/

دانستنى هايى از قرآن رابطه كردارها و رويدادها

دانستنيهايى از قرآن
رابطه كردارها و رويدادها

((ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون))
(سوره روم, آيه41)
فساد و تباهى در خشكى و دريا (تمام زمين) به كرده هاى بد خود مردم پديد آمد تا ما هم كيفر برخى اعمالشان را به آنها بچشانيم باشد كه (پشيمان شده و به درگاه الهى) بازگردند.
البر و البحر : مقصود از بر و بحر تمام گستره زمين است.
الفساد : و مقصود از فساد , بلاهاى عمومى است كه جهان را فرا مى گيرد و حرث و نسل را از بين مى برد (مانند قحطى, زلزله, بيماريهاى مسرى, جنگ ها, غارتگريها) و خلاصه هر بلائى كه نظام جهان را مختل مى سازد كه برخى از آنها توسط خود مردم صورت مى گيرد مانند جنگها و غارتها و برخى در اثر اعمال بد مردم, در طبيعت به وقوع مى پيوندد مانند زلزله و خشكسالى و نيامدن باران.
آنچه مسلم است اين است كه بلاها و مصيبت ها و پيشامدهائى كه فراگير است و حتى پيدايش ظالمان و ستمگرانى كه آسايش عمومى را به هم مى زنند و سلب آزادى از مردم مى كنند و بى گناهان را مى آزارند, همه اينها در اثر كارهاى زشت و قبيح انسان ها است و در اثر گناهانى است كه متاسفانه روز به روز افزايش يافته و هرچه گناهان بيشتر مى شود, بيماريهاى وبائى و خطرناك مانند ايدز افزايش مى يابد و قحطى و گرسنگى و زلزله و آفت هاى ديگر زيادتر مى شود.
جالب اينجا است كه تمام مردم اين مطلب را خوب مى دانند و به آن ايمان دارند كه علت پيدايش اين همه مصيبت ها و بلاهاى ارضى و جوى و بحرى , در اثر ارتكاب گناهان است , با اين حال عبرت نمى گيرند و بيشتر به آن دامن مى زنند. وگرنه خداوند وعده داده است و وعده اش تخلف ناپذير است كه اگر مردم, با ايمان و با تقوا باشند , خداوند درهاى بركت را از زمين و آسمان بر آنها مى گشايد و آنان را متنعم به نعمتهاى بى زوال مى سازد ((ولو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السمإ و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون)) و همانا اگر اهالى بلاد و ملت ها ايمان مى آوردند و تقوا را پيشه خود مى ساختند , بى گمان بركتهاى آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ولى آنها پيامبران را تكذيب كردند پس ما هم به خاطر كردارشان آنان را عذاب كرديم.
بنابراين قطعا رابطه اى مستقيم ميان اعمال و كردار مردم و ميان حوادث و رويدادهاى جهان وجود دارد كه اگر مردم صالح و خوش رفتار شدند , از حوادث كاسته مى شود و اگر مردم طغيان كردند , طبيعت نيز به امر خداوند طغيان مى كند و آنها را در كام خشم خود فرو مى برد. و لذا است كه ائمه عليهم السلام تاكيد كرده اند كه در سايه حكومت امام زمان عجل الله فرجه كه ظلم و ستم ازبين مى رود و عدل و داد همه جهان را فرا مى گيرد , خداوند نيز به بركت وضعيت موجود, بركات خود را از زمين و آسمان افزايش مى دهد كه تمام مردم در رفاه و آسايش زندگى كنند.
بعض الذى عملوا : خداوند به خاطر وسعت و گستردگى رحمتش بسيارى از عذاب ها و حوادث ناگوار را مى پوشاند و از آنها صرف نظر مى كند. در آيه اى آمده است : ((و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير)) هر مصيبت و بلائى بر سرتان بيايد به خاطر كرده هاى خودتان است و خداوند از بسيارى بلاها چشم پوشى مى كند.
لعلهم يرجعون : خداوند مردم را به عذاب هاى دنيوى گرفتار مى كند شايد از گناهانشان دست بردارند و به اطاعت خداى خود بازگردند . البته عذاب ها به همين جا بسنده نمى شود كه اگر توبه نكردند به عذاب دردناك اخروى كه هرگز قابل مقايسه با عذابهاى دنيوى نيست , نيز گرفتار خواهند شد. و اين بلاها به خاطر ايجاد جرقه اى است كه غافل را هشيار و خواب را بيدار سازد . پس اگر مردم در اثر اين بلاها و رويدادهاى ناگوار بيدار شوند و به عذاب غير قابل تحمل اخروى بيانديشند و با توبه و انابه به خداى خود بازگردند, مانع از خشم الهى شده و عذاب از آنان دور خواهد شد.
از اين آيه معلوم شد كه يك ارتباط تنگاتنگ ميان حركت كلى انسانها و كردارهايشان و گفتارهايشان (چرا كه تاثير گفتار در ايجاد كردار خوب يا بد قطعى است) و ارتباطاتشان با يكديگر (چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى) و ميان نتايج مثبت و منفى اين حركتها در راستاى كردارها وجود دارد زيرا هر كار خير و هر كار شرى تاثيرى ذاتى و جوهرى در وجود انسان و حيات اجتماعى انسان در اين جهان و آن جهان دارد, پس هيچ بلائى مجرد از وضعيت محيط نيست و هيچ كيفرى جداى از عوامل درونى رفتار انسانها نمى باشد, بلكه نتيجه اى طبيعى براى آن كردارها و اعمال است ; تا انسان طعم تلخ مصيبت ها و بلاها را بچشد, شايد به خود آيد و از كارهاى منفى كه موجب ايجاد شر و بلوا در جهان است خوددارى كند.
در يكى از آيات شريفه قرآن آمده است : ((ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون)) خداوند مثل مى زند به قريه اى (بلدى) كه اهل آن در امن و امان زندگى مى كردند و رزق و روزى آنان از هر سوى جهان مى رسيد ولى به نعمتهاى خدا كفران كردند و شكر نعمت را به جاى نياوردند , پس خداوند لباس ترس و گرسنگى به آنان پوشانيد كه از اين دو بلا بچشند و اين به خاطر كردارهاى خودشان بود . و اين كه خداوند در اين آيه به يك بلدى مثال زده است معنايش اين است كه اين وضعيت مربوط به جا و مكان خاصى نيست و شان نزول اين آيه مربوط به محدوده مكه نمى شود چنانچه برخى مفسرين به اشتباه آن را منحصر در جاى خاصى مانند مكه دانسته اند , بلكه عبارت از يك حكم كلى الهى است كه مخصوص هيچ زمان و مكانى نيست . ((ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم))
آرى ! خداوند هرگز زندگى ملتى را (به بدتر يا بهتر) تغيير نمى دهد تا آنكه خودشان در سرنوشت خويش تغيير دهند, پس اگر ملتى خواهان وضعيت بهتر است بايد خود وضعيت خويش را تغيير دهد ((ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم)) همه جاى قرآن بحث از اين است كه انسانها خود سرنوشتشان را رقم مى زنند و خود با كردارهايشان به مدينه فاضله رسيده يا به برهوت پرتاب مى شوند.

 

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام

14 صهيونيست در عمليات شهادت طلبانه كشته و مجروح شدند.(19/3/81)
رئيس مجلس ايتاليا غرب را به شناخت بيشتر دين اسلام فراخواند.(21/3/81)
2 زن عربستانى به اتهام طراحى حمله به ناوهاى امريكا و انگليس دستگير شدند.
صهيونيست ها ده ها خانه فلسطينى را ويران كردند.
در عمليات شهادت طلبانه در نزديكى محل اقامت سفير امريكا در تل آويو يك صهيونيست كشته و 20 تن ديگر زخمى شدند.(22/3/81)
براى جلوگيرى از نفوذ مبارزان فلسطينى احداث 129 كيلومتر ديوار امنيتى توسط رژيم صهيونيستى آغاز مى شود.
حامد كرزاى پس از انتخاب به عنوان رئيس دولت انتقالى افغانستان: از اصول اسلام در افغانستان پيروى خواهم كرد.(25/3/81)
وزير امور زنان افغانستان: من به شريعت الهى اعتقادى ندارم!(27/3/81)
مبارز فلسطينى 53 صهيونيست در حال آماده باش را از پا درآورد.(28/3/ 81)
وليعهد عربستان حمله احتمالى به عراق را براى خاورميانه خطرناك خواند.(29/ 3/81)
زن مبارز فلسطينى در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه 7 صهيونيست را به هلاكت رساند و 40 نفر ديگر را زخمى كرد.
همزمان با اشغال مجدد شهرهاى نابلس, جنين, طولكرم و قلقيليا, هزاران فلسطينى توسط رژيم صهيونيستى ربوده شدند.(30/3/81)
6 شهر بزرگ فلسطين به اشغال نظاميان صهيونيست درآمد.
شارون با چراغ سبز امريكا مرحله تازه كشتار و بازداشت فلسطينى ها را آغاز كرد.(2/4/81)
نيروهاى عرفات خانه رهبر حماس را محاصره كردند.
شبكه القاعده رسما مسئوليت حمله به يك كنيسه يهودى در تونس را بر عهده گرفت. (3/4/81)
15 فلسطينى در جنايت جنگى رژيم صهيونيستى در الخليل به شهادت رسيدند.(9/4 /81)
حزب الله: رژيم صهيونيستى در تدارك حمله به لبنان است.(13/4/81)
دادگاه آلمان از تدريس يك آموزگار محجبه جلوگيرى كرد.(15/4/81)

داخلى

چند عضو شوراى شهر مشهد به جشن هاى پرهزينه و سفرهاى خارجى مسئولان شهردارى مشهد اعتراض كردند.
متهمان 25 خانه فساد به حبس, تبعيد, شلاق و جزاى نقدى محكوم شدند.(19/3/ 81)
تإمين اجتماعى تمام هزينه درمان در بخش هاى ويژه را مى پردازد.
استاد دانشگاه جرج تاون: امريكا از اصلاح طلبان نااميد شده است.
چك يك ميليارد تومانى از رباخوار تبريزى پس گرفته شد.(20/3/81)
همايش ((ايران ترانزيت)) با حضور نمايندگان 30 كشور گشايش يافت.
خاتمى: پاى بندى كامل به قانون اساسى و ارزش هاى انقلاب ميثاق همه مسئولان است. (21/3/81)
خاتمى در جمع صنعتگران: در جامعه فقرزده نبايد فقط از توسعه سياسى دم زد.
رباخوار تبريزى ملتزم به استرداد وجوه ربوى 73 نفر شد.(22/3/81)
شهردارى تهران بر نفروختن تراكم تإكيد مجدد كرد.
آقاى كروبى با 221 رإى بار ديگر به رياست مجلس انتخاب شد.(23/3/81)
رئيس مجتمع رسيدگى به جرائم اقتصادى, آغاز رسيدگى به 40 پرونده فساد كلان مالى را اعلام كرد.(25/3/81)
سخنگوى دولت: مديرانى كه نمى توانند از دولت دفاع كنند, كنار بروند.(27/3 /81)
مبارزه با رشوه خواران در ادارات تشديد مى شود.
تمام دارايى دكتر چمران 30 هزار تومان بود!
مذاكره رئيس جمهور تركيه با آقاى خاتمى در تهران آغاز شد.(28/3/81)
آموزش پزشكى از وزارت بهداشت و درمان جدا شد.(29/3/81)
دادستان اسبق تهران[ ضيإ الدين مير عمادى (ميرعماد]( به اتهام فساد مالى زندانى شد.
رئيس جمهور در ديدار خانواده شهداى موتلفه اسلامى: هيچ حركت اصلاحى بالاتر از پاىبندى به قانون اساسى نيست.(30/3/81)
زمين لرزه اى به قدرت 2/5 ريشتر كه مركز آن آوج گزارش شده است, صبح امروز چند استان را به لرزه درآورد.(1/4/81)
رهبر انقلاب دستگاههاى مسئول و عموم مردم را به امداد سريع آسيب ديدگان فراخواندند.(2/4/81)
خاتمى: حمايت از انتفاضه موجب رفع خطر از منطقه مى شود.(3/4/81)
18 هزار خانه استيجارى ارزان قيمت به متقاضيان واگذار مى شود.
واردات اتومبيل در قبال صادرات خودرو داخلى مجاز اعلام شد.
ايران به 10 ايالت و خراسان به 5 استان تقسيم مى شود.(4/4/81)
رئيس جمهور از مناطق زلزله زده بازديد كرد.(5/4/81)
رهبر انقلاب نسبت به نفوذ پولدارها در اركان حكومت هشدار دادند.
خاتمى: از دشمنان توقعى نيست, تضعيف روحانيت از سوى روشنفكران چرا؟!
كروبى: نوار كامل سخنرانى آغاجرى را شنيدم, حق با معترضين است.
رهبر انقلاب: مبارزه با مفاسد اقتصادى براى نظام اهميت حياتى دارد.(6/4/ 81)
قاليباف: به خاطر آسايش مردم با مزاحمان خيابانى مقابله مى كنيم.
آيت الله جنتى: عنصر هتاك به دين, فردى بى سواد و كم مايه است.
افزايش قيمت قير 600 طرح عمرانى را در روستاها متوقف كرد.(8/4/81)
محاكمه شهرام جزايرى بالاخره از سر گرفته شد.(9/4/81)
حجت الاسلام والمسلمين كروبى: شعار جامعه مدنى بس است, مردم كار و رفاه مى خواهند.
كنگره بزرگداشت شهيد صدوقى با حضور رئيس جمهور برگزار شد.(10/4/81)
خاتمى: ايده جدايى دين از سياست ارتجاعى و استعمارى است.(11/4/81)
فروش خدمت سربازى براى هميشه منتفى شد.
نمايندگان: نمى دانيم براى حل مشكل گرانى چه كنيم؟
وزير كشور: از برخورد پليس با مزاحمان خيابانى حمايت مى كنم.(13/4/81)

خارجى

كاسترو مردم امريكا را به ضديت با سياست جنگ طلبانه بوش فرا خواند.
قبرس براى مقابله با حمله احتمالى تركيه, نيروى واكنش سريع تشكيل داد.
سناى امريكا, بودجه تروريستى 5/31 ميليارد دلارى را تصويب كرد.(19/3/ 81)
گاردين از استراق سمع مكالمات تلفنى مردم اروپا خبر داد.(20/3/81)
حضور كمرنگ مردم فرانسه انتخابات مجلس را به دور دوم كشاند.
بوش استقرار نظام سرمايه دارى در روسيه را به پوتين تبريك گفت.
هندگام اول را براى كاهش تنش با پاكستان برداشت.
هند كشتى هاى جنگى خود را از نزديكى آب هاى پاكستان فراخواند.(22/3/81)
امريكا: از امنيت اسرائيل دفاع كنيد تا متهم به تروريسم نشويد.
لس آنجلس تايمز: نسخه حكومت افغانستان از قبل پيچيده شده است.(23/3/ 81)
رمزى كلارك وزير اسبق دادگسترى امريكا: نابود كردن كشاورزى كشورها, هسته سياست خارجى امريكاست.(25/3/81)
فيلم قتل عام 5 هزار افغانى به دست نظاميان امريكايى در مجلس آلمان نمايش داده شد.(26/3/81)
بوش براى حمله به عراق از مجلس نمايندگان اختيار تام گرفت.
پنتاگون كار ساخت يك پايگاه نظامى را در آلاسكا آغاز كرد.(27/3/81)
لويه جرگه به 14 وزير پيشنهادى كرزاى رإى اعتماد داد.(30/3/81)
اعتصاب در شبكه حمل و نقل شهرى ميليون ها ايتاليايى را سرگردان كرد.
رئيس جمهور كره جنوبى به خاطر فساد مالى پسرش از مردم پوزش خواست.
اتحاديه اروپا با اعلام حمايت از تشكيل كشور مستقل فلسطينى, كاخ سفيد را در مسإله فلسطين تنها گذاشت.
واشنگتن خواستار آزادى عمل سربازان امريكايى در انجام جنايات جنگى شد.(1/ 4/81)
10 وزير ديگر كابينه كرزاى معرفى شدند.(2/4/81)
وزير دفاع ايتاليا نسبت به تكرار حادثه 11 سپتامبر در يك كشور غربى هشدار داد.(5/4/81)
كنگره امريكا از بيم حملات شيميايى 25 هزار ماسك ضد گاز خريد.(6/4/81)
7 كشور صنعتى با سياست خاور ميانه اى بوش مخالفت كردند.
تلفات انفجار انبار مهمات در افغانستان به 102 كشته و مجروح رسيد.(8/4/ 81)
وزير خارجه آلمان: احكام اسلامى نبايد در افغانستان اجرا شود!(9/4/81)
عمر البشير شورشيان سودان را به صلح فراخواند.(10/4/81)
نظاميان امريكايى عروسى افغان ها را به خاك و خون كشيدند.
برخورد دو هواپيما در آلمان 97 كشته برجاى گذاشت.(11/4/81)
25 هزار سرباز امريكايى در پايگاه اينجرليك تركيه مستقر خواهند شد كه تاكنون هفت هزار نفر وارد اين پايگاه شده اند. (12/4/81)
فهد: خواهان گسترش روابط با كاخ سفيد هستيم.(13/4/81)
رئيس جمهور سابق ماداگاسكار پس از 7 ماه مبارزه قدرت, از كشور گريخت.(15/ 4/81)

 

/

جديدترين آثار منتشره دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم

جديدترين آثار منتشر شده توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله رسيده است:

دنياى جوان: علامه سيد محمد حسين فضل الله, ترجمه مجيد مرادى.
الفباى زندگى: جواد محدثى.
جامعه برين جستارى در جامعه دينى و جامعه مدنى: سيد موسى ميرمدرس.
برگ و باد, گزيده اشعار: جواد محدثى.
پله پله تا خدا: به انتخاب محمود پور وهاب و مجيد ملامحمدى.
آينه هاى آفتاب: به انتخاب محمودپور وهاب و مجيد ملامحمدى.
مربى نمونه, تفسير سوره لقمان: آيت الله جعفر سبحانى.
دوست نماها, تفسير سوره منافقون: آيه الله جعفر سبحانى.
جام عبرت: سيد حسين اسحاقى.
عبرت هاى عاشورا, چاپ دوم: سيد احمد خاتمى.
دهكده پرماجرا: محمد رزقى.
فاطمه(عليها سلام) گلواژه آفرينش: سيد ضيإ مرتضوى.
انديشه سياسى شيخ طوسى: سيد محمد رضا موسويان.
انديشه سياسى آيت الله مطهرى: نجف لك زايى.
معارج نهج البلاغه: على بن زيد بيهقى انصارى.
فروغ ابديت, جلد 1 و 2 : آيه الله جعفر سبحانى.
عصر زندگى و چگونگى آينده انسان و اسلام پژوهشى در انقلاب جهانى مهدى(عج): محمد حكيمى.
تفسير راهنما, جلد پانزدهم: اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان.
العروه الوثقى: شيخ بهايى و الرحله: شيخ حسين والد شيخ بهايى.

 

/

گفته ها و نوشته ها حكايات خواندني

گفته ها و نوشته ها

دعاى ابوذر

ابوذر همواره دعايى مى خواند كه جبرئيل به پيامبر(ص) گفت: دعاى ابوذر در آسمان معروف است. آن دعا اين است: اللهم انى اسئلك الامن والايمان بك والتصديق بنبيك, والعافيه من جميع البلإ والشكر على العافيه,والغنى عن شرار الناس.
خدايا! امنيت و ايمان به تو را از درگاهت مسئلت مى نمايم و هم چنين تصديق پيامبرت و عافيت از همه بلاها و شكرگزارى بر عافيت و بى نيازى از انسان هاى بد را.
(اصول كافى, ج2, ص587)

امير النحل

يكى از القاب على عليه السلام ((اميرالنحل)) است, تشبيه على عليه السلام به امير زنبوران از اين باب است كه اگر پرندگان بفهمند كه در دل زنبوران, عسل است آنها را خواهند خورد. همين طور اگر مخالفان از دل مومنان و محبان على عليه السلام باخبر شوند با زخم زبانهايشان آنها را خواهند كشت.
امام صادق(ع) فرمود: اگر پرندگان بدانند كه چه شيره شيرينى در دل زنبوران است آنها را خواهند خورد, و اگر دشمنان بدانند كه محبت ما در دل شماست, در آشكار و نهان شما را با نيش زبانشان مى خورند. خداوند رحمت كند كسى را كه بر ولايت ما باشد.
(اصول كافى, ج2, ص218)

اثر سجده

مردى خدمت پيامبر خدا(ص) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! گناهانم زياد شده و اعمالم سست و اندك گشته است. حال چه كنم تا به عقوبت الهى گرفتار نشوم؟
رسولخدا(ص) فرمود: زياد سجده كن, زيرا, همچنان كه باد, برگ درختان را فرو مى ريزاند, سجده گناهان را مى ريزاند.
(امالى صدوق, ص589, ح814)

غبار شرك

تا وقتى كه غبار شرك بر آينه دل باشد, انسان نمى تواند با حقايق هستى آشنا شود. تا انسان توجهش به غير خداست نسبت به حقايق هستى نامحرم است, و از باطن خلقت آگاه نيست. اگر كسى براى خدا كار كند چشم دلش باز شود, اگر مواظب دلش باشد و غير خدا را در دل راه ندهد آنچه ديگران نمى بينند مى بيند, و آنچه ديگران نمى شنوند, مى شنود.
(كيمياى محبت)

برآوردن نياز برادر مسلمان

صفوان جمال گويد: روزى خدمت امام صادق(ع) نشسته بودم, مردى از اهل مكه بر ايشان وارد شد و از ناتوانى در پرداخت كرايه راه شكايت كرد.
حضرت به من فرمود: برخيز و به برادرت كمك كن, من برخاستم و با او رفتم. و خداوند كرايه او را فراهم آورد و من مجددا به مجلس امام بازگشتم.
امام فرمودند: اين كه به برادر مسلمانت كمك كنى نزد من محبوب تر از يك هفته طواف خانه خداست.
(اصول كافى, ج2,, ص198)

على خير البشر

جابر بن عبدالله انصارى صحابى بزرگ پيامبر عليرغم كهولت سن در كوچه هاى مدينه عصازنان حركت مى كرد و در هر جمعى كه مى يافت با صداى بلندى چنين توصيه مى كرد: على خير البشر, فمن ابى فقد كفر; على بهترين مردم است و هر كسى كه انكار كند كفر ورزيده است.
آن گاه مى گفت: اى گروه انصار فرزندان خود را با دوستى على تربيت و تإديب نماييد.
(اهل بيت در قرآن و حديث ج2, ص626)

ريزش گناهان

ابوعثمان نهدى گويد: روزى با سلمان زير درختى نشسته بوديم كه او شاخه خشكى را گرفت و تكان داد تا اين كه برگهايش بر زمين ريخت و گفت: نمى پرسى چرا اين كار را مى كنم؟
گفتم: آرى, چرا اين چنين مى كنى؟
گفت: روزى رسول خدا شاخه خشكيده اى براى من تكان داد و چنين كرد آن گاه فرمود:
مسلمان هرگاه وضويى نيكو بگيرد و نمازهاى پنجگانه را بخواند گناهانش مانند برگ هاى اين درخت مى ريزد.
(سنن دارمى, ج1, ص192)

دروغ را رها كن

مردى به رسول خدا(ص) عرض كرد: اى رسول خدا, چهار كار خوشايند من است: زنا, شرابخوارى, دروغ و دزدى, اما هر كدام را بفرماييد به خاطر شما ترك مى كنم.
حضرت فرمود: دروغ را رها كن. مرد رفت و تصميم گرفت زنا كند اما با خودش گفت: اگر پيامبر از من پرسيد كه زنا كرده اى يا نه, اگر انكار كنم قولى را كه به ايشان داده ام شكسته ام و اگر اقرار كنم, حد مى خورم, سپس تصميم گرفت دزدى كند, بعد تصميم گرفت شراب بخورد اما هر بار همين فكر را با خود كرد, لذا نزد رسول خدا برگشت و عرض كرد:
شما راه را به كلى بر من بستيد, من همه اين كارها را رها كردم.
(شرح ابن ابى الحديد, ج6, ص357)

معامله با آشنا

اى دل بيا كه تا به خدا التجا كنيم
وين درد خويش را ز در او دوا كنيم
اميد بگسليم زبيگانگان تمام
زين پس دگر معامله با آشنا كنيم
(فيض)

آزادى

پيغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادى اجتماعى به بشر آزادى معنوى بدهند و آزادى معنوى است كه بيش از هر چيز ديگر ارزش دارد. تنها آزادى اجتماعى مقدس نيست, بلكه آزادى معنوى هم مقدس است و آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر و عملى نيست… آزادى معنوى را جز از طريق نبوت, انبيإ, دين و ايمان و كتاب هاى آسمانى نمى توان تإمين كرد.
(شهيد مطهرى, آزادى معنوى, ص15 ـ صدرا)

بيگانه كردن مسلمانان

… بى شك در ميان انواع گوناگون استعمار, خطرناكتر از همه استعمار فرهنگى است, مگر ممكن است ملتى را از نظر سياسى و اقتصادى استعمار بكنند, بدون آن كه قبلا او را استعمار فرهنگى نكرده باشند. براى بهره كشى فرد بايد شخصيت او را سلب كنند. او را به آن چه مال خودش است بدبين كنند و در عوض او را شيفته هر آنچه از ناحيه استعمار عرضه مى شود بسازند…
(شهيد مطهرى, پيرامون جمهورى اسلامى, ص160)

راضى به رضاى خدا

جابر بن عبدالله انصارى مريض شد امام باقر (ع) براى عيادت به خانه جابر رفت, بر بالينش نشست و با محبت خاصى فرمود: اى جابر! حالت چطور است؟
جابر گفت: در حالى هستم كه پيرى را نسبت به جوانى دوست دارم, مرگ را نسبت به زندگى دوست دارم, به بيمارى نسبت به سلامتى علاقمندم (شايد مقصود جابر اين بوده كه در برابر ناملايمات صبور و مقاوم هستم)
حضرت به او فرمود: اما من آنچه را خدا بخواهد دوست دارم اگر جوانى را بخواهد به همان علاقمندم, بيمارى يا سلامتى, زندگى يا مرگ هر كدام را بپسندد همان را مى پسندم.
جابر با شنيدن اين سخن آرامش يافت, دست امام را بوسيد و گفت: ((رسول خدا (ص) راست مى گفت به من كه فرزندم باقرالعلوم را ملاقات مى كنى سلام مرا به او برسان.))
(اعيان الشيعه, طبع قديم, ج15, ص141)
[ سخن امام باقر(ع) اشاره به اين است كه مقام راضى بودن به خشنودى خدا از مقام صبر و استقامت بالاتر است و با كمك صبر و استقامت مى توان به مقام شامخ رضا به رضاى الهى دست يافت].

از سوگند خوردن زياد بپرهيزيد

امام حسين(ع) فرمود: از سوگند خوردن زياد بپرهيزيد زيرا انسانى[ كه تكيه كلامش سوگند است] به خاطر يكى از چهار چيز سوگند ياد مى كند:
1ـ در خود احساس كمبود مى كند, سوگند مى خورد تا مردم او را تصديق كنند.
2ـ از آوردن دليل ناتوان است, از اين رو سوگند را وسيله استحكام سخنش قرار مى دهد.
3ـ در بين مردم متهم شده و مى بيند جز با سوگند حرفش پذيرفته نمى شود.
4ـ و گاهى به سوگند ياد كردن عادت كرده و بى جهت سوگند بر زبانش جارى مى گردد.
(نهج السعاده, ص350)

عزت خود را نفروشيد

عثمان در عصر خلافت خود كيسه پولى را به غلامش داد و گفت: اين كيسه را ببر و به ابوذر بده اگر پذيرفت تو را آزاد مى كنم.
غلام كيسه را گرفت و با شوق تمام خود را به ابوذر رسانيد و آن را به ابوذر داد, هر چه اصرار كرد ابوذر نپذيرفت.
غلام گفت: آزادى من بستگى به پذيرش تو دارد, اگر اين كيسه پول را نپذيرى من آزاد نخواهم شد.
ابوذر كه حاضر نبود به هيچ وجهى عزت خود را در برابر عثمان كم كند گفت: اگرچه آزادى تو از بردگى, در پذيرفتن من است, ولى پذيرفتن من موجب بردگى خودم نسبت به عثمان مى شود.
(كشكول شيخ بهايى, ج1, ص263)

 

/

پاسخ به پرسش ها

پاسخ به پرسش ها

آيا تقليد كردن, ميمون صفتى است؟

1ـ سوال: شبهه افكنان كه آب به آسياب دشمن مى ريزند, اين بار به سراغ يكى از اصولى ترين اركان تشيع پس از اعتقادات زيربنايى, آمده و مسإله مقدس تقليد از مرجع تقليد را هدف قرار داده و آن را يك نوع ميمون صفتى يا مرگ خلاقيت ها دانسته اند, تا آنجاكه يكى از آنها گفته: ((مگر مردم ميمون هستند كه از كسى تقليد كنند؟!)) آيا به راستى چنين است؟ با توجه به اين كه از صفات بارز ميمون تقليدهاى بى اساس و بى هدف است, و چنين افرادى كه نظريه ماركس را به عنوان اين كه دين افيون توده ها است, و نظريه هاى نخبگان ليبراليسم به عنوان اين كه دين افيون حكومت ها است را تكرار مى كنند, بايد گفت ميمون هستند كه كوركورانه همان مطالب كهنه شده را تكرار مى نمايند.

پاسخ:

تقليد در اصل به معنى چيزى به گردن آويختن است, چنان كه عرب مى گويد: ((تقلدت المرإه القلاده; زن گردنبند به گردن انداخت.)) يا مى گويد: ((قلده السيف; يعنى شمشير را به گردنش آويخت.)) و ((تقلد الامر; يعنى كار را به عهده گرفت تا انجام دهد.))(1)
بنابراين تقليد به معنى دنباله روى و پيروى و به معنى تعهد براى اطاعت است, گويى شخصى قلاده اى بر گردن مقلد آويخته و او را به سوى خود مى كشاند, و او به دنبال آن شخص حركت مى كند.
در روايات اسلامى نيز در مورد تقليد, به همين معنى تصريح شده است, از جمله روايت شده يكى از بانوان اسلام به نام ام خالد معبديه, به درد شديد شكم مبتلا شد, نزد طبيب رفت, طبيب دستور نوشيدن شراب به او داد, او به محضر امام صادق(ع) آمد و عرض كرد: ((آيا جايز است به اين دستور طبيب (براى تسكين درد شديد شكم) عمل كنم؟)) امام صادق(ع) از او پرسيد: ((چه چيز تو را از نوشيدن شراب باز مى دارد؟ او عرض كرد: ((قد قلدتك دينى; من در امور دينى, قلاده اطاعت شما را به گردن خود آويخته ام. )) (يعنى مقلد شما هستم)
امام صادق(ع) به او فرمود: هرگز اجازه نوشيدن يك قطره از شراب را به تو نمى دهم. سپس اشاره به گلوى خود نموده و سه بار فرمود: ((وقتى كه مرگ به گلوگاه رسيد پشيمان خواهى شد.))
ام خالد از سخن امام اطاعت نموده و هرگز شراب نخورد.(2)
نظير اين مطلب در مورد يكى از شيعيان مخلص به نام عبدالله بن ابى يعفور, رخ داد و او از امام صادق(ع) اطاعت كرد و شراب نخورد, امام(ع) از او تمجيد فراوان نمود, چرا كه عبدالله مقلد و مطيع واقعى بود تا آنجا كه به امام عرض كرد: ((اگر انارى را دو نصف كنى و بفرمايى, يك نصف آن حلال, و نصف ديگرش حرام است, آنچه را حلال دانسته اى حلال مى دانم, و آنچه را حرام دانسته اى حرام مى شمرم)) وقتى كه عبدالله از دنيا رفت, امام صادق(ع) در نامه اى به مفضل بن عمر, از او به نيكى ياد كرد و درودهاى فراوان به او فرستاد, و فرمود: عبدالله بن ابى يعفور در حالى كه به عهدش نسبت به خدا و پيامبر و امام, وفا نمود, از دنيا رفت و مشمول آمرزش و رحمت الهى شد.(3)
توضيح اين كه تقليد به چهار گونه است:
1 ـ تقليد جاهل از جاهل. 2ـ تقليد عالم از جاهل 3ـ تقليد عالم از عالم. 4ـ تقليد جاهل از عالم.
تقليد قسم اول, كوركورانه و نارواست, تقليد قسم دوم زشت ترين تقليدهاست, تقليد قسم سوم, در صورت تساوى دو عالم, بى مورد است و در صورت اختلاف علم, تقليد عالم از عالم برتر, رواست ولى تقليد عالم از عالمى كه علمش كمتر است, نارواست, و تنها تقليد قسم چهارم (يعنى تقليد جاهل از عالم) مى ماند كه نه تنها رواست, بلكه از ضروريات زندگى است, و براى رشد و تكامل جامعه و فرد, راهى جز آن نيست, زيرا طبق مثال معروف ((همه چيز را همگان دانند)) و مسإله رجوع به متخصص در امور گوناگون از امور بديهى است كه هيچ خردمندى در آن ترديدى ندارد. مانند رجوع بيمار به پزشك, رجوع به نجار, آهنگر, معمار, مكانيك, و… در امور مختلف جامعه, كه همان تقليد و اطاعت به شكل هاى مختلف است.
مسإله تخصص از نظر عقل و عرف و همه اديان آسمانى, در همه زمينه ها به رسميت شناخته شده و مورد پذيرش همه در همه جا است, و در مورد تقليد از مرجع, ارتباط مقلد با مقلد, يك ارتباط علمى و عقلى است و هيچ گونه ايراد عقلى و عرفى ندارد, البته در صورتى كه صداقت و بى نظرى متخصصان ثابت و محقق باشد.
در قرآن مجيد در آيات متعدد به تقليد صحيح مانند تقليد جاهل از عالم دستور داده شده, و در آيات متعدد ديگر از تقليد كوركورانه, مانند تقليد بت پرستان از نياكان خود و از سنت هاى باطل, به شدت نهى شده است كه همان تقليد جاهل از جاهل, و تقليد بى پايه و كوركورانه است, و چنين تقليدى همان تقليد ميمونى است كه انسان را ميمون صفت مى كند نه تقليد صحيح. و سخن مولانا در مثنوى اشاره متوجه اين نوع تقليد است آن جا كه گويد:

خلق را تقليدشان بر باد ياد
اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد
در مورد تقليد صحيح و مثبت, به عنوان نمونه قرآن مى فرمايد:
((فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون; اگر نمى دانيد از اهل اطلاع سوال كنيد. ))(4)
اين همان رجوع به متخصص و اطاعت از او است, كه قرآن آن را به رسميت مى شناسد.
و در مورد تقليد ناصحيح و كوركورانه, به عنوان نمونه قرآن مى فرمايد:
((هنگامى كه به بت پرستان گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد, مى گويند: بلكه ما از آن چه پدران خود را از آن يافتيم پيروى مى نماييم)) خداوند در رد اين روش باطل مى فرمايد:
((إو لو كان آباوهم لا يعقلون شيئا و لايهتدون; آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند.))(5) يعنى اگر پدران و نياكان آنها دانشمند و صاحب نظر بودند, جاى آن بود از آنها تقليد و پيروى كنند, در غير اين صورت, تقليد آنها كوركورانه و مخدر بوده و مايه عقب گرد است, و چنين تقليدى موجب ركود و مرگ خلاقيت ها و رشد و تكامل خواهد بود, نه تقليد صحيح, كه از عوامل مهم رشد و تكامل و پويايى در خلاقيت است, كه متإسفانه آنان كه همه تقليدها را به يك چوب مى رانند, خودشان خودآگاه يا ناخودآگاه گرفتار تقليد كوركورانه از فرهنگ غرب هستند و بر همين اساس براى مخالفت با برنامه هاى اسلام, شمشير را از رو بسته اند.
و در روايات اسلامى, مسإله تقليد به طور مبسوط بيان شده, و علماى بزرگ اسلام, بحث اجتهاد و تقليد را با شرح كامل استدلالى در آغاز بحث فقه بيان كرده اند كه مشتمل بر يك جلد كتاب قطور يا بيشتر است, و از روايات معروفى كه در اين راستا ذكر شده فرازى از توقيع (نامه) به خط مبارك امام عصر(عج) توسط محمد بن عثمان دومين نايب خاصش است كه فرمود: ((و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله عليهم; اما حوادثى كه رخ مى دهد در مورد آن به راويان حديث ما (مجتهدين جامع الشرايط) مراجعه كنيد, چرا كه آنها حجت من بر شمايند,و من حجت خدا بر آنها مى باشم.))(6)

چگونگى عريضه نويسى به محضر امام (ع)

2ـ سوال: مى پرسند: آيا عريضه نوشتن به محضر امام معصوم(ع) و اوليإ خدا كه از دنيا رفته اند, يك برنامه اسلامى است يا از خرافات است؟ و اگر از برنامه هاى اسلامى است كيفيت آن چگونه است؟

پاسخ:

منظور از عريضه همان عرض حال است كه يك نوع توسل و ارتباط با امام و واسطه قرار دادن او در پيشگاه خدا است, و هيچ گونه اشكال ندارد, بلكه به آن دستور داده شده است. و مسإله عريضه نويسى اختصاص به امام عصر(عج) ندارد, بلكه نسبت به امامان ديگر نيز روا است,و فرستادن عريضه به محضر امام, دو گونه انجام مى شود: 1ـ آن را مانند يك نامه به عرض حاجت خود بنويسند, و سپس به داخل ضريح يكى از امامان(ع) يا يكى از اولياى خدا بيندازند. 2ـ آن را به نهر يا چاه آب يا به غدير (حوض ها و استخرهاى بزرگ آب بيابان) بيفكنند, و يكى از وكلا و نمايندگان خاص امام عصر (مانند: عثمان بن سعيد, يا محمد بن عثمان, يا حسين بن روح, يا على بن محمد سيمرى را به نيت خود بياورند, تا آن عريضه توسط يكى از آنها به امام برسد. اين عريضه را به هر زبانى مى توان نوشت.
مرحوم محدث خبير, شيخ عباس قمى(ره) در اين راستا مى نويسد:
((در تحفه الزائر مجلسى و مفاتيح النجاه سبزوارى روايت شده كه هر كه را حاجتى باشد, آن را در نامه اى بنويسد ودر كنار قبر يكى از امامان(ع) بيندازد, و يا آن را ببندد و مهر كند, و با خاك پاك, گل بسازد و آن نامه را در ميان آن نهد, آنگاه (كه خشك شد) آن را در ميان نهر يا چاه عميق يا غدير (حوض هاى آب در بيابان) بيندازد, كه به محضر امام عصر(عج) مى رسد, و آن حضرت خودش عهده دار روا نمودن حاجت مى گردد.))
سپس محدث قمى, متن عربى نامه را ذكر نموده است(7) كه ترجمه آن به طور خلاصه چنين است: ((اى مولاى من صلوات خدا بر تو باد, اين عرض حال را به محضرت نوشتم, در حالى كه به پيشگاه تو پناه آورده ام, و در مورد بلاهايى كه به من رسيده به پيشگاه تو شكايت مى كنم و دست پناهندگى به سوى خدا سپس به تو دراز مى نمايم, به خاطر آن چه مرا مغموم نموده و فكرم را به خود مشغول ساخته, و مرا حيران و سرگردان نموده, و قلبم را مشوش و پريشان ساخته… به طورى كه درمانده شده ام, و كاسه صبرم لبريز شده و طاقتم طاق گشته است, به تو پناه آورده ام, و به درگاه الهى توكل مى نمايم, و از تو مى خواهم كه مساعدت فرمايى و مرا نجات دهى, چرا كه باور دارم تو در پيشگاه خداوند مقام ارجمند دارى, و سرپرست تدبير, و مالك امور هستى, اطمينان دارم كه در شفاعت من در نزد خدا, شتاب نمايى, با اين باور كه خداوند شفاعتت را بپذيرد, اى مولاى من, من حسن ظن به تو دارم كه به من عنايت خاص نموده, و روا شدن آرزويم را تصديق فرمايى, و در مورد نيازهايم كه فراگير هستند مرا يارى فرمايى, اى مولاى من به من لطف كن, بيچاره و بى نوا شده ام, دستم از همه جا بريده شده, نگاهم به عنايت و توجه ويژه تو است, نمى خواهم كه با بى توجهى تو, دشمنان مرا شماتت كنند و بگويند مولايشان به آنها بى توجه است. و از درگاه الهى مى خواهم كه پيروزى سرافرازانه و نزديك, به من عطا فرمايد, كه در پرتو آن, آرزوهايم برآورده شود, و نابسامانى ها سامان يابد, و همه ترس ها در همه جا نابود شود, خداوند آن چه را بخواهد انجام دهد, و او براى من كافى و نگهبان نيكويى است. ))(8)
تاريخ معاصر و قبل, نمونه هايى را از نيازمندان نموده كه از اين طريق به نتيجه رسيده اند, و به عريضه هاى افرادى پاسخ مثبت داده شده, و يا آنها راهنمايى شده اند, كه در اين جا مجال ذكر آنها نيست.

پى نوشت ها :
1. المصباح المنير, و المنجد, واژه قلد.
2. وسائل الشيعه, ج17, ص275.
3. رجال كشى, صفحه 249 (شرح حال عبدالله بن ابى يعفور).
4. نحل, 23.
5. بقره 170.
6. احتجاج طبرسى, ج2, ص;283 بحار, ج53, ص181.
7. در اين باره به كتاب هاى: كمال الدين شيخ صدوق, ص351, حديث;49 مصباح المتهجد شيخ طوسى, ص;406 بحارالانوار علامه مجلسى, ج102, ص;234 نجم الثاقب حاجى نورى, ص;421 و منتهى الامال محدث قمى, ج2, ص334 مراجعه شود.
8. منتهى الامال, ج2, ص334.

 

 

/

حقيقت هميشه زنده 3 زندگي، انديشه امام خمينى ؛ غلامرضا گلى زواره

حقيقت هميشه زنده
(زندگى, انديشه و اخلاق امام خمينى)
قسمت سوم

غلامرضا گلى زواره

زهد و ساده زيستى: امام خمينى (قدس سره) از برجسته ترين چهره هاى زهد و وارستگى بود و آن چنان در جاذبه معنويت قرار گرفته و به ملكوت عالم نزديك شده و حقيقت و باطن دنيا را دريافته بود كه ذره اى به تعلقات دنيوى و ماديات آلوده نگشت و از هرچه رنگ تعلق مى گرفت خود را آزاد مى نمود, ايشان نه تنها چنين مى انديشيد و از دنيا و مظاهرش گريزان بود بلكه در عمل و زندگى در همين راستا حركت كرد, چه آن زمان كه در نجف در حالت غربت و تبعيد به سر مى برد و چه آن روزى كه رهبر انقلاب اسلامى گرديد, زندگى ساده و يكنواختى داشت و در خوراك, پوشاك, مسكن و رفت و آمد ساده و بدون آلايش بود هيچ تغييرى در روال زندگيش پديد نيامد. روح متعالى امام از قيود مادى پيوسته و فراتر از دنيا و مظاهر آن اوج گرفته بود و عقيده داشت اگر در استفاده از امكانات نياز حقيقى تشخيص داده شود و به اندازه كفاف بسنده گردد آدمى فرصت آن را مى يابد كه به امور معنوى و تكميل نفس بپردازد, حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان خاطر نشان مى نمايد: حضرت امام در طول مدتى كه در نجف اشرف اقامت داشتند در خانه اى محقر و فرسوده در خم يكى از كوچه هاى شارع الرسول همچون صدها طلبه معمولى اجاره نشين بودند و در جماران هم ساختمان قديمى كه حدود هفتاد متر زيربنا داشت, اجاره كرده بودند.(1) يكى از همراهان امام گفته است:
امام در دهكده نوفل لوشاتو ـ از توابع پاريس (مركز فرانسه) ـ از نظر جا در مضيقه بود, منزلى در يكى از محله هاى خلوت پاريس انتخاب كرديم, بسيار جالب و وسيع بود. امام سوال كردند: وضع اين خانه چگونه است؟ عرض كرديم در سطح بالاست, امام فرمودند: من داخل منزلى كه سطحش بالا باشد نمى روم. (2)
يكى از ياران امام (حجه الاسلام والمسلمين انصارى كرمانى) يادآور شده است: امام, زمانى كه در بيمارستان قلب تهران بسترى شد, منزلى برايش تهيه گرديد كه بسيار معمولى بود, مدتى گذشت, فرمود: اين خانه برايم مناسب نمى باشد, من بايد از اينجا بروم, برويد منزلى, خشت و گلى برايم پيدا كنيد و الا به قم مى روم, تنها اشكال اين منزل آن بود كه نمايش سنگ كارى گرديده و ظاهرى آراسته داشت.(3) امام در استفاده از وسايل زندگى كمال احتياط و نهايت قناعت را داشت. آيه الله امامى كاشانى اظهار نموده است: آنچه در ذهنم مىآيد يك عبائى داشتند كه هر سال ما زمستان مى ديديم همان عباست, قبا همان قباست, عباى تابستانى همان عباى تابستانى است كه در عين حالى كه همان لباس بود ولى تميز بود.(4) حجه الاسلام والمسلمين ناصرى به نكته اى جالب اشاره دارد: حضرت امام به نوع غذا اهميت نمى داد, خيلى علاقه به نان و پنير و چاى داشتند كه اغلب خودشان سماور را روشن مى كردند و سحرى مى خوردند, آن شبى كه ما را از كويت برگرداندند به هتلى رفتيم و در آنجا به امام اصرار كرديم كه اجازه بدهند, برايشان غذا بياوريم, اما ايشان قبول نكردند.(5)
از كميته استقبال امام زنگ زدند كه براى ورود امام برنامه هايى تنظيم شده است, براى اين كه ايشان در جريان باشند به عرضشان رسانيده شد: فرودگاه را فرش مى كنيم, چراغانى مى نمائيم. امام با قاطعيت فرمودند: به آقايان بگوئيد مگر كوروش را مى خواهيد وارد ايران كنيد, اين كارها لازم نيست, يك طلبه از ايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مى گردد!(6) حجه الاسلام والمسلمين دعائى گفته است: امام در زندگى همواره ساده زيست, پوشيد و خورد, از غذاى چرب و نرم همواره پرهيز مى كرد, از خوراكى هاى مقوى دورى مى جست, در رفت و آمدها پياده حركت مى كرد و به رغم اصرار و تاكيد همه دوستان و ارادتمندان در نجف از گرفتن اتوموبيل و رفت وآمد با ماشين اجتناب مى ورزيد با آن كه بسيارى از فدائيان راه ايشان آماده بودند كه با دل و جان ماشينى از غير وجوهات شرعيه به امام هديه نمايند.(7) ايشان در جاى ديگر مى گويد: امام و فرزندشان شهيد حاج آقا مصطفى خودشان را به حد يك طلبه رسانده بودند يعنى خانه شان خيلى قديمى بود و هيچ تشريفات و تشكيلاتى نداشت. در زمستانى ديوار اتاق طبقه دوم منزل امام (در نجف) فرو ريخت و ايشان راضى نشدند كه خانه شان را عوض كنند و باز آن ديوار را ساختند و در همانجا باقى ماندند.(8)
در بيان ساده زيستى امام خمينى (قدس سره) و اعتقادش به لزوم احتياط كامل در صرف بيت المال, همين بس كه بنا به نظر و تإييد امام, در اصل 142 قانون اساسى جمهورى اسلامى, ديوانعالى كشور موظف شده است, تا دارائى هاى رهبر و مسوولين رده بالاى نظام اسلامى قبل و بعد از تصدى مسووليت ها را رسيدگى كند تا بر خلاف حق چيزى افزايش نيافته باشد, نخستين كسى كه صورت و مشخصات دارائى ناچيز خويش را در تاريخ 24 ديماه 1359 براى ديوانعالى كشور ارسال نمود, امام خمينى بود بلافاصله پس از رحلت امام, فرزندشان طى نامه اى (9) از قوه قضائيه خواست تا دارائى هاى امام را بر طبق قانون اساسى مجددا رسيدگى كند, نتيجه بررسى در تاريخ 11 تيرماه 1368 طى بيانيه اى از سوى رئيس ديوان عالى كشور منتشر شد.(10) در اين بيانيه تصريح شده بود نه تنها بر دارايى غير قابل ذكر امام چيزى افزوده نشده بلكه قطعه زمين موروثى از پدر در خمين در زمان حيات ايشان و به دستور امام به مستمندان محل واگذار گرديده و از ملك ايشان خارج شده است. (11) تنها ملك غيرمنقول امام منزل قديمى ايشان در قم است كه از زمان تبعيدشان در سال 1343هـ.ش عملا در اختيار اهداف نهضت و مركز تجمع طلاب و مراجعين مردمى بوده و هست و عملا جنبه شخصى ندارد. در صورت دارايى مذكور كه در سال 1359 تنظيم شده, در زمان رحلت پس از بررسى قانونى, رسما اعلام گرديد كه به جز كاهش, تغييرى نكرده است, به جز تعدادى كتاب اثاثيه شخصى ندارد. مختصر وسايل اوليه و مستعملى كه در خانه ايشان براى گذران زندگى ساده اش موجود است متعلق به همسرشان مى باشد. دو قطعه قالى مستعمل موجود ملك شخصى نيست و بايد به سادات نيازمند داده شود, وجه نقد شخصى ندارد, اگر چيزى هست وجوهات شرعى است كه مردم براى مصارف خاص طبق موازين شرعى در اختيار مرجع خويش نهاده اند و ورثه را در آن حقى نمى باشد. بدين ترتيب دارائى برجاى مانده از مردى كه قريب نود سال از عمر خود را در كمال محبوبيت گذرانده بود, شامل: عينك, ناخن گير, شانه, تسبيح, قرآن, سجاده نماز, عمامه, لباس روحانى و كتابهايى در معارف دينى بود. اين ها فهرست دارايى كسى است كه نه تنها رهبر يك كشور نفت خيز و غنى چند ميليونى بود بلكه بر ميليون ها قلوب مردم حكومت مى كرد. (12)

شرح صدر: يكى از زيباترين فرازها كه در فصول زندگى امام خمينى (قدس سره) درخشندگى و جلوه خاصى دارد شرح صدر است. عواملى درصدد بودند اذهان عمومى را از گرايش به رهبرى مكتبى امام منحرف سازند, يك مانور تبليغاتى را برعليه او سامان دادند و كوشيدند تا به هر وسيله اى شده ايشان را روى در روى علما قرار دهند. گروهى نيز كوشيدند با سمپاشى هاى فكرى و فرهنگى نقش امام را كم رنگ سازند و با حمايت و دفاع از ديگران جدال قدرت طلبى را بالا برند. در تمامى اين مراحل امام نه تنها سوژه به دست دشمن نداد بلكه با شرح صدر, تامل و تفكر با همان فنون حريف, دشمن رااز پاى درآورد و آگاهانه همه مسائل را به نفع اسلام به پايان رسانيد. هنگامى كه مى خواستند مردم را از عمق وقايع و جناياتى كه استكبار مرتكب مى شد دورنگه دارند و آنان را مشغول دامن زدن به اختلافات فرقه اى و گروهى كنند, ضمن برافروختن آتش فتنه اى كاذب و تصنعى بر آن شدند تا امام را وارد گود معركه كنند تا با صراحت گروهى را طرد يا جمعى را تاييد نمايد ولى امام با دلى به وسعت درياها بر اين حوادث نگريست و موج شكن باقى ماند و آنگاه كه احساس مى نمود اين جو سازىها به آشوب آفرينى نزديك مى شود با اشاره اى يا سخنانى به تمامى دردسرهاى آفريده شده توسط نفاق افكنان خاتمه مى داد, امام اختلافات بين دانشگاهيان و روحانيان را كه چندين سال متوالى بين اين دو قشر متفكر و انديشمند بذر عداوت و بدبينى افكنده بود با بياناتى وحدت بخش به اخوتى اسلامى تبديل كرد و نيروى توانمند جديدى را كه بر اثر اين اتحاد و تفاهم پديد آمده بود به يك قوه ضد استبدادى و سد مقاومى در مقابل استكبار تبديل نمود.
امام معمولا در جلسات سكوت اختيار مى نمودند مگر موقعى كه كسى از ايشان چيزى مى پرسيد, برخلاف بعضى ها كه وقتى افراد به خدمتشان مى رسند از هر درى سخن مى گويند, جواب هاى امام هم حساب شده بود, امام به هنگام خاموشى در درياى فكر غوطه ور بود و چون زبان به درافشانى مى گشود, كلامشان ذكر, موعظه, معرفت, منطق و حكمت بود. ايشان در ملاقات با اشخاص گوناگون و اقشار مختلف جامعه دقيقا به مطلبى كه گفته مى شد گوش فرا مى دادند و همين خصلت در شخص ملاقات كننده اعتماد به نفس ايجاد مى كرد و اين در حالى بود كه امام قبلا از آن موضوعى كه فرد مورد نظر مى خواست مطرح كند مطلع بودند(13) . امام در تمامى دوران زندگى علمى, سياسى و اجتماعى و خانوادگى خويش حتى براى يك مرتبه با كسى بلند و خشن صحبت ننمود, اسم يك كارگر را هم سبك نمى برد, هميشه افراد را به خوبى ياد نموده يا القابى به نامشان اضافه مى كردند, اگر خدمه كسالتى داشتند به اتاقشان رفته و احوالپرسى مى نمودند و همين برخورد موجب تقليل ناراحتى و حفظ آرامش آنان مى گرديد. امام نه تنها اسرار مردم را فاش نمى كردند و يا پرده از كارها و عيوب آنان كنار نمى زدند بلكه به خود فرد هم وانمود مى نمودند كه عيب شما را نمى دانم, ميدان مى دادند كه هر كسى بيايد و صحبتى بكند. در يكى از بيانات خود فرمودند: يكى از سردسته هاى منافقين به نجف آمد و مدتى ماند, شب و روز هم مطلب مى نوشت و خود را خيلى داغ و متدين قلمداد مى كرد ولى آن وقت مى دانستم كه اين آقا كج انديش است و افكار انحرافى دارد.(14)
اشخاصى در نقاب انقلابى, علاقه مند به مردم و اهل ديانت آن چنان خود را مخفى كردند كه حتى كسانى كه در مسير رهبرى و ولايت فقيه بودند متمايل به حمايت از تشكيلات آنان شدند و تنها كسى كه دقيقا از موضع بصيرت, آينده نگرى و شرح صدر با آنان برخورد نمودو قبل از آن كه به شعارشان احترام بگذارد به بررسى ماهيت و كشف ضمائرشان مبادرت ورزيد امام خمينى بود.
افراد يا گروههايى مى خواستند در جلسات خصوصى مطالبى را با امام درميان بگذارند امام نمى پذيرفت و مى فرمود:
در جلسات عادى و عمومى اظهارات خود را مطرح كنيد, اين برخورد حاوى نكته اى روان شناسى بود زيرا هم احترام افرادى كه در خدمتش بودند حفظ مى گرديد و هم فرصت سوءاستفاده نمودن از جلسات خصوصى گرفته مى شد چه بسا افرادى در جلسات خصوصى مطالبى را طرح مى نمودند و چون بيرون مى رفتند گزارش آن را به گونه اى ديگر بيان مى نمودند.(15)

فروتنى: امام خمينى خود را از ديگران جدا نمى دانستند, چون در مجلس وارد مى شدند هر جا كه خالى بود مى نشستند, همواره مى كوشيدند همچون سايرين روى زمين بنشينند و اگر آنها در زحمت هستند او هم با آنان شريك باشد, امام در سلام كردن همواره بر ديگران پيشى مى گرفتند و هرگز كسى نتوانست در سلام گفتن به ايشان سبقت گيرد, هرگاه به مجلس يا محلى مى رفتند به همگان سلام مى كردند, يكى از شاگردانش مى گويد: هيچ گاه نشد در مسير رفت وآمدشان امام را زيارت كنم و ايشان در سلام پيشدستى نكرده باشند(16) , موقعيت علمى, اقتدار سياسى و اجتماعى ذره اى از اين تواضع نكاست. حجه الاسلام والمسلمين محمدحسن رحيميان مى گويد: يك روز در نجف از كوچه اى كه مابين مسجد مرحوم انصارى (محل تدريس امام) و منزل آقا بود, عبور مى كردم, در حالى كه سر به زير افكنده و حركت مى نمودم ناگهان احساس كردم كسى به من سلام كرد, سرم را بالا گرفتم كه ناگهان چشمانم به سيماى مبارك امام افتاد, در يك لحظه فشار شگفتى در خود لمس نمودم, گويا زبانم بند آمد, آخر او مرجع تقليد, محبوب و مراد همه بود و من ناچيز بچه طلبه اى هفده ساله, به هر صورت كار از كار گذشته بود و چاره اى جز جواب سلام نبود.(17)
امام نه تنها با زيادى دفعات ديدارها, زبان به اعتراض نمى گشود بلكه گاه اوضاع دشوار و سختى را تحمل مى كرد و با اين وجود آزرده خاطر نمى گشت. بسيارى از روزها در يك اتاق كوچك كه متجاوز از صد و پنجاه نفر در يك هواى گرم و با روشنايى نورافكن هاى تلويزيون و در حالى كه بوى عرق و نفس مردم آنجا را مثل يك بخارى گرم كرده بود, مى نشستند.(18) در همان ساعتى كه پس از ملاقات ها بسيار خسته بودند وقتى مى شنيدند پيرمردى از راه دور آمده و سراغ مرادش را مى گيرد مى فرمايند: بگوييد بيايد. پيرمرد كه وارد مى شود امام تا كمر خم مى شوند و با او احوالپرسى گرمى مى نمايند.(19) امام كه با لحنى شديد و آتشين مى فرمود: امريكا هيچ غلطى نمى كند. در برابر كودكان فروتنى مى نمود و خود را خادم آنان مى دانست و مى فرمود:
من خدمتگزار شما بچه ها هستم, شما بچه هاى خود من هستيد, به شما ارادت دارم, اخلاص دارم. محبت دارم. (20) با همان دستى كه به قلم برد و حكم اعدام سلمان رشدى را صادر نمود در جواب نامه كودكان نوشت: فرزندان عزيزم نامه محبتآميز شما را قرائت كردم, كاش شما عزيزان مرا نصيحت مى كرديد كه محتاج آنم.(21)
امام در برابر وزير امور خارجه شوروى سابق (ادواردشوارنادزه) روى تخت نشست و پايش را كشيد و پاسخ نامه گورباچف (رهبر اين كشور) را از زبان وى گوش داد, اما وقتى فرزند شهيدى به نزدش آمد او را به آغوش كشيد و نوازش نمود, يكى از فرزندان شاهد, صفاى ديدار خود را با امام چنين وصف مى كند: رفتم پيش آقا و بعد نشستم توى بغلش بعدا برايش شعر خواندم. امام مرا بوسيد و گفت من همه بچه ها را دوست دارم. (22)
در منزل هم امام چون كودكان را مى ديد زبان كودكى مى گشود و خود را با عوالم آن ها هماهنگ مى كرد, مادر على مى گويد: گاهى على به آقا مى گفت: شما بنشينيد من شما را حمام كنم, آن وقت ايشان مى نشستند و على سر و صورت آقا را مى شست, دستش را به ديوار مى كشيد كه مثلا صابون است بعد به سر و صورت آقا مى ماليد من به على مى گفتم با اين كارت آقا را اذيت مى كنى و آقا مى فرمود: نه اذيت نمى كند. بگذاريد كارش را بكند.(23)
امام هيچ گاه به دنبال اسم و رسم, پست و مقام نبود, يكى از علما كه در تهران ساكن بود در اوايل مبارزات اسلامى كه اعلاميه هاى متعدد از ايشان صادر مى گرديد براى آقا پيام فرستاد: حضرت عالى در زمره مراجع تقليد و صاحبان رساله عمليه هستيد, زيبنده شما نمى باشد كه تا اين حد اعلاميه دهيد, قدرى آنها را كمتر كنيد, امام به حامل اين نامه تذكر فرمود: سلام مرا به ايشان برسانيد و بگوئيد من نمى خواهم مرجع شوم, مى خواهم به وظيفه ام عمل كنم.(24) در مراسم يادبودى كه براى مراجع رحلت يافته در نجف برگزار مى گرديد, امام صبر مى نمود كه علماى طراز اول مجلس فاتحه برگزار مى كردند, بعد علماى طراز دوم و نوبت به افاضل ديگر و طلاب كه مى رسيد, پس از اجراى مراسم توسط آنان, امام دستور مى داد كه براى آن مجتهد درگذشته مجلس فاتحه از سوى ايشان برگزار شود. با ارتحال آيه الله حكيم امام به دست اندركاران تاكيد نمود وقتى از طرف ايشان اعلام فاتحه مى گردد جز كلمه سيدخمينى چيزى اضافه نكنند, آن فرد وقتى اين خبر را اعلام كرد, مردم بسويش يورش آوردند تا وى را تنبيه كنند, زيرا اين وضع را اسائه ادب به ساحت امام تلقى كردند و خاطر نشان ساختند: چرا بدون تجليل از مقام آقا نامشان را آورده اى؟ او پاسخ داد به من دستور داده اند اين گونه بگويم و چيزى به آن اضافه نكنم. (25) از ديگر نشانه هاى فروتنى امام اين بود كه از منزل تا محل تدريس سعى مى نمودند فردى پشت سر ايشان حركت نكند. اگر صداى پايى مى شنيدند, مى ايستادند و مى فرمودند: آقا بفرمائيد و هيچ گاه حاضر نمى شدند كسى در معيت ايشان راه برود, با نهايت متانت و وقار حركت مى نمودند, به اين سو و آن سو نمى نگريستند و تنها جلو پاى خويش را نگاه مى كردند.(26)
البته ناگفته نماند كه تواضع امام با نوعى ابهت و عظمت معنوى توإم بود, اگر كسى حتى سال ها با آقا انس داشت و مى خواست در حضور ايشان سخن بگويد تحت تاثير ابهت ايشان قرار مى گرفت و به سختى قادر بود هر چه را در ذهن و دل داشت بر زبان جارى سازد, نكته ديگر اين كه امام براى كارگزاران ستم و عوامل استعمار تواضع نمى كردند, در سال 1342 هـ.ش كه نخست وزير وقت مى خواست همراه عده اى در قم با امام ديدار كند, امام در آستانه ورود آنان به اندرون رفتند و چون اين افراد آمدند, از اندرون تشريف آوردند و آنها از جاى خود برخاستند و نسبت به آقا اظهار ادب و احترام كردند. امام در اين ملاقات نه تنها فروتنى ننمودند بلكه با نهايت صلابت برخورد كردند و با وجود آن كه در جلسات ديگر مودب مى نشستند در اين ديدار به حالت غير معمول در جاى خود قرار گرفتند تا آنان برداشت نكنند كه به خاطر ورودشان امام روش احترامآميزى پيش گرفته اند. (27) اين در حالى است كه امام در برابر بزرگان علم و معرفت تواضع مى نمود و حضرت امام دست آيه الله بروجردى را بوسيد,(28) فروتنى ايشان نسبت به شاگردانش نمونه بود, به هنگام گرفتارى يا بيمارى همانند يك پدر آنان را به آغوش مهر خود كشيده و دلجويى مى كرد. يكى از پرورش يافتگان مكتبش مى گويد: آن مقدار كه حضرت امام در مدت بيمارى به من مهربانى كردند و از من مراقبت نمودند به جد اطهرم اگر پدرم در قم بود, اين مقدار با من رفتار نمى كرد.(29) امام مى كوشيدند اين فضيلت اخلاقى را بين شاگردان خود و كارگزاران حكومتى اشاعه دهند. يكى از مسوولين كشور همراه پدرش به ديدار امام آمدند, آقا وقتى مشاهده كرد او جلوتر از پدرش وارد شده است ناراحت گرديد وفرمود: اين آقا پدرتان هستند, پس چرا جلو وى راه افتادى و وارد شدى؟ (30)

عبادت و بندگى خداوند: امام از دوران جوانى با راز و رمز نماز آشنايى داشت و ضمن آن كه آداب مخصوص آن را كاملا رعايت مى نمود به باطن و ژرفاى آن توجه مى كرد. امام به صراحت بيان كرده اند كه عبادت وسيله اى براى رسيدن به عشق الهى است و در اين وادى نبايد به نماز چون وسيله اى براى رسيدن به بهشت نگريست. مى فرمودند پى بردن به محتوا و معنويت نماز, به جاى آوردن آن را لذت بخش و توام با ابتهاج مى نمايد و امام خودش اين گونه بود, چون اطرافيان نيمه هاى شب آهسته وارد اتاق ايشان مى شدند معاشقه اش را با خدا احساس مى كردند كه حقا وصف ناپذير است. قيافه امام در دل شب و هنگام نماز كاملا برافروخته مى گرديد و چنان اشك از ديدگانش بر گونه هايش سرازير مى گرديد كه گاهى دستمال كفاف اشكشان را نمى داد و كنار دستشان حوله مى گذاشتند و اين واقعا شوقى ملكوتى بود كه خود را به صورت جويبار اشك نشان مى داد.(31)
امام با عبادت و بندگى خداوند به يقين ناب نائل گرديد و براى خود قلبى سليم, جانى آرام و درونى نورانى ساخت و در خدا فانى شد و در تمامى لحظات زندگى در محضر حق زيست. خدا را با زبانى بى ريا و نيتى خالص خواند. ذكر, زيارت, تلاوت و زمزمه هاى عاشقانه رفيق او بود, روزه دارى در روزهاى طاقت فرساى تابستان در گرماى نجف و نوافل شبانه روزى صيقل جانش بود, تا نماز را با نوافل نمى خواند افطار نمى كرد, هيچ گاه طلوع فجر چشم او را خفته نيافت و در حقيقت اگر لحظات عمر گرانبهاى او را عبادت بدانيم سخنى به گزاف نگفته ايم زيرا پس از شناخت خداوند با تمامى وجود در جهت بندگى او حركت نمود, تقيد ايشان به امور عبادى در حدى بود كه براى برخى اين تصور پيش مىآمد كه شخصى كه مى خواهد نظام طاغوتى را از بين ببرد و در اين راستا با موانع گوناگون سياسى اجتماعى روبروست چه گونه مى تواند اوقات قابل توجهى را به عبادت اختصاص دهد؟
روح امام با نماز به معراج مى رفت و جانش از اقامه اين فريضه نيرو مى گرفت و با بصيرت ملكوتى رازهاى نماز را دريافت و در واقع آداب و اسرار نماز راستين را كه خود مى گذارد در دو كتاب ((سر الصلاه)) و ((آداب الصلاه)) تشريح كرد. امام بر مبناى تعهد و اعتقاد عميق به موازين شرع مقدس مى كوشيد همان را عمل كند كه مى فرمود, هر وقت وضو مى ساخت تمام جزئيات آن را رو به قبله انجام مى داد. يكى از شاگردانش مى گويد: شاهد عبادتهايش بوده ام و آن چه كه برايم قابل توجه بود, يكى مداومت در عمل و ديگرى در انجام عبادت ها مطابق دستورهاى مندرج در منابع فقهى و شرعى. من دو مرتبه وضو گرفتن امام را ديده ام, هم چون وضو ساختن رسول اكرم(ص) كه در روايات ذكر شده است. تنها براى هر يك از صورت و دست ها به يك مشت آب اكتفا مى كردند و با يك مرتبه شستن وضو مى گرفتند.(32) امام براى نماز جامه اى تميز بر تن مى نمود و بعد از تطهير و وضو ساختن ريش مبارك را شانه مى كرد, عطر مى زد و بعد از گذاشتن عمامه بر سر, به نماز مى ايستاد.(33)
امام قبل از فرارسيدن وقت نماز, قرآن كريم را تلاوت مى نمود و پيش از آن كه موذن بانك دلنواز اذان را از مإذنه سر دهد به مقدمات نماز مشغول شده و با داخل شدن وقت, قامت به نماز مى بست. حتى در جلسات مهم كشورى در بحبوحه بحث ها ناگهان امام از جاى برمى خاست و اين وضع براى عده اى آن چنان غير منتظره بود كه با نگرانى مى گفتند: چه شده است؟
ايشان مى فرمودند: وقت نماز است.(34)
هنگامى كه امام به نماز مى ايستادند, احساس مى شد تمام وجودشان نماز مى خواند و چون چند نفر از برادران براى مراقبت و محافظت از ايشان مى ايستادند, مى فرمودند: نيازى نيست, در وقت نماز بايد فريضه الهى را به جاى آورد.(35)
در بيمارستان, امام نه تنها عبادت خود را كم نكرد, بلكه با شور و شعف بيشترى به ذكر و نماز پرداخت. هيچ شرايطى امام را حتى از نوافل و مستحبات باز نمى داشت و ايشان از اوان جوانى در نماز شب جديت داشت و مدت هفتاد سال تمام مشغول تهجد و شب زنده دارى بوده اند.
ماه رمضان نيز براى امام ارزش و معنويت خاصى داشت و با برنامه اى حساب شده به استقبال اين بهار قرآن مى رفت. ايشان در ماه رمضان و در هواى پنجاه درجه گرماى نجف با آن كهولت سن و ضعف مفرط روزى هيجده ساعت روزه مى گرفت و تا نماز مغرب و عشا را همراه نوافل به جاى نمىآورد افطار نمى كرد.(36)
امام حرمت اين ماه را با تمام وجود حفظ مى نمود, شعر نمى سرود و نمى خواند و حتى شنيدن اشعار را روا نمى دانست و متناسب با رمضان المبارك تحولى خاص در زندگى خود ايجاد مى كرد به گونه اى كه سراسر اين ماه را به انجام مستحبات مربوط به ماه رمضان سپرى مى نمود.(37) در ماه رمضان از شب تا صبح عبادت, نماز و دعا به جاى مىآوردند, بعد از نماز صبح مقدارى استراحت مى نمودند و صبح زود براى كارهايشان مهيا مى شدند.(38)
به باور امام خمينى, قرآن مظهر رحمت الهى است كه تمامى كمالات در آن درج شده ونازله اى غيبى است كه در جامه الفاظ و عبارات درآمده تا بشر را با حقايق ملكوتى انس دهد, اگرچه قرآن در مرتبه نازله خود در خور فهم همگان است اما استفاده معنوى از قرآن به پاكى درون, رفع حجاب ها و موانع, شاگردى معلمان واقعى قرآن كه اهل بيت(ع) هستند, بستگى دارد.
امام خمينى خود اين گونه بود و ساليان متمادى معتكف اين بارقه الهى گرديد و با تهذيب نفس با آن انس مقدسى داشت و از خوشه هاى اين اثر جاويدان فراوان برچيد و از چشمه هاى باصفايش بهره ها برد,آن روح قدسى كه به تفسير قرآن تسلط داشت در هر فرصت مناسب كه برايش پيش مىآمد قرآن تلاوت مى نمود, اين انس, با رعايت آداب ظاهرى و باطنى توإم گشت, امام هر جا مى نشست آن را بالاتر از خويش مى گذاشت و چيز ديگرى بر روى قرآن قرار نمى داد و در حال قرائت قرآن گويى در محضر حق نشسته است. هنگام تلاوت قرآن با وضو و نيز حالت توإم با آداب و سكون, با وقار و چهار زانو مى نشست و به جايى تكيه نمى زد هم چون كسى كه مى خواهد با بزرگى ملاقات داشته باشد.
ايشان مقيد بود هر روز قبل از نماز و در بين دو نماز چند صفحه قرآن (حدود يك حزب يا بيشتر) بخواند كه حتى در ايام بيمارى و دوران محبس اين سنت پسنديده امام قطع نشد. دليل اين كه امام در ماه رمضان ملاقات هاى خود را تعطيل مى نمود, اين بود كه بيشتر به قرآن و دعا بپردازد. ايشان در هر روز ماه رمضان ده جزء قرآن مى خواند و با اين وصف در هر سه روز يك دور قرآن ختم مى نمود. يك بار در نجف چشمان امام دچار مشكلى شد, پزشك به ايشان توصيه نمود چند روزى كتاب و قرآن نخوانيد, امام گفت: من چشم خود را براى خواندن قرآن مى خواهم شما يك كارى كنيد كه بتوانم قرآن تلاوت كنم!(39)
امام در تمامى دوران زندگى ضمن آن كه به دعا و ذكر, اهميت مى داد, هم چون اجداد طاهرينش دعا و نيايش ايشان با تضرع و اشك توإم بود, در اوج قدرت سياسى اين حالت در امام مشاهده مى گرديد و همان گونه كه به قرآن استدلال مى نمود فرازهايى از ادعيه معتبر را هم قابل استدلال واستناد مى دانست امام توصيه مى نمود براى فقرا و تهيدستان دعا كنيد و از خداوند بخواهيد آنان را يارى كند و خود در دعاهاى نيمه شب به مردم دعا مى نمود و برايشان خير و رحمت طلب مى كرد,(40) امام بر اين باور بود كه ما در هيچ عصرى از دعا بى نياز نمى باشيم و پرداختن به علوم روز و پيش رفتن هماهنگ با ديگران با اين بارقه معنوى منافاتى ندارد, در تإثير ادعيه مى فرمود: همين دعاها انسان را متوجه مبدإ غيبى مى كند و نه تنها مانع فعاليت نمى شود, بلكه تحرك آدمى را افزون مى نمايد زيرا روى آوردن به دعا انس آدمى را با ساحت قدس الهى بيشتر مى كند و اين حالت روح انسان را به عالم ملكوت پيوند مى زند و از تعلقات دنيايى و نفسانى مى رهاند وتلاش هايى كه توإم با اين خودسازى صورت مى گيرد ارزش والاترى دارد و با انگيزه و كيفيت بالاترى صورت مى گيرد. (41)
حضرت امام خمينى(ره) دائم الذكر بود و پيوسته قلبش به ياد حق مى طپيد, ولى كمتر مشاهده مى شد كه تسبيح بگرداند و ظاهر خويش را به عنوان ذاكر به حاضران معرفى كند, توجه به ذكر و ادعيه و توسلات هيچ گاه موجب نشد كه امام به گوشه اى بنشيند و انزواطلبى اختيار كند و از امور ديگر غافل شود.
ذكرهاى امام با برنامه راه رفتنشان تنظيم شده بود و اگر مى خواست نيم ساعت قدم بزند اين مدت را به ذكر گفتن مشغول بود و چون ذكرشان خاتمه مى يافت از حركت باز مى ايستاد. هم چنين امام بر به جاى آوردن اذكار مإثوره از ائمه تقيد داشت و بر آن ها مواظبت مى كرد. ذكر و مناجات و ناله هاى شبانه ايشان حتى در لحظات آخر زندگى ترك نشد و بعد از ظهر آن روز آخرى كه بيمارى ايشان منجر به رحلتشان شد با وجود وخامت حالشان لحظه اى از ذكر و ياد خداوند غافل نبود, در مواقعى كه به هوش مىآمدند لب هايشان تكان مى خورد و چون پزشك معالج وى, گوشش را جلو برد تا بفهمد امام چه مى گويد, شنيد كه الله اكبر مى گويد و در همان حال ذكر گويى, امام به سوى عرشيان پركشيد.
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 . مجله پاسدار اسلام, شماره 96,ص 30.
2 . سرگذشت هاى ويژه…, ج اول, ص 52ـ53.
3 . همان, ج دوم ,ص 84ـ85.
4 . همان, ج 6,ص 29ـ30.
5 . همان, ج 4,ص 132.
6 . همان, ج اول, ص 110ـ 111.
7 . همان ,ص 105.
8 . همان, ج 6, ص 89.
9 . نك: روزنامه هاى رسمى كشور 27 خرداد 1368.
10 . اين بيانيه در جرايد كثيرالانتشار در تاريخ 1368/4/11 درج شده است.
11 . بنگريد به صحيفه نور, ج 19, ص 148.
12 . حديث بيدارى, ص 196ـ197.
13 . فرازهاى فروزان, ص 243.
14 . پا به پاى آفتاب, ج دوم, ص 322.
15 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج اول ,ص 93.
16 . پابه پاى آفتاب, ج دوم, ص 322.
17 . گل هاى باغ خاطره, ص 59.
18 . سيره اخلاقى امام خمينى ,ص 91.
19 . روزنامه رسالت, شماره 996,ص 3.
20 . مجله پاسدار اسلام, تيرماه 1368,ص اول.
21 . مجله آينده سازان, شماره 13, خرداد 1372,ص 6.
22 . روزنامه اطلاعات, شماره 19631.
23 . همان نشريه.
24 . روزنامه كيهان, شماره 16624.
25 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج اول, ص 93.
26 . صحيفه دل, ج اول ,ص 111.
27 . پابه پاى آفتاب, ج اول, ص 31, ج چهارم, ص 127, 135,148.
28 . كيهان انديشه, شماره 29,ص 6.
29 . مجله حوزه, سال ششم, شماره 32.
30 . سرگذشت هاى ويژه…, ج سوم ,ص 157.
31 . همان, ج اول, ص 121.
32 . پا به پاى آفتاب, ج4, ص102.
33 . گل هاى باغ خاطره, ص115.
34 . مجموعه مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى حضرت امام خمينى, ص387 و 566.
35 . فرازهاى فروزان, ص97.
36 . سرگذشت هاى ويژه, ج4, ص129.
37 . مجله پاسدار اسلام, شماره 93, ص31.
38 . سرگذشت هاى ويژه, ج4, ص129.
39 . خلوتى با خويشتن, ص41 ـ 40.
40 . فرازهاى فروزان, ص126.
41 . مجله تربيت, سال 15, مهر 1378, ص51 و;45 مجله پيام انقلاب, شماره دهم, تيرماه 1359, ص24.

 

/

نقش عوامل معنوى در رفاه اقتصادى 2

نقش عوامل معنوى در رفاه اقتصادى (2)

حجه الاسلام والمسلمين اصغر هادوى كاشانى

اشاره:

در شماره قبل گذشت كه توسعه و رفاه اقتصادى فقط معلول عوامل مادى نيست و از آيات و روايات استفاده مى شود كه عوامل معنوى تإييد به سزايى در اين زمينه دارند لذا ضمن تعريف مفهوم ((بركت)) به عوامل آن اشاره كرديم.
در اين نوشتار نيز تعدادى از عوامل غير مادى را كه تإثير در رفاه مادى دارند بيان مى كنيم.

1ـ زهد و پارسايى

يكى از مفاهيمى كه در طول تاريخ دستخوش تحول گرديده است همين واژه زهد است گاهى با رهبانيت مسيحى و گاهى با صوفى گرى اشتباه شده است.(1)
به شهادت تاريخ حتى بعضى از صحابه پيامبر(ص) نيز دچار اين اشتباه شده بودند كه حضرت, ايشان را از افتادن در دام صوفى گرى و تارك دنيا شدن نجات دادند.
زيباترين بيان از امام صادق(ع) رسيده است. حفص بن غياث مى گويد: از حضرت, در مورد زهد در دنيا سوال كردم, پاسخ دادند كه زهد در قرآن تعريف شده است:
((لكيلا تإسو على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم; بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به سبب آن چه به شما داده شده است شادمانى نكنيد.))(2)
به عبارت ديگر انسان بايد كارها را به خدا واگذارد و معتقد باشد آن چه مى گذرد همه به دست اوست اگر اين طور باشد هيچ گاه در خود احساس كمبود نمى كند, وقتى يقين كند كه هر لحظه تكليف خود را انجام داده است و در بهترين شرايط انجام وظيفه به سر مى برد ديگر خود را نيازمند ديگران نمى بيند و مصداق كاملى از زهد و پارسايى مى شود كه طبقه بندىهاى موجود او را نگران نمى كند.
لذا خود را نيازمند ديگران نمى بيند. امام على(ع) فرمود:
((لن يفتقر من زهد; زاهد هرگز فقير نمى گردد.))(3)
مضمون اين حديث را مى توان در متون معتبر ديگر به دست آورد. وقتى قرار شد زاهد نه افسوس آن چه را از دست داده بخورد و نه مسرور به داده ها باشد پس در يك حالت پايدار و آرام اخلاقى و اقتصادى به سر مى برد لذا هيچ گاه خود را محتاج نمى بيند.

2ـ قناعت

زهد دل نبستن به دنيا و قناعت كم برداشتن از آن است.
زاهد ممكن است مال فراوان داشته باشد ولى قانع مال كمى دارد, براى اين صفت اخلاقى اثرات فراوانى در روايات آمده است با آن كه شخص قانع در ظاهر از متاع دنيا كمتر بهره مى برد ولى همين كه احساس بى نيازى مى كند و به ديگران نياز ندارد, نوعى غنى و ثروتمندى براى او حاصل شده است و به كسى محتاج نيست, به قول سعدى:
درويش و غنى بنده اين خاك درند
آنان كه غنى ترند محتاج ترند(4)
يكى از مباحث در اقتصاد امروزى, موضوع اقتصاد خانواده است. اقتصاد دانان با توجه به درآمد خانواده ها و به اصطلاح خط بودجه آنان و مطلوبيتى كه به دنبال آن هستند روش هايى را ارائه مى دهند كه زندگى انسان گواراتر و مطلوبتر باشد و كسانى كه به اين نسخه ها عمل كنند, از نظر اقتصادىRational عمل نموده اند, اما مبادى اين برنامه ريزى بيشتر بر امور مادى امثال بودجه ـ تقاضا ـ كالاهاى مورد نياز استوار است ولى قرآن وعده داده است:
((من عمل صالحا من ذكر إو انثى و هو مومن فلنحيينه حيوه طيبه و لنجزينهم باحسن ما كانوا يعملون; هر كس ـ از مرد يا زن ـ كار شايسته كند و مومن باشد قطعا او را با زندگى پاكيزه اى حيات[ حقيقى] بخشيم و مسلما به آنان بهتر از آن چه انجام مى دادند پاداش خواهيم داد.(5)
گويا ((حيوه طيبه)) مفهومى جديد بود كه مورد سوال واقع شده بود لذا از امامان مى پرسيدند, امام على(ع) و امام صادق(ع در تفسير اين واژه فرمودند: ((هى القناعه)) يعنى زندگى همراه با قناعت زندگى شيرين و گوارايى است.(6)
در مورد رابطه قناعت و بى نيازى روايات زير را مرور مى كنيم:
پيامبر (ص) فرمود: قناعت دريايى از مال است كه تمام شدنى نيست.(7)
در بيان ديگرى فرمود: قانع باش تا بى نيازترين مردم باشى.(8)
امام على(ع) فرمود: اى فرزند آدم اگر از دنيا به اندازه كفاف مى خواهى كمترين مقدار آن برايت كافى است و اگر بيش از حد كفاف بخواهى به تمام آن چه در دنياست راضى نخواهى شد.(9)
انسان وقتى همه دنيا را داشته باشد اما ناآرام باشد هيچ بهره اى از زندگى نخواهد برد به قول حافظ:
در اين دنيا اگر سودى است با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان به درويشى و خرسندى

3ـ شكر

شكر نعمت هاى الهى موجب فزونى و زيادى است, شايد يك علت آن استفاده صحيح از نعمت باشد چون شكر نعمت, درست به كار گرفتن آن نعمت است مثلا داشتن يك نهاده توليدى نعمت است اگر معطل بماند كفران نعمت و اگر درست به كار گرفته شود موجب رفاه و ازدياد ثروت مى گردد.
در اقتصاد نيز دو واژه بهره ورىProductivity) ) و كارآيىEfficiency) ) قرابت زيادى با موضوع مورد بحث ما دارند مثلا كارايى را به توانايى در ايجاد ثروت معنى مى كنند.
شكر رابطه بسيار نزديكى با قناعت هم مى تواند داشته باشد اگر دستتان از دنيا كم بردارد و قانع باشد ولى بهره ورى را در نظر داشته باشد و شكر آن را به جاى آورده و از آن خوب بهره گيرد, مى تواند كم را بر زياد تبديل نمايد, اينجاست كه قناعت و شكر پيوند ميمون و مباركى پيدا مى كنند. و شايد همان عمل صالحى كه در آيه گذشته به آن اشاره شد رابطه اى با بحث داشته باشد يعنى هر گاه زن يا مرد مومنى عمل صالح انجام دهند خداوند به آنها نعمت زندگى شيرين عطا مى كند.
تبديل كم به زياد هنر هر كس نيست لذا امتحان مى خواهد و امتحان آن عمل صالح است و مزد اين عمل صالح قدرت تبديل كم به زياد است يعنى به انسان قناعت بدهند و بعد هم از نعمت شكر برخوردار شده و موجب وسعت در زندگى او شود. ((لئن شكرتم لازيدنكم))(10)
در روايات گويا امر محالى است كه كسى نعمت شكر را داشته باشد ولى به دنبال آن زياد و فزونى نباشد هرگاه باب شكر باز شده است محال است كه باب زياده بسته گردد.
لذا امام على(ع) فرمود:
((ما كان الله ليفتح على عبد باب الشكر و يغلق عنه باب الزياده))(11)

4ـ ميانه روى و اقتصاد

از هنگامى كه بشر فهميد منابع خدادادى به دو گروه تجديدپذير و تجديدناپذير تقسيم مى شوند و فهميد كه همواره با محدوديت منابع و نامحدود بودن تقاضا روبرو هستيم, اقتصاد و ميانه روى را سرلوحه كار خويش قرار داد تا از منابع موجود بهترين استفاده را ببرد, بگذريم كه در اين تقسيم و صف بندى كسانى جلو صف ايستادند كه قدرت و زور بيشتر داشتند و همين منابع را ناعادلانه تقسيم نمودند, اما اگر اين مفهوم زيبا به درستى در عمل پياده شود و با توجه به نيازها و قابليت ها آن چه موجود است توزيع گردد فقر و شوربختى از جوامع رخت برمى بندد حاملان قرآن و كسانى كه فضاى منازلشان با رايحه وحى عطرآگين شده است گويا به نيابت از خداوند و با گزاره هاى قطعى نويد داده اند كه اگر قومى ميانه روى پيشه كند, هرگز فقير نخواهد شد و جامعه در عدالت خواهد زيست.
پيامبر(ص) فرمود:
((عليكم بالاقتصاد فما افتقر قوم قط اقتصدوا; بر شما باد ميانه روى, هرگز قومى كه ميانه روى پيشه كند, فقير نخواهد شد.))(12)
و امام على(ع) در وصيت نامه معروفش به محمد بن حنفيه فرمود:
((الاقتصاد ينمى اليسير; ميانه روى كم را زياد مى كند.))(13)
و امام صادق(ع) فرمود:
((ان القصد يورث العنى; ميانه روى بى نيازى را به ارث خواهد گذاشت.))(14)
وقتى انسان بداند تقاضا از عرضه بيشتر است نه دنبال ماكزيمم كردن مصرف و نه در پى مينيمم كردن آن است, بلكه همواره نقطه اپتيمم يا بهينه مصرف و توزيع را دنبال مى كند, وقتى اين طور باشد, و آنچه هست عادلانه توزيع گردد, نيازمند و فقيرى وجود نخواهد داشت.

5ـ قرائت قرآن

انس با قرآن و كلام الهى مراتب متعددى دارد از نگهدارى قرآن تا نگاه به آن و شنيدن و قرائت گرفته و در نهايت به تدبر و عمل ختم مى گردد.(15)
اما در اين طيف از ضعيف ترين افراد قرار گرفته و به حاملان و عاملان قرآن ختم مى شود, ضعيف ترين مردم توانايى نگهدارى قرآن و نگاه به آن را دارند و اوليا و اوصيا به تك تك آيات آن عمل مى كنند, اما حد وسط اين طيف كه تقريبا بيشترين فراوانى در آن جا وجود دارد, قرائت قرآن است, اكثريت مردم توانايى آن را دارند و مى توانند بهره اى از اين كتاب ببرند, بر اساس همين بيشترين فراوانى روايات متعدد پيشوايان ما رسيده است و بر طبق اين احاديث يكى از اسباب وسعت در رزق قرائت قرآن معرفى گرديده است.
پيامبر(ص) فرمود:
((نوروا بيوتكم بتلاوه القرآن و لاتتخذوها قبورا كما فعلت اليهود والنصارى صلوا فى الكنائس و البيع و عطلوا بيوتهم فان البيت اذا كثر فيه تلاوه القرآن, كثر خيره واتسع إهله و اضإ لاهل السمإ كما تضىء نجوم السمإ لاهل الدنيا; خانه هايتان را با تلاوت قرآن نورانى كنيد و آن ها را به صورت قبور در نياوريد هم چنان كه يهود و نصارى چنين كردند, خانه را رها كرده در عبادت گاهى عبادت مى كردند, هنگامى كه در خانه تلاوت قرآن صورت گيرد خير آن زياد شده و بر اهلش توسعه وارد شده و همان گونه كه ستارگان روشنى بخش دنيا هستند, خانه هايى كه در آن تلاوت قرآن صورت مى گيرد, روشنى بخش براى اهل آسمان مى گردند.))(16)
بعضى از سوره ها و آيات قرآن بركات ويژه اى دارند كه آنها را از بقيه قرآن متمايز نموده است براى نمونه آيه الكرسى, سوره حمد و اواخر سوره بقره داراى امتيازات ويژه اى مى باشند. سهل بن سعد ساعدى نقل مى كند: مردى از انصار خدمت پيامبر (ص) رسيد و از تنگى زندگى و فقر شكايت كرد, حضرت فرمودند:
هنگامى كه به خانه وارد مى شوى, به اهل خود سلام كن و اگر كسى در منزل نبود, بر من درود فرست و سوره توحيد را بخوان, مرد اين كار را انجام داده و گشايش عجيبى در زندگى او حاصل شد.(17)
امام على(ع) فرمودند:
((هنگامى كه منزل داخل مى شويد سوره توحيد را بخوانيد, زيرا اين سوره فقر را زائل مى كند)).(18)

6ـ زيارت امام حسين(ع)

قبر امام حسين(ع) در طول تاريخ دستخوش حوادث زيادى گرديده است هدف جائران و ستم پيشگان آن بوده است كه مردم از بركات اين زيارت محروم گرديده و امكان دسترسى به آن را نداشته باشند, لذا در طول تاريخ امويان و عباسيان از راههاى گوناگون اين موانع را ايجاد مى كرده اند, گاهى نگهبانان و مإمورانى براى اين كار انتخاب نموده و حتى دست و پاى زائران را قطع و يا آنان را به قتل مى رساندند و در مقطعى ديگر قبر شريف را تخريب نمودند, تا اثرى از آن باقى نماند و كار را به جايى رساندند كه امام عصر(ع) طبق بيان عمومى, مردم را براى مدتى از زيارت آن بزرگوار منع فرمود. عجيب اين كه نه تنها اين اعمال نتوانست عشق حسينى را از دل بيرون كند, بلكه هر روز آتش اين عشق شعله ورتر گرديد و بر شوق مومنين افزود.
زيارت امام حسين (ع) علاوه بر محبتى كه به دل مى نشاند و برائتى كه نسبت به دشمنان ايجاد مى كند, اثرات اقتصادى عجيبى در زندگى دارد, در كتب معتبر حديثى شيعه در اين زمينه احاديثى وارد شده است.
امام باقر(ع) فرمود:
شيعيان را نسبت به زيارت قبر امام حسين (ع) ترغيب كنيد, اين زيارت روزى را افزايش مى دهد و عمر را طولانى مى كند و بدىها را دور مى نمايد.(19)
امام كاظم(ع) نيز فرمود:
هر كس در سال سه مرتبه قبر امام حسين (ع) را زيارت كند, از فقر ايمنى پيدا مى كند.(20)
گويا سه مرتبه در سال خصوصيتى دارد كه بايد اين زيارت انجام گيرد.
ولى براى عدم محروميت از اين بركت, امام كاظم(ع) فرمود:
((زوروا الحسين (ع) ولو كل سنه فان كل من آتاه عارفا بحقه غير جاحد لم يكن له عوض غير الجنه و رزق رزقا واسعا و اتاه الله بفرج عاجل; امام حسين(ع) را زيارت كنيد, گرچه يك بار در سال, به درستى كه هر كس او را زيارت كند, و آگاه به حق او باشد, و انكار نكند, غير از بهشت به او ندهند و روزيش فراوان گشته و خداوند به سرعت حاجتش را برآورده مى كند.))(21)
طبق اين روايت, زيارت امام حسين(ع) قابل مقايسه با امور مادى نيست, لذا حضرت بهشت را مقابل آن قرار داده اند و براى آن كه معمولا تحمل ما كم است, وعده هاى اين دنيا را نيز داده اند و الا زيارت امام حسين(ع) امرى مادى نيست تا طبق قاعده سنخيت در علت و معلول, پاداش آن نيز مادى باشد ولى براى اين كه در اين دنيا اثرات محسوس آن را ببينيم وعده پاداش دنيوى نيز داده شده است.

7ـ تعاون و همكارى

بخشى تفاوت هاى موجود در جامعه ناشى از عدم همكارى و عدم اطلاع از نيازهاى ديگران است, در فرهنگ دينى ما مسلمان برادر مسلمان ديگر است, المسلم اخوا المسلم(22) كلام پيامبر(ص) است و برادر بايد غم خوار برادر باشد, جامعه اسلامى در صورتى در نيكى و خوشبختى به سر مى برد, كه اين روحيه تعاون و همكارى وجود داشته باشد هم در حوزه مسائل فكرى و مشورتى و هم در رفع نيازهاى مادى, بايد اين روحيه حاكم و جارى باشد, بسيارى از افراد جامعه بيش از نياز خويش مال و درآمد دارند اگر اين اضافه درآمد توزيع شود, انگيزه اى پيدا مى كند كه دوباره به دنبال كسب درآمد برود و اگر توزيع نشود, شايد در همين حد توقف كند و يا انگيزه شديدى نداشته باشد, شايد حكمت اين كه در روايات ما گفته شده تعاون و همكارى روزى را افزايش مى دهد, همين باشد گرچه ملاك و علت را ما به درستى نمى فهميم ولى با اين ديد ظاهرى مى توان اين طور قضاوت كرد.
پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
((اگر در جامعه امر به معروف و نهى از منكر رايج باشد و مردم در كارهاى خير به يكديگر كمك كنند جامعه خوشبخت خواهد شد, وگرنه بركت از جامعه رخت برمى بندد. ))(23)
اين برادرى به قدرى اهميت دارد كه در روايات ما آمده بايد هرگاه شخصى نياز داشت بتواند حتى از جيب برادرش به اندازه نياز بردارد.(24)
در پايان از خداوند عاجزانه مسئلت داريم روحيه تعاون و همكارى را به همه ما عطا فرموده و جامعه اسلامى را مشمول بركات خويش قرار دهد. والسلام.

پى نوشت ها:
1 . رك: تاريخ ويل دورانت ج3, ص;769 حسين توفيقى, اديان و مكاتب ص;28 تاريخ اديان جان بى ناس ترجمه حكمت, ص;286 حنا الفاخورى, تاريخ فلسفه اسلامى, ص250. و براى اطلاع از برخورد پيامبر(ص) و امامان با تصوف به نورالثقلين ج2, ص21 مراجعه شود.
2 . سوره حديد, آيه 23.
3 . غرر الحكم, ح7446.
4 . گلستان سعدى.
5 . نحل, 97.
6 . رك: نهج البلاغه حكمت ;222 امالى طوسى, 275 / 524.
7 . جامع الاحاديث قمى, ص;106 تحف العقول, ص89.
8 . تاريخ دمشق, 67 / 336.
9 . كافى, ج2, ص138, ح6.
10 . ابراهيم, آيه7.
11 . كافى,ج 2, ص94, ح2.
12 . مجمع البيان, ج8, ص616.
13 . كافى, ج4, ص53, ح6.
14 . من لايحضره الفقيه, ج4, ص391, ح;5834 بحارالانوار, ج77, ص212, ح1.
15 . رك: اصغر هادوى كاشانى, فصلنامه علوم حديث, مراتب انس با قرآن.
16 . كافى, ج2, ص610, ح;10 بحارالانوار, ج92, ص200, ح17.
17 . مستدرك الوسائل, ج4, ص289, ح;4712 معجم كبير, ج2, ص340, ح2419.
18 . خصال, ص626, ح10.
19 . تهذيب الاحكام, ج6, ص42, ح;86 كامل الزيارات, ص554 / 843.
20 . كامل الزيارات, 175 / 235.
21 . همان.
22 . درالمنثور, ج8, ص644.
23 . تهذيب الاحكام, ج6, ص181, ح373.
24 . تاريخ دمشق, ص54, ح293.

 

/

ياد ها و خاطره ها

يادها و خاطره ها

حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان

درباره آقاى بهلول

درباره آقاى بهلول داستان ها و افسانه هاى زياد شنيده بوديم. طلبه جوانى كه ساعت هاى متوالى بر منبر مسجد گوهرشاد, عليه رضاخان و كشف حجاب سخنرانى كرده بود و سرانجام با قتل عام مردم در مسجد گوهرشاد توسط نيروهاى رژيم جبار پهلوى, توانسته بود به طور شگفت انگيزى فرار كند و به افسانه ها بپيوندد.
با آغاز نهضت امام و دستگيرى ايشان, تبليغات گوناگون وسائل ارتباط جمعى رژيم عليه روحانيت اوج مى گيرد و در راستاى بى حيثيت كردن چهره هاى مبارز عليه طاغوت و تسرى ضمنى آن به امام با استفاده از مجهول بودن وضعيت بهلول, يكى از مجلات مبتذل وابسته به رژيم گزارشى مفصل درباره بهلول منتشر مى كند. در اين گزارش بهلول به عنوان تاجر گل در ژاپن معرفى شده, و عكس هايى از او و فرزندش را كه درباره پدرش با او مصاحبه شده بود به چاپ رسيده بود عكس آقاى بهلول يك آدم درشت هيكل و چاق و كراواتى را نشان مى داد و از قول فرزند آقاى بهلول نسبت هاى بسيار زشتى به پدرش داده شده بود.
در آن زمان يعنى حدود سال 1344 هيچ راهى هم براى نفى يا اثبات اين اراجيف وجود نداشت و همين امر باعث مى شد كه حداقل ذهنيتى منفى نسبت به يك چهره مبارز عليه رژيم پهلوى ايجاد و ساده لوحان تصور كنند هر كس كه اهل مبارزه است اين چنين است ولى ديرى نپاييد كه همه دروغ ها و بافته هاى رژيم پهلوى درباره آقاى بهلول روشن گرديد. در آغاز بعد از چند دهه بى خبرى از آقاى بهلول, صداى او از پخش فارسى راديو قاهره كه عليه رژيم صحبت مى كرد شنيده شد و در سال هاى آخر دهه چهل بود كه آقاى بهلول به عراق آمد.
ايام زيارت مخصوصه امام حسين(ع) بود و در كربلا بوديم. نماز مغرب و عشا روى پشت بام حسينيه آيه الله بروجردى به امامت امام راحل برپا بود, كه بهلول بعد از سى و چند سال در ميان جمع آشكار شد و همه براى ديدن او هجوم آوردند.
آقاى بهلول با قرار اين كه فردا صبح به منزل امام خواهد آمد, توانست خود را از فشار جمعيت برهاند.
حضرت امام در ايامى كه در كربلا بودند قبل از ظهرها براى ديدار با مردم و طلاب, جلوس داشتند.
از اول وقت به منزل امام رفتم, امام طبق معمول جلوس داشتند, جمعيت حاضر مشتاقانه منتظر آمدن آقاى بهلول و مشاهده اين ملاقات بودند. آقاى بهلول وارد شد, سلام كرد, دست امام را بوسيد و كنار امام نشست. امام به ايشان مثل ديگر موارد صبحكم الله بالخير گفت وجلسه با سكوت به پايان رسيد! اين در حالى بود كه حاضران انتظار گفت و گوهاى جالبى بين امام و آقاى بهلول را داشتند.
ورود آقاى بهلول به نجف براى مدتى مسإله روز بود, همه مشتاق ديدن ايشان و شنيدن سخنانش بودند, چند شب در مدرسه آيه الله سيد عبدالله شيرازى با حضور انبوه طلاب و قشرهاى مردم منبر مى رفت.
يك روز در بازگشت از كربلا به نجف در اتوبوس به طور اتفاقى با بهلول همسفر شدم و در طول مسير سوالات زيادى از ايشان كردم.
آقاى بهلول بعد از فرار از مسجد گوهرشاد به افغانستان متوارى مى شود كه سرگذشت زندگى ايشان به خصوص در مورد حدود سى سال اقامت پرمشقت در افغانستان به چاپ رسيده است.
ايشان به تعبير خودش دو صد هزار شعر از ديگران و دو صد هزار شعر از سروده هاى خود را در حافظه داشت, اندام ريز و لاغر و چروكيده او, از يك عمر سختى و رنج و رياضت حكايت مى كرد, بيشتر روزها و ماه هاى سال را روزه داشت, غذايش فوق العاده ساده و لباسش عبارت بود از يك قباى كوتاه فرسوده و عمامه كوچكش, يك قطعه پارچه سفيد كه گاهى هم در جيبش مى گذاشت و شايد گاهى هم سفره و رواندازش بود, او تنهاى تنها بود, نه زن داشت و نه فرزند, نه خانه و كاشانه.
بعد از پيروزى انقلاب نيز چند بار به جماران آمد و ساعاتى را در دفتر امام در اطاق كارم از نكته ها و سخنان شيرينش بهره مند شدم.
يك بار هم در محضر مقام معظم رهبرى شاهد محبت ويژه ايشان نسبت به آقاى بهلول بودم.
او در عين فرسودگى و ضعف جسمانى خواستار كمك براى فراهم شدن امكان سفر خود به منطقه مثلث برمودا بود.
در سال هاى اخير نيز چند بار توفيق يافتم در خدمت ايشان باشم كه در ضمن يكى از همين ديدارها گفت و گويى با ايشان داشتم كه خلاصه آن ذيلا ارائه مى شود:
ـ از قول جنابعالى مطالبى درباره سفيانى شنيده ام آيا صحت دارد؟
اينها حرف هاى افراد جاهل است. بله عثمان بن عنبسه سفيانى پيش از ظهور امام زمان(عج) مىآيد, مردم را گمراه مى كند, امام زمان(عج) ظهور مى كند و او را مى كشد.
اما آن سفيانى كيست و كى مىآيد؟ معلوم نيست.
واضح بگويم در سوريه مهمان حافظ اسد بودم. يك منصب دارى را به نام عثمان بن عنبسه ديدم. ليكن آيا اين همان است؟ چه معلوم؟
آن عثمان بن عنبسه كه گفته اند قبل از ظهور امام زمان (عج) مىآيد, بايد حاكم آن منطقه باشد, آيا اين شخص همان خواهد بود يا نه؟ خدا مى داند.
ما بايد حقيقتا به فكر اصلاح نفس خود و دنبال تقوى باشيم اگر اين طور باشيم با اين مسائل كارى نداريم. ما بنده خدا هستيم و بايد دنبال انجام وظيفه باشيم, آنچه را واجب است اجرا كنيم, آنچه را حرام است به هيچ وجه انجام ندهيم, هر وقت خدا بخواهد و هر كارى را اراده كند همان مى شود.
ـ بعد از قتل عام مسجد گوهرشاد شما چگونه از مسجد خارج شديد؟ شايع است كه با طى الارض بوده آيا همين طور است؟
طى الارض؟
ـ آيه ((و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون)) اتفاق نيفتاد؟
من اهل اين حرف ها نيستم, وقايعى كه گذشته و رفته چطور بوده يا نبوده؟ ما در حال حاضر بايد به اين فكر باشيم كه الان وظيفه ما چيست؟ در همين ساعت چه وظيفه اى داريم؟!
وظيفه ما اين است كه چيزهايى كه ـ لازم است بدانيم و ـ نمى دانيم كوشش كنيم ياد بگيريم و ياد بدهيم. آن چيزى كه مى فهميم خوب است انجام دهيم و آن چيزى كه بد است انجام ندهيم, اين چيزها را بايد فكر كنيم. نه اين كه در گذشته چه كرديم و در آينده مى خواهيم چه بكنيم.
چون نمى خواهيم به فكر امروز باشيم, يا چرت مى زنيم كه در آينده چه كار خواهيم كرد يا غصه گذشته را مى خوريم. به اين كه در حال حاضر بايد چه كنيم, فكر نمى كنيم. گذشته, گذشت: ((ما فات مضى و ما سيإتيك فاين؟ قم فاغتنم الفرصه بين العدمين)).
ـ اين مطلب درست است اما در قرآن تاريخ گذشتگان براى عبرت آيندگان آمده است. شما جزئى از تاريخ اسلام و ايران هستيد. برخى مطالب را درباره شما شنيده بودم فكر كردم از زبان خودتان بشنويم بهتر است.
بله, آن را هم ـ در قرآن داريم, خداوند به همه ما و شما توفيق عنايت كند ـ و بالاخره ايشان از جواب روشن براى مسإله طى الارض فرار مى كند ـ
ـ به هر حال ما آرزو داريم همانطور كه شما يك عمر در راه اسلام و احكام قرآن تلاش كرديد, خداوند به ما هم توفيق بدهد كه در راه اسلام قدم برداريم.
همه وظيفه داريم تا جائى كه توان داريم براى تحقق اسلام در جامعه سعى كنيم الحمدلله به زيارت شما شرفياب شدم چشم ما روشن شد. بايد دعا كنيم. شما براى ما دعا كنيد. ما براى شما دعا مى كنيم, كه خداوند ما را توفيق بدهد به وظايفمان عمل كنيم. ان شإالله.
ـ جنابعالى چند سالتان است؟

به سال يكهزار و سيصد و سى
دو كمتر سال, مهتابى نه شمسى
به روز هشت ماه جيم(1) ثانى
مرا شد جا در اين دنياى فانى
به سال هشتمين از فضل يزدان
به مكتب حفظ كردم كل قرآن
از آن ساعت الى ده سال تكميل
مرا بوده است, شغل و كار, تحصيل
وز آن پس مدت ده سال ديگر
بدم از واعظان و اهل منبر
پس از آن از قضاى چرخ مائل
شدم با فتنه سختى مقابل
به مشهد گشت بر پا آتش جنگ
زمين ها گشت از خون, ارغوان رنگ

ـ در قضيه مسجد گوهرشاد, شما چند سالتان بود؟
تقريبا 28 سال. خداوند به ما و شما توفيق بدهد كه به وظائف خود عمل كنيم اگر بتوانيم به مردم خير برسانيم و اگر نتوانيم لااقل شر نرسانيم.
ـ شما متولد كجا هستيد؟
گناباد.
ـ اشعارتان ثبت شده است؟
همه اشعارم ثبت نشده, سه صد هزار شعر است. كجا ثبت شود؟ بخش هايى از آن مثل كتاب حضرت زهرا(س) و خروج مختار و… در دست مردم هست, ولى پيش خودم هيچ چيز نيست. منتظر هستم كه امروز و فردا بميرم و رفع زحمت كنم. به فكر هيچ چيز ـ از اين قبيل ـ نيستم هرچه خدا مصلحت بداند.
ـ ما شما را مى بينيم به ياد جابر بن عبدالله انصارى مى افتيم.
خدا شما را نگهدارد براى خدمت به جامعه. يا الله يا ارحم الراحمين.
در اين جا آقاى بهلول احساس مى كند, همه اش از رفتن و مرگ صحبت كرد, حالا قدرى هم بخنداند و در ادامه مى گويد:
((ما يك كتاب درست كرديم به نام ((مبال الزائرين)) و بخشى طولانى از آن براى حاضران مى خواند و در پايان مى گويد: لعن و دشمنى به دشمنان حق و تبرى از آنان ثوابش كمتر از صلوات نيست.
ـ حاج آقا شما چه توصيه اى براى كسب توفيق در جهت عبادت خدا داريد؟
حلال خوردن و بس. هر چه خوراك پاك تر بود, توفيق عبادت بيشتر و بهتر است, الله توفيقات شما را زياد كند. براى خدمت به خلق باقى بدارد. شكر مى كنم رسيدن ما خدمت شما توفيقى بود.
ـ براى ما توفيق و سعادت است كه شما را زيارت كرديم. آقا شما نهج البلاغه را هم حفظ هستيد؟
ـ نه, بعضى خطبه ها مثل خطبه شقشقيه را حفظ ام: ((اما والله لقد تقمصها…)) ـ و با همه وجود بخش زيادى از خطبه را مى خواند ـ
ـ شما مثلا خطبه شقشقيه را چند بار كه خوانديد, حفظ شديد؟
سه الى شش بار. ساعت چند است؟
ـ پنج دقيقه به يازده.
كم كم برويم به فكر نماز باشيم!
هنوز بيش از يك ساعت به ظهر مانده است كه بهلول سر از پا نمى شناسد از جا كنده مى شود كه براى نماز ظهر آماده شود!

پى نوشت:
1 ـ منظور از جيم ثانى, اشاره به ماه جمادى الثانيه است.

 

/

هدف آمريكا از بزرگسازى تروريسم

هدف آمريكا از بزرگسازى تروريسم

استاد سيد محمد جواد مهرى

سروصداهاى روزانه آمريكا كه اعلام خطر مى كند و دنيا را به وحشت مى اندازد, تصادفى نيست بلكه يك سريال طولانى است كه حد اقل تا ماه نوامبر آينده به طول خواهد كشيد .. و چند هدف دارد كه در اصل سرپوش گذاشتن روى رسوائيهاى حكومت جديد آمريكا است و آماده سازى براى پيروزى حزب جمهورى و سرانجام گشودن راهى براى انتخاب مجدد جرج بوش مى باشد. ولى چگونه و چرا ؟!

هدف فقط تبليغات انتخاباتى است :

گفته ميشود كه آمريكا سياست خارجى مستقل ندارد, بلكه هر چه هست سياست داخلى است, يعنى رئيس جمهور و يا حزب حاكم هيچ گامى بر نمى دارد بجز آنكه نظرش به راى انتخاباتى است و بس. و اگر اين مقوله در حكومتهاى پيشين آمريكا صد در صد نبود, در حكومت كنونى كاملا چنين است , زيرا بر راس آن رئيس جمهورى قرار دارد كه هم ضعيف است و هم هيچ وقت رابطه اى با سياست خارجى نداشته. وانگهى مشروعيتش زخمى است زيرا با حكم دادگاه بر سر كار آمده نه با راى مردم.

رسوائيهاى مالى :

ازآن كه بگذريم يك سرى رسوايى سنگين و شكننده با سركار آمدن رئيس جمهور همراه بود و شخص آقاى رئيس و همراهان و دست اندر كارانش را زير سوال مى برد زيرا ثابت شد شركت((آنرون)) در پيشبرد انتخابات رياست جمهورى, شركت فعال داشته و طرحى را در اداره امور انرژى , سازماندهى كرده است كه در پى رسيدن به سودهاى كلانى بوده و در آخرين بازرسى ها معلوم شد در اصل شركت كه يكى از بزرگترين شركتهاى آمريكا است تقلب هاى گوناگون رخ داده است كه اخيرا فساد مالى و رشوه خوارى در شركتهاى بزرگ آمريكايى به اوج خود رسيده و معلوم شده است كه شركت ((آنرون)) جزئى از اصل فساد مالى است.
در ماه هاى اخير اين مساله به صورتى روشن تجلى يافته كه آن را سپتامبر دوم نام نهاده اند و اين اشاره است به عمق ضرر و زيانى كه بر اقتصاد آمريكا وارد آمده است و كمتر از ضربه اى نيست كه در سپتامبر سال گذشته رخ داد.
ضمنا ثابت شد كه شركت بزرگ ((وورلد كامworld com -)) در دنياى ارتباطات به صورت چندش آورى فساد مالى داشته و در بودجه نهايى دست آورده و تقلب كرده است بگونه اى كه خود رئيس جمهور را به تنگ آورده و نتوانسته است آن را پنهان كند. جالب اينجاست كه اين شركت عظيم ارتباطاتى در سال گذشته اعلام كرده بود كه 3 ميليارد و 400 ميليون دلار منفعت داشته در حالى كه 663 ميليون ضرر داشته است. و اخيرا نيز ثابت شد كه شركت زيروكس آمريكا نيز همين برنامه را اعلام كرده. خلاصه ضرر و زيان تنها پنج شركت بزرگ آمريكايى چيزى فراتر از 460 ميليارد دلار بوده است!
اين زيانهاى مالى گسترده آنچنان و حشتى در سراسر آمريكا ايجاد كرده كه بطور بى سابقه اى قيمت سهام در بورس آمريكا تنزل يافته, حال تصور كنيد يك هموطن آمريكائى كه شعارش اين است :” قلبم را بشكن ولى نانم را گاز نزن!” با اين ضررهاى سرسام آور چه حالى خواهد داشت.
كافى است بدانيد كه تنها شركت وورلد كام هفده هزار كارگر را از كار بركنار كرده است. پس طبيعى است كه صداى وحشت انگيز اين زلزله اقتصادى در بازارهاى بورس و سهام بين المللى طنين افكند و مثلا به خاطر همين زيان مالى آمريكا بورس لندن در تاريخ چهارهم ماه جارى به تنهايى 56 ميليارد دلار ضرر داشته و ديگر بورسهاى اروپايى نيز به همين بلا گفتار شده اند, و آنچه ما در صدد بررسى آن هستيم افت محبوبيت رئيس جمهور و حكومتش است كه نه تنها سرنوشت خودش را به خطر مى اندازد كه حزب جمهوريرا هم در انتخابات آينده به سقوط مى كشاند.

دومين رسوائى :

دومين رسوائى آمريكا عبارت است از ناكامى امنيتى خطرناكى كه منجر به جريان 11 سپتامبر شد. همانطور كه شنيديد اخيرا اخبارش تا اندازه اى منتشر شد, پس از آنكه چندين ماه در كتمان و پنهانى مطلق قرار داشته, و همين كه چنين هجومى به وقوع پيوندد دليل رسوايى بزرگ دستگاه هاى امنيتى است كه طى 6 ماه يا يكسال گذشته نتوانستند اين 20 نفر متهم و مظنون را كشف كنند هر چند برخى از آنان در ليست هاى سياه قرار داشتند و سرانجام توانستند سهمگين ترين ضربه ها را بر پيكر آمريكا در طول تاريخ وارد آورند.
و آنچه از آن خطرش كمتر نيست , اين است كه اطلاعاتى راجع به حركتهاى مشكوك در دستگاه امنيتى آمريكا وجود داشت و يكى از آن اطلاعات به دفتر شخصى رئيس جمهور تحويل داده شد . و اگر واقعا در همان وقت اين اطلاعات و آگاهى ها را جدى گرفته بودند قطعا جلوى چنان حادثه هولناكى گرفته مى شد . و همگان پى آمدهاى اين رسوائى را دنبال كردند تا جائى كه آبروى دولت رفت و نزديك بود رئيس جمهور و همكارانش استيضاح شوند كه چرا نتوانستند كشور را از چنين خطرى جدى نجات دهند و جلوى اين فاجعه را بگيرند .
گفته مى شود كه معامله اى شد تا جلوى اين رسوائى گرفته شود . اسرائيل با تمام قدرت با كنگره آمريكا وارد معامله شد و از آنان خواست كه فشار را بر جرج بوش كم كنند و آبرويش را نگه دارند . و بدينسان شارون خدمتى به بوش كرد كه هرگز فراموش شدنى نبود .. و در مقابل , هرچه مى خواست – به اعتراف خودش – از بوش گرفت كه همه ديديم بوش در سخنرانيش راجع به خاورميانه شارون را در سركوب انتفاضه و فلسطينيان كاملا آزاد گذاشت . هرچند اين معامله فعلا وزش باد رسوائى را به تاخير انداخت ولى از كجا كه بارى ديگر باد نوزد و حيثيت و آبروى رئيس جمهور بر باد نرود .

مشكلات بزرگ ديگر:

مشكلات ديگرى گريبانگير حكومت آمريكاست , برخى مربوط به وعده هائى است كه رئيس جمهور در دوران تبليغات انتخاباتيش به مردم داده و به آنها وفا نكرده است مانند مساله آموزش و پيشرفت اوضاع اجتماعى و برخى ديگر مربوط مى شود به مقيد و محدود كردن آزاديهاى عمومى و بودجه سرسام آورى كه براى دستگاه امنيتى در نظر گرفته و باز گذاشتن كامل دست آنان در هرجا و نسبت به هر كس و هر مقام . و ما اكنون در مورد اين مشكلات بحثى نمى كنيم و فقط به بررسى كوتاهى از آن دو رسوائى بزرگ كه قبلا بحثشان گذشت بسنده مى كنيم .

حل مشكل ! :

بحث اين است كه : هيئت حاكمه آمريكا با آن دو مشكل چگونه برخورد كرد در حالى كه رسوائى اول همچنان تهديدى جدى براى امنيت اقتصادى ملت آمريكا مى باشد و رسوائى دوم امنيت ملى آمريكا را با خطر مواجه ساخته است ؟
پاسخ اين است كه دولت آمريكا در آن وقت به خاطر اينكه توجه مردم را از رسوائيهاى بزرگ باز دارد شروع به ارعاب و ترساندن مردم كرد و امنيت فردى افراد را مواجه با خطر پيشرفته و جدى دانست . و به آنان طى تبليغات گسترده اى چنين وانمود كرد كه خطر,همه افراد را در بر مى گيرد و براى جلوگيرى از بروز مجدد آن , بايد به حزب جمهورى تكيه كرد كه با قدرت آهنين خود جلوى خطر تروريسم را بگيرد.
در روز دهم ماه گذشته وزير دادگسترى آمريكا ((جون آشكروفت)) در مسكو بود كه از خبرنگاران خواست در يك كنفرانس استثنائى شركت كنند . در آن كنفرانس اعلام كرد كه وزارتخانه اش يك تروريست خطرناكى را دستگير كرده كه در پى ساختن و منفجر كردن بمب مواد آلوده در آمريكا بوده و ادامه داد كه اين گام , پيشرفت بزرگى است در نبرد با تروريسم زيرا توانست جلوى يك هجوم جديد تروريستى را بگيرد!
چندين ساعت از اعلام اين خبر سراسر دروغ نگذشته بود كه دولت آمريكا ضخامت دروغ را كمتر جلوه داد و معاون وزير دفاع ((ولفو فيتز)) تاكيد كرد كه نقشه اى جدى نبوده ولى آن شخص را در مراحل اوليه خطر دستگير كرده اند ! چندى بعد يكى از مسئولان امنيتى آمريكا اعتراف كرد كه هيچ دليلى وجود ندارد بر اينكه اين شخص داراى قصد وهدف تروريستى است و يا اصلا توانائى چنان كارى را دارد !! و انگهى كارشناسان طى نامه اى به كمسيون روابط خارجى مجلس سناى آمريكا اعلام داشتند كه اگر چنين بمبى منفجر شود , قدرت تخريبيش به آن حدى نيست كه وزير مردم را ترسانده است و نسبتا زيانهاى بشرى كمترى خواهد داشت هرچند آثار بدى در دراز مدت به جاى خواهد گذاشت .
و على رغم اين حقايق , دولت آمريكا براى اينكه همچنان ملتش را در حال رعب و وحشت از تروريسم نگه دارد و براى گمراه كردن بيشتر آنان اعلام كرد كه اين شخص آدم بسيار خطرناكى است و وجودش خطرى جدى براى كل آمريكا در بر دارد ! و به خاطر اين دستور رياستى , آن بيچاره را از زندانش در نيويورك منتقل كردند به يك پايگاه نظامى در ايالتى ديگر و اثرش را بكلى پنهان كردند و حتى اجازه ندادند با وكيلش تماس بگيرد تا از او دفاع نمايد .

اين تروريست خطرناك كيست ؟:

اين همان مسلمان آمريكائى است كه نامش ” خوسيه باديلا ” مى باشد و پس از اسلام , اسم خود را عبدالله مهاجر نهاده و تحصيلاتش از مرحله ابتدائى تجاوز نمى كند ! و ثابت نشده كه با گروه ” القاعده ” رابطه اى دارد و اصلا هيچ شبهه تروريستى در تاريخ زندگيش ديده نمى شود .
به همين خاطر بود كه در همان روزها , روزنامه ” اندپندنت ” بريتانيا گزارشى منتشر كرد و يادآور شد كه در آمريكا يك دليل هم وجود ندارد كه عبدالله مهاجر را محكوم كند يا او را در يك عمل تروريستى متهم سازد , بويژه آنكه سطح تحصيلاتش آنقدر نيست كه بتواند يك بمب پرتوى را بسازد كه از پيشرفت تكنولوژى ويژه اى برخوردار است.
همين روزنامه مى افزايد : اين جريان چيزى جز اين نيست كه دولت بوش مى خواهد مردم را چنان سردرگم كند كه خيال كنند واقعا دولت توانائى روياروئى و كشف تروريسم را دارد و در مبارزه با تروريسم شكست نخورده است !
همه ديديم كه چه سر و صدائى همان روزها برپاشد و بحث و گفتگوهاى تبليغاتى در نشريات و رسانه هاى گروهى دنيا به اوج خود رسيد كه در باره اين بمب جديد تحقيق و كنكاش كنند و نقشه هاى تازه تروريست ها را به رخ مردم بكشند در حالى كه اصلا هيچ خبرى نبوده و تنها يك بازى تبليغاتى دست اندر كاران آمريكائى بود كه مردم را همچنان در تب و تاب ترس و وحشت از تروريسم نگه دارند تا به حقايق پشت پرده پى نبرند .

دروغهاى شاخ دار :

اين جزئى از مسخره هاى تبليغاتى آمريكا است كه هرچند روزى يك بار با طمطراقهاى تبليغاتى خبر از نبردهاى تروريستى و چگونگى مقابله با آن به اطلاع مردم مى رسانند. تا جائى كه كمتر روزى شده است كه در آغاز نشريات خبرى از يك گروه تروريستى جديد يا دستگيرى يك تروريست خطرناك به چشم نخورد كه حتى مانيز داريم باور مى كنيم كه نكند برخى از اين اخبار حقيقت داشته باشد.
آيا خبر داشتيد كه در وزارت دفاع امريكا اخيرا دفترى ايجاد شده به نام دفتر تاثيرات استراتژيك كه هدفش گمراه كردن مردم با نشر اكاذيب و اخبار دروغين است؟
تا هنوز قضاياى پشت پرده در مورد حادثه 11 سمپتامبر فاش نشده كه معلوم شود چه اهدافى پشت سر اين حادثه نهفته است و چه كسانى و با چه انگيزه هايى آنرا ايجاد كردند و چه مسائل مهمترى در پى داشته كه دولت به آن همه زيان و ضرر تن دهد!؟
در ماه مارس سال گذشته دولت انگليس خبر داد كه يك آزمايشگاه بيولوژى در يكى از غارهاى مخفى گروه “القاعده” در شرق افغانستان پيدا شده. و پس از آنكه واشنگتن اين خبر را انكار كرد معلوم شد هدف از پخش آن, سرپوش گذاشتن روى جريان فرستادن 1400 سرباز انگليسى به افغانستان بوده است.
در همان ماه روزنامه ها خبر دادند از يك قرارداد محرمانه بين ياسر عرفات و جمهورى اسلامى ايران كه در مسكو منعقد شده ولى همان روزنامه نيويورك تايمز كه پيش از همه اين خبر را پخش كرده بود, پس از چندى آنرا تكذيب كرد. و اخيرا نيز اخبار ديگرى منتشر شده كه خبر از همكارى حزب الله لبنان با گروه القاعده مى دهد در حالى كه اگر كسى از الف باى سياست اطلاع داشته باشد مى فهمد كه چنين چيزى دروغ محض است زيرا دشمنى بن لادن و گروهش با حزب الله بيشتر است از دشمنى آنان با امريكا و آنقدر اختلاف عقيدتى ميان اين دو گروه است كه هيچ وقت به هم نخواهند رسيد.
جالب اينجاست كه همين چند روز پيش, خبرگزارى رويتر از توكيو خبر داد كه مسوولان ژاپنى نسبت به گزارشهاى اطلاعاتى و امنيتى امريكا به شدت ترديد دارند و احتمال صحت آنرا بعيد مى دانند زيرا در همين يك سال آنقدر دروغ گفته اند كه ديگر سخن راستى براى گفتن ندارند.
هرچند اين بازى جديد دولت امريكا خطرناك است ولى تاريخ به ما نشان داده كه نمى شود تمام وقت, مردم را با دروغ سرگرم كرد و هر چند امريكائى ها مردم ساده لوحى هستند ولى نمى شود تا آخر آنها را خوش باور دانست اما به نظر مى رسد كه حداقل تا ماه نوامبر آينده اين دروغها همچنان ادامه پيدا كند تا حزب جمهورى از اين ترساندن و تخويف مردم به نتيجه دل انگيز خود دست يابد!

 

/

مقاومت و انتفاضه در مقابله با دامى به نام دولت موقت فلسطينى

مقاومت و انتفاضه در مقابله با دامى به نام دولت موقت فلسطينى

چندى است واژه دولت فلسطينى به برگ برنده اى در دست بوش رئيس جمهور جاه طلب تبديل شده است و از آن گاهى براى فشار براى تشكيلات خودگردان و زمانى هم براى باج گيرى از رهبران و پادشاهان عرب سود مى برد.
بوش در استفاده از اين برگ برنده و طعمه, كمال استفاده را برده با وجود آن كه در عمل از مرز يك تحرك تبليغاتى ـ سياسى فراتر نرفته و هيچ نوع ضمانت اجرايى ندارد.
متإسفانه در مقابل وعده هاى پوچ امريكا در مورد اين طرح كه هرگز نور را نديده,رهبران عرب به سوى كاخ سفيد شتافته اند تا ضمن ديدار با بوش رهبر جهان شرارت, عقب نشينى و امتيازهاى پى در پى را تقديم كنند به اين اميد كه وى به آنها كرم نموده و آنان را در زمره كشورهاى ميانه قرار داده و در ضمن به فلسطينيان دولت كوچكى اعطا نموده يا حداقل از حمايت از نظرات رژيم صهيونيستى در مورد حذف عرفات عدول نموده و فرصت ديگرى را به عرفات بدهد تا وى رضايت او را جلب كند. از ديگر خواستهاى اعراب تعيين موعد قطعى برگزارى كنفرانس منطقه اى است كه شارون جنايتكار آن را پيشنهاد و دولت امريكا با همراه آوردن تمامى كشورهاى اروپايى, روسيه و سازمان ملل متحد از آن حمايت نمود, در حالى كه همه مى دانند اين طرح براى شكستن اتفاق نظر عربى در مورد ابتكار عمل عربستانى سازش كه در كنفرانس سران بيروت به تصويب رسيد مطرح شده است.
ابتكارى كه مرده به دنيا آمد و با حمله وحشيانه اى كه شارون عليه ملت فلسطين پس از تصويب آن آغاز نمود و آن كشتارى كه در اردوگاه جنين مرتكب شد, عملا آن را در نطفه خفه نمود.
جريان رهبران ميانه روى عرب (براساس توصيف آمريكايى) سعى دارند سمفونى زيبايى را براى پرزيدنت بوش بنوازند در حالى كه او گوش شنوايى براى گفته هاى آنان ندارد و تنها گوش هايش براى موزيك هاى اسرائيلى ـ صهيونيستى آماده است.
پس حقيقت دولت موقت فلسطينى چيست؟ آيا امكان به وجود آمدن آن هست؟
امريكا و رژيم صهيونيستى از سرمايه گذارى تبليغاتى و سياسى بر آن چه اهدافى را دنبال مى كنند؟
همسويى مواضع امريكا و رژيم صهيونيستى بر كسى پوشيده نيست, تطابق آراى دو طرف در تمامى مسايل مربوط به خاور ميانه و مسئله فلسطين كاملا مشهود است و به خصوص پس از حوادث 20 شهريور گذشته بيش از پيش نمايان شد.
پس از حملات 20 شهريور بوش به نامه رسانى نزد شارون جنايتكار تبديل شد, اين شارون است كه طرح ها را ترسيم مى كند و دولت امريكا بايد آن را اعلام نموده, انجام داده يا براى اجراى آن برنامه ريزى كند.
اين چيزى بود كه در سفر اخير ((حسنى مبارك)) رئيس جمهور مصر به واشنگتن نيز ديده شد, در اين سفر بوش حاضر نشد تا زمانى كه با شارون ديدار نكرده موضعى را در رابطه با مسئله فلسطين اعلام كند و ديديم كه پس از ديدار با شارون موضع خود را اعلام نمود, يا به تعبيرى بهتر موضع هماهنگ با موضع صهيونيستى را اعلام كرد.
موضع گيرى كه در چند مورد خلاصه شد:
يك: كنفرانس منطقه اى به تعويق افتاده و در صورت برگزارى نيز از سطح وزراى خارجه فراتر نخواهد رفت.
دو: عرفات او را نااميد كرده و افراد بهترى از عرفات هم وجود دارند.
سه: رژيم صهيونيستى حق تجاوز عليه فلسطينيان را دارد بوش اين اقدام را دفاع از خود توصيف نمود تا چراغ سبزى امريكايى براى ادامه جنايات رژيم صهيونيستى باشد, بدون آن كه بازدارنده اى عربى, اسلامى, اروپايى, بين المللى, سازمان مللى و امريكايى براى آن وجود داشته باشد.
حتى زمانى كه كالين پاول وزير خارجه امريكا از دولت انتقالى و موقت فلسطينى ياد نمود, ((فيشر)) سخنگوى كاخ سفيد در واكنش به آن اعلام كرد كه پاول افكارى را منتقل نموده كه از ديگران شنيده و اين موضع رسمى دولت امريكا و پرزيدنت بوش نيست.
شارون با دستى پر, از ششمين سفر خود به واشنگتن بازگشت و به همراه خود پاداش هاى مختلفى از جمله سه زير دريايى اتمى از پيشرفته ترين زيردريايى هاى امريكايى به فلسطين اشغالى آورد.
پيمان امريكايى ـ اسرائيلى هدف محورى استراتژيكى را تعيين نموده و سعى وافرى براى تحقق آن دارند, اين هدف از بين بردن مقاومت فلسطينى و ضربه زدن به زيربناها و توانايى هاى آن است.
اين هدف شاخص اصلى اندازه گيرى ميزان رضايت يا نارضايتى امريكا از رهبران عرب و تشكيلات خودگردان محسوب مى شود.
دولت امريكا با اهرم هاى مختلف فشار و نيرنگ در تلاش است تا دامنه جنگ خود را عليه مقاومت فلسطين گسترش داده و كشيدن پاى بيشترين كشورهاى عربى در اين جنگ به همراه وارد آوردن فشارها و تهديدهاى مختلف بر ياسر عرفات تا به اين عنوان او را به سوى دام كرنش كامل در مقابله خواسته هاى دولت امريكا و رژيم صهيونيستى بكشانند.
خواسته كنونى از عرفات و تشكيلاتش اين است كه به شكل فعالانه اى در زمينه برچيدن مقاومت ملت فلسطين عمل كند و دامنه فعاليت هاى خود را به بيش از آن چه انجام داده گسترش دهد, تا پس از آن او را حذف نموده و فرد ديگرى را جانشين او كنند.
تغييرات يا آنچه كه به نام اصلاحات در تشكيلات خودگردان نام گرفت هم در واقع بازيچه و نمايش خنده آور بيش نبود و در واقع تمامى اميدهاى ملت فلسطين را در برچيده شدن بساط فسادهاى مالى, اخلاقى و امنيتى در تشكيلات خودگردان از بين برد.
فسادهايى كه در جاى جاى ساختار تشكيلات خودگردان لانه كرده و طى هشت سال گذشته تمامى موسسات آن را مبتلا كرده اند, به هر شكل هيچ تغيير ملموسى در تشكيلات جز ادغام سازمان هاى امنيتى و قرار دادن آن تحت نظارت يك ساختار واحد به رياست وزير كشور تشكيلات خودگردان وجود نداشت كه اين تغيير نيز خواسته اى امريكايى ـ صهيونيستى بود اما على رغم آن امريكا و رژيم صهيونيستى آن را ناكافى مى دانند زيرا از تشكيلات خودگردان خواسته شده است تا نقش شومى را بازى كند كه پيش تر به مزدوران آنتوان لحد در جنوب لبنان محول شده بود.
در رابطه با دولت موقت فلسطينى نيز بايد گفت كه شارون اولين كسى بود كه پيشنهاد نمود بر 42 درصد از كرانه باخترى به شكل خلع سلاح شده و بدون حاكميت بر مرزها تشكيل شود, سيستمى بيشتر شبيه به خودمختارى تا يك دولت سياسى مستقل, كه در اين راستا امريكا نيز كار طرح و ايجاد تغييراتى در دوره زمانى آن را عهده دار شد. اين دولت تنها نشانگر چند تجمع مسكونى است و بس, بدون مرز, در حالى كه براى مشكل شهرك ها هم راه حلى انديشيده نشده و اعضاى تشكيل دهنده اين دولت هم در محاصره و آزمايش امنيتى دائم قرار دارند تا ميزان قدرت خود را در سركوب و قلع و قمع مقاومت و عمليات هاى جهادى ضد صهيونيستى نشان دهند و در واقع مى توان گفت دولتى است كه وظيفه تإمين حمايت از امنيت رژيم صهيونيستى و شهرك نشينان را دارد و چون موقت است پس جامعه جهانى و سازمان ملل هم آن را به رسميت نمى شناسند و مى تواند به مرور زمان و تحميل عمل هاى انجام شده صهيونيستى به دولتى دائم به همين شكل, با همين مساحت, مرز و اختيارات مبدل شود.
بهانه امريكا و رژيم صهيونيستى در مبارزه با مقاومت ملت فلسطين و عمليات هاى شهادت طلبانه اين بود كه در اين عمليات ها غير نظاميان مورد هدف قرار مى گيرند و بدين شكل سعى مى شد تا افكار عمومى جهان تحت تإثير قرار گرفته و از اين طريق مواضع عربى و اسلامى هم تحت فشار قرار گيرند, اما عمليات دليرانه ((مجدو)) كه سرايا القدس شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى فلسطين آن را انجام داد نشان داد كه هدف آمريكا و صهيونيست ها سلب حق مشروع ملت فلسطين در مقاومت است زيرا در اين عمليات شهادت طلبانه سيزده نظامى و چهار شهرك نشين صهيونيست به هلاكت رسيده تعداد زيادى ديگر كه اكثرا نظامى بودند, زخمى شدند. محكوميت اين اقدام توسط امريكا, تشكيلات خودگردان و بقيه طرفها نشان داد هدفى كه قرار است با دستانى عربى و فلسطينى تحقق يابد در واقع مصادره حق ملت فلسطين در دفاع از خود مى باشد حتى اگر اين ملت به مقابله با ارتش صهيونيست برخيزند ارتشى كه از تمامى ادوات كشتار و تروريسم نوين از جنگنده هاى پيشرفته گرفته تا تانك ها, موشك ها و غيره استفاده مى كند.
در طول تاريخ مبارزه بين ملل تحت اشغال و استعمارگران حتى يك مورد هم ثابت نشده است كه استعمارگران به ملل تحت استعمار و تحت اشغال خود به رايگان استقلال و آزادى بخشيده اند مگر آن كه تغييراتى در معادله نيروها پيش آمده باشد. جمله اى حكمتآميز در اين رابطه وجود دارد كه مى گويد: ((آنچه كه به زور گرفته شده تنها با استفاده از زور قابل بازپس گيرى است)) مبارزه ما در فلسطين نيز از اين قاعده مستثنى نمى باشد.
ملت فلسطين در انتفاضه و مقاومت خود و در رإس آن عمليات هاى شهادت طلبانه اش به نقطه عطفى رسيده و حداكثر ايثارگرى را كه مى توان در دفاع از خود و تلاش براى تعديل معادله قدرت با رژيم صهيونيستى انجام داد را انجام داده است.
فراموش نكنيم كه شكست استعمار در نتيجه ضعف توانايى نظامى به وجود نيامده و تنها پس از آن كه متوجه شد بهاى اشغالگرى بيش از دست آوردهايش مى باشد, از مستعمرات گريخت.

(نقل از ندإ القدس, شماره 64)

فلسطين پس از 90 هفته انتفاضه

پس از گذشت بيش از 90 هفته از آغاز انتفاضه مسجدالاقصى, ملت فلسطين هم چنان به ايثارگرىهاى خود ادامه مى دهند, تاكنون حدود 1600 فلسطينى در اين انتفاضه به شهادت رسيده و بيش از 40 هزار فلسطينى با آتش سلاح هاى مختلف صهيونيست ها مجروح شده اند.
در اين ميان بسيارى از مجروحان دچار معلوليت مادام العمر شده اند كه 1000 تن از آنها كودكان و نوجوانان زير 18 سال هستند تا نشانگر سياست هاى وحشيانه صهيونيست ها عليه ملت فلسطين باشند.
از 30 / 9 / 2000 كه محمد الدره با آتش يك تك تيرانداز صهيونيست به شهادت رسيد تاكنون حدود 339 كودك زير 18 سال فلسطينى به شهادت رسيده اند, در حالى كه براساس آخرين آمار موجود حدود 100 زن فلسطينى نيز توسط صهيونيست ها به شهادت رسيده اند.
آمارهاى موجود نشان مى دهند كه از ميان 1700 شهيد فلسطينى استان نابلس با 213 شهيد ـ در اين مقاله سعى شده است از آخرين آمار موجود استفاده شود – بيشترين شهيد را در انتفاضه بدون احتساب حملات اخير و جناياتى كه صهيونيست ها طى چهار هفته گذشته انجام شده, تقديم نموده اند.
پس از نابلس استان هاى غزه, جنين, الخليل و رفح با 194, 145, 138 و 134 شهيد از نظر تقديم شهدا در مراتب بعدى قرار گرفته اند.
با نگاهى به نود هفته گذشته و بدون احتساب كشتارهاى صهيونيست ها در جنين كه هنوز آمار دقيق آن منتشر نشده است.
هفته هفتاد ششم با 104 شهيد منتهى به 14 مارس 2002 و هشتادم منتهى به 11 آوريل 2002 با 88 شهيد و هفتاد و پنجم منتهى به 7 مارس 2002 با 76 شهيد خونين ترين هفته هاى اين دوره بوده است.
با توجه به آمار موجود ماه آوريل (فروردين ـ ارديبهشت 1381) و مارس (اسفند 1380 ـ فروردين 1381) با 308 و 218 شهيد شاهد خونين ترين جنايات رژيم صهيونيستى عليه ملت فلسطين بود, در اين دو ماه رژيم صهيونيستى حملات ددمنشانه خود را عليه مناطق خودگردان فلسطين موسوم به (ديوار بازدارنده) عليه ملت فلسطين صورت داد.
براساس آخرين آمار جمع آورى شده تاكنون حداقل 4400 نفر فلسطينى مورد اصابت گلوله هاى جنگى و 5585 نفر مورد اصابت گلوله هاى فلزى با پوشش لاستيك و 5095 نفر هم به وسيله گازهاى مختلف مجروح شدند.
در اين راستا آمارهاى موجود نشان مى دهند كه 4 / 18 درصد از فلسطينيان به علت اصابت گلوله هاى صهيونيست به ناحيه سر و گردن, 3 / 6 درصد به ناحيه سينه, 7 / 3 درصد به شكم و باسن, 7 / 15 درصد نيمه تنه بالا, 1 / 22 درصد به نيم تنه پايين, 5 / 14 درصد مناطق مختلف بدن, 5درصد تشنجات عصبى, 3 / 11 درصد استنشاق گازهاى سمى و 5 / 7 به عللى ديگر راهى بيمارستان شده اند.

بياييد فراموش نكنيم

اردوگاه جنين با تمامى قدرت و شوكت وارد ليست افتخارات و جاودانگى تاريخ فلسطين شد, همان گونه كه پيش از آن اردوگاه تل زعتر, اردوگاه صبرا و شتيلا و اردوگاه عين الحلوه در آن به ثبت رسيدند.
اردوگاه جنين در بيستمين سالگرد كشتار صبرا شتيلا قد علم نمود تا با مقاومت سرسختانه تحسين و شگفتى جهانيان را برانگيزد و به فلسطينيان, تمامى فلسطينيان, اعتماد به نفس داده راه پيروزى را به آنها نشان داد.
شهر جنين كه اردوگاه جنين در حومه آن قرار دارد حلقه اتصالى بين نابلس, العفوله, بيسان, حيفا, ناصره وقدس است.
نزديك ترين شهر به آن نابلس است كه 41 كيلومتر با آن فاصله دارد, اين شهر بين 125 تا 250 متر از سطح دريا ارتفاع دارد.
اين شهر اولين شهرى بود كه در 19 نوامبر 1995 صهيونيست ها از آن عقب نشينى نموده و به تشكيلات خودگردان تحويل داده شد.
در جنايت كم سابقه اى كه صهيونيست ها در اين اردوگاه مرتكب شدند 10 هزار فلسطينى از 13 هزار جمعيت اين اردوگاه آواره شدند, حداقل 80 منزل مسكونى بر روى ساكنان آن تخريب شده و تمامى ساكنان موجود در آن يا زير آوار جان خود را از دست داده يا با آتش صهيونيست ها به شهادت رسيدند.
يكى از شاهدان عينى در مصاحبه اى با سازمان دفاع از حقوق بشر ((ميزان)) گفت:
سربازان صهيونيست يكى از اهالى اردوگاه را پس از دستگيرى به دستش دستبند زدند, چشمهايش را بستند و در كنار ديوار متوقف نمودند سپس از فاصله اى نزديك به طرف جمجمه اش شليك نمودند.
يك شاهد ديگر هم اعلام كرد كه صهيونيست ها دست و پاى تعدادى از فلسطينيان را بسته و آنها را جلو تانكى قرار داده و بعد از روى آنها گذشتند.
احمد محمود فايد هم داستان برادر فلجش را تعريف نمود كه چگونه صهيونيست ها مانع از خارج ساختن او توسط پدر و مادرش شدند و در برابر چشمان والدين و خواهران و برادران كوچكترش خانه را با ديناميت بر سرش خراب نموده و او را به شهادت رساندند.
اما مقاومت نيروهاى اشغالگر در جنين و براى فرزندان اين سرزمين كار تازه اى نيست صلاح الدين ايوبى سال 1187 اين منطقه را از صليبى ها باز پس گرفت, حدود67 سال پيش نيز شهيد عزالدين قسام آن را به عنوان پايگاهى براى مبارزات خويش برگزيد و با تعداد معدودى از يارانش ضربات مهلكى را بر پيكر نيروهاى متجاوز انگليسى وارد آورد و همانجا هم به شهادت رسيد.
به هر شكل صهيونيست ها پس از نه روز حملات شديد از زمين و هوا و به كارگيرى تمامى امكانات نظامى خود و سود بردن از ارشدترين فرماندهان نظامى از جمله رئيس ستاد مشترك ارتش و جانشين وزير جنگ رژيم صهيونيستى و با 15 كشته و 143 زخمى كه 20 تن از آن ها وضعيت بغرنجى داشتند توانستند ويرانه هاى اردوگاه جنين را به تصرف خود درآورند.
در اين حمله جنايت كارانه رژيم صهيونيستى بيش از [ 380سازمان هاى حقوق بشر اين رقم را 500 نفر اعلام مى كنند] فلسطينى به شهادت رسيده و چند هزار نفر دستگير شدند.
صهيونيست ها توانستند روز 12 آوريل 2002 جنين را به تصرف خود درآورند, اما نيروهاى مقاومت هم چنان در اين اردوگاه پايدار و پويا باقى ماندند.

(نقل از ندإ القدس, شماره 64)

 

/

پيرامون مديريت اسلامى رابطه عقل و دين

پيرامون مديريت اسلامى
رابطه عقل و دين

دكتر نقى پور

گفتيم, يكى از بحث هاى اساسى و بنيادى در مديريت اسلامى, ((رابطه عقل و وحى)) است.
امروزه تفكرى بر انديشه غربى ها حاكم است مبنى بر اين كه علم مديريت مربوط به علوم تجربى است و رابطه اى بين علم و دين وجود ندارد!
متإسفانه به دليل وجود برخى عوامل و مشكلات, اين انديشه در كلاس هاى درس و در سطح تحصيل كردگان ما نيز به شدت تبليغ مى شود و جريان شومى به راه افتاده است تا چنين القإ كند كه علم و دين هر كدام حوزه خاص خود را دارند و رابطه اى بين آنها وجود ندارد.
لازم است در اين خصوص بررسى, تجزيه و تحليل كنيم كه آيا بين ((دين)) و ((علم)) رابطه اى وجود دارد يا اين كه اين دو, امور بى ربط نسبت به يكديگرند و نبايد حوزه هاى آنها را با هم خلط كرد.
عنوان ((رابطه علم و دين)) كه مطرح شود, در نگاه اول دو نكته از تفكر غرب را به ما تذكر مى دهد.
نكته اول اين كه تقدم را به علم مى دهند يعنى اصل ((علم)) است و نسبت دين را با آن مى سنجند و نكته دوم اين كه دين را به عنوان ((يك)) پديده كلى (و با توجه به وجه عام آن) تلقى مى كنند (هر آن چه كه از ماورإ طبيعت سخن گويد و بدان قداست داده شود) كه فرقى بين اديان قائل نمى شوند به نحوى كه حكم صادره از سوى آنها, هم اسلام را در بر مى گيرد هم بت پرستى را!
البته اين نكته به معناى اين نيست كه آنها خواسته اند بين اديان (مثلا اسلام و اهل كتاب و هندوئيسم و…) مشتركاتى پيدا كنند, بلكه آنها اين پيش فرض را دارند كه اصولا بين اديان فرقى وجود ندارد! در تعريفى كه اين تفكر از دين دارد, دين را يك نوع خيالات پديد آمده در طول تاريخ مى داند كه در ابتدا يك سرى خيالات گنگ و مبهم به نام اديان ابتدايى بوده و به تدريج پيشرفت كرده و تكامل يافته تا به اديان توحيدى رسيده است.
براساس اين تفكر, ذهن بشر ابتدا ساده بوده و علل پديده ها را نمى شناخت; لذا دين را ((تخيل)) كرد تا براى او پناهگاهى باشد. البته براى به وجود آمدن اين تخيل هم دلائل مختلفى را ذكر مى كنند.
گاهى مى گويند دين به دليل جهل به وجود آمده است. گاهى ترس را عامل آن مى شمارند و بعضى هم دين را ساخته دست قدرت ها مى دانند. تمام اين نگرش ها در يك چيز مشترك است و آن اين كه دين اصولا ((واقعيت)) ندارد.
در بين اين موضوع, بعضى ها با صراحت عدم واقعى بودن دين را مطرح مى كنند و برخى ديگر به دليل مختلف, چون جرإت بيان صريح آن را در محافل دينى ندارند, سعى مى كنند با ظرافت, همين نكته را به زبان و كلمات ديگرى القإ كنند.
در بررسى رابطه بين ((دين)) و ((علم)) اگر ما دين را به يك معناى عام بگيريم, نمى توانيم رابطه اى جدى بين آنها تصور كنيم.
اگر دين امرى خيالى يا ساخته تخيلات بشر باشد, با واقعيت ها سر و كار ندارد و در گونه اى از امور شخصى, قومى يا ملى (مانند نحوه لباس پوشيدن, غذا خوردن, آداب و رسوم و…) رخ مى نمايد و قطعا آن را نمى توان با مسائل علمى ـ كه قانون هاى كلى را مطرح مى كند ـ مقايسه كرد.
اين منظر, يك نگرش غالب در تفكر ((عدم وجود ارتباط بين دين و علم)) است.
نگرش ديگرى هم در اين زمينه وجود دارد كه خواسته است تا حدى در مقابل دين انعطاف نشان دهد. بر اساس اين ديدگاه, خدا و دين, ساخته خيالات نيستند, بلكه واقعيت دارند; اما وظيفه دين, پرداختن به امور غير دنيوى است.
اين تفكر بين حوزه دين وعلم, يك تقسيم اراضى كرده است; بدين معنا كه دين از عالم آخرت حرف مى زند و حوزه دين در امور اخروى است و عقل و علم هم در حيطه امور دنيوى كاربرد دارند, پس اين دو نبايد در حوزه هاى مربوط به يكديگر دخالت وفضولى كنند!
از بررسى اين دو ديدگاه نهايتا يك نتيجه حاصل مى شود. چه بگوييم ((دين تخيل است و واقعيت ندارد)), چه بگوييم ((دين واقعيت دارد اما وظيفه اش پرداختن به امور اخروى است)) نتيجه اش اين است كه دين هيچ صلاحيتى براى اداره و دخالت در امور دنيوى نداردو دنيا را بايد علم و تجربه اداره كند.
معناى ملموس تر اين تفكر اين است كه دين يك امر شخصى و مربوط به حريم خلوت افراد است و تا وقتى كه در حد رفتارهاى شخصى (مانند عبادت و راز و نياز و…) باقى بماند كسى حق دخالت در آن را ندارد, اما علم مربوط به مسائل اجتماعى است و اگر انسان (حتى انسان دين دار) پا به محيط خانه, مدرسه, اداره و… گذاشت, حق مطرح كردن مسائل دينى را ندارد و بايد صرفا مسائل علمى را مطرح كند و الا خلاف عقل حركت كرده و مرتكب جرم شده است!
دو هفته قبل از حادثه انفجار برج هاى دو قلوى امريكا, تلويزيون اعلام كرد كه يك معلم سياهپوست مسيحى در كلاس درس به دانشآموزان توصيه كرده بود ((هر وقت دچار بلا و مصيبت شديد, دست به دعا برداريد چرا كه دعا به شما آرامش مى دهد)) و اين معلم به دليل بيان اين سخن در كلاس درس, به محاكمه كشيده شد و جرم او هم بيان كردن مطالب غير علمى در محيط علمى (مدرسه) عنوان شد!
يكى از بحران هاى اساسى كه امروزه جامعه غرب و بخصوص آمريكا با آن مواجه است همين تفكر است ; يعنى يا خدا را انكار مى كنند, يا اينكه جايگاهى براى او تعريف مى كنند كه نقشى در دنياى انسان ندارد و حكومت آنها در تمام ابعاد (جامعه شناسى, روان شناسى, سياست, مديريت, اقتصاد, حقوق و…) متإثر از اين نگرش است.
در كشور ما, كسانى كه از تفكر ((عدم ارتباط بين دين و علم)) تبعيت مى كنند, به دليل وجود تفكرات دينى قوى و ريشه اى در كشور, جرإت نكردند كه واقعيت خدا و دين را انكار كنند, لذا ديدگاه دوم را پذيرفته اند و مى گويند: ما مسلمانيم و قرآن هم كتاب آسمانى ماست و اين قرآن به ما مى گويد كه دين ربطى به دنيا ندارد!
(البته اين گونه اظهار نظرها قبل از انقلاب هم در سطح محافل علمى حوزه و دانشگاه مطرح مى شد, اما محكوم و مطرود بود. اينكه چرا در زمان حاضر, به راحتى مطرح شود, موضوع عجيبى است كه جاى بررسى و ريشه يابى دارد) مدعيان اين انديشه معتقدند كه مطالب قرآن شامل دو بخش است, يك بخش آن غير دينى است كه به اقتضاى زمان پيامبر(ص) آمده است و يك بخش آن دينى است كه مربوط امور اخروى است.
در جواب اين سوال كه بخش غير دينى قرآن براى چه هدفى نازل شده است پاسخ مى دهند كه چون در آن زمان, علوم نابالغ بوده است, لذا نمى توانستند مشكلات حوزه خود را اداره كنند, لذا دين موقتا مسئوليت اداره دنيا را در كنار آموزه هاى معنوى عهده دار شد; يعنى بحث هايى از قبيل ارث, حقوق خانواده, اقتصاد, سياست, قضا و… به اقتضاى مسائل و مشكلات زمان صدر اسلام بوده است ولى امروزه كه علم حقوق (فردى, اجتماعى, حكومتى يا بين المللى) علم سياست, علم اقتصاد, علم مديريت و… داريم, علوم بالغ و كامل شده اند و صلاحيت اداره حوزه خود را پيدا كرده اند, لذا دين بايد خود را كنار بكشد و دخالت نكند و به طور خاص به امور اخروى بپردازد.
اين خلاصه آن بحثى است كه الان در سطح دانشگاه ها مطرح مى شود.
با اين مقدمه, حال مى خواهيم نظر اسلام را در مورد رابطه عقل و دين جويا شويم.
در تقسيم بندىهاى اخير غربى ها و برخى روشنفكرنماها, مراحل تكاملى دين را به 3 دوره تقسيم كرده اند:
1ـ دوره ابتدايى دين.
2ـ دوره باستانى دين.
3ـ دوره پيشرفته دين.
براساس اين تقسيم بندى, آغاز دين با توحيد نبوده است و حتى در دوره ابتدايى دين اصلا خدا به درستى تصور نشده و به طور جدى مطرح نبوده است. بعدها در اديان باستانى ـ كه شامل اديان بت پرستى است ـ خدا مطرح مى شود و آن هم به صورت متعدد و متنوع است. به مرور زمان كم كم بشر متوجه مى شود كه ((چند خدائى)) كارآمد نيست و بايد خدا را يكى كند تا مشكلات ناشى از تعدد خدايان حل شود و در نتيجه اديان توحيدى (يهوديت, مسيحيت, زرتشت و اسلام) پيدا مى شود. پس بر اساس اين تفكر, اصل با شرك است و توحيد طى هزاران سال و توسط بشر پيدا شده است.
اما از نظر اسلام, يك سرى واضحات مسلم و قطعى وجود دارد ـ كه قرائت بردار هم نيست ـ به معنى اين كه اصل و اساس با توحيد است و شرك به عنوان يك بيمارى, به بشريت عارض شده است.
جد همه انسان ها, حضرت آدم(ع), پيامبر خدا بود پس بشريت در خانه پيامبر چشم به جهان باز كرد. بعد از آن انسان ها مورد تعليم پيامبران الهى (كه نماينده خدا هستند) قرار گرفتند. پس در ديدگاه اسلام, تقدم با دين است نه علم و اين علم است كه در امان دين پرورش پيدا كرده است.
يكى از مصاديق تنزل يافته ((تعليم اسمإ به حضرت آدم)) همان علم به ضروريات زندگى دنيوى است و شامل حداقل هاى اوليه زندگى بشر مانند خوراك, پوشاك, مسكن و زبان است.
خداوند برخى از ضرورت هاى زندگى دنيوى را به انسان داده است كه اگر نمى داد, بشر با مشكلات جدى روبرو مى شد. هرچند عقل مى توانست در دراز مدت به آنها برسد, اما زمان لازم براى نيل به آن بسيار طولانى بود و بشر متحمل مصائب و مشكلات حادى مى شد و ممكن بود از هستى ساقط شود.
زبان و قدرت تكلم (كه وسيله اى براى تبادل افكار و انديشه هاست) يك نعمت الهى است يعنى خدا, زبان و اصول لغات را به انسان ياد داد تا پيام الهى از طريق پيامبرش به انسان ها منتقل شود.
تفكر مادى مى گويد كه بشر ابتدائا لال بوده و ارتباط حضرت آدم با همسر و فرزندانش از طريق ايمإ و اشاره و لال بازى صورت مى گرفته و بدتر از آن, تئورى ((زبان عرعوئى)) را مطرح مى كنند كه براساس آن گفته مى شود كه بشر از سگ و گربه تقليد و صداى آنها را ايجاد مى كرده و بعدها با تكامل جامعه بشرى و تنوعات عقل انسانى, زبان و تكلم به تدريج پيدا شد.
اين تفكر صريحا مخالف تعاليم قرآن است.
در قرآن مى خوانيم كه تكلم روشن, وسيع و عميقى بين حضرات آدم و خداى تعالى و نيز همسر و فرزندان او و انسان با شيطان وجود دارد كه حتى حالات نفسانى آن ها هم در كلماتشان بيان شده است.
اين نكته به روشنى نشان مى دهد كه خداوند, علم بيان را به انسان ياد داده است ((الرحمن, علم القرآن, خلق الانسان, علمه البيان))(1)
يعنى خداوند اصول لغات و قدرت تكلم را به انسان داده است و عقل انسان اين توان را دارد كه گسترش لغات داشته باشد.
اگر تحصيل قدرت تكلم به عهده بشر گذاشته مى شد, نه تنها بسيار طول مى كشيد و بشر با مشكلات كلى مواجه بود و حتى حق اعتراض به خداست و مى توانست بگويد: ((خدايا تو ما را لال آفريدى و من نفهميدم پيامبر تو چه گفت! او پيام تو را با حركات به من القإ كرد و من معناى غير صحيحى از آن دريافت كردم!))
اگر اين چنين بود, اصولا حجت الهى بر بشر تمام نمى شد در حالى كه قرآن خلاف اين را تصريح مى كند: ((فلله الحجه البالغه))(2)
((رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل))(3)
اين آيات نشان مى دهد كه اولا عقل براى بشر كافى نيست.
ثانيا پيام انبيإ مكمل عقل فطرى بشر است و اگر انبيإ نبودند, بشر اين بهانه را داشت كه بگويد حجت بر من تمام نشد! پس زبان يكى از لوازم اتمام حجت است و اگر نبود ما دچار مشكلات جدى مى شويم.
علاوه بر زبان, علوم اوليه زندگى مادى را هم خدا به انسان داده است.
تفكر غير دينى مى گويد پس از آفرينش بشر قرن ها طول كشيد تا بشر بفهمد چه چيزهايى را بايد بخورد و چه چيزهايى را نبايد بخورد در حالى كه اين فريضه با بيانات دين منافات دارد.
از بعد مادى خوراكى ها كه بگذريم, تإثيراتى كه خوراك بر روحيات انسان مى گذارد, از حوزه ارزيابى كنونى عقل بشرى هم خارج است. پس خداوند با توجه به علمى كه از انسان و نيازمندىهاى او دارد و هم چنين اثرات جهان پيرامون او را بر وجود او مى داند, ضروريات اوليه زندگى را هم به او عرضه كرده است.
حتى در برخى مسائل مادى غير ضرورى, مواردى در قرآن ذكر شده است كه حاكى از آن است كه خداوند مسائل را به عقل بشر احاله نكرده است ولو اينكه عقل مى توانست در دراز مدت ياد بگيرد. مثلا خداوند در قرآن مى فرمايد كه: ما زره سازى را به بشر ياد داديم.
هرچند ظاهرا خداوند زره سازى را به حضرت داود(ع) ياد داده است اما قرآن مى فرمايد كه: ما زره سازى را به بشر ياد داديم.
هرچند ظاهرا خداوند زره سازى را به حضرت داود (ع) ياد داده است اما قرآن مى فرمايد: ((و علمناه صنعه لبوس لكم لتحصنكم من بإسكم.))
در اين مورد هرچند عقل مى توانست زره سازى را از راه تجربه ياد بگيرد و جزء اختراعات بشر باشد, اما وحى دخالت مى كند و زره سازى را به بشريت ياد مى دهد تا بشر از صدمه زدن جدى به خودش در امان باشد. پس در مى يابيم كه آغاز تفكر بشرى با دين همراه است و براى اتمام حجت, آموزش هاى لازم هم به او داده شده است.
در تفكر غربى اين گونه القإ مى شود كه بشر اوليه, موجودى نادان, وحشى, لخت, خام خوار و لال و… بوده و متإسفانه برخى از اين مطالب در كتب تاريخى و تاريخ تمدن ما حتى به عنوان آموزش در مدارس و دانشگاهها به دانشآموزان ارائه مى شود در حالى كه اين موارد, با نص صريح قرآن و تعاليم الهى منافات دارد. خداوند مى فرمايد:
اولين مهندس, حضرت آدم است!
((ان اول بيت وضع للناس للذى ببكه مباركه))(4)
حضرت على(ع) هم به عنوان مفسر قرآن, در خطبه قاصعه نهج البلاغه(5) مى فرمايد كه خانه كعبه به دست حضرت آدم ساخته شد, آن خانه از خشت و گل و سنگ بود و ديوار داشت پس معلوم مى شود كه آدم در غاز زندگى نكرده است.
در بعضى موارد, نگرش هاى غير واقعى باعث شده كه آيات قرآن را هم بر اساس ديدگاهى غلط تفسير كنند.
مثلا در خصوص آيه ((اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدمإ))(6) مى گويند كه چون بشر اوليه ((انسان ميمون)) هايى بودند كه وحشى گرى مى كردند, ملائكه به خدا اعتراض كردند كه ((چرا مى خواهى اين موجود را كه صلاحيت ندارد, بيافرينى در حالى كه ما اهل تسبيح و تقديس تو هستيم!))
در حالى كه سياق اين آيات نشان مى دهد كه ملائكه هيچ سابقه اى از آدميت در ذهن ندارد و حضرت آدم(ع) هيچ ارتباطى به موجودات قبل از آن ندارد و ملائكه هيچ شناختى از موجود جديد ندارد!
در آيه ((انى جاعل فى الارض خليفه)) دو ويژگى مخلق خدا (بشر) ذكر شده است يكى ((فى الارض)) يعنى مادى بودن آن و ديگرى ((خليفه)) يعنى ملكوتى بودن آن.
آن چه ملائكه تا آن زمان از موجودات مادى تجربه كرده بودند, حيوان بود و بر حيوانات هم قانون جنگل و تنازع بقإ حاكم است, پس تصور آن ها از مخلوق جديد خدا, موجودى بود كه اقتضائات دنيوى دارد و لابد اين تنازع و خونريزى شامل او هم مى شود, لذا گفتند: ((اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدمإ)).
و تعجب آنها از اين بود كه چگونه اين موجود, خليفه خدا هم باشد و بر ملائكه برترى پيدا كند لذا خداوند فرمود ((انى اعلم ما لا تعلمون)) يعنى يك چيزى هست كه شما (ملائكه) نمى دانيد و نمى بينيد چرا كه اگر بعد حيوانى در اختيار بعد ملكوتى قرار گيرد, فوق ملكوتى خواهد شد و ملائكه تا آن زمان, آن را تجربه نكرده بودند.
بنابراين خداوند تعالى بين ملائكه و آدم, مسابقه ((اسمإ)) را برگزار مى كند تا برترى بعد ملكوتى تجلى پيدا كند. پس از اين مسابقه, ملائكه خاضع شدند چرا كه دريافتند كه يك بعدى قضاوت كرده اند (نه اين كه اشتباه كرده باشند)
نتيجه اين كه غرض از خلقت آدم, ظهور انسان هايى است كه بعد مادى را در خدمت بعد ملكوتى بكار گيرند و به خلافت الهى نائل شوند و مى بينيم كه در اين راستا, از ابتداى خلقت, خداشناسى, ايمان به آخرت, توحيد و كلا اصول اعتقادات مطرح است و توحيد به عنوان يك اصل وجود دارد و هم چنان كه قبلا گفته شد, شرك يك نوع بيمارى است كه در طول زمان براى برخى افراد عارض شده است (نه اين كه اصل با شرك باشد و توحيد طى قرن ها و هزاران سال پيدا شده باشد.)
پس براساس نگرش اسلامى و قرآنى ـ كه محور دين است ـ علم در دامان دين پرورش پيدا كرد و نه تنها دين ضد علم نيست بلكه مادر علم است و علم را از افراط و تفريط مصون نگه مى دارد.
در ادامه اين مطلب و در اثبات اين نكته كه بشر به خدا احتياج دارد, قرآن با يك استدلال ساده و با طرح چند سوال ساده اما اساسى, نتيجه مى گيرد كه به طور قطعى, بشر به خدا احتياج دارد و از رحمت خدا بى نياز نيست.
خداوند سبحان ابتدا, خالقيت خود را مطرح مى كند و از انسان مى پرسد: با توجه به اين كه تو زمانى نبودى و سپس موجودى شدى, آيا قبول دارى كه من تو را خلق كردم؟
اگر قبول ندارى به اين سوال جواب بده كه آيا مخلوق هستى؟ و اگر مخلوق هستى آيا از ((هيچ)) به وجود آمده اى! ((إم خلقوا من غير شىء؟))(7) نه! آيا خودت خودت را آفريده اى! ((إم هم الخالقون؟)) نه! چرا كه هيچ آدم عاقلى نمى گويد كه خودم, خودم را خلق كرده ام. پس به اطرافت بنگر! آيا زمين و آسمان تو را خلق كرده اند؟ قطعا نه! زيرا شإن آنها از انسان پائين تر است. پس طبيعت هم تو را خلق نكرده است. آيا تو در خلقت طبيعت و آسمان و زمين سهم داشته اى؟ ((إم خلقوا السموات والارض)) نه! اگر سهم ندارى پس اعتراضت به چيست؟ ((بل لايوقنون)) بلكه واقعيت اين است كه به علل واهى يقين نمىآورند و بدين ترتيب اثبات مى كند كه انسان و هستى, مخلوق خدا هستند و باز قرآن از انسان مى پرسد كه آيا خدائى كه تو را خلق كرده, مصلحت ها و برنامه زندگى سعادتمندانه تو را نمى داند؟ ((إلا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير؟))(8)
آيا استادى خدا را در خلقت خودت نمى بينى؟
و باز خدا در قرآن مى فرمايد كه ما خلجانهاى نفسانى انسان را دقيقا مى شناسيم و از او به او نزديكتريم.
و انسان را بهتر از خودش مى شناسيم. ((و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد))(9) پس انسان براى شناخت خود بايد از خدا مدد بگيرد.
يك نكته اساسى در كابرد عقل وجود دارد و آن اين كه تا عقل موضوعى را نشناسد, نمى تواند نسبت به آن نظر بدهد و يا حكمى صادر كند.
خداوند هم همين نكته را مطرح مى كند و از انسان مى پرسد: تو كه خودت را نمى شناسى, چگونه مى خواهى براى خودت مصلحت انديشى كنى؟
پس خدا بايد انسان را به خودش بشناساند و انسان در معرفت خود, به خدا نيازمند است.
حتى به مرور زمان و با پيشرفت علم و دانش, عقل بشر اين توان را ندارد كه معلوم كند در آينده چه توانائى هايى خواهد داشت در حالى كه خداوند حرف نهايى را زده و اعلام كرده كه انسان بالقوه خليفه الله است; يعنى مى تواند به مقام پادشاهى عالم خلقت برسد و زمين و زمان زير فرمان او باشند!
اين تعريف از انسان به اندازه اى وسيع است كه غير از خدا, به عقل هيچ كس ديگرى نمى رسد. اين در حالى است كه غربى ها, انسان را ((حيوان ابزار ساز)) معرفى مى كنند و او را محصول وراثت و محيط مى دانند! بسيارى از تصميم گيرىهاى غرب در رابطه با انسان ناشى از اين ديدگاه است.
(به طور مثال موضوع قصاص را به همين دليل نفى مى كنند و معتقدند كه اگر انسان مرتكب جرم يا جنايتى شد, خودش مقصر نيست بلكه يا وراثت او اشكال دارد, كه نمى توان در آن دست برد يا اين كه محيط او مقصر است كه بايد محيط را اصلاح كرد. فقط بايد او را به زندان فرستاد تا يك دوره بازسازى براى او ايجاد شود.)
در حالى كه در فرهنگ الهى, مسئله بلوغ عقل مطرح است و انسان عاقل مى تواند بر جبر وراثت و محيط غلبه كرده و اختيار دين و طريق كند.
قرآن نشان مى دهد كه چگونه يك فرد از نسل يك پيامبر به دنيا مىآيد و در خانواده او پرورش مى يابد, اما محيط بر او تإثير مى گذارد و با اراده آزاد خود, راه غلط را انتخاب و طى مى كند (فرزند نوح) بر عكس آن هم جادوگران زمان حضرت موسى(ع) هستند كه در يك فضاى كفرآلود, به دنيا آمدند و رشد يافتند و حتى در مقطعى از زمان, مرجع كفار شدند, اما با ديدن معجز الهى, متحول شدند و راه صحيح را انتخاب كردند.
اين نمونه هاى قرآنى, بيانگر منطق الهى است و نشان مى دهد كه چگونه اراده انسانى مى تواند بر ((جبرها)) غلبه كند, چرا كه حداقل عقل لازم براى اين كه انسان راه صحيح را انتخاب كند به او داده شده است.
پس يك نكته اساسى كه فارق بين تفكر اسلامى و ساير تفكرات محسوب مى شود اين نكته است كه ((انسان حيوان نيست!))
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 . آيات اول تا چهارم سوره الرحمن.
2 . انعام, 149.
3 . نسإ 165.
4 . انبيإ, 80.
5 . آل عمران, 96.
6 . قاصعه به معنى تحقير كننده است. اين خطبه بلندترين خطبه نهج البلاغه است كه در سال 40 هجرى ايراد شده است. اين خطبه مشتمل بر موضوعات متعددى شامل نكوهش تكبر, شيطان و دشمنى هاى او, پرهيز از اخلاق جاهلى و غيره است. خطبه قاصعه, خطبه 192 نهج البلاغه دشتى و خطبه 234 نهج البلاغه فيض الاسلام است.
7 . بقره, 30.
8 . طور, 35 و 36.
9 . ملك, 14.
10 . ق , 16.

 

/

دريوزه گى شيطان بزرگ دريوزگان شيطان

دريوزه گى شيطان بزرگ!
و دريوزگان شيطان!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

رئيس جمهورى امريكا در بيانيه اى كه روز جمعه 21 / 4 / 81 منتشر كرد, با ابراز همبستگى با دانشجويان ايرانى در جريان وقايع 18 تيرماه 78 گفت: ((هيإت حاكمه ايران بايد به تقاضاى دانشجويان گوش دهد.))
بوش در بيانيه خود گفت: ((در دو انتخابات و نزديك به ده انتخابات پارلمانى و محلى اكثريت مردم ايران به اصلاحات سياسى و اقتصادى رإى دادند در حالى كه صداى آنان توسط افراد غير منتخب كه قدرت اصلى را در دست دارند, شنيده نمى شود.))
وى اضافه كرد: ((روزنامه نگاران و نمايندگان مجلس ايران هنوز هم دستگير مى شوند, مورد ارعاب قرار مى گيرند وبراى طرفداران اصلاحات يا انتقاد از نظام حاكم, با آنها برخورد مى شود.))
وى تإكيد كرد: ((ايران در حال اصلاح و مدرن شدن, دوستى بهتر از امريكا نخواهد داشت.))!!
در حاشيه بخش هاى فوق از بيانيه بوش نكاتى را بايد خاطر نشان ساخت.
بوش چه كاره دنياست؟! از آن طرف كره زمين در امور كشور ما مداخله مى كند؟
اگر دولت امريكا براى خود عنوان كدخدايى دهكده جهانى را دارد, اين توهمات پوچ از ديد ملت ما به پشيزى نمى ارزد.
و بنابراين به اين شعر خواجه حافظ تمثل مى جوئيم:

اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست
عرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى
و اين شعر:
برو اين دام بر سر مرغى دگر نه
كه عنقا را بلند است آشيانه
اگر بوش و حاكمان كاخ سفيد, دستخوش خود بزرگ بينى شده و با هياهويى كه در دنيا راه انداخته اند, بر اين باورند كه ملت ها مرعوب عربده هاى آن ها هستند, از نگاه ملت ما در اشتباه اند و همين تصور براى كسانى كه از داخل با اين نگاه به ايالات متحده مى نگرند صادق است.
اين كودكان از راه رسيده و كوتوله هاى سياسى كه تازه سر از پوست تخم بيرون آورده, چشمشان را به جهان گشوده و مرعوب شيطان بزرگ شده و گوشه و كنار از دريوزه گى در برابر شيطان بزرگ سخن مى گويند, بهتر است كه از خواب غفلت بيدار شوند و ديدگان خود را بشويند و از آن منظر به امريكا بنگرند كه ملت ايران به رهبرى بت شكن زمان, امام خمينى(قدس سره) نگريست و ابرقدرتى امريكا را به افسانه اى پوسيده تبديل كرد و هيمنه استكبارى او را درهم شكست و با بانگ بلند فرياد كرد: ((امريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند.))
آقاى بوش كه از روحيات ملت ايران بى خبر است, و اطلاعات خود را از برخى جريان هاى انحرافى و يا عناصر فرارى كه به خارج گريخته و در سايه شيطان بزرگ به عيش و نوش سرگرمند, گرفته است و با اين ديدگاه به تحليل حوادث ايران پرداخته و بهتر آن است كه گزارشگران واقع بين را به كشور قهرمان خيز و آگاه ما بفرستد و موقعيت امريكا و سوابق او را در ايران از زبان مردمى بشنود كه جزو شعائر عبادى خود مرگ بر امريكا را از لب ننهاده و سينه آنها آتش فشانى است از خشم و كينه امريكا كه چنگالش از خون جوانان پاكباخته اين ملت با ايمان رنگين است و اينك اين جلاد خون آشام و روباه مكار به سوگ حقوق بشر ايرانيان نشسته و از آن چه در ايران مى گذرد ابراز تإسف و تإثر مى كند و در حالى كه خود با تقلب به كاخ سفيد راه يافته از حاكمان منتخب و غير منتخب در ايران سخن مى گويد و از دموكراسى حرف مى زند!
آقاى بوش ادعا كرده, ايران در حال اصلاح و مدرن شدن, دوستى بهتر از امريكا نخواهد داشت!!
اگر حافظه رئيس جمهورى امريكا دچار اختلال شده, حافظه ملت ايران سالم و عادى است و بدون هيچ گونه ابهامى جنايات نيم قرن اخير امريكا و دخالت و كودتاها و قتل و غارت ها و ترورها و توطئه ها را كه به وسيله كاخ سفيد هدايت شده و در لانه جاسوسى ضبط گرديده, و در صفحات تاريخ ايران ثبت شده فراموش نمى كند.
جنايات رژيم دست نشانده خاندان پهلوى در ايران, بخشى از پرونده سياه حاكمان كاخ سفيد در ايران است.
ساواك دوره پهلوى كه شعبه اى از سازمان سياسى امريكا بوده, بخش ديگر آن, هم پيمانى رژيم شاه با رژيم صهيونيستى و حضور كارگزاران اسرائيل و هزاران مستشار نظامى امريكا و دخالت در سرنوشت ايران عصر پهلوى, بخش ديگرش كاپيتولاسيون و بى حرمتى به كيان يك ملت بزرگ در آن عصر و سازماندهى جنگ هشت ساله و بسيج جهان عليه انقلاب اسلامى و ترورهاى جمعى و فردى و حمايت از گروهك هاى تروريست, و سرنگونى هواپيماى مسافربرى بخش هاى ديگر آن, و اخيرا قرار دادن ايران در رديف چند كشور ((محور شرارت!)) و اهانت به ملت بزرگ ما و… اگر قرار باشد به تفصيل گفته شود, مثنوى هفتاد من كاغذ شود!
اين پرونده دوست قديمى ايران! كه هر بلا و نكبتى بر سر كشور و ملت آمده, سر رشته دارش امريكاى تجاوزگر بوده است.
البته در سخن رئيس جمهور امريكا ((ايران در حال اصلاح و مدرن شدن)) قيد شده كه اگر به ترجمه درست آن بپردازيم, يعنى ايرانى كه بخواهد به ايران عصر پهلوى تبديل شود, چرا كه اصلاحات در فرهنگ سياسى غرب و فرهنگ عمومى امريكا اصلاحات به مفهومى نيست, كه صلاح دين و مصلحت كشور و ملت در آن لحاظ شده باشد, و از همين جاست كه طرفداران اصلاحات بايد هشيار باشند و راه خود را از اصلاحات امريكايى جدا كنند و مرز خود را مشخص نمايند. وقتى آقاى بوش از ارعاب روزنامه نگاران و توقيف روزنامه هاى زنجيره ـ و نظاير آن ـ سخن مى گويد و آن را مخالف اصلاحات مى خواند و آشوب هاى اشرار و اوباش را حركت دانشجويى اصلاح طلبانه نام مى دهد, در حقيقت مفهوم اصلاحات را تفسير كرده است. هر آن چه در جهت مخالف استقلال ميهن و صلاح ملت و فرهنگ اسلامى و انقلاب باشد, از نظر امريكا اصلاحات به شمار مىآيد و اين همان ايران جديد و مدرنيزه شدن و حقوق بشر و آزادى و مردم سالارى است كه بوش از آن حمايت مى كند. البته در اين صورت ايران دوستى بهتر از امريكا نخواهد داشت و بوش درست گفته…
رئيس جمهورى امريكا آن قدر به دريوزه گى و حقارت افتاده كه وقتى خبر مى دهند در چند گوشه تهران به صورت پراكنده مشتى اشرار آشوب طلب, به عنوان يادبود 18 تير 78 تجمعات محدود و برخى حركت هاى اخلال گرانه داشتند از فرط شادمانى در پوست نمى گنجند, بلافاصله بيانيه مى دهد و از اين اوباش و اراذل حمايت مى كند در حالى كه مردم تهران و ساير شهرهاى ايران خود ديدند به جز تجمع چند صد نفر از اخلالگران و پاره اى شيشه شكستن ها و حضور عده اى تماشاچى خبرى ديگر نبوده است و اين براى يك رئيس جمهور, زشت است كه خود را ابرقدرت دنيا بنامد و چشم به راه اخبار بى اساس و خلاف واقع و حركت چند صد نفر اخلال گر بنشيند و نداى يك ملت را نشنود و آن گاه شتابزده به صدور بيانيه بپردازد و عجز و زبونى خود را امضإ كند.
اين همان سفاهت و حماقتى است كه سردمداران دولت امريكا گرفتار آنند.
هم چنين كسانى كه در داخل نقش ستون پنجم را بازى مى كنند بايد به زشتى عمل خود پى برده باشند كه كارنامه آنان چه بوده است كه دشمنان ملت و ميهن از آنان حمايت مى كنند و ماهيت اين عده نيز بايد براى ملت برملا باشد كه چه كسانى در اين آشوب ها نقش دارند و سر نخ توطئه ها و تشنجآفرينى ها در دست چه كسانى است و براى تنبه و بيدارى آنان همين بس كه اگر فرزندان اين آب و خاكند و غيرت ملى و حميت دينى دارند, نبايد چشم به راه حمايت هاى دشمنان خارجى باشند و به تحريكات و وسوسه هاى رسانه هاى داخلى كه با پول سازمان هاى جاسوسى تغذيه مى شوند و ادامه حيات مى دهند دلخوش دارند.
حقيقت اين است كه امريكا در رهگذر انقلاب اسلامى ايران تحقير شده و هيمنه اين ابرقدرت در دنيا شكسته شده و بانى و باعث آن استقامت و هوشيارى و استكبار ستيزى است كه در سايه انقلاب اسلامى و رهبرى امام راحل و هدايت و روشنگرى و رهبرى نظام و خلف صالح آن بزرگ مرد, امروزه به صورت يك آرمان مقدس براى ملت درآمده است.
امريكا از رهگذر انقلاب اسلامى ضربه خورده و اين ضربه از بعد سياسى و فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى براى ايالات متحده سنگين است.
از سوى ديگر مشكلات داخلى امريكا از بعد اقتصادى و سياسى كم نيست ((يك مطالعه منتشر شده توسط دفتر مطالعات استراتژيك در سال 1999 نشان داد 20 درصد مشكلات اقتصادى امريكا با حل مسإله ايران قابل رفع است (انتخاب 26 / 12 / 80)
بىآبرويى امريكا مخصوصا در قضيه اسرائيل زبانزد جهانيان است و بر اين ها بايد افزود قضاياى افغانستان و…
سالى كه گذشت بوش و شارون منفورترين چهره هاى دنيا شناخته شدند كه قتل عام مردم مظلوم فلسطين را سامان دادند.
حوادث 11 سپتامبر پوشالى بودن دستگاه امنيتى امريكا و تضاد داخلى سياسى امريكا را برملا كرد, هرچند گناه آن را به گردن گروه هاى اسلامى خارج انداختند!
امروزه امريكا در ديد جهانيان به عنوان يك كشور خودكامه متجاوز كودتاگر و تروريست شناخته مى شود.
مشت اين نظام حاكم پيش جهانيان باز شده است مخصوصا پس از حوادث 11 سپتامبر آزادى ادعائى امريكا در بخش مطبوعات و خبررسانى شديدا زير تيغ سانسور و كنترل پنتاگون و سيا قرار دارد, با اين همه دولتمردان امريكايى براى محدوديت آزادى مطبوعات و روزنامه در ايران يقه چاك مى كنند!
از اين مقوله عبور كنيم و به پاره حركت هاى داخلى و موضع گيرىهاى برخى گروه هاى سياسى بنگريم كه خواسته يا ناخواسته نوعى همسويى با مداخلات امريكايى و اظهارات بوش دارد.
رئيس جمهورى امريكا از نظام حاكم در ايران به نام منتخب مردم و غير منتخب سخن مى گويد و اين در حالى است كه در يك هم صدايى حساب شده, برخى عناصر سياسى داخل و تشكل هاى سياسى و حزبى با همين ادبيات و واژه ها در گفته ها و نوشته ها سخن مى گويند و نظارت استصوابى و امثال آن را كه مصرح قانون اساسى كشور است زير سوال مى برند و ولايت دينى را مورد سوال قرار مى دهند و بدين وسيله جبهه خارج و داخل براى سست كردن پايگاه دينى و مردمى نظام تلاش مى كنند.
مقام معظم رهبرى (حفظه الله تعالى) در بيانه اخير هشدار دادند كه: ((امريكا براى عملى كردن تهديد خود در ايران, تنها كمبودى كه دارد وجود يك پايگاه مستحكم مردمى است كه بتواند با استفاده از آن انتقام خود را از انقلاب و اسلام و امام بگيرد و براى سركوب اين ملت آزاد و شجاع, يك ديكتاتورى سياه شبيه ديكتاتورى پهلوى در اين كشور مستقر كند.))
تمام توطئه ها و نقشه هاى شيطانى براى فراهم آوردن چنين زمينه اى است كه مردم را نسبت به اسلام و انقلاب منفى و يا بى تفاوت كنند. هرچند كورخوانده اند و اين روياى بى تعبير است.
اگر پاره اى تشكل هاى سياسى و يا به اصطلاح ايدئولوگ هاى دانشگاهى آن ها به ميدان مىآيند و با روشنفكرى ارتجاعى خود, دين را افيون ملت ها معرفى مى كنند, و ارزش هاى دينى و مبانى اعتقادى را مورد تمسخر قرار مى دهند ونسبت به روحانيت بزرگ شيعه اهانت مى كنند, و رابطه مردم را با عالمان و كارشناسان دين, كه بيش از هزار سال تاريخ روحانيت تشيع, بر پايه اطاعت و تقليد در امور دين استوار بوده, بى ادبانه مورد خدشه قرار مى دهند و آن گاه عقبه سياسى اين عناصر فريب خورده و پاره اى احزاب تازه نفس سرد و گرم نچشيده به دفاع از آنها مى پردازند و هم آوائى خود را با دشمن اعلام مى دارند. بدون ترديد در همان توطئه هاى هدايت شده از سوى دشمن ريشه دارد, وگرنه دليل نداشت در حالى كه پنجاه درصد تبليغات رسانه هاى استكبارى عليه روحانيت و ولايت فقيه است, وطن فروشان داخلى و ستون پنجم دشمن زمزمه حذف روحانيت را ساز كند تا همان بلايى را كه بر سر مشروطه آوردند بر سر انقلاب اسلامى بياورند و روشنفكران اجاره اى را بر كشور حاكم سازند.
در حالى كه اگر در صدر اين انقلاب روحانيت قرار نداشت, و صحنه را براى ديگران خالى مى كرد, امروز سرنوشت انقلاب اسلامى به سرنوشت مشروطه دچار شده بود.
اين از سخن امام راحل, معمار بزرگ انديشه اسلامى در عصر ماست كه فرمود:
((من به صراحت مى گويم ملى گراها اگر بودند به راحتى در مشكلات و سختى ها و تنگناها دست ذلت وسازش به طرف دشمنان دراز مى كردند و براى اين كه خود را از فشارهاى روزمره سياسى برهانند همه كاسه هاى صبر و مقاومت را يك جا مى شكستند و به همه ميثاق ها و تعهدات ملى و ميهنى ادعايى خود پشت پا مى زدند.))
(صحيفه نور, ج20, ص243)

و شگفتا كه اين سخن امام بزرگوار امروزه به صورت دردناك ظهور كرده و آن ها كه نان اين انقلاب را خورده و امروز به جاه و جلال و رفاه و تعيش رسيده و جاى نرم تكيه زده اند سخن از حذف روحانيت و سكوراليسم و دين زدايى مى گويند و از رابطه و پابوسى! امريكا دم مى زنند و يا به صورت پياده نظام و جاده صاف كن دشمن درآمده اند كه بايد اين ناخالصى ها به هر شكل و شيوه ممكن, از دامن انقلاب زدوده شوند و اين پيام جاودانه امام راحل به يادمان باشد كه: ((اين مسئله كه نظام در اهداف خود جدى است و با هيچ كس شوخى ندارد, و در صورت به خطر افتادن ارزش هاى اسلامى با هر كس در هر موقعيت قاطعانه برخورد مى نمايد, بايد به عنوان يك اصل خدشه ناپذير براى تمامى دست اندركاران و مردم تبليغ گردد.))
(صحيفه نور, ج21, ص113)

اين است دكترين انقلاب اسلامى, سازش و تسليم ندارد!
چنان كه اميرالمومنين على(ع) فرمود:
((لايقيم امر الله الا من لا يصانع و لا يضارع و لايتبع المطامع))
كسى كه سازشكار نباشد, و همگرائى با دشمن نكند, و دستخوش مطامع دنيوى نباشد, مى تواند امر خدا را بپا دارد و نظام اسلامى را هدايت كند.
اين سخن امام راحل حرف اول و آخر ما بايد باشد:
((اگر بند بند استخوان هايمان را جدا سازند, اگر سرمان را بالاى دار برند, اگر زنده زنده در شعله هاى آتشمان بسوزانند, اگر زن و فرزندان و هستى مان را در جلوى ديدگانمان به اسارت و غارت برند, هرگز امان نامه كفر و شرك را امضا نمى كنيم.)) (صحيفه نور, ج20, ص243)
و هر كس جز اين عمل كند, مطرود است و در انقلاب و نظام جايگاهى ندارد.
والسلام.

 

/

شرح دعاى كميل

شرح دعاى كميل
قسمت نهم

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

اللهم اغفرلى الذنوب التى تنزل النقم

خدايا براى من بيامرز گناهانى كه انتقام ها و عقوبت ها را نازل مى كند.
در روايت بسيار مهم حضرت سجاد(ع), و روايتى با ارزش و قابل توجه به نه گناه كه سبب نزول عقوبتهاست اشاره شده:
1ـ بغى. 2ـ تعدى و تجاوز به حقوق مردم. 3ـ مسخره كردن بندگان خدا. 4ـ شكستن عهد و پيمان. 5ـ معصيت و بدكارى آشكار. 6ـ شيوع دروغ. 7ـ داورى و قضاوت برخلاف احكام خدا. 8ـ خوددارى از پرداخت زكات. 9ـ كم گذاشتن پيمانه و كيل.

بغى

كلمه بغى در لغت به معناى سرپيچى از حق, تجاوز از حدود الهى, تعدى به مردم, فساد, معصيت, آلودگى و زنا آمده, و در آيات قرآن و روايات در تمام اين معانى به كار گرفته شده:
((ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم1; به راستى قارون از قوم موسى بود, كه بر آنان ظلم و ستم روا داشت.))
((ولو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض2; و اگر خدا رزق و روزى را بر بندگانش وسيع و فراوان كند, در زمين به فساد و بيدادگرى برمى خيزند.))
((يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا3; اى خواهر هارون پدرت انسان ناصالح و بدى نبود, و مادرت دامنى پاك از زنا و بدكارى داشت.))
رسول خدا فرمود:
((ان اسرع الخير ثوابا البر و ان اسرع الشر عقابا البغى4; به راستى سريع ترين خوبى از جهت پاداش نيكى و بخشش و خوبى به مردم است, و سريع ترين بدى از نظر مكافات تعدى و ظلم و ستم به ديگران است.))
امام صادق(ع) فرمود:
((سته لا تكون فى المومن: الحسر, والنكد, واللجاجه, والكذب, والحسد, والبغى5; در مومن شش خصلت وجود ندارد: عجز و درماندگى, خسيسى و كم خيرى, لجاجت و سرسختى, دروغ, حسد, تعدى و تجاوز به مردم.

تعدى و تجاوز به حقوق مردم

خداوند مهربان براى مردم نسبت به يكديگر حقوقى قرار داده, كه اداى آن حقوق لازم است, و تجاوز و تعدى به حقوق مردم گناه و معصيت و گاهى سبب كيفر و عقوبت است.
حق پدر و مادر بر فرزند, حق فرزند بر پدر و مادر, حق اقوام و خويشان به يكديگر, حق همسايه به همسايه, حق مردم بر حكومت, حق حكومت بر مردم, حق شوهر بر زن, حق زن بر شوهر, حق زيردستان بر صاحبان نعمت و ثروت, حق فقير بر غنى و ديگر حقوقى كه در قرآن مجيد و روايات بيان شده, زيباترين و كامل ترين رساله اى كه بيانگر حقوق است رساله حقوق حضرت زين العابدين (ع) است, انسان با مراجعه به آن رساله به شناخت كامل و جامعى نسبت به حقوق موفق مى شود و خود را پس از شناخت مسئول اجراى آن حقوق احساس مى كند.
تعدى و تجاوز به هر يك از آن حقوق گناهى مسلم و معصيتى يقينى است, و در صورت جبران نكردن تعدى و ستم به حقوق مردم مكافات و عقوبت آن حتمى و قطعى است.

مسخره كردن بندگان خدا

مسخره كردن مردم چه نسبت به قيافه و شكل آنان, به خاطر فقر و تهديستى شان, چه به علت دين دارى و ايمانشان, و چه به سبب شغل و كارشان, و چه به خاطر هر موقعيت و وضعى, گناهى بزرگ و معصيت و خطائى است كه عقوبت و مكافات دنيائى و آخرتى به دنبال دارد.
مسخره كردن مردم در حقيقت توهين به شخصيت ايشان, و تحقير و خوار شمردن آنهاست.
قرآن مجيد از مسخره كنندگان به عنوان منافق, ستمكار, مفسد, ياد مى كند و آنان را مستحق عذاب دردناك مى داند.
((و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا, و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزون6; اينان هنگامى كه با اهل ايمان ديدار كنند مى گويند ايمان آورديم, و چون با شياطينشان ((كه سردمداران كفر و شركند)) خلوت كنند مى گويند با شمائيم, و هدف ما از برخورد با مومنان مسخره كردن آنان است.))
رسول خدا فرمود: خداى تبارك و تعالى فرموده: ((من اهان لى وليا فقد ارصد لمحاربتى7; هر كه به دوستى از من اهانت كند, يقينا به جنگ با من كمين كرده!!))
امام صادق(ع) فرمود:
((هنگامى كه قيامت شود, يك منادى ندا كند: روگردانان از دوستان من كجايند؟ پس گروهى كه صورتشان گوشت ندارد برخيزند, در آن وقت گفته شود: اينان كسانى هستند كه اهل ايمان را آزردند, و با آنان به دشمنى برخاستند, و نسبت به آنها عناد ورزيدند, و آنان را با درشتى و سرسختى در دينشان سرزنش كردند, سپس فرمان رسد كه آن ها را به دوزخ برند.
رسول خدا فرمود: خداى عزوجل فرموده:
((قد نابذنى من اذل عبدى المومن8; كسى كه بنده مومن مرا خوار كند, آشكارا به جنگ با من برخاسته!!))
آرى به ريشخند گرفتن مردم, و مسخره كردن آنان, در حقيقت توهين كردن به آنان, و آزار دادن روحى, و كوچك شمردن آنهاست.
قرآن مجيد به شدت مردان و زنان را از اين كه به مسخره كردن يكديگر اقدام كنند نهى مى كند, و مسخره كنندگانى كه از اين كار زشت خود توبه نمى كنند ستم كار مى داند.9

شكستن عهد و پيمان

عهد و پيمان, و به عهده گرفتن وفاى به عهد و پيمان, دو حقيقت اخلاقى و انسانى است, كه در قرآن مجيد و روايات اهل بيت مورد توجه قرار گرفته, و شكستن آن, گناه و معصيت شمرده شده.
در زمينه عهد و پيمان و وفاى به آن, تفاوتى نمى كند كه عهد و پيمان با خدا يا با پيامبر يا با امام يا با مردم بسته شود, وفاى به هر عهد و پيمان مثبتى كه در طريق عبادت, يا خدمت به مردم, يا كسب و تجارت, يا امور صحيح ديگر بسته مى شود واجب شرعى و اخلاقى است, و شكستنش گاهى حرام و موجب كيفر الهى است.
((إوفوا بعهدالله اذا عاهدتم10; به عهد خدا هنگامى كه عهد بستيد وفا كنيد. ))
((الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون11; آنان كه عهد خدا را پس از محكم كردنش مى شكنند, و آن چه را خدا دستور به پيوندش داده قطع مى كنند, و در زمين به فساد برمى خيزند, فقط آنان زيانكارند.
((و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا12; به عهدى كه با خدا و با يكديگر مى بنديد وفا كنيد, به راستى عهد مورد بازخواست و بازپرسى است.))
((يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود13; اى كسانى كه ايمان آورديد, به قراردادها و عهد وپيمان ها وفا كنيد.))
رسول خدا(ص) فرمود:
((ثلث من كن فيه كان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم, من اذا ائتمن خان, و اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف14; سه خصلت است در هر كه باشد منافق است,گرچه نماز بخواند و روزه بگيرد, و خود را مسلمان بداند: چون او را امين دانند خيانت ورزد, و هنگامى كه به سخن برخيزد دروغ گويد, و هر گاه وعده دهد وعده اش را وفا نكند.))
امام صادق(ع) فرمود:
((من عامل الناس و لم يظلمهم و حدثهم فلم يكذبهم و وعدهم فلم يخلفهم فهو ممن كملت مروته و حرمت غيبته و ظهر عدله و وجبت اخوته15; كسى كه در رفتارش با مردم ستم نورزد, و در سخن گفتن با آنان دروغ نگويد,و در وعده به آنان تخلف نكند, از كسانى است كه مروتش كامل وغيبتش حرام, و عدالتش آشكار, و بايد او را برادر دينى دانست.))

معصيت و بدكارى آشكار

قرآن مجيد مردم را از نزديك شدن به كارهاى زشت و معصيت هاى آشكار و پنهان به شدت نهى كرده.16
معصيت آشكار, و بدكارى ظاهر, نشان دهنده كمال بى شرمى و بى حيايى گنهكار, و جسارت و بى ادبى او, و بى احتراميش به قانون و فضاى جامعه اسلامى است.
اسلام, آلوده شدن فضاى جامعه را به هيچ صورت نمى پسندد, و براى آنان كه عرصه گاه حيات امت اسلامى را آلوده مى كنند مجازات و تعزير شرعى تعيين كرده است.
بر مردم مومن, و دلسوزان آگاه, و به خصوص كارگزاران حكومت اسلامى واجب است از بدكارى بدكار, و عصيان گنهكار, و خطاى انسان بى شرم و حيا به هر شكل ممكن جلوگيرى كنند, تا ميكرب خطرناك معصيت دامن مردم و به خصوص نسل جوان, و دختران و پسران را آلوده نكند.
وجوب امر به معروف و نهى از منكر, به خاطر قطع ريشه فساد, و دفع آلودگى, و رفع ناپاكى, و حفظ جامعه از خطر سقوط در منجلاب معصيت است.
اگر مراكز تربيتى چون خانه, و مدرسه صفت الهى حيا را در نسل پرورش دهند, و به صفتى پابرجا و ثابت تبديل كنند, خلوت و جلوت انسان از آلودگى به فحشا و منكرات پاك مى ماند.
حيا و توجه به خدا, و انديشه در عاقبت گناه عالى ترين بازدارنده انسان از مفاسد و معاصى است.
از امام صادق(ع) روايت شده:
((الحيإ من الايمان و الايمان فى الجنه17; حيا از ايمان و ايمان در بهشت است. ))
رسول خدا فرمود: از خدا حيا كنيد و حق حيا را رعايت نمائيد, گفتند يا رسول الله چگونه؟
فرمود: از شما كسى شب را صبح نكند مگر اين كه اجل و موتش در برابر دو چشمش باشد, و سر و آن چه را در بردارد, چون چشم و گوش و زبان, از حرام حفظ كند, و شكم و آن چه را از طعام جمع مى كند, از حرام نگاهدارد, و قبر و پوسيدن بدن را در آن ياد آورد, و كسى كه آخرت را مى خواهد زينت و زيور فريبنده زندگى دنيا را واگذارد.18
مردى به رسول خدا گفت: مرا سفارش و وصيت كن, حضرت فرمود:
((استحى من الله كما تستحيى من الرجل الصالح من قومك19; از خدا حيا كن چنان كه از مرد شايسته اى از قومت حيا مى كنى.))

شدت ترس و حيإ زنى با ايمان

حضرت سجاد (ع) فرمود: ((مردى با خانواده اش از طريق دريا مسافرت كرد, كشتى آنان در ميان دريا شكست, و از همه مسافرانى كه در كشتى بودند جز همسر آن مرد نجات نيافت, او بر تخته پاره اى از الواح كشتى نشست, تا به يكى از جزيره هاى آن دريا پناهنده شد.
در آن جزيره مردى راهزن بود كه همه پرده هاى حرمت خدا را دريده بود, ناگاه ديد آن زن بالاى سرش ايستاده, سر به سوى او برداشت و گفت: تو انسانى يا جن؟
گفت: انسانم.
بى آن كه با او سخنى گويد با او چنان نشست كه مرد با همسرش مى نشيند, چون آماده نزديكى با او شد, زن لرزان و پريشان گشت.
راهزن به او گفت: چرا پريشان شدى؟
زن گفت: از اين مى ترسم و با دست اشاره به عالم بالا كرد.
مرد گفت: مگر چنين كارى كرده اى؟
زن گفت: نه به عزت خدا سوگند.
مرد گفت: تو از خدا چنين مى ترسى در صورتى كه چنين كارى نكرده اى و من تو را مجبور به اين كار مى كنم, به خدا سوگند من به پريشانى و ترس از خدا از تو سزاوارترم, سپس كارى نكرده برخاست و به سوى خانواده اش رفت و همواره در انديشه توبه و بازگشت بود.
روزى در مسير راه به راهبى برخورد در حالى كه آفتاب داغ بر سر آن ها مى تابيد, راهب به جوان گفت: دعا كن تا خدا ابرى بر سر ما آرد كه آفتاب ما را مى سوزاند.
جوان گفت: من براى خود نزد خدا كار نيكى نمى بينم تا جرإت كنم چيزى از او بخواهم!
راهب گفت: پس من دعا مى كنم و تو آمين بگو.
گفت: آرى خوبست.
راهب دعا مى كرد و جوان آمين مى گفت, به زودى ابرى بر سر آن ها سايه انداخت, هر دو پاره اى از روز را زير ابر راه رفتند تا سر دو راهى رسيدند, جوان از يك راه و راهب از راه ديگر رفت و ابر همراه جوان شد!
راهب گفت: تو بهتر از منى, دعا به خاطر تو مستجاب شد, نه به خاطر من, گزارش وضع خود را به من بگو.
جوان داستان آن زن را بيان كرد, راهب گفت: چون ترس از خدا تو را گرفت, گذشته ات آمرزيده شد, اكنون مواظب باش كه در آينده چگونه باشى.))20

شيوع دروغ

رسول خدا و حضرت صادق و حضرت رضا عليهم السلام دروغ را از گناهان كبيره, بلكه از بزرگترين گناهان كبيره شمرده اند.21
از زشت ترين مراتب دروغ, دروغ بستن به خدا و انبيا و امامان و كتب آسمانى است, كه سبب گمراهى بسيارى از مردم است.
سردمداران كفر و شرك در طول تاريخ با دروغ پردازىهاى خود, و با ارائه دروغ هاى شاخدار به عنوان علم و فلسفه, توده هاى عظيمى از انسان ها را از گرايش به آئين حق, و ايمان به انبيإ, و يقين به روز جزا باز داشتند.
اين شياطين حيله گر, و خناسان دين ساز, و وسوسه گران شياد, با به هم بافتن امورى نامربوط, و مسائلى عارى از حقيقت, مانع ورود بسيارى از انسان ها به راه هدايت و صراط مستقيم شدند.
اينان با دروغ پردازى, و پشت هم اندازى, هر باطلى را در برابر چشم مردم, حق جلوه دادند, و هر حقى را از چشم مردم انداختند.
اينان در طول تاريخ به انكار كتاب هاى آسمانى برخاستند, و نزول آن ها را از پيشگاه مقدس حق براى هدايت بشر منكر شدند, و در برابر آياتش به هر شكل ممكن ايستادند, و به گوش مردم خواندند كه هيچ چيز از جانب خدا نازل نشده!!22
اينان براى محروم كردن انسان از فيض هدايت حق, و دورشدنشان از سعادت دنيا و آخرت, به تمام انبيإ الهى تهمت زدند و آن راستگويان حقيقى را دروغگو انگاشتند, و آن صاحبان عقل و درايت را ساحر و جادوگر به حساب آوردند, و آن چهره هاى باكرامتى كه از نظر سلامت روان در ميان تمام انسان ها بى نظير بودند متهم به ديوانگى و جنون كردند!
اينان به هر دروغ خطرناك و خطرسازى متوسل شدند, و دست آلوده و جنايتكار خود را به تحريف معانى و مفاهيم حقايق دراز كردند, و حتى به الفاظ و تركيب تورات و انجيل و زبور دستبرد خائنانه زدند, و آن كتاب هاى هدايت را تبديل به منابع شرك و كفر و گمراه كننده كردند, و اگر قدرتشان اجازه مى داد, و حفاظت فرمانرواى مطلق هستى حضرت حق نبود, ظاهر قرآن را هم مانند ساير كتاب هاى آسمانى دچار تحريف مى كردند.
اينان از تحريف و تغيير معانى آيات براى گمراه كردن مردم حيا نكردند, و از عواقب شوم اين كار خطرناك نترسيدند, و از عذاب دردناك الهى در قيامت نهراسيدند.
اينان براى محكم كردن پايه هاى ظالمانه حكومت سقيفه, و سوار كردن بنى اميه و بنى عباس بر گرده مردم, و دور ساختن حق از مسير و محورش, و خانه نشين كردن اهل بيت پيامبر, و محروم كردن انسان از علوم و معارف امامان بزرگوار كه جانشينان بر حق پيامبر بودند, كارخانه هاى عظيم حديث سازى به راه انداختند و نزديك به يك ميليون حديث ساختگى و روايت قلابى كه همه را به رسول بزرگوار اسلام نسبت دادند, به وسيله زور و زر بنى اميه و بنى عباس به عنوان فرهنگ اسلام با تدوين در كتاب ها در دسترس امت قرار دادند, كه اگر قيام علمى امامان به خصوص حضرت باقر و امام صادق و تربيت شدگان مكتب اهل بيت, و به ويژه زحمات علما و فقها و اصوليين و حكيمان شيعه تا به امروز نبود, شيعه هم به ناچار تن به پذيرفتن برخى از آن احاديث ساختگى حيله گران مدرسه بنى اميه و بنى عباس مى داد, ولى ابزار شناخت حق از باطل كه به وسيله امامان معصوم در اختيار اصحاب آن بزرگواران و علما و فقها قرار گرفت از پذيرش دروغ هايى كه به رسول خدا نسبت داده بودند مصونيت داد, و در نتيجه اسلام ناب محمدى به وسيله امامان و زحمات با ارزش دانشمندان شيعه از دستبرد خائنان و حديث سازان محفوظ ماند, تا حجت خدا بر تمام انسان ها تا برپا شدن قيامت تمام باشد, و احدى در عرصه گاه محشر نتواند خود را در دور بودن از آئين ناب محمدى معذور بدارد.
اين دروغ پردازان خائن كه در هر لباسى هستند در اين دويست سال اخير در آسيا و اروپا و امريكا چه در رشته هاى مختلف علمى, و چه در بازار سياست, و چه در صحنه هاى مادى و معنوى دريا دريا دروغ ساختند و با رنگ و لعابى عقل پسند, بر تمام جوامع تحميل كردند, و از اين طريق ميلياردها انسان را در مدرسه هاى علمى, و در امور سياسى, و در شئون معنوى, و در بازار مصرف, و در جدا كردنشان از حق و حقيقت فريب دادند, و با ساختن جملاتى دروغ همراه با رنگ و لعاب جوان پسند هم چون: دين افيون ملت هاست, حكومت شايسته انسان متمدن و پيروز غالب است, دانش كليد حل همه مشكل هاست, دموكراسى و آزادى, حكومت مردم بر مردم به جاى حكومت خدا از طريق صالحان بر مردم, جامعه مدنى ليبرالى ميلياردها نفر را كمونيست, و ميلياردها نفر را لائيك و بى دين, و بقيه مردم را حيران و سرگردان و خلاصه اكثر انسان ها را از حق و حقيقت ميان تهى كردند, و مومنان واقعى را در همه كشورها هم چون گوسپندانى مظلوم در ميان انواع حيوانات درنده و وحشى گرفتار نمودند, و آنان را در همه زمينه هاى ايمانى و اخلاقى به ريشخند گرفتند, و كره زمين را در همه شئون دچار فساد و تباهى و تزوير و زور كردند.
شما اى خوانندگان عزيز به قرآن مجيد, كتاب حق و حقيقت, كتاب روشنايى و نور, كتاب هدايت و شفا, كتاب محكم و استوار, حق دهيد كه از ژرفاى وجودش فرياد بزند:
((فنجعل لعنه الله على الكاذبين))23
و فرياد بزند:
((ان الله لايهدى من هو كاذب كفار))24
شما به پيامبر بزرگ اسلام و اهل بيت پاك او حق دهيد كه درباره دروغ چه كوچك و چه بزرگش, چه در امر مادى و چه در امر معنوى روايات بسيار مهمى كه در سطور زير مى خوانيد در دسترس مردم قرار دهند:
رسول خدا (ص) فرمود:
((الا اخبركم باكبر الكبائر؟ الاشراك بالله و عقوق الوالدين و قول الزور25; آيا شما را به بزرگترين گناهان كبيره خبر ندهم؟ شرك ورزيدن به خدا, نامهربانى و بدرفتارى با پدر و مادر, گفتار دروغ.))
و نيز آن حضرت فرمود:
((شر الروايه روايه الكذب26; بدترين گفتار, گفتار دروغ است.))
پيامبر (ص) فرمود:
((اقل الناس مروه من كان كاذبا; انسان دروغگو مردانگى اش از تمام مردم كمتر است.))
به رسول خدا(ص) گفته شد: مومن ترسو مى شود؟
فرمود: آرى.
ـ بخيل مى شود؟
فرمود: آرى.
ـ دروغگو مى شود؟
فرمود: نه.27
اميرالمومنين(ع) فرمود:
((لايجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله و جده28; انسان مزه ايمان را نمى چشد جز اين كه دروغ را چه شوخى آن باشد چه جدى ترك كند.))
و آن حضرت فرمود:
((لا سوء اسوء من الكذب29; هيچ زشتى زشت تر از دروغ نيست.))
و نيز فرمود:
((الصدق امانه والكذب خيانه30; راستى امانت, و دروغ خيانت است.))
امام صادق عليه السلام فرمود:
((خداى عزوجل براى بدىها قفل هايى قرار داده, كليدهاى اين قفل ها شراب است و بدتر از شراب دروغ است!!))31
موسى به پروردگار عرضه داشت: ((كداميك از بندگانت از جهت عمل و كردار بهتر است؟ خدا فرمود: كسى كه زبانش دروغ نگويد, و دلش از حق منحرف نشود, و زنا نكند. ))32
در معارف دينى آمده: دروغگو فاسق است, دروغگو مورد لعنت فرشتگان است, دروغگو دهانش گنده بوست, دروغگو بى ايمان است, دروغگو مورد خشم و غضب و لعنت خداست, دروغگو روسياه است, دروغگو فاجر است, دروغگو منافق است, دروغگو از بزرگترين گناهكاران است, دروغگو لايق دوستى و همنشينى نيست, دروغگو از هدايت حق محروم است, دروغگو در صورت انسان, و در سيرت مانند حيوان حرام گوشت است!!

داورى و قضاوت بر خلاف احكام خدا

از گناهانى كه سبب نزول عقوبت است داورى و حكم كردن قاضى در پرونده مورد دعوا بر خلاف احكام خداست.
قاضى اگر آگاه به حكم خدا باشد, و در داورى خود حكم خدا را مردود بداند, و از نزد خود, يا بر اساس قوانين ساخته و پرداخته حكومت هاى غير شرعى حكم كند به فرموده قرآن مجيد در آيات 44 و 45و 47 سوره مائده كافر و ستمكار و فاسق است, كافر است چون حكم خدا را رد كرده, ستمكار است چون با حكم خود صاحب حق را از حقش محروم ساخته, فاسق است, چون با حكم غير عادلانه اش از دايره ايمان و انسانيت بيرون رفته.
امام صادق(ع) فرمود: ((هر كس در رابطه با دو درهم برخلاف فرموده خدا داورى كند, به خداى بزرگ كافر شده.))33

خوددارى از پرداخت زكات

پرداخت زكات چه زكات غلات, چه زكات چهارپايان, چه زكات طلا و نقره بر اساس آيات قرآن و روايات واجب, و ترك آن از گناهان سنگين و سبب غضب حق است.
در اكثر آيات مربوط به نماز بلافاصله به زكات اشاره شده, و بيان زكات پس از حكم نماز دليل بر اهميت و ارزش اين حقيقت است.
ترك كننده زكات از باب انكار و رد حكم حق بنابر روايات اهل بيت هم چون تارك نماز و حج كافر است.
امام صادق(ع) در حديثى بسيار مهم و قابل توجه به گوشه اى از فلسفه زكات اشاره كرده مى فرمايد: ((زكات به خاطر آزمايش ثروتمندان, و رفع نياز نيازمندان واجب شد, اگر مردم زكات مال خود را مى پرداختند مسلمان محتاج نيازمند يافت نمى شد, و به سبب حقى كه خدا برايش قرار داده بى نياز مى شد, مردم تهى دست و نيازمند و گرسنه و برهنه نمى شدند جز به سبب گناهكارى ثروتمندان, و نرساندن حقوق واجب بر آنان, و سزاوار است خدا رحمتش را به كسى كه حق خدا را از ثروتش نمى دهد نرساند, به خدا سوگند هيچ مالى در صحرا و دريا تلف نمى شود, مگر به سبب نپرداختن زكات. ))34
حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در گفتار حكيمانه و بى نظيرش, در مسجد پيامبر, آن هنگامى كه حكومت زمانش را با آيات قرآن و سنت پيامبر محاكمه مى كرد, به مردم فرمود:
((خدا ايمان را بر شما واجب كرد, تا از آلودگى شرك پاك شويد, و نماز را واجب فرمود تا از بيمارى كبر رهايى يابيد, و زكات را واجب كرد, تا از آلودگى بخل پاك شويد.))35
حضرت رضا (ع) به خدمتكارش فرمود:
((امروز در راه خدا چيزى داده اى؟ گفت: نه به خدا, فرمود: بنابراين از كجا خدا به ما عوض عنايت كند.))36

كم گذاشتن پيمانه و كيل

كم فروشى, و كم گذاشتن جنس مشترى, و كم دادن پيمانه و كيل و كاستن جنس به هنگام وزن كردن, همه و همه بر اساس آيات قرآن و روايات اهل بيت حرام و از گناهان كبيره است!
از صد و چهارده سوره قرآن يك سوره به اين موضوع اختصاص داده شده, و در اولين آيات آن سوره به اين گناه بزرگ و خيانت سنگين و عذاب آن اشاره شده:
((ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم يوم يقوم الناس لرب العالمين, كلا ان كتاب الفجار لفى سجين; واى بر كم فروشان, آنان كه چون به پيمانه چيزى از مردم بستانند كامل و تمام بستانند, و چون با پيمانه و وزن چيزى بدهند كم و ناقص دهند, آيا آنان يقين ندارند كه براى روزى بزرگ برانگيخته مى شوند, روزى كه مردم در حضور پروردگار جهانيان مى ايستند چنين نيست كه اين نابكاران گمان مى كنند, آن روز, نامه بدكاران ((همراه خود بدكاران)) در سجين است.))
رسول خدا فرمود:
((هر كس در پيمانه و وزن خيانت كند, فرداى قيامت او را به قعر دوزخ درآورند, و در ميان دو كوه آتش جاى دهند و به او گويند اين كوهها را وزن كن و او هميشه به اين عمل مشغول است.))37
تفسير با ارزش منهج الصادقين در توضيح آيات سوره مطففين, روايت بسيار مهم زير را از رسول خدا نقل مى كند:
پيامبر فرمود: ((پنج چيز در برابر پنج چيز است, گفتند يا رسول الله آنها چيست؟
فرمود: قومى پيمان شكنى نكردند مگر اين كه خدا دشمنانشان را بر آنان چيره كرد, و گناه زشت زنا از آنان آشكار نشد, مگر اين كه مرگ در ميان آنان شايع شد, و دروغ و داورى خلاف حكم خدا در آنان پخش نشد مگر اين كه تهديستى و فقر در آنان پيدا شد, و زكات را نپرداختند مگر اين كه باران از آنان منع شد, و پيمانه را كم ندادند مگر اين كه گياهان از آنان دريغ داشته شد, و به بلاى خشك سالى گرفتار شدند.))

ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 . قصص, 76.
2 . شورى, 27.
3 . مريم, 28.
4 . بحار, ج72, ص195.
5 . بحار, ج72, ص209.
6 . بقره, 14.
7 . اصول كافى, ج4, ص52.
8 . همان, ص53.
9 . حجرات, 11.
10 . نحل, 91.
11 . بقره, 27.
12 . اسرإ, 34.
13 . مائده, 1.
14 و 15 . گناهان كبيره,ج1, ص372.
16 . انعام, 151.
17 . بحار, ج71, ص329.
18 . همان, ص331.
19 . همان, ص336.
20 . اصول كافى, ج3, ص111.
21 . روايات مربوط به دروغ در كتاب هاى كافى, بحار, وسائل و مستدرك به طور مفصل آمده.
22 . يس, 15.
23 . آل عمران, 61.
24 . زمر, 3.
25 . وسائل الشيعه, ج11.
26 . بحار, ج72, ص259.
27 . همان, ص262.
28 . كافى, ج2, ص340.
29 . امالى صدوق, ص193.
30 . بحار, ج72, ص261.
31 . همان.
32 . جامع الاخبار صدوق, ص173.
33 . گناهان كبيره, ج2, ص365.
34 . وسائل, كتاب زكات, باب1.
35 . بحارالانوار, ج43.
36 . گناهان كبيره, ج2, ص223.
37 . همان, ج1, ص418.

