عزيز! در راه ذكر و ياد محبوب, تحمل مشاق هر چه بكنى كم كرده اى, دل را عادت بده به ياد محبوب, بلكه به خواست خدا, صورت قلب, صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد كه از اين, زادى بهتر براى سلوك الى الله و مصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهيه يافت نشود.))
دلهاى پاك و مستعد آمادگى بيشترى براى پذيرش ذكر خدا دارند و به همان ميزان نيز انوار الهى حاصل از ذكر و توجه به خدا, قلب و روحشان را فتح كرده و به قله هاى كمال نزديك تر خواهد كرد. اين رابطه دو طرفه اى كه از ذكر حاصل مى شود, همان چيزى است كه خداوند در قرآن فرمود: مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم; يعنى به هر مقدار كه خدا در فكر, ذهن و عمل ما اعتبار و منزلت داشته باشد, ما نيز در درگاه الهى از ارزش و اهميت برخورداريم. بنابراين, اثر وضعى ذكر روشن شدن باطن انسانها به نور ذكر و اتصال آنان به عالم بالا و رسيدن به فلاح و رستگارى است.
امام سجاد(ع) در مناجات الذاكرين اين نتيجه از ذكر را چنين بيان مى دارد: ((دستور دادى به ما به ذكر خود و وعده دادى كه در برابر آن ما را ياد كنى كه شرف ما باشد و فخر و احترام و بزرگى ما بدين باشد.))
هنگامى كه انسان به ياد خداست, مورد لطف و نظر پروردگار قرار مى گيرد و باطن و ضميرش متوجه معدن رحمت و فيض ابدى مى گردد و خداوند محبوب او مى شود.
پيامبر(ص) در سخنى فرمودند: ((من اكثر ذكر الله احبه; هر كسى به ياد خدا بيفزايد, بر محبتش نسبت به خدا افزوده مى شود.))
اشاره اى ديگر كه مى توان به آيه مورد بحث نمود, آن است كه اين مورد, يك اصل تربيتى و عاطفى است. ((به ياد خدا بودن يعنى به ياد ذات پاكى كه سرچشمه تمام خوبى ها و نيكى هاست بودن.))(22)

ب: آرامش دل
از ويژگى هاى مهم ياد خداوند, اطمينان قلبى و طيب خاطر است, در قرآن آمده كه ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب; به درستى كه با ياد خدا دلها آرام گيرد)) دنيا محل سختى ها, مشكلات و ابتلائاتى است كه هر روزه مى تواند روح و فكر بشر ضعيف را دچار ناراحتى و گرفتارى كند و از آنجا كه به دست آوردن نعمات و لذايذ اين دنيا همراه تحمل مشقات و تلاشهاى زياد مى باشد, انسان در از دست دادن آنها زود افسرده شده و دچار تشويش و پريشانى خاطر مى گردد. تنها چيزى كه مى تواند سكون و آرامش وى را تضمين كند و از تندباد حوادث زير و رو كننده, روزگار ايمنى بخشد, ياد پروردگار و قرار گرفتن در سايه ذكر خداست. چنين انسانى قلبش به چراغ نور الهى روشن و به سرچشمه عالم بقا متصل است و حوادث به ظاهر بزرگ, نمى تواند او را دچار مشكل نمايد; زيرا كه با ياد پروردگار دلش آرام است و معتقد است كه همه چيز از خداست, هرگاه خواست به بنده اش مى دهد و هر گاه خواست مى گيرد.
لذا داشتن خاطرى آرام و شيرين در مقابل امواج تكان دهنده روزگار, اثر واقعى ذكر خداوند است. در مناجات امام سجاد در دعاى خمس عشر نيز آمده كه: ((الهى ما الذ خواطر الالهام بذكرك على القلوب معبودا; چه شيرين و خوش است خاطره هاى الهام در يادآورى تو بر دلها)).
در مقابل افرادى كه دلشان به ياد خدا آرام مى گيرد, انسانهايى هستند كه به گفته پروردگار در ضيق و تنگى, روزگار مى گذرانند. آنان افرادى هستند كه تمام ذكر و انديشه خود را صرف جمع آورى اموال دنيا, بهره بردارى, لذت و كامجويى به دور از ياد پروردگار مى گذرانند. اينها كسانى هستند كه آن عهد ازلى ياد خداوند را فراموش كرده و به جاى ذكر خدا قلبشان را به زرق و برق ها و تنعمات زودگذر دنيايى سپرده اند, گرچه به ظاهر داراى زندگى هاى آن چنانى و حظ و لذت وافر دنيايى هستند, اما به گفته قرآن در مشقت و تنگنا بسر مى برند, و ((هر كس از ياد خدا روى برگرداند, خداوند زندگى را بر او تنگ مى گرداند)).(23)
و كم نيستند چنين افرادى كه با چشم خود مى بينيم چه زندگى ها و سرمايه هايى از اين دنيا فراهم نكرده اند, ولى در بن بست و سردرگمى اند و لحظه اى آرامش خاطر ندارند و در زندگيشان گشايشى حاصل نمى شود.

ج: بصيرت و روشنايى دل
مطمئنا يكى از نتايج برجسته و سودمند ذكر, نورانيت دل و باطن و بصيرت خاص مى باشد كه خداوند آن را به بزرگانى كه به ياد او بوده اند عطا نموده است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ((ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون; چون اهل تقوى را از شيطان وسوسه و خيالى به دل فرا رسد هماندم خدا را به ياد آرند و همان لحظه بصيرت و بينايى يابند.))(24)
در حديث آمده است كه قلب انسان داراى سه حالت است كه يكى از آنها به قلب مفتوح تعبير شده, و آن قلبى است كه نور ايمان بدان تابش پيدا كرده و بر اثر همين نور, فرداى قيامت ظلمات را درهم مى شكند. و صاحبش با آن نور راه مى رود. بنابر سخن فوق, مى توان گفت كه انسان ذاكر كسى است كه قلبى مفتوح دارد و از دخالت شيطان و نفوذ او بر روح و قلبش در امان است. و اين ميسر نيست, مگر به واسطه مراقبت صحيح در طول اوقات شبانه روز. چنين انسانى بر اثر دوام ذكر, نيرو و قوه اى مى يابد كه با باطن خود حقايق جهان را درك مى كند و خيلى از مسايلى كه براى بشر عادى نهفته و مكتوم مانده است, براى او واضح و روشن مى گردد و به كشف و شهوداتى مى رسد كه علم عادى و تجربى از دسترسى بدان محروم است. خداوند به وسيله ياد خويش نورى در قلوب چنين افرادى حاكم مى كند كه از ترديد و تزلزل مى رهند و از لغزشگاه هاى زندگى نجات مى يابند.
حضرت على(ع) ارتباط ذكر و نورانيت دل را چنين بيان مى دارد: ((دوام الذكر ينير القلب والفكر)).

نهايت آرزوى عارفان
از عالى ترين مراتب ذكر, همانا ذكر خاصان درگاه الهى و نهايتا انقطاع كامل است كه حضرت رسول اكرم(ص) و امامان هدى داراى چنين مراتبى بوده اند.
اميرمومنان على(ع) در مناجات شعبانيه مى فرمايد: ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك; خدايا كمال انقطاع نبوى خود را به من عطا كن.)) اين مقام را خداوند در قرآن كريم به پيامبر(ص) دستور مى دهد: نام پروردگارت را مدام ياد كن و به كلى از غير منقطع شده رو به سوى او كن.))(25)
وظايفى چون نماز شب كه انقطاع از غير را به دنبال دارد, براى مردم واجب نيست, ولى بر پيامبر اكرم(ص) واجب است. خداوند به او فرمان مى دهد كه قسمتى از شب را به مناجات با خدا سپرى كند و به مقام محمود نايل شود.
امامان كه مقتداى ما و چراغ تشخيص راه از بيراهه اند و خود اين منزل را پيموده اند, براى ما انسانهايى كه آرزوى رسيدن به جا پاى آنان و يا لااقل حضور در سايه سار معرفت آنها را داريم مىآموزند كه ((الهى فالهمنا ذكرك فى الخلا والملا والليل والنهار والاعلان والاسرار و فى السرإ والضرإ; خدايا الهام كن به ما ذكر خود را در نهان و آشكار و شب و روز و پيدا و نهان.))(26)
امام سجاد(ع) مى فرمايد: ((خدايا تو بنده دوستت را اهل كردى براى پرستش خود, و دلش را بردى به خواست خود, و او را برگزيدى براى شهود جلوه خود, و روى دلش را پرداختى براى خود, و دلش را فارغ ساختى براى دوستيت, و تشويقش كردى در آنچه نزد تو است و ذكر خودت را به او الهام كردى.))(27)
و امام على(ع) در دعاى كميل از خدا علاوه بر صفات ديگر, دو نعمت را درخواست مى كند: يكى مقام ((شكر)) و ديگرى ((ذكر)): ((إن توزعنى شكرك و ان تلهمنى ذكرك)).
امام سجاد در مناجات با پروردگار, هر گذران از عمر را پسنديده نمى داند تا جايى كه مى فرمايد: ((واستغفرك من كل لذه غير ذكرك; از هر لذتى جز لذت ياد تو طلب آمرزش مى كنم.))(28)

دستور العمل هايى از سالكين طريق ذكر و ياد خدا
حضرت على(ع) در سفارشى به امام مجتبى مى فرمايد: ((فانى اوصيك بتقوى الله اى بنى و لزوم امره و عماره قلبك بذكره; تو را سفارش مى كنم به ترس از خدا و پيوسته در فرمان او بودن و خانه دل را به ياد او آباد نمودن.))(29)
امام خمينى در نامه اى كه از خود به جاى گذاشته, از ذكر و ياد خدا نام مى برد و مى فرمايد: ((… آنچه مايه نجات انسانها و آرامش قلوب است, وارستگى و گسستگى از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دايمى خداى متعال حاصل مى شود (اشاره به آيه شريفه: ((الذين آمنوا وتطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)). )
آنان كه درصدد برتريها به هر نحو هستند, چه برترى در علوم (حتى الهى آن) يا در قدرت و شهرت و ثروت, كوشش در افزايش رنج خود مى كنند. وارستگان از قيود مادى كه خود را از اين دام ابليس تا حدودى نجات داده اند, در همين دنيا در سعادت و در بهشت رحمتند.))(30)

پى نوشت ها:
1 . اصول كافى, ج6, ص100, باب الذكر.
2 . تفسير نمونه, ج17, ص351.
3 . عرفان اسلامى, انصاريان, ج3 حديث ذكر.
4 . انسان / 25.
5 . تفسير الميزان, ج2, 232.
6 . مشكاه الانوار, ص100.
7 . همان, ص98.
8 . همان, ص96.
9 . همان, باب الذكر.
10 . غرر الحكم, ص817.
11 . خودسازى يا تزكيه و تهذيب نفس, علامه امينى, ص169, به نقل از بحار, ج93, ص158.
12 . اعراف / آيات206 ـ 205.
13 . تفسير الميزان, ذيل آيات فوق.
14 . مصباح الشريعه, حديث ذكر.
15 . بقره / 105.
16 . همان.
17 . نسإ / 103.
18 . اصول كافى, ج6, باب الذكر.
19 . مشكاه الانوار, ص100.
20 . همان.
21 . تفسير نمونه, ج2, ذيل آيه مربوطه.
22 . طه / 124.
23 . اعراف / 200.
24 . مزمل / 8.
25 . مناجات خمس عشر امام سجاد, مفاتيح الجنان.
26 . مناجات المحبين, مفاتيح الجنان.
27 . مناجات الذاكرين, مفاتيح الجنان.
28 . سروش هدايت, ج1, وصيت حضرت على(ع) به فرزندش.
29 . همان, نامه امام خمينى(ره).

/

مـــاه در محـــاق زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى

 

ماه در محاق
(ابهام زدايى از زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى ((ميرزايونس رشتى)))

غلامرضا گلى زواره

 

طلوع يك ستاره
در محله ((استاد سرا))ى رشت مردى خوشنام به نام ميرزا بزرگ زندگى مى كرد, وى نزد ميرزا عبدالوهاب مستوفى ـ مسوول دفتر مالياتى آن زمان ـ به تحرير انشإ اشتغال داشت و به همين دليل به ((ميرزا)) معروف بود. به سال 1298 هـ.ق (مطابق 1257 هـ.ش) و در حالى كه ناصرالدين شاه قاجار سى و چهارمين سال حكومت خود را سپرى مى كرد, ميرزا بزرگ صاحب فرزندى گرديد كه او را ((يونس)) ناميد اين نوزاد از همان اوان طفوليت به ((ميرزا كوچك)) شهرت يافت و تا پايان عمر به نام كوچك خان يا كوچك جنگلى معروف بود.(1)
يونس ملقب به ميرزا كوچك, در حالى ديده به جهان گشود كه ايران در حال از دست رفتن بود, پدرش ـ ميرزا بزرگ ـ از اين وضع رنج مى برد اما چه مى توانست بكند, جلادان زبان ها را بريده و دست ها را به زنجير بسته بودند, داس استكبار با همكارى استبداد و نفاق خوشه هاى هويت اصيل اين سرزمين اسلامى را خرمن مى كردند و نابخردانه به بهاى مقاصد باطل و هوس هاى هرزه خويش بر باد مى دادند; در چنين فضاى تيره و تارى فرياد فداكاران در گلو خاموش مى گشت و در مواقعى سند رسوايى جفاكاران را بر بالاى دارها به نمايش مى گذاردند اما مادران, اين شيرزنان عرصه همت و ايمان كه در مكتب تشيع و مجلس فاطمه زهرا(س) و زينب كبرى درس پارسايى و پايدارى مىآموختند كودكانى شيرصفت به دنيا مىآوردند و چنان در پرورش آنان مى كوشيدند كه در سنين نوجوانى و جوانى پوينده راه حماسه سازان كربلا مى گشتند و همچون حضرت قاسم بن حسن(ع) و حضرت على اكبر(ع) پرچم افتاده از كف ياران را به دوش كشيده و ديگر بار نغمه فرحزاى توحيد را در فضاى آشفته ايران كه آغشته به شرك و نفاق بود فرياد مى كردند و مادر يونس در زمره اين زنان شجاع و با استقامتى بود كه تصميم گرفت با تلاشهاى تربيتى فرزندى تحويل جامعه اسلامى دهد كه ابرهاى تيره و تارى را كه آسمان ايران را در هاله اى غمناك و حزن انگيز فرو برده بود برطرف سازد و تابش خورشيد حقيقت, عدالت و استقلال را به جويندگان حقايق ناب بشارت دهد.
ميرزا بزرگ كه از اين همه بيداد به ستوه آمده بود براى نوباوه اش از دلاورىهاى قهرمانان صدر اسلام و حماسه آفرينان دشت نينوا داستان ها مى گفت و حماسه بزرگمردانى را در گوش فرزندش زمزمه مى كرد كه به نيت استقرار حاكميت راستى, درستى و انصاف قصد براندازى حكومت ضحاكان زمان را داشتند, ميرزا كوچك ضمن پيمودن مسير رشد و شكوفايى با چنين پرورش هايى به سوى سنين بالاتر گام مى نهاد و با آن هوش و فراستى كه داشت در همان دوران صباوت احساس مى كرد كه دود بيداد همه جا را فرا گرفته و خاك وطن اسلامى دستخوش چپاول استعمارگران و دستگاه ستم حكومت مركزى قرار گرفته است.
اين كودك در چنين حال و هوايى در خانه اى كوچك, ساده و سرشار از صفا و صميميت و به دور از شرارت هاى عوامل سلطنتى كه فكرى جز اندوختن مال و اهدافى به غير از كسب شهرت هاى كاذب و فناپذير ندارند به سير زندگى خويش ادامه مى دهد, فضاى آميخته به صداقت محله ((استاد سرا)) كه همچون هواى پاك شمال و باران هاى مداوم آن طراوت ويژه اى داشت دل كوچك اين طفل را جلا مى بخشد و فطرت و وجدان او را از غبار و تعفنى كه شب پرستان كوردل پديد آورده اند برطرف مى كند.

پيگيرى تحصيلات در رشت, قزوين و تهران
يونس پس از آن كه خواندن و نوشتن را در يكى از مكتب خانه هاى زادگاهش آموخت, در سنين نوجوانى يا جوانى, بر حسب علاقه هاى درونى و تربيت هاى خانوادگى تصميم گرفت به فراگيرى علوم دينى و معارف قرآنى و روايى روى آورد, به همين دليل ساليانى در مدرسه حاجى حسن واقع در صالح آباد(2) و مدرسه جامع رشت(3) به يادگيرى زبان و ادبيات عرب, منطق, مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتى در يكى از حجره هاى طبقه اول مدرسه نايب الصدر واقع در بازار زركشان سك(4)ونت داشت و گويا در اين مكان نيز در پى فراگيرى علوم دينى بود. ميرزا يونس جوان, تحصيلات مقدماتى را تا تاريخ 1312 هـ.ق در مدارس وطنش فراگرفت, از آن پس به تحصيلات عالى تر در صرف و نحو, معانى و بيان, منطق و اصول فقه و فقه اقبال نشان داد.
در سال 1322 هـ.ق در عالى ترين درس دوره سطح حوزه علميه يعنى آموختن كفايه الاصول شركت كرد, استادش در اين رشته از علوم دينى, آيه الله سيد عبدالوهاب صالح ضيإبرى (1294ـ1357 هـ.ق) بود كه در زمره معاريف شهرستان صومعه سرا به شمار مىآمد و جزو جوان ترين مجتهدين استان گيلان محسوب مى گشت زيرا در سن 28 سالگى به اين درجه نائل آمد, اين فقيه فرزانه در مكتب آخوند خراسانى تربيت شد و تحت تإثير انديشه هاى استادش قرار گرفت و به همين دليل رهبرى روحانيت رشت را در انقلاب مشروطه عهده گرديد, ميرزا يونس نيز با الهام از تلاش هاى مبارزاتى آيه الله ضيإبرى به عرصه هاى سياسى روى آورد و به مجاهدين و مشروطه طلبان پيوست, گفته مى شود در هنگام فتح تهران كه به سال 1326 هـ.ق توسط مشروطه خواهان انجام گرفت ميرزا كوچك خان در حوزه علميه قزوين مشغول تحصيل بوده و همراه مبارزان گيلانى كه براى فتح تهران حركت كرده بودند مدتى در پى فتح قزوين در اين شهر ماند, نامبرده مدتى در مدرسه صالحيه قزوين و در مدرسه محموديه تهران ادامه تحصيل داد و با توجه به اين كه كسب معارف دينى را در عرصه فقه و اصول در مدارس رشت تا حد سطح آموخته بود, مى توان خاطر نشان ساخت كه ساليانى نيز در حوزه هاى علميه قزوين و تهران در دروس خارج فقه و اصول حضور يافته باشد و در مجموع تحصيلاتش حدود ده سال در اين عرصه به درازا كشيده است.(5)
ذوق سليم اين روحانى جوان او را در ضمن تحصيلات به حفظ و ضبط اشعار متقدمين شعرا وا مى داشت و گاهى نيز اشعارى به رشته نظم مى كشيد, با اين توانايى علمى و ويژگى هاى ذوقى و با طى مسير طبيعى فراگيرى علوم دينى آن هم با كسب موفقيت در سطحى عالى مى بايست ميرزا كوچك خان به تبليغات دينى و نشر اطلاع رسانى در فرهنگ اسلامى بپردازد و به قول برخى نويسندگان, توانايى رسيدن به قله اجتهاد در وجودش ديده مى شد و در مدرسه محموديه واقع در سرچشمه تهران خود را براى اجتهاد آماده مى كرد كه حوادث و رويدادهاى كشور مسير افكارش را تغيير داد و عبا, نعلين و عمامه را به تفنگ, فشنگ و نارنجك مبدل ساخت(6) اما وى با باورى دينى و التزام عملى به ارزش هاى مذهبى و اعتقادى راسخ چنين راهى را برگزيد و به هيچ عنوان از عقايد مذهبى خود دست برنداشت و روح ديانت و راستى و درستى چون جويبارى در اعماق وجودش جارى بود و همراه با خونش در اعضإ و جوارحش گردش داشت. خاطراتى كه از طلاب و دوستان ايام تحصيلش شنيده شده مويد اين معناست كه ميرزا كوچك خان از همان سنين نوجوانى و جوانى داراى صفاتى عالى و خلق و خويى ممتاز بوده و در بين افراد همسال خويش به عنوان شاگردى با استعداد و داراى هوش سرشار, صراحت لهجه, حامى عدالت و انصاف و طرفدار مظلومان و محرومان صالح به شمار مى رفته است, هر كس به ديگرى تعدى مى كرد يا كمترين اجحاف و بى اعتدالى روا مى داشت با مخالفت وى و خشم اين طلبه با ايمان مواجه مى گشت, تجاوز دانش آموختگان را به حقوق يكديگر چه در داخل مدرسه و چه بيرون ازفضاى آموزشى تحمل نمى كرد و بى پاسخ نمى گذاشت و شخص مجرم منتظر مجازات ميرزا كوچك خان بود.(7)

رفتار شناسى
ميرزا كوچك خان جوانى خوش اندام, مودب و فروتن بود, چشمانى زاغ, سيمائى متبسم, بازوانى ورزيده و پيشانى باز داشت, در روابط اجتماعى با دوستان, خويشاوندان و آشنايان بسيار خوش برخورد, باعاطفه و توإم با صميميت بود و از جنبه روحى, عفيف و انسانى معتقد به فرائض دينى و مومن به اصول اخلاقى به شمار مىآمد, با قرآن بسيار مإنوس بود و در تصميم گيرىها به اين كلام آسمانى تفإل مى زد و به استخاره عقيده خاصى داشت و اغلب كارهايش را با استخاره انجام مى داد, هيچ گاه واجباتش ترك نمى گرديد و از نماز, روزه و حتى عبادات مستحبى نيز قصور نمى كرد, غالبا در بين دو نماز آيات ذيل را با حالت معنوى زمزمه مى كرد: ((ومن يتوكل على الله فهو حسبه)) (طلاق3/); ((قل اللهم مالك الملك)) (آل عمران / 26) ((ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله)) (آل عمران / 69) دائما ورد زبانش بود. (8)
اعتقاد داشت اقدام به هر كار مهمى چنانچه با مشيت الهى نباشد ثمرى ندارد, انسانى ساكت متفكر و آرام بود, گرچه نطاق نبود ولى آهسته, سنجيده و حساب شده سخن مى گفت. اظهاراتش اغلب با لطايف و مزاح توإم بود و خود نيز از مطايبات ديگران لذت مى برد, در قيافه اش جذبه اى بود كه هر كس با وى روبرو مى شد به ندرت اتفاق مى افتاد كه مجذوب متانت و مسحور بياناتش نگردد. در موقعى كه قزاقان ايرانى به اسارت او در مىآمدند با سخنانى گرم و دلنشين با آنان صحبت مى كرد و ضمن آشنا نمودن آنان به حقايق امور اين افراد را مفتون اخلاق و حركات خويش مى ساخت به نحوى كه با ديدگان اشكبار و دل هاى آكنده به مهر و محبت او را وداع كرده و به اوطان خويش باز مى گشتند. در جنگ ماكلوان نيروهاى ميرزا كوچك خان اسيران را با عزت و احترام مرخص كردند و با دادن خرجى و لباس لازمه آزادمنشى را در حقشان بجا آوردند, اين گونه رفتارها بر نيك نامى و حسن شهرت اين مرد مبارز و همراهانش مى افزود و از خصال نيك آنان حكايت داشت, گرچه تضمينى نبود كه همين افراد آزاد شده براى دومين و چندمين بار به سركوبى نيروهاى جنگلى نيايند كما اين كه چند نفر از آنان در جنگ ماسوله شركت كردندو بدين گونه قول شرف خود را زير پا نهادند.(9)
اگرچه دل پرخونى از دولت مركزى داشت اما خواهان خونريزى و رويارويى عجولانه نبود و تا آنجا كه امكان داشت سعى مى كرد دل ها را تسخير كند, با قلب رئوفى كه داشت از خطاها چشم مى پوشيد و امكان بازگشت را براى مخالفين باز مى گذاشت گرچه هر چه بيشتر عطوفت مى ورزيد كمتر محبت مى ديد اما اين بار گران براى ميرزاى متعهد چندان مسئله اى نبود, با دورانديشى هاى خردمندانه جلودار بسيارى از جهالت ها و غرض ورزىها بود و اگرچه نسبت به مسايل و حوادث روزگار يك تلاطم روحى داشت اما چون كوه با صلابت و پابرجا بود و اين ويژگى از اهداف خدايى و استحكام عقيده او حكايت مى كرد.(10)
ايمان, حسن عقيده, صفاى باطن و راستى در روح و روان اين روحانى سياستمدار موج مى زد و با چنين اوصافى با حوادث روزگار مقابله مى كرد و تابعان و همدستان خود را رهبرى مى نمود, هيچ سياستى را مفيدتر و موثرتر از راستى و درستى نمى شناخت و به همين جهت زبانش به غير حق گويا نبود و بسيار مشتاق بود كه دوستانش اين شيوه را پيشه خويش كنند:
به گيتى به از راستى پيشه نيست
زكژى بتر هيچ انديشه نيست
و اين نكته اخلاقى را مراعات نمايند كه:
من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم(11)
موقعى كه برخى از افراد افراطى رفتار وى را مورد انتقاد قرار دادند در جوابشان نوشت: بنده عقيده دارم كه افكار مردم را براى سوق به سوى يك نهضت ضد استكبار و استبداد تبليغات صادقانه و محترم شمردن باورها و سنت هاى پسنديده مهيا مى كند و اين روش از صد هزار قشون و آهن و آتش بهتر است, اهالى ايران كه معتقد به مذهب مى باشند زير بار هيچ گونه مرام مفرط و تند و خشن نمى روند.(12)

سلحشور مسلمان
كوچك خان بر اين باور بود كه بر هر مسلمان پاكدل ايرانى فرض است كه وظيفه اش را نسبت به كشور و هم ميهنان خود ادا كند و به تناسب بهره منديش از اجتماع, خير و فايده اى به آحاد جامعه برساند و حصول اين منظور جز در سايه سعى و مجاهدت به دست آمدنى نيست و نبايد در مقابل دشمنان داخلى و خارجى اغماض نمود:
اظهار عجز نزد ستم پيشه زابلهى است
اشك كباب باعث طغيان آتش است
نظرش اين بود كه افراد همفكر و داراى مقصودى مشترك و با انگيزه اى مقدس مى توانند به مشكلات فائق آيند و مصالح اجتماعى را تإمين كنند و چنانچه غير اين باشد توفان ستم همه را نابود مى كند, رسيدن به اين تفكر مردانى صديق و مورد اعتمادى مى خواهد كه جان شيرين خود را در طبق اخلاص نهاده و وارد عرصه كارزار شوند:
ترك مال و ترك جان و ترك سر
در طريق عشق اول منزل است
و به قول حكيم صبورى گيلانى:
بى تإمل اى خرد كشتى مران در بحر عشق
بايد از خود درگذشت آنگه از اين دريا گذشت
وى به استقلال واقعى ايران مى انديشيد و مى گفت چنين استقلالى بايد بدون اندك مداخله قواى بيگانه تإمين شود, اصلاحات اساسى صورت گيرد, از تشكيلات فساد جلوگيرى شود, البته اين استقلال مقدمه اى براى اتحاد و اتفاق عموم مسلمانان است. (13)
ميرزا پيش از آن كه يك فرد انقلابى باشد انسانى مسلمان بود و هيچگاه به مغزش خطور نمى يافت كه مقدرات دينش را تحت الشعاع افكار انقلابى قرار دهد و همه مظاهر انقلاب را از دريچه ديانت مى نگريست, در آخرين نامه اى كه در واپسين لحظات عمرش در تاريخ 5 عقرب سال 1300 هـ.ش به ميرآقا عربانى نوشته ضمن گله از بى وفايى دوستانش نوشته است: با رويه اى كه دشمنان در پيش گرفته اند شايد بتوانند بطور موقت يا دايم توفيق حاصل كنند ولى اتكإ من و همراهانم به خداوند دادگرى است كه در بسيارى از مهالك حفظم نموده است… بلى آقاى من امروز دشمنان, ما را دزد و غارتگر حساب مى كنند در حالى كه هيچ قدمى جز در راه آسايش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشته ايم ما اين اتهامات را مى شنويم و حكميت را به خداوند قادر حاكم على الاطلاق واگذار مى كنيم.(14) در نامه به رشيدالممالك در 15 ثور 1299 هـ.ش خاطر نشان مى نمايد بنده به حول و قوه الهى مستغنى از هرگونه كمك و معاضدت بوده هيچ چيز بر عزم آهنين و عقيده متين و استوارم رخنه پذير نيست ليكن چون منافع مملكتى در مد نظر و مصالح جمعيتى در گذر سيلاب محو و فناست يقين است اگر رجال نامى و عناصر مقتدر باصداقت پيش آيند نتيجه عمليات چند ماهه آنان بر خدمات چندين ساله ام سبقت مى جويد, سلامت نفسم هيچ وقت آثارى از بغض و كينه يا حس انتقام درباره مخالفين جاهلم از بنده باقى نمى گذارد و همه وقت حاضرم در صورت صدق و صفا آغوش برادرانه را براى پذيرايى آنان باز نمايم. و در فراز ديگرى از اين نامه رشيد الممالك خلخانى را كه سابقا از متحدين جنگل بود و در اين وقت با قواى بلشويك همراه شده بود چنين نصيحت مى كند: محقق است كسى كه در محيط تفكراتش تنها فتنه, فساد, خودستايى, عناد, غارت و شرارت است, نمى تواند قضاياى اجتماعى, مسايل نوعى و مصالح مملكتى را به ديده دقت و اهميت بنگرد و ممكن نيست به تبليغات عدالت شعارانه متمايل شود, چشم باز كن و از پرده جهل بيرون خرام, افق عالم را مشاهده و تغييرات زمانه را معاينه نما, سوانحى كه در كشور بلا ديده ما روى داده و سلطه اى كه دشمنان به اين آب و خاك تحميل نموده اند بديده عبرت ملاحظه نماى, اگر امروز نجنبى فردا در قيد سلاسل اسارت و ادبار مقيد و مسلوب و راه چاره ات مسدود خواهد شد از آه دل مظلومان بپرهيز, از مكافات دهر برحذر باش, نتيجه سيئات اعمال شما و امثالتان است كه دشمنان خارجى بر ما چيره و خائنين داخلى را به ما خيره ساخته اند و بالاخره قهر و غضب الهى فنإ شما و ما را با قلم تقدير خواهد نوشت. آقاى رشيد الممالك براى جبران ستم هاى گذشته و ترميم خرابى هاى گذشته و براى كسب رضايت پروردگار به خود بپرداز, پاى مردانگى بر ركاب همت محكم ساز, به رإى العين مشاهده نمودم هر كس راه خيانت پيش گرفته است روزگار با پنجه انتقام اندام او را فشرده كه جز راه آخرت يا گوشه ندامت و عزلت طريقى نسپرده است.(15) مفاخرالملك براى درهم كوبيدن قواى ميرزا كوچك خان به سوى آبادى كسما حركت كرد اما به دليل يورش مجاهدان جنگلى وى و همراهانش شكست خوردند و قصد فرار داشتند كه به دستور ميرزا كوچك خان, مفاخر الملك را زنده دستگير كردند, مفاخرالملك پس از اسارت التماس كرد كه به او آزارى نرسانند و وى را نزد كوچك جنگلى ببرند و هر حكم كه او درباره اش بنمايد از جان و دل فرمان بردار باشد, مجاهدان قبول كردند و چون نامبرده با ميرزا مواجه گشت با عجز و شرمندگى از وى امان طلبيد, كوچك خان كه مردى نرم دل و اهل عفو و گذشت بود دستور داد او را به خانه يكى از مجاهدين ببرند تا شخصا در فرصتى مقتضى محاكمه اش كند و تإكيد كرد كسى حق ندارد به وى صدمه اى برساند اما به اشاره حاج احمد كسايى با ضربه تير محمد حسن نامى, مفاخر الملك كشته شد, ميرزا كوچك خان از اين رفتار آزرده خاطر گشت و با خشم و اعتراضى شديد گفت: چرا درباره يك اسير اين گونه رفتار كرده ايد و يكى از علل اختلافات بعدى ميرزا و حاجى احمد از همين مسإله ريشه گرفت.(16)
چون بلشويك ها تبليغات شديدى عليه كوچك خان آغاز كردند وى طى نامه هايى به حاميان آنها از جمله مديوانى به افشاى حقايقى پرداخت و در مكتوبى خاطر نشان ساخت: ((رفقاى شما دو سه نفر جاهل را با چند نفر از خودشان ضميمه كرده اسم آن را كميته انقلاب گذاشتند و آن بدبختى ها را در ضمن اكثريت مغلوب اراده خود كرده و آلت نمودند تا خودسرى شان را تحكيم نمايند ولى بايد بدانند من و رفقايم محال است آلت دست آنها بشويم, من, بى شرف مى دانم آن كسى را كه حقوق حاكميت و استقلال ملت خود را با دست خويش فداى شغل و مقام بيهوده كرده, ملتى را اسير چهار نفر خودخواه افراطى كه غير از رياست چيز ديگرى نمى خواهند قرار دهند, من استقلال ايران را خواهانم, من بقاى اعتبارات ايران را طالبم, هر كس كه در امور داخلى ما دخالت كند او را مثل انگليس و نيكلاى روسى و درباريان مرتجع ايران متعدى مى دانيم, من آلت دست قوىتر از شما نشدم, ما به شرافت زيست كرده ايم و اين انقلاب را طى كرده ايم.))(17)
در نامه به يكى از انقلابيون ترك به نام يوسف ضيإ بيگ نيز در جهت خنثى نمودن تهمت هاى بى اساس منافقان و دشمنان دوست نما از افرادى سخن گفت كه به هر سازى رقصيده اند, روزى نوكر روسها, زمانى ملازم انگليس ها و وقتى كاركن آلمان ها, روزى مستبد و هنگامى مشروطه خواه هستند, افزود اين گونه اشخاص به هر لباسى درآمده تا خرابكارى كنند و حالا آزادى طلب شده اند ولى بنده را دزد, خيانت كار و ضدانقلاب معرفى مى كنند, عمليات آنان ضررهاى زيادى بوجود آورده و احساسات مسلمانان را برانگيخته اند خيلى عجيب است با اين همه خراب كارى متنبه نمى شوند, هنوز جميع ابواب را بر روى بنده و همراهانم مسدود كرده اند و بى رحمانى به نام آزادى مرتكب اين همه خيانت مى شوند به اين جهت ساكت مانده ام كه به همه بفهمانم با احدى از دشمنان دست مودت دراز نكرده و نخواهم كرد.(18) اين مسايل از روحيه سازش ناپذيرى و ميزان اعتقادات ميرزا كوچك خان و پافشارى او بر موازين دينى حكايت دارد.

پى نوشت ها:
1 . قيام جنگل, مقدمه اسماعيل رائين, ص8 و نيز يادداشت هاى ميرزا اسماعيل جنگلى, ص54, حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص17 ـ18.
2 . اين مدرسه 1/5 قرن قدمت دارد و چندى پيش توسط مرحوم آيه الله احسان بخش براى تجديد بناى آن اقدام شد.
3 . مدرسه و مسجد جامع توسط حاج جمال ـ پدر هدايت الله خان رشتى احداث شد كه حدود 260 سال قدمت دارد, حدود 80 يا 90 سال قبل اين دو مكان مقدس در يك آتش سوزى از بين رفت اما چهل سال قبل با همت مرحوم آيه الله ضيابرى و با همكارى آيه الله بحرالعلوم و آيه الله سيد حسين رودبارى و عده اى از بازاريان تجديد بنا شد.
4 . مدرسه مذكور در حدود 210 سال قبل به همت مرحوم ميرزا على نايب الصدر بنيان نهاده شد (روزنامه جمهورى اسلامى ـ دوشنبه 14آبان 1380)
5 . سردار جنگل, ابراهيم فخرايى, ص35, قيام جنگل, ص;54 از آستارا تا استرآباد, منوچهر ستوده, ج 1, بخش اول, ص;259 تاريخ معاصر ايران, كتاب نهم, ص;283 تاريخ بيست ساله ايران, حسين مكى, ج1, ص;491 سياست دولت شوروى در ايران, م.ع. منشور گرگانى, ص;30 دائره المعارف تشيع, ج1, ص;181 گلشن ابرار, ج1, گروهى از نويسندگان, ص478.
6 . سردار جنگل, ص;35 فصولى از تاريخ مبارزات سياسى و اجتماعى ايران, ضيإالدين الموتى, ص82.
7 . سردار جنگل, ص36.
8 . شهداى روحانيت شيعه در يكصدسال اخير, ج1, على ربانى خلخالى, ص151.
9 . سردار جنگل, ص38 و 75.
10 . حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص92 ـ 93.
11 . سردار جنگل, ص44 ـ 45.
12 . قيام جنگل, ص196 ـ 197.
13 . برگرفته از كتاب سردار جنگل, ص52 به نقل از روزنامه جنگل, شماره 28, سال اول.
14 . مجله پيام انقلاب, شماره 74, ص;44 گلشن ابرار, ج1, ص419.
15 . قيام جنگل, ص237 ـ 238.
16 . قيام جنگل, ص24 ـ 25.
17 . نامه ميرزا كوچك خان به مريوانى در ذيقعده سال 1338 هـ.ق (نك: قيام جنگل, ص183 ـ 184).
18 . بخشى از مكتوب ميرزا كوچك خان در تاريخ 23 ذى حجه 1338 هـ.ق به آقا يوسف ضيإ بيگ.

/

ياد ها و خاطره ها

يادها و خاطره ها

حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان


پيوند امام
در اولين روز ورود به قم در شهريور سال 1341 مشتاقانه به زيارت امام رفتم و با اولين زيارت امام عشق و علاقه ام صد چندان شد. تمام هستى و جان و دل و آرزويم را در امام يافتم اين دلبستگى و شيفتگى را هرگز و هرگز با هيچ زبان و بيان و قلمى نمى توانستم و نمى توانم توصيف كنم و حتى اكنون بعد از دهها سال تصور آن براى خودم هم ناممكن مى نمايد.
در آن زمان زيارت امام در دو وقت براى ما ميسورتر بود يكى در مسجد سلماسى و به هنگام تدريس امام و ديگرى به هنگام مغرب و نماز جماعت.
گرچه در آن زمان هيچ چيز از درس امام نمى فهميدم اما حضور در مسجد سلماسى و نشستن در كنارى و تماشاى چهره امام و شنيدن آهنگ دلنشين صداى امام برايم از هر بزم و شنيدن هر موسيقى لذت بخش تر بود.

نماز جماعت امام
برخلاف عموم بزرگان حوزه و مراجع كه برحسب رتبه و شإنى كه داشتند در مساجد بزرگتر و معروف تر و مكانهاى حساستر صحن و حرم حضرت معصومه اقامه جماعت داشتند, لكن امام ظاهرا تقريبا تنها شخصيت بزرگى بودند كه در خانه نماز مى خواندند و فقط افراد انگشت شمارى براى نماز خواندن پشت سر ايشان موفق مى شدند.
امام نماز جماعت را در بيرونى مى خواندند و بيرونى ايشان در آن زمان مشتمل بر يك اطاق و هال كوچك بود كه يك در از حياط به حياط اندرونى و يك در از هال به اتاق محل زندگى امام داشت. محل اندرونى آن زمان بعدا كه رفت و آمدها گسترش يافت يعنى بعد از آزادى امام از زندان در سال 43 تبديل به بيرونى شد و خانه اى كه در ضلع شمالى منزل امام بود به عنوان اندرونى مورد اجاره قرار گرفت و درى به آنجا گشوده شد.
هال و اتاق بيرونى مجموعا براى نماز جماعت ظرفيت بيش از حدود 20 نفر را نداشت و اگر برخى شب ها چند نفرى بيشتر مىآمدند ناچار درى كه به اطاق محل زندگى شخصى امام باز مى شد را نيز مى گشودند و با عقب زدن تشك و رختخواب كرسى امام به نماز مى ايستند طول زمستان آن سال يعنى سال 41 اين توفيق را داشتم كه عليرغم اقامه جماعت مغرب ها, در مدرسه فيضيه كه پرجمعيت ترين نماز جماعت طلبه ها در قم بود در آن هواى سرد و پرسوز قم دوان دوان تا محله يخچال مى رفتم تا نماز را پشت سر امام بخوانم. شيوه قرائت امام, آهنگ صدايش, اذكارش و تعقيباتش و حتى چگونگى به دست گرفتن و شيوه چرخاندن دانه هاى تسبيح اش در هنگام تسبيحات حضرت زهرا(سلام الله عليها) برايم دلربا و لذت بخش بود. يك شب كه نماز را در اتاق اندرونى و در كنار كرسى امام خواندم از شدت شوق بعد از نماز عبايم را در همان اطاق جا گذاشتم و بيرون كه آمدم متوجه شدم البته آن زمان هنوز ملبس به لباس روحانى نشده بودم و عبا را به خاطر سرماى پرسوز قم دوش مى گرفتم. فردا شب كه براى نماز مشرف شدم ديدم امام عبا را خيلى منظم تا كرده اند و در كنارى گذاشته اند. اين عبا به خاطر اين كه يك شب در اتاق امام مانده بود و به دست امام متبرك شده بود همواره برايم دوست داشتنى و زيبا بود هرچند بسيار كهنه و در واقع عباى دست دومى بود كه پدرم ديگر از آن استفاده نمى كرد و من براى خود برداشته بودم.

اوج شيفتگى
شش ماهه دوم سال 41 برايم آغاز و در عين حال اوج شيفتگى و عشق لذت بخش به امام بود. در عالم چهره اى زيباتر و دلنشين تر از چهره امام نمى ديدم. نام زيبايش, پيشانيش, ابروانش, لبهايش و گونه هاى درخشانش, محاسنش, قامتش, شيوه راه رفتنش, آهنگ صدايش, خطش, طرز عمامه اش و خلاصه تمام رفتارهايش آنچنان برايم جذاب و دلربا بود كه ديگر هيچ چيز و هيچ كس برايم جلوه اى نداشت. انعكاس هر آنچه در فطرت دست نخورده و تصورات بى پيرايه كودكانه ام نسبت به خدا و جمال و جلال او داشتم در چهره ملكوتى و الهى امام مى ديدم. امام را نماد و نمودى از پيغمبر اكرم(ص) و ائمه معصومين و جلوه اى از زيبايى ها و نورانيت آنان, احساس مى كردم و عشق و محبت به او برايم عشق و محبت به خدا و تمام انبيإ و ائمه معصومين(ع) بود و پيروى و اطاعت از او را, پيروى و اطاعت از خدا و معصومين عليهم السلام يافتم.
در آن شرايط تمام غصه ام اين بود كه چرا توده مردم و عامه طلاب درست امام را نمى شناسند يا اصلا نمى شناسند و چرا همين عشق و شور را نسبت به امام ندارند. برايم قابل تحمل نبود كه يكى از هم حجره اى هايم كه يك طلبه مشهدى بود مقلد امام بودنم را مسخره مى كرد و مى گفت تو از ميان پيغمبران جرجيس را پيدا كرده اى! تولاى نسبت به امام تبراى نسبت به چنين افرادى را در درونم مشتعل مى كرد. همانطور كه شعاع و امتداد تولاى امام هر كسى كه امام را دوست مى داشت تا منتسب به او بود, در بر مى گرفت هر كس كه شاگرد امام بود, مقلد امام بود, دوستدار امام بود, برايم دوست داشتنى و محبوب بود.
خانه امام, محله يخچال قاضى, مسجد سلماسى هم برايم از محبوبيت ويژه اى برخوردار بود, زمانى كه تازه امام تبعيد شده بود و هنوز خانه امام در محاصره مإمورين امنيتى شاه بود و نمى گذاشتند به زيارت خانه امام برويم حداقلش اين بود كه در حال عبور ديوار خانه امام را زيارت مى كرديم و وقتى مادر و خواهرانم به قم مىآمدند با هم آنجا مى رفتيم و اشك ريزان ديوار كاه گلى خانه امام را در برابر مإموران مى بوسيديم!

فضاى سياسى حوزه ها
تا آن زمان حوزه هاى علميه به جز افراد استثنايى به طور كلى و عموما از مسايل سياسى دور بود. عدم گرايش به اطلاع از مسائل سياسى از يك سو, و سلطه مطلق رژيم بر تمام وسائل ارتباط جمعى و تك صدايى آنها در خدمت به رژيم و آميخته بودن آنها به محرمات و منكرات باعث شده بود كه روحانيون و طلاب از اين مقولات فاصله بگيرند.
با شروع نهضت, خواندن روزنامه تدريجا در بين طلاب رواج يافت, اما داشتن راديو تا سالها بعد از شروع نهضت همچنان به صورت يك امر منكر تلقى مى شد.
شهيد محمد منتظرى براى اين كه راديو را وارد زندگى افراد كند ابتدا به عنوان قرض, پولى را در حد خريد يك راديوى كوچك از طرف قرض مى گرفت, سپس به بهانه يا مناسبتى به خانه او مى رفت و در حالى كه خود همواره راديو همراه داشت و به اخبار گوش مى داد به ظاهر راديو را در آنجا جا مى گذاشت و بعد از آن هم پس نمى گرفت و بدين ترتيب استيحاش داشتن راديو تدريجا براى طرف از بين مى رفت, البته آغاز به كار صداى روحانيت در سالهاى بعد كه از بغداد پخش مى شد و توسط جناب آقاى دعايى تهيه و اجرا مى گرديد نقش موثرترى در راه يافتن راديو به منازل طلاب و متدينين داشت.
اما تلويزيون به لحاظ فساد فراگير آن هرگز تا پيروزى انقلاب اسلامى در زندگى روحانيون و حتى ساير اقشار متدين و مقيد راه نيافت.
اينجانب خود در نجف اشرف راديو داشتم و به اخبار صداى ايران و راديوهاى عربى گوش مى كردم اما هرگز جرإت ابراز آن را به غير دوستان همفكر و طرفدار امام نداشتيم.

تلاش براى انزواى دين
فضايى كه دستهاى پنهان و آشكار, مخصوصا در حوزه نجف طى دهها سال برنامه ريزى, حاكم كرده بودند باعث شده بود كه حتى بخشهاى عظيمى از فقه شيعه كه دقيقا مرتبط با مسائل اجتماعى, سياسى, اقتصادى و… مى باشد مورد بى توجهى قرار گيرد و قرآن كه در سراسر آن درس زندگى و نظام جامع حكومتى موج مى زند مورد غفلت واقع شود.
تلاش استعمارگران و ايادى مرموز آنان در طول دهها سال بر اين بود كه در درجه اول دين را بطور كلى از جامعه برچينند و حداكثر آن را به صورت بى روح و فقط در قلمرو مسائل فردى محدود كنند وضعيتى را به وجود آورده بودند كه از قرآن اين كتاب زندگى, فقط مجالس ختم مرده ها و سر قبرها تداعى شود. اتفاقى نبود كه وقتى مى خواستند براى گورستان و محل دفن مرده ها نامى انتخاب كنند ياد حضرت زهرا(س) مى افتادند و بهشت زهرا درست مى شد امابراى دانشگاه و ذوب آهن و خيابان ها و ميادين بزرگ كه نمودهاى زندگى و حركت بود, نام آريامهر, پهلوى, آيزنهاور, وليعهد, روزولت و… انتخاب مى شد!

امام خمينى و نهضت اسلامى
در شش ماه دوم سال 41 ماجراى لوايح ايالتى و ولايتى و عقب نشينى رژيم شاه و نهضت دو ماهه امام, در برابر آن و سپس مسإله لوايح شش گانه شاه و رفراندوم ششم بهمن اتفاق افتاد و نهضت اصلى امام در برابر آن شكل گرفت.
همان امام كه تا قبل از شروع نهضت و تهاجم حساب شده و آشكار عليه اسلام, خود را از هر گونه مطرح شدن در جامعه و قرارگرفتن در مظان شهرت و شناخته شدن بركنار مى داشت و روزانه سر به زير راه كوتاه بين خانه و مسجد سلماسى (محل تدريس شان) را طى مى كرد و حتى از اين كه فرد يا افرادى به عنوان و نشانى از جلال و شخصيت ايشان را همراهى كنند به شدت اجتناب مى كرد وقتى پاى دفاع از اسلام و احكام نورانى آن پيش آمد يك پارچه به فرياد و خروش درآمد و با تمام وجود در ميدان مبارزه با مهاجمان به اسلام ظاهر شد و همچون خورشيد درخشيد, بر ظلمت ظلم تاخت و فضاى تاريك را نور پاشيد و جو جمود و مرگ آلود را حرارت حيات بخشيد. خفتگان را بيدار كرد و در افق حوزه, فجر نهضت و حركت را نويد داد.
شاگردان و دست پروردگان امام, پشت سر امام بپاخاستند و طلاب جوان و توده مردم بخصوص در قم, ناگهان گمشده خود را پيدا كردند و تحت تإثير نفس قدسى امام ره صد ساله مبارزه را يك شبه پيمودند و يك دل و يك صدا راه امام را در پيش گرفتند.
شهرت هاى توإم با مقبوليت و محبوبيت معمولا در يك فرايند دراز مدت حاصل مى شود و اگر هم استثنائا با سرعت بيايد با سرعت مى رود اما شهرت و مقبوليت و محبوبيت فوق العاده امام خيلى سريع شكل گرفت و همچنان رو به فزونى گذاشت و هيچ عاملى نيز نتوانست آن را متوقف يا بكاهد! و به راستى در آن زمان معنى ((تعز من تشإ)) را با تمام ابعادش در مورد امام مشاهده كرديم!
چه بسيار از طلاب جوانى كه مانند هم حجره اى ما تقليد از امام را مسخره مى كردند همان سال به پايان نرسيده بود كه از مرجع شان عدول و با عشق و شور به تقليد امام درآمدند. هرچند مقتضياتى برونى مانند لوايح ايالتى و ولايتى و بعدا لوايح شش گانه شاه و محتواى ضد اسلامى آنها منشإ ورود امام در صحنه مبارزه بود اما اين جهت را نيز نبايد از نظر دور داشت كه همان گونه كه رسول الله(ص) بعد از چهل سال كه تحت تربيت الهى قرار گرفت, مبعوث به رسالت شدند امام اين فرزند برومند پيغمبر نيز بعد از پشت سر گذاشتن يك دوره چهل ساله خودسازى و تحصيل مقتضيات درونى توانست در عرصه رهبرى جامعه اسلامى ظاهر شود.
همانطور كه راقم سطور در مقدمه تعليقات امام بر فصوص الحكم و مصباح الانس نوشته ام, امام در سن بيست و يك سالگى در حالى كه فقط تا حد مطول را نزد آقاى پسنديده خوانده بود, از اراك به قم مهاجرت كرد ولى از اينجا به بعد با سرعتى فوق العاده مسير علم و عرفان و سلوك الى الله را طى كرد به گونه اى كه برخى از دقيق ترين و متعالى ترين تإليفات علمى امام در قبل سى سالگى به رشته تحريرشان درآمد و طبق آنچه از منابع متعدد به دست آمده است, امام طى آن چهل سال هرگز نماز شب و تهجد و مناجات سحرگاهى شان ترك نشد و در حالى كه با طى مدارج عبوديت حق به مقامى بس والا دست يافته بود, هزاران شاگرد را نيز در صحنه اخلاق, عرفان و فقه و اصول و… پرورش داده بود و در حقيقت سال 1341 بهار شكوفايى دوران چهل ساله خودسازى و كادرسازى امام است و معلوم نيست اگر امام نبود يا امام با اين خصوصيات نبود, يا آن چه از ناحيه شاه و امريكا در آن سال اتفاق افتاد مثلا در ده سال قبل اتفاق مى افتاد در حالى كه امام در اين نقطه شكوفايى نبود, سرنوشت اسلام وكشور به كجا مى انجاميد! اگرچه شروع اجراى برنامه هاى شاه در سال 41 نيز دلائل خاص خود را داشت ولى به هر حال آنچه اتفاق افتاد نشان از لطف و عنايت الهى به مردم ايران و حفظ اسلام وقرآن در اين كشور اسلامى داشت مردم و كشورى كه قرآن نويد داده: ((فسوف ياتى الله بقوم يحبهم ويحبونه اذله على المومنين اعزه على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومه لائم)) (مائده / 54)
اما نكته شگفت انگيزى كه نشان از امداد غيبى و شخصيت والاى امام دارد اين است كه امام در طول اين چهل سال همانند همگنان خود شخصيتى مى نمود كه صد در صد مستغرق در فقه و اصول و فلسفه وساير علوم متداول در حوزه ها بود و از طرفى بستر شكل گيرى و رشد شخصيت امام دقيقا همان بسترى بود كه شخصيت سايرين در آن شكل گرفت, بنابراين اگر حضرت امام همچون حضرات آيات عظامى كه اصلا از مسائل اجتماعى و سياسى و داخلى و خارجى بى اطلاع بودند و هيچ دوست و دشمنى را در سطح كلان براى اسلام و مسلمين نمى شناختند از آب درمىآمد, كاملا طبيعى بود و هيچ تعجبى را برنمى انگيخت. اما عجيب اينجا است كه امام ناگهان وارد صحنه مبارزه و سياست مى شود و با آن كه طرف مقابل امام يعنى شاه و رژيم او و پشتيبانان خارجى اش از وسيعترين و عميق ترين تجربه و امكانات و ابزار و دانش سياسى برخوردار است ابراهيم گونه نبردى بى امان را يكه و تنها و بر حسب ظاهر با دست خالى آغاز مى كند!
تجربه دهها ساله رژيم شاه با حمايت مباشر و حضور هزاران مستشار امريكايى و غربى و برخوردارى از هزاران نيروى تحصيل كرده در سطوح عالى دانشگاه هاى غرب در مديريت كشور و هيمنه دستگاه هاى اطلاعاتى, امنيتى, نظامى و انتظامى كه ايران را به جزيره ثبات و در عين حال ژاندارم بى رقيب غرب در منطقه ترسيم مى كرد سيستم تبليغاتى قوى و روانشناسانه كه حتى به هنگام نياز وعاظ السلاطين را نيز به كار مى گرفت و افكار عمومى و حتى اقشار مذهبى را براى پذيرش و مقبوليت شاه و حاكميت اش افسون مى كرد. پشتيبانى بى دريغ امريكا و اسرائيل و سيستم هاى جاسوسى, اطلاعاتى, تبليغاتى و… از رژيم دست نشانده اى كه نقش حياتى براى تإمين منافع نامشروع آنان در منطقه و چپاول و غارت كشورمان ايفإ و در يك كلام رژيمى كه زمين و زمان و همه چيز در داخل و خارج بر وفق مرادش مى چرخيد در يك سو قرار داشت و در سوى ديگر امام بدون آن كه خود همانند ساير سياستمداران عمرى را در گود سياست سپرى كرده باشد, يا آنكه از مطالعات گسترده و طى مدارج تحصيلى در رشته هاى مربوط به سياست برخوردار باشد و بدون آن كه حزبى را تشكيل داده و مديريت كرده باشد و مشاوران سياسى و تشكيلات و سيستم ها و ابزار اطلاعاتى, خبرى, سياسى, امنيتى و… را دارا باشد و در يك جمله با دست خالى از همه چيز اما با دلى آكنده از ايمان و عشق خالص به خدا و پيوندى مستحكم با مبدإ هستى و سرچشمه عزت, قدرت, آگاهى, … و با الهام از قرآن و عترت, يكه و تنها وارد كارزارى شد كه براساس هيچ منطق مادى براى آن جز شكست قطعى قابل تصور نبود.
اما آنچه اتفاق افتاد ثابت كرد كه حاكم قاهر مهيمن قادر مدبر اين جهان امريكا و اسرائيل و غرب نيست بل: ((هو القاهر فوق عباده)) و ((يدالله فوق ايديهم)) امام با خدا بود و علم, آگاهى و تدبير الهى بر تمام علم ها و آگاهى ها و تدبيرات ديگران متوفق و برتر است و نتيجه اين بود كه در طول 27 سال نبرد بى امان, امام همواره دست دشمنانش را خواند, ولى دشمنانش نتوانستند دست او را بخوانند و هميشه امام روى دست آنها زد اما آنها نتوانستند روى دست امام بزنند! در اين نبرد همواره امام فعال و دشمنانش منفعل بودند و همواره مكر آنان به خودشان برمى گشت ((و لايحيق المكر السىء الا باهله)). هرگاه آتشى برافروختند كه امام را در آن بسوزانند خود در آن سوختند و بر امام گلستان شد; بعد از دستگيرى امام و گير افتادن شاه در بن بست تصميم گيرى با ((سيد ضيإ)) مشورت كرده بود و او گفته بود كه دستگيرى خمينى, اشتباه, نگهداشتن اش اشتباه و آزاد كردنش اشتباه!
نگاه به زندگى امام از اين زاويه, خود بحث مستقلى را به وسعت تاريخ زندگى بيست و هفت ساله از سال 41 تا 68 را مى طلبد تا بخشهايى مانند دستگيرى اول امام, آزادى ايشان, دستگيرى مجدد, تبعيد به تركيه, و سپس به عراق و اقامت در نجف, مهاجرت به طرف كويت و ممانعت دولت كويت و حركت به پاريس, بازگشت به ايران, تشكيل حكومت اسلامى, قضاياى جنگ و دفاع مقدس, مسإله سلمان رشدى و… از اين منظر تجزيه و تحليل شود تا كتابى از توحيد و تفسيرى از صفات و اسمإ حسناى الهى و آيات الهى همچون: ((توتى الملك من تشإ وتنزع الملك ممن تشإ وتعز من تشإ وتذل من تشإ بيدك الخير انك على كل شىء قدير)) به رشته تحرير درآيد.
براين اساس, شناخت امام و رمز موفقيت شگفت انگيز حضرتش را قبل از هر چيز بايد در ويژه گى و عنصر عبوديت امام در پيشگاه الهى جستجو كرد و بدون اين ويژگى شناخت و تحليل تمام ويژگيهاى امام بى ريشه و ابتر است. وسعت و عمق نفوذ امام در دلها در كمترين زمان, سطح دلباختگى و عشق آتشين مردم به امام و جانفشانى شجاعانه آنان براى امام كه نمونه آن به هنگام دستگيرى آن حضرت در 15 خرداد 42 از سوى مردمى كه عموما شناخت آنها نسبت به امام به نيم سال نرسيده بود رخ داد با كدام تحليل غير الهى امكان پذير است؟!
آيا به راستى ((روح الله)) مصداقى از ((الاسمإ تنزل من السمإ)) نامها از آسمان فرود مىآيند, نيست؟! روح اللهى كه مسيحا صفت دلهاى مرده را زنده و خفتگان را بيدار و ترسوها را شجاع كرد و…
آيا ((موسوى)) (منسوب به موسى) اشاره به آن نيست كه همچون جدش حضرت موسى بن جعفر(ع) زندانى شد و در عين حال موسى صفت بر فرعون و فرعونيان تاخت و آنها را از صحنه خارج كرد؟ و بر اين افسون و افسانه اين كه جز در سايه شاه و زير چتر ابرقدرت ها امكان ادامه حيات نيست, را با تمسك به قرآن خط بطلان كشيد! و اگر حضرت موسى(ع) هنگام مشاهده سحر ساحران, احساس ترس مى كند(1) و آنگاه كه عصايش را مى اندازد و تبديل به اژدها مى شود به او خطاب مى شود, نترس(2) و در مواردى ديگر سخن از ((فاخاف))(3) ((نخاف))(4) مى گويد, ولى امام با صراحت مى گويد: ((والله تا حالا نترسيده ام آن روز هم كه مى بردندم آن روز هم آنها مى ترسيدند, من آنها را تسليت مى دادم كه نترسيد!))(5)
آيا وجود امام, تفسير ديگر از حديث معروف ((علمإ امتى افضل من انبيإ بنى اسرائيل)) نيست؟
اين قرآن است كه مى فرمايد: يوسف ـ در زندان ـ به يكى از آن دو نفر زندانى كه ـ خوابش را تعبير كرده بود, كه ساقى ملك خواهد شد و ـ مى دانست كه رهايى مى يابد, گفت: ((مرا نزد صاحبت (ملك مصر) يادآورى كن)) ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى به فراموشى سپرد و بدينسان, يوسف چند سال ديگر در زندان باقى ماند!(6)
ولى امام آنگاه كه در زندان مطلع مى شود كه علمإ براى حمايت از ايشان از سراسر كشور به تهران مهاجرت كرده اند پيام مى دهد كه من راضى نيستم براى آزادى من, علمإ از دستگاه جبار تقاضا كنند و از آنها مى خواهد كه به جاى اين كار, نهضت را ادامه دهند و مرحوم آيه الله مرعشى نجفى هنگامى كه در جلسه, پيام امام را مى شنود, قريب به اين مضمون مى فرمايد: به امام بايد گفت: اين كار, فقط از شما ساخته است ما بايد كارى كنيم كه شما بمانيد و بياييد و خودتان اين راه را ادامه دهيد!
برادر عزيزمان مرحوم حجه الاسلام والمسلمين آقاى شيخ محمد حسين بهجتى, امام جمعه محترم اردكان كه از فضلاى حوزه علميه قم و از اولين سرايندگان شعر درباره امام و نهضت بودند, در همان سالها از ايشان مجموعه شعرى در همين باب منتشر شد كه در بخشى از آن مضامين فوق آمده بود و در اينجا چند بيت آن ارائه مى گردد:
ز شور نهضت خود زنده كرد ايران را
بر او درود كه كار دم مسيحا كرد
كسى شنيد, كه از انبيإ اسرائيل
به است عالم اسلام و سخت, حاشا كرد
بگفتمش كه چه حاشاكنى مدار عجب
وجود رهبر ما حل اين معما كرد
مگر نكرد چو موسى به ضد ظلم قيام؟!
مگر نه اهل ستم را ذليل و رسوا كرد؟!
مگر نرفت به زندان تيره يوسف وار؟!
مگر نه جان, سپر عدل و دين و تقوى كرد؟!
نه باك داشت ز سر دادن و فشاندن جان
نه از شكنجه و زندان و زجر, پروا كرد
اگر چه هست به يوسف بسى شبيه ولى
ميان يوسف و خود فرقى آشكارا كرد
بخواست يوسف كنعان, كمك زساقى شاه
نجات خويش, بدين ره ز شه تمنا كرد
وليك يوسف ما از پى رهايى خويش
كسى شنيد كه كوچكترين تقاضا كرد؟
نه او نكرد تقاضا فقط, كه گفت بلند:
در اين زمينه كس اردم زند, نيم خرسند
لازم به ذكر است كه آنچه مورد اشاره قرار گرفت, از زاويه محدود نگاه ما است و با توجه به مجموع ابعاد و خصوصيات انبيإ الهى و مقام عصمت و ارتباط آنها با عالم وحى بايد بگوئيم: والله العالم.
به هر حال نهضتى كه حدود دو ماه در برابر ماجراى اعلام تصويب لايحه انتخابات ايالتى و ولايتى در تاريخ نيمه مهرماه 41 و لغو آن در تاريخ دهم آذر ماه همان سال به طول انجاميد به ظاهر پايان يافت, اما معلوم بود كه در واقع نه شاه از اهداف ضد اسلامى منصرف شده بود و نه امام و پيروان امام از نهضتى كه براى دفاع از اسلام آغاز كرده بودند كمترين ترديدى را در ادامه راه به خود راه مى دادند.

پى نوشت ها:
1- ((فاوجس فى نفسه خيفه موسى)) (طه / 67).
2- ((خذها ولا تخف سنعيدها سيرتها الاولى)) (طه / 21)
3- ((ولهم على ذنب فاخاف ان يقتلون)) (شعرإ14/)
4- ((قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى)) (طه45/)
5- صحيفه نور, ج1, ص72, سخنرانى امام در مسجد اعظم بعد از آزادى از زندان در تاريخ 25 / 2 / 43.
6- قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك فانساه الشيطان ذكر ربه فلبث فى السجن بضع سنين. (يوسف / 42)

/

حساب رســــى و حساب گـــــرى2

حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن (2)
حساب رسى و حساب گرى

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


قبلا گفتيم كه نخستين حكمت و نصيحت لقمان به پسرش توحيد و خداشناسى بود كه زيربناى همه كمالات, معارف و ارزش ها به حساب مىآيد. حال, به تشريح دومين حكمت و نصيحت او مى پردازيم. او به فرزندش چنين مى گويد: ((يا بنى انها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن فى صخره او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير; پسرم! اگر به اندازه سنگينى خردلى (كار نيك يا بد) باشد, و در دل سنگى يا در (گوشه اى از) آسمان ها و زمين قرار گيرد, خداوند آن را به حساب مىآورد و حاضر مى سازد, خداوند دقيق و آگاه است.))(1)
در اين آيه دو مطلب مهم مطرح است:
1ـ مسإله وسعت احاطه و علم و قدرت خدا, كه بخشى از خداشناسى است و بيانگر نظم و حساب گرى دقيق خدا مى باشد.
2ـ مسإله حساب رسى بنده خدا, يعنى او بايد به اعمال خود توجه داشته باشد, و همواره به حساب رسى اعمال خود بپردازد و با حساب رسى دقيق, رفتار خود را با فرمان خدا هماهنگ كند و بداند كه در دنيا و آخرت, حساب دقيقى در كار است و روزى او را به پاى حساب مى كشند و او به نتيجه اعمال خود (از خوب و بد) در دنيا و آخرت خواهد رسيد.
خردل, گياهى است كه دانه هاى بسيار ريز مانند دانه هاى خشخاش دارد و در آيه فوق, اشاره به اين است كه اعمال انسان, اگرچه بسيار كوچك باشد گم نمى شود, بلكه در معرض حساب رسى دقيق الهى قرار مى گيرد.
مسإله دقيق حساب گرى خداوند به گونه اى است كه اگر ذره اى از اعمال انسان در دل سنگى يا در گوشه آسمان ها و زمين باشد, خداوند آن را حاضر مى كند. با توجه به عظمت آسمان ها و وسعت شگفت انگيز آنها, به اهميت حساب رسى خداوند بيشتر پى مى بريم. امروز علم كيهان شناسى ثابت كرده, كه فاصله بعضى از ستارگان ثابت آسمان نسبت به زمين به قدرى زياد است كه ميليون ها سال نورى لازم است تا نور آنها به زمين برسد, با توجه به اين كه سرعت سير نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر است, حال اگر اندكى از اعمال انسان در گوشه اى از همين ستارگان كه آنقدر با زمين فاصله دارند باشد, خداوند آن را نزد او حاضر مى كند. بنابراين, اين نصيحت لقمان, بسيار هشدار دهنده و خطير است و بايد همچون آژير بلند خطرى, بيداربخش و تكان دهنده باشد. عظمت وسعت آسمان ها را با يك مثال مى توان بهتر فهميد, نور خورشيد تقريبا در هشت دقيقه به زمين مى رسد و فاصله مركز خورشيد با زمين 24 ميليون فرسنگ است. اينك با توجه به وسعت دورى فاصله ستارگان ثابت با زمين, مى توانيد عظمت وسعت آسمان ها را دريابيد.
لقمان با يادآورى عظمت احاطه علمى خدا و عظمت قدرت او و عظمت حساب گرى دقيق او, به فرزندش هشدار مى دهد كه مراقب اعمال خود باشد و با نظم و حساب دقيق, خود را كنترل كند تا هنگام بروز حساب گرى خدا ـ كه چهره كامل آن در قيامت آشكار مى شود ـ روسفيد باشد و به جاى روسياهى, مورد تشويق و پاداش الهى قرار گيرد.

حساب گرى در آيات ديگر قرآن
در قرآن در موارد ديگرى نيز مسإله وسعت بى كران علم خدا و حساب گرى او عنوان شده است, از جمله در آيه 3 سبإ مى خوانيم:
((لا يعزب عنه مثقال ذره فى السماوات ولا فى الارض ولا اصغر من ذلك ولا اكبر الا فى كتاب مبين; به اندازه سنگينى ذره اى در آسمان ها و زمين, از علم او دور نخواهد ماند, و نه كوچك تر از آن و نه بزرگتر, مگر اين كه در كتابى آشكار (لوح محفوظ) ثبت است.))
وقتى كه واژه حساب را در قرآن بررسى مى كنيم, مى بينيم كه اين واژه به شكل هاى مختلف 47 بار در قرآن آمده است كه در هشت مورد آن خداوند به عنوان ((سريع الحساب)) معرفى شده, يعنى حساب رسى او سريع, بدون كندى و با سرعت انجام مى شود. پنج آيه از قرآن هم روز قيامت را به عنوان ((يوم الحساب)) خوانده است.(2) كه اين نام يكى از مشهورترين نام هاى قيامت است و اصولا قيام قيامت به خاطر آن است; در آيه 47 سوره انبيإ مى خوانيم: ((ونضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس شيئا وان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها وكفى بنا حاسبين; ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت برپا مى كنيم, پس به هيچ كس كم ترين ستمى نمى شود, و اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل (كار نيك و بدى) باشد, ما آن را حاضر مى كنيم, و كافى است كه ما حساب كننده باشيم.))
كوتاه سخن آنكه مسإله نامه هاى اعمال, ميزان و ثبت اعمال توسط دو فرشته رقيب و عتيد كه در قرآن به طور مكرر, از جمله در آيه 18 سوره ((ق)) مكرر آمده, همه بيانگر حساب گرى و حساب رسى دقيق خداوند در قيامت است. بنابراين, نبايد از مسإله حساب و كتاب غافل ماند.

حساب گرى از نظر روايات
در روايات اسلامى و گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) از حساب رسى و مسإله حساب و كتاب, بسيار سخن به ميان آمده است, به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى كنيم:
رسول خدا(ص) فرمود: ((حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا; قبل از آن كه شما را به پاى حساب رسى بكشانند, خودتان را به حساب بكشيد.))(3)
اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: ((قيدوا انفسكم بالمحاسبه; خود و رفتار خود را با حساب رسى كنترل كنيد.))(4)
و از سخنان رسول خدا(ص) است: ((اكيس الكيسين من حاسب نفسه; زيرك ترين زيرك ها كسى است كه خود را حساب رسى كند.))(5)
امام صادق(ع) فرمود: ((حق على كل مسلم يعرفنا ان يعرض عمله فى كل يوم و ليله على نفسه فيكون محاسب نفسه, فان رإى حسنه استزاد منها, و ان رإى سيئه استغفر منها لئلا يخزى يوم القيامه; به هر مسلمانى كه ما را مى شناسد, (و امامت ما را پذيرفته) سزاوار است كه هر روز و هر شب, كردارش را نزد خود مورد بررسى قرار دهد, اگر آن را نيك يافت بر آن بيفزايد و اگر آن را گناه يافت, از آن استغفار و توبه كند تا در قيامت رسوا نگردد.))(6)
يكى از مسايل كه در روايات متعدد آمده, مسإله عرض اعمال بر پيامبر(ص) و امامان(ع) است كه اين موضوع نيز در جاى خود بيانگر حساب و كتاب دقيق است به طورى كه حتى اعمال ما را در طول هفته چند بار به محضر پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) عرضه مى كنند. دراين باره در اصول كافى شش روايت آمده است در روايت اول از امام صادق(ع) مى خوانيم: ((تعرض الاعمال على رسول الله, اعمال العباد, كل صباح ابرارها و فجارها فاحذروها, و هو قول الله تعالى: اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله; در هر بامداد, كردار بندگان نيكوكار و فاسق, بر رسول خدا(ص) عرضه مى شود, پس (از كردار ناشايسته) برحذر باشيد, و همين است معنى سخن خدا (در قرآن آيه 105 توبه): بگو عمل كنيد, خداوند و فرستاده او و مومنان اعمال شما را مى بينند.))(7) درباره عرض اعمال بر امامان(ع) نيز, در اين باب, چند روايت ذكر شده است.(8)
در جلسه باشكوهى كه در مكه بين هارون الرشيد و امام كاظم(ع) برگزار شد, هارون در ضمن چند سوال از امام پرسيد: ((دين چيست؟ حقيقت دين را برايم شرح بده؟))
امام كاظم (ع) اعدادى را برشمرد فرمود: دين يعنى همين اعداد! هارون خنده استهزاآميزى كرد و گفت: من از شما درباره دين مى پرسم, شما چند عدد رياضى را رديف كرده و براى من برمى شمرى؟
امام كاظم (ع) فرمود: ((إما علمت ان الدين كله حساب; آيا نمى دانى كه همه دين, حساب است؟))
سپس براى تإييد سخنش آيه 48 سوره انبيإ را قرائت فرمود, كه آن آيه قبلا ذكر شد.

تجزيه و تحليل درباره حساب گرى
محاسبه و حساب گرى, يعنى اينكه انسان با توجه عميق و مراقبت دائم, كردار خود را تحت نظر بگيرد و آن را با دستورهاى اسلامى هماهنگ كند و مواظب باشد كه در كارهايش, از صراط مستقيم منحرف نگردد.
در روايات آمده كه شخصى از اميرمومنان على(ع) پرسيد: محاسبه يعنى چه؟ و انسان چگونه بايد به حساب رسى خود بپردازد؟
آن حضرت در پاسخ چنين فرمود: ((وقتى صبح شد و انسان دوباره به كارهاى روزمره ادامه داد, شب كه فرا رسيد, به وجدان خود رجوع كند و خطاب به آن بگويد: اى وجدان! امروز بر عمر تو گذشت و هرگز ديگر باز نمى گردد, و خداوند از تو در مورد اين روز كه در چه راهى به مصرف رساندى سوال مى كند كه چه عملى انجام دادى؟ آيا خدا را ياد كردى و از او شكر گزارى نمودى, و حق برادر مومنت را ادا كردى؟ و اندوهش را برطرف ساختى؟ و در غياب او آبرويش را حفظ نمودى؟ و پس از مرگ او, حرمت او را در ميان بستگانش نگهداشتى؟ و از موقعيت خود براى او بهره بردى؟ و مسلمانى را يارى كردى؟ چه كار نمودى؟… اگر وجدان او در پاسخ او بگويد: كارهاى نيك انجام داده ام, پس خدا را به بزرگى ياد نموده و سپاس گزارى كند, ولى اگر در پاسخ از گناه خود سخن گفت, استغفار و توبه نمايد.))(9)
رسول خدا(ص) فرمود: ((انسان از پرهيزكاران نخواهد شد, مگر اين كه به شدت خود را به حساب بكشد, همانند حساب رسى شديد شريك از شريك خود, و در اين محاسبه دريابد كه آيا غذايش و نوشيدنى هايش و لباسش از كجا آمده؟ آيا از راه حلال يا حرام؟))(10)
برهمين اساس علماى اخلاق شيوه محاسبه را اين گونه ترسيم نموده اند: هنگامى كه مومن صبح از خواب برخاست تا شام بايد پنج مرحله را بپيمايد:
1ـ مشارطه
2ـ مراقبه
3ـ محاسبه
4ـ معاتبه
5ـ مكافئه يعنى: نخست با خود شرط كند و عهد ببندد كه گناه نكند, سپس لحظه به لحظه مراقب باشد كه مبادا گناهى از او سر زند و عهدش شكسته شود. پس از آن, هنگام شب, حساب رسى كند كه آيا گناهى از او سر زده يا نه؟ اگر ديد گناهى كرده, خود را مورد سرزنش قرار داده و با عتاب و نكوهش نفس اماره توبه كند. و در مرحله پنجم, چالش به وجود آمده از گناه را با كارهاى نيك و مناسب جبران كند. بنابراين حساب گرى در مرحله چهارم, مقدمه توبه و جبران و ترميم خواهد شد, چنان كه اميرمومنان على(ع) فرمود: ((ثمره المحاسبه صلاح النفس; ميوه و نتيجه حساب گرى, پاك سازى و بهسازى روح و روان است.))(11)
محدث خبير شيخ عباس قمى(ره) از شيخ بهايى(ره) نقل مى كند: يكى از پارسايان به نام ((ثوبه بن صمه)) همواره خود را محاسبه مى كرد و حساب رسى مى نمود. روزى به حساب گرى خويش پرداخت و به خود گفت شصت سال از عمرت گذشته است, كه 21500 روز خواهد شد, سپس با خود گفت: واى بر من! اگر روزى يك گناه كرده باشم 21500 گناه كرده ام, جواب خدا را چه بدهم, با اين حساب گرى آن چنان ناراحت شد كه فرياد كشيد و بر زمين افتاد و هماندم از دنيا رفت.(12)
نيز نقل مى كند: ((احمد بن ابى الجوارى)) كه از پارسايان ممتاز بود, استادى به نام ((ابوسليمان دارانى)) داشت, ابوسليمان از دنيا رفت, پس از گذشت يك سال, در عالم خواب او را ديد و احوال او را پرسيد و خطاب به او گفت:
((اى استاد! خداوند پس از مرگ تو, با تو چگونه رفتار نمود؟)) ابوسليمان در پاسخ گفت: ((اى احمد! روزى در كنار باب الصغير (دمشق) عبور مى كردم, پيرمردى را ديدم كه پيشاپيش شترى كه بار بر پشتش بود حركت مى كرد, من چوب كوچكى از آن بار گرفتم, نمى دانم با آن خلال دندان كردم و يا آن را به دور افكندم, از آن هنگام كه مرده ام تاكنون, در مورد اين كار (كه چرا بدون اجازه آن پيرمرد, چوبى از بار او گرفته ام محاسبه و بازخواست مى شوم.))
محدث قمى(ره) پس از نقل اين ماجراى عجيب مى گويد: آيه قرآن اين حكايت را تصديق مى كند, آنجا كه خداوند از قول لقمان به پسرش مى فرمايد: ((انها ان تك مثقال حبه من خردل…)) بنابراين, اگر گناه به اندازه خردلى باشد, محاسبه خواهد شد.(13) نيز اين مطلب را تإييد مى كند سخنى كه از امام صادق(ع) روايت شده است: ((اتقوا المحقرات من الذنوب, فانها لاتغفر; از گناهان حقير و ريز پرهيز كنيد (و آنها را سبك نشماريد) كه مرتكبين آنها (بدون توبه) آمرزيده نشوند.))
زيد شحام, (يكى از شاگردان امام) مى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: گناهان حقير و ريز چيست؟
در پاسخ فرمود: ((الرجل يذنب الذنب, فيقول طوبى لى لو لم يكن لى غير ذلك; شخصى گناه مى كند و مى گويد: خوشا به حال من كه غير از اين, گناه ندارم.))(14)
نيز رسول خدا (ص) براى اين كه مسإله حساب رسى را به شاگردان و مسلمانان بياموزد, (به نقل امام صادق(ع)) روزى همراه ياران در سفرى به بيابانى بىآب و علف فرود آمدند و به ياران فرمود: برويد هيزمى بياوريد (تا آتش روشن كنيم و غذا بپزيم) ياران عرض كردند: اينجا سرزمين خشكى است و هيچ هيزمى نيست. رسول خدا(ص) فرمود: برويد هر مقدار يافتيد بياوريد.
ياران رفتند و چوب هاى خشكيده را از بيابان جمع نموده و به حضور پيامبر(ص) آورده به زمين ريختند, در حال, هيزم بسيار انباشته گرديد. پيامبر(ص) به آنها فرمود: ((هكذا تجتمع الذنوب; گناهان اين گونه روى هم انباشته مى شوند.))
سپس فرمود: ((از گناهان ريز (و به گمان شما ناچيز و حقير) برحذر باشيد, كه همه آنها داراى حساب و كتاب است و انباشته خواهد شد.))(15)
در روايت ديگر صفوان مى گويد: بين عبدالله بن حسن (نواده امام حسن مجتبى(ع)) با امام صادق(ع) نزاعى (در امور سياسى) پيش آمد و جمعيت زيادى اجتماع كردند و فريادهاى آنها بلند شد, تا اين كه شب فرا رسيد و از هم جدا شده و متفرق شدند. صبح زود از خانه بيرون آمدم, در مسير راه ناگاه امام صادق(ع) را در كنار در خانه عبدالله ديدم كه به كنيز عبدالله مى فرمود: به عبدالله بگو جعفر بن محمد, كنار در, شما را مى خواهد. كنيز پيام امام را به عبدالله ابلاغ كرد, عبدالله از خانه خارج شد, امام را محزون ديد, پرسيد: چرا محزون هستى؟ امام فرمود: پس از نزاع با تو به خانه رفتم, شب اين آيه قرآن را تلاوت كردم: ((والذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ويخشون ربهم ويخافون سوء الحساب))(16) تحت تإثير قرار گرفتم, گويى اين آيه را نخوانده بودم. اينك براى آشتى آمده ام. آن گاه همديگر را در آغوش گرفته و گريه كردند.))(17)
اين است معنى حساب رسى و حساب گرى.

پى نوشت ها:
1 . لقمان, آيه 16.
2 . ابراهيم, آيه41, ص, آيه16, 26, 53, غافر, آيه27.
3 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج70, ص73.
4 . غرر الحكم, ميزان الحكمه, ج2, 405.
5 . بحار, ج70, ص70.
6 . همان, ج78, ص279.
7 . محدث كلينى, اصول كافى, ج1, ص219.
8 . همان, ص219 و 220.
9 . بحار, ج70, ص70.
10 . همان, ج77, ص86.
11 . غرر الحكم, ميزان الحكمه, ج2, ص409.
12 . محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص488 (واژه ذنب)
13 . همان, ص250 (واژه حسب)
14 . اصول كافى, ج2, ص287.
15 . همان, ص288 (به طور اقتباس).
16 . يعنى: خردمندان كسانى هستند كه پيوندها و صله رحم را كه خداوند به آن دستور داده انجام مى دهند, و از پروردگارشان مى ترسند, و از بدى حساب رسى (قيامت) بيم دارند. (رعد,آيه21)
17 . تفسير نورالثقلين, ج2, ص494.

/

شرح دعاى كميل

شرح دعاى كميل
قسمت دوم

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان


كميل بن زياد نخعى
دانشمندان و علماى بزرگ چه شيعه مسلك, و چه سنى مذهب كميل را به قوت ايمان, و قدرت روح, و انديشه پاك, و خلوص نيت, و متخلق به اخلاق حميده, و آراسته به اعمال شايسته ستوده اند.
بزرگان هر دو مسلك بر عدالت و جلالت و عظمت و كرامت او اتفاق نظر دارند.
كميل از خواص و بزرگان اصحاب اميرالمومنين و حضرت مجتبى عليهما السلام است. (1)
اميرالمومنين عليه السلام كميل را يكى از ده نفر ياران مورد اطمينانش به حساب آورده است.(2)
كميل از بهترين شيعيان و عاشقان , و محبان , و علاقه مندان به اميرالمومنين عليه السلام بوده است.(3)
مسائل و سفارشات و وصايايى كه اميرالمومنين به كميل داشته از ايمان عظيم و معرفت فوق العاده كميل حكايت دارد.(4)
حتى اهل سنت, كميل را در همه امور مورد اطمينان معرفى كرده اند.(5)
عرفا و صاحبدلان, و اهل سير و سلوك, و مشتاقان لقاى محبوب كميل را صاحب سر اميرالمومنين, و خزينه معارف معنوى مولى الموحدين مى شناسند.
كميل هيجده سال روزگار نورانى, و عصر بابركت پيامبر بزرگ اسلام را دريافت و از انوار ملكوتى مقام نبوت بهره مند شد.
كميل انسانى بزرگوار, و موجودى شريف و پاك است, كه به خاطر لياقتش به دست حجاج بن يوسف ثقفى به شرف شهادت نايل آمد, شهادتى كه محبوبش على عليه السلام از وقوعش به او خبر داد.
حجاج بن يوسف خونخوار, زمانى كه از جانب حاكم ستمگر اموى والى عراق شد به جستجوى كميل برخاست تا او را به جرم محبت اهل بيت, و به گناه شيعه بودن كه در فرهنگ بنى اميه بالاترين گناه بود به قتل برساند.
كميل خود را از حجاج پنهان داشت, حجاج حقوق منسوبان و اقوام كميل را از بيت المال قطع كرد, زمانى كه كميل از قطع حقوق اقوامش آگاه شد, گفت از عمر من چيزى نمانده, شايسته نيست وجود من سبب قطع رزق و روزى گروهى شود, لذا از محل و مركزى كه پنهان بود درآمد و به نزد حجاج رفت, حجاج گفت براى به كيفر رساندنت در جستجوى تو بودم, كميل گفت : آنچه از دستت برآيد انجام ده, از عمر من جز زمانى اندك نمانده است, در اين نزديكى بازگشت من و تو به سوى خداست, مولاى من به من خبر داده, كه قاتل من توئى, آنگاه حجاج فرمان داد تا سر مقدس آن مرد الهى و چهره ملكوتى را در حالى كه در آستانه سن نود سالگى قرار داشت , از بدن جدا كردند, اكنون مرقد مطهر او در منطقه ثويه بين نجف و كوفه معروف خاص و عام, و زيارتگاه اهل دل است.

دعاى كميل
عارفان عاشق, و عاشقان عارف, بيدار دلان منصف, و شايستگان به حقايق متصف, جايگاه دعاى كميل را در ميان همه دعاها چون جايگاه انسان در ميان همه موجودات مى دانند, يعنى چنانكه انسان را اشرف خلايق به حساب مىآورند, دعاى كميل را اشرف دعاها مى شمارند و از آن تعبير به انسان الادعيه مى كنند.
نظر و رإى دقيق علامه كم نظير, محقق خبير و حديث شناس آگاه حضرت مجلسى بر اين است كه دعاى كميل بهترين دعاهاست.
مجلسى بزرگوار در كتاب ((زادالمعاد)), به نقل از كتاب ((اقبال)) سيد بن طاوس مى نويسد: كميل گفته: روزى در شهر بصره خدمت مولايم على عليه السلام نشسته بودم, سخن از شب پانزدهم شعبان به ميان آمد, حضرت فرمود: هر كه آن شب را به عبادت زنده بدارد, و دعاى حضرت خضر را بخواند يقينا دعايش مستجاب مى شود, وقتى حضرت به منزل بازگشت, خدمتش مشرف شدم, چون مرا ديد فرمود: براى چه كارى آمده اى؟ گفتم به طلب دعاى خضر به حضورت آمده ام. فرمود: بنشين, سپس به من خطاب كرد: اى كميل هنگامى كه اين دعا را حفظ كنى در هر شب جمعه يا ماهى يكبار, يا سالى يكبار, يا به عمر يكبار بخوان, خواندن اين دعا تو را از شر دشمنان كفايت مى كند, يارى مى شوى, روزيت مى دهند, و گناهانت آمرزيده مى شود.
اى كميل طول مصاحبت و خدمتت سبب شد كه تو را به چنين نعمت و كرامتى سرافراز كنم, سپس فرمود بنويس و دعا را به من تلقين فرمود.
عالم ربانى, مناجاتى عارف, مرحوم كفعمى, در كتاب باعظمت مصباح صفحه 555 مى نويسد: اميرالمومنين عليه السلام اين دعا را در حال سجده قرائت مى كرد!!
خواننده اين دعا در شب جمعه پس از رعايت شرايط دعا بهتر است دعا را به سوى قبله, و با بدنى فروتن, و دلى خاشع, و نيتى خالص و چشمى اشكبار , و صدايى محزون قرائت كند, بدون شك دعا با چنين كيفيتى به مقام اجابت نزديك, و ظهور آثارش حتمى است.(6)
چشم اشكبار در پيشگاه حضرت حق از اعتبارى عظيم, و ارزشى والا برخوردار است, و اشك چشم, و گريه با سوز, سبب آمرزش گناه, و خاموش شدن آتش غضب رب, و عامل جذب رحمت حق به سوى گريه كننده است.(7)
از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: چيزى نيست مگر اينكه براى آن پيمانه و وزنى است جز گريه, قطره اى از آن درياهائى از آتش را خاموش كند, هنگامى كه چشم به اشك بنشيند, چهره تيرگى و خوارى نبيند, و چون اشك روان گردد, خدا آن را بر دوزخ حرام گرداند, به راستى اگر در امتى يك گريان باشد, همه مورد ترحم قرار گيرند.(8)
و نيز آن حضرت فرمود: هر ديده اى در قيامت گريان است مگر سه ديده, ديده اى كه از آنچه خدا حرام كرده بر هم نهاده شده, و ديده اى كه در راه خدا بيدارى كشيده, و ديده اى كه در دل شب از بيم خدا گريسته.(9)
بسم الله الرحمن الرحيم
شروع دعاى شريف كميل با منبع نورى بى نهايت چون بسم الله, احتمال دارد به سبب چند دليل باشد:
1ـ اميرالمومنين(ع) از رسول خدا(ص) و رسول خدا از پروردگار جهانيان روايت كرده كه: پروردگار فرمود: ((كل إمر ذى بال لم يبدء ببسم الله فهو إبتر;(10) هر كار بزرگى كه در آن ابتدا به نام خدا نشود, تباه و ضايع است, و به محصول و نتيجه نمى رسد.))
2ـ طبرسى در كتاب پرقيمت ((مكارم الاخلاق)) از موسى بن جعفر(ع) روايت مى كند: ((ما من احد دهمه إمر نعمه إو كربه كربه فرفع رإسه الى السمإ ثم قال ثلاث مرات بسم الله الرحمن الرحيم الا فرج الله كربته و اذهب غمه; هيچ كس نيست كه او را غم و غصه اى فرا گيرد و سر خود را به آسمان بردارد و سه بار بسم الله الرحمن الرحيم بگويد, مگر اين كه خدا ناراحتيش را برطرف كند, و غصه اش را از ميان بردارد.))
3ـ در حديث بسيار مهمى آمده: ((لا يرد دعإ إوله بسم الله الرحمن الرحيم; دعايى كه ابتدايش بسم الله الرحمن الرحيم باشد, مردود درگاه حق نمى شود.))
4ـ رسول خدا(ص) زبانه هاى آتش دوزخ را نوزده عدد شمرده اند و فرموده اند: كسى كه بخواهد خداى تعالى او را از اين نوزده زبانه رهايى بخشد, اشتغال به خواندن بسم الله الرحمن الرحيم كه نوزده حرف است پيدا كند, تا خداى مهربان هر حرفى از آن را سپر و حايلى از آن نوزده زبانه قرار دهد.
5ـ از رسول خدا(ص) روايت شده: هرگاه آموزگارى بسم الله الرحمن الرحيم را به كودكى بياموزد, خداى تعالى براى آن كودك و پدر و مادر و آموزگارش برات آزادى از دوزخ ثبت كند.
6ـ از پيامبر اسلام روايت شده: امتم را در قيامت به جايگاه محاسبه اعمال نگاه دارند, و اعمالشان را به ترازوى سنجش نهند, خوبيهايشان بر بديهايشان سنگينى كند, امت هاى گذشته فرياد برآورند كه با خوبيهاى اندكشان, چرا كفه خوبيها از بديها سنگين تر آمد؟ پيامبرانشان پاسخ گويند: براى اينكه ابتداى گفتارشان سه نام از نام هاى حق بوده: الله, رحمن, رحيم. كه اگر آن نام ها را در كفه اى نهند, و ديگر حسنات و سيئات بنىآدم را در كفه اى, كفه آن سه نام سنگين تر آيد.
7ـ از حضرت رضا(ع) روايت شده كه بسم الله الرحمن الرحيم (اسم اعظم حق) از سياهى چشم به سپيدى آن نزديك تر است.
بدون شك, اگر دعا (بخصوص دعاى كميل) با اسم اعظم حق شروع شود, يقينا به اجابت مى رسد و خواننده اش همراه با خواسته هايش مورد پذيرش حق قرار گيرد.
بسم الله شراب طهورى است كه وقتى كام جان و گلوى قلب از دست ساقى عشق سر كشد, وجد و حالى و نشاط و شورى بيرون از توصيف پيدا مى كند و مجذوب جاذبه معشوق مى شود و تا رسيدن به وصال محبوب سر از پا نشناخته بدون خستگى و سستى راه را طى مى كند.
از مى عشق مست خواهم شد
وز نگاهى ز دست خواهم شد
پيش بالاى سر و بالايى
خواهم افتاد و پست خواهم شد
غمزه يار اگر بود ساقى
باده ناخورده مست خواهم شد
گر از اين دست باده اى خواهد
مى كش و مى پرست خواهم شد
در ره او زپاى خواهم ماند
رفته رفته زدست خواهم شد
گرچه در عشق نيست گشتم فيض
باز از عشق مست خواهم شد

دورنمايى از اشارات و لطائف بسم الله
كلمه اسم بنا به اعتقاد بزرگان علم صرف و نحو, برگرفته از سمو به معناى رفعت و بزرگى و بلندى و برترى است.
خداى مهربان, لفظ اسم را با اتصال به حرف (با) در اين كلام نورانى و اثربخش آورد, تا انسان به هنگام جارى كردنش بر زبان توجه داشته باشد كه مى خواهد با ذكر اسم دوست به حضرت دوست متوسل شود و بداند كه توسل به دوست با جارى كردن اسم او فقط به زبان ميسر نمى شود, بلكه تا صفحه دل را از آلودگيهاى اخلاقى و آئينه جان را از ناپاكيهاى معنوى پاك نكند و زبان را به آب استغفار از سخنان ياوه و بيهوده و ذكر اغيار نشويد, روح توسل و زمينه جلوه محبوب بر باطن وجود فراهم نگردد, و به اين معناى مهم و حقيقت اهم عنايت داشته باشد كه بدون طهارت دل و پاكى جان و اخلاص در نيت و توجه به فقر ذاتى خود, و بى نيازى حضرت دوست, جارى كردن نام مباركش بر زبان كمال بى ادبى و گستاخى است.
هزار بار بشويم دهان به مشك و گلاب
هنوز نام تو بردن كمال بى ادبى است
حضرت حق در برترين مراتب پاكى و تقدس است و انسان خاكى در پست ترين مقام تعلق و تدنس, و اين پست ترين مقام, بدون واسطه و سبب از مرحله رذالت به اوج عزت و جلالت ترقى نمى كند. به همين خاطر, خداى مهربان بسم الله را بين خود و انسان وسيله و واسطه قرار داد تا انسان با اتصال به معنا و مفهوم اين كلام عرشى, و تجلى دادن حقايق آن در جان فرشى, قدم همت بر نردبان رفعت نهد و زمينه جلوه قابليت مشاهده جمال و جلال از روزنه غيب بر او فراهم آيد.
عارفى عاشق و صاحبدلى آگاه گفته: حرف (يا) اشاره به هدايت و شروع حركت و سلوك است, و از (با) تا حرف سين ـ كه رمزى از سر معرفت است ـ بيابانى بيكران و باديه اى بى پايان است. محو شدن (الف) اسم در بيابان بيكران و باديه بى پايان بين (با) و (سين), اشاره به اين دارد كه سالك اين راه تا انانيت و منيت و خودى و خوديت را در پرتو انوار توحيد محو نكند و در آتش عشق و محبت دوست نسوزاند و جز حال تسليم و بندگى از او باقى نماند, به سر معرفت نرسد و در عرصه نورانى (ميم) مراد راه نيابد.
گروهى از اهل حال برآنند كه (با) اشاره به بر و نيكى او به همگان است و اغلب به عوام از مردم تعلق دارد كه اهل نفوسند, و (سين) عبارت از سر او به خواص است كه ارباب قلوبند, و (ميم) نشانه محبت اوست كه نصيب اخص الخواص است كه اصحاب اسرارند.
در كتاب شريف كافى, توحيد صدوق, معانى الاخبار و تفسير عياشى از حضرت صادق(ع) روايت شده كه هر حرفى از اين حروف سه گانه, اشاره به اسمى از اسمإ حسنى است: (با) بهاى الهى (سين) سماى الهى است كه به معناى بلندى و رفعت نور اوست, و (ميم) مجد و بزرگوارى حضرت حق است.
جمعى از مجذوبان عاشق گفته اند: (با) اشاره به بصير, و (سين) كنايه از سميع, و (ميم) گوياى كلمه محصى يعنى شماره كننده است.
گويا قرائت كننده بسم الله را به اين معانى آگاهى مى دهد كه بصيرم; پس ظاهر و باطن همه اعمال و كارهايت را مى بينم, و سميعم; در نتيجه همه گفته ها و دعاهاى تو را مى شنوم, و محصيم ; نهايتا نفس هايت را شماره مى كنم. بنابراين, در سايه بصيرتم از ريا و خودنمايى در عمل اجتناب كن تا تو را لباس پاداش ابدى بپوشانم, و در سايه سميعى ام از گفتار بيهوده و باطل بپرهيز تا تو را خلعت فيض و صفا و غفران و اصلاح دهم, و در سايه محصى بودنم, يك نفس غافل مشو تا عوض آن حضور لقايت بخشم.
عارفان عاشق و سالكان مجذوب و سوختگان آتش محبت محبوب مى گويند: از معانى و مفاهيم ملكوتى و عرفانى و عرشى بسم الله, كسى بهره مند شود كه بر بلاى دوست صبر كند و سر و باطن خود را به سلوك در صراط مستقيم فنا مشغول سازد, تا به فضاى نورانى (ميم) مشاهده برسد.
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
به تولاى تو بر هر دو جهان پا زده ايم
تا نهاديم به كوى تو صنم روى نياز
پشت پا بر حرم و دير و كليسا زده ايم
در خور مستى ما رطل و خم و ساغر نيست
ما از آن باده كشانيم كه دريا زده ايم
همه شب از طرب گريه مينايى و جام
خنده بر گردش اين گنبد مينا زده ايم
تا نهاديم سر اندر قدم پير مغان
پاى بر فرق جم و افسر دارا زده ايم
جاى ديوانه چه در شهر ندادند هما
من و دل چند گهى خيمه به صحرا زده ايم
كلمه مباركه الله, اسم جامع و نام كاملى است براى ذات مقدسى كه مستجمع همه صفات كمال است. و گفته اند: سه معنا در آن مندرج است:
1ـ دايم ازلى, قائم ابدى و ذات سرمدى است.
2ـ عقول و اوهام, در معرفت او متحير و سرگردانند و ارواح و افهام در طلب او سرگشته و ناتوانند.
3ـ مرجع رجوع و بازگشت همه خلايق و موجودات است.
اصحاب لطائف و اشارات گفته اند: الله, اسم اعظم است و اساس توحيد بر آن است, و كافر به سبب گفتن اين كلمه از پستى كفر به اوج ايمان انتقال يابد, البته در صورتى كه نيت صادقانه دلش, گفتار زبانش را بدرقه كند.
كافر با گفتن اين كلمه از دنياى غفلت و ناپاكى, و از عرصه تنهايى و وحشت به دايره هشيارى و پاكى و انس و امنيت درآيد. اگر به جاى لااله الا الله, لا اله الا الرحمان يا نام ديگر گويد, از كفر بيرون نيايد و وارد دايره اسلام نشود, رستگارى و فلاح بندگان در گرو ذكر اين نام نورانى و كلمه طيبه و اسم عرشى است.
منقبت كمال ذاكران به شرف اين اسم, كامل و تمام است, شروع و ابتداى هر كار به آن درست آيد, و پايان و اختتام به آن انتظام يابد. استحكام قواعد رسالت به اوست كه: محمد رسول الله, و استوارى و تإييد پايه هاى ولايت به آن است كه: على ولى الله از خواص اين اسم آن است كه چون الف آن را حذف كنند ((لله)) باقى مى ماند كه ((لله الامر من قبل و من بعد)). و اگر لام اول را بيندازند ((له)) باقى خواهد ماند كه ((له الملك و له الحمد)). و اگر لام دوم را بيندازند ((هو)) باقى ماند كه دلالت بر ذات دارد, ((قل هو الله احد)) پس نامى كه اين همه ويژه گى دارد, اسم اعظم است.
خوشا آن سر كه سوداى تو دارد
خوشا آن دل كه غوغاى تو دارد
ملك غيرت برد, افلاك حسرت
جنونى را كه شيداى تو دارد
دلم در سر تمناى وصالت
سرم در دل تماشاى تو دارد
فرود آيد به جز وصل تو هيهات
سر شوريده سوداى تو دارد
چو ماهى مى طپم بر ساحل هجر
كه جانم عشق در پاى تو دارد
چگونه تن زند از گفت و گويت
چو در سر فيض هيهاى تو دارد
كلمه رحمن ريشه و پايه اش لغت ((رحمت)) است, و بنا به عقيده بزرگان علم نحو و صرف و آگاهان لغت شناس, صيغه مبالغه است و دلالت بر كثرت دارد. نزد دانشمندان دين و متخصصان معارف الهيه نيز به معناى بخشنده رحمت عام است بر همه موجودات و مخلوقات, بى سابقه خدمت و عبادت. و در زبان اهل كشف و يقين به معناى افاضه وجود و كمالات به كل ذرات به حسب مقتضاى حكمت و تحمل قابليت است كه اگر اين افاضه نبودى, نه از وجود خبرى بود نه از كمال اثرى!
اهل بصيرت گفته اند: معناى رحمن اراده حق است به رساندن خير و دفع شر از همه موجودات.
همه نعمت هاى ظاهرى و باطنى از جهتى جلوه رحمانيت حق است و گوشه اى از اين جلوه رحمانى در آيات سوره مباركه الرحمن بيان شده است:
اول دفتر به نام ايزد دانا
صانع و پروردگار و حى و توانا
اكبر و اعظم خداى عالم و آدم
صورت خوب آفريد و سيرت زيبا
از در بخشندگى و بنده نوازى
مرغ هوا را نصيب و ماهى دريا
حاجت مورى به علم غيب بداند
در بن چاهى به زير صخره صما
جانور از نطفه مى كند شكر از نى
برگ تر از چوب خشك و چشمه زخارا
از همگان بى نياز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پيدا
بارخدايا مهيمنى و مدبر
وزهمه عيبى منزهى و مبرا
سعدى از آنجا كه فهم اوست سخن گفت
ورنه كمال تو وهم كى رسد آنجا؟
كلمه ((رحيم)) به عقيده اربابان علوم عربيت, صفت مشبهه است و از اين جهت دلالت بر ثبات و دوام دارد; يعنى خدايى كه رحمت و مهربانيش هميشگى و ثابت است.
اهل دين گفته اند: رحمت رحيميه ويژه مردم مومن و صاحبان يقين است كه به سبب پذيرش هدايت و رعايت حلال و حرام حق و آراسته بودن به حسنات اخلاقى و سپاسگزارى در برابر نعمتها سزاوار و شايسته آن شده اند.
در آثار اسلامى آمده كه رحمت رحمانيه, به معناى روزى بخشيدن به عموم موجودات و همه انسانها (چه مومن و كافر, و چه نيك و بد) است. و رحمت رحيميه به معناى افاضه كمالات معنوى به نوع انسان, و به معناى آمرزش اهل ايمان در دنيا و آخرت است. در رحمانيت و رحيميت, معناى عافيت مندرج است: يكى عافيت دنيوى, و ديگر عافيت اخروى.
البته رحمت رحيميه شامل مطيعان است, به قبول حسنات و عبادات, و شامل عاصيان از اهل ايمان است به آمرزش و محو سيئات.
لذا نيكان و نيكوكاران به سبب بندگى, به انتظار نزول رحمتند و بدان و بدكاران به علت نيازمندى و مفلسى و بيچارگى و شرمندگى, اميدوار اين موهبتند.
ابن مبارك گفته: رحمان آن است كه چون از او درخواست كنى دست گيرد, و رحيم آن كه اگر چيزى از او نطلبى خشم گيرد!
عارفى فرموده: رحمان است به روزى دادن به جانداران, رحيم است به آمرزش سيئات اهل ايمان, در رزق و روزى به رحمانيتش اعتماد كن, ولى كسب و تجارت را از دست مگذار كه خلاف شرع و عقل است, و در آمرزش گناهان به رحيميتش تكيه كن نه بر عمل خود, ولى عمل را ترك مكن كه خلاف خواسته حق و همراهى با شيطان است.
گروهى از اهل سر گفته اند: بنده را سه حالت است: اول حالت معدومى كه نياز به هستى داشت, دوم حالت هستى و موجوديت كه محتاج به اسباب بقاست, سوم: حالت حضور در قيامت و احتياج به آمرزش و مغفرت, و اين سه حال, در اين سه اسم مندرج است: الله يعنى مستجمع همه صفات كمال اوست, انديشه كن كه چگونه ترا از ديار نيستى و عدم به عرصه هستى و وجود آورد, رحمان اوست, بنگر كه چگونه اسباب و ابزار بقا و زندگيت را فراهم آورد. رحيم اوست, باش تا فرداى قيامت ببينى كه ترا در پناه رحيميت آورد و پرده آمرزش بر گناهانت فرو پوشد.
اربابان بصيرت, و صاحبان درايت و عاشقان حقيقت گفته اند: انسان را قلب و نفس و روح است; نفس را هواى رزق و احسان است, و قلب را تمناى معرفت و ايمان, و روح را درخواست رحمت و رضوان; و هر يك از آنها به اسمى از اين اسمإ نصيب خود گيرند, قلب از نام الله ذوق معرفت و ايمان يابد, و نفس از اسم رحمن به رزق و احسان رسد, و روح از اثر رحيم پوشيده به رحمت و رضوان شود.
كسى كه قلب و جانش با مفاهيم اين سه نام مبارك درآميزد, از بندگى و عبادت هر معبودى جز خدا خلاصى يابد, و نسبت به بندگان خدا منبع بخشايش و بخشندگى شود و همه را از لطف و مهربانى خود بهره مند كند.
ذكر اين كلام نورانى, و گنجينه فيض ربانى, در تمام اوقات بيدارى و ابتداى هر كارى مطلوب و محبوب است, و گوينده چون با توجه به معانى آن و با خلوص نيت و به قصد توسل به حضرت حق, و به خاطر تصفيه باطن از كدورات ماديات و تعلقات بيجا و رفع تإلمات و مشكلات گويد, از آثار عظيمه و فائده هاى ارزنده آن بهره مند شود.
از رسول خدا(ص) روايت شده كه هر كس روزى ده بار بسم الله الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم گويد, از گناهان پاك گردد, و خداى متعال او را از هفتاد بلا كه از آن جمله برص و جذام و فلج است حفظ كند!
و نيز از آن حضرت روايت شده كه هر كس بسم الله را بخواند, حق تعالى به عدد هر حرفى از آن چهار هزار حسنه براى او بنويسد و چهار هزار سيئه را از او محو كند.
در روايت آمده است: هر كس هنگام غذا خوردن بسم الله بگويد شيطان هم غذاى او نشود ولى اگر مشغول غذا خوردن شود و از خواندن آن غفلت ورزد, شيطان رفيق او گردد.(11)
اى كرمت هم نفس بى كسان
جز تو كسى نيست كس بى كسان
بى كسم و هم نفس من تويى
رو به كه آرم كه كس من تويى
اى زجمال تو جهان غرق نور
نور به طوق تو حجاب ظهور
جز تو كسى نيست به بالا و پست
ما همه هيچيم تويى هر چه هست
اى دو جهان محو تماشاى تو
جز تو كسى نيست شناساى تو

پى نوشت ها:
1- مستدركات علم الرجال ج6, ص314.
2- رسائل سيد مرتضى.
3- بحار, ج33, ص399.
4- همان, ج77, ص266.
5- مستدركات علم الرجال, ج6, ص314.
6- محجه البيضإ, ج2, ص288 ـ 295.
7- محجه البيضإ, ج2, ص288 ـ 295.
8- اصول كافى, ج6, ص54 ـ 56.
9- اصول كافى, ج6, ص54 ـ 56.
10- اين روايت در اكثر كتب تفسير و منابع حديث نقل شده است.
11- شرح و تفصيل حقايق و اشارات و لطائف مربوط به بسم الله الرحمن الرحيم را مى توانيد در كتابهاى كافى ـ معانى الاخبار, توحيد صدوق, مفاتيح الغيب, تفسير فاتحه الكتاب تإليف يكى از دانشمندان پس از عصر فيض كاشانى ملاحظه كنيد.

/

شيفتگان شيــــطان !

شيفتگان شيطان!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر


هر كس در هر گوشه اى از جهان نام امريكا را مى شنود واژه هايى چون سلطه و استعمار و تجاوز و طغيان و قتل و غارت را پيش روى مجسم مى بيند. تاريخ دويست سال اخير ايالت متحده تصويرى از زورگويى, قلدرى و دخالت هاى سياسى نظامى و هجوم فرهنگى و تحقير ملت ها و چپاول ثروت توده هاى محروم جهان است. خوى ددمنشى دولت هاى حاكم بر اين كشور از منشإ كشتار و شكنجه و بمباران و آتش و خون در جاى جاى سياره خاك به همين لحاظ بود كه حضرت امام(ره) عنوان ((شيطان بزرگ)) را براى امريكا برگزيدند و به حق چنين است و هر جا از توطئه و تزوير اثرى مشاهده مى شود در آنجا رد پاى امريكا ديده مى شود. پرونده سياه و آلوده كاخ سفيد متضمن حجم عظيمى از اسناد جنايى و ترور و وحشت و قتل و غارت و ترويج فساد در طى دو قرن سلطه استكبارى و دخالت در امور كشورها و كودتاها و خيانت هاست.
از آن زمان كه مهاجرين اروپايى راهى سرزمين دور يانكى ها شدند و جاى پاى خود را استوار كردند و تشكيل دولت دادند تصفيه نژادى را آغاز كردند. مردم بومى آن سرزمين, سرخ پوستان و سياه پوستان را از حقوق اوليه انسانى محروم ساختند و كشتار بى رحمانه نمودند و هنوز هم صاحبان اصلى اين قاره از حقوق اوليه انسانى در اين كشور محرومند و رفتار سفيدپوستان با رنگين پوستان روزگار برده دارى قرون وسطايى را تداعى مى كند.
در حال حاضر طراحان اصلى سياست هاى كاخ سفيد صهيونيست هاى نژاد پرست و امپراطورىهاى دلار و كارتلهاى نفتى و صاحبان سرمايه هاى عظيم اند كه دولت هاى حاكم در اين كشور را روى كار مىآورند و همان ها حاميان اصلى رژيم نژادپرست اسرائيل اند كه چون غده سرطانى در قلب خاورميانه در كشورهاى اسلامى كاشته اند.
بمباران هاى اتمى و هسته اى شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى در جنگهاى جهانى نمودارى از نظامى گرى ايالات متحده در كشورهاى جهان است, هم چنين عملكرد نظامى اين رژيم سلطه گر در هائيتى و بالكان و خاورميانه و اخيرا افغانستان و… سلسله زنجيره اى از جنايات كاخ سفيد و دشمنان صلح جهانى است.
بطور خلاصه امريكا كشورى است مداخله گر, دشمن صلح, غارتگر, متجاوز و مستكبر كه پس از فروپاشى شوروى سابق, خود را كدخداى دهكده جهانى مى داند و توقع دولت مردان اين كشور اين است كه جهان دربست در اختيار امريكا و صهيونيسم و امپرياليسم و قلدرهاى زورگو باشد, امريكا با لشگركشى به اقيانوس ها واعزام ناوها و هواپيماهاى جنگى به آبهاى كشورها و ارعاب و تهديد, درصدد قبضه كردن جهان و حاكميت بلامنازع است, اما در عين حال آسيب پذيرى كاخ شيشه قدرت اهريمنى امريكا در برابر اراده ملت ها را نيز نبايد ناديده گرفت كه نمونه آن شكسته شدن هيمنه امريكا از رهگذر انقلاب اسلامى و تسخير لانه جاسوسى و حقارت و ذلت مستكبران حاكم بر اين كشور در برابر رهبرى نظام و اراده ملت و دولت اسلامى است.

O خصومت هاى امريكا با ملت ها
حافظه تاريخ, جنايات امريكا نسبت به ملت ما را هرگز از ياد نمى برد كه باهوش ترين افراد از دخالت هاى نامشروع و خصمانه ايالات متحده در سرنوشت كشورمان بى خبر نيستند. از توطئه كودتاى 28 مرداد و سركوب نهضت مردمى ايران و برگرداندن حاكميت ننگين دودمان پهلوى گرفته تا سكاندارى سرنوشت سياسى, اقتصادى, نظامى و فرهنگى كشور طى سى سال سلطنت كه در لواى آن انواع اسارت و جنايت, و فساد و استبداد و چپاول و قتل و غارت و… بر اين ملت تحميل شد, تا خصومت و مقابله با نهضت اسلامى و مردمى به رهبرى امام خمينى(ره) و ماجراى ننگ بار كاپيتولاسيون, و تبعيد حضرت امام(ره) و كشتار و شكنجه چهره هاى انقلابى و مسلمان و قتل و غارت و سركوب استقلال طلبان تحت امر سازمان سيا و مستشاران سياسى نظامى امريكا و نفوذ رژيم صهيونيستى دست نشانده كاخ سفيد, در مقدرات فرهنگى و اقتصادى كشور در دوران ستمشاهى و ساماندهى جنگ ويرانگر هشت ساله كه با طراحى و همكارى امريكا و متحدانش از غرب و شرق صورت گرفت و اقدامات تروريستى عليه مسئولين نظام نوپاى اسلامى و مردم عادى و حمايت تبليغى و سياسى از تروريست هاى دست نشانده و مزدور در داخل و خارج كشور و پناه دادن به دشمنان ملت و ميهن اسلامى و ساقط كردن هواپيماى مسافربرى در خليج فارس و تإسيس پايگاه هاى راديويى و تلويزيونى و تبليغ عليه نظام و تخصيص بودجه هاى كلان با هدف جاسوسى و اخلال گرى براى ساقط كردن جمهورى اسلامى و تحقير ملت و اهانت به ارزشهاى دينى و مقدسات امت مسلمان و تروريست خواندن ما و صدها نظير اينها كه طراحى اش را صهيونيست ها و امريكايى ها به عهده داشتند و علنا به آن تصريح كرده اند.
همه اينها از چهره زشت و خوى استكبارى ايالات متحده و جناياتش در ايران پرده برمى دارد.

امام خمينى(ره) و افشاى چهره امريكا
با توجه به اين موارد بود كه امام راحل با روشن بينى ويژه خود امريكا را عامل اصلى همه مصائب كشور ناميد و در طول نهضت و قبل و بعد انقلاب بر توطئه هاى امريكا به عنوان ام الفساد انگشت نهاد و سياست هاى شرق و غرب و دولت هاى استكبارى را تحقير و افشإ نمود و هيمنه امريكا را شكست و صهيونيسم و امپرياليسم را ريشه همه نكبت ها و بدبختى ملت ها معرفى نمود و در اين خصوص سخنان تاريخى و بيادماندنى امام پيش روى ماست:
((رابطه ما با امريكا رابطه يك مظلوم با ظالم است, رابطه يك غارت شده با يك غارتگر است.))
((ما نمى خواهيم امريكا سرپرست ما باشد, ما نمى خواهيم همه منافع ما را امريكا ببرد))
((با امريكا روابط ايجاد نخواهيم كرد, مگر اينكه آدم بشود و از ظلم كردن دست بردارد.))
((ما دنبال اين نيستيم كه امريكا براى ما كار بكند ما امريكا را زير پا مى گذاريم.))
((ما آنقدر كه صدمه از امريكا ديديم از هيچ كس نديديم.))
((سلطه امريكا تمام بدبختى هاى ملل مستضعف را به دنبال دارد.))
((امريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است.))
((ملل اسلام از اجانب عموما و از امريكا خصوصا متنفر است.))
حضرت امام فراتر از ايران رفته و عموم مسلمانان جهان را مورد نظر قرار داده و موضوع امريكا را براى بشريت دردآورترين موضوع دانسته و مى فرمايد: ((مهمترين و دردآورترين مسئله اى كه ملت هاى اسلامى و غير اسلامى كشورهاى تحت سلطه با آن مواجه است, موضوع امريكاست.))
و در مقام نصيحت و هشدار به كسانى كه مايلند دست آشتى به سوى امريكا دراز كنند مى فرمايد:
((امريكا شما را براى نفتتان مى خواهد, امريكا شما را براى اين مى خواهد كه بازار درست كند, كه نفتتان را ببرد و بنجل ها را بياورد و به شما بفروشد.))
و در خصوص خصومت امريكا با اسلام و قرآن و پيامبر(ص) و تنفر مسلمانان از اين دشمن هشدار مى دهد:
((دشمن اصلى اسلام و قرآن كريم و پيامبر عظيم الشإن (ص) ابرقدرتها, خصوصا امريكا و ولد فاسدش اسرائيل است.))
((رئيس جمهور امريكا بداند, بداند اين معنا را كه منفورترين افراد دنياست پيش ملت ها.))
((ما اعتقادمان اين است كه بايد مسلمين با هم متحد بشوند و تودهنى بزنند به امريكا و بدانند كه مى توانند.))
صدها از اين گونه تعابير را در سخنان ((معمار انديشه اسلامى)) امام خمينى(ره) مى توان يافت و همين است ديدگاه جمهورى اسلامى براى امروز و آينده تاريخ و يك مسئله مهم راهبردى كه رهبرى نظام امروزه نيز بر آن تإكيد دارند و دولت و ملت بر آن پاى بندند و هرچه جز اين باشد, بازى كردن با سرنوشت اسلام و ميهن و امت مسلمان است.

شيفتگان شيطان بزرگ
جاى بسى تإسف است كه در همين روزها كه امريكا دستخوش بحران هاى داخلى خود شده و با هجوم بر كشور اسلامى افغانستان و خوى سلطه جويى فرافكنى مى كند و اعلام جنگ عليه كشورهاى اسلامى داده, و كسانى را كه با امريكا نيستند, تروريست مى نامد! و در همين حال كه رژيم صهيونيستى را با حمايت هاى بى دريغ خود به قتل عام مردم مظلوم فلسطين تشجيع مى كند و حاضر نيست اين رژيم نژادپرست غاصب را در ليست كشورهاى تروريستى و نژادپرست قرار دهد, و با كمال بى شرمى ميهن اسلامى ما را به حمايت از تروريسم متهم مى كند و ادامه تحريم ها را اعلام مى نمايد و دارايى هاى كشور ما را همچنان در بلوكه دارد. پاره اى افراد ضعيف النفس نغمه رابطه با امريكا را ساز كرده و برخى از روزنامه هايشان با شوق و شعف و با اشاره به ملاقات تصادفى! وزيرخارجه ايران با وزير خارجه امريكا در راهروى سازمان ملل در نيويورك, صفحه اول روزنامه را با حروف درشت اين گونه تيتر مى كنند:
((بعد از 22 سال كوتاه ولى صميمى)) (روزنامه توسعه23 / 8 / 80) و ذيل صفحه شرحى بر اين تيتر مى نگارد!
از اين آقايان بايد پرسيد ماهيت اين ملاقات و صميمى بودن آن را از كجا كشف كرده ايد؟ صميميت از كدام طرف؟ طرف ايرانى يا طرف امريكا؟ قطعا وزير امور خارجه خود مى داند كه هرگز صميميتى در اينگونه ملاقات ها نيست. استراتژى نظام روشن است و امروز خطوط اصلى آن را از انديشه هاى امام راحل بايد گرفت كه ترسيم گر آن مواضع قاطع و روشن و شجاعانه و حكيمانه رهبر معظم انقلاب در مسائل امريكا و خاورميانه و افغانستان مى باشد و اين خود آبرويى براى نظام و دولت و ملت ايران و جهان اسلام است.
و خوشبختانه همين مواضع را رئيس جمهور در سازمان ملل دنبال مى كند با تإكيد بر اينكه ((شعار مرگ بر امريكا پاسخ ملت ايران به خصومت هاى امريكا, با ايران اسلامى است)) اين موضعگيرى قاطع واحد با الهام از اصول انقلاب مى بايست خط مشى كليه مسئولان و نمايندگان مجلس و رسانه هاى ما كه از بودجه اين كشور تغذيه مى شوند, باشد. هرچه جز اين بود خيانت به آرمانهاى ملت و مجاهدات غرورآميز آنها خواهد بود.
در روزگارى كه خشم ملت ها حتى اروپايى عليه امريكا در حوادث افغانستان به صورت تظاهراتى پياپى توجه جهانيان را جلب كرده و امريكا به عنوان سركرده تروريست هاى عالم معرفى شده و برخى نويسندگان امريكا سرنگونى قلدرهاى كاخ سفيد را نويد مى دهند و تمدن امريكا را رو به زوال مى بينند و رفتار امريكائيها را در افغانستان با جنايتكاران نازى قابل مقايسه مى دانند, و اعمال امريكا را به افغانستان تروريستى و بدتر از حملات 11 سپتامبر به نيويورك و واشنگتن برمى شمرند.
راستى شرم آور است يك نماينده يا مسئول يا روزنامه نگار در چنين اوضاع و احوالى كه پيكر اسلام به دست جنايتكاران حاكم امريكا مجروح است وفلسطين و افغانستان نمونه اى از آن مى باشد, با شادى و شعف از رابطه با امريكا و ملاقات هاى صميمى حرف بزند!! اين افراد يا بى خبر از اوضاع جهان اند و يا بى تعهد به اصول انقلاب و مصالح كشور و عزت اسلامى ملت ما, بهتر آن است كه اين آقايان به مسئوليت خود مصالح كشور و مشكلات مردم بينديشند و فرصت ها را تلف نكنند.
چرا دولتمردان امريكا سخن از رابطه با ايران مى گويند؟ و پيش شرط هايى را براى اين رابطه همچون پذيرش صلح خاورميانه! و عدم حمايت از تروريسم و رعايت حق بشر مطرح ساخته اند كه مفهومى جز اهانت نسبت به نظام اسلامى و ملت ايران ندارد. اين اظهارات موجب شده پاره اى از ساده انديشان دهانشان آب بيفتد, و براى رابطه با امريكا اظهار اشتياق كنند! و از فرصت طلايى! سخن بگويند. كه اين را يا با ديدگاه خوشبينانه نشانه غفلت و ساده انگارى بايد دانست و يا خيانت به آرمانهاى انقلاب اسلامى.
حال به دو نكته بايد توجه داشت:
اول اينكه: انگيزه امريكا از زمزمه رابطه با ايران چيست؟
دوم اينكه: موضع صحيح در اين موضوع كدام است؟
آيا استدلال طرفداران رابطه از نظر عقل و منطق و آرمانهاى انقلاب اسلامى پذيرفتنى است؟

امريكا از رابطه با ايران چه مى خواهد؟
الف ـ مى دانيم كه خوى استكبارى و سياست منفعت طلبانه از خصلت هاى غربى بويژه امريكايى است خود بزرگ بينى در سايه قدرت و فناورى, شاكله استكبارى امريكا را بيش از پيش به نمايش مى گذارد. اين خوى استكبارى در تعامل امريكا با كليه كشورها حتى اروپايى و بلوك شرق و كل جهان پس از پايان جنگ سرد و انديشه تك قطبى كردن جهان و جهانى سازى به سركرده گى امريكا امروزه در سراسر جهان و پيش روى همه ملت ها به حدى واضح و مشهود است كه به استدلال و جامعه شناسى و مردم شناسى و روانشناسى و امثال آن, نياز ندارد.
يكى از دلايل آن لشگركشى خودسرانه امريكا به كشورها و اخيرا افغانستان, بدون توجه به سازمان ملل و سازمان هاى ديگر جهانى است. گويى امريكا همه كاره جهان است. كدخدايى كه در اين دهكده بايد فعال ما يشإ باشد! افزون بر اين اخلاق انتفاعى غربى و منفعت طلبى كه يك اصل استراتژيكى در روابط امريكا با كشورهاى جهان مى باشد و دولتمردان اين كشور در تعامل با حوادث جهان و حتى مسائل داخلى كشورهاى ديگر بدان اذعان كرد و تصريح مى كنند.
هر كجا منافع امريكا ايجاب كند پاى حقوق بشر به ميان مىآيد!
و هر جا منافع اين غارت پيشه جهانى ايجاب نكند آنجا حقوق بشر مفهوم ندارد!
بطور خلاصه: ((استكبار و استثمار)) دوخصلت بارز امريكا و عموما غرب است كه در سايه آن جهان را به آشوب و جنگ و ناامنى و قتل و غارت كشانيده است.
بدينسان تاريخ دويست ساله امريكا ديگر مجال تجربه جديدى باقى نمى گذارد كه كسى فكر كند شايد اين ابرمستكبران از خصلت و خوى ذاتى خود دست برداشته اند و بنابراين جاى كمترين ترديد نيست كه زمزمه ايجاد رابطه دامى است براى سلطه مجدد بر كشور و اعمال سياست هاى مداخله جويانه در سرنوشت ملت ما و پايمال كردن ارزشهاى انقلاب كه با فداكارى و خون شهيدانمان به دست آمده است و نه فرصت براى حل مشكلات كه پاره اى خودىهاى غافل توهم كرده اند .
ب ـ بعد از فروپاشى شوروى سابق و سقوط كمونيسم و سپس داعيه طلايه دارى جهان و جهانى سازى با سركرده گى امريكا, تنها مكتب و نظامى كه در برابر نظام سلطه امريكايى به نشانه تسليم دست بلند نكرد نظام اسلامى ما بود.
به همين دليل بوش رئيس جمهورى اسبق امريكا گفت:
انقلاب اسلامى براى امريكا از بمب اتمى خطرناك تر است, و امروز نيز پسرش رئيس جمهور فعلى امريكا, ايران را براى امريكا خطرناك توصيف مى كند.
حقيقت اين است كه غرب و نظام سلطه, تنها از نهضت جهانى اسلام بيم و هراس دارد و بس!
البته اسلامى كه بخواهد رسالت خود را در جهان ايفا كند و سر تسليم در برابر كفر و استكبار فرود نياورد نه اسلام امريكايى.
تبلور اين مكتب در نظام جمهورى اسلامى و مواضع امام راحل در گذشته و رهبرى امروز نظام است و شعار مرگ بر امريكا تنها از ملتى برخاسته كه نخواسته در برابر زورگويى و قلدرى امريكا سر تسليم فرود آورد. تحمل اين براى رژيم استكبارى امريكا آسان نيست اما از سوى ديگر به مصلحت خود نمى داند كه اين ريسك را بپذيرد و از راه زور وارد ميدان شود, لذا مى كوشد از طريق نيرنگ و به عنوان گشودن باب مذاكره و تجديد رابطه صولت و هيمنه انقلاب اسلامى را بشكند و راه هاى وابستگى را هموار سازد. رفت و آمدهاى سياحتى و بازرگانى كه اخيرا از سوى امريكا رايج شده را مى توان شروعى براى پياده كردن نقشه امريكا تلقى كرد. اين روزها نيز گفتگو از عزيمت هيإت هاى بزرگ و بى سابقه اقتصادى است! كه ساده انديشى است كه كسى باور كند در اين روابط درصد ضعيفى از منافع ملى كشور اسلامى جزو اهداف اين هيإت ها باشد. آنچه محور اين سفرها و هيإت هاست هموار كردن راه نفوذ اقتصادى و سرمايه گذارى شركت هاى امريكايى و مانند آن و سپس روابط فرهنگى و سياسى است. و همزمان امتياز گرفتن و اعمال فشار و مصالحه بر سر آرمان هاى ملى و اسلامى و اين چيزى است كه فرزندان انقلاب و وارثان خمينى كبير هرگز بدان تن نخواهد داد.
ج ـ امريكا مى خواهد در ميان كشورها و ملت ها وانمود كند كه هيچ كشورى حتى انقلابى ترين آنها نمى تواند بدون وابستگى به كاخ سفيد زندگى كند! بنابراين هرگاه ملت مقاومى چون ايران كه بزرگترين حماسه تاريخ معاصر را پديد آورده در برابر امريكا به زانو درمىآيد حساب ديگران پاك است و هرگز نبايد در انديشه استقلال و آزادى از زنجير استعمار و استثمار قدرتهاى سلطه گر باشند.
اين مطلب براى امريكايى ها فوق العاده مهم است كه تجربه انقلاب اسلامى و زيستن بدون امريكا و نظام هاى سلطه را ناموفق جلوه دهند كه ديگر هيچ ملتى در هيچ عصر و هيچ سرزمينى به فكر خالى كردن شانه از زير بار فشار اين مستكبر نباشد!
د ـ امريكا مى خواهد آبروى ما را در ديد جهانيان بويژه آزادىخواهان و مبارزان راه آزادى بر باد دهد و در اين توطئه از هر نوع اقدام و توطئه ممكن, دريغ نكرده است.
اگر ملت ايران در لواى اسلام و رهبرى امام مستضعفان توانسته در برابر اهريمن استكبار قد علم كند و در وجدان انسان هاى آزاده و حق طلب حضور داشته باشد, در سايه مقاومت و تعهد دينى و مكتبى و اعتراض به نظام سلطه است, چيزى كه مى تواند براى ديگر مسلمانان و مستضعفان الگوى مبارزه باشد. حال اگر اين ابهت و هيمنه و قداست و عزت با تسليم در برابر شيطان بزرگ و دسيسه عوامل و هوادارانش آسيب ببيند, ديگر عزت و كرامتى براى ما باقى نمى ماند و اين همان چيزى است كه امريكايى ها آن را دنبال مى كنند و حمايت قبلى امريكا از اسلام طالبان و عنوان ساختن جنگ هاى صليبى از سوى سران اين كشور در وقايع اخير افغانستان را در راستاى اسلام زدايى انقلابى و دگرگون سازى چهره اسلام بايد ارزيابى كرد.

و اما اشتباه و غفلت خودىها
اگر خوش بينانه بنگريم هواداران رابطه با امريكا به زعم خود بر اين باورند كه اين رابطه مى تواند به حل مشكلات كشور كمك كند و خصومت هاى شيطان بزرگ را تخفيف دهد و فضاى سالم سياسى بوجود آورد و دشمن را از توطئه و تحريم و غيره باز دارد!
اين توهم از ساده انگارى و نشاختن ماهيت امريكا و استراتژى و اهداف دولتمردان امريكا و سياستگذاران صهيونيستى حاكم حكايت دارد. اين عده از عناصر خوش باور فقط يك مورد از روابط بين المللى امريكا را نشان دهند كه كشورى در سايه اين ابرقدرت سلطه جو توانسته باشد استقلال و آزادى خود را به دست آورد و كشورش را پايگاه نظامى و جاسوسى و آلت دست سياست هاى امپرياليستى و صهيونيستى, قرار نداده باشد!
ابرقدرتها و از جمله امريكايى ها در هر كشورى مى روند, زور و ارباب و نوكرى و آقابالاسرى را با خود مى برند و هرگاه منافعشان ايجاب كند آن كشور را به پاى منافعشان قربانى مى كنند. امام راحل با ژرف نگرى ويژه خود ماهيت روابط ابرقدرتها را به خوبى مى دانست كه مى فرمود:
((بدانند كه كشورهاى قدرتمند فرصت طلب, كه غايت آمالشان دست يافتن بر كشورهاى اسلامى و مستضعف است آنان را در موقع گرفتارى تنها مى گذارند و كلمه وفا در قاموس آنان راهى ندارد)) وهم آن فريادگر, تكليف مسلمانان را در برابر ابرقدرت ها روشن ساخت و گفت: ((هان اى مظلومان! از هر قشر و از هر كشورى هستيد بخود آئيد و از هياهو و عربده امريكا و ساير زورمندان نهراسيد و جهان را بر آنان تنگ كنيد)).
و نيز گفت: ((خوشوقتى كامل ما آن روزى است كه سلطه همه استعمارگران شرق و غرب و بخصوص امريكاى جهانخوار از سر مسلمانان قطع شود))
و اين است فصل الخطاب سياست كشور اسلامى ما و جز اين هر چه باشد مطرود و مردود است. و اين هم دعاى امام راحل:
((آنهايى كه خواب امريكا را مى بينند خدا بيدارشان كند.)) آمين.