 

/

ولايت فقيه و اختيارات او از ديدگاه مرجع بزرگ ، نراقى

ولايت فقيه و اختيارات او از ديدگاه مرجع بزرگ ; نراقى

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

پيش سخن

مرجع تقليد بزرگ آيه الله العظمى مولا احمد نراقى (قدس سره[ (متوفاى سال 1245 هـ.ق] در هنگام مرجعيت, در عصر قاجاريه در زمان سلطنت فتحعلى شاه (متوفاى سال 1250 هـ.ق) مى زيست, كه دوره حساس تاريخ ايران بود, جهان غرب و شرق بيشتر از عصر صفويه, به ايران چشم دوخته بود, و فاصله بين علما و شاهان و دولت مردان بيش تر از آن فاصله در عصر صفويان شده بود, بلكه كشمكش بين علما و دولتيان به جايى رسيد كه مردم نظير اين حديث شريف پيامبر(ص) را كه از امام صادق(ع) نقل شده, از زبان علمإ مى شنيدند كه فرمود:
((الفقهإ امنإ الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا, قيل يا رسول الله و ما دخولهم فى الدنيا؟ قال: اتباع السلطان, فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دينكم; علماى فقيه تا وقتى كه وارد در دنيا نشده اند امين پيغمبران هستند, شخصى عرض كرد اى رسول خدا! معنى ورودشان در دنيا چيست؟
فرمود: پيروى از سلطان, پس چون چنين كنند از ايشان در مورد دينشان برحذر باشيد.)) (1)
فقها و علماى بزرگ از حاكميت سلاطين قاجار, ناراضى بودند, و حكومت را از آن فقهاى جامع الشرائط مى دانستند, ماجراى حمله روس ها به ايران در عصر سلطنت فتحعلى شاه, و تصرف قسمت هاى زيادى از ايران, موجب شد كه علماى ايالات اعلام جهاد با روسيه دادند, ملا احمد نراقى كفن پوش به علماى مجاهد پيوست و آمادگى خود را براى جهاد اعلام كرد. و با اين كه ملا احمد نراقى به تقاضاى فتحعلى شاه جامع السعادات تإليف پدرش را به فارسى به نام معراج السعاده ترجمه كرد, ولى در ماجراى تجاوز روسيه به ايران, نظريه و قدرت و نفوذ خود را آشكار ساخت, و به طور كامل خشم خود را نسبت به روس ها نشان داد.(2) و در چنين شرايطى كتاب ارزشمند ((عوائد الايام)) را كه يك كتاب محققانه استدلالى فقهى است نوشت, و در بخشى از اين كتاب مسإله ولايت فقيه را به طور مبسوط مورد بحث قرار داد, و حدود وسيع نفوذ ولايت فقيه و وظايف آن را تشريح كرد.(3)
به هر حال, گرچه فقهاى بزرگ شيعه از همان سال هاى آغاز غيبت كبرى, مسإله ولايت فقيه را مطرح كرده اند, ولى محقق بزرگ ملا احمد نراقى, اين مسإله را به طور مبسوط و مشروح تبيين نموده است, حضرت امام خمينى(ره) در فرازى از گفتارش مى فرمايد:
((موضوع ولايت فقيه چيز تازه اى نيست كه ما آورده باشيم, بلكه اين مسإله از اول مورد بحث بوده است… از متإخرين مرحوم نراقى(ره) همه شوون رسول الله(ص) را براى فقهإ ثابت مى دانند.(4)
مسإله بحث مشروح ولايت فقيه توسط ملا احمد نراقى به قدرى آشكار است كه موافق و مخالف به آن اقرار دارند, از جمله يكى از القا كنندگان شبهه مى نويسد:
((فقط كمتر از دو قرن پيش, مرحوم ملا احمد نراقى, معروف به فاضل كاشانى, معاصر فتحعلى شاه قاجار براى نخستين بار به ابتكار اين مطلب پرداخت.)) سپس علت آن را پشتيبانى از پادشاه وقت دانسته است.(5)
ولى در عبارت اين نويسنده, دو اشكال بزرگ وجود دارد; نخست اين كه مطرح كردن ولايت فقيه, به عنوان پشتيبانى از پادشاه وقت نبوده, بلكه به عكس تضعيف حاكميت شاهان, و انتقال آن به فقهاى عادل بوده است, دوم اين كه بحث ولايت فقيه, قبل از فاضل نراقى از عصر شيخ مفيد (متوفاى 413 هـ.ق) مطرح بوده است, منتها فاضل نراقى آن را به طور مبسوط بيان كرده است.(6)

وسعت قلمرو ولايت فقيه در منظر نراقى

اكثريت قاطع فقها,بلكه همه فقهاى شيعه, اصل ولايت فقيه جامع شرايط را در عصر غيبت حضرت ولى عصر(عج) پذيرفته اند, ولى در مورد حدود قلمرو آن, نظريات مختلفى وجود دارد, در ميان فقهاى بزرگ, مرحوم محقق سترگ ملا احمد نراقى با دلايل مختلف فقهى و عقلى و كلامى ثابت كرده, كه ولايت فقيه جامع شرايط, همانند ولايت رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع) ـ جز در موارد نادر ـ ثابت است.
مرحوم نراقى در آغاز اين بحث (عائده 54) پيرامون اصل ولايت پيامبر و امامان معصوم(ع) چنين مى گويد:
((اعلم ان الولايه من جانب الله سبحانه على عباده ثابته لرسوله و إوصيائه المعصومين عليهم السلام, و هم سلاطين الانام, و هم الملوك والولاه والحكام, و بيدهم ازمه الامور, و سائر الناس رعايا والمولى عليهم و اما غير الرسول و اوصيائه, فلا شك ان الاصل عدم ثبوت ولايه احد على احد الا من ولاه الله سبحانه, إو رسوله, إو احد إوصيائه, على احد فى امر; بدان كه ولايت و رهبرى از جانب خداوند سبحان به بندگانش, براى رسول خدا (ص) و جانشينان معصوم او, ثابت شده است, و آنان سلاطين مردم و زمام داران, و رهبران و فرمان روايان مردمند, زمام امور مردم به دست ايشان است, و ساير مردم رعايا و موالى ايشان مى باشند, اما در مورد غير از رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع) بدون شك, اصل و قاعده ولايت نداشتن احدى بر ديگرى است, مگر آن كسى كه خداوند سبحان يا رسول او و يا امامان معصوم(ع) به كسى در موردى ولايت داده باشد.))(7)
سپس مرحوم نراقى (ره) مى نويسد:
((آنان كه از طرف امامان معصوم(ع) ولايت دارند بسيارند مانند: فقهاى عادل, پدر و جد پدرى نسبت به فرزند, اوصيإ, شوهران, صاحبان بردگان و وكيل ها.))
آن گاه مسإله ولايت فقيه را به طور مبسوط بر اساس مبانى فقهى استدلالى مورد بحث قرار داده, و سرانجام چنين نتيجه مى گيرد كه: ((فقهاى عادل در عصر غيبت داراى همان ولايت هستند كه رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع) داراى آن بودند.)) كه همان ولايت مطلقه است. و در پايان براى توضيح چنين مثال مى زند:
((هرگاه حاكم يا سلطانى كه بر منطقه اى حكومت يا سلطنت مى كند و بخواهد از آن جا به منطقه ديگر سفر كند, و شخصى را معرفى كند و بگويد: اين شخص جانشين من و به منزله من و مثل من و امين من, و سرپرست ملت من, و حاكم از طرف من, و حجت من بر شما, و مرجع در همه حوادثى است كه براى شما رخ مى دهد, و مجارى امور و احكام شما را به دست او سپردم. آيا با اين همه سفارش و بيان, براى كسى ترديدى باقى مى ماند كه آن شخص معرفى شده داراى همه اختيارات ـ جز موارد استثنايى ـ آن سلطان نسبت به امور مردم در آن منطقه است؟!
فكر نمى كنم كسى در اين باره شك كند, و هيچ گونه شك و شبهه اى براى ولايت آن شخص معرفى شده نخواهد بود))(8)
نتيجه اين كه همه آن چه كه در مورد ولايت پيامبر(ص) و امامان(ع) ـ جز در موارد نادر ـ ثابت است, براى فقيه عادل نيز ثابت مى باشد.
استاد محقق آيت الله مكارم شيرازى در تبيين سخن مرحوم ملا احمد نراقى (كه در صفحه 536 عوائدالايام) پيرامون ولايت فقيه آمده چنين مى گويد:
((فقيه عادل بر دو امر ولايت دارد: 1ـ بر آنچه پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) كه سلاطين مردم و دژهاى استوار اسلام هستند ولايت دارند, فقيه عادل نيز آن ولايت را دارد, جز مواردى كه به وسيله دليل از اجماع و روايات و… خارج شده است.
2ـ هر كارى كه با دين و شرع رابطه دارد, و ناچار بايد انجام شود, از جهت اين كه امور معاد و معاش فردى و گروهى, عقلا و عادتا به آن بستگى دارد, و نظم دين و دنيا به آن وابسته است, يا شرعا كه به آن امر شده يا فقها بر آن اجماع نموده اند, و به اقتضاى حديث نفى ضرر و نفى عسر و حرج يا نفى فساد بر مسلمانى, يا به دليل ديگر واجب شده, و يا شارع به انجام آن, يا ترك آن اجازه داده, و بر عهده شخص معين يا غير معين نهاده نشده, و به طور كلى مى دانيم كه شارع اجازه داده كه بايد انجام گيرد, يا اجازه انجام آن داده شده, ولى اجراى آن به شخص معينى واگذار نشده, در همه اين موارد بايد فقيه عهده دار آن گردد.))
سپس مرحوم نراقى براى هر كدام از اين دو امر به ذكر دلايل پرداخته است.(9)

پاسخ به يك شبهه افكنى جسورانه

يكى از مخالفان ولايت فقيه در مورد اين سخن فاضل نراقى مبنى بر اين كه: ((كارهايى كه انجامش مورد خواسته شرع است, و شرع از اهمال گذاردن آن راضى نيست, وظيفه فقيه عادل است كه در انجام آن بكوشد, و با زعامت خود عهده دار نظم جامعه شود…))
برداشت غلط و بسيار نامطلوب و جسورانه اى كرده و مى گويد: ((هيچ عرف يا لغتى اين گفته را از فاضل نراقى نخواهد پذيرفت كه قاضى و داورى به همان دلايل كه قاضى است عينا به همان دليل و به همان معنى, فرمانده ارتش و پادشاه مملكت خواهد بود, در اين صورت لازمه كلام اين است كه هر كشورى به عدد قضاوت نشسته و ايستاده اى كه دارد, پادشاه و فرماندهان ارتش داشته باشد.
و باز به نظر فاضل نراقى, قاضى القضات يعنى شاهنشاه, و شاهنشاه يعنى قاضى القضاه.
اين است نتيجه اجتهاد وفقاهت مرحوم فاضل نراقى و كسانى كه پس از ايشان, سخن فاضل را سند ولايت فقيه پنداشته, و حكومت را كه به معناى حكمت و تدبير امور مملكتى است, از حقوق و مختصات فقيه دانسته اند.))
و در جاى ديگر مى گويد: ((مرحوم نراقى, حاكميت و فرمان روايى فقيه را به سوى بى نهايت كشانده, و فقيه را هم چون خداوندگار روى زمين مى داند.))(10)
بر اين شبهه, چند اشكال وارد است كه نظر شما را به عنوان پاسخ به آن جلب مى كنيم:
1 ـ دلايل مرحوم فاضل نراقى, تنها مربوط به قاضى نيست, بلكه قضاوت يكى از شوون فقيه عادل است.
2ـ بين فقاهت و ولايت, رابطه تلازم و علت و معلول نيست, آن گونه كه اين نويسنده از گفتار مرحوم فاضل نراقى, برداشت كرده است, بلكه هر فقيه عادلى شايستگى براى ولايت دارد, نه اين كه حتما بايد ولايت مردم را بر عهده بگيرد, بنابراين شايستگى فقها براى ولايت مى طلبد كه يك نفر كه شايسته تر است, انتخاب گردد, تا عملا زمام امور حكومت و ولايت را به دست گيرد.
3ـ گفتار مرحوم نراقى(ره) كه در بالا آمد, چيزى جز اين دلالت ندارد كه فقهاى عادل براى حفظ نظام جامعه, و خدمت به مردم وظيفه مند و مسوولند تا عهده دار زعامت سياسى مردم شوند, همان گونه كه پيامبر(ص) و امام معصوم بر همين اساس عهده دار زعامت مردم مى شدند, و اين به معنى خدايى و شاهنشاهى, و چندين شاهنشاه نيست, آيا به راستى خدمت صادقانه به مردم, و عهده دارى زمام نظم و حفظ حقوق آنها, به معنى شاهنشاهى يا خداى روى زمين بودن است؟
اگر چنين باشد, پس بايد پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) نيز خداى روى زمين وشاهنشاه مردم باشند؟! زهى كج فهمى و بى انصافى.
توضيح بيشتر اين كه حفظ نظم جامعه از اهم واجبات است, چنان كه استاد اعظم شيخ انصارى گويد:
((اقامه النظام من الواجبات المطلقه; برپا داشتن نظام و حفظ آن از نابسامانى, از واجبات ضرورى و بدون قيد و شرط است.))(11)
حفظ نظام بزرگترين خدمت به مردم است, و خدمت صادقانه, با هر گونه ديكتاتورى تضاد دارد, و خصلت عادل براى فقيه, كه او را شايسته مقام رهبرى مى كند, بيانگر صداقت او در خدمت است, آيا قبول چنين مسووليت پررنج و سنگين, براى خدمت به مردم, خداوندگارى و شاهنشاهى است؟!
4ـ اين كه شبهه افكن مذكور, همه تاخت و تاز خود را متوجه فاضل نراقى و علماى بعد از او كه به دلايل او در اين راستا توجه و احترام كرده اند نموده, بايد به او گفت كه اين مسإله (ولايت فقيه) انحصار به فاضل نراقى ندارد, قبل از او مانند شيخ مفيد (متوفاى 413هـ.ق) سلار بن عبدالعزيز (فقيه برجسته قرن پنجم), شيخ طوسى (متوفاى 460 هـ.ق) محقق اول (متوفاى 726 هـ.ق) علامه حلى (متوفاى 726 هـ.ق) شهيد اول (متوفاى 786 هـ.ق) و ديگران, اصل ولايت فقيه را مطرح و تإييد كرده اند.(12)

نگاهى به وظايف ولايت فقيه از ديدگاه نراقى

مرحوم فاضل نراقى ـ قدس سره ـ پس از تشريح اصل ولايت فقيه و اختيارات وسيع فقيه و دلايل و مبانى فقهى آن, به وظايف و مناصب ولايت فقيه پرداخته, و آن را بسيار مى شمرد و بخشى از آن را (كه ده وظيفه است) با ذكر دلايلى هر كدام بيان مى كند, ما در اين جا نظر شما را به وظايف دهگانه ولى فقيه از نظر مرحوم نراقى, بدون ذكر دلايل او جلب مى كنيم:
مرحوم نراقى سخن را چنين آغاز مى كند:
((ثم نقول; ان من الامور التى هى وظيفه الفقهإ و منصبهم و لهم الولايه فيه كثيره, يعلم مواردها مما ذكر, و نذكر هنا بعضها; پس از بيان حدود وسيع قلمرو ولايت فقيه و دلايل آن, مى گوييم امورى كه انجامش از وظايف فقهإ و منصب هاى آنها است, و آنها بر آن حق ولايت و سرپرستى دارند بسيار است, كه موارد آن از مطالب گذشته دانسته مى شود, در اين جا به ذكر چند وظيفه فقيه عادل مى پردازيم.
1ـ وظيفه فتوا دادن
بر فقها است كه فتوا بدهند, و با بيان احكام به راهنمايى جاهلان بپردازند, و بر مردم واجب است كه از فتواهاى آنها اطاعت و پيروى نمايند, و از آنها تقليد كنند…(13)
2ـ قضاوت و داورى
بر عهده فقهاى عادل است كه سرپرستى امر قضاوت و داورى بين مردم در رفع اختلافات را بر عهده بگيرند, مردم نيز بايد در امور مورد اختلاف خود به آنها مراجعه نموده و حكم آنها را بپذيرند.(14)
3ـ اجراى حدود و تعزيرات
از وظايف فقيه عادل اجراى حدود (حدهاى شرعى مانند حد زنا, حد شراب خوارى و… ) و اجراى تعزيرات (كيفرها و تنبيه هاى شرعى) است, گرچه در اين مسإله بين علما اختلاف نظر است, ولى مرحوم نراقى مطابق دلايلى كه ذكر نموده, اين وظيفه را از مسووليت هاى فقيه عادل مى داند.(15)
4ـ حفظ اموال يتيمان
سرپرستى از اموال يتيمان و نگهدارى آن اموال بر عهده فقيه عادل است, اين مسإله اجماعى, بلكه از ضروريات مى باشد.(16)
5ـ نگهدارى اموال ديوانگان و سفيهان
هرگاه ديوانگان و افراد سفيه, سرپرست ديگرى نداشته باشند, بر فقيه عادل واجب است كه نگهدارى اموال آنها را بر عهده بگيرد, چنان كه اجماع قطعى و آيات قرآن و روايات متواتر بر اين مطلب دلالت دارد.(17)
6ـ حفظ اموال غائبان
آنان كه از شهر خود غايب و ناپديد شده اند, كه به سه قسم تقسيم مى شوند, بر فقيه عادل است دخالت كند, و اموال آنها را هرگونه كه صلاح مى داند سرپرستى و نگهدارى كند.(18)
7ـ سرپرستى امور مربوط به ازدواج
به اجماع فقها, فقيه عادل به طور اجمال, حق سرپرستى نسبت به زن و شوهر در موارد اختلاف و… دارد, گرچه در موارد دخالت و ولايت فقيه عادل, و جزئيات آن اختلاف نظر است.(19)
8ـ سرپرستى براى به كار گماردن يتيمان و سفيهان
يكى از امورى كه فقيه عادل در آن ولايت و سرپرستى دارد, به كار گماردن ايتام, ديوانگان و سفيهان است, فقيه بايد منافع جسمى آنها (كارها و تلاش هاى فيزيكى و بدنى آنها) را مطالبه كند, و به مصالح آنها توجه نمايد تا مبادا تباه گردد و حقشان پايمال شود.(20)
9ـ تصرف در اموال امام (خمس و غيره)
فقيه عادل حق دارد كه در اموال امام معصوم(ع) مانند نيمى از خمس, و اموالى كه مالكش معلوم نيست, و هم چنين اموالى كه وارث ندارند و مانند آنها تصرف كند, و در راه هايى كه با توجه به مصالح, تشخيص مى دهد مصرف كند.(21)
10 ـ سرپرستى تمام امورى كه امام معصوم(ع) حق تصرف در آن دارد
فقيه عادل بر همه آن چه سرپرستى آن براى امام معصوم(ع) ثابت شده, حق سرپرستى دارد (اين همان ولايت فقيه به امور جامعه و سياست و نظام در شوون مختلف است) از مصداق اين سرپرستى عبارت است از: فروختن مال مفلس, طلاق دادن زنى كه شوهرش مفقود شده, و هر كارى كه انجامش به دليل عقل يا شرع لازم است, مانند تصرف در اوقاف عمومى, و انجام وصيت هايى كه در ابتدا داراى وصى نيست, عزل بعضى از اوصيإ, و نصب ديگران و…
مرحوم فاضل نراقى در اين راستا مى فرمايد: ((و على الفقيه فى كل مورد مورد ان يفتش عن عمل السلطان والامام, فان ثبت فيحكم به للفقيه ايضا; بر فقيه است كه بر تك تك موارد, از كارهاى حاكم و امام معصوم(ع) را بررسى و جستجو كند, هر جا كه ديد امام (ع) در آن سرپرستى و تصرف نموده, حكم كند كه همان حق سرپرستى براى فقيه نيز ثابت و روا است.(22)

دلايل مختلف بر ثبوت اين وظايف براى فقيه و معنى دو قاعده

محقق نراقى(ره) براى هر يك از اين وظايف دهگانه به ذكر دلايل آن از كتاب, سنت, اجماع و عقل پرداخته و براى ثبوت همه اين وظايف به دو قاعده تصريح نموده كه دلالت بر چنين حقى براى فقيه دارند و در مورد اين دو قاعده مى نويسد:
((و يلزم ان تكون القاعدتان ملحوظتين عندك فى كل مقام يرد عليك من اعمال الحكام والفقهإ و وظائفهم و تحكم بمقتضاهما, و لاتحكمن بشىء ما لم يثبت من القاعده, إو من دليل آخر; لازم است كه اين دو قاعده در همه مواردى كه از كارهاى حكام, فقها و وظايف آنها بر تو وارد مى شود, مورد توجه قرار گيرند, و به مقتضاى اين دو قاعده, حكم شود, و تا موردى به وسيله اين دو قاعده يا دليل ديگر ثابت نشده, هرگز نبايد به آن حكم كنى.)) سپس چند مورد را ذكر مى كند كه مشمول اين دو قاعده نيستند.(23)
منظور از دو قاعده عبارت است از 1ـ اختيارات فقيه عادل در مورد مناصب پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) (كه در جاى خود ثابت شده است) 2ـ ولايت و سرپرستى فقيه نسبت به امور حسبيه (امورى كه از نظر عقلى ونقلى, بايد انجام شود, و انجام آن به سرپرستى فقيه عادل بر ديگران تقدم دارد.)

پى نوشت ها :
1 . شيخ يعقوب كلينى; اصول كافى, چاپ دارالكتب الاسلاميه تهران, ج1, ص46.
2 . حامد الگار; نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت, ص129 (به طور اقتباس)
3 . احمد نراقى; عوائد الايام من مهمات ادله الاحكام, چاپ دفتر تبليغات اسلامى, كه از صفحه 529 تا 582, پيرامون بحث ولايت فقيه و وظايف فقيه مى باشد.
تإليفات مولى احمد نراقى(ره عبارتند از:
1 ـ تنقيح الاصول فى شرح تجريد الاصول
2 ـ مناهج الاحكام فى الاصول
3 ـ عين الاصول
4 ـ اساس الاحكام
5 ـ مفتاح الاحكام
6 ـ حجيه المظنه
7 ـ معراج السعاده
8 ـ تذكره الاحباب
9 ـ خلاصه المسائل
10 ـ وسيله النجاه
11 ـ مستند الشيعه فى احكام الشريعه
12 ـ هدايه الشيعه
13 ـ عوائد الايام
14 ـ مناسك حج
15 ـ الرسائل والمسائل
16 ـ سيف الامه و برهان المله
17 ـ الخزائن
18 ـ مثنوى طاقديس
19 ـ ديوان شعر
20 ـ جامع المواعظ
21 ـ رساله اجازات
22 ـ كتابى در تفسير و…
قابل توجه اين كه شيخ اعظم انصارى چند سالى نزد مولا احمد نراقى درس خواند, وى در كاشان درگذشت, جسد مطهرش را به نجف اشرف برده و در آنجا دفن گرديد.

 

/

علم دين 2

علم و دين (2)

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين : حجه الاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور

تذكر و يادآورى

موضوع مقاله حاضر, مسئله علم و دين و نسبت بين آن هاست. در مقاله پيشين ضمن طرح مسئله به عنوان يكى از مسائل فلسفه دين, آرإ در رابطه علم و دين را مطرح كرد. پس از آن از هماهنگى بين علم و دين و دلايل آن سخن گفت و در پايان از تشويق دين اسلام به تحصيل علم, مطالبى مطرح گرديد, حال در اين مقاله نكات ديگرى در بيان رابطه و نسبت علم و دين بيان مى شود.

2ـ راه هاى تحصيل معرفت در متون دينى

از آن جايى كه حقايق وجودى گوناگون اند برخى مادى و طبيعى و محسوس و برخى مجرد و ماورإ طبيعى و غير محسوسند, راه هاى شناخت آن حقايق نيز مختلف خواهد بود, برخى حقايق را فقط بايد از راه حس و تجربه شناخت چنان چه حقايق جزئى و مادى و طبيعى و محسوس را, تنها از اين راه مى توان شناخت اما حقايق كلى و ماورإ طبيعى را از راه عقل و يا شهود عرفانى بايد شناخت, چنانچه حقايق فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه تنها از راه وحى بايد آن ها را بشناسيم.
قرآن كريم در بعضى از آيات به اين نكته اشاره دارد كه انسان در بدو آفرينش خود از علوم اكتسابى بى بهره است و خداى سبحان ابزار كسب معرفت را در اختيار او قرار داده, تا بار استفاده از آن ها به شناخت جهان و حقايق آن اقدام كند ((والله اخرجكم من بطون إمهاتكم لاتعلمون شيئا و جعل لكم السمع والابصار والافئده لعلكم تشكرون))(1) و خدا شما را از شكم مادرانتان ـ در حالى كه چيزى نمى دانستيد ـ بيرون آورد و براى شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داده, باشد كه سپاسگزارى كنيد.
سمع و بصر در اين آيه نمونه اى از همه حواسند, فواد عبارت از قلب و عقل آدمى است و مجموع اين بخش از آيه, در بردارنده ادراكات ظاهرى و باطنى انسان است.
نكته ديگرى كه در آيه استفاده مى شود آن است كه انسان درگاه تولد هيچ معلومى اعم از بديهى و نظرى نداشته و از آن پس از طريق مجارى ادراكى كه خداى سبحان به او اعطإ كرده است يعنى از راه گوش و چشم و دل به اشياى جهان, عالم مى شود.
با اين كه راه حواس و عقل در اختيار انسان قرار دارد و او مى تواند با آن حقايق جهان را بشناسد, اما در عين حال حقايقى وجود دارد كه تنها از راه وحى و آموزش انبيإ الهى آدمى به آن ها عالم مى شود چنان كه فرمود: ((كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيهم و يعلمكم الكتاب و الحكمه ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون))(2) همان طور كه در ميان شما فرستاده اى از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مى خواند و شما را پاك مى گرداند و به شما كتاب و حكمت مىآموزد و آن چه را مى دانستيد به شما ياد مى دهد.
از جمله ((و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون)) استفاده مى شود كه حقايقى وجود دارد كه معرفت به آن جز از راه وحى الهى براى انسان ميسور نيست.
بنابراين با توجه به تنوع حقايق عالم مى توان گفت بعضى از آن ها را با حس و تجربه و برخى را با عقل و استدلال و برخى را با شهود عرفانى و برخى را با وحى الهى آگاهى پيدا مى كنيم.
قرآن كريم اهم مسائل شناختى را طرح مى كند و مى فرمايد: اگر از بيرون به سير و سفر و تفكر و انديشه بپردازيد و از درون با بصيرت به شناخت معارف اقدام كنيد, حق براى شما روشن مى شود ((و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلاتبصرون))(3) و روى زمين و در خود شما نشانه هايى براى اهل يقين است پس مگر نمى بينيد, ((سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه على كل شىء شهيد))(4) و به زودى نشانه هاى خود را در افق هاى گوناگون و در دل هايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن شود كه او خود حق است, آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است.
به علاوه آيات فراوانى است كه آدمى را به شناخت طبيعت و تعقل و تفكر در آن ها فراخوانده است ((الم تر ان الله انزل من السمإ مإ فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود و من الناس و الدواب والانعام مختلف الوانه كذلك انما يخشى الله من عباده العلمإ ان الله عزيز غفور))(5)
آيا نديده اى كه خدا از آسمان آبى فرو آورد و به وسيله آن ميوه هايى كه رنگ هاى آن ها گوناگون است بيرون آورديم, و از برخى كوه ها, راه ها و رگه هاى سپيد و گلگون به رنگ هاى مختلف و سياه پررنگ آفريديم. و از مردمان و جانوران و دام ها كه رنگ هايشان همان گونه مختلف است پديد آورديم از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى ترسند, آرى خدا, ارجمند, آمرزنده است.
با ملاحظه اين آيات استفاده مى شود اولا قرآن كريم با سه راه معرفت يعنى حسن و تجربه و برهان عقلى و وحى با آدمى سخن مى گويد, بعضى حقايق را با حس و تجربه و برخى را با عقل و برخى را تنها از راه وحى به انسان مى شناساند.
و ثانيا انسان را به استفاده از اين سه راه براى شناخت حقايق هستى فرا مى خواند.
با بيان اين نكته روشن مى شود آن ها كه راه معرفت و شناخت را منحصر در حسن و تجربه مى دانند و درباره حقايق غير محسوس اظهار نظر نمى كنند و احيانا آن را نفى مى كنند بايد توجه داشته باشند كه با ابزار حس و تجربه فقط مى توان درباره حقايق محسوس اظهار نظر كرد و در رابطه با حقايق مجرد و يا كلى نبايد اظهار نظر بكنند. چون قلمرو اين ابزار محدود است از اين رو بايد در همين قلمرو سخن بگويند و در غير آن قلمرو سكوت كنند و اظهار نظر درباره آن ها را به راه هاى ديگر يعنى عقل و شهود عرفانى و وحى واگذار نمايند.

3ـ تاريخ رابطه علم و دين

رابطه علم و دين به صورتى كه امروز مورد توجه است تعلق به خاستگاه اصلى علم به معناى دانش تجربى جديد دارد و به لحاظ تاريخى به عصر روشنگرى و پس از آن يعنى قرون هيجده و نوزده و بيست ميلادى دارد اما اين رابطه هميشه تاريخ علم و دين مورد توجه بوده است يعنى در تمدن يونان باستان و بعد از قرون وسطى به صورت رابطه علم و دين يا فلسفه و دين و يا عقل و وحى و در تمدن هند و چين به صورت هاى ديگر مورد عنايت قرار مى گرفت.(6)
تاريخ تفكر در جهان اسلام از اين حقيقت حكايت مى كند كه مسئله تعارض علم و دين, آن گونه كه در مغرب زمين بوده است, در جهان اسلام مطرح نبوده است, زيرا بسيارى از چالش ها در جهان غرب به جهت موضع گيرى افراطى كليسا و قشرى گرى و جزميت غير منطقى و عقلايى در برابر دانشمندان و عالمان بوده است.
در جهان اسلام عالمان دين و عالمان علم مجمع هر دو علم بوده اند از باب نمونه بوعلى سينا ضمن اين كه يك عالم دين بود, يك فيلسوف رياضى دان و يك پزشك بوده است, او هم تفسير آيات قرآن مى نويسد, هم شفا و اشارات را در فلسفه و رياضيات تدوين مى كند و هم كتاب قانون در طب را مى نويسد, ابوريحان بيرونى, ابن هيثم و خواجه نصير طوسى و غياث الدين جمشيدى كاشانى نيز از اين دسته اند.
با توجه به اين نكته مى توان گفت مسئله تعارض علم و دين, مسئله هر دينى نيست بلكه بيشتر متوجه اديان در غرب و عالمان دين آن ديار است و در اسلام به عنوان يك دين اصيلى كه از كتاب اصيلى چون قرآن برخوردار است نمى توان با قاطعيت از تعارض علم و دين سخن گفت.

4ـ فرضيه بودن برخى دستاوردهاى علمى

برخى از دستاوردهاى علمى در حد فرضيه هستند و حتى برخى داراى فرضيه هاى رقيب جدى در مقابل خود هستند بنابراين نمى توان با مشاهده يك فرضيه بلافاصله به تعارض بين علم و دين نظر داد.
چنان چه در نظريه تبدل انواع داروين و نظريه تكامل انواع در رابطه با انسان و چگونگى خلقت او مورد توجه است.

5ـ ظاهرى بودن برخى تعارض علم و دين

نمونه هايى از تعارض و تزاحم علم و دين تعارض ظاهرى بوده است و با فحص و تحقيق كامل در متون دينى مى توان اين تعارض و تزاحم را حل كرد.

نكته پايانى

در پايان اين مقال به نكته اى اشاره مى شود و آن اين كه به رغم هجومى كه در طول سيصد سال گذشته از جانب علم به سمت دين شده است, هجومى كه گاه خيلى شديد بوده است, دين به حيات خودش ادامه داده است اما واقعيت اين است كه در نيمه دوم قرن بيستم و در دهه پايانى قرن بيستم روىآورى به اين دو دهه جهان و در جوامع پيشرفته از نظر علمى و صنعتى افزايش پيدا كرده است.(7)
شايد علت اين باشد كه انسان نيازهايى دارد كه با علم برآورده نمى شود از باب نمونه فقط دين است كه مى تواند به سئوالاتى, چون من كيستم, از كجا آمده ام؟ به كجا آمده ام, با كيستم؟ براى چه آمده ام؟ به كجا مى روم؟ پاسخ بگويد و نه علم.
در پاسخ به اين سوال مى توان گفت, انسان موجودى است تشكل يافته از عناصر طبيعى و حقيقتى به نام روح الهى كه بهره بردارى از عقل و قلب و انديشه و علم, شخصيت حقيقى او به بار مى نشيند و به عنوان حى متإله يعنى موجودى كه هويت او به حيات و تإله و خداگونگى اوست.
و اين موجود با حكمت و مشيت الهى از عالم ماورإ طبيعى به اين عالم ماده و طبيعت محسوس و از ملكوت به ملك آمده تا در كنار ديگر انسان ها استعدادهاى گوناگون خود را شكوفا كرده و به فعليت برساند و با عبور از گذرگاه عالم ماده و طبيعت به عالم مثال و برزخى و از آن جا به عالم جاودانگى بار يابد و هدف از آفرينش او خيرى جز اين نيست كه به دانايى و دارايى و عبوديت همراه با معرفت نايل شود و در درياى حقيقت فانى گردد كه ((كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام))(8) هرچه بر زمين است فانى شونده است و ذات با شكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.

پى نوشت ها :
1 . نحل, 78.
2 . بقره, 151.
3 . ذاريات, 20 ـ 21.
4 . فصلت, 53.
5 . فاطر 27 ـ 28.
6 . دين پژوهى, دفتر دوم, ص437 به بعد.
7 . اصول سكولايزم, پيترال برگر, افشار اميرى, ص18 ـ 23.
8 . الرحمن, 27.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام اسرارت را به هر شخصى نگو

سخنان معصومين
اسرارت را به هر شخصى نگو

امام صادق عليه السلام:

((لا تطلع صديقك من سرك الا على ما لو اطلعت عليه عدوك لم يضرك فان الصديق قد يكون عدوا يوما ما.))
دوست خود را از اسرار خود, به اندازه و حدى مطلع ساز كه اگر آن اندازه را به دشمن بگويى نتواند به تو زيان برساند, چرا كه گاهى دوست ممكن است دشمن شود.))
(ميزان الحكمه, ج4, ص428)

امام صادق عليه السلام:

((سرك من دمك, فلايجرين من غير اوداجك))
راز تو از خون توست, پس نبايد جز در رگهاى خودت جارى شود.(بحارالانوار, ج72, ص71)

امام على عليه السلام:

((ما لمت احدا على اذاعه سرى اذا كنت به اضيق منه))
من هيچ كس را بر فاش كردن رازم ملامت نكردم, آن هنگامى كه خود در نگهدارى آن, از او كم حوصله تر بودم.
(غرر الحكم, ج2, ص277)

امام على عليه السلام:

((من ضعف عن حفظ سره لم يقو لسر غيره))
هر كس كه از حفظ راز خود ناتوان است, بر نگهدارى راز ديگرى توانا نخواهد بود.
(غرر الحكم, ج2, ص225)

امام على عليه السلام:

((ابذل لصديقك كل الموده و لاتبذل له كل الطمإنينه و اعطه كل المواساه و لاتفض اليه بكل الاسرار))
دوستى كامل خويش را براى دوستت به كار بند بى آن كه به او اطمينان كامل كنى و تا توانى با او هميارى كن, بى آن كه همه اسرارت را در اختيار او قرار دهى.
(بحار, ج74, ص165)

امام على عليه السلام:

((سرك اسيرك, فان افشيته صرت اسيره))
راز تو اسير توست, اگر آشكارش ساختى تو اسير آن شده اى.
(غرر الحكم, ج1, ص437)

امام على عليه السلام:

((الظفر بالحزم والحزم باجاله الرإى والرإى بتحصين الاسرار))
پيروزى در سايه دور انديشى و احتياط است, احتياط به تفكر و تفكر به حفظ اسرار است.
(نهج البلاغه, حكمت48)

امام على عليه السلام:

((الداهيه من الرجال من كتم سره ممن يحب كراهيه ان يشهره عند غضب من المستودع))
مردان زيرك كسانى اند كه رازشان را از دوستانى كه در هنگام خشم از آن استفاده مى كنند, كتمان خواهند كرد.
(دستور معالم الدين, ص24)

امام على عليه السلام:

((لا تضع سرك عند من لا سر له عندك))
رازت را نزد كسى كه رازى پيش تو ندارد, قرار مده.
(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج20, ص339)

امام على عليه السلام:

((انفرد بسرك و لاتودعه حازما فيزل و لا جاهلا فيخون))
رازت را خود تنها نگهدار و آن را به نزد آدم محتاط مسپار كه مى لغزد و به جاهل مگذار كه خيانت مى كند.
(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج20, ص327)

امام على عليه السلام:

((من توفيق الرجل وضع سره عند من يستره و احسانه عند من ينشره))
از موفقيت مرد آن است كه رازش را نزد كسى بسپارد كه آن را مى پوشاند و احسان و نيكى اش را به كسى كند كه آن را منتشر مى سازد.
(غرر الحكم, ج2, 257)

امام على عليه السلام:

((من بحث عن اسرار غيره اظهر الله اسراره))
هر كس كه در جستجوى اسرار ديگران باشد خداوند اسرارش را آشكار خواهد ساخت.
(غرر الحكم, ج2, 214)

 

/

دانستنى هايى از قرآن پيروى از شريعت نه از هواهاى نفس

دانستنى هايى از قرآن
پيروى از شريعت نه از هواهاى نفس

((ثم جعلناك على شريعه من الامر فاتبعها و لا تتبع إهوإ الذين لا يعلمون . انهم لن يغنوا عنك من الله شيئا و ان الظالمين بعضهم إوليإ بعض و الله ولى المتقين))
(سوره جاثيه – آيات18 و 19)

پس از انبيإ و پيامبران گذشته ( سپس نوبت به تو رسيد , ما تو را هم بر شريعتى كامل از امر دين واقف ساختيم , پس همان را پيروى كن نه هواهاى كسانى را كه علم ندارند , چرا كه آن مردم هرگز تو را از اراده خدا بى نياز نكنند و ستمكاران جهان به نفع خود در ظلم و ستم دوستدار يكديگرند و خدا تقواپيشگان را سرپرستى مى كند و ولى و يار آنان است .
فاتبعها : از اينكه در اين خطاب به رسول خدا امر مى كند كه از شريعت پيروى كن , معلوم مى شود خود رسول خدا نيز با امت در پيروى و اتباع احكام شريك است .
شريعه : راهى است كه آدم را به لب آب مى رساند . و اطلاق مى شود بر هر راهى كه انسان را به مقصد برساند . شريعه يك بار در قرآن آمده است و به معناى دين اسلام مى باشد.
امر: بمعناى دين است. از اين آيه استفاده مى شود كه پيامبر مانند ساير افراد امت مكلف به دستورات دين بوده است و مطلب ديگر آنكه هر حكم و عملى كه مستند به وحى نباشد و به نحوى منتهى به وحى نشود چيزى جز هواى نفسانى نيست و نمى توان آن را علم ناميد هر چند از زرق و برق بسيارى برخوردار باشد. يعنى دو راه بيشتر در پيش نداريم يا راه پيامبران و يا راه جاهلان و نادانان, پس اگر كسى پشت به وحى كند و از پيام رسولان خدا نافرمانى نمايد , قطعا راه جاهلان را در پيش گرفته و به بيراهه مى رود و آنگونه كه در تاريخ ديده شده و ما نيز مشاهده مى كنيم پيوسته پيروان هوا و هوس باهم هم آوازند و يكديگر را دوست مى دارند ولى اگر كسى پيرو راه دين باشد و خط شريعت را دنبال كند با او در ستيزند و مبارزه مى كنند و اين مبارزه ميان پيروان راه حق و راه باطل از ديرباز در تاريخ بشريت وجود داشته است و همواره پيروان حق اندك بوده اند و اتباع باطل بسيار.
امير المومنين عليه السلام مى فرمايد: ((لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقله إهله)) در راه حق از كمبود راهيان حق وحشت نكنيد زيرا هميشه كم بوده اند ولى آنگونه كه از قرآن استفاده مى شود , پيروزى از آن حق است ((و العاقبه للمتقين)) اما بايد صبر كرد و در اين راه پر پيچ و خم تحمل رنجها و مصيبتها و بلاها را نمود تا سرانجام به مقصد و مقصود نزديك شد.
((ان الظالمين بعضهم اوليإ بعض)) همه ستمگران از يك قماشند و باهم براى براندازى دين حق كمك مى كنند ولى گمان نكن – اى رسول خدا- كه تو و يارانت با اينكه اندك هستيد, يار و ياورى نداريد و آنان بر شما چيره و غالب مى شوند و همانا يار شما خداست.
((و الله ولى المتقين)) خداوند ياور پرهيزكاران است. هر چند دشمنان به ظاهر داراى جمعيت فراوانند و قدرت و مال زيادى دارند و يا مثلا ابزارهاى جنگى و تسليحاتى بسيار پيشرفته دارند ولى قطعا دربرابر قدرت خدا ناچيز و بى ارزشند.
لازم به ياداوريست كه نبايد قدرت دشمن را ناديده گرفت بلكه بايد مسلمانان در حد توان و طبق دستور خدا ((و إعدوا لهم ماستطعتم من قوه و من رباط الخيل)) ابزار جنگى را براى مقابله با دشمنان و دفاع از حق خويش آماده و مهيا سازند ولى سرانجام پيروزى از آن تقوا پيشگان است هرچند طرف مقابل از پول و ابزار جنگى و عدد و عده بيشترى برخوردار باشد.
به هر حال آنچه از اين آيه شريفه استفاده مى كنم , دو مطلب بسيار مهم و سرنوشت ساز و حساس است : اول – هر حكم و قانونى بايد منطبق با شريعت و آئين مقدس اسلام باشد , و گرنه بى ارزش است . و انطباق قوانين با احكام وظيفه مجتهدين و مقامات بالاى علمى است . پس هركس نمى تواند اسلام شناس باشد و مردم را طبق هواى نفس خويش مثلا به سوى اسلام سوق دهد , اسلامى كه اسلام شناسان غير واقعى ارائه مى دهند اسلام غير واقعى است . محال است فردى عمر خود را در دانشگاه هاى فرانسه و يا آمريكا گذرانده باشد و از اسلام الفبائى بيشترى نداند , ولى با لفاظى و سرهم بندى مطالب بشود اسلام شناس! و اما آن عالمى كه عمرش را در مطالعه كتب فقهى و اصولى گذرانده و سر و كارش با قرآن و سنت است , مرتجع بخوانيم و او را واپس گرا بدانيم , واپس گرائى فقط در دورى از شريعت و دنبال كردن اهواى نفس اماره است به نام آئين !
دوم: دشمنان دين كه هميشه براى مقابله با دين و آئين حق با هم همبستگى دارند و آماده هجوم اند , تا خدا نخواسته باشد هرگز به هواى نفس خود نمى رسند و كارى را از پيش نمى برند و قطعا خداوند ياور پرهيزكاران و مومنان متعهد است , پس براى اينكه در دنيا و آخرت پيروز و روسفيد شويم چاره اى جز تقوا نداريم , بايد با تقوا پيش برد كه سعادت دنيا و آخرت در تقواست و بس . خداوندا ما را توفيق ده تا لباس تقوا را براى هميشه در بر كنيم و پارسا گرديم . آمين رب العالمين .

 

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام

صهيونيست ها سه شهر فلسطينى را در پى انحلال كميته حقيقت ياب جنين به اشغال نظامى درآوردند.(14/2/81)
دكتر رمضان عبدالله دبير كل جهاد اسلامى فلسطين: تنها راه آزادى فلسطين ادامه راه امام حسين(ع) است.(16/2/81)
قبايل پاكستانى, نظاميان امريكايى را به حمله انتحارى تهديد كردند.
15 صهيونيست در عمليات شهادت طلبانه فلسطينى ها به هلاكت رسيدند.(18/2/ 81)
تظاهرات ده هزار اسرائيلى در تل آويو عليه جنگ طلبى شارون انجام شد.
اسلامگرايان در انتخابات شهردارىهاى بحرين پيروز شدند.(22/2/81)
عرفات به خواسته اسرائيل براى تغيير در تشكيلات خودگردان تن داد.(26/2/ 81)
عمليات شهادت طلبانه در امن ترين شهر اسرائيل سه كشته و 56 مجروح بر جاى گذاشت.(30/2/81)
در جريان يك عمليات شهادت طلبانه در شمال تل آويو 4 صهيونيست به هلاكت رسيده و بيش از 40 نفر ديگر زخمى شدند.(2/3/81)
نظاميان صهيونيست 3 فرمانده گردان هاى شهداى الاقصى را دستگير كردند.(7/3/ 81)
صهيونيست ها 1000 فلسطينى را در نابلس دستگير كردند.(11/3/81)
اسرائيل از امريكا خواست رهبرى سركوب انتفاضه را بر عهده بگيرد.
بوش: فرهنگ امريكايى را بايد در كشورهاى اسلامى گسترش دهيم.(13/3/81)
در عمليات شهادت طلبانه يك مبارز فلسطينى اتوبوس 12 تنى حامل صهيونيست ها به طور كامل منهدم شد و تمام سرنشينان آن كشته يا زخمى شدند.(16/3/81)

داخلى

14 كارگر نمونه كشور معرفى شدند.(14/2/81)
از روزنامه ((ايران)) رفع توقيف شد.(15/2/81)
پيكر شش تن از دانشآموزان حادثه پارك شهر در بهشت زهرا در ميان غم و اندوه مردم و همكلاسى هاى آنها به خاك سپرده شد.
خاتمى: جمهورى اسلامى ايران زير بار تهديدات امريكا نخواهد رفت.(16/2/ 81)
رهبر انقلاب در پيامى به مناسبت حادثه پارك شهر: مقصران را مجازات كنيد تا مايه عبرت شود.
خاتمى: شوراهاى شهر باند بازى را كنار بگذارند.(17/2/81)
70 نماينده پيشنهاد لغو خودگردانى بيمارستان ها را به هيإت رئيسه مجلس ارائه كردند.(18/2/81)
رئيس قوه قضائيه: نمايندگان اگر چند شب به زندان بروند در تصويب لوايح جايگزين حبس تسريع مى كنند.
محاكمه متهمان حادثه پارك شهر آغاز شد.(19/2/81)
وزير امورخارجه: هيچ زمينه اى براى مذاكره با امريكا وجود ندارد و آنها نمى توانند اراده خود را بر ما تحميل كنند.
ممنوعيت ورود ايرانى ها به امريكا با تصويب كنگره قطعى شد.
توطئه هواپيماربايى در مسير كرمان ـ تهران ناكام ماند.(22/2/81)
هزاران نامه مردم به رئيس جمهور در نخستين روز سفر به مازندران ارائه شد.
سد كرج پر شد.
بزرگترين سكوى توليد گاز كشور در بوشهر ساخته شد.(24/2/81)
دبير شوراى امنيت ملى: دخالت بيگانگان در قلمرو خزر خطرآفرين شده است.
سه تن از مراجع عظام تقليد: پيوستن ايران به كنوانسيون بين المللى زنان, خلاف شرع است.(25/2/81)
خاتمى: دولت امريكا جهان را به سوى جنگ و نابودى هدايت مى كند.
جمهورى اسلامى ايران به توافق روسيه و قزاقستان درباه درياى خزر اعتراض كرد. (26/2/81)
خاتمى: حل نشدن مشكلات به خاطر كم تجربگى و از دست دادن فرصت هاست.
آيت الله مشكينى: اصلاحات امريكايى را هرگز نمى پذيريم, اگر كسى بخواهد مسير امام و انقلاب را تغيير دهد, اول كسى كه خونش را در اين مسير مى دهد من هستم.(28 /2/81)
مجمع تشخيص مصلحت نظام ميزان سرمايه گذارى خارجى را تصويب كرد.(29/2/ 81)
رهبر انقلاب در ديدار حيدر على اف: دو كشور ايران و آذربايجان در طول تاريخ يك ملت بوده اند.
در پى موضع ضد ايرانى بلر كاردار انگليس به وزارت امورخارجه احضار شد.(30/ 2/81)
مردم ايران به ياد شهداى فلسطين هزاران شمع روشن كردند.
پيكان, قهرمان واليبال آسيا شد.
800 پرونده تخلف در دستگاههاى دولتى به ديوان محاسبات رفت.
وزير اطلاعات: موضوع مذاكره با امريكا صرفا يك شايعه است. (31/2/81)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و اعضاى شوراى عالى اشتغال: مبارزه با فساد اقتصادى بى حضور دولت به جايى نمى رسد.
آيه الله هاشمى رفسنجانى: زير سوال بردن دستاوردهاى دفاع مقدس ظلم بزرگى به انقلاب اسلامى است.(1/3/81)
به علت كوتاهى نظام بانكى و سازمان مديريت, اعتبار 450 ميليارد تومانى اشتغال راكد مانده است.
رهبر انقلاب: مذاكراه در رابطه با امريكا خيانت و حماقت است.
رهبر انقلاب: طرفداران مذاكره با امريكا الفباى سياست و غيرت را نمى دانند.(2 /3/81)
مدير عامل بانك رفاه كارگران به اتهام اختلاس و ارتشإ زندانى شد.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: بايد يكبار ديگر پوزه امريكا را به خاك بماليم.(4 /3/81)
صندوق ضمانت صادرات: جزايرى با سند جعلى 50 ميليون دلار هم از بانك رفاه گرفته است.
دانشجويان به سكوت وزارت علوم در برابر حركت هاى ضد ارزشى در دانشگاه ها اعتراض كردند.(6/3/81)
رئيس مجلس از تإسيسات گازى پارس جنوبى بازديد كرد.
حوزه علميه قم خط سازش با امريكا را محكوم كرد.
رئيس قوه قضائيه دستور رسيدگى به پرونده هاى رباخوارى را صادر كرد.(7/3/ 81)
رهبر انقلاب: مجلس با تصويب قانون, جلوى تبعيض ها را بگيرد.(8/3/81)
تدوين دايره المعارف بزرگ امام خمينى آغاز شد.
رهبر انقلاب: ملت فلسطين بى نتيجه بودن مذاكره با دشمن را با تمام وجود درك كرده است.
خاتمى: مذاكره با امريكا بى اعتنايى به عزت ملت ايران است.(11/3/81)
در سيزدهمين سالگرد ارتحال امام خمينى(ره) تجمع بزرگ مردمى براى دفاع از خط امام برگزار مى شود.
استاندارى فارس از يك ماجراى ساختگى شكنجه پرده برداشت.
زورآزمايى جناح هاى مجلس به ابقاى وزير مسكن انجاميد.(13/3/81)
رهبر انقلاب: اصول انقلاب محور وحدت است دنبال چيز ديگرى نگرديد.
خاتمى: ادامه راه امام در پايبندى همه جانبه به قانون اساسى است.(16/3/ 81)

خارجى

كنگره امريكا در تإييد جنايات اسرائيل قطعنامه صادر كرد.
لندن: حاكميت اسپانيا بر جبل الطارق را نمى پذيريم.(14/2/81)
آزمايش مشترك امريكا و هند پس از 40 سال برگزار مى شود.(15/2/81)
شيراك براى 5 سال ديگر در كاخ اليزه ماند.
امريكا از عضويت در دادگاه جزايى بين المللى خارج شد.
امريكا: رهبر فلسطين را ما بايد انتخاب كنيم.(16/2/81)
رئيس جمهور كره جنوبى به خاطر فساد پسرانش از مردم پوزش خواست.(17/2/ 81)
خاخام يهودى: اسرائيل طبق وعده تورات نابود خواهد شد.
131 مسافر در سانحه سقوط دو هواپيماى مصرى و چينى جان باختند.(18/2/ 81)
11 نظامى فرانسوى در انفجار كراچى جان باختند.(19/2/81)
انفجار 3 بمب كارخانه كوكاكولا در هند را لرزاند.(24/2/81)
امريكا دارايى هاى عرفات و ساف را مسدود مى كند.
روسيه و 5 جمهورى آسياى مركزى پيمان نظامى امضا كردند.(25/2/81)
كاخ سفيد پيشنهاد كارتر براى لغو تحريم هاى كوبا را نپذيرفت.
پايگاه دريايى روسيه در ويتنام پس از 23 سال تخليه شد.(26/2/81)
هليكوپترهاى امريكايى به جشن عروسى افغان ها حمله كردند و در جريان آن 15 افغانى كشته شدند.(28/2/81)
هند سفير پاكستان را اخراج كرد.
ارمنستان: در روابط با ايران به تحريم هاى امريكا اهميت نمى دهيم.(29/2/ 81)
معاون بوش: تكرار حادثه 11 سپتامبر در امريكا قطعى است.(30/2/81)
درگيرى نظامى ميان نيروهاى حكمتيار و كرزاى در شرق افغانستان به وقوع پيوست.
بوش: تحريم هاى كوبا تا استقرار اقتصاد سرمايه دارى در اين كشور ادامه مى يابد.(31/2/81)
قرقيزستان و تاجيكستان به منازعات مرزى خود با چين پايان دادند.(1/3/ 81)
ارمنستان: اراضى تصرف شده جمهورى آذربايجان را پس نخواهيم داد.
آلمان ها پرچم امريكا را آتش زدند.
پوتين به خواسته ضد ايرانى بوش پاسخ منفى داد.(4/3/81)
رئيس دوما از حزب كمونيست روسيه اخراج شد.(5/3/81)
فرانسوىها با آتش زدن پرچم امريكا از بوش استقبال كردند.
كانديداى دست راستى هاى كلمبيا در انتخابات رياست جمهورى به پيروزى رسيدند. (6/3/81)
عراق هواپيماى جاسوسى بدون سرنشين امريكا را مجبور به فرود كرد.
مردم تونس به تمديد دوره رياست جمهورى بن على رإى دادند.
روسيه امروز به عضويت ناتو درمىآيد.(7/3/81)
اف بى آى براى دخالت در زندگى شخصى افراد اختيار تام گرفت.
ترور رئيس جمهور روسيه نافرجام ماند.(11/3/81)
كاسترو: هيچ مقام كوبايى اندوخته بانكى ندارد.
اعتراض مردم امريكا عليه اعطاى اختيارات ويژه به اف بى آى بالا گرفت.(12/3 /81)
احتمال ابقاى احمد كرزاى در دولت آينده افغانستان قوت گرفت.
بوش: فرهنگ امريكايى را بايد در كشورهاى اسلامى گسترش دهيم.(13/3/81)
((سيا)) يك گروه فوق سرى براى ترورهاى بين المللى تشكيل داد.(16/3/81)

 

/

گفته ها و نوشته ها حكايتهاى خواندنى

گفته ها و نوشته ها

دنيا سراى گذر

اى مردم! دنيا سراى گذر است و آخرت خانه قرار و ابدى, پس از گذرگاه خويش براى سرمنزل ابدى, توشه بگيريد و پرده خويش را پيش كسى كه به اسرارتان آگاه است, ندريد.

(نهج البلاغه, خطبه203)

اولياى الهى

همانا دوستان خدا آنانى هستند كه باطن دنيا را مى بينند, هنگامى كه مردم فقط به ظاهر آن مى نگرند, و به آينده مى پردازند آن گاه كه مردم به امور زودگذر دنيا مشغولند.

(حليه الاوليإ, ج1, ص10)

مهلت دادن, آزمايش الهى

چه بسا كسانى كه با احسان خداوند به هلاكت و بى خبرى فرو رفته و با پوشانده شدن بديهايشان مغرور مى گردند و بر اثر تعريف و تمجيد, فريب مى خورند و خداوند هيچ كس را به چيزى مانند مهلت دادن آزمايش نكرده است.

(تحف العقول, ص203)

مردم آئينه اند

آئينه اى كه انسان اخلاقش را در آن مى بيند, مردم اند. زيرا خوبيهايش را از دوستانش كه در ميان آنهاست و بديهايش را از دشمنانش كه از مردمند مى بيند.

(ابن ابى الحديد, ج20, ص271)

آرزو را كوتاه كنيد

كسى كه دانست از دوستانش جدا مى شود و در خاك جاى مى گيرد و با حساب روبه رو مى گردد و از آن چه پشت سر گذارده بى نياز مى شود و به آن چه پيش فرستاده نيازمند مى گردد, سزاوار است كه آرزو را كوتاه و تلاش را فراوان كند.
(ابن ابى الحديد, ج20, ص268)

غيرت

غيرت از لوازم محبت است, چه هر كه محب است, بناچار غيور بود. غيرت مند كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد.

(لغت نامه دهخدا)

 

حسادت و غيرت

حسادت و غيرت دو صفت كاملا متفاوتند و هر كدام ريشه اى جداگانه دارد. ريشه حسادت, خودخواهى و از غرايز و احساسات شخصى مى باشد, ولى غيرت, يك حس اجتماعى و نوعى است و فايده و هدفش متوجه ديگران است. غيرت, نوعى پاسبانى است كه آفرينش… در وجود بشر نهاده است. غيرت, يك شرافت انسانى و يك حساسيت انسانى است نسبت به پاكى و طهارت جامعه, انسان غيور, همان طور كه راضى نمى شود دامن ناموس خودش آلوده گردد, راضى نمى شود دامن ناموس اجتماع هم آلوده شود, زيرا غيرت غير از حسادت است. حسادت, يك امر شخصى و فردى و ناشى از يك سلسله عقده هاى روحى است, اما غيرت, يك احساس و عاطفه نوع بشرى است. اين خود دليل است كه غيرت از خودپرستى ناشى نمى شود.

(مجموعه آثار شهيد مطهرى, ج19, ص415ـ414)

 

امر به معروف و نهى از منكر

اگر بساط امر به معروف و نهى از منكر پيچيده شود و اساس آن برچيده شود, آيات نبوت از ميان مردم برطرف و احكام دين و ملت, ضايع و تلف مى گردد و جهل و نادانى عالم را فرا مى گيرد و ضلالت و گمراهى, آشكار مى شود. آثار شريعت رب العالمين, فراموش و چراغ آيين سيد المرسلين خاموش, فتنه و فساد شايع و ولايات و اهل آن ها نابود وضايع مى گردند.

(معراج السعاده, ص317)

از آنان مباش

از آنانى مباش كه بدون كار نيك, اميد سعادت آخرت را دارند و با درازى آرزو, اميدوار به توبه هستند, در دنيا هم چون زاهدان سخن مى گويند ولى مانند دنياپرستان عمل كنند.

(نهج البلاغه, حكمت150)

كور باطن ترين مردم

كور باطن ترين مردم كسى است كه در دوستى و فضيلت ما اهل بيت كور و در دشمنى و عداوت با ما پافشارى كند, با آن كه گناهى از ما به وى نرسيده مگر آن كه ما او را به سوى حق فراخوانده و ديگران او را به فتنه و ظواهر دنيا دعوت نموده اند, او دعوت ديگران را پذيرفته و در دشمنى با ما اصرار مى ورزد.

(غرر الحكم, ج1, ص206)

اين گونه باشيد!

آگاه باشيد, به راستى كه مومن هميشه سرگرم كار خويش است و ديگران از او در آسايشند, چون شب فرا رسد صورت خود را بر زمين گذارد و با كريم ترين اعضايش خدا را سجده كند, و با خالق خود مناجات مى كند كه او را از آتش جهنم نجات دهد. پس شما اين گونه باشيد.

(مستدرك نهج البلاغه, ص182)

هيبت باطن و هيإت ظاهر

يكى از بزرگان قريش, هرگاه كه بر فراخى بود, جامه اى كهنه همى پوشيد و زمانى كه تنگدست بود, نيك ترين لباس خويش همى پوشيد. بر او عيب گرفتند, گفت: زمانى كه در حال فراخيم جامه اى همى پوشم كه هيبت آورد و زمانى كه تنگ دستم, به هيإت ظاهر خود را آرايم.

(كشكول شيخ بهايى, ص572)

رفع حاجت مومن

شخصى به خدمت امام حسن عليه السلام كه در حال اعتكاف بود آمد و گفت يابن رسول الله هزار دينار از فلان كس در ذمه من است و مرا امان نمى دهد و وعده اش گذشته, مرا از دست او خلاص كن.
امام فرمود: در اين زمان از مال دنيا پيش من چيزى نيست.
مرد گفت: از او درخواست امان و مهلت كن.
حضرت اعتكاف را قطع نموده به خانه طلبكار رفت.
ابن عباس در راه به آن حضرت برخورد و گفت:
اى پسر رسولخدا(ص) تو در اعتكاف بودى, چگونه برون شدى؟!
امام فرمود: كه پدرم از قول رسول خدا(ص) نقل كرد كه آن حضرت فرمود: هر كس حاجت برادر خود را برآورد, با ثواب هفتاد سال عبادت برابر باشد.

(جامع التمثيل, ص86)

 

/

پاسخ به پرسش ها

پاسخ به پرسش ها

1 ـ حور العين چيست؟

O سوال: در دعاى معروف كه بعد از نمازها خوانده مى شود آمده: ((و زوجنى من الحور العين; خدايا ازدواج مرا با حورالعين فراهم كن)) منظور از حورالعين چيست؟
و اگر چنان كه معروف است منظور از آن, زنان زيباى بهشتى باشد, خواندن اين دعا براى زنان, بى مورد خواهد بود, پس چرا آنها نيز اين دعا را مى خوانند؟

O پاسخ:

در قرآن نيز جمله ((حور عين)) در دو مورد به عنوان يكى از نعمت هاى بهشتى كه خداوند به مقربان و پرهيزكاران درگاهش از زن و مرد عطا مى فرمايد آمده است(1) و در دعاهاى بسيار, از جمله دعاهاى هر شب ماه رمضان بعد از دعاى افتتاح نيز همين مطلب آمده, تا آن جا كه مى خوانيم:
((و من الحور العين برحمتك فزوجنا; خدايا به لطف خودت از حوريان خود به ما تزويج كن.))
واژه حور از نظر لغت جمع حورإ (زن زيباچشم) و جمع احور (مرد زيبا چشم) آمده و به مرد و زنى مى گويند كه سياهى چشم او كاملا مشكى, و سفيدى آن كاملا شفاف است, و واژه عين جمع عينإ و جمع اعين به معنى درشت چشم از زن و مرد مى باشد, و از آن جا كه زيبايى انسان بيش از همه در چشمان او است, روى اين مسإله مخصوص, تكيه شده است, بعضى نيز گفته اند: واژه حور از ماده حيرت است, يعنى آنها ـ خواه مرد, خواه زن ـ آن چنان زيبا هستند كه ديدار آنها موجب حيرت مى گردد.(2) بنابراين برخلاف آن چه شهرت يافته, حورالعين اختصاص به زنان بهشتى ندارد, بلكه شامل زن و مرد زيبا خواهد شد, و در نتيجه هم براى زن و هم براى مرد روا است كه از درگاه خداوند ازدواج با حورالعين در بهشت را از درگاه خدا بخواهند.

2ـ حديث ((من طلبنى وجدنى))

O سوال:
حديث معروفى, به عنوان حديث قدسى, به ويژه در رابطه با شهيدان نقل مى شود, و در بسيارى از وصيت نامه هاى شهداى ايران در جنگ تحميلى ايران و عراق, آمده است, و متن حديث چنين مى باشد كه خداوند مى فرمايد:
((من طلبنى وجدنى, و من وجدنى عرفنى, و من عرفنى احبنى, و من احبنى عشقنى, و من عشقنى عشقته, و من عشقته قتلته, و من قتلته فعلى ديته, و من على ديته فانا ديته; كسى كه مرا طلب كند, مرا مى يابد, و كسى كه مرا يافت, مرا مى شناسد, و كسى كه مرا شناخت مرا دوست مى دارد, و كسى كه مرا دوست داشت, عاشق من مى شود, و كسى كه عاشق من شد, من عاشق او مى شوم, و كسى كه من عاشق او شدم, او را كشته ام, و كسى كه من او را كشتم, پرداخت ديه او بر عهده من است, و كسى كه ديه اش بر عهده من است, من خودم ديه او مى باشم.))
در مورد اين حديث چند سوال مطرح است:
1ـ آيا مدركى مورد اعتماد دارد؟
2ـ بر فرض صحت حديث, معنى جمله ((من او را مى كشم)) چيست؟
3ـ معنى ديه او خودم مى باشم چيست؟

O پاسخ:

اين حديث را محقق و محدث بزرگ فيض كاشانى (متوفاى سال 1091 هـ.ق) در كتاب خود به نام كلمات مكنونه(3) نقل نموده است و نيز محدثين ديگرى مانند مرحوم آيت الله سيد نورالله جزائرى (متوفاى سال 1384 هـ.ق) آن را به عنوان حديث قدسى در كتاب خود الخصائص الزينبيه, نقل نموده است.
بنابراين, حديث فوق داراى مدارك خوب است.
و در مورد پاسخ به سوال دوم (من او را مى كشم) بايد توجه داشت كه اين حديث قدسى و عرفانى معنى بلند پايه دارد, شايد معنى اين جمله ـ چنان كه ظاهر آن همين است ـ اين باشد كه اگر كسى تمام مقام معنويش به حدى برسد كه من عاشق او شوم, توفيقات سرشار به او عنايت مى كنم به حدى كه او در راه من به مقام عالى شهادت برسد, و در حقيقت كشته شدن او به اعطاى توفيق از ناحيه من بوده, گويى من او را كشته ام, چنان كه در مورد امام حسين(ع) نقل شده, در لحظات آخر شهادت, با خداوند چنين مناجات مى كرد:
ولو قطعتنى فى الحب اربا لما حن الفواد الى سواكا
((خدايا اگر در راه عشق به تو, تو مرا قطعه قطعه كنى, روح و روان من به غير تو تمايل نمى يابد.))
در اين سخن, امام حسين(ع) قطعه قطعه شدن خود را به خدا نسبت داده است, كه همان معنى توفيق كاملى است كه از ناحيه خداوند به بندگان صالحش مى رسد.
و در مورد پاسخ به سوال سوم (ديه او خودم هستم) مى توان چنين گفت كه مثل آن كسى كه در پرتو عشق سرشار الهى, فداى خدا مى شود, و رضاى خدا را بر همه چيز مقدم مى دارد, مانند قطره اى كه به اقيانوس بيفتد, در ميان اقيانوس فانى مى شود و جزء اقيانوس مى گردد, گويى خداوند در وجود او متجلى مى شود, و او مظهر خدا مى گردد, آرى چنين عشقى مى تواند انسان را به چنان قرب خاص خدا برساند, مانند عشق حضرت على(ع) به خدا كه در ضمن مناجات عرض مى كرد:
((الهى لو ادخلتنى نارك لم اقل إنها نار, اقول انها جنتى لان رضاك جنتى; اى معبود من! هر گاه تو مرا در آتش دوزخت وارد سازى نمى گويم آن آتش است, بلكه مى گويم آن بهشت من است, زيرا خشنودى تو بهشت من مى باشد.))(4)
توضيح تكميلى اين كه: گاهى جزاى اعمال نيك, ذات پاك خدا است, چرا كه اخلاص كامل, عشق سرشار بنده, و جان نثارى عارفانه او در راه خدا, قلب او را حرم خدا مى كند, او را به نزديك ترين قرب مخصوص خدا مى رساند, به طورى كه او خداگونه مى شود, گرچه بنده خدا است. چنان كه در مورد روزه گرفتن كه آميخته با اخلاص است, صاحبش را به مقامى مى رساند كه خداوند مى فرمايد: ((الصوم لى و انا اجزى به; روزه از آن من است, و من خودم جزاى آن هستم.))(5) كوتاه سخن آن كه بنده مى تواند در پرتو انوار الهى و عشق كامل به خدا آن چنان فانى ذات خدا گردد كه همه حجاب هاى بين او و خدا برداشته شود, و او شعاعى از نور الهى گردد.

3ـ مرگ قبل از مرگ چيست؟

O سوال:
در حديث شريف از پيامبر(ص) (يا امامان معصوم) آمده كه فرمودند: ((موتوا قبل ان تموتوا; بميريد پيش از آن كه به مرگ طبيعى بميريد؟))(6) منظور از اين سخن چيست؟

O پاسخ:

اميرمومنان على(ع) در فرازى از يكى از خطبه هايش در توصيف سالك الى الله و پوينده راه خدا مى فرمايد: ((قد احيا عقله و امات نفسه, حتى دق جليله, و لطف غليظه; عقلش را زنده ساخته, و شهواتش را ميرانده است, تا آن جا كه جسمش به لاغرى گراييده, و خشونت اخلاقش به لطافت و مهرورزى تبديل گشته است.))(7)
با توجه به اين بيان, مرگ قبل از مرگ طبيعى عبارت است از اين كه انسان عقلش را بر سراسر وجود خود حاكم گرداند, و هوس هاى نفسانى انحراف گر خود را بميراند و پژمرده كند.
علامه مجلسى(ره) در اين راستا مى فرمايد: ((ميراندن نفس آن است كه انسان آن را مقهور عقلش قرار دهد, به گونه اى كه همه حركات و سكناتش در تحت فرمان عقل قرار گيرد, چنين كسى در رابطه با هوس هاى نفسانى اغواگرش, مرده است, يعنى خواسته هاى نامشروع نفسانى خود را نابوده نموده, چنان كه گفته اند: قبل از مرگ طبيعى بميريد. ))(8) يعنى در تزاحم بين حيات ابدى معنوى با حيات فانى مادى, اولى را بگير و دومى را فداى آن كن تا بر قله سعادت دست يابى.
در معنى حديث مذكور معنى ديگرى نيز نموده اند با توجه به حديث معروفى كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده آن جا كه فرمود: ((الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا; مردم در خوابند, هنگامى كه مردند بيدار مى شوند.))(9)
بنابراين, حديث مورد سوال به اين معنى است, همان گونه كه انسان بعد از مرگ, متنبه مى شود, و پرده هاى غرور از او دور شده, و چشم دلش باز مى گردد و همه چيز را مى بيند, اكنون نيز شما قبل از مرگ طبيعى, متنبه شويد, و پرده ها و حجاب هاى غرور و غفلت را بدريد, و بيدار و هوشيار گرديد, مباد قفس ماديت شما را از فضاى وسيع و معطر ملكوت غافل سازد. چنان كه از حضرت عيسى (ع) نقل شده فرمود: ((لم يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين; كسى كه دو بار زاييده نشود, به ملكوت آسمان ها راه نيابد.))(10)
توضيح بيشتر اين كه: مولانا در كتاب مثنوى به اين مطلب با اين بيان اشاره كرده كه از پيامبر(ص) سوال مى كردند قيامت چه وقت است؟ و چقدر راه تا قيامت مانده است؟
پيامبر(ص) با زبان حال به آنها فرمود: در خودت قيامت به طور نقد, وجود دارد, چرا در آيينه وجودت, آن را نمى بينى, و از آن سوال نمى كنى, در حقيقت حضرت محمد(ص) دو بار زاييده, و زاده ثانى است, و نشئه دنيا و آخرت را با هم مى نگرد و رمز ((بمير قبل از آن كه به مرگ طبيعى بميرى)) همين است.
زاده ثانى است احمد در جهان صد قيامت بود او اندر عيان
زو قيامت را همى پرسيده اند كى قيامت تا قيامت راه چند؟
با زبان حال مى گفتى بسى كه زمحشر حشر را پرسد كسى؟
بهر اين گفت آن رسول خوش پيام رمز موتوا قبل موت يا كرام
همچنان كه مرده ام من قبل موت زآن طرف آورده ام ز اين صيت و صوت
پس قيامت شو, قيامت را ببين ديدن هر چيز را شرط است اين
عقل گردى عقل را دانى كمال عشق گردى عشق را بينى جمال
نار گردى نار را دانى يقين نور گردى هم بدانى آن و اين(11) آرى اگر بخواهى عقل را درك كنى, بايد وجودت را به عقل بسپارى, مانند عشق كه تا عاشق نشوى, جمال عشق را نخواهى ديد, و تا آتش نشوى, آتش را به طور حقيقى نخواهى يافت, و تا نور نشوى, هيچ چيز را درك نمى كنى. در حقيقت مى توان گفت: كسانى كه بار دوم در اين دنيا زاييده شده اند, يعنى حيات و شخصيت وابسته به كمال ماوراى طبيعت را به دست آورده اند, لحظه نفى همان حيات طبيعى است كه براى دسته ديگر لحظه مثبت مى باشد. (12)

پى نوشت ها :
1 . واقعه, ;22 دخان, 156.
2 . تفسير ابوالفتوح رازى, ج11, ذيل آيه 32 واقعه.
3 . كلمات مكنونه, چاپ سنگى, ص77 ـ 76.
4 . چهارده معصوم, تإليف عمادزاده, ص400.
5 . بحارالانوار, ج96, ص349. فقيه و متكلم و محقق نامدار اسلام فاضل مقداد (متوفاى سال 826 هـ.ق) در كتاب ((نضد القواعد الفقهيه)) مى نويسد: ((واژه اجزى به, اگر به فعل معلوم (اجزى به) خوانده شود, يعنى من پاداش روزه دار را مى دهم, و اگر به فعل مجهول (اجزى به) خوانده شود, يعنى من خودم جزاى روزه دار هستم, يعنى او به لقإ و رضوان خدا مى رسد. (بحار, ج96, ص251, پاورقى)
6 . بحارالانوار, ج72, ص59.
7 . نهج البلاغه, خطبه220.
8 . بحارالانوار, ج69, ص317.
9 . همان, ج50, ص134.
10 . شرح انقروى بر مثنوى, دفتر سوم, در تفسير اين شعر مولانا:
چون دوم بار آدميزاده بزاد پاى خود بر فرق علت ها نهاد
طبق نقل از تفسير و نقد و تحليل مثنوى, از: محمد تقى جعفرى, ج13, ص278.
11 . ديوان مثنوى, به خط ميرخانى, دفتر ششم, ص549.
12 . تفسير و نقد و تحليل بر مثنوى, ج13, ص 280 و 286.

 

/

حقيقت هميشه زنده 2 زندگي، انديشه امام خمينى

حقيقت هميشه زنده
(زندگى, انديشه و اخلاق امام خمينى)
قسمت دوم

غلامرضا گلى زواره

بر مسند تدريس

گر چه اساتيد مورد اشاره نقش مهمى در تربيت علمى و فكرى و تكوين شخصيت ايشان به عنوان حكيم عارف و فقيه فرزانه, را عهده دار گرديدند اما آن وجود با بركت به مدد تقوا و پارسايى به دانش خويش افزودند و بااستعانت از خداوند متعال به كشف نكات علمى كاملا ابتكارى در قلمرو تدريس و تحقيق نائل شدند چنانچه در مبحثى از رسائل هنگام تدريس فرموده بودند: اين مبحث را كه اكنون براى شما تدريس مى كنم نه خوانده ام و نه مباحثه كرده ام و يكى از علمايى كه در نجف محضر ايشان را درك كرده بود, خاطرنشان ساخت:
قبل از آمدن امام به نجف اشرف باور نمى كرديم در قلمرو علوم اسلامى حرف تازه اى باشد كه نشنيده باشيم ولى آنگاه كه ايشان به عتبات (به عنوان محل تبعيد) انتقال يافتند و درس را شروع كردند دريافتيم كه مطالب علمى و پر ارزشى وجود دارد كه نشنيده ايم. (1)
امام تدريس خارج فقه و اصول را در سال 1364هـ.ق هم زمان با ورود حضرت آيه الله بروجردى به قم شروع نمود كه به زودى حوزه درسى ايشان يكى از مهمترين و پرجمعيت ترين حوزه هاى درسى آن روز را تشكيل داد, و روش ابتكارى آن مدرس وارسته مورد توجه محافل علمى و اهل فضل قرار گرفت و چون در سطح بالايى قرار داشت شركت كنندگان معمولا افرادى بودند كه چندين سال سابقه حضور در دروس خارج را داشتند. (2)
درس اصول در مسجد سلماسى قم و درس فقه در مسجد محمديه (سه راه موزه) كه آن زمان كوچكتر از وضع كنونى بود برگزار مى شد, روزبه روز به جمعيت شاگردان افزوده مى شد تا آن كه به دليل تنگى فضا درس فقه را امام خمينى در مسجد اعظم تدريس كردند. در مسجد سلماسى نيز چندين نوبت حاضرين جابجا مى شدند تا فشرده تر بنشينند و برخى از استفاده كنندگان كه در كوچه بودند به داخل مسجد بيايند.(3) در نجف نيز امام تدريس فقه را در مسجد شيخ انصارى كه مملو از جمعيت بود شروع نمودند و در شيوه تدريس فقه تحولى ژرف و اساسى ايجاد كرده و آن را از شكل تقليدى به حالت تحقيقى درآوردند.(4) امام در تدريس فقه از بين دو روش دقت و تتبع, شيوه اول را بر سبك دوم ترجيح داده و در نخستين وهله با مسئله بطور ريشه اى برخوردكرده و بعد از بررسى نظرات مخالف و موافق اگر نكته اى روايتى بود گاهى تمام آن را خوانده, بررسى نموده و دسته بندى مى كردند. در جلسات درسى امام علاوه بر ارائه مطالب پرمحتوا و نكته هاى بديع, مسائلى را عنوان مى نمودند كه از مقام معنوى ايشان حكايت داشت, توحيد و توكل در كلامش موج مى زد و مرواريدهاى آرامش و اطمينان را در جلسات منتشر مى كرد.(5)
درس اصول امام, متجاوز از پانصد طلبه بااستعداد و خوش فكر را كه بسيارى از آنان تحصيلات دانشگاهى داشتند گردآورده بود. درس فقه نيز چنين ويژگى را داشت و به طور حتم همين درس ها افكار علمى و اصلاحى امام را به شيفتگان معارف ناب تشيع انتقال مى داد و بايد جلسات مزبور را شالوده و زيربناى نهضت اسلامى دانست و بسيارى از تربيت شدگان امام صرف نظر از شاگردى, مريدان واقعى آن وجود بابركت بودند و در صف مقدم انقلاب اسلامى قرار گرفتند و فريادى را كه اين معلم كبير در راه تجديد عظمت اسلام و احياى هويت تشيع عليه رژيم استبدادى و عوامل استكبار سرداده بود, به گوش مردم ايران و حتى مسلمانان ساير سرزمين ها رسانيدند.
امام ضمن اين كه در چندين رشته از معارف و علوم اسلام مهارت و تسلط در سطح عالى و فوق العاده داشت به هيچ عنوان در هنگام طرح مباحث يكى از اين رشته ها, آن را با مباحث ديگر نمىآميخت. وقتى از اصول صحبت مى شد صاحب نظران, ايشان را از اصوليين مبرز معاصر مى دانستند و چون از مراتب علمى آن نامدار عرصه حكمت و معرفت در علوم عقلى سخن به ميان مىآمد افراد زيادى ايشان را يكه تاز ميدان فلسفه معرفى مى كردند و در برابر افق فكرى امام در بررسى مسايل پيچيده علوم عقلى سر تعظيم فرود مىآوردند.(6) دوران جوانى امام با شرايطى آشفته توام بود. جريانات انحرافى, تجددگرايى, تصوف افراطى و ماركسيسم از يك سو و تبليغ فلسفه ستيزى و حكمت زدايى از سوى برخى متحجران, مقدس نما و مغرضان از طرف ديگر, شرايطى نگران كننده را بر محافل علمى و دينى حاكم كرده بود. امام براى خنثى كردن اين ناگوارىها و مبارزه با آفت هاى مخربى كه در گلستان انديشه تكثير سرطانى و غيرعقلانى داشتند به تلاشى اساسى دست زدند و آن تدريس فلسفه بود و پرورش فاضلانى كه بتوانند با مسلح شدن به اين روش علمى در مقابل افكار پوچ و تندبادهاى مخالفان حكمت بايستند و لذا تدريس حكمت را از سال 1324 ه.ش شروع كردند كه تا سال 1327هـ.ش كه حكيم ميرزا مهدى آشتيانى به قم آمد به احترام ايشان درس معقول را ترك نمودند و بعد از اين كه نامبرده به دلايلى قم را ترك كرد امام به تدريس قسمت معاد اسفار براى آيات گرام شهيد مطهرى و جوادى آملى و برخى ديگر از فضلا مبادرت نمودند.(7) ايشان در مدرسه فيضيه منظومه حكمت و در منزل, اسفار ملاصدرا را درس مى گفتند, نظرشان اين بود كه سطح اين دروس بالاست و نبايد هر كسى در آنها شركت كند (8) و گويا فرموده بودند: كسانى كه به درس فلسفه حاضر مى شوند بايد مطالب كفايه مرحوم آخوند خراسانى را بخوبى درك كرده باشند(9) امام مقيد بود در مجلس درسشان افراد فاضل و معتقد راستين حضور يابند و بااين وجود با امتحان كتبى و شفاهى كه مرتب از شاگردان درس فلسفه به عمل مىآورد. آنان را ارزيابى مى نموده و اگر فردى شايستگى آموختن اين علم را نداشت از شركت وى در درس حكمت جلوگيرى مى كرد و در مواقعى از تدريس امتناع مى نمود تا افراد كم جنبه و ناباب مجلس درس را ترك گويند.(10)
كيفيت تدريس امام به گونه اى بود كه شاگرد را به بحث و گفتگو و استخراج مطالب علمى فرا مى خواند و همواره مى كوشيدند طلبه ها به گونه اى تربيت شوند كه در مسائل علمى و دينى تابع برهان و استدلال باشند و در عرصه هاى معرفتى گامى به سوى آگاهى هاى رشد دهنده بردارند و به شاگردان فرصت مى دادند تا در درسشان اشكال بگيرند و نظرات علما را مورد نقد و بررسى قرار دهند و نظرى ابتكارى ارائه دهند و دانش پژوه و محقق بار آيند. درس اخلاق امام علاوه بر بعد معنوى و عرفانى صبغه اى اجتماعى و سياسى داشت و در واقع ايشان مى خواست با اين درس ضمن تعليم مكارم اخلاقى و مبارزه با آفات نفسانى زمينه هاى فكرى و تربيتى لازم را براى مبارزه با ستم و توفان تهاجم استكبار در بين شاگردان پديد آورد و نيز از گرفتار شدن جامعه در دام هاى الوانى كه دستگاه استبداد گسترده بود جلوگيرى كند, به همين دليل شهربانى قم با دستور رضاخان به تعطيل نمودن درس اخلاق امام مبادرت نمود كه البته با سقوط رضا خان اين درس در مدرسه فيضيه برگزار شد و هشت سال استمرار يافت. (11) متفكر شهيد آيه الله مطهرى در مورد تإييد بيانات اخلاقى امام چنين مى نويسد:
((… اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شايستگى ورود در معقولات را نداشتم, اما درس اخلاقى كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته مى شد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود نه اخلاق به مفهوم خشك علمى… بدون هيچ اغراق و مبالغه اى اين درس مرا آن چنان به وجد مىآورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خود را شديدا تحت تإثير آن مى يافتم, بخش مهمى از شخصيت فكرى و روحى من در آن درس و سپس در درس هاى ديگر ـ كه در طى دوازده سال از آن استاد الهى فراگرفتم ـ انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مى دانم. راستى كه او روح قدس الهى بود…))(12)
برخورد امام با شاگردان بسيار متين و تشويقآميز بود و سعى داشتند شخصيت علمى توإم با اتكإ به نفس را در فراگيران پديد آورند, در بيانات ايشان نسبت به استماع كنندگان, صداقت, دقت و رإفت خاصى مشاهده مى گرديد و اگر امام مطمئن مى گرديد شاگردى براى درس خواندن زحمت مى كشد برايش احترام ويژه اى قائل بود, مايل بودند شاگردان عفيف و با عزت نفس و مستقل تربيت شوند.(13)

تشكيل خانواده

غواصى در اقيانوس معارف و فتح فرازترين قله هاى حكمت و عرفان به هيچ عنوان موجب آن نگشت كه امام خمينى گوشه عزلت اختيار نمايد و راه تجرد و انزوا پيش گيرد, در آن زمان مرحوم آيه الله ميرزا محمدثقفى تهرانى در قم مشغول تحصيل بود و دوست مشترك وى و امام يعنى آيه الله سيد محمد صادق لواسانى كه در اين شهر مقدس به سر مى برد چون متوجه گشت كه امام مى خواهد ازدواج كند به ايشان گفت: حاج آقاثقفى دو يا سه دختر دارند و شما مى توانيد با يكى از آنان وصلت اختيار نمائيد, امام كه در اين زمان 28 بهار را پشت سر نهاده بود پاسخ مثبت داد و فرمود: براى تحقق اين امر خير شما خواستگارى كنيد! مرحوم لواسانى هم پذيرفت و نزد مرحوم آيه الله ثقفى آمد و موضوع را مطرح كرد, نامبرده در پاسخ گفت: از نظر من منعى ندارد ولى بايد خود دختر نيز رضايت دهد, دخترى كه از وى خواستگارى شده بود, پانزده سال داشت و در اولين وهله نسبت به چنين موضوعى از خود اكراه نشان مى داد و گويا قبول نمى كرد. شبى در رويايى راستين امام خمينى را همراه رسول اكرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) مشاهده نمود, او پس از اين روياى صادقانه به ازدواج باامام رضايت داد (14) . بدين گونه در سال 1348هـ.ق مطابق 1308 هـ.ش اين دختر كه نامش خديجه خانم (قدس ايران) بود به عقد ازدواج امام خمينى درآمد.
پس از تشكيل خانواده, امام مدتى در تهران ـ در خيابان آب سردارـ اقامت داشتند و سپس به قم عزيمت نمودند و به خانه اى وارد شدند كه همسر امام در آستانه ازدواج آن را در عالم رويا ديده بود.(15)
اين نخستين خانه اى بود كه آيه الله حاج سيد احمد زنجانى به حضرت امام معرفى كرد و آن بزرگوار به مدت شش ماه همراه خانواده در آن سكونت داشت, گويا به دليل كرايه سنگين امام آن را تخليه نمود. دومين خانه كه امام در قم اجاره نمود در محله اى حوالى كوچه عشقعلى بود كه به الونديه شهرت داشت و اكنون اثرى از اين منزل نمى باشد. در 12رجب سال 1349 هـ.ق مطابق 1309 هـ.ش امام خمينى در اين خانه صاحب فرزندى گرديد كه نامش را محمد گذارد و به ياد پدر شهيدش لقب مصطفى را برايش برگزيد و كنيه اش را ابوالحسن نهاد, فرزندى كه به مصداق ((الولد سرابيه)) پس از طى دوران كودكى و نوجوانى به كمالات علمى و فرازين قله هاى حكمت و معرفت دست يافت اما در سحر روز اول آبان 1356 هـ.ش توسط مزدوران رژيم سفاك شاه در نجف و در منزل خويش به شهادت رسيد.(16) اين رويداد گرچه اسف انگيز بود اما طليعه انقلاب اسلامى را نويد داد و به همين دليل امام فقدان او را از الطاف مخفى خداوند تلقى كرد.
حضرت امام خمينى پس از چند بار جابجايى و زندگى در مكانهاى اجاره اى, خانه اى در محله يخچال قاضى قم تهيه نمود كه حدود سيصد متر مساحت دارد و با سبك قديمى و از خشت و گل ساخته شده و در دو سوى حياطش بنايى دو طبقه دارد, ساختمان اول كه در ورودى آن قرار دارد به عنوان بيرونى و ساختمان بعد از حياط به عنوان اندرونى مورد استفاده قرار مى گرفت.
علاوه بر شهيد سيد مصطفى ثمره ازدواج امام با بانو خديجه ثقفى (قدس ايران) هفت فرزند ديگر است: پسرى به نام على كه در چهار سالگى فوت نمود, صديقه مصطفوى (همسر مرحوم آيه الله اشراقى),فريده مصطفوى (همسر جناب آقاى اعرابى),زهرا مصطفوى (همسر آقاى دكتر بروجردى),دخترى به نام سعيده كه در هفت ماهگى درگذشت, حجه الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى كه در تمامى مراحل انقلاب يار پدر و مطيع و در خدمت او بود و در اين راه زحمات طاقت فرسايى را تحمل كرد و سرانجام در اسفند سال 1373هـ.ش رحلت نمود, فرزند آخر(هشتمين اولاد) لطيفه نام داشت كه در سنين كودكى بدرود حيات گفت. (17)
همسر امام خمينى از چهره هاى بارز بانوان معاصر مى باشد كه نقش ارزنده اش در همكارى با امام و نيز عرصه هاى مبارزاتى در جهت پيروزى انقلاب اسلامى ايران ناشناخته مانده است. ايشان در طول مبارزات مستمر و پيگير امام با وجود مصائب گوناگونى كه طى سالهاى متمادى با آنها مواجه گرديد صبورانه ايستاد و سختى ها را بدون اين كه بيمى به دل راه دهد پشت سر نهاد. به عنوان نمونه در ماجراى قيام مقدس پانزدهم خرداد سال 1342 هـ.ش هنگامى كه حضرت امام را عوامل رژيم ستم شاهى دستگير كردند اين بانوى قهرمان با كمال متانت و خونسردى مديريت داخل منزل امام را عهده دار گشت و چنان رفتارى از خود بروز داد كه به قول مرحوم حاج سيد احمد به مردان منزل قوت قلب مى داد.(18) امام با همسرش رابطه عاطفى عميق و شگفتى داشت و هر وقت براى آن وجود بزرگوار حادثه اى چون بيمارى رخ مى داد, نزديكان را فرا مى خواند و سفارش مادر را به آنان مى نمود و از سختى ها و مشقت هايى كه وى تحمل كرده بود, صحبت مى كرد. برخورد امام با همسرش در عين صميميت و محبت بسيار محترمانه بود و به تحكيم خانواده و نقش زن در اين باره اهميت خاصى مى داد, همسرش را به عنوان يك فردى كه بايد در خانه امور تداركاتى را انجام دهد تلقى نمى كرد و او را همراه و همراز و چه بسا هم فكر خويش مى دانست و با ظرافت خاصى به امور خانواده و حرمت گذارى و درك شخصيت همسر توجه و عنايتى ويژه داشت. (19)
امام نسبت به كودكان بسيار صبور و مهربان بود و به هنگام بيمارى آنان به شدت محزون و ناراحت مى گرديد, تإكيد مى نمود بچه ها بايد آزادانه بازى كنند و كمتر به آنان امر و نهى گردد. البته در سن تكليف برخورد ايشان با كودكان و نوجوانان (اعم از فرزندان و نوه ها) تابع مسايل شرعى بود و با كسى در اين مورد شوخى نداشت و حتى بر اين باور بود كه قبل از فرا رسيدن سن تكليف بايد امور شرعى و موازين دينى را در خور فهم كودكان برايشان بازگفت و آنان را براى نماز خواندن و عبادت انجام دادن مهيا كرد. امام همراه با ابراز مهر و محبت نسبت به اهل خانه صراحت و صداقت خاصى داشت به گونه اى كه هيچ كس نمى توانست از عواطف ايشان سوءاستفاده كند. فرزندان و نزديكان امام با اين كه احساس مى كردند ايشان بر ايشان پدرى مهربان, دلسوز و يارى امين مى باشد متوجه اين حقيقت بودند كه امام توقع دارد همه در حريم خويش حركت كنند. يكى از فرزندان ايشان خاطر نشان ساخته است:
امام با افراد خانواده بسيار گرم و مهربان بودند ولى در عين حال به خاطر جذبه اى كه داشتند از آقا حساب مى برديم اما در همان حال با پدر صميمى بوديم, امام همه اولادها را به يك نظر نگاه مى كردند به طورى كه بعداز اين همه سال هنوز متوجه نشده ايم كدام يك از فرزندان را بيشتر از همه دوست داشته اند.(20)
امام در منزل مقيد بودند كارهاى خويش را شخصا انجام دهند و در اين باره به همسر و فرزندانش دستور نمى دادند و با وجود آن كه در جمع آنان بودند, اگر مثلا ليوان آبى مى خواستند و يا احيانا درصدد خوردن داروى خود بودند, شخصا از جا برمى خاستند و كار خويش را انجام مى دادند.امام به خود اجازه نمى دادند حتى به قصد انجام امور عبادى و رعايت موازين دينى, براى اهل خانه زحمت ايجاد كنند; در دل شب هنگامى كه مى خواستند نوافل و آداب مخصوص نماز شب را بجاى آورند از چراغ قوه اى كوچك استفاده مى نمودند كه تنها جلو پايشان را روشن كندو به آرامى راه مى رفتند كه مبادا ديگران بيدار شوند و آرامش آنان بهم بخورد.(21) در شب هاى تابستان كه روى پشت بام خانه در نجف مى خوابيدند اگر متوجه مى شدند چراغى در طبقات پايين خانه روشن است واز اين بابت اسراف مى شود خود از جاى برمى خاستند و چندين پله را طى مى كردند و چراغ را خاموش مى كردند يا اگر شير آب چكه مى نمود مى بستند. امام با وجود جامعيت علمى و تلاشهاى گسترده و عميق در عرصه هاى اجتماعى و سياسى در مصاف با استبداد و استكبار و حالات عرفانى فوق العاده اى كه از راه تزكيه و پرهيزگارى به دست آورده بود با اعضاى خانواده هيچ گونه فاصله اى را احساس نمى نمود و در عمل نشان داد در برخورد با همسر و فرزندان و خويشاوندان مى توان سيره اهل بيت عصمت و طهارت (ع) را بيان نمود و اين شيوه سالم و رابطه منطقى و عاطفى با خانواده را به افراد جامعه آموخت. آن فرزانه عاليقدر هنگام ازدواج دختران خود, نخست به خانواده خواستگار توجه مى كرد تا ببيند چه وجه اشتراكى با آنها دارند و بعد از آن كه خانواده پسر را مى پسنديد خود داماد را ملاك گرفته و با او صحبت مى كرد تا مطمئن گردد آيا كفو دخترشان مى باشد يا نه و آيا اين دو مى توانند با تفاهم زندگى كنند يا خير؟ سپس وضو ساخته و دو ركعت نماز مى خواند و در اين مورد از خداوند طلب خير و خوبى مى نمود. البته در انتخاب همسر آينده موضوع را با دختران در ميان مى نهاد و پس از آن نظرات خويش را بيان مى فرمود, تصميم گيرى را به دختر واگذار مى كرد.(22)

فضيلت هاى اخلاقى

امام خمينى (قدس سره) عالمى وارسته بود و در سراسر زندگيش همچون مصلحان راستين نسبت به خودسازى و نيز اصلاح جامعه, اهتمام به امور مسلمين, كوششى پيوسته و توإم با صداقت, اخلاص و دلسوزى داشت. در بعد اخلاق اسلامى و فضيلت هايى كه فرهنگ قرآن و عترت بر آنها تاكيد دارند, الگويى كامل و اسوه اى جامع به شمار مى رفت و رفتار و كردارش از ارزشهاى والا و فضيلت هاى جاويدان حكايت مى نمود. آن آراسته به خصلت هاى عالى, جام جهان نماى معنويت را براى آدميان ترسيم كرد و مى توان گفت: آنچه خوبان همه داشتند او به تنهايى داشت. خصال و حالات اخلاقى ايشان در محورهاى ذيل
اخلاص در نظر و عمل: تمامى تلاشهاى امام خمينى (قدس سره) بر محور حق و در جهت الهى و خشنودى خداوند صورت مى گرفت و همت والاى خود را در اين جهت به كار گرفت تا در مزرعه اعمال و رفتار خود هيچ بذرى جز حقيقت نكارد, با آن كه زهد و تقوا از سنين نوجوانى تا پايان عمر در وجود امام تجلى داشت ولى هيچ گاه خود را به اين صفات نستود و حتى به كنايه و اشاره از حالات سير و سلوك معنوى خويش سخنى به ميان نياورد. در معاشرت با مردم حالات تقدس گونه و رفتارهايى كه مقامات روحانى او را در اذهان تداعى كند از خويشتن بروز نداد, فانى فى الله بودن و محو در هدف و فارغ از هر گونه تظاهر و ريا مشخصه بارزش بود, از اين كه كسى در محضرشان از هر جنبه اى از كمالات علمى او تعريف كند به شدت رنج مى برد و از مديحه سرايى خوشش نمىآمد. اخلاص در انگيزه و هدف به مثابه روح در پيكر اعمال امام بود كه همچون سرچشمه حيات بخش درخت پر بار و با بركت امام را شاداب و با نشاط و پرثمر نگاه داشت.
مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى فرموده اند: ((بزرگترين ستايش براى رهبر عزيز ما همين است كه او را ((عبدالله)) يعنى بنده خدا و تسليم اراده پروردگار ياد كنيم)). (23) اخلاص امام به چنان مرتبه اى رسيده بود كه در مورد ابراز علاقه شاگردان خود و فعاليت آنان براى مرجعيت ايشان, مى فرمود: من راضى نيستم كسانى كه به من علاقه مند هستند, علاقه شان از قلب تجاوز نمايد و آن را ابراز نمايند… كسى براى رياست من حتى يك وجب قدم برندارد.(24) حجه الاسلام والمسلمين تهرانى مى گويد: هر كارى ايشان مى كردند, انگيزه اى جز طلب رضاى خداى متعال يا اطاعت او نداشتند, اين نوع انگيزه آنقدر در ايشان صفا و نورانيت به وجود آورده بود كه فكرشان, ديدشان و تشخيصشان الهى شده بود.(25)
به دليل همين ويژگى, سخنان و بيانات امام در جويندگان حقايق تاثيرى به سزا داشت, در برخى افراد مواعظ ايشان آنقدر جاگير مى شد و در روحشان قرار مى گرفت مثل اين كه هميشه نصب العين آنهاست. (26)
در زمينه تحصيل علم و رسيدن به مدارج عالى در معارف اسلامى, امام از همان ابتدا نشان داد كه براى انجام تكليف و وظيفه الهى اين تلاش ها را انجام داده و هدفش كسب شهرت و بدست آوردن منصب مرجعيت نيست و بارها مى فرمود: به خدا سوگند براى مرجعيت و رهبرى يك قدم برنداشته ام ولى اگر به سراغم آمد براساس مسووليت آن را رد نمى كنم. (27)

زهد و ساده زيستى: امام خمينى (قدس سره) از برجسته ترين چهره هاى زهد و وارستگى بود و آن چنان در جاذبه معنويت قرار گرفته و به ملكوت عالم نزديك شده و حقيقت و باطن دنيا را دريافته بود كه ذره اى به تعلقات دنيوى و ماديات آلوده نگشت و از هرچه رنگ تعلق مى گرفت خود را آزاد مى نمود, ايشان نه تنها چنين مى انديشيد و از دنيا و مظاهرش گريزان بود بلكه در عمل و زندگى در همين راستا حركت كرد, چه آن زمان كه در نجف در حالت غربت و تبعيد به سر مى برد و چه آن روزى كه رهبر انقلاب اسلامى گرديد, زندگى ساده و يكنواختى داشت و در خوراك, پوشاك, مسكن و رفت و آمد ساده و بدون آلايش بود هيچ تغييرى در روال زندگيش پديد نيامد. روح متعالى امام از قيود مادى پيوسته و فراتر از دنيا و مظاهر آن اوج گرفته بود و عقيده داشت اگر در استفاده از امكانات نياز حقيقى تشخيص داده شود و به اندازه كفاف بسنده گردد آدمى فرصت آن را مى يابد كه به امور معنوى و تكميل نفس بپردازد, حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان خاطر نشان مى نمايد: حضرت امام در طول مدتى كه در نجف اشرف اقامت داشتند در خانه اى محقر و فرسوده در خم يكى از كوچه هاى شارع الرسول همچون صدها طلبه معمولى اجاره نشين بودند و در جماران هم ساختمان قديمى كه حدود هفتاد متر زيربنا داشت, اجاره كرده بودند.(28) يكى از همراهان امام گفته است:
امام در دهكده نوفل لوشاتو ـ از توابع پاريس (مركز فرانسه) ـ از نظر جا در مضيقه بود, منزلى در يكى از محله هاى خلوت پاريس انتخاب كرديم, بسيار جالب و وسيع بود. امام سوال كردند: وضع اين خانه چگونه است؟ عرض كرديم در سطح بالاست, امام فرمودند: من داخل منزلى كه سطحش بالا باشد نمى روم. (29)
يكى از ياران امام (حجه الاسلام والمسلمين انصارى كرمانى) يادآور شده است: امام, زمانى كه در بيمارستان قلب تهران بسترى شد, منزلى برايش تهيه گرديد كه بسيار معمولى بود, مدتى گذشت, فرمود: اين خانه برايم مناسب نمى باشد, من بايد از اينجا بروم, برويد منزلى, خشت و گلى برايم پيدا كنيد و الا به قم مى روم, تنها اشكال اين منزل آن بود كه نمايش سنگ كارى گرديده و ظاهرى آراسته داشت.(30) امام در استفاده از وسايل زندگى كمال احتياط و نهايت قناعت را داشت. آيه الله امامى كاشانى اظهار نموده است: آنچه در ذهنم مىآيد يك عبائى داشتند كه هر سال ما زمستان مى ديديم همان عباست, قبا همان قباست, عباى تابستانى همان عباى تابستانى است كه در عين حالى كه همان لباس بود ولى تميز بود.(31) حجه الاسلام والمسلمين ناصرى به نكته اى جالب اشاره دارد: حضرت امام به نوع غذا اهميت نمى داد, خيلى علاقه به نان و پنير و چاى داشتند كه اغلب خودشان سماور را روشن مى كردند و سحرى مى خوردند, آن شبى كه ما را از كويت برگرداندند به هتلى رفتيم و در آنجا به امام اصرار كرديم كه اجازه بدهند, برايشان غذا بياوريم, اما ايشان قبول نكردند.(32)
از كميته استقبال امام زنگ زدند كه براى ورود امام برنامه هايى تنظيم شده است, براى اين كه ايشان در جريان باشند به عرضشان رسانيده شد: فرودگاه را فرش مى كنيم, چراغانى مى نمائيم. امام با قاطعيت فرمودند: به آقايان بگوئيد مگر كوروش را مى خواهيد وارد ايران كنيد, اين كارها لازم نيست, يك طلبه از ايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مى گردد!(33) حجه الاسلام والمسلمين دعائى گفته است: امام در زندگى همواره ساده زيست, پوشيد و خورد, از غذاى چرب و نرم همواره پرهيز مى كرد, از خوراكى هاى مقوى دورى مى جست, در رفت و آمدها پياده حركت مى كرد و به رغم اصرار و تاكيد همه دوستان و ارادتمندان در نجف از گرفتن اتوموبيل و رفت وآمد با ماشين اجتناب مى ورزيد با آن كه بسيارى از فدائيان راه ايشان آماده بودند كه با دل و جان ماشينى از غير وجوهات شرعيه به امام هديه نمايند.(34) ايشان در جاى ديگر مى گويد: امام و فرزندشان شهيد حاج آقا مصطفى خودشان را به حد يك طلبه رسانده بودند يعنى خانه شان خيلى قديمى بود و هيچ تشريفات و تشكيلاتى نداشت. در زمستانى ديوار اتاق طبقه دوم منزل امام (در نجف) فرو ريخت و ايشان راضى نشدند كه خانه شان را عوض كنند و باز آن ديوار را ساختند و در همانجا باقى ماندند.(35)
در بيان ساده زيستى امام خمينى (قدس سره) و اعتقادش به لزوم احتياط كامل در صرف بيت المال, همين بس كه بنا به نظر و تإييد امام, در اصل 142 قانون اساسى جمهورى اسلامى, ديوانعالى كشور موظف شده است, تا دارائى هاى رهبر و مسوولين رده بالاى نظام اسلامى قبل و بعد از تصدى مسووليت ها را رسيدگى كند تا بر خلاف حق چيزى افزايش نيافته باشد, نخستين كسى كه صورت و مشخصات دارائى ناچيز خويش را در تاريخ 24 ديماه 1359 براى ديوانعالى كشور ارسال نمود, امام خمينى بود بلافاصله پس از رحلت امام, فرزندشان طى نامه اى (36) از قوه قضائيه خواست تا دارائى هاى امام را بر طبق قانون اساسى مجددا رسيدگى كند, نتيجه بررسى در تاريخ 11 تيرماه 1368 طى بيانيه اى از سوى رئيس ديوان عالى كشور منتشر شد.(37) در اين بيانيه تصريح شده بود نه تنها بر دارايى غير قابل ذكر امام چيزى افزوده نشده بلكه قطعه زمين موروثى از پدر در خمين در زمان حيات ايشان و به دستور امام به مستمندان محل واگذار گرديده و از ملك ايشان خارج شده است. (38) تنها ملك غيرمنقول امام منزل قديمى ايشان در قم است كه از زمان تبعيدشان در سال 1343هـ.ش عملا در اختيار اهداف نهضت و مركز تجمع طلاب و مراجعين مردمى بوده و هست و عملا جنبه شخصى ندارد. در صورت دارايى مذكور كه در سال 1359 تنظيم شده, در زمان رحلت پس از بررسى قانونى, رسما اعلام گرديد كه به جز كاهش, تغييرى نكرده است, به جز تعدادى كتاب اثاثيه شخصى ندارد. مختصر وسايل اوليه و مستعملى كه در خانه ايشان براى گذران زندگى ساده اش موجود است متعلق به همسرشان مى باشد. دو قطعه قالى مستعمل موجود ملك شخصى نيست و بايد به سادات نيازمند داده شود, وجه نقد شخصى ندارد, اگر چيزى هست وجوهات شرعى است كه مردم براى مصارف خاص طبق موازين شرعى در اختيار مرجع خويش نهاده اند و ورثه را در آن حقى نمى باشد. بدين ترتيب دارائى برجاى مانده از مردى كه قريب نود سال از عمر خود را در كمال محبوبيت گذرانده بود, شامل: عينك, ناخن گير, شانه, تسبيح, قرآن, سجاده نماز, عمامه, لباس روحانى و كتابهايى در معارف دينى بود. اين ها فهرست دارايى كسى است كه نه تنها رهبر يك كشور نفت خيز و غنى چند ميليونى بود بلكه بر ميليون ها قلوب مردم حكومت مى كرد.(39)

شرح صدر: يكى از زيباترين فرازها كه در فصول زندگى امام خمينى (قدس سره) درخشندگى و جلوه خاصى دارد شرح صدر است. عواملى درصدد بودند اذهان عمومى را از گرايش به رهبرى مكتبى امام منحرف سازند, يك مانور تبليغاتى را برعليه او سامان دادند و كوشيدند تا به هر وسيله اى شده ايشان را روى در روى علما قرار دهند. گروهى نيز كوشيدند با سمپاشى هاى فكرى و فرهنگى نقش امام را كم رنگ سازند و با حمايت و دفاع از ديگران جدال قدرت طلبى را بالا برند. در تمامى اين مراحل امام نه تنها سوژه به دست دشمن نداد بلكه با شرح صدر, تامل و تفكر با همان فنون حريف, دشمن رااز پاى درآورد و آگاهانه همه مسائل را به نفع اسلام به پايان رسانيد. هنگامى كه مى خواستند مردم را از عمق وقايع و جناياتى كه استكبار مرتكب مى شد دورنگه دارند و آنان را مشغول دامن زدن به اختلافات فرقه اى و گروهى كنند, ضمن برافروختن آتش فتنه اى كاذب و تصنعى بر آن شدند تا امام را وارد گود معركه كنند تا با صراحت گروهى را طرد يا جمعى را تاييد نمايد ولى امام با دلى به وسعت درياها بر اين حوادث نگريست و موج شكن باقى ماند و آنگاه كه احساس مى نمود اين جو سازىها به آشوب آفرينى نزديك مى شود با اشاره اى يا سخنانى به تمامى دردسرهاى آفريده شده توسط نفاق افكنان خاتمه مى داد, امام اختلافات بين دانشگاهيان و روحانيان را كه چندين سال متوالى بين اين دو قشر متفكر و انديشمند بذر عداوت و بدبينى افكنده بود با بياناتى وحدت بخش به اخوتى اسلامى تبديل كرد و نيروى توانمند جديدى را كه بر اثر اين اتحاد و تفاهم پديد آمده بود به يك قوه ضد استبدادى و سد مقاومى در مقابل استكبار تبديل نمود.
امام معمولا در جلسات سكوت اختيار مى نمودند مگر موقعى كه كسى از ايشان چيزى مى پرسيد, برخلاف بعضى ها كه وقتى افراد به خدمتشان مى رسند از هر درى سخن مى گويند, جواب هاى امام هم حساب شده بود, امام به هنگام خاموشى در درياى فكر غوطه ور بود و چون زبان به درافشانى مى گشود, كلامشان ذكر, موعظه, معرفت, منطق و حكمت بود. ايشان در ملاقات با اشخاص گوناگون و اقشار مختلف جامعه دقيقا به مطلبى كه گفته مى شد گوش فرا مى دادند و همين خصلت در شخص ملاقات كننده اعتماد به نفس ايجاد مى كرد و اين در حالى بود كه امام قبلا از آن موضوعى كه فرد مورد نظر مى خواست مطرح كند مطلع بودند(40) . امام در تمامى دوران زندگى علمى, سياسى و اجتماعى و خانوادگى خويش حتى براى يك مرتبه با كسى بلند و خشن صحبت ننمود, اسم يك كارگر را هم سبك نمى برد, هميشه افراد را به خوبى ياد نموده يا القابى به نامشان اضافه مى كردند, اگر خدمه كسالتى داشتند به اتاقشان رفته و احوالپرسى مى نمودند و همين برخورد موجب تقليل ناراحتى و حفظ آرامش آنان مى گرديد. امام نه تنها اسرار مردم را فاش نمى كردند و يا پرده از كارها و عيوب آنان كنار نمى زدند بلكه به خود فرد هم وانمود مى نمودند كه عيب شما را نمى دانم, ميدان مى دادند كه هر كسى بيايد و صحبتى بكند. در يكى از بيانات خود فرمودند: يكى از سردسته هاى منافقين به نجف آمد و مدتى ماند, شب و روز هم مطلب مى نوشت و خود را خيلى داغ و متدين قلمداد مى كرد ولى آن وقت مى دانستم كه اين آقا كج انديش است و افكار انحرافى دارد.(41)
اشخاصى در نقاب انقلابى, علاقه مند به مردم و اهل ديانت آن چنان خود را مخفى كردند كه حتى كسانى كه در مسير رهبرى و ولايت فقيه بودند متمايل به حمايت از تشكيلات آنان شدند و تنها كسى كه دقيقا از موضع بصيرت, آينده نگرى و شرح صدر با آنان برخورد نمودو قبل از آن كه به شعارشان احترام بگذارد به بررسى ماهيت و كشف ضمائرشان مبادرت ورزيد امام خمينى بود.
افراد يا گروههايى مى خواستند در جلسات خصوصى مطالبى را با امام درميان بگذارند امام نمى پذيرفت و مى فرمود:
در جلسات عادى و عمومى اظهارات خود را مطرح كنيد, اين برخورد حاوى نكته اى روان شناسى بود زيرا هم احترام افرادى كه در خدمتش بودند حفظ مى گرديد و هم فرصت سوءاستفاده نمودن از جلسات خصوصى گرفته مى شد چه بسا افرادى در جلسات خصوصى مطالبى را طرح مى نمودند و چون بيرون مى رفتند گزارش آن را به گونه اى ديگر بيان مى نمودند.(42)

فروتنى: امام خمينى خود را از ديگران جدا نمى دانستند, چون در مجلس وارد مى شدند هر جا كه خالى بود مى نشستند, همواره مى كوشيدند همچون سايرين روى زمين بنشينند و اگر آنها در زحمت هستند او هم با آنان شريك باشد, امام در سلام كردن همواره بر ديگران پيشى مى گرفتند و هرگز كسى نتوانست در سلام گفتن به ايشان سبقت گيرد, هرگاه به مجلس يا محلى مى رفتند به همگان سلام مى كردند, يكى از شاگردانش مى گويد: هيچ گاه نشد در مسير رفت وآمدشان امام را زيارت كنم و ايشان در سلام پيشدستى نكرده باشند(43) , موقعيت علمى, اقتدار سياسى و اجتماعى ذره اى از اين تواضع نكاست. حجه الاسلام والمسلمين محمدحسن رحيميان مى گويد: يك روز در نجف از كوچه اى كه مابين مسجد مرحوم انصارى (محل تدريس امام) و منزل آقا بود, عبور مى كردم, در حالى كه سر به زير افكنده و حركت مى نمودم ناگهان احساس كردم كسى به من سلام كرد, سرم را بالا گرفتم كه ناگهان چشمانم به سيماى مبارك امام افتاد, در يك لحظه فشار شگفتى در خود لمس نمودم, گويا زبانم بند آمد, آخر او مرجع تقليد, محبوب و مراد همه بود و من ناچيز بچه طلبه اى هفده ساله, به هر صورت كار از كار گذشته بود و چاره اى جز جواب سلام نبود.(44)
امام نه تنها با زيادى دفعات ديدارها, زبان به اعتراض نمى گشود بلكه گاه اوضاع دشوار و سختى را تحمل مى كرد و با اين وجود آزرده خاطر نمى گشت. بسيارى از روزها در يك اتاق كوچك كه متجاوز از صد و پنجاه نفر در يك هواى گرم و با روشنايى نورافكن هاى تلويزيون و در حالى كه بوى عرق و نفس مردم آنجا را مثل يك بخارى گرم كرده بود, مى نشستند.(45) در همان ساعتى كه پس از ملاقات ها بسيار خسته بودند وقتى مى شنيدند پيرمردى از راه دور آمده و سراغ مرادش را مى گيرد مى فرمايند: بگوييد بيايد. پيرمرد كه وارد مى شود امام تا كمر خم مى شوند و با او احوالپرسى گرمى مى نمايند.(46) امام كه با لحنى شديد و آتشين مى فرمود: امريكا هيچ غلطى نمى كند. در برابر كودكان فروتنى مى نمود و خود را خادم آنان مى دانست و مى فرمود:
من خدمتگزار شما بچه ها هستم, شما بچه هاى خود من هستيد, به شما ارادت دارم, اخلاص دارم. محبت دارم. (47) با همان دستى كه به قلم برد و حكم اعدام سلمان رشدى را صادر نمود در جواب نامه كودكان نوشت: فرزندان عزيزم نامه محبتآميز شما را قرائت كردم, كاش شما عزيزان مرا نصيحت مى كرديد كه محتاج آنم.(48)
امام در برابر وزير امور خارجه شوروى سابق (ادواردشوارنادزه) روى تخت نشست و پايش را كشيد و پاسخ نامه گورباچف (رهبر اين كشور) را از زبان وى گوش داد, اما وقتى فرزند شهيدى به نزدش آمد او را به آغوش كشيد و نوازش نمود, يكى از فرزندان شاهد, صفاى ديدار خود را با امام چنين وصف مى كند: رفتم پيش آقا و بعد نشستم توى بغلش بعدا برايش شعر خواندم. امام مرا بوسيد و گفت من همه بچه ها را دوست دارم. (49)
در منزل هم امام چون كودكان را مى ديد زبان كودكى مى گشود و خود را با عوالم آن ها هماهنگ مى كرد, مادر على مى گويد: گاهى على به آقا مى گفت: شما بنشينيد من شما را حمام كنم, آن وقت ايشان مى نشستند و على سر و صورت آقا را مى شست, دستش را به ديوار مى كشيد كه مثلا صابون است بعد به سر و صورت آقا مى ماليد من به على مى گفتم با اين كارت آقا را اذيت مى كنى و آقا مى فرمود: نه اذيت نمى كند. بگذاريد كارش را بكند.(50)
امام هيچ گاه به دنبال اسم و رسم, پست و مقام نبود, يكى از علما كه در تهران ساكن بود در اوايل مبارزات اسلامى كه اعلاميه هاى متعدد از ايشان صادر مى گرديد براى آقا پيام فرستاد: حضرت عالى در زمره مراجع تقليد و صاحبان رساله عمليه هستيد, زيبنده شما نمى باشد كه تا اين حد اعلاميه دهيد, قدرى آنها را كمتر كنيد, امام به حامل اين نامه تذكر فرمود: سلام مرا به ايشان برسانيد و بگوئيد من نمى خواهم مرجع شوم, مى خواهم به وظيفه ام عمل كنم.(51) در مراسم يادبودى كه براى مراجع رحلت يافته در نجف برگزار مى گرديد, امام صبر مى نمود كه علماى طراز اول مجلس فاتحه برگزار مى كردند, بعد علماى طراز دوم و نوبت به افاضل ديگر و طلاب كه مى رسيد, پس از اجراى مراسم توسط آنان, امام دستور مى داد كه براى آن مجتهد درگذشته مجلس فاتحه از سوى ايشان برگزار شود. با ارتحال آيه الله حكيم امام به دست اندركاران تاكيد نمود وقتى از طرف ايشان اعلام فاتحه مى گردد جز كلمه سيدخمينى چيزى اضافه نكنند, آن فرد وقتى اين خبر را اعلام كرد, مردم بسويش يورش آوردند تا وى را تنبيه كنند, زيرا اين وضع را اسائه ادب به ساحت امام تلقى كردند و خاطر نشان ساختند: چرا بدون تجليل از مقام آقا نامشان را آورده اى؟ او پاسخ داد به من دستور داده اند اين گونه بگويم و چيزى به آن اضافه نكنم. (52) از ديگر نشانه هاى فروتنى امام اين بود كه از منزل تا محل تدريس سعى مى نمودند فردى پشت سر ايشان حركت نكند. اگر صداى پايى مى شنيدند, مى ايستادند و مى فرمودند: آقا بفرمائيد و هيچ گاه حاضر نمى شدند كسى در معيت ايشان راه برود, با نهايت متانت و وقار حركت مى نمودند, به اين سو و آن سو نمى نگريستند و تنها جلو پاى خويش را نگاه مى كردند.(53)
البته ناگفته نماند كه تواضع امام با نوعى ابهت و عظمت معنوى توإم بود, اگر كسى حتى سال ها با آقا انس داشت و مى خواست در حضور ايشان سخن بگويد تحت تاثير ابهت ايشان قرار مى گرفت و به سختى قادر بود هر چه را در ذهن و دل داشت بر زبان جارى سازد, نكته ديگر اين كه امام براى كارگزاران ستم و عوامل استعمار تواضع نمى كردند, در سال 1342 هـ.ش كه نخست وزير وقت مى خواست همراه عده اى در قم با امام ديدار كند, امام در آستانه ورود آنان به اندرون رفتند و چون اين افراد آمدند, از اندرون تشريف آوردند و آنها از جاى خود برخاستند و نسبت به آقا اظهار ادب و احترام كردند. امام در اين ملاقات نه تنها فروتنى ننمودند بلكه با نهايت صلابت برخورد كردند و با وجود آن كه در جلسات ديگر مودب مى نشستند در اين ديدار به حالت غير معمول در جاى خود قرار گرفتند تا آنان برداشت نكنند كه به خاطر ورودشان امام روش احترامآميزى پيش گرفته اند. (54) اين در حالى است كه امام در برابر بزرگان علم و معرفت تواضع مى نمود و حضرت امام دست آيه الله بروجردى را بوسيد,(55) فروتنى ايشان نسبت به شاگردانش نمونه بود, به هنگام گرفتارى يا بيمارى همانند يك پدر آنان را به آغوش مهر خود كشيده و دلجويى مى كرد. يكى از پرورش يافتگان مكتبش مى گويد: آن مقدار كه حضرت امام در مدت بيمارى به من مهربانى كردند و از من مراقبت نمودند به جد اطهرم اگر پدرم در قم بود, اين مقدار با من رفتار نمى كرد.(56) امام مى كوشيدند اين فضيلت اخلاقى را بين شاگردان خود و كارگزاران حكومتى اشاعه دهند. يكى از مسوولين كشور همراه پدرش به ديدار امام آمدند, آقا وقتى مشاهده كرد او جلوتر از پدرش وارد شده است ناراحت گرديد وفرمود: اين آقا پدرتان هستند, پس چرا جلو وى راه افتادى و وارد شدى؟ (57)

عبادت و بندگى خداوند: امام از دوران جوانى با راز و رمز نماز آشنايى داشت و ضمن آن كه آداب مخصوص آن را كاملا رعايت مى نمود به باطن و ژرفاى آن توجه مى كرد. امام به صراحت بيان كرده اند كه عبادت وسيله اى براى رسيدن به عشق الهى است و در اين وادى نبايد به نماز چون وسيله اى براى رسيدن به بهشت نگريست. مى فرمودند پى بردن به محتوا و معنويت نماز, به جاى آوردن آن را لذت بخش و توام با ابتهاج مى نمايد و امام خودش اين گونه بود, چون اطرافيان نيمه هاى شب آهسته وارد اتاق ايشان مى شدند معاشقه اش را با خدا احساس مى كردند كه حقا وصف ناپذير است. قيافه امام در دل شب و هنگام نماز كاملا برافروخته مى گرديد و چنان اشك از ديدگانش بر گونه هايش سرازير مى گرديد كه گاهى دستمال كفاف اشكشان را نمى داد و كنار دستشان حوله مى گذاشتند و اين واقعا شوقى ملكوتى بود كه خود را به صورت جويبار اشك نشان مى داد.(58)

پى نوشت ها:
1. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج سوم ,ص 13.
2. مجله نور علم, دوره سوم, شماره هفتم, ص 86ـ 87.
3. صحيفه دل ,ص 172.
4. مجله حوزه, شماره 32, ص137ـ138.
5. پا به پاى آفتاب, ج دوم ,ص 328ـ 329.
6. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج اول, ص 36ـ37.
7. مجله مسجد, سال هشتم, شماره 48, ص 35ـ36.
8. پا به پاى آفتاب, ج دوم ,ص 290, ج سوم ,ص 22.
9. مجله حضور, شماره 5 و6, تابستان و پاييز 1371.
10. فرازهاى فروزان, ص 170.
11. مجله نور علم, دوره سوم, شماره هفتم, ص 86.
12. علل گرايش به ماديگرى, شهيد مطهرى ,ص 8ـ9.
13. فرازهاى فروزان, ص 196ـ197.
14. مجله پيام زن, شماره 91, ص 236.
15. فصلنامه ندا, شماره اول ,ص 18.
16. عطر سبز سحر, مجله پيام زن, شماره 116, ص 65و 77.
17. پا به پاى آفتاب, ج دوم, ص 208, روزنامه همشهرى 13خرداد 1372,ص 7.
18. مجموعه آثار يادگار امام, ج اول ,ص 402ـ;403 دليل آفتاب ,ص 174.
19. پا به پاى آفتاب, ج اول ,ص ;170 ج 2, ص 48ـ49.
20. روزنامه اطلاعات, شماره 21620.
21. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج اول ,ص 104, ج سوم, ص ;21 دليل آفتاب ,ص 154.
22. فرازهاى فروزان, ص41.
23. مجله حوزه, شماره 49, ص160.
24. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج سوم, ص 18.
25. همان, ج 5, ص 32.
26. سيره اخلاقى امام خمينى, مركز تحقيقات اسلامى سازمان عقيدتى سياسى وزارت دفاع ,ص 47.
27. همان, ص 48.
28. مجله پاسدار اسلام, شماره 96,ص 30.
29. سرگذشت هاى ويژه…, ج اول, ص 52ـ53.
30. همان, ج دوم ,ص 84ـ85.
31. همان, ج 6,ص 29ـ30.
32. همان, ج 4,ص 132.
33. همان, ج اول, ص 110ـ 111.
34. همان ,ص 105.
35. همان, ج 6, ص 89.
36. نك: روزنامه هاى رسمى كشور 27 خرداد 1368.
37. اين بيانيه در جرايد كثيرالانتشار در تاريخ 11/4/1368 درج شده است.
38. بنگريد به صحيفه نور, ج 19, ص 148.
39. حديث بيدارى, ص 196ـ197.
40. فرازهاى فروزان, ص 243.
41. پا به پاى آفتاب, ج دوم, ص 322.
42. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج اول ,ص 93.
43.پابه پاى آفتاب, ج دوم, ص 322.
44. گل هاى باغ خاطره, ص 59.
45. سيره اخلاقى امام خمينى ,ص 91.
46. روزنامه رسالت, شماره 996,ص 3.
47. مجله پاسدار اسلام, تيرماه 1368,ص اول.
48. مجله آينده سازان, شماره 13, خرداد 1372,ص 6.
49. روزنامه اطلاعات, شماره 19631.
50. همان نشريه.
51. روزنامه كيهان, شماره 16624.
52. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج اول, ص 93.
53. صحيفه دل, ج اول ,ص 111.
54. پابه پاى آفتاب, ج اول, ص 31, ج چهارم, ص 127, 135,148.
55. كيهان انديشه, شماره 29,ص 6.
56. مجله حوزه, سال ششم, شماره 32.
57. سرگذشت هاى ويژه…, ج سوم ,ص 157.
58. همان, ج اول, ص 121.

 

/

شرح دعاى كميل

شرح دعاى كميل
قسمت هشتم

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم
خدايا براى من بيامرز گناهانى كه پرده هاى بازدارنده از نزول سختى ها و عذابها و زيانها و خسرانها را پاره مى كند.

گناه

حركات و اعمال, و حالات و رفتار, و اخلاق و كردارى كه ضد دستورات خدا, و انبيإ و امامان عليهم السلام باشد گناه شمرده شده .
سنگينى و شدت پاره اى از گناهان به اندازه اى است كه انجام دهنده آن اعلان جنگ با خدا و پيامبر داده. 1
گناهى كه در دنيا از انسان سر مى زند, فرداى قيامت آتشى است كه براى هميشه گريبانگير گنه كار است:
(( ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما يإكلون فى بطونهم نارا, 2
مسلما كسانى كه اموال يتيمان را از روى ستم مى خورند, جز اين نيست كه در شكم هاى خود آتش مى خورند.
گناه نمك خوردن از سفره كريم, و روزى رحيم, و مصرف كردن نعمت خداى عظيم, و نمكدان شكستن است.
ساليانى دراز, و عمرى طولانى نمك خوردن, و نمكدان شكستن كمال بى انصافى و نامردى است:
(( داستانى شگفت آور از نمك خوردن و نگاه داشتن حرمت صاحب نمك))
يعقوب ليث چهره پرآوازه سيستان, و پايه گذار انقلابى رهائى بخش بر ضد حكومت خونخوار, و ظالم و ستمكار عباسى, در ابتداى جوانى روىگر زاده اى بيش نبود.
مدتى به كار روى گرى مشغول بود, و پاداش كارش را سخاوتمندانه با جوانان هم سن و سالش مى خورد.
سخاوت و شجاعت و آزادمنشى او, عامل گردآمدن جوانانى متهور و سخت كوش به گرد او شد.
با دست برداشتن از روى گرى, همراه جوانان مجذوبش به شغلى ديگر روى آورد, از آن شغل هم روى گردان شد, و بنا گذاشت همراه يارانش دستبردى به خزينه اموال امير سيستان بزند, از آنجا كه خزانه در حفاظت نيروئى كارآمد قرار داشت, و دستبرد به آن به آسانى ممكن نبود, بنا گذاشتند از بيرون شهر با كندن كانالى تا زير كف خزانه به اموال امير دست يابند, و با شتاب و سرعت همه را تصرف كنند.
كندن كانال شش ماه به طول انجاميد, عاقبت نيمه شبى با سوراخ كردن كف خزانه وارد خزانه شدند, و همه طلا و نقره, و جواهرات قيمتى, و درهم و دينار را بطورى كه مإمور بيرون خزانه نفهمند در كيسه هاى متعددى جمع كردند, آماده بردن اموال از راه كانال به بيرون شهر بودند, كه يعقوب در تاريكى نيمه شب, چشمش به چيزى گوهر مانند افتاد, كه درخشندگى خاصى داشت, از آنجا كه تاريكى شديد مانع شناخت آن بود, با زبانش عنصر بدست آمده را امتحان كرد, و يافت كه قطعه اى نمك بلورين است, به تمام همراهانش دستور داد اموال را بگذاريد, و از راه كانال به طرف بيرون شهر حركت كنيد, جوانان مطيع او با دست خالى به بيرون شهر آمدند, و علت اين كار را از يعقوب جويا شدند, يعقوب گفت با اينكه پس از شش ماه زحمت مداوم خود را به خزانه رسانديم, و اقتضا داشت همه اموال گردآمده در خزانه را تصرف كنيم, ولى من با چشيدن نمك اميرسيستان از مردانگى و انصاف دور ديدم كه اموال او را به غارت ببريم!))
ماموران حفاظت خزانه, پس از بازكردن در خزانه, از ديدن وضع خزانه, و كانالى كه با مهارت هر چه تمامتر زده شده بود, و به ويژه از بجا ماندن اموال و طلا و نقره, و درهم و دينار شگفت زده شدند, و جريان امر را به اميرسيستان گزارش دادند, امير دستور داد جارچيان در شهر آواز بردارند, كه دزد خزانه هركه هست, خود را به امير بشناساند تا از لطف و احسان امير بهره مند شود, يعقوب بدون دغدغه خاطر خود را به امير سيستان معرفى كرد, و از اينكه نمك خورده و نمكدان شكستن را دور از مردانگى و انصاف ديده داد سخن داد, امير سيستان از بودن چنين جوان شجاع, پركار, باانصاف, و داراى صفت مردانگى بسيار خوشحال شد, و او را به منصب باارزش امارت لشگر سيستان برگزيد, و يعقوب از همانجا راه ترقى و كمال را, تا درگيرشدن با حكومت عباسيان آسوده براى نجات مظلومان پيمود.
گناه, نجاست معنوى است كه روح و روان, و انديشه فكر, و باطن و سينه و قلب را آلوده مى كند, و باعث محروم شدن انسان از الطاف حق, و رحمت خدا و فيوضات الهيه مى شود.
گناه پرده حفاظت انسان را از عذاب و خوارى, و رسوائى و افتضاح پاره مى كند, و عامل فاش شدن اسرار انسان در دنيا و آخرت مى شود, و زمينه خارج شدن انسان را از مقام بندگى, و دور شدن از پرده پوشى حق, و غفران و آمرزش خداى مهربان را فراهم مىآورد.
بزرگان دين بر اساس آيات قرآن, و روايات اهل بيت گناهان را به دو دسته تقسيم كرده اند: گناهان كبيره, و گناهان صغيره.
گناهان كبيره به فرموده امام صادق عليه السلام گناهانى است كه خداى عز و جل دوزخ را بر آنها واجب ساخته.3
انسان اگر از گناهان كبيره خوددارى كند, و قدم در اين لجن زار مهلك نگذارد, و دامن انسانيت به اين آلودگى نيالايد, خداوند مهربان از ديگر گناهانش مى گذرد, و او را مشمول رحمت و بخشايش خود مى فرمايد:
((ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما)).4
در كتاب پرقيمت عيون اخبار الرضا از امام هشتم عليه السلام روايت شده كه گناهان كبيره عبارت است از:
1ـ به قتل رساندن انسانى كه خدا ريختن خونش را حرام كرده.
2ـ زنا.
3ـ سرقت.
4ـ خوردن مست كننده.
5ـ عاق شدن از جانب پدر و مادر.
6ـ فرار از جنگ.
7ـ خوردن مال يتيم به ستم.
8ـ خوردن گوشت ميته, و خون, و گوشت خوك, و آن چه به نام غير خدا كشته شده.
9ـ ربا.
10ـ خوردن مال حرام.
11ـ قمار.
12 ـ كم گذاشتن از پيمانه و ترازو.
13ـ تهمت به پاكدامن.
14ـ لواط.
15ـ نااميدى از رحمت خدا.
16ـ ايمن دانستن خود از عذاب خدا.
17 ـ كمك دادن به ستمكاران.
18ـ ميل قلبى به ستمگران.
19ـ سوگند دروغ.
20ـ حبس كردن حقوق مردم بدون تنگدستى.
21 ـ دروغ.
22ـ كبر.
23ـ اسراف.
24ـ تبذير.
25ـ خيانت.
26ـ سبك شمردن حج.
27ـ جنگ با دوستان خدا.
28ـ اشتغال به سرگرمى هاى بيهوده و بى منفعت.
29ـ پافشارى بر گناه.

آثار شوم گناهان

از آيات قرآن و روايات, عناوين زير به عنوان آثار شوم گناهان استفاده مى شود:
گناه, اعمال نيك را تباه و نابود مى كند, گناه, باعث دچار شدن انسان به فتنه ها و بلاهاى دنيايى و عذاب سخت آخرتى است, گناه, مانع مستجاب شدن دعاست. گناه, انسان را از شفاعت شفيعان محروم مى كند, گناه, دل را سخت و سياه مى سازد, گناه ايمان را از بين مى برد, گناه مانع نتيجه بخشيدن موعظه مى شود, گناه, انسان را خوار و رسوا مى كند, گناه, باعث محروميت آدمى از رزق حق مى شود, گناه, انسان را از منطقه عبادت و بندگى دور مى كند, گناه, زمينه چيرگى شيطان را بر انسان فراهم مىآورد, گناه, رشته نظم زندگى و نظام خانواده و جامعه را از هم مى گسلد, گناه, اعتماد و اطمينان مردم را از يكديگر از بين مى برد, گناه, قلب را مى ميراند, گناه, باعث سختى جان كندن, و فشار برزخ است.
از حضرت صادق عليه السلام روايت شده:
((اما انه ليس من عرق يضرب, و لا نكبه و لا صداع و لا مرض الا بذنب و ذلك قول الله عزوجل فى كتابه: و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير… ))5
هيچ رگى زده نشود, و پائى به سنگ نخورد, و درد سر پيش نيايد, و بيمارى و مرضى به انسان نرسد, جز به ارتكاب گناهى, و همين است كه خداى عزوجل در كتابش فرمود: هر مصيبتى به شما رسيد, به خاطر گناهى است كه مرتكب شديد, و خدا از بسيارى از گناهان در مى گذرد.))6
و نيز از آن حضرت روايت شده:
((ان الرجل يذنب الذنب فيحرم صلاه الليل و ان العمل السىء اسرع فى صاحبه من السكين فى اللحم))
قطعا شخص مرتكب گناهى مى شود, و به خاطر آن از خواندن نماز شب محروم مى ماند, و تإثير گناه در گناهكار از تإثير كارد در گوشت سريعتر است.))
از حضرت رضا عليه السلام روايت شده:
((إوحى الله عزوجل الى نبى من الانبيإ: اذا إطعت رضيت, و اذا رضيت باركت, و ليس لبركتى نهايه, و اذا عصيت لعنت و لعنتى تبلغ السابع من الورى.))7
خداى عزوجل به پيامبرى از پيامبران وحى فرمود: هرگاه اطاعت شوم خوشنود گردم, و چون خوشنود گردم, بركت بخشم وبركت من بى پايان است, و هنگامى كه از من نافرمانى شود, خشم گيرم, و چون خشم گيرم لعنت كنم, و لعنت من تا هفت پشت را شامل شود.))
به تجربه ثابت شده, كه گاهى فرزندان ستم پيشگان به بلاى تهيدستى, و بيمارى و ناتوانى, و تنگى رزق دچار شده اند, و اين خود عنايت و رحمتى از جانب خدا به آنهاست تا مانند پدران خويش به گناه و طغيان مبتلا نشوند.
درباره اصرار بر گناه, و ادامه معصيت, از اميرالمومنين عليه السلام روايت شده:
((هيچ بنده اى نيست مگر اين كه بر او چهل پرده حرمت قرار دارد, تا مرتكب چهل گناه كبيره شود, چون مرتكب چهل گناه كبيره شود, خدا به فرشته ها وحى مى كند:
بنده ام را با بال هاى خود بپوشانيد, فرشتگان او را با بال هاى خود مى پوشانند, سپس آن بنده هيچ كار زشتى را نگذارد جز آن كه مرتكب شود, تا جايى كه ميان مردم به خاطر ارتكاب گناه ببالد, فرشتگان گويند: پروردگارا! بنده ات هر گناهى را مرتكب مى شود و ما از كردار او شرمساريم, خداى عزوجل به آنان وحى مى كند: بالهايتان را از او برداريد, چون كارش به اين جا رسد آغاز به دشمنى با اهل بيت كند, آن زمان است كه پرده حرمتش در آسمان و زمين پاره شود, فرشتگان گويند: پروردگارا! بنده ات پرده دريده مانده, خداى عزوجل وحى كند: اگر خدا را به او توجه بود, به شما فرمان نمى داد بالهايتان را از او برداريد.))8
انسان پاكدامن و باتقوا, كه با ياد خدا, و با توجه به قيامت, و با معرفت به آثار شوم گناه, در پيدا و پنهان از گناه فرارى و متنفر است, انسانى زنده, و گناهكار آلوده دامن, كه از خدا و قيامت غافل است, و از عواقب گناه نمى هراسد, ميت است, در روايات اهل بيت در ضمن جمله اى كوتاه به اين دو حقيقت اشاره شده:
((ان المومن حى والكافر ميت))
حديث شناس باعظمت, شيخ صدوق(ره) در كتاب معانى الاخبار9 , حديث بسيار مهمى در رابطه با گناهانى كه آثار شومى دارد از حضرت زين العابدين عليه السلام نقل كرده كه بخشى از آن روايت اين قطعه از دعاى كميل را كه هر جمله اش با اللهم اغفر لى الذنوب شروع شده توضيح مى دهد:
گناهانى كه باعث پرده درى است, عبارت است از:
1ـ خوردن مايع مست كننده.
2ـ قمار بازى.
3ـ به كار گرفتن كار بيهوده و شوخى بى جا براى خنداندن مردم.
4ـ بيان عيوب مردم.
5ـ همنشينى با متهمين به گناه و بدكارى.

شراب خوارى

حضرت موسى بن جعفر, و امام هشتم و حضرت جواد عليهم السلام, شرابخوارى را از گناهان كبيره شمرده اند.
دانشمندان بزرگ شرق و غرب اثبات كرده اند كه مايعات مست كننده چه كم و چه زياد آثار زيانبارى در مغز, معده, كبد, قلب, كليه و مجارى تنفس, گردش خون, عقل و نسل به جا مى گذارند, كه گاهى علاج آن آثار غير ممكن, و هلاكت مشروبخوار قطعى و حتمى است.
شيطان بطرى, شيطانى بسيار خطرناك, و دشمنى زيان آفرين, و موجودى پليد و نجس است.
قرآن مجيد مايع مست كننده را ناپاك و رجس و از كارهاى شيطان برشمرده10 و سودش را در برابر زيانش ناچيز و اندك دانسته11 و به خاطر خطرات فراوان, و زيان هاى غير قابل جبرانش آن را بر تمام مردم حرام كرده, و مرتكب آن را چنان چه موفق به توبه نشود, به عذاب سنگين دنيائى, و آتش سوزان آخرتى دچار خواهد كرد.
رسول خدا در رابطه با مايع مست كننده ده نفر را لعنت كرده:
كسى كه درختش را به اين خاطر كاشته, و آن كه از درختش نگهبانى كرده, وكسى كه انگور يا ماده ديگرش را فشرده, و شخصى كه آن را نوشيده, و كسى كه ساقى آن بوده, و آن كه آن را با دوش يا با مركب جابجا كرده, و كسى كه از باربر تحويل گرفته, و شخصى كه آن را فروخته, و آن كه آن را خريده, و كسى كه پولش را خورده.12
از حضرت باقر عليه السلام روايت شده:
((فرداى قيامت شرابخوار وارد عرصه محشر مى شود, در حالى كه رويش سياه, و دهانش كج, و زبانش بيرون افتاده و فرياد تشنگى اش بلند است, به او از چاهى كه چرك زناكاران در آن ريخته شده, مىآشامانند.))13
امام صادق عليه السلام فرمود:
((شرابخوارى مساوى با بت پرستى است, شرابخوار در قيامت كافر محشور مى شود, شراب پايه هر گناهى است!))14
به اميرالمومنين گفته شد: آيا شما فرموده ايد: شراب از دزدى و زنا بدتر است؟ فرمود: ((آرى, زنا كننده شايد گناه ديگرى انجام ندهد, ولى شرابخوار چون شراب خورد, زنا مى كند, آدم مى كشد, نماز را ترك مى كند!))15
رسول خدا فرمود:
((كسى كه شراب را پس از آن كه حرمتش را خدا به زبان من ابلاغ كرد بنوشد, سزاوار نيست هنگامى كه به خواستگارى بيايد, پاسخ مثبت به او داده شود, شفاعت شرابخوار چون شفاعت كند پذيرفته نيست, گفتارش نبايد مورد تصديق قرار گيرد, نبايد او را بر امانتى امين دانست. پس كسى كه چيزى به او بسپارد, براى او از جانب خدا ضمانى نيست.16

قمار

از گناهان بزرگ, و معاصى كبيره قمار است, امام صادق عليه السلام در روايتى مهم به كبيره بودن اين گناه اشاره فرموده.
در قرآن مجيد فقط در رابطه با قمار و شراب تعبير به گناه بزرگ شده:
((يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير))17
از تو از مايع مست كننده و قمار مى پرسند, بگو در مايع مست كننده و قمار, گناه بزرگ است.))
ساختن همه آلات و ادوات قمار, و اجرت گرفتن بر ساخت آن ها, و خريد وفروشش حرام است, و به فتواى بسيارى از فقهاى بزرگ شيعه, بازى با آن ها حتى بدون برد و باخت شرعى نيست, و نگاه داشتن اين وسايل, حرام, و از بين بردنش لازم است. نشستن در مجلس قمار, و تماشاى آن حرام, و ترك مجلس قمار واجب شرعى است.

به كار گرفتن كار بيهوده براى خنداندن مردم

منظور از به كار گرفتن كار بيهوده, انجام كارها و اعمالى است كه براى انجام دهنده و بيننده سود دنيايى و آخرتى ندارد, و از موارد ضايع كردن عمر است, عمرى كه يك لحظه اش با دست به دست دادن ميلياردها عوامل در اختيار انسان گذاشته مى شود.
بدون ترديد ضايع كردن عمر از موارد كفران نعمت است, نعمت عمر از بزرگترين و مفيدترين نعمت هايى است كه حضرت حق به انسان عنايت فرموده, و شكر اين نعمت به اين است كه انسان تمام لحظاتش را در راه عبادت و بندگى, و علم و دانش, و خدمت به بندگان خدا به كار گيرد.
محدث قمى در كتاب منازل الاخره حكايت مى كند: مردى به نام ابن صمد بيشتر اوقات شب و روز وجود خود را محاسبه مى كرد, روزى ايام گذشته عمرش را حساب كرد, به نظر آورد شصت سال از عمرش گذشته, روزهاى آن را به شماره آورد بيست و يك هزار و نهصد روز شد, فرياد زد واى بر من اگر روزى يك گناه بيشتر مرتكب نشده باشم, پس خدا را با بيست و يك هزار و نهصد گناه ملاقات مى كنم, اين را گفت و بيهوش بر زمين افتاد, و در همان حالت بيهوشى از دنيا رفت.

بيان عيوب مردم

حفظ آبروى مسلمانان و مومنان واقعيتى بسيار مهم, و به شدت مورد توجه آئين اسلام است, تا جايى كه در معارف دينى آبروى مومن با خونش برابر دانسته شده:
((عرض المومن كدمه))
با به باد رفتن آبروى مردم, بناى اعتماد و اطمينان ويران مى شود, و نظام زندگى خانواده و جامعه در هم فرو مى ريزد, و امور مسلمانان مختل مى شود.
كاملان و بى عيب ها فقط انبيا و امامان و اوليإ خاص حضرت حقند, جز اينان هر كس داراى عيبى و عيوبى است كه از ديد و نظر مردم پنهان مى كند, البته در ميان مردم عده اى بى شرم و حيا وجود دارند كه از پخش شدن عيب خود ننگ ندارند, و آزارى از اين ناحيه حس نمى كنند, ولى ديگر مردم براى آبروى خود حرمت و ارزش قائل هستند, و رضايت به بازگو شدن عيب يا عيوبشان ندارند, پس كسانى كه عيب مردم را چه عيب بدنى يا عملى, يا اخلاقى, يا گفتارى, يا مالى, يا دينى و يا دنيوى بازگو مى كنند, و از اين جهت به آبروى مردم لطمه مى زنند, و باعث خفت و خوارى و سبكى آنان مى شوند, خود را به گناه بسيار سنگينى دچار مى كنند, و خويش را مستحق عذاب قيامت و رسوائى در دنيا مى كنند.
از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام روايت شده:
((إقرب ما يكون العبد الى الكفر ان يواخى الرجل على الدين فيحصى عليه عثراته و زلاته ليعنفه بها يوما ما))18
نزديك ترين چيزى كه انسان به كفر دارد اين است كه با مردى براساس دين عقد برادرى بسته باشد, تا لغزش ها و خطاهايش را شماره كند, براى اين كه روزى او را به آنها سرزنش و ملامت كند.))
امام ششم از رسول خدا روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:
((يا معشر من اسلم بلسانه و لم يخلص الايمان الى قلبه لاتذموا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم, فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله تعالى عورته يفضحه ولو فى بيته.))19
اى گروهى كه به زبان اسلام آورده ايد, و ايمان به قلبش نرسيده, مسلمانان را نكوهش نكنيد, و به جستجوى عيوبشان نباشيد, زيرا هر كس عيوب آنان را جستجو كند, خداوند عيوبش را دنبال مى كند, و هر كه خدا عيوبش را دنبال كند, گرچه در خانه اش باشد رسوايش مى كند.))

همنشينى با متهمين به گناه

اثرپذيرى انسان از همنشين بيش از اثرپذيرى از ديگر امور است, به اندازه اى كه همنشين در انسان اثر مى گذارد, چيزى اثر نمى گذارد, به همين خاطر آيات قرآن مجيد و روايات اهل بيت براى انتخاب دوست و همنشين رهنمودهاى مهمى به انسان به خصوص اهل ايمان دارند.
تفسير و تحليل اين واقعيت و بيان آيات و روايات كتاب جداگانه اى مى طلبد, كه خوشبختانه دانشمندان علوم اسلامى در اين زمينه آثار مهمى در دسترس مردم قرار داده اند.
قرآن و روايات مردم را از نشست و برخاست و همنشينى با اهل كفر و شرك و فسق و فجور, و دوستى با يهود و نصارى و حتى متهمين به گناه و معصيت نهى مى كند, مباد كه فرهنگ و اخلاق و منش و عقايد شيطانى آنان در انسان اثر بگذارد, و او را از رحمت حق محروم كند.
امام صادق (ع) فرمود:
((لاينبغى للمومن ان يجلس مجلسا يعصى الله فيه و لايقدر على تغييره))20
براى مومن شايسته نيست در مجلسى بنشيند كه خدا در آن مجلس نافرمانى مى شود. و او قدرت تغيير آن را نداشته باشد.))
ابوهاشم جعفرى مى گويد: حضرت رضا (ع) به من فرمود: چرا تو را نزد عبدالرحمن بن يعقوب مى بينم؟
ابوهاشم گفت: او دائى من است.
حضرت فرمود: او درباره خدا سخن ناهموار و غير قابل قبولى مى گويد, ((سخنى كه با آيات قرآن و معارف اهل بيت ناهماهنگ است.))
خدا را ((به صورت اشيإ و اوصاف آن)) وصف مى كند, بنابراين يا با او همنشين باش و ما را واگذار, يا با ما بنشين و او را رها كن.
عرضه داشتم: او هر چه مى خواهد بگويد, چه زيانى به من دارد, وقتى من آن چه را او مى گويد نگويم چيزى بر عهده من نيست.
حضرت فرمود: آيا بيم دارى از اين كه عذابى بر او فرود آيد و هر دوى شما را بگيرد, آيا داستان كسى را كه خود از ياران موسى(ع) بود و پدرش از ياران فرعون, هنگامى كه لشگر فرعون كنار دريا به موسى و يارانش رسيد, آن پسر از موسى جدا شد كه پدرش را نصيحت كند و به موسى و يارانش ملحق نمايد, پدرش به راه باطل خود دنبال فرعونيان مى رفت و اين جوان با او درباره آئينش ستيزه مى كرد, تا هر دو به كنارى از دريا رسيدند, و با هم غرق شدند, خبر به موسى رسيد فرمود او در رحمت خداست ولى چون عذاب نازل شود, از كسى كه نزديك گنهكار است دفاعى نشود.21
اميرالمومنين (ع) فرمود:
((من كان يومن بالله واليوم الاخر فلايقوم مكان ريبه))22
هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد در مكان تهمت و شك نايستد.
امام صادق(ع) فرمود:
((من قعد عند سباب لاوليإ الله فقد عصى الله تعالى))23
هر كه نزد دشنام گوى به دوستان خدا بنشيند, خداى تعالى را نافرمانى كرده.))
مسيح عليه السلام فرمود:
((دوستى خود را با كينه ورزى به اهل معصيت آشكار كنيد, و با دور شدن از آنان به خدا نزديك شويد, و خوشنودى خدا را به عوض خشم آنان بخواهيد, گفتند: اى روح خدا با كه بنشينيم؟
فرمود: با كسى كه ديدنش شما را به ياد خدا اندازد, و گفتارش به دانش شما بيفزايد, و كردارش شما را به جانب آخرت رغبت دهد.))24
آرى پرده هايى كه چون تقوا و پاكدامنى, ورع و پارسائى, صداقت و درستى, عبادت و خدمت, مانع بين انسان و بلا و عذاب و خشم و نفرت خداست, وقتى برجا مى ماند كه انسان از گناه آشاميدن مايع مست كننده, و قمار, و به كارگرفتن كارهاى بيهوده, و بيان عيوب مردم, و همنشينى با متهمين به گناه بپرهيزد, و اگر دچار تسويل نفس, و وسوسه هاى شياطين باطنى و ظاهرى شود, و دامن به اين گناهان بيالايد, با دست خود آن پرده ها و حجاب ها و موانع را پاره مى كند, و راه را براى فرود آمدن بلا و مصيبت و خوارى و عذاب بر خود هموار و باز مى كند.
هر كه در اين درد گرفتار نيست
يك نفسش در دو جهان يار نيست
هر كه دلش ديده بينا نيافت
ديده او محرم ديدار نيست
هر كه از اين واقعه بوئى نبرد
جز به صفت صورت ديوار نيست
اى دل اگر دم زنى از سر عشق
جاى تو جز آتش و جز دار نيست
آن كه سزاوار در گلخن است
در حرم شاه سزاوار نيست
پرده پندار بسوز و بدان
در دو جهانت به از اين كار نيست.

ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 . بقره, آيه 279.
2. نسإ, آيه 10.
3. اصول كافى, ج 3, ص 378.
4. نسإ, آيه 31.
5. اصول كافى, ج3, ص370.
6. شورى, 30.
7. اصول كافى, ج3, ص374.
8. همان, ص377.
9. همان, ص381.
10. چاپ مكتبه مفيد, ص256.
11. مائده, 90.
12. بقره, 219.
13. وسائل الشيعه, ج12, كتاب تجارت, باب 84.
14. همان, ج17, ابواب نوشيدنى هاى حرام, باب9.
15. همان, باب12.
16. گناهان كبيره, ج1, ص256.
17. همان, ص268.
18. بقره, 216.
19. اصول كافى, ج4, ص57.
20. همان, ص82.
21. همان.
22. همان, ص87.
23. همان, ص88.
24. محجه البيضإ, ج3, ص288.

 

/

نقش عوامل معنوى در رفاه اقتصادى

نقش عوامل معنوى در رفاه اقتصادى

حجه الاسلام والمسلمين اصغر هادوى كاشانى

در مورد اقتصاد توسعه, تعاريف گوناگون و راهكارهاى مختلفى ارائه شده است. بعضى از روشهاى رسيدن به توسعه يافتگى عبارتند از: صنعتى شدن صادرات كشاورزى, جايگزينى واردات سرمايه گذارى خارجى وصادرات كالاهاى داخلى. اما وجه مشترك همه اين روش ها رساندن جامعه به نقطه اى به نام رفاه اقتصادى است.(1) در جامعه توسعه يافته مردم راحت تر, متنوع تر و بيشتر مصرف مى كنند. سرانه فضاهاى تفريحى بهداشتى آموزشى بيشتر ازجوامع عقب افتاده است, كمتر كسى پيدامى شود كه با اين اوصاف, توسعه يافتگى را مردود شمرده وبخواهد به شكل جوامع عقب افتاده زندگى كند. هر قوم و مذهبى, با اندكى تفاوت واحيانا قيودى كه به توسعه مى زنند, هدف خود را رسيدن به توسعه يافتگى قرارداده اند. برنامه ريزى و تدوين برنامه هاى چند ساله در راستاى تحقق همين هدف است. با آنكه عمر توسعه به معناى جديدشdevelopment) ) به دو قرن نمى رسدولى در بين متفكرين يونان باستان نيز واژهutopia تقريباهمين معنى را داشته است. آنها در لواى همين مفهومآرزوى رسيدن به جايى را داشته اند كه علاوه بر امنيت و عدالت از زندگى مرفهى برخوردار باشند. واژهuptopia در بسيارى از رشته هاى علوم انسانى مطرح بوده و براى آن معانى لطيف و زيبايى آورده اند كه عبارتند از: كمال مطلوب, مدينه فاضله, بهشت خوشبختى, جامعه آرمانى, شهرلامكان, ايمن آباد, خرمآباد, خوش آباد, آرمانشهر و……(2) تنوع معانى در رشته هاى مختلف نشان مى دهد كه مدينه فاضله اى به نام توسعه, دغدغه بسيارى از متفكران بوده است.اسلام به عنوان آخرين دين, دارنده آخرين كتاب, بواسطه آخرين پيامبر, بعيد است در اين زمينه سكوت كرده باشد و حرفى براى گفتن نداشته باشد. در كتاب و سنت تصريح به واژه توسعه به معناى امروزى آن نشده است و فقط درچند مورد از اين ريشه استفاده شده است. مانند:
وسع الله عليهم فى الرزق (3)
وسع الله معيشته(4)
وسع على رزقى (5)
هدف اين نوشتار بررسى عوامل معنوى درتوسعه ورفاه اقتصادى است. در ادبيات رايج اقتصاد, بيشتر تكيه برعوامل مادى است البته در نظرات بعضى از دانشمندان توسعه, به عوامل غير مادى نيز اشاره شده است. مثلا پيتر بائر مى نويسد:
ترقى مادى بيش از آنكه به منابع فيزيكى مربوط باشد به ويژگيهاى شخصى, نهادها و رسوم اجتماعى بستگى دارد. (6)
آلفرد مارشال كه از اقتصاد دانان معروف جهان است در اين مورد مى نويسد:
در سالهاى 1933 تا 1934 تصميم گرفتم كه زندگى حرفه اى خود را حتى المقدور به ارائه پاسخ, به دو سوال ذيل اختصاص دهم:
1.چگونه از نظريه اقتصادى در روشن ساختن تاريخ اقتصاد مى توان بهره گرفت ؟
2.چگونه عوامل اقتصادى با نيروهاى فرهنگى ,سياسى و اجتماعى در هم آميخته مى شود ؟
از اين نوع اظهار نظر ها در لابلاى متون اقتصادى ديده مى شود. ولى نقش مذهب و خدا در توسعه بحث نشده است و يا ما از آن اطلاع نداريم. براى صحت اين ادعا مى توان به موتورهاى جستجوگر دراينترنت مراجعه نموده و در مورد تاثير خدا ومذهب بر رفاه مادى تحقيق نمود.نتيجه ى كه گرفته مى شودعدم تحقيق كافى درمورد اين موضوع است.كافى است با اين كليد واژه ها جستجو را شروع نمود.
development.
development.
God welfare.
Religion
role of God in development
god.
با ياس از نتيجه مى توان قضاوت نمود كه درغرب نقش مهمى براى دين ومذهب, در رفاه مادى قائل نيستند. اما دراقتصاد اسلامى اين بحث مطرح شده است. براى آنكه خوانندگان محترم نسبت به اين بحث حساس شوند, واژه بركت را در متون دينى انتخاب كرده ايم كه مى توان با توجه به آن نقش كليدى عوامل معنوى را در رفاه مادى توضيح داد.

معناى بركت:

امام صادق (ع) فرمودند: بركت معنايى مقابل از بين رفتن دارد پس معناى زياد شدن مى دهد. (7)
لغويين نيز همين معنا را در مورد بركت گفته اند.درمجمع البحرين آمده كه اين واژه به معناى ((زياد شدن)) است وعلت آنكه قرآن, مبارك ناميده شده چون نسبت به بقيه كتابهاى آسمانى بيان اضافه اى دارد.(8) علامه طباطبايى در مورد بركت در ذيل آيه 64 سوره اعراف, مفصل بحث نموده كه خلاصه آن عبارت است:
الف) بركت به معنى ثبوت خير الهى در اشيإ است.
ب) چون خير الهى از جايى و به نحوى صادر مى شود كه نه محسوس كسى است و نه شمردنى و نه محدود شدنى از اين جهت هر چيزى را كه در آن زيادى غير محسوس ديده شود مبارك خوانده و مى گويند چقدر با بركت است.
ج) بركت در امور ظاهرى به معنى خير معنوى است. مثلا بركت در طعام ممكن است به معناى ضرر نزدن به بدن يا ايجاد نورى در باطن باشد.
د) بركت الهى منافاتى با عوامل طبيعى و مادى ندارد بلكه اراده الهى در طول اسباب مادى است. مثلا وقتى خداوند برغذايى بركتى وارد مى كند يعنى در تركيب بين اسباب مادى كارى مى كند كه به خورنده طعام آسيبى نرسد و اين طعام فاسد نشود وامثال آن, نه آنكه خداوند سبب هاى ديگر را باطل كند.
هـ) بركت علاوه بركتاب و سنت درانجيل و تورات نيز مورد اشاره واقع شده است.
و) ادعاى كسانى كه منكر بركت هستند, باطل شد. چون بر خلاف نظر آنها بركت در عرض عوامل مادى نيست تا مزاحمتى براى همديگر داشته باشند, بلكه در طول اسباب مادى مى باشد.(9)
اسبابى كه بركت آفرينند:
شاه بيت اين بحث آيه معروفى است كه در قرآن آمده:
((ولوان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السمإ و الارض))
اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند قطعا بركاتى از آسمان و زمين به ايشان مى گشوديم)).(10)
در دعاهايى كه از رسول خدا (ص) و اهل بيت(ع) به ما رسيده است, از خداوند خواستار نزول بركات الهى شده اند.
رسول اكرم (ص):
يا قاضى الحاجات, ياراحم العبرات, يا منزل البركات(11)
امام على (ع):
يا منشىء البركات من مواضعها ومرسل الرحمه من معادنها(12)
امام حسين (ع) در دعايى كه براى نزول باران مى خواندند:
اللهم منزل الرحمات من معادنها و مجرى البركات على اهلها منك الغيث المغيث(13)
علاوه بردعاهايى كه وارد شده, آنچه موجب بركت مى باشد درفرمايشات پيامبر(ص) و ائمه (ع) بيان گرديده است تا دعا از حالت غير واقعى خارج شده و زمينه براى نزول بركت فراهم آيد. آنچه موجب نزول بركت است عبارت است:

1 انس با قرآن

قرآن: كتابى با بركت و ارتباط وانس با آن موجب هدايت وشفاست.
نيازهاى انسان هميشه مادى نيست. امروزه توسعه مراكز بهداشتى فقط در جهت درمان بيماريهاى جسمانى نيست, قرآن مى تواند طبيب دردهاى روحى انسان باشد. به اين آيات توجه كنيد:
ما آنچه را براى مومنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى كنيم.(14)
اى مردم به يقين براى شما از جانب پروردگارتان اندرزى ودرمانى براى آنچه درسينه هاست, و رهنمود و رحمتى براى گروندگان به خدا آمده است.(15)
پيامبر (ص) فرمود:
سهمى از قرآن را براى خانه هايتان قرار دهيد خانه اى كه در آن قرآن خوانده شود خير و نيكى در آن زياد مى شود.(16)
امام على (ع) فرمود:
خانه اى كه در آن قرآن خوانده شود و ياد خدا در آن باشدبركتش زياد مى شود, فرشتگان در آن حاضر مى شوند و شياطين از آنجا رخت بر مى بندند.(17)
در مورد بعضى از سوره ها وآيات قرآن نيز روايات معتبرى وارد شده است كه قرائت آنها آثار ويژه دارد گرچه همه قرآن بركت و موجب شفاست, از اين سوره ها و آيات مى توان به سوره بقره حمد و توحيد اشاره نمود.(18)
2 اعمال اخلاقى كه موجب بركت مى شوند:

الف) تقوى

تقوى, سكون و بى حركتى نيست, تقوى نگهدارنده است. تا حركت نباشد نگه داشتن معنى ندارد. اگر مردم تقوى به معنى واقعى را پيشه خود كنند. به فرموده قرآن, بى حساب به آنها روزى مى رسد.علاوه برآن درموارد ترديد, خداوند راه را بر او مى نماياند.
((من يتق الله يجعل له مخرجا ويرزقه من حيث لا يحتسب)).
هر كه از خدا پروا كند خدا براى او راه بيرون شدنى قرار مى دهد و از جايى كه حسابش را نمى كند به او روزى مى رساند.(19)
به نظر مى رسد معنى صحيح آيه اين باشد كه وقتى انسان تقوا داشته باشد و به وظايف خويش عمل كند ,ديگر نيازى نيست به روزى خود بيانديشد و خدا او را تامين مى كند. در زمان ظهور حضرت مهدى ( ع ) كه عدل را در زمين مى گستراند و تقوى پيشگى مرام مردم مى شود, از آسمان و زمين بركت مى بارد.امام حسين (ع) در اين مورد و در تفسير آيه.. لفتحنا عليهم بركات من السمإ.. فرمود:
درآن زمان بركت فراوان مى شود ودرختان آنقدر ميوه مى دهند كه شاخه هاتحمل ندارند ومردم ميوه تابستان را در زمستان مى خورند وميوه زمستان را در تابستان. (20)

ب) حسن نيت

بسيارى از برخوردهاى اجتماعى ناشى از بدبينى و سوء نيت داشتن به يكديگر است. نيك انديشى و اعتقاد به اينكه همه مردم خوب هستند, مادامى كه خلاف آن ثابت نشود, زندگى را شيرين ترو روابط اجتماعى را استحكام مى بخشد. پديده هاى منفى در اقتصاد از قبيل احتكار, گرانفروشى و فريب دادن مشترى , همه ناشى از سوء نيت است. اگرمومنين به يكديگر اعتماد داشته باشند و بدانند كه در وقت كم شدن كالا هيچ كس به انباركردن نمى پردازدواگر به سود عادلانه بيانديشند, هيچگاه محتاج نمى شود. و اگر اعتماد وجود داشته باشد هيچكس, ديگرى را فريب نمى دهد. نتيجه اين خوشبينى اين مى شود كه هركسى بايدقناعت كند و بركت و زيادى ازخدا بخواهد و به عامل معنوى نيز بيانديشد.
امام صادق (ع) فرمود:
من حسنت نيته زيد فى رزقه (21)
حسن نيت خودش زيرمجموعه عنوان خوش خلقى است.امام على (ع) در روايت عجيبى فرمود:
((فى سعه الاخلاق كنوز الارزاق))(22)
در خوش خلقى گنجهاى روزى نهفته است.

ج) راستگويى

امروزه در اقتصاد رايج تبليغات سهم مهمى در قيمت كالاها و جلب مشترى دارد ,به طوريكه معروف است مصرف كنندگان حدوديك سوم قيمت هركالايى را بابت بسته بندى آن پرداخت مى كنند و معمولا بسته بندى جنبه تبليغاتى دارد. همچنين گفته مى شود تبليغات, كالاها را بى كشش مى كند. يعنى وقتى در مورد كالايى تبليغ گسترده صورت گيرد, به قدرى روى تقاضاى آن موثر است كه حتى اگر توليد كننده قيمت آن را بالا ببرد, تاثير مهمى روى كاهش تقاضا نداشته و باز توليد كننده سود مى برد. فرض كنيد اگر فضاى صداقت وصميميت بين مشترى و فروشنده وجود داشت, نياز به اينهمه تبليغ بود ؟ امروزه بخشى ازضعف كالا رابوسيله تبليغ جبران مى كنند. بهتر بود به جاى اين همه هزينه تبليغاتى ,صداقت و راستگويى را پيشه مى كردند و اشتهاى كاذب براى مصرف بوجود نمى آوردند و هزينه تبليغات را در موارد مهمترى به كار مى بردند وخداوند به معاملات بركت مى بخشيد. پيامبر (ص) فرمود:
خريدار و فروشنده صداقت داشته باشند, خداوند معامله آنها را بركت مى دهد. (23)

د) سخاوت:

بحث درمورد انفاقهاى واجب و مستحب و آثار و سود اجتماعى آنها از موارد تفاوت اقتصاد اسلامى و اقتصاد غرب است, و در فقه اسلامى شرايط و آثار آنها ذكر شده است. در قرآن, آيات فراوانى وجود دارد كه بر اين سنت اسلامى تاكيد نموده:
مثل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند ,همانند دانه اى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند براى هر كس كه بخواهد آن را چند برابر مى كند و خداوند گشايشگر داناست.(24)
در آيه اى ديگرخداوند درمورد انفاق آشكارو پنهان مى فرمايد:
اى پيامبر به آن بندگانم كه ايمان آورده اند بگو: نماز را به پا دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم پنهان و آشكارا انفاق كنند, پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه داد و ستدى باشد و نه دوستيى. (25)
اين تاكيدى كه از جانب خداوند در مورد انفاق شده است قطعا بدون اجر و مزد نيست, و در نهايت به نفع انفاق دهنده است. گويا انسان مسئوليت دارد آنچه از خدا به اومى رسد به ديگران برساند. به اين ترتيب با بذر انفاق, ميوه هاى شيرين عدالت حاصل شده و زندگى همراه با رفاه و آسايشى كه ((ميوه طيبه)) نام دارد در جامعه اسلامى محقق مى شود.پيامبر (ص) فرمود:
خداوند روزى مردم را به اندازه انفاق آنها قرارداده, هركس زياد انفاق كند روزى او زياد و هر كس كم انفاق كند روزى او كم است.(26)
هـ) قناعت:
شايد بهترين مفهومى كه مى تواند بركت را معنى دهد همين قناعت باشد. قناعت يعنى ((كم برداشتن)) از دنيا, و در مقابل بركت يعنى زياد شدن. بركت به خوبى, كاستى ظاهرى قناعت را جبران مى كند. به اندازه اى اين بركت در قناعت تضمين شده است كه حتى پيامبر (ص) فرمود:
القناعه بركه(27)
ودر حديث ديگرى فرمود:
هر كس به آنچه خدا برايش مقدر كرده راضى باشد خداوند آن را بركت داده, و در زندگيش توسعه و گشايش مى دهد. (28)
3) عباداتى كه موجب بركت مى شوند:
الف) استغفار
در فرهنگ دينى ما معمولا استغفار را مقدمه اى براى آمرزش گناهان مى دانند و با اين عطر دل انگيز آثار گناهان را محو مى كنند.
اما استغفار مى تواند از جنبه هاى اقتصادى نيزمورد توجه قرار گيرد و در دايره علت ومعلول, سبب فزونى رزق و روزى گردد. دو آيه در قرآن آمده است كه اين مدعى را اثبات مى كند.
از پروردگارتان آمرزش بخواهيد سپس به در گاه او توبه كنيد تا اينكه شما را با بهره مندى نيكويى تا زمانى معين بهره مند سازد و به هرصاحب فضيلتى, نعمتى از كرم خدا عطا كند.(29)
در آيه ديگرى مى فرمايد:
((يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يرسل السمإ عليكم مدرارا)).
اى قوم من از پروردگارتان آمرزش بخواهيد سپس به در گاه او توبه كنيد تا از آسمان براى شما بارش فراوان فرستد. (30)
علاوه بر اين آيات ,روايات صريحى در اين مورد رسيده است كه برخلاف تئوريها وقوانين فعلى, دايره علت را به امورمعنوى توسعه داده و از مجراى همين اسباب معنوى توسعه و رفاه مادى را نويد داده است. پيامبر (ص) فرمود:
استغفار را زياد كنيد وبه اين وسيله روزى را به سوى خود بكشيد. (31)
امام كاظم (ع) در روايتى از پيامبر (ص) نقل مى فرمايد:
هر كس استغفار كند خداوند براى او گشايش حاصل نموده, غم او را برطرف و روزى بى حساب به او مى دهد. (32)
ب) نماز و نماز شب
در مورد نماز ,نوشته ها نوشته اند و گفته ها گفته اند. اما اين ويژگى نماز كه سبب بركت مى شود شايد كمترمورد توجه قرار گرفته باشد. پيامبر اين آثار را براى نماز ذكر فرمودند:
دوستى فرشتگان, هدايت, ايمان, نور معرفت و بركت در روزى.(33)
آنچه در مورد آثار نماز گفته شده با تاكيد بيشتر در مورد نماز شب بيان شده است.تجربه تاريخى و حكاياتى كه از شب زنده داران به ما رسيده ,همه گوياى آثار و بركات اين عطيه الهى است از مرحوم نايينى نقل شده است كه گرچه نماز شب شرط اجتهاد نيست ,ولى تاكنون كسى بدون نماز شب هم مجتهد نشده است. چقدر مناسب بودبخشى از بودجه تحقيقات ميدانى را به اين مسئله اختصاص داده وبا شب زنده داران مصاحبه مى كردند ونتيجه اين پرسشها را به اطلاع مردم مى رساندند ,تا اين آثار و بركات از حد يك آرمان خارج شده و بصورت عينى به جامعه منتقل گردد.بعضى از مومنين نقل كرده اند ما بواسطه نماز شب هيچگاه دغدغه روزى نداشته ايم. به اندازه طاقت خويش حركت كرده اند و بركت از او رسيده است.امام صادق (ع) فرمود:
((كذب من زعم انه يصلى بالليل و يجوع بالنهار ان الله تعالى ضمن بصلاه الليل قوت النهار))
دروغ مى گويد كسى كه نماز شب خوانده و فردا گرسنگى كشيده است. خداوند با نماز شب نياز روز را تضمين كرده است.(34)
ج) دعا
علاوه برآنكه دعا موجب بركت در زندگى مى شود, براى طلب بركت نيز دعاهاى فراوانى از پيامبر (ص) و امامان(ع) رسيده است.هنگامى كه حواريون حضرت عيسى(ع) از او طلب سفره اى آسمانى نمودند, حضرت دعا كردند:
بار الها, پروردگارا ; ازآسمان خوانى برما فرو فرست تا عيدى براى اول ما و آخر ما باشد و نشانه اى از جانب تو, و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگانى.(35)
از رسول خدا (ص) نقل شده است كه فرمود:
خدايا گناهانم را ببخش ,روزى ام را فزون كن و به آن بركت ده. (36)
از موارد ديگرى كه موجب توسعه گشايش در زندگى است, دعا براى ديگران است.امام صادق (ع) فرمود:
((دعإ المرء لاخيه بظهرالغيب يدر الرزق و يدفع المكروه)).
دعاى انسان براى برادر دينى, روزى را افزايش داده و بلا را دور مى گرداند. (37)
د) حج و عمره
زيارت خانه خدا و انجام مناسك مربوطه ,علاوه برآثارو بركات روحى ,اثرات مادى فراوان دارد. پيامبر(ص) فرمود:
((حجوا و استغنوا))
به حج برويد تا بى نياز شويد.(38)
در بيان ديگرى فرمودند:
حج و عمره راپشت سر هم انجام دهيد, بدرستيكه فقر و گناه را ازبين مى برند. (39)
ممكن است كسانى گمان كنند چون حج علاوه بر سفر زيارتى نوعى تجارت نيز محسوب مى شود پس وضعيت اقتصادى انسان را بهبود مى بخشد. اما اين برداشت درستى نيست چون تجارت اختصاص به حج ندارد و حتى در زمان صدور روايت, راههاى ديگرى نيز براى تجارت وجود داشته است. پس اين قبيل روايات در سلسله علت هاى غير مادى توسعه مى توانند قرار گرفته و به مقصود ما كمك كند.
4) اعمالى كه موجب بركت مى شوند:
الف ) انفاق
امام على (ع) به كميل فرمود:
اى كميل بركت در مال كسى است كه زكات آن را پرداخته باشد.(40)
آثار معنوى با چشم ظاهرى قابل رويت نيستند و همانطور كه در اول مقاله اشاره شده, بركت در زمره علت هاى معنوى است و بسيارى اوقات فهم ما از درك اين معانى ناتوان است. وقتى غذاى يك نفر را سه نفر مى خورند و سير مى شوند, با اسباب مادى توجيه ندارد و يا اينكه تقوى روزى را زياد مى كندقابل استدلال با براهين منطقى نيست.در مورد انفاق نيز چنين است و ما حقيقت مطلب را نمى دانيم اينكه درروايات تشبيه به چيدن شاخه هاى اضافى درخت شده است پيرايش درخت باعث افزايش محصول مى گردد و انفاق نيز مانند همان پيرايش است. اين از باب تشبيه معقول به محسوس است. چون فهم ماعاجز بوده است اينگونه برايمان مثال زده اند و كار معنوى را با امور ظاهرى تشريح كرده اند. امام على (ع) فرمود:
((الزكاه نقص فى الصوره و زياده فى المعنى))
زكات در ظاهر, كم شدن و در باطن و معنى زياد شدن است. (41)
ب) صله رحم
پيامبر(ص) فرمود:
صله رحم روزى را زياد مى كند. (42)
ج) ميانه روى
دنياى امروز مواجه با منابع محدود و تقاضاى هاى نامحدود است و به عبارت اقتصادى به افت كميابىscarcity) ) مبتلاست. حل مشكل به استفاده بهينه ازامكانات و توزيع صحيح آنهاست. از كالاهاى مختلف و بدون توجه به نياز واقعى استفاده كردن اسراف است و استفاده كردن از يك كالاى گران كه نمى تواند مشكل اساسى را در زندگى حل كند, تبذير مى باشد.هم در سطح خرد وهم در سطح كلان بايد در استفاده ازمنابع ميانه روى نمود تا مشمول رحمت و بركات الهى واقع شد.
پيامبر (ص) فرمود:
هر كس ميانه روى كند خداوند او را روزى مى بخشد. (43)
د) ازدواج
مادامى كه انسان تنها زندگى مى كند به اندازه يك نفر تلاش و كوشش نموده و خود را در مقابل كسى مسئول نمى داند و هزينه ها را نيز واقعى نديده و بعضا بيش از حد هزينه مى كند. زندگى مشترك علاوه برآنكه در پيدا كردن نقطه هاى بهينه به او كمك مى كند, تلاش و كوشش او را مضاعف مى گرداند و واسطه اى براى زدودن گناه از جامعه شده تا نسيم رحمت و بركات الهى وزيدن گرفته و به جامعه طراوت ايمانى بخشد.
پيامبر (ص) فرمود:
((اتخذوا الاهل فانه ارزق لكم))(44)
در روايت ديگرى امام صادق (ع) فرمود:
((الرزق مع النسإ والعيال)) (45)
هـ) آسان گيرى در معامله
بحث هاى اضافى در معامله, تعريف و تمجيد هاى فريب دهنده ممكن است انسان را به گناه انداخته و روابط صحيح ايمانى را تحت الشعاع قرار دهد. اگر شرايط جامعه به گونه اى باشد كه اطمينان بر بازا ر حاكم گردد و به وسيله كنترل, قيمت و كيفيت بازار حالت ثابتى داشته باشد ويا براساس اقتصادرقابتى نوسانى وجود داشته باشد. زمينه براى معاملات سالم و با بركت بوجود مى آيد.البته اگر اين شرايط نباشد, چون انسان اطمينان ندارد, لذا به راحتى معامله نمى كند, رواياتى كه دراين مورد وارد شده, قيدى ندارند و به ما سفارش شده كه در معاملات سخت گيرى نكنيد تا مشمول بركت الهى واقع شويد. پيامبر(ص) فرمود:
((بارك الله على سهل البيع, سهل الشرإ))(46)
و) سلام كردن به خانواده
پيامبر (ص) فرمود:
هنگامى كه وارد خانه شديد سلام كنيد, اين كار بركت را نازل مى كند. (47)
ز) دسته جمعى غذا خوردن
پيامبر (ص) فرمود:
غذا را دسته جمعى بخوريد و به ياد خدا باشيد تا براى شما بركت بياورد. (48)
جمع بندى و پاسخ به يك اشكال:
نتيجه آنچه گذشت اين شد كه اقتصاد غرب با مطرح نمودن اقتصاد توسعه, فصل جديدى در تاريخ خود گشود و هدف نهايى اين رشته, رفاه انسانها در پرتو توسعه بود. اما توسعه اى كه آنها ابداع كردند به صورت فرآيندى ,جامعه را از وضع موجود به وضع مطلوب سوق مى داد. ولى آنچه ما دراينجا بيان كرديم نظر به وضعيت افراد بود.به عبارت ديگر نگاه خردى به مسئله داشتيم. آيا ازموضوع خارج شده ايم؟ بنظر مى رسد پاسخ منفى است. زيرا:
اولا: بعضى از آياتى كه بيان شد, نظر به كل جامعه داشت.
ثانيا: جامعه مركب از افراد است.حتى در اقتصاد كلاسيك امروزى, معروف است كه هركس به فكر خود باشد خدا به فكر همه است.
پيشنهاد:
تاريخ نشان داده است كه براى رسيدن به نقطه هاى موفقيت در توسعه و اقتصاد ,تكيه بر علوم غرب رهگشا نيست. با آنكه 80% برندگان جايزه نوبل ازدو كشورامريكا وانگليس هستند وكشورهايى مانند ژاپن و كشورهاى معروف به آسياى جنوب شرقى اقتصاد دانان نامدارى ندارند, ولى ازرشد بالاى اقتصادى برخوردارند. علت عمده آن اين است كه دانش اقتصاد امروزىتبديل به علمى شده كه با واقعيات تطبيق نمى كند .مسلمين بايد با تكيه برمسائل بومى و فرهنگ غنى كه دارند برنامه ريزى نموده و پايه گذار نوعى علم اقتصاد باشند, كه با مسائل بومى ما مطابق باشد. همچنانكه از قرن نهم تا چهاردهم كه عصر عظمت تمدن اسلامى است ,دانشمندانى چون ابو نصر فارابى, ابو على سينا و امام محمد غزالى مطرح گرديدند. (49) امروزه نيز انقلابى ديگر در انديشه اقتصادى لازم است تا با تكيه بر معرفت دينى و شرايط موجود, طرحى نو در اندازند, همان كارى كه شهيد صدر آنرا شروع كرد. نه اقتصاد يك سونگر غرب را پذيرفت و نه در اردوگاه سوسياليزم خيمه زد, بلكه مى خواست پايه گذار اقتصادى باشد كه به ((بركت)) آن انسان, كرامت خويش را در ((احسن تقويم)) به ياد آورده و هدفش ((اعلى عليين)) باشد. اميدوارم اقتصاد ما در مدارهاى تقوى, حسن نيت ,انس با قرآن, نماز و دعا, توسعه يافته و رنگ بركت الهى زينت بخش آن باشد.

پى نوشت ها:
1. براى توضيح بيشتر به كتاب ((پيشگامان توسعه)) مراجعه كنيد.
2. بريجانيان,فرهنگ اصطلاحات فلسفه وعلوم اجتماعى ص941
3. كافى, ج2, ص119.
4. وسايل الشيعه, ج10, ص359.
5. كافى, ج1, ص555.
6. پيشگامان توسعه 74
7. كافى: ج1, ص21.
8. مجمع البحرين, ج1, ص144.
9. الميزان: ج7, ص290 و نگاه كنيد به ترجمه الميزان: ج15, ص26.
10. اعراف 96/.
11. بحارالانوار, ج95, ص281, ر4.
12. بحارالانوار, ج86, ص225, ر45.
13. فقيه: ج1, ص537, ر1504.
14. اسرإ 82/ .
15. يونس 57/ .
16. صحيفه الرضا: ص289, ر40.
17. كافى: ج2, ص610, ر3.
18. براى نمونه نگاه كنيد به كافى: ج2, ص623 ر16و 15.
19. طلاق 2/ و 3.
20. مختصر بصائر الدرجات: ص 51.
21. كافى:, ج2, ص105, ر11.
22. كافى: ج8, ص23, ر4.
23. كافى: ج5, ص174, ر2.
24. بقره 261/.
25. ابراهيم 31/.
26. كنزالعمال: ر16009.
27. جعفريات: 160.
28. مسند احمد بن حنبل: ج7, ص282, ر20301.
29. هود 3/.
30. هود 52/.
31. خصال: ج10, ص615.
32. جعفريات: ص228.
33. خصال: ص522, ر11.
34. تهذيب: ج2, ص456, ر120.
35. مائده / 111.
36. سنن ترمذى: ج5, ص3500, ر527.
37. كافى: ج2,ص507,ر2.
38. فقيه: ج2, ص265, ر2387.
39. كافى: ج4, ص255, ر12.
40. تحف العقول: ص172.
41. شرح نهج البلاغه: ج20, 299, ر416.
42. دعائم الاسلام: ج2, ص331, ر1241.
43. كافى: ج2, ص122, ر3.
44. كافى: ج5, ص329, ر6.
45. كافى: ج5, ص330, ر4.
46. تهذيب: ج7, ص18, ر79.
47. علل الشرايع: ص583, ر23.
48. سنن ابى داود: ج3, ص346, ر3764.
49. عباس ميرآخور, اقتصاد اسلامى, موسسه بانكدارى اسلامى تهران 1373.

 

/

طليعه سور در مقال وحى

طليعه سور در مقال وحى

اسماعيل نساجى زواره

بهترين ارمغان الهى

يكى از جامع ترين و با فضيلت ترين آيات در كلام وحى كه ((سيد آيات قرآن)) به شمار مى رود, آيه كريمه ((بسم الله الرحمن الرحيم)) است. خداوند سبحان كلام خود را با اين كلمه طيبه كه حاوى اسم ذات و برخى صفات الهى است, آغاز مى كند تا ادب شروع كارها را با نام نامى خود به سالكان كويش بياموزد. اين آيه شريفه به تعداد سوره هاى قرآن 114 بار آمده است كه 113 بار سرفصل سوره هاست (آغاز سوره برائت فاقد اين آيه است) و در سوره مباركه ((نمل)) افزون بر آغاز سوره, در طليعه نامه حضرت سليمان بن داود(ع) به ملكه ((سبإ)) نيز آمده است.(1) تعداد دفعات نزول آن 114 بار است نه اين كه يك بار نازل شده و به دستور پيامبر اكرم (ص) سر فصل سوره هاى قرآنى قرار گرفته باشد. در عصر نزول وحى, فرود آمدن اين آيه كريمه به عنوان اولين آيه سوره جديد, نشانه پايان پذيرفتن سوره پيشين و آغاز نزول سوره پس از آن بوده است.
اما(2) دير زمانى است كه در ميان فقهاى شيعه و سنى بر سر اين كه آيا اين آيه جزء هر سوره است يا نه, اختلاف عظيمى وجود دارد. شيعيان در اين مسإله اتفاق نظر دارند و آن را جزء سور قرآن دانسته اند ولى ميان اهل تسنن اختلاف نظر هست; يعنى بعضى با نظر شيعه موافق اند و بعضى سخت مخالف.
عده اى از آن ها عقيده دارند كه جزء هيچ سوره اى نيست و تنها اوائل سوره ها تيمنا خوانده مى شود; بعضى از پيروان مسلك شافعى و حمزه معتقدند كه تنها در سوره حمد جزء سوره است ولى در سوره هاى ديگر جزء آيات نيست و در عمل گاهى سوره ها را بدون اين آيه تلاوت مى كنند; مخصوصا در نماز, بعد از حمد, سوره را بدون ((بسم الله الرحمن الرحيم)) آغاز مى كنند, ولى شيعه به پيروى از ائمه اطهار(ع) به شدت با اين مسإله مخالفت دارند(3) تا آنجا كه فرموده اند: ((خداوند بكشد كسانى را كه بزرگترين آيه از آيات قرآن را از قرآن حذف كرده اند.))(4)
حضرت على(ع) مى فرمايد: ((كان رسول الله يقرإ بسم الله الرحمن الرحيم و يعدها آيه منها…))(5) رسول خدا بسم الله را مى خواند و آيه اى از سوره به حساب مىآورد.

ادب الهى در شروع كار

بين مردم جهان رسم است كه هر عمل مهم و پرارزشى را به نام يكى از بزرگان شروع مى كنند و كلنگ هر موسسه ارزنده اى را به نام فردى كه مورد علاقه آنهاست, مى زنند و آن را با اين شخصيت مهم ارتباط مى دهند; ولى براى بقإ و پاينده بودن هر تشكيلات و جاويد ماندن نام هر فردى لازم است آن را به موجود پايدار و جاويدى ارتباط داد; زيرا موجودات اين جهان همه به سوى كهنگى و فنا و زوال مى روند و تنها تشكيلات, موسسات و افرادى جاويد مانده اند كه با ((فناناپذيرى)) بستگى دارند.
اگر نامى از پيامبران و انبيا باقى است, به علت بستگى و ارتباط آن ها با خداى جهان و عدالت و حقيقت است كه كهنگى در آن ها راه ندارد. آن وجودى كه ازلى است و ابدا فنا در او راه ندارد, ذات پاك خداوند جهان است و آن كه قدرت و صفات كمال او بى نهايت است, ذات پروردگار بزرگ مى باشد.
بنابراين براى پاينده و جاويد ماندن و مواجه نشدن با شكست و نافرجامى هر چيز و هر عمل لازم است آن را با آفريدگار جهان ارتباط دهيم و آن را با نام او شروع كنيم; زيرا ارتباط با او آن را پربركت و جاويد نگاه مى دارد(6) و به همين مناسبت است كه خداوند بزرگ به بندگانش در آيه شريفه ادب دينى و ورود به كار و شروع عمل را مىآموزد.(7)
پيامبر اكرم(ص) نيز در مقام تبيين همين ادب دينى فرموده اند: ((هر كارى كه با بسم الله آغاز نگردد, ابتر و بى فرجام است.))(8)
چنان كه آغاز هر چيز, خداوندى است كه ((هو الاول)) است, ثمر دادن هر كارى نيز مرهون آغاز كردن آن با نام خداست وگرنه آن كار با واقعيت خاص خود هماهنگ نخواهد شد و به ثمر نمى رسد. آغاز كردن با نام خدا و ابتدا به اسم ((الله)) اشاره اى دارد به لزوم حق بودن فعل و پاك بودن فاعل; يعنى جمع بين ((حسن فعلى)) و ((حسن فاعلى)). بنابراين كارى را مى توان با نام خدا آغاز كرد كه هم حسن فعلى داشته باشد و هم حسن فاعلى; يعنى هم حق باشد و هم از قلب پاك و نيت خالص فاعل برخاسته باشد و اگر عملى فاقد هر دو حسن يا يكى از آن دو باشد, قابل شروع با نام خدا نيست و به مقصد نمى رسد; زيرا كار باطل به باطل ختم مى شود. پس براى منتهى شدن كار به مقصد اصيل خود كه حق است و مصونيت از نافرجامى كه آفت فعل است, بايد كار را با نام خدا وبه حق آغاز كرد و از اين روى خداى سبحان مسإله ورود صادقانه به كار و خروج صادقانه از آن را به پيامبراكرم(ص) مىآموزد:(9)
((و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق…))(10) انسانى كه با نام خدا وارد كارى شود و در حدوث و بقإ, آن نام را حفظ كند, هرگز در بين راه نمى ماند و حاصل آن كه خداى سبحان با آغاز كردن كتاب وحى و ساير سوره ها با نام خود, ادب دينى را به ما مىآموزد تا كارها رنگ الهى به خود گيرد.

((بسم الله…)) قبل از اسلام

((بسم الله الرحمن الرحيم) تنها ره آورد پيامبر اسلام نيست, بلكه از طليعه نامه حضرت سليمان(ع) به ملكه سبإ برمىآيد كه قبل از اسلام نيز, ساير پيامبران كارها و مكتوبات خود را با ((بسم الله…)) آغاز مى كردند. حضرت سليمان(ع) در نامه خود كه به ملكه شهر سبإ مى نويسد, آن را با نام خدا شروع مى كند و ملكه براى بزرگان سرزمينش نقل مى كند كه نامه اى از حضرت سليمان(ع) رسيده است.(11) ((انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الر(12) حيم))
و باز مى بينيم حضرت نوح(ع) در آن طوفان عجيب, هنگام سوار شدن به كشتى كه روى امواج كوه پيكر آب در حركت بود, براى رسيدن به نجات و پيروزى كامل به ياران خود دستور مى دهد:
((هنگام حركت و زمان توقف كشتى, نام خدا را بر زبان جارى سازند)).
و مشاهده مى كنيم كه در پايان, با موفقيت تمام پياده شدند و از خطر گذشتند. (13)

چنان كه قرآن مى گويد به نوح (ع) گفته شد:

((اى نوح از كشتى فرود آى كه سلام و بركات ما بر تو و همراهانت…)) ; ((يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك…))(14)
و از روايات اهل بيت استفاده مى شود كه همه كتب آسمانى با مضمون اين سخن آغاز شده است: ((هيچ كتابى خداوند از آسمان فرو نفرستاده است مگر اين كه اولش بسم الله باشد)), ((ما انزل الله من السمإ كتابا الا و فاتحته بسم الله الرحمن الرحيم)) و اين سيره مشترك همه پيامبران الهى بوده است; زيرا مهمترين خط حاكم بر رسالت همه پيامبران الهى دعوت به سوى خدا بوده است.(15)

اشتراك لفظى و اختلاف معنوى

نزول مكرر آيه ((بسم الله…)) نشانه اختلاف معنا و تفسير آن در هر سوره است. اين آيه در سراسر قرآن كريم, اگرچه از نظر لفظى و ظاهرى يكسان است, اما از نظر معنوى و تفسيرى گوناگون است. اختلاف معنوى و اشتراك لفظى اين آيات از آن رو است كه بسم الله هر سوره, جزئى از آن سوره و با محتواى آن هماهنگ و به منزله عنوان و تابلوى آن سوره است و چون مضامين و معارف سوره هاى قرآن با يكديگر متفاوت است, معناى ((بسم الله…)) در سوره ها مختلف خواهد بود و در هر سوره درجه اى از درجات و شإنى از شوون الوهيت خداى سبحان و رحمانيت و رحيميت او را بازگو مى كند و از اين جهت همانند اسماى خداوند درپايان آيات است كه با محتواى آيات هماهنگ و به منزله برهانى بر محتواى آن است. براين اساس, اگر محتواى سوره اى به خوبى بيان و روشن شود, تفسير ((بسم الله…)) آن سوره نيز روشن خواهد شد.(16)
به همين دليل از نظر فقهى بايد در نماز ((بسم الله…)) به قصد همان سوره اى باشد كه نمازگزار قصد تلاوت آن را دارد و در صورت عدول نمازگزار از سوره اى به سوره ديگر بايد ((بسم الله…)) را به قصد سوره جديد تكرار كند وگرنه نماز اشكال پيدا مى كند.(17)

مفاهيم و محتواى آيه

سه اسم از اسماى حسناى خداوند سبحان در اين آيه كريمه آمده است كه به ترتيب عبارت است از:
الف) الله: برترين نام از نام هاى ذات مقدس است كه مستجمع صفات كماليه است. اين نام مبارك كه از آن به عنوان ((لفظ جلاله)) ياد مى شود و 2697 بار در قرآن به كار رفته است, در اصل ((الاله)) بوده و همزه دوم آن بر اكثر كثرت استعمال حذف شده و به صورت ((الله)) درآمده است و تفاوت آن با ((اله)) اين است كه لفظ ((اله)) بر هر معبودى اطلاق مى شود; حق باشد يا باطل. اما لفظ ((الله)) مختص ذات مقدس خداوند است كه جامع همه صفات جلالى و جمالى است و جز بر او, بر هيچ موجود ديگرى اطلاق نمى شود و از اين رو موصوف همه اسماى حسناى خداوند قرار مى گيرد ولى خود, صفت هيچ اسمى واقع نمى شود و بر اين اساس گفته مى شود: ((الله اسم ذات و ديگر اسم هاى خداوند صفات اوست))(18)
ب) الرحمن و الرحيم:
دو صفت از صفات علياى خداوند سبحان است كه از ((رحمت)) مشتق شده است. فرهنگ هاى لغت براى واژه ((رحمت)) معانى فراوانى مانند: رقت, رإفت, لطف, رفق, عطوفت, حب, شفقت و دلسوزى ذكر كرده اند; در حالى كه اولا اين ها مراحل پيشين رحمت است نه خود آن; زيرا با مشاهده صحنه هاى رقت بار, ابتدا در قلب انسان رقت, لطف, عطوفت, دلسوزى, محبت و سپس رحمت پديد مىآيد, ثانيا آنچه گفته شد, ويژگى مصداقى از مصاديق رحمت است كه در آدمى حادث مى گردد; اما رحمتى كه مخصوص ذات اقدس خداوند است, اين ويژگى را ندارد; زيرا خداوند از هر گونه انفعال و تإثر منزه است;(19) چنان كه اميرالمومنين(ع) مى فرمايد:
((خداوند; رحيمى است كه به رحمت موصوف نمى شود)). ((رحيم لايوصف بالرقه)).(20) بنابراين معناى جامع رحمت همان اعطإ و افاضه براى رفع حاجت نيازمندان است.
دو واژه ((الرحمن)) و ((الرحيم)) كه در ماده مشترك است, بر اثر تفاوت در هيإت و ساختار لفظى, داراى دو معناى مختلف است.(21)
كلمه ((الرحمن)) صيغه مبالغه است كه بر كثرت و بسيارى رحمت دلالت مى كند و كلمه ((الرحيم)) صفت مشبهه است كه ثبات و بقا و دوام را مى رساند; پس خداى رحمان معنايش خداى ((كثير الرحمه)) و معناى خداى, خداى ((دائم الرحمه))(22) است كه اولى رحمت فراگير, مطلق و بى مقابل است كه همه چيز و همه كس را شامل مى شود و چنين رحمتى در برابر غضب نيست, بلكه غضب از مصاديق آن است و در ساير آيات قرآن به عنوان رحمت عام مطرح شده است و دومى رحمت ويژه, متناهى و خاص الهى است كه مخصوص مومنان است و اين رحمت در برابر غضب و سخط اوست و در ساير آيات به عنوان رحمت خاص مطرح شده است و توفيق يارى دين و فراگيرى معارف و انجام دادن عمل صالح در دنيا و رسيدن به بهشت و رضوان الهى در آخرت از مظاهر بارز آن است.(23)

بركات آيه

هر كار بزرگ يا كوچك كه با نام خداوند شروع شود نه تنها به ثمر مى رسد, بلكه مورد بركت نيز قرار گرفته و بيش از مقدار انتظار نتيجه مى دهد. حضرت امام محمد باقر(ع) فرموده است:
((سزاوار است كه هر كار بزرگ يا كوچك با (بسم الله الرحمن الرحيم) آغاز شود تا خير و بركت در آن پايدار بماند.))
((… و ينبغى الاتيان بها (بسم الله…) عند افتتاح كل امر عظيم إو صغير ليبارك فيه))(24)
هم چنين از برخى احاديث ديگر چنين برمىآيد كه مشغول شدن به قرائت ((بسم الله.. .)) مايه نجات است, اگرچه به عنوان شروع در كارى نباشد, مانند آن چه از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده كه آن حضرت فرمودند: ((هر كسى بخواهد كه حق تعالى او را از زبانيه دوزخ نجات دهد, بايد به قرائت ((بسم الله…)) مشغول شود; زيرا كه آن نوزده حرف است تا حق تعالى هر حرف از آن را سرى قرار دهد از جهت دفع هر يك از زبانيه ها.(25)

احكام تلاوت ((بسم الله…)) در قرائت قرآن

خواندن ((بسم الله الرحمن الرحيم)) در آغاز سوره هاى قرآن واجب و هنگام ابتدا به آيات ميان سوره ها مستحب است ; به ويژه هنگامى كه آيه با نام پروردگار آغاز گردد و يا آيه در شرح نعمات الهى, اوصاف مومنان, پاداش, بهشت و… باشد. و چنان چه آيه با نام شيطان, كفار, منافقين, مشركين, كيفر, جهنم و… باشد, بهتر است خواندن آن ترك شود. هم چنين تلاوت آن در آغاز سوره ((توبه)) ممنوع است; زيرا اين سوره با برائت از كفار و مشركين شروع شده است و اين موضوع با رحمت خداوند سازگارى ندارد; اما در ابتدا به آيات ميانى اين سوره بلامانع است هر چند كه بهتر است در ميان آيات اين سوره هم ترك گردد.
هرگاه بخواهيم هنگام تلاوت آياتى از قرآن, جاى ديگرى از كلام الله مجيد را بخوانيم, بدين صورت عمل مى كنيم:
1ـ در صورتى كه قسمت دوم, آياتى از بقيه همان سوره و يا اواسط سوره هاى بعد از آن باشد, خواندن ((بسم الله…)) مستحب است; مگر اين كه قسمت بعدى, ابتداى يك سوره باشد كه در اين صورت ذكر آن در آغاز هر سوره واجب است.
2ـ اگر قسمت دوم تلاوت ما, از آيات قبلى همان سوره باشد كه تا آن لحظه نخوانده ايم و يا از سوره هاى قبل از آن باشد, قسمت دوم را نيز بايد با ((بسم الله…)) شروع كنيم و خواندن آن امرى است واجب.(26)

دافع شيطان

امام صادق(ع) از قول پيامبر اكرم نقل مى كند كه فرمودند:
((هنگامى كه مردم سفره غذا را مى گسترانند, چهار هزار فرشته به دور آن جمع مى شوند; اگر بنده (بسم الله الرحمن الرحيم) گفت, فرشتگان مى گويند: خدا بر شما و بر غذايتان بركت فرستد و به شيطان خطاب مى كنند كه اى فاسق بيرون رو, و اگر (بسم الله…) نگفتند, فرشتگان به شيطان مى گويند: بيا اى فاسق و با اين ها غذا بخور. و چون بعد از غذا سفره جمع شد و يادى از خدا نشد, فرشتگان مى گويند: مردمى كه خدا به ايشان نعمت ارزانى داشته, پروردگارشان را فراموش كرده اند)).(27)
يكى از عواملى كه مى تواند هم در جهت پيش گيرى و هم براى درمان جان آدمى بسيار مفيد و موثر باشد, اين است كه انسان خود را به گفتن ذكر ((بسم الله…)) مشغول كند; زيرا اين جمله شريفه يكى از بزرگترين مصاديق ذكر خداست و در صورتى كه بر آن مداومت شود و هيچ گاه فراموش نگردد, اين پند و درس عميق را به انسان آگاه مى دهد كه كارى كه به نام خدا, آن ذات پاك و مقدس آغاز شود, نبايد با آلودگى و وساوس شيطانى و خواطر نفسانى همراه باشد و نيز به او القا مى شود كه استعانت فقط به درگاه خداوند متعال شايسته است و در هيچ امرى غير حق را دخيل نمى كند و طبيعى است كه وقتى انسان اين چنين عمل كند, ديگر جايى براى وسوسه هاى شيطان لعين باقى نمى ماند مگر اينكه ((بسم الله…)) لقلقه زبانى بوده باشد.

پى نوشت ها:
1 . سوره نمل, آيه30.
2 . تفسير تسنيم: آيه الله جوادى آملى, ج1, ص289.
3 . آشنايى با قرآن, شهيد مطهرى, سوره حمد و بقره, ص10 و 11.
4 . تفسير الميزان, ج1, ص41.
5 . تفسير نور الثقلين, عبد على بن جمعه الحويزى, ج1, ص9.
6 . تفسير نمونه, ج1, ص5 و 6.
7 . تسنيم, ج1, ص296.
8 . بحارالانوار, علامه مجلسى, ج89, ص242.
9 . همان, ص297.
10 . سوره اسرإ, آيه80.
11 . تفسير نمونه, ج1, ص7.
12 . نمل, آيه30.
13 . همان, ص6 و 7.
14 . هود, آيه48.
15 . تسنيم, ج1, ص298.
16 . همان, ص291 ـ 289.
17 . همان, ص292.
18 . همان, ص280 ـ 279.
19 . همان ص280.
20 . نهج البلاغه, صبحى صالح, خطبه179.
21 . همان, ص281.
22 . الميزان, ج1, ص33.
23 . تسنيم, ج1, ص281.
24 . تفسير صافى, ملامحسن فيض كاشانى, ج1, ص70.
25 . همان, ص319.
26 . حليه القرآن, ج2, سيد محسن موسوى, ص143 ـ 142.
27 . فروع كافى, كلينى, ج6, ص292.

 

/

نگاهى بر رابطه تكنولوژى و فرهنگ و اخلاق

نگاهى بر رابطه تكنولوژى و فرهنگ و اخلاق

حجه الاسلام والمسلمين صدقى

مقدمه:

در دنياى امروز پيشرفت صنعت به كلى قيافه زندگى بشر را تغيير داده و تكامل صنعتى و تحول شگفت انگيزى كه در همه شئون حياتى پيدا شده است تاريكيها را روشن و مشكلات را آسان ساخته و سراسر عرصه گيتى از اعماق دريا تا اوج فضا ميدان جولان انسان گرديده است. اما به موازات اين پيشرفت ها و تمركز نيروها و افكار بر روى مسائل مادى پايه هاى ايمان و تقوى سست و لرزان شده است, يك سلسله مفاسد وحشتناكى در دستگاههاى مختلف اجتماع پديد آمده و آمار جرايم و جنايات و بى بند و باريها و فجايع ضد انسانى به مقياس وسيعى رو به افزايش گذارده است, عوامل سعادت و صلاح اجتماع در برابر مظاهر فساد و تباهى زانو زده و بقاياى معنويات نيز در شعله هاى سركش تمايلات نفسانى مردم و رذايل و پليديها مى سوزد و از ميان مى رود.
در جهان امروز غلبه (فضل) را بر فضيلت روشن و آشكارا مى بينيم بشر با نيروى شگرف صنعتى و تكنولوژى مجهز شده ولى فرشته فضيلت كه بايد حافظ روح باشد پايمال اهريمن هوى و هوس گرديده و عواطف انسانى با مرگ فضيلت در حال احتضار و جان دادن است, چرا چنين شده, مشكل از كجاست؟ در مقاله حاضر تلاش شده است يكى از عوامل بسيار موثر انحطاط بشر از نظر اخلاقى مورد بررسى قرار گيرد, بديهى است نبايد مقاله را در اين مورد كامل فرض كرد.

عصر دانش

عصر ما عصر دانش خوانده شده است يعنى در زمان ما ارزش هر چيز در تقابل با دانش معلوم مى گردد اما آنچه به دانش ترجمه شده, چيزى جز واژه ساينسScience) ) نيست يعنى مجموعه اى از روش ها و ابزار براى بررسى آنچه قابل درك و دريافت حسى است.(1) اين همان چيزى است كه امروزه علم ناميده مى شود, تكنولوژى صورت فعليت يافته اين علم است و علم جديد خود فرزند خوانده دانش و فرهنگ يونان باستان است از همين روست كه در كتابهاى تاريخى از آن زمان به عنوان عصر طلايى دانش ياد مى شود.(2)
پس نگاهى اجمالى به يونان باستان به درك ما از اوضاع كنونى كمك خواهد كرد.
در يونان قديم, انسان ها نيز اربابان آزاد يونانى با دو گروه ديگر براى اداره جهان رقابت مى كردند گروه اول كليه اقوام غير يونانى بودند كه يونانى ها آنان را (بربر) مى خواندند.(3) و گروه دوم خدايان و الهه هاى گوناگون بودند. اين رقابت بين يونانيان و خدايان در اكثر افسانه هاى باقى مانده از آن زمان به چشم مى خورد بنابراين جاى تعجب نمى باشد كه علوم عقلى و طبيعى به عنوان ابزارى براى به قدرت رساندن آنها در مقابل خدايان و بربرها رواج يافتند. در طول زمان شعله هاى علم و فلسفه يونان رو به خاموشى نهاد و آتش زير خاكستر گشت تا آن كه عصر (رنسانس)(4) در اروپا فرا رسيد.
همه ما ستايش هاى بسيارى در مورد رنسانس شنيده ايم و حكايت هاى فراوانى هم در مورد شكنجه هاى قرون وسطى خوانده ايم چنان كه قرون وسطى جز سياهى و تباهى و رنسانس جز نور و سعادت در ذهن ما القإ نمى كنند اما واقعا در قرون وسطى چه اتفاقى رخ داد كه منجر به رنسانس و بازگشت به ادبيات دوره باستان شد؟
در عصر حكومت كليسا در اروپا آنچه مستمسك زورمندان واتيكان قرار گرفته بود, صورت تحريف شده اى بود از دين مسيح(ع), اما همين دين هم براى همه يكسان اجرا نمى شد.
گناه ممنوع بود, اما نه براى متنفذان. لذايد دنيوى آزاد بود, اما فقط براى قدرتمندان. بهشت, ملكى بود كه كليسا مى فروخت و هر كس مى خواست مى توانست سند آن را با امضاى پاپ به دست آورد. جهنم, جايگاه هر جنبنده اى بود كه قدمى خلاف ميل كليسا برمى داشت. پولهايى كه از مردم بى نوا مى گرفتند, صرف عياشى و خاصه خرجيهاى پاپ و زيردستان او مى شد.(5) بدين ترتيب كليسا سدى بود در مقابل بديهى ترين فطريات و غرايز اروپائيان. اولين تركها به وسيله آشنايى با مسلمانان پديد آمد.
وقتى كتابهاى يونانى, از عربى به لاتين ترجمه شدند,(6) آن آتش نهفته اندك اندك شعله ور شد و دامن كليسا را كه خود آتش بيار معركه بود گرفت. وقتى در سالهاى 1665 تا 1670 ميلادى نيوتون قانون جاذبه عمومى را كشف و بيان كرد,(7) آثارى در خصوص ((دانيال نبى)) و شرح كنايات ((يوحنا)) نيز نوشت.
حال آن كه يك قرن بعد, پاسكال در پاسخ به پرسش ناپلئون در مورد نقش خدا در جهان فيزيك گفت: ((قبله عالم مرا به اين فرضيه نيازى نيست!))(8) بدين ترتيب علم, بار ديگر در مقابل خدا قرار داشت, نه در كنار آن.
يگانگى و پيوند علوم جديد با علوم يونان باستان نيز از همين نكته آشكار مى شود. علم امروز نيز قوانين وضع شده به وسيله خود را در تعارض با خدا قرار مى دهد. يعنى گمان مى كند كه باور به خدا, پديده اى است متعلق به قرون گذشته و توجيه كننده جهالت هاى گذشتگان. از اين رو, معذب ساختن خود براى اجراى امر پروردگار نوعى بيمارى روانى محسوب مى شود و ايمان به قدرت هاى غير مادى, خرافه پرستى است. اين درست نقطه مقابل مطالعات دانشمندان مسلمانى است كه بذر علوم يونانى را در خاك اسلام فشاندند و بدين وسيله به تقويت ايمان خويش پرداختند, نه رد و بطلان اعتقاد خود به وجود خداى يگانه.
تكنولوژى ريشه در علم جديد دارد و طبيعتا سمت و سويى اختيار مى كند كه متناسب با اهداف آن باشد. يعنى ذاتا جهتى دارد كه بشر را از توجه به ماورإ الطبيعه باز مى دارد. اصلى كه تمدن جديد بر آن نباشد, انسان خدايى بود. اما با گذشت زمان از آن جز ظاهرى باقى نماند. امروز بت اعظم, تكنولوژى است; كه بشر روح خود را فدايش مى كند تا شايد بدان وسيله به عمر جاويدان دست يابد. اين همان سرايى است كه انسان امريكايى را به انجماد پيش از مرگ طبيعى وادار مى كند; به اميد روزى كه تكنولوژى توانايى ديجيتال كردن او را داشته باشد و او را تا ابد, زنده سازد. (9)
در اين دنياى ما به بشر آموخته اند براى رهايى از ترس مرگ به كبك اقتدا كند. و اين آموزش از حيوانات سابقه اى طولانى دارد: قابيل هم دفن كردن جسد برادر را از كلاغ آموخت.
ما مى خواهيم در چنين دنيايى كشورى داشته باشيم, متخلق به اخلاق و تربيت الهى, در عين حال نمى توانيم و نمى خواهيم اين كار را با ديوار كشيدن دور خود انجام دهيم. پس خواه ناخواه پديده هاى تكنولوژيك ـ با تمام محاسن و معايب خود ـ راه خود را به درون مرزهاى ما پيدا خواهند كرد. سوال اين است كه چطور از آنها استفاده كنيم كه با حداقل عوارض, حداكثر فوايد نصيبمان شود؟

تكنولوژى و آثار آن:

تكنولوژى از ارزش هاى خود قابل انتزاع نيست, يعنى نمى توان تكنولوژى را بدون اخذ ريشه هايش كسب كرد. اولين مثال در اين مورد را از ميان لوازم خانگى انتخاب مى كنيم كه در همه جا ديده مى شوند: ((جاروى برقى)) وسيله اى است كه براى راحتى كار ما اختراع شده است و ظاهرا استفاده از آن موجب سهولت در كار جاروكشى مى شود. آيا استفاده از ((جاروى برقى)) بار فرهنگى خاصى دارد كه از مصرف آن نگران شويم؟ اين وسيله به صورت يك عنصر ((شكل گرفته)) وارد كشور ما شد. يعنى به قول اقتصاد دانان يك متغير برونزا بود. و طبيعتا به هنگام ورود سيستم مصرف خاص خود را به همراه آورد. قسمتى از اين مجموعه مستقيما بار فرهنگى دارد و بخشى غير مستقيم. مثلا تبليغاتى كه براى فروش كالا انجام مى گيرد, جامعه را به سمت مصرف, بيش از نياز واقعى سوق مى دهد. و روحيه مصرف گرايى را در مقابل ((بخوريد و بياشاميد ولى اسراف و زياده روى نكنيد))(10) ترويج مى كند. پس از مدتى كه استفاده از اين وسايل منحصر به طبقات مرفه جامعه بود, قيمت آن به حدى مى رسد كه خانواده هاى با درآمد متوسط هم به خريد آنها ترغيب مى شوند. اين به مفهوم كار بيشتر براى كسب درآمد بيشتر است; تا هزينه لازم براى خريد كالاها صورت فعليت پيدا كند. اين امر به نوبه خود روحيه سودپرستى افراد را تقويت مى كند تا آنجا كه اندك اندك ديگر كسى كارى را كه سودى براى آن متصور نباشد انجام نمى دهد. از سوى ديگر اين كار كردن بيش از ظرفيت, آن رفاه وعده داده شده را مخدوش مى كند و انسان در پارادوكسى گرفتار مى شود كه با دست و پا زدن در آن, خود را بيش از پيش گرفتار مى كند. در اين حالت اخلاق و تربيت جاى خود را به وجدان اجتماعى مى دهد. زيرا بشر قوانين وضع شده به وسيله اجتماع را جايگزين ((شرع)) مى كند. و آشكار است كه مفاهيم اخلاقى مانند شرف, غيرت عزت نفس و… كم رنگ تر مى شوند. زيرا قوانين اجتماعى ((ما)), برگرفته از تمدن تكنولوژيك ((ما)) هستند و طبيعتا هدفى جز سهل تر كردن راه توسعه تكنولوژى ندارند. پس عجيب نيست, اگر مردم ايتاليا, هنرپيشه فيلم هاى پورنوگرافيك را به عنوان نماينده مجلس انتخاب مى كنند و كليساى نروژ, ازدواج ميان دو هم جنس را به رسميت مى شناسد. در چنين تمدنى انسان در حد ابزار متوقف شده و تا وقتى كه خوب كار مى كند و بهره ورى دارد, مى تواند از تمام لذايذ حيوانى موجود بهره ببرد تا فرصتى براى فكر كردن نداشته باشد. وقتى كار, از عبادت بودن به حد يك شر لازم تنزل يافت, مفهومى پديد مىآيد به نام اوقات فراغت كه در طى آن فرد فرصت دارد, دست رنج خود را صرف فراموشى كند. در اين زندان شيشه اى, پناهگاه او گاه شراب و افيون است, گاه بسترى آلوده به گناه, اگر مفهومى براى گناه مانده باشد! اگر بخواهد به آنچه ((تفريح سالم)) خوانده مى شود بپردازد رو به رسانه هاى جمعى مىآورد. و اگر هم بدن سالم را مساوى عقل سالم بداند, سعى مى كند در هر فرصتى به ورزش مشغول شود. ديگر كمتر كسى اوقات فراغت خود را صرف مطالعه, تفكر و بحث در مورد حقيقت مى كند.
براى انسان عصر ما, زندگى بدون تلويزيون, تلفن و هواپيما مفهومى ندارد. او به حال نسل هاى پيشين افسوس مى خورد كه از مواهب تكنولوژى بى بهره بوده اند و حاجات خود را با توسل به موجودى برتر به نام خدا برآورده مى ساخته اند. او هرگز نمى تواند آنچه را تكنولوژى بر سرش آورده ببيند, مگر آن كه پا را از حريم ممنوع فراتر نهد. در آن صورت هم, ديگران او را موجودى ابله مى بينند كه عقل ناقصش توانايى فهم و درك اين همه پيش روى به سوى سعادت را ندارد. چون مجنونى طردش مى كنند.

رسانه هاى جمعى و تبعات آن

مثال قبلى ما, جاروى برقى بود كه به خودى خود, توانايى ارايه پيامى مستقيم به مصرف كننده نداشت. اگر توجه خود را به محصولاتى معطوف نماييم كه هدف آنها برقرارى ارتباط مستقيم با مصرف كننده است, شاهد واقعيت هاى تلخى خواهيم بود. بحث در مورد اثرات فرهنگى رسانه هاى جمعى خود مثنوى هفتاد من است. پس چاره اى نيست جز آنكه فقط اشاره اى بكنيم و بگذريم تا… .
وقتى صحبت از رسانه هاى جمعى به ميان مىآيد, بسته به ميزان تحصيلات و موقعيت اجتماعى افراد مختلف, مفاهيم گوناگونى پيدا مى كند. براى اكثر مردم, راديو و تلويزيون تنها رسانه هايى هستند كه هر روز به نوعى به آن توجه مى كنند. همين جا, مشكلات شروع مى شود و اصول اوليه مربوط به اين وسايل براى ما درد سر ساز مى گردند. عدم درك صحيح از تكنولوژى و ماهيت اين وسايل براى بشريت بسيار گران تمام شده و مى شود.
مى دانيم كه راز موفقيت فيلم هاى غربى در جذابيت آنها نهفته است اما نمى دانيم جذب تماشاگر چگونه ممكن است. تماشاگر بى خبر از نتايج اين فيلم ها سراغ ويدئو رفت. با توجه به نتايج زيانبار, مسئولين جلوگيرى كردند, اما نتيجه آن شد كه شبكه هاى مخفى توزيع فيلم هاى ممنوع پديد آمد بناچار ويدئو كلوپها قرار شد نوش دارويى باشند هرچند بعد از مرگ سهراب اما متإسفانه اين دارو هم نتيجه بخش نشد هنوز شر اين يكى ادامه داشت كه آن ديگرى, ماهواره, قدم به جهان گذاشت اين بار شديدتر و وسيعتر و راحت تر از قبل در اختيار همه قرار گرفت در چنين آشفته بازار اخلاق و تربيت متاعى است كه كمتر خواهان دارد و شايد از كسادى كامل برخوردار است و تلاشهاى مربيان بى نتيجه مى نمايد. و اينجاست كه اين سوال مفهوم پيدا مى كند: چرا فلان جوانك در پى تماشاى فيلم هاى آن چنانى است؟ چرا رفتار و ظاهر خود را از الگوهاى غربى مى گيرد؟ چرا جامعه چنين شده است؟ بديهى است كه از ميان علل گوناگون پيدايش اين گرفتاريها, بخش مهم از عدم درك صحيح تكنولوژى و ناآگاهى از پى آمدهاى خطرناك آن است. بشريت چنان از پشت خنجر خورده و نادانسته گرفتار بيماريى شده است كه داروى اخلاق و تربيت اثر نمى گذارد. و سخنان رهبران راستين الهى نامفهوم مى نمايد و هدايت آنان گوش شنوا ندارد.

تكنولوژى و سردرگمى و بى هويتى

اما مهمترين قسمت ماجرا هنوز باقى است نخستين آشنايى ما با تكنولوژى به شكل گسترده به دوره صفوى برمى گردد. شاهان صفوى توپ را براى جنگ مى خواستند و آن وقت ها آشنايى ما با تكنولوژى در مراحل ابتدايى بود و هنوز كار به رفت و آمد كشيده نشده بود. مدتى بر همين منوال گذشت تا آن كه باب رفت و آمد باز شد, از اين طرف دار و ندار ما مى رفت و از آن طرف محصولات تكنولوژى مىآمد و كم كم خريداران خود را پيدا مى كرد. يكى از اين محصولات هم خبرهايى بود كه از اوضاع و احوال و ترقيات فرنگستان مى رسيد يك دفعه خواب از سر تمام دربار پريد و كاشف به عمل آمد كه دنيا كجاست و ما كجا! هول و ولا همه را گرفت و تلاش براى كسب هرچه سريعتر اين همه پيشرفت شروع شد و توجه ها همه به سوى غرب شد. بسيارى چنين فكر كردند كه بايد براى رسيدن به ترقيات از سر تا پا حتى كلاه! بايد غربى باشد, لباس ها و سر و صورت همه بايد شكل غربى پيدا كند حتى تعارفات اجتماعى و ادبيات نيز تغيير يابد! و لذا برخى به فكر تغيير در ادبيات و فرهنگ آمدند. در چنين شرايط هدف, تربيت هرچه سريعتر نيروى متخصص, فقط متخصص, است مدارس جديد به شيوه مدارس اروپايى ساخته مى شوند معلم هاى فرنگى در لباس هاى گوناگون وارد مى شوند, در رإس همه آنها مسيونرهاى مسيحى قرار دارند, پس از مدتى تدريس از كتابهاى فرنگى آن ها را به فارسى روان ترجمه مى كنند تا آموزش سريع تر پيشرفت كند اما آموزش چى؟
در اين فاصله آنان كه فرنگ رفته و بى خبر از همه جا فريفته مظاهر فريبنده غرب شده اند در آرزوى مدينه فاضله صنعتى شدن, آب دهن قورت مى دهند. گرچه با نيت پاك ولى غافل از اين كه آيا شرايط اجتماعى, سياسى و فرهنگى در چه حد آماده است اگر صنعتى شدن خوب است به چه قيمتى؟ به قيمت خرابى صنايع خودى و كشاورزى يا به قيمت از بين رفتن فرهنگ و آداب و رسوم مذهبى و ملى و بالاخره به قيمت از دست دادن استقلال و وابستگى سياسى و در يك كلمه به قيمت از دست دادن هويت مكتبى و ملى! توجه به علم و تكنولوژى به حدى نفوذ كرده است و انسان ها را به خود متوجه كرده است كه بعد از قريب به دو دهه كه از انقلاب دينى الهى مى گذرد و يكى از بزرگترين افتخارات آن اعطإ شخصيت و هويت به مردم است, وقتى مى خواهند نامدارترين بانوى عالم را به بچه ها معرفى كنند كسى جز مارى كورى به ذهنشان نمى رسد.(11) چنين است كه وقتى كتاب معارف اسلامى هم مى خواهد حرفى در مورد خدا بزند ناچار با حالت تدافعى و بررسى تاريخ اديان و تحليل تحولات علمى و دينى اروپا شايد به نحوى ثابت كند كه معارف الهى با علم تنافى ندارد و هماهنگ هستند!!

دانشگاه و تكنولوژى

در مورد دانشگاهها اوضاع از اين هم بدتر است. تفكر, گناهى است نابخشودنى; چرا كه لحظه اى شك كردن در مقبولات عام جماعت علم زده, جامعه را از رسيدن به قافله تمدن و تكنولوژى باز مى دارد! همه به دنبال تربيت متخصصانى كارآمد هستند; كارگران ماهرى مى خواهند كه چرخهاى تمدن تكنولوژيك را سريعتر بچرخانند. از اينروست كه رشته هاى مهندسى و پزشكى خواهان فراوان دارند.(12) و تقريبا تمام پست هاى مملكت در اختيار متخصصان است, نه متفكران. ديگر كمتر كسى است كه بپرسد پيشرفت چيست؟ چرا جوامعى كه توسعه تكنولوژيك پيدا كرده اند, پيشرفته تلقى مى شوند و ديگران عقب مانده؟ اصلا ((پيش)) كدام است و ((پس)) كدام؟ تمام اينها مفاهيمى پذيرفته شده تلقى مى شوند كه ايمان به آنها از واجبات است و هر كس آنها را قبول نكند ((متحجر)) و دچار ((جمود فكرى)) است.
انبوهى از مطالب كه در كلاس هاى دانشگاهى ارايه مى شود, همگى در جهت ايجاد و تثبيت يك نظام تكنولوژيك است. از علوم پزشكى و فنى گرفته, تا جامعه شناسى و روانشناسى, درصدد توجيه و تبيين اين نكته هستند كه انسان موجودى است اجتماعى, كه رشد و تعالى فكرى خود را مرهون ارتباط با ديگران است: ((سعادت بشر در پيشرفت اوست. پيشرفت بشر ملازم با رفاه بيشتر است. تكنولوژى تإمين كننده رفاه بيشتر است. جامعه اى پيشرفته است كه به توسعه تكنولوژيك دست يافته… اخلاق و تربيت انسانى هم منشإ گرفته از تمدن است. مهم نيست كه بشر چه دينى داشته باشد. مهم انسانيت است. آزادى مقدس ترين كلمات است… نظام دموكراسى بيشتر از همه نظام هاى حكومتى توانسته است كه آزادى افراد بشر را تإمين كند, اما كدام آزادى و كدام بشر؟!
هر سنتى كه در برابر پيشرفت و ترقى بايستد منكوب است. نوگرايى و تجدد از صفات طبيعى بشر است…))(13) چرا اين حرفها به نظر ما ((تحصيل كردگان)) بديهى جلوه مى كند. جز اين است كه ما پرورش يافته نظام آموزشى هستيم كه همه چيز ـ از جمله انسان ـ را فداى پيشرفت تكنولوژى مى كند؟اين نظام آن چنان ما را مسخ مى كند كه نياز تكنولوژى را نياز خود مى پنداريم و توسعه تكنولوژى را پيشرفت انسانيت! آزادى در اين دنيا, توهمى بيش نيست.
البته ما ((مختاريم)) كه از اصول اين جامعه ((عدول)) كنيم; همانطور كه اختيار ((عدول)) كردن از اوامر الهى هم به ما داده شده است. اما اگر از اين ((اختيار)) استفاده كرديم, بلادرنگ محاكمه اى در كار خواهد بود. آزادى ما فقط در محدوده غرايزمان به رسميت شناخته مى شود, هرگاه بخواهيم مسيرى خلاف آنچه تكنولوژى از ما مى خواهد طى كنيم و نوع ديگرى از زندگى را تجربه كنيم, پى مى بريم تا چه حد فريب ظاهر الفاظ را خورده ايم. در تمام طول مدت تحصيل, تنها چيزى كه به ما مىآموزند علم است; و تنها روشى كه براى نگريستن به دنياى اطراف در اختيار ما مى گذارند ((روش علمى)) است. و اين مهم ترين معضلى است كه تكنولوژى پديد مىآورد. زيرا علم جديد در پى يافتن حقيقت نيست و در نتيجه كسى كه تنها از اين دريچه به عالم هستى نگاه كند, چيزى به نام حقيقت برايش مفهومى ندارد.(14)
((واقعى)) براى او يعنى آنچه قابل مشاهده است. و هر چيز غير قابل مشاهده اى, غير علمى و غير قابل بررسى است. از سوى ديگر چون قوانين عملى مطلق نيستند و حتى غير قابل اثباتند, او جهان را فاقد هر مطلقى مى بيند. و اين درست نقطه مقابل انديشه و تفكرى است كه اخلاق اسلامى بر آن بنا گشته است. طبيعى است كه با چنين پايه تربيت, نمى توان چنان ساختمانى از اخلاق و تربيت اسلامى بنا كرد.

نتيجه و راه حل

گفتيم كه تكنولوژى, سيستمى يكپارچه است كه با ورود يكى از محصولات آن, راه براى ورود ساير اجزاى سيستم باز مى شود. هم چنين اشاره كرديم كه تكنولوژى قابل انتزاع از ريشه هاى خود نيست, و براى دسترسى به آن, تهيه مقدماتى خاص ضرورت دارد. نكته بعدى آن بود كه تكنولوژى فرهنگ خاص خود را همراه مىآورد و استفاده از محصولات تكنولوژيك به خودى خود موجب تحول فرهنگى در جامعه مى شود. يعنى لازم نيست حتما كسى, آنچه را ((آثار منفى تكنولوژى)) مى خوانيم بار بزند و وارد كشور كند. كافى است ما بدون شناخت كامل پاى در اين عرصه دشوار نهيم, تا خود به خود اين وضعيت پيش آيد. مثلا وقتى از درب كوچكى عبور مى كنيم, با هم تعارف مى كنيم. اما وقتى مى خواهيم از چراغ قرمز عبور كنيم, فكر مى كنيم زيركى كرده ايم! آدم همان آدم است, اما برخورد او با پديده اى به نام ((اتومبيل و فرهنگ اتومبيل رانى)) بسيار متفاوت با هنگامى است كه او از سنت هاى كهن جامعه پيروى مى كند.
به عقيده نگارنده, براى دستيابى به تكنولوژى دو راه وجود دارد: راه اول, تسليم بى قيد و شرط در مقابل آن و پذيرفتن تمامى زمينه ها و آثارى است كه منجر به ظهور يك جامعه تكنولوژيك مى شود. اين همان راهى است كه رضاخان, به تقليد از آتاتورك قصد پيمودنش را داشت. آتاتورك, اين نكته بسيار مهم را درك كرده بود كه براى دستيابى به جامعه اى ((توسعه يافته)) سريعترين و كامل ترين راه آن است كه الگوى غرب را دقيقا ((مشابه سازى)) كند. و در اين راه تا آنجا پيش رفت كه حتى خط تركى را از عربى به خطى مشابه خطوط لاتين تغيير داد. اشتباه او آن جا بود كه ريشه هاى سنتى و دينى جامعه ترك را دست كم گرفته بود و گمان مى كرد مى تواند با اتكإ به فرهنگ جديد آن را به طور كامل نابود كند. شيوه فوق در برخى جوامع به نتايج مورد انتظار رسيد. ژاپن, سنگاپور, كره جنوبى و… ميان ((فرهنگ سنتى)) و ((تجدد)) در اين جوامع بسيار آموزنده است; اما از آنجا كه در بحث ما نمى گنجد, از طرح آن صرف نظر مى كنيم.(15)
راه دوم, كه تا حال هيچ كشورى آن را نيازموده, اين است كه با شناخت كامل مبانى غرب و تكنولوژى اقدام به برقرارى ارتباط با آنها كنيم. مسلما اين راه مشكل تر به نظر مى رسد. چون بشر ((عصر جديد)) جز از ديدگاه علمى نمى تواند به اطراف خود نظر كند; پس نمى تواند به حقيقت تكنولوژى پى ببرد. براى درك تكنولوژى, نخست بايد از آن فاصله گرفت و سپس چون ناظرى بى طرف بر آن نگريست و اين همان چيزى است كه راه دوم را مشكل مى كند. در روزگارى كه شاهرگ زندگى انسان ها به نوعى وابسته به تكنولوژى است. اين كار به خودكشى مى ماند و تنها كسانى در اين راه توفيق مى يابند كه از مرگ نهراسند.
تكنولوژى دفتر سفيدى نيست كه نوشتنش بر عهده ما باشد; كتاب نوشته شده اى است كه نقدش بر ما لازم است. اگر بدون درك جوهر و ذات آن, قصد تمتع داشته باشيم, به موجود بى هويتى بدل خواهيم شد كه نه گذشته اش را به ياد مىآورد نه بهره اى از آينده دارد. ظاهر تكنولوژى چنان است كه گويى به راحتى در خدمت فرهنگ و انديشه اى درمىآيد و اگر اين ظاهر فريبنده نبود, اين قدر هواخواه نداشت.

به عبارت ديگر

آنچه به عصر ما ظاهرى متفاوت با بقيه اعصار بخشيده تكنولوژى است و ما خواه و ناخواه مجبوريم با اين پديده سر و كار داشته باشيم. بدون شك اگر درك صحيح و شناخت كامل از آن نداشته باشيم, ماييم كه بنده و فرمانبردار مى شويم. اما اگر جوهرش را تسخير كنيم, قالبش نيز از آن ما خواهد بود, پايه هاى تكنولوژى بر ضعف هاى بشر استوار است. از اين رو بسيار راحت تر از آنكه در خدمت حق درآيد به شر خدمت مى كند. پيكره اش چون كوه بلند و پايدار مى نماياند, زيرا حاصل عمر آنانى است كه در پى سراب رفاه, تمام هستى خود را فدايش كرده اند, پس هر گاه فريبش عيان شود, فريب خوردگان سر از طاعتش برمى دارند و آن گاه باطن پوشالى اش آشكار مى شود, پس براى غلبه بر تكنولوژى و واداشتن آن به خدمت بشر بايد بر ضعفهاى خود فايق آييم, اولين قدم در اين مسير خودشناسى است.
كه در اين صورت به عظمت و اهميت آن چه كه خود داريم آگاه شده و با حفظ و نگهدارى آن, موجبات عزت و سربلندى خود, فرهنگ, اخلاق و آئين خود را فراهم خواهيم كرد.
به اميد بيدارى و آگاهى امت اسلامى و به دست آوردن عزت از دست رفته مقاله را با ابياتى از اقبال لاهورى به پايان مى بريم:
عصر حاضر فتنه ها زير سر است
طبع ناپرواى او آفت گراست
بزم اقوام كهن بر هم از اوست
شاخسار زندگى بى نم از اوست
جلوه اش ما را زما بيگانه كرد
سازما را از نوا بيگانه كرد
بحر گم كردى زيان انديش باش
حافظ جوى كم آب خويش باش

مثل آيينه مشو محو جمال دگران
از دل و ديده فرو شوى خيال دگران
در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران

پى نوشت ها:
Knowledge odtained by observation and of acts … oxford dictionary . 1 : Science
early Modern Science (No.20) P.19 /Histoey :Science (1967) Britanice . 2 of the Renassace and
3 . فرهنگ فارسى معين, ج5, ص261 كلمه بربر.
4 . دوره تجديد حيات علمى و ادبى و مراد از آن بازگشت به عصر هنر و ادب باستانى است.
5 . تاريخ تمدن ويل دورانت, اصلاح دينى, ج2, ص 6 ـ 4 و 19 و همان, رنسانس ص 606ـ605.
6 . تاريخ تمدن اسلام و غرب, گوستاولوبون ص507, چاپ سوم, 1358, كتاب فروشى اسلاميه.
7 . فرهنگ معين ج6, ص2170.
8 . نظريه گرانش نيوتون, سكسل راب, دكتر هوشنگ گرمان ص307.
9 . مجله كامپيوتر, ش27 ((عليه خود فروشان روح)) متن سخنرانى وايزن باوم, در نخستين فستيوال نرم افزار اروپا, فوريه91, ترجمه عينى پهلوان و صادقى صادقى پور.
10 . قرآن كريم سوره اعراف, آيه31.
11 . كتاب فارسى سال دوم راهنمايى.
12 . گزارش اقتصادى و ترازنامه بانك مركزى سال 1372 ص97.
13 . آغازى بر يك پايان, نظم نوين جهانى و راه فطرت, شهيد سيد مرتضى آوينى, مقدمه.
14 . علاوه بر دائره المعارف هاى فوق الذكر به كتاب دانش زيست شناسى, ج1 زمينه علمى مراجعه شود.
15 . فردايى ديگر, راز سرزمين آفتاب تابان, شهيد مرتضى آوينى, ص35.

 

/

آسيب شناسى انقلاب اسلامى آخرين قسمت

سپيده اى كه از افق ايمان بردميد
آسيب شناسى انقلاب اسلامى
آخرين قسمت

انقلاب اسلامى در مسير رسيدن به مقصد عالى و انسان ساز خود با آفات و موانع زيادى روبرو مى باشد كه لازم است خصوصا آن موريانه ها و علف هاى هرزى كه به درون تشكيلات نهضت اسلامى نفوذ كرده اند و سعى دارند از طراوت و صفاى اين بوستان معطر جلوگيرى كنند و آن را خدشه دار نمايند شناسايى شده و با واقع بينى و دقت كامل در جهت محو آفت هاى درونى اقدام شود, وظيفه مسوولين و مردم به طور مشترك اين است كه ضمن تلاش در شناسايى چنين خطراتى با هوشيارى كامل راهكارهاى مبارزه با آنها و دفع چنين موانعى را جستجو كرده و بكار بندند. بطور كلى همان عواملى كه در پيروزى انقلاب موثر بودند اگر تضعيف, تحريف يا كم رنگ شوند قطعا اين حركت مقدس با خطرى جدى روبرو خواهد شد, بايد متوجه بود قيامى كه هر روز شكوفاتر گشته و هر لحظه مسلمانان, آزادى خواهان و محرومان صالح جهان به آن اميدوارتر مى شوند و هر از گاهى به تبعيت از اين خروش مقدس در گوشه اى از دنيا حركتى نويد بخش آغاز مى شود, براى دشمنان, غيرقابل تحمل است و با شيوه هاى مختلف آن را آماج حملات خود قرار داده و فعال تر از گذشته به مقابله با آن پرداخته اند و قصدشان اين است كه قبل از صدور انقلاب به اقصى نقاط گيتى, انقلاب را از درون آسيب پذير سازند. آفاتى كه تهديدى جدى براى انقلاب محسوب مى گردد مى تواند موارد ذيل باشد:
1ـ از بين بردن اميد در مردم: يكى از شيوه هاى مبارزه دشمنان درونى وبيرونى انقلاب اسلامى دميدن روح نااميدى و يإس دركالبد ملت است, آنان با تبليغات گوناگون و دروغ هاى فراوان به جامعه اسلامى چنين القا مى كنند كه اسلام قادر به اداره امور نمى باشد و ديانت نمى تواند با سياست كنار بيايد. امام خمينى در فرازى از وصيت نامه خويش يادآور شدند: از توطئه هاى مهمى كه در قرن اخير خصوصا در دهه هاى معاصر و بويژه پس از پيروزى انقلاب آشكارا به چشم مى خورد تبليغات دامنه دار با ابعاد مختلف براى مإيوس كردن ملت ها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است. از آغازين سالهاى پيروزى انقلاب اسلامى كم نبودند كسانى كه به دليل اغراض و مزاج بيمارى كه دچار خودپرستى و اسير نفسانيت مى باشد در بين افراد جامعه چنين اشاعه مى دادند كه انقلاب شد و هيچ تحولى رخ نداده است و ما نه تنها سر جاى اول ايستاده ايم بلكه انحطاط را هم پذيرفته ايم, امام خمينى آن روح فريادگر زمان در پاسخ به اين نغمه هاى شوم و نفرت انگيز فرمود:
((اين انقلاب يك كار خدايى است. اين شياطين دنبال اين هستند كه بگويند هيچ كارى نشده است, جمهورى اسلامى آمد ولى هيچ, مثل اول. خوب بايد آدم اين قدر بى انصاف باشد كه بگويد حالا با زمان شاه فرقى نكرده؟ حالا آزاديش را ملاحظه كنيد. هر كس هر نامربوطى مى خواهد مى گويد آزاد هم هست مى گويد… ولكن كدام وقت از زمان شاه سابق شما كدامتان يك قدم مى توانستيد خلاف بگوئيد همه دست به سينه ايستاده بوديد يا نه, اگر خيلى هم مردم خوبى بوديد كنج خانه هايتان بوديد و كارى به كارى نداشتيد. حالا داريد شما يك وضع آزادى يك وضع خوبى داريد رفتار مى كنيد… الان ايران وابسته به هيچ جا نيست و اين بهترين چيزى است كه جمهورى اسلامى آورده و آزادى هم هست)) و چنين هشدار مى دهند: ((از اين شياطين كه توى جمعيت ها مىآيند و بيخ گوشى و مى گويند كه جمهورى اسلامى هم مثل رژيم سابق, از اين ها بترسيد… اگر بخواهيد يك زندگى با شرافت وعزت داشته باشيد بايد از اين چيزهايى كه القإ مى كنند(بپرهيزيد)… اين براى آن است كه دلسرد كنند شمارا از جمهورى اسلامى, نقشه است كه شما كنار برويد)) و وقتى اين تبليغات مسموم ادامه مى يابد روح متلاطم اين پير امت و ناخداى كشتى انقلاب اسلامى چون اقيانوس خروشان مى گردد و در دفاع از اين تحول بى نظير و معجزه آسا مى فرمايد:
((چرا بايد گوش بدهد ملت به اين مفسدينى كه مإمورند از طرف قدرت هاى بزرگ براى شايعه درست كردن و تضعيف؟ شما با آن روحيه بزرگ معجزه ايجادكرديد در دنيا, اعجازكرديد شما در دنيا با استقامتتان حفظ كنيد اين اعجاز را, حفظ كنيد اين پيروزى بزرگ را و به كسانى كه در مقابل مى ايستند و مى گويند كارى انجام نشده است بفهمانيد كه ايران كارى كه كرده است در دنيا نظير ندارد.))(1)
امام خمينى در پيامى به مناسبت فرارسيدن دومين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى خاطر نشان نموده اند: ((شياطينى كه شايد اكثر آنهااز قشر مرفه وابسته به رژيم سابق باشند با شايعه ها و دروغ ها و فريب ها مى خواهند شما را سست كنند و اين متاع را كه با خون شهدإ جوان عزيز به دست آورديد از شما سلب كنند… در صورتى كه اين قبيل شايعه (ها) و فريب (ها), ضربه اى است به شرافت انسانى شما… اينان را كه دشمن عزت و شرافت شما هستند از خود برانيد و مجال ندهيد كه توطئه هاى آنان به ثمر برسد… دست رد بر سينه بدخواهان زنيد و ترس به خود راه ندهيد كه خداوند باشماست ))(2)
مقام معظم رهبرى نيز اين نكته را يادآور گرديده اند كه: ((اما امروز مطبوعاتى پيدا مى شوند كه همه همتشان تشويش افكار عمومى و ايجاد اختلاف و ايجاد بدبينى در مردم و خوانندگانشان نسبت به نظام است… تيترهايى مى زنند كه هر كس اين تيترها را نگاه كند خيال مى كند كه همه چيز در كشور از دست رفته است, اينها اميد را در جوانان مى ميرانند, روح اعتماد به مسوولان را در آحاد مردم كشور تضعيف مى كنند, نهادهاى اصلى كشور را مورد اهانت و توهين قرار مى دهند.))(3)

2ـ خودخواهى ها و اميال نفسانى: بعد از پيروزى عده اى به تصور اين كه انقلاب به هدف خودش رسيده است دچار غرور گشته و اهداف مقدس نظام را فراموش كرده و به امور شخصى و منافع گروهى روى مىآورند كه اين روند جامعه را دچار آفت ساخته و آن را براى آسيب زدگى و رخنه توطئه هاى دشمن مهيا مى سازد, زيرا به جاى آن خودگذشتگى ها, عواطف پاك مذهبى, فداكارىها, نوع دوستى ها و مقاومت در راه مقاصد پاك, خودپرستى ها, هوس بازىها, به جان هم افتادن ها, قدرت طلبى ها, و انحصارگرائى ها, حضور متعفن و مخرب خود را آشكار مى كنند و طبيعى است وقتى آن منبع قدرت كه نيروى هماهنگ و با ايمان و بسيج شده مردم مى باشد متلاشى گرديد و اين امور خسارت بار جايگزين آن گشت انقلاب ضربه پذير خواهد گشت و لذا بايد مراقب بود شيوه هاى تربيتى, فرهنگ و روابط اجتماعى مردم از ارزشهاى الهى و مذهبى فاصله نگيرد كه ضايعات زوال پذيرى را به دنبال مىآورد.(4)
شهيد آيه الله مطهرى تإكيد مى نمايد كه در يك نهضت مقدس بايد اخلاص و وارستگى حكمفرما باشد و اگر نوعى ناخالصى, هوا و هوس و طمع بخصوص در ميان دست اندركاران نفوذ پيدا كند قيام اسلامى آسيب پذير مى گردد. قرآن پس از آن كه به مسلمانان نويد مى دهد ديگر دشمنان و كفار كارى نمى توانند بكنند به گونه اى تهديد مى كند كه ديگر از آنان نترسيد بلكه از اين بيم داشته باشيد كه كارى بكنيد تا عقوبت الهى و سنت محتوم پروردگار شامل حالتان شود و شما ديگر اين لياقت و استحقاق را براى برپايى حكومت حق و اجراى عدالت و ترويج خوبى ها و فضيلت ها از دست بدهيد آن وقت بر طبق قانون الهى وقتى مردمى از نظر اخلاق و گرايش هاى روحى فاسد شدند خداى متعال هم وضع اجتماعى آنان را دگرگون خواهد ساخت.(5)
در واقع نهضت خدايى بايد با همان شرايطى كه آغاز شد و پيروز گرديد ادامه يابد و هيچ خاطره و انديشه اى غير خدايى در آن راه نيابد تا عنايت و نصرت حق شامل آن گردد.(6)
آن متفكر شهيد هشدار مى دهد كه اگر تعصب ها و خودخواهى را در مسير انقلاب اسلامى دخالت دهيم شكست انقلاب همانند نهضت صدر اسلام حتمى خواهد بود.(7)
از اين جهت امام خمينى امت مسلمان را چنين نصيحت مى كند:
((اى عزيزان اسلام و سرمايه هاى ملت, مجاهدت كنيد كه خوديت را از سر قلب خود بزدائيد و بايد بدانيد و بدانيم كه هر چه هست اوست و جلوه جمال او, بكوشيد تا حجاب خوديت را برداريد و جمال جميل او را ببينيد آن گاه است كه هر مشكلى آسان وهر رنج و زحمتى گوارا و فدا شدن در راه او احلى از عسل بلكه بالاتر از هر چيز به گمان آيد. مبادا غرور شجاعت و جوانى و پيروزى در دل شما راه يابد كه با آمدن آن, همه چيز فرو ريزد و طاق رواق آمال درهم شكند.))(8)
و در وصيت نامه سياسى الهى خود با هشدار به اين كه انقلاب نبايد به دست نااهلان افتد رمز تداوم آن را چنين معرفى مى كند: بى ترديد رمز بقاى انقلاب اسلامى همان رمز پيروزى است و رمز پيروزى را ملت مى داند, و نسل هاى آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن آن انگيزه الهى و مقصد عالى حكومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براى همان انگيزه و مقصد مى باشد.

3ـ رخنه منحرفين و فرصت طلبان: هنگامى كه آثار پيروزى در نهضت هويدا مى گردد و دوران سختى ها, مجاهدت ها و دشوارىها منقضى مى گردد, افرادى كه در پى فرصت هاى خاص مى گردند به داخل تشكيلات انقلابى نفوذ مى كنند و آن چنان پرحرارت تر از ديگران شعار مى دهند و فرياد مى زنند كه صداى انقلابيون راستين را تحت الشعاع خود قرار مى دهند, اين برنامه از آفات نهضت به شمار مى رود و وظيفه بزرگ مسوولان و دلسوزان نظام بايد اين باشد كه راه نفوذ و رخنه اين گونه افراد را سد نمايند, شهيد مطهرى در اين باره مى گويد:
((هر نهضت مادام كه مراحل دشوار اوليه را طى مى كند سنگينيش بر دوش افراد مومن, مخلص و فداكار است اما همين كه به بار نشست و يا لااقل نشانه هاى باردادن آن آشكار گشت و شكوفه هاى درخت هويدا شد سر و كله افراد فرصت طلب پيدا مى شود, روزبه روز كه از دشوارىها كاسته مى شود و موعد چيدن ثمر نزديك مى گردد, فرصت طلبان محكم تر و پرشورتر پاى علم نهضت سينه مى زنند تا آنجا كه تدريجاانقلابيون مومن و فداكاران اوليه را از ميدان به در مى كنند.))(9)
اين فرصت طلبان نسبت به آرمان هاى انقلاب بى اعتقاد يا بى تفاوت هستند و در تلاش براى تإمين منافع شخصى خود مى باشند, امام خمينى اصرار دارد كه افراد جامعه اسلامى با ارزيابى گروهها و طبقات مختلف مى توانند مدعيان پرتوقع و فداكاران واقعى را از هم تفكيك كنند و خاطرنشان مى فرمايد: قشرهايى كه انقلاب را با فداكارى بى دريغ و جان نثارى سخاوتمندانه بى هيچ چشمداشتى به پيروزى رسانيده و از (زمان) پيروزى تاكنون براى دفاع از انقلاب و رفع مشكلات از پاى ننشسته اند و تاكنون, با آن كه سنگينى انقلاب به دوش آنان بوده است, توقع نام و نشان و مقامى نداشته و ندارند, اينان توده هاى ميليونى و محرومان جامعه هستند كه خدايشان قدرت وسعادت دهد. و در مقابل, قشرها و گروههايى هستند كه يا به هيچ وجه دخالت در نهضت و پيروزى نداشته اند يا به كارشكنى براى حفظ رژيم سابق يا برگرداندن آن رژيم يا رژيم غير اسلامى, توطئه و فعاليت مى كردند و مى كنند و يا كسانى و گروههايى بودند و هستند كه از انقلاب مردمى و خون جوانان ارزشمند ما براى رسيدن به قدرت شيطانى خويش پلى ساخته و از اسلام براى مقاصد شوم خويش استفاده مى كردند, و قشرهاى ديگرى هستند, هر يك يا پيوسته به مكتب هاى انحرافى يا با ايده هاى انحرافى, كه در خارج و داخل به فعاليت مذبوحانه يا بچگانه خود را سرگرم ودلخوش مى نمايند. اينان از اسلام و قدرت معنوى آن و از جامعه ايرانى و قدرت ايمان آنان يا هيچ نمى دانند يا به طور سطحى از آنها گذر كرده اند. (10)
به اعتقاد حضرت امام اينها مى خواهند به اسم اسلام چهره اى آشفته از نظام جمهورى اسلامى بسازند: ((من بيم آن دارم كه شياطينى كه براى شكست جمهورى اسلامى با قلم هاى مسمومشان نشسته اند تا يكى را صيد كنند و اعمال بى رويه اشخاص را به پاى جمهورى اسلامى محسوب دارند با فرياد وا اسلام, جمهورى اسلامى را مشوه كنند.))(11)
در ميان اين گروههاى فرصت طلب يك جريان قوى وجود دارد كه تلويحا سعى در هويت زدايى انقلاب مى نمايد و از اين كه مطرح كند اين نهضت ماهيت و محتوايى دينى دارد اجتناب مى كند و آن را به ساختار اجتماعى و سنت هاى بومى ربط مى دهد و نمى خواهد بين ديانت و مسايل ملى و قومى تمايز قايل شود, گفته هايش را با نام خداآغاز مى كند و با ناسزاگويى و اهانت به تمام نيروهاى حق گرا, خداجو و با اخلاص به پايان مى رساند, اين جريان در شرايطى كه مردم به فكر مبارزه با دشمن اسلام و بشريتند در پى تثبيت موقعيت باطل خودش مى باشد و ناخواسته با امپرياليزم همكارى مى كند و سعى دارد نيروهاى متدين, اصيل, خالص و پرتلاش و مدافعان راستين حقيقت را با ترفندهاى شگفت انگيزى كنار بزند.(12)

4ـ تفرقه افكنى و اختلاف انگيزى: تفرقه و درگيرشدن در اختلافات داخلى و استفاده نكردن از توانايى هاى فكرى و استعدادهاى مردم, به نظام اسلامى ضربه وارد مى كند. حضرت على (ع) راز تداوم انقلاب را دورى از اختلاف و تحكيم اركان مودت و الفت و ترغيب و توصيه نسبت به اتحاد نيروها معرفى مى نمايد, مهمترين عامل تهديدكننده بالندگى يك جامعه از ديدگاه مولاى متقيان كاشتن بذر نفاق و كينه در سينه ها, پشت كردن نيروها به يكديگر, ترك يارى هم نوعان و تبديل الفت و محبت به پراكندگى و تشتت. (13)
از ديدگاه جامعه شناسان مسلمان نيز پيوستگى افراد جامعه با يكديگر و پيگيرى مقصدى واحد از سوى آنان موجب اعتلا و شكوفايى فكرى و فرهنگى آنان مى شود و چون رشته مشترك كه پيوند دهنده آحاد جامعه مى باشد از بين برود زوال آنان حتمى است. (14)
طبيعى است همانگونه كه اتحاد همه اقشار مى تواند تحول آفرين و تإثيرگذار باشد, در مقابل بذرهاى تفرقه و اختلاف چون ويروس هاى خطرناك و مهلك كمر ملت را مى شكند و تمام دستآوردهاى مفيد و مثبت را بر باد مى دهد, شكاف ميان طبقات فكرى و فرهنگى از جمله روحانيان, دانشگاهيان, نويسندگان و روشنفكران, نيرومندى و اقتدار كشور را مضمحل مى كند. امام خمينى در آستانه پنجمين سال پيروزى حق بر باطل در فراز پيامى كه صادر نمودند, فرمودند: آن مطلبى كه هميشه مد نظر بوده و درباره آن پافشارى شد حفظ وحدت كلمه و اجتناب از تفرقه است كه همه مى دانيم وحدت ملت چه اثرهاى معجزه آسايى داشته و دارد و در مقابل, تفرقه و تنازع چه نكبت هايى بر سر مسلمين در طول تاريخشان آورده است و ملت عظيم الشإن ايران كه هر دو طرف را مشاهده كرده اند و از تفرقه رنج برده اند و بحمدالله شهد وحدت را چشيده اند و اعجاز آن را از اول نهضت تا انقلاب و تاكنون لمس نموده اند لازم است مراقبت كنند و نگذارند دست هاى پليد شيطانى و عمال سرسپرده استكبار جهانى در صفوف مقدس آنان وارد شده و به تفرقه افكنى قيام كنند و هر وقت از اشخاص يك گروههايى يك چنين خيانت هايى مشاهده كردند بدون وقفه و در اسرع اوقات درصدد جلوگيرى برآيند… (15)

5ـ نفوذ انديشه هاى بيگانه: انديشه هاى مغاير با فرهنگ اسلامى امكان دارد از طريق دشمنان يا افرادى كه مجذوب آراى ديگران شده اند به ذهن و فكر جامعه و نيز دستگاههاى آموزشى و تربيتى كشور تزريق گردد و آنها را از هويت اصيل و اسلامى دور كنند و مسير انقلاب اسلامى و شكل و محتوايش را عوض نمايند. تفكرات بيگانه مى توانند از دو طريق رخنه نمايند يكى از سوى دشمنان نظام, زيرا وقتى كه قيامى اوج مى گيرد و جاذبه پيدا مى كند و مكاتب و تفكرات ديگر را تحت الشعاع قرار مى دهد افرادى كه نمى توانند اين فروزندگى را تحمل كنند براى رخنه كردن در آن و از بين بردن از درون, انديشه هاى بيگانه را كه با روح انقلاب اسلامى مغايرت دارد وارد تشكيلات فرهنگى و فكرى و نيز رسانه هاى تبليغى مى كنند و به اين ترتيب نيروى محركه نهضت را از خاصيت و اثر مى اندازند يا كم رنگش مى كنند, ديگر از سوى افرادى است كه در مراكز علمى و فرهنگى نفوذ دارند و به دليل ناآشنايى درست با مكتب اسلام و گاهى از روى جهالت و در مواقعى هم با اغراض شخصى مجذوب نظريات بيگانگان گرديده و آنها را به جاى ارزشهاى دينى به جامعه عرضه مى كنند, شهيد آيه الله مطهرى ضمن اشاره و تاكيد بر اين آفت بزرگ انقلاب اسلامى هشدار مى دهد كه: نفوذ و نشر انديشه هاى بيگانه با نام انديشه اسلامى و با مارك اسلامى اعم از آن كه از روى سوء نيت و يا عدم سوء نيت صورت گيرد خطرى است كه كيان اسلام را تهديد مى كند, راه مبارزه (براى رفع) اين خطر تحريم و منع نيست, مگر مى شود تشنگانى را كه براى جرعه اى آب له له مى زنند از نوشيدن آب موجود به عذر اين كه آلوده است منع كرد, اين ما هستيم كه مسووليم, ما بقدر كافى در زمينه هاى مختلف اسلامى كتاب به زبان روز عرضه نكرده ايم اگر ما بقدر كافى آب زلال و گوارا عرضه كرده بوديم (آنان) به سراغ آبهاى آلوده نمى رفتند.
گر نه تهى باشدى بيشتر اين جوى ها
خواجه چرا مى دود تشنه در اين كوىها؟(16)
اگر اين افراد در تعليم و تربيت جامعه رخنه كنند و آهسته آهسته در درون آن ريشه بدوانند جامعه را به تباهى و فنا گرفتار مى كنند زيرا چون غده سرطانى بر تمامى اندامهاى ديگر نفوذ مى كنند و نوجوانان و جوانان را به اين عارضه مهلك گرفتار مى نمايند و در صورت ادامه اين روند, ضرباتى مخرب به جامعه اسلامى وارد مى نمايند, امام در اين مورد در وصيت نامه خويش فرموده اند: از توطئه هاى بزرگ آنان چنانچه اشاره شد و كرارا تذكر دادم بدست گرفتن مراكز تعليم و تربيت خصوصا دانشگاههاست كه مقدرات كشور در دست محصولات آنهاست. (17) حتى امكان دارد افراد منحرف و تبهكار در حوزه هاى علميه هم نفوذ كنند و با مقاصد شيطانى خود, اين مراكز را بدنام نمايند.

6ـ شكاف اقتصادى و مفاسد اجتماعى

عدالت صرفا يك واژه پسنديده اخلاقى نمى باشد بلكه مهمترين اصل در مديريت اجتماعى نظام اسلام و ركنى مهم براى بقا و تداوم انقلاب اسلامى است, اين نهضت دينى كه جامع تمام مفاهيم, ارزش ها و هدف ها در قالب و شكل اسلامى مى باشد به شرطى در آينده محفوظ خواهند ماند و تداوم پيدا خواهد كرد كه در اولين مرحله در مسير عدالت خواهى خويش گام بردارد و براى از بين بردن شكاف طبقاتى اقدام كند, تبعيض ها را واقعا از ميان بردارد, محروميت هاى اجتماعى و عقب ماندگى ها را برطرف نمايد, در تشكيلات اسلامى نبايد به حريم حقوقى و شخصيتى افراد تجاوز گردد و ظلم و اجحاف حتى به مجرمان هم روا نمى باشد, شهيد مطهرى مى گويد:
من تإكيد مى كنم اگر انقلاب در مسير برقرارى عدالت اجتماعى به پيش نرود به نتيجه نخواهد رسيد و اين خطر هست كه انقلاب ديگرى با ماهيت ديگرى جاى آن را بگيرد اما نكته مهمى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه در اين انقلاب, اساس كار بر اخوت اسلامى بايد نهاده شود يعنى آنچه را ديگران با فشار و خشونت تإمين مى كنند در اين انقلاب با ملايمت و از روى ميل و رضا و برادرى انجام مى گيرد, يعنى مردم به حكم بلوغ روحى, به حكم عاطفه انسانى و اخوت اسلامى خود براى پركردن شكاف ها و فاصله هاى طبقاتى و اقتصادى پيش قدم مى شوند…آن روزى كه مردم با ميل و علاقه و به حكم برادرى اسلامى امكانات خود را در جهت رفاه محرومان بكار انداختند آن وقت است كه انقلاب راه مطمئن خود را پيداكرده است. (18)
افزايش فاصله طبقاتى, پيدايش ثروت هاى بادآورده و بى توجهى به مستضعفان و عنايت به مرفهان بى درد و تكاثر طلبان, فاصله فاحش بين فقير و غنى و فقدان عدالت اجتماعى و اقتصادى راه را براى كم رنگ شدن آرمان هاى انقلاب اسلامى باز مى كند, وقتى فقرا با تحمل مشقت هاى فراوان در بند تإمين كمترين مايحتاج زندگى تلاش كنند و به جايى نرسند ولى ثروتمندان براى فراهم آوردن انواع امكانات رفاهى در سطح بسيار پيشرفته و تجمل گرايى, اسراف و تبذير موفق شوند اين روند هر دو گروه را از مسير انقلاب بيرون مىآورد و خصوصيات روحى آنان را دگرگون مى سازد به نحوى كه ديگر نمى توانند به مصالح نظام اسلامى فكركنند و در جهت مسايل اجتماعى همكارى و احساس همدردى داشته باشند, در اين وضع دشمنان ميدان را خالى ديده و بخوبى فرصت رخنه را بدست مىآورند, اصولا سرمايه دارى در درون خود بهره كشى را پرورش مى دهد و افراد ثروتمند بى درد و تكاثرطلبان, جزو نخستين افرادى هستند كه در باره ميراندن فضايل و مكارم اخلاقى بيشتر تلاش مى كنند امام خمينى درخصوص توجه به افراد محروم و اعراض از اغنيا فرموده اند:
خدا نياورد آن روزى كه سياست ما وسياست مسوولين كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومين و رو آوردن به حمايت از سرمايه دارى گردد و اغنيا و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشترى برخوردار بشوند معاذالله كه اين, با روش انبيإ و اميرالمومنين (ع) وائمه معصومين سازگار نيست (19) و در وصيت نامه سياسى الهى خويش يادآور گرديده اند: توجه داشته باشند كه رئيس جمهورى و وكلاى مجلس از طبقه اى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان جامعه را لمس نموده, در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخى محروميت و رنج گرسنگان و يا برهنگان را نمى توانند بفهمند. مقام معظم رهبرى نيز هشدار داده اند:
((ميكرب رجعت يا ارتجاع, دشمن بزرگ هر انقلاب است كه به درون جوامع انقلابى نفوذكرده و در آن رشد مى يابد نفوذ فساد و ايجاد ترديد در اذهان جوانان نسبت به آرمان ها, دنياطلبى, اشتغال به زينت هاى دنيوى و زندگى راحت در جامعه و بروز علايم زندگى تجملاتى در ميان عناصر انقلابى نشانه هايى از تإثير ميكرب ارتجاع و شب گرداست. پرداختن به مال و مال اندوزى, دچار شدن به فسادهاى اخلاقى,مالى و فساد ادارى, درگير شدن در اختلافات داخلى كه خود يك فساد بسيار خطرناك است و جاه طلبى, كاخ آرمانى انقلاب اسلامى و هر حقيقت ديگرى را ويران مى كند.(20)
تجمل گرايى از زواياى مختلف انقلاب را تهديد مى كند زيرا محرومان را در فشار روحى قرار مى دهد, مردم را از نظام جدا مى كند, فرهنگ مادى گرايى و دنياطلبى را ترويج مى نمايد و در كنار آن مفاسد مالى و اقتصادى در ميان تشكيلات ادارى و اجرايى افزايش مى يابد واين ضايعه بار سنگينى را بر اقتصاد كشور تحميل مى كند, و مسوولين را در اجراى طرح هاى عمرانى و آبادانى روستاها و نقاط محروم و دورافتاده و گره گشايى از زندگى كارگران و كارمندان دچار مشكل مى نمايد.

7ـ عدم توجه به حقوق مردم و عدم تحمل روحيه انتقادپذيرى:

يكى از مسائلى كه شياطين باطنى در درون افراد بوجود مىآورند غرور از پيروزىها, حمايت ها و برخى جانبدارى هاست. اين آفت بزرگ, بندگان خدا را از مسير حق منحرف مى كند و دست اندركاران نظام را از توجه به واقعيت ها و مشكلات و كاستى هاى عمده غافل مى نمايد. استقبال از تعريف و تمجيدهاى لفظى, تحمل سياسى مسوولين را كم مى كند و وقتى روحيه انتقادپذيرى از بين رفت قهرا دست اندركاران با هر كس كه از لحاظ سليقه و شيوه كار با آنان هماهنگ نباشد مخالف خواهند بود و در نتيجه دلسوزان انقلاب بتدريج كنار گذارده شده و افراد چاپلوس و نان به نرخ روز خور روى كار مىآيند و اين آفت, آثار تخريبى چندجانبه دارد, در حالى كه حضور و انتقاد مخالفان در چارچوب قانون اساسى و موازين شرعى موجب مى شود ضعف ها و نارسايى ها شناخته شده و بازگو گردد و براى رفع آنها اقدام گردد كه اين روند بر خوشبينى و حمايت مردم از نظام مى افزايد و آنان را دلگرم مى كند وتوطئه هاى دشمنان و ابرقدرت ها را خنثى مى نمايد.
چون انقلاب اسلامى ماهيتى عدالت خواهانه دارد بايد در پرتو اين اصل به آزادىها به معناى واقعى كلمه احترام گذاشت و البته آزادى با هرج و مرج و قانون شكنى فرق مى كند ولى فكر, بيان و قلم بايد آزاد باشد ودر چنين صورتى است كه انقلاب اسلامى راه صحيح خود را ادامه مى دهد و نظام جمهورى اسلامى به رشد و شكوفايى مى رسد, اگر در جامعه محيط سالم و آزادى براى طرح انديشه ها و نظرات بوجود آيد و در چنين فضايى صاحبان افكار مختلف بتوانند حرف هاى خود را بدون هيچ گونه فشار و اختناقى مطرح كنند ودر مقابل آنان آرإ ونظريات متفكران بزرگ اسلامى طرح گردد, بر اثر اين تضارب افكار و تبادل انديشه ها بنيان هاى فكرى وفرهنگى شكل استوارترى بخود مى گيرد و در اذهان مردم ريشه مى دواند ولى آفت بزرگ اين است كه جلو افكار مخالفان را بگيريم و به آنان اجازه ندهيم نقطه نظرهاى خود را بيان كنند البته برخورد انديشه ها غير از اغوا, اغفال و شايعه افكنى است .(21)
امام خمينى اين واقعيت را چنين توضيح داده اند:
((شكى نيست كه دخالت هاى غيرصحيح بعضى از اشخاص… كه خود را بدون هيچ گونه صلاحيتى در امور كشورى وارد كرده اند زياد هست, بايد مراجع ذى صلاح از اين گونه اعمال شديدا جلوگيرى كنند و بايد نويسندگان و گويندگان ذى صلاحيت در رفع آنها با نصايح برادرانه و انتقاد سالم بكوشند لكن نه به طور انتقام جويى واز روى عقده هاى درونى و چهره جمهورى اسلامى را واژگون كردن, كه خود گناهى بزرگ است كه اين گونه برخوردها نه تنها علاوه بر آن كه تإثير درستى ندارد, داراى عكس العمل نيز مى باشد, مع الاسف بعضى از نويسندگان و گويندگان به جاى انتقاد سالم و هدايت مفيد با انتقاد كينه توزانه مى خواهند افراد جامعه را به جمهورى اسلامى بدبين كنند. اينان به جاى انتقاد سازنده به فحاشى پرداخته و به جاى نهى از منكر خود مرتكب منكر مى شوند, خداوند آنان را هدايت فرمايد.))(22)
شهيد دكتر محمدجواد باهنر در اين باره گفته است: درست است كه انسان بايستى حضور داشته باشد و انتقاد كند, نيازها و مسايل خود را مطرح كند و نظارت داشته باشد ولى اين حالت پرتوقعى و تقاضاهاى فراوان داشتن, خلاف يك روحيه و صداقت انقلابى است. (23)
آن شهيد والامقام يكى از موارد سوءاستفاده از فضاى آزاد و مجوز انتقاد سالم را ترور شخصيت مى دانند و اين كه برخى افراد برحسب منافع شخصى و خودخواهى ها و مصالح گروهى و ايجاد اشتهار كاذب در جامعه چهره هاى خوب را متهم مى كنند تاافرادى را كه در متن انقلاب بخشى از بار نهضت بر دوش آنان بوده است سست كنند و يك حالت بى اعتمادى در محيط به وجود آورند, ايشان متذكر گرديده است:
اين يكى از بزرگترين سلاح هاى دشمن است. لازم نيست كه دشمن اول بيايد پادگانها را بگيرد يا با قدرت نظامى ضربه وارد كند. او مىآيد ضربه حيثيتى مى زند,لازم نيست حتما شخص را بكشد, شخصيت را مى كشد و اين بدتر و خطرناك تر است براى اين كه وقتى كسى شهيد مى شود لااقل آن چهره معنوى او در توده مردم اثر مى گذارد و شهادت اويك موجى ايجاد مى كند ولى وقتى شخصيت او را طورى خرد كردند كه حتى دوستان نزديك هم به اشتباه افتادند, اين سقوط معنوى يك شخصيت, يعنى سقوط يك سنگر و يك قدرت, لذا رشد و شعور لازم است كه ان شإالله انسان از اين لغزش ها محفوظ باشد.(24)
اسف انگيزتر از آن, قلم هاى مسمومى هستند كه به اسم آزادى و انتقاد و ارائه نقطه نظرات, مبانى دينى نظام را نفى كرده و به محكمات, مسلمات و اصول اعتقادى تفكرات اسلامى و فرهنگ تشيع حمله كرده مقدسات و حريم شرع و حرمت شخصيت هاى دينى را زير پا نهاده, حساسيت هاى انقلابى و اعتقادى را نكوهش و تضعيف مى كنند كه اين روند باانتقاد سالم و سازنده مغايرت داردو احساسات دينى جامعه اسلامى اين شيوه را برنمى تابد.

پى نوشت ها :
1. مجله پيام انقلاب, سال دوم, شماره 26, ص 5 ـ6.
2. طلايه هاى فجر, ص 40.
3. حرف دل, ص 66.
4. نقش قيامى انقلاب اسلامى, شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى و شهيد دكتر محمدجواد باهنر,ص 90ـ 91.
5. برگرفته از كتاب پيرامون جمهورى اسلامى, شهيد مطهرى, ص 23ـ 24.
6. بررسى اجمالى نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير, شهيد مطهرى ,ص 98ـ99.
7. پيرامون انقلاب اسلامى, همان, ص 27ـ28.
8. صحيفه فجر, ص 111.
9. شناخت انقلاب اسلامى از ديدگاه شهيدمطهرى, ص 181.
10. طلايه هاى فجر ,ص 43ـ44.
11. ماخذ پيشين, ص 38.
12. سپيد سرزده است, محمدحسن رهپو (م. زورق), ص 36ـ37.
13. نك: نهج البلاغه, خطبه 192.
14. انقلاب اسلامى و جدايى و چگونگى رخداد آن, محمدپزشكى (و ديگران), ص 172.
15. صحيفه فجر, ص 91.
16. شناخت انقلاب اسلامى از ديدگاه استاد شهيد مرتضى مطهرى, ص 175.
17. فرازهايى از وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى, سيدمهدى موسوى, ص 16.
18. شناخت انقلاب اسلامى…, ص 195ـ196, پاورقى .
19. پيام فرياد برائت, امام خمينى, مرداد ماه سال 1366.
20. انقلاب اسلامى و جدايى و چگونگى رخداد آن, ص 169, به نقل از روزنامه كيهان 17دى 1373.
21. نك: شناخت انقلاب اسلامى, ص 197ـ198.
22. از پيام امام به مناسبت فرا رسيدن دومين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى (نك: طلايه هاى فجر, ص 39)
23. مباحثى پيرامون فرهنگ انقلاب اسلامى ,ص 274.
24. همان مإخذ, ص 286.

 

/

باز نگرى توطئه هاى فرهنگى و مسئوليت امروز ما

بازنگرى توطئه هاى فرهنگى و مسئوليت امروز ما(2)

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

در نشريات روز 13 خرداد خوانديم: ((بوش از مردم كشور امريكا خواست براى گسترش فرهنگ امريكايى در كشورهاى اسلامى داوطلب شوند.))
اين يك دعوت از بسيج مردمى امريكايى است در مقابله با فرهنگ اسلامى در كشورهاى اسلامى و جايگزين ساختن فرهنگ امريكايى با مشخصه هايى كه مى دانيم.
اين فراخوانى در راستاى سياست ((جهانى سازى)) شكل مى گيرد كه در اين فرايند امريكا به عنوان كدخداى دهكده جهانى مى كوشد, فرهنگ, سياست و اقتصاد را به طور دلخواه خود و الگوئى كه مى دهد جهانى كند به اين معنا كه سرنوشت همه كشورهاى جهان تابعى باشد از سياست هاى خرد و كلان امريكا به عنوان حاكم مطلق در نظام نوين مورد نظر ايالات متحده و اين فراخوانى مردمى, افزون بر رسانه هاى جادوئى و امپراطورى خبرى شيطان بزرگ و وسائل گوناگون با ارقام نجومى ايالات متحده مى باشد كه سالهاست به اجرا درمىآيد.
اينكه, اين آرمان تا كجا مورد قبول ملت ها و كشورهاست و كدامين ملت و كشور تن به پذيرش حاكميت مطلق شيطان بزرگ خواهد داد, موضوع مقال ديگرى است كه تا اينجا به صدد آن نيستيم اما همين قدر يادآور مى شويم كه طبل بدآهنگ جهانى سازى طاغوت عصر, كه امروزه گوش جهانيان را مى خراشد, با واكنش هاى منفى فراوانى در سراسر جهان روبروست. تظاهرات پى در پى جمعيت هاى سياسى و مردمى در كشورهاى مختلف جهان, مخصوصا اروپا, نمودارى است از بازخورد نظريه جهانى سازى و پاسخى به داعيه داران نظام نوين به سركردگى امريكا و به طور قطع اگر به مردم جهان و جمعيت هاى سياسى كشورها آگاهى و آزادى بيشترى داده شود, به هر نحو ممكن دست رد بر سينه قطب استكبارى خواهند زد, چرا كه انسان هاى آزاد و آگاه حاضر نيستند كرامت و شخصيت و انسانيت خود را به سردمداران امپرياليسم و صهيونيسم بفروشند و تاريخ و تمدن و فرهنگ خود را به پاى اهريمن سلطه جويى چون امريكا قربانى كنند. در اين ميان كشورهاى اسلامى و مردم انقلابى مسلمان كه آيه ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا))(1) را خوانده اند و سلطه كفر را برايمان روا نمى دانند, هرگز حاضر نخواهند شد در برابر سلطه جويى و افزون طلبى و قيموميت ابر مستكبر قرن تسليم شود. جاى آن دارد كه رسانه هاى جمعى و نويسندگان آگاه و آزاد ما و ساير كشورها از اين تز اهريمنى امريكا مردم را آگاه كنند و عوامل خودباخته داخلى كه هر دم از رابطه و مذاكره با امريكا دم مى زنند, و صفحات ((روزنامه هاى زنجيره اى جديد را با تيترهاى درشت به منظور جاانداختن سازش و تسليم, پر مى كنند)) به خود آيند و بيش از اين به حقارت و ذلت تن ندهند ((و اگر دين ندارند در دنيايشان آزاده باشند.))
از مسئله جهانى سازى بگذريم. موضوع اصلى اين مقال توطئه هاى فرهنگى است كه در اين قالب از سوى دشمن طراحى مى شود و اين روزها به دست عناصر داخلى به اجرا درمىآيد.
همان گونه كه گفتيم: سياستگذاران و نظريه پردازان امريكايى كمر به نابودى فرهنگ ملت ها بويژه مسلمانان بسته اند و اسلام تنها فرهنگ زنده اى است كه امروزه در جهان با تحرك و پويايى خاص پس از انقلاب اسلامى, در برابر فرهنگ غربى بويژه امريكا قد علم كرده است. وحشت اقطاب سلطه صليبى و صهيونيستى از اين فرهنگ آسمانى از آنجاست كه اسلام مبارزه با كفر را الزامى كرده و جهاد با اقطاب استكبارى را واجب نموده است: ((فقاتلوا ائمه الكفر))(2)
و اين جهاد و پيكار پيش از آن كه دشمن اقدام نظامى كند و پاسخ خود را دريافت نمايد جنبه فرهنگى دارد. سياستگذاران امريكايى بارها تإكيد كرده اند كه مصمم اند با فرهنگ اسلام و انقلاب اسلامى معارضه كنند و نفوذ اسلام را (كه حتى در كشور امريكا امروزه بيشترين جايگاه را در ميان ساير اديان پيدا كرده است) سد كنند و به چالش بكشانند. و البته اين معارضه با اراده الهى چيزى جز شكست و ناكامى نصيب كافران نخواهد كرد: ((يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره ولو كره الكافرون))(3) مى خواهند نور خدا را با دهن هايشان خاموش كنند اما خداوند اجازه نخواهد داد و گستره نور خود را به كمال خواهد رساند هرچند كافران كراهت داشته باشند. اين وعده الهى است كه اسلام را بر گستره خاك حاكم سازد هرچند مشركان نخواهند. ((ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون))(4)
ما همه اين ها يك شرط اساسى دارد و آن ايمان و استقامت مومنان و حق باوران است كه اگر بر ايمان و يقين تكيه كنند و با غيرت دينى و غرور ملى به دفاع از دين خدا و كشور اسلامى بپردازند, بى شك و ترديد پيروز و سربلند خواهند بود ((و لاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين)) (آل عمران / 139)
و ما در روزگار خودمان تحقق اين نويد آسمانى را ديديم كه انقلاب اسلامى به رهبرى بت شكن بزرگ قرن امام خمينى(ره) پشت ابرقدرتها را خم كرد و كاخ هاى ستم و بيداد را به لرزه درآورد و زلزله اى در شرق و غرب عالم افكند و اين كوردلانى كه اين روزها تازه به دوران رسيده و رذيلانه دست گدايى به سوى ابرجنايتكار قرن دراز كرده اند و از مذاكره با شيطان بزرگ دم مى زنند و علاج مشكلات را در تسليم مى دانند يا از قدرت اسلامى غافل اند يا به وعده الهى ايمان ندارند و يا شيفتگى در برابر امريكا آنها را به سوداگرى بر سر عزت و شرف و مليت كشانيده است.
اينها در قالب مطبوعات و مصاحبه ها و گاه نطق هاى پيش از دستور و نفوذ در صف دانشگاهيان و استفاده از ديگر فرصت ها مى كوشند مبانى استوار اسلام و انقلاب و آرمان هاى كفرستيز ملت و رهبرى را تاريخ گذشته معرفى كنند و دانسته و ندانسته در صف پياده نظام بيگانه درآمده و جاده صاف كن دشمن شده اند و بر مسئولان نظام اسلامى ماست كه بدون بيم و هراس با آنان برخورد كنند, قلم هاى زهرآگين آنها را بشكنند و زبان هاى نفاق افكن را دربند نمايند و از تهمت و ناسزاى دشمن و عواملش نهراسند و از هياهو و غوغاسالارى برخى جرائد خودفروخته داخلى بيم و هراس به خود راه ندهند كه دفاع از دين شوخى بردار نيست و نظام اسلامى ارزان به دست نيامده كه به پاى نامردان رايگان نثار شود.
از وظائف مهم فرهنگى امروز ماست كه در شرائطى كه عناصر مزدور مى كوشند آرمان هاى انقلاب را كم رنگ كنند و حتى در نطق هاى قبل از دستور برخى وكلا! تاريخ مصرف آرمان هاى انقلاب تمام شده معرفى مى شود, نيروهاى مومن و عالمان متعهد و صاحبان انديشه و قلم بر آرمان هاى امام كه منشور هميشگى انقلاب است با شجاعت پاى بفشارند و كمترين نرمشى در برابر لائيك هاى جديد كه امروزه نان اسلام و انقلاب را به غصب و نامشروع مى خورند, نشان ندهند و اين سخن بزرگ معمار انديشه اسلامى مان, امام راحل را سرلوحه خود قرار دهند كه فرمود:
((من خون و جان ناقابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم. قدرت ها و ابرقدرت ها و نوكران آنها مطمئن باشند كه اگر خمينى يكه و تنها بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر وظلم و شرك و بت پرستى است ادامه خواهد داد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام اين پابرهنه هاى مغضوب ديكتاتورها خواب راحت را از ديدگان جهانخواران و سر سپردگانى كه به ظلم وستم خويش اصرار مى ورزند هيچ زمان تغيير نخواهد كرد.))(5)

بستر سازان ابتذال و سقوط فرهنگى

از سوى ديگر بستر سازى نشريات, فيلم هاى سينمائى و برخى وسائل ارتباطى ديگر براى ترويج ابتذال و انحراف فكرى و فرهنگى, فاجعه اسفبارى است كه نبايد آن را اتفاقى وتصادفى پنداشت و با تساهل و تسامح با آن برخورد كرد. هر كس بر روند مطبوعات و فيلم هاى حتى مجاز! سينماها و بعضا تلويزيونى و ساير وسائل ارتباطى مرور اجمالى داشته باشد, با اين سوال جدى روبرو مى شود كه آيا اين وضع از ديد مسئولان پوشيده است؟! و اگر چنين است بر آنان بايد ابراز تإسف كرد و يا اين وضع را مى بينند و سكوت و تحمل مى كنند كه اگر چنين است باز هم مايه تإسف و تإثر افزون ترى است.
وقتى يك روزنامه دولتى كه با بودجه اين كشور تغذيه مى شود آن مقاله اهانتآميز نسبت به مقام منيع رسالت و اهلبيت را چاپ مى كند و پس از يك روز توقيف تحت فشار متوليانش كار خود را آغاز مى كند و برخى روزنامه ها دلال فيلم هاى سينمائى خارجى و ستاره هاى هاليود مى شوند. و برخى صفحات خود را به طور كامل در اختيار تصاوير مستهجن آنها قرار مى دهند و ساير موارد اين نشريه دولتى…, وقتى مجله هايى به نام زن سراسر صفحات خود را از تصوير زنان هنرپيشه و ستاره هاى سينما پر مى كنند و مروج زن باره گى جديد مى شوند و حتى برخى از اين مجلات و روزنامه هاى وابسته به پاره اى موسسات تبليغاتى اسلامى فيلم هاى ضد اخلاقى چون شام آخر را تقرير و تحرير مى كنند! وقتى مراكز فروش نوار وCD و محصولات فرهنگى و نمايشگاهى از عكس هاى آنچنانى ستاره هاى زن سينما و تئاتر پرمى شوند, وقتى برخى فيلم هاى صدا و سيما پسران و دختران و مردان و زنان هنر پيشه را در كنار يكديگر مى نشانند و با كلاه مخصوص و با چهره هاى بدحجاب به مردم الگو مى دهند, وقتى خبرگزارى هايمان تريبون ديدگاه هاى مشتى پسر و دختر لاقيد و مشكوك در روابط جنسى مى شوند وقتى برخى دانشگاه هايمان زمينه انتخاب دختر شايسته را كه از سنت هاى منفور زمان طاغوت الگو مى گيرد, فراهم مى كنند, وقتى در مجلس طرح لغو ممنوعيت استفاده از ماهواره را به بحث مى گذارند تا فضاى بيشتر قانونى براى مشتريانشان فراهم آورند, وقتى آقايان مركز گفت و گوى تمدن ها با انحراف از فلسفه وجودىاش ((هابرمانس))ها را دعوت مى كنند تا در دانشگاه تهران ((سكوراليسم)) و ((جدايى دين از سياست)) را براى دانشجويان تقرير و تبيين كنند, وقتى در شهر مذهبى و ولايتى اصفهان با حمايت برخى مسئولان شهر براى فلان شاعره تصنيف سراى عصر طاغوت و ضد انقلاب نكو داشت ترتيب داده مى شود و به احساسات و اعتراضات علما و مردم شهيد پرور و جوانان غيور اين شهرستان بى حرمتى مى شود, وقتى در قمصر كاشان با عنوان جشن گل و گلاب محفل انس پسر و دختر دائر مى گردد و صدها مورد از اين قبيل كه قلم از نگارش آن عاجز است در كشور اتفاق مى افتد, چرا مسئولان فرهنگى به خواب خرگوشى فرو رفته و مسئولان ديگر اسير سياست زدگى شده اند و بر صاحبان انديشه و قلم سكوت قبرستان حاكم شده است و عالمان به گوشه انزوا خزيده اند؟
آيا جاى آن دارد كه بگوئيم توطئه هاى امريكائى حساب شده و مو بمو به دست خودىها به اجرا درمىآيد؟!
آيا جاى آن دارد كه بگوئيم فضاى فرهنگى و اخلاقى كشور به سقوط و افول ره مى سپرد؟
آيا ثمره اين وضع همان سقوط اخلاقى نباشد كه هر روز اخبار شرم آور آن را از رسانه ها مى شنويم و فروپاشى خانوادگى و طلاق و فساد و خانه هاى تيمى فحشإ و باند بين المللى روابط نامشروع كه با ارقام سر سام آور پسران و دختران فرارى و هروئينى و روسپى گرى خيابانى در روزنامه ها و حوادث مى خوانيم. اينها براى آنان كه غيرت دين دارند جاى ملامت و شرمسارى است و براى مسئولين مايه سرافكندگى و حقارت كه چرا به نظاره نشسته اند و به جاى اين كه فكرى بكنند و جامعه و جوانان را از سقوط نگهدارند. به بحث هاى بيهوده سرگرم شده و يا به جنگ و جدال هاى جناحى پرداخته اند. شگفتا كه طرح هاى دشمن به طور مسلسل در صحنه هاى سياست, اجتماع, فرهنگ و اخلاق به اجرا درمىآيد و بهاى آن از جيب ملت پرداخته مى شود و كسانى كه نان دين را مى خورند و بر سر سفره مجاهدت ها نشسته اند احساس مسئوليت نمى كنند!
چرا روحانيت ساكت است؟ چرا مسئولين را خواب ربوده است؟ چرا اين همه فقر و تبعيض؟ چرا اين همه فساد و منكر؟ چرا اين همه مطبوعات ضد اسلام؟ چرا اين همه فيلم هاى ضد اخلاق؟ چرا اين همه ناروائى؟ در زمانى كه نظام كشور, اسلامى است و مسئولان نظام از فرزندان اسلام و انقلابند و هنوز خون شهيدان از جوشش فرونيفتاده و سيل جنازه ها از جبهه ها تشييع مى گردد, و نسل اول و دوم انقلاب حضور دارند و دردمندان بسيارى در جامعه هستند و خون دل مى خورند, آيا اين وضع تحمل كردنى است؟ !
اگر رسالتداران اسلام و مسئولان نظام اين گونه بى تفاوت بنشينند و صحنه را به دست عناصر ضد دين و ضد انقلاب بسپارند فرداهاى اين كشور چه خواهد شد؟ آيا همان طرحى كه امريكايى ها تدارك ديده اند كه نظام اسلامى را فروپاشند به اجرا درنخواهد آمد؟
و آيا از آن پس براى ما حيثيت و آبروئى باقى مى ماند؟
آيا آن روز حق حيات خواهيم داشت؟
اينجاست كه بايد سخن آن فريادگر عظيم را كه در عصر طاغوت گفت ((علما به داد اسلام برسيد)) تكرار كنيم: علما, وعاظ, حوزه ها, طلاب, دانشجويان مسلمان, دانشگاهيان با ايمان, دستگاه هاى قضائى و فرهنگى و اجرائى, نويسندگان, مردان و زنان با غيرت به داد اسلام و انقلاب برسيد! خطر استحاله فرهنگى امروز از خطر عصر پهلوى سهمگين تر است! از هجوم نظامى ويران كننده تر است… چرا كه اينها به نام اسلام و انقلاب اتفاق مى افتد. اسلامى كه پس از چهارده قرن مهجورى به صحنه حكومت آمده و اقطاب كفر را به وحشت انداخته تا آن جا كه كمر به نابودى اسلام بسته اند! آيا در برابر اين وضع احساس تكليف نبايد كرد؟
تا كى حرف و شعار بيهوده؟

پى نوشت ها:
1. نسإ / 14.
2. توبه / 12.
3. همان/ 32.
4. همان/ 33.
5. صحيفه نور, ج20, ص114.

 

/

اعتدال و انضباط در صوت و صدا

حكمت هاى دهگانه لقمان (10)
اعتدال و انضباط در صدا و صوت

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

در قرآن, دهمين و آخرين نصيحت لقمان به فرزندش چنين بيان شده:
((واقصد فى مشيك واغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير; پسرم! در راه رفتن, اعتدال را رعايت كن, از صداى خود بكاه (و هرگز فرياد مزن) كه زشت ترين صداها صداى خران است.))(1)
اسلام دين اعتدال است, اعتدال و ميانه روى, و به عبارت روشن تر پرهيز از افراط و تفريط, در همه امور و شوون زندگى, يك ركن ركين و اصل خلل ناپذير در همه ابعاد اسلام مطرح مى باشد, از اين رو امت اسلام در قرآن به عنوان امت وسط, و از اين جهت به عنوان الگوى جهانيان معرفى شده, آنجا كه مى خوانيم: ((وكذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهدإ على الناس; همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه بين شرق و غرب است) شما را نيز امت ميانه اى قرار داديم (در حد اعتدال بين تندروى و كندروى) تا براى مردم, گواه و الگو باشيد.))(2)
در روايات متعددى از امامان معصوم(ع) نقل شده كه فرمودند:
((نحن الامه الوسطى, و نحن شهدإ الله على خلقه و حججه فى إرضه… نحن الشهدإ على الناس… الينا يرجع الغالى و بنا يرجع المقصر; امت ميانه ما هستيم, و ماييم گواهان خدا بر خلق و حجت هاى او در زمين, ماييم گواهان بر مردم, غلو كنندگان و افراط گران بايد به سوى ما باز گردند, و مقصران و كندروان بايد به ما بپيوندند, و روش ما را الگو قرار دهند.))(3)
يكى از شاخه هاى اعتدال, اعتدال در راه رفتن است, به طورى كه راه رفتن انسان مغرورانه و دور از ادب و انضباط نباشد, و نيز سست و بى حال كه نشان دهنده تنبلى و خستگى است نباشد, در بحث قبل, در مورد راه رفتن صحيح و مودبانه, سخن به ميان آورديم و در اين جا به همان بسنده مى شود. شاخه ديگر اعتدال, در صدا و صوت است, كه از آداب مهم معاشرت اسلامى به حساب مىآيد, كه در اين گفتار, به عنوان آخرين و دهمين نصيحت لقمان به پسرش (كه در قرآن آمده) به شرح آن مى پردازيم.

معنى اعتدال در صدا و صوت

اعتدال در صدا و صوت, يعنى رعايت ادب و انضباط در صدا و صوت كه به گونه اى بلند و ناهنجار و نا به هنگام نباشد تا باعث آزردگى ديگران شود. با توجه به اين كه صداها داراى انواع و اقسام است, مانند: صداى وسائل نقليه, صداى ماشين آلات, صداى بلندگوها بر فراز مساجد و حسينيه ها و تالارها, صداى عادى انسان ها در گفت و گوهاى رودررو و يا در تلفن, صداهايى كه از سرفه و عطسه و دهان دره و سكسكه توليد مى شود, كه اگر غير طبيعى باشد و انسان بر فشار آن با اختيار خود بيفزايد, نيز يك نوع صداى ناهنجارى است كه بايد از آن پرهيز كرد, و هم چنين صداهاى مختلف رسانه هاى صوتى از قبيل راديو, تلويزيون, ويدئو, صداى بوق هاى مختلف از اتومبيل ها, ترن ها و كارخانه ها و موتورسيكلت ها… و به طور كلى يكى از مشكلات, به ويژه در عصر حاضر كه عصر ماشين و فضا و ارتباطات است, آلودگى صوتى است كه موجب سلب آسايش و آرامش انسان ها مى شود و به عقيده كارشناسان, آلودگى صوتى علاوه بر آسيب رسانى به نيروى شنوايى موجب آسيب رسانى به قلب و اعصاب, و باعث بى خوابى و ضعف خواهد شد, و اين آلودگى به ويژه يكى از آزارهاى جانكاه براى بيماران اعصاب و بيماران ديگر به شمار مىآيد, و اين نوع صداها گاهى به عنوان عروسى, و زمانى به اسم عزادارى, و موقعى در زمين ورزش, و وقتى به نام سيزده بدر, و آتش بازى و ترقه بازى, كه از بدترين و خطرناك ترين نوع ايجاد صدا است, و يا فريادهايى هنگام خريد و فروش, و نزاع ها پديدار مى گردد, و احيانا اين فريادها موجب فتنه و كشمكش و ناهنجارىها شده است, بسيار ديده وشنيده شده, همسرى نزد همسرش, فرزندى نزد پدر و مادر و به عكس, و يا همسايگان و برادران و همسفران به خاطر اين كه درشت وخشن سخن مى گويند, و انضباط در صدا را رعايت نمى كنند, آتش عداوت بين خود را پديدار آورده و شعله ور مى سازند, به طورى كه اين موضوع هم چون يك مثل شده, كه يكى به ديگرى مى گويد: ((صدايت را بلند نكن, خفه شو, اين قدر داد و فرياد نكش, آرام حرف بزن وگرنه من هم فرياد مى زنم!)) و همين سخنان كه هر روز شاهد آن در بين مردم هستيم, مقدمه جنگ و جدال, و هيزم آتش كينه و عداوت خواهد شد. و مى توان گفت: كه فريادها و صداهاى ناهنجار يا بلند كه موجب آزار ديگران مى شود, و حتى باعث تنفر و انزجار مى گردد, يكى از گناهانى است كه موجب حق الناس است, يعنى توبه از آن گناه, مشروط به جلب رضايت آنهايى است كه بر اثر سر و صداى او آزرده شده اند. به خصوص رانندگان بايد بيشتر رعايت كنند, بسيار ديده شده كه در خيابان هاى شلوغ, و پس از ورزش هاى عمومى, و يا امورى كه باعث راه بندان شده, بعضى از رانندگان با بوق هاى ممتد, اعصاب مردم را خرد مى كنند, و در اين ميان افراد بيمار و يا سالخرده اى وجود دارند, كه به طور جدى آزرده شده و روح و روانشان كوفته خواهد شد, بر همين اساس در كشورهاى متمدن, براى جلوگيرى از آلودگى صوتى, قوانين و برنامه هاى مبسوطى قرار داده اند, و جريمه هايى وضع نموده اند تا آسايش و آرامش محيط را حفظ كرده, و مردم را از اين آلودگى زيانبخش حفظ كنند, آمار نشان دهنده افراد بيمار بسيارى است, كه جان خود را فداى همين آلودگى صوتى نموده اند, به عنوان مثال, شخصى به بيمارى قلبى مبتلا است, وبى خبر از همه جا از راهى عبور مى كند, ناگهان نوجوان بى ادبى در كنار او ترقه اى با صداى مهيب ايجاد مى كند, و همين باعث مرگ آن بيمار, و يا آسيب شديد به او مى شود, هر انسان باوجدانى از اين گونه حركات نابخردانه, اظهار تنفر كرده و در مورد عامل آن نفرين مى نمايد.
نيز بايد توجه داشت كه مزاحمت هاى تلفنى, و تلفن هاى بى وقت, و يا در زدن و فشار دادن دكمه اف اف منازل در هنگام استراحت صاحب خانه, و فرياد زدن فروشندگان با بلندگو در كوچه ها, به خصوص در وقت هاى استراحت را, مى توان به عنوان آلودگى صوتى و مزاحمت هايى كه داراى حق الناس است شمرد, و هم چنين جار و جنجال شاگردان در كلاس در حضور معلم و استاد, از مصاديق روشن بلند حرف زدن است.
بنابراين در همه جا و همه انواع صداها, بايد رعايت اعتدال نموده و موجب مزاحمت ديگران نشد, چرا كه آرامش از حقوق طبيعى مردم است, و ناديده گرفتن آن, تجاوز به حريم حق الناس بوده و جرم سنگين مى باشد.

كنترل صوت از نظر قرآن

در قرآن در سه مورد سخن از انضباط صوتى در سخن گفتن به ميان آمده(4) كه دو مورد آن مربوط به سخن گفتن با پيامبر(ص) است, و يك مورد آن به عنوان يكى از نصايح حضرت لقمان به پسرش, كه يك اندرز عمومى است مى باشد, در مورد نصيحت لقمان چنان كه در آغاز ذكر شد, متن آن چنين است:
((واغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير))(5)
در اين آيه به دو مطلب تصريح شده:
نخست اين كه: وقتى كسى را صدا مى زنى يا با كسى سخن مى گويى, از صداى خود بكاه, وبه تعبير ديگر صداى خود را فروگير, و آن را بلند نكن.
واژه ((غض)) در اصل به معنى فرو خواباندن و از بالا به پايين آوردن و كاستن است, كنايه از اين كه صداى خود را نرم و ملايم كن و از فرياد و نعره زدن برحذر باش.
و دوم اين كه: در نصيحت لقمان صداهاى ناهنجار و بلند به صداى الاغ تشبيه شده, با اين كه صداهاى گوش خراش تر و ناراحت كننده تر از آن در محيطهاى ما وجود دارد, اين تشبيه از اين رو است كه جنبه عمومى دارد, و در هر جا و همه زمان ها يك مثال روشن و همگانى است.
و ديگر اين كه علاوه بر ناراحت كننده بودن, زشت تر از صداهاى ديگر است, و گاهى بدون جهت, و بدون هيچ گونه نياز و هيچ گونه مقدمه رخ مى دهد, هم چون نعره ها و فريادهاى مغروران و ابلهان, و يا صداهاى ناهنجار ديگر آنها, كه بدون مقدمه و هدف و نياز, رخ مى دهد.
بر همين اساس امام صادق(ع) در تفسير اين آيه فرمود:
((هى العطيسه المرتفعه القبيحه…; اين صدا عطسه بلند و زشت, و صداى زشت در سخن گفتن است.))(6) يعنى عطسه هاى خشن و اختيارى از شاخه هاى صداهاى زشت است.
و از بعضى از مفسران نقل شده منظور از ((إنكر الاصوات)) زشت ترين صداها است, و صداى الاغ در ميان صداهاى حيوانات زشت ترين صداها مى باشد, چرا كه در آغاز آن با نفس عميق و زشت شروع مى شود, سپس بلند و ناهنجار مى گردد(7) بعضى از انسان ها نيز يك نواخت سخن نمى گويند, بلكه سخن گفتنشان با نفس هاى عميق و نعره و فرياد گوش خراش آميخته است.
دو مورد ديگر از آيات قرآن در راستاى رعايت ادب و انضباط در صدا, در سوره حجرات مطرح شده است, آنجا كه مى خوانيم:
((يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم وانتم لا تشعرون; اى كسانى كه ايمان آورده ايد صداهايتان را بالاتر از صداى پيامبر(ص) نبريد, همان گونه كه بعضى از شما نسبت به ديگرى, بلند گفت و گو مى كنيد, با پيامبر(ص) اين گونه سخن نگوييد, مبادا (به خاطر اين صداى بلند كه برخاسته از بى ادبى شما است, اعمال شما نادانسته, پوچ و نابود شود.))(8) و در دو آيه بعد مى فرمايد:
((آنان كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه و موزون مى كنند, همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده, و براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است ـ ولى كسانى كه تو را (اى پيامبر) از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند, بيشترشان نمى فهمند.))
اين آيات بيانگر آن است كه بايد در حضور پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) بلكه بزرگان دين, كمال ادب را حتى در سخن گفتن رعايت كرد, بلند و ناهنجار سخن نگفت, و حريم مقدس آن ها را حفظ نمود, و از جار و جنجال و سخن پراكنى هاى ناموزون در حضور آن ها پرهيز نمود, چنان كه امام سجاد(ع) در ضمن شمردن حق استاد و معلم مى فرمايد:
((از جمله حق او بر تو اين است كه صدايت را از صداى او بالاتر نبرى.))(9)
نتيجه اين كه: اين آيات بيانگر يكى از ابعاد آداب معاشرت اسلامى است, و آن رعايت اعتدال و انضباط در صدا و سخن گفتن در حضور همه مردم به ويژه پيامبران, امامان و اوليإ خدا كه بيشتر تإكيد شده است.

رعايت انضباط صوتى در كلام بزرگان

رسول اكرم(ص) فرمود:
((ان الله يحب الصوت الخفيض, و يبغض الصوت الرفيع; خداوند صداى كوتاه و ملايم را دوست دارد, و صداى بلند را ناپسند مى داند.))(10)
اميرمومنان على(ع) در رابطه با جهاد مى فرمايد: ((و اميتوا الاصوات فانه اطرد للفشل; از صداها و جار و جنجال ها در صحنه جنگ بكاهيد كه بهتر موجب دور كردن سستى و كاهلى مى شود.))(11)
و در سخن ديگر مى فرمايد:
((پايين آوردن صدا, و فروآوردن چشم, و اعتدال در راه رفتن از نشانه هاى ايمان, و نيكى دين دارى است.))(12)

استثناها

البته ناگفته نماند كه در بعضى از موارد به عنوان استثنإ, بلند كردن صداى خوب, پسنديده و مطلوب است, مانند جاهايى كه به عنوان دفع ظلم ظالم, و دفاع از حق و در مواردى كه تلاوت آيات قرآن و همايشى دينى و علمى برقرار است, و بلند نمودن صدا موجب رسايى سخن و آثار مثبت ديگرى باشد, بر همين اساس در قرآن مى خوانيم:
((لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم; خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدىها (ى ديگران) را اظهار كند, مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد. ))(13)
واژه جهر, به معنى آشكارا سخن گفتن است كه گاهى انجام آن بستگى به بلند سخن گفتن دارد, مى توان گفت فرياد مظلوميت عاشورائيان و اسيران كربلا, بر همين اساس بوده است.
و در روايت آمده: يكى از ياران پيامبر(ص) به نام ثابت بن قيس (خطيب مسلمين) بلند سخن گفت, وقتى كه شنيد طبق نزول آيه 2 سوره حجرات بلند سخن گفتن موجب حبط و نابودى اعمال نيك مى شود, بسيار ناراحت شد, رسول خدا(ص) به او فرمود: ((صداى بلند تو براى خطابه و سخنرانى بوده است, و حساب تو از ديگران جداست.))(14)
از جمله ديگر استثناها, اذان را بلند گفتن در وقت هاى نماز, و بلند گفتن لبيك گروهى در مراسم حج است, پيامبر(ص) فرمود: ((يغفر للموذن مد صوته و بصره; به هر اندازه كه صداى (بلند) موذن به آنجا مى رسد, و چشمش تا آن جا را مى بيند, آمرزيده مى شود.))(15)
اين سخن بيانگر آن است كه صداى خود را در اذان بلند كنيد, تا موج آن به مكان هاى بيشتر و دورتر برسد, تا پاداش بيشتر ببريد.
شعارهاى بلندى كه در راه پيمايى ها بر ضد طاغوت ها بلند گفته مى شود, نيز به عنوان دفاع از حق, و سركوب طاغوتيان است, و از استثنإها است و هرچه بلندتر باشد, رساتر خواهد بود. ولى در غير اين موارد نادر, ما حق بلند حرف زدن نداريم, تا چه رسد به اين كه فرياد و بلند سخن گفتن, جنبه تهديد نسبت به مومنين داشته باشد, كه قطعا روا نيست, زيرا موجب ترس و تحقير مومن مى شود.

سفارش امام خمينى(ره) در بلند نكردن صداها در بلندگوها

حضرت امام خمينى(ره) در مورد پرهيز از صداهاى بى رويه, و مزاحمت هاى صوتى ـ گرچه به عنوان عبادت باشد ـ به طور مكرر نصيحت نموده و هشدار مى دادند, و در اين خصوص, بسيار حساس بود.
در اين جا به عنوان نمونه, نظر شما را به دو فراز از نصايح او جلب مى كنيم:
1ـ ((و يك كلمه كه اين نصيحتى است به اينهايى كه در روضه خوانى ها و مجالسى كه دارند در تكيه ها در اين طور چيزهايى كه دارند, توجه به ضعفاى مردم بكنند, در بين مردم, مريض هست, در بين مردم ضعيف هست, در بين مردم اشخاصى هستند پيرمرد, اشخاصى هستند پيرزن, و ضعيف, صداها زياد نباشد, كه مردم را منزجر كند, بلندگوها را بيرون نگذاريد كه فريادش همه مردم را منزجر كند, بلندگوها را در داخل مسجد بگذاريد, و اين طور نباشد كه بخواهيد با معصيت, اطاعت خدا را بكنيد, خداى نخواسته معصيت خدا بشود, و از آداب ماه مبارك رمضان همين است كه مردم را آرامش بدهيد… .))(16)
2ـ ((گاهى مى شود كه كارهاى به ظاهر اسلامى, لكن با بى توجهى و خلاف اسلام, واقع مى شود, فى المثل اشخاصى مى خواهند خدمت بكنند… و قصدشان هم خدمت است, لكن گاهى در كيفيت عمل, طورى مى شود كه معصيت مى شود… مثلا مى خواهند در كميته ها, در جاهايى كه براى بسيج مهيا هستند خدمت كنند, لكن گاهى همين هايى كه مى خواهند خدمت بكنند يك كارهايى انجام مى دهند كه با موازين اسلامى جور در نمىآيد, مثلا اين كه نصف شب ها شروع مى كنند به فرياد و شعار دادن و دعا خواندن و تكبير گفتن, در صورتى كه همسايه ها هستند و ناراحت مى شوند, مريض ها هستند, معلولين هستند, بيمارستان ها هست, و اينها رنج مى برند, و شما يك چيزى را كه مى خواهيد عبادت باشد, معصيت كبيره مى شود, اگر در سحر فرض كنيد يك عده اى بخواهند دعاى وحدت بخوانند, خوب! مى شود در داخل منزل خودشان بخوانند, اگر بلندگو دارند, بلندگو را در داخل بگذارند كه صداها بيرون نيايد… شما مى خواهيد يك كار عبادى كنيد… فرضا بخواهيد يك كار اجتماعى باشد كه در آن اجتماع, دعا خوانده شود, اينجا نبايد بلندگوهاى بزرگ را بيرون بگذارند, و تمام افرادى كه در اين محله يا محله هاى دور هستند, رنج ببرند, اينها معصيت كبيره است, اذيت مسلم و آزار مومنين از بزرگترين گناهان كبيره است…))(17)

پى نوشت ها:
1 . سوره لقمان, آيه19.
2 . بقره, 143.
3 . تفسير نورالثقلين, ج1, ص134.
4 . حجرات, آيات 3 ـ 2 ; لقمان, 19.
5 . لقمان, 19.
6 . تفسير مجمع البيان, ج8, ص320 (ذيل آيه).
7 . همان.
8 . حجرات, 2, نظير اين مطلب در آيه 63 سوره نور آمده است.
9 . المحجه البيضإ, ج3, ص450.
10 . بحارالانوار, ج2, 62.
11 . نهج البلاغه, خطبه124, و نامه16.
12 . غرر الحكم, ترجمه محمد على انصارى, ج1, ص97.
13 . نسإ, 148.
14 . اقتباس از تفسير مجمع البيان, ج9, ص130.
15 . وسائل الشيعه, ج4, ص619.
16 . صحيفه نور, ج18, ص21.
17 . همان, ج16, ص243.

 

/

در سايه سار معارف حسينى عليه السلام

((در سايه سار معارف حسينى (ع)))

على راد

درآمد: ضرورت احياى معارف حسينى (ع)

قال رسول الله (صلى الله عليه وآله)
((من احب ان ينظر الى احب اهل الارض الى اهل السمإ فلينظر الى الحسين)).(1)
ترجمه: كسى كه دوست دارد به محبوبترين اهل زمين در پيش اهل آسمان نگاه كند به حسين (ع) نظر نمايد.
نام قدسى حضرت سيدالشهدإ اباعبدالله الحسين (ع), هميشه در ذهن و انديشه هر آزاد منشى تداعى بخش مفاهيم والايى همچون آزادگى, شجاعت, ايثار, انصاف, بيدارى, خلوص و از همه مهمتر عشق و محبت كامل آن امام به ساحت خداوند متعال است و همواره در طول چهارده قرن ذكر ((يا حسين(ع))) اسوه و تنديس عارفانه عاشقان ساحت ربوبى و بيدارگر عالمان ربانى بوده و تسلى بخش جان خسته مظلومان جهان از سيطره ظلم و فساد پذيرى بر تار وپود هستى امروزين است.
در حديثى كه از لسان مبارك حضرت محمد(ص) در راستاى معرفى شخصيت ممتاز و يگانه سبط بزرگوار خود صادر شده, از وجود نورانى و قدسى سيدالشهدإ (ع) به ((امام عزت و افتخار)) تعبير شده بعد آنكه همو را چراغ هدايت و كشتى نجات امت خويش معرفى كرده است, آنجا كه مى فرمايد:
((ان الحسين بن على (ع)… امام خير و يمن و عز و فخر))(2) يعنى حسين (ع) پيشواى خير و خجستگى و ((امام عزت و افتخار)) است.
راستى كه فرهنگ غنى معارف حسينى (ع) در تمام ابعاد خود, مايه خير و سعادت و عزت و افتخار ره پويان آن امام همام و سرور انام مى باشد, آنچنانكه قيام عاشورايى او ((بيدارگر تاريخ)) و بت شكن جمود و خمود جامعه اسلام نماى سال 60 و 61 هجرى قمرى بود, معارف اين معدن هدايت و كشتى نجات امت محمد(ص) توانايى آن را دارد كه در صورت درك صحيح و تبيين و تبليغ آگاهانه آن ـ به مانند تبليغ امام سجاد (ع) و زينب كبرى(س) بعد از واقعه عاشورا ـ پايه هاى كفر و الحادپذيرى امروزين را حتى در مركز كفر, ريشه كن سازد و عزت و افتخارى حسينى كه ريشه در فرهنگ وحيانى قرآن دارد به بار آورد كه ((و لله العزه و لرسوله و للمومنين و لكن المنافقين لايعلمون))(3) و اين امر جز با رجعت علمى و عملى به مكتب آن ((هادى والاگهر)) ميسور نخواهد بود, چرا كه به فرموده سلطان سخن على (ع) ((العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل والعلم يهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه))(4) يعنى دانش و عمل پيوند نزديكى به هم دارند و نوعى رابطه و ارتباط وجودى بين آن دو حاكم است وكسى كه دانش دارد بايستى برحسب آن عمل كند چرا كه علم, عمل را فرا مى خواند اگر پاسخش داد مى ماند وگرنه كوچ مى كند.
لذا ضرورت اقتضا دارد از اين سال مسمى به ((عزت و افتخار حسينى(ع))) كه در آغاز و پايان خود مصادف با دو عاشوراى حسينى ـ شده, فرصت را غنيمت شمرده و با تإمل در انديشه الهى و تابناك اين حماسه ساز ((اسوه بيدارى)) خود را با تعاليم آن امام عرصه علم و دين و خازن وحى الهى بيشتر آشنا كنيم و توصيه هاى او را چراغ هدايت زندگى خويش قرار دهيم, چرا كه سعادت ابدى در گرو معرفت انديشه هاى حسين (ع) و حسينيان است.
آنچه در اين مقال از آن سخن خواهيم گفت در مثل به ((قطره اى از اقيانوس بى انتها)) ماند, ليكن برحسب عشق به معارف نورانى, هاديان ((وجعلناهم ائمه يهدون بامرنا))(5) جرعه نوش نسيم زلال انديشه صاحب ((نيايش عرفه)) خواهيم شد, تا به مدد انوار اختر تابناك امامت, تاريكزار وجود خود را با معرفت حسينى نورى دگر بخشيم كه خود فرموده اند: ((انما سموا شيعه لانهم خلقوا من شعاع نورنا))(6) پس بايستى اين سنخيت و ارتباط وجودى خود را با مركز نور, جهت استضائه كامل, بيشتر از پيش محكمتر نمائيم, لكن اين مطلوب جز با آشنايى و معرفت معارف اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مقدور نيست و بنا به فرموده حضرت صادق (ع) از آبإ گرامش, ميزان معرفت هر كسى (از شيعيان) به اندازه آشنايى و فهم سخنان ائمه اطهار (عليهم السلام) بستگى دارد و با دقت در مضامين غرر كلام آنهاست كه شخص به بالاترين درجات ايمان مى رسد:
((يا بنى اعرف منازل الشيعه على قدر روايتهم و معرفتهم, فان المعرفه هى الدرايه للروايه و بالدرايات للروايات يعلوالمومن الى اقصى درجات الايمان))(7) .
و به سياق روايت ديگرى از امام صادق (ع) خصوصيت و ويژگى ذاتى شيعه داشتن علاقه به معرفت ائمه (ع) و فهم سخنان هدايتگر آنان و درك در حد وسع مقامات آن بزرگواران مى باشد, ايشان در قسمتى از يك روايت در معرفى شيعه حقيقى مى فرمايد: ((و مالت ارواحهم الى معرفتنا و سرنا والبحث عن امرنا)) (8)
عصاره اين نوشته اهتمام در بازگويى و تبيين موضوع امام شناسى از منظر امام حسين (ع) است كه نوعى رويكرد تلويحى و ضمنى به عنصر ((غفلت از ولايت و امامت)) در تمامى ابعاد معارف اعتقادى دارد و با مدد گرفتن از آيات قرآن و درر سخنان اهل بيت (ع) موضوع ((تعدد قرائت از مسإله امامت)) را در انديشه تفكر شيعى در حد وسع بسط خواهيم داد و مباحث طرح شده را با نصب العين قراردادن حديثى از حضرت اباعبدالله الحسين (ع) و با تكيه بر محتواى آن ارائه خواهيم نمود.

معرفت امام معصوم وظيفه نخستين شيعه:

معرفت و باورداشت قلبى موضوع امامت طبق توصيه هاى ائمه اطهار (عليهم السلام) و تبيان علمى و اصولى علماى شيعه از زمره اصول دين و بلكه اصل اصيل ساير اصول مى باشد, اصول دين اسلام يعنى اصولى كه دين مبتنى به آنهاست به نحو اجتماع نه افتراق, همه اصول را بايد شناخت و شناخت را به مرحله باورداشت قلبى رسانيد تا بتوان گفت دين من, به حقيقت همان اسلام قرآنى است كه آميخته با ايمان و هدايت الهى است و مرضى خداوند متعال است و به قطع, معرفت به ولايت و امامت بعد از پيامبر(ص) است كه چنين آثارى را در جهان بينى اسلامى به دنبال دارد همانند:
الف: جلوگيرى از خسران در آخرت: ((و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين)) (9)
ب: يقين به پذيرش در پيشگاه الهى: ((ان الدين عندالله الاسلام))(10) يا ((إفغير دين الله يبغون)) (11) .
ج: اخذ هدايت الهى: ((فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام)) (12) .
د: داشتن نور ربانى: ((افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه))(13) .
و سر نزول آيه ى (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا) همزمان با تبليغ ولايت و امامت بلافصل على (ع) بعد از پيامبر(ص) اينست كه اسلام منهاى امامت, يك اسلام ناقص و تصنعى است و نمى تواند آثار قرآنى فوق را در جامعه و افراد نمادين كند.(14) و بدين جهت است كه قرآن حشر در قيامت را با معيت امام و پيرو دنيايى هر گروه معرفى مى كند آنجا كه مى فرمايد: ((يوم ندعوا كل اناس بامامهم)) (15) و اين آيه به تنهايى در بيان اهميت موضوع ((امام شناسى)) در هر دوره كفايت مى كند چرا كه در صورت عدم قرائت صحيح از آن, ديگر هيچ راه نجاتى براى او باقى نخواهد بود و اگر اصل امامت از زمره اصول نمى بود حشر در قيامت همراه با امام و پيرو دنيايى, از چندان اهميتى برخوردار نبود كه تنها قرآن بدان تاكيد بورزد و علت اختصاص به ذكر آن در آيه شريفه تاكيد بر اهميت ((امام شناسى)) است به گونه اى كه در احاديث از ((عدم معرفت به امام)) در هر عصر به ((مرگ جاهلى يا يهودى)) تعبير شده است ولى در ساير موارد چنين تعبيرى وارد نشده است, يعنى شخص ناآگاه به معرفت امام عصر خود همانند دوره جاهليت هيچ بهره اى از اسلام ندارد, محقق كركى در ذيل حديث نبوى (ص): ((من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته الجاهليه)) مى فرمايد اين حديث:
((صريح فى الدلاله على ان الامامه من الاصول, لان الجاهل بشىء من فروع الدين (وان كان واجبا) لاتكون ميته جاهليه اذ لايقدح فى اسلامه و ايمانه)) (16)
يعنى حديث نبوى به طور صريح دلالت دارد بر اينكه امامت از زمره اصول دين به شمار مىآيد, چرا كه از موت شخص ناآگاه به موردى از فروع دين ـ هرچند كه واجب هم باشد ـ تعبير به مرگ جاهلى نشده است, چرا كه جهل او ضررى به اسلام و ايمان او وارد نمى سازد, همو در بخش (و كذا القول فى الامامه فانها من اصول الدين)(17) چهار دليل متقن عقلى و علمى بر اين مطلب اقامه كرده است كه در جاى خود بسيار درخور توجه است ولى مجال اين وجيزه, گستره آن را ندارد كه به آنها بپردازيم.
ثمره اثبات موضوع فوق ـ اينكه امامت از زمره اصول دين است ـ دو مطلب است, اول اينكه به اتفاق نظر تمامى علماى اسلام, تقليد عقيدتى در اصول دين ممنوع و غيرقابل قبول است و دوم اينكه معرفت علمى و تحقيقى موضوع امامت, واجب و لازم عقيده تشيع است, طورى كه معرفت امام معصوم و مقامات آنان از وظايف شيعه و از حقوق اوليه و اصلى يك امام بر عهده پيروان اوست, در روايتى كه سدير از امام باقر(ع) نقل مى كند, اين مطلب به وضوح جلوه گر است:
امام باقر (ع) مى فرمايند:
((… انما كلف الله الناس ثلاث, معرفه الائمه (عليهم السلام), و التسليم لهم فيها ورد عليهم والرد اليهم فيما اختلفوا فيه)) (18) .
يعنى: به تحقيق كه خداوند بر عهده مردم سه تكليف قرار داده است, شناخت ائمه اطهار (ع), تسليم در برابر مقامات وارده ائمه اطهار(ع), و ارجاع مورد اختلاف به محضر آنان)), در روايت ديگرى امام صادق (ع) زيدالشحام را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: ((… عن زيدالشحام عن ابى عبدالله (ع) قال, قال لى: اتدرى بما امروا؟ امروا بمعرفتنا والرد الينا و التسليم لنا)).(19)
با دقت در مضامين اين دو روايت از صادقين (عليهماالسلام) دانسته مى شود كه معرفت امام معصوم جنبه تكليفى بر شيعه دارد و ائمه (ع) خود بدان دستور داده اند, منتها در طول تاريخ عارفان حقيقى ائمه (ع) بسيار نادر و در اقليت بوده اند و عمده رنجش خاطر ائمه (ع) علاوه بر حاكميت جور, غفلت شيعيان از اين امر بسيار مهم بوده است, و در دورنماى كلى جهان بينى اسلامى عدم درك صحيح و نداشتن قرائت قرآنى از اصل امامت, باعث بروز حوادث دلخراشى همچو عاشورا و يا قبل از آن سقيفه و غيبت حضرت ولى عصر(عج) و غيره شده است وبه قطع مى توان اذعان كرد كه سقيفه و عاشورا از جهل مسلمانان به موضوع امامت حق ناشى شد و على (ع) با صبر غمبار خود ((بيدارى و معرفت نوين)) ديگرى بر مسلمانان به ارمغان آورد و يا امام حسين (ع), آن شهيد راه معرفت, با شهادت خود و اصحابش, حقانيت امامت قرآنى را ثابت كرد و همچنين ساير ائمه (عليهم السلام)با استفاده از فرصتهاى مناسب در بيدارى وجدان عمومى تلاشهاى وافرى انجام داده اند, اما جاهلان از اسلام ناب از درك اين گوهرهاى نورانى عاجز ماندند و حكم به خروج حسين بن على (ع) از دين جدش محمد(ص) دادند و خون او را مباح دانستند. آرى غفلت از حق, مساوى است با روى آوردن به باطل.

((معرفت امام, مفتاح وصول به توحيد ناب))

هدف از خلقت انسان چيزى جز رسيدن به تكامل و تخلق به اخلاق الهى, نيست و اين هدف متكى بر باورداشت اصل توحيد و يگانگى ذات اقدس خداوند متعال است كه همان ((توحيد)) است و تمامى عبادات و اذكار جلوه هاى بيرونى و جوارحى اين باورداشت قلبى است, منتها رسيدن به توحيد ناب از مسير مطمئن و راهنماى آگاه به طريق, هميشه از دلمشغوليهاى رهروان اين مسير قدسى است, از منظر شيعه معرفت توحيد بستگى تام به شناخت امامت و مقامات امام معصوم (ع) دارد, چرا كه در فرهنگ شيعى از وجود امام بعنوان انسان كامل و عبد متاله ياد مى شود كه خود ره يافته به توحيد و آگاه از غوامض و ظرايف آن است. امام خمينى (ره) در تفسير سوره حمد ضمن اشاره به بخشى از زياره جامعه كبيره: و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم… مى فرمايد:
((اين سرى از اسرار توحيد است و اشاره به آن است كه رجوع به انسان كامل رجوع الى الله است ; زيرا كه انسان كامل فانى مطلق و باقى به بقإ الله است و از خود تعين و انيت و انانيتى ندارد, بلكه خود از اسماى حسنى و اسم اعظم است ; چنانچه اشاره به اين معنى در قرآن و احاديث شريفه بسيار است)) (20)

چرائى اخذ معارف از اهل بيت (عليهم السلام):

به حكم عقل سليم رجوع به انسان كامل براى اخذ معارف الهى اصلى مسلم و ضرورى مى نمايد و اين امر اختصاص به انسان ندارد بلكه به اذعان روايات وارده حتى ملائكه الهى نيز توحيد و تسبيح و تحميد خدا را از اهل بيت (عليهم السلام) ياد گرفته اند.
اما اينكه چرا توحيد و مراتب آنرا بايد از طريق معارف اهل بيت (ع) بشناسيم؟ خود محتاج به تقديم و توضيح مقدمه ى است و آن اينكه:
((شناخت خداوند از دو طريق امكان پذير است: الف: شناخت با واسطه ب: شناخت بدون واسطه
يعنى اينكه خداوند بدون هيچ واسطه اى خودش را به ما بشناساند, اين حالت براى انسانهاى عادى ميسور نيست هرچند كه خداوند قدرت آن را دارد كه با الهام, القإ, ايجاد صوت و غيره به ما معرفت برساند ولى به دو علت امكان ندارد:
1ـ جلالت ذات اقدس الله اقتضا مى كند كه با هر كسى تماس نگيرد و اين عدم تماس ناشى از عدم طهارت ما است نه منع خداوند از تقرب به او, جهت توضيح بيشتر بايد گفت خداوند براى مس باطن قرآن كه كلام اوست مى فرمايد:
(انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الاالمطهرون تنزيل من رب العالمين)(21) و جز اهل طهارت كسى شايستگى تماس با اصل قرآن را كه در كتاب مكنون قرار دارد, ندارد چه رسد به تقرب خود او كه صاحب قرآن است.
2ـ در انسانهاى عادى آن بعد نورانى و قدسى كه خداوند در انبيإ و ائمه (ع) قرار داده, وجود ندارد, لذا بدون ايجاد و يا جلإ دادن آن بعد نورانى در انسانهاى عادى شايستگى تماس بلاواسطه وجود ندارد.))(22)
لذا ضرورى است كه براى شناخت توحيد بايستى واسطه هاى مطمئنى در عالم وجود داشته باشد تا تحت تعاليم آنها بتوانيم به چنين معرفتى نائل شويم.

اهميت معرفت امام معصوم از منظر حسينى (ع):

در اين زمينه امام حسين (ع), آن بيدارگر تاريخ و شهيد راه معرفت ضمن روايتى مى فرمايند:
((خرج حسين بن على (ع) على اصحابه:
فقال ايها الناس ان الله عزوجل ذكره, ما خلق العباد الاليعرفوه, فاذا عرفوه عبدوه…))
فقال له رجل يابن رسول الله بابى انت و امى, فمامعرفه الله قال:
معرفه كل اهل زمان امامهم الذى يجب عليه طاعته.)) (23)
دقايق حديث فوق :
1ـ بنا به فرمايش امام حسين (ع) هدف از خلق انسانها و يا در مفهوم كلى عباد ((معرفت خداوند متعال)) است, (ما خلق العباد الا ليعرفوه: بندگان را نيافريد مگر اينكه او را بشناسند).
2ـ معرفت مفتاح عبادت حقيقى و زمينه ساز عبوديت واقعى است و الا عكس آن مطلوب خدا نيست (فاذا عرفوه عبدوه: پس اگر خدا را شناختيد, او را عبادت كرديد), گويى خود معرفت الله نوعى عبادت مى باشد و جوهره عبادت واقعى همان معرفت الله است.
3ـ معرفت خداوند بدون شناخت امام (امام هر دوره) حاصل نمى شود و يك رابط و سنخيت مابين توحيد و امامت برقرار است, يعنى اگر امام را شناختى بمنزله آنست كه خدا را شناختى, چرا كه معرفت امام معصوم يا همان انسان كامل بعلت تخلق او به اسمإ حسنى, معرفت خداست ((الذين من عرفهم فقد عرف الله و من جهلم فقد جهل الله)) (24)
4 ـ معرفت امام يك وظيفه عمومى و عينى براى تمامى عبادالله است (كل اهل زمان) و سر آن نياز بنده به تكامل و رسيدن به حقيقت توحيد است كه مفتاح آن تنها از معرفت امام معصوم حاصل مى شود, به عبارت ديگر نياز به شناخت امام هر دوره براى درك هدف از خلقت, ضرورتى است اجتناب ناپذير.
در روايت ديگرى امام باقر (ع) مى فرمايند:
((بنا عبدالله و بنا عرف الله و بنا وحدالله و محمد حجاب الله))(25)
از عبارات نورانى (بنا عبدالله, بنا عرف الله, بنا وحدالله) اين روايت استفاده مى شود كه سه موضوع مهم عبادت خدا معرفت او و رسيدن به وحدانيتش فقط و فقط به بركت اهل بيت (عليهم السلام) تحقق پيدا مى كند و نكته آن در تقدم ضمير (بنا) بر متعلق اش (همانند اياك نعبد و اياك نستعين) به وضوح روشن است, اين همان نكته اى است كه امام حسين (ع) در روايت پيشين بدان اشاره نمودند.

امامت در فرهنگ قرآن و احاديث :

در اين بخش سعى در ارائه قرائت اصيل قرآنى از موضوع امامت و امام حق از منظر آيات و روايات وارده در اين باره خواهيم پرداخت لكن به اصل امامت تنها از بعد قدسى آن اكتفا نكرده و بلكه در مفهوم عام آن كه همان زعامت امور دنيايى و دينى است, بحث را ارائه مى كنيم و در تعريف كلامى آن تنها به سخن علامه حلى (ره) در كتاب شريف ((الالفين)) كه حاوى دوهزار دليل عقلى و منطقى و نقلى در اثبات امامت بلافصل على (ع) و عصمت ائمه اطهار(ع) مى باشد, اكتفا مى كنيم ايشان در بحث اول اين كتاب چنين آورده اند:
((ماالامام؟ الامام هو الانسان الذى له الرياسه العامه فى امورالدين و الدنيا بالاصاله فى دارالتكليف))(26)
و ((الامامه لطف عام والنبوه لطف خاص لامكان خلق الزمان من نبى حى, بخلاف الامام لما سيإتى و انكار اللطف العام شر من انكار اللطف الخاص)) (27)
سيره سياسى و اجتماعى امامان معصوم نيز در برخورد با جريانات و چالش هاى اجتماعى و سياسى جامعه اسلامى نيز مويد اين تعريف مى باشد, چه بسا كه قيام ها و حماسه هاى اجتماعى و حماسى ائمه (ع) همانند قيام عاشورايى امام حسين(ع) در جهت هدايت و بيدارى اين بعد اجتماعى و سياسى جامعه صورت گرفته است, صرفنظر از آنكه امامان حق در زعامت دينى نيز چنين حماسه هايى را آفريده اند و با انفاس قدسى و نورانى خود جان هاى بيدار جامعه را به فراسوى اين ظلمتكده رهنمون ساخته اند.
از منظر قرآن امام دو نوع است, منتها نوع باطل آن از تقابل نوع ديگر آن و در برابر آن مفهوم امامت به خود مى گيرد و الا امامت اصيل كه همان نوع حق و نور است جز يك قرائت, قرائت ديگرى نمى پذيرد, قرآن در معرفى امامان باطل جهت بيدارى اذهان جامعه در تشخيص امام حقيقى (صرفنظر از نص قطعى و ادله نقلى) و امامان حق براى تبعيت مردم از آنان در امور دين و دنيا, آياتى را به اين موضوع اختصاص داده است و به تبع آن در تفسير اين آيات احاديث نورانى از ائمه اطهار(ع) وارد شده است كه در ذيل بدان اشاره مى كنيم:
الف = امامان باطل: و جعلناهم ائمه يدعون الى النار و يوم القيامه لاينصرون, و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنه و يوم القيامه هم من المقبوحين / قصص, آيات 41و42.
ترجمه: و آنان را پيشوايان ضلالت و دعوت به دوزخ قرار داديم و روز قيامت هيچكس آنها را بر نجات از عذاب دوزخ يارى نخواهد كرد و در نتيجه اعمالشان در اين دنيا, بر آنها لعن فرستاديم و در آخرت آنان را از زشتكاران و مردودان درگاه خود ساختيم.
مرحوم كلينى (ره) در كتاب اصول كافى بابى به اين عنوان آورده است:
((باب ان الائمه فى كتاب الله امامان: امام يدعو الى الله و امام يدعو الى النار)) (28)
در اين باب در روايتى امام صادق ضمن اشاره به اينكه ائمه در كتاب خدا دو دسته اند در تفسير دسته باطل آن مى فرمايند:
((و جعلناهم ائمه يدعون الى النار)) يقدمون امرهم قبل امرالله و حكمهم قبل حكم الله و ياخذون باهوائهم خلاف ما فى كتاب الله عزو جل))(29)
بر حسب اين روايت و آيه ى شريفه فوق, بافت وجودى و عقيدتى چنين امامانى عبارتند از:
الف = واداشتن مردم به كفر و گناه و فساد كه لازمه آن دعوت به دوزخ است (يدعون الى النار)
ب = تقدم خواست عمومى مردم بر امر الهى.
ج = سياستگذارى و زعامت آنان بر خلاف كتاب خداوند و به پيروى از هواى نفس مى باشد, و بزرگترين رفتار خلاف كتاب خداوند كه از اين افراد سر مى زند همين داعيه داشتن امامت و زعامت مردم است چرا كه امامت حقه از مناصب الهى بوده و نياز به جعل خاص از ناحيه خداوند و تبليغ آن از طريق پيامبر(ص) يا امام بر حق پيشين مى باشد ولى چنين افرادى به پيروى از مصالح خيالى و هواى نفس و تسويلات شيطانى, با سياستى توام با مكر و حيله, عنوان امامت را غصب و امام بر حق را بركنار مى نهند ولى اينان هر چه باشند در قبضه و يد تواناى خداوند قادر و جبار قرار دارند و چيزى جز لعنت الهى در اين دنيا و رسوايى در آخرت, توشه اى نخواهند داشت. چنين طرز تفكر و قرائتى از امامت و زعامت بود كه حسين بن على (ع) بدان جهت قيام كرد, چرا كه غصب چنين منصبى بدون شايستگى و بر خلاف حق مى تواند چنان سيطره فكرى و عقيدتى بر جامعه بيافكند كه حتى آگاهان جامعه نيز در برابر آن سكوت غيرمنطقى به خود گيرند و رإى به قتل بى گناهانى چون اطفال و… صادر كنند, چنين برداشت و قرائت فاسدى از زعامت بود كه على بن ابيطالب (ع) را بيست و پنج سال در صبر غمبار و جانكاه نشانيد و على (ع) آن شيرمرد گيتى در عرصه سياست و ديانت را به كارهاى فرعى واداشت.
ب = امامان حق: و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتإالزكوه و كانوا لنا عابدين /انبيإ/آيه73.
ترجمه: و آنان را پيشواى مردم ساختيم تا خلق را به ((امر ما)) هدايت كنند و هر كار نيكو از انواع عبادات و خيرات را و خصوص اقامه نماز و ادإ زكات را به آنها وحى كرديم و آنها هم اهل عبادت ما هستند.
در اين باب نيز امام صادق (ع) مى فرمايند:
((… و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا)) لا بإمرالناس, يقدمون امرالله قبل امرهم و حكم الله قبل حكمهم))(30)
لذا خاستگاه وجودى و انديشه هدايتى امامان حق را مى توان اينگونه تبيين كرد:
الف = خاستگاه زعامت امامان حق برگرفته از جعل خاص و نصب الهى است (وجعلناهم ائمه) و آيات ديگر قرآن نيز بدين مطلب اذعان دارند مثل آيه (انى جاعلك للناس اماما) بقره / 124.
و تنها امام حق و نور است كه خداوند در مورد آن اينچنين با عظمت و بدون هيچ حاملى در جعل,نصب آن را به شخص خود نسبت داده است (31) و اين عهد الهى خود را به ستمكاران نمى دهد (و لاينال عهدى الظالمين) بقره / 124.
ب = زعامت امام حق دعوت جامعه به سوى كمال و سعادت الهى و ابدى است (يهدون بامرنا) و اين ((هدايت به امر)) مستلزم آگاهى امام از مسير كمال و ارتباط مستمر او با معدن هدايت الهى است.
ج = از نمادهاى اصلى زعامت امام حق تجلى و نمود ((كارهاى پسنديده و مطابق با شرع)) در اجتماع است و در واقع استقرار حكومت حق امام معصوم (ع) چنين نتايجى را بدنبال دارد, همانند: فعل خيرات, اقامه نماز, و پرداخت زكات, البته شايان ذكر است كه اين موارد سه گانه به سالم بودن معنوى و مادى كل جامعه اشاره دارند نه روابط فردى بين بنده و خدا.
د = تقدم خواست و حكم الهى بر هر خواسته ديگرى… و غيره.

نتيجه:

با اين رويكرد به مسإله امامت حق در قرآن مى توان نتيجه گرفت كه قرآن با تبيين اوصاف كلى امام حق و تفصيل كليات در بيانات اهل بيت (ع) جاى هيچ قرائت ديگرى در اين موضوع باقى نمى ماند و عمده مشكل جامعه اسلامى بعد از پيامبر(ص) با وجود اصول و قرائن متقن و روشن, عدم فهم و قرائت صحيح از اين موضوع بود كه فجايعى چون سقيفه, عاشورا و… را منجر شد ولى بيدارگرى چون حسين بن على (ع) بود كه در اثبات حقانيت خود از هر چه داشت دست فرو شست تا براى همگان تا ابد جاى هيچ ترديد و شبهه اى باقى نماند, اميد آن است كه امسال كه مسمى به عزت و افتخار حسينى (ع) است بتوانيم از عزت و افتخار حسينى (ع) براى خود توشه اى بيندوزيم.
((والسلام على من اتبع الهدى))

پى نوشت ها :
1 . ابن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب, ج 4, ص73, انتشارات العلامه, قم .
2. شيخ صدوق: ابن بابويه قمى, عيون اخبار الرضا (ع), ج 1, ص60.
3. سوره منافقون, آيه ى 8. شايان توجه است بررسى مفهوم عزت در مجموعه كلام وحى و احاديث معصومين (ع) و تبيين ابعاد مختلف آن مستلزم پژوهى است قرآنى و روايى, آنچنانكه واژه ((العزيز)) از اسمإ حسناى الهى در مجموعه آيات قرآن كريم به شماره گان (92) تكرار شده است: بنگريد: فهرست آيات و موضوعات قرآن, دكتر محمود راميار, باب العين, واژه عزيز.
4. نهج البلاغه, حكمت شماره 366, نسخه معجم المفهرس, ص 182.
5. ((و آنان را پيشواى مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند)), سوره انبيإ, آيه 73.
6. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج 25, ص 23.
به دلالت مفهوم اين روايت شريف واژه شيعه از فعل (شع: پراكنده شد) اخذ شده و واژه شعاع جمع كلمه اشعه و شعاع از همين مصدر مى باشند: بنگريد: سياح, احمد, فرهنگ بزرگ جامع نوين, ج 2, ص 731, بخش لغات دخيل انتشارات اسلام, ج چهاردهم.
7. بحارالانوار, ج 2,ص 184, دار احيإ التراث العربى, ج سوم, بيروت.
8. همان, ج 2,ص 210.
9. آل عمران / آيه 85.
10. آل عمران / آيه 19.
11. آل عمران / آيه 83.
12. انعام / آيه 125.
13. زمر / آيه 22.
14. مائده / آيه3. علامه امينى (رحمه الله عليه) در كتاب شريف الغدير, بخش ((اكمال الدين بالولايه)) در شإن نزول اين آيه, به نقل روايات وارده از طريق اهل سنت در نزول آيه اكمال در باره ولايت على (ع) پرداخته است:
بنگريد: علامه امينى (ره), الغدير فى الكتاب والسنه والادب, ج 1, ص 230ـ238.
و در باره آيه تبليغ: همان, ج 1, ص 214ـ229, دارالكتب الاسلاميه, ج دوم, 1366,تهران.
15. اسرإ / آيه 71, عبارت (كل اناس بامامهم) به ظاهر دلالت بر اين دارد كه خداوند در هر دوره يك امام و رهبر حق دارد و الا خلف و كذب در كلام الهى پيش مىآيد, در تفسير عياشى در تفسير اين آيه در روايتى چنين آمده است:
((… سإلته عن قوله:((يوم ندعو كل اناس بامامهم)) قال: من كان يإتمون به فى الدنيا و يوتى بالشمس والقمر, و يقذفان فى جهنم و من يعبدهما)) و در روايت ديگرى از امام باقر(ع) آمده است: ((يجىء رسول الله فى قومه و على فى قومه, والحسن فى قومه, والحسين فى قومه, و كل من مات بين ظهر انى امام جإ معه)): بنگريد: محدث جليل مسعود بن عياش سلمى, تفسير عياشى, ج 2, ص 302ـ303.
16. محقق كركى, على بن عبدالعال, نفحات اللاهوت فى لعن الجبت والطاغوت, ص 50, مكتبه نينوى الحديثه.
17. همان, نفحات اللاهوت, ص 47.
18. شيخ حلى, حسن بن سليمان, مختصربصائر الدرجات, ص 74, انتشارات الرسول المصطفى (ص), طبعه الاولى, قم.
19. همان, مختصر بصائر الدرجات, ص 73. مرحوم كلينى در اصول كافى در باب شناخت امام معصوم 16 حديث نقل كرده است, ر. ك: كلينى (ره), اصول كافى, ج 1, كتاب الحجه, باب معرفه الامام والرد اليه, انتشارات علميه اسلاميه .
20. امام خمينى (ره), تفسير سوره حمد, ص 44, موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره), ج پنجم, 1378.
21. واقعه / آيات 77,78,79,80.
22.توكل, سيد رحيم, مقدمه و شرح زيارت جامعه كبيره, ص45ـ46, ج اول.
23. بحارالانوار, ج 23, باب 4, حديث 23.
24. آيت اللهى, سيدحسين, خزان العلم و اهل بيت الوحى, ج1, ص10, ج اول, 1377.
25. بحارالانوار, ج 23, ص 102, و باب ((ان الناس لايهتدون بهم)) .
26 و 27. علامه حلى (ره), الفين, ص12ـ13, نشر موسسه الدين والعلم مع دارالهجره, ج اول ,1405 هـ, ايران.
در باره اين كتاب از خود علامه حلى (ره) چنين نقل شده است: لولا زياره الحسين و تصنيف الالفين لهلكتنى الفتاوى, بنگريد: علامه طهرانى, محمدحسين, ولايت فقيه در حكومت اسلام, ج 3,ص 8.
حسين اعلمى نيز در مقدمه چاپ بيروت الفين در باره اين كتاب مى گويد: بحث واف فى الامامه بادله كافيه لم يسبقه غيره من علمإالشيعه على كثرتهم و كثره مصنفاتهم فى الامامه)).
28. اصول كافى, ج 1, كتاب الحجه,ص 313.
29. همان, ج1,ص 314.
30. همان, ج 1, ص 314.
31. در اينكه نصب منصب امامت در قرآن بدون واسطه و حامل مى باشد, بحث تحقيقى جالبى دارد صاحب شموس الطالعه: بنگريد: همدانى, سيدحسين, الشموس الطالعه, ص 70, موسسه العروه الوثقى, طبقه الاولى.

 

/

اهل بيت عليهم السلام از ديدگاه على عليه السلام

اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از ديدگاه على(ع)

حجه الاسلام مصطفى خليلى

در ميان اقوام و ملت ها, از ابتداى شكل گيرى زندگى اجتماعى انسان, داشتن اسوه و الگوى موفق, امر رايج و مرسومى بوده است. در اين ميان, اصل و قاعده بر اين بود كه پيروان مكاتب و اديان از رهبران خويش الگو مى گرفتند و آنان را سرمشق زندگى فردى و اجتماعى خود قرار مى دادند. حيات انسانى, مادام كه با الگويى عينى و خارجى همراه نباشد, زندگى موفق و با هدفى نخواهد بود و زندگى بى هدف با شإن و مقام انسان سازگار نيست.
پس جستجوى يك الگوى كامل و پيروى كردن ـ در امور فردى و اجتماعى ـ از آن براى رسيدن به حيات مطلوب و زندگى انسانى ـ كه با زندگى حيوانات فرق داشته باشد ـ لازم و ضرورى است.
پيامبران الهى, ائمه معصومين(ع) و اولياى دين معلمانى هستند كه در تمام دوره هاى زندگى انسان, بشريت را به سوى كمال و سعادت راهنمايى و هدايت مى كنند.
اهل بيت(ع) وارثان حضرت رسول(ص), احياكنندگان عقول, مربيان و معلمان بشر, پرچم دين, قرآن ناطق, درخت نبوت, نور هدايت, معدن علم و حكمت و گنج هاى خداوند رحمان هستند.
اهل بيت(ع) با همه كمالاتى كه دارند حتى در ميان پيروان خويش, آن چنان كه بايد, شناخته شده نيستند.
كتب و رسائل زيادى در وصف فضائل ايشان نوشته شده ولى شخصيت واقعى و حقيقى آنان به درستى معرفى نشده است. پيروان اديان الهى, به ويژه انديشمندان مسيحى وقتى در مقابل سخنان گوهربار معصومين(ع) قرار گرفتند, زانوى تواضع و ادب به زمين زدند و آنان را اسرار الهى دانسته و خود را بسيار كوچك يافتند.
در اين نوشتار سعى شده تا با استفاده از بيانات گوهربار اولين مقام ولايت, به معرفى اهل بيت عصمت و طهارت بپردازيم, تا شايد معرفت و شناخت, نسبت به آنان حاصل آيد.

1ـ اهل بيت (ع) اركان دينند

ستون مستحكم دين و ركن ركين علم و يقين, اهل بيت پيامبر(ص) هستند. بدون آن ها دين برپا نمى شود و هيچ كس به مقام معرفت و يقين نمى رسد.
على(ع) در اين رابطه مى فرمايد:
((لايقاس بآل محمد(ص) من هذه الامه احد و لايسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا هم اساس الدين و عماد اليقين اليهم يفىء الغالى و بهم يلحق التالى; كسى از اين امت را نمى توان با آل محمد(ص) مقايسه كرد و آنان كه ريزه خوار آل محمدند با فرزندان پيامبر(ص) برابر نخواهند بود. آنان اساس دين و اركان يقين هستند, غلو كننده به سوى آنان بازگردد و عقب مانده بايد به آن ها ملحق شود.))(1)
اهل بيت, قرآن ناطقند و قرآن در شإن و منزلت آنان نازل شده است, آنان گنج هاى علوم خداوند رحمان هستند. اگر سخن بگويند, راست است و اگر سكوت كردند, از آن ها نبايد سبقت گرفته شود.(2)

2ـ اهل بيت (ع) درب علم پيامبرند

پيشوايان دين و ائمه معصومين(ع) به عنوان خلفاى به حق پيامبر(ص) شهرت يافتند. مبدإ شهرت آنان, پيغمبر(ص) بود كه در احاديث منزلت, سفينه نوح و آيات تطهير و اولى الامر, به معرفى اهل بيت پرداخته بود. آنان نزديك ترين افراد به پيامبر(ص) بودند.
حضرت محمد(ص) فرمود:
((إنا مدينه العلم و على بابها; من شهر علمم و على در آن است.))(3)
و در همين زمينه على(ع) فرمود: ((نحن الشعار والاصحاب والخزنه والابواب و لاتوتى البيوت الا من ابوابها, فمن اتاها من غير إبوابها, سمى سارقا; ما محرم اسرار حق, ياران راستين و گنجينه ها و درهاى علوم پيامبريم و هيچ كس داخل خانه اى نمى شود مگر از درش و كسى كه از غير در وارد خانه شود, سارق ناميده مى شود.))(4)
هر مسيرى براى وصول به حق ـ كه هدف متعالى انسان هاست ـ غير از مسير ولايت و عترت, خطاست. خطى كه انسان را به حق مى رساند و صراطى كه هيچ گونه اعوجاج و انحرافى در آن مشاهده نمى شود, خط اهل بيت و صراط عترت(ع) است, چون آنان تجسم عملى و عينى صراط مستقيمند. على(ع) فرمود:
((به خاندان پيامبرتان بنگريد و همراه آنان باشيد. به هر سمتى كه گام برمى دارند, شما هم به همان سمت گام برداريد, زيرا آن ها هرگز شما را از راه راست خارج نمى كنند و به سستى باز نمى گردانند, اگر سكوت كردند, شما هم سكوت كنيد و اگر قيام كردند, شما هم قيام كنيد و از آن ها پيشى نگيريد, كه گمراه خواهيد شد و از آنان عقب نمانيد, كه هلاك خواهيد شد.))(5)

3ـ هلاكت در تخلف از راه عترت است

تشخيص حق و باطل, براى كسانى كه طالب آن باشند بسيار آسان است, چون مسير حق و باطل در متون روايى ما به خوبى ترسيم شده است. حضرت على(ع) فرمود: ((من تمسك بنا لحق و من تخلف عنا محق; هر كس به ما تمسك نمايد, به ما ملحق مى گردد و هر كس از ما تخلف و نافرمانى نمايد, هلاك گردد. ))(6)
هلاكت آدمى در اين است كه از تعاليم ائمه(ع) و دستورهاى پيشوايان دين فاصله بگيرد و يا با آن تعاليم مخالفت ورزد و سرش اين است كه تعاليم اهل بيت(ع) در راستاى تعاليم الهى و تعليمات انبيإ مى باشد و تعليمات الهى نيز براى احياى شخصيت و كرامت انسانهاست. عمل به تعاليم آنان موجب رشد و تعالى و ترك آن, مايه تنزل مقام انسانى است.

4ـ سنت معصومين(ع) و هدايت انسان ها

گمراهى و هلاكت در دورى از سيره اهل بيت(ع) است و هدات و نجات در پيروى كردن از رفتار آنان. على(ع) مى فرمايد:
((بنا اهتديتم الظلمإ و تسنمتم العليإ و بنا انفجرتم عن السرار; شما به واسطه ما از تاريكى گمراهى, هدايت يافتيد و به مقام والاى انسانيت رسيديد و از شب تيره به صبح روشن وارد شديد.))(7)
عزت و سعادت در گرو پيروى از اهل بيت(ع) است. آنان پيشوايان خلق و راهنمايان به سوى حقند.
((نحن دعاه الحق و ائمه الخلق والسنه الصدق, من اطاعنا ملك و من عصانا هلك; ما دعوت كنندگان به سوى حق و پيشوايان خلق و زبان هاى راست گوى خداونديم هر كس از ما پيروى كند, به ملك و دولت مى رسد و هر كس از ما نافرمانى كند, هلاك مى گردد. (8)
على(ع) اهل بيت عصمت (ع) را بهترين الگوى عملى مى داند كه اطاعت از آنان مى تواند بشريت را از لجن زار فساد اخلاقى نجات دهد و به بالاترين مقام انسانى نايل گرداند. طريقتنا القصد و سنتنا الرشد, راه ما هدايت و سنت ما رشد است.(9)
خداوند اهل بيت را به عنوان امين هاى خود, براى هدايت و نجات خلق فرستاد. دوست داران ايشان اقامه كنندگان حقند و مجريان عدالت به خاطر اجراى حق و عدالت و ايستادگى در مقابل ظلم, نجات يافتگان از عذاب الهى اند: ((نحن امنإ الله سبحانه على عباده و مقيموا الحق فى بلاده بنا ينجوا الموالى و بنا يهلك المعادى; ما امين هاى خداوند سبحان بر بندگانيم و برپادارنده حق در زمين اوييم, دوستان به واسطه ما نجات مى يابند و دشمنان به واسطه ما هلاك مى گردند.(10)
پس نمى توان ادعاى دوست دارى اهل بيت(ع) را داشت و در عين حال از قيام به عدل كوتاهى نمود و در مقابل ظلم مقاومت نكرد, چون مصداق بارز تولى و تبرى, اقامه عدل و دورى از ظلم و بى عدالتى است.

5ـ وجوب دوستى اهل بيت(ع) از جانب خداوند

محبت و دوستى خاندان پيامبر(ص) را خداوند واجب نمود و رسولش را مورد خطاب قرار داد و فرمود: ((قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى; بگو (اى پيامبر) از شما پاداشى نمى خواهم, مگر دوستى و محبت اهل بيت.))(11)
اكثر مفسران شيعه و سنى گفته اند كه منظور از ((قربى)), على(ع) و فاطمه و فرزندان آن هاست.
در روايات آمده است كه دوستى و مودت اهل بيت(ع) از طرف خداوند بر هر مسلمانى واجب است. امام سجاد(ع) فرمود: وقتى اميرمومنان, على(ع) به شهادت رسيد, حسن بن على(ع) در ميان مردم خطبه خواند و فرمود:
((إنا من اهل البيت الذين افترض الله مودتهم على كل مسلم فقال تبارك و تعالى لنبيه(ص) قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا فاقتراف الحسنه مودتنا اهل البيت; من از خاندانى هستم كه خداوند مودت آن ها را بر هر مسلمانى واجب كرده است و به پيامبرش فرمود: ((قل لا اسئلكم; منظور خداوند از ((اكتساب حسنه)) دوستى ما, اهل بيت است.))(12)
مفسران بزرگ اهل سنت (زمخشرى, فخر رازى و قرطبى) احاديثى را در اين باب از پيامبر(ص) نقل كردند, كه به چند روايت اشاره مى شود.
پيامبر(ص) فرمود: ((هر كس با محبت آل محمد بميرد, شهيد از دنيا رفته است. ))(13)
((آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد (ص) از دنيا برود, مومن كامل الايمان از دنيا رفته است.))(14)
((آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد(ص) از دنيا برود, در قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مى شود.))(15)
((آگاه باشيد! هر كس با عداوت آل محمد(ص) از دنيا برود, بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.))(16)
((آگاه باشيد! هر كس با عداوت آل محمد(ص) از دنيا برود, روز قيامت در حالى كه وارد عرصه محشر مى شود, بر پيشانى او نوشته شده است: مإيوس از رحمت خدا.))(17)
با توجه به اين تإكيدات است كه على(ع) فرمود: ((إحسن الحسنات حبنا و اسوء السيئات بغضنا; بهترين خوبى ها, دوستى ما اهل بيت و بدترين بدىها, بغض و دشمنى با ماست.))(18) پس آن بزرگواران, ملاك و ميزان سنجش خوبى و بدى مى باشند.
هرگاه عملى از بنده اى صادر شود كه در راستاى رضايت آنان باشد, خير و نيك است و هر عملى كه خلاف رضايت اهل بيت(ع) باشد, شر و زشتى است.
بنابراين قرب و نزديكى به آنان, نزديكى به خوبى هاست و حب آنان برترين نيكى هاست. بهترين بنده كسى است كه محبت بيش ترى به خاندان عصمت(ع) داشته باشد و نشانه محبت و دوستى اهل بيت(ع), عمل كردن به سنت و سيره آنان است. على(ع) فرمود:
((بر شما لازم است دوستى و محبت خاندان پيامبرتان, زيرا آن, حق خداست بر شما و واجب كننده حق شماست بر خدا, آيا به سخن خداوند متعال نمى نگريد كه فرمود: (اى پيامبر) بگو: من از شما اجر و مزدى نمى خواهم, مگر محبت ودوستى خاندانم.))(19)

6ـ اهل بيت(ع) مانع عذاب الهى

اهل بيت(ع) عامل امنيت و آرامش اهل زمين هستند. پيامبر عظيم الشإن اسلام(ص) فرمود: ((النجوم امان لاهل السمإ و إهل بيتى إمان لامتى; ستارگان موجب امنيت براى اهل آسمان هستند و اهل بيت من مايه امنيت امت من.))(20)
امامان معصوم(ع) شبيه همين عبارت را در بيانات خويش متذكر شده اند, آخرين پيشواى دين, حضرت حجت(عج) فرمود:
((انى لامان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السمإ; همانا من امان براى اهل زمين هستم, چنان چه ستارگان, امانى براى اهل آسمان مى باشند.))(21)
على(ع) فرمود: ((إنا و ا هل بيتى امان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السمإ; من و خاندانم براى اهل زمين, مايه ايمنى از عذابيم, همان گونه كه ستارگان امان براى اهل آسمانند.))(22)
نقش ائمه معصومين و پيشوايان دين در زمين همانند نقش ستارگان در آسمان است, يعنى همان گونه كه ستارگان در آسمان عامل استقرار و پايدارى و نگه دارى و مانع متلاشى شدن آسمانند, اهل بيت(ع) عامل ثبات و آرامش زمين و مانع عذاب الهى براى زمينيان مى باشند. قطعا اگر وجود با بركت اهل بيت(ع) نمى بود, زمين اهلش را مى بلعيد.
حفظ و امنيت انسان ها در زمين و عدم نزول عذاب الهى با توجه به كثرت گناهان و بى عدالتى هايى كه انجام مى گيرد مرهون وجود مقدس آخرين ذخيره الهى از خاندان اهل بيت(ع) است, چون با وجود او الطاف الهى بر بندگان جارى مى شود و حضرت مهدى(عج) واسطه فيض الهى و منشإ بركات خداوندى است.

7ـ اهل بيت (ع) ميزان حق و باطل و معيار عدالت

شايد براى عده اى شناخت حق از باطل مشكل باشد و ندانند كه حق كدام است و باطل كدام؟ اين مشكل از آن جا نشإت مى گيرد كه ما نسبت به سنت و سيره اهل بيت(ع) آگاهى كافى نداريم. هرگاه نسبت به تعاليم ائمه(ع) و سنت و سيره آنان معرفت پيدا شود, حق وباطل از هم جدا مى شود. على(ع) فرمود: اهل بيت پيامبر(ص) ستون هاى اسلام و پناهگاه چنگ زنندگان به دامان شان هستند. به واسطه آنان است كه حق در مدار خود و باطل از جايش ريشه كن و زبانش از بيخ قطع مى گردد. آنان كسانى هستند كه دين را يافتند از روى نگه داشتن و به گوش دل گرفتن, نه از روى شنيدن و روايت كردن. آنان گنج هاى ايمان و معدن هاى احسانند. اگر داورى كنند به عدالت باشد و اگر دليل و برهان آورند مورد دشمنى قرار گيرند.(23)

8ـ عمل به دستورهاى اهل بيت (ع) ضامن سعادت است

سعادت انسان در عمل كردن به دستورهاى ائمه(ع) است. همه بدبختى هاى بشر در فاصله گرفتن از آن تعاليم مى باشد. شناخت اوصاف و فضائل آنان و تعهد عملى به آن نكات اخلاقى, سعادت و كمال را براى بشريت به ارمغان خواهد آورد.
همه مشكلات فردى و خانوادگى و معضلات اجتماعى مسلمانان از آن جا ناشى مى شود كه ما خود را در مقام ادعا, پيرو سنت معصومين(ع) مى دانيم وليكن در مقام عمل چندان پاىبندى از خود نشان نمى دهيم. به عنوان مثال حجاب, عفت و پاك دامنى, صداقت و راستگويى, خدمت به خلق و امانت دارى از دستورهاى موكد اهل بيت(ع) است كه اكثر مسلمانان فقط شعارش را مى دهند ولى در مقام عمل… .
ما مسلمان هستيم, ولى احكام اسلامى بر زندگى ما حاكم نيست. به همين جهت, توسعه و تعالى و سعادت و خوشبختى در زندگى ما كم تر به چشم مى خورد. جامعه اسلامى و اجتماع مسلمين بايد برترين و پيش رفته ترين جوامع بشرى باشد. فرزندان و جوانان آن بايد كم ترين مشكلات روحى و روانى را داشته باشند. تشكيلات خانوادگى بايد منسجم ترين و منضبطترين تشكل باشد تا مايه سعادت جامعه باشد, ولى متإسفانه… .
اين از شيواترين كلام امير بيان على(ع) است كه فرمود: خوشبخت ترين مردم كسى است كه برترى و فضيلت ما را بشناسد و به وسيله ما در پيشگاه الهى تقرب جويد, خالصانه ما را دوست داشته باشد و به دستورهاى ما عمل كند و از آن چه نهى كرديم, دورى نمايد. چنين كسى از ماست و در سراى جاويد با ما خواهد بود.(24)
هر كس به اهل بيت(ع) تمسك كرد و به تعاليم آنان عمل نمود, رستگار گرديد ((و فاز من تمسك بكم))(25) و هر كه به دوستى آنان رسيد به سعادت و خوشبختى دست يافت. ((سعد من والاكم.))(26)

9ـ كورى دل در دشمنان اهل بيت(ع)

بينايى ظاهرى با روشنايى باطنى تفاوت دارد, بسا افرادى كه بينايى ظاهرى دارند, ولى بسيارى از حقايق را نمى بينند و بر عكس, بينايى ظاهرى ندارند وليكن حقايق را مى بينند, چون ميان بصر (چشم سر) و بصيرت(چشم دل) فرق است.
در روايات وارد شده است كه بينايى دل مهم تر از بينايى ظاهر است. بسيارى از آنان كه فجايع مىآفرينند و در زمين فساد و تباهى مى كنند و انسانيت خويش را به كلى فراموش كرده اند, كسانى هستند كه از نعمت بينايى برخوردارند. ولى برخى از نابينايان ظاهرى (روشن دلان واقعى) وجود دارند كه از خوشبخت ترين و موفق ترين انسان ها مى باشند.
حضرت على(ع) فرمود:
((كور باطن ترين مردم كسى است كه در دوستى و فضيلت ما, اهل بيت(ع) كور و در دشمنى با ما پافشارى كند, با آن كه گناهى از ما به وى نرسيده است; مگر آن كه ما او را به سوى حق فراخوانده ايم و ديگران او را به فتنه و ظواهر دنيا دعوت نموده اند. او دعوت ديگران را پذيرفته است و در دشمنى با ما اصرار مى ورزد. ))(27)

10ـ خاندان رسالت, بهترين الگوى عملى

زندگى اجتماعى و حيات خانواده زمانى موفق است كه داراى الگوى عملى موفق باشد, بايد در همه عرصه هاى زندگى از آن الگوى موفق پيروى نمود.
ترديدى نيست در اينكه محبوب ترين و مقرب ترين خاندان به خداوند, خاندان اهل بيت عصمت و طهارتند, چون هم از گناه و اشتباه مصون و محفوظند و هم از هر پليدى و رجسى پاك و طاهر.
على(ع) در اين باره مى فرمايد:
خداوند پيامبر(ص) را به رسالت مبعوث كرد, با نور روشنايى بخش و برهان آشكار و راه هويدا و كتاب راهنماينده. خاندانش, بهترين خاندان هاست و درخت نسبش, بهترين درختان, كه شاخه هايش راست است و ميوه هايش در دسترس.(28)

11ـ اهل بيت(ع) و حق حكومت

حق حكومت و حاكميت در جوامع انسانى از آن كسانى است كه قادر باشند اقامه عدل نموده و حقوق مظلوم را از ظالم بستانند, جلوى طمع نفس خود را گرفته و از حرص و ولع دنيوى در امان باشند, حقوق ديگران را بر حقوق خويش ترجيح دهند, در مقابل تعدى و تجاوز ظالمين مقاومت نمايند و در يك كلام, از خدا و آخرت و عذاب الهى, خوف داشته باشند.
از ديدگاه على(ع) حق ولايت در زمان حضور معصوم(ع) از آن ائمه (ع) و در زمان غيبت براى نايبان آنان مى باشد, ((و لهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه والوراثه الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله; و ويژگى هاى ولايت و حكومت در آنان است و وصيت پيامبر(ص) و وراثت او در ميان آنان است, هم اكنون حق به اهلش (على((ع))) بازگشت و دوباره به جايى كه از آن جا منتقل شده بود, بازگشته است. (29)
پس يكى از حقوق مسلم ائمه(ع) حق ولايت بر مردم است. خداوند ائمه(ع) را موظف و مكلف نموده است كه ولايت وپيشوايى جامعه اسلامى را بر عهده گيرند و به مردم تكليف كرده است كه از آنان طاعت نمايند. ((لنا على الناس حق الطاعه والولايه و لهم من الله حسن الجزإ; حق ما بر مردم, اطاعت و ولايت است و حق آن ها از خداوند, پاداش نيكو گرفتن است.(30)
حاصل كلام اين كه اهل بيت رسول خدا(ص) از نگاه على(ع) داراى برترين كرامت و عزت هستند و اساس و اركان دين, استوانه هاى علم و يقين, حجت هاى بالغه الهى در زمين, مانع عذاب الهى, در علم نبوى, ضامن كمال و سعادت بشرى, مخزن اسرار خداوندى, تجلى اسمإ و صفات كمال الهى, ميزان و معيار سعادت و نيكبختى, عصاره نظام هستى, حلقه اتصال خالق و خلق و هدف نهايى خلقت هستند.
خداوند متعال به وسيله اهل بيت(ع) فيض و بركتش را بر خلق عنايت فرمود و به واسطه آنان, انسان ها را به قله كمال نائل نمود.
اگر پرسش شود كه قبل از خلقت معصومين(ع) پيامبران زيادى وجود داشتند كه صاحبان كمال و كرامت بودند پس لازمه رسيدن به كمال, منوط به اين نيست كه حتما از اهل بيت پيامبر(ص) پيروى نمود, چون در زمان پيامبران قبل از پيامبر اسلام(ص) كه ائمه خلق نشده بودند تا الگوى آنان باشند.
پاسخ اين است كه آرى ائمه(ع) نبودند وليكن خداوند پيامبران و انبياى خويش را در همان مسيرى هدايت فرمود كه اهل بيت(ع) را براى تكميل همان مسير آفريد, يعنى خلقت همه انبيإ و پيامبران مقدمه اى براى پيامبر اسلام(ص) و ائمه دين(ع) بود و اگر اين هدف متعالى نمى بود, آن مقدمات در خلقت لازم نمىآمد.
بنابراين آخرين مرحله كمال انسانى پس از خلقت پيامبر اسلام(ص) و ائمه معصومين(ع) مقدور مى باشد. و در حقيقت همه انبياى الهى وپيشوايان دين, نور واحدى هستند كه در طول تاريخ بشريت انسان ها را به كمال و سعادت رهنمون مى سازند.
پس اگر هدايت و كمال و سعادتى براى انسان است در پرتو سيره عملى آنان است. باشد كه ان شإ الله بتوانيم با چنگ زدن به سنت و سيره آنان, به مقام والاى انسانى كه همان مقام خليفه اللهى است واصل گرديم.
نسإل الله منازل الشهدإ و معايشه الشهدإ و مرافقه الانبيإ; مقام شهيدان و زندگى با نيك بختان و همنشينى با انبيإ را از خداوند مسإلت داريم.))(31)

پى نوشت ها:
1 . نهج البلاغه, خطبه2.
2 . نهج البلاغه, خطبه 154.
3 . بحارالانوار, ج10, ص120, ح;1 ج24, ص;107 ج40, ص87.
4 . نهج البلاغه, خطبه 154.
5 . همان, خطبه97.
6 . غرر الحكم, ج2, ص161.
7 . همان, ج1, ص308.
8 . همان, ج2, ص299.
9 . همان, ص11.
10 . همان, ص299.
11 . شورى, آيه22.
12 . تفسير نمونه, ج20, ص411.
13 . من مات على حب آل محمد مات شهيدا, تفسير كشاف, ج4, ص220, تفسير فخر رازى, ج27, ص165.
14 . الا و من مات على حب آل محمد مات مومنا مستكمل الايمان, همان.
15 . الا و من مات على حب آل محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنه, همان.
16 . الا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رائحه الجنه, همان.
17 . الا و من مات على بغض آل محمد جإ يوم القيامه مكتوب بين عينيه آيس من رحمه الله, همان.
18 . غرر الحكم, ج1, ص211.
19 . همان, ج2, ص26.
20 . شيخ عباس قمى, سفينه البحار, ج1, ص42.
21 . بحارالانوار, ج52, ص92, ح7.
22 . غرر الحكم, ج1, ص256.
23 . همان, ج2, ص316.
24 . همان, ج1, ص206.
25 . زيارت جامعه.
26 . همان.
27 . غرر الحكم, ج1, ص206.
28 . نهج البلاغه, خطبه160
29 . همان, خطبه2 و غرر الحكم, ج2, ص368.
30 . غرر الحكم, ج2, ص148.
31 . نهج البلاغه, خطبه23.

 

/

علم و دين

علم و دين

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين : حجه الاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور

يكى از مباحث حوزه فلسفه دين, رابطه علم و دين است كه در اين مبحث, اين مسئله مطرح مى شود كه آيا علم و دين معاون و معاضد يكديگرند يا معاند و معارض و دشمن همديگرند؟
قبل از بيان مسئله علم و دين و رابطه آنها, مقدمه كوتاهى بيان مى شود تا معلوم گردد در پرتو جهان بينى هاى گوناگون رابطه علم و دين به شكل هاى مختلف قابل تحليل وبررسى است و آن مقدمه اين است كه: گاهى پندار انسان اين است كه وجود مساوى با ماده است و هر موجودى مادى است و ماورإ ماده خرافات است, چيزى كه با ابزار مادى و حس و تجربه قابل شناخت نباشد وجود ندارد قهرا چنين شخصى هستى را همتاى ماده مى داند. شخصى كه جهان بينى و تفكرش مادى بود, دين را كه از ماورإ طبيعت سخن مى گويد, امرى خرافى مى پندارد, مى گويد: دين خرافات است, اگر خرافات بود, علم آن را نمى پذيرد. از اين رو با چنين شخصى نمى توان از رابطه علم و دين سخن گفت.
اما اگر كسى تفكر و جهان بينى او, اين بود كه موجودات بر دو قسمند, بعضى ماديند كه با ابزار مادى و حواس درك مى شوند و بعضى مجردند كه با ابزار عقل درك مى شوند و يا با شهود قلبى ديده مى شوند و دين هم از خدا و غيب سخن مى گويد: و چون موجود بر دو قسم است بعضى محسوس و عادى و برخى معقول و غيب و مجرداند, در چنين فضايى بحث علم و دين و سخن گفتن از رابطه آن ها روا است و در چنين فضايى بحث مى شود كه فرآورده هاى علم و فرآورده هاى دين چه رابطه اى دارند.
براساس مبنا و نگرش اول اصلا جا براى بحث نيست ولى براساس نگرش دوم جاى بحث و گفتگو از رابطه علم و دين وجود دارد.

آرإ در رابطه علم و دين

در بيان رابطه علم و دين سه راه وجود دارد:
1ـ كسى كه مى گويد علم يك سلسله محصولاتى دارد و دين هم محصولات خاص خود را دارد و قلمرو هر كدام جداى از قلمرو ديگرى است, اين دو داراى مرز مشترك نيستند تا بگوييم: فتواى علم چيست و فتواى دين چيست؟ و به عبارت ديگر قلمرو دين ارزشهاست اما قلمرو علم هستها و نيستها است پس قلمرو علم و دين از هم جدا هستند و هيچ اصطكاكى بين آنها نيست.
2ـ علم در عين حال كه درباره مسائل خاص خود سخن مى گويد, و دين هم درباره معارف مخصوص خود بحث مى كند, اما داراى قلمرو مشتركى هستند. در اين صورت كه داراى قلمرو مشترك هستند آيا حرف علم و دين يكى است يا اين كه مخالف همديگرند. در اين جا دو نظر وجود دارد :
الف: نظر اول اين كه: علم مخالف دين است و دين مخالف علم است.
ب: علم و دين هيچ گونه مخالفتى و تعاندى ندارند, بلكه معاضد و هماهنگ با همديگرند.
3ـ با توجه به راه دوم كه به دو نظر منشعب مى شود, راه سوم اين است كه علم و دين هيچ تخالفى با هم ندارند, بلكه معاضد و كمك همديگرند.

نقد و تحليل اين سه راه

آنها كه مى گويند قلمرو علم و دين از هم جداست در حقيقت و واقع همه ابعاد دين را بررسى نكردند, و الا دين و علم را از هم تفكيك نمى كردند, و چون حقيقت علم را نشناختند, قلمرو آن دو را از هم جدا كردند, زيرا دين اعم از آن چه كه در قرآن كريم آمده و يا در سخنان معصومين(ع) وارد شده, بسيارى از مسائل را به صورت قانون كلى بيان كرده و تشريح و تبيين آن را به اجتهاد كارشناسان واگذار كرد. چنان كه در بحث هاى فقهى و حقوقى و اخلاقى فقط خطوط كلى بيان شده و تفسير و تشريح آن به اجتهاد و استنباط مجتهدان و حقوقدانان و عالمان اخلاق واگذار شده است در مسائل علمى هم, دين خطوط كلى را بيان كرده و تفريع و تفصيل آن را به كارشناسان سپرده است و همان طورى كه اگر كسى يا گروهى در بخش هاى فقهى زحمت مى كشند بعد معلوم مى شود اشتباه كرده اند در مسائل علمى نيز چنين است.
گاهى انسان چيزى را به دين اسناد مى دهد, ولى در حد مظنه است اما بعد معلوم مى شود كه فتواى دين چيز ديگرى است. بنابراين نمى توان گفت محدوده علم غير از محدوده دين ومحدوده دين غير از محدوده علم است.

گستردگى قلمرو دين در بايد و نبايدها و اسمإ حسناى الهى

البته دين چيزهايى دارد كه علم درباره آن سخنى ندارد, بسيارى از مسائل است كه مربوط به بايدها و نبايدهاست و علم درباره آنها نظرى ندارد يا مسائلى مربوط به اسمإ حسناى حق تعالى است ولى علوم تجربى در آن باره كارآمد نيست, ولى در بسيارى از مسائل مشترك هستند, وقتى مرز مشترك داشتند بحث مى شود كه آيا معاند يكديگرند يا معاون همديگر؟
بنابراين در اصل, علم و دين با هم توافق و هماهنگى دارند گرچه ممكن است دليل عقلى با دليل نقلى با هم موافق نباشند, يعنى ممكن است ظاهر يك حديثى مطلبى را بفهماند كه تجارب علمى آن را تإييد نكند يا محصول تجارب علمى چيزى باشد كه ظاهر آيه اى آن را تإييد نكند, در اين صورت نمى توان گفت علم با دين مخالف است بلكه بايد گفت دليل عقلى دين با دليل نقلى دين موافق نيستند.
زيرا دين مجموعه قرآن و سنت و آن چيزى است كه عقل صحيح و مبرهن استنباط مى كند مثلا اگر عقل مى گويد: خيانت قبيح است گرچه آيه اى كه بر حرمت خيانت دلالت كند, وجود نداشته باشد اگر كسى به فتواى عقل توجه نكرد به دوزخ مى رود زيرا عقل چراغ دين است.

دليل هاى هماهنگى علم و دين

دلايل هماهنگى علم و دين عبارت است از :
1ـ دين داراى منابع غنى و قوى است كه از جمله آن منابع كتاب و سنت است و از جمله آن عقل مى باشد و بين منابع دين هماهنگى است و اگر در موردى با هم تعارض كردند بايد بين آن ها جمع كرد.
2ـ معلوم ها با هم, هماهنگند زيرا معلوم در مسائل علمى وفلسفى همان نظام آفرينش يعنى فعل خداست و معلوم در مسائل دينى وحى و قول خداست. فعل خداوند با قول خداوند همانگى دارند, زيرا قول خدا همان است كه انجام داد و فعل خدا همان است كه فرمود, پس بين معلوم در علم و معلوم در دين تعارضى نيست, علم اگر صحيح بود و از معلوم هاى واقعى حكايت كرد, بين علم ها تعارضى نيست, پس علم دين از قول خدا پرده برمى دارد و علوم تجربى از كار خدا پرده برمى دارد اگر فعل خدا با سخن خدا هماهنگ است, پس علوم تجربى كه از كار خدا پرده برمى دارد با علوم دينى كه از كلام خدا پرده برمى دارد با هم هماهنگى دارند.
نتيجه آن كه چون اولا دين وعلم داراى قلمرو مشتركند و ثانيا عقل و نقل دو بازو و منبع قوى دين هستند, عقل و نقل و علم و نقل معاضد همديگرند و نه اين كه معارض هم باشند و لذا اگر بين دليل عقلى و علمى با دليل نقلى تعارضى پيدا شد اگر دين عقلى, قاطع و مبرهن باشد, قرينه اى مى شود كه در ظاهر دليل نقلى تصرف كنيم.
با ملاحظه مقدمه گذشته براى تبيين صحيح رابطه علم و دين بايد حقيقت علم و حقيقت دين با همه ابعاد آن بررسى شود وقتى علم و اقسام آن را بيان كرديم روشن مى شود كه آيا رابطه آنها چگونه است.

تعريف علم و اقسام آن

علم عبارت است از چيزى كه حقيقت و معلومى را براى ما كشف بكند و چون علم با حقيقت ارتباط دارد و مى خواهد معلوم و حقيقت را كشف كند بايد بدانيم حقايق چند قسمند, حقايق و واقعيت در مرحله اول دو قسمند: 1ـ هستى و وجود. 2ـ ماهيت و مفهوم كه از هستى حكايت مى كنند.
با توجه به تقسيم حقايق به دو قسم وجود و ماهيت و مفهوم, علم هم قهرا دو قسم خواهد بود: 1ـ علم حصولى كه علم به معنا و مفهوم اشيإ از قبيل درخت و انسان و مانند آن است 2ـ علم حضورى كه علم به وجود اشيإ است پس چون معلوم دو قسم است علم هم دو قسم خواهد بود.

مراتب علم حصولى
علم حصولى داراى مراتبى است:

الف: علم حسى كه ما از راه حس با ماده خارج ارتباط برقرار مى كنيم و با حواس مى فهميم مثل اين كه با چشم مى بينيم يعنى با صورت محسوس رابطه داريم.
ب: علم خيالى كه با صورت خيالى رابطه داريم يعنى وقتى از شىء بعد از ديدن آن فاصله گرفتيم, صورتى از آن را در خيالمان ترسيم مى كنيم كه به آن صورت خيالى مى گويند.
ج: معانى وهمى: اگر مدركات ما از قبيل صورت ها نبودند, بلكه از قبيل معانى بودند مثل دوستى و محبت پدر به فرزند به آن معانى وهمى گويند.
د: معناى عقلى, اگر حقيقتى كلى وتجريدى محض باشد, آن را معناى عقلى گويند, همان طورى كه علم حصولى داراى مراتبى است, علم حضورى نيز مراتبى دارد, زيرا انسان در علم حضورى وجود را شهود مى كند و آن چه كه موجود است يا از عالم طبيعت است و يا عالم مثال و يا عالم عقل, در نتيجه چيزى را كه انسان شهود مى كند يا از سنخ عالم طبيعت است و يا از سنخ عالم مثال يا عقل, پس علم, شهودى طبيعى و مثالى و عقلى خواهد بود.

تعريف دين:

دين مجموعه اعتقادات و احكام و دستورات اخلاقى و فقهى و مجموعه مقررات حقوقى است كه از طرف خداى سبحان براى هدايت در جهت سعادت همه جانبه انسان, بر او نازل مى شود و به عبارت ديگر: اين مجموعه حقايق و گزاره هايى است كه بخشى از آن مربوط به هست و نيست ها و بخشى از آن مربوط به بايد و نبايدهاست كه اگر انسان به آن هست و نيست ها اعتقاد پيدا كند و به بايد و نبايدها عمل كند, نيازهاى او تإمين و به سعادت دنيوى و اخروى نايل مى شود.
با در نظر گرفتن تعريف علم و دين, مى توان چگونگى رابطه و نسبت علم و دين را بررسى كرد.

1ـ دين مشوق انسان به تحصيل علم

يكى از پيام هاى اساسى دين آن است كه انسان, براى تحصيل علم تلاش كند تا عالم شود. على(ع) فرمود: ((تعلموا العلم فان تعلمه حسنه و مدارسته تسبيح والبحث عنه جهاد وتعليمه لمن لايعلم صدقه))(1) علم را فرا بگيريد كه آموختن آن حسنه و تحقيق وپيگيرى آن تسبيح خدا و بحث از جهاد و فراگرفتن براى كسى كه نمى داند صدقه است و پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((فضل العلم احب الى الله من فضل العباده))(2) ارزش علم نزد خدا محبوب تر از ارزش عبادت وبندگى خداست و چون تحصيل علم براى انسان ارزش مند است, اولا جنسيت در آن دخالت ندارد بلكه تحصيل آن بر مرد و زن مسلمان واجب است و خدا طالبان عالم را دوست دارد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((طلب العلم فريضه على كل مسلم, الا ان الله يحب بغاه العلم))(3) و فرمود: ((طلب العلم فريضه على كل مسلم و مسلمه))(4) و ثانيا تحصيل علم محدود به دوره سنى خاصى نيست, بلكه لازم است انسان در تمام طول عمر در پى تحصيل دانش باشد, پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((اطلبوا العلم من المهد الى اللحد))(5) و ثالثا تحصيل علم محدود به مكان خاصى نيست, بلكه اگر لازم است براى تحصيل دانش به دورترين نقطه عالم سفر كند بايد اين سفر را داشته باشد, پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((اطلبوا العلم بالصين فان طلب العلم فريضه على كل مسلم))(6) براى تحصيل علم به دورترين نقطه عالم سفر كنيد و رابعا انسان مومن انديشه هاى حكيمانه را از هر كه باشد فرا مى گيرد, حتى اگر مشرك يا منافق باشد.
از اين رو پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((الحكمه ضاله المومن يإخذها حيث وجدها))(7) حكمت و دانش حكيمانه گمشده مومن است هر جا كه آن را يافت, دريافت مى كند. على(ع) فرمود: ((خذوا الحكمه ولو من المشركين))(8) حكمت را فرا بگيريد اگرچه از مشركين باشد.
و پيامبراكرم(ص) فرمود: ((الحكمه ضاله المومن فخذ الحكمه ولو من اهل النفاق))(9) حكمت گمشده مومن است پس حكمت را فراگيريد گرچه از اهل نفاق باشد, زيرا ملاك ارزيابى گفته حق و يا باطل بودن آن است كه انسان بايد حق را اقتباس و از باطل پرهيز كند از اين رو فرمود: ((خذوا الحق من اهل الباطل و لا تإخذوا الباطل من اهل الحق, كونوا نقاد الكلام))(10) حق را از اهل باطل اخذ كنيد و باطل را از اهل حق دريافت نكنيد, نقاد سخن باشيد از اين رو فرمودند: ((انظر الى ما قال و لاتنظر الى من قال))(11)
نكته ديگرى كه لازم است در اين جا به آن اشاره شود آن كه در روايات از جمله شرائطى كه براى علم ذكر مى كند نافع بودن است يعنى انسان بايد عمرش را صرف تحصيل علمى نمايد كه براى او و جامعه سودمند باشد و از علمى كه ثمره و نتيجه اى نداشته باشد اجتناب كند, از اين رو حضرت امير(ع) در نهج البلاغه ضمن بيان اوصاف و ويژگى هاى پرهيزكاران فرمود: ((و وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم))(12) پرهيزكاران گوش هاى خود را متوجه دانشى مى كنند كه براى آن ها سودمند باشد و پيامبراكرم(ص) فرمودند: از علم بدون سودمندى به خدا پناه ببريم ((نعوذ بالله من علم لاينفع))(13) ((اللهم انى اعوذ بك من علم لاينفع))(14)
نكته ديگرى كه لازم است آن كه ترغيب آدمى براى تحصيل علم در اسلام منحصر به تحصيل علم دين نيست, بلكه علم اديان و هم علم ابدان فراگرفتن آن لازم است پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((العلم علمان: علم الاديان و علم الابدان))(15) و على(ع) نيز در روايتى فرمود: ((العلوم اربعه: الفقه للاديان والطب للابدان و النحو للسان والنجوم لمعرفه الازمان))(16)
علوم چهار دسته اند, علم فقه براى اديان و پزشكى براى درمان بيمارى جسمى و ادبيات براى چگونه سخن گفتن و علم نجوم براى شناخت زمان ها.
با توجه به اين دو نكته روشن مى شود كه تحصيل هر علمى كه براى انسان و جامعه انسانى سودمند باشد, لازم است چه علوم انسانى باشد و چه علوم تجربى باشد.
علاوه بر اين روايات در آيات قرآن انسان را به تفكر و انديشيدن در نظام هستى و موجودات آن فراخوانده است.

پى نوشت ها :
1 . بحارالانوار, ج1, ص166.
2 . همان, ص167.
3 . اصول كافى, ج1, ص30.
4 . بحارالانوار, ج1, ص177.
5 . نهج الفصاحه, ج2, ص665.
6 . بحارالانوار, ج1, ص18.
7 . همان, ج2, ص105.
8 . همان, ص97.
9 . همان, ص99.
10 . همان, ص96.
11 . كنزالعمال, حديث 42218.
12 . نهج البلاغه, خطبه متقين.
13 . بحارالانوار, ج2, ص32.
14 . كنزالعمال, حديث 3609.
15 . بحارالانوار, ج1, ص220.
16 . همان, ص218.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام صدقه، ذخيره اى الهى

سخنان معصومين
صدقه, ذخيره اى الهى

 

رسول الله(ص):

((التواضع لايزيد العبد الا رفعه فتواضعوا يرفعكم الله, و العفو لايزيد الا عزا فاعفوا يعزكم الله, والصدقه لاتزيد المال الا كثره فتصدقوا يرحمكم الله))
فروتنى جز والايى براى بنده نيفزايد, پس فروتنى كنيد, تا خداوند شما را برترى بخشد و گذشت, جز عزت (ارجمندى) نيفزايد پس گذشت كنيد تا خداوند شما را عزيز گرداند, و صدقه دادن, جز فراوانى مال نيفزايد, پس صدقه دهيد تا خداوند شما را رحمت كند.

(مجموعه ورام, ج1, ص244)

رسول الله(ص):

((ان الصدقه على ذى القرابه يضعف إجرها مرتين))
پاداش صدقه اى كه به نزديكان و خويشان داده مى شود دو برابر است.

(كنزالعمال, حديث16226)

رسول الله(ص):

((تصدقوا و داووا مرضاكم بالصدقه, فان الصدقه تدفع عن الاعراض والامراض و هى زياده فى اعماركم و حسناتكم)).
صدقه دهيد و بيماران خود را با دادن صدقه درمان كنيد, زيرا صدقه پيشامدهاى ناگوار و بيمارىها را دور مى كند و بر عمر و نيكى هاى شما مى افزايد.

امام على(ع):

((تصدقوا بالليل فان صدقه الليل تطفىء غضب الرب جل جلاله))
شب صدقه دهيد, صدقه شبانه غضب خدا را فرو مى نشاند.

(مواعظ العدديه)

امام على(ع):

((انفقوا مما رزقكم الله فان المنفق بمنزله المجاهد فى سبيل الله فمن ايقن بالخلف جاد و سخت نفسه بالصدقه))
از آن چه خدا روزى شما كرده انفاق كنيد كه انفاق كننده مثل مجاهد در راه خداست. هر كه بداند خدا عوض مى دهد, سخاوتمندانه مى بخشد.

(مواعظ العدديه)

امام على(ع):

((استنزلوا الرزق بالصدقه))
با دادن صدقه روزى را فرود آوريد.

(كلمات قصار, 137)

امام على(ع):

((الصدقه جنه عظيمه من النار للمومن, و وقايه للكافر من ان يتلف ماله, يعجل له الخلف و يدفع عنه البلايا و ماله فى الاخره من نصيب.))
صدقه سپر بزرگى است براى مومن در برابر آتش و براى كافر مانع اتلاف مال است, در دنيا عوض مى گيرد, مانع بلاست و در آخرت بهره اى ندارد.

(مواعظ العدديه)

امام على(ع):

((و صدقه السر فانها تكفر الخطيئه و صدقه العلانيه, فانها تدفع ميته السوء))
صدقه دادن نهانى گناه را پاك و صدقه دادن آشكار مرگ بد را باز دارد.

(نهج البلاغه, خطبه110)

امام سجاد(ع):

((و حق الصدقه ان تعلم انها ذخرك عند ربك عزوجل و وديعتك التى لاتحتاج الى الاشهاد عليها فاذا علمت ذلك كنت بما تستودعه سرا اوثق منك بما تستودعه علانيه و تعلم انها تدفع البلايا و الاسقام عنك فى الدنيا و تدفع عنك النار فى الاخره))
حق صدقه اين است كه بدانى ذخيره و امانتى است كه به خدا مى سپارى و نيازى به شاهد و گواه ندارد. اگر اين حقيقت را دريافتى به صدقه پنهانى مطمئن تر خواهى شد تا صدقه علنى و مى فهمى كه در دنيا بلاها و بيمارىها را دفع مى كند و در آخرت جلوگير آتش است.

(تحف العقول)

امام صادق(ع):

((صدقه يحبها الله: اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا. ))
صدقه اى كه خداوند آن را دوست مى دارد, اصلاح ميان مردم است, به هنگام راه يافتن فساد به ميان ايشان, و نزديك كردن آنها به يكديگر است زمانى كه از هم دورى گزيده اند.

(كافى, ج2, ص209)

 

/

دانستنى هايى از قرآن؛ امت ميانه

دانستنيهايى از قرآن
 امت ميانه

((وكذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهدإ على الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا وما جعلنا القبله التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه وان كانت لكبيره الا على الذين هدى الله وما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرووف رحيم)) (سوره بقره – آيه143)

و بدينسان شما را امتى وسط و ميانه قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد و پيامبر گواه بر شما باشد. و قبله اى را كه بر آن بودى برقرار نكرديم مگر اينكه بازشناسيم كسانى كه پيروى از پيامبر مى كنند از آنها كه واپس گرايند و به قهقرا باز مى گردند و قطعا اين آزمايش جز براى آنان كه خداوند هدايتشان كرده دشوار آيد و خدا هرگز ايمان (نمازهائى را كه با قبله سابق خوانده ايد) شما را ضايع نمى كند و ناديده نمى گيرد زيرا خداوند به مردم رحيم و مهربان است.

ميانه چيست؟

راه ميانه و به تعبير قرآن وسط راهى است ميان افراط و تفريط , يعنى نه زياده روى و نه كاستن , نه به سوى ماديت محض رفتن و نه مانند نصارى , رهبانيت و عزله جوئى را جستن. اسلام حد وسط است نه مانند بت پرستان و ماديگراها و ملحدين تنها به ماديات مى نگرد و به معنويت پشت مى كند و نه مانند برخى صوفى مسلكان و خرقه پوشان فقط به عبادت مى پردازد و از مباحات و لذتهاى روا چشم مى پوشد. و اين روش فطرت انسان است كه هم به جسم نظر دارد و هم روح را تقويت مى كند .اگر كسى بخواهد سعادت دارين را كسب كند بايد چنانچه به روح و روان خود مى رسد و معنويات را مد نظر قرار مى دهد با مردم و جامعه نيز رفت و آمد داشته باشد , گوشه گير و صومعه نشين نباشد . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :
((لا رهبانيه فى الاسلام)) رهبانيت و گوشه گيرى در اسلام نيست .

پيامبر گواه ملت :

رسول اكرم خود بالاترين و بهترين الگو براى امت است كه مردم بايد اعمال و رفتار خود را با او بسنجند . رسول الله ميزان است و ما بايد تمام اعمال خود را با اعمال حضرت بسنجيم هرچه درست بود و مطابقت داشت مطابق واقع و سازگار با حقيقت است و هرچه مخالفت داشت دور از حقيقت و واقع است و بايد بر آن خط بطلان كشيد . و رسول الله شاهد بر امت است يعنى مى تواند حقايق و پنهانيهاى اعمال ما را نيز ببيند زيرا مى خواهد در روز قيامت شهادت بدهد ولذا بايد پيامبر بر غيب اعمال ما نيز واقف باشد تا بتواند در روز رستاخيز و در حضور تمام امت ها و ملتها گواهى دهد. آنجا كه پيامبر به خداوند شكايت و گله مى كند كه اى پروردگار من , اين امت قرآن را رها كردند ((يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)) اين مقام والائى است كه هركس توانائى رسيدن به آن را ندارد , اين تنها پيامبر و اوصياى او هستند كه بر حقايق اعمال ما واقفند و بر آنها شهادت مى دهند چنانچه در روايات مكرر رسيده است كه اعمال ما هر هفته برامام زمان سلام الله عليه عرضه مى شود و آن حضرت تمام رفتارها و كردارهاى پشت پرده ما را مى بيند . اين كرامت و تفضل خاص خداوند مخصوص رسولان و اوصياى آنان است , نه اينكه تمام مردم در اين نوع شهادت مى توانند شركت داشته باشند . البته از آيات و روايات استفاده مى شود كه شهيدان و صديقان نيز جزء شاهدان هستند و شايد به همين معنى است كلمه شهيد كه شاهد بر اعمال خلق است در روز قيامت . پس نمى توان قبول كرد كه تمام امت نسبت به امتهاى ديگر گواه و شاهند و يا اينكه الگو و نمونه اند اگر به اين معنى باشد , بلكه در ميان امت اسلام كسانى ويژه هستند كه بر ديگر امت ها گواهند . البته پر واضح است كه نه تنها پيامبران و صديقان شاهدند بلكه فرشتگان و ملائكه الله نيز شهادت مى دهند و اصلا هر انسانى داراى دو فرشته است كه موكل اويند و خوبى وبديهايش را ثبت و ضبط مى كنند و جز فرشتگان , زمان و مكان نيز جزء شاهدان روز جزايند . در روايات آمده است كه هرگاه انسان منكر شد كه فلان عمل زشت از او سر زده نفس مكان در آنجا شهادت مى دهد زيرا در آن روز همه چيز به سخن مى آيد و وقتى گنهكاران اعتراض مى كنند كه شما را چه كسى به سخن واداشته پاسخ مى دهند انطقنا الله الذى انطق كل شىء . اعضا و جوارح انسان اعلام مى دارند كه ما نيز مانند ساير اشيائى كه خداوند آنها را به سخن واداشته , به نطق و شهادت عليه شما وامى دارد . قرآن و كتابهاى آسمانى نيز جزء شاهدان خدايند . بنابراين – دوستان – راه فرار نيست و راهى براى دروغ گفتن و شانه را از زير بار خالى كردن نمانده , پس چاره اى نيست جز اينكه به خودآئيم و كارى نكنيم كه شاهدان بسيار زياد خدا ما را رسوا كنند و نه تنها در ملا عام آبرويمان برود كه سخت عقاب شويم و گمان نمى كنم كسى را ياراى عذاب شدن باشد , پس چه بهتر كه راه دوزخ را بر خود ببنديم و با كارهاى نيك و اظهار پشيمانى از گذشته بد خود, به سوى خدا بازگرديم و حقيقتا الگو و شاهدى براى ديگر امت ها باشيم و اين به خدا براى هر كسى ممكن است . اراده مى خواهد و خلوص , استقامت مى خواهد و عمل . و قطعا اگر توانش نبود خدا از ما نمى خواست كه خود فرمود : لا يكلف الله نفسا الا وسعها. خدا از كسى چيزى نمى خواهد جز به اندازه توانش .
ينقلب على عقبيه : كنايه است از روى گردانى و اعراض زيرا انسان در حالى كه روى پاشنه پاى خود ايستاده , وقتى رويش را به طرفى برگرداند , روى پاشنه پاى خود مى چرخد . لذا اعراض را به اين تعبير بيان كرده اند . و خداوند مى خواهد بفرمايد اينكه ما قبله تو را از بيت المقدس به كعبه بازگردانديم به خاطر اين است كه مومنان از غير مومنان مشخص گردند و چه كسى تو را اى پيامبر پيروى مى كند و چه كسى از تو روى بر مى گرداند .
ضمنا خداوند اين توهم را برطرف مى كند كه كسى بپندارد پس نمازهائى را كه با قبله قبل يعنى بيت المقدس خوانده باطل است و بايد مثلا قضا كند , نه ! خداوند مى فرمايد آن روز كه تكليفتان به سوى بيت المقدس روى آوردن بود نماز ها را طبق تكليف انجام مى داديد پس آن نمازها درست است و پذيرفته مى شود و جاى هيچ نگرانى نيست .
رافت و رحمت : رافت و رحمت هر دو به يك معنى هستند تنها فرقى كه هست در موارد استفاده هست يعنى رافت را در مورد اشخاصى كه بيچاره و گرفتارند استفاده مى شود و رحمت اعم از بيچاره و غير آن است . البته همه ما در برابر عظمت پروردگار بيچاره ايم و همه اميد رحمت و رافت از ذات مقدسش را داريم كه همانا خداوند ارحم الراحمين است .

 

/

نگاهى به رويدادها

نگاهي به رويدادها


جهان اسلام
 رئيس جمهور امريكا از كشتار فلسطينيان و طرح صلح عربستان صريحا حمايت كرد. (17/1/81)
 نظاميان صهيونيست با تكرار قتل عام صبرا و شتيلا در اردوگاه جنين 100 فلسطينى را شهيد كردند.
 هر روز 15 فلسطينى به شهادت مى رسند.(18/1/81)
 خواسته صدها هزار نفر از مردم سوريه: ارتش هاى عربى به اسرائيل حمله كنند.
 خبرگزارىها از جنگ تن به تن در اردوگاه جنين خبر دادند.(19/1/81)
 13 نظامى صهيونيست در عمليات كمين مبارزان فلسطينى در اردوگاه جنين به هلاكت رسيدند.
 سفير فلسطين در تهران: انتفاضه, يك ميليون يهودى را از مناطق اشغالى فرارى داد.(21/1/81)
 حملات سنگين حزب الله لبنان به 7 پايگاه اسرائيل انجام گرفت.
 30 سرباز اسرائيلى در دو عمليات استشهادى به هلاكت رسيدند.(22/1/81)
 عمليات شهادت طلبانه يك دختر مبارز فلسطينى در بيت المقدس غربى 10 صهيونيست را به هلاكت رساند و 80 نفر ديگر را مجروح ساخت.(24/1/81)
 رژيم صهيونيستى اجساد 500 فلسطينى را در گورهاى دسته جمعى دفن كرد.(25/1/81)
 رئيس جمهور سوريه: عمليات شهادت طلبانه پاسخ ملت فلسطين به جنايات صهيونيست هاست.(28/1/81)
 اسرائيل: متإسفيم كه نتوانستيم فلسطينى هاى بيشترى را بكشيم.(31/1/81)
 ده ها هزار مصرى براى جهاد عليه اسرائيل ثبت نام كردند.(1/2/81)
 شارون از مرحله دوم كشتار فلسطينى ها خبر داد.(4/2/81)
 انفجار مهيب پنجاب 16 كشته و 30 مجروح برجا گذاشت.(7/2/81)
 ارتش اسرائيل از زمين و هوا فلسطينى ها را به گلوله بست.(9/2/81)
 الخليل به اشغال نظامى صهيونيست ها درآمد.(10/2/81)
 سازمان ملل در برابر جنايات اسرائيل تسليم شد.(11/2/81)
 عرفات 6 مبارز فلسطينى را به امريكا تحويل داد.(12/2/81)

داخلى

 رهبر انقلاب خواستار استفاده از سلاح نفت توسط مسلمانان عليه رژيم صهيونيستى شدند.
 راهپيمايى سراسرى ضد صهيونيستى در ايران اسلامى صورت گرفت.(17/1/81)
 رهبر انقلاب: مجمع تشخيص مصلحت نظام بايد بنابر اقتضا آماده تغيير سياست ها باشد.
 خاتمى: آن چه در فلسطين مى گذرد لكه ننگى بر چهره تاريخ است.(18/1/81)
 سوء استفاده 20 ميليارد تومانى در شركت هواپيمايى اطلس اتفاق افتاد.
 حضرت آيه الله العظمى فاضل لنكرانى در پاسخ به استفتإ آقاى محتشمى پور: كشته شدگان عمليات استشهادى شهيدند.(19/1/81)
 آيت الله هاشمى رفسنجانى: كليه امكانات كشورهاى اسلامى بايد براى مقابله با تهديدات اسرائيل به كار گرفته شود.(20/1/81)
 رئيس قوه قضائيه دستور ويژه قضايى براى برخورد با عوامل شرارت و ناامنى را صادر كرد.(21/1/81)
 جمهورى اسلامى ايران خواستار محاكمه سران رژيم صهيونيستى در دادگاه بين المللى جنايات جنگى شد.(22/1/81)
 خاتمى: همه دستگاهها بايد اشتغال را در اولويت قرار دهند.
 فرزندان سه تن از مسئولان همراه با شهرام جزايرى محاكمه مى شوند.(26/1/81)
 قاتل زنان خيابانى اعدام شد.(28/1/81)
 خاتمى: بدون اقتدار نمى توان ديگران را به صلح فرا خواند.
 نيروهاى مسلح در روز ارتش, قدرت عملياتى خود را به نمايش گذاشتند.
 گسترش تشكيلات ادارى و ايجاد پست هاى سازمانى جديد در دستگاه هاى دولتى ممنوع شد.(29/1/81)
 با سفر رئيس جمهور و هيإت بلند پايه چين به تهران فصل تازه در روابط ايران و چين آغاز شد.(31/1/81)
 با پى گيرى دادگسترى استان آذربايجان شرقى, 12 ميليارد تومان از رباخواران پس گرفته شد.(1/2/81)
 رئيس جمهور چين با رهبر انقلاب ديدار كرد.
 6 سند همكارى ميان ايران و چين امضإ شد.(1/2/81)
 آمريكا در تصويب قطعنامه حقوق بشر عليه ايران ناكام ماند.(3/2/81)
 در اجلاس عشق آباد, خاتمى به كشورهاى حاشيه خزر هشدار داد.
 خاتمى: امريكا بايد ياد بگيرد و با زبان تهديد سخن نگويد.(4/2/81)
 رئيس جمهور: نشست عشق آباد موفقيت بزرگى براى همه ما بود.
 6 زورگير و سارق مسلح در تهران اعدام شدند.
 اجلاس سران كشورهاى ساحلى درياى خزر بدون نتيجه به كار خود پايان داد.(5/2/81)
 رئيس قوه قضائيه: عاملان شرارت و جرايم سازمان يافته محاكمه و مجازات علنى مى شوند.(7/2/81)
 خاتمى در مصاحبه با هرالدتريبيون نقش گروه جنگ طلب واشنگتن در تشديد لحن امريكا عليه ايران را فاش كرد.(8/2/81)
 نان از ماه آينده 10 درصد گران مى شود.
 كروبى: سياستگذارى در مورد رابطه با امريكا در اختيار رهبر معظم انقلاب است. (9/2/81)
 جمهورى اسلامى ايران و تاجيكستان 9 سند همكارى امضا كردند.(11/2/81)

خارجى

 15 حزب پاكستان به طرح ابقاى ژنرال مشرف اعتراض كردند.
 بوش در كنفرانس مشترك با تونى بلر: سياست ما سرنگونى صدام است.(18/1/81)
 يك رمان نويس رئيس جمهور كاستاريكا شد.(19/1/81)
 128 روشنفكر امريكايى با جنگ طلبى بوش مخالفت كردند.
 روشنفكران عربستان خواستار تجديد نظر در روابط رياض و واشنگتن شدند.(20/1/81)
 رئيس جمهور چين: هيچ كشورى حق ندارد به پليس جهانى تبديل شود.(21/1/81)
 سناى مكزيك از سفر رئيس جمهور اين كشور به امريكا جلوگيرى كرد.
 روسيه از كشف يك شبكه جاسوسى امريكا خبر داد.(22/1/81)
 گزارش ها از وقوع كودتاى امريكايى در وتروئلا خبر دادند.
 تانكر حامل گاز, كنيسه يهوديان را در تونس منفجر كرد.
 امريكا از شارون به خاطر تعهد به صلح تشكر كرد!(24/1/81)
 كودتا در ونزوئلا شكست خورد و امريكا تحقير شد.(25/1/81)
 انتخابات لويه جرگه در افغانستان آغاز شد.(26/1/81)
 4 سرباز امريكايى در نزديكى قندهار به هلاكت رسيدند.(27/1/81)
 اعتصاب و تظاهرات 20 ميليونى سراسر ايتاليا را فراگرفت.
 پ. ك. ك. با كنار گذاشتن مبارزه مسلحانه نام خود را تغيير داد.(28/1/81)
 پليس نظامى ايتاليا مسئوليت حفظ جان ظاهرخان را در افغانستان بر عهده گرفت.
 پوتين حل بحران چچن را از راه نظامى غير ممكن دانست.(29/1/81)
 خلبان سوئيسى هواپيماى خود را به آسمانخراش ميلان كوبيد.(31/1/81)
 سناى امريكا ورود شهروندان ايرانى به آن كشور را ممنوع كرد.(1/2/81)
 نتيجه انتخابات رياست جمهورى فرانسه اروپا را شوكه كرد.
 ظاهرخان: اگر لويه جرگه بخواهد ((شاه)) شوم, نمى توانم نه بگويم!(2/2/81)
 اجلاس سران كشورهاى ساحلى براى تدوين رژيم حقوقى درياى خزر آغاز به كار كرد. (3/2/81)
 650 هزار حقوقدان در جهان خواستار محاكمه شارون شدند.(5/2/81)
 ژنرال پاول: هيچ مدركى دال بر جنايات اسرائيل در جنين وجود ندارد!(7/2/81)
 حمله به كنيسه هاى فرانسه را ((موساد)) سازماندهى مى كند.
 ژنرال لبد رقيب انتخاباتى يلتسين در سانحه هوايى كشته شد.(9/2/81)
 ژنرال سابق كا.گ.ب. به رياست جمهورى اينگوش رسيد.
 مستشاران نظامى امريكا براى آموزش ارتش گرجستان به تفليس رفتند.(10/2/81)
 امريكا فرماندهان مخالفت كرزاى را به حمله نظامى تهديد كرد.(11/2/81)
 تظاهرات روز كارگر در جهان به اعتراض عليه بوش و شارون تبديل شد.
 كميسيون حقوق بشر پاكستان تقلب در همه پرسى ژنرال مشرف را تإييد كرد.(12/2/81)

/

گفته ها و نوشته ها حكايتهاى خواندنى

گفته ها و نوشته ها


استمرار امامت يا ولايت فقيه
در حديثى از حضرت رضا عليه السلام سه دليل بر لزوم وجود ولى امر در جامعه و تبعيت از او بيان شده است:
1ـ وقتى مردم به رعايت حدود و مقرراتى در جامعه امر شدند تا از فساد و هرج و مرج در امان باشند. اين امر پايدار نمى ماند و مردم به آن قيام نمى كنند, مگر آن كه شخص امينى بر آن ها گمارده شود تا مانع قانون شكنى گردد.
2ـ هيچ جمعيت و ملتى نمى يابيم كه بدون قيم و رئيس, توانسته باشد به حيات خود ادامه دهد, چرا كه چاره اى جز اين براى دين و دنيايشان نيست و حكمت خداوند اجازه نمى دهد كه بدون رهبر, رها شوند. قوام موجوديت آن ها به وجود چنين شخصى است.
در پرتو رهبرى او با دشمنان مى جنگند (سياست خارجى) و اموال عمومى را عادلانه تقسيم مى كنند (سياست اقتصادى) جمعه و جماعات آنها برپا مى گردد (نظام عبادى) و به وسيله او دست ظالم از سر مظلوم كوتاه مى شود…
3ـ اگر براى امت, امام و رهبرى استوار و امين و پاسدارى امانتدار تعيين نشود, دين و آيين به فرسودگى مى گرايد و از بين مى رود و سنن و احكام الهى دستخوش تغيير و تحريف قرار مى گيرد و قطعا بدعتگذاران چيزهايى به آن مى افزايند و بى دينان چيزهايى از آن مى كاهند و در نتيجه مسلمانان دچار سردرگمى و اشتباه مى شوند. (بحارالانوار, ج6, ص60)

تلاش براى كسب روزى حلال
ابوبصير از امام صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود: من در ملك خود كار مى كنم تا اين كه عرق مى ريزم, حال آن كه كسانى دارم كه به جاى من كار كنند, مى خواهم خداى متعال شاهد باشد كه در پى كسب روزى حلال تلاش مى كنم.(وسائل الشيعه, ج17, باب9, ح7)

كس نيارد زپس تو پيش فرست
بدان كه پيش رويت راهى است دراز و پرمشقت و (براى طى آن) چاره اى جز تدارك توشه مناسب ندارى, توشه اى مناسب براى رسيدن به مقصد و توإم با سبكبارى (از گناهان). پس بيش از توان بر پشت خود بار مكن, كه سنگينى آن وبال گردن تواست. هرگاه نيازمندى را بيابى كه توشه تو را به سوى رستاخيز حمل كند و فرداى قيامت, به هنگام نيازمندى ات, آن را به تو رساند, او را غنيمت شمار و بار را به او سپار و هر قدر مى توانى دستگيرىاش كن (با انفاق) چه كه شايد (روز تنگدستى) او را بطلبى و نيابى.
(نهج البلاغه, نامه 31)

در زمره آنان مباش
در زمره آنان مباش كه آخرت را بدون عمل انتظار دارند و… براى آن چه فانى مى گردد كوشش و رقابت مى كنند و نسبت به آن چه بقا دارد سهل انگارى مى نمايند.(نهج البلاغه, حكمت 142)

سلام كردن
امام حسين عليه السلام فرمود: سلام, هفتاد حسنه دارد, شصت و نه حسنه از آن كسى است كه سلام مى كند و يكى از آن جوابگوست.(تحف العقول, ص253)

عاق والدين
امام صادق(ع) فرمود: كمترين آزردن پدر و مادر گفتن اف است[ كه در قرآن از گفتن آن نهى شده] و اگر خداوند چيزى را آسان تر از آن مى دانست از آن نهى مى كرد. (اصول كافى, ج2, ص349)

تإخير در توبه
امام جواد عليه السلام فرمود:
تإخير انداختن توبه فريب خوردن است و زياد دست به دست كردن سرگردانى است و عذرتراشى در برابر خداوند, نابودى است و اصرار بر گناه آسودگى از مكر خداست و از مكر خدا جز مردم زيانكار, آسوده نباشند.(تحف العقول, ص480)

تابع روزى از طرف خدا
حكايت شده كه امام صادق(ع) گاهى براى ميهمانان خود فرنى و حلوا و گاهى نان و زيتون مىآورد. شخصى به آن حضرت عرض كرد: اگر با تدبير عمل كنى هميشه مى توانى در يك وضع باشى و يكسان از ميهمانان پذيرائى كنى.
حضرت پاسخ داد: تدبير امر ما در دست خداوند است هر زمان كه به ما عطا كند, ما هم بر خود و ميهمانان خود وسعت قرار مى دهيم و هر زمان كه به ما تنگ گيرد, و كم عطا كند ما هم چنان زندگى مى كنيم.(المحجه البيضإ, ج2, ص43)

كنترل زبان
امام سجاد عليه السلام فرمود: همه روزه زبان فرزند آدم به ساير اعضايش مى گويد: شما چگونه صبح كرديد؟
آنها مى گويند: به خير و خوبى! اگر تو بگذارى, سپس به او مى گويند: براى خدا مزاحم ما مشو زيرا اگر ثواب يا عقابى براى ما باشد به واسطه تو خواهد بود.(خصال شيخ صدوق, ص60)

منت خداوند بر بنده اش
امام باقر عليه السلام فرمود: خداوند تبارك و تعالى مى گويد: اى فرزند آدم سه نعمت به تو دادم و تو قدر ندانستى!
1ـ زشتى هاى تو را پوشانيدم كه هر گاه بستگانت مى دانستند تو را به خاك نمى سپردند.
2ـ به تو در نعمت جهان فراخى دادم, آن گاه از تو قرض خواستم, و تو از آن همه نعمت خيرى پيش نفرستادى.
3ـ ثلث اموالت را هنگام مرگ در اختيارت نهادم و تو خيرى براى خودت نيندوختى. (خصال صدوق, ص109)

بلاهاى تازه
امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هرگاه مردم گناهان تازه اى كه قبلا مرتكب نمى شدند انجام دهند خداوند بلاهاى تازه اى كه تا به حال به حساب نمىآوردند به آنها مى دهد[ پس گناه نكنيم تا از بلا در امام باشيم] (تحف العقول, ص434)

لباس زيبا
شخصى از حضرت مجتبى عليه السلام پرسيد: چرا هنگام برخاستن براى نماز لباس هاى خوب و زيبا مى پوشى و از بهترين لباسهايت استفاده مى كنى؟
در پاسخ فرمود: ((ان الله جميل يحب الجمال فاتجمل لربى و هو يقول: خذوا زينتكم عند كل مسجد)) همانا خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد. به همين جهت من لباس زيبا را براى راز و نياز با پروردگارم مى پوشم, كه او دستور داده است كه زينت خود را به هنگام عبادت به خود برگيريد.
(وسائل الشيعه, ج3, باب احكام الملابس)

تلاش براى بى نيازى از مردم
روزى پيامبر(ص) با اصحاب خود نشسته بودند, رسول خدا(ص) جوان نيرومندى را ديد كه اول صبح مشغول كار و كوشش مى باشد. بعضى از حاضران گفتند: اين جوان شايسته تمجيد و ستايش بود اگر نيروى جوانى خود را در راه خدا به كار مى انداخت.
پيامبر(ص) فرمود: چنين نگوييد, اگر اين جوان كار مى كند تا نيازمندىهاى خود را تإمين كند و از ديگران بى نياز گردد, در راه خدا گام برداشته و هم چنين اگر به نفع پدر و مادر ناتوان و كودكان خردسالش كار كند, و آنها را از مردم بى نياز سازد, باز هم در راه خدا قدم برداشته است.(محجه البيضإ, ج3, ص140)

تلخى سوال
در ديوان منسوب به حضرت على عليه السلام شعرى است به اين مضمون:
جا به جا كردن صخره ها از قله كوهها, نزد من از تحمل منت مردم محبوب تر است. من تلخى همه اشيإ را چشيده ام. هيچ چيز تلخ تر از ((سوال)) و درخواست از مردم نيست!

/

پاسخ به پرسش ها

پاسخ به پرسش ها


مصحف فاطمه (س) چيست؟
1ـ سوال: گويند; حضرت فاطمه (س) كتابى به نام مصحف دارد, كه قرآن جامع همان است, و در دست امامان (ع) دست به دست مى گشته, و اكنون در نزد حضرت مهدى آل محمد (عج) است, و هنگام ظهور, آن را آشكار مى سازد, آيا اين مصحف با قرآنى كه در همه جا در دست رس ماست, فرق دارد؟ و اين مطلب كه از وهابيان نشإت گرفته كه به شيعيان نسبت مى دهند درست است؟
پاسخ:
قرآنى كه اكنون در همه جا در دست رس است, تحريف و كم و زياد نشده, بلكه همان قرآنى است كه با املإ پيامبر اكرم (ص) نوشته شده و تنظيم گشته است, و شخص پيامبر(ص) در نام گذارى سوره ها, و تقسيم قرآن به 114 سوره, و تنظيم آن به همين صورت فعلى نظارت كامل داشته است. ولى مصحف فاطمه زهرا (س) كتاب ديگر با محتواى ديگر است, و هيچ گونه تضادى با قرآن ندارد. توضيح اين كه, مطابق روايات, مصحف فاطمه (س) كتاب مخصوصى است كه حاوى مطالبى است كه آن مطالب از ناحيه فرشته مخصوص يا جبرئيل به حضرت فاطمه(س) القإ شده, و حضرت على (ع) آن را نوشته و تدوين كرده است, در اين كتاب سخنى از حلال و حرام نيست, بلكه مشتمل حوادث غيبى آينده و اسرار آل محمد(ص) است, و در نزد امامان(ع) دست به دست مى گشته, و اكنون در نزد حضرت مهدى (عج) است و هنگام ظهور آن را آشكار مى سازد, بنابراين نسبت فوق, نارواست در اين راستا نظر شما را به چند روايت زير جلب مى كنيم:
1ـ شيخ كلينى به سند خود از ابو عبيده نقل مى كند: كه يكى از اصحاب از امام صادق (ع) پرسيد: ((مصحف فاطمه (س) چيست؟)) امام صادق (ع) پس از سكوت طولانى فرمود: ((فاطمه (س) 75 روز بعد از رسول خدا (ص) زنده بود, و در اين ايام از فراق پدر, بسيار غمگين بود, جبرئيل نزد فاطمه (س) مىآمد, و او را دلدارى مى داد, و احوال و مقام هاى پدرش را براى او بيان مى كرد, و از حوادث آينده و غيبى در مورد ظلم هاى دشمنان به فرزندانش به او خبر مى داد, حضرت على (ع) آن مطالب را مى نوشت, و آن (مجموعه) نوشته شده, همان مصحف فاطمه (س) است.))(1)
2ـ روزى يكى از شاگردان امام صادق (ع) به نام حماد بن عثمان در محضر آن حضرت بود, سخن از مصحف فاطمه (س) به ميان آمد, حماد مى گويد: از آن حضرت شنيدم در باره مصحف فاطمه (س) چنين فرمود: ((هنگامى كه رسول خدا(ص) رحلت كرد, فاطمه (س) بسيار اندوهگين شد كه اندازه آن را جز خدا نداند, در اين هنگام فرشته اى به حضور فاطمه (س) مىآمد, فاطمه (س) را دلدارى مى داد, و با او هم سخن مى شد, فاطمه (س) حاضر شدن فرشته را احساس مى كرد, و صدايش را مى شنيد, ماجرا را به حضرت على (ع) خبر داد, حضرت على (ع) به فاطمه (س) فرمود: ((وقتى كه حضور فرشته را احساس كردى و صدايش را شنيدى, به من بگو.)) آنگاه فاطمه (س) به حضرت على (ع) خبر مى داد, حضرت على (ع) نزد فاطمه (س) مىآمد و هرچه (از فاطمه يا از فرشته) مى شنيد, مى نوشت, تا آن كه از آن نوشته ها مجموعه اى به نام مصحف, تدوين شد, در آن مصحف چيزى از حلال و حرام نيست, بلكه در آن از حوادث (غيبى) آينده, خبر داده شده است. ))(2)
3 ـ امام صادق (ع) در سخن ديگرى فرمود: ((مصحف فاطمه(س) در نزد مااست, معتقد نيستم كه در آن, چيزى از قرآن باشد, آنچه را كه مردم به آن نياز دارند در آن وجود دارد, و ما به كسى احتياج نداريم, در آن مصحف, حتى مجازات يك تازيانه و نصف تازيانه و يك چهارم تازيانه و جريمه خراش هست.))(3)
4 ـ امام صادق (ع) در ضمن گفتار و احتجاج در رد مخالفان فرمود: ((اگر آنها راست مى گويند, مصحف فاطمه (س) را كه وصيتش در آن است, و سلاح پيامبر(ص) نيز همراه آن است بيرون آورند.))(4)
يعنى مصحف فاطمه (س) در نزد مااست, و وصيت حضرت زهرا (س) كه در اين مصحف ذكر شده مخالفان را تكذيب مى كند.
5 ـ فضيل بن سكره مى گويد: به محضر امام صادق (ع) شرفياب شدم, به من فرمود: آيا مى دانى كه اندكى قبل چه چيزى را مطالعه مى كردم؟ گفتم: نه, فرمود: به كتاب فاطمه(س) مى نگريستم, نام همه سلاطين كه در زمين فرمان روايى مى كنند, و همچنين نام پدران آنها در آن, ذكر شده است, ولى من از نوادگان امام حسن (ع) (و زمامدارى آنها) چيزى را در مصحف نديدم.))(5)
از اين روايات فهميده مى شود, كه مصحف فاطمه (س) كتابى غير از قرآن است, و حاوى مطالبى از اخبار آينده و اسرارى است كمه توسط جبرئيل يا فرشته ديگر به حضرت فاطمه (س) القإ شده, و نيز مشتمل بر وصيت حضرت زهرا(س) مى باشد كه حضرت على (ع) آن مطالب را تنظيم و تدوين نموده است, و اين مصحف در نزد امامان (ع) مى باشد. بنابراين آنچه بعضى به شيعه نسبت داده اند كه مصحف فاطمه (س) در نزد شيعيان همان قرآن حقيقى است و امام عصر (عج) هنگام ظهور, آن را آشكار مى كند, و آن غير از اين قرآنى است كه در دست رس مسلمانان مى باشد, نسبت بيهوده و ناروا است.

حمايت از حيوانات

2ـ سوال: آيا حمايت از حيوانات, در اسلام تا چه اندازه مورد توجه قرار گرفته است؟ و آنچه را امروز در جهان مطرح است, و جمعيت حمايت از حيوانات در كشورها به طور فعال, به حمايت از آنها مى پردازند, از نظر اسلام مورد تإييد است يا خير؟

پاسخ:
مسإله حمايت از حيوانات در اسلام به طور قابل ملاحظه و جدى مطرح و سفارش شده است, در قرآن مى خوانيم: ((و ما من دابه فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم; هيچ جنبنده اى در زمين, و هيچ پرنده اى كه با دو بال پرواز مى كند نيست, مگر اين كه امت هايى امثال شما هستند.))(6)
يكى از معانى امت بودن حيوانات همانند انسان اين است كه آنها نيز از نظر درك و فهم و شعور در عالم خود بهره مند هستند, خدا را مى شناسند و به اندازه توان خود, خدا را تسبيح گفته و تقديس مى كنند.
بنابراين آنها موجوداتى داراى تشكيلات و نظم و هوش هاى مرموز هستند و نبايد مورد آزار قرار گيرند, بلكه بايد از آنها حمايت شود, جز آنها كه موزى و آسيب رسان هستند كه بايد براى جلوگيرى از آزار رسانى آنها تنبيه مناسب شوند, چنان كه اين قانون در انسان ها نيز وجود دارد.
در روايات اسلامى و گفتار پيامبر(ص) و امامان (ع), و فرهنگ و ادبيات اسلامى, نمونه هاى فراوان از حمايت حيوانات در سطح اعلى ديده مى شود, كه با توجه به آنها به خوبى به دست مىآيد كه اسلام در چهارده قرن قبل, استوارترين دستورها را براى حمايت از حيوانات داده, و مردم جهان را به رابطه خوب با حيوانات و محبت به آنها فرا خوانده است, براى اين مطلب, نظر شما را به شش نمونه زير جلب مى كنيم:
1ـ روزى رسول خدا (ص) وضو مى ساخت, در همين وقت گربه اى به سوى آن حضرت آمد, پيامبر(ص) دريافت كه آن گربه تشنه است, با كمال مهربانى ظرف آب را جلو گربه نهاد, گربه از آن نوشيد, سپس پيامبر(ص) از باقى مانده آن آب وضو گرفت. (7)
2ـ يك روز پيامبر(ص) شترى را ديد كه زانوى او را بسته اند, در عين حال بار آن همچنان در پشتش باقى است, فرمود: ((صاحب اين شتر كجاست؟ حتما بايد خود را براى داورى خدا (و قصاص در قيامت) آماده سازد.))(8) و به اين ترتيب, صاحب شتر را به خاطر آزاردهى به شتر, نكوهش نموده و به او هشدار داد.
3ـ در رابطه با بلعم باعورا دانشمند زاهد عصر حضرت موسى (ع) كه از نظر معنوى در سطحى بود كه اسم اعظم را مى دانست و دعايش به استجابت مى رسيد, از حضرت رضا (ع) نقل شده: هواپرستى باعث شد كه او در ماجراى جنگ با عمالقه, با حضرت موسى (ع) مخالفت كرد, و سوار بر الاغ خود شد تا بالاى كوه رود و براى نابودى موسى و لشگرش نفرين كند, الاغ در مسير راه توقف كرد, او هر كار كرد, آن حيوان حركت نكرد, بلعم آن قدر آن حيوان را زد كه آن كشته شد, خداوند بر بلعم باعورا غضب كرد, و اسم اعظم را از او گرفت, و ديگر دعاى او مستجاب نشد, آنگاه حضرت رضا(ع) فرمود: اين است معنى آيه: ((فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين; سرانجام (بلعم باعورا) خود را از آن (اسم اعظم) تهى ساخت, و شيطان در پى او افتاد, و از گمراهان شد.))(9)
به اين ترتيب كشتن يك حيوان بى گناه نقش موثرى در رسوايى بلعم باعورا داشت.
3ـ روزى امام حسن مجتبى (ع) كودكى را ديد كه نان خشكى در دست دارد, لقمه اى از آن مى خورد و لقمه ديگرى به سگى كه در آنجا بود مى دهد, و آن كودك غلام زاده بود. امام از او پرسيد: ((پسرجان! چرا چنين مى كنى؟)) كودك در پاسخ گفت: ((من از خداى خود شرم مى كنم كه غذا بخورم و حيوان گرسنه به من نگاه كند, و من به او غذا ندهم. )) امام حسن (ع) روش او را پسنديد, و جايزه خوبى از غذا و لباس زيبا به آن كودك اهداكرد, سپس آن كودك را از اربابش خريد و آزاد نمود.(10)
4ـ يك روز امام حسين (ع) جوان برده اى را ديد كه به سگى غذا مى داد و به او مهربانى مى كرد, امام از عمل او بسيار خرسند شد, آن جوان را تشويق فراوان كرد. او را از اربابش كه يك نفر يهودى بود, به دويست دينار خريد, آن يهودى مجذوب جمال و كمال امام حسين (ع) شد, آن غلام و دويست دينار و يك بوستان به امام بخشيد, امام آن غلام را آزاد ساخت و آن بوستان و دويست دينار را به او بخشيد. (11)
5 ـ در سيره درخشان امام سجاد(ع)آمده: آن حضرت بيست يا بيست و دو بار بر يك شتر سوار شد و از مدينه به سوى مكه براى انجام مراسم حج و عمره رفت, در اين مدت (كه در حدود3200 فرسخ با شتر خود سفر كرد) با اين كه تازيانه در دستش بود, يك بار تازيانه بر آن شتر نزد, هر گاه مى خواست شترش تندتر حركت كند, تازيانه اش را بر بالاى سرش حركت مى داد و مى فرمود: ((لو لا خوف القصاص لفعلت; از قصاص الهى مى ترسم از اين رو اين كار را انجام نمى دهم.)) (12)
آن حضرت در بستر رحلت به فرزندش امام باقر (ع) چنين وصيت كرد: ((من با اين شتر, بيست بار به مكه سفر كرده و حج را به جا آورده ام, و حتى يك بار به او تازيانه نزده ام, هر گاه اين شتر از دنيا رفت, پيكر او را دفن كن, تا مبادا طعمه حيوانات درنده شود…)) امام باقر(ع) به وصيت پدر عمل كرد.(13) امام سجاد(ع) وقتى از دنيا رفت, اين شتر به خاطر آن همه محبت هاى امام, آن چنان اندوهگين شد, كه كنار قبر شريف امام سجاد (ع) آمد و همانجا خوابيد و گردن و گلوى خود را بر زمين قبر زد, و بر خاك غلطيد و نعره مى كشيد و اشك مى ريخت, يك بار امام باقر (ع) آن شتر را به اصطبل خود برگردانيد, ولى روز بعد باز آن شتر ديوانه وار به سوى قبر امام سجاد (ع) حركت نموده و در كنار قبر خوابيد و گريه مى كرد, اين بار نيز امام باقر(ع) خطاب به او فرمود: برخيز و از اينجا برو, ولى او كه بسيار غمگين بود برنخاست تا اين كه پس از سه روز از دنيا رفت.(14)
6 ـ محبت هاى پر مهر امامان (ع) به آهوان صيد شده, و يا بچه آهوهاى صيد شده, و آزاد نمودن آنها, كه به طور مكرر در زندگى درخشان آنها رخ داده نيز هر كدام گواه عينى حمايت شديد آنها از حيوانات, و پرهيز از آزار رسانى به آنهااست, به عنوان نمونه در اين راستا روايت شده در بيرون مدينه گروهى در محضر امام سجاد(ع) بودند, ناگاه ديدند آهويى از صحرا نزد امام آمد و زمزمه كرد, و معنى زمزمه اش اين بود: ((فلانى بچه ام را صيد كرده, از روز گذشته تا حال شير نخورده, خواهش مى كنم, بچه ام را از او گرفته نزدم بياوريد تا به او شير دهم.))
امام سجاد (ع) شخصى را نزد آن صياد فرستاد, و توسط او به صياد پيام داد كه بچه آهو را بياور تا مادرش به او شير بخوراند, پيام امام به صياد رسيد, صياد بچه آهو را آورد, آهوى مادر به او شير داد, آنگاه امام به صياد فرمود: تقاضا دارم كه اين بچه آهو را آزاد كنى, صياد پذيرفت, امام آن بچه آهو را به مادر سپرد, و آنها آزادانه به صحرا رفتند, آهوى مادر هنگام جدايى از امام سجاد (ع), زمزمه اى كرد, حاضران از امام پرسيدند او چه مى گويد؟ امام(ع) فرمود: ((براى شما از درگاه خدا دعا مى كند و پاداش نيك براى شما مى طلبد.)) (15)
نمونه ها در اين راستا بسيار است, به همين اندازه بسنده مى شود, براى حسن ختام مناسب ديدم خاطره اى را از مرحوم مجتهد و عارف وارسته آيت الله سيدرضا بهإالدينى (ره) نقل كنم, او مى فرمود: اوائل كار سلطنت رضاخان پهلوى بود, او شبى وارد قم شد, و براى ارعاب و ترساندن مردم شهر, دو نفر جوان را دستگير كرده, با اين كه در ظاهر كارى نكرده بودند آن دو را در برابر چشم مردم كشت, بنده از اين كار وحشيانه, بسيار ناراحت شدم, ولى در فكر بودم كه چرا در ميان آن همه مردم, اين دو جوان كشته شدند, پس از تحقيق دريافتم كه اين دو جوان به حيوانات آزار مى رساندند, حتى براى تفريح و خنداندن مردم, گربه اى را گرفته بودند و نفت بر سر آن ريخته و زنده زنده آن را به آتش زده و كشته بودند, به اين ترتيب اين ظالمان به دست ظالمى ديگر به مجازات رسيدند.(16)
 

پى نوشت ها:
1. اصول كافى, ج 1, ص 241, حديث 50.
2. همان, ص 240, حديث 2.
3. همان, حديث 3.
4. همان, ص 241, حديث 4.
5. همان, ص 242, حديث 8.
6. انعام ـ 38.
7. محدث قمى, كحل البصر, چاپ بيروت, ص 99.
8. تفسير نورالثقلين, ج 1, ص 715.
9. اعراف ـ ;175 تفسير نورالثقلين, ج 1, ص 716.
10. البدايه والنهايه, ج 8, ص 38.
11. اقتباس از مناقب ابن شهر آشوب, ج 4, ص 75.
12. همان, ص 155.
13. تفسير نورالثقلين, ج 1, ص 715.
14. ترجمه انوار البهيه محدث قمى, ص 198.
15. اختصاص شيخ مفيد, ص 299.
16. آيت بصيرت, ص 99.
 

/

حقيقت هميشه زنده 2 زندگي، انديشه امام خمينى

حقيقت هميشه زنده
(زندگى, انديشه و اخلاق امام خمينى)
قسمت اول
غلامرضا گلى زواره


خمين, زادگاه امام خمينى
شهرستان خمين نخست به صورت روستايى بود ولى به دليل خاك حاصلخيز و اراضى وسيع, همچنين رودخانه و سفره هاى آب زيرزمينى گسترش يافته و شكل و سيماى شهرى به خود گرفته است ; اين آبادى را در گذشته كمره مى گفتند و از حدود دو قرن قبل اين نام بر آن اطلاق گرديد.
خمين با 2022كيلومتر مربع مساحت و ارتفاع 1815 از سطح درياى آزاد در جنوب استان مركزى (اراك) و در حاشيه شرقى ارتفاعات زاگرس واقع شده است, چنين موقعيتى آب و هواى معتدل كوهستانى را براى خمين به ارمغان آورده است, البته در مناطق جلگه اى با آب و هواى نيمه صحرايى مواجه هستيم. اين شهرستان به صورت دشت وسيعى مى باشد كه كوههاى نسبتا مرتفعى اطراف آن را در برگرفته است واز شمال به اراك و شازند, از شرق به محلات, از جنوب به گلپايگان و از مغرب به اليگودرز محدود مى باشد.(1)
خمين سرزمينى تاريخى با قدمتى طولانى است كه در برخى مقاطع, شكوه و عظمت درخورى را تجربه كرده و در برهه هايى خاص دوران فترت را پشت سر نهاده است, از دهه هاى اول قرن چهاردهم هجرى اين ناحيه همراه با گلپايگان و خوانسار تحت امر حاكمى درآمد كه چنين روندى تا سال 1325 هـ.ش استمرار داشت و پس از آن به مدت دو سال ـ همراه با محلات ـ شهرستان واحدى را تشكيل داد و از سال 1327 هـ.ش به عنوان يك شهرستان مستقل در تقسيمات كشورى ثبت و از توابع استان مركزى به مركزيت تهران و از سال 1355هـ.ش تابع استان مركزى (به مركزيت اراك) درآمد. خمين حدود 120000 نفر سكنه دارد و 142 باب مسجد و 36 امامزاده و بقعه متبركه كه جلوه هاى معنوى و جاذبه هاى باشكوهى دارند سيماى مذهبى آن را ترسيم نموده اند.(2)

مهاجرت بابركت
جد اعلاى امام خمينى اصالتا اهل نيشابور بود كه به سرزمين كشمير, كه از پايگاههاى ممتاز شيعه در شبه قاره محسوب مى شود, مهاجرت كرد و در زمره علماى اين ناحيه قلمداد گرديد و همان جا, جام شهادت را نوشيد(3), اين عالم به خون خفته كه نامش ((سيد دين على)) بود, فرزندى از خويشتن به يادگار نهاد كه به سيد احمد اشتهار داشت, نامبرده بين سال هاى 1240 تا 1250 هـ.ق از كشمير به عتبات عراق مسافرت نمود و در ضمن زيارت مراقد پاك و مطهر ستارگان درخشان آسمان امامت در نجف, كربلا, سامرا و كاظمين مشغول افاضات علمى و نشر تعاليم تشيع گرديد, در اين زمان يوسف نامى كه اهل روستاى فرفهان خمين بود, در نجف به سر مى برد, اين مرد روستايى كه از بصيرت خاصى برخوردار بود به مراتب زهد و فضايل اخلاقى و كمالات علمى سيد احمد پى برد و از او خواست به خمين بيايد و مردمان مشتاق اين سامان را از بيانات آموزنده خويش برخوردار نمايد, سيد احمد با قبول تقاضاى وى بر حسب قرائن تاريخى در اواخر سال 1250 هـ.ق عتبات را به قصد اقامت در ايران ترك نمود و در شهر خمين رحل اقامت افكند. پس از مدتى و در تاريخ هفدهم رمضان سال 1257 هـ. ق با سكينه خانم دختر محمدحسين بيك ـ كه خواهر يوسف فوق الذكر بود ـ ازدواج كرد, وى علاوه بر اين, دو همسر دائمى به نام هاى شيرين خانم (فرزند عابد گلپايگانى) و بى بى جان خانم (فرزند كربلايى حيدرعلى) اختيار كرد كه اين دو بانو در تاريخ 12 ذيقعده سال 1254 هـ.ق مهريه خود را به سيد احمد صلح كرده اند. حاصل اين پيوند پاك و مبارك سه دختر و يك پسر بود, دخترها سلطان خانم, صاحب خانم و آغابانو نام داشتند كه تنها تاريخ تولد سومين فرزند اناث مشخص است: پنج شنبه 18 جمادى الاول سال 1272 هـ.ق, پسر نيز كه كوچكترين فرزند (از سكينه خانم) بود در اول طلوع آفتاب روز پنج شنبه 29 رجب سال 1278 هـ.ق ديده به جهان گشود. محل تولدش يكى از اتاق هاى همان عمارتى است كه سيد احمد در سال 1255 هـ.ق از شخصى به نام محسن خريدارى كرد. سيد احمد فرزند ديگرى به نام سيد مرتضى معروف به سيدآقا داشته كه يا از شيرين خانم و يااز بى بى جان خانم بوده است وى در سال 1288 هـ.ق وفات كرد.
سيد احمد پس از حدود چهل سال اقامت در خمين در اواخر قرن سيزدهم هجرى درگذشت, پيكرش به عتباب عاليات انتقال داده شد و در جوار بارگاه حضرت امام حسين(ع) ـ در كربلا ـ به خاك سپرده شد در اين حال سيد مصطفى هشت بهار را پشت سر نهاده بود. (4)

پدر پارسا
دوران طفوليت سيد مصطفى سپرى مى شد, هوش سرشار و استعداد عاليش از همان سنين آشكار گشت. او كه در فصل شكفتن با ناملايمات آشنا شد و در غم فقدان پدر سوگوار گرديد با وجود اين رنج ها و تإلمات, از روى آوردن به درس و بحث غافل نشد و تحصيلات مقدماتى خويش را در مكتب خانه هاى خمين گذراند. ادبيات عربى را نزد آقا ميرزا احمد فرزند آخوند ملاحسين خوانسارى آموخت. آنگاه براى پى گيرى امر تحصيل نخست به اصفهان رفت و سپس عازم نجف اشرف گرديد. اقامتش در عراق تا سال 1312 هـ. ق ادامه يافت و در اين مدت آن چنان اهتمامى در امر فراگيرى دروس خارج به خرج داد كه به درجه اجتهاد نائل آمد و موفق گرديد از اساتيد خود اجازه اجتهاد دريافت كند(5), برخى شرح حال نگاران خاطر نشان نموده اند كه سيد مصطفى از حوزه درسى شيخ مرتضى انصارى بهره جست و با وجود دست يافتن به فرازين رتبه هاى علمى, جهت ترويج فرهنگ قرآن و عترت وانجام خدمات مذهبى و فرهنگى به زادگاه خويش (خمين) بازگشت, آن مجتهد وارسته صفاتى چون شجاعت, فروتنى و پارسايى را در خويش جمع كرده بود و به مسايل اجتماعى و سياسى توجه داشت و از بيدادگرى خوانين چپاول گر كه زالو صفت از دسترنج مردم بهره مى بردند انزجار خود را اعلام كرد واز اين جهت ناراحت بود.(6)
سيد مصطفى, با زنى از خاندان علم و تقوا ازدواج نمود كه هاجر نام داشت, پدر وى آيه الله ميرزا احمد از علمإ و مدرسان والامقام به شمار مى رود كه برخى استادان فن و معاريف مناطق كربلا و نجف از محضرش بهره برده اند.(7) حيدرابن محمد خوانسارى, نگارنده زبده التصانيف, از استادان آقاحسين خوانسارى (متوفى به سال 1198 هـ.ق) مى باشد.(8) نامبرده از اجداد بانوهاجر به شمار مى رود.
سيد مصطفى از هاجر خانم سه پسر و سه دختر به ترتيب سن و به اين اسامى داشت: مولودآغا, فاطمه, مرتضى, نورالدين, آغازاده خانم و روح اللهـ. شوهر يكى از اين دختران مجتهد بود و همسر ديگرى از سادات والامقام امامزاده يوجان خمين به شمار مى رفت كه به آقا باقر شمس شهرت داشت, شوهر سومين دختر آقا باقر مستوفى ناميده مى شد.(9) در تاريخ بيستم جمادى الثانى سال 1320 هـ.ق مطابق با سالروز ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا(س), از بانو هاجرخانم فرزندى ديده به جهان گشود كه اهل خانه را در موجى از سرور و شعف فروبرد. سيد مصطفى نام اين طفل را روح الله گذاشت و گرچه به اين نوزاد علاقه اى ويژه داشت و در فرصت هاى مناسب حالات عاطفى خويش را نسبت به وى بروز مى داد ولى گويا ظلم فراوان خوانين و تيرگى هايى كه اين ستمكاران در آسمان خمين و حوالى آن پديد آورده بودند, وى را براى مبارزه اى سخت فرا خواند و او مصمم گرديد در ستيز با زورگويان لحظه اى خاموش نباشد. سيدمصطفى در مقابل بهرام خان كه فردى ستم پيشه بود و مردمان خمين از ستمش به ستوه آمده بودند قيام نمود و تلاشهاى مبارزاتى خود را شدت بخشيد تا شايد بتواند دست اين افراد را از جان و مال مردم كوتاه كند, اهالى منطقه نيز از فعاليت هاى وى در اين راستا حمايت كردند. اعتراض هاى پى درپى اين سيد وارسته به اعمال ناروا و رفتارهاى توإم با قلدرى و زورمدارى خوانين, سرانجام تحمل را از آنان گرفت و آن شقاوت پيشگان نقشه حذف او را در ذهن خويش پرورانيدند.(10) ماجرا از اين قرار بود كه با شكايات رعايا و حمايت آقا مصطفى, بهرام خان دستگير و توسط حشمه الدوله روانه زندان گرديد و پس از مدتى در زندان به هلاكت رسيد, برادرانش به نام هاى جعفرقلى خان و ميرزاقلى سلطان كه توان انتقام از حشمه الدوله را نداشتند قصد جان سيدمصطفى را كردند, سيدمصطفى با آگاهى از نيت خطرناك آنان تصميم به پيش گيرى از فاجعه كرد و چون سردار حشمت جانشين حشمه الدوله توان مقابله با اين اشرار را نداشت راهى اراك گرديد تا عضد السلطان ـ والى عراق عجم ـ را از اين موضوع مطلع كرده و چاره جويى نمايد. سرانجام آقا مصطفى در حالى كه چهارماه و بيست و دو روز از ولادت روح الله مى گذشت در روز دوازدهم ذيقعده سال 1320هـ.ق خمين را به قصد اراك ترك كرد اما در بين راه توسط جعفرقلى خان و ميرزا قلى سلطان مورد سوء قصد قرار گرفت و گلوله مهاجمان قلبش را هدف قرار داد كه بر اثر آن سيدمصطفى در دم و در حالى كه 47 سال داشت, به شهادت رسيد. قاتلان در روستايى به نام يوجان مخفى شدند اما هاجرخانم و خواهران آن شهيد در دفاع از خون اين سيد وارسته نقش شگفتى داشتند, هاجر خانم عليه افراد متوارى قيام كرد تا اين كه آنان به حكم دولت وقت در قلعه يوجان (دوفرسخى خمين) دستگير شده و به تهران انتقال داده شدند و در ميدان توپخانه تهران به حكم مجتهدان وقت قصاص شدند.(11)

دوران صباوت و شكوفايى
بدين گونه سيد روح الله در ماههاى نخستين حيات خويش از نگاههاى توام با محبت, لبخندهاى شادمانه و نوازش هاى پدربزرگوارش محروم گرديد و تير ستم, بر سيمايش غبار يتيمى نشانيد.
با شهادت سيدمصطفى, مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفت و همراه با هاجر سرپرستى خردسالان برادر را عهده دار گرديد و روح الله را كه دوران شيرخوارگى را مى گذرانيد به دايه اى كه ننه خاور نام داشت سپرد تا او را شير دهد.(12) صاحبه خانم, نوازشگر قهرمان پرورى بود كه از پنج ماهگى در تربيت و پرورش امام خمينى (قدس سره) سهم بسزايى داشت و برايش مونسى فداكار, سرپرستى دلسوز, پناهگاهى مهربان و استوار بود, وى در سال 1336 هـ.ق بر اثر بيمارى وبا جان باخت و به سراى باقى شتافت, درگذشت وى اندوهى جانكاه را بر قلب روح الله پانزده ساله فروريخت, ديرى نپاييد كه در همان سال مادر امام ـ هاجرخانم ـ در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد.(13)
امام خمينى در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى در ديدار با گروهى از بانوان كه در جماران به زيارتش رفته بودند, فرمود: ((مادر خوب بچه خوب تربيت مى كند… ممكن است سعادت يك ملت را همان يك بچه تامين كند.))(14) هاجرخانم نيز امام را به گونه اى تربيت نمود كه پس از طى كمالات معنوى و ملكوتى جهان را متوجه حقايق مسلم قرآنى و روايى كرد و جهان اسلام را به سوى درستى و راستى و هويت اصيل خويش سوق داد به گونه اى كه ابرقدرت ها و عوامل استكبار از رفتار شجاعانه وبيانات و موضع گيرىهاى حكيمانه وى شگفت زده شدند و به فراست و بصيرت فوق العاده اش آفرين گفتند.
دوران كودكى و نوجوانى روح الله با ناگوارىهاى توان فرسا توإم بود ولى او به جاى آن كه از چنين حوادث تإلم بارى محزون گردد و در كام امواج نوميدى فرو رود, دليرانه استقامت ورزيد و در پرتو اعتماد به نفسى كه ريشه در ايمان به خداوند و توكل به او داشت به كوشش در راه پيشرفت و تحصيل علم و كسب فضيلت پرداخت و تحت سرپرستى برادر بزرگترش ـ آيه الله سيدمرتضى پسنديده ـ به فراگيرى علوم و مقدمات ادبيات روى آورد. او در منزل پدرى, و در سن هفت سالگى نزد ميرزا محمود افتخار العلمإ به خواندن ونوشتن پرداخت و سپس به مكتب خانه آخوند ملا ابوالقاسم ـ كه روبروى خانه ايشان منزل داشت ـ رفت و تحصيلات را پى گرفت ; بعد به محضر آقا شيخ جعفر(پسرعموى مادرش) راه يافت و آموزش هاى لازم را از وى فراگرفت اين دروس غالبا مقدماتى و ابتدايى بود.
در زمينه علوم حوزوى, مقدمات را پيش آقا ميرزا مهدى داعى شروع كرد و منطق را نزد شوهرخواهرش (مرحوم آقانجفى) آموخت, سپس مطول و سيوطى را در محضر برادر بزرگتر خود(آيه الله پسنديده) خواند و منطق را تكميل نمود و چون آن مرحوم در نگارش خط نستعليق نهايت هنرمندى را داشت, روح الله نزدش خط را مشق كرد.(15) نوشته اند امام در زادگاه خويش به مدرسه اى كه تازه تإسيس شده بود, قدم نهاد و نزد حمزه محلاتى (استادخط) به تمرين و تعلم اين هنر پرداخت و قبل از آن كه پانزده بهار را سپرى كند تحصيلات فارسى را تمام نمود و تا سال 1338هـ.ق فراگيرى مقدمات علوم اسلامى را در محضر برادر بزرگوارش پى گرفت.(16)

نوجوان كنجكاو و بافراست
امام در همين دوران ضمن دانش اندوزى از مبارزه با اشرار غافل نبود چنانچه خود در خاطره اى يادآور مى شود: ((… ما در همان محلى كه بوديم ـ يعنى خمين ـ سنگر بندى مى كرديم, من هم تفنگ داشتم, منتها بچه بودم, به اندازه بچگى ام, بچه شانزده هفده ساله, تفنگ دستمان بود و تعليم و تعلم تفنگ مى كرديم… ما سنگر مى رفتيم و با اين اشرارى كه بودند و حمله مى كردند و مى خواستند بگيرند و چه بكنند (مقابله مى كرديم)… ديگر دولت مركزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود… يك دفعه هم يك محله خمين را گرفتند و مردم با آن ها معارضه كردند و تفنگ دست گرفتند ما هم جزء آن ها بوديم…))(17)
امام در خانواده اى ديده به جهان گشود كه با مسايل سياسى و اجتماعى بى ارتباط نبودند و همين عامل, موجب گرديد كه آن روح قدسى از همان سنين نوجوانى و جوانى نسبت به رويدادهاى مهم تاريخ معاصر بى تفاوت نباشد. او چهارماهه بود كه پدرش در مبارزه با اشرار و خوانين شهيد شد; سه يا چهار ساله بود كه انقلاب مشروطه به وقوع پيوست و سيدمحمد كمره اى (از فعالان مشروطه) كه داماد عمه اش بود با رفت و آمد به خانه آنان و يا به وسيله مكاتبات حوادث اين قيام را براى اين خانواده بازگو مى كرد. سيزده ساله بود كه توفان جنگ جهانى اول وزيد و قواى متجاوز روس را در شهر خمين نظاره گر بود. در همان سال ها سياستمداران وقت را كه به سوى كرمانشاه مى رفتند در خمين ديد و با اشتياق به سخنان و خبرهاى تازه آنان گوش فراداد, نوجوانى بيش نبود كه شاهد هجوم ياغيان به اين ديار گرديد و خود چنانچه اشاره كرديم همراه با مردم تفنگ به دست گرفت و در دفاع از جان و اهالى اين سامان شركت جست. بخش هايى از خانه بزرگى كه از پدر به او و برادرانش و خوهرانش به ارث رسيده بود در اجاره نايب الحكومه ها, مإموران دولتى, بازرسان, مستوفيان عدليه و وزارت ماليه قرار داشت, آنان هم به تبع شغل خويش رفت وآمدهايى داشتند كه از نگاه تيزبين اين نوجوان دور نبود, خود در خاطره اى اشاره اى به چنين مسائلى دارد: ((… بنده در جوانى, آن حكومت هاى زمان قاجار را ديدم… يك حكومتى در يك بلادى كه مىآمد كانه مالك جان و مال مردم بود و مردم در مقابل او بايد هيچ حرف نزنند. من خود مشاهده كردم حكومتى كه در ولايت ثلاث ما بود كه مركزش در گلپايگان بود و آمده بود خمين, من بچه بودم, يك آدم بسيار متدينى بود, بسيار آدم خوبى بود.(18) حالا چه بهانه اى از او اين مرد خبيث (حاكم وقت) پيدا كرد, توى اتاقش رفته بودند, نشسته بودند, كشيدندش آوردندش توى حياط, بستندش به چوب و به كف پاى او چوب زدند. بعد هم آن فراش خبيثى كه همراهش بود, من توى دالان وقتى داشت مى رفت ديدم با چك به پشت گردنش زد تا بردند… وقتى يك محترمى مى رفت, يك عالمى مثلا مى رفت و با آنها ملاقات مى كرد در حضور آن عالم يك بيچاره ديگر را مىآوردند و به چوب مى بستند براى آن كه بفهمانند تو بايد اطاعت بكنى…)) (19)

آشنايى با شهيد مدرس
امام با آن هوش و فراست فوق العاده كه با فروغ ايمان ونور معرفت به دست آورده بود اين حقيقت را دريافت كه در اين روزگار آشفته و شرايط آميخته به اختناق و جهالت وستم شهيد آيه الله سيد حسن مدرس تنها شخصيت وارسته اى است كه مى تواند بر ديانت اصرار ورزد, هويت راستين جامعه را حفظ كند و مانع تجاوز و ستم شود(20), آشنايى اين نوجوان با آيه الله مدرس نيز در آينده سياسى او تإثير فوق العاده اى داشت, امام ماجراى اولين ديدار خود با مدرس را براى خانم ليلا بروجردى (نوه اش) اين گونه بازگو كرده است:
من اولين بارى كه مدرس را ديدم, در هفده سالگى (سال 1337هـ.ق) بود و همان دفعه اولى بود كه از خمين بيرون آمدم, آقاى پسنديده نامه اى به من داد كه به اصفهان بروم وبه آقاى مدرس بدهم. مدرس در جايى در كنار يك آسياى بادى, روى فرش نشسته بود و چند نفر نزد او بودند, من نامه را به دست گرفتم و در كنارى خيلى مودب ايستادم و بعدا نامه را به او دادم. (21)
آنقدر شخصيت مدرس براى امام پرجاذبه بود كه وقتى او به تهران رفت ايشان چندين بار به محل اقامت, مكان تدريس و نيز مجلس وقت رفت تا از نزديك با صلابت و شجاعت معنوى اين مرد خدا انس پيدا كند:
((مدرس آمد به تهران, آنجا هم يك خانه مختصرى اجاره كرد و من منزل ايشان مكرر رفتم, خدمت ايشان مكرر رسيدم ))(22) امام كه به مدرس و محل بحث هاى علمى مدرس هم تشريف برده بود از آن چنين ياد مى كند: ((من درس ايشان يك روز رفتم, مىآمد در مدرسه سپهسالار كه مدرسه شهيد مطهرى است حالا, درس مى گفت, من يك روز رفتم درس ايشان, مثل اين كه هيچ كار ندارد, فقط طلبه اى است دارد درس مى گويد, اين طور قدرت روحى داشت در صورتى كه آن وقت در كوران آن مسايل سياسى بود كه بايد بروند مجلس و آن ارتباط رادرست كند, از آنجا پيش ما رفت مجلس…))(23) امام چندين مرتبه به مجلس شوراى ملى رفت تا از نزديك ببيند مدرس در جلسات علنى چگونه صحبت مى كند و در برابر حوادث و مسايل موضع گيرى مى نمايد: ((… من آن وقت مجلس رفتم براى تماشا, بچه بودم, جوان بودم, رفتم مجلس آن وقت تا مدرس نبود مثل اين كه چيزى در آن نيست, مثل اين كه محتوا ندارد, مدرس با آن عباى نازك و با آن قباى كرباسى وقتى وارد مى شد مجلس مى شد يك مجلس… طرح هايى كه در مجلس داده مى شد آن كه مخالف بود, مدرس مخالفت مى كرد))(24) در جاى ديگر مى فرمايد: ((من مجلس آن وقت را هم ديده ام كانه مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد, با اين كه با او بد بودند ولى مجلس… احساس نقص مى كرد, وقتى مدرس نبود; وقتى مدرس مىآمد مثل اين كه يك چيز تازه اى واقع شده است)).(25)
با اين وصف, روشن مى شود كه امام درهمان سنين نوجوانى, در شهرى دورافتاده نه تنها نسبت به مسايل زمان خودش بى اطلاع و بى توجه نبوده, بلكه در بين اهالى آن سامان آگاه ترين افراد بوده و علاوه بر پى گيرى اخبار و اطلاعات به تجزيه و تحليل و نتيجه گيرى از آنها نيز مى پرداخته است.

استفاده از محضر استادان در علوم گوناگون
امام خمينى (قدس سره) پس از آن كه به سن نوزده سالگى رسيد و ادامه تحصيل در شهرستان خمين را امكان پذير نديد, نخست به اصفهان عزيمت نمود تا در اين شهر به فراگيرى معارف حوزوى اهتمام ورزد اما پس از شش ماه اقامت در ديار مزبور, با استماع آوازه آيه الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى, اصفهان را ترك گفت و به خمين بازگشت و در سال 1339 هـ.ق مطابق 1299هـ.ش راهى سلطان آباد عجم (اراك) گرديد تا در حوزه علميه اين شهر از محضر آيه الله حائرى استفاده كند, حجره ايشان در مدرسه علوم دينى اراك كه حدود يك سال در آن اقامت داشتند در ضلع شرقى ساختمان مزبور قرار دارد كه قرار است به يادبود آن بزرگوار توسط سازمان ميراث فرهنگى كشور كاشى كارى شود.(26)
در سال 1300 هـ.ش (22رجب 1340هـ.ق) آيه الله حائرى و فرزند بزرگش آيه الله مرتضى حائرى به همراه آيه الله سيدمحمدتقى خوانسارى به قصد اجابت دعوت مردم از اراك به سمت قم حركت نمود, اين شهر كه به دليل فرا رسيدن ايام عيد مبعث حضرت رسول اكرم (ص) آذين بندى شده بود خود را مهياى استقبال از آيه الله حائرى نمود. (27) امام خمينى (قدس سره) كه تازه كتاب مطول را شروع كرده بود در سن 20سالگى به قم رفت و در مدرسه دارالشفاى اين شهر مسكن گزيد و در حوزه جديدالتإسيس قم تحصيلات را با جديت افزونترى دنبال نمود, با ورود آيه الله حائرى به قم, مدرسه دارالشفا بازسازى گرديد و مدرسه فيضيه احيا شد امام خمينى حدود هفت سال در حجره اى از مدرسه فيضيه اقامت داشت, حجره شماره 23 محل خلوت انس و سير وسلوك عهد شباب او بود, امام پس از تشكيل خانواده گرچه اين حجره را ترك كرد اما مدرسه فيضيه را به پايگاه علم و مبارزه تبديل نمود و در سال 1315هـ.ش پس از رحلت آيه الله حائرى حجره مزبور محل تشكيل درس اخلاق ايشان بود كه مإموران رضاخان آن را تعطيل كردند, پيرو اين ممانعت ها درس مزبور به صورت جلسات خصوصى در خانه تشكيل مى گرديد و بعد به مسجد سلماسى انتقال يافت. (28)
امام نزد اساتيد حوزه علميه قم فراگرفتن دروس حوزوى را بدين گونه پى گرفت: تتمه مباحث كتاب مطول (در علم معانى وبيان) را نزد مرحوم آقاميرزا محمدعلى اديب تهرانى و تكميل دروس سطح را نزد مرحوم آيه الله سيدمحمدتقى خوانسارى و بيشتر نزد مرحوم آيه الله سيدعلى يثربى, دروس خارج فقه و اصول را نزد آيه الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى (ره). روح حساس و جستجوگر امام خمينى موجب گرديد تا ايشان به ادبيات عرب و دروس فقه و اصول بسنده نكند و به ديگر رشته ها نيز مشتاقانه روى آورد, از اين رو همزمان با فراگيرى دروس مزبور به آموختن رياضيات, هيإت و فلسفه نزد مرحوم آيه الله حاج سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى و ادامه همين مباحث به اضافه علوم معنوى و عرفانى را نزد مرحوم آيه الله ميرزاعلى اكبر حكمى يزدى پرداخت و عروض, قوافى و فلسفه اسلامى و فلسفه غرب را از محضر آقا شيخ محمدرضا مسجد شاهى اصفهانى يادگرفت. اخلاق و عرفان را نزد آيه الله حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى (ره) و عالى ترين سطوح عرفان نظرى و عملى را به مدت شش سال نزد مرحوم آيه الله ميرزا محمدعلى شاه آبادى (ره) فراگرفت. پس از رحلت آيه الله حائرى, تلاش امام خمينى به همراه جمعى ديگر از مجتهدين حوزه قم به نتيجه رسيد و آيه الله العظمى بروجردى به عنوان زعيم حوزه عازم قم گرديد, در اين زمان با وجود آن كه امام خمينى به عنوان يكى از مدرسين و مجتهدين صاحب رإى در فقه, اصول, فلسفه, عرفان و اخلاق شناخته مى شد و زهد, تعبد و تقوايش زبانزد خاص و عام بود به محضر آيه الله بروجردى رفت تا ضمن استفاده از نظرات علمى او به حوزه درسى وى گرمى و رونق ببخشد, ايشان(29) در جايى به اين موضوع اشاره اى روشن دارند: ((پس از فوت مرحوم آقاى حائرى با عده اى از رفقا بحث داشتيم تا آن كه مرحوم آقاى بروجردى به قم آمدند, براى ترويج ايشان به درس ايشان رفتم و استفاده هم نمودم…))(30)
 

پى نوشت ها:
*. مإخوذ از فرمايش مقام معظم رهبرى كه فرموده اند: ((امام خمينى يك حقيقت هميشه زنده است))
1 . جغرافياى كامل ايران, گروهى از نويسندگان, ج2, ص1204.
2 . ديار ابرار (خمين در گذر تاريخ) محمد جواد مرادى نيا, ص21 و 24.
3 . خاطرات آيه الله پسنديده, ص8.
4 . خمينى در گذر تاريخ, ص234.
5 . فرازهاى فروزان, از نگارنده, ص22.
6 . علماى بزرگ شيعه از كلينى تا خمينى, ص319ـ318.
7 . بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, سيد حميد روحانى, ص24 ـ 22.
8 . مجله نور علم, دوره سوم, شماره 7, ص83.
9 . پا به پاى آفتاب, گردآورى و تدوين اميررضا ستوده, ج1, ص20.
10 . ويژه نامه يكصدمين سال ولادت امام خمينى, مجله پيام زن, سال هشتم, شماره91, ص231 ـ 230.
11 . شهداى روحانيت شيعه, على ربانى خلخالى, ج1, ص;11 خاطرات آيه الله پسنديده, ص29 ـ 28.
12 . روزنامه همشهرى, 13 خرداد 1372, ص7.
13 . مجله حضور, خرداد 1376, ويژه هشتمين سالگرد رحلت امام خمينى, ص9 ـ 8.
14 . مجله 15 خرداد, خرداد و تير 1370, شماره2, ص35.
15 . خاطرات آيه الله پسنديده, ص51 ـ 50.
16 . بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص26.
17 . صحيفه نور, ج16, ص92.
18 . اين شخص حبيب الله ناظمى معروف به ناظم التجار بود كه مردم او را به نيك نامى مى شناختند.
19 . بخشى از بيانات امام در تاريخ 24 فروردين سال 1361 در جمع ائمه جمعه استان هاى آذربايجان شرقى و غربى.
20 . ماهنامه فرهنگ كوثر, سال سوم, شماره36, ص20.
21 . خمين در گذر تاريخ, ص259.
22 . صحيفه امام, ج3, ص244.
23 . صحيفه نور, ج16, ص269 ـ ;268 صحيفه امام, ج16, ص451.
24 . صحيفه نور, ج7, ص;62 صحيفه امام, ج8, ص67.
25 . صحيفه نور, ج16, ص268.
26 . آن موج آرام (ويژه نامه هشتمين سالگرد رحلت امام خمينى), ص11, مجله پيام زن سال هشتم, شماره7, مهر 1378, ص253.
27 . شيخ عبدالكريم حائرى نگهبان بيدار (ديدار با ابرار, ج26), سعيد عباس زاده, ص51 ـ 50.
28 . بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص27 ـ ;26 آن موج آرام, ص17.
29 . حديث بيدارى, حميد انصارى, ص18 ـ 17.
30 . مجله حضور, شماره1, ص;5 مجله آينه پژوهش, شماره 58, ص4.
 