/

منبع نقلى دين و انتظار بشر از آن

منبع نقلى دين و انتظار بشر از آن

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور


 

اقتدار ملى
اقتدار ملى در واقع اقتدار مردم جامعه است و جامعه مركب از دولت و ملت است, و اقتدار ملى زمانى محقق مى شود كه دولت و ملت به نقش و مسئوليت خود توجه كنند, ملت به مسئوليت ها در مقابل قانون و حكومت و هر آن چه كه برخاسته از هويت جمعى و ملى او باشد تن در دهد و دولت نيز به مسئوليت هاى خود در برابر مردم عمل كند و به عبارت ديگر: اقتدار ملى در سايه توجه متقابل دولت و ملت به حقوق خودشان و به كار بستن آن تحقق پيدا مى كند. چنان كه حضرت امير(ع) فرمود: ((فاذا ادت الرعيه الى الوالى حقه و ادى الوالى اليها حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على ادلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقإ الدوله و يئست مطامع الاعدإ))(1)
آن گاه كه مردم, حق زمامدار را ادا كنند و زمامدار حق مردم را ادا كند, حق در ميان آنان استوار و عزيز گردد و راه ها و برنامه هاى دين برپا شود و نشانه هاى عدالت راست شود و بر گرده مردم آن, سنت ها و روش هاى نيك جريان يابد و بدين سان روزگار سالم گردد و در بقاى حكومت اميد مى رود و طمع ورزىهاى دشمنان به نااميدى مى گرايد.
با توجه به اين كه در نظام سياسى اسلام, مسئولين در چارچوب قوانين الهى و برخوردارى از ويژگى عدالت و شايستگى هايى به قدرت مى رسند, شايسته است آن قوانين را به كار بسته و عدالت را در جامعه محقق سازند تا در پرتو آن اقتدار براى آن ها حاصل شود و مردم نيز قوانين جامعه را پذيرفته و مسئوليت خودشان را در قبال آنان ايفا كنند, اگر ملت و دولت به وظائف متقابل خودشان توجه كنند, اعتماد, پيوستگى و اتحادى بين آنان برقرار مى شود كه ضمن حفظ وحدت و عزت, زمينه نفوذ با تإثير دشمن را در ملت از بين مى برد, و به عبارت خلاصه تر:
از نظر اسلام, براساس باور به توحيد و حاكميت الهى, خداوند آفريدگار و مالك نظام هستى است و انسان بنده او, در نظام سياسى اسلام اقتدار و مشروعيت قدرت مستند به اراده الهى و قانون خداوند است و كسى كه در رإس نظام قرار مى گيرد, بايد در چارچوب قوانين الهى و بر محور عدالت عمل كند و اگر چنين عمل كرد, اقتدار پيدا مى شود و مردم بايد از فرمان هاى چنين رهبرى اطاعت كنند.
با توجه به اين كه اقتدار به رفتار مسئولان بستگى دارد, شايسته است بدانيم چه نوع رفتارهايى زمينه تحصيل و حصول اقتدار را فراهم مى كند؟ از اين رو مطالبى چند در رابطه با رفتار و اقتدار بازگو مى شود.
يكم: رفتارى اقتدارآور است كه از جزم علمى صائب و عزم عملى صالح برخوردار باشد, كارى كه با شك علمى يا ترديد عملى همراه باشد, توان تإمين توانايى امت اسلامى را ندارد; زيرا چيزى كه عيبه عيب و جامه دان نقص است بدون ريب و شك راه به غيب نخواهد برد و راهيان ديار ملكوت قدرت را به مقصد راهنمايى نخواهد كرد.
علم چون آيينه است كه زيبايى و زشتى را به خوبى روشن مى كند, عزم چون آب است كه زشتى را مى شويد و زيبايى فطرى را از آلودگى به تباهى گناه, پالوده و پاك مى نمايد, براى نيل به اقتدار ملى كه اولين هزينه آن عزيمت است, بايد از هر گونه رفاه, اسراف و اتراف در بارگاه دولت يا كارگاه ملت پرهيز شود, زيرا اميرالمومنين على ابن ابيطالب(ع) فرمود: ((لايجتمع عزيمه و وليمه ما انقض النوم لعزائم اليوم))(2) هرگز هوس محورى با حق مدارى, سورچرانى شامگاه با عزم پگاه, سحرخيزى و خواب غفلت شبانه با عزم فولادين روزانه جمع نمى شود. پشتوانه اين گفتار مغز علوى كلام پر نغز الهى است كه از زبان لقمان حكيم نقل مى فرمايد: ((يا بنى اقم الصلاه وامر بالمعروف وانه عن المنكر واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور))(3) فرزندم نماز را به پادار و به آن چه پيش عقل يا نقل به رسميت شناخته شد و از آن به معروف دينى ياد مى شود, فرمان بده و از آن چه نزد عقل يا نقل به رسميت شناخته نشد و از آن به منكر ياد مى شود, نهى كن و در تحمل رخدادهاى روزگار صابر باش. اين امور نيازمند به عزم محكم است.
ملتى كه تمام افراد آن مسلح به عزم و اراده اند, نه مبتلا به كرنش و ارادتمندى, و امتى كه تمام آحاد آن مجهز به امر و نهى هستند و به حق و صدق و عدل فرمان مى دهند و از باطل و دروغ و ستم باز مى دارند, مقتدر خواهند بود. مردمى كه هزينه ظلم ستيزى را با شكيبايى مى پردازند, مستقل و آزادند.
اقتدار ملى و استقلال از هر بيگانه, گوهرى ثمين در ژرفاى درياى عزيمت است و ساكنان ساحل آسايش را بهره از چنين در نيست.
وان كه بر شط و شطر اين درياست
نه سزاوار لولو لالاست(4)

دوم: رفتارى عامل اقتدار ملى است كه گذشته از جنبه فردى, واجد حيثيت اجتماعى باشد, يعنى كار صحيح و زيبايى كه همگان به صحت و زيبايى آن فتوا مى دهند و ضرورت انجام آن را امضإ كرده باشند و در حدوث و بقاى آن, قباى وحدت و انسجام در بر كرده باشند و هيچ كس دعواى برترى نكند و غريو خودخواهى سر ندهد و اين فضيلت برين, همان است كه از آن به وحدت ملى ياد مى شود و گفتار حكيمانه اميرالمومنين(ع) در اين باره چنين است: ((والزموا السواد الاعظم فان الله مع الجماعه و اياكم والفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما إن الشاذ من الغنم للذئب))(5) همراه جامعه بزرگ اسلامى باشيد و از آن جدا نشويد; زيرا قدرت و حمايت خدا با جامعه متحد است و از اختلاف و جدايى پرهيز نماييد; زيرا كسى كه از امت اسلامى فاصله بگيرد, طعمه ديو شيطنت است; همان طور كه گوسفند جداى از رمه, طعمه گرگ است: ((اياكم والتلون فى دين الله, فان جماعه فيما تكرهون من الحق خير من فرقه فيما تحبون من الباطل و ان الله سبحانه لم يعط احدا بفرقه خيرا ممن مضى و لا ممن بقى))(6) از رنگارنگى و فرصت طلبى در دين خدا اجتناب كنيد; زيرا اتحاد و اتفاق در مسير حق و صدق, هر چند دشوار باشد, بهتر از اختلاف و تفرق در راه باطل است, هرچند مورد پسند شما باشد; زيرا خداى سبحان هيچ كسى را از راه اختلاف خير نداد, نه در گذشته تاريخ و نه در آينده; يعنى اين كه جدايى عامل خير نيست.
يكى از سنت هاى ديرپاى الهى كه تمام قلمرو زمان و زمين مشمول آنند, اين است كه: ((ولاتباغضوا فانها الحاقه))(7) بغض و كينه يكديگر را در دل رشد ندهيد; زيرا دشمنى, همانند تيغ تيزى است كه به دست دو طرف خصومت است. هر روز با تهمت, دروغ, توطئه, اهانت, تحقير و… نسبت به همديگر, بوته هاى دين تراشيده مى شود و موهاى باريك همت, با تراش روزانه نابود مى گردد و هرگز اميدى براى رويش جديد نيست. بنابراين, وحدت جامعه از مهم ترين علل اقتدار ملى است.
منبع اصلى پيام هاى علوى, همانا وحى الهى است كه جامعه را به اعتصام به حبل متين دين, فرامى خواند و از تفرقه, تحذير مى فرمايد و همين مطلب در سخنان گهربار رسول اكرم(ص) آمده است كه: ((الجماعه رحمه والفرقه عذاب))(8) اگر ملتى به خطر تفرق مبتلا شد, شائبه تعذيب الهى را به همراه دارد. از اين رو مى توان با توبه, آن عذاب را به رحمت كه همان وفاق ملى است, تبديل نمود.
سوم: رفتارى پايه اقتدار ملى است كه از پايگاه منيع قلبى, مايه گرفته باشد. هرگاه قلب حرم امن خدا شد و فرشتگان رحمت در آن هبوط داشتند و پيام آرامش آفرين را در آن تعبيه كردند گفتار, رفتار, نوشتار و بالاخره سنت و سيرت چنين صاحب دلى سبب اقتدار ملى خواهد شد; زيرا از چنين دلى جز آثار توحيد كه همان وحدت و وفاق است سر نمى زند; چنان كه همه پيامبران و امامان معصوم(ع) و راهيان راه مستقيم, چنين بوده و هستند.
هرگاه قلب, خانه امن ابليس باشد و شياطين نقمت, در آن وسوسه كنند و با تسويل و زيبا نشان دادن زشت و زشت كردن زيبا, حق را به جاى باطل, و صدق را به جاى كذب قرار دهند و با تدليس و تلبيس, آرايش را آرامش بنامند, قيام و قعود, موافقت و مخالفت و بالاخره سريره چنين مخدوع و مغرورى, سبب وهن ملى و تشويه چهره ملت است; زيرا از چنين شخص فريب خورده اى كه جز بانگ: ((إنا خير منه))(9) ابليسى نه شنيد و نه مى شنود, جز كوبيدن بر طبل تكبر و غرور چيزى برنمىآيد. نمونه آن نمرود است كه در ساحت قدس ابراهيم خليل(ع) كه برهان ((ربى الذى يحيـى ويميت))(10) اقامه فرمود, وقيحانه مغالطه ((انا احيـى واميت))(11) را ارائه مى كند و خود را پروردگار حيات و ممات مى داند. و فرعون است كه در آستان مقدس موساى كليم (ع) كه برهان ((ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى))(12) اقامه فرمود, طاغيانه مغالطه: ((انا ربكم الاعلى))(13) و ((ما علمت لكم من اله غيرى))(14) را طرح مى كند.
و قارون است كه در فناى منزه هارون و موساى كليم (ع) كه حكمت ((واحسن كما احسن الله اليك ولا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين))(15) افاده فرمودند, متمردانه نغمه مشووم: ((انما اوتيته على علم عندى))(16) سر داد و ثروت سراب گونه خود را سرآب سيراب كننده پنداشت.
آنچه در تمام اين نمونه هاى استكبارى حاكم است, غرور و خودبينى شخص متكبر است كه چاه را از راه تمييز نمى دهد, و اين بيمارى تكبر نه تنها در سران زر و زور پديد مىآيد كه نمودارى از آن به اشارت رفت, بلكه در جامعه استكبارى نيز به چشم مى خورد; چه اين كه بنى اسرائيل به پيامبر خود, بعد از موساى كليم(ع) پيشنهاد دادند: فرمانده اى براى ما مبعوث و تعيين كن تا به زعامت او در راه خدا مبارزه كنيم… پيامبر آنان گفت: خداوند طالوت را به عنوان فرمانده براى شما مبعوث كرد, آنان به جاى انقياد در برابر حكم خدا, باغيانه و ماردانه گفتند: ((انى يكون له الملك علينا ونحن احق بالملك منه…))(17) ما به سمت فرمانروايى از طالوت سزاوارتريم.
غرض آن كه فردى كه فقط خود را مى بيند و لاف ((من برترم)) مى زند و گروهى كه فقط خودشان را مى نگرند و شعار ما برتريم سر مى دهند, همگى سخن گوى كسى اند كه در برابر خداى سبحان مستكبرانه گفت: ((إنا خير منه))(18) و پيروان چنان عفريتى چنين نفريتند كه با يزيد بسطام را با يزيد شام در ((من يزيد)) عشق, همسان مى پندارند و سرانجام ديو اموى را به كرسى فرشته علوى مى نشانند و غاصب را به جاى منصوب الهى نصب مى كنند. براى درمان چنين بيمارى مهلك, گفتار همراه با رفتار اميرالمومنين(ع) سودمند است كه فرمود: ((ما لابن آدم والفخر؟ اوله نطفه و آخره جيفه و لايرزق نفسه و لايدفع حتفه!))(19) فرزند آدم, حق فخرفروشى ندارد; زيرا آغاز آفرينش او نطفه بوده است و انجام زندگى او مردار است, توان تإمين روزى خود را ندارد و قدرت برطرف كردن مرگ خويش را فاقد است. چنين موجود ضعيفى كه صدر و ساقه هستى او را فرومايگى احاطه كرده است, حق باليدن ندارد:
ورچه اينجا اميرى از زر و زور
با تكبر زخاك خيزى مور
آرى! آن كس كه حجاب ((من و ما)) بدر آمد و با بينش الهى, مبدإ و منتهاى خلقت را ادراك كرد و خود را در بستر مستقيم لقاى خدا ديد و در طى اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرد, در خور تكريم است; چنان كه اميرالمومنين(ع) فرمود: ((فمن إخذ بالتقوى… هطلت عليه الكرامه بعد قحوطها…))(20) كسى كه پرهيزكارى را برگزيد.. . مجد و بزرگوارىهاى از دست رفته مانند باران بر او مى بارد.
چهارم: رفتارى سبب اقتدار ملى است كه منزه از عوامل ذلت و فرومايگى باشد. آنچه مايه خوارى است, در بنان و بيان اميرالمومنين(ع) متبلور است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1 ـ طمع و آزمندى, پرده شهوت است كه روى خردمندى آويخته مى شود; نه مى گذارد كه عقل, نور عشق را مشاهده كند و نه مى گذارد كه حس و خيال و وهم, از نور عقل استضائه كنند, زيرا محجوب, هم از نورگيرى محروم است و هم از نوردهى ممنوع; و اين پرده نشين گاهى به پاى طمع قربانى مى شود: ((إكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع))(21) برق تيغ طمع سر سرفراز عقل را به پاى آز منتقل مى كند و پيكر پاك عقل شاهد را نثار مقدم شرربار حرص مى سازد. چنين كسى كه مايه فخر خود را به پاى دشمن خويش ذبح نمايد, جز فرومايگى بهره اى نخواهد داشت: ((الطامع فى وثاق الذل))(22) آزمند در بند خوارى است. آن كس كه مى توانست خردمندانه زندگى كند و اميرانه به سر برد هم اكنون كه به دام حرص افتاد, سفيهانه زندگى مى كند و اسيرانه به سر مى برد. اقتدار ملى مرهون برائت دولت از آز و نزاهت ملت, از حرص است. آن گاه است كه به خودكفايى سياسى, اقتصادى و مانند آن بالغ خواهند شد.
2 ـ ترس از دشمن, پرده غضب است كه چهره خردورزى را مستور مى كند; تا نه از قلب والا نور بگيرد نه به حس و خيال و وهم پايين نور بدهد; زيرا پوشيده محكوم به حرمان, هجران و زندان است و از عقل زندانى, نه تكامل خود, ساخته است و نه تكميل ديگران متوقع: ((والجبن منقصه))(23) نقصان ادراك و انگيزه شخص هراسناك, براى آن است كه وى نه فرصت درست فكر كردن دارد و نه مجال صحيح تصميم گرفتن; در اين حال دشمن متهور و بى باك مى تازد و ملت هراسناك, جز با زندگى و انقياد, چاره ديگر ندارد.
منشإ هراس بى جا, بدگمانى به وعده هاى خداست; وگرنه ملت موحد كه به صدق خدا و عدم تخلف نويدهاى الهى اطمينان دارد, هرگز تمام عناصر محورى پيروزى را تجهيزات نظامى نمى داند بلكه ابزار مادى را وسيله تلقى مى كند و اساس ظفر و پايه پيروزى را وفاى خدا به وعده هاى تخلف ناپذير مى داند: ((فان البخل والجبن والحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله))(24) بدگمانى به خدا از شرك مستور ناشى مى شود كه توحيد را از ناب بودن به ممزوج شدن مى كشاند. گرچه در قلمرو طبيعت, متاع ناب ناياب است; به طورى كه گل بى خار, مل بى خمار, گنج بى مار… نتوان يافت, ليكن در منطقه فراطبيعت, چنين كالاى گران بهايى دست يافتنى است و نقد و بهاى آن, مشكى از مشك اشك را نثار يار نمودن و با چنين كوثر شفافى, گناه گذشته را شستن و با منظر منزه از نظر به غير دوست, به تماشاى جمال او نشستن است:
گريه شام و سحر شكر كه ضايع نگشت
قطره باران ما گوهر يك دانه شد
پنجم: رفتارى علت اقتدار ملى است كه از مبناى صحيح انسان شناسى استمداد كند. گروهى كه خواسته هاى برخاسته از حس و وهم را خرد پنداشتند و قداست حريت را در پاى پليد شهوت و غضب پايمال كردند, سياست و حكومت را كه از شريف ترين شاخه هاى علوم انسانى است, بر اثر نشناختن گوهر انسان به سلطنت بر مردم, معنا كرده و تفسير مى كنند; خواه بر مردم ميهن خود و خواه بر مردم كشور ديگر, چنين فرقه اى هم دچار مشكل انسان شناسى و جهان بينى اند و هم مبتلا به معضل معرفت شناسى; زيرا انسان, از منظر اينان بين ميلاد و مرگ خلاصه مى شود و جهان هستى نيز, از قلمرو ماده و طبيعت نمى گذرد و معيار انديشه صحيح, اثبات و ابطال حسى است. اين عده, حس و وهم را در بخش انديشه و شهوت و غضب را در قسم انگيزه كه عقال ترقى اند, عقل پنداشتند و علم حسى را كه پشتوانه ابطال پذيرى حسى دارد, معرفت صائب مى انگارند; غافل از آن كه نه انسان را درست شناختند و نه جهان هستى را صحيح بررسى نمودند و نه به معيار اصيل معرفت, دست يازيدند:
عقل را از عقيله بازشناس
نبود همچو فربهى آماس
سقوط در چاه حس گرايى بعد از آن رخ داد كه در مرحله نخست, پندار ناصواب عقل گرايى توسط براهمه هند مطرح شد و نغمه ناموزون بى نيازى از وحى الهى طرح شد. سپس در مرحله بعد, عقل تجريدى و انتزاعى از صحنه معرفت شناسى حذف شد و با پيشرفت صنايع مدرن, از عمق دريا تا اوج سپهر, ملك مشاع صنعت درآمد. تمام مسائل اعتقادى, اخلاقى و حقوقى, در محور حس تدوين و در مدار ماده تحرير مى شد و حرمت معارف غير محسوس و ارج اصول ارزشى غير مادى, رخت بربست و صنعت حسى, مدون عقيده, اخلاق, حقوق و سياست شد و ميوه تلخ و فراخ چنين شاخ منحوسى, جز استبعاد, استعمار, استثمار, استحمار و بالاخره تهاجم و تكالب ملت هاى ضعيف و غارت منابع سرشار آنان نخواهد بود: ((اضرب بطرفك حيث شئت من الناس فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا, إو غنيا بدل نعمه الله كفرا إو بخيلا اتخذ البخل بحق الله وفرا, إو متمردا كإن بإذنه عن سمع المواعظ وقرا…))(25) يعنى هر سمتى را خواستى نگاه كن; يا نيازمندى مى بينى كه زير بار توان فرساى فقر خميده است يا توانگرى را مى نگرى كه با عيش رفيه و خوشگذرانه به كفران نعمت خداداد مبادرت مى كند يا بخيلى را مشاهده مى نمايى كه بخل را سبب وفور و فراوانى ثروت مى داند و اباى از تإديه حقوق الهى را پايه انبوه شدن ثروت تلقى كرده است يا متمردى را مى يابى كه از اتعاظ و پندپذيرى سرپيچى مى كند.
چنين دولت يا ملتى اگر پيروز شوند, اقتدار كاذب و زودگذر پيدا مى كنند كه در ايام شادكامى دروغين خويش از هيچ خلافى هراس ندارند و از زير پا نهادن تمام اصول ارزشى, تحاشى نخواهند داشت و اگر بتوانند عصاى موساى كليم(ع) را در دست فرعون يا سامرى قرار مى دهند و حسين بن على(ع) را در عتبه عتبه اموى مى نشانند و با تشويه جمال عدل, و تحسين وصمه ظلم, هر معروفى را منكر و هر منكرى را معروف ارائه مى دهند. در چنين صحنه سهمگينى است كه انسان حق مدار, صدق محور و آزادمنش مى سرايد: ((اى مرگ اگر نه مرده اى دريابم)).
گروهى كه تقاضاهاى برخاسته از اقتضاى فطرت و فطنت را فكرت ناب مى دانند و قداست آزادى را حراج نكردند و حس و خيال و وهم را به امامت عقل نظر و نيز شهوت و غضب را به زعامت عقل عمل, رهبرى نموده و رهبرى مى كنند, بر اثر انسان شناسى صحيح, سياست و حكومت را درست تفسير مى نمايند و آن را به سلطنت بر دنيا و تمام مظاهر درونى و بيرونى آن معنا مى كنند; يعنى نه دولت, سالار كسى است و نه ملت; هيچ انسانى تحت قيوميت سالارگونه كسى نيست, بلكه عقل مردم, سالار حس آنان و عزم ملت, سالار هوس آن ها است و اين معنا, همان مردم سالارى دينى است كه از انسان شناسى سالم برخوردار است; زيرا انسان كريم را جز قرآن كريم, چيزى تفسير نمى كند و بهترين شيوه تفسير گوهر انسانيت همانا تفسير انسان به انسان است كه فن خاص و مبناى مخصوصى عهده دار تدوين چنين تفسيرى است و اين گونه انسان شناسى كامل, محصول جهان بينى توحيدى جامع و نتيجه معرفت شناسى همه جانبه و فراگير است: ((قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه))(26) يعنى اولين برنامه سياسى مردم با ايمان, هوازدايى و هوس روبى است چهره شفاف انسانى, آن لحظه ظهور مى كند كه وى گرد گرد و غبار اغيار نگردد و هنگامى زهور مى نمايد كه او در مطاف طغيان, به اشواط اشتغال پيدا نكند:
دين برون آيد ار گنه بنهى
سر پديد آيد ار كله بنهى
چنين ملتى مقتدرانه حافظ كرامت انسانى خويش اند; نه تن به حقارت ستمگرى مى دهند و نه به خوارى و ستم پذيرى رضا خواهند داد, بلكه هماره كريمانه به سر مى برند: ((قوم لم تزل الكرامه تتمادى بهم حتى حلوا دار القرار…))(27) رسيدن به چنين اقتدار و كرامتى, جز از راه تهذيب نفس كه رسمى ترين برنامه حكومت دينى است, ميسور نيست:
ژاله ذل زدل مران هرگز
كز ره ذل رسى به گلشن عز
قامت عمر خويش را خم ده
ديده خشك خويش را نم ده
خم قامت كه نم پذير بود
صد كمان پيش او چو تير بود
ششم: رفتارى پايه اقتدار ملى است, كه رخدادهاى دنيا را هم از درون بررسى كند و هم از بيرون. فرد يا جامعه اى كه فقط مظاهر دنيا را مى نگرد و از نگرش درون و باطن آن آگاه نيست, توان تإمين قدرت صادق را ندارد و به جاى تسخير دنيا, مقهور آن مى شود و به جاى حكومت بر مواهب طبيعى, محكوم آن مى گردد و فرد يا جامعه مقهور و محكوم, هرگز مقتدر نخواهد بود.
هم چنين اگر فرد يا جامعه اى راهبانه فقط درون طبيعت و باطن دنيا را ببينند و از نگرش طبيعى ونگاه دنيايى محروم باشند, از نيرنگ خدمت گزاران سياسى غافلند و از آهنگ نهنگان اقتصادى, ساهى و نائم; و طبق بيان اميرالمومنين(ع): ((و من نام لم ينم عنه))(28) هر كس بخوابد هرگز مورد خواب و غفلت دشمن غدار و بيدار نخواهد بود, بلكه در حال خواب او به وى حمله مى شود.
بنابراين, بايد دنيا و مظاهر طبيعت را با دو چشم درون بين و برون نگر نگاه كرد و نگرش ((اعور)) يا ((اعمى)) همانند نگاه ((احول)) واقع بينانه نيست. اقتدار ملى هماره با نگرش واقع بينانه همراه است. در فرهنگ على ابن ابى طالب (ع) كه همان فرهنگ قرآن و عترت است, اگر فرد يا جامعه اى درون نگر نباشد و از باطن مواهب طبيعى با خبر نگردد و از درون مشاغل دنيايى آگاه نشود و از پشت پرده سمت هاى سياسى و حكومتى مطلع نباشد, چنين شخصى يا گروهى كور است, زيرا چيزى كه موجود است و آثار فراوانى دارد و آگاهى از آن هم ممكن است و هم لازم و تحصيل ابزار ادراك آن مقدور, اگر چنين چيزى مورد ديد وى قرار نگيرد, معلوم مى شود كه آن شخص يا گروه, نابيناست و بايد به فكر درمان باصره درون بين بوده و اقدام كند.
جهان بينى جامع و معرفت شناسى كامل, در تمام شوون انسانى, تإثير به سزايى دارند و در ادبيات وى نيز موثر است. مثلا واژه ((بينا)) و ((نابينا)) براى كسى كه هستى را منحصر در قلمرو طبيعت مى داند و معرفت شناسى او حسى است و اثبات يا ابطال پذيرى عقلى و قلبى را باور ندارد, معناى محدودى دارد وبراى كسى كه جهان بينى و هستى شناسى و نيز معرفت شناسى او جامع و كامل است, معناى وسيع ترى دارد. ((نابينا)) در لغت انسان حس گرا, به كسى گفته مى شود كه مظاهر طبيعت و سمت ها و شغل هاى محسوس دنيايى را نبيند, ولى همين كلمه در فرهنگ عقل گرا و وحى گرا, به شخصى گفته مى شود كه فقط مظاهر طبيعت را مى بيند, ولى درون و باطن و پشت پرده آن ها را نمى بيند. چنين شخصى مانند كسى كه اصلا مظاهر طبيعت را نمى بيند, نابيناست, گرچه درجه نابينايى متفاوت است.
گفتار اميرالمومنين(ع) كه با رفتار آن حضرت(ع) آميخته است, اين است: ((و انما الدنيا منتهى بصر الاعمى, لايبصر مما ورائها شيئا والبصير ينفذها بصره و يعلم إن الدار ورائها, فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص والبصير منها متزود والاعمى لها متزود))(29) يعنى كور كسى است كه فقط زرق و برق دنيا را مى بيند و از بيرون و باطن و پشت آن آگاه نيست; و بينا كسى است كه گذشته از مظاهر دنيا, حيات بعد از آن و خانه پس از آن را مى بيند. بينا كسى است كه از دنيا كوچ كند و كور كسى است كه به سوى دنيا كوچ نمايد. يكى دنيا را نردبان مقصد مى بيند و ديگرى, دنيا را هدف و مقصود مى پندارد. هم چنين در تحصيل ره توشه, يكى زاد دنيا تهيه مى كند و ديگرى از تحصيل توشه آخرت غافل نيست.
آنچه درباره واژه بينا و نابينا گفته شد, درباره لغت شنوا و ناشنوا و ساير كلمات دارج در ادبيات جارى است. بنابراين, فرهنگ علوى مايه اقتدار ملى خواهد بود; زيرا به جامعه, ديد وسيع و درون بين مى بخشد. از اين رو هم از فريب دادن پرهيز مى كند و هم از فريب خوردن برحذر است. رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((المكر والخديعه والخيانه فى النار))(30) حيله و خدعه و خيانت در دوزخند و چيزى كه دوزخى باشد, عامل اقتدار ملى نخواهد بود.
اكنون كه واژه بينايى و نابينايى در فرهنگ علوى معناى خاص خود را دارد, لازم است به دو عنصر محورى عنايت كامل شود: يكى عامل پديد آمدن چنين بيمارى كه از آن به عنوان نابينايى ياد مى شود و ديگرى عامل درمان اين رخ داد تلخ.
اما عامل پديد آمدن بيمارى كورى; بايد توجه كرد كه خداوند هر انسانى را بينا آفريد: ((فالهمها فجورها وتقواها))(31) و هر كسى به مقتضاى فطرت و فطنت از فكرت معتدلى برخوردار است كه با آن, درون امور را همانند بيرون آن مى بينند و تنها سبب كورى شخص ابتلا به آلودگى دنيا, رغبت به گناه و تباهى است كه رفته رفته بينايى را از باصره دل مى گيرد و او را سطحى نگر و ظاهر بين مى كند: ((من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته))(32) هر كس فقط دنيا را بخواهد و حلال و حرام, زشت و زيبا و حق و باطل براى وى يكسان باشد, دنيا او را كور مى كند; زيرا تمرين ظاهربينى, تكرر سطحى نگرى, تداوم طبيعت زدگى, فروغ دل را مى ميراند, چنان كه نگاه به دنيا از منظر ابزار, نه هدف و از ديدگاه عبرت, نه تماشا مايه افزايش بينايى و فروزش درونى است و انسان بيناى فطرى را بيناتر مى كند; زيرا اوج و حضيض دنيا, شرح همان متن اجمالى است كه خداوند با قلم تكوين, در لوح زرين دل تدوين فرمود.
اما عامل درمان پديده كورى; بايد اهتمام ورزيد كه هم ريم دنيازدگى و رين طبيعت گرايى را شستشو كرد و هم دفينه عقلى دل را اثاره و شكوفا نمود; تا با تقويت نهاد روشن و درون حق طلب, هرگونه بيمارى كورى و مانند آن, دفع يا رفع گردد: ((الحكمه التى هى حياه للقلب الميت, و بصر للعين العميإ, و سمع للاذن الصمإ… كتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض…))(33) شنيدن معارف بلند قرآنى و نگاه به معانى رفيع نبوى و علوى و تدبر در براهين عقلى و تإمل در رهآورد تاريخى كه تحليل عالمانه سنت ديرپاى الهى است و تمرين عملى طبق رهنمود عقل و نقل, سهم موثرى اولا در حيات دل و ثانيا در بيدارى آن و ثالثا در بينايى و شنوايى آن خواهد داشت: چنين انسان حكمت نوش خردورز, واژه آزادى را در ادبيات علوى مىآموزد و مى پذيرد و مىآزمايد تا سرانجام چنان سرايد:
زير بارند درختان كه تعلق دارند
اى خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمد
با ره توشه اين آزادى به زيارت مظهر رضاى الهى بار مى يابد و از ژرفاى دل با خداى آگاه از اسرار, در نور حاضر و غابر چنين زمزمه مى كند:
عيبم بپوش زنهار, اى خرقه مىآلود
كان شيخ پاك دامن بهر زيارت آمد
باز ناز من از طريق نياز
بر سر سدره مى كند پرواز

هفتم: رفتارى زمينه اقتدار ملى را فراهم مى كند كه با كيمياى دين, تمام شوون فردى و اجتماعى يك ملت متدين, صبغه ملكوتى پيدا كند و چيزى ملكى, جامد, راكد و سرد و متحجر نباشد, زيرا موجود مادى, بدون روح ملكوتى هرگز مظهر خداى مقتدر نخواهد شد تا بتواند قدرت مركزى خود را بعد از سازمان دهى به جا اعمال كند و از فاجعه افراط و ضابطه تفريط بپرهيزد و عفو را به جاى انتقام قرار ندهد و انتقام را به جاى صفح جا ندهد. مقتدر كسى است كه قدت تعديل شده, در اختيار او باشد و اراده عاقلانه او رهبرى اعمال قدرت را عادلانه به عهده داشته باشد. چنين فرد يا امتى مى تواند بگويد: ((ان صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى لله رب العالمين))(34)
در تبيين اين كه دين كيمياى معنوى است و قدرت تبديل و تحويل جوهرى اشيا و اشخاص را دارد, مى توان چنين گفت: دين فتوا مى دهد كه انسان در تمام احوال ظاهرى و باطنى خود در مشهد و منظر الهى است و تمام كارهاى كوچك و بزرگ او در ديوان عمل وى ثبت است و در محكمه محكم و متقن عدل و داد, او را مى بيند و از زيبايى يا زشتى آن متإثر مى گردد. اين نگرش دستور مى دهد كه اولا انسان تا زنده است, كار كند و ثانيا آن كار ضامن منافع فرد يا ملت باشد و ثالثا نفع رساندن به ديگران براى جلب رضاى خدا و تقرب به او باشد.
سر اين تإثيرگذارى همه جانبه, همان است كه به اشارت رفت, زيرا در مكتب دين, انسان در برابر تمام لحظات زندگى مسوول است و از اولين پرسش هاى بعد از مرگ اين است كه جوانى و عمرت را در چه راه صرف كردى. اگر كسى كاهلى كرد يا كار سودمندى انجام داد, ولى براى جاه طلبى و مقام خواهى بود نه به قصد تقرب به خدا, چنين انسانى مسوول خواهد بود و كيفر خاص خويش را مى يابد.
برخى از بزرگان گذشته, محصول تجارب ممتد خود را چنين ارائه كردند كه بهترين ذكر بعد از ياد خداى سبحان, ياد مردن و ذكر مرگ است. آن كس كه ذكر شريف مرگ را به همراه دارد, بهترين نيروى محرك و پويايى را حمل مى نمايد; زيرا مردن در فرهنگ علوى, كه همان وحى الهى است, ميلاد مجدد و هجرت نوين است و گشودن در محكمه عدل, با كليد مرگ آغاز مى شود و با تذكره آن, امور سه گانه مزبور, يعنى اصل كار, نافع بودن, الهى وقصد قربت داشتن حاصل خواهد شد. هر كس براى تإمين منافع ملى قيام و اقدامى ندارد يا آن كه نفع رساندن به ملت را براى مقام دنيوى مى خواهد, چنين شخصى حقيقت مرگ را فراموش كرده است.
مطلب مهم و اساسى اين است كه واژه مرگ و ياد مردن در تمام ادبيات غير دينى به منزله افيون است كه افسردگى را به همراه دارد. تنها در مكتب دينى است كه ذكر مرگ, عامل پويايى است; يعنى تحليل عميق معارف دينى مانند كيميايى است كه اگر به فلز فرسودنى مرگ برسد آن را به طلا تبديل مى كند و اگر به مس سالم و ماندنى برسد, يقينا آن را شمش طلاى ناب خواهد كرد, يعنى اگر تإمل عريق مآثر دينى به حيات و شوون علمى و صنعتى يك ملت برخورد كند, آن را به حيات ملكوتى فرشتگان منقلب مى كند:
مفتقرا متاب رو, از در او به هيچ سو
زآن كه مس وجود را فضه او طلا كند
با اين توجيه معلوم مى شود كه دين نه تنها افيون دولت يا ملت نيست, بلكه آنچه نزد ديگران افيون دولتى يا ملى است, با كيمياى دين تبديل به عامل حيات و پويايى مى شود. از اين رو رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((الاسلام يعلو و لايعلى عليه)) يعنى عقايد, اخلاق, حقوق و فقه اسلامى, مكتب برين تمدن بار است و اگر مكتبى افيون باشد حتما غير دينى است; چنان كه اگر چيزى عامل پويايى باشد, قطعا غير افيون است. اگر دين در قلوب يك ملت نهادينه شود, آن ملت فولادين خواهد شد; همان طور كه اميرالمومنين(ع) درباره مالك اشتر بعد از شنيدن درگذشت وى فرمود: ((والله لو كان جبلا لكان فندا ولو كان حجرا لكان صلدا…)) اگر مالك كوه بود, كوه يگانه بود و اگر سنگ بود, سنگ ستبر و سخت بود.
در كيمياگرى دين كه عامل پويايى پيروان خود است, مى توان به سخن گهربار رسول گرامى اسلام(ص) استشهاد نمود: ((اعمل عمل امرء يظن انه لن يموت ابدا واحذر حذر امرء يخشى ان يموت غدا)) يعنى كارى كه انجام مى دهى آن قدر متقن و ماندنى باشد كه گويا صاحب آن كار عمرى جاودان دارد و در هوشيارى و پرهيز از گناه, آن قدر هوشمند باش كه گويا راهى براى ترميم اشتباه وجود ندارد و فردا روز مرگ است. چنين دستورى پيام جاودانه دارد و آن اين كه اولا نهايت كوشش را در فعاليت داشته باشند, ثانيا سعى كنيد, كار شما در كمال اتقان و دوام باشد و ثالثا جديت نماييد از هر خلاف مصون باشيد.

پى نوشت ها:
1- نهج البلاغه, خطبه216.
2- نهج البلاغه, خطبه241, بند2.
3- لقمان / 17.
4- حكيم سنايى, حديقه, ص177.
5- نهج البلاغه, خطبه 127.
6- همان, خطبه176.
7- نهج البلاغه, خطبه86.
8- نهج الفصاحه, حديث 1323.
9- اعراف / 12.
10- بقره / 257.
11- بقره / 258.
12- طه / 50.
13- نازعات / 24.
14- قصص / 38.
15- قصص / 77.
16- قصص / 78.
17- بقره / 247.
18- اعراف / 12.
19- قصار الحكم, 454.
20- نهج البلاغه, خطبه198.
21- قصار الحكم, 219.
22- قصار الحكم, 226.
23- قصار الحكم, 3.
24- نهج البلاغه, نامه53.
25- نهج البلاغه, خطبه129.
26- نهج البلاغه, خطبه87.
27- نهج البلاغه, خطبه165.
28- نهج البلاغه, نامه 62.
29- همان, خطبه133.
30- كنز الكراجكى, ج3, ص545.
31- سوره شمس, آيه8.
32- نهج البلاغه, خطبه82.
33- همان, خطبه133.
34- سوره انعام, آيه 162.

/

احاديثى ازامير المومنين حضرت على عليه السلام

احاديثى از امير المومنين حضرت على عليه السلام


على عليه السلام :
ذكر الله سجيه كل محسن, و شيمه كل مومن(غرر الحكم, ج1, ص364, ح15)
به ياد خدا بودن روش هر نيكوكار و شيوه هر مومن است.

على عليه السلام :
ذكر الله دوإ اعلال النفوس(غرر الحكم, ج1, ص363, ح11)
ياد خدا دواى بيماريهاى نفوس است.

على عليه السلام :
ذكر الله ينير البصائر, و يونس الضمائر(غرر الحكم, ج1, ص363, ح9)
ياد خدا بينش ها را روشن و باطنها را مونس است.
على عليه السلام :
عليك بذكر الله, فانه نور القلوب(غرر الحكم, ج2, ص19, ح23)
بر تو باد به ياد خدا بودن, چرا كه آن روشنى دل است.

على عليه السلام :
افضل العباده سهر العيون بذكر الله سبحانه(غرر الحكم, ج1, ص196, ح327)
عالى ترين عبادت, ديدگان را به ياد پروردگار سبحان بيدار داشتن است.

على عليه السلام :
بذكر الله تستنزل النعمه(غرر الحكم, ج1, ص291, ح31)
با ياد خدا, نعمت الهى نازل مى شود.

على عليه السلام :
ذكر الله دعامه الايمان و عصمه من الشيطان(غرر الحكم, ج1, ص364, ح14)
ياد خدا, ستون ايمان و مصونيت از شر شيطان است.

على عليه السلام :
ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلإ للقلوب(نهج البلاغه, حكمت 222)
خداوند سبحان ياد خويش را جلاى قلبها قرار داده است.

على عليه السلام :
العافيه عشره إجزإ, تسعه منها فى الصمت الا من ذكر الله تعالى, و واحد فى ترك مجالسه السفهإ
(دستور معالم الحكم, ص24)
سلامتى ده بخش است نه بخش آن در سكوت جز به ياد خدا بودن, و بخش آخر آن در ترك همنشينى با سفيهان است.

على عليه السلام :
فى الذكر حياه القلوب(غرر الحكم, ج2, ص152, ح1)
به ياد خدا بودن, زنده نگهداشتن دلهاست.

على عليه السلام :
من ذكر الله ذكره(غرر الحكم, ج2, ص154, ح116)
هر كه به ياد خدا باشد, خدا به ياد او خواهد بود.

على عليه السلام :
من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعاله فى السر والجهر(غرر الحكم, ج2, ص22, ح1219)
هر كس دلش را پيوسته با ذكر و ياد خدا آباد سازد, رفتار و اعمال او در پنهان و آشكار خوب گردد.

على عليه السلام :
لاتذكر الله سبحانه ساهيا, و لا تنسه لاهيا, واذكره ذاكرا كاملا, يوافق فيه قلبك لسانك, و يطابق اضمارك اعلانك, و لن تذكره حقيقه الذكر حتى تنسى نفسك فى ذكرك, و تفقدها فى إمرك.(غرر الحكم, ج2, ص333, ح207)
هيچ گاه خداوند سبحان را در حال سهو ونسيان ياد نكن و از روى لهو و بازى فراموش ننما, بلكه او را كاملا به ياد داشته باش به طورى كه دلت با آن موافق و باطن و ظاهرت با آن مطابق باشد, و هرگز به حقيقت ياد خدا نمى رسى, مگر آن كه خودت را فراموش كنى, و نفس و خودبينى را در كارت نابود سازى.

على عليه السلام :
الذكر ذكران: احدهما ذكر الله و تحميده, فما احسنه و اعظم إجره! والثانى ذكر الله عند ما حرم الله, و هو افضل من الاول
(ابن ابى الحديد, ج20, ص347)
ياد خدا بودن دو گونه است: يكى آن كه ياد او باشى و او را ستايش كنى پس چه نيكوست و چه پاداش بزرگى دارد و دوم آن كه به نزد آنچه حرام است ياد او باشى[ و حرام را ترك كنى] كه اين گونه ياد خدا بودن بهتر از اولى است.

على عليه السلام :
من تذكر بعد السفر استعد(نهج البلاغه, حكمت ;280 تحف العقول, 167)
كسى كه دورى سفر[ آخرت] را به ياد داشته باشد خود را آماده خواهد ساخت.

على عليه السلام :
كل قول ليس لله فيه ذكر فلغو(كنز الفوائد ج2, ص83)
هر سخنى كه در آن ياد خدا نباشد لغو و بيهوده است.

على عليه السلام :
احسن افعال الجوارح إلا تزال مالئا فاك بذكر الله سبحانه(ابن ابى الحديد, ج20, ص347)
بهترين كارهاى اعضاى بدن آن است كه دهانت همواره مملو از ياد خدا باشد.

/

سخنان معصومان عليهم السلام دعـــــا، ســــلاح مومـــــن

سخنان معصومان
دعا, سلاح مومن


رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:
ان العبد ليرفع يده الى الله و مطعمه حرام فكيف يستجاب له و هذه حالته(1)
همانا بنده دستش را (براى دعا) به سوى خداوند بلند مى كند در حالى كه خوراك وى حرام است با چنين حالى چگونه دعاى او مستجاب شود؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:
اذا زالت الشمس فتحت ابواب السمإ و ابواب الجنان واستجيب الدعإ فطوبى لمن رفع له عمل صالح(2)
هنگام ظهر درهاى رحمت باز است, درهاى بهشت باز است و دعاها هم مستجاب مى شود خوشا به حال كسى كه هنگام زوال, عمل صالحى از او به آسمان معنا بالا برود.

امام على عليه السلام:
طوبى لمن اخلص لله العباده والدعإ و لم يشغل قلبه بما تراه عيناه و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره(3)
خوشا به حال كسى كه عبادت و دعاى خود را براى خدا خالص گرداند و قلبش را به آنچه چشمانش مى بيند مشغول نسازد و ياد خدا را به سبب آنچه گوشهايش مى شنود فراموش نكند و از آنچه به ديگرى بخشيده شده اندوهگين نشود.

امام على عليه السلام:
لايقنطنك ان ابطإت عليك الاجابه فان العطيه على قدر المسإله(4)
اگر دعايت دير اجابت شد نااميدت نكند زيرا عطا وبخشش الهى به اندازه سوال و درخواست است.

امام على عليه السلام:
احذر دمعه المومن فى السحر, فانها تقصف من دمعها و تطفىء بحور النيران عمن دعابها(5)
از اشك سحرگاهان مومن برحذر باش زيرا نابود مى كند كسى را كه او را بگرياند و خاموش مى سازد درياى آتش را براى كسى كه در حقش دعا مى كند.

امام على عليه السلام:
ان الدعإ بعد المدحه, فاذا دعوت الله فمجده, قيل له فكيف نمجد؟ قال عليه السلام تقول: يا من هو اقرب الى من حبل الوريد, يا من يحول بين المرء و قلبه, يا من هو بالمنظر الاعلى, يا من ليس كمثله شىء(6)
همانا دعا بعد از مدح[ خداوند] باشد, پس هنگامى كه خدا را خواندى او را به بزرگى ياد كن. پرسيده شد: چگونه او را تمجيد كنيم؟ فرمود: بگو: اى كسى كه به من از رگ گردن نزديكترى, اى كسى كه بين مرد و قلبش قرار مى گيرى, اى كسى كه در افق بالايى, و اى كسى كه مانند او چيزى نيست.

امام على عليه السلام:
الدعإ يرد القضإ المبرم فاتخذوه عده(7)
دعا قضا و قدر حتمى را برمى گرداند, آن را سپر خود قرار دهيد!

امام على عليه السلام:
ادفعوا امواج البلإ عنكم بالدعإ قبل ورود البلإ فو الذى فلق الحبه و برىء النسمه البلإ اسرع الى المومن من انحدار السيل من اعلا القلعه الى اسفلها و من ركض البرازين(8)
موجهاى بلا را قبل از رسيدن, با دعا از خود بگردانيد, به آن خدايى كه دانه را شكافته وبندگان را آفريده هجوم بلا به جانب مومن از سرازير شدن سيل از بالاى تپه و دويدن استر سريع تر است.

امام على عليه السلام:
الداعى بلا عمل كالرامى بلا وتر(9)
دعا كننده بدون عمل مثل تيرانداز بدون زه است.

امام على عليه السلام:
عليكم فى شهر رمضان بكثره الدعإ والاستغفار, فاما الدعإ فيدفع عنكم البلإ و اما الاستغفار فتمحى به ذنوبكم(10)
بر شماست كه در ماه رمضان زياد دعا كنيد و استغفار كنيد, چه اين كه دعا بلا و گرفتارى را از شما دور مى سازد و به سبب استغفار, گناهان شما محو مى شود.

امام رضا عليه السلام:
عليكم بسلاح الانبيإ (قيل و ما سلاح الانبيإ) قال: الدعإ(11)
به سلاح پيامبران مجهز شويد, سوال شد, سلاح پيامبران چيست؟ فرمود: دعا.

پى نوشت ها:
1- ارشاد القلوب, ص149.
2- من لايحضره الفقيه, ج1, ص209.
3- وسائل الشيعه, ج1, ص343.
4- دستور معالم الحكم, ص75.
5- دستور معالم الحكم, ص70.
6- مستدرك نهج البلاغه, 168 ـ 182.
7- مواعظ العدديه.
8- مواعظ العدديه.
9- كلمات قصار, 337.
10- وسائل الشيعه, ج4, ص223.
11- اصول كافى, ج2, ص468.

/

دانستنى هايى از قرآن عبادت شبـــــانه

دانستنى هايى از قرآن
عبادت شبانه


((ان ناشئه الليل هى اشد وطئا و اقوم قيلا))
(مزمل – آيه6)
همانا برخاستن در شب براى عبادت و پرستش خدا دشوارتر و براى خواندن استوارتر است.

ناشئه: مصدر است از نشا مثل عافيه و معنايش قيام و برخاستن است. در روايتى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده كه فرمودند: هى القيام فى آخر الليل معناى ناشئه برخاستن براى نماز شب در آخر شب است. و همچنين از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: هى قيام الرجل عن فراشه لا يريد به الا الله تعالى ـ معناى ناشئه برخاستن انسان است از رختخواب آسايش فقط به خاطر كسب رضايت پروردگار متعال يعنى در برخاستن از خواب, تنها يك نظر دارد و يك انديشه در سر مى پروراند و آن نيت خالص براى اطاعت پروردگار است كه هيچ ريا و شائبه اى در آن نيست.
به هر حال ناشئه چنانچه گفته شد از نشا گرفته شده و اگر اين كلمه را بر مذكر اطلاق كنند ناشى مى گويند و اگر بر مونث اطلاق شود ناشئه است و در اين مورد چون مقصود از ناشئه عبادتى است كه در دل شب انجام داده مى شود لذا احتمالا به اين خاطر به صورت مونث درآمده, زيرا عبادت مونث است.
اشد وطئا: يعنى زحمت و مشقتش بيشتر است.
در روايات مكرر ذكر شده كه بهترين اعمال دشوارترين و پر مشقت ترين آنها است افضل الاعمال احمزها, يعنى اشقها وطئا مصدر وطإت به معناى ملاطفت و سازش است.
اقوم قيلا: روان تر و استوارتر خواندن قرآن و ادعيه و مناجات با قاضى الحاجات بسبب حضور قلب و فرونشستن آوازه ها در دل شب.
اقوم: از ماده قيام گرفته شده به معناى پابرجاتر و استوارتر.
و قيل: به معناى سخن گفتن است كه در اين آيه اشاره به عبادت و ذكر خدا و قرائت قرآن دارد. اين آيه نشان مى دهد كه نيايش و عبادت در سحرگاهان و راز و نياز با رب الارباب در آن دل شب كه انسان از وسائل مادى و معيشتى آسوده خاطر شده و قلبش آماده دريافت تاثيرات روحانى و اشراقات ربانى است, آماده عبادت مى شود و روح و روانش پرورش مى يابد و لذتى به انسان دست مى دهد كه هرگز با لذتهاى مادى قابل مقايسه نيست.
و همانا بدنى كه در آخرين ساعات شب و هنگامى كه ديده هاى به خواب فرو رفته, از خوابگاه خويش بر مى خيزد قطعا سنگينى و مشقت آن بيشتر است زيرا شب وقت استراحت و آسايش است و عمل در آن مشقت آور است, اما آنچه به آن حلاوت و شيرينى مى بخشد قيام براى گفتگو با معشوق است و شنيدن سخنان محبوب كه هرگاه به مناجات و دعا مى پردازى با او سخن مى گوئى و هرگاه به تلاوت قرآن مشغول مى شوى سخن او را به گوش هوش مى سپارى, از اين روى قرائت قرآن بى گمان استوارتر و محكمتر است در دل شب زيرا دل فارغ است و صداها ساكن و در آن حال زبان با قلب سازگار است, به زبان مى خواند و با دل مى انديشد. قلب از مشغولات زندگى آسوده شده و به اشراقات نورانى مى پردازد و با خضوع و خشوع كامل به سخن گفتن و راز دل پرداختن با پروردگار جهانيان روى مى آورد.
عزيزان ! اين شبهاى با ارزش ماه مبارك رمضان را فرصتى مغتنم بشماريد و از آنها به آسانى نگذريد. شبها را به عبادت و قرائت قرآن و نماز كه نور چشم رسول الله است بگذرانيد و از فيض الهى در اين ساعات ارزشمند بهره گيريد.
ماه رمضان بهار قرآن است پس بسيار قرآن بخوانيد و ساعتى را بدون ذكر خدا در اين ماه پر فضيلت نگذرانيد تا از دست او عيدى بگيريد. آمين رب العالمين.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
شارون 470 مبارز فلسطينى را در ليست جوخه هاى ترور قرار داد.(18/6/80)
حزب اسلامگراى سعادت, خواستار تغيير كامل قانون اساسى تركيه شد.(19/6/80)
در حالى كه برخى مناببع خبرى از مرگ فرمانده ائتلاف شمال خبر مى دهند ولى سخنگوى احمد شاه مسعود مى گويد او هنوز زنده است.
فلسطينى ها با شعار عليه آمريكا و اسرائيل پيكر شهدا را به خاك سپردند.(20/ 6/80)
12 شهر فلسطين زير آتش سنگين صهيونيست ها قرار گرفت.(25/6/80)
صهيونيست ها از رسيدن مواد غذايى و دارو به فلسطينى ها جلوگيرى كردند.
رژيم صهيونيستى با سوء استفاده از بحران جارى در امريكا دست به يك حمله سراسرى عليه شهرهاى فلسطين زده است.
فرزند مسعود در مراسم تدفين شير پنجشير: براى استقلال افغانستان راه پدرم را دنبال مى كنم.(26/6/80)
استاد دانشگاه استراليا: هر دانشجويى به مسلمانان توهين كند, به كلاس راه نمى دهم.(28/6/80)
اسرائيل با وجود پذيرش آتش بس به فلسطينى ها حمله كرد.(29/6/80)
ليبراسيون: قاتلان احمدشاه مسعود خبرنگار مركز اسلامى لندن بودند.(31/6/ 80)
106 فلسطينى در تهاجم وحشيانه صهيونيست ها به الخليل شهيد و مجروح شدند.(14/ 7/80)
تشكيلات خودگردان بازداشت مبارزان فلسطينى را آغاز كرد.(16/7/80)

داخلى
با پيام رهبر انقلاب و حضور رئيس جمهور, اجلاس ((نماز و دانشگاه)) امروز در اصفهان گشايش يافت.(17/6/80)
رهبر انقلاب: خطر غفلت و آرزوهاى حقير ما را تهديد مى كند.
رهبر انقلاب با عفو تعدادى از محكومين زن و افراد زير 18 سال موافقت كردند.(18 /6/80)
رهبر انقلاب: مقابله با شبهات عليه حكومت دينى اساسى ترين وظيفه حوزه هاى علميه است.
خاتمى: اجتماعى شدن زن به وزير شدن نيست.(20/6/80)
خاتمى: تروريسم محكوم است و جامعه جهانى بايد ريشه هاى آن را بشناسد.(21/6 /80)
يك كارشناس اقتصادى: شرايط كنونى براى پيوستن ايران به سازمان تجارت جهانى مناسب نيست.(22/6/80)
كروبى: قطع رابطه كشورهاى اسلامى با رژيم نژادپرست اسرائيل ضرورى است.(24/6 /80)
سفر رئيس جمهور آذربايجان به ايران براى چهارمين بار به تعويق افتاد.
بانوان خير يكصد مدرسه در كشور ساخته اند.(25/6/80)
رهبر انقلاب: كشتار انسان هاى بى دفاع در هر مكان و با هر وسيله اى محكوم است.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: هر گونه اقدام شتابزده آمريكا موجب تشديد بحران خواهد شد.
رئيس جمهور: هرگونه واكنش به بهانه انتقام از حادثه امريكا غير قابل قبول است. (27/6/80)
رهبر انقلاب: بسيارى از شواهد, كارگردانى صهيونيست ها در حوادث اخير امريكا را تقويت مى كند.(28/6/80)
سخنگوى وزارت امور خارجه: اجازه نمى دهيم براى حمله به افغانستان از حريم هوايى ايران استفاده شود.
رئيسى از ميلياردها تومان سوء استفاده در دستگاههاى دولتى خبر داد.
آيت الله هاشمى رفسنجانى : امروز هر كس به فكر تجاوز به ايران بيفتد, سرنوشتى همانند رژيم صدام خواهد داشت.(31/6/80)
خرازى: ايران در مبارزه عليه تروريسم با امريكا ائتلاف نمى كند.
مجلس اختيارات قانونى ديوان عدالت ادارى را به رئيس جمهور داد.(1/7/80)
رئيس جمهور سد مخزنى ايلام را افتتاح كرد.(2/7/80)
خاتمى به اظهارات رئيس جمهور امريكا شديدا انتقاد كرد.(4/7/80)
رهبر انقلاب: امريكا صادق نيست, همكارى نمى كنيم.
خاتمى: دفاع مشروع ملت فلسطين تروريسم نيست.(5/7/80)
وزير خارجه انگليس: براى حمايت از سكولاريسم به تهران رفتم.
رهبر انقلاب: فرهنگ شهادت و فداكارى سلاح هاى زر و زور را از كار مى اندازد.(7/ 7/80)
مجلس طرح تحقيق و تفحص از صدا و سيما را تصويب كرد.(8/7/80)
مجلس پيشنهاد افزايش جرايم رانندگى را نپذيرفت.(10/7/80)
سند همكارى دفاعى ـ نظامى ايران و روسيه امضا شد.(11/7/80)
بازنشستگى پيش از موعد كارگران به تصويب رسيد.(15/7/80)
خاتمى در ديدار رفيق حريرى: حزب الله لبنان مظهر مقاومت همه مسلمانان در برابر متجاوزان است.
پيرمرد 120 ساله صاحب فرزند شد.(16/7/80)

خارجى
امريكا براى سركوب انتفاضه , پيشرفته ترين جنگنده را به اسرائيل مى دهد.(17/6 /80)
ساف: مى خواهند فلسطين اشغالى را از مناطق خودگردان جدا كنند.
درگيرىهاى خونين در نيجريه 50 كشته برجا گذاشت.
نويسنده امريكايى: ايالات متحده تا 10 سال ديگر فرو مى پاشد.(18/6/80)
مردم روسيه سفيد بار ديگر لوكاشنكو را به رياست جمهورى برگزيدند.(19/6/ 80)
وحشت و اضطراب از ادامه عمليات انتحارى سراسر ايالات متحده را فرا گرفته است.
سفارتخانه هاى امريكا و اسرائيل در سراسر جهان تعطيل شد.
رقم تلفات انفجارها (در امريكا) به 50 هزار نفر مى رسد.
وحشت و ناامنى باعث فرار مردم امريكا از شهرها شد.
ساختمان پنتاگون ويران شد.(21/6/80)
خبرگزارى فرانسه: حمله به مركز تجارت جهانى و پنتاگون نشان دهنده شكست سرويسهاى اطلاعاتى امريكاست.(22/6/80)
اسقف يونانى: خشم خدا از امريكا در پشت حملات اخير به اين كشور قرار داشته است.
احمد شاه مسعود درگذشت.
امريكا خواستار استفاده از حريم پاكستان براى حمله به افغانستان شد.(24/6/ 80)
بوش مجوز جنگ و استفاده از نيروى نظامى عليه كشورهاى مرتبط با انفجار اخير را دريافت كرد.
دومين دور هواپيماربايى در امريكا ناكام ماند.(25/6/80)
امريكا به طالبان سه روز فرصت داد تا بن لادن را تحويل دهد.(26/6/80)
واشنگتن پست فاش كرد , خلبانى كه به پنتاگون زد اخراجى ارتش امريكا بود.(27/ 6/80)
گروه طالبان در افغانستان بر ضد دولت امريكا اعلام جهاد كرد.(28/6/80)
وزير خارجه اسبق پاكستان: طرح حمله امريكا به افغانستان دو ماه قبل از انفجارها آماده بود.(29/6/80)
100 دانشگاه آمريكا عليه جنگ طلبى كاخ سفيد تظاهرات كردند.
انفجار مهيب در جنوب فرانسه مردم را به وحشت انداخت.
امير كويت سكته كرد, وليعهد زمام امور را به دست گرفت.
درگيرىهاى خونين در چچن 32 كشته برجا گذاشت.
وزير جنگ امريكا: تحويل بن لادن موجب لغو حمله به افغانستان نمى شود.
بوش: هر كشورى با امريكا نباشد تروريست است!(31/6/80)
با ورود نيروهاى امريكا و انگليس به افغانستان درگيرى با طالبان آغاز شد.
روزنامه انگليسى ديلى ميل: برادر بن لادن شريك بوش در يك شركت نفتى است.(2/7 /80)
ائتلاف چپ گرايان در انتخابات پارلمانى لهستان پيروز شد.
طالبان : افغانستان را به گورستان ارتش امريكا تبديل مى كنيم.(3/7/80)
بهاى نفت در بازارهاى جهانى فوق العاده كاهش يافت.
استرا: اسرائيل را نژادپرست نمى دانم.(4/7/80)
سفارت امريكا در كابل به آتش كشيده شد.(5/7/80)
در پى پيشنهاد امريكا تصويب قطعنامه ضد تروريسم در جلسه امروز شوراى امنيت صورت گرفت.(7/7/80)
تركيه با تغيير قانون اساسى, استفاده از زبان كردى را به رسميت شناخت.
پليس امريكا براى مقابله با شورش در شهر سين سيناتى اعلام حكومت نظامى كرد.(8 /7/80)
حمله به مجلس جامو و كشمير 30 كشته و 50 مجروح برجا گذاشت.(10/7/80)
دادستان بلژيك: اسناد كافى براى اعلام جرم عليه شارون جمع آورى شده است.(11/ 7/80)
دارايى هاى ديكتاتور سابق نيجريه در انگليس توقيف شد.
هواپيماهاى امريكا و انگليس بصره را بمباران كردند.(12/7/80)
انفجار در شرق عربستان امريكايى ها را به وحشت انداخت.
گلبدين حكمتيار: ائتلاف شمال, ابزار امريكا نشود.(15/7/80)
مردم مظلوم و گرسنه افغانستان زير باران بمب و موشك امريكا قرار گرفتند.
حمله وسيع هوايى امريكا به شهرهاى بى دفاع افغانستان آغاز شد.(16/7/80)
O O

/

پاسخ به پرسش ها 4

پاسخ به پرسش ها 4

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


O زيارت عاشورا
در ميان زيارت نامه ها, زيارت عاشورا از عظمت خاصى برخوردار است, امامان(ع) و علماى بزرگ در طول تاريخ اهميت بسيار به آن مى دادند, و هر روز آن را مى خواندند, و بهره هاى معجزآسا و درخشانى از آن مى گرفتند و پاداش خواندن آن به درجه اى است كه امام باقر(ع) به علقمه فرمود: وقتى كه اين زيارت را (با آدابش) خواندى ((كتب الله لك ماه الف الف درجه, و كنت كمن استشهد مع الحسين(ع) حتى تشاركهم فى درجاتهم… و كتب لك ثواب زياره كل نبى و كل رسول, و زياره كل من زار الحسين منذ يوم قتل; خداوند براى تو صد هزار هزار (صدميليون) درجه ثبت كند, و تو را به مقامى رساند كه گويى با امام حسين(ع) شهيد شده اى تا آنجا كه در درجات آنها خواهى بود, و برايت ثواب زيارت همه پيامبران و همه رسولان و همه كسانى كه از روز شهادت امام حسين(ع) تا حال, آن حضرت را زيارت كرده اند, نوشته و مقرر خواهد شد. ))(1)
و در پايان فرمود: اى علقمه! اگر خواستى در هر جا هستى هر روز از همه عمرت اين زيارت را بخوان, كه هر روز به تمام اين پاداش ها خواهى رسيد.(2)
درباره اين زيارت سوالات متعددى مطرح شده كه در اينجا نظر شما را به پاسخ پنج سوال زير جلب مى كنيم:
1ـ س: آيا زيارت عاشورا حديث قدسى است؟

ج: زيارت عاشورا از دو طريق نقل شده است:
1ـ از طريق امام باقر(ع) كه آن را علقمه بن محمد حضرمى و محمد بن اسماعيل از صالح بن عقبه, و او از مالك جهنى از امام باقر(ع) نقل كرده اند.
2ـ از طريق امام صادق(ع) كه آن را صفوان بن مهران جمال (از اصحاب نيك امام صادق و امام كاظم عليهما السلام) نقل كرده اند. از اين طريق دوم استفاده مى شود كه زيارت عاشورا, حديث قدسى است. زيرا در اين حديث آمده سيف بن عميره مى گويد: صفوان گفت امام صادق(ع) فرمود: ((همواره اين زيارت (عاشورا) و دعايش را بخوان, كه من بر كسى كه اين زيارت و دعايش را از دور و نزديك مى خواند ضامنم كه زيارتش قبول گردد, و سعيش مورد تقدير خداوند شود, و سلام او به امام حسين(ع) برسد, و حاجتش ـ هر گونه و هر قدر باشد ـ از سوى خداوند برآورده گردد.)) آنگاه امام صادق(ع) به من فرمود:
((يا صفوان وجدت هذه الزياره مضمونه بهذا الضمان عن ابى, و ابى عن على بن الحسين, مضمونا بهذا الضمان عن الحسين, والحسين عن إخيه الحسن, مضمونا بهذا الضمان, والحسن عن إبيه اميرالمومنين مضمونا بهذا الضمان, و اميرالمومنين عن رسول الله(ص) مضمونا بهذا الضمان, و رسول الله عن جبرئيل مضمونا بهذا الضمان عن الله عزوجل مضمونا بهذا الضمان; اى صفوان! من! اين زيارت را با همين ضمانت (قبولى و تقدير الهى و وصول سلام) از پدرم, و پدرم امام سجاد (ع) با همين ضمانت از امام حسين(ع) و حسين(ع) با همين ضمانت از برادرش حسن(ع) و حسن (ع) ضمانت از پدرش اميرمومنان على(ع) و اميرمومنان با همين ضمانت از رسول خدا(ص) و رسول خدا(ص) با همين ضمانت از جبرئيل, و او با همين ضمانت از خداوند متعال نقل كردند. ))(3)
بنابراين مطابق اين نقل, زيارت عاشورا حديث قدسى است, يعنى با سلسله مراتب از ذات پاك خدا نقل شده است.

2ـ س: زيارت عاشورا را چگونه بايد خواند؟
ج: چگونگى خواندن زيارت عاشورا از نظر مقدمات و قسمت هاى ديگر, كه در فرازى از حديث علقمه از امام باقر(ع) و صفوان از امام صادق(ع) آمده, بر اثر ابهام و اجمال باعث اختلاف نظرشده, تا آنجا كه علامه مجلسى(ره) شش وجه و قول را احتمال داده(4) كه اينجا جاى بيان آن نيست, و همين مطلب باعث اختلاف نظر بين علما و بزرگان تا عصر حاضر گشته است.
خلاصه قول انتخابى علامه مجلسى به عنوان قول اظهر اين است كه زيارت عاشورا خوانده شود, و در آخر آن سجده را بجا آورد, و بعد از سجده, دو ركعت نماز بخواند. (5)
و در كتاب مفاتيح الجنان محدث قمى, و مصابيح الجنان علامه كاشانى نيز همان متن حديث كه مبهم است نقل شده بهتر اين است كه در اين قسمت, مطلب را با بيان نظريه دو عالم و فقيه بزرگ, كه تكميل كننده پاسخ سوال دوم است به پايان برسانيم: علامه محمد على طهرانى در حاشيه يك مفاتيح قديم كه نزد نگارنده موجود است, پس از ذكر مطلبى از طريقه مرحوم آيت الله سيد محمد كاظم يزدى صاحب عروه الوثقى (ره) مى نويسد:
((اين عاصى خودم از آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى (موسس حوزه علميه قم, متوفى 1355 هـ.ق) شنيدم كه طريقه انتخابى خود در مورد خواندن زيارت عاشورا را چنين نقل كرد, و مى فرمود: طريقه ميرزاى شيرازى بزرگ (مرحوم آيه الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى متوفى 1312 هـ.ق) نيز چنين بود, و آن اين كه: آنان كه از راه دور از كربلا مى خواهند اين زيارت را بخوانند, به مكان بلند بروند, ابتدا سلام مختصرى با توجه به ناحيه كربلا به امام حسين(ع) كنند و سپس به لعن بسيار شديد به قاتلان و دشمنان آن حضرت بپردازند, آنگاه دو ركعت نماز بگذارند, سپس زيارت عاشورا را بخوانند, و سرانجام پس از سجده پايانى زيارت, دو ركعت نماز بخوانند.))(6)
همين طريقه دو فقيه و مرجع بزرگ (ميرزاى شيرازى و حاج شيخ عبدالكريم حائرى) كه دو مرجع عادل وبسيار عميق بودند براى ما حجت و كافى است.
اما در مورد چگونگى صد سلام و صد لعن, درباره آن نيز طريقه آسان نقل شده است, از جمله از امام هادى(ع) نقل شده فرمود: ((من قرء لعن زياره العاشورا المشهوره سره واحده ثم قال: اللهم العنهم جميعا تسعه و تسعين مره كان كمن قرئه مإه مره, و من قرء سلامها مره واحده, ثم قال السلام على الحسين, و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين تسعا و تسعين مره كان كمن قرئه مإه مره تامه من اولهما الى آخرهما; كسى كه در زيارت عاشورا, در فراز لعن, يك بار آن را كامل بخواند (اللهم العن اول ظالم ظلم…) سپس 99 بار بگويد اللهم العنهم جميعا, مانند آن است كه همه اين فراز لعن را صد بار گفته است, همچنين اگر يك بار فراز سلام را تا آخر به طور كامل بخواند, سپس 99 بار بگويد: ((السلام على الحسين, و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين)) مانند آن است كه همه فراز سلام را به طور كامل خوانده است.(7)
البته در معنى اين حديث, احتمالات ديگرى نيز هست, ولى اين احتمال را بيشتر علمإ پسنديده اند.
بسيارى از علما نيز خواندن كامل يك بار, سپس ذكر و تسعا و تسعين را به قصد رجإ, كافى دانسته اند.

3 ـ س: ماهيت زيارت عاشورا چيست؟
ج: زيارت عاشورا در حقيقت يك حماسه سياسى تاريخى و شعور و شعار انقلابى نهضت عظيم و هميشه زنده عاشوراى خونين امام حسين(ع) وشهيدان كربلا و برقرار كردن پيوند محكم با آرمان اين نهضت, و آفرينندگان اين نهضت و شناخت و پى گيرى اهداف آن است, مسإله ولايت و تولى, و مقابل آن تبرى و بيزارى از دشمنان و طاغوتيان از اركان درس هاى زيارت عاشورا است, درس ديگر آن, رابطه با امام عصر(ع) و مسإله انتظار حقيقى او براى انتقام از يزيديان پليد هر عصر و زمان است, كوتاه سخن آن كه: زيارت عاشورا تبلور نهضت حسينى, و نهضت ساز در تمام زمان ها و مكان ها است, كارخانه قهرمان سازى و ايثار و مقاومت تا انقلاب جهانى حضرت مهدى(عج) است, و زمينه سازى عميق و وسيع براى ظهور او, و يادواره مقدس و سازنده براى فردا و فرداها است, زيارت عاشورا به ما مى گويد: اگر عاشورا نبود, حسين و زينب نبود, ما از نعمت وجود رادمردانى انقلابى و بزرگ در طول تاريخ اسلام محروم بوديم, و انقلاب عظيم اسلامى به رهبرى آيت بزرگ الهى امام خمينى پديدار نمى شد. زيارت عاشورا تنها براى حصول حاجت و عطيه مادى نيست, كه عده اى كرارا آن را به همين عنوان بخوانند و از روح و محتواى حماسى آن كوركورانه بگذرند, بلكه با خواندن آن بايد سعى كرد كه به اوج معنويت رسيد, و خود را براى سربازى آماده در ركاب امام زمان(عج) آموزش داد, در يك كلام زيارت عاشورا يعنى تجديد بيعت مكرر با امام حسين (ع) و شهيدان كربلا, و وصول به همان حالت استوارى كه در سجده آخر زيارت عاشورا مى خوانيم: ((و ثبت لى قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام; و مرا در سخن و اعتقاد و عمل نسبت به[ امام] حسين(ع) ثابت قدم بدار, و هم چنين مرا نسبت به ياران حسين(ع) همان كسانى كه خون خويش را در ركاب حسين(ع) و براى حسين (ع) (كه سلام بر او باد) بذل نمودند, استوار ساز. ))
آخرين سخن اين كه در زيارت عاشورا اين درس بزرگ را مىآموزيم كه از خدا بخواهيم كه شيوه زندگى و مرگ ما را همانند شيوه زندگى و مرگ محمد(ص) و آلش قرار دهد, و خداوند به خاطر حسين(ع) ما را در دنيا و آخرت آبرومند فرمايد.

4 ـ س: لعن بر همه بنى اميه چرا؟
در فرازى از زيارت عاشورا مى خوانيم: ((و لعن الله بنى اميه قاطبه; و خدا همه افراد بنى اميه را لعنت كند)) سوال اين است كه بعضى از بنى اميه شيعه بودند(8) و بعضى مانند معاويه بن يزيد (معروف به معاويه صغير) خود را از خلافت خلع كرده و اظهار پشيمانى مى نمود و بعضى مانند عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموى) نسبت به آل محمد(ص) محبت فراوان كرد و بخشى از حق آنها را ادا نمود و… پس چرا همه بنى اميه مورد لعن قرار گرفته اند؟
ج: بعضى از علما در پاسخ به اين سوال, وجوهى را ذكر نموده كه اكثر آنها قانع كننده نيست, و خود آن را ناصحيح دانسته اند, ولى در اين ميان علامه ميرزا ابوالفضل تهرانى صاحب شفإ الصدور (در شرح زيارت عاشورا) يك وجه را پسنديده و آن اين كه: منظور از بنى اميه در زيارت عاشورا كه مورد لعن قرار گرفته اند آنها هستند كه در غصب خلافت و اطفإ نور خدا و دشمنى با آل محمد(ص) به عنوانى دست داشتند يا راضى بودند, كه در آن عصر اكثريت آنها چنين بودند, بنابراين مانعى ندارد كه اندكى از آنها از عموميت لعن استثنإ شده باشند.(9)
از اين رو شيعيان از بنى اميه, و معاويه اصغر, از عموميت لعن, مستثنى هستند, ولى عمر بن عبدالعزيز نظر به اين كه از خلافت كه حق مسلم آل محمد(ص) بود, دست نكشيد, و تا آخر عمر آن را غصب نمود, دليلى ندارد كه از شمول لعن, استثنا شود.

5 ـ س: با اين كه حمد و سپاس در برابر نعمت ها است, و با توجه به اين كه مصائب جان سوز اهل بيت رسول خدا(ص) در كربلا, بلاى خانمان سوز بود, چرا در ذكر سجده زيارت عاشورا كه در قسمت آخر آن واقع شده گفته مى شود: ((اللهم لك الحمد حمد الشاكرين لك على مصابهم, الحمد لله على عظيم رذيتى; پروردگارا بر تو سپاس باد آن هم همچون سپاس گزارانى كه براى مصائب شهيدان كربلا به سپاس و شكر تو پرداخته اند.))
ج: گاهى بعضى از مصائب, بزرگترين نعمت است, مانند مصايب جان سوز و ظاهرى كربلا و عاشورا, نعمت معنوى, انقلابى و فكرى بزرگ و ماندگارى است كه همواره موجب سازندگى, بالندگى, نورافشانى و تربيت نفوس, و انسان سازى است, و فرياد هميشگى عدالت براى واژگونى ظلم و ستم و نابودى طاغوت و طاغوتيان است. پس در برابر آن بايد نهايت شكر را نمود. اصولا مصائب گرچه تلخ و ناملايم و رنجآور است, ولى قهرمانان و رادمردان خدا در دل مصايب برمى خيزند, همچون موسى, ابراهيم, عيسى و پيامبر اسلام محمد(ص) كه در ميان شديدترين رنج ها قد علم كردند و پرچم حق را برافراشتند, بنابراين از رخدادهاى جان سوز بايد حسن استفاده كرد, و خود را آب ديده نمود, و آن را تبديل به نعمت ساخت, و به خاطر آن سپاس گزارى نمود.

پى نوشت ها:
1 . كامل الزيارات, تإليف جعفر بن محمد بن قولويه قمى, متوفى 368 هـ.ق, نشر مكتبه الصدوق, ص194.
2 . همان, ص197.
3 . مصباح المتهجد, تإليف ابوجعفر محمد بن حسن طوسى, متوفى 460 هـ.ق, طبق نقل بحارالانوار, ج101, ص299 و 300.
4 . بحارالانوار, ج101, ص300 و 301.
5 . همان, ص301.
6 . مفاتيح قديمى, ص456 , بنابراين بايد هم در آغاز زيارت پس از سلام و لعن, دو ركعت نماز خواند, و هم در آخر زيارت.
7 . شفإ الصدور فى شرح زياره العاشور, تإليف ميرزا ابوالفضل تهرانى; لولو النضيد نصر الله شبسترى و…
8 . مانند خالد بن سعيد بن عاص و ابوالعاص بن ربيع كه از بيعت با ابوبكر تخلف نموده و به پيروى از اميرمومنان على(ع) ثابت قدم ماندند (شفإالصدور, ص252)
9 . اقتباس از شفإ الصدور, ص253 ـ 258.

/

اين است باران با جوان تا آدينه موعود

اين است باران با جوان تا آدينه موعود

حجه الاسلام محمد باقر پور امينى


O عطش انتظار
اميد به آينده بهتر, يكى از برجسته ترين شاخصه هاى موفقيت در زندگى جوان است. هر جوانى وقتى به حال و شرايط موجود خود عشق مى ورزد و از اراده و تلاش برخوردار مى گردد كه افق آينده خويش را شفاف و روشن ببيند. و اين پشتوانه, به منزله نيروى محركه اى براى حيات و لذت بردن از كار و كوشش اوست.
اهميت اين شاخصه و ويژگى, بسيارى از مردم جهان را به بحث هايى چون آينده نگرى (فيوچريسم) سوق داده, و در بسيارى از زواياى زندگى ريشه دوانده است به گونه اى كه نظريه پردازان, سياست بازان و حتى هنرمندان غرب را براى اشباع اين نياز به تكاپو واداشته است بدان حد كه ((پيشگويى هاى نوسترآداموس)) وسيله اى براى بازى با احساس نسل نو قرار مى گيرد و كمپانى هاى هاليودى از جمله ((گلدن ماير)) با ساخت فيلم به تخريب چهره موعود مى پردازند. و يا انتظار واقعه ((آرماگدون)) بسيارى از مردم مغرب زمين را به انتظار منجى مى كشاند. آنچه كه ذهن هر جستجوگرى را به كاوش مى كشاند آن است كه منجى خودساخته غرب, پديده اى ذهنى, غير واقعى آن هم در فضاى مه آلود و غير شفاف است كه كاربردى مادى, در خدمت دهكده جهانى و در جهت برآورده ساختن اهداف ترويج گران آن دارد و هيچ تإثيرى در سازندگى حيات نسل نو ايفا نمى كند.
ليكن موعود و منجى اى كه تشيع از آن سخن مى گويد, حقيقتى زنده و واقعى است كه با زندگى بشرى آميخته بوده, جهان را از جاهليت نوين رها مى سازد و با واژگونى بنياد ستم و فريب, حاكميت را به دست صالحان قرار خواهد داد و زندگى شيرين و لذت بخش را به ارمغان خواهد آورد, چنين حقيقتى است كه جهان عطشناك را سيراب خواهد كرد.
صبحى دگر مىآيد اى شب زنده داران!
از قله هاى پرغبار روزگاران
از بيكران سبز اقيانوس غيبت
مىآيد او تا ساحل چشم انتظاران
آيد به گوش از آسمان: اينست مهدى!
خيزد خروش از تشنگان: اينست باران!(1)
انتظار براى آمدن چنين موعودى كه انبيإ و معصومان همگان به آمدنش بشارت داده اند, شاخص خوب زيستن است, زيستنى كه نشاط, اميد, تكاپو و تلاش در آن موج مى زند, و چنين انتظارى در ساختن مردم و سامان بخشى جامعه اثر گذار است; از اين رو جوان امروز مى تواند با شناخت موعود و پيوند با او هندسه زيباى حيات خود را رسم نمايد, البته درنگ در امور ذيل بايسته است:

او چگونه است؟
آيا مى دانيد كه: مهدى موعود(عج), ((جوان)) مى باشد؟
بر همگان روشن است كه آن خورشيد عالمتاب, در نيمه شعبان سال 255 ق به دنيا آمده و صدها سال از حيات او مى گذرد, اما چون جوانى خوش سيما مى ماند و جهان را با نور خود روشن مى كند. امام حسن(ع) مى فرمايد:
((… يظهره بقدرته فى صوره شاب دون إربعين سنه; خداوند مهدى را به قدرت خويش در سيماى جوانى كمتر از چهل سال آشكار و ظاهر مى كند.))(2)
چگونگى ماندگارى جوانى او با رمز و راز عمر بسيارش آميخته است و پاسخ هر دو را در قدرت بى انتها و اراده الهى مى توان جست; قدرتى كه به نوح عمرى بسيار عطا مى بخشد, پيامبرى كه 950 سال در ميان قوم خود زندگى كرد و پس از توفان جهان را از نو بنيان كرد, براستى ما كه نوح پيامبر را با 1000 سال عمر مى پذيريم چگونه در عمر طولانى و جوانى او ترديد روا داريم!
مهدى بايد بماند, چرا كه زمين بدون حجت باقى نمى ماند.
او بايد بماند تا لحظه آمدنش فرا رسد و جهان را از عطر حضورش صفا بخشد. ابليسيان را با قهر خود مجازات نمايد و مستضعفان را با مهر خويش آرامش بخشد.
مثل درخت و سنگ
در رهگذار باد
در انتظار آمدنت
ايستاده ايم
فردا به شهر نور مىآيى
از راه ستاره
از راه آفتاب
با دشمنان چو موج خروشان
با ما ولى
به مهربانى يك جويبار نرم
رفتار مى كنى(3)
((و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين)).(4)

O يارانش كيستند؟
ياران مهدى(ع) چند نفرند و از چه قشرى انتخاب مى شوند؟
آنان 313 نفر هستند;
به تعداد ياران پيامبر اكرم در جنگ بدر.(5)
و به تعداد ياران طالوت در نبرد با جالوت.(6)
اين رقم در بسيارى از روايات معتبر شيعه(7) و سنى(8) ثبت شده است : از جمله اين فرمايش پيشواى ششم امام جعفر صادق(ع):
((لو اجتمع على الامام عده اهل بدر ثلاث مائه و بضعه عشر رجلا لوجب عليه الخروج بالسيف;(9) هر گاه 313 نفر ـ به تعداد اصحاب بدر ـ گرد امام جمع شوند, بر حضرت قيام واجب خواهد شد.))
مهمترين نكته اى كه درباره شخصيت ياران مهدى(عج) مى توان بر آن درنگ و توجه كرد آن است كه ((ياران او همگى جوانند.))(10) اين ويژگى جوان بودن ياران موعود را على(ع) بشارت داده است:
((ان اصحاب القائم شباب لا كهول فيهم الا كالكحل فى العين إو كالملح فى الزاد, و اقل الزاد الملح;(11) ياران قائم جوان هستند در ميان آنها پيرمرد يافت نمى شود به جز مانند سرمه در چشم و نمك در طعام, كه كمتر از هر ماده در طعام نمك آن است. ))
اميرمومنان (ع) به گونه اى از آن ستارگان ياد مى كند كه همگان را به شعف وا مى دارد.
((… الا بإبى و امى من عده (قليله) اسماوهم فى السمإ معروفه و فى الارض مجهوله;(12) پدر و مادرم فداى يك گروه اندكى باد كه اسامى آنها در آسمانها معروف و در زمين ناشناخته است.))
ز جلوه هاى رخ تابناكشان پيداست
كه اين خجسته دلان از تبار خورشيدند(13)

براستى اين جوانان كيستند و ويژگى شان چيست؟
زيبايى شخصيت ياران جوان مهدى(ع) در جلوه هاى ذيل آشكار است:
مومنانى اند كه خداى را به شايستگى شناخته اند;(14)
دلهايشان از كينه و دشمنى پيراسته است;
رخسارشان براى پذيرش حق آماده است;
سيمايشان با نور فضل و كمال آراسته است;
آيين حق را مى پرستند و از اهل حق پيروى مى كنند;(15)
پرتلاش و كوشا در پيروى از (امام) مى باشند;
به هنگام نبرد, پروانه وار شمع وجود امام را در ميان مى گيرند;(16)
دل هايشان از محبت و خيرخواهى به يكديگر آكنده است;(17)
در جمال و برازندگى همانند و هم لباسند.(18)
مصلحت ديد من آن است كه ياران همه كار
بگذارند و خم طره يارى گيرند
خوش گرفتند حريفان سر زلف ساقى
گر فلكشان بگذارد كه قرارى گيرند(19)

O ما چه كنيم؟
هماره اين سوال در ذهن ريشه مى دواند كه آيا مى توان يار مهدى(ع) شد؟ راه و رسم آن چيست؟
بى شك همسان و همانند سازى خود با ويژگى هاى ذكر شده درباره ياران و شيعيان امام مى تواند پاسخ گوى اين خواست عمومى نسل نو باشد.
آنچه كه منشور منتظران به شمار مىآيد اميد به ظهور موعود است و چنين انتظارى, جوان را به ((خودسازى)) رهنمون مى شود. اين سخن از علامه طباطبايى است كه مى فرمود: ((اعتقاد به ظهور مهدى(ع) نگهبان داخلى است كه براى حفاظت حيات درونى پيروان واقعى اسلام گماشته شده است.))
جوان منتظر, زندگى را براساس معيارهاى دينى شكل مى دهد, راه, روش و كردارش را بر محور رضايت امام موعودش ترسيم مى كند, او فراى خويشتن سازى, به اصلاح محيط پيرامون خود نيز توجه دارد و ((جامعه سازى)) را از بايدهاى اين دوران مى شمارد. او آنگونه است كه شايسته اين بشارت مى گردد:
((خوشا به حال پيروان قائم, آنان كه در دوران غيبت , ظهورش را به انتظار مى كشند و در عصر ظهورش در پيروى از او پاى مى فشارند, آنان اوليإ خداوند هستند كه نه ترسى در دل و نه از چيزى واهمه دارند.))(20)
كلام را با چند فراز از ((دعاى عهد)) به پايان مى بريم:
بارخدايا! ما را از ياوران و كمك كنندگان و مدافعان وى قرار ده;
آنانى كه: از پى انجام مقاصدش شتافته, اوامرش را امتثال كرده, به حمايت او برخاسته, و به سوى اراده اش مشتاقانه سبقت مى گيرند و در حضور حضرتش به درجه رفيع شهادت مى رسند.
پروردگارا! اگر ميان من و او مرگ جدايى افكند, پس مرا از قبر برانگيز; در حالى كه كفنم را ازار(21) خود كرده و شمشيرم را از نيام بركشيده و لبيك گويان دعوتش را ـ كه اطاعتش بر تمام مردم شهر و ديار عالم لازم است ـ اجابت كنم.
اى خدا! آن طلعت بلند بالا و چهره زيبا را به من بنما, و او را از پرده غيبت پديدار كن, و بر چشمانم با نگاهى كه بر او مى افكنم سرمه كش. آمين رب العالمين.

پى نوشت ها:
1 . سيد حسن حسينى.
2 . كمال الدين , شيخ صدوق, ص315.
3 . سلمان هراتى.
4 . انبيإ, آيه107.
5 . ((عدتهم ثلاثمائه و ثلاثه عشر رجلا عده إصحاب بدر..)) الملاحم , ابن طاووس, ص63.
6 . ((و على عده اصحاب طالوت الذين جاوزوا النهر)) مستدرك حاكم, ج4, ص554.
7 . ر.ك: كمال الدين, شيخ صدوق, ص;672 غيبه نعمانى, ص195 و ;315 كفايه الاثر, ص;263 منتخب الاثر, ص166, 468 و ;476 معجم احاديث الامام المهدى(ع), ج4, ص9.
8 . الحاوى للفتاوى, سيوطى, ج2, ص150.
9 . معجم احاديث الامام المهدى(ع), ج4, ص9.
10 . كتاب الغيبه, شيخ طوسى, ص286.
11 . غيبه النعمانى, ص;315 اثبات الهداه, ج3, ص;517 بحار, ج52, ص;333 ينابيع الموده, ج3, ص;66 الملاحم والفتن, ص118.
12 . ينابيع الموده, ص512.
13 . عزيز الله خدامى.
14 . ينابيع الموده, ص449.
15 . بحارالانوار, ج52, ص35.
16 . عيون اخبار الرضا(ع) , ج1, ص63.
17 . بحارالانوار, ج52, ص35.
18 . ملاحم, ص148.
19 . حافظ شيرازى.
20 . امام صادق(ع) : ((طوبى لشيعه قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره, اولئك اوليإ الله الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون)). (نور الثقلين, ج1, ص781)
21 . ايزار, ازاره, شلوار.

/

شرح دعاى كميل

شرح دعاى كميل
قسمت اول

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان


اشاره:
طى ديدارى كه در شب ميلاد بابركت اميرالمومنين عليه السلام, با خطيب دانشمند و توانا جناب حجه الاسلام والمسلمين انصاريان دست داد, با عنايت به اين كه ايشان عمرى را در درياى معارف اسلام به خصوص مضامين عاليه قرآن صاعد يعنى ادعيه مإثوره و بالاخص در درياى عرفان و چشمه حيات پاكان, دعاى كميل, دل سپرده و با زمزمه عاشقانه اش هزاران هزار دل پاك در مكتب دعا با خدا پيوند داده است, پيشنهاد گرديد, عصاره دريافتهايشان از اين خزانه معرفت را براى بهره مندى بيشتر امت ((پاسدار اسلام)) به رشته تحرير درآورند, باشد تا با تذكر و تعمق بيشتر در مضامين آسمانى اين دعاى ملكوتى هرچه بيشتر در راه عبوديت حق و عروج به عالم حقيقت با اميرمومنان و مقتداى سالكان همراه شويم ان شإ الله.(پاسدار اسلام)

بسم الله الرحمن الرحيم
((دعا)) اظهار احتياج و نياز, به پيشگاه حضرت بى نياز است, دعا بيان تهيدستى و فقر و مسكنت و ندارى به محضر غنى مطلق, و مالك جهان هستى است.
دعا درخواست گدائى بى نوا, از كريمى با وفا, و مددخواهى ناتوانى از توانائى شكست ناپذير است.
دعا كمك خواستن بنده اى ضعيف, مسكينى ذليل, مستكينى بيچاره, از پروردگارى رحيم, خدايى مهربان, حكيمى لطيف, و سميعى بيناست.
دعا نشان دادن فروتنى و تواضع, خاكسارى و خشوع, انكسار و خضوع, به درگاه سلطانى قدوس, عزيزى مقتدر, غفورى ودود, معبودى يكتا, و دانائى قوى است.
دعا محبوب خدا, و معشوق سالكان, و نور چشم عارفان, و راز و نياز مشتاقان, و چراغ شب دردمندان, و تكيه گاه مستمندان, و نور قلب نيازمندان است.

O دعا در قرآن
منبع فيض بى نهايت, درياى بى ساحل كرامت, فراهم آورنده فضاى هدايت, نازل كننده سفره دانش و حكمت, حضرت رب العزه در قرآن مجيد مى فرمايد: ((قل ما يعبا بكم ربى لولا دعاوكم;(1) اى پيامبر رحمت به مردم بگو: اگر دعاى شما نباشد, پروردگارم هيچ اعتنا و نظرى به شما نكند.))
دعا وسيله جلب اعتناى خدا, و زمينه جذب رحمت الهى به سوى دعاكننده است, اعتنا و نظرى كه سفره شقاوت را از خيمه حيات انسان برمى چيند, و مائده سعادت و خوشبختى را براى دعاكننده پهن مى كند.
محبوب محبان, معشوق عاشقان, انيس ذاكران, جليس شاكران, ياور بندگان, تكيه گاه صاحبدلان در قرآن مجيد مى فرمايد:
((واذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان;(2) هنگامى كه بندگانم در رابطه با من از تو سوال كنند, پاسخش اين است كه من يقينا نزديكم, دعاى دعا كننده را چون مرا بخواند مستجاب مى كنم.))
آرى جز خدا هيچ كس به بندگان نزديك نيست, او نزديكى است كه انسان را به وجود آورده, و او را در رحم مادر, پرورش داده, و از رحم مادر به دنيا انتقال داده, و در دنيا سفره مادى و معنويش را براى اين ميهمان با كرامت گسترده, و انبيا را براى هدايت او به سعادت دنيا و آخرت برانگيخته, و نعمت بى نظيرى چون قرآن, و امامان معصوم را براى او قرار داده, درد تشنگى را با آب زلال و صاف درمان مى كند, رنج گرسنگى اش را با غذاى مناسب و گوارا برطرف مى سازد, بيمارىهايش را به درمان مى رساند, تنهائيش را با زن و فرزند و دوستان و ياران جبران مى كند, برهنگى اش را با انواع لباس ها مى پوشاند, محبتش را در دلها مى نهد, مشكلاتش را هر چند شديد و سخت باشد مى گشايد, سلامتش را تداوم مى بخشد, به ارزش و اعتبار و آبرويش مى افزايد, و اين همه را جز خدا چه كسى مى تواند برايش فراهم آورد, و چه كسى چون خدا به تمام احوالات و نيازمنديها و حاجات او آگاهى دارد؟
آرى او از همه به انسان نزديك تر است, تا جايى كه در قرآن مجيد فرموده:
((ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب اليه من حبل الوريد;(3) هر آينه انسان را به وجود آورديم, و آنچه را نفس او به آن وسوسه مى كند مى دانيم, و ما از رگ گردن به او نزديك تريم.))
انبيا كه از نظر عقل و درايت, و بصيرت و كرامت از تمام انسانها برترند, و جان و قلب آنان از همه جانها و قلب ها نورانى تر است, و آگاهى آنان به حقايق غيب و شهود كامل ترين آگاهى است, و واقعيات را آنچنان كه هست مى دانند, جان و دلى وابسته به دعا داشتند, و با همه وجود به اين رشته استوار و محكم متصل بودند, و شب و روزى نبود كه بخشى از عمر خود را صرف دعا نكنند, و از راه دعا به محضر محبوب حاضر نشوند.
آنان دعا را مايه رشد جان, تصفيه دل, زدودن غبار ماديت از باطن, شستشوى خيمه حيات از كدورت هجران, و عامل حل مشكلات مى دانستند, و يقين داشتند هيچ خواننده از درگاه ربوبى بدون رسيدن به مقصد, و منهاى روا شدن حاجت بر نمى گردد, به همين خاطر به استجابت دعا مومن بودند, و در اين زمينه هيچ شك و ترديدى به خود راه نمى دادند, و در تمام دعاها قبولى دعا را خاضعانه از حضرت حق درخواست مى كردند, و اطمينان صد در صد داشتند كه دعاى نيازمند در پيشگاه حضرت بى نياز به اجابت مى رسد.
قرآن مجيد اين حقيقت را روشن تر از روز از زبان پاك, و دل تابناك ابراهيم حكايت مى كند:
((الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل واسحق ان ربى لسميع الدعإ;(4) همه سپاس و ستايش ويژه خداست كه مرا در سن پيرى و سالخوردگى دو فرزند برومند چون اسماعيل و اسحاق بخشيد, يقينا پروردگارم اجابت كننده دعاست)).
دعا نيرو و قدرتى است كه حضرت زكريا در سن سالخوردگى از پروردگار مهربان درخواست فرزند كرد, و خداى عزيز درخواستش را اجابت فرمود و به او و همسرش كه در سن نازائى قرار داشت, يحيى را عطا كرد.(5)
مسيح عليه السلام به دنبال تقاضاى يارانش, به وسيله دعا از حضرت حق, درخواست نزول مائده آسمانى كرد, و خداى عزيز دعايش را مستجاب فرمود, و براى او و يارانش سفره اى از غذاهاى مطبوع از آسمان نازل فرمود.(6)
وجود مبارك حضرت حق, بندگان را در تمام حالات, به دعا كردن فرمان داده, و از آنان خواسته در خوشى ها و ناخوشى ها به پيشگاه عزتش روى ذلت سايند, و به درگاه رحمتش دست به دعا بردارند, و با دلى فروتن, و اشكى مايه گرفته از قلب شكسته نيازهايشان را از او بخواهند, و به وعده قطعى و حتمى و يقينى او در رابطه با استجابت دعا اميدوار باشند, و قاطعانه اعلام كرده, آن را كه از دعا تكبر ورزد, خوار و ذليل و سرافكنده و عليل, و پست و فرومايه به دوزخ درآورد, و اين همه را در ظاهر و باطن يك آيه در سوره مومن بيان فرموده:
((وقال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين.))(7)

O دعا در روايات
احسان و فضل حق نسبت به همه موجودات به ويژه انسان فراگير, و سفره رحمت بى نهايتش گسترده, و لطف و مهربانى و كرمش براى همگان آماده است.
درگاهش درگاه نوميدى نيست, و پيشگاهش پيشگاه بخل و طرد كردن نمى باشد.
فضل وجودش, و كرم و بخششش دائمى است, و دست عطايش براى عطا كردن به همگان باز, و چشم انتظاريش براى روى آوردن بندگانش به درگاهش هميشگى است.
به حضرت داود خطاب فرمود: زمينيان را بگو: چرا با من دوستى نمى كنيد كه سزاوار دوستى منم! من خدائى هستم كه با من بخل نيست, با دانائيم جهل نيست, با صبرم ناتوانى نيست, در صفتم تغيير نيست, در گفته ام تبديل نيست, رحمتم فراگير است, از فضل و كرم برنگردم, در ازل بر خود رحمت نوشتم, عود محبت سوختم, دل بندگانم به نور معرفت افروختم, من دوست آنم كه مرا دوست است, رفيق آنم كه مرا رفيق است, هم نشين آنم كه در خلوت ذكر با من است, مونس آنم كه به ياد من انس دارد.
داود هر كه مرا جويد, مرا يابد, و او كه مرا يابد سزاوار است كه مرا نبازد, داود نعمت از ماست, شكر ديگرى مى كنند, دفع بلا از ماست, از ديگرى مى بينند, پناهگاهشان حضرت ماست به ديگران پناه مى برند, مى گريزند ولى عاقبت باز مى گردند!!
چنين متن زيبا و پرمعنائى در كتاب هاى با ارزش اسلامى, فراوان به چشم مى خورد, اينگونه متن ها به انضمام آيات قرآن مژده عظيمى از جانب خداست, كه بندگان به فضل و احسانش اميد بندند, و براى روا شدن حاجاتشان دست گدايى به سوى او بردارند, و بدانند كه راه رسيدن به مقاصد و مطالبشان دعاست, و كمتر اتفاق مى افتد كه مهمى از مهماتشان, و حاجتى از حاجاتشان بدون دعا برآورده مى شود, به همين خاطر روايات اسلامى به ويژه روايات صادر شده از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) براى دعا جايگاهى خاص, و ارزشى ويژه, و اعتبارى كم نظير و حسابى بخصوص باز كرده اند .
از رسول بزرگوار اسلام روايت شده:
((ان الدعا هو العباده;(8) يقينا دعا عبادت است.))
و از آن حضرت نقل شده:
((الدعا مخ العباده;(9) دعا مغز عبادت است.))
از حضرت باقر عليه السلام روايت شده:
((إفضل العباده الدعا;(10) برترين عبادت دعاست.))
و از آن حضرت روايت شده:
((… ما من شىء إفضل عندالله من ان يسئل و يطلب مما عنده و ما إحد إبغض الى الله ممن يستكبر عن عبادته و لايسئل ما عنده;(11) چيزى نزد خدا برتر از خواستن و درخواست فيوضاتى كه نزد اوست نيست, و كسى در پيشگاه او مبغوض تر از آن كه از دعا به درگاهش تكبر ورزد, و از فيوضات حضرتش درخواست نكند نمى باشد.))
از اميرمومنين عليه السلام روايت شده:
((إحب الاعمال الى الله تعالى فى الارض الدعا;(12) محبوبترين كارها به سوى خدا در همه روى زمين دعاست.))
و نيز آن حضرت فرمود:
((الدعا مفاتيح النجاح, و مقاليد الفلاح, و خير الدعا ما صدر عن صدر نقى و قلب تقى, و فى المناجاه سبب النجاه و بالاخلاص يكون الخلاص;(13) دعا كليدهاى پيروزى, و مخازن كاميابى است, بهترين دعا, دعايى است كه از سينه صاف, و دل پاك درآيد, در مناجات وسيله نجات, و رهائى به اخلاص است.))
از امام صادق عليه السلام روايت شده:
((… فاذا نزل البلإ فعليكم بالدعإ والتضرع الى الله;(14) هنگامى كه بلا نازل شود, حتما به دعا و زارى به درگاه خدا روى آوريد.))
و آن حضرت فرمود:
((عليك بالدعا, فان فيه شفإ من كل دإ;(15) بر تو باد به دعا, زيرا دعا درمان از هر دردى است.))

O ارزش دعا به صورت اجتماع
اهل دعا هنگامى كه به صورت اجتماع به دعا مى نشينند, و به شكل دسته جمعى به تضرع و انابه اقدام مى كنند, و به پيشگاه حضرت حق ناله و زارى مى برند, و همگان دست گدائى به درگاهش دراز مى كنند, يقينا دعايشان به اجابت نزديك تر است, زيرا در جمعيت دعاكننده, بدون شك دردمندى دل سوخته, مستمندى از راه مانده, بيچاره اى درمانده, عاشقى وارسته, عارفى دلداده, مخلصى ارزنده قرار دارد. كه دعا و حالش, و زارى و اخلاصش, و اضطرار و ناله اش عامل جلب رحمت, و جذب رإفت و مايه اجابت, و سبب جوشش عفو و مغفرت است. و چه بسا بنابر آنچه كه در معارف الهيه آمده, خداى مهربان به خاطر او دعاى ديگران را هم مستجاب كند, و به زارى و ناله آنان رحمت آرد, و خواسته ها و حاجاتشان را برآورد, و آنان را مشمول عفو و مغفرت قرار دهد, و كشكول خالى آنان را از فيوضات خاصه اش پر كند.
در اين زمينه روايات بسيار مهمى از منابع وحى و منازل علم, و خزانه هاى معرفت, و ابواب رحمت رسيده كه به پاره اى از آنها اشاره مى شود:
عن ابى عبدالله قال: ((ما اجتمع اربعه قط على امر واحد, فدعوا الا تفرقوا عن اجابه;(16) امام صادق عليه السلام فرمود: هرگز چهار نفر بر كار واحدى جهت دعا به خاطر گشايش آن كار اجتماع نمى كنند مگر اينكه با مستجاب شدن آن دعا از يكديگر جدا مى شوند.))
((قال النبى لايجتمع إربعون رجلا فى امر واحد, الا استجاب الله تعالى لهم حتى لو دعوا على جبل لازالوه;(17) پيامبر(ص) فرمود: چهل مرد جهت دعا براى گشايش كارى واحد اجتماع نمى كنند, مگر اين كه خداى تعالى دعايشان را مستجاب مى كند, تا جائى كه اگر بر ضد كوهى دعا كنند, آن را از ميان برمى دارند.))
عالم ربانى, عارف عاشق ابن فهد حلى بنا به روايت كتاب وسائل الشيعه در كتاب با ارزشش عده الداعى روايت مى كند:
((ان الله اوحى الى عيسى عليه السلام يا عيسى تقرب الى المومنين و مرهم ان يدعونى معك;(18) خدا به عيسى(ع) وحى فرمود: اى عيسى! به جمع مومنين بپيوند, و آنان را فرمان ده همراه تو به درگاه من دعا كنند.))
عن إبى عبدالله عليه السلام: ((قال كان ابى عليه السلام اذا حزنه, إمر جمع النسإ والصبيان, ثم دعا و امنوا;(19) امام صادق (ع) مى فرمايد: پدرم همواره چنين بود, هنگامى كه كارى او را محزون و غصه دار مى كرد, زنان و كودكان را به حال اجتماع گرد مىآورد, آنگاه دعا مى كرد و آنان آمين مى گفتند.

O نا اميدى و يإس حال كافران به خداست
دعاكننده بايد به اين حقيقت آگاه باشد, كه خداى مهربان او را به دعا دعوت فرموده, و مستجاب شدن دعا را ضامن شده, و اجابت دعا بر حضرت او كارى بسيار سهل و آسان است, زيرا تمام موجودات هستى در سايه فرمانروايى مطلق اويند, و او با يك فرمان و با به كارگيرى يك دستور تمام زمينه هاى اجابت را براى بنده دعاكننده اش فراهم مى كند.
بنابراين ابدا سزاوار نيست, كسى در پيشگاه خداى مهربانى كه قدرت و بصيرت و كرم و لطف و مغفرت او, و فيض و رحمتش بى نهايت است, و به بنده اش به ويژه به هنگام دعا و مناجات, و راز و نياز محبت خاص دارد نااميد و مإيوس باشد, نااميدى و يإس به فرموده قرآن مجيد حال كافران به خداست:
((انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون.))(20)
قرآن مجيد اكيدا سفارش مى كند از رحمت خدا مإيوس و نااميد مباشيد:
((لا تقنطوا من رحمه الله)).(21)
رسول خدا مى فرمايد:
((الفاجر الراجى لرحمه الله تعالى إقرب منها من العابد المقنط;(22) بدكار اميدوار به رحمت خداى بزرگ, از عابد نااميد به رحمت خدا, نزديكتر است.))
امام صادق(ع) فرمود: ((اليإس من روح الله اشد بردا من الزمهرير;(23) سردى نااميدى از رحمت خدا از سرماى شديد سردتر است.))
در روايات و معارف اسلامى, نااميدى و يإس از رحمت خدا, از گناهان كبيره به حساب آمده, و به نااميد از رحمت خدا وعده قطعى عذاب داده شده.
دعاكننده از اينكه دعايش به سرعت به هدف اجابت نرسد, نبايد دچار يإس و نااميدى شود, بنا به آيات و روايات, شايد اجابت دعايش مصلحت نبوده, احتمالا موقع و زمان ظرف اجابت نرسيده, و ممكن است براى اينكه دعا ومناجات را ادامه دهد از اجابتش مانع شده اند, يا خواسته اند براى اينكه نصيبى ابدى, و بهره اى هميشگى عايد او شود, زمان اجابت دعايش را قيامت قرار داده اند, در هر صورت نااميدى از رحمت حق به هيچ صورت, عقلى و شرعى و اخلاقى و انسانى نيست, و مومن به حضرت حق, هرگز به نااميدى نمى گرايد, و يإس و دلسردى به خود راه نمى دهد.
در زمينه مطالب و مسائل مربوط به دعا و اجابت آن, رواياتى بس مهم در كتابهاى با ارزش اسلامى ثبت شده كه ذكر پاره اى از آنها بى مناسبت با موضوع نيست:
عن ابى عبدالله عليه السلام قال: ((ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل للملكين قد استجبت له, ولكن احبسوه بحاجه فانى احب ان اسمع صوته, و ان العبد ليدعو فيقول الله تبارك و تعالى عجلوا له حاجته, فانى إبغض صوته!;(24) به راستى عبد دعا مى كند, پس خداى عزوجل به دو فرشته مى فرمايد: من دعايش را مستجاب كردم, ولى حاجتش را نگاهداريد تا دعا را ادامه دهد زيرا من دوست دارم صدايش را بشنوم, و عبدى دعا مى كند خداى تبارك و تعالى مى فرمايد شتابانه حاجتش را برآورده كنيد, زيرا من از صدايش نفرت دارم.))
عن منصور الصيقل قال: ((قلت لابى عبدالله عليه السلام ربما دعا الرجل بالدعا فاستجيب له ثم اخر ذلك الى حين قال: فقال: نعم قلت: و لم ذاك ليزداد من الدعا؟ قال نعم;(25) منصور صيقل مى گويد: به حضرت صادق(ع) عرضه داشتم: چه بسا مردى دعا مى كند, و مستجاب مى شود, سپس تا مدتى ظهور اجابت به تإخير مى افتد, فرمود: آرى! گفتم: براى چيست؟ براى اين است كه بيشتر دعا كند؟! فرمود: آرى.
O شرايط دعا
دعاكننده اگر بخواهد دعايش مستجاب شود, لازم است پيش از ورود به عرصه دعا شرايطى را رعايت كند, اين شرايط در روايات نقل شده از اهل بيت در معتبرترين كتابها چون كتاب باارزش اصول كافى, محجه البيضإ, وسائل الشيعه, جامع احاديث الشيعه و… ثبت است.
شرايط دعا بدون تفسير و توضيح عبارت است از: طهارت شرعيه از قبيل وضو, غسل, تيمم, پاكى از حق الناس, اخلاص, صحيح خواندن متن دعا, حلال بودن كسب, صله رحم, صدقه قبل از دعا, مطيع خدا بودن, اجتناب از معصيت, اصلاح عمل, دعا در سحر, دعا در نماز وتر, دعا وقت فجر صادق, دعا در طلوع آفتاب, دعا در چهارشنبه بين ظهر و عصر, صلوات پيش از دعا.(26)ادامه دارد.

پى نوشت ها:
1 . فرقان/ 77.
2 . بقره / 186.
3 . ق / 16.
4 . ابراهيم / 39.
5 . مريم 9 ـ 5.
6 . مائده / 115 ـ 112.
7 . مومن / 60.
8 و 9 و 10 . محجه البيضإ, ج2, ص283 ـ 282.
11 . كافى, ج2, ص466.
12 . همان, ص467.
13 و 14 و 15 . محجه البيضإ, ج2, ص285 ـ 284.
16 و 17 . جامع احاديث الشيعه, ج19, ص354.
18 . وسائل الشيعه, ج7, ص104.
19 . اصول كافى, ج2, كتاب الدعا, ص353.
20 . يوسف / 87.
21 . زمر / 53.
22 و 23 . ميزان الحكمه, ج3, ص2632.
24 و 25 . كافى, چاپ اسوه, ج6, ص74.
26 . همان, ج6, ص43 ـ 81 ; محجه البيضإ, 268 ـ 349.

/

اى يوسف زهرا

اى يوسف زهرا…

استاد سيد محمد جواد مهرى


اى يوسف زهرا كه صدها هزار يوسف از حسن جمالت حيران شده و هزاران خويشتن دار صبور از عشق ديدارت, گريبانها را شكافته كه: اى پيداى پنهان! رخ بنما, خود را هويدا كن.. شمع افروز, ظلمت ها را پنهان كن.. ابرهاى تيره بلا را كه باران حوادث بر سر ياران مى بارد, پس زن, بر باد ده, با آفتاب رخت, دل عشاقان را اميدبخش كه هم اينك شور و شر و خوف و ضر فراگير شده و امن و امان از ميان رفته; تنها يك روزنه اميد دوستانت را نويد مى دهد و تحمل سهمگين ترين رنج و بلا را بر آنان هموار مى سازد كه برق ذوالفقار على را در دست با قدرتت ببينند و چشم هاى رمد ديده به نور جمال دل آرايت روشن گردد.
اى آب زندگانى و اى درياى بى كران اسمإ و معانى! از نديدنت ديده هايمان گريان و اشكهايمان چون باران است. اى نوح! اى ربان كشتى اهل بيت! غرق زدگان را درياب و كشتى را از طوفان بلا برهان. اى نور برگزيده حق كه انوار مصطفى و مرتضى از نور رخت نمايان است, مى ناب ولايت را بى ساغر و پياله به ما بياشامان تا زعشقت بيشتر مخمور ومست گرديم كه اين راه, همى عاشق مى خواهد نه عاقل و سرمست مى خواهد نه خامل.
اى نفحه الرحمن! از آن دم مسيحائيت نفحه اى رحمانى بر قلوبمان بنواز كه حيات تازه بگيرد, شكوفا گردد, به طرب آيد و رقص كنان بر شب پره هاى ديو صفت بتازد و ددان را از سر راه خوبان بردارد تا همه انسيان و پريان بر كف پايت سر نهند و چون تو لب بگشايى استادان سخن و اديبان بيان لب فرو بندند و چون تو دستور دهى, فرمان اطاعت تو برند چرا كه خسروان جهان خاك پايت را تاج بر سر نهند و آسمان و زمين بر ساير افلاك فخر ريزند كه تو را در بر دارند هرچند تمام افلاك و فلك الافلاك به وجود ذيجودت زنده اند و سرخوش, و زمين و زمان و خور و ماه و انس و جان و فرشته و پرى, همه از پرتو رويت فروغ گيرند و به حركت و نشاط درآيند.
اى راز خلقت خداوندى! به جان تو سوگند كه آدم و حوا براى به دنيا آوردن تو طرف از لذات بهشتى بستند و به دنياى خاكى فرود آمدند و خضر جهان پيما, سير آب حيات را با لعل لبت آغاز كرد و موساى كليم با عشق ديدارت راه طور سينا را پيمود و محمد(ص), جاودانه ترين و كاملترين انسان در آسمان و زمين براى سلامتى تو پيوسته دعا و نيايش مى كرد و آرزوى ديدنت را داشت. تو كيستى كه همه تو را مى خواهند و همه ياد تو كنند. تو كيستى كه ما همه در درياى هجرانت غرق شده ايم و تنها ساحل وصالت ما را از غرق شدن برهاند.
تو كيستى؟
تو طبيب درد بى درمانى. تو رفيق راه بى پايانى, تو جان و هم جانانى, تو چراغ عالم افروز جاودانى, تو در گوهر رحمانى, تو سر حقى و راز آفرينش, بلكه تو تجلى جمال حقى و آواى نداى حق.
اندرا اى ماه تابان كه بى تو ماه خسوف گشته و آفتاب كسوف. تا خيالت بر سنگ خارا افتد, رود روان از آن جارى گردد و تا شعاع نافذ ديده ات بر صخره صفا افتد , همچون لعلى شهوار بدرخشد و تا از سر لطف بر قلب تاريك ما نظرى كنى, نور قرآن در آن پديد آيد و جاودانگى يابد. اى كه رويت چو گل محمدى و زلف مويت شاخ شمشاد بوستان على, اگر غمگين فراقت باشيم, هرچند از فراقت مى سوزيم, جانمان آن لحظه به جان تو قسم, شاد و خوش است كه به ياد تو است, چه رسد آفتاب رخ بتابد و عاشقان كويت بر سر پايت جان سپارند تا آنگه ((غطا)) كه برداشته شود و با ((بصر حديد)) به جمالت نظاره كنند و نور محمد و على و حسن و حسين و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن را در گوشه گوشه رخسارت, با جان دل و با ديده بصيرت بين ببينند كه آن فوز اعظم و حيات اكمل است. اى قبله حوايج و اى كعبه آمال! امشب كه شب ولادت تو است محبان و دوستانت , گرد هم مىآيند تا در اين عيد فرخنده و زيباترين شب سال به هم تبريك و تهنيت گويند و به نيايش و مناجات پروردگار بپردازند شايد مفتح الابواب و قاضى الحاجات به خاطر تو اى جان جانان, نيازهايشان را برطرف سازد و آرزوهايشان را برآورده كند كه به خدائى خدا سوگند بالاترين آرزوى مشتاقان و عاشقان, ديدن رويت و شنيدن سخنت و فدا شدن در راه مقدست مى باشد كه گر ز آب لطف گلزارهاى دنيا نمى يابد, سالهاى سال گلزارها بى گل نماند و گر گوشه چشمى ز مرحمتت به ما كنى كه مست تجلى ديدارت هستيم براى هميشه بر ساير كائنات فخر فروشيم كه مورد لطفت قرار گرفتيم و بى گمان سيراب از كوثر ولايتت خواهيم شد تا در صف حشر جزء منتظران به حساب آئيم و بى حساب به روضه رضوان راه يابيم.
داستان ولادت: و اينك, دوستان ! داستان ولادت را بشنويد:
جناب حكيمه خاتون دختر امام جواد عليه السلام داستان ولادت را چنين تعريف مى كند:
امام ابومحمد حسن بن على(عسكرى) عليهما السلام در پى من فرستاد و فرمود: اى عمه مهربان! امشب افطارت را در منزل ما قرار ده چرا كه امشب نيمه شعبان است و همانا خداى تعالى حجت خود را در روى زمين, امشب پديد مىآورد.
مادرش كيست؟
نرجس.
جانم به فدايت! اثرى از حاملگى در او نمى بينم!
مطلب همان است كه گفتم.
حكيمه, عمه امام عسكرى ادامه مى دهد: خدمت رسيدم و سلام كردم و نشستم, سپس نرجس خاتون وارد شد و خواست براى احترام, كفشم را از پايم درآورد و به من گفت: سرورم! حال شما چه گونه است؟
جواب دادم: بلكه تو سرور من و سرور خاندان من هستى.
با تعجب روى به من كرده گفت: اين چه حرفى است كه مى زنيد؟
گفتم: دخترم! امشب خداى تبارك و تعالى به تو فرزندى عطا مى كند كه سيد و سرور اولين و آخرين است.
حكيمه خاتون گويد: او خجالت كشيد و سخنى نگفت. من هم نماز عشا را به جاى آوردم و سپس افطارم را در منزل امام تناول كردم و به سوى رختخواب روانه شدم كه مقدارى استراحت كنم.
نيمه شب برخاستم و نماز شب را خواندم. پس از نماز سرى به نرجس خانم زدم, ديدم هيچ اثرى در او نيست. تعقيبات نماز را خواندم, آنگاه دوباره خوابيدم. ناگهان نرجس از خواب بيدار شد و به سرعت نماز شبش را به جاى آورد و به رختخوابش برگشت تا بخوابد. من همچنان دلواپس بودم. بيرون آمدم كه فجر كاذب را ببينم, و او پيوسته به خواب خوش فرو رفته بود. در قلبم اندكى ترديد افتاد كه ناگهان ابومحمد سلام الله عليه صدا زد : عمه! عجله نكن! به زودى اين امر انجام خواهد پذيرفت. من شروع به خواندن قرآن كردم, سوره سجده و سوره ياسين را تلاوت مى كردم كه ناگهان نرجس خاتون سراسيمه از خواب برخاست, به سوى او دويدم و گفتم: خدا نگهدارت باشد, چه احساسى دارى؟
گفت: احساس وضع حمل.
به او گفتم: قلبت را محكم نگه دار و خود را آماده ساز كه مطلب همان است كه گفته شد.
سپس مقدارى زمان گذشت و وضع حمل به خوبى انجام شد. آنگاه كه فهميدم آن حضرت به دنيا آمده, لباس را از رويش پس زدم, ديدم به سجده افتاده. او را در بغل گرفتم و با شگفتى يافتم كه پاك و پاكيزه, طيب و طاهر است.
امام عسكرى (ع) فرياد زد: عمه! فرزندم را بياور.
او را به خدمت پدر رساندم. حضرت دستها را پشت كمرش قرار داد و پاهايش را روى سينه خويش , سپس زبان را در كامش نهاد و دست خود را بر چشم و گوش و دست و پايش كشيد و فرمود: فرزندم! حرف بزن.
آن نوزاد با زبان فصيح و گويا گفت: ((اشهد ان لا اله الا الله و إشهد ان محمدا رسول الله)), سپس بر اميرالمومنين و يك يك امامان عليهم السلام درود فرستاد و پس از نام پدرش سكوت كرد.
امام عسكرى(ع) فرمود: عمه! او را نزد مادرش ببر تا بر مادر نيز سلام كند, سپس او را بازگردان.
او را نزد مادرش بردم و پس از سلام بر مادر, او را بازگرداندم.
حضرت فرمود: عمه! در روز هفتم ولادتش حتما به ديدار ما بيا.
صبح آن روز در جستجوى نوزاد بودم ولى اثرى از او نيافتم, تعجب كنان عرض كردم: مولايم! قربانت گردم, سرورم را به كجا برده ايد؟
فرمود: او را سپرديم به كسى كه مادر موسى, موسى را به او سپرد.
روز هفتم كه روز موعود بود, طبق دستور امام به خدمتش مشرف شدم, حضرت فرمود: برو فرزندم را بياور. نوزاد را كه در پارچه اى پيچيده بودند , خدمت پدر آوردم. حضرت همان كار سابق را با او انجام داد و زبان را در دهانش گذاشت و فرمود: فرزندم! سخن بگو. آن حضرت پس از ذكر شهادتين و ياد از امامان معصوم عليهم السلام اين آيه مباركه را تلاوت كرد: ((ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين ونمكن لهم فى الارض ونرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون)).
نسيم و ماريه دو خادم امام عسكرى عليه السلام نقل مى كنند كه وقتى حجت خدا امام زمان صلوات الله وسلامه عليه از شكم مادر زاده شد و به زمين افتاد, بر دو زانو نشست و دو انگشت سبابه را به سوى آسمان بلند كرد, آنگاه عطسه اى بر او عارض شد, ناگهان فرمود: ((الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله)) ستمكاران مى پندارند كه حجت خدا (پس از امام عسكرى) وجود ندارد, اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مى شد, هيچ جاى ترديدى باقى نمى ماند.
نسيم خادم همچنين گويد: يك شب از ولادت امام گذشته بود كه به ديدارش رفتم, و در حالى كه خدمتش نشسته بودم, عطسه اى كردم, فورا حضرت فرمود: ((يرحمك الله)). من بسيار خوشحال شدم كه صداى حضرت را شنيدم و مورد لطفش قرار گرفتم.
حضرت ادامه داد: مى خواهى تو را به خاطر عطسه ات بشارتى دهم؟
عرض كردم: بفرماييد.
فرمود: تا سه روز تو از مرگ در امان خواهى بود.
و براى تبرك دو روايت:
شبيه ترين خلق خدا به پيامبر:
رسول خدا(ص) مى فرمايد: ((المهدى من ولدى, اسمه اسمى و كنيته كنيتى, إشبه الناس بى خلقا و خلقا, تكون له غيبه و حيره حتى يضل الخلق عن إديانهم فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب فيملوها عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا)) مهدى از فرزندان من است, نامش نام من و كنيه اش كنيه من است (كه همانا كنيه ابوالقاسم بر كسى جز رسول الله و مهدى موعود روا نيست) او از همه مردم به من شبيه تر است چه از نظر شكل و شمايل و چه از نظر اخلاق و منش. و همانا براى او غيبتى طولانى باشد كه مردم را سرگردان سازد تا جايى كه بسيارى از دين و آئين خود برگردند و گمراه شوند, آنجاست كه همچون شهاب ثاقب نمايان گردد و جهان را پس از آن همه ظلم و ستم, پر از عدل و داد كند.

O شباهت به پيامبران
محمد بن مسلم گويد: بر امام محمد باقر(ع) وارد شدم و در نظر داشتم راجع به ((قائم آل محمد)) از او سوال كنم. قبل از آنكه سخن را آغاز كنم, حضرت ابتدإ فرمود: ((يا محمد بن مسلم! ان فى القائم من آل محمد شبها بخمسه من الرسل: يونس بن متى و يوسف بن يعقوب و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليه و آله و عليهم, فإما شبهه الذى من يونس عليه السلام فرجوعه من غيبته و هو شاب مع كبر السن. و اما شبهه من يوسف عليه السلام فالغيبه من خاصته و عامته و اختفاوه من اخوته و اشكال امره على إبيه يعقوب النبى مع قرب من المسافه بينه و بين إبيه و إهله و شيعته. و إما شبهه من موسى عليه السلام فدوام خوفه و طول غيبته و خفإ ولادته و تعب شيعته من بعده مما لقوا من الاذى و الهوان الى إن إذن الله فى ظهوره و إيده على عدوه. و إما شبهه من عيسى عليه السلام فاختلاف من اختلف فيه حتى قالت طائفه ما ولد و طائفه قالت مات و طائفه قالت قلت و صلب. و إما شبهه من جده المصطفى صلى الله عليه و آله فتجريده السيف و قتله إعدإ الله و إعدإ رسوله والجبارين و الطواغيت و انه ينتصر بالسيف و بالرعب و انه لا ترد له رايه, و ان من علامات خروجه خروج السفيانى من الشام و خروج اليمانى و صيحه من السمإ فى شهر رمضان و مناد ينادى باسمه و اسم إبيه))(اكمال الدين, ص327)
اى محمد بن مسلم ! همانا در قائم آل محمد شباهتهايى با پنج پيامبر وجود دارد:
يونس و يوسف و موسى و عيسى و محمد كه درود خدا بر او و اهل بيتش و بر آنان باد.
اما شباهتش به حضرت يونس در اين است كه يونس پس از غيبتى طولانى به قومش بازگشت در حالى كه همچنان قيافه اش جوان بود هرچند عمر زيادى كرده بود.
و اما شباهتش با حضرت يوسف در اين است كه يوسف از ديد نزديكان وبيگانگان دور شد و از برادرانش پنهان گشت و امرش حتى بر پدرش كه پيامبر بود مخفى ماند با اين كه از آنان و از ياران چندان دور نبود.
اما شباهتش با حضرت موسى در طولانى شدن خوف و هراسش (از اينكه نكند مردم سخن حقش را نپذيرند و از او دورى جويند) و پنهان بودن چگونگى ولادتش و خستگى پيروانش پس از دوريش و اذيت و آزار ديدن آنان از سوى دشمنانش تا آنگاه كه خداوند در ظهور و قيامش اذن داد و او را بر دشمنانش چيره ساخت.
و اما شباهتش با حضرت عيسى در اختلاف امتش درباره او مى باشد كه گروهى ادعا كردند هنوز متولد نشده و گروهى گفتند از دنيا رفته و گروهى گفتند كشته شده و به دار آويخته شده است.
اما شباهتش با حضرت محمد صلى الله عليه و آله در شمشير كشيدنش و كشتن دشمنان خدا و دشمنان رسولش و طاغوتان و سركشان و مفسدان مى باشد و همانا او به توسط شمشير و جنگ و با ايجاد رعب و وحشت در دل دشمنان پيروز مى شود و هيچ پرچمى در برابر پرچمش بلند نمى شود. و همانا از علامت ظهورش خروج سفيانى از شام و خروج مردى از يمن و شنيدن صيحه اى در آسمان در ماه مبارك رمضان و نداى منادى به نام او و نام پدرش مى باشد.
به اميد شنيدن نام مباركش در ماه مبارك رمضان امسال و به اميد ديدن روى تابانش دست دعا و نيايش را به درگاه حضرت منان در اين نيمه شعبان بلند كنيم و از او خواهيم ما را جزء جان نثاران مقدمش قرار دهد.
اين عيد فرخنده بر تمام پيروانش مبارك باد.

/

گــفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها


توجه به معاش زندگى
داود بن سرحان مى گويد: روزى امام صادق(ع) را ديدم كه با دست خود مقدارى خرما را پيمانه مى كند, عرض كردم: قربانت گردم اگر به بعضى از فرزندان يا غلامان دستور مى داديد تا اين كار را انجام دهند بهتر بود!
امام در پاسخ من فرمود: اى داود! زندگى يك انسان مسلمان سامان نمى يابد مگر با سه كار: 1 ـ دين و احكام آن را بشناسد. 2ـ در گرفتاريها صبر و تحمل كند. 3ـ اندازه گيرى در معاش زندگى را به نيكويى حفظ نمايد.
و فرمود: (جدم) على بن الحسين(ع) وقتى كه صبح مى شد به دنبال كسب و كار از خانه بيرون مىآمد, شخصى عرض كرد: اى پسر رسولخدا كجا مى روى؟ فرمود: اتصدق لعيالى, مى روم تا براى افراد خانواده ام صدقه تهيه كنم. او پرسيد آيا صدقه طلب مى كنى؟ فرمود: من طلب الحلال فهو من الله صدقه عليه; هر كس كه با كار و كوشش كسب مال حلال كند, آن مال از جانب خداوند صدقه براى او است.
(وسايل الشيعه ج12, ص41 ـ 43)

دلبستگى به دنيا
روزى حضرت موسى(ع) در محلى عبور مى كرد ديد: مردى گريه مى كند و در درگاه خدا مى نالد. از آنجا گذشت, هنگام مراجعت نيز گذارش به همانجا افتاد, ديد آن مرد همچنان در درگاه خدا مى نالد و مى گريد. موسى متوجه خداوند شده عرض كرد: پروردگارا بنده تو از خوف تو مى گريد (به او توجه فرما:)
خطاب رسيد اى پسر عمران اگر او آنقدر بگريد كه مغزش همراه اشك چشمش به زمين بريزد و دستش را آنقدر به سوى آسمان بلند كند كه ساقط شود او را نمىآمرزم و هو يحب الدنيا, چرا كه او دنيا را دوست دارد و دوستى دنيا را بر دوستى آخرت ترجيح مى دهد.
(مجموعه ورام, ج1, ص134)

لباس زيبا در نماز
نقل شده: هنگامى كه امام حسن مجتبى عليه السلام براى نماز برمى خاست, بهترين لباس هاى خود را مى پوشيد.
از حضرتش پرسيدند: چرا بهترين لباس خود را در نماز مى پوشيد؟
امام فرمود: ((ان الله جميل يحب الجمال, فاتجمل لربى و هو يقول: خذوا زينتكم عند كل مسجد; خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد, و به همين جهت, من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگار مى پوشم, و هم او فرموده است كه: به هنگام رفتن به مسجد, زينت خود را برگيريد.))
(وسائل الشيعه, ج3, ابواب احكام الملابس)

سه نامه عمل !
حضرت رضا(ع) فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى شود, انسان با ايمان در پيشگاه خداوند قرار مى گيرد و خداوند خودش او را به محاسبه مى كشد و كردار او را در معرض ديد او قرار مى دهد.
او نخست نامه اى از عمل خود را مى نگرد كه در آن گناهانش ثبت شده, از ديدن آن, رنگش تغيير مى كند و لرزه بر اندامش مى افتد.
سپس نامه ديگرى را مى نگرد, كه در آن كارهاى نيك و پاداش آنها ثبت شده, از ديدن آن شادمان مى گردد.
پس از آن خداوند به فرشتگان دستور مى دهد كه صفحه هايى را بياوريد كه در آن هيچگونه اعمالى ثبت نشده است. فرشتگان آن صفحه ها را در معرض ديد مومنان قرار مى دهند, وقتى مومنان آن صفحات را مى نگرند, درمى يابند كه در آن صفحه ها (پاداش ثبت شده) ولى عملى نوشته نشده است, به خدا عرض مى كنند: خدايا به عزت و جلالت در اين صفحات عملى نمى بينيم.
خداوند به آنها مى فرمايد: راست مى گوييد, شما آن اعمال (نيك) را نيت كرديد (ولى موفق به انجامش نشديد) و ما همان اعمال را براى شما ثبت كرديم, سپس به مومنان به خاطر نيت آن اعمال پاداش مى دهند.
(تفسير قمى, ج2, ص26)

كنترل زبان
شخصى به حضور حضرت رسول(ص) رفت وعرض كرد: مرا راهنمايى كن. حضرت فرمود: احفظ لسانك ; زبان خود را كنترل كن. او بار ديگر عرض كرد: اوصينى, حضرت همان جواب را داد او براى بار سوم تقاضاى راهنمايى كرد رسول خدا(ص) باز به او فرمود: زبانت را كنترل كن, گويى آن شخص مى خواست سوال كند كه كنترل زبان به اين اندازه مهم است؟ لذا حضرت فرمود: واى بر تو! آيا جز آثار زبان, انسان را به صورت در درون شعله هاى آتش مى اندازد.
(تحف العقول, ص45)

عبادت خشك
گروهى از شاگردان امام صادق(ع) گرد شمع وجودش حلقه زده بودند, امام يكى از ياران به نام ((عمر بن مسلم)) را در ميان آنها نديد جوياى حال او شد, عرض كردند: مدتى است تجارت را ترك كرده و رو به عبادت آورده و تنها در محل خلوتى مشغول عبادت شده.
امام فرمودند: واى بر او اما علم ان تارك الطلب لايستجاب له; آيا نمى داند كسى كه تلاش براى كسب معاش را ترك كند دعايش به استجابت نمى رسد.
(تفسير نورالثقلين, ج5 ص354)

عمل خالص
شداد بن اوس گويد: به محضر رسول خدا(ص) رفتم, ديدم چهره اش گرفته و ناراحت به نظر مى رسد, علت ناراحتى حضرتش را جويا شدم فرمود: اخاف على امتى من الشرك, در مورد امتم به خاطر شرك ترس دارم.
گفتم بعد از شما مشرك مى شوند؟
فرمود: آنها خورشيد و ماه و بت و سنگ را نمى پرستند, ولى در اعمال خود ريا مى كنند, ريا كردن شرك است چنان كه در قرآن مى خوانيم : ((فمن كان يرجو لقإ ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعباده ربه احدا)) پس هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
و فرمود: در روز قيامت, نامه هاى سربسته را مىآورند و در معرض ديد مردم قرار مى دهند. خداوند مى فرمايد: فلان نامه را دور بيندازيد و فلان نامه را بپذيريد!
عرض مى كنند: به عزت و جلالت سوگند در اين نامه ها (ى دور انداخته شده) جز كار نيك نمى دانيم.
خداوند مى فرمايد: آرى, ولى اعمال در اين نامه ها براى غير من است, و من نمى پذيرم جز آنچه كه با كمال اخلاص براى رضاى من انجام شده است.
(مجموعه ورام, ج2, ص233)

پاداش شادمان كردن
امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت داود وحى كرد: بنده اى از بندگان من با حسنه مىآيد كه از اين رو بهشت را بر او مباح نمودم.
داود عرض كرد: آن حسنه چيست؟
خداوند به او وحى كرد: ((يدخل على عبدى المومن سرورا ولو بتمره; بنده با ايمان را هر چند با يك عدد خرما شادمان سازد.))
داود عرض كرد: خداوندا سزاوار است كسى كه تو را شناخت اميدش را از تو قطع نكند.
(اصول كافى, ج2, باب ادخال السرور على المومنين)

احترام به پدر
يكى از ائمه محترم جمعه نقل مى كرد: يك بار به محضر حضرت امام رضوان الله عليه در جماران رسيدم, يكى از مسوولين مملكتى براى انجام كارهاى جارى به خدمت امام رسيد, پدر سالخورده اش نيز همراهش بود وقتى كه مى خواست حضور امام برسد خودش جلوتر از پدر حركت مى كرد, پس از تشرف به خدمت امام, پدرش را معرفى كرد, امام نگاهى به آن مسوول نمود و فرمود: ((اين آقا پدر شما هستند؟)) عرض كرد: آرى, امام فرمود: ((پس چرا جلوى وى راه افتادى و وارد شدى؟))
امام به اين ترتيب مقام ارجمند پدرى را گوشزد كرده و درس بزرگ احترام به پدر را به ما آموخت.
(مجله پيام انقلاب, شماره 69)

/

پرتوهاى پرهيزگارى2 زندگى شهيد قدوسى

پرتوهاى پرهيزگارى
زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى
قسمت دوم

غلامرضا گلى زواره


فضايل و مكارم
شهيد قدوسى با تزكيه و تهذيب نفس و نيز تصفيه درون از طريق عبادت و رعايت موازين شرعى مسير كمالات را طى كرد و بر فراز اين قله رستگارى و پارسايى قرار گرفت و بر اثر اين توفيق بزرگ معنوى, جويبارهاى باطراوتى از فضائل و كرامات را جارى ساخت كه جامعه و نيز مرتبطين با او از اين حالات روحانى بهره مى گرفتند, اهم اين خصال پسنديده را مى توان در امور ذيل بيان نمود:

1 ـ اخلاص:
مهمترين ويژگى كه مورد نظرش بود, اخلاص در عمل و انجام تكاليف براى رضايت خدا بود و نه تنها خودش به اين مهم اهتمام مى ورزيد بلكه از ديگران هم انتظار داشت چنين باشند, يك بار كسى فاميل خود را عوض كرده بود, شهيد قدوسى مى گفت اين معنا كشف مى كند كه وى به دنبال خيالات نفسانى است و از اين جهت از چشم من افتاد, غرضش اين بود كه اعمال و تصميم هاى آدمى هرچقدر هم اندك باشد از مبادى نفسانى منشإ مى گيرد چه بسا يك رفتار كوچكى كه از نفسانيت بزرگى حكايت دارد و اسارت روح را نشان مى دهد, همين اخلاص فوق العاده اش سبب گرديد كه از هرگونه مطرح شدن اجتناب كند و خدمات و افتخارات آن بزرگوار در زمان حياتش و بعد از شهادتش هم آن چنان كه بايد و شايد شناخته نشود, با تشخص و شهرت طلبى ناسازگار بود و آن را منشإ سقوط انسان مى دانست در تمام عمرش حتى يكبار مسووليت امام جماعت را نپذيرفت, آرام و بدون جلب توجه ديگران به مجالس وارد مى شد و در پايين مجلس در بين افراد عادى مى نشست, اهل وعظ و خطابه رسمى جز براساس احساس وظيفه شرعى نبود, كمتر حاضر به مصاحبه با رسانه ها و صدا و سيما مى شد به ويژه اگر بنا بود از عملكردهاى خود دفاع كند و مى گفت: از چشم مردم افتادن بهتر از اين است كه انسان در دام نفس اسير شود.از جاه و مقام ظاهرى نفرت داشت و با برخوردهاى اوليه مى شد اين خصلت را در وى ديد. از اين كه محور قوم, گروه و دسته اى باشد و افرادى دورش جمع شوند و نزد او رفت و آمد كنند منزجر بود و از هر عاملى كه او را به اين وادى بكشاند اجتناب مى كرد, قبل از فرا رسيدن اعياد منزل را ترك مى كرد كه مبادا كسى در اين ديد و بازديد دست او را ببوسد و اگر در مواقعى كسى قصد اين كار را داشت با قدرت جسمى خاصى وى را از اين كار منع مى نمود. از رياكارى نفرت داشت و نمى خواست عملى را كه انجام داده اظهار نمايد و به رخ افراد بكشد و وجهه اى در جامعه بدست آورد, حتى با اشاره و كنايه هم نمى فهمانيد كه چنين و چنان كرده ام و اين را هم نوعى تزوير مى دانست.

2 ـ تقيد و تعهد:
تقواى استوار و تعهد خلل ناپذير خصلتى بود كه هر كس آيه الله قدوسى را مى شناخت اين وصف را در وى مشاهده مى كرد و به راستى آن شهيد مواظبت ها, دقت ها و موشكافى هايى خاص در اين امر از خود بروز مى داد, براى رسيدن به مراحل ايمان و پارسايى انجام مستحبات و پرهيز از مكروهات را امرى ضرورى مى شمرد و ترك واجب و ارتكاب حرام را براى يك مومن امرى محال مى دانست, وظيفه شرعى و تعهد در مقابل قرآن و اسلام برايش يك اصل مسلم بود و هميشه در همه جا كارها را با اين اصل تطبيق و به آن عمل يا آن را رد مى كرد, تب حمايت از محرومين و انقلابى بودن, نمى توانست در او اثرى داشته باشد مگر آنجا كه اسلام اجازه داده بود و چه اتهامات و عكس العمل هايى متوجه اش كردند تا بلكه امورى ديگر به جاى حق براى او اصل گردد ولى قبول نكرد, حاضر نبود حتى براى يك لحظه به اسم مصلحت و اقتضإ سياست بر خلاف مصالح اسلام عمل كند و تنها به قانونى احترام مى گذاشت كه حكم اسلام را در بر داشته باشد و لذا فريب مناديان دروغين آزادى و آزادى خواهى را جهت ميدان دادن به گروههاى محارب و ضد انقلاب نخورد و راه سوء استفاده منحرفين را سد نمود, محبوبيت فرد در بين مردم, سوابق مبارزاتى و علمى و برخى تشخص ها هيچ كدام مجوز اين نمى شد كه قدوسى از تخلف افراد صرف نظر كند يا به اشخاصى مسووليت بدهد چنانچه يك قاضى تخلف مى كرد اگر مردمان ديارى با او مخالف مى شدند او را بركنار مى كرد در عين حال مراقب بود كه مبادا تحت تإثير جوسازىها يا تومار بازىها فرد مخلصى كه مشغول كار است به خاطر عمل كردن به وظيفه اش توبيخ يا تنبيه شود, كمتر مسووليت مى پذيرفت و اين برنامه نيز براساس وظيفه شرعى او بود.
شهيد قدوسى ضمن اين كه تعبد و تقيد نسبت به موازين اسلامى را خودش پياده كرده بود حساسيت شديدى داشت به اين كه شاگردانش چنين باشند و از اين كه طلبه اى زياد بخندد يا وقتش را به باطل و امور بيهوده و غير مربوط صرف نمايد ناراحت مى شد.

3ـ مديريت, نظم و قاطعيت:
مديريت, نظم و قاطعيت, نظم شديد و نمونه شهيد قدوسى, زبانزد خاص و عام بود و مقررات موسسه اى كه او بر آن نظارت داشت, بايد كاملا اجرا شود و تخلف از ضوابط را از هيچ كس قبول نمى كرد, در مقابل بى نظمى هيچ گونه انعطافى از خود نشان نمى داد و اين در حالى بود كه مى گفت اگر من بچه يتيم و يا فرد درمانده اى را ببينم دلم مى خواهد در كنارش به گريه بنشينم و اين رقت قلب و عاطفه شديد چندين بار نمودار گرديد. او نخستين كسى بود كه نظم را در مدارس طلاب مستقر كرد و خود اسوه الگوى نظم در همه امور بود, قبل از ساعت مقرر در مدرسه منتظريه (حقانى) حاضر مى شد و از كوچكترين بى نظمى و تإخير بدون علت شرعى نمى گذشت, تا ديروقت در مدرسه مى ماند و كار امروز را به فردا موكول نمى نمود, درس طلبگى را با سيستم جديد آموزشى تلفيق داد, كلاس هاى مرتب و راحت, تخته و كچ و نقشه, ميز و صندلى, و دفتر حضور و غياب تهيه كرد, در عمل به آنچه كه وظيفه شرعى خود تشخيص مى داد ذره اى مجامله نمى كرد و اصرار و چانه زدن در مقابلش بى فايده بود. در ابتدا جوانب كار را به دقت مى سنجيد سپس تصميم مى گرفت و پس از آن وارد عمل مى شد و در اين وقت بود كه هيچ كس قادر نبود او را از ادامه كار باز دارد.
شهيد قدوسى از تقيدات زننده حاكى از بى شخصيتى و پاى بندى به اوهام و خيالات مانند تقيد به نشستن كنار ديوار در جلسات بيزار بود و مقيد بود هر جا كه فضايى خالى هست بنشيند و با قاطعيت و صلابت در مقابل رسم پوسيده و جاهلى, استقامت نشان مى داد و به آداب متكى به خرافات پشت پا مى زد, دير باور بود و با يك دليل ساده و براساس يك نقل قول ضعيف و يا بى اساس مطلبى را قبول نمى كرد و به زودى قانع نمى شد از اين رو باورهاى خود را هم به سادگى از دست نمى داد, براى رسيدن به اهدافى كه داشت سعى مى كرد كم خطرترين راه را برگزيند, هيچ وقت به شيوه هاى ساده لوحانه, عجولانه كه معمولا ندامت زا و شكست پذير است متوسل نمى گرديد, به همين دليل ساواك نتوانست از او ردپايى يا مدركى به دست آورد و گاه او با اين تدبير و ژرف انديشى, نيروهاى امنيتى را گيج مى كرد, در مدت پانزده سال كه مديريت مدرسه حقانى را عهده دار بود, بحرانهاى مختلفى پيش آمد و موضوعات جنجالى و مسايل اختلاف برانگيز در سطح جامعه و يا ميان حوزويان يا در مورد مدرسه مطرح مى شد و گاه موضع گيرىهاى تندى از سوى بعضى شاگردان موجب تشنج و از هم گسيختگى كارها مى گرديد, اما شهيد قدوسى اين مسايل را به آرامى طى مى كرد و براى رفع بحران ها و ناگوارىها به نحو مطلوبى چاره انديشى مى كرد, وقتى براى كارى مصمم مى گشت از آن افرادى نبود كه سست بشود و مشكلات و دشوارىهاى طريقى را كه انتخاب كرده بود مى پذيرفت و با بردبارى از آنها مى گذشت, حاضر نبود خلاف باورها و اعتقاداتش با خواهش رفقا رفتار كند و اگر چيزى را تشخيص مى داد امكان نداشت خلاف آن را عمل كند, مگر اين كه به باور جديدى برسد, زير بار توقعات بيجا و توصيه ديگران نمى رفت و در حالى كه در مقام صرف بيت المال مو را از ماست مى كشيد قاطعانه جلوى توقيف ها, مصادره ها و بازداشت هاى بى رويه را مى گرفت, هرچند بر عليه او تظاهرات و تبليغ مى كردند, در عين حالى كه براى رشد مردم تلاش مى نمود براى جلوگيرى از نفاق و حفظ امنيت جامعه با تقوا و پارسايى فوق العاده كه از ايشان ملحوظ و محسوس بود احكام قاطع و انقلابى صادر مى كرد و همين برخورد جدى بود كه تا اندازه هاى لجام گسيختگى گروهك هاى مهاجم به جان و مال و دين و آبروى مردم را مهار كرد.
شهيد قدوسى با حساب و كتاب و از روى بصيرت عقلى و باطنى مطلبى را ادعا مى كرد و تا آخر پاى اين ادعا مى ايستاد اگرچه گروهى مخالفش مى شدند, حتى از سلامتى خود در اين راه مايه مى گذاشت.

4ـ رعايت امور بيت المال و صرفه جويى:
آيه الله قدوسى در دو امر, بيت المال و حق الناس, بسيار دقت مى كرد, از چاى, نهار و امكانات اوليه هر فرد مسوول استفاده نمى كرد و تمام حساب هاى دادستانى را به منزل مى برد و شخصا به آنها رسيدگى مى كرد و معتقد بود يك ريال اگر اشتباه شود بايد در روز قيامت پاسخگو باشد, در حق الناس هم بسيار حساس بود تا جايى كه دستور داده بود مشروبات توقيف شده را خالى كرده و شيشه هاى آنها را به صاحبانشان برگردانند چون خريد و فروش و استفاده از مشروبات الكلى حرام است و مى توان آن را توقيف كرد, اما شيشه هاى آنها شامل حال اين حكم نمى شود, براى اين كه ذره اى از راه حق منحرف نشود با احتياط بسيار هر نوع راهى را كه امكان داشت غير حق باشد سد مى كرد و به همين دليل از پذيرفتن هر نوع هديه اى امتناع مى نمود, يكى از همسايگان ايشان نقل مى كند يك بار مشاهده كردم شهيد قدوسى از منزل بيرون آمد و باعجله در كوچه مى دود و همراه ايشان فرزندش در حالى كه پتويى در دست دارد حركت مى كند! پرسيدم چه شده است؟ گفت: يكى از خانواده هاى زندانيان اين را در منزل گذاشته و رفته است و مى خواهم سريعا آن را پس دهم تا اين اعمال ديگر تكرار نشود. در طول مدت تصدى دادستانى انقلاب هرگز حقوقى براى خود منظور نداشت و از امكانات ومزاياى مالى كه حق او بود, استفاده نكرد با اين كه جواز استفاده مشروع از اين امكانات را خود به بسيارى از افراد مى داد, كاملا مراقب بود كه اموال شخصى با امور بيت المال مخلوط نگردد. وقتى به سمت دادستانى منصوب شد به تهران آمد, و چون در اين شهر منزلى نداشت خانه يكى از روحانيون را اجاره كرده حاضر نشد در منازل مصادره اى سكونت اختيار كند, سياست ايشان در حفظ و نگهدارى اموال و امكانات بيت المال موجب شد كه بسيارى از اموال مربوط به دولت در نهايت مراقبت جمع آورى و نگهدارى شود و مإموران مى دانستند در صورتى كه كوچكترين بى توجهى در اين باره بكنند به سختى مورد اعتراض و توبيخ آن قاضى به خون خفته قرار مى گيرند. اصرار زيادى بر نفى رفاه طلبى و از بين بردن احساس راحتى داشت و كاملا مواظب بود افرادى را مسوول بيت المال كند كه كاملا فهميده اند آنچه زير دست آنهاست مربوط به محرومان است و هر ذره اى از آنها حساب و كتاب دارد و به شدت با اسراف و مصارف بيمورد و بيهوده مخالف بود يكى از اساتيد دانشگاه اصفهان نقل مى كرد شهيد قدوسى در پايان سال تحصيلى مدرسه حقانى پولى در پاكت گذاشت تا من به عنوان حق التدرس بدهد, هرچه اصرار كرد نپذيرفتم و درخواست يك قطعه پارچه براى كفن نمودم, گفت آن را از مال خودم مى دهم و اى دريغ كه من لايق اين موهبت و محبت نبودم. بعد از تجديد بناى مدرسه و نصب شوفاژ كلاسها گرم و راحت بود اما دفتر كار قدوسى سرد بود وقتى علت را پرسيدم گفت: در مواقع تنهايى ضرورت ندارد براى من تنها يك اتاق به اين بزرگى گرم باشد, اگر از تلفن مدرسه استفاده مى كرد از جيب خودش وجه آن را مى پرداخت, آيه الله گيلانى خاطرنشان نموده است شهيد قدوسى در مصرف بيت المال خيلى محتاط بود اما در مواقعى كه قرار بود از مال خودش براى دوستان خرج كند نهايت سخاوت و صفت كريم بودن خود را نشان مى داد يكى از افرادى كه كارهاى چاپى و تايپى مدرسه حقانى را انجام مى داد نقل كرده است روزى در آن اتاقى كه مشغول كار بودم پاكت نامه اى را كه روى زمين افتاده و له شده و آسيب ديده بود برداشتم تا داخل سطل زباله بيندازم, ايشان آن را از من گرفت وگفت: اين كه پشتش سفيد است, يعنى يك بار ديگر مى توان از آن استفاده كرد!
بيشتر و يا تمام كارهايى را كه يك يا چند كارمند ساده و معمولى مى توانستند انجام دهند خود شخصا انجام مى داد, از هر قلم و برگ كاغذى حداكثر استفاده را مى نمود و غالبا يادداشت هاى موقتى را با مداد مى نوشت تا پس از رفع نياز آنها را پاك كند و از كاغذ آن مجددا بهره گيرد, هنگام غروب و حتى اگر شب ها مشغول نوشتن نبود و با كسى صحبت مى كرد از روشن كردن چراغ و مصرف برق خوددارى مى كرد در عين حال از تمام امكانات و آنات زندگى خود در رسيدن به هدف استفاده مى نمود و از برخوردهاى زودگذر با اشخاص و فرصت هاى آن نيز به نحوى در جهت منظورهاى عالى كه در ذهن داشت بهره بردارى مى كرد, اوقاتش را به طرز مدبرانه اى براى كارهايى كه داشت تقسيم كرده بود و به همين دليل گاهى فرصت نمى كرد با همسايه اى كه از دوستان طلبگى و از مدرسان معروف حوزه بود حتى يك رفت و آمد كوتاه داشته باشد, اوقاتش به امور اجتماعى تعلق داشت, مصرف وقت از سوى او بسيار دقيق و حساب شده بود, صرفه جويى در زمان نيز از خصال بارز او به شمار مى رفت, ورع و پارسايى ايشان به امور مالى و اوقات عمر منحصر نمى گرديد بلكه در گفتار كمال احتياط را مى نمود كه مبادا مرتكب غيبت و يا بهتان شود و حقوق اجتماعى و اخلاقى افراد ناديده گرفته شود.