/

بعد از چهارده سال به بهانه سالگرد پيروزى حزب الله لبنان بر رژيم صهيونيستي

به بهانه سالگرد پيروزى حزب الله بر رژيم صهيونيستى بعد از چهارده سال!
رحيميان


حضرت امام قدس سره در پيام حج سال 1366 ـ حج جمعه خونين ـ از حزب الله لبنان به صراحت نام برده و آن را بالاترين حجت الهى براى ((همه علمإ و روحانيون)) در راه جهاد عليه متجاوزان و نفى سكوت و مماشات در برابر آنان, قلمداد كرده است. و اين عين جملات امام است:
((من مجددا تإكيد مى كنم كه دنيا, امروز تشنه حقايق و احكام نورانى اسلام است و ((حجت الهى)) بر همه علما و روحانيون تمام گرديده است, چرا كه وقتى جوانان كشورهاى اسلامى براى دفاع از مقدسات دينى خود تا سر حد شهادت پيشرفته اند و براى بيرون كردن متجاوزان, خود را به درياى حوادث و بلا زده اند و زندان ها و شكنجه ها را به جان خريده اند و هم چون مسلمانان شجاع و مبارز و عزيزان ((حزب الله لبنان)) و ساير كشورها مقاومت كرده اند و به جهاد عليه متجاوزان برخاسته اند, چه ((حجتى بالاتر از اين؟)) و چه بهانه اى براى سكوت و مماشات و در خانه نشستن و تقيه كردن هاى بى مورد مانده است؟))
دو سال بعد در اوائل سال 68 ضمن گفت وگويى كه با جناب حجه الاسلام والمسلمين آقاى سيد حسن نصرالله كه در آن زمان مسئول امور اجرايى حزب الله بود داشتيم, صحبت از اين جملات امام شد. يك برداشت اين بود كه امام با نام بردن از حزب الله در اين پيام تاريخى و ستايش از شجاعت و مبارزه حزب الله, آن را به نحو احسن تقويت و پشتيبانى كرده تا موجب دلگرمى و تشويق عناصر حزب الله شود. اما حقير ضمن تإييد اين برداشت, استنباطى فراتر را ارائه كردم كه ذيلا به آن اشاره مى شود:
تا آن جا كه ياد دارم حضرت امام هيچ گاه فرد يا جمعى مشخص را به عنوان ((حجت الهى)) همراه با اطلاق از قيد زمان و مكان معرفى نكرده بود ولى در اين پيام از تصريح نام ((حزب الله)) به عنوان ((حجت الهى)) آن هم براى ((همه علما و روحانيون)) به خوبى مى توان دريافت كه امام گوئى به آينده حزب الله و ثبات و پايدارى آن در مسير حق, اطمينان داشته است و اين نويدى اطمينان بخش براى آينده روشن حزب الله است. در حالى كه اگر امام, به اين ويژگى حزب الله اطمينان نداشت اقتضإ مى كرد كه حداقل در اين پيام تاريخى و ماندگار با صراحت نام ((حزب الله)) را نياورد.
در طول ده سال گذشته, همواره برداشت حقير مورد توجه دوستان حزب الله بود و آقاى سيد حسن نصرالله به طور مكرر آن را براى حقير و ديگران بازگو مى كرد تا آن كه در اثر ثبات قدم و مقاومت شگفت انگيز حزب الله كه مويد همان برداشت بود, جهان اولين شكست ذلت بار رژيم جنايتكار و متجاوز صهيونيستى را در سال 1379 مشاهده كرد و ارتش نيرومند اسرائيل كه تجسم قدرت تكنولوژى پيشرفته نظامى و اطلاعاتى جهان غرب به شمار مىآمد و طى مدت 50 سال افسانه شكست ناپذيرى خود را در جهان جا انداخته بود و كشورهاى درگير با اسرائيل با حدود 5 ميليون ارتش هرگز نتوانسته بودند طعم تلخ شكست را به آن بچشانند در برابر چند هزار نفر نيروى حزب الله كه به سلاح ايمان و روحيه شهادت طلبى مسلح بودند و چه از جهت عده و عدد و چه از نظر تجهيزات نظامى قابل مقايسه با دشمن نبودند, با ذلت و خوارى تمام به اولين شكست بزرگ و عقب نشينى ذليلانه تن داد و با به جاى گذاشتن صدها تانك و نفربر و انبوه سلاح و مهمات سبك و سنگين و ساير امكانات ديگر پا به فرار گذاشت و هزاران نفر از نيروهاى مزدور اسرائيل موسوم به ارتش لحد يا فرار كردند, يا خود را تسليم حزب الله نمودند و…
متعاقب اين پيروزى بزرگ, جهان و به خصوص كشورهاى اسلامى و عربى, شگفت زده و خاضعانه حزب الله و رهبرى آن را ستوده و ميليونها نفر در كشورهاى مختلف به شادى و حمايت از حزب الله تظاهرات كردند و سيد حسن نصرالله به عنوان قهرمان بزرگ و مرد برجسته جهان عرب شناخته شد و…
در اولين سفرم بعد از پيروزى حزب الله به لبنان باز هم آقاى سيد حسن نصرالله بحث 12 سال پيش را يادآور شد. داستان گذشته را باز هم براى جمعى از علما و دوستان حاضر در يكى از جلسات بازگو كرد اما اين بار مطلب را تكميل كرد و چنين گفت:
بعد از پيروزى بزرگ حزب الله و شكست ذلت بار صهيونيست هاى متجاوز در جنوب لبنان عمق شگفت انگيز سخن امام تحقق عينى يافت و بسيارى از علماى بزرگ و روحانيون جهان اسلام و به طور اخص فلسطين در نوشته ها و گفته هاى خود به همان حقيقتى كه امام در چهارده سال پيش بيان كرده بود, اذعان كرده اند و مفهوم سخن امام را اين گونه تكرار كردند كه حزب الله ((حجت الهى)) را بر همگان تمام كرد.
مقاومت حزب الله و پيروزى آن ثابت كرد كه اولا تنها راه رهائى, جنگ و مقاومت مسلحانه عليه اسرائيل است و ثانيا اين راه قطعا به پيروزى خواهد انجاميد و عملا نيز انتفاضه اسلامى ملت فلسطين با الهام از حزب الله و تإثيرپذيرى از مقاومت اسلامى لبنان برافروخته گرديد و جهان اسلام نيز به درستى بى بديل اين راه روشن باور كرد و افكار عمومى در تمام كشورهاى اسلامى و مسلمانان سراسر جهان بر حمايت بى سابقه از انتفاضه سازش ناپذير برانگيخته شد, به گونه اى كه در پايتخت مراكش به طور نمونه بيش از دو ميليون نفر در تظاهرات بى نظيرشان بعد از پيروزى حزب الله در جنوب لبنان شركت كرده و شعار فراگيرشان اين بود ((الجهاد هوالبديل, حزب الله هو الدليل)) جهاد مسلحانه عليه اسرائيل تنها گزينه است و حزب الله دليل و حجت بر درستى آن است.

/

برداشتى از يك روايت

((برداشتى از يك روايت ))
حجه الاسلام والمسلمين اصغر هادوى كاشانى


كسانى كه با اقتصاد غرب آشنا هستند. مى دانند عمر اين علم از دو قرن تجاوز نمى كند. اما چه شد كه نهادهاى متناسب با اين اقتصاد شكل گرفت و خيلى زود به اهداف از پيش تعيين شده دست يافت, هم جامعه غربى را به رفاه رساند و هم جهان سوم را به استثمار كشيده, برده خويش ساخت. به نظر مى رسد آنچه غرب را به اينجا رسانيد, حركت در راستاى مبانى فلسفى مورد قبولشان بود آنها خدا را از صحنه روزگار حذف نموده و با خلقت جهان كار خالق را تمام شده تلقى كردند. از اعتقاد به فلسفه طبيعى يا دئيسم, آزادى اقتصادى و ليبراليسم شكل گرفت و در نتيجه خصوصى سازى و سرمايه دارى متولد شد تا در پناه آن افرادى به اندازه توليد ناخالص ملى يك كشور به انباشت سرمايه بپردازند شايسته است تمام زيربخشهاى اقتصاد غرب نيز با همين ديدگاه مطالعه شود. در مورد اقتصاد اسلامى و مفاهيم آن نيز بايد همين روش را برگزيد. در آموزه هاى قرآنى و حديثى ما خداوند علاوه بر آنكه خلق كرد, در صحنه زندگى باقى ماند و براى ارتباط پيوسته با او مفاهيم زيبايى چون ذكر و شكر را مطرح نمود.
در قرآن آمده است:
قطعا شما را در زمين قدرت عمل داديم و براى شما وسايل معيشت نهاديم اما چه كم سپاسگزارى مى كنيد.(1)
با اين ديدگاه بر آنيم تا به بررسى روايتى بپردازيم كه عمل به آن بهره ورى را بالا برده در عين حال ارتباط با خدا نيز حفظ مى شود.
از امام كاظم (ع) نقل شده است :
((اجتهدوا فى ان يكون زمانكم اربع ساعت, ساعه لمناجاه الله و ساعه لامرار معاش و ساعه لمعاشره الاخوان و الثقاه الذين يعرفونكم عيوبكم و يخلصون لكم فى الباطن و ساعه تخلون فيها للذاتكم فى غير محرم)).(2)
بكوشيد ساعات خود را به چهار بخش تقسيم كنيد:
1ـ ساعتى براى عبادت و مناجات با پروردگار
2ـ ساعتى براى تإمين زندگى و كسب و كار
3ـ ساعتى براى رفت و آمد, معاشرت با برادران دينى و دوستان مورد اعتماد و مخلص, تا شما را از عيوبتان آگاه كنند.
4ـ و ساعتى براى استراحت و برخوردار شدن از لذتهاى غير حرام.
پيامبر(ص) در مورد لذتهاى غير حرام فرمود:
فان هذه الساعه عون لتلك الساعات. يعنى اين زمان كمكى به سه زمان ديگر و مايه آسودگى و رفع خستگى دلهاست (3)
چهار مفهوم در روايت ذكر شده است.
مناجات با خدا ـ كسب و كار ـ معاشرت با برادران ـ لذتهاى حلال

1. مناجات با خدا
در مورد دعا آيات و روايات فراوان ديده شده و در وصف آن گفته ها گفته اند و شعرها سروده اند ولى چون بحث در مورد بهره ورى است و جنبه اقتصادى دارد دو نكته اهميت دارد:
اول اينكه در نظام اقتصادى اسلامى رابطه با خداوند در هيچ حالت قطع نمى شود, بر خلاف نظام سرمايه دارى و اقتصاد كلاسيك.
دوم اينكه در ميان دعا مضامينى وجود دارد كه روابط تنگاتنگى بين دعا و كسب را بيان مى كند يكى از شرايط استجابت دعا در روايات حلال بودن كسب و كار و كسب درآمدهاى مشروع است.
پيامبر(ص) فرمود:
بنده اى با لقمه حرام دست به دعا برمى دارد وقتى حال او اينگونه است چگونه دعايش مستجاب شود؟(4)
در بيان ديگرى فرمود:
از راه حلال كاسبى كن تا دعايت مستجاب شود, كسى كه لقمه حرام مى خورد تا چهل روز دعايش مستجاب نمى گردد.(5)

2. كسب و كار
از تعمق در آيات قرآن اين نتيجه را مى توان گرفت كه خداوند ضمن توجه دادن انسان به توحيد در خالقيت او را دعوت به حركت و استفاده از موهبت هاى الهى مى نمايد و در اين مسير او را به شكافتن زمين و استفاده از راههاى دريايى توجه داده و در نهايت, كار و تلاش را ((حركت براى دريافت فضل خدا)) ناميده است.
((و آخرون يضربون فى الارض يبتغون من فضل الله; و برخى به سفر براى كسب و تجارب از كرم خدا روزى مى طلبند.))(6)
روايات نيز ضمن تإكيد بر كار انسان را از بيكارى برحذر داشته اند.
پيامبر (ص) فرمود:
خداوند مومن شاغل را دوست دارد.(7)
و در روايت ديگرى فرمود:
((ان كان الشغل مجهده فالفراغ مفسده;
گر چه كار كردن مايه رنج و زحمت است اما بيكارى موجب فساد و تباهى است)). (8)
امام كاظم (ع) فرمود:
خداوند از بنده پر خواب نفرت دارد.
خداوند از بنده بيكار نفرت دارد. (9)
امروزه بحث كار و بيكارى فراتر از يك مسئله اقتصادى است و شكل سياسى به خود گرفته است. با يك جستجوى سطحى حدود هفت هزار پايگاه و مقاله در مورد كار و بيكارى در اينترنت قابل دسترسى است كه حاكى از اهميت فوق العاده جهان به اين مسئله است. امروزه در اقتصاد سياسى اين مسئله به حدى اهميت پيدا كرده است كه كارگزاران اقتصاد سياسى حاضرند جامعه, زير بار كمرشكن تورم برود اما مقدارى از بيكارى كم شود و همين مشكل بيكارى و نوشتن مقاله اى در مورد آن به ويليام فيليپس شهرت جهانى بخشيد و دريچه هاى جديد بر روى اقتصاد دانان بزرگى مانند ساموئلسون و سولو گشود.(10)
امروزه دنياى اسلام با دو نگرانى مواجه است:
اولا كشورهاى اسلامى هنوز مزيت هاى نسبى خود را در عرصه جهانى پيدا نكرده اند. ثانيا از نيروى كار فراوان استفاده بهينه نمى شود در نتيجه به عنوان نيروى كار ارزان قيمت روانه كشورهاى ديگر مى شوند. با اين ثروت خدادادى نفت را بدون ارزش افزوده و به صورت خام به ديگر كشورها صادر نمايند حال آنكه بااينهمه نيروى كار مى توان نفت را به صورت كالاى نهايى صادر كرد.

3. معاشرت با برادران
گرچه تنهايى و درون گرايى مى تواند انسان را در شناخت جنبه هاى مختلف يارى كند و او را به شناخت و معرفت خويش كه مقدمه معرفت خداست برساند اما از سوى ديگر ارتباط با مردم و شخصيت هاى مختلف مى تواند از انسان شخصيتى اجتماعى بسازد. جنبه هاى مثبت وجودى خود را تقويت نموده و كاستى ها را جبران نمايد. راز كاميابى پيامبران الهى اين بود كه با ديگران معاشرت مى كردند و به قدر فهمشان با آنان سخن مى گفتند.
((انا معاشر الانبيإ امرنا ان نكلم على قدر عقولهم,
به ما پيامبران امر شده است كه با مردم به اندازه فهم و دركشان سخن بگوييم. (11)
آنچه در معاشرت مهم بود و رعايت مى كردند خوشرويى, سخاوتمندى, پاكيزگى و استعمال عطر از كارهاى هميشگى آنان بوده است. (12) و اين شد كه خداوند مزد اين معاشرت را ((شرح صدر)) (13) قرار داده آنها دريا دل شدند قطره ها در آنها اثر نگذاشت و موج هم بنيانشان را بر باد نداد.

4. بهره مندى از لذتهاى حلال
آنچه مى تواند به سه بخش ديگر كمك كند همين قسمت چهارم است كه در اقتصاد امروزى به فراغت تعبير مى شود نكته مهم اينكه در روايات ما مراد از فراغ, بيكارى است كه اين دو واژه در اقتصاد اسلامى و اقتصاد غرب از بيكارى بهemployment) ) و از فراغت بهleisure) ) تعبير مى شود پس بيكارى در روايات معادلemployment) ) است كه در حالتى اتفاق مى افتد كه عرضه نيروى كار بر تقاضاى آن فزونى يابد. كارگران حاضرند با حقوق و دستمزد رايج در جامعه مشغول كار شوند اما كار وجود ندارد. در اقتصاد بيش از هشت نوع بيكارى تعريف كرده اند (14) كه مشهورترين آنها بيكارى ارادى و غير ارادى است. اگر نيروى كار با سطح حقوق معين حاضر به كار نباشد و با اختيار خود بيكارى را انتخاب نمايد در اين صورت بيكارى ارادىunememployment) voluntary ) به وجود مىآيد. فرض كنيد فارغ التحصيلان آموزش عالى به علت علاقه به شغلهاى دولتى حاضر به فعاليت در بخش خصوصى نباشند, در نتيجه بيكارى را ترجيح دهند و بيكار باشند. اما گاهى شخص حاضر است هر كارى را انجام دهد ولى به علت عرضه فراوان نيروى كار و كمبود تقاضا كسى او را استخدام نكرده و بيكارى ناخواسته بر او تحميل شود اين نوع بيكارى را بيكارى غير ارادى گويندvoluntary unememployment) ).
همانطور كه اشاره شده بيكارى يك جنبه منفى در اقتصاد است اما فراغت در غرب داراى ارزش مثبت است. نيروى كار حاضر است بخشى از كار خود را كم كرده و بر فراغت بيفزايد. به عبارت ديگر فراغت را با درآمد مبادله كند ودر درآمدهاى بالا كار او كمتر از فراغت شود. مثلا وقتى درآمد او سه برابر شود از كار كم كرده و فراغت را جايگزين مى كند(15) علت اين كار دقيقا همان چيزى است كه در روايت آمده, چون علاوه بر اينكه جسم و روح را فرسوده نمى كند مى تواند كار يا خدمتى را كه توليد مى كند از كيفيت بهترى برخوردار باشد. تا اينجا با اقتصاد غرب اختلافى نيست اما نكته ارزشمند حديث ((لذتهاى غير حرام)) است كه بايد به تناسب جامعه امروزى مصداقهاى آن را شناخت. تفسير اين بحث به آينده موكول مى شود اما براى نتيجه گيرى مى توان به نكته اى اشاره كرد.

يك سوال و يك پيشنهاد:
علامه طباطبايى در يكى از مباحث اجتماعى, كلامى به اين مضمون دارد كه دين قدرت اداره جامعه را دارد. همانطور كه در صدر اسلام از اين توانايى برخوردار بود. ايشان در توضيح مى فرمايد: مردم امروز با آن زمان از نظر خصوصيات و نيازهاى جسمانى تفاوت ندارد. آنها به آب و غذا و سفر و… نيازمند بودند امروز نيز همين نيازها مطرح است فقط شكل رفع نيازها فرق كرده است. اين كلام علامه قابل تإمل است. حال سوال اين است: چگونه در آن زمان كه آغاز تولد اسلام بود و از وسايل تفريحى خاصى استفاده نمى شد, اما مسلمين با شور و نشاط به جنگ و جهاد مى پرداختند.
علاوه بر آن از انس با خدا و مناجات هم زيباترين حكايتها در متون دينى و تاريخى آمده است. زمانى كه شماره گذارى و پلاك در كوچه ها مرسوم نبوده رسول خدا منزل صحابه را از روى صوت قرآن آنها تشخيص مى داده است. آيا واقعا براى نشاط و فرح بخشيدن به جامعه بايد از لذتهاى حرام استفاده كرد و در اين مسير از فرهنگ بيگانه سود برد؟
امروزه سرانه اختصاصى براى زندگى هر فرد كافى نيست. مسئولين فرهنگى بايد به جاى هزينه كردن در موارد كم بازده يا ديربازده, بودجه فرهنگى را به افزايش تفريح گاههاى سالم, ارزان كردن سفر و توسعه ورزش همگانى اختصاص دهند تا لذتهاى حلال جايگزين لذتهاى حرام گردد. عمروبن حريث خدمت امام صادق (ع) كه در منزل (تفريحگاه) برادر خود عبدالله بن محمد تشريف داشت, عرض كرد: فدايت شوم چه شده كه اينجا آمده ايد؟ حضرت فرمود: براى گردش.(16) پيامبر(ص) فرمود: ((سافروا تصحوا و تغنموا)). مسافرت كنيد تا سالم بمانيد و بهره (مادى و معنوى) ببريد.(17)

نتيجه:
از مجموع روايت امام كاظم (ع) كه ساعات را به چهار بخش تقسيم فرمودند, اين تفاوت با اقتصاد غرب حاصل شد كه در آن اقتصاد در منحنى هايى كه ترسيم مى كنند و در قسمت افقى زمان و در قسمت عمودى منحنى درآمد در هر زمان را نشان مى دهد و زمان را در بخش افقى به كار و فراغت اختصاص مى دهند و با درآمد اضافى, فراغت را مى خرند.(18)
اما در اقتصاد اسلامى هر مسلمان بخشى از درآمد را رها كرده و به جاى آن به مناجات با خداوند و محاسبه نفس مى پردازد.
قرآن در مورد نماز جمعه مى فرمايد: ((يا ايهاالذين آمنوا اذا نودى للصلوه من يوم الجمعه فاسعواالى ذكرالله و ذرواالبيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون; اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون براى نماز جمعه ندا در داده شود به سوى خدا بشتابيد و داد و ستد را واگذاريد, اگر بدانيد اين براى شما بهتر است.))(19)
از آيه مى توان استفاده كرد كه بايد بخشى از درآمد دنيوى را با بهره هاى اخروى عوض كرد. چون ((و للاخره خيرلك من الاولى و لسوف يعطيك ربك فترضى))(20)
اولا آخرت بهتر از دنياست و به جاى آنچه كه در دنيا از دست دادى آنقدر پروردگارت به تو عطا خواهد كرد تا خرسند گردى.
در مورد اختصاص بخشى از اوقات به محاسبه نفس هم گرچه ظاهرا درآمدى از دست رفته است, اما امام على(ع) فرمود: هر كس نفس خويش را به محاسبه كشيد سود برد و هر كس از آن غفلت نمود خسارت نمود.(21)
اميد است خداوند توفيق فهم كتاب و سنت را بر ما ارزانى دارد و بر اساس آن, جامعه آرمانى اسلام را بنا نموده و تا همه چيز و همه كس رنگ خدا بگيرد كه: ((صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عابدون))(22).
 

پى نوشت ها:
1 . اعراف, 10.
2 . تحف العقول, 302.
3 . خصال, ر13, ص525.
4 . ارشاد القلوب, 149.
5 . مكارم الاخلاق, ج2, ص20, 2045.
6 . مزمل, 20.
7 . كنزالعمال, 9199.
8 . تنبيه الخواطر, ج1, ص60.
9 . الفقيه, ج3, ص169, ر3635.
10 . مارك بلاك, اقتصاددانان بزرگ جهان, ص231.
11 . بحارالانوار, ج77, ص140, ر19.
12 . نگاه كنيد به ميزان الحكمه, نبوت عامه.
13 . سوره انشراح.
14 . حريرى, محمد يوسف, اصطلاحات اقتصادى.
15 . كميجانى, على اكبر, نظرى و كاربرد اقتصاد خرد, ص239.
16 . محاسن, ج2, ص461, ر2595.
17 . كنزالعمال, ر17470.
18 . براى اطلاع بيشتر به كتاب هاى اقتصاد خرد, بخش انتخاب, فراغت رجوع كنيد.
19 . جمعه, 10.
20 . ضحى, 4 و 5.
21 . بحارالانوار, ج70, ص73, ر27.
22 . بقره, 138.
 

/

فلسطين و منافع ملى ما

فلسطين و منافع ملى ما
قسمت آخر
استاد حسين مظفر


تقابل ايدئولوژى اسلامى با منافع ملى
مسإله ديگرى كه در اين همايش آرمانهاى بلند و متعالى انقلاب اسلامى ايران را نشانه رفته است طرح مسإله تقابل ايدئولوژى اسلامى با منافع ملى كشورمان ايران است.
آيا به راستى ايدئولوژى اسلامى با منافع ملى ما در تضاد است ؟
آيا واقعا دفاع از آرمانهاى مردم فلسطين و افشاى جنايت هاى رژيم صهيونيستى بر مسلمانان مظلوم كه هر روز خانه و كاشانه شان توسط تانكها و موشك هاى اسرائيلى بر سرشان خراب مى شود و آواره و دربدر مى شوند با منافع ملى ما در تضاد است؟!
آيا وجدانا سكوت و سازش و تن به حقارت و ذلت دادن در برابر خشن ترين جنايات ضد بشرى كه توسط مشتى نژاد پرست و ددمنش بر زنان و كودكان و جوانان مظلوم و مسلمان فلسطين انجام مى گيرد موجب احيإ منافع ملى ماست؟!
آيا واقعا اگر ما سكوت كنيم همه مسإله فلسطين و فلسطينيان حل مى شود و كشور ما ايران نيز در دنيا اعتبار بين المللى كسب مى نمايد و همه از او تمجيد خواهند كرد؟!
يكى از سخنرانان در آن همايش گويد:
((بايد توجه كرد كه نگاه ايدئولوژيك به مسإله فلسطين تا چه ميزان به نفع آرمان فلسطين بوده است .
طى 23 سال گذشته گفتمان ما در قبال مسإله فلسطين گفتمانى ايدئولژيك بوده است اما با توجه به تحولى كه در اهالى فلسطين ايجاد شده است و مطابق شرايط جديد بايد نگاه جديدى به مسإله داشت .
او مى افزايد: سالها از نگاه دين به مسإله فلسطين نگريستيم اجازه بدهيم يك بار هم از نگاه انسانى به اين مسإله نگاه شود))

سخنران ديگر اين همايش گويد:
((به مسإله انتفاضه بيش از حد پرداخته شده و به منافع ايدئولژيك در اين موضوع بيش از منافع ملى اهميت داده مى شود. و خواهان ترجيح دادن كفه منافع ملى بر منافع ايدئولژيك مى شوند))
در نهايت در بخش ميزگرد براى القاى جدايى تفكر اسلامى از تفكر ايرانى و لزوم بازگشت از نگاه ايدئولژيك به منافع ملى در قضيه فلسطين مسائلى مطرح مى گردد.
آيا واقعا بايد نگاه ايدئولژيك را از مسإله فلسطين برداشت و فقط به منافع ملى خود انديشيد؟!
بيان چنين اظهارات كم اعتبار و مغاير با آرمانهاى انقلاب اسلامى از سوى ايده پردازان سياسى آن هم از مهد كشور اسلامى ايران واقعا جاى شگفتى است!
اصولا نگاه انقلاب اسلامى به مسإله فلسطين نگاه برآمده از اصول و مبانى و تفكر فقهى شيعى است, در تفكر شيعى رژيم اشغالگر قدس غاصب است و مردم فلسطين صاحبان حقى هستند كه حقوق اوليه آنها غصب و مورد تجاوز واقع شده است. بديهى است كه احقاق حقوق ملت هاى مظلوم و تحت ستم برعهده همه مسلمانان است .
در انديشه شيعى هرگونه سكوت و سازش و مصالحه در برابر تضييع حقوق يك ملت و ظلم و جنايات وارده بر مسلمين خيانت محسوب شده و از دائره اسلام خارج است.(1)

سخن رسول خدا (ص) كه فرمودند:
((من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم))
هر كس فرياد مسلمانى را بشنود كه درخواست كمك كرده و او را اجابت نكند مسلمان نيست.
جزء جوهره, آرمان و اعتقادات تفكر شيعيان است. يك مسلمان بالغ و آزاده نمى تواند براى حفظ منافع شخصى خود نسبت به حقوق مسلمانان ديگر بى تفاوت باشد.

حضرت امام هرگونه سكوت و سازش در برابر تجاوزات به ملت فلسطين را محكوم مى نمايند و هشدار مى دهند كه :
آيا مسلمانان و سران كشورهاى اسلامى در چنين موقعيتى (جنايات اسرائيل) در پيشگاه خدا و عقل و وجدان, مسووليت و وظيفه اى ندارند؟ آيا رواست كه مجاهدان فلسطين به دست گماشتگان استعمار در مناطق زير سلطه استعمار قتل عام شوند ولى ديگران در برابر اين جنايت سكوت كنند.(2)
براى مسلمانان عالم ننگ و نفرت است كه گروهى از هم كيشان آنان مظلومانه توسط جلادان صهيونيست به خاك و خون كشيده شوند و واكنشى نشان ندهند. در انديشه اسلامى دفاع از مظلوم و جهاد عليه ظالمان و جباران, تفكيك ناپذير و جدانشدنى است. حقوق فردى و اجتماعى مسلمانان با هم پيوند خورده است, مسلمانان پيرو اين انديشه رسول خدايند كه فرمودند:
(من اصبح و لم يهتم بامورالمسلمين فليس بمسلم )
هر كس صبح كند در حالى كه به امور مسلمانان ديگر اهتمام نكند مسلمان نيست. (3)

معمار بزرگ انقلاب حضرت امام با بهره گيرى از حديث شريف نبوى است كه مى فرمايند:
((دفاع از نواميس فلسطين و دفاع از بلاد مسلمين و دفاع از حيثيات مسلمين امرى است لازم و ما بايد خودمان را براى مقاصد الهى و دفاع از مسلمين مهيا كنيم و خصوصا در اين شرايطى كه فرزندان واقعى فلسطين اسلامى و لبنان اسلامى يعنى حزب الله ومسلمانان انقلابى سرزمين غصب شده و لبنان با نثار خون و جان خود فرياد (ياللمسلمين) سر مى دهند با تمام قدرت معنوى و مادى در مقابل اسرائيل و متجاوزين بايستيم))(4)
آيا به راستى تلاش براى آزادسازى معراج گاه رسول خدا و قبله اول مسلمين از چنگال اشغالگران وظيفه همه مسلمانان نيست؟ و آيا اگر تلاشى در اين زمينه انجام گيرد با منافع ملى در تضاد است؟ و آيا اگر در تضاد باشد بايد آرمان ايدئولژيك را فداى منافع ملى خود كرد؟!
امروز مسإله قدس و آزادى بيت المقدس قبله گاه اول مسلمين با هويت دينى مجموعه مسلمانان جهان با هر مليتى كه هستند گره خورده است. امروز سرنوشت ملت فلسطين با سرنوشت جهان اسلام جدائى ناپذير است. مگر مسلمانان عالم مى توانند در برابر ظلم و جناياتى كه به زنان و كودكان مسلمان فلسطين مى شود بى تفاوت باشند؟
چطور وقتى 13جاسوس يهودى در ايران دستگير و محاكمه مى شوند تمام دنياى كفر بويژه آمريكا و غرب بپا مى خيزد (در حالى كه خودشان به جاسوسى اعتراف كردند)
چطور دنياى كفر صهيونيست ها را تنها نمى گذارد و با وجود جناياتى كه مى كند هرگونه قطعنامه اى را در شوراى امنيت به نفع صهيونيست ها وتو مى كند, بر آنان چنين حمايتى عيب نيست اما حمايت مسلمانان جهان از مظلومان رنجديده و آواره و مظلوم دخالت در امور آنان است ؟
آقايانى كه مى گويند( اجازه بدهيم يك بار هم از نگاه انسانى به اين مسإله نگاه شود) آيا منظورشان نگاه انسانى به جنايات ددمنشانه صهيونيست هاست؟
يا منظورشان نگاه انسانى به زنان و كودكان مظلوم و ستمديده اى است كه بمدت بيش از 50 سال است توسط حكام غاصب صهيونيست دچار آوارگى و دربدرى شده اند و از خانه و كاشانه خود فرارى داده شده اند.
اگر منظورشان نگاه انسانى به آن كودك مظلوم و معصومى است كه در مقابل دوربين و در آغوش پدرش به شهادت رسيد منصفانه بگويند چه وظيفه اى در مورد اين نگاه انسانى دارند؟ سكوت و سازش و تمجيد! يا فرياد و اعتراض و رساندن پيام مظلوميت شهيدان به دنيا و مسلمانان و دعوت از آنان براى اتحاد و مقابله با اين رژيم ددمنش ؟
اينكه در همايش گفته مى شود (فلسطينى ها حمايت ما را قبول ندارند) و يا (ايران زمانى مى تواند در مورد فلسطين سخن بگويد كه قبلا رضايت مردم آن سرزمين را فراهم كرده باشد)
آيا واقعا فلسطينيان و حتى رهبران آنان از حمايت ايرانيان و مسلمانان جهان خشنود مى شوند يا ناراحت ؟
آيا شعاع انقلاب اسلامى ايران موجب عزت و شرافت مسلمانان جهان و دميدن روح اميد و اعتماد به نفس در آزاديخواهان جهان بويژه مردم فلسطين شد يا وضع آنها را بدتر ساخت.
بهتر است اين پاسخ را از زبان شهيد دكتر فتحى شقاقى دبير كل جهاد اسلامى فلسطين بشنويم كه فرمودند:
((پيروزى انقلاب اسلامى اعتماد به ايدئولژى و دين را به مسلمانان سراسر جهان بازگرداند و ثابت كرد كه اسلام نيرويى شكست ناپذير است و اسلام نيروى قيام و جوشش را در مردم فلسطين زنده كرد))(5)
كيست كه نداند انقلاب اسلامى ايران به حركت و قيام مردم فلسطين حيات و رمق داد و آنان را از اتكإ به نيروى پوشالى متكى بر ناسيوناليسم عربى به سوى اسلام حياتبخش و يك منبع انرژى و وسيله اتحاد ميان همه اعراب سوق داد و موجب تجديد نظر در انديشه بسيارى از ايده پردازان گرديد.
آيا واقعا فلسطينيان به حمايت مسلمانان نيازى ندارند؟ و آيا اگر حتى آنها اعلان نياز نكردند مسلمانان جهان هيچ وظيفه اى از نظر آرمانى و دينى نسبت به مظلومان فلسطين ندارند؟!
آيا عده اى مجازند از سوى مردم مبارز و فلسطينى هر نظر خفت بارى را بدهند اما آرمان اسلامى نمى تواند نظرياتى را مطرح نمايد كه واجد عزت و شرافت براى مسلمانان مظلوم فلسطينى باشد؟
شخصيت ديگر فلسطينى و رهبر يكى از سازمان هاى جهادى فلسطينى بنام احمد جبريل در كنفرانسى در تهران در سال 71 مى گويد :
((چرا ما مى گوئيم به همه مسلمين نيازمنديم براى اينكه مى دانيم كه فلسطينى ها به تنهايى قادر نيستند فلسطين را آزاد كنند. و همچنين مى دانيم كه عرب و قوميت عرب هم به تنهايى قادر به آزادى فلسطين نيست.
او در ادامه اقرار مى كند كه: شخصا در گذشته ريشه هاى فكرى وطنى, قومى, ناسيوناليستى داشته است اما پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران توجه او به اسلام, اسلام انقلابى جلب شده و وقتى كه مى شنود امام خمينى رهبر سالخورده انقلاب اسلامى ايران آمريكا و غرب را شيطان بزرگ مى نامد اين نظريه در او نفوذ مى كند.))

مرورى بر فرازهاى مواضع بزرگمرد الهى كه نهضت الهى خويش را با اتكال به خداوند و تكيه بر نيروى عظيم مردمى به انقلابى بزرگ در جهان اسلام مبدل ساخت, بيانگر اهميت مسإله فلسطين در آرمان اسلامى و انقلاب اسلامى و هشدارى جدى بر خطرات غده سرطانى اسرائيل در كشورهاى اسلامى است.
حضرت امام اولين مرجع تقليد و پيشواى بزرگ مذهبى بودند كه مجوز حمايت از مبارزان فلسطينى را از محل وجوهات شرعى و زكوه و صدقات صادر نمودند و از همان آغاز وجهه اسلامى و بعد اعتقادى مبارزه با اسرائيل را كارسازترين روش براى بسيج ملت مظلوم فلسطين و جلب حمايت امت اسلام از آنان معرفى نمود و اتخاذ روش هاى ديگرى همچون تكيه بر قوميت عربى و نگرش هاى ناسيوناليستى را انحراف در مسير مبارزه براى آزادى قدس مى دانست.
امام قضيه فلسطين را امرى مرتبط با كيان اسلام مى دانست و به همين جهت پيوسته همه مسلمين را در كمك به فلسطين تشويق مى نمود و تاكيد مى كرد كه مشكل فلسطين مشكل جهان اسلام است. و بدين جهت امام براى دفاع از حقوق مظلومان فلسطين و براى بسيج ملل اسلامى در حمايت از قيام فلسطينيان معتقد بود كه مى بايست از متن ايدئولژى اسلام و قابليت هاى آن بهره گرفت. اعلان آخرين جمعه ماه مبارك رمضان به عنوان روز جهانى قدس و نقش تعيين كننده فضاى معنوى ماه مبارك رمضان در اتحاد ملل اسلام و بسيج و تهييج نيروهاى مسلمين براى آزادى قدس شريف و يا احيإ حج ابراهيمى و افشاى جنايات صهيونيست ها و پرداختن به مسإله فلسطين به عنوان يكى از مهمترين دردهاى جهان اسلام براى جلب حمايت و همدلى مسلمين عالم در ريشه كن كردن زخم كهنه بلاد اسلامى از جمله اهداف بلند و ايدئولژيك امام در مورد مسإله فلسطين بود.
هنر امام و روش پيامبرانه او بيدارگرى اسلامى و دعوت به بازگشت به خويشتن و بازگشت به هويت اسلامى و ارزشهاى فراگير مشترك ميان امت اسلامى بوده بدين جهت بود كه مورد توجه آزاديخواهان جهان از جمله مجاهدان فلسطينى قرار گرفت و موجب احياى اسلام گرايى شد و رنگ و روى مبارزات فلسطينيان را جلايى اسلامى و الهى بخشيد. البته مردم فلسطين پيش از انقلاب ايران هم مسلمان بودند اما ريسمانى كه آنها را بهم پيوند مى داد و گرد مىآورد عامل عربيت آنان بوده و مبارزات پراكنده مردم فلسطين تحت الشعاع ناسيوناليسم عربى بود كه ساخته و پرداخته استعمار بود ولى با پيروزى انقلاب اسلامى انديشه تواناى اسلام عامل اتحاد و مبارزه و شهادت طلبى شد و انديشه استعمارى عروبيت و توطئه عربى و قومى كردن مسإله فلسطين خنثى گرديد.
شعار امروز ايران, فردا فلسطين از شعارهاى اوليه انقلاب اسلامى ايران بود كه به صهيونيست ها بيم و به فلسطينيان اميد مى داد. انقلاب اسلامى خط بطلانى بر ناكارآمدى ناسيوناليسم عربى در رهايى مسلمانان فلسطينى از سلطه غاصبان صهيونيستى و احياى انديشه اسلام به عنوان دينى آزاديبخش و حياتبخش بود و قيام انتفاضه مردم فلسطين با دو ويژگى اسلامى بودن و مردمى بودن پاسخ مناسبى به طرح هاى استعمارى ناسيوناليستى و شكست تز قوميت عرب و ملى گرايى و بازگشت به خويشتن و ايجاد موج بيدارى اسلامى در همه كشورهاى اسلامى و دنياى عرب است.
حضرت امام ملت مسلمان فلسطين را صاحبان حقى مى داند كه حقوق آنها توسط صهيونيست هاى مهاجر غصب شده است و با اين نگاه است كه مشروعيت رژيم صهيونيستى را زير سوال مى برد و حمايت از مردم فلسطين را مجاز و شرعى مى شمرند. و حتى در پاسخ به استفتائى كه در مهر سال 47 از ايشان مى شود پرداخت وجوهات شرعى مانند زكوه و صدقات را به مجاهدان فلسطينى مجاز مى شمارند.
حضرت امام با الهام از تفكر سياسى شيعى است كه در 46/3/18 فتواى تحريم رابطه با اسرائيل را صادر مى نمايند و در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى نيز در مصاحبه با خبرنگار آلمانى اشپيگل مى فرمايند:
((ما كليه روابطمان را با اسرائيل قطع خواهيم كرد چرا كه هيچ حقى براى موجوديت اسرائيل قائل نيستيم))
در تفكر شيعى امام سكوت در برابر ظلم و جنايات رژيم صهيونيستى جايز نيست .
امام مى فرمايند:
((امروز قبله اول مسلمين بدست اسرائيل اين غده سرطانى خاورميانه افتاده است, امروز برادران فلسطينى و لبنانى عزيز ما را با تمام قدرت مى كوبد و به خاك و خون مى كشد. امروز اسرائيل با تمام وسايل شيطانى تفرقه افكنى مى كند. بر هر مسلمانى لازم است كه خود را عليه اسرائيل مجهز كند.))(6)
از ديدگاه امام دفاع از قدس جزء جوهره انديشه و اعتقادات اسلامى بويژه شيعى است. از نظرگاه امام تفكر اسلامى و اعتقادى با مصالح ملى در تعارض نيست چرا كه هويت اسلامى و اعتقادى جوهر و جان مايه هويت ملى ما را تشكيل مى دهد و مايه قوام و عزت و سربلندى مليت ماست و اين دو تفكيك ناپذيرند.
و بدين جهت امام دفاع از قدس را نه تنها در تعارض با منافع ملى نمى دانند بلكه مى فرمايند:
((مسإله قدس يك مسإله شخصى نيست و يك مسإله مخصوص به يك كشور و يك مسإله مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست, بلكه حادثه اى است براى موحدين جهان و مومنان اعصار گذشته و حال و آينده. از روزى كه مسجدالاقصى پى ريزى شده تا آنگاه كه اين سياره در نظام هستى در گردش است.))(7)
حضرت امام گسترش روحيه جهاد و شهادت طلبى جوانان فلسطينى و قراردادن بدن هاى برهنه خويش را در برابر سلاح هاى مرگبار, ناشى از انديشه قومى و عربى و وطن گرايى نمى داند بلكه آنرا تجلى اسلام و فرياد الله اكبرهايى مى داند كه در انقلاب اسلامى ايران تجربه شده و موجب اخراج شاه گرديده است. فلذا مى فرمايند:
((مسإله قدس يك پديده تصادفى نيست. آيا دنيا تصور مى كند كه اين حماسه را چه كسانى سروده اند و هم اكنون مردم فلسطين به چه آرمانى تكيه كرده اند كه بى محابا و با دست خالى در برابر حملات وحشيانه صهيونيست ها مقاومت مى كنند؟ آيا تنها آواى وطن گرايى است كه از وجود آنان دنيايى از صلابت آفريده است؟ آيا از درخت سياست بازان خود فروخته است كه بر دامن فلسطينيان ميوه استقامت و زيتون نور و اميد مى ريزد؟… شكى نيست كه اين آواى الله اكبر است, اين همان فرياد ملت ماست كه در ايران شاه را و در بيت المقدس غاصبين را به نوميدى كشاند.))(8)
روحيه شهادت طلبى جوانان فلسطينى كه ناشى از انديشه ناب اسلامى است بزرگترين حربه ايست كه خواب راحت را از سردمداران صهيونيستى ربوده است به نحوى كه وقتى از اسحاق رابين در مصاحبه تلويزيونى سوال مى شود كه چرا كار را يكسره نمى كنيد مى گويد:
((نهايت كارى كه مى توانيم انجام دهيم اين است كه آنها را بكشيم ولى اينها براى كشته شدن از يكديگر سبقت مى گيرند و باكى ندارند.))(9)
از نظر امام هر چه با موازين شرعى همسو باشد با منافع ملى ما نيز سازگارى دارد و هرچه با موازين شرعى در تغاير باشد با منافع ملى ما نيز در تضاد خواهد بود.
بدين جهت است كه دفاع از فلسطين يكى از وظايف شرعى و آرمانى و انسانى ما و جزء آرمانهاى انقلاب اسلامى بشمار مى رود. امام هرگونه اهمال و سستى را در مبارزه با تجاوزات صهيونيست ها جايز نمى شمارند و مى فرمايند:
((اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمام موازين بين المللى غاصب و متجاوز است و ما كمترين اهمال و سستى را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمى دانيم. ))(10)
آنهايى كه در همايش گفته اند منافع ملى ما تاكنون در خصوص فلسطين بخاطر نگاه ايدئولژيك ما به اين مسإله دچار ضرر شده است.
از تإثير انقلاب اسلامى بر گسترش و تعميق مبارزات اسلامى در جهان بى خبرند و نمى دانند كه آرمانهاى ايدئولژيك انقلاب اسلامى چه غوغايى در جان و انديشه حق گرايان و مظلومان تحت ستم بوجود آورده و چه رعب و وحشت و دلهره اى را بر اندام سلطه گران و متجاوزان و غاصبان ظالم وارد ساخته است.
ايجاد موج بيدارگرى اسلامى و استمدادطلبى و رهايى از ظلم و ستم و بازگشت به خويشتن كه در آرمانهاى انقلاب اسلامى متجلى شده است پيامى درون منطقه اى نبود كه مخصوص ملت انقلابى ايران باشد. بلكه اين پيام توانست با سرعت مرزهاى ايران را درنوردد و در قلوب و انديشه همه آزاديخواهان جهان جاى گيرد. و جهان را با يك بيدارگرى بين المللى روبرو سازد به نحوى كه دشمنان را نيز به اقرار وادار كرد.

اسحاق رابين نخست وزير گذشته صهيونيستى در مورد نفوذ انقلاب اسلامى ايران چنين اعتراف مى كند :
خاورميانه اكنون با موج خاصى از يك بيدارگرى اسلامى روبروست. من اين جنبش را خمينيسم بدون خمينى مى نامم اين جنبش در بسيارى از كشورهاى عربى و حتى كل جهان اسلام بصورت موثرى عمل مى كند.

او ادامه مى دهد كه:
ميان خمينيسم و آرمان ملى يك جنبش اسلامى تند رو و در يك كشور اسلامى هيچ تناقضى وجود ندارد, يك تبعه مصرى, الجزايرى, فلسطينى, اردنى, لبنانى بين وفادارى به مليت خود و پيروى از خمينيسم هيچ تضادى نمى بينيد.

او گويد: ( خمينيسم بصورت يك جنبش قدرتمند و فراگير در سراسر جهان اسلام وجود دارد)

آرى: انقلاب اسلامى با طرح شعارها و آرمانهاى الهى و فطرى خويش, فضاى فرهنگى سياسى معنوى بين المللى را متإثر ساخته است. انقلاب اسلامى با حمايت از فلسطين و قدس عزيز و طرح آرمانهاى الهى و اسلامى, خيزش ملت هاى عربى و مسلمانان را به صحنه هماوردى با دشمن صهيونيستى كشانده است. مقاومت اسلامى در لبنان و انتفاضه فلسطين نشانه هاى روشنى از بيدارى اسلامى است كه الهام گرفته از انقلاب اسلامى و رهنمودهاى رهبر فرزانه انقلاب اسلامى است.

معظم له وضعيت بيدارگرى مسلمانان فلسطين را تمجيد نموده و مسلمانان را براى كمك به رهايى ملت فلسطين ترغيب مى نمايند و مى فرمايند:
((حوادث اخير نشان دهنده ايمان و بيدارى نسل جوان فلسطين و ادامه حركت انتفاضه و مبارزه اى است كه با تهديد و گلوله فروكش نخواهدكرد… اين حركت, حركت يك نسل است كه هيچگاه متوقف نخواهد شد و پيروزى در نهايت متعلق به ملت فلسطين است… دولت هاى اسلامى امروز در مقابل تجربه عظيمى قرار گرفته اند و همه بايد با اعلام مواضع و از راه هاى گوناگون به ملت فلسطين كمك نمايند و يقينا دولت هايى كه در اعلام موضع و كمك به مردم فلسطين كوتاهى كنند به ضرر خود عمل كرده اند… امروز درحالى كه انتفاضه و حركت ملت فلسطين هر روز قوىتر و گسترده تر از گذشته مى شود رژيم صهيونيستى و دولت آمريكا به عنوان حامى اصلى اين رژيم بر خلاف ظواهر از درون رو به ضعف و اضمحلال و پوسيده است… ملت فلسطينى براى مقابله با اين توطئه بايد همواره به آينده اميدوار باشند و به فضل پروردگار امروز فضاى فلسطين بسيار پرشورتر از گذشته است و دشمن صهيونيستى در انفعال قرار گرفته است…
نقشه هاى تصنعى بسيارى در طول تاريخ ايجاد شد كه سرانجام از بين رفتند و سرزمين فلسطين و اين پيكره جداشده نيز در نهايت به عالم اسلام و صاحبان اصلى آن باز خواهد گشت.))(11)
انقلاب اسلامى با پيروزى خون بر شمشير دورنماى راه جديد در مبارزات ملت هاى منطقه را ترسيم كرد و اين الگو در لبنان و فلسطين تكرار شد كه پيروزى مقاومت در لبنان و استمداد و گسترش انتفاضه در فلسطين يكى از دستاوردهاى آن است.
حضرت امام ديده بانى تيزبين و نكته سنج و سياستمدار حكيمى بودند كه در طول مبارزات خود از منظرى بالا نظريه ها و تئوريهاى مختلف را رصد مى كردند و هرگاه با زمزمه هاى سازشكارانه برخورد مى كردند زنگ هشيارى وبيدارى را به صدا درمىآوردند و آنرا خنثى مى نمودند. امام در مورد سرود نغمه هاى سازشكارانه هشدار مى دادند كه:
((همه دست به دست هم دادند كه نگذارند ملت فلسطين اين راهى را كه الآن پيش گرفته باقى باشد يا بصورت دلسوزى براى فلسطين كه حيف! فلسطين دارد چه مى شود. خوب است كه قدرى مثلا مماشات كنند تا كار درست بشود همه اينها براى اين است كه نگذارند اين فلسطين به اين كار كه دست زده است كار را پيش ببرد مى خواهند ساكتش كنند. دوباره پايمالش كنند.))(12)

دفاع از حق طلبان عالم در قانون اساسى
آنهايى كه به قانون اساسى اعتقاد دارند و قانون اساسى را ميثاق ملى مى دانند خوبست با مراجعه به متن قانون اساسى در اصول و سياستهاى خارجى نظام اسلامى نيك بينديشند و ببينند كه بر اساس اصل 152 (سياست خارجى ايران براساس نفى هرگونه سلطه جوئى و سلطه پذيرى و دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهد در برابر قدرتهاى سلطه گر است) وظيفه ملت ما دفاع از مسلمانان مظلوم ستمديده است.
و براساس اصل 154 قانون اساسى ((سعادت انسان در كل جامعه بشرى ر اآرمان خود مى داند و استقلال و آزادى و حكومت حق و عدل را حق همه مردم جهان مى شناسد بنابراين در عين خوددارى كامل از هر گونه دخالت در امور داخلى ملت هاى ديگر از مبارزه حق طلبانه مستضعفين در برابر مستكبرين در هر نقطه اى از جهان حمايت مى كند)) وظيفه ما دفاع از مبارزه حق طلبانه ملت ستمديده فلسطين است.
و بدين جهت معلوم مى شود پندار كسانى كه منافع ملى خويش را در راستاى رها كردن آرمان فلسطين و مصالحه با حكومت غاصب اسرائيل جستجو مى كنند پندارى خام و كودكانه است كه نه مبناى شرعى دارد و نه مبناى قانونى و نه مبناى انسانى چرا كه در سياست خارجى ايران منافع ملى و مصالح اسلامى در يكديگر آميخته شده اند و جداكردن منافع ملى از مصالح اسلامى ضربه بزرگ بر اعتبار جهانى و بين المللى نظام اسلامى است و بالطبع تلفيق و همسويى اين دو سياست موجب تقويت و تحكيم منزلت بين المللى ايران است و براى واقع بينى بيشتر به كشورهاى لائيك همسايه مانند تركيه بينديشند كه آيا ترجيح منافع ملى آنان بر مصالح اسلامى در ان كشور سودى به حال كشورشان داشت يا اينكه با اعمال و قبول اين سياست خائنانه و ذليلانه كشور خود را به پايگاه آمريكائيان تبديل كرده و دولتشان نيز هم پيمان حقير اسرائيليان گشته است. فاعتبروا يا اولى الابصار
 

پى نوشت ها:
1 . اصول كافى, جلد 2, ص 164.
2 . پيام امام براى پشتيبانى از فلسطين ـ صحيفه نور جلد 2 صفحه 193.
3 . اصول كافى جلد 2 ص 163.
4 . تبيان, دفتر چهارم ص 150.
5 . به نقل از روزنامه همشهرى شماره 45ـ 19/11/71.
6 . تبيان, ص 113.
7 . همان, ص 124.
8 . فرياد برائت صحيفه, جلد 20, ص 233.
9 . به نقل از سيدحسن نصرالله.
10 . تبيان ص 101.
11 . در ديدار با مسوولان حماس 10 / 7 / 79.
12 . تبيان, دفتر چهارم ص 92.
 

/

جامعيت و كمال قرآن

جامعيت و كمال قرآن
قسمت دوم
حجه الاسلام والمسلمين دكتر نقى پورفر


اشاره:
در مقال پيش تحت عنوان جامعيت و كمال قرآن به معيارهاى جامعيت از جمله توجه به تمام ابعاد وجودى انسان اشاره شد. هم چنين برشمرديم كه انسان در بعد مادى چه نيازهايى دارد و در بعد معنوى چه نيازهايى. و در اين مقوله به توجه قرآن كريم به ارتباط منطقى بين نيازها و پرداختن به راههاى منطقى و عملى در تإمين اين نيازها اشارت رفت.
اينك در ادامه به ترتب و مراحل تحقق دين مى پردازيم.

ما چه كرده ايم؟
اگر بخواهيم نسلى و فردى اصلاح شود, بايد پدر و خصوصا مادر آن نسل و آن فرد, قبل از انعقاد جنين و در زمان حمل در معرض آموزش باشد. خود كودك هم از دوسالگى مى تواند تحت آموزش هاى قرآنى قرار گيرد. قرآن كتاب جان است و آموزش محورى كودك بايد بر مبناى قرآن باشد.
اگر افراد از سنين كودكى در معرض آموزش هاى قرآنى باشند, قرآن در جان آنها جذب مى شود و در سنين بلوغ, اعجوبه هاى قرآنى متولد مى شوند.

سن بلوغ, سن تولد انسانيت است يعنى فرد از حالت غريزى صرف خارج مى شود. سن بلوغ, تجلى آدميت است و به اين معناست كه انسان مى تواند به حضور خدا شرفياب شود.
((سيدبن طاووس)) به اين مناسبت كه بالغ شده و خدا او را به حضور پذيرفته بود, جشن تكليف گرفت! متإسفانه جشن تكليف هايى كه امروزه در كشور ما برگزار مى شود, عمق لازم را ندارد. اگر از نوجوانان شركت كننده در اين مراسم بپرسيم كه ((آيا شما به اين نكته كه قرآن كتاب خداست علم داريد؟)) نمى توانند جواب بدهند. گاهى معلم آنها هم نمى تواند پاسخ دهد!
در اين حال آيا توقع داريم كه اين افراد در مقابل تهاجم فرهنگى مصونيت داشته باشند؟!
به همين دليل است كه تا مسائلى مانند ماهواره و اينترنت و … مطرح مى شود, به مشكل برمى خوريم.
در حالى كه قرآن خود كه كتاب نجات است, اهرم مصونيت را نيز ارائه كرده است. ليكن ما آموزش ها را بر مبناى قرآن طراحى نكرده ايم. براى حل اين معضل, بايد مبناى كار آموزش و پرورش در سنين قبل از بلوغ, قرآن باشد و آشنايى تمام عيار كودك با قرآن (صوت و لحن, تجويد, روانخوانى, روخوانى, موسيقى قرآن) صورت گيرد. اگر جان كودك با موسيقى قرآن انس بگيرد, به هيچ وجه موسيقى فاسد را نمى پذيرد.
در اين صورت است كه مصونيت حاصل مى شود و در نتيجه, كارهاى آتى و مسئوليت هاى آينده در قبال او ساده تر خواهد بود و بسيارى از مشكلات و گرفتاريها حل خواهد شد.
در اولين مرحله, كودك بايد با موسيقى قرآن و دعا به عنوان نواهاى ملكوتى آشنا شود و جان او تغذيه گردد زيرا موسيقى قرآن, مبناى فهم قرآن است. بعد از آن با كلمات و موضوعات قرآن آشنا مى شود و به تدريج پيش مى رود.
اينكه موضوعات قرآن براى تربيت چگونه انتخاب شود, سوالى است كه پاسخ آن در خود قرآن آمده است. حجم آيات الهى در قرآن, دو محور را به عنوان محتواى اصولى تربيت, معين مى كند. اين دو محور كه حجم عظيمى از آيات را به خود اختصاص داده است, يكى قصص قرآن و ديگرى مبحث آخرت است. يعنى ((تجربه گذشته)) و ((وضعيت آينده))! (وضع موجود و وضع مطلوب)
بيش از نيمى از آيات قرآن در مورد قصه هاى قرآن و آخرت است! در كليه موضوعات مربوط به آخرت يعنى مرگ, برزخ, قيامت, بهشت و جهنم, بيش از يكهزار و پانصد آيه آمده است و تعداد آيات مشتمل بر قصه هاى قرآن هم بيش از هزار و پانصد آيه است.
اين حجم نشان دهنده دو مقوله اساسى براى آموزش است كه بر اساسCase Study و مورد كاوى است و محتواى آموزش از ((موردها)) استخراج مى شود.
بررسى وضعيت گذشته بشر و آينده اى كه در پيش دارد, تكليف انسان را در زمان حال, معين مى كند و او را براى اطاعت از امر پروردگار مصمم مى نمايد.
((قصص قرآن)) و ((آخرت)) دو موضوع است كه اگر درست تبيين شود, بنيان تدين بر آنها استوار مى شود.
تمام موضوعات و مسائل مبتلا به بشر به صورت عينى و عملى در اين دو مبحث متجلى است, و مى تواند در تعيين مواد آموزشى براى آموزش و پرورش مورد استفاده واقع شود.
اين موضوعات, تجربياتى از زندگى گذشته و وضعيت آينده بشر است كه خداوند در اختيار ما گذاشته است.
اطلاعاتى كه خداوند به ما مى دهد, قطعى است. تحليل هايى هم كه بر آنها ارائه مى كند, مسلم و قطعى است. خداوند وقتى تحليل مى كند, ظاهر و باطن قضيه را با هم مى بيند. تجارب گذشته, سرمايه اى است كه دست بشر به آنها نمى رسد.
وضعيت پس از مرگ هم از دسترس بشر خارج است پس اينها مقولات فوق عقلانى و سرمايه بسيار گرانقيمتى است كه توسط خداوند در اختيار بشر قرار گرفته است. اگر دنيا بخواهد انسان را فريب دهد, يا شرايط براى زندگى او مشكل باشد, با استفاده از تجربه گذشتگان و نگاهى به آينده, وضعيت خود را درك مى كند و راه براى ادامه حركت او هموار خواهد شد و انسان هميشه شاد و اميدوار خواهدبود.
نكته ديگر اين است كه از هر صنفى در قصص قرآن, الگو ارائه شده است. از فقير و بيچاره گرفته تا فرعون و ملكه و امپراتور زمان و اين الگوها يا در خط ولايت است يا در خط ضلالت.
براى آخرت هم به همين گونه است, از وضعيت طبقات مختلف در آخرت خبر داده است. خداوند در قرآن, گذشته و آينده را با هم ديده است و اين معنى (بررسى ويژگيهاى قصص و مباحث آخرت) از عوامل درك خدائى بودن قرآن است.
با مطالعه قرآن درمى يابيم كه گذشته و آينده براى قائل معنى ندارد. گاهى از اول خلقت مى گويد, گاهى از آخر خلقت و كليه اطلاعات او دقيق است.
اين اطلاعات و تحليل ها سرمايه اى است كه در حوزه علمى و معرفتى, بالاترين ارزش را دارد. در واقع قيمت آن را نمى توان تعيين كرد. اينها گنجينه هاى عظيم معرفتى است چرا كه سرنوشت بشر را در سطح معلومات و مقتضاى معرفتى ما بيان كرده است. اينها بهترين آموزش براى انسان, قبل از بلوغ و بعد از آن در تمام زندگى است.
اگر بخواهيم براى كودك,اثبات كنيم كه قرآن كتاب خداست, بايد ساير كتب مثل تورات و انجيل را هم به او معرفى كنيم و بعد تضادها و مشكلات آنها را براى او تبيين كنيم. همچنين بايد دلايل خدايى بودن قرآن را به او بگوئيم و اگر اينگونه عمل كنيم, او خواهد فهميد. اگر ما به اين روش عمل كنيم, مجتهدهاى پانزده ـ شانزده ساله خواهيم داشت و لشكر عظيم مجتهدهاى قرآنى پيدا خواهد شد.
ما الان بيست ميليون دانشآموز داريم و اگر به يك درصد آنها, اينگونه آموزش داده شود, دويست هزار نفر خواهد بود.
پدر دكتر محمدحسين طباطبايى كه در كار تربيت حافظان قرآن است, در عرض دو سال, يكصد و ده نفر كودك را حافظ كل قرآن كرده اند! اين معجزه است. البته حفظ قرآن هدف نيست! فهم قرآن هدف است اما متإسفانه امروز, قرآن معطل و مهجور مانده است ((يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا))(1)
بايد جامعيت قرآن مورد توجه و استفاده قرار گيرد. زيرا در ساير اديان, در كتابهاى دينى آنان هم كلمات و نكاتى از همان كتابهاى آسمانى تحريف نشده وجود دارد! و به قول علامه طباطبائى در ((اوپانيشاد)) كه كتاب بت پرستان است هم متنى شبيه به سوره توحيد پيدا مى شود! ولى آنچه اهميت سرنوشت ساز دارد اين است كه بايد جامعيت مد نظر باشد.
بعضى از اين بى دقتى ها ممكن است باعث شود كه بستر مساعدى براى بروز پلوراليسم(2) فراهم شود. بخشها و اجزإ ناقص و از هم گسسته اى كه ما مطرح مى كنيم, كم و بيش در نصارى هم پيدا مى شود! پس فرق ما و آنها چيست؟
از طرف ديگر گاهى اوقات اعمال و رفتار ناقص ما به نام قرآن تمام مى شود. و اينگونه القإ مى شود كه رفتار ما آينه تمام نماى قرآن است و نتيجه مى گيرند كه قرآن با تورات فرقى ندارد! و به اين ترتيب ضعف هاى ما راه فتنه و شيطنت را باز كرده است.
شيطان قوى نيست بلكه اين ما هستيم كه ضعيفيم ((ان كيد الشيطان كان ضعيفا))(3)
وقتى بدن سالم باشد, ميكروب نمى تواند در آن نفوذ كند ولى وقتى پوست بدن زخمى شد, ميكروب بر آن مى نشيند. ما هم اگر قوى باشيم, شيطان نمى تواند نفوذ كند. ولى متإسفانه ما اين بدن زخمى را علاج نمى كنيم و از اين جهت براى نفوذ فتنه مستعد است.
قرآن در اين باره اشاره مى كند كه شما دشمنان زيادى در بين مشركين و اهل كتاب داريد كه همواره عليه شما فتنه انگيزى مى كنند و درصدد آزار و صدمه زدن به شما مى باشند اما اگر تقوى و صبر داشته باشيد, اذيت و آزار آنان بسيار جزئى و بى اثر خواهد بود.(4)
اما اگر صبر و تقوى نداشته باشيم, در مقابل مكايد شياطين ضعيف خواهيم بود و كار بسيار دشوار مى شود و با مشكلات فراوانى روبرو خواهيم شد.
اگر امام راحل(ره) مى فرمايد: آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند, اين حكم مطلق نيست.
اين بيان حضرت امام برگرفته از قرآن است چرا كه قرآن مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم))(5)
يعنى اگر شما به حال خودتان رسيدگى كرديد و مراقب خودتان بوديد و بر اساس قرآن هدايت يافتيد, آن وقت آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند! يعنى قبل از شعار مرگ بر آمريكا بايد شعار ((مرگ بر تجمل گرايى, دنياپرستى, عدم رسيدگى به حال فقرا, عدم رسيدگى به احوال جوانان)) سرداد. در حالى كه در عمل چنين نيست و كمتر كسى به جوانها و مشكلات آنان توجه مى كند.
برخى از جوانهاى ما به خاطر عدم تدبير به مشكلاتى مانند فحشا و اعتياد دچار شده اند.
آيا اين وضع روحى و جسمى جوانان شايسته مقام خليفه اللهى آنهاست؟
متإسفانه يكى از رويه هايى كه براى اصلاح امر نوجوانان و جوانان رايج است اين است كه بدون ارائه يك روش تربيتى صحيح, در صورت تخلف و بروز بى تربيتى از سوى آنها, آنها را تنبيه مى كنيم!
از اول به فكر ادب و تربيت كودك و نوجوان نيستيم; او را به حال خود رها مى كنيم تا بى تربيت بار بيايد و بعد او را بدليل همين بى تربيتى شلاق مى زنيم؟! آيا اين كار منطقى است؟
قبل از انقلاب متدينين از غير متدينين كاملا جدا بودند و اگر فردى پيچ راديو و تلويزيون خود را مى بست و دل به مسجد و هيئت و كارهاى مذهبى مى سپرد, تا حدود زيادى از خطرات مصون بود. افراد مذهبى هم از هر قشرى كه بودند (كاسب, كارگر, دانشجو, معلم, طلبه و …) خود را موظف مى دانستند كه از مفاسد دورى كنند و خود را مصون بدارند.
اما امروز چنين نيست! جامعه حالتى از تواكل (بيكديگر واگذار كردن امور و سلب مسئوليت از خويش) دارد, همه از همديگر انتقاد مى كنند و مسئوليت را گردن ديگرى مى اندازند! اگر بخواهيم جامعه از مشكلات و آفات مصون باشد, بايد از خودمان شروع كنيم.
مثلا در قلمرو مديريت قدم اول اين است كه هر مديرى از خود و زيرمجموعه خودش شروع كند. اگر غيرت الهى خود را به كار انداختيم و به تكليف شرعى خود عمل كرديم و به ديگران هم تذكر داديم, مدد ربانى و عنايت خداوند هم به ما كمك مى كند و اوضاع سامان مى يابد.
در زمينه نسل جوان هم, همانطور كه قبلا گفته شد, بايد قبل از انعقاد نطفه و از آموزشهاى پدر و مادر شروع كرد و بعد از آن در سنين كودكى و تحصيلات آموزش و پرورش افراد را با كتاب خدا آشنا ساخت.
متإسفانه الان بعضى از مباحث درسى دانشآموزان نه تنها هيچ مشكلى از آنها را حل نمى كند بلكه باعث اتلاف وقت آنهاست. بايد مطالبى به جوانان آموزش داده شود كه در اعتقاد و اخلاق آنها اثر قطعى دارد. در اين زمينه پيشنهاد مى شود به صورت يك مدل آزمايشى, گروهى از دانشآموزان (حدود پانصد نفر) تحت آموزشهاى مبتنى بر قرآن قرار گيرند. اين طرح به عنوان يك فرضيه علمى و منطقى قابل اعتناست و بايد مورد توجه مسئولين آموزش و پرورش قرار گيرد و اگر جواب داد, به سرعت نظام آموزشى جامعه بر اساس آن اصلاح شود.
يك ركن اصلى آموزش, بحث خلاقيت و قدرت تفكر است. قرآن به ما مى گويد كه اساس تفكر شما بايد اصلاح شود ((قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فردى ثم تتفكروا))(6)
قرآن كتاب خلاقيت است و مى خواهد كه انسان را عاقل, متفكر و خلاق بار بياورد.
حتى قرآن تعريف كرده است كه اين موجود خلاق چگونه شكل مى گيرد و مراحل و محتواى آموزشى او كدام است؟
علاوه بر اين, از عقل بشرى و روانشناسى شخصيت نيز مى توان كمك گرفت و بدين ترتيب وحى و عقل را در خدمت آموزش انسان قرار داد.

مراحل تحقق دين:
نكته مهم ديگرى كه در زمينه اجراى احكام قرآن بايد مورد توجه قرار گيرد, مرحله بندى تحقق دين است.
مرحله اول در اين زمينه, اعتقادات, اخلاق و احكام انسانى است كه در قرآن كريم بيشتر آيات مكى به اين نكات اشاره دارد.
به طور مثال اگر به ده فرمانى كه در سوره انعام فهرست شده است توجه كنيم, مى بينيم كه اين فرمانها همان ده فرمانى است كه از اول خلقت مطرح بوده و مخصوص يك دين نيست بلكه جزء مشتركات كليه اديان الهى است.
اين ده مورد در آيات 151 تا 153 سوره انعام مطرح شده است و عبارت است از: ((توحيد, احسان به پدر و مادر, عدم قتل فرزند, عدم فحشا, عدم آدمكشى, عدم ظلم به يتيم, وفاى به عهد, عدم گرانفروشى, عدم قضاوت به ظلم (يا قضاوت به عدل) و حفظ وحدت)) تمام اين موضوعات, شامل احكام انسانى و مباحث عقلانى است و عقل بشر آنها را مى فهمد.
لذا اسلام در آغاز راه اين مسائل را ترويج مى كند و آنها را بسترى براى ((احكام))ى كه بيشتر آن مباحث فوق عقلانى است, قرار مى دهد.
مثلا نماز به عنوان يكى از احكام اسلامى و يكى از فروع دين, يك مقوله فوق عقلانى است. نماز يكى از معجزات اسلام است. نماز مركبى است كه انسان را تا ملكوت اعلى بالا مى برد و جالب اين كه در همين يك حكم, بالغ بر چهار هزار حد و حكم شرعى وجود دارد!
نماز مقوله اى است كه عقل بشر و حتى عقل پيامبر ـ كه عقل كل است ـ به آن نمى رسد. به همين دليل خداوند مى فرمايد: ((علمكم مالم تكونوا تعلمون))(7) به شما چيزى ياد داد كه نمى دانستيد!
يعنى پيامبر(ص) ابتدا مباحث عقلانى و اخلاقى را از جانب خدا مطرح كرد و سپس به سراغ مباحث فوق عقلانى و تعبدى رفت.
اين نكته, يك آموزش بسيار مهم براى ماست كه اگر امروز هم بخواهيم دين خدا را مطرح كنيم, در درجه اول بايد سراغ مشتركات و مباحث عقلانى برويم, همان نكاتى كه پيامبر(ص) و قرآن در مراحل اوليه بعثت و در مكه مطرح فرمودند.
اگر ما در قدم اول سراغ مسائلى مانند حجاب و قصاص و احكام بانوان و … برويم, مخاطب ما كه از اسلام شناختى ندارد, وحشت مى كند. از آن طرف دشمن هم آنها را تحريك مى كند و در نتيجه فرصت براى معرفى اسلام به صورت واقعى از دست مى رود. پس ((مرحله بندى)) يك نكته اصولى و اساسى در تحقق دين است.
امام باقر(ع) هم با اشاره به فرمانهاى اساسى ارائه شده در قرآن, استشهاد مى كند و مى فرمايد اين آيات وعده و وعيد دارد اما احكام ندارد.(8)
ما هم در جامعه خودمان بايد اين ترتب را در نظر بگيريم و بر اساس آن عمل كنيم. در حالى كه متإسفانه ديده مى شود كه در اين مسائل, بى دقتى صورت مى گيرد.
خداوند در اين زمينه راه را به ما نشان داده است و فرموده: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه))(9) پيامبر الگوى كامل ماست. بايد اداره كردن مملكت را از او بياموزيم و عمل كنيم.

شيوه هاى حكومتى پيامبر, مشتمل بر عاليترين تدبيرها بود چرا كه مستقيما از طرف خداوند سبحان به ايشان نازل مى شد. پس وقتى پيامبر ترتب احكام را رعايت مى كند, ما به طريق اولى بايد رعايت كنيم.
اگر خداوند مى خواست كه از اول بعثت نماز را واجب كند, به پيامبر(ص) مى فرمود و او هم اعلام مى كرد. ولى خدا اين كار را نكرد؟ چرا؟
اگر به نظر مى رسد كه در جامعه امروز ما, برخى افراد حكم حجاب را نمى فهمند يا نمى پذيرند و آنرا پس مى زنند بايد دلايل آن را بررسى كنيم.
اگر پيامبر الگوى ماست ـ كه هست ـ بايد ترتيب و روش اجرايى پيامبر را بررسى كنيم, بياموزيم و بكار ببنديم.
پيامبر(ص), فرهنگ انفاق را ترويج كرد, با باندهاى فحشا از همان ابتداى حكومت, به جد مبارزه كرد, جامعه را تحت آموزش اخلاقى قرار داد, احكام مربوط به محرم و نامحرم و ارتباطات را در خانه و كوچه و بازار بيان كرد, بسيج ازدواج به راه انداخت و پس از آن آيات غلاظ و شداد و برخورد با متخلفان را به مردم عرضه كرد. يعنى اگر كسى بعد از آن همه آموزش و زمينه سازى و مساعدت, مرتكب فحشا مى شد, شلاق مى خورد! قرآن هم تإكيد مى كند كه در اين صورت, هيچگونه رحم و رإفتى در قبال متخلفان از خود نشان ندهيد.
((و لا تإخذكم بهما رإفه فى دين الله))(10)
در صحنه مجازات متخلفان, بايد مردم و مومنين جمع شوند و در اجراى مجازات هم جاى هيچ رحمى نيست چرا كه فرد مرتكب فحشا, هيچ بهانه اى نداشته است, بجز هوسبازى و كسى كه با وجود شرايط رفع نياز و به خاطر هوسبازى مرتكب فحشا شود, مستحق مجازات است.
قرآن كريم, به همه زنهاى مسلمان دستور حجاب مى دهد ((وليضربن بخمرهن على جيوبهن))(11)
يعنى سرپوش و روسرى خود را بر روى گريبان و سينه خود بيندازد ولى براى زنهاى متدينه و متشخصه دستور حجاب برتر و كامل مى دهد.
((يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نسإ المومنين يدنين عليهن من جلابيبهن))(12)
((جلباب)) لباسى است كه نه تنها سر و سينه را مى پوشاند بلكه انتهاى آن از زانو هم پائين تر است يعنى اين آيه سند ((چادر)) است!
و كسانى كه مى خواهند حجاب كامل و برتر داشته باشند و رعايت ((تدين)) و ((تشخص)) را بنمايند, بايد به اين لباس درآيند.
((ذلك ادنى ان يعرفن فلا يوذين))(13) اين حجاب بيانگر شخصيت آنهاست و دليل اعتقاد و التزام آنها به حجاب و عفت است و از اين رو كمتر مورد توجه و افكار سوء اراذل و اوباش قرار مى گيرند.
خداوند سبحان مى خواهد از طريق رعايت حجاب كامل توسط بانوان, حجت بر مردم تمام شود و بهانه اى براى چشم چرانى و هوسرانى باقى نماند لذا در ادامه مى فرمايد:
((لئن لن ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا))(14)
اين آيات دستور اكيد براى برخورد بسيار سخت و شديد با كسانى است كه مزاحم نواميس مردم مى شوند.
ما هم اگر مانند پيامبر(ص) عمل مى كرديم, مسائل را درست تبيين مى كرديم و راه براى ازدواج جوانان هموار بود, بهانه اى براى هوسبازان وجود نداشت و در آن صورت مى شد با متخلفين به شدت برخورد كرد.
الان در جامعه ما وضع برعكس است. برخى از فضاهاى جامعه براى حضور زنان مشكل ساز است به نحوى كه برخى از متدينين جرإت نمى كنند ناموس خود را از منزل خارج كنند و از طرفى آنقدر موانع سر راه جوانان و ازدواج آنان وجود دارد كه نمى توان از آن چشم پوشى كرد. بدين ترتيب برخورد شديد و كامل با متخلفان نيز قدرى بازتاب منفى خواهد داشت.
در صورتى كه اگر ترتب در اجراى احكام رعايت مى شد و از ابتدا بستر فرهنگى كار را فراهم مى كرديم و براى حل مشكلات جوانان و تسهيل ازدواج آنان بسيج مى شديم, امروز مى توانستيم با متخلفين هوسباز به شدت برخورد كنيم و از هياهو و شيطنت كسى هم نمى ترسيديم.
((ان تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم شيئا))(15)
وقتى جامعه نسبت به كارهاى ما توجيه باشد و خصوصا جوانان دليل اقدامات تربيتى نظام را بدانند, مشكلات بسيار كمتر خواهد بود.
اگر امروز از جوانان پرسيده شود كه ((نظرتان در مورد اجراى حكم شلاق براى مجرمين منكراتى و اخلاقى چيست؟)) چه حسى دارد؟
وقتى جوانى از يك طرف دلش به كسى بند است و مى خواهد ازدواج كند و از طرف ديگر مشكل اشتغال و مسكن و موانع بيشمارى سر راه ازدواج دارد, چه تكليفى دارد؟ آيا مجازات اسلامى برايش قابل قبول و توجيه است؟
ولى اگر مقدمات ازدواج فراهم شود. مشكلات اقتصادى و اشتغال جوانان حل شود به نحوى كه بتوانند به موقع اقدام به تشكيل خانواده كنند, در آن صورت است كه آحاد افراد جامعه, مجازات مرتكبين فساد و فحشا را انتظار دارند و اگر كسى مجازات شد, همه حمايت و تحسين مى كنند.
ما اگر خواهان پايگاه محكم براى اسلام هستيم, بايد به جوانان توجه كنيم چرا كه جوانان مركز ثقل اسلام هستند.
((فما آمن لموسى الا ذريه من قومه على خوف من فرعون و ملائه))(16)
حتى در زمان خوف و ترور فرعون , جوانها به حضرت موسى(ع) ايمان آوردند. امروز هم بسيارى از كشورها خصوصا كشورهاى پيشرفته, دنبال نيروهاى جوان هستند و ما با داشتن اين همه جوان برنامه مناسبى براى ساماندهى آنها و فعاليت هاى آنها نداريم و در اين ميان توجه به ترتب و مرحله بندى در اجراى احكام اسلام براى سامان دادن به امور جوانان بسيار موثر است, چرا كه مرحله بندى بر اساس اقتضائات است. يعنى در اجراى احكام الهى بايد ببينيم كه شرايط جامعه چه چيزى را اقتضا مى كند. در زمان پيامبر(ص) هم همينطور بود يعنى تا شرايط براى اجراى حكمى مهيا نبود, حكم ابلاغ نمى شد چرا كه احكام الهى, يك موضوع تئوريك نيست, براى عمل كردن است. از سوى ديگر, مطرح كردن مسئله اى كه نمى توان به آن عمل كرد, باعث وهن آن موضوع مى شود.
لذا بايد برنامه ريزى و زمان بندى كرد تا پس از انجام مقدمات, همه احكام الهى در زمان مقرر خود اجرا شوند.
همه قرآن بايد اجرا شود اما اين اجرا نيازمند توجه به اقتضائات هر جامعه و زمان بندى خـاص است.
در جامعه اى كه فحشا زياد است (و حتى شغل رسمى است!) در صورتى كه حكومت اسلامى برقرار شود, نمى توان همه را شلاق زد! بايد اول جلوى فحشا را گرفت و اين افراد را كه واقعا بيمارند, معالجه كرد, سپس به اجراى احكام پرداخت.
خداوند براى درمان بيمارى زنان بدكاره به پيامبر(ص) مى فرمايد: ((فامسكوهن فى البيوت))(17) آنها را در خانه نگهداريد نه زندان! يعنى محيط بازپرورى او بايد خانه باشد و طبعا در خانه, شوهر هم دارد.
از سوى ديگر مجرد ماندن در اسلام به شدت نكوهش و ازدواج بسيار تشويق و ترغيب شده است. ((من تزوج فقد احرز نصف دينه)) كسى كه ازدواج كند, نصف دين خود را حفظ كرده است.
لذا براى تحقق اين امر, بودجه فرهنگى بايد در دو بخش تخصيص يابد.
يكى ترويج و تسهيل ازدواج و ديگرى آموزش معارف قرآن و اين دو مقوله ارتباط مستقيمى با هم دارند.
اگر جوان در زمان مناسب و با شرايط آسان ازدواج كند, زمينه روحى و روانى او براى فهم معارف قرآن فراهم خواهد شد و متقابلا آموزش معارف قرآنى بر شكوفائى زندگى آنها تإثير سازنده خواهد داشت.
در زمينه تحقق و تسهيل ازدواج هم, اولا خود جوان مسئول است, بعد پدر و مادر او, بعد اقوام او, بعد هم محلى و همشهرى و نهايتا نظام جامعه.
اكنون شرايطى بر جامعه حاكم است كه جوانها مشكل دارند و از لحاظ شغل و مسائل مالى در مضيقه اند. لذا مراتب بعد, يعنى پدر و مادر و … و حكومت اسلامى بايد به تكليف شرعى خود در اين زمينه عمل كنند.
شايد بتوان گفت در اين زمينه دين را نيمه كاره تعريف كرده ايم. دليل اين نكته هم اين است كه مى بينيم تكليف هاى قرآنى, وسيع تر از رساله هاست.
مسائل اجتماعى اسلام بايد به صورت احكام اجرايى وارد رساله هاى عمليه شود و الا آخرت جامعه در معرض خطر قرار مى گيرد.ادامه دارد.
 

پى نوشت ها:
1-در آن روز (قيامت) رسول در پيشگاه خدا عرض مى كند: بارالها, امت من اين قرآن را بكلى متروك و رها كردند. قرآن كريم (فرقان30/)
2ـ تكثرگرايى
3ـ قرآن كريم (نسإ76/)
4ـ ((لتبلون فى اموالكم و انفسكم و لتسمعن من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و من الذين اشركوا اذى كثيرا و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور)) محققا شما را بمال و جان آزمايش خواهند كرد و بر شما از زخم زبان آنها كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنها نازل شد آزار بسيار خواهد رسيد و اگر صبر پيشه كرده و پرهيزگار شويد (البته ظفر يابيد) كه ثبات و تقوى سبب نيرومندى و قوت اراده در كارهاست. قرآن كريم (آل عمران186/)
5ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد, شما مسئول خويشتنيد, اگر شما هدايت يافتيد گمراهى ديگران لطمه اى به شما نخواهد زد. قرآن كريم (مائده105/)
6ـ قرآن كريم (سبإ46/)
7ـ قرآن كريم (بقره239/)
8ـ اصول كافى ج ص
9ـ قرآن كريم (احزاب21/)
10ـ و هرگز درباره آنان در دين خدا رإفت و ترحم روامداريد. قرآن كريم (نور2/)
11ـ و سرپوش هاى خود را بر سينه هاشان بيندازند تا گردن و سينه پوشيده شود. قرآن كريم (نور31/)
12ـ اى پيامبر! به همسرانت و دخترانت و زنان مومنان بگو جلبابهايشان را بر خود بپوشند. قرآن كريم (احزاب59/)
13ـ اين پوشش براى اينكه ـ به پاكى ـ شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند, بهتر است. قرآن كريم (احزاب59/)
14ـ قرآن كريم (احزاب60/و61)
15ـ قرآن كريم (آل عمران120/)
16ـ قرآن كريم (يونس83/)
17ـ قرآن كريم (نسإ15/)

/

ياد ها و خاطره ها

يادها و خاطره ها
حجه الاسلام والمسلمين محمدحسن رحيميان


غارت كتابهاى امام و پيدا شدن آنها
مقارن با جشنهاى منحوس تاجگذارى در سال 1347, درحالى كه امام در نجف بودند يك بار ديگر, ماموران ساواك به خانه امام در قم يورش بردند و بخشى از كتابهاى امام را به غارت بردند تيمسار مقدم رئيس ساواك, نسخه هاى اصلى تإليفات امام را كه به خط خودشان بود جدا كرده و در جايى خاص نگهدارى مى كند! خوشبختانه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى, اين مجموعه پيدا مى شود و به امام باز مى گردد ولى در اين بين يك كتاب پيدا نمى شود و آن تعليقات امام بر فصوص الحكم بود. در سال 1362 يكى از طلاب حوزه علميه همدان از دستفروش دوره گردى كه مجلات كهنه و كتابهاى قديمى را براى فروش عرضه كرده بود, چند كتاب را به قيمت 50 تومان خريدارى مى كند كه يكى از آنها فصوص الحكم و ديگرى يك كتاب خطى بود بعد از چندى متوجه مى شود در حواشى كتاب فصوص در ذيل هر بخش از مطالبى كه نوشته شده است كلمات: السيد روح الله الخمينى تكرار شده است و ضمنا توجه پيدا مى كند كه اين نوشته ها چاپى نيست !
طلبه مزبور نمى تواند باور كند كه اين نوشته ها نسخه اصلى خط امام است و به طريق اولى براى او قابل تصور نبود كه اين نسخه منحصر به فرد و بسيار ارزشمند يكى از تإليفات امام است. كتابى كه شاگردان امام و دانشمندان علم عرفان سالها است, تشنه دسترسى به اين سرچشمه گوارا هستند.بااين حال كتابها را نزد آيه الله نورى همدانى كه در آن زمان نماينده امام و امام جمعه همدان بودند, مى برد و ايشان كه از شاگردان امام و از تإليفات و خط و نگارش امام به خوبى آگاه بود, به مجرد رويت كتاب ها از اين كه يكى از آثار علمى گرانبهاى امام را به همراه كتاب خطى ديگر كه آن هم حواشى شهيد آيه الله حاج آقا مصطفى خمينى بر كفايه الاصول بود, در برابر چشم خود مى بيند به شدت مشعوف و خوشحال و از اين اتفاق عجيب شگفت زده مى شود و با تقديم هديه اى مناسب به آن طلبه, كتاب ها را براى رساندن به امام, تحويل مى گيرد.
چندى بعد, آيه الله نورى به محضر امام رسيد و كتاب ها را تقديم امام كرد حضرت امام كتاب شرح فصوص را در كنار گذاشتند و دقايقى را در تورق و مطالعه دستخط و اثر علمى فرزندشان غرق شدند!.

باز نويسى و چاپ تعليقات امام
با پيدا شدن كتاب فصوص كه با تعليقات امام و دستخط زيبايشان, آراسته شده بود, با پيشنهاد حاج احمدآقا به استنساخ آن و همچنين تعليقات امام بر ((مصباح الانس)) پرداختم و به اين ترتيب مجموعه اى از حواشى امام بر دو كتاب ذيل در يك مجلد شكل گرفت:
1ـ فصوص الحكم تإليف محى الدين عربى با شرح, داود بن محمودبن محمدالروحى القيصرى.
2ـ ((مصباح الانس بين المعقول والمشهود فى شرح مفتاح غيب الجمع والوجود)) مولف متن, ابى المعالى صدرالدين محمدبن اسحاق قونوى و شارح, محمدبن حمزه بن محمد.
استنساخ اين دو اثر امام در آغاز صرفابه اين قصد انجام گرفت كه نسخه دومى نيز وجود داشته باشد تا ضريب اطمينان براى نگهدارى اين آثار بيشتر شود اما بعد از بازنويسى و اطلاع تعدادى از شاگردان امام و علاقمندان به آثار عرفانى ايشان و درخواست و اصرار براى چاپ و نشر آنها و انتقال اين درخواست به محضر امام, با سكوت و عدم مخالفت امام!, حقير اقدام به چاپ آن كردم و توسط موسسه پاسدار اسلام منتشر گرديد و به اين ترتيب تنها اثرى علمى ـ عرفانى امام كه بعد از پيروزى انقلاب, زير نظر امام, استنساخ شده بود به چاپ رسيد.
شايان ذكر است كه معمولا حضرت امام در تاليفات و نوشته هاى شان چرك نويس و پاكنويس نداشتند و با آن كه بالبداهه و با سرعت مى نوشتند دست نوشته هاى ايشان علاوه بر محتواى عميق از زيبايى تعبير و بلاغت, و خط بسيار خوب و پخته, برخوردار و درعين حال فاقد قلم خوردگى بود!

امام در مكتب آيه الله شاه آبادى
حضرت امام, در حدود بيست سالگى به قم مهاجرت مى كند. در حالى كه تا آن زمان فقط مقدمات علوم حوزوى را پشت سر گذاشته بود و با ورورد به قم سطح را ادامه مى دهد, اما آنچنان در فراگيرى علم و دانش با سرعت پيش مى رود كه در حدود بيست و هفت سالگى به مراتب بالاى علمى و معنوى صعود مى كند و در همين سنين در جلسه اى به ملاقات با مرحوم آيه الله شاه آبادى نائل مى شود و در همان جلسه اول به عظمت و مقام والاى اين انسان الهى وقوف مى يابد بعد از اين جلسه به دنبال ايشان راه مى افتد و مصرانه درخواست مى كند كه از محضر استاد بهره مند شود. بعد از اصرار فراوان, استاد مى پذيرد كه براى امام درس اسفار ملاصدرا را شروع كند ليكن امام مى گويد: من اسفار را مى دانم و بر درس فصوص الحكم اصرار مى ورزد و سرانجام با تجاذبى كه بين آن ها حاصل مى شود استاد پير در برابر پافشارى اين طلبه جوان و پرنشاط تسليم مى شود و به اين ترتيب امام, در آغاز فصوص الحكم, سپس مصباح الانس را نزد استاد فرا مى گيرد و اين دوره تا زمانى كه آيه الله شاه آبادى به تهران مهاجرت مى كند ادامه مى يابد و در طى همين سالهاست كه امام قبل از سى سالگى تعليقات بر فصوص الحكم و قبل از سى و پنج سالگى تعليقات بر مصباح الانس و در بين آن, تاليفات ارزشمند ديگرى را در زمينه عرفان همچون مصباح الهدايه و شرح دعاى سحر را به رشته تحرير درآورد.

نبوغ امام
توجه به اين نكته نيز جالب است كه فصوص الحكم به عنوان دقيق ترين و عميق ترين كتاب عرفانى شناخته شده است. آيه الله علامه شهيد مطهرى در كتاب آشنايى با علوم اسلامى در باره اين كتاب مى نويسد: ((دقيق ترين و عميق ترين متن عرفانى است… در هر عصرى شايد دوسه نفر بيشتر نشده باشند كه قادر به فهم اين متن عميق باشند. ))(1)
در ميان شروح فصوص الحكم نيز شرح قيصرى از مهمترين و معتبرترين شروح است و تعليقات امام بر آن متن و اين شرح است.
شگفتا در حالى كه امام تقريبا در سن بيست سالگى به طور جدى وارد حوزه شده و در سن بيست و هفت سالگى به آنجا رسيده بود كه علاوه بر فهم اين متن و شرح توانسته است آن را مورد نقدى قرار دهد كه بزرگان علم عرفان در عصر حاضر شيفته آن باشند.

شاگردى كه بيشتر از استاد مى فهميد! اما…
اما باز هم نكته جالب تر اين كه آقاى معلم دامغانى كه از دوستان صميمى و قديمى امام بود و تا آخر عمر امام, ارتباط ويژه و نشستهاى طولانى و مكررى با امام داشت, در جلسه اى كه با ايشان در باره امام و پيشينه علمى ايشان داشتم مى فرمود: شرح فصوص را همراه با امام نزد آيه الله شاه آبادى خوانديم ليكن امام بيشتر از آقاى شاه آبادى فصوص و شرح فصوص را مى فهميد! بااين سخن, حقير سخت شگفت زده شدم و سوال كردم پس اين همه اصرار براى شاگردى و زانو زدن در محضر آيه الله شاه آبادى براى چه بود؟! آقاى معلم فرمود: امام شيفته محضر و نفس ايشان بود و دريافتهاى امام از آقاى شاه آبادى وراى درس و فراتر از مسائل علمى و كتاب بود! و تازه متوجه شدم كه چرا امام هر جا در تعليقات يا ساير تاليفاتشان نام آيه الله شاه آبادى را مىآورند به دنبال آن نوشته اند:((روحى له الفدإ)) در حالى كه امام اساتيد ديگرى هم داشتند و ضمن احترام عميق نسبت به همه آنان, چنين تعبيرى را نسبت به آنان به كار نبرده اند!

نكته عجيب تر
در اثنإ بازنويسى و استنساخ تعليقات امام بر فصوص الحكم و مصباح الانس به دليل اين كه در برخى از كلمات يا جملات به خاطر مرور زمان و فرسودگى يا پارگى صفحه, محو شده بود, ناچار در دهها مورد مزاحم امام شدم و شفاها يا كتبا موارد را از ايشان سوال كردم و امام با آن كه نزديك به شصت سال از تاليف و تحرير اين تعليقات گذشته بود, بالبداهه و انگار كه همين الان قلم را از نوشتن مطلب به زمين گذاشته, پاسخ و گاهى توضيح مطلب را برايم بيان مى فرمود.
در اينجا توجه به دو نكته, مناسب است :
اول اين كه امام هر چند از هوش و استعداد فوق العاده اى برخوردار بود, اما حافظه ايشان معمولى بود و شايد يكى از دلائل اين كه امام در سخنرانى هاى شان متون آيات و احاديث را كمتر مى خواندند و در درس شان نيز همواره احاديث را از روى يادداشت مى خواندند همين بود.
نكته دوم اين كه معمولا افراد عادى, وقتى يك مطلبى را امروز مى نويسند ممكن است, وقتى فردا يا به طريق اولى ده سال يا پنجاه سال بعد, همان مطلب خودشان را مى خوانند, تحت تاثير تكامل علمى يا ساير عوامل, آن مطلب را يا اصلا قبول نداشته باشند يا نيازمند اصلاح بدانند.
اما حضرت امام بعد از شصت سال سير و سلوك معنوى و صعود و تكامل علمى نه آن كه محصول فكرى و دريافت دوره بيست و هشت سالگى خود را نيازمند تجديد نظر يا اصلاح نمى ديدند بلكه, آن دريافت همچنان تازه و زنده در صفحه ذهن و فضاى قلبشان, حاضر و محفوظ مانده بود و به مجرد سوال و طرح مطلب, پاسخ و توضيح را در آستين داشتند!
دليل و حل اين معما را از محضر يكى از بزرگان علم و معرفت جويا شدم و ايشان به تفاوت بين آنچه را انسان در قالب الفاظ حفظ مى كند با آنچه به عنوان حقايق در جان و دل نقش مى بندد اشاره كرد و فرمود: اگر انسان, حقيقت را دريافت اين نه فراموش شدنى است, نه تغييرپذير است, نه قابل تجديدنظر و نه تخلف پذير. و با مثالىآن را روشن تر فرمود, مثال اين بود كه وقتى انسان در گام اول علم رياضى دريافت كه دو, ضرب در دو, مى شود چهار نه آن را هيچوقت فراموش مى كند و نه آن كه اگر در علوم رياضى به اعلا مرتبه رسيد, در اين معنى تجديد نظر يا تراجع مى كند!

تواضع علمى امام
آن همه عظمت علمى امام مانع از اين نبود كه سخن يك طلبه كوچك كه حتى ادعاى شاگردى ايشان را هم نمى توانست داشته باشد, نشنود و به آن اعتنإ نكند. حقير در چند مورد پيشنهادهايى به عرض ايشان رساندم و ايشان با انبساط خاطر پذيرفتند مثلا در چند جاى نوشته هاى حضرت امام, حديث قدسى مربوط قرب النوافل ((و انه ليتقرب الى بالنافله حتى احبه…)) را از ماخذ مصباح الشريعه و منطبق با متن آن كتاب نقل كرده بودند ليكن حقير حضورا به عرض امام رساندم كه اين حديث در اصول كافى نيز وجود دارد و با توجه به عدم تفاوت در محتوا و اين كه حديث كافى مستند است و مصباح الشريعه مرسل است اگر اجازه دهيد منطبق بانقل كافى بياوريم و امام با مسرت پاسخ مثبت دادند! و حقير در كليه موارد, متن اين حديث را منطبق با اصول كافى بازنويسى كردم.
لازم به ذكر است كه بر كتاب مزبور مقدمه اى را نوشته ام كه بخشى از اين مطالب در آنجا آمده است همچنين فهرست مصادر آيات و روايات را استخراج و در پايان كتاب آورده ام. اين كتاب ارزشمند با خط حقير چاپ شده است اما چون در هنگام كتابت قرار نبود چاپ شود وصرفا همان طور كه قبلا اشاره كردم به قصد استنساخ بود, از نظر خوشنويسى در حدى كه براى چاپ مى توانستم و علاقه داشتم انجام نيافته است.
پى نوشت:
1. آشنايى با علوم اسلامى چاپ دفتر انتشارات اسلامى قم 1362ـ صفحه 218.

/

پرهيز از رفتار و راه رفتن مغرورانه

حكمت هاى دهگانه لقمان
پرهيز از رفتار و راه رفتن مغرورانه
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


هشتمين و نهمين نصيحت لقمان, خطاب به پسرش چنين است: ((و لاتصعر خدك للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لايحب كل مختال فخور;(1) پسرم! با بى اعتنايى از مردم روى مگردان, و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد.))
يكى از مهم ترين بخش هاى آداب معاشرت اسلامى و انسانى, رفتار متواضعانه, و پرهيز شديد از هر گونه كردار تكبرآميز و مغرورانه است, چرا كه برخوردهاى مغرورانه و خودپسندانه, موجب ناهنجارى روابط, و عكس العمل هاى ناموزون, و پيامدهاى شوم و كينه توزانه, و قطع رشته هاى دوستى و صفا و صميميت خواهد شد. تكبر يك حالت انحرافى درونى است كه نشانه هاى آن به شكل هاى مختلف در زندگى انسان آشكار مى شود, در اين بخش از نصيحت حضرت لقمان, به دو نشانه تكبر و خودپسندى, اشاره شده كه بايد از آن پرهيز كرد: 1ـ روى گردانى خشم گون و غيردوستانه از مردم 2ـ راه رفتن مغرورانه و تكبرآميز در كنار مردم. اين دو خصلت كه از حالت زشت تكبر نشإت مى گيرد, آسيب شديدى بر آداب صحيح معاشرت مى رساند, و چه بسا دوستى ها را به دشمنى, و صفا و صميميت را به كدورت و خشونت تبديل نموده و باعث اختلافات و ناسازگارىهاى زندگى, به ويژه بين همسران, همسايگان و دوستان خواهد شد. ممكن است به نظر برسد كه لقمان در اين نصيحت, چرا امور جزيى را مطرح كرده است؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت كه صفات و حالات زشت انسان, غالبا از راه و روش هاى جزيى او آشكار مى گردد, مثلا چگونگى سيگار كشيدن شخصى آن هم در روز ماه رمضان در انظار مردم, و خالى كردن دود آن به سوى آسمان, گر چه در ظاهر, جزئى است ولى نشان دهنده غرور ريشه دار او نسبت به خداى بزرگ, و دهن كجى گستاخانه او نسبت به مردم و جامعه است, و بيانگر آن است كه روح او به كانونى از انحراف و فساد تبديل شده است.
و باز به عنوان مثال جوش هاى مختصر, و دمل هاى كوچكى كه در بخش هايى از بدن ديده مى شود, از نظر پزشك, نشان دهنده چرك هاى عظيم درونى است كه در ميان خون لانه گزيده اند و خود را اين گونه نشان مى دهند. اين نشانه ها, سوت هاى خطر براى درمان و اصلاح و پاك سازى نفس, از كانون هاى انحراف مى باشد.
در حقيقت لقمان به جهانيان اعلام مى كند كه از طريق نشانه ها, حالت هاى درونى خود را بشناسيد, چرا كه چگونگى حالات درونى, به طور ناخودآگاه در چهره و رفتار و كردار انسان آشكار خواهد شد, چنان كه اميرمومنان على(ع) در سخنى فرمود: ((ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هر كس آنچه را در دل پنهان كند, از زبانش فرو ريزد, و در سيمايش خوانده شود))(2)
البته ناگفته پيداست كه منظور لقمان از نصيحت فوق, پرهيز از هرگونه مظاهر تكبر و غرور است, اما از آنجا كه صفت تكبر قبل از هر چيز خود را در حركات عادى و روزانه نشان مى دهد, انگشت روى دو مظهر خاص گذاشته شده است. اكنون شايسته است به تجزيه و تحليل اين دو نشانه و مظهر بپردازيم :

1ـ روى گردانى خشم گون
از آداب معاشرت صحيح اسلامى آن است كه انسان در برخوردها و جدايى هاى خود از مردم, اصول متانت و محبت را رعايت كند, و رفتارش با سلام و لبخند مهرانگيز باشد, از روى بى اعتنايى و خشم آلود, از كنار مردم عبور ننمايد, چنين روى گردانى كه از تكبر و خودپسندى نشإت مى گيرد, باعث تيره شدن روابط, و سرد شدن كانون گرم پيوندها, و احيانا موجب تخريب آن كانون خواهد شد. در تعبير لقمان آمده ((و لا تصعر خدك للناس; با بى اعتنايى از مردم روى نگردان.)) واژه تصعر از ماده صعر, در اصل, يك نوع بيمارى است كه شتر به آن مبتلا مى شود, به طورى كه شتر گردن خود را كج مى نمايد. اين تعبير بيانگر آن است كه اين گونه برخورد با انسان ها, نشانه بيمارى روانى و اخلاقى است, و نوعى انحراف در تشخيص و تفكر است, و هرگز يك انسان سالم, دچار اين گونه روش هاى پندارى و خيالى نمى گردد.
مسإله روى گردانى مغرورانه از مردم, يك جسارت و توهين است كه از آثار شوم آن كينه پرورى و كاشتن بذر عداوت و دشمنى است, و چنين كارى موجب تباهى اخلاق و شيوه هاى خداپسندانه انسانى خواهد شد. حتى در مورد دورى و فاصله گرفتن از كافران, خداوند به پيامبرش چنين دستور مى دهد ((…واهجرهم هجرا جميلا; از آنها دورى كن, ولى دورى جميل و شايسته.)) (3) يعنى دورى تو از آنها توإم با دل سوزى و دعوت و ارشاد دوستانه ـ كه يكى از روش هاى تربيتى در مقاطع خاص است ـ باشد. اين دستور حاكى است كه در برخوردها, شيوه هاى جذب, بر طرد مقدم است, و مسإله طرد, مربوط به موارد استثنايى و شرايط خاص است. مفسر معروف علامه طبرسى, در تفسير اين آيه مى نويسد: ((و فيه دلاله على وجوب … المعاشره باحسن الاخلاق و استعمال الرفق ليكونوا اقرب الى الاجابه; اين آيه بيانگر آن است كه واجب است با مردم با حسن خلق و صميميت و مدارا رفتار نمود, تا سخنانى كه به مردم گفته مى شود, از سوى آنان زودتر پذيرفته شود.))(4)
در گفتار پيامبر(ص) و امامان (ع) به مسإله حسن معاشرت و برخوردهاى صميمانه, سفارش بسيار شده است از جمله روايت شده ; شخصى به محضر رسول خدا (ص) آمد و تقاضاى نصيحت كرد, آن حضرت در ضمن گفتارى به او فرمود: ((الق اخاك بوجه منبسط; برادر مسلمانت را با روى گشاده و خندان, ملاقات كن.))(5) و اميرمومنان على (ع) فرمود: ((زينه الشريف التواضع; فروتنى و برخوردهاى متواضعانه با مردم, زينت و آراستگى انسان هاى با شرافت و ارجمند است.)) (6)
نتيجه اين كه ما بايد به حركات و برخوردهاى خود هنگام ملاقات, مصاحبت و جدايى, با اخلاق نيك اسلامى هماهنگ بوده, و از هرگونه انحراف اخلاقى, و برخوردهاى خصمانه و بيمارگونه دور باشد, تا موجب صفا و صميميت, و مدينه فاضله و ممتاز و آرام بخش گردد.

2ـ راه رفتن مغرورانه
يكى از مظاهر تكبر و خودخواهى كه لقمان پسرش را به پرهيز از آن دعوت كرده راه رفتن مستانه يا مغرورانه است, كه نشان دهنده حالت درونى زشت خودخواهى و خودبزرگ بينى است. اين گونه راه رفتن كه از آن به ((مشى مرح)) (با مستى و غفلت) تعبير شده, يك نوع بلند پروازى و خود برتربينى است كه موجب سركشى و طغيان شده, و انسان را از مرز بندگى خدا خارج مى سازد, بر همين اساس خداوند در مورد ديگر از قرآن مى فرمايد: ((و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا; بندگان خدا كسانى هستند كه با تواضع و فروتنى راه مى روند.)) (7) نيز مى فرمايد: ((و لاتمش فى الارض مرحا انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا; و روى زمين با تكبر راه مرو, تو نمى توانى زمين را بشكافى, و طول قامتت هرگز به كوه ها نمى رسد.))(8)
اين تعبير سرزنشآميز الهى, براى شكستن غرور انسان است, كه او هرچه تكبر كند, نمى تواند زمين را بشكافد, و يا طول قامتش را به ارتفاع كوه ها برساند, بنابراين با ديدن عظمت مخلوقات الهى, بايد خود را ناچيز بداند, و باد غرور را از مشك وجود خود خالى سازد, نه اين كه براى جلب توجه مردم به او, هنگام راه رفتن پا به زمين بكوبد, يا گردن بر آسمان بكشد.
بر همين اساس پيامبراكرم (ص) و امامان (ع) نهايت تواضع را در راه رفتن و ساير شوون زندگى مراعات مى كردند, تا آنجا كه پيامبر(ص) فرمود: ((من مشى على الارض اختيالا لعنته الارض, و من تحتها و من فوقها; كسى كه از روى تكبر و غرور بر روى زمين راه رود, زمين و آنان كه در زمين خفته اند, و بر روى زمين هستند او را لعنت مى كنند.)) (9)
و روزى آن حضرت در حين عبور از كوچه اى جمعيتى را ديد كه اجتماع كرده اند, نزد آنها رفت و فرمود: چه خبر است؟ آنها شخصى را نشان دادند و گفتند: اين ديوانه اى است كه حركت ها و گفتار خنده آورش, مردم را متوجه خود ساخته است, مردم به تماشاى او پرداخته اند, پيامبر(ص) آنها را به سوى خود فرا خواند, و به آنها فرمود: ((اين شخص دچار بيمارى است, آيا مى خواهيد ديوانه حقيقى را به شما معرفى كنم؟)) آنها عرض كردند: آرى. فرمود: ((المتبختر فى مشيته, الناظر فى عطفيه, المحرك جنبيه بمنكبيه, فذاك المجنون; ديوانه حقيقى كسى است كه با تكبر و غرور راه مى رود, هنگام راه رفتن پيوسته به دو طرف خود نگاه مى كند, و پهلوهاى خود را با شانه اش تكان مى دهد ( تنها خودش را مى نگرد) اين است ديوانه حقيقى.)) (10) نيز از على (ع) نقل شده: در يكى از جنگ هاى صدر اسلام, ابودجانه انصارى, عمامه اى بر سر نهاد و بين دو صف اسلام و كفر, با غرور مخصوصى راه رفت, پيامبر (ص) فرمود: ((اين نوع راه رفتن را خداوند مبغوض دارد, جز در ميدان جنگ در برابر دشمن.))(11)
براى روشن شدن بيشتر مطلب نظر شما را به سه حديث جالب زير جلب مى كنم:
1ـ بشير نبال مى گويد: در محضر امام باقر (ع) در مسجد مدينه بوديم, ناگاه غلام سياهى وارد مسجد شد و به صورت جهنده و پاى كوبان راه مى رفت, امام باقر (ع) فرمود: ((اين شخص, جبار است.)) به امام عرض كردم: اين شخص بيچاره و سائل است, فرمود: بلكه جبار است.))(12) يعنى گر چه فقير است و از نظر شخصيت در سطح پايين مى باشد, ولى چون اين گونه مغرورانه و مستانه راه مى رود, در صف جباران و مستكبران خواهد بود.
2ـ امام صادق (ع) در ضمن گفتارى فرمود: خداوند ايمان را بر جوارح و اعضاى انسان واجب كرده و در ميان آنها تقسيم نموده است, از جمله بر پاهاى انسان واجب كرده كه به سوى گناه گام نگذارد, و در راه رضاى خدا قدم بردارد, از اين رو خداوند در قرآن مى فرمايد: ((در زمين متكبرانه راه مرو.)) (13) و نيز مى فرمايد: ((اعتدال را در راه رفتن رعايت كن.))(14)
3ـ در سيره پيامبر (ص) مى خوانيم, او هرگز اجازه نمى داد, هنگامى كه سوار بود, افرادى پياده در ركاب او حركت كنند, هر گاه سوار بر مركبى بود, اگر پياده اى در راه مى ديد, او را بر ترك خود سوار مى كرد, و اگر آن پياده, سوار نمى شد, به او مى فرمود: ((پيشاپيش من حركت كن, و در فلان محل با من ملاقات نما.))(15)

پى نوشت ها:
1. لقمان ـ 18.
2. نهج البلاغه, حكمت 26.
3. مزمل ـ10.
4. تفسير مجمع البيان, ج 10, ص 379.
5. بحارالانوار, ج 74, ص 171.
6. همان, ج 75, ص 120.
7. فرقان ـ 63.
8. اسرإ ـ 37.
9. تفسير نورالثقلين, ج 4,ص ;207 ثواب الاعمال, ص 245.
10. بحارالانوار, ج 76, ص ;303 معانى الاخبار شيخ صدوق ,ص 237.
11. بحارالانوار, ج 76,ص 302.
12. همان, ص 305.
13. اسرإـ 37.
14. لقمان ـ ;19 اصول كافى, ج 2, ص 36.
15. محدث قمى, كحل البصر, ص 163.
 

/

بازشناسى توطئه هاى فرهنگى و مسئوليت امروز

بازشناسى توطئه هاى فرهنگى و مسئوليت امروز!
حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر


((ديويد كيو)) يكى از مهره هاى سازمان جاسوسى سيا در ديدار با عناصر ضد انقلاب گفته بود:
((مهم ترين حركت در براندازى جمهورى اسلامى ايران تغيير فرهنگ فعلى ايران است و ما مصمم بر آن هستيم.))
اين اولين بار يا آخرين بار نيست كه كارگزاران امريكايى از براندازى نظام اسلامى سخن مى گويند, بلكه اين مطلبى است كه مكرر و به تعبيرات مختلف از زبان دولتمردان امريكايى شنيده شده و اين را يكى از سياست هاى راهبردى ايالات متحده بايد برشمرد.
بوش اول رئيس جمهورى اسبق امريكا نيز در زمان زمامداريش گفت: ((انقلاب اسلامى از بمب اتمى براى منافع امريكا خطرناك تر است.))
و امروز فرزندش بوش كوچولو همان سخن را مى گويد و ايران اسلامى را محور شرارت مى خواند و با لحن تهديد و توهين و سخن از براندازى بر زبان مى راند كه همه اين تهديدها را بايد جدى گرفت على رغم كسانى كه مى گويند توهم توطئه! است و توطئه اى در كار نيست!!
نكته مهم در اين ميان اين است كه قطب استكبارى از اسلاميت نظام ايران بيم و هراس دارد نه از اصل نظام به عنوان يك دولت و حكومت, زيرا كشورهاى زياد, حتى به نام اسلامى هستند كه با امريكا رابطه نزديك دارند و نه تنها مشكلى براى شيطان بزرگ نيستند, بلكه ذخائر نفتى و مناطق استراتژيك كشورشانرا دربست در اختيار امريكا گذاشته و از واشنگتن تغذيه و حمايت مى شوند و هم مشكلى با امريكا و حتى اسرائيل ندارند, اما همين دولت ها هستند كه امروزه مشكل جهان اسلام اند!
بنابراين آنچه موجب وحشت استكبار جهانى به سردمدارى كاخ سفيد شده است اسلام انقلابى است كه از رهگذر انقلاب اسلامى ايران طنين آن در جهان پيچيده و بر آن است كه به فرموده امام راحل: ((ابرقدرت ها را به خاك مذلت بنشاند)) آرى, رهبر بزرگ و بنيانگذار انقلاب اسلامى با تكيه بر اسلام و پشتيبانى ملت هيمنه استكبار بويژه امريكا را شكست و مسلمانان را روحيه اى تازه داد و ماهيت قدرت هاى استكبارى و سرنوشت محتومشان را خاطرنشان ساخت و گفت:
((مسلمانان از هياهو و طبل تو خالى تبليغات ظالمانه نهراسند كه كاخ ها و قدرت هاى نظامى و سياسى استكبار جهانى همانند لانه عنكبوت سست و در حال فرو ريختن است.))
هرچند خصومت استكبار جهانى با اسلام رهائى بخش و كفرستيز مسئله امروز و ديروز نيست بلكه اين عقده روانى صدها سال پيشينه تاريخى دارد و به دوران قرون وسطاى مسيحى و جنگ هاى صليبى باز مى گردد, اما اوجگيرى اين خصومت از آن زمان است كه غرب با تكنولوژى جديد و وسائل ارتباط نوين با هدف غارت و چپاول ثروت و ذخائر توده ها بر بخش هايى از كشورهاى جهان سلطه يافت و در راستاى اهداف استعمارىاش در تضعيف روحيه مسلمين و تخريب ارزش هاى اسلامى كوشيد و با دخالت هاى نامشروع سياسى و اقتصادى و نظامى همزمان با صادر كردن بخش هاى منحط فرهنگ غربى, هويت اسلامى و ملى ملت ها از جمله مسلمانان را مورد هجوم قرار داد و فكر و فرهنگ جوامع را بى ارج و فاقد ارزش خواند, تا بتواند مقاصد استعمارى را جامه عمل پوشد, يعنى همان چيزى كه قرآن با عنوان استضعاف و استخفاف از آن ياد مى كند كه مفهوم اين دو واژه عميق تر از مفهوم واژه استعمار مصطلح عصر است و زمينه روانى استعمار را فراهم مى سازد.
شستشوى مغزى مسلمانان از ارزش هاى اصيل اسلامى و پركردن آنها از ابتذال و القاى تقليد كوركورانه از غرب و صادر كردن فساد اخلاق زير لواى فرهنگ و هنر و…, سياست راهبردى استكبار است كه سال ها به اجرا درآمده و لايه هاى فكرى و فرهنگى آن هنوز كه هنوز است در افكار و انديشه هاى غرب باوران به صورت يك بيمارى مزمن درآمده است و تا اين رسوبات فاسد از جان ها و مغزهاى ملت ها زدوده نشود نبايد در انتظار روزهاى بهترى باشند. استعمار نو كه سلسله جنبانش امروزه امريكاست با دعوى دارى نظام نوين يعنى سلطه مطلق بر جهان, امروزه به غارت ملت ها بيشتر از هر زمان نياز دارد.
در نظام نوين مورد نظر امريكا, آمريكايى ها خود را كدخداى دهكده جهانى خوانده اند كه هر كجا هر غلطى خواستند بكنند و هيچ كس جلودار آن ها نباشد و حتى سازمان هاى بين المللى آلت دست آنها باشند. همان گونه كه دولتمردان امريكايى با صراحت و وقاحت مى گويند هر كشورى كه با ما نيست, عليه ماست و تروريست نام دارد و بايد تنبيه و مجازات شود! و قوانين بين المللى را زير پا مى گذارند.
اينجاست كه رسالت اسلامى مسلمانان سنگين تر از هميشه و متناسب با نياز زمان مطرح مى گردد و تنها اسلام انقلابى است كه مى تواند صولت ابر شيطان عصر را به چالش بكشاند همان گونه كه حضرت امام فرمود: ((با اتكا به تعاليم اسلام و ايمان ما به مبادى بود كه با دست خالى بر همه قواى شيطانى غلبه كرديم))(كلمات قصار / 39)
بارى, در اين جا سخن از هجمه فرهنگى نوين است كه امروزه به عنوان برنده ترين سلاح به منظور اسلام زدايى مورد توجه شيطان بزرگ قرار گرفته است و مسئوليت اسلام باوران در اين مصاف سنگين است.
به عبارت ديگر نبرد اصلى عرصه فرهنگ و تقابل اسلام انقلابى با فرهنگ استعمارى و كفر جهانى است كه سركرده آن امريكاست. سردمداران كاخ سفيد برآنند تا همان اسلام را كه از آن سيلى خورده اند به چالش بكشانند. اسلامى كه طنين آن از ايران برخاست و در جهان مستضعفان پيچيد و كفرستيزى و استعمارستيزى را به ملت ها الهام كرد و امروز طنين بيدارى اسلامى از شرق و غرب عالم به گوش مى رسد و روحيه شهادت طلبى, نسل جوان فلسطين رنج ديده را پس از پنجاه سال آوارگى و مظلوميت و اسارت و نكبت به مصاف با صهيونيسم جنايتكار و دست پرورده امريكا فراخوانده و شراره اين خشم مقدس آينده اين رژيم را به عنوان نماد استكبار و نماينده شيطان بزرگ تهديد مى كند. و مى رود تا درس ديگرى براى دوزخيان زمين باشد كه راه رهائى را بيابند.
بنابراين دشمن بخواهد يا نخواهد فرهنگ انقلاب اسلامى از مرزهاى جغرافيائى فراتر رفته و در قلمرو انديشه ها حضور چشمگير دارد, و حتى در امريكا سالانه بيست و پنج هزار امريكايى به اسلام مشرف شده كه نفوذ اسلام را در قلب استكبار باز مى گويد.
و همين است كه خشم كفر جهانى و استكبار امريكايى و عقبه هاى صهيونيستى آن را برافروخته است و اين جنگ حداقل در عرصه فرهنگ و عقائد بخواهيم يا نخواهيم اجتناب ناپذير است و مصيبت هنگامى است كه جبهه كفر در اين مصاف برنده باشد.
بنابراين آنهايى كه درد اسلام و غيرت مسلمانى دارند بايد با چنگ و دندان به دفاع از اسلام برخيزند و مرزهاى ايمان و عقيده و اخلاق و عمل اسلامى را پاسدارى كنند و دشمن را پشت خاكريزها زمين گير نمايند كه هر چه جز اين باشد, عذاب دو جهانى را در پى خواهد داشت, در دنيا ذلت و حقارت و اسارت و بدنامى و در آخرت عقوبت تقصير در وظيفه الهى.
اينك به چند پيام جاودانه بنيانگذار انقلاب امام راحل(ره) گوش دل بسپاريم: ((امروز وظيفه ماست كه در برابر خطراتى كه متوجه اسلام و مسلمين مى باشد براى تحمل هرگونه ناملايمات آماده باشيم تا بتوانيم دست خائنين به اسلام را قطع نمائيم و جلو اغراض و مطامع آنان را بگيريم.))(كلمات قصار 40/)
((پيغمبر بزرگ اسلام همه چيزش را فداى اسلام كرد تا پرچم توحيد را به اهتزاز درآورد و ما به حكم پيروى از آن بزرگوار بايد همه چيزمان را فدا كنيم تا پرچم توحيد برقرار بماند.))(همان)
((امروز غريب ترين چيزها در دنيا همين اسلام است و نجات آن قربانى مى خواهد, و دعا كنيد كه من نيز يكى از قربانى هاى آن گردم.))(همان)
((اگر امروز اسلام خداى نخواسته لطمه ببيند اين گناهش به گردن همه ماست))(همان / 41)
((مبادا از حرف هاى خارجى ها بترسيم و در پياده كردن احكام خدا سستى كنيم. ))(همان)
بنابراين دفاع از اسلام شوخى بردار نيست و اين مستلزم شناخت آسيب ها و تهديدهاست و اين همان چيزى است كه از آن به تهاجم فرهنگى و مقابله با فرهنگ مهاجم تعبير مى شود.

غده سرطانى فساد فرهنگى
قابل ذكر است كه تهاجم فرهنگى مانند هجمه نظامى نيست كه سر و صداى آن براى همه و به سرعت معلوم و مفهوم باشد بلكه مانند غده سرطانى تدريجا رشد مى كند و بنيان هاى اعتقادى و تعهدات مكتبى را تضعيف نموده و به مرگ و نابودى مى كشاند. شناخت به موقع اين غده خطرناك, حساسيت و ثبات و ايمان مى خواهد كه در ميان اين نسل هنوز رنگ نباخته و ساز و كار مناسب خود را مى طلبد كه در جامعه انقلابى ما فراهم است و بايد از آن بهره گرفت.
اكنون چند نكته مهم در باب هجمه فرهنگى و ابزارها و دستآويزهايى كه در اين روند به كار گرفته شده اند, شايان توجه است.

الف ـ مطبوعات
يكى از ابزارهايى كه چشم دشمن به آن دوخته است مطبوعات منحرف است.
((آلبرايت)) در خصوص برخورد با روزنامه هاى زنجيره اى گفته بود: ((روزنامه هاى اصلاح طلب امريكا را دلگرم كرده بود! آن چه اكنون در ايران اتفاق مى افتد, امريكا را بسيار نگران كرده است))!
آنان كه براى توقيف روزنامه هاى زنجيره اى يقه چاك مى كنند و آن را با آزادى قلم و بيان در تضاد مى بينند قطع نظر از نكات ديگر بحث به اين پرسش ها پاسخ دهند:
اين كدام اصلاح طلبى است كه امريكايى ها به آن چشم دوخته اند؟
آيا جاى آن ندارد كه راه اصلاح طلبى در فرهنگ اسلامى را از اصلاح طلبى در فرهنگ سياسى غرب تفكيك كنيم؟
روزنامه هاى زنجيره در چه مسيرى حركت مى كردند كه امريكا را اميدوار ساخته بودند؟
و چرا و به چه دليل توجه امريكايى ها به مسائل داخلى ايران معطوف شده و به شيوه قيم مآبانه با مسائل داخلى ما برخورد مى كنند و دلسوز ما شده اند؟!
آيا گردانندگان اينگونه مطبوعات را شرم نمىآيد كه دشمنان كينه توز اسلام براى آنها اشك تمساح بريزند؟
پاسخ اين پرسش ها را در عملكرد روزنامه هاى فوق الذكر بايد كاويد و اهانت هايى كه به مقدسات اسلام و ارزش هاى انقلاب مى كردند كه متإسفانه هنوز عقبه آنها در چهره هاى مختلف و با تغيير تاكتيك ادامه دارد كه نمونه اخير آن را در عملكرد آن روزنامه مشهور و چاپ آن مقاله موهن و اگر با حساسيت دنبال كنيم نمونه هاى فراوان ديگرى در مطبوعات وجود دارد. اينجاست مدافعان نظام اسلامى را نبايد از جوسازىهاى داخلى و خارجى بيم و هراس باشد و با شجاعت و قاطعيت و در عين حال منطق و قانون با جريان هاى منحرف مطبوعاتى و غير مطبوعاتى بايد برخورد كنند كه مبارزه پايان نيافته, و دشمنان داخلى و خارجى نخفته اند و دفاع از اسلام و ارزش هايى كه با خون عزيزترين فرزندان اين آب و خاك به دست آمده شوخى بردار نيست و اگر امروز جبهه دفاع را مستحكم نكنيم فردا و فرداها همه چيز را باخته ايم و در پيشگاه خداوند عذرى نداريم كه در نظام اسلامى به مقدسات بى حرمتى شود و ما سكوت كنيم!
در اين جا به بخشى از وصيتنامه حضرت امام خمينى(قدس سره) كه منشور انقلاب و هم فتواى فقهى آن مرجع عظيم الشإن است توجه كنيم تا مسئوليت همه در برابر مطبوعات گمراه و دستگاه هاى خبرى روشن شود.
((وصيت من به مجلس شوراى اسلامى در حال و آينده و رئيس جمهور و روساى جمهور ما بعد و شوراى نگهبان و شوراى قضائى و دولت در هر زمان آن است كه نگذارند اين دستگاه هاى خبرى و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند و بايد همه بدانيم كه آزادى به شكل غربى آن كه موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مى شود, از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانى ها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومى و مصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيرى از آن ها واجب است و از آزادىهاى مخرب بايد جلوگيرى شود و از آن چه در نظر شرع حرام و آن چه بر خلاف مسير ملت و كشور اسلامى و مخالف با حيثيت جمهورى اسلامى است به طور قاطع اگر جلوگيرى نشود همه مسئول مى باشند. و مردم و جوانان حزب اللهى اگر برخورد به يكى از امور مذكور نمودند به دستگاه هاى مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهى نمودند خودشان مكلف به جلوگيرى هستند.))
(صحيفه نور, ج21, ص195)
لازم به ذكر است كه روند انحرافى مطبوعات منحصر به روزنامه ها و مجلات نيست بلكه كتاب هاى بسيارى به طبع و نشر مى رسد كه خط مشى ضد دينى و اخلاقى را مى پيمايند و يكى از رسالت هاى ناظرين به مطبوعات و نهادهاى تبليغى و ارشادى اين است كه با جديت تمام اين موارد را شناسايى نموده و با برخورد قانونى مانع از ادامه اين روند باشند, و ماهيت اين جريان را براى مردم افشا كنند…

ب ـ هجوم به مسئله ولايت فقيه و روحانيت
دشمنان اسلام و ميهن اسلامى مى دانند كه آنچه اين انقلاب را به پيروزى رسانيد و جبهه مقاومت امت را متحد ساخت ولايت فقيه بود.
ولايت فقيه هم اساس اين انقلاب بود و هم ضامن تداوم حكومت اسلامى است و بدون آن خيمه انقلاب سرپا نخواهد بود.
اين سخن جاودانه امام راحل براى هميشه تاريخ است:
((من به همه ملت, به همه قواى انتظامى اطمينان مى دهم كه دولت اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد آسيبى به اين مملكت وارد نخواهد شد.))
(كلمات قصار / 119)
تاريخ پرنشيب و فراز انقلاب به اثبات مى رساند كه حفظ و حراست كشور و نظام اسلامى همواره ولايت فقيه بوده است كه با پشتوانه ملت و قواى سه گانه كشور دژ استوارى را در برابر تهاجمات گوناگون تشكيل داده و پس از رحلت امام راحل نيز امر بدين منوال بوده و رهبرى نظام همان خط مشى را پيموده اند تا نظام اسلامى طوفان هايى از سر گذرانيده است. با اين حال دشمنان اسلام از خارج و فريب خوردگانشان در داخل با اذعان به اين واقعيت است كه مسئله ولايت فقيه را مورد هجوم قرار داده اند. طبق اظهار صاحبنظران بيش از پنجاه درصد تبليغات استكبارى بر ضد حكومت دينى و ولايت فقيه است و اين خود قوىترين دليل بر نقش ولايت فقيه و ضرورت پاسدارى از آن به عنوان ستون نظام و عمود انقلاب مى باشد. تهاجم دشمن عمدتا متوجه سه اصل است: ((اسلام ناب محمدى(ص), وحدت ملى, و ولايت فقيه.))
مسئوليت پيروان اسلام و وفاداران به انقلاب اسلامى اين است كه على رغم توطئه هاى دشمنان, حافظ اين اصول بوده و بر آن پاى استوار دارند و از تجربه مشروطيت عبرت گيرند. در آن تجربه تلخ تاريخى روشنفكران غرب زده و احيانا وابسته, حملات خود را متوجه علما و روحانيون نموده و آنها را ترور شخصيت كردند و از صحنه بيرون راندند و نقشه هاى استعمارى را به اجرا درآوردند. در انقلاب ما نيز چهره هاى گرانسنگ و والائى را با ترور شخص و شخصيت از ما گرفتند, هرچند خون پاك عالمان و مجتهدان ثمرات خود را در سيراب كردن درخت انقلاب به منصه ظهور رسانيد و ملت را بيدارتر و پيوند علما و مردم را استوارتر نموده است, با اين حال تراژدى پايان نيافته و غرب باوران حمله به روحانيت آگاه و بيدارگر را از كف ننهاده و به عناوين مختلف در تضعيف عالمان متعهد و مدافع مى كوشند در حالى كه اگر احيانا صداى مخالفى از صنف عالمان بلند شود كه با مذاق دشمنان سازگار آيد, آن را روى امواج ماهواره ها به سراسر جهان برده و مخابره مى كنند!
و از همين جا مى توان دريافت خط مشى كداميك از عالمان دين, دشمنان را اميدوار مى كند و آن را معيار گمراهى يا كج انديشى آنان دانست.

مسئوليت روحانيت
به هر حال پيوند روحانيت و ملت و امت با ولايت دژ خلل ناپذيرى است كه بايد حفظ و حراست شود اما از ذكر يك نكته در اين جا ناگزيريم و آن اين كه پاره اى عملكردها و جريان هاى نامطلوب در مديريت ها و در جامعه ديده مى شود كه هرچند روحانيت در آن نقش نداشته, اما به هر دليل به پاى روحانيت نوشته مى شود و دليل آن هم اين است كه نظام در هر حال يك نظام اسلامى است و انقلاب به رهبرى روحانيت شكل گرفته و تداوم دارد.
در هيچ زمان روحانيت به قدر امروز مبسوط اليد نبوده و لذا به اين گستردگى مسئوليت نداشته است.
به عنوان مثال اگر در دستگاه هاى ادارى يا اجرايى كشور فساد و رشوه و كارشكنى و كم كارى و بى توجهى به مصالح جامعه ديده شود, اگر تورم و گرانى بى مهار و ساعت شمار و مفاسد مالى رواج يابد, اگر نهادهاى كشور به اشتباه يا عمد كارى برخلاف مصالح انجام دهند و نسنجيده تصميم مى گيرند و در اقتصاد و معيشت مردم بحران مىآفرينند, اگر ارزش هاى اسلامى از سوى هر نهاد يا رسانه يا فرد يا جمعيت مورد هجوم قرار گيرد, اگر در نظام اجتماعى هرج و مرج و فساد و گناه رخنه كند با اين كه هر يك از اين موارد علل و عوامل مختلف دارد كه پاى روحانيت در آن ها به ميان نمىآيد, اما در هر حال افكار عمومى متوجه پاسداران معنوى ارزش هاى اسلامى يعنى روحانيت در سطوح مختلف مى شود و انتظار رسيدگى و برخورد و ايستادگى دارند و اين چندان هم بر خلاف انتظار نيست, چرا كه پيامبر اكرم تكليف عالمان دين را مشخص كرده و فرموده اند: ((هر گاه بدعت ها در دين خدا ظاهر شود, بر عالمان است كه علم خود را ظاهر كنند وگرنه مستوجب نفرين پروردگارند))
و اميرالمومنين مى فرمايد: ((خداوند از عالمان دين پيمان گرفته كه پرخورى ظالم وگرسنگى مظلوم را تحمل نكنند.))
و به دنبال ايندو سخن انتظار است كه عالمان دين هم با مفاسد مالى و اقتصادى و هم با مفاسد فرهنگى و اخلاقى به مقابله برخيزند. تذكرات قاطع و لازم را بدهند, مسئوليت الهى خود را ايفا كنند چرا كه از اين رهگذر هر لطمه اى به روحانيت وارد آيد بر اسلام وارد شده است و اين در انديشه نسل هاى امروز رسوب مى كند و به مرور زمان و تعاقب نسل ها استمرار مى يابد و عقائد دينى و اعتماد مذهبى را سست مى كند كه جبران آن مشكل و بلكه ناممكن است.
بدينسان مسئوليت عالمان به عنوان سنگرداران دين و دنيا و فرهنگ و سياست و اجتماع و ضرورت حساسيت در برابر مسائل انحرافى ايجاب مى كند كه بزرگان اسلام همانند پدرى مهربان ناظر بر امور باشند, به مورد نصيحت كنند و به مورد تنبيه كنند و
ذره اى از مواضع اسلامى كوتاه نيايند كه اين امر سبب اعتماد بيشتر مردم به اسلام و روحانيت خواهد شد و حربه از دست دشمنان خواهد گرفت. پاره اى عوامل نفوذى در دستگاه ها هستند كه مى كوشند چهره روحانيت را از طرق فوق الذكر مخدوش سازند و تخم جسارت و گستاخى را بپاشند كه توجه به اين موارد و خنثى سازى اين توطئه راه كارهاى عملى مناسب مى طلبد و روحانيت با ديد كارشناسى و تحقيق و تفحص سازمان يافته به اين موارد بايد توجه داشته باشد و راه چاره بينديشد.

مظلوميت روحانيت
روحانيت اسلام در طول تاريخ تشيع فداكارىها كرده, قربانيان پاك و شهيدان فضيلت را تقديم اسلام و ولايت نموده, و همواره در كنار ملت در غم و شادى آنان شريك بوده است و به اعتراف همه ((روحانيت پاى هيچ قرارداد استعمارى را امضإ نكرده است)) و بلكه در خط مقدم مبارزه پنجه در پنجه استعمار و استكبار افكنده و حافظ دين و ميهن و ملت بوده است. با چنين سابقه و لاحقه, اوج مظلوميت است اگر در نظام اسلامى به روحانيت جفا شود و تخلفاتى كه ديگران مى كنند, به پاى روحانيت نوشته شود.
لذا به عنوان يك تكليف الهى مى توان گفت مسئوليت روحانيت در قبال دين و دنياى مردم از هر زمان بيشتر است چرا كه قدرت و امكان, مسئوليت مىآورد.
انتظارى كه امروز از روحانيت مى رود در زمان طاغوت نمى رفت و اعمال رژيم هاى سابق به حساب اسلام و روحانيت نوشته نمى شد.
لذا روحانيت معظم كه خود بهتر از هر كس واقف اند, حساسيت وضع كنونى و هجمه ها و توطئه ها و كارشكنى ها و بدآموزىها و مفاسد و ناراضى تراشى ها را آگاه اند و عكس العمل مناسب و موثر در هر يك از اين موارد مى تواند در تحبيب قلوب مردم و آرامش نفوس موثر باشد و پيوند توده ها بويژه نسل جوان را با روحانيت مستحكم تر كند و اين رسالت عاجلى است كه غفلت از آن عواقب نامطلوبى در پى خواهد داشت. ادامه دارد.

/

شرح دعاى كميل

شرح دعاى كميل
قسمت هفتم
حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان


و بعظمتك التى ملات كل شىء!
در آغاز قرن بيستم وقتى مردم مى شنيدند كه در كهكشان ما ((كه شب ها در آسمان به وضوح ديده مى شود)) سى ميليون خورشيد وجود دارد, از شدت حيرت انگشت به دهان مى بردند و مى گزيدند, ولى امروز معلوم شده كه فقط در كهكشان ما ده هزار ميليون ستاره يعنى خورشيد وجود دارد.
ما وقتى هنگام شب بدون دوربين, كهكشان را از نظر مى گذرانيم حقير و كوچك جلوه مى كند, و حتى جلوه ابرهاى انبوه يك روز زمستان يا بهار را ندارد, ولى اگر به وسيله يك دوربين بزرگ فلكى مثل دوربين رصدخانه كوه ويلسون, يا دوربين بزرگ فلكى مثل دوربين رصدخانه كوه پالومر كه وسعت دهانه آن پنج متر است, كهكشان را از نظر بگذرانيم مى فهميم چقدر عظمت دارد, خورشيدها در كهكشان ما طورى يكى پس از ديگرى قرار گرفته اند كه شمارش دقيق آن ها امكان ندارد, و هنوز هيچ منجم نتوانسته با دقت تعيين كند كه در كهكشان ما چند خورشيد وجود دارد, فقط از روى تخمين گفته اند ده هزار ميليون خورشيد در كهكشان است!
به اين ترتيب يك قسمت از كهكشان را محدود كرده خورشيدهاى آن را شمرده اند و از روى آن مى گويند: كهكشان ما ده هزار ميليون خورشيد دارد, و ممكن است شماره خورشيدها خيلى بيش از اين باشد, چون ستارگان كهكشان آنقدر انبوه است كه قسمتى از آن ها حاجب ديگر مى شود, و نمى گذارد كه منجم قسمت هايى را كه در عقب آنها قرار گرفته ببيند, ولى عمق شگرف كهكشان نشان مى دهد, كه در پس خورشيدهاى ظاهرى خورشيدهاى ديگرى وجود دارد.
در ميان خورشيدهاى كهكشان, خورشيدهايى هستند كه ده ميليون مرتبه از خورشيد ما بزرگترند!!
در جهان ما ميليون ها كهكشان وجود دارد كه گاهى فاصله ميان يك كهكشان مانند كهكشان ما با كهكشان ديگر به اندازه دو ميليون سال نورى است, (سال نورى عبارت از مسافتى است كه نور با سرعت ثانيه اى سيصد هزار كيلومتر در مدت يك سال طى مى كند.)
قوىترين دوربين فلكى امروز جهان دوربين رصدخانه كوه پالومر در آمريكاست, آن دوربين مى تواند طيف كهكشان هايى كه در فاصله هزار ميليون سال نورى است ببيند, ولى گاهى از ماورإ هزار ميليون سال نورى روشنايى هايى به چشم مى رسد كه به منجمان مى فهماند در آن جا هم كهكشان هايى وجود دارد!!
وزن خورشيد دو بليون بليون تن است و كهكشان ما كه ولايت كوچكى از مملكت جهان عظيم است در حدود 165 هزار ميليون برابر خورشيد وزن دارد!!
با وجود اين همه ماده و عنصر كه با همه بزرگى و عظمتشان در سراسر جهان پراكنده است, بيشتر جهان خالى يا تقريبا خالى است!
فاصله ميان ما و نزديك ترين ستاره ثابت قريب 40 ميليون ميليون كيلومتر است!!(1)
اين گوشه اى از جهان عظيم است, كه دوربين هاى بسيار محدود نجومى توانسته اند به ما نشان دهند, شما با مطالعه همين ارقام و اعداد, كه نمايشگرى از يك گوشه محدود جهان و طول و عرض و حجم و وزن آن است آيا مى توانى بزرگى و عظمت حضرت حق را آن هم عظمتى كه بى نهايت است و همه چيز را پر كرده درك كنى؟!
جهان عظيم فعل و صنعت و كارخانه و كارگاه و كتاب خداست, كتاب تكوينى, از فعل عظيم حق, و كتاب با عظمت او تا حدى بسيار بسيار محدود, مى توان به عظمت حضرت عظيم پى برد و از عمق جان و با همه وجود فريادى خالصانه برآورد كه:
((الله اكبر من ان يوصف; خدا بزرگ تر از آن است كه وصف شود.))
زيرا نيرومندترين واصفان از وصفش عاجزند, و بليغ ترين زبان ها از تعريفش لالند, و پاى قوىترين انديشه ها از رسيدن به گوشه اى از عظمتش لنگ است!
آرى در حد استعداد و فهم خود همان را در پيشگاهش بايد بگوئيم ك از پيامبر بزرگ اسلام تعليم گرفته ايم:
((ما عرفناك حق معرفتك))
گر كسى وصف او زمن پرسد
بى دل از بى نشان چه گويد باز
عاشقان كشتگان معشوقند
بر نيايد زكشتگان آواز

و بسلطانك الذى علا كل شىء:
و از تو در خواست مى كنم به سلطنت و فرمانروايى مطلق و همه جانبه ات كه برفراز همه چيز است .
در سطور گذشته گوشه اى حقير و ناچيز از عظمت مملكت هستى را خوانديد, فرمانروايى بى چون وچراى او فوق ظاهر و باطن جهان وجهانيان است, تسلط و چيره گى و قدرت او برفراز همه چيز قرار دارد و همه چيز در همه شئون, محكوم سلطنت و فرمانروايى آن سلطان مقتدر است.
هر كس در اين جهان, به حق و بخاطر شايستگى داراى فرمانروايى است, فرمانروائيش عطا و بخشش خدا به اوست, هرگاه اراده كند از او مى گيرد, و در اختيار ديگرى قرار مى دهد.
فرمانروايان بايد فرمانروائى خود را شعاعى از حاكميت و فرمانروائى حضرت محبوب بدانند و جز به عدل و احسان فرمان نرانند, كه اگر بيرون از دايره عدالت و احسان حكمرانى كنند, در زمره ستمكاران قرار مى گيرند, و چنانكه در آيات قرآن آمده, و تاريخ حيات هم اثبات كرده, دست انتقام خدا كه برفراز همه دستهاست, آنها را دستگير مى كند, و بدون اينكه بتوانند از خود مقاومتى نشان دهند به خاك ذلت و پستى دچار مى شوند, و به كام عذاب دردناك ابدى فرو مى روند.
فرمانروائى او به آب نازل شده از آسمان, و به آب جوشيده از زمين دستور داد به صورت طوفان درآيد و كفار و مشركين زمان نوح را نابود كند.
فرمانروائى حضرت او با وزيدن بادى قوم نيرومند عاد را هم چون علف خشكى كه از زمين كنده شود از ريشه بدر آورد و در لحظه اى به زندگى نكبت بارشان خاتمه داد.
فرمانروائى او به رود نيل دستور داد تا با موجى خروشان فرعون قلدر, ستمگر, طاغى, و متكبر را با قومش به ديار نيستى فرستد.
و بوجهك الباقى بعد فنإ كل شىء.
و از تو درخواست مى كنم به ذاتت كه پس از فنإ همه چيز باقى است.
ذات مقدس او عين هستى است, هستى او ازلى و ابدى و سرمدى است, او هميشه و همواره بود و چيزى در جنب او نبود, به اراده حكيمانه اش همه چيز را به وجود آورد, در حالى كه از همه چيز بى نياز, بود و هست, مدت عمر همه چيز پايان مى گيرد و او هميشه و همواره خواهد بود.
چيزى در جهان هستى از خودش حيات مستقل ندارد, حيات او رشحه اى از نفخه الهى است, پس قابليت فنا در همه چيز حتمى است, فنا از صفات نقص و بقا از صفات كمال است, در نتيجه كمال مطلق بقإ مطلق دارد, و فنا مهريست كه بر پيشانى تمام موجودات, و بر دفتر حيات همه چيز خورده است.

و باسمائك التى ملات اركان كل شىء.
و از تو درخواست مى كنم به اسمائت كه پايه هاى همه چيز را پر كرده.
منظور از اسمإ در اين كلام ملكوتى, و فراز عرشى اسمإ لفظى كه تركيبى از حروفند نيست.
منظور حقايق و واقعيات و مصاديقى هستند, كه الفاظ بر آنان دلالت دارد.
رحمت واقعى, لطف حقيقى, علم ذاتى, عدل عينى, و قدرت فعلى پايه هاى همه چيز را پركرده, و به عبارت ديگر هر چيزى جلوه گاه خالقيت, بارئيت, مصوريت, و علم و بصيرت, و عدل و حكمت, و رحمت و رإفت حقيقى حق است نه لفظى.
موجودات به آن حقايق به وجود آمده اند, و به آنها برپا هستند, و از بركت آنها حياتشان دوام مى يابد, و به سبب آنها روزى مى خورند.
با دقت در اين حقيقت روشن مى شود كه اسمإ لفظيه كه تركيبى از حروفند اسمإ حقيقى اند,آنچه در همه شئون موجودات, و هويت و حيثيت كل شىء موثر است اسمإ حقيقيه است نه لفظيه.
در هر صورت اسمإ حقيقيه واسطه تحقق حقايق در اين بساط هستى است.
در يكى از دعاهاى وارده از معصوم بنام دعاى سمات مى خوانيم:
خدايا از تو درخواست مى كنم به نام بزرگت, نام بزرگتر, عزيزتر, برجسته تر, باارزش تر, كه چون براى بازشدن درهاى بسته آسمان به آن خوانده شوى به رحمت باز شود, و هنگامى كه براى گشايش تنگاهاى درهاى زمين خوانده شوى گشوده گردد, و زمانى كه براى آسانى سختى ها خوانده شوى آسان شود, و وقتى براى زنده شدن مردگان به آن خوانده شوى زنده شوند, و چون براى برطرف شدن تنگدستى و پريشانحالى خوانده شوى, برطرف گردد…
آنچه كه امور بيان شده در اين دعا را تحقق مى دهد لفظ قدرت كه مركب از قاف و دال و را و تا است نيست بلكه حقيقت قدرت و عين قدرت است.
اسمائى كه پايه هاى كل شىء را پر كرده اند در حقيقت حقايق موجوده هستند كه در قرآن و روايات از آنها تعبير به اسمإ شده.
از مظاهر حقايق اسمإ ائمه طاهرين هستند, كه ميان همه موجودات از ويژه گى هاى خاصى برخوردارند, و بين خدا و مردم تا روز قيامت واسطه فيض هستند, رحمت و هدايت و لطف و رإفت و كرم و غفران حق به واسطه آن بزرگواران به مردم مى رسد, و اعمال خوبشان در سايه معرفت و ولايت آنان به قبولى مى رسد.
تفسير باارزش صافى حكيم بزرگوار فيض كاشانى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده:
نحن والله الاسمإ الحسنى الذى لا يقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا:
به خدا قسم اسمإ حسناى خدا ما هستيم, كه خدا عملى را از بندگان جز به معرفت و شناخت آنان نسبت به ما و ولايت و جايگاه ما قبول نمى كند.
بنابراين توجه به لفظ انسان را به جائى نمى رساند, و حقيقتى را در او ظهور نمى دهد, بايد از دنياى لفظ گذشت, و به حريم حقيقت پيوست, كه آنچه آثار بر صفحه هستى ديده مى شود از اسمإ حقيقى يا عين واقعيات است.

و باسم الذى خلقت به العرش, و باسم الذى خلقت به الكرسى, و باسم الذى خلقت به الروح:
ترا به حق اسمى كه به وسيله آن عرش را آفريدى, و به حق اسمى كه به سبب آن كرسى را به وجود آوردى, و به حق اسمى كه از بركت آن روح را پديد كردى.

و بعلمك الذى احاط بكل شىء.
و از تو درخواست مى كنم به دانش و دانائيت كه به همه چيز احاطه كرده.
در زمينه علم حق كه علم فعلى و علم حضوريست و ظاهر و باطن همه موجودات را احاطه كرده, و چيزى گرچه از يك اتم كه ميلياردها از آن در نوك سوزنى جاى مى گيرند از علم او پنهان نيست, و شماره و عدد همه مخلوقات حتى اتم ها, دانه ها, حبه ها, برف و باران, نزد علم او حاضراست, فقط به چند آيه قرآن كه خود دريائى عظيم از معارف است قناعت مى كنيم.

((يعلم ما فى السماوات و ما فى الارض;(2)
آن چه در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند))

((و يعلم ما فى البر و البحر, و ما تسقط من ورقه الا يعلمها,(3)
آنچه در خشكى و درياست مى داند, و هيچ برگى نمى افتد مگر اينكه به آن عالم است. ))

((والله يعلم ما تسرون و ماتعلنون,(4)
خدا آنچه را پنهان مى داريد, و آنچه را آشكار مى كنيد مى داند.))

((يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السمإ و ما يعرج فيها و هوالرحيم الغفور,(5)
آنچه در زمين فرو مى رود, و آنچه از آن بيرون مىآيد, و آنچه از آسمان نازل مى شود, و آنچه در آن بالا مى رود مى داند, و او مهربان و بسيار آمرزنده است))
حقيقت اين آيات را با توجهى به بريدگى يك تپه كه هزاران عددش در پنج قاره به چشم مى خورد بهتر مى فهميد:
تاكنون حشره شناسان نزديك به هفتصدهزار حشره احصا كرده اند, شماره حشرات به اندازه ايست كه ارقام براى بيان آن قاصر است .
در يك روز تابستانى كه هوا صاف باشد, شماره سوسك ها, مگس ها, و خرخاكى هائى كه در بريدگى هاى تپه اى در تكاپو هستند از عده نفوس يك قاره بيشتر است, اگر ناگهان نژاد بشر بكلى از روى زمين معدوم شود, مخلوقات ديگرى كه بر روى زمين مى لولند به زحمت متوجه غيبت او خواهند شد.(6)

و بنور وجهك الذى اضإ له كل شىء:
و از تو درخواست مى كنم به نور ذاتت كه به سبب آن همه موجودات غيبى و شهودى به تابش آمد و روشن شد.
در قرآن مجيد و روايات از كمالات و ارزش ها تعبير به نور شده.
مراد از نور هدايت است (7) , نور به معناى توفيق براى حركت به سوى ايمان است, (8) نور يعنى اسلام, نور يعنى معرفت, نور يعنى علم, نور يعنى روشنائى دل(9) . نور به معناى قرآن است:
((قد جائكم من الله نور و كتاب مبين))(10)
نور به معناى احكام الهى و مسائل اخلاقى, و حقايق اعتقادى است:
((انا انزلنا التورات فيها هدى و نور))(11)
با توجه به اين معانى بايد گفت: منظور از نور ذات كمالات و صفات و اسمإ حسناى حضرت حق است, كه هريك از موجودات به تناسب وجود خود, وبه اندازه امكان و استعدادش, و در حد ظرفيت و قابليتش از آن استفاده مى كند, و در اين بهره گيرى از ظلمتى كه دچار آن است رهائى مى يابد. انسان مستعد, در اين موقعيت بسيار مهم و فوق العاده از ظلمت عدم به نور هستى, از ظلمت نقص به نور كمال, از ظلمت جهل به نور معرفت, از ظلمت ظلم به نور عدالت, از ظلمت كفر به نور ايمان, از ظلمت ضلالت به نور هدايت, از ظلمت ماديت به نور معنويت آراسته مى شود, و در حقيقت مطلع الفجر طلوع اسمإ و صفات حق كه نور محض و روشنائى خالص است مى شود.
با توجه به آيات قرآن و معارف اهل بيت شايد بتوان گفت منظور از نور وجه همان حقايق و كمالاتى است كه در هزار مورد در دعاى جوشن كبير آمده.
و اما مفرد بودن كلمه نور بخاطر اين است كه همه صفات عليا و اسمإ حسنى عين ذات است و در آن حريم مقدس دوئى كه عبارت از صفت و موصوف باشد وجود ندارد, علم و حكمت وعدل و رحمت و لطف و رحمانيت و… همه و همه همان ذات يكتاى يگانه و فرد و احد است.
و از آنجا كه استعمال نور بر هدايت در معارف الهى زياد به چشم مى خورد شايد معناى اين كلام ملكوتى, و جمله عرشى اين باشد:
خدايا از تو درخواست مى كنم به هدايت و راهنمائيت كه به سبب آن همه موجودات هدايت يافتند.
در هر صورت كلمه نور تحمل همه معانى آسمانى, و مفاهيم ملكوتى را دارد, تا ذوق سليم, و قلب نورانى در موارد لازم كدام معنا و مفهومش را استعمال كند؟
يا نور و يا قدوس يا اول الاولين و يا آخرالاخرين :
اى همه كمالات, اى پيداى پيدا, اى ظهور محض, اى آشكار, اى ظاهر, اى هويدائى كه روز عرفه در صحراى عرفات عاشق بى قرارت, و عارف دلداده ات, و بنده خالصت, و مطلع الفجر نورت حضرت حسين عليه السلام به پيشگاهت عرضه داشت:
((ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك, حتى يكون هوالمظهر لك؟ متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك, و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك; پروردگارا در آن هنگام كه حالت زودگذر روانيم را كنار مى گذارم و به خود آمده و با دقت مى نگرم مى بينم: روشنائى جمال و جلالت در جهان هستى آشكارتر از هر چيز است, و براى آن وجود مقدس خفا و پوشيدگى نيست, تا چراغى سر راهم گيرم و بارگاه ربوبى ترا جستجو كنم, زيرا هر آنگاه كه حقيقتى را دليل راه و طريقم فرض مى كنم, با كمى تامل درك مى كنم كه سازنده همين دليل, و فروزنده همين چراغ راه توئى.
كى و كجا غايب بوده اى تا نياز به دليلى باشد كه بر وجودت دلالت كند, و كى و كجا دور بوده اى, تا آثارى كه خود پديد آورده اى ما را به تو برساند؟)) (12)
اى منزه از همه عيوب, اى پاك از همه نواقص, اى برتر از آنچه به آن توصيف مى شوى, اى كل الكمال, اى حقيقت محض, يا نور و يا قدوس, اى ابتداى همه ابتداها بدون اينكه براى ذات مقدست ابتدائى باشد, و اى آخر همه آخرها بدون اينكه براى وجود مباركت آخرى باشد, تو ابتدا كننده هر چيزى در حالى كه خود ابتدا ندارى و ازلى هستى, و پس از فناى همه موجودات آخرى در حالى كه آخرى ندارى و ابدى مى باشى.
ابتدا و آخر اصطلاحى صفت كل شىء است, همه چيز اول و آخر و ابتدا و انتها دارد, و اين ابتدا و انتها دو حقيقتى است كه تو براى كل موجودات قرار داده اى, ابتدا داشتن دليل بر اين است كه موجودات روزى نبودند, و تو آنها را به وجودآورده اى, و آخر داشتن دليل بر اين است كه موجودات روزى در كام فنا فرو مى روند و تو آنها را فرو مى برى, پس پيش از كل شىء بودى و چيزى پيش از تو نبوده, و بعد از كل شىء هستى, و پس از تو چيزى نخواهد بود يا اول الاولين و يا آخرالاخرين.
ادامه دارد.
 

پى نوشت ها:
1. اسلام و هيئت, ص449.
2. آل عمران, آيه 29.
3. انعام, آيه 59.
4. نحل, آيه 19.
5. سبا, آيه 2.
6. دانستنى هاى جهان علم, آيه 190.
7.الميزان ج 1,ص 487.
8. ابوالفتوح, ج 1, ص 331.
9. كشف الاسرار, ج 1,ص 703.
10. مائده, آيه 15.
11. مائده, آيه 44.
12. نيايش حسين در بيابان عرفات, ص 80.
 

/

زبان دين

زبان دين
آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين : حجه الاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور


تذكر :
در ادامه سلسله مباحث مربوط به انسان و دين, مسئله زبان دين در دو شماره ملاحظه شد و مباحثى از اين مسئله را مورد بررسى قرار داد و در ادامه آن مباحثى چون معنادارى گزاره هاى دينى و زبان دين و گزاره هاى كلامى را مورد بررسى قرار مى دهد.

معنا دارى گزاره هاى دينى و اثبات پذيرى آن
كسانى كه گزاره هاى دينى را بى معنا مى دانند مانند پوزيتويست ها و مى گويند: معيار معنادارى حس و تجربه است, اگر چيزى با حس و تجربه است, اگر چيزى با حس و تجربه اثبات پذير يا ابطال پذير بود, معنادار است و اگر چيزى نفيا و اثباتا از قلمرو حس و تجربه بيرون بود, معنادار نيست, نه مى توان آن را اثبات كرد و نه مى توان آن را نفى كرد, از باب مثال قضايايى از قبيل ((عالم مبدئى دارد)) ((عالم منتهايى دارد)) و ((بهشتى وجود دارد)) و ((جهنم وجود دارد)) را نه مى توان با تجربه آن را اثبات كرد و نه نفى.
در جواب گفته مى شود: براى اثبات معنادارى قضاياى فراطبيعى از دو جهت هستى شناسى و معرفت شناسى بايد درباره آنها بحث كرد.
اما از جهت هستى شناسى, اگر ما پذيرفتيم ((هر موجودى مادى است)) كه عكس نقيض آن, اين است ((هرچه كه مادى نيست, موجود نيست)) اين سخن پوزيتويست ها گرچه تام است كه بايد اثبات پذير يا ابطال پذير باشد اما اين كه تنها معيار اثبات پذيرى حس و تجربه باشد, سخنى است كه هم عقل آن را باطل كرده است و هم وحى آن را ابطال نموده است.
بوعلى سينا در نمط چهارم اشارات درصدد تبيين اين مسئله است كه ((هر موجودى مادى است)) سخن درستى نيست. زيرا بسيارى از موجودات هستند كه مادى نيستند.(1) وحى نيز اين سخن را ابطال كرد, چنان كه از زبان بنى اسرائيل نقل مى كند كه آن ها گفتند: ((لن نومن لك حتى نرى الله جهره))(2) ما زمانى به تو ايمان مىآوريم كه خدايت را آشكارا ببينيم و چون خداى تو قابل ديدن نيست و چيزى كه قابل ديدن نباشد باور كردنى نخواهد بود, لذا به آن رو نمىآوريم و يا مى گفتند: ((ارنا الله(3) جهره)) خدا را آشكارا به ما بنمايان, اگر خدا موجود است بايد با چشم مسلح يا غير مسلح ديده شود, خداوند در جواب اين گونه از مكتب هاى حس گرا فرمود: ((لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير))(4) چشم ها او را نمى يابند و اوست كه ديدگان را درمى يابد و او لطيف آگاه است. پس اين قضيه كه هر موجودى مادى است و هرچه كه غير مادى است وجود ندارد, هم عقل آن را ابطال كرده است, و هم وحى آن را ابطال كرده است.
علاوه بر ابطال اين قضيه به وسيله عقل و وحى, توجه به اين نكته لازم است كه تجربه هيچ گاه فتوا به عدم وجود چيزى نمى دهد, تجربه فقط مى تواند قلمرو خودش را اثبات كند و اما چيزى كه بيرون از قلمرو اوست, نمى تواند آن را نفى كند. از باب مثال: اگر با تجربه ثابت شد كه عصاره فلان گياه در درمان فلان بيمارى موثر است, نمى تواند اثبات كند كه عصاره هيچ گياهى ديگر در جهان نمى تواند در درمان اين بيمارى تإثير داشته باشد. زيرا زبان تجربه, زبان نفى مطلق نيست, برخلاف رياضيات كه در آن امر داير بين نفى و اثبات است, اگر يك طرف نقيض اثبات شد, طرف ديگر بالضروره نفى مى شود و بالعكس, زيرا اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين محال است.
بنابراين به لحاظ اين كه محدوده علوم تجربه ضيق و بسته است, فقط توان اثبات محدوده خودش, يعنى محسوسات را دارد, اما توان نفى امورى كه خارج از قلمرو حس است, نخواهد داشت.
اما از جهت معرفت شناسى محذور پوزيتويسم كه در پى مشكل هستى شناسى آن ها خود را نشان مى دهد, آن است كه مى گويد: طريق اثبات و ابطال و طريق تحقيق هر چيز فقط حس و تجربه است و اين مدعاى حصرگرايانه صحيح نيست, زيرا اگر موجود مادى باشد, طريق معرفت و اثبات يا نفى آن حس و تجربه است, اگر موجودى مجرد باشد, طريق معرفت و اثبات و ابطال آن در قلمرو حس و تجربه نمى گنجد يعنى راه معرفت و اثبات منحصر در حس و تجربه نيست. زيرا علاوه بر راه حس و تجربه, راه برهان عقلى و علاوه بر آن راه شهود قلبى و عرفانى و علاوه بر آن, راه وحى و كشف و شهود معصومانه وحى نيز وجود دارد, راه حس و تجربه طليعه تحقيق و آغاز راه پژوهش است, و برهان عقلى وسط راه است, راه شهود قلبى و عرفانى بخش پايان راه است و كشف معصوم در قله شهود قرار دارد و كسى كه فقط با راه حس و تجربه به شناخت حقايق اقدام مى كند, فقط يك سوم راه يا يك چهارم راه را رفته است. آن نيز بدون سرپرستى برهان عقلى حاصل نمى شود بنابراين پوزيتويست ها هم در هستى شناسى و جهان بينى مشكل دارند و هم در معرفت شناسى كه در پرتو عقل و فلسفه و وحى در آغاز بايد اين دو مشكل را حل كرد.
اين كه مى گويند: گزاره هاى دينى و اخلاقى نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير, از اين رو اين گزاره ها بى معنا هستند و انسان بايد گزاره هاى معنادار را پذيرفته و آثار را بر آن مترتب كند.
در جواب اين سخن گفته مى شود: اين كه قضايا بايد اثبات پذير باشد ـ سخن حقى است, اما بايد ديد معيار اثبات و ابطال چيست؟ اگر معيار فقط حس و تجربه باشد, چنان كه پوزيتويسم مى گويد: بايد توجه كرد كه تجربه و حس گوشه اى از حقايق و آن هم حقايق مادى را اثبات مى كند و حال آن كه قضايا و مسائل هر علمى را بايد با معيار خاص آن اثبات كرد, اگر معلوم ما از امور محسوس و تجربه پذير باشد راه اثبات آن حس و تجربه است, ولى اگر معلوم ما مفهوم كلى باشد, راه اثبات آن برهان عقلى است و اگر معلوم ما مشهود قلبى و عرفانى باشد, بهترين راه اثبات آن شهود است, و مطالب شهودى نيز اگر به عالم مثال منفصل مرتبط باشد, با مشاهدات مثالى اثبات يا ابطال مى شود و اگر به مشهودات قلبى ماورإ مثال كه عالم مجرد تام است مرتبط باشد, همان مشاهدات آن را اثبات مى كند.

زبان دين و گزاره هاى كلامى
در اين كه زبان دين در الهيات و گزاره هاى كلامى چگونه است؟ آيا زبان تمثيل است يا اسطوره و نمادين است؟
براى جواب اين سوال, مراجعه به خود متون دينى يعنى قرآن, لازم است. زيرا قرآن همه حقايق را بازگو كرده و خود را تبيان هر شىء معرفى كرده است و چيزى كه تبيان هر شىء باشد, بايد تبيان خودش نيز باشد, از اين رو براى اين كه بدانيم زبان قرآن در گزاره هاى كلامى و الهياتى چگونه است, به خود قرآن مراجعه مى كنيم.
قضايايى كه در قرآن كريم در رابطه با ذات اقدس اله سامان دهى مى شود و براى آن ها برهان اقامه مى گردد, دو دسته هستند:
1ـ قضايايى كه محمول آن امرى است كه در مفهوم آن نقص و عيب و آفت و سيئه و امثال آن مإخوذ است, مثل جهل و عجز, حسد و مانند آن, در اين گونه قضايا اين محمول ها از آن موضوع سلب مى شود و خداى سبحان را از آن صفات منزه و مبرى مى داند.
2ـ قضايايى كه محمول آن امورى است كه در مفهوم آن نقص و عيب و آفت و سيئه راه ندارد, اما مصاديق آن ها گاهى با آفت و نقص همراهند و گاهى با آن همراه نيستند. اين گونه محمول ها كه به خداى سبحان اسناد داده مى شود, خداوند در كنار آن ها ((ليس كمثله شىء)) را قرار مى دهد تا كسى مفهوم را با مصداق خلط نكند. و به عبارت ديگر گاهى مصاديق داراى درجات و مراتب اند, بعضى از درجات آن ضعيف و بعضى اضعف و بعضى قوى و بعضى اقوا هستند, ولى مفاهيم منزه از نقص هستند, اين گونه مفاهيم اگر به خدا نسبت داده شود, براى رهايى از خلط بين مفهوم و مصداق ((ليس كمثله شىء)) در كنار آن نهاده مى شود.
از باب مثال وقتى گفته مى شود: (علم و عالم) حقيقت مفهوم علم, حضور و كشف است, چه حصولى باشد و چه حضورى, چه محدود و متناهى باشد و چه نامحدود و نامتناهى, چه مسبوق به جهل و ملحوق به نسيان باشد, چه نباشد, چه زائد بر ذات باشد يا عين آن, يعنى اين امور در جوهر و گوهر علم و مفهوم آن دخيل نيست, بلكه همه اين امور, از خصوصيات و ويژگى هاى مصداق آن است, علم خداوند حضورى و نامحدود و نامتناهى و عين ذات اوست. علم خدا مسبوق به جهل و ملحوق به نسيان نيست, اما علم انسان گاهى ممكن است, حصولى باشد و گاهى حضورى, علم انسان متناهى و محدود است زائد بر ذات اوست, مسبوق به جهل و ملحوق به نسيان است. از اين رو براى اين كه ذات خدا از اسناد مفهوم علم همراه به اين ويژگى مصداق تنزيه شود در كنار اين صفات ((ليس كمثله شىء)) قرار مى گيرد.
براى همين جهت است كه بزرگانى مانند صدرالمتإلهين(5) و فيض كاشانى(ره)(6) و علامه طباطبايى(7) مى گويند: الفاظ براى ارواح معانى وضع شده اند نه براى خصوصيت مصاديق ـ از باب مثال كلمه ميزان براى وسيله سنجش وضع شده است يعنى مفهوم ميزان وسيله سنجش است و مصاديق آن گوناگون است, چنانكه براى سنجش مساحت از متر و براى سنجش وزن از ترازو و سنجش حرارت و برودت از دماسنج و براى سنجش انسان از انسان كامل به عنوان وسيله سنجش استفاده مى شود. و هم چنين كلمه مصباح به معناى ابزار روشنايى است و داراى مصاديق فراوانى است كه در طول تاريخ اين مصاديق دچار تحول شده است, چنان كه زمانى از هيزم براى روشنى استفاده مى كردند و زمانى از شمع و پيه سوز و زمانى از چراغ نفتى و مصاديق ديگر.
بنابراين مفهوم علم يا قدرت يا حيات با هيچ خصوصيتى از قبيل محدوديت يا عدم محدوديت و زائد بر ذات بودن و يا زائد بر ذات نبودن همراه نيست, ولى بعضى از مصاديق آن نامحدود است, مثل علم خدا و بعضى از مصاديق آن محدود است, مثل علم انسان و اين كه بعضى وصف خداوند را به صفات از قبيل علم و حيات و قدرت و امثال آن, وصفى انسان وار مى دانند, در واقع از قبيل خلط بين مفهوم و مصداق سرچشمه گرفته است.
و به عبارت ديگر: علم را وقتى به خدا اسناد مى دهيم و درباره اين وصف ذاتى خداوند تدبر مى نمائيم مطالب تازه اى بهره ما مى شود, مثلا قبلا فكر مى كرديم علم خدا حصولى است بعد فهميديم, علم او حضورى است, قبلا تصور مى كرديم علم خدا, زائد بر ذات است, حال معلوم شد كه عين ذات او است, قبلا تصور مى كرديم علم خدا محدود است, حالا يافتيم كه علم خدا نامحدود است.
يكى از اصحاب امام صادق(عليه السلام) در محضر آن بزرگوار گفت: ((الحمد لله منتهى علمه)) تا آن جا كه مرز علم خدا است او را حمد وستايش مى كنم, امام صادق(ع) فرمود نگو: ((منتهى علمه)) زيرا براى علم خداى سبحان حد و مرزى نيست ((فانه ليس لعلمه منتهى)).
و در روايت ديگر امام رضا (ع) فرمود: چنين بگو: ((الحمد لله منتهى رضاه))(8) ستايش خداى را كه رضاى او حد و مرز دارد.
به لحاظ اين كه رضا از صفات فعل خداوند است و در مقابل او صفت غضب قرار دارد, چنان كه غضب او محدود است, رضاى او نيز محدود است, يعنى محدوده بهشت و جهنم مشخص است. بنابراين رضا و غضب به لحاظ اين كه از اوصاف فعل حق اند, حد و مرز دارند, اما علم خداوند كه عين ذات اوست, مرزى ندارد.
البته عده اى براى رهايى از اين مشكل متوهم كه چگونه علم را هم به خدا اسناد داده مى شود و هم به انسان, راه دومى را طى كرده اند و آن اين كه اين الفاظ و كلمات براى مفاهيم عرفى وضع شده اند, ولى به طور مجاز و توسع همراه با قرينه در ارتباط با مجردات به كار مى رود, يعنى به كارگيرى علم درباره خدا از باب توسع در مفهوم علم است, و به عبارت ديگر: اين الفاظ براى مصاديق عرفى وضع شده اند و اطلاق آن در مصاديق برتر يا مجردات از باب توسع است.
و به عبارت سوم: از به كارگيرى الفاظى چون علم و قدرت و حيات در خداى سبحان سه نظر وجود دارد بعضى آن را از باب مشترك معنوى مى دانند كه نظر اول بود و برخى آن را مشترك لفظى مى دانند و برخى آن را از باب حقيقت و مجاز مى دانند.
 

پى نوشت ها:
1 . الاشارات و التنبيهات, ج3, ص2.
2 . بقره, 55.
3 . نسإ, 153.
4 . انعام, 103.
5 . مفاتيح الغيب, ص92, الشواهد الربوبيه, ص;296 الاسفار الاربعه, ج9, ص296.
6 . علم اليقين, ج2, ص1147.
7 . الميزان.
8 . بحارالانوار, ج4, ص83.
 

/

سخنان معصومان عليهم السلام عزت نفس

سخنان معصومان عليهم السلام
عزّت نفس


امام على عليه السلام :
لا تَسْأَلُوا اِلاَّ اللّهَ سُبْحانَه ُ, فَاِنَّهُ اِنْ اَعْطاكُمْ اَكْرَمَكُم ْ, وَ اِنْ مَنَعَكُمْ حازَ لَكُم ْ(1)
به جز از خداى سبحان چيزى نخواهيد زيرا اگر به شما بدهد, شما را گرامى داشته و اگر ندهد ذخيره جآخرتتان ج خواهد كرد.

امام على عليه السلام :
مَنْ اَتى غَنيّاً فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ ذَهَب ثُلُثا دينِه (2)
هر كس نزد ثروتمندى رود و به خاطر توانگرى و ثروتش در مقابل او كرنش و فروتنى كند, دو سوّم دينش رفته است .

امام على عليه السلام :
الصّبر على الفَقْر معَ العزّ أجمل من الغنى مع الذّل (3)
شكيبايى بر تنگدستى همراه با عزّت , زيباتر از ثروتمندى با ذلّت است .

امام حسن عليه السلام :
اِذا اَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَة اللّهِ اِلى عِزِّ طاعَةِ اللّه ِ(4)
هرگاه خواستى عزّت بدون داشتن فاميل , و شكوه بدون سلطنت را, پس از ذلّتِ نافرمانى خدا, به سوى عزتِ اطاعتِ او خارج شو.

امام حسين عليه السلام :
مَوتٌ فى عِزَّةٍ خَيْرٌ مِنْ حَياةٍ فى ذُل ٍّ(5)
مرگ با عزّت , بهتر از زندگى با ذلّت است .

امام سجاد عليه السلام :
ما اُحِبُّ انّ لى بِذُلِّ نَفْسى حُمُرُ النَعَم (6)
دوست ندارم داراى شتران سرخ مو (و ثروت كلان ) باشم ولى در برابر تحصيل آن لحظه اى تن به ذلّت دهم .

امام سجاد عليه السلام :
رأيت الخير كلّه قد اجتمع فى قطع الطمع عمّا فى ايدى النّاس و من لم يرج النّاس فى شىء و ردّ امره الى اللّه عزّوجلّ فى جميع اموره ,استجاب الله عزّوجلّ له فى كل ّشى ء.(7)
تمام خير و نيكى را ديدم كه در بريدن طمع از آن چه دست مردم است مى باشد, و هر كه هيچ اميدى به مردم نداشته باشد و امورش را در هركارى به خداى عزّوجل واگذارد, خداى عزّوجلّ در تمام چيزها او را اجابت كند.

امام سجاد عليه السلام :
من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدّنيا(8)
هر كس خود را ارجمند شمارد, دنيا را پَست انگارد.

امام باقر عليه السلام :
طلب الحوائج الى النّاس استلاب للعزّ… واليأس عمّا فى ايدى الناس , عزّ المؤمن فى دينه (9)
حاجت خواستن از مردم , موجب سلب عزّت خواهد شد. و قطع اميد از آن چه در دست مردم است , مايهء عزّت مؤمن در دينش مى باشد.

امام صادق عليه السلام :
لاَيَنْبَغى لِلْمُؤمِن اَنْ يَذِلَّ نَفْسَه ُ, قيلَ لَهُ وَ كَيْفَ يَذِلُّ نَفْسَه ُ؟ قال َ: يَتَعَرّضُ لِما لايُطيق ُ.(10)
سزاوار نيست مؤمن خود را ذليل كند, سؤال شد چگونه ؟ فرمود: خود را در معرض كارى كه از او ساخته نيست قرار دهد.

امام صادق عليه السلام :
مَنْ سألَ النّاسَ و عِندَهُ قُوتُ ثلاثة ايّامٍ لَقى الله تعالى يَومَ يَلْقاهُ وَ لَيْسَ فى وَجْهِه لَحْم ُ(11)
كسى كه از مردم تقاضاى كمك كند, با اين كه غذاى سه روز را دارد, روز قيامت با خداوند ملاقات كند در حالى كه در صورتش گوشت نيست (يعنى با چهرهء زشت و بى آبرو وارد محشر مى شود.)

پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه , نامه 31
2. همان , حكمت 228
3. غرر الحكم .
4. بحارالانوار, ج 44 ص 139
5. همان , ص 192
6. مستدرك الوسائل , ج 2 ص 464
7. اصول كافى , ج 2 ص 148
8. تحف العقول , ص 285
9. بحارالانوار, ج 75 ص 112
1. فروع كافى , ج 5 ص 46
11. ثواب الاعمال , (ترجمه شده ) ص 630
ِ]

/

دانستنى هايى از قرآن وظيفه ما در برابر فتنه ها

دانستنى هايى از قرآن
وظيفه ما در برابر فتنه ها


((و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه و اعلموا ان الله شديد العقاب))(سوره انفال – آيه 25)
پروا كنيد از فتنه اى كه چون درگيرد, تنها به ستمكارانتان نمى رسد (بلكه به خاطر سكوت, دامنگير همگان مى شود) و بدانيد كه خداوند سخت كيفر است.

لا تصيبن: چنانچه در مجمع البيان آمده است, اميرالمومنين و امام باقر عليهما السلام و برخى از اصحاب, اين كلمه را ((لتصيبن)) خوانده اند كه در اينجا دو علامت تاكيد آمده و نفى برطرف شده است ولى مشهور همان رسم الخط قرآنى حاضر است و بيشتر مورد پذيرش مى باشد.
به هر حال اين آيه, مومنان را از فتنه اى هشدار مى دهد كه اگر درگرفت و شعله ور شد, مخصوص ستمكاران و يا مشركان نخواهد بود, زيرا آثار سوء آن بى گمان, گريبانگير همه مى شود.
از اين آيه همچنين معلوم مى شود, در صورت شعله ور شدن فتنه اى در جامعه, بر تمام مومنان واجب است در صدد رفع و دفع آن برآيند و با اجراى حكم واجب الاتباع امر به معروف و نهى از منكر, آن را خاموش كنند و از رسيدن شعله هايش به ساير مناطق جلوگيرى به عمل آورند. وخداوند در اين مورد هشدار داده است كه اگر مومنين در امر اختلافات موجود در جامعه, سهل انگارى كنند, وحدت جامعه از بين مى رود و چند دستگى ايجاد مى شود و در آن صورت هر دسته و گروهى كه چيره شود, زمام امور ملت را به دست مى گيرد و معلوم نيست آن دسته بر حق باشد زيرا مبناى حكومت كردن, پيروى و طرفدارى از حزب و گروهى خاص است جز ديگر احزاب و دسته ها. و اصلا وقتى مبناى حكومت كردن بر اساس فرقه اى و دسته اى باشد, حق به حق دار نمى رسد و تنها يك قشر از امكانات جمعى بهره ور مى شوند و ساير مردم بويژه مستضعفان و كسانى كه به گروهى وابسته نيستند در بدترين وضعى به سر خواهند برد. و اگر چنين فتنه اى برپا شد, آثار بد و شوم آن نه تنها حكمرانان و مسئولان را در بر خواهد گرفت, كه همه مردم – خواه نا خواه – از آن رنج خواهند برد و همگان دچار بلاهاى ناگوار و تلخكامى ها خواهند گشت. در آن صورت است كه همه در پيشگاه حق تعالى مسئول خواهند بود و بى گمان عقاب و عذاب الهى, شديد و غير قابل تحمل است.
فتنه: مقصود از فتنه اين است كه برخى از امت با برخى ديگر اختلاف كنند در مساله اى كه همگان از حقيقت آن – كم و بيش – اطلاع دارند ولى دسته اى آن را نپذيرفته و تمرد مى كنند. و با معرفت به حق بودن آن, تنها به خاطر مسائل گروهى و دسته اى با آن مخالفت مى كنند كه در آن صورت, آثار سوء چنان اختلافهائى, دامن همگان را فرا مى گيرد و تمام امت در آتش آن فتنه ناخواسته مى سوزند . تازه به اين هم اكتفا نمى شود كه خداوند قطعا دانشمندان و قدرتمداران و آگاهان را به خاطر ايجاد فتنه يا سكوت بر آن و يا كمك به شعله ور شدنش, سخت عقاب مى كند و بايد همه بدانند كه اگر فتنه اى در جامعه پيدا شد, تمام اقشار ملت بويژه اولياى امور مسئوليت قطعى دارند كه آن را فروخوابانند نه بيشتر آتش فتنه را برفروزند.
آرى! اين آيه استمراريت فرمانها و سنتهاى خدا را مى رساند, گوئى قرآن كريم همين امروز بر سر ما فرياد مى زند كه: دست نگه داريد!! تفرقه بس است!! اينقدر يكديگر را به خاطر آرمانهاى غلط جناحى نكوبيد!! اينقدر با علم به مسائل, در پى مخالفت و اعتراض بى جا نباشيد!! اينقدر چوب لاى چرخ مسئولان نگذاريد!! جو موجود را بيش از اين متشنج نكنيد!! دشمنان را شاد نسازيد!! و اينقدر مردم مظلوم را فداى اهداف حزبى و دسته اى خود نكنيد!! چه شده است شما را؟!چرا در پى كوبيدن افرادى هستيد كه مى خواهند خدمت كنند؟!
اين سخن خطاب به گروه خاصى نيست بلكه خطاب به تمام افرادى است كه به عنوان اين جناح و آن جناح و اين خط و آن خط در راس امور قرار دارند و هيچ استثنائى در آن نيست.
آيه خطاب به تمام افرادى است كه به نحوى ايجاد بلوا و آشوب مى كنند و نمى گذارند كشور در آرامش بسر ببرد و اگر بدبينانه تر بخواهيم به اوضاع روز بنگريم, بايد بگوئيم متاسفانه اين فتنه انگيزشان – كه عددشان هم كم نيست – غير مستقيم به جهانخواران و مستكبران كه دشمنان ديرينه اسلام و ايران هستند, كمك مى كنند, خط مى دهند و آنها را اميدوار مى سازند و از سوئى ديگر, به ملت ستمى روا مى دارند كه دامنگير خودشان نيز خواهد شد.
چرا از اوضاع آشفته جهان عبرت نمى گيريد و چرا با دست خود, انقلاب بزرگتان را به روز سياه مى نشانيد؟! اگر خداى نخواسته ورق برگردد و در اثر اختلاف هاى خطى و جناحى, به انقلاب عظيم اسلامى آسيبى رسد, تمام شما در دنيا خوار و ذليل مى شويد و تر و خشك با هم خواهد سوخت و در آخرت نيز از عقاب الهى هرگز در امان نخواهيد بود.
بنابراين خداوند در اين آيه شريفه تمام امت اسلامى را در تمام زمان ها و مكان ها هشدار مى دهد كه نه تنها وظايف خود را به خوبى انجام دهند,بلكه ديگران را بايد به وظايف خود وادارند و از هر گونه اختلاف و پراكندگى در امور اجتماعى سخت بپرهيزند زيرا اين تفرقه ها و اختلاف ها موجب شكست و سقوط خواهد شد و دود آن به چشم تمام ملت خواهد رفت ((واطيعوا الله ورسوله ولا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم واصبروا ان الله مع الصابرين)).
در حديثى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: ((ان الله عز وجل لا يعذب العامه بعمل الخاصه حتى يرد المنكر بين ظهرانيهم و هم قادرون على ان ينكروه, فاذا فعلوا ذلك عذب الله الخاصه و العامه)) – خداوند هرگز عامه مردم را به خاطر عمل گروهى خاص كيفر نمى كند مگر آنكه منكرات در ميان آنان آشكار شود و قدرت داشته باشند آن را انكار كنند ولى در عين حال چشم بر هم نهاده و سكوت مى كنند, در آن حال است كه خداوند هم آن گروه را مجازات خواهد كرد و هم عامه مردم را كيفر خواهد داد. و معلوم مى شود كه اين سنت الهى منحصر به كيفر اخروى نيست بلكه در همين دنيا هم آثار شومش گريبانگير افراد خواهد شد.
به خدا پناه مى بريم از اين وضعيتى كه پيش آمده و فتنه اى كه متاسفانه رو به رشد است و خاصه و عامه نه تنها ساكت مانده اند بلكه هر گروهى به هواى خود قسمتى از آن فتنه را برافروخته تر مى سازد, گوئى همه در پى آنند كه آتش فتنه را شعله ور تر كنند به خيال آنكه اگر اين آتش, برافروخته شد فقط آن جناح ديگر مى سوزد, غافل از آنكه خشك و تر خواهد سوخت.
خدايا به تو پناه مى بريم و از تو عاجزانه استمداد مى كنيم مسئولان امر را هدايت فرمائى و اين ملت مظلوم را از اين آتش خانمانسوز برهانى.
آمين رب العالمين.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

صهيونيست ها مادرى را در برابر ديدگان فرزندانش كشتند

منابع فلسطينى خبر از رقم خوردن جنايت ددمنشانه ديگرى توسط صهيونيست ها دادند.
براساس خبرهاى رسيده, صهيونيست ها به وسيله گلوله تانك, يك زن فلسطينى را در برابر ديدگان پنج فرزندش مورد اصابت قرار داده و با به گروگان گرفتن كودكان, مانع از انتقال مادر به بيمارستان شده و براى چندين ساعت هم چنان به اين گروگان گيرى ادامه دادند.
اين جنايت روز 17 اسفند ماه در بيت لحم روى داد و با وجود شيون و فرياد و زجه كودكان, صهيونيست ها حاضر نشدند اين كودكان را كه در منزل آنها موضع گرفته بودند آزاد كنند و منزل مسكونى را به سنگرى نظامى مبدل ساختند.

دارين ابوعيشه دومين زن شهادت طلب فلسطينى

در يك اقدام شهادت طلبانه يك دختر جوان فلسطينى با منفجر كردن خود در ميان يك پست ايست و بازرسى رژيم صهيونيستى حداقل يك صهيونيست را به هلاكت رسانده و سه تن ديگر را زخمى نمود.
شدت انفجار به حدى بود كه شيشه هاى منازل در دو كيلومترى محل انفجار شكسته شد.
اين عمليات كه در گلوگاه مرزى حد فاصل كرانه باخترى با مناطق اشغال شده در سال 1948 روز 9 اسفندماه انجام گرفت باعث رعب و وحشت فراوان صهيونيست ها گرديد و گردان هاى شهداى الاقصى مسووليت اين عمليات را به عهده گرفتند.

آمار و ارقامى در مورد صهيونيسم جهانى

براساس تعريف هايى كه يهوديان براى خود قرار داده اند, آنها به چند دسته تقسيم مى شوند: براساس اين طبقه بندى 14 درصد از يهوديان به دقت به مذهب يهودى پايبند بوده, 24 درصد به شدت به آن پايبند هستند, 40 درصد تا حدودى پايبند بوده و 20 درصد هم اصلا به آن پايبندى ندارند.
اگر به وضعيت يهوديان در جهان نظرى بيافكنيم خواهيم ديد كه جمعيت آنان بالغ بر 13/3 ميليون نفر است كه به طور اعم در ده كشور جهان متمركز شده اند.
در اين بين 5/9 ميليون نفر يهودى در ايالات متحده سكونت داشته و فلسطين اشغالى با 4/5 ميليون يهودى پس از امريكا دومين كشور پرجمعيت يهودى محسوب مى شود, فرانسه با نيم ميليون و كانادا با 140 هزار يهودى در مراتب بعدى قرار دارند, بعد از آنها هم انگليس با 300 هزار يهودى, آرژانتين و اكراين هر يك با دويست هزار و برزيل و آفريقاى جنوبى هم با 100 هزار يهودى در مقام هاى بعدى قرار داشته و ده كشور در برگيرنده اكثريت يهوديان جهان را تشكيل مى دهند.
در امريكا يهوديان در ده شهر اصلى اين كشور متمركز شده اند در اين بين نيويورك با 1/9 ميليون يهودى مقام اول را به خود اختصاص داده است پس از آن لس آنجلس با 590 هزار, ميامى با 382 هزار, فيلادلفيا با 280هزار, شيكاگو با 263 هزار, بوستن با 235 هزار, سان فرانسيسكو با 216 هزار, واشينگتن با 160 هزار, ويست بالت بيتس 151 هزار و بالتيمور با 105 هزار نفر در رده هاى بعدى قرار گرفته اند.
با وجود آن كه يهوديان امريكا كه عصب اصلى يهوديان جهان را تشكيل داده و از تحركات وسيع و قدرتمندانه اى را در صحنه آمريكا برخوردارند, و با وجود آن كه تصميم هاى يكسان و همسو با يكديگر اتخاذ مى كنند, اما با اين وجود در بين خود اختلافاتى تا مرز تكفير يكديگر دارند.
9 درصد از اين يهوديان ارتدوكس هستند آنان مسايل را بر اساس سنت ((هلاخه)) (قانون سنتى يهود) تجزيه و تحليل مى كنند. در مقابل 31 درصد يهوديان امريكا محافظه كار مى باشند و خود را با هنجارهاى جامعه امريكايى وفق داده اما در عين حال به سنت هاى يهودى هم پايبند مى باشند.
رمزيستها كه 32 درصد يهوديان امريكا را تشكيل مى دهند اولويت را به معيارهاى جامعه آزاد داده و ((هلاخه)) را لازم الاجرا نمى دانند, ولى با اين وجود خود را طرفدار دين يهودى مى دانند, ملحدان در بين يهوديان هم نسبتى كمتر از 1 درصد را تشكيل مى دهند و دسته آخر هم يهوديان سكولار و لائيك هستند كه 26 درصد اين جامعه را تشكيل مى دهند. اشاره مى شود با وجود تمامى تلاش هاى صهيونيست ها تا سال 2030 فقط نيمى از صهيونيست ها در فلسطين اشغالى سكونت خواهد يافت.
براساس آمار موجود ميزان زاد و ولد ميان يهوديان تقريبا نزديك به صفر است به خصوص كه بسيارى از يهوديان با همسران غير يهودى ازدواج مى كنند با توجه به همين آمار 80 درصد از مردان يهوديان اروپاى شرقى با زنان غير يهودى ازدواج مى كنند به همين خاطر از نظر آيين يهودى فرزندانشان يهودى شمرده نمى شوند.
هم چنين 70 درصد از زنان يهودى اروپايى با مردان غير يهودى ازدواج مى كنند به گفته يكى از كارشناسان امر, هم اكنون 50 درصد از يهوديان در خانواده هاى نيمه يهودى زندگى مى كنند.
سالى مريدور رئيس آژانس بين المللى يهود نيز اعلام كرد تا پنج سال آينده جمعيت يهوديان جهان به 18 ميليون نفر خواهد رسيد, اما وى هم چنين يادآورد سناريوهاى بدبينانيه اى هم وجود دارد كه حكايت از كاهش جمعيت يهوديان به كمتر از 12 ميليون نفر است.
براساس همين آمار بيشترين تراكم يهودى با 3 / 19 درصد در منطقه تل آويو است و بعد از آن شهرهاى نيويورك با 14/9 درصد و حيفا با 9 / 4 است.

بيش از 5000 فلسطينى در زندان هاى رژيم صهيونيستى به سر مى برند

سازمان صليب سرخ بين الملل نسبت به وضعيت بد زندانيان فلسطينى ابراز نگرانى نمود.
صهيونيست ها پس از يورش وحشيانه به چند اردوگاه آوارگان فلسطينى در كرانه باخترى و نوار غزه با به خاك و خون كشيدن بسيارى از فلسطينيان از جمله چندين زن و كودك بيش از 1000 جوان فلسطينى را دستگير و با خود به نقطه نامعلومى منتقل نمودند.
منابع امنيتى فلسطينى اعلام نمودند صهيونيست ها تنها از دو اردوگاه مجاور شهر طولكرم واقع در كرانه باخترى 200 فلسطينى را بازداشت و با خود بردند.
هم چنين صهيونيست ها روز 18 اسفند ماه هم 800 فلسطينى را در مناطق مختلف تشكيلات خودگردان دستگير و با خود بردند.
با احتساب اين حداقل يك هزار نفرى كه صهيونيست ها طى چند روز گذشته بازداشت نمودند, تعداد فلسطينيان دربند رژيم صهيونيستى از مرز 5000 نفر گذشت.
چندى پيش كميته بين المللى صليب سرخ از گسترش وحشيگرىهاى (صهيونيستى) عليه غير نظاميان در مناطق اشغال شده[ سال ]1967 اعلام و تمامى انواع خشونت ها را كه عليه غير نظاميان و به خصوص كودكان كه در مناطق اشغالى از حمايت قوانين بين المللى انسان دوستانه برخوردارند.
رينى كروسنيك رئيس هيئت نمايندگى صليب سرخ بين المللى در فلسطين اشغالى در يك كنفرانس مطبوعاتى كه در 12 اسفند 1380 در بيت المقدس برگزار نمود خواستار پايان يافتن كارشكنى هاى صهيونيستى نسبت به رساندن دارو و كمك هاى انسانى به غير نظاميان فلسطينى شد و گفت: ((رسيدن خدمات پزشكى اورژانسى بدون كارشكنى مسئله بسيار مهمى است, بايد به آمبولانس ها و كادرهاى پزشكى اجازه داده شود تا در امنيت كامل به فعاليت پرداخته و در كار آنها كارشكنى صورت نپذيرد.))
وى افزود: ((طى مدت اخير كارشكنى هاى فراوانى در مقابل فعاليت هاى پزشكى صورت گرفته و گاهى جان افراد امداد رسان به خطر افتاده است, در اردوگاه جنين يك گلوله تانك به سوى يك آمبولانس وابسته به صليب سرخ شليك شد كه منجر به كشته شدن يك پزشك و چهار امداد رسان همراه وى گرديد.))
رئيس هيئت نمايندگى صليب سرخ در نوار غزه نيز با اشاره به وضعيت بغرنج حاكم بر اين منطقه افزود: ((انهدام و تخريب منازل هم چنان ادامه دارد و در اين راستا 6 هزار نفر محل سكونت خود را از دست داده اند.))
از سوى ديگر منابع مطلع در صليب سرخ جهانى اعلام كردند طى انتفاضه مسجدالاقصى تعداد بازداشت شدگان فلسطينى به شكل نگران كننده افزايش يافته اند از اين ميان چهار هزار فلسطينى در بازداشتگاه هاى نظامى و زندان هاى مختلف به ثبت رسيده اند اما با اين وجود موضوع ديدار اين افراد با افراد خانواده و نيز شرايط بد معيشتى آنها موجبات نگرانى اين سازمان جهانى شده است.

خطوط قرمز عرفات
خطوط قرمز شارون

در حالى كه نيروهاى نظامى دشمن رئيس تشكيلات خودگردان را در رام الله محاصره نموده مانع از ورود و خروج وى شده و عملا او را به يك زندانى مبدل كرده اند, ياسر عرفات با مقاله اى كه در روزنامه آمريكايى نيويورك تايمز منتشر ساخت, مردم فلسطين و به خصوص نيروهاى مجاهد را شوكه و غافلگير نمود.
عرفات در مقاله اى كه اين روزنامه امريكايى آن را در 12 بهمن 1380 به چاپ رساند, اعلام كرد ((من حملات گروه هاى تروريستى عليه شهروندان اسرائيلى را محكوم كرده و عزم خود را براى پايان دادن به فعاليت هاى آنان جزم كرده ام.)) او هم چنين خاطر نشان ساخت ((تشكيلات خودگردان هم چنان خود را شريك اسرائيل مى داند.))
مسئله قابل توجه اين است كه با توجه به آن كه اعطاى امتيازات مهم توسط عرفات در اين مقاله با هدف تإثيرگذارى بر مواضع امريكايى و صهيونيستى صورت پذيرفت, اما دولت امريكا با بى اعتنايى به آن تنها بر فشارهاى خود عليه وى افزود و بوش رئيس جمهور امريكا ضمن ناديده گرفتن مواضع سياسى عرفات از او خواست تا اقدامات عملى و ملموسى را عليه آن چه كه تروريسم خواند صورت دهد.
آرى فلاشر سخنگوى كاخ سفيد در مورد مقاله عرفات گفت:
((اين چيزى را براى رئيس جمهور تغيير نمى دهد, زيرا[ رئيس جمهور] معتقد است عرفات بايد تحركات بيشتر و ملموس تر مستمرى را از خود نشان داده و با جديت بيشترى براى پايان دادن به تروريسم و گروه هاى تروريستى در خاورميانه عمل كند. ))
كونداليزا رايس مشاور امنيت ملى بوش هم ضمن رد گفته هاى عرفات از وى خواست تا به شكل ملموسى به مقابله با رهبران عمليات هاى ضد صهيونيستى بپردازد.
ديك چنى معاون رئيس جمهور امريكا هم با اتخاذ موضع قطع ارتباط امريكا با عرفات عملا مواضع امريكا در قبال عرفات را تكميل نمود.
از سوى ديگر واكنش هاى صهيونيستى به اين مقاله, افراطى تر از گذشته بود, شارون نخست وزير رژيم صهيونيستى اعلام كرد كه از اين كه سال 1982 عرفات را در بيروت نكشته است, بسيار پشيمان است, و هم چنين اعلام كرد عرفات شريكى براى اسرائيل در روند سازش سياسى محسوب نمى شود.
در همين چارچوب حرف و حديث ها در مورد جايگزينان عرفات بالا گرفت و نام هايى نيز امثال محمود قريع (ابوعلإ) و محمود عباس (ابو مازن) به همراه چند اسم ديگر مطرح شدند.
دست آخر هم شارون با كسب حمايت سياسى واشينگتن براى افزايش تجاوزات و سركوب هاى خود عليه ملت فلسطين, از امريكا بازگشت تا صهيونيست ها در راستاى جنايات خويش با ارتكاب چندين كشتار, اعمال تجاوزكارانه در مناطق فلسطينى در كرانه باخترى و نوار غزه و گلوله باران منازل مسكونى و كشتن وحشيانه زنان و كودكان از اين حمايت ها كمال استفاده را ببرند و دست آخر هم صهيونيست ها ((السرايا)) مقر عرفات در غزه, ساختمان دستگاه هاى امنيتى و زندان مركزى غزه را بمباران نمودند.
با نگاهى سريع به ساختارهاى تشكيل دهنده و اهداف طرح ملى فلسطين از زمان اجراى آن در 1965/1/1 كه در منشور ملى فلسطين تبلور يافت خواهيم ديد كه چند گفتمان اصلى را براى خود وسازمان آزاديبخش فلسطين ترسيم مى نمود اصلى ترين آنها عبارتند از:
1 ـ (فلسطين از رودخانه تا دريا) بعدها ساف آن را به فلسطين امروزى و سپس به يك خودگردانى كه مساحت آن كسرهاى اعشارى از مساحت فلسطين تبديل گرديد در حالى كه امروز اين كسرهاى اعشارى هم در اشغال صهيونيست ها قرار گرفته و رهبر اين تشكيلات در رام الله محبوس است.
2 ـ (مبارزه مسلحانه تنها راه آزادى فلسطين) اين اصل هم دستخوش فرسايش شد تا به مقاومت با انواع راهكارها و از جمله سياسى و نظامى تبديل شود, تا آن كه امروز مشاهده مى كنيم مقاومت مسلحانه, تروريسم توصيف شده و جنبش هاى مقاومت و جهادى فلسطين را جنبش هاى تروريستى مى خوانند.
3 ـ (دولت فلسطينى, استقلال و حق تعيين سرنوشت) اين اصل قرار بود بر هر گوشه از سرزمين فلسطين كه آزاد شود اجرا گردد و پس از آن مسئله مرزهاى 1967 مطرح شود, اما امروز آن چه در اين زمينه ها مطرح است, تبديل نام تشكيلات خودگردان به دولت فلسطين است در اين راستا مذاكراتى بين ابوعلإ و پرز در جريان است.
4 ـ مسإله آوارگان با پافشارى بر حق بازگشت تمامى فلسطينيان آواره شده در سال هاى 1948 و 1967 آغاز گرديد سپس به تدريج آنقدر از آن كاسته شد كه امروز كل صحبت ها بر حداكثر بازگشت 200 هزار فلسطينى از مجموع 4 و نيم ميليون فلسطينى دور مى زند.
5 ـ قدس كه روزى سمبل مقدس طرح ملى فلسطين بود, ابتدا به بخش شرقى و بعد از آن به مذاكره بر سر محله هاى از بخش شرقى بيت المقدس كاهش و پيش بينى مى شود مسايل فقط به مذاكره بر سر حرم مقدس, آن هم بدون در اختيار داشتن حاكميت بر آن ختم شود.
در جاده امتيازدهى هاى تشكيلات خودگردان, منشور ملى فلسطين لغو گرديد و مقاومت مردم فلسطين و حقش در دفاع از خود تروريسم خوانده شد اين تنها نظر صهيونيست ها نيست, بلكه حتى جناب آقاى ياسر عرفات هم آن را تروريسم مى داند!
مشكل امروز فلسطين تروريسم و تجاوزگرى صهيونيست ها عليه ملت فلسطين نيست, زيرا اين ملت 53 سال است كه رو در روى اين تجاوزات ايستاده و رژيم صهيونيستى تاكنون قادر به شكستن اراده آن نشده است, ملتى كه توانست وعده شوم بالفور را درهم بشكند.
مشكل اصلى اين ملت در مقابله با طرح ملى فلسطين ياسر عرفات است, رهبرى كه تمامى خطوط قرمز كه به عنوان اصول اساسى زير بناى ملى مسئله فلسطين شناخته مى شوند, را زير پا گذارده است, در حالى كه اين خطوط مورد احترام تمامى جريان هاى ملت فلسطين است.
عرفات تمامى اصول ثابت ملى فلسطين را به سياست هاى تاكتيك هاى چند مرحله اى و حملات تبليغاتى رسانه هاى تشكيلات خودگردان مبدل نموده است در حالى كه رژيم صهيونيستى ادعاهاى تبليغاتى و سياست هاى تاكتيكى خود را به خطوط قرمز و شرايطى ملزم الاجرا براى تشكيلات خودگردان تغيير مى دهد.
فشارهاى امروزى پيمان صهيونيستى ـ امريكايى عليه ياسر عرفات با يك هدف صورت مى پذيرد, اين هدف ضربه زدن به ارتباط ياسر عرفات و ملت فلسطين مى باشد, تا به مقدمه اى براى انزواى سياسى و مردمى عرفات منجر شده, باعث پذيرش تمامى شرايط صهيونيستى و سياسى و تسليم كامل وى گردد.
حال بايد ديد آيا مقاله عرفات در نيويورك تايمز, مقدمه كرنش او در برابر چنين شرايطى است؟

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

توصيه امام ششم(ع) در امر كتابت

در كتاب شريف كافى از مفضل پسر عمر نقل مى نمايد: كه از جمله وصايا و دستوراتى كه امام صادق(ع) به من توصيه فرمودند اين بود: مفضل! نوشتن را كار دائمى خود قرار بده و به وسيله آن علوم و دانش هاى خود را ميان برادران دينى خود منتشر نما تا از آنها بهره مند شوند زيرا روزى مىآيد كه دوران هرج و مرج مى شود وظيفه مسلمانان و برادران دينى مطالعه كتاب هاى شما و محافظت از آن ها مى گردد.(اصول كافى)

فضيلت زوال تا زوال

از حضرت صادق(ع) منقول است كه: هر كه بميرد مابين زوال در پنج شنبه تا زوال روز جمعه حق تعالى او را پناه دهد از فشار قبر.(بحار, ج6, ص221)

رفع اندوه مومن

هر كه اعانت كند برادر مومن اندوهگين تشنه را, از توانايى خود و آسايش دهد او را از غم و اندوهش, يا يارى كند او را بر قضإ حاجتش, براى او باشد از حق تعالى هفتاد و دو رحمت كه يكى از آنها را حق تعالى در دنيا به او مرحمت فرمايد كه اصلاح كند به آن امر معاشش را و ذخيره نمايد هفتاد و يك رحمت ديگر را براى ترس ها و هول هاى روز قيامت او.(اصول كافى, ج2, ص199)

سخن چين

شيخ صدوق روايت كرده از حضرت رسول(ص): هر كه نمامى و سخن چينى كند ما بين دو نفر, مسلط كند حق تعالى بر او در قبرش آتش كه بسوزاند او را تا روز قيامت, پس چون از قبر خود بيرون آيد مسلط فرمايد حق تعالى بر او مار سياه بزرگى كه گوشت او را به دندان بكند تا داخل جهنم شود.(بحار, ج7, ص214)

صلوات در حسنات

حضرت رسول(ص) فرمودند: من روز قيامت نزد ميزانم پس هر كه گناهانش بسيار باشد كه كفه سيئاتش را سنگين كند. بياورم من صلوات او را كه بر من فرستاده, تا سنگين كنم به آن كفه حسناتش را.(ثواب الاعمال, 14)

افضل اعمال

روايت شده از حضرت رسول(ص) كه: در رويا ديدم عمويم حمزه و برادرم جعفر بن ابى طالب كه در پيش آنها طبقى است از ((سدر)) پس يك ساعتى از آن ميل كردند پس از آن سدر مبدل شد به انگور پس از يك ساعت انگور رطب شد بعد از آن من نزديك شدم و گفتم: پدرم فداى شما باد چه عملى يافتيد كه از همه اعمال افضل باشد؟ گفتند پدران و مادران ما فداى تو باد يافتيم ما افضل اعمال را صلوات بر تو, و سقايت آب, و محبت على بن ابى طالب.
(بحارالانوار, ج94, ص70)

صله رحم و امانت دارى

پيغمبر خدا(ص) فرمودند: بر دو طرف صراط, روز قيامت رحم و امانت است, پس در وقتى كه بگذرد بر آن كسى كه صله رحم و ادإ كننده امانت است, آن دو طرف صراط نمى گذارد كه در آتش بيافتد.(بحار, ج22 ص410)

ترحم عزرائيل

روزى عزرائيل(ع) جان پادشاه جبار و ظالمى را گرفت و به آسمان رفت, ملائكه از او پرسيدند: از آنهايى كه تا به حال جانشان را گرفته اى بر كدام يك ترحم كرده اى و بر او متإثر شده اى ؟
عزرائيل(ع) گفت: روزى مإمور شدم در بيابانى جان زنى را بگيرم. آن زن كودكى نيز با خود داشت من بر غربت آن زن و بر بى سرپرستى آن كودك در آن بيابان متإثر شده و دلم به رحم آمد.
ملائكه به او گفتند: اين ظالمى كه الان جانش را گرفته اى همان كودك بى سرپرست است كه تو دلت براى او به رحم آمد!(المحجه البيضإ, ج8, ص267)

عشق خدا با چيزى جمع نمى شود

نقل شده كه غلام سياهى به نام برخ در زمان حضرت موسى(ع) زندگى مى كرد كه بسيار متعبد بود. حضرت موسى به توسط او طلب باران نمود. خداوند خطاب به موسى فرمود: برخ بنده بسيار خوب من است, در او فقط يك عيب وجود دارد.
موسى(ع) عرض كرد: خدايا آن عيب چيست؟ فرمود: سحرها كه براى عبادت برمى خيزد از نسيم سحرگاهى لذت برده و به وسيله آن آرامش مى يابد, كسى كه مرا دوست مى دارد نبايد توجه و آرامش او به چيزى ديگر باشد!
(المحجه البيضإ, ج8, ص71)

تسلط انسان بر شهوات موجب حزن است

يكى از پادشاهان به زاهدى گفت: از من حاجتى طلب كن!
او پاسخ داد: چگونه از تو حاجتى بخواهم در حالى كه سلطنت من بزرگ تر و مهم تر از سلطنت تو مى باشد.
پادشاه پرسيد: چگونه چنين است؟
زاهد گفت: آنكه تو بنده اش هستى, بنده من است!
پادشاه گفت: اين سخن به چه معناست؟
زاهد پاسخ داد: تو بنده شهوت و غضب و شكم خود هستى ولى من مالك آنها مى باشم و آنان بنده من هستند.
(المحجه البيضإ, ج7, ص131)

در گريه خوف و شكر

يكى از انبيإ از مسيرى عبور مى كردند سنگ كوچكى ديدند كه آب زيادى از آن خارج مى شود. پس از آن وضع تعجب كرد خداوند سنگ را به سخن گفتن واداشت و گفت: از وقتى كه شنيدم كه شعله و آتش جهنم برخاسته از انسان و سنگ است از ترس آن كه من هم از آن سنگ ها باشم تا به حال مى گريم. سنگ از آن نبى خواست كه برايش دعا كند تا از آتش در امان باشد او نيز دعا كرد مدتى بعد دوباره عبورش به آن نقطه افتاد و ديد همان گونه آب از سنگ جارى است.
پرسيد: ديگر چرا گريه مى كنى؟
سنگ پاسخ داد: تا قبل از اطمينان به امان از آتش گريه خوف مى نمودم, اما اينك گريه شكر دارم و از سرور و خوشحالى مى گريم.(المحجه البيضإ, ج7, ص142)

ريا

روزى رسول اكرم(ص) را گريان ديدند. علت را جويا شدند. فرمودند: از اين كه امت من گرفتار شرك بشوند نگران و خائف هستم, البته آنها به پرستش بت و خورشيد و ماه و سنگ روى نمىآورند ولى آنها در اعمالشان رياكارى مى كنند.(المحجه البيضإ, ج6, ص141)

ايثار

حضرت موسى از خداوند درخواست كرد كه بعضى از درجات و مقامات حضرت محمد(ص) و امتش را به او نشان بدهد. خداوند فرمود: تو طاقت ديدن آن را ندارى ولى من يكى از مقامات بزرگى راكه به آنها داده ام به تو نشان مى دهم پس پرده ها را كنار زد و ملكوت آسمان ها براى موسى كشف شد, مقام و جايگاهى به او نشان داده شد كه نزديك بود از شدت نور آن, موسى تلف شود.
آن گاه موسى(ع) پرسيد: خدايا چه چيز آنها را به اين كرامت رسانده است؟
خدا فرمود: ايثار! اى موسى! من حيا مى كنم كه ايثارگران را در قيامت به محاسبه وادارم و آنان را به هر گونه كه بخواهند وارد بهشت مى كنم.(المحجه البيضإ, ج6, ص80)

بخل و سخاوت

حضرت زكريا(ع) ابليس را ديد و به او گفت: اى شيطان به من بگو كه محبوب ترين و مبغوض ترين مردم نزد تو كيست؟ گفت: محبوب ترين انسان مومنى است كه بخيل باشد و مبغوض ترين فاسقى است كه سخاوتمند باشد. يحيى(ع) گفت: چرا چنين است ؟
شيطان گفت: زيرا همان بخل براى بخيل كافى است و از سخاوتمند نگران هستم زيرا مى ترسم خداوند به خاطر سخاوت او از فسق او بگذرد.(المحجه البيضإ, ج6, ص77)

/

پرسش ها و پاسخ ها

 

پاسخ به پرسش ها

نيم نگاهى به عبادت در سيماى عاشورائيان در ماجراى كربلا

1ـ سوال: يكى از موضوعات مهم در ماجراى عاشوراى حسينى, مسإله عبادت امام حسين (ع) و عاشوراييان, و اهميت دادن آنها به عبادت بود, گرچه همه تلاش ها و ايثارهاى آنها, عبادت در سطح بالا بود, ولى سوال اين است كه عبادت به معنى خاص كه در نماز, مناجات, دعا و سجده و تلاوت قرآن خودنمايى مى كند, در سيره آنها چه نقشى داشت؟ و امام حسين (ع) و يارانش تا چه اندازه به عبادت اهميت مى دادند؟

پاسخ:

خلاصه پاسخ اين سوال اين است كه آنها به عبادت, بسيار اهميت مى دادند, و همواره در هر فرصت, خلوص و نهايت خضوع و بندگى خود را به درگاه الهى ابراز مى داشتند. براى آشنايى به چهره عبادات آنها, نظر شما را به ده نمونه ذيل جلب مى كنيم.
1ـ نخست به مسإله عبادت در سيره امام حسين (ع) قبل از ماجراى كربلا اشاره مى كنيم, كه او عاشق شيفته و بى تاب عبادت بود. سپس چند نمونه از عبادت او و يارانش در ماجراى كربلا را خاطرنشان مى سازيم. روايت شده: شخصى از امام سجاد (ع) پرسيد: چرا پدرت فرزندان كم تر داشت؟ امام سجاد (ع) در پاسخ فرمود: همين اندازه كه داشت باعث تعجب است, زيرا: ((انه كان يصلى فى اليوم والليله الف ركعه, فمتى كان يتفرغ للنسإ; آن حضرت در شبانه روز هزار ركعت نماز مى گزارد, پس كى فراقت حاصل مى كرد تا با همسرانش هم بستر شود؟!(1)
دعاى پر محتواى عرفه كه از امام حسين(ع) (در مفاتيح الجنان) نقل شده, تابلو گويايى از نهايت بندگى و خشوع عبادى امام حسين (ع) در سطح بسيار عالى در پيشگاه خدا است.
آن حضرت 25 بار پياده از مدينه به مكه براى انجام مراسم حج و عمره رفت.(2)
2 ـ هنگامى كه كاروان امام حسين (ع) نزديك كربلا رسيدند, و در منزلگاه رهيمه به لشگر هزار نفرى حر برخورد نمودند, وقتى كه ظهر شد, امام حسين (ع) به فرزندانش امام سجاد (ع)يا على اكبر(ع) فرمود: اذان واقامه بگو, او اذان و اقامه گفت, و سپاه امام حسين (ع) براى اقامه نماز جماعت آماده شدند, سپاه امام و سپاه حر هر دو به امام حسين (ع) اقتدا كرده و نماز خواندند.(3)
3 ـ روز نهم محرم, دشمن قصد حمله به سپاه امام حسين(ع) داشت, امام برادرش حضرت عباس (ع) را براى ابلاغ پيام, به سوى دشمن فرستاد, پيام امام اين بود: ((برادرم جانم به فدايت, اگر مى توانى اين دشمنان را امروز از جنگ منصرف كنى, همين كار را بكن, نزد آنها برو و از آنها مهلت بخواه, شايد امشب را در پيشگاه الهى به نماز بايستيم, چرا كه خدا مى داند, من نماز را براى خدا, و تلاوت قرآن را دوست دارم.)) و مطابق روايت ديگر فرمود: ((شايد امشب را بانماز, دعا و استغفار به سر آوريم, چرا كه خدا مى داند من نماز و تلاوت قرآن, و بسيار دعا كردن و مناجات و استغفار را دوست دارم و به آن عشق مى ورزم.))(4)
4 ـ در شب عاشورا, آن چنان مناجات ملكوتى امام و يارانش در فضاى كربلا پيچيده بود, كه در روايات چنين تعبير شده ((و لهم دوى كدوى النحل, مابين راكع و ساجد و قائم و قاعد; صداى زمزمه ناله آنها همانند آواى بال زنبور عسل شنيده مى شد, بعضى از آنها در ركوع, و بعضى در سجده, و جمعى ايستاده و گروهى نشسته مشغول عبادت بودند))
همين سوز و گداز مناجات آنها, آن چنان دشمن را تحت تإثير قرارداد كه سى ودو نفر از آنها همان شب به سپاه امام حسين (ع) پيوستند.(5)
5 ـ فرازى از مناجات و دعاهاى امام حسين (ع) در شب عاشورا اين بود:
((اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه, و علمتنا القرآن, و فقهتنا فى الدين, و جعلت لنا اسماعا و ابصارا, و افئده, و لم تجعلنا من المشركين; خدايا! تو را سپاس گويم كه ما را به مقام نبوت كرامت بخشيدى, و قرآن را به ما آموختى, دين را به ما شناساندى, گوش شنوا, چشم بينا, و دل آگاه به ما عطا كردى, و ما را از مشركان قرار ندادى.)) (6)
6 ـ صبح عاشورا, آغاز فجر صادق, امام حسين (ع) و يارانش برخاستند, و براى اقامه نماز جماعت آماده شده و به امام اقتدا كردند, تعقيب اين نماز اين بود, كه امام پس از نماز, شكر و سپاس حق را به جا آورد, آنگاه به ياران فرمود: ((امروز خداوند كشته شدن ماو شما را اجازه داده است, بر شما باد كه صبر و مقاومت كنيد, و با دشمن بجنگيد.))(7)
7 ـ وقتى كه ظهر عاشورا فرا رسيد, يكى از ياران امام حسين (ع) به نام ابوتمامه صيداوى در ميان شدت درگيرى به محضر امام آمد و گفت: ((دوست دارم قبل از فدا شدن در ركابت, نماز ظهر را كه وقتش فرا رسيده با تو بخوانم.)) امام حسين (ع) به او فرمود: ((ذكرت الصلاه, جعلك الله من المصلين الذاكرين; نماز را ياد كردى, خدا تو را از نمازگزارانى كه در ياد خدا هستند قرار دهد)) آرى وقت نماز فرا رسيده است, از دشمن بخواهيد مهلت دهد تا نمازمان را انجام دهيم. امام نماز جماعت برپا كرد, با اين كه دشمن او و يارانش را هدف تيرهاى خود قرار داده بود, آنها نماز را خواندند, بعضى از ياران آن حضرت كه خود را سپر امام قرار داده بودند, بر اثر اصابت تير از پاى درآمدند, از جمله سعيدبن عبدالله كه بر اثر تير به شهادت رسيد, در آخرين لحظه هاى شهادت به امام عرض كرد: ((آيا به عهدم وفا كردم؟)) امام (ع) فرمود: ((آرى تو در رفتن به بهشت از من پيشى مى گيرى.)) (8)
8 ـ هنگامى كه امام حسين (ع) از پشت اسب بر زمين افتاد و ساعات آخر عمر را مى پيمود, چنين مناجات مى كرد:
((صبراعلى قضائك يا رب, لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى رب سواك, ولا معبود غيرك, صبرا على حلمك يا غياث من لا غياث له, يا دائما لا نفاد له, يا محيى الموتى, يا قائماعلى كل نفس بما كسبت, احكم بينى و بينهم و انت خيرالحاكمين;
در برابر قضاى تو صبر مى كنم, اى پروردگار من, معبودى جز تو نيست, اى پناه پناه آوردندگان, اى خدايى كه هميشه هستى, و پايانى ندارى, اى زنده كننده مردگان! اى كسى كه بر هر كسى بر اساس عملش داورى مى كنى, بين من ودشمنان خودت داورى كن, كه تو بهترين داوران هستى.))(9)
9 ـ حبيب بن مظاهر, شهيد سرافراز عاشورا, يكى از زاهدان برجسته و عابدان مخلص بود, وقتى كه در روز عاشورا به شهادت رسيد,امام حسين (ع) بر بالين او آمد و او را چنين ستود: ((لله درك يا حبيب لقد كنت فاضلا تختم القرآن فى ليله واحده; آفرين به مقام تو اى حبيب! تو انسان دانشمند بودى, و در يك شب همه قرآن را تلاوت مى كردى.))(10)
از فاطمه بنت الحسين (ع) نقل شده كه در مورد عبادت حضرت زينب (س) فرمود: ((عمه ام زينب (س)در شب عاشورا همواره در محراب خود به عبادت و نماز ايستاده بود, و با خدا مناجات و راز و نياز مى كرد.))(11) امام حسين (ع) به زينب (س) فرمود: ((يا اختاه! لاتنسينى فى نافله الليل; خواهرم! مرا در نماز شب فراموش نكن. )) (12)
از فرازهاى دعاى زينب (س) اين كه: وقتى روز يازدهم كنار بدن پاره پاره امام حسين (ع)آمد, با كمال خضوع و خلوص و دل دادگى به خدا عرض كرد: ((اللهم تقبل منا هذا قليل القربان; خدايا اين قربانى اندك را از ما بپذير.))(13)
10 ـ حضرت عباس (س) كه امام صادق (ع) او را به عنوان عبد صالح خوانده (14) آن قدر شيفته عبادت و نماز بود كه نشانه سجده هاى طولانيش, به صورت پينه در پيشانيش ديده مى شد, قاتل او كه از طايفه بنى دارم بود گفت: ((من جوانى از بستگان حسين (ع) يعنى برادرش عباس را كشتم كه اثر سجده از پيشانيش ديده مى شد.))(15)
اگر مى بينيم امام حسين (ع) و يارانش آن گونه عاشقانه و سخاوتمندانه, به سوى عروس بهشتى شهادت رفتند و آن را در آغوش گرفتند, از اين رو بود كه آنها عاشق خدا بودند, و در بندگى خدا نهايت خضوع و دلدادگى را داشتند, و از عبادت الهى لذت مى بردند, چرا كه هيچ گونه دلبستگى به دنيا نداشتند, كه خدا به داود (ع) وحى كرد: ((ما لاوليائى والهم بالدنيا يذهب حلاوه مناجاتى من قلوبهم; اوليإ مرا با دنيازدگى چه كار؟ همانا, دنيازدگى, شيرينى مناجات مرا از دل هاى آنها مى ربايد.))(16)

حقيقت نماز چيست تا عاشقانه نماز بخوانيم ؟

2ـ سوال: حقيقت نماز, و عبادت الهى چيست؟ تا پس از آگاهى از آن, عاشقانه و از روى ميل آميخته با لذت و حلاوت عبادت كنيم؟

پاسخ: نماز و عبادات ديگر, بايد از دو نظر مورد توجه قرار گيرد تا دو موضوع فوق به دست آيد;
1ـ معرفتى 2ـ عملى. نخست بايد بدانيم كه جايگاه نماز و عبادات در زندگى ما در كجا قرار گرفته است, نبايد به نماز به عنوان اين كه تنها تكليف است نگاه كرد, بلكه بايد هدف از نماز را شناخت, و آن را از ضروريات هدف از آفرينش كه تكامل است قرارداد, كه عامل و محور همه زندگى است. بايد هدف از حركات و اقوال و شرايط نماز را از عمق جان درك كرد, و دريافت كه در نماز با خدا گفتگو مى كنيم, و نماز داراى چنين جايگاهى بر قله زندگيمان قرار داد, مطالعه كتاب هايى كه پيرامون اسرار و رموز نماز نوشته شده, ما را در اين زمينه كمك مى كند.
2ـ دومين مرحله, اين است كه ما در عمل به نماز و ساير عبادات, از نظر فراهم نمودن شرايط صحت وكمال, توجه كامل داشته باشيم, تا آن را با نورانيت دل انجام دهيم, براى وصول به اين مرحله, بايد: 1ـ دل را از حب دنيا خالى كرد, معروف است كه يكى از عرفا شيطان را ديد و از او پرسيد: چرا حتى در نماز دست از سر ما برنمى دارى؟ شيطان گفت: ((مگر شما از دنيايى كه محل حكومت مااست دست برداشته ايد؟ )) آرى بايد سگ طمع به دنيا را كشت, وگرنه اگر نان وگوشتى در دستت باشد, آن سگ به دنبال تو مىآيد و حواست را پرت مى كند. 2ـ بايد با تمركز حواس و حضور قلب, روح عبادت را كسب كرد. 3ـ بايد گناه نكرد, 4ـ بايد از غذاى حرام و همنشين بد پرهيز كرد. 5ـ بايد چشم ها و چشمه ها در صفحه دل پديد آورد, آرى بايد اين مقدمات در طول زمان تحصيل گردد, تا عاشقانه و با لذت نماز بخوانيم و عبادت كنيم, البته پيمودن اين راه تا وصول به قله رفيع عبادت, زحمت دريافت دارد, و به راحتى به دست نمىآيد, چرا كه از قديم گفته اند تا رنج نبرى, دستت به گنج نخواهد رسيد. اگر عاشورائيان به اين قله رسيدند, از اين رو بود, كه در صراط سير و سلوك از همه دست اندازهاى مادى گذشتند, و در فضاى ملكوت به پرواز درآمدند.

راه هاى كنترل طغيان شهوت

3ـ سوال: غريزه جنسى يكى از غرايز طبيعى و شديدى است كه در حيوانات و انسان, وجود دارد, مانند غريزه گرسنگى, تشنگى, بايد به طور طبيعى اشباع و ارضإ شود, اشباع معقول آن با ازدواج و مراقبت است, ترك ازدواج و سركوبى غريزه, موجب مشكلاتى از جمله انحرافات, اعتياد, عقده حقارت و… مى گردد اينك اين سوال مى شود كه شرايط كاذب سنگين, موجب شده كه جوانان نتوانند ازدواج كنند, و روز به روز سن ازدواج بالا رود, براى كنترل طغيان شهوت چه بايد كرد؟

پاسخ: قرآن در جواب كسانى كه امكان ازدواج براى آنها فراهم نيست, مى فرمايد: ((وليستعفف الذين لايجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله; و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمى يابند, بايد پاكدامنى پيشه كرده و خود را كنترل كنند,تا خداوند از فضل خود, آنان را بى نياز گرداند.)) (17)
بنابراين وسيله چاره, كنترل و مراقبت است, ولى راه هاى آن چيست؟ از روايات و تجربيات چنين استفاده مى شود كه عوامل زير مى تواند, در كنترل طغيان غريزه جنسى به انسان كمك شايان كند:

1ـ مراقبت شديد از نگاه هاى چشم

نگاه هاى چشم بايد حساب شده و داراى ترمز باشد, و در برابر مناظر شهوت انگيز فرد خوابيده شود چنان كه قرآن به زن و مرد اين سفارش را نموده است(18) چشم رابايد از نگاه به نامحرم كنترل كرد, تا دل آسيب نبيند, و بايد با خنجر ايمان و تقوا بر آن زد, تا دل آزاد گردد, اين كه بعضى بى بند وبار مى گويند: ((هرچه مى خواهى ببين دلت پاك باشد)) سخن غلط است زيرا هرگز با چشم چرانى نمى توان دل را پاك نگهداشت, چنان كه حضرت عيسى (ع) در اندرزهاى خود مى فرمايد: اياكم والنظره, فانها تزرع فى قلب صاحبهاالشهوه و كفى بها لصاحبها فتنه; از نگاه هاى نامشروع پرهيز كن, چرا كه چنين نگاه ها, شهوت جنسى را در قلب صاحبش مى روياند يا شعله ور مى كند, و همين كافى است كه او را به آشوب و انحراف بكشاند.)) (19)

2ـ پركردن اوقات فراغت

بايد اوقات بيكارى و فراغت را با كارهاى مثبت پركرد, و عادات نيك را جاى گزين عادات و آداب زشت نمود, و به اين وسيله فكر و انديشه را به امور سازنده مشغول ساخت.

3ـ پرهيز از رفتن به مجالس شهوت انگيز

بايد از مجالس شهوت زا دورى جست, و به جاهايى كه داراى مناظر شهوت انگيز است نرفت, و فيلم هاى تحريك كننده را نديد و از شنيدن ترانه ها و موسيقى هاى مطرب پرهيز نمود, كه هر يك از اين ها كمك خوبى براى كنترل طغيان شهوت است.

4ـ عاقبت انديشى

بايد از نظر جسمى و روحى, دورانديشى كرد, و دانست كه ارضإ شهوت از راه نامشروع علاوه بر اين كه آخرت انسان را تباه مى سازد, روح انسان را تيره مى كند, شخصيت انسان را سركوب مى نمايد, ضررهاى جبران ناپذير در جسم مى گذارد, ضعف اعصاب عمومى را به دنبال دارد, چه بسا موجب عقده و اعتياد شود, فكر حساب و كتاب, مرگ و قيامت, فكر سلامتى بدن و روح, فكر حفظ شخصيت و موقعيت, فكر دردهاى بى درمان ايدز, سوزاك, ضعف اعصاب, سستى اراده, و… كافى است كه موجب بيدارى شده و انسان را كنترل نمايد.

5 ـ رابطه با خدا

عبادات و رابطه خالص و تنگاتنگ با خدا, تلاوت قرآن, دعاو راز و نياز, مى تواند عامل خوبى براى كنترل طغيان غريزه جنسى باشد, استمداد از درگاه الهى, قلب را نورانى مى كند, نورانيت قلب باعث دورى از گناه خواهد شد.

6 ـ عوامل ضعيف كردن شهوت

از روايات امامان (ع) استفاده مى شود, بعضى از كارها موجب تضعيف شهوت مى شود, مانند: روزه گرفتن, زايل نكردن موهاى بدن, پرهيز از پرخورى و خوردن غذاهاى مقوى و شهوت زا, پرهيز از به رو خوابيدن, و دورى از خوابيدن روى تشك هاى نرم و… (20) انتخاب همنشين خوب, و دورى از همنشين بد, مطالعه كتاب هاى خوب, و دورى از مطالعه رمان هاى عشقى و كتاب هاى بدآموز نيز در اين راستا اثربخش است.

پى نوشت ها:
1 . ابن عبد ربه, عقدالفريد, ج 1, بحار, ج 44, ص 196. علامه امينى در كتاب الغدير(ج 5,ص 25) مى نويسد: ((روايات متضافر(بسيار) آمده كه امام على (ع) و امام حسين (ع) وامام سجاد(ع) شبانه روز, هزار ركعت نماز مى خواندند.))
2 . بحار, ج 44, ص, 192.
3 . ارشاد شيخ مفيد (ترجمه شده), ج 2, ص 80.
4 . لهوف سيدبن طاووس, ص ;150 مقتل الحسين مقرم, ص254.
5 . لهوف سيدبن طاووس, ص 154.
6 . كامل ابن اثير, ج 4,ص ;34 تاريخ طبرى, ج 6, ص 238.
7 . مقتل الحسين مقرم, ص ;270 كامل الزيارات, ص 73.
8 . همان, ص 297.
9 . همان, ص ;345 رياض المصائب, ص 33.
10 . معالى السبطين, ج1, ص376.
11 . كامل الزيارات, ص 73, طبق نقل مثيرالاحزان علامه شيخ شريف.
12 . رياحين الشريعه, ج 3, ص61 و ;62 الخصائص الزينبيه, ص 216.
13 . كبريت الاحمر, چاپ اسلاميه تهران, ص ;376 الطراز المذهب, ص75.
14 . بحار, ج 101, ص 277.
15 . بحار, ج 45, ص 306ـ در قتل حضرت عباس (ع) چند نفر شركت داشتند, آن كه از طايفه بنى دارم بود, عمود آهنين بر فرق سرش زد.
16 . بحار, ج 82, ص 143.
17 . نور, ص33.
18 . نور, ص30و31.
19 . بحار, ج 14, ص 25.
20 . بعضى از اين مطالب در كتاب العروه الوثقى, كتاب النكاح, مسإله 22 آمده است.
/

مديريت منابع انسانى از ديدگاه امام على عليه السلام قسمت آخر

 

مديريت منابع انسانى از ديدگاه امام على(ع)
قسمت آخر

امير حمزه مهرابى

بخش ششم
حقوق و دستمزد و پاداش

قبل از ذكر احاديث و روايات مربوط به حقوق و دستمزد, شايد مفيد باشد به تفاوت بين اين مفاهيم بپردازيم.
حقوق: پرداخت مبلغ ثابتى در مقابل انجام خدمت است كه به طور ماهانه محاسبه مى شود.
دستمزد: پرداخت مبلغ متغيرى است كه مبناى محاسبه آن, ساعت خدمت يا قطعه كارى مى باشد.
پاداش: مزاياى فوق العاده اى است كه علاوه بر حقوق يا دستمزد در مقابل كار فوق العاده و در سطحى بالاتر از عملكرد عادى پرداخت مى گردد.(1) اما عده اى پاداش را اعم از حقوق و دستمزد مى دانند و تقسيماتى مثل درونى – بيرونى و… براى آن قائلند.(2)

تعيين ميزان حقوق و دستمزد قبل از بكارگيرى

از پيامبر بزرگوار اسلام (ص) منقول است كه فرمودند:
((اذا استإجر احدكم اجيرا فليعلمه اجره;(3) وقتى يكى از شما كسى را بكارى مى گمارد بايستى مقدار مزدش را به او بگويد.))
امام صادق (ع) نيز به نقل از پدر بزرگوار خويش مى فرمايد:
((نهى رسول الله (ص) ان يستعمل اجير حتى يعلم ما اجرته;(4) پيامبر اسلام(ص) از بكارگيرى اشخاص قبل از معين شدن اجرت آنان نهى فرمودند.))
بر اساس اين فرمايشات, ضرورى است ميزان اجرت افراد قبل از شروع به كار مشخص شود تا فرد در صورت مايل بودن و رضايت قلبى, همكارى كند و گرنه منصرف شود, نه اينكه شخص براى مدتى بكار گرفته شود و در پايان مبلغى به وى پرداخت شود كه مورد رضايتش نيست و انتظار دريافت مزد بيشترى داشته است. در كتاب شريف تهذيب از پيامبر اسلام (ص) آمده است:
((من كان يومن بالله و اليوم الاخر فلا يستعملن اجيرا حتى يعلمه ما اجروه;(5) كسى كه به خداوند و روز جزإ ايمان دارد, كارگرى را به كار نمى گيرد مگر آنكه از قبل مزدش را تعيين كرده و به او بگويد.))

زمان پرداخت حقوق و دستمزد

روانشناسان ثابت كرده اند كه پاسخ وقتى بهترين تإثير را دارد كه بلافاصله بعد از عمل دريافت شود و هرچه زمان دريافت پاسخ طولانى تر شود از تإثير تقويت كنندگى آن كاسته خواهد شد. پانزده قرن پيش اين نكته ظريف و ثمربخش مورد تإكيد اوليإ دين اسلام بوده است چنانكه يكى از اصحاب امام صادق (ع) به نام شعيب مى گويد:
((تكارينا لابى عبدالله (ع) قوما يعملون فى بستان له و كان اجلهم الى العصر, فلما فرغوا قال لمعتب: اعطهم اجورهم قبل ان يجف عرقهم;(6) عده اى را براى امام صادق (ع) كرايه كرديم تا در بستانى كه از حضرت بود, كار كنند و مدت كارشان تا عصر بود, چون از كار فارغ شدند, امام (ع) به معتب فرمود, قبل از آنكه عرق آنان خشك شود حقوقشان را بپرداز.))

معيارهاى پرداخت مزد

نداشتن معيار و ضابطه براى پرداخت حقوق و دستمزد به همان اندازه غير عادلانه است كه ضايع كردن حقوق كاركنان, بر اين اساس سفارش شده است دستمزدها بر اساس ملاك هاى مرضى الطرفين پرداخت گردد تا تإثير مثبت آن موجبات رضايت شاغل و افزايش كارآيى سازمان را فراهم نمايد. بنظر مى رسد يكى از علل عدم كارآيى ادارات دولتى, پرداخت مساوى حقوق ماهيانه به همه كارمندان باشد. چه آنهايى كه مشتاقانه خدمت مى كنند و چه آنهايى كه به اهمال كارى مى پردازند در حالى حضرت امير (ع) اين نابغه مديريت مى فرمايد: ((لاثواب لمن لاعمل له))(7) شايد اگر همين يك دستور را در ادارات دولتى به كار ببنديم بسيارى از مشكلات سيستم ادارى ما حل شود. اما ملاك هايى كه براى پرداخت مزد سفارش شده است عبارتند از:

داشتن عملكرد مثبت

حضرت على (ع) مى فرمايد: ((و لكل على الوالى حق بقدر ما يصلح;(8) براى هريك از زير دستان بر مافوق خود حقى است به اندازه اى كه كارها را اصلاح مى كند.))
در اينجا به ميزان ساعت كار و يا حجم كار انجام شده اشاره اى نشده است بلكه حق كاركنان بستگى به ميزان بهبودى است كه در كار ايجاد مى كنند كه از آن بعنوان برخوردارى از عملكرد مفيد و مثبت يا ((اثربخش)) ياد مى شود.

سختى كار

ملاك ديگرى كه مى تواند پايه پرداخت مزد باشد, مشقت و سختى كار است كه اين حديث مى تواند بخوبى بيانگر اين موضوع باشد. امير مومنان (ع) مى فرمايد:
((على قدر البلإ يكون الجزإ;(9) جزإ و پاداش (هر فرد يا هر كار) به مقدار سختى و مشقت آن است.))
همچنين در بخش ديگرى از فرمايشات حضرت على (ع) اين موضوع به وضوح و روشنى بيشترى بيان شده است آنجا كه مى فرمايد:
((ثم اعرف لكل امرىء منهم ماابلى, و لا تضمن بلإ امرىء الى غيره و لا تقصرن به دون غايه بلائه و لا يدعونك شرف امرىء الى ان تعظم من بلائه ما كان صغيرا و لا ضعه امرىء الى ان تستصغر من بلائه ما كان عظيما;(10) نيز مقدار رنج هر يك را در نظر دار و رنج يكى را به حساب ديگرى مگذار و در پاداش او به اندازه رنجى كه ديده و زحمتى كه كشيده كوتاهى مكن, مبادا بزرگى كسى موجب شود كه رنج اندك او را بزرگ شمارى و فرودى رتبه فردى سبب شود كوشش سترگ وى را خوار به حساب آورى.))
اى كاش مجال شرح و بسط اين حديث گرانقدر فراهم بود و مى توانستيم نكات بسيار دقيق آن را برمى شمرديم. واقعا غلو نيست اگر بگوييم تنها همين ارشادات كافى است كه يك مدير بعنوان دستورالعمل طراحى سيستم پرداخت حقوق و دستمزد آن را بكار گيرد.(توصيه حقير اين است كه يك بار ديگر اين حديث گهربار را مرور كنيد.)

ميزان نياز شاغل

تناسب حقوق و دستمزد با ميزان نياز شاغل, نكته اى است كه غالبا در طراحى سيستم حقوق و دستمزد مورد غفلت واقع مى شود. البته غرض از ميزان نياز صرفا حجم احتياجات و مقدار نيازمندى فرد نيست بلكه مهمتر از آن شإن و منزلت عرفى و اجتماعى و يا به تعبير امروزى, رتبه و جايگاهى است كه فرد در سلسله مراتب نيازها, از آن برخوردار است (مازلو اين نيازها را در هفت رتبه طبقه بندى كرده است.)
در اين خصوص امام باقر (ع) به عنوان يك سنت كلى مى فرمايد:
((المعونه تنزل من السمإ على قدر الموونه;(11) خداوند تبارك وتعالى, مخارج( كمك) را به اندازه هزينه لازم نازل مى كند.))

نوع كار و تخصص

يكى از ملاك هاى ديگرى كه مى بايست در ميزان پرداخت حقوق و پاداش مد نظر باشد, نوع كار و تخصص افراد است. اين ملاك را مى توان از شيوه تقسيم غنائم بين رزمندگان اسلام از سوى پيامبر عظيم الشإن (ص) بازيابى كرد, امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((كان رسول الله (ص) يجعل للفارس ثلاثه اسهم وللراجل سهما;(12) رسول خدا (ص) براى سواره نظام سه سهم و براى پياده نظام يك سهم از غنايم قرار مى داد.))
البته مى توان اين افزايش سهم را مربوط به افزايش كارايى يا بكارگيرى سرمايه بيشتر نيز دانست

فوايد بكارگيرى نظام حقوقى صحيح

اگر يك سيستم حقوقى صحيح طراحى و اجرا شود علاوه بر حفظ و نگهدارى كاركنان مى تواند موجب افزايش كارآيى, بروز ابتكار و خلاقيت, ازدياد انگيزه و شوق خدمت گشته و مانع بسيارى از ناهنجارىهاى احتمالى در سازمان گردد. در اين حديث به تعدادى از اين پيامدها اشاره شده است.
امير مومنان حضرت على (ع) مى فرمايد: ((ثم اسبغ عليهم الارزاق فان ذلك قوه لهم على استصلاح إنفسهم و غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم و حجه عليهم ان خالفوا امرك او شلموا إمانتك;(13) پس جيره و مواجبشان را به اندازه كافى بده كه اين كار آنان را به اصلاح و بهبود (اخلاق و عمل) خويش توانا مى سازد و از خوردن آنچه در اختيار اوست (از بيت المال مردم) بى نياز مى گرداند و حجت و دليل است بر عليه آنها اگر فرمانت را اطاعت نكنند يا در امانت خيانت نمايند.))
فوايد ذكر شده در اين حديث كه بر پرداخت صحيح حقوق مترتب است عبارتند از:
1. فراهم شدن امكان اصلاح و بهبود عملكرد كاركنان از جانب خودشان
2. مصون ماندن از استفاده غير قانونى از بيت المال
3. پرهيز از چشم داشت به مال ديگران يا اخذ رشوه
4. وجود جواز تنبيه و معاقبه از سوى مسئول در مورد كاركنان متخلف
5. وجود حجت شرعى مبنى بر برخورد با خيانت كاران

ضرورت پرداخت پاداشهاى غيرنقدى:

با پيشرفت صنعت و گسترش سازمان ها و ضرورت توجه و عنايت بيشتر به مسائل انسانى كاركنان, ارائه خدمات گوناگون به كاركنان رواج يافته است.بطورى كه سازمان ها براى حفظ و نگهدارى پرسنل خود مجبورند علاوه بر حقوق, امتيازات و پاداش هاى ديگرى مثل منازل سازمانى, بيمه درمانى, سرويس اياب و ذهاب و… به شاغلين ارائه نمايند. اما جالب است بدانيم اين خدمات در صدر اسلام نه بر اساس ضرورت و بخاطر حفظ موجوديت سازمان و تداوم سود سرمايه دار بلكه به منظور رعايت اصول اسلامى و انسانى ,مورد سفارش اوليإ دين بوده است. منقول است كه پيامبر اسلام (ص) فرمودند:
((من ولى لنا عملا و ليس له منزل فليتخذ منزلا اوليست له زوجه فليتخذ زوجه او ليس له خادم فليتخذ خادما او ليست له دابه فليتخذ دابه;(14) كسى كه براى ما به امرى اشتغال دارد, اگر منزل ندارد, پس بايد براى او منزلى تهيه كرد, اگر زن ندارد, براى او همسرى برگزيده شود و اگر خادم ندارد مى تواند خادمى را بكار گيرد و اگر مركب و سوارى ندارد, مركبى را برگزيند.))

بخش هفتم
انضباط و اصلاح رفتار كاركنان ضرورت اعمال تشويق و تنبيه

تشويق و تنبيه, پاداش يا سزاى اعمال انسان است. بايد در مقابل خدماتى كه كاركنان ارائه مى دهند يا ضعفها و سستى هايى كه از خود نشان مى دهند, عكس العمل مناسب نشان داده شود. نبايد در برابر خوب ها و بدها و خوبى ها و بدىها, يكسان و بى تفاوت بود, زيرا اين بى تفاوتى سبب ايجاد ضعف در افراد خوب و سستى بيشتر در افراد ضعيف مى گردد.
چنانكه حضرت على (ع) در اين مورد مى فرمايند:
((ولا تكونن المحسن و المسىء عندك بمنزله سوإ فان فى ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لإهل الإسإه على الاسإه و الزم كلا منهم ما الزم نفسه;(15) هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار در نظرت مساوى باشند, زيرا اين كار سبب مى شود كه افراد نيكوكار در نيكى هايش بى رغبت شود و بدكاران در عمل بدشان تشويق گردند, هر كدام از اين ها را مطابق كارشان پاداش بده.))
و نيز مى فرمايد:((ازجر المسىء بثواب المحسن;(16) خطاكاران را با پاداش دادن به نيكوكاران تنبيه كن.))

ترجيح تشويق بر تنبيه

مقدم داشتن تشويق بر تنبيه به كرات مورد تإكيد اوليإ دين اسلام قرار گرفته است, در قرآن كريم نيز اغلب جاها صفات ((بشير)) بر صفات ((نذير)) تقدم دارد. در روايت پيشين نيز مشاهده فرموديد كه سفارش شده است كه با تشويق نيكوكاران, بدكاران راتنبيه كنيد!!
حضرت امير (ع) در نامه اش به مالك به شكل واضح ترى به اين روش توصيه مى فرمايند:
((فافسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثنإ عليهم و تعديد ما ابلى ذووالبلإ منهم فان كثره الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل ان شإ الله تعالى;(17) آرزوهاى آنها را برآورده ساز و با تحسين و حق شناسى, خويشتن را با مإمورين درستكار خود مرتبط كن, خدمات صادقانه آنان را به زبان بياور و صريحا قدردانى نما, زيرا تحسين و حقشناسى, مردان شجاع را در راه نيكوكارى تهييج مى كند و مسامحه كاران را بخواست خدا به جنبش و حركت وا مى دارد.))

پرهيز از افراط در تشويق و تنبيه

رعايت اعتدال در هر امرى پسنديده است. هر چند گفته شد كه اعمال تشويق و تنبيه در مورد زير دستان ضرورى است ولى يك مديرتوانا مى داند چگونه و چه وقت از اين ابزار قوى و موثر در جهت اصلاح رفتار و ايجاد انگيزه و افزايش كارايى استفاده نمايد.
پيامبر عظيم الشإن اسلام(ص) مى فرمايند:
((الافراط فى الملامه تشب نيران اللجاج;(18) زياده روى در ملامت و سرزنش, آتش عناد و لجاجت را مشتعل مى كند.))
افراط در تنبيه علاوه بر ايجاد كدورت و نارضايتى در فرد تنبيه شده, موجب نقض غرض گشته و هدف اصلى كه اصلاح رفتار است در پى نخواهد داشت.
نكته جالب توجه اينكه, نه تنها افراط در تنبيه نكوهيده است بلكه افراط در تشويق و ستايش بيجا نيز پسنديده نيست چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
((الثنإ باكثر من الاستحقاق ملق و التقصير عن الاستحقاق عى او حسد;(19) ثنا گفتن و تمجيدبيش ازحد شايستگى و لياقت, تملق و چاپلوسى است و كمتر از حد لازم ناشى از عجز يا حسد است.))

بخش هشتم
بازنشستگى

برنامه ريزى براى بازنشستگان علاوه بر اينكه موضوعى انسانى و اخلاقى است, مى تواند تإثير بسيار مثبتى بر سازمان داشته باشد. نحوه برخورد با بازنشستگان سازمان, انعكاسى مستقيم در روحيه و رفتار كاركنان فعلى سازمان دارد چرا كه آنان آينده خويش را در چهره بازنشستگان امروز مشاهده مى كنند. برخوردارى اين افراد از حمايت هاى مادى و معنوى سازمان متبوع, انتظارى است بحق ومقبول.
در وسايل الشيعه از محمدبن ابى حمزه منقول است كه حضرت على (ع) با مشاهده يك پيرمرد از كار افتاده نصرانى, دستور مى دهد مستمرى او از بيت المال پرداخت شود.

پرداخت مستمرى به بازنشستگان

محمدبن ابى حمزه قال:
((مر اميرالمومنين (ع) بشيخ مكفوف كبير, يسإل فقال اميرالمومنين: ماهذا؟! قالوا: يا اميرالمومنين, نصرانى فقال: استعملتموه حتى اذا كبر و عجز منعتموه؟!!. . انفقوا عليه من بيت المال;(20) محمدبن حمزه مى گويد: روزى اميرالمومنين (ع) بر پيرمرد از كار افتاده اى گذر مى كرد حضرت سوال كرده فرمودند: اين كيست؟ جواب دادند يا امير المومنين, يك پيرمرد نصرانى است. حضرت فرمودند: از وى كار كشيديد تا آنكه پير و عاجز گشت آنگاه او را رها كرديد؟! از بيت المال به او نفقه بدهيد. ))
موضوع پرداخت حقوق از كارافتادگى در قرن بيستم شايد امرى عادى باشد ولى در آن زمان, صدور چنين دستورالعملى جز از تربيت شدگان مكتب اسلام, محال بوده است.

استفاده از تجربيات بازنشستگان

آنچه بيشتر از حمايت هاى مالى مى تواند موجب دلگرمى و مسرت پيران و بازنشستگان گردد, ايجاد احساس مشاركت و مفيد بودن در آنان است. مديران منابع انسانى مى توانند با تدارك برنامه هايى خاص اين احساس را در پيران بوجود آورند, علاوه بر اين از تجربيات ذيقيمت آنان در جهت بهبود وضع سازمان بهره بردارى نمايند.
چنانكه حضرت على (ع) مى فرمايد:
((رإى الشيخ احب الى من جلد الغلام; (21) انديشه پيرمردان نزد من دوست داشتنى تر از سرعت عمل جوانان است.))
و در جاى ديگر فرموده اند:
((رإى الشيخ احب من حيله الشباب)) (22)
(رإى و نظر پير, دوست داشتنى تر از چاره انديشى جوان است.)
با اين ديدگاه, مديران نبايستى صرفا از روى ترحم و دلسوزى به ارتباط با بازنشسته ها مبادرت ورزند بلكه واقعا آنان را موثر و مفيد براى سازمان قلمداد كرده از فكر و نظر آنان استفاده نمايند و تا پايان عمر با اين افراد ارتباطى فعال و پويا برقرار نمايند.
والسلام

پى نوشت ها:
1ـ سعادت – اسفنديار – مديريت منابع انسانى – صفحات 253 و 272
2ـ استاد دكتر انصارى – جزوه درسى كلاس
3 ـ نهج الفصاحه – حديث شماره 174 – صفحه 33
4ـ وسايل الشيعه – جلد 3 – صفحه 246
 5ـ ـهذيب – جلد 7 – صفحه 197
6ـ وسايل الشيعه – جلد 3 – صفحه 246
7ـ نهج البلاغه – كلمات قصار
8ـ نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
9ـ غررالحكم – ج 3 – صفحه 314
10ـ نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
11 ـ من لا يحضره الفقيه – جلد3 – شماره 3613
12ـ وسايل الشيعه ـ جلد 11 ـ صفحه 79
13ـ نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
14ـ قرشى – باقر شريف – نظام الحكم و الاداره فى الاسلام – صفحه 308
15ـ نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
16ـ نهج البلاغه – بخش حكمتها – حكمت 177
17ـ نهج الباغه – بخش نامه ها – نامه 53
18ـ تحف العقول – صفحه 84
19ـ غرر الحكم – صفحه 278
20ـ وسايل الشيعه – جلد 11 – صفحه 49
21ـم يزان الحكمه – جلد 4 – صفحه 40
22ـ منبع پيشين – همان صفحه

 

/

فلسطين و منافع ملى ما 1

 

فلسطين و منافع ملى ما
قسمت اول

استاد حسين مظفر

ولتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوااليهود(1)

برپايى همايش فلسطين نگاه ايرانى در دانشگاه تربيت مدرس در روزهاى دوم و سوم آذرماه سال گذشته و ارائه نقطه نظرهاى خلاف انتظار و مغاير با آرمانها و ارزشهاى انقلاب اسلامى در همايش مزبور حساسيت ها و عكس العمل هايى را در سطح جامعه و در ميان اصحاب فكر و انديشه برانگيخت كه قابل تإمل و تعمق و موجب بسى شگفتى و حيرت گرديد.
اگر چه نظرات ارائه شده تحت عنوان مباحث علمى آن هم در سنگر دانشگاه در فضاى فرهنگى كشور و گفتمان آزاد مطرح گرديد تراوشات فكرى خود سخنرانان بوده و هيچ سنخيتى با جوهره تفكر اسلام ناب و انديشه هاى اصيل امام ندارد و نمى تواند سخن و موضع مسئولان نظام جمهورى اسلامى ايران تلقى شود ولى, به لحاظ اهميت مسإله در ارائه نقطه نظرهاى انحرافى و مرتجعانه در همايش و زيرسوال بردن انديشه والاى امام و آرمانهاى بين المللى انقلاب اسلامى و ايجاد ترديد و ابهام پيرامون مهمترين استراتژى امام و انقلاب اسلامى در مورد فلسطين از آغاز شكل گيرى مبارزات و خدشه بر آرمانهاى مقدسى كه مردم مسلمان و مبارز فلسطينى طى بيش از نيم قرن براى آن جهاد كردند و جان و مال و هستى خويش را در راه آن ايثار نمودند, نمى توان از كنار آن به سادگى گذشت و لازم است مطالب مطروحه با حساسيت بيشترى مورد نقد و آسيب شناسى جدى قرار گرفته و كالبد شكافى گردد. و معلوم شود خاستگاه برگزارى همايش و علت ارائه مطالب خلاف سياستهاى نظام و انقلاب اسلامى چه بوده و چرا در زمانى كه سياستهاى ددمنشانه و اعمال خشونت هاى وحشيانه قصاب صبرا و شتيلا, موج يإس و نااميدى و ناامنى و فرار و مهاجرت معكوس را براى آنان به ارمغان آورده و افسران و سربازان صهيونيستى از انجام مإموريت در مناطق اشغالى سرباز مى زنند و در موقعيتى كه محاكمه شارون در دادگاه بين المللى جنايات جنگى سازمان ملل پيشنهاد مى گردد و از همه مهمتر چرا در زمانى كه گسترش قيام انتفاضه فلسطينى با دو ويژگى اسلامى بودن و مردمى بودن و حماسه آفرينى هاى شهادت طلبانه جوانان مسلمان فلسطينى خواب راحت را از غاصبان صهيونيست ربوده و خشم و كينه مسلمانان جهان در روز راهپيمايى سراسرى روز جهانى قدس, آخرين مشروعيت رژيم اشغالگر را هدف گرفته, سخنان و نظراتى ارائه مى شود كه مإيوس كننده مجاهدان جان بركف و مايه خشنودى سردمداران كفر و الحاد و صهيونيست ها مى گردد.
به نظر مى رسد بخشى از نظرات ارائه شده ناظر بر عدم درك صحيح از ماهيت شكل گيرى پديده سرطانى صهيونيسم همچنين كم اطلاعى از مبانى آرمانهاى اسلامى و انديشه جهانى و فرامليتى اسلام ناب محمدى (ص) و بخش ديگرى نيز مربوط به فضاى روحى روانى ترس و رعب و انفعال ناشى از رجزخوانى هاى استكبار جهانى است كه به بهانه مبارزه با تروريسم در جوامع و انسانهاى مرعوب ايجاد كرده مى باشد.
آيا واقعا مسإله فلسطين فقط يك مسإله ملى و قومى است و فقط مربوط به فلسطينيان يا اعراب است و به ما ايرانى ها مربوط نيست و به زعم آقايان نبايد كاسه از آش داغتر شد؟
آيا بين منافع ملى و آموزه هاى اسلامى و دينى در مسإله فلسطين تضاد و تعارض است؟ و از اين دو بايد به منافع ملى انديشيد و آرمان هاى دينى و اسلامى را فداى منافع ملى كرد؟!
آيا واقعا مسإله فلسطين پاى ميزهاى مذاكره صلح و سازش حل و فصل مى گردد و نبايد با روند سازش مخالفت كرد؟!
آيا واقعا اگر ايران اسلامى به اميد منافع ملى دست از حمايت فلسطين بردارد مشكلات فلسطينيان حل مى شود و ايران نيز جايگاه مطلوب و مورد پسند خود را در نظام بين المللى بويژه نزد سلطه گران غارتگر پيدا مى كند؟!
پاسخ به سوالات فوق منوط به تبيين برخى مسائل بنيادين مى باشد كه ذيلا به آنها پرداخته مى گردد.

ماهيت فرهنگى سياسى پديده صهيونيزم

برخى اظهارنظرهاى انجام شده ناظر بر عدم درك صحيح و درست از ماهيت شكل گيرى پديده سرطانى صهيونيسم است. مطالعه برخى از آرمانها و اهداف ارائه شده توسط سردمداران رژيم صهيونيستى و نظريه پردازان انديشه صهيونيسم در مورد نژاد پرستى و قوم گرايى صهيونيست ها, ترور و خشونت گرايى و نظامى گرى آنان و اخراج فلسطينيان و ايجاد جامعه يهودى, توسعه طلبى و طرح مسإله اسرائيل و كشور بدون مرز و دولتى براى يهوديان جهان و مشابه آن كه نشإت گرفته از ده فرمان جنبش صهيونيسم است, پاسخ مستدل و محكمى بر ساده انگارى هاى نظريات ارائه شده است و بيانگر اين مسإله است كه موضعگيرى اين كشور يا آن كشور و يا تغيير شيوه مبارزه از حالت فعال به انفعال و تن دادن به صلح و سازش و سكوت هرگز عامل بازدارنده صهيونيست ها براى پيگيرى اهداف توسعه طلبانه و جنايتكارانه آنان نخواهد شد. و ثمره اى جز خوارى و ذلت و حقارت براى كشورهايى كه به بهانه حفظ منافع ملى خود در برابر ظلم و جنايات ددمنشانه صهيونيست ها نسبت به مردم مظلوم و ستمديده فلسطينى سكوت مى كنند نخواهد داشت و استمرار اين روش ذلت بار طولى نخواهد كشيد كه با قدرت يافتن و سيطره وسيع صهيونيسم, منافع ملى خيالى صاحبان اين ايده نيز در زير چكمه هاى نژاد پرستى قوم يهود عنود پايان خواهد يافت.

نژادپرستى صهيونيست ها

تئودور هرتزل از انديشه پردازان قوم صهيون, جريان دينى بودن يهود را نفى مى كند و بر جريان قومى يهود تإكيد مى نمايد و مى گويد:
((ملت يهود تنها يك طايفه يا دين نيست, بلكه يك جريان قوم گرايانه است. به همين دليل يهوديان از هر نژاد, كشور, مليت, طبقه و فرهنگ بايد در راه يك هدف مانند ملتى واحد در كنار هم به فعاليت بپردازند.))(2)
هرتزل پس از تإكيد بر جريان قوم گرايانه يهود به برترى نژاد يهود بر ديگر ملل تإكيد مى نمايد و گويد: (يهود ملتى است كاملا متمايز و برتر نسبت به ساير ملل و ابنإ بشر)
همانگونه كه ملاحظه مى شود نژاد پرستى جزء آرمان و مرام صهيونيست هاست. اين تفكر كه به يهوديان باورانده كه يهود قوم برگزيده است و در زمره بهترين و باهوش ترين ابنإ بشر هستند موجب گرديده كه به آنان جسارت داده تا سرزمين, اموال و املاك فلسطينيان و مردم عرب را تصرف و مصادره نموده و خانه ها را بر سرشان خراب كنند و بر خرابه هاى آنان سكونت يابند و سرود برترى بخوانند.
نژاد پرستى صهيونيست ها به حدى آشكار است كه در پرتكل يازدهم صهيونيسم آمده:
((غير يهوديان مانند رمه گوسفند و ما به منزله گرگ, و شما مى دانيد كه اگر گرگ به گله بزند چه بر سر گوسفندها مىآيد.))

سلطه جوئى و توسعه طلبى صهيونيستها

روحيه سلطه گرى صهيونيست ها به نحو گستاخانه اى در اظهارات مدير صندوق ملى اراضى يهود در سال 1940 بخوبى مشهود است او مى گويد:
((در اين مملكت جايى براى دو ملت نيست. اگر اعراب اين كشور را ترك كنند جا براى ما باز خواهد شد و اگر اعراب بمانند كشور باريك, بدبخت و بى نوا خواهد شد. اسرائيل وقتى بوجود خواهد آمد كه اعراب از اين جا به كشورهاى همسايه منتقل شوند. فقط با چنين نقل و انتقالى كشور قادر خواهد شد كه ميليون ها نفر از برادران ما را جذب كند.))
اسحاق شامير نخست وزير گذشته رژيم صهيونيستى روحيه سلطه طلبى صهيونيسم را چنين به تصوير مى كشاند :
((سرزمين اسرائيل از آن ملت اسرائيل است و تا آخر خواهد بود و هيچ شريكى را بر سرزمين خود نمى پذيرد.))
نتانياهو در مراسم استقبال از نماينده حزب ليكود اعلام مى كند:
((اسرائيل تنها به مرزهايى كه سازمان ملل براى آن در نظر گرفته محدود نمى شود بلكه مرزهاى واقعى اسرائيل را خدا تعيين كرده است)).
وايزمن رئيس جمهور گذشته رژيم صهيونيستى گويد:
((اسرائيل مساوى 20/770 كيلومتر مربع ميان مديترانه و اردن و سوريه و لبنان نيست اسرائيل يك شبكه موجود جهانى است و اگر غير از اين بود اسرائيل در اولين جنگ از ميان رفته بود)).

ولادمير جايوتنسكى بر ضرورت اخراج و آوارگى فلسطينيان تإكيد مى كند و مى گويد:
((فلسطين بايد از آن يهوديان باشد. بايد اعراب را با استفاده از تمامى راه كارها مجبور به خروج از آن كرد. ما آنان را دست آخر مجبور به خروج از فلسطين و اردن خواهيم كرد تا به بيابان هايشان بازگردند و ما دولت يهود را در دو سوى اردن برپا سازيم.))(3)
صهيونيست ها اعتقاد دارند كه سرزمين موعود آنان از فرات تا نيل بايد در اختيار دولت يهود و ساكنان اين مناطق باشد و ساكنان اين مناطق بايد اموال آنان مصادره و در صورت مقاومت بايد قتل عام شوند.

هشدارهاى امام در مورد توسعه طلبى رژيم صهيونيستى

بى جا نيست كه معمار كبير انقلاب اسلامى از روزهاى آغازين شكل گيرى نهضت اسلامى خطر توسعه طلبى صهيونيست ها را به شيوه هاى مختلف گوشزد كرده و از آن به عنوان جرثومه فساد ياد كرده كه اگر با او مقابله نشود موجب گسترش فساد مى شود.
امام در يكى از فرمايشاتشان مى فرمايند:
((اگر جلوى اين جرثومه فساد گرفته نشود طمع او بر تمام منطقه است و او قناعت نمى كند فقط بر فلسطين و مسجدالاقصى. همه را مى خواهد غلبه كند.))
و در (4) جاى ديگر مى فرمايد:
((من قريب 20 سال است كه به كشورهاى عربى توصيه مى كنم كه با هم مجتمع شويد و اين ماده فساد را طرد كنيد. اگر اسرائيل قدرت پيدا كند اكتفا به بيت المقدس نمى كند.))(5)
امام به توسعه طلبى اين ماده سرطانى اشاره كرده و مى فرمايند:
((يك همچو جرثومه فسادى را شما بايد با اتفاق خودتان از بين برداريد. اگر از بين برنداريد اين يك ماده سرطانى است كه سرايت مى كند به جاهاى ديگر. اكتفا به جولان نمى كند رإى آنها اين است كه اسرائيل از همه نژادها بالاتر است و از فرات تا نيل هم مال اوست… اسرائيل قناعت نمى كند به آنجايى كه هست. قدم به قدم پيش مى رود. و هر قدمى كه رفت هى مى گويد ما كارى نداريم. فردا قدم بالاترى برمى دارد امروز لبنان است فردا خداى نخواسته سوريه پس فردا عراق و…))
((من كرارا تذكر داده ام كه اسرائيل از نيل تا فرات را از خود مى داند و شما را غاصب سرزمين هاى خويش مى شمرد اگر چه اكنون جرإت اظهار نظر صريح آن را ندارد. ))(6)

جواز ترور و خشونت در انديشه صهيونيست ها

روحيه ترور و قتل و كشتار غير يهوديان جزء ماهيت قوم نژادپرست و غاصب صهيونيست هاست و از بيان آن نيز هيچ ابائى ندارند.
مناخيم بگين نخست وزير گذشته رژيم صهيونيستى در خاطراتش گويد:
((سازمان هاى تروريستى صهيونيست ها اقدام به اخراج اعراب كرده و با كشتار اعراب كار اخراج را سرعت بخشيدند)).
او ادامه مى دهد: ((ما به عنوان صهيونيسم به كارايى ترور فيزيكى اعتقاد داريم. ))(7)
روزنبرگ در كتاب خود بنام (جايگاه تروريسم در انديشه صهيونيستى) مى نويسد:
((روحيه صهيونيست ها روحيه اى شرور است كه حاضر به پذيرش صلح نيست. در واقع روحيه اى تجاوزگر است كه اگر كسى را براى كشتن نيابد خود را خواهد كشت.))(8)
آنانكه در اين همايش بر سياست سازشكارانه با رژيم صهيونيستى تاكيد كردند و گفته اند ما در خصوص مخالفت با روند سازش اشتباه كرديم و معتقد بودند كه قرارداد اسلو راه مطلوبى جهت رسيدن فلسطينى ها به حقشان بود و نظر داده اند كه در صورت سازش فلسطينى ها و اسرائيلى ها ما با آن مخالفتى نخواهيم كرد و آنرا خواهيم پذيرفت))
خوبست مرورى كارشناسانه و البته منصفانه بر مذاكرات ذلت بار گذشته كه با حمايت ها و واسطه گرىهاى دلال هاى صهيونيست انجام شده داشته باشند و ببينند آيا تاكنون مذاكره و سازش هاى گذشته دستاوردى جز افزايش نيرنگ و فريب و خونريزى و قربانى و آوارگى داشته است ؟
آيا با كسانى كه نظامى گرى و تجاوزگرى را جايگزين منطق و گفت وگو مى كنند و تئورى ائتلاف براى جنگ را براى سلطه گرى و توسعه طلبى خود مطرح مى كنند. و تروريسم دولتى را براى ترور خانه بخانه رهبراى فلسطينى تصويب مى نمايند و گفتمان قلدرى و برترى نژادى و خشونت را جايگزين صلح و آرامش ارائه مى دهند مى توان گفت و گو كرد و پاى ميز مذاكره عزتمدارانه با آنان نشست؟! و آيا تاكنون سردمداران رژيم صهيونيستى حيات خود و موفقيت خود را در گفت و گوهاى سازش و مذاكره هاى فريبكارانه تثبيت و تقويت نكرده و از اين بابت منافع زيادى به جيب نزده اند؟!
وقتى رئيس جمهورى ايران كه خود طراح گفت و گوى تمدن ها هستند در پاسخ به سوالى كه شما با اسرائيل و آمريكا گفتمان كنيد مى فرمايند (آمريكا و اسرائيل اهل گفتمان نيستند و آنها فقط نظر خود را تحميل مى كنند و مى گويند ملت ها يا با ما هستند يا بر ما. شما مى خواهيد مشكل را با گفتمان حل كنيد؟)
چگونه است كه عده اى نغمه صلح و سازش و گفت و گو با قلدران سلطه گرى را مطرح مى كنند كه در طول تاريخ مذاكرات سازش كارانه كمترين امتيازى براى مسلمانان فلسطينى بدست نيامده است؟

انديشه قتل عام همراه با تحقير مسلمانان

هرتزل بنيانگذار جنبش صهيونيسم در كتاب خود (دولت يهودى) گستاخانه جواز شكار دسته جمعى را صادر مى كند و مخالفان خود را حيوانات درنده اى مى داند كه لياقت تك تير نيستند. او مى نويسد:
((فرض كنيم كه ما خواهان پاكسازى يك كشور از حيوانات درنده آن باشيم. بديهى است كه ما تير و كمان برنخواهيم داشت تا تك تك بدنبال خرس ها برويم بلكه يك برنامه شكار دسته جمعى ترتيب داده و با يورش به حيوانات با استفاده از ارتشى از تيراندازان ماهر وپرتاب بمب هاى شديدالانفجار در ميان اين حيوانات آنان را از بين خواهيم برد.))(9)
نژاد پرستى و برترى جوئى صهيونيست ها آنچنان موجب تحقير شخصيت و كرامت مسلمانان گرديده كه سردمداران رژيم صهيونيستى علنا و گستاخانه اعراب مسلمان را مورد اهانت قرار مى دهند و جان و مال و ناموس آنان را به بازيچه مى گيرند.
رافائل ايتان گويد:
((عرب ها جيرجيرك هايى هستند كه بايد بدترين خشونت را عليه آنها بكار ببريم خشونت هايى چون اعدام. زندان و تخريب خانه هايشان بايد بكار برد.
اعراب هيچ حقى بر ما ندارند. آنان بايد در خدمت دولت ما باشند در مقابل هر سنگى كه به سوى ما پرتاب مى شود بايد ده ها شهرك بسازيم)).(10)
ديويد بن گوريون اولين نخست وزير رژيم صهيونيستى در كتاب خود ( تاريخ هاگانا) مى نويسد:
((هيچ جايى از فلسطين متعلق به غير يهوديان نيست ما به اعراب خواهيم گفت كه از آنجا خارج شوند واگر آنها اين كار را نكردند ما آنان را به زور اخراج خواهيم كرد. وضعيت فلسطين تنها با اعمال زور حل و فصل مى شود)).(11)
برنامه شرطى كردن نسل كشى در ارتش جزء برنامه هاى صهيونيست هاست و بخاطر همين مسإله اكثر سربازان اسرائيلى با روحيه تنفر و انزجار و نسل كشى مسلمانان شرطى شده اند و اين برنامه غير انسانى در سال 1990 توسط يكى از سرهنگ هاى رژيم صهيونيستى اعلام شد (به نقل از كتاب محاكمه صهيونيسم)
اينكه مردم برخورد ددمنشانه و وحشى گرىهاى صهيونيست ها را در برخورد با زنان و كودكان و مردم مسلمان فلسطين در سيماى جمهورى اسلامى ايران مشاهده مى كنند گوشه اى از خوى و مرام و آرمان ددمنشانه آنهاست. خوى وحشى گرى و سبعيت بخاطر روح نژادپرستى در عمق وجود آنهاست. اينكه با سنگ استخوان دستان نازك جوانان فلسطينى را مى شكنند. اينكه موى سر جوانان را مى گيرند و محكم به ديوار مى كوبند و مى تركانند, اينكه كودكان معصوم را در آغوش پدرشان مظلومانه به گلوله مى بندند, اينكه با بولدوزر و موشك هاى هوا به زمين خانه هاى فلسطينى را بر سرشان خراب مى كنند, اينكه با هلى كوپتر افراد مبارز را به موشك مى بندند و مبارزان را در خيابان يا داخل ماشين ها يا خانه هايشان به گلوله مى بندند. همه اينها از اعتقادات قوم يهود عنود و خوى ددمنشى و سبعيت اين رژيم نژاد پرست است.
اينكه قرآن خطر يهوديت منحرف از شريعت موسى را بشدت مورد مذمت قرار مى دهد و نمودهاى خيانت, عهدشكنى, تمرد, تحريف را به اين قوم نژاد پرست نسبت مى دهد, مى خواهد انسانها را به ماهيت پليد اين قوم عنود توجه دهد.
و بديهى است اين ماهيت پليد هرگز, نه گفت و گويى را برمى تابد و نه صلح و سازش عدالت گونه را. تجربه نيم قرن گذشته نيز ثابت كرده كه فلسطين و آزادى رهايى بخش اين پيكره اسلامى از چنگال اشغالگران صهيونيسم در پشت ميزهاى مذاكره حل نخواهد شد و معامله بر سر حقوق ملت فلسطين به معناى خيانت به آرمان مردم مسلمانى است كه بيش از نيم قرن مورد تجاوز و ستم قرار گرفته و نتيجه اى جز ذلت و حقارت از پشت ميزهاى مذاكره عايدش نگشته است.
مقام معظم رهبرى فلسفه پيدايش غده سرطانى صهيونيسم را براى مقابله با كشورهاى اسلامى و ايجاد تفرقه و تشتت در ميان امت اسلام مى دانند و اين خوى تجاوزكارانه را چنين ترسيم مى نمايند:
((غرب و قدرت هاى غربى از آغاز پيدايش غده سرطانى صهيونيسم در اين منطقه با هم تعامل دوجانبه اى داشتند, وظيفه اسرائيل اين بوده كه منافع قدرتهاى متجاوز غربى را در منطقه اسلامى حفظ كند. يعنى هميشه رو در روى كشورهاى اسلامى و تهديد دايمى بالفعلى قرار داشته باشد و كشورهاى اسلامى رادر يك دغدغه اى دايمى نگهدارى, تا آنها نتوانند با هم متحد شوند و يك مجموعه همدل و هم جهت را بوجود بياورند و از امكانات و ثروت و نيروى انسانى خود براى منافعشان استفاده كنند. متقابلا وظيفه آنها هم اين بوده است كه اين غده سرطانى را در اين منطقه با همه وجود نگهدارند البته امروز اين نقش بيشتر از همه بر عهده آمريكاست.))(12)
مطالب فوق الذكر گوشه اى از ماهيت نژادپرستانه و سلطه گرى و غارتگرى و تجاوز و ترور و خشونت رژيم غاصب صهيونيستى است كه به صراحت پرده از انديشه پليد و ضدمردمى و ضد اسلامى اين قوم عنود برمى دارد.
آيا با اين وصف مى توان قبول كرد كه دشمنى اسرائيل بستگى به دشمنى ايران با آنان دارد؟ و اگر ايران دشمنى نكند و موضعگيرى نكند آنان از خوى تجاوزگرى و سلطه گرى دست برمى دارند؟ آيا واقعا اسرائيل يك تهديد استراتژيك براى جهان اسلام و كل منطقه و ايران بشمار نمىآيد؟ و آيا موضعگيرى سازش كارانه و ذلت بار مى تواند مانع تجاوزگرى آنها شود؟
آيا واقعا مخالفت هاى ايران با فرايند سازش در پيمان هاى كمپ ديويد و اسلو باعث افزايش كينه ها شده است و يا كينه هاى اسرائيل و روحيه تجاوزگرى و سلطه جويى او مستقل از مخالفت هاى ايران بوده است؟

توطئه قوى كردن مسإله فسطين

يكى از مطالب ايراد شده در همايش فلسطين, نگاه ايرانى تإكيد بر ملى بودن مسإله فلسطين است, گفته اند ((قضيه فلسطين قبل از اينكه اسلامى باشد ملى و مربوط به فلسطينيان است.))
ـ ((فلسطين مربوط به فلسطينى است و ما حق دخالت نداريم)) ـ ((فلسطينى ها حمايت ما را قبول ندارند)) ـ
يكى از سخنرانان در اظهارات خود گفته است:
((ما حق نداريم براى مردم فلسطين تعيين تكليف كنيم و حق تصميم گيرى بجاى آنها را نداريم. ما حق نداريم تندتر از اهالى فلسطين حركت كنيم. ايران زمانى مى تواند در مورد فلسطين سخن بگويد كه قبلا رضايت مردم آن سرزمين را فراهم كرده باشد.
مسإله فلسطين در درجه اول يك مسإله ملى و مرتبط با آن اهالى است و نگاه آرمانى اسلامى را زمانى مى توان پذيرفت كه قبلا توسط مسلمانان فلسطينى مورد پذيرش قرار گرفته باشد)).
ملى گرايى و تكيه بر ناسيوناليسم افراطى يكى از شيوه هاى استعمارى براى ايجاد تفرقه در ميان ملت هاى مسلمان است.
ملى گرايى همراه با تعصب هاى كور و منازعات قومى و قبيله اى و دعواهاى مرزى (نه به معناى وطن دوستى) از ترفندهاى ماهرانه و فريبكارانه استعمار نو محسوب مى شود.
يكى از فريب ها و حيله هاى غرب و رسانه هاى صهيونيستى با استفاده از شيوه هاى تبليغى روزنامه هاى غرب, مسإله تقليل اهداف و آرمانهاى بلند فلسطين در حد منازعات و اختلافات بين اعراب و اسرائيل است.
تإكيد بر عربى تلقى كردن مسإله فلسطينى و منطقه اى شمردن آرمان مردم فلسطين و تبديل آن به اختلافات منطقه اى و درون كشورى به قصد بى اهميت جلوه دادن مسإله فلسطين و تبديل آن به يك مسإله درگيرى مليت و نژاد عرب با مليت و نژاد يهود و نهايت صهيونيست ها و به عبارت ديگر اختلاف و جنگ بين دو نوع ملى گرايى است. در حالى كه ناكارآمدى اين شيوه استعمارى و ماهيت فريبكارانه اين سياست برآگاهان سياسى كشورهاى اسلامى بيش از گذشته روشن است و حربه قومى و ملى كردن مسإله فلسطين, امروزه به يك حربه زنگ زده بى خاصيت مبدل شده كه حتى خود صاحبان اين نظريه در اين دوران مجبور به پس گرفتن ايده خود گرديده اند, مطرح شدن اين حربه ناكارآمد آن هم از سوى برخى نظريه پردازان ايرانى جاى بسى شگفتى و حيرت است.
كيست كه نداند امروز مسإله فلسطين مسإله جهان اسلام است؟ نه مسإله قومى و ملى مربوط به فلسطين؟ و چه كسى است كه انكار نمايد تجاوز صهيونيست ها به مردم فلسطين تجاوز عليه اسلام و همه كشورهاى اسلامى است نه فقط فلسطين؟ تمام تلاش رسانه هاى غربى صهيونيستى در اين است كه مسإله فلسطينى را به يك درگيرى قومى و ملى تبديل كنند تا هم امكان بيشترى براى حمايت و تقويت نژاد پرستان صهيونيست باشد و هم مردم مبارز و مجاهد و مسلمان فلسطينى را از حمايت مسلمانان عالم محروم سازند و فلسطينيان را يكه و تنها گذارند.
بسيارى از كمك هاى رژريم هاى فاسد گذشته از جمله رژيم شاه ايران كه جرإت و جسارت علنى اقدام عليه مسلمانان را نداشتند با همين بهانه جنگ قومى و ملى بوده كه به اسرائيل كمك مى كردند.
نهايت سعى و تلاش حضرت امام در طول ساليان مبارزه با اين غده سرطانى افشاى همين توطئه استعمارى قومى كردن و ملى كردن مسإله فلسطين و در مقابل آن بين المللى كردن مسإله قدس و فلسطين است.
مطرح كردن جملاتى از سوى حضرت امام از قبل (مسإله قدس مسإله اسلام است, فلسطين پاره تن اسلام است. مسلمانان بايد مسإله فلسطين را مسإله خودشان بدانند, و اعلام آخرين جمعه ماه مبارك رمضان هر سال در 6 ماه پس از پيروزى انقلاب به عنوان روز جهانى قدس و دعوت از همه مسلمانان جهان براى اعلام انزجار از رژيم صهيونيستى و حمايت از آرمان فلسطين براى مقابله با اين توطئه و خارج كردن مسإله فلسطين از محدوده منطقه اى و عربى است .
و اتفاقا اعلام جهانى بودن فلسطين يكى از بزرگترين ضربه ها بر پيكر رژيم غاصب و نژاد پرست صهيونيستى و حاميان آنان بود چرا كه با اعلام و گسترش اين سياست جان تازه اى در كالبد فلسطينيان دميده شد و موجب گرديد حاميان فلسطين و قدس شريف و ملت مبارز و ستمديده فلسطين را از يكصدو پنجاه ميليون اعراب به حدود يك و نيم ميليارد مسلمان گسترش دهد.
گسترش موج اسلام خواهى در درون فلسطينيان و شدت يافتن مقاومت مسلمانان, حربه فريب و خدعه ملى كردن مسإله فلسطين را زنگ زده كرد و آهنگ رسانه هاى صهيونيستى را نيز از تبليغات مسموم قومى و ملى دانستن مبارزات فلسطينى ها به رشد اصولگرايى و بنيادگرايى اسلامى تغيير داد و نهايت با فريبكارى ديگرى با لقب دادن تروريست هاى اسلامى وارد فاز فريب و نيرنگ ديگرى ساخت تا به نحو ديگر ضربه خود را بر پيكر قهرمانان فلسطينى وارد سازد.
موضعگيرىهاى امام نشان داد كه آرمان فلسطين تنها يك آرمان منطقه اى و قومى نيست بلكه آرمان جهانى و انسانى و اسلامى است كه همه آزاديخواهان جهان و طرفداران حقوق انسانى را از مدعيان دروغين و سياست بازان حقوق بشر جدا مى سازد.
بديهى است كه فلسطين و پايتخت آن بيت المقدس قبله اول مسلمين و معراجگاه رسول خدا بشمار مى رود و طبعا اشغال آن به عنوان بخشى از پيكره اسلام نمى تواند يك امر ملى مربوط به فقط فلسطينيان تلقى گردد.
بدون ترديد تحقق آرمانهاى بر حق مردم فلسطين و تنبيه متجاوزان به حقوق كليه مسلمانان جهان, تنها در سايه جهانى كردن آرمان فلسطين و قدس و وحدت و يكپارچگى مسلمانان جهان در برابر صهيونيسم بين المللى امكان پذير است و هيچ عامل سياسى يا فرهنگى ديگر و هيچ روند جهانى ديگرى نمى تواند به مثابه آن چنان قدرت سياسى ايجاد كند كه موجب در هم شكستن مقاومت صهيونيسم و حاميان سلطه گر او در برابر خواست مسلمانان فلسطين گردد.
بويژه اينكه رژيم صهيونيستى با در اختيار داشتنن سلاح هاى پيشرفته و تسليحات هسته اى و عدم امضإ هيچ پيمان بين المللى در مورد كنترل و منع توليد سلاح هاى غيرمتعارف و پيوند استراتژيك آمريكا و اسرائيل, يك تهديد جدى و خطر دائمى براى جهان اسلام بشمار مىآيد. و نبايد مسلمانان ساير بلاد با ساده انديشى در نگرش قومى و درون كشورى به فلسطين ازاين خطر بزرگ غفلت نمايند.
البته قابل انكار نيست كه افشاگرى امام نسبت به توطئه هاى جنايتكارانه رژيم ددمنش صهيونيستى و آرمان هاى مطروحه از سوى انقلاب اسلامى ايران و دميدن روح آزاديخواهى و جهاد و شهادت طلبى و جرإت و جسارت عليه متجاوزان صهيونيستى, تحقق اهداف پليد صهيونيست ها را با كندى و شكست روبرو ساخته و خشم و عصبانيت آنان را عليه خود برانگيخته است اين كه شيمون پرز ايران را تهديدى استراتژيك مى داند و مى گويد:
((اسرائيل از سوى هيچ كشورى به جز ايران تهديد نمى شود واين كشور بزرگترين تهديد بر ضد امنيت و موجوديت اسرائيل است))(13)
و اسحاق رابين نخست وزير مقتول اسرائيل مى گويد:
((در صورت هر گونه جنگ احتمالى هراس اسرائيل از ايران است))

آيا اين افتخار است يا اشكال ؟
آيا اين گونه اظهارات عمق چالش اسرائيل با جمهورى اسلامى را نمى رساند.
فاعتبروا يا اولى الابصار
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 . سوره مائده, آيه 81.
2 . ده فرمان جنبش صهيونيسم, نوشته انيس صايغ, ترجمه سعيد.
3 . هفته نامه اردنى المجد.
4 . تبيان, دفتر چهارم ص 109.
5 . همان, ص 95.
6 . همان, ص9.
7 . هفته نامه اردنى المجد.
8 . همان.
9 . همان.
0 . همان.
1 . همان.
2 . ديدار رهبر معظم انقلاب با اعضإ شركت كننده در همايش رسانه هاى جهان اسلام در دفاع از انتفاضه 13 / 11 / 80.
3 . رسالت 11 / 6 / 78.
/

تواضع و فروتنى

 

حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن
تواضع و فروتنى

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

هفتمين نصيحت حكيمانه, و اندرز ارزشمند لقمان به پسرش, مسإله رعايت تواضع و فروتنى است ,كه مى توان آن را مادر ارزش ها و كليد گنجينه كمالات ناميد, لقمان به پسرش چنين فرمود: ((و لا تصعر خدك للناس…; پسرم! با بى اعتنايى از مردم روى مگردان))(1) يعنى متواضع و فروتن باش.

معنى تواضع و اقسام آن

تواضع در اصل از واژه وضع كه به معنى فرونهادن است گرفته شده, از اين رو به زايمان زنان به وضع حمل تعبير مى شود, و مفهوم آن از نظر اخلاقى اين است كه انسان بايد خود را در برابر خدا و خلق خدا پايين تر از موقعيت خود قرار دهد, فروتنى و فرو روحى كند, و ضد آن تكبر و بزرگ نمايى و فخرفروشى است كه از صفات رذيله, و مايه و پايه انحرافات فكرى و عملى بسيار زشت است.
البته بايد توجه داشت ـ چنان كه خواهيم گفت ـ تواضع به معنى خوارى و ذليل نشان دادن خود نيست كه ضد ارزش و مورد نكوهش مى باشد چنانكه ذكر مى شود.
از نشانه هاى تواضع اين است كه انسان در برابر مردم, خوش رو, خوش برخورد است, و هنگام معاشرت و جدا شدن از آنها, با روى باز و دل پذير روبه رو يا جدا مى شود, و جداييش محبتآميز است, نه از روى بى اعتنايى كه موجب كينه و كدورت شده, و از نشانه هاى خصلت زشت تكبر و خود شيفتگى است.
تعبير به ((لاتصعر)) اشاره به اين است كه تواضع نكردن, و بروز كردارى ضد تواضع در انسان يك نوع بيمارى آشكار است, چرا كه تصعر چنان كه در لغتنامه مصباح المنير آمده در اصل از واژه صعر گرفته شده, و صعر در لغت يك نوع بيمارى است كه شترى به آن مبتلا مى شود, و آن شتر بر اثر آن بيمارى, گردن خود را كج مى كند.
بنابراين خارج شدن از حريم تواضع يك نوع بيمارى آشكار است, كه بيانگر بيمارى و عدم صفاى درونى مى باشد. تواضع داراى نشانه ها و درجات مختلف است, بايد آنها را شناخت و به موقع رعايت كرد, مثلا امام باقر(ع) مى فرمايد: ((التواضع الرضا بالمجلس دون شرفه, و ان تسلم على من لقيت, و ان تترك المرإ و ان كنت محقا; تواضع آن است كه به كمتر از جايگاه شايسته خود در مجلس قناعت كنى و هنگام ملاقات با كسى, در سلام كردن پيشى گيرى, و در گفتگوها از جر و بحث پرهيز كنى گرچه حق با تو باشد.)) (2)
شخصى از حضرت رضا (ع) پرسيد: حد و مرز تواضع چيست كه اگر كسى آن را رعايت كند به عنوان متواضع به حساب مىآيد؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((تواضع داراى درجاتى است, يكى از آن درجات اين است كه انسان موقعيت نفس خود را بداند, و آن را با قلب سالم در همان جايگاه قرار دهد,و براى ديگران همان را بپسندد كه براى خود مى پسندد, هرگاه از كسى بدى ديد, آن را با نيكى پاسخ دهد, خشم خود را فرو برد, از گناهان مردم بگذرد, و آنها را مورد عفو قرار دهد, خداوند نيكوكاران را دوست دارد.))(3)
نتيجه اين كه تواضع يك حالت خشوع و خضوع معقول درونى است كه نشانه هاى آن در رفتار و كردار و گفتار آشكار مى شود. و گاهى ممكن است, انسان از نظر روحى به مرحله اين حالت نرسد, ولى بتواند در عمل, خود را براساس موازين تواضع, هماهنگ سازد, چنين كسى عملا متواضع است.

اقسام تواضع

بايد توجه داشت كه به طور كلى تواضع بر دو قسم است: 1ـ تواضع در برابر خدا كه شامل تواضع, در برابر حق و قانون خدا, تواضع در برابر پيامبران و امامان و اوليإ خدا مى شود 2ـ تواضع در معاشرت با مردم, از دوست, همسايه, پدرو مادر, معلم واستاد, همكار و… روشن است كه تواضع در برابر خدا, عالى ترين و مهم ترين درجه تواضع است, چنان كه ضد آن, تكبر در برابر خدا, بزرگ ترين گناه و سركشى است. تواضع در برابرخدا, جزء ايمان عميق, و اعتقاد صحيح و معرفت و راهيابى به مقام قرب الهى است, نشانه آن نهايت تسليم در برابر فرمان هاى خدا واطاعت از او, و كمال خشوع و خضوع در برابر عظمت او مى باشد, به گونه اى كه انسان خود را همچون افتادن قطره اى در اقيانوس, فناى در ذات مطلق الهى بنگرد و خود را هيچ و صفر بداند, و هيچ گونه چون و چرا در برابر حق نداشته باشد, همه چيز را براى او بخواهد, و در مسير رضاى الهى گام بردارد, و اتصالش به خدا, در حدى باشد كه به قول شاعر:
اسير عشق تو از هشت خلد مستغنى است
غلام كوى تو از هردو جهان آزاد است
پيامبر اسلام (ص) كه بزرگ ترين و بى نظيرترين انسان ها, و خلايق كل هستى است, آن چنان در برابر عظمت خدا متواضع بود كه وقتى از سوى خدا به او خطاب شد; تو را بين پادشاهى و رسالت يا بندگى و رسالت مخير نمودم, كدام را برمى گزينى؟ آن حضرت عرض كرد: بندگى و رسالت را.(4)
و امام صادق (ع) در وصف پيامبر(ص) فرمود: ((ما اكل رسول الله متكئا منذ بعثه الله عز و جل نبيا حتى قبضه الله اليه متواضعالله عز و جل ; از آن هنگام كه پيامبر اسلام (ص) از طرف خدا مبعوث به رسالت شد, تا هنگام رحلت براى رعايت تواضع در پيشگاه خدا هرگز در حال تكيه بر چيزى, غذا نخورد.))
روزى آن حضرت با گروهى از بردگان روى خاك نشسته بود, چون يكى از آنها با آنها گفتگو مى كرد, بانويى كه از آنجا عبور مى كرد, به عنوان اعتراض گفت: ((اى محمد! چرا روى خاك نشسته اى و با بردگان همنشين و هم غذا شده اى (تو پيغمبر هستى, بايد با بزرگان بنشينى…) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((ويحك اى عبد اعبد منى; واى بر تو, كدام بنده اى, بنده تر از من است.))(5)
نمازهاى خاشعانه و مخلصانه, دعاهاى پرمحتوا و پر از مفاهيم متواضعانه, و سجده هاى طولانى با نهايت خشوع پيامبر(ص) و امامان (ع) هر كدام كافى است كه عالى ترين درس نهايت تواضع در برابر خدا را به ما بياموزند, براى درك اين معنى كافى است كه صحيفه سجاديه را ورق بزنيم, و با مطالعه فرازهاى آن, حقيقت تواضع در برابر خدا را دريافت نماييم. حضرت زهرا(س) در فرازى از دعاهاى خود, به خدا چنين عرض مى كند: ((اللهم ذلل نفسى فى نفسى و عظم شإنك فى نفسى; خدايا! خودم را در نزد خودم كوچك كن, و مقام خودت را در نزدم بزرگ گردان.))
(6) تواضع در برابر ديگران قسم ديگر تواضع است كه از ارزش هاى والاى اخلاقى بوده, و داراى آثار درخشان در زندگى است, فقيه بزرگ علامه نراقى در تعريف اين گونه تواضع چنين مى نويسد: ((تواضع عبارت است از شكسته نفسى, كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند, و لازمه آن كردار و گفتار چندى است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مى كند.))(7)
اين خصلت موجب نشر ارزش ها, و مايه شرافت و كرامت, و زينت انسان هاى والا, و موجب وقار و آرامش و رفعت مقام, و جوشش چشمه هاى حكمت در روح و روان, و دوستى وسلامتى, وفورنعمت بوده و اسلحه نيرومند در برابر نيرنگ هاى ابليس است و باعث افزايش عقل و درايت مى باشد, چنان كه روايات متعددى كه از پيامبر(ص) و امامان (ع) نقل شده بيانگر اين مطلب است.(8)
هدف از سخن لقمان در آيه مذكور, تواضع نسبت به ديگران است, كه به خصوص به آن سفارش نموده است, لقمان در گفتار ديگر خود نيز به طور مكرر فرزندش را به اين خصلت سفارش مى كرد,از جمله از اندرزهاى او به پسرش اين است: ((تواضع للحق تكن اعقل الناس ; در برابر حق تواضع كن, تا خردمندترين انسان ها گردى.)) (9)
كوتاه سخن آن كه تواضع مخزن نيكى ها است, و چنان كه گفتيم مى تواند نقش كليدى نسبت به ارزش ها داشته باشد و مادر فضايل گردد, چنان كه امام على (ع) فرمود: ((بخفض الجناح تنتظم الامور; با تواضع و فروتنى, امور مختلف زندگى سامان مى يابد, و منظم مى شود.))(10)
اميرمومنان على (ع) در گفتارى, پيامبران را چنين تعريف مى كند: ((… و لكنه سبحانه كره اليهم التكابر, و رضى لهم التواضع, فالصقوا بالارض خدودهم, وعفروا فى التراب وجوههم, و خفضوااجنحتهم للمومنين; خداوند تكبر ورزيدن را براى همه پيامبران منفور شمرده است, و تواضع و فروتنى را بر ايشان پسنديده, آنها گونه ها را بر زمين مى گذاردند, و صورت ها را بر خاك مى ساييدند, و پروبال خويشتن را براى مومنان مى گسترانيدند.))(11)
و در مورد ديگر در بيان فلسفه عبادات مى فرمايد: ((… و لما فى ذلك من تعفير عتاق الوجوه بالتراب تواضعا,والتصاق كرائم الجوارح بالارض تصاغرا, ولحوق البطون بالمتون من الصيام تذللا; وانگهى ساييدن پيشانى كه بهترين جاهاى صورت است بر خاك در سجده نماز, موجب تواضع است, و نهادن اعضاى پر ارزش بدن بر زمين دليل و نشانه كوچكى, و چسبيدن شكم به پشت بر اثر روزه باعث فروتنى است.))
و به (12) طور كلى عبادت خدا كه از ويژگى هاى جدايى نشدنى هر بنده خدا شناس است, وقتى كامل است كه داراى طعم و شيرينى باشد, و عبادت كننده از آن لذت ببرد, نه اين كه احساس خستگى كند, خصلت تواضع در برابر خدا,چنين امتيازى را به عبادت كننده خواهد داد, چنان كه روايت شده روزى رسول خدا(ص) به اصحاب فرمود:((من چرا حلاوت و شيرينى عبادت را در شما نمى بينم؟)) آنها عرض كردند: شيرينى عبادت در چيست؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((التواضع; تواضع و فروتنى موجب كسب شيرينى و لذت عبادت خواهد شد.))(13)

فرق بين تواضع و ذلت پذيرى و تملق

يكى از موضوعات مهمى كه در همه ارزش ها و ضد ارزش ها بايد مورد توجه قرار گيرد, درست معنى كردن آنهاست, و پرهيز از افراط و تفريط است, عدم توجه بعضى به اين مسإله مهم باعث تحريف از ناحيه خودى و غيرخودى شده, مثلا خصلت صبر به گونه اى معنى شده كه درست بر ضد معنى واقعى, سر از عجز و تحمل ظلم بيرون مىآورد, در اين راستا مرز بين بعضى از فضايل و رذايل بسيار باريك است مانند مرز بين عزت وتكبر, سياست و دنيا پرستى, قناعت و بخل, سخاوت و اسراف, سكوت و كنترل زبان, شجاعت و بى باكى, زهد و ترك دنيا, عفت وترك و تعطيل غرايز, ذلت و تواضع و… ضابطه و معيارها را بايد شناخت تا مرزها نيز شناخته شوند, تا كسى به جاى عزت, تكبرنورزد, و به نام قناعت بخل نكند و به جاى تواضع, به ذلت و خوارى يا به تملق تن درندهد. و همچنين بايد توجه به استثناها داشت, چرا كه بسيارى از اوصاف اخلاقى و يا گناهان داراى استثنا هستند, مثلا دروغ حرام است ولى گاهى حتى قسم دروغ (براى حفظ مظلوم از دست ظالم) واجب است. و در مسإله مورد بحث, گر چه تواضع خصلت نيك است, ولى همين تواضع به معنى درست در بعضى از موارد, منفى و نابجا است, و به جاى آن تكبر, خوب است, مانند صحنه جنگ با دشمن, و راه رفتن مغرورانه سرباز مومن در برابر دشمن, تا موجب رعب افكنى در قلب دشمن گردد. چنان كه اين مطلب در مورد ابودجانه انصارى و امضاى رسول خدا (ص) از شيوه راه رفتن او در برابر دشمن در منطقه جنگ احد, آمده است.(14)
اينك به اصل مطلب باز مى گرديم و آن اين كه بايد توجه داشت كه تواضع باعث ذلت و خوارى و يا تملق و چاپلوسى كه از صفات نكوهيده است نگردد, و ضد ارزش به عنوان ارزش انجام نشود, مثلا بعضى تصور كنند حقيقت تواضع اين است كه انسان خود را در برابر مردم خوار و بى مقدار كند, و اعمالى انجام دهد تا از چشم مردم بيفتد, و نسبت به او سوءظن پيدا كنند, آن گونه كه در حالات بعضى از صوفيه نقل شده است.
اسلام اجازه نمى دهد كه كسى به نام تواضع خود را تحقير كند, و كرامت انسانى خود را پايمال نمايد. عالم بزرگ فيض كاشانى در اين راستا مى نويسد: ((تواضع مانند ساير صفات اخلاقى داراى دو طرف افراط و تفريط است, و تواضع حد وسط آن, حد بين افراط (تكبر) و تفريط (پذيرش ذلت و پستى) است, آنچه به عنوان تواضع, پسنديده است, همان كوچكى كردن بدون پذيرش ذلت است, به عنوان مثال: كسى كه سعى دارد بر امثال خود برترى جويد و آنها را پشت سر اندازد, متكبر است, و كسى كه خود را بعد از آنها قراردهد, متواضع است, ولى اگر پاره دوزى بر دانشمند بزرگى وارد شود, دانشمند از جاى خود برخيزد و او را بر جاى خود بنشاند, و كفش او را بردارد و پيش پاى او جفت كند, اين روش, تواضع نيست, بلكه يك نوع تذلل نكوهيده است. ))(15)
در روايات اسلامى در گفتار پيامبر (ص) و امامان (ع) به اين مطلب اشاره شده است, رسول اكرم (ص) فرمود: ((من اتى ذاميسره فتخشع له طلب ما فى يديه ذهب ثلثا دينه ; كسى كه نزد ثروتمندى بيايد و در برابر او به خاطر به دست آوردن آنچه در اختيار او است, فروتنى كند, دو سوم دينش از بين مى رود.))(16) نظير اين مطلب از اميرمومنان على (ع) نيز نقل شده است (17)
امام صادق (ع) فرمود: ((ما اقبح بالمومن ان تكون له رغبه تذله ; چقدر براى انسان باايمانى زشت است كه ميل و علاقه او به چيزى او را به ذلت و خوارى بكشاند!)) (18)
تملق وچاپلوسى يك نوع ذلت پذيرى و پستى است كه غالبا زاييده طمع و حرص و آز است, و گاهى بعضى بر اثر اشتباه در معنى تواضع, آن را به عنوان يك ارزش انجام مى دهند, با اين كه تملق ـ جز در موارد استثنايى ـ از زشت ترين صفاتى است كه ضربه شديدى به كرامت انسان مى زند. اميرمومنان على (ع) در سخنى مى فرمايد: ((الثنإ باكثر من الاستحقاق ملق; مدح و ستودن بيش از حد شايستگى, تملق و چاپلوسى است. ))(19) و چه بسا افرادى به عنوان تواضع, بعضى را بيش از حد تعريف مى كنند, و يا بيش از حد نزد او كرنش مى نمايند, اين شيوه, همان تملق گفتارى و رفتارى است كه در اسلام به شدت نهى شده است. پيامبر (ص) فرمود: ((ليس من اخلاق المومن التملق و لا الحسد الا فى طلب العلم; تملق و حسد ورزى از اخلاق انسان باايمان نيست, مگر در راه تحصيل علم و دانش.))(20)
بر همين اساس در اسلام از پابوسى نهى شده است, و طبق پاره اى از روايات دست بوسى نيز روا نيست جز بوسيدن دست پدر و مادر از روى محبت, و بوسيدن دست معلم و استاد و رهبر دينى از روى احترام, و بوسيدن مردى دست همسر خود را از روى شهوت, و دست فرزند خردسالش را از روى محبت .
روايت شده: يونس بن يعقوب گفت به امام صادق (ع) عرض كردم: دستت را به من بده تا ببوسم. دستش را به من داد. سپس به امام عرض كردم: قربانت گردم سرت را, حضرت سرش را پيش آورد و من بوسيدم, سپس عرض كردم پاهايت را, حضرت سه بار فرمود: سوگند مى دهم تو را (كه از بوسيدن پابگذرى) و سه بار فرمود: آيا چيزى مانده است. (يعنى پس از بوسيدن دست وسر, عضو ديگرى شايسته بوسيدن نيست )(21)

چند نشانه تواضع و درجات آن

از گفتار پيامبر(ص) وامامان (ع) پيرامون تواضع و نشانه هاى آن, به بخشى از شيوه هاى صحيح تواضع اشاره شده كه نظر شما را به آن جلب مى كنيم ; مانند: نشستن در قسمت پايين مجالس, پيشى گرفتن در سلام و بلند سلام كردن, پرهيز از خودنمايى, تعريف نكردن خود, ودوست نداشتن تعريف ديگران از او, رعايت تساوى در احترام به ثروتمند و فقير, مقدم داشتن ديگران در صف نماز ودر مسير راه ودر نشستن در مجالس بر خود, و بدرقه كردن افراد هنگام جدايى و…
و نيز براى تواضع آنان كه داراى درجه برتر هستند, به افرادى كه در درجه پايين تر مى باشند, پاداش افزون دارد. اميرمومنان على (ع) فرمود: ((ما احسن تواضع الاغنيإ للفقرإ طلبا لما عندالله; چه خوب است تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا, براى رسيدن به پاداش الهى.))(22)
برهمين اساس شاعر گفته است :
تواضع ز گردن فروزان ن كواست
گدا گر تواضع كند خوى اوست
و سعدى چقدر زيبا سروده آنجا كه گويد:
يكى قطره باران ز ابرى چكيد
خجل شد چو پهناى دريا بديد
كه جايى كه درياست من كيستم
گر او هست حقا كه من نيستم
چو خود را به چشم حقارت بديد
صدف در كنارش به جان پروريد
بلندى از آن يافت كه او پست شد
در نيستى كوفت تا هست شد
اين مطلب از گفتار متعدد پيامبر(ص) و امامان (ع) گرفته شده, از جمله رسول خدا(ص) فرمود: ((من تواضع رفعه الله, فهو فى نفسه ضعيف, و فى اعين الناس عظيم; كسى كه فروتنى كند چنين كسى نزد خود ناچيز است, ولى در چشم مردم, بزرگ مى باشد. ))(23)

پى نوشت ها:
1. سوره لقمان ,18.
2. المصباح المنير,ص ;341 بحارالانوار ج78, ص 176.
3. اصول كافى, ج 2, ص 124.
4. بحارالانوار, ج 18,ص 382.
5. محدث قمى, كحل البصر, ص 100و101.
6. همان, واعيان الشيعه, چاپ ارشاد, ج 1,ص 333.
7. معراج السعاده, ص 300.
8. محمدمحمدى اشتهاردى, ميزان الحكمه, ج6, ص500 تا 509.
9. بحارالانوار, ج1, ص136.
10. غررالحكم ترجمه محمدعلى انصارى, ج 1, ص 335.
11. نهج البلاغه, خطبه 192.
12. همان .
13. تنبيه الخواطر (مجموعه ورام), ص 166.
14. وسائل الشيعه, ج 11, ص ;9 سيره ابن هشام, ج 3, ص 71.
15. اقتباس از المحجه البيضإ, ج 6,ص 271.
16. بحارالانوار, ج 73, ص 169.
17. نهج البلاغه, حكمت 228.
18. اصول كافى, ج 2, ص 320.
19. نهج البلاغه, حكمت 347.
20. كنزالعمال, حديث 29364.
21. اصول كافى, ج 2, ص 185.
22. نهج البلاغه, حكمت 406.
23. كنزالعمال, حديث 5737.
/

جامعيت و كمال قرآن

 

جامعيت و كمال قرآن

حجه الاسلام والمسلمين دكتر نقى پورفر

اشاره:

استخراج آيين نامه ها و دستورالعمل هاى اسلامى و دينى از متون و منابع اصيل دينى كه همانا جز قرآن و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نيست از اصولى ترين و اولى ترين نيازها و اهداف در برنامه ريزىهاى نظام اسلامى و جارى نمودن دين در زوايا و ابعاد مختلف جامعه بوده و هست. به عبارت ديگر كاربردى نمودن دين در عرصه و موضوعات مختلفى از جمله اقتصاد اسلامى, فرهنگ اسلامى, هنر اسلامى, سياست اسلامى, دانشگاه اسلامى,… و مديريت علمى اسلامى يك نياز اساسى و مستمر جامعه دينى است كه غفلت از آن خساراتى سهمگين بر پيكر دين و نظام مقدس دين وارد خواهد كرد. اين فهم جز با بسيج انديشمندان و كارشناسان و متخصصان حوزوى و دانشگاهى و عزم و اراده مبتنى بر شناخت و معرفت نسبت به دين و نظام دينى محقق نخواهد شد.
به اين انگيزه در موضوع مديريت علمى و جامعيت قرآن كريم در اين مقوله نكاتى مورد بحث قرار مى گيرد.

جامعيت قرآن كريم

در بحث مديريت و سازمان, سه مقوله اساسى وجود دارد:
اول دستور العمل و برنامه, دوم مديريت, و سوم منابع و امكانات, كه در بخش امكانات, منابع انسانى محوريت دارد. اين سه مقوله, از فاكتورهاى اساسى سازمان ها است كه سلامت و اصلاح هر سازمان, منوط به سلامت و اصلاح آنها است. لذا اشكالات و آسيب هاى هر سازمان و نظام را بايد در اين سه محور جست و جو كرد. در اين ميان, قانون و برنامه, نقش محورى دارد; به نحوى كه اگر يك سازمان از برنامه ريزى درستى برخوردار نباشد يا براساس اهداف درستى طراحى نشده باشد, سازمان دچار اشكال اساسى مى شود. در نظام كلى اجتماعى هم همين طور است, يعنى جان نظام در درجه اول به قوه مقننه و قانونگذار است.
اسلامى بودن نظام, در نگاه اول, در قانون مشخص مى شود, بعد در اجرا كه همان بحث مديريت است و آن هم سلسله مراتبى (شامل مدير و نيروهاى زير مجموعه مديريت) دارد. اما يك قانون براى اين كه بتواند در يك سازمان مفيد و موثر باشد, بايد از دو ويژگى مهم برخوردار باشد:
يكى از اين دو ويژگى, ((جامعيت)) و ديگرى ((كمال)) است. دارا بودن اين دو ويژگى, از ضروريات قانون هر سازمان يا نظام يا حتى قوانين جهانشمول و بشرى است.
كتاب آسمانى قرآن, به عنوان يك قانون الهى براى سعادت بشر, اين دو ويژگى را در حد اعلا دارد.

معيار جامعيت

اولين معيار و مسئله اساسى جامعيت, توجه به تمام ابعاد وجودى انسان است, چرا كه انسان ابعاد مادى و فوق مادى (ملكوتى) دارد و يك قانون جامع, قانونى است كه به همه اين ابعاد و نيازهاى مبتنى بر اين ابعاد توجه كند و پاسخ اين نيازها را به نحوى منطقى ارائه نمايد.
با دقت در قرآن كريم درمى يابيم كه در مطالب و تعاليم و اوامر و نواهى آن, هم به بعد مادى و هم به بعد معنوى انسان, عنايت جدى شده است.
بعد مادى انسان, شامل نيازهاى جسمى (مانند خوراك, پوشاك, مسكن و…) و نيازهاى روانى (كه مهم ترين محور آن نياز به ازدواج است) مى باشد.(1)
نيازهاى معنوى هم شامل نيازهاى معرفتى (آشنائى با خود, جهان هستى, خالق, مقصد زندگى و… كه معرفت هاى بنيادين است و معرفت هاى تفصيلى مانند آشنايى با احكام, اخلاق و… كه بر معرفت هاى بنيادين استوار مى شود) و نيازهاى ايمانى است.
كمال قرآن هم سطوحى دارد به اين معنى كه در بحث معرفت و شناخت, حداقل آن يعنى حقوق و احكام, بايد به عموم مردم (مسلمين) گفته شود و آنها از حيث آشنا شدن به حقوق خود و احكام و ارزش هاى اخلاقى تحت آموزش قرار گيرند.
اخلاق قرآن به مومنين و علما برمى گردد و عرفان قرآن كه مفاهيم آن در سطحى عالى است, علماى ربانى و معصومين(عليهم السلام) را در بر مى گيرد.
اما بحث اصلى در اين مقال جامعيت قرآن كريم است.
در بحث جامعيت, اولين مسئله توجه به نيازها و دومين مسئله توجه به ارتباط منطقى بين نيازها است. اگر بين نيازهاى انسان, ارتباط منطقى برقرار نشود, كار به افراط و تفريط مى كشد. انسانى كه در تإمين نيازهاى او, يك روال صحيح نباشد, صرفا يا مادى مسلك مى شود يا بدون توجه به ضرورت هاى زندگى, فقط متوجه ارزش هاى متعالى مى شود.
افراط و تفريط به شكل هاى مختلف رخ مى نمايد; قشرىگرى, توجه به عرفان بدون توجه به نيازهاى اوليه زندگى, نمودهاى فراوانى دارد كه در صحنه هاى مختلف جلوه گر مى شود.
افراط و تفريط يك طيف دارد كه ((توجه مطلق به احكام شرعى)) و ((غفلت از حقوق انسانى)) يكى از دو طرف اين طيف است و ادعاى توجه به حقوق انسانى فارغ از ضوابط شرعى, طرف ديگر آن كه هر دو غلط است. سيستم هايى هم كه بر اساس اين دو, شكل مى گيرد, غلط و محكوم به شكست است; چرا كه شكلى جامع نمى بيند. در اين ديدگاهها, انسان به صورتى ناقص مورد توجه واقع مى شود و رشد ناموزون پيدا مى كند. ناموزون, رشد ((كاريكاتورى)) است, يعنى رشد مضحكى كه بيمارى انسان يا جامعه را نشان مى دهد.
در بحث ((ارتباط منطقى بين نيازها)) دو نوع ارتباط ديده مى شود:
1ـ ارتباط افقى, كه بيانگر همگامى و هم سطح بودن نيازهاست.
2ـ ارتباط عمودى, بدين معنى كه برخى نيازها, مقدمه تإمين نيازهاى ديگر است.
خوراك, پوشاك و مسكن, نيازهاى جسمى است كه با هم ارتباط افقى دارند و اين نيازهاى جسمى, مقدمه تإمين نيازهاى روانى است. توجه به نيازهاى روانى قبل از نيازهاى جسمى, غلط و غير منطقى است.
به طور مثال گاهى در سازمان ها ديده مى شود وقتى شخصى كار مهم يا مفيدى انجام مى دهد, براى تشويق, يك لوح تقدير به او مى دهند! در حالى كه او براى تإمين كرايه منزل دچار مشكل است, آيا در مقابل آن كار موثر و مفيد او, اين لوح چه خاصيتى دارد؟ چگونه او را در حل مشكلات يارى مى كند؟
اين كارها به معناى واقعى كلمه, توجه نكردن و عدم توجه واقعى و منطقى به نيازهاست, ما اگر مى خواهيم كسى را احترام كنيم, بايد به نيازهاى او توجه كنيم و به طور جامع به اولويت هاى نياز او بپردازيم. اينها نكاتى است كه بايد به طور جدى به آنها عنايت شود.
بعضى وقت ها مى خواهيم جاى نيازهاى روانى را با مسائل معنوى پر كنيم ولى اين جايگزينى غلط است! نيازهاى روانى را نمى شود فقط با مسائل معنوى پر كرد. نياز معنوى جاى خود دارد, نيازهاى روانى هم جاى خود.
مسئله ازدواج, جان نيازهاى روانى است و اگر اين تإمين نشود, نمى توانيم صرفا با اسلام و قرآن, افراد را اعتلاى روحى بدهيم. انسان هاى عادى كه در مقام عرفا و علماى ربانى نيستند! مگر چند نفر از انسان ها مى توانند در اين سطح حركت كنند؟ انسان يك سرى نيازهاى جدى در سطح جسمى و روانى دارد كه اسلام به آنها توجه كرده است و نظام اسلامى هم بايد به آنها توجه كند.
در فرهنگ اسلامى حاكم در زمان صدر اسلام, بنياد شهيد وجود نداشت, ولى به خانواده هاى شهدا رسيدگى مى شد و آن از طريق شخصى بود كه سايه خود را بر خانواده شهيد مى گستراند.
در جنگ هاى پيامبر(ص) وقتى فردى به شهادت مى رسيد, بلافاصله فرد غيورى اداره زندگى او را عهده دار مى شد.
حضرت جعفر طيار كه شهيد شد, بلافاصله بعد از عده, ابوبكر همسر او را به عقد خود درآورد و وقتى ابوبكر از دنيا رفت, امام على(ع) با او ازدواج كرد. اين هم يك نوع پرچم دارى و رهبرى است كه ما متإسفانه به آن توجه نكرده ايم, در حالى كه اينها مقولاتى است كه ترتب نيازها را نشان مى دهد و اسلام به آنها توجه نموده و با برنامه ها و دستورالعمل هايى, كل مشكل را حل كرده است.
قبل از صدر اسلام, در زمان حضرت داود(ع) هم چنين مشكلى موجود بود. در آن زمان حضرت داود حكومت اسلامى داشت و مسائلى از قبيل جبهه و جنگ و شهادت و… و برخى از خانواده هاى شهدا بى سرپرست بودند و امورشان اصلاح نمى شد. منافقين هم تبليغات مى كردند و نمى گذاشتند كه امر خانواده شهدا اصلاح شود. همسران شهدا نيز حساس بودند و والدين و بستگان آنها هم حساسيت هايى داشتند, از جمله ازدواج مجدد همسر شهيد را بى وفايى و… تلقى مى كردند.
واقعا سنت غلطى بود كه با مسائلى شبيه آن, ما هم الان گرفتاريم. لذا از طرف خدا, براى سنت شكنى دستور آمد و به حضرت داود امر شد كه شما بايد اين سد را بشكنيد. اولين نفرى كه بايد سدشكنى كند, خود پيامبر است. خدا به داود(ع) فرمود: ((اوريا)) كه فرمانده لشكر توست, به جبهه مى رود و شهيد مى شود, تو بايد بعد از زمان عده, همسر او را به عقد خودت درآورى. حقيقت امر نيز همين است يعنى بايد سرپرستى از مقام هاى بالا شروع شود, تا ديگران هم اقدام كنند و خانواده هاى بى سرپرست, اداره شوند و سامان بگيرند.
بايد خانواده شهيد فردى هم چون پدر و شخصيت پدر را بالاى سر خود ببيند و احساس كند كه اگرچه يك شخصيت معنوى و ملكوتى كه پدر بود, شهيد شد, اما يك شخصيت معنوى ديگر جاى او را پر كرده است و نيازهاى مختلف او را تإمين مى كند. اگر غير از اين حالت باشد, فرزند شهيد احساس خلا مى كند و پيش خود مى انديشد كه پدرش ((هوس عرفانى)) يا ((هوس حورى بهشتى)) داشته است. فرزند شهيد مى بيند كه زندگى ديگران سامان دارد, اما زندگى خودشان معطل مانده است. همسر شهيد مى بيند, همسرش كه يك شخصيت مهربان, ملكوتى و عارف بود, رفت; اما ديگران بهره مندند و احساس مى كند كه شهدا فنا شدند و نظام حفظ شد, اما پاداش آن براى خانواده شهدا, محروميت از زندگى است! لذا ما بايد يك نقد جدى به خود بزنيم و ببينيم كه چه كرده ايم. عدم توجه به نيازها, عدم توجه به منطق جامع اسلام است.
الحمدلله اين منطق جامع وجود دارد و ما اگر اشتباه كرده ايم, مى توانيم برگرديم. راه بازگشت و معيارهاى اصيل الهى كه هدايت گر ماست وجود دارد و به ما تذكر مى دهد كه اگر اشتباه كرده ايم, اصلاح كنيم.
علاوه بر مسائل خانوادگى, در مسائل اجتماعى هم عدم توجه به برنامه ريزى بر اساس نيازها و اولويت بندى آنها, مشكل ساز خواهد بود. طبيعتا برنامه ريزى بايد نيازهاى اوليه جامعه را تإمين كند.
به عنوان مثال در برنامه ريزى نظام آموزشى كشور, مواد درسى اى كه تعليم داده مى شود, بايد نيازهاى مادى و معنوى جامعه را تإمين كند. در اين زمينه, گام اول, آموزش و پرورش است و بعد از آن دانشگاه و حوزه. رسالت حوزه, رفع نياز معرفتى و ايمانى جامعه است و رسالت دانشگاه رفع بخشى از نيازهاى معرفتى, ايمانى و بخشى از نيازهاى جسمى و روانى جامعه.
آموزش و پرورش به عنوان پايگاه اول, بايد در توجه نيازها, به طور جامع برخورد كند يعنى هم به نيازهاى مادى و هم به نيازهاى ملكوتى توجه كند. اولين قدم در برنامه ريزى, هدف گذارى است. هدف گذارى در حوزه نيازهاى مادى, رفع حداقل نيازهاى مادى است. يعنى آموزش ها بايد نوجوانان و جوانان را به اين مقصد برساند, چرا كه اكثريت دانشآموزان, بعد از فراغت از تحصيل, وارد بازار كار و زندگى مى شوند و به دانشگاه يا حوزه نمى رسند. كسى كه وارد زندگى مى شود, هم نيازهاى مادى و هم نيازهاى معنوى دارد. پس بايد از حيث آموزش هاى مادى به جايى برسد كه بتواند از طريق اطلاعات فنى و تخصصى وارد بازار كار و زندگى شود, و نيازهاى اوليه مادىاش را فراهم سازد. طبيعتا تحقق اين امر بايد در حوزه هاى مختلف و براساس نيازهاى اجتماعى, طراحى شود.
به طور مثال, كار و دانش يا فنى و حرفه اى بايد در آموزش ها به عنوان يك هدف باشد, در حالى كه اكنون تقريبا بر عكس است, يعنى هنوز بيشتر آموزش ها نظرى و تئوريك است و درصد كمى از آنها عملى است و اين به شدت نامعقول و حتى مى توان گفت فاجعه است.
شما به بعضى از اين كشورهاى پيشرفته و صنعتى نگاه كنيد. در اين كشورها براساس نيازها, مواد درسى را تعريف مى كنند و تكنيسين تربيت مى نمايند. بسيارى از فارغ التحصيلان دبيرستان ها, اصلا دانشگاه نمى روند يعنى آموزش هاى دبيرستانى آن ها, براى تإمين نيازهاى جامعه و خود فرد, كافى است.
متإسفانه ديده مى شود كه به نام دين, با عقل هم درست برخورد نمى كنيم در حالى كه دين بدون عقل, دين نيست(2) و عقل بدون دين هم عقل نيست. بلكه ((نكرإ)) است شيطنت است(3). پيوند وسيع و محكمى بين عقل و وحى وجود دارد كه اگر اين ارتباط گسسته شود, جامعه دچار فاجعه مى شود.
برخى ها خيال مى كنند برنامه آموزشى, ربطى به تإمين نيازها ندارد اما اين نوع تفكر, جزئى نگرى است. اگر بخواهيم سيستم آموزشى خود را بررسى كنيم, بايد ورودىها و خروجى هاى آن را بررسى كنيم. بايد ببينيم آيا خروجى هاى آن با اهداف تعريف شده ما هم خوانى دارد يا نه؟
در تشكيلات آموزش و پرورش, حدود يك ميليون نفر معلم, سيصد هزار نفر كارمند و بيست ميليون نفر دانشآموز مشغولند. يعنى قريب به يك سوم جمعيت كشور در آن است. اين تعداد, دو برابر كل جمعيت كشور عربستان است. و بيش از 30 درصد بودجه مملكت و سهم عمده اى از انرژى كشور را مصرف مى كند. در مقابل اين همه نيرو و هزينه, خروجى آن چيست؟
به نظر مى رسد كه ما به اين موضوع توجه نكرده ايم و همان سيستم و روش نظام طاغوتى را ادامه داده ايم. از حيث نيازهاى مادى در اين زمينه مشكل جدى داريم. از اين كه بگذريم, آيا نيازهاى معرفتى جوانان ما, با اين نظام آموزشى مرتفع مى شود؟ آيا آخرت او اصلاح و تإمين مى گردد؟
نوجوان, در سن بلوغ, تحت تعليم آموزش و پرورش است. آيا با اين آموزش ها, به اين نكته مى رسد كه عالم خدائى دارد؟ آيا به خدا اعتقاد پيدا مى كند؟ ما بايد تكليف خودمان را با خدا روشن كنيم. خدا مى فرمايد: ((ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب اليه من حبل الوريد))(4) و ما انسان را خلق كرديم و از وساوس و انديشه هاى نفس او كاملا آگاهيم و از رگ گردن به او نزديكتريم.
خدا مى گويد: ((من از انسان به او نزديكترم, من انسان را بهتر از خودش مى شناسم. )) آيا اين حرف خدا را باور و اعتقاد داريم؟ همين خدا مى گويد: انسان وقتى به سن بلوغ برسد, مى تواند بفهمد كه قرآن كتاب خداست اين نكته, قطعى و جزء ضروريات اسلام است. انسان مسلمان كه به سن بلوغ رسيد, به احكام الهى مكلف مى شود و تكليف به احكام الهى, بر پايه معرفت و ايمان و يقين به اين نكته است كه قرآن كتاب خداست. قدم اول مسلمانى, همين نكته است و تا انسان به اين نكته يقين پيدا نكند, مسلمان نيست. مسلمان شدن كه تقليدى نيست! يقينى است.
براساس نص قرآن و سنت خدا به ما مى گويد كه دختر در سن بلوغ (كه بر اساس نظر فقها بين 9 سالگى تا 14 سالگى است) مى تواند بفهمد كه قرآن كتاب خداست. لذا در آموزش و پرورش, پايه هاى معرفتى كه نوجوانان را به اين حد از ادراك و معرفت برساند, بايد فراهم شود. لذا در آموزش معرفتى, هدف روشن است. هدف اين است كه نوجوان بفهمد كه قرآن كتاب خداست, به آن ايمان بياورد و به احكام الله متلبس شود. اين نكات, سخن خداست و اگر ما آن را باور داريم, بايد براساس آن طرح و برنامه بريزيم و اين يكى از آثار اسلام در مديريت و برنامه ريزى آموزشى است.
نظام ما يك نظام فرهنگى است و جان نظام, فرهنگ و دين آن است. جان فرهنگ هم در گرو سيستم آموزشى و آموزش و پرورش است. پس آموزش و پرورش, گلوگاه نظام است. اگر قصور يا خرابكارى در نظام و جامعه صورت گيرد سرچشمه آن اينجاست.
موضوعاتى مانند اسلامى شدن دانشگاه ها, ميانه راه است. اگر مى خواهيم جوان ما و جامعه ما اسلامى باشد, بايد از آموزش و پرورش شروع كرد, چرا كه مرحله حساس, اينجاست.
برخى از دوستان به ما تذكر مى دهند كهcase study را دنبال كنيم, يعنى موردهايى كه مى توانند مشكل هاى مديريت را حل كند. اين حرف درست است اما اول كار نيست. قبل از آن و يا حداقل به موازات آن بايد به بحث هاى بنيادين توجه كنيم. بايد ببينيم تعريفى كه از انسان مى كنيم و مراحل رشد انسان از نظر قرآن چيست؟ بايد ببينيم كه نقاط عطف رشد انسان و مقاطعى كه در آن, وضعيت جديدى در انسان پيدا مى شود, كدامند؟
مرحله اول, تكون نطفه است. وراثت هم از طريق تكون نطفه منتقل مى شود. در همين مرحله, اسلام آداب و احكامى را معين كرده است. از مسائل اساسى گرفته مانند اين كه رابطه والدين براساس عقد شرعى و حلال باشد و قبل از آن به كفويت و عقل و دين و اخلاق دو طرف عنايت بيشترى مى شود تا مسائل جنبى (مانند اين كه انعقاد نطفه در ايام عادت ماهانه نباشد و…) چرا كه از اين حيث در شخصيت فرزند اثر مى گذارد. رابطه نبايد شيطانى باشد, يعنى بايد با ذكر خدا صورت گيرد. اسلام مى گويد گاهى به جاى دو نفر, سه نفر در تكون نطفه شريكند و نفر سوم شيطان است. قرآن تصريح مى فرمايد: ((وشاركهم فى الاموال والاولاد))(5)
در برخى موارد شيطان در وراثت انسان سهم پيدا مى كند! اين مرحله حساسى است. اگر در اين جا شبهه و ابهام باشد, در آموزش هاى بعدى مشكلات كلى تر و اساسى تر پيش مىآيد و درمان به راحتى رخ نمى دهد. اگر در يك نسل, خرابى و خسارت و جوهرى به وجود آمد, آموزش ها جواب نمى دهد. اما پيشگيرى, كم خرج تر, مغيدتر و موثرتر از درمان است.
اسلام در اين زمينه حرف دارد. در قرآن و روايات, دريايى مطلب داريم كه گنجينه هاى عالم ملكوت است. براساس تعاليم اسلام, زوجين بايد قبل از تكون نطفه, تحت آموزش جدى ضرورى و مفيد قرار بگيرند. آنها بايد آداب مناسب اخلاقى, بهداشت روانى, بهداشت معنوى و حتى خورد و خوراك خود را رعايت كنند. مثلا براى انعقاد نطفه براساس روايات معصومين(ع), رابطه زوجين نبايد بعد از نماز صبح يا بين طلوعين, وقت اذان, رو به قبله, پشت به قبله, اول ماه, وسط ماه, آخر ماه, وقت غروب و غيره باشد.
اسلام در اين زمينه ها برنامه هاى كلى و دستورالعمل دارد و اين مسئله كم خرج و به نظر ساده, بسيار پرفايده است. وقتى كه قرآن, انسان را اشرف مخلوقات معرفى كرده است, فقط شعار نداده, بلكه برنامه هم داده است. برنامه انسان در قرآن و سنت تفصيلى است, نه اجمالى و برنامه انسان را از مرحله قبل از نطفه شروع, و در كليه مراحل تعريف و طراحى و بيان كرده است.
بعد از بحث نطفه, دوران حمل طفل است. در طول نه ماه باردارى شخصيت مادر در فرزند اثر مى گذارد. اسلام مى گويد اگر انسان بخواهد در شخصيت فرزند جنينى دخل و تصرف داشته باشد, بايد از طريق مادر او را تحت آموزش معنوى قرار دهد. لذا بايد مادر, هم از نظر روحى و هم از نظر جسمى مورد توجه و تغذيه مناسب قرار گيرد.
آموزش كودك به صورت غير مستقيم از زمان نطفه در رحم مادر شروع مى شود و همين كه سن جنين به 4 ماهگى رسيد و روح در او حلول كرد, آموزش هاى مستقيم هم شروع مى شود. در اين مرحله, اصواتى كه مادر مى شنود, كودك هم مى شنود و اثر مى پذيرد!
براساس اين نقش حياتى و سرنوشت ساز مادر, نقش زن و حرمت او, نقش و حرمت محورى است. سرنوشت بشريت به ((زن)) بستگى دارد. اسلام مى گويد زن شغل هاى اساسى دارد. همسردارى و فرزنددارى (تربيت فرزند) شغل اول و دوم اوست. حضور زن در شغل هاى ادارى, در صورت وجود ضرورت شرعى و عقلى, شغل سوم است. شغل هاى اصلى زن, سرنوشت جامعه را تعيين مى كند و تغيير مى دهد. متإسفانه در جامعه, آن چنان كه شايسته است, مقام مادر احترام پيدا نكرده است. با اين حال برخى علم ((فمينيست)) بر مى افرازند و به نظر آنها, زن بايد در ادارات و موسسات وارد شود و سلسله مراتب مديريت را طى كند تا عزت و كرامت برايش رقم بخورد! اما اين گمراهى عظيمى است كه شكل گرفته است. ما هم به درستى جايگاه ها را نشناخته ايم و حق را ادا نكرده ايم .
در خصوص آموزش, نظام اسلامى بايد زوجين و خصوصا مادر را تحت پوشش بگيرد. هر كارى را كه مى خواهيم بعدا انجام دهيم, بايد در مراحل اوليه انجام دهيم; اگر اين كار صورت گيرد, بسيارى از مصيبت هاى بعدى را نداشته و اين قدر به نيروهاى امنيتى و پليس و دادگاه و غيره نياز نخواهد بود.
متإسفانه جامعه اجازه داده است كه برخى از مردم بى تربيت بار بيايند و با هم جدال و دعوا كنند و نظام برود آنها را از هم جدا كند و هر كس بى تربيتى كند با او برخورد كند! آيا به راستى اين نحوه برخورد با مسائل, منطقى است؟ پيشگيرى بايد اول و اساس كارها باشد.
در ادامه مراحل آموزش انسان, پس از نطفه و جنين, دوران شيرخوارگى كودك است. اسلام مى گويد كه فرزند بايد دو سال از مادر شير بخورد يعنى حداقل ارتباط مادر با كودك, دو سال است. حتى در بحث طلاق, براساس حكم اسلام, تا فرزند پسر دو ساله نشده, نمى توان او را از مادر گرفت! فرزند دختر كه تا هفت سالگى حضانتش با مادر است در موردى هم كه احيانا فرد ازدواج كرده و متوجه شده كه همسر او درك و شعور درستى ندارد, يا فرد احمقى است, اسلام تإكيد مى كند كه آن مادر نبايد به بچه شير بدهد چرا كه در او تإثير سوء خواهد گذاشت و شخصيت مادر, بچه را هم احمق مى كند. براين اساس, يك مادر بايد از قبل از تكون نطفه فرزند تا 2 سالگى طفل, تحت پوشش مادى و معنوى نظام قرار گيرد و اين حمايت بايد مجانى و افتخارى باشد. در حقيقت اين هزينه كردن, يك نوع سرمايه گذارى است, چرا كه آموزش نوعى سرمايه گذارى بلند مدت است كه نتايج و آثار آن در كوتاه مدت ميسر نيست و بايد آموزش را از اين مراحل شروع كنيم. بعد از اين مراحل, دو سالگى تا هفت سالگى فرزند, مرحله چهارم است و پس از آن, آموزش و پرورش, مرحله پنجم (7 تا سن بلوغ) و ششم (از بلوغ تا 18 سالگى) را در اختيار دارد. بعد از اتمام اين مراحل, نوبت دانشگاه و يا حوزه است.
عجيب است كه ما تمام مراحل مقدماتى را رها كرده ايم و مى خواهيم اسلامى شدن را از دانشگاه, شروع كنيم! اين همه فعاليت و هزينه براى اسلامى كردن دانشگاه ها صورت مى گيرد و نتيجه قابل توجهى هم نمى دهد چرا كه اين برخورد و برنامه, منطقى نيست, وقتى ما خودمان با غفلت از جامع نگرى با مسائل آموزش برخورد منطقى نكرديم موافقت و مخالفت جزيى نگرانه با آن هم مبناى منطقى نخواهد داشت. مى توان گفت كه بعضى نقصان ها, برخى از خودىها و موافقان را مخالف مى كند!
جامعه و نظام اسلامى, بايد افراد را حتى در مورد انتخاب همسر كمك كند. وقتى يك انسان فهميده و فرهنگى با شخصى كه از فرهنگ بى بهره است ازدواج كند, بين آنها ((كفويت)) وجود ندارد. چرا اين انتخاب غلط صورت مى گيرد؟
براى اين كه عوامل شناسايى وجود نداشته است و نظام اين اهرم ها را ايجاد نكرده است.
ما مى توانيم در مراكز فرهنگى, بخشى براى معرفى افراد و موردهاى مناسب ايجاد كنيم. ما بايد مشاوره و مددكارى را در اين زمينه ترويج كنيم! اين كار اقدام مهمى در جهت سالم سازى محيط آينده و سرمايه گذارى عظيمى براى نسل هاى آينده است. ما اگر دو نفر مناسب را به هم معرفى كنيم, كلى از تشنج ها را از زندگى آن ها گرفته ايم. اين كار حتى اگر از بعد اقتصادى سنجيده شود, از صرف هزينه هاى كلان جلوگيرى كرده است. وقتى دو انسان فرهنگى با هم باشند و همديگر را درك كنند, براى خدمت به نظام از مسائل درونى و صرف انرژى جسمى و فكرى براى حل آنها آزاد خواهند بود. اما اگر يك عنصر فرهنگى با يك شخص غيرمتناسب ازدواج كند, در زندگى خانوادگى خود مشكل زيادى خواهند داشت. چنين افرادى آن قدر در كشاكش مشكلات خودشان هستند و گرفتار درگيرى مى شوند كه ديگر فرصتى براى ارائه خدمت فرهنگى به جامعه ندارند.
اگر اسلام را درست تعريف كرده بوديم, بحث اسلامى كردن جامعه از دانشگاه شروع نمى شد! اين غصه را بايد كجا بگوئيم؟ اين ناله را بايد كجا سر دهيم؟
بهر حال انطباق برنامه ها يا نيازها و ارتباط منطقى نيازها به تفصيلى كه به بعضى از موارد و نمونه ها در بالا اشاره شد, حاكى از جامعيت قوانين و دستورالعمل هاى قرآن كريم است كه چنان چه جامعه و حكومت دينى ما نيز از آن الهام گرفته و توجه ويژه در برنامه ريزىها به اين ويژگى مهم بنمايد, در حل بسيارى از مشكلات پيروز خواهد بود. ما نيز تبيين و تشريح اين موضوع را در شماره هاى بعد پى خواهيم گرفت.

پى نوشت ها:
1- محورهاى اساسى نياز روانى: 1ـ امنيتى 2ـ جنسى 3ـعاطفى مى باشد.
2- لا دين لمن لا عقل له: اصول كافى, ج1, كتاب عقل و جهل.
3- تلك النكرإ تلك الشيطنه: همان.
4- ق / 16.فان جهنم جزآوكم جزإ موفورا * واستفزز من استطعت منهم بصوتك واجلب عليهم بخيلك ورجلك وشاركهم * فى الاموال والاولاد وعدهم وما يعدهم الشيطان الا غرورا)) خدا به شيطان گفت برو كه هر كس از اولاد آدم پيرو تو گردد با تو به دوزخ كه پاداش كامل شماست كيفر خواهد شد # برو و با جمله لشكر سواره و پياده ات بر آنها احاطه كن و در اموال و اولاد هم با ايشان شريك شو و به وعده هاى دروغ آن ها را بفريب و مغرور ساز. (اى بندگان بدانيد) كه وعده شيطان چيزى جز غرور و فريب نخواهد بود.)) (اسرإ / 63 و64)

 

/

اوضاع آشفته فلسطين، ايجاد راه حل

 

اوضاع آشفته فلسطين, و ايجاد راه حل

استاد سيدمحمدجواد مهرى

گمان نمى رود آخرين چاره اعراب همين باشد كه پيوسته دنبال برنامه هاى صلح آميز باشند و هر صبح و شام از خانه سياه با تضرع بخواهند كه جلو پيشرويهاى اسرائيل را بگيرد. البته اعراب خود هم مى دانند كه با چنين راه حل مسخره اى, چراغ سبز به كشور صهيونيستى نشان داده اند تا بيش از پيش به سياست قلع و قمع خود ادامه دهد و با كمال اطمينان به پيش تازد, چرا كه اعراب راه را بر او گشوده اند و پرچمهاى سفيد را بر افراشته اند, وانگهى اسرائيل را چه غم كه پشتوانه اى چون آمريكا دارد كه حاضر است هر تلخى را به خاطر پيشرفت فرزند نا خوانده اش تحمل كند.
هنگامى كه به نيروهاى نظامى كشورهاى عربى مى نگريم كه بالغ بر صدها هزار نفر است و ميليون ها دلار صرف تجهيزاتش مى شود, شايد در دل خود خرسند گرديم كه به به! واقعا چه نيروى ارزشمندى است ولى در حقيقت اين همه نيرو با آن تجهيزات منظم نظامى تنها به خاطر سركوب كردن ملت هاى عرب تشكيل شده است, ولى در برابر دشمن خارجى نه تنها كارى را از پيش نمى برد كه شايد گاهى به عكس هم باشد! شاهد اين مدعا ارتش اردن, كه فلسطينى هاى مظلوم را در چادرها قتل عام كرد و جمعه هاى سياه آفريد و اين روزها پيوسته شاهد سركوب تظاهرات صلح آميز ملت هاى عرب در كشورهايشان توسط نيروهاى تا دندان مسلح هستيم.
… و آن هنگام كه امت عرب عملا از ميدان نبرد دورى جست و اين سياست را پيش گرفت كه اگر به گونه راستت بزنند, گونه چپ را جلو ببر! تنها اعرابى كه در ميدان نبرد مردانه ايستادند و توانستند با همان زبان جنگ وارد عمل با دشمن غدار شوند جوانان بى سلاح جنوب لبنان بودند كه با پيروى از سرور شهيدان حضرت ابى عبدالله عليه السلام پرچم سرخ شهادت و فداركارى را برافرازند و همه شاهد بوديم كه چگونه اسرائيل را در حنوب لبنان شكست دادند و آن را وادار به فرار ساختند. امروز در فلسطين اشغالى نيز شاهد جوانان جان بر كف فلسطين هستيم. كه با بدن هاى بمب زاى خود توانسته اند با اين خونريزان سنگدل مواجه شوند و ضربه هاى دردناكى بر پيكر هولناك صهيونيست ها وارد ساخته و نقشه هاى اسارت بار آنان را خنثى نمايند, هر چند به خاطر اين مقاومت, با جان عزيزان خود معامله كردند و بهاى سنگينى پرداختند ولى هرگز كسى نمى تواند منكر شود كه توانستند رعب و وحشت را به درون اسرائيل منتقل سازند و به هر فرد اسرائيلى بفهمانند كه هرگز در امان نيست مادام كه اشغال فلسطين ادامه دارد و در سرزمين ديگران به زور زندگى مى كند, به عكس آنچه رهبران صهيونيست ادعا كرده بودند و يهوديان را از هر سوى جهان دعوت كرده بودند كه به كشورى آرام و بى دردسر روى مىآورند, و اكنون با به هم خوردن امنيت فلسطين اشغالى اين سوال براى همگان پيش مى آيد كه آياپس از اين اسرائيل توانايى ادامه وجود دارد يا خير؟ و همين سوال را مجله نيوزويك آمريكايى نيز در آخرين شماره خود كرده بود و دنبال پاسخ مى گشت! بگذريم از انبوه يهوديانى كه پيش از پاسخ اسرائيليان, از اين كشور نا امن براى هميشه فرار كردند و ديگر پشت سر خود نيز نمى نگرند.
اكنون در اين اوضاع سخت و آشفته, به نظر مى رسد تنها سلاحى كه توانايى مقاومت در برابر طغيان اسرائيل و نفاق سازمان هاى بين المللى و سكوت مرگبار اعراب را دارد, شهادت است و بس, زيرا معلوم شد كه آن همه پيشنهادهاى صلح و قراردادهاى بين المللى و واسطه گرى هاى منافقانه, كارى را از پيش نمى برد و مگر خود اسرائيل نبود كه تمام اين قراردادها و قطعنامه ها را زير پا گذاشت و به هيچ پيشنهاد صلحى پاسخ مثبت نداد و به سياست هميشگى خود ادامه داد؟ مگر صلح سازان بين المللى شاهد به مسخره گرفتن پيشنهادها و قطعنامه ها يشان از سوى اسرائيل نيستند؟ پس در اين اوضاع چاره اى نيست جز مقاومت شرافتمندانه قهرمانان جوان و خردسال فلسطينى كه حتى در برابر نيروى اتمى اسرائيل هم شجاعانه ايستاده و به آمريكاى جنايتكار با آن همه پشتيبانيهاى بى دريغ و ظالمانه اش پشت كرده اند و براى سكوت ذلت بار اعراب و نداهاى صلح آميز منافقانه, ارزشى قائل نيستند و مادام كه جوانان غيور فلسطينى با منفجر ساختن خود در قلب اسرائيل روزانه شجاعت و حماسه مىآفرينند, به امت اسلامى اطمينان مى دهيم كه نگران اوضاع تلخ امروز نباشند. و هم اينك فجر پيروزى در حال طلوع است و شفق سرخ از پشت افق تار, پديدار خواهد شد.
ولى به آيندگان چه خواهيم گفت وقتى در كتابهاى تاريخ بخوانند كه: آن هنگام كه اشغالگر صهيونيستى سينه فلسطين را لگدمال كرد و شهرك هاى يهودى نشين را بر خانه ها و كاشانه هاى ويران شده فلسطينيان مظلوم بنا مى نهاد و هنگامى كه گروه هاى ترور اسرائيل, در كمين رهبران مقاومت فلسطين نشسته بود و تك تك آنها را نشانه مى رفت, برخى از همين شخصيتهاى عربى, اين جوانمردان را بى شرمانه تروريست مى خواندند و مقاومت فلسطينى را تروريسم مى ناميدند و حتى آنان كه به نظر مى رسيد ميانه رو هستند با پررويى, حماسه هاى مظلومان فلسطينى را خشونت مى ناميدند به اين معنى كه خشونت در برابر خشونت اسرائيل و تروريست در برابر تروريست هاى صهيونيسم!
و هنگامى كه شارون ودارودسته اش به بن بست نزديك مى شد, بى درنگ نداهاى صلح آميز از دهان برخى رهبران اعراب فضاى متشنج را پرمى ساخت!! و هرگز نمى توانم درك كنم كه تاريخ به اين وعاظ السلاطين و روحانى نماهاى اعراب چه نام مى نهد كه در بحبوحه جنگ نا برابر مظلومان فلسطينى با يهوديان صهيونيست, روزها بلكه هفته ها با هم بحث و مجادله مى كردند كه آيا اين جوانان جان بر كف فلسطين خودكشى مى كنند يا نه؟ ! و اگر خودكشى نيست چه بايد نامش گذاشت!؟ آيا مى شود! واژه شهادت بر اينها اطلاق كرد يا اين كار جايز نيست؟
چه شرم آور است و چه دردناك اين عكس العملهاى احمقانه اعراب و چقدر شرم آور است كه در همين روزهاى آتش و خون كه اسرائيل براى مسلمانان پيش آورده و بدون حساب, جوانان فلسطينى را به خاك و خون مى كشد, بسيارى از دولتمردان و شخصيتهاى مسلمان, فرهنگ صلح را پيش مى كشند و برخى ديگر كه با ديدگان خود شاهد گسترش و اوج گيرى انتفاضه فلسطين هستند از خواهش و تملق و اظهار عجز و ناتوانى در برابر آمريكا كه آن را داعيه صلح و پرچمدار حقوق بشر مى دانند, دست بردار نيستند و اين در حالى است كه هيچ انسان با احساسى كوچكترين ترديدى ندارد كه آمريكا, شريك اصلى اسرائيل در تمام جنايتها و خونريزيهايش است و اسرائيل هيچ گامى را بدون اجازه آمريكا برنمى دارد, و اگر قبلا كسى شك داشت امروز ديگر با رك گوئى هاى وزير امور خارجه و رئيس جمهور آمريكا, اندك ترديدى ندارد كه اعلام كردند ما مى توانيم درك كنيم چرا اسرائيل ناچار به پيشروى و اشغال مجدد شهرها و چادرهاى فلسطين شد و با اين كار چاره اى جز دفاع از موجوديت خويش نداشت!! و تمام سرزنش ها را متوجه رهبران فلسطينى ساختند و عامل اصلى اين همه جنايت را شخص عرفات و افراطى هاى مقاومت دانستند! آيا با اين سياست روشن آمريكا, جا دارد رهبران عرب از او استمداد كنند و عاجزانه! درخواست نمايند تا جلوى سگ هارش شارون را بگيرد؟
آنچه امروز در سرزمين اشغالى مى گذرد, قطعا عمليات كوركورانه و حساب نشده نيست. اينها با دست زدن به اين جنايتهاى هولناك, آن هم با اين سرعت و شدت, در پى آن هستند كه ميز مذاكره فلسطينى را به نحوى ديگر ترتيب دهند و تمام رهبران مقاومت را حساب شده از ميان ببرند, سپس افرادى كه تاهنوز در پوست و رگشان آثارى از مبارزه و نبرد با اشغالگر وجود دارد, از پاى درآورند. و سپس با نيروهاى جديد سر كار آمده برنامه تازه سازش و صلح را اجرا كنند تا آنكه هرچه خود بخواهند توسط رهبران خود باخته و مرعوب فلسطينى به مرحله عمل درآورند.
بنا بر اين اعراب با وضع موجود, چه بايد بكنند كه جلوى گستاخيهاى اسرائيل گرفته شود و فلسطين را از چنگال مرگ نجات دهيد, لذا پيشنهاد سران اعراب در بيروت را بايد ناديده گرفت زيرا حتى اسرائيل هم آن را تا آخر نپذيرفت و با آتش افروزيهاى جديد عملا با آن به مخالفت پرداخت.
و بدين ترتيب آيا راهى جز ادامه انتفاضه و عمليات استشهادى براى نجات فلسطين باقى است؟

 

/

صلاح جامعه، بالنده ترين يادگار امام حسين عليه السلام

 

اصلاح جامعه بالنده ترين يادگار امام حسين(ع)

حجه الاسلام والمسلمين صدقى

هر سال كه ايام محرم فرا مى رسد حركت خود جوش مردم و عاشقان حسينى از نو شروع مى شود, عزادارىها براى اهل بيت رسول خدا(ص) و به خصوص خامس اهل كسإ برپا مى گردد. اين عزادارىها بى شك مورد رضاى الهى و موجب خشنودى رسول خدا(ص) و ائمه اطهار و بويژه بانوى دو عالم حضرت صديقه طاهره عليهم السلام مى باشد علاوه بر اين, عزادارى امام حسين(ع) و تجديد آن در هر سال كه ائمه(ع) بر آن توصيه و اصرار دارند(1) براى آموزندگى آن است و به اين خاطر حادثه كربلا ضمن تجديد حيات طيبه در مومنان و شستن زنگار گناهان يك ساله, يك درس تاريخى بزرگ مى باشد. بنابراين جهت روشن شدن هدف اين درس لازم است عناصر پديد آورنده اين حادثه بررسى شود.
عناصرى كه در به وجود آوردن اين حادثه موثر بوده اند زياد مى باشند و ممكن است هر يك به نحوى اثر داشته باشد كه مهم ترين آنها را مى شود به ترتيب زير نام برد:
1ـ يزيد از كارگزار خود در مدينه خواست كه از امام(ع) بيعت بگيرد و امام(ع) از اين خواسته امتناع كرد و به سوى مكه حركت نمود كه اين آغاز حركت امام در حادثه كربلاست.
2ـ مردم كوفه بعد از اطلاع از مرگ معاويه و امتناع امام(ع) از بيعت و حركتش به سوى مكه از حضرتش دعوت كردند و خواستند كه حضرت به كوفه بيايد و زمام امور را به دست گيرد كه اين دعوت از سوى امام(ع) مورد پذيرش قرار گرفت و به سوى كوفه حركت كرد.
3ـ امام(ع) شرايط موجود در جامعه را قابل تحمل نمى بيند و مى خواهد امر به معروف و نهى از منكر كند لذا در موارد زياد مسئله امر به معروف و نهى از منكر را مطرح مى كند و اوضاع بسيار بد جامعه را متذكر شده و از تغيير ماهيت اسلام و حلال شدن حرام الهى و حرام شدن حلال, صحبت مى كند و بالاخره فساد حكومت يزيد و سرمنشإ تمام گرفتارىها را يادآور شده بيان مى دارد كه در چنين شرايط وظيفه يك مسلمان اين است كه براى جلوگيرى از اين حوادث سكوت نكند.
در بررسى تاريخى معلوم مى شود كه هر كدام از عوامل مذكور به نحوى در پيدايش حادثه كربلا دخيل بوده است ولى از بيانات امام(ع) به وضوح پيداست كه از همه مهم تر عامل امر به معروف و نهى از منكر مى باشد لذا امام(ع) بدون توجه به دو عامل ديگر و قطع نظر از اين كه يزيد بيعت خواسته و يا مردم كوفه دعوت نموده, بارها و با صراحت كامل مسئله امر به معروف و نهى از منكر را مطرح مى كند و آن را به عنوان يك اصل مستقل دينى و عامل اساسى ذكر مى نمايد, يعنى حتى اگر دو عامل ديگر نمى بودند, امام (ع) براى اجراى امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كردند, لذا حضرت در ابتدإ حركت خود يعنى هنگام حركت از مدينه در وصيت نامه خويش به برادرش محمد بن حنفيه چنين مى نويسد:
((… و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى, اريد ان آمر بالمعروف وانهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب…;(2) … من از مدينه به قصد تكبر و فساد و ستمگرى بيرون نيامدم, بلكه تنها براى طلب اصلاح در ميان امت جد بزرگوارم خارج شدم, مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر بكنم و به روش جدم و پدرم على بن ابى طالب رفتار نمايم.
به موجب اين وظيفه الهى امام(ع) يك مسلمان مطيع و مجرى فرمان خدا و معترض و منتقد است و فردى است مثبت و خواهان اصلاح, زيرا همه جا را فساد گرفته, حلال خدا حرام و حرام خدا حلال شمرده مى شود بسيار طبيعى است در چنين شرايط طبق احاديث پيامبربزرگوار اسلام و ائمه عليهم السلام, يك مسلمان نمى تواند ساكت نشسته و تماشاگر صحنه باشد و الا طبق حديث ((كان حقا على الله ان يدخله مدخله;(3) بر خدا فرض مى شود كه چنين فرد را گرفتار عذاب نمايد)).
پيامبر خدا (ص) مى فرمايد:
((اذا امتى تواكلوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فليإذنوا بوقاع من الله;(4) هنگامى كه امت من امر به معروف و نهى از منكر را به عهده همديگر بگذارند ـ يعنى هر فرد به اميد اين كه ديگرى انجام خواهد داد اين وظيفه الهى را انجام ندهد و در نتيجه كارى انجام نگيرد ـ بايد آماده و منتظر عذاب الهى باشند. ))
قرآن كريم در يك مورد عذاب الهى را بدين نحو توضيح مى دهد:
((قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا ويذيق بعضكم باس بعض;(5) بگو خدا قادر است كه از بالاى سرتان بر شما عذاب بفرستد يا از زير پايتان عذاب بجوشاند يا شما را دسته دسته بكند يا اينكه زيان خودتان را بر خود شما برساند ـ به جان همديگر بيندازد!))
در تفسير آمده است منظور از عذاب بالاى سر يعنى شما از مافوق ها عذاب مى بينيد, عذاب از زير پا يعنى از طبقه مادون عذاب مى بينيد.(6)
در اين مورد جمله اى از امام رضا(ع) وارد شده است كه بسيار قابل تإمل است حضرت مى فرمايد:
((يا بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و يا ليستعملن عليكم شراركم فيدعوا خياركم فلايستجاب, يعنى اگر امر به معروف نكرديد اشرار جامعه بر گرده مردم سوار مى شوند در اين صورت خوبان دعا مى كنند ولى مورد اجابت قرار نمى گيرد. ))(7)
مرحوم شهيد مطهرى در معنى قسمت آخر حديث از غزالى مطلبى را نقل مى كنند بدين نحو:
((غزالى گويد منظور از عدم اجابت دعاى خوبان جامعه يعنى اين كه وقتى مردم امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند آنقدر پست مى شوند. آنقدر رعبشان, مهابتشان و عزتشان از بين مى رود كه وقتى به درگاه همان ظالمان مى روند هر چه ندا كنند به آنها اعتنا نمى شود.))
يعنى پيامبر مى فرمايد: اگر مى خواهيد عزت داشته باشيد و ديگران روى شما حساب كنند امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد و الا اولين مشكل ضعف خودتان است و آن پستى و زبونى شماست كه روى شما حساب نمى شود.(8)
از ديدگاه رسول خدا(ص) نيز تمام بركات زندگى در گرو انجام اين وظيفه بسيار مهم است در حديثى مى فرمايد:
((امت من همواره خير و بركت خواهند داشت تا زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر كرده باشند ودر نيكى كردن همديگر را يارى كنند و اگر اين را انجام ندادند بركات زندگى از آنها برداشته شده, برخى بر برخى ديگر تسلط مى يابد و اينها نه در زمين و نه در آسمان ياورى نخواهند داشت.))(9)
برادران و خواهران ايمانى بايد انصاف داد كه اصل امر به معروف و نهى از منكر كه يكى از فروع دين و واجبات بسيار مهم مى باشد آن طور كه بايد در ميان مومنان شناسايى نشده و مورد شناخت قرار نگرفته است.
در اين مورد اگر تنها به قرآن مراجعه شود نه به احاديث و كتب فقه, متوجه خواهيم شد كه قرآن كريم اين اصل را چقدر مهم دانسته و بارها تكرار كرده است. در جايى امت بهتر بودن را منوط به انجام اين وظيفه الهى نموده و در موردى رستگارى جامعه و سعادت مردم را در گرو امر به معروف و نهى از منكر دانسته و در نهايت با تحليل جامعه شناختى نمونه هايى از ملل و جوامع گذشته را كه عاقبتى جز بدبختى و هلاكت نداشته اند ارائه كرده و مى فرمايد علت اين هلاكت ها بى توجهى به امر به معروف و نهى از منكر بوده است.
در آيه 110 سوره آل عمران مى خوانيم: (خطاب به مسلمانان)
((كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف وتنهون عن المنكر وتومنون بالله; شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شديد ـ چه اين كه ـ امر به معروف مى كنيد و نهى از منكر و به خدا ايمان داريد…))
از اين بيان روشن مى شود مسلمانان تا زمانى يك امت ممتاز محسوب مى گردند كه دعوت به سوى نيكى ها و مبارزه با فساد را فراموش نكنند و آن روز كه اين دو وظيفه فراموش شد نه بهترين امتند و نه به سود جامعه بشريت خواهند بود.
در آيه 104 همان سوره سعادت و رستگارى مردم را در گرو انجام اين وظيفه الهى دانسته و مى فرمايد:
((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير ويامرون بالمعروف وينهون عن المنكر واولـئك هم المفلحون; بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند و آنها رستگارانند.))
پس از ديد قرآن كريم تنها آن امت كه در ميان آنان دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد مى تواند سرافراز, سعادتمند, مستقل, نمونه و در يك كلام رستگار باشد و الا هرگز براى رستگارى جامعه تضمينى وجود نخواهد داشت.
از طرفى در آيات متعدد هلاكت و بدبختى ملل گذشته را بدين جهت دانسته است كه آنان دعوت به حق و مبارزه با فساد نداشته اند در سوره هود آيه116 مى خوانيم:
((فلولا كان من القرون من قبلكم اولوا بقيه ينهون عن الفساد فى الارض…; چرا در نسل هاى گذشته عده اى از مردم صاحب مايه نبودند ـ عقل و فكرشان كار نمى كرد ـ كه با فساد در روى زمين مبارزه كنند تا منقرض و هلاك نشوند؟!))
در همين زمينه در آيه 79 مائده در مورد آنهايى كه مورد لعن پيامبران قرار گرفته مى فرمايد:
((…كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون; آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارى انجام مى دادند!؟))
در تفسير اين آيه از امام صادق(ع) حديث نقل شده است كه: اين دسته كه خداوند از آنها مذمت كرده است هرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نداشتند بلكه فقط هنگامى كه آنها را ملاقات مى كردند در صورت آنان مى خنديدند و با آنان مإنوس بودند ـ گويا كار خلاف انجام نداده اند.(10)
انس گرفتن با فرد فاسد در حدى كه در آيه مباركه فوق آمده است نشانه ضعف ايمان است و شايد كمتر از آن, لذا پيامبر خدا(ص) در مورد آنكه دعوت به حق و معروف نمى كند و مبارزه با فساد و منكر ندارد مى فرمايد:
((ان الله عزوجل ليبغض المومن الضعيف الذى لا دين له فقيل و ما المومن الضعيف الذى لا دين له؟ قال(ص): الذى لاينهى عن المنكر.))(11)

نكته مهم:

نكته بسيار مهمى كه از مطالب گذشته مى توان به دست آورد اين كه گناه ترك اين دو وظيفه الهى بسيار سنگين است و از اين جهت با گناهان ديگر تفاوت اساسى دارد زيرا گناهان ديگر هر اثر سويى داشته باشند به خود گناهكار برمى گردد ولكن ترك اين دو وظيفه الهى موجب خرابى جامعه شده و بلا و گرفتارى عمومى مى گردد و متقابلا اگر اين دو وظيفه الهى انجام بگيرد جامعه صالح مى شود و همه كارها سامان مى يابد.
امام باقر(ع) مى فرمايد:
((… ان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر…, فريضه بزرگى است كه با آنها واجبات ديگر انجام مى گيرد و اگر ترك شوند خشم خداوند عزوجل لبريز شده و عقابش بر همه عموميت پيدا مى كند در نتيجه نيكان در جامعه اشرار و كوچكان در جامعه بزرگان, هلاك مى شود همانا امر به معروف و نهى از منكر راه انبيإ و صلحإ است, فريضه بزرگى است كه فرائض ديگر به كمك آنها انجام مى گيرد و راهها امنيت يافته و كسب و كار حلال مى شود و حقوق پايمال شده برگردانده مى شود و زمين آباد مى گردد و دشمنان مجبور به انصاف مى شوند و كار درست مى شود…))(12)
با توجه به اين همه آثار مهم, دعوت به معروف و مبارزه با فساد, امام حسين(ع) خود و خانواده و عزيزانش و ياران بسيار بزرگوارش را فداى زنده كردن اين دو فريضه الهى نمودند و با اين عمل خود, نشان دادند كه زنده نگاه داشتن آن ها به قدرى مهم و با ارزش است كه در صورت لزوم حتى امام هم بايد فداى آن ها شود. اما متإسفانه در فرصت عزادارىهاى محرم به اين بخش توجه بيشتر نمى شود و آن چه بيشتر تشريح مى گردد نحوه شهادت امام و ياران حضرتش است, گرچه تشريح نحوه شهادت و زنده نگاه داشتن حماسه بزرگ حسينى بسيار با ارزش است و همان طور كه گفتيم براى اين ائمه(ع) بسيار اهتمام داشتند به قدرى كه فرموده اند :
((نفس المهموم لنا تسبيح و همه عباده; نفس كشيدن فردى كه به جهت مظلوميت اهل بيت رسول خدا(ص) غمگين است تسبيح است و غصه او عبادت است.))
اما بديهى است آن چه بر اين حادثه بزرگ تاريخى هويت بخشيده و عظمت داده است هدف آن يعنى انجام امر به معروف و نهى از منكر است زيرا اباعبدالله الحسين(ع) براى اين قيام نمودند كه امت جدش از واقعيات دين فاصله گرفته بودند و آشكارا دين الهى را تحريف مى كردند و هوسبازان بنى اميه جهت رسيدن به مطامع پست نفسانى, آن را ملعبه قرار داده بودند, پس اگر زنده كردن عزادارىها و گريه بر حسين و يارانش بسيار مطلوب است حتما گريه كردن بر اين كه هدف حسين(ع) ترك شده است بيشتر از همه مطلوب خواهد بود.

سوال:

در اين جا سوالى پيش مىآيد و آن اين كه چطور شد امر بسيار عظيمى همانند امر به معروف و نهى از منكر با آن اهميت شگفت انگيزش در جامعه اى كه مردم آن سر تا پا حسينى اند چنان هضم شده و تحليل رفته است كه نه تنها انجام نمى گيرد ـ جز بسيار ضعيف ـ بلكه هر كس بخواهد انجام دهد مشكل پيدا مى كند؟ چگونه تكليفى كه دين الهى همانند نماز براى همه افراد جامعه فرض نموده است نه تنها ترك مى شود, بلكه جو لازم براى انجام آن در ميان مومنان وجود ندارد و اين در حالى است كه جامعه, فرهنگ, اخلاق, اقتصاد و… از ناحيه انجام نگرفتن اين وظيفه الهى هر روز متحمل ناهنجاريهاى زياد شده و مى شود!؟

پاسخ:

به نظر مىآيد كه اين مشكل علل مختلفى داشته و دارد كه اينك به برخى از آنها اشاره مى شود:
1ـ ناآگاهى و يا كم آگاهى عمومى از توجه به اين فريضه الهى و در نتيجه عدم شناخت عمومى از معروف ها و منكرها كه طبعا اين ناآگاهى موجب مى شود افراد در مقابل زمين ماندن فريضه و خطرات ناشى از آن حساسيت نشان ندهند, بنابراين بايد آگاهى عمومى بالا برده شود و اهميت موضوع توضيح داده شود.
بديهى است در اين مسإله وظيفه آگاهان و دانشمندان و صاحبان بيان و قلم بسيار سنگين است و اين گروه ها با توجه به مسئوليت سنگين الهى كه در مقابل نارسائى هايى جامعه به خصوص در مسائل فكرى دارند بايد آگاهى عمومى را بالا برده و خطرات ترك اين وظيفه مهم را گوشزد نمايند و از طريق ايجاد حساسيت لازم سعى كنند اين وظيفه ترك نشود.
2ـ گاه نگرانى و ترس از دست رفتن موقعيت اجتماعى يا ضررهاى مالى افرادى را از انجام اين وظيفه باز مى دارد يعنى ممكن است افرادى از معروف ها و منكرها آگاهى داشته باشند ولى به اصطلاح مصلحت انديشى كرده و براى منافع دنيوى مصالح دينى و عموم را فدا مى كند و از انجام امر به معروف و نهى از منكر خوددارى مى نمايد بديهى است كه منشإ چنين رفتار در نبودن يا ضعيف بودن ايمان افراد است.(13)
ائمه(ع) در روايات متعدد چنين افراد را مورد توجه قرار داده مى فرمايند:
((… واعلموا ان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر لن يقربا اجلا و لن يقطعا رزقا…;(14) … بدانيد كه امر به معروف و نهى از منكر هرگز مرگى را نزديك نمى كنند و رزقى را قطع نمى نمايند.))
اسلام در ادوار مختلف آسيب هاى جبران ناپذير از چنين افراد ديده است كه تاريخ اسلام پر از خيانت هاى چنين افراد است و چاره اى نيست جز اين كه بايد به تقويت ايمان چنين افراد اقدام بشود.
3ـ روح اسلام و مسلمين مرده است! در جامعه ظاهرا اسلام هست, شعائر اسلامى وجود دارند ولى روح اسلام در جامعه مرده است, به بركت انقلاب و معنويت رهبرى آن حضرت امام(ره) در ايام انقلاب و در دوره جنگ تحميلى همانند صدر اسلام روحيه اسلامى در مسلمين زنده شد و لذا تحرك ايجاد كرد, شادابى آفريد, ولكن امروزه چنين نيست شايد مناسب ترين تعبير براى امروز فرمايش اميرالمومنين(ع) است:
((… لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا; مردم جامه اسلام را مانند پوستين وارونه پوشيده اند.))(15)
يعنى مردم اسلام را هم دارند ـ منتسب به اسلام هستند ـ ولى آن را وارونه دارند نتيجه اين كه اسلامى دارند بى خاصيت و بى اثر به قول مرحوم شهيد مطهرى:
((اسلامى كه ديگر نمى تواند حرارت بدهد, نمى تواند حركت و جنبش ايجاد كند و نمى تواند بصيرت بدهد بلكه مثل يك درخت آفت زده اى است پژمرده))(16)
منشإ چنين وضعيتى از اين است كه مردم ظاهر اسلام را مى گيرند, ولى لب آن را مى گذارند و يا قسمتى از دين را عمل مى كنند و قسمت ديگر را ترك مى كنند ((نومن ببعض و نكفر ببعض)) از نظر قرآن كريم چنين افرادى مرده اند اگر بخواهند زنده شوند بايد به فرمايش پيامبر خدا(ص) گوش فرا دهند. در آيه 24 سوره انفال آمده است كه:
اى مردم مومن دعوت پيامبرتان را بپذيريد پيامبرى كه شما را به آن حقيقتى دعوت مى كند كه شما را زنده مى كند پس مومنين قبل از پذيرفتن كامل فرمايش پيامبر زنده نيستند ولو متحرك اند و در ميان مردم حركت مى كنند ولى مرده اى بيش نيستند زيرا آثار حيات, آگاهى و جنبش و حركت است كه وجود ندارد و يا بسيار ضعيف است و نيز از آثار ديگر حيات در يك مجموعه ـ جامعه ـ همبستگى ميان اجزإ آن است و خاصيت مردگى متلاشى شدن اجزإ و متفرق شدن اعضإ مى باشد آيا مردم ما امروز آگاهى و جنبش و تلاش لازم را دارند آيا همبستگى در چه حد در ميان افراد جامعه وجود دارد. اتحاد ميان مسلمانان جهان در چه اندازه وجود دارد؟! پس نياز مبرم و ضرورت جدى اين است كه جامعه اسلامى تفكر خود را زنده بكند و تلقى خود از اسلام را عوض كرده لباس اسلام را وارونه نپوشد.
4ـ عامل ديگر عدم برخورد مناسب آمرين به معروف و ناهيان از منكر و يا عامل نبودن خود آنان است كه در هر صورت انجام اين وظيفه الهى با اين كيفيت نه تنها نتيجه مورد نظر را نخواهد داد بلكه زمينه ها را نيز خراب كرده و جو را آلوده مى كند زيرا مثلا در جايى كه امر به معروف و نهى از منكر كننده از انجام اين وظيفه برداشت خشونت كند و با چنين حالت با ديگران برخورد كند نتيجه از پيش معلوم است كه چه خواهد بود و يا در جايى كه خود چنين فرد به گفته هايش عامل نباشد در پذيرش حرف هاى او از ديگران چه انتظار مى رود؟ لذا در اسلام براى انجام امر به معروف و نهى از منكر شرايط بسيار دقيق و ظريف در نظر گرفته شده است كه بايد افرادى كه متكفل چنين امرى مى شوند كاملا آمادگى لازم را داشته باشند.
5ـ عامل ديگر طرح مسائل و شبهات علمى و گاهى خلاف دين در رسانه هاى عمومى و ايجاد شبهه در باورهاى دينى مردم است مثلا طرح مسئله تساهل در روزنامه ها قطع نظر از اين كه چنين مسئله اى در دين هست يا نه و قطع نظر از اين كه طراحان آن در روزنامه ها نيت درست دارند يا نه, جز ايجاد شبهه در اعتقادات پاك مردم, فايده ديگر نخواهد داشت زيرا بسيار واضح است كه اكثريت خوانندگان روزنامه ها در حدى نيستند كه مسائل را از منظر علمى ـ دينى تحليل كنند بنابراين طرح چنين مسائلى به نتيجه نخواهد رسيد و اين همان شبهه افكنى در باور دينى مردم است كه در نهايت حساسيت عمومى را نسبت به مسائل دينى تضعيف يا از بين خواهد برد, بنابراين به نظر مى رسد براى حفظ حرمت حريم اعتقادات مردم و لطمه نديدن آن, بهتر است چنين شبهات كه نياز به بحث علمى دارند در مجامع علمى مطرح شوند و اگر قرار است به رسانه ها كشيده شود در مجلات علمى مطرح شوند. و از اين قبيل است مسائلى كه در فيلم ها مطرح مى شوند به خصوص فيلم هايى كه پيام اجتماعى و فرهنگى دارند, سازندگان آنها نه تنها بايد از مسائل اطلاع كافى و درست داشته باشند از طرح مسائل شبهه انگيز نيز پرهيز كنند.
6ـ عامل ديگر وسوسه هاى شيطانى رسانه هاى فرامرزى بيگانگان و دشمنان است كه عمدتا با بزرگ نمايى نارسائيهاى موجود با هدف اغفال مخاطبان ناآگاه به خصوص نسل جديد انجام مى گيرد معمولا اين تلاش ها در افرادى كارگر مى افتد كه اطلاع كافى از سابقه افتخارات مذهبى و ملى خود ندارد و با آنها بيگانه است و از طرفى از شگرد وسوسه هاى شيطانى دشمنان بى خبر است يعنى به نحوى در تحير قرار دارد و لذا در عالم بى خبرى حساسيت لازم را نسبت به آنچه خود دارد نداشته و در مقام دفاع و امر به معروف و نهى از منكر بر نمىآيد بايد اذعان كرد كه متإسفانه دشمن اين نقطه ضعف ها را خوب شناسايى كرده و در چند سال اخير در تهاجم فرهنگى و فكرى خود, بيشترين استفاده را نموده است و ضربه هاى بسيارى را بر پيكر انقلاب وارد كرده است.
اباعبدالله الحسين(ع) زمانى كه متوجه شدند مردم به خصوص حكومت, لباس اسلام را وارونه پوشيده است و هر روز فاصله از اسلام محمدى(ص) زيادتر مى شود و از شگردهاى مختلف در اغفال و انحراف مردم و زدودن حساسيت آن ها نسبت به دين استفاده مى شود و هر روز بيگانگى مردم از دين زيادتر مى شود سكوت را جايز نشمردند و براى اصلاح امت و دين جدش قيام نمودند و در اين مسير, جان خود و فرزندان و يارانش را فدا كردند و بعد از شهادت شهدإ, اهل بيت بزرگوار امام (ع) كه تعليم يافته مكتب حسينى بودند مرگ عزيزان را پايان خط ندانستند, بلكه از همان لحظه شهادت پرچم امر به معروف و نهى از منكر را به دوش گرفتند, هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده درنيامدند آنان همانند خود امام(ع) زنده ماندن يا كشته شدن را پايان كار ندانستند, بلكه آن وضعيت بسيار دلخراش دوره اسارت را زمينه مناسب براى انجام وظيفه الهى خود قرار دادند و در هر لحظه هدف مقدس حسينى را دنبال كردند و چه نيكو انجام دادند تا آن جا كه حادثه كربلا نه تنها فراموش نشد و از تحريف مصون ماند, بلكه آن حادثه دلخراش را اهل بيت امام(ع) در تاريخ به نفع حقيقت و حقيقت جويان به ثبت رساندند و دغل بازان بنى اميه و يزيد را رسوا نموده, چهره كفرآلودشان را واضح نمودند و بدين وسيله درخت اسلام را تا ابد سيراب نمودند, به نحوى كه يزيدهاى ديگر جرإت جسارت به دين را پيدا نكرده و نخواهند كرد.
السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين عليهم السلام اشهد انكم امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر.

پى نوشت ها:
1 . منتهى الامال, شيخ عباس قمى, ج1, ص289.
2 . فرهاد ميرزا, قمقام زخار, ج1, ص266, چاپ اسلاميه, 1362, تهران.
3 . ابن اثير, الكامل فى التاريخ, ج2, ص553, حوادث سال 61 در قسمت گفت و گوى امام(ع) با حر(ره).
4 . شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج11, كتاب امر به معروف و نهى از منكر, باب1, حديث5, ص343.
5 . سوره انعام, آيه65.
6 . طبرسى, تفسير مجمع البيان, ج4, ص315.
7 . وسائل الشيعه, همان, حديث4.
8 . مطهرى, مرتضى, حماسه حسينى, ج2, ص45.
9 . وسائل الشيعه, همان, حديث18, ص398.
10 . تفسير نمونه, ج5, ص44, ذيل آيه مورد بحث.
11 . وسائل الشيعه, همان, حديث13, ص397.
12 . همان, حديث6, ص395.
13 . همان, حديث13, ص397.
14 . همان, حديث6 و 7, ص395 و حديث24, ص399.
15 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه107, جمله آخر خطبه.
16 . مطهرى, مرتضى, حق و باطل, صدرا, ص78.
/

يادها و خاطره ها

 

يادها و خاطره ها

حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان

مدرسه آيه الله بروجردى و شيخ نصر الله خلخالى

در ابتداى ورود به نجف اشرف براى مدتى كوتاه در مدرسه بغدادى به مديريت آقاى عالمى افغانى بودم بعد از آن, مدتى در مدرسه صدر واقع در بازار بزرگ و سپس به مدرسه جديد سيد كاظم يزدى در بازار عماره جنب منزل آيه الله حكيم منتقل شدم و نهايتا در مدرسه آيه الله بروجردى مستقر گرديدم. مدرسه بزرگ آيه الله بروجردى از مهمترين و معتبرترين مدارس نجف و نزديك ترين مدرسه به حرم مطهر اميرالمومنين عليه السلام بود كه در سال هاى اخير به وسيله رژيم عراق تخريب گرديد. اين مدرسه و مدرسه كوچك آيه الله بروجردى در نجف و حسينيه آيه الله بروجردى در كربلا و سامرإ توسط مرحوم شيخ نصرالله خلخالى كه وكيل آيه الله بروجردى در عراق بود احداث شده بود و توليت آنها را بر عهده داشت.
مرحوم شيخ نصر الله خلخالى كه از سرشناس ترين چهره هاى حوزه هاى علميه عراق و محور بسيارى از امور حوزه ها بود به دليل اين كه از سالها قبل از ورود امام به عراق از دوستان و ارادتمندان صميمى امام بود و در سفرهاى خود به ايران به طور مكرر در قم محضر امام را درك كرده بود با ورود امام به عراق با تمام توان خود در پشتيبانى و حمايت از امام كوشيد و در گسترش مرجعيت امام به تمام كشورهاى اسلامى به ويژه شيعيان هند, پاكستان, افغانستان و حجاز خاصه بعد از رحلت آيه الله حكيم, بيشترين نقش را ايفإ كرد.
همين ويژگى مرحوم شيخ نصر الله موجب شده بود كه مدرسه بزرگ آيه الله بروجردى در نجف پاتوق اصلى طرفداران امام و محل سكونت آنان گرديده و نماز جماعت امام در مغرب ها در اين مدرسه برگزار شود و هم چنين در مناسبت هاى زيارت مخصوصه امام حسين عليه السلام كه امام به كربلا مشرف مى شد نماز جماعت امام در حسينيه آيه الله بروجردى در كربلا اقامه مى شد.
مرحوم شيخ نصرالله خلخالى در نقل و انتقال وجوه شرعيه از ايران و شيعيان ساير كشورها به نجف اشرف و راه اندازى شهريه امام در حوزه هاى علميه عراق نقش محورى را ايفإ مى كرد از جمله, عمده وجوه شرعيه اى كه توسط پدر گراميم براى امام ارسال مى شد از طريق مرحوم حاج ابوالقاسم كوپائى كه از اخيار بازار اصفهان و وكيل همه مراجع بود به آقاى خلخالى حواله مى شد.

چرا اختلاف؟!

با اين همه, ايادى جاسوسى دشمن كه از نفوذ در امام كاملا مإيوس بودند و به هيچ وجه نمى توانستند بين امام و پيروانش فاصله بيندازند تلاش فراوانى كردند تا بين مجموعه دوستان امام تفرقه ايجاد كنند و آنها را به جان يكديگر بيندازند.
كاملا طبيعى بود كه با توجه به ويژگى هاى متعدد امام, فرد يا افرادى بر حسب مذاق خود به يك ويژگى امام دلبستگى بيشتر داشته باشند و اصولا از دريچه آن ويژگى به امام علاقمند شده باشند. مثلا براى بعضى افراد, ويژگى فقهى امام و براى عده اى ديگر, فلسفه و عرفان امام و در نظر گروهى ديگر, وارستگى و زهد امام و از نظر دسته اى ديگر, شجاعت و مبارزه امام با دشمنان اسلام و… عامل جذب آنان به امام شده بود.
هم چنين طبيعى بود كه بين كسانى كه از آغاز راه زندگى و در دوره نوجوانى و جوانى جذب امام شده بودند و صفحه دل و ذهن آنها از اول با عشق به امام از منظر مبارزه با رژيم ستمشاهى آكنده شده بود و از فضاى طوفانى قم به نجف آرام, مهاجرت كرده بودند با گروه ديگرى كه عموما در شرايط هيجانى دوره جوانى نبودند و عمرى را در فضا و فرهنگ نجف پشت سر گذارده و حالا در دوره ميانسالى يا پيرى مجذوب شخصيت والاى امام شده بودند, تفاوت فراوانى با هم داشته باشند.
نگاه آسمانى امام كه از جايگاهى فراتر از فضاى حاكم بر هر يك از اين دو گروه بود, واقع بينانه و مشفقانه هر دو گروه را پوشش مى داد. اما در اجزائى از اين دو گروه اين زمينه وجود داشت كه به جاى تمركز روى وجه مشترك بين دو گروه كه نتيجه آن مكمل همديگر بودن و تحمل يكديگر كردن بود, تكيه روى وجه افتراق نمايند و به تفرق و احيانا به تقابل و تخاصم كشيده شوند.
شياطين با بهره گيرى از همين زمينه ها تا حدى توانستند بين اين دو گروه ـ كه حقير از آنان به مهاجر و انصار تعبير مى كردم ـ تفرقه و تقابل ايجاد كنند و بخش معتنابهى از توان و فرصت هاى ارزشمندى را كه مى بايست صرف تكامل فردى و جمعى طرفداران امام در مسير اين نهضت الهى صرف شود به خنثى ساختن و تخريب يكديگر سوق دهد.
گرچه هر دو گروه يا حداقل عناصرى از آنها يكديگر را آزار مى دادند ولى نه حاصل جمع بلكه حاصل ضرب اين آزارها بر دل پاك و روح نورانى امام فشار مىآورد و او را آزار مى داد با اين حال هم چون پدرى مهربان, همواره فرزندان خود را پند مى داد. به تهذيب نفس و تزكيه سفارش مى نمود كه هر قدمى در راه تحصيل علم برمى داريد دو قدم در راه تهذيب نفس برداريد. مخصوصا جوان ترها را كه تا جوان هستيد خودتان را اصلاح كنيد در پيرى كار, مشكل مى شود و مى فرمود اگر يك صد و بيست و چهار هزار پيغمبر در يك زمان با هم جمع شوند اختلاف و دعوا نمى كنند, چون همه از يك مبدإ و به سوى يك مقصد حركت مى كنند حاصل كلمه توحيد, توحيد كلمه است.
نفوذىها و جاسوس هاى دو جانبه كه از يك سو با ساواك و از سوى ديگر با دستگاه هاى امنيتى عراق مرتبط بودند, دعوا راه مى انداختند, به دعواها دامن مى زدند و يك بار افراد اين گروه را در چنگال خشن سازمان امنيت و استخبارات بعثى مى انداختند و آن را به حساب سعايت گروه ديگر وانمود مى كردند و بار ديگر زمينه دستگيرى افرادى از گروه ديگر را فراهم مى ساختند و آن را به گردن گروه مقابل مى گذاشتند! و به اين ترتيب بر آتش فتنه و كينه مى دميدند تا دوستان به جان هم بيفتند و دشمنان و منافقان بياسايند.
در برخى موارد كار به نزاع فيزيكى و زد و خورد خونين نيز كشيده شد. بى طرف يا مصلح بودن در صحنه هاى برخوردهاى تند فيزيكى و غير فيزيكى, كار آسانى نيست از يك سو نمى توان شاهد فاجعه بود و ساكت و بى تفاوت از كنار آن گذشت. از سوى ديگر هر يك از دو طرف نزاع كه دوست هستند از تو انتظار دارند كه به كمك او بشتابى و بر فرق طرف مقابل بكوبى!
پس وقتى به آن گونه كه هر يك از دو طرف تمايل دارند وارد نزاع نشوى هر دو طرف از تو ناراضى اند و هر طرف تو را در زمره خط مقابل مى انگارد. اما آن گاه كه بر اساس تكليف براى كنترل و توقف دعوا و اصلاح ذات البين وارد مى شوى و بين دو متخاصم عصبانى قرار مى گيرى مشتى كه اين يك بر سر طرف مقابل حواله مى كند بر سر تو فرود مىآيد و لگدى كه اين يك به سوى شكم ديگرى نشانه مى رود, بر پهلوى تو اصابت مى كند. چه بسا مصلح به اندازه سر جمع كتك هاى فيزيكى و غير فيزيكى طرفين دعوا كتك مى خورد و سر انجام بدهكار دو طرف هم مى شود. اما چه باك كه شيرينى انجام وظيفه و رضايت الهى همه چيز را در اين راه دلپذير مى كند.
متعاقب وقوع ماجرايى كه فوقا توصيف شد, بيشتر دوستان به عنوان اعتراض از مدرسه آيه الله بروجردى به مدرسه اى ديگر منتقل شدند اما حقير عليرغم اصرار برخى از آنان هم چنان در مدرسه مزبور ماندم و همواره تلاش كردم ضمن حفظ ارتباط با هر دو گروه نقش همزه وصل و پل را بين آنان ايفإ كنم و ديوارهاى كاذب جدايى را فرو ريزم.
آنچه بيان شد, نمودى از خط سير مستمرى است كه همواره در اشكال گوناگون و عناوين مختلف و دسته بنديهاى نو به نو تاكنون ادامه يافته است. خط سيرى كه همواره دشمنان خدا و خلق خدا و كينه توزان نسبت به اسلام و انقلاب را خرسند و خدا و رسول خدا و اوليإ خدا را ناخرسند و العياذ بالله موجب غضب آنان شده است و اين وظيفه قطعى و هميشگى ما است كه در كوران اين جدايى ها پل وصل باشيم و مخرب ديوارهاى بلند جدايى نه آن كه خراب كننده پل ها و بالابرنده ديوارها!

شهيد محمد منتظرى در نجف

نماز ظهر را پشت سر امام به جماعت خوانديم و به اتفاق آقايان سيد باقر موسوى و قاسم پور و… براى صرف ناهار به مغازه كبابى اول شارع الرسول روبروى كتابخانه آيه الله حكيم رفتيم. حقير در جايى نشسته بودم كه خيابان را مى ديدم. اواخر ناهار بود كه قيافه آشفته شخصى كه لباس عربى پوشيده بود و زنبيل حصيرى بزرگى در دست داشت نظرم را جلب كرد, در پس محاسن بلند و كم پشت او چهره آشنايى را يافتم. انگار محمد بود با ناباورى, بى اختيار از جا برخاستم و غافل از باقيمانده غذا و اصحاب ميز ناهار, با شتاب به طرف او حركت كردم. با نزديك شدن به او اطمينان يافتم كه محمد منتظرى است. او در حال صحبت با يك عابر بود. پشت سر او قرار گرفتم. با لهجه نجفآبادى اما لغت عربى سوال مى كرد: ((إين مدرسه البروجردى؟)) قبل از اين كه مخاطب پاسخ دهد از پشت سر, با دو دست, بازوهاى او را محكم گرفتم. جا خورد و قبل از آن كه متوجه شود چه كسى او را گرفته است با لهجه اصفهانى به او گفتم بفرماييد تا با هم به مدرسه آقاى بروجردى برويم. سلام و معانقه كرديم و به طرف مدرسه راه افتاديم. تا مدرسه چند قدمى بيش نبود. ايشان به حجره حقير كه در طبقه سوم مدرسه آيه الله بروجردى بود وارد شد. بلافاصه شخصا سر و صورت او را اصلاح كردم با محاسن در حد متعارف و مناسب ايشان. عمامه, قبا و عباى خودم را به ايشان پوشاندم و قرار شد نام و فاميل او حسن سميعى باشد تا در نجف شناخته نشود. هر چند خيلى زود همه چيز معلوم و ايشان شناخته شد. در اولين فرصت از صبح به كوفه رفتيم و تا شب در كنار فرات هر آن چه را لازم بود از نجف و مسائل آن بداند براى او تعريف كردم.
محمد همان محمد قم بود با ساده زيستى فوق العاده اش. اصلا ((خود)) را نمى ديد نه در زندگى فردى و نه در معاشرت و همكارى با جمع. او لباس ساده و بى تكلف مى پوشيد و دوستانى كه مقيد به نوع يا كيفيت خاص لباس بودند را نهى مى كرد. مى گفت لباس بايد در خدمت انسان باشد نه آن كه انسان اسير لباس. سعى مى كرد هزينه زندگى اش در حداقل باشد براى ناهار ده فلس ـ معادل دو ريال ـ دوغ مى خريد و عمدا بيش از حد در آن نمك مى ريخت تا مجبور شويم آب اضافه كنيم و افراد بيشترى بتوانند از آن بنوشند. او معمولا از خرده نان هاى ته سفره مى خورد تا چيزى از نان دور ريخته نشود, گاهى در نگاه اول تصور مى شد آدم بخيل و ممسكى است اما خيلى زود معلوم مى شد امساك و صرفه جويى بيش از حد او در مورد هزينه هاى مربوط به شخص خودش بود اما در هزينه كردن براى اهداف نهضت اسلامى يا كمك به ديگران هرچه را در اختيار داشت به راحتى آب خوردن يكجا تقديم مى كرد.
محمد با همه دوست, صميمى و مهربان بود. ذره اى تكبر و خودخواهى در او وجود نداشت اما در برابر مخالفان امام, منافقان و ليبرال ها و منحرفين سرسخت و انعطاف ناپذير بود و تولى و تبرى او در چهارچوب راه و خط امام, تجلى مى يافت.
دوستى صميمانه حقير با محمد تا پايان عمر بابركت او و شهادتش ادامه يافت كه بخش بعد از پيروزى انقلاب اسلامى را به جاى ديگر موكول مى كنم اما در مورد قبل از پيروزى انقلاب به اين نكته اشاره مى كنم كه بعد از آمدنم به ايران نيز اين ارتباط از طريق مكاتبه برقرار بود و ساواك با اطلاعى كه از اين ارتباط داشت همواره يكى از محورهاى بازجويى و سوالاتش از حقير در همين رابطه بود و يك بار كه حقير را از سر جلسه امتحان متفرقه در دبيرستان هراتى اصفهان دستگير و با چشم بسته به ساواك بردند بعد از بازجويى براى تفتيش به همراه خودشان به منزل بردند ـ در آن زمان هنوز ازدواج نكرده بودم و در منزل پدر زندگى مى كردم ـ و تمام خانه را تفتيش كردند. اتفاقا چند روز قبل از آن نامه مفصلى از شيخ محمد برايم رسيده بود كه مطالب زيادى را در قالب طنز و رموزى كه بين ما بود نوشته بود و بعد از مطالعه زير وسط فرش يكى از اطاق ها به گمان خودم پنهان كرده بودم. در هنگام تفتيش عمده نگرانيم از پيدا شدن آن نامه بود, اما همين كه نوبت به آن اتاق رسيد و مإمورين وارد اتاق شدند اولين اقدام يكى از مإموران ساواك اين بود كه يك طرف فرش را با قوت روى طرف ديگر تا كرد و با ديدن نامه مزبور, آن را برداشت در اين لحظه فكر كردم همه چيز تمام شد اما در دلم نذر كردم براى نفيسه خاتون قرآن بخوانم. ساواكى كه از پيدا كردن نامه خوشحال به نظر مى رسيد, كنارى ايستاد و بنا كرد با دقت مطالعه كردن شايد به اندازه دو بار خواندن نامه مطالعه كردنش به طول انجاميد اما انگار كه تيرش به سنگ خورده و فرصت را براى خواندن يك نوشته بى ربط از دست داده است با بى حوصلگى كاغذ را به زمين انداخت و به ادامه كار پرداخت و عاقبت هم چيز دندان گيرى پيدا نكردند ناچار تعدادى كتاب و رساله را بردند!

/

شرح دعاى كميل

 

شرح دعاى كميل قسمت ششم

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

و بجبروتك التى غلبت بها كل شىء:
و از تو درخواست مى كنم به جبروتت كه به آن بر همه چيز غلبه كردى.
جبروت از جهت لغت صيغه مبالغه است, يعنى كمبودها و نقائص همه موجودات و ممكنات عرصه هستى را با رساندن انواع خيرات و نعمت ها و ابزار و وسائل به آنها جبران مى كند, جبرانى در حد عالى, و جبرانى فراوان و كثير.
همه موجودات و ممكنات در ابتداى آفرينش اشيايى غير قابل ذكرند, صورت اوليه آنها يا يك اتم است, يا يك حبه و دانه, يا نطفه اى ناچيز و بى مقدار, هر موجودى آنچه را كم دارد, يا آنچه را دارد ناقص است, صفت بى نهايت جبروتى او كمبودها و نواقصش را جبران مى كند تا به صورتى كامل و شكلى جامع, و هويتى باارزش, و حيثيتى كريمانه در عرصه هستى جلوه كند و در جايگاه اصلى خودش قرار بگيرد.
مسئله جبران كمبودها و نواقص از جانب حضرت حق مسئله اى در خور توجه و دقت است, دو سه مورد را در اين زمينه از كتاب هاى علمى نقل مى كنم, باشد كه ايمان ما را به حضرت فياض, و منبع جبران كننده كمبودها و نواقص بيفزايد:
خورشيدى كه قسمت عمده اى از انرژى را تإمين مى كند واحدى كوچك از كل شىء است.
حرارت خورشيد چنان زياد است كه سوزانترين آتش ها در برابر آن سرد است, حرارت سطح خورشيد معادل6093 درجه سانتى گراد و گرماى درون آن خيلى بيش از اين مقدار است!
خورشيد در هرثانيه بيش از 12 ميليون و چهار صد هزار تن انرژى در فضا پخش مى كند, به طورى كه اگر خواسته باشيم آن اندازه حرارت كه خورشيد در يك دقيقه مصرف مى كند توسط ذغال سنگ به دست آوريم بايد مقدار 679 ميليون ميليارد تن از آن را بسوزانيم.
وزن مقدار انرژى كه در هر يك ثانيه به وسيله خورشيد مصرف مى شود بالغ بر 4 ميليون تن است و اين رقم براى يك سال معادل 000 / 000 / 000 / 144 / 126 تن است, مسلما اگر آتشى بى مايه بماند, خاموش مى شود. بنابراين اگر خورشيد از خارج چيزى نمى گيرد, و در هر سال اين مقدار انرژى مصرف مى كند, چرا به خاموشى و سردى نمى گرايد, در حالى كه اگر خورشيد از ذغال خالص درست شده بود, بيش از شصت قرن سوخت نداشت!
پاسخ اين پرسش را فقط صفت جبروت مى دهد, او خورشيد را توده اى عظيم از گاز قرار داده, گاز ضمن عمل تراكم و انقباض انرژى از دست داده را باز مى گيرد, اين جمله كوتاه: گاز ضمن عمل تراكم و انقباض انرژى از دست داده را باز مى گيرد, نتيجه مطالعات و پى گيرى دانشمندان بسيارى در شرق و غرب و نوشتن هزاران صفحه كتاب است كه امروز در اين زمينه به صورت ساده ترين جمله به دست ما رسيده.
آرى اوست كه انرژىهاى مصرف شده اشيإ را به صورت هاى گوناگون جبران مى كند و جبران انرژى مصرف شده خورشيد يكى از نشانه ها و آيات جبروتى اوست.
سطح درياى خزر از درياى آزاد پائين تر است, در حدود 6 / 27 متر و پايين تر نيز مى شود.
درياى خزر با درياهاى آزاد پيوستگى ندارد, لذا تابع جزر و مد عمومى اقيانوس ها نيست.
درياى خزر بر اثر كوچكى به طور كافى نمى تواند از جاذبه ماه استفاده كند, پس بايستى جزر و مدى نداشته باشد, پس بايد بگندد و ماهى هايش نابود شوند, و كرانه ها و ساحل هاى چهارسويش را به گند بزند و جاندارى و گياهى در آنجاها نرويد, چرا چنين نشد و نمى شود.
وجود مباركى كه درياى خزر و سواحل آن را به وجود آورد مى دانست كه اين نقيصه را چگونه جبران كند.
بادهايى را به نام ((سرنوك)) و ((خزرى)) و ((ميانوا)) فرستاد كه آب اين دريا را با فشارى هر چه تمام تر به حركت آورند به طورى كه سطح رودهايى كه در آن مى ريزد بالا ببرند و پائين بياورند.
اين بادها به اندازه اى پر زور آب درياى خزر را بالا مى برند كه اغلب قايق را نان نمى توانند در برابر فشار آب مقاومت كنند.
اين بادها كار ديگرى نيز انجام مى دهند, ابرها را از شمال درياى خزر به جنوب مى رانند و در سواحل شمالى ايران بارندگى ايجاد مى كنند, تا در مرغزارهاى آنجا هميشه گل برويد, و بوستانهايش لاله و سنبل بزايد.
اين بادها آب دريا را به داخل مرداب انزلى مى رانند تا عمل تخليه و پاكيزه كردن مرداب را انجام دهند, رودهاى گيلان در اثر بارندگى هاى پى در پى و كوهبارهاى سيل آسا بيشتر اوقات گلآلود هستند و پر از ريشه ها و تخم هاى گياهان جنگلى است, گل و لاى رودهايى كه وارد مرداب مى شوند, در آنجا رسوب مى كند, كف آن را بالا مىآورند و مرداب را پر مى كنند, تخم ها و ريشه ها نيز نمو و رشد مى نمايند, و همين دو عامل بس است كه به زودى مرداب را خشك كرده تبديل به باتلاق كنند, ولى هزاران سال است كه مرداب به حال خود باقى است چرا؟
خداى جبران كننده براى جلوگيرى از آن, آب دريا را به ملاقات سيلاب ها مى فرستد, و همان موقع كه بادهاى سرنوك و خزرى و ميانوا ابرها را براى باريدن به سوى جنوب حركت مى دهند آب پاك و تميز دريا به جلو آبهاى گل آلود رودخانه ها مى روند و با آنها مخلوط مى شود, غلظت آنها رقيق مى گردد, ريشه ها و تخم ها در اثر آب شور دريا از بين مى رود.
هنگامى كه اين بادها آرام گرفت, بادهاى ((كراموا)) ((كناروا)) ((آفتاب بوشو)) وارد عمل مى شوند و اين آب ها را سرازير كرده از مرداب داخل درياى خزر مى كنند و عمل تخليه مرداب از آبهاى گل آلود انجام مى شود.
بادها گيلوا, درشتوا, نيز مإمور فشار دادن آب مرداب از مشرق به سوى مغرب هستند, و براى اختلاط آب ها كمك موثر مى كنند!!(1)
دانه هاى ميوه جات تا كاشته نشوند, و جبروتى حضرت جبار به شكل هاى گوناگون و به وسيله ساير عناصر نواقص و كمبودهاى آنها را جبران نكند, قابل استفاده نيستند.
سيب خوشمزه درختى را دقت كنيد كه روزى به صورت دانه اى ريز و به حالت ذره اى كوچك و دربسته, در ظرف عطارى بود.
روز دانه بودنش, جز براى كاشته شدن در دل خاك تيره, بهره اى نداشت, وقتى به دست كشاورز در دل خاك تيره قرار گرفت عناصرى از قبيل هوا, نور, آب, املاح و… به سراغ وى آمد تا به اراده حضرت حق كمبودها و نواقصش جبران شود و به صورت سيبى خوشرنگ, خوشمزه, خوش خوراك درآيد و زينت مجالس, و خوراك انسان ها شود.
براى اين كه بيشتر با صفت جباريت حضرت محبوب آشنا شويد سطور زير را چند بار با دقت بخوانيد.

تركيبات سيب به طور خلاصه:
تركيبات ازته (پروتئين ها و اسيدهاى امينه: ليزين ارژنين, هيستيدين, تيروزين)
مواد معدنى (يد, پتاسيم, بر, فسفر, كلسيم, آهن, مس, سديم, گوگرد, منگنز, روى, پنيزيم)
مواد قندى نشاسته اى (دكستروز, سلولز, نپتوزان, نشاسته, قندها: گاوكز, فروكتوز, سوكروز, و مواد پكتينى, اسيد پكتيك, پكتين, اسيد پكتينيك پروتوپكتين) چربيها, اسيدها: اسيد ماليك, اسيد سيتريك, اسيد آگزاليك, اسيد اسكوربيك, اسيد لاكتيك).
تركيبات رنگى: (انتوسيانين ها, فلاوونها, و كلروفيل.)
ويتامين هاG-C-B-A) )
انزيم ها (كاتالاز, اكسيداز) آب 84 درصد.
دقت كنيد كه خداى جبار چگونه كمبودها و نواقص يك ميوه را جبران مى كند, و اگر به جبران بقيه عناصر مادى و اضافه بر آن به جبران نواقص معنوى اشاره شود, بايد مطالبى بسيار مهم در صفحاتى به شماره صفحات وجود كل موجودات نوشته شود!!

و بجبروتك التى غلبت بها كل شىء
به سنگى بخشد آنسان اعتبارى
كه بر تاجش نشاند تاجدارى
به خاك تيره اى بخشد عطايش
چنان قدرى كه گردد ديده جايش
ز گل تا سنگ وز گل گير تا خار
از او هر چيز با خاصيتى يار
به آن خارى كه در صحرا فتاده
دواى درد بيمارى نهاده
نرويد از زمين شاخ گياهى
كه ننوشته ست بر برگش دوايى
در نابسته احسان گشادست
به هر كس آنچه ميبايست دادست
ضروريات هر كس از كم و بيش
مهيا كرده و بنهاده اش پيش
چراغ افروز ناز جان گدازان
نيازآموز طور عشق بازان
اگر لطفش قرين حال گردد
همه ادبارها اقبال گردد
خرد را گر نبخشد روشنائى
بماند تا ابد در تيره رائى

و بعزتك التى لايقوم لها شىء

و از تو درخواست مى كنم به عزتت كه چيزى در برابر آن نايستد, و تاب و توان نياورد.
وجود مقدسى كه همه چيز را با قدرتش آفريده, و با رحمتش فراگرفته, و همه چيز با تمام وجودشان نشان مى دهند كه در برابر قدرت او خاكسار و فروتن و خوارند, و با جباريت خود تمام كمبودها و نواقص همه چيز را جبران كرده, چه جاى اين كه چيزى در هر هويت و حيثيتى باشد, در برابر عزتش و توانايى و اقتدارش ايستادگى كند.
وجود يك شىء با همه تركيبات وجوىاش, از آسمان ها و زمين گرفته, تا آنچه بين آسمان ها و زمين است, از موجودات غيبى گرفته, تا آنچه در مملكت شهود است, پرتوى بسيار بسيار اندك از عزت و توانمندى اوست, و نسبت به حضرت او جز سايه و نمايشى ضعيف از وجود نيست, پس چگونه تاب ايستادگى در برابر عزت ازلى و ابدى و توانايى بى نهايت بياورد.
عزت كه به معناى توانايى و قدرت است, در همه موجودات شعاعى سوسو زنان از عزت و توانايى اوست, شعاع جرقه ناچيز و وبى مقدار كجا و نور بى نهايت و ازلى و ابدى كجا.
((فلله العزه جميعا))(2)
آرى براساس آيات قرآن عزيز, همه عزت از اوست, به هر كس بخواهد به اندازه لياقتش عزت مى دهد, و هر كس را اراده نداشته باشد عزت نمى بخشد, و عزت داده شده را از هر كس بخواهد باز مى ستاند, پس عزيز مستقلى برابر او وجود ندارد, و كسى را ياراى ايستادگى در برابر عزت او نيست, او تواناى شكست ناپذير, و غالب غير مغلوب است.

و بعظمتك التى ملات كل شىء

و از تو درخواست مى كنم به عظمت و بزرگيت كه همه چيز را پر كرده.
مى دانيم كه عظمت و بزرگى هر فاعلى را تا حدى مى توان از فعل او به دست آورد.
مهندسى كه آسمان خراش صد و ده طبقه اى يا بيشتر ساخته از دقت در آسمان خراشش به عظمت فكرى و علمى و روحى او پى مى بريم.
مولف بزرگوارى چون صدرالمتإلهين كه كتاب كم نظير اسفار, و عرشيه, و حكمت متعاليه, و اسرار الايات را تإليف كرده, عظمت فكرى, و بزرگى عقل و انديشه والاى او را از دقت در كتابهايش درمى يابيم.
مخترعى كه كارخانه عظيم توليد الكتريسيته را بنها نهاده, و شب كره زمين را با برق دادن چون روز, روشن جلوه مى دهد, عظمتش را از دقت در كارش درك مى كنيم.
عظمت و بزرگى خدا به خاطر ازلى بودن و ابدى بودنش, و به سبب اين كه بى نهايت است, براى ما كه وجودى بسيار بسيار محدود هستيم قابل فهم نيست, ولى شعاعى از آن عظمت را مى توان با دقت در جهان هستى, و تإمل در موجودات, و توجه به عظمت آفرينش با عمق باطن خود لمس كنيم, زيرا جلوه عظمتش همه چيز را پر كرده.
در اين زمينه فقط به يك روايت, سپس به يك قطعه علمى اشاره مى شود, كه يقينا اين اشاره تا اندازه اى روشن كننده حقيقتى است كه دنبال توضيح و تفسيرش هستيم.
كتاب كم نظير اسلام و هيئت اثر علامه بزرگ, دانشمند مصلح, سيد هبه الدين شهرستانى از كتاب خصال صدوق, و بحار علامه مجلسى, و انوار نعمانيه, و شرح صحيفه, و تفسير نورالثقلين با سلسله سندى قوى و قويم از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند:
((ان لله عزوجل اثنى عشر الف عالم كل عالم منهم اكبر من سبع سماوات و سبع ارضين ما يرى عالم منهم ان لله عزوجل عالما غيرهم: خداى عزوجل را دوازده هزار جهان است, كه هر يك, از همه هفت آسمان و زمين بزرگ تر است و هيچ كدام از آنهااز وجود جهانى غير از خود خبر ندارد!!
دانشمندان كيهان شناس معاصر مى گويند: جهان هستى مركب از هزاران جهان است, و هر جهانى داراى آسمان ها و زمين هايى بزرگتر از آسمان و زمين ما!
عدد به طور اغلب در آيات قرآن مجيد و روايات براى بيان حدود و شماره نيست, بلكه براى بيان كثرت و فراوانى است, بنابراين تصور نشود كه هستى محدود به دوازده هزار جهان است, جهان ها بيش از چيزى است كه در قرآن و روايات و كتاب هاى علم نجوم و جهان شناسى بيان شده.
در شرح صحيفه سيد نعمت الله از رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام روايت شده:
خدا صد هزار قنديل آفريده, و همه را به عرش معلق ساخته, و تمام آسمان ها و زمين و آن چه در آنهاست حتى بهشت و دوزخ در يك قنديل است و جز خدا كسى نمى داند كه در ساير قنديل ها چيست!!
علامه شهرستانى در شرح اين روايت معجزه آسا, و اين حقيقت عظيمه مى گويد: وجوه مشابهتى در قنديل به منظومه شمسى است.
وجه اول: شكل قنديل بيضى است, و شكل مجموعه نظام شمسى هم به عقيده متإخرين ((از دانشمندان)) بيضى است.
وجه دوم: قنديل مشتمل بر جسم لطيفى است كه در وسط آن است و از خود نور و نار به اطراف مى پراكند, و نظام شمسى هم بنابر عقيده متإخرين مشتمل است بر كره لطيف شمس كه در وسط مستقر است و از خود به سيارات نور و نار مى بخشد.
وجه سوم: قنديل در هوا معلق و آويزان است و بر ديوار و چيز ديگرى نصب نيست, و منظومه شمسى هم معلق در فضاست.
وجه چهارم: جرم روشنى بخش كه در قنديل است در وسط حقيقى آن نيست و به يك حد آن نزديك تر است, و خورشيد هم در وسط حقيقى منظومه شمسى نيست.
با توجه به وجوه مشابهت, انطباق اين روايت معجزه اثر بر مبانى هيئت جديد, و مخالفتش با فلسفه قديم آشكار است و صريحا بر وجود هزاران جهان, و منظومه شمسى كه هر كدام جداگانه مشتمل بر اراضى سياره, و اقمار و بلاد, و امصار و ديار, و بهشت و دوزخ و غيره دلالت دارد, و اين كه هر يك از جهان هاى اين قناديل يك نظام شمسى و به پهناى آسمان و زمين است!(3)

پى نوشت ها:
1- نشانه هايى از او, ص151.
2- فاطر, 10.
3- اسلام و هيئت, ص460.

 

/

اين اقتصاد بيمار و بى مهار ! به كجا مى رود؟

 

اين اقتصاد بيمار و بى مهار! به كجا مى رود؟!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

به اين حقيقت تلخ و ناگوار بايد اعتراف كرد كه وضع اقتصادى كشور بيش از آن چه در تصور بگنجد بيمار و نابسامان و لجام گسيخته است و از تإثيرات و تبعات اجتماعى و سياسى و اخلاقى خطرناك و زيانبار آن نبايد غافل بود و اين در حالى است كه كمتر كسى به فكر چاره اى جدى و عملى است و اين بيمارى مزمن جلو چشم مسوولان رو به گسترش است. مخصوصا مسئله تورم و گرانى كه با معيشت اكثريت مردم سر و كار دارد.
اين پديده را عوامل متعددى است كه بعضا ناخواسته و غيرقابل اجتناب بوده و بازتاب تحريم ها و فشارها و اخلال هائى است كه از سوى دشمنان خارجى هدايت و طراحى شده است. اما نبايد تمام مشكل را معلول اين علت برشمرد و به كلى شانه از زير بار مسئوليت آن خالى كرد بلكه بايد با شهامت و شجاعت پذيراى مسئوليت مشكلاتى بود كه از رهگذر ندانم كارىها و غفلت خودىها بر مردم و كشور تحميل شده است. هم چنان كه نقش سوداگران و رانت خواران و تروريست هاى اقتصادى را نيز نبايد ناديده گرفت و برخورد جدى با آنان را فراموش كرد و به دفع الوقت گذرانيد و با شعار و وعده از كنار آن گذشت و رسيدگى به پرونده هاى آنان را نيمه كاره گذاشت و به بايگانى سپرد كه اثرات منفى آن فوق العاده براى روح و روان جامعه نامطلوب و زيانبار است و حيثيت نظام را زير سوال خواهد برد.

مبارزه با مفاسد اقتصادى

اين مطلبى است كه ذهن كنجكاو و جستجوگر مردم آن را دنبال مى كند و اگر بلاجواب بماند يا پاسخ آن به تإخير بيفتد به يإس و نااميدى مبدل شده و اعتبار دستگاه هاى قضائى و اجرائى كشور را بى اعتبار خواهد ساخت.
و همان گونه كه رهبر عاليقدر انقلاب فرمودند: ((همه بايد به مبارزه با فساد مالى كمك كنند.)) در بخش نخستين مقام نيز بايد برنامه ريزان اقتصادى تمهيداتى بينديشند تا از بازتاب توطئه دشمن كاسته شود و نقشه هاى تخريبى شناسائى گردد و به مقابله با آن پرداخته شود كه اين نيز جاى بحث و نظر دارد و در حال حاضر موضوع سخن ما نيست و جداگانه بايد بدان پرداخت.
موضوع اصلى سخن بخش دوم علت هاست, يعنى عوامل مديريتى و برنامه ريزىها و ندانم كارىها يا هر نام ديگرى كه بر آن نهاده شود.
مى دانيم كه مسئله تدبير و ((تقدير معيشت)) همان گونه كه در روايات اسلامى آمده است از مبانى كمال آدمى و مسائل حياتى در زندگى فردى و اجتماعى است. از سخن امام باقر(ع) است ((الكمال كل الكمال التفقه فى الدين و تقدير المعيشه والصبر على النائيه)) عناصر كمال آدمى در گرو سه امر است: آموختن فقه دين, تقدير و تدبير معيشت و صبر بر ناملايمات.
اصول تدبير معيشت چه در زندگى فردى و خانوادگى و چه در حوزه كلان اجتماعى كدام است؟
براى پاسخ به اين موضوع مى توان از رهنمودهاى دينى, تجارب علمى وعملى و تدبير و تفكر الهام گرفت. مبانى اين تدبير را در چند امر مى توان خلاصه كرد:
1ـ رشد و توسعه توليد و افزايش درآمد و راه كارهاى صحيح آن.
2ـ هزينه كردن درست و چگونگى تنظيم هزينه ها با درآمدها.
3ـ جلوگيرى از تعطيل, اسراف و هدر دادن منابع اقتصادى و دست آوردهاى توليدى.
4ـ اجراى عدالت و تشخيص استحقاق افراد ذى نفع در امكانات اقتصادى عمومى.
رعايت و تنظيم اين اصول در اقتصاد و جهت دادن آن در مصالح كشور و نيازهاى توده مردم راه كارهاى علمى و عملى و تدبير و كارشناسى و دلسوزى و صرف وقت مى طلبد. مسائل اقتصادى را ـ مانند هر مسئله عملى ديگر ـ با شعار نمى توان حل كرد و وعده هاى غير قابل عمل نه تنها ثمره اى ندارد, بلكه بى اعتمادى و دلسردى و نوميدى مردم را در پى خواهد داشت.
بايد پذيرفت كه اصولا در كشور ما شعار از عمل فراتر رفته است. بسيارى از شعارهاى مطرح شده نيز عنوان ابزار پر و پا گانداى سياسى و انتخاباتى به خود گرفته مانند شعار توسعه سياسى و اصلاحات و امثال آن كه چندين سال است فرصت را از دست مسوولان و كارگزاران امور گرفته, و تنش ها و تضادها را باعث شده و سرمايه هاى كلان فكرى را به هدر داده است, و نه تنها به دين و دنياى مردم ارتباطى نداشته, مجال را براى دشمنان انقلاب در خارج و عناصر مشكوك و وابسته در داخل كشور گشوده تا با گستاخى تمام, طلبكار نظام باشند و تجديد نظر در آرمان هاى اسلامى انقلاب را مطالبه نمايند. صدها هزار انسان در سطوح مختلف فكرى و مولد كه مى توانستند هر يك نقشى در درمان دردهاى اقتصادى, اجتماعى و اخلاقى جامعه ايفا كنند به جاى پرداختن به مسائل حياتى و نيازهاى روز و فعاليت در جهت توليد و كار و اشتغال و سازندگى و سر و سامان دادن به اوضاع فرهنگى و اخلاقى جوانان و مبارزه با مفاسد اخلاقى و اجتماعى به بحث و جدال هاى بى حاصل سرگرم شدند و بسيارى ديگر به پر كردن جيب خود پرداخته و سر در گريبان بردند و آنها كه مى توانستند از امكانات بيشتر بهره گيرند چشم خود را به روى مصالح توده ها بستند و حمايت از قشرهاى محروم جامعه نقش بر ديوار بماند و هم چنان مانده است. قابل ذكر اين كه: روند اقتصادى ما به جاى اين كه به نفع توده هاى مردم و مصالح كلى كشور باشد بيشتر در جهت تإمين منافع و ثروت هاى بادآورده گروهى خاص حركت كرد. و ثروت اندوزان را ثروتمندتر و تهى دستان را تهى دست تر نموده است. هرگاه گامى در جهت منافع قشرهاى آسيب پذير برداشته شده بالمآل سود آن, به جيب سوداگران بازگشته است! به عنوان مثال هرگاه صحبت از افزايش ناچيز حقوق كارمندان به مقياس ده يا بيست درصد شده است (و ناشيانه از رسانه ها اعلام گرديده كه اعلام آن هيچ ضرورتى نداشته است) بلافاصله نرخ كالاهاى ضرورى افزايش يافته و از پيش بازيگران كسب و حرفه براى آن كيسه اى نودوخته اند و عملا استفاده را آن ها برده و منت آن عايد كارمند و كارگر شده است! مهم تر از همه مسئله گرانى و تورم و عدم نظارت بر آنها و افزايش مستمر قيمت آب و برق و تلفن و غيره بطور عام براى همه شهروندان براى جبران كسرى هزينه هاى عمومى. اين پديده زيانبارى است كه در كشور ما لجام گسيخته و بى مهار يكه تاز عرصه زندگى شده در حالى كه اگر كشورى از يك نظام اقتصادى سالم برخوردار باشد و به صدد افزايش نرخ ها متوازن با تورم معقول برآيد مى بايست تعادل را بتواند حفظ كند مثلا اگر هر ليتر بنزين 50 ريال افزايش مى يابد يعنى ده درصد در هر سال (كه افزايش معقولى است) مى بايست كارگزاران امور اقتصادى به همين ميزان تعادل را در ساير كالاها و هزينه ها حفظ كنند و حداقل براى يك سال ثابت نگهدارند, نه اين كه كرايه حمل و نقل 30 درصد يا بيشتر به طور دلخواه افزايش يابد! و فلان كالا كه هم ارتباطى با بنزين و سوخت ندارد متإثر از اين افزايش قيمت سير تصاعدى بپيمايد. در همين روزها مى بينيم وزارت نفت قيمت قير را ده برابر مى كند! وبشكه 500 / 8 هزار تومان را به 85 هزار تومان افزايش مى دهد و در توجيه اين اقدام سفيهانه مسئولين ذى ربط مى گويند اين مطابق با استاندارد فلان كشور همسايه است و در مجلس, هم از آن دفاع مى كنند! اين آقايان كه در اطاق هاى دربسته نشسته و به دور از جريان هاى جامعه و اقتصاد تصميم مى گيرند چون دغدغه هاى حقوق و خانه و اتومبيل و سفره ها و سفرها را هم ندارند يك بعدى و محدود و بسته به مسائل مى نگرند, فقط قير و سياهى آن را مى بينند و چشم را بر سياهى روزگار ملت مى بندند! فكر نمى كنند گران گردن غير معقول اين كالا با اين رقم ناموجه روى اسفالت شهرها و راه هاى كشور و ساخت و ساز و قيمت مسكن چه تإثيرات نامطلوب مى گذارد. اينها دارند به نفع چه كسانى كار مى كنند؟!
و در همين راستا و نابسامانى اقتصادى توليدات آهن در كشور با بحران مواجه مى شود و كارخانه ها ضرر مى دهند و از طرف ديگر سيل آهن از خارج وارد مى شود و هيچ مسئولى پاسخگو نيست كه چه سياسى بر اقتصاد و صادرات و واردات حاكم است؟!
هم چنين اين روزها در طليعه سال جديد سال 81, بلوا و تشنجى در امر مسكن پديد آمده و سوداگران قيمت مسكن را سرسام آور بالا برده اند و در همين حال شهردارى با افزايش قيمت تراكم جو مساعدى را براى سير تصاعدى قيمت مسكن فراهم ساخته است. در اين جا چند سوال است؟ آيا واقعا اين شعارها راست است يا دروغ كه سياست اقتصادى نظام كمك به مستضعفان و محرومان و قشرهاى آسيب پذير است؟ اگر دروغ است كه اين دروغ شنيع چرا گفته مى شود؟ و اگر راست است و واقعا وزارت مسكن و شهرسازى يا زمين شهرى و يا شوراى شهر و شهردارىها در فكر توسعه مسكن و مهار تورم نامعقول مسكن و اجاره خانه اند تا كمكى به بى خانمان ها و افراد كم درآمد شده باشد پس اين حركات نامعقول و غيرعادلانه چيست؟
آقايانى كه با حقوق هاى ميليونى در خانه هاى مجلل نشسته و با هر زندگى مرفه روزگار مى گذرانند و دور ميزهاى اداره تصميم مى گيرند سر از لاك خود درآورند و به ميان مردم بيايند (همان مردمى كه در عروسى و عزا مانند گوشت قربانى طعمه و لقمه مى شوند) و ببينند سياست هاى ناشيانه و تصميمات بسته و زائيده مغزهاى محدود آنها چه بلايى بر سر جامعه آورده است. چرا اين همه طلاق زياد شده و خانواده هاى جوان راهى دادگاه هاى خانواده شده است و زندگى خانوادگى با روند فزاينده فرو مى پاشد؟ آيا اينها نتيجه مشكلات زندگى و بى خانمانى و بى سر و سامانى نيست؟ قطعا بسيارى از اين موارد بازتاب همان مشكلاتى است كه كارگزاران امور اقتصادى از آن غفلت دارند. آنها كه خودشان در رفاه و آسايش اند حقوق ميليونى دارند و از امكانات و سير و سفرهاى داخلى و خارجى برخوردارند و خانواده ها و فرزندانشان در ناز و نعمت روزگار مى گذرانند خبر از جوانان بيكار و خانواده هاى عائله مند و اجاره بهاى سنگين و ساختمان هاى محقر و گران قيمت ندارند! لذا مى نشينند و مصوبه مى گذرانند, شب خواب مى بينند و روز تصميم مى گيرند و مردم را تحت فشار مى گذارند!
مثل اين كه اينها از اين ملت نيستند و در اين جامعه زندگى نمى كنند چرا كه عمدتا افرادى هستند تازه به دوران رسيده و از صفر پرواز كرده و به جايگاه هاى تصميم گيرى تكيه زده اند و خوشبينانه ترين تصور اين كه بى تجربه و خام و خودخواه و بى اعتنا به مصالح عامه مردم اند و شايد هم افرادى هستند كه نقش منافقانه بازى مى كنند و مى خواهند با تشديد بحران زير پاى نظام را خالى كنند و در دل مردم عقده بيافرينند!
مسائل از اين دست گفتنى و ناگفتنى فراوان است. گرانى مسكن و اجاره خانه, گرانى فوق العاده مواد غذائى و لباس و ساير امكانات, گرانى تعرفه تحصيلى, ماليات هاى سنگين براى كسبه كم درآمد و جزء, از طرفى سوءاستفاده هاى مالى و يكه تازى سوداگران سود و سرمايه و برج سازها و محتكران و رباخواران كه ابتكار عمل را از دست نظام گرفته اند.
از سوى ديگر مشكل كارخانه هاى سنتى ما است كه امروزه با مشكل روبرو است و نيروهاى كار با مشكل حقوق دست به گريبان, چرا كه فراورده هاى داخلى در كارخانه ها انبار مى شود و دروازه هاى كشور به روى واردات گشوده مى گردد و عملا كشور بازارى مى شود براى بيگانگان و مصرف كالاهايى كه از شرق و غرب سرازير است و نمايشگاهاى ما به ترويج و تبليغ آن مى پردازند! ديگر آن كه برخى نهادهاى كشور كه داعيه انقلابى بودن را بيش از ديگران دارند و فلسفه وجوديشان خدمت به محرومان جامعه است عملا در خدمت پولدارها قرار گرفته اند و دست به كار تجارت هاى بزرگ و احداث ساختمان هاى آسمان خراش و پرقيمت تجارى و مسكونى زده كه ويژه زندگى مرفهين بى درد و اصحاب رفاه و تجمل است و پس از چندى اين نهادها اعلام ورشكستگى مى كنند و فلسفه وجودى آنان بالاخره معلوم نيست چه مى باشد. و تإثير عمل آنان در اقتصاد كشور چيست؟ و چرا آنها از محدوده وظائف نهادين خود پا فراتر مى گذارند؟ به بانكها نگاه مى كنيم و عمليات بانكى كه زير نام و عنوان اسلامى مروج سوداگرى و عملا رباخوارى شده اند. بزرگترين ساختمان ها از آن بانك هاست و روز به روز به عظمت و وسعت آن ها افزوده مى شود, قبح رباخوارى را زير عنوان بانك اسلامى از ميان برداشته اند. هنگامى كه با فلان رباخوار از حرمت ربا و تنزيل سخن گفته مى شود بلافاصله عمل بانك ها را مثال مى زنند و 25 درصد سود و شش درصد جريمه هائى كه بانك ها با اعمال فشار قانون! از مردم مى گيرند. اين بانك ها نيز ابزارى شده اند در دست سرمايه داران با وام هاى سنگين و گاه توإم با رشوه و فساد كه برخى موارد آن را در جرائد مى خوانيم. دست سخاوتمند اين بانك ها در مسير منافع سرمايه داران باز است اما در وام هاى كوچك به قشرهاى محروم و صاحبان حرفه هاى كوچك از نداشتن امكانات و تسهيلات دم مى زنند! از سوى ديگر دسته هاى چك را در دست هر كس رسيدند با رفاقت قرار مى دهند هر كه را مى بينى يك دسته چك در جيب دارد و اينها را خرج مى كند و بسيارى اوقات بدون محل خرج مى كند و به اين و آن مى دهد و راه براى محكمه و زندان (كه اين نيز غير عادلانه است) گشوده مى شود. امروز بسيارى از مشكلات بازار و اقتصاد در سايه همين چك ها و بى در و دروازه بودن آنهاست, زندان هاى ما محلى شده براى ورشكسته گان كه به بركت همين چك ها زندانى شده اند كه اين قانون بايد لغو شود. خلاصه آن كه مشكلات بانك ها و خودش و متعلقات آن نيز در اين مختصر نمى گنجد و جاى آن دارد كه مسئله مشروعيت سود و بهره, نوع تحويل دسته چك و مجازات چك بى محل و مسئله جريمه ها, كارشناسانه بررسى شود و بانك ها به جاى اين كه در تشديد بحران هاى اقتصادى و اجتماعى نقش بيافرينند و فلسفه وجودىشان خدمت به صاحبان سود و سرمايه باشد مصالح عامه مردم و قشرهاى مختلف بويژه طبقات آسيب پذير را مد نظر قرار دهند.
خلاصه آن كه: مسائل اقتصادى كه از مسائل بسيار مهم و پيچيده و حياتى كشور است بيش از اين مى بايست مورد توجه مسئولان دلسوز و كارشناسان باتجربه قرار گيرد چرا كه روند موجود به هيچ وجه آينده خوبى را نشان نمى دهد و خداى ناخواسته انفجار روانى جامعه را به دنبال خواهد آورد. در يك سخن اقتصاد كشور بايد با موازين دقيق شرعى و قانونى سامان داده شود با اين سياست كه توده مردم مدنظر باشند نه معدودى سرمايه دار و صاحبان منافع كلان كه ثمره آن افزايش شكاف فقر و غنا در جامعه باشد.

/

زبان و دين

 

زبان دين

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين : حجه الاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور

تذكر:

خوانندگانى كه سلسله مقالات مرتبط با انسان و دين را پى مى گيرند استحضار دارند كه اين مقالات مباحثى با عناوين تعريف دين و منشإ دين و گوهر و صدف دين و پلوراليسم دينى و انتظار بشر از دين را مطرح كرده است و در ادامه بحث زبان دين را از ديدگاه آيه الله جوادى آملى ارائه مى نمايد كه در مقاله گذشته مسائلى چون مراد از زبان دين و اقسام آن و ويژگى هاى زبان قرآن و شيوه هاى تبيين معارف در قرآن به بحث گذاشته شد.
در اين مقاله در ادامه بحث زبان دين مسئله امثال قرآن به عنوان يكى از شيوه هاى تبيين معارف در قرآن و زبان علم و زبان دين و تفاوت هاى آن را در معرض انظار صاحب نظران قرار مى دهد.

5 ـ امثال قرآن

بخشى از حقايق در قرآن به صورت مثل ذكر شده است, كه امثال قرآن هم در تحت عناوينى بيان مى شود.

الف: استنتاج بعد از بيان يك داستان

گاهى قرآن آن چه را كه به صورت موردى اتفاق افتاده, تجزيه و تحليل مى كند و سپس استنتاج مى نمايد و جامع گيرى مى كند و به صورت اصل كلى بيان مى فرمايد. مثلا مطلبى را مى گويد, پس از آن مى فرمايد: ((وكذلك نجزى المحسنين))(1) ما اين چنين محسنان را پاداش مى دهيم. يعنى اين قضيه سمبليك نيست كه واقع نشده باشد يا يك قضيه شخصيه نيست كه يك بار اتفاق افتاده باشد, و ديگر بار تكرار نشود, بلكه همواره سنت خدا چنين است, مثلا مى فرمايد: ((واضرب لهم مثلا اصحاب القريه))(2) و به بيان ديگر: بيان آيه به زبان سمبليك نيست, به اين معنا كه چيزى كه در آن آمده است واقعيت نداشته باشد, نظير آن چه كه در كليله و دمنه ترسيم شده است, بلكه همه مطالب آن واقعيت دارد, آنگاه قرآن امر واقعى را به صورت مثل و نمونه ذكر مى كند.
گاهى اصل داستان هم واقع نشده است, بلكه به صورت تشبيه مطلبى تبيين مى شود, مثلا در رابطه با توحيد, بعد از آن كه با برهان قطعى و عقلى اثبات كرد كه بيش از يك خدا وجود ندارد, چنان كه در سوره انبيإ به صورت برهان تمانع ذكر كرد كه ((لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا))(3) اگر دو خدا تدبير جهان را در زمام خود داشتند, چون هر كدام يك ذات و اراده و قدرت مستقل دارند و اگر دو ذات مستقل وجود داشته باشد دو اراده و قدرت و علم و دو نوع تشخيص مصلحت خواهد بود, كه نتيجه آن فساد عالم خواهد بود, اما در سوره زمر همين مطلب را به صورت مثل ذكر مى كند كه ((ضرب الله مثلا رجلا فيه شركإ متشاكسون))(4) يعنى اگر يك خدمت گزارى چند كار فرماى بد اخلاق داشته باشد و كارگر ديگرى يك كارفرماى مهربان و منظم, آيا اين دو خدمت گزار يكسان كار مى كنند؟ البته, نه, بلكه, اولى كارش متلاشى مى شود و دومى كارش ماندنى است. زيرا كارفرماى دومى مدبر و عاقل و در نتيجه كارش منظم است, اگر عالم نيز چند خدا داشته باشد, لازمه چند خدايى, چند تا ضعف است. اول اين كه چون صفات ذاتى خداوند عين ذات اوست, علم و تشخيص مصلحت هر كدام عين ذات او خواهد بود.
دوم اين كه, بر فرض تعدد ذات, تعدد علم, قدرت, اراده و تبائن آن ها لازم مىآيد.
سوم آن كه مبدء جهان داراى علم هاى متبائن, قدرت هاى متبائن و اراده هاى متبائن خواهند بود. البته معلوم است كه با تعدد مبدء و تصميم و اراده او اثرى جز فساد نظم را به دنبال نخواهد داشت.
بنابراين اگر جهان داراى مبدء واحد, با اراده واحد باشد, منظم و باقى خواهد بود, ولى اگر مبدءهاى متبائن و اراده ها متعدد باشد, جهان فاسد و فانى مى گردد.

ب: عظمت وحى و ظرفيت روح انسان

در جريان عظمت وحى, قرآن مى فرمايد: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون))(5) اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم, يقينا آن كوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مى ديدى و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم, باشد كه آنان بينديشند.
عظمت قرآن به قدرى است كه اگر بر كوه نازل شود, كوه متلاشى مى شود, اين طور نيست كه قرآن در واقع بر كوه نازل شود, بلكه اين يك مثل است.
اگر خداوند در جريان موساى كليم بر كوه تجلى كرد, اين تجلى خدا بر كوه سمبليك نيست, بلكه يك واقعيت است كه مى فرمايد: ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا وخر موسى صعقا))(6) چون پروردگار موسى (عليه السلام) بر كوه جلوه نموده, آن را ريز ريز ساخت و موسى بيهوش بر زمين افتاد.
غرض آن كه اين يك واقعيت است كه خدا بر كوه تجلى كرد, ولى جريان نزول قرآن بر كوه يك مثل است, در واقع با اين مثل مى خواهد, ظرفيت وجودى انسان را بيان كند. كه انسان كامل, قول ثقيل وحى را كه كوه با آن ستبرى توان تحمل آن را ندارد, حمل مى كند.

ج: معانى و مصاديق مثل در قرآن

در قرآن مواردى كه واقعيت دارد, گاهى آن را به صورت مثلى تفهيم مى كند. ظاهر قرآن در برخى از موارد چنين است كه درصدد تعليم مطلب است و گاهى مثل به معناى وصف است, مثل اين كه فرمود: ((واضرب لهم مثلا اصحاب القريه اذ جإها المرسلون))(7) يعنى نمونه اى ذكر كن. كه اين مطلب يك واقعيتى خارجى بوده است, هرچند به عنوان مثال بيان شده است, براى آن چه كه واقع نشده است, يعنى جايى كه واقع نشده از مواردى كه واقع شده استنباط شود, زيرا, فرزانگان از مثل پى به ممثل مى برند.

در مصداق و معانى مثل قرآن كريم

1ـ مثل به معناى وصف است, خداوند مى فرمايد: ((فلا تضربوا لله الامثال))(8) يعنى براى خدا وصف ذكر نكنيد, خدا بايد خود را وصف كند, چون انسان تا موصوف را نشناسد وصف او را هم نمى شناسد. از اين رو كسى نمى تواند خدا را وصف كند و فقط بندگان مخلص (به فتح) مى توانند خدا را وصف كنند, چون خدا را در حدى كه لازم است شناخته اند .
2ـ مثل به معناى واقعيتى كه به عنوان نمونه براى امور واقع ذكر مى شود, چنان كه مى فرمايد: ((واضرب لهم مثلا اصحاب القريه))(9).
3ـ مثل به معناى امرى كه واقع نشد, ولى به عنوان جريان سمبليك و نمادين ذكر مى شود, مانند آيه سوره حشر كه مى فرمايد: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون))(10) اگر ما قرآن را بر كوه نازل بكنيم كوه متلاشى مى شود, اين يك مثل است, اين طور نيست كه قرآن بر كوه نازل شده باشد, يا نازل شود, نمونه آن, تجلى خداوند براى موسى (ع) در كوه طور و متلاشى شدن آن مى باشد.
4ـ قسم ديگر آن است كه چيزى كه واقعيت دارد و محسوس است, تمثل براى يك موجود بالاتر است, مثلا دنيا مثال است براى برزخ, و برزخ مثال است براى مرحله عقل و حشر اكبر. از اين رو ذات اقدس اله, وقتى اوصاف بهشت را شرح مى دهد, آن را به عنوان مثل ذكر مى كند ((مثل الجنه التى وعد المتقون فيها انهار من مإ غير آسن))(11) اين در حقيقت وصف بهشت است, لكن اين بهشت حسى مثال است براى آن جنت عقلى, يعنى اگر در بعضى آيات فرمود: وارستگان وارد بهشت مى شوند كه داراى غرفه ها و نهرها و انواع ميوه هاست, به دنبال آن فرمود: متقين گذشته از آن كه چنين بهشتى را دارند, در نزد خدايى هستند كه مليك مقتدر است, گاهى نيز فرمود: ((ولمن خاف مقام ربه جنتان))(12) براى كسى كه از مقام ربوبى انديشناك باشد دو بهشت است, بعد فرمود: ((من دونهما جنتان))(13) جداى از آن دو, دو بهشت ديگر است, هر موجود نازلى نسبت به موجود كامل مثل است, نه اين كه سمبل باشد, بلكه اين واقعيت است كه عكس واقعيت بالاتر در واقعيت پايين تر ظهور كرده است. دنيا واقعيتى است كه سمبل برزخ است و برزخ هم واقعيت دارد, سفسطه نيست, لكن سمبل جهان عقل است, عالم عقول و فرشتگان و مجردات تام سفسطه نيستند, بلكه سمبل اسمإ الهى اند, چه اين كه اسمإ الهى تعينات ذات اقدس اله اند كه آن هويت مطلق غير متعين است. پس مثال گاهى به معناى تمثل است و تمثل, يعنى پديده اى كه داراى وجود واقعى است حقيقت بالاتر را نشان مى دهد.
بنابراين زبان قرآن شبيه زبان كليله و دمنه نيست ـ كه مطالب آن واقعيت خارجى ندارد زبان او زبان سمبليك است ـ بلكه زبان قرآن, مثال واقعيت برتر است. از اين رو خداوند در وصف بهشت فرمود: ((مثل الجنه التى وعد المتقون))(14) گاهى از سنخ تمثيل يك واقعيت به يك امر محسوس عادى و طبيعى است, مانند آن چه در جريان دنيا وارد شده است ((انما مثل الحياه الدنيا كمإ انزلناه من السمإ))(15) بنابراين اولا مثل در قرآن چندين معنا دارد و ثانيا زبان قرآن سمبليك نيست, بلكه بيان واقعيت است. بعضى مسائل به صورت تحليل عقلى و يا قصه اى كه واقعيت و حقيقت عينى دارد و در خارج واقع شده است, به عنوان مثل بيان مى شود, مثل داستان آدم و حوا كه به عنوان مثل, يعنى نمونه براى امور و قضاياى تاريخى ياد مى شود و گاهى تمثل است كه هر مرتبه اى تمثل مرتبه بالاتر است كه آن نيز واقعيت و حقيقت دارد.

زبان علم و زبان دين

گاهى گفته مى شود: يكى از دلايلى كه فيلسوفان دين را به نظريه پردازى در زمينه زبان دين وادار كرده است, تعارض هايى بود كه بين علم و دين مى ديدند و مى گفتند. مطالبى در ره آورد وحى در زمينه كيهان شناسى آمده است كه با دستاورد علم در اين زمينه سازگار نيست, مثل تعارض خورشيد مركزى با زمين مركزى. زيرا عالمان دين در گذشته عموما مى گفتند: زمين مركز و محور كيهان است و خورشيد به دور آن مى گردد, در حالى كه عالمان علوم جديد در كيهان شناسى مى گويند: خورشيد مركز است و زمين به دور خورشيد مى گردد. يا مانند آن چه در ارتباط با انسان و چگونگى خلقت او در زيست شناسى مطرح است كه داروين مى گفت: انسان حلقه اى از حلقات تكامل موجوداتى است كه پيش از او وجود داشته اند و آن حلقه ها در چرخه تحول تكاملى به انسان منتهى شد. اما متدينان مى گفتند: انسان مستقلا و بدون تحول انواع و تكامل آن ها خلق شده است.
براى اين كه تعارض هاى بين علم و دين حل شود, عده اى راه افراط را طى كرده و زبان دين را اسطوره و افسانه و احيانا مهمل و بى معنا تلقى كردند و عده اى راه تفريط را در پيش گرفته و آراى عالمان علوم تجربى را طرد كردند و به عبارت ديگر: عده اى اصل را به علوم تجربى واگذار كرده و دين را از عرصه زندگى به كنارى نهادند و عده اى دين را اصل قرار داده و به طرد و تكفير عالمان علوم تجربى پرداختند و برخى قلمرو زبان علم و زبان دين را از هم تفكيك كرده و گفتند: زبان علم, زبان ناظر به واقع است, ولى زبان دين ناظر به واقع نبوده, بلكه زبان نمادين و تمثيل است.
براى پاسخ گويى به كسانى كه چنين مى انديشند, پيشاپيش بايد به چند اصل توجه كرد.

اصل اول: بايد توجه داشت كه زبان علم, چه علوم تجربى و طبيعى و چه علوم رياضى, با زبان دين قابل جمع است. از اين رو نه عالمان دين بايد عالمان علوم تجربى و رياضى را طرد و تكفير كنند و نه عالمان علوم تجربى و رياضى بايد زبان دينى را افسانه و اسطوره تلقى كنند, بلكه بايد باور داشته باشند كه هم دين حق است و هم علم حق است و اگر احيانا تعارضى بين آن ها پيدا شد, بايد در پى يافتن راه حلى بود كه چگونه مى توان بين آن ديدگاه ها جمع كرد.

اصل دوم: هم چنان كه اگر بين ظواهر دينى تعارض و ناهماهنگى ظهور كرد, به طور يقين راه حلى وجود دارد كه با استفاده از آن ناهمانگى و تعارض بين آن ها را برطرف مى كنند, و يا اگر دو دليل رياضى يا طبيعى تعارض كردند, راه حلى وجود دارد كه با استفاده از آن تعارض و ناهماهنگى بين آن ها را حل مى كنند, اگر بين يك دليل دينى و يك دليل علمى يا رياضى, ناهماهنگى و ناسازگارى رخ دهد, به يقين راه حلى وجود دارد كه مى توان با پيمودن آن, راه تعارض را حل كرد. زيرا آن چه ملاك قبول است و از حجيت و حرمت برخوردار است, دليل است و در صورت وجود دليل, تفاوتى بين دليل نقلى و عقلى نيست. گرچه ممكن است, يكى مهم و ديگرى مهم تر باشد و در واقع هر دليلى كه واجد نصاب حجيت باشد محترم است و بايد از آن بهره بردارى كرد, خواه عقلى و خواه نقلى.

اصل سوم: يك اصل كليدى وجود دارد كه بايد در تعارض بين علم و دين و چگونگى رفع آن مورد توجه قرار گيرد و آن اين كه تعارض بين علم و دين از طرف كسانى مطرح مى شود كه منبع عقلى دين را مقابل منبع نقلى آن قرار دادند و يافته هاى عقلى را از محدوده دين خارج كردند, در حالى كه دين از دو منبع عقل و نقل استخراج مى شود, يعنى همانطورى كه دليل معتبر نقلى كاشف اراده الهى و حكم خدا است, دليل معتبر عقلى نيز اين چنين است, و همان طورى كه دليل نقلى همه آثار حجيت را به همراه دارد. دليل عقلى نيز چنين است.
اين كه برخى گفته اند: زبان علم و زبان دين در بيان حقايق و معارف تفاوت دارد. از نظرى بدون ترديد اين سخن درست است كه نه تنها زبان علم تجربى يا رياضى با زبان دين فرق دارد, بلكه زبان علم فلسفه و زبان علم فقه و اصول و حتى زبان عرفان با زبان دين متفاوت است. از اين رو در اين جا شايسته است به تفاوت زبان قرآن با زبان علوم ديگر اعم از تجربى, رياضى و انسانى پرداخته شود.

تفاوت قرآن با كتاب هاى علمى, در تبيين معارف و حقايق علمى

قرآن كريم چنان كه گذشت, در تبيين معارف الهى شيوه هاى ويژه اى دارد كه با شيوه طرح معارف در علوم تفاوت دارد. اكنون به بررسى تفاوت قرآن كريم با كتاب هاى علمى در تبيين معارف مى پردازيم:
خداى سبحان در مقام تبيين رسالت هاى پيامبر اكرم(ص) گاهى از تلاوت آيات بر مردم و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس سخن مى گويد: ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمه))(16) و گاهى از خارج ساختن انسان ها از تاريكى هاى جهل و تباهى ضلالت به نور هدايت, سخن مى گويد: ((كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد))(17) و قرآن كريم را ره توشه رسول اكرم(ص) در ايفاى اين رسالت ها و دست مايه او در تعليم و تزكيه انسان ها معرفى مى كند: ((فذكر بالقرآن من يخاف وعيد))(18) ((وكذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا لتنذر ام القرى ومن حولها))(19)
((وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشإ من عبادناوانك لتهدى الى صراط مستقيم))(20) و همين گونه, روحى از امر خودمان را به سوى تو وحى كرديم, تو نمى دانستى كتاب چيست و نه ايمان كدام است, ولى آن را نور گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم به وسيله آن راه مى نماييم و به راستى كه تو به خوبى به راه راست هدايت مى كنى.
بر اين اساس, قرآن كريم, مانند كتاب هاى علمى نيست كه تنها به تبيين مسائل علمى و جهان شناسانه بپردازد و يا مانند كتاب هاى اخلاقى نيست كه تنها به اندرز بسنده كند يا همتاى كتاب هاى فقهى و اصولى نخواهد بود كه به ذكر احكام فرعى و مبانى آن ها اكتفا كند و به طور كلى شيوه هاى رايج و معمول در كتب بشرى را در پيش گيرد.
اين كتاب الهى در رسيدن به اهداف خود كه رسالت جهانى پيامبر اسلام, حضرت رسول اكرم(ص) براى تحقق آن است, روش هاى ويژه اى را برگزيده است, كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1ـ استفاده گسترده از تمثيل براى تنزل دادن معارف سنگين و متعالى, كه بحث آن گذشت.
2ـ بهره گيرى از شيوه جدال احسن و پايه قرار دادن پيش فرض هاى معقول و مقبول خصم, در احتجاج با كسانى كه در برابر اصل دين يا خصوص قرآن سرسختى نشان مى دهند.
3ـ آميختن ((معارف و احكام)) با ((موعظه و اخلاق)), و ((تعليم كتاب و حكمت)) با ((تربيت و تزكيه نفوس)) و پيوند زدن مسائل نظرى با عملى و مسائل اجرايى با ضامن اجراى آن ; مانند اين كه پس از دستور روزه دارى به هدف آن, كه تحصيل تقواست, اشاره مى كند: ((يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون))(21) اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شد چنان كه بر كسانى كه پيش از شما بودند واجب شد تا تقوا پيشه كنيد. و يا پس از بيان آفرينش لباسى كه اندام انسان را مى پوشاند و نگهبان تن است, از لباس تقوا سخن مى گويد كه جامه جان آدمى و بهترين نگهبان آن از حوادث بد اخلاقى است: ((يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسايوارى سوءاتكم وريشا ولباس التقوى ذلك خير))(22) اى فرزندان آدم در حقيقت ما براى شما لباسى فرو فرستاديم كه عورت هاى شما را پوشيده مى دارد و براى شما زينتى است, ولى بهترين جامه, لباس تقوا است. و در فضايى كه سخن از حج و عمره خانه خدا مطرح است, چون حج و عمره مستلزم سفر است و سفر نيز زاد و توشه مى طلبد, از ره توشه تقوا كه در سير و سلوك به سوى خدا بهترين زاد است, نام مى برد: ((واتموا الحج والعمره لله… الحج اشهر معلومات…. . وتزودوا فان خير الزاد التقوى))(23)
هم چنين در كنار تبيين برخى از احكام روزه, سفارش حفظ حدود و رعايت تقواى الهى آمده است: ((تلك حدود الله فلا تقربوها كذلك يبين الله آياته للناس لعلهم يتقون))(24) و همراه با دستور دريافت زكات, تطهير و تزكيه جان آدمى مطرح است: ((خذ من اموالهم صدقه تطهرهم وتزكيهم بها))(25) و حتى در كنار ساده ترين دستورهاى مربوط به معاشرت هاى اجتماعى, مانند اين كه مهمان ناخوانده اى كه قرار ديدار با صاحب خانه را قبلا تنظيم نكرده, در صورت اكراه و معذور بودن ميزبان از پذيرش او بايد برگردد و نرنجد, از تزكيه روح, سخن مى گويد: ((… وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم))(26)
4ـ داورى قاطع نسبت به اقوال و آرايى كه از ديگران نقل مى كند. قرآن كريم همانند برخى از كتاب هاى متداول, مجمع اقوال نيست, تا آراى مختلف را نقل كند و بين آنها داورى نكند, بلكه نقل هاى آن با داورى همراه است. از اين رو, اگر مطلبى را نقل كند و سخنى در ابطال و رد آن نياورد, نشانه امضا و پذيرش آن است; چنان كه از فرزند صالح حضرت آدم (ع) نقل مى كند كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا تقواست: ((قال انما يتقبل الله من المتقين))(27) و آن را رد نمى كند, از اين رو در برخى روايات اين جمله با عنوان ((قول الله)) ناميده شده است.(28) و در كتاب هاى فقهى نيز به عنوان قول الله مطرح است. قرآن كريم بر اثر داشتن اين ويژگى ((قول فصل)) نام گرفته است: ((انه لقول فصل # وما هو بالهزل))(29)
اما پس از نقل گفته منافقان, آن را ابطال مى كند: ((يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعزمنها الاذل و لله العزه ولرسوله وللمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون))(30) مى گويند: اگر به مدينه برگرديم, قطعا آن كه عزت مند است آن زبون تر را از آن جا بيرون خواهد كرد و حال آن كه گنجينه هاى آسمان و زمين از آن خداست, ولى منافقان در نمى يابند.
سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مى پنداشتند و مومنان را ذليل, ليكن خداوند بعد از نقل گفتار باطل آن ها به ابطال آن پرداخت; چنان كه قبلا در ابطال كلام ياوه آنان درباره محاصره اقتصادى مسلمانان و انفاق نكردن به همراهان رسول اكرم(ص) براى تفرق آنان از اطراف پيامبر اكرم(ص) سخنى را نقل و نقد و ابطال كرده است.(31)
كتابى كه از جانب خداى حكيم تنزل يافته است و به عزت (نفوذناپذيرى) ستوده شده است, باطل را از هيچ جهتى بدان راه نيست: ((وانه لكتاب عزيز # لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد))(32)

تذكر:

مواعظ و اندرزهاى قرآنى كه در كنار احكام و معارف الهى ذكر مى شود, گاهى متإخر است; مانند مثال هاى گذشته و گاهى متقدم; مانند: ((ولا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم على بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا وللنسإ نصيب مما اكتسبن))(33) زنهار, آن چه را خداوند به سبب آن بعضى از شما را بر بعضى ديگر برترى داده, آرزو مى كنيد. براى مردان از آن چه به اختيار كسب كرده اند بهره اى است و براى زنان نيز از آن چه به اختيار كسب كرده اند بهره اى است.
5ـ پيوند دادن مسائل جهان شناسى با خداشناسى. يكى از مهم ترين تفاوت هاى قرآن كريم با كتب علمى اين است كه كتاب هاى علمى تنها به بررسى و تبيين سير افقى اشيا و پديده هاى جهان مى پردازد; مثلا فن معدن شناسى مى گويد: آن چه اكنون در دل زمين يا كوه به صورت معدن خاصى وجود دارد, از سال هاى قبل چه تطوراتى را پشت سر گذاشته و پس از اين نيز با گذشت ساليان متمادى, چه تحولاتى را در پيش رو دارد; اما قرآن كريم كه كتاب هدايت و نور است, نه كتاب علمى محض, گذشته از نگاه اجمالى به سير افقى اشيإ, سخن از سير عمودى پديده هاى جهان و ارتباط آن از يك سو با مبدإ و از سوى ديگر با معاد دارد; يعنى, از مبدإ فاعلى و مبدإ غايى سير و تحول موجودات سخن مى گويد, نظير: ((الم تر ان الله انزل من السمإ مإ فاخرجنا به ثمرات مختلفاالوانها ومن الجبال جدد بيض وحمر مختلف الوانها وغرابيب سود))(34) آيا نديده اى كه خدا آبى از آسمان فرود آورد و به وسيله آن ميوه هايى كه رنگ هاى آن ها گوناگون است بيرون آورديم و از برخى كوه ها, راه ها و رگه هاى سپيد و گلگون به رنگ هاى مختلف و سياه پررنگ آفريد: ((وهو الذى انشا جنات معروشات وغير معروشات والنخل والزرع مختلفا اكله والزيتون والرمان متشابها وغيرمتشابه))(35) و اوست كسى كه باغ هايى با داربست و بدون داربست و خرما بن و كشتزار با ميوه هاى گوناگون آن و زيتون و انار شبيه به يكديگر و غير شبيه پديد آورد. ((اولم ير الذين كفروا ان السماوات والارض كانتا رتقا ففتقناهما وجعلنا من المإ كل شىء حى افلا يومنون))(36) آيا كسانى كه كفر ورزيدند, ندانستند كه آسمان ها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم و هر چيز زنده اى را از آب پديد آورديم, آيا باز هم ايمان نمىآورند. در اين گونه از آيات قرآنى مبدإ فاعلى بارش باران و نيز سبب فاعلى حركت حبه هاى جامد به طرف خوشه ها و شاخه هايى كه از حيات گياهى برخوردار است و نيز مبدإ اصلى احداث راه هاى سفيد و سرخ و سياه كوهستانى و پديد آورنده انواع ميوه ها و دانه هاى خوراكى سخن به ميان آمده است.
غرض آن كه, دانش هاى رايج علمى و فلسفى درباره پديده معين جهان, مانند ستاره و كوه و… يا درباره كل جهان بدون تعيين موردى جزيى از آن, سير افقى محض دارد; يعنى, بررسى مى كند كه پديده اى معين يا مجموع جهان, قبلا چه بوده و اكنون چيست و پس از اين چه مى شود, اما از بيان سير عمودى خالى است; برخلاف قرآن كريم كه در تبيين علمى اشيا (آن مقدار كه تعرض كرده است) و در تحرير فلسفى اصل جهان, مسير عمودى را اضافه مى كند; يعنى, مى گويد: مبدإ فاعلى اين كار كيست و چه مبدإ غايى و هدف نهايى در نظر بوده است.
6ـ گزينش صحنه هاى درسآموز تاريخى در تبيين قصه ها, قرآن كريم كتاب تاريخ صرف نيست, تا وقايع نگارانه در هر قصه آن چه رخ داده است, بنگارد, بلكه تنها به بيان بخش هايى مى پردازد كه با هدف آن, يعنى هدايت, هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنت الهى (فلسفه تاريخ) بازگو مى كند.
مثلا, نام حضرت موساى كليم (عليه السلام) بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصه آن حضرت در 28 سوره به طور گسترده تبيين شده است; اما بخش هايى كه به تاريخ و قصه محض آن باز مى گردد, مانند ثبت تاريخ ميلاد و وفات آن حضرت در قرآن نيامده, بلكه فقط به نكات حساس و آموزنده داستان پرداخته است; مثلا, از تاريخ تولد موسى و مدت شيرخوارگى او در قرآن چيزى نيامده, ليكن از سانحه مهم وحى الهى به مادر موسى از لحاظ انداختن كودك در دريا و ايجاد طمإنينه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند به مادر بعد از بزرگ شدن و به بزرگوارى رسالت رسيدن, سخن به ميان آمده است.
هم چنين از تاريخ هجرت موسى از مصر به مدين و نيز زمان مراجعت وى از مدين به مصر گفتارى در قرآن نيست, ليكن از خدمتگزارى رايگان موسى براى تإمين آب دام فرزندان شعيب و نيز از دامدارى دختران شعيب و هم چنين از عفاف و پاكدامنى آنان و نيز كيفيت آشنايى موسى با شعيب و نحوه انتخاب كارگزار كه بايد در كار خويش امين و بر كار خود مسلط و نيرومند باشد و هم چنين درباره مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود نور و استماع كلام توحيدى خداوند از درخت سخن به ميان آمده است.
7 ـ يكى از اساسى ترين تفاوت هاى قرآن كريم با كتاب هاى علمى بشرى آن است كه محور اصلى تعليم در فنون بشرى, علومى است كه دستيابى به آن ها ميسور است; اما مدار تعليم در قرآن كريم علوم و معارفى است كه انسان ها بدون استمداد از نور وحى توان دستيابى به آن را ندارند: ((كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلو عليكم آياتنا ويزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمه ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون))(37) همان طور كه در ميان شما, فرستاده اى از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مى خواند و شما را پاك مى گرداند و به شما كتاب و حكمت مىآموزد و به شما چيزى را ياد مى دهد كه خودتان نمى توانستيد آن را ياد بگيريد. ((فاذكروا الله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون))(38) خدا را ياد كنيد كه آن چه را نمى توانستيد ياد بگيريد به شما آموخت.
گرچه انبياى الهى در علوم قابل دستيابى و مستقلات عقلى نيز استعداد بشر را شكوفا كرده اند: ((يثيروا لهم دفائن العقول))(39) ليكن محور تعليم آنان پرده برداشتن از غيب و نوآورى علمى و معرفتى براى بشر است.
قرآن كريم با تعبير دقيق ((ما لم تكونوا تعلمون)) به همين نكته اشعار دارد; زيرا اين جمله به معناى ((آنچه نمى دانستيد)) نيست, بلكه به معناى ((شما آن نبوديد كه از راه هاى عادى آن ها را بدانيد)) است; چنان كه خداوند به پيامبر اكرم(ص), با همه استعداد ويژه اى كه داشت, مى فرمايد: ((وانزل الله عليك الكتاب والحكمه وعلمك ما لم تكن تعلم وكان فضل الله عليك عظيما))(40) يعنى, خداوند به تو معارفى آموخت كه از راه هاى متعارف توان فراگيرى آن را نداشتى. نه بالفعل, نه بالقوه, نه بلاواسطه و نه مع الواسطه. از اين رو اين ويژگى قرآن كريم اختصاص به دوران انحطاط علم ندارد, بلكه همواره و تا ابد, قرآن معلم علومى است كه بشر را به آن راهى نيست.
قرآن كريم در برخى موارد خاص, نيز اين حقيقت را گوشزد مى كند كه اسرار نهفته و پنهان عالم را تنها در پرتو نور وحى مى توان ديد: ((كتب عليكم القتال وهو كره لكم وعسى ان تكرهوا شيئا وهو خير لكم وعسى ان تحبوا شيئا وهو شر لكم والله يعلم وانتم لا تعلمون))(41) بر شما كارزار واجب شده است در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانيد. و اين خطاب همه افراد را شامل مى شود, اعم از ضعاف, اوساط و اوحدى از اهل علم و عمل.
8ـ بيان مصداق و پرهيز از كلى گويى. در كتاب هاى علمى, متعارف نيست كه در مقام تبيين يك حقيقت, مصاديق آن ذكر شود; مثلا در تعريف نيكى, نيكان معرفى شوند, اما قرآن كريم در آيات خود چنين شيوه اى را اعمال كرده است, مثلا در تبيين بر و نيكى مى فرمايد: ((ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب ولـكن البر من آمن بالله واليوم الاخر))(42) نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و يا مغرب بگردانيد بلكه نيك كسى است كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورد. مفسرانى كه قرآن كريم را همانند كتاب هاى علمى پنداشته اند, در اين گونه موارد در پى يافتن محذوف يا توجيهات ديگرى هستند تا اسلوب بيانى قرآن را با شيوه هاى متداول در فنون علمى هماهنگ بيابند, غافل از اين كه قرآن كريم يك كتاب علمى محض نيست و از روش هاى متعارف كتاب هاى علمى بشرى پيروى نمى كند. از اين رو گاهى به جاى وصف, موصوف را بيان مى كند, يعنى به جاى معنا كردن نيكى, نيكان را معرفى مى كند. و اين از روش هاى كليدى قرآن است.
نمونه ديگر, آيه كريمه ((يوم لا ينفع مال ولا بنون # الا من اتى الله بقلب سليم))(43) كه هماهنگى مستثنا و مستثنى منه اقتضا مى كند گفته شود: ((الا سلامه القلب)), ليكن از ذكر وصف صرف نظر شد و به بيان موصوف پرداخته شد تا همان طور كه در آيه قبل,جامعه را به نيك شدن تشويق مى كند, نه آن كه تنها نيكى را براى آن ها تفسير كند, در اين آيه نيز, امت اسلامى را به سليم القلب شدن برساند, نه آن كه تنها سلامت دل را مايه نجات در قيامت معرفى كند.