5ـ فروتنى, زهد و ساده زيستى:
آيه الله قدوسى نهايت فروتنى را نسبت به دوستان و آشنايان و نيز مردمان عادى داشت, هميشه به همه پيش سلام بود و از تبختر و كبر و غرور بيزارى مى جست. با وجود آن كه به درجه اجتهاد رسيده بود همچون يك انسان عادى پشت ميز و يا روى زمين مى نشست, به همه سلام مى نمود و جلوى پاى هر استاد و طلبه اى بلند مى شد, در مدرسه حقانى با آن درجه علمى دروس در سطوح پايين را تدريس مى نمود به عنوان مثال رساله توضيح المسائل و گلستان سعدى را درس مى داد و چه موشكافيها و دقت كه در همين دروس داشت مفاهيمى چون شهرت اجتماعى, مريد داشتن, رياست و تقدم و تإخر و امثال اين ها امورى بود كه استاد قدوسى به آن ها مى خنديد و اگر مى ديد كسى از هم لباسهاى او گرفتار اين اوهام است جدا رنج مى برد با اين وصف تإكيد مى كرد گاهى وظيفه شرعى ايجاب مى كند كه آدمى موقعيتى را بدست آورد يا در حفظ موقعيتى كوشا باشد.
يكى از اساتيد گروه علوم تربيتى دانشگاه اصفهان نقل مى كرد وقتى به مدرسه اى كه مديريت آن به عهده شهيد قدوسى بود آمدم تا به تدريس مسايل تربيتى و روان شناختى بپردازم مردمى را ديدم با لباس ساده و بى پيرايه, چهره اى گشاده, چشمانى درشت و نافذ و صبور و بردبار و دوست داشتنى, كمتر گوينده است و بيشتر شنونده, به تلفن ها مختصر و مفيد جواب مى دهد, نيازمندىهاى استادان و شاگردان را گوش مى دهد و يادداشت مى كند و براى بر آوردن آنها در اسرع اوقات اقدام مى كند.
او چنان در دوران طلبگى زاهدانه زندگى مى نمود كه گاهى قرصى نان را به دو نيم مى كرد و از خوردن بيشتر از نصف آن خوددارى مى نمود و زمانى لباسى نسبتا گرانبها را به سائل رهگذر مى داد و اين در حالى بود كه از لحاظ امكانات مالى و اوضاع خانوادگى در وضع مناسبى بسر مى برد. يك بار كه به مشهد مقدس مشرف شده بود, سختى هاى بسيارى را تحمل كرد خودش مى گويد يكبار كه حدود دو الى سه ماه در آنجا بودم تنها وسيله اى كه داشتم يك جاجيم بود كه شبها در حرم روى آن مى خوابيدم و غذايم نان خالى و هلوى مشهدى بود. طورى كه بعد از مدتى يكى از دوستانم مرا ديد و گفت اگر وضع تو به اين شكل ادامه يابد ديگر به قم برنخواهى گشت. در كيفيت لباس پوشيدن و اصلاح سر و صورت ظاهر خود را همچون طلبه اى معمولى مىآراست, دقت داشت حجم عمامه اش بزرگ نباشد و محاسنش از حد خاصى بلندتر نگردد. هر كس با او مإنوس بود اخلاص و بى تكلفى و تخلق وى را به فضايل اسلامى مى ديد در همان اوقاتى كه دادستان كل انقلاب اسلامى و عضو شوراى عالى قضايى بود, تنها و بدون هيچ پيرايه اى در خيابانهاى قم حركت مى كرد يكى از يارانش مى گويد در روز جمعه اى كه فردايش (روز شنبه) به شهادت رسيد براى صرف ناهار افتخار ميزبانى او را داشتم با كمال صفا و اخلاص و بدون هيچ پيرايه و تكلف پس از آن كه غذايش را خورد روى فرش اتاق خوابيد و پس از كمى استراحت آخرين خداحافظى را با ما كرد.
از پذيرفتن هر نوع امتياز مالى اجتناب مى كرد و در تمام مدتى كه در مدرسه حقانى مشغول انجام وظيفه بود حقوق و پولى دريافت ننمود حتى در موارد بسيارى از اموال شخصى در راه بهبود امكانات مدرسه خرج مى كرد افراد پولدار و كسانى كه براى كمك به اين مدرسه نزد ايشان مى رفتند با شخصيت بى نياز و مستقل او روبرو مى شدند و او هرگز در مقابل اين افراد خود را كوچك نمى كرد و ترجيح مى داد مدرسه در سختى هاى مالى بماند زيرا معتقد بود برخى كمكها عوارض دارد و انتظارات نابجا به دنبال مىآورد.

6ـ كمك به محرومين:
آن شهيد والامقام در جهت انجام حوائج مومنين و حل مشكلات برادران مسلمان نهايت سعى را مى نمود, كسى نبود كه مشكلاتى داشته باشد و به ايشان مراجعه نمايد, مگر اين كه آيه الله قدوسى در حل آن مى كوشيد با اين كه در اثر ازدحام و كثرت مسائل روز و پيش آمد دشوارىها و زيادى كار كسالت پيدا كرده بود در اين خصوص وظايفى را كه عهده دار شده بود به خوبى و در كمال دلسوزى انجام مى داد. فعاليت زيادى در كمك مادى به افراد مستمند از جهات مختلف مى نمود اما كسى مطلع نمى شد, حتى گاه مهريه تزويج بعضى را شخصا مى پرداخت, برخى را صاحب و مالك خانه مسكونى مى كرد و تمامى اين مساعدت ها را در پنهانى و خفا انجام مى داد چون متوجه بود طبق آيات و روايات هيچ عملى بدون اخلاص در نزد پروردگار پذيرفته نمى باشد. عجيب علاقه داشت كه به محرومين كمك كند, براى يك عده اى در آستانه فرارسيدن عيد, لباس تهيه مى نمود و از زندگى خودش مقدارى كسر مى كرد و به نيازمندان مى داد و مى گفت اين درست نيست كه ما در رفاه باشيم و عده اى از افراد جامعه به لحاظ معيشت در تنگنا و سختى بسر برند.

7 ـ ايثار و فداكارى:
مرحوم شهيد قدوسى بر حسب تعبد, تقوا و ايمانى كه داشت به منظور انجام وظيفه شرعى و احساس تكليف دينى سهم رشد علمى خود را كم نمود و تمام توان خود را براى تعليم و تربيت طلاب بكار گرفت, عقيده داشت اين درست نيست كه عده اى در بى سامانى و بى نظمى جلو بروند و با ركود و ايستايى مواجه گردند بايد براى اعتلاى فكرى و علمى جامعه تدابيرى انديشيد و زمينه هاى رشد انسانها را فراهم ساخت و ترجيح داد به منظور تحقق اين هدف مقدس خود را فدا كند, نه تنها در اعطاى مال و امكانات به ديگران از حق خود صرف نظر مى كرد بلكه در دانش و بينش و موقعيت علمى و اجتماعى از خويشتن صرف نظر مى كرد و ديگران را در نظر داشت اين دلاورى در حركت علمى است كه آدمى خود را از درجه علمى تنزل دهد براى رشد ديگران, و اين خصلت بسيار برجسته او در شاگردانش نيز اثر بخشيد و آنان نيز چون ستارگانى درخشيدند و خود را محو كردند تا ديگران را از تيرگى و ضلالت برهانند, شهيد قدوسى با آن توانايى ذاتى و حافظه و استعداد اگر درجات علمى را ادامه مى داد مى توانست آثار مهم و سودمندى در زمينه هاى فقهى و فلسفى به يادگار بگذارد ولى چون تشخيص داد يك كار منظم و منسجم براى تربيت طلاب ضرورت دارد كارهاى علمى خود را رها كرد و مديريت مدرسه منتظريه را عهده دار گرديد تا طلاب را از طريق شيوه هاى جديد مديريت و تعليم و تربيت به سوى رشد و كمال ارتقا دهد.

8 ـ اهتمام و جديت وافر در امور:
آن شهيد وقتى كارى يا برنامه اى را به عنوان وظيفه خود تلقى مى كرد با جديت و پشتكار وصف ناپذيرى آن را انجام مى داد بىآنكه توجهى به خود و اوقات ادارى داشته باشد, زمان مديريت مدرسه حقانى قبل از طلوع آفتاب در محل كار خويش حاضر مى گرديد و تا پاسى از شب در مدرسه مى ماند بدون اينكه فصول سال برايش تفاوتى داشته باشد در دادستانى كل انقلاب اسلامى نيز تا نيمه هاى شب به رفع و رجوع كار مردم مى پرداخت و حتى گاهى فرصت غذاخوردن نمى يافت و همين كار مداوم و پرفشار بدنش را بيمار و روحش را خسته نمود ولى باز ذره اى از جديت اوليه نكاست. تلاش هاى عاشقانه او در جهت هدف مقدسى كه داشت با معيارهاى عادى تطبيق نمى كرد مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى در اين مورد فرموده اند: ((هم پر كار بود و خسته نمى شد هم پشتكار داشت و اين طور نبود كه يك كارى را رها كند و دنبال كار ديگرى برود نمونه آن مدرسه حقانى است اگر رياست مدرسه حقانى با كسى غير از آقاى قدوسى بود من باور نمى كنم كه اين مدرسه به اين اندازه از ارزش و آثار مى رسيد, اين مرد بود كه نشست آنجا حواسش را جمع كرد و از همه كارهاى حوزه بريد و به هيچ كار ديگر نپرداخت تا اين مدرسه را به اين رونق رسانيد.))

9 ـ استقامت و بردبارى:
شهيد قدوسى بر نفس خود تسلط كامل داشت و كسى از ايشان عصبانيت و خشم نديد, ذره اى حسد نداشت بلكه از شنيدن و ديدن كمالات ديگران خوشحال مى شد, بسيار شجاع و با شهامت بود و در يورش هاى وحشيانه اى كه هر چند وقت يك بار قواى امنيتى رژيم استبدادى به مدرسه داشتند او از جاى خود تكان نمى خورد و آنها را به هيچ مى گرفت. در برابر مشكلات و مصايب چون كوه استوار مى ايستاد, در ماجراى شهادت جوان برومند و با لياقتش مرحوم محمد حسن قدوسى خم به ابرو نياورد و چون خانواده اش خواستند به اين مناسبت مجلس روضه اى در منزل برقرار كنند اجازه نداد و گفت: شما مى خواهيد به اين عنوان براى فرزند خودتان بگرييد. شهيد قدوسى در بيان حقايق صراحت داشت و چيزى كه به نظرش حق بود مى گفت, اگرچه براى خودش زيان داشت, در حوادث گوناگون آرامش روحى و اطمينان از خود بروز مى داد, مثبت انديش و خوش بين بود, آن حالت هاى منفى گرايى و منفى سرايى كه در خيلى ها وجود دارد در ايشان ديده نمى شد. استقامت فوق العاده اى در برابر موانع و گرفتارىها داشت و مى كوشيد در تلاشهاى شبانه روزى بر مشكلات فائق آيد, امام خمينى در پيامى به مناسبت شهادت ايشان فرمود: ((اين جانب ساليان طولانى از نزديك با او سابقه داشتم و آن بزرگوار را به تقوا و حسن عمل و استقامت و تعهد در راه هدف مى شناختم)), تمام همش مصروف اين مى شد كه در شاگردانش حس مسووليت و تعهد پديد آورد تا خود را انتخاب كنند, كوشش مى كرد تا موانع شكوفايى كمالات در افراد را نابود سازد و لذا پيش از هر چيز در جهت محو خصلت هاى انحرافى تلاش مى كرد كه در افرادى به صورت عادت درآمده و به آن توجهى نمى كردند, شجاع ترين فرد نزد وى كسى بود كه از غير خدا نترسد, در قاموس او رودربايستى و مصلحت انديشى جايى نداشت, پيوسته از اين كه مى ديد خصلت توجيه اشتباهات و خطاها در ميان طلاب جا افتاده است شديدا رنج مى برد زيرا وارد شدن به اين امور صداقت و صراحت را از انسان گرفته و پنجره شبهات را به وادى هلاكت مى گشايد, با گتره اى كار كردن و افراط و تفريط نمودن مخالف بود و مى گفت از روى متانت و صبر بايد از طرق عادى به كسب كمالات پرداخت و مشقت و رنج اين راه را پذيرفت, در برخورد با تخلفات و انتقادهاى تند و برخى سوء رفتارهاى عده اى از مخالفين دستخوش احساسات نمى شد, همه حرف ها را مى شنيد و به آرامى جواب مى داد يا سوال هاى جديد مطرح مى كرد و حرمت افراد را در گفتگوها رعايت مى نمود.

10 ـ اهل مشورت و انتقادپذيرى بود:
آن مجتهد ژرف انديش اصل شورايى را در امورى كه عهده دارش بود, رعايت مى كرد, با اهل نظر تبادل افكار مى نمود و چون نظرات آنان را دريافت مى نمود, تصميم مى گرفت و روى آن مى ايستاد ولو اين كه به هر كجا بكشد, در واقع افكار صاحبان انديشه را روى هم مى ريخت, جرح و تعديل مى كرد و در آنها اجتهاد موضوعى مى نمود و آنچه را به مرحله اجرا مى گذاشت قابل برگشت و تغيير نبود, زيرا در موقع تصميم به خدا توكل و اعتماد مى كرد. در جهت وحدت فكرى مسوولين و دست اندركاران تلاش مى كرد, و با هرگونه تكروى مخالف بود, به نظرات ديگران احترام مى گذاشت و درباره گروهك هاى مسلح گرچه اعتقاد داشت بايد شدت عمل بيشترى اعمال گردد, ولى چون مسوولين ديگر مخالف بودند به احترام آنها از اين رويه خوددارى كرد, خودش در سمينار قضات (در سال 1360) خاطر نشان ساخت در عين اين كه اگر به طرز فكر خودم عمل مى كردم سردسته اصلى گروهك ها زودتر دستگير مى شدند اما بنده معتقدم نتيجه اى كه وحدت فكرى براى انقلاب اسلامى دارد خيلى عميق تر است, خودبرتر بينى و استبداد رإى را از شاگردانش دور نگه مى داشت و به آنها تإكيد مى نمود تا براى حقيقت بيش از خود و افكار خويش ارزش قائل باشند و به آنان درس فدا شدن فرد در برابر جمع را مىآموخت, برايش رنج آور بود كه افرادى نسبت به فكر و نظر ديگران بى اعتنا بودند و همه را نيازمند خود و خويش را بى نياز از همه مى دانند, بر اين باور بود كه اگر جامعه بخواهد اصلاح شود بايد از افراد شروع كرد و به دوستان و شاگردان تذكر مى داد بيائيد اصلاحات را از خودمان و افرادى كه سرپرستى آنها را عهده دار شده ايم آغاز كنيم و از زير بار مسووليتى كه در برابر حق و حقيقت قبول كرده ايم شانه خالى نكنيم, زيرا انسان گاهى به آسانى و به سادگى بر آنچه واجب و حتمى است خود را به غفلت و بى بصيرتى مى زند و سكوت مى نمايد, غافل از اين كه آلودگى اجتماع افراد درست را هم خراب مى كند, تإثير محيط, معنايى جز اين ندارد, عده اى مى گفتند انسان از نظر مصلحت انديشى و رعايت روابط دوستى حتى الامكان بايد از برخورد منفى با افراد پرهيز كند كه جاذبه كم نشود, ولى شهيد قدوسى باكى نداشت و مى گفت انتقاد سازنده اگرچه دافعه هم دارد لازم است. و خود آن را انجام مى داد و اعتقادش بر اين بود كه اگر قرار است جامعه اصلاح شود, اگر دوست صميمى من عمل را آن طور كه بر او تكليف بوده انجام نداده بايد از او انتقاد كنم تا به اصلاح رفتارش دست بزند و بداند كه روش گذشته او نه مطلوب است و نه مورد تإييد ما مى باشد و ميزان روابط دوستانه بايد براساس موازين حقيقى و ضوابط ارزشى باشد.
كاملا آماده بود كه انتقادهاى اطراف را بپذيرد و در جهت رفع عيوب و كاستى ها بكوشد, اما مى گفت انتقاد كردن شروطى دارد, نخست اين كه فرد منتقد انسانى مهذب, خوش نيت باشد و قصد خيرخواهى و اصلاح در او مشاهده شود و غرض هاى شخصى و گروهى وى را وادار به انتقاد نكرده باشد, دوم انتقادش حاوى رشد و سازندگى و حركت از نقائص به سوى درستى و راستى باشد و عيوب را برطرف نمايد, سوم اين كه نقاد بر آنچه كه مى خواهد انتقاد كند آگاهى كامل و احاطه كافى داشته باشد و چهارم آن كه شرايط و امكانات و مقتضياتى كه طى آنها كارى انجام شده در نظر بگيرد و با ملاحظات مربوط به توانايى ها و مقدورات, كاستى هاى موجود را در قالب انتقاد مشخص كند و راه حل بهتر و مفيدتر و كم عارضه تر ارائه دهد.

11 ـ دوستى مشفق و صديق:
شهيد قدوسى در برخوردهاى شخصى و مسايل خصوصى بيش از حد دوست و صميمى بود براى آشنايان و شاگردانش انيس و غمخوار و محرم راز بود و در نشست هاى خصوصى كه افراد با او داشتند و گاه از شب تا به صبح طول مى كشيد كسى احساس خستگى و افسردگى نمى كرد, به آداب اجتماعى و مسايل تربيتى اهميت زيادى مى داد و رعايت كننده اخلاق اسلامى در برخورد با دوستان بود, در عين حال كه متواضع و دوستانه رفتار مى كرد وقار و هيبت خاصى داشت و خداوند متعال محبت او را در دل ها قرار داده بود. در مقابل اهانت ها كريمانه مى گذشت و هرگز قصد مقابله به مثل و انتقام گرفتن نداشت, از چاپلوسى نفرت خود را اعلام مى كرد, و تعريف ديگران از خود را منفى مى دانست و در عين حال روى تعريفى كه از ديگران نزد او مى شد حساب مى نمود و از افرادى كه از خودشان نزد او تعريف مى كردند بدش مىآمد, در عين حال دوستى ها در ضوابطى كه وى قبول داشت و اجرا مى كرد تإثيرى نداشت و برخى ضعف هاى دوستان كه در نظر خودشان و يا اشخاص ديگر ناچيز جلوه مى كرد برايش غير قابل تحمل بود, هرگز حاضر نمى شد به خاطر آشنايى با كسى يا سفارش دوستان در مدرسه به كسى حجره تنهايى بدهد. سينه اش براى دوستان صندوق اسرار بود, عالم متين و موقرى بود كه هرگز در طول معاشرت با او كسى از وى سخن مبتذل و يا حركتى ناهنجار نمى ديد, در هيچ مجلسى هرچند خصوصى و در هيچ حالتى هرچند مواقع تفريح و اوقات فراغت, بذله گويى و شوخى هاى ركيك از او شنيده نمى شد.
منفى ترين حالات يك فرد را جلسات و نشستن هاى دور هم بيهوده را كه باعث اتلاف وقت مى شود مى دانست و كرارا افراد را از اين امور عبث منع مى نمود و عقيده داشت اجتماعاتى اين گونه زمينه ساز غيبت و تهمت و تحقير افراد است و اشخاص را نسبت به هم بدبين مى كند, او معتقد بود يك دوست واقعى و باايمان كسى است كه بتواند رازدارى را در خود زنده كند, چه در اين صورت از خيلى از گناهان مصون خواهد بود و در زير شكنجه هاى طاغوت بيشتر دوام مىآورد و از گناه لو دادن دوستان و ياران در امان مى ماند.

12 ـ هوش سرشار و فطانت:
در حالى كه مرحوم شهيد قدوسى كمال تقوا و تقدس را داشت از فطانت و زيركى خاص برخوردار بود, چندين مرتبه ساواك, مدرسه منتظريه را محاصره كرد, ولى در مقابل زيركى ايشان تمام فعاليت هاى آنان خنثى گرديد, ضمن برخوردارى از هوش و استعداد سرشار و ذكاوت فوق العاده از روان شناسى و قيافه شناسى نيز بهره داشت, با يك برخورد و ملاقات طرف مقابل را مى شناخت و غالب پيش بينى هايش درباره افراد درست از آب درمىآمد, حافظه اش بسيار قوى و قدرتش براى كارهاى علمى و پژوهشى زياد بود و به امور تحقيقاتى علاقه داشت به همين دليل اشتغالات غير علمى برايش سنگين و ناگوار بود, او با قدرت تفكر عالى و انديشه نيرومندى كه خداوند به وى عطا كرده بود به مراحل عالى علمى در فقه, اصول و فلسفه نائل گرديد و در شمار كسانى بود كه در جلسات پژوهشى و بحث هاى تحقيقى علامه طباطبايى حضور يافت, قدرت علمى و فكريش اقتضا مى كرد كه به عنوان يك متفكر و محقق و استادى برجسته و صاحب نظر در حوزه علميه به اشغال كرسى استادى و تحقيق و تتبع و تإليف و تدريس بپردازد, اما به رغم توانايى كافى و كامل كه براى اين پيشرفت علمى داشت در يك مقطع مهمى از عمر خويش امور تحقيقى و تدريس و كاوشهاى علمى را رها كرد و با تمام وجود نيروى خويش را براى راه اندازى يك موسسه آموزشى و دانشگاهى اسلامى به كار گرفت, او معلمى دانا, مربى ورزيده و كاردان بود و شيوه هاى ابتكارى و توإم با خلاقيت و نبوغ را چه در امر مديريت و چه در مسايل تربيتى از خود بروز داد.(1)

ميهمان قدسيان
آيه الله قدوسى داراى شش فرزند بود كه چهار نفر آنان ذكور و بقيه اناث هستند, فرزند ارشد ايشان محمد حسن قدوسى در جبهه هاى نبرد در منطقه هويزه به شهادت رسيد, شهيد قدوسى در شهادت اين فرزند لايق و ممتاز, بردبارى فوق العاده اى از خود نشان داد,(2) خودش نيز به لقاى حق و آرميدن در بارگاه قدسيان از طريق شهادت اشتياق داشت و گاهى مى گفت: به علت خستگى زيادى كه از كارها دارم وقتى كه مى خوابم با تمام قدرت بلند مى شوم و مجددا مى افتم, پس چرا اين موتورسوارها به سراغ ما نمىآيند.(3) پس از شهادت آيه الله دكتر بهشتى گفته بود: چون امام به من دستور داده است از خود حفاظت كنم مى ترسم كه اگر چنين نكنم و كشته شوم در مخالفت فرمان ولى فقيه كشته شوم و بروم به جهنم و روزهاى آخر حياتش يك حالت عرفانى و ملكوتى خاص داشت و دائما در انتظار شهادت به سر مى برد.(4)
او از اين كه در جمع شهداى هفتم تير 1360 نبوده و آن سعادت شامل حالش نشده اظهار تإسف و شكوه مى كرد و اين فوز عظيم را براى خود آرزو مى نمود و در روزهاى آخر عمرش همچون عاشقى كه او را به محضر يار مى برند به شور و هيجان افتاده و از تمام تعلقات دنيايى بريده و در شادى زايدالوصفى بسر مى برد و اين حالات را كسى در تمام عمرش از او نديده بود.(5)
فردى نفوذى از كارمندان دادستانى زير اتاق آيه الله قدوسى بمبى تعبيه نموده و از اين مكان خارج مى شود تا آن كه در ساعت 40 / 8 روز شنبه 14شهريور 1360 انفجار مهيبى رخ مى دهد به نحوى كه ديوار پشت سر آن شهيد جدا شده و ايشان از اتاق خويش كه در طبقه دوم بود به كف حيات پرتاپ شده بود, نخست آن قاضى وارسته را به بيمارستان 501 ارتش انتقال دادند و سپس براى معالجه دقيق تر به بيمارستان شهدا انتقال يافت و تحت عمل جراحى قرار گرفت اما اقدام پزشكان به نتيجه نرسيد و ضربه و خونريزى مغزى سبب شهادت اين مرد بزرگ و اسوه اخلاص گرديد, در روز بعد پيكر پاك آن شهيد به دوش مردم مسلمان قرار گرفت و پس از آن كه مسافتى را در ميان اندوه و خشم مردم طى كرد, با شكوه خاصى به سوى شهر مقدس قم حمل شد تا در جوار بارگاه مطهر حضرت فاطمه معصومه جاى گيرد.(6) امام خمينى در پيامى كه به مناسبت شهادت او صادر نمود, خاطر نشان ساخت: ((شهادت بر او مبارك و وفود الى الله و خروج از ظلمات به سوى نور بر او ارزانى باد.))(7)
آرى:
در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه صفتان زشت خو را نكشند
گر عاشق صادقى زكشتن مهراس
مرده است هر آن كه او را نكشند

پى نوشت ها:
1 . خصوصيات اخلاقى را كه در اين نوشتار برشمرديم تمامى شاگردان ,ياران و آشنايان ايشان طى مصاحبه ها و خاطراتى يادآور شده اند و در كتب و مقالاتى كه به شرح حال ايشان اختصاص دارد و نيز ويژه نامه ها و يادنامه ها مى توان اين نكات را يافت.
2 . يادنامه شهيد قدوسى, ص58 و ;158 ديدار با ابرار, همان, ص;139 عدالت در خون ص26 و ص;99 يادها و يادگارها, ص49.
3 . عدالت در خون, ص99.
4 . همان, ص97.
5 . يادنامه شهيد قدوسى, ص82.
6 . مجله سروش, سال سوم, شماره 113, 28 شهريور 1360, ص10 ـ 11.
7 . صحيفه نور, ج15 ص122.

/

يادها و خاطره ها توطئه اى كه نتيجه معكوس داد!

يادها و خاطره ها توطئه اى كه نتيجه معكوس داد!

محمد حسن رحيميان


رژيم ستمشاهى با احساس درماندگى در برابر برخورد قاطع و كوبنده امام با قضيه كاپيتولاسيون مرتكب جنايتى ديگر شد و با دستور اربابان امريكايى اش امام را دوباره در تاريخ 13 آبان 43 دستگير و به تركيه تبعيد كرد.
اما حضرت امام كه براى خدا و در راه خدا و دفاع از دين خدا و نجات بندگان خدا قيام كرده بود در اين راه از كسى جز خدا نترسيد و لحظه اى به خود و مصلحت شخصى و آسايش خويش نينديشيد, خدا نيز راه را بر او گشود, او را حفظ كرد و نصرت بخشيد و دلهاى پاك بندگانش را متوجه و شيفته او ساخت و دشمنانش را مرعوب ومغلوب او كرد.
هر چند دوستان پاكباخته امام از تلاش فداكارانه براى پيشبرد نهضت امام به هيچ وجه كوتاهى نكردند و در اين راه حماسه ها آفريدند, اما معجزه الهى را در نقشى كه دشمنان براساس مشيت الهى در بالا بردن و پيروزى امام ايفإ كردند بيشتر و محسوس تر مى توان يافت! دشمن با نيت و قصد دشمنى و ضربه زدن به امام به هر حيله اى دست مى يازيد اما تقدير الهى نتيجه تدبير دشمن را به سود امام و زيان دشمن سوق داد ((و لايحيق المكر السىء الا باهله)) كه به راستى مطالعه سير زندگى امام تفسير عينى بسيارى از آيات قرآن است.
رژيم شاه با كمك فكرى اربابانش مخصوصا شيطان بزرگ كه در اثنإ نزديك به يك سال تبعيد امام در تركيه به اين تدبير رسيد كه انتقال امام به نجف اشرف بهترين راه خروج از بن بست برخورد با امام است از يك سو طرفداران امام كه عموما متدينين و علاقمندان به اميرالمومنين هستند و بالاترين آرزوى آنها توفيق تشرف به جوار آن حضرت است وقتى مى بينند رهبر و مرجع شان به جاى تبعيد در يك نقطه دور دست تركيه در نجف اشرف و در كنار جدش مستقر شده است, نگرانى آنها به خوشحالى و آسودگى خاطر تبديل مى شود و بدين ترتيب مشكل افكار عمومى و تشديد توجه مردم به امام به خاطر تبعيد مظلومانه اش برطرف مى شود.
از سوى ديگر با توجه به شناخت رژيم از جو عمومى نجف و مهره هاى ريز و درشتى كه در حوزه علميه نجف داشت و با اين گمان كه در برابر زعامت تثبيت شده و ممتد مراجع بزرگى همچون آقايان حكيم, خوئى, شاهرودى و برترى مقام علمى مراجع نجف نسبت به قم, شخصيت غريب, بى ياور و تازه وارد امام, رنگ مى بازد و با كمك ايادى و مرتبطين با دربار, شخصيت تحقير شده امام در فضاى نجف , منجمد و نهال انديشه و نهضتش خشك خواهد شد, با چنين تحليل ها و دلائل ديگرى كه فعلا مجال طرح آن نيست, امام را در تاريخ 13 / 7 / 1344 به نجف تبعيد كردند تا آرام و بى صدا و دور از دغدغه واكنش طرفداران امام, همه چيز را به پايان برند!

O در فرودگاه بغداد
شيوه انتقال امام به عراق , ورود به فرودگاه بغداد و تا دقايقى چند بعد از آن به ظاهر با همان سناريو انطباق داشت. شايد هيچ مسافرى با هواپيما وارد فرودگاه بغداد يا فرودگاه ديگرى نشده كه مثل امام و حاج آقا مصطفى در حين ورود به فرودگاه بغداد باشد. نه استقبال كننده اى, نه آشنايى و نه هيچگونه پولى براى سوار شدن به ماشين.
لحظاتى كه براى زندانيان طبيعت و دنيا چه بسا به تلخى زهر است براى تبعيديان در راه خدا بسى دلپذير و شيرين است و اين شيرينى را حاج آقا مصطفى كه در شوخ طبعى و لطيفه گويى استاد بود و وقت شناس, با شيوه و آهنگ دلربايى كه در اين مقام داشت, با لطيفه هايش شيرين تر و فرح انگيزتر مى كند:
خدا را شكر كه بالاخره براى يك بار هم شده مجبور شديم گدايى كنيم! نشد سوار ماشين مى شويم بعد مى گوييم پول نداريم! اگر راننده قبول نكرد من ساعت جيبى ام را به جاى كرايه مى دهم! و…
اين مطلب را در كتاب در سايه آفتاب نيز از قول حاج آقا مصطفى آورده ام.
دقايقى را غريبانه در محوطه ايستگاه قدم مى زنند و در اين انديشه كه چگونه مسير چند فرسخى تا شهر را طى كنند. اما ناگهان آيت: ((و من يتوكل على الله فهو حسبه)) رخ مى نمايد اتومبيلى جلوى پاى آنها متوقف و راننده بهت زده به اين دو سيد غريب خيره مى شود.
او يكى از شيعيان بغدادى بود كه چند سال قبل همراه دوستش حاج شيخ نصرالله خلخالى در سفر به ايران و قم حضرت امام را در منزلشان زيارت كرده بود و حالا يك بار ديگر همان چهره دوست داشتنى را كه در آئينه قلبش پايدار شده بود در برابر خود مى بيند. اما باور نمى كند. حاج آقا روح الله, قم, يخچال قاضى, تهران و زندان , تبعيد و تركيه؟! ولى اينجا فرودگاه بغداد است, امام كجا, اينجا كجا؟
خاطرات شيرين و تلخ چند ساله به سرعت برق در ذهنش مى دود و بى اختيار از ماشين بيرون مىآيد. سلام عليكم آقا, خودتان هستيد؟ كى رسيده ايد؟ چرا اينجا ايستاده ايد؟ منتظر كسى هستيد؟ بفرماييد سوار ماشين شويد. خود را معرفى مى كند و نشانى مى دهد. همگى سوار مى شوند و به سوى كاظمين عليهما السلام رهسپار مى گردند و گويا در مسير تعريف مى كند كه به طور غير مترقبه و اتفاقى گذارش به فرودگاه افتاده بود و همه شاهد بودند كه از اينجا به بعد همه چيز بر خلاف تدبير رژيم شاه پيش مى رود.
يك سال بعد از انتقال امام به نجف وارد عراق شدم و از زبان دوستان و در آلبوم هاى عكس آنها عظمت استقبال پرشكوه از امام را در كاظمين, كربلا و نجف دريافتم, اما آنچه بسيار مهم تر مى نمود منزلت و جايگاه رفيعى بود كه خداوند متعال بعد از شروع درس فقه امام در نجف به بنده صالحش عطا فرمود.

O درخشش منزلت علمى امام
برداشتى كه رژيم شاه از تفوق علمى نجف بر قم داشت نشإت گرفته از برداشتى بود كه بر حوزه نجف حاكم بود. اما حوزه نجف بعد از شروع درس فقه امام در كمال ناباورى به نادرستى تصور حاكم پى برد و هر چند عده اى متعصب يا مغرض تا چند سال مقاومت كردند, ولى با مرور زمان حتى بسيارى از بزرگان حوزه نجف به اين حقيقت نورانى وقوف يافتند و شخصيت برجسته اى مانند آيه الله شيخ مجتبى لنكرانى كه سالهاى طولانى هم درس و هم مباحثه آيه الله خويى و آيه الله ميلانى بود نه فقط به اعلميت امام بر سايرين گواهى داد بلكه در قصيده غرايى كه در وصف امام سرود شخصيت والاى امام را با بزرگترين چهره هاى تاريخ شيعه مقايسه كرد: در منقول ايشان را هم رديف علامه حلى و در معقول هم شإن خواجه نصير طوسى و در تقوى مقدم بر ابن فهد معرفى كرد:
تالى علامه است و خواجه طوسى
گوى سبق برده زبن فهد به تقوى
من به شگفتم كه زنده گشت محقق
نامده رجعت چگونه آمده دنيا
مرحوم شيخ مجتبى لنگرانى كه حقير قسمت عمده رسائل و مكاسب شيخ انصارى را از محضر درس ايشان فيض بردم, در حالى كه در جلسات درسش ديدگاههاى علمى برخى از بزرگان نجف را نقد و رد مى كرد همواره نظراتى را كه از امام نقل مى كرد همراه با استدلال مورد تإييد قرار مى داد و نام امام را با احترام ويژه اى به زبان مىآورد.
جالب است كه تعدادى از دوستان كه علاقمند به امام بودند ولى از ديگر مراجع نجف تقليد مى كردند با گواهى آيه الله حاج شيخ مجتبى لنگرانى و شهيد آيه الله سيد اسدالله مدنى مبنى بر اعلميت امام به امام عدول كردند.
برگرديم به موضوع درس امام كه در همان ماهها و سالهاى اول به جدى ترين و پرمحتوى ترين درس نجف تبديل شد. در حالى كه درسهاى معروف نجف معمولا 20 دقيقه و نيم ساعت بود, درس امام معمولا بيش از يك ساعت طول مى كشيد. تعداد زيادى از حاضرين در درسهاى ديگر افرادى بودند كه به عنوان سياهى لشكر يا به تعبير خودشان احتراما در جلسه درس حضور مى يافتند, اما شاگردان درس امام عموما درس خوانهاى جدى بودند و در حالى كه عموم درسهاى نجف با سكوت محض شاگردان و سخن يك نواخت و يك طرفه استاد برگزار مى شد, درس امام همواره ميدان اشكال و جواب و بحث و احتجاج و تمرين اجتهاد بود. شاگردان نه فقط حق اظهار نظر و طرح اشكال و مشكل داشتند كه امام خود مشوق اين روش بود و شاگردانش را حتى در تحرير و نوشتن تقريرات درس به درگير شدن و نقد نظر استاد امر مى كرد.
استاد اينجانب حضرت آقاى قديرى كه از شاگردان مبرز امام و عضو برجسته حوزه استفتإ امام بودند برايم نقل كرد كه تقريرات درس امام را براى اظهار نظر به محضرشان تقديم كردم, وقتى براى دريافت جزوه وگرفتن نظر امام به خدمتشان رسيدم, در مقام نقد تقريراتم داستانى را از يكى از بزرگان برايم نقل كردند ـ شيوه امام در بسيارى از موارد براى بيان نقطه نظرشان اين بود كه در قالب نقل يك داستان شيرين به گونه اى اديبانه و مودبانه و غير مستقيم مطلب مورد نظرشان را به مخاطب ارائه و القإ مى كردند ـ ما حصل داستان اين بود كه مطلب درس را خوب تقرير و تحرير كرده اى اما تنها اشكالش اين است كه هيچ اشكالى از استاد نگرفته ايد و نقد و نظرى را از خودتان ارائه نكرده ايد!

O منظم ترين درس
درس امام منظم ترين درس بود و تعطيلى بى جهت نداشت از باب مثال رسم بود كه در بين التعطيلين درس ها تعطيل مى شد, اگر مثلا يكشنبه به مناسبت شهادت يكى از معصومين تعطيل بود, شنبه نيز كه بين آن روز و روز جمعه قرار داشت تعطيل مى شد, اما حضرت امام اين سنت را برانداخت.
در يكى از همين روزها حضرت امام مثل روزهاى درسى ديگر به مسجد شيخ انصارى آمدند. شبستان اين مسجد هم محل درس حضرت امام بود و هم ظهرها در آنجا نماز جماعت به امامت ايشان اقامه مى شد. وقت درس امام ساعت 10 صبح بود و امام همانند ساير برنامه هايش كه توإم با نظم و وقت شناسى دقيقى بود رإس موعد مقرر وارد مسجد مى شدند و معمولا براى آن كه نفسى تازه كنند چند دقيقه اى را در كنار منبر مى نشستند و سپس براى شروع درس روى منبر مى رفتند. در آن روز بين التعطيلين, جز چند نفر, كسى از شاگردان نيامده بود! امام حدود 20 دقيقه در انتظار نشستند. مكان منبر و جلوس امام به گونه اى بود كه مدخل و در ورودى مسجد ديده مى شد و امام چشم به راه آمدن شاگردان. تك تك افرادى آمدند و با سرك كشيدن از در مسجد, امام را ديدند كه منتظر نشسته است و ناگزير به حلقه درس پيوستند و بالاخره حاضرين به چند ده نفر رسيدند و امام بالاى منبر قرار گرفتند اما به جاى طرح ادامه بحث روزهاى گذشته, به انتقاد شديد از سنت غلط اين نوع تعطيل ها پرداختند با اين مضمون كه ما بايد در برابر هر كارى در پيشگاه خداوند و در روز قيامت حجت داشته باشيم. بايد حساب كنيم كه در ازإ يك روز از عمر و فرصت از دست رفته چه به دست آورديم. سهم روزانه بودجه اى كه از بيت المال و امام زمان(عج) صرف حوزه مى شود, چقدر است؟ و كدام دليل خداپسند را براى هدر دادن آن مى توانيم اقامه كنيم؟! و…
سخنان امام كه مانند هميشه از سرچشمه زلال معارف اسلام و از اعماق دل برمى خاست, بر دلها نشست و طنين بيدار كننده اش غائبين را نيز هشيار كرد و ديگر تعطيلى بين التعطيلين تكرار نشد!
حضرت امام در ادامه همين جلسه با آن كه فقط حدود يك دهم شاگردان حضور داشتند, قول خود را با عمل قرين كرد و به ادامه بحث فقهى و درس پرداختند و به اين ترتيب حدودا با 20 دقيقه انتظار, 20 دقيقه تذكر و نصيحت و 20 دقيقه درس, درسى فراتر از درسهاى ديگر به شاگردان آموختند!

O درس مجتهد پرور
يكى ديگر از ويژگى هاى درس امام اين بود كه براى نقد و بررسى ديدگاه ها در مورد فروع و مباحث مطروحه, قوىترين ديدگاه ها را از بين قوىترين فقها و صاحب نظران انتخاب مى كردند و گاهى يك يا چند جلسه درس را به تقرير و تبيين آن ديدگاه و نظريه مى پرداختند و آنچنان مطلب را جا مى انداختند كه شنونده تصور مى كرد اين نظريه از نهايت قوت و اتقان در استدلال برخوردار و مورد تإييد امام است. اما بعد از اين مرحله, چنان با قدرت استدلال همان نظريه را مورد نقد و رد نفس گير قرار مى داد كه فضاى ذهن شاگردان را متلاطم مى كرد و با ايجاد اين كشمكش و دست و پنجه نرم كردن استدلالهاى گوناگون شاگردان را به فنون اجتهاد آشنا مى ساخت و ذهن ها را جوال و انديشه ها را شكوفا مى كرد و در اين فرايند شاگردان قوى بنيه را به چالش مى كشيد و آنان را به مناظره و بحث جدى فرا مى خواند. مرحوم حاج آقا مصطفى در ميان شاگردان, قهرمان ميدان بود و آقاى شيخ مصطفى اشرفى شاهرودى جرإت و پافشارى خاصى در طرح اشكالاتش داشت و گاهى اشكال و جوابهاى كش دار بين اين دو با حضرت امام چنان فضاى جلسه درس را از داد و فريادهاى متقابل پر مى كرد كه اگر ناآگاهى در آن لحظه وارد مى شد گمان مى كرد دعوائى شديد بين شاگردان و استاد در گرفته است!
صحنه هاى اشكال و جواب به سان گود ورزشگاهى بود كه نوچه هاى اصلى براى پهلوان شدن با مربى و پيش كسوت خود دست و پنجه نرم مى كنند. سابقون تمرين مجتهد شدن را مى كردند و لاحقون چگونگى كار را درمى يافتند و براى تازه واردهاى به درس خارج, ايستگاهى بود كه لااقل اصل درس را خوب بفمند. و خلاصه درس امام بهترين درس شاگردپرور و مجتهدساز در مدارج مختلف بود.
برگرديم به تكميل مطلب و نمونه اى از شيوه متمايز امام در طرح و نقد مباحث.
در درسهاى خارج بلند پايگان نجف كه عموما از شاگردان مرحوم نائينى و آقاضيإ عراقى بودند, معمولا بازار طرح و نقد ديدگاههاى اين دو بزرگوار گرم بود, اما كمتر استاد فقيهى سراغ مرحوم شيخ محمد حسين كمپانى مى رفت كه على الظاهر دليل اصلى آن اوج قوت علمى و قدرت استدلال ايشان نسبت به ساير معاصرين بود و اين نكته ظاهرا در محافل علمى نجف, مطلبى جا افتاده بود , لكن امام يگانه استادى بود كه بيش از همه بر همان اساسى كه اشاره شد به طرح و نقد و رد نظرات مرحوم كمپانى مى پرداختن و اوج توانايى علمى و تيزهوشى امام در مباحث و استدلالات فقهى در همين ميدان ها به منصه ظهور مى رسيد.

O درس هاى اخلاقى امام
يكى ديگر از ويژگى هاى درس امام يا شخص امام اين بود كه معمولا در پايان هر فصل درسى و تعطيل شدن درس به مناسبت ماه رمضان و امثال آن تمام يا بخشى از جلسه آخر را به بيان مسائل اخلاقى و نصيحت شاگردان مى پرداختند , كه مجموعه اين مباحث تحت عنوان جهاد اكبر در نجف اشرف تدوين و چاپ گرديد.
درس هاى اخلاق امام چنان تإثيرى در مخاطبين و حضار داشت كه دل سنگ را آب مى نمود و اشكهاى برخاسته از اعماق دل را از ديدگان جارى مى ساخت و تمام كدورت ها را از روح و روى آنان مى شست.
گرچه درس اخلاق امام, در هر چند ماه يك بار بيشتر نبود, اما تإثير عميق آن تا مدت ها پايدار بود و بى گمان آهنگ دلنشين و جانسوز امام كه با همهمه هاى هاى گريه هاى حاضران همراه بود, براى هميشه از خاطره شاگردان امام محو نخواهد شد.
يك نمونه از تإثير عينى درس اخلاق حضرت امام در كردار و رفتار شاگردان اين بود كه دو نفر از دوستان چندى بود كه با هم به اصطلاح قهر بودند و تلاش دوستان نيز براى آشتى دادن آنها به جايى نرسيده بود. بعد از يكى از همين درسها بود كه آن دو چنان منقلب و مصفا شدند كه بلافاصله با مصافحه, دست ها و دلهايشان دوباره به هم پيوست و خود شاهد بودم كه به هنگام خروج از مسجد, هر كدام تلاش مى كرد كفش ديگرى را جلو پاى او جفت كند.ادامه دارد

پى نوشت:
1 . سوره فاطر, آيه 43.

/

در مصاف با اباحيگرى

در مصاف با اباحيگرى!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر


طى مقالات پيشين از اباحيگرى به عنوان يك تهديد جدى براى اسلام و انقلاب و ميهن اسلامى سخن گفتيم. حربه اى كه امروزه دشمنان سوگند خورده ما به عنوان آخرين سلاح به دست گرفته اند ترويج فساد, لاقيدى نسبت به آرمانها و مبانى ارزشى, و سعى در لغزاندن جوانان پسر و دختر در ورطه انحطاط و انحراف اخلاقى و اباحيگرى است كه اگر در اين توطئه موفق شوند بايد فاتحه همه چيز را خواند! تسليم شدن در برابر اين سيل مخرب به معناى برافراشتن پرچم تسليم و ذلت و همكارى با دشمن براى نابودى خويش است.
عوامل و ريشه هاى اباحيگرى در يك فهرست كوتاه مورد بحث قرار گرفت كه راه كارهاى مقابله با آن را بايد كاويد. و اينك با توجه بدانچه از پيش به نگارش درآمد, تإكيد مى كنيم كه اگر پذيرفتيم اباحيگرى يك تهديد است ـ كه بايد بپذيريم ـ بايد به مصاف آن رفت و ساز و برگ جنگ را مهيا ساخت, ساز و برگ ويژه اى كه اين پيكار مى طلبد , بيشتر ابزارهاى فرهنگى, عملى, تبليغاتى و حتى سياسى و اقتصادى است. در اين مصاف بايد تهاجمى عمل كرد, نه تدافعى و انفعالى! نبايد نشست تا دشمن بيايد و ابتكار عمل را به دست گيرد و هر آنچه مى خواهد بكند و آنگاه درصدد دفاع برآئيم! از همين جا بايد به اين نتيجه رسيد كه سياستگذاران فرهنگى و اجتماعى و سياسى ما در اين عرصه درست به ميدان نيامده اند!
نبايد اجازه داده مى شد سدها شكسته شود, حرمت ها هتك گردد, ارزشها مورد هجوم قرار گيرد و آنگاه كه ابتكار عمل از دست رفت از خواب بيدار شوند و به فكر چاره برآيند! و مع الاسف البته هنوز هم كسانى هستند كه از خواب بيدار نشده و دشمن را فرضى تصور نموده و خطر آن را جدى نگرفته اند!
ما خود ديديم كه عوامل غافل و يا دست نشانده دشمن در كشور ما در قالب آزادى عقيده و قلم و بيان و عمل از طريق روزنامه هاى زنجيره اى و يا نطق ها و مصاحبه ها چه گستاخى ها كردند و با ابراز تإسف ما به نظاره ايستاديم و با مواضع انفعالى و احتياط و ترس و لرز كه مبادا غربى ها ما را متهم به سلب آزادى كنند! اهانت ها را تحمل كرديم, گستاخى ها را به جان خريديم و فحش ها و ناسزاها را شنيديم و هنگامى كه تعدادى از اين روزنامه هاى فاسد و مفسد توقيف و تعطيل شدند, دردمندانه , اعتراض هاى ناموجه را حتى از برخى مسئولان مدافع آزادى! مشاهده كرديم و مظلوم نمايى توطئه گران را شاهد بوديم. و صد البته كه توطئه به اينجا ختم نشده و شيطنت ها در قالب هاى ديگر از برخى رسانه ها و مطبوعات و سخنرانى ها و تشكل ها و توطئه ها كم و بيش ادامه يافت و هنوز هم آن اعتراض ها و دفاع ها از اين جريان هاى مشكوك و يا توطئه گر پايان نيافته است! اشكال كار اينجاست كه ما در برابر غربى ها و فرهنگهاى بيگانه و گروه هاى غير مسوول و پرتوقع, رودرواسى مى كنيم! نوعى بيم و هراس بر افكار عده اى سايه افكنده كه مبادا در دنيا متهم شوند كه در ايران نسبت به آزادى بى حرمتى مى شود! در حالى كه همين غرب و غربى ها به سركرده گى آمريكا زير نگاه جهانيان و سازمان هاى به اصطلاح حقوق بشر با زشت ترين نوع توحش بدترين حق كشى ها و قانون شكنى ها و جنايت و قساوت را با زور و قلدرى مرتكب مى شوند و فريادها و اعتراض هاى جهانيان را هم ناديده مى گيرند! نمونه بارز اين موضوع سناريوى كاخ سياه و لشگركشى و حمله وحشيانه و ددمنشانه آمريكا بر كشور اسلامى و مظلوم افغانستان و مجروح ساختن پيكر امت اسلام و بى اعتنايى به افكار عمومى جهانيان, و خودسرى و تبليغات گسترده گمراه كننده آنها در اين مجال بر ضد اسلام و تحريك ملت ها عليه مسلمانان است حركتى كه با هيچ قانون و منطق و عرف بين المللى قابل توجيه نيست. اين در حالى است كه فرياد اعتراض جهانيان حتى برخى كشورهاى غربى به اعمال جنايتكارانه امريكا و تظاهرات فراگير ملت ها عليه اين هجوم وحشيانه نتوانست سردمداران ياغى و ابله امريكا و حاميانش را سرجايشان بنشاند و اين تجربه نشان داد آن دست از ساده دلان خودى كه رابطه با آمريكا و كوتاه آمدن در برابر ستايشهاى شيطانى را تبليغ مى كردند امروز بايد منفعلانه باور كنند كه در اشتباه بزرگى بوده اند! امروز كه زمزمه جنگهاى صليبى را از زبان سردمدار جنگ طلب و بى منطق و سرمست امريكايى مى شنوند بايد فهميده باشند اين ددمنشان انسان نما به هيچ اصلى از اصول انسانى باور ندارند و اگر روزى با شيوه تاكتيكى و فريب دهنده دانه مى پاشند براى صيد كردن ساده دلان و بردن آبروى ما در نظر ملت هاى جهان است.

O سياست دفاعى يا تهاجمى ؟!
بارى نبرد حق و باطل تمام شدنى نيست و در اين پيكار كسى برنده است كه با هوشيارى كامل سنگر را نگهدارد و به دشمن مجال ندهد.
سياست دفاعى اگر در درگيرى هاى نظامى به دلائلى قابل قبول باشد در نبرد اعتقادى و هجمه فرهنگى قابل دفاع نيست و كارآئى ندارد و امروز دشمنان ما جنگ را به عرصه فرهنگ و ايمان و اخلاق كشانيده و جبهه هايى گشوده و جاى پايى باز كرده اند و شايد روزى به ديگر صحنه ها نيز بكشانند كه از هم اكنون مى بايست براى جهاد و دفاع آماده بود.
اين اصل بديهى را تجربه كرده ايم كه در پيكار و جهاد و دفاع نخست بر سلاح ايمان بايد تكيه كرد و سپس بر تسليحات نظامى.
اگر طى دفاع مقدس و جنگ هشت ساله ملت قهرمان توانست با امكانات كم, نظام نوپاى انقلاب را حراست و صيانت كند تكيه بر تجهيزات نظامى و لجستيكى نبود. ملتى كه نه تجهيزات كافى داشت و نه سازماندهى لازم , اين ملت با دستمايه ايمان, در برابر قدرتهاى بزرگ و كوچك شرق و غرب ايستادگى كرد و انبوه اسلحه هاى پيشرفته و زمينى و هوايى و دريايى و ميكربى و شيميايى را كه دشمن به منطقه گسيل داشته بود و انواع حمايت هاى تبليغاتى و خبرى و رسانه اى جهانى را به خدمت گرفته تا به مزدورى رژيم بعث, نظام نوپاى ما را از پاى درآورد بى اثر ساخت. دفاع جانانه هشت سال ملت ما در اين نبرد سرنوشت ساز اسطوره شكست ناپذيرى تسليحاتى غرب و شرق را نقش بر آب كرد و پيروزى خون بر شمشير و ايمان بر اسلحه را به نمايش گذاشت.
اين سرمايه عظيم نه تنها براى آن روز كه براى هر زمان, تنها تكيه گاه است. حفظ و حراست اين نيروى معنوى از وظائف اوليه مسئولان نظام و راهنمايان فكرى و فرهنگى و حوزوى و آحاد مردم است. دشمنان در اين مجال سرمايه گذارى فراوانى كرده اند و از طريق ماهواره ها و كانال هاى تلويزيونى و نوارهاى ويديويى و كاست و مواد مخدر و غريزه جنسى و ترويج فساد و شبكه هاى فساد در اشاعه اباحيگرى كوشيده اند با اين تز و برنامه هاى كه روح سلحشورى و فداكارى و استقامت و شهادت طلبى را از جوانان بگيرند تا ديگر آن انگيزه كه در دفاع مقدس پشت دشمن را شكست و حاميان شرقى و غربى اش را به خفت و ذلت كشاند در ميان اين نسل پا نگيرد و يا متزلزل شود و زمينه نفوذ سياسى و براندازى فراهم گردد كه البته اين پندارى است خيالى و باطل چرا كه ايران اسلامى امروز نيز بيشه شيران است و اگر مشتى عناصر هوسباز در گوشه و كنار خودنمايى مى كنند اقليتى بى خاصيت اند و اكثريت قاطع اين ملت كه پيوند دل با اسلام و آرمان هاى انقلاب و خمينى كبير دارند و گوش به فرمان رهبرى گرانقدر امروز مى باشند از سربازى امام زمان استعفا نداده و در لحظه هاى خطر سربازان آماده به خدمت و جان بركف اسلام اند. اما در هر حال خطر هجمه فرهنگى و ترويج اباحيگرى را نبايد ساده انگاشت.

O اباحيگرى سوغات غرب
گفتنى است كه لجام گسيختگى اخلاقى و لا اباليگرى هديه اى بود كه غربى ها براى جوامع به ارمغان فرستادند. و امروز در ميان كشورهاى جهان, امريكا در انحطاط اخلاقى گوى سبقت را از ديگران ربوده و تلاش در صادر كردن آن به جهان دارد. بحران هاى خانوادگى, اجتماعى, ناامنى و انحراف هاى اخلاقى و جنسى و جنايى و فساد با گوشت و خون امريكايى ها و غربى ها عجين است, همانگونه كه قلدرى و تجاوز و زورگويى منطق سياستگذاران شيطان بزرگ و متحدان اوست هرچند دانش فنآورى و تكنولوژى غرب از اين كشورها , چهره اى موجه تصوير كرده, اما زير اين كسوت ظاهرى, مردارى عفن و كالبدى بيمار و لجن زارى از فساد و جنايت نهفته است, كه شرح آن در توان قلم و موضوع سخن اين مقال نيست.
اما براى نمونه تنها با اشاره اى گذرا به پاره اى موارد از اين بخش سخن مى گذريم.
واشنگتن پست نوشت: ((11 ميليون آمريكايى زير خط فقر بسر مى برند براساس مطالعات بنياد حمايت كودكان در امريكا, 71 درصد كودكان اين كشور, زير خط فقرند)).(كيهان 26 مرداد 71)
به گفته شبكه تلويزيونى سن ان اس: ((امريكا كه خود مدعى دفاع از حقوق بشر است حقوق زندانيان را رعايت نمى كند.))
مسائل جنسى در اين كشور از حد و مرز گذشته و به زشت ترين چهره اش نمودار است.
رويتر از واشنگتن گزارش داد: ريچارد استس از اساتيد علوم اجتماعى دانشگاه پنسيلوانيا كه در مطالعات جنسى در امريكا شركت داشته گفت: ((در امريكا سالانه بين 300 تا 400 هزار كودك قربانى سوء استفاده جنسى و تجارت جنسى مى شوند.))(روزنامه جمهورى اسلامى 20 / 6 / 80)
((صرف مشروبات الكلى در محل كار در امريكا طى سال گذشته ميلادى 99 ميليارد دلار خسارت وارد كرده است.))(اطلاعات 20 2/ / 72)
در خصوص تبعيض نژادى نمونه زير شنيدنى است:
در امريكا سفيد پوستى نياز به خون داشت, سياه پوستى كه گروه خونش به بيمار مى خورد, رايگان خون داد, پرستار شيشه را گرفت و چون دانست از سياه پوست است انداخت و شكست كه خون بردگان به خون نخبه گان تزريق نشود!
در موضوع حقوق زن, زن در جامعه امريكايى مورد تحقير و اهانت است. به عنوان نمونه: نمونه اى از توحش امريكايى ها را در اين خصوص مى توان در اين گزارش ديد: ((در امريكا زنان از 15 سالگى تا 44 سالگى مورد ضرب و شتم از سوى پدران, برادران و شوهرانشان قرار مى گيرند و آمار زنانى كه به ضرب كشته شده اند بيش از زنانى است كه در تصادف كشته شده اند تحقيقات نشان داده كه اعمال زور عليه زنان در جامعه امريكايى امرى شائع است و در هر 12 دقيقه يك زن مورد ضرب و شتم قرار مى گيرد.))
(ماهنامه غربى زبان اهلبيت, ش34)
طبق آمار رسمى دولت امريكا تعداد اشخاص بالغى كه در زندان هاى امريكا به سر مى برند شش ميليون و چهارصد هزار يعنى از هر 32 نفر يك آمريكايى بالغ مى گردد (ماهنامه شاهد, مهرماه 80). اگر بخواهيم آمار و گزارش هاى اين مقوله را بنگريم مثنوى هفتاد من كاغذ شود.
ساير كشورهاى غربى نيز به همين منوال است كه شرح آن مجال ديگر طلب مى كند. اگر بر اينها بيفزائيم جنايات برون مرزى كه دولتهاى امريكايى طى سالهاى اخير نموده اند و برخى كشورهاى غربى ديگر امريكا را همراهى كرده اند, بايد بگوئيم كه دشمن واقعى نوع بشر و عنصر فساد فى الارض همين امريكا و غرب است.
به اعتراف يكى از نويسندگان امريكايى پس از پايان جنگ جهانى دوم تاكنون دولت امريكا در بيش از 50 جنگ و تجاوز بطور خودسرانه شركت كرده است. خون ملت هاى مظلوم از چنگ و دندان دولتمردان غرب و بيش از همه امريكا سرازير است. قساوت, خشونت , ترور, توطئه, دخالت نظامى و سياسى و زور و اشاعه فساد و فحشإ دكترين سياستگذاران امريكا و غرب است, هر جنايتى در گوشه و كنار جهان صورت گرفته , سرچشمه اش رژيم هاى امريكايى و غربى است, كه مردم ما طى پنجاه سال اخير از سلطه جهنمى امريكا و دست نشاندگانش ديده و كشيده اند, فوق توصيف و تصور است. و نيز ساير ملتهاى مظلوم, چون فلسطين و لبنان و امروز افغانستان…
بطور قطع اين كشور با اين سياست دوام نخواهد آورد و اين امپراطورى زورگو دير يا زود راهى جهنمى چون ساير امپراطورىهاى جهان خواهد شد چرا كه عنصر نابودى خود را در درون مى پرورد و علائم و نشانه هاى آن را در انفجارهاى اخير نيويورك و واشنگتن مى توان ديد و اين سنت آفرينش و جرقه اى از خشم خداوند است!
بدين ترتيب همانگونه كه حضرت امام خمينى رحمه الله عليه فرمودند: ((مسلمانان از هياهو و طبل تو خالى تبليغات ظالمانه نهراسند كه كاخ ها و قدرتهاى نظامى و سياسى استكبار جهانى همانند لانه عنكبوت سست و در حال فروريختن است.))
برگرديم به اصل مقال. ما امروز در برابر جريانهاى جهان و آنچه اتفاق مى افتد نمى توانيم بى تفاوت بنشينيم. از يكسو مى بايست پيكره اخلاقى جامعه و ايمان و اعتقاد جامعه و جوانان را پاس داريم و ارزشهاى اسلامى را با تمام وجود حفظ و حراست كنيم و عواملى كه سبب بى تفاوتى و دلسردى و اباحيگرى مى شود را بى درنگ از ميان برداريم. در مسائل فرهنگى, اقتصادى, ادارى بازنگرى نموده, ضعف ها را جبران كنيم, دلهاى دردمند جامعه را ترميم نمائيم, عوامل نارضايتى و دشمن تراشى ها را از ميان برداريم, دست وحدت به يكديگر بدهيم, مستضعفان و محرومان را كه پيكره اصلى جامعه اند مورد حمايت بيشتر قرار دهيم, هوشيارى خود را در برابر دشمنان و بد انديشان و مفسدان حفظ كنيم و در يك سخن به اصلاحات با مفهوم حقيقى نه صادراتى آن و تقويت بنيه ايمانى و اعتقادى نسل جوان در سطوح مختلف تحقيقى و تحكيم مبانى ارزشى اسلام و ارائه الگوهاى شايسته و تشويق و ترغيب به سنن اسلامى كه خوشبختانه نمودارهاى ارزنده اى چون اعتكاف و قانون هاى قرآنى و نظاير آن در كشور مشاهده مى شود, اينها مى تواند نسل ما را از انحطاط مصونيت دهد.
و از سوى ديگر دشمنان و دوستانمان را در سراسر جهان بشناسيم. بدانيم كه جبهه كفر را با اسلام سرآشتى نيست. در برابر دشمنان, قدرتمندانه بايستيم, كوچكترين نقطه ضعف مى تواند دشمن را متجرى و گستاخ تر كند, مواضع منطقى و انقلابى ملت برابر استكبار همان مواضع استوار رهبر فرزانه انقلاب باشد كه ساير مسئولين نظام نيز يك صدا اعلام كردند وهمين مواضع گيرى را عقلاى عالم و آزادگان جهان ترحيب گفته و تحسين كرده اند. صلابت و قاطعيت در برابر ددمنشان و تكيه بر ايمان و توكل به قدرت لايزال الهى سرمايه اصلى پيروزى ملت ما در برابر دشمنان بوده و اين سرمايه عظيم و عزت اسلامى و كرامت انسانى, بايد از هر گزندى مصون بماند كه در اين صورت خداى مقتدر حامى و ناصر خواهد بود. (ان تنصروا الله ينصركم ويثبت اقدامكم) (و ان يخذ لكم فلا ناصر لكم) و در همين حال نداشتن دست آشتى به دشمنان و سمپات هاى آنان و بستن كانال هاى نفوذى و مروجان فرهنگ غربى و الگوهاى بيگانه, و حساسيت روى رفت و آمدهاى مشكوك و جاسوسان امريكايى كه اخيرا باب شده در قالب خبرنگار و سياح و بازرگان و پياده كردن اصل ((اشدإ على الكفار رحمإ بينهم)) كه هرچه جز اين باشد فريب است و باختن در اين مصاف.
والسلام

/

حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن

حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن (1)
توحيد و خداشناسى

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


لقمان در نخستين پند خود به فرزندش چنين مى فرمايد: ((يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم; اى پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك, ظلم بزرگى است))(1) لقمان نخستين سخن خود را از نخستين سخن همه پيامبران(ع) قرار داده كه در سرلوحه تبليغات و برنامه هاى پيامبران(ع) و مكاتب آسمانى مى درخشيد و مى درخشد و آن يكتايى پرستى و پرهيز از هرگونه شرك است, لقمان پس از اين نصيحت بزرگ كه ريشه و اساس همه نصايح است, به ذكر علت آن پرداخته و آن اين كه شرك و انحراف از صراط توحيد و يكتاپرستى, ظلم بزرگ است. در اين نصيحت دو مطلب مورد توجه قرار گرفته: نخست اين كه از شرك بايد پرهيز كرد. يعنى خدا را يافت, و او را به عنوان يكتا و بى همتا شناخت, مطلب دوم اين كه شرك ظلم بزرگ است.
در مورد مطلب اول يعنى اعتقاد به اين كه جهان سازنده و آفريدگار دارد, انسان نبايد بى تفاوت باشد, فطرت و نهاد انسان و قانون عليت و براهين ديگر بيانگر آن است كه جهان را ذات پاك خدا آفريده چرا كه ممكن نيست با ديدن آن همه نقش عجب بر در و ديوار وجود, فكر او را نكرد و به او اعتقاد نيافت.
بعد از خدايابى, بايد خدا را شناخت و در شناخت خدا نخستين چيزى كه مطرح مى شود يكتايى و بى همتايى خدا است, او ذات پاك و بسيط و يكتا است و غبار شرك, هرگز بر دامن كبريايى او نخواهد نشست. بر همين اساس صفات او عين ذات او است, زيرا خداوند وجودى است كه از هر جهت بى نهايت است, به همين دليل هيچ صفت كمالى در بيرون ذات او وجود ندارد, چرا كه او كمال مطلق است, بنابراين نمى توان صفت كمالى را خارج از وجود او تصور كرد.

O شاخه هاى توحيد و شرك
براى اين كه در صراط توحيد قدم برداريم, و از هرگونه شرك پاك باشيم, بايد بدانيم كه توحيد شاخه هاى متعددى دارد, چنان كه به همين مناسبت شرك داراى شاخه هاى مختلفى است. در ميان دانشمندان عقايد معروف است كه توحيد داراى چهار شاخه اصلى است كه عبارتند از: 1ـ توحيد ذات
2 ـ توحيد صفات
3ـ توحيد عبادت (يعنى پرستش تنها شايسته ذات پاك خدا است)
4ـ توحيد افعال. هر يك از اين شاخه ها نيز به شاخه هاى ديگر تقسيم مى شوند. به همين نسبت, شرك نيز داراى شاخه هاى گوناگون است, مانند: شرك در ذات به اين معنى كه معتقد باشيم خدا در ذاتش بيش از يكى است, مثل عقيده دوگانه پرستان كه اعتقاد به اهريمن خداى شرور و بدىها, و يزدان خداى خير و نيكى ها است, و مثل عقيده تثليث مسيحيان كه معتقدند كه خدا همان ((اب, ابن و روح القدس)) است و اين سه در عين آن كه سه است, يكى شده و درهم آميخته شده اند. و مانند شرك در صفات كه بگوييم, صفات خدا جداى از ذات خدا است. و مانند شرك در عبادت, يعنى در پرستش براى خدا شريك قايل شويم, كه غالبا مبارزه پيامبران با مشركان, در مورد همين شرك بود, كه آنها در پرستش, چيزهاى ديگر را نيز مى پرستيدند, و آن را شريك خدا قرار مى دادند. و مانند شرك افعالى كه در مقابل توحيد افعالى قرار گرفته, به اين معنى كه اعتقاد داشته باشيم موجود ديگرى در آفرينش پديده ها, يا در ربوبيت و اداره و تدبير نظام جهان با خدا شركت دارد. و هم چنين در مالكيت و حاكميت جهان. بنابراين بايد از هرگونه قياس و شرك پرهيز نمود, تا بتوان در پرتو توحيد ناب حركت كرد.
شرك به قدرى مورد نفرت است كه به طور جدى بايد از آن ـ حتى به اندازه يك لحظه ـ پرهيز كرد, چنان كه پيامبر(ص) به يكى از يارانش به نام عبدالله بن مسعود فرمود: ((اياك ان تشرك بالله طرفه عين, و ان نشزت بالمنشار إو قطعت او صلبت او احرقت بالنار; از همتا قراردادن براى خدا حتى به اندازه يك چشم به هم زدن اجتناب كن, هرچند با اره تو را بريده بريده كنند, يا تو را قطعه قطعه نمايند, يا به دار آويزند و يا در آتش بسوزانند.))(2)
خداوند در قرآن, در مورد بيچارگى و كيفر و بدبختى مشرك و باطن هولناك شرك, مثالى زده و مى فرمايد:
((ومن يشرك بالله فكانما خر من السمإ فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق; هر كس براى خدا همتايى قرار دهد, گويى از آسمان سقوط نموده,و پرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند, و يا تندباد, او را به جاى دور دستى پرتاب مى كند. ))(3)
در تاريخ درخشان صدر اسلام آمده, در سال هشتم طايفه ثقيف مى زيستند, مشرك بودند, به مدينه به محضر پيامبر اسلام(ص) آمده و گفتند: 1ـ ما حاضر شده ايم اسلام را بپذيريم, مشروط بر اين كه دو پيشنهاد ما را بپذيريد: به ما اجازه دهيد تا سه سال پرستش بت ((لات)) را ادامه دهيم
2 ـ دستور دهيد كه نماز را از ما برداريد.
پيامبر(ص) هر دو پيشنهاد را به طور قاطع رد كرد, چرا كه اولى اثبات شرك, و دومى ترك نشانه توحيد خالص بود, و در مورد نماز فرمود: ((لا خير فى دين لا صلاه فيه; دينى كه داراى نماز نباشد خير ندارد.))(4)
شرك و بت پرستى بزرگترين آفت براى انسانيت, و آتش شعله ور براى سوزاندن كرامت و كمالات انسانى است, موضع گيرى پيامبر اسلام(ص) در برابر شرك, به قدرى قاطع و شكننده بود, كه در سخت ترين شرايط, سران شرك پيشنهاد سازش كردند, كه پيامبر(ص) با آنها مماشات كند, آنها گفتند: يك سال ما آيين تو را مى پذيريم, يك سال تو آيين ما را بپذير, در اين صورت بهترين امتياز را به تو خواهيم داد, پيامبر(ص) در پاسخ آنها فرمود: ((معاذ الله ان اشرك به غيره; پناه مى برم به خدا كه من چيزى را همتا و شريك خدا قرار دهم.))
آنها گفتند: تو بيا فقط بعضى از خدايان ما را لمس كن و دستى بر آنها بكش و از آنها تبرك بجوى, آنگاه ما تو را تصديق كرده و خدايت را مى پرستيم, پيامبر(ص) اين جواب را به آنها داد و گفت من منتظر فرمان پروردگارم هستم, در اين هنگام سوره كافرون (صد و نهمين سوره قرآن) نازل شد, كه پيامبر(ص) طبق آن, به طور تإكيد و قاطع فرمود: من هرگز معبود شما را نمى پرستم.(5)
در حديثى از پيامبر(ص) نقل شده: ((كسى كه سوره قل يا ايها الكافرون را بخواند گويى يك چهارم قرآن را خوانده, و موجب دور شدن شياطين طغيانگر از او مى شوند))(6)
گويى اين تعبير اشاره به آن است كه يك چهارم قرآن بيانگر مبارزه با شرك و بت پرستى است. و عصاره آن در اين سوره آمده است, و پرهيز از شرك و موضع گيرى قاطع در برابر آن, شيطان هاى سركش را منكوب و مغلوب كرده و از تسلط بر انسان دور مى سازد.
جالب اين كه در قرآن در ظاهر بيش از دويست بار, سخن از زشتى شرك و نفى گرايش هاى غير توحيدى به ميان آمده ـ جز آنچه در معنى, از شرك نهى شده است ـ و اعلام شده كه عذاب شديد در كمين مشركان است به عنوان نمونه مى فرمايد: ((انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام; مشركان پليد و ناپاكند, بايد نزديك مسجدالحرام (كعبه) نشوند))(7)
و در مورد ديگر مى فرمايد: ((من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما; آن كس كه براى خدا شريك قرار دهد, گناه بزرگى مرتكب شده است.))(8)

O توحيد ناب در سخن پيامبر(ص) و على(ع)
براى تكميل اين بحث نظر شما را به دو سخن از پيامبر(ص) و على(ع) جلب مى كنيم:
1ـ مردى به محضر رسول خدا(ص) آمد و پرسيد: بالاترين مرحله علم چيست؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((شناخت خدا آن گونه كه شايسته او است)) آنگاه در توضيح افزود: ((اين كه بدانى خدا نه مثلى دارد, نه شبيهى, و او را به عنوان معبود واحد, خالق, قادر, اول, آخر, ظاهر و باطن بشناسى, كه نه همتايى دارد و نه مانندى, اين است حقيقت معرفت خدا.))(9)
2ـ هنگام جنگ جمل كه آتش جنگ به شدت شعله ور بود, مردى جلو آمد و گفت: ((اى اميرمومنان! آيا تو مى گويى خداوند واحد است؟)) در اين هنگام سپاهيان به او حمله و انتقاد كردند كه اكنون چه وقت اين سوال است, حضرت على(ع) به سپاهيان فرمود: او را به حالش بگذاريد, آنچه كه اين عرب از ما مى خواهد, ما از گروه دشمن مى خواهيم (و به خاطر آن مى جنگيم). سپس فرمود: اى اعرابى! اين كه مى گوييم خدا واحد است چهار معنى دارد كه دو معنى آن ناروا, و دو معنى آن صحيح و ثابت است, اما آن دو معنى ناروا: 1ـ اين كه كسى بگويد خدا واحد است و مقصودش واحد عددى باشد, يعنى يكى كه دو ندارد, در صورتى كه خدا يكتايى است كه نداشتن دومى براى او تصور ندارد, بنابراين داخل در اعداد نمى شود 2ـ كسى بگويد خدا واحد است و منظورش از واحد, نوعى از جنس باشد, اين نيز درست نيست, زيرا مفهومش شبيه تراشى براى خدا است, اما آن دو معنى صحيح, يكى اين است كه او يكتا است و هيچ گونه شبيه ندارد, دوم اين كه بگويى او ((احدى المعنى)) است, يعنى ذات او نه در وجود خارجى و نه عقل و وهم قابل تقسيم و تجزيه نيست.(10)

ظلم بزرگ بودن شرك
دلايل بر بطلان شرك بسيار است, لقمان در بخش ديگر نصيحت خود, به يك دليل از دلايل بطلان شرك كه قدر جامع دلايل ديگر است اشاره كرده و مى فرمايد: ((شرك, ظلم بزرگى است.))
شرك هم ظلم است و هم ظلم بزرگ, زيرا از يك جهت ظلم به خداى بزرگ است, از اين رو كه موجود بى ارزشى همچون بت و انواع موجودات زبون ديگر, همتاى خدا قرار گرفته است, به عنوان مثال اگر بگوييم مورچه سياه حقير, همتاى سليمان(ع) است, آيا چنين مقايسه اى ظلم به سليمان(ع) نيست؟ و از جهت ديگر ظلم به خلق خدا است چرا كه عظمت فكرى او را لگدكوب كرده و او را بنده و دلبسته امور ناچيز و ناتوان خواهد كرد, و موجب سقوط و انحطاط فكرى او مى شود, زيرا موجودى پست تر از خود را همتاى خداى خود گردانده است و از سوى سوم شرك باعث آن مى شود كه انسان از اوج عزت عبوديت خداوند بزرگ به قعر دره ذلت پرستش غير خدا ساقط مى گردد, چه ظلمى بالاتر از اين. سخن لقمان بيانگر آن است كه همواره در همه چيز خط عدالت و انصاف پيموده شود, عدالت به معنى آن است كه هر چيزى در جاى صحيح خود قرار گيرد, و ظلم ضد آن است.
در اينجا بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه شرك, معنى و دامنه گسترده و شاخ و برگ هاى گوناگون دارد, پند لقمان به پيروى از پيامبران(ع) پرهيز شديد از هر گونه شرك است, كه اين پرهيز سنگ زيرين و خشت نخستين ترقى و تعالى معنوى است. بنابراين شامل شرك آشكار (بت پرستى و…) و شرك خفى (ريا و خودنمايى) نيز خواهد شد. امام صادق(ع) فرمود: ((شرك پنهان تر از حركت مورچه در شب ظلمانى بر روى لباس موئين سياه رنگ است, و يكى از اقسام آن اين است كه انسان انگشتر خود را براى طلب حاجت از خدا, در انگشتش گردش دهد.))(11)
يكى از شاخه هاى توحيد, تسليم محض در برابر خدا است, و ضد آن حالت ترديد در دستورهاى الهى است كه يك نوع شرك است, بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: اگر مومنى در مورد چيزى كه خدا و رسولش تشريع كرده بگويد چرا بر خلاف آن را تشريع نكرده؟ يا چنين حالتى در روح و روانش حاكم شود, بىآنكه به زبان آورد, دستخوش شرك شده است.)) سپس امام (ع) آيه 64 نسإ را به عنوان شاهد تلاوت فرمود.(12)

پى نوشت ها:
1 . لقمان (31) آيه13.
2 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج77, ص107.
3 . حج (23) آيه 31, و در آيه 41 سوره عنكبوت نيز نظير اين تشبيه آمده است.
4 . كامل ابن اثير, ج2, ص542.
5 . تفسير مجمع البيان, ج10,ص552.
6 . همان, ص551.
7 . توبه (9) آيه28.
8 . نسإ (4) آيه 48.
9 . بحار, ج3, ص14.
10 . بحار, ج3, ص206 و 207.
11 . همان, ج72, ص92.
12 . اصول كافى, ج2, ص398.

/

منبع نقلى دين و انتظار بشر از آن

منبع نقلى دين و انتظار بشر از آن

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين:حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور


تاكنون راه هايى كه براى تبيين انتظار بشر از دين مطرح شد بيشتر به منبع عقل ارتباط داشت اما در اين بخش, تبيين انتظار بشر از دين از نظر منبع نقلى مورد بررسى قرار مى گيرد. به دين گونه كه با مراجعه به قرآن و روايات و بررسى و ارزيابى آن ها روشن مى شود كه دين, چنان كه ناظر به آخرت و جنبه ابديت انسان است, اما در عين حال به ابعاد گوناگون زندگى انسان در دنيا, نيز نظر دارد و به عبارت ديگر: با بررسى آيات قرآن كريم و روايات پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين (عليهم السلام) استفاده مى شود كه دين اسلام از طرفى مبدء و معاد و وحى و رسالت را به عنوان مسائل اعتقادى براى جامعه بشرى مطرح كرده است و از سوى ديگر به بحث از فضائل و رذائل اخلاقى و چگونگى تحصيل فضائل و ترك رذايل پرداخته است و از سوى سوم مسائل عادى و فردى را براى آن ها ارائه كرده است و از سوى چهارم در كنار همه اين معارف و مسائل, مطالب اجتماعى و اقتصادى و نظامى و سياسى و قضايى و حقوقى و. .. را به جامعه انسانى تعليم داده است.
در اين جا به برخى آيات كه ناظر به جنبه اجتماعى زندگى انسان است اشاره مى شود.
قرآن در سوره حديد, عدالت را از اهداف اساسى رسالت همه انبيإ الهى مى داند. چنان كه آهن براى حفظ اقتدار و صيانت نظام عادلانه نازل شده است و خداوند در اين باره چنين فرمود: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديد فيه باس شديد ومنافع للناس))(1) به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آن ها كتاب و ترازو فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است, پديد آورديم.
در سوره مائده بعد از دعوت مومنان به رعايت عدالت آن را به تقوى و پرهيزكارى نزديك دانسته و فرموده است: ((يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهدإ بالقسط ولا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى))(2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, براى خدا به داد برخيزيد و به عدالت شهادت دهيد و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد, عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است و در سوره نسإ فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهدإ لله ولو على انفسكم او الوالدين والاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا وان تلووا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا))(3) اى كسانى كه ايمان آورده ايد پيوسته به عدالت قيام كنيد و براى خدا گواهى دهيد, هر چند به زيان خودتان يا به زيان پدر و مادر و خويشاوندان شما باشد اگر يكى از دو طرف دعوا توان گر يا نيازمند باشد, باز خدا به آن دو از شما سزاوارتر است پس از پى هوس نرويد كه در نتيجه از حق عدول كنيد و اگر به انحراف گراييد يا اعراض نماييد قطعا خدا به آن چه انجام مى دهيد آگاه است.
قرآن مومنان را به تعاون بر محور تقوا فرا خوانده, فرموده است: ((تعاونوا على البر والتقوى ولا تعاونوا على الاثم والعدوان))(4) در نيكوكارى و پرهيزگارى با يك ديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نگرديد.
خداوند در قرآن مسلمانان را به كسب قدرت براى پيش گيرى از تجاوز نظامى دشمنان دعوت كرده, و فرمود: ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه ومن رباط الخيل ترهبون به عدو الله وعدوكم وآخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم))(5) هرچه در توان داريد, از نيرو و اسب هاى آماده, بسيج كنيد تا با اين تداركات, دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان ديگرى را جز ايشان كه شما نمى شناسيدشان و خدا آنان را مى شناسد, بترسانيد.
قرآن مسلمانان را به استقلال اقتصادى و سياسى و نفى سلطه بيگانگان توجه داده وفرمود: ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا))(6) خداوند هرگز بر زيان مومنان, براى كافران راه تسلى قرار نداده است.
در زمينه اجراى حدود الهى بعد از تمكن و استقرار قدرت, فرمود: ((الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاه وآتوا الزكاه وامروا بالمعروف ونهوا عن المنكرولله عاقبه الامور))(7) همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم, نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند و به كارهاى پسنديده واميدارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند و فرجام همه كارها از آن خداست.
قرآن جامعه اسلامى را به مشورت و راى زنى در امور اجتماعى توجه داده و فرموده است: ((والذين استجابوا لربهم واقاموا الصلاه وامرهم شورى بينهم ومما رزقناهم ينفقون))(8) و كسانى كه نداى پروردگارشان را پاسخ مثبت داده و نماز برپا كردند و كارشان در ميانشان مشورت است و از آن چه روزيشان داديم انفاق مى كنند.
در رابطه با نظارت اجتماعى براى اجراى صحيح قانون و كنترل قدرت, تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر, فرموده است: ((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير ويامرون بالمعروف وينهون عن المنكر))(9) و بايد از ميان شما گروهى مردم را به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند. خداوند نه تنها جامعه اسلامى را به اين فريضه بزرگ فراخوانده بلكه آن را از امتياز امت اسلامى معرفى كرده است و فرمود: كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف وتنهون عن المنكر وتومنون بالله))(10) شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد, به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند باز مى داريد و به خدا ايمان داريد.
آن چه گفته شد, نمونه اى از مسائل اجتماعى و حقوقى و دنيوى بود كه در قرآن مطرح شده است (گرچه برخى از آيات مسائل معنوى و اخروى را به همراه مسائل اجتماعى يادآور شده اند) كه اگر همه آن استقصا شود, خود نيازمند تإليفى مستقل است, اما در عين حال به عنوان نمونه بخشى از مسائل در مورد اسلام و امنيت ملى و اسلام وحدت ملى و اسلام و اقتدار ملى و… در چند بخش عرضه مى گردد.

O بخش اول:
اسلام و وحدت ملى
وحدت ملى و وفاق همگانى از بهترين ره آورد وحى الهى است, قرآن كريم گذشته از جنبه اثباتى وحدت و امر به اعتصام همگان به حبل متين خدا, يعنى اسلام كه در قرآن و عترت متبلور است, از جنبه منفى تشتت و آثار زيان بار اختلاف نيز سخن گفته است.
كلام خدا درباره اهميت وفاق ملى چنين است: ((واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا واذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعدإ فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا))(11) و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد, آن گاه كه دشمنان يكديگر بوديد, پس ميان دل هاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد.
سخن خدا درباره تحذير از اختلاف و تخويف از مخالفت و ترهيب از تفرق و تهويل از تشتت, چنين است ((تحسبهم جميعا وقلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون))(12) يعنى آنان را متحد مى پندارى ولى دل هايشان پراكنده است زيرا آنان مردمى اند كه نمى انديشند. در آيه مزبور اختلاف ملتى كه اصول ارزشى مشترك دارند, نشانه بى عقلى آن ها محسوب شده, پس علامت خردورزى يك امت در اتحاد آنان متجلى است.
حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) كه همتاى قرآن كريم است, در دو محور اصلى مزبور چونان وحى الهى سخن مى گويد: زيرا چنان كه قرآن كريم اولا از گزند اختلاف مصون است: ((ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا))(13) و ثانيا امت اسلامى را از آسيب تشتت محفوظ كرده است, حضرت اميرالمومنين(عليه السلام) نيز اولا از لوث هر گونه تفرقه و روث هر گونه مخالفت ملى مطهر بوده و هماره در مسير وفاق همگان گام برمى داشت, از اين رو در نامه اى به ابوموسى اشعرى چنين مرقوم فرمود: ((و ليس رجل ـ فاعلم ـ احرص على جماعه امه محمد(ص) و إلفتها منى إبتغى بذلك حسن الثواب و كرم المآب))(14) بدان كه هيچ كس چون من به اتحاد, اجتماع و ائتلاف امت اسلامى حريص نيست, من در اين آزمندى پاداش نيك و فرجام كريمانه را از خدواند درخواست دارم.
ثانيا خطر تفرقه را انذار و تحذير مى فرمود: ((فإياكم والتلون فى دين الله فان جماعه فيما تكرهون من الحق خير من فرقه فيما تحبون من الباطل و ان الله سبحانه لم يعط احدا بفرقه خيرا, ممن مضى و لا ممن بقى))(15) از رنگ بازى در دين خدا برحذر باشيد, زيرا اتحاد در مسير حق هر چند به آن مايل نباشيد, بهتر است از اختلاف در راه باطلى كه به آن علاقمنديد, خداى سبحان هيچ كس از گذشته وحال و آينده را در اثر تفرقه خير نداده و نخواهد بخشيد.
حضرت على (عليه السلام) از آن لحاظ كه عدل قرآن حكيم است, منشإ اتحاد ملى را عقل مدارى دانسته و مبدإ اختلاف ملى را هوى محورى آنان مى داند. همان طور كه قرآن كريم بى خردى را مايه پراكندگى مى داند, اميرالمومنين (عليه السلام) نابخردى و زشتى و پلشتى دل را پايه تفرقه مى داند و در اين باره چنين مى فرمايد: ((و انما إنتم اخوان على دين الله, ما فرق بينكم الا خبث السرائر و سوء الضمائر))(16) شما, به استناد كلام خدا ((انما المومنون اخوه)) برادران دينى يكديگريد, هيچ چيز غير از سريره پليد و ضمير زشت سبب اختلاف شما نخواهد بود, يعنى بيگانه اگر بخواهد بين شما تفرقه بيندازد و حكومت كند, فقط از فساد درون شما استمداد مى كند, و در صورت صلاح و فلاح دل هاى شما هرگز مجالى براى ايجاد شكاف در بنيان مرصوص نظام اسلامى حاصل نخواهد شد.
با اين تحليل آن چه از رسول گرامى اسلام(ص) رسيده است, روشن مى شود كه فرمود: ((الجماعه رحمه و الفرقه عذاب))(17) اجتماع رحمت است و تفرقه رنج و عذاب.
جمع كن خود را جماعت رحمت است
تا توانم با تو گفتن آن چه هست(18)
راز گويان با زبان و بى زبان
الجماعه رحمه را تإويل دان(19)

O بخش دوم:
اسلام و امنيت ملى
امنيت ملى از عناصر محورى اهداف حكومت اسلامى است, امنيت همه جانبه اى كه زمينه رشد و تعالى انسان را فراهم كند, از اين رو با تشكيل حكومت توسط پيامبر گرامى اسلام(ص) در مدينه غارت دوران جاهلى به امنيت و استئثار بدوى و امتياز خواهى هاى آن به تمدن ايثار تبديل شد.
حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) هدف مبارزه عليه طغيان جاهلى را استقرار امنيت مناطق مسكونى و احساس ايمنى مردم مظلوم دانست و فرمود: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك, فيإمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك))(20) خدايا تو مى دانى هيچ يك از قيام و اقدام مبارزاتى ما براى علاقه به كشور گشايى و سلطه بر مردم و نيز براى جلب متاع پست و از بين رفتنى دنيا نبوده است بلكه براى برگرداندن سنت ها و نشانه هاى فراموش شده دينى از يك سو و اصلاح در سرزمين زندگى مردم از سوى ديگر بود, تا مظلومان احساس امنيت كنند و حدود تعطيل شده الهى اقامه شود.

O بخش سوم:
اسلام و اقتدار ملى
قدرت و اقتدار دو مفهوم اساسى در نظريه هاى سياسى است, به دست آوردن قدرت و نگهدارى و چگونگى كاربرد آن, يكى از هسته هاى علم سياست را تشكيل مى دهد.
قدرت و اقتدار ضمن اين كه به هم پيوند دارند تفاوت هايى نيز با هم دارند. بر طبق بعضى تعاريف قدرت توانايى دارنده آن است براى واداشتن ديگران به تسليم در برابر خواست خود به هر شكلى.(21)
و طبق بعضى ديدگاه و تعاريف قدرت توانايى تحميل اراده مان است بر ديگران به اتكاى ضمانت اجراى موثر در صورت عدم قبول.(22)
و براساس تعريف سومى منظور از داشتن قدرت, توانايى تمركز, تنظيم يا هدايت رفتار اشخاص يا كارهاست.(23)
اما اقتدار به معناى قدرت مشروع است و بعضى آن را به توانايى ذاتى يا اكتسابى براى اعمال سلطه بر يك گروه است, اقتدار جلوه اى از قدرت است و بر اطاعت از آن دلالت دارد, تعريف كرده اند.(24)
برخى گفته اند: اقتدار يعنى قدرتى كه مشروعيت آن براساس سنت يا قانون پذيرفته شده است.(25)
با توجه به اين كه اقتدار به قدرتى مى گويند كه مستلزم اطاعت باشد(26) اقتدار را به دو نوع تقسيم كرده اند: 1ـ اقتدار واقعى و بالفعل, اقتدار بالفعل هنگامى وجود دارد كه فرد يا گروهى از افراد, اعمال قدرت بر خودشان را مى پذيرند و از دستورها يا فرمان هاى كسانى كه داراى آن قدرت هستند, اطاعت مى كنند.
2ـ اقتدار مشروع يا قانونى, اقتدار مشروع يا قانونى زمانى وجود دارد كه اعمال قدرت به منزله يك حق توسط كسانى كه نسبت به آنها اعمال مى گردد, پذيرفته شود(27) در فلسفه سياسى منشإ و منبع اقتدار را گاهى تقدس و ويژگى هاى شخصى حاكم و رهبر مى دانند و گاهى عقلانيت و قانونى بودن مى دانند كه افراد براساس اعتقاد به قانونى بودن الگوهاى قواعد هنجارى و حق كسانى كه تحت چنين قواعدى براى صدور دستور اقتدار يافته اند, استوار است.(28)
از آن جايى كه از شرايط اساسى هرحكومتى براى موفقيت در جلوگيرى از هرج و مرج, اجراى قانون, ايجاد امنيت و جلوگيرى از تجاوز دشمنان خارجى, برخوردارى از قدرت است, قدرت زمانى اعمال مى گردد كه مشروعيت داشته باشد و ملاك مشروعيت را برخى براساس قرارداد اجتماعى و خواست مردم مى دانند و برخى ملاك آن را ارزش هاى اخلاقى و عدالت مى دانند.

تفاوت قدرت و اقتدار
تفاوت هاى عمده قدرت و اقتدار عبارتند از:
1 ـ اقتدار هميشه مشروع و قانونى است, اما قدرت ممكن است مشروع يا نامشروع باشد.
2 ـ اقتدار مبتنى بر رضايت است, اما قدرت اغلب بر زور مبتنى است.
3 ـ بنا به سرشت, اقتدار دموكراتيك تر از قدرت است زيرا هميشه قانونى و مبتنى بر پشتيبانى همگانى است, اقتدار نشان مى دهد كه انسان براى قبولاندن هدف هاى خود چه توانايى هايى دارد, در حالى كه قدرت توانايى انسان براى تغيير رفتار ديگران است.(29)
در حكومت دينى مشروع بودن قدرت و مراحل كسب قدرت در جامعه بر دو شرط استوار است.
1ـ برخوردارى شخص حاكم از شايستگيهاى فكرى, والائيهاى معنوى كه بتواند هدف هاى نظام سياسى اسلام را شناخته و اعلام كند و ابزار قدرت را در جهت دست يابى به آن اهداف به كار گيرد چنان كه حضرت امير (عليه السلام) فرمود: ((ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه واعلمهم بامر الله)).(30)
اى مردم بى گمان براى تصدى مقام رهبرى, سزاوارترين انسان همانى است كه در اجرا از ديگران نيرومندتر و در آشنايى به فرمان خدا داناتر باشد.
و در خطبه ديگرى در ويژگى هاى رهبر جامعه اسلامى فرمود: ((و قد علمتم ان لاينبغى ان يكون الوالى على الفروج والدمإ والمغانم والاحكام و امامه المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الخائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فيهلك الامه)).(31)
دانستيد كه سزاوار نيست بخيل و جاهل و نادان و ستمكار و خائف و مرتشى و معطل و تعطيل كننده سنت, بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمانان و امامت و پيشواى مسلمانان ولايت يابد زيرا بخيل حريص در اموال آنان مى شود و جاهل و نادان مسلمانان را با جهل خود به سوى گمراهى مى برد و ستمكار حق آنان را ببرد و خائف بى عدالتى كرده مردمى را محروم و مردمى را بهره مند مى كند و رشوه گيرنده در حكم, حقوق انسان ها را پاى مال كرد, و آن ها را به حقشان نرساند و تعطيل كننده سنت با تضييع سنت امت را به هلاكت اندازد.
از اين دو بيان استفاده مى شود, قدرت بايد در دست كسى باشد كه هم نيرومند و مقتدر و هم عالم به حقايق و هم مهذب و وارسته باشد.
2ـ ويژگى دوم آن كه از خاستگاه مردمى و رضامندى عموم مردم برخوردار باشد و مردم او را مستقيم يا غير مستقيم انتخاب كرده باشند.
چنان كه خود حضرت امير (عليه السلام) يكى از دلايل عهده دارى حكومت و قدرت سياسى خود را به حضور و خواست مردم و پشتيبانى آنان متكى مى داند و مى فرمايد: ((لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر… لا لقيت حبلها على غاربها)). (32)
اگر بيعت كننده نبودند و با حضور ايشان حجت بر من تمام نمى شد رشته اين كار را واگذار مى كردم.
با توجه به اين دو خصوصيت رهبرى جامعه اسلامى با ويژگى اول يعنى شايستگى علمى و اخلاقى مشروعيت پيدا مى شود و با شرط دوم اقتدار, يعنى قدرت اعمال مى شود و مردم از دارنده قدرت مشروع پيروى خواهند كرد.

پى نوشت ها:
1 . سوره حديد آيه 25.
2 . سوره مائده, آيه 8.
3 . سوره نسإ, آيه 135.
4 . سوره مائده, آيه 2.
5 . سوره انفال, آيه 6.
6 . سوره نسإ, آيه 141.
7 . سوره حج, آيه 41.
8 . سوره شورى, آيه 38.
9 . سوره آل عمران, آيه 104.
10 . همان, آيه110.
11 . همان, آيه103.
12 . سوره حشر, آيه 14.
13 . سوره نسإ, آيه 82.
14 . نهج البلاغه, نامه 78.
15 . نهج البلاغه, خطبه 176.
16 . همان, خطبه113.
17 . جامع صغير, ج1, ص144.
18 . مثنوى, دفتر چهارم, 3294.
19 . همان, دفتر ششم, 2236.
20 . نهج البلاغه, خطبه 131.
21 . دانشنامه سياسى, داريوش آشورى, ص247.
22 . بنيادهاى علم سياست, عبدالرحمن عالم, ص89.
23 . همان.
24 . همان, ص101.
25 . دانشنامه سياسى, ص247.
26 . جامعه و حكومت, ص100.
27 . جامعه و سياست, ص58.
28 . همان, ص59.
29 . بنيادهاى علم سياست, ص103.
30 . نهج البلاغه, خطبه173.
31 . همان, خطبه131.
32 . همان, خطبه3.

/

احاديثى از حضرت على عليه السلام

احاديثى از مولا على عليه السلام


امام على (ع ):
صَديقُ كُلُّ امْرِءٍ عَقْلُه ُ
(غرر الحكم , ج 1 ص 456 ح 44)
دوست هر كس عقل اوست .

امام على (ع ):
و ادُّوا مَنْ تُوادُّونَهُ فِى اللّهِ سُبْحانَهُ وَابْغِضُوا مَنْ تَبَغَّضُونَهُ فِى اللّهِ سُبْحانَه ُ
(غرر الحكم , ج 2 ص 785 ح 60)
هر كه را دوست مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دوست بداريد و هر كس را دشمن مى داريد درراه خداوند بزرگ و براى او دشمن بداريد.

امام على (ع ):
لا محبّةَ مَع مِراءٍ
دوستى با مراء و جدال نشايد.

امام على (ع ):
مَن احبّكَ نَهاكَ, و مَنْ ابغضَكَ اَغرَاك
هر كه دوستت دارد, (تو را از بدى ) نهى كند و كسى كه دشمنت دارد فريبت دهد.

امام على (ع ):
حُبُّ الرّئاسةِ شاغلٌ عَن حبّ اللّه سُبحانه
دوستى مقام و رياست , انسان را از دوستى به پروردگار باز دارد.

امام على (ع ):
وَجّهوا اموالَكُم الى مَن تُحِبُّهُ قُلوبكم
اموالتان را متوجه كسى سازيد كه دلهايتان او را دوست دارد.

امام على (ع ):
مَنِ اتّقى الله أحبّهُ الناس .
كسى كه از خدا بترسد مردم او را دوست دارند.

امام على (ع ):
احبب فى الله مَن يُجاهدك على صلاح دين ٍ, و يُكسِبُكَ حُسنَ يَقينٍ
كسى را كه به خاطر اصلاح دين با تو مبارزه مى كند و تو را يقين نيكو مى آموزد براى خدا دوست بدار.

امام على (ع ):
انّ المودّةَ يُعَبّرُ عنها اللسانُ , و عِنِ المُحَبّةِ العَيان
زبان بيان كنندهء مراتب دوستى است , اما ظاهر حال حاكى از محبت دل است .

امام على (ع ):
احقُّ مَن احببتهُ مَن نَفعُهُ لَك, و ضَرُّهُ لِغَيرك
شايسته ترين فرد براى دوستى , كسى است كه سودش براى تو و زيانش براى دشمن تو باشد.

امام على (ع ):
اذا أَحَبَبتَ فَلا تُكثر
در دوست داشتن , زياده روى مكن .

امام على (ع ):
بالتَّودُّد تتأكّدُ المحبّة
محبت قلبى , با دوستى محكم گردد.

امام على (ع ):
ثَلاثةٌ يُوجبنَ المحبّة: الدّينُ , والتّواضعُ , والسّخاء
سه چيز موجب محبت دلهاست : دين دارى , فروتنى و بخشندگى .

امام على (ع ):
ثَلاثةٌ يُوجبنَ المحبّة: حُسنُ الُخلقِ , و حُسنُ الرِّفق ِ, والتّواضع
سه چيز محبت آور است : خوش خلقى , رفاقت نيكو و تواضع .

امام على (ع ):
عين المُحِبّ عَميَةُ عَن مَعايِبِ المَحبُوبِ و اُذُنُهُ صَمّاءُ عَن قُبح مَساويه
چشم دوست , از ديدن عيبهاى دوست نابينا, و گوشش از شنيدن بديهايش ناشنواست .

امام على (ع ):
فَقدُ الاءحِبَّةِ غُربَةٌ
از دست دادن دوستان ,غربت و تنهايى است .

امام على (ع ):
مَن احبَّ شيئاً لَهِجَ بِذِكره
كسى كه چيزى را دوست بدارد همواره به ياد او سخن گويد.

امام على (ع ):
مَن أَحَبَّنَا فَلْيُعِدَّ للبَلاء جِلبَابَاً.
آن كه ما اهل بيت را دوست بدارد بايد پوششى از بلا را مهيّا سازد (يعنى آماده پذيرفتن بلاها از سوى مخالفين ما باشد.)

امام على (ع ):
عاتِبْ اخاكَ بالاحسانِ اليهِ وَارْدُدْ شَرَّهُ بالانعامِ عَلَيه ِ
(نهج البلاغه , حكمت 158)
دوستت را با نيكى و خوش رفتارى سرزنش كن و بدى ها و زشتى هاى او را با بخشش و هديه دفع كن و ازخود دور ساز.

امام على (ع ):
صاحِبِ العُقَلاء و جالِس العُلَماء واَغلِبِ الهَوى تُرافقِ المَلا الاَعْلى .
(غرر الحكم , ج 1 ص 455)
با خردمندان هم صحبت باش , با دانشمندان همنشينى كن و بر هواى نفس پيروز شو تا رفيق گروه برتر وبالاتر شوى .
ِ

/

سخنان معصومان عليهم السلام امر به معروف و نهى از منكر

سخنان معصومان
امر به معروف و نهى از منكر


رسول اكرم (ص):
((ثلاثه يشفعون الى الله يوم القيامه فيشفعهم: الانبيإ ثم العلمإ ثم الشهدإ. ))
سه گروه روز قيامت نزد خداوند شفاعت مى كنند و خدا شفاعتشان را مى پذيرد: انبيا, بعد علما, سپس شهدإ.

امام باقر عليه السلام:
((بئس القوم, قوم يعيبون الامر بالمعروف والنهى عن المنكر))(1)
بد قومى هستند , قومى كه بر امر به معروف و نهى از منكر, عيب مى گيرند و آن را بى ارزش مى پندارند.

امام صادق عليه السلام:
((انما يإمر بالمعروف و ينهى عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال : عالم بما يإمر به تارك لما ينهى عنه, عادل فيما يإمر عادل فيما ينهى, رفيق فيما يإمر رفيق فيما ينهى به.))(2)
كسى امر به معروف و نهى از منكر مى كند كه سه ويژگى در اوست: به آنچه بدان دعوت مى كند آگاهى دارد و از آنچه باز مى دارد كناره مى گيرد, در امر و نهى خود مرز عدالت را پاس مى دارد و با نرمى و مهربانى امر به معروف و نهى از منكر مى كند.

امام على عليه السلام:
((ما إعمال البر كلها, والجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثه فى بحر لجى)).(3)
تمامى اعمال و كارها حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معرف و نهى از منكر مانند قطره اى در مقابل يك درياى بزرگ و پهناور است.

امام على عليه السلام:
[))فرض الله] الامر بالمعروف مصلحه للعوام, والنهى عن المنكر ردعا للسفهإ)). (4)
خداوند متعال امر به معروف را براى صلاح و مصلحت هاى جامعه و نهى از منكر را براى راندن بى خردان (نادانان) از گناه, واجب كرد.

امام على عليه السلام:
((من لم يعرف بقلبه معروفا, و لم ينكر منكرا , قلب فجعل اعلاه اسفله, و اسفله إعلاه)).(5)
آن كه كارهاى خوب را به دل, نيك نشمارد و كارهاى زشت را به دل, ناپسند نشمرد, چنان واژگونه گردد بالاى او پايين, و پايين او بالا مى گردد (يعنى تشخيص خوب و بد را از دست مى دهد).

امام على عليه السلام:
((من إمر بالمعروف شد ظهور المومنين, و من نهى المنكر ارغم انوف الكافرين (المنافقين))).(6)
آن كس كه به نيكى ها فرمان دهد, پشت مومنان را محكم كرده است و كسى كه از زشتى ها نهى كند بينى كافران (منافقان) را به خاك ماليده است.

امام على عليه السلام:
((إيها المومنون, انه من رإى عدوانا يعمل به و منكرا يدعى اليه, فانكره بقلبه, فقد سلم و برىء, و من إنكره بلسانه فقد إجر, و هو إفضل من صاحبه, و من إنكره بالسيف لتكون كلمه الله هى العليا و كلمه الظالمين هى السفلى, فذلك الذى إصاب سبيل الهدى, و قام على الطريق, و نور فى قلبه اليقين)).(7)
اى مومنان! به راستى آن كس كه ستمى را ببيند كه انجام مى شود و زشتى را كه بدان فرا خوانده مى شود, اگر تنها با قلب خود زشت بداند, به سلامت خواهد ماند و گناهى بر او نيست (در صورتى كه قدرت بيشتر از آن ندارد), و اگر به زبان ناپسند بشمارد البته پاداش الهى خواهد داشت و مقامش برتر از گروه نخست است, و هر كه با شمشير براى بزرگداشت نام خدا و پستى سخن ستمگران به مبارزه برخيزد, راه هدايت را يافته و به جاده حقيقى گام نهاده و نور يقين بر دلش تابيده است.

امام على عليه السلام:
((ان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر لخلقان من خلق الله سبحانه و انهما لايقربان من إجل و لاينقصان من رزق)).(8)
به راستى كه امر به معروف و نهى از منكر دو صفت از صفات خداوند سبحان است كه نه مرگ كسى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند.

امام على عليه السلام:
((لعن الله الامرين بالمعروف التاركين له, والناهين عن المنكر العاملين به)). (9)
نفرين خدا بر آن كسانى باد كه امر به معروف كنند و خود آن را ترك گويند, و نهى از منكر كنند و خود مرتكب آن شوند.

امام على عليه السلام:
((مر بالمعروف تكن من إهله, وإنكر المنكر بلسانك و يدك, و باين من فعله بجهدك))(10)
به نيكى ها فرمان ده تا از اهل آن باشى و زشتى را با دست و زبان, ناپسند بشمار و بكوش تا با آن كس كه آن را انجام مى دهد, بيگانه باشى.

امام على عليه السلام:
((الامر بالمعروف إفضل إعمال الخلق))(11)
برترين كارهاى مردم, امر به معروف (و نهى از منكر) است.

امام على عليه السلام:
((ائتمروا بالمعروف وامروا به, و تناهوا عن المنكر وانهوا عنه))(12)
هم خود به كارهاى نيك بپردازيد و هم ديگران را به آن فرمان دهيد و از كارهاى زشت دورى كنيد و ديگران را هم از آن باز داريد.

پى نوشت ها:
1 . وسائل الشيعه, ج11, ص394.
2 . وسائل الشيعه, ج11, ص403.
3 . بحار, ج2, ص15.
4 . نهج البلاغه, حكمت 374.
5 . نهج البلاغه, حكمت 252.
6 . نهج البلاغه, حكمت 375.
7 . نهج البلاغه, حكمت30.
8 . نهج البلاغه, حكمت373.
9 . نهج البلاغه, خطبه 156.
10 . نهج البلاغه, خطبه 129.
11 . دستور معالم الحكم, ص71.
12 . غرر الحكم, ج1, ص103.
13 . همان, ص 150.
14 . همان, ص 108.

/

دانستنى هايى از قرآن جانشين مومنين بر روى زمين

دانستنى هايى از قرآن
جانشينى مومنين بر روى زمين


((وعد الله الذين آمنوا منكم وعملواالصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا ومن كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون)).(سوره نور, آيه55)
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند, وعده داده است كه آنان را در زمين جانشين كند چنانكه كسانى را پيش از آنان جانشين كرده بود و همانا دينشان را كه براى آنان برگزيد به مصلحت ايشان اقتدار بخشد و ترسشان را به ايمنى مبدل سازد تا مرا بپرستند و چيزى را با من شريك و انباز نگيرند و هر كس پس از آن كافر شد, پس آنان از تبهكاران باشند.

اين آيه شريفه به مومنان شايسته و نيكوكار وعده جدى داده است پس از آنكه ظلم, بى دينى, تباهى و الحاد سراسر جهان را فراگيرد, جامعه اى شايسته و برگزيده برايشان پديد آورد و زمين را در اختيارشان قرار دهد و دين و آئينشان را اقتدار و نيرو بخشد و ثابت و استوار سازد و به جاى ترس و خوفى كه بر جامعه حكمفرما بود, امنيت برقرار شود و ديگر از كفار و منافقان هراس و وحشتى نخواهند داشت و آزادانه خدا را پرستش خواهند كرد.
در اين آيه خداوند وعده خود را دوبار تإكيد كرده است , يكى با اضافه لام تإكيد كه متضمن قسم است و ديگر نون ثقيله تا هيچ شك و ترديدى براى كسى نماند و همه بدانند كه حتما و جزما خداوند مومنان را وارث و مالك زمين قرار مى دهد و به آنان قدرت و حكومت و تسلط بر جهان مى بخشد و چنانكه ملاحظه مى كنيد همان لام تإكيد و نون ثقيله بر واژه ((ليمكنن)) نيز وارد شده كه به معناى استقرار قطعى دين اسلام بر تمام كره زمين است. باز هم تإكيد مى فرمايد كه خوف و هراس را قطعا از دل آنها خارج مى سازد و امنيت را جايگزين ناامنى مى سازد. از اين جا معلوم مى شود قبل از استخلاف مومنان بر زمين كه اشاره به حكومت ولى عصر ارواحنا فداه است, جهان پر از ناامنى, خوف, وحشت و هراس است. در مورد شإن نزول و مصداق افرادى كه خداوند حكومت زمين را به آنان مى بخشد, مفسران اختلاف كرده اند. برخى از مفسران عامه خواسته اند مصداقش را به دوران خلافت خلفاى چهارگانه برگردانند كه هرگز با عموميت آيه مطابقت ندارد. وانگهى در تمام دوران پس از رسول خدا(ص) هيچگاه مردم در امن و امان نبودند بلكه حتى نزديكترين افراد به رسول الله(ص) ـ كه خاندان و اهل بيتش بودند ـ نيز مستثنى نبودند و به دست خود حكمفرمايان, تحت شكنجه قرار گرفتند و هرگز امنيت جانى و مالى نداشتند. لذا قطعا زمان ديگرى مقصود و منظور آيه است كه روايت هاى ائمه هدى عليهم السلام آن را اشاره به حكومت جهانى و فراگير حضرت مهدى ارواحنا لتراب مقدمه الفدإ مى كنند كه شرق و غرب كره زمين بلكه آسمان و زمين در زير پرچم پراقتدارش قرار خواهند گرفت و ناامنى و خوف به كلى از دنيا برچيده خواهد شد و مسلمانان, آزادانه خدا را عبادت خواهند كرد.
در روايتى از رسول خدا(ص) نقل شده كه فريقين (سنى و شيعه) آن را نقل كرده اند كه حضرت مى فرمايد: ((لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى اسمه اسمى يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا)) اگر از عمر دنيا يك روز بيشتر نمانده باشد, همانا خداوند آن را طولانى مى گرداند تا يك نفر از اهل بيتم كه هم نام من است, قدرت را به دست گيرد و جهان را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.
امام سجاد(ع) در ضمن تفسير اين آيه شريفه مى فرمايد: ((هم والله اهل البيت, يفعل الله ذلك بهم على يدى رجل منا و هو مهدى هذه الامه يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا)) به خدا سوگند, آنان شيعيان ما هستند كه توسط مردى از تبار ما كه همو مهدى اين امت است به اذن خدا خلافت و جانشينى در زمين را مى برند و خداوند به واسطه مهدى, زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آنكه پر از ظلم و ستم شده باشد.
در تفسير نور الثقلين روايتى طولانى ذكر شده كه امام صادق عليه السلام اين آيه را مخصوص دوران حضرت قائم عجل الله فرجه الشريف مى داند, پس از آن فضل (راوى حديث) عرض مى كند: يا ابن رسول الله ! ناصبى ها ادعا مى كنند كه اين آيه درباره خلفاى چهارگانه نازل شده. حضرت مى فرمايد: خداوند دلهاى ناصبيان را هدايت نكند, چه وقت دينى كه مورد رضايت و خشنودى خدا و رسول است با انتشار امنيت در ميان امت و زدودن ترس و خوف از دلها و بيرون رفتن شك و ترديد از قلوب, چگونه چنين مسائلى در دوران يكى از آن سه يا دوران حضرت على(ع) اتفاق مى افتد با اينكه مسلمانان به ارتداد از دين روى آورده و فتنه ها در آن زمان به اوج خود رسيده بود و جنگها و نبردهاى زيادى ميان مسلمين برپا شده بود.
به هر حال قطعا اين آيه شريفه دلالت دارد بر دوران ظهور و حكومت امام زمان سلام الله عليه كه اميدواريم خداوند ما را توفيق دهد كه در ركابش با دشمنانش كارزار كنيم و به شهادت برسيم, و آنگونه كه حوادث پيش مىآيد, به نظر مى رسد كه آن دوران به زودى خواهد رسيد ان شإ الله.
والسلام على عباد الله الصالحين

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
اسرائيل با محاصره كامل 5 شهر, سرزمين هاى اشغالى 200 هزار فلسطينى را از دسترسى به آب آشاميدنى محروم ساخت.(16/5/80)
گسترش خشم مسلمانان تركيه, سفر دو روزه شارون را به 8 ساعت تقليل داد.(18/5/80)
اسرائيل از هوا و زمين به مناطق مسكونى حمله كرد.
در عمليات شهادت طلبانه عضو حماس در بيت المقدس 18 صهيونيست به هلاكت رسيد و بيش از 100 تن مجروح شدند.(20/5/80)
تلفات انفجار در رستوران صهيونيست ها 10 كشته و 40 مجروح اعلام شد.(23/5/80)
شارون همه مردم فلسطين را تروريست خواند.
تركيه 103 تن از ائمه جماعت اين كشور را به اتهام همكارى با حزب الله بركنار كرد.(29/5/80)
در حمله خونين صهيونيست ها به شهر رفح, 12 فلسطينى شهيد و مجروح شدند.(30/5/80)
نيروهاى جبهه متحد بيش از 18 موضع مهم را از كنترل طالبان خارج ساختند.(31/5/80)
130 تن از علماى جهان اسلام, خواستار نبرد مسلحانه عليه رژيم صهيونيستى شدند. (3/6/80)
3 نظامى صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه به هلاكت رسيدند.(4/6/80)
در برابر مقاومت فلسطينى ها, ارتش صهيونيستى از شهر بيت جالا عقب نشست.(8/6/80)
اهانت نويسنده فرانسوى به مقدسات , خشم مسلمانان را برانگيخت.(19/6/80)
انفجارات پى در پى بيت المقدس صهيونيست ها را در وحشت فرو برد.(13/6/80)
20 صهيونيست در عمليات شهادت طلبانه رزمنده فلسطينى زخمى شدند.
اظهارات ضد اسلامى يك شهردار در اتريش خشم مسلمانان را برانگيخت.(14/6/80)

داخلى

در پى اختلاف قوه قضائيه و مجلس براى انتخاب حقوقدانان شوراى نگهبان تدبير رهبر انقلاب گره قانون را گشود.
مجلس حقوقدانان شوراى نگهبان را انتخاب كرد.(16/5/80)
مراسم تحليف رئيس جمهور انجام شد.
خاتمى: براى ترويج دين و گسترش عدالت قسم مى خورم.(17/5/80)
مذاكرات روساى جمهور ايران و اوگاندا در تهران آغاز شد.(18/5/80)
در راهپيمايى بزرگ ديروز ملت ايران حمايت قاطع خود را از مبارزه مردم فلسطين اعلام كردند.
آيه الله شاهرودى : حدود اسلامى را بدون توجه به جوسازىها اجرا مى كنيم.(20/5/80)
كابينه دوم خاتمى با 5 تغيير به مجلس معرفى شد.
رئيس كل گمرك از ميلياردها تومان سوء استفاده در واردات شكر خبر داد.
براساس مصوبه مجمع تشخيص مصلحت نظام, تحقيق و تفحص مجلس از نهادهاى تحت نظر رهبرى با اجازه ايشان مجاز است.
سيل دهها روستا را در استانهاى گلستان و خراسان ويران كرد.(21/5/80)
100 كشته و ميلياردها تومان خسارت در سيل گلستان ببار آمد.
چند شهر ديگر در غرب, شمال و مركز كشور طعمه سيل شد.(22/5/80)
دولت, برنج شاليكاران را كيلويى 400 تومان مى خرد.(23/5/80)
اعتراض نمايندگان نسبت به وزراى پيشنهادى خاتمى فروكش كرد.
كارشناس مركز مطالعات و پژوهشهاى بازرگانى: شركت هاى دولتى را به خاطر واگذارى به افراد خاص , ورشكسته اعلام مى كنند.(24/5/80)
40 تن مواد مخدر به آتش كشيده شد.(25/5/80)
در يك سانحه رانندگى حجه الاسلام موحدى ساوجى به رحمت ايزدى پيوست.
رئيس قوه قضائيه: كميسيون اصل 90 مجلس خلاف را ترويج مى كند.(27/5/80)
در جلسه علنى امروز مجلس, بحث نمايندگان موافق و مخالف با وزراى پيشنهادى آغاز شد.
ديوان عالى كشور رإى دادگاه متهمان قتل هاى زنجيره اى را نقض كرد.(28/5/80)
اجلاس گروه 77 در تهران گشايش يافت.
جمعيت ايران از مرز 70 ميليون نفر گذشت.
وزير امورخارجه: هيچ كشورى حق اعتراض به اجراى احكام اسلامى در ايران را ندارد.
خاتمى: مطالبات مردم برآورده نشده است.(29/5/80)
ندا ناطق رتبه اول كنكور سراسرى: من در درس هاى رياضى و فيزيك خدا را مى بينم. (31/5/80)
با صدور احكامى از سوى رئيس جمهور, عارف, معاون اول و ستارىفر, رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزى شدند.
كليه وزراى پيشنهادى آقاى خاتمى رإى اعتماد گرفتند.(3/6/80)
رهبر انقلاب: بدخواهان سعى دارند دانشجويان را دنباله رو جريان هاى غربى كنند.
على خاتمى رئيس دفتر رئيس جمهور شد.
هيإت وزيران با آرمان هاى انقلاب و شهيدان تجديد ميثاق كردند.
رئيس جمهور از مناطق سيل زده بازديد و بر گسترش امدادرسانى و جبران خسارت تإكيد كردند.
دانشمند ايرانى ويروس ضد سرطان را كشف كرد.(4/6/80)
براساس مصوبه هيإت وزيران, 2 در هزار درآمد نفتى به مناطق نفت خيز اختصاص يافت.
كروبى: اعضاى كابينه در هفته دولت درصدد شناسايى و بر طرف كردن كاستى ها باشند.(5/6/80)
وزير بازرگانى: دولت, سياست آزادسازى قيمت ها را دنبال مى كند.
رئيس جمهور خط جديد مترو را افتتاح كرد.
رئيس جمهور و اعضاى كابينه به مناسبت هفته دولت با رهبر معظم انقلاب ديدار كردند.
رهبر انقلاب: حركت دولت در چهار سال آينده بايد بر رفع محروميت و ايجاد عدالت متمركز شود.(6/6/80)
آيه الله مكارم شيرازى : مجازات علنى افراد شرور جامعه را تسكين مى دهد.
محمد فلاحى رتبه اول كنكور 80 در گروه تجربى: هميشه به كمك خدا دلگرم و اميدوار بودم.(7/6/80)
رهبر انقلاب خطاب به روساى سه قوه: اگر با فساد مالى مقابله نكنيد, خودم وارد ميدان مى شوم.
رئيس جمهور دكتر عارف را مإمور تدوين راه هاى مبارزه با رانت خوارى كرد.
رهبر انقلاب: اشرافيگرى مسئولين را اصلا تحمل نخواهم كرد و با آن برخورد مى كنم.
وزير كشور از يك سانحه هوايى جان سالم به در برد.(8/6/80)
عمليات اجرايى ساخت سد طالقان آغاز شد.(10/6/80)
مديران كشور از طريق آزمون انتخاب مى شوند.(11/6/80)
مردم سبزوار در محكوميت آشوبگران راهپيمايى كردند.
شمخانى سفر خود به روسيه را به دليل همزمانى با سفر نخست وزير رژيم صهيونيستى به تعويق انداخت.(13/6/80)
نمايندگان مجلس خبرگان با رهبر انقلاب ديدار كردند.
مجلس خبرگان: دين نبايد ابزار توجيه دموكراسى غربى شود.
راه آهن با بهره بردارى از 20 قطار خودكششى و 100 لكوموتيو بازسازى شد.(15/6/80)

خارجى

طالبان 8 تبعه خارجى را به اتهام تبليغ مسيحيت بازداشت كرد.
امريكا كشتى حامل نفت عراق را در خليج فارس غرق كرد.(16/5/80)
جنگنده هاى امريكايى و انگليسى به تإسيسات رادار عراق در موصل حمله كردند. (17/5/80)
كار رسمى كابينه 30 نفره رئيس جمهور اندونزى آغاز شد.(18/5/80)
محاكمه خمرهاى سرخ در كامبوج قطعى شد.(20/5/80)
روابط سوريه و عراق پس از 20 سال به حال عادى بازگشت.(21/5/80)
با اعتراف 3 عامل بمبب گذارى, نقش انگليس ها در انفجارهاى عربستان فاش شد.(23/5/80)
تعدادى از نمايندگان مصر خواستار استيضاح دولت مبارك شدند.
طالبان 25 فرمانده نظامى را به خاطر همكارى با جبهه متحد بازداشت كرد.(24/5/80)
مردم دانمارك عليه سفير جديد اسرائيل اعتراض شديد كردند.(25/5/80)
((نيوز)) از درخواست واشنگتن براى استفاده از خاك پاكستان براى حمله به بن لادن خبر داد.(27/5/80)
چريك هاى كشميرى از ورود اولين گروه كارشناسان جوخه هاى اعدام اسرائيلى به اين منطقه خبر دادند.(29/5/80)
گورباچف: شنود تلفنى منشإ كودتا در شوروى بود.(30/5/80)
سروزير سابق ايالت سرحد: حمايت اسلامآباد از طالبان باعث سرافكندگى پاكستان شده است.(3/6/80)
يك امريكايى به خاطر مداخله در امور سياسى از روسيه سفيد اخراج شد.(5/6/80)
عراق هواپيماى نظامى امريكا را سرنگون كرد.(6/6/80)
وزير خارجه فرانسه از سياست يك جانبه امريكا در عرصه بين الملل انتقاد كرد. (7/6/80)
حمله هوايى امريكا و انگليس به عراق 18 كشته و مجروح برجا گذاشت.(8/6/80)
ميلوشويچ: دادگاه لاهه مشروعيت ندارد.
اجلاس جهانى ضدنژادپرستى با موضع گيرى عليه اسرائيل آغاز به كار كرد. (10/6/80)
انفجار بمب مركز بغداد را لرزاند.(14/6/80)
دولت تركيه به اصلاحات در قانون اساسى تن داد.(15/6/80)

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها نوشته ها


پوشش حرمت بخشيدن به زن
زن مسلمان, تجسم حرمت و عفت در جامعه است, حفظ پوشش به نوعى احترام گذاردن به زن و محفوظ نگهداشتن وى از نگاههاى شهوانى و حيوانى است. چنانچه زن, حدود را رعايت ننمايد هر بيماردلى به او طمع نموده و با نگاه آلوده اش حريم زن را مى شكند. آن شخصيتى كه بايد سالم بماند و نسل سالم تربيت كند, تحت تإثير ديدهاى آلوده به طرف شهوات سوق داده شده و در نتيجه هويت واقعى اش را فراموش كرده در چنگال بيماردلان و هوسبازان, گرفتار مىآيد و از منش انسانيش سقوط كرده و به غرقاب حيوانيت فرو مى رود.
فاطمه زهرا سلام الله عليها فرمود: بهترين زنان, زنى است كه مردى را نبيند و مردى هم او را نبيند.

تحمل مشكلات
على عليه السلام فرمود: ((در برابر دوستانت برخى از مشكلات را بر خود هموار ساز و تحمل كن, اگر قطع رابطه كرد تو قطع نكن, رابطه و مهربانى ها را تداوم بخش)).
(نهج البلاغه, نامه31)

دوستى هاى پايدار
دوستان واقعى و صميمى افرادى هستند كه در وقت نياز دوست, در انتظار بيان نيازش نمى مانند. امام سجاد عليه السلام از كسى كه درباره دوستى خود با ديگران سخن مى گفت و از آن ستايش مى نمود پرسيد: ((آيا دوستى شما به جايى رسيده است كه دست خود را در جيب يا كيسه يكديگر كنيد و به مقدار نياز بدون اطلاع يكديگر برداريد و بار ديگر آنچه را برداشته ايد برگردانيد؟ آن شخص عرض كرد: نه, حضرت فرمود: پس شما هنوز دوست كامل و واقعى نيستيد.))
(كيف يكسب الاصدقإ, ص199)

دو نوع سخاوت
آورده اند كه روزى امام حسين از كنار جماعتى از كودكان گذشت كه چيزى مى خوردند كودكان گفتند: اى امير همراه ما باش و انگشت بر نمك زن. امام از اسب پايين آمد و با ايشان غذا خورد و به ايشان گفت: من با شما غذا خوردم اكنون شما نيز با من همراهى كنيد و به خانه من آييد پس آن كودكان را به خانه برد و فرمود كه بخشندگى ايشان بيشتر بود چرا كه اول ايشان بخشش نمودند و ديگر آنكه آنچه داشتند پيش آوردند.(جوامع الحكايات محمد عوفى)

دنيا و آخرت
از اميرى نقل كنند كه پيش از آنكه به مقام فرمانروايى برسد روزى يك تاى اطلس براى وى آوردند و خواست كه آن را براى خود بدوزد, هشتاد دينار آن را قيمت كردند آن را به دست بماليد گفت: درشت است و تن من تحمل درشتى آن ندارد. چون بر تخت شاهى نشست بفرمود تا نايى از گليم از بازار بياوردند و گفتند بهاى آن شش درم است آن را نيز بماليد بعد گفت نرم است اگر اين را بپوشم از رنج درويشان بى جامه كه در حمايت من اند بى خبر مى مانم.
وزير مى گويد: من او را از اين تفاوت آشكار عجب داشتم. امير در روى من تبسم كرد و گفت: بدان كه مرا نفسى است شريف و همتى بلند دارم. هيچ درجه اى نيابم كه به درجه بالاتر از آن كوشم, آن روز دنيا را خواهان بودم, و به دنبال آن بودم و امروز خواهان آخرتم و به دنبال آنم.(جوامع الحكايات محمد عوفى)

نوشته خوب
شيخ صدوق از حضرت رسول اكرم(ص) نقل مى كند: هرگاه مومنى از دنيا رخت بربندد و تنها يك ورق از خود يادگار بگذارد كه علمى در آن ثبت شده باشد در روز رستاخيز همين ورق به صورت مانع و پرده اى درخواهد آمد كه ميان آتش دوزخ و نويسنده آن حائل خواهد بود و در برابر هر حرفى كه نوشته, شهرى به او عطا مى شود كه از دنيا و محتويات آن وسيع تر باشد.(امالى صدوق)

علم پيامبر و على
موسى بن عمران و خضر (ع) در كنار دريا ايستاده بودند مرغى آمد و با منقار خود قطره اى از آب دريا بلند كرد و به سمت مشرق انداخت و قطره ديگر بلند كرد و به سمت مغرب انداخت قطره اى به سمت آسمان و قطره اى به سمت پايين. موسى و خضر نفهميدند معنى اين كار چيست, به آنها فهماندند كه علم اهل آسمانها و زمين, مشرق و مغرب عالم در برابر علمى كه خداى تعالى به پيغمبر آخر زمان و وصى او داده مثل اين قطره است و دريا.(انوار نعمانيه, محدث جزايرى)

بركت صدقه
آورده اند كه روزى عزرائيل در نزد حضرت داوود نشسته بود, جوانى با جمال و كمال نيز در آنجا حضور داشت آن حضرت از عزرائيل پرسيد اين جوان را چگونه مى بينى؟ گفت: اين جمال را چه سود كه بعد از هفت روز جان او را قبض خواهم كرد.
چون هفت روز گذشت, حضرت جوان را به سلامت ديد چون از عزرائيل پرسيد گفت: آن ساعت كه از نزد شما رفت براى رضاى خدا صدقه به درويش داد و آن درويش در حق او دعا كرد كه در عمر او بركت آرد, پس دعاى وى مستجاب شد و هر روز آن جوان به سالى مبدل مى شود تا همنشين تو باشد از بركت آن صدقه.
(جامع التمثيل, ص136)

زنى از بهشت
در حالات ام ايمن آمده كه اين زن كنيز آمنه مادر پيغمبر بود پس از فوت آن مجلله به رسول خدا رسيد و رسول خدا او را آزاد كرد شوهر كرد, و پسرى به نام ايمن از او متولد شد, با اين كه آزاد شده بود باز خانه زهرا را رها نمى كرد و به عنوان يك كنيز خدمت دختر پيامبر بود, رسول خدا فرمود: هر كه بخواهد با زنى از زنهاى بهشت ازدواج كند, ايمن را بگيرد. و بعد از شوهر اولش, زيد بن حارث او را گرفت و اسامه بن زيد هم از اين مخدره است.
(زندگانى فاطمه زهرا, اثر شهيد دستغيب, 142)

دنيا و مردمان
ابوالربيع زاهد به داود طائى گفت: مرا پندى ده. گفت: از دنيا روزه بگير و افطارت را آخرت نه. از مردمان نيز چونان بگريز كه از شير شرزه. (كشكول بهايى)

نامه طبيبانه
طبيبى به جنگى, همراه پادشاه بود, هنگامى كه پيروزى حاصل شد, شاه را نويسنده اى همراه نبود تا خبر بنويسد. از اين رو طبيب را گفتند كه نامه اى نويسد و وزير را خبر پيروزى دهد. وى بنوشت: اما بعد با دشمن در حلقه اى چون دايره بيمارستان آن سان نزديك بوديم كه اگر آب دهانى مى انداختم به رگ فصد دستشان فرو مى افتاد. به اندازه جنبش يكى دو نبض كه بگذشت, دشمن به بحرانى سخت دچار شد و تمامشان به سعادت تو, اى معتدل المزاج, هلاك شدند.(كشكول, ص283)

/

پاسخ به پرسش ها 3

 
پاسخ به پرسش ها(3)

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


O ويژگى هاى حكومت امام على(ع)
س: مى دانيم كه اميرمومنان على(ع) پس از كشته شدن عثمان, و بيعت عمومى مردم با آن حضرت, زمام امور حكومت و رهبرى را به دست گرفت, و حكومت او در روز 25 ذيحجه سال 35 شروع شد, و پس از چهار سال و نه ماه و چند روز خلافت در كوفه با شهادتش در 21 ماه رمضان سال 40 هـ.ق به پايان رسيد(1) اينك سوال اين است كه ويژگى هاى حكومت آن حضرت چه بود؟ و با توجه به اين كه امسال سال سيره رفتارى على(ع) است, پاسخ اين سوال را شرح دهيد.

ج: براى دريافت اين سوال, بهترين راه, مطالعه نهج البلاغه است, چرا كه مطالب نهج البلاغه ـ جز در موارد نادر ـ مربوط به عصر خلافت و حكومت اميرمومنان على(ع) است, به ويژه مطالعه و بررسى عهدنامه مالك اشتر (نامه 53 نهج البلاغه) چون آيينه شفاف نشانگر ويژگى هاى حكومت على(ع) است. در ميان ويژگى ها , نظر شما را به شش ويژگى كه در سرلوحه حكومت على(ع) است جلب مى كنيم:

1ـ براى اثبات حق و حذف باطل
در ماجراى جنگ جمل, سپاه على(ع) همراه آن حضرت به ذيقار (نزديك بصره) رسيدند, در آنجا براى رفع خستگى و آماده سازى سپاه, مدتى توقف كردند, عبدالله بن عباس كه جزء سپاه بود مى گويد: در آنجا به محضر على(ع) رفتم ديدم به وصله كردن كفش خود مشغول بود, به من فرمود: ((اى پسر عمو! اين كفش چقدر قيمت دارد؟)) گفتم قيمتى ندارد, بر اثر فرسودگى ناچيز است. فرمود: ((سوگند به خدا همين كفش بى ارزش, براى من دوست داشتنى تر از رياست و حكومت بر شما است مگر اين كه بتوانم به وسيله اين حكومت, حقى را زنده, و باطلى را نابود نمايم.))
سپس برخاست و براى مردم سخنرانى كرد, در اين سخنرانى فرمود: ((سوگند به خدا من در عصر پيامبر(ص) به همراه لشگر اسلام بودم, و آنها را به پيشروى حركت مى دادم , تا باطل به طور كلى, عقب نشينى كرد, و حق آشكار شد, در اين راه هرگز اظهار ضعف نكردم, و اكنون نيز همين هدف را تعقيب مى كنم.))(2)

2ـ ضابطه نه رابطه
حكومت على(ع) براساس ضابطه و قانون بود, روابط در آن اثر نداشت, محورى ترين اصل حكومت او, عدالت و قسط در همه ابعاد, و مبارزه با هرگونه تبعيض بود. او در تقسيم بيت المال و اجراى حدود الهى , و ساير برخوردها بين عرب و عجم, ثروتمند و فقير, قريب و بعيد, خويشاوند و بيگانه فرق نمى گذاشت, ماجراى عقيل و آهن گداخته كه از داستان هاى معروف نهج البلاغه است(3) شاهد گوياى اين مطلب است, او به افراد صاحب نفوذ و ماجراجو همچون طلحه, زبير, اشعث بن قيس باج نمى داد, به آنها و افراد ضعيف به يك چشم نگاه مى كرد. چنان كه ماجراى برخورد تند آن حضرت با اشعث كه هديه اى رشوه نما براى آن حضرت آورده بود(4) بيانگر اين واقعيت است. در حالى كه در دوران خلافت عثمان, تبعيض عجيبى حكم فرما بود, و افراد زورگو به چپاول بيت المال مى پرداختند, و حق ضعفا را پايمال مى كردند.
پس از شهادت على(ع) روزى عقيل نزد معاويه آمد , معاويه از او خواست تا ماجراى آهن گداخته را تعريف كند, عقيل آن را بيان كرد, معاويه شگفت زده شد و گفت: ((هيهات هيهات عقمت النسإ ان يلدن مثله; افسوس, افسوس ! كجاست آن زنى كه مانند على(ع) فرزندى بياورد.)) (5)
روزى دو زن كه يكى عرب آزاد, و ديگرى كنيز عجمى آزاد شده بود به محضر على(ع) آمدند, امام چند درهم و مقدارى غذا به طور مساوى به هر كدام داد, زن عرب اعتراض كرد كه من عرب هستم و اين زن عجم, چرا به من بيشتر ندادى؟
امام (ع) فرمود: ((سوگند به خدا من در تقسيم بيت المال, فرزندان اسماعيل را بر فرزندان اسحاق برتر نمى بينم.))(6)
عبدالله بن جعفر داماد و برادرزاده على(ع) بود, نزد عمويش آمد و عرض كرد: ((سزاوار است براى تإمين هزينه زندگى روزمره ام به من كمك مالى شود, سوگند به خدا چيزى ندارم مگر اين كه گوسفند يا الاغ خود را بفروشم.))
حضرت على(ع) به او فرمود: ((نه, چيزى براى تو در نزد من نيست, مگر اين كه به عموى خود دستور بدهى تا (از بيت المال) دزدى كند و به تو بدهد.))(7)

3ـ حمايت از طبقه ضعيف
حضرت على(ع) در حكومت خود, حمايت از مستضعفان و احقاق حق آنها را اصل قرار داده بود, و به آنها توجه خاص داشت, و در عهدنامه خود به مالك اشتر فرمود: ((الله الله فى الطبقه السفلى من الذين لا حيله لهم من المساكين والمحتاجين…; خدا را خدا را در مورد طبقه ضعيف, آنها كه راه چاره ندارند, همان نيازمندان و مستمندان و تهى دستان… متوجه باش كه سرمستى زمامدارى , تو را از توجه به آنها غافل نسازد.)) و در فراز ديگر, به سخن پيامبر(ص) در مورد حمايت از به استضعاف كشيده شدگان پرداخته و مى فرمايد: من از رسول خدا(ص) به طور مكرر شنيدم كه مى فرمود: ((لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع; ملتى كه حق ضعيف را از زورمندان با قاطعيت نگيرد, هرگز پاك و پاكيزه نمى شود.))(8)
و در خطبه شقشقيه , هدف از حكومت خود را چنين بيان مى كند كه : ((اگر نه اين بود كه جمعيت بسيار با من بيعت كرده اند, و اگر نبود آنچه را كه خداوند از علما پيمان گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند, من زمام شتر خلافت را رها مى كردم و از آن صرف نظر مى نمودم.))(9)
جالب اين كه مدتى پس از شهادت على(ع), يكى از دوستانش به نام ((ضرار بن ضمره)) به شام رفت و در جلسه اى با معاويه ديدار كرد, معاويه كه او را مى شناخت گفت: اندكى از شإن على(ع) برايم تعريف كن. ضرار كه احساس خطر مى كرد گفت: از اين تقاضا بگذر و مرا معاف بدار. معاويه اصرار نمود و گفت: ((از تو دست برنمى دارم تا اندكى از على(ع) بگويى.))
ضرار به مطالبى اشاره كرد, از جمله گفت: ((لايخاف الضعيف من جوره, و لا يطمع القوى فى ميله; مستضعفان و مستمندان ترس آن را نداشتند كه از طرف على(ع) به آنها ظلم بشود, و زورمندان در نيل به اهداف باطل خود در او راه نفوذ نداشتند. ))(10)
4ـ قاطعيت در اجراى حدود
مسإله اجراى حدود و احكام جزايى اسلام نقش بازدارنده مهمى براى جلوگيرى از فساد و انحرافات دارد, از ويژگى هاى حكومت على(ع) اين بود كه آن حضرت در اجراى حدود قاطعيت خلال ناپذير داشت, و هيچ رابطه و امتيازى نمى توانست آن حضرت را از اجراى حدود باز دارد يا غافل كند, او قبل از حكومت ظاهر در عصر خلفاى قبل نيز به اين مسإله اهميت مى داد, به عنوان نمونه, در عصر خلافت عثمان, وليد بن عقبه برادر مادرى عثمان, از طرف عثمان حاكم كوفه شد, در آنجا شراب خورد, مسلمين او را به مدينه نزد عثمان آوردند و گواهى دادند كه او شراب خورده است, عثمان مسلمانان را از اجراى حد شرابخوارى (80 تازيانه) بر او باز مى داشت, و كسى از ترس خليفه, جرئت اجراى حد او را نداشت, حضرت على(ع) تازيانه به دست گرفت, و نزد وليد آمد, وليد با حيله و نيرنگ از على(ع) فاصله مى گرفت, ولى آن حضرت با قاطعيت او را دنبال كرد و گرفت و بر زمين كوبيد, و هشتاد تازيانه بر او زد, با اين كه عثمان با شدت خشم, على(ع) را از اجراى حد وليد, نهى مى كرد.(11)
به اين ترتيب مى بينيم حضرت على(ع) قلدرترين افراد را با قاطعيت حد زد, از سوى ديگر در تاريخ مى بينيم يكى از افرادى كه از شيعيان و در صف ياران نزديك على(ع) به نام نجاشى بود, كه در سپاه على(ع) با اشعار خود, به نفع لشكر على(ع) شعار مى داد, و در ركاب آن حضرت با دشمن مى جنگيد, همين شخص در ماه رمضان شراب خورد, موضوع براى على(ع) ثابت گرديد, نجاشى را به حضور طلبيد و در ملا عام هشتاد تازيانه به عنوان حد شرابخوارى به او زد, سپس دستور داد او را يك شب زندانى كرده, فردا به حضورش بياورند, فرداى آن روز او را نزد على(ع) آوردند, آن حضرت بيست تازيانه ديگر به او زد, او پرسيد, حد شرابخوارى را كه 80 تازيانه است روز گذشته بر من جارى كردى, پس اين بيست تازيانه براى چيست؟ على(ع) در پاسخ فرمود: ((هذا لتجريك على شرب الخمر فى شهر رمضان; اين بيست تازيانه به خاطر جرإت و گستاخى تو به شراب خوارى در ماه رمضان است.))(12)
حضرت على(ع) با اين شيوه به ما آموخت كه نبايد در اجراى احكام جزايى اسلام, مسامحه و سهل انگاريكرد, بلكه بايد با قاطعيت آن را, چه در مورد افراد قلدر و بى باك و چه در دوست و شيعه ظاهرى, بايد اجرا كرد, و هرگز آن را با هيچ بهانه اى وجه المصالحه اشخاص قرار نداد, و در مورد اعتراض بعضى بر حد زدن نجاشى, به على(ع) آن حضرت فرمود: ((او يكى از مسلمين است كه هتك حرمت دين نمود و ما حد اسلامى را بر او جارى كرديم, با ديگران فرقى ندارد.))(13)

5 ـ نظارت عمومى
از ويژگى هاى حكومت على(ع) اين كه آن بزرگوار براى حفظ جامعه از هر گونه ظلم وفساد, و گاهى براى كمك به درماندگان و ستمديدگان چون شبگردى هميشه بيدار در كوچه ها و خيابان ها و برزن هاى شهر كوفه قدم مى زد, و رفت و آمد مى كرد و كارهاى مردم را از نزديك تحت نظر مى گرفت, و در موارد لازم دخالت مى كرد, و با حضور خود, جامعه را از انحرافات نگهبانى مى نمود به عنوان نمونه:
1ـ از امام باقر(ع) نقل شده كه فرمود: اميرمومنان على(ع) هر روز صبح در بازارهاى كوفه عبور مى كرد و تازيانه اش را بر دوشش افكنده بود, و در كنار فروشندگان مىآمد و آنها را نصيحت مى كرد و از تقلب, گران فروشى, بى انصافى, كم فروشى و دروغ برحذر مى داشت, و با نظارت كامل بر وضع بازار, به اجراى عدل و انصاف مى پرداخت.(14)
نيز نقل شده: آن حضرت در عصر حكومت خود, در بازار قدم مى زد, گم شده ها را راهنمايى مى كرد, به ناتوانان كمك مى نمود, وقتى كه از كنار فروشندگان رد مى شد اين آيه را مى خواند:
((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين;(15) اين سراى آخرت (بهشت) را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و اراده فساد را ندارند, و عاقبت نيكى براى پرهيزكاران است. ))
سپس مى فرمود: ((اين آيه درباره زمامداران عادل و متواضع و همچنين ساير قدرتمندان از توده هاى مردم نازل شده است.))(16)
روزى در حين عبور و نظارت, كنيزى را در كنار مغازه قصابى ديد كه به قصاب مى گفت گوشت بهتر به من بده, اميرمومنان(ع) خود را به قصاب نزديك كرد و فرمود: ((گوشت بهتر و افزونتر به كنيز بده كه موجب بركت بيشتر خواهد شد.))(17)
روز ديگرى در گرماى شديد بعد از ظهر كه فصل تابستان بود تنها در كوچه هاى كوفه عبور مى كرد, سعيد بن قيس مى گويد او را ديدم و عرض كردم: در چنين ساعت گرم كجا مى رويد؟ فرمود: ((براى يارى مظلوم و درمانده, از خانه خارج شده ام)) همراهش بودم ناگاه زنى شيون زنان, از خانه اى بيرون آمد, تا چشمش به على(ع) افتاد به حضورش رسيد و عرض كرد: ((اى اميرمومنان ! شوهر به من ظلم كرده و سوگند ياد نموده مرا كتك بزند, با من بيا و به من كمك كن.)) آن حضرت همراه آن زن كنار خانه اش رفت, در كنار در به اهل خانه سلام كرد, جوان جلفى از خانه بيرون آمد, على(ع) به او فرمود: از خدا بترس و به همسرت ظلم نكن.
او كه على(ع) را نمى شناخت با عصبانيت گفت: به تو مربوط نيست, اكنون كه تو مداخله كردى, همسرم را با آتش مى سوزانم!
حضرت على(ع) دست بر سينه او زد, و شمشيرش را بالا برد, ناگاه جوان بر زمين خورد و برق شمشير, چشم جوان را خيره كرد, مرعوب شد, على (ع) به او فرمود: ((من تو را امر به معروف و نهى از منكر مى كنم تو سرپيچى مى كنى, توبه كن وگرنه تو را به شدت تنبيه خواهم كرد.))
در اين هنگام مردم باخبر شدند و به محضر على(ع) آمدند, و جوانى را زير دست و پاى على(ع) ديدند, از حضرت خواستند آن جوان را ببخشد, جوان توبه كرد و قول داد به همسرش آزار نرساند, على(ع) او را بخشيد, آنگاه در حالى كه آيه114 سوره نسإ را مى خواند, گفت: ((حمد و سپاس خداوندى را كه به وسيله من بين زن و شوهرى اصلاح داد.))(18)

6 ـ قاطعيت در عزل كارگزاران نالايق
گاهى به حضرت على(ع) خبر مى رسيد كه فلان فرماندار يا بخشدار, يا كارگزار ديگر, به حقوق مردم تجاوز كرده و ظلم نموده است, آن حضرت دنبال گزارش را مى گرفت , وقتى كه برايش ثابت مى شد كه گزارش درست بوده, بى درنگ اقدام قاطع مى كرد, به عنوان نمونه: منذر بن جارود يكى از حاكمانى بود كه حضرت على(ع) در عصر حكومتش او را حاكم يكى از نواحى كرد, پس از مدتى به على(ع) خبر رسيد كه او به بيت المال خيانت كرده, و از آن بى حساب به خويشانش داده است. بى درنگ براى او نامه نوشت و او را سرزنش كرد, و در پايان نوشت به محض اين كه نامه ام به تو رسيد نزد من بيا تا كار تو را از نزديك رسيدگى كنم(19) نمونه ديگر , روزى زنى به نام سوده به حضور على(ع) آمد و از يكى از كارگزارانش كه در مورد جمعآورى زكات به مردم ظلم كرده بود, شكايت كرد.
على(ع) آماده شده بود كه نماز بخواند, نماز را رها كرد و به بررسى شكايت سوده پرداخت, سوده مى گويد: على(ع) را ديدم گريه مى كند و به خدا مى گويد: ((خدايا مى دانى كه من به كارگزارانم امر نكرده ام كه ظلم كنند و يا از اجراى حق مضايقه نمايند)), آنگاه بلافاصله نامه اى نوشت و به من داد, در آخر آن نامه, خطاب به آن كارگزار نوشته بود: ((وقتى نامه من به تو رسيد , آنچه را در اختيارت هست نگهدار, تا شخصى را نزد تو بفرستم همه را به او تحويل بده و خودت به اينجا بيا. )) به اين ترتيب او را عزل كرد و عامل شايسته اى به جاى او نصب نمود.(20)

پى نوشت ها:
1 . محدث قمى, تتمه المنتهى, ص9.
2 . نهج البلاغه, منهاج البراعه (شرح نهج البلاغه خويى) ج7, ص213.
3 . نهج البلاغه, خطبه224.
4 . همان.
5 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج11, ص253.
6 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج41, ص137.
7 . ابو اسحاق اصفهانى, الغارات, ج2, ص67.
8 . نهج البلاغه, نامه53.
9 . همان, خطبه3.
10 . محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص;72 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج18, ص;226 و در بعضى از عبارات آمده ضرار گفت: ((لايطمع القوى فى باطله , ولا ييإس الفقير من عدله)) (بحار, ج41, ص121).
11 . همان, ص688.
12 . شيخ كلينى, فروع كافى, ج7, ص216.
13 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج4, ص89.
14 . بحارالانوار, ج41, ص104.
15 . قصص (28) آيه83.
16 . مجمع البيان, ج7, ص269.
17 . بحارالانوار, ج41, ص129.
18 . مستدرك الوسائل, ج2, ص409.
19 . نگاه كنيد به نهج البلاغه, نامه71.
20 . اقتباس از اعلام النسإ اقليدى, ج2, ص270.

/

علم و عمل در نهج البلاغه علوى

علم و عمل در نهج البلاغه علوى (عليه السلام)

محمد امين شاهجويى


1ـ امامت علم نسبت به عمل
آنكه ديده دل او بيناست و عمل وى از روى بصيرت است, مرحله آغازين عمل او ((علم)) مى باشد; علم به اين كه عمل وى به سود اوست يا به زيان او. اگر به سود او بود بدان اقدام نموده يا آن را ادامه مى دهد و چنانچه به زيان وى بود آن را انجام نداده يا متوقف مى كند:
((فالناظر بالقلب, العامل بالبصر, يكون مبتدا عمله ان يعلم إعمله عليه إم له, فان كان له مضى فيه, و ان كان عليه وقف عنه))(1)
براين اساس, آنكه بدون علم دست به كارى مى زند مانند كسى است كه بيراهه يا كژراهه را طى مى كند كه دورى وى از راه راست, جز بر دور شدن او از هدفش نخواهد افزود; و در مقابل, آنكه عالمانه به انجام كارى مى پردازد نظير شخصى است كه صراط مستقيم را مى پيمايد:
((فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق فلايزيده بعده عن الطريق الواضح الا بعدا من حاجته, والعامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح))(2)
عالمى كه در مرحله عمل, از راهنمايى علم خود مدد نگيرد و به غير علم خويش عمل نمايد, مانند جاهل سرگردانى است كه از بيمارى جهل خود بهبود نمى يابد زيرا بين شخصى كه به دستور راهبر خويش ترتيب اثر نمى دهد و بين كسى كه فاقد راهنماست, از نظر نتيجه, تفاوتى متصور نيست; گمراهى اولى, سلب هدايت به انتفإ محمول است و ضلالت دومى سالبه به انتفإ موضوع: ((ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لايستفيق من جهله))(3)
توصيف علم به ((نور)) كه در برخى از سخنان حضرت اميرالمومنين (عليه افضل صلوات المصلين) آمده است, تعبير لطيف و دقيقى از امامت علم نسبت به عمل مى باشد. ويژگى نور آن است كه به ذات خود روشن است و علاوه بر آن, روشنگر غير خويش مى باشد و هر چيز ديگر در شعاع آن ديده مى شود.
بدين سان, ((عالم)) آن انسان بهره مند از نور است كه در پرتو آن, هم راه خود را از بيراهه تشخيص مى دهد و به روشنى طى مى كند و هم راه ديگران را از كجراهه تميز داده در برابر آنها روشن مى سازد, و جامعه نسبت به او چونان مإموم نسبت به امام خويش است كه از نور علم وى استمداد مى نمايد: ((لكل مإموم اماما يقتدى به و يستضىء بنور علمه))(4)
و به همين دليل است كه حضرت امير(ع) كسى را براى تصدى امر ولايت مسلمين و زعامت امت اسلامى شايسته مى داند كه آگاهترين مردم به احكام و حكم الهى بوده و از قوىترين نورافكن در راهنوردى و رهبرى برخوردار باشد: ((ان إحق الناس بهذا الامر إقواهم عليه و إعلمهم بإمر الله فيه))(5)
معيار يك جامعه پيشرو و متمدن آن است كه در پيشاپيش خود از چنين پيشوايى برخوردار و در پس او از چنان پيروانى بهره مند باشد و ملاك يك جمعيت ايستا و جاهلى آن است كه در آن به جاى آنكه عالم قدر بيند و در صدر نشيند, لگام بر دهان, شاهد اكرام جاهلان باشد; دانا به خاطر اظهار علم خويش مسبوب و مردم از نور علم او محجوب و نادان به جهل خويش محبوب گردد: ((عالمها ملجم و جاهلها مكرم))(6)
حضرت على(ع) مردم را سه گروه مى داند. نخست: عالمان ربانى كه هم ارتباط آنها با رب العالمين قوى است و هم نسبت به تربيت ديگران اهتمام مى ورزند يعنى نورى كه آنها را احاطه كرده و آنان در صحبت يا كسوت آن قرار دارند, هم راهنماى خود آنهاست و هم راهبر ديگران.
دوم: علم آموزانى كه مى كوشند در سايه تحصيل نور علم, راه نجات را شناخته و بپيمايند.
سوم: پشه هاى سرگردان و درهم غلتان كه به پيروى هر بانگى و با وزش هر بادى به سمتى متمايل مى گردند, كسانى كه از فروغ علم بى بهره اند و به پايگاه مستحكم و استوارى پناه نياورده اند:
((الناس ثلاثه: فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع, إتباع كل ناعق, يميلون مع كل ريح, لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق))(7)
پارسايان كه علم را به عنوان يك حقيقت نورى شناخته اند, از نشانه هاى آنان آزمندى در كسب نور و دانش است:
((فمن علامه إحدهم إنك ترى له… حرصا فى علم))(8)
و جان آنها چندان تشنه علم است كه هرگز از آن سيراب نخواهد شد:
((منهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا))(9)
و توده هاى انسانى عموما و كارگزاران دستگاه حكومت علوى(ع) خصوصا, به امر آن حضرت, موظف به محاسبه, مذاكره و اكثار مدارسه با اين گروه اند:
((جالس العلمإ تسعد))(10)
((جالس العلمإ تزدد علما))(11)
((ذاكر العالم))(12)
((إكثر مدارسه العلمإ و مناقشه الحكمإ))(13)
تا جامعه اسلامى به يك مدرسه بزرگ و دانشگاه عظيم مبدل و از اين رهگذر سعادت همگان تضمين گردد و گوهر درخشنده دانش همواره روشنى بخش صحنه سياست اسلامى باشد.

O 2ـ دانش سودمند و زيانبار
در برخى از نيايشهاى رسول اكرم(ص) و سخنان اميرالمومنين(ع) تعبير علم نافع و علم غير نافع به چشم مى خورد; نظير:
((إعوذ بك من علم لاينفع))(14) پروردگارا از دانشى كه سودى ندارد به تو پناه مى برم.
((لا خير فى علم لاينفع))(15) در علمى كه سودمند نباشد خيرى نيست.
((وقفوا إسماعهم على العلم النافع لهم))(16) پارسايان گوش جان خود را به دانشى كه برايشان سودمند است سپرده اند.
((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه))(17) چه بسا عالمى كه كشته جهل خويش است و علمى كه با اوست براى وى سودمند نيست.
معيار تشخيص علم نافع از علم غير نافع در كلمات نورانى حضرت على(ع) چنين بيان شده است:
((العلم علمان: مطبوع و مسموع, و لاينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع))(18)
علم مطبوع همان علم فطرى به فجور و تقوى است; علمى كه همزاد انسان است و آدمى با سرمايه اين دانش به جهان قدم نهاده است و همسفر ابدى او خواهد بود لذا از آن به ((علم ميزبان)) تعبير مى شود:
((و نفس و ما سويها فإلهمها فجورها و تقويها))(19)
علم مسموع همان علم فكرى است كه انسان در بدإ تولد فاقد آن است و ساليانى در حوزه يا دانشگاه از كتاب و كتيبه آن را كسب مى كند:
((والله إخرجكم من بطون إمهاتكم لاتعلمون شيئا))(20)
و در هنگام رحلت از دنيا يا پيش از آن, آموخته هاى اكتسابى خود را به دست نسيان مى سپارد:
((ومنكم من يرد الى إرذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا))(21)
((ومنكم من يرد الى إرذل العمر لكيلا يعلم بعد علم شيئا))(22)
لذا از آن به عنوان ((علم ميهمان)) ياد مى شود.
طبق بيان حضرت على(ع) علم فطرى, علم نافع است و نيز هر دانش كسبى كه به علم فطرى بازگردد و با آن هماهنگ باشد و زمينه شكوفايى آن را فراهم كند علم نافع خواهد بود وگرنه سودى نخواهد داشت.
و چون علم فطرى با عمل همراه بلكه عين عمل است, علم نافع دانشى خواهد بود كه عين عمل باشد يا دست كم به عمل بنشيند تا انسان در پرتو آن راه كمال را ببيند و با پيمودن آن به هدف نايل گردد.
و چون اثر علم آن است كه امام عمل باشد, و اين اثر تنها بر علم نافع مترتب است, لذا علم غيرنافع ((جهل)) شمرده شده است, زيرا مهمترين ثمر علم را كه امامت عمل است فاقد مى باشد:
((العلم مقرون بالعمل, فمن علم عمل, و العلم يهتف بالعمل, فان إجابه و الا ارتحل عنه))(23) يعنى علم قرين عمل است, از اين رو هر كس عالم باشد به علم خود عمل كند, و علم عمل را به دنبال خود فرا مى خواند, اگر عمل بدان پاسخ مثبت داد و فراخوان علم را اجابت نمود, مى ماند وگرنه از صحنه جان آدمى كوچ مى كند.
و روشن است كه با رحلت علم از صحيفه نفس انسانى, جهل كه عدم ملكه علم است, دامنگير آدمى خواهد بود.
در مقابل, آنكه به دانش خويش عمل كند, علم به آنچه تاكنون بدان جاهل بود نيز به او اعطا و همواره بر علوم وى افزوده خواهد شد:
((من عمل بما علم كفى علم ما لم يعلم))(24)
((من عمل بما علم رزقه الله علم ما لم يعلم إو علمه الله))(25)
((من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم))(26)
اكنون معلوم مى شود كه انسان چگونه مى تواند بر دانش خويش بيافزايد يا خداى ناكرده علم خود را به جهل مبدل سازد:
((لاتجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكا, اذا علمتم فاعلموا و اذا تيقنتم فإقدموا))(27) علم خود را به جهل و يقين خويش را به شك تبديل نكنيد, هنگامى كه عالم شديد, به علم خود عمل كنيد و زمانى كه يقين برايتان حاصل شد, (براساس آن) اقدام كنيد.
((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه))(28)
علم غير نافع, علاوه بر آنكه براى شخص عالم, سودمند نيست, به حال ديگران نيز نفعى نداشته بلكه براى جاهلان زيانبار نيز هست زيرا سبب مى شود آنها از تعلم امتناع ورزند:
((اذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم))(29)
((انما زهد الناس فى طلب العلم كثره ما يرون من قله من عمل بما علم))(30) يعنى تنها چيزى كه مردم را نسبت به فراگيرى علم بى رغبت كرده است, اين است كه بسيار مى بينند كه عالم عامل و كسى كه به آنچه مى داند عمل نمايد اندك است.
لذا حضرت امير(ع) فرمود: در علم غير نافع هيچ خيرى نيست (نه براى خود عالم و نه براى ديگران):
((لا خير فى علم لاينفع))(31)
اصل كلى و ضابط عام در اين زمينه را حضرت على(ع) اين گونه تبيين نموده اند:
((من نصب نفسه للناس اماما فليبدإ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره, وليكن تإديبه بسيرته قبل تإديبه بلسانه, و معلم نفسه و مودبها إحق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم))(32) هر كه خود را در منصب پيشوايى مردم قرار داده است, پيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد…
و كسى كه به تعليم و تإديب خود اقدام مى كند بيش از آن كه به تعليم و تإديب مردم مى پردازد شايسته تجليل و گراميداشت است.
چنين عالمى است كه سرپيچى از رهنمود او مايه حسرت خواهد بود:
((معصيه الناصح الشفيق العالم… تورث الحسره))(33) و فقدان وى پايه خروج جامعه از زندگى شايسته انسانى به حيات نازل بهيمى خواهد شد:
((لولا العلمإ لسار الناس كالبهائم))(34)
حضرت على(ع) گاهى از علم نافع كه در اعضا و جوارح انسان ظهور مى كند به عنوان عالى ترين و از علم غير نافع كه جز در زبان, موطنى ندارد به عنوان نازلترين دانش ياد كرده اند:
((إوضع العلم ما وقف على اللسان و إرفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان))(35)
لذا آنكه از فراگيرى علم سودمند تمرد كند از فرومايه ترين مردم روزگار است:
((اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم))(36)
و متإسفانه راويان علم كه از دانش سودمند بهره اى ندارند بسيار و راعيان دانش كه از علم نافع بهره مندند اندك اند:
((ان رواه العلم كثير و رعاته قليل))(37)
زيرا روايت علم آسان و رعايت آن دشوار است.
غرض آنكه: علم مقدمه عمل است و عمل مقدم بر علم; زيرا غايت آن است, تقدم علم بر عمل, زمانى است يعنى انسان قبل از انجام هر كارى بايد از آن آگاهى كامل داشته باشد. و تقدم عمل بر علم, رتبى ا ست يعنى آدمى پس از تحصيل هر علمى بايد بدان عمل كند در غير اين صورت دانش او سودى نداشته بلكه ـ چنان كه گذشت ـ زيان بار نيز خواهد بود.

O 3ـ سودمندترين دانش ها
چون علم نافع آن است كه فطرى باشد يا با علم فطرى هماهنگ بوده بدان باز گردد, نافع ترين علم همانا شناخت انسان از سرمايه هاى فطرى خويش با هدف شكوفا ساختن آنهاست, و اين همان است كه از آن به عنوان ((معرفت نفس)) تعبير واز دستيابى بدان به بزرگترين سعادت ياد شده است:
((معرفه النفس إنفع المعارف))(38)
((نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس))(39)
ثمرات و بركات وافر اين علم سبب شد كه اميرالمومنين(ع) دانش را بدان منحصر نمايد(40) و واجد آن را عالم و فاقد آن را جاهل شمارد هرچند از ديگر علوم بهره فراوان داشته باشد:
((العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلا إن لايعرف قدره))(41) دانشمند كسى است كه قدر خويش بشناسد و براى اثبات جهل شخص همين كافى است كه خود را نشناسد.

O 4ـ ارزيابى علم با ثروت
بيان نورانى حضرت على(ع) در مقايسه علم با ثروت بدين شرح است:
((العلم خير من المال, العلم يحرسك و إنت تحرس المال, والمال تنقصه النفقه والعلم يزكو على الانفاق و صنيع المال يزول بزواله, معرفه العلم دين يدان به, به يكسب الانسان الطاعه فى حياته و جميل الاحدوثه بعد وفاته والعلم حاكم والمال محكوم عليه, هلك خزان الاموال و هم إحيإ والعلمإ باقون ما بقى الدهر, إعيانهم مفقوده و إمثالهم فى القلوب موجوده))(42)
از جملات فوق نكات زير را مى توان استفاده نمود:
الف ـ علم نگاهبان انسان است و انسان پاسبان مال. دانش به انسان قدر و قيمت مى بخشد و او را از وهن و هون حفظ مى كند: ((قيمه كل امرء ما يعلم))(43) در حالى كه انسان زراندوز و متكاثر همواره بين دو جدار در فشار است: يكى حفظ موجود وديگرى طلب مفقود.
ب ـ مال با هزينه كردن كاهش مى يابد و دانش با انفاق فزونى. ثروتمند به تكاثر مذموم مبتلاست و دانشمند از كوثر ممدوح برخوردار.
ج ـ پرورده مال با زوال آن زائل و پرونده وى مختومه خواهد شد.
د ـ دانش, دينى به عهده دانشمند است كه (با تعليم جاهلان) بايد ادا گردد.
هـ ـ انسان دانشمند در سايه علم خود, پيروى مردم را در دوران زندگيش و نام و ياد نيك خويش را پس از مرگش تحصيل مى كند.
و ـ علم فرمانرواى (عمل عالمان) است و مال فرمانبردار ثروتمندان.
ز ـ زراندوزان پيش از مرگ مرده اند و علمآموزان پس از مرگ زنده اند; گرچه بدنهاى آنان در ميان مردم نيست ليكن كمالات آنها در قلوب همگان آشكار است.
در سخنان ديگر آن حضرت (ع) نيز علم به عنوان حيات ابدى و احياگر ارواح و نفوس انسانى و جهل به عنوان مرگ دايم تلقى و تعريف شده است:
((العلم حيوه و الجهل موت))(44)
((العلم محيى النفس))(45)
براين اساس, عالم زنده اى در ميان مردگان است و جاهل مرده اى در بين زندگان:
((العالم حى بين الموتى و الجاهل ميت بين الاحيإ))(46)
و كسى كه به نور علم و معرفت زنده نگردد, مرده است و پيش از آنكه به قبر داخل گردد, بدنش قبر جان مرده اوست:
و ان امرء لم يحيى بالعلم ميت
و إبدانهم قبل القبور قبور(47)

O 5 ـ چشمه علم
در خطب علوى (ع) قرآن كريم چشمه جوشان علم و عترت پاك نبوى(ص) معدن دانش شناسانده شد:
الف – قرآن:
((فيه ينابيع العلم))(48)
((جعله الله ريا لعطش العلمإ))(49) خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمى دانشمندان قرار داده است.
((إلا ان فيه علم ما يإتى والحديث عن الماضى))(50)
آگاه باشيد كه قرآن علم آينده و سخن گذشته را شامل است.

ب ـ عترت:
((نحن معادن العلم))(51)
((هم عيبه علمه))(52) اهل بيت پيامبر(ص) مخزن علم الهى اند.
((فانهم عيش العلم و موت الجهل))(53) عترت نبوى(ص) رمز حيات دانش و راز مرگ نادانى اند.
((بادروا العلم… عن مستثار العلم من عند إهله))(54) اى بندگان خدا… به استخراج دانش از معدن علوم اهل بيت(ع) بپردازيد.

O 6 ـ سوال و جواب و تعليم و تعلم
سفارش حضرت على(ع) به همگان آن است كه: اگر از آنها درباره چيزى كه نمى دانند سوال شد, در كمال شهامت به جهل خود اعتراف كنند و از گفتن ((نمى دانم)) خوددارى نورزند(55) و هنگامى كه چيزى را نمى دانند, از آموختن ابا نكنند:
((لايستحين إحد منكم اذا سئل عما لايعلم ان يقول لا إعلم, و لايستحين إحد اذا لم يعلم الشىء إن يتعلمه))(56)
آن حضرت(ع) جاهلى را كه از آموختن استنكاف نمى ورزد, از اركان چهارگانه قوام دين و دنيا مى دانند(57) و متعلم على سبيل نجات را در كنار عالم ربانى تجليل مى كنند.(58)
سوال جاهلان از عالمان يكى از بهترين راههاى رفع جهل است كه مورد تإكيد قرآن كريم نيز مى باشد:
((فاسإلوا إهل الذكر ان كنتم لاتعلمون))(59)
لذا خداوند سبحان پيش از آنكه از جاهلان پيمان تعلم بگيرد, از اهل علم تعهد تعليم اخذ كرده:
((ما إخذ الله على إهل الجهل ان يتعلموا حتى إخذ على إهل العلم ان يعلموا))(60) و دانش آنها را دينى بر عهده آنان قرار داده است كه بايد ادا گردد:
((معرفه العلم دين يدان به))(61)
و بر همين مبنا, انبيإ(ع) را به عنوان آموزگاران جامعه بشرى به سوى آنها ارسال نموده است: ((… يعلمهم الكتاب و الحكمه))(62)
اميرالمومنين(ع) يكى از وظايف اصلى كارگزاران دستگاه حكومتى خويش را تعليم جاهلان مى داند:
((علم الجاهل))(63)
زيرا سوال جاهل و تعليم عالم به منزله مذكر و مونث اند كه از نكاح آن دو, ((علم)) متولد مى شود البته به اين شرط كه پرسش مسائل به خاطر فهم مطلب باشد (نه از روى بهانه جويى) كه در اين صورت جاهل متعلم نظير عالم خواهد بود:
((سل تفقها و لاتسإل تعنتا, فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم))(64)
و چون ظرف دانش, جان مجرد انسانى است كه با افزايش مظروف, گنجايش آن افزوده مى گردد:
((كل وعإ يضيق بما جعل فيه الا وعإ العلم فانه يتسع))(65)
لذا طلب علم محدود به هيچ زمانى نخواهد بود:
((اطلبوا العلم من المهد الى اللحد))(66)
چه اين كه منحصر به هيچ زمينى نخواهد بود: ((اطلبوا العلم ولو بالصين))(67) و عطش جوينده دانش هرگز فرونخواهد نشست:
((مفهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا))(68)
و هيچ گاه يك انسان دانشمند مجاز نخواهد بود كه ادعا كند به غايت علم دست يافته است و چنانچه كسى چنين پندار باطلى را در سر بپروراند نهايت جهل خود را اظهار كرده است:
((من ادعى من العلم غايته فقد اظهر من جهله نهايته))(69)
در اين جا سخن را با مناجات عارفانه حكيم متإله حضرت آيت الله جوادى آملى كه به منزله نگين خاتم اين مقالت است خاتمه مى دهيم:
((پروردگارا ما را دانشى ده كه نور باشد نه نار, و علمى بخش كه از شرق قلب و عقل برآيد, نه در مغرب غرور و غلول فرو نشيند, فهمى ده كه به مقدار ميسور به اسماى حسناى تو باريابد نه زير بار اوهام و خرافات ناتوان و خميده گردد; فكرى ده كه با درك صحيح ((هو الاول والاخر))(70) آغاز و انجامى محمود و مسعود فراهم سازد, نه زير او زار خود و ديگران رنجورانه زمينگير شده و بين راه بماند كه: ((المنبت الذى لا سفرا قطع و لا ظهرا إبقى))(71)
الها دانش حصولى ما را با شهود حضورى هماهنگ فرما… معارف آفاقى و انفسى ما را مرهون شهود حضورى خويش قرار ده تا ضمن آگاهى از احكام و حكم, داراى آنها گرديم و از اين جانمايه بهره جوئيم, و به ظن افزونى از كلى سعى نكاهيم و از تو غير تو را طلب نكنيم; در غير اين صورت, هو الاخر را هو الاوسط قرار داده ايم و خسران جبران ناپذير را به جان خريده ايم.))(72)

پى نوشت ها:
1- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خطبه 154.
2- همان.
3- همان, خ110.
4- همان, نامه 45.
5- همان, خ173.
6- همان, خ2.
7- همان, كلمات قصار, شماره147.
8- همان, خ193.
9- همان, كلمات قصار, شماره 457.
10- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص426.
11- همان.
12- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, نامه67.
13- همان, نامه 53.
14- تعقيب نماز ظهر.
15- نهج البلاغه, نامه 31.
16- همان, خ193.
17- همان, كلمات قصار, شماره 107.
18- همان, شماره 338.
19- شمس / 8 ـ 7.
20- نحل / 78.
21- حج / 5.
22- نحل / 70.
23- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره366.
24- ثواب الاعمال, ص134.
25- الميزان, ج7, چاپ بيروت, ص350.
26- بحار, ج78, ص189.
27- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره 274.
28- همان, شماره 107.
29- همان, شماره 372.
30- غرر الحكم و درر الكلم.
31- همان, نامه 31.
32- همان, كلمات قصار, شماره73.
33- همان, خطبه35.
34- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, 393.
35- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره 92.
36- همان, شماره 288.
37- همان, شماره 98, و خ 239.
38- غرر الحكم, و درر الكلم.
39- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص424.
40- به نحو حصر اضافى نه حصر حقيقى.
41- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خ103.
42- همان, كلمات قصار, شماره 147.
43- حكمت الهى (عام وخاص), محى الدين الهى قمشه اى, ج2, ص425.
44- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص426.
45- همان, ص393.
46- همان.
47- همان, ص383.
48- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خ176 و 198.
49- همان, خ198.
50- همان, خطبه158.
51- همان, خ109.
52- همان, خ2.
53- همان, خ147 و 239.
54- همان, خ105.
55- زيرا گفتن ((نمى دانم)) نيمى از دانش است: ((قول لا اعلم نصف العلم)) (غرر الحكم و درر الكلم).
56- همان, كلمات قصار, ش82.
57- همان, ش372.
58- همان, ش147.
59- نحل, 43.
60- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, ش478.
61- همان, ش147.
62- جمعه/ 4 و آل عمران/ 164.
63- نهج البلاغه, ترجمه محمد دشتى, نامه 67.
64- همان, كلمات قصار, ش320.
65- همان, ش205.
66- نهج الفصاحه.
67- همان.
68- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, ش457.
69- غرر الحكم و دررالكلم.
70- حديد / 3.
71- اصول كافى, كتاب ايمان و كفر, باب اقتصاد در عبادت, ح1.
72- شريعت در آينه معرفت, ص47.

/

جويبارى از بهشت در فضيلت ماه رجب

جويبارى از بهشت (در فضيلت ماه رجب)

غلامرضا گلى زواره


امام على(ع):
(اياك و مصادقه الاحمق, فانه يريد ان ينفعك فيضرك)(نهج البلاغه, حكمت 38)
از رفاقت با نادان بپرهيز, زيرا مى خواهد به تو نفع برساند (اما) زيان مى رساند.

ايام مقدس
اگرچه اجزإ زمان همانند يكديگرند, خداوند متعال برخى امور يكسان را از طريق اعطاى حرمت و قداست افزونترى به آنها, از ويژگى خاصى برخوردار ساخته كه ديگر امور از اين خصوصيت بى بهره اند, امتياز دادن به پاره اى از ماهها به لحاظ برخوردارى اين ايام از حرمتى بيشتر, از آن جهت است كه خداوند متعال حرمت را در اين اوقات سخت تر و ناخوشايندتر از هتك حرمت در ساير ماهها مقدر فرموده كه عصيان در برابر حق و ارتكاب گناه در چنين ايامى مجازاتى شديدتر در پى داشته و اعمال حسنه در آنها پاداشى دو چندان را براى صاحبش به ارمغان مىآورد, برخى مومنان و وارستگان به درك و حرمت نهادن چنين اوقاتى شائقند و سعى بر آن دارند كه از طريق ذكر, عبادت و دعا اين مقطع از زمان را احيا كرده و در واقع يك تمايل درونى براى برخوردارى از فضائل چنين لحظاتى گرانبها را در خود احساس مى نمايند و به شكوفايى آن مبادرت مى ورزند, وقتى خداوند متعال خواستار آن است كه با بنده خود از در دوستى و عاطفه درآيد او را در اوقات و فرصت هاى پرفضيلت با اعمالى برتر, والا و شايسته مشغول مى نمايد بنابراين آن كه آهنگ دريافت مهر الهى را در اعماق قلب خويش مى پروراند ضرورت دارد تمام توان خويش را به كار گيرد تا در چنين اوقات فروزانى در غفلت به سر نبرد چرا كه چنان اوقات شريفى موسم خيرات و سوداگرىهايى است كه منافع فراوانى را براى او به دنبال مىآورد, در غير اين صورت از پيروزى و رستگارى محروم مى ماند و از قافله پرهيزگاران فاصله مى گيرد.

رشته رحمت
هفتمين ماه از سال هجرى قمرى رجب نام دارد كه نبايد فضيلت آن را به بوته فراموشى سپرد زيرا در ميان ماههاى دوازده گانه تنها و بدون ائتلاف با ماههاى ديگر از حرمت و قداست برخوردار مى باشد, در واقع چهار ماه در قرآن كريم با تعبير ((حرم))(1) يعنى برخوردار از حرمت ياد شده است كه يكى از آنها فرد است كه رجب نام دارد و در آن قتال و كشتار حرام مى باشد. رسول اكرم(ص) فرموده اند: ((رجب ماه بزرگ خداست و هيچ ماهى در حرمت و فضيلت به پايه آن نمى رسد و قتال با كافران در اين ماه حرام است, آگاه باشيد كه رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است و اگر كسى در ماه رجب حتى يك روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهى از او دور مى گردد.))(2)
امام هفتم(ع) فرموده اند: رجب نام نهرى است در بهشت كه از شير, سفيدتر و از عسل, شيرين تر است; هر كس يك روز از آن را روزه بدارد خداوند از آن نهر به او بياشامد.(3) از امام صادق(ع) نقل شده كه حضرت محمد(ص) فرمود: رجب ماه استغفار امت من است, پس در اين ماه طلب آمرزش كنيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است و رجب را ((اصب)) مى گويند زيرا كه رحمت خداوند در اين ماه بر امت من بسيار ريخته مى شود پس بسيار بگوئيد استغفر الله و اسئله التوبه(4).
اعراب وقتى كه درياها مواج مى شد, رودها جارى مى گرديد و درختان رشد و نمو مى كرد مى گفتند موسم رجب است و آن را تعظيم مى نمودند و طى آن از جنگ و خونريزى اجتناب مى نمودند و ((رجبته ترجيبا)) به معناى بزرگداشت مى باشد و اين ماه را به ((مضر)) اضافه مى كردند و مى گفتند: ((رجب مضر)) زيرا قبيله ((مضر)) بيش از ساير قبايل به اين ماه حرمت مى نهادند.(5) در روايات منقول از پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) نام هايى براى ((رجب)) ذكر شده است از جمله آنها ((رجب الفرد الاصب)) مى باشد, زيرا در اين ماه رحمت الهى همچون بارانى كه از آسمان مىآيد بر بندگانش فرو مى ريزد, به اين ماه ((اصم)) هم گفته اند زيرا از نظر فضيلت كمتر ماهى به آن مى رسد و حتى در زمان جاهليت مورد تعظيم و احترام اعراب بوده و حرمت آن را نگه مى داشته اند. رجب به ((شهر الاستغفار)) هم معروف است زيرا در اين زمان عباد خداوند با طلب آمرزش و مغفرت از سيئات فاصله مى گيرند و به رحمت الهى نزديك مى شوند و در واقع در اين جويبار روح و روان خويش را از هرگونه آلودگى منزه ساخته و رذائل و خباثت ها را از قلب خود مى زدايند, در برخى منابع روايى اين ماه را ((شهر اميرالمومنين(ع))) ناميده اند يعنى ماه ولايت زيرا در سيزدهم رجب ولادت آن امام متقين و پيشواى پرهيزگاران روى داده است همچنان كه شعبان را ماه رسول خدا(ص) و رمضان را ماه خدا گفته اند, رجب را ((حبل الهى)) نيز ناميده اند, زيرا ريسمان رحمت الهى و لطف ربوبى براى بندگان از عالم ملكوت آويخته مى شود تا هر كس بخواهد توسط آن به مقام قرب راهى يابد,(6) از خاتم رسولان روايت شده است: خداوند را در آسمان هفتم فرشته اى به نام ((داعى)) است, هرگاه ماه رجب فرا برسد در تمامى ليالى آن از آغاز تا بامداد اين ملك چنين ندا مى دهد: ذاكران, مطيعان, مستغفران, توبه جويان, مژده, مژده, بشارت, بشارت, من مإنوس با كسى هستم كه با من همنشين شود و مطيع كسى هستم كه از من پيروى كند, بخشنده آنم كه از من طلب بخشش كند, ماه من است و بنده, بنده من و رحمت, رحمت من است, هر كس مرا در اين ماه بخواند او را اجابت مى كنم و هر فردى كه از من چيزى بخواهد خواسته اش را برآورده مى نمايم, هر كس از من راه بخواهد, هدايتش مى نمايم, اين ماه را رشته پيوند ميان خود و بندگانم قرار داده ام, هر كه بدان دست يازد, به من رسد.(7)

اوقات مراقبت
ماه رجب حاوى ارزشهايى معنوى و فوايد ملكوتى است كه متإسفانه به تدريج سنت حسنه توجه به قداست ايام سال در نزد مردم كم مى شود و رو به تحليل مى رود, در گذشته در زندگى مردم و بخصوص اهل ايمان و تقوا اين آداب روحانى جارى و سارى بود و كودكان و فرزندان با انس نسبت به چنين مواقعى تربيت مى شدند و طراوت و عطر اذكار و عبادات و مراسم معنوى ماه رجب با رگ و پوست خانواده ها عجين مى گشت, اصولا اين كه دارد ماه رجب فرا مى رسد مشخص بود, گويى به استقبال آن مى رفتند و براى چنين موسمى لحظه شمارى مى كردند, براى رويت ماه در شب اول مى كوشيدند و اهل محل با شادمانى ضمن احوالپرسى عادى تإكيد مى كردند ماه رجب آمد, اعمالش را بجا آوريد. در واقع ماه رجب و شعبان مقدمات و پيش درآمدهاى ماه مبارك رمضان هستند. استاد شهيد آيه الله مرتضى مطهرى ذيل تفسير سوره ملك مى گويد: ((ما كه بچه بوديم در منزل خود ما ـ من از هفت و هشت سالگى كاملا يادم است ـ اصلا اين كه ماه رجب دارد مىآيد مشخص بود, مى گفتند يك هفته به ماه رجب مانده… سه روز مانده, امشب احتمالا اول ماه رجب است برويم براى استهلال در مسجد كه جمع مى شدند همه صحبت ها از آمدن ماه رجب بود… من از بچگى اين را مى ديدم, مرحوم ابوى ما و مرحوم والده ما غير از اول و آخر ماه رجب و غير از ايام البيض, پنج شنبه ها و جمعه ها روزه بودند و بلكه مرحوم ابوى ما در بعضى از سال ها دو ماه رجب و شعبان را پيوسته روزه مى گرفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مى كردند… اصلا اين ماه, ماه استغفار و توبه وعبادت است…))(8)
پوينده طريق بندگى و سالك راه ملكوت و رهسپار وادى معرفت و چشم انتظار بهار طاعت و مشتاق دعا و مناجات و مسئلت كه شير روز و زاهدى در دل ظلمت است و با اقليم توحيد آشنايى دارد و از جام محبت و دلدادگى جرعه هايى جانبخش نوشيده و طالب قرب, كرامت, تعالى و فضيلت مى باشد گاه رسيدن پربركت سال همچون رجب, شعبان و رمضان همچون انسان هايى تشنه و مشتاق در انتظار گمشده آشناى خود در اين مواقع بسر مى برد تا از آب گوارا و نوشين حيات و معنويت سيراب شده و روح و روان خود را جانى نوين و طيب و طاهر ببخشد و با نظافت خانه دل و آراستن درون, خود را براى ميهمانى خدا و درك ليله القدر ماه مبارك مهيا كند. آنان كه در وادى مراقبه و شهود در محضر خداى متعال گام برمى دارند چه خوب قدر چنين ايامى را مى دانند و بسيار سخت تر و هوشيارتر و جدىتر از دنياطلبان كه به دنبال آن هستند تا مبادا سودى فانى و متاعى ارزانى از اين نشئه از دستشان بيرون رود, مراقبند تا نكند نفعى باقى و تجارتى راقى براى آخرت, از كفشان ربوده گردد كه زيان و نقصان را در اين مى بينند از اين روست كه حضرت امام خمينى در چنين مناسبت هايى عنايت افزونترى به خلوت و انس با خداى بى همتا و دورى از اغيار و كثرت اين ديار نشان مى دادند.
بر كسى كه مى خواهد به تصفيه درون بپردازد لازم است كه براى دستيابى به خرسندى خداوند تمامى توش و توان خود را به كار گيرد و براى خالص نمودن اعمال و احوال خويش و مصون نگه داشتن آنها از هر گزندى, در ايام ماه رجب مبادرت ورزد كه اگر بنده اى به اندك عملى به اين شيوه و با اين خصوصيات توفيق يابد او را كفايت مى كند زيرا پاداشى كه پروردگار براى عمل ناب و عارى از آلودگى خودخواهى و شرك و نفاق, در نظر گرفته از حساب و شماره بيرون است.

عروج معنوى
نماز راستين و نيز باطن اين عبادت به روح آدمى صعود مى دهد چنانچه در منابع روايى نماز معراج مومن معرفى شده است اما بجا آوردن اين فريضه در ماه رجب ترقى معنوى آدمى را مضاعف مى سازد و موجب مى شود كه او با موفقيت افزون ترى از نردبان آسمان بالا رود و با عرشيان و قدسيان مإنوس گردد, رسول اكرم(ص) فرمود: هر كس در ماه رجب شصت ركعت نماز به جاى آورد, هر شب دو ركعت و در هر ركعت يك بار حمد و سه بار قل يا ايها الكافرون و يك بار قل هو الله احد را بخواند و پس از سلام دستها را بالا ببرد و دعايى را كه سفارش شده زمزمه كند.(9) پس از اقامه اين نمازها سزاوار است كه تا وقت فرارسيدن نماز شب به امورى بپردازد كه با حال روحى او انطباق داشته باشد و آن گاه نماز شب به جاى آورد و پس از ركعت هشتم به سجده رود و در اين حال دعايى را كه در كتاب اقبال الاعمال به نقل از امام معصوم(ع) آمده بخواند و از مضامين آن غافل نماند و پس از نماز وتر نيز دعايى را كه در مإخذ ياد شده درج شده زمزمه كند.(10)
سيد بن طاووس در كتاب معروف خود, اقبال الاعمال, از رسول اكرم(ص) روايت كرده كه آن حضرت فرموده اند هر كه در ماه رجب يك روز روزه بدارد و چهار ركعت نماز گزارد و درركعت اول صد مرتبه آيه الكرسى و در ركعت دوم دويست مرتبه قل هو الله احد, مرگش فرا نخواهد رسيد تا آن كه جاى خود را در بهشت مشاهده كند و يا برايش اين جايگاه رفيع را ببينند.(11)

تمرين تزكيه
فضيلت ها و ثواب هايى كه براى روزه دارى در ماه رجب ذكر شده آنقدر زياد و قابل عنايت مى باشد كه غفلت از آن با خسرانى مبين توإم است, ابن بابويه (شيخ صدوق) به سند معتبر از سالم روايت كرده كه گفت: به محضر امام صادق(ع) مشرف شدم در حالى كه چند روز به اواخر ماه رجب مانده بود, چون نظر آن حضرت بر من افتاد, فرمودند: آيا در اين ماه روزه گرفته اى؟ عرض كردم: نه, فرمودند آنقدر ثواب را از دست داده اى كه اندازه اش را جز خداوند نمى داند همانا اين ماهى است كه خداوند آن را بر ايام ديگر فضيلت داده و حرمت آن را عظيم نموده و براى روزه داران آن كرامتش را واجب گردانيده است, عرض كردم: يابن رسول الله (ص) اگر در اوقات باقى مانده روزه بدارم آيا به برخى از ثواب هاى روزه داران مى رسم؟ فرمودند: اى سالم, هر كس يك روز از آخر اين ماه را روزه بدارد خداوند او را از شدت سكرات مرگ, هراس بعد از موت و از عذاب قبر مصون گرداند, و كسى كه دو روز آخر رجب را صائم باشد بر صراط به سهولت عبور كند و آن فردى كه سه روز از آخر اين ماه را روزه بدارد از وحشت روز قيامت و از هول و هراس آن روز ايمن گردد و مجوز بيزارى از آتش دوزخ را به وى بدهند.(12) حضرت امام كاظم(ع) فرموده اند: هر كس يك روز از ماه رجب را روزه بدارد آتش جهنم از او فاصله مى گيرد و هر كس سه روز آن را روزه بگيرد بهشت بر او واجب مى شود.(13) و در روايتى ديگر از رسول اكرم(ص) نقل شده كه هر كس تمامى روزهاى رجب را روزه بدارد سروش آسمانى چنين مژده اش مى دهد: بنده خدا گذشته هايت همه بخشوده شد, اينك كار خويش را از نو شروع كن… در فرازى از اين روايت آمده است كه از آن حضرت پرسيدند اگر كسى به هر عذر پذيرفته اى نتواند آن را روزه دارد از چه راهى مى تواند به چنين پاداشى دست يابد؟ فرمود: اگر به جاى هر روزه نانى صدقه دهد به همين پاداش بلكه بيش از آن خواهد رسيد, ثوابى كه اگر همه آسمانيان و اهل زمين براى اندازه گيرى آن اجتماع كنند حتى يك دهم آن را نمى توانند احصى كنند.(14)
متفكر شهيد آيه الله مطهرى خاطر نشان نموده است: يادم است در ماه مبارك رجب در سال 1321 هـ.ش ـ كه تابستان بود و به اصفهان رفته بوديم ـ مى رفتيم به درس آقاى حاج آقا رحيم ارباب… كه از بزرگان هستند من اين ذكر را اول بار از اين مرد شنيدم (ذكرى كه در سطور بالا آن را درج كرديم), مى ديدم كه خيلى كند صحبت مى كند و ا ذكار را بالخصوص خيلى با تإنى و حضور قلب مى گويد… مى ديدم اين مرد مرتب اينها را مى گفت, چون پيرمرد بود و نمى توانست روزه بگيرد آن را با اين (ذكر) جبران مى كرد و باز يادم نمى رود كه در همان سال ها روز بيست و پنجم رجب بود. .. ما در مدرسه نيماورد اصفهان بوديم, بعد از ظهر بود, خوابيده بوديم, از خواب كه بيدار شديم يك وقت صداى مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى(15) را شنيدم, ما در آن مدرسه غريبه بوديم, به عنوان تابستان رفته بوديم ولى طلبه هاى آن مدرسه به دفعات از ايشان خواهش كرده بودند, آمده بود براى طلبه ها موعظه مى كرد و بعد هم ذكر مصيبت, حديث دارد كه در قيامت فرياد مى كشند: ((إين الرجبيون)) رجبيون كجايند! اين مرد با همان آهنگى كه داشت و با آن حال و روحى كه داشت اين تعبير را به كار برد: آن وقتى كه بگويند: إين الرجبيون و ما در پيشگاه پروردگار شرمسار باشيم در ماه رجب هيچ چيز نداشته باشيم و اصلا جزء رجبيون شمرده نشويم, چه خواهيم كرد؟ غرض اين است: اين ماه, ماه استغفار و عبادت و روزه است و اين سنت ها در ميان ما به كلى دارد فراموش مى شود, ماه رجب مىآيد بزرگهايمان[ متوجه نمى شوند] تا چه رسد به بچه ها كم كم اگر به بچه ها بگوئيم ماههاى قمرى را از محرم تا ذى الحجه بشمار نمى توانند, اصلا فراموش مى كنند كه چنين ماههايى هم وجود داشتها است, ولى به هر حال تكليف هرگز از ما ساقط نمى شود.(16)
از اعمال مهم و ارزشمند ماه رجب خواندن اذكار و ادعيه اى است كه از سوى معصومين روايت گرديده است. به پيروى از امام سجاد(ع) در همه اين ماه در سجده ها خواندن دعاى: عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك تإكيد شده است و نيز هر صبح و شام پس از هر نماز خواندن دعاى: يا من ارجوه لكل خير… توصيه گرديده است فضيلت زيارت خانه خدا و زيارت قبور اهل بيت(ع) خصوصا زيارت حضرت امام رضا(ع) در ماه رجب بسيار زياد است.(17) شيخ مفيد گفته است: عمره رجبيه فضيلت بسيارى دارد و در فضائل آن روايات فراوان وارد شده است, امام صادق(ع) فرمودند: عمره بر مردم واجب است مثل حج و افضل عمره, عمره رجب است.(18) هم چنين خواندن زيارت امام حسين(ع) در آغاز و ميان اين ماه توصيه شده است(19) در چند روايت نيز بيان شده كه زيارت امام رضا(ع) در ماه رجب مى باشد.
دعاى رجبيه از جمله ادعيه كوتاه و مختصر, اما عميق و پرمعناست كه از ناحيه مقدسه امام مهدى(عج) صادر شده است امام عصر در آغاز توقيع شريف خطاب به ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد ـ نايب خاص آن حضرت ـ دستور فرمودند كه شيعه در هر روز از ايام ماه رجب اين دعا را بخواند.(20) زيارت رجبيه نيز از ناحيه مقدسه حضرت حجه بن حسن عسكرى صادر شده و شيخ طوسى از ابوالقاسم حسين بن روح ـ نايب خاص حضرت مهدى (عج) ـ روايت كرده كه فرمود زيارت كن در مشهد هر امامى كه باشى آن پيشوا را در ماه رجب به اين زيارت.(21)

فرازهاى فضيلت
شب اول ماه رجب بسيار شريف است و از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده كه هر كه درك كند اين ماه را, و در اول, وسط و آخر آن غسل كند, از گناهان بيرون مىآيد, زيارت حضرت امام حسين(ع) هم توصيه شده و نيز اقامه بيست ركعت نماز, بعد از نماز مغرب به ترتيبى كه در كتب ادعيه ذكر شده نيز مورد تإكيد قرار گرفته و شيخ طوسى در ((مصباح المتهجد)) روايت كرده است از ابوالبخترى وهب بن وهب از امام صادق(ع) از جدش حضرت على(ع) كه آن امام را خوش مىآمد كه خود را در چهار شب در حال احيإ نگه دارد كه يكى از آن شب ها, اولين شب رجب بود, خواندن دعاهاى ويژه به هنگام ديدن ماه رجب چيزى است كه درباره آن سفارش شده است, بجاست كه سالك طريق حق در اين دعا شعبان و رمضان را هم به ياد آورد و از خداوند بخواهد تا او را آمادگى و توانايى بدهد تا آن دو ماه را به شايستگى پذيرا شود و حق آنها را ادا كند.(22) روزه گرفتن در اولين روز اين ماه نيز ثواب بسيارى دارد و روايت شده كه حضرت نوح(ع) در اين روز به كشتى سوار گرديد و دستور داد كسانى كه با او همراهند روزه بگيرند, علاوه بر آن به جاى آوردن نماز سلمان و خواندن دعاهايى ويژه كه در كتاب ((اقبال الاعمال)) آمده است, از مهمترين اعمال اين روز است.
اگر نخستين شب رجب, شب جمعه باشد ((ليله الرغائب)) نام دارد كه سزاوار است اعمال آن به جاى آورده شود, از مصطفاى پيامبران حضرت محمد(ص) روايت شده كه آن حضرت فرمودند از نخستين شب جمعه رجب غافل نمانيد كه فرشتگان آن را ليله الرغائب ناميده اند, آنگاه كه يك سوم اين شب سير مى شود ملائكه در كعبه و اطرافش اجتماع مى كنند در اين حال خداوند بدانان فرمايد: فرشتگان من چه خواسته اى داريد؟ جواب مى دهند: تقاضاى ما اين است كه بر روزه داران رجب ببخشايى, خداوند مى فرمايد: بخشيدم. رجب طلايه دار انس و محبت با خداى يكتاست و حضرت امام محمد باقر(ع) طليعه آن ماه خجسته, آفتاب دين ودانش از مطلع رجب جان افسردگان خاكى را گرمى روحانى مى افزايد, كيست كه با ماه رجب انسى داشته باشد و پنجمين فروغ امامت را نشناسد و كيست كه امام رجب را اقتدا كرده باشد و ماه امام را درنيافته باشد, در روز جمعه نخستين روز ماه رجب سال 57 هجرى كودكى در مدينه ديده به جهان گشود كه او را محمد ناميدند و ابوجعفر كنيه و باقرالعلوم لقبش بود و به هنگام تولد او هاله اى از شكوه و عظمت اين نوزاد نورانى را فرا گرفت.(23)
در روز سوم رجب سال 254 هجرى حضرت امام هادى(ع) پس از 33 سال مجاهدت علمى و فرهنگى و صيانت از ديانت در حالى كه 41 سال و چند ماه از عمر بابركتش مى گذشت با دسيسه معتز عباسى توسط سم به شهادت رسيد و پس از آن كه امام عسكرى(ع) بر پدر خود نماز گذارد پيكر پاك آن حضرت در خانه اش در سامرا دفن گرديد كه بارگاه مباركشان در نهايت بلندپايگى و درخشندگى تا امروز به آسمان فخر مى فروشد.(24)
نسيم صبح جمعه دهم رجب سال 195 هجرى مى وزد و مشعلى دوباره در راهبرى عاشقان ولايت گشوده مى شود, حياتى سراسر بخشش و كرامت جهان را در بر مى گيرد و جوادالائمه آن چراغ عالم افروز تقوا و احسان بر عرصه جهان قدم مى نهد, گويى كه تمام كائنات به اين وجود ملكوتى حسرت مى برند و ملائكه براى تماشاى سيماى سرشار از معنويت او صف بسته اند, جلوه اى از اشراق انوار هدايت بر طالبان كمال پرتو افشانى مى كند چه اين كه نورى از درون نورى ديگر پديد آمده است و توسط آن منازل معرفت الهى گشوده مى شود حضرت امام رضا(ع) خطاب به شيعيان پس از ولادت فرزندشان فرمودند: خداوند فرزندى نصيبم كرد كه همچون موسى بن عمران شكافنده درياهاست و مادرشان به سان مادر عيسى پاك و مقدس است ولى او به ظلم كشته مى شود, به طورى كه فرشتگان آسمان بر او مى گريند و خداوند بر دشمن او و هر كس كه به وى ستم نمايد غضب مى كند و به عذاب اليم گرفتار مى نمايد.(25)
مستحب است در شب سيزدهم رجب انسان دو ركعت نماز بخواند كه در هر ركعت آن حمد يك مرتبه و سوره ياسين و تبارك الملك و توحيد بخواند. روز جمعه سيزدهم رجب, سال سى بعد از حادثه عام الفيل فاطمه بنت اسد در خانه كعبه فرزندى را به دنيا آورد كه عرشيان و قدسيان از اين بابت در موجى از شعف و شادى فرو رفتند و اهل زمين در حيرت قرار گرفته, نوزادى كه شيوه ولادتش نقطه عطفى در سير تاريخى بشر پديد آورد و خداوند در آن حد برايش اعتبار قائل گرديد كه در حريم مطهر خود او را پاك به دنيا آورد ولياقت آن را داشت كه از خدا نيز نامى گيرد و ((على)) ناميده مى شود. شإن و شكوه و حق و حقوق هر روز با ميزان ظهور الطاف و عنايات الهى در آن سنجيده مى شود و در سيزده رجب با ولادت حضرت على(ع) لطف الهى در پايه اى تجلى كرده كه به راستى توصيف آن بلكه درك و دريافت آن از توان ما بيرون است زيرا ولايت آن بزرگوار ركن ايمان بلكه روح ايمان است, پس بجاست كه شيعيان روز تولد آن پيشواى پرهيزگاران و تقسيم كننده بهشت و دوزخ و پناه محرومان را عيد بزرگ خود بشمارند و بالاترين شإن و شكوه را براى آن قائل شوند و خداوند را در برابر چنين نعمتى سپاس گويند. خوشا به حال كسانى كه در چنين ايام پربركتى در كنار كعبه يعنى زادگاه حضرت على(ع) به انجام مراسم عمره توفيق يابند و در زادروز مولود كعبه به نشانه ارج نهادن بر پايمردى قهرمان توحيد, پروانه وار بر گرد سمبل توحيد طواف كنند .
روز سيزدهم رجب نخستين روز از ((ايام البيض)) است كه تا روز پانزدهم ادامه دارد و چون ماه از آغاز تا پايان اين ايام به درستى مى درخشد بدين عنوان شهرت يافته است.(26) ثواب بسيارى براى روزه دارى در ايام البيض وارد شده و اگر كسى بخواهد عمل ام داوود را به جاى آورد بايد اين روز را صائم باشد, اعتكاف در اين سه روز فضيلت دارد و رسول اكرم (ص) فرموده اند: هر كس از روى ايمان و براى رسيدن به ثواب معتكف شود, گناهانش آمرزيده مى گردد.(27)
در كتاب ((اقبال الاعمال)) آمده است حضرت آدم از خداوند پرسيد خدايا محبوب ترين روزها و گرامى ترين زمان ها نزد تو كدامند؟ خداوند به وى وحى كرد: محبوب ترين روزها نزد من پانزدهم رجب است, اى آدم در اين روز بكوش تا با قربانى كردن, ميهمانى دادن, روزه داشتن, نيايش كردن, بخشش خواستن و لا اله الا الله گفتن به من تقرب جويى, چنين تقدير كرده ام كه فرزندى از احفاد تو را به پيامبرى برانگيزم و روز نيمه رجب را به او و امتش اختصاص دهم كه در آن روز چيزى از من نخواهند جز آن كه بدانان ببخشم… حال كه نيمه رجب چنين شكوهى دارد بر سالك عاقل است كه به خود آيد و چنين فرصت خوبى را براى درمان گناهان گذشته اش و براى جبران اوقات از دست رفته اش غنيمت بشمرد و آن را به آسانى از دست ندهد و بكوشد تا با اخلاص در يك روز خرابى هاى عمر را بازسازد. خواندن دعاى استفتاح (عمل ام داوود) با همه شطر و شرطهايش, زيارت امام حسين, به جاى آوردن چهار ركعت نمازى كه حضرت امير(ع) در اين روز به جاى مىآورد و پس از آن خواندن دعاى يا مذل كل جبار و سپس نيازهاى خود را از خدا خواستن, به جاى آوردن نيمه دوم نماز سلمان, صلوات بر پيامبر اكرم(ص) فرستادن, روز مذكور را با توسل به اولياى الهى به پايان بردن از جمله اعمال اين زمان است.(28)
ناگفته نماند كه 15 رجب آغاز مهاجرت مسلمانان مكه به حبشه در سال پنجم بعثت است و در همين روز بود كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به جانب بيت الله الحرام و خانه كعبه تغيير يافت. در 15 رجب سال 62 هجرى حضرت زينب كبرى(س) رحلت يافت همان بانويى كه استوار و مقاوم به دفاع از حق و تهاجم به ستم پرداخت و ناروايى امويان را افشا نمود و با تازيانه كلماتش در دل كارگزاران يزيد هراس افكند, كوله بار اسارت را بر دوش كشيد و كاروانى را كه لطف خدا بدرقه آن بود از شهرى به شهرى ديگر هدايت كرد و در صيانت از نهضت عاشورا كوشيد بانويى كه به هيچ ذلتى تن نداد و نمونه آشكارى از انسانيت و پرهيزگارى گشت و در رسانيدن پيام امام سوم كوتاهى نكرد.
در روز 25 رجب سال 183 هـ.ق هفتمين فروغ امامت توسط هارون ـ خليفه عباسى ـ به شهادت رسيد و بدين گونه فروغى فروزان پس از سال هاى متمادى تحمل حبس و شكنجه و فشارهاى سياسى و مجاهدت هاى ارزشمند در مسير انسان سازى جامعه اسلامى, عبد صالحى با چنگال انسان فاجرى در بارگاه قدس و ملكوت آرام گرفت.
شب و روز بيست و هفتم رجب يكى از شب ها و روزهاى بسيار ارجمند و بلكه ارزشمندترين شب و روز سال در كتاب ((اقبال الاعمال)) از امام جواد روايت شده است كه آن حضرت فرمود: در رجب شبى است كه براى مردم از هر چه آفتاب بر آن تابيده بهتر است و آن شب بيست و هفتم اين ماه است كه فرداى آن روز بعثت پيامبر روى داد و به جاى آوردن اعمال ويژه آن پاداش برابر شصت سال عبادت دارد.(29)
در روز 27 رجب نفخه اى آسمانى همراز روحى گشته كه با عالم ملكوت انس دارد, ستاره اى كه با طلوعش آتشكده ها را به دست فنا سپرد و كنگره هاى كاخ استبداد كسرى را فرو ريخت, اينك پيام رسالت را نجوا مى كند راهى از نور در امتداد آسمان تا زمين مكه و افق تا افق فرشتگان صف در صف ايستاده اند و غار حرا در هاله اى از نور با خورشيدى در ميان, جبرئيل آرام بر زمين گام مى گذارد, نبض زمان تند مى زند, شب مى گريزد و چلچراغ دستى به استقبال مى گشايد. سرانجام روز موعود فرارسيد و وعده هاى الهى تحقق يافت, بعثت پيامبر اسلام همچون آذرخشى كوير منحط و خفقان گرفته انسانيت را پرتو افشانى نمود و طليعه وحى با فرمان قاطع ((اقرإ)) نمودار گشت و موجى از نور الوهيت در غار حرا برخاست و جام جان پيامبراكرم(ص) را لبريز از معنويت و روانش را از انوار معرفت مبتهج نمود. در كتب ادعيه اعمالى از قبيل روزه دارى, غسل كردن, زيارت حضرت رسول(ص) و حضرت على(ع) و به جاى آوردن دوازده ركعت نماز قبل از ظهر, خواندن دعاى: ((يا من امر بالعفو و التجاوز…)) توسل به معصومين براى اين روز ذكر شده است كه به جاى آوردن آن ثوابى عظيم دارد. در آخرين روز ماه رجب ضرورت دارد كه سالك طريق عبوديت اعمال و عبادات يك ماهه خودش را به خداى واگذارد و عذرخواهانه زبان به پوزش بگشايد و از پيشگاه پيامبران و امامان توسل جويد و آنان را شفيع خويش سازد و نيمه سوم نماز سلمان را به جاى آورد.(30)

پى نوشت ها:ـ
1- اشاره است به آيه 36 از سوره توبه: منها اربعه حرم… .
2- فضائل الاشهر الثلاثه, ابن بابويه قمى, تحقيق غلامرضا عرفانيان, ص24.
3- بحارالانوار, علامه مجلسى, ج97, ص37.
4- مفاتيح الجنان, ص228.
5- فصلنامه ميقات حج, سال چهاردهم, شماره 16, تابستان 1375, ص22 و 23.
6- در اين مورد بنگريد به كتاب بحارالانوار, ج97, ص26 ـ ;55 تحف العقول ابن سعيد حرانى, ص304 ـ 511.
7- المراقبات فى اعمال السنه, ميرزا جواد ملكى تبريزى, (متن ترجمه) ص70.
8- آشنايى با قرآن, شهيد مطهرى, ج8, ص233.
9- اين دعا در مآخذ قبل و نيز آثارى چون اقبال الاعمال ; تحفه حلوانى و مفاتيح الجنان آمده است. 10- المراقبات, ص78 ـ 79.
11- مفاتيح الجنان, ص24.
12- فضائل الاشهر الثلاثه ابن بابويه قمى, ص18.
13- بحارالانوار, ج97, ص37, مإخذ قبل, ص23.
14- امالى شيخ صدوق, ترجمه آيت الله كمره اى, ص539 ـ 540.
15- در خصوص شرح حال اين عالم وارسته و استاد اخلاق نگاه كنيد به كتاب ناصح صالح از نگارنده.
16- آشنايى با قرآن, ج8, ص234 ـ 235.
17- مستدرك الوسايل, ميرزا حسين نورى, ج8, ص7.
18- شرح زيارت رجبيه, شيخ محمد باقر بيرجندى, ص129 ـ 130.
19- المراقبات, ص108.
20- شيخ طوسى در مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, سيد بن طاووس در اقبال الاعمال و شيخ عبدالله كفعمى در كتاب مصباح و نيز علامه مجلسى در بحارالانوار اين دعا را روايت كرده اند.
21- نك: مصباح الزائر, سيد بن طاووس و تحفه الزائر علامه مجلسى و نيز منابع پيشين.
22- المراقبات, ص78, مفاتيح ص243 ـ 244.
23- مصباح المتهجد شيخ طوسى, ص557.
24- نك: تاريخ يعقوبى, ج2, ص;503 حيات الامام الهادى, باقر شريف قرشى, ص348.
25- نك: اصول كافى, ج2, بحارالانوار, ج50 و ارشاد شيخ مفيد.
26- تفسير روح البيان, ج3, ص422.
27- كنزالعمال, حسام الدين هندى, حديث 24007.
28- المراقبات, ص116.
29- در مإخذ قبل, ص117 ـ 121 اين اعمال ذكر شده است.
30- المراقبات, ص122.

/

شبهه اى پنهان ، در آيينه اخلاص

شبهه اى پنهان, در آيينه اخلاص

حجه الاسلام اصغر بابابى


امام على(ع):
((لاتكثرن من اللئيم, فانه ان صحبتك نعمه حسدك و ان طرقتك نائبه قذفك))
(غرر الحكم, ج2, ص814, ح189)
با ناكس و آدم پست, بسيار دوستى و رفاقت نكن, زيرا اگر نعمتى به تو برسد او بر تو رشك برد و اگر مصيبتى به تو راه يابد تو را بيندازد[ و شادى كند].

O درآمد:
على(ع) نور خداست. همان طورى كه قرآن داراى محكمات و متشابهات مى باشد و آيات متشابه آن بايد در كنار آيات محكم معنا و تفسير و تحليل شود; هم چنين است زندگى امام على(ع), كه زندگى امام از محكمات و متشابهات برخوردار است و در تحليل و تفسير شخصيت امام, بايد متشابهات را به كمك محكمات تفسير كرد.
قرآن شريف به اين نكته اشاره زيبايى دارد, مى فرمايد: ((او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد; كه قسمتى از آن, آيات ((محكم[ ((صريح و روشن] است; كه اساس اين كتاب مى باشد; (و هرگونه پيچيدگى در آيات ديگر, با مراجعه به اينها, برطرف مى گردد.) و قسمتى از آن, ((متشابه)) است[ آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات ديگر, در نگاه اول, احتمالات مختلفى در آن مى رود; ولى با توجه به آيات محكم, تفسير آنها آشكار مى گردد]. اما آنها كه در قلوبشان انحراف است, به دنبال متشابهانند, تا فتنه انگيزى كنند (و مردم را گمراه سازند); و تفسير (نادرستى) براى آن مى طلبند; در حالى كه تفسير آنها را, جز خدا و راسخان در علم, نمى دانند. (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى گويند: ((ما به همه آن ايمان آورديم; همه از طرف پروردگار ماست.)) و جز صاحبان عقل, متذكر نمى شوند (و اين حقيقت را درك نمى كنند).(1) با توجه به اين تشبيه زيبا در بر داشت, بين قرآن و زندگى امامان(ع) كه در واقع قرآن ناطق هستند و برادران قرآن, آيا اگر محكمات و متشابهات زندگى امام على(ع), كنار هم قرار بگيرند و متشابهات زندگى حضرت, مانند تصدق انگشتر به سائل در حال ركوع نماز, به كمك محكمات زندگى حضرت, همانند بيرون كشيدن تير از پاى حضرت در حال نماز, تفسير گردد و قلب هاى فتنه انگيزان, باعث فتنه انگيزى نگردد و ((عقل سليم)) و ((قلب سليم)) ميدان دار قضاوت باشد, باز هم, زندگى امام على(ع) و اخلاص ((امير اخلاص)) مورد شبهه قرار مى گيرد؟!

O اخلاص در آيينه مخلص
((منظور از ((اخلاص)) همان خلوص نيت است, و منظور از خلوص نيت, اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس.))(2)
حق اين است كه, اخلاص را در كلام مخلص بزرگ, على(ع) جستجو كنيم. و نوشتار و نثر را نورانى كنيم با كلام امام.
لازم به يادآورى است كه, بحث اخلاص, دامنه دار و گسترده است و در آيات و روايات فراوانى بدان پرداخته شده است كه بررسى و جستجوى همه آن, تحقيق و تإليف مستقلى را طلب مى كند كه جا دارد مخلصين بدان بپردازند.
اين عنوان بحث, در اين نوشتار, زمينه ساز بحث هاى بعدى است و از اين جهت, فقط به كلام امام على(ع) بسنده مى كنيم.
اما كلام امام:
اخلاص, رمز تقرب به حق است.
از اين جهت مى فرمايند بى گمان برترين وسيله پيوستگى, پيوستگان به خداى سبحان عبارت است از:
1ـ ايمان به خدا و رسولش,
2ـ جهاد در راه خدا كه بلنداى اسلام است,
3ـ كلمه اخلاص كه همان سرشت انسانى است,
4ـ برپا نمودن نماز به عنوان آيين امت اسلام… (3)
در جاى ديگر مى فرمايند:
((قد اخلص لله فاستخلصه…))
چون بنده خدا خويشتن را براى خدا خالص مى كند و خدا در اخلاص ورزيدنش او را يارى مى دهد. چنين است كه او از كانهاى دين, و از كوههاى ريشه دار زمين است. و خود را به اجراى عدالت پايبند كرده, نخستين گامش در اين راه زدودن هوى و هوس از درون خويش است.(4)
على(ع) مرد مخلص تاريخ است, دوست و دشمن, اميرالمومنين(ع) را به ((اخلاص)) مى شناسند. براى على بزرگ, عبادت و شهادت, سفر و حضر, محراب و منزل, دوست و دشمن, خانواده و اجتماع و خلوت و جلوت, يكسان بوده است, يعنى تمام كارهاى امام, براى خشنودى خداوند و رسيدن به لقإ حق بوده است همان خلوص كه در محراب عبادت داشت, در ميدان جنگ و جهاد هم داشت.
به گفته مولوى:
او خدو انداخت بر رويى كه ماه
سجده آرد پيش او در سجده گاه(5)
در مورد نماز خون بپا داشتن امام حسين(ع) شاعر مى گويد:
در ميان بارش تير بلا
عاشقانه بر سر سجاده شد
پس براى مردان مخلص خدا, خطاب ((ارجعى الى ربك راضيه مرضيه))(6) مهم است و غير از رضايت خداوند منان, دنبال هيچ چيز ديگر نبودند.
على(ع) در مورد نشانه هاى خلوص مى فرمايند:
1ـ اولين نشانه خلوص, يكرنگى است, چه در خلوت و چه در جلوت.
((در اسرار سياست و جنبه هاى پنهانى كارهايش, تا آنجا كه گواه و نماينده اى جز خدا حضور ندارد, او را به تقواى الهى فرمان مى دهم. و نيز فرمانش مى دهم كه مبادا در ظاهر, خدا را اطاعت كند و در خلوت بدان كار ديگر بپردازد! كه هر آن كه پيدا و پنهان و گفتار و كردارش دوگانه نباشد از عهده اداى امانت برآيد و در عبادت توفيق اخلاص يابد.))(7)
2ـ يكى ديگر از نشانه هاى خلوص, پاسدارى از امانت ها است. امام على(ع) به يكى از كارگزاران مى نويسد:
((اما بعد, بى ترديد من تو را در امانت خويش شريك كردم و همراز خود گرفتم, به گونه اى كه هيچ يك از يارانم را در مواسات ويارى متقابل و اداى امانت و تعهد بدان مطمئن تر از تو نمى شناختم. اما تو, همين كه ديدى روزگار بر عموزاده ات پارس كرد, دشمن به اوج خشونت رسيد, امانت مسلمانان را شكوه و ارجى نماند و امت به گستاخى گراييد و پراكنده شد, چهره ديگر كردى و همراه و هماهنگ با ياران نيمه راه, بى تفاوتها و خيانتكاران, به كناره گيرى و بى تفاوتى گراييدى و خيانت كردى. ))(8)
3ـ يكى ديگر از نشانه هاى خلوص, از منظر ((امير اخلاص)), پذيرش سختى هاست.
حضرت مى فرمايد:
1 ـ ((خداوند براى پاكسازى از شرك, ايمان را رقم زد,
2 ـ براى وارستن از كبر, نماز را,
3ـ براى رويش روزى, زكات را,
4ـ و براى آزمايش اخلاص مردمان, روزه را,
5 ـ براى تقويت دين, حج را,
6 ـ براى عزت اسلام, جهاد را,
7 ـ براى مصلحت توده هاى ناآگاه, امر به معروف را,
8ـ براى مهار سبك مغزان, نهى از منكر را,
9ـ براى رشد نسل, صله رحم را,
10ـ براى پاسدارى خونها, قصاص را,
11ـ براى بزرگداشت محرمات الهى, اجراى حدود و كيفر را,
12 ـ براى حفظ خرد, ترك مى گسارى را… .))(9)
اگر با معرفت كودكانه, به هر كدام موارد فوق نگريسته شود, سخت و ثقيل است, اما اگر با ديده دقيق و عميق, به هر يك از موارد فوق نگريسته شود, در درون هر يك از موارد فوق ((حكمت هاى بزرگ)) خوابيده است, كه براى كشف هر كدام, بايد همت كرد. به عبارت ديگر, انسانها, در محاصره امتحان و آزمايش الهى قرار دارند, تا در ميدان امتحان, مخلص از غير مخلص, مرد از نامرد و ديندار از بى دين, مشخص گردد.
به هر حال, بحث در اين زمينه دامنه دار است ولى به علت اختصار, به همين مختصر اكتفا مى شود.

O شبهه اى در آيينه آيات:
علل و عوامل زيادى دخيل است, كه برخى در بعضى از آيات الهى, شبهه مى كنند.
به يك اعتبار, شبهه, داراى دو شاخه مى باشد:
1 ـ شاخه اول آن, شبهه ممدوح است.
2 ـ شاخه ديگر آن, شبهه مذموم است و شيطانى.
عده اى خود شبهه دارند و شبهه مى كنند.
عده اى ديگر, شبهه افكنى مى كنند و شبهه سازى مى نمايند.
شبهه توليد مى نمايند و به دنبال آن, به عرضه آن دست مى زنند, تا جايى كه جامعه بشرى را, ((بمب بارانى)) از شبهات مى نمايند و سلامت جامعه را, از جهت فرهنگى و فكرى, با خطر مواجه مى سازند…
يكى از آيات الهى, كه دوست و دشمن, در آن شبهه نمودند و يا شبهه سازى كردند, عبارت است از:
((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون)).
((سرپرست و رهبر شما تنها خدا است, و رسول او, و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.))(10)
در بسيارى از كتب اسلامى و منابع اهل تسنن, روايات متعددى دائر بر اين كه آيه فوق در شإن على(ع) نازل شده, نقل گرديده كه در بعضى از آنها اشاره به مسإله بخشيدن ((انگشتر)) در حال ركوع نيز شده و در بعضى نشده, و تنها به نزول آيه درباره على(ع) قناعت گرديده است. ولى جمعى از متعصبان اهل تسنن اصرار دارند كه ايرادهاى متعددى به نزول اين آيه در مورد على(ع) به تفسير ((ولايت)) به عنوان ((سرپرستى و تصرف و امامت)) بنمايند.(11)
در اين نوشتار كوتاه, فقط به دو شبهه مربوط به موضوع, پرداخته مى شود و درصدد بررسى كليه ايرادات مطرح شده در ارتباط با اين آيه نيستيم.
يكى از داستانهاى معروف و معتبر, پيرامون زندگى ((امير اخلاص)) اين است كه در جنگ صفين, تيرى بر ران حضرت اميرالمومنين(ع) وارد شد. هر چه كردند در مواقع عادى خارج نمايند نتوانستند. خدمت امام حسن(ع) جريان را عرض كردند. فرمود: صبر كنيد تا پدرم به نماز بايستد, زيرا در آن حال چنان از خود بيخود مى شود كه به هيچ چيز متوجه نمى گردد. به دستور حضرت مجتبى(ع) در آن حال تير را خارج كردند, بعد از نماز امير اخلاص, على(ع) متوجه شد, خون از پاى مقدسش جارى شد, پرسيد:
چه شد؟ عرض كردند: تير را در حال نماز از پاى شما بيرون كشيديم.(12)

O داستان ديگر در همين راستا:
در روايتى از ابو دردإ آمده:
((شبى اميرالمومنين(ع) را ديدم كه از مردمان كنار گرفته و در مكان خلوتى مشغول مناجات با پروردگار و گريه و زارى است و مى فرمود:
بارالها چه بسيار گناهانى كه با بردبارى از عقوبتش درگذشتى و چه بسيار جرايمى كه به كرم و بزرگوارىات آن را آشكار نساختى! بارالها… ناگاه ديدم صدا خاموش شد. گفتم: حتما حضرت را خواب برده است. رفتم تا آن حضرت را بيدار كنم, چون ايشان را حركت دادم, ديدم همچون چوب خشك شده اى است. گفتم: ((انا لله و انا اليه راجعون)) با خود گفتم كه اميرالمومنين از دنيا رفت و به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه(س) را از اين امر آگاه ساختم. فرمود: اين حالتى است كه از ترس خدا هر شب بر او عارض مى شود. پس اندكى آب بر چهره او پاشيدم تا به هوش آمد.))(13)
از اين نمونه قصه هاى شيرين در زندگى امام على(ع) بسيار فراوان است.
دعاى كميل حضرت امير(ع), خود داستان ديگرى است در همين راستا. از جمله دعاهايى كه فرياد امير اخلاص, به عرش مى رسد, آنجايى است كه مى فرمايد:
((الهى و سيدى و مولاى و ربى, صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك و هبنى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك)).
((آه خداى من! اله و سرور و پروردگار من! گرفتم صبر آرم بر عذاب تو, چگونه صبر دارم بر فراق تو؟! و يا چونان ميان شعله ها آسوده درمانم! كه عفوت را اميدوارم؟!))(14)
سراسر دعاى كميل, فريادهاى عرفانى امير اخلاص است كه درد فراق را بالاترين دردها مى داند و صبر بر آن را ناروا.
به هر تقدير, داستان عرفان امير عارفان, دامنه گسترده دارد و براى تحقيق عميق تر, به كتابهاى معتبر در همين راستا مراجعه شود.
اما دو داستان ديگر, با صورت و سيرت ديگر:

O يكى از داستانهاى معروف و معتبر, كه هم ريشه قرآنى دارد و هم ريشه روايى, اين است كه اميرالمومنين در حال ركوع نماز, انگشتر خود را تصدق داد.(15)
اين داستان, در روايات متعدد و معتبر نقل شده است.
((در كتاب تفسير برهان و كتاب غايه المرام, صدوق(ره) روايت مى كند كه او در ذيل آيه ((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا)) از ابى الجارود از حضرت ابى جعفر(ع) روايت مى كند كه فرمود: طايفه اى از يهود مسلمان شدند از آن جمله عبدالله بن سلام, اسد, ثعلبه, ابن بامين و ابن صوريا بودند كه همگى خدمت رسول خدا(ص) عرض كردند يا نبى الله حضرت موسى وصيت كرد به يوشع بن نون و او را جانشين خود قرار داد, وصى شما كيست يا رسول الله؟ و بعد از تو ولى و سرپرست ما كيست؟ در پاسخ اين سوال اين آيه نازل شد: ((انما وليكم الله و رسوله… و هم راكعون)). آنگاه رسول خدا فرمود برخيزيد, همه برخاسته و به مسجد آمدند, مردى فقير و سائل داشت از مسجد به طرف آن جناب مىآمد, حضرت فرمود: اى مرد آيا كسى به تو چيزى داده؟ عرض كرد: آرى, اين انگشتر را يك نفر همين اكنون به من داده, حضرت پرسيد چه كسى؟ عرض كرد آن مردى كه مشغول نماز است, پرسيد در چه حالى به تو داد؟ عرض كرد در حال ركوع, حضرت تكبير گفت. اهل مسجد همه تكبير گفتند, حضرت رو به آن مردم كرد و فرمود: پس از من على(ع) ولى شماست, آنان نيز گفتند ما به خداوندى خداى تعالى و به نبوت محمد(ص) و ولايت على(ع) راضى و خشنوديم.))(16)
به هر حال, در اين روايت, به داستان امير اخلاص, در مورد تصدق انگشتر, در حال ركوع نماز هم اشاره شد كه در اين نوشتار, اين بخش از داستان مورد نظر ماست.

O داستان ديگر در همين راستا:
((براى رسول خدا(ص) دو شتر بزرگ هديه آوردند. حضرت به ياران خود نگريست و فرمود: ((آيا در ميان شما كسى هست كه دو ركعت نماز به جاى آورد و در آن هيچ فكر دنيايى به خود راه ندهد تا يكى از دو شتر را به او بدهم.)) حضرت على(ع) به پا خاست و مشغول نماز شد. هنگامى كه سلام نماز را داد, جبرئيل نازل شد و به پيامبر عرض كرد يكى از دو شتر را به حضرت على(ع) بدهيد.
رسول خدا(ص) پرسيد: على(ع) در تشهد كه نشسته بود, انديشيد كدام يكى از دو شتر را بردارد؟ جبرئيل پاسخ داد: انديشيد كه شتر چاق تر را بگيرد و آن را بكشد و در راه خدا به فقرا بدهد, پس انديشه اش براى خدا بود, نه براى خود و براى دنيا.
حضرت رسول خدا(ص)نيز هر دو شتر را به او داد و فرمود: بنده اى نيست كه دو ركعت نماز گزارد و در آن انديشه چيزى از دنيا نكند, مگر آن كه خداوند از او خشنود شود و گناهانش را بيامرزد.))(17)

O پاسخ به شبهه همراه با تحليل عقلى:
آيا بين دو دسته داستان اول يعنى:
1 ـ بيرون كشيدن تير از پاى حضرت امير(ع) در حال نماز..
2 ـ و بيهوش گشتن حضرت از ترس خدا, در حال نماز;
با دو داستان ديگر يعنى:
1ـ تصدق كردن انگشتر در حال ركوع نماز و
2ـ به جا آوردن دو ركعت نماز از روى اخلاص و دريافت هديه ـ شتر ـ از دست پيامبر(ص), نوعى تقابل و تضاد وجود دارد, تا زمينه ساز شبهه و يا شبهات باشد كه از جمله آن شبهات اين باشد كه:
آيا تصدق و انفاق على(ع) در حال ركوع, با حضور قلب منافات دارد؟
عده اى از قدما از جمله فخر رازى بر اين نكته ايراد گرفتند كه على(ع) هميشه در حال نماز آن چنان از خود بى خود بود كه توجه به اطراف پيدا نمى كرد, چگونه شما مى گوئيد در حال ركوع نماز, انگشتر به سائل فقير تصدق كرد؟
شهيد مطهرى(ره) در كتاب امامت و رهبرى, در پاسخ به اين شبهه و سوال, دو جواب داده اند كه خلاصه آن چنين است:
1ـ پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) حالاتشان در تمام زمانها يكسان نبوده؟ گاهى ديده مى شود خود پيغمبر(ص), وقتى نماز مى خواندند, حسن و حسين(ع) بر دوش او سوار مى شدند و حضرت سجده را طولانى مى كردند تا اين كه طفل بلند شود و گاهى تير از پاى اميرالمومنين(ع) در مىآوردند, چون حالت ((جذبه)) و ((محو)) قوى است, متوجه نمى شدند, پس همه حالات معصومين همچنين اوليإ خدا مشابه نبوده و شدت و ضعف داشته است.
2ـ از ديدگاه عارفان وقتى حالت انجذاب كامل شد, در آن حالت, برگشت است; يعنى شخص در عين حال كه با خدا هست با ماورإ هم هست, اين همانند خلع بدن مى باشد, بعضى در همه احوال در حال خلع بدنند و بعضى لحظاتى خلع بدن مى كنند; در اين صورت, نزد عرفا حالت هنگام بيرون كشيدن تير از بدن, ناقصتر و پايين تر از حالت به فقير صدقه دادن مى باشد. چرا كه به قدرى توجه اش به خدا كامل است كه در آن حال, تمام عالم را مى بيند.(18)
به هر تقدير, با توجه به جواب دوم شهيد مطهرى, مى توان گفت, شنيدن صداى سائل و به كمك او پرداختن, توجه به خويشتن نيست, بلكه عين توجه به خداست, على(ع) در حال نماز از خود بيگانه بود نه از خدا, و مى دانيم بيگانگى از خلق خدا, بيگانگى از خدا است, و پرداختن زكات در نماز, انجام عبادت در ضمن عبادت است. نه انجام يك عمل مباح, در ضمن عبادت.(19) و اين يكى از آثار بزرگ نماز است.
براى اوليإ خدا و معصومين(ع), حالت غفلت تصور ندارد. تمام آفات و لحظات براى آنها ذكر است و ذكر.
خود حضرت مى فرمايند:
((ما رإيت شيئا الا رإيت الله فيه و معه))(20)
چيزى را نديدم, مگر آن كه خدا را در آن و با آن ديدم.
به صحرا بنگرم صحرا تو ببينم
به دريا بنگرم دريا تو بينم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بينم(21)
اميرالمومنين(ع) در تمام آنات و حالات زندگى از خود بى خود و توجه به خود و دنيا نداشته است. البته معناى غرق شدن در توجه به خدا اين نيست كه انسان بى اختيار احساس خود را از دست بدهد و همچون يك بيمار, بيهوش و از خود بى خود شود بلكه با اراده خويش توجه خود را از آن چه در راه خدا و براى خدا نيست برمى گيرد.
ريشه شبهه و مشكل در اين است كه برخى براى اوليإ الله و معصومين, همان تصورى را دارند كه در حق يك فرد معمولى چنين مى انديشند. غافل از اينكه, رفتار و كردار, امير اخلاص, فراتر از اين حرفهاست. مگر على(ع) در زمين كشاورزى و باغبانى به فكر خود بود؟
مگر على(ع) درآمدهاى كلان كشاورزى و باغبانى خود را بالسويه بين فقرا تقسيم نمى كرد؟
اگر در حق على(ع) تصور درست نداشته باشيم, بايد بگوئيم:
چرا على(ع) درآمدهاى كلان خود را, مصرف زندگى شخصى نكرد؟
چه اشكال داشت على(ع) در رفاه زندگى مى كرد؟
مگر خود زحمت نكشيده بود؟
آيا حضرت ديدى اقتصادى نداشت؟
به هر حال, هر كس مى خواهد, شخصيت اوليإ الله و معصومين را در ابعاد مختلف مورد بررسى و قضاوت قرار دهد, اول بايد تصور و تلقى خود را درست كند و سپس وارد ميدان قضاوت گردد.
حافظ مى گويد:
در ضمير ما نمى گنجد به غير دوست كس
هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس
به هر حال, همان طورى كه :
1 ـ على(ع) هنگام بيرون كشيدن تير از پاى مباركش, در نماز, از خود بى خود بود,
2 ـ و در سجده شكر و عبادت بيهوش مى شد,(22)
همين سان:
3 ـ هنگام تصدق و انفاق انگشتر در ركوع نماز,
4 ـ و به فكر شتر چاق, براى انفاق به فقرا, به هنگام نماز هم, از خود بى خود بود و رضايت حق و خدمت به خلق, مد نظر امام(ع) بوده است.
در حديث قدسى است مى فرمايد:
((لايسعنى إرضى و لا سمائى, بل و يسعنى قلب عبدى المومن.))(23)
هيچ موجودى, آيينه جمال محبوب نيست, مگر قلب مومن. متصرف در قلب مومن, حق است نه نفس. كار كن در وجود او محبوب است. قلب مومن خود سر نيست. هرزه گرد نيست. ))(24)
پس قلب امام على(ع) آيينه الهى بود و آيينه جمال محبوب, و در نماز به طريق اولى بايد به حضرت, امير اخلاص لقب داد.

O شبهه ديگرى كه در همين راستا مطرح است عبارت است از اينكه:
آيا براى تصدق و انفاق يك انگشتر, ارزش داشت آيه اى پيرامون آن نازل گردد؟ از اين كه مردم گمان كرده اند نازل شدن يك آيه به خاطر يك انگشتر به خاطر آن بوده كه انگشترش قيمتى بوده, لذا گفته قيمت انگشترش به مقدار خراج و ماليات شامات و سوريه بوده است چنانكه در اشعار فارسى هم اين مطلب آمده است:
برو اى گداى مسكين در خانه على زن
كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را
در حالى كه انگشترى چنين قيمتى, هرگز با زهد على(ع) سازگار نيست, چنانكه با عدل على(ع) هم نمى سازد كه او چنين انگشترى در دست كند و برخى در فقر و ندارى باشند.(25)
آنچه در اين مسئله مهم بود و مهم است, كيفيت كار است نه كميت, به خاطر كيفيت كار بود كه آيه اى پيرامون آن نازل شد و براى همه زمانها و مكانها پيام آفرينى مى كند. وگرنه, قيمت يك انگشتر, به اندازه كل كره كيهانى هم ارزش پيدا كند, باز هم محدود مى گردد به زمان خاص و افراد خاص.
((امير اخلاص, على(ع), در مورد ارزش كيفيت كار مى فرمايند:
((اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه, فان رواه العلم كثير, و رعاته قليل)).
چون خبرى را شنيديد, به آيين پاسداران فرهنگ ـ و نه روايت گران سطحى ـ ژرف در آن بينديشيد, زيرا كه روايت گران دانش بسياراند و رعايت كنندگانش اندك.(26)
در آيين اسلام, كيفيت هر كارى, مهم تر از كميت آن است. از اين روى, تصدق يك انگشتر, از جانب على(ع), جهانى از انديشه ها را تكان مى دهد و آيه اى پيرامون آن نازل مى شود و داراى شإن نزول پيدا مى كند, در تاريخ ثبت مى گردد و بزرگ نمايى مى نمايد و براى تمام بشريت در تمام اعصار و امصار پيام آفرينى مى كند. دوست و دشمن بدان مشغول گشتند…
در قرآن مجيد, پيروزى معجزه بر سحر, نمونه اى از برترى كيفيت است. بحث معجزه و سحر, دامنه گسترده اى دارد ولى به علت موضوعيت نداشتن با موضوع بحث, از طرح آن صرف نظر مى كنيم.
جالب و عجيب ((اينكه فخر رازى كار را به جايى رسانيده كه اشاره على(ع) را به سائل براى اينكه بيايد و خودش انگشتر را از انگشت حضرت بيرون كند, ((مصداق فعل كثير)) كه منافات با نماز دارد, دانسته است در حالى كه در نماز, كارهايى جايز است انسان انجام بدهد كه به مراتب از اين اشاره بيشتر است و در عين حال ضررى براى نماز ندارد تا آنجا كه كشتن حشراتى مانند عقرب[ پرداختن قرض هنگام نماز] و يا برداشتن و گذاشتن كودك و حتى شير دادن بچه شيرخوار را جزء ((فعل كثير)) ندانسته اند, چگونه يك اشاره جزء فعل كثير شد, ولى هنگامى كه دانشمندى گرفتار طوفان تعصب مى شود, اين گونه اشتباهات براى او جاى تعجب نيست!))(27)
خلاصه ((عقل سليم)) و ((قلب سليم)) چه حكم مى كند؟
آيا اين شبهه و قضاوت پذيرفته است كه عده اى بگويند, على(ع) يك وقت, طورى در نماز از خود بى خود مى شد كه در حال نماز تير از پايش بيرون مى كشيدند و متوجه نمى شد, همين شخص, در جاى ديگر, در نماز, مرتكب ((فعل كثير)) كه منافات با نماز دارد مى شده است و يا حداقل كارى مى كرد كه با حضور قلب در نماز, سازگارى نداشته است؟!
آيا اين كار امام, يعنى تصدق هنگام ركوع نماز, زيبا و بزرگ نبود و وجدان ها را بيدار نمى كند؟
صاحبان انصاف و وجدان بيدار, چگونه داورى مى كنند؟
آيا اوج اخلاص و حضور قلب را نمى طلبد كه شخصى تا به اين حد به فكر خدمت به خلق الله باشد و در نماز هم به فكر خدمت و دستگيرى محرومان باشد؟
كجاى تاريخ سراغ داريد كه على(ع) به سائل جواب رد گفته باشد, تا در نماز چنين كند؟
مگر على(ع) به سائل يتيم, اسير و فقير در ماه رمضان جواب رد گفت,(28) تا در جاى ديگر چنين كند؟ فضاى حاكم بر زندگى امامان(ع) و اوليإ الله دو چيز بود:
1 ـ عبادت و رضايت پروردگار مهر گستر.
2ـ خدمت به خلق خدا. و رضاى در نماز و غير نماز, يكسان است.
فاطمه زهرا(س) در نماز شبش فقط براى همسايه ها دعا مى كرد. امام حسن(ع) سوال مى كند, مادرجان, براى خودت دعا نمى كنى؟ فاطمه زهرا(س) جواب مى دهند: ((الجار ثم الدر; اول همسايه, سپس خانه)).
عطار مى گويد:
گذشته زين جهان وصف سنانش
گذشته زآن جهان وصف سه نانش
معناى ((سير من الحق الى الخلق)) همين است كه بيان گشت.
و اين از نشانه هاى اخلاص و از آثار بزرگ نماز است.

O خلاصه و نتيجه:
پيروى از محبوب, محبوبيت مىآورد, چنانكه خداى سبحان مى فرمايد:
((بگو: اگر خدا را دوست مى داريد, از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.))(29)
شرط اساسى محبوب شدن اخلاص است. پيروى از خدا و رسول خدا(ص), هم محبوبيت الهى مىآورد و هم محبوبيت مردمى. على(ع) اولين كسى بود كه به دوستى خدا دل بست و به پيروى از رسول خدا(ص) پيوند خورد…
قضاوت در ابعاد مختلف زندگى على(ع) بسيار سخت و حساس است. تا تلقى و تصور, درست نشود و تا معرفت عميق حاصل نگردد و به دنبال آن, شخص از انصاف, وجدان بيدار و عقل سليم وقلب سليم برخوردار نباشد, يقينا به اشتباه مى افتد و به قضاوت نادرست دست مى زند. چون گفتار و كردار حضرت امير(ع), همسان قرآن داراى شإن نزول است و بايد درست تفسير گردد. بطور مثال, قصه تصدق انگشتر در حال ركوع نماز, چون تفسير به رإى شده, عده اى به اشتباه افتاده و عده اى به قضاوت ناحق دست زدند. وگرنه, زندگى امامان و اوليإ خدا, سراسر حضور است و جذبه و محو شدن و در پايان به فكر خدمت خلق بودن. اگر متشابهات زندگى امام, به كمك محكمات معنا گردد, چنين شبهه اى پيش نمىآيد و كسى در باتلاق شبهه گير نمى كند.
پى نوشت ها:
1- آل عمران: 3 / 7.
2- مكارم شيرازى, ناصر, و ديگران, ((اخلاق در قرآن)), قم: مدرسه الامام على ابن ابيطالب, ج1, ص269.
3- نهج البلاغه, خ109.
4- همان, خ86.
5- مثنوى معنوى.
6- فجر: 89 / 28.
7- نهج البلاغه, نامه26.
8- همان, نامه41.
9- همان, حكمت244.
10- مائده: 5 / 55.
11- تفسير نمونه, ج4, صص424 ـ 426.
12- انوار النعمانيه, ص342.
13- اسرار الصلوه, صص214 و 215.
14- دعاى كميل.
15- الميزان, ج6, ص26.
16- همان.
17- محمد بن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب, دار الاضوإ, بيروت ـ لبنان, 1412, ج2, ص27.
18- مطهرى, مرتضى, ((امامت و رهبرى)), قم: صدرا, چهارم, 1365, صص180 ـ 181.
19- تفسير نمونه, ج4, ص428.
20- علم اليقين, ج1, ص49.
21- بابا طاهر.
22- جامع الاحاديث, ج5, ص459.
23- احيإ العلوم, ج3, ص12.
24- چهل حديث امام خمينى(ره), ص37.
25- قرائتى, محسن, ((تفسير نماز)) تهران, ستاد اقامه نماز, چهارم, 74, صص 64 ـ 65.
26- نهج البلاغه, حكمت 94.
27- تفسير نمونه, ج4, ص428.
28- اشاره به آيه 8 و 9 سوره انسان.
29- آل عمران: 3 / 31.

/

شيرين ترين نـــــــــــــام

شيرين ترين نام

استاد سيد محمد جواد مهرى


على ! اى شيرين ترين نامى كه هنگام رنج, راحت جانى و در تلخى فقر,گنج روانى.
آن كس كه تو را دارد از هيچ دردى ننالد و آن كس كه از تو جداست گر دو صد بار عمر نوح كند و شبهاى يلدا را با پرستش و نيايش به صبح رساند و هر روز را روزه بدارد, پشيزى ارزش ندارد كه تا گذرنامه عبور با امضاى تو نداشته باشد, از پل صراط نگذرد و به بهشت عاشقان راه نيابد.
على ! اى آسايش بخش زندگان و مردگان, صدها هزار جان پيروانت, فداى كلام دلجويت كه گفتى: يا حار همدان من يمت يرنى, كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديدمى رويت. جان ما با عشق تو آنچنان گره بسته كه براى لحظه اى ديدارت آرزوى مرگ مى كنيم و براى رسيدن به وصالت, رنج و محنت هاى روزگار را با دل و جان مى خريم, ما را درياب و جرعه اى از شراب طهور كوثرت را به ما بياشامان تا سرمست از عشق ولايتت براى هميشه زنده بمانيم.

O داستان ولادت
هرچند داستان ولادت امير المومنين عليه السلام تكرارى است ولى آنقدر دلربا و زيبا و منحصر به فرد است كه شنيدنش دل را زنده و كام را شيرين مى سازد بويژه اگر امامى معصوم آن را تعريف كند.
على عليه السلام در روز جمعه 13 ماه رجب (30 سال پس از عام الفيل و ولادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم) در كعبه, خانه خدا, به دنيا آمد هيچ كس نه قبل از او و نه بعد از او به اين شرافت مشرف نشد. اكنون داستان ولادت را از زبان فرزندش امام جعفر صادق عليه السلام بشنويم كه مى فرمايد:
عباس بن عبد المطلب (عموى پيامبر و على) همراه با يزيد بن قعنب, روبروى كعبه نشسته بودند و با هم مشغول صحبت بودند, كه ناگهان فاطمه بنت اسد سلام الله عليها وارد شد و در حالى كه به على عليه السلام باردار بود, دو ديده را به آسمان دوخته و در برابر خانه خدا با قاضى الحاجات راز و نياز مى كرد: ((پروردگارا ! من به تو ايمان دارم و به آنچه از سوى تو بر پيامبرانت نازل فرموده اى و من به تمام پيامبران و كتابهاى آسمانيت مومن هستم. من سخن نيايم حضرت خليل الله را گواهى مى دهم كه خانه عتيقت را بنيان نهاد و آنگاه به اين خانه و به حق بنيانگذارش و به حق اين جنينى كه در شكم من است و با من پيوسته سخن مى گويد و مرا خرسند مى سازد و يقين دارم كه او يكى از آيات و نشانه هاى والا و عظيم تو خواهد بود, كه ولادتش را بر من آسان گردانى)).
عموى پيامبر ادامه مى دهد: دعاى فاطمه پايان نيافته كه ناگهان در كعبه از پشت گشوده شد و فاطمه به درون خانه خدا رفت و شكاف در به اذن خدا بسته شد و ما ديگر او را نديديم. تلاش فراوان كرديم كه در خانه باز شود و برخى از زنانمان به يارى فاطمه بنت اسد بشتابند ولى بى فايده بود. يقين كرديم كه اين امرى است الهى و ما را توان دخالت در آن نمى باشد.
سه روز فاطمه بنت اسد مهمان خدا بود و تمام اهل مكه و زنان در چادرها و خانه هايشان در باره اين رويداد شگفت بحث و گفتگو مى كردند. پس از گذشت سه روز, همان ديوار خانه دگر بار گشوده شد و فاطمه بنت اسد در حالى كه نوزادش را در بغل داشت از آن مكان مقدس خارج شد. آنگاه فاطمه خطاب به مردم مكه چنين فرمود: ((انى فضلت على من تقدمنى من النسإ لان آسيه بنت مزاحم عبدت الله عز وجل سرا فى موضع لا يحب ان يعبد الله فيه الا اضطرارا, و ان مريم بنت عمران هزت النخله اليابسه بيدها حتى اكلت منها رطبا جنيا, و انى دخلت البيت الحرام فاكلت من ثمار الجنه و اوراقها, فلما اردت ان اخرج, هتف بى هاتف: يا فاطمه, سميه عليا فهو على, و العلى الاعلى يقول: انى شققت اسمه من اسمى و ادبته بادبى و وقفته على غامض علمى و هو الذى يكسر الاصنام فى بيتى, و هو الذى يوذن فوق ظهر بيتى و يقدسنى و يمجدنى, فطوبى لمن احبه و اطاعه و ويل لمن ابغضه و عصاه))(امالى صدوق / ص80)
اى مردم ! همانا خداوند مرا از ميان برگزبدگانش برگزيد و مرا از زنانى كه قبل از من بودند برتر نمود. اگر خداوند آسيه دختر مزاحم را برگزيد, او در جائى خدا را عبادت و پرستش مى كرد كه جز در حال ضرورت نمى بايست خدا را در آنجا عبادت كند, و اگر مريم دختر عمران درخت خرماى خشكيده را حركت داد تا خرمائى تازه از آن بگيرد و تناول كند, پس به تحقيق خداوند مرا برگزيد و بر آنان فضيلت بخشيد زيرا من در خانه او كودكم را به دنيا آوردم و در خانه اش از ميوه ها و برگهاى بهشتى مى خوردم و هنگامى كه خواستم از خانه خارج شوم مرا ندا داد كه: اى فاطمه! نام فرزندت را على بگذار زيرا كه او على و والا است و خداوند على اعلى مى فرمايد: من نام او را از نام خودم برگرفتم و او را به ادب خود تاديب كردم و بر پنهانيهاى علم و دانشم آگاه ساختم. او كسى است كه در خانه ام بت ها را مى شكند و بر پشت بام خانه ام اذان مى گويد. او كسى است كه مرا بسيار تسبيح و تمجيد و ستايش مى كند, پس خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و اطاعتش كند (و ولايتش را بپذيرد) و واى به حال كسى كه او را دشمن بدارد و از امر او سرپيچى و با او مخالفت كند.
عباس بن عبد المطلب گويد: هنگامى كه پدرش ابوطالب او را در بر گرفت بسيار خوشحال وبرافروخته شد و خدا را شكر گفت و على عليه السلام به پدرش فرمود: سلام بر تو اى پدر و رحمت و بركات خداوندى بر تو باد. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد. على عليه السلام حركت كرد و به روى حضرت تبسم نمود و عرض كرد: سلام بر تو اى رسول خدا و رحمت و بركات خداوند بر تو باد. آنگاه به اذن خداوند اين آيات را تلاوت كرد: ((بسم الله الرحمن الرحيم قد افلح المومنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون…)) پس پيامبر فرمود: آرى ! در راه تو و در پرتو ولايت تو,مومنين رستگار و پيروز مى شوند زيرا به خدا سوگند تو امير و فرمانرواى آنان هستى و تو راهنما و دليلشان مى باشى و بوسيله تو هدايت مى شوند.
راستى اين همه فضيلت و اعجاز در چه كسى جز على يافت مى شود. در خانه خاص خدا زاده شود و در دامن برترين انسان كامل حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله پرورش يابد و خداوند او را با ادب خود تاديب كند ((ادبنى ربى فاحسن تاديبى)) و بشارتش دهد كه تو و شيعيانت رستگاريد. شيعيان على ! به خود بباليد از اين بشارت قدسى و دل خوش داريد به ولايت على.
انس بن مالك گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
((پيش از خلقت آدم به دو هزار سال, من و على بر طرف راست عرش خدا, تسبيح او مى گفتيم. پس هنگامى كه خداوند آدم را آفريد ما را در صلب او قرار داد و همچنان ما در اصلاب پاك و رحمهاى مطهر منتقل مى شديم تا به صلب عبد المطلب رسيديم, سپس ما را دو قسمت كرد, نيمى را در صلب عبدالله قرار داد و نيمى در صلب ابو طالب. و همانا خداوند پيامبرى و رسالت را به من عطا فرمود و جانشينى و وصايت را به على بخشيد, سپس دو نام از نامهاى مبارك خود را براى ما برگزيد, پس خداوند محمود است و من محمد و خداوند على است و اين على.))(امالى طوسى)
على عليه السلام با آن همه عظمت و مقام كه مردم آن زمان خود شاهد آن بودند و ديدند كه رسول خدا(ص) به مناسبت و بدون مناسبت نام على را مى آوردو از او به عظمت ياد مى كند و در مدح و منقبتش سخنان گهربار مى گويد و پيوسته از مردم مى خواهد از او پيروى و تبعيت كنند كه او از همه والاتر و بالاتر و علم و دانشش افزونتر و مقامش برتر است و از ياران و اصحابش جدا مى خواهد ولايت على را با دل و جان پذيرا باشند كه او خليفه و جانشين و وصى پيامبر است.. با اين حال, چقدر تاريخ سياه و ننگين است كه مى بينيد پس از رحلت رسول خدا تمام وصيت و سفارشهاى آن حضرت را ناديده گرفتند و نه تنها از على دور شدند كه او را خانه نشين كردند و حتى خانه اش را كه خانه رسول الله بود سوزاندند و آنقدر با او و خاندان پاك و مطهرش, دشمنى و عداوت كردند تو گوئى رسول الله امر به دشمنى كرده است نه محبت و خداوند به جاى ((الموده فى القربى)) العداوه فى القربى – و العياذ بالله – در قرآن كريم ذكر كرده است و آنقدر دشمنى و كينه على افزون شد و مخالفت ها بالا گرفت كه حتى در چهار سال خلافت ظاهرى حضرت نيز با او پيكار و كارزار نمودند و لحظه اى او را رها نكردند. و على رغم تمام كينه ها و عداوت ها, زمين و زمان و آفاق و آسمان پر است از فضيلت على و مالامال است از منقبت او, چه با شعر و چه با نثر, چه با تاويل و تفسير آيه و چه با ذكر روايت, چه نزد خواص و چه نزد عوام.
ابن ابى الحديد معتزلى در اين زمينه – در جلد اول شرح نهج البلاغه اش – سخن شيوائى دارد. او مى نويسد:
((قد علمت انه استولى بنو اميه على سلطان الاسلام فى شرق الارض و غربها و اجتهدوا بكل حيله فى اطفإ نور الله و التحريض عليه و وضع المعايب و المثالب له, و لعنوه على جميع المنابر, و توعدوا مادحيه بل حبسوهم و قتلوهم و منعوا من روايه حديث يتضمن له فضيله, او يرفع له ذكرا حتى خطروا ان يسمى احد باسمه, فما زاده ذلك الا رفعه و سموا و كان كالمسك كلما ستر انتشر عرفه)) – همانگونه كه مى دانى بنى اميه بر شرق و غرب جهان اسلام مسلط شدند و با تمام توان, در خاموش كردن نور على عليه السلام و تحريك افكار عمومى بر ضد او تلاش كردند و با دروغ و تزوير, عيبها و نقايصى را به او نسبت دادند و بر فراز تمام منبرها به او ناسزا گفتند و او را لعن كردند و مداحان و دوستانش را تهديد نمودند, بلكه آنان را به حبس كشانده و گاهى به قتل رساندندو از نقل و بازگوئى هر حديث و روايتى كه در تعريف و مدح او بود, مخالفت كردند تا جائى كه كسى توانائى آن را نداشت كه نام على را بر فرزندانش بگذارد ولى تمام اين تلاشها و كوششها به جائى نرسيد بلكه بر بلندى مقام و عظمت او افزود همچون مشك ناب كه اگر سرپوش نيز بر آن نهند, بوى خوشش از هرسوى پراكنده گردد.
و اينك در سالروز ولادت با سعادت على عليه السلام, جشن مى گيريم و به يكديگر تبريك و تهنيت مى گوئيم و خرسنديم از اينكه خداوند ما را جزء پيروان و عاشقان و محبانش قرار داد تا ان شإ الله از شفاعتش در روز رستاخيز بهره مند گرديم كه همانا در صف آراى محشريان, شيعيانش به افتخار ولايتش بر ديگر مردمان به خود مى بالند, به اميد اينكه ما را نيز در جمله شيعيانش بپذيرد و از شفاعتش و شفاعت فرزندانش محروم نگرديم.
آمين رب العالمين.

/

پرتوهاى پرهيزگارى زندگى شهيد قدوسى

پرتوهاى پرهيزگارى
زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى

غلامرضا گلى زواره


O پرورش هاى پرمايه
در مدرسه منتظريه يا حقانى با تلاش شهيد قدوسى متون درس جديد متناسب با نياز طلاب و مبتنى بر اصول و شيوه هاى علمى تعليم و تربيت تدوين گشت و چون برخى از اين منابع جديد التإليف بود و از طرفى ضرورت داشت محتواى آنها در كلاسها تدريس شود, شهيد قدوسى براى آن كه در روند آموزشى مدرسه تإخير و خللى وارد نيايد با دست خودش جزوات درسى را تايپ و تكثير مى كرد و به رغم آن شخصيت علمى و پايگاه پرمايه اجتماعى و فرهنگى بدون هيچ گونه پروايى آستين ها را بالا مى زد و با عشق, علاقه و خلوص خاصى به عنوان انجام يك تكليف الهى كارهاى دفترى و اجرايى را تا پايين ترين سطوح شخصا انجام مى داد تا چرخ مدرسه را در آن دوران سياه استبداد به گردش درآورد.(1)
ايشان براى مدرسه برنامه اى دقيق تنظيم نمود كه برخى مجامع علمى و آموزشى را شگفت زده كرد, براى مراتب دروس از مقدمات, سطوح و خارج, جلسات و كلاس هايى تشكيل داد و بطور دقيق آنها را پياده كرد به نحوى كه هر يك از شاگردان و حتى اساتيد اگر به اندازه پنج دقيقه تإخير در حضور داشتند مورد مواخذه قرار مى گرفتند و مقيد بودند تا آخر ساعت, كلاس درس ادامه داشته باشد و هر روز مى بايست از شاگردها در درس قبلى پرسش شود و نمره مناسب آنها مشخص گردد و هر هفته يك امتحان كتبى داشتند, اوراق هر يك از طلاب را دو نفر ديگر از شاگردان تصحيح مى كردند و در سال هم دو مرتبه آزمون اساسى برگزار مى شد. در اين مدرسه دروس تاريخ اسلام, رياضى, زبان انگليسى, و اخلاق هم تدريس مى گرديد و روزهاى پنج شنبه كه درسهاى رسمى حوزه تعطيل بود جلسات درس اخلاق در اين مدرسه داير بود و در نتيجه اجراى اين برنامه در ظرف چند سال دانش آموختگان از حيث علم و تقوا و اخلاق به گونه اى پرورش يافتند كه ممتاز بودند و در نشر احكام اسلام تلاش هاى ارزنده مى نمودند و براى تحقق انقلاب اسلامى و محو استبداد از جهات گوناگون فعاليت زيادى داشتند و پس از انقلاب اسلامى در بسيارى از نهادهاى جمهورى اسلامى ايران و از جمله در امور قضايى و حقوقى خدمات شايان تحسينى از خود نشان دادند.(2)
شهيد قدوسى طلاب مدرسه را بلند نظر و با روح بزرگ بارآورد و حتى از بيم آثار منفى بر روح و روان آنان از پذيرش هدايايى كه احيانا مردم مى خواستند به طلبه ها تقديم كنند امتناع مى كرد.
وى در جهت ايجاد حس اعتماد و فراهم آوردن زمينه رشد معنوى طلاب استفاده از ميزان شهريه مدرسه را به اختيار خودشان گذاشته بود تا هر كدام به مقدارى كه نياز دارند بردارند, فروشگاه تعاونى مدرسه مسوول خريد داشت ولى فروشنده نداشت و اين خود طلاب بودند كه كالاها و اجناس مورد نياز را انتخاب مى كردند و پولش را در صندوق فروشگاه مى ريختند و اگر پول لازم را نداشتند, در دفتر خريدهاى نسيه, خودشان بدهى را يادداشت مى كردند, شهيد قدوسى صبح هاى زود و گاهى نيمه شب به مدرسه مىآمد تا از نزديك بر رفتار و اعمال و ميزان تقيد طلاب بر واجبات و مستحبات نظارت كند و گاه پياده همراه شاگردان به مسجد مقدس جمكران مى رفت و از فرصت هاى مناسب براى كمك به رشد و كمال ايشان استفاده مى كرد.(3)
شهيد قدوسى براى آنكه شاگردان با دروس غير حوزوى آشنا شوند از اساتيد دانشگاه دعوت كرد كه به اين مدرسه بيايند و علومى را به محصلين ياد دهند كه به همين جهت رابطه بخصوصى بين حوزه و دانشگاه ايجاد گرديد. اين استادان زبان انگليسى, جامعه شناسى, مباحث اقتصادى, رياضيات و روان شناسى تدريس مى نمودند, اصولا شهيد قدوسى در زمره كسانى بود كه براى روشنفكران متعهد و مسلمان احترام قائل بود و ارتباط و تماس هاى فكرى زيادى با دانشگاهيان مبارز و مسلمان برقرار كرده و با جلال آل احمد مرتبط بود و سعى بسيار در ايجاد اتحاد و تماس بين روشنفكران و روحانيت نمود.(4)
شهيد قدوسى با وقت گذرانى و تعطيلات مكرر مخالف بود و مى كوشيد تا مدرسه در بسيارى از اعياد و ايام رحلت و شهادت تعطيل نشود و حتى گاهى كه شخصيتى برجسته رحلت مى نمود به شاگردان مى گفت شما به احترام ايشان روز ارتحالش را درس بخوانيد و ثوابش را به روح او هديه نماييد. گاهى در اين موارد مثال جالبى را مطرح مى كرد:
ما مثل سربازان در حال نبرد هستيم, اگر يكى از ما كشته شود, نبايد ديگران امور خود را متوقف كنند و به كنارى روند و استراحت كنند, بلكه با فقدان نيرويى, ديگر قوا بايد جديت بيشترى از خود بروز دهند تا آن ضايعه ترميم گردد, البته اگر آن تعطيلى نقش سازنده و مبارزاتى داشت شهيد قدوسى اجازه مى داد كه دانش آموختگان درس و بحث را تعطيل كنند مثل سالروز شهادت آيه الله سيد محمد رضا سعيدى. اين مربى عاليقدر با مواردى مانند اين كه استادى كم درس دهد و يا مطالب غير مرتبط با كلاس درس را مطرح كند مخالف بود و با چنين شيوه اى شديدا مبارزه مى كرد, تإكيد مى نمود اگر شاگردان وقت اضافى دارند آن را هدر ندهند و روى درسهاى قبل كار كنند. (5)
شهيد قدوسى از يك سو براى طلاب سختگيرى مى كرد كه وقت آنان تلف نشود و به درس هاى خود خوب برسند و متعهد و متدين بارآيند و از سويى به آنان مهربانى مى نمود و به اوضاع و مشكلات درسى و مالى آنان رسيدگى مى كرد كه اين كارش دو نتيجه مفيد در بر داشت نخست اين كه عناصر مفيد, سازنده و پرمايه پرورش يافتند و دوم آنكه شيوه هاى آموزشى و تربيتى اعمال شده در اين مدرسه توسط شهيد قدوسى براى ديگر مدارس علوم دينى الگويى خوب به شمار آمد و در جهت ساماندهى و ارتقاى محتواى اين مدارس تإثير فوق العاده اى داشت. بارها به شاگردان توصيه مى نمود اين انتخاب شما انتخاب بزرگى است, اين راهى است كه اگر پيروز شويد به مقام اعلى مى رسيد و گر نتوانيد به هدف برسيد وضعتان از يك انسان عادى كه در راه قطع وابستگى ها به جايى نرسيده بدتر خواهد شد و اين راهى است كه علم تنها نمى خواهد بلكه عالم ربانى مى خواهد.(6)
در تربيت شاگردان غالبا از روش غير مستقيم استفاده مى كرد, عيب اشخاص را به رخ آنان نمى كشيد بلكه با مطرح كردن خودش افراد را متوجه نقطه ضعفشان مى نمود, عقيده داشت اگر در تلاشهاى مذهبى دقت و مراقبت نشود و كارها مورد نقد و بررسى و ارزشيابى قرار نگيرد امكان دارد از مسير صحيح و اصولى دور شويم در توصيه به دانش پژوهان تإكيد مى كرد شما بنا بگذار دو سطر از دعاى مكارم الاخلاق را در رفتار خودت پياده كن من وعده كمال و بهشت مى دهم, نسبت به نهج البلاغه يادآور مى شد به يك جمله اش عمل كنيد تا عمرى را نجات يابيد. آن شهيد شيوه هاى مختلف را در تربيت آزمايش كرد و از بهترين افراد براى پيشبرد طلاب استفاده نمود مى كوشيد عزم و اراده شاگردان را تقويت كند و معتقد بود خودسازى و نيز مبارزه با نفس اماره و ستيز با طاغوت روح استوار و پرصلابت مى خواهد اين مسير به استقامت نياز دارد, توإم با مشقت است بايد روح تقيد و عمل به اجزإ احكام اسلام ملكه شود, محيط مدرسه بايد ميدان عمل و مراقبت باشد و چنين فضايى را به خوبى پديد آورد. همين شيوه هاى تربيتى بود كه دانش آموختگان مقاوم تحويل اجتماع داد كه از دستگاه ستم نهراسيدند و مبارزه با جور و فساد را در رإس برنامه هاى خود قرار دادند و بعد از پيروزى انقلاب نسبت به مسووليت هايى كه به آنان تفويض شده بود احساس تعهد مى كردند و همچون خودش مخلصانه و فداكارانه از هيچ گونه كوششى در جهت پيشبرد اهداف نظام اسلامى دريغ نداشتند و از نام و شهرت پرهيز مى كردند.(7) يعنى در مدرسه اى كه به مديريت شهيد قدوسى اداره مى گرديد ضمن آن كه ساختار نويى در برنامه هاى درسى طلاب پديد آمد و آنان با دروس جديد آشنا شدند علم اسلامى با عمل توإم گرديد و بر حسب تعبير برخى از آگاهان مدرسه حقانى يعنى مركزى براى پاسداران فكرى و عملى نهضت امام خمينى بود.(8) پس از شهادت آيه الله قدوسى ساختمان مدرسه در اختيار بانى آن قرار گرفت و شاگردان آن به محل جديدى تحت عنوان مدرسه شهيدين بهشتى و قدوسى انتقال يافته و به تلاشهاى علمى خود ادامه دادند و اكنون اين مدرسه در شهر مقدس قم در تربيت طلاب مستعد مشغول انجام وظيفه است.

O بر مسند قضاوت
شهيد آيه الله قدوسى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى همچون ديگر ياوران امام خمينى از هيچ كوششى در راه تحقق آرمان هاى مقدس اسلام باز نايستاد. در آستانه ورود امام خمينى به ايران ايشان يكى از اعضاى فعال كميته استقبال بود و به دليل سابقه مديريت و توانى كه در اين كار داشت برخى از مسووليت هاى حساس به وى سپرده شد, پس از مدتى به دليل احتياج مبرمى كه شهر قم به يك مدير قوى داشت امام طى حكمى ايشان را مإمور اداره امور ستاد انقلاب اسلامى و ديگر مسائل شهرستان قم نمود كه شهيد قدوسى با توجه به هوش سرشار و تدبير و تجارب مديريتى اين كار را به نحو احسن و مطلوب انجام داد و پس از مدتى كه امام خمينى به قم مراجعت نمود مسائل مربوط به دفتر رهبر هم به اين امور اضافه شد و هر روز ايشان بخشى از وقت خود را آنجا مى گذرانيد.
شهيد قدوسى از سوى حضرت امام مإموريت يافت كه در دادگاههاى انقلاب كه در تهران تشكيل مى گرديد حضور بهم رسانيده, متصدى مقام قضاوت گردد در آن زمان اين نهادها شكل نگرفته بود و غالب زندانيان در زيرزمين مدرسه رفاه كه محل اقامت امام بود, نگهدارى مى شدند, شهيد قدوسى با حكم امام به آنجا رفت و موارد مختلف را زير نظر گرفت, در همين چند روز برخى از مهره هاى اصلى و قديمى رژيم پهلوى از جمله هويدا, نصيرى (رئيس ساواك), سپهبد مقدم (آخرين رئيس ساواك), رحيمى فرماندار انتظامى تهران و عده اى ديگر اعدام شدند, مدتى پس از پيروزى انقلاب دو وظيفه خطير از جانب امام به آيه الله قدوسى سپرده شد يكى عضويت در شوراى عالى قضايى و ديگرى دادستان كل انقلاب بود, حضور اين فقيه عارف در نهاد مزبور موجب بهبود بسيارى از مشكلات گشت, در هنگام آغاز به كار ايشان بسيارى از نيروهاى نفوذى و حتى عده اى از منافقين در دادستانى بودند كه آن شهيد اصلاحات بنيادين را آغاز كرد و با روحيه اى انقلابى دقيق و عميق به فعاليت پرداخت و با مشورت شهيد بهشتى نيروهاى مومن و انقلابى را جايگزين اين افراد نمود. براساس اين پاكسازى دادستانى از لوث وجود عناصر وابسته پاك گرديد و بسيارى از دسيسه هاى دشمن با شكست مواجه شد, به عنوان مثال ايشان به وسيله نماينده اى كه تعيين كردند گمركات را مورد رسيدگى اساسى قرار داده كه اين حركت موجب كشف مقادير زيادى مواد منفجره و اسلحه گشت و تحويل دادستانى گرديد.(9)
شهيد قدوسى كه از همان ابتدا رضايت خالق را در نظر داشت در راه انجام وظيفه از كسى باكى نداشت و با شهامت بى نظيرى در مقابل اقدام هاى خلاف و تصميم گيرىهاى خودسرانه و بدون رعايت ضوابط قضاوت اسلامى ايستاد و هر كجا شكايتى به حق از دادگاهها مى شد با جديت تمام به آن رسيدگى مى كرد, آن گاه كه بر مسند قضاوت اسلامى نشست كمر همت را براى اجراى اين اصل بست و عهد كرد داد مظلوم را از ظالم بگيرد. ايشان اولين كسى بود كه آيين نامه دادگاههاى انقلاب را نوشت, همچنين آن شهيد اولين پيشنهاد دهنده براى بوجود آوردن تغييرات اصولى در وزارت ارشاد در شرايط آشفته آن روز بود و به دولت موقت فشار آورد كه يك فرستنده راديويى و تلويزيونى در قم ايجاد كند اما آنان به بهانه هاى مختلف با اين پيشنهاد مخالفت كردند و موقعى كه امام نامبرده را به عنوان دادستانى كل انقلاب منصوب فرمود خطاب به ايشان گفت: بايد بدانيد نخست وزير واقعى در شرايط كنونى و اداره كننده واقعى و آرام بخش راستين دادستان انقلاب است.(10) اهتمام آن شهيد بر اين بود كه احكام اسلام را در شعب دادگاههاى انقلاب پياده كند و شب و روز خود را صرف اصلاح اين نهاد مى كرد زيرا عقيده داشت اين تشكيلات براساس ضوابط اسلامى بنيان نهاده شده و بايد بر مبناى اسلام و قرآن و احكام اين آيين قضاوت كند و مقررات ضد اسلامى و طاغوتى و دست و پاگير از بين برود هم چنين او چنين عقيده اى را در مورد دادگاههاى دادگسترى هم داشت و اصرارش بر اين بود كه تحولات مزبور از قم شروع شود و به ديگر نقاط تسرى يابد.(11)

O جوانه هاى عدالت
در زمان تصدى ايشان در سمت دادستانى انقلاب اسلامى مطبوعات منحرف به پايگاههاى دشمن تبديل گرديد, در اين نشريات كه به منافقين, گروههاى چپ و ملى گراها تعلق داشت به اسلام, نظام و انقلاب توهين مى شد و نيز با تحليل هاى غلط و درج گزارش هاى جعلى و دروغين اسباب يإس مردم از جمهورى نوپاى اسلامى را فراهم مى ساخت تا زمينه براى تغيير حكومت فراهم گردد حضرت امام با تيزبينى اين توطئه را تشخيص و اخطار دادند و شهيد قدوسى به خنثى نمودن آن همت گماشت, شهيد قدوسى در مصاحبه اى خاطرنشان ساخت مداركى از برخى روزنامه ها بدست آورده ايم و منتشر خواهيم كرد كه كاملا نشان مى دهد كه ارتباط مستقيمى با صهيونيست ها دارند, ديديد, كه رژيم اشغالگر قدس بعد از توقيف روزنامه آيندگان اظهار تإسف كرد به چه مناسبت يك كشورى كه به تمام معنا از صهيونيست بين المللى الهام مى گيرد از يك روزنامه اى كه در يك كشور اسلامى توقيف شده اظهار تإسف مى كند. شهيد قدوسى با گروههاى الحادى نظير حزب توده, چريك هاى فدايى خلق و پيكار برخورد قاطعى نمود و عقيده داشت اين ها علف هاى هرزى هستند كه در مسير حركت امت اسلامى در همه جا سبز مى شوند و بايد ريشه آنها خشكانيده شود و با برخوردهاى مقطعى و موردى مخالف بود و معتقد بود مسامحه در سركوبى اين ها موجب مى شود كه ضد انقلاب قوت بگيرد لذا با يك اقدام قاطع ساختمان هاى بيت المال را كه در اختيار اين تشكيلات منحرف بود از دستشان گرفت و سپس نشريات آنان را توقيف نمود و مهره هاى اصلى را دست گير نموده روانه زندان ساخت البته در آنجا نيز سعى بر هدايت آنان داشت.(12) ماهها قبل از آن كه منافقين حركت مسلحانه را آغاز نمايند شهيد قدوسى با تيزبينى خاص خود خطر مزبور را تشخيص داد و نظرش اين بود كه جلوى آنها گرفته شده و فعاليتشان محدود گردد و از سال 1359 مصمم گشت تا در يك حركت ناگهانى تمام مسوولين آنها دستگير شوند تا نتوانند اقدامى بر عليه نظام و جامعه انجام دهند كه متإسفانه اين پيشنهاد از سوى ديگر مسوولان حمايت نشد و با وقوع حوادث جديد نظر آن شهيد را پذيرفتند, اطلاعيه ده ماده اى كه دادستانى كل انقلاب كه از سوى آيه الله قدوسى صادر گرديد در واقع اعلام موضع قوى و محكم نظام اسلامى در مقابل منافقين و گروههاى ضد انقلاب بود كه بعد از صدور آن شهيد قدوسى به طور كامل و جدى به مبارزه با گروهك ها پرداخت و ستادى تحت عنوان ستاد پيگيرى اطلاعيه دادستانى كل انقلاب به وجود آمد.(13) در دوران ايشان شهربانى ها و كلانترىها به دليل شرايط اوايل انقلاب از نظم و انسجام كافى و لازم برخوردار نبود كه با همت معاونين و موافقت آن شهيد گرانقدر تشكيلاتى به نام ((گشت شب)) از نيروهاى مردمى و بدون تحميل هزينه به بيت المال امنيت سطح شهر را در شب ها تإمين مى كردند. هم چنين وى با معتادان به مواد مخدر و قاچاقچيان آن برخورد قاطع كرد كه در اين راه توفيق هايى هم به دست آورد و تقريبا اين باتلاق فساد ريشه كن گشت اما در مراحل بعدى و به دليل برخى بى توجهى ها اين جريان گسترش يافت. (14) از جمله ويژگى هاى شگفت و منحصر به فرد شهيد قدوسى در سمت دادستان كل انقلاب, مهربانى وافر وتوجه بى دريغ وى به مراجعين بود, فردى نبود كه به وى مراجعه كند و از برخوردش آزرده گردد, حتى اگر با برخوردهاى توهينآميز طرف مقابل مواجه مى گشت آن را تحمل مى كرد و معتقد بود كه در اين موارد است كه انسان خود را مىآزمايد و به ميزان تسلط بر نفس و قوه غضبيه پى مى برد, او مانند كوهى استوار حتى به حرف هاى افراد طاغوتى و بى بند و بار هم گوش مى كرد و مى گفت برايم سخت است كه سخن كسى را كه با اميدى به اينجا آمده قطع كنم, البته آنان ابتدا با شخصيتى قاطع, قدرتمند و با ابهت روبرو مى شدند ولى به تدريج مى ديدند اين ويژگى با يك نوع دلسوزى پدرانه توإم است و او مى خواهد راهى براى رفع مشكل مراجعان بيابد به همين دليل برخى دوستان ناآگاه در جرايد نوشتند: چرا اينقدر ضد انقلاب ها با شهيد قدوسى رابطه اى خوب دارند؟! رفتارش با محكومين نيز عدالت مولايش على(ع) را در اذهان زنده مى كرد, معتقد بود در عين اين كه بايد در اجراى احكام شرعى قاطعيت داشت اما بايد مجازات متناسب با جرم باشد و محكوم نبايد مورد اهانت قرار گيرد و يا آنقدر بىآبرو شود كه پس از آزادى از زندان ديگر جايى در جامعه نداشته باشد. با متهم و مجرم چنان با متانت, خونسردى و بزرگوارى برخورد مى نمود كه همه تعجب مى كردند و بارها تإكيد مى كرد كه اين گونه رفتارها زمينه ساز اجراى عدالت اسلامى است, با تمام اين مهربانى ها وقتى كه دادگاه حكم مجرمى را صادر مى كرد هرگز تصميم ايشان عوض نمى شد و در اجراى آن و يا دستگيرى متهم سستى به خرج نمى داد هرچند كه متهم داراى شهرت و موقعيت اجتماعى و سياسى بود, هيچ گاه در اجراى عدالت بين شخصى گمنام و فرد مشهور فرقى قائل نبود. (15)

O شرح درد اشتياق
شهيد قدوسى ضمن آن كه منضبط, قاطع و مقرراتى بود, روحى لطيف و ذوقى سرشار داشت, گاه ديده مى شد كه در نيمه هاى شب در دفتر مدرسه رو به قبله نشسته و با معشوق خويش راز و نياز دارد, جهان را نشانه اى از عظمت حق مى ديد و از مشاهده آيات خلقت لذت مى برد. تهجد, نماز شب و دعاهاى متنوع و مإثور نزد وى جايگاهى خاص داشت, او معتقد بود انسانى كه نتواند خواب و بستر گرم را رها كرده و براى نماز شب از اين امور نگذرد در آينده خيلى چيزها نخواهد داشت, محبوب ترين شاگردان مدرسه اى كه او مديريتش را عهده دار بود متهجدترين آنها بودند نه درس خوان ترين افراد و ضرورت تعبد را در كنار تعلم گوشزد مى نمود, چون خانه اش نزديك مدرسه بود نيمه هاى شب از خانه حركت مى كرد كه سرى به آنجا بزند و ببيند كداميك از شاگردان مشغول شب زنده دارى هستند, نماز شب را براى روحانى لازم مى دانست. يك شب در مسجد گوهرشاد مشهد مى گفت: برايم بسيار ناگوار و غيرمنتظره بود كه شنيدم يكى از اساتيد مدرسه مقيد به نماز شب نمى باشد با ايشان صحبت كردم مشخص گرديد سبكى معده را در شب رعايت نمى كند, بار ديگر نقل مى كرد وقتى در نهاوند بوديم سالى يكبار به صورت خانوادگى به منزل يكى از آشنايان دعوت مى شديم من پس از تكرار چند نوبت ديدم همان شبى كه ما در آن ميهمانى غذا مى خوريم نماز صبح روز بعد به آخر وقت كشيده مى شود, متوجه شدم در اموال آن شخص اشكالى وجود دارد.(16)
مرحوم آيه الله على احمدى ميانجى نقل مى كرد شهيد قدوسى نسبت به زيارت عاشورا مواظبت داشت, موقعى كه ايشان دادستان كل انقلاب بود در رويايى مشاهده كردم كه بر اثر مداومت در خواندن اين زيارت علوم خاصى به وى داده شده است وقتى اين خواب را برايش مطرح نمودم, گفت: مدتى است كه اين توفيق را پيدا نكرده ام, موقعى كه برخى تهى مغزان وهابى مسلك, نسبت به برخى جملات و مضامين زيارت عاشوا انتقاد كرده و عباراتى را به باد مسخره گرفته بودند شهيد قدوسى از اين بى خردى آنان تعجب كرد و گفت زيارتى به اين فصاحت و بلاغت وجود ندارد و كلام معصوم بودن از آن مى بارد و در جملات آن بالاترين لطافت ديده مى شود, مرحوم قدوسى تإكيد مى كرد علامه طباطبايى به اين معانى اصرار داشت و در ايام محرم و صفر زيارت عاشورايش ترك نمى شد و به زيارت جامعه كبيره اهتمام داشت و معتقد بود از معتبرترين نسخه ها استفاده كند مى فرمود در زيارت عاشورا از متن مورد استفاده عالم ربانى آيه الله حاج ميرزا على آقا قاضى استفاده مى كنم.
شهيد ق(17)دوسى به خاندان عصمت و طهارت عشق مى ورزيد و سعى مى كرد اين علاقه را در شاگردان خود نيز ايجاد كند و از روى همين اشتياق بسيارى از خطبه هاى طولانى نهج البلاغه را با تسلط كامل حفظ مى كرد و در هر مجلس روضه و سوگوارى براى امامان شيعه گريه شديد ايشان باعث توجه ديگران مى شد, آيه الله احمدى ميانجى خاطر نشان مى نمايد در ايام عاشورا روزى خدمتش بودم بعد از آن كه قسمتى از كارهاى مشترك انجام گرفت بنا شد به مجلس سوگوارى براى خامس آل عبا برويم, ايشان فرمود حدود يك قرن است كه در منزل آيه الله مير سيد حسن برقعى بطور مداوم در ايام عاشورا مراسم عزادارى برپاست و قطعا به اين مكان عنايت ويژه اى از سوى ائمه مى باشد پس بهتر است در اين مجلس حضور يابيم. به تربت امام حسين(ع) عشق مى ورزيد و براى خودش تربت مخصوصى تهيه كرده بود و انگشترى كه به نام مقدس معصومين زينت يافته بود براى شب اول قبرش تدارك ديد در عين حال متظاهر به مسايل اعتقادى و سجايا و خلقيات ارزنده نبود.(18) همه ساله در ايام سالگرد شهادت حضرت امام كاظم(ع) در منزل خودش مجلس روضه برقرار مى كرد كه در آن بزرگانى چون علامه طباطبايى حاضر مى شدند. تابستان ها كه به مشهد مقدس مشرف مى گرديد. هر روز در پيش روى مرقد مبارك آن حضرت زيارت جامعه كبيره را از حفظ با چشم گريان و توجهى خاص و حالتى پرجذبه و معنوى مى خواند بطورى كه منظره حال و توجه او براى هر كسى كه مشاهده مى كرد جالب و فراموش نشدنى بود. به حضرت ولى عصر(عج) ارادت مخصوصى داشت و پيوسته مى فرمود ما بايد حضرتش را كه صاحب امر ماست در تمامى امور و شئون خويش حاضر و ناظر بدانيم.(19)
شهيد قدوسى با اهل معنا و عارفان و آنها كه بدنهايشان در ميان مردم است و دل و جانشان در ملكوت و عرش پرواز مى كند در ارتباط بود و اين خصوصيت را در كتمان كامل نگاه مى داشت و در اين باب اهل نظر و تشخيص بود و مدعيان كاذب را از عارفان راستين تشخيص مى داد, اشعار و غزليات بسيارى را در حافظه قوى خويش نگاهدارى مى كرد علاوه بر اين كه خود طبع شعر داشت و سروده هاى خويش را در دفترى جمع كرده بود.(20)
به منظور تزكيه نفوس و اصلاح درون از زاهدان و پارسايان, نمونه مىآورد كمتر درس اخلاقى بود كه شهيد قدوسى در آن از حاج ميرزا على آقا قاضى و كمالاتش سخن به ميان نياورد. چنان گيرا و جذاب آن استاد اخلاق و حكيم عارف را معرفى مى كرد كه بر دل مى نشست و شنوندگان آرزو مى كردند يا مثل قاضى شوند يا مرگشان فرا برسد زيرا زندگى جز اين گونه مساوى زيان و فناست.(21)
از كلاسهاى اخلاق قدوسى معنويت و عرفان و جذبه هاى ملكوتى ساطع بود, خطبه هاى نهج البلاغه و بويژه خطبه همام را كه در وصف متقين هست با چشم هاى گريان و صداى لرزانش چنان اثربخش و تكان دهنده مى گفت كه هرگز فراموش نخواهد شد, يك صبح پنج شنبه در درس اخلاق او نشستن كافى بود كه كاخ آرزوهاى دنيايى و تعلقات فناپذير آدمى فرو بريزد.ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 . گفتگو با حجه الاسلام والمسلمين محمدى عراقى, مجله پيام انقلاب, شماره118 ص41.
2 . يادنامه شهيد قدوسى, ص57.
3 . سيرى در زندگى و مبارزات استاد شهيد آيه الله قدوسى, روزنامه اطلاعات, همان, ص6.
4 . پيشتازان شهادت…, ص67.
5 . يادواره دومين شهيد سنگر فقاهت و قضاوت آيه الله على قدوسى, روابط عمومى دادستانى كل انقلاب, ص102.
6 . روزنامه اطلاعات, شماره 18555, ص6.
7 . يادنامه شهيد قدوسى, ص68 ـ 69.
8 . يادمان هيجدهمين سالگرد شهادت دادستان كل انقلاب شهيد قدوسى, سيد اميرحسين اصغرى, كيهان, شماره 16600.
9 . مرد تقوا و استقامت (شهيد قدوسى) به روايت يكى از ياران, نشريه شما شماره 179, ص8.
10 . پيام انقلاب, شماره 92, ص45.
11 . يادنامه شهيد قدوسى, ص63.
12 . عدالت در خون, ص77.
13 . همان, ص63 و 65, يادنامه شهيد قدوسى, ص120 و 121.
14 . مرد تقوا و استقامت, نشريه شما, شماره179.
15 . ديدار با ابرار, ج79, ص115 ـ 117.
16 . ويژه نامه شهيد قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, ص10, يادنامه شهيد قدوسى, ص76 و ;129 عدالت در خون, ص100.
17 . سيماى فرزانگان, رضا مختارى, ص188.
18 . يادنامه شهيد قدوسى, ص67.
19 . همان, ص80.
20 . ويژه نامه سالگرد شهادت آيه الله قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, بى تا, ص8.
21 . يادنامه شهيد قدوسى, ص140.

/

ريشه يابى ، پديده اباحيگرى

ريشه يابى, پديده اباحيگرى

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر


امام على(ع):
((لاتعجلن الى صديق واش و ان تشبه بالناصحين; فان الساعى ظالم لمن سعى به, غاش لمن سعى اليه))
(غرر الحكم, ج2, ص812, ح176)
به سوى دوست نمام و سخن چين مشتاب, اگرچه او خود را مانند پند دهنده جلوه دهد, زيرا كه شخص بدخواه و نمام, درباره آن كس كه درصدد بدى با اوست ظلم كننده است و به كسى كه بخواهد با آن سخن چين بدى كند خائن است.

در بخش نخستين اين مقال از اباحيگرى به عنوان يك خطر و تهديد جدى براى اسلام و انقلاب سخن گفتيم, پديده اى هدايت شده از سوى دشمنان كه بر اثر سهل انگارى در مسائل فرهنگى و اجتماعى, ندانم كارىها و عملكردهاى نامناسب برخى خودىها در سالهاى اخير چنگ و دندان نشان داده و مانند غده سرطانى رو به رشد است بيم آن است كه انقلاب اسلامى و عقائد و اخلاق نسل جوان و نسلهاى آينده و نظام خانواده و امنيت اجتماعى را مورد تهديد قرار دهد و اگر دست اندركاران امور بدون فوت وقت براى آن چاره اى نينديشند جز ندامت و عقوبت پيش روى نخواهند داشت.
گفتيم: اباحيگرى مانند هر پديده ديگر اجتماعى علل و عواملى دارد و ريشه يابى اين عوامل و سپس يافتن راهكارهاى جمعى جهت پيشگيرى از گسترش آن و مبارزه با لايه هاى فسادى كه از اين رهگذر دامنگير قشرهايى از جامعه و جوانان ما شده است. مسئله جدى روز و تكليف شرعى ماست. و در اينجا تإكيد مى كنيم كه خطر اباحيگرى يك توهم نيست كه از بدبينى و بزرگ نمايى مسائل كوچك نشإت گرفته باشد بلكه يك واقعيت تلخ است كه دشمنان سوگند خورده اسلام و انقلاب به عنوان آخرين سلاح جهت درهم شكستن سد پولادين ايمان و آرمانگرايى و مقاومت امت ما تشخيص داده و در ترويج آن با تمام توان و همه ابزارها مى كوشند و پاره اى عناصر داخلى از روى جهل يا عمد در اين توطئه آنان را يارى مى رسانند!

O استفاده از تجارب تلخ تاريخى
دشمنان اسلام در گذشته تاريخ تجربه كرده اند كه براى تسخير جوامع اسلامى و استعمار و استثمار آن و غارت و چپاول سرمايه هاى ملى شان, سلاحى برنده تر از اباحيگرى و لاقيدى اخلاقى نيست. در اسپانيا كه قرن ها زير سيطره حكومت اسلامى بود, صليبى ها با همين سلاح و از راه ترويج مفاسد و سرگرم ساختن جوانان مسلمان به اميال نفسانى و در معرض قراردادن زنان و دختران در تفريحگاه ها و ترويج فرهنگ ابتذال و اشاعه منكرات و مسكرات و نفوذ در فضاى آموزشى و فرهنگى به ميدان آمدند و آن فاجعه بزرگ را سامان دادند و تمدن چند صد ساله اسلامى در غرب را ساقط كردند. مساجد و معابد اسلامى كه امروز در آن سرزمين گرد غربت گرفته و سر در جيب تفكر و تحسر فرو برده, حامل يك پيام تاريخى و تكان دهنده براى امت اسلام است تا بدانند صليبى هاى نوين و صهيونيسم و امپرياليسم امروزه با تكنولوژى و راهكارهاى جديد به ميدان آمده اند و بخصوص با ضربه هايى كه از انقلاب اسلامى در قرن بيستم خورده اند, همچون مار زخم ديده در جستجوى فرصت اند تا زهر خود را بپاشند و انتقام شكست هاى خود را بگيرند!
تإسف بار اينكه برخى از خودىهاى ساده دل از درك اين واقعيت و شناخت خطر صليبى گرى جديد و صهيونيسم جهانى غافل نشسته و با خوش باورى نسبت به غرب و غربى ها و غفلت از ترفندهايشان آنها را محرم راز خود گرفته و سفره دل خود را برايشان گسترده اند و برخى ديگر بر اين باورند كه غربى ها با گشودن بازارهايشان به روى كشور ما در صدد خدمت به ما هستند! و برخى رابطه صميمانه با غرب و حتى امريكا دشمن شماره يك انقلاب اسلامى را براى ادامه حيات ملت ضرورى مى دانند! و به رفت و آمدهاى جاسوسان و خبرنگاران غربى انگليسى و امريكايى با آغوش باز چراغ سبز نشان داده و بر اين پندارند كه اين اهريمنان كهنه كار و حراميان بين المللى از جنايت فطرى و خباثت ذاتى شان دست كشيده و تغيير رويه خواهند داد, در حالى كه تمام اينها جز توهمات پوچ و تصورات بى حاصل نيست كه بازتابهاى منفى آن را در گذشته ديده ايم و تجربه كردن تجربه ها از خرد و حزم دور است و جز پشيمانى ثمره اى ندارد ((من جرب المجرب حلت به الندامه)).