تذكر:

تبيين مصداق گاهى در آيات ديگر است, نه در همان آيه محل بحث, چنان كه در آيه كريمه ((فبشر عباد # الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه))(44) مژده بده بندگان مرا آنان كه قول و گفتار را مى شنوند و بهترين آن را تبعيت مى كنند. سخن از احسن الاقوال است, ليكن مصداق آن در جاى ديگر چنين تبيين شده است: ((ومن احسن قولا ممن دعا الى الله وعمل صالحا وقال اننى من المسلمين))(45) و چه كسى خوشگفتارتر از آن كس كه به سوى خدا دعوت نمايد و كار نيك انجام دهد. و يا در سوره مباركه حمد ذكرى اجمالى و كلى درباره نعمت يافتگان آمده است: ((صراط الذين انعمت عليهم… )) اما در سوره مباركه نسإ مصداق منعم عليهم تبيين شده است: ((…مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهدإ والصالحين))(46) مصداق منعم عليهم در اين آيه پيامبران و صديقين و شهدإ و صالحين ذكر شده است.
9ـ تكرار مطالب. تكرار در قرآن كريم از آن روست كه قرآن كتاب نور و هدايت است و در مقام هدايت لازم است, مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ويژگى موعظه داشته باشد بر خلاف كتاب هاى علمى كه هر مطلب تنها در يك جا بيان مى شود و تكرار آن سودمند نيست.
سر لزوم تكرار در كتاب هدايت آن است كه شيطان و نفس اماره كه عامل ضلالت و عذابند, پيوسته به اضلال آدمى مشغولند و كار آن ها گرچه گاهى كم مى شود, ليكن ترك نمى شود; از اين رو تكرار ارشاد و هدايت نيز ضرورى است.
10 ـ يكى از ظرافت هاى ادبى و هنرى در بيان قرآنى تغيير ناگهانى سياق است; مثلا در جمله اى كه چندين كلمه با ((اعراب رفع)) آمده, در اثنإ, كلمه اى با ((اعراب نصب)) ذكر مى شود تا خواننده را متوقف كرده, به تإمل وا دارد, مانند آيه ((لـكن الراسخون فى العلم منهم والمومنون يومنون بما انزل اليك وما انزل من قبلك والمقيمين الصلاه والموتون الزكاه والمومنون بالله واليوم الاخر اولـئك سنوتيهم اجرا عظيما))(47) ليكن راسخان آنان در دانش و مومنان به آن چه بر تو نازل شده و آن چه پيش از تو نازل گرديده است ايمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودى به آنان پاداش بزرگى خواهد داد. زيرا در اين آيه كريمه, پنج وصف ياد شده است كه سياق ادبى آنها مرفوع بودن آن اوصاف است; چنان كه دو وصف مقدم (راسخون و مومنون) و دو وصف موخر (موتون و مومنون) مرفوع است و در بين اوصاف مرفوع چهارگانه, يك وصف منصوب ديده مى شود و آن وصف ((مقيمين)) است تا توجه متدبران در قرآن و تاليان كتاب الهى را به اهميت نماز كه ستون دين است, جلب كند; همان طور كه در نوشتن تابلوها, برخى از كلمات مانند واژه ((شهيد)) با رنگ سرخ نوشته مى شود تا توجه بيننده را جلب كند. پس گاهى با تغيير اسلوب و تعويض سياق, به ويژگى محتوايى لفظ توجه داده مى شود.

پى نوشت ها:
1 . انعام, 84.
2 . يس, 13.
3 . انبيإ, 22.
4 . زمر, 29.
5 . حشر, 21.
6 . اعراف, 143.
7 . يس, 13.
8 . نحل, 74.
9 . يس, 13.
10 . حشر, 21.
11 . محمد(ص), 15.
12 . الرحمن, 46.
13 . همان, آيه13.
14 . محمد(ص) 15.
15 . يونس, 24.
16 . جمعه,2.
17 . ابراهيم, 1.
18 . ق, 45.
19 . شورى, 7.
20 . همان, 52.
21 . بقره, 183.
22 . اعراف, 26.
23 . بقره, آيات 197 ـ 196.
24 . همان, آيه187.
25 . توبه, 103.
26 . نور, 28.
27 . مائده, 27.
28 . تفسير نور الثقلين, ج1, ص615.
29 . طارق, آيات 14 ـ 13.
30 . منافقون, 8.
31. همان, 7.
32 . فصلت, آيات 42 ـ41.
33 . نسإ, 32.
34 . فاطر, 27.
35 . انعام, 141.
36 . انبيإ, 30.
37 . بقره, 151.
38 . همان, 239.
39 . نهج البلاغه, خطبه1.
40 . نسإ, 113.
41 . بقره, آيه216.
42 . همان 177.
43 . شعرا, آيات 89 ـ 88
44 . زمر, آيات 18 ـ 17.
45 . فصلت, 33.
46 . نسإ, 69.
47 . همان, آيه 162.
/

سخنان معصومان عليهم السلام تعليم و تعلم

 

سخنان معصومين(عليهم السلام)
تعليم و تعلم

رسول خدا(ص):

… والذى نفسى بيده ما من متعلم يختلف الى باب العالم الا كتب الله له بكل قدم عباده سنه و بنى له بكل قدم مدينه فى الجنه و يمشى على الارض و هى تستغفر له و يمسى و يصبح مغفورا له.(بحار, ج1, ص184)

… قسم به آن كه جانم در دست اوست هيچ دانشجويى به خانه دانشمندى[ معلمى] رفت و آمد نمى كند جز اين كه خداوند با هر گامى عبادت يك سال به حساب او مى نويسد و نيز شهرى در بهشت براى او بنا مى كند و (هنگامى كه) روى زمين راه مى رود زمين براى او آمرزش مى طلبد و وى صبح و شام آمرزيده مى شود.

رسول خدا(ص):

و قروا من تعلمون منه العلم و وقروا من تعلمونه العلم(نهج الفصاحه, 641)

بزرگ داريد معلمى را كه از وى علم مىآموزيد و احترام كنيد كسانى را كه به آنان آموزش مى دهيد.

رسول خدا(ص):

يجىء الرجل يوم القيامه و له من الحسنات كالسحاب الركام او كالجبال الرواسى فيقول يا رب انى لى هذا و لم اعملها؟ فيقول: هذا علمك الذى علمته الناس يعمل به من بعدك.(بحار, ج2, ص18)

در قيامت شخصى مىآيد در حالى كه اعمال نيك او مانند ابرهاى متراكم و كوه هاى استوار است گويد: پروردگار من چگونه عمل نكرده اين نيكى ها از من است؟ فرمايد: اين علمى است كه به مردم آموختى و بعد از تو بدان عمل كردند.

رسول خدا(ص):

المومن اذا مات و ترك ورقه واحده عليها علم تكون تلك الورقه يوم القيامه سترا فيما بينه و بين النار.(بحار, ج1, ص198)

اگر مومنى بميرد و تنها يك برگه كه بر آن علمى باشد از خود به جا گذارد, همان برگه در روز قيامت ميان او و آتش دوزخ حائل خواهد شد.

امام على(ع):

اذا مات الانسان انقطع عنه عمله الا من ثلاث: صدقه جاريه و علم كان علمه الناس فانتفعوا به و ولد صالح يدعو له.
(ابن ابى الحديد, ج20, ص258)

اگر انسان بميرد, عملش قطع گردد مگر از سه چيز: صدقه جاريه كه به جا گذاشته, علمى كه به ديگران آموخته و از آن سود برند و فرزند صالحى كه برايش دعا كند.

امام على(ع):

شكر العالم على علمه إن يبذله لمن يستحقه(مستدرك نهج البلاغه, ص178)

سپاسگزارى عالم آن است كه علم خود را در اختيار كسى كه استحقاقش را دارد قرار دهد.

امام على(ع):

خذوا من كل علم احسنه فان النحل يإكل مـن كل زهر ازينه فيتولد منه جوهران نفيسان: احدهما فيه شفإ للناس و الاخر يستضإ به.
(شرح غرر الحكم, ج3, ص152)

از هر دانشى بهترين آن را فرا گيريد همچون زنبور عسل كه بهترين گل ها را مى خورد و در نتيجه دو ماده گرانبها (عسل و موم) تحويل مى دهد كه يكى شفابخش است و ديگرى روشنى بخش (در ساختن شمع از آن استفاده مى شود).

امام على(ع):

تعلموا العلم فان تعلمه حسنه و مدارسته تسبيح والبحث عنه جهاد و تعليمه لمن لايعلمه صدقه و هوانيس فى الوحشه و صاحب فى الوحده و سلاح على الاعدإ.(بحار, ج1, ص166)

دانش را فرا گيريد زيرا آموختن دانش حسنه و مذاكره آن تسبيح و جستجوى آن در حكم جهاد است.

امام باقر(ع):

العالم كمن معه شمعه تضىء للناس فكل من ابصر شمعته دعا له بخير, كذلك العالم مع شمعه تزيل ظلمه الجهل و الحيره.
(بحار, ج2, ص4)

عالم هم چون كسى است كه شمعى به دست دارد و راه را بر مردم مى نمايد, پس هر كه پرتو شمع او را ببيند برايش دعاى خير كند, اين چنين است عالم با شمعى كه در دست دارد تاريكى هاى جهل و سرگردانى را از ميان مى برد.

امام باقر(ع):

ان الذى يعلم العلم منكم له اجر مثل اجر المتعلم و له الفضل عليه فتعلموا العلم من حمله العلم و علموه اخوانكم كما علمكموه العلمإ.(كافى, ج1, ص35)

بى شك آن كسى از شما كه دانشى را تعليم دهد پاداشى همسنگ دانشآموز دارد, و البته او بر اين فضيلت و برترى دارد. پس علم را از حاملان آن فرا گيريد و آن سان كه عالمان به شما آموخته اند آن را به برادرانتان بياموزيد.

امام صادق(ع):

اكتب و بث علمك فى اخوانك فان مت فورث كتبك بنيك فانه يإتى على الناس زمان هرج ما يإنسون فيه الا بكتبهم.(بحار, ج2, ص151)

بنويس و دانشت را در ميان برادرانت بپراكن و اگر مردى كتاب هاى خود را براى فرزندانت به ارث بنه, چه, بر مردم روزگار آشفته اى رسد كه با چيزى جز كتابهايشان انس نگيرند.

/

دانستنى هايى از قرآن درود و صلوات بر پيامبر

 

دانستنيهايى از قرآن
درود و صلوات بر پيامبر

ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما

(سوره احزاب ـ آيه 56)

همانا خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند, پس شما اى مومنان بر او صلوات بفرستيد و سلام گوئيد (تسليم فرمانش باشيد)
صلاه: صلاه در اصل به معناى انعطاف است و صلاه خدا بر پيامبرش به معناى انعطاف او قرين رحمتش به پيامبر است و چون در اينجا صلاه مقيد نيست لذا انعطاف كامل و مطلق خداوند را نسبت به پيامبرش مى رساند.
ملاحظه مى كنيد, قبل از اينكه خداوند از مومنين بخواهد كه بر پيامبرش درود بفرستند, خود و فرشتگانش بر او درود و صلوات مى فرستند و صلوات مومنين نيز انعطاف آنها بوسيله درخواست رحمت براى آن حضرت است.
صافى از على بن ابراهيم قمى نقل مى كند كه: صلوات خدا بر پيامبر, پاك كردن آن حضرت و ستودن اوست و از سوى مردم دعا كردن و طلب رحمت براى اوست و اقرار نمودن به فضل و مقام والايش و تصديق فرمانش و اطاعت بى چون و چرا از اوامرش و اجتناب و دورى جستن از نواهيش. و سلام بر او يعنى تسليم به ولايت و هرچه او آورده است.
يا سيد الانام درود جناب تو
ورد زبان ما است مه و سال و صبح و شام
نزديك تو چه فرستيم ما ز دور
در دست ما همين صلوات است والسلام
و همانا اين درود فرستادن خداوند بر پيامبرش به مراتب بالاتر و فضيلتش افزونتر است از شرافت آدم كه ملائك را فرمان به سجده اش داد, زيرا در آنجا خداوند نمى تواند شريك آنان در آن فعل باشد ولى در اينجا خداوند همراه فرشتگان و تمام مومنان بر پيامبر صلوات و درود مى فرستند.
عقل دورانديش مى داند كه تشريفى چنين هيچ دين پرور نديد و هيچ پيغمبر نيافت.
اين چه عظمت و چه مقامى است كه خداوند, خود, قبل از ملائكه و بندگانش بر اين انسان كامل صلوات فرستد و آنگاه تمام فرشتگان و مردم را دستور اكيد دهد كه بر او صلوات بفرستيد و سلام و تعظيم كنيد و در برابر فرمانش گردن نهيد.
به جامه خانه دين خلعت درود و سلام
چو گشت دوخته بر قامت تو آمد راست
نشان حرمت صلوا عليه بر نامت
نوشته اند و چنين منصبى شريف تورا است
آرى! او يك انسان عادى نيست هرچند از ميان شما مردم برخاسته. از ياد نبريد كه خداوند تمام جهان هستى را به خاطر وجود مقدسش آفريده است كه در حديث قدسى خطاب به اين معبود والايش فرمايد: ((لولاك لما خلقت الافلاك))
تو اصل وجود آمدى از نخست
دگر هرچه موجود شد فرع تست
ندانم كدامين سخن گويمت
كه والاترى زآنچه من گويمت
تو را عز ((لولاك)) تمكين بس است
ثناى تو طه و ياسين بس است
يصلون: چرا واژه ((يصلون)) آورده است؟ اين كلمه, مضارع است و معناى پيوستن دارد, معلوم مى شود همواره خدا و فرشتگان بر او درود و رحمت مى فرستند.
سلموا: سلموا ممكن است به دو معنى بيايد: اول ـ تسليم در برابر فرمان ها و اوامر پيامبر چنانكه در آيه اى ديگر فرموده است: ((ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما)) ـ و آنگاه مومنان از قضاوت و داورى تو هرگز در دل خود ناراحت نشوند و كاملا تسليم فرمانت باشند.
امام صادق عليه السلام در پاسخ ابو بصير كه پرسيد معناى تسليم در اين آيه چيست, مى فرمايد: ((هو التسليم له فى الامور)) يعنى كاملا در برابر او سر تسليم فرود آورند و اطاعتش كنند.
دوم ـ به معناى سلام فرستادن بر پيامبر و گفتن ((السلام عليك)) به آن حضرت است كه معنايش دعا براى سلامتى او در پيشگاه رب الارباب است.
ابوحمزه ثمالى از كعب بن عجره ـ كه يكى از اصحاب رسول الله(ص) است ـ نقل مى كند كه: ((لما نزلت هذه الايه قلنا يا رسول الله هذا السلام عليك قد عرفناه, فكيف الصلاه عليك؟)) سلام بر تو را فهميديم, چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟ فرمود: بگوئيد: ((اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد و بارك على محمد و آل محمد كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد))
البته ممكن است هر دو معناى سلام مورد نظر باشد كه ضمنا هر دو بازگشتشان به يك معنى است زيرا كسى كه به آن حضرت با خلوص سلام مى كند و از خداوند براى آن حضرت درخواست سلامتى مى كند, قطعا به او عشق مى ورزد و او را واجب الاطاعه مى داند و از او اطاعت مى كند چه عاشق پيوسته پيرو معشوق است.
ابن حجر در كتاب صواعقش نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((لا تصلوا على الصلاه البترإ)) ـ بر من صلوات ناقص نفرستيد. عرض كردند: صلوات ناقص چيست؟ فرمود: تقولون اللهم صل على محمد و تمسكون بل قولوا اللهم صل على محمد و آل محمد: اينكه تنها بگوئيد صلوات بر محمد و ساكت شويد و ادامه ندهيد, بلكه بايد بگوئيد: اللهم صل على محمد و آل محمد.
عايشه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نقل مى كند كه فرمود: ((لا يقبل صلاه الا بطهور و بالصلاه على)) نمازى پذيرفته نمى شود جز با طهارت و با درود فرستادن بر من. و لذا در تشهد و سلام نماز, نه تنها شيعيان بلكه عموم اهل سنت نيز بر پيامبر و آلش صلوات مى فرستند هرچند برخى مانند ابو حنيفه آن را سنت دانسته و واجب نمى داند ولى قطعا شافعى آن را در نماز واجب و فرض مى داند چه خود در بيت شعر معروفش مى گويد:
اى اهل بيت پيامبر! محبت شما از سوى خداوند در قرآن واجب عظيم شده و در عظمت مقام شما همين بس كه هر كس در نماز واجب يوميه اش بر شما صلوات نفرستد, نمازش باطل خواهد بود.
به اميد اينكه با خلوص بر آن حضرت و اهل بيت گرامش صلوات بفرستيم تا شايد ما نيز كفه اعمالمان در روز رستاخيز سنگين شود و به شفاعت حضرتش نائل آئيم.

 

/

احاديثى از معصومان عليهم السلام در باره دنيا

احاديثى از معصومان عليهم السلام
در باره دنيا


انّ الدُّنيا والآخرةَ عَدوَّانِ مُتَفاوتَان ِ, و سَبيلانِ مُختِلِفان , فَمَن أحبَّ الدّنيا و تَولاّها أبغَضَ الآخرَةَ و عاداها, و هُما بِمنزلةِ المَشْرِق والمَغْرِب وماشٍ بَينهما, كُلَّما قَرُبَ مِن واحدٍ بَعُدَ مِن الآخر, و هما بَعْدُ ضَرَّتان

دنيا و آخرت دو دشمن آشتى ناپذير و دو راه مختلفند, پس كسى كه دنيا را دوست دارد و به آن عشق ورزدآخرت را دشمن مى دارد ونسبت به آن عداوت مى كند, و اين دو همچون مشرق و مغربند, پوينده اين دو راه هر گاه به يكى از دو طرف نزديك شود از ديگرى دورگردد و آن دو همانند <هوو> هستند ـ كه نوعاً با هم ناسازگارند ـ.
(نهج البلاغه , حكمت 103

خُذْ مِن الدُّنيا ما أَتاكَ, و تَوَلَّ عمَّا تولّى عنك, فان أنْتَ لم تَفْعلْ فاجْمِلْ فى الطّلَب .
از دنيا همان قدر بگير كه به تو مى رسد و آنچه از تو رو گرداند, ناديده بگير و اگر نمى توانى چنين باشى لااقل خواسته ات را كمتركن .
(نهج البلاغه , حكمت 393

اذا أقْبَلَتِ الدُّنيا على أحدٍ أعارتْهُ مَحاسنَ غيرِه ِ, و اذا أدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِه .
اگر دنيا به كسى رو كند, خوبى هاى ديگران را به طور موقّت به او مى دهد, و زمانى كه به كسى پشت كند, امتيازات و نيكى هاى خود او راهم از او مى گيرد.
(نهج البلاغه , حكمت 9 مروج الذهب , ج 3 ص 434

مَن طَلَبَ الدُّنيا طَلَبهُ الْمَوت حتّى يُخْرِجَه عَنها, وَ مَنْ طَلَبَ الآخِرةَ طَلَبتهُ الدُّنيا حَتّى يَسْتَوفىَ رِزْقَه مِنْها.
آن كه دنبال دنيا رود مرگ دنبالش مى رود تا او را از دنيا ببرد و آن كه طالب آخرت است دنيا در طلبش مى رود تا رزقش را به او برساند.
(نهج البلاغه , حكمت 431

يا جابِر, قِوامُ الدّين والدُّنيا بأرْبَعةٍ: عالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَه ُ, وَ جَاهلٍ لا يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلّم َ, وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَل بِمَعروفِه , وَ فَقيرٍ لايَبيعُ آخِرَتَه بِدُنياه
اى جابر! پايدارى دين و دنيا به چهار چيز است :
دانشمندى كه به دانش خود عمل كند, نادانى كه از فراگيرى سر باز نزند, سخاوتمندى كه در انجام كار نيك بخل نورزد و تهى دستى كه آخرتش را به دنيا نفروشد.
(نهج البلاغه , حكمت 372 الخصال , ج 1 ص 90

منهُومانِ لايَشْبعَان ِ: طالبُ علم ٍ, و طالبُ دُنيا.
دو گرسنه اند كه هرگز سير نمى شوند: طالب دانش و طالب دنيا.
(نهج البلاغه , حكمت 457 الكافى ج 1 ص 64

لايَتْرُكُ الناسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دينِهِم لاستِصْلاحِ دُنياهُم اِلاّ فَتَحَ اللّهُ عَليهِم ما هُوَ أضرُّ مِنْه .
مردم چيزى از امور دينشان را براى نفع دنيايشان ترك نمى كنند مگر آن كه خداوند زيانبارتر از آن را به رويشان خواهد گشود.
(نهج البلاغه , حكمت 106

أَهْلُ الدُّنيا كرَكْبٍ يُسارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيام ٌ.
اهل دنيا هم چون سوارانى هستند كه آنها را مى برند و آنان در خوابند.
(نهج البلاغه , حكمت 64

وَ قَال (ع ) فى صِفَة الدُّنيا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ, انّ اللّه تَعالى لم يَرْضَها ثَواباً لاءولِيائه , و لا عِقابَاً لاءعدائِه , وَ انَّ أَهْلَ الدُّنيا كَرَكْبٍ بَيْناهُمْ حَلُّوُا اِذْصاحَ بِهِمْ سائِقُهُم فَارتَحَلُوا.
امام (ع ) در وصف پستى دنيا فرمود: دنيا فريب مى دهد, زيان مى رساند و مى گذرد; خداى تعالى نه دادن آن را پاداش براى دوستانش و نه گرفتنش را كيفر براى دشمنانش در نظر گرفته , به طور يقين اهل دنيا مانند كاروانى هستند كه هنوز منزل نگرفته اند كه قافله سالار فريادرحيل مى زند, سپس كوچ مى كنند.
(نهج البلاغه , حكمت 415

مَنْ أَصْبَحَ عَلى الدُّنْيا حَزيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقضاءِ اللّهِ سَاخِطاً…, وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيا التَاطَ, قَلْبُهُ مِنها بِثَلاث ٍ: هَمٌّ لا يُغِبُّه وَ حِرْصٌ لايَتْرُكُه ُ, وَأمَلٍ لايُدْرِكُه
كسى كه به خاطر دنيا اندوهگين باشد از قضا و قدر الهى ناخشنود است … و آن كه دلش با دوستى دنيا پيوند خورده باشد قلبش به سه چيزآلوده گردد: اندوهى كه از او جدا نشود, حرصى كه او را ترك نگويد و آرزويى كه هيچ گاه به آن نخواهد رسيد.
(نهج البلاغه , حكمت 228 تذكرة الخواص , ص 144

مِنْ هَوَانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ أَنَّهُ لايُعْصى اِلاّ فيها, وَ لا يُنالُ مَا عِنْدَهُ اِلاّ بِتَرْكِها.
از پستى دنيا در نظر خدا همين بس كه نافرمانى نمى شد مگر در دنيا و براى رسيدن به پاداش الهى راهى جز ترك آن نيست .
(نهج البلاغه , حكمت 385

النّاسُ فى الدُّنيا عامِلان : عامِلٌ عَمِلَ فِى الدُّنْيا لِلدُّنْيا, قَدْ شَغَلَتْهُ دُنياه عَنْ آخرتِهِ يَخْشَى عَلى مَنْ يَخْلُفُهُ الْفَقْر, وَ يَأْمَنُهُ عَلى نَفْسِه ِ, فَيُفنى عُمْرَه ُفى مَنْفَعَةِ غَيْرِه , وَ عامِلٌ عَمِلَ فِى الدُّنيا لِما بَعْدَها, فَجاءَهُ الَّذى لَهُ مِنَ الدُّنيا بِغَير عمل , فَاحْرَز الحَظّين مَعاً, وَ مَلَكَ الدّارين جَميعاً, فَاصْبَح َوَجِيهاً عِنْدَاللّه ِ, لايَسْألُ اللّهَ حاجَةً فَيَمنَعُه .
مردم در دنيا دو گروهند: گروهى تا آن جا براى دنيا عمل مى كنند كه دنيا آنها را از آخرتشان باز مى دارد كه مى ترسند بازماندگانشان فقيرگردند. و خود را جاز فقر معنوى اخروى ج در امان مى دانند, لذا عمر خود را براى سود ديگران تباه مى كنند, و گروهى ديگر در دنيا براى آخرت عمل مى كنند اما سهم آنها از دنيا, بدون كار به آنها مى رسد, پس آنها بهرهء دنيا و آخرت را با هم مى برند و هر دو سرا را با هم تصاحب مى كنند, در درگاه خداوند آبرومند خواهند بود, در نتيجه هر حاجتى را از خدا بخواهند خداوند از آنها دريغ نمى دارد.
(نهج البلاغه , حكمت 269

مَثَلُ الدُّنيا كَمَثَل الْحَيّةِ, لَيِّنٌ مَسُّها, وَالسَّمُّ النّاقِعُ فى جَوْفِها, يَهوى الَيْها الْغِرُّ الْجاهِل , وَ يَحْذَرُها ذُو اللُّبِ الْعاقِل .
دنيا همانند مار است , لمس كردن آن , نرم و ملايم است اما درونش از زهر آكنده است , لذا فريب خورده نادان به آن ميل پيدا مى كند وهوشيار عاقل از آن حذر مى كند.
(نهج البلاغه , حكمت 119

احْذرُوا الدُّنيا فانَّها غَدَّارَةٌ خَدُوع ٌ, مُعطيَةٌ مَنُوْع ٌ, مُلْبِسَةٌ نَزوع ٌ, لايَدومُ رَخاؤُها, وَ لايَنْقَضى عَناؤُها, وَ لايَرْكُدُ بَلاؤُها
از زرق و برق دنيا برحذر باشيد كه دنيا خيانتكارى است فريبنده و نيرنگباز, بخشنده اى است منع كننده , پوشنده اى است برهنه سازنده ,آرامش آن بى دوام , مشكلاتش بى پايان و بلاهايش قطع ناشدنى است .
(نهج البلاغه , خطبه 220

انَّما الدُّنْيا مُنْتَهى بَصَرِ الاءَعْمى , لايُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَيْئَاً, وَالبَصيرُ يَنْفُذُها بَصَرُه , وَ يعلمُ أنَّ الدّارَ وَراءَها, فَالْبَصيرُ مِنْها شاخِص ٌ, وَالاءعْمى الَيْها شاخِص ٌ, وَالْبَصيرُ مِنْها مُتزوِّدٌ, وَالاءَعْمى لَها مُتزوِّدٌ.
دنيا, نهايت ديد كوردلان است , آنچه در پشت آن است نمى بيند جو توجه به آخرت نداردج اما فرد بينا, ديدش در آن نفوذ مى كند و مى داندكه آخرت در وراى آن است , پس كسى كه چشم دلش باز است در دنيا آماده است , پس كسى كه چشم دلش بازاست در دنيا آماده كوچ است , اما كوردل , چشمش را به آن دوخته است , با اين بيان افراد بينا از دنيا براى خود زاد و توشه برمى گيرند و كوردلان براى دنيا زاد وتوشه مى اندوزند.
(نهج البلاغه , خطبه 133

اِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا اءَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاك َ.
براى تو از دنيا فقط چيزى است كه با آن آخرتت را سامان داده اى .
(دستور معالم الحكم ص 25

قال له (ع ) رجل : صِف لَنا الدُّنيا. فقال (ع ): وَ مَا اءَصِفُ لك مِنْ دَارٍ اءَوَّلُهَا عَنَاءٌ, وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ, فِى حَلالِهَا حِسَاب ٌ, وَ فِى حَرَامِهَا عِقَاب ٌ, مَن صَح ّفيها أَمِن , وَ مَن سَقِمَ فيها نَدِم َ, و مَنْ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِن َ, وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِن َ.
شخصى به امام (ع ) گفت : دنيا را برايم وصف كن ؟ فرمود: چگونه برايت توصيف كنم منزلى را كه آغازش سختى و پايانش فنا و نيستى است , در حلال آن حساب و در حرامش عقاب است , سالمش در امان و بيمارش پشيمان است , ثروتمندش فريب خورده و فقير وتهيدستش غمگين گردد.
(نهج البلاغه , خطبه 82

الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لاَ دَارُ مَقَرٍّ, وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلان ِ: رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَاءَوْبَقَهَا, وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَاءَعْتَقَهَا.
دنيا سراى گذر است نه جاى توقف , مردم در آن دو گروهند: گروهى خود را فروختند پس به هلاكت افتادند و گروهى خود را خريدند وآزاد كردند.
(نثر الدّر, ج 1 ص 295

الدُّنيا مطيّةُ المُؤمِن , عليها يَرتَحِلُ الى ربّه , فَاصلِحوا مَطاياكُم تبلّغكم الى ربّكُم
دنيا وسيلهء سوارى مؤمن است كه او را به سوى پروردگارش كوچ مى دهد پس سوارى هاى خود را اصلاح كنيد تا شما را به پروردگارتان برساند.
(ابن ابى الحديد, ج 20 ص 317

مَن كانَتِ الدُّنيا همّهُ كَثُرَ فى القيامةِ غَمُّه .
كسى كه دنيا همتش باشد در قيامت اندوهش بسيار گردد.
(ابن ابى الحديد, ج 20 ص 211

الدُّنيا جَمّةُ المصائب ِ, مُرّةُ المشارب ِ, لاتُمتّعُ صاحباً بِصاحب ٍ.
دنيا مجموعهء مصيبت ها و چشمه هاى تلخ و گوارا است , و در آن هيچ كس از ديگرى تمتع و بهره اى نمى برد.
(ابن ابى الحديد, ج 20ص 271

الدُّنيا حَمقاء لا تَميلُ الاّ الى أشباهها.
دنيا همچون احمقى است كه جز به همانند خود ميل نمى كند.
(ابن ابى الحديد, ج 20 ص 294

من كانت الدُّنيا همَّهُ اشتدّتْ حسرتُهُ عِندَ فِراقِها.
آن كه دنيا همتش باشد به هنگام جدايى از آن , حسرتش شديد خواهد بود.
(مستدرك نهج البلاغه , ص 165

الدّنيا جيفَةٌ, فَمَن أرادَها فليَصْبِر على مُخالَطَةِ الكِلاب .
دنيا مردارى است , پس كسى كه آن را بخواهد, بايد بر معاشرت با سگها شكيبا باشد.
(مستدرك نهج البلاغه , ص 185

قيل لَه (ع ): فأىُّ الناسِ أحمق ٌ؟
قال (ع ): المُغُتَرُّ بالدُّنيا, و هو يَرى فيها مِنْ تَقَلُّبِ أحوالِها.
به امام (ع ) گفته شد: چه كسى احمق است ؟
فرمود: فريب خوردهء دنيا و حال آن كه او دگرگونى حالات آن را مى بيند (پس او احمق است ).
(مستدرك نهج البلاغه , ص 166

الدُّنيا ظِلُّ الغَمامِ و حُلْمُ المَنام .
دنيا هم چون سايهء ابرها و رؤياى در خواب است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 102 ح 1981

الدُّنيا عَرَضٌ حاضرٌ, يأكُل منه البِرُّ والفاجرُ, والآخرةُ دارٌ حقٍّ يَحكمُ فيها مَلِكٌقادرٌ.
دنيا سفرهء آماده اى است كه نيكوكار و بدكردار از آن مى خورند و آخرت سراى حقى است كه سلطان توانايى در آن حكمران است .
(غررالحكم , ج 1 ص 100 ح 1956

الدُّنيا مُنْتَقِلةٌ فانيةٌ, ان بَقِيتْ لكَ لم تَبْقَ لها.
دنيا در حال نابودى است كه اگر براى تو ماندگار باشد تو براى آن ماندگار نيستى .
(غرر الحكم , ج 1 ص 90 ح 1826

الدُّنيا مَليئةٌ بالمصائب , طارِقَةٌ بِالفجائع والنَوائِب .
دنيا پر از گرفتارى ها و دردهاى كوبنده و اندوه هاى شكننده است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 107 ح 2049

الدُّنيا سَمٌّ يأَكُلُهُ مَنْ لايَعْرِفُه .
دنيا, زهرى كشنده است هر كه نشناسدش آن را مى خورد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 69 ح 1452

الدُّنيا دارُ الغُرَباء, و مَوطِنُ الاشقِياء.
دنيا, سراى غربان و آرامگاه شقاوت پيشگان است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 58 ح 1251

الدُّنيا غَنيمةُ الحَمْقى .
دنيا, غنيمت (و دست آورد) احمق هاست .
(غرر الحكم , ج 1 ص 53 ح 1153

الدُّنيا كَيَومٍ مَضى , و شهرٍ انقضى .
دنيا, همانند روز رفتنى است و مانند ماه سرآمدنى است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 58 ح 1250

الدُّنيا بالاتفاقِ والآخرةُ بالاستحقاق .
دنيا به اتفاق به دست آيد و آخرت با شايستگى و استحقاق نصيب شود.
(غرر الحكم , ج 1 ص 20 ح 286و 287

النَّاسُ اءَبْنَاءُ الدُّنْيَا, والوَلدُ مطبوعٌ على حُبّ أمِّه .
مردم فرزندان دنيايند و فرزند طبعش بر مهر و محبت مادرش مى باشد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 94 ح 1873

المغبُونُ مَنْ شَغَلَ بالدُّنيا, وفاتَه حظُّهُ مِنَ الآخرة.
زيانكار كسى است كه سرگرم دنيا شده و بهره اش از آخرت از دستش رفته است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 106 ح 2031

أوقات الدُّنيا ـ و ان طالتْ ـ قَصيرةٌ, والمُتْعَةُ بها ـ و ان كَثُرت ـ يَسيرةٌ.
دوران اين دنيا گرچه طولانى باشد, كوتاه و بهرهء آن گرچه بسيار باشد, اندك است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 121 ح 2212

اِهربوا من الدّنيا, و اصرفُوا قُلوبَكم عنها, فانّها سِجنٌ المؤمِن , حظُّهُ منها قليل ٌ, و عقلُهُ بها عَليل ٌ, و ناظرهُ فيها كليل ٌ.
از دنيا بگريزيد و دلهايتان را از آن بگردانيد زيرا كه دنيا زندان مؤمن و بهره اش كم , دلبسته به آن بيمار و نظر كننده در آن حيران وسرگردان است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 150 ح 73

ايّاك والوَلَهَ بالدُّنيا, فانّهاتورثُكَ الشّقاء والبَلاء, و تَحْدُوك على بَيْعِ البَقاءِبالفَناء
بر تو باد به دورى از شيفتگى به دنيا, زيرا كه تو را به بدبختى و گرفتارى مى اندازد و تو را به طرف فروختن آخرت به سراى نيستى مى راند.
(نهج البلاغه , خطبه 28 غرر الحكم , ج 1 ص 165 ح 76

ألا و انّ اليومَ المضمارُ, و غداً السّباق ُ, والسُّبقَةُ الجنّة, والغايَةُ النار.
آگاه باشيد! امروز روز تمرين و آمادگى و فردا روز مسابقه است , جايزه برندگان , بهشت و سرانجام عقب ماندگان , آتش جهنم خواهدبود.
(غرر الحكم , ج 1ص 172 ح 21

أَخْسَرُ النّاسِ مَنْ رضىَ الدُّنيا عِوضاً عن الآخرة.
زيانكارترين مردم كسى است كه عوض آخرت به دنيا راضى شود.
(غرر الحكم , ج 1 ص 191 ح 251

أسعدُ النّاسِ بالدُّنيا التاركُ لها, وأسعدُهُم بالآخرة العامِلٌ لها.
سعادتمندترين مردم در دنيا, تارك دنياست و سعادتمندترين مردم در آخرت كسى است كه براى آخرت عمل كند.
(غرر الحكم , ج 1ص 207 ح 483

انَّ السُّعداءَ بالدُّنيا غداً هُمُ الهارِبونَ منها اليوم .
همانا سعادتمندان در دنيا كسانى اند كه از دنيا گريزانند.
(غرر الحكم , ج 1 ص 228 ح 186

اِنَّ الدُّنيا دارُ عَناءٍ وَ فَناء وَ غِيَرٍ وَ عِبَرٍ, وَ مَحَلُّ فِتْنَةٍ وَ مِحْنَةٍ.
همانا دنيا سراى گرفتارى , ناپايدارى و دگرگون شدن و پند گرفتن است و محل فتنه و محنت است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 240 ح 282

اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاخْرِجُوا مِنْ قُلُوبِكُمْ حُبَّ الدُّنّيا.
اگر دوستدار خداييد پس محبت دنيا را از دلهايتان بيرون كنيد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 253 ح 41

انَّكَ اِنْ اَدْبَرْتَ عَنِ الدُّنْيا اَقْبَلَت ْ.
به راستى كه تو اگر از دنيا روى بگردانى , دنيا به تو روى خواهد آورد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 260 ح 14

انّكَ انْ عَمِلْتَ لِلدُّنيا خَسِرَتْ صَفْقَتُك
به راستى اگر براى دنيا كار كنى تجارتت خسارت خواهد ديد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 261 ح 31

خَيْرُ الدُّنيا زَهيدٌ, وَ شَرُّها عَتيدٌ
خوبى هاى دنيا ناچيز و بديهايش حاضر و آماده است .
(نهج البلاغة, خطبه 113

رَدْع النَّفْسِ عَنْ زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرةُ الْعَقْل
بازداشتن نفس از زيورهاى دنيا ثمرهء خرد است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 381 ح 16

كُلُّ أرباح الدُّنيا خُسْران ٌ.
تمامى سودهاى دنيا, زيان است
(غرر الحكم , ج 2 ص 83 ح 32

قَليلُ الدُّنيا يَذْهَبُ بِكَثيرِ الآخِرَة.
اندكى از دنيا جپرستى ج بسيارى از آخرت را از بين مى برد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 78 ح 82

كَما اَنَّ الشَّمْسَ وَالليلَ لايَجتَمِعان , كَذلِك حُبُّ اللّهِ وَ حُبُّ الدُّنْيا لايَجْتَمِعان .
همان طور كه روز و شب با هم جمع نمى شوند, محبت خدا و محبت دنيا با هم جمع نمى گردند.(غرر الحكم , ج 2 ص 112 ح 25

كُلّما فاتَكَ مِنَ الدُّنيا شَىءٌ فَهُوَ غَنيمةٌ
هر چه از دنيا از دستت برود آن غنيمت است جو در قيامت آسوده تر خواهى بود.ج
(غرر الحكم , ج 2 ص 111 ح 13

مَنْ قَعَدَ عَنِ الدُّنيا طَلَبَتْهُ .
هر كه از دنيا كنار بكشد جباز هم ج دنيا او را دنبال خواهد كرد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 156 ح 144

مَنْ صَارَعَ الدُّنيا صَرَعَتْه .
هر كه با دنيا مبارزه كند دنيا او را به زمين خواهد زد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 156 ح 146

لَوْ عَقَلَ أَهْلُ الدُّنْيا لَخَرِبَتِ الدُّنيا
اگر اهل دنيا همه عاقل بودند جو فقط براى آخرت تلاش مى كردندج قهراً دنيا ويران مى شد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 142 ح 7

مَنْ طَلَبَ مِن الدُّنيا ما يُرضيه كَثُرَ تَجَنّيهِ و طالَ تَعَنّيه و تَعدِّيه .
هر كه در دنيا (فقط) دنبال چيزى باشد كه خرسندش مى سازد جنايتش بسيار و رنج و ستمش به طول خواهد كشيد.
(غرر الحكم , ج 2ص 196 ح 867

مَنْ غَلَبَتِ الدُّنيا عليه عَمِىَ عمّا بَين يَديه .
كسى كه دنيا بر او غلبه كند, از آنچه پيش روى اوست كور خواهد بود جو قيامت رانمى بيند
(غرر الحكم , ج 2 ص 218 ح 1203

مَنْ خَدمَ الدُّنيا استخدمَتْه ُ, و مَنْ خَدَمَ اللّهَ سُبحانَه خَدَمَتْه .
هر كه در خدمت دنيا باشد, دنيا او را خادم خود كند و آن كه در خدمت خداى سبحان باشد دنيا در خدمت او خواهد بود.
(غرر الحكم ,ج 2 ص 238 ح 1437

مِنْ ذِمامَةِ الدُّنيا عندَ اللّهِ أن لايُنالَ ما عندَهُ الاّ بتركِها.
از پستى دنيا نزد خداى سبحان آن است كه به آنچه نزد خداست نتوان رسيد مگر به ترك دنيا
(غرر الحكم , ج 2 ص 254 ح 118

مَثَلُ الدُّنيا كظِلّكَ, ان وَقَفْتَ وَقَفَْ و انْ طلبتَهُ بَعُد.
مَثل دنيا همانند سايه توست , كه اگر بايستى مى ايستد و اگر به دنبالش بروى دورگردد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 284 ح 107

لاتَعْصِمُ الدُّنيا مَن التَجَأَ اليها.
دنيا كسى را كه به او پناه برده باشد, حفظ نمى كند.
(غرر الحكم , ج 2 ص 355 ح 264

الدُّنيا سِجْنُ المُؤمِن والموتُ تحفَتُه والجنّةُ مأواه .
دنيا زندان مؤمن و مرگ , ارمغان او و بهشت جايگاه (ابدى ) اوست .
(غرر الحكم , ج 1 ص 95 ح 1883

الدُّنيا جنَّةُ الكافِر و الموتُ مُشَخّصُهُ والنّارُ مَثواه .
دنيا بهشت كافر, و مرگ مشخص كننده او و آتش جايگاه (ابدى ) اوست .
(غرر الحكم , ج 1 ص 95 ح 1884
 

مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ ال ْآخِرَةِ وَ لَا يَطْلُبُ ال ْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِه ِلِلْاءَمَانَةِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِيعَةً اِلَى الْمَعْصِيَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ اءَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ اءَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذَلِكَ فِى مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًى الراغبون فى اللّه

امام على عليه السلام :
فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا فِى اءَعْيُنِكُمْ اءَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ اءَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ ارْفُضُوهَا ذَمِيمَةً فَاِنَّهَا قَدْرَفَضَتْ مَنْ كَانَ اءَشْغَفَ بِهَا مِنْكُمْ

اءَيُّهَا النَّاسُ اِنَّ اءَخْوَفَ مَا اءَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْاءَمَلِ فَاءَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ اءَمَّا طُولُ الْاءَمَلِ فَيُنْسِى ال ْآخِرَةَ اءَلَا وَاِنَّ الدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا اِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْاِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا اءَلَا وَ اِنَّ ال ْآخِرَةَ قَدْ اءَقْبَلَتْ وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ اءَبْنَاءِال ْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ اءَبْنَاءِ الدُّنْيَا فَاِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِاءَبِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ اِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ

الْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَقْنُوطٍ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لَا مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ وَ لَا مَاءْيُوسٍ مِنْ مَغْفِرَتِهِ وَ لَا مُسْتَنْكَفٍ عَنْ عِبَادَتِهِ الَّذِى لَا تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَةٌ وَ لَا تُفْقَدُ لَه ُنِعْمَةٌ

وَ الدُّنْيَا دَارٌ مُنِى َ لَهَا الْفَنَاءُ وَ لِاءَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ وَ هِى َ حُلْوَةٌ خَضْرَاءُ وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِاءَحْسَنِ مَابِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ وَ لَا تَسْاءَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا اءَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ

اءَلَا وَ اِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ آذَنَتْ بِانْقِضَاءٍ وَ تَنَكَّرَ مَعْرُوفُهَا وَ اءَدْبَرَتْ حَذَّاءَ فَهِى َ تَحْفِزُ بِالْفَنَاءِ سُكَّانَهَا وَ تَحْدُو بِالْمَوْتِ جِيرَانَهَا وَ قَدْ اءَمَرَّ فِيهَا مَاكَانَ حُلْواً وَ كَدِرَ مِنْهَا مَا كَانَ صَفْواً فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا اِلَّا سَمَلَةٌ كَسَمَلَةِ الْاِدَاوَةِ اءَوْ جُرْعَةٌ كَجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ لَوْ تَمَزَّزَهَا الصَّدْيَانُ لَمْ يَنْقَعْ فَاءَزْمِعُوا عِبَادَ اللَّه ِالرَّحِيلَ عَنْ هَذِهِ الدَّارِ الْمَقْدُورِ عَلَى اءَهْلِهَا الزَّوَالُ وَ لَا يَغْلِبَنَّكُمْ فِيهَا الْاءَمَلُ وَ لَا يَطُولَنَّ عَلَيْكُمْ فِيهَا الْاءَمَدُ

اءَلَا اِنَّ الدُّنْيَا دَارٌ لَا يُسْلَمُ مِنْهَا اِلَّا فِيهَا وَ لَا يُنْجَى بِشَى ْءٍ كَانَ لَهَا ابْتُلِى َ النَّاسُ بِهَا فِتْنَةً فَمَا اءَخَذُوهُ مِنْهَا لَهَا اءُخْرِجُوا مِنْهُ وَ حُوسِبُوا عَلَيْهِ وَ مَا اءَخَذُوه ُمِنْهَا لِغَيْرِهَا قَدِمُوا عَلَيْهِ وَ اءَقَامُوا فِيهِ فَاِنَّهَا عِنْدَ ذَوِى الْعُقُولِ كَفَى ْءِ الظِّلِّ بَيْنَا تَرَاهُ سَابِغاً حَتَّى قَلَصَ وَ زَائِداً حَتَّى نَقَصَ

مَا اءَصِفُ مِنْ دَارٍ اءَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ فِى حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِى حَرَامِهَا عِقَابٌ مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَمَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ وَ مَنْ اءَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اءَبْصَرَ اِلَيْهَا اءَعْمَتْهُ

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ اءَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ وَ نَسْاءَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِى الْاءَدْيَانِ كَمَا نَسْاءَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِى الْاءَبْدَانِ عِبَادَ اللَّهِ اءُوصِيكُمْ بِالرَّفْض ِلِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ وَ اِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا وَ الْمُبْلِيَةِ لِاءَجْسَامِكُمْ وَ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا فَاِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ سَلَكُوا سَبِيلًا فَكَاءَنَّهُمْ قَدْقَطَعُوهُ وَ اءَمُّوا عَلَماً فَكَاءَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِى اِلَى الْغَايَةِ اءَنْ يَجْرِى َ اِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا وَ مَا عَسَى اءَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لَا يَعْدُوهُ وَطَالِبٌ حَثِيثٌ مِنَ الْمَوْتِ يَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِى الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارِقَهَا رَغْماً فَلَا تَنَافَسُوا فِى عِزِّ الدُّنْيَا وَ فَخْرِهَا وَ لَا تَعْجَبُوا بِزِينَتِهَا وَ نَعِيمِهَا وَ لَاتَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَ بُوءْسِهَا فَاِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا اِلَى انْقِطَاعٍ وَ اِنَّ زِينَتَهَا وَ نَعِيمَهَا اِلَى زَوَالٍ وَ ضَرَّاءَهَا وَ بُوءْسَهَا اِلَى (نهج البلاغة ص : 145نَفَادٍ وَ كُلُّ مُدَّةٍ فِيهَا اِلَى انْتِهَاءٍ وَ كُلُّ حَى ٍّ فِيهَا اِلَى فَنَاءٍ اءَ وَ لَيْسَ لَكُمْ فِى آثَارِ الْاءَوَّلِينَ مُزْدَجَرٌ وَ فِى آبَائِكُمُ الْمَاضِينَ تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبَرٌ اِنْ كُنْتُم ْتَعْقِلُونَ اءَ وَ لَمْ تَرَوْا اِلَى الْمَاضِينَ مِنْكُمْ لَا يَرْجِعُونَ وَ اِلَى الْخَلَفِ الْبَاقِينَ لَا يَبْقَوْنَ اءَ وَ لَسْتُمْ تَرَوْنَ اءَهْلَ الدُّنْيَا يُصْبِحُونَ وَ يُمْسُونَ عَلَى اءَحْوَالٍ شَتَّى فَمَيِّتٌ يُبْكَى وَ آخَرُ يُعَزَّى وَ صَرِيعٌ مُبْتَلًى وَ عَائِدٌ يَعُودُ وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ يَجُودُ وَ طَالِبٌ لِلدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَلَى اءَثَرِالْمَاضِى مَا يَمْضِى الْبَاقِى اءَلَا فَاذْكُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ وَ مُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ وَ قَاطِعَ الْاءُمْنِيَاتِ عِنْدَ الْمُسَاوَرَةِ لِلْاءَعْمَالِ الْقَبِيحَةِ وَ اسْتَعِينُوا اللَّهَ عَلَى اءَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ وَ مَا لَا يُحْصَى مِنْ اءَعْدَادِ نِعَمِهِ وَ اِحْسَانِهِ
 

/

جديد ترين آثار منتشره دفتر تبليغات اسلامى قم

جديدترين آثار منتشر شده توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله رسيده است:


سيماى خوشبختى, حميد رسايى
واژه هاى اخلاقى از اصول كافى, ابراهيم پيشوايى ملايرى
انديشه سياسى خواجه نصيرالدين طوسى, مرتضى يوسفى راد
انديشه سياسى فيض كاشانى ,على خالقى
سكولاريزم در مسيحيت و اسلام, محمد حسن قدردان قراملكى
انديشه سياسى محقق حلى, روح الله شريعتى
انديشه سياسى محقق كركى, سيد محمد على حسينى زاده
كلمه عليا درتوقيفيت اسمإ آيه الله حسن زاده آملى
راه قرآن, آيه الله سيد رضا صدر
جزيره خضرإ افسانه يا واقعيت, ابوالفضل طريقه دار
سپيده اميد, سيد حسين اسحاقى
مبانى نهضت احياى فكر دينى, محمد جواد صاحبى
جامعه شناسى سياسى افغانستان, سيد عبدالقيوم سجادى
درآمدى بر سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران, دكتر بيژن ايزدى
هزار و يك كلمه, آيه الله حسن زاده آملى
شبنم سرخ, محمد حسين فكور
سعد السعود للنفوس, سيد بن طاووس
قواعد كلى استنباط جلد سوم, شهيد سيد محمد باقر صدر, ترجمه و شرح رضا اسلامى
چشم اندازى به حكومت مهدى(عج), نجم الدين طبسى
روض الجنان, جلد2, شهيد ثانى
آيين تزكيه, محمد حسن رحيميان و محمد تقى رهبر
بررسى تاريخى و فقهى خمس, عبدالرحمن انصارى
انديشه سياسى اخوان الصفا, على فريدونى
انديشه سياسى اخوان الصفا, محسن مهاجرنيا
مديريت اسلامى, محمد حسن نبوى
نگاهى نو به حكومت دينى, سيد مسعود معصومى
شرح خطبه حضرت زهرا(س), جلد2, سيد عزالدين حسينى زنجانى
اخلاق معاشرت, جواد محدثى
اسرار الصلوه يا معراج عشق, مهدى سمندرى
پديده شناسى فقر و توسعه جلدهاى 4ـ3ـ2ـ1
اربع رسائل كلاميه
نقش قبائل يمنى در حمايت از اهل بيت, اصغر منتظرالقائم
كشف الغطإ, كاشف الغطإ
روش خودسازى, فريده مصطفوى, فاطمه جعفرى, صديقه معصومى
تفسير راهنما, جلد 14ـ13, اكبر هاشمى رفسنجانى
شرط ضمنى, پژوهشى تطبيقى در فقه, قانون مدنى و حقوق خارجى, حسين سيمايى صراف
حكمت حكومت فقيه, حسن ممدوحى
مبانى حكومت اسلامى, حسين جوان آراسته
فقه پژوهشى قرآنى, سيد محمد على ايازى
احكام روابط زن و مرد و مسائل اجتماعى آنان, سيد مسعود معصومى
در جستجوى خواهر, غلام محمد پور (غريب)
جرعه اى از زلال قرآن, جلد1, محمدى گلپايگانى
مغالطات, على اصغر خندان
سوء عرضه در حقوق انگليس و تدليس در حقوق اسلام, ترجمه دكتر جليل قنواتى و دكتر ابراهيم عبدى پور
فلسفه دين, محمد حسين زاده
راويان مشترك جلد 1 و 2, پژوهشى در بازشناسى راويان مشترك شيعه و سنى.
دين و چشم اندازهاى نو, ترجمه غلامحسين توكلى
كشف الغطإ, جلد 4 ـ 3
رسائل شهيد ثانى, جلد2
مصنفات الاربعه, شهيدثانى
مجمع تشخيص مصلحت نظام, محمد صادق شريعتى
بررسى فقهى و حقوقى, قواعد املاى عربى, ترجمه دكتر حسن عبداللهى
حاشيه شرايع الاسلام, شهيد ثانى

/

پاسخ به پرسش ها 6

پاسخ به پرسش ها


محسن يكى از پسران حضرت زهرا(س) و مدارك آن
1ـ سوال: يكى از پسران حضرت فاطمه زهرا(س) محسن(ع) است كه هنگامى كه در رحم مادرش بود, پيامبر(ص) نام او را محسن ناميد, هنوز در رحم مادر بود كه بر اثر فشارى كه بين در ديوار بر فاطمه(س) وارد گرديد, سقط شده و به شهادت رسيد, در يكى از نامه ها, دانش آموزى سوال كرده كه دبير ما به سر كلاس آمد, و چنين فرزندى را براى حضرت زهرا(س) منكر شد و گفت هيچ مدركى بر وجود چنين فرزندى نداريم, لطفا مدارك بودن فرزندى به نام محسن براى حضرت زهرا(س) را ذكر كنيد.
پاسخ:
مدارك فراوانى از كتب اهل تسنن و شيعه, دليل بر اين است كه حضرت زهرا(س) پسرى به نام محسن (ع) داشته است (و در بعضى از مدارك به جاى محسن, محسن (سين مشدد) ذكر شده است) بخشى از اين مدارك در كتب اهل تسنن عبارتند از:
1ـ تاريخ طبرى, ج5, ص153, 2 ـ كامل ابن اثير, ج2, ص440, 3ـ اسدالغابه ج5, ص70, 4 ـ الاصابه ابن حجر, ج6, ص191, 5ـ تهذيب الكمال, ج20 ص479, 6ـ انساب الاشراف بلاذرى, ج2, ص411 و…
و بخشى از مدارك شيعه عبارتند از: تلخيص الشافى, ج3, ص156, معانى الاخبار ص206, دلائل الامامه طبرى ص134, الاختصاص شيخ مفيد ص185, الاحتجاج طبرسى ج1, ص212, اثبات الوصيه ص155, مناقب ابن شهر آشوب ج3, ص358, البدء والتاريخ ج5, ص2, مإساه الزهرإ ج2, ص111, موسوعه الامام على بن ابى طالب ج1, ص116 و 122, تفسير على بن ابراهيم ص116 و 117 (به نقل بحار, ج7, ص329 و ج12, ص6 و ج23 ص131), بحارلانوار ج53, ص23 و… و در مدارك شيعه كه ذكر شد, غالبا نام محسن(ع) در ماجراى سقيفه و هجوم به در خانه حضرت زهرا(س) و شكستن در, و قرار گرفتن حضرت زهرا(س) بين فشار در و ديوار, و سقط شدن حضرت محسن(ع) ذكر شده است.
بنابراين ادعاى اين كه نام محسن به عنوان فرزند سقط شده حضرت زهرا(س) بدون مدرك است, چنان كه ملاحظه نموديد, باطل و بى اساس است.

اختلاف فتواها چرا؟
2ـ سوال: با اين كه دين يكى است و خدا يكى است, و مبانى دين يعنى قرآن, سنت (سخنان چهارده معصوم و فعل و تإييد آنها), اجماع و عقل, آشكار است, چرا فتواهاى مراجع در امور مختلف و احكام, مختلف و متفاوت است؟
پاسخ:
با توجه به چند مطلب, پاسخ اين سوال را درمى يابيم:
1ـ مراجع تقليد در اصول و ضروريات و كليات, اختلاف نظر ندارند, اختلاف در پاره اى از مطالب فرعى و جزيى است كه زيانى به جامعه مسلمين و دين نمى رساند.
2ـ مجتهدين و مراجع نهايت كوشش خود را براى استنباط احكام از مبانى خود مى كنند, ولى در چگونگى مدارك, و چگونگى استنباط و فهم مطالب, به خاطر ابهام اسناد بعضى از روايات يا ابهام مدلول آنها و يا تعارض روايات, اختلاف نظر پيدا مى شود, آنها از روى هوى و هوس و دلخواه خود فتوا نمى دهند, بلكه با توجه فقهى و علمى به همه جوانب, نظرشان متوجه يك سو مى گردد, و گاهى در طريق استنباط و فهم چه از نظر سند, و چه از نظر مفهوم و مدلول, توان آن را نمى يابند تا به طور جزم فتوا دهند, در آنجا بر طبق احتياط واجب, يا احتياط مستحب, حكم الهى را بيان مى كنند. چنان كه در ميان متخصصين علوم ديگر نيز, چنين اختلافاتى در بعضى از موارد ديده مى شود, مثلا دو پزشك متخصص, گاهى در مورد تشخيص بيمارى يك نفر بيمار, اختلاف نظر پيدا مى كنند, و گاهى در درمان آن نظريه متفاوتى دارند. در مورد نظريات مجتهدين نيز چنين است, به عنوان مثال گاهى معنى مختلف يك كلمه از نظر لغت, و يا تفاسير مختلفى كه از امامان(ع) درباره آن نقل شده, موجب اختلاف نظر مى شود, مثلا قرآن درباره مسح پا در وضو مى فرمايد: ((وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين; و سر و پاها را تا برآمدگى پا (يا بند پا) مسح كنيد.))(1) در مورد اين كه منظور از واژه كعب چيست, در لغت و روايات دو نظريه آمده, يكى اين كه منظور برآمدگى روى پا است, دوم اين كه منظور مفصل و بند پا(2) است, و همين اختلاف موجب اختلاف فتواها شده, بعضى مسح تا برآمدگى روى پا را كافى مى دانند, و بعضى مى گويند بايد تا بند پا مسح كرد, و بعضى مسح تا بند پا را, احتياط واجب نموده اند. البته بايد توجه داشت كه حكم خدا در عالم واقع, تابع فتواى مجتهد نيست, بلكه حكم خدا در ظرف واقع, بىآسيب است, منتها مجتهد در راه به دست آوردن حكم خدا, گاهى نظرش مطابق با واقع است, و گاهى خطا مى كند, ولى چون اين خطا از روى هوى و هوس نيست, نه تنها اشكال ندارد, بلكه به خاطر كوشش مجتهد در راه استنباط, داراى پاداش نيز هست, نيز بايد توجه داشت كه همه اين مطالب در مورد مجتهدى است كه جامع شرايط تقليد, از عدالت, و تخصص فقهى باشد.

حوض كوثر چيست
و ساقى آن كيست؟
3ـ سوال: در رواياتى كه از طريق اهل تسنن و شيعيان نقل شده, سخن از حوض كوثر, در موارد متعدد به ميان آمده است, نيز طبق بعضى از روايات و نظر مفسران در ذيل واژه كوثر, در سوره كوثر, يكى از اقوال در معنى آن را, حوض كوثر مى دانند, منظور از كوثر و ساقى آن چيست؟
پاسخ:
واژه كوثر يك معنى جامع و وسيعى دارد و به معنى خير فراوان است, مفسران در ذيل آيه ((انا اعطيناك الكوثر; ما به تو كوثر عطا كرديم)) معانى (3)و مصداق هاى مختلف و متعدد ذكر نموده اند, يكى از آنها اين كه منظور از آن حوض كوثر است, در روايت آمده وقتى كه سوره كوثر نازل شد, پيامبر(ص) بر فراز منبر رفت و اين سوره را تلاوت كرد, وقتى كه پايين آمد, اصحاب عرض كردند: ((كوثر چيست كه خداوند به تو عطا كرده است؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((نهرى است در بهشت, سفيدتر از شير و صاف تر از قدح (بلور), در دو طرف آن قبه هايى از در و ياقوت قرار دارد…))(4) نيز روايت شده: انس بن مالك مى گويد: رسول خدا(ص) به ميان ما آمد, او را خوشحال ديديم, از راز آن پرسيديم, فرمود: هم اكنون سوره اى بر من نازل شد, آنگاه سوره كوثر را خواند, سپس فرمود: آيا مى دانيد كوثر چيست؟ عرض كرديم خدا و رسولش بهتر مى داند, فرمود: ((كوثر نهرى است كه خداوند خير و بركت فراوانى آن را به من خبر داده است, آن نهر همان حوضى است كه امت من در روز قيامت, در كنار آن مىآيند, در كرانه آن ظرف هايى به عدد ستارگان آسمان وجود دارد, گروهى از امت من كنار آن مىآيند, به خدا عرض مى كنم: ((اين ها, از امت من هستند)) (پس اجازه بده از آب اين حوض بنوشند) خداوند مى فرمايد: تو ندانى كه اين افراد بعد از تو (با خاندانت) چه كردند, و چه حادثه هاى تلخى پديدار ساختند؟))(5)

توضيح بيشتر درباره حوض كوثر
از روايات اهل تسنن و تشيع, فهميده مى شود كه حوض كوثر بخشى از بهشت است كه در روز قيامت پديدار مى شود, و بسيار عميق و بزرگ و وسيع است, به طورى كه بين مشرق و مغرب را فرا گرفته است, آب آن بسيار شيرين, زلال, لطيف و صاف است, هر كس از آن بنوشد, ديگر تشنه نمى گردد, و از كسانى است كه وارد بهشت مى شود, ساقى اصلى كوثر, شخص رسول خدا(ص) است, و آن حضرت در همان جا, حضرت على(ع) را جانشين خود در آب دادن به افراد نموده است, و طبق بعضى از روايات, خود حضرت على(ع) ساقى كوثر است, و شيعيان و دوستانش را از آب كوثر مى نوشاند, ولى دشمنان و منافقان را از آنجا طرد مى كنند, بىآن كه آنها از آن آب بنوشند, با اين كه سخت تشنه هستند. و در تعبير ديگر آمده: آن حضرت, منافقان و مخالفان را با عصاى عوسج (كه از درخت تيغ دار به دست آمده) آن چنان از حوض كوثر دور مى كند, كه شتر گم شده و غريب را صاحبش از آب دور مى سازد.
از ابن عباس روايت شده: هنگامى كه سوره كوثر بر رسول خدا(ص) نازل شد, على(ع) از آن حضرت پرسيد: ((كوثر چيست؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((نهرى است كه خداوند به وسيله آن بر من كرامت و امتياز بخشيده است.)) على(ع) عرض كرد: اى رسول خدا! اين نهر, بسيار ارجمند است, آن را براى ما تعريف كن, پيامبر (ص) فرمود: ((آرى اى على! كوثر نهرى است كه در زير عرش الهى جريان دارد, آب آن سفيدتر از شير, و شيرين تر از عسل, و لطيف تر از روغن است, ريگ هاى درون آن از زبرجد و ياقوت و مرجان است, علف آن زعفران, و خاك آن مشك خوشبو و پايه هاى آن در زير عرش استوار شده است.)) سپس رسول خدا(ص) دستش را آرام بر پهلوى على(ع) زد و فرمود: ((اى على! اين نهر براى من و براى تو و براى دوستان تو بعد از من مى باشد. )) و مطابق روايت ديگر از ابن عباس, عمق اين حوض به اندازه هفتاد هزار فرسخ است. (6)
در اين جا براى روشن شدن بيشتر, نخست نظر شما را به چند روايت ـ كه از طريق روايات اهل تسنن نقل شده, و بيانگر برترى حضرت على(ع) بر همه اصحاب, و خلافت آن حضرت مى باشد ـ جلب نموده و سپس به نقل چند روايت از شيعه مى پردازيم:
1ـ رسول خدا(ص) به حضرت زهرا(س) فرمود: ((يا فاطمه! انى غدا مقيم عليا على حوضى و صاحب لواى…; اى فاطمه! من فرداى قيامت, على(ع) را بر حوض كوثر منصوب مى كنم, كه او پرچمدار من است.))(7)
2ـ نيز فرمود: ((إعطيت فى على خمسا هن احب الى من الدنيا و ما فيها… و اما الثالثه فوقف على عقر حوضى, يسقى من عرف من إمتى; در مورد على(ع) به من پنج امتياز داده شده كه آنها براى من محبوب تر است از دنيا و آنچه در دنيا است…, سومى آن اين است كه على(ع) بر پايانه حوض من مى ايستد, و آنان را كه از امت من به نيكى مى شناسد, از آب آن مى نوشاند.))(8)
3ـ نيز به على(ع) فرمود: ((انك غدا على الحوض خليفتى, و انك اول من يرد على الحوض; تو فرداى قيامت بر حوض كوثر جانشين من هستى, و تو نخستين كسى هستى كه در كنار حوض بر من وارد مى گردى.))(9)
4 ـ نيز فرمود: ((والذى نفسى بيده, انك لذواد عن حوضى يوم القيامه تذود كما يزاد البعير الضال عن المإ بعصا معك من عوسج; تو در قيامت واردين بر حوض من (از منافقان و كفار) را با عصاى عوسج كه به همراه دارى رد مى كنى, همان گونه كه شتر غريب و گم شده, از آب رد مى شود.))(10)
5ـ رسول خدا(ص) در ضمن گفتارى در شإن على(ع) فرمود: ((على(ع) صاحب حوض من است, دشمنانش را از آن دور مى كند, و به دوستانش از آب آن مى نوشاند, كسى كه از آن آب ننوشد, هميشه به طور ابدى, تشنه مى ماند, و هرگز سيراب نمى شود, و كسى كه از آن شربتى بنوشد, ديگر رنجى نمى برد, و هرگز تشنه نمى شود.))(11)
6ـ نيز فرمود: ((… كوثر, نهرى در بهشت است كه عرض وطول آن بين مشرق و مغرب است, هر كس از آن بنوشد ديگر تشنه نمى شود, هر كس با آب آن وضو بسازد, آن چنان پاك مى شود كه غبار بر او نمى نشيند, آن كس كه عهد مرا شكسته, و در قتل اهلبيت من شركت نموده باشد از نوشيدن آب آن محروم خواهد شد.))(12)
آخرين سخن آن كه پيامبر(ص) فرمود: ((من لم يومن بحوضى فلا إورده الله حوضى; كسى كه معتقد به وجود حوض كوثر من در قيامت نباشد, خداوند او را بر آن وارد نمى كند.))(13)

فكر گناه چرا بدتر از گناه است؟
4ـ سوال: طبق پاره اى از روايات فكر گناه, يا نيت گناه, بدتر از خود گناه است, و فكر و نيت كار نيك, برتر از خود كار نيك است, راز اين مطلب چيست؟
پاسخ:
آرى در روايات متعدد است كه بايد فكر گناه نكرد, حتى فكر گناه بدتر از خود گناه است, از جمله رسول خدا(ص) فرمود: ((نيه المومن خير من عمله, و نيه الفاجر شر من عمله; نيت مومن بهتر از عمل نيك او است, و نيت غير مومن از عمل او بدتر است.))(14) و در سخنى امام صادق(ع) فرمود: ((بنده اى در روز, نيت مى كند كه وقتى شب فرا رسيد, نماز شب بخواند, ولى شب فرا مى رسد, و خواب بر او غالب مى گردد, و مى خوابد, خداوند نماز شب را در نامه عمل او قرار مى دهد, نفس چنين كسى تسبيح است, و خواب او صدقه مى باشد.))(15)
نيز روايت شده, عيسى(ع) در نصيحت خود فرمود: ((موسى(ع) به اصحابش فرمود زنا نكنيد, من به شما مى گويم حتى فكر زنا نكنيد))(16) اما راز مطلب, اين كه نيت و فكر خوب نشانه حالت و روحيه ملكوتى و خوب است, و حاكى است كه كانون وجود او سرشار از معنويت است, و روشن است كه چنين كانونى, نورانى است و منشإ بركات و كارهاى نيك بسيار خواهد شد, ولى فكر بد و نيت ناشايسته بيانگر حالت بد و كانون آلوده وجودى است, و چنين كانونى منشإ زشتى ها و انحراف هاى بسيار خواهد شد, بنابراين كانون خوب بهتر از چند كار خوب بدون كانون خوب است, چنان كه كانون بد, بدتر از چند عمل بد است. به علاوه نيت و فكر بد, موجب تيرگى روح و روان خواهد شد, و كانون وجود را بدتر مى كند, چنان كه فكر و نيت نيك, قلب را نورانى, و كانون وجود را نورافشانى خواهد كرد. بر همين اساس, طبق روايت, وقتى كه عيسى(ع) فرمود: من مى گويم فكر زنا نكنيد, اين مطلب را با اين مثال بيان كرد, فرمود: ((اگر شخصى در اتاق نقاشى شده و زيبا, آتشى روشن كند, دود آن, اطاق نقاشى شده را دودآلود و سياه خواهد كرد, گرچه اطاق را نسوزانده است, فكر زنا نيز زيبايى چهره معنوى را تيره و تار مى كند, گرچه آن چهره را از بين نبرد.))(17) بر همين اساس اميرمومنان على(ع) فرمود: ((حسن النيه من سلامه الطريه; حسن نيت دليل پاكى روح و روان است.))(18)
از اين روايات فهميده مى شود كه هم نيت و فكر خوب موجب نورانى شدن روح و روان است, و هم حالت نيك روحى موجب فكر نيك است, چنان كه به عكس فكر و نيت بد, موجب تيرگى سيرت است, و حالت تاريك روحى باعث نيت و فكر بد خواهد شد, و نسبت به همديگر تإثير متقابل دارند. توجه به اين نكته نيز مهم است كه اعمال انسان با چگونگى نيت او سنجيده مى شود, هرچه نيت او برتر و خالص تر باشد, عمل او نيز برتر و خالص تر است, و هر چه درجات نيت او پايين تر باشد, عمل او نيز گرچه ظاهر زيبا داشته باشد, در باطن هماهنگ با نيت او است, تا آنجا كه رسول خدا(ص) فرمود: ((من غزا فى سبيل الله و لم ينو الا عقالا فله ما نوى; كسى كه در راه خدا به ميدان جنگ با دشمن آيد, ولى نيتش جز غنائم جنگى نباشد, پاداش او همان غنايم است, و پاداش ديگرى ندارد.))(19)
و به عكس اين مطلب را نيز بيان كرده آنجا كه فرمود: ((جمعى در مدينه ماندند و در ظاهر به منطقه جنگ نيامدند و زحمت حركت به سوى منطقه, و پست و بلندىهاى راه و رنج جنگ را نديدند, در عين حال در ثواب كار ما جهادگران شريك هستند.)) پرسيدند: چگونه آنها با ما هستند, با اين كه با ما در جنگ شركت نكردند, و در ميدان حاضر نشدند؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((نياتهم; آنها به خاطر نياتشان (كه هماهنگ با نيت ما بود) به ثواب ما رسيدند.))
 

پى نوشت ها:
1 . مائده, 6.
2 . تفسير مجمع البيان, ج3, ص163.
3 . كوثر, 1.
4 . مجمع البيان, ج10, ص549.
5 . صحيح مسلم, طبق نقل مجمع البيان, ج10, ص549.
6 . مجالس شيخ مفيد, ص;173 بحار, ج8, ص18 و 25.
7 . مناقب ابن مغازلى شافعى, ص151و 188.
8 . ذخائر العقبى, ص;155 فضائل الصحابه ابن حنبل, ج2, ص661.
9 . مناقب ابن مغازلى شافعى, ص238.
10 . تاريخ دمشق, ج42, ص;140 مناقب خوارزمى, ص109.
11 . امالى شيخ صدوق, ص;168 بحارالانوار, ج8, ص19.
12 . بحار, ج8, ص24.
13 . احتجاج طبرسى, مطابق مدرك قبل, ص19.
14 . كنز العمال, حديث7236.
15 . بحار, ج70, ص206.
16 و 17 . سفينه البحار, ج1, ص560.
18 . غرر الحكم, ترجمه محمد على انصارى, ج1, ص376.
19 . كنزالعمال, حديث7261.
 

/

گــفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها


شيعه حقيقى
شخصى به امام سجاد(ع) عرض كرد: من از شيعيان شما هستم, امام فرمود: از خدا بترس, و ادعاى چيزى مكن كه خداوند به تو بگويد: دروغ مى گويى و در ادعاى خود راه انحراف را مى پيمايى, ان شيعتنا من سلمت من كل غش و دغل; بى گمان شيعيان ما كسانى هستند كه دلشان از هر نيرنگ و دسيسه پاك و سالم است, بلكه بگو ما از مواليان و دوستان شما هستيم.
(مجموعه ورام, ج2, ص106)

معناى يقين
امام باقر(ع) براى شاگردان خود سخن مى گفت, بحث از ايمان و اسلام و تقوى و يقين به ميان آمد, حضرت فرمود: ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است, و تقوى يك درجه ازايمان بالاتر است, و يقين يك درجه از تقوى بالاتر است, آنگاه فرمود:
چيزى در ميان مردم كمتر از يقين تقسيم نشده است.
يكى از شاگردان پرسيد: يقين چيست؟
حضرت فرمود: التوكل على الله, والتسليم لله والرضا بقضإ الله و التفويض الى الله; حقيقت يقين عبارت است از: 1ـ توكل به خدا 2ـ تسليم در برابر ذات پاك خدا 3ـ رضا به رضاى خدا 4ـ واگذارى تمام كارهاى خويش به خدا.
(بحارالانوار, ج70, ص138)

احوال دنيا
عارفى گفت: دنيا را بهر سه چيز خواهند: بى نيازى, عزت و راحت.
آن كس كه از دنيا بپرهيزد, عزت يابد وآن كس كه قناعت پيشه كند, بى نياز شود و آن كس كه در طلب دنيا كم كوشد, راحت يابد.
(كشكول شيخ بهايى)

خشنودى از عبادت خود
بشر بن منصور از عابدان بود. روزى نمازش به درازا كشيد و چون به پايان رسيد مردى را ديد كه به خشنودى وى را مى نگرد. گفت, آنچه ديدى خرسندت نكند, چرا كه ابليس نيز مدتى دراز با ديگر فرشتگان پرستش پروردگار همى كرد و سپس چنان شد كه شد.
(كشكول شيخ بهايى)

غافل و مرده
حكايت است كه عارفى دايم به ذكر حق مشغول بودى و آوازه معرفتش منتشر گشته بود از شهر مصر دو جوان به اميد ديدارش ترك وطن گفتند. پس در بين راه زير درختى آسودند. يكى از دو جوان كه زبان مرغان مى دانست گفت: انا لله و انا اليه راجعون. رفيقش گفت: چه واقع شده ؟
گفت: دريغ كه مرغان مى گويند آن عارف در جهان زنده نيست, پس با هم گفتند: به زيارت قبرش مى شويم چون به صومعه عارف رسيدند عارف را زنده ديدند و حال باز گفتند.
عارف نعره اى كشيد و بى هوش شد و چون به خود آمد, گفت: مرغان راست گفتند من در آن دم از ذكر خدا غافل و با اهل دنيا مشغول بودم.
(جامع التمثيل, ص23)

دو بشارت
آيت الله مدنى (ره) مى فرمايند: من در دو موضوع نسبت به خودم شك كردم:
يكى اين كه به من كه مى گويند سيد اسدالله. آيا واقعا من از اولاد پيامبر هستم؟
و ديگر اين كه آيا من لياقت آن را دارم كه در راه خدا شهيد بشوم يا نه؟
روزى به حرم امام حسين رفتم و در آن جا با ناله و زارى از امام خواستم كه جوابم را بدهد.
پس از مدتى, شبى امام حسين(ع) را در خواب ديدم كه بالاى سرم آمد و دستى به سرم كشيد و اين جمله را فرمود: ((يا بنى انت مقتول)) اى فرزندم! تو كشته مى شوى, كه جواب دو سوال من در آن بود.(ديدار با ابرار, ص66 ـ شهيد مدنى, جلوه اخلاص)

توكل از نخست
عارفى از راه بيابان به مكه مى رفت پس در راه به چاه آبى رسيد و چون تشنه بود از پى دلو و ريسمان مى گشت. پس ديد دسته اى از آهوان بر سر چاه آمدند و بر گرد چاه ايستاده و سر به آسمان افراشتند پس در دم آب چاه بالا آمد و آهوان سيراب شدند. عارف گفت خدايا وحوش را سيراب كردى و من تشنه ماندم!
ندا رسيد تو به دنبال دلو و ريسمان گشتى ولى آنان نخست به خدا توكل كردند.
(جامع التمثيل)

باران و دعاى مورچه
حضرت سليمان و اصحابش براى طلب باران از شهر خارج شدند. در بين راه سليمان(ع) مورچه اى را ديد كه به پشت خوابيده و دست و پايش را به طرف آسمان بلند كرده و مى گويد: خدايا ما از مخلوقات تو هستيم, و نيازمند به رزق تو مى باشيم پس ما را به گناه ديگران هلاك مفرما!
سليمان(ع) به اصحاب فرمود: باز گرديد كه به دعاى ديگرى بر ما باران خواهد باريد.
(المحجه البيضإ, ج2, ص299)

يار با تقوى
حضرت عيسى(ع) و يارانش به طلب باران از شهر خارج شده و وارد صحرا گشتند.
در آنجا حضرت فرمودند: هر كس از شما گناهى انجام داده به شهر باز گردد, همه مردم به غير از يك نفر مراجعت كردند. حضرت فرمود آيا تو گناهى مرتكب نشده اى ؟
عرض كرد: چيزى به خاطر ندارم, جز اين كه روزى به نماز ايستاده بودم كه زنى از مقابل من عبور كرد, من به او نگاه كردم و چشمم به سوى او چرخيد, پس همين كه او رفت, انگشت خود را داخل چشمم كرده و آن را بيرون آوردم و به همان طرف كه زن رفته بود, پرتاب كردم!
عيسى(ع) فرمود: دعا كن من آمين مى گويم, او دعا كرد و باران باريد.
(المحجه البيضإ, ج2, ص299)

بهره گيرى از قرآن
ابن وهب گويد: امام صادق(ع) فرمود: كسى كه سه كار انجام دهد از سه موهبت محروم نخواهد شد:
1ـ كسى كه دعا كند, از استجابت آن بهره مند مى گردد.
2ـ كسى كه شكر كند بر نعمتش افزوده مى شود.
3ـ كسى كه توكل كند, امورش سامان مى يابد.
پس براى هر كدام آيه اى تلاوت فرمود كه خداوند متعال فرموده است: ادعونى استجب لكم; مرا بخوانيد[ دعاى] شما را اجابت مى كنم. (مومن / 60) لئن شكرتم لازيدنكم; هرگاه شاكر و سپاسگزار خدا باشيد, قطعا در نعمت ها مى افزايم. (ابراهيم7/) و من يتوكل على الله فهو حسبه; و هر آن كس كه بر خدا توكل كند پس خدا او را كافى است.
(به اين ترتيب ملاحظه مى شود امامان ما در ارشاد مردم از آيات قرآن بهره مى گرفتند و گاه مثل همين حديث آيات قرآن را ذكر مى كردند كه گفتارشان به بركت قرآن آميخته باشد و بهتر اثر كند.)
(اقتباس از وسائل الشيعه, ج11, ص167)

عزائم چيست؟
سوره هايى از قرآن كه سجده واجب دارند عزائم ناميده مى شوند و عبارتند از: 1ـ سوره 32 (سجده) آيه15, 2ـ سوره 41 (فصلت) آيه 37, 3ـ سوره 53 (النجم) آخرين آيه, 4ـ سوره 96 (علق) آخرين آيه. لازم به يادآورى است كه شخص جنب و زنى كه در عادت ماهانه است اگر حتى يك حرف آن را به قصد يكى از اين چهار سوره بخواند حرام است.

/

مـــاه در محـــاق زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى قسمت آخر

ماه در محاق
(ابهام زدايى از زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى ((ميرزايونس رشتى)))
قسمت آخر


تير تهمت
با اين وجود در برخى منابع از سوى برخى نويسندگان معاصر, اين شخصيت مورد مذمت قرار گرفته و تلاش هاى صادقانه او را مورد تإمل قرار داده اند, ملك الشعراى بهار ضمن آن كه ميرزا كوچك خان را مردى مذهبى مى داند كه براى آزادى ايران از استبداد و استعمار تلاش مى كرد به وى تهمت تجزيه طلبى زده و نوشته است: از حركات ميرزا و كلنل محمد تقى خان پسيان پيدا بود كه قصدشان ايجاد حكومت مركزى صالح نبوده, بلكه به همان ولاياتى كه در كف داشته اند قانع بوده اند. (1)
در جاى ديگر مى نويسد: بدبختى از هر طرف روى آورد, بغداد سقوط كرد, پليس جنوب به وجود آمد, خراسان از طرف سپاه انگليس اشغال گرديد, از اين جهت هم طغيان ميرزا كوچك خان در گيلان و خيابانى در آذربايجان و ماشإالله خان و ساير ياغيان در كاشان و اصفهان و عمليات واسموس و دشتستانيان دولت مركزى را ضعيف ساخت.(2) خواننده محترم ملاحظه مى فرمائيد كه قيام شخصيت هايى چون كوچك جنگلى, شيخ محمد خيابانى از سوى ملك الشعراى بهار در رديف ياغى گرى ماشإالله خان كاشى و تجاوزات قواى انگليسى به شمار آمده و تلاشهاى اين بزرگمردان براى رهايى ايران از يوغ استبداد و استكبار, بدبختى تلقى گرديده است. احمد كسروى اظهار داشته است: نيروهاى جنگلى به رهبرى كوچك خان آشوب و آسيب سختى در كشور پديد آوردند, وى اضافه مى كند: ميرزا كوچك خان و همراهان او راهى مشخص نداشتند و به همين دليل كارهاى آنان نابسامان درمىآمد و دليل اين ادعا را اين مى داند كه جنگلى ها به اسم نبرد با بيگانگان ابزار دست گروهى بيگانه شدند زيرا براى دشمنى با انگلستان با دولت آلمان و قواى عثمانى اتحاد پيدا كردند و در ميان خود سركرده اتريشى داشتند و دولت هاى مذكور از خصومت اينان با روس و انگليس سود مى بردند, و اين موضوع مى رساند كه مردان كوتاه بين و ساده اى هستند و از دورانديشى و شناختن سود و زيان كشور بى بهره اند و چنين كارهايى از نيك نامى آنان مى كاست. كسروى در ادامه, جنگ وثوق الدوله با نيروهاى جنگلى را موجه جلوه مى دهد: با آن حالى كه پيش آمده بود مى بايست كار آنان يكسره گردد, آنان نيز كشورى در ميان كشور پديد آورده و مايه گرفتارى دولت مى بودند.(3) در حالى كه افسران اتريشى, آلمانى و عثمانى كه در جنگل همكارى مى كردند اسيرانى بودند كه از روسيه فرار و به جنگل پناهنده شده بودند و شكى نيست كه رد درخواست(4) پناهندگى آنان دور از جوانمردى محسوب مى شد و چنانچه اشاره كرديم ميرزا كوچك خان از امكانات پيش آمده استفاده مى كرد ولى بيگانه را بيگانه مى دانست, هر كشورى مى خواهد باشد و اين نگرش را تا آخر با حفظ رسومات دينى و تبعيت از مذهب پى گرفت.
سيد مهدى خان فرخ (معتصم السلطنه) كه بخشى از مإموريتش از سوى دولت مركزى در رشت با سمت كار گذار صورت گرفته است مطالب مذمت گونه اى در مورد نهضت جنگل آورده و يادآور شده است: من جنگلى ها را متوجه كردم كه كميته جنگل و جنگلى ها در مقابل دولت انگليس از پشه در مقابل فيل هزاران بار كوچكتر و بى اهميت ترند, وى مى افزايد: از خارج مخصوصا تهران اشخاص هوچى, جاه طلب و شياد(قيام) جنگل را با تبليغ اهميت داده و آن را چندين بار بيش از آنچه بوده اند جلوه مى دادند يكى از اين اشخاص دكتر ابوالقاسم خان از اهالى لاهيجان است كه مدتى مبلغ بهايى ها بود و ادعا مى كرد كه در فرانسه تحصيل طب مى كرده است اين شخص از جاسوس هاى سفارت انگليس بود, در ادامه نامبرده جنگلى ها را انسان هايى ترسو دانسته كه در مقابل انگليسى ها اقدامى نكردند.(5) نوشته هاى وى در خصوص ابوالقاسم لاهيجى كذب محض است و برحسب منابع مستند ديگر نامبرده هيچ گاه دعوى تحصيل طب نمى كرد و مبلغ فرقه ضاله بهائيت نبوده است, و برعكس انسانى مسلمان, صاحب بصيرت و مطلع از جريانات سياسى بود, فردى آزادى خواه صريح اللهجه به شمار مى رفت و طالب خودستايى نبود و در هيچ منبعى او به عنوان جاسوس انگلستان معرفى نشده است,(6) روح متكبرانه اين وابسته استبداد موجب شده كه در خاطرات خود بگويد ميرزا كوچك خان و همراهانش كه از اعضإ هيإت اتحاد اسلام بودند ناگهان بى دين از آب درآمدند, با تمامى اين بدگويى هاى آميخته به كذب او نتوانست اين حقيقت را منكر شود كه قائد نهضت جنگل مردى دلير و بى طمع بوده است و نيروهاى ميرزا كوچك خان مردانى شريف بوده و انگيزه اى جز آزادى خواهى نداشتند.(7)
سرپرسى سايكس از ميرزا كوچك خان به عنوان عامل سپهدار رشتى نام مى برد و مدعى است برگشت ميرزا به گيلان به منظور ادامه عمل پرسود يعنى به اسارت گرفتن ايرانيان ثروتمند و نگاهداشتن آنها براى پرداخت خون بها يا باج سبيل بوده است و مى نويسد حكومت ايران در مقابل جنبش جنگل ناتوان بود و اگر اقدامات بريتانياى كبير نبود احتمال مى رفت سلطنت را منقرض كند.(8) اين در حالى است كه ژنرال دنسترويل فرمانده قواى انگليس مى گويد: پروگرام نهضت جنگل حاوى همان افكار و اصول و مرام هاى مبتذل و غيرقابل تحمل مى باشد من جمله آزادى, مساوات, اخوت, ايران مال ايرانيان و دورپار خارجى, تصريح ساير مواد نتيجه ندارد زيرا همان اندازه كه كذب محض است به همان نسبت هم زياد مى باشد دنيا از اين مرام ها به ستوه آمده است.(9) گويا اگر شعار ميرزا كوچك خان اين بود كه ايران مستعمر انگلستان است چنين برنامه اى به مذاق اين ژنرال انگليسى خوش مىآمد.
حبيب الله مختارى ـ فرزند كريم خان مختار السلطنه ـ كه رئيس شهربانى معروف رضاخان در مشهد در ايام قتل مدرس بود, از جمله حاميان رضاخان به شمار مى رود كه از جمهورى ساختگى او هم دفاع كرد.(10) وى در اثرى كه به رشته تحرير درآورده, نوشته است: صفحات رشت, لاهيجان, مازندران و گرگان را ميرزا كوچك خان و جمعى از اشرار و اعوان او شروع به چپاول وغارت كردند.(11) در صورتى كه جنگلى ها به هيچ عنوان به گرگان نرفتند و متهم ساختن آنان به چپاول و غارت از اغراض نويسنده حكايت دارد و ميرزا و يارانش درجهت اصلاح جامعه ايرانى به سوى استقلال و قطع نمودن دست ايادى استكبارى گام برمى داشتند, نهضتى كه با قواى روس و انگليس و عوامل دولت مستبد مركزى به مقابله برخاست هدفى جز طرد مداخلات نامشروع و خانه تكانى و برانداختن كاخ ستم و نيل به حقوق راستين جامعه ايران و ساختن ايرانى رها از يوغ غارتگران نداشت, با اين وصف متهم نمودن افراد آن را به ياغيگرى و نيرنگ مقرون به انصاف نيست و تلاش توإم مشقت آنان دفاع از حق محسوب مى گردد, البته از طاغوتى چون رضاخان بعيد نيست كه حركت ميرزا كوچك خان را نوعى اخلال در نظم تلقى كند و اگر وى از اين قيام تعريف يا حمايتى مى كرد شك در درستى اهداف و مقاصد آن طبيعى بود. رضاخان و همفكرانش در برابر مخالفان اصلاحات به بى نظمى كشور اشاره مى كرد و حادثه جنگل, قيام كوچك خان و جمهورى گيلان و تلاشهاى مبارزاتى شهيد شيخ محمد خيابانى را به عنوان مصداق هاى شرارت و طغيان مطرح مى نمود و چنين قيام هاى مقدسى را در رديف قساوت ها, غارتگرىها و سفاكى هاى رضاخان جوزدانى, نايب حسين كاشى و ساير راهزنان قلمداد مى كرد و مى گفت: اين گونه بلواها و فتنه ها بايد خاموش شود تا راه اصلاحات هموار گردد!(12)
چقدر دور از حقيقت است كه ميرزا كوچك خانى كه داراى ملكات اخلاقى است و مدام قرآن مجيد همراهش داشت به بازويش بسته بود و نسبت به رهبران دينى علاقه اى شديد تا حد مودتى توإم با معرفت و با تإسى به سيره و زندگى آن بزرگان داشت به عنوان فردى دل بسته به سيم و زر و در انديشه جمع كردن ثروت و خريدن املاك مردم و غارتگر و مخل آرامش مردم معرفى گردد!
در مجله اسپار تاكوس ـ چاپ پاريس ـ ضمن يادداشت هايى كه از كشور مكزيك براى آن فرستاده شده, عنوان گرديده است كه از آثار فعاليت كمونيزم به سال 1919 ميلادى در آسيا پيدايش دسته اى در شمال ايران به رهبرى روس ها بود كه نفوذشان را در گيلان و مازندران مستقر ساخته و در شماره اول مجله كمونيست بين المللى از آنان حمايت شده است و اضافه مى كند رياست اسمى اين نهضت با ميرزا كوچك خان بود اما نهضت را روس ها اداره مى كردند ولى نويسنده در ادامه رشته مطلب را عرض مى كند و مى گويد ميرزا كوچك خان مردى صديق و باوفا است و يك ايرانى عميق, متفكر به شمار مى رود اما آنها كه پيرامونش بودند و دعوى همكاريش را داشتند نيمى سرسپرده روس ها و نيم ديگر سر سپرده انگليس ها بودند. در حالى كه نهضت جنگل قبل از وقوع انقلاب روسيه به وجود آمد.(13) اسناد صحيح و روشن كه به امضاى ميرزا كوچك خان جنگلى و خطاب به ميرزا صادق خان كوچكى فرمانده گروه جنگليان در فومن است گروهى را كه مى گويند ميرزا كوچك خان بلشويك بوده باطل مى كند و اصولا مردى مانند وى كه اساس عقايد و نظرياتش بر مسلمانى و اجراى مقررات دين اسلام و دشمنى سرسخت با خارجيان مهاجم و ارتش هاى روسيه تزارى و بريتانيا و عمال اين دو دولت استعمارى در ايران بود, هيچ گاه حتى يك بار خود را كمونيست نخواند و چنين اتهامى بر وى خطايى فاحش و كذب است.(14)
البته از سرلشكر سابق محمد حسن اخوى كه به گفته ارتشبد سابق, حسين فردوست, مغز متفكر باند سرلشكر ارفع و طراح عمليات كودتاى 25 مرداد 1332 هـ.ق انتظارى نيست كه در مجله فارسى زبان ((ره آورد)) چاپ لوس آنجلس امريكا بنويسد:
((بلشويك ها در شمال استقلال ايران را تهديد مى كردند و امير مويد سوادكوهى در مازندران و ميرزا كوچك خان جنگلى در گيلان با اين نيرو همكارى مى نمودند, مهاجرين قفقازى و عده اى از اهالى فريب خورده محل تحت حمايت آن ارتش بيگانه جمهورى كمونيستى را در گيلان ايجاد كردند و قصد خود را به توسعه قلمرو خويش در تمام ايران اعلام نمودند.)) و بعد مى افزايد در چنين شرايطى همه در انتظار يك منجى بودند كه ژنرال آيرونسايد راه كودتاى رضاخان را هموار ساخت. از آن سوى حاميان نظام كمونيستى شوروى ميرزا كوچك خان را متهم كرده اند كه از مرام توده هاى خلق نفرت داشته است ميرزا كوچك خان بر حسب گرايش هاى مذهبى حركات مشكوك احسان الله خان را به تندروى و افراطگرى او نسبت داد, تقى شاهين از اين انتسابات برآشفت و نوشت كوچك خان در تلاش بود تا با ايجاد اختلاف در بين سران جنبش (حاميان كمونيسم) و يا لكه دار كردن آنها از طريق بهتان بافى و افترازنى آنان را كنار بزند و هم چنان مغرضانه به تكريم سردار محيى خائن و احسان الله خان و تكذيب سردار مظلوم جنگل پرداخت و نوشت: او[ ميرزا كوچك خان] چشم ديدن نزديكى احسان الله خان نسبت به كمونيست ها و فداكارى وى در راه مبارزه[ ؟]! را نداشت. بطور كلى كوچك خان علاقه اى به منافع توده هاى خلق نداشت, او شخصى بود خرافاتى, عوام, سالوس و مقام پرست[؟]!! كه نمى توانست خود را از تإثير زمين داران بزرگ[ ؟]!! و روحانيون مرتجع[ ؟]!! برحذر دارد. احسان الله خان (حامى كمونيست) اعتقادى به كوچك خان نداشت او به تزلزل و سازشكارى كوچك خان وقوف داشته و بارها شاهد تغييرات موضع گيرىهاى سياسى او بوده است.))(15)
ابوالقاسم لاهوتى در مدتى كه در تركيه به حالت تبعيد به سر مى برد افكار كمونيسم را قبول كرد و با اين طرز تفكر به مخالفت با روحانيت پرداخت, كودتايى كه در تهران وسيله رضاخان به عمل آمد وسيله تحريك او شد و هوس كودتا و فرماندهى كل قوا و فتح تهران و تشكيل جمهورى كرده بود, لاهوتى در خصوص مخالفت كمونيست ها و اين كه تصميم گرفته بودند ميرزا كوچك خان را ترور كنند اشعارى سروده كه با واقعيت مطابقت ندارد ولى از اين سروده ها مى توان به اختلاف عقيده بين حاميان كمونيسم و ميرزاى متدين پى برد و فهميد كه آنان چه نفرتى از وى داشته اند, وى در اين اشعار نسبت هايى غرضآميز به سردار جنگل داده كه با شخصيت و اخلاقش موافق نيست: او را متهم كرده كه از همراهى با رنجبران ابا داشته و براى احراز مقام كار مى كند و با اعتراف به يك تشكيلات پنهانى متعلق به حيدر عمر اوغلى معتقد است كه ميرزا او را زندانى و بعدا تيرباران كرد در صورتى كه خلاف حقيقت است و قبل از اطلاع رهبر قيام جنگل او به دست مجاهدين كشته شد.(16)
شخصى به نام س. ع. آذرى كه ظاهرا تمايلات سوسياليستى داشته است مى نويسد: نهضتى را كه ميرزا در رشت و جنگل ايجاد نمود به الوان مختلف رنگ پذير شد… ميرزا به مشورت عقيده نداشت رفته رفته استبداد رإى بر ساير صفاتش چيره شد, سخنان رفقاى صميمى و باوفاى خود[؟]! را به هيچ مى گرفت كم كم غرور و خودسرى بر وجودش مستولى گرديد تا سرانجام به ارتكاب قتل بى رحمانه حيدرخان عمو اوغلى مجاهد و دموكرات معروف شيرازه كار از دستش بيرون شد و در كوههاى طالش و خلخال از سرما سياه گرديد.(17)
اظهارات اين نويسنده كه آميخته به دروغ, اغراق و عارى از منطق و بدون مدرك و سند است خود مى تواند اين واقعيت را به اثبات برساند كه ميرزا نه تنها به سوى بلشويك ها و هواداران آنها تمايلى نداشته بلكه به خاطر مخالفت با آنها اين گونه در محاق مظلوميت و آماج تهمت و ملامت قرار گرفته است.
اسماعيل رائين ميرزا كوچك خان و اطرافيانش را متهم كرده است كه سياستمدارانى ورزيده نبودند و مكتب انقلابى نديده بودند و نتوانستند پايه صحيح يك نهضت انقلابى را بگذارند.(18) اما همين شخص در جاى ديگر مى نويسد: مجموعه اسناد آقاى شريفيان كه همه را بى دريغ در اختيارم گذارده است… نشان دهنده اين است كه سازمان ادارى و نظامى جنگل بر پايه صحيح بنياد شده بود و او در مراقبت از مهمانان ناخوانده (بلشويكان قفقازى و ارتش سرخ) دقت فراوان بكار مى برده است.(19)
از نامه اى كه ميرزا كوچك خان در جواب نامه يك افسر قزاق روسى مستخدم ارتش ايران و رئيس قزاقخانه در تهران نوشته ميزان شخصيت, عقايد و علو فكر و همت او تشخيص داده مى شود:
((… بنده به كلمات عقل فريبانه اعضإ و اتباع اين دولت كه منفور ملت اند فريفته نخواهم شد, از اين پيش تر نمايندگان دولت انگليس با وعده اى كه به سايرين دادند و به يكبارگى قباله مالكيت ايران را گرفته, تكليفم كردند, تسليم نشدم مرا تهديد يا تطميع از وصول به مقصودم باز نخواهد داشت وجدانم به من امر مى كند در استخلاص مولد و موطنم كه گرفتار چنگال قهاريت اجنبى كوشش كنم… در قانون اسلام مدون است كه كفار وقتى به ممالك اسلامى مسلط شوند مسلمين بايد به مدافعه برخيزند ولى دولت انگليس فرياد مى كند من اسلام و انصاف نمى دانم بايد دول ضعيفه را اسير آز و كشته مقصود مشئوم خود سازم…))(20)
اين كه ادعا شده ميرزا كوچك خان از سياستى قاطع پيروى نمى كرد و پاره اى از نويسندگان عدم قاطعيت او را معلول زمينه هاى تربيتى, اجتماعى و سوابق تحصيلى و احيانا معتقدات محافظه كارانه او تلقى مى كنند(21) نيز با حقيقت تطبيق نمى كند و نويسنده اى كه چنين نظرى دارد, چند سطر بعد, خود چنين تحليلى را نقض مى نمايد و مى نويسد: ((در چهارم ژوئن 1920 ميلادى جنگلى ها تشكيل حكومت انقلابى را تحت رياست ميرزا كوچك خان اعلام داشتند ولى چندى نگذشت كه اختلاف نظرهاى شديدى بين ميرزا و بعضى از همراهان چپ گراى او پيش آمد بروز اين اختلاف نظر, امرى كاملا طبيعى و قابل انتظار بود چرا كه بين طرز تفكر و روحيه و معتقدات رهبران گروههاى متشكله ائتلاف تفاوت ها و حتى تضادهاى آشكارى به چشم مى خورد… موضع ميرزا كوچك خان و پيروانش بيشتر خصلت ضد استعمارى و ضد استبدادى و جنبه عدالت خواهى و تساوىطلبى بر انديشه مذهبى داشت.))(22) بديهى است اين گونه موضع گيرى بر عليه بيگانگان و حتى رفتار ستمگرانه دولت مركزى و نيز حتى اختلاف در انديشه و عمل با همكاران خود از سوى ميرزا كوچك خان نمى تواند محافظه كارانه باشد و اگر اتخاذ اين روش سياسى معادل قاطعيت نمى باشد پس ميرزا بايد چه شيوه اى را پى مى گرفت؟ يكى از همكاران ميرزاكوچك خان كه بعدها بر سر اصول و معتقدات ميرزا از وى فاصله گرفت و بر ضدش شوريد مى گويد ميرزا در مذاكرات و مانند آن به من تإكيد مى كرد: خواهش مى كنم سطحى و سرسرى تصميمى اتخاذ نكنى آن طورى كه لازم است عميقانه در اين موضوع فكر كرده آن وقت تصميم بگيريم.(23) نامه كوچك خان به رشيدالممالك خلخالى كه از متحدين او بود و بعد به ارتش سرخ شوروى پيوست و با قواى بلشويك همراه شد نيز از قاطعيت و صلابت و موضع صريح اين روحانى مبارز حكايت دارد: آقاى رشيد الممالك مسلم است كه پايه احساسات و تصورات شما مبنى بر شهوت رانى و جاه طلبى و ضعيف كشى و دشمن پرورى است در اين صورت هيچ وقت ايرادات ما, منطق ما و ادله ما, آتش حرص و آز و لهيب و تنعم التذاذ شما را منتفى نخواهد ساخت…(24)
 

پى نوشت ها:
1 . تاريخ مختصر احزاب سياسى, ملك الشعراى بهار, ج1, ص…
2 . همان, ص28.
3 . تاريخ هيجده سال آذربايجان, احمد كسروى, ص815ـ812.
4 . سردار جنگل, ص440.
5 . مجله اطلاعات هفتگى, شماره 524, سال يازدهم, اول شهريور 1330 هـ.ش
6 . سردار جنگل, ص439 ـ 438.
7 . مصاحبه با مهدى فرخ, مجله سپيد و سياه, شماره 607, دهم ارديبهشت 1344 و نيز شماره 608.
8 . تاريخ ايران, سرپرسى سايكس, ترجمه محمد تقى فخر داعى, ج2, ص749 و 784.
9 . امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز, دلسترويل, ص41.
10 . شهيد مدرس ماه مجلس, ص206 ـ 205.
11 . تاريخ بيدارى ايرانيان, حبيب الله مختارى, ص151.
12 . علل سقوط رضا شاه, نعمت الله قاضى (شكيب), ص167 ـ 166.
13 . سردار جنگل, ص5 و 454.
14 . قيام جنگل, ص35 ـ34.
15 . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى, ج2, ص171.
16 . رقابت روسيه و انگليس در ايران, ص128 و 190 به نقل از ديوان لاهوتى, چاپ مسكو, سال 1946 ميلادى, ص28.
17 . سردار جنگل, ص434 ـ ;433 به نقل از كتاب بيرنگ, س. ع. آذرى.
18 . مقدمه اسماعيل رائين بر يادداشت هاى ميرزا اسماعيل جنگلى, ص8.
19 . همان مقدمه, ص37.
20 . رقابت روسيه و انگليس در ايران, ص69.
21 . پژوهشى درباره گيلان و تاريخ اجتماعى و اقتصادى آن (سرزمين ميرزا كوچك خان), دكتر احمد كتابى, ص126 ـ 125.
22 . همان, ص127 ـ 126.
23 . رقابت روسيه و انگليس در ايران, ص106.
24 . قيام جنگل ص236.
 

/

مديريت منابع انسانى از ديدگاه امام على عليه السلام 2

مديريت منابع انسانى از ديدگاه امام على(ع)
قسمت دوم
امير حمزه مهرابى


بخش سوم
كارمنديابى و گزينش
بخش عمده اى از موفقيت سازمان و مديران بستگى به افرادى دارد كه در سازمان به كار اشتغال دارند. همان طور كه مدير بايد توانايى اداره سازمان را داشته باشد, افراد و كاركنان نيز بايد شايستگى و توانايى انجام كارها را براساس اهداف سازمان داشته باشند, در غير اين صورت اهداف سازمان تحقق نمى پذيرد. بر اين اساس گزينش و انتخاب كاركنان شايسته حساسترين وظيفه مدير منابع انسانى را تشكيل مى دهد.

ضرورت گزينش
((ثم انظر فى امور عمالك فاستعملهم اختبارا و لا تولهم محاباه و اثره فانهما جماع من شعب الجور و الخيانه))(1)
(پس در كار انتخاب عاملان خود بينديش و تنها پس از آزمون و امتحان, آنها را به كار بگمار و از روى هوا و هوس و بدون توجه به نظر ديگران به كارشان مگير چرا كه اين عمل تركيبى از اجزإ ظلم و جور و خيانت است.)
اين حديث به ما گوشزد مى كند كه به كارگيرى و استخدام كاركنان بدون طى كردن مراحل گزينش و بدون توجه به تحقيقات و بررسى سوابق, نوعى خيانت است.
قال ابو عبدالله (ع): ((من اتخذ اخا من غير اختبار الجإه الاضطرار الى مرا فقه الاشرار))(2)
(هركس برادرى را بدون آزمون و امتحان اختيار كند, به حكم اضطرار ناگزير از رفاقت با بدان گردد.)
دراين حديث علاوه بر بيان ضرورت آزمون و امتحان براى گزينش, پيامد آن نيز بيان شده است يعنى اگر سازمانى بدون انجام مراحل گزينشى اقدام به استخدام نيرويى كرد, در صورت نامناسب بودن آن نيرو, بالاجبار سازمان بايستى تا پايان بازنشستگى مشكلات اين فرد را تحمل كند.

معيارهاى گزينش
در اغلب كتب مديريت منابع انسانى, به هنگام گزينش سفارش مى شود به غير از علم و تخصص, معيارهاى ديگرى مثل: سابقه, وضعيت خانوادگى, حسب و نسب, جنس و نژاد و… نبايستى مورد ملاحظه قرار گيرد ولى در متون اسلامى در موارد زيادى سفارش شده است كه در گزينش ها ويژگى هايى مثل: سابقه, صلاحيت خانوادگى, ايمان و اخلاص و… مورد توجه و عنايت قرار گيرد. در اينجا به بعضى از مواردى كه كمتر در كتب اخلاقى بدان پرداخته شده است, اشاره مى كنيم.معيارهاى معرفى شده را مى توان در دوبخش دسته بندى كرد:

الف. معيارهاى عمومى گزينش:
حضرت على (ع) به مالك اشتر مى فرمايد:
((ثم الصق بذوى المرووات والاحساب و اهل البيوتات الصالحه و السوابق الحسنه))(3)
(پس به سراغ كسانى برو كه از خانواده هاى اصيل, نجيب, باشخصيت, مومن, صالح و خوش سابقه باشند.)
پس اصالت و نجابت خانوادگى و ايمان و سابقه فرد در گزينشها بايستى مورد توجه قرار گيرد. حضرت امير در جاى ديگر اين نامه مى فرمايد: ((و توخ منهم اهل التجربه و الحيإ))(4) (و از ميان آنها افرادى كه با تجربه تر و پاكتر (باحياتر) هستند برگزين.)
در اينجا به دو ويژگى لازم يعنى ((تجربه)) و ((حيإ)) نيز اشاره شده است كه مى توان تجربه كارى را از معيارهاى اختصاصى و حيإ را از معيارهاى عمومى گزينش محسوب كرد.
قال على (ع): ((والقدم فى الاسلام المتقدمه)) (و كسانى را برگزين كه در اسلام پيشگامترند.)
و در بيان علت اين امر مى فرمايد:
((فانهم اكرم اخلاقا و اصح اعراضا و اقل فى المطامع اشراقا و ابلغ فى عواقب الامور نظرا))(5)
(زيرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنها پاكتر و همچنين كم طمع تر و در سنجش عواقب كارها بيناترند.)
البته در خصوص معيارهاى عمومى گزينش روايات بسيار زيادى وجود دارد از جمله در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه معروف به خطبه همام, صفات و ويژگى هاى زيادى تكرار شده است كه به دليل اشتراك اين صفات با مباحث غير مديريتى و محدوديت اين مقاله, از ذكر آنها پرهيز مى شود.

ب. معيارهاى اختصاصى گزينش:
داشتن ((تجربه)) و ((تخصص)) و ((كاردانى)) و… از جمله معيارهايى است كه به كرات مورد تإكيد معصومين (ع) قرار گرفته است چنانچه حضرت اميرالمومنين على (ع) مى فرمايد:
((ولا تقبلن فى استعمال عمالك و امرائك شفاعه الا شفاعه الكفائه و الامانه))(6)
(در به كارگيرى و استخدام عاملان و مسئولين هيچ شفاعتى (معيارى) غير از شفاعت كاردانى و تخصص و امانت دارى آنها را نپذير.)
حضرت امير(ع) در اين گفتار علاوه بر بيان معيار اختصاصى گزينش ها به يك نكته اساسى و مبتلابه همه جوامع در همه اعصار اشاره فرموده اند و آن عدم پذيرش واسطه هاست. پذيرش توصيه از اين و آن و تقدم رابطه بر ضابطه و ترجيح سفارش بر شايستگى و كفايت, پديده شومى است كه در صورت رواج پيدا كردن در نظام ادارى, موجب ناكارآمدى آن گشته و با بحران مشروعيت مواجه مى گردد.
برخوردارى از ((علم)) و ((تجربه)) نيز جزء شرايطى است كه مورد سفارش واقع شده است.
قال على (ع): ((العقل غريزه تزيد بالعلم والتجارب))(7) (عقل غريزه اى است كه با آگاهى و تجربه افزايش مى يابد.)
((عقل)) با آن همه شإن و منزلتى كه براى آن ذكر مى شود, باز هم براى تقويت تكاملش به علم و تجربه نيازمند است.
قال رسول الله (ص): ((رإى الرجل على قدر تجربته))(8) (انديشه هر فرد به ميزان تجربه او بستگى دارد.)
چنانچه ملاحظه مى شود اينقدر كه روى ((تجربه)) تإكيد شده است كمتر روى ((سنوات خدمتى)) تكيه شده است. چرا كه بسيار هستند كسانى كه سال هاى سال در محلى خدمت مى كنند ولى تلاشى براى افزايش تجربه و توان و كارايى خويش به عمل نمىآورند و برعكس افرادى هستند كه در همان سال هاى اوليه خدمت, با تلاش و كوشش و كسب علم و تجربه – در مقايسه با پيران آن سازمان – به درجات بالايى از كارايى و اثر بخشى دست مى يابند. از اين رو در كلام حضرت به اين نكته ظريف توجه و به جاى ((سنوات خدمت)) بر ((تجربه)) تإكيد شده است.البته نبايد سنوات خدمتى را با سابقه خوب و تقدم در مسلمانى اشتباه گرفت. سنوات خدمتى را مى توان جزء معيارهاى اختصاصى دانست و سابقه تشرف به اسلام از معيارهاى عمومى گزينش محسوب مى گردند.

روش نقل و انتقالات كاركنان
در فرايند برنامه ريزى نيروى انسانى ممكن است ضرورت ايجاب كند قبل از اقدام به كارمنديابى و انتخاب و گزينش كارمندان جديد, جابجايى ها و نقل و انتقالاتى در ميان نيروهاى موجود صورت گيرد. اين موضوع نيز از ديد مبارك حضرت على(ع) پنهان نمانده و توسط افعال هدايت گر و بيانات راه گشاى خويش, سرمشق روشنى را ارائه فرموده اند.

الف. شيوه جابجايى نيروها:
گاه شرايطى پيش مىآيد كه فردى در سازمان بايستى جابجا شود. بديهى است اگر اين جابجايى همراه با ارتقإ و ترفيع باشد, مشكلى ايجاد نخواهد كرد بلكه موجب شادى فرد نيز فراهم مى شود. البته رعايت ضوابط و احراز شايستگى ارتقإ را نبايد از نظر دور داشت ولى اگر جابجايى همراه با ارتقإ نباشد, غالبا مشكلاتى را در پى خواهد داشت. حضرت على (ع) اين تصميم را در مورد ((عمربن ابوسلمه مخزومى)) به كار برد. اما اين اقدام را با چنان ظرافتى به انجام رساندند كه مى تواند الگوى مناسبى براى همه مديران منابع انسانى باشد.
حضرت امير(ع) پس از عزل وى و معرفى فرد ديگرى بجاى ايشان در نامه اى خطاب به عمربن ابوسلمه فرماندار بحرين مى نويسند:
((من نعمان ابن عجلان زرقى را فرماندار بحرين قرار دادم و اختيار تو را از فرماندارى آن برگرفتم بدون اينكه اين كار براى تو مذمت يا ملامت در بر داشته باشد. چرا كه تو زمامدارى را به نيكى انجام دادى و حق امانت را ادا نمودى. بنابر اين بسوى ما حركت كن بى آنكه مورد سوء ظن يا ملامت يا متهم و گنهكار باشى.
زيرا من تصميم گرفته ام به سوى ستمگران اهل شام حركت كنم و دوست دارم تو با من باشى. چرا كه تو از كسانى هستى كه من در جهاد با دشمن و بر پا داشتن ستونهاى دين از آنها استعانت مى جويم, انشإالله.))(9)
آرى آن حضرت ضمن بركنارى فرد, چون مسلمان متعهد و خوبى است با جملاتى بسيار زيبا او را تإييد نموده و آبرويش را حفظ مى كند. پس از اينكه فردى با رعايت احترام از كار بركنار گرديد, نبايد به طور كلى او را رها كرد و از سختيها و مشكلات فراوانى كه براى او رخ مى دهد كاملا غافل بود.
اميرالمومنين على (ع) در مورد ديگرى نيز پس از آنكه ((محمد بن ابى بكر)) را از ولايت مصر برمى دارند, طى نامه اى از او دلجويى مى نمايند:
((به من خبر رسيده كه از فرستاده شدن مالك اشتر به سوى فرمانداريت دلگير شده اى ولى اين كار را من نه به اين جهت انجام دادم كه تو در تلاش و كوششت سستى ورزيده اى و يا براى اين باشد كه جديت بيشترى به خرج دهى. اگر چه آنچه را كه در اختيارت قرار داشت, گرفتم ولى تو را والى جايى قرار دادم كه هزينه آن بر تو آسان تر و حكومت آن برايت جالبتر است.))(10)
اين نحوه برخورد حضرت نشان مى دهد كه بايستى ضمن دلجوئى از فرد, دلايل اين اقدام نيز بيان شود, تا نسبت به اين نقل و انتقالات توجيه گردد.
ب. ضرورت انتقال يا اخراج:
بعضى از افراد با حركات, سخنان و رفتار صحيح به مجموعه روحيه بخشيده, نشاط كارى افراد را بالا مى برند. در مقابل عده اى با برخوردهاى يإسآميز و بزرگ جلوه دادن كاستيها و ضعفها, افراد را نسبت به كار آينده دلسرد كرده, غبارى از يإس و نااميدى بر سر و روى مجموعه مى پاشند به نحوى كه افراد دلسوز و پرتلاش هم از كار خود دلسرد مى شوند و از حركت باز مى ايستند. نحوه برخورد با چنين افرادى كه با انجام اقدامات هدايتى, انگيزشى و آموزشى اصلاح نمى شوند, در اين حديث بخوبى روشن شده است:
قال على (ع): ((فان المتكاره مغيبه خير من مشهده و قعوده اغنى من نهوضه))(11)
(سست عنصران ناراضى, نبودشان بهتر از حضور آنان است و نشستن آنان بهتر از قيامشان مى باشد.)
تإثير مضر اين افراد در سازمان موضوعى است كه ضرورت اقدام لازم از سوى مديران ذيربط ايجاب مى كند. اين افراد اگر حقوقشان را به طور كامل دريافت دارند و در محيط كار حاضر نشوند, براى سازمان سودمندتر از وجود آنان در بين كاركنان مى باشد. لذا انتقال, بازنشستگى و يا اخراج, تنها راه باقيمانده خواهد بود.

بخش چهارم
آموزش
يكى از مهمترين وظايف مديريت منابع انسانى, تهيه و اجراى برنامه هاى آموزشى و تعليمات شغلى كاركنان به منظور افزايش ميزان مهارتها و كارآيى آنان در سازمان مى باشد.تعليمات شغلى براى كاركنان مى بايستى بلافاصله پس از انتخاب افراد و قبل از اشتغال بكار و تصدى مسئوليتى خاص, به اجرا درآيد. ضرورت اين امر در فرازهاى مختلفى از فرمايشات هدايت گر معصومين به چشم مى خورد كه به ذكر احاديث و رواياتى محدود و مرتبط با بحث اكتفا مى كنيم.

ضرورت آموزش
امام على (ع) در بيان ضرورت آموزش براى عمال و كاركنان مى فرمايد:
فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق, فلا يزيده بعده عن الطريق الواضح الا بعدا من حاجته. والعامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح (12)
(كسى كه بدون علم و آگاهى به كارى مى پردازد مثل كسى است كه به بيراهه مى رود, كه هرچه راه مى رود از مسير و هدف اصلى دورتر مى شود. اما كسى كه با علم و دانش عمل مى كند همچون رهروى است كه در راهى مشخص و واضح حركت مى كند.)
امام صادق (ع) در حديثى قريب به همين مضمون مى فرمايد:
((العامل على غير بصيره كالسائر على غير الطريق لاتزيده سرعه السير عن الطريق الا بعدا))(13)
(كسى كه بدون بصيرت و آگاهى كارى را انجام مى دهد, همانند كسى است كه از بيراهه سير مى كند كه هر قدر سريعتر مى رود از مقصد دورتر مى شود.)
در اين دو حديث شريف علاوه بر بيان ضرورت آموزش, تبعات سوء بكارگيرى كارمندان بدون فراگيرى آموزشهاى لازم نيز به ما گوشزد شده است. از تشبيهى كه حضرت بكار برده اند مى توان, دورى و فاصله گرفتن از هدف, اتلاف وقت, و عمر و امكانات و سرخودگى و نارضايتى و… از جمله تبعات اشتغال بكار نيروى آموزش نديده دانست.
اى بسا تيز طبع كاهل كوش
كه شد از كاهلى سفال فروش
واى بسا كوردل كه از ((تعليم))
گشت قاضى القضات هفت اقليم

آموزش و افزايش كارايى
پيامبر عظيم الشإن اسلام نيز در اين خصوص مى فرمايد:
((ان قليل العمل مع العلم كثير و كثير العمل مع الجهل قليل))(14)
(عمل اندك اگر با علم و آگاهى همراه باشد (نتايج) زيادى دارد ولى كسى كه كارهاى زيادى انجام مى دهد ولى نسبت به كارش جهل دارد, قليل الفايده است.)
چنانچه ملاحظه مى شود, علم و آگاهى موجب افزايش بهره ورى مى گردد اگرچه به ظاهر فعاليت كمى صورت مى گيرد در حالى كه زحمت زياد و تلاش فراوان اگر با آموزش و تعليمات مهارتى همراه نباشد, نتايج كمى به بار خواهد آورد.
همچنين امام موسى بن جعفر(ع) خطاب به هشام بن الحكم در ارزيابى عمل عالم و فرد آموزش ديده در مقايسه با فرد جاهل و آموزش نديده مى فرمايد:
((قليل العمل من العالم مقبول مضاعف و كثيرالعمل من اهل الهوى و الجهل مردود))(15)
امام مى فرمايد: (عملكرد اندك از عالم دوچندان مقبول است ولى عمل بسيار از جاهل و اهل هوى و هوس پذيرفته نيست.)
جالب توجه است كه در حديث قبل عمل جاهل اندك شمرده شده بود ولى در اين حديث حتى عمل زياد و پر مشقت جاهل اصلا بحساب آورده نمى شود. كانه هيچ عملى انجام نداده است در حالى كه فرد تعليم ديده, عمل عالمانه و اندك وى تإثيرى به مراتب بيشتر بر جاى مى گذارد.
در نگاه حضرت امير مومنان (ع) ارزش علم و آموزش چنان والاست كه معيار ارزيابى انسانيت انسان قلمداد مى شود. كه مى فرمايد:
((قيمه كل امرء ما يعلم)) (ارزش هر انسانى به اندازه علم اوست.)
با اين تعبير مى توان نتيجه گرفت, وظيفه آموزش و تعليم مهارتها مهمترين واصلى ترين وظايف مديريت منابع انسانى است و اگر اين وظيفه بخوبى صورت گيرد, مى توان به عملكرد مثبت فرد در سازمان و ثمربخش بودن حضور وى در سازمان تا حدود زيادى مطمئن بود. نتيجه ديگرى كه مى توان از اين حديث گرفت اين است كه در امر ارزيابى كاركنان بهتر است بجاى لحاظ كردن سوابق خدمتى فرد, به ميزان تجربه و علم و مهارت وى توجه كرد, حتى اين ملاك اخير, برتر و مهمتر از حجم كار و فعاليت كاركنان مى باشد.

آموزش قبل از اشتغال به كار
ضرورت برگزارى دوره هاى آموزشى قبل از اشتغال بكار كاركنان, موضوعى است كه مى توان از سيره عملى و احاديث معصومين استنتاج نمود. احاديث ذكر شده در بخش قبل علاوه بر اثبات ضرورت آموزش, همگى دلالت بر اين دارند كه فرآيند تعليم بايستى قبل از عمل صورت گرفته باشد تا عمل كننده در همان ابتداى كار دچار خطا نشود. همچنين رياضتها و عبادتهاى پيامبر اسلام در غار حرإ قبل از بعثت مى تواند يكى از الگوهاى عملى اين فرايند باشد. اما چون منابع تحقيق ما محدود به احاديث و روايات است لذا از ذكر سيره عملى و حوادث تاريخى و آيات قرآن صرف نظر مى كنيم و در اين خصوص بسنده مى كنيم به حديثى از امام جعفر صادق (ع) كه فرمودند: ((ما بعث الله نبيا و قد رعى الغنم))(16)
(هيچ پيامبرى مبعوث نشد مگر اينكه قبلا يكدوره شبانى را گذرانده بود.)
يكى از دوره هاى آموزش مهارتها, ((تعليم در محيط نمونه)) است كه كارورز در محيطى با شرايط مشابه به محيط اصلى كار, مشغول آموزش و كسب تجربه مى گردد كه از جمله آموزشهاى بسيار مفيد و موثر, محسوب مى شود. اشتغال انبيإ به شغل چوپانى شباهت زيادى به دوره هاى تعليم در ((محيط نمونه)) دارد.

بخش پنجم
ارزشيابى عملكرد
ضرورت ارزيابى عملكرد
يكى از حساس ترين و پيچيده ترين وظايف مديريت منابع انسانى, فرايند ارزشيابى است. از اين جهت ((حساس)) است كه همراه با نوعى قضاوت و داورى مى باشد و اين امر مى تواند موجب افزايش انگيزه كاركنان و يا تخريب روحيه و افت كارآيى آنان شود و از اين بابت ((پيچيده)) است كه دسترسى به شاخصهاى عينى و معيار صحيح ارزيابى براى اكثر فعاليتهاى غير يدى و محصولات غير قابل شمارش, غالبا مشكل و بعيد الوصول مى نمايد.
در بيان حساسيت امر ارزشيابى و حسابرسى همين بس كه خداوند تبارك و تعالى اين عمل را صرفا به خود اختصاص داده اند (عليك البلاغ و علينا الحساب) اما بيان اين ويژگى براى فرايند ارزيابى, مدير را از پرداختن به اين وظيفه معاف نمى كند و از ضرورت انجام آن نمى كاهد.
چنانكه مولاى متقيان امير مومنان مى فرمايد:
((ثم تفقد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصدق والوفإ عليهم, فان تعاهدك فى السر لامورهم حدوه لهم, على استعمال الامانه و الرفق بالرعيه))(17)
(سپس اعمال زيردستان و كارمندان را مورد ارزيابى قرار بده و مإمورانى را براى نظارت بر كارمندان خود بگمار, از كسانى كه راستگو و با وفا باشند تا حقايق را دقيقا به تو اطلاع دهند, زيرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مى شود كه به امانت دارى و مدارا كردن به مردم ترغيب شوند.)
در اين حديث حضرت ضمن تإكيد بر ضرورت ارزيابى و تعيين كردن فردى كه داراى صفات وفا دارى و درستكارى باشد, فوايد اين امر مهم را نيز برشمرده است. اين عمل موجب ((رعايت امانتدارى)) و ((مدارا)) با مردم و زيردستان مى شود.

صفات ارزياب
در حديث فوق حضرت امير (ع) پس از بيان ضرورت ارزيابى عملكرد افراد, براى مإمورين ارزشيابى صفاتى را ذكر مى فرمايند, ((وابعث العيون من اهل الصدق والوفإ)) بر اين اساس يك ارزياب بايستى داراى ويژگى ((صداقت)) در عمل و گفتار و ((وفادارى)) به مسئول و قوانين و ضوابط باشد. همچنين در روايتى از امام رضا(ع) نقل شده است كه فرموده اند:
((كان رسول الله (ص) اذا بعث جيشا, بعث معه من ثقاته من يتجسس له خبره))(18)
(پيامبر اسلام (ص) همواره هنگامى كه لشكريان را براى جنگ اعزام مى نمود, فردى مورد اعتماد به همراه او مى فرستادند كه از او به آن حضرت خبر برساند.)
صفت مورد تإكيد امام رضا (ع) در مورد ارزياب, ((وثاقت)) است كه به نظر مى رسد در حديث قبلى كه از حضرت امير(ع) نقل شد, ويژگى فرد ثقه, با بيان دو صفت ((راستگويى)) و ((وفادارى)) به خوبى توضيح داده شده است.
اما در خصوص صفت ((راستگويى)) بايد گفت, افرادى كه براى گزارش دادن كارها و چگونگى عملكرد كاركنان انتخاب مى شوند, بايد راستگو باشند زيرا اگر در گزارشهايى كه ارائه مى شود, غلو شود و يا مطالب از آنچه هست, خفيف تر جلوه داده شود, در هر دو صورت مشكلات زيادى به بار خواهد آورد. آنان بايد بطور دقيق عين آنچه را كه واقع مى شود گزارش كنند و در ترسيم حالات و نقل كلمات با دقت تمام عمل كنند.
ويژگى ((وفادارى)) نيز يكى از مسائل مهم در ارزيابى است زيرا اگر فردى وفادار نباشد, ممكن است اسرار افراد و سازمان را افشإ كند, توسط افراد مورد ارزيابى تطميع شود و با ارائه گزارشات غلط, مديران و مسئولين را فريب داده و به واكنشهاى نامناسب وادار كند.

هدف ارزشيابى
در كتب مديريت منابع انسانى, اهدافى را براى ارزيابى و نظارت بر مى شمارند كه عبارتند از:
1- اطمينان از اجراى دقيق برنامه ها
2- اطمينان از تحقق اهداف
3- آگاه شدن از نتايج اهداف
4- فراهم شدن امكان كنترل و اصلاح انحرافات
با امعان نظر در فرمايشات حضرت امير (ع) در حديث قبلى كه بر ضرورت وجود ارزياب و ويژگى هاى آن اشاره شده بود, بر نتايج فرآيند ارزيابى نيز تصريح شده بود. آنجا كه فرموده بودند: ((على استعمال الإمانه والرفق بالرعيه)) يعنى با اين عمل كاركنان و مسئولين تشويق به امانت دارى مى شوند, در اينجا امانت دارى منحصر به امور مالى نيست بلكه بر همه شئون ادارى مثل اجراى فرامين, رعايت ضوابط و مقررات, تمركز بر اهداف اصلى و عمومى و… قابل تعميم است. به علاوه تشويق به توجه به مردم و مراجعين نيز در كنار فعاليت هاى سازمانى, نقطه اى است كه مى تواند از نتايج و به تعبير بهتر از اهداف ارزيابى باشد.
موضوع در خور توجه اين است كه در منابع اسلامى تإكيد بيشترى بر اصلاح رفتار و هدايت و راهنمايى كاركنان شده است. و تعابيرى مثل ((لعلهم يرشدون)) و ((لعلهم يذكرون)) و ((لعلهم يرجعون)) و ((لعلهم يضرعون)) و… حاكى از عنايت اسلام به هدايت و بازگشت و اصلاح رفتار, نامطلوب و تشويق عملكرد مثبت و… مى باشد. در حالى كه در ديدگاه نظريه كلاسيك مديريت, غالبا توجه به نكات منفى مى شود و هدف اصلى و اوليه آن مچ گيرى و تنبيه متخلفين مى باشد.

معيارهاى عمومى ارزيابى عملكرد
مركز بررسيها و مطالعات استراتژيك ادارى با شرح و تفسير خطبه همام از حضرت على (ع) اين معيارها را استخراج كرده است كه در اينجا به دليل پرهيز از اطاله كلام به ذكر عناوين آن اكتفا مى كنيم و علاقمندان را به خطبه زيبا و خواندنى همام در نهج البلاغه ارجاع مى دهيم. معيارهاى استخراج شده عبارتند از:
((عمل صالح ـ تضييع نكردن آنچه برعهده اوست ـ كم بودن خطا و لغزش ـ كار به جا و به موقع شامل حضور به موقع در كار ـ انجام وظيفه اى كه بر عهده اوست ـ نپرداختن به كارهاى خارج از محدوده وظايف در صورت زيان رساندن به وظايف اصلى ـ پرهيز از اسراف و زياده روى در مصرف لوازم كار ـ سخت كوشى و…))(19)

انواع ارزيابى
ـ نظرخواهى از همكاران و زيردستان:
براى ارزيابى عملكرد كاركنان راههاى زيادى پيشنهاد شده است و همه اين راهها مفيد و مكمل همديگر هستند. در نامه 35 نهج البلاغه به يكى از اين روش ها اشاره شده است كه شايد يكى از مهمترين راه ها باشد آنجا كه حضرت امير(ع) مى فرمايد:
((انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على السن عباده))(20)
(بدان كه افراد شايسته را از طريق آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى سازد مى توان شناخت.)
از اين روايت مى توان چنين استنباط كرد كه آنچه ديگران در مورد يك فرد مى گويند, نمى تواند بى جهت باشد و اينگونه نيست كه يك مجموعه اى طبق طرحى از پيش تعيين شده در مورد فردى نظرات مثبت يا منفى اظهار نمايند لذا نظرات ديگر بندگان خدا (همكاران و زير دستان) تا حد زيادى مى تواند قرين صحت باشد.
البته خاطر نكته دانان مستحضر است كه در اينجا بر اشتهار به خير و نيكى (لهم) تإكيد شده است نه بر شايعات و اخبار كذب (عليهم) كه صرف بر سر زبان افتادن نمى تواند مورد استناد واقع شود.
همچنين روش ((ارزيابى از خود)) نيز مورد عنايت و توجه اسلام مى باشد و سفارشات زيادى مبنى بر ((حاسبوا قبل ان تحاسبوا)) در دست است كه اين روش شايد در ديدگاه هاى ديگر مديريتى چندان مورد توجه نباشد ولى در فرهنگ اسلامى اين روش از اعتبار و كارايى بالايى برخوردار است.

ارزيابى غير ضرورى
در سطور گذشته نوشتيم كه امر ارزيابى مسئله اى ضرورى و نصب و تعيين فردى بعنوان ارزياب لازم است. اما بايد دانست كه اين افراد حوزه اختيارات محدود و معينى دارند و بايستى حريم هايى را محفوظ نگه دارند.
امير مومنان على (ع) مى فرمايد: ((اقيلوا ذوى المروءات عثراتهم))(21) (از لغزش هاى مردم نيك چشم پوشى كنيد.)
پيامبر عظيم الشإن اسلام (ص) نيز در اين خصوص مى فرمايد:
((لا تطلبوا عثرات المومنين فان من تتبع عثرات اخيه تتبع الله عثراته و من تتبع الله عثراته يفضحه ولو فى جوف بيته))(22)
(لغزش هاى مومنين را دنبال نكنيد, همانا كسى كه به دنبال لغزشهاى برادران دينى خود رود خداوند لغزش هايش را دنبال مى كند و كسى كه خداوند لغزش هايش را دنبال كند, آبرويش را خواهد ريخت, ولو در درون خانه خودش)
همان گونه كه ملاحظه كرديد اين روايات بر اساس آيه ((ولا تجسسوا ولا يغتب بعضكم بعضا))(23) از تجسس در امور خصوصى افراد نهى فرموده اند و اين عمل را موجب عقوبت معرفى مى كند.اما رواياتى كه برلزوم ارزيابى و گماردن مامور ارزياب دلالت دارد, تجسس در امورى را شامل مى شود كه مربوط به مسئوليت هاى اجتماعى و سازمانى و حيطه كارى افراد است ولى پيگيرى امور شخصى, امرى مذموم و موجب فتنه و سلب آرامش و آسايش مى گردد. ضرورت محرمانه بودن پرونده ارزيابى يكى از مسايلى كه بايد مديران منابع انسانى به آن توجه داشته باشند, حفظ اسرار زير دستان است. افرادى كه در پست مديريت قرار مى گيرند از مسايل سرى كاركنان مطلع مى شوند, اين مديران بايد خطاها و تخلفات افراد را محرمانه تلقى كرده و از افشاى آن خوددارى نمايند. در اين باره امير مومنان (ع) مى فرمايد:
((فان فى الناس عيوبا, الوالى احق من سترها, فلاتكشفن عما غاب عنك منها, فانما عليك تطهير ما ظهر لك و الله يحكم على ما غاب عنك. فاستر العوره مااستطعت, يسترالله منك ما تحب ستره من رعيتك))(24)
(مردم عيوبى دارند كه رهبر امت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است پس مبادا آنچه بر تو پنهان است آشكار گردانى و آنچه كه هويداست بپوشانى كه داورى در آنچه از تو پنهان است با خداى جهان مى باشد. پس هرچه مى توانى زشتى ها را بپوشان تا آن را كه دوست دارى بر رعيت پوشيده ماند, خداوند بر تو بپوشاند.)
همچنين امام زين العابدين (ع) مى فرمايد:
((من كف عن اعراض المسلمين اقال الله عثرته يوم القيامه))(25)
(كسى كه آبروى مسلمانان را حفظ نمود, خداوند روز قيامت لغزش هايش را از او دور مى گرداند.)
پيامبر اسلام (ص) نيز فرموده اند كه:
((الا و من سمع فاحشه فافشاها فهو كالذى اتاها))(26)
(بدانيد كسى كه گناهى راشنيد و جايى نقل كرد, مثل كسى است كه آن گناه را مرتكب شده است.)
و امام صادق (ع) مى فرمايد:
((من قال فى مومن مارإت عيناه و سمعت اذناه كان من الذين قال الله (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخره)))(27)
(كسى كه بگويد درباره مومنى آنچه را كه از گناهان او ديده و يا شنيده است از زمره كسانى است كه خداوند در باره آنان مى فرمايد: كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم با ايمان شيوع پيدا كند, عذاب دردناكى براى آنها در دنيا و آخرت است.)ادامه دارد.
 

پى نوشت ها:
ـ1نهج البلاغه ـ نامه 53 ـ فراز 71
ـ2اصول كافى ـ جلد 4 ـ صفحه 89
ـ3نهج البلاغه ـ نامه 53, فراز 52
ـ4نهج البلاغه ـ نامه 53, فراز 72
ـ5نهج البلاغه ـ نامه 53, فراز 73
ـ6غررالحكم و دررالكلم ـ صفحه 228
ـ7غررالحكم و دررالكلم/ جلد/2 صفحه 32
ـ8نهج الفصاحه ـ صفحه 421
ـ9نهج البلاغه ـ نامه 42
ـ10نهج البلاغه ـ نامه 34
ـ11 نهج البلاغه, نامه 4
ـ12نهج البلاغه – خطبه 154
ـ13اصول كافى ـ جلد 1 ـ صفحه 34
ـ14نهج الفصاحه ـ صفحه 176
ـ15اصول كافى ـ ج 1 ـ صفحه 20
ـ16اصول كافى ـ جلد 3 ـ صفحه 311
ـ17نهج البلاغه – نامه 53, فراز 76 ـ 75
ـ18وسايل الشيعه ـ ج 11 ـ صفحه 44
ـ19كتاب بررسى ها و مطالعات استراتژيك ادارى – صفحه 17 و 18
ـ20نهج البلاغه, نامه 53, فراز 76 ـ 75
ـ21نهج البلاغه – حكمت 20
ـ22اصول كافى ـ جلد 4 – صفحه 48
ـ23قرآن – سوره حجرات – آيه 12
ـ24نهج البلاغه – بخش نامه ها – نامه 53
ـ25بحارالانوار – ج 75 – صفحه 256
ـ26همان منبع – صفحه 113
ـ27همان منبع – جلد 72 – صفحه 213

/

بيايد فراموش نكنيم، كفر قاسم

بياييد فراموش نكنيم !(كفر قاسم )


روستاى كفر قاسم در جنوب طولكرم قرار داشته و 125 متر از سطح دريا ارتفاع دارد. جمعيت آن در سال 1922 (662) نفر سال 1945 (1460) و در سال 1961 هم (2450) نفر بود.
يك خبرنگار كه چند سال پيش به كفر قاسم سفر نموده بود در مورد اين روستا و جنايتى كه در آن روى داد اين گونه نوشت:
دريكى از گوشه هاى روستا بناى يادبودى كه بر آن نام 49 شهيد حك شده است توجه ام را جلب كرد, در آنجا نام افرادى حك شده بود كه در روز شوم و سياه 29 اكتبر به خون غلطيدند.
در آن سال به مسوولان رژيم صهيونيستى خبر رسيد كه اهالى يك روستاى عربى واقع در منتهى اليه جنوب منطقه المثلث از روستايشان نگريخته اند.
ابووليد يكى از بازماندگان از آن جنايت داستان آن روز سياه را برايمان چنين نقل نمود:
آن روز هم برايمان همچون روزهاى عادى ديگر بود, من و پسرعموهايم با دوچرخه به خانه باز مى گشتيم كه يك پست بازرسى نيروهاى صهيونيست ما را متوقف نمود, چيز عجيبى را احساس نكردم, يك سرباز به ما نزديك شد و از ما پرسيد اهل كجاييد ؟
گفتم: اهل كفر قاسم و بعد هم اجازه عبور را به وى نشان دادم, اما او توجهى به آن نكرد و گفت: دوچرخه هايتان را همين جا بگذاريد و به دنبال من بياييد, ما را در يك صف قرار داده و بعد از آن هم فرمانده آنان به زبان عبرى فرياد زد آتش.
چند تير به پهلو و پايش اصابت نمود, او هنوز زنده بود, چند لحظه بعد كه سربازان براى جمع آورى اجساد به كنار او آمدند نفس خود را در سينه حبس نمود و خود را به مردن زد. بعد از آن خود را از ميان ديگر مجروحين كه روى هم انداخته شده بودند بيرون كشيد و آرام به بالاى اولين درخت زيتون موجود كشاند.
او از آن بالا مشاهده نمود كه چگونه پسرعموها و دوستان و اقوامش در مقابل چشمش كشته شدند.
او از آن بالا ديد كه چطور صهيونيست ها يك كاميون حامل 14 زن و 3 مرد را متوقف نموده و بدون آن كه به التماس و زجه هاى زنان توجهى بكنند, تمامى آنان را به گلوله بستند به نحوى كه تنها يك زن جان سالم بدر برد.
ابو وليد سه روز بر بالاى آن درخت بود تا آن كه پسر عمويش او را بى هوش يافت وبعد از به هوش آمدن خود را بر روى تخت بيمارستان ديد در حالى كه يك پايش قطع شده بود.
يكى ديگر از بازماندگان اين جنايت مى گويد:
هدف اصلى كشتار صهيونيست ها مجبور ساختن مردم روستا براى ترك روستا و فرار بود اما مردم روستا گفتند براى ما مردن در روستايمان بهتر از آوارگى است.
روستاى كفر قاسم, على رغم تمامى جنايات صهيونيست ها و تلاش هايش هم چنان پا برجاست و 14 هزار نفر سكنه دارد كه اكثر از باديه نشينان نقب هستند كه صهيونيست ها با مصادره زمين و املاكشان آنان را به اين منطقه كوچ داده اند .
امروز صهيونيست ها با مصادره اكثر زمين هاى اين روستا بر آن منطقه صنعتى ((ماركتوم)) را احداث نمودند. اما با اين وجود مردم روستا اجازه سكونت حتى يك صهيونيست را هم در آن نداده اند .
اين خبرنگار در اين باره مى گويد:
جو كفر قاسم همانند روستاهاى كرانه باخترى و نوار غزه است, حتى يك صهيونيست را هم در خيابان هاى آن نديدم!

/

برقرارى موازنه وحشت در مناطق اشغالى فلسطين

برقرارى موازنه وحشت در مناطق اشغالى فلسطين


مسإله انتفاضه ملت قهرمان فلسطين وبويژه عملياتهاى شهادت طلبانه جنبش هاى حماس و جهاد اسلامى در قدس غربى و شهر حيفا كه در عمق خط سبز قرار دارند, از جمله مسائلى است كه از مدت ها پيش توجه محافل مختلف بين المللى و منطقه اى را به خود جلب كرده است.
اما مسإله اصلى زمان و مكان عمليات و ميزان خسارات وارده به دشمن صهيونيستى است كه به همين دليل ذكر چند نكته را ضرورى مى دانيم:
1ـ اين عمليات ها, تمام اقدامات و برنامه هاى امنيتى و نظامى دشمن را به باد داد و شكست سختى به ساختارهاى امنيتى اين رژيم وارد ساخت.
2ـ قدرت انتفاضه در شكستن حلقه محاصره دشمن صهيونيستى بويژه در بعد اقتصادى و سياسى به اثبات رسيد و سيستم امنيتى رژيم اشغالگر قدس به شدت آسيب ديد. از اين رو عجيب نيست كه شارون اين عمليات را ابزارى براى مهاجرت صهيونيست ها از فلسطين ارزيابى مى كند. اين بدان معناست كه انتفاضه موفق به ايجاد موازنه وحشت در سرزمين هاى اشغالى شده و دشمن همواره از احتمال حملات تلافى جويانه مردم فلسطين در اضطراب و نگرانى به سر مى برد.
3ـ اجراى سريع عمليات (مانند پاسخ حماس به ترور محمود ابوهنود), نشانگر قدرت و توان رزمندگان فلسطينى در اقدامات فورى و آمادگى كامل آنان براى درهم كوبيدن دشمن صهيونيستى مى باشد.
4ـ اجراى عمليات در اماكنى كه صهيونيست ها به طور روزمره از آن استفاده مى كنند عمق مشكلات و رنج هاى ملت فلسطين به هنگام حملات وحشيانه ارتش صهيونيستى را به مردم اسرائيل نشان داد.
5ـ اين عمليات ها ضربه سنگينى به دولت شارون كه با شعار ايجاد امنيت براى صهيونيست ها و سركوب صد روزه انتفاضه روى كار آمده وارد ساخت. و انتفاضه اينك وارد شانزدهمين ماه خود شده است.
6ـ آنتونى زمانى كه به هدف ايجاد آرامش به منطقه آمد با اجراى اين عمليات ها در مإموريتش ناكام ماند و نتوانست براى گرفتن برگ برنده انتفاضه از دست فلسطينيان, شارون را يارى دهد. به همين دليل امريكا براى حمله گسترده نظامى به مناطق خودگردان فلسطين به شارون چراغ سبز نشان داد و از هيچ كمكى در اين راه براى وارد آوردن فشار بر فلسطينيان و بويژه دولت عرفات فروگذار نكرد تا نوعى جنگ داخلى در فلسطين ايجاد شود و فلسطينيان قدرت واقعى شان را از دست بدهند.
7ـ يكى از اهداف شارون, تقسيم مناطق خودگردان به سه منطقه امنيتى مى باشد كه براساس طرح (برونز) به اين شكل خواهد بود. منطقه غزه به رياست محمد دحلان, منطقه جنوب غزه به رياست جبرئيل رجوب و شمال غزه به رياست توفيق العامه, هدف از اين طرح ايجاد چند دستگى و آشوب و بلوا در فلسطين است و دولتمردان فلسطين را به شكل آلت دست رژيم صهيونيستى در خواهد آورد.
از اين رو شارون براى اجراى اين طرح علاوه بر امريكا بايد نظر اروپا و حزب كار را نيز با خود همراه سازد و سپس دست به اين اقدام بزند.
اين امر نشان مى دهد كه شارون هرگز مايل به مذاكره و مصالحه نيست و تنها هدفش سركوب انتفاضه ملت قهرمان فلسطين و وارد كردن آنان به تسليم در برابر خواسته هاى نامشروعش است. اما او و ساير جنايتكاران صهيونيست بايد بدانند كه انتفاضه شعله اى است فروزان كه هرگز خاموش نخواهد شد.
(نداى مقاومت, شماره 104)

/

جستارى در منزلت علوى در احاديث نور و منزلت

جستارى در منزلت علوى در احاديث نور و منزلت
ثقه الاسلام على راد


مقدمه:
تجلى منزلت علوى بر لسان نبوى
بر تمام افرادى كه حقانيت قرآن كريم را قبول دارند و رسالت حضرت رسول اكرم(ص) را تصديق نموده اند, فرض و واجب است كه عقايد خود را با قرآن كريم سنجيده و از راهى كه سنت نبوى(ص) اشاره و تإكيد بدان داشته است, اخذ نمايند و پيوسته در مقام تحكيم آن برآيند و در جميع امور مربوط به اصول و فروع دين تمسك به ذيل قرآن و عترت نبوى جويند تا گمراه نگردند و اين وجوب تمسك به كتاب و عترت محمد(ص) درمسائل اسلامى به منطوق و مفهوم آيه شريفه ((فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)) (انبيإ 7/)(1) يك واجب عقلى از باب رجوع جاهل به عالم مى باشد و حديث شريف ثقلين مويد و مبين آن است.
نگارنده در اين مقاله سعى در پردازش گوشه اى از شخصيت والاى ((اولين هادى عترت نبوى)) از منظر احاديث منزلت و نور نهاده, تا بار ديگر و از روزنه اى دگر به چهره پر نور اين راهنماى هدايت امت نبوى و اولين شمس طالعه آسمان امامت و ولايت نظرى انداخته و با او بيشتر انس بگيريم و زندگى خود را با معرفت علوى نورى ديگر بخشيم.

حديث منزلت
بر اساس آيه شريفه ((فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول ان كنتم تومنون بالله واليوم الاخر ذلك خير واحسن تاويلا)) (نسإ 59/) براى شخص مسلمان در هنگام بروز اختلاف عقيدتى در مسائل بسيار مهمى چون ((وصايت)) بعد از پيامبر(ص) موثق ترين و نزديكترين طريق رجوع به خود شخص پيامبر(ص) مى باشد, همان پيامبرى كه ((وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى)) (نجم / 3 تا 5) در شإن او بود. و آگاهترين مردم نسبت به اصحاب خود از فضل و اعتبار آنان و مشتاقترين انبيإ براى هدايت و رشد امتش بود.
از جمله احاديث معتبرى كه رسول اكرم(ص) در آن به ترسيم شخصيت على(ع) نظر داشته, حديث منزلت است و معروف بين فريقين شيعه و سنى است. در اين حديث در مواضع متعددى پيامبر(ص) على(ع) را مورد خطاب قرار داده و چنين مى فرمايد.

متن حديث منزلت:
قال رسول الله(ص):
((إنت منى بمنزله هارون من موسى الا إنه لا نبى بعدى))(2)
اى على (ع) تو نسبت به من همچو هارون نسبت به موسى هستى, با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست.
تمامى نويسندگان كتب رجال صحابه از پيشينيان و متإخرين, اين حديث را در شإن على(ع) دانسته و آن را از احاديث صحيح و مسلم و قطعى شمرده اند .
با دقت در اين حديث روشن مى شود كه پيامبر(ص) مقام على(ع) را در نزد خود, همانند هارون در نزد موسى(ع) مى داند (به استثناى مقام نبوت براى هارون) و بر حسب شواهد تاريخى و نقلى معتبر در طول حيات خويش, اين حديث را در موقعيت هاى مختلف و حساس نقشآفرين, همانند قضيه غزوه تبوك, ايراد فرمود. و در تكرار آن به دفعات مختلف اهتمام خاص مبذول داشته اند .
پيامبر(ص) در اين حديث كوتاه با ايجاز در كلام و تقريب به ذهن از باب تمثيل, همان فضائل و مقامات هارون را كه در قرآن به طور روشن آمده براى على(ع) بطور واقع جايز دانسته است, البته ساير مقامات على(ع) به طرق ديگر بيان و مكمل اين اوصاف مى باشند كه فعلا مورد توجه اين نوشتار نيست. پس با يك نتيجه گيرى منطقى با استفاده از حديث منزلت مى توان گفت كه تمام مقاماتى كه در قرآن در توصيف حضرت هارون(ع) آمده است در مورد على(ع) نيز صحت دارد.
در اين بخش به صورت فهرست وار به برخى از مقامات و اوصاف حضرت هارون(ع) در قرآن كريم اشاره مى كنيم تا با تكيه به كلام نبوى(ص) نظرى بر چهره در پس نقاب نور علوى بيفكنيم و به ظرايف و لطايف حديث منزلت پى ببريم:
1 ـ على (ع) خليفه پيامبر(ص): ((وقال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى)) (اعراف / 142)
2ـ على (ع) وزير پيامبر(ص):
((واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى)) (طه / 29 و 30)
3ـ على (ع) از اهل محمد(ص) و برادر اوست:
((… من اهلى هارون اخى)) (طه / 29 و 30)
4ـ على (ع) پشتيبان محمد(ص) وشريك در رسالت اوست:
((اشدد به[ هارون] ازرى واشركه[ هارون]فى امرى)) (طه / 31 و 32).
5 ـ مقام معيت على(ع) با پيامبر(ص) در همه حال به عنوان وزير محمد(ص):
((ولقد آتينا موسى الكتاب وجعلنا معه اخاه هارون وزيرا)) (فرقان35/)
6ـ على(ع) معاون و تصديق كننده محمد(ص):
((… فارسله[هارون] معى ردءا يصدقنى)) (قصص / 34)
7ـ على(ع) قوت و نيروى بازوى پيامبر(ص) است:
((قال سنشد عضدك باخيك[هارون] ونجعل لكما سلطانا)) (قصص / 35)
8 ـ تكذيب على(ع) و محمد(ص) سبب هلاكت است, همانند تكذيب موسى و هارون:
((… فكذبوهما فكانوا من المهلكين)) (مومنون 48/)
9ـ على (ع) صاحب آيت الهى و حجت روشن خداست:
((ثم ارسلنا موسى واخاه هارون بآياتنا وسلطان مبين)) (مومنون45/)
10ـ على(ع) جداسازنده حق از باطل و روشنى بخش دلها و يادآور متقيان است:
((ولقد آتينا موسى وهارون الفرقان وضيإ وذكرا للمتقين)) (انبيإ48/)
11 ـ و آيات بى شمار ديگر…
در صحيح مسلم جلد 4, حديث شماره 1871 آمده است:
معاويه به سعد وقاص گفت:
چرا ابوتراب (على ((ع))) را سب نمى كنى؟
سعد در جواب معاويه گفت:
من سه فضيلت از على(ع) در خاطر دارم كه نمى توانم او را سب نمايم. اگر يكى از آن سه فضيلت براى من بود, بهتر از آن بود كه مالك شتران سرخ مو باشم, آن گاه سخن پيامبر(ص) را به معاويه نقل مى كند كه حضرت به على(ع) فرمود: آيا دوست نمى دارى كه از من به منزله هارون از موسى باشى.
على(ع) نيز به وجود چنين مقامى در پيش رسول خدا(ص) در پاره اى از مواقع حساس اشاره كرده است آنجا كه على(ع) بعد از دو يا سه روز از وفات پيامبر(ص) رو به قبر پيامبر كرد و فرمود:
((ابن ام ان القوم استضعفونى وكادوايقتلوننى)) (اعراف150/)(3)
همان آيه اى كه هارون خطاب به موسى بعد از مراجعت او از طور قرائت كرد, پس براستى كه على(ع) همچو هارون بود, آنجا كه موسى براى مدتى اندك از قوم خود غايب شد, و براى دريافت لوح به كوه طور رفت, بنى اسرائيل وصى او را كه هارون(ع) بود ضعيف شمردند و به گفتار حق و مستقيم او گوش فرا ننهادند و پيروى از سامرى كردند و نزديك بود كه هارون را به خاطر دعوت به هدايت به قتل برسانند, على(ع) با خطاب قرار دادن قبر مبارك پيامبر(ص) بعد از مدت اندكى كه حضور مادى او در بين امت به پرده غيبت فرو رفته بود, همان گفتار هارون به موسى را مورد استشهاد خود قرار مى دهد و چنين نقاب از مقام خود در پيش رسول اكرم(ص) اما با لحن حزين, برمى دارد.

حديث نور
از احاديث ديگرى كه اشاره به ((وصى بودن)) على(ع) بعد از پيامبر(ص) دارد حديث شريف نور است, متن حديث چنين است:
قال رسول الله(ص):
((كنت انا و على بن ابيطالب نورا بين يدى الله تعالى قبل ان يخلق آدم باربعه آلاف عام فلما خلق آدم قسم ذلك النور جزئين فجزءانا و جزء على))(4)
و در بعضى از طرق روايت در ادامه حديث نور عباراتى اين چنين آمده است:
((… فاخرجنى نبيا و اخرج عليا وصيا))(5)
و يا ((و كان لى النبوه و لعلى الوصيه))(6)
و عبارت ((ففى النبوه و فى على الخلافه))(7)

دقايق حديث نور
1ـ اعطاى سمت وصايت به على(ع) همانند نبوت پيامبر(ص) نص محكم شرعى بوده و از ناحيه خداوند اين انتصاب صورت گرفته و به لسان پيامبر(ص) بيان شده است, آن گونه كه اقتضاى افعال (اخرجنى نبيا و اخرج عليا وصيا) نيز چنين است.
پس مسئله وصايت و خلافت على (ع) بعد از پيامبر(ص) با وجود چنين نص محكم شرعى يك امر اختلافى و فتنه انگيزى در بين سران صحابه كه بارها اين حديث را از لسان پيامبر(ص) شنيده بودند, نبوده تا براى رفع نزاع و دفع فتنه مجبور به تشكيل و تحليل قضيه سقيفه بشويم كه در اين صورت اجتهاد در مقابل نص بوده و بطلان اين روش در نزد عقلا از امور بديهى و مسلم است.
حضرت زهرا(س) از اين فتنه تصنعى و پيش ساخته سقيفه چنين پرده برمى دارد كه فرمود:
((… و اين جريان[ قضيه سقيفه] در حالى بود كه هنوز از عهد پيامبر(ص) زمانى نگذشته و زخم قلب را بهبود نيافته بود و جسد او دفن نشده بود, بهانه كرديد كه از فتنه ترسيديم حال آن كه در فتنه رفتيد و جهنم به كفار احاطه دارد.))(8)
2ـ طبق مفهوم حديث نور, تقدم خلقت نور حضرت محمد(ص) بر نور على (ع) و خلقت نور علوى از نور نبوى دليل بر افضليت ايشان بر على(ع) است, به همين استدلال اين حديث دلالت بر اعلميت و افضليت على(ع) بر ساير انبيإ را دارد و علت آن وحدت و اشتراك نور علوى با نور نبوى در خلقت و انشعاب نور حضرت آدم و ساير انبيإ(ع) از آن نور مى باشد, در اين باره علامه كهنوى (ره) ـ صاحب عبقات الانوار ـ فرمايشى لطيف و در خور توجه دارند, آنجا كه مى نويسند:
((و لما ذا خلق الله تعالى نوره ـ محمد(ص) ـ قبل غيره؟
لانه افضل الخلائق كلهم اجمعين. واذا دل تقدم النبى(ص) فى الخلق على افضليته, دل على ان عليا كذلك إيضا لوحده النور الذى خلقا منه)).
پس به(9) اقتضاى اين قسمت از حديث نور بايد جميع كمالات متحقق در مورد پيامبر اكرم(ص) ـ كه اشرف و افضل تمام انبياست ـ در مورد على(ع) نيز محقق باشد جز نبوت, تا به حكم عقل بتوانيم على(ع) را افضل از حضرت آدم و ساير انبيإ به جز پيغمبر(ص) بدانيم, لذا به نص شرعى و استدلال عقلى او بايد وصى و امام بعد از محمد(ص) باشد نه افرادى كه هيچ نص شرعى و فضيلت مرجوح در برابر على(ع) نداشته و ندارند.
3ـ اين حديث به دلالت مطابقى اشاره به عدم مفارقت على(ع) از پيامبر(ص) در همه عوالم امكان و تمام احوالات پيامبر(ص) دارد و اين مى تواند بهترين دليل بر وصايت او باشد:

الف: (قبل از خلقت مادى: عالم نور):
در عالم نور, انوار نبوى و علوى هر دو همراه هم تسبيح و تقديس حق مى نمودند و دليل آن سخن, حديث نبوى است كه سيد على همدانى نيز آن را در كتاب روضه الفردوس چنين نقل كرده است:
قال رسول الله(ص):
((كنت انا و على نورا بين يدى الله مطيعا يسبح الله و يقدسه))(10)

ب: (عالم حيات) :
در اين مرحله از عوالم وجود نيز, تاريخ زندگانى على(ع) مملو از مشايعت و متابعت ايشان از پيامبر(ص) از همان اوان كودكى تا آخرين لحظات عمر پيامبر(ص) است, ليله المبيت او بهترين تبلور ايثار على(ع) بر محمد(ص) است كه سبب مباهات خدا بر ملائكه شد و احتضار پيامبر(ص) در حالتى كه سر در دامن على(ع) داشت بيانگر وفا و محبت على(ع) و پيامبر(ص) است.
ج: (عالم آخرت) :
طبق احاديث معتبر قدسى در هيچ يك از مواطن عالم آخرت نيز, اسم مبارك على(ع) از اسم پيامبر(ص) جدا نخواهد بود.
و اين خود اشارتى بر اخوت ابدى اين دو و اتحاد وجودى آندوست.
از جمله احاديث قدسى كه به مطلب فوق اشاره داشتند, 2 حديث ذيل مى باشد:
1ـ قال رسول الله(ص):
((و على ابواب الجنه مكتوب (لا اله الا الله محمد رسول الله على اخوه ولى الله)).(11)
2ـ قال رسول الله(ص):
((لما عرج بى الى السمإ رإيت على باب الجنه مكتوبا:
(لا اله الا الله محمد رسول الله, على حبيب الله, الحسن والحسين صفوه الله, فاطمه امه الله)
على مبغضهم لعنه الله)).(12)
هر دو حديث مذكور از نوع احاديث قدسى معتبرى است كه محدث جليل القدر شيخ حر عاملى(ره) در كتاب ((جواهر السنيه)) خود آنها را از طريق راويان اهل سنت در فصل ((نص بر امامت از طريق عامه)) آورده است و همو در تفسير روايت دوم مى گويد:
((شك نيست آنچه كه بر در بهشت نوشته شده, كلام خداوند بوده و به اجازه او نوشته شده است و عبارت (على حبيب الله) نيز داخل در همان كلام است با اينكه خداوند قبلا عالم بوده كه على(ع) بعد از وفات پيامبر(ص) ادعاى امامت و خلافت مى كند و مردم با وى بيعت نمى نمايند و اگر اين ادعاى امام على(ع) دروغ باشد, چگونه خداوند او را حبيب خود مى داند؟!)) (13)

نتيجه:
با چنين رويكرد علمى و منطقى در متن احاديث نور و منزلت, وصايت و افضليت على (ع) بر غير او, حتى ساير انبيإ جز حضرت محمد(ص) بر هيچ شخص داراى عقل سليم پوشيده نخواهد ماند و به حكم عقل و انصاف, لب به اعتراف خواهد گشود كه غير على(ع) با وجود على(ع) لياقت وصايت را ندارد واينجاست كه على(ع) در خطبه شقشقيه(14) براى بيان حق و اعلام استحقاق خود براى خلافت بعد از پيامبر(ص) و تنبه مستمعين مجبور به اداى سوگند به ذات اقدس الله مى شود آنجا كه مى فرمايد:
((اما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا)).
 

پى نوشت ها:
1 . در تفسير آيه شريفه مراد از اهل ذكر ائمه اطهار(ع) و ذكر هم رسول خداست بنگريد:
الف: اصول كافى, شيخ كلينى(ره), ج1, كتاب الحجه, باب ((ان اهل الذكر الذين امر الله الخلق بسوالهم هم الائمه(ع))).
ب: تفاسير روايى مانند: تفسير صافى ملامحسن فيض كاشانى, تفسير نورالثقلين حويزى, تفسير فرات كوفى و…
2 . سيد شرف الدين عاملى در كتاب وزين المراجعات در نامه هاى
شماره 26 و 27 و 28 طرق نقل اين حديث را از مذاهب چهارگانه اهل سنت به تفصيل تحقيق نموده است.
ايضا بنگريد: طرائف, سيد بن طاووس, رضى الدين, ترجمه الهامى, داود, ص 156ـ149.
3 . صفايى حائرى, شيخ عباس, تاريخ اميرالمومنين, ج1, ص131, نشر جمكران, قم.
4 . كهنوى, حامد حسين, خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص29, مطبعه الخيام, 1405 هـ, قم.
5 . روايت الحافظ ابن مغازلى, مناقب, ص89 ـ87.
6 . روايت احمد بن محمد الحافى الحسينى الشافعى, صاحب (التبرالمذب)) خطى, بنگريد: خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص111.
7 . روايت سيد على همدانى, موده القربى, فصل الموده الثامنه, خطى, بنگريد: خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص103.
8 . طبرسى, الاحتجاج, ج1, ص136, نشر اسوه, قم.
9 . خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص216.
10 . روضه الفردوس, سيد على همدانى, خطى, بنگريد خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص103.
11 . حر عاملى, الجواهر السنيه, ترجمه كاظمى, زين العابدين, ص595, نشر دهقان, تهران.
12 . همان ص585.
13 . همان ص586.
14 . ابن خشاب مى گويد: به خدا اين خطبه را در كتابهايى مطالعه كردم كه دويست سال قبل از تولد سيد رضى(ره) نوشته شده بود, بنگريد: الغدير, علامه امينى, ج7, ص84, و شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج1, ص159 ـ 158, بيروت, 1419.
 

/

سپيده اى كه از افق ايمان بردميد2

سپيده اى كه از افق ايمان بردميد
(تحليلى درباره انقلاب اسلامى ايران, مواهب و بركات و آسيب شناسى آن)
قسمت دوم
غلامرضا گلى زواره


پايگاه مردمى قيام اسلامى
سرنگونى رژيم پادشاهى توسط يك حركت مذهبى از نكاتى است كه پژوهشگران مسايل سياسى و كارشناسان اجتماعى اقتصاد و نظريه پردازان را به توجيهاتى واداشته است.
غربى ها تمايل دارند كه اين سرنگونى و جابجايى قدرت را از دريچه براندازى يك نهاد حكومت قديمى كه اصلاحاتى را در دنياى جديد براى كشور به همراه داشت توسط مردمى كه بر باورهاى مذهبى و سنتى تكيه داشتند بررسى نمايند, اما نيروى مضمحل شده آن گونه نيست كه آنان پنداشته اند.
واقعيت اين است كه رژيم شاه با حد بالايى از امكانات رفاهى و پيشرفت هاى مادى كه براى نخبگان قدرت خويش فراهم ساخته بود ميان تشكيلات خويش و جامعه فاصله اى عميق ايجاد كرده و در واقع تافته جدابافته اى از مردمى شده بود كه با آگاهى رهبران دينى نمى توانستند اين روند باطل را نظاره گر باشند و خاموش بنشينند. شخصيت سازش ناپذير امام كه به مرور جلوه بيشترى مى يافت در كنار خصلت طبيعى ارتباط عالمان دينى با مردم به اضافه قداستى كه جامعه گرداگرد وجود رهبر مى يافت سبب گرديد كه شاه به صورت حاكمى منفور در اذهان جلوه كند, جذابيت و مقبوليت دروغين خويش را از دست بدهد و مصداقى از شرك, نفاق, ستم و در واقع باطلى در مقابل حق تلقى گردد.
پاره اى از تحليل گران به جاى توجه به اين حقيقت كه در واقع همان سنت الهى است كه قرآن مطرح كرده مدتى طولانى حكومت شاه و گرايش مردم به تنوع و تغيير را اسباب اين تحول و جابجايى قلمداد كرده اند و چيزى كه در اين تحليل فراموش شده و مورد توجه واقع نشده همان نيروى معنوى است كه قادر گرديد علاقه, احساسات مثبت مردم, گرايش هاى مذهبى و باورهاى دينى آنان را بر حول محور رهبرى براى محو ستم سازماندهى كند, شاه در رنج مضاعف از حقارت درونى و ماليخولياى تكبر بيرونى هيچ گاه موفق نشد كه به صورت شايسته اين اعتقادات مذهبى را درك كند و به آنها بها دهد و به رابطه مستمر و واقعى با مردمى متدين دست يازد, مردم با روشنگرى علماى حوزه و روشنفكران مذهبى دانشگاه متوجه مى شدند كه جهت گيرى درآمدهاى سرشار نفتى و سرمايه گذارىهاى عظيم به سمت قطب هاى مرفهى است كه هزار فاميل خوانده مى شوند, هم چنين بخشى مهم از تلاش هاى نظام استبدادى مصروف برنامه هايى مى گرديد كه با علايق دينى و گرايش هاى مذهبى مردم در تباين بود, فساد مالى, ابتذال, گسترش منكرات و كوشش در جهت ميراندن فضيلت ها و دربند كشيدن وارستگان و نيكان و مبارزان از نظر مردم دور نبود و با بصيرتى درونى درك مى كردند. به رغم آن كه شاه ادعا مى نمود ايران در آستانه تبديل به يكى از پنج كشور بزرگ و متمدن جهان است از توسعه اساسى و زيربنايى در صنايع, اسراف و تبذير بى حد مالى, ورشكستگى روستاها و خرابى شهرها رنج مى برد, طبيعى است غربى ها كه سالهاى متمادى از استبداد پهلوى حمايت كرده اند نمى توانند به يكباره اقرار كنند كه حكومت شاه فاقد توانايى ها و شايستگى هاى لازمه بوده و به دليل همين بى كفايتى توسط نيروهايى كه بر ارزش هاى اصيل مذهبى ايقان و اعتقاد و التزام عملى داشتند سرنگون گرديد البته آنها در تحليل ها و برخى اظهارات خود تلويحا به گسستگى روابط ميان نظام استبدادى و مردم مسلمان ايران اذعان داشته و قبول كرده بودند كه از سوى رژيم منفور پهلوى تنها سخن ممكن با مردم از طريق زور گفته مى شد و يكى از دلايل از دست رفتن بقاياى پايگاهى تشكيلات حكومتى در ميان مردم روش سركوبگرانه اى بود كه شاه در ماجراى قيام خونين پانزده خرداد پيش گرفت و كشتار مردم در جمعه سياه اين شكاف را شدت بخشيد, اصولا خصائلى كه براى حالات روانى شاه در ماههاى پايانى حكومتش برشمرده اند و گزارشات كسانى كه در اين مدت با وى ارتباط داشته اند حاكى از آن است كه شاه مبهوت از بى پايگاهى در ميان مردم اين آمادگى را داشته كه براى رهايى از اين وضع اسف بار به هر امكان و وسيله اى توسل جويد و اين حيرت و اضطراب سبب بروز آشكار ضعف هاى روانى وى شده است.(1)
دوازده بهمن ماه هر سال يادآور يكى از شورانگيزترين روزهاى تاريخ معاصر ايران مى باشد روزى كه مردمى عاشق و تشنه خوبى ها پس از سال هاى طولانى فراق, گمشده خود را چون نگينى در بر گرفتند و استقبالى بى مانند از مراد خويش را در سينه پر خاطره هستى به يادگار نهادند, راستى رمز و راز آن اقبال بى ادبار به پير فرزانه اى كه از همه امكانات مادى و ابزارهاى قدرت ظاهرى محروم بود در چيست, درك چرايى هجوم عاشقانه مردم به سوى آن روح قدسى مى تواند كليد موفقيت و چراغ راه آينده جامعه ما و تمامى جوامعى باشد كه مى خواهند مردم سالارى را تجربه كنند, در ميان تمام فضايل كم نظير امام مى توان اصلى ترين انگيزه مردم براى عشق هميشگى به ايشان را در اخلاص او نسبت به خدا و صداقتش در ارتباط با مردم دانست, او موفق گرديد پس از سال ها سلوك ملكوتى با كوله بارى از معنويت و وارستگى و تنها براى رضاى خدا كمر خدمت به بندگان او را ببندد, مردم عزيزترين و اصلى ترين چيز در انديشه و عمل امام بودند, همان مردمى كه براى برپايى دين خدا قيام كرده و در رسيدن به اين منظور از همه چيز خود گذشته بودند, مى ديدند كه امام خمينى جز آنان به چيزى فكر نمى كند و به همين جهت در يكى از نادرترين روابط عاطفى شيفته و فرمانبردار او بودند, امام نشان داد كه به رغم نظريه هاى آميخته به شرك كه همه تإثيرات را به ابزار مادى و رسانه هاى جمعى نسبت مى دهند كليد دل ها به دست خداست وبه مدد شگردهاى تبليغاتى و عوام فريبى موسمى و مردم نمايى فصلى نمى توان چشمان تيزبين مردم را براى هميشه مسحور كرد.
امام خمينى در زمره شخصيت هاى بى بديلى است كه نه تنها تا پايان عمر كه تا امروز همه جايگاه رفيع خود را در دل هاى حقيقت جو از دست نداده و در آينده هم به فضل الهى از دست نخواهد داد و همين پايگاه پرتوان مردمى, نظام بين الملل استكبارى و نظم نوين جهانى را به هراس افكند و به همين دليل همه قدرت ها درصدد نفى و يا تحريف آن برآمده اند و هجوم سازمان يافته اى را به فرهنگ مقاوم و مولد و تحول آفرين امام كه ريشه در ارزش ها دارد و بر دوش دل هاى مردمان متدين استوار است آغاز كرده اند و متإسفانه جمعى از كوردلان, كژانديشان و كوتاه فكران دل بسته به شهرت هاى اجتماعى زودگذر و فناپذير با اين توطئه جهانى هماهنگ و هم صدا گشته اند كه بايد بدانند مردم رشيد و هوشيار ايران به لطف خدا و هشدارهاى رهبرى, بيدار و دشمن شناس هستند و هرگونه حركت آغشته به نفاق و تباهى را خنثى مى كنند.
از پيامدهاى مهم انقلاب اسلامى احياى نگرشى خاص به حكومت با الهام از حقايق اسلامى بود, بر مبناى اين تفكر رهبران جامعه ضمن اهتمام در جهت استقرار حكومت دينى, حق تعيين سرنوشت براى امت اسلامى را به رسميت شناختند و ساختار نظام سياسى ايران براساس مشاركت فعال مردمى و اراده آن شكل گرفت و پس از پيروزى قيام اسلامى با توجه به اين كه آحاد جامعه نقش فعالى در به ثمر رسانيدن انقلاب داشتند در يك همه پرسى با اكثريت آرا به نظام جمهورى اسلامى رإى مثبت دادند, اهميت دادن به نظرات مردم مرهون برداشت امام خمينى از حكومت مذهبى بود, آن رهبر فرزانه نهضت اسلامى در مصاحبه اى با روزنامه نگاران كشورهاى گوناگون در پاييز سال 1357 در فرانسه اعلام كرد:
حكومت آينده در ايران اسلامى خواهد بود و چون بعدها بحث بر سر شكل نظامى سياسى شكل جدى به خود گرفت امام فرمودند: جمهورى اسلامى, نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر.
با نظرى اجمالى به حضور مردم در تعيين سرنوشت سياسى اجتماعى خويش كه اصل پنجاه و ششم قانون اساسى بر آن تإكيد دارند, اداره امور كشور با توجه به انتخابات عمومى و اخذ آرا از مردم مشخص مى گردد, علاوه بر همه پرسى در خصوص اظهار تمايل نسبت به جمهورى اسلامى انتخابات ديگرى در كشور صورت گرفت كه از مردم سالارى دينى حكايت دارند, در 12 مرداد سال 1358 مردم فقهاى شوراى خبرگان را براى تدوين قانون اساسى انتخاب كردند و در 24 آبان همين سال خبرگان منتخب مردم قانون اساسى را به تصويب رسانيدند و آن را براى شركت آحاد مردم در تعيين سرنوشت سياسى و اجتماعى خويش در تاريخ دهم آذر 1358 در معرض همه پرسى قرار دادند و در نهايت با تصويب نهايى آن در 12 آذر 1358 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران رسميت يافت, برگزارى نخستين انتخابات براى تعيين اولين رياست جمهورى در پنجم بهمن 1358 و انتخابات متعدد ديگرى كه در سال هاى بعد صورت گرفت مويد اين حقيقت است كه نظام اسلامى ايران ضمن محتوايى اسلامى و الهام گرفتن از فرهنگ قرآن و عترت بر آراى مردم تكيه دارد و مردم از طريق نمايندگانى كه تعيين مى كنند در ترسيم سياست هاى جمهورى اسلامى نقش موثرى دارند, روحانيانى چون شهيد مطهرى, شهيد دكتر بهشتى, آيه الله طالقانى, شهيد مفتح ودكتر شهيد محمد جواد باهنر ضمن صيانت از هويت اسلامى و توجه به مسايل ارزشى به هنگام تدوين قانون اساسى, آزادى را مخالف ديانت تلقى نكردند و ضمن دفاع از آزادى به معناى واقعى و همه جانبه آن كوشيدند تا اين مفهوم را در بندهاى قانون اساسى بگنجانند, هم چنين علماى حوزه براى دانشگاه و مراكز علمى بيرون از حوزه اهميت و اعتبار قائل شدند و اجازه ندادند از شإن ديگر مبارزان براى سرنگونى استبداد بكاهندچ ارتباط تنگاتنگ بين روحانيان و دانشگاهيان سبب شد كه مذهب در ميان اقشار تحصيل كرده آن چنان اثر بگذارد كه تفكر مذهبى آنان به تدريج انحصارگرايى اصلاح طلبان سكولار يا وابستگان به حزب توده و اردوى به ظاهر ملى گرايى را درهم شكست و عطر معنويت چون چشمه اى در دانشگاه جارى گرديد, شيوه اى كه متفكرانى چون آيه الله مطهرى و آيه الله طالقانى براى گسترش ديانت به كار بردند اين خاصيت را داشت كه بين علم و دين وحدت برقرار ساخت و اسلام را با توجه به مقتضيات زمان مطرح ساخت, از بركت اين تلاش هاى فرهنگى شكوفايى چندين انجمن اسلامى دانشجويى در سطح دانشگاهها و نيز رويش انجمن هاى اسلامى مهندسين و پزشكان بود,(2) حركت امام خمينى نه تنها موج جديد بازگشت به اسلام را كه در ميان اقشار تحصيل كرده و دانشجويى پا گرفته بود در ابعاد گسترده اى تقويت نمود بلكه در خصوص ارتباط مذهب با سياست و حكومت, تحولاتى شگرف پديد آورد, قيام امام موج اسلام گرايى را كه به تدريج از چند دهه قبل پديد آمده بود تقويت كرد و به آن جانى تازه و حياتى دوباره بخشيد, هم چنين مبارزين مذهبى اعم از دانشجويان و بازاريان كه با شكست ملى گرايى عملا از وجود رهبرى مقتدر و سازش ناپذير محروم شده بودند با ظهور امام در صحنه مبارزه براى مبارزه با ستم و استكبار مصمم گشتند و از رهبر فرزانه خويش گرما گرفتند و احساس حقارت, ضعف و زبونى را از ذهن و انديشه خويش حذف كردند و با صلابت و شجاعت مسير مقاومت و پايدارى را ادامه دادند تا پيروزى را در آغوش گرفتند, رهنمودهاى امام ضمن آن كه گروه هاى گوناگون مسلمان را متحد كرد با مطرح كردن جاذبه هاى دينى مرزهاى اسلام خواهى را گسترده تر كرد, آن روح قدسى مفاهيم فراموش شده شيعه را احيا كرد و به آنها روحى تازه كه سرشار از ستيزه جويى, ايثار و مبارزه طلبى بود دميد, امام سيمايى از اسلام را ترسيم كرد كه ريشه در قرآن وعترت داشت, چهره اى مترقى, انقلابى و مخالف هر گونه شرك, نفاق و كفر و جاهليت, او از اسلامى سخن گفت كه هم حكومت و سياست داشت و هم اقتصاد و آيين كشوردارى, انديشه دينى مطرح شده توسط امام خمينى هر گونه نابرابرىهاى طبقاتى را از بين مى برد و جامعه اى برابر و برادر مى ساخت, ضمن آن كه به خفقان, ديكتاتورى و استبداد پايان مى داد, آزادى, حرمت انديشه و تإمين حقوق انسانى را مطرح مى ساخت, اين نگرش ايمانى به نفوذ ابرقدرت ها خاتمه مى داد و به جاى آن ايرانى مستقل و متكى به خود مى ساخت, با چنين تصويرى بود كه اسلام توانسته بود بر قلوب طيف گسترده اى از اقشار مختلف جامعه اثر بگذارد و همه را متحد ساخته و براى مقصدى عالى و انسان ساز مجتمع نمايد.
يكى از ويژگى هايى كه انقلاب اسلامى را در ميان قيام هاى جهان بى نظير و بى رقيب ساخته است نقش بانوان در اين حركت عظيم الهى است, بانوان باايمان اين مرز و بوم وقتى از فرمان رهبر مبنى بر حضور زنان در مبارزات اسلامى آگاه شدند با حفظ موازين دينى و شرعى از هيچ گونه فداكارى در راه به ثمر رساندن انقلاب اسلامى خوددارى نكردند. شهيد مطهرى شركت زنان در اين خروش مقدس را بسيار مهم و اساسى و تإثيرگذار تلقى كرده و يادآور شده اند: ((… اگر آنها[ بانوان] شركت نمى كردند اين خود واقعيتى است كه اين انقلاب به ثمر نمى رسيد چون زنان نه تنها شركت مستقيمشان موثر بود, شركت غير مستقيمشان يعنى تإثيرى كه روى شوهران, فرزندان, پدران و روى برادرانشان داشتند از تإثير مستقيم خودشان كمتر نبود و اين خود مسإله فوق العاده اى است. مرد الهام گير از زن است و اگر در يك جريان اجتماعى زن ها هماهنگى نداشته باشند از تإثير مرد هم فوق العاده مى كاهند و بر عكس اگر زن ها نقش موافق داشته باشند نيروى مردها را چند برابر مى كنند يعنى نه تنها ترمزى براى مردها نمى شوند, نيروى محركى هم براى مردها به شمار مى روند.))(3)

موهبت ها و بركت ها
اين تحول عظيم متكى بر هيچ گروه, حزب و فرقه اى و متإثر از هيچ مرام و مكتبى جز اسلام نبود بلكه تنها از سرچشمه زلال قرآن ريشه گرفت و در امتداد بعثت محمدى و اصلاحات علوى بود و تحقق وعده هاى الهى را در پى داشت, انقلاب اسلامى بر الگوى اسلام راستين و با مشاركت مردم صورت گرفت و ارزش هاى رشد دهنده اى را در ابعاد گوناگون به جامعه بشريت عرضه نمود, در بعد معنوى امت اسلامى از نظر اعتقادات و تفكرات مذهبى به مراحلى از شكوفايى و كمال دست يافت كه درك آن براى بسيارى از متفكرين و محققين مبهم بود و عينيت آن مشكل مى نمود, تحقق عبادات اسلامى به معنى واقعى, اصيل و حركت آفرين و تحول بخش, احياى سنت هاى مذهبى, ايجاد روحيه ايثار و اشتياق به دفاع از حق و پيشى گرفتن افراد جامعه خصوصا جوانان از يكديگر در شهادت طلبى از ديگر ثمرات ثمين انقلاب اسلامى به شمار مى رود, به بركت اين بارقه الهى مردم در بعد خودسازى, تهذيب, عرفان و فضيلت چنان پيش رفتند كه افق هاى معنوى در روح و روان آنان روشن گرديد و مسايلى كه در اين روزگاران افسانه و تخيل به نظر مى رسيد به روشنى سپيده دمان تحقق بخشيد.
استقامت در راه هدف, فروتنى براى حق و جويندگان و پويندگان حقيقت, محبت در راه خدا, كوشش و تلاش در جهت اخلاص و وارستگى ارمغان اين گرايش هاى عالى است.
در واقع هر انقلابى ابتدا مى كوشد تا نهادهاى رژيم گذشته را حذف كند و به جاى آنها تشكيلاتى تازه مستقر سازد اما اين تغيير در سطح محسوب مى شود و تا زمانى كه حركت انقلاب به اعماق دلها و جانها نفوذ نكند, انقلاب موفقى نمى باشد اما انقلاب اسلامى جداى از اين وجه تشابه با تمامى قيام هاى جهان داراى يك تمايز اساسى است كه اساس پيروزى انقلاب مزبور بر آن استوار است, و رمز بقايش نيز مى تواند به شمار آيد اين هدف عالى همان تحول انسانى است.
امام خمينى تإكيد مى نمايند كه چنين تحولى انقلاب را پيروز كرد و بايد چنين اساسى را حفظ كرد, اگرچه انقلاب خود يك تحول محسوب مى شود ولى ماندگاريش مشروط به تحولى در قلوب انسانهاست كه اقتدار جامعه اسلامى به آن بستگى دارد و بدون چنين اهرمى نمى توان به حيات ادامه داد و حضورى فعال داشت, گرايش به اسلام راستين در سطح جهان اسلام نيز با همين پشتوانه ريشه دارتر و گسترده تر مى شود تا جايى كه اين توسعه تفكر و انديشه ناب مانع سازش با استكبار در دنياى مسلمانان خواهد شد, تلاش تمامى دشمنان در جهت سلب اين تحول است, و بى جهت نيست كه استكبار در تهاجمى فكرى و فرهنگى مى خواهد در مرحله اول اين تحول انسانى و اشتياق نسل جوان را به ديانت از امت مسلمان ايران سلب كند و آنان را از درون تهى كرده و اراده هايشان را متزلزل نمايدو در دومين مرحله تلاش دارد تا اين تحول انسانى در سطح جهان گسترش نيابد.
جنبش اسلامى آن چنان تحولى در افكار و انديشه ها پديد آورد كه رشد سياسى آنان را ارتقا داد, و در واقع چون دانشگاه بزرگى آن چنان زمينه اى به وجود آورد كه همه مردم اعم از زن و مرد, كوچك و بزرگ, روستايى و شهرى, تحليل گر سياسى شدند اين بيدارى و آگاهى و برخاستن از خواب غفلت موجب گرديد كه مردم رهنمودها و بيانات امام خمينى را معيار شناخت حق از باطل بدانند و اصل تولى و تبرى را در برخورد با دوستان و حاميان حق و دشمنان اسلام عينيت ببخشند كه: من لم يكن معنا كان علينا و هل الدين الا الحب والبغض, اين شعور ناب توحيدى كه انقلاب اسلامى به ارمغان آورد از ايرانى و ايران امت و سرزمينى ساخت كه امام خمينى در وصف آن فرمود: ((ايران يك موجود الهى است)) ((ملتى مثل ايران در تاريخ ثبت نشده است)) ((ملت ما تاريخ را تاريخ ديگرى كرد))(4)
پايان دادن به سلطه خارجى و چشاندن طعم استقلال واقعى در تمام زمينه هاى فرهنگى, سياسى و اقتصادى به مردم ايران از بزرگترين ثمرات انقلاب اسلامى است, ايران از قرن نوزدهم ميلادى كه به طور كامل در مسير طوفان سياست جهان قرار گرفت, تا زمان پيروزى نهضت اسلامى مدام نقش يك كشور ضعيف يا حايل عقب مانده بين امپراطوريهاى روسيه و انگليس و يا نقش يك تشكيلات دست نشانده انگليس و امريكا را ايفا كرد, با پيروزى انقلاب اسلامى كه حدود يك ربع قرن سلطه امريكا بر ايران خاتمه داده شد, و براى نخستين بار در تاريخ معاصر, ملت ايران, حلاوت استقلال را در مذاق ذهن خود تجربه كرد و كارگزاران كشور درجه بى نظيرى از كنترل بر سرنوشت امور داخلى و بين الملل ايران را به دست آوردند, اهميت اين استقلال براى جامعه ايران به حدى است كه انواع نقشه ها و خدعه هاى كوچك و بزرگ دشمنان و بويژه تجاوز و هجوم توإم با توحش رژيم بعثى عراق با كمك استكبار جهانى به سرزمين ايران نه تنها نتوانست در عزم امت اسلامى در پاسدارى از ارزشهاى اسلامى خدشه وارد كند, بلكه روز به روز اين اهميت را در روح و روان مردم ايران شعله ورتر ساخت و آنان را به يك مصاف تاريخى براى عملى ساختن اين مقصد مقدس واداشت.
واقعيتى كه بايد بپذيريم اين است كه خود اتكايى از خودباورى برمى خيزد و اين مفهوم زمانى خود را روشن تر نشان مى دهد كه به حساسيت شرايط واقف باشيم زيرا تلاش تمامى دشمنان در سلب اين خودباورى است.
مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى در فراز يكى از بيانات خويش فرمودند:
((مسئولين بايد به استعدادهاى ملت تكيه كنند و دست حاجت به طرف دشمن دراز نكنند, دشمن امروز منتظر اظهار ضعف و عجز ملت طرفدار قرآن و اسلام است, و ما نبايد اين فرصت و امكان را به دشمن بدهيم كه بر ملت ايران طمع كند….
ما بايد به اين سرمايه, علم, استعداد و توانايى هاى خود متكى باشيم…))(5)
ايشان در پيامى به مناسبت فرارسيدن بيستمين سالگرد پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى خاطرنشان ساختند:
((… مهمترين خدمت انقلاب در زمينه بناى علمى و عمرانى كشور, روح خودباورى و اعتماد به نفسى است, كه سرمايه از دست رفتن ملت ايران در طول قرن هاى اخير بود و نابود كردن آن گناه بزرگ پادشاهان بى كفايت و دست نشاندگان غرب بوده است.
امروز ايرانى احساس مى كند كه خود قادر به اداره كشور, قادر بر سازندگى, قادر بر عبور از موانع, و قادر بر ابتكار و نوآورى است و اين همان سرمايه لايزالى است كه هر ملتى را در رسيدن به هدف هاى خود كامياب مى سازد و همين است كه در بيست سال گذشته آن همه افتخارات را در زمينه هاى علمى و صنعتى و نظامى و سياسى نصيب ملت ايران كرده است. در سازندگى معنوى محصول تلاش بيست ساله انقلاب, رشد دين و معنويت, رشد استقلال و عزت ملى و روشن بينى سياسى قشرهاى مختلف هر يك در جاى خود مايه مباهات و سربلندى ملت ايران است…))(6)
به اعتقاد امام خمينى اگر افراد ملى گرا زمام امور كشور ايران را به دست مى گرفتند, اين خود اتكايى و استقلال را از بين مى بردند و كشور را به اجانب و ابرقدرتها وابسته مى نمودند:
((من به صراحت مى گويم ملى گراها اگر بودند, به راحتى در مشكلات و سختى ها و تنگناها دست ذلت و سازش به طرف دشمنان دراز مى كردند و براى اين كه خود را از فشارهاى روزمره سياسى برهانند همه كاسه هاى صبر و مقاومت را يكجا مى شكستند و به همه ميثاق ها و تعهدات ملى و ميهنى ادعايى خود, پشت پا مى زدند.))(7)
اتحاد و انسجام جامعه اسلامى و متعهد بودن تمامى گروه هاى اسلامى و تشكيلات سياسى و فرقه ها و طوايف با يكديگر و پيگيرى مقصدى واحد از سوى تمامى اقشار جامعه از بركات انقلاب اسلامى است, همدلى و تفاهم وفاق مردم با هم, اراده اى استوار و شكست ناپذير پديد آورد كه موفق گرديد نقشه ها و حيله هاى دشمنان را خنثى كند و استكبار تاب مقاومت در مقابل اين اقيانوس امت و كوه استقامت را از دست بدهد, به بار نشستن نهضت اسلامى و در هم فروريختن كاخ استبداد نيز به بركت وحدت ميان همه طبقات جامعه و خصوصا روحانيان و دانشگاهيان بود, قرآن كريم مسلمانان را به اتحاد فرا مى خواند و از آنان مى خواهد همه با هم به ريسمان الهى چنگ بزنند و در ادامه آنان را از تفرقه و اختلاف برحذر مى دارد و در نتيجه شوم تشتت امت را نيز بازگو مى كند: ((واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا))(8), ((ولا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم))(9) حضرت على(ع) در تإثير وحدت مردم مى فرمايند: ((به طور قطع تاكنون هيچ ملتى در مسإله اى خاص وحدت كلمه پيدا نكرد جز آن كه نيرو گرفت و قدرتمند شد)).(10)
و در خصوص عوارض ناگوار تفرقه فرموده اند: ((به خدا قسم ميان هيچ امتى پس از پيامبرش اختلاف نيفتاد مگر آن كه اهل باطل بر طرفداران حق پيروز شدند.))(11)
اميرمومنان تإكيد مى فرمايد تفرقه ستون فقرات يك ملت را مى شكند و قانون آفرينش چنان فراگير و قطعى است كه با اختلاف حق عقب نشينى مى كند و باطل مى تواند با اتحاد تمامى قواى باطل, به موفقيت برسد.(12)
در واقع هر رهبرى در صورتى مى تواند بر مشكلات فائق آيد و بر قدرت سياسى جامعه و ميزان اراده و استقامت آنان بيفزايد كه در ميان آنان همدلى ايجاد كند و اين همان چيزى است كه معمار و بنيانگذار نظام اسلامى ـ امام خمينى (ره) ـ به آن سامان بخشيد و اختلاف و بدبينى هاى ديرينه را بويژه از ميان حوزه و دانشگاه زدود و احتمال زوال اتحاد امت اسلامى از دغدغه هاى آن روح قدسى بود.
و در وصيت نامه خود تإكيد فرمودند:
هر دو قشر محترم (روحانيون و دانشگاهيان) كه مغز متفكر جامعه هستند بايد مواظب توطئه ها باشند.
… اگر وحدت و امنيت ملى تإمين گرديد آرامش به جامعه حاكم گرديده و اين پديده مى تواند به شكوفايى علمى و فرهنگى جامعه كمك كند و نهادهاى دولتى نيز قادرند در پرتو اين شرايط, مسئوليت ها و وظايف خود را به نحو احسن انجام دهند و به امور فرهنگى, اجتماعى و اقتصادى مردم رسيدگى كنند.
از ديدگاه مقام معظم رهبرى: ((يكى از چيزهايى كه اين وحدت را خدشه دار مى كند مفاهيم مشتبهى است كه دائما در فضاى ذهنى مردم پرتاب مى شود, هر كس به هر گونه اى معنا مى كند, يك عده از اين طرف, يك عده از آن طرف, جنجال و اختلاف غير لازم درست مى شود, البته دشمن در همه اين مسائل سود مى برد و به احتمال زياد در اين مسائل دست دارد…))(13)
با سرنگونى نظام استبداد و برپايى حكومت جمهورى اسلامى مردم ايران كه براى قرن هاى متمادى رعاياى پادشاهان خودكامه تلقى مى شدند به شهروندان آزاد نظام جديد تبديل شدند. اهميت آزادى به عنوان يكى از بزرگترين ثمرات انقلاب اسلامى تا بدان حد است كه نه تنها در روزهاى اوج انقلاب اين شعار همراه با استقلال و جمهورى اسلامى به عنوان اصلى ترين شعارها مطرح بود بلكه پس از پيروزى و با تإسيس نظام جديد اين ثمره همراه با استقلال در اصل نهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران لازم و ملزوم يكديگر و تفكيك ناپذير از هم تلقى گرديدند و دولت و آحاد ملت موظف به حفظ و حراست از آنها شدند, بيست و چهار سال قبل در چنين روزهايى, جوانان و نوجوانان غيرتمند اين مرز و بوم به راه افتادند, و پيشاپيش همه به مبارزه با بيداد پرداختند و در اين راه خون دادند تا توانستند به وصال آزادى نائل آيند و نهال آن را بارور سازند و در پرتو چنين اصلى هيچ گاه پديده احترام به آرإ مردم را به رغم فضاسازى نامطلوب مغرضان فراموش نكرده است.
ورود امام خمينى (قدس سره) به ميهن اسلامى ايران كه به منزله دميدن جان تازه اى در كالبد انقلاب اسلامى بود, سرآغاز عزت, استقلال و سربلندى ملت قهرمان ايران بود, با گام نهادن آن روح قدسى در خاك وطن آزادى در ايران معنا و مفهوم خود را به دست آورد و مردم براى نخستين بار توانستند مفهوم تعيين سرنوشت, قانونمندى, دموكراسى واقعى, مردم گرايى, آزاد زيستن و سر به زير يوغ اسارت بيگانگان در نياوردن را در عمل و در مسير زندگى نوين خويش دريابند و تجربه كنند و نعمت آزادى را به معناى راستين آن به دست آورند.
آن مردمى كه براى نجات از چنگال ستم و دست يابى به استقلال تا رفيع ترين قله هاى ايثار و حماسه اوج گرفته بودند, به درستى و روشنى مى دانستند كه آزادى واقعى انسان تنها در چارچوب نظام ارزشى معنا و مفهوم پيدا مى كند نه بى بندوبارى و لجام گسيختگى فرهنگى كه غربيان غرق در ماديت و دنياپرستى منادى آن هستند.
امام خمينى نه تنها بانى و عامل اين تحفه نفيس براى ملت ايران بود, بلكه تلاش مى كرد آزادى از زنگارها و آلودگى ها پاك گردد و مى كوشيد تا در ذهن و فكر مردم تعريف روشن و درستى از آزادى و حدود و ثغور و معيارهاى آن پديد آورد.
او پس از ساليان متمادى كه استبداد سايه شوم و نفرت انگيزش را در كشور ايران افكنده بود هويت ملى را براى ما تعريف كرد و درس مقاومت و ايستادگى در برابر قانون شكنان را به همه آموخت, در واقع تنفس در فزاى آزاد كشورى كه ديگر هيچ كس در آن سوى مزرها برايش تصميم نمى گيرد نخستين نعمتى است كه جان ها را نوازش مى دهد و روح را به پرواز درمىآورد و آدمى را براى تلاش و جانفشانى تحرك و انگيزه مى بخشد.
آزادى معقول و منطقى شعار توإم با شعورى است كه بايد در باب آن به طور مستقل فكر كنيم و نبايد از دريچه تفكرات غربى و به صورت تقليدى و تبعى به مفهوم آن بينديشيم و بدانيم مهم ترين هديه انقلابى كه هويت اسلامى و ماهيت مستقل داشت به مردم ايران آزادى بودو به بركت آن انديشه ها رشد كرد, استعدادها شكوفا شد, اسلام كه رويش انديشه ها و رشد فكرى و بالندگى و پويايى عقل ها را مى خواهد و استبداد را ضد استعداد مى داند اعتقاد دارد منابع عظيم انسانى هم چون معادن و ذخاير زيرزمينى به كمك استقلال و آزادى استخراج مى شوند البته اگر آزادى با آن ارزشهاى والايى كه دارد بخواهد در خدمت تباه نمودن ارزشهاى دينى و باورهاى معنوى به كار گرفته شود نه تنها خاصيتى ندارد بلكه عوارض سوء و زيان بارى به دنبال مىآورد و خود آفت رشد واقعى انسانها مى گردد بنابراين ارزشهاى مسلم دينى و حقايق قرآنى كه كمال آفرين و فضيلت پرورند حدود آزادى را مشخص مى كنند و به آن اعتبار مى دهند و آزادى مقدمه اى براى عبوديت است و به فرمايش مقام معظم رهبرى: ((اسلام آزادى را همراه با تكليف براى انسان دانسته كه بتواند با اين آزادى تكاليف را صحيح انجام دهد, كارهاى بزرگ را انجام دهد انتخاب هاى بزرگ را بكند و بتواند به تكامل برسد. ))(14)

الگويى براى حق جويان جهان
در بعد جهانى انقلاب اسلامى الگوى مناسبى فراروى ستمديدگان و حق جويان جهان براى مبارزه با ظلم و استبداد و رهايى از قيد بردگى و بندگى طاغوت قرار داد و شعله هاى بيدار اسلامى را در اعماق قلوب انسان هاى تشنه حق در جهان اسلام و ساير نقاط برافروخت, در واقع با پيروزى اين قيام و سربرافراشتن جمهورى اسلامى به طور هم زمان دو جريان قابل توجه و در خور تإمل در سراسر گيتى آغاز گرديد, نخست روند تحسين, اميدوارى و درس گيرى از سوى ملل محروم به خصوص مسلمانان و آزادانديشان, در اين خصوص بايد خاطر نشان ساخت كه افراد مسلمان در تمامى سرزمين ها هويتى تازه يافتند و احساس عزت و شخصيت اسلامى در روح آنان دميده شد و نقشه هاى گوناگونى كه در طول سال هاى متمادى از سوى استكبار جهانى براى تحقير مسلمانان به كار گرفته شده شد, خنثى گشت و در همه جا روحيه مباهات به مسلمان بودن رشد و گسترش قابل ملاحظه اى يافت, حركت هاى فرهنگى, اجتماعى و سياسى از سوى نيروهاى متدين در نواحى مختلف جهان شكل گرفت و افراد بسيارى كه پيرو اديان و فرقه هاى ديگر بودند به اسلام ايمان آوردند و به ديانت و فضيلت دل بستند امام خمينى به عنوان رمز و نماد هويت مذهبى وپرچمدار ستيز با زورگويان و استكبار جهانى شناخته شد, در بسيارى از كشورهاى اسلامى حاكميت دين و استقلال عزت آفرين اسلامى شعار مبارزان و روشنفكران گرديد و حتى عده اى از كارگزاران و سياستمداران اين نقاط تظاهر به مسلمانى را از روى مصلحت بر بى دينى و بى بند و بارى ترجيح دادند.
مردمى كه نسبت به اسلام بينش و تعهد عميق نداشتند, توانستند مجددا اسلام را كشف كنند و به اين آيين به عنوان دينى پرتحرك, پويا و تحول آفرين علاقه مند شوند, اين اشتراك در تعلق خاطر به اسلام در بين مسلمانان جهان صرف نظر از خاستگاه جغرافيايى و برخى گرايش هاى منطقه اى يك نوع انسجام و اتحاد بين امت مسلمان ايران و مسلمين جهان پديد آورد كه در افزايش اقتدار معنوى و تقويت اعتماد به نفس آنان تإثير بسزايى داشت. انقلاب اسلامى ايران اين حقيقت را براى مسلمانان ثابت كرد كه اسلام داراى امكانات, پويايى, قدرت انقلابى و مبارزاتى لازم براى مقاومت در برابر سلطه است و مى تواند با ابرقدرت ها و عوامل آنها به مقابله برخيزد, اين اسلام است كه مى تواند آنان را براى استقلال واقعى و همه جانبه مجهز كند و حيثيت از دست رفته مسلمين را به آنان باز گرداند, هر كوششى در راه به وجود آوردن راهى به سوى آينده اى روشن براى امت اسلامى كه از قرآن و سنت الهام نگيرد و بر ديانت استوار نباشد وقت, توان و نيروى خود را تلف كرده است به فرمايش مقام معظم رهبرى: ((اين جريان يعنى پشتيبانى و طرفدارى مسلمانان و آزادى خواهان در سراسر جهان نسبت به جمهورى اسلامى و ملت ايران با وجود تبليغات خصمانه شبكه تبليغاتى استكبارى كه شبانه روز بر ضد ايران اسلامى سرگرم كار است همچنان ادامه دارد و تا وقتى ملت ايران در مواضع انقلابى و اسلامى افتخارآميز خود ثابت قدم است ادامه خواهد داشت. ))(15)
به موازات اين جريان اميدبخش, دومين جريان يعنى روند دشمنى ها و كينه ها و توطئه ها از سوى دولت هاى مستكبر, صهيونيست ها و سرمايه داران غارتگر بين المللى و سرسپردگان آنان در برخى كشورها از نخستين روزهاى پيروزى انقلاب اسلامى آغاز شد و به تدريج با زائل شدن حيرت و سردرگمى سياستمداران اردوگاه استكبار گسترش يافت. آنان درصدد بودند با يورش همه جانبه سياسى و فرهنگى اصلى ترين و اصيل ترين بنيان هاى انقلاب را آماج توطئه ها و حيله هاى خود قرار دهند و انقلاب اسلامى را از وظايف اساسى خود كه سازندگى معنوى و مادى جامعه است باز دارند و به جهانيان نشان دهند كه ديانت و ارزش هاى مذهبى كفايت لازم را براى اداره امور كشور ايران ندارد و با تداوم اين نقشه از الگو شدن جمهورى اسلامى در ايران ممانعت به عمل آورند, اما به لطف خداوند و هوشيارى رهبرى نظام اسلامى و بيدارى امت مسلمان در ميان اين امواج خصومت و توفان هاى دشمنى, انقلاب اسلامى راه دشوار خود را با اقتدار و صلابت درنورديد و به موفقيت هاى تحسين برانگيز و درخشان دست يافت. تإثير انقلاب اسلامى بر ژئوپلتيك جهان سبب گرديد كه امپرياليسم در استراتژى خود تجديد نظر كند و از تإثير وسيع اين حركت عظيم بر بخش هاى گوناگون جهان و خصوصا دنياى اسلامى جلوگيرى كند, ايجاد پايگاههاى نظامى در مناطق سوق الجيشى قاره افريقا و آسيا, برقرارى پيمان هاى جديد نظامى, معاهده دوستى بين رژيم هاى دست نشانده و ابرقدرت ها و نيز اشغال نظامى برخى كشورها معلول هراس استكبار و عمالش از گسترش انقلاب اسلامى و تإثير مثبت آن است, امواج درخشان اين بارقه الهى سبب شد كه قدرت هاى بزرگ و دولت هاى مرتجع منطقه سيماى واقعى خود را نشان دهند و وابستگى رژيم هاى حاكم به نواحى مسلمان نشين روشن تر گردد, البته انقلاب اسلامى از خشونت طلبى و جنگ افروزى بيزار بوده و طالب همزيستى مسالمتآميز در جهان است و امام خمينى نيز تإكيد فرمودند: ((ما صلح مى خواهيم, ما با همه مردم دنيا صلح مى خواهيم باشيم, ما مى خواهيم مسالمت با همه دنيا داشته باشيم, ما مى خواهيم در بين مردم دنيا زندگى بكنيم لكن آنها نمى گذارند.))(16)
 

پى نوشت ها:
1 . تحليلى از انقلاب اسلامى ايران, دكتر حاتم قادرى, ص92.
2 . مقدمه اى بر انقلاب اسلامى, دكتر صادق زيبا كلام, ص88 ـ 86.
3 . پيرامون جمهورى اسلامى, استاد شهيد مرتضى مطهرى, ص51 ـ 50.
4 . مجله پيام انقلاب, سال دوم, شماره 26, ص17.
5 . روزنامه كيهان, 11 تير 1371, شماره 14513.
6 . منشور انقلاب (پيام مقام معظم رهبرى به مناسبت بيستمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى در تاريخ 21 بهمن 1377, ص23 ـ 22).
7 . پيام استقامت (پيام امام خمينى به مناسبت ذيحجه سال 1408 هـ.ق مطابق تيرماه 1367) ص27.
8 . آل عمران, 103.
9 . انفال, 46.
10 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج3, چاپ بيروت (1385 هـ.ق) ص185.
11 . مإخذ پيشين, ج5, ص181.
12. نك: نهج البلاغه, خطبه25.
13 . حرف دل (مجموعه بيانات مقام معظم رهبرى درباره نهضت حسينى, جوانان, مطبوعات و… در سال 1379), ص26.
14 . فرازى از بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى در جمع دانش آموختگان دانشگاه تربيت مدرس در تاريخ 12 شهريور 1377.
15 . منشور انقلاب, ص17.
16 . صحيفه فجر, (فجر انقلاب در بيان امام) ص99.
 

/

مفاتيح ترنم

مفاتيح ترنم

دلتنگى
امشب سرى به گوشه ويرانه مى زنى؟
گامى در اين سكوت اسيرانه مى زنى؟
اى روشناى ديده دلهاى تيره بخت
امشب سرى به خانه پروانه مى زنى؟
يك لحظه تا غريب دلم حس كند ترا
دستى در اين غروب غريبانه مى زنى؟
در موج گريه از نفس افتاد دخترت
با دست مرگ يك دو نفس چانه مى زنى؟
گيسوى كودكانه ام آشفته وقت مرگ
موى مرا براى سفر شانه مى زنى؟
بابا دلم براى تو يك ذره شد بگو
سر مى زنى به دختر خود يا نمى زنى؟
(پژمان ديرى)

امتداد زخم
اى پاره هاى زخم فراوان پيكرت
ما را ببر به مشرق آيينه گسترت
خون از نگاه تشنه گل شعله مى كشد
داغ است بى قرار گلهاى پرپرت
با من بگو چگونه در آن برزخ كبود
ديدند زينبى و نكردند باورت
من از گلوى رود شنيدم كه آفتاب
مى سوزد از خجالت دست برادرت
يك كوفه مى دوم به صدايت نمى رسم
يعنى شكسته اند دو بال كبوترت
ما را ببخش ما كه در آن جا نبوده ايم
اى امتداد زخم, به پهلوى مادرت
(محسن احمدى)

در خون
بيابانت كفن شد تا بمانى شعله ور در خون
گلستانى شوى در لامكانى شعله ور در خون
زمين و آسمان در خويش مى پيچيد از آن روز
كه بر پا كرده اى آتشفشانى شعله ور در خون
تو نوحى مى برى هر روز هفتاد و دو دريا را
به سمت عاشقى با بادبانى شعله ور در خون
دو بال سرخ افتادند از ماه و علم خم شد
كنار رود جا ماند آسمانى شعله ور در خون
نگاهت بوى باران داشت تا خواند آيه گل را
سرت بالاى نى چون كهكشانى شعله ور در خون
و قبله در نگاه تيغ جارى شد كه با حلقت
نماز آخرينت را بخوانى شعله ور در خون
خودت را ريختى اى مرد! در حلقوم آهن ها
غزل خواندى در آتش; با زبانى شعله ور در خون
(سيد ضيإ قاسمى)

خون خدا
خون خدا شتگ زده جوشيد از تنور
خورشيد سر بريده درخشيد از تنور
خولى به پاى آينه افتاد و سنگ شد
چون قد كشيد قامت توحيد از تنور
شب در گرفت و بستر تاريك شمر سوخت
چون زخم هاى سوخته شوريد از تنور
هر زخم تازه اى كه در آتش گرفت جان
خونين تر از ستاره تراويد از تنور
خورشيد را ميان طبق حبس كرده بود
ناگاه بال و پر زد و تابيد از تنور
(قنبرعلى تابش)

و عرش از كربلا تصوير كمرنگى است
در مدح حضرت عباس(ع)
چه مى شد پيش از آن كه كشته بودم باور خود را
چهل منزل به روى نيزه مى بردم سر خود را
چه خواهد شد خدايا! باغبان در پنجه طوفان
ببيند آخرين گل از بهار پرپر خود را
نخواهد ماند خالى بعد از اين مشك وفا, زيرا
به دريا وام دادم بازوى آب آور خود را
جنون برقى زد امشب تا به رنگ آب پاشيدم
كنار حجله پيش از سوختن, خاكستر خود را
و عرش از كربلا تصوير كمرنگى است, هان اى عشق
دگر پرواز لازم نيست, برگردان پر خود را
(سيد فضل الله قدسى)

شام غريبان
انگار از مصيبت خواهر خبر نداشت
تا صبح خفته بود و سر از خاك برنداشت
مى رفت از آشيانه آتش گرفته اش
با دسته اى كبوتر تنها كه پر نداشت
شب ترسناك بود و سراسيمه مى دويد
طفلى كه غير عمه پناهى دگر نداشت
آن سوتر از خيام حرم در ميان خاك
((يك كهكشان سوخته ديدم كه سر نداشت))
يك كربلا مصيبت و صد قتلگاه غم
در قلب هاى سخت تر از سنگ اثر نداشت
(سيد فضل الله قدسى)

توفان
نخستين كس كه در مدح تو شعرى گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شايد همان دم بود
نخستين اتفاق تلخ تر از تلخ در تاريخ
كه پشت عرش را خم كرد يك ظهر محرم بود
مدينه نه كه حتى مكه ديگر جاى امنى نيست
تمام كربلا و كوفه غرق ابن ملجم بود
فتاد از پا كنار رود در آن ظهر دردآلود
كسى كه عطر نامش آبروى آب زمزم بود
اگر در كربلا توفان نمى شد كس نمى فهميد
چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضى خم بود
(عليرضا قزوه)

ديگر اى مه متاب
جان بر لب رسيده دارم من
قد از غم خميده دارم من
سر در خون نهفته دارى تو
چشم در خون تپيده دارم من
ديگر اى مه متاب كز رإفت
آفتابى دميده دارم من
آه و افسوس روى دامانم
سر از تن بريده دارم من
ديده بگشا كه از غمت بابا
رنگ از رخ پريده دارم من
باغبانا زهجر بى تابم
خار ماتم به ديده دارم من
آه, از شوق ديدنش چون اشك
اشك بر رخ چكيده دارم من
(محمود تارى)

لشكر عشق
چند وقت است دلم مى گيرد
دلم از شوق حرم مى گيرد
مثل يك قرن شب تاريك است
دو سه روزى كه دلم مى گيرد
مثل اين است كه دارد كم كم
هستيم رنگ عدم مى گيرد
دسته سينه زنى در دل من
نوحه مى خواند و دم مى گيرد
گريه ام, يعنى باران بهار
هم نمى گيرد و هم مى گيرد
بس كه دلتنگى من بسيار است
دلم از وسعت كم مى گيرد
لشكر عشق, حرم را به خدا
به خود عشق قسم مى گيرد
(قيصر امين پور)

سوز عطش
بر لب دريا لب دريا دلان خشكيده است
از عطش دلها كباب است و زبان خشكيده است
كربلا بستان عشق است و شهامت اى دريغ
كز سموم تشنگى اين بوستان خشكيده است
سوز بىآبى اثر كرده است بر اهل حرم
هر طرف بينى لب پير و جوان خشكيده است
آه از مهمان نوازانى كه در دشت بلا
ميزبان سيراب و كام ميهمان خشكيده است
دامن مادر چو دريا اصغرش چون ماهى است
كام ماهى بر لب آب روان خشكيده است
نازم اين همت كه عباس آيد از دريا ولى
آب بر دوش است و لبها هم چنان خشكيده است
گر ندارد اشك تا آبى به لبهايش زند
چشمه چشم رباب از سوز جان خشكيده است
(سيد فضل الله قدسى)

پيام پرپر
شبى كه بر سر نى آفتاب ديدن داشت
حديث در به درىهاى من شنيدن داشت
ننالم از خط تقدير خويش در زنجير
كه سرنوشت تو در خاك و خون شنيدن داشت
چه بود در سر گلهاى باغ سبز رسول
كه دشت فتنه هنوز آرزوى چيدن داشت
بسيط دشت چنان لاله زار حسرت بود
كه سبزه نيز سر سرخ بر دميدن داشت
هدف چه بود در اين كارزار خون آلود
كه شعله شوق به هر خيمه سر كشيدن داشت
گلى كه بر بر و دوش رسول مى خنديد
به روى خاك مگر جاى آرميدن داشت
ستارگان چمن پيش تيغ صف بستند
خدا دوباره مگر عزم گل گزيدن داشت
پيام پرپر گلهاى باغ را مى برد
نسيم صبح كه بر خاك آرميدن داشت
صبور ثانيه هاى غم و بلاى تو بود
دلم كه وعده بسيار داغ ديدن داشت
(جواد محقق)

آبروى آب
گل از نفس تو رنگ و بو مى گيرد
از روى تو آب, آبرو مى گيرد
از عشق چه پاكتر كه آن هم حتى
با خون زلال تو وضو مى گيرد
(عباس احمدى)

زينت سجاده عشق
(امام سجاد عليه السلام)
بعد از آن واقعه سرخ, بلا سهم تو شد
پيكر سوخته كرب و بلا, سهم تو شد
بعد از آن واقعه, هفتاد و دو آيينه شكست
ناگهان داغ دل آينه ها سهم تو شد
بعد از آن واقعه آشوب قيامت برخاست
بر سر نيزه, سر خون خدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت
خطبه اشك براى شهدا, سهم تو شد
بعد از آن واقعه در هروله آتش و خون
در شب خوف و خطر خطبه ((لا)) سهم تو شد
بعد از آن واقعه در فصل شبيخون ستم
خوردن زخم زشمشير جفا, سهم تو شد
خيمه تو در فتنه شب سوخت ولى
كس نپرسيد كه اين ظلم, چرا سهم تو شد؟
بعد از آن واقعه اى زينت سجاده عشق
از دلت آينه جوشيد, دعا, سهم تو شد
بعد از آن واقعه اى كاش كه مى مردم من
مصلحت نيست بگويم كه چه ها سهم تو شد
بعد از آن واقعه سرخ, حقيقت گل كرد
كربلا در تو درخشيد, خدا سهم تو شد
(رضا اسماعيلى)

/

ياد ها و خاطره ها

يادها و خاطره ها
حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان


حركت به سوى عراق
در شهريور 1345 مخفيانه از طريق آبادان به سوى عراق به مقصد نجف عزيمت كردم اين سفر حدود 15 روز توإم با سختى هاى بسيار طول كشيد.
آن شبى كه در راه رسيدن به نجف بودم, بى گمان يكى از بهترين, شادترين, شورانگيزترين و عارفانه ترين ساعات زندگيم بود همه وجودم شور و شوق بود, گريه و اشك لحظه اى امانم نمى داد شور عشق و شوق وصال جانم را به لب رسانده بود, عشق به مولايم, مقتداى محبوبم على(ع) و فرزند دلبندش روح الله در نجف اشرف و در پى آن زيارت كربلا و كاظمين و سامرإ, و وصال به اين همه نعمت, خود را در دروازه بهشت مى ديدم و در آستانه رسيدن به تمام آرزوهايم و روياهاى شيرينم.
تنها اثر تمام سختى هاى ظاهرى اين بود كه بر لذت لحظه وصال مى افزود لذتى كه چند سال بعد وقتى با هواپيما و گذرنامه وارد عراق شدم هرگز برايم حاصل نشد.
سحرگاهان از دور تلولو گنبد و گلدسته هاى حرم مطهر اميرالمومنين عليه السلام تمام هستى ام را روشن كرد با رسيدن به نجف اشرف و پياده شدن در كنار صحن خود را در اوج خوشبختى و سعادت يافتم به مدرسه آيه الله بروجردى, حجره سيد محمود احمدى وارد شدم و آن روز براى اولين بار به زيارت حضرت امير(ع) و سپس بعد از آن همه فراق به زيارت امام نائل شدم, روزى كه به يقين شيرين ترين روز روزگارانم بود.

وضعيت عراق
زمانى كه ما به عراق هجرت كرديم, عبدالرحمن عارف رئيس جمهور عراق بود. در دوره عارف اوضاع عراق نسبتا آرام و مشكلات كمترى براى ايرانيان وجود داشت اما با روى كار آمدن بعثى ها در تاريخ 26 تيرماه 1347 تدريجا اوضاع عوض شد. جالب است كه تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران كه با خواست و خيزش كل مردم شكل گرفت, انقلاب, عملا به معنى ديگرى بود. چند افسر ارتش, معمولا با حمايت همه جانبه دستگاه هاى جاسوسى قدرت هاى غربى با كودتا قدرت را به دست مى گرفت و نام آن را مى گذاشتند انقلاب ((ثوره)) كه انقلاب بعثى عراق هم از اين قبيل بود.
به طور كلى در آن زمان با توجه به ارتباط تنگاتنگ رژيم شاه با صهيونيست ها و اسرائيل غاصب, ايرانى ها وجهه خوبى در افكار عمومى عراق و ديگر كشورهاى عربى نداشتند و در حقيقت مردم مسلمان ايران چوب خيانت هاى شاه را مى خوردند به خصوص بعد از جنگ 6 روزه ژوئن 1967 ميلادى كه اسرائيل صحراى سينا, جولان و كرانه غربى رود اردن و بيت المقدس را اشغال كرد, نگرش اعراب نسبت به ايرانى ها منفى تر شد. رژيم عراق نيز با استفاده از همين زمينه گاهى با تشديد تبليغات براى آزار و اخراج ايرانى ها و ضربه زدن به حوزه علميه نجف بهره بردارى مى كرد.