O استعمار تجربه ديگر
تجربه ديگر: پس از انقلاب مشروطيت و وزيدن نسيم آزادى در كشور, غربى ها به سرعت وارد عرصه سياسى كشور شده و مشروطه را به سوئى ديگر هدايت كردند و با صدور فرهنگ غربى و سلطنت استبدادى و آوردن رضاخان و دودمان كثيف او ثمرات فداكارىهاى مشروطه خواهان واقعى را بر باد داده و فرهنگ منحط اخلاقى غرب را به صورت كشف حجاب و شكستن مرزهاى اخلاقى و آزاديهاى به شيوه غربى, وارد كردند و كشور را وابسته به غرب و انگليس نمودند و بالاخره با كودتاى بيست و هشت مرداد, امريكايى ها سكاندار امور كشور شدند و جنايات بيشمارى را سامان دادند.
بطور خلاصه در اين مقطع تاريخى نيز عزت و شرف و استقلال ميهن اسلامى را غربى ها به يغما بردند و اگر انقلاب اسلامى به رهبرى بزرگ مرد تاريخ معاصر اسلام خمينى كبير(ره) رخ نمى داد و رژيم منحط و فاسد اين دودمان به زباله دان تاريخ رانده نمى شد, آن وقت مى ديديم كشور به كجاها رفته بود و اين نسل چه سرنوشتى داشت! انقلاب اسلامى با يك دگرگونى بنيادين در تارپود فرهنگ و بينش جامعه و سياست كشور ارزشهاى اسلامى را با ايمان عميق به جامعه بازگردانيد و نسلى موفق و صالح پديد آورد كه مى توانست الگوى مناسبى براى يك تحول بزرگ در كشورهاى اسلامى و انقلابى جهان باشد و دشمن با احساس خطر از چنين روندى بر آن شد كه انقلاب اسلامى را به شكست و بن بست بكشاند, انواع شگردها و ابزارهاى سياسى و فرهنگى و تبليغى و ترور و جنايت و گروهك سازى را به كار گرفت و بزرگترين حمله نظامى عصر را سامان داد اما در اين مصاف شكست خورد و بالاخره به سراغ تجربه ديگرى رفت, تجربه اولين و تجربه مشروطيت! و آن پوسانيدن نسل جوان از درون و پوك كردن مغزها از انديشه درست و ايجاد ترديد و ضعف و دگرانديشى در دل ها و برداشتن حجاب و حيا از زنان و مردان و در اين طراحى خائنانه پاره اى عوامل وابسته داخلى و روزنامه هاى زنجيره اى به يارى دشمن شتافته و زمينه ساز اباحيگرى شدند.
كه گام نخست آن, شكستن حصارهاى اخلاقى بود و سپس رخنه در عقايد دينى و تقدس زدايى و حرمت شكنى, و چه بى شرمى ها كه در اين مجال كردند كه آثار و تبعات آن پيش روى ماست بدينسان ترويج اباحيگرى را بى ترديد بايد از طرحهايى برشمرد كه دشمن در راستاى هجمه فرهنگى براى نابودى اسلام و انقلاب و وابسته كردن مجدد كشور و غارت سرمايه هاى مادى و معنوى آن ساماندهى كرده و به همين دليل مبارزه با آن يك تكليف است و اين مستلزم شناخت عوامل و شيوه مقابله و علاج اين بيمارى اجتماعى است.

O ريشه يابى عوامل اباحيگرى
هرچند براى يك پديده اجتماعى علل و عوامل بسيارى را مى توان برشمرد, اما در اينجا بر اهم موارد موثر بر اباحيگرى نگاهى گذرا مى كنيم:
1ـ توطئه و طراحى بيگانه كه بدان اشاره كرديم و با توسعه و وسائل ارتباط جمعى و ماهواره و اينترنت, القائات و بدآموزىهاى دشمن به خانه ها راه يافت و آثار آن در جامعه منتشر گرديد و اضافه مى كنيم كه اين عامل با زمينه ها و عوامل داخلى بيشتر موثر افتاده و بنابراين بايد به سراغ عوامل داخلى رفت كه زمينه نفوذ و تبليغات سوء در ترويج اباحيگرى را فراهم ساخته است.
2ـ غرب گرايى جديد
ريشه غرب گرايى از رسوبات فكرى است كه در ضمير قشرى اقليت باقى مانده و در سالهاى اخير مجال ظهور يافته است. غرب باورانى كه پس از انقلاب اسلامى به گوشه انزوا خزيده بودند, در فضاى باز سياسى و آزادى! اين سالها جان تازه گرفتند و انديشه هاى منسوخ خود را به فضاى فرهنگى كشور گشودند و در مقالات و سخنرانى ها مدافع آزادىها به شيوه غربى شدند و با حمايت مادى و تبليغاتى و رسانه هاى خارجى و بعضا داخلى مروج اباحيگرى شدند و با رخنه در عقايد و باورها به جنگ ارزشهاى اسلامى آمدند و پاره اى قشرهاى جامعه نيز كه از محدوديت هاى دينى دلخوش نبودند و لااباليگرى با مزاجشان سازگار بود به حمايت از آنان برخاستند و از شعار آزادى سوء استفاده كردند و اين در حالى بود كه گروه هاى اباحى طلب نه به چپ و به راست اعتقاد نداشتند و تنها با اين اميد و تكيه گاه كه جريان سياسى جديد فضاى مناسب ترى است براى تإمين خواسته هاى آنان و رسيدن به اميال و آمال كه در ضمير داشتند حضور برخى قشرهاى بى تعهد و برخورد انتخابات ها با اينكه به هيچ چيز اعتقاد نداشتند براساس چنين پندارى بود كه به زعم خود چنين فضايى را با آرمانهاى نفس پرستانه خود مناسب تر مى ديدند.

3ـ سوء استفاده از آزادى
تحريف مفهوم آزادى در فضاى كشور انقلابى از ديگر ستمهايى بود كه بر آزادى شد و زمينه ساز اباحيگرى گرديد. برخى مسئولان با تكرار واژه آزادى و تبليغات و آب و تاب دادن به آن, ناخودآگاه هوس گروه هايى را برانگيختند كه خواهان آزادى به معناى اباحيگرى بودند. طرح شعار آزادى در تبليغات سياسى اخير كشور, شعار گمراه كننده اى بود كه استخدام گرديد اما كسى به اين سوال پاسخ ندادند كه مگر شعار آزادى از شعارهاى مردم استبداد كشيده ما نبود كه سالها زير فشار رژيم ستمشاهى به ستوه آمده و خواهان آزادى و مفهوم اسلامى و انسانى شدند؟ طرح واژه آزادى در تبليغات سياسى و انتخاباتى اين مفهوم را تداعى مى كرد كه نوعى استبداد بر جامعه حاكم شده است كه سياسى كاران جديد خواهان رفع آنند؟! و اين تصور دشمنان اسلام از داخل و خارج بود كه نظام اسلامى را متهم به استبداد دينى مى كردند و محدوديت هاى اخلاقى يا سياسى و اجتماعى را منافى با آزادى مى دانستند! و مع الاسف و ناخودآگاه طرح شعار آزادى بدون تبيين حدود و ثغور آن نوعى همصدايى با دشمن تلقى شد, هرچند طرح كنندگان آن شعار بر اين باور نبودند اما در هر حال حق و باطل به هم آميخت و محدوديت هاى دينى, اخلاقى و سياسى نوعى استبداد تلقى گرديد! و زير لواى اين شعار گروه هاى اباحى طلب در عرصه فرهنگ و اخلاق و سياست وارد ميدان عمل شده و ديديم كه سوء استفاده از اين شعار چه ضربه ها بر فرهنگ و اخلاق و سياست ما فرود آورد و امروز جامعه ما غرامت آن را مى پردازد و سيل مخرب فساد اخلاق و اباحيگرى ارزشهاى جامعه را تهديد مى كند و اگر اين روند ادامه يابد ديگر جلوگيرى اين سيل بنيان كن با هيچ عاملى ميسر نخواهد بود. يك نگاه گذرا به فضاى عمومى اجتماع و نحوه روابط و لباس و تيپ و بازار و خيابان و پارك ها و نمايشگاه ها به خوبى نشان مى دهد كه چگونه آزادى به اباحيگرى سوق داده مى شود و مفهوم آزادى تحريف مى گردد و مورد سوء استفاده گروههاى لاقيد و اباحى طلب قرار مى گيرد.

4 ـ ضعف تشكيلاتى در هدايت جوانان
نداشتن يك طرح جامع و سياست فرهنگى كامل جهت هدايت نسل جوان و پاسخگويى به نيازهاى مادى و معنوى آنان نيز زمينه ساز روانى اين نسل براى پذيش بذر مسموم دشمن بوده و متإسفانه با گذشت 22 سال از انقلاب و استقرار نظام اسلامى فضاى آموزشى ما هنوز ضعف ها و كاستى هاى فراوان دارد و به همين دليل نتوانسته نسل جوان را به درستى هدايت و جذب كند و تغذيه نمايد و مصونيت روحى و روانى بدهد. تقسيم فضاى آموزشى به دو بخش انتفاعى و دولتى شكافى در محيط فرهنگى پديد آورده و نوعى اشرافى گرى و تبعيض ميان غنى و فقير را در تعليم و تربيت تداعى مى كند كه از تإثيرات آن بر روحيات نسل جوان نبايد غفلت ورزيد. بدآموزىهاى برخى اساتيد غرب باور و كج انديش در خلال كلاس هاى درسى دانشگاه و عدم مقابله با آنها را نيز از عوامل نفوذ ليبراليسم جديد و القاى انديشه سكولاريسم, بايد برشمرد كه متإسفانه با عنوان مغالطهآميز آزادى انديشه نضج گرفته و موجب لاقيدى اخلاقى و اباحيگرى شده است. فضاى هنر و تئاتر و سينما نيز در اين راستا به زن گرايى و زن ابزارى و فمينيسم جديد و عشق و عاشقى و يا بدزبانى كمك كرده و محدوديت هاى اخلاقى و اعتقادى را در روابط اجتماعى مرد و زن كم رنگ كرده و از اين طريق بدآموزيهاى هنر و نمايش بر روح اين نسل تإثيرگذار بوده و با عنوان هنر مجاز! به خورد جامعه داده شده كه ثمرات آن نوعى اباحيگرى بوده است. كشيده شدن ابزار لهو و لعب و تغنى و ترنم به رسانه هاى جمعى و ارتباطى نيز قبح برخى اعمال مبتذل, را از ميان برده و متإسفانه با سوء استفاده از عنوان مجاز, رايج گرديد! و تقيدات شرعى را در اين زمينه با ترديد مواجه ساخته است و عملا پاره اى اعمال خلاف شرع در قالب شرعى تزريق شده كه علاوه بر زيانهاى اخلاقى هويت دينى را نيز خدشه دار ساخته و مى رود تا اباحيگرى اعتقادى و عملى را ببار آورد و در اين راستا بايد افزود كه ضوابط شرعى و مسئله حجاب و روابط زن و مرد و احكام موسيقى مجاز و غير مجاز و مسائلى از اين قبيل به صورت استدلالى در رسانه ها كمتر تبيين شده و تنها به ذكر كليات بسنده گرديده در حالى كه شايسته بود رسانه ها, بويژه صدا و سيما با استفاده از كارشناسان اسلامى به تبيين و توجيه بيشتر اين مسائل مى پرداخت و محدوده شرعى را به وضوح بيان مى كرد تا مسائلى چون حجاب اسلامى و روابط زن و مرد و قلمرو آزادى زن و روابط و حقوق خانوادگى و اجتماعى به درستى روشن مى شد كه هر كس طبق سليقه خود از دين تفسير نداشته باشد و مسائل ضد اسلامى با عنوان اسلامى رسميت پيدا نكند!

5ـ مشكلات اقتصادى
از تإثير فشارهاى اقتصادى و گرانى و بى در و دروازه شدن نرخ ها در اين پديده نبايد غفلت ورزيد بى ترديد, مسائل اقتصادى و معيشتى جامعه يك واقعيت انكارناپذير است و روند نابسامان مشكلات معيشتى قشرهاى عمده اى از مردم و سير صعودى قيمت زمين و مسكن كه معلول سياست هاى غلط دستگاههاى اجرايى و ادارى ذى ربط و سوء استفاده سوداگران از اين آشفته بازار است از يك سو عقده هاى روحى را موجب شده كه با دهن كجى به تقيدات اخلاقى مجال ظهور يافته و لاقيدى و بى اعتنايى به توصيه هاى اخلاقى را پديد آورده و از سوى ديگر كارآيى برنامه هاى نظام را در حل مشكلات اقتصادى با ترديد مواجه ساخته و اميدها و نويدها در بهبودى اوضاع معيشتى را با يإس و حرمان پاسخ داده و اينها سبب گرديده نوعى واكنش منفى در برابر محدوديت هاى اجتماعى و اخلاقى و ارزشها را پديدار سازد.
و در كنار اين اوضاع و احوال ميدان دارى سوداگران پول و زمين و تجارت و شغل هاى سودآور ديگر نيز نوعى اشرافى گرى را كه معادل با اباحيگرى است موجب شده و شكاف فقر و غنا روحيه ها را ضربه پذير ساخته و فقر و بيكارى بسيارى از كودكان و نوجوانان و بالاتر را به بازار فروش قاچاق و مواد مخدر و ساير بزهكارىها كشانيده و به نظام خانواده نيز سرايت كرده است و در مجموع تركيبى نامناسب از طبقات مرفه و محروم بوجود آورده كه ميدان مناسبى براى ضربه پذيرى و رواج اباحيگرى و فساد و اخلاق شده كه بررسى حوادث جارى كشور و علل و عوامل بزهكاريها را مى توان شاهدى بر اين مدعا دانست.

6ـ تضاد قول و عمل
رفاه طلبى برخى مسئولان در رده هاى مختلف و تضاد آن با آنچه از عدالت اجتماعى سخن گفته مى شود موجب سستى و بى اعتمادى برخى عناصر ضربه پذير نسبت به ارزشهاى اخلاقى شده همانگونه كه در كلام رهبرى نظام نيز اين نكته به كرات آمده است و همواره مسئولان را به ساده زيستى و پرهيز از تجمل فراخوانده اند چرا كه هيچ چيز براى بى اعتمادى, موثرتر از تضاد و شعار و عمل نيست, همانگونه كه هيچ عاملى موثرتر از دعوت عملى نيست, لذا در روايات آمده است: مردم را با عمل خود و نه با زبان به خير و نيكى دعوت كنيد. مردم دوست دارند مسئولان خود را همسان و دردآشنا با خود ببينند همانگونه كه اميرمومنان(ع) در رفتار خود نشان داد. اگر خلاف آن را ببينند نه تنها دستخوش رخوت و سستى مى گردند بلكه اگر ضعيف النفس باشند عقائدشان نيز ضربه مى بيند و اين خطر بزرگى است كه جبرانش بسيار دشوار خواهد بود. البته نبايد فراموش كرد كه عملكرد مسئولان يكسان نيست و نقاط مثبت بسيارى وجود دارد. اما اصولا نقاط مثبت كمتر مورد توجه قرار مى گيرد و چشم ها معمولا به نقاط منفى دوخته مى شود و بالاخره اگر روحيه جامعه از اين طريق ضربه ببيند در اعتقاد و عمل به نوعى اباحيگرى منتهى خواهد شد.

7 ـ اختلافات جناحى
يكى از دردهاى مزمن اجتماعى ما اختلافات گروهى و گرايش هاى جناحى است كه هرچند در هر جامعه اى اجتناب ناپذير است اما در كشورى كه اسلام خط مشى ها را تعيين مى كند و روح ايمان بر مسئولان حاكم است و مردم الگوهاى خود را از چهره هاى مذهبى روحانى و غير روحانى برمى گزينند انتظار نيست كه به منازعات و كشمكش ها دامن بزنند. انتظار اين است كه همه با هضم نفس و كنترل خواسته ها و صفا و صميميت و تواضع و تفاهم و صبر و متانت مسائل را حل كنند و به بازار تهمت و ناسزا و تفسيرها مجال ندهند. مع الاسف نيروهاى بسيارى از گروه ها و جناح هاى فكرى و سياسى به جاى اينكه با يكديگر تشريك مساعى نموده و در صدد حل مشكلات كشور و مردم باشند, صرف مشاجرات سياسى وفكرى زيان آور مى شود و بر حجم مشكلات مى افزايد و عكس العمل روانى آن در ميان مردم بويژه جوانان باقى مى ماند و آن را نشانه خودخواهى ها و خودبزرگ بينى ها تلقى مى كنند و اعتمادشان به كسانى كه مى بايست سرمشق وحدت و فداكارى باشند سست مى گردد و گاه به نوعى لاقيدى و بى اعتقادى مى انجامد و زمينه اباحيگرى را فراهم مى سازد.

8ـ نبودن كنترل اجتماعى قاطع
در نظام اسلامى مى بايست اصل امر به معروف و نهى از منكر از طرق مختلف به اجرا درآيد تا شعائر دينى احيا شود و از بزه كارى و گناه و اعمال منكر پيشگيرى به عمل آيد كه اين خود مسئوليتى است خطير و شيوه عمل آن بسيار ظريف و دشوار است. اگر نظارت عمومى و نهادى به درستى در جامعه اعمال گردد و به متظاهرين به گناه عرصه و مجال داده نشود, بى شك چهره اجتماع به گونه اى ديگر خواهد بود. با تإسف بايد گفت: امروزه متظاهرين به گناه با احساس امنيت كامل و حتى گستاخى و دهن كجى به ارزشها, در ترويج ابتذال و روابط آزاد فعالانه مى كوشند و از پيامهاى عناصر ضدانقلاب داخل و خارج الهام مى گيرند تا حريم اخلاق را بشكنند و تقيدات اخلاقى را لوث كنند و اگر با آنان برخورد نشود فردا بدتر خواهد بود. با اين حال در اين روزها برخوردى لازم با متظاهرين به گناه و مروجان اباحيگرى نمى شود و اين بيمارى مسرى رو به گسترش است و اين بر عهده نهادهاى ارشادى و تبليغى و اجرايى و قضايى است كه راه هاى گسترش گناه و ترويج آن را به گونه اى شرعى و وفق مصلحت, سد كنند و از ملامت اين و آن نهراسند.

/

انتــظار بشر از ديــن6

انتظار بشر از دين(6)

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور


معناى حجيت عقل
وقتى مى گوييم عقل و استدلال عقلى معتبر و حجت است, معناى آن اين است كه در مسائل علمى اگر كسى خواست حقيقتى را تصديق و باور كند, به استناد آن باور كند و در مسائل مربوط به عمل هم اگر خواست به چيزى عمل كند, به استناد آن عمل كند و به عبارت ديگر: استدلالى در مسائل عقلى و عملى معتبر است كه انسان را به يقين برساند, ولى در مسائل عملى جزم و يقين لازم نيست, همين كه حجت اقامه شد, گرچه ظنى باشد, مى تواند به آن عمل كند, نظير تعبديات, اگر اين دليل مطابق با واقع باشد, مى تواند به آن عمل كند و به استناد آن شخص مومن و معذر دارد يعنى در برابر خداوند به استناد آن دليل معذور است و در امان. اكنون بحث از حجت هاى عملى نيست, بلكه حجت هاى علمى يعنى امرى كه به استناد آن جزم و يقين علمى پيدا كند محل بحث است.

چگونگى و چرايى حجيت عقل
حجيت عقل به دليل راه نيافتن خطا و نسيان در آن است, به اين معنى همان طورى كه قرآن هر چه مى گويد حق است ((وما ينطق عن الهوى)) آن چه مى گويد براساس هوا نمى گويد, سنت معصومين حق است و هوا در آن راه نمى يابد, عقل ناب هم هر چه مى گويد, حق است ((و ما ينطق عن الهوى))(1) گرچه قبول اين حرف در آغاز دشوار است اما وقتى مطلب به خوبى تبيين و تحليل گردد معلوم شود كه اين سخن حق است.
توضيح مطلب اين كه: عقل يعنى آن چراغ الهى كه خداى سبحان آن را در نهان انسان تعبيه كرده و فجور تقوى را به او الهام نمود و در مكتب الهام هم جا براى ابهام و خطإ نيست. زيرا آن چه را كه خدا به فطرت الهام كرد نه معلم اشتباه مى كند و نه متعلم, خدايى كه فرمود: ((و نفس و ما سويها فإلهمها فجورها و تقويها))(2) از گزند سهو و نسيان مصون است ((و ما كان ربك نسيا))(3) عقل مستلهم و متعلم هم از آسيب سهو و نسيان مصون است. چون خدا اخبار كرد كه: من عقل و نفس را به فجور و تقوى الهام كردم. و از طرفى خداوند در سوره اعراف, جريان ميثاق گيرى را بازگو مى كند و مى فرمايد: ((و اذ إخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم و إشهدهم على إنفسهم إلست بربكم قالوا بلى))(4) موطن ميثاق, موطنى است كه هم اكنون اگر كسى غبارروبى كند, به يادش مىآيد. چون خدا فرمود: ((و اذ إخذ)) اين ((اذ)) ظرف و منصوب است و ناصب آن ((اذكر)) و محذوف است, يعنى بياد بياور آن صحنه ميثاق را. يعنى اگر كسى اكنون هم غبارروبى كند به يادش مىآيد كه خدا فرمود: ((إلست بربكم)) و او گفت: ((بلى)) اگر چنانچه مربوط به عوالم گذشته باشد و هيچ ارتباطى بين فعليت انسان و آن عالم إخذ ميثاق نباشد, خدا نمى فرمايد: ((و اذ إخذ)) زيرا خداوند الان احتجاج مى كند و آن نشئه اى كه انسان ميثاق سپرده, زنده و معصوم و مصون است.
بنابراين, عقل ناب و فطرت آدمى مستلهم به الهام الهى است, ((ماينطق عن الهوى)) و مجموع اين ميثاق و الهام به صورت فطرت در آيه 30 سوره روم تبلور يافت كه ((و إقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله))(5) و اين فطرت كه همان عقل ناب است محفوظ و مصون از خطإ است.
اگر عقل در خطوط اولى و امور بديهى مصون از خطا نبوده و براساس هوى سخن بگويد, ما هيچ راهى براى اثبات مبدء نداريم, ما با برهان عقل اثبات مى كنيم, جهان صانعى دارد, وحى و نبوتى هست, اعجازى هست, و هر كه معجزه بياورد پيامبر است و علوم غريبه غير از معجزه است, پيامبر معصوم است و اگر عقل گاهى بر اساس هوا بگويد و گاهى براساس هدى پس خود عقل يك معيار طلب مى كند, در حالى كه اين چنين نيست. زيرا حجيت مسائل عقلى به لحاظ منتهى شدن آن به بديهيات است.

تخطئه و تصويب
آنچه تاكنون گفته شد اين بود كه كتاب و سنت و عقل ناب معصومند. اما مجتهدانى كه از آيات قرآن يا سنت و روايات معصومين استنباط مى كنند, گاهى هدى است و گاهى هوى, متفكران عقلى هم آن چه را كه از منبع عقل استنباط مى كنند گاهى هدى است و گاهى هوى است وگرنه عقل همانند نقل جز هدايت چيزى ندارد. و به عبارت ديگر: ناقلانى كه از علوم نقلى طرفى مى بندند و عاقلانى كه از علوم عقلى استنباط مى كنند, دو گروهند: گروهى در كند و كاو مصيبند و صادق و مصاب. و گروهى در كند و كاو مخطئند و مإجور يعنى: آن چه را كه مجتهدان با كند و كاو از درون نقل و عقل بيرون مىآورند, گاهى درست به مقصد مى رسند و گاهى به بيراهه مى روند, گاهى با استنباط از منابع, حقايق صاف نصيب انسان مى شود و گاهى حقايق مشوب عايد انسان مى گردد, مثل آبى كه به وسيله مستنبط آن را از چاه استخراج مى كنند و آب مستور را مشهود مى كنند, گاهى آب صاف در اختيار انسان قرار مى گيرد و گاهى آب گل آلود و مشوب. قرآن هم اين چنين است, يعنى قرآن منبعى است كه بعضى احكامش نظير آب زلال است مثل خطوط كلى قرآن و آن چه كه به صورت صريح تبيين شده اند و گاهى اين چنين نيست, نظير آياتى كه مطالب نظرى آن نياز به استنباط و كاوش هاى علمى مجتهدان دارد و مجتهدان كه آن را مورد مطالعه قرار مى دهند گاهى خطإ مى كنند و گاهى به صواب نائل مى گردند. عقل هم اگر در مسائل بديهى يا مبين منتهى به بديهى اظهار نظر كند, درست به مقصد مى رسد و همان هم حجت است, ولى در مسائل نظرى گاهى به واقع مى رسد و گاهى خطإ مى كند و در نتيجه آن چه را كه عقل ناب به آن نائل آمد, براى انسان حجت است.

علت حجيت بديهيات
بعد از آن كه گفتيم ما مخطئه هستيم و نه مصوبه و تخطئه را حق مى دانيم نه تصويب را, و آن چه كه با عقل يافتيم براى ما حجت است. عمده آن است كه بدانيم چرا بديهيات حجتند؟ بعضى گفته اند: حجيت بديهى براى آن است كه انسان خود آن چيز را مى فهمد و از تصديق نقيض آن عاجز است. يعنى وقتى براى او ثابت شد كه فلان چيز موجود است ديگر نمى تواند تصديق كند كه نقيض آن هم هست و به عبارت ديگر: مى گويد امور بديهى و امور نظرى منتهى به بديهى, چون براى ما يقينآور است حجت است, به اين دليل حجت است كه ما نمى توانيم نقيض آن را تصديق كنيم. چون اگر خودش هست نمى توان گفت نقيض آن هم هست.

نقد اين دليل حجيت
گاهى به اين تفسير و دليل نقدى وارد مى كنند و مى گويند: معناى حجيت بديهى آن است كه ما نمى توانيم نقيض آن را تصديق كنيم, ولى صرف عجز عقل از تصديق نقيض, دليل بر صدق و حقانيت اين قضيه نيست, مثلا اگر قضيه اى داشتيم كه ((الف, بإ است)) و نتوانستيم تصديق كنيم كه ((الف, بإ نيست)) صرف عجز از تصديق نقيض دليل نيست كه ((الف, بإ است)) قضيه صادقه است و ما را به واقع رسانده و حجت است پس اين كه مى گويند: قضيه عقلى, معتبر و حجت است, تام نيست, چون اگر بخواهد با برهان عقلى اين قضيه را ثابت كند, مستلزم دور است, و يا بايد بگوئيم جز فرض چيز ديگرى نيست و بايد به عنوان پيش فرض, مفروض بگيريم.

تفسير صحيح حجيت بديهى
اين كه مى گوييم: قضيه عقلى حجت و معتبر است, بايد آن را درست تفسير كنيم نه اين كه تفسير به رإى كنيم زيرا تفسير به رإى چه در قرآن و چه درباره عقل باطل است از اين رو مى گوييم: آن ها كه مى گويند: عقل حجت است معنايش آن است كه: عقل دو حرف دارد 1ـ من مى دانم ((الف, بإ است)) 2 ـ من توانمندم و مى توانم تصديق كنم كه ((محال است الف, بإ نباشد)), خيلى فرق است بين اين كه ما بگوييم عقل از تصديق به نقيض عاجز است يا عقل قادر و توانمند است كه به استحاله نقيض فتوى بدهد, اگر قضيه ((چراغ روشن است)) رابه عقل عرضه كنيم, عقل مى گويد: اولا چراغ روشن است و ثانيا محال است با حفظ وحدت هاى نه گانه, در همان حال كه چراغ روشن است, چراغ روشن نباشد, زيرا عقل فتواى به مستحيل بودن جمع بين نقيضين مى دهد, پس سخن از عجز عقل نيست, سخن از قدرت بر فهم عقل است.

لزوم امور چهار گانه در يقين
در منطق مشخص كرده اند كه در استدلال براى رسيدن به يقين چهار چيز لازم است كه بازگشت آن چهار چيز بعد از تحليل به دو چيز است و آن امور چهارگانه عبارتند از: 1ـ انسان جزم داشته باشد به ثبوت محمول براى موضوع در هر دو مقدمه صغرى و كبرى 2ـ اين جزم قابل زوال و مقطعى نباشد, بلكه اين يقين با حفظ همه شرائط زمانى و مكانى و مانند آن محفوظ باشد مثلا اگر درختى در يك مكانى در يك زمانى وجود داشت, اگر پنجاه سال هم بگذرد و خود درخت هم از بين برود باز يقين به وجود درخت در همان زمان و مكان يقينى است از اين رو اين جزم و يقين زوال پذير نيست 3ـ جزم داشته باشد, به استحاله سلب محمول از موضوع, زيرا بين دوام و ضرورت فرق است. دوام آن است كه محمول براى موضوع هميشه ثابت است اما احتمال زوال محمول از موضوع مستحيل است. 4ـ جزم به استحاله سلب محمول از موضوع هم غير قابل زوال است. اما اين چهار امر را به دو امر برگرداندند و گفتند: جزم به ثبوت محمول براى موضوع و جزم به امتناع سلب محمول از موضوع.
عقل هم به قضيه اول, يعنى ثبوت يقينى محمول براى موضوع يقين و جزم دارد و هم به قضيه دوم يعنى استحاله سلب محمول از موضوع جزم و يقين دارد. با توجه به اين تحليلى كه از بديهى ارائه شد, حجيت بديهى با خودش آميخته است زيرا رسيدن به واقع چيزى, غير از اين نيست كه خودش هست و خلافش هم محال است, پس حجيت بديهى با خودش همراه و از او انفكاك ناپذير است.

پيش فرض بودن اعتبار استدلال عقلى يا بالذات بودن آن
علوم نقلى ما به عقل وابسته است و علوم عقل نظرى ما به بديهى كه او را معتبر قلمداد مى كنيم به كجا وابسته است, با توجه به تحليل فوق به جايى اتكإ ندارد. زيرا يك پيش فرض نيست و اگر پيش فرض باشد و به جايى تكيه نداشته باشد, چيزى غير از سفسطه و شك نخواهد بود و به عبارت ديگر: ما بديهى را ((مفروض الحجه)) در نظر مى گيريم و نظرى را به آن ((مفروض الحجه)) ارجاع مى دهيم پس حجيت بديهى به چيست؟ و به عبارت سوم: ما وحى را به پشتوانه عقل اثبات مى كنيم همان طور كه در گذشته گفتيم : جهان خدايى دارد و آن خدا اسمإ حسنايى دارد و يكى از اسمإ حسناى خدا حكيم و هادى است, خداى حكيم و هادى بشر را بدون راهنما رها نمى كند و آن راهنما بايد نشانه يعنى معجزه داشته باشد, معجزه با علوم غريبه فرق دارد, بين اعطإ اعجاز و صدق دعوت ربط ضرورى وجود دارد, همه اين ها فتواى عقل نظرى است كه بايد به بديهى برگردد, حجيت بديهى مفروض است وقتى مفروض شد يقين پيدا نمى شود و وقتى يقين حاصل نشد, ايمان پيدا نمى شود, بنابراين بايد بدانيم كه حجيت بديهى به چيست؟ در جواب مى گوئيم: حجيت عقل موصل به واقع, بالذات است نه اين كه ((مفروض الحجه)) باشد, زيرا عقل معتبر, اعتبارش به بين بالذات بودن است و بين و معلوم بالذات حجت بالذات است و چيزى كه حجيت او بالذات باشد, اساس و پايه بسيارى از مسائل است نه اين كه ما اصلا اساس و پايه اى نداشته باشيم.

مستدل در همه استدلال ها عقل است
براى اين كه بدانيم چگونه عقل حجت بالذات است, توضيحى لازم است و آن اين كه: اولا در تمام استدلال ها مستدل عقل است, آن سالكى كه از مقدمات پى به نتيجه مى برد عقل است. عقل است كه نتيجه را در سايه مقدمات مشاهده مى كند.
توضيح آن كه تقسيم استدلال به عقلى و نقلى به لحاظ صورت نيست, زيرا صورت قياس, در صورتى كه قياس اقترانى باشد يا شكل اول است و يا شكل دوم و مانند آن و اگر استثنايى باشد, يا شرطيه متصله است يا منفصله و اين ها نه عقليند و نه نقلى.
و هم چنين به لحاظ مبرهن و مستدل و سالك نيست, بلكه به لحاظ ماده استدلال است, يعنى ماده و مقدمات قياس يا معقولند و يا منقول, اگر مقدمات معقول بودند, برهان عقلى است و اگر نقلى بودند يا ملفق از عقل و نقل بودند, دليل و برهان نقلى است, زيرا نتيجه تابع اخس مقدمتين است.
بنابراين, در جميع موارد استدلال مستدل عقل است, يك فقيه اگر بخواهد از ظاهر كتاب و سنت استنباط كند, يا عقل استدلال مى كند, يك عالم اخلاق يا حقوق دان اگر استدلال مى كند با عقل استدلال مى كند, چه اين كه يك حكيم يا متكلم, چه در بخش حكمت عملى, چه در بخش حكمت نظرى, اگر استدلال مى كند از راه عقل استدلال مى كند, يعنى از مقدمات به نتيجه مى رسد. گرچه بحث مى شود كه آيا آن مقدمات معتبر است يا نه, اگر مقدمات نقلى باشد اعتبار آن به عقل است و اگر مقدمات عقلى بود اعتبارش به چيست؟ مى گوييم: مقدمات اگر بين و بديهى باشند نيازى به استدلال ندارند. زيرا مقدمات بديهى نه قابل اثبات است و نه قابل نفى و انكار, و اگر كسى بخواهد انكار كند, بايد با دليل عقلى انكار كند و اگر بخواهد اثبات كند بايد با دليل عقلى اثبات نمايد و چيزى كه اثبات و انكارش مستحيل است, پس معلوم بالذات است و استدلال عقلى معلوم بالذات است و نيازى به استدلال ندارد و اگر مسائل نظرى باشد به بديهى ارجاع مى شود, يعنى به چيزى ارجاع مى شود كه معلوم بالذات است و نياز به استدلال ندارد.
بنابراين , چون انسان در فضاى استدلال زندگى مى كند و هيچ حركتى را بدون استدلال انجام نمى دهد, بايد به جايى برسد كه بديهى يعنى معلوم بالذات باشد و نيازى به استدلال نداشته باشد.
اما اين كه انسان بدون استدلال كارى انجام نمى دهد, از باب نمونه مثالى آورده مى شود مثلا اگر كسى بخواهد از جايى به جايى حركت كند, حتما استدلال مى كند و مى گويد: من احتياج به آب دارم, هر كس كه مى خواهد اين نيازش را برطرف كند بايد وسايل آن را فراهم كند از اين جهت برمى خيزد و حركت مى كند و آب را فراهم مى كند و مى نوشد و آرام مى گيرد. و يا اگر كسى بخواهد عالم بشود مى گويد: من مى خواهم عالم بشوم از اين رو به سراغ استاد و كلاس درس مى رود و از استاد سوال مى كند تا عالم شود, پس انسان با استدلال عقلى به صورت شكل اول كه در هر انسانى مرتكز است همه كارهاى خود را توجيه مى كند.

دورى بودن استدلال به شكل اول و جواب آن
بعضى گفته اند: استدلال به صورت شكل اول مستلزم دور است. ولى اين سخن ناتمام است زيرا اولا آن كه مى گويد: شكل اول دور است مى خواهد با شكل اول, شكل اول را باطل كند به اين صورت كه ((در شكل اول دور است و هر دورى باطل است پس شكل اول باطل است)) يعنى ما با كبرايى كه مى گويد: هر دورى باطل است, مى خواهيم باطل بودن شكل اول را تبيين كنيم در صورتى كه بدون استدلال از راه شكل اول ابطال او ممكن نيست و ثانيا در شكل اول اصلا دورى راه ندارد, زيرا اگر ما بخواهيم صغرى را از راه اندراج تحت كبرى و كبرى را با صغرى اثبات كنيم دور است و الا اگر كبرى به عنوان قضيه حقيقيه باشد, حتى اگر انسان صغرى را نداند, رابطه محمول و موضوع را ضرورى مى بيند و بعد كه صغرى را فهميد, ملاحظه مى كند كه اصغر مندرج تحت اوسط است, كبرى را كه قضيه حقيقيه است و قبلا آن را اثبات كرده بود, به عنوان كبراى استدلال از آن استفاده كرده و استنتاج مى نمايد.
بنابراين, شكل اول باطل نيست, بلكه بديهى الانتاج است, اگر ما از صورتى كه بديهى الانتاج است, استفاده كنيم و مواد آن هم بديهى باشد پس استدلال عقلى معلوم بالذات خواهد بود.

تفكيك مسئله تخطئه يا تصويب و مسئله حجت
ما هميشه بايد بين دو مسئله تفكيك قائل شويم, يعنى مسئله تخطئه و تصويب غير از مسئله حجت و عدم حجت است.
مسئله اول: اين كه آيا هر دليلى كه مستدل اقامه مى كند مطابق با واقع است يا نه, يعنى آيا هر چه را انسان فهميد حق است و واقع تابع ذهن ما است؟ البته اين سخن باطل است; زيرا از يك طرف جمع بين نقيضين محال است , جمع بين ضدين محال است, و از سويى قضايا كه براساس فهم مختلف و خاص هر فرد تنظيم مى شود مختلفند و نمى شود همه آن ها درست باشد و از سوى سوم نفس الامر و واقع را نمى توان انكار كرد, بنابراين فهم بعضى ها مطابق با واقع اند و بعضى مطابق با واقع نيستند از اين رو بعضى صادقند و بعضى كاذبند, بعضى صوابند و بعضى خطإ. بعضى حقند و بعضى باطل و حق و صواب دانستن همه قضايايى كه انسان درك مى كند با خطاپذير نبودن عقل سازگار نيست چنان كه در گذشته تخطئه را پذيرفتيم.
مسئله دوم: مسئله حجيت است, يعنى اگر كسى دليل عقلى اقامه كرد و به نتيجه اى رسيد و نسبت به آن نتيجه قطع و يقين پيدا كرد, آن قطع و يقين براى او حجت است و بايد بر طبق آن عمل كند و نمى تواند بر خلاف آن عمل كند. البته در صورتى كه راه متعارف را طى كرده باشد, ولى اگر در مقدمات سهل انگارى كرده و بيراهه رفته باشد ممكن است معاقب قرار گيرد.
بنابراين, تخطئه و تصويب حكم خاص خود را دارد و به مقام معرفت و شناخت مربوط مى شود اما حجيت كه از راه يقين تحقق پيدا مى كند, مطلب ديگرى است كه به مقام عمل مربوط مى شود و مطلق است, چه مطابق با واقع باشد يا نباشد, شخص بايد برابر آن عمل كند و معذور است.

O تبعيت نتيجه از اخس المقدمتين
در منطق روشن است كه نتيجه هميشه تابع اخس مقدمتين است يعنى اگر دو مقدمه داشتيم كه يكى خست وجودى داشت و نه ارزشى و ديگرى شرف وجودى, در آن جا نتيجه تابع اخس از دو مقدمه است. اين سخن اصلش مبرهن است و موارد آن منحصر نيست گرچه به حصر استقرايى, چند مورد ذكر مى شود اما حصر عقلى نيست, ما هم در اينجا بعضى موارد را به عنوان نمونه تبعيت نتيجه از اخس دو مقدمه استدلال ذكر مى كنيم.
1ـ در كميت قضيه: اگر يكى از دو مقدمه كلى بود و ديگرى جزيى نتيجه جزيى است, نتيجه از جهت كميت, يعنى در كليت و جزئيت تابع اخس مقدمتين است كه جزيى باشد.
2ـ در كيفيت: اگر يكى از دو مقدمه موجبه و مقدمه ديگر سالبه بود, نتيجه در كيفيت يعنى در سلب, تابع اخس مقدمتين يعنى سلب است.
3ـ در جهت: اگر يكى از دو مقدمه ضرورى و مقدمه ديگر ممكن بود نتيجه در جهت قضيه, تابع اخس مقدمتين است, يعنى نتيجه ممكن است نه ضرورى.
4ـ در صنعت قضيه: اگر يكى از دو مقدمه يقينى و برهانى بود و مقدمه ديگر جدلى و يا ظنى و خطابى, نتيجه از لحاظ صنعت تابع اخس مقدمتين است, يعنى نتيجه خطابى و جدلى و ظنى خواهد بود.
5ـ در هست و بايد: اگر يكى از مقدمه ها از مسائل حكمت نظرى يعنى ((هست و نيست)) بود و ديگرى از مسائل حكمت عملى يعنى ((بايد و نبايد)), نتيجه بايد ونبايد است, مثل اين كه گفته مى شود: پروردگار عالم ولى نعمت است, و هر ولى نعمتى را بايد تكريم كرد و گرامى داشت, نتيجه آن است كه پروردگار عالم را بايد گرامى داشت و تكريم كرد يعنى نتيجه تابع اخس مقدمتين است.
6ـ اگر ما دو مقدمه داشتيم كه يكى از آن دو مقدمه عقلى بود و مقدمه ديگر نقلى, نتيجه به حكم قاعده كلى ((تبعيت نتيجه از اخس مقدمتين)) نقلى است. زيرا نقل تابع عقل است.
ادامه دارد
پى نوشت ها:
1- سوره نجم, آيه3.
2- سوره شمس, آيه8.
3- سوره مريم, آيه64.
4- سوره اعراف, آيه172. 5- سوره روم, آيه30.

/

احاديثى از حضرت على عليه السلام

 

احاديثى از امام على بن ابى طالب عليه السلام


امام على(ع):
صديق الاحمق معرض للعطب
(غرر الحكم, ج1, ص457, ح46.)
دوست نادان, هميشه در لب پرتگاه تباهى است.

امام على(ع):
مشاوره الجاهل المشفق خطإ
(غرر الحكم, ج2, ص767, ح148.)
با دوست مهربان نادان مشورت كردن, خطاست.

امام على(ع):
لاتإمن صديقك حتى تختبره و كن من عدوك على اشد الحذر
(غرر الحكم , ج2, ص810, ح151.)
از دوستت ايمن مباش تا اين كه او را بيازمايى و بسيار با احتياط با دشمنت برخورد كن.

امام على(ع):
الحازم من تخير لخلته, فان المرء يوزن بخليله
(غرر الحكم, ج1, ص89, ح2048.)
دورانديش كسى است كه دوست نيك را برگزيند, زيرا كه مرد به دوستش سنجيده مى شود.

امام على(ع):
اكرم ودك واصفح عن عدوك يتم لك الفضل
(غرر الحكم, ج1, ص117.)
دوستت را گرامى دار و از دشمنت در گذر تا فضل و مردانگى براى تو مسلم گردد.

امام على(ع):
اغتفر ذله صديقك يزكيك عدوك
(غرر الحكم, ج1, ص111.)
لغزش دوستت را ببخش تا دشمنت تو را پاك پندارد.

امام على(ع):
من عامل الناس بالمسامحه استمتع بصحبتهم
(غرر الحكم, ج2, ص689.)
هر كس با مردم گذشت و جوانمردى داشته باشد از دوستى آنان برخوردار گردد.

امام على(ع):
عاتب اخاك بالاحسان اليه واردد شره بالانعام عليه
(نهج البلاغه, حكمت 158.)
دوستت را با نيكى و خوش رفتارى سرزنش كن و بدىها و زشتى هاى او را با بخشش و هديه دفع كن و از خود دور ساز.

امام على(ع):
من كانت صحبته فى الله كانت صحبته كريمه و مودته مستقيمه
(غرر الحكم, ج1, ص69.)
هر كس در راه رضاى خدا (با ديگرى.) همنشينى كند, همنشينى با او نيك و گرامى و دوستيش پايدار است.

امام على(ع):
يغتنم مواخاه الابرار و تجنب مصاحبه الاشرار والفجار
(غرر الحكم, ج2, ص874.)
برادرى و دوستى با نيكان مغتنم است و همچنين دورى گزيدن از همنشينى با بدان و بدكاران.

امام على(ع):
صاحب العقلإ و جالس العلمإ واغلب الهوى ترافق الملا الاعلى.
(غرر الحكم, ج1, ص455.)
با خردمندان هم صحبت باش, با دانشمندان همنشينى كن و بر هواى نفس پيروز شو تا رفيق گروه برتر و بالاتر شوى.

امام على(ع):
صحبه الولى اللبيب حياه الروح
(غرر الحكم, ج1, ص455.)
همنشينى با دوست عاقل, روح را زنده مى كند.

امام على(ع):
كل موده مبنيه على غير ذات الله سبحانه ضلال والاعتماد عليها محال.
(غرر الحكم, ج2, ص548.)
هر دوستى كه بنايش براى غير خدا باشد, آن دوستى گمراهى و تكيه كردن بر آن مشكل و محال است.

امام على (ع):
من لم تكن مودته فى الله فاحذره فان مودته لئيمه و صحبته مشومه
(غرر الحكم, ج2, ص701.)
هر كه دوستيش با تو در راه خدا نيست از او بترس, زيرا كه دوستيش پست و همنشينى با وى زشت است.

امام على(ع):
موده إبنإ الدنيا تزول لادنى عارض يعرض
(غرر الحكم, ج2, ص763, ح117.)
دوستى دنيازدگان به كمترين چيزى كه پيدا شود و پيش آيد از بين مى رود.

امام على(ع):
الاخوان فى الله تعالى تدوم مودتهم لدوام سببها
(غرر الحكم, ج1, ص72, ح1809.)
آنان كه براى يارى خدا با هم برادرى مى كنند دوستى شان براى پايدارى سبب آن دوستى, پاينده و پايدار است.

امام على(ع):
اخوان الدين ابقى موده
(غرر الحكم, ج1, ص49, ح1405.)
برادران دينى دوستى شان پايدارتر است.

امام على(ع):
موده ذوى الدين بطيئه الانقطاع دائمه الثبات والبقإ
(غرر الحكم, ج2, ص762, ح94.)
دوستى دين داران با يكديگر دير بريده مى شود و دوام و ثباتش دايمى است.

امام على(ع):
من إحسن مصاحبه الاخوان استدام منه الوصله
(غرر الحكم, ج2, ص676, ح1052.)
هر كس به خوبى با برادران دينى همراهى نمايد پيوند دوستى اش هميشگى است.

امام على(ع):
صديق كل امرء عقله
(غرر الحكم, ج1, ص456, ح44.)
دوست هر كس عقل اوست.

امام على(ع):
موافقه الاصحاب تديم الاصطحاب
(غرر الحكم, ج2, ص768, ح158.)
با دوستان همراهى كردن, دوستى را پايدار مى دارد.

امام على(ع):
(اياك و مصادقه الكذاب; فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب)
(نهج البلاغه, حكمت 38)
از دوستى با دروغگو بپرهيز, زيرا دروغگو چون سراب است. دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى دهد.

امام على(ع):
(لاتصحب المالق فيزين لك فعله و يود إنك مثله)
(نهج البلاغه, حكمت 293)
با چاپلوس رفاقت نكن كه او با چرب زبانى تو را اغفال مى كند, كار نارواى خود را در نظرت زيبا مى نمايد و دوست دارد كه تو نيز مانند وى باشى.

امام على(ع):
(اياك و مصادقه الفاجر; فانه يبيعك بالتافه)
(نهج البلاغه, حكمت 38)
از دوستى با انسان آلوده گناهكار پرهيز كن, زيرا تو را به چيز كمى مى فروشد.

امام على(ع):
(لاترغبن فى موده من لاتكشفه)
(غرر الحكم, ج2, ص800, ح18)
در دوستى كسى كه او را نمى شناسى رغبت مكن.

امام على(ع):
(اياك و مصاحبه الفساق; فان الشر بالشر ملحق)
(نهج البلاغه, نامه69)
از دوستى و همنشينى با بدان و افراد فاسق و فاسد بپرهيز, كه بدى با بدى و زشتى پيوسته است.

امام على(ع):
(احذر مجالسه قرين السوء; فانه يهلك مقارنه و يردى مصاحبه)
(غرر الحكم, ج1, ص142, ح21)
از همنشين و رفيق بد دورى كنيد, زيرا او رفيق خود را فاسد و هلاك مى كند.

امام على(ع):
(و اياك و مواطن التهمه والمجلس المظنون به السوء; فان قرين السوء يغر جليسه)
(بحارالانوار, ج23, ص55)
و از مراكز بدنام بپرهيز, از مجالسى كه مورد سوء ظن است دورى كن و بدان كه رفيق بد, دوست خود رافريب مى دهد و ميل او را به كارهاى ناپسند تحريك مى كند و سرانجام آلوده اش مى سازد.

امام على(ع):
(موده الجهال متغيره الاحوال و شيكه الانتقال)
(غرر الحكم, ج2, ص764, ح122)
دوستى با نادان, هر آن و ساعتى به يك رنگ است و از بين رفتنش نزديك است.

امام على(ع):
(صحبه الاحمق عذاب الروح)
(غرر الحكم, ج1, ص455, ح31)
همنشينى با نادان روح را رنج مى دهد.

امام على(ع):
(و ادوا من توادونه فى الله سبحانه وابغضوا من تبغضونه فى الله سبحانه)
(غرر الحكم, ج2, ص785, ح60)
هر كه را دوست مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دوست بداريد و هر كس را دشمن مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دشمن بداريد.

/

سخنان معصومان عليهم السلام تعليم و تعلم

سخنان معصومان
تعليم و تعلم


رسول اكرم (ص):
((ثلاثه يشفعون الى الله يوم القيامه فيشفعهم: الانبيإ ثم العلمإ ثم الشهدإ. ))(1)
سه گروه روز قيامت نزد خداوند شفاعت مى كنند و خدا شفاعتشان را مى پذيرد: انبيا, بعد علما, سپس شهدإ.

امام على (ع):
((المومن العالم إعظم إجرا من الصائم الغازى فى سبيل الله.))(2)
مومن دانشور اجر و پاداشش بيش از روزه دارى است كه در راه خدا جهاد مى كند.

امام على (ع):
((كلما زاد علم الرجل زاد عنايته بنفسه و بذل فى رياضتها و صلاحها جهده.))(3)
هرچه دانش آدمى زيادتر گردد توجهش به نفس خويش فزونى مى يابد و براى نيل به سعادت و صلاح, كوشش خود را به كار مى گيرد.

امام حسن مجتبى (ع):
((انكم صغار قوم و يوشك إن تكونوا كبار قوم آخرين فتعلموا العلم فمن لم يستطع منكم إن يحفظه فليكتبه و ليضعه فى بيته.))(4)
امام مجتبى(ع) فرزندان خود و برادرش را فراخواند و فرمود: شما خردسالان اين نسل هستيد و به زودى بزرگان نسل آينده خواهيد بود پس علم بياموزيد و هر كه توانايى حفظ آن را ندارد بنويسد و نزد خود نگه دارد.
امام على بن الحسين (ع):
((حق سائسك بالعلم: التعظيم له, والتوفير لمجلسه و حسن الاستماع اليه و الاقبال عليه و ان لاترفع عليه صوتك.))(5)
حقآموزگارت بر تو اين است كه: او را احترام كنى, مجلس او را بزرگ شمارى, به گفتارش نيكو گوش سپارى, به او توجه نمايى و صدايت را از صداى او بلندتر نكنى.

امام باقر (ع):
((اذا جلست الى العالم فكن على إن تسمع احرص منك على إن تقول و تعلم حسن الاستماع كما تتعلم حسن القول.))(6)
هنگامى كه نزد عالمى مى نشينى بر شنيدن حريصتر باش تا گفتن و خوب شنيدن را همچون خوب گفتن فراگير.

امام صادق (ع):
((اذا كان يوم القيامه جمع الله عزوجل الناس فى صعيد واحد و وضعت الموازين فتوزن دمإ الشهدإ مع مداد العلمإ فيرجح مداد العلمإ على دمإ الشهدإ. ))(7)
در روز رستاخير خداوند مردم را يك جا گرد مىآورد و ترازوهاى عدالت برپا مى شود. آن گاه خون شهيدان با مركب علمإ سنجيده مى گردد پس مركب علما بر خون شهيدان برترى مى يابد.

امام كاظم (ع):
((تعلم من العلم ما جهلت و علم الجاهل مما علمت, عظم العالم لعلمه و دع منازعته و صغر الجاهل لجهله و لا تطرده ولكن قربه و علمه.))(8)
هر آنچه از علم نمى دانى فراگير, و از آنچه مى دانى به جاهل بياموز. عالم را به خاطر علمش احترام كن و از ستيزه جويى با او بپرهيز, جاهل را براى نادانيش كوچك انگار, اما او را از خود نران, نزديكش آر و تعليمش ده.

امام جواد (ع):
((ان الله ـ عزوجل ـ جعل فى كل من الرسل بقايا من إهل العلم يدعون من ضل الى الهدى و يصبرون معهم على الاذى.))(9)
خداوند ـ عزوجل ـ با هر پيامبرى دانشمندانى قرار داد كه گمراهان را هدايت مى كنند و با پيامبران در مصيبت ها شكيبايى مى ورزند.

امام حسن عسكرى (ع):
((علمإ شيعتنا مرابطون فى الثغر فمن انتصب لنا ذلك من شيعتنا كان ممن جاهد الروم… لانه يدفع عن إديان محبينا.))(10)
دانشمندان شيعه مرزبانان اسلامند, هر كس از شيعيان كه عهده دار اين وظيفه شود فضيلتش بيشتر از كسى است كه با روميان مى جنگد… چون اين فرد از مرزهاى اعتقادى ما پاس مى دارد.

پى نوشت ها:
1- بحار, ج2, ص15.
2- بحار, ج2, ص17.
3- مستدرك, ج2, ص310.
4- بحار, ج2, ص152.
5- بحار, ج2, ص42.
6- بحار, ج1, ص222.
7- بحار, ج2, ص14.
8- تحف العقول, ص394.
9- كافى, ج8, ص56.
10- احتجاج, ج2, ص155.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ پيامبر، گواه بر امت ها

دانستنى هايى از قرآن
پيامبر, گواه بر امت ها


و يوم نبعث فى كل امه شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هولإ, و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء و هدى و رحمه و بشرى للمسلمين(سوره نحل – آيه 89)
به خاطر بياوريد روزى را كه از هر امتى, گواهى از ميان خودشان بر آنها مبعوث مى گردانيم و تو را – اى محمد – گواه آنها قرار داديم و همانا اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است و عامل هدايت و مايه رحمت و بشارت براى مسلمانان است.

از اين آيه در مى يابيم كه خداوند در هر امتى يك نفر را انتخاب مى كند و بر مى گزيند تا در باره امت خويش گواهى دهد و ويژگى او در اين است كه انسانى است پاك و دور از خطا و گناه و مورد اعتماد و تصديق امت.
اين بعث و برانگيختن كه در آيه ذكر شده آمده است غير از مبعوث شدن و زنده شدن پس از مرگ است بلكه وقت آن پس از هنگام بعث اول و نفخ در صور است يعنى يكى از مراحل تحقيق و بازجوئى روز قيامت و صحراى محشر مى باشد. به هر حال پيامبر در آن روز هم گواه بر امتش است از روز رسالت تا روز نفخ صور زيرا او خاتم الانبيا است و تمام مردم جهان امتش مى باشند و نه تنها بر ملت خود گواهى مى دهد كه ظاهرا او گواه بر تمام امتهاى پيشين نيز مى باشد.
هر چند خداى تبارك و تعالى مى تواند خود مردم را به شهادت و گواهى عليه خودشان وادار سازد يا ملائكه و فرشتگان را امر به شهادت بر مردم كند كه فلان شخص در فلان روز چه كارى را مرتكب شد و چه عملى از او سر زد و كسى را هم حق بازجوئى از پروردگار نيست. او مالك مطلق تمام جهان و جهانيان است و هيچ كس توانائى منازعه در ملك او را ندارد. با اين حال خداوند يك نفر را كه معصوم است و هيچ دروغ و خلافى از او سرنزده است وادار مى كند كه به اعمال امت شهادت دهد. و از اين آيه نيز مشخص مى شود كه بايد هميشه در ميان مردم حجتى معصوم از سوى پروردگار وجود داشته باشد تا بر مردم عصر و زمان خود گواهى دهد و اين يكى از ادله اثبات ضرورت وجود امام زمان در هر عصرى است كه بايد هم معصوم باشد و هم ناظر بر اعمال امت. در روايتهاى مكرر مى خوانيم كه مثلا شب جمعه اعمال يك هفته امت در محضر امام وقت و ولى خدا قرار مى گيرد تا در جريان كار مردم باشد و روز قيامت به اذن خدا بر آنان گواهى دهد.
هولإ: در تفسير هولإ دو احتمال وارد شده: يكى اينكه مقصود از هولإ امتهاى گذشته باشد يعنى انبيا و اوصياى آنها باشند كه شهادت بر اعمال امتهاى خود مى دهند و پيامبر گواه و شاهد بر آنان است. و بدين ترتيب – چنانكه عرض شد – پيامبر هم گواه بر امت خودش است و هم گواه بر امتهاى گذشته. ديگر آنكه مقصود ازهولإ, شاهدان عملى باشد. شاهد عملى يعنى كسى كه خود ميزان حق و باطل است و خود الگوئى است براى تشخيص خوب از بد و خير از شر كه اين شخص رسول خدا است و اوصياى او. امامان و پيشوايان دين قطعا نيز جزء شهيدان شاهد بر ملت مى باشند. در آيه آمده است: و يوم ندعو كل اناس بامامهم – و روزى كه دعوت مى كنيم هر امتى را با امامشان. و چون چنين كسى مى بايست برنامه زندگى در اختيار افراد قرار دهد تا ديگر براى كسى حجت و بهانه اى نماند, لذا ملاحظه مى كنيم كه فورا خداوند از قرآن ياد مى كند و مى فرمايد كه ما قرآن را مبين همه احكام و مسائل قرار داديم و آن را براى هدايت و رحمت مردم فرستاديم و اصلا معناى حجت خدا همين است كه او كسى مى باشد كه خداوند به وجود او بر مردم احتجاج مى كند كه من امام و پيشوا را براى شما تعيين كردم, پس چرا از او تبعيت و پيروى نكرديد.
تبيانا لكل شىء: تبيان از بيان گرفته شده است يعنى قرآن بيان كننده همه چيز است.
شايد برخى تصور كنند كه از اين آيه چنين مفهوم مى شود كه در قرآن بيان تمام اشيإ مادى و معنوى ذكر شده ولى اين سخن درستى نيست زيرا قرآن كتاب هدايت است نه كتاب شيمى و فيزيك يا دائره المعارف تمام علوم, پس وقتى مى فرمايد بيان هرچيز در قرآن است يعنى تمام امورى كه براى رسيدن به هدايت لازم است در قرآن بيان شده است. البته ناگفته نماند كه قرآن پيوسته انسانها را دعوت به فراگيرى علوم و دانشهاى مختلف كرده است و اشاراتى به برخى از مسائل بلكه تمام مسائل مهم دارد ولى تمام آن اشارات در محدوده توحيد و خداشناسى و سرانجام براى ارشاد و راهنمائى مردم و سوق دادن آنها به سوى ايمان و عبادت مى باشد.
نكته ديگرى كه لازم است اشاره شود اينكه ممكن است مسائل و علوم بسيار پيچيده و مهمى در قرآن باشد كه از محدوده علم و ادراك ما خارج است و شايد به مرور زمان و پيشرفت بشر در علوم مختلف به برخى از آن نكات دست يابد. امام صادق عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد: ((ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل فى كتاب الله عزوجل ولكن لا تبلغه عقول الرجال)) تمام امورى كه حتى دو نفر در آن اختلاف مى ورزند, اصل و اساسش در قرآن وارد شده ولى عقول و خردهاى مردم به آن نمى رسد. نفهميدن ما هرگز مانع از آن نمى شود كه در قرآن مسائل زيادى وجود داشته باشد بلكه امهات علوم و دانشها در آن باشد و ما به آنها پى نبريم.
اين آيه چهار نكته را در باره قرآن, ذكر كرده است: 1ـ بيانگر همه چيز. 2ـ مايه هدايت مردم. 3ـ وسيله رحمت آنان. 4ـ بشارت براى مسلمانان.
آرى! همينطور است. پس از علم و درك به اشيإ, انسان هدايت مى يابد و خدا شناس مى شود و پس از هدايت شدن, درهاى رحمت الهى بر رويش گشوده مى شود و آنجا است كه بشارتش مى دهند به روضه رضوان و بهشت جاويدان.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
براى كشتار و ربودن مبارزان فلسطينى جوخه هاى مرگ اسرائيل وارد عمل شدند.(18/4/80)
اسرائيل به رغم اعتراض هاى جهانى اعلام كرد: تخريب خانه فلسطينى ها را ادامه خواهد داد.(21/4/80)
دبير كل جهاد اسلامى فلسطين: تل آويو را به جهنم صهيونيست ها تبديل خواهيم كرد.(23/4/80)
جوخه هاى مرگ اسرائيل 2 مبارز ديگر فلسطينى را ربودند.(25/4/80)
هليكوپترهاى اسرائيل خانه هاى دو عضو حماس را با موشك ويران كردند.(27/4/80)
13 نظامى صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه فلسطينى ها كشته و زخمى شدند.(27/4/80)
آدم ربايان اسرائيلى مبارز فلسطينى را هنگام رانندگى ربودند.(31/4/80)
عمليات صهيونيست ها براى ترور 2 عضو جهاد اسلامى ناكام ماند.(2/5/80)
روحانى عضو نهضت جعفرى پاكستان توسط افراد ناشناس به شهادت رسيد.
نظاميان صهيونيست شش فلسطينى را به شهادت رساندند.(9/5/80)
در پى مقاومت كشورهاى اسلامى, تلاش غربى ها براى حضور همجنس بازان در مجامع جهانى ناكام ماند.(10/5/80)
با فرياد مرگ بر آمريكا و اسرائيل, 100 هزار فلسطينى خشمگين شهداى نابلس را تشييع كردند.(11/5/80)
دولت تركيه 15 افسر را به خاطر گرايش هاى اسلامى از ارتش اخراج كرد.(14/5/80)
11 نظامى صهيونيست در حمله شهادت طلبانه دو مبارز فلسطينى كشته و مجروح شدند. (15/5/80)

داخلى
طى مراسمى با حضور رئيس جمهور صدور كارت شناسايى ملى از امروز آغاز شد.(17/4/80)
مجلس, طرح استيضاح حقوقدانان شوراى نگهبان را از دستور خارج كرد.(18/4/80)
رئيس جمهور: قوه قضائيه و وزارت اطلاعات مسايل نفتى را پى گيرى كنند.(19/4/80)
يونسى: شنود فقط در اختيار وزارت اطلاعات است.
عضو كميسيون صنايع و معادن: خودرو 4 ميليونى ساخت داخل را 9 ميليون تومان به مردم مى فروشند.(20/4/80)
كروبى: مردم از خاتمى مى خواهند به مشكلات اساسى در اين دوره توجه كند.(21/4/80)
خاتمى: شيعه هيچ گاه ستيزه جو نبوده است.
رئيس جمهور: مطالعه ژرف و گسترده قرآن بايد در صدر مطالعات دانشجويان قرار گيرد.(23/4/80)
220 نماينده مجلس: شارون بايد به عنوان جنايتكار جنگى محاكمه شود.
تيم المپياد شيمى ايران مقام دوم جهان را كسب كرد.(25/4/80)
اكبر گنجى به 6 سال زندان محكوم شد.
توسط بنياد شهيد و بسيج, نخستين يادواره شهداى زن در استان تهران برگزار مى شود.(26/4/80)
انتخاب حقوقدانان شوراى نگهبان از دستور امروز مجلس خارج شد.
حكم دستگيرى ابراهيم يزدى به پليس بين الملل اعلام شد.(27/4/80)
خاتمى به مردم اطمينان داد به زودى عدالت اجتماعى را برقرار مى كند.
انتخاب حقوقدانان شوراى نگهبان توسط مجلس دو هفته تإخير افتاد.
تهيه كنندگان شبنامه 80 صفحه اى دستگير شدند.(28/4/80)
محسن رضايى: جناح چپ به جاى حل مشكلات مردم, براى كسب بقيه قدرت مى جنگد.(1/5/80)
رهبر انقلاب در ديدار هنرمندان كشور: فرهنگ و هنر اگر جناحى شود همه چيز تباه خواهد شد.(2/5/80)
خاتمى: همچنان در كنار ملت مظلوم فلسطين در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى خواهيم ايستاد.(3/5/80)
سناى آمريكا تحريم ايران را 5 سال ديگر تمديد كرد.
عامل قتل زنان ولگرد در مشهد دستگير شد.
رهبر انقلاب: تهديدهاى رژيم صهيونيستى حاكى از درماندگى است.(4/5/80)
خاتمى: انقلاب اسلامى بدون بسيج به اهداف خود نخواهد رسيد.(6/5/80)
انتخاب حقوقدانهاى شوراى نگهبان قبل از مراسم تحليف رياست جمهورى قطعى است. (7/5/80)
آيت الله شاهرودى : اگر حدود الهى اجرا مى شد امروز شاهد مفاسد اجتماعى نبوديم.(9/5/80)
كشتى كويتى حامل 99 مسافر ايرانى به قعر آب فرو رفت.
بدهى مالياتى شركت هاى دولتى 900 ميليارد تومان است.(10/5/80)
رهبر انقلاب در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهورى: تإمين معيشت مردم فورىترين وظيفه دولت است.(11/5/80)
رهبر انقلاب حكم رياست جمهورى آقاى خاتمى را تنفيذ كردند.
با عدم انتخاب سه حقوق دان شوراى نگهبان, اعتبار قانونى مجلس در ابهام ماند.
يك بسيجى در بندرگز حماسه ريزعلى خواجوى را تكرار كرد.
رهبر انقلاب: مسئولان براى مقابله با فسادهاى اقتصادى و مالى لباس مبارزه بر تن كنند.(13/5/80)
بوش طرح تحريم 5 مسإله ايران امضا كرد.
مراسم تحليف رئيس جمهور در پى عدم انتخاب اعضاى حقوقدانان شوراى نگهبان به تعويق افتاد.
رهبر انقلاب اختلاف ميان مجلس و قوه قضائيه در مورد انتخاب حقوقدان هاى شوراى نگهبان را به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع داد.(14/5/80)

خارجى
موافقت نخست وزير كرواسى با تحويل جنايتكاران جنگى به استعفاى چند وزير انجاميد.(17/4/80)
19 حزب سياسى بروندى بر سر تقسيم قدرت به توافق رسيدند.(18/4/80)
سى ان ان: بى نظير بوتو, بهترين انتخاب براى تحقق دموكراسى در پاكستان است. (19/4/80)
اعضاى خانواده شيراك به دادگاه پاريس احضار شدند.(21/4/80)
سفر تاريخى رئيس جمهور پاكستان به هند براى حل اختلافات 50 ساله انجام شد.(23/4/80)
چين و روسيه آزمايش موشكى جديد آمريكا را محكوم كردند.(25/4/80)
جيانگ زمين: امنيت ديگر كشورها نبايد فداى امنيت امريكا شود.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى: از تإمين امنيت اسرائيلى ها عاجزيم.(27/4/80)
قضاوت فرانسوى: دادگسترى پاريس صلاحيت رسيدگى به اتهامات ((شيراك)) را ندارد. (28/4/80)
ژنرال مشرف: از هند دست خالى برگشتم ولى مإيوس نيستم.(30/4/80)
پافشارى 188 كشور بر توقف تجارت غيرقانونى سلاح, امريكا را تسليم كرد.
مورفى: امريكا در ارتباط با ايران به دور احمقانه اى گرفتار شده است.(31/4/80)
سران گروه هشت در پايان اجلاس ((جنوا)) جهانى سازى را روندى قطعى اعلام داشتند. (1/5/80)
پوتين: هراس از عمليات نظامى بدون مجوز سازمان ملل هنوز وجود دارد.
مجلس اندونزى رئيس جمهور را عزل كرد.(2/5/80)
چين: براى الحاق تايوان به زور هم متوسل مى شويم.(4/5/80)
افراد ناشناس قاضى پرونده پسر ديكتاتور پيشين اندونزى را كشتند.(6/5/80)
آمريكا به چين درباره تايوان چراغ سبز نشان داد.(7/5/80)
هنرى كيسينجر به ديوان عالى شيلى احضار شد.(11/5/80)
سه مقام بلند پايه پليس ايتاليا به خاطر خشونت هاى جنوا از كار بركنار شدند. (13/5/80)
يك مقام دولت هراره: امريكاى نژادپرست در امور داخلى زيمبابوه فضولى نكند.
تهاجم طالبان در تنگه فرخار با مقاومت نيروهاى مردمى به شكست انجاميد.(15/5/80)

/

گفته ها و نوشته ها

پاسخ به پرسش ها(2)

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


داستان كسإ و مدارك آن:
س: يكى از رخدادها در رابطه با خاندان رسالت , و مقام ارجمند آنها, ماجراى كسإ است كه به حديث كسإ معروف است, و در آخر مفاتيح الجنان به طور مشروح ذكر شده, و در آغاز آن آمده: ((به سند صحيح از جابر بن عبدالله انصارى از حضرت فاطمه زهرا(س) نقل شده است)) كه متن آن در حدود پنج صفحه از مفاتيح الجنان را فراگرفته است.
اين سوال مطرح شده و مى شود كه آيا اين حديث از نظر سند, صحت دارد يا نه؟
ج: خلاصه حديث كسإ اين است كه به نقل جابر انصارى, حضرت زهرا(س) فرمود: روزى به حضور پدرم رسول خدا(ص) رفتم, به من سلام كرد, جواب سلامش را دادم فرمود: در بدنم احساس ضعف مى كنم, گفتم: اى بابا پناه مى دهم تو را به خدا از ضعفى كه به شما عارض شده است. فرمود: اى فاطمه! كسإ (روپوش) يمانى را بياور مرا به آن بپوشان, من آن را آوردم و بدن آن حضرت را پوشاندم, نگاه به چهره رسول خدا(ص) نمودم, ديدم همانند ماه شب چهارده مى درخشد. پس از لحظه اى پسرم حسن(ع) آمد و سلام كرد و جواب سلامش را دادم, گفت بوى خوشى در نزد تو مى شنوم , گويى بوى خوش جدم رسول خدا(ص) است, گفتم آرى جدت زير پوشش است, حسن(ع) از پيامبر(ص) اجازه طلبيد كه او نيز زير پوشش برود, پيامبر(ص) اجازه داد. پس از لحظه اى به همين ترتيب حسين(ع) آمد و اجازه طلبيد, پيامبر(ص) به او نيز اجازه داد, سپس حضرت على(ع) آمد و پس از سلام به همان ترتيب اجازه طلبيد, رسول خدا(ص) به او نيز اجازه داد, سپس من خودم اجازه خواستم, رسول خدا(ص) به من نيز اجازه داد, پس از آن كه ما پنج تن در زير كسإ (عبا و پوشش) جمع شديم, پيامبر(ص) دو طرف آن پوشش را گرفت و با دست راست به آسمان اشاره كرد و گفت:
((إللهم ان هولإ إهل بيتى و خاصتى و حامتى, لحمهم لحمى, و دمهم دمى, و يولمنى ما يولمهم, و يحزننى ما يحزنهم, انا حرب لمن حاربهم, و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم, و محب لمن احبهم انهم منى و انا منهم, فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك و غفرانك و رضوانك على و عليهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا)).
خدايا! اين ها اهل بيت مخصوص و خاص و صميمى من هستند, گوشتشان گوشت من, و خونشان خون من است, هر كه آنها را آزار داد مرا آزار داده, و هر كه آنها را اندوهگين نمود مرا اندوهگين نموده, من با هر كه با آنها در ستيز است, در ستيز هستم, و هر كه با آنها در مسالمت است, من با او در مسالمت هستم, و هر كه با آنها دشمن است با او دشمنم, و هر كه با آنها دوست است , با او دوستم, آنها از منند و من با آنها هستم, خدايا! صلوات و بركات و رحمت و آمرزش و رضوانت را بر من و آنها قرار بده, و هرگونه پليدى را از آنها دور گردان, و آنها را كاملا پاك فرما.))
خداوند فرمود: اى فرشتگانم و اى ساكنان آسمانم من همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و ستارگان و دريا و كشتى را نيافريدم مگر به طفيل دوستى اين پنج تن كه در تحت پوشش هستند. جبرئيل عرض كرد: پروردگارا! در زير اين پوشش كيانند؟
خداوند متعال فرمود: ((اين ها اهل بيت نبوت, و معدن رسالت اند, كه عبارتند از فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش)) جبرئيل گفت: آيا اجازه مى دهى من نيز نزد آنها بروم تا ششمين نفر آنها باشم؟ خداوند به او اجازه داد, جبرئيل نزد آنها آمد و پس از ابلاغ سلام و تحيات مخصوص الهى به آنها, گفت: ((خداوند مى فرمايد به عزت و جلالم سوگند همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و دريا را فقط به طفيل وجود شما و دوستى شما آفريدم.)) سپس جبرئيل اجازه ورود طلبيد, پيامبر(ص) به او اجازه داد, جبرئيل خطاب به پدرم رسول خدا(ص) گفت: خداوند به شما چنين وحى فرمود:
((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا;(1) خداوند فقط مى خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دو ركند, و كاملا شما را پاك سازد. ))
سپس پيامبر(ص) ثواب بسيار فراوان يادآورى ماجراى كسإ را در محافل شيعه بيان كرد كه بسيار مهم و استثنايى است.
در مورد سند اين حديث شريف, توضيح اين كه اين حديث بايد در رابطه با آيه تطهير (آيه 33 احزاب) مورد بحث و بررسى قرار گيرد. در اين رابطه ده ها حديث از مدارك و كتب شيعه و سنى وجود دارد كه ماجراى كسإ را به طور اجمال و خلاصه بيان كرده و آن را شإن نزول آيه تطهير قرار داده اند. از همه اين روايات به طور اجمال فهميده مى شود كه پيامبر(ص), على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فراخواند, ـ و يا آنها به خدمت او آمدند ـ پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت ((خدايا! اين ها خاندان منند, رجس و آلودگى از آنها دور كن.)) در اين هنگام آيه تطهير (33 احزاب) نازل شد.
ثعلبى در تفسير خود ذيل آيه تطهير از ام سلمه (يكى از همسران پيامبر((ص))) نقل مى كند كه گفت: پيامبر(ص) در خانه خود بود, فاطمه(س) پارچه حريرى نزد آن حضرت آورد, پيامبر(ص) به او فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن, فاطمه(س) آنها را آورد, سپس غذا خوردند, بعد پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت: ((خدايا! اين ها خاندان منند, هرگونه پليدى را از آنها دورگردان, و از هر آلودگى پاكشان كن.)) در اين هنگام آيه تطهير نازل شد.
ثعلبى نظير اين مطلب را از عايشه نيز نقل مى كندو مى افزايد: ام سلمه به رسول خدا(ص) گفت: ((من نيز از اهل تو هستم؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((تنحى فانك الى خير; دور باش, تو بر خير و نيكى هستى.)) (اما جزء اين جمع نمى باشى) (2)
جالب اين كه حاكم حسكانى , كه از علماى معروف اهل تسنن است, اين حديث و نظير آن را از طرق مختلف نقل كرده, و بيش از 130 حديث در اين زمينه روايت نموده است(3) نتيجه اين كه: اصل مسإله حديث كسإ و تطهير اهل كسإ (پنج تن آل عبا) از طرف خدا, با نزول آيه تطهير (33 احزاب) به طور اجمال مسلم است, و در كتب شيعه و سنى در تفاسيرشان در ذيل آيه تطهير آمده است.
اينك در اينجا اين سوال مطرح مى شود كه آيا حديث كسإ آن گونه كه در آخر مفاتيح الجنان محدث قمى(ره) با شرح مبسوط آمده, مدركى دارد يا نه؟
پاسخ اين سوال نيز مثبت است, محدثين و علماى متعددى , حديث كسإ را به طور مبسوط كه در مفاتيح الجنان آمده نقل كرده اند از جمله:
1 ـ علامه شيخ فخرالدين طريحى صاحب مجمع البحرين (متوفاى 1085 هـ.ق) در كتاب خود ((المنتخب فى جمع المراثى والخطب)) معروف به منتخب طريحى.
2ـ علامه شيخ عبدالله بحرانى, شاگرد برجسته علامه مجلسى, در كتاب عوالم العلوم, ج11.
3ـ آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى, صاحب العروه الوثقى (متوفاى 1337 هـ. ق) در كتاب ((السوال والجواب)) ايشان در اين كتاب درباره حديث كسإ مى فرمايد: ((اصل داستان كسإ, طبق احاديث بسيار, معلوم و متواتر است (يعنى بسيار نقل شده كه موجب علم است) و هيچ مانعى ندارد كه اين حديث همان گونه باشد كه در كتاب منتخب طريحى (با آن شرح و تفصيل) باشد, اختلاف روايات در چگونگى ماجراى كسإ همديگر را كامل و تإييد مى كنند, و منافاتى بين آنها نيست.))
4ـ علامه سيد عبدالرزاق مقرم, وفافه الصديقه الزهرا.(4)
قابل ذكر است كه در روايات متعدد از كتب شيعه و سنى نقل شده كه پس از نزول آيه تطهير, پيامبر(ص) مدت شش ماه , هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه(س[ (كه على و حسن و حسين عليهم السلام نيز آنجا بودند] مى گذشت , در كنار در خانه با صداى بلند مى فرمود: ((الصلوه يا إهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند مى خواهد هرگونه پليدى را از شما خاندان دور كند, و شما را به طور كامل پاك سازد.)) (5)
اين روايات نيز دليل روشنى بر صحت حديث كسإ است.

چرا نام على(ع) در قرآن نيامده است؟
س: با اين كه حضرت على(ع) دومين شخص جهان اسلام, و وصى پيامبراكرم(ص) بود, چرا نام او در قرآن نيامده است؟
ج: 1 ـ قرآن در مقام بيان همه چيز نيست, بلكه بيانگر كليات و عناوين اصلى اسلام است, به همين دليل نام هيچ يك از اصحاب و همسران پيامبر(ص) در قرآن نيامده است, جز نام زيد (زيد بن حارثه) كه پسر خوانده پيامبر(ص) بود, با زينب بنت جحش دختر عمه آن حضرت ازدواج كرد, سپس بر اثر ناسازگارى, او را طلاق داد, به دستور خدا به عنوان شكستن سنت جاهليت كه ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده را حرام مى دانستند, پيامبر(ص) با زينب ازدواج كرد, به اين مناسبت نام زيد در قرآن آيه 37 احزاب آمده است آنجا كه مى خوانيم: ((… فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها لكى لا يكون على المومنين حرج فى إزواج إدعيائهم; هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن (زينب) به سر آورد (و از او جدا شد) ما او را به همسرى تو (اى پيامبر) در آورديم, تا مشكلى براى مومنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان ـ هنگامى كه طلاق گيرند ـ نباشد))
2ـ نظر به اين كه حضرت على(ع) دشمنان پركينه فراوان داشت, اگر نامش در قرآن ذكر مى شد, قرآن را تحريف مى كردند, و نام على(ع) را حذف مى نمودند, و از آنجا كه اراده خداوند بر حفظ قرآن از دستبرد تحريف بود, نام حضرت على(ع) را در قرآن ذكر نكرد.
3ـ گرچه نام على(ع) در قرآن نيست, ولى آيات متعددى از قرآن (در حدود 200 آيه) به كمك اسناد قطعى فريقين (سنى و شيعه در شإن على(ع) و گاهى در شإن على(ع) و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام) نازل شده است, كه اينجا جاى بيان اين مطلب نيست, تنها نظر شما را به گفتار يكى از محدثين و دانشمندان معروف و بزرگ اهل تسنن, حاكم حسكانى حنفى (متوفاى 490 هـ.ق) جلب مى كنم, وى كتابى در دو جلد به نام ((شواهد التنزيل)) نوشته, در مقدمه اين كتاب مى نويسد:
((در مجلسى بودم, جمعى از علما حضور داشتند, در آنجا يك نفر گفت: هيچ آيه اى از قرآن در شإن على(ع) و آل على(ع) وارد نشده است, در آن جمع جز يك نفر, كسى به او اعتراض نكرد, من در مورد تهمت و افتراى بزرگ او, بهت زده شدم, بر حسب وظيفه تصميم گرفتم, تا آياتى را كه در قرآن در شإن على و آل على(ع) وارد شده, جمعآورى كنم, اين كتاب بر همين اساس تإليف گرديد.))(6)
كه شامل ده ها بلكه صدها آيه در شإن على(ع) و خاندان عصمت(ع) است.
جالب اين كه حاكم حسكانى در اين كتاب 210 آيه قرآن را با ذكر سند, ذكر كرده و به كمك روايات و كتب اهل تسنن و تفاسير آنها, ثابت كرده كه همه اين آيات در شإن على(ع) و آلش نازل شده, و هر كدام با تعبيرى, آن حضرت را ستوده اند.(7)

پى نوشت ها:
1- احزاب (33) آيه33.
2- اين روايت و نظير آن در كتب متعدد از اهل تسنن آمده, مانند : شواهد التنزيل حاكم حسكانى, ج2, ص31 به بعد; الدرالمنثور سيوطى, ج5, ص198, تفسير طبرى (جامع البيان) , ج22, ص;5 صحيح مسلم, ج2, ص;331 مسند احمد, ج6, ص292, تفسير ابن كثير, ج3, ص;484 فصول المهمه ابن صباغ, ص8 و… براى دستيابى به مدارك و اسناد بيشتر به كتاب ارزشمند احقاق الحق, ج2, ص502 مراجعه شود.
3- شواهد التنزيل, ج2, از صفحه 10 تا 92.
4- علامه سيد عباس كاشانى, المصابيح الجنان, قسمت آخر.
5- حاكم حسكانى, شواهد التنزيل, ج2, ص11.
6- همان, ج1, ص14.
7- براى شرح بيشتر , به كتاب آيت الله فيروزآبادى, فضائل الخمسه فى الصحاح السته (در 5 جلد) مراجعه شود.

/

پاسخ به پرسش ها 2

پاسخ به پرسش ها(2)

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


داستان كسإ و مدارك آن:
س: يكى از رخدادها در رابطه با خاندان رسالت , و مقام ارجمند آنها, ماجراى كسإ است كه به حديث كسإ معروف است, و در آخر مفاتيح الجنان به طور مشروح ذكر شده, و در آغاز آن آمده: ((به سند صحيح از جابر بن عبدالله انصارى از حضرت فاطمه زهرا(س) نقل شده است)) كه متن آن در حدود پنج صفحه از مفاتيح الجنان را فراگرفته است.
اين سوال مطرح شده و مى شود كه آيا اين حديث از نظر سند, صحت دارد يا نه؟
ج: خلاصه حديث كسإ اين است كه به نقل جابر انصارى, حضرت زهرا(س) فرمود: روزى به حضور پدرم رسول خدا(ص) رفتم, به من سلام كرد, جواب سلامش را دادم فرمود: در بدنم احساس ضعف مى كنم, گفتم: اى بابا پناه مى دهم تو را به خدا از ضعفى كه به شما عارض شده است. فرمود: اى فاطمه! كسإ (روپوش) يمانى را بياور مرا به آن بپوشان, من آن را آوردم و بدن آن حضرت را پوشاندم, نگاه به چهره رسول خدا(ص) نمودم, ديدم همانند ماه شب چهارده مى درخشد. پس از لحظه اى پسرم حسن(ع) آمد و سلام كرد و جواب سلامش را دادم, گفت بوى خوشى در نزد تو مى شنوم , گويى بوى خوش جدم رسول خدا(ص) است, گفتم آرى جدت زير پوشش است, حسن(ع) از پيامبر(ص) اجازه طلبيد كه او نيز زير پوشش برود, پيامبر(ص) اجازه داد. پس از لحظه اى به همين ترتيب حسين(ع) آمد و اجازه طلبيد, پيامبر(ص) به او نيز اجازه داد, سپس حضرت على(ع) آمد و پس از سلام به همان ترتيب اجازه طلبيد, رسول خدا(ص) به او نيز اجازه داد, سپس من خودم اجازه خواستم, رسول خدا(ص) به من نيز اجازه داد, پس از آن كه ما پنج تن در زير كسإ (عبا و پوشش) جمع شديم, پيامبر(ص) دو طرف آن پوشش را گرفت و با دست راست به آسمان اشاره كرد و گفت:
((إللهم ان هولإ إهل بيتى و خاصتى و حامتى, لحمهم لحمى, و دمهم دمى, و يولمنى ما يولمهم, و يحزننى ما يحزنهم, انا حرب لمن حاربهم, و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم, و محب لمن احبهم انهم منى و انا منهم, فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك و غفرانك و رضوانك على و عليهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا)).
خدايا! اين ها اهل بيت مخصوص و خاص و صميمى من هستند, گوشتشان گوشت من, و خونشان خون من است, هر كه آنها را آزار داد مرا آزار داده, و هر كه آنها را اندوهگين نمود مرا اندوهگين نموده, من با هر كه با آنها در ستيز است, در ستيز هستم, و هر كه با آنها در مسالمت است, من با او در مسالمت هستم, و هر كه با آنها دشمن است با او دشمنم, و هر كه با آنها دوست است , با او دوستم, آنها از منند و من با آنها هستم, خدايا! صلوات و بركات و رحمت و آمرزش و رضوانت را بر من و آنها قرار بده, و هرگونه پليدى را از آنها دور گردان, و آنها را كاملا پاك فرما.))
خداوند فرمود: اى فرشتگانم و اى ساكنان آسمانم من همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و ستارگان و دريا و كشتى را نيافريدم مگر به طفيل دوستى اين پنج تن كه در تحت پوشش هستند. جبرئيل عرض كرد: پروردگارا! در زير اين پوشش كيانند؟
خداوند متعال فرمود: ((اين ها اهل بيت نبوت, و معدن رسالت اند, كه عبارتند از فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش)) جبرئيل گفت: آيا اجازه مى دهى من نيز نزد آنها بروم تا ششمين نفر آنها باشم؟ خداوند به او اجازه داد, جبرئيل نزد آنها آمد و پس از ابلاغ سلام و تحيات مخصوص الهى به آنها, گفت: ((خداوند مى فرمايد به عزت و جلالم سوگند همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و دريا را فقط به طفيل وجود شما و دوستى شما آفريدم.)) سپس جبرئيل اجازه ورود طلبيد, پيامبر(ص) به او اجازه داد, جبرئيل خطاب به پدرم رسول خدا(ص) گفت: خداوند به شما چنين وحى فرمود:
((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا;(1) خداوند فقط مى خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دو ركند, و كاملا شما را پاك سازد. ))
سپس پيامبر(ص) ثواب بسيار فراوان يادآورى ماجراى كسإ را در محافل شيعه بيان كرد كه بسيار مهم و استثنايى است.
در مورد سند اين حديث شريف, توضيح اين كه اين حديث بايد در رابطه با آيه تطهير (آيه 33 احزاب) مورد بحث و بررسى قرار گيرد. در اين رابطه ده ها حديث از مدارك و كتب شيعه و سنى وجود دارد كه ماجراى كسإ را به طور اجمال و خلاصه بيان كرده و آن را شإن نزول آيه تطهير قرار داده اند. از همه اين روايات به طور اجمال فهميده مى شود كه پيامبر(ص), على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فراخواند, ـ و يا آنها به خدمت او آمدند ـ پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت ((خدايا! اين ها خاندان منند, رجس و آلودگى از آنها دور كن.)) در اين هنگام آيه تطهير (33 احزاب) نازل شد.
ثعلبى در تفسير خود ذيل آيه تطهير از ام سلمه (يكى از همسران پيامبر((ص))) نقل مى كند كه گفت: پيامبر(ص) در خانه خود بود, فاطمه(س) پارچه حريرى نزد آن حضرت آورد, پيامبر(ص) به او فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن, فاطمه(س) آنها را آورد, سپس غذا خوردند, بعد پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت: ((خدايا! اين ها خاندان منند, هرگونه پليدى را از آنها دورگردان, و از هر آلودگى پاكشان كن.)) در اين هنگام آيه تطهير نازل شد.
ثعلبى نظير اين مطلب را از عايشه نيز نقل مى كندو مى افزايد: ام سلمه به رسول خدا(ص) گفت: ((من نيز از اهل تو هستم؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((تنحى فانك الى خير; دور باش, تو بر خير و نيكى هستى.)) (اما جزء اين جمع نمى باشى) (2)
جالب اين كه حاكم حسكانى , كه از علماى معروف اهل تسنن است, اين حديث و نظير آن را از طرق مختلف نقل كرده, و بيش از 130 حديث در اين زمينه روايت نموده است(3) نتيجه اين كه: اصل مسإله حديث كسإ و تطهير اهل كسإ (پنج تن آل عبا) از طرف خدا, با نزول آيه تطهير (33 احزاب) به طور اجمال مسلم است, و در كتب شيعه و سنى در تفاسيرشان در ذيل آيه تطهير آمده است.
اينك در اينجا اين سوال مطرح مى شود كه آيا حديث كسإ آن گونه كه در آخر مفاتيح الجنان محدث قمى(ره) با شرح مبسوط آمده, مدركى دارد يا نه؟
پاسخ اين سوال نيز مثبت است, محدثين و علماى متعددى , حديث كسإ را به طور مبسوط كه در مفاتيح الجنان آمده نقل كرده اند از جمله:
1 ـ علامه شيخ فخرالدين طريحى صاحب مجمع البحرين (متوفاى 1085 هـ.ق) در كتاب خود ((المنتخب فى جمع المراثى والخطب)) معروف به منتخب طريحى.
2ـ علامه شيخ عبدالله بحرانى, شاگرد برجسته علامه مجلسى, در كتاب عوالم العلوم, ج11.
3ـ آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى, صاحب العروه الوثقى (متوفاى 1337 هـ. ق) در كتاب ((السوال والجواب)) ايشان در اين كتاب درباره حديث كسإ مى فرمايد: ((اصل داستان كسإ, طبق احاديث بسيار, معلوم و متواتر است (يعنى بسيار نقل شده كه موجب علم است) و هيچ مانعى ندارد كه اين حديث همان گونه باشد كه در كتاب منتخب طريحى (با آن شرح و تفصيل) باشد, اختلاف روايات در چگونگى ماجراى كسإ همديگر را كامل و تإييد مى كنند, و منافاتى بين آنها نيست.))
4ـ علامه سيد عبدالرزاق مقرم, وفافه الصديقه الزهرا.(4)
قابل ذكر است كه در روايات متعدد از كتب شيعه و سنى نقل شده كه پس از نزول آيه تطهير, پيامبر(ص) مدت شش ماه , هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه(س[ (كه على و حسن و حسين عليهم السلام نيز آنجا بودند] مى گذشت , در كنار در خانه با صداى بلند مى فرمود: ((الصلوه يا إهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند مى خواهد هرگونه پليدى را از شما خاندان دور كند, و شما را به طور كامل پاك سازد.)) (5)
اين روايات نيز دليل روشنى بر صحت حديث كسإ است.

 چرا نام على(ع) در قرآن نيامده است؟
س: با اين كه حضرت على(ع) دومين شخص جهان اسلام, و وصى پيامبراكرم(ص) بود, چرا نام او در قرآن نيامده است؟
ج: 1 ـ قرآن در مقام بيان همه چيز نيست, بلكه بيانگر كليات و عناوين اصلى اسلام است, به همين دليل نام هيچ يك از اصحاب و همسران پيامبر(ص) در قرآن نيامده است, جز نام زيد (زيد بن حارثه) كه پسر خوانده پيامبر(ص) بود, با زينب بنت جحش دختر عمه آن حضرت ازدواج كرد, سپس بر اثر ناسازگارى, او را طلاق داد, به دستور خدا به عنوان شكستن سنت جاهليت كه ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده را حرام مى دانستند, پيامبر(ص) با زينب ازدواج كرد, به اين مناسبت نام زيد در قرآن آيه 37 احزاب آمده است آنجا كه مى خوانيم: ((… فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها لكى لا يكون على المومنين حرج فى إزواج إدعيائهم; هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن (زينب) به سر آورد (و از او جدا شد) ما او را به همسرى تو (اى پيامبر) در آورديم, تا مشكلى براى مومنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان ـ هنگامى كه طلاق گيرند ـ نباشد))
2ـ نظر به اين كه حضرت على(ع) دشمنان پركينه فراوان داشت, اگر نامش در قرآن ذكر مى شد, قرآن را تحريف مى كردند, و نام على(ع) را حذف مى نمودند, و از آنجا كه اراده خداوند بر حفظ قرآن از دستبرد تحريف بود, نام حضرت على(ع) را در قرآن ذكر نكرد.
3ـ گرچه نام على(ع) در قرآن نيست, ولى آيات متعددى از قرآن (در حدود 200 آيه) به كمك اسناد قطعى فريقين (سنى و شيعه در شإن على(ع) و گاهى در شإن على(ع) و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام) نازل شده است, كه اينجا جاى بيان اين مطلب نيست, تنها نظر شما را به گفتار يكى از محدثين و دانشمندان معروف و بزرگ اهل تسنن, حاكم حسكانى حنفى (متوفاى 490 هـ.ق) جلب مى كنم, وى كتابى در دو جلد به نام ((شواهد التنزيل)) نوشته, در مقدمه اين كتاب مى نويسد:
((در مجلسى بودم, جمعى از علما حضور داشتند, در آنجا يك نفر گفت: هيچ آيه اى از قرآن در شإن على(ع) و آل على(ع) وارد نشده است, در آن جمع جز يك نفر, كسى به او اعتراض نكرد, من در مورد تهمت و افتراى بزرگ او, بهت زده شدم, بر حسب وظيفه تصميم گرفتم, تا آياتى را كه در قرآن در شإن على و آل على(ع) وارد شده, جمعآورى كنم, اين كتاب بر همين اساس تإليف گرديد.))(6)
كه شامل ده ها بلكه صدها آيه در شإن على(ع) و خاندان عصمت(ع) است.
جالب اين كه حاكم حسكانى در اين كتاب 210 آيه قرآن را با ذكر سند, ذكر كرده و به كمك روايات و كتب اهل تسنن و تفاسير آنها, ثابت كرده كه همه اين آيات در شإن على(ع) و آلش نازل شده, و هر كدام با تعبيرى, آن حضرت را ستوده اند.(7)

پى نوشت ها:
1- احزاب (33) آيه33.
2- اين روايت و نظير آن در كتب متعدد از اهل تسنن آمده, مانند : شواهد التنزيل حاكم حسكانى, ج2, ص31 به بعد; الدرالمنثور سيوطى, ج5, ص198, تفسير طبرى (جامع البيان) , ج22, ص;5 صحيح مسلم, ج2, ص;331 مسند احمد, ج6, ص292, تفسير ابن كثير, ج3, ص;484 فصول المهمه ابن صباغ, ص8 و… براى دستيابى به مدارك و اسناد بيشتر به كتاب ارزشمند احقاق الحق, ج2, ص502 مراجعه شود.
3- شواهد التنزيل, ج2, از صفحه 10 تا 92.
4- علامه سيد عباس كاشانى, المصابيح الجنان, قسمت آخر.
5- حاكم حسكانى, شواهد التنزيل, ج2, ص11.
6- همان, ج1, ص14.
7- براى شرح بيشتر , به كتاب آيت الله فيروزآبادى, فضائل الخمسه فى الصحاح السته (در 5 جلد) مراجعه شود.

/

فرزانه علم و عمل زندگى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى

آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى فرزانه علم و عمل


ميلاد نور
در سال 1280 هـ.ق (142 سال قبل) در قم, حرم خاندان رسالت(ع), در خانه علم و تقوا و پرصفا و صميميت آخوند ملا محمد تقى قمى (ره) كودكى ديده به جهان گشود كه او را ابوالقاسم نام نهادند, اين كودك سعادتمند در دامن پاك مادرى از شيفتگان اهل بيت عصمت و طهارت(ع) و در زير نظر پدرى عالم و مهربان پرورش يافت, او درس هاى نخستين زندگى را كه سنگ زيرين شخصيت علمى و معنوى و ايمانش بود نزد پدر آموخت, رفته رفته براى تحصيل در مراحل بعد, آماده شد.
ابوالقاسم داراى استعداد سرشار خداداد بود, و از همان دوران كودكى نشانه هاى رشد و پويايى در چهره اش ديده مى شد, او پس از يادگيرى دروس ابتدايى خواندن و نوشتن, به محضر درس مدرسان و عالمان آن عصر, مرحوم شيخ محمد حسن نادى(1) و ملا محمد جواد قمى(2) راه يافت, و پايه هاى علمى خود را در محضر اين دو استاد, استوار ساخت, به گونه اى كه آماده هجرت به سوى نجف اشرف و استفاده از محضر علماى بزرگ حوزه علميه نجف گرديد.

هجرت به نجف اشرف
شيخ ابوالقاسم در دوران جوانى براى ادامه تحصيل و كسب مراحل عالى علمى حوزوى به سوى نجف اشرف هجرت كرد, و در آنجا از محضر علماى برجسته و آيات عظام از جمله آيت الله حاج ميرزا خليل تهرانى و آيت الله حاج آقا رضا همدانى صاحب مصباح الفقيه, و آخوند ملا محمد كاظم خراسانى صاحب كفايه الاصول, و آيت الله سيد محمد كاظم يزدى(ره) بر درجات علمى خود افزود. سپس به تهران بازگشت, و مدتى در تهران از محضر بزرگانى مانند آيت الله ميرزا محمد آشتيانى صاحب حاشيه رسائل استفاده كرده و در اين وقت به درجه اجتهاد رسيده بود و از آن پس مى توانست حوزه تدريس تشكيل دهد و به تصنيف و تحقيق و تدريس بپردازد و به تربيت شاگرد اقدام نمايد.

بازگشت به قم
آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى (ره) پس از طى مراحل تحصيلات حوزوى و وصول به درجه اجتهاد در نجف اشرف و تهران, به زادگاه خود, قم بازگشت و در حوزه علميه قم به تدريس پرداخت, و شاگردان برجسته اى را كه بسيارى از آنها بعدها به درجه اجتهاد و بعضى به مقام مرجعيت رسيدند, تربيت نمود. و از آنجاكه يكى از علماى قم در آن عصر همنام او بود و به عنوان شيخ ابوالقاسم قمى فرزند محمد كريم خوانده مى شد, و از مدرسان و ائمه جماعات قم به شمار مىآمد, براى اين كه اين تشابه اسمى موجب اشتباه نشود, به آقاى شيخ ابوالقاسم قمى (كه اين مقاله در شرح احوال او است) شيخ ابوالقاسم كبير گفتند, و همنام او را شيخ ابوالقاسم صغير (كوچك) خواندند و آيت الله شيخ ابوالقاسم صغير در عصر مرجعيت آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم, چند سال قبل از رحلت آقاى حائرى دار دنيا را وداع كرد.
مرحوم حجه الاسلام شيخ محمد رازى مى نويسد: ((آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى از اجله علما و مجتهدين و فقها و مدققين عصر خود بود و در علوم ادبى و حسن خط مقامى والا داشت…))(3) و در مورد ديگرى مى نويسد: ((آيت الله العظمى آقاى شيخ ابوالقاسم قمى, عالم فاضل محقق مدقق اصولى, تقى زاهد, معروف به فضل و وسعت اطلاع و دقت نظر بود, بعضى او را بر آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) ترجيح مى دادند, و برجستگان از شاگردان ايشان از مراجع تقليد امروز به شمار مىآيند.))(4)
علامه سيد محسن جبل عاملى صاحب اعيان الشيعه مى نويسد: ((شيخ ابوالقاسم كبير قمى عالمى فاضل و محقق و مدقق و فقيه و اصولى و باتقوا و زاهد بود, و به فضل معروف و داراى اطلاعات وسيع و دقت نظر بود, و بر حاج شيخ عبدالكريم يزدى رييس حوزه علميه قم برترى داشت, هر دو معاصر هم بودند… من در قم او را ديدم, مباحثه اى بين ما شد, فضل و دقت نظر عالى او را دريافتم.))(5)
از شخصيت علمى, معنوى و اجتماعى او اين بس كه ايشان در آن عصر در مسجد امام حسن(ع) قم اقامه جماعت مى كرد, ويكى ديگر از امام جماعت هاى آن عصر آيت الله ملا محمود زاهدى (پدر آيت الله حاج ميرزا ابوالقاسم زاهدى) بود, آقاى ملامحمود زاهدى روزى پس از نماز ظهر ديد مردم در نماز جماعت او بيشتر از مإمومين آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى(ره) شركت كرده اند, برخاست و به مردم گفت: ((به من اقتدا نكنيد, به آيت الله العظمى شيخ ابوالقاسم قمى اقتدا كنيد)) آنگاه صحنه را براى توجه بيشتر به مقام مرجعيت و تقواى آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى ترك كرده و خود و مردم به او اقتدا كردند.(6)

شاگرد پرورى
يك عالم ربانى و دانشمند شايسته كسى است كه علاوه بر خودسازى و رياضت براى وصول به كمالات, به تربيت شاگردان از جهت ظاهر و باطن بپردازد, مرحوم آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) در اين راستا از علماى موفق و ممتاز بود, هم مدرس و استاد علوم, و هم معلم و مربى اخلاق براى شاگردان بود, به عنوان نمونه مرحوم آيت الله العظمى حاج ميرزا ابوالفضل زاهدى قمى (وفات يافته سال 1357 ش) از شاگردان او بود, و پس از پيمودن سطوح عاليه, حدود ده سال در درس خارج فقه و اصول آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير, شركت كرده و استفاده كامل برد(7) نمونه ديگر از شاگردان او مرحوم عالم و عارف زاهد حضرت آيت الله العظمى سيد رضا بهإ الدينى (وفات يافته سال 1418 هـ.ق) است, وى از همان دوران كودكى و آغاز طلبگى مورد لطف و عنايت خاص آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير بود, او در اين باره مى فرمود: ((ما مكتب مى رفتيم, آقاى شيخ ابوالقاسم در مكتب به ديدن ما مىآمد, ايشان كسى بود كه مقلد داشت و صاحب نظر بود, به طورى كه حاج شيخ (آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى موسس حوزه علميه قم) به رإى و نظر او توجه داشت, وقتى از حاجى شيخ سوالى كرده بودند, ولى نظر آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير بر خلاف آن بود, حاج شيخ پس از تإمل و تجديد نظر, جواب مسإله را مطابق نظر شيخ ابوالقاسم كبير نوشت.)) نيز مى فرمود: ((در مدرسه فيضيه در حجره اى مشغول تحصيل بوديم, شيخ ابوالقاسم كبير مكرر به ديدن ما مىآمد.))
آقاى بهإ الدينى (ره) مكرر از آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير ياد مى كرد و مى فرمود: او توجه و عنايت خاصى در آغاز طلبگى من به من داشت,مرا تشويق مى كرد,(8) وقتى از آيت الله سيد رضا بهإ الدينى در مورد معلم اخلاقش سوال شد, در پاسخ فرمود: ((معلم ما در اين جهات, حاج شيخ ابوالقاسم كبير بود كه ما را نصيحت مى كرد, اخلاقيات عملى را خدمت آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم كبير آموختيم.)) و در مورد ديگر فرمود: ((استاد اخلاق و عرفان عملى ما آقا شيخ ابوالقاسم كبير بود.))(9)
از اين مطالب چنين استفاده مى شود كه آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير مصداق اين سخن رسول خدا (ص) بود كه ((المومن ينظر بنور الله; مومن با نور خدا, اشيإ را مشاهده مى كند.))(10)
آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى داراى چنين فراست و بينش بود, با اين نور, آينده را مشاهده مى كرد, و در سيماى آيت الله بهإالدينى آنگاه كه كودك و نوجوانى بود, آينده درخشان او را مى ديد, از اين رو در تشويق و تربيت او سعى فراوان داشت, او آن روز مى نگريست كه آقاى بهإالدينى در آينده الگوى فقهإ و پارسايان و عارفان برجسته خواهد شد, لذا در رشد و ارتقإ او عنايت خاصى داشت, اين ها همه نشان دهنده شاگردپرورى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) است.

ملكات نفسانى و كمالات
شخصيت انسان را از آثار وجودى او مى توان شناخت, يكى از آثار او, اعمال نيك و سير و سلوك پاك او است كه از او بروز مى كند و دل ها را نورانى مى نمايد, چرا كه زيبايى انسان به لباس و قد و قامت نيست بلكه به نورانيت قلب و جان او است, از مقام بلند معنوى مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم كبير همين بس كه مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى (وفات يافته سال 1325 هـ.ق) كه از مراجع بزرگ تقليد بود فرمود: ((من منكر بودم كه در اين عصر و زمان, آدم خوب پيدا شود تا اين كه در قم آقاى شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) و در نجف اشرف آقاى سيد مرتضى كشميرى (عالم ربانى و صاحب كرامت) را ديدم, يقين كردم كه در اين عصر هم انسان كامل و مومن حقيقى يافت مى شود.))(11) به عنوان نمونه نظر شما را به بعضى از حالات و ويژگى هاى او جلب مى كنيم.

تواضع و حق شناسى
تواضع و حق شناسى نشانه بزرگوارى و روح بلند و صفاى قلب است, آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى, نسبت به شاگردان و مومنان و همطرازهاى خود كمال تواضع و حق شناسى را داشت, مرحوم آيت الله شيخ محمد فكور يزدى (وفات يافته سال 1394 هـ.ق) مى فرمود: در روزهاى اول كه از يزد به قم براى ادامه تحصيل آمده بودم, خيلى كوچك بودم و هنوز معمم نشده بودم, روزى در مسجد امام حسن عسكرى(ع) پولى از دستم افتاد, دنبال آن مى گشتم ناگاه پيرمرد اهل علمى كه در نزديك آنجا بود جلو آمد و از من پرسيد: ((چه گم كرده اى؟)) عرض كردم: پولم گم شده است, ايشان هم به جستجو پرداخت تا پول را پيدا كند, من در آن وقت او را نشناختم بعد شناختم كه همان عالم بزرگ شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) بود.)) آقاى فكور فرمودند: ((ببينيد گذشتگان ما چقدر تارك هواى نفس بودند.))(12)
نمونه ديگر اين كه با اين كه ايشان داراى موقعيت علمى خوبى بود و از مراجع تقليد به شمار مىآمد, ولى در برابر آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى تواضع مى كرد, و از ايشان ترويج مى نمود, مثلا نقل شده كه در مجلسى كه آقاى حائرى هم نبود, واعظ در منبر نام ايشان را به عنوان حضرت آيت الله برد, بى درنگ آقاى شيخ ابوالقاسم به واعظ رو كرد و گفت: ((آيت الله, آقاى شيخ عبدالكريم است, و ديگر به من آيت الله نگوييد.)) (13)
نظير اين واقعه اين كه: در مجلسى, جمعى از علما در محضر آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آيت الله العظمى شيخ ابوالقاسم قمى, حضور داشتند, شخصى وارد مجلس شد و در مقابل حاج شيخ ابوالقاسم ايستاد و گفت: ((حضرت آيت الله! عرضى دارم.)) در اين هنگام حاج شيخ ابوالقاسم با دست اشاره به آيت الله حائرى كرد و گفت: ((آيت الله ايشان است)) با اين كه آقاى شيخ ابوالقاسم, مجتهد بود و مقلد داشت با اين اشاره مى خواست بگويد: امروز پرچمدار, آيت الله حائرى است. (14)
نشانه ديگر از تواضع و حق شناسى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير اين كه مى فرمود: ((خداوند به حاج شيخ (عبدالكريم) طول عمر عنايت فرمايد, شهر ما (قم) را آباد كرد.))(15)

بى اعتنايى به امور مادى و مراقبت از حريم تقوا
مرحوم آيت الله سيد مصطفى صفايى خوانسارى (وفات يافته سال 1314 هـ.ق) نقل كردند: روزى شخصى از ثروتمندها مقدارى برگه هلو يا زردآلو يا از اين قبيل چيزها به رسم هديه براى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) آورد, آقا هديه را قبول كرد, اما مصرف نكرد, و به اهل خانه نداد, بلكه در گنجه اى كه در اطاق خودش بود پنهان كرد, چند روزى گذشت, همان شخص كه هديه آورده بود آمد و در مورد اختلاف خود با ديگرى نامه اى به عنوان پرسيدن مسإله آورد و به خدمت آقا داد تا پاسخ آن را دريافت كند.
آقا شيخ ابوالقاسم كبير (ره) اول برخاست و برگه ها را از گنجه آورد و نزد صاحب نامه گذاشت و فرمود: اين برگه ها خدمتتان باشد, و آنگاه من در مورد اختلاف شما با شخصى كه با او اختلاف داريد حكم مى كنم و فتوا مى دهم.(16)
آرى تقوا و خداپرستى و مراقبت از خويش و از اعمال و كردار خويش در عمق جان اين عزيز ريشه دوانده بود, به طورى كه امور مادى در فكر او اثر نمى كرد.

مراقبت در جلوگيرى از نفوذ سرمايه داران
آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير بسيار مراقب بود تا مبادا خوانين و افرادى كه اسم و رسم داشتند و سرمايه دار بودند, با پول و اظهار ارادت, در او نفوذ كنند و سپس در فرصت مناسب از وجود او براى كسب امور مادى و موقعيت اجتماعى سوء استفاده نمايند, در اين راستا كافى است كه به دو واقعه زير توجه كنيد:
1ـ روزى ايشان از پياز فروشى, پياز مى خريد, و مشغول جدا كردن و ريختن پياز در ظرف خود بود, در اين هنگام يكى از خان هاى قم كه با ايشان آشنا بود, سوار بر اسب از آنجا مى گذشت, وقتى كه ديد خود آقا مشغول جدا كردن پياز است, از اسب پياده شد و عرض كرد: ((اجازه دهيد من اين كار را انجام دهم.)) ايشان در پاسخ فرمود: ((خير, خودم انجام مى دهم.)) سپس افزود: ((هرچه (از پيازها) دم كلفت تر باشد بدتر است))(17) اشاره به اين كه ما مرعوب افراد دم كلفت نمى شويم, و به آنها كه قصد دين و رضاى خدا را ندارند باج نمى دهيم.
2ـ توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) در آن زمان گاهى براى برخى از علما, مقدارى انار مى فرستاد, از جمله براى ايشان فرستاد, ايشان نپذيرفت. اين كار خوش آيند توليت نبود, ولى آقاى شيخ ابوالقاسم قمى, اين گونه هديه نماها را رد مى كرد كه مبادا در معرض كار خلاف قرار گيرد. مثلا قباله هاى آن روزهابايد به مهر و امضاى علما مى رسيد, نقل شده يك قباله اى را كه در ارتباط با همان توليت بود نزد ايشان بردند كه امضا كند, و هنگامى كه قباله را آورده بودند, ايشان مشغول غذا خوردن بود, غذايش نان جو و دوغ بود, در اين هنگام قباله را ملاحظه كرد, متوجه شد كه اشكالى دارد, به آن شخصى كه قباله را آورده بود فرمود: ((ما به اين نان و دوغ ساخته ايم كه اين گونه قباله ها را امضا نكنيم.)) (18)

زهد و تقوا در سطح عالى
آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى از زهد و تقوا در سطح بالايى برخوردار بود, از اين رو فضلا و بزرگان و آدم شناسان هوشمند, او را الگوى تقوا مى دانستند, زهد و تقواى او تنها به نماز و تهجد و گوشه گيرى نبود, بلكه علاوه بر اين ها به جامعه توجه عميق داشت به مردم خدمت مى كرد, و جلسات تدريس داشت, مربى اخلاق بود, و در ارشاد و هدايت مردم كوشا بود, با عزت نفس و مناعت طبع, زندگى ساده خود را ادامه مى داد. بهتر اين است كه در اين راستا نظر شما را به گفتار عارف وارسته و عالم ربانى مرحوم حضرت آيت الله العظمى سيد رضا بهإالدينى (ره) در شإن آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى جلب كنيم:
((افراد خيلى خوبى در حوزه بودند, چهل پنجاه نفر دور شيخ ابوالقاسم بودند, كه مى شد پشت سر آنها نماز خواند. يعنى شيخ خودش مرد منزهى بود, قضيه سياست نبود, واقعا و ثبوتا مردمان خوبى بودند, او در مكتب خانه به سراغ ما مىآمد و ما را تشويق مى كرد… به واسطه ترويج ايشان, فاميل هم به ما احترام مى كرد, به ما نصيحت مى نمود خيلى خدوم (خدمتكار) بود, يك بار به من گفت: تو نماز استيجارى نخوان, بعد گفت يكى از اين هايى كه به منزل ما مىآيند, به ما گفتند يك مقدار آرد براى شما گذاشته ايم, دوماه از آرد خبرى نشد, دو روز قبل كه آرد ما تمام شد آرد رسيد. مى خواست بگويد به موقع, خداوند كار تو را اصلاح مى كند, بعد گفت پولى كه به تو مى دهم, به كسى نمى دهم, در آن زمان سه تومان به من مى داد… مكرر مى ديدم در كوهستان سوار الاغ است, به قريه جاسب مى رفت, جاسبى ها خيلى شيخ ابوالقاسم را دوست داشتند… شيخ ابوالقاسم(ره) از خوانين و اعيان, هديه قبول نمى كرد, و چيزى اگر مى فرستادند, پس مى فرستاد و مى فرمود: خدا در وقت نياز و احتياج, ما را لنگ نمى گذارد, آخرين قسمت آرد منزل ما كه پخته مى شود, باز از جاى مناسب, آرد به ما مى رسد, خدايى كه اين اندازه هواى ما را دارد, چرا ما از جاهاى نامناسب و افراد مشكوك چيزى قبول كنيم.))(19)
حضرت امام خمينى قدس سره در ضمن ياد از علماى ربانى و زاهد, نام چند نفر از علما از جمله نام آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى را برده و ايشان را از علماى زاهدى كه بايد الگو قرار گيرند معرفى مى كند.(20)
از ويژگى هاى مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم كه بيانگر زهد و احتياط او است اين كه از سهم مبارك امام(ع) براى هزينه شخصى خود استفاده نمى كرد.(21)

احترام به يك خانم باتقوا
بانوى علويه اى كه مادر دختر عموى همسر آيت اله العظمى شيخ محمد على اراكى(ره) بود در قم زندگى مى كرد, و با چرخ ريسى هزينه زندگى خود را تإمين مى نمود, اين بانو بسيار محتاط و دين دار بود, وقتى كه از دنيا رفت, مرحوم آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى همراه آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى, شخصا در تشييع جنازه او شركت كردند, و تابوت او را به دوش گرفتند, و با اين كه در كنار مرقد مطهر امامزاده حمزه قبرى داشت, مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم قمى, قبر خود را كه در قبرستان شيخان بود به او بخشيد, و آن بانوى علويه را در آنجا به خاك سپردند. (22)
و اين نيز از كرامت هاى اين مرد بزرگ است كه از يك بانوى علويه اين گونه تجليل و احترام نمود, و به اين ترتيب از زنان با ايمان تقدير كرد.

تجليل آيت الله حائرى از شيخ ابوالقاسم قمى
با اين كه آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى موسس حوزه علميه قم, يگانه مرجع و بلندترين مقام روحانى در كشور بود, به خاطر مقام علمى و تقوايى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) بسيار از او تجليل و احترام مى كرد, و حتى او را در موارد مهم مقدم مى داشت, به عنوان نمونه:
1ـ سوالى از آيت الله حائرى نموده بودند, ايشان پاسخ آن را كتبا داد, گويا سوال كننده در مورد سوالش برخوردى با آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى داشت, جواب آقاى حائرى را نزد ايشان مطرح كرد, ولى حاج شيخ ابوالقاسم برخلاف نظر حاج شيخ عبدالكريم حائرى, نظر داد, وقتى كه نظريه حاج شيخ ابوالقاسم را نزد آقاى حائرى بردند, ايشان پس از تإمل فرمود: ((من اشتباه كرده ام, نظر حاج شيخ ابوالقاسم درست است)) آن گاه مسإله را طبق نظريه حاج شيخ ابوالقاسم قمى نوشت.(23)
2ـ پس از ورود آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم, عده اى از علما از ايشان مى خواهند تا نماز جمعه را در قم اقامه كنند, ايشان پس از ذكر مطالبى مى فرمايد: ((اگر حاج شيخ ابوالقاسم قمى, اقامه نماز جمعه كند من شركت مى كنم و به او اقتدا مى نمايم.))(24)
اين گونه تجليل علمى و عملى آيت الله حائرى از آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى(ره) نشان مى دهد كه آقاى شيخ ابوالقاسم كبير قمى, در سطح بالايى از مقام علم و تقوا قرار داشت و از موقعيت علمى, دينى و اجتماعى بسيار خوبى برخوردار بوده است.
لازم به تذكر است كه علماى ديگر نيز در مناسبت هاى مختلف از آقاى حاج شيخ ابوالقاسم قمى ياد و تجليل مى كردند.
از جمله مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى(ره) كه سلمان عصر و از مراجع تقليد بزرگ بود, در تدريس و تبليغ و خطبه هاى نماز جمعه به طور مكرر از ايشان ياد كرده و از او تجليل مى كرد. مثلا در بحث علمى و فقهى در مورد حجيت شهرت فتوايى, نظريه حاج ابوالقاسم را به عنوان تإييد مىآورد و مى فرمود: به قول ايشان: ((شهرت را از گچ نتراشيده اند, (منشإ و مبنى دارد) لذا آقاى اراكى در مسإله اى كه خلاف فتواى مشهور بود, جرإت مخالفت را نداشت.))(25)
و نيز آيت الله اراكى مى فرمود: ((من دو عارضه داشتم كه سخت از آن نگران و ناراحت بودم, اول اينكه هر سال درد چشم بر من عارض مى شد, به حدى كه از شدت درد بى طاقت مى شدم, دوم اين كه در فصل زمستان دستم ورم مى كرد و خشك مى شد و ترك برمى داشت, و از لابلاى پوست آن خون مىآمد, به طورى كه بايد تيمم كنم, من اين دو كسالت را داشتم اما به زبان نمىآوردم, ولى هر دو كسالت به عنايت و فضل حضرت معصومه(س) و حضرت رضا(ع) برطرف شد, و من همان طور كه مرحوم آقاى حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) فرمود: براساس روايت ((استعينوا فى قضإ الحوائج فى كتمانها)) (در روا شدن حاجات از مخفى داشتن آن كمك جوييد) كسالت خود را كتمان مى كردم, و به زبان نمىآوردم, ولى حضرت رضا(ع) و حضرت معصومه(س) از روى لطف و عنايتى كه به من داشتند و دارند, مرا شفا دادند.))(26)
اين گونه استناد مرجعى مانند آقاى اراكى به نظريه حاج شيخ ابوالقاسم, يا به روايتى كه از او نقل شده, حاكى است كه آقاى شيخ ابوالقاسم نزد علماى بزرگ داراى شإن و مقام ممتاز بوده است.
به اميد آن كه زندگى درخشان اين مرد خدا و عالم ربانى و زاهد صمدانى, اسوه سازنده اى براى ما باشد, تا بتوانيم در پرتو نورافشانى سيره زيباى او, راه كمال را يافته و مراحل آن را بپيماييم و به سعادت ابدى نايل شويم.

حكايت رحلت
اين عالم ربانى همچنان به تربيت شاگرد و انجام وظيفه ادامه مى داد, تا آن كه بيمار و بسترى شد, سرانجام در يازدهم ماه جمادىالثانيه سال 1353 قمرى, دو سال قبل از رحلت آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) در 73 سالگى به لقإ الله پيوست, سراسر قم تعطيل شد, مردم تشييع كم نظيرى از جنازه مطهر او نمودند, و آن را با سينه زنى و گريه و فرياد به حرم حضرت معصومه(س) آوردند.
مرقد شريفش در رواق بالاسر مرقد مطهر حضرت معصومه(س) در قم نزد قبر آيت الله العظمى حائرى, در كنار ديوار مجاور مرقد آيت الله العظمى بروجردى(ره) قرار گرفته است.
مردم قم و ساير بلاد, از فقدان اين عالم بزرگ, بسيار متإثر شدند, آيت الله حائرى و حوزه علميه عزادار گرديد, و به عنوان تجليل از مقام مرجعيت و علم و تقوا, مراسم عزادارى و مجالس ترحيم متعدد برپا نمودند.
و مدت چهل شبانه روز مجالس ترحيم در قم و ساير شهرستان ها برگزار گرديد))(27) و به راستى كه او عزتمند زيست و عزتمند از دنيا رفت. گرچه با رحلت او از نظر شمارش ظاهرى يك تن كم شد, ولى از ديدگاه عقل و نگاه معنوى بيش از هزار نفر كم گرديد.
از شمار دو چشم يك تن كم
وز شمار خرد هزاران بيش

نوشته لوح قبر او:
روى سنگ قبر او چنين نوشته شده است: ((مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ ابوالقاسم قمى, وفات: يازدهم ج2 سال 1353, يك هزار و سيصد و پنجاه و سه قمرى. ))
يادش گرامى و درس هاى سازنده زندگى اش, پر رهرو باد.

پى نوشت ها:
1- حجه الاسلام شيخ محمد حسن نادى از شاگردان آيت الله شيخ مرتضى انصارى (ره) در نجف اشرف بود, و نظر به اين كه فرزند استاد نادى بود, به ((نادى)) معروف شد, او به قم مراجعت كرد, و از اساتيد علوم حوزوى و ادبى بود و سرانجام در سال 1317 قمرى در قم درگذشت مرقدش در قبرستان شيخان است (تاريخ قم, مختارالبلاد ناصر الشريعه, ص258).
2- مرحوم ملا محمد جواد قمى از شخصيت هاى برجسته علمى قم و مدرسين عالى مقام بود, در مسجد امام حسن(ع) اقامه نماز جماعت مى نمود, تحصيلاتش در نجف اشرف در محضر آيت الله شيخ مرتضى انصارى صاحب رسائل و مكاسب بود و به درجه اجتهاد رسيد, سپس به قم بازگشت و جلسه تدريس داشت و سرانجام در سال 1312 قمرى رحلت كرد, قبرش در قبرستان شيخان قرار دارد. (تاريخ قم ناصرالشريعه, ص256).
3- گنجينه دانشمندان, ج1, ص129.
4- آثار الحجه, ج1, ص39.
5- اعيان الشيعه, ج2, ص410.
6- ستارگان حرم, ج7, ص161 ـ 164.
7- همان.
8- سيرى در آفاق, تإليف حسين حيدرى كاشانى, ص48 و 49 و 53 و 393.
9- همان, ص99 و 58و 159.
10- بحارالانوار, ج67, ص61.
11- گنجينه دانشمندان, ج1, ص129.
12- شرح احوال آيت الله العظمى اراكى, تإليف آيت الله رضا استادى, ص69.
13- همان, ص70.
14- خورشيد حوزه هاى علميه آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى, تإليف نگارنده, ص182, به نقل از آيت الله بهإالدينى.
15- الكلام يجر الكلام (از آيت الله سيداحمد زنجانى) ج1, ص106 و 107.
16- شرح احوال آيت الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى, ص69 و 70.
17- همان, ص70.
18- همان مدرك.
19- سيرى در آفاق, نوشته حسين حيدرى كاشانى, ص267 و 268.
20- صحيفه نور, ج19, ص157.
21- اقتباس از شرح احوال آيت الله العظمى شيخ محمد على اراكى, ص375.
22- همان , ص128 و 129.
23- سيرى در آفاق, نوشته حسين حيدرى كاشانى, ص49 (به نقل از آيت الله سيد رضا بهإالدينى).
24- شرح احوال آيت الله العظمى شيخ محمد على اراكى, ص213 و 326.
25- همان, ص180 و 181.
26- همان, ص588.
27- سيرى در آفاق, ص;70 مجموعه سمينار بررسى مسائل حوزه, ص138 ـ 140.

/

جوانان در ارتباط با قرآن

جوانان در ارتباط با قرآن

حجه الاسلام اصغر بابابى ساخمرسى


 درآمد:
اگر شاعر عرب, كتاب ((الغدير)) علامه امينى را, ((معجزه شبها)) و حروف آن را ((ستاره هاى درخشان)) معرفى مى كند و تحقيق ايشان را همسان نورافكنى مى داند كه ((بسيارى از روايات پيامبر مبشر را از تاريكى ابهام, بيرون آورد))(1) در مورد ((كتاب كريم)), چه كسى بايد بگويد و چه بايد گفت؟!
از باب ((بل الانسان على نفسه بصيره))(2)
هيچ كس خودش را بهتر از خودش نمى شناسد و نمى تواند معرفى كند.
قرآن مجيد هم, ((بين بنفسه و مبين لغيره)) است.
شايسته است در معرفى قرآن, بيش از همه, از خود كتاب كريم كمك بگيريم.
قرآن مجيد, بهتر از هر چيز و هر كس, خودش را مى شناسد و معرفى هم مى كند.
قرآن, در معرفى خود مى گويد, شعاع من, شعاع هدايت و انسانيت است.
رسالت قرآن, هميشگى و همگانى است. منتها در عمل, عده اى خاص, بدان تمسك مى جويند.
بزرگترين رسالت قرآن مجيد آن است كه بيماران را شفا ببخشد و انسان را از نظر روحى ((بيمه)) سازد.
در عصر تكنولوژى و ماشين, بيمارى صنعتى و استرس, انسانها را فلج كرده است… و زندگى را به جهنم روحى, مبدل ساخته است. از اين رو بايد ديد, قرآن مجيد داراى چه منزلتى مى باشد و از چه جايگاهى برخوردار است؟
قرآن مجيد, صد درصد, از پايگاه مستحكمى برخوردار مى باشد و آمادگى دارد دنيايى از بهشت درون و بيرون را, جلو روى انسان ترسيم كند و از او بهشت محض و بهشت سيار, تربيت كند.
در اين نوشتار, درصدد مانديم, تا چگونگى و چرايى ارتباط جوانان با قرآن را تبيين كنيم.
نوجوانان و جوانان بيش از همه زمانها, به پايگاه معنوى و قرآن مجيد, نياز دارند. چرا؟ چون بيش از همه زمانها, جوانان در معرض خطر و مرض ها و غرض هاى آلوده قرار دارند.
بيماريهاى روحى كه امروزه جوانان را تهديد مى كند, بسيار بسيار متعدد و متنوع است, بيماريهاى روحى, داروى معنوى و تكيه معنوى مى خواهد. از اين جهت, هر جوانى با مراجعه به قرآن, مى تواند بيماريهاى روحى خود را, پيشگيرى و يا درمان بخشد. اگر چنين اتفاقى در زندگى يك نوجوان و جوان بيفتد, شيرين ترين و زيباترين اتفاقى است كه در زندگى آنها بوجود آمده. ((اتفاقات قرآنى)) همه اش مهم و بزرگ است و انس يك نوجوان و جوان با قرآن, يك اتفاق آسمانى است.
به هر حال قرآن, در عمل, ميزان رفتار و كردار مسلمانان است عموما, و جوانان است خصوصا, و همه بايد خودشان را بر قرآن عرضه كنند, تا ببينند يك انسان و جوان قرآنى هستند يا خير؟
اگر چنين نيستند بايد هر چه سريعتر براى درمان جان خود اقدام كنند و لحظه اى توقف روا نباشد و هيچ مانع و يا ((مينى)) از طرف قرآن مجيد وجود ندارد. اگر مانع و يا ميدان مينى احساس مى شود در خود ما است…
در اين مختصر, عناوينى تحت عنوان:
1ـ درآمد 2 ـ يتيم نوازى قرآن 3ـ قرآن در كلام برادر قرآن 4 ـ زبان نوجوانان و جوانان, در انس با زبان قرآن 5 ـ انتظارات كور, از حافظان نوجوان و جوان و… بحث شده است.

 يتيم نوازى در قرآن:
الم يجدك يتيما فآوى و وجدك ضالا فهدى و وجدك عائلا فاغنى فاما اليتيم فلا تقهر و اما السائل فلاتنهر و اما بنعمه ربك فحدث
مگر يتيم نيافت و در پناه خويش جاى داد. سرگشته ات يافت و به راهت آورد. محتاجت يافت و بى نيازت كرد. پس يتيم را ميازار. و با سائل خشونت نكن و از نعمت پروردگارت سخن بگو.(3)
دوران كودكى, سرآغاز نياز و نياز به پناهگاه است. حضرت محمد(ص) تنها ((يتيم قرآنى)) است كه در قرآن مجيد نوازش شده و دست محبت الهى بر سر او كشيده شد.
حضرت محمد(ص) در دوران كودكى و يتيمى, شنا كردن در اقيانوس بيكران انسانيت را در شنزارهاى مكه آغاز كرد. چون وى مى خواهد ثقل اكبر تربيت گردد و به درجه ((خلق عظيم)) برسد و از اين جهت بايد آبديده گردد.
به تجربه و در تاريخ, ثابت شد كه كسى در ((سمور)) به رشد ربانى و شدن و شكوفايى نمى رسد. از اين جهت رسول الله از صفر, كه اوج نياز و دوران يتيمى است, شدن و شكوفايى را آغاز مى كند.
خداوند به رسول بزرگوارش مى فرمايند:
((لولاك لما خلقت الافلاك)) اگر تو نبودى افلاك را نمىآفريدم.(4)
در همين راستا مولوى مى گويد:
با محمد بود عشق پاك, جفت
بهر عشق او خدا ((لولاك)) گفت
گر نبودى بهر عشق پاك را
كى وجودى دادمى افلاك را
من بدان افراشتم چرخ سنى
تا علو عشق را فهمى كنى
چقدر زيبا است! آن كسى كه ((افلاك)) به وجو او بند و پيوند دارد, خداوند او را در يتيمى مىآزمايد و در دوران بسيار حساس و در اوج نياز, او را با سختى بزرگ و سنگينى مواجه مى سازد.
اينگونه زندگى ((عشق است و ديگر هيچ)).
اين حيات, ارزيابى شده است. خداوند, خود اين حيات را ارزيابى كرده است اگر حيات, ارزيابى نباشد, به گفته سقراط, ارزش زيستن ندارد.
خداوند در سوره غافر يك چرخه اى از حيات را بيان مى كند كه جالب توجه است. كودكى ـــــ جوانى ـــــ پيرى.
((هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه…))
اوست كه شما را: 1ـ از خاك آفريد 2ـ سپس از نطفه 3ـ آنگاه از خون بسته 4ـ و بعد از آن به صورت طفلى شما را بيرون مى فرستد 5ـ تا به كمال نيرو برسيد 6ـ و پس از آن پير شويد و برخى از شما پيش از رسيدن به پيرى مى ميريد, و بعضى به آن اجل معين مى رسيد, و شايد بينديشيد.))(5)
((شدن)) در اين آيه موج مى زند و سير تكاملى انسان, به صورت آرام در جسم انسان تعبيه شده است. يعنى رشد جسم, حتما بايد توإم با رشد جان باشد. به هر تقدير دوران كودكى, جوانى و پيرى, در آيينه قرآن, بسيار آرمانى به ((فيلم)) كشيده شد و مبدإ معنادار و معاد ماندگارى را به نحو نيكو, تبيين مى كند.

 قرآن در كلام برادر قرآن
ما ز قرآن مغز را برداشتيم
پوست را پيش سگان انداختيم(6)
بهترين معرف قرآن, خود قرآن و امامان(ع) هستند. على(ع) زبان ناطق و قرآن ناطق است كه با زيباترين بيان قرآن را معرفى و توصيف مى كند. على بزرگ, خود اولين جوان حافظ كل قرآن مى باشد و اولين قرآن ناطق در ميان اهل بيت(ع).
پيش بينى و پيش گوئيهاى حضرت امير(ع) در حق قرآن, بسيار مهم و داراى پيام بزرگ و شإن نزول است.
حضرت در آخرين وصيت و نصيحت خود, پيش بينى و پيش گوئيهاى جالب توجهى را انجام مى دهد كه امروزه هر صاحب خردى را تكان مى دهد.
مى فرمايند:
((الله الله فى القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم))
خدا را! خدا را! درباره قرآن مبادا ديگرى بر شما پيشى گيرد در رفتار به حكم آن. (7)
دقيقا حضرت, مشكل بزرگ جامعه فعلى مسلمانان را نسبت به قرآن نشانه گرفته و آن ((غربت قرآن در عمل)) است. از نظر تعداد شمارگان, خط و چاپ, قرآن غريب نيست. از نظر قارى, حافظ, تفسير و… قرآن غريب نيست ولى با چشم پر از اشك و دلى پر خون و آه سرد و كشنده بايد گفت قرآن در ميان مسلمانان عموما و در ميان شيعيان خصوصا, غريب, تنها و مهجور مانده است. در عمل قرآن, كتاب مردگان معرفى گشته است, نه كتاب زندگى و كتاب زنده و زنده ها.
در جاى ديگر حضرت امير(ع) آنچنان لايه هاى نورانى قرآن را معرفى مى كنند كه فردهاى معمولى را ياراى درك آن نيست. مى فرمايند:
1ـ قرآن نورى است كه خاموشى ندارد.
2ـ چراغى است كه درخشندگى آن زوال نپذيرد.
3ـ دريايى است كه ژرفاى آن درك نشود.
4ـ راهى است كه رونده آن گمراه نگردد.
5ـ شعله اى است كه نور آن تاريك نشود.
6ـ جداكننده حق و باطلى است كه درخشش برهانش خاموش نگردد.
7ـ بنايى است كه ستون هايش خراب نشود.
8ـ شفا دهنده اى است كه بيماريهاى وحشت انگيز را بزدايد.
9ـ قدرتى است كه ياورانش شكست ندارند.
10ـ حقى است كه يارى كنندگانش مغلوب نشوند.
11ـ قرآن معدن ايمان و اصل آن است.
12ـ چشمه هاى دانش و درياى علوم است.
13ـ سرچشمه عدالت و نهر جارى عدل است.
14ـ پايه هاى اسلام و ستون هاى محكم آن است.
15ـ نهرهاى جارى زلال حقيقت و سرزمين هاى آن است.
16ـ دريايى است كه تشنگان آن, آبش را تمام نتوان كشيد.
17ـ چشمه اى است كه آبش كمى ندارد.
18ـ محل برداشت آبى است كه هرچه از آن برگيرند, كاهش نمى يابد.
19 ـ منزلى است كه مسافران راه آن را فراموش نخواهند كرد.
20ـ نشانه هايى است كه روندگان از آن غفلت نمى كنند.
21ـ كوهسارى زيبايى است كه از آن نمى گذرند.
22 ـ خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمى دانشمندان, و باران بهارى براى قلب فقيهان, و راه گسترده و وسيع براى صالحان قرار داده است.
23ـ قرآن دارويى است كه با آن بيمارى وجود ندارد.
24 ـ ريسمانى است كه رشته هاى آن محكم است.
25ـ پناهگاهى است كه قله آن بلند و توان و قدرتى است براى آنكه قرآن را برگزيند.
26 ـ محل امنى است براى هر كسى كه وارد آن شود.
27ـ برهانى است بر آن كس كه با آن سخن بگويد.
28 ـ عامل پيروزى است براى آن كس كه با آن استدلال كند.
29 ـ راهبر آن كه, آن را به كار گيرد.
30ـ نشانه هدايت است براى آن كس كه در او بنگرد… .(8)
اين بود بخشى از كلام برادر قرآن, در معرفى قرآن. به راستى هر كس ((شم امام شناسى اش قوى و يا سالم باشد, بوى كلام امام على(ع) را حس مى كند و بايد جانش عطرآگين گردد. به حق هم, قرآن مجيد شفابخش و به فرموده آيت الله جوادى آملى رسالت اصلى قرآن مجيد اين است كه بيماران را شفا ببخشد. در عصر تكنولوژى و زندگى ماشينى, همه به قرآن نياز دارند و آنهايى كه بيشتر در معرض خطر هستند, نيازشان به قرآن مجيد, صد چندان است. جوانان عزيز كه بيش از همه در تاختگاه دشمن قرار دارند, بيش از همه به قرآن عزيز نيازمند هستند تا بتوانند با نور قرآن, سرزمين وجود و جان خودشان را از حوادث غير مترقبه شيطانى ((بيمه)) سازند.
كسى كه جانش را بيمه قرآنى نمايد, از هيچ طوفانى از پاى درنمىآيد و براى ابد و تا قيام قيامت سربلند و سعادتمند خواهد ماند.

زبان نوجوانان و جوانان در انس با زبان قرآن
قرآن ((ره آورد)) سفر معنوى پيامبر اسلام(ص) است. و بطون فراوانى را در خود پنهان دارد. در واقع زبان قرآن دو گونه است:
1ـ زبان دعوت .
2 ـ زبان معرفت.
ـ زبان دعوت قرآن, زبان جهانى و زبان بين المللى است و با شعار شفابخش ((هدى للناس)) و به دنبال آن, ((هدى للمتقين))(9) از همگان دعوت به عمل آورد.
ـ زبان معرفت قرآن, زبان طهارت و زبان تزكيه است. يعنى: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون;
اين قرآنى است كريم, در لوح محفوظ, جز پاكان بر آن دست نمالند.))(10)
و ثمره بزرگ آن, همان ((رضوان من الله اكبر)) است.
خداى متعال قرآن را به عنوان شفاى آنچه در دلها و افكار است, معرفى مى نمايد ((و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين)) اگر قرآن ذاتا شفا شد, هرگز هيچ مرضى در آن راه نمى يابد و هرگاه شخصى به قرآن مراجعه نمايد بدون شفا و درمان باز نمى گردد.
بيمار اگر بخواهد درمان شود, با شفا بهبودى مى يابد و دارو ذاتا شفاى مريض نيست, زيرا بسيار مى شود كه بيمار دارويى مصرف مى كند و مريضى او شفا نمى يابد. خداى سبحان در مورد قرآن نمى فرمايد كه قرآن, داروست بلكه مى گويد او شفاست و اثر شفابخش آن قطعى است و هر كس به محضر قرآن بيايد و آن را بفهمد و بپذيرد و عمل كند, به طور قطع مرضهاى درونيش از بين مى رود.))(11)
امروزه, استرس يا بيماريهاى صنعتى ـ فشارهاى روانى و عصبى ـ خيالبافى ها, عشق به خودكشى و… در جوامع انسانى موج مى زند و بعضى از جوامع انسانى را به جهنم روحى و انسانى, تبديل ساخته است.
خلا انسانى و روحى پيش آمده در جوامع بشرى را, با هيچ ماشينى نمى توان پر و يا تخليه كرد, مگر با معنويت و ارزشها… .
قرآن مجيد, به پنج مرحله زندگى بشرى اشاره مى كند و آن را مورد آسيب شناسى قرار مى دهد. مى فرمايد:
((اعلموا انما الحيوه الدنيا:
1ـ لعب
2ـ و لهو
3ـ و زينه
4ـ و تفاخر بينكم
5ـ و تكاثر فى الاموال والاولاد.
كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما و فى الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور;
بدانيد كه زندگى دنيا:
1ـ بازيچه (دوران كودكى),
2ـ و سرگرمى (دوران نوجوانى)
3 ـ تجمل ـ و تجمل پرستى ـ (دوران جوانى)
4ـ تفاخر در ميان خودتان (دوران ميانسالى)
5ـ و افزون طلبى در اموال و اولاد (دوران شيخوخيت و كهنسالى) است.))(12)
دوستى و دلبستگى به تمام مراحل پنج گانه خطر محض است و دوستى و دلبستگى به هر يك از اين مراحل, خطر نسبى است.
اين پنج مرحله دنيا است و دنيا, آن است كه انسان را از خدا باز بدارد.
آيت الله جوادى آملى پيرامون تفسير اين آيه مى فرمايند:
حيوان را اگر بخواهند به دام بكشند, با كمند به دام مى اندازند ولى يك انسان را اگر بخواهند به دام بكشند, از راه انديشه وارد مى شوند…
به هر تقدير, دشمن, نوجوان و جوان را, خشمگين مى كند و سپس كارد تيز دودمى را به دست نوجوان و جوان قرار مى دهد و به دنبال آن, والدين, معلمين و مسوولين را در مقابل نوجوانان و جوانان قرار مى دهد!
در اين صورت چه بايد كرد؟!
چه كار كنيم تا اينكه:
هم كارد تيز دو دم را, از دست نوجوانان و جوانان بگيريم,
هم دست نوجوانان و جوانان زخمى نشود,
هم خسارت جسمى و جانى بر والدين, معلمين, مسوولين و جامعه وارد نشود؟!
در اين صورت اگر ناشيانه وارد ميدان شويم, خسارتهايى به طرفين و يا جامعه وارد مى شود كه جبران كردن آن يا مشكل است يا غير ممكن.
در يك چنين فضايى, كسى بايد وارد ميدان گردد كه به زبان نوجوانان و جوانان و به زبان زمان و مكان آشنايى كامل داشته باشد.
اول بايد يك چيزى كه تعديل كننده باشد به دست آنها داد و به دنبال آن با آرامش كامل, كارد تيز دو دم را از دست آنها گرفت….
هم چنين است, زبان نوجوانان و جوانان, در ارتباط با قرآن و دين.
زبان نوجوانان و جوانان, زبان زيبايى, تنوع طلبى, زبان خلاقيت, زبان سرعت, زبان تكنولوژى, آماده و آنى خواهى, نوپرستى و… است.
در اين صورت, چگونه مى توان نوجوانان و جوانان را با قرآن قرين ساخت و يا آشتى داد؟ همه كسانى كه مى خواهند ((فرهنگ قرآنى)) را نشر بدهند, به ويژه معلمين قرآن, بايد با زبان زمان و مكان, آشنا, مسلح به وسايل آموزشى پيشرفته و به روز باشند.
بطور مثال, اگر امر داير شود بين دو كلاس قرآن, از جانب يك معلم, منتهى يك كلاسش به تعداد دانشآموز به ((رايانه)) و ((ديسكت قرآن)) مجهز باشد, كلاس ديگرش به تعداد دانشآموز ((قرآن بر رحل)) داشته باشد, در اين صورت نوجوانان, جوانان, حتى بزرگسالان كدام كلاس قرآن را ترجيح مى دهند؟
اگر يك چنين كارى, در يك مدرسه و محيط آموزشى از طرف دو معلم صورت پذيرد, دانشآموزان كدام كلاس را ترجيح مى دهند؟! هم چنين است در مساجد.
اگر مسجدى مجهز باشد به كتابخانه عمومى, سالن مطالعه, رايانه با ديسكت هاى متعدد و متنوع, سالن ورزشى متنوع, اعم از ورزش هاى فكرى و جسمى, ميز و صندلى, حمام و…, و مسجد ديگرى كه هيچ يك از اين امكانات را ندارد, نوجوانان و جوانان به كدام سمت گرايش بيشترى پيدا مى كنند؟
بنابراين, همه كسانى كه با آموزش قرآن و نشر فرهنگ قرآنى, سر و كار دارند, بايد مسلح و مجهز به امكانات آموزشى پيشرفته باشند و با شناسايى و آشنايى با آن, بتوانند محتوى و معانى عظيم كتاب كريم را, در يك ظرف زيبا, تحويل نوجوانان و جوانان بدهند, تا بتوانند نوجوانان و جوانان را با قرآن پيوند, آشنا و يا آشتى دهند.
البته روحيات اينگونه, اختصاص به جوانان تنها هم ندارد و به حساب ضعف نوجوانان و جوانان هم نمىآيد. چون جوان ها, هميشه تاريخ تلاش مى كنند تا خودشان را در قبرستان كهنگى و كهنه پرستى گرفتار نكنند. حرفهاى كهن را مى پذيرند و حرفهاى كهنه را رد مى كنند.
حافظان نوجوان و جوان هم چنين هستند و اين از جمله زيبائيهاى نهفته در درون نوجوانان و جوانان است.
اين معلم و مربى است كه بايد زبان آنها را بشناسد و مطابق ميل و خواست مثبت آنها شيوه و متد ارائه دهد. اگر معلم و تمام كسانى كه مى خواهند فرهنگ قرآنى را نشر بدهند, با زبان نسل جديد و جوانان آشنا نباشند, نمى توانند ساربان خوبى براى اين كاروان باشند.
اگر ساربان از كاروان عقب بماند, شايد كاروان, سر از ناكجا آباد بدر آورد.
به هر تقدير, قلب نوجوانان و جوانان بايد با ((قلب و روح قرآن)) پيوند بخورد; اين كار يعنى پيوند و پيمان با قرآن, يا بايد از طرف خود نوجوانان و جوانان صورت پذيرد يا دست اندركاران در ارتباط با ((فرهنگ قرآنى)), اين پيوند و پيمان با قرآن را ايجاد بكنند, تا از اين طريق نوجوانان و جوانان ((بيمه قرآنى)) گردند.
مگر حسين فهميده كى بود؟
او نوجوان قرآنى بود كه به تعبير مولانا:
((هر كه نور حق خورد, قرآن شود))
او از قرآن فهميده بود و زبان قرآن شده بود!
تو همچون غنچه هاى چيده بودى
كه در پرپر شدن خنديده بودى
مگر راز حيات جاودان را
تو از ((فهميده))ها فهميده بودى(13)
رهبر بزرگ قرن, خمينى كبير, اين نوجوان قرآنى, را به عنوان رهبر بزرگ معرفى مى كند, مى فرمايند:
((رهبر ما آن طفل 12 ساله اى است كه قلب كوچكش كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است, با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم كرد.))
خداوندا, من از پيشگاه مقدس تو عذر مى خواهم كه كودكان و جوانان عزيز ما خود را فدا كنند و ما بهره كشى كنيم.
او حديث عشق آموزى را از قرآن آموخته بود.
كودكان, نوجوانان, جوانان, بزرگسالان, زنان و مردان, بايد از اين نوجوان قرآنى, حديث عشقآموزى بياموزند.
هيچ دليلى وجود ندارد كه نتوانيم حسين فهميده را به عنوان رهبر بزرگ معرفى كنيم! به حق, او رهبر بزرگ بود…
من از او بوى خودسوزى شنيدم
حديث عشق آموزى شنيدم
از آهنگ شكست استخوانش
صداى پاى پيروزى شنيدم(14)
او پيك و پيغامبر, پيامبر قرآن, حضرت محمد(ص) بود.
البته شهيد حسين فهميده, كه حضرت امام خمينى(ره) او را به عنوان رهبر معرفى كرد, از باب ((مشت نمونه خروار)) است. شهيد سيد ابوالفضل فلاح مازندرانى گلنشينى, كه در سن هفده سالگى, مفسر قرآن مجيد بود, نماز شبش ترك نمى شد و… او هم رهبر بود… .
مگر پيامبر اسلام(ص) در دوران نوجوانى, در مبارزه با متجاوزان و مشركان, انجمن ((پيمان جوان مردان)) را تشكيل نداد؟!
پيامبر قرآن, وقتى جوان 25 ساله شد, رفتار او در شهر مكه زبانزد همه گشت و مردم به وقار و پاكدامنى, نجابت, امانت, و درستكارى او پى بردند و از اين رو او را ((محمد امين)) ناميدند.(15)
به هر تقدير, حقوق هميشه دو طرفه است.
اگر قرآن, شفابخش جانها است.
جوانان عزيز هم بايد از قرآن پاسدارى بكنند و آن نيست مگر عمل به قرآن و قدرشناسى از خويشتن و لازمه آن اين است كه ما جان و انديشه خود را بر قرآن عرضه بكنيم, ببينيم جان و انديشه ما قرآنى است يا خير؟
شهيد باهنر در كتاب فرهنگ و تمدن اسلامى, صفحه 40 مى نويسد:
((حقيقت اين است كه دين, در دست مسلمين به كلى قيافه واقعى خود را از دست داده است. به زحمت مى توان به دنيا فهماند كه اسلام قادر است برنامه سعادت همه جانبه براى مردم فراهم سازد.))
اميد است مسلمانان عموما و جوانان خصوصا به اين درجه از رشد فكرى رسيده باشند, تا اينكه به فرموده شهيد بهشتى:
((عملكرد هيچ كس را به حساب اسلام نياورند.))
تا اسلام براى شيفته گان خود, زيبا و شيوا جلوه گرى كند.

پى نوشت ها:
1- عبدالحسين, احمد امينى, ((راه ما راه و روش پيامبر ماست)).
2- سوره قيامت, 75 / 14.
3- سوره ضحى, 93 / آيات 6 ـ 11.
4- تإويل الايات الظاهره, ص431.
5- سوره غافر: 40 / آيه67.
6- مثنوى معنوى.
7- نهج البلاغه, نامه47.
8- نهج البلاغه, خطبه198.
9- سوره بقره: 2 / آيه2.
10- سوره واقعه / 56, آيات 78 ـ 80.
11- عبدالله, جوادى آملى, ((قرآن در قرآن ـ تفسير موضوعى)) قم: اسرى, دوم ـ 78, ج1, ص234.
12- سوره حديد / 57, آيه20.
13- قيصر امين پور.
14- همان.
15- عبدالحميد جوده السحار, ((دوران جوانى)), ترجمه4, ب شيرازى, ص1.

/

پرتوهاى پرهيزگارى زندگى آيت الله شهيد قدوسى

پرتوهاى پرهيزگارى
زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى

غلامرضا گلى زواره


تماشاى تزكيه
شهيد آيه الله قدوسى در زمره وارستگانى است كه به دو بال علم و تقوا مجهز بود و با اين توانايى فكرى و معنوى معلم اخلاق, اسوه تعهد, مقاومت و همت براى شاگردان خويش و جامعه اسلامى گرديد. او با ايمانى ناب و اعمالى صالح در بيكرانگى توحيد, آرامش روحى و لذت ملكوتى را احساس مى نمود, ايمان به سراى جاويد و يقين به قيامت در زندگى و اعمالش كاملا مشهود بود و با روى آوردن به مستحبات و ذكر و انس با خداوند و توسل به خاندان عصمت و طهارت به حالات عرفانى و بصيرت باطنى و صفاى درونى دست يافته بود. بارها مى گفت خدا را بايد يافت نه آنكه دانست و اين ويژگى عنايت مى خواهد, عقيده اش بر اين بود كه وقتى خداوند و ارزشهاى توحيدى در ميان آمد بايد تمام علايق خودى و گروهى و منافع فردى به كنار روند و اين حالت به آسانى تحقق نمى يابد و به مواظبت, تزكيه, مراقبت نفس و عبوديت نياز دارد و خودش اين گونه بود و مدام خود را در محضر خدا مى ديد. او استادى وارسته, متفكرى متعهد, آگاه ضميرى مخلص, هدايت كننده اى مدبر و مبارزى قاطع در برابر اهل عناد بود, دانشورى پارسا به شمار مىآمد كه در هاله اى از گمنامى و مظلوميت قرار داشت و البته اين خصوصيت را خود, آگاهانه و قاطعانه برگزيده بود. اصرار وافر داشت كه هرگز خويش را مطرح نكند و حتى در برابر تير تهمت ها و اهانت هايى كه نسبت به ايشان نشانه مى رفت حاضر به دفاع از خود نمى گرديد. در وجود اين مرد خدا صفات و ويژگى هاى برجسته اخلاقى متعددى نهفته بود و مجموعه صفات نيكى كه آن شهيد بزرگوار داشت به گونه اى است كه تك تك آن خصال هم به اين كيفيت در ديگران از نوادر است.
مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى (دام عمره) خاطر نشان نموده اند ((چند خصوصيت در ايشان وجود داشت كه نه تنها من بلكه همه را جذب مى كرد, يكى از آنها صداقت و صفاى اين مرد بود, مردى بود صريح, صادق, صاف و نسبت به آنچه كه احساس وظيفه مى كرد به شدت پى گير و علاقه مند.))(1)

جويبار ابرار
شهرستان ((نهاوند)) در جنوب همدان واقع است, در اين شهر مسلمانان در برابر ساسانيان به فتح الفتوح رسيدند و توانستند تعليمات پربار مكتب اسلام را در سرزمين ايران منتشر كنند, از آن زمان اين ديار در دل خود ابرارى نيك نهاد را پرورش داد كه به منظور نشر فرهنگ دينى و گسترش تعاليم قرآن و اهل بيت(ع) از خود اهتمامى ويژه بروز دادند و صفحاتى از تاريخ را درخشان و زرين نمودند و از خويشتن نامى نيك بر جاى نهادند.
آخوند ملاحسين در زمره عالمانى است كه از اين ديار برخاست, او را به فضيلت و تقوا مى شناختند, برادرش آخوند ملا على اكبر نيز از عارفان برجسته است كه گرچه در سنين جوانى دارفانى را وداع گفت اما مردم او را به عنوان فردى صاحب كرامات مى شناختند, آيه الله آخوند ملا احمد قدوسى فرزند ملاحسين پس از سپرى كردن دوران كودكى و نوجوانى و پشت سر نهادن تحصيلات مقدماتى به نجف اشرف رهسپار گرديد و به مدت بيست سال در جوار بارگاه اميرمومنان(ع) از محضر اساتيدى چون ميرزاى شيرازى, ميرزا حبيب الله رشتى, آخوند ملامحمد كاظم خراسانى بهره گرفت و پس از احراز مقام شامخ اجتهاد در سال 1277هـ.ش به نهاوند بازگشت, او چندان در تحصيل علوم خود را در فشار و سختى نهاد كه سلامتى خويش را به مخاطره افكند, خودش مى گويد: هنگامى كه در حجره بودم چه بسا شب ها تا صبح مطالعه مى كردم و متوجه نمى شدم در چه ساعتى از شب هستم, ناگهان مشاهده مى كردم سپيده سر زده و غذايى كه براى شام روى چراغ نفتى گذاشته ام سوخته و از بين رفته و بدون شام اين اوقات را سپرى كرده ام وپول ديگرى براى تهيه غذا ندارم و چنين شب هايى را گرسنه مى گذرانيدم. او سال هاى متمادى دور از خانواده و در شرايط مشحون از مشقت تنها به منظور انجام وظيفه دينى به كسب علوم حوزوى پرداخت و با وجود درجه اجتهاد و اين كه قادر بود با چنين مقام علمى در مراكز مهم كشور از موقعيت بسيار بهترى برخوردار شود تنها به منظور اطاعت از امور پدر به زادگاه خويش آمد و تا آخر عمر در آنجا به نشر فرهنگ اسلام و هدايت مردم مشغول بود, وى با وجود تمكن مالى در زندگى شخصى روزگار را با نهايت زهد و ساده زيستى طى مى كرد و در حالى كه انبارهايى از محصولات غذايى گوناگون داشت و خانواده, خويشاوندان, همسايگان و ديگران از آنها استفاده مى كردند به نان و پنيرى اكتفا مى كرد ساعات زندگى او بر دو بخش تقسيم شده بود, بخشى را به اجراى حدود الهى, قضاوت, حل اختلافات و رسيدگى به امور اجتماعى مردم مى پرداخت و قسمتى ديگر از اوقات او صرف مطالعه و عبادت مى گرديد, آنچنان با عبادات و راز و نياز با معبود انس داشت و اين حالت ملكه اش گرديده بود كه گاهى در حالت خواب با صداى بلند نماز مى خواند و كسانى كه در اطرافش بودند صداى قرائت حمد و سوره او را مى شنيدند.(2)
آن اسوه پارسايى سالها مورد توجه اهل فضل و بسيارى از اهالى نهاوند در مسايل شرعى و اجتماعى بود و مرحوم آيه الله بروجردى كه در آن اوقات هنوز در بروجرد اقامت داشت بارها هنگام بروز مشكلات علمى و فرهنگى به نهاوند مسافرت مى نمود تا با بهره گيرى از دانش و بينش آن مرحوم دشوارىهاى پيش آمده را حل و فصل نمايد و اين مطلبى است كه خود آن فقيه فرزانه و مرجع عاليقدر جهان تشيع بدان تصريح فرموده است, يادآور مى شود در نجف اشرف آيه الله بروجردى از هم بحث هاى مرحوم آيه الله شيخ احمد قدوسى بود و در آنجا به مقام علمى و قدرت فكرى و درجه تقواى اين عالم ربانى پى برد.(3)
آيه الله احمد قدوسى به شرايط اجتماعى و مقتضيات زمان واقف بود و با هوشيارى, فراست و دقت ويژه اى مسائل را بررسى مى كرد, در ماجراى مشروطه خيلى زود فهميد كه تقابل قراردادن اسلام و آزادى يك مسئله ظاهرى است و در باطن اين پديده توطئه اى شوم نهفته كه دست استكبار در آن دخالت دارد و ايادى او براى متنفر كردن مردم از ديانت و متدينين در قالب برخى الفاظ و عناوين فريبنده فعاليت مى كنند, خيلى تلاش كرد تا اين واقعيت ها را به آگاهى حاميان مشروطه برساند, اما موفق نگرديد و چون اوضاع آشفته بود و تبليغات مسموم اثر ناگوار خود را ظاهر ساخت كوششهاى او به ثمر ننشست و از سال 1315 هـ.ش تا آخر عمر (سال 1334 هـ.ش) در را به روى خود بست و گوشه نشينى كامل اختيار نمود, البته اين عزلت او بدين معنا نبود كه نسبت به فجايع ستم بى تفاوت باشد و با شجاعت و صلابت با كارگزاران رضاخان به مخالفت برخاست و هرچه عوامل استبداد وى را تحت فشار قرار دادند كه حكومت وقت را تإييد كند او از اين برنامه امتناع كرد و با شهامت كامل نفرت از ستم و بيزارى از خفقان را اعلام نمود.(4)

دوران رشد و بالندگى
در پنجم رجب مقارن با دوازدهم مرداد سال 1306 هـ.ش در چنين خانواده اى كه عطر ايمان و معرفت از آن استشمام مى گرديد كودكى متولد گشت كه او را ((على)) ناميدند, او آخرين فرزند خانواده مزبور به شمار مىآمد اما از همان دوران صباوت از ويژگى هايى برخوردار بود كه او را در بين فرزندان آخوند ملا احمد ممتاز مى كرد. دوران خردسالى على در بوستان معرفت و محبت والدينى وارسته سپرى شد و مشك مشام معنى جان و روحش را نوازش داد و او را به عنوان فرزندى علاقه مند به ارزشها و باورها و خوبى ها پرورش داد, وقتى به دوران نوجوانى پا نهاد روح بزرگ, هوش سرشار و استعداد شگرفش نمى خواست در محدوده اى محقر باقى بماند.
اين ويژگى او را به تحرك فوق العاده و تكاپوى بيش از حد معمول وادار ساخت, برخى اطرافيان وقتى او را با ديگر برادران مقايسه مى كردند به اشتباه تصور مى نمودند او نوجوانى ناآرام و پرهيجان مى باشد و بايد رفتارش كنترل شود و در حد ديگر فرزندان تعديل گردد, اما پدر دانشمندش درك مى كند كه چنين حالاتى از آينده درخشان و دوران سعادت على حكايت مى كند و لذا در پى آن بود كه بى مهرى برخى را در مورد وى خنثى كند و آنان اجازه دهند اين نهال به شكوفايى شكوهمند خود ادامه دهد و مراتب كمال و درجات تعالى را طى كند.
در اين دوران رضاخان كه تازه روى كار آمده بود در آموزش و پرورش دگرگونى ايجاد كرد و مدارس سنتى را به سبك اروپايى و غربى درآورد, خانواده هاى متدين و شخصيت هاى حوزوى چنين تحولات منفى را برنمى تابيدند و ترجيح مى دادند فرزندان خود را به همان مكتب خانه هاى قديمى روانه سازند زيرا آموزشگاههاى جديد بدون عارضه منفى و انحراف نبود, فرزندان ملااحمد به همين دليل راضى نمى شدند به دبيرستان بروند, اما على اين شيوه را برهم زد و ضمن آنكه در محيط آموزشى جديد حضور يافت خود را از انحرافات فكرى و اخلاقى آن برحذر داشت هوش وافرش در محيط دبيرستان نيز آرام و قرار را از معلمان و هم كلاسى ها مى ربود تا جايى كه برخى معلم هاى ناآگاه از اين وضع به خانواده اش شكايت مى كردند, چون دوران ابتدايى و مقطع نخست متوسطه را در نهاوند گذراند و در اين شهر مقاطع بالاتر نبود از پدرش خواست تا به وى اجازه دهد براى ادامه تحصيلات به شهرستان هاى ديگر برود اما اين خواسته با مخالفت پدرش روبرو گرديد, زيرا ملااحمد آرزو داشت اين فرزندش به كسوت روحانيت درآيد و در سنگر حوزه به تلاشهاى علمى و تبليغى بپردازد چنانچه خود آن شهيد مى گويد پدرم سعى بسيار نمود كه يكى از برادران را براى تحصيل علوم دينى آماده نمايد و تا آن زمان موفق نشده بود و من هم به هيچ وجه علاقه اى به اين مسير نداشتم از سويى اوضاع آشفته و جو ضدمذهبى وغربى كه در مدارس جديد راه يافته بود با شئونات خانواده ما در تباين بود در اين حال من با مشقت بسيار بدون در نظر گرفتن اين مسايل به دبيرستان مى رفتم و در اين اوقات بحران هاى فكرى سختى را از ذهن خويش عبور مى دادم.(5)

تحولى شگفت
ماجرايى شگفت پيش آمد كه على جوان را در مسيرى جديد قرار داد و آن اين بود كه يكى از مبلغان كه براى امور تبليغى به نهاوند آمده بود و از افراد مبارز و متدين به شمار مىآمد و سال ها در زندان هاى رژيم رضاخان شكنجه و آزار ديده و به تازه گى از حبس رهايى يافته بود و شناخت چندانى نيست به خانواده ملااحمد قدوسى نداشت, پس از اقامه نماز به منبر مى رود و يك روز در ضمن سخنرانى خويش اظهار مى دارد: در شب گذشته طى رويايى راستين رسول اكرم(ص) را كه به دستان مبارك خود عمامه بر سر پسر كوچك ملااحمد گذاشت اگر ايشان چنين فرزندى دارد و اكنون در مسجد حضور دارد او را به من معرفى كنيد, حاضرين در مسجد او را به اين روحانى معرفى مى كنند, او پس از ختم خطابه اش از منبر پايين آمد و وى را در آغوش گرفت و با او مصافحه كرد و مورد خطابش قرار داد و گفت: مقامى عالى در انتظارت مى باشد, قدرش را بدان, حاضران در مسجد چون پروانه برگرد شمع وجود على قدوسى اجتماع كردند و به او به دليل اين لطف معنوى تبريك گفتند, پس از اين ماجرا تحول عجيبى در فكر و روان فرزند ملااحمد پديد آمد و بلافاصله از پدرش خواست كه زمينه هاى هجرت به قم را براى او فراهم كند.
بدين گونه در سال 1321 هـ.ش در حالى كه پانزده بهار را پشت سر نهاده بود خانواده و زادگاه خويش را ترك گفت و به شهر مقدس قم عزيمت نمود, در بدو ورود به اين ديار با بركت مورد توجه آيه الله صدر كه از گردانندگان حوزه علميه بود و شناختى از مرحوم ملااحمد قدوسى داشت قرار گرفت, اما چون امكانات مربوط به محل سكونت طلاب در آن موقع خيلى ناچيز بود دوران تحصيلى وى در قم با دشوارىها و سختى هاى زيادى توإم گشت, خودش در اين باره مى گويد: بعد از آمدن به قم مشقات زيادى را تحمل كردم, در حالى كه در سن كم در غربت بسيار به من سخت مى گذشت. به علت نبودن جا در حجره اى كوچك همراه با چندين نفر ديگر زندگى مى كردم و مدتى در يك اتاق كوچك كه مقدارى از آن فرش شده, بخشى از آن محل شستشوى ظروف و وضو گرفتن بود بسر بردم و چون از تمامى افرادى كه در اين حجره بودند كوچك تر و تازه كارتر بودم, در پايين اتاق مى خوابيدم و مدام لحاف و تشكم داخل آب مى رفت و خيس مى گرديد با همه اين ها درس را ادامه دادم و از خواب و خوراك خويش كاستم تا بتوانم بيشتر و بهتر درس بخوانم. بسيارى از شب ها آنقدر مطالعه مى كردم كه ديگر توان تدارك غذا نداشتم و گرسنه سر بر بالين مى نهادم, جز دوران كمى در سال, تمام آن را به درس و مباحثه گذرانيدم و حتى در ايام ماه محرم غير از روزهاى تاسوعا و عاشورا تمام وقت خود را صرف فراگيرى متون درسى نمودم. به همين دليل و در اثر مشقات مزبور ضعف هاى بسيارى متوجه وى گرديد و تا آخر عمرش باقى مانده و از آن رنج مى برد.(6) نبودن فردى كه على جوان بتواند دروس خود را با او مباحثه كند نيز چنان به وى فشار مىآورد كه وقتى يك هم مباحثه را مى يافت طى نامه اى شادمانى و سرور خويش را از اين بابت به پدر اطلاع مى داد.

در محضر اساتيد
به رغم اين مشكلات او با اشتياق و اهتمام تمام دروس مقدماتى و سطح را نزد اساتيد وقت و از جمله شهيد محراب آيه الله محمد على صدوقى فراگرفت و به منظور ادامه تحصيل در جلسات درس خارج مرحوم آيه الله بروجردى حاضر گشت, آن مرحوم كه از گذشته با پدر اين طلبه كوشا و با استعداد آشنا بود و علاقه وافرى به وى داشت نسبت به امور تحصيلى و مسايل تربيتى وى شخصا توجه اى ويژه داشت. در دوران تحصيل در قم ايشان آنقدر به نظم در درس مقيد بود كه دوستان ايشان هرگز نديدند كه در يك جلسه هم حاضر نشود, او عادت داشت هر درسى را يك روز بعد مباحثه كرده و شب هنگام مطالب آن را يادداشت كند و اين عمل را هيچ وقت ترك نكرد.
امام خمينى به احترام مقام فقاهت و مرجعيت آيه الله بروجردى حاضر به تدريس دروس عالى حوزه نبود كه با اصرار شاگردان اين مهم را پذيرفت اما زمان تدريس را ساعتى قبل از شروع درس آيه الله بروجردى قرار داد و پس از اتمام همراه با شاگردان خود به درس آن مجتهد عظيم الشإن حضور مى يافت, شهيد آيه الله قدوسى در هر دو درس شركت مى كرد و از آنها بهره مى برد, او كه در محضر امام بحرى از علوم, معارف و حكمت را يافت تمام توان فكرى و روحى خود را در جهت استفاده از اين درياى معرفت به كار برد و كوشيد در ساحل آن از آن توجه به امور ديگر دست بردارد و به مسايل درسى اهتمام افزونترى داشته باشد, به همين دليل با سرعت و در كمترين زمان ـ در سال 1341 هـ.ش ـ به درجه اجتهاد رسيد و دوستان و اساتيد به اين موفقيت علمى او معترف بودند. از سوى ديگر در محضر امام خمينى شهيد قدوسى علاوه بر امور علمى و آموزشى متوجه جنبه هاى معنوى, تقوا, زهد و اخلاص استادش قرار گرفت, وى در وجود امام شخصيتى را مشاهده كرد كه از دنيا و امور فناپذير گذشته و يكپارچه رو به سوى حق دارد و هيچ عاملى نمى تواند سد راهش باشد. روح مشتاق و كمال طلب شهيد قدوسى در محضر امام خمينى آنچه را كه سال ها در پى آن بود, يافت, منبع نورى كه وى پيوسته در طريق حق از آن بهره گرفت در همين دوران بر روح و روان اين مرد بزرگ تإييد و او را به سوى قله كمال, وارستگى و پارسايى سوق داد. (7)
شهيد آيه الله على قدوسى تمام دوره اصول را نزد امام آموخت و نيز خارج مكاسب محرمه و مقدارى از بيع و كتاب الطهاره را از محضر معظم له استفاده نمود. يكى از تربيت يافتگان آن شهيد مى گويد: آقاى قدوسى مى گفت: تا موقعى كه در قم بودم پاى درس امام خمينى مى نشستم و بعد از تبعيد ايشان به درس ديگر آقايان رفتم بطور مقايسه متوجه شدم كه درس ايشان چيز ديگرى است. (8) شاگردى كه استادش را اين گونه درك كرد به او علاقه مند گرديد و تصميم گرفت در حيات علمى, آموزشى, سياسى و اجتماعى او را الگوى خويش قرار دهد لذا اولين روزهايى كه امام نهضت خود را در قم آغاز كرد وى به عنوان يك فرد منظم, برنامه ريز و تشكيلاتى در كنار امام قرار گرفت و بهترين الگويى كه در درس اخلاق به شاگردانش معرفى مى كرد امام خمينى بود. (9) يادآور مى شود حاج آقا بهإالدينى عراقى از شاگردان حوزه درسى امام كه با شهيد قدوسى هم مباحثه بود در سال 1360 هـ.ش به دست منافقين كوردل به شهادت رسيد. (10)
شهيد قدوسى از آغاز طلبگى علاقه و ارتباط خاصى با عارفان و پويندگان مسير معنويت داشت و پيوسته هر كجا نشانى از سراى اهل صفا و اهل سر مى يافت دنبال آن را مى گرفت تا شايد مشخصاتى از نهان خانه يار را به دست آورد و بعدها در دروس اخلاقى خود خاطراتى را از اين افراد ذكر مى كرد اما بسيارى از مسايلى را كه از طريق تزكيه و تهذيب درون بدان رسيده بود ناگفته مى گذاشت و به درستى يكى از خصلت هاى برجسته او اين بود كه وقتى كسى وى را مشاهده مى كرد حدس نمى زد كه اين روحانى كسى است كه سالها در سير و سلوك گام برداشته و طريق عارفان را پيموده و بخش مهمى از عمرش را در تصفيه باطن و فناى فى الله گذرانده است اما گاهى مواقع كه با محرمان خويش نشستى داشت گوشه اى از اين باطن مصفا را نشان مى داد و روزنه اى معنوى را مى گشود,(11) يكى از شخصيت هايى كه موجب گرديد بعد عرفانى شهيد قدوسى را بارور و شكوفا سازد علامه سيد محمد حسين طباطبايى بود او همراه و همسان با شهيد آيه الله مطهرى و آيه الله شهيد دكتر بهشتى همراه با انديشه اى پويا و جوشان به محضر اين عالم ربانى راه مى يافت و از خرمن خودش خوشه ها برمى چيد و جرعه هايى از حكمت و معنويت اين چشمه ملكوتى را به كام ذهن خويش سرازير مى ساخت و به تدريج از شاگردان مشهور و برجسته علامه طباطبايى در مباحث فلسفى, عرفانى و تفسيرى قلمداد گرديد و بعد از سال ها تلمذ نزد آن حكيم عالى قدر چنان مورد توجه ايشان قرار گرفت كه استاد جويبار عطوفت خويش را به سوى او جارى ساخت و وى را به سمت دامادى خود پذيرفت و فرزند محترمه خويش ـ نجمه السادات طباطبايى ـ را به عقد ازدواج وى درآورد.(12)
بنا به اظهارات دختر علامه ـ همسر شهيد قدوسى ـ علامه براى وى احترام خاصى قائل بود و مدام مى گفت خداوند به اين مرد عقل و درايت شگفتى داده است به همين سبب بسيارى از كارهاى مهم را به ايشان مى سپردند و اعتماد عجيبى به شهيد قدوسى داشتند تا جايى كه خاطرنشان نموده اند: هر وقت كارى به او مى سپارم ديگر از آن كار آسوده خاطرم. به هنگام شهادت آقاى قدوسى چون علامه به دليل بيمارى در وضع نگران كننده اى به سر مى برد, اطرافيان به ايشان چيزى نگفتند با اين وجود گويا آن مفسر عاليقدر از طريق فراست باطنى به اين ماجرا پى مى برد كما اين كه از شهادت هفتاد و دو تن از ياران امام خبر داشت با اين كه در اين خصوص كسى چيزى به ايشان نگفته بود. (13)
آيه الله قدوسى به همراه امام موسى صدر در دروس اصول فلسفه و روش رئاليسم استاد علامه طباطبايى شركت داشت و در تدوين و تنظيم اين مباحث در كتابى مفصل كوشيد به همين دليل شهيد مطهرى در مواقعى مقتضى از خدمات علمى ايشان در اين خصوص تقدير مى كرد.(14) علاوه بر آن در جلسات درس اخلاق استادش حضور مستمر داشت و از اين كلاس و روح وارسته و اخلاق والاى علامه استفاده بسيارى نمود و با معاريف و مشاهير بزرگ عرفان از جمله آيه الله حاج ميرزا على آقا قاضى كه از مشايخ سير و سلوك و تقوا در زمان خود بود و از استادان معروف علامه طباطبايى است آشنا گرديد و پيوسته هنگامى كه از اهل تقوا و معرفت و علماى ربانى سخن به ميان مىآمد از اين بزرگوار و كرامت ها و مكارمش ياد مى كرد. (15) آرى شهيد قدوسى كه خود مظهرى از اخلاص بود در علامه طباطبايى گمشده اى يافت كه در جاى ديگر نمى توانست آن را به دست آورد اين ارتباط معنوى در سال 1334 هـ.ش تبديل به يك پيوند عاطفى گرديد زيرا شهيد قدوسى داماد آن بزرگوار شد. (16)
در حدود سال 1340 هـ.ش كه آيه الله قدوسى به مقام اجتهاد نائل آمد, با نوشتن مقالاتى در مجله مكتب تشيع برخى حقايق مسلم قرآنى و روايى را در قالب نوشته هايى روان اما عميق و علمى براى تشنگان معارف ناب تشريح كرد(17) و اعتقاد داشت ايجاد تحول در جامعه بايد از طريق برنامه هاى فرهنگى و اصلاح باورها و اعتقادات صورت گيرد. تحقيقات فقه و اصول ايشان هم كه از زمان شركت در جلسات درس خارج آيه الله بروجردى به نگارش درآورده بود مورد توجه فضلاى حوزه علميه قم قرار گرفت. (18) در برخى منابع آمده است كه آيه الله قدوسى دروس خارج خود را نزد آيه الله العظمى گلپايگانى تكميل نمود.(19)
در ميدان مبارزه
گام نهادن اين شهيد در عرصه هاى علمى و عرفانى و نيز روى آوردن به طريق سير و سلوك با تلاش هاى سياسى ايشان منافاتى نداشت و بلكه او كه به سوى حق و حقيقت قدم برمى داشت با هرگونه آفت يا مانعى كه اين طريق را با دشوارى مواجه مى كرد به مبارزه برخاست, در ماجراى مبارزات امت مسلمان ايران به رهبرى آيه الله كاشانى طى سال هاى 1331 و 1332 هـ.ش اين شهيد در صحنه هاى سياسى حضور يافت و سپس با فدائيان اسلام مرتبط گشت و از ياران نواب صفوى گرديد و با وى همفكرى داشت و در همان سال ها به تمرين با اسلحه در ارتفاعات پرداخت و در تظاهرات فدائيان اسلام نقش فعالى را عهده دار گرديد, (20) در همان زمان حزب توده و جبهه ملى عناد خود را با پايگاه ديانت يعنى حوزه علميه و علماى شيعه آغاز كرد زيرا بعد از فرار رضاخان گروههاى مزبور در شرايط پيش آمده و با اتكا به حمايت ابرقدرت ها احساس نمودند حال كه از فشار حكومت پهلوى رهانيده شده اند مبارزه اى همه جانبه را با روحانيون آغاز كنند در شهر نهاوند تنها كسى كه در مقابل حزب توده و نيروهاى آن مقاومت كرد و امكان پيشرفت را از آنان گرفت شهيد قدوسى بود, او در برابر اين گروه منحط آنقدر مقاومت كرد كه موجب عقب نشينى طرفداران حزب توده در نهاوند گشت و به تدريج دست از مخالفت خود برداشتند. دستگاه ستم نيز براى ضربه زدن به روحانيت يكى از توده اىهاى سابقه دار را كه مدتها از قم بيرون رفته بود با تشريفات و استقبال كم نظيرى به اين شهر برگردانيد, شهيد قدوسى با رهبرى تظاهرات وسيعى كه از سوى طلاب انجام شد بيشترين مبارزه را در جو اختناق و فشار آن روز انجام داد و همزمان با اين تلاش سياسى به تمرين هاى نظامى پرداخت و بدين گونه خود را براى حركت هاى بعدى آماده كرد.(21) شهيد بزرگوار آيه الله قدوسى به عنوان يكى از شاگردان برجسته امام امت در صف پيشتازان نهضت مقدس اسلامى و در شمار آن گروه از اساتيد حوزه بود كه فرياد دشمن كوب آن رهبر والامقام را با تمام وجود لبيك گفتند, در اين دوران علماى حوزه با افشاگرىهاى پى در پى و روشنگرىهاى موثر و اعتراضات شديد خود به شكل هاى گوناگون و از راه نشريات, اعلاميه ها و با خنثى كردن توطئه هاى عوامل استكبار به عنوان بازوى تواناى نهضت اسلامى به رهبرى امام خمينى نقش عمده اى را عهده دار گرديد و شهيد قدوسى از عناصر فعال و موثر اين جمع بود و در انتشار يك نشريه مخفى در زمان بازداشت امام در قيطريه با آقاى هاشمى رفسنجانى همكارى ويژه اى داشت.(22)

تشكيلات مخفى
به دنبال مسئله شوم كاپيتولاسيون و افشاگرى كوبنده امام خمينى در چهارم آبان سال 1343 و دستگيرى ايشان در سيزدهم همين ماه و تبعيد به تركيه, روحانيت با اعتراض شديد به دولت تركيه و انتشار اعلاميه ها و نشريات مخفى حركت خود را در مسير مبارزه اى كه امام ترسيم كرده بود, ادامه داد اما در اين هنگام شدت اختناق و دستگيرى, ضرب و جرح مشتاقان به امام و تبعيد, شكنجه و زندان آنان و ايجاد رعب و وحشت به اوج خويش رسيد و شدت آشفتگى شرايط به حدى بود كه نزديك بود در حوزه هاى علميه نيز سكوت و ركود حاكم گردد و اين ضايعه شاگردان شيفته امام را رنج مى داد, توجه به اين واقعيت تلخ و دشوارى فعاليت هاى علنى عليه دستگاه استبداد جمعى از دوستداران و حاميان دلسوخته امام از جمله شهيد آيه الله قدوسى را بر آن داشت كه متناسب با شرايط اختناق, چگونگى و كيفيت مبارزه را تغيير دهند و همين تفكر مقدمه تشكيل يك گروه سازمان يافته مخفى از اساتيد حوزه علميه به منظور تداوم مبارزه گرديد. اين تشكيلات كه نخستين هسته مبارزاتى مخفى در تاريخ حوزه هاى علميه اسلامى و متشكل از مدرسان عالى مقام حوزه بود, بعدها به گروه يازده نفرى مشهور گرديد. در اين تشكيلات كه يك سلسله جلسات علنى پوششى براى نظم و اصلاح امور حوزه و جلساتى كاملا مخفى و زيرزمينى براى طراحى و برنامه ريزى مبارزه با رژيم داشت چهره هاى محبوب و شخصيت هاى بزرگى چون مقام معظم رهبرى و آيه الله رفسنجانى عضويت داشتند و مرحوم قدوسى مسووليت اطلاعات و اخبار را در اين گروه عهده دار بود, در آن زمان حتى روشنفكران مسلمان با حركت هاى تشكيلاتى كمتر آشنايى داشتند ولى اين جمعيت داراى شاخه هاى منسجم كاملا جديد و بى سابقه در بين روحانيان بود, البته اين تشكيلات مدت زمان زيادى ادامه نيافت و پس از مدتى وقفه در فروردين ماه سال 1345 اساسنامه آن در بازرسى محل كار يكى از اعضإ, به دست ساواك افتاد و در بازجويى از وى حركت مخفى اين مجموعه لو رفت و افراد آن تحت تعقيب مإمورين امنيتى قرار گرفتند, كشف اين جريان براى ساواك آن چنان وحشت آور جلوه كرد و گران تمام شد كه بلافاصله رئيس وقت ساواك قم احضار و مورد توبيخ قرار گرفت و از قم به جاى ديگرى انتقال داده شد, شهيد قدوسى در همين ارتباط تحت تعقيب قرار گرفت و دستگير شد و به همراه مرحوم آيه الله ربانى شيرازى در زندان قزل قلعه زندانى گشت, دژخيمان رژيم به رغم فشارهاى زياد و شكنجه هاى روانى و جسمى نتوانستند از آن شهيد و ديگر هم رزمانش اعتراف بگيرند و پس از بازجويى هاى مكرر, آيه الله قدوسى با زيركى و متانت خاصى آنان را متقاعد ساخت كه اين تشكيلات هدفى غير از تنظيم امور تحصيلى طلاب و تدوين كتب و متون درسى نداشته است! يادآور مى شود شهيد قدوسى در زندان بسيار شكنجه و اذيت شد, اما نتوانستند حتى يك جمله اعتراف از او بگيرند,(23) رئيس زندان گفته بود: شلاق آورديم او را كتك زديم اما اصلا پشتش نلرزيد و با وجود آن كه آزادش كردند هرچند روز يك بار به خانه اش هجوم مىآوردند و در اين يورش ها حتى طلاهاى همسرش را به غارت بردند, اين اذيت ها و تهديدها يك ذره ترس در وجود او پديد نياورد و محكم و استوار ايستاد و تإكيد مى كرد ما پيروز مى شويم و نگرانى ندارد.(24)
شهيد قدوسى پس از رهايى از زندان در تابستان همان سال به نهاوند رفت و در مسجد جامع اين شهر اقامه نماز مى نمود و پس از نماز به منبر مى رفت و حقايقى را براى مستمعين تشريح مى كرد ونام امام خمينى را بر زبان مىآورد.
ساواك و شهربانى از اين وضع بسيار ناراحت بود و مدام تذكر مى داد كه نبايد شما نام امام را ببريد در هيچ جاى ايران چنين برنامه اى متداول نيست و اگر ادامه دهيد شما را دستگير مى كنيم, او اعتنايى نكرد و به همين دليل جلساتش را در نهاوند تعطيل كردند و او بار ديگر به قم عزيمت نمود با اين حال ارتباطش با اقشار مذهبى نهاوند استمرار يافت و بخصوص با مبارزين اين سامان رابطه اى مخفى و پيوسته داشت, از جمله اقدامات آن شهيد در اين شهر تقويت تلاش هاى نيروهاى مبارز و رسيدگى به خانواده هاى زندانيان سياسى بود كه به موجب ارتباط با ايشان يا به سببى ديگر دستگير شده بودند و برخى در زندان به سر برده يا از سوى رژيم به شهادت رسيده بودند.(25)

اصلاحات آموزشى
در آن سال هاى سياه و شرايط آميخته به اختناق شهيد قدوسى اعتقاد داشت حوزه علميه بايد از نظر تلاش هاى سياسى و نوع تشكيلات و دروس و مسايل مطرح شده تحرك جديدى داشته باشد و روحانيان در مجموعه اى منسجم و برنامه ريزى شده و هماهنگ حوزه را براى دنياى امروز و هدايت جامعه آماده نمايند, لذا پس از آزادى از زندان اهداف خود را در مورد اصلاح ساختار حوزه دنبال كرد(26) و با همفكرى و همراهى اساتيد بزرگوار ديگرى همچون شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى مبدإ و منشإ يك تحول عميق و اساسى در نظام آموزشى حوزه علميه قم گرديد و كوشيد ضمن حفظ اصالت هاى حوزه و تكيه بر نقاط مثبت و امتيازات نظام آموزشى قديم نظير سيستم مباحثه و انتخاب آزاد درس و استاد, يك سلسله برنامه هاى جديد را طرح ريزى نمايد و در واقع نقاط قوت و موثر نظام آموزشى جديد را به امتيازات قبلى حوزه بيفزايد كه از جمله آنها برنامه ريزى دقيق آموزشى واستفاده ازروش ارزشيابى و آزمون هاى منظم, هدايت ونظارت مستقيم در مواد درسى را مى توان برشمرد.
اين تفكر اصلاحى منجر به تإسيس مدرسه منتظريه (حقانى) گرديد كه به رغم مشكلات فراوان و كارشكنى هاى نظام ستم شاهى به حول و قوه الهى و در اثر اهتمام وافر و پشتكار و دلسوزى شهيد قدوسى اين طرح موفق شد و شاگردانى كه طى اين برنامه پرورش يافتند به عنوان كادرهاى ورزيده قابل اعتمادى در نهضت اسلامى و بعد از آن توانستند مسووليت هاى حساسى را به دوش گيرند.
بديهى است خصايص ممتاز, فكر عالى, وارستگى, مراتب علمى و اخلاقى شهيد قدوسى سبب شد كه اين تجربه آموزشى و تربيتى به شكوفايى برسد و در سازندگى اخلاقى وفرهنگى حوزه و جذب بهترين, زبده ترين و برگزيده ترين استعدادهايى كه به حوزه روى آوردند گامهاى اساسى برداشته شود, تإسيس و اداره اين مدرسه تنها يك حركت فرهنگى پرورشى نبود و همانگونه كه بعدها روشن گرديد يك برنامه حساب شده سياسى اجتماعى هم به شمار مىآمد كه گسترش آن مى توانست پشتوانه عظيم نيروى انسانى را براى تإمين نيازهاى انقلاب اسلامى فراهم آورد, وقتى شهيد قدوسى به پيشنهاد شهيد بهشتى اداره اين مدرسه را عهده دارشد او تمام نيروها و همت خود را صرف اصلاحاتى در اين مسير كرد و بر اين باور رسيد كه بايد براى احياى فرهنگ تشيع تمام كارهاى ديگر را رها و صرفا به مديريت اين مركز آموزشى مبادرت ورزد, پذيرفتن مسووليت يك مدرسه نوپا براى دانشمندى كه موقعيت هاى بالاتر علمى و اجتماعى برايش فراهم بود خود يك گذشت بزرگ به شمار مىآمد هرچند كه اين مدرسه تبديل به يك مركز علمى و اجتماعى مشهور شد و خود شهيد قدوسى به خاطر مديريتى عالى و طرحهاى ابتكارى ارزنده به توفيق هايى دست يافت البته ايشان عشق به مطالعه و پژوهش هاى علمى را ترك نكرد, مسووليت مزبور آن چنان اين شهيد را تحت تإثير قرار داد كه تمام هم و غم خود را در راه رشد و شكوفايى مدرسه و برنامه طلاب به كار گرفت و اغلب اوقات در شبانه روز هيجده ساعت كار مى كرد(27) در منزل نيز مسايل مدرسه را مورد بررسى قرار مى داد. در طول سال تحصيلى هيچ گونه مسافرت و رفت و آمدى نداشت و ميهمانى ها و ارتباط با دوستان را به نحو قابل ملاحظه اى كاهش داده بود, او بدون غرور و از روى فروتنى به دنبال اساتيد مى رفت و گاهى براى راضى كردن استادى چندين بار به وى مراجعه مى نمود. كارهاى وامانده را مى پذيرفت و راههاى نرفته را مى رفت و سختى هاى آن را به جان مى خريد و به قيمت عمر و زندگى و از دست دادن موقعيت و مقام ظاهرى و حتى سلامتى بدنى با اشتياق وصف ناپذيرى تلاش مى كرد و اهتمامش بر اين بود كه برنامه درسى و تربيتى مدرسه به گونه اى تدوين و پياده شود كه كاستى ها برطرف گردد و بر محتواى كار و كيفيت آموزشى افزوده شود.
كوشش هاى پى گير آن بزرگ مرد در زمانى پى ريزى گرديد كه از يك سو حوزه هاى علميه مورد هجوم افكار روشنگر مآبان نوگراى قرار گرفت كه قصد داشتند با الفاظ پر طمطراق خود طلاب علوم دينى را از تحصيل فقه آل محمد و اصول و مبانى و معارف اسلام و آموزش هاى متكى بر قرآن و حديث باز دارند و از طرفى عالم نمايان ناآگاه و بى خبر و احتمالا وابسته اى وجود داشتند كه به جز يك رشته دروس خاص هر نوع حركت جديد, مبارزه سياسى و فعاليت اجتماعى را تخطئه مى نمودند و از جانب ديگر جوانانى به مبارزات سياسى صرف روى آورده و از فعاليت هاى فقهى و علمى بازمانده بودند در چنين اوضاع و احوال نگران كننده و تيره و تارى بود كه آيه الله قدوسى با همكارى دو يار صادق خويش ـ شهيد مظلوم دكتر بهشتى و شهيد آيه الله مطهرى ـ دست به كارى بزرگ زدند و سنگ مدرسه اى را بنا نهادند كه در آن اسلام با تمامى ابعادش به شكلى متناسب با مقتضيات زمان و نيازهاى جديد مورد تدريس و بحث قرار گرفت. مدرسه مزبور از ابتدا با مخالفت جو عمومى حوزه روبرو شد بسيارى از افراد در موفقيت اين شيوه جديد ترديد داشتند بلكه عده اى با اصرار مى گفتند اين حركت در حوزه نامطلوب است, نبايد امتحان, كلاس رسمى و ميز و صندلى, برنامه و ساعت شروع و خاتمه درس باشد, شهرت و موقعيت بعدى مدرسه نيز موج مخالفت ها را افزايش داد, استقلال فكرى و سازش ناپذيرى شهيد قدوسى در مقابل انحرافات و توطئه ها و برخى افكار منجمد عامل ديگرى بود كه بر اين دشوارىها مى افزود, در همين موقعيت ساواك به اين مدرسه به عنوان يك پايگاه چريكى مى نگريست و نظرش اين بود كه تشكيلاتى با آن دقت و مديريت و سازماندهى شده نمى تواند صرفا كارش آموزش فقه و اصول باشد, حتى يك بار به مدرسه يورش بردند و پنجاه نفر طلبه را بازداشت كردند و اعلام نمودند تا يكايك آجرهاى مدرسه را از جا نكنيم دست بردار نخواهيم بود و اين فشارها در حالى صورت مى گرفت كه افراد خودى از شهيد قدوسى حمايت چندانى نمى كردند. (28)
با اين وجود شهيد قدوسى و همكارانش با تيزبينى و آينده نگرى ضرورتى مهم را درك كردند و انتقادها و خرده گيرىها را با شرح صدر پذيرفتند و با تحمل شدائد به راه مقدس خويش ادامه دادند و از تهاجم هاى غير معقول و جاهلانه نهراسيدند, اين خيلى مهم و شگفت انگيز است كه شهيد قدوسى در يك قدم اساسى در سنگر مدرسه و در قالب فعاليت هاى آموزشى و تربيتى چند صد نفر طلبه مومن, باسواد, انقلابى, مطيع رهبر و مخالف استبداد بار بياورد و ساواك هم بدين دليل مدرسه حقانى را سنگر انقلاب اسلامى ناميد, لذا بارها بدان يورش برد, مإموران ساواك و پليس علاوه بر تعقيب و مراقبت طلاب در بيرون از مدرسه افرادى را دستگير كرده و مورد بازجويى قرار مى دادند, در طول يورشهاى نيروهاى امنيتى رژيم شهيد قدوسى با قدرت و جرإت فراوان زيركى خود را به كار مى گرفت و از موفقيت آنها جلوگيرى مى كرد در عين حال به گونه اى عمل مى نمود كه آنان مدرك جرمى به دست نياورند يك بار رئيس ساواك وقت قم به شهيد قدوسى گفته بود. من تمام مطالب پرونده شما را خوانده ام چيزى در آن نيست ولى نوشته اند صاحبش آدم زرنگى است! اگرچه ساواك دستگاههاى تايپ و تكثير مدرسه را مصادره كرد ولى در ادامه مبارزات خللى وارد نشد و پس از آن همه محدوديت هاى شديد باز هم ايشان در تربيت نيروهاى سازنده و انقلابى مى كوشيد.(29) ادامه دارد
پى نوشت ها:
1- مصاحبه با حضرت آيه الله خامنه اى, يادنامه شهيد قدوسى, ص153.
2- ديدار با ابرار, ج79, پژوهشكده باقرالعلوم, ص20.
3-يادنامه شهيد قدوسى, ص54.
4- همان, ص75.
5- از سجاده نمازهاى عارفانه شب تا مبارزه در متن مردم (سيرى در زندگى مبارزات شهيد قدوسى, روزنامه اطلاعات, شماره 18555, ص6.
6- يادنامه شهيد آيه الله قدوسى, ص24.
7- ديدار با ابرار, ج79, ص34 ـ 35.
8- عدالت در خون, گروهى از نويسندگان, ص98.
9- مجله پيام انقلاب, شماره 92, ص43.
10- گفتگو با حجه الاسلام والمسلمين محمدى عراقى, مجله پيام انقلاب, شماره118, ص41.
11- جرعه هاى جانبخش, از نگارنده, ص121.
12-يادها و يادگارها, تهيه وتنظيم على تاج دينى, ص51.
13- گفتگو با نجمه السادات طباطبايى, مجله زن روز, شماره 892.
14- مجله پيام انقلاب, شماره 92, ص44.
15- روزنامه اطلاعات, 15 شهريور 1367 (شماره 18555) ص6.
16- ديدار با ابرار, ج79, ص35.
17- پيشتازان شهادت در انقلاب سوم, ص66.
18- پيام انقلاب, شماره 92, ص44.
19- بنا به اظهارات استاد حسينى تقوى اشتهاردى (نك: يادنامه قدوسى, ص55).
20- پيشتازات شهادت… ص65.
21- ديدار با ابرار, ج79, ص30 ـ 31.
22- سيرى در زندگى و مبارزات استاد شهيد آيه الله قدوسى, روزنامه اطلاعات شماره 18555, ص6.
23- مجله پيام انقلاب, شماره 112, ص43.
24- مجله شاهد بانوان, شماره 12, 15 آبان 1360, ص12.
25- ديدار با ابرار, ج79, ص54 ـ 55, عدالت در خون, ص96.
26- پيشتازان شهادت در انقلاب سوم, ص66.
27- آيه الله قدوسى شهيد راه عدالت, مجله پيام انقلاب, ششم شهريور سال 1361, شماره 66 ص8.
28- ديدار با ابرار, همان, ص73 ـ 74.
29- روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه شهيد قدوسى, ص5.

/

ولادت فروغ فروزان الهى

ولادت فروغ فروزان الهى

استاد سيد محمد جواد مهرى


پيامبر و خديجه در حصار اقتصادى و تنگناى اجتماعى از سوى قريش, سخت ترين روزهاى زندگى را مى گذراندند. خديجه به خاطر پيامبر نگران بود و وحشت آزار رساندن دشمنان به رسول خدا(ص) او را سراسيمه مى كرد. از سوى ديگر حامل جنينى مبارك بود و لازم بود آرامش خود را حفظ كند تا به او آسيبى نرسد و در ميان اين دو حالت, اضطرابى فراوان او را در بر مى گرفت. به هر حال خداوند اين قلب مالامال از ايمان و تقوا را نگذاشت كه در حال نگرانى و اندوه به سر ببرد پس آن جنين را به سخن گفتن با مادر واداشت. راستى همه چيز اين خانواده اعجازانگيز است.
روزى پيامبر وارد خانه شد, متوجه صدايى گشت, خديجه است, همسر مهربان و عزيزش كه در تنهايى مطلق به سر مى برد و زنان مكه كاملا با او قطع رابطه كرده اند. چه خبر است؟ چه كسى وارد منزل شده و با همسرش هم صحبت شده است؟
نزديك شد كسى را نديد. نكند از شدت نگرانى خديجه حديث نفس مى گويد و با خود صحبت مى كند.
همسر عزيزم! با چه كسى مشغول حرف زدن هستى؟
خديجه با اطمينان پاسخ داد: با جنينى كه در شكمم هست حرف مى زدم و پيوسته او مرا از تنهايى در مىآورد و مرا خرسند مى سازد.
رسول الله(ص) كه منتظر چنين واقعه اى بود فرمود: ((يا خديجه هذا جبرئيل بشرنى بإنها إنثى… و انها النسله الطاهره الميمونه و ان الله تبارك و تعالى سيجعل نسلى منها و سيجعل من نسلها إئمه يجعلهم خلفإ فى إرضه بعد انقضإ وحيه)).
اى خديجه! اين جبرئيل است كه به من بشارت مى دهد كه فرزندمان دختر است و او نسل پاك و مبارك است. خداى تبارك و تعالى ذريه مرا از راه او قرار مى دهد و از نسلش ائمه و پيشوايانى به وجود مىآورد كه پس از پايان يافتن وحى و (رحلت پيامبر) پيشوايان و خلفاى او در زمين خواهند بود.
و بدينسان در طول دوران باردارى, فاطمه با مادرش پيوسته سخن مى گفت و او را آرامش و آسايش مى بخشيد و تسلى خاطر مى داد تا جايى كه حضرت خديجه سلام الله عليها هرگز از طولانى شدن دوران حاملگى نگران نبود , ولى در تب و تاب ديدن زهرا روزشمارى مى كرد و هر روز كه مى گذشت شور و شوق براى ديدار اين فرزند مبارك بيشتر و افزونتر مى گشت. او هرچه زودتر مى خواست اين فروغ فروزان فرهنگ اعجاز الهى را ببيند و به جمال دل آرايش, دل خوش كند و افسردگى را از قلب خود محو كند.
و سرانجام وقت چيدن گل فرا رسيد و هنگام زايمان نزديك شد. خديجه را غمى فراوان در بر گرفته بود كه هيچ زنى نيست او را يارى دهد و به كمكش بشتابد. امام صادق(ع) اين داستان را چنين حديث كرده است:
در حالى كه خديجه سخت غمگين بود, ناگهان چهار بانوى گندمين بلند قامت وارد شدند, گويا از زنان بنى هاشم اند. خديجه از ديدنشان وحشت كرد. يكى از زنان گفت: خديجه جان! هرگز نگران نباش. ما فرستادگان پروردگارت هستيم و خواهرانت مى باشيم. من ساره هستم و اين يكى آسيه دختر مزاحم كه دوست بهشتى تو مى باشد. اين هم مريم دختر عمران است و آن چهارمى كلثوم خواهر موسى بن عمران. خداوند ما را فرستاده است تا تو را در امر زايمان يارى دهيم. يكى از طرف راستش و ديگرى از طرف چپش و سومى روبرويش و چهارمى پشت سرش قرار گرفتند و سرانجام فاطمه زهرا پاك و پاكيزه به دنيا آمد.
امام صادق(ع) ادامه مى دهد: ((فلما سقطت الى الارض شرق منها النور حتى دخل بيوت مكه و لم يبق بيت فى شرق الارض و غربها و الا إشرق فيه ذلك النور)).
هنگامى كه زهرا بر روى زمين قرار گرفت نورى از سيماى مباركش پديدار شد كه تمام خانه هاى مكه را روشن كرد بلكه هيچ خانه اى در شرق و غرب زمين نبود, جز آن كه آن نور در آن خانه تابيد.
نه تنها زمين كه آسمان را نورى تابان فرا گرفت كه فرشتگان چنين نورى را پيش از آن نديده بودند.
اما سيمايش. پيامبر به او نگريست , گويا به آينه نگاه مى كند و خود را مى بيند. بضعه اى از او و پاره اى از تن او, همان شكل و همان خوى, همان سيما و همان روى. همان رنگ و همان منش. بدون كم و زياد, تو گويى او مادر پدر است كه محمد را به دنيا آورده و ام ابيهاست. نه تصور است كه تصديق مى باشدو نه خيال است كه حقيقت. چه خيره مى نگرى در رخش كه آيتى است از آن قرآن و روايتى است از آن كتاب. در ميان رخ زيبايش مى نگرى مى بينى پروردگار با قلم وحى نوشته است ((نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون)) كه اين ذكر الهى است و خداى خود نگهدارش است و در پيشانيش مى نگرى مى بينى پروردگار آفرينش آيه ((و لقد كرمنا بنىآدم)) را ترسيم كرده و ((انك لعلى خلق عظيم)) را عكس بردارى كرده است كه اين خلق عظيم پاره اى از تن آن خلق عظيم است. عظمت از سر و رويش مى بارد و نور وجودش خانه كوچك, ولى سترگ پيامبر را روشن و منور ساخته است. و پيامبر اسمش را فاطمه گذاشت.
فاطمه نامى است شيرين و زيبا و براى پيامبر پرخاطره. سه فاطمه قبل از زهرا, در اين خاندان شريف پديد آمده اند كه هر يك براى رسول الله عزيز است و با ارزش:
1ـ فاطمه دختر عمرو كه والده عبدالله و مادر بزرگ رسول الله است.
2ـ فاطمه دختر زائده مادر حضرت خديجه و مادر بزرگ زهرا.
3ـ فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب و مادر على; همو كه چون مادرى مهربان پيامبر را در كودكى در آغوش خود پرورش داد و با احترام سرپرستيش را به عهده گرفت و محمد او را مادر صدا مى كرد و به او بيشتر از تمام زنان علاقه داشت, آخر او مادر على نفس محمد است و او شبهاى طولانى از استراحت خود مى كاست و به پرورش پيامبر مى پرداخت. مادرى بس مهربان كه با تمام وجود به رعايت اين كودك عظيم الشإن مى پرداخت و جان خود را فداى مقدمش مى كرد و پيامبر براى اين مادر, احترامى بسيار قائل بود كه آن را نمى توان با قلم مادى توصيف كرد, همين بس كه تنها فرزندش را به نام او نام نهد تا براى هميشه فاطمه بنت اسد در خاطره ها زنده بماند.
درود بى پايان خدا بر اين خاندان پاك باد.
و اينك براى تيمن و تبرك , حديثى و سيره اى كوتاه از سرور زنان عالم بضعه مصطفى حضرت زهراى اطهر سلام الله عليها به مناسبت سالروز ولادت باسعادتش يادآور مى شويم:
در تفسير امام عسكرى سلام الله عليه حديث 216, آمده است: روزى زنى نزد حضرت زهرا عليها سلام آمد و عرض كرد: مادرى ضعيف و ناتوان دارم, مسائلى راجع به نمازش داشت, مرا فرستاد كه از شما احكامش را بپرسم. حضرت فرمود: هرچه مى خواهى بپرس. او ده مسإله را سوال كرد, سپس از اينكه زياد وقت حضرت را گرفته بود خجالت كشيد و عرض كرد: بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا!
حضرت فرمود: آنچه سوال دارى ـ بدون رودربايستى ـ بپرس. اگر كسى بارى سنگين دارد و تا رساندن بار به پشت بام صد هزار دينار زر كرايه و اجرت مى گيرد, آيا آن بار بر او سنگينى دارد؟ گفت: نه!
حضرت زهرا(س) فرمود: پس بدان كه من براى هر مسإله اى بيش از مابين زمين تا عرش از در شهوار ناب پاداش و كرايه گرفته ام, پس سزاوار است كه بر من سنگين نيايد. از پدرم رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: علماى شيعيانمان در روز قيامت در حالى محشور مى شوند كه خلعت كرامتهاى الهى به اندازه علومشان و تلاششان در هدايت و ارشاد بندگان خدا, به آنان پوشانده مى شود تا جايى كه بر هر يك از آنها هزار هزار لباس نور مى پوشانند , سپس منادى پروردگار ندا مى دهد: اى سرپرستان ايتام آل محمد(ص) كه هنگام دورى و جدا بودن آنان از پدرانشان ـ كه امامان مى باشند ـ آنها را سرپرستى و هدايت مى كرديد, اينان شاگردان شما و ايتام شمايند كه در دنيا سرپرستيشان به عهده شما بود, و به اندازه علومى كه به آنان آموختيد, به آنان نيز خلعت مى پوشانند و در ميان آن ايتام, گروهى ديده مى شوند كه صد هزار خلعت دارند و همچنين اين يتيمان آل محمد بر آنها كه به آنان خلعت علم عطا كردند, خلعت ها مى دهند سپس خداى تعالى مى فرمايد: خلعت هاى كافلين ايتام را كامل كنيد و بر آنان دو برابر بپوشانيد…
آنگاه فاطمه عليها سلام فرمود: اى بنده خدا! يك نخ از آن خلعت ها هزار هزار بار برتر است از آنچه آفتاب بر آن تابيده است.

صحيفه نور:
امام باقر عليه السلام, جابر بن عبدالله انصارى را طلبيد و از او پرسيد: در صحيفه حضرت زهرا چه ديدى؟
عرض كرد: اى ابا جعفر! بر مولايم فاطمه وارد شدم كه ولادت امام مجتبى(ع) را به ايشان تهنيت عرض كنم. پس ديدم صحيفه اى (كاغذى) سفيد از در ناب در دست مباركش است, گفتم: اى سرور زنان جهان! اين چه صحيفه اى است كه همراه داريد؟
فرمود: در اين صحيفه نام ائمه از فرزندانم نوشته شده است.
گفتم: آن را بدهيد تا من هم ببينم.
فرمود: اى جابر اگر نه اين بود كه جز پيامبر يا وصى پيامبر يا اهل بيت پيامبر كسى نبايد به اين صحيفه دست بزند, اجازه مى دادم , ولى تو اجازه دارى در آن بنگرى.
جابر گويد پس در آن نگريستم ديدم نوشته شده:
إبوالقاسم محمد بن عبدالله المصطفى , مادرش آمنه بنت وهب.
إبوالحسن على بن ابى طالب المرتضى , مادرش فاطمه بنت اسد.
إبومحمد الحسن بن على البر, إبوعبدالله الحسين بن على التقى و مادرشان فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله و سلم.
إبومحمد على بن الحسين العدل, مادرش شهربانويه دختر يزدجرد.
إبوجعفر محمد بن على الباقر, مادرش إم عبدالله دختر حسن بن على بن ابى طالب.
إبو عبدالله جعفر بن محمد الصادق, مادرش إم فروه بنت قاسم بن محمد بن ابى بكر.
إبوابراهيم موسى بن جعفر الثقه, مادرش كنيزى است كه نامش حميده است.
إبوالحسن على بن موسى الرضا, مادرش كنيزى است كه نامش نجمه است.
إبوجعفر محمد بن على الزكى, مادرش كنيزى است كه نامش خيزران است.
إبوالحسن على بن محمد الامين, مادرش كنيزى است كه نامش سوسن است.
إبومحمد الحسن بن على الرفيق, مادرش كنيزى است كه نامش سمانه است و كنيه اش ام حسن.
إبوالقاسم محمد بن الحسن, و اوست حجت و قائم خدا بر خلقش, مادرش كنيزى است كه نامش نرجس است. صلوت الله عليهم اجمعين.
روزى حضرت امير (ع) به حضرت زهرا فرمود: آيا چيزى براى غذا خوردن در منزل دارى كه بخوريم؟
حضرت زهرا(س) گفت: نه! به خدايى كه پيامبر را به نبوت برگزيد و تو را به وصايت (جانشينيش) انتخاب كرد غذايى در منزل نداريم و اگر از اين دو روز گذشته چيزى مانده بود, قطعا تو را بر خودم و فرزندانم حسن و حسين ترجيح مى دادم و تقديمت مى كردم.
حضرت امير(ع) فرمود: فاطمه جان! چرا به من خبر ندادى كه چيزى از بيرون تهيه كنم.
حضرت زهرا(س) پاسخ داد: يا إباالحسن من از خدايم خجالت مى كشم از تو چيزى درخواست كنم كه در توانائيت فعلا نيست.
راستى اين همه عظمت و بزرگوارى و منش والا در كسى جز زهرا سراغ داريد؟
اين داستان قابل توجه تمام همسران شيعه بايد قرار گيرد و اين چنين باشند كه اگر احساس كردند شوهرانشان توانايى خريد چيزى را حتى اگر از ضروريات منزل باشد ندارند, بر آنها تحميل نكنند و شوهر بيچاره مجبور نباشد كه براى خريد لباس عروسى يا تجملات بى ارزش مادى , از ديگران وام بگيرد تا مطالب همسرش را برآورده سازد.
به خدا قسم سراسر زندگى كوتاه و بابركت حضرت زهرا درسهايى است فراموش نشدنى كه بايد مردان و زنان آن را به گوش هوش بسپارند و سرمشق زندگى سازند.

سهل انگارى در نماز:
در كتاب فلاح السائل ص22, آمده است كه روزى حضرت زهرا سلام الله عليها از پدر پرسيد: پدر! زن يا مردى كه در خواندن و به جاى آوردن نماز سهل انگارى كند چه كيفرى خواهد داشت؟
حضرت فرمود: اى فاطمه! هر كس چه مرد باشد و چه زن اگر در امر نماز خواندن سهل انگارى كند, خداوند او را به پانزده بلا مبتلا سازد:
6 خصلت در دنيا, 3 خصلت هنگام مرگ, و 3 خصلت در قبر, و 3 خصلت در روز قيامت و هنگام خروج از قبر.
اما آنچه در دنيا به او مى رسد:
اول اينكه خداوند بركت را از عمرش مى گيرد, سپس بركت از روزيش گرفته مى شود و خداى عزوجل سيماى صالحان را از رخساره اش محو مى سازدو هر عملى كه انجام دهد بى پاداش مى ماند و دعايش به آسمان بالا نمى رود و در دعاى صالحان بهره اى نخواهد داشت.
و اما هنگام مرگ, پس نخست آنكه با ذلت و خوارى از دنيا مى رود و سپس گرسنه و تشنه مى ميرد و همانا اگر آب تمام رودهاى دنيا را به او بياشامند هرگز تشنگى اش برطرف نمى شود.
و اما در قبر, پس خداوند فرشته اى را موكل مى كند كه او را آزار بدهد و قبرش بر او تنگ مى گردد و در گور احساس تاريكى و ظلمت مى نمايد.
و اما روز قيامت, و هنگامى كه سر از قبر برمى دارد, پس خداوند فرشته اى را وادار مى كند كه او را با صورت بر زمين بكشد و مردم به او بنگرند و دوم اينكه حسابش سخت و دشوار خواهد بود و سوم اينكه خداوند به او نظر نمى كند و او را تزكيه نمى نمايد و برايش عذابى دردناك آماده مى سازد.

قبل از خواب:
از حضرت زهرا سلام الله عليها روايت شده كه روزى رسول خدا(ص) بر من وارد شد و در حالى كه رختخوابم را انداخته بودم بخوابم به من فرمود: فاطمه جان! نخواب , جز آنكه چهار عمل انجام دهى: كه قرآن را ختم كنى و پيامبران را شفيع خود سازى و مومنان را از خود خشنود گردانى ويك حج و يك عمره به جاى آورى!
اين را گفت و مشغول نماز شد.
صبر كردم تا حضرت نمازش را تمام كرد, سپس عرض كردم: اى رسول خدا! به چهار امر دستور دادى كه در حال حاضر هيچ كدام را نمى توانم انجام دهم.
حضرت تبسمى كرد و فرمود:
1ـ اگر سه بار ((قل هو الله)) را بخوانى, مانند آن است كه قرآن را ختم كرده اى.
2ـ و اگر بر من و پيامبران قبل از من صلوات بفرستى, ما همه در روز قيامت شفاعتت مى كنيم.
3ـ و اگر براى مومنان طلب آمرزش و استغفار كنى, همه از تو راضى مى شوند. و…

/

حكومت دينى و اصطلاحات از ديدگاه امام على عليه السلام

حكومت دينى و اصلاحات از ديدگاه على(ع)

حجه الاسلام والمسلمين محمد صدقى


چكيده:
تعابيرى چون مدينه فاضله, جامعه مدنى در گفتمان اصلاح طلبان و دولت كريمه, حكومت و وراثت صالحان در فرهنگ اسلام , نشان از آرمان مشترك است كه بشريت همواره آرزوى تحقق آن را داشته است, بى گمان وجود چنين ايده هاى بالنده در فرهنگ بشر از نظر جامعه شناختى بى دليل نمى باشد به نظر مى رسد از آنجا كه اديان الهى بعد از ابلاغ توحيدگرايى, تربيت و هدايت يعنى اصلاح بشر را وجهه همت خود قرار داده اند,(1) اين انبيإ الهى و مكاتب انسان ساز آنها بوده است كه چنين ايده را از روز اول به انسانها القإ كرده و در پى اجرإ آن بوده اند.
پيامبر بزرگوار اسلام به عنوان يكى از انبيإ در جامعه جاهلى عرب اصلاحاتى را به عنوان مكتب اسلام براساس ارزشهاى الهى بوجود آورد كه هدفى جز تإمين سعادت بشر نداشت ولكن اين اصلاحات بعد از رحلت رسول خدا(ص) هر روز كه فاصله زياد مى شد از ارزشهاى الهى خود فاصله مى گرفت; ساده زيستى, عدالت, مساوات, برادرى و تقوا جاى خود را به ثروت اندوزى و رفاه طلبى و بى عدالتى و تسلط فرصت طلبان مى داد, در نتيجه طلايه داران ايثار, زهد, تقوا و جهاد و در يك كلمه انسانهاى شايسته منزوى شدند, انحراف بقدرى دامن گسترد حتى برخى اصول اساسى مكتب همچو اصل ولايت, امر به معروف و نهى از منكر و عدالت اجتماعى رخت بربسته و ناشايسته ها رياكارانه با تملق و از طريق پيوندگرايى جاهلى به مركز اصلاحات رخنه كرده و بدون كوچكترين مشروعيت بر سرير قدرت تكيه زدند, 25 سال بدين منوال گذشت, حكومت و مديريت جامعه در حالى كه از كژيهاى به وجود آمده بسيار رنجور بود, در دست وارث حقيقى و وصى پيامبر(ص), امام على(ع) قرار گرفت, على(ع) كه در اين مدت همواره با انتقادهاى جدى نارضايتى خود را از نابسامانيهاى به وجود آمده اعلان كرده بود و در جهت سامان دادن به وضع موجود به دنبال فرصتى بود, لذا به محض رسيدن به خلافت و امامت در تمام ابعاد اجتماعى, سياسى, فرهنگى, اقتصادى و ادارى سرسختانه به اصلاحات و اجراى ارزشهاى الهى پاى فشرد و كمترين مداهنه و سازشكارى را بر خود اجازه نداد. احياى اصول فراموش شده يا كم رنگ شده كتاب خدا و سيره نبوى, شايسته سالارى در اداره جامعه و اجراى عدالت و برپاداشتن حدود و سنن الهى را به شدت وجهه همت خود قرار داد.

O واژه اصلاح
واژه اصلاح امروزه در ابعاد گوناگون سياسى, فرهنگى, اجتماعى, ادارى … زياد مطرح مى شود و بيشتر به صورت جمع بكار مى رود آنچه مورد نظر اين مقاله ((حكومت دينى و اصلاحات از ديدگاه على(ع))) است اصلاح به معنى حركت سامان بخش و مبارزه اصولى با مفاسد و نابسامانيهاست, بنابراين اصلاح دو بعد را مد نظر دارد:
الف: سامان دهى و تجديد حيات شايسته از سويى.
ب: رفع مفاسد و ناهنجاريهاى موجود از سوى ديگر.
بديهى است چنين كارى بدون معيار روشن امكان پذير نيست, يعنى بايد معلوم شود بر چه اساسى مسئله اى فاسد ناميده مى شود و بايد اصلاح بشود به تعبير ديگر طرح مسئله اصلاح به صورت مبهم, همانند بسيارى از واژه هاى سياسى كه مبهم طرح مى شوند, گمراه كننده است و طبعا صداقت طرح كننده را تإييد نمى كند, بنابراين يك انسان دلسوز, مكتبى, خيرخواه جامعه, اصلاح طلب, بايد از اول امر بطور شفاف موارد فساد را بدور از هرگونه جوسازى بيان داشته و بر اصلاح آن براساس آن معيار اقدام نمايد.

O ضرورت اصلاحات
اصلاحاتى به نام مكتب اسلام با دست تواناى پيامبر اسلام(ص) در محيط فاسد جاهليت انجام گرفت كه ارزشهاى الهى وجهه همت آن مكتب بود و هدفى جز نجات بشر و تإمين سعادت وى نداشت(2) ولكن به شهادت تاريخ, در فاصله 25 سال از رحلت رسول خدا(ص) تا زمامدارى امام على(ع) على رغم تلاشهاى طاقت فرساى پيامبر(ص) به دلايل متعدد از جمله گسترش فوق العاده قلمرو اسلام و برخورد با تمدن و فرهنگهاى گوناگون و تازگى مكتب و ضعف ايمان در بسيارى از مومنان بلكه عدم ايمان در برخى, اين اصلاحات از معارف توحيدى و روش ارزشمدار زمان رسول خدا(ص) فاصله مى گرفت و هر روز جامعه به جاهليت نزديك مى شد, ثروت اندوزى, دنيامدارى و رفاه طلبى جاى ساده زيستى, جهاد, زيادت طلبى و ايثار و تقوا را مى گرفت. شكاف طبقاتى, بى عدالتى, و برآمدن فرصت طلبان و برافتادن پيش قراولان هجرت, زهد, جهاد و شهادت آشكار مى گرديد, اسلام راستين به ويژه برخى از اصول اساسى آن از جمله اصل ولايت اهل بيت(ع), امر به معروف و نهى از منكر و عدالت و تقوامدارى از جامعه رخت برمى بست, سرانجام در زمان عثمان امويان و حزب طلقإ بر تمام امور مسلمانان تسلط پيدا كردند, در سايه اين حاكميت فاميلى, تملق و چاپلوسى و رياكارى رواج يافته و ناصالحان بر امور مردم و اموال عمومى مسلط شده, مردم را برده و اموال عمومى را مال خود دانستند و در يك كلمه جامعه در ابعاد فرهنگى, سياسى, اجتماعى و اقتصادى… به انحراف و فساد كشيده شد(3) و به فرموده قرآن كريم مردم به اعقاب (4) خود (جاهليت اولى) برگشتند.
در چنين وضعيت تاريك كه افقهاى اصلاحات را مه گرفته بود و مديريت و مسائل مالى, سياسى و اقتصادى… از انحراف به وجود آمده شديدا رنج مى برد, خلافت به جاى خود برگشته و على(ع), وارث حقيقى و وصى پيامبراكرم(ص) زمام امور را به دست گرفت, على(ع) همانطور كه در انتخاب خليفه سوم در جواب شرط عبدالرحمان بر اجرإ قرآن و سنت رسول خدا(ص) تإكيد كرده بود و بارها از انحرافات پيدا شده انتقاد كرده بود, بازگشت به اسلام اصيل و زنده كردن اصول فراموش شده و در يك كلمه ((اصلاحات)) را در سرلوحه برنامه خويش قرار داد.
((… لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله… حتى يعود إسفلكم اعلاكم و إعلاكم إسفلكم…))(5)
سخت آزمايش مى شويد چون دانه هايى كه در غربال ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند به هم خواهيد ريخت زيرورو خواهيد شد تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود…

پايه و معيار اصلاحات
از ديدگاه امام على(ع) اصلاحات براساس اصول ارزشى اسلام و در چارچوب مواد و مقررات آن صورت مى گرفت زيرا قرآن كريم بر هر فرد مسلمانى به عنوان اصول قانون اساسى بوده و سنت رسول خدا(ص) به مانند مواد و تبصره هاى آن مى باشد و روى هم رفته به مثابه چارچوب مبناى فكرى و نظام انديشه ساز و نظريه آفرين مطرح مى باشد. حضرت خودش در اين مورد مى فرمايد:
((آنچه را انجام داديم براى به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود بلكه مى خواستيم نشانه هاى حق و دين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم و در سرزمينهاى تو اصلاح را ظاهر كنيم تا بندگان ستمديده در امن و امان زندگى كنند و قوانين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا شود.))(6)
و لذا هنگامى كه مردم اصرار كردند كه حضرت خلافت را بپذيرد در جواب آنان فرمود:
((… لكن از اين اندوهناكم كه بى خردان, و تبهكاران اين امت حكومت را به دست آورند آنگاه مال خدا را دست بدست بگردانند و بندگان او را به بردگى كشند و با نيكوكاران در جنگ و با فاسقان همراه باشند.))(7)
براين اساس در اصلاحاتى كه شروع كرده بود هرگز از ارزشهاى اسلامى پا فراتر ننهاد و از اصولى غير از اصول اسلام بهره نگرفت بارها به او پيشنهاد شد اشراف را گرامى دار تا از خطر مخالفت آنان در امان بوده و از توانايى آنها يارى بگيرى! مدتى معاويه را در كار خودش ابقإ كن تا پايه هاى حكومتت محكم شود! اما حضرت در انجام اصلاحات حقيقت را فداى مصلحت نكرد و چنين پيشنهادى را نپذيرفت.(8)
در مقابل اين جمله را به عنوان يك اصل اساسى در اصلاحات مطرح كرد كه:
((إتامرونى إن إطلب النصر بالجور;؟! آيا مرا مى خوانيد با ستم پيروزى را به دست آورم؟!(9)))
امام(ع) از چنين ضابطه اى پيروى مى كند و لذا هنگامى كه از طرق متعدد براى اصلاح مردم تلاش كرد و نتيجه نگرفت خود را سر دو راهى اصلاح مردم با تباه كردن خود به عنوان يك رهبر ملاحظه نمود تصميم گرفت كه براى اصلاح مردم با استفاده از روش زورمدارانه صلاحيت خود را از دست ندهد لذا مى فرمايد:
((تنها چيزى كه مى تواند شما را اصلاح كند همانا شمشير است اما من براى اصلاح شما خود را به فساد مبتلا نخواهم كرد))(10)
براساس اين معيار است كه حضرت هرگز شعار نداد و از حيله و فريب دادن مردم براى پيش برد كارهاى حكومتى خود بهره نگرفت و هيچ وقت با اين ابزار خلاف ارزشهاى الهى پايگاهش را در ميان مردم تقويت نكرد.

O ابعاد و محورهاى اصلاحات علوى
امام على(ع) در انتظار فرصتى بودند تا كاستيهاى به وجود آمده را برطرف كرده, و با اصلاح كژيها قوانين فراموش يا كم رنگ شده قرآن و سنت رسول خدا(ص) را از نو احيا نمايند لذا با رسيدن به قدرت و بدون فوت دادن كمترين فرصت اصلاحات در ابعاد زير را شروع نمودند:
الف ـ اصلاحات اجتماعى:
1ـ آزادى بيان:
رشد طبيعى استعدادها و شكوفايى شخصيت ها در يك محيط آزاد و خالى از هرگونه جو فشار امكان پذير است. آزادى در ابعاد گوناگون از حقوق اوليه انسان مى باشد و انسان آزاد خلق شده است و از اين جهت به بحث گسترده نيازمند است ولكن در حد تناسب مقاله, اصلاحات علوى را در رابطه با آزادى اجتماعى مورد توجه قرار مى دهيم:
آزادى بيان كه در هر جامعه برآيند آزادى تفكر و عقيده مى باشد, در اصلاحات علوى نمود برجسته دارد و حضرت با پذيرش آزادى ميان وجود عقايد و انديشه هاى گوناگون در جامعه را به رسميت مى شناسد تاريخ بوضوح بيان مى دارد كه امام على(ع) در دوره خلافت خود نه تنها آزادى بيان و انتقاد را در چارچوب دو اصل ((امر به معروف و نهى از منكر)) و ((نصيحت ائمه مسلمين)) به رسميت مى شناخت بلكه آن را براى بهبود نظام دينى و اصلاح جامعه لازم مى شمرد و به عنوان يك تكليف مطرح مى كرد و مردم را مكلف مى نمود كه با انتقاد سازنده و بيان نكته نظرات خود, در قالب دو اصل فوق حكومت را يارى دهند و اجازه نمى داد مردم در اين مورد شيوه بى تفاوتى يا تملق و محافظه كارى را پيش بگيرند. در آخرين فراز از خطبه 216 چنين مى فرمايد:
((با من به سبك سازشكارى معاشرت نكنيد گمان مبريد كه اگر بر حق سخنى به من گفته شود بر من سنگين مىآيد… هر كسى شنيدن حق يا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگين آيد عمل به حق و عدالت بر او سنگين تر است پس از سخن حق يا نظر عادلانه خوددارى نكنيد.))
امام على(ع) در عمل نيز وجود عقايد و افكار مختلف در جامعه را پذيرفته بود و هرگز در برابر انتقادهاى گوناگون كه حتى بخشى از آنها با حسن نيت و در صلاح جامعه نبود, عمل بازدارنده انجام نداد, نوشته ها و فرمايشات امام(ع) در برابر ادعاهاى بى پايه طلحه و زبير و نيز موضع مستدل و منطقى حضرت در برابر معاويه قبل از اقدامات عملى و خرابكارانه آنان بهترين گواه اين ادعاست.
رفتار بزرگوارانه و تحمل تحسين برانگيز حضرت در برابر انتقادات بى منطق و شعارهاى غلط و افراطى خوارج نمونه عالى از آزادى دادن در بيان است لذا مولا(ع) نه تنها در برابر انتقادات آنان روش تسامح و مدارا را پيش گرفته بود حتى شايعه پراكنى آنها و به دروغ نسبت كفر دادن به حضرت و امثال اين رفتارهاى ناجوانمردانه را ناديده گرفت و هرگز برخورد خشن نكرد و مهم آنان را از بيت المال قطع ننمود. خوارج آشكارا در انظار مردم بر حضرت جسارت مى كردند و هر لحظه خون دل به دل امام وارد مى كردند اما تا هنگامى كه قيام مسلحانه نكرده بودند و عملا امنيت جامعه را به خطر نيانداخته بودند امام على(ع) حداكثر مدارا و تسامح را با آنها داشت بعد از مزاحمت عملى, حضرت مجبور به دفع فتنه مى شود و درنگ را اين بار جايز نمى داند.
در مورد آزادى عقيده ادله زيادى ثابت مى كند كه امام على(ع) تفتيش عقايد را به هيچ وجه اجازه نمى دهد و به شدت از آن باز مى دارد و براى عقيده كسى را هرگز مواخذه نكرده است در منشور حكومتى خود به مالك اشتر, وى را از تفتيش عيوب مردم و خرده گيرى از كردار و يا اشتباهات آنان به شدت بازداشته و مالك را از بكارگيرى افرادى كه خرده گيرند برحذر داشته است و فرموده:
((بايد آن ها كه نسبت به رعيت عيب جوترند از تو دور باشند زيرا مردم عيوبى دارند كه والى در پوشاندن آن عيوب از همه سزاوارتر است. مالك! درصدد مباش كه عيب پنهانى آنان را به دست آورى بلكه وظيفه تو آن است كه آنچه برايت ظاهر گشته اصلاح كنى)) پس نه تنها تفتيش عقايد و عيوب مجاز نيست بلكه سزاوار است اگر بنحوى آگاهى يافت سرپوشى بكند.
2ـ رعايت حقوق مردم:
از اصلاحات اجتماعى ديگر كه سخت مورد توجه مولا قرار گرفته است احترام به حقوق مردم و كرامت آنان و برقرارى نظام سالم الهى بر اركان عدالت و تقواست و اين را در جهت تكامل معنوى و رشد مادى مردم مى داند. رعايت حقوق مردم با توجه به نتايج بسيار ارزنده آن در جامعه علوى چنان از اهميت والا برخوردار است كه آن را از ساير حقوق متمايز مى نمايد و لذا حضرت مى فرمايند:
((بزرگترين حقوقى كه ميان مردم جريان دارد همانا حق والى بر مردم و حق مردم بر والى است.))(11)
اهميت رعايت اين حقوق از آنجاست كه خداوند اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد مگر حكومتشان صالح باشد و حكومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده مردم استوار و با استقامت شوند. هرگاه ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند آن وقت است كه حق در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد آن وقت است كه اركان دين به پا خواهد خاست آن هنگام است كه نشانه ها و علائم عدل بدون كوچكترين انحراف ظاهر خواهد شد و سنت ها در مجراى خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتنى خواهد شد و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استوار مإيوس خواهد شد.(12)
در مقابل اگر حكومت و مردم در رعايت اين حق بى مبالاتى نشان دهند نتايج ناگوار غير قابل تحمل خواهد داشت, اختلاف كلمه, رواج ستمگرى, دين گريزى معمول مى شود هواپرستى و در نتيجه مشكلات روحى زياد شده و نيكان خوار و بدكاران عزت پيدا مى كنند.(13)
امام على(ع) ضمن تإكيد بر حسن رعايت حقوق در جامعه دو اصل اساسى را در اين مورد طرح مى فرمايند ((اصل تمائل حق و تكليف)) و ((اصل تساوى حقوق متقابل)) كه براساس اصل اول هر حقى كه براى شخصى ـ حقيقى يا حقوقى ـ ثابت مى شود تكليفى بر وى ثابت مى گردد كه مفاد آن اثبات حق بر طرف مقابل است و براساس اصل دوم اين رابطه به صورت كاملا عادلانه و مساوى مى باشد و به همان مقدار كه مردم بر حاكم حق دارند همان اندازه در برابر وى تكليف دارند و از اين رابطه مساوى چنين تعبير مىآورد:
((كسى را حقى نيست جز اينكه بر او نيز حقى مثل آن است و تنها خداست كه حق دارد ولى تكليف ندارد))(14)
در فراز ديگر از نهج البلاغه امام على(ع) اجراى عدالت و حق خواهى را از وظايف حاكم و حقوق مردم بر وى دانسته مى فرمايند:
((آگاه باشيد كه حق شماست بر من كه… در پرداخت حق شما كوتاهى نكرده و در وقت تعيين شده آن را بپردازم و با همه شما به گونه اى مساوى رفتار كنم))(15)

ب: اصلاحات در امور مالى و اقتصادى:
نقش امور مالى در هر سازمانى بر كسى مخفى نيست و از مسائلى كه همواره نياز شديد به مراقبت دارد و بايد وضع سامان يافته داشته باشد امور مالى است و اگر جمع آورى و هزينه كردن بيت المال از سازمان درستى برخوردار باشد, آثار شكوهمند خود را در سالم سازى جامعه نشان خواهد داد و استعدادهاى نهفته را شكوفا خواهد نمود, لذا اميرالمومنين(ع) از همان لحظه تصدى حكومت بلكه قبل از قبول كردن آن, اصلاح امور مالى را شروع نمود زيرا از شرايطى كه در پذيرش حكومت داشت يكى اين بود كه:
((على(ع) درهمى از بيت المال را بدون اطلاع مسلمانان برندارد))(16)
آن حضرت با اين شرط راه را بر سردمدارانى كه طبق عادت قبلى طمع برداشت بيش از ديگران را از بيت المال داشتند, بست. بدنبال اين, روز پس از بيعت مردم, دستور داد بيت المال را بين مسلمانان بالسويه تقسيم كنند و به هر نفر سه دينار بدهند و على رغم سنت خليفه دوم هيچ گونه فرقى بين بدرى و احدى و خندقى, مهاجر و انصار, عرب و عجم, آزاد شده يا نشده نگذارند و خودش نيز با قنبر آزاد شده سهم يكسان برداشت نمود.(17)
سردمداران در اعتراض به على(ع) گفتند در كارت عدالت را رعايت ننمودى! شما كسانى را كه با شمشير ما اسلام آوردند و برده ما بودند و در راه رضاى خدا آنها را آزاد كرده بوديم با ما يكسان قرار دادى و سابقه ما را در اسلام در نظر نگرفتى.
حضرت در جواب فرمود: سابقه در اسلام و فضيلت را خداوند در قيامت پاداش عطا مى فرمايد. ما و شما ديديم كه پيامبر خدا(ص) در تقسيم بيت المال بين مردم همين طور عمل مى كرد (يعنى سنت پيامبر اين است)(18)
به قول مرحوم مطهرى(19) از نظر على(ع) آن اصلى كه مى تواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضى نگهدارد و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است, در تمام ابعاد, بخصوص در بعد مالى… عدالت بزرگراهى است عمومى كه همه را مى تواند در خود بگنجاند اما ظلم و جور كوره راهى است كه حتى فرد ستمگر را نيز به مقصد نمى رساند.
مى دانيم خليفه سوم قسمت مهمى از اموال عمومى را در دوره خلافتش تيول خويشاوندان خود قرار داد على(ع) بعد از قبول كردن حكومت فرمود:
((به خدا قسم اگر با آن اموال براى خود زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند باز هم آن را به بيت المال برمى گردانم زيرا در عدالت گنجايشى خاص است عدالت مى تواند همه را در بر گيرد و در خود جاى دهد و آن كس كه اندامش آماس كرده در عدالت نمى گنجد بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور تنگتر است))(20)
آمدند گفتند عطف به ما سبق نكن و كارى به گذشته نداشته باش, كوشش خود را به حوادثى محدود كن كه از اين به بعد در زمان خلافت خودت پيش مىآيد حضرت با اين جمله:
((الحق القديم لايبطله شىء; حق كهن را چيزى باطل نمى كند)) دست رد به سينه آنها زد.
برخورد انعطاف ناپذير حضرت با برادرش عقيل كه تقاضاى امتياز و سهم زيادى از بيت المال نموده بود نمونه اى از اهتمام آن حضرت در اصلاح درآمد و هزينه بيت المال بود, خود حضرت اين واقعه را چنين توصيف مى فرمايند:
((سوگند به خدا عقيل را در شدت پريشانى و فقر ديدم كه يك من گندم شما را از من مى خواست در حالى كه كودكانش را از پريشانى با موهاى غبارآلود و رنگ تيره ديدم…))(21)
با اين وضع امام على (ع) بر خود اجازه نمى دهد حريم بيت المال را بهم ريخته يك من گندم! به عقيل بدهد.
يكى از مسائل مهم امور مالى ماليات است, امام (ع) در اصلاح وضع ماليات در عهدنامه مالك چنين مى فرمايند:
((… و بايد به آبادانى زمين بيش از گرفتن خراج و ماليات اهتمام ورزى كه اخذ خراج جز با آبادانى زمين ميسر نمى شود و آن كه خراج طلبد و به آبادانى نپردازد شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش بسيار اندك راست آيد.))(22)
از ديدگاه امام على(ع) حقوق همواره متقابل است, پس اگر حاكم مى تواند خراج و ماليات بگيرد, بايد وظايفى را عهده دار بشود, اگر درآمدهاى جامعه در جهت رفع گرفتاريها و نيازمنديهاى مردم و به عبارتى در تإمين رفاه عمومى هزينه گردد, مى توان انتظار داشت كه مردم با رغبت بيشتر نسبت به اداى وظايف مالى خود اقدام نمايند به تعبير ديگر: تإمين رفاه عمومى و يارى نمودن به مردم در آماده سازى زمينه براى بهره بردارى بهتر, رابطه مستقيم با پرداختهاى مالى مردم دارد و اين دو تإثير متقابل در يكديگر دارند.

ج: اصلاحات در امور فرهنگى:
علم و آگاهى به عنوان يك فضيلت در ترقى و تعالى در تربيت انسانها نقش اساسى دارد, به فرموده امام على(ع) (علم سرچشمه تمام خيرهاست)(23) بنابراين هر شر و بدبختى از ناحيه ناآگاهى و جهالت مى باشد.
حاكمان ستمگر با آگاهى از اين مسئله همواره تلاش مى كنند مردم را ناآگاه نگهداشته و از نادانيهاى آنها در موارد لازم در جهت مطامع شيطانى خود استفاده بكنند به گواهى تاريخ همواره اين ناآگاهان جامعه بوده است كه ملعبه دست منافقان زيرك قرار گرفته اند و آنها توانسته اند به وسيله چنين افراد نادان به مقاصد پليد خود برسند.
امام على(ع) با آگاهى تمام از اين موضوع و توجه بر اينكه يكى از عوامل انحراف حاكمان و تسلط ستمگران ناآگاهى توده مردم است تعليم و آگاهى دادن به مردم را يكى از وظايف حكومت معرفى مى كند و مى فرمايد:
((حق شما بر من آن است كه… وسايل آموزشتان را فراهم سازم تا در تاريكى جهل نمانيد و امكانات پرورش و تربيتتان را فراهم كنم تا عالم بشويد.))(24)
بنابراين تعليم و تربيت در كلام علوى به عنوان وظيفه حاكم مطرح شده است و حكومت در جامعه اسلامى نمى تواند نسبت به تعليم و تربيت افراد بى توجه بوده و با تسامح رفتار نمايد بلكه موظف است نسبت به حراست از فرهنگ مردم حساس بوده و تعهد و مسئوليت لازم را داشته باشد.
تعليم و تربيت درست, نه تنها خلع سلاح كردن منافقان و دشمنان داخلى و خارجى است بلكه اصلاح ساختار انسانى جامعه و تعامل صحيح مردم در اجتماع بدون بينش و تربيت درست امكان ندارد بنابراين اگر بخواهيم از نفوذ بيگانه جلوگيرى بكنيم و نقشه و توطئه دشمن داخلى و خارجى را خنثى كرده باشيم و مدينه فاضله اخلاقى و فرهنگى زيبا داشته باشيم بايد به توسعه فرهنگى و تعليم و تربيت فرزندان مملكت توجه بسيار بشود از اينجاست كه امام(ع) مى فرمايد: ((شما را آموزش مى دهم تا بى سواد و نادان نباشيد و تربيتتان مى كنم تا راه و رسم زندگى بدانيد.))(25)
روشن است آموزش و پرورشى مى تواند چنين هدف را تإمين كند كه داراى ويژگيهايى باشد كه در نهايت به استقلال فكرى جامعه منتهى بشود, و اگر دانش و تربيت, چنين وظيفه اى را نتواند انجام دهد طبعا به سعادت منتهى نخواهد شد. بديهى است جامعه اى كه فن از رده خارج و پنجاه سال پيش ديگران را به دانشجويان ياد دهد هم عقب خواهد ماند و هم وابسته فكرى!

د: اصلاحات در امور ادارى:
نيروى انسانى در هر سازمانى اركان اصلى آن مجموعه را تشكيل مى دهد پس بازدهى مفيدتر در گرو ساختار صحيح و سالم نيروى انسانى خواهد بود, امام على(ع) با توجه به اين نقش نيروى انسانى, شايسته سالارى را در برآمدنها و افتادنها و گزينشها و حذفها در تمام نهادهاى كشورى و لشكرى در اولويت خاص قرار مى دهد و از بكارگيرى افراد ناشايست كه همواره موجب ضعف و حتى سقوط حكومتها مى باشند بازداشته است.
به جرإت مى توان گفت در نظام حكومتى علوى يكى از بايسته هايى كه حاكم اسلامى بايد بدان همت گمارد گزينش كارگزارانى است كه از درايت, لياقت و كارآيى لازم در امور مربوط به حوزه خود برخوردار باشند لذا امام على(ع) به قدر زياد نسبت به اين امر اهتمام داشتند و افراد شايسته را به كارها مى گماردند.
على(ع) ميراث دار حكومتى بود كه در سازمان ها و مسئوليت هاى جامعه روابط, جانشين ضوابط شده و انگيزه هاى فاميلى, تملق, ثروت و قدرت نمايى جانشين اصل تقوا و شايسته سالارى گرديده بود بدين روى به جاى شايستگان و مومنان راستين, اعضاى خانواده اميه, انسانهاى چاپلوس و فرصت طلب و ثروت اندوزان در مراكز تصميم گيرى نفوذ كرده بودند, امام على(ع) در چنين جامعه اى بر ارزشهاى اصيل الهى بخصوص تقوا ـ خدامحورى و عدالت پرورى ـ انگشت تإكيد گذاشت, از اين رو پس از رسيدن به خلافت, همواره مسئوليتها را براساس تقوا و مقدم داشتن تقواپيشگان بر ديگران پى افكند به نحوى كه هر روز كه از عمر حكومتش سپرى مى شد مهره هاى نالايق كنار گذاشته شده و شايستگان به كار گماشته مى شدند.(26)
معيار گزينش در پيش على(ع) بر دو ويژگى علم و دانش و فضيلت و تعهد مبتنى بود. و اصولا بقاى دولت را در چنين گزينش مى دانست, لذا در اين مورد مى فرمايد:
((زوال الدول باصطناع السفل; سقوط دولتها به جهت بكارگرفتن دونان است))(27)
در نامه خود به مالك نيز چنين مى فرمايد: (سپس در كار كارگزاران خويش بيانديش و آن گاه كه آنان را نيك آزمودى به كارشان بگمار…)(28)
شيوه هاى عملى امام در جلوگيرى از انحراف:
1 ـ صداقت و صراحت:
يكى از روش هاى مهم در سالم نگه داشتن جامعه و جلب توجه و همكارى مردم تعامل صادقانه مسئولان با آنهاست و همواره بايد با مردم روراست بود. امام على(ع) در طول حيات خود هرگز به مطرح كردن شعارهاى مردم پسند و غير عملى و مبهم و دو پهلو نپرداخته است و از اين روشها به جلب افراد اقدام نكرده است و در آغاز حكومت با صداقت و صراحت اهداف خود را بيان كرد و به آن گفته ها وفادار ماند و مخالفان اصلاحات از جمله معاويه را كه از جهل مردم سوء استفاده مى كرد, به شدت محكوم كرده مى فرمايد:
((به خدا قسم, معاويه زيرك تر از من نيست لكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است اگر پيمان شكنى ناخوشايند نبود, زيركتر از من كسى نبود, اما هر پيمان شكنى گناه است…))(29)
حضرت در فراز ديگر چنين مى فرمايد:
((إلا و ان لكم عندى إن لا إحتجر دونكم سرا الا فى حرب و لا إطوى دونكم امرا الا فى حكم…; بدانيد حق شماست بر من كه چيزى جز راز جنگ از شما نپوشانم و كارى را جز در حكم شرع بى رإى زدن با شما انجام ندهم…))(30)
هنگامى كه عبدالرحمان در انتخاب خليفه سوم با حضرت به اين شرط بيعت مى كرد كه حضرت به كتاب خدا و سنت رسول و شيخين عمل كند حضرت صادقانه و با صراحت فرمود: من به شرط عمل به كتاب خدا و سنت رسول مى پذيرم و هرگز همانند سياستمداران فريب كار و حيله گر چنين فكر نكرد كه فعلا شرط را در زبان بپذيرد تا قدرت را در دست بگيرد بعدا آنطور كه خود مى خواهد عمل كند بلكه از اول فرمود من به شرط سنت شيخين نمى توانم بپذيرم.

2ـ مهر و محبت و سعه صدر با مردم:
از شيوه هاى ديگرى كه در سالم سازى روانى و رشد اخلاقى و ايجاد اعتماد اجتماعى بسيار مهم است رفتار و برخورد مهرآميز و با محبت نسبت به مردم از طرف مسئولان جامعه است حضرت همواره اين شيوه را مشى نموده و نادانيها و رفتارهاى نامناسب و اشتباهى مردم را با سعه صدر تحمل مى نمود, حتى مراعات اين روش را به كارگزاران خود توصيه مى نمود, به محمد بن ابى بكر, عامل مصر, چنين سفارش مى كند:
((بال هاى محبت خود را بر مردم بگستر, جانب نرمش و ملايمت را نگهدار, چهره خويش را بر آنان گشاده كن و تساوى را در بين آنان حتى در نگاه هايت مراعات كن… ))(31)
امام على(ع) در سخنرانى ها و نامه ها مردم را به عنوان بندگان خدا و برادران خطاب مى كرد و فرقى بين اقوام و اصحاب و قشرها و نژادها, شهرى و روستايى نمى گذاشت, در گفتگو با مردم تملق و چاپلوسى, اغرإ به جهل و فرصت طلبى وجود نداشت و هرگز خشونت گفتارى و يا خطابه با حالت تفرعن نداشته است.

3ـ مبارزه با تملق و چاپلوسى:
در نكوهش تملق و رفتارهايى كه با حاكمان ستمگر مى شود فرمود:
((در نظر مردمان شايسته, زشت ترين حالات زمامداران آن است كه بر آنان گمان رود كه دوستدار فخر و مباهاتند… بيزارم از آن كه بر من گمان آن بريد كه دوست دارم مرا بستاييد و من مدح و ثناى شما را بشنوم خداى را سپاس كه چنين نيستم… پس با من چنانكه با گردنكشان و زورگويان سخن گفته مى شود سخن نگوييد… با ظاهر سازى با من برخورد نكنيد و شنيدن حقى را كه درباره من گفته آيد بر من سخت مپنداريد… ))(32)

4ـ نظارت و كنترل كارگزاران:
از ديدگاه مولا از شيوه هاى بسيار سازنده و بازدارنده از انحراف و فساد, نظارت و كنترل مديريت و كارگزاران جامعه است, يعنى گرچه در گزينش افراد دقت لازم بشود و در انتخاب كارگزاران شايسته توجه لازم شده باشد, باز اصل نظارت و كنترل از پيدايش ناشايستى ها و انحرافات ضرورت دارد بنابراين اصل, حضرت بازرسانى را در اجراى صحيح امور جهت نظارت قرار داده بودند و آنها گزارشات لازم را در صورت لزوم به حضرتش ارائه مى دادند, البته اين علاوه بر آن بود كه گزارشهاى مردمى نيز به حضرت مى رسيد.
در نهج البلاغه موارد متعددى با اين بيان ((بلغنى عنك)) دارد كه حاكى از حسن نظارت مولا بر كارگزاران است براى نمونه به نامه چهل مراجعه شود.

5ـ قاطعيت در اصلاح:
اصولا شيوه حضرت اين بود كه از تخلف در امور كشورى به سادگى نمى گذشت و به تناسب تخلف به مجازات متخلف مى پرداخت و در اين مورد اگر خلافى و خيانتى ثابت مى شد, با قاطعيت و جديت لازم برخورد مى كرد.
در قسمتى از نهج البلاغه خطاب به كارگزارى كه از بيت المال سوء استفاده كرده بودند مى نويسد:
((پناه بر خدا آيا به روز قيامت ايمان ندارى و از حساب و سوال الهى بيم ندارى؟ اى كه نزد ما در شمار خردمندان بودى چگونه در حالى كه مى دانستى آنچه مى خورى و مى نوشى حرام است آن را بر خود گوارا ساختى؟
به خدا سوگند اگر حسن و حسين(ع) چنان مى كردند كه تو انجام داده اى از من روى خوش نمى ديدند و به آرزويى نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه از ستم آنان بوجود آمده است نابود سازم))(33)
داستان سوده دختر عماره همدانى نمونه اى روشن از قاطعيت مولا در مبارزه با تخلف كارگزاران است, سوده خطاب به معاويه و در اعتراض از مإمور وى چنين گفت:
((بياد دارم كه نزد حضرت امام على(ع) رفتم مى خواستم از مإمور جمع آورى زكات شكايت كنم. آن گاه رسيدم كه او به نماز
برمى خاست اما تا مرا ديد به نماز شروع نكرد و با مهربانى گفت آيا حاجتى دارى؟ گفتم آرى و تكاليف خود را عرض كردم. آن گرامى, هم چنانكه ايستاده بود گريست و به خدا عرض كرد: خدايا تو آگاهى كه من هرگز فرمان ندادم او به بندگانت ستم كند, سپس بى درنگ در قطعه پوستى بعد از نام خدا چنين نوشت آن گاه كه نامه ام را خواندى دست و بالت را جمع كن تا كسى ديگر بفرستم آن ها را از تو تحويل بگيرد…))(34)

6ـ زهد و ساده زيستى امام(ع):
ساده زيستى افراد از عوامل سلامت روانى و آرامش روحى آنان است و از سختيهاى زندگى مى كاهد و بدين گونه در ايجاد صفا و صميميت در زندگى و لذت بخش نمودن آن نقش بسيار دارد و اگر اين ويژگى از حاكمان و كارگزاران باشد, علاوه بر اين, اثر مهمى خواهد داشت و آن اينكه اولا از پيدايش انحراف مالى و اسراف در مصرف بى مورد بيت المال جلو مى گيرد و ثانيا اين روش همدردى و همزيستى مسئولان با قشر كم درآمد جامعه, اعتماد آنها را نسبت به مسئولان جلب نموده و همكارى و مشاركت قشرهاى مختلف را در حل مشكلات جامعه در پى خواهد داشت, لذا زهد و ساده زيستى بخصوص از سوى كارگزاران در مكتب علوى جلوه خاص پيدا مى كند.
اميرالمومنين(ع) خودش در دوره خلافت با توجه به همدردى با قشر ضعيف جامعه بيش از هر وقت ديگر زاهدانه زندگى مى كرد و مى فرمود:
((خداوند متعال بر حاكمان الهى واجب گردانيده است خود را با مردمان تنگ دست همسان سازند تا فقير و تنگدست را پريشانى اش آزرده و نگران نسازد.))(35)
در فراز ديگر از نهج البلاغه مى فرمايد:
((إ إقنع من نفسى بإن يقال هذا اميرالمومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر, إو إكون إسوه لهم فى جشوبه العيش؟…))(36)
آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرالمومنين گويند و در ناخوشاينديهاى روزگار شريك مردم نباشم؟ يا در سختى زندگى نمونه اى براى آنان نباشم؟
بنابراين از ديدگاه امام على(ع) رتبه اى از زهد وجود دارد كه بر حاكمان حق, وظيفه است گرچه زهد در آن حد از مردم عادى خواسته نشده است, پس در حكومت علوى زهد و ساده زيستى ضرورتى است كه حاكمان و كارگزاران بايد در پى كسب آن باشند.

پى نوشت ها:
1- قرآن كريم, سوره جمعه, آيه 3.
2- قرآن كريم, سوره اعراف, آيه157.
3- نهج البلاغه, خطبه3, معروف به خطبه ((شقشقيه)).
4- قرآن كريم, سوره آل عمران, آيه144.
5- نهج البلاغه خطبه16, و ترجمه دشتى ص59.
6- همان, خطبه131, و ترجمه دشتى ص249.
7- همان, نامه 62, ترجمه دشتى ص601.
8- الغارات, ثقفى, ج1, ص45.
9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج2, ص203, ط اسماعيلى, قسمت آخر, مناقب على(ع) در شرح خطبه 34.
10- مجله نور علم, دوره سوم, شماره1, اسفند 1366, ص113, به نقل از ارشاد مفيد, ص134 ط اسلاميه.
11- و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على الوالى. نهج البلاغه صبحى الصالح خطبه 216.
12- نهج البلاغه, خطبه216.
13- نهج البلاغه, خطبه216.
14- همان.
15- همان, نامه 50, ترجمه دشتى.
16- نقش ائمه در احياى دين, علامه عسكرى, ج9, ص94.
17- نقش ائمه پيشين, ج9, ص94.
18- همان, ص95.
19- سيرى در نهج البلاغه, ص113.
20- نهج البلاغه, خطبه 15 و نقش ائمه پيشين 95 و 96 به نقل از ابن ابى الحديد.
21- نهج البلاغه, خطبه224.
22- همان, نامه53.
23- غرر الحكم و درر الكلم, ترجمه انصارى, ج1, شماره حديث868 در حرف الف.
24- خطبه 34 نهج البلاغه.
25- همان.
26- على بن ابى طالب(ع), عبدالفتاح عبدالمقصود, ترجمه سيد محمد مهدى جعفرى, ج2, ص377.
27- غرر الحكم و دررالكلم, ج1, حرف ز, شماره حديث 42, ص427.
28- نامه 53, نهج البلاغه.
29- نهج البلاغه خطبه200, ترجمه شهيدى.
30- همان, نامه 50.
31- نهج البلاغه, خطبه27.
32- همان, خطبه216.
33- نهج البلاغه, نامه41.
34- سفينه البحار, شيخ عباس قمى, ج1, ص671 ـ 672.
35- نهج البلاغه, خطبه209.
36- نهج البلاغه, نامه209.

/

حكمت هاى ده گانه لقمان در قرآن

حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن
(سرآغاز)

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


لقمان كيست؟
يكى از حكماى راستين و بزرگ تاريخ, حضرت لقمان(ع) است كه نامش در قرآن دو بار(1) با عظمت ياد شده و يك سوره قرآن (سى و يكمين سوره) به نام او است. خداوند او را در قرآن براين اساس ياد كرده كه فرزندش را به ده اندرز بسيار مهم و سرنوشت ساز نصيحت كرده, و اين نصايح در ضمن پنج آيه سوره لقمان ذكر شده است. (2)
مطرح شدن لقمان و حكمت هاى دهگانه او در قرآن, و يك سوره به نام او, در كتابى كه جاودانى و جهانى است بيانگر آن است كه خداوند مى خواهد نام لقمان و روش و نصايح حكيمانه او را در پيشانى ابديت ثبت كرده , و تابلو قرار دهد, تا شيفتگان حق و عرفان در هر نقطه و عصرى, در پرتو آن هدايت يابند, و از فيوضات آن براى پاك سازى و به سازى بهره جويند. بر همين اساس نخستين سوال در اين راستا اين است كه لقمان كيست؟ اهل كجاست؟ و در چه عصر مى زيسته؟ آيا پيغمبر است يا نه؟ و…
براى دريافت پاسخ به اين سوالات, نظر شما را به مطالب زير جلب مى كنيم:
1ـ نام او لقمان, و كنيه او ابوالاسود است , او در سرزمين نوبه (واقع در كشور سودان يكى از مناطق افريقا) چشم به جهان گشود. بنابراين قيافه تيره و متمايل به سياه داشت, و تاريخ نويسان او را به عنوان سياه چهره با لب هاى ستبر و درشت, و قدم هاى بلند و گشاد ياد كرده اند.
پس او از نژاد مردم افريقا بود و بعضى او را از اهالى ((ايله)) كه شهرى بندرى در كنار دريا, نزديك مصر, در سرزمين فلسطين بوده دانسته اند. (3)
لقمان نظر به اين كه عمر طولانى كرد, با پيامبران بسيار (كه طبق بعضى از احاديث تا چهارصد پيامبر) را ديدار كرده است(4) و نظر صحيح اين است كه او پيامبر نبود, چنانكه خاطرنشان مى شود.
به عقيده بعضى چند سال قبل از تإسيس حكومت حضرت داود(ع), و به نظر بعضى ده سال پس از حكومت داود(ع) متولد شد, و عمر او تا عصر پيامبرى حضرت يونس(ع) ادامه يافت, او در عصر نبوت و حكومت حضرت داود (ع) همراه آن حضرت به جنگ جالوت رفت, و در كشتن جالوت كه طاغوت آن عصر بود, شركت داشت.
سلسله نسب لقمان را چنين نوشته اند: ((لقمان بن عنقى بن مزيد بن صارون)) و به گفته بعضى او پسرخاله يا خواهرزاده ايوب(ع) بود, و سلسله نسبش به ناحور بن تارخ (برادر ابراهيم خليل((ع))) مى رسد.
او عمر طولانى كرد, كه عمرش را از دويست تا 560 سال, و از هزار تا 3500 سال نوشته اند, در عين حال بسيار زاهد بود, و دنيا را به اندازه عبور از سايه اى به سايه ديگر در نزديك آن مى دانست.
او مدتى چوپان و برده قين بن حسر (از ثروتمندان بنى اسرائيل) بود, سپس بر اثر بروز حكمت هاى سرشار نظرى و عملى از او, از طرف اربابش آزاد شد.(5) و (6)
به نظر مى رسد لقمان(ع) بيشتر عمرش را در خاورميانه, به خصوص در فلسطين و بيت المقدس گذرانده است, و نقل شده كه قبرش در ايله (يكى از بندرهاى فلسطين) است.
از گفتنى ها اين كه او داراى فرزندان بسيار بود, آنها را به گرد خود جمع مى كرد, و نصيحت مى نمود. و به گفته بعضى گرچه با گفتن ((يا بنى; اى پسرك من)) تنها پسر بزرگش به نام باران را مورد خطاب خود قرار مى داد, ولى خطاب او در حقيقت به همه پسران و فرزندانش, بلكه به همه انسان ها بود, و با اين تعبير مهرانگيز مى خواست عواطف آنها را جلب كند, و به آنها بفهماند كه من همانند پدر دل سوز براى شما هستم, نصايح دل سوزانه مرا كه از روى خيرخواهى است بپذيريد. (7)
چنان كه اين شيوه در نصايح اميرمومنان حضرت على(ع) به دو فرزندش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به طور فراوان ديده مى شود.(8)
استاد محقق آيت الله جوادى آملى مى نويسد: ((تصغير كلمه ((ابن)) به صورت ((بنى)) براى تفقد و دل جويى و اظهار محبت است, چنانكه در نامه حضرت على(ع) به امام مجتبى(ع) (نامه 31 نهج البلاغه) همين تعبير مشاهده مى شود, كه انگيزه عاطفى و مهربانى او را همراهى مى كند از اين رو وصاياى سودمندى كه چهره رحمت و عطوفت را ارائه مى دهد, در كلمات لقمان و در گفتار حضرت على(ع) مشهود است))(9)
مطلب ديگر اين كه در قرآن تنها بخش كوچكى از نصايح لقمان(ع) آمده, وگرنه او نصايح و پندهاى بسيار دارد كه در كتب روايى ما از امامان(ع) و پيامبر(ص) روايت شده, كه گردآورى همه آنها داراى چند جلد كتاب خواهد شد.
براى اين كه باز لقمان را بيشتر بشناسيم نظر شما را به اين حديث جلب مى كنيم, او خطاب به فرزندش چنين گفت:
((يا بنى انى خدمت اربعمإه نبى و اخذت من كلامهم إربع كلمات, و هى : اذا كنت فى الصلوه فاحفظ قلبك, و اذا كنت على المائده فاحفظ حلقك, و اذا كنت فى بيت الغير فاحفظ عينك, واذا كنت بين الخلق فاحفظ لسانك; اى پسرجان! من چهار صد پيامبر را خدمت كردم, و از گفتار آنها چهار سخن را برگزيدم: 1ـ هنگامى كه در نماز هستى, حضور قلبت را حفظ كن 2ـ هنگامى كه در كنار سفره نشستى گلويت را (از مال حرام) حفظ كن 3ـ هنگامى كه به خانه ديگرى رفتى, چشم خود را (از نگاه به نامحرم) حفظ كن 4 ـ و هنگامى كه بين انسان ها رفتى, زبانت را حفظ كن.)) (10)
از ويژگى هاى لقمان اين كه, مسافرت هاى بسيار نمود, با انسان هاى مختلف مانند پيامبران, علمإ, فقهإ و.. حشر و نشر داشت, و با توجه به عمر طولانى, و حالت عبرت پذيرىاى كه داشت, تجربيات بسيار آموخت , در حدى كه مصداق اين شعر مولانا جلال الدين شد:
حاصل عمرم سه سخن بيش نيست
خام بدم پخته شدم سوختم

معنى حكمت, و ابعاد آن
حكمت در اصل از ماده ((حكم)) (بر وزن حرف) به معنى منع است, و از آن جا كه علم و دانش و تدبير كه از معانى حكمت است, انسان را از كارهاى خلاف باز مى دارد, به آن حكمت مى گويند. حكمت داراى معانى بسيار, و مفهوم گسترده است, از جمله: معرفت, شناخت اسرار جهان هستى, آگاهى از حقايق, وصول به حق از نظر گفتار و عمل, شناخت خدا, شناخت اشيإ آن گونه كه هستند, و نيز به معنى نور الهى كه انسان را از وسوسه هاى شيطانى و تاريكى گمراهى ها نجات مى بخشد. اين كه به درس فلسفه, حكمت مى گويند از اين رو است كه اين علم, شاخه اى از حكمت است و مى تواند انسان را در مسير حكمت حقيقى قرار دهد.
به طور كلى حكمت بر دو گونه است:
1ـ حكمت نظرى كه همان آگاهى عميق و وسيع به اشيإ است.
2ـ حكمت عملى, كه همان حالت زيباى معنوى و نور تابان باطنى است كه دارنده اش را به مقامات عالى مى رساند, و چنين كسى را حكيم مى نامند. حكيم كسى است كه عاقل, هوشمند, مدبر بوده , و از نظر فكر و عمل, پاك, خالص و رشد يافته باشد.
خداوند, حكيم مطلق است و در قرآن ذات پاك خدا, 97 بار به عنوان حكيم ياد شده, و واژه حكمه بيست بار در قرآن آمده, و از آن تمجيد شده, و تعليم حكمت به عنوان هدف از آمدن رسولان خداوند ذكر شده است.(11)
اهميت و ارزش حكمت از نظر قرآن در حدى است كه خداوند در قرآن, دنيا را با آن همه وسعت, اندك و مايه فريب مى داند و مى فرمايد: ((قل متاع الدنيا قليل;(12) سرمايه زندگى دنيا, ناچيز و اندك است.)) و نيز مى فرمايد: ((و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرر;(13)زندگى دنيا جز سرمايه فريب نيست)) ولى درباره حكمت مى فرمايد: ((و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا;(14) به هر كس كه دانش داده شود, خير فراوانى داده شده است.))
اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: ((… الحكمه التى هى حياه للقلب الميت;(15) حكمت مايه زنده شدن قلب مرده است.)) و خطاب به امام حسن(ع) مى فرمايد: ((إحى قلبك بالموعظه, و نوره بال حكمه;(16) قلبت را با موعظه زنده بدار, و به وسيله نور حكمت, نورانى كن.))
از اهميت حكمت همين بس كه آن حضرت فرمود: ((الحكمه ضاله المومن, فخذ الحكمه ولو من إهل النفاق;(17) حكمت گم شده مومن است, آن را گرچه از ناحيه منافقان باشد دريافت كن.))
در تعبير ديگر مى فرمايد: ((ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحكمه;(18) اين دل ها همانند تن ها خسته و افسرده مى شوند, پس براى نشاط آنها از حكمت هاى زيبا و نشاطانگيز بهره بگيريد.))

آثار درخشان حكمت عملى
در مواعظ حضرت عيسى(ع) در معنى حكمت, و آثار درخشان آن چنين مى خوانيم:
((بحق اقول لكم, ان الشمس نور كل شىء, و ان الحكمه, نور كل قلب و التقوى رإس كل حكمه; به حق به شما مى گويم كه خورشيد وسيله روشنى هر چيز است, و حكمت مايه روشنى هر روح و روان است, و پرهيزكارى سرلوحه هر حكمت است.))
نيز فرمود:
((بحق إقول لكم ان الصقاله تصلح السيف, و تجلوه, كذلك الحكمه للقلب تصقله و تجلوه و هى فى قلب الحكيم مثل المإ فى الارض الميته, تحيى قلبه كما يحيى المإ الارض الميته, و هى فى قلب الحكيم مثل النور فى الظلمه يمشى بها فى الناس; به حق به شما مى گويم; صيقل دادن و زنگ زدايى شمشير, آن را اصلاح كند و جلا دهد و آبدار كند, حكمت نيز روح و روان را نورانى كرده و جلا دهد, حكمت در قلب حكيم مانند آب در زمين مرده است, دل را زنده كند, چنان كه آب زمين را زنده نمايد, و همانند نور در تاريكى است كه انسان در پرتو آن, ميان مردم راه رود.))(19)
لقمان در مورد آثار درخشان حكمت, به فرزندش چنين مى گويد:
((يا بنى تعلم الحكمه تشرف, فان الحكمه تدل على الدين, و تشرف العبد على الحر, و ترفع المسكين على الغنى, و تقدم الصغير على الكبير, و تجلس المسكين مجالس الملوك, و تزيد الشريف شرفا, والسيد سوددا, والغنى مجدا…; اى پسر جان! حكمت را بياموز تا به مقام شامخ شرافت برسى, چرا كه حكمت راهنماى دين است, و شرافت بخش غلام بر آزاد است, تهى دست را ارجمندتر از ثروتمند مى كند, و كوچك را بر بزرگ مقدم مى دارد و فقير درمانده را در جايگاه پادشاهان قرار مى دهد, و بر شرافت انسان شريف مى افزايد, و آقايى آقا را زياد مى كند, و ثروتمند را ستوده مى نمايد, دين و زندگى بدون حكمت, گوارا نيست, و كار دنيا و آخرت, تنها در پرتو حكمت سامان مى يابد, مثال حكمت منهاى اطاعت از خدا, همچون پيكر بى روح, يا زمين بىآب است, همان گونه كه پيكر بدون روح و زمين بدون آب, نابسامان و بى نشاط است, هم چنين حكمت بدون اطاعت خدا بى سامان و بى نشاط مى باشد.))(20)

حكيم بودن لقمان و راز آن
در آيه 12 سوره لقمان مى خوانيم: ((و لقد آتينا لقمان الحكمه; ما به لقمان حكمت داديم.)) اين آيه بيانگر آن است كه خداوندى كه حكيم مطلق است, حكيم بودن لقمان را امضا كرده و او را از حكمت سرشارش, بهره مند ساخته است.
در اين كه لقمان, پيامبر بود يا نه؟ شيوه بيان قرآن نشان مى دهد كه او پيغمبر نبوده است, و در روايات نيز با صراحت, پيغمبر بودن او نفى شده, از جمله روايت شده پيامبر اسلام(ص) فرمود: ((حقا اقول لم يكن لقمان نبيا ولكن عبدا كثير التفكر, حسن اليقين, احب الله فاحبه, و من عليه بالحكمه;(21) به حق مى گويم كه لقمان, پيامبر نبود, ولى بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد, ايمان و يقينش عالى بود, خدا را دوست داشت, و خدا نيز او را دوست داشت, و خداوند نعمت حكمت را به او عنايت فرمود.))
اينك اين سوال پيش مىآيد كه حضرت لقمان(ع) با اين كه پيامبر نبود, چگونه داراى مقام ارجمند حكمت شد و خداوند بخشى از حكمت او را به عنوان اندرز قرآنى, در كنار نصايح خود قرار داد؟
پاسخ آن كه لقمان(ع) يك انسان پاك و مخلص و باصفا و… و در صراط سير و سلوك و عرفان, زحمت ها كشيد, و بر اثر مخالفت با هوس هاى نفسانى و تحمل دشوارىها و رياضت و نفس كشى, داراى چنان لياقتى شد كه خداوند چشمه هاى حكمت را در وجود او به جوشش درآورد.
آرى قابليت قابل موجب لطف مخصوص الهى مى شود, و باران در باغ, لاله مى روياند نه در شورزار, چنان كه پيامبر(ص) و امام صادق(ع) فرمودند: ((ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه;(22) هر بنده اى كه تنها براى خدا چهل روز اخلاص ورزد, خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش به زبانش جارى سازد.))
آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب
نيز روايت شده: شخصى از لقمان پرسيد: اين همه علم و حكمت را از كجا به دست آوردى؟ (با اين كه مدرسه نرفته اى) لقمان در پاسخ گفت: ((قدر الله و ادإ الامانه, و صدق الحديث والصمت;(23) خواست خدا, و امانت دارى, و راست گويى و كنترل زبان موجب كسب اين مقام گرديد.))
امام صادق(ع) پيرامون راز وصول لقمان به مقام حكمت چنين مى فرمايد:
((سوگند به خدا حكمتى كه به لقمان داده شده به خاطر ثروت و جمال و حسب و نسب نبود (كه او هيچ گونه از اين امور را نداشت) ولى به خاطر آن بود كه او مردى قوى براى اجراى فرمان خدا, پاك و پرهيزكار, داراى كنترل زبان و تفكر طولانى در امور, و تيزبين و هشيار بود, روزها (جز در موارد استثنايى) هرگز نمى خوابيد, در مجلس در حضور مردم تكيه نمى داد, و در حضور آنها آب دهان نمى انداخت, و با چيزى بازى نمى كرد, و هنگام قضإ حاجت و غسل در جايى كه او را ببينند نمى نشست, بسيار مراقب وقار خود بود, خنده بيجا نمى كرد, و خشمگين نمى شد, شوخى نمى نمود, براى امور دنيا شاد و محزون نمى شد, داراى فرزندان بسيار از چند همسر گرديد, و اكثر آنها فوت كردند, (بر اثر خشنودى به رضاى خدا) درمرگ آنها گريه نكرد, او هرگاه دو نفر را در حال نزاع مى ديد, براى اصلاح آنها پا در ميانى مى كرد, و تا بين آنها آشتى برقرار نمى كرد, از كنار آنها رد نمى شد, اگر سخن زيبايى از كسى مى شنيد, از تفسيرش و از مإخذش مى پرسيد, با فقها و علما بسيار همنشينى مى كرد… همواره با سكوت معنى دار و عميق و انديشيدن و عبرت گرفتن, خود را اصلاح مى كرد, آنچه را كه به نفع معنوى او بود به آن توجه داشت, و از كارهاى بيهوده روى مى گردانيد, از اين رو خداوند خصلت حكمت را به او عطا فرمود.))(24)

نتيجه و جمع بندى
از مطالب مذكور و مطالب ديگر به روشنى فهميده مى شود كه لقمان با اين كه از نظر نژادى, در سطح پايين بود, ولى در پرتو علم و عمل, رياضت و مجاهدت در راه پاك سازى و طى مراحل كمال, به مقام عالى حكمت رسيد, به عنوان مثال سلمان يك نفر عجمى بود, بر اثر رياضت و خودسازى و پيمودن مدارج تكامل به مقامى رسيد كه حضرت على(ع) او را به لقمان تشبيه كرد, و در شإن او فرمود: ((بخ بخ سلمان منا اهل البيت, و من لكم بمثل لقمان الحكيم؟ علم علم الاول و علم الاخر;(25) به به, به مقام سلمان, او از ما اهل بيت است, شما در كجا مانند سلمان را مى يابيد كه مثل لقمان حكيم است, كه از علم پيشينيان و آيندگان آگاهى دارد.))

آشكار شدن حكمت از زبان لقمان
روايت شده پيامبر اسلام(ص) فرمود: روزى لقمان(ع) در بستر آرميده, براى استراحت خوابيده بود, ناگهان ندايى شنيد كه به او چنين گفت: ((اى لقمان! اگر مى خواهى خداوند تو را خليفه خود در زمين كند, در ميان مردم به حق قضاوت كن.))
لقمان در پاسخ عرض كرد: ((اگر پروردگارم مرا مخير كند, تن به اين آزمون بزرگ (قضاوت) نمى دهم, ولى اگر فرمان دهد, فرمانش را به جان مى پذيرم, زيرا مى دانم اگر چنين مسووليتى بر دوش من نهد, قطعا مرا كمك مى كند, و از لغزش ها نگه مى دارد.)) فرشتگان در حالى كه لقمان آنها را نمى ديدند از لقمان پرسيدند: ((چرا قضاوت را نمى پذيرى؟))
لقمان پاسخ داد: ((قضاوت در ميان مردم سخت ترين منزلگاه, و مهم ترين مراحل است, و امواج ظلم و ستم و لغزش از هر سو متوجه آن است, اگر خداوند انسان را حفظ كند, انسان شايسته نجات است, وگرنه, لغزش موجب انحراف انسان از بهشت خواهد شد, هر گاه كسى در دنيا سر به زير و در آخرت سربلند باشد, بهتر از عكس آن است و كسى كه دنيا را بر آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد, و آخرت را نيز از دست خواهد داد. ))
فرشتگان از منطق قوى و حكيمانه و شيواى لقمان شگفت زده شدند. لقمان پس از اين سخن در خواب فرو رفت, خداوند نور حكمت را در دل لقمان افكند, هنگامى كه بيدار شد, زبان به حكمت گشود, تا آن جا كه حضرت داود پيامبر را, در راستاى حل مشكلات, يارى مى كرد, داود(ع) به او مى فرمود: ((طوبى لك يا لقمان اعطيت الحكمه; خوشا به حال تو اى لقمان كه حكمت به تو عنايت شده است.)) (26)

حكمت هاى ده گانه لقمان در قرآن
خداوند در ميان حكمت هاى لقمان, بخشى از حكمت هاى او به فرزندش كه ده فراز است, در قرآن در ضمن پنج آيه در سوره لقمان (آيات 13, 16, 17, 18 و 19) مىآورد كه بيانگر ده نصيحت بزرگ و مفهوم عميق انسان سازى است, و آن ده فراز عبارتند از:
1ـ توحيد 2ـ معاد 3 ـ نماز 4ـ امر به معروف 5ـ نهى از منكر 6 ـ صبر و استقامت 7 ـ تواضع 8ـ دورى از خود خواهى 9ـ اعتدال در راه رفتن 10ـ اعتدال در صدا و سخن گفتن (كه مجموعه اى از حكمت نظرى و عملى, اعتقادى, عبادى, اجتماعى, سياسى, تقويتى, اخلاقى است), كه به خواست خدا هر كدام از اين دستورهاى حكيمانه ده گانه را در مقالات آينده مورد بررسى قرار مى دهيم, به اميد آن كه از حكمت هاى راستين و ژرف و سازنده آن حكيم بزرگ الهى بهره مند شده, و در پرتو آن, به سعادت و پيروزى بزرگ نايل گرديم.
پى نوشت ها:
1 . سوره لقمان (31) آيه 12 و 13.
2 . سوره لقمان, آيات 13 و 16 و 17 و 18 و 19. (اما آيه 14 و 15 سخن خدا است, و اين مطلب بيانگر اهميت حكمت لقمان است, كه خداوند سخن خود را در كنار آن قرار داده است.
3 . مسعودى, مروج الذهب, ج1, ص46.
4 . المواعظ العدديه, ص142.
5 . مروج الذهب, ج1, ص;46 تفسير برهان, ج3, ص273.
6 . محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص515, فخرالدين حر مكى, مجمع البحرين, واژه لقم; علامه مجلسى, بحار, ج13, ص425.
7 . اعلام قرآن خزائلى, ص716.
8 . در اين باره به نهج البلاغه مراجعه كنيد, كه شانزده بار از زبان على(ع) اين جمله آمده كه سيزده بار آن در نامه 31 خطاب به امام حسن(ع) آمده است, و هم چنين به بحار, ج77, ص238 تا 241, وصيت اميرمومنان على(ع) به امام حسين(ع) مراجعه شود, كه در اين وصيت, حضرت على(ع) خطاب به امام حسين(ع) هفده بار جمله ((يا بنى)) را به كار برده است, اصل اين وصيت در تحف العقول, ص88 ذكر شده است.
9 . جوادى آملى, سيره پيامبران در قرآن, ص234.
10 . شيخ حر عاملى, با تصحيح على مشكينى, المواعظ العدديه, ص142.
11 . المعجم المفهرس لالفاظ القرآن, ص213 و 214.
12 . نسإ (4) آيه77.
13 . آل عمران (3) آيه185.
14 . بقره (2) آيه 269.
15 . نهج البلاغه, خطبه133.
16 . همان, نامه 31.
17 . همان, حكمت 80.
18 . همان, حكمت 197.
19 . تحف العقول, ترجمه احمد جنتى عطايى, ص618.
20 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج13, ص430.
21 . همان, ص424, مجمع البيان, ج8, ص315.
22 . همان, ج70, ص;242 كنزالعمال, حديث 5271.
23 . علامه طبرسى, تفسير مجمع البيان, ج8, ص215.
24 . همان, ص316 و 317.
25 . بحارالانوار, ج22, ص330.
26 . تفسير مجمع البيان, ج8, ص315 و 316.

/

اباحيگرى زير لواى آزادى

اباحيگرى زير لواى آزادى!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر


اباحيگرى, يك خطر جدى بسيار است كه نه تنها انقلاب اسلامى و ارزشهاى اخلاقى را تهديد مى كند, بلكه كيان مملكت و ملت بويژه نسل جوان و نسل هاى آينده ما را در معرض تباهى و نابودى قرار خواهد داد. اباحيگرى و بى بند و بارى اخلاقى از آن هنگام چنگ و دندان نمود كه پاره اى غرب زده هاى جديد , سياست تساهل و تسامح را عنوان كرده و آزادىهاى بى قيد و شرط را بر جامعه اسلامى و انقلابى ما تحميل نمودند و اگر به موقع جلو اين هجوم گرفته نشود, تقيدات اخلاقى و محدوديت هاى اجتماعى را در نورديده و خطر فضيلت سوز آن به اعماق جامعه و خانواده وفرهنگ و اخلاق نفوذ مى كند, به گونه اى كه ديگر نتوان آن را مهار كرد و اگر دلسوزان اين نظام و دين باوران با غيرت و مسئولان ذىربط در صدد ريشه يابى علل و عوامل اين آفت خانمانسوز و برخورد جدى با آن نباشند همه چيز را از دست داده اند و در پيشگاه خدا و خلق عقوبت و سيه رويى و اندوخته اى نخواهند داشت.
اباحيگرى و لاقيدى اخلاقى و بالمآل اعتقادى آخرين توطئه اى است كه دشمنان اسلام و انقلاب از خارج طراحى كردند و به دست خودى هاى غافل و يا مغرض به اجرا درآوردند. برخى مطبوعات و روزنامه ها و مجلات و برخى رسانه ها و فيلم ها و ساير عوامل موثر را در راه تحقق اين خيانت بزرگ به خدمت گرفتند و اگر خوشبينى هاى ساده انگارانه را كنار بگذاريم بيش از حد انتظار در اين توطئه توفيق حاصل كردند! باور كردنى نبود كه جامعه در آغاز سومين دهه پيروزى انقلاب كه مى بايست نهال هاى انقلاب اسلامى در اين مقطع به ثمر مى نشست و فضايى صالح و سالم از بعد مادى و معنوى شكل مى گرفت, بدينگونه و با اين سرعت بازيچه دام ابليسى بيگانه و بيگانه پرستان شود و امواج سهمگين فساد نسل بى گناه ما را مورد هجوم قرار دهد و ثمرات خونهاى پاك و مقدسى را كه در راه احياى فضائل بر زمين ريخته شد به تباهى كشد و اگر خداى نخواسته اين روند ادامه يابد و دست اندركاران تا دير نشده كمر به اصلاح وضع موجود نبندند و با دلسوزى و جديت و برنامه اى دقيق و هماهنگ به جنگ مفاسد و لائيسم نوين برنخيزند, شكستى را پذيرفته اند كه ننگ و مسئوليتش تا قيامت بر دوش آنان سنگينى خواهد كرد.
شايد برخى از عناصر خوشبين اين قلم را به اغراق و مبالغه گويى متهم كنند و اين اظهارات را ناشى از بزرگ نمايى و بدبينى بپندارند كه در پاسخ به اين عناصر بايد گفت, ارقام و آمار منتشره در صفحات روزنامه ها و مجلات بخشى از اباحيگرى جديد را ارائه مى كند و حوادث روزمره گزارش بزهكارى هاى مشتى است از خروار كه مى تواند تإييدى بر اين واقعيت تلخ باشد, به عنوان مثال جرائد از روابط عمومى ثبت اسناد نقل كردند كه طى سه ماه اول سال جارى (سال 1380) آمار ازدواج در كشور يك درصد نسبت به سال قبل افزايش داشته , اما آمار طلاق 24 درصد!!
(روزنامه جمهورى اسلامى 10 / 5 / 80)
برخى ديگر از قول معاون نيروى انتظامى آوردند كه آمار دختران و پسران فرارى امسال 30 درصد بيشتر از سال گذشته است, اين نوجوانان و جوانان اكثر جذب باندهاى فساد و مواد مخدر مى شوند.(جام جم 14 / 5 / 80)
حوادث مشهد و زنان ولگرد خيابانى و قتل هاى اتفاق افتاده در اين زمينه را خوانديم, و نيز خوانديم كه گروهى از هواداران اباحيگرى به صورت زن و مرد و فساد و مشروبخوارى زير عنوان يادواره بابك خرم دين ملحد در نقطه اى از آذربايجان چه كردند و در جمعى ديگر از مردان و زنان در قالب هنر محلى در شهركرد به رقص و پايكوبى پرداختند و در پس لرزه هاى انتخابات, گروه هاى ديگرى از پسران و دختران به عنوان جشن شادى و پيروزى در مشهد و اردبيل و كجا و كجا به رقص و پايكوبى و گاه شعار ضد انقلابى پرداختند و در تهران بزرگ از پارتى هاى شبانه چه گزارشات تإسف بار مى رسد و مواد مخدر و باندهاى فساد چه بيداد مى كنند و در خيابان هاى همين شهر كه عاصمه تشيع است, زنان و مردان و پسران و دختران با چه لباس و حجابى ظاهر مى شوند كه عنوانى جز بى حجابى ندارد و پاره اى ميتينگ هاى انتخاباتى!! و نمايشگاه هاى كتاب و بازرگانى و گل و گياه و غيره در طول سال كه به نمايشگاه مد و لباس و آرايش تبديل شده و پاركها محل راند و قرار رد و بدل كردن مواد مخدر و فساد گشته است و اخيرا جمعى از زنان قصد داشتند بى حجاب به قم بروند و اوضاع شهر را متشنج كنند كه دستگير شدند و يك باند اغفال پسران و دختران در اين شهر مقدس به دام افتادند و… و موارد ديگر كه شرح آن جز ملال و تإسف نمىآورد.
اگر آنچه گفته شد و گوشه اى است از آنچه از حوادث مى خوانيم و مى شنويم نام اباحيگرى ندارد, پس اباحيگرى يعنى چه؟
بر اينها بيفزائيم زن باره گى جديد در سينماها و فيلم ها و سريالها و تئاترها و زن ابزارى نوين در فروشگاه هاى نوار و تبليغات تجارى و فروش كالا و سر در سينماها و مجلات و رنگين نامه ها كه از زنان هنرمند! با چهره هاى آرايش شده, قهرمان سازى مى كنند و يادآور عصر طاغوت است با اين تفاوت كه دو وجب روسرى بر قسمتى از سر انداخته اند و زير عنوان حجاب اسلامى , حجاب اسلامى را لوث كرده اند به مسخره گرفته اند و صدا و سيما اين دانشگاه بزرگ نيز از لوث اينان مصون نمانده است.
بايد پذيرفت كه دست هاى پنهان و آشكارى در كار است كه با توسعه مفاسد در قالب هاى مختلف اخلاقى, فرهنگى, اقتصادى و اجتماعى , كشور را به لائيسم و ليبراليسم از نظر فكرى و اباحيگرى و هرج و مرج اخلاقى و فروپاشى خانوادگى سوق دهد , يعنى استحاله در فرهنگ غرب و دهن كجى به مقدسات و لوث كردن و بى اعتبار ساختن ارزشهايى كه عنصر اين انقلاب بود, و سرانجام مسخ و پايمال كردن دين كه مايه شرف و حيثيت اين ملت است و نابود كردن نيرويى كه پنجه در پنجه استكبار جهانى افكند و سيطره بيگانه را به مذلت كشيد و اين از بيگانه غير منتظره نيست كه طبع دشمن جز اين اقتضا ندارد. انتظار از خودىها كه غافل نشسته و نظاره گرند وبرخى فريب خورده ها كه در دام بيگانه افتاده اند.
راز اينكه مقام معظم رهبرى در مراسم تنفيذ رياست جمهورى بر خطر اباحيگرى جديد انگشت نهادند و از دولت آينده خواستند با آن برخورد جدى كنند, در همين واقعيت است كه رهبر بيدار و آگاه و دلسوز ما خطر را جدى گرفته و مسئولين را در موقعيت كنونى كشور هشدار داده كه نبايد از كنار اين اخطار و هشدار بى تفاوت بگذرند. اين عنوان كلى بحث.
اما سخن هاى گفتنى در اين زمينه فراوان است. نخست بايد وجود خطر را پذيرفت , سپس به ريشه يابى اباحيگرى پرداخت كه چه عواملى در دگرگونى اسفبار فضاى اجتماعى موثر افتاد و بالاخره راهكارهاى معالجه اين بيمارى را يافت و وارد عمل شد.
جاى آن دارد كه به جاى بحثهاى خسته كننده و بى حاصل سياسى به مسائل حياتى و مادى و معنوى مردم پرداخته و نيروها را در منازعات جناحى هدر ندهيم.
در اين پيكار, انديشمندان, عالمان دين, نويسندگان و دست اندركاران تبليغ و رسانه ها و مطبوعات تا برسد به قواى سه گانه نظام و نهادهاى ديگر ذىربط و آحاد مردم مسئوليت دارند. مسئله اساسى چنان كه اشاره شد در مرحله نخست ريشه يابى عوامل است و آنگاه راهكارهاى مناسب براى مهار موج اباحيگرى و حركت بى وقفه در اين پيكار, كه در ادامه مقال مورد گفتگو خواهد بود.