با حاج آقا مصطفى در جدول
در يكى از همين مقاطع در يك روز تعطيلى با مرحوم شهيد حاج آقا مصطفى خمينى و آقايان رضوانى خمينى و حاج آقامجتبى تهرانى به ميزبانى آقاى حليمى كاشانى به نخلستان محدود و مزرعه اى كه در غرب شهر نجف و به نام جدول معروف است رفته بوديم. جدول مزبور از غرب و جنوب غربى به طور هم سطح متصل به بيابان شنزارى است كه تا مناطق مركزى حجاز و نزديكى مدينه پيش مى رود ولى از شرق با دهها متر اختلاف سطح مماس به شهر نجف است. عصر آن روز در مسير برگشتن وقتى به سربالايى منتهى به شهر رسيديم مواجه با انبوه بچه هاى عراقى شديم كه مشغول بازى بودند. بچه ها با ديدن ما كه مى شناختند ايرانى هستيم, با شعار ((الموت لاسرائيل)) ((لعن على يهود)) و… با سنگ و كلوخ به ما حمله كردند! در نظر آن ها مردم ايران با حكومت ايران و حكومت ايران با اسرائيل همسان بود و فكر مى كردند سنگى كه به حاج آقا مصطفى! مى زنند به اسرائيل مى زنند! حاج آقا مصطفى ئى كه به جرم مخالفت با اسرائيل و شاه به عراق تبعيد شده بود.

اگر روزى قدرت پيدا كنم
اين ماجرا حقير را به ياد قضيه اى كه در سال هاى قبل از آن براى امام اتفاق افتاده بود انداخت:
امام تا قبل از آغاز نهضت در ايران, در تابستان ها كه حوزه قم تعطيل مى شد فصل گرما را در مناطقى مثل محلات يا امام زاده قاسم تجريش به سر مى بردند ظاهرا حاج احمد آقا برايم نقل كرد كه يك روز امام از امام زاده قاسم به زيارت امام زاده صالح واقع در ميدان تجريش مىآيند در بازگشت در حالى كه در خيابان دربند پياده به سوى امام زاده قاسم مى رفتند چند جوان ولگرد با متلك و حرف ها و حركت هاى موهن امام را مسخره مى كنند و امام بدون كمترين عكس العملى با بزرگوارى مى گذرند. بعد از آن, شخصى كه همراه و ميزبان امام بود از اين صحنه به خصوص در حالى كه امام ميهمان او و محله او بود, عذرخواهى و اظهار تإثر و شرمندگى مى كند! ولى امام كه به هيچ وجه اثرى از ناراحتى و انفعال در چهره اش نبود, با صلابت تمام (نقل به مضمون) مى فرمايد: من اصلا از اين بچه ها ناراحت نشدم اينها تقصيرى ندارند, من اگر روزى قدرت پيدا كنم پوست از سر آن كسانى كه اين بچه هاى معصوم را اين طور تربيت و گمراه كرده اند مى كنم!

در مسافرخانه بصره
برخورد موهن و سنگ پرانى به ايرانى ها و طلاب ايرانى در آن زمان مخصوص بچه ها نبود. بزرگترها و حتى شيعيان نيز يا از روى جهالت يا ترس, رفتارهاى مشابه داشتند. بعد از جنگ 6 روزه كه به دلائلى به طور مخفى عازم ايران بودم با راهنمايى يكى از دوستان قرار شد به مسافرخانه اى در بصره كه متعلق به يك شيعه متدين بود وارد شوم و با كمك يا راهنمائى او بتوانم از مرز عبور كنم. نيمه شب به بصره رسيدم, مسافرخانه را پيدا كردم, همه خواب بودند. روى تخت خالى كه كه در اتاق مجاور دفتر بود, خوابيدم. صبح با توجه به اطمينان و اميدى كه به صاحب مسافرخانه داشتم نزد او رفتم. او قبل از هر چيز گذرنامه خواست و وقتى فهميد گذرنامه ندارم بخچه ام را برداشت به طرف پله هاى خروجى انداخت و با خشونت تمام فرياد زد هر چه زودتر اينجا را ترك كن! التماسم براى پناه دادن به غريبى كه هيچ جا را ندارد و هيچ كس را نمى شناسد و هر لحظه ممكن است با حركت بى هدف و سرگردان در خيابان ها دستگير شود موثر نيفتاد و بى رحمانه از مسافرخانه بيرونم كرد. گرماى 50 درجه توإم با شرجى و رطوبت زياد و لباس سنگين طلبگى; عمامه, عباى مشكى و قبا و بخچه لباس و اثاث و كتاب و مهر كربلا و ضرورت حركت طبيعى بدون توقف در خيابان ها, تشنگى و گرسنگى و امكان دستگيرى در هر لحظه, وضعيت دشوارى را فراهم كرده بود. در اثنإ عبور, مسجد معروف حضرت على(ع) را پيدا كردم. نماز ظهر و عصر را خواندم و همين كه خواستم در سايه شبستان لحظه اى را استراحت كنم خادم مسجد همانند صاحب مسافرخانه جلو آمد و با تندى و خشونت از مسجد بيرونم كرد! تا شب, همان وضعيت ادامه يافت و در حالى كه هيچ روزنه اميدى پيدا نكرده بودم و با فرا رسيدن شب و عدم امكان عبور در خيابان ها كه تدريجا داشت خلوت مى شد, مإيوس از همه چيز فقط به استعانت از خدا و توسل به امام زمان(عج) اميد داشتم كه ناگهان سيدى از دور توجهم را جلب كرد. با نزديك شدن به يكديگر سلام و محبت كرد و بااطلاع از وضعيتم گفت چرا منزل آقاى مظفر نرفتى؟ ايشان همه چيز را درست مى كند (آيه الله مظفر عالم بزرگ شيعى در بصره بود) اما حقير نه با ايشان آشنا بودم و نه منزلش را مى دانستم و سيد از مسيرى كه مىآمد برگشت و همراهم شد بعد از چند قدم وارد كوچه اى شد و در چند قدمى داخل كوچه دست چپ در خانه اى را زد آنجا منزل آقاى مظفر بود. ايشان در خانه حضور نداشت با اين حال در مضيف (مهمانخانه) منزل آقاى مظفر مستقرم كرد و رفت. امنيت كامل, هواى خنك كولر و وسايل استراحت فوق العاده, صد و هشتاد درجه همه چيز را تغيير داد و آن شب به خوبى دريافتم آنگاه كه انسان از همه جا قطع اميد كند, چگونه خداوند ((من حيث لايحتسب)) همه چيز را درست مى كند. فرداى آن روز با مساعدت آقاى مظفر به همراهى دو طلبه ديگر خراسانى كه ملحق شدند به بهترين وجه ممكن پاسگاهها و مرز عراق را مخفيانه پشت سر گذاشتيم و وارد جزيره مينو شديم. بقيه ماجرا تا ورود به خرمشهر و رسيدن به اصفهان و بازگشت مجدد بطور مخفيانه به عراق را به فرصتى ديگر وامى گذارم.

برخورد امام با رژيم عراق
به هر حال بين وضعيت طرفداران امام كه به عراق مهاجرت مى كردند با كسانى كه به دولت عراق يا كشورهاى غربى پناهنده مى شدند تفاوت اساسى وجود داشت. آنها با پناه گرفتن زير چتر بيگانگان و دولت هايى كه به نوبه خود مثل شاه يا بدتر از او بودند به زندگى امن و مزاياى مادى بسيارى دست مى يافتند و چه بسا در اين بين اگر دستمايه اى داشتند مى باختند ولى طرفداران امام در عراق همانند داخل ايران به اشكال مختلف زير فشار و آزار حكومت عراق بودند.
افرادى مانند سيد موسى موسوى اصفهانى (نوه مرحوم سيد ابوالحسن), تيمور بختيار ژنرال پناهيان و گروه هاى به اصطلاح چپ و كمونيست هاى پناهنده, از امكانات و مزايايى كه بعثى ها در اختيار آنها قرار مى داد بهره مند بودند و البته متقابلا آنها نيز در چهارچوب اهداف و اغراض دولت عراق حركت مى كردند و همه چيز در چهارچوب معامله اى بود كه با هم داشتند.
دولت بعثى عراق با توجه به رقابت و اختلافى كه بر حسب ظاهر با رژيم شاه داشت به خصوص در ماجراى اروند رود و براساس وجه اشتراك در دشمنى با شاه, گمان مى كرد در پياله محقر معاملات سياسى كه ديگران هم چون تفاله معلق در آن جا مى گرفتند, مى تواند درياى شخصيت آسمانى امام را نيز بگنجاند!
بر اساس همين نگرش باطل و حقيرانه بود كه مخصوصا در سال هاى اوليه تلاش هاى زيادى را در دو زمينه اثباتى و سلبى به عمل آوردند ولى هرگز نتيجه اى براى آنها حاصل نيامد!
در زمينه اثباتى شخصيت هاى گوناگون دولتى به طور مكرر به ملاقات امام آمدند و با لحن هاى مختلف, به منظور جلب نظر امام براى همراهى و هماهنگى با دولت بعثى تلاش كردند. حسن على عضو شوراى انقلاب, حداد استاندار (محافظ) كربلا كه آن زمان نجف جزو استان كربلا بود, فرماندار نجف و مسوولين امنيتى از جمله كسانى بودند كه مكرر به خدمت امام رسيدند. درخواست ملاقات خصوصى آنها هرگز مورد قبول امام قرار نگرفت و تمام ملاقات ها در جلسه عمومى امام كه هر شب 2/5 ساعت بعد از غروب به صورت ثابت در بيرونى خانه امام برقراربود انجام مى گرفت.
حضور در اين جلسات هيچ گونه محدوديتى براى هيچ كس نداشت و هر شب دهها نفر از طلاب و غير طلاب در اين فرصت به ملاقات امام مىآمدند و دقيقا رإس ساعت 3 بعد از غروب, امام از جلسه خارج و به طرف حرم مطهر اميرالمومنين(ع) شرفياب مى شدند.
با آن كه امام تا حد زيادى صحبت آنها را كه بيشتر فصيح صحبت مى كردند متوجه مى شد ولى مترجم, سخنان آنها را ترجمه مى كرد و معمولا مترجم, شيخ على پاكستانى بود. ايشان هم با مسوولين رژيم بعثى مرتبط بود و هم سعى مى كرد با بيت امام مإنوس باشد.
عمده فرصتى كه امام در جلسه بيرونى حضور داشتند را آنها صحبت مى كردند, در حالى كه امام ساكت بود و همين كه ساعت 3 مى شد امام برمى خاستند و خارج مى شدند و هر بار آنها با دست خالى و احيانا با عصبانيت و حقارت از خانه امام باز مى گشتند! البته بايد توجه داشت كه در آن زمان مخصوصا در عراق, مسوولين عالى رتبه به اصطلاح خيلى ترسناك و با هيبت بودند و بسيارى از افراد و حتى برخى از علمإ در برابر آنها خود را مى باختند و اطرافيان نيز به هنگام ورود و خروج آنان احترام بيش از حد و چاپلوسانه ابراز مى كردند در حالى كه در بيت امام به تبعيت از ايشان هيچ كس آنها را تحويل نمى گرفت! نمونه اين ملاقات ها كه بعثى ها را به شدت عصبانى كرد در زمانى بود كه تنش بين رژيم هاى ايران و عراق در مورد اروند رود بالا گرفت.
بعثى ها به موازات و در طول اين روش مخصوصا وقتى كه از روش اثباتى مإيوس مى شدند براى تسليم كردن و حداقل منعطف ساختن امام از روش هاى سلبى استفاده مى كردند از جمله دستگيرى نزديكان و ياران امام با بهانه هاى واهى ! البته در اين ماجرا كمونيست ها و عوامل ساواك كه يا پشت پرده يكى بودند يا در دشمنى با امام وجه اشتراك و نقطه تلاقى داشتند ايفإ تلاش مى كردند و عوامل مشترك آنها كه بعضا در لباس روحانيت بودند در ايجاد فتنه و جهت دادن بعثى ها فعال بودند.

دستگيرى در عراق
در زنجيره دستگيرىها نوبت به اينجانب رسيد. در منزل امام بوديم كه اطلاع يافتم مإموران بعثى براى دستگيريم به مدرسه آيه الله بروجردى كه حجره ام در آنجا بود وسپس به تمام جاهايى كه خبر داشتند رفت و آمد دارم حتى كوفه و كنار شط فرات جايى كه محل شناى طلاب بود مراجعه كردند و براى پيدا كردنم همه جا را زير نظر قرار دادند.
مدت سه روز در خانه امام مخفى شدم اما آنها هم چنان در جستجويم بودند و آقاى شيخ نصرالله خلخالى متولى مدرسه بروجردى را تحت فشار قرار دادند كه فلانى بايد خود را معرفى كند.
از امام كسب تكليف كردم و امام در حالى كه به شدت متإثر بودند فرمودند: من چه بگويم؟! با حاج آقا مصطفى و ساير دوستان نيز صحبت كردم به جمع بندى مشخصى نرسيديم, نه امكان فرار بود, نه براى مدت طولانى مى شد مخفى بود و نه سرنوشت و آخر خط دستگير شدن معلوم بود. بر خلاف داخل ايران كه امكان جابجايى و مخفى شدن در هر شهر و روستايى وجود داشت, در عراق فقط در نجف آن هم در مكان هايى شناخته شده محدود بوديم. وضعيت زندان ها و شيوه برخورد بعثى ها با زندانيان نيز از ايران بدتر بود.
شب سوم شهيد محمد منتظرى به خانه امام آمد و آخر شب به اتفاق به كوفه منزل آقاى شريعتى رفتيم و تا پاسى از شب ايشان براى ارجحيت معرفى خود به سازمان امنيت عراق استدلال كرد و سرانجام فراد صبح تا روبروى در ورودى الامن العام نجف بدرقه ام كرد, و حقير با پاى خود وارد ساختمان شدم و رإسا به اتاق رئيس مراجعه كردم. بعد از چند دقيقه برخوردها خشن شد و بعد از ساعتى به كربلا منتقل و در آنجا زندانى شدم در همين اثنإ مإمورين با شكستن قفل, حجره ام را تفتيش و گذرنامه ام را آوردند. هنگام خروج از كربلا از مإمورين درخواست كردم از نزديك صحن امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) عبور كنيم كه آخرين سلام را تقديم كنم ولى آنها استنكاف كردند هرچند بعضى از آنها قلبا موافق بودند و متإثر, اما گفتند اجازه نداريم.
در مرحله بعد به زندانى در بغداد انتقال يافتم و از آنجا به زندان بعقوبه منتقل شدم. گرما در اوج بود و انبوه جمعيت زندانى كه عموما ايرانى بودند وبعضا سالهاى طولانى در آنجا بودند در فضاى باز و بدون سقف به سر مى بردند. در آنجا دلپذيرترين نعمت امكان استقرار در سايه ديوار بود كه آن هم در اوج گرما يعنى ظهر به نزديك صفر مى رسيد.
بعد از چندى راهى زندان خانقين شدم هنگام ورود به زندان خانقين مرحوم شيح محمد حسين املائى را در حال خروج از محوطه زندان در يك لحظه ديدم. زندان خانقين داراى سالن مسقف بزرگى بود با هواى بسيار گرفته و خفه و تقريبا تاريك, مملو از جمعيت زندانيان, از همه جا و همه چيز بى اطلاع بودم و پاسخ هرگونه سوالى با خشونت و توهين همراه بود, اما مسيرى كه طى كرده بودم نشان از اخراج به سوى ايران داشت. اطمينان بر دستگيرى در آن سوى مرز توسط ساواك و زمين گير شدن در ايران و تإثر شديد از عدم زيارت وداع ائمه و فراق هميشگى از امام خمينى دل شكسته ام كرده بود. آقاى سيبويه امام جماعت حرم حضرت ابوالفضل نيز در همين زندان به سر مى برد. عصر يك روز كه با هم از حرمان مجاورت و زيارت ائمه و دور شدن از امام صحبت مى كرديم, ايشان نذر مجربى را يادم داد و حقير بعد از نماز مغرب صيغه نذر را خواندم و به نماز عشإ ايستادم در اثنإ نماز فرياد مإمورى كه از پشت پنجره زندان, اينجانب را صدا مى زد به گوشم خورد, با سلام نماز, خود را به در سالن رساندم اما كسى نبود به مإمور نگهبان گفتم آن نامى كه صدا زدند من هستم, او دويد و آنها را صدا زد. برگشتند و گفتند چرا جواب ندادى؟
گفتم: نماز مى خواندم.
با عجله حركتم دادند, حتى نگذاشتند عمامه ام را درست كنم لباسهايم را نيمه كار پوشيدم و دويدم به اتومبيل وانتى كه روى اتاق آن تيربارى نصب بود و يك نفر پشت آن ايستاده بود به همراه چهار مإمور ديگر كه در طرفين عقب وانت نشسته بودند سوارم كردند, كف عقب وانت به حالت سجده قرارم دادند و چهار يوزى را روى گرده ام گذاشتند و با سرعتى جنونآميز حركت كردند بعد از يك ساعت و اندى متوجه شدم وارد بغداد شده ايم و به ساختمان بزرگى وارد شديم از شيوه انتقال و برخورد مإموران به نظر مىآمد كه از اخراج منصرف شده اند و بناى اعدام دارند. وقتى به اتاق افسر كشيك برده شدم سلام كردم اما افسر مزبور تسبيحم را از دستم كشيد و روى زمين انداخت و با پا خرد كرد و مقدسات را به فحش و ناسزا گرفت, با آن كه زندانى بودم ولى باز هم دستور داد هرچه داشتم گرفتند و دستور داد ببريدش.
در اتاقى را در يكى از طبقات بالا باز كردند, وارد شدم و مجددا در را قفل كردند, چند نفر در اتاق بودند. كردى كه در اثر شكنجه تمام بدنش خون آلود بود و بوى تعفن گوشت هاى گنديده بدنش, فضا را پر كرده بود و عربى كه در اثر شكنجه ديوانه شده بود و يكسر هذيان مى گفت و به همه چيز و حتى مقدسات فحش مى داد و از درد مى ناليد و يك ايرانى جوان و شيك كه مى گفت من خلبانى هستم كه با فانتوم به عراق گريخته ام و پناهنده شده ام, ولى آنها اطمينان نكرده اند و زندانيم كرده اند. كف اتاق از موزائيك بسيار كثيفى بود و ميان اتاق سوراخى بود كه محل رفع حاجت زندانى ها بود. گرماى شديد و بوى تعفن انسان را خفه مى كرد, خلبان ايرانى تا صبح از روش هاى شكنجه و بازجويى و ناخن كشيدن و غيره گفت. صبح اول وقت در باز شد و صدايم زدند. شهادتين را گفتم وخارج شدم به اتاق رئيس برده شدم, ژنرالى پشت ميز نشسته بود, سلام كردم, او به احترام بلند شد و جواب سلام را با گرمى داد! باورم نمى شد, فكر مى كردم طعنه است و مقدمه براى برنامه هاى بعدى, زنگ زد چاى آوردند, مى خواستم طور ديگرى فكر كنم كه شروع به صحبت كرد و گفت ما را ببخشيد, اشتباه شده است! سلام ما را به سيد برسانيد, آنجا امام را به سيد تعبير مى كردند. به ايشان هم بگوئيد كه اشتباه شده, سوء تفاهم پيش آمده و… و ادامه داد تا چند دقيقه ديگر سيد حسن مىآيد دنبال شما و با هم مى رويد نه صحبتهايش را باور كردم و نه مى دانستم سيد حسن كيست ولى چيزى اظهار نكردم. ژنرال گفت شما آزاديد مى توانيد در محوطه قدم بزنيد و در همان حال مإمورى كه لباس شخصى داشت وارد شد و با هم به اتاقش رفتيم, حالا همه چيز و همه كس در آن محيط صد در صد عوض شده بود, هرچه بود احترام بود و مهربانى! همدلى بود و اظهار همسوئى: ما با شما همفكر و برادريم, شاه دشمن مشترك ما است, ما همه چيز در اختيار شما مى گذاريم, اسلحه مى دهيم, آموزش مى دهيم…
همان سناريوى كلى تهديد و تطميع در حال تكرار بود, پيام مستقيم به ما و غير مستقيم به امام. در اين حال سيد حسن آمد منظور از پيشوند سيد در اينجا به معناى آقا بود, يعنى آقاحسن يا حسن آقا.
طورى با هم برخورد كرديم كه آنها نفهميدند ما دفعه اول است همديگر را مى بينيم. با هم به اتاق رئيس آمديم و خداحافظى كرديم و از مركز مزبور خارج شديم و به خانه سيد حسن رفتيم, نزديك ظهر شده بود وقتى او را شناختم و متوجه شدم در آنجا خبرى از مذهب و دين نيست, به بهانه عجله براى رسيدن به نجف گفتم بايد همين الان بروم او با اتومبيلش من را به گاراژ و ايستگاه ماشين هاى نجف رساند و عصر همان روز وارد نجف شدم هنوز از وقتى كه نذر كردم يك ختم قرآن در حرم حضرت امير(ع) هديه به نفيسه خاتون نواده امام حسن مجتبى(ع) كه در مصر مدفون است بخوانم بيست و چهار ساعت نگذشته بود كه دوباره به جوار حرم اميرالمومنين(ع) تشرف يافتم.
بعد فهميدم كه حاج آقا مصطفى بر حسب نظر امام به طور غير مستقيم و به گونه اى كه به حساب امام نيفتد از طريق همان سيد حسن كه مسوول كنفدراسيون دانشجويان ايرانى در منطقه بود براى آزاديم اقدام كرده بود و بدين ترتيب به نجف بازگشتم.
ادامه دارد

/

موفقيت اقتصادى از دو نگاه

موفقيت اقتصادى از دو نگاه
حجه الاسلام والمسلمين اصغر هادوى كاشانى


مقدمه
تا آن جا كه در حافظه تاريخ مانده است, از ديرباز تاكنون, انسان ها براى گذران زندگى خويش, با نيازهاى نامحدود و منابع محدود روبه رو بوده اند و همين ناهمگونى, علت پيدايش علم اقتصاد بوده است و اهميت اين مسئله, باعث شده است تا متفكران و فيلسوفانى مثل افلاطون و ارسطو و سيسرون حكيم, نظريه هاى خاصى در برخى ابواب اقتصادى, مطرح نمايند.(1) زياده طلبى و منفعت پرستى انسان, موجب مى شود تا هر كس كه قدرت بيشترى دارد, از منابع موجود بيشتر استفاده و بهره بردارى كند; لذا عدالت اقتصادى و پرهيز از رباخوارى شاه بيت نظريه هاى اقتصادى بوده است, بعضى از مكتب هاى اقتصادى, اهرم وجود دولت را براى اين كار پيش بينى كرده اند كه براى نمونه مى توان به مركانتيليست ها, سوسياليست ها و كينزين ها اشاره كرد.
در مقابل, مكتب هاى ديگرى اعتقاد دارند كه حذف دولت از اقتصاد و زمينه ايجاد رقابت, مى تواند فضاى جامعه را با عدالت عطرآگين نمايد. فيزيوكرات ها و كلاسيك ها, از نمونه هاى گروه دوم مى باشند. تفكر غالب در اقتصاد امروزى, اقتصاد مختلط است, يعنى نه به طور كامل اقتصاد خصوصى و سرمايه دارى و نه اقتصاد دولتى و لذا موفقيت اقتصادى را بايد با اين ديد بررسى كرد. در اين نوشتار بعضى از معيارهاى موفقيت اقتصادى را از دو منظر غير اسلامى و اسلامى, در جنبه هاى مصرف و توليد, بررسى مى كنيم.

1ـ معيارهاى موفقيت در اقتصاد غير اسلامى
الف: حد اكثر كردن مطلوبيت
مطلوبيت, يك صفت كيفى است كه مصرف كننده از يك كالا احساس مى كند و اين مطلوبيت, همراه با افزايش مصرف, كاهش مى يابد.
در يك مثال ساده, فرض كنيد شما در هواى گرم, بسيار تشنه هستيد. اولين ليوان آب را كه مى نوشيد براى شما مطلوبيت بالايى دارد, ولى دومين ليوان, لذت ليوان اول را ندارد و همين طور ليوان سوم از ليوان دوم مطلوبيت كم ترى دارد. همان طور كه گفته شد, مطلوبيت, صفتى كيفى مانند هوش, استعداد, زيبايى و… است كه با عدد و رقم قابل اندازه گيرى نيست; گرچه واحدهايى براى اندازه گيرى آن معين نموده اند. مثلا در نمونه آب و تشنگى, گفته شده ليوان اول, صد يوتيلutil) ) و ليوان دوم, هشتاد يوتيل مطلوبيت دارد. گفته شده كه مصرف كننده با توجه به بودجه اى كه در اختيار دارد و مى تواند به دو كالا اختصاص دهد, تركيبى از دو كالا را انتخاب مى كند كه مطلوبيت بالاترى نسبت به تركيبات ديگر داشته باشد. در شكل روبه رو از تركيب, منحنى ((ج)) را انتخاب مى كند كه هم با بودجه اش سازگارى دارد و هم بهترين و بالاترين مطلوبيت را به او مى دهد.(2)

ب) حد اكثر كردن سود
توليد كنندگان, با توجه به شرايط اقتصادى, هزينه هاى توليد و تقاضاى بازار, براى ايجاد يك كارگاه توليدى به ارزيابى مى پردازند و در نهايت, به توليد كالا يا خدماتى مى پردازند كه بالاترين سود را براى آنها به ارمغان آورد. حتى در هنگام افزايش يا كاهش توليد نيز همين هدف را دنبال مى كند. با همين معيار, هر سال كارخانه را ارزيابى مى كنند و در صورتى كه اين هدف محقق نشود, كارخانه را تعطيل مى كنند. كم تر كسى در اقتصاد غرب نظر به نيازهاى جامعه يا رضايت خداوند دارد.

ج) تحليل هزينه ـ فايده
هرگونه تصميم گيرى در اقتصاد براساس اين تحليل صورت مى گيرد كه آيا هزينه اى كه براى تصميم خاص اقتصادى پرداخت مى شود, چه مقدار منفعت دارد. اگر منفعت آن بيشتر از هزينه ها باشد, آن را عملى مى كند وگرنه چشم پوشى كرده و به دنبال جايگزين مى گردد. اين بند, تقريبا مشابه بند ((ب)) است, فقط در اين جا هزينه هاى معنوى نيز لحاظ مى شود. فرض كنيد كشورى بخواهد ارتباط تجارى با كشورهايى برقرار كند كه علاوه بر كالاهاى متداول, مواد مخدر نيز توليد مى كنند. در اين صورت, ارتباط با اين كشورها هزينه هاى معنوى بالايى دارد. گرچه دولت در قبال آنها پولى نمى دهد, اما اعتيادى كه دامن جوانان را مى گيرد به نوبه خود, بسيار سنگين است و اثرات منفى فراوانى دارد. با توجه به هزينه هاى مادى و معنوى, اشخاص, بنگاه ها و دولت ها, گزينه اى را انتخاب مى كنند كه فايده اش بيش از هزينه هايش باشد.
2ـ معيارهاى موفقيت اقتصادى از نظر اسلام
در اين ديدگاه, ملاك موفقيت, فقط عوامل مادى نيست و كسى كه فقط در پناه تصميمات اقتصادى, دنياى خويش را آباد كند, فرد موفقى نخواهد بود. در قرآن آمده است: ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه(3) و وزن آخرت را با دنيا يكى گرفته است. حتى در آيات ديگرى براى آخرت اهميت بيشترى قائل شده است: والاخره خير لك من الاولى.(4) و در آيه ديگرى آمده است: والاخره خير و إبقى(5). و يا در سوره مطففين وقتى خداوند از نعمت هاى بهشتى ياد مى كند از مشتاقان مى خواهد كه براى رسيدن به آن نعمت ها از يكديگر پيشى بگيرند: و فى ذلك فليتنافس المتنافسون.
ملاحظه مى شود كه بر خلاف اقتصاد رايج دنيا, مسابقه فقط با معيار تحليل هزينه ـ فايده و حداكثر كردن مطلوبيت نيست; مسابقه در نعمتى است كه ما فقط وصف آن را شنيده ايم.
از ديدگاه اسلام, بايد به دنبال موفقيتى بود كه دو جنبه مادى و معنوى را تإمين كند. عوامل موفقيت در سطح فرد و جامعه را بايد در لابه لاى آيات قرآن و كلمات معصومين جستجو كرد. قطعا عوامل زيادى را مى توان نام برد كه از حوصله اين نوشتار و خواننده خارج است. در اين جا به بعضى از آنها در زمينه توليد و مصرف اشاره مى كنيم.

بخش اول: تجارت و توليد
الف) خود كفايى در توليد
رشد توليد را مى توان به عنوان معيارى براى پيشرفت كشورها مطرح ساخت, آن چه مى تواند جامعه اسلامى را در قبال زورمندان مصون بدارد عدم وابستگى به آنهاست و اين امر تحقق نمى يابد مگر اينكه واحدهاى توليدى با توجه به نيازها, افزايش يابند, در نتيجه هم بين واحدهاى توليدى رقابت ايجاد مى شود و هم توليد از نظر كمى و كيفى افزايش پيدا مى كند.
در اقتصاد امروزى كالاها را به واسطه اى و نهايى تقسيم مى كنند, كالاى واسطه اى در جهت توليد و كالاى نهايى براى مصرف مورد استفاده قرار مى گيرد.
ملتى به خودكفايى مى رسد كه تا جايى كه امكان دارد واردات نداشته باشد و نياز خود را در داخل تإمين كند, اگر هم نياز پيدا كرد, مواد اوليه و كالاهاى واسطه اى وارد نموده و بعد از ايجاد ارزش افزوده در آن, به كالاى نهايى تبديل نمايد.
مثلا به جاى واردات لباس, نخ را از خارج وارد كرده و در داخل تبديل به لباس نمايد.
محدثين بزرگ شيعه امثال مرحوم كلينى, شيخ صدوق و شيخ طوسى (اعلى الله مقامهم) روايت عجيبى از امام صادق(ع) نقل نموده اند كه گرچه در سطح خرد است ولى مضمون آن در اقتصاد كلان نيز مربوط به بحث مى شود.
محمد بن فضيل نقل مى كند كه امام صادق(ع) فرمود: اگر پولى نزد توست با آن گندم خريدارى كن و اگر آرد بخرى, پول تو از دست رفته است!
و در تعبير ديگرى حضرت فرمود: شرإ الحنطه ينفى الفقر و شرإ الدقيق ينشىء الفقر(6) يعنى خريدن گندم فقر را از بين مى برد و خريدن آرد فقر را پديد مىآورد, گندم كالاى واسطه و آرد و نان كالاى نهايى است.
همان طور كه گذشت اين حديث مى تواند در سطح روابط كشور اسلامى با ديگران مطرح باشد. اولا تا جايى كه مى تواند وابسته به كشورهاى ديگر نباشد.
ثانيا اگر حرف ريكاردو را در مورد مزيت نسبى كشورها بپذيريم, بايد به جاى كالاى نهايى, كالاى واسطه اى وارد نمود تا علاوه بر كم كردن وابستگى, اشتغال و توليد فزونى يافته و به تدريج كشور اسلامى به خودكفايى برسد.
به نظرم امروز اين حديث براى سطح كلان بسيار ملموس تر است و نتيجه عدم وابستگى در سطح كلان احساس عزت شخصيت و كرامت است.

ب) ريسك پذيرى
در شرايط عادى, هر كار توليدى يا تجارى با خطر (ريسك) روبه رو است. توليد كننده نمى داند در موقع محصول كالا, شرايط جامعه چگونه خواهد بود. آيا تقاضا براى كالاى توليدى او وجود خواهد داشت؟
گرچه موقع تإسيس واحد توليدى, ارزيابى مثبتى از شرايط موجود و آينده داشته است, ولى ممكن است همزمان با كار او محصولات بهترى از طريق ديگر, توليد شوند; ممكن است مشابه اين كالا از خارج وارد گردد و به قيمت ارزان, در دسترس مردم قرار گيرد, ممكن است تا زمان توليد, سليقه مردم عوض شود; ممكن است بر اثر شرايط سياسى كشور, مواد اوليه, كمياب شده و توليد را با خطر مواجه كند. اگر توليد كننده در گرداب اين افكار فرو رود, نبايد توليد كند و تاجر نبايد تجارت نمايد, ولى امروزه گفته مى شود افراد ريسك پذير, نسبت به افراد ريسك گريز, موفق ترند. امام على(ع) فرمود:
تاجر ترسو, محروم است و براى تاجر جسور (ريسك پذير), رزق و روزى تضمين شده است. (7)

ج) انتخاب كشاورزى به عنوان بهترين بخش براى توليد
بخش هاى كشاورزى, صنعت و خدمات, از جمله بخش هاى مهم اقتصاد هستند كه هر كشورى به فراخور وضعيت جغرافيايى, و امكانات, در يكى از آنها مزيت نسبى دارد و مى تواند همان را فعال كرده و در بخش هاى ديگر مصرف كننده كالاهاى ديگران باشد. البته بعضى كشورها قابليت رشد در همه بخش ها را دارند. در روايات ما بدون توجه به شرايط و به طور مطلق, بر احياى كشاورزى تإكيد شده; حتى از ديدگاه فقه شيعه, اگر كسى زمين هاى معطل افتاده را آباد كند, با شرايطى مالك آن مى شود.
امروزه به محصولات كشاورزى مثل گندم و برنج به عنوان كالاى مصرفى نگاه نمى شود, بلكه از آنها به عنوان ابزارهاى سياسى در دست قدرت هاى بزرگ ياد مى شود. در گذشته, برنج توليد داخل ژاپن, به قيمت چند برابر برنج وارداتى تمام مى شد, ولى ژاپنى ها تحمل كردند تا در نهايت, نياز خود را در داخل برآورده كنند. حيف است مسلمين با امكاناتى كه دارند نيازمند محصولات كشاورزى ديگران باشند!
امام على (ع) مى فرمايد:
هر كس آب و خاك كافى داشته باشد, و فقير بماند, از خدا دور شده است.(8)
امام باقر(ع) نيز فرمود:
هيچ شغلى نزد خدا محبوب تر از كشاورزى نيست و همه پيامبران به غير از ادريس, كشاور بوده اند. (9)
د) توليد كالاهاى ضرورى
در روايت مفصلى از امام صادق(ع) آمده است: كه در توليد بايد چهار اصل رعايت شود:
1ـ اصل احتياج عمومى,
2ـ اصل سودمندى عمومى,
3ـ اصل قوام اجتماعى,
4ـ اصل پاسخگويى به نيازمندىهاى عمومى توده ها.(10)

بخش دوم: مصرف
الف) ميانه روى در مصرف
همان گونه كه در مقدمه آمد, انسان, با محدوديت منابع مالى و نامحدود بودن نيازها روبه روست. و علم اقتصاد نيز زاييده همين كميابى است, لذا با همين معيار, بعضى كالاها مثل هوا, اقتصادى نيستند, چون به ميزان نامحدود وجود دارد و هر كس براى هر اندازه از مصرف آن آزاد است. براى چيره شدن بر كميابى, تنها راه, ميانه روى است كه در روايات از آن تعبير به اقتصاد شده است.
رسول خدا(ص): ميانه روى در خرج كردن, نصف معيشت است.(11)
هم ايشان مى فرمايند: هر كس ميانه روى كند, خدا او را بى نياز گرداند.(12)
امام على(ع): ميانه روى, مال اندك را رشد مى دهد.(13)
امام كاظم(ع): انسانى كه ميانه روى كند, فقير نشود.(14)

ب) سر بار ديگران نبودن
يكى از مشكلات كشورهاى جهان سوم, بحثى به نام ((بار تكفل)) است, يعنى هر كسى مسووليت سير كردن چند نفر را دارد و اين رقم در اين كشورها بالا است. در روايات ما سفارش شده كه انسان بايد از دسترنج خويش ارتزاق كند.
فضل بن ابى قره نقل مى كند:
بر امام صادق (ع) وارد شدم, در حالى كه مشغول كار بود. عرض كردم: جان ما فداى شما باد! كار را رها كنيد يا ما يا غلامان براى شما انجام دهند. حضرت فرمود: ((مرا به حال خود واگذاريد, دوست دارم خدا مرا ببيند كه با دست خويش كار مى كنم و به دنبال طلب حلال هستم)).(15)
روايات فراوان ديگرى در مورد مذمت تقاضا از ديگران و وابستگى به آنها وارد شده است. امام صادق(ع) فرمود: شيعيان ما از كسى تقاضاى چيزى نمى كنند, گرچه از گرسنگى بميرند.(16)
و پيامبر(ص) فرمود:
هرگاه شخصى باب سوال (درخواست و تقاضا) را بر روى خود بگشايد, خداوند هفتاد باب فقر را بر او مى گشايد.(17)

ج) پرهيز از اسراف و تبذير
اسراف يعنى كالاهاى زياد مصرف كردن و تبذير يعنى از يك كالا كه مورد نياز واقعى او نيست استفاده كند و بهاى سنگينى در مقابل آن بپردازد. حد مصرفى مورد سفارش اسلام, ((حد كفاف)) است و اين حد, كميت مشخصى ندارد. اسحاق بن عمار مى گويد:
به امام كاظم() گفتم: مردى ده پيراهن دارد. آيا در اين كار اسراف كرده است؟
فرمودند: و اين باعث دوام بيشتر جامه هاى اوست. و اسراف آن است كه لباس آبرومند خود را در جاهاى آلوده بپوشى و آن را ضايع كنى.(18)
علاوه بر آن چه گذشت, عوامل ديگرى نيز وجود دارند كه در آينده چنان چه مجالى باشد به ذكر و توضيح آنها خواهيم پرداخت.

جمع بندى و نتيجه گيرى:
وقتى همه اجزإ جامعه موفقيت را با نگاه اول تفسير كنند نتيجه اش همان نظر كلاسيك ها در اقتصاد است كه معتقدند: ((هر كس به فكر خود باشد و خدا به فكر همه است)) و به تدريج همان نظام سرمايه دارى در جوامع دينى نيز شكل گرفته و تمايلات فطرى كم رنگ شده و به جاى آن تمايلات غريزى كه خصوصيت بارز انسان اقتصادى است تقويت مى گردد.
فردگرايى (انديويداليسم) جدايى دين از سياست (سكولاريسم) انسان محورى (اومانيسم) و آزادى بدون قيد و شرط (ليبراليسم) رايج مى گردد و در يك كلام انسانى به نام انسان اقتصادىhumaneconomy) ) متولد مى گردد اما در نگاه دوم علاوه بر عوامل موفقيت در جنبه توليد و مصرف در جهت توزيع نيز مفاهيم زيبايى چون انفاق, ايثار و مواسات, زيبنده شخصيت او مى شود و در يك كلام شايستگى خليفه اللهىland) successorin ) روى زمين را پيدا مى كند و جامعه اى تشكيل مى گردد كه در معرض فيض و رحمت الهى قرار مى گيرد.
ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السمإ والارض.(19)
 

پى نوشت ها:
1 . كليات علم اقتصاد, يدالله دادگر.
2 . كليات علم اقتصاد, باقر قديرى اصلى, ص113.
3 . بقره, 201.
4 . ضحى, 93.
5 . اعلى, 87.
6 . كافى, ج5, ص166, ح1.
7 . كنزالعمال, ح9239.
8 . قرب الاسناد, ص115, ح404.
9 . مستدرك الوسائل, ج13, ص461, ح15898.
10 . ر. ك. ب : الحياه, حكيمى, ج6 ص264.
11 . كنزالعمال, ح5434.
12 . تنبيه الخواطر, ج1, ص167.
13 . غرر الحكم, ح334.
14 . خصال ص620.
15 . من لايحضره الفقيه, ج3, ص163, ح3595.
16 . وسائل الشيعه, ج6, ص309.
17 . جامع الاخبار, ص379, ح1061.
18 . مكارم الاخلاق, ص112.
19 . اعراف, 96.

 

/

صبر و استقامت

حكمت هاى دهگانه لقمان (ع) (6)
صبر و استقامت
حجه الاسلام والمسلمين محمدمحمدى اشتهاردى


لقمان در ششمين نصيحت خود به پسرش چنين مى فرمايد: ((… واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور; با استقامت و صبور باش, كه اين از كارهاى مهم و اساسى است. ))(1)
در همه كتاب هاى آسمانى, و گفتار همه پيامبران و اوليإ خدا و امامان(ع) با تإكيدهاى فراوانى, به صبر و استقامت سفارش شده است, به طورى كه آن را اكسير اعظم و كيمياى كليدى مشكلات دانسته اند, و ضد آن عجز و ضعف و سست عنصرى را موجب انحرافات و بدبختى هاى ويرانگر مى دانند به قول مولانا:
صد هزاران كيميا حق آفريد
كيميايى همچو صبر آدم نديد
صبر و استقامت از واژه هايى است كه در قرآن با تعبيرات گوناگون, بيش از دويست بار آمده است, و از مفاهيم بسيار مهمى است كه در سرلوحه دستورهاى سرنوشت ساز قرآن قرار گرفته است, در حدى كه پاداش صابران, صلوات و درودهاى پى در پى خداوند معرفى شده, و آنها به عنوان هدايت يافتگان ناميده شده اند, خداوند پس از آن كه به پيامبر(ص) مى فرمايد: ((به صابران مژده بده)) پاداش آنها را چنين بيان مى كند: ((اولـئك عليهم صلوات من ربهم ورحمه واولـئك هم المهتدون; آنها كسانى هستند كه الطاف و درودها و رحمت پروردگارشان, شامل حالشان شد, و آنها هدايت يافتگان هستند.))(2)
لقمان(ع) در بسيارى از حكمت هايش, مسإله صبر و استقامت را مطرح كرده, و از انسان ها خواسته كه از اين نيروى استوار و پرتوان معنوى كمال استفاده را بكنند, و در پرتو آن به كمالات عالى در همه عرصه ها و جنبه ها نايل شوند, از جمله در آيه مورد بحث, فرزندش را به استقامت در برابر حوادث تلخ روزگار و مصايب شكننده, دعوت نموده و تذكر مى دهد كه مسإله صبر و استقامت, بسيار بسيار مهم است كه هرگز نبايد آن را در زندگى فراموش كرد. و ممكن است جمله ((من عزم الامور)) اشاره به اين باشد كه صبر و استقامت نياز به عزم و جزم, و اراده قاطع و محكم دارد, و بدون آن, انسان نمى تواند به موهبت صبر و استقامت برسد, چنان كه اهل لغت, صبر را به مفهوم عزم و اراده و تصميم قوى براى انجام كار معنى كرده اند. (3)

تجزيه و تحليل
همان گونه كه تجربه و تاريخ نشان داده, و ما هر روز و شب مى بينيم, مشكلات و دشوارىها و آزارها بسيار است, گاهى بر اثر اختلاف خانوادگى, گاهى از ناحيه همسايه ها نسبت به همديگر, زمانى در كوچه و خيابان, زمانى در صف نانوايى ها و صف هاى ديگر, و وقتى در ميان تاكسى ها و اتومبيل ها و شنيدن زخم زبان ها, و وقت ديگر بر اثر بيمارىها ودر بيمارستان ها, و مسإله فقر و افزايش تشكيلات و تشريفات در مسايلى مانند ازدواج, و گاهى بر اثر بحث هاى سياسى, و جنگ هاى زورمندان دنيا, و به استضعاف كشيدن مستضعفان و… در همه جا عوامل مصائب و رنج هابه صورت هاى گوناگون ديده مى شود و گاهى از نتايج بلاهاى آسمانى و زمينى, مانند زلزله ها, طوفان ها, سيل ها, و صاعقه ها و خلاصه به فرموده حضرت على(ع) ((الدنيا دار بالبلإ محفوفه; دنيا خانه اى است كه به رنج وبلا پيچيده شده است))(4) در اين شرايط براى حفظ آرامش فردى و اجتماعى, و داشتن اعصاب آرام و زدودن هرگونه تنش, بايد از خصلت صبر و استقامت استمداد كرد و در پناه آن خود را آرامش بخشيد, وگرنه بى صبرى نيز مزيد بر علت شده, و باعث تنش ها و استرس و دغدغه هاى خاطر مضاعف خواهد شد, و زندگى سالم را به زندگى تيره وتار و آزار دهنده تبديل خواهد كرد, و روشن است كه آثار و بازتاب هاى چنين وضع روحى, ناهنجارىهاى مختلف در ابعاد گوناگون خواهد شد, از اين جهت مى توان گفت اين نصيحت لقمان, عميق ترين و پر ارزش ترين نصيحت ها است كه بايد در رإس نصايح سازنده قرار گيرد, چرا كه اگر صبر و حوصله نباشد, هر روز با دعوا و نزاع و كشمكش روبرو خواهيم شد. البته بايد توجه داشت كه اين قانون استثنائاتى دارد, ودر مواردى بايد به عنوان دفاع از حق قفل صبر و سكوت را شكست.

اقسام صبر
صبر و استقامت داراى انواع و اقسام مختلف است, مانند صبر در برابر گناه, صبر در راه اطاعت, صبر در برابر مصائب سخت, ولى لقمان در اين نصيحت, صبر در برابر مصيبت ها را مطرح نموده است, كه يكى از شعبه هاى مهم استقامت است و چنين صبرى منشإ توان مندى و استوارى و قوت قلب شده, و همين آثار درخشان, انسان را در موارد ديگر صبر, كمك مى كند, و سرچشمه بركات عظيم ديگر خواهد شد, و ممكن است منظور لقمان همه اقسام صبر است, چرا كه عواملى كه موجب گناه يا سستى در اطاعت مى شود, نيز مصيبت است.
به هر حال با توجه به اين كه مصايب روزگار, بسيار فراوان و طاقت فرسا است, كه اگر صبر واستقامت در برابر آنها نباشد, انسان به صورت موجودى عاطل و باطل درمىآيد و در برابر هر كار, زانوى عجز بر زمين مى زند, و روح و جسمش را در پرتگاه سقوط و هلاكت قرار مى دهد.
يكى از سختى ها, ميدان جنگ, و خطر كشته شدن و زخمى شدن است, هرگاه انسانى كه در برابر اين سختى, صابر نباشد, فرار را بر قرار ترجيح مى دهد, و يا جزء سياهى لشگر است و كارى از او ساخته نيست, ولى اگر صبر و استقامت داشته باشد توان و روحيه او چندان برابر مى شود, به جاى يك نفر مى تواند ده نفر از دشمن را از پاى درآورد, چنان كه خداوند در قرآن مى فرمايد: ((ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مئتين; و هرگاه بيست نفر از شما با استقامت باشند, بر دويست نفر غلبه كند.)) و نيز در قرآن آمده طالوت نماينده اشموئيل پيامبر(ص) با گروهى اندك ولى صابر و با استقامت به جنگ لشگر جالوت به فرماندهى جالوت رفتند, در حالى كه دعايشان اين بود:
((ربنا افرغ علينا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين; پروردگارا! پيمانه استقامت را بر ما بريز (و ما را سرشار از صبر قرار بده) و گام هاى ما را استوار بدار, و ما را بر كافران پيروز گردان.))(5) آنها با اين روحيه در يك جنگ نابرابر, جالوت و لشكرش را در هم شكسته و بر آنها پيروز شدند, چرا كه آنها معتقد به خدا و معاد و نتيجه استقامت بودند, و با اعتقاد محكم مى گفتند: ((كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله والله مع الصابرين; چه بسيار گروه هاى كوچكى (در پرتو استقامت) بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند, و خداوند با استقامت ورزان است. ))(6)

ايوب الگوى قرآنى براى صبر در برابر حوادث
قرآن براى تدريس و تعليم خصلت صبر و استقامت در برابر حوادث تلخ ودشوار, گاهى از سرگذشت هاى پيامبران پيشين استفاده نموده, و بخشى از زندگى سازنده آنها را به عنوان نماد عينى و الگوى حقيقى نشان داده, تا ما نيز زندگى خود را با آن ها هماهنگ نموده و از آن درس صبر و استقامت بياموزيم, يكى از آنها حضرت ايوب (ع) است. حضرت ايوب (ع) بر اثر كشاورزى و دام دارى, در آغاز ثروت كلانى به دست آورد و زندگيش سرشار از نعمت هاى الهى از هر جهت شد, او همواره شكر خدا مى كرد, تا اين كه ابليس به او حسد برد, به خدا عرض كرد: ((اگر ايوب اين همه شكر نعمت مى كند, به خاطر نعمت هايى است كه بر او ارزانى داشته اى, مرا بر او مسلط كن, تا معلوم شود كه مطلب همين است كه گفتم.)) خداوند براى اين كه اين ماجرا سندى براى رهروان حق گردد, به ابليس اين اجازه را داد, كوتاه سخن آن كه ابليس پس از اين تسلط, تمام دام ها, باغ ها, زراعت ها, فرزندان, و خانه هاى ايوب (ع) را نابود كرد, ايوب(ع) در همه حالات با استقامت محكم در برابر حوادث بسيار سنگين و پررنج, استقامت نمود, و هم چنان به شكر الهى ادامه داد, بلكه در برابر آن حوادث دشوار, بر درجات مقام شكر او مى افزود.(7) ايوب(ع) در اين حال شديد, سر بر سجده مى نهاد و با خدا چنين راز و نياز مى كرد: ((اى خداى آفريننده شب و روز, برهنه به دنيا آمدم, و برهنه به سوى تو مىآيم, پروردگارا تو به من نعمت دادى, و تو از من باز پس گرفتى, بنابراين هرچه تو بخواهى خشنودم.)) پس از آن همه گرفتارىها, اين بار حضرت ايوب(ع) به درد شديد پا مبتلا شد, ساق پايش زخم گرديد, به طورى كه قدرت حركت نداشت, هفت يا هفده سال با اين وضع گذراند, ولى هم چنان مثل كوهى استوار, به شكرگزارى ادامه داد, او نه در نهان و نه آشكار, و نه در دل و نه در زبان و عمل, هرگز اظهار كوچك ترين نارضايتى نكرد, آرى اين است نتيجه درخشان صبر و استقامت كه پايه شكر و وصول به مقام رضا است, زبان حال او در پيشگاه خداوند اين بود:
تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهى
در رحمت به رويم بند و درهاى بلا بگشا
او چند همسر داشت, همه آنها يكى پس از ديگرى بر اثر بى صبرى, او را تنها گذاشته و رفتند, تنها يكى از همسرانش به نام رحمه ماند, ولى كاسه صبر او نيز پس از مدتى لبريز شد, ايوب را تنها گذاشت و رفت, ايوب تنها در بيابان با آن همه بلا و درد, همچنان صبر و استقامت و شكر نمود, در كنار خود هيچ گونه غذاو آب نديد, گرسنه و تشنه در چنين حالى به سجده افتاد, و با كمال ادب به خدا چنين عرض كرد: ((ربه انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين; پروردگارا! بدحالى و مشكلات به من رو آورده, و تو مهربان ترين مهربانان هستى.)) در اين هنگام دعاى ايوب(ع) به استجابت رسيد, بلاها رفع شد و نعمت هاى فراوان جاى گزين بلاها گرديد, و بر اثر استقامت و شكر, آب از دست رفته به جوى خود بازگشت, و بر اثر صبر, چهره درخشان ظفر نمايان گرديد.(8) قرآن با تعبير ((…و ذكرى للعالمين)) پس از ذكر ماجراى صبر و شكر ايوب(ع) اعلام مى دارد كه زندگى اين شخصيت, الگو و مايه تذكر و عبرت براى جهانيان است, آرى خداوند اين مدال پرافتخار را در كل جهان به ايوب(ع) عطا فرمود: ((انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب; ما ايوب را صابر و استوار يافتيم, چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود.))(9)

فرازهايى از صبر پيامبر(ص) و امامان(ع)
1ـ هيچ پيامبرى مانند پيامبر اسلام(ص) در راه ابلاغ رسالت, آزار و رنج نديد, كه خود در سخنى مى فرمايد: ((ما اوذى نبى مثل ما اوذيت; هيچ پيامبرى مانند من در راه رسالت, آزار و رنج نديد.))(10) در عين حال در تمام زندگى درخشانش, حتى يك مورد پيدا نمى شود, كه اظهار ضعف و عجز كرده باشد, و يا در حركت خود سستى نموده باشد, بلكه چون كوهى استوار, با صبر و حوصله بى بديل به راه خود ادامه داد, مثلا در جنگ احد با سخت ترين مصيبت مثل مصيبت شهادت عمويش حضرت حمزه(ع) مواجه شد, سراسر بدن حضرت على محبوب ترين انسان مورد علاقه اش را پر از زخم ديد, دندانهايش شكست و قسمت هايى از بدنش مجروح گرديد, اما همه اين حوادث تلخ را با تحمل و شكيبايى, بر خود هموار كرد, تا آنجا كه بعضى از اصحاب به او گفتند: ((براى دشمن نفرين كن)) در پاسخ فرمود: ((اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون; خدايا قوم مرا به راه راست هدايت فرما, چرا كه آنها نادان هستند.))(11)
پيامبر(ص) پس از آن كه پسرانش به نام هاى قاسم و عبدالله (طاهر) كه مادرشان حضرت خديجه(س) بود, در مكه از دنيا رفتند, پيامبر(ص) از آن پس ديگر داراى پسر نشد, تا اين كه در سال هشتم هجرت از يكى از همسرانش به نام ماريه قبطيه داراى پسرى شد كه نام او را ابراهيم گذاشت, ولى او پس از يك سال و ده ماه و هشت روز از دنيا رفت, پيامبر (ص) اورا در بقيع به خاك سپرد(12) براى پيامبر(ص) اين مصيبت بسيار بزرگ بود, آن چنان كه اگر بر كوه وارد مى شد, كوه را متلاشى مى كرد, قطرات اشك از چشمانش سرازير شد ولى فرمود: ((چشم مى گريد و قلب غمگين مى شود, ولى چيزى (به خلاف شكر و صبر) كه موجب خشم خدا شود نمى گويم.)) به على(ع) فرمود: به داخل قبر برود و بدن ابراهيم را دفن كند, على(ع) دستور پيامبر(ص) را اجرا نمود, جمعى از اصحاب گفتند: اين كه پيامبر(ص) خودش وارد قبر نشد بيانگر آن است كه داخل شدن پدر به درون قبر فرزندش روا نيست, پيامبر(ص) به آنها فرمود: ((چنين كارى حرام نيست, ولى من از اين ايمن نيستم كه شخصى فرزندش بميرد و پيكر او را داخل قبر نهد, و در داخل قبر كفن را رد كند و چشمش به چهره فرزندش بيفتد, و در اين هنگام بر اثر القائات شيطان بى صبرى و بى تابى نمايد, و در نتيجه پاداشش در پيشگاه خداوند نابود گردد.))(13)
2ـ پس از رحلت رسول خدا(ص) ماجراهاى بسيار تلخى نسبت به خاندان آن حضرت رخ داد, كه حضرت على(ع) در بحرانى ترين شرايط قرار گرفت, از يك سو فراق پيامبر(ص) از سوى ديگر شهادت زهرا(س) از سوى سوم غصب مقام رهبرى و هتاكى هاى شكننده, در عين حال آن حضرت با صبر انقلابى, همه ناملايمات را بر خود هموار كرد, و فرمود: ((فرإيت ان الصبر على هاتا احجى, فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى; ديدم صبر و تحمل به عقل و خرد نزديك تر است, از اين رو با اين كه (بر اثر حوادث سخت) همچون كسى بودم كه خاشاك چشمش را پر كرده, و استخوان راه گلويش را گرفته صبر و استقامت نمودم.))(14)
شايد بعد از پيامبر اسلام(ص) هيچ كس مانند حضرت على(ع) با مصايب و رنج ها مواجه نشد, ولى هرگز اظهار عجز و ضعف نكرد, و به فرموده امام صادق(ع) آن حضرت در موارد طاقت فرسا برمى خاست و نماز مى خواند (و درپناه نماز به خود آرامش مى بخشيد) و اين آيه را تلاوت مى فرمود: ((واستعينوا بالصبر والصلاه; از صبر و نماز يارى جوييد.))(15)
3 ـ امام حسين(ع) در سخت ترين شرايط روز عاشورا, خطاب به ياران فرمود: ((صبرا يا بنى عمومتى, صبرا يا اهل بيتى, لا رإيتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا; اى پسرعموهايم و اهل خانه ام, صبر كنيد, كه بعد از امروز هرگز ناراحتى نخواهيد ديد. ))(16)
و خودش آن چنان صبور و استوار بود كه حميد بن مسلم خبرنگار كربلا مى گويد: ((فوالله ما رإيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته واصحابه, اربط جإشا, و لا امضى جنانا منه; سوگند به خدا هرگز مرد مغلوب و گرفتارى را نديدم كه فرزند و خاندان و يارانش كشته شده باشند, و در عين حال دلاورتر و استوارتر از آن حضرت باشد.))
و در فرازى از مناجات خود در لحظات شهادت به خدا عرض مى كرد: ((صبرا على قضائك يا رب; پروردگارا! بر قضاى تو صبر و استقامت مى كنم.))(17)
4 ـ مفضل بن عمر يكى از شاگردان برجسته امام صادق(ع) پسرى به نام اسماعيل داشت, كه از دنيا رفت, امام صادق(ع) فرزندش موسى بن جعفر(ع) را نزد او براى تسليت فرستاد, و فرمود: ((سلام مرا به مفضل برسان و بگو: مصيبت مرگ فرزندم اسماعيل را به من خبر دادند, صبر كردم, تو هم مانند ما صبر كن, ما هر كارى را كه خدا اراده كند, همان را مى پسنديم, و تسليم فرمان او هستيم.))
هنگامى كه امام صادق(ع) در بستر رحلت قرار گرفت, يكى از اصحاب به بالينش آمد, وقتى كه بدن رنجور و اندام لاغر امام را ديد بى اختيار گريه كرد, امام به او فرمود: چرا گريه مى كنى؟ او عرض كرد: آيا من شما را با اين وضع بنگرم و گريه نكنم؟ امام فرمود: ((گريه نكن, همه نيكى ها به مومن عرضه مى شود, اگر كسى كه مومن باشد همه اعضايش قطعه قطعه شود, براى او خير است, و اگر مالك شرق و غرب شود نيز براى او خير است.))(18)
5 ـ حضرت زينب(س) قهرمان صبر و استقامت اگر در ماجراى كربلا گريه مى كرد, گريه عاطفى و فرياد دادخواهى و نهى از منكر, و رسوا نمودن دشمن بود, او آن چنان صابر و شاكر و توانمند بود كه در مجلس شاهانه ابن زياد, با كمال قاطعيت گفت: ((ما رإيت الا جميلا; جز زيبايى چيز ديگرى نديدم… اى پسر مرجانه به روز قيامت توجه كن و ببين در آنجا چه كسى مغلوب است و چه كسى پيروز.))(19)
سخنان زينب(س) در آن مجلس, آن چنان شورانگيز و پرهيجان بود, كه ابن زياد براى حفظ آرامش ظاهرى, مجبور شد كه دستور دهد آن حضرت و همراهانش را در كنار مسجد كوفه, در يك محوطه بسته اى زندانى كردند.(20)
6 ـ امام حسن عسكرى(ع) در نامه اى كه براى على بن بابويه قمى (متوفاى 329) نوشت, چندين بار او و شيعيان را به صبر و استقامت دعوت مى كند, در يك فراز مى فرمايد: ((بر تو باد به صبر و انتظار فرج)) و در فراز ديگر مى فرمايد: ((اى شيخ و مورد اعتماد من, صبر كن و همه شيعيانم را به صبر و استقامت فراخوان.))
محدث قمى پس از نقل اين نامه, مى نويسد: در اين نامه, بسيار سخن از صبر و استقامت به ميان آمده, زيرا استقامت پيامدهاى درخشانى دارد, از جمله به فرموده امام باقر(ع): ((بهشت به رنج ها و استقامت, پيچيده شده است.)) (يعنى با تحمل رنج ها و استقامت در برابر بلاها, مى توان به مقامات بهشت رسيد)
سپس دو شعر از اميرمومنان على(ع) را ذكر مى نمايد كه فرمود:
انى وجدت و فى الايام تجربه
للصبر عاقبه محموده الاثر
و قل من جد فى امر يطالبه
فاستصحب الصبر الا فاز بالظفر
آنگاه مى فرمايد معنى اين دو شعر در فارسى چنين است:
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند
بر اثر صبر, نوبت ظفر آيد
بگذرد اين روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شكر آيد
براى تكميل سخن, حكايت بوذر جمهر را يادآورى مى كند كه روزى شاه ايران (انوشيروان) بر بوذرجمهر (حكيم خبير آن عصر) غضب كرد و او را در خانه تاريك, زندانى نمود, و فرمان داد تا او را در آن جا به غل آهنين ببندند, بوذرجمهر چند روز در اين حال سخت باقى ماند, انوشيروان اشخاصى را نزد او فرستاد كه از احوال او جويا شوند, ولى آنها وقتى نزد او مىآمدند, او را با چهره گشاده و شاد مى ديدند, از او پرسيدند علت چيست كه شاد هستى؟
بوذرجمهر در پاسخ گفت: من معجونى تركيب يافته از شش چيز درست كرده ام, كه در پناه آن, شاد هستم, پرسيدند آن معجون چيست؟ گفت: آن معجون از اين شش چيز تركيب يافته: 1 ـ اطمينان به خدا 2 ـ مقدرات الهى انجام مى شود 3 ـ صبر و استقامت 4 ـ اگر صبر نكنم, از بى تابى كارى ساخته نيست 5 ـ فكر كردم كه سخت تر از اين حالى كه اكنون در آن هستم نيز وجود دارد 6 ـ از اين ستون تا ستون ديگر فرج است! اين خبر به انوشيروان رسيد, انوشيروان او را آزاد نموده و احترام بسيار به او كرد.(21)

پاسخ به يك شبهه يا سوال
مى پرسند: دستور به صبر و تحمل, يك دستور مخدر است, زيرا مثلا اگر ظالمى به انسان ظلم كند و ما صبر كنيم, موجب گستاخى بيشتر ظالم خواهد شد, كمونيست ها نيز يكى از اشكالاتشان به اسلام و دين همين بود مى گفتند: دين انسان را به صبر و تحمل در برابر ظالمان و استثمارگران دعوت كرده, پس دين مانند افيون, مخدر است.
پاسخ اين كه: در اينجا مثل موارد متعدد ديگر, تحريف حقايق شده است, واژه صبر كه به معنى عزم و اراده قاطع و استقامت در برابر تلخى ها و در برابر ظلم و ستم است, درست به عكس به معنى عجز و تسليم تحريف شده است, اگر ما به لغت و آيات قرآن و گفتار معصومين(ع) رجوع كنيم, مى بينيم كه صبر و استقامت, موجب ظلم ستيزى و طاغوت زدايى است, نه موجب امضاى ظلم و تثبيت طاغوت است.
بنابراين چنين شبهه اى يك نوع غلط اندازى و اشتباه افكنى است. چرا كه اسلام با كمال صراحت دستور مى دهد: ((فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امر الله; با طبقه ستمگر نبرد كنيد تا تسليم فرمان خدا شود.))(22)
و على (ع) مى فرمايد: ((لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها من القوى غير متعتع; هرگز امتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با قاطعيت نگيرد, پاك و پاكيزه نمى شود. ))(23) و قبلا ذكر شد كه قرآن نيروى انسان با استقامت را ده برابر نيروى انسانى كه استقامت ندارد مى داند, با توجه به اين امور, به بى اساس بودن چنين شبهه اى آشكار مى گردد.
 

پى نوشت ها:
1 . لقمان 17.
2 . بقره 157.
3 . المنجد, واژه صبر.
4 . نهج البلاغه, خطبه 236.
5 . انفال 65, بقره 250.
6 . بقره 249.
7 . اقتباس از گفتار امام صادق(ع); تفسير نورالثقلين, ج3, ص447 و 448.
8 . مضمون آيه 83 سوره انبيإ, بحار ج12, ص368 و 369.
9 . سوره ((ص)) 44.
10 . بحار, ج39, ص56.
11 . اعلام الورى, ص92.
12 . بحارالانوار, ج22, ص152.
13 . همان مدرك, ص157 و 156.
14 . نهج البلاغه خطبه3.
15 . بقره 45, تفسير صافى, ذيل همين آيه.
16 . مقتل خوارزمى, ج2, ص28.
17 . مقتل الحسين مقرم, ص345.
18 . مشكاه الانوار, ص56.
19 . كامل ابن اثير, ج4, ص33.
20 . مقتل الحسين مقرم, ص46.
21 . محدث قمى, انوار البهيه, ص500 ـ 502.
22 . حجرات 9.
23 . نهج البلاغه نامه 53.
 

/

شرح دعاى كميل

شرح دعاى كميل
قسمت پنجم
حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان


((اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شىء))

رحمت بى نظير هدايت
رحمت الهى و لطف عميم حضرت لايزالى اقتضا كرده كه انسان را در گوشه اى از ساختمان جهان براى مدتى معين جاى دهد و او را از انواع مواهب و نعمت ها كه از طريق فعل و انفعالات عناصرى چون ابر و باد و مه و خورشيد و فلك و… به دست مىآيد بهره مند كند, و انواع سبزيجات و حبوبات و ميوه جات را كه از طريق نباتات تإمين مى شود در اختيار او گذارد, و وى را از گوشت هاى حلال دريايى و هوائى و زمينى روزى دهد, و ابزار و وسائل لازم را براى به پا كردن خيمه زندگى براى او تإمين كند, تا با تكيه بر عقل و خرد, و به كارگيرى اراده و اختيار و آزادى و حريت, هدايت تشريعى را كه به عبارت ديگر صراط مستقيم است, و از ميان همه نعمت ها نعمتى بى نظير است, صراط مستقيمى كه كتب آسمانى, و نبوت انبيإ, و ولايت امامان و بخصوص قرآن مجيد ترسيم كرده اند انتخاب كند و از اين راه تكاليف و وظائف و مسئوليت هاى خود را نسبت به خالق دريابد و صادقانه و عاشقانه همراه با همتى بلند و عالى به اجراى آنها اقدام كند, و از اين طريق به رشد و كمال مطلوب برسد, و در اين چند روز محدودى كه در دنياست به آباد كردن آخرت ابدى و سراى جاودانى بپردازد, و خود را براى بهره گيرى از رضوان الله و بهشت عنبر سرشت مهيا كند.
انسان اگر به تمام نعمت هاى مادى حق, و به همه نعمت هاى معنوى حضرت رب العزه بينديشد, و با دقت و تإمل بنگرد مى يابد كه رحمت رحيميه پروردگار, و فيض عام و خاص خداى مهربان ظاهر و باطن, و غيب و شهود, و ملك و ملكوت, و همه شئون او را فراگرفته, و سعه رحمت دوست او را در خود فروپوشانده, و وى را آن چنان مورد مهر و محبت خود قرار داده, كه موجودى از موجودات حتى فرشته مقرب را اين گونه مورد عنايت و لطف و رإفت و كرم و رحمت قرار نداده!!
آن وقت است كه با چراغ معرفت, قدم عشق در جاده تكليف مى گذارد, و با كمك ايمان براى رسيدن به لقإ دوست حركت مى كند, و لحظه اى از بندگى حق و خدمت به خلق دريغ نمى ورزد, و با تمام سلول هاى وجودش و رگ و پى و اعضا و جوارحش, و دل شيدا و عاشقش, و جان واله و حيرانش, و زبان گويايش, و درون باحالش, و سينه سوزانش, و پوست و گوشت و استخوانش, و همه هستى اش خاضعانه و خاشعانه, روزانه و شبانه در پيشگاه محبوب ازلى و ابدى به عنوان توسل و تمسك به رحمت سرمدى عرضه مى دارد:
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى
نروم جز به همان ره كه توإم راهنمايى
برى از رنج و گدازى برى از درد و نيازى
برى از بيم و اميدى برى از چون و چرايى
همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى
تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى تو رحيمى
تو نماينده فضلى تو سزاوار ثنايى
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجى
نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيايى
همه عزى و جلالى همه علمى و يقينى
همه نورى و سرورى همه جودى و سخايى
لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى
انسان با انتخاب صراط مستقيم, و هدايت قويم الهى, و عمل به تكاليف و وظائف, و رعايت حلال و حرام, و خدمت به خلق خدا, بنا به فرموده قرآن مجيد از اجر عظيم, اجر غير ممنون, اجر كريم, اجر كبير, رضاى حق, خلود در بهشت كه همه و همه رحمت خدا نسبت به اوست بهره مند مى شود.

((اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شىء))

رحمت خدا
انسان اگر در طول مسير زندگى به سبب جهل, يا غفلت, يا نسيان, يا عاملى ديگر دچار خطا و عصيان شود, با بازگشت به حق, و توسل به توبه و انابه, و جبران خطا و گناه, به صورتى كه دستور داده شده, يقينا مورد عفو و آمرزش و مغفرت و رحمت حق قرار مى گيرد, به خصوص اگر توبه و انابه او همراه با دعاى كميل در شب جمعه شود, شبى كه شب رحمت است, و شبى كه با خواندن دعاى كميل نازل شدن باران غفران و عفو و رحمت پروردگار مهربان و خداى ستوده صفات حتمى و قطعى است.
((قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم))(1)
اى بندگانم! اى كسانى كه بر خود اسراف روا داشتيد, از رحمت خدا مإيوس و نااميد مشويد, يقينا خدا همه گناهان را مىآمرزد, مسلما او بسيار آمرزنده و مهربان است.
آياتى كه در قرآن به جملات ملكوتى, و عبارات عرشى مانند: ان الله غفور رحيم, والله رووف بالعباد, والله يدعوا الى الجنه والمغفره, يختص برحمته من يشإ, والله ذو فضل عظيم, ان الله كان عفوا غفورا, توابا رحيما, و هو ارحم الراحمين, ان ربك واسع المفغره, ختم مى شود فراوان است, با توجه به عمق اين آيات روى آوردن به سوى حضرت حق, و توبه از گناه, و جبران عصيان و خطا, واجب, و نااميدى از رحمت حضرت او حرام و گناه كبيره است.

روايات باب رحمت
ابوسعيد خدرى از پيامبر اسلام روايت كرده: چون مومنان گنهكار را به دوزخ برند, آتش بر آنان سرد شود, تا بيرونشان آورند, آنگاه از طرف حضرت الله بر فرشتگان خطاب آيد:
اينان را به فضل و رحمت من به بهشت درآوريد, كه درياى مرحمت من و امتنان و لطفم بى كران, و فضل و احسانم بى پايان است.
از اهل بيت روايت است, چون روز قيامت برپا شود, حق تعالى اهل ايمان را در يك نقطه جمع كند و خطاب فرمايد: من از حقوقى كه در ذمه شما دارم گذشتم, شما هر حقى در ذمه يكديگر داريد بگذريد تا به بهشت درآئيد.
در روايت آمده: وقتى روز قيامت شود, بنده اى از اهل ايمان را حاضر كنند, خطاب رسد: بنده من نعمتم را سر بار معصيت ساختى, و چندان كه نعمت را بر تو افزودم تو بر عصيان افزودى بنده از خجلت معصيت سر در پيش افكند, از پيشگاه رحمت خطاب رسد: اى بنده من سر بردار كه همان ساعت كه معصيت مى كردى تو را آمرزيدم و قلم عفو بر آن كشيدم.
و نيز روايت شده بنده اى را نزديك آرند آن بيچاره به خاطر گناه بسيار سر به زير اندازد, و از شرمسارى به گريه درآيد, از درگاه عزت و رحمت خطاب رسد, آن روز كه گناه مى كردى و مى خنديدى تو را شرمسار نساختم, امروز كه سر شرمسارى و خجلت به پيش انداخته اى, و گناه نمى كنى, و زارى و گريه مىآورى, چگونه تو را عذاب كنم! گناهت را بخشيدم, و اجازه درآمدن به جنت را به تو مرحمت كردم.
از رسول خدا روايت شده: خدا را صد رحمت است, از آن صد رحمت يكى را در دنيا جلوه داد و در ميان بندگان پراكنده كرد, و نود و نه ديگر را در خزانه احسان خود نگاهداشت تا در آخرت آن يك را به اين نود و نه اضافه كند و بر بندگان نثار فرمايد.
از رئيس محدثين, حديث شناس كم نظير حضرت صدوق از يكى از امامان معصوم روايت شده: كه چون قيامت برپا شود, رحمت واسعه الهى چنان جلوه كند و از گناهكاران فوج فوج بيامرزد كه شيطان رانده شده در عفو خدا به طمع افتد!!
در روايتى بسيار مهم آمده: چون بنده مومن را در قبر گذارند و سر قبر را بپوشانند و دوستان و رفيقان برگردند, و او را در كنج لحد تنها گذارند, حضرت عزت از روى لطف و رحمت به او خطاب كند: بنده من در اين تاريكى تنها ماندى, و آنان كه به خاطر خوشنوديشان معصيت مرا كردى و رضاى آنان را به رضاى من برگزيدى از تو جدا شدند و تو را تنها گذاشتند و رفتند, امروز تو را به رحمت واسعه خود بنوازم چنان كه خلايق تعجب كنند, پس به فرشتگان خطاب شود اى فرشتگان من, بنده ام غريب و بى كس و بى ياور و دور از وطن است, اكنون در اين لحد مهمان من است, برويد او را يارى كنيد و درى از بهشت به رويش بگشائيد و انواع رياحين و طعام نزدش حاضر كنيد و پس از آن او را به من واگذاريد كه مونس او تا قيامت خواهم بود.(2)

داستان هايى از رحمت
در روايتى آمده: چون روز قيامت شود, عبد را به جايگاه حساب درآورند, و نامه عمل او را كه پر از گناه است به دست چپ وى دهند, عبد وقت گرفتن نامه به خاطر عادتى كه در دنيا داشته بسم الله به زبان جارى كند و با خواندن خدا به رحمت نامه را بستاند, چون بگشايد آن را سپيد يابد, و هيچ نوشته اى در آن نامه به نظرش نيايد, گويد اين جا نوشته اى نيست تا بخوانم فرشتگان گويند: در اين نامه سيئات و خطاهايت نوشته بود. ولى به بركت اين آيه زايل شد و حضرت عزت از تو گذشت.(3)

عيسى و گناهكار
در روايات آمده: روزى عيسى با جمعى از حواريون به راهى مى گذشت, ناگاه گنهكارى تباه روزگار, كه در آن زمان به فسق و فجور معروف و مشهور بود آنان را بديد, آتش حسرت در سينه اش افروخته شد, آب ندامت از ديده اش روان گشت, تيرگى روزگار, و تاريكى حال خود را معاينه ديد, آه جگر سوز از دل پرخون بركشيد و با زبان حال گفت:
يا رب كه منم دست تهى چشم پر آب
جان خسته و دل سوخته و سينه كباب
نامه سيه و عمر تبه كار خراب
از روى كرم به فضل خويشم درياب
پس با خود انديشيد كه هرچند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام, و با اين آلودگى و ناپاكى قابليت همراهى با پاكان را ندارم, اما چون اين گروه دوستان خدايند, اگر به مرافقت و موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود, پس خود را سگ اصحاب ساخت و به دنبال آن جوانمردان فريادكنان مى رفت.
يكى از حواريون باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و مشهور دهر بود ديد كه به دنبال ايشان مىآيد گفت: يا روح الله, اى جان پاك اين مرده دل بى باك را كجا لياقت همراهى با ماست, و بودن اين پليد ناپاك از پى ما در كدام مذهب رواست؟ او را از ما بران تا ما را دنبال نكند و از همراهى ما جدا شود كه مبادا شومى گناهانش دامن زندگى ما را بگيرد!!
عيسى (ع) در انديشه شد تا به آن شخص چه گويد و چگونه عذر او را بخواهد كه ناگاه وحى الهى در رسيد: يا روح الله دوست خودپسند و دچار پندار خود را بگوى, تا كار از سر گيرد, كه هر عمل خيرى تا امروز از او صادر شده, به خاطر نظر حقارتى كه به آن مفلس انداخت از ديوان و دفتر عمل او محو كرديم, و آن فاسق گناهكار را بشارت ده كه به آن حسرت و ندامت كه به پيشگاه ما پيش آورد, مسير توفيق به روى او گشوديم, و دليل عنايت را در راه هدايت به حمايت او فرستاديم. (4)

گناهكار جوان
ملافتح الله كاشانى در تفسير منهج, و آيت الله كلباسى در كتاب انيس نقل كرده اند: در زمان مالك دينار جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت, مردم به خاطر آلودگى او جنازه اش را تجهيز نكردند, بلكه در مكان پستى و محل پر از زباله اى انداختند و رفتند, شبانه در عالم رويا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن, عرضه داشت او از گروه فاسقان و بدكاران است, چگونه و با چه وسيله مقرب درگاه احديت شد؟
جواب آمد در وقت جان دادن با چشم گريان گفت:

يا من له الدنيا والاخره ارحم من ليس له الدنيا والاخره
اى كه دنيا و آخرت از اوست, رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت.
مالك كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم, و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياوريم؟(5)

دعاى مستجاب
در زمان منصور بن عمار كه از زمره عارفان و اهل حال بود ثروتمندى مجلس معصيتى آراست, چهار درهم براى خريد وسائل پذيرايى به غلامش داد و او را روانه بازار كرد, غلام در راهى كه به سوى بازار مى رفت به مجلس منصور بن عمار گذشت, گفت: بايستم و گوش فرا دهم كه منصور بن عمار چه مى گويد؟ شنيد منصور براى فردى تهيدست از مجلسيان خود چيزى طلب مى كند و مى گويد: كيست كه چهار درهم انفاق كند تا چهار دعا در حق او كنم, غلام پيش خود گفت: چيزى بهتر از اين نيست كه چهار درهم را به جاى خريد طعام و شراب براى اهل معصيت به او دهم تا در حق من چهار دعا كند, چهار درهم را به منصور پرداخت و گفت:
چهار دعا در حق من كن!
منصور گفت: به چه امورى نسبت به تو دعا كنم, دعايت را بيان كن.
گفت: اول دعا كن كه خدا مرا از اسارت بندگى و بردگى نسبت به اربابم آزاد كند.
دوم آن كه خواجه مرا توفيق توبه عطا فرمايد.
سوم آن كه عوض اين چهار درهم انفاق شده را به من عطا كند.
چهارم آن كه مرا و خواجه ام و اهل مجلس خواجه ام را مورد آمرزش قرار دهد.
منصور چهار دعا كرد و غلام با دست تهى به سوى خواجه بازگشت.
خواجه گفت: كجا بودى؟ غلام گفت: اى خواجه چهار درهم دادم و چهار دعا خريدم!
خواجه گفت: چهار دعا كدام است؟
غلام گفت دعاى اول اين كه از قيد بردگى آزاد شوم.
خواجه گفت: تو در راه خدا آزادى.
دوم آن كه تو اى خواجه توفيق توبه از گناه يابى.
خواجه گفت: توبه كردم.
سوم آن كه خدا عوض چهار درهم را به من عطا فرمايد.
خواجه چهار درهم به او عطا داد.
چهارم آن كه خداى مهربان من و تو و اهل آن مجلس را بيامرزد.
خواجه گفت: آن چه بر عهده من بود بجا آوردم, آمرزش من و تو و اهل مجلس از عهده من بيرون است!
خواجه شبانه در عالم رويا صداى هاتفى را از جانب حق شنيد:
اى بنده تو با اين فقر و مسكنت به وظيفه خود رفتار كردى, حاشا به كرم ما كه با وجود كرم بى پايان به وظيفه خود عمل نكنيم ما تو را و غلامت و تمام اهل مجلس را آمرزيديم.(6)

ورود بر خداى كريم
مردى حكيم از گذرگاهى عبور مى كرد, ديد گروهى مى خواهند جوانى را به خاطر گناه و فساد از منطقه بيرون كنند, و زنى از پى او سخت گريه مى كند, پرسيدم اين زن كيست؟ گفتند: مادر اوست, دلم رحم آمد, از او نزد جمع شفاعت كردم و گفتم اين بار او را ببخشيد, اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست كه او را از شهر بيرون كنيد.
حكيم مى گويد: پس از مدتى به آن ناحيه بازگشتم, در آن جا از پشت در صداى ناله شنيدم, گفتم شايد آن جوان را به خاطر ادامه گناه بيرون كردند, و مادر از فراق او ناله مى زند, در زدم مادر در را باز كرد از حال جوان جويا شدم, گفت: از دنيا رفت ولى چگونه از دنيا رفتنى؟
وقتى اجلش نزديك شد گفت: مادر همسايگان را از مردن من آگاه مكن, من آنان را آزرده ام, و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش كرده اند دوست ندارم كنار جنازه من حاضر شوند, خودت عهده دار تجهيز من شو و اين انگشتر را كه مدتى است خريده ام و بر آن بسم الله الرحمن الرحيم نقش است با من دفن كن و كنار قبرم نزد خدا شفاعت كن كه مرا بيامرزد و از گناهانم درگذرد, به وصيتش عمل كردم وقتى از دفنش برمى گشتم, گويى شنيدم: مادر برو آسوده باش من بر خداى كريم وارد شدم.(7)

توبه به دنبال توبه
عطار در منطق الطير روايت مى كند: مردى پس از گناه روى گناه, و كثرت معصيت توفيق توبه يافت, پس از توبه بر اثر غلبه هواى نفس دچار معصيت شد, بار ديگر توبه كرد ولى توبه خود را شكست و گرفتار گناه شد تا جايى كه به عقوبت و جريمه و مكافات و كيفر بعضى از گناهانش مبتلا شد, و به اين حقيقت آگاهى پيدا كرد كه عمرش را به بى حاصلى تباه كرده, و نزديك به رحلت شده به خيال توبه افتاد, ولى از خجالت و شرمسارى روى توبه نداشت, و چون دانه گندم روى تابه سرخ شده از آتش در سوز و گداز بود, تا وقت سحر از منادى غيبى شنيد اى گنهكار خداى مهربان مى فرمايد:
چون اول توبه كردى تو را بخشيدم, وقتى توبه را شكستى در حالى كه مى توانستم از تو انتقام بگيرم مهلتت دادم تا توبه كردى, و توبه ات را پذيرفتم تا بار سوم كه توبه شكستى و خود را در معصيت غرق كردى, اكنون اگر به خيال توبه هستى, توبه كن كه توبه ات را مى پذيرم.(8)

دعاى راه گم كرده را پاسخ مى دهند
((عطار)) در ((منطق الطير)) روايت مى كند:
شبى حضرت روح الامين در ((سدره المنتهى)) قرار داشت, شنيد از جانب خداى مهربان نداى لبيك مىآيد, ولى ندانست اين لبيك در جواب كيست؟
خواست شايسته شنيدن لبيك را بشناسد, در تمام آسمان و زمين كسى را نيافت, ملاحظه كرد از پيشگاه حضرت حق پياپى جواب لبيك مى رسد, دوباره نظر كرد اثرى از چنان بنده اى كه سزاوار مقام جواب باشد نيافت, عرضه داشت: الهى مرا به سوى بنده اى كه پاسخ ناله اش را مى دهى راهنمايى كن, خطاب رسيد به خاك روم نظر انداز, نظر كرد, ديد بت پرستى در بتخانه روم, در حالى كه چون ابر بهار مى گريد بتش را صدا مى زند, جبرئيل از مشاهده اين واقعه در جوش و خروش آمد, عرضه داشت حجاب از برابرم برگير, كه چگونه است كه بت پرستى بت خود را ستايش مى كند, و او را به زارى مى خواند و تو از روى لطف و رحمت جوابش را مى گويى؟!
خطاب رسيد بنده ام دلش سياه شده به اين خاطر راه را گم كرده, ولى چون مرا از كيفيت راز و نيازش خوش آمد, جواب مى گويم, و به پاسخش لبيك مى سرايم تا به اين وسيله راه را پيدا كند, در آن هنگام زبان او به خواندن خداى مهربان گشوده شد!!(9)

تغيير نام از دفتر تيره بختان به ديوان نيك بختان
صاحب تفسير فاتحه الكتاب كه يكى از مهم ترين كتاب هاى عرفانى و علمى است و به قلم يكى از دانشمندان پس از عصر ((فيض كاشانى)) نوشته شده روايت مى كند:
در بنى اسرائيل عابدى بود, دامن انقطاع از صحبت خلق درچيده, و سر عزلت در گريبان خلوت كشيده بود, چندان رقم طاعت و بندگى در اوراق اوقاتش ثبت كرده بود كه فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند و جبرئيل كه محرم اسرار پرده وحى بود در آرزمندى زيارت و ديدار او از حضرت حق درخواست نزول از دايره افلاك به مركز خاك نمود, فرمان رسيد در لوح محفوظ نگر تا نامش را كجا بينى, جبرئيل نظر كرد نام عابد را مرقوم در دفتر تيره بختان ديد, از نقشبندى قضا شگفت زده شد, عنان عزيمت از ديدار وى باز كشيد و گفت:
الهى كسى را در برابر حكم تو طاقت نيست, و مشاهده اين شگفتى ها را قوت و نيرو نمى باشد.
خطاب رسيد: چون آرزوى ديدن وى را داشتى و مدتى بود كه دانه اين هوس در مزرعه دل مى كاشتى اكنون به ديدار او برو و از آنچه ديدى وى را آگاه كن.
جبرئيل در صومعه عابد فرود آمد او را با تنى ضعيف و بدنى نحيف ديد, دل از شعله شوق سوخته و سينه از آتش محبت افروخته, گاهى قنديل وار پيش محراب طاعت, سوزناك ايستاده, و زمانى سجادوار از روى فروتنى به خاك تضرع و زارى افتاده, جبرئيل بر وى سلام كرد و گفت اى عابد خود را به زحمت مينداز, كه نام تو در لوح محفوظ داخل صحيفه تيره بختان است, عابد پس از شنيدن اين خبر چون گلبرگ تازه, كه از وزش نسيم سحرى شكفته شود, لب خندان كرد, و چون بلبل خوش نوا كه در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سرايد زبان به گفتن الحمدلله به حركت آورد, جبرئيل گفت: اى پير فقير با چنين خبر دلسوز و پيام غم اندوز تو را ناله انا لله بايد كرد نعره الحمدلله مى زنى؟!
تعزيت و تسليت روزگار خود مى بايد داشت نشانه تهنيت و مسرت اظهار مى كنى!
پير گفت از اين سخن درگذر كه من بنده ام و او مولا بنده را با خواهش مولا خواهشى نباشد, و در پيش ارادت او ارادتى نماند, هرچه خواهد كند, زمام اختيار در قبضه قدرت اوست, هر جا خواهد ببرد, عنان اقتدار در كف مشيت اوست, هرچه خواهد كند, الحمد لله اگر او را براى رفتن به بهشت نمى شايم, بارى براى هيمه دوزخ به كار آيم!
جبرئيل را از حالت عابد رقت و گريستن آمد, به همان حال به مقام خود بازگشت, فرمان حق رسيد در لوح نگر تا ببينى كه نقاش ((يمحوا الله ما يشإ ويثبت)) چه نقش انگيخته, و صورتگر ((يفعل الله ما يشإ)) چه رنگ ريخته؟
جبرئيل نظر كرد نام عابد را در ديوان نيك بختان ديد, وى را حيرت دست داد, عرضه داشت الهى در اين قضيه چه سرى است و در تبديل و تغيير مجرمى به محرمى چه حكمت است؟
جواب آمد: اى امين اسرار وحى, و اى مهبط انوار امر و نهى چون عابد را از آن حال كه نامزد وى بود خبر كردى نناليد و پيشانى جزع بر زمين نماليد, بلكه قدم در كوى صبر گذاشت, و به حكم قضاى من رضا داد, كلمه الحمدلله بر زبان راند, و مرا به جميع محامد خواند, كرم و رحمتم اقتضا كرد كه به بركت گفتار الحمد لله نامش را از گروه تيره بختان زدودم و در زمره نيك بختان ثبت كردم.(10)
الهى رحمتت درياى عامست
و زآنجا قطره اى ما را تمام است
اگر آلايش خلق گنهكار
در آن دريا فروشوئى به يكبار
نگردد تيره آن دريا زمانى
ولى روشن شود كار جهانى
خداوندا همه سرگشتگانيم
به درياى گنه آغشتگانيم
زسر تا پا همه هيچيم در هيچ
چه باشد بر همه هيچيم بر هيچ
همه بيچاره مانده پاى بر جاى
برين بيچارگى ما ببخشاى

و بقوتك التى قهرت بها كل شىء:
و از تو درخواست مى كنم به توانائيت كه به آن بر همه چيز چيره شدى.
قدرت و توانايى حق كه عين ذات مبارك اوست, بى نهايت و بى انتهاست.
همه قدرت ها و توانايى ها در جنب قدرت او هيچ و پوچند.
با قدرت او نبايد به طور مستقل از قدرتى و قدرتمندى سخن گفت, همه قدرت ها شعاعى سوسو زنان از قدرت حضرت اوست: لاحول و لا قوه الا بالله.
در سطور گذشته كلمه كل شىء به صورت مبهم بررسى شد, و سخن به اين نتيجه رسيد كه كل شىء يعنى تمام مخلوقات و آفريده هايى كه به اراده حضرت او به وجود آمده اند, و شماره آنها, و چگونگى كميت و كيفيت بسيارى از آنها را كسى نمى داند و تا قيامت نخواهد دانست. از ميلياردها ميليارد موجودات كيهانى, و اجرام آسمانى, و كهكشان ها و سحاب ها, و نباتات و گياهان, و حيوانات و پرندگان و چرندگان و خزندگان خشكى و دريا, و انبوه بيرون از شماره آميب ها, ويروس ها, ميكرب ها, و موجودات غيبى و فرشتگانى كه آسمانها و زمين را به قدرت و توانائيت فروتن و خاكسار و ذليل و خوارند, همه مسخر و فرمانبردارند, و در برابر فرامين حكيمانه ات سر تواضع بر خاك ذلت دارند, و هميشه و همه جا براى فرمانبرداريت آماده و حاضرند, و روح سرپيچى, و حالت عصيان در احدى از آنها نسبت به دستوراتت وجود ندارد.
موجوداتى كه بى استثنإ مقهور و مغلوب قدرت بى نهايت تواند, همه وجودشان عين خضوع و محض ذلت است.
در فرازى از يك دعاى عارفانه و عاشقانه كه از قلب ملكوتى معصومى آگاه, و موحدى بينا بر زبانش جارى شده مى خوانيم:
يقينا تو, آرى تو خدايى هستى كه به قدرت و توانائيت همه چيز را ذليل خود كردى, و گردن همه چيز پيش قدرتت, افتاده و خاضع است, آنچه بخواهى نسبت به همه چيز انجام مى دهى, و به آنچه اراده فرمائى در مملكت وجود تصرف مى كنى, تويى ذات مقدسى كه همه چيز را آفريدى, و كار همه چيز به دست قدرت توست, تو مولاى همه چيزى, و همه چيز مغلوب قهاريت و مسخر سخاريت توست, معبودى جز تو نيست, تو عزيز و كريمى.
جمله ذرات زمين و آسمان
لشگر حقند گاه امتحان
باد را ديدى كه با عادان چه كرد؟
آب را ديدى كه در طوفان چه كرد؟
وانچه بر فرعون زد آن بحر كين
وانچه با قارون نمودست اين زمين
وانچه سنگ انداخت داودى به دشت
گشت سيصد پاره و لشگر شكست
سنگ مى باريد بر اعداى لوط
تا كه در آب سيه خوردند غوط
گر بگويم از جمادات جهان
عاقلانه يارى پيغمبران
مثنوى چندان شود كه چهل شتر
چون كشد عاجز شود از بار پر
آرى رحمتى كه همه چيز را فراگرفته, و قدرت بى نهايتى كه بر همه چيز غالب و چيره است, و وجود مباركى كه همه چيز در برابر قدرتش خاضع و ذليل است, براى او بسيار بسيار آسان است كه دعاى بنده اش را كه با گريه و زارى و فروتنى و با خلوص و خاكسارى, و در حالت تضرع و اشك بارى, آن هم در شبى چون شب جمعه انجام مى گيرد مستجاب كند, و براى او فوق العاده سهل است كه لشگر آسمان و زمين خود را براى رساندن عبد دعاخوان به مقاصد دنيوى و اخرويش به كار گيرد.
كسى كه در حال انكسار خدا را به رحمت و قدرتش مى خواند, و رحمتى و قدرتى جز رحمت و قدت او نمى داند و نمى بيند آيا ممكن است دعايش به هدف اجابت نرسد؟
هرگز! موجود ضعيف و ناتوان است, كه نمى تواند حاجت حاجتمند را روا كند, و دعاى دعا خوان را به اجابت برساند, و خواسته خواهنده را پاسخ گويد, ذات غنى و رحمت واسعه و قدرت بى نهايت, كه همه چيز در قبضه قدرت اوست بر وفق مصلحت عبد و حكمت خود دعا را مستجاب مى كند, و خواسته خواهان را عطا مى فرمايد.
در دعاى سيزدهم صحيفه سجاديه آمده: آفريده ها را به نيازمندى نسبت داده اى, و آنان هم بى چون و چرا نيازمند به تو هستند, پس كسى كه ترميم خلا وشكاف زندگيش را از تو بخواهد, و تغيير تهى دستى و فقرش را از تو درخواست كند, يقينا حاجتش را از جايگاه اصلى اش خواسته و به دنبال مطلبش از راه صحيح و درستش آمده, و كسى كه براى حاجتش به يكى از آفريده هاى تو رو كند, يا او را به جاى تو وسيله رسيدن به نيازش قرار دهد, قطعا خود را در معرض محروميت قرار داده, و سزاوار از دست رفتن احسان تو شده.
با اشتياق و شوق آهنگ تو كردم, و از باب اطمينان به تو, اميدم را به جانب حضرتت آوردم, و دانستم آنچه را از تو مى خواهم هر چند زياد باشد در كنار دارائيت اندك است. و چيزهاى با ارزشى كه بخشش را از تو درخواست مى كنم, در جنب توانائيت كوچك و بى مقدار است, و دايره كرم و بزرگواريت با تقاضاى هيچ كس تنگ نمى شود, و دست بخشندگيت از هر دستى برتر است.
ممكنات كه روزگارى عدم محض بودند, و وجودى نداشتند تا قابل ذكر باشند, با اراده و رحمت و قدرت حق وجود يافتند و تداوم وجودشان بر اثر عنايت و نظر حق و رحمت و قدرت اوست, و هيچ استقلالى در هيچ زمينه اى از خود ندارند, و مهر فقر ذاتى و خضوع و ذلت ماهيتى و حيثيتى بر پيشانى حيات آنان خورده, و هميشه خاكسار و ذليل و خاضع و خوار در جنب قدرت ازلى و ابدى او هستند.
سزاوار و شايسته انسان نيست كه در برابر قدرت بى نهايت او از خود قدرتى نشان دهد, و كوس منيت بزند و بر طبل تكبر بكوبد, و با خضوع ذاتى, و ذلت هويتى, و با اين كوچكى جثه كه جز مقدارى خاك چيزى نيست, و با اين محدوديت روحى كه جز يك نفخه و دم واقعيتى نيست, و با اين محدوديت عقل كه از پى بردن به حقيقت يك ذره ناچيز, عاجز و ناتوان است در برابر قدرت مولا و خالق و مدبر و پروردگارش كه همه چيز خود را از شعاع رحمت او دارد عرض و اندام كند, كه عرض و اندامش عامل سقوط, و ورشكستگى و افتضاح و آبروريزى, و سبب محروميت از رحمت و گرفتار شدن به چنگال عقوبت, و دچار آمدن به عذاب است.
 

پى نوشت ها:
1ـ زمر, 53.
2ـ روايات باب رحمت به طورمفصل در بحار ج6, و محجه البيضإ, ج8 و كتاب تفسير فاتحه الكتاب و تفاسير قرآن نقل شده.
3ـ تفسير فاتحه الكتاب, ص74.
4ـ تفسير فاتحه الكتاب ص63.
5 ـ انيس الليل, ص45.
6ـ محجه البيضإ, ج7, ص26.
7ـ تفسير روح البيان, ج1, ص337.
8 ـ انيس الليل, ص45.
9ـ انيس الليل, ص46.
10ـ تفسير فاتحه الكتاب, ص107.

/

سخنان علامه مجاهد حضرت حجت الاسلام سيد حسن نصر الله

سخنان علامه مجاهد حضرت حجه الاسلام والمسلمين سيد حسن نصرالله
دبير كل حزب الله و رهبر مقاومت اسلامى لبنان پيرامون:
انتفاضه مقدس فلسطين و افشاى جنايات امريكا و اسرائيل


بسم الله الرحمن الرحيم
امام خمينى(ره) روز قدس را اعلام كرد تا قضيه قدس و فلسطين را به مجراى طبيعى اش باز گرداند, تا تمام امت مسئوليت آن را به عهده بگيرند. اولين ضعف و سستى در اين عصر آنگاه بود كه قضيه اصلى يعنى قضيه فلسطين و قدس از بيش از يك ميليارد مسلمان به يك قضيه عربى تنزل پيدا كرد, يعنى از قضيه اسلامى به قضيه عربى تبديل گشت و سپس از قضيه عربى كه تمام مسلمانان و مسيحيان عرب را تشكيل مى دهد, به قضيه اى تنزل يافت كه تنها شامل فلسطينى ها مى شد. متإسفانه باز هم قضيه فلسطين از فلسطين كامل, يعنى از دريا تا رود, تنزل پيدا كرد تا اينكه تنها شامل نوار غزه و كرانه باخترى و قدس شرقى شد. هم چنين اين قضيه تا درصدى از اراضى كه صهيونيست ها با منت گذارى بر فلسطينى ها به آنها واگذار كرده اند و شامل نوار غزه و كرانه باخترى مى شود كاهش يافت و سپس قدس شرقى نيز تنها منحصر به حرم شريف قدس و يا اماكن مقدس و عبادى شد. امام خمينى خواست تا تمام قدس و فلسطين به عرب ها و مسلمانان و به تمام امت باز گردد تا همه در اين قضيه احساس مسئوليت كنند.
اى امام ما امروز از طرف تو و از طرف شهدا مى گوييم تمام نظام هاى عربى و اسلامى و تمام ملت هاى عربى و اسلامى بايد بدانند كه در مقابل خداوند و تاريخ, مسئول آزادى فلسطين و باز پس گرفتن قدس و مقدسات هستند و از همه ما در اين مورد بازخواست مى شود.
ما امروز نيز مجددا همانند گذشته به پيامت گوش جان مى سپاريم و به دنبال آن روانه مى شويم.
اى امت و اى علما و حاكمان و احزاب و اقوام اين امت, بياييد جنگ و ستيز خود را در جايگاه صحيح و زمان صحيح و مسئوليت صحيح متمركز نماييم. بياييد از درگيرىهاى غلط و ميدان هاى غلط و زمان هاى غلط, خارج شويم. بياييد همه چيز را كنار بگذاريم و مسئوليت لبيك گويى به فرياد دادرسى اين ملت مظلوم و قربانى شده در فلسطين, و استغاثه مسجدالاقصى و كليساى قيامت و تمام مقدسات متعلق به مسلمانان و مسيحيان را به عهده بگيريم.
امروز امت ما خطرناكترين رويارويى ها را مى گذراند. اين امت در زمان استبداد با تلاش هاى استكبارى كه مى خواهد آن ها را به بردگى بكشاند مواجه است. زمانى است كه مقاومت براى تو ممنوع است, سخن گفتن براى تو ممنوع است, انديشيدن برايت ممنوع است و هم چنين ممنوع است كه به دنبال آرمان هايت باشى.
طرح امريكا مبنى بر مسلط شدن و نفوذ پيدا كردن بر تمام مقدرات منطقه ما آشكار گرديده است. طرح امريكا, طرح جنگ در جهان است نه استوارى صلح در جهان. همه شما مى دانيد كه جرج بوش و خانواده اش و ديك چنى و رامسفلد و اين هيإت ستمگر و مستكبر در دولت امريكا و ارتباطشان با كارخانجات بزرگ اسلحه سازى در امريكا, مى خواهند جنگ در هر عرصه و منطقه اى وجود داشته باشد تا بدين وسيله چرخ توليدات نظامى امريكا را به حركت درآورند و اقتصاد امريكا را از ركود نجات بخشند و اين امر را به ضرر نفت و خون و شرف و مقدسات ما انجام مى دهند. اين آن چيزى است كه امروز در جهان جارى است و امت ما با آن روبروست و با نام مبارزه با تروريسم انجام مى پذيرد.
امروز ماهيت دولت امريكا بيش از هر زمان ديگر روشن و آشكار گرديده است و براى خيال پردازان هيچ خيال و براى تإويل كنندگان هيچ تإويل و تفسيرى به جا نگذاشته است. امروز جرج بوش مى گويد اگر به جاى شارون بودم همان كارى را مى كردم كه او انجام داده است. او مى گويد مقاومت در لبنان, تروريسم است, مقاومت در فلسطين تروريسم است, انتفاضه ملت فلسطين و انتفاضه كودك و پير و جوان فلسطينى, تروريسم است. او مى گويد شما حق نداريد از خودتان دفاع كنيد اما شارون اين خونريز آدمكش و اين جنايتكار معروف جنگى حق دارد از خود دفاع كند و آنچه كه مى كند دفاع از نفس است ولى من و شما تروريست هستيم! هنوز در قاموس آنها جايى براى مقاومت به چشم نمى خورد. آنها امروز به ما مى گويند شما با موجوديت كشور اسراييل موافقت نمى كنيد و آن را به رسميت نمى شناسيد. آنها حتى به كسانى كه اسراييل را به رسميت شناخته اند و اراضى اشغالى در سال 67 را مناطق اشغالى مى دانند اجازه مقاومت نمى دهند. مى گويند مقاومت حتى در اين اراضى نيز تروريسم است.

شگردهاى جنگ امريكايى
الف: در اين جنگ جديد, سلاح هاى متعددى وجود دارد.
يكى از اين سلاح هاى جنگ امريكايى اين است كه برخى از ما با برخى ديگر به ستيز بپردازيم همان گونه كه اين اتفاق در افغانستان رخ داد و افغانى ها به جان يكديگر افتاده و همديگر را كشتند. در لبنان نيز سال هاى طولانى بين حكومت و مقاومت, فتنه وجود داشت. امريكا و اسراييل براى ايجاد اين فتنه تلاش مى كردند اما لبنان از اين امتحان بزرگ سربلند بيرون آمد. و امروز طرح موجود در فلسطين, يك فتنه است و آن اين كه فلسطينى موجود در تشكيلات خودگردان با فلسطينى موجود در مقاومت بجنگد. در اينجا بايد از مجاهدان شريف فلسطينى در فلسطين اشغالى, تمجيد به عمل آورده و از آنان به احترام ياد كنيم. منظور, تمام گروه هاى مقاومت فلسطينى است كه عليرغم مسايلى مانند هتك حرمت, بازداشت و تحت تعقيب بودن, كه با آنها روبرو هستند, همچنان صبر و تحمل مى كنند. ما به آنها مى گوييم اين موضع, يك موضع صحيح است. در فلسطين نيز همانند لبنان بايد اولويت هايمان را بشناسيم. اگر يكى از شما با گلوله يك فلسطينى كشته شد بايد بدانيد كه در پشت آن, صهيونيست ها قرار دارند تمام اين فشارها و فتنه ها به خاطر اين است كه صهيونيست ها در امان باشند. پس پاسخ بايد به سمت هدف اسراييلى و با عمليات مطلوب و عمليات شهادت طلبانه باشد. به تشكيلات خودگردان مى گوييم اشتباه نكنيد و در خطا نيفتيد. ما اوضاع سخت و دشوار شما و حجم فشارهايى را كه با آن مواجه هستيد, درك مى كنيم, اما وقتى امريكا و صهيونيست ها از شما مى خواهند با مردمتان مبارزه كنيد و انتفاضه را متوقف سازيد و مجاهدان را بازداشت كنيد چيزى برايتان نمى خواهند جز مرگ و نيستى و نابودى شما و اين كه بى ارزش و بى رمق شويد و پس از اين همه خون هاى پاك و مجروح شدن ها و ايثارگرىها, شروط شارون را بر شما تحميل نمايند.
پيروزىاى كه در لبنان به دست آمد, نتيجه استمرار مقاومت و هم چنين نتيجه پايدارى رسمى (دولتى) لبنان و سوريه و عنايت و توجه حكومت لبنان به مقاومت و ناديده گرفتن خواسته ها و تهديدها و اوامر استكبار مبنى بر خنجر زدن از پشت به مقاومت بود. من از حجم فشارهايى كه تشكيلات خودگردان فلسطين با آن مواجه است آگاهم اما جايز نيست اشتباه از كسى سر بزند. ما در اين باره از لبنانى ها مى خواهيم به يكپارچگى و وحدت ملى بيفزايند و از فلسطينى ها مى خواهيم عليرغم تمام درد و اندوه ها, به وحدت و يكپارچگى ملى چنگ بزنند.
و از اين ملت مى خواهيم تا مجددا در ميدان واقعى رويارويى, وحدت و يكپارچگى خود را به عرصه نمايش بگذارد.

ب: يكى ديگر از سلاح هاى به كار گرفته شده, در اين جنگ, (از سوى امريكا) بدنام نمودن و كشتار و ويرانى است. در اين جنگ جايى براى اسارت در نظر گرفته نشده است. صدها اسيرى كه خود را در قلعه جنگى در افغانستان تسليم نمودند, زير بمباران هاى آمريكايى كشته شدند. آنچه كه اكنون در كوههاى افغانستان مى گذرد اين است كه اگر افغانى ها درصدد اسير نمودن رزمندگان افغانى هستند, آمريكا درصدد نابودى اين رزمندگان است. اين است قانون آمريكايى ها, اين است عدالت آمريكايى, اين است جامعه مدنى, اين است تمدن قرن بيست و يكم, در قرن بيست و يكم جايى براى محاكمه و قضاوت وجود ندارد و سخن قطعى همان است كه بوش مى گويد يعنى نيروهاى مسلح آمريكايى.

ج: از ابزار ديگر اين جنگ, افزايش كشتار و ارعاب است. ما در لبنان در معرض سلاح ارعاب از سوى امريكايى ها هستيم و آنچه را كه مى دانيد به ما مى گويند. اما اين, چيز جديدى براى ما به حساب نمىآيد. ما آنگاه كه اين راه را پيموديم, در اين راه به دنبال شهادت و كشته شدن در راه خداى عزوجل بوديم. زمانى كه اولين قدم هايمان را برمى داشتيم جانمان را در دستمان گرفته بوديم و هنوز هم, اينگونه هستيم. ما در مقابل تمام كشتارها و ((خوشه هاى خشم)) و ترور رهبران مقاومت و تمام دسيسه ها, سخن اماممان حضرت زين العابدين(ع) را به آنها مى گفتيم و شما نيز در اينجا اين سخن جاويد را با من تكرار مى كنيد و آن اين كه به تمام جهان استكبار و به تمام طاغوت ها مى گوييم:
((اى ستمگر آيا ما را به مرگ تهديد مى كنى؟ اما بدان كه كشته شدن براى ما چيزى معمولى است و بزرگوارى و كرامت ما شهادت است كه از جانب خدا به ما ارزانى داده شده است.))
اين, پاسخ هميشگى ما بوده و خواهد بود.

د: يكى ديگر از سلاح هاى به كار گرفته شده در اين جنگ, بى طرف ساختن برخى از نظام ها و جنبش ها و نيروها و تنها گذاشتن حكومت ها و ملت هاى اين امت, يكى پس از ديگرى است. به برخى از آنها مى گويند خودتان را حفظ كنيد و از افتادن در معركه دفاع از اين امت, پرهيز كنيد. اين همان چيزى است كه به ما در لبنان نيز مى گويند. به ما مى گويند كار سياسى شما در حزب الله قابل احترام است, همه آنهايى كه امروز اين سخن را مى گويند از يك مشرب و منبع آب مى نوشند. مى گويند از فعاليت سياسى و اجتماعى شما استقبال مى كنيم, از فعاليت هايتان در جمعيت هاى خيريه استقبال مى كنيم و هيچ مشكلى وجود ندارد اما بايد از تروريسم دست برداريد. بسيار خوب, تروريسمى كه بايد از آن دست برداريم چيست؟. اگر ما يك سازمان تروريستى هستيم چه فعاليت هاى تروريستى انجام داده و مى دهيم؟!
مى گويند خير, شما كار تروريستى نكرده ايد, اما قصد و نيتتان اين است كه در آينده دست به كارهاى تروريستى بزنيد! يعنى ما را به خاطر قصدها و نيت ها مجازات مى كنند, به خاطر احتمالات, مجازات مى كنند, به خاطر آينده مجازات مى كنند. بنابراين مى گويند مشكل اين است كه شما توان و قدرتى داريد كه در اين منطقه داشت آن قدرت, ممنوع است و در پيرامون اسراييل كسى نبايد نيرومند باشد.
كسى كه نيرومند هست, تروريست است, هرچند كه از سلاح و قدرتش استفاده نكند!
آنها مى گويند مشكل دوم اين است كه به تروريست ها جا و مكان مى دهيد و از آنها حمايت مى كنيد و به آنها آموزش مى دهيد. حال, اين تروريست ها چه كسانى هستند؟ آنها گروههاى مقاومت فلسطينى هستند, يعنى امروز وظيفه ما و جهان اسلام, تروريسم تلقى مى شود.
وقتى حمايت كنيم, يعنى از تروريسم حمايت كرده ايم, بله, ما تروريسم را حمايت مى كنيم, اما تروريسم محمد الدوره و تروريسم يونس عوده و فارس عوده و تروريسم زنان و كودكان و پيرمردان در فلسطين را حمايت مى كنيم. از تروريسم كسانى دفاع مى كنيم كه با سنگ و گلوله و مين در مقابل تانك ها و هواپيماهاى جنگى آمريكايى مى ايستند. اين است اتهام ما. آنها به ما مى گويند از اين معركه خارج شويد. من مطمئنم كه آنها با تمام نظام هاى عربى و اسلامى و تمام نيروهاى زنده و پوياى اين امت در تماسند تا آنها را از اين معركه خارج سازند. اما امروز در اينجا با صراحت به شما مى گوييم اين, معركه است, معركه حق در مقابل باطل. حقى كه گذشت سال ها و ده ها سال ديگر آن را تغيير نخواهد داد. و روز و سالى نخواهد آمد كه از اين معركه حق دست برداريم.
ما هيچ گاه طالب دنيا نبوده ايم تا در دام تشويق و ترغيب بيفتيم و عاشق و شيفته زندگى گرديم. و از آنجا كه ما هميشه عاشق شهادت بوده ايم, ترس و وحشت ما را زمين نمى زند. ما امروز همانند حضرت ابوالفضل العباس در صحراى كربلا و در ميان دوستان اندك امام حسين(ع) و در آن محاصره دردناك و بى رحمانه و در فضاى تشنگى و گرسنگى و ارعاب كه دايى هاى وى در ارتش ابن سعد به سمت او دست دراز كردند و به او و سه برادرش كه همچون ماه درخشان بودند گفتند از اين معركه خارج شو كه در اين صورت تو و برادرانت در امان هستيد!
عباس(ع) به آنها گفت: آيا به من امان مى دهيد؟! در حالى كه فرزند دختر رسول خدا امانى ندارد!
لعنت خدا بر شما و امان دادنتان.
ما امروز مى گوييم حسين بن على شهيد كربلا, الگويى است براى هر صاحب حق و مظلوم و محاصره شده اى كه خود و فرزندانش كشته مى شوند و زنانش به اسارت گرفته مى شوند و تا سر حد تشنگى و گرسنگى محاصره مى شود. اين الگو امروز در اين معركه وجود دارد. امروز به همه كسانى كه حزب الله را مورد خطاب قرار مى دهند و مى گويند از اين معركه خارج شويد كه در اين صورت در امان هستيد و از ليست تروريسم حذف خواهيد شد و به زندگى ادامه خواهيد داد. جواب خواهم داد آنها هر روز اين سخنان را در تلويزيون ها مى گويند. تروريسم در نظر آنها مقاومت و دفاع از امت و حمايت از ملت فلسطين و دفاع از كرامت و بزرگوارى اين امت است. و هر كس كه به اين راه ايمان دارد, به آنها همان سخن عباس بن على(ع) را در صحراى كربلا مى گوييم. مى گوييم آيا به ما امان مى دهيد در حالى كه ملت فلسطين امان ندارند, مجاهدان فلسطينى امان ندارند, قدس امان ندارد, مسجدالاقصى امان ندارد.
آيا به ما امان مى دهيد در حالى كه اين مظلومان ستم كشيده امان ندارند. اى مستكبر بشنو! لعنت خدا بر تو و بر امانت باد!
اى فرزندان امت ما, در مقابل مواضع دولت امريكا چه راهى برايتان باقى مانده است؟
آيا هنوز در اين خيال به سر مى بريد كه با پناه بردن به اين شيطان بزرگ مى توانيد تكه اى از اين زمين و بزرگوارى و كرامت خود را پس بگيريد؟ راه ما اين است كه مقاومت كنيم, پايمردى نماييم و به حق و سلاحمان چنگ بزنيم.
در فلسطين, مقاومت ادامه دارد, اين عمليات شهادت طلبانه و مطلوب عليرغم شهداى فراوان آن, تنها راه شكست دادن اين صهيونيست ها است. اى برادران فلسطينى, بدانيد كه اين عمليات شما پايه رژيم صهيونيستى را از بيخ و بن مى لرزاند و باعث مى شود در يك بن بست اساسى قرار گيرد. اگر اين عمليات بيهوده و بى ارزش و بى فايده بود اين همه خشم و غضب در اروپا از شما به چشم نمى خورد و چرا در جامعه صهيونيستى اين همه خشم و غضب از شما به چشم مى خورد؟ اين خشم و غضب و بسيج شدن استكبارى, دليل بر آن است كه اين عمليات شما پايه گذار نصر و پيروزى آينده است. لازم است پايدارى كنيم, نبايد وقت را از دست بدهيم و نبايد در خطا و اشتباه بيفتيم. بايد راه مقاومت را ادامه دهيم.
به اين سخنان كه شما را از عمليات شهادت طلبانه باز مى دارد, گوش ندهيد و به تمام سخنانى كه به شما مى گويند در اسراييل, نظامى و غير نظامى وجود دارد گوش نكنيد. اين عمليات شهادت طلبانه نزديكترين راه براى رسيدن به خداوند سبحان و بالاترين عناوين شهادت در اين عصر و زمانه است. عمليات شهادت طلبانه سلاحى است كه خداوند به اين امت به وديعه نهاده است و هيچ كس نمى تواند آن را از ما بگيرد. ممكن است بتواند توپ و تانك و هواپيما را از ما بگيرند اما نمى توانند روح عاشق به خدا و مصمم براى شهادت را از ما بگيرند. من مى دانم اين سخنى كه مى گويم بهاى گرانى دارد ولى با تمام مسئوليت شرعى و اخلاقى و جهادى به شما مى گويم در جامعه اسراييلى هيچ غير نظامى وجود ندارد, همه آنها مهاجمند, همه آنها اشغالگر و غاصبند. همه آنها در كشتار و جنايت, شريكند. در نتيجه, اين راه بدون هيچ ترديد بايد دنبال شود. امروز جرج بوش, حزب الله و حماس و جهاد اسلامى و بقيه گروههاى فلسطينى را به سازمان ((القاعده)) و تمام نظام هايى كه هم چنان به اينها حق مقاومت مى دهند را به نظام طالبان تشبيه مى كند. به آنها مى گويم كه شما در اشتباهيد. در افغانستان يك جنگ داخلى در جريان بود در حالى كه در اينجا جنگ داخلى همه از بين مى روند و نابود مى شوند, طالبان و غير طالبان, اما در اينجا جنگ با اشغالگرى است. در افغانستان جنگى است كه مردم بر سر آن شعبه شعبه شده اند, اما در اينجا, در لبنان و فلسطين, جنگى است كه تمام امت بر آن توافق نموده اند, هيچ كس نمى تواند بگويد ملت لبنان و فلسطين و سوريه و ملت هاى اين منطقه, حق مقاومت براى باز پس گيرى اراضى اشغال شده و مقدسات مورد توهين واقع شده اش, را ندارد. اين وجدان و ضمير و انديشه و فقه و اجماع اين امت است. حتى نظام هايى كه مخفيانه به شما چيزهايى مى گويند نمى توانند آشكارا چيزى بگويند جز باور و وجدان و ضمير اين امت. شما در اينجا قياس مع الفارق و تشبيه نادرستى مى كنيد. اينجا ملتى است كه در تجربه زندگى كرده اند و مصممند تا آخرين توان به حق خود چنگ بزنند.
آنان در آرزوى پيروزى واقعى اند. خداوند شما را در بيست و هفتم ماه مى2000 (روز اخراج اشغالگران از لبنان) پيروز كرد و همان خدايى كه شما را پيش از 11 سپتامبر پيروز كرد, هنوز موجود است و قوى و قاهر است و شما را پس از 11 سپتامبر نيز پيروز مى كند.
امروز عده اى به ما اعتراض كرده و مى گويند چرا از انتفاضه حمايت مى كنيد, اين سوال خطاب به همه دنياست كه چرا از انتفاضه حمايت نمى كنيد؟ ما اشتباه نمى كنيم شما در اشتباهيد, برخى آمده و مى گويند يكى از اشكالات ما به شما اين است كه شما تهديد به دخالت نظامى به نفع ملت فلسطين مى كنيد.
آرى! اين كار از نظر ما درست است و اين شما هستيد كه اشتباه مى كنيد. ما مى خواهيم از همه دولت ها و ملت هاى عرب بپرسيم, مى خواهيم از همه آنهايى كه خود را متمدن مى دانند بپرسيم اگر شارون بيايد و دست به كشتار ملت فلسطين بزند و آنها را به اردن تبعيد كند همان طور كه طرح او همين است و به دنبال فرصت مى گردد, در اين صورت شما چه خواهيد كرد؟ محكوم كسى است كه ساكت مى ماند, محكوم كسى است كه با چشمان خود مى نگرد ولى حركتى نمى كند. اما در اين ملت كسى شريف است كه اجازه نمى دهد چنين مصيبتى كه در سال 48 و 67 به وجود آمد, تكرار شود.
ما در محضر مجاهدان قهرمان, بر ايمان و خط مشى و راهمان تإكيد مجدد مى نماييم و مى گوييم هرگز سرزمينمان را ترك نخواهيم كرد و مقدسات و كرامتمان را فراموش نخواهيم كرد و به خاطر آنها هر چه را كه داريم فدا مى كنيم, همان طور كه اين كار را در گذشته كرده ايم و به شما مى گويم, اى فرزندان امام, اى وفاداران امام, اى كسانى كه در بيعت با جانشينى امام خمينى, حضرت آيه الله خامنه اى دام ظله الشريف صادق هستيد, به شما مى گويم, آماده باشيد و سلاحتان را به دست گيريد و مهيا باشيد چرا كه اين امت درگير جنگ شرافت و كرامت و موجوديت و مقدسات خود است. شما با اهداى خون خود و اهداى فرزندان و عزيزان خود در صف اول مدافعان امت و كرامت و قدس باشيد ان شإ الله. و اميدوار و مطمئن و متكى بر خداوند سبحان باشيد كه آينده, آينده ملت هاى ايثارگر است, آينده شهدا و آينده اين مظلومان است. اما اسرائيل با وعده خداوند سبحان و با اراده مومنان و مجاهدان شهادت طلب از بين خواهد رفت. زمان بين من و شما حكم مى كند. خداوند بين من و شما حكم مى كند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

/

شجره خبيثه مفاسد اقتصادى در كجا ريشه دارد

شجره خبيثه مفاسد اقتصادى دركجا ريشه دارد؟!
حجه الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر


يكى از بحث هاى داغ و جنجالى اين روزها كه نقل مجالس و نقل رسانه هاست سخن از مبارزه با مفاسد اقتصادى و رانت خوارى و سوء استفاده هاى مالى است. موضوعى كه مكرر به ميدان بحث و مذاكره آمده و دستورات موكدى نيز درباره آن داده شده سات, ولى متإسفانه كارى در حد انتظار در برابر آن صورت نگرفته است.
پيگيرى و پيگرد اين موضوع به دلائلى از اهميت ويژه برخوردار است.
از يك سو با سرنوشت انقلاب و آرمان ها و ارزش هاى اسلامى پيوند دارد و لذا نمى توان از كنار آن به سهولت عبور كرد كه نظام اسلامى را زير سوال مى برد و اين قابل تحمل نيست.
و از سوى ديگر هنجارهاى اجتماعى و اخلاقى نيز به طور مستقيم يا غير مستقيم با مسائل اقتصادى و امر معيشت و ثروت و فقر و غنا گره خورده و از اين بابت به عنوان يك موضوع استراتژيك و راهبردى در مسائل ملى و اجتماعى نمى توان نسبت به آن بى تفاوت بود.
به طور خلاصه مصالح دينى و ملى فردى و اجتماعى و خانوادگى و فرهنگى و سياسى را از مسائل اقتصادى و امر معيشت تفكيك نمى توان كرد و اين همه سرنوشت كليت نظام را رقم مى زند.
چنان كه در منابع اسلامى به عبارات گوناگون بر نقش معيشت تإكيد شده است.
افزون بر اينها شكوفايى اقتصاد كشور و بالندگى فعاليت هاى سالم در كار و توليد و علاج معضل بيكارى و اين است اخلاقى و اجتماعى مادى و معنوى در سالم سازى وضع اقتصادى است كه هرچند دير هنگام بدان پرداخته شده اما ضرر از هر كجا جلوگيرى شود باز هم سود است.
در رابطه با سوء استفاده هاى مالى و ثروت هاى بادآورده و مبارزه با بيمارى اقتصادى هرچند از سوى مقامات عالى نظام فرمان هاى مكرر و توصيه هاى موكد صادر شده است اما به لحاظ پيچيدگى موضوع و عدم اهتمام كافى دست اندركاران امور, راه به جايى نبرده و نشانه اميدوار كننده اى از اقدامات عملى مشاهده نمى شود و اكنون پرونده هاى متعددى مقام هاى مسئول در دست بررسى است كه از آن جمله پرونده يك جوان نوبازرگان است كه طى پنج سال از بستنى فروشى كار اقتصادى را آغاز كرده و اكنون به انبوه ثروت دست يافته و امكانات و تسهيلات و كانال ها و ارتباطات گوناگونى را بازيچه سوء استفاده هاى خود قرار داده و به گفته يكى از مراجع قضائى طى اين مدت كوتاه پنجاه ميليارد تومان ثروت يعنى هر سال ده ميليارد تومان درآمد داشته است!
و در اين ميان و با مقاصد نامعلومى طبق اظهارات متهم به مساعدت ها و هدايا! و بذل وبخشش هاى فراوانى به اين طرف و آن طرف دست زده كه طرح آن در جلسات نخستين دادگاه پرسش ها و انتقادها و ابهاماتى را برانگيخته است.
اگر موضوع اين پرونده دومين يا آخرين نمونه رانت خوارى و مفاسد اقتصادى بود ضرورتى براى طرح آن در مقاله نمى ديديم اما سخن اين است كه موضوع اين پرونده مشابه آن تمام شدنى نيست و اگر به طور ريشه اى و قاطع و اصولى با جريان خطرناك فساد مالى و رانت خوارى برخورد نشود, شراره گسترده ترى خواهد يافت و برخوردهاى احساسى و مقطعى نه تنها علاج واقعه را نمى كند كه براى موج سواران عرصه سود و سودا زمينه هاى بيشتر و مصونيت مطمئن ترى را به همراه خواهد آورد و بازتاب ها و پىآمدهاى منفى آن بسيار خطرناك و مإيوس كننده خواهد بود.
موضوع پرونده فوق به عنوان نماد سوء استفاده هاى مالى مى تواند از جهات گوناگون مورد بحث و گفتگو قرار گيرد كه همه زواياى آن از عهده مقاله حاضر بيرون است. اين كه رسيدگى به پرونده فوق الذكر به جاى اين كه در آغاز به نقاط جرم و تخلف وسوء استفاده هاى متهم و همكاران وى در مسائل اقتصادى و تسهيلات و صادرات و واردات و ساخت وسازهاى ديگر به روال طبيعى بپردازد و مشروعيت و عدم مشروعيت و قانونى بودن يا خلاف قانون بودن موارد اتهام را مورد مداقه قرار دهد و سپس به موارد فرعى و پرداخت ها و ولخرجى ها بپردازد, چرا در جلسات نخستين دادگاه ليست پرداخت ها به اين و آن از سوى متهم ارائه مى گردد و سوء ظن و سوال و ابهامات و تشنج در افكار عمومى را برمى انگيزد و حيثيت افراد را يكجا زير سوال مى برد؟
پرسشى است كه پاسخ آن را مراجع قضائى و رسانه اى پرونده بايد پاسخگو باشند و از اين موضوع نيز ساده نمى توان گذشت.
آن چه در اين مجال و مقال محور گفتار است, نكات خاص اين پرونده نيست بلكه تحليل و بررسى شرائطى است كه زمينه ساز پديده رانت خوارى و يافتن راه كارهاى مناسب براى خشكاندن شجره خبيثه فساد مالى و اقتصادى است.

ثروت اندوزى از ديدگاه اسلام
قبل از هر چيز به اين پرسش بايد پاسخ داد كه آيا در اسلام محدوده اى براى ثروت اندوزى وجود دارد يا نه؟
ما كه ادعا داريم در صدد بيان كردن شرايع دين مبين اسلام و رفع تبعيض و بى عدالتى و پر كردن شكاف فقر و غنا و اختلاف طبقاتى از اين منظر هستيم آيا مى توانيم به پذيريم كه در نظام جمهورى اسلامى تحصيل ثروت آنقدر بى در و دروازه باشد كه اشخاص بتوانند با راه كارهاى زيركانه و سوء استفاده طى چند سال مافياى ثروت شوند در حالى كه اين عده ثروت اندوز در برابر اقشار محروم جامعه آنقدر محدودند كه از نظر رقم و عدد به حساب نمىآيند اما از جنبه اندوخته و سود و سرمايه تصويرگر يك سيستم استثمارى و چيزى شبيه سرمايه دارى غربى مى باشند؟!
اين را وجدان عمومى به هيچ وجه نمى پذيرد و معيارهاى اسلامى مرودد مى شناسد.
ما پيرو مكتبى هستيم كه از ((تداول ثروت)) در دست اغنيإ به شدت نكوهش كرده و راه كارهايى را براى ريشه كن ساختن آن ارائه داده است. منطق اسلام را از آيات قرآن و احكام و شرايع اسلام و سنت و سيره پيامبر و اهل بيت(ع) بايد گرفت. از ميان آيات بسيار و روايات بى شمار در اين خصوص به مواردى مى نگريم:
قرآن كريم آنجا كه از غنائم جنگى و اموال عمومى و ((فىء)) كه زمان آن به دست پيامبر هب عنوان ولى امر مسلمين, سپرده شده است سخن مى گويد, تصريح مى كند كه اين اموال بايد زير نظر ولى امر كه آن روز پيامبر اكرم(ص) بود و سپس جانشينان به حق او و ديگر اوليإ شايسته كه متولى امور مسلمانان اند, به مصرف فقرا و نيازمندان و ايام و مساكين و… برسد و تيول ثروتمندان نگردد.
در سوره مباركه حشر آنجا كه از ماجراى ((بنى نضير)) و اموال برجاى مانده از آنان در مصاف مسلمانان و يهوديان فتنه گر, سخن مى گويد ملاك و معيار را در مسائل مالى به دست مى دهد:
((ما افإ الله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لا يكون دوله بين الاغنيإ منكم وما آتاكم الرسول فخذوه ومانهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب))(1) آنچه را كه خداوند از ثروت اهل آبادىها به پيامبرش برگردانيد از آن خدا و پيامبر و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا اين اموال در اختيار ثروتمندان شما قرار نگيرد و دست به دست نشود. آنچه را رسول خدا براى شما آورد بگيريد و از آن چه نهى فرمود برحذر باشيد و از معصيت خداوند بپرهيزيد كه عذاب و كيفر او سخت است.
هر چند آيه فوق در خصوص غنائم جنگى و در مورد فىء نازل شهد است, اما با توجه به نكات مندرج آن مى توان ديدگاه اسلام را در مورد ثروت ها به ويژه اموال عمومى دريافت ((اين آيه يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه جهت گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به مالكيت خصوصى, برنامه را طورى تنظيم كرده كه اموال و ثروت هاى متمركز در دست گروهى محدود نشود و در ميان آنها دست به دست بگردد. البته اين بدان معنا نيست كه ما پيش خود قوانين وضع كنيم و ثروت ها را از گروهى بگيريم و به گروهى ديگر بدهيم بلكه منظور اين است كه اگر مقررات اسلامى در زمينه تحصيل ثروت و هم چنين ماليات هايى هم چون خمس و زكات و خراج و غير آن و احكام بيت المال و انفال درست پياده شود خود به خود چنين نتيجه اى را خواهد داد كه در عين احترام به تلاش هاى فردى, مصالح جمع تإمين خواهد شد و از دو قطبى شدن جامعه, اقليتى ثروتمند و اقليتى فقير جلوگيرى مى كند.))(2)
نظام اقتصادى اسلام بر حقوق جمعى و فردى آحاد امت استوار است. در اين نظام تكليف اموال عمومى و مصارف آن روشن شده, براى اموال خصوصى و طرق تحصيل آن حدود و احكامى مقرر گرديده و در اين اموال حقوقى براى بازماندگان در همه طبقات محروم در نظر گرفته شده است, راه هاى نامشروع ثروت اندوزى هم چون ربا, رشوه, ظلم و زور و استثمار و تبعيض و باجگيرى مسدود گرديده و اگر اين سه نكته (طريق تحصيل ثروت و حقوق واجبه آن و اجتناب از نامشروع) مورد توجه قرار گيرد و نظارت و هدايت از سوى نظام اسلامى اعمال گردد و با تخلفات به طور جدى برخورد شود, هرج و مرج اقتصادى پديد نمىآيد و سوء استفاده ها تعقيب مى گردد و شكاف فقر وغنا پر شده و حقوق مستضعفان از حلقوم مستكبران بيرون كشيده مى شود.
نمونه آن حكومت اميرالمومنين است كه وقتى زمان خلافت ظاهرى به دست حضرتش سپرده مى شود و تصميم گرفت اموالى را كه به دست عمال عثمان حيف و ميل شده بود و خليفه به اين و آن از بنى اميه و خاندانش بخشيده بود, به بيت المال برگرداند چنين فرمود:
((والله لو وجدته قد تزوج به النسإ و ملك به الامإ لرددته فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق))(3) به خدا سوگند اگر ببينم اين اموال در مهريه و كابين زنان رفته يا كنيزانى با آن خريده شده, آنها را به بيت المال برمى گردانم, زيرا عدالت را گستره اى است فراگير و كسى كه از عدل به تنگ مىآيد و تاب تحمل آن را ندارد, بى شك از جور و ستم بيشتر به تنگ خواهد آمد

بازگشت به نظام اقتصادى اسلام
اگر ما مدعى پياده كردن احكام قرآن و احياى سيره علوى هستيم, معيار همين است كه مى بينيم و تإويل و توجيه ندارد روح كتاب و سنت و سيره معصومين, آنچه را در فضاى اقتصادى ما مى گذارد نمى پذيرد كه شرح اين دعوى مجالى ديگر مى طلبد كه بايد بدان پرداخت.
مداقه در حساب اموال عمومى كه متعلق به آحاد ملت است بايد از رفتار علوى اقتباس كرد كه وقتى يكى از شيعيانش به نام ((عبدالله بن زمعه)) در زمان خلافتش مالى از آن حضرت طلبيد, امام در پاسخ او فرمود: ((ان هذا المال ليس لى و لا لك, و انما هو فىء المسلمين و جلب افهم فان شركتهم فى حربهم كان لك مثل حظهم و الا فجناه ايديهم لايكون لغير افواهمم))(4) اين مال به من و تو تعلق ندارد بلكه دست آورد مسلمين و ثمره مجاهدات آنهاست, پس اگر در نبرد با آنها مشاركت داشتى بهره اى مانند آنها خواهى داشت وگرنه دسترنج آنها براى دهانى جز آنان نخواهى بود.
مفهوم اين سخن اين است كه لقمه اى كه ديگرى با دسترنج خود تحصيل كرده نبايد از گلوى ديگران پائين رود. بهره كشى از دسترنج ديگران و بالا كشيدن ثروت ها جزو اصول سياست اموى و تبعه عثمان بود كه درباره آن اميرالمومنين (ع) در خطبه شقشقيه فرمود: ((و قام معه بنو اميه يخصمون مال الله خصمه الابل نبته الربيع))(5) بستگان پدرى او با وى همگام شدند تا مال خدا را هم چون شترى كه به علف بهارى حمله مى كند به غارت برند.
از اين نمونه ها در كلام حضرت على(ع) بسيار است و سيره نبوى و علوى فقه اسلامى و روايات اهل بيت(ع) كه ما مدعى تشيع آنان هستيم, مى تواند الگو و سرمشق در مسائل مالى باشد كه به دست فراموشى سپرده شده و تنها از آن شعارى مانده و بس!
در مسائل اقتصادى بايد به اين سمت و سو حركت كرد. در اموال عمومى بسيارى از ناهنجارىها و ولخرجى ها و سوء استفاده ها وجود دارد كه مسئولين امر بايد زير نظر داشته باشند و از هدر رفتن بيت المال و اسراف و تبذير و سوء استفاده با دقت عمل جلوگير شوند و تقواى الهى را سرلوحه خود سازند كه پاسخگويى آن دشوار است.
در مجارى اقتصادى بخش هاى خصوصى نيز ضوابط و حدود شرعى و قانونى بايد به گونه اى باشد كه افراد معدودى نتوانند غول ثروت شوند و احدى را ياراى ن نباشد كه بپرسد اين همه ثروت از كجا آمده است؟
روزى كه فلان جوان نزد فلان آقا مىآيد و از بذل و هديه! صدها ميليون تومان حرف مى نزند, اگر طرف زيرك و حساس باشد فورا بايد يك علامت سوال را بگذارد كه اين آقا, اين همه ثروت را از كجا آورده و سود بازرگانى چگونه سر به جهنم مى زند كه ارقام ميليونى براى او چون پول خرده ته جيب ما است؟!
و به دنبال آن اين سوال را كه بيمارى اقتصادى كشور چرا بايد به اين حد باشد كه افرادى از اين قبيل پا بگيرند و مافياى ثروت شوند و حتى در مشاوره ها مورد اعتماد قرار گيرند؟!
ديگر اين كه چرا اين آقا كه قصد خير دارد به سراغ فقرا و مستمندان كه در گوشه و كنار شهر و روستا بيرون از شمارند نرفته, و بى سر و صدا در رفع نياز آنها بكوشد و يك راست آمده گريبان فلان فرد موجه يا مسوول را گرفته و او را واسطه افاضات خود قرار داده است؟!
و سوال هاى ديگر از اين قبيل كه آيا اين ها ((دام)) نيست براى لكه دار كردن افراد موجه و مسوول؟
آيا دست بيگانه در كار نيست كه مى خواهد چهره هائى را آلوده كند؟ و خوراك تبليغاتى براى دشمن فراهم سازد؟

خدعه و نيرنگ از طريق دين!
در اين جا اميرالمومنين(ع) گفتار بسيار جالب و آموزنده اى دارد كه براى اين گونه موارد بايد درسآموز باشد.
شخصى براى آن حضرت مقدارى حلوا مى فرستد و به آن رنگ هديه مى دهد اما در حقيقت امر, مى خواهد نظر امام را به خود جلب كند و از آن بهره بردارى نمايد كه امام دست رد زده, در اين خصوص طى خطبه اى موضوع را چنين تشريح مى كند:
((و از اين عجيب تر (اشاره به داستان برادرش عقيل كه قبلا آمده است) اين كه شبانه شخصى به در خانه ما آمد و ظرفى آورد كه معجونى (حلوا) در آنبود كه موجب تنفر من گرديد, چنان كه گوئى با آب دهان مار يا استفراغش آميخته بود! گفتم: اين صله است يا صدقه يا زكات؟ كه اينها بر ما خاندان حرام است.
گفت نه اين و نه آن, بلكه هديه است!
گفتم زنان نوحه گر بر تو زارى كنند, آيا از طريق دين خدا آمده اى مرا فريب دهى؟
آيا اختلال حواس دارى يا ديوانه اى يا هذيان مى گوئى؟!
به خدا اگر هفت اقليم را با آنچه در زير افلاك قرار گرفته به من بدهيد كه خدا را معصيت كنم و پوست جويى را از دهان مورى بگيرم, اين كار نخواهم كرد, اين دنياى شما در نظر من از برگى كه ملخى در دهان دارد بى ارزش تر است, على را نعمت فناپذير دنيا و لذت هاى ناپايدار چكار؟!
به خدا پناه مى برم از خواب هايى كه عقل را مى پوشاند و لغزش هاى زشت كه دامن گير آدمى مى شود و از او يارى مى جويم.))(6)
مقتضاى كياست و سياست دينى است كه افراد در برابر اين گونه قضايا حساس باشند.
يكى جنبه اقتصادى قضيه است كه به كانال هاى ثروت اندوزى و سوء استفاه مرتبط مى گردد و هنوز جاى سخن دارد.
ديگرى بدنام كردن افراد كه هر چند ناخودآگاه و با نيت خير در دام اين گونه توطئه ها نيفتند.
بى شك بذل و بخشش هاى عنوان شده در پرونده موضوع سخن, براى بسيارى طبيعى و دور از هر گونه قصد و غرض گيرندگان تلقى مى گردد, هر چند از انتقاد نيز مبرا نيست. و براى برخى عناوين ديگرى دارد كه محاكم قضائى روشن خواهد ساخت و حقيقت امر بايد به طور شفاف بيان شود و به فرموده مقام معظم رهبرى مبارزه با مفاسد اقتصادى خط قرمز ندارد و اگر در مواردى تخلف, رشوه و سوء استفاده به اثبات رسد, هر كه و در هر مقام باشد, بايست غرامت آن را در پيشگاه عدل بپردازد و به دور از مسائل سياسى و جناحى پيگيرى شود و از موارد مشابه و ساير پرونده ها غفلت نشود كه انتظار ملت است حقايق را بشنوند و فساد در هر كجا هست ريشه كن گردد و بر ويرانه هاى اقتصاد بيمار بنايى صالح و سالم و استوار بنيان گردد و اين چيزى است كه تلاش و فكر و طرح و برنامه مى خواهد و بازگشت به اقتصاد اسلامى سيره علوى نخستين شرط آن است كه نمونه اى از آن را ديديم و در ادامه مقال ان شإ الله خواهيم ديد.
 

پى نوشت ها:
1 . سوره حشر, آيه10.
2 . تفسير نمونه, ج23, ص507.
3 . نهج البلاغه, خطبه15.
4 . همان, خطبه232.
5 . همان, خطبه2.
6 . ترجمه خطبه224.
 

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
پليس عرفات تظاهرات ضد آمريكايى فلسطينى ها را سركوب كرد.(17/7/80)
واشنگتن و تل آويو از عرفات به خاطر سركوب فلسطينى ها ستايش كردند.(18/7/ 80)
حزب الله لبنان: افتخار مى كنم كه واشنگتن ما را تروريست مى داند.(21/7/ 80)
جوخه هاى مرگ اسرائيل عضو فعال حماس را ترور كردند.(24/7/80)
تل آويو به فيلمبردار صحنه شهادت محمدالدوره براى دريافت جايزه اش در لندن اجازه خروج از غزه را نداد.(25/7/80)
گروههاى مبارز فلسطينى: ترور وزير اسرائيلى پاسخ جنايات صهيونيست هاست.(26/7 /80)
600 نفر بر اثر گرسنگى در افغانستان جان باختند.(28/7/80)
دهها نمازگزار افغانى در بمباران يك مسجد در هرات توسط آمريكايى ها به خاك و خون كشيده شدند.(2/8/80)
در خونين ترين روز فلسطين در انتفاضه دوم 13 فلسطينى به شهادت رسيدند.(3/8 /80)
30 صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه فلسطينى ها در شمال تل آويو كشته و مجروح شدند.(7/8/80)
شش فلسطينى در حمله هليكوپترهاى رژيم صهيونيستى به شهادت رسيدند.(12/8/ 80)
مبارزان فلسطينى اتوبوس حامل صهيونيست ها را به گلوله بستند.(14/8/80)
افراد ناشناس در شمال ايتاليا يك مسجد را به آتش كشيدند.(15/8/80)

داخلى
رهبر انقلاب: تهاجم نظامى امريكا و انگليس به افغانستان محكوم است.(17/7/ 80)
وزير مسكن: دولت به تعهد خود درباره وام مسكن كارمندان عمل نكرده است.
رئيس جمهور خواستار پايان فورى حمله آمريكا به افغانستان شد.(18/7/80)
دانشجويان تهران در برابر دفتر سازمان ملل به حمايت از مردم مظلوم افغانستان تحصن كردند.(19/7/80)
خاتمى: مردم افغانستان ستم طالبان و امريكا را يك جا تحمل مى كنند.(21/7/ 80)
مردم: هدف آمريكا از حمله به افغانستان تضمين حيات رژيم صهيونيستى و محاصره ايران است.(22/7/80)
همايش صادرات خواستار كاهش تصدى دولت در صنعت و بازرگانى شد.
خبرگزارى قدس به منظور اطلاع رسانى صحيح درباره فلسطين در تهران تإسيس شد.(24 /7/80)
خاتمى: نبايد اجازه داد افراد شرور از شادى مردم سوء استفاده كنند.
شوراى نگهبان طرح گزينش كشور را مغاير قانون اساسى و شرع دانست.
رهبر معظم انقلاب با عفو و تخفيف مجازات 719 زندانى موافقت فرمودند.(26/7/ 80)
رهبر انقلاب: رنج هاى مسلمانان با تمسك به قرآن علاج مى شود.(28/7/80)
همايش رقابت هاى سياسى و امنيت ملى با سخنان رئيس جمهور آغاز به كار كرد.
رئيس سابق سيا اعتراف كرد: باكترى سياه زخم از آمريكا به عراق در زمان جنگ تحميلى ارسال شده است.(30/7/80)
بانك ها از خريد اوراق مشاركت منع شدند.
750 نفر از اراذل و اوباش بعد از بازى ايران و بحرين دستگير شدند.(1/8/ 80)
قاتل زنان خيابانى به اعدام محكوم شد.
بانك مركزى بر اختلاف فاحش درآمدها و هزينه زندگى صحه گذاشت.(2/8/80)
خاتمى در ديدار وزير خارجه آلمان: يك اشتباه, وضعيت را به نفع تروريست ها تغيير مى دهد.(3/8/80)
صدر اعظم اتريش در تهران: حق با شماست, ما به هشدارهاى ايران توجه نكرديم.
تجويز آمپول هاى ديكولتاك و پيروكسيكام ممنوع شد.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: دولت آمريكا از بزرگترين متهمان تروريسم است و بايد محاكمه شود.(5/8/80)
مردم اصفهان رهبر انقلاب را گلباران كردند.(8/8/80)
طرح دو ميليارد دلارى انتقال آب ايران به كشورهاى حاشيه خليج فارس تصويب شد.
رهبر انقلاب: مذاكره و رابطه با آمريكا بر خلاف مصالح و منافع ملت است.(9/8/ 80)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم نجف آباد: مبارزه با مفاسد اقتصادى جدى است و آثار آن چشم ملت را روشن خواهد كرد.(12/8/80)
رهبر انقلاب: تندروهاى اول انقلاب, امروز براى آمريكا فرش قرمز مى اندازند.
راهپيمايان در برابر لانه جاسوسى آمريكا: يك لحظه هم با آمريكا كنار نخواهيم آمد.
مجلس طرح اصلاح قانون چك را رد كرد.
خاتمى: تا حقوق فلسطينى ها تإمين نشود بحران خاورميانه ادامه خواهد داشت.(13 /8/80)
رهبر انقلاب: مسئولان نبايد در پى كسب سود مالى براى خود باشند.(15/8/80)

خارجى
آمريكا مقر سازمان ملل در كابل را به موشك بست.
سوريه براى 2 سال به عضويت شوراى امنيت درآمد.
جنگجويان چچن هليكوپتر حامل ناظران سازمان ملل را در گرجستان سرنگون كردند. (17/7/80)
ميلوشوويچ توسط دادگاه لاهه جنايتكار جنگى شناخته شد.
طى سه روز حملات موشكى و بمباران هوايى آمريكا, هزاران خانه بر سر مردم افغانستان آوار شد.(18/7/80)
كاسترو: بوش جهان را به سمت جنون جنگ مى كشاند.(22/7/80)
وزيران دفاع شوراى همكارى خليج فارس در بحرين گرد هم آمدند.
شبكه تلويزيونى الجزيره درخواست مقامات آمريكايى براى سانسور اخبار را غير منطقى خواند.(24/7/80)
كارشناس استراليايى: انتشار ميكرب سياه زخم كار شبه نظاميان آمريكايى است.
وزير سابق جهانگردى اسرائيل ترور شد.(25/7/80)
وحشت از سياه زخم اسرائيل و اروپا را فراگرفت.
آلودگى ميكربى كنگره آمريكا را تعطيل كرد.
دادگسترى بلژيك پرونده محاكمه شارون را به جريان انداخت.
100 هزار مسلمان فيليپينى داوطلب رفتن به افغانستان براى جنگ عليه آمريكا شدند.(26/7/80)
يونان 4 جاسوس اسرائيلى را بازداشت كرد.
جورج بوش: شيوع ميكرب سياه زخم كار يك گروه آمريكايى است.
رئيس جمهور گامبيا براى بار دوم در مقام خود ابقا شد.
زد و خورد مرزى ميان پاكستان و هند 25 كشته بر جا گذاشت.(28/7/80)
طالبان ادعا كرد, 25 كماندوى آمريكايى در افغانستان كشته شدند.(29/7/80)
2 اسرائيلى به اتهام تدارك انفجار برج شيكاگو دستگير شدند.(30/7/80)
وزير دفاع عربستان: قدرت ديگرى غير از بن لادن در انفجارهاى آمريكا دست داشته است.
آمريكا دفتر ((سى ان ان)) را در افغانستان بمباران كرد.(1/8/80)
بوش خطاب به مردم آمريكا: خود را براى جنگى سخت و طولانى آماده كنيد.
انگليس طرح تجزيه افغانستان را تإييد كرد.(3/8/80)
احتمال كودتا در پاكستان شدت گرفت.
گورباچف نسبت به ظهور يك استبداد جديد در جهان هشدار داد.(5/8/80)
ده ها هزار جنگجو از قبايل مختلف پاكستان براى مقابله با آمريكا وارد افغانستان شدند.(6/8/80)
يك فرودگاه و مركز پليس توسط قبايل مسلح پاكستان تصرف شد.(7/8/80)
تلاش 5 صهيونيست براى علميات تروريستى (انفجار پل نيويورك) در نيويورك افشا شد. (7/8/80)
ژنرال مشرف در پاكستان حالت اضطرارى اعلام كرد.(8/8/80)
مردم پاكستان براى سرنگونى ژنرال مشرف قيام كردند.
شيمون پرز: براى سلامتى مشرف دعا مى كنم!(8/8/80)
محاكمه يك تبعه مصرى در لندن به اتهام دست داشتن در قتل احمدشاه مسعود آغاز شد.(9/8/80)
بن لادن با مإمور سيا دو ماه قبل از انفجارهاى آمريكا ديدار كرده بود.
آمريكايى ها از حمله به 4 پل بزرگ كاليفرنيا دچار هراس شدند.(12/8/80)
در جريان سقوط دو هليكوپتر, دهها نظامى آمريكايى در افغانستان به هلاكت رسيدند. (13/8/80)
مردم نيكاراگوئه به رئيس جمهور آينده خود رإى دادند.(14/8/80)
اورتگا شكست خود را در انتخابات رياست جمهورى نيكاراگوئه پذيرفت.

/

پاسخ به پرسش ها 5

پاسخ به پرسش ها (5)


مفهوم اراده تكوينى در آيه تطهير
1 ـ سوال: مى دانيم كه آيه تطهير (آيه33 سوره احزاب) مطابق شإن نزول ها و احاديث شيعه و سنى(1) در شإن خاندان رسالت نازل شده و مصداق روشن آن پيامبر(ص) و على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) هستند كه به اصحاب كسإ نام گرفته اند, و آن آيه اين است: ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا; خداوند اراده كرده (و فقط مى خواهد) هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند, و كاملا شما را پاك سازد.))
اينك, اين سوال مطرح مى شود كه منظور از اين اراده, اراده تكوينى است يا تشريعى؟ اگر تشريعى باشد كه فرقى بين خاندان رسالت و ديگران نيست, زيرا خداوند براى همه اراده تشريعى كرده كه پاك باشند; ولى اگر اراده تكوينى باشد, يعنى آنها از روى جبر پاك هستند, بنابراين چه فضيلتى براى آنها است؟ زيرا مانند فرشتگان, مجبور به پاكى هستند.
پاسخ: منظور از اين اراده, اراده تكوينى است, اما در عين حال اين اراده موجب جبر نخواهد شد. توضيح اين كه اراده در آيه مذكور, اراده تشريعى نيست, زيرا اراده تشريعى يعنى اوامر و نواهى الهى (مانند اين كه خداوند از ما خواسته نماز بخوانيم, شرب خمر نكنيم و…) اختصاص به پيامبر(ص) و فاطمه(س) و امامان(ع) ندارد, وانگهى در آيه ياد شده, متعلق اراده فعل خدا است, زيرا مى گويد: خدا چنين اراده كرده, روشن است كه چنين اراده اى مربوط به خواست خدا در عالم تكوين است.
اما اين اراده تكوينى موجب جبر نيست, زيرا اين اراده يك اراده تكوينى در سر حد يك مقتضى است, نه علت تامه; يعنى امدادهاى مخصوص الهى به خاطر شايستگى آنها, آنها را از گناه حفظ مى كند. اما آنها مجبور نيستند و مى توانند گناه كنند, چنان كه در بحث عصمت انبيإ اين مطلب توضيح داده شده, كه مثل آنها همانند پزشك بسيار آگاه است كه او بر اثر آگاهى, هرگز يك ماده سمى خطرناك را نمى خورد, با اين كه مى تواند آن را بخورد. پيامبران و امامان(ع) نيز در سطحى از آگاهى و تقوا قرار دارند, كه با اختيار خود, هرگز گناه نمى كنند, زيرا به عواقب خطرناك گناه آگاهى دارند; به عنوان مثال مومنان هرگز شراب نمى خورند, با اين كه مجبور به شراب نخوردن نيستند. اين نخوردن شراب, براى مومنان يك نوع عصمت و مصونيت نسبت به شراب در پرتو آگاهى و تقوا به وجود آورده است.
به بيان ديگر, در ريشه يابى گناهان چنين به دست مىآيد كه وجود آنها به دو عامل برمى گردد: 1ـ جهل و نادانى 2 ـ غلبه شهوات و هوس ها. ولى اگر سطح آگاهى يك انسان به درجه عالى رسيد, انسان از آن پرهيز مى كند. آگاهى پيامبر(ص) و امامان(ع) در سطحى است كه آنها را بر هوس هاى نفسانى مسلط مى سازد و در نتيجه, آنها هرگز گناه نمى كنند, در عين آن كه مى توانند گناه كنند. دليل بر اين كه آنها مى توانند گناه كنند, انجام ترك اولى است كه از بعضى از پيامبران سرزده است, البته اين ترك اولى به معنى ترك واجب يا ترك مستحب نيست, بلكه به معنى انجام مباح در برابر مباح برتر است. و يا انجام مستحب در برابر كارى كه از آن مستحب تر است.
ممكن است سوال شود كه اگر خداوند اين آگاهى وسيع را به ديگران نيز مى داد, آنها نيز به چنين عصمتى دست مى يافتند.
پاسخ اين است كه اين موهبت, از امدادهاى الهى است, با اين قيد كه امدادهاى الهى بى حساب نيست, بلكه تابع لياقت هايى است كه در آنها وجود داشته كه اعم از لياقت هاى ذاتى و اكتسابى است; مثلا حضرت ابراهيم(ع) تا از عهده امتحانات الهى برنيامده بود, به مقام امامت! نرسيد, اما وقتى لياقت هاى خود را در عمل نشان داد, به مقام امامت!! رسيد; چنان كه در آيه 124 بقره به اين مطلب تصريح شده است. و خداوند در مورد حضرت يوسف (ع) نيز مى فرمايد: ((وقتى كه او به مرحله قوت و بلوغ و تكامل جسم و روح رسيد (و آمادگى براى پذيرش وحى پيدا كرد) ما حكم و علم را به او داديم: ((ولما بلغ اشده آتيناه حكما وعلما وكذلك نجزى المحسنين; و هنگامى كه يوسف به بلوغ و قوت رسيد, ما حكم (نبوت) و علم به او داديم, و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم.))(2)
جمله آخر (ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم), شاهد خوبى است كه خداوند, بى جهت كسى را به مقامات عالى نمى رساند.
ناگفته نماند كه پيامبران و امامان(ع) به همان نسبت كه داراى امتياز بوده و مشمول مواهب خاص الهى شده اند, مسووليتشان نيز سنگين است, به طورى كه يك ترك اولى از آنها, معادل گناه بزرگ افراد عادى است و همين مشخص كننده خط عدالت الهى است.
بنابراين, اراده الهى در مورد پيامبران به صورت علت تامه نيست, بلكه يك مقتضى است. به عبارت روشن تر, گناه كردن براى آنها, محال عادى است نه محال عقلى. آنها با همان علم وسيع, ممكن است ناگهان تحت تإثير هوس هاى نفسانى قرار گرفته و ترك اولى كنند; گرچه ما معتقديم كه چهارده معصوم(ع) حتى ترك اولى نيز نمى كنند.

اسم اعظم چيست؟
2 ـ سوال: مى دانيم كه هر كس اسم اعظم را بداند, دعاى او مستجاب مى شود و مى تواند معجزات و كارهاى خارق العاده و عجيبى انجام دهد, و مطابق روايات بسيار, امامان معصوم ما داراى اسم اعظم در سطح بالا بودند, تا آنجا كه از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: ((آصف برخيا (وزير حضرت سليمان) كه تخت بلقيس را در يك لحظه از يمن به بيت المقدس آورد, فقط داراى يك حرف از اسم اعظم بود, ولى ما داراى 72 حرف از اسم اعظم هستيم.))(3) اينك سوال اين است كه اسم اعظم چيست؟
پاسخ: اسم اعظم, تنها اسم و نام كلمه يا اسم صفتى از صفات خدا نيست, بلكه بيشتر مربوط به عمل است, لذا دانستن اسمإ الهى و لفظ تنها, كارساز نخواهد بود. همانطور كه نام فروردين ايجاد گل و گلستان نمى كند و اسم چراغ, شب تاريك را روشن نمى نمايد, لذا بايد در پشت اين اسم, در جستجوى مسمى بود, اسم بى مسمى هرگز معجزه آفرين و داراى قدرت تصرف در جهان آفرينش نخواهد بود. به همين دليل بلعم باعورا كه در عصر حضرت موسى(ع) مى زيست و بر اثر علم و تقوا به مقامى رسيده بود كه به اسم اعظم آگاهى يافته بود, و به همين دليل, دعايش مستجاب مى شد, وقتى كه هوس هاى نفسانى به او راه يافت و با موسى(ع) در ماجراى جنگ با عمالقه, مخالفت كرد, اين موقعيت از او گرفته شد و ديگر دعايش به استجابت نمى رسيد; نور اسم اعظم نيز از او خارج شد و تاريكى گمراهى او را فرا گرفت. خداوند نيز در قرآن او را چنين نكوهش مى كند: ((فمثله كمثل الكلب; مثل او همچون سگ است))(4)
نتيجه اين كه اسمإ حسنى و نام هاى الهى نشان گر همان صفات الهى هستند و كسى كه به اين صفات تخلق يابد و داراى مفاهيم اين صفات شود, يعنى مظهر اين صفات ـ حتى بخشى از اين صفات ـ گردد مى تواند آن چنان تكامل روحى يابد كه حامل اسم اعظم گردد و خداگونه شود, وگرنه يك شخص گناهكار هرگز نمى تواند با تلفظ يك كلمه از اسمإ الهى, مستجاب الدعوه و مانند آن شود.

فال بد و خوب
3 ـ سوال: آيا فال زدن موضوعى خرافى است يا اثر بخش است؟
پاسخ: در روايات اسلامى از فال خوب كه از آن به ((تفإل)) تعبير مى شود تمجيد شده, ولى از فال بد كه از آن به ((تطير)) تعبير مى گردد نكوهش شده است. در حديث آمده كه پيامبر(ص) فال نيك زدن را دوست داشت, و فال بد زدن را ناپسند مى شمرد, و به كسى كه فال بد مى زد مى فرمود: بگو خدايا خير و نيكى فقط از جانب تو است, و بدى و بلا جز به خواست تو برطرف نشود, و حول و قوتى به جز تو نيست.))(5)
پيامبر(ص) گاهى در بعضى از حوادث, فال نيك مى زد يا مثلا در جريان صلح حديبيه, هنگامى كه ((سهيل بن عمرو)) از طرف كافران نزد آن حضرت آمد, و پيامبر(ص) از نام او آگاه شد, به مسلمانان فرمود: ((قد سهل عليكم امركم; كار بر شما سهل و آسان مى گردد));(6) يعنى از كلمه سهيل, من فال مى زنم كه كار شما سهل مى شود.
ولى در مورد فال بد (تطير) پيامبر(ص) فرمود: ((الطيره شرك; فال بد زدن يك نوع شرك است.))(7)
خوبى فال نيك, از اين رو است كه موجب اميدوارى مى شود و اميد باعث حركت و پيروزى خواهد شد. در نتيجه, يإس و تنبلى و افسردگى از انسان دور خواهد گرديد. اما زشتى فال بد زدن از اين رو است كه روح اميد را در انسان مى كشد و باعث سوء ظن شده و انسان را به سستى و وادادگى و تنبلى سوق مى دهد.
البته نبايد براى فال بد و خوب اثر طبيعى قايل شد, زيرا چنين اعتقادى سر از شرك بيرون مىآورد, اما اين دو مى توانند اثر روانى داشته باشند; فال نيك مايه اميدوارى, و فال بد عامل يإس گردد.
بنابراين اسلام فال نيك را تجويز, بلكه شايسته مى داند, ولى از فال بد زدن نهى مى نمايد. در آخر متذكر شويم كه بهترين مبارزه با فال بد, توكل بر خدا و تقويت روح اعتماد بر خدا است.(8)

پى نوشت ها:
1 . قبلا در شماره 237 همين مجله, ص44و 45, اسانيد اين مطلب بيان گرديد.
2 . يوسف (12) آيه22.
3 . تفسير نور الثقلين, ج4, ص88.
4 . اعراف (7) آيه176.
5 . بحار, ج95, ص2 و 3.
6 . محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص340 ـ بحار, ج20, ص333.
7 . تفسير الميزان, ج19, ص86.
8 . ناگفته نماند بعضى از دانشمندان معتقدند نظر به اين كه ديوان حافظ, مشحون از مطالب عرفان اسلامى, و مظهر قرآن است, فال نيك زدن به آن, مايه اميدوارى خواهد شد, چرا كه الهام گيرى غيرمستقيم از قرآن است, بنابراين اشكال ندارد; چنان كه نقل مى كنند, علامه طباطبايى صاحب تفسير الميزان, گاهى به ديوان حافظ فال مى زدند.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها


دعاى امام سجاد (ع) در سجده
امام سجاد (ع) از اول تا آخر شب 27 ماه مبارك رمضان اين دعا را در سجده تكرار مى كرد:
((اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغرور و الانابه الى دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت))
خدايا مرا از اين دنياى فريب بر كن و نجات بخش و بازگشت به دنياى جاودان آخرت روزيم فرما, استعداد جدا شدن از اين جسم ظلمانى و اوج گرفتن روح نورانى را به سوى خودت عنايت فرما پيش از اين كه در اين تاريكناى شرك و خودپرستى تباه شوم.
(اقبال الاعمال, سيد بن طاوس, ص702)

جايگاه عشق حق
قال الصادق عليه السلام: ((القلب حرم الله فلاتسكن فى حرم الله غير الله))
(بحارالانوار, ج70, ص25)
قلب حرم خداست, پس غير خدا را در آن جا را مده.
رواق منظر چشم من آشيانه توست
كرم نما و فرود آ كه خانه خانه توست
من آن نيم كه دهم نقد دل به هر شوخى
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
(حافظ)

نداى اذان
امام باقر عليه السلام فرمود: موذن به اندازه اى كه قدرت بصيرت اوست و به قدر معرفتش و آسمانى بودن صوتش, مشمول غفران و رحمت خداست و هر تر و خشكى كه اذانش را بشنوند, با او هم آوا هستند و اين شهادتها و كلمات توحيدى را تصديق مى كنند; يعنى همه در ذكر كه هم صدا هستند و موذن از هر كسى كه در مسجد با او نماز مى خواند سهمى دارد و هر كس به صداى اذان او نماز بخواند حسنه اى.
(وسائل الشيعه, ج2, ص619)
در دنيا موذن مومنان را به مجلس حضور و معراج و زيارت حق دعوت مى كند, همچنان كه در قيامت مردم را به حضور حضرت حق مى خواند. كسانى كه در دنيا عارف بالله بودند و منتظر اين ندا تا به مهمانى دوست بشتابند, در آخرت اهل شهودند و حضور دوست. و هر كه در دنيا جاهل است و غافل, در آخرت از فيض شهود نابيناست.

پاداش مصافحه
امام صادق(ع) فرمود: پيامبر(ص) در جايى عبور مى كرد, با حذيفه ملاقات نمود, دست به طرف حذيفه دراز كرد تا با او مصافحه كند.
حذيفه دست خود را كشيد! حضرت به او فرمود: من دستم را به سوى تو گشودم, تو دستت را كشيدى و از من بازداشتى؟!
حذيفه عرض كرد: اى رسول خدا(ص) مردم مشتاقند و افتخار مى كنند كه دست به دست شما دهند و مصافحه كنند, ولى من جنب هستم, نخواستم در اين حال دستم با دست شما تماس پيدا كند.
پيامبر(ص) فرمود: إما تعلم ان المسلمين اذا التقيا فتصافحا تحاتت ذنوبهما كما يتحات ورق الشجر; آيا نمى دانى كه وقتى مسلمانان با هم ملاقات كنند و دست به دست هم بدهند, گناهانشان مى ريزد, همانگونه كه برگهاى درخت مى ريزد.
(اصول كافى, ج2, ص183)

پاداش تولى و تبرى
امام سجاد (ع) فرمود: هنگامى كه روز قيامت فرا رسد, خداوند همه انسانها را در يكجا جمع مى كند, سپس منادى حق فرياد مى زند: اين المتحابون فى الله, كجايند آنانكه دوستان درراه خدا هستند؟
جمعى برمى خيزند, به آنها گفته مى شود: شما بدون حساب به سوى بهشت روانه گرديد, آنها رهسپار بهشت مى شوند, در راه جمعى از فرشتگان با آنها ملاقات كرده و مى پرسند: شما از كدام حزب انسانها هستيد؟
در پاسخ مى گويند:
ما براى خدا و طبق فرمان خدا, با دوستان خدا دوست بوديم و با دشمنان خدا دشمن بوديم.
فرشتگان به آنها بشارت مى دهند و مى گويند:
چه نيكوست پاداش عمل كنندگان.
(به اين ترتيب آنانكه تولى و تبرى دارند, يعنى با طرفداران حق دوستى فكرى و عملى مى كنند و با دشمنان حق, دشمنى مى نمايند به پاداش عالى بهشت نائل مى گردند. )
(اصول كافى, ج2, ص126)

شرطه الخميس
شرطه الخميس افرادى بودند كه پيمان بسته بودند تا سر حد شهادت آماده دفاع از حريم حضرت على(ع) باشند, آنها به پنج گروه تقسيم شده بودند:
1ـ گروه پيش جنگ 2ـ گروه مواظب قلب لشگر 3ـ گروه مواظب طرف راست لشگر 4ـ گروه مواظف طرف چپ لشگر 5ـ گروه ذخيره.
اين سازمان قبل از خلافت حضرت پى ريزى شد و اعضإ مركزى آن افرادى مانند: سلمان, ابوذر, عمار ياسر, مقداد, جابر بن عبدالله انصارى و… بودند و در زمان خلافت حضرت به پنج هزار تا شش هزار نفر رسيدند.
اصبغ بن نباته با آن كه در عصر خلافت سن پيرى را مى گذراند از افراد جدى و سرشناس شرطه الخميس بود.
از او پرسيدند: چرا شما را شرطه الخميس گويند؟
در پاسخ گفت: ما در حضور حضرت متعهد شديم تا خود را در راه او فدا كنيم و آن حضرت هم فتح و پيروزى را براى ما ضمانت كرد…
شمشيرهاى ما همواره همراه ماست, هر كس را كه على(ع) اشاره كند كه به قتل برسانيد, آن كس را خواهيم كشت.
(بحارالانوار, ج42, ص151)

دعاى مخصوص
فضل بن يونس, يكى از شاگردان موسى بن جعفر(ع) گويد: آن حضرت به من فرمود: اين دعا را بخوان:
اللهم لاتجعلنى من المعادين و لاتخرجنى من التقصير; خداوندا مرا از عاريت شدگان (در ايمان) قرار مده, و از تقصير بيرون مبر.
پرسيدم: معناى عاريت شدگان را دانستم (كه ايمان استوار و محكم باشد نه عاريه اى) اما معنى (مرا از تقصير بيرون مبر) را ندانستم, لطفا بيان فرماييد.
امام فرمود: هر كارى را كه به خاطر خداوند متعال انجام دهى, پس خود را در آن كار نزد خود, مقصر بدان زيرا همه مردم در كارهاشان, بين خود و خدا تقصيركار مى باشند.
(اصول كافى, ج2, باب دعوات موجزات)
(اين دستور اين درس را به ما مىآموزد كه در دعا, هيچ گاه غرور نورزيم بلكه در هر حال خود را مقصر بدانيم.)

معنى سبحان الله
شخصى از خليفه دوم پرسيد: تفسير سبحان الله چيست؟
او گفت: در اين باغ (و اشاره كرد به نخلستانى كه آنجا بود) مردى هست كه وقتى سوال كنى جواب مى دهد و وقتى سكوت كنى, آغاز به سخن (در راه آموزش) مى نمايد.
آن شخص به باغ رفت, ديد حضرت على(ع) در باغ مشغول به كار است, به حضورش رفت و عرض كرد: معنى سبحان الله چيست؟
على(ع) فرمود: سبحان الله, تعظيم مقام بلند و باعظمت خداست, منزه دانستن خداست از آنچه كه مشركان مى پندارند و وقتى كه بنده اى اين كلمه را مى گويد, همه فرشتگان بر او درود مى فرستند.
(معانى الاخبار صدوق, ص11)

خداى مهربانتر از خودت
اصبغ بن نباته گويد: در خانه حضرت على(ع) مشغول دعا بودم, پس از مدتى على(ع) از منزل خارج شد, مرا كه ديد فرمود: چه مى كنى؟ عرض كردم دعا مى كنم.
فرمود: هرگاه مى خواهى دعا كنى بگو: الحمد لله على ماكان والحمد لله على كل حال; سپاس خدا را بر آنچه گذشت و سپاس خدا را در هر حال.
سپس فرمود: اگر در اين راه ثابت بودى و ولايت تو كامل شد (يعنى امامت رهبران حق را قبول كردى و آنها را دوست داشتى) و دستت را گشودى و كمك به تهيدستان نمودى, آنگاه خداوند از خودت به تو مهربانتر است.
(امالى مفيد, ص108)

/

آثار فرهنگى اجتماعى و تربيتى نماز جماعت

آثار فرهنگى, اجتماعى و تربيتى نماز جماعت

فاطمه وثوقى


((اقم الصلاه لذكرى))(1)
براستى چرا نماز از ميان اعمال و عبادات دين به عنوان ياد خداوند و عمود دين معرفى و توصيه شده است و اندازه ثواب اين فريضه بهنگام برپايى با جماعت خارج از تصور انسان است.
حضرت پيامبر(ص) فرمودند: ((اگر تعداد نمازگزاران صفوف جماعت از 10 نفر فراتر رود, پاداش هر ركعت آن, آنقدر زياد مى گردد كه حتى اگر تمام آسمانها كاغذ شود و تمام درياها مركب, و همه درختان قلم گردند و همه فرشتگان مإمور نوشتن آن, نمى توان پاداش آن را ثبت نمود و پاداش آن فقط در خور محاسبه ذات بيكران الهى است.))(2)
در حديثى ديگر حضرت فرمودند: ((هر كس مقيد به حضور در نماز جماعت تحت هر شرايطى باشد از پل صراط همچون برق عبور مى كند و به بهشت نائل مى گردد.))(3)
مقاله حاضر به بررسى مختصرى در مورد آثار فرهنگى, اجتماعى و تربيتى نماز جماعت مى پردازد.
لكن در اين ميان نبايد از مكان نماز جماعت (مسجد) غفلت كرد.
واژه ((صلاه)) در لغت به معناى دعاست از آنجا كه نماز شامل دعا نيز مى باشد اين واژه از معنى لغوى خود به اعمالى كه نماز خوانده مى شود, نامگذارى شد. بنابراين انسان نمازگزار روزانه 3 يا 5 نوبت به درگاه خالق خود دعا مى كند. به اين معنا كه خدا را به يارى خود مى طلبد و از او انتظار اميد به زندگى شايسته را دارد.
اين نوع ارتباط معنوى به اعتقاد روانشناسان به (درونى شدن) منجر مى شود. كه در اين صورت انسان موحد كسى را جز خداى سبحان اميد و پشتوانه خود نمى داند و اين احساس مايه انگيزش او در تمام عرصه ها خواهد بود. با توجه به اينكه خالق هستى (رب العالمين) است و تمامى فرهنگ از جانب او به بشر رسيده است, شيوه دعا كردن را به بنده خود آموزش داده كه چگونه با خداى خود سخن بگويد و چه چيزى را از او مسئلت نمايد. آنچه در منابع روايى به عنوان عمود دين از نماز ياد شده, در واقع مى توان گفت, به منزله شاهرگ حيات طيبه است كه بنده نمازگزار به دست خود مقدمات آن را فراهم كرده و بنايى محكم و رو به آسمان, به طرف بالا پيش مى برد. تا در هنگام نياز, بر آن تكيه زده و كمر راست كند.
پس بنابراين, اين ستون هرچه بيشتر و محكمتر بنا شود بهره ورى آن نيز افزون خواهد بود.
حال كه دانستيم نماز دعا و نيايش به سوى معبود و ستون دين است, سزاوار است كه اين ستون در مكان هاى مقدس مسجد توسط افراد صالح و پرهيزگار برپا شده و حفظ و حراست گردد.
با مرور آيات و روايات در مورد نماز به اين نكته مهم پى مى بريم كه نماز سررشته ارتباط بنده با خالق بوده و جذابيت اين رشته بسان آهن ربا نمازگزاران متعهد را در اوقات معين روزانه سه يا پنج بار به سوى مكانهاى برگزارى نماز جماعت به قصد احيإ ستونهاى جديد و بسيار مى كشاند.
قطع نظر از احيإ ستونهاى جديد و افزون, استحكام بناى عظيم دين و آئين نيز افزون گرديده و ساليان دراز نسلهاى آينده در زير سايه آرامش بخش آن به حيات طيبه خود ادامه خواهند داد. در اين رابطه قرآن كريم مى فرمايد:
((انما يعمر مساجد الله من آمن بالله واليوم الاخر واقام الصلاه وآتى الزكاه ولم يخش الا الله فعسى اولـئك ان يكونوا من المهتدين)).(4)
واژه ((انما)) كه در عربى به معناى حصر است, تعمير مساجد منحصر به افراد نمازگزار شده مى فرمايد: ((منحصرا تعمير مساجد خدا به دست كسانى است كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و نماز (پنجگانه) بپا دارند و زكاه مال خود بدهند و از غير خدا نترسند آنها اميدوار باشند كه از هدايت يافتگان راه خدا هستند.))

آثار فرهنگى در نماز جماعت چگونه تحصيل مى شود؟
همانطور كه مسجد در صدر اسلام محل پذيرش افراد مختلف و محل اجتماعات سياسى, فرهنگى, اجتماعى بود, امروز نيز پذيراى مربيان و متربيان جهت تعليم و تربيت و مكان اوج سالكان راستين است.
در اينجا ذكر اين نكته لازم است و آن اينكه حضور فيزيكى امام جماعت عملا در ميان همه اقشار مختلف مردم مسلمان و نمازگزار يا ممكن نيست و يا به صورت ملاقات با بخش كوچكى از مردم امكان پذير است. اما به بركت حضور در نماز جماعت ارتباط معنوى و صميمانه مردم با امام جماعت ميسر مى گردد و مردم به عنوان پيام رسانان دين از وجود ائمه جماعات بهره مند مى گردند. و متقابلا آنها نيز درصدد بالابردن سطح فرهنگ و آگاهى اسلامى مردم نمازگزار تلاش مى كنند. و به يارى يكديگر يك فضاى سالم و پاكيزه براى رشد اركان اسلامى و ارزشى مهيا مى نمايند.
همانطور كه مى دانيم تربيت, اركان حيات اجتماعى انسان است, و لذا توجه به ابعاد مختلف تربيتى, توجه به شخصيت والاى انسان است. در اصول تربيتى, محيط زيست يكى از عوامل تإثيرگذار بوده و مى تواند كفه ترازوى تربيت را به نفع خود سنگين نمايد. بنابراين مساجد و مكانهاى برگزارى نماز جماعت به عنوان يكى از محورهاى تربيتى قابل توجه مى باشد.
به هنگام اوقات نماز يوميه, با نداى موذن بندگان صالح, وقت شناس و وظيفه شناس به سوى ميعادگاه روانه مى شوند حضور به موقع و منظم نمازگزاران اثر تربيتى مطلوب در ارج نهادن به نداى ((حى على خير العمل)) دارد و نشانگر نياز انسانها به اعمال نيك مى باشد كه در سايه انجام عمل خير به آرامش درونى مى رسند و با عطر معنويت كه از وجود افراد صالح و متقى تراوش مى كند, روح خود را نيز معطر مى نمايد.
انجام اعمال عبادى نماز جماعت به صورت يك دست و منظم, بيانگر اين حقيقت است كه اگر افراد مسلمان اراده بكنند مى توانند در تمام امور زندگى نظم و انضباط داشته و با بهره گرفتن از قابليت هاى نهان و آشكار خود, حلال مشكلات خود و ديگران باشند.
به عبارت ديگر هم اكنون كه جماعت مومن نمازگزار اراده كرده و به دلخواه و به صورت اختيارى همه با هم, در كنار هم براى احيإ شعائر اسلامى قدم پيش گذاشته و مصمم به انجام آن هستند, به همان نسبت خواهند توانست در ساير امور دينى پيش گام بوده و با بهره گيرى از نيروى ايمان و استعدادهاى موجود, قله هاى كمال را تسخير كنند. و هرگاه اين رفتارها به صورت مدام و مستمر صورت بگيرد (حضور در جماعت) از خلاقيتها و صفات خدا پسندانه افراد صالح بهره برده و متإثر شده, در نتيجه به اصلاح و خودسازى پرداخته و اين شكوفايى را به جامعه نيز سرايت خواهند داد. در علم روانشناسى اين مرحله از رفتار به رمز خويشتن يابى معروف است, مساجد و ساير مكانهاى نماز جماعت علاوه بر محل نيايش بودن, منابع اشاعه فرهنگ اسلامى و محل به نمايش گذاشتن قدرت و اقتدار امت اسلامى نيز مى باشد. و روزانه سه يا 5 بار افراد مومن در خدمت خالق خود بوده و براى جان نثارى و اطاعت از ساير اوامر مولا اعلان آمادگى مى كند و نفس اين عمل هشدارى است براى دشمنان اسلام, و گام نخستين براى حركت احيإ عدالت اجتماعى و ظلم ستيزى.
علاوه بر مطالب ذكر شده اجتماع مسلمين در نماز جماعت بسان دژ محكم و سنگر مقاومت و مقر فرماندهى و محل تصميم گيريهاى مهم سياسى, فرهنگى و اجتماعى مى باشد. و در برابر توطئه گران و بدخواهان دين, اعلام موضع كرده و آرامش نسبى آنها را به هم مى ريزد.
امام راحل(ره) در اين رابطه فرمودند: ((شما ملت براى اسلام قيام كرديد و براى اسلام اين همه زحمت كشيديد و داريد مى كشيد. مراكزى كه مراكز بسط حقيقت اسلام است,. .. فقه اسلام است و آن مساجد است, اينها را خالى نگذاريد اين يك توطئه است كه مى خواهند مسجدها را كم كم خالى كنند. مساجد بايد مركز تربيت صحيح باشد…))(5)
اكنون كه سخن از مسجد به ميان آمده اشاره اى هم به محراب مسجد داشته باشيم. همانطور كه در مقر فرماندهى, فرمانده ارشد در مكان مخصوص قرار مى گيرد و خط و رمز را مشخص مى نمايد و ديگران از او پيروى مى كنند, در مسجد نيز محراب مسجد از يك چنين جايگاهى برخوردار است و امام جماعت به عنوان مربى و رهبر در محل محراب به انجام اعمال عبادى نماز مشغول شده وساير نمازگزاران از وى پيروى كرده و دنباله رو وى مى باشند.
محراب مسجد همانطور كه از نامش پيداست محل جنگ با شيطان است. در اينجا لازم است به نكته اى ظريف اشاره كنيم و آن اينكه از نظر روانشناسى ممارست دائمى انسان با هر چيزى اثر پذيرى را به دنبال خواهد داشت و انسان را قرين خود خواهد كرد.
بنابراين مشاهده روزانه (محراب عبادت) با توجه به فلسفه وجودى محراب, به تدريج توجه افراد نمازگزار را از دشمن درون به دشمن بيرونى معطوف خواهد كرد.
به عبارت ديگر اكنون كه شيطان درونى به چشم مشاهده نمى شود شيطان بيرون كه همانا دشمنان دين اسلام هستند مظهر شيطانند. و قابل موضع گيرى, پس اولين گام, مبارزه با شيطان و ظلم ستيزى در نماز جماعت برداشته خواهد شد.
هرگاه اين احساس و طرز تفكر در جمع نمازگزاران به وجود بيايد, بدون آنكه در اين باره با يكديگر به گفتگو بپردازند همگان نسبت به دشمن خويش اظهار تنفر مى كنند و مانند هيزمى هستند كه مهياى روشن كردن است و اين احساس زمانى به اوج مى رسد كه خطيب جمعه يا جماعت, طى خطابه اى مردم را نسبت به دشمنان دين آگاه كرده و يا در آنها انگيزه هاى نفرت را بيدار كند. و لذا ديده مى شود غالب تظاهرات و اظهار تنفر, نسبت به دشمنان و توطئه گران بعد از نمازهاى جماعت و جمعه صورت مى گيرد.
در تاريخ فلسطين آمده است كه غالب راهپيمايى هاى مردمى به رهبرى روحانيت بعد از نمازهاى جماعت شكل مى گرفت و همراه با پيروزى بود.))
روانشناسان معقتدند هرگاه افرادى عصبانى باشند و در عين عصبانيت اگر با اسباب و ابزارى كه از عوامل تحريك كننده است روبرو شوند عصبانيت آنها شدت خواهد يافت. پس بنابراين نظريه حضور نمازگزاران متنفر از شيطان و مظاهر شيطانى در كنار محراب عبادت, انگيزه ظلم ستيزى را تقويت مى كند و فرهنگ ظلم ستيزى به دست فراموشى سپرده نمى شود. و بلكه همواره افراد مسلمان در حال آماده باش روحى وفيزيكى قرار مى گيرند و از دشمن خود غافل نمى باشند. چنانچه در شكل گيرى و تداوم انقلاب اسلامى ما اين تفكر و احساس نقش كليدى به همراه داشت.
در واقعه كربلا روز عاشورا امام حسين(ع) و انصار باوفايش بعد از انجام نماز ظهر, لباس شجاعت و شهامت بر تن كرده و بر عليه ظلم بنى اميه وارد ميدان نبرد شدند و دليرانه در ركاب امام, جام شهادت را نوشيدند.
سربازان دلير ايران زمين نيز غالبا بعد از نماز جمعه و جماعت عازم جبهه هاى نبرد مى شدند. و طبق آنچه كه راويان جنگ نقل مى كردند, حمله هاى بسيارى, بعد از نماز صورت مى گرفت.

فرهنگ همكارى و تعاون
همكارى و تعاون كه از عوامل وحدت آفرين و استحكامبخش جامعه هستند غالبا در نماز جماعت بيش از ساير اجتماعات به چشم مى خورد. مراعات حقوق ديگران و يارى آنها, رسيدگى به مشكلات برادران دينى در نماز جماعت مطرح شده و به همت مردم كارهاى مفيد و مهم صورت مى گيرد.
به عنوان مثال در اجتماع جمعه و جماعت از مردم خواسته مى شود كه براى رفع خشك سالى در نماز استسقإ حاضر بشوند. و مردم با انگيزه ((تعاونوا على البر)) سه روز به خاطر همنوعان خود روزه گرفته و نماز مى خوانند. اينگونه اعمال نه تنها مشكلات مومنين را از سر راه برمى دارد, بلكه از عوامل پيوند اجتماع و مردم نيز هست, افراد نمازگزار با حضور خود در صفوف نماز به ((اعتصموا بحبل الله)) جامه عمل مى پوشانند.
امام صادق(ع) مى فرمايند: ((به هم بپيونديد و با هم نيكى كنيد و به هم مهربانى كنيد و برادران خوشرفتارى باشيد, چنانكه خداى عزوجل به شما فرموده)) از فرما(6)يشات امام استفاده مى شود كه تعاون و نيكى مهربانى به همراه داشته و موجب جلب ساير مومنين به جمع نمازگزاران مى گردد. امروز در جوامع غير مسلمان عامل اصلى از هم گسيختگى ملتها و دولتها عدم وجود عاطفه و تعاون و دلسوزيست.
رسول مكرم اسلام مى فرمايند: ((من اصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم;(7) هر كس صبح كند و اهتمامى به كار مسلمانان ندارد, پس مسلمان نيست.)) هرگاه مومنين در سه وعده حضور به امور برادران خود همت بگمارند ديگر تنش روانى در جامعه وجود نخواهد داشت. خداوند سبحان دعايى را قرين اجابت كرده كه در جمع مسلمين دعا شده باشد كه نوعى تعاون به شمار مى رود.

O فرهنگ ايثار و انفاق
از ديگر بركات نماز جماعت اشاعه فرهنگ ايثار و انفاق است, كه گاهى در حد اعلا و ممتاز مشاهده مى شود.
جمع نمازگزارانى كه در حال نماز از خداى مهربان هدايت و نعمت را مسئلت مى نمايند ((صراط الذين انعمت عليهم…)) به تبع اين درخواست خود نيز گامى در جهت نعمت بودن براى ساير برادران خود برمى دارد. اعلام نياز بعد از نماز و به دنبال آن اقدام عمل افراد, از شاخصه هاى فرهنگ جمع نمازگزار است زمانى كه آيات ((اهدنا الصراط)) خوانده مى شود همگان هدايت را براى همنوعان خود مى خواهند, در واقع با دعاى خود به ديگران احسان مى كنند. در برخى از آيات نماز و انفاق قرين هم آمده اند:
((والذين صبروا ابتغإ وجه ربهم واقاموا الصلاه وانفقوا مما رزقناهم))(8)
و هم در طلب رضاى خدا راه صبر پيش مى گيرند و نماز بپا مى دارند و از آنچه نصيبشان كرديم پنهان و آشكار انفاق مى كنند)) ((الذين يقيمون الصلاه ومما رزقناهم ينفقون اولـئك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم ومغفره ورزق كريم))(9) و نماز را با حضور قلب بپا مى دارند و از هرچه روزى آنها كرديم (علم و جاه و مال) انفاق مى كنند. آنها براستى و حقيقت اهل ايمانند و نزد خدا مراتب بلند و آمرزش و روزى نيكو (علم و ادب) مخصوص آنهاست.
بطور طبيعى اطلاع رسانى در مورد نياز و مشكلات مردم محروم در حالت عادى امكان پذير نيست و در صورت اقدام به اطلاع رسانى تنها بخش كوچكى از جامعه مطلع مى شوند. اما حضور در جماعت اين كار را سهل و ساده و به صورت مطلوب امكان پذير مى نمايد. و اقشار مختلف مردم از هر گوشه و كنار شهر در اسرع وقت به نداى هل من ناصر برادران محروم خود لبيك مى گويند و اين رفتار و اعمال انسانى احساس عاطفى را رشد مى دهد.

آثار اجتماعى ـ تعهد
ميان اديان و مكاتب, اسلام بيشترين توجه را براى مراعات و حقوق انسانها قائل شده و به عنوان حق الناس در جايگاه عدالت اجتماعى آن را مطرح كرده است. هنگام برپايى نماز جماعت مومنين ملزم به مراعات آداب و احكام نماز از جمله غصبى نبودن مكان نماز هستند, به اين معنا كه هرگاه مومن سجاده خود را قبل از سايرين در محل نماز گسترده باشد ديگران حق ندارند آن را برداشته و خود در آن محل به نماز بايستند. همين تعهد در وجود جمع نمازگزار ملكه شده و در ساير امور آنها نيز سرايت داده مى شود و ناخودآگاه تبديل به يك رفتار اجتماعى مى گردد.
تعهد به حضور مستمر و منظم در نماز جماعت نيز تمرينى است براى ساير تعهدات ملى و مذهبى, به بركت اين اخلاق پسنديده محيط كارى و زندگى از يك امنيت و آرامش مطلوب برخوردار مى شود و از سوى ديگر به تنش زدايى كمك چشم گيرى مى كند. احساس مسئوليت قطعا انسان را به تعهد وادار مى كند و سبب حل بسيارى از مشكلات اجتماعى مى گردد. به عنوان مثال در محيط كارى پاسخ به موقع به نياز ارباب رجوع, احساس عاطفى و صميمى آنها را به دنبال خواهد داشت, كه هرگاه اين نوع برخورد در همه محيطهاى كارى و زندگى اجرا شود, جامعه از يك امنيت نسبى برخوردار خواهد شد و اعتماد همگان را جلب خواهد كرد و مشاركت و همكارى را نيز به دنبال خواهد داشت.

همدردى و…
با تجديد حضور در نماز جماعت پيوند عاطفى و معنوى نيز تجديد مى گردد. حضور معنوى كه عامل گسترش مشتركات معنوى مى باشد, جمع نمازگزار را به همسويى و همفكرى فرا مى خواند و اين احساس در آنها به وجود مىآيد كه بنىآدم اعضاى يكديگرند و بنابراين نبايد از درد و رنج هموطنان خود غافل بشوند. و همين احساس از قوه به فعل تبديل شده و افراد مومن را به سراغ دردمندان مى فرستد و با حضور فيزيكى و معنوى باعث تسكين آلام آنها مى گردد.
در جبهه عمل نيز اين رفتار به ساير مومنين انتقال داده مى شود و عزم همگان براى رفع گرفتاريها و احيإ آرامش روانى در جامعه فراهم مى گردد. همدردى و همدلى با مومنين در مكتب انسان ساز اسلام سرآغاز خردمندى است, بعد از ايمان به خدا, و در منابع روائى بدان توصيه شده است.
يكى از علل شاد كردن قلب مومن كه در روايات به آن توجه شده است اين است كه فرد مسلمان با انگيزه شاد كردن دل مسلمانى, با حضور سبز خود بار سنگين درد و رنج را از دوش برادر خود برگرفته و خود را با او شريك مى داند و عامل اميدوارى براى آنهاست و از سوى ديگر احساس همبستگى, مودت, همكارى بين اقشار مردم مسلمان زنده و با طراوت پابرجا مى ماند و آثار مطلوب آن در پرورش و تربيت نسل آينده متجلى مى گردد.
بى شك شكوه و عظمت همدردى در نمازهاى جماعت بيش از ساير اجتماعات خواهد بود و به علت حضور مستمر مردم بدين سان پايه هاى بهداشت روانى در جامعه متزلزل نخواهد شد و جامعه از ابتلا به بيمارى دردناك (بى تفاوتى) نجات پيدا خواهد كرد. به قول روانشناسان در اثر ممارست فكرى و عمل مردم در سه وعده نماز جماعت به درونى شدن اين افكار و رفتار منجر خواهد شد. و يك زندگى ايده آل را براى نسل امروز و آينده تدارك خواهد ديد. احساس همدردى و همفكرى زمانى پديدار مى گردد كه برادرى از درد و رنج برادرش مطلع شود و آن را درك كند.
اين احساس در اجتماع جماعت نمازگزار به راحتى قابل رويت و لمس مى باشد. كه مومنان در كنار هم قرار گرفته ضمن عبادت از حال يكديگر نيز باخبر مى شوند و با هم تشريك مساعى مى نمايند و در صورت عدم حضور دوستى, سراغ او را مى گيرند. و چه بسا در پى او به تكلف نيز مى افتند. اسلام همدردى با ساير بندگان را امرى ضرورى تلقى مى كند و آن را عامل ثبات و آرامش جامعه مى داند. زمانى كه سپاه معاويه به يكى از شهرهاى بلاد اسلامى حمله مى كردند و خلخال از پاى زن يهودى درآوردند, مولاى متقيان فرمودند: اگر مسلمانى از اين غصه بميرد جاى سرزنش نيست. همدردى و همدلى در پايدارى ارزش هاى اسلامى نقش خوبى را ايفا مى كنند و يك حالت عرفان در دلها به وجود مىآورد كه همگان را به سوى معنويت سوق مى دهد.
الكسيس كارل مى گويد: ((احساس عرفانى جنبش است كه از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است و يك غريزه اصلى است, انسان همانطور كه به آب نياز دارد, به خدا [ ومعنويت] نيز محتاج است, اما آنچه كه اين احساس را پديد آورده يا بيزار كرده نقش اساسى را دارد.))(10)
امام صادق(ع) فرمودند: مومن برادر مومن است, چشم و راهنماى اوست به او خيانت نكند و به او ستم نكند و او را گول نزند و با او وعده خلاف نكند.(11)
در موردى ديگر امام چنين مى فرمايد: ((مومن برادر مومن است چون يك تنند و اگر يكى را دردى رسد, در ديگر پاره هاى تن دريافت مى شود, و روحشان از يك روح است و براستى روح مومن به روح خدا پيوسته تر است از پيوستن پرتو آفتاب بدان.))(12)
با توجه به توصيه هاى امام بر همه مومنان لازم است كه در هر حال از احوال يكديگر باخبر بشوند و تا عضوى از اعضإ پيكر اسلامى آرام نگيرد آنها نيز آرامش نداشته باشند.

دوستى ها
از آنجا كه انسان موجود اجتماعى است در روابط اجتماعى ناگزير از انتخاب دوست مى باشد. مى توان گفت يكى از اركان (وحدت) معاشرتها و دوستى هاى صحيح و سالم در مكان هاى نمازجمعه و جماعت است كه در اثر آشنايى و ديدارهاى روزانه به شكل احسن انتخاب دوست ميسر مى باشد. و حتى ادامه دوستى اين گونه افراد مى تواند در روز قيامت هم به صورت شفاعت چهره بنماياند. ((اين گروه مى توانند در چارچوب اذن الهى درباره افراد خاصى كه روابط معنوى آنان با خدا برقرار بوده و پيوند روحى آنها با شفيعان الهى نگسسته باشد, درخواست آمرزش گناه وطلب مغفرت بنمايند. لازم به ذكر است شفاعت مخصوص افرادى است كه خداپسندانه وارد صحنه قيامت گردند و از گناهانى كه سلب شايستگى شفاعت را مى كنند برحذر باشند.))(13)
دوستانى كه در نماز جماعت انتخاب مى شوند براساس تولى و تبرى است و از اعتياد و قاچاق و… سر درنمىآورد, دوستانى كه با معيارهاى دينى برگزيده شده اند همواره موجب زينت و سرافرازى انسان بوده اند نمونه هاى بارز اين گونه دوستى ها را در دفاع مقدس به وضوح مشاهده كرده ايم كه چگونه تا پاى جان دوستان زخمى خود را از صحنه نبرد خارج مى كردند. و نكته مقابل اين نوع دوستى, دوستى افراد غير صالح و غير منفى است كه غالبا به هنگام گرفتارى نه تنها از دوست خود حمايت نمى كنند, بلكه او را لو مى دهند و يا تنها رها مى كنند!
قرآن مى فرمايد: ((ويوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا (14) يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جإنى وكان الشيطان للانسان خ(15)ذولا))
به خاطر بياور روزى كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش من با رسول حق راه دوستى و اطاعت پيش مى گرفتم. اى واى بر من كاش فلان را دوست خود انتخاب نكرده بودم او مرا از ياد حق گمراه ساخت, بعد از آنكه آگاهى به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است. بنابر فرموده مفسران, اين كار شايد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه به گذشته خويش مى نگرند خود را مقصر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند و لذا پشت دست خود را گاز مى گيرند.
حضرت على(ع) مى فرمايند: ((همنشينى با دوست عاقل روح را زنده مى كند)).(16)
و نيز مى فرمايند: ((با دانشمندان و حكما مجالست و همنشينى كردن عقل ها را زندگى مى بخشد و نفوس را از بيماريهاى اخلاقى شفا مى بخشد.))(17)
در منابع روايى آمده است كه انسان با هر چيزى كه مونس شده و آن را دوست داشته باشد روز قيامت با همان محشور مى شود.

نقش تربيتى
تربيت زمينه ساز شكوفايى و تقويت رفتارها و اخلاق و آداب صحيح براى زندگى بهتر است .
ساليان متمادى علماى تربيتى با تلاش خود سعى در پيدا كردن راه حلهاى مناسب براى تربيت بوده اند, اما على رغم زحمات انجام شده هنوز هم بشر نتوانسته است به يك تربيت ايدهآل دست يابد, يك فرد مسلمان براى تربيت به ابزار و لوازمى نياز دارد كه خمير مايه آن از منابع اسلامى دريافت مى شود مگر نه اين است كه ما معتقديم اصول اوليه تربيت توسط انبيإ الهى به دست بشر رسيده است بنابراين قبل از آنكه سراغ كتب و علوم جامعه شناسى, روان شناسى و تربيتى برويم بهتر است به منابع اسلامى و در رإس آنها به كتاب خدا رجوع كنيم. خداوند در كلام خود مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى))(18) اى اهل ايمان (با رسول با ادب سخن بگوييد) فوق صوت پيامبر صدا بلند نكنيد كه اعمال نيكتان (در اثر بى ادبى) محو و باطل شود و شما فهم نكنيد.
در اين آيه شريفه اشاره به حفظ حرمت مربى شده كه متربى ملزم به رعايت آن مى باشد. به اين معنا كه هرگاه انسانهاى هدايت نيافته و تربيت نشده به ديده عظمت و بزرگ به مربى خود ننگرند. در سخنان تربيتى او راهكارهاى تربيتى پيدا نخواهند كرد. و از نظر عمل خداوند سبحان در آداب نماز سلسله مراتب را به اينگونه مشخص كرده است كه شخص نمازگزار ابتدا با تكبيره الاحرام وارد نماز مى شود و در ركعت دوم شهادت به رسالت پيامبر خدا مى دهد و در پايان نماز با درود به صالحان نماز را به پايان مى رساند.
نكته تربيتى اين جاست كه جمع نمازگزاران به جماعت, طبق يك تربيت اسلامى كه ريشه آن در خانواده ها بنا نهاده شده احترام به امام جماعت, افراد مسن و ساير افراد مومن را به فراخور حال و موقعيت معنوى و… رعايت مى كنند. امور تربيتى غالبا با روان سر و كار دارند تا با جسم و آنچه از تربيت در رابطه با جسم بكار گرفته مى شود اكتسابى است از اين رو حضور در جمع تربيت شده مى تواند راه سهل و آسان كسب آداب و اخلاق مقبول جامعه اسلامى را در اختيار جمع نمازگزار قرار مى دهد.
علماى تربيتى نيز به اين مطلب اذعان دارند كه اجراى مناسك دينى به منزله يادآورى و بازخوانى عقايد دينى است ((و تقيد و التزام به قواعد و قوانين اخلاقى, نوعى در قيد شدن است و انسانهاى خويشتن دار بهتر مى توانند اين قيد را بر خويشتن تحميل كنند. مناسك دين نوعى تمرين براى خويشتن دارى و تحمل قيود است و مى تواند مقاومت در برابر جاذبه هاى نفسانى را افزايش دهد و موانع زيست اخلاقى را كم كند. ))(19)
از ديگر نكات تربيتى نماز جماعت مى توان به وقت شناسى اشاره كرد. حاضر شدن منظم و مستمر بر سر نماز جماعت نوعى نظم در زندگى و ساير امور دينى آنها به وجود مىآورد به ويژه نظم در انجام فريضه نماز هر چند در غير نماز جماعت بكند.
خلاصه اينكه نماز جماعت مكان مقدسى است براى عروج به درجات عالى انسانى و رشته اى است براى پيوند دلها و تفكرها در جهت استحكام اتحاد و همبستگى و منبعى است براى تقسيم مهربانى ها و صفا و صميميت ها.

پى نوشت ها:
1 . طه / 14.
2 . پرستش آگاهانه, ص158.
3 . همان, ص159.
4 . توبه/ 18.
5 . نماز و زندگى, هشتمين اجلاس سراسرى نماز (مقالات) ص112.
6 . اصول كافى, ج3, ص269.
7 . همان, ص251.
8 . رعد / 22.
9 . انفال/ 4 ـ 3.
10 . نماز و زندگى, ص124.
11 . اصول كافى, ج3, ص255.
12 . همان.
13 . تفسير نمونه, ذيل آيه شفاعت.
14 . فرقان / 28 ـ 27.
15 . همان.
16 . مرواريد غلطان (سخنان ائمه((ع))) ص64.
17 . همان.
18 . حجرات / 2.
19 . تربيت اسلامى, ويژه تربيت اخلاق, ص101.

/

ذكر خدا الهام بخش قـــلوب

ذكر خدا الهام بخش قلوب

زهرا نساجى


با نگاهى بر تعاليم مبين دين اسلام و احاديث وارده از معصومين(ع) درمى يابيم كه ارزش هيچ چيز بالاتر از ياد خدا نيست. هدف از خلقت جهان هستى, عبادت پروردگار عالميان است و آن چيزى جز زنده نگاه داشتن ياد خدا در زندگى افراد بشر نمى باشد.
رفع همه گرفتارىها و مشكلات در ذكر خدا نهفته است و رويگردانى از اين امر مهم آدمى را در عسرت و تنگى قرار مى دهد, به طورى كه زندگى بر او تنگ مى شود و نه تنها از هدف اصلى در اين جهان باز مى ماند, بلكه در آخر عمر نيز با خسران و پشيمانى, حسرت روزهايى را مى خورد كه ديگر راه بازگشتى به آنها نيست. ذكر خدا مرتبه اى است بس والا كه به فرموده امام سجاد(ع): ((اگر واجب نبود پذيرش دستورت, منزهت مى دانستم كه نامت را بر زبان آرم, با آنكه ذكرى كه از تو مى كنم, به اندازه من است نه به اندازه تو))!
ياد خدا زمان و محل خاصى ندارد و قدرى برايش تعيين نشده است.
امام صادق(ع) مى فرمايد: ((هر چيزى حدى دارد كه وقتى به آن رسد پايان مى پذيرد, جز ذكر خدا كه حدى كه با آن پايان گيرد ندارد. خداى عزوجل فريضه هايى واجب كرده است و هر كه آنها را انجام دهد, همان حدود پايان آنها است. يكى از آنها رمضان است كه روزه دارى آن همان حد و پايانش مى باشد. خداوند حج را واجب كرده است و هر كه حج كند به پايان آن رسيده است, ولى تنها ذكر خداست كه خداى عزوجل به اندك آن راضى نشده و براى آن پايانى مقرر نكرده است. سپس اين آيه را خواند: ((يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا وسبحوه بكره واصيلا)) اى كسانى كه به ايمان گرويديد! ياد كنيد خدا را بسيار و تسبيح گوئيدش در بامداد و پسين. پس فرمود: خدا براى آن حدى مقرر نكرده كه در آن به پايان رسد, امام(ع) فرمود: پدرم بسيار ذكر خدا مى كرد, من به همراه او مى رفتم و او ذكر خدا مى گفت, با او غذا مى خوردم و او ذكر خدا مى گفت و هر آينه كه در گفتگوى با مردم بود و آنش از ذكر خدا باز نمى داشت. و من مى ديدم زبانش به كامش چسبيده بود و مى فرمود: ((لا اله الا الله)) و شيوه اش اين بود كه ما را گرد مىآورد و دستور مى داد به ذكر خدا تا آفتاب مى زد و هر كدام ما كه قرائت (قرآن) مى دانستيم, دستور قرائت مى داد و هر كدام كه قرائت نمى دانستيم او را دستور به ذكر مى داد.(1)
از آنجا كه عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مى گردد, براى مبارزه با آن راهى جز ((ذكر كثير)) نيست. ((ذكر كثير)) به معنى واقعى كلمه, يعنى توجه با تمام وجود به خداوند, نه تنها به واسطه زبان و لقلقه لسان.(2) تداوم بر ذكر خدا در همه شئون زندگى و توجه به دستورات الهى, انسان را چنان مجذوب حق تعالى مى كند كه وى را تسليم محض كرده و تمام جاذبه هاى مادى و غيرخدايى را از دلش بيرون مى كند و به اعلى عليين متصل مى سازد و گرد و غبار گناه را از دلش مى نشاند و دلش را حرم امن خدا قرار مى دهد. ((جبرئيل به نزد رسول(ص) آمد و گفت: حق تعالى سلام مى گويد و مى فرمايد كه: ((امت ترا عطايى دادم كه هيچ امتى را نداده ام, گفت: اين چيست؟ گفت: ذكر حق تعالى در همه اوقات و در همه احوال.))(3) و باز در قرآن فرمود: نام پروردگارت را صبح و شام ياد كن.(4)

معانى ذكر
در مفردات آمده است ((ذكر يعنى ياد كردن, خواه با زبان باشد يا با قلب يا هر دو; خواه بعد از نسيان باشد يا از ادامه ذكر)).
البته گاهى كلمه ذكر در مقابل غفلت نيز قرار مى گيرد, مانند آيه ((ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا)) از كسى كه ما دلش را از ياد خدا غافل كرده ايم, اطاعت مكن (كهف28/) غفلت عبارت است از بى خبرى از علم به علم; يعنى اينكه ندانم كه مى دانم. پس ذكر در مقابل غفلت, عبارت است از اينكه بدانم كه مى دانم, گاهى هم مى شود كه ذكر در مقابل نسيان استعمال مى شود و نسيان عبارت است از اين كه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زايل شده باشد, لذا ذكر بر خلاف نسيان, عبارت است از اينكه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و ذكر در آيه ((واذكر ربك اذا نسيت)) به همين معنا آمده است. بنابراين, در چنين استعمالى, ذكر مانند نسيان معنايى است داراى آثار و خواصى كه آن آثار بر وجود ذكر مترتب مى شود و به همين جهت كلمه ذكر مانند نسيان در مواردى كه خودش نيست, ولى آثارش هست استعمال مى شود.(5)

مراتب ذكر
ذكر داراى مراتبى است كه از ذكر لفظى شروع مى شود تا انقطاع كامل و مشهور و فنإ ذكر لفظى و لسانى, يعنى آن چه از اذكار كه بر زبان انسان جارى شود.
دومين مرحله, ذكر معنوى است كه علاوه بر بيان لفظى, انسان به معناى ذكر توجه دارد.
مرتبه ديگر, ذكر قلبى است كه توجه به خدا از دل و قلب انسان بجوشد كه در خيلى از موارد ثمرات اين رويكرد, جارى شدن ذكر به زبان است و مرتبه عالى ذكر آن است كه بندگان خاص و خالص خدا دارند كه تمام وجودشان و تمام لحظات زندگيشان در حضور پروردگارند و حتى لحظه اى غفلت از خدا برايشان گناه محسوب مى شود. در اين حالت, بنده مراتب كمال را يكى پس از ديگرى طى مى كند و چون به منبع عظمت و نور الهى وصل شده است, ديگر مشغله هاى دنيايى و پديده هاى مادى برايش ارزشمند نيست, قلبش از انوار جمال خدايى پر مى شود و از اسرار پنهانى عالم, چيزهايى را درمى يابد, وجودش لبريز از عشق حق شده و چنان به بارگاه ربوبى انس مى گيرد كه سرانجام, به انقطاع كامل و لقإ و فنإ برسد.
حضرت موسى(ع) در مناجات خويش با خدا فرمود: پاداش كسى كه با زبان و قلبش ذكر تو را گويد چيست؟ فرمود: اى موسى, به وسيله سايه عرشم بر او سايه مى افكنم و او را در پناه خود قرار مى دهم.(6)
اميرمومنان على(ع) فرمود: ذكر دو نوع است, ذكر خداوند هنگام مصيبت و برتر از آن ذكر خداوند است در برابر آنچه خداوند بر تو حرام كرده است تا آن ذكر مانع از كار حرام تو شود.(7)
عقيده علماى اخلاق بر اين است كه در ذكر لفظى, چون شخص زبانش مشغول است, حداقل از ارتكاب معصيت هاى زبانى پرهيز نموده است. خود اين ذكر لفظى نيز اگر دايمى شود, چه بسا كه اثرات قلبى هم خواهد داشت. از ذكر خداوند, به عنوان پرهيز از حرامها و حلالها هم ياد شده است.
امام صادق(ع) فرمود: ((از مهم ترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش واجب فرموده ياد خداست. سپس فرمود: آگاه باشيد منظورم گفتن سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله والله اكبر نيست; اگرچه اين هم از ياد خداست, لكن مرادم ياد خدا نزد حلال و حرام خداست كه اگر اطاعت و بندگى بود, به آن عمل كند و اگر معصيت بود آن را ترك نمايد.))(8)
ذكر خداوند حلاوتى دارد كه خداوند به تناسب ظرفيت و قابليت بندگانش از اثرات و نتايج آن, دلهاى مفتوح به ايمان را بهره مند مى گرداند; با عنايت به اينكه خود شخص نيز بايد تحمل بسيار در اين زمينه داشته و زهد و رياضت كشد تا قابل دريافت فيض گردد. امام صادق(ع) فرمود: ((سه چيز است كه مردم توانايى آن را ندارند: گذشت از خطاهاى مردم, همراهى با برادر خود در مالش, بسيار به ياد خدا بودن)) و باز حضرت فرمود: ((شما را نسبت به سخت ترين وظايف واجبه از ناحيه خداوند بر بندگانش آگاه كنم؟ سپس سه چيز را بيان فرمود كه سومين آنها به ياد خدا بودن در همه حال بود.))
گرچه (9)لفظ ذكر اعم از ذكر باطنى و لفظى است, اما مراد از بيان آن ذكر قلبى و باطنى است; به طورى كه شخص داراى حالتى روحانى و معنوى مى گردد كه دايم خداوند را در نظر دارد مى داند كه پروردگار متعال بر اعمالش ناظر است. مصداق اين عمل, جمله حضرت امام خمينى(ره) است كه فرمودند: ((عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد.))
ياد واقعى خداوند حتى به زبان هم بايد خارج از بى حالى و غفلت صورت پذيرد, چنانچه حضرت على(ع) فرمودند: ((خداوند سبحان را از روى سهو و نسيان ياد مكن و از روى سهو و بازيچه فراموش منما, بلكه او را ياد كن; ياد كردنى تمام كه دلت با آن موافق و درون و بيرونت با آن مطابق باشد. و هرگز به حقيقت ذكر خدا نتوانى رسيد, مگر وقتى كه در ذكرت به كلى خود را فراموش كنى و نفست را در كارت نابود سازى.))(10)
حضرت صادق(ع) فرمود: هر كس واقعا به ياد خدا باشد, مطيع او خواهد بود و هر كس كه از خدا غافل شود, مرتكب معصيت خواهد شد. اطاعت از خدا علامت هدايت و ارتكاب معصيت نشانه گمراهى است و ذكر و غفلت, ريشه طاعت و معصيت مى باشند, پس قلب خودت را قبله قرار بده و زبان را حركت نده جز به دستور قلب و موافقت عقل و رضاى ايمان; زيرا خدا به باطن و ظاهر تو آگاه است. همانند كسى باش كه در حال قبض روح است, يا براى محاسبه اعمال در حضور خدا ايستاده است. نفس خود را جز به انجام تكاليف الهى كه مهم است و آن امتثال اوامر و نواهى و وعده و وعيدهاست مشغول مدار, با آب حزن قلبت را بشوى و پاكيزه كن. چون خدا تو را ياد كرده تو نيز به ياد او باش, زيرا او تو را ياد كرد در حالى كه به تو بى نياز بود.
آشنايى تو با ذكر خدا باعث خضوع و حيا و تواضع تو در برابر او خواهد بود, پس اعمالت را فقط براى خدا انجام ده. و اگر ذكر خودت را بنگرى, باعث ريا و خودبينى و جهالت و تندخويى با مردم و بزرگ بينى عبادت ها و غفلت از فضل و كرم الهى مى شود. چنين ذكرى ثمرى جز دورى از خدا ندارد و با گذشت ايام, جز اندوه و وحشت اثرى نخواهد داشت. ذكر خدا بر دو نوع تقسيم مى شود: يكى ذكر خالص كه قلب با آن همراهى مى كند و ديگرى ذكر صارف كه ياد غير خدا را نفى مى كند, چنانكه رسول خدا(ص) فرمود: من نمى توانم مدح تو را بگويم, تو چنان هستى كه خودت را ستوده اى!
پس رسول خدا(ص) براى ذكر خود ارزشى قرار نداد, زيرا به اين مطلب توجه داشت كه ذكر خدا بر ذكر بنده تقدم دارد. پس كسانى كه پايين تر از رسول خدا هستند, سزاوارترند كه ذكر خودشان را ناچيز بشمارند. بنابراين كسى كه مى خواهد ذكر خداى را بگويد بايد بداند كه مادام كه خدا بنده اش را ياد نكند و توفيق ندهد, بنده قدرت ذكر نخواهد داشت.
بنابراين مصداق ذكر در حديث فوق, توجه باطنى است كه حدود الهى در آن رعايت گردد.
اذكار زبانى نيز اگر با نيت خالص و از قلبى سالم براى خدا ادا گردند, موجب تقرب و نزديكى بنده به خدا خواهند شد.(11)

آداب ذكر
خداوند در قرآن كريم چنين مى فرمايد: ((پروردگار خويش را به تضرع و بيم و با صداى غير بلند در بامدادان و شامگاهان ياد كن و از غفلت زدگان مباش, زيرا كسانى كه نزد پروردگار تواند از بندگى وى سرپيچى نكنند و تسبيح او گويند و بر او سجده كنند.))(12)
در اين آيات ياد پروردگار بر دو قسم شده است:
يكى به دل (قلبى) و يكى به زبان و آهسته. ذكر زبانى بلند را چون با ادب بندگى هماهنگى ندارد توصيه نكرده است. در تفسير آيه فوق چنين آمده: تضرع به معناى تملق همراه با خشوع و خضوع است و خيفه نوعى ترسيدن است كه با ساحت پروردگار متناسب باشد. در تضرع نوعى ميل و رغبت به نزديك شدن و در خيفه نوعى ترس به دور شدن نهفته است. انسان در ذكر خداوند حالت شخصى را دارد كه به چيزى كه دوست دارد نزديك مى شود و از آن چه مى ترسد دور مى شود. خداوند سبحان هرچند خير محض است و شرى در او نيست, ذوالجلال والاكرام است, همه اسمإ جمال را دارد كه ما و هر چيزى را به تقرب به درگاهش دعوت نموده و بسويش جذب مى كند, داراى اسمإ جلال نيز هست كه قاهر بر هر چيز است و هر چيزى را از او دفع و دور مى كند. پس ذكر شايسته او كه داراى همه اسمإ حسنى است, به همين است كه مطابق با مقتضاى همه اسمإاش بوده باشد, چه اسمإ جماليه و چه اسمإ جلاليه, و اين صورت نمى گيرد مگر اينكه همراه با تضرع و خيفه باشد. همچنين ذكر قولى است كه در صبح و شام صورت مى پذيرد كه با بعضى از فرائض يوميه تطبيق مى يابد.
در ضمن ذكر مطلوب آن است كه انسان را از جرگه غافلان دور كند و ذكر خدا بر دل, در صبح و شام و هر لحظه و هر ساعت استمرار يابد.(13)
امام سجاد(ع) در درخواست خويش به پروردگار چنين مى گويد: ((و آنسنا بالذكر الخفى)) خدايا ما را با ذكر خفيت مإنوس كن.
پس با توجه به توضيحات بالا, درمى يابيم كه ذكر خفى مرتبه اى والا از ذكر است كه اوليإ الهى آن را از خدا مى طلبند.
امام صادق(ع) فرمودند: ((من كان ذاكر الله فهو على الحقيقه فهو مطيع; كسى كه به حقيقت ياد خداست بنده مطيع و فرمانبردارى است))(14)
با توجه به فرمايش حضرت, چنين انسانى قلب و جانش به نور هدايت و ايمان روشن شده است. حضور در پيشگاه پروردگار, به او اجازه هر كارى را نمى دهد. او در چنين حالتى وصل به منبع كمال است و دلبستگى هاى مادى و تعلقات مجازى نمى تواند از او انسانى سست اراده و ضعيف بسازد. در وجودش مايه هاى پربركت الهى تجلى كرده و بر سراسر وجودش در ظاهر و باطن حاكم شده و راه و روش صحيح زندگى را در نظرش معين مى ساخته است.
براى او حد و مرزهاى گناه و ثواب واضح و روشن شده و قلبش بر گناه مسدود گرديده است.
ذاكر واقعى و مطيع دستورات الهى ظرف وجودش مودب به آداب الهى است و در آن صفات بنده واقعى چون پاكى و درستى رشد و نمو كرده است و آنچه هرزه و نارواست از او رخت بربسته و به وسيله ذكر ضميرش منبع تجلى كمالات و صفات پسنديده گرديده است.
ذكر, انسان را موجودى نورانى و روحانى مى كند كه با پس زدن حجاب هاى كور گناه به مقام كشف و شهود مى رسد و وجودش غرق ديدار جمال معنوى يار مى گردد, به طورى كه از كل عالم چشم مى پوشد و جانش مشحون از عطر لقاى حق مى شود.

ياد خدا, بهترين عبادت
امام سجاد(ع) مى فرمايند: ((من إعظم النعم علينا جريان ذكرك عن السنتنا; از بزرگترين نعمت هاى تو بر ما, روان بودن ذكر تو بر زبان ما است)) ذكر در زبان ما يادآورى اسمإ حق و تفكر و انديشه در بيان و مفهوم آن است. خداوند در قرآن مى فرمايد: ((فاذكرونى اذكركم;(15) مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.))
امام صادق(ع) فرمود: خداى عزوجل مى فرمايد: اى آدمى زاده! مرا در ميان مردم ياد كن تا تو را در ميان گروه بهترى از فرشته ها ياد كنم.(16)
ياد خدا در زمان و مكان خاصى نمى گنجد و مقدار معينى نيز ندارد, بنابراين بشر دائما بايد در حضور پروردگار جهان ياد او را زنده نگاه دارد. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
((آنگاه كه از نماز فراغت يافتيد, باز هم در هر حال ايستاده و نشسته و بر پهلو (در هر حال كه توانيد) خدا را ياد كنيد))(17) از آيه فوق درمى يابيم كه انسان نبايد گمان برد كه فقط در حال نماز (كه از مهم ترين مصاديق ذكر است) بايد متوجه خدا باشد, بلكه تمام لحظات زندگى, حضور خداوند را مى طلبد تا جايى كه امام على(ع) در وصاياى ارزنده اش به امام مجتبى آن را گوشزد مى كند و مى فرمايد: ((در هر حال خدا را ياد كن)).
از قول امام صادق(ع) آمده است كه رسول خدا(ص) خطاب به اصحاب خود فرمود: آيا به شما خبر ندهم از بهترين كارهاى شما كه درجه بلندترى است براى شما و در نزد خدا بهتر شما را پاكدامن مى كند و از پول طلا و نقره براى شما بهتر است و خوبتر از آن است كه با دشمن خود نبرد كنيد و از آنها بكشيد و كشته شويد؟ عرض كردند: يا رسول الله چرا!
فرمود: آن بسيار ذكر خدا كردن است, سپس فرمود: مردى نزد پيغمبر آمد و عرض كرد بهترين اهل مسجد كيست؟ فرمود: آنكه بسيار ذكر خدا كند و رسول خدا(ص) فرمود: به هر كه زبان گوياى به ذكر خدا داده شده است, خير دنيا و آخرت به او داده شده. (18)
علاوه بر ذكر و ياد خدا, محافل و مجالسى كه در آن زمينه ذكر خدا فراهم گردد, از اعتبار و ارزش خاصى برخوردار است.
و باز در اهميت مجالس ذكر پيامبر(ص) فرمود: ((هرگاه بستانها و باغهاى بهشت را يافتيد, آن را گردشگاه خود قرار دهيد! سوال شد اى رسول خدا, باغهاى بهشت كدامند؟ فرمود: مجالس ذكر.))(19)
هر مجلس كه در آن روح و دل انسان متوجه پروردگار و شناخت او باشد و در آن از اوصاف و صفات حق ياد گردد, نه تنها مورد توجه انسانهاى پاك و صالح قرار مى گيرد, بلكه نظر عالم بالا را نيز به خود جلب مى كند. رسول خدا(ص) فرمود: هيچ گروهى مشغول ذكر خدا نشوند, مگر آنكه ملائكه آنان را در ميان خود گرفته و رحمت خدا شامل حالشان شود و آرامش بر آنها نازل گردد و نامشان همراه كسانى كه با آنها بوده اند ياد شود.(20)

آثار ذكر خدا
الف: نظر خدا به بنده
توجه انسان به خدا و اتصال به منبع پرفيض ابدى به وسيله ذكر, اثرات چشمگيرى در زندگى و رفتار و كردار انسان خواهد گذاشت كه به تناسب آن توجه, به ضعف و يا شدت مى گرايد.
امام خمينى(ره) كه خود از عارفان سير الى الله مى باشد, در آثار ياد خدا چنين مى گويد: ((و بدان اى عزيز كه تذكر از محبوب و به ياد محبوب به سر بردن, نتيجه هاى بسيار براى عموم طبقات دارد: اما براى كل اوليإ و عرفا كه خود آن غايت آمال آن ها است و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند ((هنيئا لهم)). (21) و اما براى عامه و متوسطين, بهترين مصلحات اخلاقى و اعمال ظاهرى و باطنى است. انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حق تعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند.
البته از امورى كه خلاف رضاى او است خوددارى كند و از سركشى نفس جلوگيرى كند. اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم, از غفلت ياد حق و عذاب و عقاب او است.
غفلت از حق, كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روزافزون كند, و تذكر و يادآورى از حق, دل را صفا دهد و قلب را صيقل نمايد و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان را برهاند و حب دنيا را كه منشإ خطيئات و سرچشمه سيئات است, از دل بيرون كند و هم را هم واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد. پس اى عزيز! در راه ذكر و ياد محبوب, تحمل مشاق هر چه بكنى كم كرده اى, دل را عادت بده به ياد محبوب, بلكه به خواست خدا, صورت قلب, صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد كه از اين, زادى بهتر براى سلوك الى الله و مصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهيه يافت نشود.))
دلهاى پاك و مستعد آمادگى بيشترى براى پذيرش ذكر خدا دارند و به همان ميزان نيز انوار الهى حاصل از ذكر و توجه به خدا, قلب و روحشان را فتح كرده و به قله هاى كمال نزديك تر خواهد كرد. اين رابطه دو طرفه اى كه از ذكر حاصل مى شود, همان چيزى است كه خداوند در قرآن فرمود: مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم; يعنى به هر مقدار كه خدا در فكر, ذهن و عمل ما اعتبار و منزلت داشته باشد, ما نيز در درگاه الهى از ارزش و اهميت برخورداريم. بنابراين, اثر وضعى ذكر روشن شدن باطن انسانها به نور ذكر و اتصال آنان به عالم بالا و رسيدن به فلاح و رستگارى است.
امام سجاد(ع) در مناجات الذاكرين اين نتيجه از ذكر را چنين بيان مى دارد: ((دستور دادى به ما به ذكر خود و وعده دادى كه در برابر آن ما را ياد كنى كه شرف ما باشد و فخر و احترام و بزرگى ما بدين باشد.))
هنگامى كه انسان به ياد خداست, مورد لطف و نظر پروردگار قرار مى گيرد و باطن و ضميرش متوجه معدن رحمت و فيض ابدى مى گردد و خداوند محبوب او مى شود.
پيامبر(ص) در سخنى فرمودند: ((من اكثر ذكر الله احبه; هر كسى به ياد خدا بيفزايد, بر محبتش نسبت به خدا افزوده مى شود.))
اشاره اى ديگر كه مى توان به آيه مورد بحث نمود, آن است كه اين مورد, يك اصل تربيتى و عاطفى است. ((به ياد خدا بودن يعنى به ياد ذات پاكى كه سرچشمه تمام خوبى ها و نيكى هاست بودن.))(22)

ب: آرامش دل
از ويژگى هاى مهم ياد خداوند, اطمينان قلبى و طيب خاطر است, در قرآن آمده كه ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب; به درستى كه با ياد خدا دلها آرام گيرد)) دنيا محل سختى ها, مشكلات و ابتلائاتى است كه هر روزه مى تواند روح و فكر بشر ضعيف را دچار ناراحتى و گرفتارى كند و از آنجا كه به دست آوردن نعمات و لذايذ اين دنيا همراه تحمل مشقات و تلاشهاى زياد مى باشد, انسان در از دست دادن آنها زود افسرده شده و دچار تشويش و پريشانى خاطر مى گردد. تنها چيزى كه مى تواند سكون و آرامش وى را تضمين كند و از تندباد حوادث زير و رو كننده, روزگار ايمنى بخشد, ياد پروردگار و قرار گرفتن در سايه ذكر خداست. چنين انسانى قلبش به چراغ نور الهى روشن و به سرچشمه عالم بقا متصل است و حوادث به ظاهر بزرگ, نمى تواند او را دچار مشكل نمايد; زيرا كه با ياد پروردگار دلش آرام است و معتقد است كه همه چيز از خداست, هرگاه خواست به بنده اش مى دهد و هر گاه خواست مى گيرد.
لذا داشتن خاطرى آرام و شيرين در مقابل امواج تكان دهنده روزگار, اثر واقعى ذكر خداوند است. در مناجات امام سجاد در دعاى خمس عشر نيز آمده كه: ((الهى ما الذ خواطر الالهام بذكرك على القلوب معبودا; چه شيرين و خوش است خاطره هاى الهام در يادآورى تو بر دلها)).
در مقابل افرادى كه دلشان به ياد خدا آرام مى گيرد, انسانهايى هستند كه به گفته پروردگار در ضيق و تنگى, روزگار مى گذرانند. آنان افرادى هستند كه تمام ذكر و انديشه خود را صرف جمع آورى اموال دنيا, بهره بردارى, لذت و كامجويى به دور از ياد پروردگار مى گذرانند. اينها كسانى هستند كه آن عهد ازلى ياد خداوند را فراموش كرده و به جاى ذكر خدا قلبشان را به زرق و برق ها و تنعمات زودگذر دنيايى سپرده اند, گرچه به ظاهر داراى زندگى هاى آن چنانى و حظ و لذت وافر دنيايى هستند, اما به گفته قرآن در مشقت و تنگنا بسر مى برند, و ((هر كس از ياد خدا روى برگرداند, خداوند زندگى را بر او تنگ مى گرداند)).(23)
و كم نيستند چنين افرادى كه با چشم خود مى بينيم چه زندگى ها و سرمايه هايى از اين دنيا فراهم نكرده اند, ولى در بن بست و سردرگمى اند و لحظه اى آرامش خاطر ندارند و در زندگيشان گشايشى حاصل نمى شود.