/

انتظار بشر از ديــــــن5

انتظار بشر از دين(5)

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور


راه اثبات منبع بودن منابع دين
اگر خواستيم منبع بودن منابع چهارگانه را اثبات كنيم با چه دليلى مى توانيم منبع بودن قرآن و سنت اهل بيت و اجماع و عقل را اثبات كنيم؟
چه راهى براى اثبات حجت بودن اين منابع در اختيار داريم؟ لازم به تذكر است كه با خود عقل يا قرآن يا سنت نمى توان منبع بودن آن ها را اثبات كرد. زيرا اگر چيزى را بخواهيم با همان شىء ثابت كنيم, اين در حقيقت مصادره به مطلوب و دور خواهد بود, مگر اين كه به تعدد برگردد.
اين كه مى گويند: آفتاب آمد دليل آفتاب, نه اينكه با آفتاب, خود آفتاب را اثبات مى كنند, بلكه مراد چيز ديگرى است يعنى در علم هاى شهودى خود شىء, مشهود است و نياز به برهان و استدلال ندارد اما در علم هاى حصولى چون دو مفهوم را از يك شىء انتزاع مى كنيم, نياز به تبيين دارد. از اين رو نمى توان حجيت قرآن را با قرآن و سنت را با سنت ثابت كرد, چون مستلزم دور است و اگر منبع بودن عقل را نيز با خود عقل بخواهيم اثبات كنيم, دور لازم مىآيد.
در جواب اين دور دو پاسخ مطرح است:
1ـ اقامه دليل براى حجيت عقل ممكن نيست, زيرا حجيت عقل معلوم بالذات است و فقط احتياج به تبيين دارد, يعنى حجيت عقل و قطع و يقين دليل پذير نيست, علت ندارد, نه اين كه دليل دارد و چون دور لازم مىآيد خود عقل دليل نيست, بلكه اصلا دليل ندارد. همان طورى كه اصل قانون عليت تعليل پذير نيست, زيرا اگر بخواهيم قانون عليت را تعليل كنيم دور لازم مىآيد براى اين كه اگر بخواهيم قانون عليت را اثبات كنيم بايد استدلال كنيم و در هر استدلالى بايد صغرى و كبرى تنظيم شود و از آن دو مقدمه به نتيجه برسيم, در حالى كه رابطه مقدمات با نتايج رابطه على است. از اين رو براى اصل عليت نمى توان دليل اقامه كرد, هم چنان كه نمى توان براى ابطال آن دليل اقامه كرد, چون اگر كسى بخواهد دليل اقامه كند در حقيقت از قانون علت استفاده مى كند. زيرا بين مقدمات و نتيجه ربط ضرورى است, بين آن ها عليت است و كسى كه بخواهد اصل عليت را ابطال كند, قبل از ابطال آن, اصل عليت را پذيرفته است, اين است كه مى گويند: قانون عليت نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير. چيزى كه نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير يا مجهول بالذات است يا معلوم بالذات و چون ما در فضاى استدلال نفس مى كشيم و زندگى ما در فضاى براهين عقلى است معلوم مى شود كه معلوم بالذات است.
درموضوع دليل عقل نيز همين طور است كه دليل عقل معلوم بالذات است, نه مجهول مطلق و چون معلوم بالذات است, بايد آن را تبيين كرد نه تعليل, زيرا ذاتى علت بردار نيست.
2ـ پاسخ دوم آن است كه آن مقدار يقينى و قطعى را دليل مشكوك قرار دهيم, چنان كه سنت قطعى را حجت سنت ظنى قرار مى دهيم, يعنى اگر چيزى به طور متواتر ثابت شد و دلالتش يقينآور و نص بود, براى اعتبار ظنى الدلاله مى توان استدلال كرد. چون دليل غير از مدلول است, قهرا مصادره به مطلوب و دور نخواهد بود.
چنان چه اگر نصوصى در قرآن كريم داشتيم كه دلالتش بر مطلب قطعى باشد مى توان با آن نصوص حجيت ظواهر قرآن را اثبات كرد از اين رو حتما بايد بين دال و مدلول تعدد فرض كرد تا از محذور دور رها شويم.
در برهان صديقين كه انسان از خود شىء به خود شىء استدلال كند مرجعش به اين است كه دو مفهومى كه از يك ذات انتزاع مى شوند يكى بديهى است و ديگرى اولى كه از اولى به بديهى مى رسيم و سپس از بديهى به نظرى نائل مى شويم و بعد از نظرى نزديك به نظرى دور دسترسى پيدا مى كنيم.
بنابراين, منبع بودن عقل براى دين قطعى و بين است و احتياج به دليل ندارد و بعد با دليل عقلى بين منبع بودن نقل را اثبات مى كنيم. مثلا با معيارهاى عقلى ثابت مى شود كه صاحب وحى بايد معجزه داشته باشد و با معيارهاى عقلى مى توان فهميد كه بين معجزه و علوم غريبه از قبيل سحر و كهانت و جادو فرق است و براساس معيارها مى فهمد كه قرآن معجزه است وقتى معجزه بودن قرآن ثابت شود, حجيت قرآن اثبات خواهد شد. بنابراين, براى اثبات منبع بودن عقل و قرآن و سنت يكى از اين دو راه را بايد پيمود.
براى روشن شدن موضوع در مسئله عقل و اعتبار و حجيت آن مى گوييم: عقل گاهى علم شهودى دارد و گاهى علم حصولى. زيرا موجود در حقيقت يا خود وجود است, يا مفهوم وجود است و يا ماهيتى است كه موجود است چون موجود از دو حال بيرون نيست يعنى وجود و ماهيت و يا وجود و مفهوم, علم هم از دو حال بيرون نيست, اگر انسان به هستى و وجود راه يافت مى شود, علم شهودى و اگر به ماهيت و مفهوم راه يافت علم حصولى. در علم شهودى ما به معلوم مى رسيم و هرچه علم پيشرفته تر باشد معلوم را بيشتر مى يابيم, چون در علم شهودى خود مشهود خارجى آينه خودش است, بيگانه اى ما رابه آن راهنمايى نمى كند ولى در علم حصولى ما هر چه به دنبال معلوم مى رويم, علم نصيب ما مى شود و ما در آيينه علم چهره معلوم را مى بينيم مثلا اگر كسى خواست آب را بشناسد, به سراغ آب مى رود, ولى علم و معرفت آب نصيب انسان مى شود. در جهان بينى هاى حصولى انسان به سراغ واقع مى رود, ولى علم به واقع نصيب انسان مى شود و واقع را به انسان نشان مى دهد.

كارآمدى عقل در استنباط احكام
مطلب مهمى كه جاى توجه دارد آن است كه, گروهى از صاحب نظران پذيرفتند, عقل نظير كتاب و سنت از منابع دين است, لكن گفتند كارآمد نيست, يعنى هيچ موردى نيست كه عقل به مطلبى برسد و به آن فتوا بدهد, مگر اين كه در همان قلمرو و منطقه, دليلى از قرآن يا روايت وجود دارد, در نتيجه گرچه عقل از منابع دين است ولى اثر عملى ندارد, زيرا هر جا دليل عقلى هست, دليل نقلى هم وجود دارد.(1)
در جواب مى گوييم: اين سخن صحيح نيست. زيرا اين صاحب نظر دين را در مسائل ارزشى خلاصه مى كند و تصور مى كند, دين يعنى وجوب و حرمت و مستحب و مكروه و مباح. از اين جهت در اين امور ارزشى, همتاى با دليل عقلى, دليل نقلى هم وجود دارد. اما اگر بپذيريم دين در همه مسائل چه مسائل ارزشى و چه مسائل دانشى و در همه زمان ها و مكان ها مى تواند پاسخ گوى نياز انسان باشد, تنها دليل نقلى كافى نيست. بلكه در آن موارد حكم عقل چه به طور مستقل يا غير مستقل كارآمد است, از جمله در موارد ذيل عقل فتوا مى دهد:
1ـ مسئله حسن و قبح, 2ـ تلازم احكام با ملاكات يعنى هر جا حكم است ملاك هست و هر جا ملاك هست, حكم نيز وجود دارد 3ـ استلزامات كه از جمله آن استلزام ذى المقدمه با مقدمه است مى گويد اگر شارع چيزى را واجب كرده است, مقدمات آن هم واجب است, تمام بخش هاى علمى مقدمات ذى المقدمه را, عقل به عهده دارد, مثلا قرآن كريم فرموده است: ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه))(2) تا آن جا كه مى توانيد در برابر حملات احتمالى دشمن آماده باشيد, تا غافل نشويد. اين فتوا ارزشى است. اما اين كه ما چگونه در برابر دشمن آماده باشيم؟ از چه وسايل دفاعى استفاده كنيم؟ چه وسايل دفاعى بسازيم؟ در اين جا دانش به كار مىآيد كه ما در نيروى دريايى از زيردريايى يا در نيروى هوايى از هواپيماى دفاعى پيشرفته, بايد استفاده كنيم, تا هماهنگ و بلكه پيشرفته تر, از دشمن از امكانات و ابزار دفاعى برخوردار باشيم تا مصونيت خودمان را از تهاجم بيگانگان تضمين كنيم, در لزوم استفاده از دانش و كيفيت آن عقل حكم مى كند و نظر عقل در لزوم تهيه مقدمات لازم الاطاعه است و مخالفت با آن كيفر و عقاب اخروى را به دنبال دارد.
و هم چنين اگر مسئول تإمين سلامت امت و ملتى از ديدگاه علمى به موردى برخورد كه بايد از آخرين داده هاى علمى براى درمان بيمارى استفاده كند, به حكم عقل لازم است اين كار را انجام دهد. و تجهيزات پزشكى را تهيه و از آن براى سلامت جامعه استفاده كند. بنابراين, عقل فقط در فقه و اخلاق مصطلح منبع نيست, بلكه در بخش هاى دانش هم بايد از آن استفاده كرد.

دليل اجتهادى و دليل فقاهتى
ادله اى كه در استنباط به كار مىآيد بر دو قسم است:
1 ـ دليل اجتهادى مثل اين كه كتاب يا سنت يا اجماع مستقيما بر حكمى دلالت كند, مثل دلالت آيه: ((حرمت عليكم الميته))(3) يا آيه ((احل الله البيع و حرم الربا))(4) يا آيه ((ولايغتب بعضكم بعضا))(5) و آيه ((قل للمومنين يغضوا من إبصارهم))(6) بر تحريم ميته و حليت بيع و حرمت ربا و حرمت غيبت و حرمت نگاه به نامحرم. در اين گونه موارد مستقيما حكم موضوعات بيان شده است.
2 ـ دليل فقاهتى يعنى اگر در جايى در مورد حكمى جستجو كرديد و بعد از فحص و اجتهاد كامل, دليل براى حكم نيافتيد, برائت جارى كنيد و خود قرآن حكم و تكليف اين موارد را مشخص كرده است وفرمود: ((و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا))(7) در واقع قرآن هم تكليف احكام اولى را روشن كرد و هم در صورت فقدان دليل تكليف را بيان نموده است.
همان طورى كه دليل قرآنى يا سنت بر دو قسم است عقل هم مانند قرآن و سنت دو دستور دارد. عقل در بسيارى از موارد به حرمت يا وجوب فتوا مى دهد. مثلا مى گويد: نجات جان و مال مردم واجب است و اگر هم در آن دليل نقلى داشتيم مويد حكم عقل است يعنى: آن نقل مى گويد: عقل درست فهميده است. عقل مى گويد: اگر با شخصيت حقيقى يا حقوقى پيمانى بستى وفاى به عهد واجب است, خيانت در امانت حرام است, رعايت حق مظلوم واجب است, در بخش هاى ديگرى عقل مى گويد: اگر شما در مسإله اى جستجو كرديد, نه دليل عقلى پيدا كرديد و نه دليل نقلى, آن جا جاى برائت است, قبح عقاب بلابيان, فتوا و حكم عقل است, يعنى عقل در اين جا دليل فقاهتى ارائه مى كند.
بنابراين, عقل دوشادوش نقل سير مى كند گاهى در حد دليل اجتهادى و گاهى در حد دليل فقاهتى. با توجه به اين تحليل كه دليل دو قسم است, اجتهادى و فقاهتى, روشن مى شود كه چرا ابن ادريس(ره) دليل عقل را در پايگاه چهارم قرار داده و گفتند: در صورت فقدان كتاب و سنت متواتر و اجماع بايد به سراغ دليل عقل رفت و حال كه عقل جاى گاه خود را مشخص كرده است, گاهى مى گويد: من در رديف نقلم, يعنى در جايى كه دليل اجتهادى صادر مى كند, خود را كفو و همتاى دليل نقلى مى داند و در جايى كه دليل فقاهتى صادر مى كند, تابع دليل نقلى و متإخر از اوست.
در نظر ابن ادريس در مقدمه سرائر, نيز عقل از منابع دين و شريعت است كه از اين طريق مى توان به جميع احكام شرعيه علم پيدا كرد. و به عبارت خلاصه تر, لزوما عقل از منابع احكام دين مى باشد.

كدام عقل حجت است؟
عقلى كه از منابع دين است, عقل هر كسى نيست بلكه اين عقل معيار و ضابطه دارد, عقلى منبع دين است كه با آن وجود خدا و ضرورت نياز به پيامبر و وحى ثابت مى شود و به عبارت ديگر: آن عقلى كه با معيار خاص خودش به ما مى گويد: خدا مى خواهيم, پيامبر مى خواهيم و پيامبر بايد معصوم باشد و بايد معجزه بياورد, همان عقلى كه بين معجزه و علوم غريبه فرق مى گذارد و ملازمت معجزه با صحت دعوت را تشخيص دهد, همان عقل اگر حكم فقهى و اخلاقى و حقوقى را تشخيص داد حجت است و به عبارت ديگر: آن چه كه به لحاظ عقلى بين يا مبين بود, دين و حجت خداست و خدا با آن در قيامت احتجاج مى كند. زيرا خود قرآن به عقل تكيه مى كند, معصومين هم فرمودند: خدا دو چراغ نورافكن قوى به انسان داد, يكى درونى و ديگرى بيرونى و آن نورافكن الهى كه در درون ماست همانا عقل و فطرت است.

عقل غير مشوب
عقلى كه از منابع دين است, در صورتى چشمه جوشان دين است كه نه از درون و نه از بيرون مشوب و آلوده نشود و به تعبير مرحوم شيخ انصارى(رحمه الله) در ((فوائد الاصول)), عقل فطرى خالى از ((شوائب اوهام))(8) از منابع دين است, اما اگر عقل به اوهام شيطان مشوب شود, اعتبار ندارد.
تمام سعى و تلاش شيطان اين است كه اين چشمه را با اوهام به بندد. زيرا برنامه رسمى شيطان دو كار است.
1ـ كارى كه منطقى ها به علاج آن پرداختند و حكيمان سعى كردند تا آن را شناسايى كنند و به دام آن نيفتند كه اين همان مغالطه است و در منطق از آن بحث مى شود.
2ـ كار ديگرى كه بسيار مهم است و شيطان آن را انجام مى دهد و از حكمت نظرى و منطق هم ساخته نيست, آن را علاج كنند و فقط راه علاج آن از اخلاق و عرفان عملى ساخته است, اين است كه شيطان باطل را به صورت حق و زشت رابه صورت زيبا جلوه داده و بد را به صورت خوب معرفى كند. زيرا قضايا بر دو قسمند, بعضى حق و صادقند و بعضى باطل و كاذبند, شيطان قضاياى باطل را به صورت حق جلوه مى دهد تا انسان دچار خطا گردد.

معنى مغالطه
مغالطه آن است كه انسان بدلى و شبيه بسازد و به عنوان اصل بر كسى تحميل كند, تا دچار غلط و اشتباه شود و به عبارت ديگر: مغالطه آن است كه بدل به جاى اصل بنشيند البته اين مغالطه هم در برهان و هم در خطابه و هم در شعر و هم در جدل راه پيدا مى كند در برهان, مقدمات ضرورى, ذاتى, حق و يقينى طلب مى شود و لاغير. شيطان نفوذش در اين بخش آن است كه آن مقدمات باطل شبيه حق را به جاى حق بنشاند. مقدمات شبيه يقينى را جاى يقين بنشاند و مقدماتى كه شبيه ذاتى و ضرورى و كلى است به جاى آن ها قرار دهد, بنابراين, دسيسه شيطان در حيطه برهان آن است شبيه حق و يقين را جاى حق و يقين قرار دهد.
اما دخالت شيطان در خطابه و موعظه آن است كه شبيه مقبولات را به جاى آن ها مى نشاند در شعر هم كه با تخييل و خيالات, قضايايى را ترسيم مى كند, شيطان چيزى كه شبيه خيال باشد به جاى آن قرار مى دهد.
در جدال كه انسان مى خواهد جدال احسن داشته باشد. جدال احسن يعنى مقدمه اى كه طرفين قبول داشته و مورد پذيرش شخص مقابل است, مقدمه قرار مى دهد , براى نتيجه اى كه با آن مقدمه سنخيت داشته باشد و جدال باطل آن است كه انسان حقى را باطل كند و شيطان با نفوذ در اين مقدمات جدال باطل را به جاى جدال حق قرار مى دهد.
منطقيون ترازو ساختند و معيار دادند تا بين برهان و شبيه برهان و خطابه و شبيه خطابه و شعر و شبيه شعر و جدال و شبيه جدال فرق گذاشته شود, بنابراين, با منطق و حكمت مى توان راه ورود و نفوذ شيطان به قياسات را بست.

كار مهم شيطان
كار مهم تر شيطان كه از مغالطه منطقى هم خطرناك تر است , اين است كه در انسان نفوذ كند كه در داورى نهايى و اصيل او مغالطه كند و غير عقل را به جاى عقل به نشاند و اگر بدل عقل به جاى عقل قرار گرفت, اين مغالطه در انسانيت انسان است.
حل اين مغالطه نه از منطق ساخته است و نه از حكمت, بلكه حل اين مغالطه در درجه اول از عرفان عملى ساخته است و بعد از آن هم از اخلاق. زيرا خود عقل كه براى تشخيص حق از حق نماست, چيز ديگرى جاى او بر كرسى داورى قرار گرفته است و مى خواهد داورى كند.

رسالت اصلى انبيإ
رسالت اصلى انبيإ حل اين مغالطه است. زيرا عرفان عملى از بركت آن هاست و اخلاق هم از بركات آنان است, تمام تلاش آنان اين است كه به ما به فهماند روى كرسى فطرت بنشين , مواظب باش تا كسى نيايد و تو را از تو نگيرد و نگويد: من, توام و تو منى, و غير عقل, يعنى سفاهت را, به جاى عقل و ديو را به جاى انسان بنشاند. مرحوم كلينى(رحمه الله) در كافى نقل مى كند كه يكى از شاگردان خاص امام صادق(ع) از آن حضرت پرسيد: عقل چيست؟ عقلى كه همه فتواها از اوست و خود منبع دين و معيار انسانيت انسان است , كدام است؟ امام (ع) فرمود: ((العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان)) عقل آن است كه انسان فقط خدا را بشناسد و او را عبادت كرده و به وسيله آن بهشت را كسب نمايد, اگر متوسط بود بهشتى كسب كند كه نهر جارى داشته و نهال در او غرس شده باشد و اگر به مرحله اوحدى از انسان ها رسيده باشد, به جنه اللقإ بار يابد. سپس همين سائل عرض مى كند, پس آن چه كه در معاويه بود, چيست؟ او سياست باز خوبى است, در جنگ ها پيروز شد, توانست على بن ابى طالب(ع) را شهيد كند و حكومت را به دست بگيرد. امام(ع) فرمود: ((تلك النكرإ تلك الشيطنه و هى شبيهه بالعقل و ليست بالعقل))(9) شيطان در فطرت معاويه نفوذ كرده و چيزى شبيه عقل ساخته و به جاى عقل در نهاد او قرار داده است.
بنابراين , مغالطه اى كه در منطق قابل حل نيست, و فقط از عرفان و اخلاق ساخته است, حل اين مغالطه است و تا انسان به درون خود سرى نزند, نمى يابد كه آيا انسان است يا ديگرى جاى او نشسته است.
على بن ابى طالب(ع) در معرفى گروهى در نهج البلاغه فرمود: ((اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا واتخذهم له اشراكا , فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم فنظر بإعينهم و نطق بإلسنتهم))(10) شيطان اوائل از راه مكروهات بعد از راه معاصى صغيره و بعد از راه معاصى كبيره در دل انسان نفوذ مى كند, وقتى نفوذ كرد در حريم دل آشيانه مى سازد, لانه مى كند, بعد كم كم تخم گذارى مى كند, اين تخم ها, تبديل به جوجه مى شود, جوجه هاى خود را مى پروراند, آن گاه فضاى دل جاى طيور شيطنت مى شود و بعد اين انسان به زبان اين ها حرف مى زند و با چشم اين ها نگاه مى كند, انسان مجبور مى شود, زبان را در اختيار آن ها قرار دهد. زيرا فرمان و اراده دست ديگرى است اين جاست كه شيطان انسانيت انسان را دفن مى كند نه اين كه بميراند و به عبارت ديگر: انسان را زنده بگور مى كند.

برخى نشانه هاى نفوذ شيطان در عقل انسان
ائمه شيعه (عليهم السلام) و پيشوايان الهى براى نفوذ شيطان در انسان نشانه هايى بيان كردند تا انسان با ديدن اين نشانه ها خود را بشناسد و درصدد اصلاح خود برآيد:

1ـ خود پسندى و عجب
على عليه السلام فرمود: ((اعجاب المرء بنفسه دليل على ضعف عقله))(11)
يك انسان خودپسند عقلش خوب كار نمى كند و اگر كسى دچار خودپسندى شد, شيطان در او نفوذ كرده است از اين رو عقلش از تشخيص صحيح باز مى ماند.

2ـ واعظ غير متعظ عاقل نيست
خداوند در قرآن به واعظان غير متعظ مى فرمايد: شما ديگران را نصيحت مى كنيد, اما خودتان را فراموش مى كنيد. مگر عاقل نيستيد: ((إتإمرون الناس بالبر و تنسون إنفسكم و إنتم تتلون الكتاب إفلا تعقلون)). (12)

3 ـ انسانى كه از تملق خوشش آيد
على عليه السلام فرمود: ((ليس بعاقل من انزعج من قول الزور فيه و لا بحكيم من رضى بثنإ الجاهل عليه))(13) انسانى كه از تملق خوشش بيايد, حكيم و عاقل نيست, كسى كه از او تعريف كنند خوشش آيد, حكيم نيست. بنابراين, انسانى اگر بخواهد عقلش منبع دين باشد, بايد آن را از اين آلودگى صاف و پاك نگهدارد و آن را آلوده ننمايد.

4 ـ دچار شدن بدام هوس
اگر عقل بدام هوس گرفتار نباشد, به دليل اين كه حق و باطل روشن است, حق را مى فهمد ولى اگر در دام هوس گرفتار شود غرض ورزىها در آن راه پيدا مى كند, در تاريكى هاى باطل گرفتار مى شود از اين رو مى پندارد كه بت پرستان و مشركين متمدن تر و هدايت شده تر از مومنان اند, از زمان هاى دور اين تعصب وجود داشت كه بعضى مى پنداشتند مشركين از مومنين بهترند. چنان كه قرآن درباره گفته يهوديان عنود خطاب به پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((إلم تر الى الذين إوتوا نصيبا من الكتاب يومنون بالجبت والطاغوت و يقولون للذين كفروا هولإ إهدى من الذين آمنوا سبيلا))(14) رسول من, نمى بينى عده اى از يهوديان كه به جبت و طاغوت باور دارند و مى گويند كافران و بت پرستان از مومنان هدايت يافته تر و متمدن ترند. علت اين پندار هم اين است كه آن ها رهايى مشركين را مى بينند و اين رهايى را آزادى تلقى مى كنند در حالى كه خدا در برابر اين غرض ورزان فرمود: ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى إقوم))(15) قرآن هدايت كننده است و حرفهاى تازه و نو ارائه مى كند.
اما انسانى كه به دام هوس نيفتد از آن جايى كه حق و باطل براى او روشن است, چون ((قد تبين الرشد من الغى))(16) هر كس آن را تشخيص مى دهد همانند شب و روز كه يكى تاريك است و ديگرى روشن و هر كس آن را تشخيص مى دهد.
على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: حرف هايى كه من مى زنم عقل به اين حرف ها شهادت مى دهد, در صورتى كه از اسارت هوس بدر آيد ((شهد على ذلك العقل اذا خرج من اسر الهوى))(17) زيرا انسان بر اساس اين بيان ((كم من عقل إسير تحت هوى إمير(18))) عقلش اسير هوى و هوس است و وقتى اسير شد, برابر هوس فتوا مى دهد, مشكل عقل آن است كه اگر خداى ناكرده به اسارت هوس درآمد, خوب مى فهمد اما بد حرف مى زند, حق را مى فهمد, اما باطل مى گويد. پس يكى از راه هاى نفوذ شيطان هوى پرستى است بنابر آن چه تاكنون گفته شد, انسان براى اين كه عقل او دچار نفوذ شيطان نشود, بايد با روى آوردن به اخلاق و سير و سلوك عرفانى با اين امورى كه گفته شد, مبارزه كند و خود را از نفوذ شيطان آزاد سازد.
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1- الفتاوى الواضحه, شهيد محمد باقر صدر, ص98.
2- انفال, 60.
3- مائده, 5.
4- مائده, 5.
5- حجرات, 12.
6- نور, 30.
7- اسرإ, آيه15.
8- فرائد الاصول, طبع درالاعتصام, ج1, ص40.
9- اصول كافى, ج1, ص11.
10- نهج البلاغه, خطبه7.
11- اصول كافى, ج1, ص27.
12- سوره بقره, آيه44.
13- اصول كافى, ج1, ص50.
14- سوره نسإ, آيه51.
15- سوره اسرإ, آيه9.
16- سوره بقره, آيه256.
17- نهج البلاغه, نامه3.
18- نهج البلاغه, كلمات قصار, 211.

/

احاديثى از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

رواياتى از حضرت زهرا سلام الله عليها


حضرت زهرا سلام الله عليها:
((ان كنت تعمل بما امرناك و تنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا)).
اگر به آنچه دستور داديم عمل كنى و از آن چه نهى كرديم اجتناب كنى از شيعيان ما هستى و الا هرگز!!
(بحار, ج65, ص155)

حضرت زهرا سلام الله عليها:
((ما يصنع الصائم بصيامه اذا لم يصن لسانه, و سمعه, و بصره, و جوارحه)).
روزه دار به روزه دارى خود عمل نكرده, اگر زبان و گوش و چشم و جوارح خود را نگاه نداشته باشد.
(مستدرك الوسائل, ج1, ص;565 بحار, ج96, ص295)

((قالت فاطمه(س): سمعت ابى رسول الله(ص) فى مرضه الذى قبض فيه يقول ـ و قد امتلات الحجره من اصحابه ـ: ايها الناس يوشك ان اقبض قبضا يسيرا و قد قدمت اليكم القول معذره اليكم, الا انى مخلف فيكم, كتاب ربى عزوجل و عترتى اهل بيتى. ثم اخذ بيد على فقال: هذا على مع القرآن و القرآن مع على لايفترقان حتى يردا على الحوض فاسإلكم, ما تخلفونى فيهما. (قال القندوزى, فى الصواعق المحرقه: روى هذا الحديث ثلاثون صحابيا و ان كثيرا من طرقه صحيح و حسن)
از فاطمه زهرا(س) روايت شده كه فرمود: از پدرم رسول خدا(ص) در مرضى كه منجر به رحلتش گرديد, در حالى كه حجره او مملو از اصحاب بود شنيدم كه فرمود: اى مردم نزديك است كه به زودى از ميان شما رخت بربندم. آگاه باشيد كه در ميان شما كتاب پروردگار عزوجل و اهل بيتم را به يادگار مى گذارم. آنگاه دست على(ع) را گرفته فرمودند:
اين على با قرآن است و قرآن با على است, اين دو از يكديگر جدا نمى كردند تا در كنار حوض بر من وارد شوند, آن گاه است كه از شما سوال مى كنم چرا از آن دو سرپيچى كرديد؟
(ينابيع الموه, ص40)

قالت فاطمه (س): قال ابى ـ و هو ذا حى ـ: ((من سلم على و عليك ثلاثه ايام فله الجنه, قلت لها: ذا فى حياته و حياتك إو بعد موته و موتك؟ قالت: فى حياتنا و بعد وفاتنا))
از فاطمه (س) روايت شده كه فرمود: پدرم آن زمان كه در قيد حيات بود به من فرمود: هر كه سه روز بر من و تو سلام كند, بهشت براى اوست. شخصى از حضرت پرسيد: در حيات پيامبر و شما يا بعد از مرگتان؟ زهرا(س) فرمود: در حيات و ممات او.
(المناقب, ص363)

قالت فاطمه(س): سمعت النبى(ص) يقول: ((ان فى الجمعه لساعه لايوافقها رجل مسلم يسإل الله عزوجل فيها خيرا الا اعطاه
قالت: فقلت: يا رسول الله اى ساعه هى؟
قال: اذا تدلى نصف عين الشمس للغروب.
قال: و كانت فاطمه(س) تقول لغلامها: اسعد على السطح, فان رإيت عين الشمس قد تدلى للغروب فاعلمنى حتى ادعو)).
فاطمه(س) فرمود: از پيامبر خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: همانا در روز جمعه ساعتى است كه ممكن نيست شخص مومن از خداى عزوجل امر و كار خيرى را درخواست كند, مگر اينكه به او ارزانى گردد. حضرت زهرا(س) مى فرمايد: به پدرم عرض كردم: اى رسول خدا اين ساعت چه موقع است؟ فرمود: زمانى كه نيمى از خورشيد به سمت غروب نزديك شود.
از اين رو فاطمه(س) به فرزند خود مى فرمود: بر بام برو و اگر ديدى كه نيمى از خورشيد به سمت مغرب نزديك مى شود مرا آگاه كن تا دعا كنم.
(دلائل الامامه, ص 4 ـ 5 (نسخه محقق, ص71) معانى الاخبار, ص399)

ان فاطمه (س) سإلت اباها محمدا(ص). فقالت: ما لمن تهاون بصلاته من الرجال والنسإ؟
قال(س): من تهاون بصلاته من الرجال والنسإ ابتلاه الله بخمس عشره خصله: ست منها فى الدنيا, و ثلاث عند موته, ثلاث فى قبره و ثلاث فى القيامه اذا خرج من قبره. فاما اللواتى تصيبه فى دار الدنيا, فالاولى: يرفع الله البركه من عمره, و يرفع الله البركه من رزقه, و يمحو الله عزوجل سيمإ الصالحين من وجهه, و كل عمل يعمله لايوجر عليه و لايرتفع دعائه الى السمإ والسادسه ليس له حظ فى دعإ الصالحين و…))
از زهرا (س) نقل شده كه از پدر گرامى خود رسول خدا پرسيد: پدرم! چگونه است حال آن زنان و مردانى كه در نمازشان سستى مى كنند؟ حضرت فرمود: اى فاطمه مردان و زنانى كه نماز را سبك بشمارند. خداوند آنها را به پانزده چيز مبتلا مى گرداند, شش در دنيا, سه در هنگام مرگ, سه در قبر, و سه ديگر در روز قيامت, آن گاه كه از قبر خارج مى شوند.
اما شش چيزى كه در اين سرا به ايشان مى رسد عبارتند از اينكه خداوند بركت را از عمرشان دريغ مى دارد; و روزيشان را بى بركت مى گرداند, و سيماى افراد صالح را از چهره آنان برمى گيرد, و عمل شايسته اى كه انجام مى دهند, اجر و پاداشى برايشان محسوب نمى دارد, و دعايشان را به آسمان بالا نمى برد و ششم اينكه براى ايشان حظ و بهره اى از دعاى صالحين نمى باشد.

قالت فاطمه (س) قال رسول الله(ص): ((مثل الامام مثل الكعبه اذ توتى و لا تإتى)).
زهرا(س) از رسول خدا(ص) نقل مى كند: مثل امام مانند كعبه است, مردم بايد در اطراف آن طواف كنند, نه آن كه كعبه دور مردم طواف كند.(بحار, ج36, ص353)
قالت فاطمه (س): ((و احمدوا الذى لعظمته و نوره يبتغى من فى السموات والارض اليه الوسيله, و نحن وسيلته فى خلقه و نحن خاصته و محل قدمه و نحن حجته فى غيبه و نحن ورثه انبيائه)).
حضرت فاطمه(س) مى فرمايد: ستايش كنيد خداوندى را كه از بزرگى و نورش هر كه در آسمان ها و زمين است, خواهان وسيله اى به سوى اوست, و ما وسيله او در ميان مردميم, و ماييم از خاصان درگاه و جايگاه قدس او و ماييم حجت و وارث پيامبران او.(شرح ابن ابى الحديد, ج16, ص211)

حضرت زهرا سلام الله عليها:
((اذا مرض العبد إوحى الله الى ملائكته ان ارفعوا عن عبدى القلم مادام فى وثاقى فانى انا حبسته حتى اقبضه او اخلى سبيله))
فاطمه(س) از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: زمانى كه بنده اى مريض مى شود خداوند به فرشتگان خود فرمان مى دهد تا زمانى كه بنده ام در بستر بيمارى است از او قلم را برداريد.(الذريه الطاهره, ص147)

حضرت زهرا سلام الله عليها:
((ما التقى جندان ظالمان الا تخلى الله عنهما فلم يبال ايهما غلب, و ما التقى جندان ظالمان الا كانت الدبره على اعتاهما)).
فاطمه(س) از رسول خدا(ص) نقل مى كند: دو گروه ظالم با يكديگر درگير نمى شوند, مگر آنكه خداوند از آنان دست مى كشد, پس مهم نيست كه كدام يك از آنان بر ديگرى ظفر يابد. هم چنين دو گروه ظالم با يكديگر برخورد نمى كنند مگر آنكه ستمكار ترينشان از بين مى رود.(كشف الغمه, ج1, ص553)

حضرت زهرا سلام الله عليها:
((ان علمإ شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قدر كثره علومهم و جدهم فى ارشاد عباد الله)).
زهرا(س) مى گويد از پدرم شنيدم:
علماى از شيعيان ما در محشر به اندازه كثرت علومشان و جديت و سعيشان در ارشاد بندگان خدا از نعمت ها و كرامت هاى الهى برخوردار مى شوند.(بحار, ج2, ص3)

حضرت زهرا سلام الله عليها:
((إدنى ما تكون من ربها إن تلزم قعر بيتها)).
(پيامبر از ياران خود پرسيد: در كدام لحظه زن به خدا نزديكتر است. هيچ كدام نمى دانستند تا اين كه زهرا سلام الله عليها سوال پدر را شنيد و در پاسخ گفت:)
آن لحظه اى كه زن در خانه خود مى ماند (و به امور زندگى و تربيت فرزند مى پردازد) به خدا نزديكتر است.
(الامامه والسياسه, ص14 / بحار, ج43, ص92, و ج100, ص250)

/

سخنان معصومان عليهم السلام فاطمه ، حوراء انسيه

سخنان معصومان
فاطمه, حوإ انسيه


رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
فاطمه بضعه منى و هى نور عينى و ثمره فوادى و روحى التى بين جنبى و هى الحورإ الانسيه(1)
فاطمه پاره وجود و نور دو چشم و ميوه قلب من است, او روح و جان من است كه در ميان دو پهلويم قرار گرفته. او حوريه اى است در سيماى انسان.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
ان الله تبارك و تعالى يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها(2)
خداوند غضب مى كند به غضب فاطمه و خشنود مى شود به خشنودى فاطمه.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
ان ابنتى فاطمه ملا الله قلبها و جوارحها ايمانا و يقينا(3)
خداوند تمام وجود دخترم فاطمه را لبريز از ايمان و يقين نموده است.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
فاطمه بضعه منى من سرها فقد سرنى و من سإها فقد سإنى, فاطمه اعز الناس على(4)
فاطمه پاره وجود من است, هر كه او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده و هر كه او را بيازارد مرا آزار داده. فاطمه در نزد من عزيزترين مردم است.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
فاطمه حورإ انسيه فكلما اشتقت الى رائحه الجنه شممت رائحه ابنتى فاطمه(5)
فاطمه فرشته اى در سيماى انسان است, هرگاه مشتاق بوى بهشت مى شوم دخترم فاطمه را مى بويم.

O رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
و اما ابنتى فاطمه… متى قامت فى محرابها بين يدى ربها جل جلاله زهر نورها لملائكه السمإ كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض, ويقول الله عزوجل لملائكته: يا ملائكتى انظروها الى إمتى فاطمه سيده امائى قائمه بين يدى, ترتعد فرائضها من خيفتى و قد إقبلت بقلبها على عبادتى(6)
وقتى دخترم فاطمه در محراب عبادت مى ايستاد همچون ستاره اى براى ملائكه آسمان مى درخشيد. خدا به ملائكه مى گويد: اى ملائكه بنگريد به بهترين بنده من فاطمه, او در مقابل من ايستاده و از خوف من تمامى وجودش مى لرزد و با تمامى حضور قلبش به عبادت من روى آورده.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
انى سميت ابنتى فاطمه لان الله عزوجل فطمها و فطم من احبها من النار(7)
فاطمه را, فاطمه ناميدم, زيرا خداوند او را و آن كس كه او را دوست داشته باشد, از آتش حفظ مى كند.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
يا سلمان من احب فاطمه ابنتى فهو فى الجنه معى و من ابغضها فهو فى النار. يا سلمان حب فاطمه ينفع فى مإه من المواطن, ايسر ذلك المواطن الموت و القبر و الميزان والحساب و…(8)
اى سلمان! كسى كه دخترم فاطمه را دوست داشته باشد در بهشت با من است و كسى كه دشمن او باشد در آتش است. سلمان! محبت فاطمه در صد مورد نافع است[ و مايه نجات] كه آسان ترينش مرگ, قبر, هنگام سنجش اعمال, و… مى باشد.

امام مجتبى عليه السلام:
رإيت امى فاطمه[ عليها السلام] قامت فى محرابها ليله جمعتها فلم تزل راكعه ساجده حتى اتضح عمود الصبح و سمعتها تدعو للمومنين والمومنات و تسميهم و تكثر الدعا لهم و لا تدعو لنفسها بشىء, فقلت لها: يا اماه لم لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك؟ فقالت يا بنى الجار ثم الدار(9)
مادرم فاطمه عليها السلام را شب جمعه اى در محراب عبادت ديدم كه تا دميدن فجر به ركوع و سجود اشتغال داشت و پيوسته با ذكر نام مرد و زن مومن دعاى فراوان برايشان مى نمود ولى براى خود دعايى نكرد. گفتم: مادر! چرا همانگونه كه براى ديگران دعا مى كنى براى خود دعا نمى كنى؟ فرمود: پسرم! نخست همسايه و سپس خويشتن.

امام صادق عليه السلام:
من عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر و انما سميت[ فاطمه] فاطمه لان الخلق فطموا عن معرفتها(10)
هر آن كس كه فاطمه را آن گونه كه بايد بشناسد, ليله القدر را درك كرده, و فاطمه را از آن رو فاطمه گفته اند كه مردم از شناخت او عاجزند.

عن مولانا المهدى عليه السلام:
و فى ابنه رسول الله لى اسوه حسنه(11)
دختر رسول الله(ص) براى من الگويى نيكوستO O.
پى نوشت ها:
1- بحارالانوار, ج43, ص172.
2- معجم الكبير طبرانى, ج1, ص108.
3- بحارالانوار, ج43, ص29.
4- همان, ص23.
5- همان, ص4.
6- همان, ص173.
7- همان, ص12 و 16 و..
8- ينابيع الموده, ص263.
9- بحارالانوار, ج43, ص82.
10- تفسير فرات الكوفى, چاپ تهران, ص581.
11- بحارالانوار, ج52, ص179.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ بسيار به ياد خدا باشيد

دانستنى هايى از قرآن
بسيار به ياد خدا باشيد


((يا إيها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و إصيلا)).
(سوره احزاب , آيه41)
اى كسانى كه ايمان آورديد بسيار خدا را ياد كنيد و هر صبح و شام او را تكبير گوئيد.

ذكر: واژه ((ذكر)) در مقابل نسيان به معناى ياد داشتن است و عبارت است از اين كه انسان هوش خود را متوجه خدا كند يا با بردن نامش و يا با ذكر صفاتش.
البته نام خدا را بر زبان آوردن يكى از مصاديق ذكر است ولى مهمترين مصاديق آن همين است كه انسان هميشه با خود به ياد خدا باشد; در هر حال و هنگام انجام هر كار و در هر زمان انسان به فكر و ياد او باشد و او را حاضر و ناظر بر تمام اعمالش بداند. اين بالاترين و والاترين مصاديق ذكر است.
ذكر كثير: علما و مفسرين در معناى ذكر كثير اختلاف كرده اند. برخى مى گويند: يعنى هرگز خدا را فراموش نكند. از ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده كه هر كس سى مرتبه تسبيحات اربعه (سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر) را بگويد خدا را بسيار ياد كرده است.
از زراره و حمران فرزندان اعين كه هر دو جزء معتبرترين و موثق ترين اصحاب امام صادق عليه السلام به شمار مىآيند روايت شده كه حضرت فرمود: كسى كه تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليها (34 بار الله اكبر, 33 بار الحمدلله, 33 بار سبحان الله) را بگويد همانا خدا را بسيار ذكر كرده است.
ابن عباس روايت كرده كه جبرئيل نزد حضرت رسول(ص) آمد و گفت: اى محمد بگو سبحان الله الحمد لله و لا اله الا الله والله اكبر و لا حول و لا قوه الا بالله عدد ما علم و زنه ما علم و ملا ما علم كه همانا هر كس آن را بگويد براى او شش خصلت نوشته شود:
1ـ از ذاكرين الله كثيرا به حساب آيد.
2ـ بالاترين كسى باشد كه شب و روز به ياد خدا است.
3ـ براى او درختى در بهشت كاشته شود.
4ـ گناهانش ريخته شود چنانكه برگ درختان.
5ـ خدا به او نظر فرمايد.
6ـ كسى كه خدا به او نظر كند هرگز عذابش نكند.
امام صادق عليه السلام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم نقل كرده كه فرمود: ((من إكثر ذكر الله عزوجل إحبه الله و من ذكر الله كثيرا كتبت له برائتان برائه من النار و برائه من النفاق)) هر كه بسيار خدا را ياد كند خداوند دوستش بدارد و هر كه بسيار خدا را ياد كند دو برائت براى او نوشته شود يكى برائت از دوزخ و ديگرى برائت از نفاق.
(تفسير نورالثقلين)
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((من إكثر ذكر الله عزوجل إظله الله فى جنته)) هر كه خدا را زياد ياد كند خداوند او را در بهشتش جاى دهد. (تفسير برهان)
از اميرالمومنين عليه السلام روايتى نقل شده كه حضرت ذكر كثير را به گونه اى ديگر تفسير مى كند. آن حضرت چنين مى فرمايد: ((من ذكر الله عزوجل فى السر فقد ذكر الله كثيرا, ان المنافقين كانوا يذكرون الله علانيه و لا يذكرونه فى السر فقال الله عزوجل يراوون الناس و لايذكرون الله الا قليلا)) هر كه در پنهانى خدا را ياد كند او را بسيار ياد كرده. همانا منافقين آشكارا خدا را ياد مى كردند و ريا مى نمودند و خداوند درباره آنها فرمايد: اينان ريا مى كنند و خدا را اندكى ياد مى نمايند. از اين روايت بسيار جالب چنين استفاده مى شود كه ذكر كثير عبارت است از ذكر خدا در خلوت و دور از ديدگاه مردم, زيرا خداوند منافقين را كه جلوى مردم و در ملا عام ذكر خدا مى كنند و ريا نمايند چنين ياد مى كند كه آنان اندك ذكر خدا مى گويند.
بدينسان حضرت نتيجه مى گيرد اگر كسى در خلوت و پنهانى ذكر خدا بكند بسيار خدا را ياد كرده است.
تسبيح: به معناى ((تنزيه)) است و گفتن سبحان الله از مصاديق آن است , ولى تسبيح در درون دل و منزه دانستن خدا در هر حال, قطعا مهم تر و ارزشمندتر است.
بكره: اول روز.
اصيل: آخر روز (عصر).
و اين كه اين دو وقت را ذكر كرده به خاطر اين است كه در اين دو هنگام تغيير در حالت پديد مىآيد و ممكن است مقصود از بكره و اصيلا شب و روز باشد چنان كه فرمود: ((يسبحون بالليل والنهار)) (سجده/ 38) هر شامگاه و هر روز او را تسبيح مى گويند و تنزيه مى نمايد.
به هر حال ياد خدا آرامش قلب و اطمينان خاطر و رفع نگرانى از انسان مى كند و مهمترين عامل نگهدارى سيستم روانى انسان مى باشد. ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب)).
اميدواريم خداوند ما را جزء ذاكرين الله كثيرا قرار دهد.
آمين رب العالمين.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
گروه ((ابوسياف)) يك گروگان آمريكايى را در فيليپين گردن زد.(23/3/80)
در قطعنامه چهاردهمين كنفرانس وحدت اسلامى , انديشمندان 34 كشور اسلامى خواستار مقابله با تهاجم فرهنگى غرب عليه جهان اسلام شدند.(24/3/80)
صهيونيست ها 21 خانه را بر سر فلسطينى ها خراب كردند.
رژيم عراق آيت الله سيد حسين بحرالعلوم را به شهادت رساند.(3/4/80)
6 رهبر مسلمان در آمريكا به خاطر شركت در تظاهرات ضد اسرائيلى بازداشت شدند.(7/4/80)
ابراهيم غوشه با اخذ رواديد مشروط وارد خاك اردن شد.(10/4/80)
حزب الله با 40 موشك و خمپاره مواضع اسرائيل را درهم كوبيد.(11/4/80)
رجايى كوتان از تاسيس يك حزب اسلامى جديد در تركيه خبر داد.
عربستان درخواست اف بى آى براى تحويل متهمان انفجار ظهران را نپذيرفت.(12/4/80)

داخلى
رهبر انقلاب: زمينه تربيت زنان فقيه بايد در حوزه فراهم شود.
طى دو عمليات در زاهدان و سراوان, 13 تن از پرسنل نيروى انتظامى در درگيرى با اشرار مسلح به شهادت رسيدند.
ملت ايران براى تعيين رئيس جمهور , فردا پاى صندوقهاى راى مى رود.(17/3/80)
براساس نتايج نتايج آرا تا ظهر امروز خاتمى رئيس جمهور مى ماند.
رهبر انقلاب: رقابت انتخاباتى تمام شد, خط و خطوط را كنار بگذاريد.(19/3/80)
انتخابات امروز هيات رئيسه مجلس منجر به انتخاب كروبى رئيس, محمد رضا خاتمى نايب رئيس اول و محسن آرمين نايب رئيس دوم شد.
خاتمى در پيام به ملت پس از پيروزى در انتخابات رياست جمهورى: مهم پايبندى به اصول و آرمانهاى انقلاب است.(21/3/80)
خانه تكانى دولت حتمى است, اسامى 58 نامزد عضويت در كابينه اعلام شد.(24/3/80)
رئيس جمهور: قبول دارم عده اى از متدينان از بعضى امور ناراحتند.
خاتمى: حرفى جز حرف انقلاب و قانون اساسى ندارم.(26/3/80)
به دليل مغايرت با آئين نامه داخلى مجلس, طرح تحقيق و تفحص از صدا و سيما از دستور كار مجلس خارج شد.
فرودگاه كنارك در چابهار به عنوان مرز هوايى تعيين شد.(28/3/80)
در پاسخ به نامه رئيس مجلس رهبر انقلاب با تحقيق و تفحص از صدا و سيما موافقت كردند.
با كشف يك حوزه گازى جديد در بندرعباس 103 ميليارد متر مكعب به ذخاير قطعى گاز ايران افزوده شد.(29/3/80)
تحريم ايران 5 سال ديگر توسط كميته روابط بين المللى مجلس نمايندگان آمريكا تمديد شد.
رئيس جمهور مجتمع فولاد خراسان را افتتاح كرد.
شوراى نگهبان صحت انتخابات رياست جمهورى را تاييد كرد.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور كرواسى: دخالتهاى آمريكا در بالكان به ضرر ملتهاى منطقه است.(31/3/80)
از تنديس شهيد سرلشكر فلاحى در طالقان پرده بردارى شد.
خاتمى: جوانان به هويت دينى و فرهنگى جامعه پايبند باشند.
خاتمى: ولايت, روح ديانت را بر جان انسان و جهان جارى مى كند.(2/4/80)
كروبى: دولت 22 ميليون راى گرفته بايد پاسخگوى مردم باشد.
خاتمى: 70 درصد مردم خواهان حل مشكلات اقتصادى هستند.(3/4/80)
نشست سران سه قوه در مجموعه سعدآباد تهران برگزار شد.
متهمان موسوم به ملى ـ مذهبى تا دو ماه ديگر محاكمه مى شوند.
مسئولان بهزيستى از كاهش سن اعتياد و گسترش مواد مخدر ابراز نگرانى كردند.(4/4/80)
رهبر انقلاب از حافظان و قاريان نوجوان قرآن كريم تجليل كردند.
رئيس جمهور: افراد سالم حاضر نيستند عليه نيروهاى ارزشى شعار بدهند.
دادستان كل كشور: قانون, اجازه عمل مجرمانه را به نمايندگان مجلس نداده است.(5/4/80)
كلاهبردار 30 ميليارد تومانى به همه جا راه دارد.
خفاش شب هاى شيراز دستگير شد.
رئيس قوه قضائيه: حكم افساد اجتماعى مواد مخدر اعدام است.(6/4/80)
هر جا وام مى دهند مرد 30 ميليارد تومانى حاضر است.
وزير اطلاعات: مبارزه با فساد اقتصادى جز با قطع ريشه ها راه به جايى نمى برد.
15 هزار پايگاه بسيج براى مبارزه با مواد مخدر وارد عمل مى شوند.(7/4/80)
رهبر انقلاب: جوسازى مطبوعاتى و فشار سياسى عليه دستگاه قضايى قابل اغماض نيست.
رهبر انقلاب: دستگاه قضايى بايد شجاعانه و قدرتمندانه از عدالت دفاع كند.(9/4/80)
ايران: محاكمه شارون پاسخ به خواسته جهانيان است.
وزارت نفت درباره زواياى پنهان قراردادهاى خارجى سكوت كرد.
اجلاس بين المللى تعاون با پيام رئيس جمهور آغاز به كار كرد.(10/4/80)
رهبر انقلاب: سودهاى نامشروع ناشى از لغزش مسئولان است.
رهبر انقلاب: دولت آينده با پرهيز از شعار به اقتصاد سالم, اهميت حقيقى بدهد.
سخنگوى قوه قضائيه: اتباع ايرانى مى توانند عليه آمريكا اقامه دعوا كنند.(11/4/80)
آيت الله جنتى: اطلاعاتم را به رئيس قوه قضائيه مى دهم.
خاتمى: همه مسئولان بايد مطالبات مردم را برآورده كنند.
تهران و دمشق خواستار موضع واحد كشورهاى اسلامى در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى شدند.(12/4/80)
وزير كشور: به قاچاقچيان مواد مخدر رحم نمى كنم.
خاتمى: جامعه مدنى بايد رژيم صهيونيستى را محكوم كند.(13/4/80)
قراردادهاى مسئله دار نفتى, بهزاد نبوى را به پاسخگويى كشاند.(14/4/80)
وزير مسكن: طى 20 سال گذشته در زمين هاى كشاورزى خانه ساختيم و توليد مثل كرديم.
سردار نظرى: آماده مناظره ام تا ناگفته هاى 18 تير را بگويم.(14/4/80)

خارجى
اسرائيل براى جنگ تمام عيار در منطقه آماده مى شود.(17/3/80)
اروپا طرح دفاع موشكى كاخ سفيد را نپذيرفت.
تونى بلر پس از پيروزى گسترده حزب كارگر كابينه انگليس را ترميم كرد.(21/3/80)
پايگاه جاسوسى امريكا در آلمان برچيده مى شود.
مك وى اعدام شد. مك وى عامل انفجار اوكلاهماسيتى بود.(22/3/80)
انگليس: از پاكستان مى خواهيم به حمايت از طالبان پايان دهد.
عمر البشير: آمريكا درصدد تجزيه سودان است.(24/3/80)
200 تن از نيروهاى طالبان به جبهه متحد افغانستان پيوستند.
21 نفر در انفجار مهيب بنگلادش كشته شدند.(27/3/80)
بى بى سى شارون را جنايتكار جنگى معرفى كرد.
سركرده طالبان: آمريكا حامى بن لادن در زمان اشغال افغانستان بود.
رئيس جمهور آمريكا در موجى از نفرت مردم اروپا به سفر زنجيره اى خود خاتمه داد.(28/3/80)
بن لادن طرفدارانش را براى حمله به منافع آمريكا و اسرائيل فراخواند.
ژنرال مشرف امروز به عنوان رئيس جمهور پاكستان سوگند مى خورد.(30/3/80)
حملات هوايى آمريكا و انگليس به عراق 34 كشته و زخمى به جاى گذاشت.(31/3/80)
ارتش تاجيكستان عليه فرماندهان شورشى در شرق پايتخت دست به عمليات زد.
دادگاه تركيه حكم انحلال حزب فضيلت را صادر كرد.
توافقنامه صلح فيليپين با جبهه مورو در ليبى به امضا رسيد.(2/4/80)
سفير آمريكا در باكو: درياى خزر حوزه منافع واشنگتن است.
محاكمه ميلوشوويچ در دادگاه لاهه با مصوبه دولت يوگسلاوى قطعى شد.
جبهه پوليساريو طرح خودمختارى سازمان ملل را نپذيرفت.(3/4/80)
اسرائيل: عرفات بايد تعداد بيشترى از فلسطينى ها را بازداشت كند.(4/4/80)
واحدهاى زرهى آمريكا و تركيه در شمال عراق استقرار يافتند.
دولت تاجيكستان از سركوب شورش هاى اخير در اين كشور خبر داد.
سازمان ديدبان حقوق بشر: شارون بايد در دادگاه جنايات جنگى محاكمه شود.(5/4/80)
دادگاه لاهه محاكمه ميلوشوويچ را سه شنبه آغاز مى كند.
ژنرال مشرف برنامه هاى آينده دولت پاكستان را به اطلاع سفير آمريكا رساند.
كوفى عنان براى 5 سال ديگر دبير كل سازمان ملل باقى ماند.(9/4/80)
جيانگ زمين: اگر تايوان اعلام استقلال كند شخصا فرماندهى جنگ را بر عهده مى گيرم.(11/4/80)
در پى هتك حرمت يك زن ژاپنى دادگاه ژاپن حكم بازداشت سرباز آمريكايى را صادر كرد.
چين رياست دوره اى شوراى امنيت را برعهده گرفت.
8 انگليسى به جرم جاسوسى در امارات بازداشت شدند.(12/4/80)
فرمانده بلندپايه آمريكا از مردم اوكيناوا به خاطر هتك حرمت يك زن ژاپنى عذرخواهى كرد.
ميلوشوويچ در نخستين جلسه دادگاه: دادگاه غير قانونى لاهه را قبول ندارم.(13/4/80)
در نشست كابينه امنيتى اسرائيل حمله به 40 مركز كليدى مناطق خودگردان و ترور 26 شخصيت فلسطينى نيز به تصويب رسيد.
رهبران چهار حزب اصلى مقدونيه براى حل بحران اين كشور به توافق رسيدند.(14/4/80)
قاضى پرونده پينوشه كيسينجر را به دادگاه احضار كرد.
رئيس جمهور يوگسلاوى: دادگاه لاهه در خدمت منافع قدرتهاى بزرگ است.
پاپ: از بوش مى خواهم تحريمهاى غير عادلانه كوبا را لغو كند.
مردم سه كشور اروپايى خواستار محاكمه شارون به عنوان جنايتكار جنگى شدند.(16/4/80)

/

پاسخ به پرسش ها 1

پاسخ به پرسش ها1


از اين پس فصلى به عنوان پاسخ به پرسش هاى عقيدتى, اجتماعى, مذهبى, و به طور كلى در رابطه با معارف و فرهنگ اسلام گشوده مى شود, و مجله براى پاسخ به سوالات مناسب شما اعلام آمادگى مى كند, اميد آن كه سازنده, پويا و نقش آفرين براى رشد و تعالى باشد, در اين گفتار به پاسخ سه سوال شما به طور فشرده مى پردازيم.

1 ـ رابطه عطسه با صبر
س: در بين بسيارى از عوام رسم است كه هرگاه عطسه مى كنند, مى گويند صبر آمد, دنبال كارى را كه بر آن تصميم داشتند نمى روند , و با گفتن صبر آمد, توقف مى كنند, آيا چنين عقيده اى از نظر شرع و عقل صحيح است؟
ج: اين عقيده يكى از خرافات و رسوم بى اساس است و هيچ گونه مبناى عقلى و شرعى ندارد, توضيح اين كه پيكر انسان از ارگان هاى مختلف تركيب يافته و همچون يك كارخانه اى است كه داراى صداها و گازها و واكنش هاى مختلف است, و در رابطه با عطسه, گاهى عوامل و عوارضى بر كارخانه خود كار بدن وارد شده باعث عطسه مى شود, چنان كه عوامل و عوارض ديگرى باعث سرفه, سكسكه يا دهن دره مى گردد, بنابراين از نظر عقلى و طبيعى هيچ گونه رابطه اى با صبر و توقف ندارد. بلكه به عكس عطسه در غير بيمار, نشانه عافيت و سلامتى و فعال بودن ارگان هاى بدن است, و انسان با اطمينان به سلامتى و نشاط بايد براى حركت و كار آماده گردد, بنابراين عطسه وسيله بيدارباش و علامت تحرك است, نه علامت سستى و كاهلى.
در روايات متعددى از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) آمده كه عطسه نشانه راحتى و عافيت بدن است, وقتى كه عطسه بر شما عارض شد بگوييد ((الحمدلله)) يعنى خدا را شكر كه بدنم سالم است و دستگاه هاى فيزيكى بدن سالم و فعال است. در روايتى امام صادق(ع) فرمود: ((التناوب من الشيطان , والعطاس من الله عزذوجلذ))(1) دهن دره از شيطان است, ولى عطسه از ناحيه خداوند متعال مى باشد. اشاره به اين كه دهن دره دليل سستى و خواب آلودگى و آماده نبودن بدن براى فعاليت است, ولى عطسه نويد لطف و رحمت خدا است, و انسان را به كار و فعاليت تشويق مى كند.
پيامبر(ص) فرمود: ((العطاس للمريض دليلٌ على العافيه و راحه البدن))(2) عطسه كردن بيمار, نشانه عافيت و سلامتى براى او, و براى دستگاه هاى بدن نافع و مايه آرامش است. و مطابق روايات ديگر, عطسه كردن علامت آن است كه انسان تا سه روز يا هفت روز از مرگ در امان است. و عطسه كردن پى در پى, انسان را از پنج بيمارى مصون مى نمايد.(3)
قابل توجه اين كه از حضرت رضا(ع) نقل شده فرمود: ((هرگاه خداوند متعال نعمتى را به بنده اش بدهد, و او شكر آن نعمت را فراموش كند, خداوند بادى را در بدن او (در قسمت شش ها) ايجاد مى كند, و آن باد بر اثر عطسه از بينى او خارج مى گردد, و او پس از عطسه مى گويد الحمد لله , و خداوند همين حمد را شكر نعمت براى آن بنده قرار مى دهد, بنابراين علت (معنوى) عطسه همين است.))(4)
آرى دو نكته است كه تذكر آن در اينجا شايان توجه است; نخست اين كه به عنوان استثنا, بعضى از عطسه ها نشانه زكام , يا حساسيت و يا بيمارى ديگر است , كه اگر چنين احساسى شد, شايسته است مراقبت شود, و با مراجعه به پزشك به علاج واقعه قبل از وقوع آن پرداخته شده, دوم اين كه هرگاه انسان پس از عطسه فال بد بزند, نظر به اين كه فال بد (تطير) مكروه است و از آن نهى شده, و موجب تيرگى ذهن مى شود, و ممكن است بعضى را نااميد كند و موجب سو ظن به خدا شود كه چنين حالتى اثر بد خواهد داشت, در اين گونه موارد بايد با توكل بر خدا و دادن صدقه, و با بى اعتنايى به فال بد, از آن گذشت. امام صادق(ع) در سخنى فرمود: ((الطيره على ما تجعلها ان هونتها تهوذنت, و ان شدذدتها تشدذدت , و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا))(5) چگونگى فال بد زدن بستگى به تصميم فال زننده دارد, اگر او آن را سهل و آسان گرفت, اثر آن سهل است, و اگر آن را مشكل و سخت گرفت, اثر آن نيز مشكل و سخت است, و هرگاه براى آن هيچ اثرى در ذهن خود قرار نداد, بر او چيزى نيست.

2 ـ سياست و سياست بازى
س: بارها از علماى بزرگ و فرهيختگان فرزانه و هوشمند و متعهد شنيدايم و در نوشتار آنها خوانده ايم كه سياست از دين جدا نيست, تا آنجا كه حضرت امام خمينى (قدس سره) فرمود: ((والله اسلام تمامش سياست است.))(6) و مرحوم آيت الله شهيد مدرس (ره) به طور مكرر فرمود: ((سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ما است.)) اينك سوال ما اين است كه منظور از اين سياست چه سياستى است؟ با توجه به اين كه سياست در دنياى روز با دروغ و تزوير و سياست بازى و ترفندهاى گمراهگر آميخته است, بنابراين چگونه دين عين سياست است؟!
ج: سياست بر دو گونه است مثبت و منفى, يا حقيقى و مجازى, در نتيجه سياست بازى همان سياست منفى و مجازى است , و يا به طور كلى سياست نيست, بلكه يك نوع شارلاتانيزم و نيرنگ است كه موجب اغفال و فريب مى شود, حقايق را وارونه جلوه مى دهد, و باطل را زيبا و جذاب مى نماياند, آب را سراب و سراب را آب معرفى مى كند.
به عبارت روشن تر, سياست در اصل از واژه ((ساس)) و ((سوس)) گرفته شده و به معنى كشوردارى, اصلاح امور مردم, اداره كردن كشور در ابعاد مختلف, براساس عقلانيت, تدابير, برنامه ريزى صحيح, و چاره انديشى و گره گشايى خردمندانه براساس عدل و قسط, و پرهيز از هرگونه فساد و تبعيض است.
علامه طريحى در لغتنامه مجمع البحرين مى نويسد: ((السياسه القيام على الشذى بما يصلحه)) سياست يعنى اقدام براى سامان دادن چيزى به وسيله امورى كه آن را اصلاح و سامان بخشد.
و در ادامه مى نويسد: در وصف امامان معصوم(ع) گفته شده است: ((انتم ساسه العباد)) شما سياست مداران بندگان خدا هستيد. و نيز روايت شده : امور دين و ملت از جانب خدا به پيامبرش واگذار شد, ((ليسوس عباده)) تا آن پيامبر, بندگان خدا را براساس سياست خود اصلاح و تربيت كند.
و نيز در روايت آمده: پيامبران بنى اسرائيل, بنى اسرائيل را سياست مى كردند, يعنى زمام رهبرى و شوون آن ها را همانند رهبران و فرمان روايان به دست مى گرفتند, و امور زندگى آنها را تدبير, اصلاح, و اداره مى نمودند, و آنها را بر اين اساس تربيت مى نمودند.(7)
با توجه به گفتار لغت شناسان , و روايات وگفتار محققان و دانشمندان, سياستمدار كسى است كه:
1 ـ توان اداره مملكت و مردم را براساس عدل و حق داشته باشد.
2 ـ در طرح هاى سياسى خود از هوش و درايت و آگاهى و تجربه سرشار, برخوردار بوده تا آگاهانه, مسائل گوناگون داخلى و خارجى كشور را تدبير نموده و به سوى رشد و تعالى رهنمون سازد. عوامل پيشرفت را بداند, آفت ها را بشناسد, و همه عوامل سازنده را براى رشد و پيش روى به كار گيرد, و به موقع از آفت ها جلوگيرى نمايد.
اين همان سياست صحيح, معقول است كه در سر لوحه برنامه هاى پيامبران و امامان معصوم(ع) بوده و چنين سياستى عين دين است, و مثبت و سازنده بوده, و هرگز از دين حقيقى مانند اسلام محمدى(ص) جدا نيست. اين گونه سياست همان است كه امام على(ع) پيرامون آن فرمود: ((جمال السياسه العدل فى الامره , و العفو مع القدره))(8) زيبايى سياست, رعايت عدالت در رهبرى, و عفو هنگام قدرت است. و از امام حسن مجتبى(ع) سوال شد: سياست چيست؟ در پاسخ فرمود: ((هى ان تراعى حقوق الله و حقوق الاحيا, و حقوق الاموات))(9) سياست آن است كه حقوق خداوند و حقوق زندگان و مردگان را رعايت كنى.
در مقابل اين سياست, سياست به معنى استعمار, تزوير و دروغ و نيرنگ است, كه سياست در كشورهاى غرب و بعضى از كشورها نوعا از اين قبيل است, و حزب هاى سياسى نيز غالبا براساس همين سياست مجازى و بى محتوا حركت مى كنند, بهتر آن است كه آنان را به جاى سياستمدار, سياست باز ناميد, چرا كه با لفظ سياست, بازى مى كنند , بى آن كه برنامه و طرح هاى آنها آميخته با عدل و احسان و تدابير خردمندانه براى اصلاح باشد, دم از اصلاحات مى زنند و با جاذبه اصلاحات مردم را به سوى خود مى كشانند, ولى راه كارهاى آنها نشان مى دهد كه دنبال فساد هستند, و زير ماسك اصلاحات مى خواهند به اهداف شوم خود برسند.
اميرمومنان على(ع) سياست معاويه را اين گونه توصيف كرد, و اصلاح طلبى او را نيرنگ خواند و فرمود:
((والله ما معاويه بادهى منى, ولكنه يغدر و يفجر, و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس.))(10) سوگند به خدا معاويه از من سياست مدار تر نيست, ولى او نيرنگ مى زند و گناه مى كند, اگر نيرنگ, خصلت زشتى نبود, من سياست مدارترين انسان ها بودم.
دانشمند معروف اهل تسنن, ابن ابى الحديد در شرح اين عبارت مى نويسد: ((اگر سياست به معنى پيوند دادن دل هاى مردم به همديگر بر هرگونه نيرنگ, ترفند, مجامله و تساهل و تعطيل حدود الهى و شكستن مرزهاى قوانين اسلام باشد, معاويه سياست مدارتر از حضرت على(ع) بود, و اگر سياست به معنى حقيقى ات يعنى تدبير امور براساس عدل و دستورهاى اسلام ـ كه هر مسلمان بايد پيرو چنين سياستى باشد ـ حضرت على(ع) سياست مدارتر بود.))(11)
نتيجه اين كه سياست حقيقى , از اسلام جدا نيست ولى سياست بازى و يا سياست به معنى نيرنگ و روشهاى ناصحيح از اسلام جدا است, و اسلام هرگز با چنين سياستى ارتباط ندارد. به عبارت روشن تر شناخت عدم جدايى اسلام از سياست بستگى به اين دارد كه هم سياست حيقى را بشناسيم, و هم اسلام ناب محمدى(ص) را, ولى اگر اسلام, اسلام تحريف شده باشد, از سياست حقيقى جدا است, سياست مجازى نيز از اسلام حقيقى جدا است بر همين اساس حضرت امام خمينى(قدس سره) در تحريرالوسيله, در احكام نماز جمعه مى نويسد: ((فمن توهذم انذ الدين منفإٌ عن السياسه, فهو جاهلٌ لم يعرف الاسلام, و لا السياسه))(12) آن كس كه خيال كند دين از سياست جدا است, او جاهلى است كه نه اسلام را شناخته و نه سياست را.

4ـ سياست از نظر قرآن
س: آيا در قرآن سخن از سياست به ميان آمده است؟ و آيا نظريه قرآن درباره پيوند سياست با دين, يا جدايى سياست از دين چيست؟
ج: در قرآن واژه سياست وجود ندارد, ولى مفهوم حقيقى سياست در آيات متعدد و داستان هاى مختلف قرآن به طور صريح و پراكنده و در سطح گسترده, مطرح شده است.
به عنوان مثال , آيات متعددى كه در قرآن پيرامون حكومت پيامبران و قضاوت آنها آمده و همچنين مبارزات بى وقفه پيامبران با طاغوت هاى عصر خود, مانند مبارزات ابراهيم(ع) با نمرود, و مبارزات موسى(ع)با فرعون و قارون, حتمى, نوميدى و سرآغاز فروپاشى كامل طرح صهيونيستى سهم داشتند.
اكنون تلاشها براى نجات اسرائيل از زوال از سر گرفته شده است و چنانچه انتفاضه و مقاومت و جهاد و مبارزه را به حال خود رها مى ساختند, قدر مسلم صهيونيست ها وادار به عقب نشينى و خروج ذلت بار و بدون قيد و شرط از غزه و قدس (به عنوان اولين گام) مى شدند, همانگونه كه يك سال قبل در لبنان زير ضربات كوبنده مقاومت اسلامى و رزمندگان حزب الله مفتضحانه مهزوم گشتند.
1ـ علامه مجلسى, بحار, ج76, ص52.
2ـ همان.
3ـ بحار, ج76, ص52 تا 55.
4ـ همان, ص55.
5ـ شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج8, ص262.
6ـ صحيفه نور, ج21, ص98.
7ـ علامه طريحى, مجمع البحرين واژه سوس (چاپ جديد, ج4, ص78).
8ـ غرر الحكم, ج1, ص374.
9ـ حياه الحسن, ج1, ص32.
10ـ نهج البلاغه, خطبه200.
11ـ ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج10, ص212 به بعد.
12ـ امام خمينى, تحريرالوسيله, ج1, ص34.

/

بسيج جهانى براى نجات رژيم صهونيستي

بسيج جهانى براى نجات رژيم صهيونيستى


 

رژيم غاصب اسرائيل خود طرحى امريكايى ـ انگليسى و استكبارى است كه با توسل به زور و در راستاى خدمت به طرح ضد اسلامى و مسلمانان در قلب جهان اسلام كاشته و تحميل شد. اين كيان غاصب عبارت از پادگان خط مقدم نظامى متعلق به همه دشمنان اسلام و مسلمانان است كه متكفل حمايت و دفاع از آن شده اند, زيرا سقوط آن سرآغاز سرنگونى و فروپاشى آنان به شمار مى رود و نابودى آن (اسرائيل) زنگ خطر نابوديشان را به صدا درمىآورد و در نتيجه سرآغاز ره يافت مجدد اسلام و مسلمين به عزت و سربلندى و سيطره بر جهان خواهد بود. به همين سبب آنها (استكبار جهانى) مواظب اين مولود نامشروع و شرور هستند.

بيانيه بلفور
بواسطه بيانيه بلفور (1917م) انگليسى و موافقت امريكايى ـ فرانسوى رژيم صهيونيستى را قولا به وجود آوردند و با قيموميت بريتانيا بر فلسطين, اعمال سركوب و تروريسم و دست و پا كردن رژيمها و حكام عرب و مسلمان وابسته اى كه در طول تاريخ درگيرى جهاد و مبارزات مردم فلسطين را ناكام گذارده اند, شكلى عملى به خود گرفت.

قيام 1936م
ملت فلسطين با قيامهاى متعدد و پياپى خود در برابر اشغالگرى انگليس, كوچ صهيونيست ها و ميليشياهاى نظامى آنها به استقامت و پايدارى پرداخته است و نيرومندترين و پردامنه ترين اين قيامها, خيزش 1936م بود كه با اعتصاب سراسرى, تظاهرات و درگيرى آغاز شد و طى آن بريتانيا از حكام وابسته عرب و مزدوران خود استمداد طلبيد تا با ترفند اعتماد به دوستى بريتانيايى, رهبران ملت فلسطين را براى توقف قيام خويش تحت فشار قرار دهند و چنين نيز شد و حكام عرب براى فلسطينيان (در صورتى كه قيام خود را خاتمه نبخشند) خط و نشان كشيدند.

قطعنامه تقسيم
هنگامى كه مقاومت و پايدارى ملت فلسطين در برابر طرح صهيونيستى شدت يافت امريكا و اروپا با اعمال فشار و بهره گيرى از نفوذ خود طرح تقسيم فلسطين ميان عربها و يهوديان را در سال 1947م از تصويب سازمان ملل گذراندند.

فاجعه فلسطين
در سال 1948م با اعلان پايان قيموميت بر فلسطين از سوى بريتانيا و گسترش پايدارى ملت فلسطين در برابر ميليشياهاى يهودى ـ صهيونيستى , ارتشهاى عرب (طبق دستورات صادره انگليسى به حكام وابسته عرب) به حركت درآمدند تا خيزش و مبارزات مردم فلسطين را سركوب و آنها را به ترك ديار خويش و واگذارى اين مهم (جنگيدن) به ارتشهاى كم شمار, فاقد تسليحات كافى و تحت فرماندهى افسران انگليسى و افرادى وابسته فرا بخوانند.
ليكن با اين همه جمعى از افسران و سربازان شرافتمند عرب به همراه گروهى از مجاهدان مسلمان اخوان المسلمين كشورهاى سوريه, اردن, مصر و عراق و در كنار رزمندگان فلسطينى توانستند ارتش صهيونيستى را در چندين درگيرى شكست دهند و تا آستانه نابودى كامل صهيونيست ها پيش رفتند. البته در اين مدت امريكا, بريتانيا و فرانسه از خلال حكام وابسته عرب و از طريق سازمان ملل به تكاپو افتاده بودند تا بتوانند قطعنامه آتش بسى را صادر و ضمن ممانعت از پيروزى عربها, به يهوديان فرصت و مجالى بدهند, جنگ افزار و نيرو تدارك ببينند و شرايط و وضعيت نظامى خود را سامان ببخشند تا بعدها ضمن نقض آتش بس, جنگ و پيشروى خويش را پى بگيرند.
چنين نيز رشد و آتش بس نهايى از سوى صهيونيستها نقض والنقب (معادل يك سوم مساحت فلسطين) و نيز خليج عقبه (بندرى فلسطينى در درياى سرخ) به اشغال درآمدند.

سازمان ملل و به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى
در سال 1948م متعاقب اعلام موجوديت دولت ((اسرائيل)) توسط بن گوريون تروريست, ابتدا و بلافاصله امريكا, شوروى, بريتانيا و فرانسه و به دنبال آنها ساير كشورهاى اروپايى اين كيان غاصب را به رسميت شناختند.
پس از آن و در سال 1949م استكبار جهانى هم ابزار خود موسوم به سازمان ملل را براى به رسميت شناختن اين دولت غاصب به خدمت گرفت.
اين اقدام سازمان ملل با شرايطى چند همراه بود, شرايطى كه نه صهيونيست ها بدان پايبند شدند و نه سازمان ملل بر اجراى آنها پافشارى كرد.

الحاق كرانه به اردن
با اقدام امريكا و بريتانيا به واداشتن عبدالله شاه اردن به الحاق كرانه به اردن كه هدف از آن بازداشتن مردم فلسطين از مقاومت در برابر يهوديان اشغالگر و سلب هويت فلسطينى آنان به واسطه اعطاى تابعيت اردنى و مآلا كشتن روحيه مقاومت در وجود آنها بود توطئه تكميل شد.

چريكهاى فلسطينى
سال 1955م گروههاى چريكى فلسطينى در نوار غزه شكل گرفتند و با انجام عمليات متهورانه دشمن صهيونيستى را متحمل هزاران كشته و مجروح كردند.
به دنبال آن و در سال 1956م بريتانيا و فرانسه همگام با دشمن صهيونيستى براى اشغال نوار غزه و مصر دست به كار شدند تا از اين رهگذر تجربه مقاومت را در نطفه خفه سازند.

شكل گيرى سازمان آزاديبخش
سال 1963م آقاى احمد شقيرى سازمان آزاديبخش فلسطين را تاسيس و ارتش نوپايى را متشكل از فلسطينى هاى نوار غزه و پناه جويان فلسطينى در سوريه سامان داد.
اين در حالى است كه اردن از پيوستن فلسطينى هاى چند ميليونى موجود در آن كشور به ارتش رهائى بخش ممانعت به عمل آورد تا نتوانند از سرزمين هاى آزاد شده پاسدارى كنند و به فكر باز پس گيرى زمينهاى اشغالى خويش نيفتند.

شكل گيرى فعاليت چريكى
آن دسته از عربها كه خواهان درهم كوبيدن سازمان آزاديبخش و ارتش آن بودند, موضوع جايگزين را كه همانا فعاليت چريكى نشات يافته در سوريه و لبنان بود, به طور جدى مطرح ساختند, ليكن به محض اين كه اين جايگزين شروع به انجام فعاليت چريكى موثرى نمود, دسيسه چينى عليه آن بسان توطئه اى كه عليه سازمان آزاديبخش و رهبر آن صورت گرفته بود, آغاز شد.

جنگ 1967م
عربها زمانى به جنگ 1967م كشانده شدند كه كشورهاى آمريكا, بريتانيا و فرانسه اين دولت صهيونيستى (اسرائيل) را با نيرومندترين و پيشرفته ترين جنگ افزارها و در راس آن سلاح هسته اى مجهز كرده بودند. در جريان اين جنگ گروهى از حكام عرب خيانت كرده و كرانه باخترى و نوار غزه را بدون مقاومت قابل ذكرى و ساعاتى پس از آغاز جنگ تسليم صهيونيست ها كردند.
اتحاد جماهير شوروى دوست كذايى عربها نه تنها براى خاتمه جنگ و يا عقب نشينى (اسرائيل) از كرانه باخترى, قدس و غزه كه آن هنگام به اشغال درآمده بودند, كارى صورت نداد, بلكه حتى سلاحهاى تهاجمى و كارسازى در اختيارشان قرار نداد تا بتوانند زمين هاى خود را باز پس بگيرند.

فعاليتهاى چريكى فلسطينى پس از 1967 م
مقاومت ضد اشغالگرى فلسطينيان در كرانه و غزه شدت يافت, از سويى مقاومت فلسطينى كه در اردن در حال شكل گيرى بود نيز گسترش يافته و توانسته بود ضربات كوبنده اى بر پيكره صهيونيستها وارد آورد.
افزون بر اين چريكهاى فلسطينى با همكارى جمعى از شرافتمندان ارتش اردن توانست تهاجم (1968/3/21) صهيونيست ها براى از بين بردن چريكهاى فلسطينى در شرق نهر اردن را با شكست روبه رو كنند.
چريكهاى فلسطينى در اين نبرد كه به نبرد كرامت معروف گشت, موفق شدند دشمن را شكست داده و ضمن انهدام صدها تانك و زره پوش و ديگر ادوات صهيونيست, صدها تن از آنان را كشته و مجروح سازند. اين نبرد باعث بالا رفتن روحيه فلسطينيان و عربها شد به طورى كه دهها هزار تن براى جنگيدن در كنار نيروهاى مقاومت فلسطينى پيش قدم شدند. در اينجا بود كه امريكا, بريتانيا و فرانسه نگران رژيم صهيونيستى شده و در سال (1969 ـ 1970) شاه حسين پادشاه اردن را پيش انداختند تا جنگهاى سختى عليه چريكهاى فلسطين به راه اندازد و ((اسرائيل)) و امريكا نيز از هرگونه كمكى به اردن دريغ نكردند و حتى مانع از پيشروى ارتش سوريه براى حمايت از مقاومت فلسطين شدند.
و بدينسان نيروهاى اردنى قتل عام سپتامبر سال 1970م (سپتامبر سياه) را مرتكب شدند. در جريان اين قتل عام دهها هزار چريك فلسطينى و طرفداران فلسطينى مقيم اردن كشته و مجروح شدند.

جنگ 1973 و قرارداد كمپ ديويد
ارتش هاى عرب (سورى و مصرى) توانستند نيروهاى خود را بازسازى كنند و شش سال پس از شكست ژوئن 1967 وارد جنگ تمام عيار شده و صهيونيست ها و ارتش به اصطلاح شكست ناپذير آنها را شكست دهند, اما دخالت مستقيم نظامى امريكا و نيز دخالت آشكار قواى صليبى و استكبارى از يك طرف و زبونى سادات و كرنش او در مقابل امريكا از سوى ديگر مانع از تداوم اين پيروزى شده و رژيم صهيونيستى از فروپاشى و زوال نجات يافت.
قرارداد كمپ ديويد ميان سادات و بگين بمثابه سرسخت ترين ضربه بر پيكر همبستگى عربى ـ اسلامى بود كه مصر را از گردونه درگيرى خارج ساخته و آن را ولو براى مدتى به اردوگاه امريكايى درآورد. البته ناگفته نماند كه ملت مصر همچنان بر باورهاى (دشمن ستيزى, مخالفت با عادى سازى روابط با رژيم صهيونيستى و تاكيد بر مبارزه در كنار مردم فلسطين و امت عربى و اسلامى تا نابودى ((اسرائيل)) غاصب) خود استوار و پابرجاست.

مقاومت فلسطينى و توطئه مارونى ها در لبنان
مقاومت فلسطينى به لبنان انتقال يافته و توانست بر تعداد نيروها و توان خود بيفزايد و ضربات دردناكى به صهيونيست ها وارد آورد و آنها را سر در گم كند.
در اين هنگام باز هم امريكا, بريتانيا, فرانسه و صهيونيست ها وارد عمل شده و مسيحيان مارونى لبنان را به وارد آوردن خنجرى در پشت فعاليت چريكى و كشاندن چريكهاى فلسطينى به جنگ ده ساله داخلى برانگيختند.
صهيونيست ها با اشغال جنوب لبنان در سال 1982م و از خلال همكارى ميليشياهاى مسيحى مقاومت فلسطينى را در بيروت بايكوت كردند, آنها همچنين با ارتكاب كشتار بيرحمانه در اردوگاه صبرا و شاتيلا كه طى آن بيش از سه هزار زن و مرد و كودك و پير فلسطينى و لبنانى قربانى شدند, اين نقشه شوم و پليد را تكميل كردند. به موازات جنايات صهيونيستى , امريكا دست به تلاش زد تا بواسطه اعمال فشار, مقاومت فلسطينى را از لبنان بيرون براند و آن را در كشورهاى دور دست عربى پراكنده سازد.

انتفاضه 1987 و توطئه فرآيند سازش
انتفاضه فلسطين سال 1987م شعله ور شد و توسط گروههاى اسلامى و پيشاپيش آنها جنبش مقاومت اسلامى ((حماس)) رهبرى شد. انتفاضه توانست شيوه ها و راهكارهاى خود را متحول و از سنگ به سلاح سرد و گرم و عمليات شهادت طلبانه دگرگون سازد و ظرف چند سال خطرى بالقوه براى موجوديت و مشروعيت رژيم صهيونيستى گردد به طورى كه چندين دولت صهيونيستى به دليل ناكامى در متوقف كردن انتفاضه سقوط كردند. در همين برهه شمار كوچندگان متجاوز يهودى به فلسطين اشغالى رو به نقصان گذاشته و بسيارى از آنان از اين رژيم گريختند. همچنين عمليات احداث شهركها متوقف و شهرك نشينان شروع به فرار از غزه و كرانه باخترى به سوى سرزمين هاى اشغالى 1948م كردند با اين گمان كه شايد بتوانند خود را نجات دهند اما سايه وحشت عمليات شهادت طلبانه آنان را تا تلآويو و نتانيا و… تعقيب نموده و كار به جايى رسيد كه رابين تصميم مى گيرد بدون هيچ قيد و شرطى از نوار غزه بگريزد.
و دگر بار امريكا و كشورهاى غربى سازمان ملل براى مهار انتفاضه و حمايت از رژيم صهيونيستى در قبال انتفاضه دست به كار شدند و در اين رهگذر از همكارى برخى حكام خيانت پيشه عرب بهره مند شدند و نتيجه آن شد كه كنفرانس مادريد در سال 1991م برگزار و ساف و رئيس آن به كنفرانس مزبور فرا خوانده شدند تا ضمن به رسميت شناختن رژيم غاصب صهيونيستى از 80% فلسطين اشغالى 1948م چشم پوشى و بر سر 20% باقيمانده, قدس و آوارگان به مذاكره بنشينند.
پس از آن نوبت به موافقت نامه جنايت بار و ننگين اسلو رسيد تا برخلاف منافع ملت فلسطين و نيروهاى مبارز آن همچون ((حماس)) و جهاد اسلامى به سازمان آزاديبخش آماده به رسميت شناختن صهيونيست ها اعتبارى ببخشد.
سازمانى كه متعهد شده بود انتفاضه را متوقف و به مقاومت و نيروهاى مبارز اعلان جنگ بدهد.
تمامى اين اقدامات ايذايى (بازداشت ها , ترورها و همدستى با صهيونيست ها در ترور مجاهدان و مبارزان مسلمان) تشكيلات خودگردان عليه گروههاى اسلامى ((حماس)) و جهاد و حتى هماهنگى امنيتى و مبادله اطلاعات با صهيونيست ها كه منجر به لو رفتن دهها عمليات جهادى و شهادت طلبانه و كشف و ضبط جنگ افزار و مواد منفجره متعلق به مبارزان و نيروهاى مقاومت گشت, نتوانست سد راه مقاومت اسلامى فلسطين شده و مانع از تداوم آن شود.

اردن و موافقت نامه وادى عربا
و حال نوبت به اردن رسيده بود تا طبق دستور و تحت فشار امريكا موافقت نامه ننگين و ذلت بارى را با صهيونيست ها در وادى عربا به امضا برساند و صلح و همكارى پنهانى خود را آشكار سازد و بدين ترتيب اردن نيز عرصه تاخت و تاز صهيونيست ها گرديد.

ترور مهندس يحيى عياش و انتقام ((حماس))
شيمون پرز تروريست تصميم به ترور مهندس يحيى عياش قهرمان و پايه گذار عمليات شهادت طلبانه و كارشناس تخريب مى گيرد.
اين اقدام ناجوانمردانه و اين جنايت هولناك به دنبال همكارى امنيتى رژيم صهيونيستى و تشكيلات خودگردان در تاريخ 1996/1/5م در نوار غزه به مورد اجرا درآمد و مهندس يحيى عياش به شهادت رسيد و متعاقب آن گردانهاى شهيد عزالدين قسام شاخه نظامى جنبش ((حماس)) صهيونيست ها را تهديد به انتقام و خونخواهى شهيد يحيى عياش كرد و طى چندين عمليات شهادت طلبانه در تل آويو, مجدل و قدس بيش از پنجاه صهيونيست را به درك واصل و صدها تن ديگر را زخمى كردند. اين عمليات رعب و وحشت زايدالوصفى در دل صهيونيست ها انداخت و آنان را به فرار از فلسطين واداشت كما اين كه شمار مهاجران اشغالگر يهودى به فلسطين به شدت كاهش يافت و موجى از خشم و نارضايتى عليه دولت شيمون پرز كه نتوانسته بود امنيت را براى صهيونيست ها فراهم آورد, براه افتاده و فراگير گشت.

اجلاس شرم الشيخ (1996) در حمايت و اطمينان دهى به صهيونيست ها
كشورهاى غربى به سردكردگى امريكا و همراهى برخى حكام وابسته عرب و رئيس تشكيلات خودگردان شتابزده در شرم الشيخ مصر گردهم آمدند تا از صهيونيست ها حمايت و آنها را از حال و آينده خود مطمئن سازند و در عين حال دولت پرز را از فروپاشى نجات دهند. آنها نام كذايى ((همايش مبارزه با تروريسم)) را براى اين اجلاس خود برگزيدند. در اين اجلاس كه كلينتون, يلتسين و همه رهبران اروپايى, اغلب حكام عرب و رئيس تشكيلات خودگردان در آن حضور داشتند, ضمن اعلان جنگ همه جانبه عليه جنبش ((حماس)), ضرورت حمايت از ((اسرائيل)) و اطمينان بخشيدن به مردم اشغالگر نسبت به حال و آينده خويش مورد تاكيد قرار گرفت.
متعاقب اين اجلاس تشكيلات خودگردان بيش از 1500 تن از فعالان و هواداران جنبش ((حماس)) را دستگير كردند. تشكيلات خودگردان در اقدام ديگرى نهادها و مراكز آموزشى, فرهنگى , بهداشتى و خدماتى و خيريه اى جنبش ((حماس)) را تعطيل و كليه اموال و تجهيزات آن را مصادره كرد. اما با اين وجود مقاومت استمرار يافت و پرز به خاطر ناكامى در امر فراهم سازى امنيت براى صهيونيست ها در انتخابات رژيم صهيونيستى شكست خود تا نتانياهو با ادعاى متوقف كردن خشونتها و تامين امنيت صهيونيست ها بر سر كار آيد.
ليكن وى نيز در ادعاهايش ناكام و توسط انتفاضه و مقاومت و پايدارى مردم فلسطين سرنگون و از صحنه بدر شد تا پس از وى نوبت به فرمانده ستاد ارتش صهيونيستى يعنى ايهود باراك برسد و وى نيز ادعاهاى اسلافش را مبنى بر تامين امنيت و پايان دادن به عمليات جهادى و مقاومت تكرار كند.

انتفاضه الاقصى و خطر بالقوه آن براى رژيم صهيونيستى
انتفاضه الاقصى در روز 28 / 9 / 2000 م آغاز شد و مردم مسلمان و مبارز فلسطين در خيزشى فراگير به مقابله با صهيونيست ها و در راس آنها شارون جنايت پيشه كه صحن مطهر مسجدالاقصى را لوث و مسلمانان را به مبارزه طلبيده بود, برخاستند. خاصه اينكه شارون از حق يهوديان در اداى مناسك مذهبى و ساختن معبدى در حرم مسجدالاقصى به عنوان پيش زمينه انهدام مسجدالاقصى و برپائى هيكل كذايى سخن راند. باراك اين جلاد چكمه پوش در زمان نخست وزيرىاش مذبوحانه كوشيد با توسل به زور و اعمال خشونت انتفاضه را متوقف سازد كه نتيجه معكوس بود و انتفاضه ساز و كارهاى خود را متحول و سلاح جديد همچون خمپاره انداز را وارد صحنه كارزار كرد. سلاحى كه شهركهاى صهيونيستى را زير رگبار آتش قهر خود گرفت و به فرار انبوه شهرك نشين ها انجاميد, علاوه بر اين عمليات شهادت طلبانه حتى در قلب رژيم صهيونيستى يعنى تل آويو و غيره رشد فراينده اى يافت. اين بار نيز امريكا بسان هميشه كوشيد براى متوقف ساختن انتفاضه فشار وارد آورد.
در پى شكست صهيونيست ها و امريكائيان در توقف انتفاضه, باراك سرنگون و اين بار صهيونيست ها شارون تروريست را كه او نيز وعده تامين امنيت و توقف انتفاضه را داده بود, برگزيدند.
شارون نيز شكست خورده و عمليات جهادى و شهادت طلبانه فلسطينى شتاب و شدت بيشترى به خود گرفت. به نحوى كه جنبش ((حماس)) 13 عمليات شهادت طلبانه و جهاد اسلامى نيز چندين عمليات شهادت طلبانه انجام دادند.
عمليات شهادت طلبانه ((حماس)) كه توسط شهيد قهرمان سعيد حوترى در روز 1 / 6 / 2001 م (11 / 3 / 1380) به مورد اجرا گذاشته شد, به اوج خود رسيد و بر اثر آن و به اعتراف خود صهيونيست ها 21 كشته و بيش از يك صد مجروح كه حال بسيارى از آنها وخيم گزارش شده, بر جاى گذاشت. انتفاضه به واسطه عمليات شهادت طلبانه, خمپاره اندازها و ساخت جنگ افزارهاى جديد رعب و وحشت را در دل صهيونيست ها برانگيخته و موج مهاجرت صهيونيست هاى متجاوز به فلسطين را متوقف ساخت, و اينك مراكز مهاجرت يهوديان از فلسطين مملو از ارباب رجوع شده و مطبوعات (صهيونيستى) به نقد و بررسى مشروعيت حضور صهيونيستى در فلسطين و آينده آن پرداخته اند.
صهيونيست ها در جريان انتفاضه ميلياردها دلار حاصل از صنعت توريسم را از دست دادند علاوه بر آن بسيارى از كارخانجات تعطيل و دهها هزار كارگر و كارمند يهودى كار خود را از دست دادند, هم چنين بودجه هاى بهداشتى و آموزشى كاهش يافت تا در جهت تامين نيازهاى ارتش و خريد سلاح مصرف شود. در طى همين مدت آمار فرار از ارتش صهيونيستى بالا رفته و بيماريهاى روحى و روانى در ميان صهيونيست ها به شكل هولناكى شيوع پيدا كرده است.
شارون هر آن چه در چنته داشت به كار گرفت و حتى با استفاده از سلاح هاى امريكايى, غير نظاميان فلسطينى را بمباران و موشك باران كرد, ليكن با اين همه انتفاضه و مقاومت آبديده تر گشت.

طناب نجات عرفات براى شارون
در تاريخ 1/6/2001 م كه سعيد حوترى استشهادى قسامى آن عمليات بزرگ را به مورد اجرا درآورد, عقل و صواب را از صهيونيست ها ربود و قدرت تفكر و تصميم گيرى را از شارون گرفت. انتخاب ميان دو گزينه اى بس تلخ:
1ـ يا اينكه با عكس العمل شديدى پاسخ دهد و صدها فلسطينى را بكشد كه پيامدهاى بسيار ناخوشايندى بر رژيم صهيونيستى در عرصه فلسطينى, عربى, اسلامى و بين المللى به دنبال خواهد داشت و صد البته كه پاسخ شهادت طلبانه فلسطينى به مراتب كوبنده تر خواهد بود.
2ـ اينكه سكوت اختيار كند و ضربه را به جان بخرد كه در اين صورت ناتوان و درمانده نشان خواهد داد و شهرك نشين ها و اعضاى دولت از ليكود گرفته تا مذهبيون افراطى عليه او خواهند شوريد و در نتيجه كابينه اش سقوط كند و نظير پيشينيان خود شكست خورده و درمانده به پايان برسد.

تكاپوى امريكايى ـ اروپايى و…
امريكا كه اينك به تلاش افتاده است تا مانع از فروپاشى رژيم صهيونيستى شده و از سقوط شارون و فروپاشى دولت وى جلوگيرى كند, از اين رو به هماهنگى با صهيونيست ها, اروپائيان, سازمان ملل و برخى حكام عرب روى آورده است تا عرفات را نسبت به زندگى و حكومتش و… بيمناك گرداند.
امريكا همچنين تلويحا از تغيير ايشان و سر كار آوردن رهبران معتدل تر از او دم زده است.
رئيس تشكيلات خودگردان و دار و دسته او كه اين مطلب را جدى گرفته و نگران پستها, اموال و امتيازات خويش شده اند, بنابر دستورات صريح امريكا, عمليات شهادت طلبانه تل آويو را محكوم و آتش بس فورى و بدون قيد و شرطى را اعلام مى دارد. امريكا در اقدام بعدى خود جورج تنت رئيس سازمان اطلاعات مركزى (سيا) را راهى منطقه مى كند تا شرايط صهيونيست ها را به اطلاع تشكيلات خودگردان برساند. اروپا نيز به نوبه خود نخست وزيران و وزيران ارشد خود را به تلاش واداشته است.
امريكا به اين حد اكتفا نكرده و كوفى عنان دبير كل سازمان ملل را راهى منطقه كرد تا رئيس تشكيلات خودگردان را تحت فشار قرار داده و او را تهديد به متوقف ساختن انتفاضه و مقاومت, بازداشت و دستگيرى مجاهدان مسلمان ((حماس)) و جهاد, جمع آورى سلاحها و پايان بخشيدن به گلوله باران شهركها و… كند.
اين فشارها و تهديدها ادامه يافت تا اينكه عرفات تسليم و شرايط امريكا را كه در واقع شرايط و مطالبات صهيونيستى است, پذيرفت.
نبايد از ياد ببريم كه برخى رژيم هاى عرب منطقه در نجات دادن اسرائيل غاصب از پايان حتمى, نوميدى و سرآغاز فروپاشى كامل طرح صهيونيستى سهم داشتند.
اكنون تلاشها براى نجات اسرائيل از زوال از سر گرفته شده است و چنانچه انتفاضه و مقاومت و جهاد و مبارزه را به حال خود رها مى ساختند, قدر مسلم صهيونيست ها وادار به عقب نشينى و خروج ذلت بار و بدون قيد و شرط از غزه و قدس (به عنوان اولين گام) مى شدند, همانگونه كه يك سال قبل در لبنان زير ضربات كوبنده مقاومت اسلامى و رزمندگان حزب الله مفتضحانه مهزوم گشتند.

مقاومت متوقف نمى شود… اما!!
تحقيقا ملت فلسطين و نيروهاى رزمنده و مجاهد او مخالفت خود را با توقف انتفاضه و مقاومت به هر شكل ممكن اعلام داشته و مى دارند, گرچه مجاهدان مسلمان از آن بيم دارند كه اقدام مجدد تشكيلات خودگردان و دستگاههاى امنيتى آن به بازداشت ها و هماهنگى امنيتى با صهيونيست ها موجب تضعيف عمليات مقاومت شود, اما بى شك هرگز نخواهد توانست مقاومت و عمليات جهادى و شهادت طلبانه را متوقف سازد.
و در اين صورت ما به دور خود خواهيم چرخيد و رژيم صهيونيستى چون هميشه از ميان بعضى از فلسطينيان, عربها و مسلمانان و از ميان امريكا و اروپاى صليبى حامى و ناجى خود از زوال و پايان حتمى خواهد يافت. ليكن اين حمايتها تا به ابد نخواهد ماند و اين گروه نخواهند توانست اين رژيم را از غضب الهى, خشم مسلمانان و ضربات كوبنده رزمندگان مسلمان كه به يارى خداوند ضربه نهايى را وارد خواهند آورد و آن را از صحنه وجود برخواهند داشت, ايمن دارند.
((و يومئذ يفرح المومنون بنصرالله ينصر من يشا و هو العزيز الرحيم)).
و آنگاه مسلمانان از نصرت الهى خرسند خواهند شد همانا خداوند هر كه را مى خواهد نصرت مى دهد و او بزرگ و مهربان است.

/

ملاقات با مظلوميت آخرين قسمت

ملاقات با مظلوميت
آشنايى اجمالى با زندگى و انديشه شهيد مظلوم دكتر بهشتى همراه با مصاحبه غيابى
آخرين قسمت

غلامرضا گلى زواره


سوال: عامل موفقيت دين اسلام چه بود؟
مساله اى كه در درجه اول قرار دارد اين است آغاز كننده اين نهضت دينى يعنى پيغمبر اكرم(ص) به كار خود ايمان قاطع داشت.
دوم: رهبر اين نهضت يعنى رسول اكرم(ص) در كار خود لياقت, كاردانى و بصيرت داشت, سيره و روش آن بزرگوار روش يك مرد آزموده, فهميده, وارد و مطلع بوده است.
سوم: پيامبر با كمال بردبارى, متانت و قاطعيت با مسايل برخورد مى كرد و با صراحت حوادثى را كه پيش مىآمد به نفع اسلام حل مى نمود و در برابر هيچ رويدادى درنمى ماند.
چهارم: شرايط خاص سياسى را در نظر گرفت و تا وقتى كه موفق نشده بود يك مكتب سياسى جديد و يك واحد نيرومند كه روى پاى خود بند باشد در سرزمين عربستان پديد آورد از پشتوانه واحدهاى معتبر آن روز استفاده كرد, در واقع خاتم رسولان رعايت نكات و سنت هاى اجتماعى را مى نمود.
پنجم: در دعوت به اسلام از همان آغاز تا آخر, پيامبر به تمام مسائلى كه در زمان ايشان مطرح مى شد جواب روشن مى گفت و در واقع به سوالات جواب قطعى و مشخص مى داد.
ششم: از همان اول كه پيامبر آمد منادى آزادى, مساوات, عدالت و برابرى بود.
هفتم: نهضت اسلام تقريبا در يك خلا نسبى سياسى و اجتماعى پديد آمد و جاى پاى قدرت ها در حجاز ضعيف بود و قدرتهاى بزرگ از اين كه بتوانند اين حركت را در نطفه خاموش كنند عاجز بودند.(1)

سوال: آيا اسلام دين رحمت و عفو است يا چهره اى خشن دارد؟ احساس شما در اين مورد چيست؟
امام در اين باره فرمودند خيلى ها آمدند و اصرار كردند و گفتند آقا اسلام دين رحمت هم هست و همه اش دين قهر نيست ما بسم الله الرحمن الرحيم داريم, بيائيد و اين رحمت را به مردم نشان دهيد (و محبوسين در دادگاه انقلاب) را عفو كنيد, خوب شما چه مى كرديد, آيا فكر نمى كرديد كه بايد قهر (اسلامى) تا ميكرب زدايى كامل ادامه يابد و همه جراحى هاى لازم در پيكر بيمار جامعه انجام گيرد و بعد شروع كنند يكسره به ويتامين دادن, احساس من همواره اين بوده و هست كه در اعماق روحم وقتى با شقى ترين انسان ها روبرو مى شوم برايم اولويت اين است كه اى كاش مى شد اين (فرد) معجزه آسا سالم بشود و به صورت يك انسان مشمول عفو و رحمت قرار گيرد البته اين اولويت است اما بلافاصله همراه با اين, احساس ديگرى هم در روحم مىآيد كه اگر بخواهيم صرفا در خط سالم سازى معجزه آساى اين گونه عناصر حركت كنيم دچار يك اغفال و غفلت خوش باورانه مى شويم و مارها در آستين مى پرورانيم كه هر قدر به آنها گرمى بيشتر بدهيم براى گزيدن جامعه و از پاى درآوردنش سريع تر آماده مى شود و اين درست همان است كه منطق اسلامى مى گويد: يا من سبقت رحمته غضبه (اى خدايى كه رحمتت همواره پيش از خشم و غضبت به بندگان مى رسد) اصولا خدا رحمان است و قهاريت خدا جلوه ديگرى از رحمانيت اوست, يك جلوه رحمت خدا همان قهر خداوندى است كه عين لطف است.(2)

سوال: دعا در زندگى انسان چه نقشى دارد؟
يكى از علل و اسبابى كه خدا در كار انسان موثر قرار داده دعا است يعنى اين كه آدمى با تمام وجودش به خدا توجه كند و به راز و نياز بپردازد, درست است كه خدا همه چيز را مى داند و از خواست قلبى و راز درونى همه كس آگاه است ولى همانطور كه در مناسبات بشر با طبيعت, نظام كار و كوشش و عمل و بازده عمل را مقرر كرده در مناسبات انسان با خدا نيز نظام دعا و استجابت را مقرر ساخته است, خدا ازلى و اراده اش نيز ازلى و تغييرناپذير است ولى همان اراده مطلق مقرر كرده كه جهان هستى به جاى بودن, پيوسته در حال شدن باشد در چنين بخشى خود بخود در هر لحظه پديده هاى تازه اى بوجود مىآيد كه در پيدايش آنها عوامل قبلى موثرند از جمله دعا نيز نقش و تاثيرى دارد, همان نقشى كه اراده ازلى به عهده اش گذارده است و دعا در پيدايش امور جديد موثر است. دعا اميد را زنده, اراده را تقويت و بسيارى از توان هاى خفته را در آدمى بيدار مى كند و صاحبش را به كارها و كوششى كه هرگز انتظار نمى رفت وامى دارد, اما از ديد قرآن تاثير دعا بيش از اين هاست زيرا قرآن مى گويد دعا خود سببى مستقل است ولازم نيست تاثير آن حتى مربوط به آثار روانى آن از قبيل تقويت اراده و… باشد.(3)

سوال: انسان كيست و زندگى او چيست؟
انسان گوهر تابناك هستى است بدان جهت كه آزاد و آگاه آفريده شده است, او داراى نفخه ربانى و روح خدايى است و همين امر است كه اورا به بى نهايت سوق مى دهد, انسان داراى قدرت, خلاقيت, تحليل, بررسى و روشنگرى است, و در او زمينه ها براى پيشرفت در همه ابعاد و جوانب وجود دارد, خود را در اختيار نيك و بد آزاد مى بيند ولى آنچه كه مهم است بايد از بدى دورى گزيند و از بين خوب ها بهترين را انتخاب كند, در جنبه خوبى مى تواند از فرشتگان بالاتر رود و در جنبه هاى بعدى آن چنان مى تواند سقوط كند كه از حيوان بدتر شود, انسان سازنده تاريخ است نه ساخته تاريخ, او مى تواند آينده هستى و حتى بهشت و دوزخ را در اختيار گيرد, زندگى آدمى به حقيقت انجام يك وظيفه است در برابر خداوند و آن عبارت است از كار و كوشش و تلاش و جنبش گوناگون اما در راه تامين يك هدف عالى.(4)

سوال: معلم مكتبى چه خصوصيتى دارد؟
معلم مكتبى بايد در راه خودسازى الهيش كار كند به راستى در پى چيز فهميدن باشد بايد نسبت به ديگران حالت كمك و مهربانيش را حفظ كند متواضع باشد, نظم و برنامه ريزى نيز براى يك معلم خيلى مفيد است.(5)

سوال: تربيت چيست و چه خاصيتى دارد؟
تربيت وسيله اى است براى وصول به اهداف و براى اين كه تحصيل كرده ها براى جامعه مفيد باشند بايد به تزكيه و سازندگى روى آورند و تربيت اسلامى را مد نظر قرار دهند, در طريق تربيت تمايلات انسانى و غرائز و خواسته هاى درونى تحت كنترل و ضابطه اى درمىآيند و آنچه براى ادامه زندگى ضرورى است ساخته و پرورده مى شود و رشد مى يابد. قدرت انديشه, تشخيص و اختيارى كه در انسان است بكار گرفته مى شود و از طغيان و انحراف آن جلوگيرى مى شود, با تربيت اسلامى انسان در مسير هدايت الهى قرار مى گيرد و از تاريكى و ضلالت و فساد بر كنار مى ماند, نوع تعليم و تربيت در جامعه بايد طورى باشد كه از فساد, تباهى, گناه, بى عفتى و… جلوگيرى كند.(6)

سوال: نظر شما درباره تخصص چيست؟
ما معتقديم كه تخصص و ايمان بايد توام و با هم باشند اگر در جامعه اى ارزش والا به انسان هاى با ايمان و باتخصص داده شود طبعا جامعه به سوى ايمان تقويت مى شود, مبادا يك دانشمند كه در فقه مبرز است در مسايل غير فقهى اظهار نظر نابجا كند بايد هر كس بكوشد در حدود و معلومات و در دايره معلومات و رشته اى كه در آن تخصص دارد اظهار نظر كند مبادا يك نفر تحصيل كرده دانشگاه كه در رشته اى علمى تخصصى دارد بخود اجازه دهد ندانسته درباره حقايق اسلام سخنى به نفى يا ثبات بگويد.(7)

سوال: رسالت دانشگاهها چيست؟
رسالت دانشگاه در جامعه انقلابى ما اين است كه بتواند انسان هايى بسازد داراى آگاهى هرچه بيشتر, قدرت گزينش انتخاب هرچه آزادتر آزاد از هر چيز كه روى گزينش آنها اثر بد مى گذارد و آزادى گزينش آنها را واقعا محدود مى كند, آزاد از تاثير همه عادت هاى زشت و ناپسند, كمبودهاى اجتماعى و اقتصادى, آزاد از هر چيزى كه به انسان جهت كاذب و جهت گيرى كاذب مى دهد, نيازهاى جامعه اسلامى را درك بكنند, آينده جامعه اسلامى را بتوانند پيش بينى كنند و حركت علمى, فرهنگى, هنرى, فنى, صنعتى, اجتماعى, سياسى, اخلاقى و معنوى ما را بر صراط مستقيم اسلام بشناسند و آسان بكنند و نسل جوان را براى اين حركت و اين گزينش و اين پويايى يارى دهند.(8)

سوال: نظر شما درباره هنر چيست؟
هنر از عالى ترين تجليات آرمان بشرى است كه از طريق آن آدمى موفق مى شود احساس, انديشه, رنج, محروميت, وجد و نشاط, شور و شوق خود را به گونه اى ظريف و دل نشين بيان كند. هنر تعالى بخش, هنرى است كه كمك كند به انسان تا از زباله دان زندگى منحصر در مصرف اوج بگيرد, بالا بيايد و معراج انسانيت را با سرعت بيشتر درنوردد اين هنر اسلامى است و مورد تشويق و تقدير اسلام است شعرها, نثرها, ادبيات, نمايش و تئاتر همه بايد در جهت خلاقيت, بيدارى و هوشيارى جامعه باشند, به آدمى حيات نو و ارزنده اى تقديم دارند, پيش برنده باشند, هنر است كه همه امكانات لازم را براى رشد و گسترش انسانها و خلاقيت آنها فراهم مى كند, هنر مى تواند زبان صادقى براى بيان احساسات نهفته و رنج ديده و محروم باشد و موجبات حركات انسان را به سوى حق و عدالت و آزادى واقعى تدارك ببيند.(9)

سوال: روحانى كيست و رابطه اش با جامعه بايد به چه شكلى باشد؟
روحانى يك عالم دينى است كه در راه تزكيه و تعليم و تلاوت و فراخواندن آيات خدا بر مردم مى كوشد, كار پيامبران را ادامه مى دهد, ايفاى اين مسووليت خطير و سازنده توسط روحانى ايجاب مى كند كه روحانى خودش اهل علم باشد چون مى خواهد ديگران را تزكيه كند, اول خودش را تزكيه كند در راه تقوا باشد داراى مكارم اخلاق باشد و چون مى خواهد ديگران را بسازد و به آنها ياد دهد بايد يك آدمى باشد داراى جوهر سازندگى و ياد دهندگى كه اين خود يك كار دشوار است و ساختن مردم نياز دارد به اين كه آدم خود مردم و زمان خودش را هم درك كند, روحانى با اين اندوخته مىآيد ميان مردم در رابطه با متن مردم زندگى مى كند و كار مى كند روحانى و مردم مثل ماهى مى ماند و آب روحانى با مردم و در مردم زنده است, بدون مردم نمى تواند رسالتش را انجام دهد كارش خدمت بى منت به مردم است, روحانى بايد از مشكلات مردم گره گشايى كند و چون اسلام دينى است كه مشتمل بر سياست هم مى باشد در ارتباط با امور سياسى هم مسووليت دارد.(10)

سوال: عوامل تحريفات چيست؟
عوامل تحريف يك دين و مذهب يا فكر و مسلك گوناگون است و مى توان آن را به چهار قسمت زير خلاصه كرد:
الف: تمايلات و عاداتى كه مردم سالهاى متمادى به آنها خو گرفته و نمى توانند به آسانى از آنها صرف نظر كنند, مردم وقتى به مسلكى مى گروند به جاى آن كه صد در صد تسليم تعاليم آن باشند درصدد برمىآيند با كم و زياد كردن و تاويل و تفسير تا آنجا كه امكان دارد آن را بر دلخواه خود منطبق كنند.
ب: دخالت و اعمال نفوذ ارباب قدرت و صاحبان زر و زور كه براى حفظ يا توسعه قدرت و ثروت خود مى خواهند از همه وسايل حتى از مذهب هم استفاده كنند, اينها براى رسيدن به مقصود خود از هيچ چيز مضايقه ندارند و هر جا لازم شود وسائلى بر مى انگيزند تا از قدرت خلاقه دين كه معمولا سدى در راه مطامع آنهاست بكاهند و در صورت امكان آن را به صورت وسيله اى براى خاضع ساختن زيردستان و تن در دادن آنان به تجاوزات نارواى خويش درآورند.
ج: هر دين و مسلك در ميدان نفوذ خود ناچار با آرا و مسالك ديگر برخورد مى كند كه در اين برخورد خواه ناخواه برخى از آن آرا در آن نفوذ مى كند و حتى اگر آئين جديد بر اديان ديگر غالب شود باز از نفوذ عقايد خارجى بكلى مصون نمى باشد .
د: هيچ دين و آئينى نيست كه همه مسائل و موضوعات حال و آينده را يك يك طرح و حكم آنها را به صراحت بيان كند, حكم اين گونه موضوعات از قوانين كلى يك آئين استنباط مى شود و همين جاست كه زمينه مساعدى براى تاثير سليقه هاى شخصى يا صنفى فراهم مى شود و چه بسا كه در دين مورد نظر تحريفى پيش آيد.(11)

سوال: بسوز بساز يعنى چه؟
انسان موجودى است خودساز و محيط ساز يعنى اسلام انسان را چنين معرفى كرده است كه بساز ولو در اين راه ساختن بسوزى و از بين بروى البته بسوز و بساز در فرهنگ قبلى (نظام طاغوتى) معنى ديگرى داشت و آن اين بود كه دلت بسوزد ولى تو سازش نشان بده و تمام توسرىها و محروميت را تحمل كن اما در فرهنگ پوياى اسلام اين عبارت معنى ديگرى دارد: بسوز چون شمع و بساز با روشنايى و گرمايت نظام مطلوب ايمانى و الهى آينده را و اين خط اسلام, ايثار و فداكارى است.(12)

سوال: عدل اخلاقى و معنوى به چه معناست؟
اصل, عدل اخلاق و معنويت است براى اين كه عدل جامع بوجود آيد بايد براساس تعليمات انبيا عمل كرده و حركت كنيم قسط اسلامى بدون عمل به كتاب و سنت و رعايت قوانين و احكام اسلامى قابل اقامه نيست, در مذهب ما اصل اساسى ديگرى نيز لازم است و آن اين است كه جامعه هنگامى مى تواند براساس وحى, كتاب خدا و سنت انبيا و اوليا نظام عدل را برپا كند كه ميزان ديگرى در اختيار داشته باشد و آن تجسم عينى قانون است و آن امام است امامت (رهبرى) در تحقق بخشيدن به قسط و در توانا كردن مردم بر اقامه قسط نقش بنياد دارد.(13)

سوال: عالى ترين حكومت و مشخصات آن چيست؟
عالى ترين حكومت آن است كه اساس آن مراعات مصالح مادى, معنوى, اخلاقى و دينى براى همه افراد, تمامى طبقات همه ملت ها, همه نژادها در همه نسل ها و زمان ها باشد, نظام حكومتى اسلام مدعى چنين مقامى است كه در نظامات, مقررات و اقدامات خود با چشم جهان بين به همه جا و همه كس و همه چيزى مى نگرد, در اين نظام رئيس حكومت يعنى رسول اكرم(ص) نه فقط در معارف, قوانين و مقررات دينى بلكه در موارد لازم در مسايل خارجى و تصميم هاى حكومتى نيز با وحى الهى رهبرى مى شود. در حكومت عالى الهى هدف حكومت, سازمان هاى سياسى, نظامات و مقررات اجتماعى آن اين است كه عالم انسانيت را به سوى سعادت سوق دهد, در اين حكومت اغراض و منافع شخصى حكمرانان هيچ اصالتى ندارد, حتى تشريفات زندگى رئيس حكومت با يك فرد عادى تفاوت ندارد, خواسته هاى مادى مردم نيز در حدود نياز و در حد اعتدال ولى براى عموم و بدون استثنا تامين و از تبعيض ها, افراطها و تفريطها هرچند مورد پسند عموم باشد جلوگيرى مى شود چون نه خواست اكثريت در اين حكومت اصالت دارد و نه هواها و هوس هاى مادى در حكومت عالى الهى عنايت به تامين خواسته هاى مادى مردم در حدودى است كه فرد و جامعه نه در فشار محروميت هاى مادى خرد و منحرف شود و نه همه نيروهايش در راه هوى و هوس و شهوت متمركز گردد و از كمالات عالى معنوى محروم بماند.(14)

سوال: سياست ادارى در نظام اسلامى چگونه است؟
يكى از پايه هاى اساسى سياست اجرايى و مديريت و اداره در جامعه اسلامى حفظ خودگردانى و خود اداره كردن در هر فرد مسلمان و در جمع مسلمان هاست, بهترين مديريت بر طبق معيارهاى اسلام, مديريتى است كه به عناصر و افراد و به مردم امكان بدهد كه خودشان را براساس معيارهاى اسلامى اداره كنند و خود گردانى براساس معيارهاى اسلامى روح سياست ادارى در نظام اسلام است لذا مى بينيم در زمان على(ع) مولا به ولاتش در چهارچوب مكتب اختيارات تام مى دهد و مسووليت تام هم مى خواهد و از ولات خود مى خواهد تنها خود را مسوول اداره قلمرو و ولايتشان ندانند بلكه بكوشند تا مردم قلمرو مسووليتشان را در اداره امور آنجا و در اقامه صلاح امت و صلاح دين در آنجا دخيل و سهيم كنند و براى اين كه بشود مردم در اداره امور مربوط به خودشان صميمانه حضور پيدا كنند يك چيز از همه مهمتر است و آن ايمان مردم به زمامدار است.(15)

سوال: اصول مهم در ارتباط ميان امت و زمامداران چيست؟
پنج اصل در اين مورد مطرح مى باشد:
اصل اول: صداقت و راستى و ايمان, چون مردم مى خواهند به زمامدار اعتماد كنند و شرط اعتماد اين است كه به دين و تقوايش اعتماد داشته باشند.
اصل دوم: براى اين كه جامعه صميمانه و آزادانه و از روى دلخواه بيايد در ميدان خودگرانى و اداره و خودش را در مسووليت ها شريك بداند واقعا مسئله ((كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته)) و ((من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين, فليس بمسلم)) را لمس كند و با تمام وجودش دنباله رو اين شعار اسلام باشد. كسانى كه به عنوان زمامدار قدردان اين رشد و بلوغ و عشق و شور و فداكارى و ايمان در ملت ما نباشند هرگز نخواهند توانست با ملت تا هميشه در يك راه بروند. ولات و مسوولان بخش ها و مناطق بايد با مردم باشند و با آنان حركت كنند و از كاغذبازى, بوروكراسى و ديوان سالارى دست بردارند.
اصل سوم: مديران كشور و جامعه در عين اين كه بايد براى حاكميت مكتب كوشا باشند و در برابر خدا و بندگانش مسوولانه عمل كنند در عين حال بايد جوى و جريانى به وجود آورند كه در پرتو آن انسانها رشد بيابند و با تمام قلب رو به ايمان و خدا آورند, رئيس جمهور, وزرا و ديگر مسوولان كه در قوه اجرائيه كار مى كنند بايد در ارتباط با كل جامعه, موضعى و طرحى و خلقى و بينشى داشته باشند كه جامعه را به سوى خدا هدايت كنند.
اصل چهارم: مراقبت مستمر مسوولان درجه اول نسبت به كار مسوولان درجه دوم و سوم است, ضمن آن كه اعتماد مى كنند و اختيارات مى دهند, ولى مسووليت بخواهند و رسيدگى كنند, اعتماد سران حكومت به كاركنان به اين معنا نيست كه كارها را به دست آنان بدهند و بگويند فى امان الله.
اصل پنجم: اداره و مديريت در جامعه اسلامى اين است كه دستگاه مديريت جامعه اسلامى در عين مشخص بودن مسووليت ها يك مجموعه يك پارچه است امامت (رهبرى) در راس هرم مديريت قرار دارد و همه شاخه ها و واحدهاى ديگر تشكيل دهنده بدنه آن بطور هماهنگ هستند, تفكيك قوا يعنى مشخص كردن مسووليت و قوا و نيروها هر يك براى خود جايى مشخص در قانون دارند, همه اينها با يكديگر يك مجموعه يك دل و هماهنگ را تشكيل دهند و همگى در خط مكتب و پشت سر امام (رهبر) حركت كنند.(16)

سوال: ضامن وحدت, امنيت و اقتدار ملى در چيست؟
ارزش پيوندهاى قومى و قبيله اى در حد بازشناختن افراد از يكديگر است و اگر حساب ارزش هاى متعالى باشد, ارزش ها به فضيلت و تقوا است و اين بيان قرآن كريم است.(17) بنابراين قرآن اجازه نمى دهد كه ما براساس پيوندهاى قبيله اى و ناسيوناليستى تكه تكه و پاره پاره شويم. جهان بينى اسلام به ما اجازه نمى دهد واحدهاى نيرومند سياسى ملى كه در برابر هم قرار بگيرند و هويت هاى مستقل سياسى خاصى را پيدا كنند تشكيل بدهيم, از نظر قرآن چه عامل مشترك و چه وجه مشترك مى تواند انسان ها را چنان به هم جوش دهد كه يك وحدت نيرومند سياسى, اجتماعى, اقتصادى و نظامى بزرگ بوجود بياورد كه آن عامل فقط ايمان است, ايمان به مكتب و اسلام از نظر فرهنگ الهى مسلمانان برادر و پشت و پناه يكديگرند و داراى همبستگى كامل سياسى اجتماعى مى باشند. چرا؟ براى اين كه مسلمانند گوناگونى زبان و رنگ پوست ها خود از نشانه هاى خداست اما عامل وحدت نمى باشد, چرا وحدت اسلامى متعالى تر است؟ براى اين كه اسلام آيين فطرت است, فطرت هاى مشترك انسانى را به سامان آورده و از انسانهاى بيدار فطرت يك مجموعه جهانى نيرومند پديد آورده است هر كس هر نوع وحدتى را بخواهد به جاى وحدت عقيدتى بنشاند از اسلام منحرف شده است.(18)

سوال: آيا گروه گرايى با گرايش هاى عقيدتى معارض است؟
گروه گرايى يك معناى خوب دارد و يك معنى بد, اگر تعصب گروهى سبب شود افراد از خط منطق و حقيقت پرستى و عدالت منحرف شوند بد است گروه گرايى مثبت بدين معناست كه عده اى همفكر و هماهنگ با هم مسووليتى را قبول مى كنند تشكيل گروهها اصلا به اين منظور است كه افراد هم راى, يكديگر را در يك تشكيلات سياسى پاك و خالص پيدا كنند و با هم تبادل نظر كنند و مطالعه نمايند و عمل بكنند و ضمن همفكرى و همكارى روز بروز با هم هماهنگ شوند و براى قبول مسووليت هاى بزرگتر آماده بشوند.(19)

سوال: آيا جامعه شناسى توانسته است مشكلى از مشكلات اجتماعى و اقتصادى را حل كند؟
جامعه شناسى در شكل هاى مختلفش يك رشته سودمند است اما نگرش زيربناى ما از جهان بينى اسلامى گرفته مى شود و ما بايد در جامعه شناسى قبل از هر چيز اين نگرش را بشناسيم. نظر اسلام اين است كه تاثير محيط اجتماعى در فرد هيچ گاه به مرحله اى نمى رسد كه نقش خودسازى آگاهانه آزادانه انتخاب گرانه را به صفر برساند, هميشه انسان در برابر تاثير محيط اجتماعى درصدى از خودسازى آگاهانه را براى خودش حفظ مى كند و اساس بينش اسلام بر نفى جبر اجتماعى و ماترياليسم تاريخى است و باور اين كه انسان به صورت فرد است كه هميشه آزاد مى ماند و هيچ گاه در گردونه تاريخ به صورت موجود متحركى كه تمام حركتش را از تاريخ مى گيرد در نمىآيد جامعه شناسى اگر با حفظ اين اصل و حفظ اين نگرش دنبال شود, بى شك بسيار مفيد است.(20)

سوال: نظر شما درباره آزادى چيست؟
اسلام آزادى انسان را به عنوان نقطه قوت آفرينش انسان مى شناسد وانسان گوهر تابناك هستى است بدان جهت كه آزاد و آگاه آفريده شده است, اسلام انسانى اين گونه را دعوت مى كند تا در پرتو رسول باطنى يعنى عقل حركت كند ولى انسان به كمك همين انديشه سرچشمه پرارجى از آگاهى يعنى وحى و نبوت انبيا و كتاب آسمانى را مى شناسد و چون به اين آگاهى رسيد قانون زندگى را تنها به كمك عقل تنظيم نمى كند و وحى به عنوان زيربناى همه محاسبات و بررسى هاى عقلى همواره تكيه گاه اوست, در جامعه اسلام, اسلام انسان را موجودى آزاد مى داند و حتى به اين موجود آزاد نهيب مى زند كه در هر شرايط اجتماعى كه هستى توقف نكن, نمير يا بميران يا بمير يا لااقل هجرت كن و تسليم محيط فاسد نشو اما اسلام روى نقش عوامل كننده محيط كه فساد و ظلم هستند و راه رشد و تعالى را دچار مشكل مى كنند حساسيت دارد و نمى تواند در برابر اين نقش بى تفاوت بماند. محور چرخش نظام در جمهورى اسلامى در درجه اول ايمان و وجدان دينى است و در درجه دوم نظام مقتدر حكومتى است.
هر انسانى در اظهار نظر نسبت به مسوولان در هر موقعيت و مقام كه باشند آزاد است با رعايت دو شرط:
اول: اظهار نظراتش راست باشد, دروغ پردازى و شايعه سازى نكند, تهمت نزند بر چسب باطل نزند و راست گويد.
دوم: با زبان و بيان دلسوزانه و بى غرضانه بگويد نه با زبان و بيان مغرضانه و كينه توزانه, انتقاد سازنده و دلسوزانه از مسوولان در تمام سطوح براى همه آزاد است, هر كس به هر عنوان بخواهد جلو انتقاد سازنده يعنى همان امر به معروف و نهى از منكر عمومى اسلام را بگيرد از اسلام منحرف است و به عنوان مسلمان از او بيزارم. اگر بحث ها روشنگرانه باشد مايه رشد است ولى اگر به منظور درگيرى و تشنج باشد گناه بزرگى است جنجال ها غالبا ضد تلاش است و ضد كار, ما با مجادله رشد نمى كنيم مجادله بد است, مباحثه خوب است, مبارزه ها در برابر مخالفان بايد براساس بحث و اظهار نظر عالمانه باشد و از راه زور و اسلحه نمى تواند و نبايد پيش رفت. در يك نظام متكى به ايمان با اسلحه نمى شود همه كارها را كرد ما با هر آهنگ خشونتى كه در جامعه پيش آيد مخالفيم. همواره مخالف شيوه چماقدارى بوده ايم و اين شيوه ها را محكوم كرده ايم ولى نه فقط چماق مجسم و چوبى را بلكه چماق لفظى و قلمى هم. من طرفدار مبارزه مبتنى بر برنامه ريزى هستم و مى گويم با بحث هاى روشنگرانه و مناظره ها مسايل بايد حل شود. احزاب نبايد انحصارطلب باشند, يعنى اين عقيده را نداشته باشند كه فقط ما خوبيم و آنها كه خارج از تشكيلات ما هستند خوب نيستند بدرد بخور نمى باشند رقابت سازنده بين احزاب و گروهها خوب است و نبايد بگذاريم به رقابت رشكآميز تبديل شود.(21)

سوال: نظر شما درباره خانواده و زن چيست؟
خانواده خشت اول بناى حيات جامعه است و هرگونه اصلاحى از آن طريق بايد پايه گذارى شود. اى پدر و مادران چرا اين همه شرايط ازدواج را سنگين مى كنيد و جامعه را به سوى فساد مى بريد و يا تسليم امواج فساد مى كنيد. عدالت اجتماعى و اقتصادى چنين ايجاب مى كند هنگامى كه زن و مردى تشكيل خانواده داده اند و صاحب فرزند مى شوند بار اداره خانواده و تربيت فرزندان را به دوش ديگران نگذارند. سپردن فرزندان به مهد كودك چندان خوشايند نيست و تجربه ها نشان داده اند نتايج مطلوب نداشته اند, منصفانه اين است كه مردها وقت خود را طورى تنظيم كنند تا بتوانند ساعات بيشترى را در منزل باشند و همسرشان بتوانند به فراگيرى علوم و خدمات اجتماعى و شركت در مجامع اجتماعى برسند. خانواده از نظر اسلام قانون پيوند قلبى و روحى, پيوند باور و عقيده, پيوند مهر و محبت و دلسوزى و همكارى ميان زن و شوهر و فرزندان است. اين نهاد پرارزش از ديدگاه اسلام بود و پايه اصلى ايمان مشترك و آرمان مشترك و هم چنين عشق و محبت و فداكارى برخاسته از عاطفه, شكر و قدردانى استوار است, خانواده يك هسته نيرومند اجتماعى است و زن و شوهر بايد يكديگر را بر پايه آرمان و ايمان مشترك انتخاب كنند. در خصوص زنان, بايد گفت زنان جامعه اسلام را خوب بشناسند و بعد مطالعات سياسى اجتماعى داشته باشند و بدانند كه در چه دنيايى زندگى مى كنند و مسايل جامعه را خوب درك كرده و مسائل را تجزيه و تحليل كنند و در اجتماعات مفيد و پرارزش شركت كنند و خدمات پر ارزش اجتماعى داشته باشند. اينهاست كه مى تواند به رشد واقعى و تعالى زن در جامعه كمك كند. قبل و بعد از هجرت حضرت خديجه(س) همرزم پيامبر بود حتى در شعب ابى طالب كه مسلمانها تحت فشار بودند ايشان در كنار پيامبر بودند و در همه مشكلات شريك با ايشان. هم چنين گفتگوهاى پيامبر اكرم(ص) با همسرانشان نشان دهنده حضور آنها در جو اسلامى و اجتماعى است, ام سلمه مسايل اجتماعى را با پيامبر مطرح مى كرده و از ايشان راه حل مى خواسته است, زنها در حد مقررات و شرايط آن روز حضور فعال در جامعه داشته اند و در صحنه هاى نبرد براى مداواى زخمى ها و كمك هاى ديگر كوشش مى كردند و حتى به دشمن نيز حمله ور مى شدند كه در داستان كربلا مى شنويم.(22)

سوال: اگر سخنى براى جوانان داريد بفرماييد؟
سخن من با جوانان و نوجوانان در سراسر ايران اين است كه اى نوجوانان و جوانان, نه مكتب هاى مادى الحادى مى تواند براى اين ملت جانشين اسلام باشد و نه بينش هاى التقاطى براى اين ملت قابل قبول باشد, اگر در جزوه ها و مقاله ها و بحث ها در مدرسه و بيرون مدرسه برايت سوالاتى مطرح كرده اند كه پاسخ آنها را نيافته اى و در قلب نازنينت وسوسه و شك و تزلزلى به وجود آورده, ما همواره در اختيار سوالات تو بوده و هستيم و خواهيم بود, اين سوالات را بياور, مطرح كن, توضيحاتى را كه داده مى شود با ديده انصاف بنگر و با گوش دل بشنو و در محكمه وجدان آزاد و منطق والاى فطرت آنها را ارزيابى كن و آنچه را حق يافتى با آن شور فكريت در پيش روان شو, من به تو اطمينان مى دهم در پى اين پرسش ها و پاسخ ها, در پى اين گفتگوها راهى روشن تر و والاتر و سعادت آفرين تر از همين اسلام با همين بينشى كه امام و همچون امام كسان ديگرى كه مثل او مى انديشند و اسلام مى شناسند و پيش پايت مى نهند راهى از آن روشن تر نخواهى يافت و اگر آزادى بدان معناست كه به تو جوان و نوجوان داده شود تا ابزار توطئه بر سر راه انقلاب شكوهمند جمهورى اسلامى ما باشيد گمان نمى كنم آزادى توطئه را به نام آزادى عمومى و انسانى از ما قبول كنى. اگر اين نشريه ها دروغ نگويند دروغ پراكنى نكنند, تهمت نزنند, شايعه سازى نكنند, ضعف هاى كوچكى را كه در دوران تكامل هر انقلابى هست به نفع دشمن بزرگ نكنند خوراك تبليغاتى براى صداهاى بيگانه فراهم نكنند و اين طور مفت و مجانى به دشمنان ايران و اسلام خدمت نكنند آن وقت خواهند ديد چقدر آزادند.
اى عزيزان اسلام و امت اسلام آگاه باشيد بسيارى از ما و از جمله خود من بهترين سالهاى زندگيمان را بيش از هر كسى صرف شما كرديم الاذن هم بيش از هر چيز دوست داريم در جمع شما باشيم و با شما به سخن بنشينيم. عزيزان بدانيد قلب ما, دل ما و سراسر وجود ما, مالامال از عشق و علاقه به هدايت نسل جوان در خط اصيل اسلام است, تنها بازى خورده هاى دشمن نيرنگ باز هستند كه مى خواهند شما عزيزان را از سيل خروشان ملت قهرمان جدا كنند و بار ديگر نغمه شوم جدايى جوان از جامعه و تحصيل كرده ها را از روحانيت سر دهند.(23)
اين نوشتار را با دعاهايى از شهيد مظلوم آيه الله بهشتى به پايان مى بريم:
بار پروردگارا ملت قهرمان ما را در ادامه اين انقلاب پرشكوه راهنما و هادى و حامى باش.
بارالها ما حاجت و نياز به درگاه تو فراوان داريم, ولى با توجه عميق به اصل امامت با تمام وجود از درگاه عزت و قدرت و كرمت مى خواهيم كه امت ما را در نگهبانى از اصول اسلام و اصل عالى و زنده كننده امامت, همواره راهنما, يار و ياور باش.
از خداى متعال مسئلت دارم كه ما مسلمانان را آن طور كه خودش خواسته در راه حق و عدل و خير هدايت كند و موفق بدارد و از خداى متعال مسئلت دارم كه مخالفان اسلام را قبل از هر چيز مشمول هدايت خودش قرار بدهد و از خداى متعال مسئلت دارم كه اسلام و امت اسلام و انقلاب اسلامى را از آسيب نفاثات فى العقد مصون بدارد و به همه ما آگاهى و تلاش و سعى در عمل و اخلاص در نيت عنايت بفرمايد.
بار پروردگارا از مقام مقدس پرعظمت و پركرامتت مسئلت داريم كه دل هاى ما را همواره به نور ايمان زنده و تابناك ساز.
پروردگارا ولى عصر امام زمان (سلام الله عليه) را از همه ما خرسند و خشنود بساز.(24)

پى نوشت ها:
1ـ اقتباس از كتاب محيط پيدايش اسلام, فصل ششم.
2ـ نقش انبيا و پيامبران در هدايت و عدالت, شهيد بهشتى, ص207 ـ 210.
3ـ توحيد در قرآن, شهيد دكتر بهشتى, ص20 ـ 23.
4ـ زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, دكتر على قائمى, ص68 ـ 69.
5ـ يادنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر سيد محمد حسينى بهشتى, سيد فريد قاسمى, ص159.
6ـ زندگى و گزيده افكار…, ص82.
7ـ همان, ص83.
8ـ يادنامه شهيد مظلوم…, ص171 ـ 172.
9ـ شهيد بهشتى, عقل ملكوتى, ص116, زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, ص85.
10ـ حديث راست قامتى (ويژه نامه رسالت به مناسبت گراميداشت شهداى فاجعه هفتم تير, 7 تير 78, ص21.
11ـ سه گفتار, شهيد مظلوم دكتر بهشتى, ص43 ـ 45.
12ـ نقش انبيا و پيامبران در هدايت و عدالت, ص67 ـ 68.
13ـ بررسى تحليل از جهاد, عدالت, ليبراليسم و امامت, شهيد بهشتى, ص24 ـ 25.
14ـ سه گفتار, 29 ـ 31.
15ـ نقش انبيا…, ص166 ـ167.
16ـ همان, ص167 ـ 180.
17ـ يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم. (حجرات, 13)
18ـ نقش انبيا, ص190 ـ 198.
19ـ حديث راست قامتى, ص21.
20ـ زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, ص78 ـ 84, بررسى تحليلى از جهاد عدالت…, ص66, حديث راست قامتى, ;20 او به تنهايى يك امت بود, ج 2, ص649.
21ـ يادنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى, ص170 ـ 173.
22ـ زندگى و گزيده افكار… ص74, يادنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى, ص160 ـ 161.
23ـ نقش انبيا و پيامبران در هدايت و عدالت, ص81 ـ 145 و 157.
24ـ برگرفته از كتاب بررسى و تحليلى از جهاد, عدالت, ليبراليسم و امامت, ص44 و 86 و 121 و نيز كتاب: نقش انبيا و پيامبران…, ص86 و 146.

/

مادرى مهربان تر از خورشيد

مادرى مهربان تر از خورشيد!

حجه الاسلام اصغر بابايى


شخصيت فاطمه زهرا(س), در ابعاد گونه گون قابل بررسى است.
در هر مرحله از مراحل زندگى وى, لايه ها و درسهاى بزرگى نهفته است و با كالبدشكافى و موشكافيهاى عميق, مى توان درسهاى بزرگى آموخت و بايد هم آموخت.
يكى از ابعاد زندگى فاطمه زهرا(س), كه خيلى درخشان و دلنواز است, ((بعد تربيتى)) زندگى حضرت است.
سيره علمى و عملى فاطمه زهرا(س) در امور تربيتى, چيزى نيست كه بتوان ظرافتها و لطافتهاى آن را به قلم آورد و يا اينكه در يك مقال و مقاله بتوان ترسيم كرد.
سيره علمى, تا به مرحله عمل نرسد و عملى نگردد, فايده چندانى ببار نمىآورد. از سيره عملى فاطمه(س), در امر تربيت, سخن بگوئيم, وى را ((بانو و كوثر بيكران)) و ((مادر محبت)) معرفى كنيم; ولى خودمان در ميدان عمل, بى عارى و بى پروايى بكنيم, آيا چنين كارى شايسته است؟

زمزمه هاى تربيتى زهرا(س)
زلالتر از آب زمزم:
وارهيده از جهان عاريه
ساكن گلزار و ((عينٌ جاريه))(1)
آوازه و آرزوهاى مادر, به ((تربيت)) پيوند خورده است.
در حقيقت, مادر ((پيش مرگ و سر پيشاهنگ)), امر تربيت است و از جمله دل مشغوليها و دلجوئيهاى ديرينه وى تربيت فرزند در ابعاد گونه گون زندگى است.
از ديدگاه اسلام, ((تربيت اسلامى)), خدايى ترين مسئله اى است كه يك مادر دانا با آن مواجه است.
اسلام دين ((تربيت محور)) است و در اين راستا مردان و زنان بزرگى را با ((چراغ هدايت)), جهت ايصال الى المطلوب و ارائه طريق به سوى بشريت فرستاده است.
مولانا در همين راستا راست گفت:
كلكم راع نبى چون راعى است
خلق مانند رمه او ساعى است
از رمه چوپان نترسد در نبرد
ليكشان حافظ بود از گرم و سرد(2)
به هر تقدير, آيا مادران در ميدان تعليم و تربيت به الگوى توانا و زيبا, نياز دارند يا خير؟
جاى ترديد وجود ندارد كه همه انسانها نيازمند الگو هستند و دنبال الگوگيرى و الگويابى مى باشند و اين امر, براى انسانهاى عاقل, بسيار طبيعى است.
آنچه مهم است و جاى دقت دارد, اين است كه از چه كسى بايد پيروى كرد و فرد به عنوان الگو, بايد داراى چه شرايط و ويژگيها باشد؟
از ديدگاه اسلام, اولين شرط براى يك الگو, آن است كه خود عامل به گفته هايش باشد و سيره عملى و علمى زندگى او به عنوان حجت شرعى و عقلى شناخته شده باشد.
اين شرط كه الگو بايد, سيره عملى و علمى وى حجت باشد جز در مورد انبيا و امامان(ع) مصداق ندارد.
در اين نوشتار كوتاه, كوشش شد تا بخشى از فضايل و سيره عملى و علمى فاطمه زهرا(س) در ميدان تربيت, به عنوان مادرى مهربانتر از خورشيد و ((مادر محبت)) به عنوان الگو, براى مادران بيان گردد. تا ميدانى و دريايى به سوى عاشقان گشوده گردد.
زندگى فاطمه زهرا(س) لبريز از لايه ها و لطافت ها است و دسترسى و شناخت عميق از تمامى لايه ها و لطافت هاى زندگى معنوى وى, براى همه كس مقدور نيست.
شخصيت معنوى اين بانوى ((بى كران)) متشكل از ((بسترهاى معنوى)) بسيارى است كه هر كدام از آنها براى يك زندگى معنوى و معنادار بكار آيد.
از اين جهت, كوثر بى كران, كاملترين الگويى است كه مى توان در ابعاد گونه گون زندگى, وى را مقتداى خويش قرار داد, كه يكى از ((لايه ها و لطافت هاى)) زندگى معنوى وى كه بستر معنوى خوبى را براى رشد ربانى و معنوى فراهم مى سازد, ((بستر تربيتى)) زندگى او است.
در ((سيره عملى و علمى)) زندگى وى, ظرافت ها و دقتها موج مى زند.
او مادر است, اما چگونه مادر؟!
مادر امامت است و حسنين در دامن مبارك او تربيت يافته اند.
مادرى است كه از راه تكان دادن گهواره, براى هميشه جهان را تكان مى دهد و از طريق ((لالايى و تاتايى هاى)) حساب شده, جهان و جهانيان را پر از فريادهاى عدالت خواهى مى كند و به سمت عدالت پيش مى راند.
حضرت امير(ع) در مورد تربيت خانوادگى مى فرمايند:
((يا كميل, مر اهلإ ان يروحوا فى كسب المكارم…))
((اى كميل! خانواده ات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن بزرگوارى, و شب ها در رفع نياز خفتگان بكوشند. سوگند به خدايى كه تمام صداها را مى شنود, هر كس دلى را شاد كند, خداوند از آن شادى لطفى براى او قرار دهد كه به هنگام مصيبت چون آب زلالى بر او باريدن گرفته و تلخى مصيبت را بزدايد چنان كه شتر غريبه را از چراگاه دور سازد.))(3)
تربيت كلامى كودكان, از زمزمه هاى زيباى مادر در قالب ((لالايى)) و ((تاتايى)), آغاز مى شود.
از اينجاست كه ظرافتهاى تربيت, رخ مى نمايد و يك مادر مسوول را با مشكلات و موانع تربيتى مواجه مى سازد.
مادر با زمزمه هاى ((لالايى و تاتايى)), در واقع مى خواهد در پاكترين سرزمين وجود كودك كه همان هستى و انسانيت كودك است تصرف كند و تصرف مى كند. آيا در چنين حالتى شايسته و بايسته است كه مادر, امر تربيت را سبك و سرسرى انگارد؟
آيا زمزمه هاى كلامى مانند لالايى, تاتايى و غيره مهم نيست و هر لفظ مهمل و بى معنايى كه باشد, اشكال ندارد؟
در اينجا جالب است كه توجه عزيزان را به يك داستان تربيتى كه بسيار جلب توجه مى كند جلب نمائيم.
در شعرى منسوب به ((مادر تربيت)) فاطمه زهرا(س) آمده:
اشبه اباإ يا حسن
واخلع عن الحق الرسن
واعبد الها ذا المنن
و لا توال ذا الاحن
يعنى
حسن جان مانند پدرت باش
حق را از بند اسارت رهاساز
خدايى پر فضل و احسان را بپرست
از دشمنان كينه توز دوستى و پيروى مكن(4)
اين سخن زيبا, از جمله نوازش هاى نورانى حضرت زهرا(س) است به نوزادش حسن(ع). آن زمانى كه حضرت, نوزادش را روى دست بازى مى داد و به هوا مى پراند و به دنبال آن با وى با زبان كودكى سخن مى گفت, چنين زمزمه مى نمود.
فاطمه زهرا(س), قبل از آنكه يك مادر باشد, معلم و مدير شايسته بود. مربى و روان شناسى بود كه در عمل, ((تربيت دينى)) را كاربردى ساخت و ظرافتهاى تربيتى را در خاندان اهل بيت(ع) به نمايش گذاشت.
آنگاه كه حضرت زهرا(س) امام حسين(ع) را بر روى دست نوازش مى كرد, مى فرمود:
انت شبيهٌ بابى؟
لست شبيها بعلى؟
((حسين جان تو به پدرم شباهت دارى و به پدرت على(ع) شبيه نيستى.))
امام على(ع) سخنان فاطمه(س) را مى شنيد و لبخند مى زد.(5)
مادرانى كه فاطمه زهرا(س) را الگوى خويش مى دانند, آيا در امر تربيت هم اين ((مادر تربيت)) را الگوى خود مى دانند يا خير؟
اگر فاطمه زهرا(س) را به عنوان الگوى تربيتى قبول دارند ـ و بايد هم قبول داشته باشند ـ تا به حال چه فكرى كرده اند؟
چه كارى كرده اند؟
چاره اى انديشيده اند يا خير؟…
مادرى كه منتظر مد و تجمل روز است و بازار او را فريفت و گيج كرد, چه كار مى تواند بكند؟
او خود به دهها سرپرست و مادر احتياج دارد تا هستى خود را به ثمن اندك نفروشد.
مادرى ((فن و هنرى)) است كه هر كس استعداد تحصيل آن را ندارد.
مادرى ((كلاس عشق)) است كه به قول مولانا:
در آسمان درها نهى, در آدمى پرها نهى
صد شور در سرها نهى, اى خلق سرگردان تو
مادرانى كه به خطا, خويشتن را از ((عشق مادرى)) محروم مى سازند, وحشتناكترين گمراهى ها را مرتكب مى شوند و خسران ابدى است كه نه در زمان و نه در ابديت جبرانى ندارد.
يك مادر كم حوصله و عصبى, چگونه مى تواند به ظرافتهاى تربيتى جامه عمل بپوشاند؟
چرا ((سوراخ دعا را گم كرده ايم))؟
بيائيم قبول كنيم كه ((تربيت بزرگترين منبع و معدن)) است و ما, در كشف و بهره بردارى آن مشكل داريم.
چند درصد از مادران, همانند فاطمه زهرا(س), زمزمه ها و ساير رفتارهاى تربيتى آنها حساب شده و با ((استانداردهاى تربيت اسلامى)) سازگار است؟
آيا شعر: اتل متل توتوله, گاو حسن چه جوره… با استاندارهاى تربيت اسلامى مى سازد؟
آيا ياد دادن چنين جملاتى, اولين وظيفه برخى ها است؟
مادرى كه دختر هفت تا ده ساله خويش را تقريبا ((نيمه عريان)) در معرض ديد عموم قرار مى دهد, چه تضمينى براى حجاب اسلامى و تربيت او دارد؟ چرا عده اى به نام مادر, به بچه ها و فرزندان خيانت مى كنند؟

مگر خيانت چه هست؟
خيانت به اين نيست كه سر كودك را از قفا جدا بكنند, هر كارى كه روح و انديشه كودك را خدشه دار كند, خود بزرگترين خيانت است و هيچ خيانتى, عمق فاجعه اش, عميق تر از خيانت در امور تربيتى نيست و گناه آن بابخشودنى است.
به هر حال, تا شور و شعور لازم در امر تربيت تحقق پيدا نكند و تا زندگى را سراسر عشق نبينيم, تربيت انقلابى و يا پاكسازى و خودسازى, نوسازى انقلابى تحقق پيدا نمى كند و به بار نمى نشيند.

مادران يخچالى!
تربيت منهاى محبت, آب در هاون كوبيدن است.
كتاب كريم مى فرمايند:
((و قضى ربإ الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا, اما يبلغن عندإ الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما, واخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا;
پروردگارت مقرر داشته است كه جز او را نپرستيد, به پدر و مادر نيكى كنيد, چنانچه يكى يا هر دوى آنها نزد تو به پيرى رسيدند كلمه اى رنجش آور به آنها نگو, و بر سرشان فرياد نزن, و با اكرام با آنها سخن بگو, و با آنها خاكسارى و مهربانى كن, و بگو: پروردگارا همانگونه كه آنها مرا در كودكى پرورش دادند, تو نيز آنها را مشمول رحمت خود قرار بده.))(6)
ظاهر آيه يك معناى روشنى دارد و آن مهربانى و احترام به والدين است. ولى آنچه مهم است و از روح و معناى پنهان اين دو آيه استفاده مى شود, اين است كه وقتى پاى تربيت انسانى و اسلامى به ميان آمد, در مرحله اول والدين بايد اين آيات را در عمل تفسير كنند و يكى از دستورالعمل هاى كار تربيتى خود قرار دهند تا در مرحله بعدى نوبت به فرزندان برسد.
مادرى كه مى خواهد كار تربيتى معنادار انجام دهد, خود بايد:
1 ـ به فرزندان نيكى كند.
2 ـ هنگام ناتوانى در دوران نوزادى و كودكى, و يا دوران ديگر, حتى به آنها اف نگويد.
3 ـ بر سرشان فرياد نزند.
4 ـ با اكرام با آنها سخن بگويد.
5 ـ با آنها خاكسارى و مهربانى كند و بال و پر پر مهر و آغوش گرم خويش را به سوى آنها بازگشايد.
6 ـ از خداوند براى فرزندان, طلب سعادت و رحمت بكند.
فاطمه زهرا(س) كه خود قرآن ناطق و مفسر كبير است, يقينا در كار تربيتى, اين نكات ظريف و عميق قرآنى را كاربردى ساخت و بدان جامعه عمل پوشاند.
در روايت آمده, امام حسن(ع) مريض شد و درد و بى تابى آن بزرگوار بالا گرفت, حضرت زهرا(س) فرزند عزيزش را خدمت رسول خدا برده :
((قالت: يا رسول الله ادع الله لابنإ ان يشفيه, اى رسول خدا! پروردگارت را بخوان تا فرزندت را شفا دهد.))(7)
در جاى ديگر آمده, حضرت زهرا(س) با ياد روزگار شيرين و محبتهاى رسول خدا, خطاب به كودكان خود فرمود:
((اين ابوكما الذى؟ كان يكرمكما و يحملكما مرذه بعد مره؟
اين ابوكما الذى؟ كان اشدذ الناس شفقه عليكما؟
فلا يدعكما تمشيان على الارض و لا اراه يفتح هذا الباب ابدا و لايحملكما على عاتقه كما لم يزل يفعل بكما؟
كجاست پدر مهربان شما دو فرزندم؟ كه شما را عزيز و گرامى مى داشت, و همواره شما را بر روى دوش خود مى گرفت, و نمى گذاشت بر روى زمين راه رويد.
كجاست پدر شما كه مهربان ترين مردم نسبت به شما بود.
ديگر هرگز او را نمى بينم كه اين درب منزل را باز كند, و شما را بر دوش خود گيرد, همان رفتارى كه همواره نسبت به شما انجام مى داد.))(8)
با اين شيوه با فرزندان سخن گفتن, در واقع يك دوره كامل, كلاس ((آموزش محبت)) است. همان كلاسى كه پدر بزرگوارش براى وى برگزار كرد, خود دارد براى فرزندان دلبند خويش برگزار مى نمايد. اين همان كلاس كاربردى عملى است, كه از زيباترين كلاسهاست.
فاطمه زهرا(س) ((مادر محبت)) است و با محبت معنادار وى بايد جهان هدايت مى شد.
اگر با وجود الگوى تربيتى چون فاطمه زهرا(س), عده كثيرى از مادران مسلمان با مشكل تربيتى مواجه هستند, اين به خاطر آن است كه :
اولا شناخت و معرفت عميق, نسبت به شخصيت الگو ندارند.
ثانيا شناخت و تلقى و برداشت درست از تربيت اسلامى ندارند.
ثالثا برخورد و رفتارشان در امر تربيت محبتآميز نيست.
رابعا بسيارى از مادران و پدران تربيت را به عنوان بزرگترين منبع, به حساب نمىآورند.
نويسنده كتاب ((كوچك زيباست)) كه يك بحث اقتصادى در آن مطرح شده است, يكى از عناوين بحث كتاب را ((تربيت, بزرگترين منبع)) قرار داده است.
مى گويد:
((عامل اصلى همه توسعه هاى اقتصادى از ذهن آدمى برمى خيزد. ناگهان, شهامت, قدرت ابتكار, اختراع, تكاپوى سازنده, نه تنها در يك زمينه بلكه در بسيارى زمينه ها در آن واحد از وجود آدمى فوران مى كند… بنابراين مى توان گفت كه تربيت حياتى ترين منبع براى بشريت است.))(9)
به هر تقدير, اگر ظرافتهاى تربيتى كه ((مادر مهربان)) فاطمه زهرا(س), آنها را در امر تربيت بكار مى گرفت, در زندگى انسانى ـ اسلامى مسلمانان جامه عمل پوشيده مى شد, مى بايست در انتظار مى مانديم كه:
از محبت تلخها شيرين شود
از محبت مسها زرين شود
از محبت دردها صافى شود
از محبت دردها شافى شود
از محبت مرده زنده مى كنند
از محبت شاه بنده مى كنند(10)
متاسفانه و صد متاسفانه يكى از مشكلات بسيار بزرگ بر سر راه تربيت, ((فقر شادى و فقر محبت)) است. از چهره و رفتار برخى از نوجوانان و جوانان كمبود محبت و فقر شادى مى بارد.
برخى از والدين, آنقدر نسبت به فرزندان بى مهرى و نامهربانى مى كنند كه بهتر است از آنها به ((والدين يخچالى)) نام ببريم.
مادرى كه مسووليت خطير مادر شدن را پذيرفت, چگونه آغوش محبت و مهربانى به سمت و سوى فرزندان باز نمى كند؟
آيا تمامى مشكلات بر سر راه تربيت را مى توان با ((عروسك انبوه)) حل و فصل كرد؟
برخى ها, كودك را بمبارانى از عروسكهاى عاجز و عجيب و غريب مى كنند و اجازه فكر كردن را از بچه ها مى گيرند.
آيا عروسكها جاى لبخند و محبت مادر را پر مى كنند؟
برخى از مادران كم حوله و بعضا عصبى مى خواهند, فقط بچه ها را سرگرم بكنند, ديگر مهم نيست با چه چيز آنها را سرگرم بكنند؟
كسى با عروسك و اسباب بازى مخالف نيست, سخن بر سر اين است كه:
1ـ عروسك جاى لبخند, بوسه, نوازش و محبت مادر را پر نمى كند و مشكلات بر سر راه امر تربيت را, تنها با اسباب بازى, نمى توان حل و فصل كرد.
2ـ فرزندان را بمبارانى از عروسك و اسباب بازى كردن و قدرت تفكر و خلاقيت را از بچه ها گرفتن درست نيست.
3ـ در بازار خريد و فروش عروسكها و اسباب بازى, بايد حد و مرزى باشد و والدين عزيز, هر اشيايى را به نام اسباب بازى و عروسك نخرند و بدانند كه پشت بعضى از اشيا به نام عروسك, غرض و مرضهاى زيادى خوابيده است.
عروسكى كه با باطرى روشن مى شود وشروع به رقصيدن مى كند, چه آثارى در ذهن صاف كودك ببار مىآورد و چه پيام و پيامدى دارد؟
مادر بايد در امر تربيت, هدفمند, اهل شناخت و مطالعه, با حوصله و صبور, مدير, مهربان و با ادب, با عاطفه و… باشد.
بهشت را به بها زير پاى مادران مى گسترانند, نه به بهانه.
تا با دست مبارك مادران, جهان به لرزه درنيايد و تا در دامن و آغوش گرم مادران, گرماى محبت به جهان صادر نشود… و تا تربيت به مرز استاندارد اسلامى نرسد, هدف اسلام عزيز تامين نمى شود. هدف اسلام عزيز و مورد دعوت دين اسلام, همه بشريت هستند و رسيدن به سعادت از كانال محبت و تربيت.

داستان داورى و مادرى:
اگر مادرى با داورى بين فرزندان مواجه گردد چه بايد بكند؟
داورى و قضاوت, از ظرافت و لطافت خاصى برخوردار است و اين امر بر كسى پوشيده و پنهان نيست. ولى داورى بين فرزندان و كودكان, ظرافت و لطافت كار را صد چندان مى نمايد.
ـ ذهن صاف و دست نخورده كودكان
ـ روح لطيف و ظريف آنها
ـ داورى توام با تربيت
ـ فضاى ذهن كودك و محدوديت هاى آن, همه و همه دست به دست هم مى دهند و كار داورى بين فرزندان و كودكان را با مشكل مواجه مى كند.
آيا مادران مى توانند داوران خوبى براى فرزندان و كودكان خود باشند؟
در اينجا توجه عزيزان را به يك داستان جالب توجه, كه از طرف ((مادر محبت)) حضرت زهرا(س), صورت گرفت, جلب مى نمائيم.
داستان داورى بدين قرار است كه:
((رسول گرامى اسلام درباره مسابقه خطاطى به حسن و حسين(ع) سفارش فرمود:
هر كس خط او زيباتر است, قدرت او نيز بيشتر است.
حسن وحسين هر كدام خط زيبايى نوشتند, اما رسول خدا قضاوت نكرد و آن دو بزرگوار را به مادرشان, فاطمه(س) هدايت فرمود, تا نگرانى قضاوت, با عاطفه مادرى جبران شود.
حضرت زهرا(س) ديد كه هر دو خط زيبا و هر دو در اين مسابقه هنرى شركت نموده اند, چه بايد كرد؟ با خود گفت:
قالت: انا ماذا اصنع و كيف احكم بينهما؟
من چه مى توانم بكنم و چگونه ميان دو كودكم داورى كنم؟
قضاوت نهايى را به تلاش خودشان ارتباط داد و فرمود:
يا قرتى عينى انى اقطع قلادتى على راسكما و انشر بينكما جواهر هذه القلاده فمن اخذ منها اكثر فخطده احسن و تكون قوته اكثر.
اى نور ديدگانم! من دانه هاى اين گردنبند را با پاره كردن رشته آن بر سر شما مى ريزم و ميان شما دانه هاى گردنبند را پخش مى نمايم. هر كدام از شما دانه هاى بيشترى بگيرد, خط او بهتر و قدرت او بيشتر است.))(11)
به حق, ظرافت و زيبايى از لابلاى اين داورى, موج مى زند.
اين داستان حق, داراى لايه هايى است و آمادگى دارد درياى بيكرانى از داوريهاى زيبا را به دينداران و مادران بگشايد و مسير زندگى انسانها را عوض كند. البته اين داستان از باب ((مشت نمونه خروار)) است و از اين قبيل مطالب در سيره علمى و عملى امامان(ع) موج مى زند و فراوان است.
حال مادران در مورد اين داورى, خود به داورى بنشينند و خودشان را در امور تربيتى محك بزنند!
از ديدگاه قرآن و امامان, امر تربيت و ظرافتهاى آن بسيار جدى است و ذره اى كوتاهى در آن روا نباشد.
ذهن, انديشه, روح و انسانيت چيزى نيست كه به راحتى بتوان از كنار آن گذر كرد و يا آن را ناديده گرفت.
على(ع) مى فرمايند:
((لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب, و لا ظهير كالمشاوره; هيچ ثروتى چون عقل, و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب, و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.))(12)

حقوق كودكان و عقوق مادران
رسول اكرم(ص) مى فرمايند: ((يا على يلزم الوالدين من ولدهما ما يلزم لهما من عقوقهما))(13)
يا على(ع), همانطورى كه فرزندان ممكن است عاق والدين گردند, والدين هم ممكن است عاق فرزندان گردند.
همانطورى كه حقوق طرفينى و فراگير است, عقوق (ضيق و سختى ها) هم, طرفينى است.
از ديدگاه اسلام, به يك اعتبار, حقوق به دو قسم تقسيم مى گردد:
1ـ حقوق مادى, 2ـ حقوق معنوى.
صاحبان حقوق, عموم مردم مى باشند و مرد و زن, پير و جوان, حتى رحم (بچه در شكم مادر), صاحبان حق محسوب مى شوند.
تربيت انسانى اسلامى, از جمله حقوق معنوى محسوب مى شود و نتيجه آن, پيام يا پيامد بزرگى را به همراه خواهد داشت.
آنچه در بين عرف و عموم مرسوم است و شيوع دارد مساله ((حقوق و عقوق)) والدين است و در اذهان حك شده است كه در صورت سرپيچى فرزندان از والدين, فرزندان مورد عاق والدين قرار مى گيرند و در دنيا و آخرت پيامدهاى بدى در انتظار فرزندان خواهد بود.
اين نكته درست, اما حقوق فرزندان چه؟
آيا در صورت سهل انگارى و بى توجهى به امر تربيت, والدين مورد عاق فرزندان قرار نمى گيرند؟ يقينا چنين است و در صورت كوتاهى در امر تعليم و تربيت, پيامدهاى بسيار بدى در انتظار پدر و مادر خواهد بود.
مادرى كه به خاطر چشم به هم چشميهاى كور و مدستائيها و مدپرستى هاى پليد, شوهر را زير سوال مى برد و با شخصيت و مردانگى او بازى مى كند, آرامش خانواده را به هم مى پاشد و براى امر تربيت ذره اى ارزش قايل نمى شود, مورد عاق فرزندان قرار نمى گيرد و حقوق آنها را پايمال نكرده است؟!
مادرى كه مى تواند فرزندش را همانند حسين فهميده, تربيت بكند و بايد هم چنين بكند, ولى به خاطر توقعات بيجا و كور, و سرگرميهاى فريبنده, فرزندش با همان استعداد و آمادگى سرشار, سر از زندان درمىآورد, چه جوابى دارد؟
عده اى مى گويند در ايران نمى شود كار فرهنگى و تربيتى عميق و هدفمند انجام داد. ولى بايد گفت:
چطور شد, پدر وزيرى, وقتى پسرش در پاكستان متولد شد, و استعداد و نبوغ خاصى را در پسرش شناسايى كرد, مسئله را با يكى از بزرگان محلى در ميان گذاشت, آن عالم, گفت: شما در پاكستان نمى توانيد به هدف برسيد, بهترين و مناسب ترين جا براى رشد و كار فرهنگى, ايران است و شما برويد ايران.
آقاى وزيرى, راهنمايى عالم محل را پذيرفت و آمد قم مقدس و الاذن كه پسرش حدود شانزده سال سن دارد, حافظ كل قرآن, حافظ كل نهج البلاغه, حافظ بيش از هفتاد دوره كتاب, در گرايشهاى مختلف اعم از روايات, فقه, رجال, تفسير وغيره.
خلاصه يك خانواده پنج نفره, كلشان حافظ كل قرآن هستند و زندگى بسيار ساده هم دارند.))
با اين مقدمه, برويم سراغ اصل بحث, و ببينيم رابطه پدر فرزندى بين رسول اسلام(ص) و فاصله زهرا(س) چگونه بوده است؟
شيخ صدوق مى فرمايند:
((رسول گرامى اسلام(ص) هر گاه به مسافرت مى رفت, با فاطمه(س) خداحافظى مى كرد و وقتى از سفر برمى گشت, ابتدا به ديدن فاطمه مى شتافت.
در يكى از مسافرت هاى پيامبر(ص), حضرت زهرا(س) دو دستبند نقره و يك جفت گوشواره براى خويش و يك پرده براى درب منزل خريد, پيامبر(ص) از مسافرت بازگشت و به ديداردختر شتافت.
پس از مشاهده پرده خانه و زيور آلات ساده فاطمه(س) توقف كوتاهى كرد و به مسجد رفت.
حضرت زهرا(س) با خود انديشيد كه پدر ناراحت است و فورى دستبند و گوشواره و پرده را درآورد و خدمت رسول خدا فرستاد و پيام داد:
((قالت: تقرا عليإ ابنتإ السلام و تقول اجعل هذا فى سبيل الله)) دخترت براى تو سلام مى فرستد و مى گويد كه اين[ زيور آلات اندك] را نيز در راه خدا انفاق كن.
پيامبر(ص) پس از مشاهده بخشش و ايثار فاطمه(س) سه بار فرمود:
((فداها ابوها; پدرش فداى او باد.))(14)
در مقابل, حضرت زهرا(س) درباره عواطف گرم پدرانه رسول خدا(ص) مطلبى را نقل فرمود كه قابل توجه و ارزيابى است:
وقتى آيه 63 سوره نور نازل شد كه:
((رسول خدا را آنگونه كه همديگر را صدا مى زنيد, نخوانيد))
فاطمه زهرا(س) مى فرمايد:
ترسيدم كه رسول خدا را به لفظ ((اى پدر)) بخوانم.
من[ هم مانند ديگران پدر را] به نام ((يا رسول الله)) صدا زدم.
[بدين خاطر] پيامبر, يك بار, يا دوبار, يا سه بار از من روى گردانيد[ و پاسخ نگفت]. سپس رو به من كرد و فرمود:
اى فاطمه(س) اين آيه درباره تو و خانواده تو و نسل تو نازل نشده است. تو از من هستى و من از تو هستم.
همانا اين آيه براى ادب كردن جفاكاران درشت خوى قريش, انسانهاى خودخواه و متكبر, نازل شده است.
مرا با جمله ((اى پدر)) خطاب كن كه مايه حيات قلب من است و خداوند را خشنود مى كند.(15)
اين گونه مطالب در سيره عملى پيامبر(ص) و فاطمه زهرا(س) و امامان(ع) موج مى زند و اينجا ديگر سخن از عقوق والدين و فرزندان نيست, سخن از حقوق محض است و اخلاق جهانشمول.
نقش تربيتى اينگونه روابط, بسيار بالا است و انسانيت و عاطفه در آن, بسيار فراوان و ريشه دار.
تا بحال, در هيچ جاى دنيا, چنين روابطى بين ((پدر و دختر)) صورت نگرفته است. اين رابطه, بر خلاف همه روابط معروف در دنيا داراى شان نزول است و هميشه تاريخ, درسآموز.
اين جمله پيامبر(ص) كه در حق فاطمه زهرا(س) فرمود:
((فداها ابوها)), به بلنداى تاريخ پيام تربيتى دارد.
اين جمله گرانسنگ, مى تواند ميزان و محك بسيار مناسبى باشد, تا همه كسانى كه با امور تربيتى در ارتباط و تماس هستند عموما و والدين خصوصا, خودشان را در معرض محك قرار دهند و فاصله ها را آسيب شناسى كنند.
اگر فاصله ها زياد هست, كه زياد هم هست چرا؟
چه بايد كرد؟
خلاصه سخن آن كه:
مردم عصر فضا و تكنولوژى عموما و مسلمانان خصوصا, دنبال آن چيزهايى كه به جد بايد باشند, نيستند, و دنبال آن چيزهايى كه اصلا نبايد باشند, هستند. و به عبارت ديگر ((سوراخ دعا را گم كرده اند)).
دكور و تجمل, مسلح شدن به مد روز, هماهنگى و همراهى با بازار, رقابت كور با همسايه در ظاهرسازى, پيروى و الگوگيرى سريع از وامانده ها و سرخورده هاى غربى, دنبال هر خس و خاشاك, روانه شدن, روى آوردن به مواد مخدر, به بهانه عروسى ادا و اطوار درآوردن, ريخت و پاش فراوان, سر و صداها و روى آوردن به سوى صداهاى آلوده و… همه و همه براى آنها مهم است و سراسيمه دنبالش مى دوند ولى امر تربيت, قناعت زيبا, محبت و مدارا, الگوگيرى دينى و ارزشى, حلال و حرام الهى, روح قرآن, سيره عملى امامان و معصومين(ع) برادرى و برابرى, تعهد دينى و… چندان برايشان مهم نيست و به راحتى از كنارش گذر مى كنند.
متاسفانه عده اى از مسلمانان كه زياد هم هستند, از سيره عملى امامان و معصومين الگو نمى گيرند ولى از غربى, آنهم غربى بنجول و سرخورده از زندگى, الگو مى گيرند و در جامعه دينى, انگشت نمايى مى كنند.
به هر تقدير, مادران بدانند, كه با اندك توجه, مى توانند زمينه هاى زندگى بسيار زيبا را فراهم كنند.
مگر حضرت زهرا(س) از چه ابزارهاى تربيتى استفاده مى كرد كه مادران عصر فضا با آن امكانات بى بهره هستند؟!
فاطمه زهرا(س), فقط روح و انديشه بلند داشت و بس.
ابزارهاى تربيتى حضرت, عاطفه بود و محبت.
بينش بود و هدفمندى.
و جاذبه بود و جانفشانى در امر تربيت.

نتيجه و خلاصه:
امور تربيتى و ظرافتها و لطافت هاى آن, مقام و منزلت مادر و مسوولت پذيرى وى, الگو بودن فاطمه زهرا(س) در ((سيره علمى و عملى)) در اين نوشتار, مثلث بحث را تشكيل مى دهد.
امر تربيت, به عنوان بزرگترين منبع و از خدايى ترين مسئله اى است كه هر انسان مسوول با آن روبرو است و كوتاهى در اين امر تمام هستى يك انسان را زير سوال مى برد.
كسى كه بيش از همه در ميدان تعليم و تربيت نقش ايفا مى كند مادر است, و مادر اولين فردى است كه كار تربيتى را آغاز مى كند و در اين جهت تمام حركات و رفتار مادر, اعم از زمزمه ها و لالايى, لبخند, نفس كشيدن, ظاهر و باطن, تاثير عميقى بر كودك و روح او مى گذارد و مثلث شخصيت وى را تشكيل مى دهد.
اگر مادران در امر تربيت كوتاهى بكنند و به عنوان مادران بى مسووليت معرفى و معروف گردند, عقوق و عوارض بدى در انتظار آنها است و هيچ عذرى پذيرفته نيست.
در پايان بايد گفت, آنچه مى تواند مادران و فرزندانشان را در امر تربيت, بيمه كند, عمل كردن به ((سيره و رفتار عملى و علمى)) فاطمه زهرا(س) است ولا غير.
پى نوشت ها:
1ـ مثنوى معنوى, دفتر چهارم, بيت 1767, اشاره به آيه 12 غاشيه.
2ـ همان, دفتر سوم.
3ـ نهج البلاغه, حكمت 257.
4ـ مناقب ابن شهر آشوب, ج3, ص389.
5ـ همان.
6ـ سوره اسرا, آيات 17 ـ 23 ـ 24.
7ـ بحارالانوار, ج59, ص104.
8ـ محمد, دشتى, ((نهج الحياه ـ فرهنگ سخنان فاطمه)) قم, موسسه تحقيقاتى اميرالمومنين, 1375, ص74.
9ـ اى. اف. شوماخر, ((كوچك زيباست)) على رامين, تهران: صدا و سيما, چهارم, 1378, ص61.
10ـ مثنوى معنوى, دفتر دوم, ابيات 1529 ـ 1531.
11ـ محمد, دشتى, همان, يا بحارالانوار, ج45, ص190, ح36.
12ـ نهج البلاغه, حكمت 54.
13ـ بحارالانوار, ج77, ص60, ح3, باب 43.
14ـ محمد دشتى, همان.
15ـ همان.

/

فاطمه؛ گنجينه رحمت و ميزان سنجش اعمال

فاطمه… گنجينه رحمت و ميزان سنجش اعمال

استاد سيدمحمدجواد مهرى


((فاطمه بضعه منى؟.. فاطمه روحى؟ التى؟ بين جنبى؟))
فاطمه بضعه من, روح ما بين دو پهلوى من است.

فاطمه كيست؟
اين كيست كه پيامبر اكرم (ص) برترين و والاترين انسان روى زمين فدايش مى شود, دستش را بوسه مى زند, او را جاى خود مى نشاند, هر صبح و شام بر او سلام مى كند (السلام عليكم اهل البيت) قبل از مسافرت از او اجازه مى گيرد, پيش از همه به ديدارش مى آيد و آخرين وداع را با او انجام مى دهد. اين چه محبتى است؟ اين چه علاقه اى است؟ گويا فاطمه شب قدر است و رسول خدا در وجودش قرآن را مى يابد. فاطمه تقويم يزدان است كه طالع نيك را در سيمايش مشاهده مى كند. فاطمه گنجينه رحمت است كه از راه او و به خاطر او درهاى رحمت گسترده خداوند بر بندگان گشوده مى شود. فاطمه ميزان سنجش اعمال است كه به مقدار محبتش قرب عند الله و قبولى اعمال در پيشگاه ربوبى اندازه گيرى مى شود و به مقدار دشمنيش مقدار دورى و بعد از خداوند حساب مى شود بلكه فاطمه, بيت معمور و كتاب مسطور و لوح محفوظ الهى است. سخن به گزاف نمى گويم كه عين حقيقت و مصداق روايت است.
اگر ديگران جان اند او جانان است. اگر ديگران سنگ اند او مرجان است. هر ذره اى از جانش جهانى است و هر قطره اى از اشكهاى نيمه شبش جانى. حكيمان بايد آب حيات را از در شهوار كلامش دريابند و طبيبان, شفاى جان و روان بيماران را از توسل به ذاتش.
و اين چه فضيلتى است كه پدرش با آن مقام و منزلت – كه هيچ نبى مرسلى و هيچ ملك مقربى به آن درجه نرسيده است – در برابرش تعظيم مى كند. اين جا ديگر بحث عاطفه پدر و فرزندى نيست; اين محبتى است خدائى و عاطفه اى است جاودانه و روحانى. هرگز كسى چنين محبتى نه پيش از او و نه پس از او در تاريخ نديده است. اين علاقه اى است ويژه كه تنها در محبت محمد و زهرا ديده مى شود و بس: صفائى است ربانى و محبتى است ملكوتى مانند ستاره اى درخشان, كوكبى درى, نورش و فروغش محيط دل را مى افروزد و او را چون هاله اى مقدس در ميان اختران زمين و آسمان الگو مى سازد و نور مى بخشد.
هنگامى كه پدر بر دخترش وارد مى شود, دختر بر مى خيزد , از او استقبال مى كند و دست مباركش را بوسه مى زند; با چه عشقى و چه علاقه اى; گويا نسيم زندگى و حيات جاودانه را در بوسه دست پدر مى يابد و يا آنكه زندگى را با ديدار پدر وداع مى كند, و زندگى چيزى جز بوسه زدن بر دست پيامبر نيست و حيات دائمى چيزى جز ديدار ربانى با سرمنشا خلقت و راز آفرينش نمى باشد. و فاطمه كه سراسر وجودش مالامال از ايمان و خلوص است خود را پرتوى از آن نور پر فروغ مى بيند و شعاعى از آن آفتاب درخشنده.. و هنگامى كه فاطمه بر پدر وارد مى شود, رسول خدا دستش را مى گيرد و بر آن بوسه مى زند و ردا و عبايش را مى گستراند تا محبوبه خدا بر آن بنشيند, آنگاه با تمام وجود در خدمت اين كوكب درى قرار مى گيرد و لحظه اى از او غافل نمى شود گويا اين لحظه ديدار, تمام زندگى است و زندگى تمام است. بى جهت نيست كه پيامبر او را ((روحى؟ التى؟ بين جنبى؟)) مى خواند كه او جان پيامبر و روح و روان رسول الله است.
در امالى صدوق, روايتى طولانى از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
((… و اما دخترم فاطمه, پس اوست سرور زنان جهانيان از اولين و آخرين و اوست بضعه من و نور ديده ام و ميوه دلم و روح ما بين دو پهلويم. من هنگامى كه به او نگريستم به ياد حال او پس از مرگم افتادم. گويا مى بينم كه حرمتش را مى شكنند و حقش را غصب مى كنند و ارثش را منع مى كنند و پهلويش را مى شكنند و جنينش را سقط مى كنند و او فرياد مى زند: وا محمداه! ولى پاسخى نمى شنود و يارى مى طلبد و كسى به فريادش نمى رسد و او پس از من همچنان گريان و نالان است تا آنكه درد و بيمارى بر او چيره مى شود پس خداى عزوجل مريم دختر عمران را مى فرستد كه مونس او باشد, پس او را مى بينم كه مى گويد: بارالها! از زندگى دنيا خسته شدم و از اهل دنيا نالان گشتم, پس مرا به پدرم برسان, آنگاه خداى عزوجل او را به من ملحق مى كند و او نخستين كسى است از اهل بيتم كه پس از من به من ملحق مى شود و او گريان و نالان و غمگين و حزين بر من وارد مى شود. پس در آنجا خواهم گفت: خداوندا! از رحمتت دور ساز آنان كه او را ظلم كردند و مجازات كن آنان كه حقش را غصب نمودند و خوار ساز آنها كه او را خوار ساختند و در دوزخ براى هميشه فروافكن او كه پهلويش را شكست تا جنينش سقط شود, پس فرشتگان آمين خواهند گفت.))(1)
امام كاظم عليه السلام فرمود: از پدرم پرسيدم: پس از بيرون رفتن فرشتگان از منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم, چه گذشت؟ فرمود: روزى كه درد بر پيامبر غلبه كرد و آثار مرگ در او هويدا شد على و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و به افرادى كه در منزل بودند دستور داد خارج شوند, سپس به ام سلمه فرمود: دم در بايست و نگذار كسى نزديك شود! آنگاه على را خواست. حضرت امير نزديك شد. پيامبر دست فاطمه را گرفت و مدتى طولانى دست حضرت زهرا را بر سينه خود گذاشت و با دست ديگر دست على را گرفت. هنگامى كه حضرت رسول مى خواست سخن بگويد, گريه بر او غالب شد و توانائى سخن را از وى گرفت. فاطمه بسيار گريست. على و حسن و حسين نيز از گريه رسول الله گريستند. پس فاطمه عرض كرد: اى رسول خدا! قلبم را سوزاندى و گريه ات جگرم را آتش زد. اى سرور و سيد اولين و آخرين و اى امين پروردگار و حبيبش و پيام آورش! پس از تو بر فرزندانم چه مى گذرد؟ پس از تو بر اهل بيتت چه مى گذرد؟ بر على, برادرت و يار و ياورت چه خواهد گذشت؟سپس گريست و صورت پيامبر را بوسيد, على و حسن و حسين نيز خود را در آغوش رسول الله انداختند. پيامبر سر را بلند كرد و در حالى كه دست زهرا در دستش بود, آن را در دست على گذاشت و فرمود:
يا ابا الحسن! اين امانت خدا و امانت رسول خدا است نزد تو پس خدا و رسولش را در اين امانت نگهدارو تو قطعا چنين خواهى بود. اين به خدا سرور زنان اهل بهشت از اولين و آخرين است. اين به خدا (همتاى) مريم كبرا است. به خدا سوگند من به اين مقام نرسيدم جز آن كه از خدا خواستم به او و به شما (فضائلى) بدهد و هرچه درخواست كردم به من عطا فرمود… و بدان يا على! همانا من راضى و خشنود هستم از كسى كه دخترم فاطمه از او راضى باشد و همچنين پروردگارم و فرشتگان چنين هستند.
يا على! واى بر كسى كه او را ظلم كند و واى بر كسى كه حقش را بربايد و واى بر كسى كه حرمتش را بشكند و واى بر كسى كه در خانه اش را بسوزاند و واى بر كسى كه شويش و همسرش را مورد اذيت و آزار قرار دهد و واى بر كسى كه با او مبارزه و ستيز كند. خداوندا! من از همه آنان بيزار هستم و آنها هم از من بيزارند. سپس رسول خدا آنان را نام برد و فاطمه و على و حسن و حسين را در بغل گرفت و فرمود: بارخدايا! من خشنود هستم از اينان و از كسانى كه پيروى از اينها كنند و تضمين مى كنم كه آنان وارد بهشت شوند و من دشمنم با هر كس كه آنان را دشمن بدارد و مورد ستم قرار دهد يا بر آنان پيشى بگيرد و تضمين مى كنم دوزخ را براى آنان و براى پيروانشان. وانگهى فاطمه جان! به خدا قسم راضى نمى شوم تا تو راضى شوى. راضى نمى شوم تا تو راضى گردى.))
از اين حديث و صدها حديث ديگر در مى يابيم كه خداوند متعال مسلمانان را با پيروى و محبت فاطمه آزمايش مى كند تا مومنان از منافقان و سپيدرويان از سيه رويان شناخته و جدا شوند و چنانكه يافتيم رسول خدا فاطمه را محك آزمايش قرارداده و وجود مبارك او را سنجش ايمان توصيف نموده است . چرا؟ آيا به خاطر اينكه زهرا تنها دختر و بازمانده اوست؟ هرگز چنين مطلبى در باره رسول الله متصور نيست. او در وجود زهرا تمام صفات نيك و كمالات عاليه انسانى مى ديد زهرا زيباترين خوبيها را در نهاد خود نهاده بود. زهرا با اخلاص و پرستش واقعى پروردگارش به بالاترين مقام نائل شد.. اخلاص در تمام زمينه ها..اخلاص او در مناجات هاى نيمه شب و عبادت راستين و بى اميد پاداش. مى فهميد چه مى گويم؟ زهرا خدا را شايسته پرستش مى داند و چون شناخت كامل دارد او را ستايش و نيايش و پرستش مى كند, زهرا خدا را شايسته عبادت مى داند و او را در نيمه شب و در همه وقت و هر زمان مى خواند, اشك مى ريزد, به نماز مى ايستد تا جائى كه پاهاى مباركش ورم مى كند و از عبادت دست بردار نيست و اگر از او پرسى: تو كه بالاترين مقام را عند الله دارى پس چرا خود را در عبادتش به اذيت مى اندازى و اينچنين به درگاهش تضرع مى كنى؟ مى فرمايد: ((ا لم اكن عبدا شكورا؟)) آيا روا نيست بنده اى سپاسگزار باشم؟
اين عبادتها تنها به خاطر شكر و سپاس است و هرگز كسى نتواند او را به حق سپاس گويد و فاطمه چون اين راز را مى داند لذا اگر شبانه روز و بى وقفه خدا را بخواند باز خودرا مقصر مى داند نه مانند ما كه از خواندن نماز واجب هم خسته مى شويم و با اكراه چهار ركعت نماز دست و پا شكسته مى خوانيم و توقع داريم در اعلى عليين ما را جاى دهند! زهى تفاوت.
و زهرا در قنوت نماز شبش براى ما طمعكاران بى ارزش دعا مى كند و در راز و نياز دل شبش كه تاريكى شب را با ناله هاى دلسوزش مى شكافد از خدايش براى ما طلب مغفرت و آمرزش مى كند و آنگاه كه فرزند دلبندش حسن مجتبى سلام الله عليه به او عرض مى كند: مادر! همه چيز را براى ديگران خواستى.. براى خود هيچ نخواستى! پاسخ مى دهد: ((الجار ثم الدار)) و چقدر معنى در اين جمله كوتاه نهفته است و چقدر شايستگى و عظمت در اين دو كلمه جاى گرفته است: اول همسايه بعد به خود مى رسيم و هيچ وقت به فكر خود نبود كه همه اش به فكر ديگران. اين عظمت را در چه كسى جز فاطمه مى توان يافت؟
به هر حال فاطمه – همچنان قبرش – براى هميشه ناشناخته ماند نه دشمنان كه حتى دوستان نيز او را نشناختند. و اما از دشمنان چه بگويم.. سرانجام پيش بينى پيامبر كه نتيجه علم لدنى او بود به وقوع پيوست و مردم به جاى سفارش خدا و رسولش ((اسلا الموده فى؟ القربى)) با قرباى پيامبر نه تنها مودت نكردند كه با تمام توان دشمنى و عداوت كردند و دشمنى و ظلم را به حد اعلا رساندند. فدك غصب شد.. فاطمه اهانت شد.. على, ريسمان به گردن به مسجد برده شد..خانه پيامبر به آتش كشيده شد.. پهلوى زهرا از سيلى اعدا شكست.. محسنش سقط شد.. آفتاب نبوت به كسوف گرائيد.. مهتاب ولايت در خانه زندانى شد..و ظلم و تعدى سراسر خانه يادگار محمد را فرا گرفت.
زهرا دستها را به آسمان بلند كرد و با قلبى شكسته و بدنى رنجور و جسمى عليل راز و نياز كرد و با خدايش درد دل نمود: بار الها! بالاترين قدرت از آن تو است.. حق مرا از دشمنانت بستان!
اشك در ديدگان على چرخيد و گويا روى خود را به طرف ديوار كرد تا زهرا اشك على را نبيند. با قدرت قلب مباركش را تسلى داد و فرياد زد: ((اى دختر برگزيده خدا و اى بازمانده رسالت و بقيه نبوت! آرام باش. خوارى و بدبختى از آن دشمنانت است نه از آن تو. آنچه خدا براى تو فراهم كرده بسيار ارجمندتر و ارزنده تر است از آنچه اينان از تو به زور گرفتند پس كارشان را به خدا واگذار و پاداشت را از او بگير)).
و اينچنين سايه لبخندى پژمرده بر سيماى رنگ رفته زهرا نقش بست و با صدائى گرفته فرمود: ((حسبى؟ الله)) خدا مرا بس است.
و اين آغاز غروب بازمانده نبوت و پشتيبان ولايت بود. شمع چراغ محمدى داشت به پايان مى رسيد و رخساره پژمرده زهراى اطهر در افق زندگى آرام آرام غروب مى كرد. هرچندگاهى كه مى گذشت نگاهى حسرت آميز بر كودكان خردسال خويش مى انداخت و فورا خود را پاسخ مى داد كه: خدا آنان را در مى يابد, جاى شكوه و نگرانى نيست. درست است كه در اين اوان كودكى و آغاز زندگى بايد گرد يتيمى بر رخساره شان بنشيند چنانكه خود او رنج يتيمى خديجه كبرا را چشيده بود ولى قلب, كاملا آرام است و مطمئن زيرا مى داند كه سرپرستى آنان را على بر عهده دارد و على هرگز نمى گذارد كه عزيزان فاطمه احساس غربت كنند هرچند درد فراق, جانكاه و سخت است ولى نگران كننده نيست زيرا اين فرزندان, تربيت شده دست مبارك رسول خدا, على مرتضى و زهراى سيده النسا هستندو محال است در فراق عزيزترين عزيزان, لحظه اى آرامش خود را از دست دهند و جز صبر و شكر عكس العملى داشته باشند.
به هر حال وعده حق رسول الله محقق شد و سفر وداع آغاز گشت. فاطمه در حالى با على و فرزندانش وداع مى كرد كه از آن سوى, رسول الله او را در بر مى گرفت و اين على بود كه با صدائى نالان, آهسته آهسته با پيامبر درد دل مى كرد: ((اى رسول خدا! امانتى را كه به من سپردى (به زودى) بازگردانده شد و اينسان اندوهم جاودان و شبهايم بى قرار است تا آنگاه كه خداوند مرا به شما ملحق سازد.
هان! دخترت به سويت مى آيد و از امتت گلايه و شكايت مى كند و بى حرمتيهايشان را به سمع مباركت مى رساند. اى رسول خدا از او چيزى نپرس زيرا زبان حالش بالاترين گويا است.. در اين مدت كوتاه فراقت هرگز تو را از ياد نبرديم و پيوسته ذكر و ياد تو بر زبانمان جارى بود. سلام بر هر دوى شما (تو و دختر عزيزت) سلام كسى كه وداع و خدا حافظى مى كند نه خسته شده و نه از زيارتتان ملول است. اگر از كنارتان دور شوم هرگز از روى ملالت نيست و اگر در اينجا اقامت دائمى گزينم نه از سو ظن است به آنچه خدا صابران را وعده داده است.))
و اينسان آن قديسه پاك از اين كوكب رخت بربست و به سوى معشوقش شتافت; همو كه هر صبح و شام به يادش بود و از ذكرش لحظه اى غافل نمى شد تا پيوسته در راس شاكران و سرآمد صابران باشد. شايد آن روز تلخ و دردناك دوشنبه 13 جمادى الاولى سال 11 هجرى (632 ميلادى) بود كه زهره اسلام و زهراى محمد از كوثر محمدى چيده شد و دنياى ما زيباترين و خشبوترين گلهاى زندگى را از دست داد و تبهكاران نگذاشتند كه اين گل خشبوى نبى بيشتر عطر افشانى كند و جهان را از خس و خاشاكهاى بدبو برهاند. و اينچنين فاطمه به شهادت رسيد تا پيوسته جهان اسلام در غم او سيل اشك ببارد. سلام و درود هميشگى خدا بر او و پدرش و شوهرش و فرزندان اطهرش باد.

پى نوشت ها:
1ـ امالى صدوق, ص 113.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها ونوشته ها


چشم شاد
هر چشمى در روز قيامت گريان است, مگر چشمى كه براى مصائب امام حسين گريه كرده, چنين كسى در قيامت خندان و شادان به نعمت هاى بهشتى است.
(بحار, ج44, ص293)

اشك براى اهل بيت
براى هر مصيبتى كه بر آن صبر گردد و پوشيده شود پاداش است, مگر گريه و اشك براى مصائب ما كه بى صبرى و اشك نمودن آن, پاداش دارد.
(بحار, ج44, ص287)

هديه به خدا
امام محمد باقر فرمودند: نماز هديه مومن است به سوى پروردگار, پس هداياى خود را نيكو كنيد تا جوايز شما نيكو باشد.
(ارشاد القلوب, ج2, ص18, باب22)

اظهار فقر
پيامبر اكرم: نماز اظهار فقر و فروتنى در پيشگاه الهى است.
(معراج نامه ابوعلى سينا, ص25)

اكرام به نمازگزار
رسول خدا فرمودند: كه خداى تعالى مى فرمايند: من سه چيز را براى نمازگزار پذيرفته ام.
تا زمانى كه در حال نماز است رحمتم را بر او نازل كنم.
فرشتگان با بالهاى خود او را زير پوشش و حمايت قرار دهند.
خودم با او مناجات كنم آن گاه كه او گفت: يا رب من مى گويم لبيك.
(تفسير كشف الاسرار, ج10, ص465)

ركوع و سجود
رسول خدا فرمودند: دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد خيرى در آن نيست.
(منهج الصادقين, ج10, ص123)

خشوع نماز
خشوع و فروتنى زينت نماز است.
(ميزان الحكمه, ج5, ص279)

موضع سجده
روز قيامت خداى متعال به آتش دوزخ مى فرمايد: اى آتش! هرچه را مى خواهى بسوزان, اما به موضع سجده نزديك مشو.
(منهج الصادقين, ج8, ص397)

سنگين سر
آن گاه كه پيامبر اكرم به معراج رفت, گروهى را مشاهده كرد كه سرهاى آنها را مى كوبيدند. درباره آنان از جبرئيل سوال كرد, او گفت: اينها كسانى بودند كه در نماز سر سنگين بودند.
(دلائل النبوه, ج2,ص104)

سلام نماز
پيامبر اكرم فرمود: چون بنده سلام نمازش را بگويد, خداوند درهاى بهشت را به رويش مى گشايد و مى فرمايد: اى بنده من از هر درى كه مى خواهى به بهشت وارد شو.
(تفسير ابوالفتوح رازى, ج1, ص162)

چهره سياه شيطان
نماز چهره شيطان را سياه مى كند.
(نهج الفصاحه, ص396, ش1877)

پوشش نور
از امام سجاد پرسيدند: چرا شب زنده داران صورتى زيباتر از صورت ديگران دارند؟ فرمود: چون آنان با خداى خويش خلوت كرده اند, خداوند از نور خود بر چهره آنان پوشانده است.
(ميزان الحكمه, ج5, ص421)

لذت نماز
امام صادق فرمود: من حاجتى داشتم, وضو ساختم و مشغول نماز شدم تا خدا را براى آن حاجت بخوانم, آن قدر لذت مناجات و راز و نياز با خداى متعال مرا متوجه خود كرد كه حاجتم را از ياد بردم.
(بهشت جاودان, ص214)

راز تكبير
مرحوم شيخ جعفر صاحب كتاب قيم ((كشف الغطا)) فرموده اند: راز تكبيرهاى هفتگانه هنگام نيت, همانا برطرف كردن غفلت نمازگزار از انكسار و ذلت در پيشگاه خداوند است.
(سر الصلوه)

صداى موذن
ويل دورانت مى نويسد: چه خوش آهنگ است صداى موذن در گوش مسلمان و غير مسلمان كه اين جانهاى محبوس در پيكر خاكى را از فراز هزاران مسجد دعوت مى كند كه به سوى بخشنده زندگى و عقل توجه كنند و به جان, با او پيوند گيرند.
(خلوتگه راز, ص199)

تسبيح گوى او
اميرمومنان فرمودند: هنگامى كه انسان مشغول نماز است, بدن و لباسش و آنچه در اطراف اوست تسبيح خدا مى گويند.
(ميزان الحكمه, ص377, ج5)

اسرار نماز
شستن دستها در وضو اشاره به دست شستن از علايق نفسانيه و شهوات حيوانيه است.
آن وضو را تو وضو گوى كه در شستن دست
شستن دست تو از خواهش دنيا باشد
و شستن صورت, شستن غبار توجه به غير حق است و مسح سر, سر خط بندگى است و مسح پا, اشاره به پشت پا زدن به غير خدا و قدم زدن در ساحت حرم حضرت اله است.
(اسرار الصلوه, ص101 ـ 102)

دوام نعمت
امام صادق فرمودند: ركوع و سجود طولانى در نماز, سبب طولانى شدن عمر و دوام نعمت است.
(وسائل الشيعه, ج4, ص928)

عبادت برتر
اگر عبادتى برتر از نماز بود, خداوند فرشتگانش را به آن فرمان مى داد.
(تفسير عاملى, ج1, ص73)

/

دوستـى با خدا

دوستى با خدا

حجه الاسلام والمسلمين اصغر هادوى كاشانى


در يكى از كلاس هاى درس اخلاق در دانشگاه بحثى به مناسبت ((دوستى با خدا)) مطرح و دانشجويان نيز در آن مشاركت فعالى داشتند. در چهره آنها رضايت را مشاهده كردم تازه متوجه شدم چرا بعضى اديان, خدا را مساوى عشق مى دانندThe God is Love) ) چند سال قبل در تحقيقى مشاهده نمودم كه درصد كمى از دانش آموزان از بحث هاى خداشناسى كتاب هاى دينى رضايت داشتند. متوجه شدم كه ما بذر دوستى با خدا را در دل نوجوانان نكاشته ايم و حتى از عذاب الهى بيش از رحمت بى پايانش سخن گفته, به جاى صفات زيباى الهى به اثبات عقلى خدا پرداخته ايم و از بيان صفات جمال و جلال الهى غافل شده ايم. اسلام دين محبت است و پيامبر او رحمه للعالمين. او با اخلاق و محبت, بسيارى از اطفال گريز پاى را به مكتب عشق الهى كشانده است و رفتار محبت آميز امامان و پيشوايان, خود داستان مفصل ديگرى دارد. امام على(ع) در مورد برترى اسلام مى فرمايد:
اسلام آيين خداست كه آن را براى خود برگزيد و بر ديده اش پروريد و بهترين آفريدگانش را ويژه ابلاغ آن گرداند و ستون هايش را بر دوستى خود استوار كرد.(1)
همين محبت و مداراى حضرت رسول(ص) باعث شد تا در كمترين زمان تمدن اسلامى فراگير شده و نهادهاى حكومت اسلامى يكى پس از ديگرى تاسيس و مردم گروه گروه به دين خدا درآيند. حال كه روشن شد دين خدا بر پايه محبت و پيامبرش مظهر رحمت است, ما نيز بايد به شكرانه اين همه لطف, خدا را دوست داشته باشيم . در اين نوشتار آنچه كه در كلاس درس گفته ام با تغييرى جزيى به خوانندگان عزيز تقديم مى دارم. به اسباب و نشانه هاى دوستداران خدا اشاره نموده, در پايان به تشويق براى دوستى خدا مى پردازيم. از خداى بزرگ مى طلبم كه آنچنان مهر خويش را بر دل و جان بتاباند كه تا زنده ايم بر اين پيمان دوستى باقى باشيم. به قول حافظ:
آنچنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت
كه اگر سر برود از دل و از جان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند
تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود
صفاتى كه در انسان وجود دارد, در يك تقسيم بندى با توجه به جهت گيرى هر يك از آنها, به ارتباط با مبدا يا معاد يا با خود انسان و يا به آينده مربوط مى شود. صفات ديگرى هم در انسان وجود دارد كه ارتباط او را با دنيا و يا موضع او را نسبت به ديگران تعيين مى كند. يكى از صفاتى كه ارتباط او را با خداوند مشخص مى كند دوستى انسان نسبت به خداست.
براى روشن شدن اين مساله (دوستى با خدا) لازم است بدانيم كه بعضى از آنچه در زندگى اجتماعى انسان موجب محبت و دوستى بين انسان ها مى شود عبارتند از:
1ـ لذت بردن مادى و معنوى از محبوب.
2ـ احسان, يعنى هر كه به انسان احسان كند محبوب واقع مى شود.
3ـ حسن و جمال ظاهرى و باطنى.
4ـ سنخيت و همگونى باطنى و روحى.
با صرف نظر از اينكه آيا همه اسباب ايجاد محبت به موارد ياد شده خلاصه مى شود يا خير, مى توان گفت آنچه محبت آفرين است, به طور حقيقى فقط در خداوند وجود دارد;او خالق همه زيبايى هاست, احسان او ازلى و ابدى است, در نظر اهل معرفت و بصيرت جمال او زيباتر و دوست داشتتنى تر از هر چيز است, هم روح و جان آدمى با پروردگار خويش رابطه اى مخفى و رمز و رازى درونى و باطنى دارد. بنابراين همه اسباب محبت به طور حقيقى و در بالاترين درجات در خداوند وجود دارد.(2)

1ـ اسباب دوستى با خدا
الف . رحمت خداوند
بر طبق روايات, كافران و فاسقان كه به وادى عصيان و گناه كشيده شده و در برابر مولاى خويش سر تعظيم فرود نياورده اند, از فطرت خدا دوستى برخوردار بوده اند. لكن غبارى بر فطرت آنها فرونشسته يا عوامل بيرونى مانند پدر يا مربى آنها را از فطرت خويش دور نموده اند و در يك كلام مشمول رحمت گسترده الهى واقع نشده اند. بر عكس, عارفان و عاشقان با ترنم رحمت الهى به جرگه محبان خدا درآمده اند, در قرآن آمده است:
وليكن خدا ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دل هايتان بياراست و كفر و فسوق و عصيان را ناخوشايندتان گردانيد. اينان خود راه يافتگان اند.(3)
همين مضمون در مناجات هاى امام سجاد(ع) هم آمده است:
خلق را با قدرت خود, بى هيچ سابقه اى بيافريد و آنان را بر طبق مشيت خود, صورت داد. سپس آنان را در راه اراده اش پيش برد و در راه دوستى اش برانگيخت.(4)

ب. شناخت خداوند
انسان چيزى را كه نمى شناسد و صفات او را نمى داند دوست نمى دارد. اصولا در وجود محبوب چيزهايى يافت مى شود كه او را دوست داشتنى مى كند. جز خدا كيست كه تكليف خود را رحمت بر بندگانش بداند؟ (كتب على نفسه الرحمه) خدايى كه اول عيب ها را مى پوشاند بعد آنها را مىآمرزد. خدايى كه عمده كارش آمرزش است. خدايى كه در مقابل نعمت هايى كه داده فقط از بنده اش شكر مى خواهد و نفع شكر را هم باز به بنده برمى گرداند و مى فرمايد شكر هر نعمتى آن است كه از آن خوب بهره بگيرى.
خدايى كه وعده نموده همه گناهان بنده اش را بيامرزد. خدايى كه در مقابل يك نيكى ده برابر پاداش مى دهد. خدايى كه ميدان رشد استعدادها را آنقدر وسيع گرفته است كه هيچ كس بهانه اى براى كمال نداشته باشد و چنانچه انسان نتواند از ظرفيت وجودى اش استفاده كند او را زيانكار مى خواند ((ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم)) خدايى كه كريم و رحيم و غفور و حنان و منان و… است. هر كس اين خدا را با صفاتش بشناسد او را دوست خود مى داند.
امام حسن(ع) فرمود: هر كس خدا را بشناسد او را دوست خواهد داشت.(5)

ج) دعا و نيايش
دعا و نيايش ارتباط كوچك ترين جز هستى با بى نهايت است. در اواخر دعاى كميل آمده است: ((اغفر لمن لايملك الا الدعا)). خدايا بيامرز كسى را كه هيچ چيزى غير از دعا ندارد و دعا بالاترين سرمايه اوست. با نيايش هم ياد خدا و محبوب در دل زنده مى شود و هم دوستى با او درخواست مى گردد. اگر دعا نباشد چگونه خداوند دوستى خود را در دل بندگان بياندازد؟ در قرآن هم آمده است: ((اگر دعا كنيد استجابت مى كنم))(6) به همين جهت پيامبر(ص) و امامان معصوم عليهم السلام با تعبيرهاى بسيار زيبا درخواست دوستى با خدا را از او داشته اند. براى نمونه قسمت هايى از اين دعاها را نقل مى كنيم:
پيامبر(ص) مى فرمايد:
داود در دعاهاى خود مى گفت: بارالها! من دوستى تو و دوستى آن كه دوستت دارد و كردارى كه مرا به دوستى ات مى رساند از تو درخواست مى كنم. بارالها! دوستى ات را نزدم محبوب تر از خودم و خانواده ام… قرار ده.(7)
امام سجاد(ع):
بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه براى ديدنت جديت به خرج دادند و باز نماندند و راه به سوى تو را پيمودند و از آن منحرف نشدند و براى رسيدن به تو اعتماد كردند تا آن كه رسيدند. پس دلهايشان را از محبت خود سيراب ساختى و جان هايشان را به معرفت خويش, مانوس كردى.(8)
امام سجاد(ع):
بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه درختان شوق به تو در بوستان سينه هايشان آراسته شد و آتش محبتت, دل هايشان را بى قرار ساخت. پس آنان در آشيانه هاى انديشه ها جاى گرفته اند و در باغ هاى قرب و مكاشفه مى خرامند و از حوض هاى محبت, با جام هاى ملاطفت مى نوشند و به سرچشمه هاى صفا و يكرنگى وارد مى شوند.(9)

2ـ نشانه هاى دوستداران خدا
الف. خستگى براى خدا
تا آنجا كه در حافظه تاريخ مانده است تمام انبيا و اولياى الهى در راه محبوب خويش خطرها به جان خريده اند و خستگى را متحمل شده اند. در آيات قرآن كه ناظر به كتاب هاى آسمانى پيشين نيز هست آيه اى وجود ندارد كه آنان از خداوند شكايت كرده و به تعبير امروزى از رسالت خويش طلب استعفا نموده باشند. بى شك پيامبران الهى محبوب ترين بندگان نزد خدا بوده اند كه بار رسالت را بر دوش كشيده و به تناسب محبوبيت خود از جام بلا بيشتر نوشيده اند كه: البلا للولا. عاشقان و عارفان نه تنها خسته نمى شوند, بلكه با اختيار خود از بين آسايش و خستگى دومى را مى پذيرند و بدون مركبى راهوار, سنگلاخ باديه را طى مى كنند و خستگى را خسته مى كنند.
امام على(ع) مى فرمايد:
قلب دوستدار خدا, خستگى براى خدا را بسيار دوست دارد و قلب بى خبر از ياد خدا آسايش را مى پسندد.(10)
امام صادق(ع) مى فرمايد:
خداوند تبارك و تعالى به داود(ع) وحى كرد: ((چرا تنهايت مى بينم؟)) گفت: ((در راه تو از مردم بريده ام و آنان از من بريده اند)) خداوند فرمود: ((چرا خاموشت مى بينم؟)) گفت: ((ترس از تو خاموشم كرده است)) خداوند فرمود: ((چرا خسته ات مى بينم؟)) گفت: ((محبتت خسته ام ساخته است)).(11)

ب) دوستى اهل بيت
دوستى اهل بيت, ميزان و ملاكى براى سنجش دوستداران خداست. خداوند با آن خورشيد تابان (پيامبرص) و اين ستارگان فروزان (ائمه اطهارع) بسيارى را آزمود. عده اى سربلند از اين آزمايش الهى بيرون آمدند و گروهى به طمع دنيا از جريان حق طلب روى برگردانده, به دنبال فرصت طلبان و تازه به دوران رسيده ها رفتند و حال آنكه هنوز نداى پيامبر(ص) در گوش آنان طنين انداز بود كه: ((انى لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى)).
اگر آن دوستى واقعى وجود داشت, امروز تاريخ مسير ديگرى را مى پيمود. شيعه حرف اول را در دنيا مى زد و اسلام ناب به جاى اسلام امريكايى در كشورهاى اسلامى حاكم بود.
امام صادق(ع) مى فرمايد:
به خدا سوگند, آن كه دنيا را دوست دارد و به جز ما دوستى مى كند خدا را دوست ندارد. هر كس كه حق ما را بشناسد و ما را دوست بدارد در حقيقت خداوند را دوست داشته است. (12)
امام هادى(ع) در زيارت جامعه كبيره مى فرمايد:
((من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله)); هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر كه شما را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است.

ج) شب خيزى
معمولا مخاطب آيات قرآن اكثر مردم مى باشند در عين حال آيات خاصى وجود دارد كه تكليف خاص براى پيامبر(ص) آورده است. تكليف به نماز شب مخصوص پيامبر(ص) بوده است و از همين انحصار مى توان به اهميت موضوع پى برد.
همه مردم مخلوق خدا هستند ولى همه محبوب او نيستند. يكى از خصوصيات دوستداران, بيدارى در شب و راز و نياز با محبوب است. ويژگى شب, آرامش و فراغت از امور دنياست. قلب, توجه خاص به معبود دارد. نمى توان لاف دوستى با او را زد ولى در دل شب با او راز و نياز نكرد.
خداوند به موسى فرمود:
اى پور عمران! دروغ مى گويد آن كه مى پندارد دوستم دارد و چون شب درآيد از من غفلت كند و بخوابد. مگر هر دوستدارى, خلوت با محبوبش را دوست ندارد؟ اى پور عمران! اينك اين منم كه بر دوستانم برآمده ام و چون شب آنان را فروپوشد, ديده دلشان بگردد و كيفرم پيش چشمانشان پديدار شود و چنان با من سخن گويند كه گويى مرا مى بينند و چنان مرا مخاطب مى سازند كه گويى در حضورم هستند. اى پورعمران! از قلبت شكستگى, از بدنت افتادگى و از چشمانت اشك ها را در تاريكى شب, نثار من كن و مرا بخوان كه مرا نزديك و اجابت كننده خواهى يافت.(13)
حافظ, كسانى كه لاف دوستى با خدا را مى زنند و شب خيزى ندارند كافر عشق مى داند:
زلف آشفته و خوى كرده و خندان لب و مست
پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست
نرگسش عربده جوى و لبش افسوس كنان
نيم شب دوش ببالين من آمد بنشست
سر فراگوش من آورد به آواز حزين
گفت اى عاشق ديرينه من خوابت هست
عاشقى را كه چنين باده شبگير دهند
كافر عشق بود گر نشود باده پرست
در حديث معروف معراج علاوه بر شب خيزى نشانه هاى ديگرى هم براى دوستداران خدا آمده كه ذكر آنها خالى از لطف نيست. خداوند مى فرمايد:
اى احمد! چنين نيست كه هر كه بگويد خدا را دوست دارم مرا دوست داشته است, مگر آنكه به اندازه نيازش بخورد, لباس كم بها بپوشد, پهلو از بستر تهى كند, در نماز قيامش طولانى شود, خاموشى پيشه كند, به خدا توكل ورزد, بسيار بگريد, كم بخندد, با هواى نفس مخالفت كند, مسجد را خانه خود, دانش را دوست, زاهد را همنشين, عالمان را دوستان و فقيران را همراهان خود سازد. خشنودى مرا بجويد, سخت از عاصيان بگريزد, نيك به ياد من مشغول باشد, همواره بسيار تسبيح گويد, پايبند عهد خود باشد, به وعده اش وفا كند, قلبش پاكيزه باشد, در نمازش پاك و در فريضه هايش كوشا باشد, خواستار پاداش من, ترسان از عذاب من و نزديك و همنشين دوستانم باشد.(14)

 3 ـ ديگران را به دوستى خدا تشويق نماييم
خداجويى خداخواهى و خدادوستى امورى فطرى بوده و انسان ها با همين فطرت خلق شده اند. اما گاهى غبار بر اين فطرت مى نشيند و انسان همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به ((خودفراموشى)) گرفتار كرد. ((ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)).
از وظايف مومن آن است كه عشق به خدا را در دل ها زنده كند و ديگران را به مسير حق دعوت نمايد. اين كار به اندازه اى اهميت دارد كه به تعبير قرآن چنانچه ترك شود موجب ضرر و خسارت براى انسان مى شود و بزرگ ترين خسارت همين خسارت جان است. ((ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم))(15) در روايات متعددى كه از پيامبر (ص) و امامان (ع) رسيده است سفارش شده كه دوستى خدا را در دل هاى ديگران زنده كنيد. و همين عمل باعث مى شود خداوند هم شما را دوست بدارد.
خداوند نه نياز به عبادت ما دارد و نه از معصيت ما ضرر مى كند. دوستى با خدا نيز كمالى براى خود انسان است و در سايه اين پيوند و دوستى صفات خداوندى در انسان زنده مى شود. در عالم مادى هم اينطور است. دوستى با ديگران باعث يك نوع تناسب روحى مى شود. بديهى است دوستى با خدا نيز تاثير در روح انسان دارد. پس بايد هم خود ما خدا را دوست بداريم و هم ديگران را به دوستى با خدا دعوت نموده و مهر او را در دل ها بيفكنيم. پيامبر(ص) فرمود: ((خدا را محبوب بندگانش كنيد تا خدا شما را دوست بدارد)) اينكه چگونه خدا را محبوب دل ها بگردانيم از پيشوايان سوال شده است و آن بزرگواران پاسخ هاى مشابهى داده اند. پيامبر(ص) مى فرمايد:
خداوند به همراز خود موسى بن عمران(ع) وحى كرد: ((اى موسى! مرا دوست بدار و محبوب خلقم گردان. گفت: پروردگارا! من دوستت دارم, اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟)) فرمود: ((نعمت هايم را برايشان و عطايم را به ايشان يادآورى كن كه آنان ياد نمى كنند, چون از من جز هر نيكى را نمى شناسند.))(16)
از خداى بزرگ مسئلت دارم كه ما را از دوستان خود قرار دهد و با آنان محشور نمايد.
والسلام.
پى نوشت ها:
1ـ نهج البلاغه, خطبه 198.
2ـ ر. ك: ديلمى, احمد, اخلاق اسلامى, ص118.
3ـ الحجرات, 7.
4ـ صحيفه سجاديه, دعا 19.
5ـ تنبيه الخواطر, 1 / 52.
6ـ غافر / 60.
7ـ سنن ترمذى, 5 / 522 / 3490.
8ـ بحارالانوار, 94, 225 / 1.
9ـ همان, 94 / 150.
10ـ تنبيه الخواطر, 2 / 87.
11ـ امالى صدوق, 263 / 280.
12ـ كافى, 8 / 129 / 98.
13ـ امالى صدوق, 438 / 577.
14ـ ارشاد القلوب, 205.
15ـ الشورى/ 45, و الزمر / 15.
16ـ امالى طوسى, 484 / 1058.

/

نقش صبر و استقامت در تحصيل مقامات بندگان ممتاز

ويژگى هاى عباد الرحمن (14)
نقش صبر و استقامت در تحصيل مقامات بندگان ممتاز

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


چنان كه قبلا ذكر شد در قرآن (از آيه 63 تا 74 سوره فرقان) دوازده ويژگى بندگان ممتاز خدا, بيان شده است كه با توجه به اين آيات چنين نتيجه مى گيريم; پنج خصلت و ويژگى نخست, جنبه اثباتى دارد, و بندگان ممتاز خدا, آن را انجام مى دهند, و چهار صفت و ويژگى بعد جنبه نفى دارد كه بندگان ممتاز خدا از آن دورى مى كنند, سپس سه ويژگى ديگر جنبه اثباتى دارد كه اين سير از اثبات به نفى و از نفى به اثبات, شايد اشاره به دو موضوع تحليه و تخليه باشد كه علم اخلاق و تهذيب بر محور اين دو اصل و دو جنبه دور مى زند, و بندگان ممتاز خدا بايد در هر دو جنبه قوى باشند, و از نيروهاى مثبت براى بيرون راندن خصال منفى كمك بگيرند, و با وارد نمودن فرشته, ديو را از درون خارج سازند, زيرا ديو بدون فشار نيروهاى مثبت, از درون انسان اخراج نمى گردد. نكته بسيار قابل توجه اين كه خداوند با صراحت مى فرمايد: اين دوازده ويژگى در پرتو صبر و استقامت به دست مىآيد, يعنى اگر انسان داراى نيروى صبر نباشد نمى تواند به تحصيل ويژگى هاى برجسته بندگان ممتاز الهى دست يابد, چنان كه در آيه 75 سوره فرقان مى خوانيم: ((اولئإ يجزون الغرفه بما صبروا)) به آنان به خاطر صبر و استقامتشان, درجات عالى بهشت داده مى شود, از اين عبارت به اوج اهميت نقش صبر در تحصيل ارزش ها, و پرهيز از ضد ارزش ها پى مى بريم, كه اگر آن نباشد, انسان هرگز نمى تواند داراى ويژگى هاى ممتاز گردد و به درجات عالى نايل شود.

تجزيه و تحليل
صبر به رغم آنچه كه بعضى تصور مى كنند, به معنى دست روى دست گذاشتن, و تحمل در برابر هر گونه فشارها نيست, كه چنين معنايى سر از عجز و تظلم (ظلم پذيرى) بيرون مىآورد كه از نظر اسلام به شدت نهى شده است, بلكه صبر در اصل به معنى عزم قوى براى انجام كار, و ادامه كار با پشتكار و استقامت خلل ناپذير است, در لغتنامه مجمع البحرين در معنى واژه صبر آمده: ((الصذبر كفد النذفس عن هواها)) صبر يعنى خوددارى نفس از هوس هاى نفسانى (يعنى نبرد با طاغوت نفس اماره) و در لغتنامه المنجد مى خوانيم: ((صبرا على الامر: جر و شجع و تجلذد)) صبر بر چيزى به معنى جرئت و شجاعت و ايستادگى و شكست ناپذيرى در آن چيز است.
بر همين اساس خداوند در آيات قرآن, شرط بزرگ مجاهدان راه خدا را, صبر و استقامت شمرده و مى فرمايد: ((و ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم ماهٌ يغلبوا الفا من الذين كفروا1; هرگاه از شما بيست نفر داراى صبر باشد بر دويست نفر غلبه مى كنند, و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر پيروز مى گردند. يعنى يك نفر صابر مى تواند ده نفر از دشمن را از پاى درآورد. اگر صبر به معنى دست روى دست گذاشتن بود, هرگز چنين توانى به انسان نمى داد كه در برابر ده نفر بايستد و بر آن ده نفر پيروز گردد.
و همچنين صبر در قرآن در برابر ضعف و تسليم قرار گرفته است, و اين نشان مى دهد , صبر به معنى استقامت و پشتكار بوده, و ضد ضعف و سستى است , چنان كه خداوند مى فرمايد: ((و كاين من نبى؟ قاتل معه ربيون كثيرٌ فما وهنوا لما اصابهم فى؟ سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا والله يحبد الصابرين2; چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند , آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى رسيد, سست و ناتوان نشدند (و تن به تسليم ندادند) و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد.
در قرآن بيش از دويست بار مساله صبر با واژه هاى گوناگون و گاهى با واژه استقامت مطرح شده3 و نتايج آن بيان گشته است, و اين مطلب بيانگر اوج اهميت صبر و استقامت است, از مجموع اين آيات استفاده مى كنيم كه اهميت صبر و استقامت, بسيار بيش از آن است كه ما فكر مى كنيم. از اهميت آن همين كافى است كه خداوند مى فرمايد: ((انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب))4 انسان هاى صابر, اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((الصذبر خير مركب ما رزق الله عبدا خيرا له و لا اوسع من الصذبر))5 صبر بهترين مركب سوارى است, خداوند هيچ بنده اى را بهتر و گسترده تر از صبر, روزى نداده است.
اميرمومنان على(ع) در ضمن گفتارى فرمود: ((عليكم بالصذبر, فانذ الصذبر من الايمان كالراس من الجسد))6 بر شما باد به صبر و استقامت كردن, زيرا صبر نسبت به ايمان همانند سر نسبت به بدن است.
از اين تعبيرات به خوبى فهميده مى شود كه صبر و استقامت نقش بسيار مهم در سازندگى و به سازى و پاك سازى انسان دارد, و بدون آن هرگز انسان نمى تواند به كمال برسد, و از آلودگى ها نجات يابد, به قول جلال الدين مولانا:
صد هزاران كيميا حق آفريد
كيميايى همچو صبر آدم نديد

رابطه صبر با دوازده ويژگى عبادالرحمن
در روايات متعدد از جمله از رسول خدا(ص) نقل شده فرمود: ((الصذبر ثلاثهٌ, صبرٌ عند المصيبه, و صبرٌ على الطاعه, و صبرٌ على المعصيه)) صبر بر سه گونه است; صبر به هنگام مصيبت, صبر در راه اطاعت, و صبر در برابر گناه.
اين حديث از على(ع) نيز نقل شده و در پايان آن آمده; صبر در برابر گناه نسبت به دو قسم اول, درجه عالى تر دارد.7
و در روايت ديگرى از اميرمومنان على(ع) آمده: ((الصذبر صبران; صبرٌ عند المصيبه, حسنٌ جميلٌ , و احسن من ذلإ الصذبر عند ما حرذم الله عزوجل عليإ))8 صبر دو گونه است, صبر در برابر مصائب و ناگوارىها كه صبر نيك و زيبا است, و از اين صبر نيك تر صبر در برابر امورى است كه خداوند متعال آن را حرام نموده است.
بنابراين براساس اين دو حديث, پايه هاى اصلى صبر و استقامت, همين سه پايه است.
ما وقتى كه دوازده ويژگى بندگان ممتاز خداوند را مورد بررسى و توجه دقيق قرار مى دهيم, چنين نتيجه مى گيريم كه هيچ كدام از آنها بدون استقامت, تحقق نمى يابد, و براى دستيابى آبرومندانه به آن دوازده ويژگى چاره اى جز يارى جويى از صبر و استقامت نيست, زيرا همان گونه كه قبلا گفتيم چهار ويژگى جنبه نفى و مبارزه دارد, كه تنها در پرتو صبر در برابر گناه تحقق مى يابد و هشت ويژگى جنبه اثباتى دارد كه تحقق آن با داشتن خصلت صبر در راه اطاعت, به دست مىآيد. بنابراين بايد پايه صبر و استقامت در همه ابعادش, به ويژه در برابر گناه, و در راه اطاعت را در روح و روان خود برقرار سازيم, تا بتوانيم به ويژگى هاى دوازده گانه دست پيدا كنيم.
آرى صبر و استقامت داراى چنين نتايج درخشان خواهد بود, كه بدون آن, انسان هرگز نمى تواند به ارزش هاى والاى انسانى برسد, بر همين اساس چنان كه گفتيم قرآن با تعبيرهاى گوناگون به طور مكرر بيش از دويست بار, مسلمانان را به صبر و استقامت دعوت مى كند, و آنها را به كمك جويى از نيروى عظيم صبر, فرا مى خواند, و در يكى از فرازهايش به صراحت مى فرمايد: ((استعينوا بالصذبر والصذلوه انذ الله مع الصابرين))9 از صبر (و استقامت) و نماز, كمك بگيريد, زيرا خداوند با صابران است.

نقش و آثار صبر در گفتار پيامبر (ص) و امامان (ع)
براى آن كه بيش تر به اهميت صبر, و آثار درخشان آن پى ببريم, و نقش بسيار مهم و عميق آن را در كسب فضايل و دورى از رذايل, و سامان سازى آن در ابعاد مختلف زندگى بدانيم نظر شما را به پاره اى از گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) جلب مى كنيم:
1ـ پيامبر (ص) فرمود: ((الصبر كنزٌ من كنوز الجنه))10 صبر گنجى از گنج هاى بهشت است.
2ـ حضرت على(ع) فرمود: ((الصذبر مطيذهٌ لا تكبو))11 صبر مركبى است كه هرگز به زمين نمى خورد.
3ـ نيز فرمود: ((الصبر عونٌ على كل امر))12 صبر يار و ياور انسان در هر كارى است.
4ـ نيز فرمود: ((عليكم بالصذبر فانذه لا دين لمن لا صبر له))13 بر شما باد به صبر و استقامت, آن كسى كه داراى صبر و استقامت نيست, دين ندارد.
5ـ امام صادق(ع) فرمود: ((كم من صبر ساعه قد اورثت فرحا طويلا))14 بسيار اتفاق افتاده كه يك ساعت صبر, سبب شادى طولانى خواهد شد.
6ـ اميرمومنان على(ع) در وصف پرهيزكاران مى فرمايد: ((صبروا اياما قصيره اعقبهم راحه طويله))15 آنها در چند روز اندك دنيا صبر كردند, و به دنبالش در آخرت به آسايش طولانى نايل شدند.
7ـ نيز فرمود: ((علامه الصابر فى ثلاث; اولها ان لايكسل , والثانيه ان لايضجر, و الثالثه ان لايشكر من ربه عزذوجل))16 نشانه صبر كننده در سه چيز است: 1ـ دور كردن بى حوصلگى از خود 2 ـ دورى از بى قرارى و دلتنگى. 3 ـ گله نكردن از خداوند متعال.
8 ـ نيز فرمود: ((مفتاح الظذفر لزوم الصذبر))17 داشتن صبر و شكيبايى, كليد پيروزى است.
9 ـ امام صادق(ع) فرمود: ((قلذه الصذبر فضيحهٌ))18 صبر و استقامت اندك, موجب رسوايى است.
10 ـ امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه انسان را در قبرش مى نهند, نماز او در جانب راستش, زكات او در جانب چپش, نيكى هايش بر بالاى سرش قرار مى گيرند, و صبر او در يك طرف دورتر از آنها مى ايستد, در اين هنگام وقتى كه دو فرشته مسوول بر او وارد مى شوند, صبر (كه به صورت نورانى است) خطاب به نماز و زكات و نيكى ها نموده و مى گويد: ((دونكم صاحبكم فان عجزتم عنه فانا دونه))19 مواظب صاحب خود باشيد, اگر در حفظ او از عذاب, درمانده هستيد, من آماده و حاضرم كه او را حفظ كنم.
اين احاديث به روشنى نقش صبر و استقامت را در پيروزى مادى و معنوى, دنيوى و اخروى نشان مى دهد, و همه با زبان حال و قال مى گويند:
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

پى نوشت ها:
1. انفال (8) آيه65.
2. آل عمران (3) آيه146.
3. المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم, ص399 تا 401, (واژه صبر) , و ص579 (واژه قوم).
4. زمر (39) آيه10.
5. بحار, ج82, ص139.
6. نهج البلاغه, حكمت 82.
7. اصول كافى, ج2, ص;91 ميزان الحكمه, ج5, ص267.
8. همان, ص90.
9. بقره (2) آيه153.
10. ملامحسن فيض; المحجه البيضا, ج7, ص107.
11. علامه مجلسى, بحارالانوار, 68, 96.
12. غرر الحكم.
13. بحار, ج71, ص92.
14. همان, ج71, ص91.
15. نهج البلاغه, خطبه193.
16. بحار, ج71, ص86.
17. غرر الحكم, حديث9809.
18. بحار, ج78, ص229.
19. اصول كافى, ج2, ص90.

/

توسعه سياسي، ديگر بس ! به درد مردم برسيد

توسعه سياسى, ديگر بس! به درد مردم برسيد!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر


از شعارهايى كه طى چهار سال نخستين رياست جمهورى جناب آقاى خاتمى مطرح بود و مورد بحث و انتقاد قرار گرفت آزادى و توسعه سياسى بود. در اينكه اين شعارها با اصول انقلاب اسلامى مغايرتى ندارد و بلكه, با مفهوم صحيح آن, در چهارچوب انقلاب قرار مى گيرد, جاى سخن نيست. آزادى از جمله شعارهايى بود كه مردم انقلابى ما طى نهضت اسلامى فرياد كردند و ((استقلال, آزادى, جمهورى اسلامى)) خواسته امام و امت بوده و براى هميشه خواهد ماند. و نيز داشتن درك سياسى و همگانى كردن سياست به مفهوم شناخت مسائل جارى كشور و آگاهى از آنچه در تعامل دولت و ملت مى گذرد و مشاركت در سرنوشت حاكميت و هوشيارى در روابط خارجى و مسائل داخلى, چيزى است كه براى آحاد ملت از نخبگان و انديشمندان و آگاهان و نسل هاى دانشگاهى و عالمان دين گرفته تا توده مردم ضرورى است. اما مشكل اساسى درك صحيح از مفاهيم اين واژه هاست و تفكيك آنچه مى شود از آنچه بايد بشود.

آزادى بازيچه سو استفاده گران!
اگر مردم ما در برابر رژيم ستمشاهى آزادى خواهى را فرياد كردند براى شكستن حصارهاى آهنين بود كه رژيم استبداد ايجاد كرده و از مردم حق آزادى بيان و اظهار نظر و انتقاد در برابر ناروايى ها را سلب كرده و هزاران تن از صاحبنظران , نويسندگان و آزادانديشان و حتى مراجع اسلام را در بند اسارت كشيده و مجازات هاى سنگين براى آنان بريده بود و در مقابل آن, آزادىهاى بى حد و حصرى براى بيگانگان و عواملشان و اوباش و اراذل و عياشان و هوسبازان فراهم ساخته بود. و به مثل معروف, رژيم استبداد ((سنگ را بسته و سگ را رها ساخته بود!)) آنچه آن روز مردم ما طلب مى كردند آزادىهاى معقول و مشروع بود كه طى سالهاى سلطنت خاندان منحوس پهلوى از آنان گرفته بودند.
با پيروزى انقلاب, خواسته ملت جامه عمل پوشيد و در چهارچوب ارزشهاى اسلامى قانون اساسى تدوين و حدود آزادى نيز مشخص گرديد كه به موجب آن هر فرد يا گروه در اظهار عقيده آزادند مشروط به آنكه در برابر مقدسات دين و مصالح كشور و اصول انقلاب موضعگيرى نكنند و به امنيت كشور خلل وارد نسازند. بديهى است كه آزادى در هرنظام و سيستم حكومتى نامحدود و بدون قيد وشرط نيست و حتى كشورهاى لائيك و مدعى دموكراسى حد و مرزى را براى آزادى كشيده اند كه از آن مرز و محدوده كسى حق عبور ندارد , چه در غير اين صورت هيچ دولتى نخواهد توانست مديريت و كنترل جامعه را در دست داشته باشد و حقوق اجتماعى را تامين كند.
مع الاسف در سالهاى اخير و پس از دوم خرداد, با سو استفاده پاره اى موج سواران, اصول و معيارهاى آزادى در كشور ما درهم ريخت و تدريجا به نوعى گستاخى و قداست شكنى , هرج و مرج اجتماعى, فرهنگى و سياسى و اخلاقى تبديل شد. ژست هاى آزادى خواستن و آزادى دادن به شيوه غربى ناباورانه در كشورى مطرح شد كه اسلام و تشيع با رگ و خونش آميخته است و هنوز گلهاى پرپرش از جبهه ها برمى گردد و بر دوش مردم تشييع مى شود و گروهى در انتظار اسيران در بند در دست دشمن خود هستند و حتى چشم به راه بازمانده استخوان هاى شهيدان خود لحظه شمارى مى كنند و برخلاف انتظار و با دل خونين لوث شدن ارزشهاى اسلامى و هتك مقدسات را شاهدند! از باب مثال هتاكى و پرده درى و بى حرمتى را روزنامه هاى زنجيره اى و پاره اى سخنوران به جائى رساندند كه بر مقدسات دينى و ملى يورش آوردند و همصدا با رسانه هاى استكبارى فعاليت پرشتاب را به منظور تضعيف نظام و براندازى تدريجى آن آغاز كردند و همين كه قانون با اين رنگين نامه هاى فاسد و مفسد و دست نشانده برخورد كرد داد و فرياد برآوردند كه آزادى نيست؟!
و شگفت اينكه پاره اى كسان كه نان اسلام و حوزه را خورده بودند به هوادارى از اين جريان ضد دينى و ضد ملى برخاستند كه شرح اين ماجراى تلخ مقصود اين مقال نيست.
به دنبال اين روند, فرياد اعتراض از سوى مراجع عظام , انديشمندان و نويسندگان خيرانديش و دين باوران و توده مردم با غيرت و مسلمان ها نسبت به اين آزادى صادراتى برخاست اما مع الاسف بذر مسمومى كه آقايان پاشيدند چون با مزاج گروه هاى هرج و مرج طلب سازگار بود, به ثمر نشست و هنوز هم آن شعارهاى انحرافى آزادى خواهانه! به گوش مى رسد و فضاى بازتر و محيط مساعدترى را براى ترويج فساد و سم پاشى و توطئه طلب مى كنند! و شگفت آنكه همين مدافعان آزادى به معنى نامشروع و غير قانونى آن, از نهادينه شدن قانون سخن مى گويند! و اندكى تامل نمى كنند كه قانونى كه آنها از آن دم مى زنند حق اينگونه آزادى را به كسى نداده و در اين دور باطل سرگردانند! چرا كه مى خواهند هم خدا را داشته باشند هم خرما را, هم توده مردم دين باور را راضى نگهدارند و هم هرج و مرج طلبان را نرنجانند! و اين شدنى نيست چرا كه سكه حق يك رويه است.

توسعه سياسى و بازتاب ها
سرنوشت توسعه سياسى نيز در سالهاى اخير چيزى كمتر از سرنوشت آزادى نبود!
در اينجا نيز سوراخ دعا گم شده! توسعه سياسى چنانكه اشاره شد, به مفهوم داشتن درك سياسى و مشاركت عموم در مسائل اجتماعى و سرنوشت حاكميت و شناخت و تحليل جريانهاى جارى و نقد و راهنمايى سياستمداران و بالندگى انديشه سياسى در حوزه ها و دانشگاه ها, تدريجا جاى خود را به توسعه سياست بازى و گشودن درها به روى احزاب ورشكسته و غيرقانونى داد. دانشگاه ها به صورت پايگاه جريانهاى مشكوك و هدايت شده درآمد, بحثهاى انحرافى تفرقه افكن دانشجويان را از كار اصلى خود كه تحصيل سرمايه هاى علمى و آمادگى براى آبادى كشور و خدمت به جامعه و نظام اسلامى و امنيت فكرى بود, بازداشت. عوامل كهنه كار وابسته به بيگانه در قالب تشكل هاى سياسى, از احساسات پاك جوانان خام و كم تجربه سو استفاده كردند و فتنه هايى چون فتنه تيرماه 78 را زير پرده هدايت كردند و مى رفت كه به يك فاجعه عمومى تبديل شود و اربابان خارجى شان را براى براندازى اميدوار ساختند , انديشه هاى سياسى ضد ملى و ضد دينى در جرائد و روزنامه هاى زنجيره اى عرصه ظهور و تاخت و تاز يافتند, پاره اى جريانهاى سياسى آشكارا در نشست ها و كنفرانس هاى بيگانه در خارج كشور كه با هدف براندازى سامان داده شد حاضر شدند و هرچه خواستند به نظام تاختند و به مسئولين نظام دشنام دادند و اين هم رهآورد توسعه سياسى آقايان بود! و ثمره اى جز اين ببار نياورد. تنها نتيجه آن اين شد كه نيروهاى انسانى و ملى را هدر دادند و كارهاى اساسى را قربانى توسعه سياسى نمودند!
آيا اين آقايان خودى كه روى توسعه سياسى سينه چاك و بى قرار بودند هيچگاه نشستند و با وجدان خود خلوت كردند و به مسئوليت خود در برابر خد ا وخلق انديشيدند كه درد امروز ميهن و ملت ما بازىهاى ناشيانه سياسى نيست؟! آيا فكر كردند كه از اين شعارها و واژه ها چه كسانى بهره بردارى مى كنند؟ آيا لحظه اى با خداى خود خلوت كردند كه چه تعهدى در برابر او و در برابر خونهاى پاك شهيدان دارند؟ راستى كه آزمايش بزرگى است! اگر چشم بيدار و دل آگاهى باشد.
امروزه مشكلات مادى و اقتصادى , انحطاط اخلاقى, گستاخى و خودسرى, شيوع منكرات, فساد ادارى كه مردم را به خونابه كشيده و هر روز بدتر از گذشته است, سو استفاده هاى مالى, تورم و گرانى و اعتياد و قاچاق , فروپاشى خانوادگى و مسائلى نظير آن چنگ و دندان نشان داده و آينده نسل نو و نسل هاى بعدى و انقلاب و اسلام را سخت تهديد مى كند و تجربه بدى كه برخى از اسلام نشان دادند مصيبتى است غير قابل جبران كه امام راحل (قده) همواره از آن اظهار نگرانى مى نمودند. به عبارت صريح تر كه گوش هاى ناشنوا هم بشنوند: همانگونه كه على عليه السلام فرمود: امروز مردم با يك چشم بر دين خود اشك مى ريزند و با چشم ديگر بر دنيايشان و مسئولين كنار نشسته اند و درگير مشاجرات سياسى و جناحى شده و كمتر مى انديشند كه بيست و دو سال از انقلاب گذشته, چرا هر روز شاهد نابسامانى بيشتر اوضاع و احوال و دنيا و دين مردم بايد باشيم؟! اگر وضع در حال حاضر بدينگونه باشد آيا آينده چه خواهد شد؟ و با اين عملكردها چگونه اين نظام دينى به دست نسلهاى بعدى مى خواهد برسد؟ و آيندگان چه قضاوتى درباره ما خواهند كرد؟ و براى روز داورى چه پاسخى داريم؟
در يك سخن, هر چه شعار آزادى و توسعه سياسى داده شد ثمرات خود را تلخ يا شيرين, نشان داد و اين بذر به بار نشست, ديگر بس است. آقايان در راه و روش تجديد نظر كنند, بيايند به فكر راه كارهاى اساسى و عملى جهت حل مشكلات باشند, سخنرانى و شيرين زبانى, و وعد و وعيد ديگر بى فايده است و چيزى جز خستگى و ملال نمىآورد, شعارهاى سياسى براى مردم آب و نان و مسكن و بهداشت نمى شود نه به درد دين مردم مى خورد نه دنياى مردم. بلكه چنانكه ديديم و تجربه كرديم براى دين ودنياى مردم و كشور آفت بود نه رحمت! هرچه بود ديگر بس است, زمان به سرعت مى گذرد, فرصت ها را نبايد از دست داد, تجربه شده را تجربه نكنند! احساسات پاك اين ملت را نبايد ناكام گذاشت, فريب گل و بلبل ها و چه چه قشرهاى بى خاصيت را هم نبايد خورد , كه كف هاى روى آب براى كسى مايه حيات نمى شود. از وادى خيال و احساس به عرصه واقعيت و عمل بايد بازگشت.
و در يك سخن هنگام عمل است نه گفتار و اين گوى و اين ميدان!
اميد است كه اين سخنان كه از روى درد, و نه ايجاد درد سر, گفته مى شود و درد دل عامه مردم است , به مسائل جناحى كه سخت از آن گريزانيم, حمل نشود كه دوست آن است كه راست بگويد هر چند تلخ باشد. والسلام.
 

/

نقش ورع در مديريت آخرين قسمت

نقش ورع در مديريت
((آخرين قسمت))
ساده زيستى زمامداران

محمد حسن رحيميان


انفاق دارايى شخصى در زمان مسئوليت
پيشوايان الهى علاوه بر آن كه هرگز با استفاده از موقعيت و امتيازات مربوط به حوزه رهبرى و مديريت در راه مال اندوزى قدم نمى گذارند بلكه آنچه را نيز كه شخصا از راههاى مشروع به دست مىآورند, در جهت كمك به مردم مستمند انفاق مى كنند.
درباره اميرالمومنين(ع) اينگونه روايت شده است:
((باع علىد (ع) حديقته التى غرسها له النذبىد(ص) و سقاها هو بيده باثنى عشر الف درهم و راح الى عياله و قد تصدذق باجمعها فقالت له فاطمه(س) تعلذم انذ لنا اياما لم نذق فيها طعاما و قد بلغ بنا الجوع و ما اظندإ الا كاحدنا فهلا تركت لنا من ذلإ قوتا؟ فقال.
منعنى أ من ذلإ وجوهٌ اشفقت ان ارى عليها ذلذ السدوال(1) على (ع) باغچه اى را كه پيامبر اكرم(ص) براى او كاشته بود و با دست خود آن را آبيارى كرده بود به دوازده هزار درهم فروخت و به سوى خانواده اش روانه شد در حالى كه تمام آن مبلغ را صدقه داده بود! فاطمه(س) به على(ع) گفت: تو مى دانى كه چند روز است ما طعامى نچشيده ايم و در نهايت گرسنگى به سر مى بريم و جز اين گمان نمى برم كه تو نيز همانند هر يك از ما هستى چگونه از اين به اندازه قوتى براى ما وانگذاشتى ؟ على(ع) گفت:
((مانع من از اين كار چهره هايى بود كه نخواستم ذلت درخواست را بر آنها ببينم!)).
باغى كه درختهاى آن را پيامبر خدا(ص) كاشته و آن را آبيارى كرده است يقينا از نظر هر مسلمانى بخصوص براى حضرت على(ع) بسى ارزشمند و گرانبها است و گذشته از ارزش مادى آن, چه بسا از جهت معنوى, دل كندن و از دست دادن چنين يادگارى بسيار مشكل است.
طرف ديگر قضيه, اهل خانه آن حضرت است با ويژگى ها و منزلت بى نظيرشان كه خود گرسنه هستند و حضرت امير(ع) علاوه بر مسئوليتى كه نسبت به آنها دارد, احترام و محبتش به حضرت زهرا(س) و حسنين(ع) فوق تصور است, اما مسئوليتى كه در جايگاه اهل بيت و رهبرى بر دوش دارند كه آيه مباهله با تعبير ((انفسنا)), ((نسائنا)) و ((آبنائنا)) از آنها ياد مى كند, ايجاب مى كند كه همچون رهبر و كانون مديريت نظام اسلامى يعنى پيامبر اكرم(ص) ايثار كنند و چه بسا برخلاف وظيفه مردم عادى, سايرين را حتى بر خانواده خود, مقدم دارند و با سخت گيرى و گذشت از نياز مبرم و گرسنگى خود و خانواده خود, هر آنچه دارند را در طبق اخلاص نهاده و به مستمندان پيشكش دارند(2) همانگونه كه داستان ايثار همين جمع را به مسكين و يتيم و اسير خداوند متعال در سوره ((هل اتى)) بيان فرموده و زيباترين سيماى خلقت و پرشكوه ترين جلوه كمال هستى را به نمايش جاودانه گذاشته است.(3) در اين مقام سخن از تقسيم بيت المال و رساندن آن به صاحبان اصلى آن يعنى مردم نيست, سخن از دارايى خصوصى است كه آن هم نه با استفاده از امتيازها و موقعيت هاى مديريت و رهبرى بلكه با تلاش شخصى خودشان در صحنه كشاورزى و توليد مايحتاج جامعه فراهم كرده اند كه آن را نيز براى خود و خانواده خود اندوخته نمى كنند و مشفقانه براى زدودن غبار فقر و تنگدستى مردم و پيشگيرى از ذلت ناشى از درخواست كمك, به مستمندان مى بخشند و سرانجام آنگونه از دنياى فانى مى روند كه هيچ چيز از خود باقى نمى گذارند!
اين ويژگى برجسته و نورانى همواه در آسمان زندگى همه رهبران الهى مى درخشد. امام خمينى به عنوان امتداد همين رهبرى و مديريت و پرتوى از خورشيد ولايت در اين مكتب الهى, در عصر ما, نمونه اى آشكار و دليلى روشن بر اين مدعا است.
بى گمان, منابع عظيمى كه از وجوه شرعيه در جايگاه مرجعيت و انفال, اموال و دارائيهاى بسيار زيادى كه در جايگاه ولايت و رهبرى نظام اسلامى در اختيار امام قرار گرفت و همچنين انبوه بى شمار وجوه نقدى, املاك و اموالى كه به عنوان هديه و نذر براى شخص امام از سوى علاقمندان تقديم ايشان گرديد, در طول تاريخ مرجعيت و رهبرى اسلامى بى نظير بود. با اينحال امام از منبع عظيم بيت المال و اموال عمومى به اندازه سر سوزنى براى زندگى شخصى خود نيندوخت و از انبوه نذورات و هداياى شخصى نيز بيش از حد ضرورت و در حد يك زندگى ساده بهره نگرفت و بقيه را در راه خدا انفاق كرد.
نقطه اوج وارستگى امام آنگاه تجلى كرد كه حتى قطعه زمين كشاورزى در خمين را كه ارثيه و يادگار پدر شهيدش بود, به هنگامى كه مسئوليت رهبرى جامعه اسلامى بر عهده اش قرار گرفت به مستمندان بخشيد و تنها خانه اى كه در يخچال قاضى قم در دوران طلبگى خود براى زندگى خود فراهم كرده بود يعنى همان خانه اى كه در سحرگاه 13 آبان 1343 در آن دستگير و تبعيد شدند را نيز در اختيار امور مردم قرار دادند و بعد از رحلت ايشان براى همين منظور به خلف صالحشان مقام معظم رهبرى واگذار شد و به اين ترتيب همگان در عصر حاضر نيز شاهد بودند كه رهبرى و ولايت الهى نه آن كه در زمان مسئوليت خويش هيچ چيز براى خود نيندوخت بلكه اموال محدود شخصى و موروثى خود را نيز در راه خدا تقديم كردو هيچگونه ارث و ميراثى براى بازماندگان باقى نگذاشت. و در حقيقت به هر نعمت و مكنتى كه دست يافت با تقديم به پيشگاه خداوند آن را براى زندگى جاودانه خود ذخيره ساخت.

بزرگترين پيشوايى كه مقروض از دنيا رفت
درباره پيغمبر اكرم(ص) روايات فراوانى از طرق مختلف به ويژه از ائمه اطهار نقل شده است كه آن حضرت در حالى از دنيا رفت كه درهم و دينار و… به ارث نگذاشت و علاوه بر آن در احاديث متعددى آمده است كه رسول اكرم(ص) به هنگام رحلت مقروض بوده است.
عن الصادق(ع): ((مات رسول الله(ص) و عليه دينٌ(4) پيامبر خدا(ص) در حالى از دنيا رفت كه بدهكار بود.))
از امام باقر(ع) درباره رسول خدا(ص) نقل شده است كه فرمود: پيامبر خدا(ص) درهم و دينارى را بر جاى نگذاشت و در ادامه فرمود: ((و لقد قبض(ص) و انذ درعه مرهونهٌ عند يهودى من يهود مديأنه بعشرين صاعا من شعير استلفها نفقهٌ لاهله(5) پيامبر خدا(ص) در حالى جان به جان آفرين تسليم كرد كه زره اش پيش يكى از يهود مدينه در گرو بود در برابر بيست صاع جويى كه براى روزى خانواده اش نسيه گرفته بود.
داستان پيشوايان دينى, مراجع تقليد و عالمان بزرگى كه مقروض از دنيا رفتند نيز بسى آموزنده و عبرت انگيز است كه اميد است مورد پژوهش قرار گيرد.

همنشينى با فقرا يا اغنيا؟
دوستى و همنشينى يكى از عوامل سرنوشت ساز در زندگى انسان است, قرآن مى فرمايد:
((ويوم يعضد الظذالم على يديه يقول يا ليتنى؟ اتذخذت مع الرذسول سبيلا
يا ويلتى ليتنى؟ لم اتذخذ فلانا خليلا
لقد اضلذنى؟ عن الذكر بعد اسذ جانى؟ وكان الشذيطان للاسنسان خذولا
وقال الرذسول يا رب اسنذ قومى؟ اتذخذوا هذا القرآن مهجورا;(6)
و ـ به ياد آور ـ روزى را كه ستمكار ـ از شدت حسرت ـ دو دست خود را گاز مى گيرد و مى گويد: اى كاش راه پيغمبر(ص) را پيش گرفته بودم. اى واى بر من, كاش فلانى را به دوستى نگرفته بودم او مرا از ياد ـ حق ـ گمراه ساخت بعد از آن كه ـ ياد حق به سراغم آمده بود و شيطان همواره مايه خذلان انسان است و پيامبر(ص) گويد پروردگارا قوم من قرآن را مهجور داشتند.))
در همين دنيا نيز يكى از ملاكهاى شناخت افراد و گرايشهاى آنان چگونگى همنشينان آنها است و مى توان چهره واقعى هر فرد را در آئينه دوستان و معاشران او مشاهده كرد. حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((فمن اشتبه عليكم امره و لم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه…(7) هر كس را كه امرش بر شما مشتبه بود ودينداريش را نشناختيد, پس به همنشينان او نگاه كنيد.))
در حالى كه نوع همنشينانى كه فرد براى خود برمى گزيند نشانگر نوع گرايش ها و زمينه هاى درونى او است, استمرار معاشرت و مجالست با آنها به نوبه خود عامل فعليت يافتن زمينه ها و گرايشهاى مزبور مى شودو آنچنان را آنچنان تر مى كند.
و همانگونه كه همنشينى با انسانهاى خدايى شخص را به سوى خدا رهنمون و نزديك تر مى سازد, مجالست با اهل دنيا و آلودگان به گناه, لغزشگاه خطرناكى است كه مى تواند انسان را در كام جهنم فرو بلعد و اين يكى از مهمترين دامهاى شيطان است و جمله ((كان الشيطان للانسان خذولا)) در ادامه ((ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا)) اشاره به همين نكته مهم است.
در آيات و روايات معصومين(ع) به طور گسترده ضمن بيان آثار همنشينى, به معرفى كسانى كه همنشينى با آنها مفيد و سازنده است و همچنين افرادى كه مجالست با آنها تباه كننده انسان است, پرداخته شده است ودر اين ميان بر همنشينى با فقرا و اجتناب از مجالست با اغنيا تاكيد شده است.
همنشينى با اغنيا براى مسئولان و زمامداران بسيار خطرناك تر و ناپسندتر است و صرف نظر از اين كه اغنيا, دارائى شان را از راه حلال به دست آورده باشند يا از راه حرام و صرف نظر از اين كه آنها در همنشينى با مسئولان اهداف پليدى از قبيل سو استفاده ها براى دفع ضرر يا جلب منفعت شخصى داشته باشند يا نه, همنشينى مسئولان با اغنيا به شدت مورد نهى قرار گرفته است تا چه رسد به آن كه مال آنها حرام باشد يا آن كه بخواهند با نمك گير كردن مسئول و نزديك شدن به او به انواع سو استفاده دست يازند و تا چه رسد به آن كه با دامهاى شيطانى و شگردهاى پليد خود تدريجا يك مسئول و مدير را به سوى رفاه زدگى, تجمل گرايى, شكم پرورى بكشانند و آرام آرام او را در گناهان و انواع آلودگيهاى مهلك فرو غلتانند و نابود سازند.
آن همه سوز و گداز اميرالمومنين (ع) در نامه به عثمان بن حنيف(8) به خاطر اين نبوده است كه فرماندار بصره بر سفره حرام يا نجس نشسته و گوشت خوك خورده يا مشروب نوشيده است. بلكه همانگونه كه در آغاز نامه به آن تصريح فرموده است تخلف عثمان اين بوده كه اولا دعوت يك پولدار را پذيرفته است ثانيا بر سفره اى كه غذاى رنگارنگ داشته, نشسته است ثالثا ساير مدعوين همگى از اغنيا بوده اند و جاى مستمندان خالى بوده است! و سرانجام اين كه معلوم نبوده است كه پشت اين پرده رنگارنگ كدام نيرنگى نهفته است و اين آغاز به كدام فرجامى مى رسد!
خداوند متعال خطاب به پيامبرش مى فرمايد:
((واصبر نفسإ مع الذذين يدعون ربذهم بالغدوه والعشى يريدون وجهه و لا تعد عيناإ عنهم تريد زيأنه الحيوه الددنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتذبع هواه و كان امره فرطا;(9) با شكيبايى قرين كسانى باش كه بامداد و شبانگاه پروردگار خويش را مى خوانند و چشمانت را به خاطر زيور زندگى دنيا از آنها برمگير و از كسى كه دل او را از ياد خويش غافل كرده ايم و از هواى نفس پيروى كرده و كارش زياده روى است, پيروى مكن.
در اين مختصر, به ذكر احاديثى چند در اين زمينه بسنده مى كنيم باشد تا دلهاى پاك و جويندگان حقيقت ناب خود به تفسير و نتيجه گيرى از اين سخنان گهربار دست يابند.))
حضرت رسول(ص) فرموده است:
((الفقر فقران فقر الددنيا و فقر الاذخره ففقر الددنيا غنى الاذخره و غنى الددنيا فقر الاذخره و ذلإ الهلاإ;(10) فقر دو گونه است فقر دنيا و فقر آخرت, پس فقر دنيا غناى آخرت است و غناى دنيا فقر آخرت است و اين است هلاكت.))
عن الباقر(ع):
((لاتجالس الاغنيا فانذ العبد يجالسهم و هو يرى انذ لله عليه نعمه فما يقوم حتى يرى انذ ليس لله عليه نعمه;(11) با اغنيا مجالست مكن زيرا بنده خدا در حالى كه خود را در نعمت خدا مى بيند بعد از مجالست با اغنيا خود را از نعمت خدا محروم مى پندارد.))
حضرت رسول اكرم(ص) فرموده است:
((اربعٌ يمتن القلب: الذذنب على الذذنب و كثره مناقشه النسا يعنى أ محادثتهنذ و مماراه الاحمق تقول و يقول و لايرجع الى خير و مجالسه الموتى فقيل له يا رسول الله و ما الموتى؟ قال كلد غنى؟ مترف;(12) چهار چيز قلب را مى ميراند: گناه روى گناه و مناقشه زياد با زنان يعنى گفتگو با آنان و مجادله با احمق تو بگويى و او بگويد و به خيرى عايد نگردد و همنشينى با مردگان. گفته شد اى رسول خدا منظور از مردگان چيست؟ فرمود: اغنيا خوشگذران!))
پيغمبر اكرم (ص) فرمود:
((ثلاثهٌ مجالستهم تميت القلب: الجلوس مع الانذال و الحديث مع النسا والجلوس مع الاغنيا;(13) همنشينى سه گروه قلب را مى ميراند: همنشينى با افراد دون مايه و مكالمه با زنان و مجالست با اغنيا.))
در حديث قدسى خطاب به رسول اكرم(ص) آمده است:
((يا احمد محبذتى؟ محبذهٌ للفقرا فادن الفقرا و قرب مجلسهم منإ ادنإ و بعد الاغنيا و بعد مجلسهم منإ فانذ الفقرا احبايى؟;(14) اى احمد, دوست داشتن من, دوست داشتن فقرا است پس با فقرا نزديك شو و با آنان همنشينى نزديك داشته باش تا من با تو نزديك شوم و از اغنيا و همنشينى با آنان دور شو كه فقرا دوستان من اند.))
و رسول گرامى اسلام اينگونه دعا مى كند:
((اللهمذ احينى؟ مسكينا و امتنى؟ مسكينا و احشرنى؟ فى؟ زمره المساكين;(15) خدايا مرا مسكين زنده دار و مسكين بميران و در زمره مساكين محشور فرما!))
حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد:
((و كان سليمان اسذا اصبح تصفح وجوه الاغنيا والاشراف حتى يجأى اسلى المساكين و يقعد معهم و يقول: مسكينٌ مع المساكين;(16)
سليمان همواره هنگامى كه صبح فرا مى رسيد از بزرگان و اغنيا و اشراف مى گذشت تا نزد مساكين مىآمد و با آنها مى نشست و مى گفت: مسكينى با مساكين!))
با اين حال امام صادق(ع) مى فرمايد:
((و انذ آخر الانبيا دخولا الى الجنذه سليمان و ذلإ لما اعطى من الددنيا;(17) آخرين پيامبرى كه به بهشت داخل مى شود سليمان است و اين به خاطر آن چيزى است كه از دنيا به او عطا شده بود!))
امام صادق(ع) از اميرالمومنين(ع) نقل مى كند كه پيامبر اكرم(ص) خطاب به آن حضرت فرمود:
((يا على انذ الله وهب لإ حبذ المساكين والمستضعفين فى الارض فرضيت لهم اخوانا و رضوا بإ اماما;(18) اى على همانا خداوند دوستى مساكين و مستضعفين را به تو عطا فرمود پس تو به برادرى آنان خوشنود شدى وآنان به امامت تو خوشنود شدند.))
ابوذر غفارى مى گويد:
((اوصانى؟ رسول الله(ص) بسبع اوصانى؟ ان انظر الى من هو دونى و لا انظر الى من هو فوقى؟ و اوصانى؟ بحب المساكين والددنو منهم…;(19) پيامبر خدا(ص) مرا به هفت چيز وصيت فرمود: مرا وصيت فرمود كه ـ در زندگى مادى ـ به كسى كه پايين تر از من است نگاه كنم و به آن كس كه بالاتر از من باشد نگاه نكنم و مرا وصيت كرد به دوستى مساكين و نزديك شدن به آنان…))
حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد:
((جالسوا الفقرا تزدادوا شكرا;(20) با فقرا مجالست كنيد تا سپاسگزاريتان فزونى يابد.))
پيغمبر اكرم(ص) فرموده است:
((سائلوا العلما و حاطبوا الحكما و جالسوا الفقرا;(21) از دانشمندان بپرسيد و با حكما گفتگو كنيد و با مستمندان مجالست نماييد.))
از جمله وصاياى اميرالمومنين(ع) در آخرين لحظات زندگى اين بود:
((اوصيإ بحب المساكين و مجالستهم;(22) تو را وصيت مى كنم به دوستى بى نوايان و همنشينى آنان.))

پى نوشت ها:
1ـ سفينه البحار, ج2 / 24.
2- و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه (سوره حشر / 9).
3- و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزا و لا شكورا (سوره انسان / 9 ـ 8)
4- فروع كافى, ج5 / 93.
5- بحارالانوار ج 16 / 219.
6- فرقان, 30 ـ 27.
7- بحارالانوار, ج71 ـ 197.
8- نهج البلاغه, نامه 45.
9- كهف / 28.
10- بحارالانوار, ج69 / 47.
11- بحارالانوار, ج71 , 194 ـ امالى صدوق / 153.
12- بحارالانوار, ج71 ـ 195 ـ الخصال ج1 / 108.
13- بحارالانوار, ج74, 155, و كافى ج2 , 141.
14- بحارالانوار, ج74, 23.
15- المستدرإ , ج1, ص538 ـ الحياه ج2 ـ 50.
16- بحارالانوار, ج14 ـ 83 .
17- بحارالانوار, ج69 ـ 52 .
18- بحارالانوار, ج39 ـ 306.
19- بحارالانوار, ج69 ـ 388. 20- غرر الحكم.
21- بحارالانوار, ج69 ـ 56.
22- بحارالانوار, ج69 ـ 41 ـ امالى طوسى ج1 ـ 8.

/

انتـظار بشر از ديـن4

انتظار بشراز دين(4)

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور


 

4 ـ منابع دين و تبيين انتظار بشر از دين
يكى از راه هاى تبيين انتظار از دين, شناخت منابع دين است, اگر ما ندانيم, دين را از چه منابعى مى توان اخذ كرد نمى توانيم انتظار از دين را تبيين كنيم و به عبارت ديگر: دين شناسى متفرع بر شناخت منابع دين است.

منبع ثبوتى و منبع اثباتى
منبع دين دو قسم است:
1 ـ منبع ثبوتى 2 ـ منبع اثباتى
منبع ثبوتى دين و احكام الهى فقط اراده ذات اقدس اله است, يعنى تنها منبعى كه دين از او جوشيده و نشات مى گيرد, اراده خداوند است و بس.
منبع اثباتى دين كه با آن كشف اراده خدا مى كنيم, چهار تا است و آن ها عبارتند از كتاب و سنت و اجماع و عقل كه بازگشت اين چهار منبع به دو منبع است. زيرا اجماع ذاتا منبع مستقل نيست كه اگر متفكران اسلامى در چيزى اتفاق كردند حق باشد, بلكه حجيت اجماع از باب كشف از سنت و رضا و يا امضا معصوم خواهد بود. بنابراين, اجماع به سنت برمى گردد و سنت هم وقتى در آن دقت مى كنيم, در واقع همان وحى الهى است كه بر قلب پيامبر و ائمه(عليهم السلام) ظهور كرده است.
بنابراين, قرآن و سنت به وحى برمى گردد. لكن قرآن وحى اصيل است و سنت الهاماتى است كه خداوند به پيامبر و ائمه(ع) آموخت. پس منبع دين عبارت از عقل و وحى است. اما وقتى عقل و وحى را بررسى مى كنيم, مى يابيم كه عقل و وحى دو چيز نيستند. زيرا وحى پيام الهى به صورت خاص است و عقل هاتف غيب است, عقل در مقابل كلام و وحى خدا نيست. زيرا خداوند به حكم آيه ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها))(1) و به حكم آيه ميثاق ((و اذ اخذ ربإ من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى))(2) هم مسائل حكمت نظرى و هم مسائل حكمت عملى را به انسان الهام كرده, در نهاد او به وديعت نهاده است و انبيا را نيز فرستاده تا اين دفينه ها و گنجينه ها را شكوفا سازند ((ليثيروا لهم دفائن العقول)).(3)
بنابراين, عقل شعبه اى از الهام مستترى است در فطرت و نهاد و نهان انسان كه خدا آن را به وديعت داده است, پس عقل هم هاتف غيبى و پيام آور الهى است. بنابراين, در واقع منبع دين, وحى و الهام است. توضيح مطلب آن كه: ما نبايد منابع دين را به نقل و ظواهر الفاظ و كلمات منحصر كنيم. بلكه بايد بدانيم, يكى از منابع قوى و غنى دين عقل است همان طورى كه يكى از منابع قوى و غنى دين قرآن است و اگر عقل به عنوان منبع دين محسوب نگردد, بايد بسيارى از معارف و مسائلى كه دينى است و جز دين محسوب مى شود, از منطقه دين خارج گردد و بالاتر اگر كسى عقل را منبع دين نداند, نه تنها يكى از منابع غنى و قوى دين را حذف كرده است, بلكه در حقيقت به خود قرآن و روايات هم عمل نكرده است. زيرا قرآن عقل را مدار بسيارى از احكام مى داند, روايات عقل را منبع بسيارى از معارف مى شمارد. چنان كه فرمودند: ((ان لله على الناس حجتين حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل والانبيا والائمه و اما الباطنه فالعقول))(4) اگر كسى عقل را در مقابل دين قرار دهد نه حق عقل را ادا كرده و نه سهم نقل را اعطا كرده است.
ابن سكيت از امام رضا (ع) سوال كرد: ((تالله ما رايت مثلإ قط فما الحجه على الخلق اليوم؟ قال فقال: العقل, يعرف به الصادق على الله فيصدقه والكاذب على الله فيكذبه. قال! فقال ابن سكيت: هذا والله هو الجواب))(5) امروز محق و مبطل و صادق و كاذب هر دو ادعا مى كنند, پس حجت خدا چيست؟ امام فرمود: معيار عقل است. ابن سكيت گفت: به خدا جواب همين است.
سخن ابن سكيت از آن نظر كه يك عالم خردمند است, در حد سخن يك عالم اعتبار دارد, اما چون اين مطلب در حضور حجت خدا گفته شده, با تقرير حجت خدا همراه است از اين رو مى توان به آن استدلال كرد. چون حجت خدا آن را ردع نكرد, پس معلوم مى شود كه عقل از منابع قوى دين است.

معناى منبع بودن عقل براى دين
عقل كه از منابع قوى و غنى دين است گاهى به اين معناست كه عقل مصباح و چراغ است كه مسائل را خوب مى فهمد, آيات و روايات را خوب بررسى مى كند وآنها را تنظيم و هماهنگ مى نمايد, ولى ما وقتى مى گوييم: عقل منبع دين است, به اين معنى نيست, بلكه خود عقل منبع مستقل است, گاهى پيام مستقل دارد و گاهى با زبان مقال و گاهى با سكوت امضا مى كند و اعتراضى نمى كند, عقل در اين صورت فتوا مى دهد نه اين كه فتواى قرآن يا روايات را مى فهمد. به اصطلاح اصوليين در مستقلات عقليه عقل منبع دين است, به همين دليل اگر در مواردى عقل احكامى داشت و در آن موارد نقل هم مطالبى را بيان كرد, نقل مويد عقل و حكم او امضا حكم عقل است.

رابطه متقابل عقل و شريعت
رابطه متقابل عقل و شريعت, به سه صورت تصوير مى شود كه در آغاز اين رابطه بيان مى شود:
1 ـ عقل ميزان شريعت باشد يعنى اگر چيزى را شريعت گفت و به ميزان عقل درنيامد و اسرار آن را ادراك نكرد, فتوا به بطلانش بدهد.
البته اين تصوير كه عقل ميزان شريعت باشد صحيح نيست. زيرا خود عقل به قصور خود آگاهى دارد ومى گويد من بسيارى از مسايل عالم و آدم و اسرار آن را نمى فهمم و راهنما طلب مى كنم و اين راهنما بايد معصوم باشد. وقتى عقل چنين مى گويد, نمى تواند ره آورد نقل را نقد كند. البته نقلى ثابت است كه بيان معصوم باشد, در غير اين صورت عقل نسبت به نقلى كه يقين آور نباشد, يعنى سندش يقينى نبوده و دلالتش نص نباشد, تسليم نمى شود و در برابر آن خضوع نمى كند مگر در بخش هاى تعبدى كه خود عقل فتوا مى دهد به اين كه مى توان به ظنون اكتفا كرد.
2 ـ عقل كليد و مفتاح شريعت باشد. از اين مطلب روشن است كه مفتاح فقط از بيرون كارآيى دارد تا انسان را به درون شريعت وارد كند و انسان را به گنجينه برساند و هنگامى كه وارد گنجينه شد ديگر مفتاح كارايى ندارد.
3 ـ عقل مصباح شريعت باشد, يعنى عقل چراغى باشد كه تشخيص دهد, چه چيزى با اصول شريعت هماهنگ است و چه چيزى با اصول شريعت هماهنگ نيست. در تشخيص صحت و سقم و سود و زيان ره آورد شريعت عقل چراغ خوبى است.
چنانچه رابطه عقل با شريعت به سه صورت بوده است, رابطه شريعت و عقل و فطرت نيز به سه صورت تصوير مى شود.
1 ـ شريعت نسبت به عقل و فطرت ميزان باشد يعنى هر مطلب اصيلى را بايد با ترازوى نقل بسنجيم و اگر مثلا قضاياى فطرى يا فطريه القياس را در شريعت نيافتيم, بگوييم معتبر نيست مثلا اگر ما در شريعت نيافتيم كه اجتماع نقيضين محال است و يا ثبوت شى براى نفس خود ضرورى است و يا تخلف معلول از علت تامه يا علت تامه نسبت به معلول مستحيل است, بگوييم اين ها ارزش ندارند و به عبارت ديگر: چون قضاياى فطرى يا فطريه القياس در ترازوى شريعت يافت نشد, ارزش نداشته باشد البته اين سخن صحيح نيست, بلكه ملاك در اين گونه قضايا عدم مخالفت آنها با نقل و شريعت است, يعنى مخالفت آن ها با شريعت و نقل مانع است نه اين كه موافقت آن ها با شريعت شرط باشد. چنانچه در ارتباط روايات با قرآن مى گويند: مخالفت سنت با كتاب مانع حجيت سنت است نه اين كه موافقت شرط باشد. زيرا با تقرير و امضا عملى معصوم, حجيت آن اثبات مى شود, بنابراين, شرع و نقل ميزان عقل و فطرت نيست.
2 ـ شريعت مفتاح عقل وفطرت باشد اين مطلب نيز صحيح نيست.
3 ـ شريعت مصباح فطرت وعقل باشد, زيرا ممكن است انسان فطرت را با عادت و طبيعت وغريزه و سنت و حاجت خلط كند و در نتيجه دچار اشتباه شود, از اين رو چراغى لازم است تا هم فطرت را از امور ديگر تميز دهد و هم انسان برابر فطرت و عقل عمل كند.
بنابر آن چه تاكنون گفته شد, معلوم مى شود كه عقل و دين در برابر هم نيستند, بلكه عقل و نقل همتاى هم, منبع براى دين هستند. عقل در مستقلات عقليه, و قضاياى علوم متعارفه, خواه در عقل نظرى و حكمت نظرى و خواه در حكمت عملى, مستقلا پيام دارد و نقل هم پيام هاى خاص خود را دارد, از اين رو دين گاهى به زبان عقل بيان مى شود و گاهى به زبان نقل تبيين مى گردد.

گروه موفق و ناموفق در تبيين انتظار بشر از دين
كسانى كه درباره دين مطالعه مى كنند و به شناخت دين و انتظار انسان از دين و دين از انسان مى پردازند, چهار گروه هستند, كه بعضى موفق و كاميابند و بعضى ناموفق.
گروه اول: كسانى كه مسلح و مجهز به عقل و براهين عقلى هستند. اين ها دفتر عقل را ورق زدند و با براهين عقلى خدا را و معاد را و ضرورت بعثت پيامبر و ارسال وحى را, ارزيابى كردند و فهميدند كه جهان خدايى دارد و اين خدا داراى اسما و اوصاف حسنه است, خداوند حكيم است, هدايت مى كند, عادل است… و ادراك كردند كه معادى وجود دارد, قيامت و بهشت و جهنمى وجود دارد, وحى و نبوت و رسالت را هم در علم النفس مورد بررسى قرار دادند و هم در بحث خداشناسى, در صفات الهى مورد توجه قرار دادند, در علم النفس يافتند كه انسان مى تواند به مقامى نائل شود و به قله اى از كمال بار يابد كه حقايق را شهود كرده و وحى الهى را دريافت كند و در خداشناسى و معرفت حكمت و عدل و رحمت الهى يافتند كه خداوند به مقتضاى حكمت و عدالت و رحمت خود بايد انسان ها را هدايت كند, و از آن نتيجه مى گيرند كه خداوند هيچ گاه انسان را بدون راهنما رها نمى كند. كسانى كه اين چنين مى انديشند در شناخت دين و انتظار انسان از دين و انتظار دين از انسان تا حدودى موفق و كامياب هستند.
2 ـ گروه دوم كسانى هستند كه تا اندازه اى از ادله عقلى بهره مندند, اما عمده تلاش و كوشش آنها بر محور ادله نقلى و آيات قرآنى و روايات معصومين (عليهم السلام) دور مى زند اين گروه هم تا حدودى موفق هستند.
3 ـ گروه سوم كسانى هستند كه هم در بحث هاى عقلى ضعيف و راجل اند و هم در بحث هاى نقلى تهى. نه مى توانند آيات و روايات را خوب بررسى كنند و نه از ادله عقلى بهره اى دارند. اين گروه كه نه سلاح عقلى را دارند و نه سلاح نقل را, حق بحث و گفتگو ندارند, از اين جهت نمى تواند انتظار انسان را از دين يا انتظار دين را از انسان تعيين كند.
و به عبارت ديگر: كسانى كه نه در بحث هاى عقلى متعمق اند و نه به بحث هاى نقلى متنعم, نمى توانند: انتظار دين از انسان را درست تبيين كنند از اين رو مى بينيم, اين گروه سوم گاهى اظهار نظرهايى مى كنند كه صحيح نيست. اينها مى گويند: اساسا دين براى خداو آخرت و اخلاق است و كارى به سياست و حكومت و معيشت انسان ها ندارد. و اگر به آن ها گفته شود: كه چرا انبيا حكومت تشكيل دادند؟ چرا مبارزه كردند و به شهادت رسيدند؟ چرا پيامبر اسلام جنگ هاى فراوانى كه بر آن حضرت تحميل شده بود, فرماندهى و اداره كرد؟ چرا پيامبر اسلام حكومت تشكيل داد؟ در جواب مى گويند: اين كارها به دين ربطى ندارد و پيامبران اين كارها را طبق دستور خدا انجام ندادند, بلكه به لحاظ اين كه انسان آزادى خواهى بودند, از جهت بشرى بودن اين كارها را انجام دادند.
4 ـ گروه چهارم كسانى هستند كه هم از براهين عقلى در حد بالا بهره مندند و هم در نقل, چشم بينايى دارند, و به اصطلاح كسانى كه جامع معقول و منقول اند. اين گروه در بحث هاى عقلى ميزان دارند و آن عقل است, زيرا عقل در معارف ميزان است. و در بحث هاى نقلى مصباح دارند, زيرا عقل در معارف نقلى مصباح معارف است.
اين گروه در شناخت دين از دو گروه قبلى موفق ترند. اين ها مى دانند كه انتظار انسان از دين به چه معنا است و انتظار دين از انسان چه معنايى دارد. زيرا اين دو انتظار با هم فرق دارد, انتظار انسان از دين به معناى تقاضاى انسان از دين است, چنان كه بيمار از طبيب انتظار دارد, يعنى تقاضا مى كند كه او بيماريش را بشناسد و ثانيا راه دفع و پيشگيرى از بيمارى و رفع و درمان بيمارى را بشناسد و او را راهنمايى كند كه چگونه بايد بيمارى را دفع يا رفع كرد, اما انتظارى كه دين از انسان دارد به معنى اقتضا و فرمان است, زيرا دين پيام خالق است او فرمان مى دهد و بشر بايد امتثال كند, نه اين كه خدا از انسان تقاضا داشته باشد. زيرا اگر تمام جهان را كفر فرا گيرد, آسيبى به خدا نمى رسد به استناد آيه ((ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون))(6) ((ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا))(7) خدا دينش را بر هرچه كه دين است, فائق مى گرداند, اگر چه مشركين را خوش نيايد و خدا گواه اين حقيقت است, با وجود اين اگر دين حق بر همه آن چه كه دين است, فائق شد, خدا از آن طرفى نمى بندد و اگر همه راه كفر را در پيش گيرند باز هم خدا آسيبى نمى بيند, بنابراين, انتظار دين از انسان, اقتضا و فرمان است, مثل اين كه طبيب دستور مى دهد و بيمار بايد امتثال كند.
وقتى دين شناس واقعى كه هم از عقل بهره مند است و هم توان بررسى نقل را دارد, وقتى دين را مطالعه و بررسى مى كند, ملاحظه مى كند كه اين طور نيست.
از آن جايى كه بحث تفسير موضوعى قرآن كريم است در اين رابطه ازآيات قرآن استفاده مى شود, قرآن غالب جنگ هاى معروف پيامبر را كه عمده اش جنگ بدر و احد و حنين و احزاب بود, ذكر مى كند, در اين آيات كيفيت جنگيدن و اسير گرفتن يا آزاد كردن اسرا و راه هاى مقابله با دشمن را بررسى مى كند.
بيست آيه از آيات اول سوره احزاب كه درباره جنگ احزاب است, مى فرمايد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و كان عهدالله مسئولا))(8) با آنكه قبلا با خدا سخت پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند و پيمان خدا همواره بازخواست دارد.در قسمت بعد مى فرمايد: ((من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا))(9) از ميان مومنين مردانى اند كه به آن چه با خدا عهد بسته بودند صادقانه وفا كردند, برخى از آن ها به شهادت رسيدند و برخى از آن ها در همين انتظارند و هرگز عقيده خود را تبديل نكردند.
از اين آيات استفاده مى شود كه پيامبر اين كارها را به دستور خدا انجام مى داد.
آياتى در زمينه دفاع وارد شده است و به پيامبر دستور داده است, تا از مراكز مذهب كه مورد هجوم تبه كاران قرار گرفته دفاع كند, زيرا با ويرانى مراكز مذهب جامعه به تباهى و تيرگى مى گرايد, چنان كه فرمود: ((لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا))(10) اگر خدا بعضى از مردم را با بعضى ديگر دفع نمى كرد, صومعه ها و كليساها و كنيسه ها و مساجدى كه نام خدا زياد در آن برده مى شود, سخت ويران مى شد.
خدا انبيا را اعزام مى كند و به آن ها دستور مى دهد كه از مراكز مذهب دفاع كنند و در سوره بقره فرمود: ((لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض))(11) اگر خداوند بعضى مردم را با بعضى دفع نمى كرد, قطعا زمين تباه مى گرديد.
در جريان حكومتى كه پيامبر گرامى اسلام در مدينه تشكيل داد خدا به پيامبر دستور داد كه چگونه اين اصحاب را جذب بكند, چگونه منافقين را كه درصدد متفرق كردن مردم هستند معرفى كند و برنامه هاى آنها را بازگو كند. از اين رو مى فرمايد: مهم ترين عاملى كه باعث جذب و كشش مردمى است, فداكارى رهبر است: ((فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولإ))(12) چون رحمت الهى شامل تو شد, تو نسبت به مردمان چهره مردمى دارى, نسبت به آنها رئوف و مهربانى, غليظ و خشن و خودكامه نيستى. اگر چنين بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند و در قبال آن از توطئه منافقين پرده برمى دارد و مى فرمايد: ((يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا))(13) منافقين ـ همان كارى را كه فعلا استكبار جهانى مى كند, انجام مى دادند ـ مى گفتند پيامبر اسلام و مسلمان هايى را كه اطراف او هستند در محاصره اقتصادى قرار دهيد تا در اثر فشار مجبور شوند پيامبر را ترك كنند و خدا هم يك جواب غيبى داد و يك جواب مردمى و فرمود: ((ولله خزائن السموات والارض ولكن المنافقين لايفقهون))(14) مگر كليد ارزاق جهان دست منافقين است كه آن ها اگر مسلمانان را در محاصره اقتصادى قرار دادند, آسيب ببينند, خزينه هاى آسمان و زمين به دست خداست, گاهى در اثر نازل كردن بركات از بالا و روياندن بركات از زمين جامعه اى را تامين مى كند. چنان كه مى فرمايد: ((ارايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بما معين))(15) به من خبر دهيد, اگر آب آشاميدنى شما به زمين فرو رود, چه كسى آب روان برايتان خواهد آورد, اگر آب بقدرى در زمين فرو رود كه با ابزار و تكنيك هم نشود, آب را از زمين استخراج كرد و فقط خداست كه اين بركت را در اختيار انسان قرار مى دهد و هم چنين مى فرمايد: ((ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السما والارض))(16) اگر مردم يك سرزمين اهل تقوى و ايمان باشند ما بركات آسمانى و زمينى را بروى آنها مى گشائيم. باران را به موقع نازل مى كنيم.
بنابراين, اين كه منافقين گفتند, پيامبران و يارانش را در محاصره اقتصادى قرار دهيد تا آن ها پيامبر را تنها بگذارند, خدا مى فرمايد: خزائن آسمان ها, و زمين به دست ماست و به همين دليل ما اين مشكل را حل مى كنيم: گرچه تحمل مشكلات اقتصادى براى مردم سخت باشد, اما خدا عنايت مى كند, تا بتوانند تحمل كنند. اما رفتار خشن تحمل پذير نيست و چون مردم ظلم و استبداد و رفتار خشن را تحمل نمى كنند, خدا به پيامبر فرمود: اگر تو خشن و خودكامه بودى مردم تو را رها مى كردند. پس در اين آيه از مناسبت انسانى بين مسئول و مردم سخن مى گويد. قرآن دستور مبارزه با استكبار جهانى را صادر كرده و فرمود: به دو دليل بايد با آنها بجنگيد. اولا ((و قاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم))(17) با ائمه كفر پيكار كنيد زيرا آنها به قطعنامه ها و عهدنامه ها و سوگندنامه ها پاى بند نيستند و ثانيا چون آن ها براى ديگران حرمت حقوقى و مالى قائل نيستند و اگر امانتى در اختيار آن ها گذاشته شود حاضر نيستند, برگردانند ((و من اهل الكتاب من ان تامنه بقنطار يوده اسليإ و منهم من ان تامنه بدينار لايوده اليإ الا ما دمت عليه قائما ذلإ بانهم قالوا ليس علينا فى الاميين سبيل))(18) و از اهل كتاب كسى است كه او را بر مال فراوانى امين شمارى آن را به تو بر مى گرداند و از آنان كسى است كه اگر او را بر دينارى امين شمرى, آن را بتو نمى پردازد مگر آن كه دائما بر سر او بايستى. اين بدان سبب است كه آنان به پندار خود گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند بر زيان ما راهى نيست.
بنابراين, بايد در برابر كسى كه پاى بند به سوگند و عهدنامه نيست و براى حقوق و اموال ديگران حرمت قائل نمى شود, بجنگيد. چون آن ها خود را نژاد برتر مى دانند, نظير صهيونيست ها و اسرائيل كه پاى بند به چيزى نيستند و خودشان را نژاد برتر مى دانند.
با مطالعه اين آيات استفاده مى شود كه قرآن در امورى كه به دنياى مردم از نظر حكومت و سياست و جنگ و صلح ارتباط دارد, دخالت كرده است. اما آن ها كه بر محور هوى حركت مى كنند و يا در دين شناسى كامل نيستند و دين را از درون و بيرون و از راه براهين عقلى و نقلى مورد بررسى قرار ندادند, يا اصلا دين را قبول ندارند و مى گويند: ((اسن هى؟ الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى))(19) زندگى فقط دنياست, دين به سياست و حكومت و معيشت ارتباط ندارد. ولى اگر انسان دين شناس كامل باشد, هم از درون و هم از بيرون, دين را بشناسد, مى يابد كه دين بر همه شئون زندگى انسان نظر دارد. و به عبارت ديگر: اگر كسى با مراجعه به منابع چهارگانه دين, يعنى كتاب و سنت و اجماع و عقل, دين را مطالعه و بررسى كند و محدوده عقل را از دين جدا ننمايد, مى يابد, دين براى همه شئون انسان برنامه دارد.

عقل در برابر نقل نه در برابر دين و نه زير مجموعه نقل
براى توضيح اين مطلب كه عقل از منابع دين است چنان كه نقل هم از منابع دين محسوب مى شود بيان دو مطلب, در دو مقام لازم است.
مقام اول: اين كه عقل زير مجموعه نقل و در كنار سفره نقل نيست, بلكه اگر دليل عقلى با شرائطش ارائه شد. يعنى برهانى اقامه شد كه شرائط آن از جهت صورت و ماده فراهم بود و در چنين فضايى عقل مبرهن فتوا داد, نظير اجماع نيست كه كاشف حكم شرع باشد و به عبارت ديگر: آن طورى كه اجماع زير مجموعه سنت و كاشف از حكم شرع و سنت است, عقل هم همان گونه باشد, ولى عقل اين طور نيست كه اگر توانست به يك امرقطعى برسد, زير مجموعه سنت و كاشف از سنت باشد بلكه خودش مستقلا فتوا مى دهد.
مقام دوم: اگر مطلبى را عقل فهميده و به استناد آن فتوا داد, همتاى نقل و معاضد و معاون نقل است نه اين كه متخاصم و معارض نقل باشد. زيرا خود عقل مى گويد: كه من با براهين قطعى مى فهمم به وحى و نبوت و رسالت احتياج دارم, زيرا بسيارى از امور را نمى دانم, مى فهمم كه انسان راه ابد را در پيش دارد, اما راه را بلد نيست, مى فهمم كه مرگ نابودى نيست و بعد از مرگ خبرى هست, ولى نمى دانم چه خبر است و چون عقل همه اين ها را مى داند و مى فهمد, درك مى كند بايد راهنما و راه بلدى باشد تا او را راهنمايى كند و راهنما هم بايد از طرف كسى باشد كه عالم و آدم را آفريد. بنابراين, عقل با براهين قطعى مى گويد: من محتاج راهنمايى انبيا و اوليا الهى هستم, عقلى كه خود را نيازمند به وحى مى داند هيچ وقت با وحى مخاصمه نمى كند. به تعبير آقا على حكيم(20) كه از بزرگان حكمت است اين جنون است كه عقل بگويد من به پيامبر نياز دارم ولى با او به تخاصم و تعارض برخيزد و در مقابل پيامبر فتوا بدهد. مثل اين كه كسى بيمارى را تشخيص مى دهد و مى داند كه مريض است و به طبيب نيازمند و بداند كه فلان شخص طبيب حاذقى است, در عين حال در برابر نسخه طبيب مقاومت كند, چنين كسى عاقل نيست, براى همين جهت حكيمان الهى مى گويند: عقل با نقل در يك مسيرند, اين طور نيست كه عقل فتوايى بدهد كه با خطوط كلى نقل ناهماهنگ باشد و وقتى عقل مخاصم و معارض نبود, معاضد و معاون اوست و به عبارت ديگر: عقل و نقل همتاى هم هستند.
ادامه دارد
پى نوشت ها:
1ـ سوره شمس, آيه 8.
2ـ سوره اعراف, 157. 3ـ نهج البلاغه, خطبه اول.
4ـ بحارالانوار, ج1, حديث 30, ص137.
5ـ اصول كافى, ج1, ص25.
6ـ سوره صف, آيه9.
7ـ فتح, آيه28.
8ـ احزاب, 15.
9ـ همان, 23.
10ـ حج, آيه40.
11ـ بقره, 251.
12ـ آل عمران, 159.
13ـ منافقين, آيه17. 14ـ همان.
15ـ ملك, 30.
16ـ اعراف, 96.
17ـ توبه, 12.
18ـ آل عمران, 75.
19ـ مومنون, 27.
20ـ بدايع الحكم.