ج: بصيرت و روشنايى دل
مطمئنا يكى از نتايج برجسته و سودمند ذكر, نورانيت دل و باطن و بصيرت خاص مى باشد كه خداوند آن را به بزرگانى كه به ياد او بوده اند عطا نموده است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ((ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون; چون اهل تقوى را از شيطان وسوسه و خيالى به دل فرا رسد هماندم خدا را به ياد آرند و همان لحظه بصيرت و بينايى يابند.))(24)
در حديث آمده است كه قلب انسان داراى سه حالت است كه يكى از آنها به قلب مفتوح تعبير شده, و آن قلبى است كه نور ايمان بدان تابش پيدا كرده و بر اثر همين نور, فرداى قيامت ظلمات را درهم مى شكند. و صاحبش با آن نور راه مى رود. بنابر سخن فوق, مى توان گفت كه انسان ذاكر كسى است كه قلبى مفتوح دارد و از دخالت شيطان و نفوذ او بر روح و قلبش در امان است. و اين ميسر نيست, مگر به واسطه مراقبت صحيح در طول اوقات شبانه روز. چنين انسانى بر اثر دوام ذكر, نيرو و قوه اى مى يابد كه با باطن خود حقايق جهان را درك مى كند و خيلى از مسايلى كه براى بشر عادى نهفته و مكتوم مانده است, براى او واضح و روشن مى گردد و به كشف و شهوداتى مى رسد كه علم عادى و تجربى از دسترسى بدان محروم است. خداوند به وسيله ياد خويش نورى در قلوب چنين افرادى حاكم مى كند كه از ترديد و تزلزل مى رهند و از لغزشگاه هاى زندگى نجات مى يابند.
حضرت على(ع) ارتباط ذكر و نورانيت دل را چنين بيان مى دارد: ((دوام الذكر ينير القلب والفكر)).

نهايت آرزوى عارفان
از عالى ترين مراتب ذكر, همانا ذكر خاصان درگاه الهى و نهايتا انقطاع كامل است كه حضرت رسول اكرم(ص) و امامان هدى داراى چنين مراتبى بوده اند.
اميرمومنان على(ع) در مناجات شعبانيه مى فرمايد: ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك; خدايا كمال انقطاع نبوى خود را به من عطا كن.)) اين مقام را خداوند در قرآن كريم به پيامبر(ص) دستور مى دهد: نام پروردگارت را مدام ياد كن و به كلى از غير منقطع شده رو به سوى او كن.))(25)
وظايفى چون نماز شب كه انقطاع از غير را به دنبال دارد, براى مردم واجب نيست, ولى بر پيامبر اكرم(ص) واجب است. خداوند به او فرمان مى دهد كه قسمتى از شب را به مناجات با خدا سپرى كند و به مقام محمود نايل شود.
امامان كه مقتداى ما و چراغ تشخيص راه از بيراهه اند و خود اين منزل را پيموده اند, براى ما انسانهايى كه آرزوى رسيدن به جا پاى آنان و يا لااقل حضور در سايه سار معرفت آنها را داريم مىآموزند كه ((الهى فالهمنا ذكرك فى الخلا والملا والليل والنهار والاعلان والاسرار و فى السرإ والضرإ; خدايا الهام كن به ما ذكر خود را در نهان و آشكار و شب و روز و پيدا و نهان.))(26)
امام سجاد(ع) مى فرمايد: ((خدايا تو بنده دوستت را اهل كردى براى پرستش خود, و دلش را بردى به خواست خود, و او را برگزيدى براى شهود جلوه خود, و روى دلش را پرداختى براى خود, و دلش را فارغ ساختى براى دوستيت, و تشويقش كردى در آنچه نزد تو است و ذكر خودت را به او الهام كردى.))(27)
و امام على(ع) در دعاى كميل از خدا علاوه بر صفات ديگر, دو نعمت را درخواست مى كند: يكى مقام ((شكر)) و ديگرى ((ذكر)): ((إن توزعنى شكرك و ان تلهمنى ذكرك)).
امام سجاد در مناجات با پروردگار, هر گذران از عمر را پسنديده نمى داند تا جايى كه مى فرمايد: ((واستغفرك من كل لذه غير ذكرك; از هر لذتى جز لذت ياد تو طلب آمرزش مى كنم.))(28)

دستور العمل هايى از سالكين طريق ذكر و ياد خدا
حضرت على(ع) در سفارشى به امام مجتبى مى فرمايد: ((فانى اوصيك بتقوى الله اى بنى و لزوم امره و عماره قلبك بذكره; تو را سفارش مى كنم به ترس از خدا و پيوسته در فرمان او بودن و خانه دل را به ياد او آباد نمودن.))(29)
امام خمينى در نامه اى كه از خود به جاى گذاشته, از ذكر و ياد خدا نام مى برد و مى فرمايد: ((… آنچه مايه نجات انسانها و آرامش قلوب است, وارستگى و گسستگى از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دايمى خداى متعال حاصل مى شود (اشاره به آيه شريفه: ((الذين آمنوا وتطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)). )
آنان كه درصدد برتريها به هر نحو هستند, چه برترى در علوم (حتى الهى آن) يا در قدرت و شهرت و ثروت, كوشش در افزايش رنج خود مى كنند. وارستگان از قيود مادى كه خود را از اين دام ابليس تا حدودى نجات داده اند, در همين دنيا در سعادت و در بهشت رحمتند.))(30)

پى نوشت ها:
1 . اصول كافى, ج6, ص100, باب الذكر.
2 . تفسير نمونه, ج17, ص351.
3 . عرفان اسلامى, انصاريان, ج3 حديث ذكر.
4 . انسان / 25.
5 . تفسير الميزان, ج2, 232.
6 . مشكاه الانوار, ص100.
7 . همان, ص98.
8 . همان, ص96.
9 . همان, باب الذكر.
10 . غرر الحكم, ص817.
11 . خودسازى يا تزكيه و تهذيب نفس, علامه امينى, ص169, به نقل از بحار, ج93, ص158.
12 . اعراف / آيات206 ـ 205.
13 . تفسير الميزان, ذيل آيات فوق.
14 . مصباح الشريعه, حديث ذكر.
15 . بقره / 105.
16 . همان.
17 . نسإ / 103.
18 . اصول كافى, ج6, باب الذكر.
19 . مشكاه الانوار, ص100.
20 . همان.
21 . تفسير نمونه, ج2, ذيل آيه مربوطه.
22 . طه / 124.
23 . اعراف / 200.
24 . مزمل / 8.
25 . مناجات خمس عشر امام سجاد, مفاتيح الجنان.
26 . مناجات المحبين, مفاتيح الجنان.
27 . مناجات الذاكرين, مفاتيح الجنان.
28 . سروش هدايت, ج1, وصيت حضرت على(ع) به فرزندش.
29 . همان, نامه امام خمينى(ره).

/

مـــاه در محـــاق زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى

 

ماه در محاق
(ابهام زدايى از زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى ((ميرزايونس رشتى)))

غلامرضا گلى زواره

 

طلوع يك ستاره
در محله ((استاد سرا))ى رشت مردى خوشنام به نام ميرزا بزرگ زندگى مى كرد, وى نزد ميرزا عبدالوهاب مستوفى ـ مسوول دفتر مالياتى آن زمان ـ به تحرير انشإ اشتغال داشت و به همين دليل به ((ميرزا)) معروف بود. به سال 1298 هـ.ق (مطابق 1257 هـ.ش) و در حالى كه ناصرالدين شاه قاجار سى و چهارمين سال حكومت خود را سپرى مى كرد, ميرزا بزرگ صاحب فرزندى گرديد كه او را ((يونس)) ناميد اين نوزاد از همان اوان طفوليت به ((ميرزا كوچك)) شهرت يافت و تا پايان عمر به نام كوچك خان يا كوچك جنگلى معروف بود.(1)
يونس ملقب به ميرزا كوچك, در حالى ديده به جهان گشود كه ايران در حال از دست رفتن بود, پدرش ـ ميرزا بزرگ ـ از اين وضع رنج مى برد اما چه مى توانست بكند, جلادان زبان ها را بريده و دست ها را به زنجير بسته بودند, داس استكبار با همكارى استبداد و نفاق خوشه هاى هويت اصيل اين سرزمين اسلامى را خرمن مى كردند و نابخردانه به بهاى مقاصد باطل و هوس هاى هرزه خويش بر باد مى دادند; در چنين فضاى تيره و تارى فرياد فداكاران در گلو خاموش مى گشت و در مواقعى سند رسوايى جفاكاران را بر بالاى دارها به نمايش مى گذاردند اما مادران, اين شيرزنان عرصه همت و ايمان كه در مكتب تشيع و مجلس فاطمه زهرا(س) و زينب كبرى درس پارسايى و پايدارى مىآموختند كودكانى شيرصفت به دنيا مىآوردند و چنان در پرورش آنان مى كوشيدند كه در سنين نوجوانى و جوانى پوينده راه حماسه سازان كربلا مى گشتند و همچون حضرت قاسم بن حسن(ع) و حضرت على اكبر(ع) پرچم افتاده از كف ياران را به دوش كشيده و ديگر بار نغمه فرحزاى توحيد را در فضاى آشفته ايران كه آغشته به شرك و نفاق بود فرياد مى كردند و مادر يونس در زمره اين زنان شجاع و با استقامتى بود كه تصميم گرفت با تلاشهاى تربيتى فرزندى تحويل جامعه اسلامى دهد كه ابرهاى تيره و تارى را كه آسمان ايران را در هاله اى غمناك و حزن انگيز فرو برده بود برطرف سازد و تابش خورشيد حقيقت, عدالت و استقلال را به جويندگان حقايق ناب بشارت دهد.
ميرزا بزرگ كه از اين همه بيداد به ستوه آمده بود براى نوباوه اش از دلاورىهاى قهرمانان صدر اسلام و حماسه آفرينان دشت نينوا داستان ها مى گفت و حماسه بزرگمردانى را در گوش فرزندش زمزمه مى كرد كه به نيت استقرار حاكميت راستى, درستى و انصاف قصد براندازى حكومت ضحاكان زمان را داشتند, ميرزا كوچك ضمن پيمودن مسير رشد و شكوفايى با چنين پرورش هايى به سوى سنين بالاتر گام مى نهاد و با آن هوش و فراستى كه داشت در همان دوران صباوت احساس مى كرد كه دود بيداد همه جا را فرا گرفته و خاك وطن اسلامى دستخوش چپاول استعمارگران و دستگاه ستم حكومت مركزى قرار گرفته است.
اين كودك در چنين حال و هوايى در خانه اى كوچك, ساده و سرشار از صفا و صميميت و به دور از شرارت هاى عوامل سلطنتى كه فكرى جز اندوختن مال و اهدافى به غير از كسب شهرت هاى كاذب و فناپذير ندارند به سير زندگى خويش ادامه مى دهد, فضاى آميخته به صداقت محله ((استاد سرا)) كه همچون هواى پاك شمال و باران هاى مداوم آن طراوت ويژه اى داشت دل كوچك اين طفل را جلا مى بخشد و فطرت و وجدان او را از غبار و تعفنى كه شب پرستان كوردل پديد آورده اند برطرف مى كند.

پيگيرى تحصيلات در رشت, قزوين و تهران
يونس پس از آن كه خواندن و نوشتن را در يكى از مكتب خانه هاى زادگاهش آموخت, در سنين نوجوانى يا جوانى, بر حسب علاقه هاى درونى و تربيت هاى خانوادگى تصميم گرفت به فراگيرى علوم دينى و معارف قرآنى و روايى روى آورد, به همين دليل ساليانى در مدرسه حاجى حسن واقع در صالح آباد(2) و مدرسه جامع رشت(3) به يادگيرى زبان و ادبيات عرب, منطق, مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتى در يكى از حجره هاى طبقه اول مدرسه نايب الصدر واقع در بازار زركشان سك(4)ونت داشت و گويا در اين مكان نيز در پى فراگيرى علوم دينى بود. ميرزا يونس جوان, تحصيلات مقدماتى را تا تاريخ 1312 هـ.ق در مدارس وطنش فراگرفت, از آن پس به تحصيلات عالى تر در صرف و نحو, معانى و بيان, منطق و اصول فقه و فقه اقبال نشان داد.
در سال 1322 هـ.ق در عالى ترين درس دوره سطح حوزه علميه يعنى آموختن كفايه الاصول شركت كرد, استادش در اين رشته از علوم دينى, آيه الله سيد عبدالوهاب صالح ضيإبرى (1294ـ1357 هـ.ق) بود كه در زمره معاريف شهرستان صومعه سرا به شمار مىآمد و جزو جوان ترين مجتهدين استان گيلان محسوب مى گشت زيرا در سن 28 سالگى به اين درجه نائل آمد, اين فقيه فرزانه در مكتب آخوند خراسانى تربيت شد و تحت تإثير انديشه هاى استادش قرار گرفت و به همين دليل رهبرى روحانيت رشت را در انقلاب مشروطه عهده گرديد, ميرزا يونس نيز با الهام از تلاش هاى مبارزاتى آيه الله ضيإبرى به عرصه هاى سياسى روى آورد و به مجاهدين و مشروطه طلبان پيوست, گفته مى شود در هنگام فتح تهران كه به سال 1326 هـ.ق توسط مشروطه خواهان انجام گرفت ميرزا كوچك خان در حوزه علميه قزوين مشغول تحصيل بوده و همراه مبارزان گيلانى كه براى فتح تهران حركت كرده بودند مدتى در پى فتح قزوين در اين شهر ماند, نامبرده مدتى در مدرسه صالحيه قزوين و در مدرسه محموديه تهران ادامه تحصيل داد و با توجه به اين كه كسب معارف دينى را در عرصه فقه و اصول در مدارس رشت تا حد سطح آموخته بود, مى توان خاطر نشان ساخت كه ساليانى نيز در حوزه هاى علميه قزوين و تهران در دروس خارج فقه و اصول حضور يافته باشد و در مجموع تحصيلاتش حدود ده سال در اين عرصه به درازا كشيده است.(5)
ذوق سليم اين روحانى جوان او را در ضمن تحصيلات به حفظ و ضبط اشعار متقدمين شعرا وا مى داشت و گاهى نيز اشعارى به رشته نظم مى كشيد, با اين توانايى علمى و ويژگى هاى ذوقى و با طى مسير طبيعى فراگيرى علوم دينى آن هم با كسب موفقيت در سطحى عالى مى بايست ميرزا كوچك خان به تبليغات دينى و نشر اطلاع رسانى در فرهنگ اسلامى بپردازد و به قول برخى نويسندگان, توانايى رسيدن به قله اجتهاد در وجودش ديده مى شد و در مدرسه محموديه واقع در سرچشمه تهران خود را براى اجتهاد آماده مى كرد كه حوادث و رويدادهاى كشور مسير افكارش را تغيير داد و عبا, نعلين و عمامه را به تفنگ, فشنگ و نارنجك مبدل ساخت(6) اما وى با باورى دينى و التزام عملى به ارزش هاى مذهبى و اعتقادى راسخ چنين راهى را برگزيد و به هيچ عنوان از عقايد مذهبى خود دست برنداشت و روح ديانت و راستى و درستى چون جويبارى در اعماق وجودش جارى بود و همراه با خونش در اعضإ و جوارحش گردش داشت. خاطراتى كه از طلاب و دوستان ايام تحصيلش شنيده شده مويد اين معناست كه ميرزا كوچك خان از همان سنين نوجوانى و جوانى داراى صفاتى عالى و خلق و خويى ممتاز بوده و در بين افراد همسال خويش به عنوان شاگردى با استعداد و داراى هوش سرشار, صراحت لهجه, حامى عدالت و انصاف و طرفدار مظلومان و محرومان صالح به شمار مى رفته است, هر كس به ديگرى تعدى مى كرد يا كمترين اجحاف و بى اعتدالى روا مى داشت با مخالفت وى و خشم اين طلبه با ايمان مواجه مى گشت, تجاوز دانش آموختگان را به حقوق يكديگر چه در داخل مدرسه و چه بيرون ازفضاى آموزشى تحمل نمى كرد و بى پاسخ نمى گذاشت و شخص مجرم منتظر مجازات ميرزا كوچك خان بود.(7)

رفتار شناسى
ميرزا كوچك خان جوانى خوش اندام, مودب و فروتن بود, چشمانى زاغ, سيمائى متبسم, بازوانى ورزيده و پيشانى باز داشت, در روابط اجتماعى با دوستان, خويشاوندان و آشنايان بسيار خوش برخورد, باعاطفه و توإم با صميميت بود و از جنبه روحى, عفيف و انسانى معتقد به فرائض دينى و مومن به اصول اخلاقى به شمار مىآمد, با قرآن بسيار مإنوس بود و در تصميم گيرىها به اين كلام آسمانى تفإل مى زد و به استخاره عقيده خاصى داشت و اغلب كارهايش را با استخاره انجام مى داد, هيچ گاه واجباتش ترك نمى گرديد و از نماز, روزه و حتى عبادات مستحبى نيز قصور نمى كرد, غالبا در بين دو نماز آيات ذيل را با حالت معنوى زمزمه مى كرد: ((ومن يتوكل على الله فهو حسبه)) (طلاق3/); ((قل اللهم مالك الملك)) (آل عمران / 26) ((ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله)) (آل عمران / 69) دائما ورد زبانش بود. (8)
اعتقاد داشت اقدام به هر كار مهمى چنانچه با مشيت الهى نباشد ثمرى ندارد, انسانى ساكت متفكر و آرام بود, گرچه نطاق نبود ولى آهسته, سنجيده و حساب شده سخن مى گفت. اظهاراتش اغلب با لطايف و مزاح توإم بود و خود نيز از مطايبات ديگران لذت مى برد, در قيافه اش جذبه اى بود كه هر كس با وى روبرو مى شد به ندرت اتفاق مى افتاد كه مجذوب متانت و مسحور بياناتش نگردد. در موقعى كه قزاقان ايرانى به اسارت او در مىآمدند با سخنانى گرم و دلنشين با آنان صحبت مى كرد و ضمن آشنا نمودن آنان به حقايق امور اين افراد را مفتون اخلاق و حركات خويش مى ساخت به نحوى كه با ديدگان اشكبار و دل هاى آكنده به مهر و محبت او را وداع كرده و به اوطان خويش باز مى گشتند. در جنگ ماكلوان نيروهاى ميرزا كوچك خان اسيران را با عزت و احترام مرخص كردند و با دادن خرجى و لباس لازمه آزادمنشى را در حقشان بجا آوردند, اين گونه رفتارها بر نيك نامى و حسن شهرت اين مرد مبارز و همراهانش مى افزود و از خصال نيك آنان حكايت داشت, گرچه تضمينى نبود كه همين افراد آزاد شده براى دومين و چندمين بار به سركوبى نيروهاى جنگلى نيايند كما اين كه چند نفر از آنان در جنگ ماسوله شركت كردندو بدين گونه قول شرف خود را زير پا نهادند.(9)
اگرچه دل پرخونى از دولت مركزى داشت اما خواهان خونريزى و رويارويى عجولانه نبود و تا آنجا كه امكان داشت سعى مى كرد دل ها را تسخير كند, با قلب رئوفى كه داشت از خطاها چشم مى پوشيد و امكان بازگشت را براى مخالفين باز مى گذاشت گرچه هر چه بيشتر عطوفت مى ورزيد كمتر محبت مى ديد اما اين بار گران براى ميرزاى متعهد چندان مسئله اى نبود, با دورانديشى هاى خردمندانه جلودار بسيارى از جهالت ها و غرض ورزىها بود و اگرچه نسبت به مسايل و حوادث روزگار يك تلاطم روحى داشت اما چون كوه با صلابت و پابرجا بود و اين ويژگى از اهداف خدايى و استحكام عقيده او حكايت مى كرد.(10)
ايمان, حسن عقيده, صفاى باطن و راستى در روح و روان اين روحانى سياستمدار موج مى زد و با چنين اوصافى با حوادث روزگار مقابله مى كرد و تابعان و همدستان خود را رهبرى مى نمود, هيچ سياستى را مفيدتر و موثرتر از راستى و درستى نمى شناخت و به همين جهت زبانش به غير حق گويا نبود و بسيار مشتاق بود كه دوستانش اين شيوه را پيشه خويش كنند:
به گيتى به از راستى پيشه نيست
زكژى بتر هيچ انديشه نيست
و اين نكته اخلاقى را مراعات نمايند كه:
من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم(11)
موقعى كه برخى از افراد افراطى رفتار وى را مورد انتقاد قرار دادند در جوابشان نوشت: بنده عقيده دارم كه افكار مردم را براى سوق به سوى يك نهضت ضد استكبار و استبداد تبليغات صادقانه و محترم شمردن باورها و سنت هاى پسنديده مهيا مى كند و اين روش از صد هزار قشون و آهن و آتش بهتر است, اهالى ايران كه معتقد به مذهب مى باشند زير بار هيچ گونه مرام مفرط و تند و خشن نمى روند.(12)

سلحشور مسلمان
كوچك خان بر اين باور بود كه بر هر مسلمان پاكدل ايرانى فرض است كه وظيفه اش را نسبت به كشور و هم ميهنان خود ادا كند و به تناسب بهره منديش از اجتماع, خير و فايده اى به آحاد جامعه برساند و حصول اين منظور جز در سايه سعى و مجاهدت به دست آمدنى نيست و نبايد در مقابل دشمنان داخلى و خارجى اغماض نمود:
اظهار عجز نزد ستم پيشه زابلهى است
اشك كباب باعث طغيان آتش است
نظرش اين بود كه افراد همفكر و داراى مقصودى مشترك و با انگيزه اى مقدس مى توانند به مشكلات فائق آيند و مصالح اجتماعى را تإمين كنند و چنانچه غير اين باشد توفان ستم همه را نابود مى كند, رسيدن به اين تفكر مردانى صديق و مورد اعتمادى مى خواهد كه جان شيرين خود را در طبق اخلاص نهاده و وارد عرصه كارزار شوند:
ترك مال و ترك جان و ترك سر
در طريق عشق اول منزل است
و به قول حكيم صبورى گيلانى:
بى تإمل اى خرد كشتى مران در بحر عشق
بايد از خود درگذشت آنگه از اين دريا گذشت
وى به استقلال واقعى ايران مى انديشيد و مى گفت چنين استقلالى بايد بدون اندك مداخله قواى بيگانه تإمين شود, اصلاحات اساسى صورت گيرد, از تشكيلات فساد جلوگيرى شود, البته اين استقلال مقدمه اى براى اتحاد و اتفاق عموم مسلمانان است. (13)
ميرزا پيش از آن كه يك فرد انقلابى باشد انسانى مسلمان بود و هيچگاه به مغزش خطور نمى يافت كه مقدرات دينش را تحت الشعاع افكار انقلابى قرار دهد و همه مظاهر انقلاب را از دريچه ديانت مى نگريست, در آخرين نامه اى كه در واپسين لحظات عمرش در تاريخ 5 عقرب سال 1300 هـ.ش به ميرآقا عربانى نوشته ضمن گله از بى وفايى دوستانش نوشته است: با رويه اى كه دشمنان در پيش گرفته اند شايد بتوانند بطور موقت يا دايم توفيق حاصل كنند ولى اتكإ من و همراهانم به خداوند دادگرى است كه در بسيارى از مهالك حفظم نموده است… بلى آقاى من امروز دشمنان, ما را دزد و غارتگر حساب مى كنند در حالى كه هيچ قدمى جز در راه آسايش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشته ايم ما اين اتهامات را مى شنويم و حكميت را به خداوند قادر حاكم على الاطلاق واگذار مى كنيم.(14) در نامه به رشيدالممالك در 15 ثور 1299 هـ.ش خاطر نشان مى نمايد بنده به حول و قوه الهى مستغنى از هرگونه كمك و معاضدت بوده هيچ چيز بر عزم آهنين و عقيده متين و استوارم رخنه پذير نيست ليكن چون منافع مملكتى در مد نظر و مصالح جمعيتى در گذر سيلاب محو و فناست يقين است اگر رجال نامى و عناصر مقتدر باصداقت پيش آيند نتيجه عمليات چند ماهه آنان بر خدمات چندين ساله ام سبقت مى جويد, سلامت نفسم هيچ وقت آثارى از بغض و كينه يا حس انتقام درباره مخالفين جاهلم از بنده باقى نمى گذارد و همه وقت حاضرم در صورت صدق و صفا آغوش برادرانه را براى پذيرايى آنان باز نمايم. و در فراز ديگرى از اين نامه رشيد الممالك خلخانى را كه سابقا از متحدين جنگل بود و در اين وقت با قواى بلشويك همراه شده بود چنين نصيحت مى كند: محقق است كسى كه در محيط تفكراتش تنها فتنه, فساد, خودستايى, عناد, غارت و شرارت است, نمى تواند قضاياى اجتماعى, مسايل نوعى و مصالح مملكتى را به ديده دقت و اهميت بنگرد و ممكن نيست به تبليغات عدالت شعارانه متمايل شود, چشم باز كن و از پرده جهل بيرون خرام, افق عالم را مشاهده و تغييرات زمانه را معاينه نما, سوانحى كه در كشور بلا ديده ما روى داده و سلطه اى كه دشمنان به اين آب و خاك تحميل نموده اند بديده عبرت ملاحظه نماى, اگر امروز نجنبى فردا در قيد سلاسل اسارت و ادبار مقيد و مسلوب و راه چاره ات مسدود خواهد شد از آه دل مظلومان بپرهيز, از مكافات دهر برحذر باش, نتيجه سيئات اعمال شما و امثالتان است كه دشمنان خارجى بر ما چيره و خائنين داخلى را به ما خيره ساخته اند و بالاخره قهر و غضب الهى فنإ شما و ما را با قلم تقدير خواهد نوشت. آقاى رشيد الممالك براى جبران ستم هاى گذشته و ترميم خرابى هاى گذشته و براى كسب رضايت پروردگار به خود بپرداز, پاى مردانگى بر ركاب همت محكم ساز, به رإى العين مشاهده نمودم هر كس راه خيانت پيش گرفته است روزگار با پنجه انتقام اندام او را فشرده كه جز راه آخرت يا گوشه ندامت و عزلت طريقى نسپرده است.(15) مفاخرالملك براى درهم كوبيدن قواى ميرزا كوچك خان به سوى آبادى كسما حركت كرد اما به دليل يورش مجاهدان جنگلى وى و همراهانش شكست خوردند و قصد فرار داشتند كه به دستور ميرزا كوچك خان, مفاخر الملك را زنده دستگير كردند, مفاخرالملك پس از اسارت التماس كرد كه به او آزارى نرسانند و وى را نزد كوچك جنگلى ببرند و هر حكم كه او درباره اش بنمايد از جان و دل فرمان بردار باشد, مجاهدان قبول كردند و چون نامبرده با ميرزا مواجه گشت با عجز و شرمندگى از وى امان طلبيد, كوچك خان كه مردى نرم دل و اهل عفو و گذشت بود دستور داد او را به خانه يكى از مجاهدين ببرند تا شخصا در فرصتى مقتضى محاكمه اش كند و تإكيد كرد كسى حق ندارد به وى صدمه اى برساند اما به اشاره حاج احمد كسايى با ضربه تير محمد حسن نامى, مفاخر الملك كشته شد, ميرزا كوچك خان از اين رفتار آزرده خاطر گشت و با خشم و اعتراضى شديد گفت: چرا درباره يك اسير اين گونه رفتار كرده ايد و يكى از علل اختلافات بعدى ميرزا و حاجى احمد از همين مسإله ريشه گرفت.(16)
چون بلشويك ها تبليغات شديدى عليه كوچك خان آغاز كردند وى طى نامه هايى به حاميان آنها از جمله مديوانى به افشاى حقايقى پرداخت و در مكتوبى خاطر نشان ساخت: ((رفقاى شما دو سه نفر جاهل را با چند نفر از خودشان ضميمه كرده اسم آن را كميته انقلاب گذاشتند و آن بدبختى ها را در ضمن اكثريت مغلوب اراده خود كرده و آلت نمودند تا خودسرى شان را تحكيم نمايند ولى بايد بدانند من و رفقايم محال است آلت دست آنها بشويم, من, بى شرف مى دانم آن كسى را كه حقوق حاكميت و استقلال ملت خود را با دست خويش فداى شغل و مقام بيهوده كرده, ملتى را اسير چهار نفر خودخواه افراطى كه غير از رياست چيز ديگرى نمى خواهند قرار دهند, من استقلال ايران را خواهانم, من بقاى اعتبارات ايران را طالبم, هر كس كه در امور داخلى ما دخالت كند او را مثل انگليس و نيكلاى روسى و درباريان مرتجع ايران متعدى مى دانيم, من آلت دست قوىتر از شما نشدم, ما به شرافت زيست كرده ايم و اين انقلاب را طى كرده ايم.))(17)
در نامه به يكى از انقلابيون ترك به نام يوسف ضيإ بيگ نيز در جهت خنثى نمودن تهمت هاى بى اساس منافقان و دشمنان دوست نما از افرادى سخن گفت كه به هر سازى رقصيده اند, روزى نوكر روسها, زمانى ملازم انگليس ها و وقتى كاركن آلمان ها, روزى مستبد و هنگامى مشروطه خواه هستند, افزود اين گونه اشخاص به هر لباسى درآمده تا خرابكارى كنند و حالا آزادى طلب شده اند ولى بنده را دزد, خيانت كار و ضدانقلاب معرفى مى كنند, عمليات آنان ضررهاى زيادى بوجود آورده و احساسات مسلمانان را برانگيخته اند خيلى عجيب است با اين همه خراب كارى متنبه نمى شوند, هنوز جميع ابواب را بر روى بنده و همراهانم مسدود كرده اند و بى رحمانى به نام آزادى مرتكب اين همه خيانت مى شوند به اين جهت ساكت مانده ام كه به همه بفهمانم با احدى از دشمنان دست مودت دراز نكرده و نخواهم كرد.(18) اين مسايل از روحيه سازش ناپذيرى و ميزان اعتقادات ميرزا كوچك خان و پافشارى او بر موازين دينى حكايت دارد.

پى نوشت ها:
1 . قيام جنگل, مقدمه اسماعيل رائين, ص8 و نيز يادداشت هاى ميرزا اسماعيل جنگلى, ص54, حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص17 ـ18.
2 . اين مدرسه 1/5 قرن قدمت دارد و چندى پيش توسط مرحوم آيه الله احسان بخش براى تجديد بناى آن اقدام شد.
3 . مدرسه و مسجد جامع توسط حاج جمال ـ پدر هدايت الله خان رشتى احداث شد كه حدود 260 سال قدمت دارد, حدود 80 يا 90 سال قبل اين دو مكان مقدس در يك آتش سوزى از بين رفت اما چهل سال قبل با همت مرحوم آيه الله ضيابرى و با همكارى آيه الله بحرالعلوم و آيه الله سيد حسين رودبارى و عده اى از بازاريان تجديد بنا شد.
4 . مدرسه مذكور در حدود 210 سال قبل به همت مرحوم ميرزا على نايب الصدر بنيان نهاده شد (روزنامه جمهورى اسلامى ـ دوشنبه 14آبان 1380)
5 . سردار جنگل, ابراهيم فخرايى, ص35, قيام جنگل, ص;54 از آستارا تا استرآباد, منوچهر ستوده, ج 1, بخش اول, ص;259 تاريخ معاصر ايران, كتاب نهم, ص;283 تاريخ بيست ساله ايران, حسين مكى, ج1, ص;491 سياست دولت شوروى در ايران, م.ع. منشور گرگانى, ص;30 دائره المعارف تشيع, ج1, ص;181 گلشن ابرار, ج1, گروهى از نويسندگان, ص478.
6 . سردار جنگل, ص;35 فصولى از تاريخ مبارزات سياسى و اجتماعى ايران, ضيإالدين الموتى, ص82.
7 . سردار جنگل, ص36.
8 . شهداى روحانيت شيعه در يكصدسال اخير, ج1, على ربانى خلخالى, ص151.
9 . سردار جنگل, ص38 و 75.
10 . حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص92 ـ 93.
11 . سردار جنگل, ص44 ـ 45.
12 . قيام جنگل, ص196 ـ 197.
13 . برگرفته از كتاب سردار جنگل, ص52 به نقل از روزنامه جنگل, شماره 28, سال اول.
14 . مجله پيام انقلاب, شماره 74, ص;44 گلشن ابرار, ج1, ص419.
15 . قيام جنگل, ص237 ـ 238.
16 . قيام جنگل, ص24 ـ 25.
17 . نامه ميرزا كوچك خان به مريوانى در ذيقعده سال 1338 هـ.ق (نك: قيام جنگل, ص183 ـ 184).
18 . بخشى از مكتوب ميرزا كوچك خان در تاريخ 23 ذى حجه 1338 هـ.ق به آقا يوسف ضيإ بيگ.

/

ياد ها و خاطره ها

يادها و خاطره ها

حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان


پيوند امام
در اولين روز ورود به قم در شهريور سال 1341 مشتاقانه به زيارت امام رفتم و با اولين زيارت امام عشق و علاقه ام صد چندان شد. تمام هستى و جان و دل و آرزويم را در امام يافتم اين دلبستگى و شيفتگى را هرگز و هرگز با هيچ زبان و بيان و قلمى نمى توانستم و نمى توانم توصيف كنم و حتى اكنون بعد از دهها سال تصور آن براى خودم هم ناممكن مى نمايد.
در آن زمان زيارت امام در دو وقت براى ما ميسورتر بود يكى در مسجد سلماسى و به هنگام تدريس امام و ديگرى به هنگام مغرب و نماز جماعت.
گرچه در آن زمان هيچ چيز از درس امام نمى فهميدم اما حضور در مسجد سلماسى و نشستن در كنارى و تماشاى چهره امام و شنيدن آهنگ دلنشين صداى امام برايم از هر بزم و شنيدن هر موسيقى لذت بخش تر بود.

نماز جماعت امام
برخلاف عموم بزرگان حوزه و مراجع كه برحسب رتبه و شإنى كه داشتند در مساجد بزرگتر و معروف تر و مكانهاى حساستر صحن و حرم حضرت معصومه اقامه جماعت داشتند, لكن امام ظاهرا تقريبا تنها شخصيت بزرگى بودند كه در خانه نماز مى خواندند و فقط افراد انگشت شمارى براى نماز خواندن پشت سر ايشان موفق مى شدند.
امام نماز جماعت را در بيرونى مى خواندند و بيرونى ايشان در آن زمان مشتمل بر يك اطاق و هال كوچك بود كه يك در از حياط به حياط اندرونى و يك در از هال به اتاق محل زندگى امام داشت. محل اندرونى آن زمان بعدا كه رفت و آمدها گسترش يافت يعنى بعد از آزادى امام از زندان در سال 43 تبديل به بيرونى شد و خانه اى كه در ضلع شمالى منزل امام بود به عنوان اندرونى مورد اجاره قرار گرفت و درى به آنجا گشوده شد.
هال و اتاق بيرونى مجموعا براى نماز جماعت ظرفيت بيش از حدود 20 نفر را نداشت و اگر برخى شب ها چند نفرى بيشتر مىآمدند ناچار درى كه به اطاق محل زندگى شخصى امام باز مى شد را نيز مى گشودند و با عقب زدن تشك و رختخواب كرسى امام به نماز مى ايستند طول زمستان آن سال يعنى سال 41 اين توفيق را داشتم كه عليرغم اقامه جماعت مغرب ها, در مدرسه فيضيه كه پرجمعيت ترين نماز جماعت طلبه ها در قم بود در آن هواى سرد و پرسوز قم دوان دوان تا محله يخچال مى رفتم تا نماز را پشت سر امام بخوانم. شيوه قرائت امام, آهنگ صدايش, اذكارش و تعقيباتش و حتى چگونگى به دست گرفتن و شيوه چرخاندن دانه هاى تسبيح اش در هنگام تسبيحات حضرت زهرا(سلام الله عليها) برايم دلربا و لذت بخش بود. يك شب كه نماز را در اتاق اندرونى و در كنار كرسى امام خواندم از شدت شوق بعد از نماز عبايم را در همان اطاق جا گذاشتم و بيرون كه آمدم متوجه شدم البته آن زمان هنوز ملبس به لباس روحانى نشده بودم و عبا را به خاطر سرماى پرسوز قم دوش مى گرفتم. فردا شب كه براى نماز مشرف شدم ديدم امام عبا را خيلى منظم تا كرده اند و در كنارى گذاشته اند. اين عبا به خاطر اين كه يك شب در اتاق امام مانده بود و به دست امام متبرك شده بود همواره برايم دوست داشتنى و زيبا بود هرچند بسيار كهنه و در واقع عباى دست دومى بود كه پدرم ديگر از آن استفاده نمى كرد و من براى خود برداشته بودم.

اوج شيفتگى
شش ماهه دوم سال 41 برايم آغاز و در عين حال اوج شيفتگى و عشق لذت بخش به امام بود. در عالم چهره اى زيباتر و دلنشين تر از چهره امام نمى ديدم. نام زيبايش, پيشانيش, ابروانش, لبهايش و گونه هاى درخشانش, محاسنش, قامتش, شيوه راه رفتنش, آهنگ صدايش, خطش, طرز عمامه اش و خلاصه تمام رفتارهايش آنچنان برايم جذاب و دلربا بود كه ديگر هيچ چيز و هيچ كس برايم جلوه اى نداشت. انعكاس هر آنچه در فطرت دست نخورده و تصورات بى پيرايه كودكانه ام نسبت به خدا و جمال و جلال او داشتم در چهره ملكوتى و الهى امام مى ديدم. امام را نماد و نمودى از پيغمبر اكرم(ص) و ائمه معصومين و جلوه اى از زيبايى ها و نورانيت آنان, احساس مى كردم و عشق و محبت به او برايم عشق و محبت به خدا و تمام انبيإ و ائمه معصومين(ع) بود و پيروى و اطاعت از او را, پيروى و اطاعت از خدا و معصومين عليهم السلام يافتم.
در آن شرايط تمام غصه ام اين بود كه چرا توده مردم و عامه طلاب درست امام را نمى شناسند يا اصلا نمى شناسند و چرا همين عشق و شور را نسبت به امام ندارند. برايم قابل تحمل نبود كه يكى از هم حجره اى هايم كه يك طلبه مشهدى بود مقلد امام بودنم را مسخره مى كرد و مى گفت تو از ميان پيغمبران جرجيس را پيدا كرده اى! تولاى نسبت به امام تبراى نسبت به چنين افرادى را در درونم مشتعل مى كرد. همانطور كه شعاع و امتداد تولاى امام هر كسى كه امام را دوست مى داشت تا منتسب به او بود, در بر مى گرفت هر كس كه شاگرد امام بود, مقلد امام بود, دوستدار امام بود, برايم دوست داشتنى و محبوب بود.
خانه امام, محله يخچال قاضى, مسجد سلماسى هم برايم از محبوبيت ويژه اى برخوردار بود, زمانى كه تازه امام تبعيد شده بود و هنوز خانه امام در محاصره مإمورين امنيتى شاه بود و نمى گذاشتند به زيارت خانه امام برويم حداقلش اين بود كه در حال عبور ديوار خانه امام را زيارت مى كرديم و وقتى مادر و خواهرانم به قم مىآمدند با هم آنجا مى رفتيم و اشك ريزان ديوار كاه گلى خانه امام را در برابر مإموران مى بوسيديم!

فضاى سياسى حوزه ها
تا آن زمان حوزه هاى علميه به جز افراد استثنايى به طور كلى و عموما از مسايل سياسى دور بود. عدم گرايش به اطلاع از مسائل سياسى از يك سو, و سلطه مطلق رژيم بر تمام وسائل ارتباط جمعى و تك صدايى آنها در خدمت به رژيم و آميخته بودن آنها به محرمات و منكرات باعث شده بود كه روحانيون و طلاب از اين مقولات فاصله بگيرند.
با شروع نهضت, خواندن روزنامه تدريجا در بين طلاب رواج يافت, اما داشتن راديو تا سالها بعد از شروع نهضت همچنان به صورت يك امر منكر تلقى مى شد.
شهيد محمد منتظرى براى اين كه راديو را وارد زندگى افراد كند ابتدا به عنوان قرض, پولى را در حد خريد يك راديوى كوچك از طرف قرض مى گرفت, سپس به بهانه يا مناسبتى به خانه او مى رفت و در حالى كه خود همواره راديو همراه داشت و به اخبار گوش مى داد به ظاهر راديو را در آنجا جا مى گذاشت و بعد از آن هم پس نمى گرفت و بدين ترتيب استيحاش داشتن راديو تدريجا براى طرف از بين مى رفت, البته آغاز به كار صداى روحانيت در سالهاى بعد كه از بغداد پخش مى شد و توسط جناب آقاى دعايى تهيه و اجرا مى گرديد نقش موثرترى در راه يافتن راديو به منازل طلاب و متدينين داشت.
اما تلويزيون به لحاظ فساد فراگير آن هرگز تا پيروزى انقلاب اسلامى در زندگى روحانيون و حتى ساير اقشار متدين و مقيد راه نيافت.
اينجانب خود در نجف اشرف راديو داشتم و به اخبار صداى ايران و راديوهاى عربى گوش مى كردم اما هرگز جرإت ابراز آن را به غير دوستان همفكر و طرفدار امام نداشتيم.

تلاش براى انزواى دين
فضايى كه دستهاى پنهان و آشكار, مخصوصا در حوزه نجف طى دهها سال برنامه ريزى, حاكم كرده بودند باعث شده بود كه حتى بخشهاى عظيمى از فقه شيعه كه دقيقا مرتبط با مسائل اجتماعى, سياسى, اقتصادى و… مى باشد مورد بى توجهى قرار گيرد و قرآن كه در سراسر آن درس زندگى و نظام جامع حكومتى موج مى زند مورد غفلت واقع شود.
تلاش استعمارگران و ايادى مرموز آنان در طول دهها سال بر اين بود كه در درجه اول دين را بطور كلى از جامعه برچينند و حداكثر آن را به صورت بى روح و فقط در قلمرو مسائل فردى محدود كنند وضعيتى را به وجود آورده بودند كه از قرآن اين كتاب زندگى, فقط مجالس ختم مرده ها و سر قبرها تداعى شود. اتفاقى نبود كه وقتى مى خواستند براى گورستان و محل دفن مرده ها نامى انتخاب كنند ياد حضرت زهرا(س) مى افتادند و بهشت زهرا درست مى شد امابراى دانشگاه و ذوب آهن و خيابان ها و ميادين بزرگ كه نمودهاى زندگى و حركت بود, نام آريامهر, پهلوى, آيزنهاور, وليعهد, روزولت و… انتخاب مى شد!

امام خمينى و نهضت اسلامى
در شش ماه دوم سال 41 ماجراى لوايح ايالتى و ولايتى و عقب نشينى رژيم شاه و نهضت دو ماهه امام, در برابر آن و سپس مسإله لوايح شش گانه شاه و رفراندوم ششم بهمن اتفاق افتاد و نهضت اصلى امام در برابر آن شكل گرفت.
همان امام كه تا قبل از شروع نهضت و تهاجم حساب شده و آشكار عليه اسلام, خود را از هر گونه مطرح شدن در جامعه و قرارگرفتن در مظان شهرت و شناخته شدن بركنار مى داشت و روزانه سر به زير راه كوتاه بين خانه و مسجد سلماسى (محل تدريس شان) را طى مى كرد و حتى از اين كه فرد يا افرادى به عنوان و نشانى از جلال و شخصيت ايشان را همراهى كنند به شدت اجتناب مى كرد وقتى پاى دفاع از اسلام و احكام نورانى آن پيش آمد يك پارچه به فرياد و خروش درآمد و با تمام وجود در ميدان مبارزه با مهاجمان به اسلام ظاهر شد و همچون خورشيد درخشيد, بر ظلمت ظلم تاخت و فضاى تاريك را نور پاشيد و جو جمود و مرگ آلود را حرارت حيات بخشيد. خفتگان را بيدار كرد و در افق حوزه, فجر نهضت و حركت را نويد داد.
شاگردان و دست پروردگان امام, پشت سر امام بپاخاستند و طلاب جوان و توده مردم بخصوص در قم, ناگهان گمشده خود را پيدا كردند و تحت تإثير نفس قدسى امام ره صد ساله مبارزه را يك شبه پيمودند و يك دل و يك صدا راه امام را در پيش گرفتند.
شهرت هاى توإم با مقبوليت و محبوبيت معمولا در يك فرايند دراز مدت حاصل مى شود و اگر هم استثنائا با سرعت بيايد با سرعت مى رود اما شهرت و مقبوليت و محبوبيت فوق العاده امام خيلى سريع شكل گرفت و همچنان رو به فزونى گذاشت و هيچ عاملى نيز نتوانست آن را متوقف يا بكاهد! و به راستى در آن زمان معنى ((تعز من تشإ)) را با تمام ابعادش در مورد امام مشاهده كرديم!
چه بسيار از طلاب جوانى كه مانند هم حجره اى ما تقليد از امام را مسخره مى كردند همان سال به پايان نرسيده بود كه از مرجع شان عدول و با عشق و شور به تقليد امام درآمدند. هرچند مقتضياتى برونى مانند لوايح ايالتى و ولايتى و بعدا لوايح شش گانه شاه و محتواى ضد اسلامى آنها منشإ ورود امام در صحنه مبارزه بود اما اين جهت را نيز نبايد از نظر دور داشت كه همان گونه كه رسول الله(ص) بعد از چهل سال كه تحت تربيت الهى قرار گرفت, مبعوث به رسالت شدند امام اين فرزند برومند پيغمبر نيز بعد از پشت سر گذاشتن يك دوره چهل ساله خودسازى و تحصيل مقتضيات درونى توانست در عرصه رهبرى جامعه اسلامى ظاهر شود.
همانطور كه راقم سطور در مقدمه تعليقات امام بر فصوص الحكم و مصباح الانس نوشته ام, امام در سن بيست و يك سالگى در حالى كه فقط تا حد مطول را نزد آقاى پسنديده خوانده بود, از اراك به قم مهاجرت كرد ولى از اينجا به بعد با سرعتى فوق العاده مسير علم و عرفان و سلوك الى الله را طى كرد به گونه اى كه برخى از دقيق ترين و متعالى ترين تإليفات علمى امام در قبل سى سالگى به رشته تحريرشان درآمد و طبق آنچه از منابع متعدد به دست آمده است, امام طى آن چهل سال هرگز نماز شب و تهجد و مناجات سحرگاهى شان ترك نشد و در حالى كه با طى مدارج عبوديت حق به مقامى بس والا دست يافته بود, هزاران شاگرد را نيز در صحنه اخلاق, عرفان و فقه و اصول و… پرورش داده بود و در حقيقت سال 1341 بهار شكوفايى دوران چهل ساله خودسازى و كادرسازى امام است و معلوم نيست اگر امام نبود يا امام با اين خصوصيات نبود, يا آن چه از ناحيه شاه و امريكا در آن سال اتفاق افتاد مثلا در ده سال قبل اتفاق مى افتاد در حالى كه امام در اين نقطه شكوفايى نبود, سرنوشت اسلام وكشور به كجا مى انجاميد! اگرچه شروع اجراى برنامه هاى شاه در سال 41 نيز دلائل خاص خود را داشت ولى به هر حال آنچه اتفاق افتاد نشان از لطف و عنايت الهى به مردم ايران و حفظ اسلام وقرآن در اين كشور اسلامى داشت مردم و كشورى كه قرآن نويد داده: ((فسوف ياتى الله بقوم يحبهم ويحبونه اذله على المومنين اعزه على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومه لائم)) (مائده / 54)
اما نكته شگفت انگيزى كه نشان از امداد غيبى و شخصيت والاى امام دارد اين است كه امام در طول اين چهل سال همانند همگنان خود شخصيتى مى نمود كه صد در صد مستغرق در فقه و اصول و فلسفه وساير علوم متداول در حوزه ها بود و از طرفى بستر شكل گيرى و رشد شخصيت امام دقيقا همان بسترى بود كه شخصيت سايرين در آن شكل گرفت, بنابراين اگر حضرت امام همچون حضرات آيات عظامى كه اصلا از مسائل اجتماعى و سياسى و داخلى و خارجى بى اطلاع بودند و هيچ دوست و دشمنى را در سطح كلان براى اسلام و مسلمين نمى شناختند از آب درمىآمد, كاملا طبيعى بود و هيچ تعجبى را برنمى انگيخت. اما عجيب اينجا است كه امام ناگهان وارد صحنه مبارزه و سياست مى شود و با آن كه طرف مقابل امام يعنى شاه و رژيم او و پشتيبانان خارجى اش از وسيعترين و عميق ترين تجربه و امكانات و ابزار و دانش سياسى برخوردار است ابراهيم گونه نبردى بى امان را يكه و تنها و بر حسب ظاهر با دست خالى آغاز مى كند!
تجربه دهها ساله رژيم شاه با حمايت مباشر و حضور هزاران مستشار امريكايى و غربى و برخوردارى از هزاران نيروى تحصيل كرده در سطوح عالى دانشگاه هاى غرب در مديريت كشور و هيمنه دستگاه هاى اطلاعاتى, امنيتى, نظامى و انتظامى كه ايران را به جزيره ثبات و در عين حال ژاندارم بى رقيب غرب در منطقه ترسيم مى كرد سيستم تبليغاتى قوى و روانشناسانه كه حتى به هنگام نياز وعاظ السلاطين را نيز به كار مى گرفت و افكار عمومى و حتى اقشار مذهبى را براى پذيرش و مقبوليت شاه و حاكميت اش افسون مى كرد. پشتيبانى بى دريغ امريكا و اسرائيل و سيستم هاى جاسوسى, اطلاعاتى, تبليغاتى و… از رژيم دست نشانده اى كه نقش حياتى براى تإمين منافع نامشروع آنان در منطقه و چپاول و غارت كشورمان ايفإ و در يك كلام رژيمى كه زمين و زمان و همه چيز در داخل و خارج بر وفق مرادش مى چرخيد در يك سو قرار داشت و در سوى ديگر امام بدون آن كه خود همانند ساير سياستمداران عمرى را در گود سياست سپرى كرده باشد, يا آنكه از مطالعات گسترده و طى مدارج تحصيلى در رشته هاى مربوط به سياست برخوردار باشد و بدون آن كه حزبى را تشكيل داده و مديريت كرده باشد و مشاوران سياسى و تشكيلات و سيستم ها و ابزار اطلاعاتى, خبرى, سياسى, امنيتى و… را دارا باشد و در يك جمله با دست خالى از همه چيز اما با دلى آكنده از ايمان و عشق خالص به خدا و پيوندى مستحكم با مبدإ هستى و سرچشمه عزت, قدرت, آگاهى, … و با الهام از قرآن و عترت, يكه و تنها وارد كارزارى شد كه براساس هيچ منطق مادى براى آن جز شكست قطعى قابل تصور نبود.
اما آنچه اتفاق افتاد ثابت كرد كه حاكم قاهر مهيمن قادر مدبر اين جهان امريكا و اسرائيل و غرب نيست بل: ((هو القاهر فوق عباده)) و ((يدالله فوق ايديهم)) امام با خدا بود و علم, آگاهى و تدبير الهى بر تمام علم ها و آگاهى ها و تدبيرات ديگران متوفق و برتر است و نتيجه اين بود كه در طول 27 سال نبرد بى امان, امام همواره دست دشمنانش را خواند, ولى دشمنانش نتوانستند دست او را بخوانند و هميشه امام روى دست آنها زد اما آنها نتوانستند روى دست امام بزنند! در اين نبرد همواره امام فعال و دشمنانش منفعل بودند و همواره مكر آنان به خودشان برمى گشت ((و لايحيق المكر السىء الا باهله)). هرگاه آتشى برافروختند كه امام را در آن بسوزانند خود در آن سوختند و بر امام گلستان شد; بعد از دستگيرى امام و گير افتادن شاه در بن بست تصميم گيرى با ((سيد ضيإ)) مشورت كرده بود و او گفته بود كه دستگيرى خمينى, اشتباه, نگهداشتن اش اشتباه و آزاد كردنش اشتباه!
نگاه به زندگى امام از اين زاويه, خود بحث مستقلى را به وسعت تاريخ زندگى بيست و هفت ساله از سال 41 تا 68 را مى طلبد تا بخشهايى مانند دستگيرى اول امام, آزادى ايشان, دستگيرى مجدد, تبعيد به تركيه, و سپس به عراق و اقامت در نجف, مهاجرت به طرف كويت و ممانعت دولت كويت و حركت به پاريس, بازگشت به ايران, تشكيل حكومت اسلامى, قضاياى جنگ و دفاع مقدس, مسإله سلمان رشدى و… از اين منظر تجزيه و تحليل شود تا كتابى از توحيد و تفسيرى از صفات و اسمإ حسناى الهى و آيات الهى همچون: ((توتى الملك من تشإ وتنزع الملك ممن تشإ وتعز من تشإ وتذل من تشإ بيدك الخير انك على كل شىء قدير)) به رشته تحرير درآيد.
براين اساس, شناخت امام و رمز موفقيت شگفت انگيز حضرتش را قبل از هر چيز بايد در ويژه گى و عنصر عبوديت امام در پيشگاه الهى جستجو كرد و بدون اين ويژگى شناخت و تحليل تمام ويژگيهاى امام بى ريشه و ابتر است. وسعت و عمق نفوذ امام در دلها در كمترين زمان, سطح دلباختگى و عشق آتشين مردم به امام و جانفشانى شجاعانه آنان براى امام كه نمونه آن به هنگام دستگيرى آن حضرت در 15 خرداد 42 از سوى مردمى كه عموما شناخت آنها نسبت به امام به نيم سال نرسيده بود رخ داد با كدام تحليل غير الهى امكان پذير است؟!
آيا به راستى ((روح الله)) مصداقى از ((الاسمإ تنزل من السمإ)) نامها از آسمان فرود مىآيند, نيست؟! روح اللهى كه مسيحا صفت دلهاى مرده را زنده و خفتگان را بيدار و ترسوها را شجاع كرد و…
آيا ((موسوى)) (منسوب به موسى) اشاره به آن نيست كه همچون جدش حضرت موسى بن جعفر(ع) زندانى شد و در عين حال موسى صفت بر فرعون و فرعونيان تاخت و آنها را از صحنه خارج كرد؟ و بر اين افسون و افسانه اين كه جز در سايه شاه و زير چتر ابرقدرت ها امكان ادامه حيات نيست, را با تمسك به قرآن خط بطلان كشيد! و اگر حضرت موسى(ع) هنگام مشاهده سحر ساحران, احساس ترس مى كند(1) و آنگاه كه عصايش را مى اندازد و تبديل به اژدها مى شود به او خطاب مى شود, نترس(2) و در مواردى ديگر سخن از ((فاخاف))(3) ((نخاف))(4) مى گويد, ولى امام با صراحت مى گويد: ((والله تا حالا نترسيده ام آن روز هم كه مى بردندم آن روز هم آنها مى ترسيدند, من آنها را تسليت مى دادم كه نترسيد!))(5)
آيا وجود امام, تفسير ديگر از حديث معروف ((علمإ امتى افضل من انبيإ بنى اسرائيل)) نيست؟
اين قرآن است كه مى فرمايد: يوسف ـ در زندان ـ به يكى از آن دو نفر زندانى كه ـ خوابش را تعبير كرده بود, كه ساقى ملك خواهد شد و ـ مى دانست كه رهايى مى يابد, گفت: ((مرا نزد صاحبت (ملك مصر) يادآورى كن)) ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى به فراموشى سپرد و بدينسان, يوسف چند سال ديگر در زندان باقى ماند!(6)
ولى امام آنگاه كه در زندان مطلع مى شود كه علمإ براى حمايت از ايشان از سراسر كشور به تهران مهاجرت كرده اند پيام مى دهد كه من راضى نيستم براى آزادى من, علمإ از دستگاه جبار تقاضا كنند و از آنها مى خواهد كه به جاى اين كار, نهضت را ادامه دهند و مرحوم آيه الله مرعشى نجفى هنگامى كه در جلسه, پيام امام را مى شنود, قريب به اين مضمون مى فرمايد: به امام بايد گفت: اين كار, فقط از شما ساخته است ما بايد كارى كنيم كه شما بمانيد و بياييد و خودتان اين راه را ادامه دهيد!
برادر عزيزمان مرحوم حجه الاسلام والمسلمين آقاى شيخ محمد حسين بهجتى, امام جمعه محترم اردكان كه از فضلاى حوزه علميه قم و از اولين سرايندگان شعر درباره امام و نهضت بودند, در همان سالها از ايشان مجموعه شعرى در همين باب منتشر شد كه در بخشى از آن مضامين فوق آمده بود و در اينجا چند بيت آن ارائه مى گردد:
ز شور نهضت خود زنده كرد ايران را
بر او درود كه كار دم مسيحا كرد
كسى شنيد, كه از انبيإ اسرائيل
به است عالم اسلام و سخت, حاشا كرد
بگفتمش كه چه حاشاكنى مدار عجب
وجود رهبر ما حل اين معما كرد
مگر نكرد چو موسى به ضد ظلم قيام؟!
مگر نه اهل ستم را ذليل و رسوا كرد؟!
مگر نرفت به زندان تيره يوسف وار؟!
مگر نه جان, سپر عدل و دين و تقوى كرد؟!
نه باك داشت ز سر دادن و فشاندن جان
نه از شكنجه و زندان و زجر, پروا كرد
اگر چه هست به يوسف بسى شبيه ولى
ميان يوسف و خود فرقى آشكارا كرد
بخواست يوسف كنعان, كمك زساقى شاه
نجات خويش, بدين ره ز شه تمنا كرد
وليك يوسف ما از پى رهايى خويش
كسى شنيد كه كوچكترين تقاضا كرد؟
نه او نكرد تقاضا فقط, كه گفت بلند:
در اين زمينه كس اردم زند, نيم خرسند
لازم به ذكر است كه آنچه مورد اشاره قرار گرفت, از زاويه محدود نگاه ما است و با توجه به مجموع ابعاد و خصوصيات انبيإ الهى و مقام عصمت و ارتباط آنها با عالم وحى بايد بگوئيم: والله العالم.
به هر حال نهضتى كه حدود دو ماه در برابر ماجراى اعلام تصويب لايحه انتخابات ايالتى و ولايتى در تاريخ نيمه مهرماه 41 و لغو آن در تاريخ دهم آذر ماه همان سال به طول انجاميد به ظاهر پايان يافت, اما معلوم بود كه در واقع نه شاه از اهداف ضد اسلامى منصرف شده بود و نه امام و پيروان امام از نهضتى كه براى دفاع از اسلام آغاز كرده بودند كمترين ترديدى را در ادامه راه به خود راه مى دادند.

پى نوشت ها:
1- ((فاوجس فى نفسه خيفه موسى)) (طه / 67).
2- ((خذها ولا تخف سنعيدها سيرتها الاولى)) (طه / 21)
3- ((ولهم على ذنب فاخاف ان يقتلون)) (شعرإ14/)
4- ((قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى)) (طه45/)
5- صحيفه نور, ج1, ص72, سخنرانى امام در مسجد اعظم بعد از آزادى از زندان در تاريخ 25 / 2 / 43.
6- قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك فانساه الشيطان ذكر ربه فلبث فى السجن بضع سنين. (يوسف / 42)

/

حساب رســــى و حساب گـــــرى2

حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن (2)
حساب رسى و حساب گرى

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


قبلا گفتيم كه نخستين حكمت و نصيحت لقمان به پسرش توحيد و خداشناسى بود كه زيربناى همه كمالات, معارف و ارزش ها به حساب مىآيد. حال, به تشريح دومين حكمت و نصيحت او مى پردازيم. او به فرزندش چنين مى گويد: ((يا بنى انها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن فى صخره او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير; پسرم! اگر به اندازه سنگينى خردلى (كار نيك يا بد) باشد, و در دل سنگى يا در (گوشه اى از) آسمان ها و زمين قرار گيرد, خداوند آن را به حساب مىآورد و حاضر مى سازد, خداوند دقيق و آگاه است.))(1)
در اين آيه دو مطلب مهم مطرح است:
1ـ مسإله وسعت احاطه و علم و قدرت خدا, كه بخشى از خداشناسى است و بيانگر نظم و حساب گرى دقيق خدا مى باشد.
2ـ مسإله حساب رسى بنده خدا, يعنى او بايد به اعمال خود توجه داشته باشد, و همواره به حساب رسى اعمال خود بپردازد و با حساب رسى دقيق, رفتار خود را با فرمان خدا هماهنگ كند و بداند كه در دنيا و آخرت, حساب دقيقى در كار است و روزى او را به پاى حساب مى كشند و او به نتيجه اعمال خود (از خوب و بد) در دنيا و آخرت خواهد رسيد.
خردل, گياهى است كه دانه هاى بسيار ريز مانند دانه هاى خشخاش دارد و در آيه فوق, اشاره به اين است كه اعمال انسان, اگرچه بسيار كوچك باشد گم نمى شود, بلكه در معرض حساب رسى دقيق الهى قرار مى گيرد.
مسإله دقيق حساب گرى خداوند به گونه اى است كه اگر ذره اى از اعمال انسان در دل سنگى يا در گوشه آسمان ها و زمين باشد, خداوند آن را حاضر مى كند. با توجه به عظمت آسمان ها و وسعت شگفت انگيز آنها, به اهميت حساب رسى خداوند بيشتر پى مى بريم. امروز علم كيهان شناسى ثابت كرده, كه فاصله بعضى از ستارگان ثابت آسمان نسبت به زمين به قدرى زياد است كه ميليون ها سال نورى لازم است تا نور آنها به زمين برسد, با توجه به اين كه سرعت سير نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر است, حال اگر اندكى از اعمال انسان در گوشه اى از همين ستارگان كه آنقدر با زمين فاصله دارند باشد, خداوند آن را نزد او حاضر مى كند. بنابراين, اين نصيحت لقمان, بسيار هشدار دهنده و خطير است و بايد همچون آژير بلند خطرى, بيداربخش و تكان دهنده باشد. عظمت وسعت آسمان ها را با يك مثال مى توان بهتر فهميد, نور خورشيد تقريبا در هشت دقيقه به زمين مى رسد و فاصله مركز خورشيد با زمين 24 ميليون فرسنگ است. اينك با توجه به وسعت دورى فاصله ستارگان ثابت با زمين, مى توانيد عظمت وسعت آسمان ها را دريابيد.
لقمان با يادآورى عظمت احاطه علمى خدا و عظمت قدرت او و عظمت حساب گرى دقيق او, به فرزندش هشدار مى دهد كه مراقب اعمال خود باشد و با نظم و حساب دقيق, خود را كنترل كند تا هنگام بروز حساب گرى خدا ـ كه چهره كامل آن در قيامت آشكار مى شود ـ روسفيد باشد و به جاى روسياهى, مورد تشويق و پاداش الهى قرار گيرد.

حساب گرى در آيات ديگر قرآن
در قرآن در موارد ديگرى نيز مسإله وسعت بى كران علم خدا و حساب گرى او عنوان شده است, از جمله در آيه 3 سبإ مى خوانيم:
((لا يعزب عنه مثقال ذره فى السماوات ولا فى الارض ولا اصغر من ذلك ولا اكبر الا فى كتاب مبين; به اندازه سنگينى ذره اى در آسمان ها و زمين, از علم او دور نخواهد ماند, و نه كوچك تر از آن و نه بزرگتر, مگر اين كه در كتابى آشكار (لوح محفوظ) ثبت است.))
وقتى كه واژه حساب را در قرآن بررسى مى كنيم, مى بينيم كه اين واژه به شكل هاى مختلف 47 بار در قرآن آمده است كه در هشت مورد آن خداوند به عنوان ((سريع الحساب)) معرفى شده, يعنى حساب رسى او سريع, بدون كندى و با سرعت انجام مى شود. پنج آيه از قرآن هم روز قيامت را به عنوان ((يوم الحساب)) خوانده است.(2) كه اين نام يكى از مشهورترين نام هاى قيامت است و اصولا قيام قيامت به خاطر آن است; در آيه 47 سوره انبيإ مى خوانيم: ((ونضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس شيئا وان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها وكفى بنا حاسبين; ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت برپا مى كنيم, پس به هيچ كس كم ترين ستمى نمى شود, و اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل (كار نيك و بدى) باشد, ما آن را حاضر مى كنيم, و كافى است كه ما حساب كننده باشيم.))
كوتاه سخن آنكه مسإله نامه هاى اعمال, ميزان و ثبت اعمال توسط دو فرشته رقيب و عتيد كه در قرآن به طور مكرر, از جمله در آيه 18 سوره ((ق)) مكرر آمده, همه بيانگر حساب گرى و حساب رسى دقيق خداوند در قيامت است. بنابراين, نبايد از مسإله حساب و كتاب غافل ماند.

حساب گرى از نظر روايات
در روايات اسلامى و گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) از حساب رسى و مسإله حساب و كتاب, بسيار سخن به ميان آمده است, به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى كنيم:
رسول خدا(ص) فرمود: ((حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا; قبل از آن كه شما را به پاى حساب رسى بكشانند, خودتان را به حساب بكشيد.))(3)
اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: ((قيدوا انفسكم بالمحاسبه; خود و رفتار خود را با حساب رسى كنترل كنيد.))(4)
و از سخنان رسول خدا(ص) است: ((اكيس الكيسين من حاسب نفسه; زيرك ترين زيرك ها كسى است كه خود را حساب رسى كند.))(5)
امام صادق(ع) فرمود: ((حق على كل مسلم يعرفنا ان يعرض عمله فى كل يوم و ليله على نفسه فيكون محاسب نفسه, فان رإى حسنه استزاد منها, و ان رإى سيئه استغفر منها لئلا يخزى يوم القيامه; به هر مسلمانى كه ما را مى شناسد, (و امامت ما را پذيرفته) سزاوار است كه هر روز و هر شب, كردارش را نزد خود مورد بررسى قرار دهد, اگر آن را نيك يافت بر آن بيفزايد و اگر آن را گناه يافت, از آن استغفار و توبه كند تا در قيامت رسوا نگردد.))(6)
يكى از مسايل كه در روايات متعدد آمده, مسإله عرض اعمال بر پيامبر(ص) و امامان(ع) است كه اين موضوع نيز در جاى خود بيانگر حساب و كتاب دقيق است به طورى كه حتى اعمال ما را در طول هفته چند بار به محضر پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) عرضه مى كنند. دراين باره در اصول كافى شش روايت آمده است در روايت اول از امام صادق(ع) مى خوانيم: ((تعرض الاعمال على رسول الله, اعمال العباد, كل صباح ابرارها و فجارها فاحذروها, و هو قول الله تعالى: اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله; در هر بامداد, كردار بندگان نيكوكار و فاسق, بر رسول خدا(ص) عرضه مى شود, پس (از كردار ناشايسته) برحذر باشيد, و همين است معنى سخن خدا (در قرآن آيه 105 توبه): بگو عمل كنيد, خداوند و فرستاده او و مومنان اعمال شما را مى بينند.))(7) درباره عرض اعمال بر امامان(ع) نيز, در اين باب, چند روايت ذكر شده است.(8)
در جلسه باشكوهى كه در مكه بين هارون الرشيد و امام كاظم(ع) برگزار شد, هارون در ضمن چند سوال از امام پرسيد: ((دين چيست؟ حقيقت دين را برايم شرح بده؟))
امام كاظم (ع) اعدادى را برشمرد فرمود: دين يعنى همين اعداد! هارون خنده استهزاآميزى كرد و گفت: من از شما درباره دين مى پرسم, شما چند عدد رياضى را رديف كرده و براى من برمى شمرى؟
امام كاظم (ع) فرمود: ((إما علمت ان الدين كله حساب; آيا نمى دانى كه همه دين, حساب است؟))
سپس براى تإييد سخنش آيه 48 سوره انبيإ را قرائت فرمود, كه آن آيه قبلا ذكر شد.

تجزيه و تحليل درباره حساب گرى
محاسبه و حساب گرى, يعنى اينكه انسان با توجه عميق و مراقبت دائم, كردار خود را تحت نظر بگيرد و آن را با دستورهاى اسلامى هماهنگ كند و مواظب باشد كه در كارهايش, از صراط مستقيم منحرف نگردد.
در روايات آمده كه شخصى از اميرمومنان على(ع) پرسيد: محاسبه يعنى چه؟ و انسان چگونه بايد به حساب رسى خود بپردازد؟
آن حضرت در پاسخ چنين فرمود: ((وقتى صبح شد و انسان دوباره به كارهاى روزمره ادامه داد, شب كه فرا رسيد, به وجدان خود رجوع كند و خطاب به آن بگويد: اى وجدان! امروز بر عمر تو گذشت و هرگز ديگر باز نمى گردد, و خداوند از تو در مورد اين روز كه در چه راهى به مصرف رساندى سوال مى كند كه چه عملى انجام دادى؟ آيا خدا را ياد كردى و از او شكر گزارى نمودى, و حق برادر مومنت را ادا كردى؟ و اندوهش را برطرف ساختى؟ و در غياب او آبرويش را حفظ نمودى؟ و پس از مرگ او, حرمت او را در ميان بستگانش نگهداشتى؟ و از موقعيت خود براى او بهره بردى؟ و مسلمانى را يارى كردى؟ چه كار نمودى؟… اگر وجدان او در پاسخ او بگويد: كارهاى نيك انجام داده ام, پس خدا را به بزرگى ياد نموده و سپاس گزارى كند, ولى اگر در پاسخ از گناه خود سخن گفت, استغفار و توبه نمايد.))(9)
رسول خدا(ص) فرمود: ((انسان از پرهيزكاران نخواهد شد, مگر اين كه به شدت خود را به حساب بكشد, همانند حساب رسى شديد شريك از شريك خود, و در اين محاسبه دريابد كه آيا غذايش و نوشيدنى هايش و لباسش از كجا آمده؟ آيا از راه حلال يا حرام؟))(10)
برهمين اساس علماى اخلاق شيوه محاسبه را اين گونه ترسيم نموده اند: هنگامى كه مومن صبح از خواب برخاست تا شام بايد پنج مرحله را بپيمايد:
1ـ مشارطه
2ـ مراقبه
3ـ محاسبه
4ـ معاتبه
5ـ مكافئه يعنى: نخست با خود شرط كند و عهد ببندد كه گناه نكند, سپس لحظه به لحظه مراقب باشد كه مبادا گناهى از او سر زند و عهدش شكسته شود. پس از آن, هنگام شب, حساب رسى كند كه آيا گناهى از او سر زده يا نه؟ اگر ديد گناهى كرده, خود را مورد سرزنش قرار داده و با عتاب و نكوهش نفس اماره توبه كند. و در مرحله پنجم, چالش به وجود آمده از گناه را با كارهاى نيك و مناسب جبران كند. بنابراين حساب گرى در مرحله چهارم, مقدمه توبه و جبران و ترميم خواهد شد, چنان كه اميرمومنان على(ع) فرمود: ((ثمره المحاسبه صلاح النفس; ميوه و نتيجه حساب گرى, پاك سازى و بهسازى روح و روان است.))(11)
محدث خبير شيخ عباس قمى(ره) از شيخ بهايى(ره) نقل مى كند: يكى از پارسايان به نام ((ثوبه بن صمه)) همواره خود را محاسبه مى كرد و حساب رسى مى نمود. روزى به حساب گرى خويش پرداخت و به خود گفت شصت سال از عمرت گذشته است, كه 21500 روز خواهد شد, سپس با خود گفت: واى بر من! اگر روزى يك گناه كرده باشم 21500 گناه كرده ام, جواب خدا را چه بدهم, با اين حساب گرى آن چنان ناراحت شد كه فرياد كشيد و بر زمين افتاد و هماندم از دنيا رفت.(12)
نيز نقل مى كند: ((احمد بن ابى الجوارى)) كه از پارسايان ممتاز بود, استادى به نام ((ابوسليمان دارانى)) داشت, ابوسليمان از دنيا رفت, پس از گذشت يك سال, در عالم خواب او را ديد و احوال او را پرسيد و خطاب به او گفت:
((اى استاد! خداوند پس از مرگ تو, با تو چگونه رفتار نمود؟)) ابوسليمان در پاسخ گفت: ((اى احمد! روزى در كنار باب الصغير (دمشق) عبور مى كردم, پيرمردى را ديدم كه پيشاپيش شترى كه بار بر پشتش بود حركت مى كرد, من چوب كوچكى از آن بار گرفتم, نمى دانم با آن خلال دندان كردم و يا آن را به دور افكندم, از آن هنگام كه مرده ام تاكنون, در مورد اين كار (كه چرا بدون اجازه آن پيرمرد, چوبى از بار او گرفته ام محاسبه و بازخواست مى شوم.))
محدث قمى(ره) پس از نقل اين ماجراى عجيب مى گويد: آيه قرآن اين حكايت را تصديق مى كند, آنجا كه خداوند از قول لقمان به پسرش مى فرمايد: ((انها ان تك مثقال حبه من خردل…)) بنابراين, اگر گناه به اندازه خردلى باشد, محاسبه خواهد شد.(13) نيز اين مطلب را تإييد مى كند سخنى كه از امام صادق(ع) روايت شده است: ((اتقوا المحقرات من الذنوب, فانها لاتغفر; از گناهان حقير و ريز پرهيز كنيد (و آنها را سبك نشماريد) كه مرتكبين آنها (بدون توبه) آمرزيده نشوند.))
زيد شحام, (يكى از شاگردان امام) مى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: گناهان حقير و ريز چيست؟
در پاسخ فرمود: ((الرجل يذنب الذنب, فيقول طوبى لى لو لم يكن لى غير ذلك; شخصى گناه مى كند و مى گويد: خوشا به حال من كه غير از اين, گناه ندارم.))(14)
نيز رسول خدا (ص) براى اين كه مسإله حساب رسى را به شاگردان و مسلمانان بياموزد, (به نقل امام صادق(ع)) روزى همراه ياران در سفرى به بيابانى بىآب و علف فرود آمدند و به ياران فرمود: برويد هيزمى بياوريد (تا آتش روشن كنيم و غذا بپزيم) ياران عرض كردند: اينجا سرزمين خشكى است و هيچ هيزمى نيست. رسول خدا(ص) فرمود: برويد هر مقدار يافتيد بياوريد.
ياران رفتند و چوب هاى خشكيده را از بيابان جمع نموده و به حضور پيامبر(ص) آورده به زمين ريختند, در حال, هيزم بسيار انباشته گرديد. پيامبر(ص) به آنها فرمود: ((هكذا تجتمع الذنوب; گناهان اين گونه روى هم انباشته مى شوند.))
سپس فرمود: ((از گناهان ريز (و به گمان شما ناچيز و حقير) برحذر باشيد, كه همه آنها داراى حساب و كتاب است و انباشته خواهد شد.))(15)
در روايت ديگر صفوان مى گويد: بين عبدالله بن حسن (نواده امام حسن مجتبى(ع)) با امام صادق(ع) نزاعى (در امور سياسى) پيش آمد و جمعيت زيادى اجتماع كردند و فريادهاى آنها بلند شد, تا اين كه شب فرا رسيد و از هم جدا شده و متفرق شدند. صبح زود از خانه بيرون آمدم, در مسير راه ناگاه امام صادق(ع) را در كنار در خانه عبدالله ديدم كه به كنيز عبدالله مى فرمود: به عبدالله بگو جعفر بن محمد, كنار در, شما را مى خواهد. كنيز پيام امام را به عبدالله ابلاغ كرد, عبدالله از خانه خارج شد, امام را محزون ديد, پرسيد: چرا محزون هستى؟ امام فرمود: پس از نزاع با تو به خانه رفتم, شب اين آيه قرآن را تلاوت كردم: ((والذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ويخشون ربهم ويخافون سوء الحساب))(16) تحت تإثير قرار گرفتم, گويى اين آيه را نخوانده بودم. اينك براى آشتى آمده ام. آن گاه همديگر را در آغوش گرفته و گريه كردند.))(17)
اين است معنى حساب رسى و حساب گرى.

پى نوشت ها:
1 . لقمان, آيه 16.
2 . ابراهيم, آيه41, ص, آيه16, 26, 53, غافر, آيه27.
3 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج70, ص73.
4 . غرر الحكم, ميزان الحكمه, ج2, 405.
5 . بحار, ج70, ص70.
6 . همان, ج78, ص279.
7 . محدث كلينى, اصول كافى, ج1, ص219.
8 . همان, ص219 و 220.
9 . بحار, ج70, ص70.
10 . همان, ج77, ص86.
11 . غرر الحكم, ميزان الحكمه, ج2, ص409.
12 . محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص488 (واژه ذنب)
13 . همان, ص250 (واژه حسب)
14 . اصول كافى, ج2, ص287.
15 . همان, ص288 (به طور اقتباس).
16 . يعنى: خردمندان كسانى هستند كه پيوندها و صله رحم را كه خداوند به آن دستور داده انجام مى دهند, و از پروردگارشان مى ترسند, و از بدى حساب رسى (قيامت) بيم دارند. (رعد,آيه21)
17 . تفسير نورالثقلين, ج2, ص494.

/

شرح دعاى كميل

شرح دعاى كميل
قسمت دوم

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان


كميل بن زياد نخعى
دانشمندان و علماى بزرگ چه شيعه مسلك, و چه سنى مذهب كميل را به قوت ايمان, و قدرت روح, و انديشه پاك, و خلوص نيت, و متخلق به اخلاق حميده, و آراسته به اعمال شايسته ستوده اند.
بزرگان هر دو مسلك بر عدالت و جلالت و عظمت و كرامت او اتفاق نظر دارند.
كميل از خواص و بزرگان اصحاب اميرالمومنين و حضرت مجتبى عليهما السلام است. (1)
اميرالمومنين عليه السلام كميل را يكى از ده نفر ياران مورد اطمينانش به حساب آورده است.(2)
كميل از بهترين شيعيان و عاشقان , و محبان , و علاقه مندان به اميرالمومنين عليه السلام بوده است.(3)
مسائل و سفارشات و وصايايى كه اميرالمومنين به كميل داشته از ايمان عظيم و معرفت فوق العاده كميل حكايت دارد.(4)
حتى اهل سنت, كميل را در همه امور مورد اطمينان معرفى كرده اند.(5)
عرفا و صاحبدلان, و اهل سير و سلوك, و مشتاقان لقاى محبوب كميل را صاحب سر اميرالمومنين, و خزينه معارف معنوى مولى الموحدين مى شناسند.
كميل هيجده سال روزگار نورانى, و عصر بابركت پيامبر بزرگ اسلام را دريافت و از انوار ملكوتى مقام نبوت بهره مند شد.
كميل انسانى بزرگوار, و موجودى شريف و پاك است, كه به خاطر لياقتش به دست حجاج بن يوسف ثقفى به شرف شهادت نايل آمد, شهادتى كه محبوبش على عليه السلام از وقوعش به او خبر داد.
حجاج بن يوسف خونخوار, زمانى كه از جانب حاكم ستمگر اموى والى عراق شد به جستجوى كميل برخاست تا او را به جرم محبت اهل بيت, و به گناه شيعه بودن كه در فرهنگ بنى اميه بالاترين گناه بود به قتل برساند.
كميل خود را از حجاج پنهان داشت, حجاج حقوق منسوبان و اقوام كميل را از بيت المال قطع كرد, زمانى كه كميل از قطع حقوق اقوامش آگاه شد, گفت از عمر من چيزى نمانده, شايسته نيست وجود من سبب قطع رزق و روزى گروهى شود, لذا از محل و مركزى كه پنهان بود درآمد و به نزد حجاج رفت, حجاج گفت براى به كيفر رساندنت در جستجوى تو بودم, كميل گفت : آنچه از دستت برآيد انجام ده, از عمر من جز زمانى اندك نمانده است, در اين نزديكى بازگشت من و تو به سوى خداست, مولاى من به من خبر داده, كه قاتل من توئى, آنگاه حجاج فرمان داد تا سر مقدس آن مرد الهى و چهره ملكوتى را در حالى كه در آستانه سن نود سالگى قرار داشت , از بدن جدا كردند, اكنون مرقد مطهر او در منطقه ثويه بين نجف و كوفه معروف خاص و عام, و زيارتگاه اهل دل است.

دعاى كميل
عارفان عاشق, و عاشقان عارف, بيدار دلان منصف, و شايستگان به حقايق متصف, جايگاه دعاى كميل را در ميان همه دعاها چون جايگاه انسان در ميان همه موجودات مى دانند, يعنى چنانكه انسان را اشرف خلايق به حساب مىآورند, دعاى كميل را اشرف دعاها مى شمارند و از آن تعبير به انسان الادعيه مى كنند.
نظر و رإى دقيق علامه كم نظير, محقق خبير و حديث شناس آگاه حضرت مجلسى بر اين است كه دعاى كميل بهترين دعاهاست.
مجلسى بزرگوار در كتاب ((زادالمعاد)), به نقل از كتاب ((اقبال)) سيد بن طاوس مى نويسد: كميل گفته: روزى در شهر بصره خدمت مولايم على عليه السلام نشسته بودم, سخن از شب پانزدهم شعبان به ميان آمد, حضرت فرمود: هر كه آن شب را به عبادت زنده بدارد, و دعاى حضرت خضر را بخواند يقينا دعايش مستجاب مى شود, وقتى حضرت به منزل بازگشت, خدمتش مشرف شدم, چون مرا ديد فرمود: براى چه كارى آمده اى؟ گفتم به طلب دعاى خضر به حضورت آمده ام. فرمود: بنشين, سپس به من خطاب كرد: اى كميل هنگامى كه اين دعا را حفظ كنى در هر شب جمعه يا ماهى يكبار, يا سالى يكبار, يا به عمر يكبار بخوان, خواندن اين دعا تو را از شر دشمنان كفايت مى كند, يارى مى شوى, روزيت مى دهند, و گناهانت آمرزيده مى شود.
اى كميل طول مصاحبت و خدمتت سبب شد كه تو را به چنين نعمت و كرامتى سرافراز كنم, سپس فرمود بنويس و دعا را به من تلقين فرمود.
عالم ربانى, مناجاتى عارف, مرحوم كفعمى, در كتاب باعظمت مصباح صفحه 555 مى نويسد: اميرالمومنين عليه السلام اين دعا را در حال سجده قرائت مى كرد!!
خواننده اين دعا در شب جمعه پس از رعايت شرايط دعا بهتر است دعا را به سوى قبله, و با بدنى فروتن, و دلى خاشع, و نيتى خالص و چشمى اشكبار , و صدايى محزون قرائت كند, بدون شك دعا با چنين كيفيتى به مقام اجابت نزديك, و ظهور آثارش حتمى است.(6)
چشم اشكبار در پيشگاه حضرت حق از اعتبارى عظيم, و ارزشى والا برخوردار است, و اشك چشم, و گريه با سوز, سبب آمرزش گناه, و خاموش شدن آتش غضب رب, و عامل جذب رحمت حق به سوى گريه كننده است.(7)
از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: چيزى نيست مگر اينكه براى آن پيمانه و وزنى است جز گريه, قطره اى از آن درياهائى از آتش را خاموش كند, هنگامى كه چشم به اشك بنشيند, چهره تيرگى و خوارى نبيند, و چون اشك روان گردد, خدا آن را بر دوزخ حرام گرداند, به راستى اگر در امتى يك گريان باشد, همه مورد ترحم قرار گيرند.(8)
و نيز آن حضرت فرمود: هر ديده اى در قيامت گريان است مگر سه ديده, ديده اى كه از آنچه خدا حرام كرده بر هم نهاده شده, و ديده اى كه در راه خدا بيدارى كشيده, و ديده اى كه در دل شب از بيم خدا گريسته.(9)
بسم الله الرحمن الرحيم
شروع دعاى شريف كميل با منبع نورى بى نهايت چون بسم الله, احتمال دارد به سبب چند دليل باشد:
1ـ اميرالمومنين(ع) از رسول خدا(ص) و رسول خدا از پروردگار جهانيان روايت كرده كه: پروردگار فرمود: ((كل إمر ذى بال لم يبدء ببسم الله فهو إبتر;(10) هر كار بزرگى كه در آن ابتدا به نام خدا نشود, تباه و ضايع است, و به محصول و نتيجه نمى رسد.))
2ـ طبرسى در كتاب پرقيمت ((مكارم الاخلاق)) از موسى بن جعفر(ع) روايت مى كند: ((ما من احد دهمه إمر نعمه إو كربه كربه فرفع رإسه الى السمإ ثم قال ثلاث مرات بسم الله الرحمن الرحيم الا فرج الله كربته و اذهب غمه; هيچ كس نيست كه او را غم و غصه اى فرا گيرد و سر خود را به آسمان بردارد و سه بار بسم الله الرحمن الرحيم بگويد, مگر اين كه خدا ناراحتيش را برطرف كند, و غصه اش را از ميان بردارد.))
3ـ در حديث بسيار مهمى آمده: ((لا يرد دعإ إوله بسم الله الرحمن الرحيم; دعايى كه ابتدايش بسم الله الرحمن الرحيم باشد, مردود درگاه حق نمى شود.))
4ـ رسول خدا(ص) زبانه هاى آتش دوزخ را نوزده عدد شمرده اند و فرموده اند: كسى كه بخواهد خداى تعالى او را از اين نوزده زبانه رهايى بخشد, اشتغال به خواندن بسم الله الرحمن الرحيم كه نوزده حرف است پيدا كند, تا خداى مهربان هر حرفى از آن را سپر و حايلى از آن نوزده زبانه قرار دهد.
5ـ از رسول خدا(ص) روايت شده: هرگاه آموزگارى بسم الله الرحمن الرحيم را به كودكى بياموزد, خداى تعالى براى آن كودك و پدر و مادر و آموزگارش برات آزادى از دوزخ ثبت كند.
6ـ از پيامبر اسلام روايت شده: امتم را در قيامت به جايگاه محاسبه اعمال نگاه دارند, و اعمالشان را به ترازوى سنجش نهند, خوبيهايشان بر بديهايشان سنگينى كند, امت هاى گذشته فرياد برآورند كه با خوبيهاى اندكشان, چرا كفه خوبيها از بديها سنگين تر آمد؟ پيامبرانشان پاسخ گويند: براى اينكه ابتداى گفتارشان سه نام از نام هاى حق بوده: الله, رحمن, رحيم. كه اگر آن نام ها را در كفه اى نهند, و ديگر حسنات و سيئات بنىآدم را در كفه اى, كفه آن سه نام سنگين تر آيد.
7ـ از حضرت رضا(ع) روايت شده كه بسم الله الرحمن الرحيم (اسم اعظم حق) از سياهى چشم به سپيدى آن نزديك تر است.
بدون شك, اگر دعا (بخصوص دعاى كميل) با اسم اعظم حق شروع شود, يقينا به اجابت مى رسد و خواننده اش همراه با خواسته هايش مورد پذيرش حق قرار گيرد.
بسم الله شراب طهورى است كه وقتى كام جان و گلوى قلب از دست ساقى عشق سر كشد, وجد و حالى و نشاط و شورى بيرون از توصيف پيدا مى كند و مجذوب جاذبه معشوق مى شود و تا رسيدن به وصال محبوب سر از پا نشناخته بدون خستگى و سستى راه را طى مى كند.
از مى عشق مست خواهم شد
وز نگاهى ز دست خواهم شد
پيش بالاى سر و بالايى
خواهم افتاد و پست خواهم شد
غمزه يار اگر بود ساقى
باده ناخورده مست خواهم شد
گر از اين دست باده اى خواهد
مى كش و مى پرست خواهم شد
در ره او زپاى خواهم ماند
رفته رفته زدست خواهم شد
گرچه در عشق نيست گشتم فيض
باز از عشق مست خواهم شد

دورنمايى از اشارات و لطائف بسم الله
كلمه اسم بنا به اعتقاد بزرگان علم صرف و نحو, برگرفته از سمو به معناى رفعت و بزرگى و بلندى و برترى است.
خداى مهربان, لفظ اسم را با اتصال به حرف (با) در اين كلام نورانى و اثربخش آورد, تا انسان به هنگام جارى كردنش بر زبان توجه داشته باشد كه مى خواهد با ذكر اسم دوست به حضرت دوست متوسل شود و بداند كه توسل به دوست با جارى كردن اسم او فقط به زبان ميسر نمى شود, بلكه تا صفحه دل را از آلودگيهاى اخلاقى و آئينه جان را از ناپاكيهاى معنوى پاك نكند و زبان را به آب استغفار از سخنان ياوه و بيهوده و ذكر اغيار نشويد, روح توسل و زمينه جلوه محبوب بر باطن وجود فراهم نگردد, و به اين معناى مهم و حقيقت اهم عنايت داشته باشد كه بدون طهارت دل و پاكى جان و اخلاص در نيت و توجه به فقر ذاتى خود, و بى نيازى حضرت دوست, جارى كردن نام مباركش بر زبان كمال بى ادبى و گستاخى است.
هزار بار بشويم دهان به مشك و گلاب
هنوز نام تو بردن كمال بى ادبى است
حضرت حق در برترين مراتب پاكى و تقدس است و انسان خاكى در پست ترين مقام تعلق و تدنس, و اين پست ترين مقام, بدون واسطه و سبب از مرحله رذالت به اوج عزت و جلالت ترقى نمى كند. به همين خاطر, خداى مهربان بسم الله را بين خود و انسان وسيله و واسطه قرار داد تا انسان با اتصال به معنا و مفهوم اين كلام عرشى, و تجلى دادن حقايق آن در جان فرشى, قدم همت بر نردبان رفعت نهد و زمينه جلوه قابليت مشاهده جمال و جلال از روزنه غيب بر او فراهم آيد.
عارفى عاشق و صاحبدلى آگاه گفته: حرف (يا) اشاره به هدايت و شروع حركت و سلوك است, و از (با) تا حرف سين ـ كه رمزى از سر معرفت است ـ بيابانى بيكران و باديه اى بى پايان است. محو شدن (الف) اسم در بيابان بيكران و باديه بى پايان بين (با) و (سين), اشاره به اين دارد كه سالك اين راه تا انانيت و منيت و خودى و خوديت را در پرتو انوار توحيد محو نكند و در آتش عشق و محبت دوست نسوزاند و جز حال تسليم و بندگى از او باقى نماند, به سر معرفت نرسد و در عرصه نورانى (ميم) مراد راه نيابد.
گروهى از اهل حال برآنند كه (با) اشاره به بر و نيكى او به همگان است و اغلب به عوام از مردم تعلق دارد كه اهل نفوسند, و (سين) عبارت از سر او به خواص است كه ارباب قلوبند, و (ميم) نشانه محبت اوست كه نصيب اخص الخواص است كه اصحاب اسرارند.
در كتاب شريف كافى, توحيد صدوق, معانى الاخبار و تفسير عياشى از حضرت صادق(ع) روايت شده كه هر حرفى از اين حروف سه گانه, اشاره به اسمى از اسمإ حسنى است: (با) بهاى الهى (سين) سماى الهى است كه به معناى بلندى و رفعت نور اوست, و (ميم) مجد و بزرگوارى حضرت حق است.
جمعى از مجذوبان عاشق گفته اند: (با) اشاره به بصير, و (سين) كنايه از سميع, و (ميم) گوياى كلمه محصى يعنى شماره كننده است.
گويا قرائت كننده بسم الله را به اين معانى آگاهى مى دهد كه بصيرم; پس ظاهر و باطن همه اعمال و كارهايت را مى بينم, و سميعم; در نتيجه همه گفته ها و دعاهاى تو را مى شنوم, و محصيم ; نهايتا نفس هايت را شماره مى كنم. بنابراين, در سايه بصيرتم از ريا و خودنمايى در عمل اجتناب كن تا تو را لباس پاداش ابدى بپوشانم, و در سايه سميعى ام از گفتار بيهوده و باطل بپرهيز تا تو را خلعت فيض و صفا و غفران و اصلاح دهم, و در سايه محصى بودنم, يك نفس غافل مشو تا عوض آن حضور لقايت بخشم.
عارفان عاشق و سالكان مجذوب و سوختگان آتش محبت محبوب مى گويند: از معانى و مفاهيم ملكوتى و عرفانى و عرشى بسم الله, كسى بهره مند شود كه بر بلاى دوست صبر كند و سر و باطن خود را به سلوك در صراط مستقيم فنا مشغول سازد, تا به فضاى نورانى (ميم) مشاهده برسد.
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
به تولاى تو بر هر دو جهان پا زده ايم
تا نهاديم به كوى تو صنم روى نياز
پشت پا بر حرم و دير و كليسا زده ايم
در خور مستى ما رطل و خم و ساغر نيست
ما از آن باده كشانيم كه دريا زده ايم
همه شب از طرب گريه مينايى و جام
خنده بر گردش اين گنبد مينا زده ايم
تا نهاديم سر اندر قدم پير مغان
پاى بر فرق جم و افسر دارا زده ايم
جاى ديوانه چه در شهر ندادند هما
من و دل چند گهى خيمه به صحرا زده ايم
كلمه مباركه الله, اسم جامع و نام كاملى است براى ذات مقدسى كه مستجمع همه صفات كمال است. و گفته اند: سه معنا در آن مندرج است:
1ـ دايم ازلى, قائم ابدى و ذات سرمدى است.
2ـ عقول و اوهام, در معرفت او متحير و سرگردانند و ارواح و افهام در طلب او سرگشته و ناتوانند.
3ـ مرجع رجوع و بازگشت همه خلايق و موجودات است.
اصحاب لطائف و اشارات گفته اند: الله, اسم اعظم است و اساس توحيد بر آن است, و كافر به سبب گفتن اين كلمه از پستى كفر به اوج ايمان انتقال يابد, البته در صورتى كه نيت صادقانه دلش, گفتار زبانش را بدرقه كند.
كافر با گفتن اين كلمه از دنياى غفلت و ناپاكى, و از عرصه تنهايى و وحشت به دايره هشيارى و پاكى و انس و امنيت درآيد. اگر به جاى لااله الا الله, لا اله الا الرحمان يا نام ديگر گويد, از كفر بيرون نيايد و وارد دايره اسلام نشود, رستگارى و فلاح بندگان در گرو ذكر اين نام نورانى و كلمه طيبه و اسم عرشى است.
منقبت كمال ذاكران به شرف اين اسم, كامل و تمام است, شروع و ابتداى هر كار به آن درست آيد, و پايان و اختتام به آن انتظام يابد. استحكام قواعد رسالت به اوست كه: محمد رسول الله, و استوارى و تإييد پايه هاى ولايت به آن است كه: على ولى الله از خواص اين اسم آن است كه چون الف آن را حذف كنند ((لله)) باقى مى ماند كه ((لله الامر من قبل و من بعد)). و اگر لام اول را بيندازند ((له)) باقى خواهد ماند كه ((له الملك و له الحمد)). و اگر لام دوم را بيندازند ((هو)) باقى ماند كه دلالت بر ذات دارد, ((قل هو الله احد)) پس نامى كه اين همه ويژه گى دارد, اسم اعظم است.
خوشا آن سر كه سوداى تو دارد
خوشا آن دل كه غوغاى تو دارد
ملك غيرت برد, افلاك حسرت
جنونى را كه شيداى تو دارد
دلم در سر تمناى وصالت
سرم در دل تماشاى تو دارد
فرود آيد به جز وصل تو هيهات
سر شوريده سوداى تو دارد
چو ماهى مى طپم بر ساحل هجر
كه جانم عشق در پاى تو دارد
چگونه تن زند از گفت و گويت
چو در سر فيض هيهاى تو دارد
كلمه رحمن ريشه و پايه اش لغت ((رحمت)) است, و بنا به عقيده بزرگان علم نحو و صرف و آگاهان لغت شناس, صيغه مبالغه است و دلالت بر كثرت دارد. نزد دانشمندان دين و متخصصان معارف الهيه نيز به معناى بخشنده رحمت عام است بر همه موجودات و مخلوقات, بى سابقه خدمت و عبادت. و در زبان اهل كشف و يقين به معناى افاضه وجود و كمالات به كل ذرات به حسب مقتضاى حكمت و تحمل قابليت است كه اگر اين افاضه نبودى, نه از وجود خبرى بود نه از كمال اثرى!
اهل بصيرت گفته اند: معناى رحمن اراده حق است به رساندن خير و دفع شر از همه موجودات.
همه نعمت هاى ظاهرى و باطنى از جهتى جلوه رحمانيت حق است و گوشه اى از اين جلوه رحمانى در آيات سوره مباركه الرحمن بيان شده است:
اول دفتر به نام ايزد دانا
صانع و پروردگار و حى و توانا
اكبر و اعظم خداى عالم و آدم
صورت خوب آفريد و سيرت زيبا
از در بخشندگى و بنده نوازى
مرغ هوا را نصيب و ماهى دريا
حاجت مورى به علم غيب بداند
در بن چاهى به زير صخره صما
جانور از نطفه مى كند شكر از نى
برگ تر از چوب خشك و چشمه زخارا
از همگان بى نياز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پيدا
بارخدايا مهيمنى و مدبر
وزهمه عيبى منزهى و مبرا
سعدى از آنجا كه فهم اوست سخن گفت
ورنه كمال تو وهم كى رسد آنجا؟
كلمه ((رحيم)) به عقيده اربابان علوم عربيت, صفت مشبهه است و از اين جهت دلالت بر ثبات و دوام دارد; يعنى خدايى كه رحمت و مهربانيش هميشگى و ثابت است.
اهل دين گفته اند: رحمت رحيميه ويژه مردم مومن و صاحبان يقين است كه به سبب پذيرش هدايت و رعايت حلال و حرام حق و آراسته بودن به حسنات اخلاقى و سپاسگزارى در برابر نعمتها سزاوار و شايسته آن شده اند.
در آثار اسلامى آمده كه رحمت رحمانيه, به معناى روزى بخشيدن به عموم موجودات و همه انسانها (چه مومن و كافر, و چه نيك و بد) است. و رحمت رحيميه به معناى افاضه كمالات معنوى به نوع انسان, و به معناى آمرزش اهل ايمان در دنيا و آخرت است. در رحمانيت و رحيميت, معناى عافيت مندرج است: يكى عافيت دنيوى, و ديگر عافيت اخروى.
البته رحمت رحيميه شامل مطيعان است, به قبول حسنات و عبادات, و شامل عاصيان از اهل ايمان است به آمرزش و محو سيئات.
لذا نيكان و نيكوكاران به سبب بندگى, به انتظار نزول رحمتند و بدان و بدكاران به علت نيازمندى و مفلسى و بيچارگى و شرمندگى, اميدوار اين موهبتند.
ابن مبارك گفته: رحمان آن است كه چون از او درخواست كنى دست گيرد, و رحيم آن كه اگر چيزى از او نطلبى خشم گيرد!
عارفى فرموده: رحمان است به روزى دادن به جانداران, رحيم است به آمرزش سيئات اهل ايمان, در رزق و روزى به رحمانيتش اعتماد كن, ولى كسب و تجارت را از دست مگذار كه خلاف شرع و عقل است, و در آمرزش گناهان به رحيميتش تكيه كن نه بر عمل خود, ولى عمل را ترك مكن كه خلاف خواسته حق و همراهى با شيطان است.
گروهى از اهل سر گفته اند: بنده را سه حالت است: اول حالت معدومى كه نياز به هستى داشت, دوم حالت هستى و موجوديت كه محتاج به اسباب بقاست, سوم: حالت حضور در قيامت و احتياج به آمرزش و مغفرت, و اين سه حال, در اين سه اسم مندرج است: الله يعنى مستجمع همه صفات كمال اوست, انديشه كن كه چگونه ترا از ديار نيستى و عدم به عرصه هستى و وجود آورد, رحمان اوست, بنگر كه چگونه اسباب و ابزار بقا و زندگيت را فراهم آورد. رحيم اوست, باش تا فرداى قيامت ببينى كه ترا در پناه رحيميت آورد و پرده آمرزش بر گناهانت فرو پوشد.
اربابان بصيرت, و صاحبان درايت و عاشقان حقيقت گفته اند: انسان را قلب و نفس و روح است; نفس را هواى رزق و احسان است, و قلب را تمناى معرفت و ايمان, و روح را درخواست رحمت و رضوان; و هر يك از آنها به اسمى از اين اسمإ نصيب خود گيرند, قلب از نام الله ذوق معرفت و ايمان يابد, و نفس از اسم رحمن به رزق و احسان رسد, و روح از اثر رحيم پوشيده به رحمت و رضوان شود.
كسى كه قلب و جانش با مفاهيم اين سه نام مبارك درآميزد, از بندگى و عبادت هر معبودى جز خدا خلاصى يابد, و نسبت به بندگان خدا منبع بخشايش و بخشندگى شود و همه را از لطف و مهربانى خود بهره مند كند.
ذكر اين كلام نورانى, و گنجينه فيض ربانى, در تمام اوقات بيدارى و ابتداى هر كارى مطلوب و محبوب است, و گوينده چون با توجه به معانى آن و با خلوص نيت و به قصد توسل به حضرت حق, و به خاطر تصفيه باطن از كدورات ماديات و تعلقات بيجا و رفع تإلمات و مشكلات گويد, از آثار عظيمه و فائده هاى ارزنده آن بهره مند شود.
از رسول خدا(ص) روايت شده كه هر كس روزى ده بار بسم الله الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم گويد, از گناهان پاك گردد, و خداى متعال او را از هفتاد بلا كه از آن جمله برص و جذام و فلج است حفظ كند!
و نيز از آن حضرت روايت شده كه هر كس بسم الله را بخواند, حق تعالى به عدد هر حرفى از آن چهار هزار حسنه براى او بنويسد و چهار هزار سيئه را از او محو كند.
در روايت آمده است: هر كس هنگام غذا خوردن بسم الله بگويد شيطان هم غذاى او نشود ولى اگر مشغول غذا خوردن شود و از خواندن آن غفلت ورزد, شيطان رفيق او گردد.(11)
اى كرمت هم نفس بى كسان
جز تو كسى نيست كس بى كسان
بى كسم و هم نفس من تويى
رو به كه آرم كه كس من تويى
اى زجمال تو جهان غرق نور
نور به طوق تو حجاب ظهور
جز تو كسى نيست به بالا و پست
ما همه هيچيم تويى هر چه هست
اى دو جهان محو تماشاى تو
جز تو كسى نيست شناساى تو

پى نوشت ها:
1- مستدركات علم الرجال ج6, ص314.
2- رسائل سيد مرتضى.
3- بحار, ج33, ص399.
4- همان, ج77, ص266.
5- مستدركات علم الرجال, ج6, ص314.
6- محجه البيضإ, ج2, ص288 ـ 295.
7- محجه البيضإ, ج2, ص288 ـ 295.
8- اصول كافى, ج6, ص54 ـ 56.
9- اصول كافى, ج6, ص54 ـ 56.
10- اين روايت در اكثر كتب تفسير و منابع حديث نقل شده است.
11- شرح و تفصيل حقايق و اشارات و لطائف مربوط به بسم الله الرحمن الرحيم را مى توانيد در كتابهاى كافى ـ معانى الاخبار, توحيد صدوق, مفاتيح الغيب, تفسير فاتحه الكتاب تإليف يكى از دانشمندان پس از عصر فيض كاشانى ملاحظه كنيد.

/

شيفتگان شيــــطان !

شيفتگان شيطان!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر


هر كس در هر گوشه اى از جهان نام امريكا را مى شنود واژه هايى چون سلطه و استعمار و تجاوز و طغيان و قتل و غارت را پيش روى مجسم مى بيند. تاريخ دويست سال اخير ايالت متحده تصويرى از زورگويى, قلدرى و دخالت هاى سياسى نظامى و هجوم فرهنگى و تحقير ملت ها و چپاول ثروت توده هاى محروم جهان است. خوى ددمنشى دولت هاى حاكم بر اين كشور از منشإ كشتار و شكنجه و بمباران و آتش و خون در جاى جاى سياره خاك به همين لحاظ بود كه حضرت امام(ره) عنوان ((شيطان بزرگ)) را براى امريكا برگزيدند و به حق چنين است و هر جا از توطئه و تزوير اثرى مشاهده مى شود در آنجا رد پاى امريكا ديده مى شود. پرونده سياه و آلوده كاخ سفيد متضمن حجم عظيمى از اسناد جنايى و ترور و وحشت و قتل و غارت و ترويج فساد در طى دو قرن سلطه استكبارى و دخالت در امور كشورها و كودتاها و خيانت هاست.
از آن زمان كه مهاجرين اروپايى راهى سرزمين دور يانكى ها شدند و جاى پاى خود را استوار كردند و تشكيل دولت دادند تصفيه نژادى را آغاز كردند. مردم بومى آن سرزمين, سرخ پوستان و سياه پوستان را از حقوق اوليه انسانى محروم ساختند و كشتار بى رحمانه نمودند و هنوز هم صاحبان اصلى اين قاره از حقوق اوليه انسانى در اين كشور محرومند و رفتار سفيدپوستان با رنگين پوستان روزگار برده دارى قرون وسطايى را تداعى مى كند.
در حال حاضر طراحان اصلى سياست هاى كاخ سفيد صهيونيست هاى نژاد پرست و امپراطورىهاى دلار و كارتلهاى نفتى و صاحبان سرمايه هاى عظيم اند كه دولت هاى حاكم در اين كشور را روى كار مىآورند و همان ها حاميان اصلى رژيم نژادپرست اسرائيل اند كه چون غده سرطانى در قلب خاورميانه در كشورهاى اسلامى كاشته اند.
بمباران هاى اتمى و هسته اى شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى در جنگهاى جهانى نمودارى از نظامى گرى ايالات متحده در كشورهاى جهان است, هم چنين عملكرد نظامى اين رژيم سلطه گر در هائيتى و بالكان و خاورميانه و اخيرا افغانستان و… سلسله زنجيره اى از جنايات كاخ سفيد و دشمنان صلح جهانى است.
بطور خلاصه امريكا كشورى است مداخله گر, دشمن صلح, غارتگر, متجاوز و مستكبر كه پس از فروپاشى شوروى سابق, خود را كدخداى دهكده جهانى مى داند و توقع دولت مردان اين كشور اين است كه جهان دربست در اختيار امريكا و صهيونيسم و امپرياليسم و قلدرهاى زورگو باشد, امريكا با لشگركشى به اقيانوس ها واعزام ناوها و هواپيماهاى جنگى به آبهاى كشورها و ارعاب و تهديد, درصدد قبضه كردن جهان و حاكميت بلامنازع است, اما در عين حال آسيب پذيرى كاخ شيشه قدرت اهريمنى امريكا در برابر اراده ملت ها را نيز نبايد ناديده گرفت كه نمونه آن شكسته شدن هيمنه امريكا از رهگذر انقلاب اسلامى و تسخير لانه جاسوسى و حقارت و ذلت مستكبران حاكم بر اين كشور در برابر رهبرى نظام و اراده ملت و دولت اسلامى است.

O خصومت هاى امريكا با ملت ها
حافظه تاريخ, جنايات امريكا نسبت به ملت ما را هرگز از ياد نمى برد كه باهوش ترين افراد از دخالت هاى نامشروع و خصمانه ايالات متحده در سرنوشت كشورمان بى خبر نيستند. از توطئه كودتاى 28 مرداد و سركوب نهضت مردمى ايران و برگرداندن حاكميت ننگين دودمان پهلوى گرفته تا سكاندارى سرنوشت سياسى, اقتصادى, نظامى و فرهنگى كشور طى سى سال سلطنت كه در لواى آن انواع اسارت و جنايت, و فساد و استبداد و چپاول و قتل و غارت و… بر اين ملت تحميل شد, تا خصومت و مقابله با نهضت اسلامى و مردمى به رهبرى امام خمينى(ره) و ماجراى ننگ بار كاپيتولاسيون, و تبعيد حضرت امام(ره) و كشتار و شكنجه چهره هاى انقلابى و مسلمان و قتل و غارت و سركوب استقلال طلبان تحت امر سازمان سيا و مستشاران سياسى نظامى امريكا و نفوذ رژيم صهيونيستى دست نشانده كاخ سفيد, در مقدرات فرهنگى و اقتصادى كشور در دوران ستمشاهى و ساماندهى جنگ ويرانگر هشت ساله كه با طراحى و همكارى امريكا و متحدانش از غرب و شرق صورت گرفت و اقدامات تروريستى عليه مسئولين نظام نوپاى اسلامى و مردم عادى و حمايت تبليغى و سياسى از تروريست هاى دست نشانده و مزدور در داخل و خارج كشور و پناه دادن به دشمنان ملت و ميهن اسلامى و ساقط كردن هواپيماى مسافربرى در خليج فارس و تإسيس پايگاه هاى راديويى و تلويزيونى و تبليغ عليه نظام و تخصيص بودجه هاى كلان با هدف جاسوسى و اخلال گرى براى ساقط كردن جمهورى اسلامى و تحقير ملت و اهانت به ارزشهاى دينى و مقدسات امت مسلمان و تروريست خواندن ما و صدها نظير اينها كه طراحى اش را صهيونيست ها و امريكايى ها به عهده داشتند و علنا به آن تصريح كرده اند.
همه اينها از چهره زشت و خوى استكبارى ايالات متحده و جناياتش در ايران پرده برمى دارد.

امام خمينى(ره) و افشاى چهره امريكا
با توجه به اين موارد بود كه امام راحل با روشن بينى ويژه خود امريكا را عامل اصلى همه مصائب كشور ناميد و در طول نهضت و قبل و بعد انقلاب بر توطئه هاى امريكا به عنوان ام الفساد انگشت نهاد و سياست هاى شرق و غرب و دولت هاى استكبارى را تحقير و افشإ نمود و هيمنه امريكا را شكست و صهيونيسم و امپرياليسم را ريشه همه نكبت ها و بدبختى ملت ها معرفى نمود و در اين خصوص سخنان تاريخى و بيادماندنى امام پيش روى ماست:
((رابطه ما با امريكا رابطه يك مظلوم با ظالم است, رابطه يك غارت شده با يك غارتگر است.))
((ما نمى خواهيم امريكا سرپرست ما باشد, ما نمى خواهيم همه منافع ما را امريكا ببرد))
((با امريكا روابط ايجاد نخواهيم كرد, مگر اينكه آدم بشود و از ظلم كردن دست بردارد.))
((ما دنبال اين نيستيم كه امريكا براى ما كار بكند ما امريكا را زير پا مى گذاريم.))
((ما آنقدر كه صدمه از امريكا ديديم از هيچ كس نديديم.))
((سلطه امريكا تمام بدبختى هاى ملل مستضعف را به دنبال دارد.))
((امريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است.))
((ملل اسلام از اجانب عموما و از امريكا خصوصا متنفر است.))
حضرت امام فراتر از ايران رفته و عموم مسلمانان جهان را مورد نظر قرار داده و موضوع امريكا را براى بشريت دردآورترين موضوع دانسته و مى فرمايد: ((مهمترين و دردآورترين مسئله اى كه ملت هاى اسلامى و غير اسلامى كشورهاى تحت سلطه با آن مواجه است, موضوع امريكاست.))
و در مقام نصيحت و هشدار به كسانى كه مايلند دست آشتى به سوى امريكا دراز كنند مى فرمايد:
((امريكا شما را براى نفتتان مى خواهد, امريكا شما را براى اين مى خواهد كه بازار درست كند, كه نفتتان را ببرد و بنجل ها را بياورد و به شما بفروشد.))
و در خصوص خصومت امريكا با اسلام و قرآن و پيامبر(ص) و تنفر مسلمانان از اين دشمن هشدار مى دهد:
((دشمن اصلى اسلام و قرآن كريم و پيامبر عظيم الشإن (ص) ابرقدرتها, خصوصا امريكا و ولد فاسدش اسرائيل است.))
((رئيس جمهور امريكا بداند, بداند اين معنا را كه منفورترين افراد دنياست پيش ملت ها.))
((ما اعتقادمان اين است كه بايد مسلمين با هم متحد بشوند و تودهنى بزنند به امريكا و بدانند كه مى توانند.))
صدها از اين گونه تعابير را در سخنان ((معمار انديشه اسلامى)) امام خمينى(ره) مى توان يافت و همين است ديدگاه جمهورى اسلامى براى امروز و آينده تاريخ و يك مسئله مهم راهبردى كه رهبرى نظام امروزه نيز بر آن تإكيد دارند و دولت و ملت بر آن پاى بندند و هرچه جز اين باشد, بازى كردن با سرنوشت اسلام و ميهن و امت مسلمان است.

شيفتگان شيطان بزرگ
جاى بسى تإسف است كه در همين روزها كه امريكا دستخوش بحران هاى داخلى خود شده و با هجوم بر كشور اسلامى افغانستان و خوى سلطه جويى فرافكنى مى كند و اعلام جنگ عليه كشورهاى اسلامى داده, و كسانى را كه با امريكا نيستند, تروريست مى نامد! و در همين حال كه رژيم صهيونيستى را با حمايت هاى بى دريغ خود به قتل عام مردم مظلوم فلسطين تشجيع مى كند و حاضر نيست اين رژيم نژادپرست غاصب را در ليست كشورهاى تروريستى و نژادپرست قرار دهد, و با كمال بى شرمى ميهن اسلامى ما را به حمايت از تروريسم متهم مى كند و ادامه تحريم ها را اعلام مى نمايد و دارايى هاى كشور ما را همچنان در بلوكه دارد. پاره اى افراد ضعيف النفس نغمه رابطه با امريكا را ساز كرده و برخى از روزنامه هايشان با شوق و شعف و با اشاره به ملاقات تصادفى! وزيرخارجه ايران با وزير خارجه امريكا در راهروى سازمان ملل در نيويورك, صفحه اول روزنامه را با حروف درشت اين گونه تيتر مى كنند:
((بعد از 22 سال كوتاه ولى صميمى)) (روزنامه توسعه23 / 8 / 80) و ذيل صفحه شرحى بر اين تيتر مى نگارد!
از اين آقايان بايد پرسيد ماهيت اين ملاقات و صميمى بودن آن را از كجا كشف كرده ايد؟ صميميت از كدام طرف؟ طرف ايرانى يا طرف امريكا؟ قطعا وزير امور خارجه خود مى داند كه هرگز صميميتى در اينگونه ملاقات ها نيست. استراتژى نظام روشن است و امروز خطوط اصلى آن را از انديشه هاى امام راحل بايد گرفت كه ترسيم گر آن مواضع قاطع و روشن و شجاعانه و حكيمانه رهبر معظم انقلاب در مسائل امريكا و خاورميانه و افغانستان مى باشد و اين خود آبرويى براى نظام و دولت و ملت ايران و جهان اسلام است.
و خوشبختانه همين مواضع را رئيس جمهور در سازمان ملل دنبال مى كند با تإكيد بر اينكه ((شعار مرگ بر امريكا پاسخ ملت ايران به خصومت هاى امريكا, با ايران اسلامى است)) اين موضعگيرى قاطع واحد با الهام از اصول انقلاب مى بايست خط مشى كليه مسئولان و نمايندگان مجلس و رسانه هاى ما كه از بودجه اين كشور تغذيه مى شوند, باشد. هرچه جز اين بود خيانت به آرمانهاى ملت و مجاهدات غرورآميز آنها خواهد بود.
در روزگارى كه خشم ملت ها حتى اروپايى عليه امريكا در حوادث افغانستان به صورت تظاهراتى پياپى توجه جهانيان را جلب كرده و امريكا به عنوان سركرده تروريست هاى عالم معرفى شده و برخى نويسندگان امريكا سرنگونى قلدرهاى كاخ سفيد را نويد مى دهند و تمدن امريكا را رو به زوال مى بينند و رفتار امريكائيها را در افغانستان با جنايتكاران نازى قابل مقايسه مى دانند, و اعمال امريكا را به افغانستان تروريستى و بدتر از حملات 11 سپتامبر به نيويورك و واشنگتن برمى شمرند.
راستى شرم آور است يك نماينده يا مسئول يا روزنامه نگار در چنين اوضاع و احوالى كه پيكر اسلام به دست جنايتكاران حاكم امريكا مجروح است وفلسطين و افغانستان نمونه اى از آن مى باشد, با شادى و شعف از رابطه با امريكا و ملاقات هاى صميمى حرف بزند!! اين افراد يا بى خبر از اوضاع جهان اند و يا بى تعهد به اصول انقلاب و مصالح كشور و عزت اسلامى ملت ما, بهتر آن است كه اين آقايان به مسئوليت خود مصالح كشور و مشكلات مردم بينديشند و فرصت ها را تلف نكنند.
چرا دولتمردان امريكا سخن از رابطه با ايران مى گويند؟ و پيش شرط هايى را براى اين رابطه همچون پذيرش صلح خاورميانه! و عدم حمايت از تروريسم و رعايت حق بشر مطرح ساخته اند كه مفهومى جز اهانت نسبت به نظام اسلامى و ملت ايران ندارد. اين اظهارات موجب شده پاره اى از ساده انديشان دهانشان آب بيفتد, و براى رابطه با امريكا اظهار اشتياق كنند! و از فرصت طلايى! سخن بگويند. كه اين را يا با ديدگاه خوشبينانه نشانه غفلت و ساده انگارى بايد دانست و يا خيانت به آرمانهاى انقلاب اسلامى.
حال به دو نكته بايد توجه داشت:
اول اينكه: انگيزه امريكا از زمزمه رابطه با ايران چيست؟
دوم اينكه: موضع صحيح در اين موضوع كدام است؟
آيا استدلال طرفداران رابطه از نظر عقل و منطق و آرمانهاى انقلاب اسلامى پذيرفتنى است؟

امريكا از رابطه با ايران چه مى خواهد؟
الف ـ مى دانيم كه خوى استكبارى و سياست منفعت طلبانه از خصلت هاى غربى بويژه امريكايى است خود بزرگ بينى در سايه قدرت و فناورى, شاكله استكبارى امريكا را بيش از پيش به نمايش مى گذارد. اين خوى استكبارى در تعامل امريكا با كليه كشورها حتى اروپايى و بلوك شرق و كل جهان پس از پايان جنگ سرد و انديشه تك قطبى كردن جهان و جهانى سازى به سركرده گى امريكا امروزه در سراسر جهان و پيش روى همه ملت ها به حدى واضح و مشهود است كه به استدلال و جامعه شناسى و مردم شناسى و روانشناسى و امثال آن, نياز ندارد.
يكى از دلايل آن لشگركشى خودسرانه امريكا به كشورها و اخيرا افغانستان, بدون توجه به سازمان ملل و سازمان هاى ديگر جهانى است. گويى امريكا همه كاره جهان است. كدخدايى كه در اين دهكده بايد فعال ما يشإ باشد! افزون بر اين اخلاق انتفاعى غربى و منفعت طلبى كه يك اصل استراتژيكى در روابط امريكا با كشورهاى جهان مى باشد و دولتمردان اين كشور در تعامل با حوادث جهان و حتى مسائل داخلى كشورهاى ديگر بدان اذعان كرد و تصريح مى كنند.
هر كجا منافع امريكا ايجاب كند پاى حقوق بشر به ميان مىآيد!
و هر جا منافع اين غارت پيشه جهانى ايجاب نكند آنجا حقوق بشر مفهوم ندارد!
بطور خلاصه: ((استكبار و استثمار)) دوخصلت بارز امريكا و عموما غرب است كه در سايه آن جهان را به آشوب و جنگ و ناامنى و قتل و غارت كشانيده است.
بدينسان تاريخ دويست ساله امريكا ديگر مجال تجربه جديدى باقى نمى گذارد كه كسى فكر كند شايد اين ابرمستكبران از خصلت و خوى ذاتى خود دست برداشته اند و بنابراين جاى كمترين ترديد نيست كه زمزمه ايجاد رابطه دامى است براى سلطه مجدد بر كشور و اعمال سياست هاى مداخله جويانه در سرنوشت ملت ما و پايمال كردن ارزشهاى انقلاب كه با فداكارى و خون شهيدانمان به دست آمده است و نه فرصت براى حل مشكلات كه پاره اى خودىهاى غافل توهم كرده اند .
ب ـ بعد از فروپاشى شوروى سابق و سقوط كمونيسم و سپس داعيه طلايه دارى جهان و جهانى سازى با سركرده گى امريكا, تنها مكتب و نظامى كه در برابر نظام سلطه امريكايى به نشانه تسليم دست بلند نكرد نظام اسلامى ما بود.
به همين دليل بوش رئيس جمهورى اسبق امريكا گفت:
انقلاب اسلامى براى امريكا از بمب اتمى خطرناك تر است, و امروز نيز پسرش رئيس جمهور فعلى امريكا, ايران را براى امريكا خطرناك توصيف مى كند.
حقيقت اين است كه غرب و نظام سلطه, تنها از نهضت جهانى اسلام بيم و هراس دارد و بس!
البته اسلامى كه بخواهد رسالت خود را در جهان ايفا كند و سر تسليم در برابر كفر و استكبار فرود نياورد نه اسلام امريكايى.
تبلور اين مكتب در نظام جمهورى اسلامى و مواضع امام راحل در گذشته و رهبرى امروز نظام است و شعار مرگ بر امريكا تنها از ملتى برخاسته كه نخواسته در برابر زورگويى و قلدرى امريكا سر تسليم فرود آورد. تحمل اين براى رژيم استكبارى امريكا آسان نيست اما از سوى ديگر به مصلحت خود نمى داند كه اين ريسك را بپذيرد و از راه زور وارد ميدان شود, لذا مى كوشد از طريق نيرنگ و به عنوان گشودن باب مذاكره و تجديد رابطه صولت و هيمنه انقلاب اسلامى را بشكند و راه هاى وابستگى را هموار سازد. رفت و آمدهاى سياحتى و بازرگانى كه اخيرا از سوى امريكا رايج شده را مى توان شروعى براى پياده كردن نقشه امريكا تلقى كرد. اين روزها نيز گفتگو از عزيمت هيإت هاى بزرگ و بى سابقه اقتصادى است! كه ساده انديشى است كه كسى باور كند در اين روابط درصد ضعيفى از منافع ملى كشور اسلامى جزو اهداف اين هيإت ها باشد. آنچه محور اين سفرها و هيإت هاست هموار كردن راه نفوذ اقتصادى و سرمايه گذارى شركت هاى امريكايى و مانند آن و سپس روابط فرهنگى و سياسى است. و همزمان امتياز گرفتن و اعمال فشار و مصالحه بر سر آرمان هاى ملى و اسلامى و اين چيزى است كه فرزندان انقلاب و وارثان خمينى كبير هرگز بدان تن نخواهد داد.
ج ـ امريكا مى خواهد در ميان كشورها و ملت ها وانمود كند كه هيچ كشورى حتى انقلابى ترين آنها نمى تواند بدون وابستگى به كاخ سفيد زندگى كند! بنابراين هرگاه ملت مقاومى چون ايران كه بزرگترين حماسه تاريخ معاصر را پديد آورده در برابر امريكا به زانو درمىآيد حساب ديگران پاك است و هرگز نبايد در انديشه استقلال و آزادى از زنجير استعمار و استثمار قدرتهاى سلطه گر باشند.
اين مطلب براى امريكايى ها فوق العاده مهم است كه تجربه انقلاب اسلامى و زيستن بدون امريكا و نظام هاى سلطه را ناموفق جلوه دهند كه ديگر هيچ ملتى در هيچ عصر و هيچ سرزمينى به فكر خالى كردن شانه از زير بار فشار اين مستكبر نباشد!
د ـ امريكا مى خواهد آبروى ما را در ديد جهانيان بويژه آزادىخواهان و مبارزان راه آزادى بر باد دهد و در اين توطئه از هر نوع اقدام و توطئه ممكن, دريغ نكرده است.
اگر ملت ايران در لواى اسلام و رهبرى امام مستضعفان توانسته در برابر اهريمن استكبار قد علم كند و در وجدان انسان هاى آزاده و حق طلب حضور داشته باشد, در سايه مقاومت و تعهد دينى و مكتبى و اعتراض به نظام سلطه است, چيزى كه مى تواند براى ديگر مسلمانان و مستضعفان الگوى مبارزه باشد. حال اگر اين ابهت و هيمنه و قداست و عزت با تسليم در برابر شيطان بزرگ و دسيسه عوامل و هوادارانش آسيب ببيند, ديگر عزت و كرامتى براى ما باقى نمى ماند و اين همان چيزى است كه امريكايى ها آن را دنبال مى كنند و حمايت قبلى امريكا از اسلام طالبان و عنوان ساختن جنگ هاى صليبى از سوى سران اين كشور در وقايع اخير افغانستان را در راستاى اسلام زدايى انقلابى و دگرگون سازى چهره اسلام بايد ارزيابى كرد.

و اما اشتباه و غفلت خودىها
اگر خوش بينانه بنگريم هواداران رابطه با امريكا به زعم خود بر اين باورند كه اين رابطه مى تواند به حل مشكلات كشور كمك كند و خصومت هاى شيطان بزرگ را تخفيف دهد و فضاى سالم سياسى بوجود آورد و دشمن را از توطئه و تحريم و غيره باز دارد!
اين توهم از ساده انگارى و نشاختن ماهيت امريكا و استراتژى و اهداف دولتمردان امريكا و سياستگذاران صهيونيستى حاكم حكايت دارد. اين عده از عناصر خوش باور فقط يك مورد از روابط بين المللى امريكا را نشان دهند كه كشورى در سايه اين ابرقدرت سلطه جو توانسته باشد استقلال و آزادى خود را به دست آورد و كشورش را پايگاه نظامى و جاسوسى و آلت دست سياست هاى امپرياليستى و صهيونيستى, قرار نداده باشد!
ابرقدرتها و از جمله امريكايى ها در هر كشورى مى روند, زور و ارباب و نوكرى و آقابالاسرى را با خود مى برند و هرگاه منافعشان ايجاب كند آن كشور را به پاى منافعشان قربانى مى كنند. امام راحل با ژرف نگرى ويژه خود ماهيت روابط ابرقدرتها را به خوبى مى دانست كه مى فرمود:
((بدانند كه كشورهاى قدرتمند فرصت طلب, كه غايت آمالشان دست يافتن بر كشورهاى اسلامى و مستضعف است آنان را در موقع گرفتارى تنها مى گذارند و كلمه وفا در قاموس آنان راهى ندارد)) وهم آن فريادگر, تكليف مسلمانان را در برابر ابرقدرت ها روشن ساخت و گفت: ((هان اى مظلومان! از هر قشر و از هر كشورى هستيد بخود آئيد و از هياهو و عربده امريكا و ساير زورمندان نهراسيد و جهان را بر آنان تنگ كنيد)).
و نيز گفت: ((خوشوقتى كامل ما آن روزى است كه سلطه همه استعمارگران شرق و غرب و بخصوص امريكاى جهانخوار از سر مسلمانان قطع شود))
و اين است فصل الخطاب سياست كشور اسلامى ما و جز اين هر چه باشد مطرود و مردود است. و اين هم دعاى امام راحل:
((آنهايى كه خواب امريكا را مى بينند خدا بيدارشان كند.)) آمين.

/

منبع نقلى دين و انتظار بشر از آن

منبع نقلى دين و انتظار بشر از آن

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور


 

اقتدار ملى
اقتدار ملى در واقع اقتدار مردم جامعه است و جامعه مركب از دولت و ملت است, و اقتدار ملى زمانى محقق مى شود كه دولت و ملت به نقش و مسئوليت خود توجه كنند, ملت به مسئوليت ها در مقابل قانون و حكومت و هر آن چه كه برخاسته از هويت جمعى و ملى او باشد تن در دهد و دولت نيز به مسئوليت هاى خود در برابر مردم عمل كند و به عبارت ديگر: اقتدار ملى در سايه توجه متقابل دولت و ملت به حقوق خودشان و به كار بستن آن تحقق پيدا مى كند. چنان كه حضرت امير(ع) فرمود: ((فاذا ادت الرعيه الى الوالى حقه و ادى الوالى اليها حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على ادلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقإ الدوله و يئست مطامع الاعدإ))(1)
آن گاه كه مردم, حق زمامدار را ادا كنند و زمامدار حق مردم را ادا كند, حق در ميان آنان استوار و عزيز گردد و راه ها و برنامه هاى دين برپا شود و نشانه هاى عدالت راست شود و بر گرده مردم آن, سنت ها و روش هاى نيك جريان يابد و بدين سان روزگار سالم گردد و در بقاى حكومت اميد مى رود و طمع ورزىهاى دشمنان به نااميدى مى گرايد.
با توجه به اين كه در نظام سياسى اسلام, مسئولين در چارچوب قوانين الهى و برخوردارى از ويژگى عدالت و شايستگى هايى به قدرت مى رسند, شايسته است آن قوانين را به كار بسته و عدالت را در جامعه محقق سازند تا در پرتو آن اقتدار براى آن ها حاصل شود و مردم نيز قوانين جامعه را پذيرفته و مسئوليت خودشان را در قبال آنان ايفا كنند, اگر ملت و دولت به وظائف متقابل خودشان توجه كنند, اعتماد, پيوستگى و اتحادى بين آنان برقرار مى شود كه ضمن حفظ وحدت و عزت, زمينه نفوذ با تإثير دشمن را در ملت از بين مى برد, و به عبارت خلاصه تر:
از نظر اسلام, براساس باور به توحيد و حاكميت الهى, خداوند آفريدگار و مالك نظام هستى است و انسان بنده او, در نظام سياسى اسلام اقتدار و مشروعيت قدرت مستند به اراده الهى و قانون خداوند است و كسى كه در رإس نظام قرار مى گيرد, بايد در چارچوب قوانين الهى و بر محور عدالت عمل كند و اگر چنين عمل كرد, اقتدار پيدا مى شود و مردم بايد از فرمان هاى چنين رهبرى اطاعت كنند.
با توجه به اين كه اقتدار به رفتار مسئولان بستگى دارد, شايسته است بدانيم چه نوع رفتارهايى زمينه تحصيل و حصول اقتدار را فراهم مى كند؟ از اين رو مطالبى چند در رابطه با رفتار و اقتدار بازگو مى شود.
يكم: رفتارى اقتدارآور است كه از جزم علمى صائب و عزم عملى صالح برخوردار باشد, كارى كه با شك علمى يا ترديد عملى همراه باشد, توان تإمين توانايى امت اسلامى را ندارد; زيرا چيزى كه عيبه عيب و جامه دان نقص است بدون ريب و شك راه به غيب نخواهد برد و راهيان ديار ملكوت قدرت را به مقصد راهنمايى نخواهد كرد.
علم چون آيينه است كه زيبايى و زشتى را به خوبى روشن مى كند, عزم چون آب است كه زشتى را مى شويد و زيبايى فطرى را از آلودگى به تباهى گناه, پالوده و پاك مى نمايد, براى نيل به اقتدار ملى كه اولين هزينه آن عزيمت است, بايد از هر گونه رفاه, اسراف و اتراف در بارگاه دولت يا كارگاه ملت پرهيز شود, زيرا اميرالمومنين على ابن ابيطالب(ع) فرمود: ((لايجتمع عزيمه و وليمه ما انقض النوم لعزائم اليوم))(2) هرگز هوس محورى با حق مدارى, سورچرانى شامگاه با عزم پگاه, سحرخيزى و خواب غفلت شبانه با عزم فولادين روزانه جمع نمى شود. پشتوانه اين گفتار مغز علوى كلام پر نغز الهى است كه از زبان لقمان حكيم نقل مى فرمايد: ((يا بنى اقم الصلاه وامر بالمعروف وانه عن المنكر واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور))(3) فرزندم نماز را به پادار و به آن چه پيش عقل يا نقل به رسميت شناخته شد و از آن به معروف دينى ياد مى شود, فرمان بده و از آن چه نزد عقل يا نقل به رسميت شناخته نشد و از آن به منكر ياد مى شود, نهى كن و در تحمل رخدادهاى روزگار صابر باش. اين امور نيازمند به عزم محكم است.
ملتى كه تمام افراد آن مسلح به عزم و اراده اند, نه مبتلا به كرنش و ارادتمندى, و امتى كه تمام آحاد آن مجهز به امر و نهى هستند و به حق و صدق و عدل فرمان مى دهند و از باطل و دروغ و ستم باز مى دارند, مقتدر خواهند بود. مردمى كه هزينه ظلم ستيزى را با شكيبايى مى پردازند, مستقل و آزادند.
اقتدار ملى و استقلال از هر بيگانه, گوهرى ثمين در ژرفاى درياى عزيمت است و ساكنان ساحل آسايش را بهره از چنين در نيست.
وان كه بر شط و شطر اين درياست
نه سزاوار لولو لالاست(4)

دوم: رفتارى عامل اقتدار ملى است كه گذشته از جنبه فردى, واجد حيثيت اجتماعى باشد, يعنى كار صحيح و زيبايى كه همگان به صحت و زيبايى آن فتوا مى دهند و ضرورت انجام آن را امضإ كرده باشند و در حدوث و بقاى آن, قباى وحدت و انسجام در بر كرده باشند و هيچ كس دعواى برترى نكند و غريو خودخواهى سر ندهد و اين فضيلت برين, همان است كه از آن به وحدت ملى ياد مى شود و گفتار حكيمانه اميرالمومنين(ع) در اين باره چنين است: ((والزموا السواد الاعظم فان الله مع الجماعه و اياكم والفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما إن الشاذ من الغنم للذئب))(5) همراه جامعه بزرگ اسلامى باشيد و از آن جدا نشويد; زيرا قدرت و حمايت خدا با جامعه متحد است و از اختلاف و جدايى پرهيز نماييد; زيرا كسى كه از امت اسلامى فاصله بگيرد, طعمه ديو شيطنت است; همان طور كه گوسفند جداى از رمه, طعمه گرگ است: ((اياكم والتلون فى دين الله, فان جماعه فيما تكرهون من الحق خير من فرقه فيما تحبون من الباطل و ان الله سبحانه لم يعط احدا بفرقه خيرا ممن مضى و لا ممن بقى))(6) از رنگارنگى و فرصت طلبى در دين خدا اجتناب كنيد; زيرا اتحاد و اتفاق در مسير حق و صدق, هر چند دشوار باشد, بهتر از اختلاف و تفرق در راه باطل است, هرچند مورد پسند شما باشد; زيرا خداى سبحان هيچ كسى را از راه اختلاف خير نداد, نه در گذشته تاريخ و نه در آينده; يعنى اين كه جدايى عامل خير نيست.
يكى از سنت هاى ديرپاى الهى كه تمام قلمرو زمان و زمين مشمول آنند, اين است كه: ((ولاتباغضوا فانها الحاقه))(7) بغض و كينه يكديگر را در دل رشد ندهيد; زيرا دشمنى, همانند تيغ تيزى است كه به دست دو طرف خصومت است. هر روز با تهمت, دروغ, توطئه, اهانت, تحقير و… نسبت به همديگر, بوته هاى دين تراشيده مى شود و موهاى باريك همت, با تراش روزانه نابود مى گردد و هرگز اميدى براى رويش جديد نيست. بنابراين, وحدت جامعه از مهم ترين علل اقتدار ملى است.
منبع اصلى پيام هاى علوى, همانا وحى الهى است كه جامعه را به اعتصام به حبل متين دين, فرامى خواند و از تفرقه, تحذير مى فرمايد و همين مطلب در سخنان گهربار رسول اكرم(ص) آمده است كه: ((الجماعه رحمه والفرقه عذاب))(8) اگر ملتى به خطر تفرق مبتلا شد, شائبه تعذيب الهى را به همراه دارد. از اين رو مى توان با توبه, آن عذاب را به رحمت كه همان وفاق ملى است, تبديل نمود.
سوم: رفتارى پايه اقتدار ملى است كه از پايگاه منيع قلبى, مايه گرفته باشد. هرگاه قلب حرم امن خدا شد و فرشتگان رحمت در آن هبوط داشتند و پيام آرامش آفرين را در آن تعبيه كردند گفتار, رفتار, نوشتار و بالاخره سنت و سيرت چنين صاحب دلى سبب اقتدار ملى خواهد شد; زيرا از چنين دلى جز آثار توحيد كه همان وحدت و وفاق است سر نمى زند; چنان كه همه پيامبران و امامان معصوم(ع) و راهيان راه مستقيم, چنين بوده و هستند.
هرگاه قلب, خانه امن ابليس باشد و شياطين نقمت, در آن وسوسه كنند و با تسويل و زيبا نشان دادن زشت و زشت كردن زيبا, حق را به جاى باطل, و صدق را به جاى كذب قرار دهند و با تدليس و تلبيس, آرايش را آرامش بنامند, قيام و قعود, موافقت و مخالفت و بالاخره سريره چنين مخدوع و مغرورى, سبب وهن ملى و تشويه چهره ملت است; زيرا از چنين شخص فريب خورده اى كه جز بانگ: ((إنا خير منه))(9) ابليسى نه شنيد و نه مى شنود, جز كوبيدن بر طبل تكبر و غرور چيزى برنمىآيد. نمونه آن نمرود است كه در ساحت قدس ابراهيم خليل(ع) كه برهان ((ربى الذى يحيـى ويميت))(10) اقامه فرمود, وقيحانه مغالطه ((انا احيـى واميت))(11) را ارائه مى كند و خود را پروردگار حيات و ممات مى داند. و فرعون است كه در آستان مقدس موساى كليم (ع) كه برهان ((ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى))(12) اقامه فرمود, طاغيانه مغالطه: ((انا ربكم الاعلى))(13) و ((ما علمت لكم من اله غيرى))(14) را طرح مى كند.
و قارون است كه در فناى منزه هارون و موساى كليم (ع) كه حكمت ((واحسن كما احسن الله اليك ولا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين))(15) افاده فرمودند, متمردانه نغمه مشووم: ((انما اوتيته على علم عندى))(16) سر داد و ثروت سراب گونه خود را سرآب سيراب كننده پنداشت.
آنچه در تمام اين نمونه هاى استكبارى حاكم است, غرور و خودبينى شخص متكبر است كه چاه را از راه تمييز نمى دهد, و اين بيمارى تكبر نه تنها در سران زر و زور پديد مىآيد كه نمودارى از آن به اشارت رفت, بلكه در جامعه استكبارى نيز به چشم مى خورد; چه اين كه بنى اسرائيل به پيامبر خود, بعد از موساى كليم(ع) پيشنهاد دادند: فرمانده اى براى ما مبعوث و تعيين كن تا به زعامت او در راه خدا مبارزه كنيم… پيامبر آنان گفت: خداوند طالوت را به عنوان فرمانده براى شما مبعوث كرد, آنان به جاى انقياد در برابر حكم خدا, باغيانه و ماردانه گفتند: ((انى يكون له الملك علينا ونحن احق بالملك منه…))(17) ما به سمت فرمانروايى از طالوت سزاوارتريم.
غرض آن كه فردى كه فقط خود را مى بيند و لاف ((من برترم)) مى زند و گروهى كه فقط خودشان را مى نگرند و شعار ما برتريم سر مى دهند, همگى سخن گوى كسى اند كه در برابر خداى سبحان مستكبرانه گفت: ((إنا خير منه))(18) و پيروان چنان عفريتى چنين نفريتند كه با يزيد بسطام را با يزيد شام در ((من يزيد)) عشق, همسان مى پندارند و سرانجام ديو اموى را به كرسى فرشته علوى مى نشانند و غاصب را به جاى منصوب الهى نصب مى كنند. براى درمان چنين بيمارى مهلك, گفتار همراه با رفتار اميرالمومنين(ع) سودمند است كه فرمود: ((ما لابن آدم والفخر؟ اوله نطفه و آخره جيفه و لايرزق نفسه و لايدفع حتفه!))(19) فرزند آدم, حق فخرفروشى ندارد; زيرا آغاز آفرينش او نطفه بوده است و انجام زندگى او مردار است, توان تإمين روزى خود را ندارد و قدرت برطرف كردن مرگ خويش را فاقد است. چنين موجود ضعيفى كه صدر و ساقه هستى او را فرومايگى احاطه كرده است, حق باليدن ندارد:
ورچه اينجا اميرى از زر و زور
با تكبر زخاك خيزى مور
آرى! آن كس كه حجاب ((من و ما)) بدر آمد و با بينش الهى, مبدإ و منتهاى خلقت را ادراك كرد و خود را در بستر مستقيم لقاى خدا ديد و در طى اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرد, در خور تكريم است; چنان كه اميرالمومنين(ع) فرمود: ((فمن إخذ بالتقوى… هطلت عليه الكرامه بعد قحوطها…))(20) كسى كه پرهيزكارى را برگزيد.. . مجد و بزرگوارىهاى از دست رفته مانند باران بر او مى بارد.
چهارم: رفتارى سبب اقتدار ملى است كه منزه از عوامل ذلت و فرومايگى باشد. آنچه مايه خوارى است, در بنان و بيان اميرالمومنين(ع) متبلور است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1 ـ طمع و آزمندى, پرده شهوت است كه روى خردمندى آويخته مى شود; نه مى گذارد كه عقل, نور عشق را مشاهده كند و نه مى گذارد كه حس و خيال و وهم, از نور عقل استضائه كنند, زيرا محجوب, هم از نورگيرى محروم است و هم از نوردهى ممنوع; و اين پرده نشين گاهى به پاى طمع قربانى مى شود: ((إكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع))(21) برق تيغ طمع سر سرفراز عقل را به پاى آز منتقل مى كند و پيكر پاك عقل شاهد را نثار مقدم شرربار حرص مى سازد. چنين كسى كه مايه فخر خود را به پاى دشمن خويش ذبح نمايد, جز فرومايگى بهره اى نخواهد داشت: ((الطامع فى وثاق الذل))(22) آزمند در بند خوارى است. آن كس كه مى توانست خردمندانه زندگى كند و اميرانه به سر برد هم اكنون كه به دام حرص افتاد, سفيهانه زندگى مى كند و اسيرانه به سر مى برد. اقتدار ملى مرهون برائت دولت از آز و نزاهت ملت, از حرص است. آن گاه است كه به خودكفايى سياسى, اقتصادى و مانند آن بالغ خواهند شد.
2 ـ ترس از دشمن, پرده غضب است كه چهره خردورزى را مستور مى كند; تا نه از قلب والا نور بگيرد نه به حس و خيال و وهم پايين نور بدهد; زيرا پوشيده محكوم به حرمان, هجران و زندان است و از عقل زندانى, نه تكامل خود, ساخته است و نه تكميل ديگران متوقع: ((والجبن منقصه))(23) نقصان ادراك و انگيزه شخص هراسناك, براى آن است كه وى نه فرصت درست فكر كردن دارد و نه مجال صحيح تصميم گرفتن; در اين حال دشمن متهور و بى باك مى تازد و ملت هراسناك, جز با زندگى و انقياد, چاره ديگر ندارد.
منشإ هراس بى جا, بدگمانى به وعده هاى خداست; وگرنه ملت موحد كه به صدق خدا و عدم تخلف نويدهاى الهى اطمينان دارد, هرگز تمام عناصر محورى پيروزى را تجهيزات نظامى نمى داند بلكه ابزار مادى را وسيله تلقى مى كند و اساس ظفر و پايه پيروزى را وفاى خدا به وعده هاى تخلف ناپذير مى داند: ((فان البخل والجبن والحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله))(24) بدگمانى به خدا از شرك مستور ناشى مى شود كه توحيد را از ناب بودن به ممزوج شدن مى كشاند. گرچه در قلمرو طبيعت, متاع ناب ناياب است; به طورى كه گل بى خار, مل بى خمار, گنج بى مار… نتوان يافت, ليكن در منطقه فراطبيعت, چنين كالاى گران بهايى دست يافتنى است و نقد و بهاى آن, مشكى از مشك اشك را نثار يار نمودن و با چنين كوثر شفافى, گناه گذشته را شستن و با منظر منزه از نظر به غير دوست, به تماشاى جمال او نشستن است:
گريه شام و سحر شكر كه ضايع نگشت
قطره باران ما گوهر يك دانه شد
پنجم: رفتارى علت اقتدار ملى است كه از مبناى صحيح انسان شناسى استمداد كند. گروهى كه خواسته هاى برخاسته از حس و وهم را خرد پنداشتند و قداست حريت را در پاى پليد شهوت و غضب پايمال كردند, سياست و حكومت را كه از شريف ترين شاخه هاى علوم انسانى است, بر اثر نشناختن گوهر انسان به سلطنت بر مردم, معنا كرده و تفسير مى كنند; خواه بر مردم ميهن خود و خواه بر مردم كشور ديگر, چنين فرقه اى هم دچار مشكل انسان شناسى و جهان بينى اند و هم مبتلا به معضل معرفت شناسى; زيرا انسان, از منظر اينان بين ميلاد و مرگ خلاصه مى شود و جهان هستى نيز, از قلمرو ماده و طبيعت نمى گذرد و معيار انديشه صحيح, اثبات و ابطال حسى است. اين عده, حس و وهم را در بخش انديشه و شهوت و غضب را در قسم انگيزه كه عقال ترقى اند, عقل پنداشتند و علم حسى را كه پشتوانه ابطال پذيرى حسى دارد, معرفت صائب مى انگارند; غافل از آن كه نه انسان را درست شناختند و نه جهان هستى را صحيح بررسى نمودند و نه به معيار اصيل معرفت, دست يازيدند:
عقل را از عقيله بازشناس
نبود همچو فربهى آماس
سقوط در چاه حس گرايى بعد از آن رخ داد كه در مرحله نخست, پندار ناصواب عقل گرايى توسط براهمه هند مطرح شد و نغمه ناموزون بى نيازى از وحى الهى طرح شد. سپس در مرحله بعد, عقل تجريدى و انتزاعى از صحنه معرفت شناسى حذف شد و با پيشرفت صنايع مدرن, از عمق دريا تا اوج سپهر, ملك مشاع صنعت درآمد. تمام مسائل اعتقادى, اخلاقى و حقوقى, در محور حس تدوين و در مدار ماده تحرير مى شد و حرمت معارف غير محسوس و ارج اصول ارزشى غير مادى, رخت بربست و صنعت حسى, مدون عقيده, اخلاق, حقوق و سياست شد و ميوه تلخ و فراخ چنين شاخ منحوسى, جز استبعاد, استعمار, استثمار, استحمار و بالاخره تهاجم و تكالب ملت هاى ضعيف و غارت منابع سرشار آنان نخواهد بود: ((اضرب بطرفك حيث شئت من الناس فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا, إو غنيا بدل نعمه الله كفرا إو بخيلا اتخذ البخل بحق الله وفرا, إو متمردا كإن بإذنه عن سمع المواعظ وقرا…))(25) يعنى هر سمتى را خواستى نگاه كن; يا نيازمندى مى بينى كه زير بار توان فرساى فقر خميده است يا توانگرى را مى نگرى كه با عيش رفيه و خوشگذرانه به كفران نعمت خداداد مبادرت مى كند يا بخيلى را مشاهده مى نمايى كه بخل را سبب وفور و فراوانى ثروت مى داند و اباى از تإديه حقوق الهى را پايه انبوه شدن ثروت تلقى كرده است يا متمردى را مى يابى كه از اتعاظ و پندپذيرى سرپيچى مى كند.
چنين دولت يا ملتى اگر پيروز شوند, اقتدار كاذب و زودگذر پيدا مى كنند كه در ايام شادكامى دروغين خويش از هيچ خلافى هراس ندارند و از زير پا نهادن تمام اصول ارزشى, تحاشى نخواهند داشت و اگر بتوانند عصاى موساى كليم(ع) را در دست فرعون يا سامرى قرار مى دهند و حسين بن على(ع) را در عتبه عتبه اموى مى نشانند و با تشويه جمال عدل, و تحسين وصمه ظلم, هر معروفى را منكر و هر منكرى را معروف ارائه مى دهند. در چنين صحنه سهمگينى است كه انسان حق مدار, صدق محور و آزادمنش مى سرايد: ((اى مرگ اگر نه مرده اى دريابم)).
گروهى كه تقاضاهاى برخاسته از اقتضاى فطرت و فطنت را فكرت ناب مى دانند و قداست آزادى را حراج نكردند و حس و خيال و وهم را به امامت عقل نظر و نيز شهوت و غضب را به زعامت عقل عمل, رهبرى نموده و رهبرى مى كنند, بر اثر انسان شناسى صحيح, سياست و حكومت را درست تفسير مى نمايند و آن را به سلطنت بر دنيا و تمام مظاهر درونى و بيرونى آن معنا مى كنند; يعنى نه دولت, سالار كسى است و نه ملت; هيچ انسانى تحت قيوميت سالارگونه كسى نيست, بلكه عقل مردم, سالار حس آنان و عزم ملت, سالار هوس آن ها است و اين معنا, همان مردم سالارى دينى است كه از انسان شناسى سالم برخوردار است; زيرا انسان كريم را جز قرآن كريم, چيزى تفسير نمى كند و بهترين شيوه تفسير گوهر انسانيت همانا تفسير انسان به انسان است كه فن خاص و مبناى مخصوصى عهده دار تدوين چنين تفسيرى است و اين گونه انسان شناسى كامل, محصول جهان بينى توحيدى جامع و نتيجه معرفت شناسى همه جانبه و فراگير است: ((قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه))(26) يعنى اولين برنامه سياسى مردم با ايمان, هوازدايى و هوس روبى است چهره شفاف انسانى, آن لحظه ظهور مى كند كه وى گرد گرد و غبار اغيار نگردد و هنگامى زهور مى نمايد كه او در مطاف طغيان, به اشواط اشتغال پيدا نكند:
دين برون آيد ار گنه بنهى
سر پديد آيد ار كله بنهى
چنين ملتى مقتدرانه حافظ كرامت انسانى خويش اند; نه تن به حقارت ستمگرى مى دهند و نه به خوارى و ستم پذيرى رضا خواهند داد, بلكه هماره كريمانه به سر مى برند: ((قوم لم تزل الكرامه تتمادى بهم حتى حلوا دار القرار…))(27) رسيدن به چنين اقتدار و كرامتى, جز از راه تهذيب نفس كه رسمى ترين برنامه حكومت دينى است, ميسور نيست:
ژاله ذل زدل مران هرگز
كز ره ذل رسى به گلشن عز
قامت عمر خويش را خم ده
ديده خشك خويش را نم ده
خم قامت كه نم پذير بود
صد كمان پيش او چو تير بود
ششم: رفتارى پايه اقتدار ملى است, كه رخدادهاى دنيا را هم از درون بررسى كند و هم از بيرون. فرد يا جامعه اى كه فقط مظاهر دنيا را مى نگرد و از نگرش درون و باطن آن آگاه نيست, توان تإمين قدرت صادق را ندارد و به جاى تسخير دنيا, مقهور آن مى شود و به جاى حكومت بر مواهب طبيعى, محكوم آن مى گردد و فرد يا جامعه مقهور و محكوم, هرگز مقتدر نخواهد بود.
هم چنين اگر فرد يا جامعه اى راهبانه فقط درون طبيعت و باطن دنيا را ببينند و از نگرش طبيعى ونگاه دنيايى محروم باشند, از نيرنگ خدمت گزاران سياسى غافلند و از آهنگ نهنگان اقتصادى, ساهى و نائم; و طبق بيان اميرالمومنين(ع): ((و من نام لم ينم عنه))(28) هر كس بخوابد هرگز مورد خواب و غفلت دشمن غدار و بيدار نخواهد بود, بلكه در حال خواب او به وى حمله مى شود.
بنابراين, بايد دنيا و مظاهر طبيعت را با دو چشم درون بين و برون نگر نگاه كرد و نگرش ((اعور)) يا ((اعمى)) همانند نگاه ((احول)) واقع بينانه نيست. اقتدار ملى هماره با نگرش واقع بينانه همراه است. در فرهنگ على ابن ابى طالب (ع) كه همان فرهنگ قرآن و عترت است, اگر فرد يا جامعه اى درون نگر نباشد و از باطن مواهب طبيعى با خبر نگردد و از درون مشاغل دنيايى آگاه نشود و از پشت پرده سمت هاى سياسى و حكومتى مطلع نباشد, چنين شخصى يا گروهى كور است, زيرا چيزى كه موجود است و آثار فراوانى دارد و آگاهى از آن هم ممكن است و هم لازم و تحصيل ابزار ادراك آن مقدور, اگر چنين چيزى مورد ديد وى قرار نگيرد, معلوم مى شود كه آن شخص يا گروه, نابيناست و بايد به فكر درمان باصره درون بين بوده و اقدام كند.
جهان بينى جامع و معرفت شناسى كامل, در تمام شوون انسانى, تإثير به سزايى دارند و در ادبيات وى نيز موثر است. مثلا واژه ((بينا)) و ((نابينا)) براى كسى كه هستى را منحصر در قلمرو طبيعت مى داند و معرفت شناسى او حسى است و اثبات يا ابطال پذيرى عقلى و قلبى را باور ندارد, معناى محدودى دارد وبراى كسى كه جهان بينى و هستى شناسى و نيز معرفت شناسى او جامع و كامل است, معناى وسيع ترى دارد. ((نابينا)) در لغت انسان حس گرا, به كسى گفته مى شود كه مظاهر طبيعت و سمت ها و شغل هاى محسوس دنيايى را نبيند, ولى همين كلمه در فرهنگ عقل گرا و وحى گرا, به شخصى گفته مى شود كه فقط مظاهر طبيعت را مى بيند, ولى درون و باطن و پشت پرده آن ها را نمى بيند. چنين شخصى مانند كسى كه اصلا مظاهر طبيعت را نمى بيند, نابيناست, گرچه درجه نابينايى متفاوت است.
گفتار اميرالمومنين(ع) كه با رفتار آن حضرت(ع) آميخته است, اين است: ((و انما الدنيا منتهى بصر الاعمى, لايبصر مما ورائها شيئا والبصير ينفذها بصره و يعلم إن الدار ورائها, فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص والبصير منها متزود والاعمى لها متزود))(29) يعنى كور كسى است كه فقط زرق و برق دنيا را مى بيند و از بيرون و باطن و پشت آن آگاه نيست; و بينا كسى است كه گذشته از مظاهر دنيا, حيات بعد از آن و خانه پس از آن را مى بيند. بينا كسى است كه از دنيا كوچ كند و كور كسى است كه به سوى دنيا كوچ نمايد. يكى دنيا را نردبان مقصد مى بيند و ديگرى, دنيا را هدف و مقصود مى پندارد. هم چنين در تحصيل ره توشه, يكى زاد دنيا تهيه مى كند و ديگرى از تحصيل توشه آخرت غافل نيست.
آنچه درباره واژه بينا و نابينا گفته شد, درباره لغت شنوا و ناشنوا و ساير كلمات دارج در ادبيات جارى است. بنابراين, فرهنگ علوى مايه اقتدار ملى خواهد بود; زيرا به جامعه, ديد وسيع و درون بين مى بخشد. از اين رو هم از فريب دادن پرهيز مى كند و هم از فريب خوردن برحذر است. رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((المكر والخديعه والخيانه فى النار))(30) حيله و خدعه و خيانت در دوزخند و چيزى كه دوزخى باشد, عامل اقتدار ملى نخواهد بود.
اكنون كه واژه بينايى و نابينايى در فرهنگ علوى معناى خاص خود را دارد, لازم است به دو عنصر محورى عنايت كامل شود: يكى عامل پديد آمدن چنين بيمارى كه از آن به عنوان نابينايى ياد مى شود و ديگرى عامل درمان اين رخ داد تلخ.
اما عامل پديد آمدن بيمارى كورى; بايد توجه كرد كه خداوند هر انسانى را بينا آفريد: ((فالهمها فجورها وتقواها))(31) و هر كسى به مقتضاى فطرت و فطنت از فكرت معتدلى برخوردار است كه با آن, درون امور را همانند بيرون آن مى بينند و تنها سبب كورى شخص ابتلا به آلودگى دنيا, رغبت به گناه و تباهى است كه رفته رفته بينايى را از باصره دل مى گيرد و او را سطحى نگر و ظاهر بين مى كند: ((من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته))(32) هر كس فقط دنيا را بخواهد و حلال و حرام, زشت و زيبا و حق و باطل براى وى يكسان باشد, دنيا او را كور مى كند; زيرا تمرين ظاهربينى, تكرر سطحى نگرى, تداوم طبيعت زدگى, فروغ دل را مى ميراند, چنان كه نگاه به دنيا از منظر ابزار, نه هدف و از ديدگاه عبرت, نه تماشا مايه افزايش بينايى و فروزش درونى است و انسان بيناى فطرى را بيناتر مى كند; زيرا اوج و حضيض دنيا, شرح همان متن اجمالى است كه خداوند با قلم تكوين, در لوح زرين دل تدوين فرمود.
اما عامل درمان پديده كورى; بايد اهتمام ورزيد كه هم ريم دنيازدگى و رين طبيعت گرايى را شستشو كرد و هم دفينه عقلى دل را اثاره و شكوفا نمود; تا با تقويت نهاد روشن و درون حق طلب, هرگونه بيمارى كورى و مانند آن, دفع يا رفع گردد: ((الحكمه التى هى حياه للقلب الميت, و بصر للعين العميإ, و سمع للاذن الصمإ… كتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض…))(33) شنيدن معارف بلند قرآنى و نگاه به معانى رفيع نبوى و علوى و تدبر در براهين عقلى و تإمل در رهآورد تاريخى كه تحليل عالمانه سنت ديرپاى الهى است و تمرين عملى طبق رهنمود عقل و نقل, سهم موثرى اولا در حيات دل و ثانيا در بيدارى آن و ثالثا در بينايى و شنوايى آن خواهد داشت: چنين انسان حكمت نوش خردورز, واژه آزادى را در ادبيات علوى مىآموزد و مى پذيرد و مىآزمايد تا سرانجام چنان سرايد:
زير بارند درختان كه تعلق دارند
اى خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمد
با ره توشه اين آزادى به زيارت مظهر رضاى الهى بار مى يابد و از ژرفاى دل با خداى آگاه از اسرار, در نور حاضر و غابر چنين زمزمه مى كند:
عيبم بپوش زنهار, اى خرقه مىآلود
كان شيخ پاك دامن بهر زيارت آمد
باز ناز من از طريق نياز
بر سر سدره مى كند پرواز

هفتم: رفتارى زمينه اقتدار ملى را فراهم مى كند كه با كيمياى دين, تمام شوون فردى و اجتماعى يك ملت متدين, صبغه ملكوتى پيدا كند و چيزى ملكى, جامد, راكد و سرد و متحجر نباشد, زيرا موجود مادى, بدون روح ملكوتى هرگز مظهر خداى مقتدر نخواهد شد تا بتواند قدرت مركزى خود را بعد از سازمان دهى به جا اعمال كند و از فاجعه افراط و ضابطه تفريط بپرهيزد و عفو را به جاى انتقام قرار ندهد و انتقام را به جاى صفح جا ندهد. مقتدر كسى است كه قدت تعديل شده, در اختيار او باشد و اراده عاقلانه او رهبرى اعمال قدرت را عادلانه به عهده داشته باشد. چنين فرد يا امتى مى تواند بگويد: ((ان صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى لله رب العالمين))(34)
در تبيين اين كه دين كيمياى معنوى است و قدرت تبديل و تحويل جوهرى اشيا و اشخاص را دارد, مى توان چنين گفت: دين فتوا مى دهد كه انسان در تمام احوال ظاهرى و باطنى خود در مشهد و منظر الهى است و تمام كارهاى كوچك و بزرگ او در ديوان عمل وى ثبت است و در محكمه محكم و متقن عدل و داد, او را مى بيند و از زيبايى يا زشتى آن متإثر مى گردد. اين نگرش دستور مى دهد كه اولا انسان تا زنده است, كار كند و ثانيا آن كار ضامن منافع فرد يا ملت باشد و ثالثا نفع رساندن به ديگران براى جلب رضاى خدا و تقرب به او باشد.
سر اين تإثيرگذارى همه جانبه, همان است كه به اشارت رفت, زيرا در مكتب دين, انسان در برابر تمام لحظات زندگى مسوول است و از اولين پرسش هاى بعد از مرگ اين است كه جوانى و عمرت را در چه راه صرف كردى. اگر كسى كاهلى كرد يا كار سودمندى انجام داد, ولى براى جاه طلبى و مقام خواهى بود نه به قصد تقرب به خدا, چنين انسانى مسوول خواهد بود و كيفر خاص خويش را مى يابد.
برخى از بزرگان گذشته, محصول تجارب ممتد خود را چنين ارائه كردند كه بهترين ذكر بعد از ياد خداى سبحان, ياد مردن و ذكر مرگ است. آن كس كه ذكر شريف مرگ را به همراه دارد, بهترين نيروى محرك و پويايى را حمل مى نمايد; زيرا مردن در فرهنگ علوى, كه همان وحى الهى است, ميلاد مجدد و هجرت نوين است و گشودن در محكمه عدل, با كليد مرگ آغاز مى شود و با تذكره آن, امور سه گانه مزبور, يعنى اصل كار, نافع بودن, الهى وقصد قربت داشتن حاصل خواهد شد. هر كس براى تإمين منافع ملى قيام و اقدامى ندارد يا آن كه نفع رساندن به ملت را براى مقام دنيوى مى خواهد, چنين شخصى حقيقت مرگ را فراموش كرده است.
مطلب مهم و اساسى اين است كه واژه مرگ و ياد مردن در تمام ادبيات غير دينى به منزله افيون است كه افسردگى را به همراه دارد. تنها در مكتب دينى است كه ذكر مرگ, عامل پويايى است; يعنى تحليل عميق معارف دينى مانند كيميايى است كه اگر به فلز فرسودنى مرگ برسد آن را به طلا تبديل مى كند و اگر به مس سالم و ماندنى برسد, يقينا آن را شمش طلاى ناب خواهد كرد, يعنى اگر تإمل عريق مآثر دينى به حيات و شوون علمى و صنعتى يك ملت برخورد كند, آن را به حيات ملكوتى فرشتگان منقلب مى كند:
مفتقرا متاب رو, از در او به هيچ سو
زآن كه مس وجود را فضه او طلا كند
با اين توجيه معلوم مى شود كه دين نه تنها افيون دولت يا ملت نيست, بلكه آنچه نزد ديگران افيون دولتى يا ملى است, با كيمياى دين تبديل به عامل حيات و پويايى مى شود. از اين رو رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((الاسلام يعلو و لايعلى عليه)) يعنى عقايد, اخلاق, حقوق و فقه اسلامى, مكتب برين تمدن بار است و اگر مكتبى افيون باشد حتما غير دينى است; چنان كه اگر چيزى عامل پويايى باشد, قطعا غير افيون است. اگر دين در قلوب يك ملت نهادينه شود, آن ملت فولادين خواهد شد; همان طور كه اميرالمومنين(ع) درباره مالك اشتر بعد از شنيدن درگذشت وى فرمود: ((والله لو كان جبلا لكان فندا ولو كان حجرا لكان صلدا…)) اگر مالك كوه بود, كوه يگانه بود و اگر سنگ بود, سنگ ستبر و سخت بود.
در كيمياگرى دين كه عامل پويايى پيروان خود است, مى توان به سخن گهربار رسول گرامى اسلام(ص) استشهاد نمود: ((اعمل عمل امرء يظن انه لن يموت ابدا واحذر حذر امرء يخشى ان يموت غدا)) يعنى كارى كه انجام مى دهى آن قدر متقن و ماندنى باشد كه گويا صاحب آن كار عمرى جاودان دارد و در هوشيارى و پرهيز از گناه, آن قدر هوشمند باش كه گويا راهى براى ترميم اشتباه وجود ندارد و فردا روز مرگ است. چنين دستورى پيام جاودانه دارد و آن اين كه اولا نهايت كوشش را در فعاليت داشته باشند, ثانيا سعى كنيد, كار شما در كمال اتقان و دوام باشد و ثالثا جديت نماييد از هر خلاف مصون باشيد.

پى نوشت ها:
1- نهج البلاغه, خطبه216.
2- نهج البلاغه, خطبه241, بند2.
3- لقمان / 17.
4- حكيم سنايى, حديقه, ص177.
5- نهج البلاغه, خطبه 127.
6- همان, خطبه176.
7- نهج البلاغه, خطبه86.
8- نهج الفصاحه, حديث 1323.
9- اعراف / 12.
10- بقره / 257.
11- بقره / 258.
12- طه / 50.
13- نازعات / 24.
14- قصص / 38.
15- قصص / 77.
16- قصص / 78.
17- بقره / 247.
18- اعراف / 12.
19- قصار الحكم, 454.
20- نهج البلاغه, خطبه198.
21- قصار الحكم, 219.
22- قصار الحكم, 226.
23- قصار الحكم, 3.
24- نهج البلاغه, نامه53.
25- نهج البلاغه, خطبه129.
26- نهج البلاغه, خطبه87.
27- نهج البلاغه, خطبه165.
28- نهج البلاغه, نامه 62.
29- همان, خطبه133.
30- كنز الكراجكى, ج3, ص545.
31- سوره شمس, آيه8.
32- نهج البلاغه, خطبه82.
33- همان, خطبه133.
34- سوره انعام, آيه 162.

/

احاديثى ازامير المومنين حضرت على عليه السلام

احاديثى از امير المومنين حضرت على عليه السلام


على عليه السلام :
ذكر الله سجيه كل محسن, و شيمه كل مومن(غرر الحكم, ج1, ص364, ح15)
به ياد خدا بودن روش هر نيكوكار و شيوه هر مومن است.

على عليه السلام :
ذكر الله دوإ اعلال النفوس(غرر الحكم, ج1, ص363, ح11)
ياد خدا دواى بيماريهاى نفوس است.

على عليه السلام :
ذكر الله ينير البصائر, و يونس الضمائر(غرر الحكم, ج1, ص363, ح9)
ياد خدا بينش ها را روشن و باطنها را مونس است.
على عليه السلام :
عليك بذكر الله, فانه نور القلوب(غرر الحكم, ج2, ص19, ح23)
بر تو باد به ياد خدا بودن, چرا كه آن روشنى دل است.

على عليه السلام :
افضل العباده سهر العيون بذكر الله سبحانه(غرر الحكم, ج1, ص196, ح327)
عالى ترين عبادت, ديدگان را به ياد پروردگار سبحان بيدار داشتن است.

على عليه السلام :
بذكر الله تستنزل النعمه(غرر الحكم, ج1, ص291, ح31)
با ياد خدا, نعمت الهى نازل مى شود.

على عليه السلام :
ذكر الله دعامه الايمان و عصمه من الشيطان(غرر الحكم, ج1, ص364, ح14)
ياد خدا, ستون ايمان و مصونيت از شر شيطان است.

على عليه السلام :
ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلإ للقلوب(نهج البلاغه, حكمت 222)
خداوند سبحان ياد خويش را جلاى قلبها قرار داده است.

على عليه السلام :
العافيه عشره إجزإ, تسعه منها فى الصمت الا من ذكر الله تعالى, و واحد فى ترك مجالسه السفهإ
(دستور معالم الحكم, ص24)
سلامتى ده بخش است نه بخش آن در سكوت جز به ياد خدا بودن, و بخش آخر آن در ترك همنشينى با سفيهان است.

على عليه السلام :
فى الذكر حياه القلوب(غرر الحكم, ج2, ص152, ح1)
به ياد خدا بودن, زنده نگهداشتن دلهاست.

على عليه السلام :
من ذكر الله ذكره(غرر الحكم, ج2, ص154, ح116)
هر كه به ياد خدا باشد, خدا به ياد او خواهد بود.

على عليه السلام :
من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعاله فى السر والجهر(غرر الحكم, ج2, ص22, ح1219)
هر كس دلش را پيوسته با ذكر و ياد خدا آباد سازد, رفتار و اعمال او در پنهان و آشكار خوب گردد.

على عليه السلام :
لاتذكر الله سبحانه ساهيا, و لا تنسه لاهيا, واذكره ذاكرا كاملا, يوافق فيه قلبك لسانك, و يطابق اضمارك اعلانك, و لن تذكره حقيقه الذكر حتى تنسى نفسك فى ذكرك, و تفقدها فى إمرك.(غرر الحكم, ج2, ص333, ح207)
هيچ گاه خداوند سبحان را در حال سهو ونسيان ياد نكن و از روى لهو و بازى فراموش ننما, بلكه او را كاملا به ياد داشته باش به طورى كه دلت با آن موافق و باطن و ظاهرت با آن مطابق باشد, و هرگز به حقيقت ياد خدا نمى رسى, مگر آن كه خودت را فراموش كنى, و نفس و خودبينى را در كارت نابود سازى.

على عليه السلام :
الذكر ذكران: احدهما ذكر الله و تحميده, فما احسنه و اعظم إجره! والثانى ذكر الله عند ما حرم الله, و هو افضل من الاول
(ابن ابى الحديد, ج20, ص347)
ياد خدا بودن دو گونه است: يكى آن كه ياد او باشى و او را ستايش كنى پس چه نيكوست و چه پاداش بزرگى دارد و دوم آن كه به نزد آنچه حرام است ياد او باشى[ و حرام را ترك كنى] كه اين گونه ياد خدا بودن بهتر از اولى است.

على عليه السلام :
من تذكر بعد السفر استعد(نهج البلاغه, حكمت ;280 تحف العقول, 167)
كسى كه دورى سفر[ آخرت] را به ياد داشته باشد خود را آماده خواهد ساخت.

على عليه السلام :
كل قول ليس لله فيه ذكر فلغو(كنز الفوائد ج2, ص83)
هر سخنى كه در آن ياد خدا نباشد لغو و بيهوده است.

على عليه السلام :
احسن افعال الجوارح إلا تزال مالئا فاك بذكر الله سبحانه(ابن ابى الحديد, ج20, ص347)
بهترين كارهاى اعضاى بدن آن است كه دهانت همواره مملو از ياد خدا باشد.

/

سخنان معصومان عليهم السلام دعـــــا، ســــلاح مومـــــن

سخنان معصومان
دعا, سلاح مومن


رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:
ان العبد ليرفع يده الى الله و مطعمه حرام فكيف يستجاب له و هذه حالته(1)
همانا بنده دستش را (براى دعا) به سوى خداوند بلند مى كند در حالى كه خوراك وى حرام است با چنين حالى چگونه دعاى او مستجاب شود؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:
اذا زالت الشمس فتحت ابواب السمإ و ابواب الجنان واستجيب الدعإ فطوبى لمن رفع له عمل صالح(2)
هنگام ظهر درهاى رحمت باز است, درهاى بهشت باز است و دعاها هم مستجاب مى شود خوشا به حال كسى كه هنگام زوال, عمل صالحى از او به آسمان معنا بالا برود.

امام على عليه السلام:
طوبى لمن اخلص لله العباده والدعإ و لم يشغل قلبه بما تراه عيناه و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره(3)
خوشا به حال كسى كه عبادت و دعاى خود را براى خدا خالص گرداند و قلبش را به آنچه چشمانش مى بيند مشغول نسازد و ياد خدا را به سبب آنچه گوشهايش مى شنود فراموش نكند و از آنچه به ديگرى بخشيده شده اندوهگين نشود.

امام على عليه السلام:
لايقنطنك ان ابطإت عليك الاجابه فان العطيه على قدر المسإله(4)
اگر دعايت دير اجابت شد نااميدت نكند زيرا عطا وبخشش الهى به اندازه سوال و درخواست است.

امام على عليه السلام:
احذر دمعه المومن فى السحر, فانها تقصف من دمعها و تطفىء بحور النيران عمن دعابها(5)
از اشك سحرگاهان مومن برحذر باش زيرا نابود مى كند كسى را كه او را بگرياند و خاموش مى سازد درياى آتش را براى كسى كه در حقش دعا مى كند.

امام على عليه السلام:
ان الدعإ بعد المدحه, فاذا دعوت الله فمجده, قيل له فكيف نمجد؟ قال عليه السلام تقول: يا من هو اقرب الى من حبل الوريد, يا من يحول بين المرء و قلبه, يا من هو بالمنظر الاعلى, يا من ليس كمثله شىء(6)
همانا دعا بعد از مدح[ خداوند] باشد, پس هنگامى كه خدا را خواندى او را به بزرگى ياد كن. پرسيده شد: چگونه او را تمجيد كنيم؟ فرمود: بگو: اى كسى كه به من از رگ گردن نزديكترى, اى كسى كه بين مرد و قلبش قرار مى گيرى, اى كسى كه در افق بالايى, و اى كسى كه مانند او چيزى نيست.

امام على عليه السلام:
الدعإ يرد القضإ المبرم فاتخذوه عده(7)
دعا قضا و قدر حتمى را برمى گرداند, آن را سپر خود قرار دهيد!

امام على عليه السلام:
ادفعوا امواج البلإ عنكم بالدعإ قبل ورود البلإ فو الذى فلق الحبه و برىء النسمه البلإ اسرع الى المومن من انحدار السيل من اعلا القلعه الى اسفلها و من ركض البرازين(8)
موجهاى بلا را قبل از رسيدن, با دعا از خود بگردانيد, به آن خدايى كه دانه را شكافته وبندگان را آفريده هجوم بلا به جانب مومن از سرازير شدن سيل از بالاى تپه و دويدن استر سريع تر است.

امام على عليه السلام:
الداعى بلا عمل كالرامى بلا وتر(9)
دعا كننده بدون عمل مثل تيرانداز بدون زه است.

امام على عليه السلام:
عليكم فى شهر رمضان بكثره الدعإ والاستغفار, فاما الدعإ فيدفع عنكم البلإ و اما الاستغفار فتمحى به ذنوبكم(10)
بر شماست كه در ماه رمضان زياد دعا كنيد و استغفار كنيد, چه اين كه دعا بلا و گرفتارى را از شما دور مى سازد و به سبب استغفار, گناهان شما محو مى شود.

امام رضا عليه السلام:
عليكم بسلاح الانبيإ (قيل و ما سلاح الانبيإ) قال: الدعإ(11)
به سلاح پيامبران مجهز شويد, سوال شد, سلاح پيامبران چيست؟ فرمود: دعا.

پى نوشت ها:
1- ارشاد القلوب, ص149.
2- من لايحضره الفقيه, ج1, ص209.
3- وسائل الشيعه, ج1, ص343.
4- دستور معالم الحكم, ص75.
5- دستور معالم الحكم, ص70.
6- مستدرك نهج البلاغه, 168 ـ 182.
7- مواعظ العدديه.
8- مواعظ العدديه.
9- كلمات قصار, 337.
10- وسائل الشيعه, ج4, ص223.
11- اصول كافى, ج2, ص468.

/

دانستنى هايى از قرآن عبادت شبـــــانه

دانستنى هايى از قرآن
عبادت شبانه


((ان ناشئه الليل هى اشد وطئا و اقوم قيلا))
(مزمل – آيه6)
همانا برخاستن در شب براى عبادت و پرستش خدا دشوارتر و براى خواندن استوارتر است.

ناشئه: مصدر است از نشا مثل عافيه و معنايش قيام و برخاستن است. در روايتى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده كه فرمودند: هى القيام فى آخر الليل معناى ناشئه برخاستن براى نماز شب در آخر شب است. و همچنين از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: هى قيام الرجل عن فراشه لا يريد به الا الله تعالى ـ معناى ناشئه برخاستن انسان است از رختخواب آسايش فقط به خاطر كسب رضايت پروردگار متعال يعنى در برخاستن از خواب, تنها يك نظر دارد و يك انديشه در سر مى پروراند و آن نيت خالص براى اطاعت پروردگار است كه هيچ ريا و شائبه اى در آن نيست.
به هر حال ناشئه چنانچه گفته شد از نشا گرفته شده و اگر اين كلمه را بر مذكر اطلاق كنند ناشى مى گويند و اگر بر مونث اطلاق شود ناشئه است و در اين مورد چون مقصود از ناشئه عبادتى است كه در دل شب انجام داده مى شود لذا احتمالا به اين خاطر به صورت مونث درآمده, زيرا عبادت مونث است.
اشد وطئا: يعنى زحمت و مشقتش بيشتر است.
در روايات مكرر ذكر شده كه بهترين اعمال دشوارترين و پر مشقت ترين آنها است افضل الاعمال احمزها, يعنى اشقها وطئا مصدر وطإت به معناى ملاطفت و سازش است.
اقوم قيلا: روان تر و استوارتر خواندن قرآن و ادعيه و مناجات با قاضى الحاجات بسبب حضور قلب و فرونشستن آوازه ها در دل شب.
اقوم: از ماده قيام گرفته شده به معناى پابرجاتر و استوارتر.
و قيل: به معناى سخن گفتن است كه در اين آيه اشاره به عبادت و ذكر خدا و قرائت قرآن دارد. اين آيه نشان مى دهد كه نيايش و عبادت در سحرگاهان و راز و نياز با رب الارباب در آن دل شب كه انسان از وسائل مادى و معيشتى آسوده خاطر شده و قلبش آماده دريافت تاثيرات روحانى و اشراقات ربانى است, آماده عبادت مى شود و روح و روانش پرورش مى يابد و لذتى به انسان دست مى دهد كه هرگز با لذتهاى مادى قابل مقايسه نيست.
و همانا بدنى كه در آخرين ساعات شب و هنگامى كه ديده هاى به خواب فرو رفته, از خوابگاه خويش بر مى خيزد قطعا سنگينى و مشقت آن بيشتر است زيرا شب وقت استراحت و آسايش است و عمل در آن مشقت آور است, اما آنچه به آن حلاوت و شيرينى مى بخشد قيام براى گفتگو با معشوق است و شنيدن سخنان محبوب كه هرگاه به مناجات و دعا مى پردازى با او سخن مى گوئى و هرگاه به تلاوت قرآن مشغول مى شوى سخن او را به گوش هوش مى سپارى, از اين روى قرائت قرآن بى گمان استوارتر و محكمتر است در دل شب زيرا دل فارغ است و صداها ساكن و در آن حال زبان با قلب سازگار است, به زبان مى خواند و با دل مى انديشد. قلب از مشغولات زندگى آسوده شده و به اشراقات نورانى مى پردازد و با خضوع و خشوع كامل به سخن گفتن و راز دل پرداختن با پروردگار جهانيان روى مى آورد.
عزيزان ! اين شبهاى با ارزش ماه مبارك رمضان را فرصتى مغتنم بشماريد و از آنها به آسانى نگذريد. شبها را به عبادت و قرائت قرآن و نماز كه نور چشم رسول الله است بگذرانيد و از فيض الهى در اين ساعات ارزشمند بهره گيريد.
ماه رمضان بهار قرآن است پس بسيار قرآن بخوانيد و ساعتى را بدون ذكر خدا در اين ماه پر فضيلت نگذرانيد تا از دست او عيدى بگيريد. آمين رب العالمين.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
شارون 470 مبارز فلسطينى را در ليست جوخه هاى ترور قرار داد.(18/6/80)
حزب اسلامگراى سعادت, خواستار تغيير كامل قانون اساسى تركيه شد.(19/6/80)
در حالى كه برخى مناببع خبرى از مرگ فرمانده ائتلاف شمال خبر مى دهند ولى سخنگوى احمد شاه مسعود مى گويد او هنوز زنده است.
فلسطينى ها با شعار عليه آمريكا و اسرائيل پيكر شهدا را به خاك سپردند.(20/ 6/80)
12 شهر فلسطين زير آتش سنگين صهيونيست ها قرار گرفت.(25/6/80)
صهيونيست ها از رسيدن مواد غذايى و دارو به فلسطينى ها جلوگيرى كردند.
رژيم صهيونيستى با سوء استفاده از بحران جارى در امريكا دست به يك حمله سراسرى عليه شهرهاى فلسطين زده است.
فرزند مسعود در مراسم تدفين شير پنجشير: براى استقلال افغانستان راه پدرم را دنبال مى كنم.(26/6/80)
استاد دانشگاه استراليا: هر دانشجويى به مسلمانان توهين كند, به كلاس راه نمى دهم.(28/6/80)
اسرائيل با وجود پذيرش آتش بس به فلسطينى ها حمله كرد.(29/6/80)
ليبراسيون: قاتلان احمدشاه مسعود خبرنگار مركز اسلامى لندن بودند.(31/6/ 80)
106 فلسطينى در تهاجم وحشيانه صهيونيست ها به الخليل شهيد و مجروح شدند.(14/ 7/80)
تشكيلات خودگردان بازداشت مبارزان فلسطينى را آغاز كرد.(16/7/80)

داخلى
با پيام رهبر انقلاب و حضور رئيس جمهور, اجلاس ((نماز و دانشگاه)) امروز در اصفهان گشايش يافت.(17/6/80)
رهبر انقلاب: خطر غفلت و آرزوهاى حقير ما را تهديد مى كند.
رهبر انقلاب با عفو تعدادى از محكومين زن و افراد زير 18 سال موافقت كردند.(18 /6/80)
رهبر انقلاب: مقابله با شبهات عليه حكومت دينى اساسى ترين وظيفه حوزه هاى علميه است.
خاتمى: اجتماعى شدن زن به وزير شدن نيست.(20/6/80)
خاتمى: تروريسم محكوم است و جامعه جهانى بايد ريشه هاى آن را بشناسد.(21/6 /80)
يك كارشناس اقتصادى: شرايط كنونى براى پيوستن ايران به سازمان تجارت جهانى مناسب نيست.(22/6/80)
كروبى: قطع رابطه كشورهاى اسلامى با رژيم نژادپرست اسرائيل ضرورى است.(24/6 /80)
سفر رئيس جمهور آذربايجان به ايران براى چهارمين بار به تعويق افتاد.
بانوان خير يكصد مدرسه در كشور ساخته اند.(25/6/80)
رهبر انقلاب: كشتار انسان هاى بى دفاع در هر مكان و با هر وسيله اى محكوم است.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: هر گونه اقدام شتابزده آمريكا موجب تشديد بحران خواهد شد.
رئيس جمهور: هرگونه واكنش به بهانه انتقام از حادثه امريكا غير قابل قبول است. (27/6/80)
رهبر انقلاب: بسيارى از شواهد, كارگردانى صهيونيست ها در حوادث اخير امريكا را تقويت مى كند.(28/6/80)
سخنگوى وزارت امور خارجه: اجازه نمى دهيم براى حمله به افغانستان از حريم هوايى ايران استفاده شود.
رئيسى از ميلياردها تومان سوء استفاده در دستگاههاى دولتى خبر داد.
آيت الله هاشمى رفسنجانى : امروز هر كس به فكر تجاوز به ايران بيفتد, سرنوشتى همانند رژيم صدام خواهد داشت.(31/6/80)
خرازى: ايران در مبارزه عليه تروريسم با امريكا ائتلاف نمى كند.
مجلس اختيارات قانونى ديوان عدالت ادارى را به رئيس جمهور داد.(1/7/80)
رئيس جمهور سد مخزنى ايلام را افتتاح كرد.(2/7/80)
خاتمى به اظهارات رئيس جمهور امريكا شديدا انتقاد كرد.(4/7/80)
رهبر انقلاب: امريكا صادق نيست, همكارى نمى كنيم.
خاتمى: دفاع مشروع ملت فلسطين تروريسم نيست.(5/7/80)
وزير خارجه انگليس: براى حمايت از سكولاريسم به تهران رفتم.
رهبر انقلاب: فرهنگ شهادت و فداكارى سلاح هاى زر و زور را از كار مى اندازد.(7/ 7/80)
مجلس طرح تحقيق و تفحص از صدا و سيما را تصويب كرد.(8/7/80)
مجلس پيشنهاد افزايش جرايم رانندگى را نپذيرفت.(10/7/80)
سند همكارى دفاعى ـ نظامى ايران و روسيه امضا شد.(11/7/80)
بازنشستگى پيش از موعد كارگران به تصويب رسيد.(15/7/80)
خاتمى در ديدار رفيق حريرى: حزب الله لبنان مظهر مقاومت همه مسلمانان در برابر متجاوزان است.
پيرمرد 120 ساله صاحب فرزند شد.(16/7/80)

خارجى
امريكا براى سركوب انتفاضه , پيشرفته ترين جنگنده را به اسرائيل مى دهد.(17/6 /80)
ساف: مى خواهند فلسطين اشغالى را از مناطق خودگردان جدا كنند.
درگيرىهاى خونين در نيجريه 50 كشته برجا گذاشت.
نويسنده امريكايى: ايالات متحده تا 10 سال ديگر فرو مى پاشد.(18/6/80)
مردم روسيه سفيد بار ديگر لوكاشنكو را به رياست جمهورى برگزيدند.(19/6/ 80)
وحشت و اضطراب از ادامه عمليات انتحارى سراسر ايالات متحده را فرا گرفته است.
سفارتخانه هاى امريكا و اسرائيل در سراسر جهان تعطيل شد.
رقم تلفات انفجارها (در امريكا) به 50 هزار نفر مى رسد.
وحشت و ناامنى باعث فرار مردم امريكا از شهرها شد.
ساختمان پنتاگون ويران شد.(21/6/80)
خبرگزارى فرانسه: حمله به مركز تجارت جهانى و پنتاگون نشان دهنده شكست سرويسهاى اطلاعاتى امريكاست.(22/6/80)
اسقف يونانى: خشم خدا از امريكا در پشت حملات اخير به اين كشور قرار داشته است.
احمد شاه مسعود درگذشت.
امريكا خواستار استفاده از حريم پاكستان براى حمله به افغانستان شد.(24/6/ 80)
بوش مجوز جنگ و استفاده از نيروى نظامى عليه كشورهاى مرتبط با انفجار اخير را دريافت كرد.
دومين دور هواپيماربايى در امريكا ناكام ماند.(25/6/80)
امريكا به طالبان سه روز فرصت داد تا بن لادن را تحويل دهد.(26/6/80)
واشنگتن پست فاش كرد , خلبانى كه به پنتاگون زد اخراجى ارتش امريكا بود.(27/ 6/80)
گروه طالبان در افغانستان بر ضد دولت امريكا اعلام جهاد كرد.(28/6/80)
وزير خارجه اسبق پاكستان: طرح حمله امريكا به افغانستان دو ماه قبل از انفجارها آماده بود.(29/6/80)
100 دانشگاه آمريكا عليه جنگ طلبى كاخ سفيد تظاهرات كردند.
انفجار مهيب در جنوب فرانسه مردم را به وحشت انداخت.
امير كويت سكته كرد, وليعهد زمام امور را به دست گرفت.
درگيرىهاى خونين در چچن 32 كشته برجا گذاشت.
وزير جنگ امريكا: تحويل بن لادن موجب لغو حمله به افغانستان نمى شود.
بوش: هر كشورى با امريكا نباشد تروريست است!(31/6/80)
با ورود نيروهاى امريكا و انگليس به افغانستان درگيرى با طالبان آغاز شد.
روزنامه انگليسى ديلى ميل: برادر بن لادن شريك بوش در يك شركت نفتى است.(2/7 /80)
ائتلاف چپ گرايان در انتخابات پارلمانى لهستان پيروز شد.
طالبان : افغانستان را به گورستان ارتش امريكا تبديل مى كنيم.(3/7/80)
بهاى نفت در بازارهاى جهانى فوق العاده كاهش يافت.
استرا: اسرائيل را نژادپرست نمى دانم.(4/7/80)
سفارت امريكا در كابل به آتش كشيده شد.(5/7/80)
در پى پيشنهاد امريكا تصويب قطعنامه ضد تروريسم در جلسه امروز شوراى امنيت صورت گرفت.(7/7/80)
تركيه با تغيير قانون اساسى, استفاده از زبان كردى را به رسميت شناخت.
پليس امريكا براى مقابله با شورش در شهر سين سيناتى اعلام حكومت نظامى كرد.(8 /7/80)
حمله به مجلس جامو و كشمير 30 كشته و 50 مجروح برجا گذاشت.(10/7/80)
دادستان بلژيك: اسناد كافى براى اعلام جرم عليه شارون جمع آورى شده است.(11/ 7/80)
دارايى هاى ديكتاتور سابق نيجريه در انگليس توقيف شد.
هواپيماهاى امريكا و انگليس بصره را بمباران كردند.(12/7/80)
انفجار در شرق عربستان امريكايى ها را به وحشت انداخت.
گلبدين حكمتيار: ائتلاف شمال, ابزار امريكا نشود.(15/7/80)
مردم مظلوم و گرسنه افغانستان زير باران بمب و موشك امريكا قرار گرفتند.
حمله وسيع هوايى امريكا به شهرهاى بى دفاع افغانستان آغاز شد.(16/7/80)
O O

/

پاسخ به پرسش ها 4

پاسخ به پرسش ها 4

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


O زيارت عاشورا
در ميان زيارت نامه ها, زيارت عاشورا از عظمت خاصى برخوردار است, امامان(ع) و علماى بزرگ در طول تاريخ اهميت بسيار به آن مى دادند, و هر روز آن را مى خواندند, و بهره هاى معجزآسا و درخشانى از آن مى گرفتند و پاداش خواندن آن به درجه اى است كه امام باقر(ع) به علقمه فرمود: وقتى كه اين زيارت را (با آدابش) خواندى ((كتب الله لك ماه الف الف درجه, و كنت كمن استشهد مع الحسين(ع) حتى تشاركهم فى درجاتهم… و كتب لك ثواب زياره كل نبى و كل رسول, و زياره كل من زار الحسين منذ يوم قتل; خداوند براى تو صد هزار هزار (صدميليون) درجه ثبت كند, و تو را به مقامى رساند كه گويى با امام حسين(ع) شهيد شده اى تا آنجا كه در درجات آنها خواهى بود, و برايت ثواب زيارت همه پيامبران و همه رسولان و همه كسانى كه از روز شهادت امام حسين(ع) تا حال, آن حضرت را زيارت كرده اند, نوشته و مقرر خواهد شد. ))(1)
و در پايان فرمود: اى علقمه! اگر خواستى در هر جا هستى هر روز از همه عمرت اين زيارت را بخوان, كه هر روز به تمام اين پاداش ها خواهى رسيد.(2)
درباره اين زيارت سوالات متعددى مطرح شده كه در اينجا نظر شما را به پاسخ پنج سوال زير جلب مى كنيم:
1ـ س: آيا زيارت عاشورا حديث قدسى است؟

ج: زيارت عاشورا از دو طريق نقل شده است:
1ـ از طريق امام باقر(ع) كه آن را علقمه بن محمد حضرمى و محمد بن اسماعيل از صالح بن عقبه, و او از مالك جهنى از امام باقر(ع) نقل كرده اند.
2ـ از طريق امام صادق(ع) كه آن را صفوان بن مهران جمال (از اصحاب نيك امام صادق و امام كاظم عليهما السلام) نقل كرده اند. از اين طريق دوم استفاده مى شود كه زيارت عاشورا, حديث قدسى است. زيرا در اين حديث آمده سيف بن عميره مى گويد: صفوان گفت امام صادق(ع) فرمود: ((همواره اين زيارت (عاشورا) و دعايش را بخوان, كه من بر كسى كه اين زيارت و دعايش را از دور و نزديك مى خواند ضامنم كه زيارتش قبول گردد, و سعيش مورد تقدير خداوند شود, و سلام او به امام حسين(ع) برسد, و حاجتش ـ هر گونه و هر قدر باشد ـ از سوى خداوند برآورده گردد.)) آنگاه امام صادق(ع) به من فرمود:
((يا صفوان وجدت هذه الزياره مضمونه بهذا الضمان عن ابى, و ابى عن على بن الحسين, مضمونا بهذا الضمان عن الحسين, والحسين عن إخيه الحسن, مضمونا بهذا الضمان, والحسن عن إبيه اميرالمومنين مضمونا بهذا الضمان, و اميرالمومنين عن رسول الله(ص) مضمونا بهذا الضمان, و رسول الله عن جبرئيل مضمونا بهذا الضمان عن الله عزوجل مضمونا بهذا الضمان; اى صفوان! من! اين زيارت را با همين ضمانت (قبولى و تقدير الهى و وصول سلام) از پدرم, و پدرم امام سجاد (ع) با همين ضمانت از امام حسين(ع) و حسين(ع) با همين ضمانت از برادرش حسن(ع) و حسن (ع) ضمانت از پدرش اميرمومنان على(ع) و اميرمومنان با همين ضمانت از رسول خدا(ص) و رسول خدا(ص) با همين ضمانت از جبرئيل, و او با همين ضمانت از خداوند متعال نقل كردند. ))(3)
بنابراين مطابق اين نقل, زيارت عاشورا حديث قدسى است, يعنى با سلسله مراتب از ذات پاك خدا نقل شده است.

2ـ س: زيارت عاشورا را چگونه بايد خواند؟
ج: چگونگى خواندن زيارت عاشورا از نظر مقدمات و قسمت هاى ديگر, كه در فرازى از حديث علقمه از امام باقر(ع) و صفوان از امام صادق(ع) آمده, بر اثر ابهام و اجمال باعث اختلاف نظرشده, تا آنجا كه علامه مجلسى(ره) شش وجه و قول را احتمال داده(4) كه اينجا جاى بيان آن نيست, و همين مطلب باعث اختلاف نظر بين علما و بزرگان تا عصر حاضر گشته است.
خلاصه قول انتخابى علامه مجلسى به عنوان قول اظهر اين است كه زيارت عاشورا خوانده شود, و در آخر آن سجده را بجا آورد, و بعد از سجده, دو ركعت نماز بخواند. (5)
و در كتاب مفاتيح الجنان محدث قمى, و مصابيح الجنان علامه كاشانى نيز همان متن حديث كه مبهم است نقل شده بهتر اين است كه در اين قسمت, مطلب را با بيان نظريه دو عالم و فقيه بزرگ, كه تكميل كننده پاسخ سوال دوم است به پايان برسانيم: علامه محمد على طهرانى در حاشيه يك مفاتيح قديم كه نزد نگارنده موجود است, پس از ذكر مطلبى از طريقه مرحوم آيت الله سيد محمد كاظم يزدى صاحب عروه الوثقى (ره) مى نويسد:
((اين عاصى خودم از آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى (موسس حوزه علميه قم, متوفى 1355 هـ.ق) شنيدم كه طريقه انتخابى خود در مورد خواندن زيارت عاشورا را چنين نقل كرد, و مى فرمود: طريقه ميرزاى شيرازى بزرگ (مرحوم آيه الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى متوفى 1312 هـ.ق) نيز چنين بود, و آن اين كه: آنان كه از راه دور از كربلا مى خواهند اين زيارت را بخوانند, به مكان بلند بروند, ابتدا سلام مختصرى با توجه به ناحيه كربلا به امام حسين(ع) كنند و سپس به لعن بسيار شديد به قاتلان و دشمنان آن حضرت بپردازند, آنگاه دو ركعت نماز بگذارند, سپس زيارت عاشورا را بخوانند, و سرانجام پس از سجده پايانى زيارت, دو ركعت نماز بخوانند.))(6)
همين طريقه دو فقيه و مرجع بزرگ (ميرزاى شيرازى و حاج شيخ عبدالكريم حائرى) كه دو مرجع عادل وبسيار عميق بودند براى ما حجت و كافى است.
اما در مورد چگونگى صد سلام و صد لعن, درباره آن نيز طريقه آسان نقل شده است, از جمله از امام هادى(ع) نقل شده فرمود: ((من قرء لعن زياره العاشورا المشهوره سره واحده ثم قال: اللهم العنهم جميعا تسعه و تسعين مره كان كمن قرئه مإه مره, و من قرء سلامها مره واحده, ثم قال السلام على الحسين, و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين تسعا و تسعين مره كان كمن قرئه مإه مره تامه من اولهما الى آخرهما; كسى كه در زيارت عاشورا, در فراز لعن, يك بار آن را كامل بخواند (اللهم العن اول ظالم ظلم…) سپس 99 بار بگويد اللهم العنهم جميعا, مانند آن است كه همه اين فراز لعن را صد بار گفته است, همچنين اگر يك بار فراز سلام را تا آخر به طور كامل بخواند, سپس 99 بار بگويد: ((السلام على الحسين, و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين)) مانند آن است كه همه فراز سلام را به طور كامل خوانده است.(7)
البته در معنى اين حديث, احتمالات ديگرى نيز هست, ولى اين احتمال را بيشتر علمإ پسنديده اند.
بسيارى از علما نيز خواندن كامل يك بار, سپس ذكر و تسعا و تسعين را به قصد رجإ, كافى دانسته اند.

3 ـ س: ماهيت زيارت عاشورا چيست؟
ج: زيارت عاشورا در حقيقت يك حماسه سياسى تاريخى و شعور و شعار انقلابى نهضت عظيم و هميشه زنده عاشوراى خونين امام حسين(ع) وشهيدان كربلا و برقرار كردن پيوند محكم با آرمان اين نهضت, و آفرينندگان اين نهضت و شناخت و پى گيرى اهداف آن است, مسإله ولايت و تولى, و مقابل آن تبرى و بيزارى از دشمنان و طاغوتيان از اركان درس هاى زيارت عاشورا است, درس ديگر آن, رابطه با امام عصر(ع) و مسإله انتظار حقيقى او براى انتقام از يزيديان پليد هر عصر و زمان است, كوتاه سخن آن كه: زيارت عاشورا تبلور نهضت حسينى, و نهضت ساز در تمام زمان ها و مكان ها است, كارخانه قهرمان سازى و ايثار و مقاومت تا انقلاب جهانى حضرت مهدى(عج) است, و زمينه سازى عميق و وسيع براى ظهور او, و يادواره مقدس و سازنده براى فردا و فرداها است, زيارت عاشورا به ما مى گويد: اگر عاشورا نبود, حسين و زينب نبود, ما از نعمت وجود رادمردانى انقلابى و بزرگ در طول تاريخ اسلام محروم بوديم, و انقلاب عظيم اسلامى به رهبرى آيت بزرگ الهى امام خمينى پديدار نمى شد. زيارت عاشورا تنها براى حصول حاجت و عطيه مادى نيست, كه عده اى كرارا آن را به همين عنوان بخوانند و از روح و محتواى حماسى آن كوركورانه بگذرند, بلكه با خواندن آن بايد سعى كرد كه به اوج معنويت رسيد, و خود را براى سربازى آماده در ركاب امام زمان(عج) آموزش داد, در يك كلام زيارت عاشورا يعنى تجديد بيعت مكرر با امام حسين (ع) و شهيدان كربلا, و وصول به همان حالت استوارى كه در سجده آخر زيارت عاشورا مى خوانيم: ((و ثبت لى قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام; و مرا در سخن و اعتقاد و عمل نسبت به[ امام] حسين(ع) ثابت قدم بدار, و هم چنين مرا نسبت به ياران حسين(ع) همان كسانى كه خون خويش را در ركاب حسين(ع) و براى حسين (ع) (كه سلام بر او باد) بذل نمودند, استوار ساز. ))
آخرين سخن اين كه در زيارت عاشورا اين درس بزرگ را مىآموزيم كه از خدا بخواهيم كه شيوه زندگى و مرگ ما را همانند شيوه زندگى و مرگ محمد(ص) و آلش قرار دهد, و خداوند به خاطر حسين(ع) ما را در دنيا و آخرت آبرومند فرمايد.

4 ـ س: لعن بر همه بنى اميه چرا؟
در فرازى از زيارت عاشورا مى خوانيم: ((و لعن الله بنى اميه قاطبه; و خدا همه افراد بنى اميه را لعنت كند)) سوال اين است كه بعضى از بنى اميه شيعه بودند(8) و بعضى مانند معاويه بن يزيد (معروف به معاويه صغير) خود را از خلافت خلع كرده و اظهار پشيمانى مى نمود و بعضى مانند عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموى) نسبت به آل محمد(ص) محبت فراوان كرد و بخشى از حق آنها را ادا نمود و… پس چرا همه بنى اميه مورد لعن قرار گرفته اند؟
ج: بعضى از علما در پاسخ به اين سوال, وجوهى را ذكر نموده كه اكثر آنها قانع كننده نيست, و خود آن را ناصحيح دانسته اند, ولى در اين ميان علامه ميرزا ابوالفضل تهرانى صاحب شفإ الصدور (در شرح زيارت عاشورا) يك وجه را پسنديده و آن اين كه: منظور از بنى اميه در زيارت عاشورا كه مورد لعن قرار گرفته اند آنها هستند كه در غصب خلافت و اطفإ نور خدا و دشمنى با آل محمد(ص) به عنوانى دست داشتند يا راضى بودند, كه در آن عصر اكثريت آنها چنين بودند, بنابراين مانعى ندارد كه اندكى از آنها از عموميت لعن استثنإ شده باشند.(9)
از اين رو شيعيان از بنى اميه, و معاويه اصغر, از عموميت لعن, مستثنى هستند, ولى عمر بن عبدالعزيز نظر به اين كه از خلافت كه حق مسلم آل محمد(ص) بود, دست نكشيد, و تا آخر عمر آن را غصب نمود, دليلى ندارد كه از شمول لعن, استثنا شود.

5 ـ س: با اين كه حمد و سپاس در برابر نعمت ها است, و با توجه به اين كه مصائب جان سوز اهل بيت رسول خدا(ص) در كربلا, بلاى خانمان سوز بود, چرا در ذكر سجده زيارت عاشورا كه در قسمت آخر آن واقع شده گفته مى شود: ((اللهم لك الحمد حمد الشاكرين لك على مصابهم, الحمد لله على عظيم رذيتى; پروردگارا بر تو سپاس باد آن هم همچون سپاس گزارانى كه براى مصائب شهيدان كربلا به سپاس و شكر تو پرداخته اند.))
ج: گاهى بعضى از مصائب, بزرگترين نعمت است, مانند مصايب جان سوز و ظاهرى كربلا و عاشورا, نعمت معنوى, انقلابى و فكرى بزرگ و ماندگارى است كه همواره موجب سازندگى, بالندگى, نورافشانى و تربيت نفوس, و انسان سازى است, و فرياد هميشگى عدالت براى واژگونى ظلم و ستم و نابودى طاغوت و طاغوتيان است. پس در برابر آن بايد نهايت شكر را نمود. اصولا مصائب گرچه تلخ و ناملايم و رنجآور است, ولى قهرمانان و رادمردان خدا در دل مصايب برمى خيزند, همچون موسى, ابراهيم, عيسى و پيامبر اسلام محمد(ص) كه در ميان شديدترين رنج ها قد علم كردند و پرچم حق را برافراشتند, بنابراين از رخدادهاى جان سوز بايد حسن استفاده كرد, و خود را آب ديده نمود, و آن را تبديل به نعمت ساخت, و به خاطر آن سپاس گزارى نمود.

پى نوشت ها:
1 . كامل الزيارات, تإليف جعفر بن محمد بن قولويه قمى, متوفى 368 هـ.ق, نشر مكتبه الصدوق, ص194.
2 . همان, ص197.
3 . مصباح المتهجد, تإليف ابوجعفر محمد بن حسن طوسى, متوفى 460 هـ.ق, طبق نقل بحارالانوار, ج101, ص299 و 300.
4 . بحارالانوار, ج101, ص300 و 301.
5 . همان, ص301.
6 . مفاتيح قديمى, ص456 , بنابراين بايد هم در آغاز زيارت پس از سلام و لعن, دو ركعت نماز خواند, و هم در آخر زيارت.
7 . شفإ الصدور فى شرح زياره العاشور, تإليف ميرزا ابوالفضل تهرانى; لولو النضيد نصر الله شبسترى و…
8 . مانند خالد بن سعيد بن عاص و ابوالعاص بن ربيع كه از بيعت با ابوبكر تخلف نموده و به پيروى از اميرمومنان على(ع) ثابت قدم ماندند (شفإالصدور, ص252)
9 . اقتباس از شفإ الصدور, ص253 ـ 258.

/

اين است باران با جوان تا آدينه موعود

اين است باران با جوان تا آدينه موعود

حجه الاسلام محمد باقر پور امينى


O عطش انتظار
اميد به آينده بهتر, يكى از برجسته ترين شاخصه هاى موفقيت در زندگى جوان است. هر جوانى وقتى به حال و شرايط موجود خود عشق مى ورزد و از اراده و تلاش برخوردار مى گردد كه افق آينده خويش را شفاف و روشن ببيند. و اين پشتوانه, به منزله نيروى محركه اى براى حيات و لذت بردن از كار و كوشش اوست.
اهميت اين شاخصه و ويژگى, بسيارى از مردم جهان را به بحث هايى چون آينده نگرى (فيوچريسم) سوق داده, و در بسيارى از زواياى زندگى ريشه دوانده است به گونه اى كه نظريه پردازان, سياست بازان و حتى هنرمندان غرب را براى اشباع اين نياز به تكاپو واداشته است بدان حد كه ((پيشگويى هاى نوسترآداموس)) وسيله اى براى بازى با احساس نسل نو قرار مى گيرد و كمپانى هاى هاليودى از جمله ((گلدن ماير)) با ساخت فيلم به تخريب چهره موعود مى پردازند. و يا انتظار واقعه ((آرماگدون)) بسيارى از مردم مغرب زمين را به انتظار منجى مى كشاند. آنچه كه ذهن هر جستجوگرى را به كاوش مى كشاند آن است كه منجى خودساخته غرب, پديده اى ذهنى, غير واقعى آن هم در فضاى مه آلود و غير شفاف است كه كاربردى مادى, در خدمت دهكده جهانى و در جهت برآورده ساختن اهداف ترويج گران آن دارد و هيچ تإثيرى در سازندگى حيات نسل نو ايفا نمى كند.
ليكن موعود و منجى اى كه تشيع از آن سخن مى گويد, حقيقتى زنده و واقعى است كه با زندگى بشرى آميخته بوده, جهان را از جاهليت نوين رها مى سازد و با واژگونى بنياد ستم و فريب, حاكميت را به دست صالحان قرار خواهد داد و زندگى شيرين و لذت بخش را به ارمغان خواهد آورد, چنين حقيقتى است كه جهان عطشناك را سيراب خواهد كرد.
صبحى دگر مىآيد اى شب زنده داران!
از قله هاى پرغبار روزگاران
از بيكران سبز اقيانوس غيبت
مىآيد او تا ساحل چشم انتظاران
آيد به گوش از آسمان: اينست مهدى!
خيزد خروش از تشنگان: اينست باران!(1)
انتظار براى آمدن چنين موعودى كه انبيإ و معصومان همگان به آمدنش بشارت داده اند, شاخص خوب زيستن است, زيستنى كه نشاط, اميد, تكاپو و تلاش در آن موج مى زند, و چنين انتظارى در ساختن مردم و سامان بخشى جامعه اثر گذار است; از اين رو جوان امروز مى تواند با شناخت موعود و پيوند با او هندسه زيباى حيات خود را رسم نمايد, البته درنگ در امور ذيل بايسته است:

او چگونه است؟
آيا مى دانيد كه: مهدى موعود(عج), ((جوان)) مى باشد؟
بر همگان روشن است كه آن خورشيد عالمتاب, در نيمه شعبان سال 255 ق به دنيا آمده و صدها سال از حيات او مى گذرد, اما چون جوانى خوش سيما مى ماند و جهان را با نور خود روشن مى كند. امام حسن(ع) مى فرمايد:
((… يظهره بقدرته فى صوره شاب دون إربعين سنه; خداوند مهدى را به قدرت خويش در سيماى جوانى كمتر از چهل سال آشكار و ظاهر مى كند.))(2)
چگونگى ماندگارى جوانى او با رمز و راز عمر بسيارش آميخته است و پاسخ هر دو را در قدرت بى انتها و اراده الهى مى توان جست; قدرتى كه به نوح عمرى بسيار عطا مى بخشد, پيامبرى كه 950 سال در ميان قوم خود زندگى كرد و پس از توفان جهان را از نو بنيان كرد, براستى ما كه نوح پيامبر را با 1000 سال عمر مى پذيريم چگونه در عمر طولانى و جوانى او ترديد روا داريم!
مهدى بايد بماند, چرا كه زمين بدون حجت باقى نمى ماند.
او بايد بماند تا لحظه آمدنش فرا رسد و جهان را از عطر حضورش صفا بخشد. ابليسيان را با قهر خود مجازات نمايد و مستضعفان را با مهر خويش آرامش بخشد.
مثل درخت و سنگ
در رهگذار باد
در انتظار آمدنت
ايستاده ايم
فردا به شهر نور مىآيى
از راه ستاره
از راه آفتاب
با دشمنان چو موج خروشان
با ما ولى
به مهربانى يك جويبار نرم
رفتار مى كنى(3)
((و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين)).(4)

O يارانش كيستند؟
ياران مهدى(ع) چند نفرند و از چه قشرى انتخاب مى شوند؟
آنان 313 نفر هستند;
به تعداد ياران پيامبر اكرم در جنگ بدر.(5)
و به تعداد ياران طالوت در نبرد با جالوت.(6)
اين رقم در بسيارى از روايات معتبر شيعه(7) و سنى(8) ثبت شده است : از جمله اين فرمايش پيشواى ششم امام جعفر صادق(ع):
((لو اجتمع على الامام عده اهل بدر ثلاث مائه و بضعه عشر رجلا لوجب عليه الخروج بالسيف;(9) هر گاه 313 نفر ـ به تعداد اصحاب بدر ـ گرد امام جمع شوند, بر حضرت قيام واجب خواهد شد.))
مهمترين نكته اى كه درباره شخصيت ياران مهدى(عج) مى توان بر آن درنگ و توجه كرد آن است كه ((ياران او همگى جوانند.))(10) اين ويژگى جوان بودن ياران موعود را على(ع) بشارت داده است:
((ان اصحاب القائم شباب لا كهول فيهم الا كالكحل فى العين إو كالملح فى الزاد, و اقل الزاد الملح;(11) ياران قائم جوان هستند در ميان آنها پيرمرد يافت نمى شود به جز مانند سرمه در چشم و نمك در طعام, كه كمتر از هر ماده در طعام نمك آن است. ))
اميرمومنان (ع) به گونه اى از آن ستارگان ياد مى كند كه همگان را به شعف وا مى دارد.
((… الا بإبى و امى من عده (قليله) اسماوهم فى السمإ معروفه و فى الارض مجهوله;(12) پدر و مادرم فداى يك گروه اندكى باد كه اسامى آنها در آسمانها معروف و در زمين ناشناخته است.))
ز جلوه هاى رخ تابناكشان پيداست
كه اين خجسته دلان از تبار خورشيدند(13)

براستى اين جوانان كيستند و ويژگى شان چيست؟
زيبايى شخصيت ياران جوان مهدى(ع) در جلوه هاى ذيل آشكار است:
مومنانى اند كه خداى را به شايستگى شناخته اند;(14)
دلهايشان از كينه و دشمنى پيراسته است;
رخسارشان براى پذيرش حق آماده است;
سيمايشان با نور فضل و كمال آراسته است;
آيين حق را مى پرستند و از اهل حق پيروى مى كنند;(15)
پرتلاش و كوشا در پيروى از (امام) مى باشند;
به هنگام نبرد, پروانه وار شمع وجود امام را در ميان مى گيرند;(16)
دل هايشان از محبت و خيرخواهى به يكديگر آكنده است;(17)
در جمال و برازندگى همانند و هم لباسند.(18)
مصلحت ديد من آن است كه ياران همه كار
بگذارند و خم طره يارى گيرند
خوش گرفتند حريفان سر زلف ساقى
گر فلكشان بگذارد كه قرارى گيرند(19)

O ما چه كنيم؟
هماره اين سوال در ذهن ريشه مى دواند كه آيا مى توان يار مهدى(ع) شد؟ راه و رسم آن چيست؟
بى شك همسان و همانند سازى خود با ويژگى هاى ذكر شده درباره ياران و شيعيان امام مى تواند پاسخ گوى اين خواست عمومى نسل نو باشد.
آنچه كه منشور منتظران به شمار مىآيد اميد به ظهور موعود است و چنين انتظارى, جوان را به ((خودسازى)) رهنمون مى شود. اين سخن از علامه طباطبايى است كه مى فرمود: ((اعتقاد به ظهور مهدى(ع) نگهبان داخلى است كه براى حفاظت حيات درونى پيروان واقعى اسلام گماشته شده است.))
جوان منتظر, زندگى را براساس معيارهاى دينى شكل مى دهد, راه, روش و كردارش را بر محور رضايت امام موعودش ترسيم مى كند, او فراى خويشتن سازى, به اصلاح محيط پيرامون خود نيز توجه دارد و ((جامعه سازى)) را از بايدهاى اين دوران مى شمارد. او آنگونه است كه شايسته اين بشارت مى گردد:
((خوشا به حال پيروان قائم, آنان كه در دوران غيبت , ظهورش را به انتظار مى كشند و در عصر ظهورش در پيروى از او پاى مى فشارند, آنان اوليإ خداوند هستند كه نه ترسى در دل و نه از چيزى واهمه دارند.))(20)
كلام را با چند فراز از ((دعاى عهد)) به پايان مى بريم:
بارخدايا! ما را از ياوران و كمك كنندگان و مدافعان وى قرار ده;
آنانى كه: از پى انجام مقاصدش شتافته, اوامرش را امتثال كرده, به حمايت او برخاسته, و به سوى اراده اش مشتاقانه سبقت مى گيرند و در حضور حضرتش به درجه رفيع شهادت مى رسند.
پروردگارا! اگر ميان من و او مرگ جدايى افكند, پس مرا از قبر برانگيز; در حالى كه كفنم را ازار(21) خود كرده و شمشيرم را از نيام بركشيده و لبيك گويان دعوتش را ـ كه اطاعتش بر تمام مردم شهر و ديار عالم لازم است ـ اجابت كنم.
اى خدا! آن طلعت بلند بالا و چهره زيبا را به من بنما, و او را از پرده غيبت پديدار كن, و بر چشمانم با نگاهى كه بر او مى افكنم سرمه كش. آمين رب العالمين.

پى نوشت ها:
1 . سيد حسن حسينى.
2 . كمال الدين , شيخ صدوق, ص315.
3 . سلمان هراتى.
4 . انبيإ, آيه107.
5 . ((عدتهم ثلاثمائه و ثلاثه عشر رجلا عده إصحاب بدر..)) الملاحم , ابن طاووس, ص63.
6 . ((و على عده اصحاب طالوت الذين جاوزوا النهر)) مستدرك حاكم, ج4, ص554.
7 . ر.ك: كمال الدين, شيخ صدوق, ص;672 غيبه نعمانى, ص195 و ;315 كفايه الاثر, ص;263 منتخب الاثر, ص166, 468 و ;476 معجم احاديث الامام المهدى(ع), ج4, ص9.
8 . الحاوى للفتاوى, سيوطى, ج2, ص150.
9 . معجم احاديث الامام المهدى(ع), ج4, ص9.
10 . كتاب الغيبه, شيخ طوسى, ص286.
11 . غيبه النعمانى, ص;315 اثبات الهداه, ج3, ص;517 بحار, ج52, ص;333 ينابيع الموده, ج3, ص;66 الملاحم والفتن, ص118.
12 . ينابيع الموده, ص512.
13 . عزيز الله خدامى.
14 . ينابيع الموده, ص449.
15 . بحارالانوار, ج52, ص35.
16 . عيون اخبار الرضا(ع) , ج1, ص63.
17 . بحارالانوار, ج52, ص35.
18 . ملاحم, ص148.
19 . حافظ شيرازى.
20 . امام صادق(ع) : ((طوبى لشيعه قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره, اولئك اوليإ الله الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون)). (نور الثقلين, ج1, ص781)
21 . ايزار, ازاره, شلوار.

/

شرح دعاى كميل

شرح دعاى كميل
قسمت اول

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان


اشاره:
طى ديدارى كه در شب ميلاد بابركت اميرالمومنين عليه السلام, با خطيب دانشمند و توانا جناب حجه الاسلام والمسلمين انصاريان دست داد, با عنايت به اين كه ايشان عمرى را در درياى معارف اسلام به خصوص مضامين عاليه قرآن صاعد يعنى ادعيه مإثوره و بالاخص در درياى عرفان و چشمه حيات پاكان, دعاى كميل, دل سپرده و با زمزمه عاشقانه اش هزاران هزار دل پاك در مكتب دعا با خدا پيوند داده است, پيشنهاد گرديد, عصاره دريافتهايشان از اين خزانه معرفت را براى بهره مندى بيشتر امت ((پاسدار اسلام)) به رشته تحرير درآورند, باشد تا با تذكر و تعمق بيشتر در مضامين آسمانى اين دعاى ملكوتى هرچه بيشتر در راه عبوديت حق و عروج به عالم حقيقت با اميرمومنان و مقتداى سالكان همراه شويم ان شإ الله.(پاسدار اسلام)

بسم الله الرحمن الرحيم
((دعا)) اظهار احتياج و نياز, به پيشگاه حضرت بى نياز است, دعا بيان تهيدستى و فقر و مسكنت و ندارى به محضر غنى مطلق, و مالك جهان هستى است.
دعا درخواست گدائى بى نوا, از كريمى با وفا, و مددخواهى ناتوانى از توانائى شكست ناپذير است.
دعا كمك خواستن بنده اى ضعيف, مسكينى ذليل, مستكينى بيچاره, از پروردگارى رحيم, خدايى مهربان, حكيمى لطيف, و سميعى بيناست.
دعا نشان دادن فروتنى و تواضع, خاكسارى و خشوع, انكسار و خضوع, به درگاه سلطانى قدوس, عزيزى مقتدر, غفورى ودود, معبودى يكتا, و دانائى قوى است.
دعا محبوب خدا, و معشوق سالكان, و نور چشم عارفان, و راز و نياز مشتاقان, و چراغ شب دردمندان, و تكيه گاه مستمندان, و نور قلب نيازمندان است.

O دعا در قرآن
منبع فيض بى نهايت, درياى بى ساحل كرامت, فراهم آورنده فضاى هدايت, نازل كننده سفره دانش و حكمت, حضرت رب العزه در قرآن مجيد مى فرمايد: ((قل ما يعبا بكم ربى لولا دعاوكم;(1) اى پيامبر رحمت به مردم بگو: اگر دعاى شما نباشد, پروردگارم هيچ اعتنا و نظرى به شما نكند.))
دعا وسيله جلب اعتناى خدا, و زمينه جذب رحمت الهى به سوى دعاكننده است, اعتنا و نظرى كه سفره شقاوت را از خيمه حيات انسان برمى چيند, و مائده سعادت و خوشبختى را براى دعاكننده پهن مى كند.
محبوب محبان, معشوق عاشقان, انيس ذاكران, جليس شاكران, ياور بندگان, تكيه گاه صاحبدلان در قرآن مجيد مى فرمايد:
((واذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان;(2) هنگامى كه بندگانم در رابطه با من از تو سوال كنند, پاسخش اين است كه من يقينا نزديكم, دعاى دعا كننده را چون مرا بخواند مستجاب مى كنم.))
آرى جز خدا هيچ كس به بندگان نزديك نيست, او نزديكى است كه انسان را به وجود آورده, و او را در رحم مادر, پرورش داده, و از رحم مادر به دنيا انتقال داده, و در دنيا سفره مادى و معنويش را براى اين ميهمان با كرامت گسترده, و انبيا را براى هدايت او به سعادت دنيا و آخرت برانگيخته, و نعمت بى نظيرى چون قرآن, و امامان معصوم را براى او قرار داده, درد تشنگى را با آب زلال و صاف درمان مى كند, رنج گرسنگى اش را با غذاى مناسب و گوارا برطرف مى سازد, بيمارىهايش را به درمان مى رساند, تنهائيش را با زن و فرزند و دوستان و ياران جبران مى كند, برهنگى اش را با انواع لباس ها مى پوشاند, محبتش را در دلها مى نهد, مشكلاتش را هر چند شديد و سخت باشد مى گشايد, سلامتش را تداوم مى بخشد, به ارزش و اعتبار و آبرويش مى افزايد, و اين همه را جز خدا چه كسى مى تواند برايش فراهم آورد, و چه كسى چون خدا به تمام احوالات و نيازمنديها و حاجات او آگاهى دارد؟
آرى او از همه به انسان نزديك تر است, تا جايى كه در قرآن مجيد فرموده:
((ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب اليه من حبل الوريد;(3) هر آينه انسان را به وجود آورديم, و آنچه را نفس او به آن وسوسه مى كند مى دانيم, و ما از رگ گردن به او نزديك تريم.))
انبيا كه از نظر عقل و درايت, و بصيرت و كرامت از تمام انسانها برترند, و جان و قلب آنان از همه جانها و قلب ها نورانى تر است, و آگاهى آنان به حقايق غيب و شهود كامل ترين آگاهى است, و واقعيات را آنچنان كه هست مى دانند, جان و دلى وابسته به دعا داشتند, و با همه وجود به اين رشته استوار و محكم متصل بودند, و شب و روزى نبود كه بخشى از عمر خود را صرف دعا نكنند, و از راه دعا به محضر محبوب حاضر نشوند.
آنان دعا را مايه رشد جان, تصفيه دل, زدودن غبار ماديت از باطن, شستشوى خيمه حيات از كدورت هجران, و عامل حل مشكلات مى دانستند, و يقين داشتند هيچ خواننده از درگاه ربوبى بدون رسيدن به مقصد, و منهاى روا شدن حاجت بر نمى گردد, به همين خاطر به استجابت دعا مومن بودند, و در اين زمينه هيچ شك و ترديدى به خود راه نمى دادند, و در تمام دعاها قبولى دعا را خاضعانه از حضرت حق درخواست مى كردند, و اطمينان صد در صد داشتند كه دعاى نيازمند در پيشگاه حضرت بى نياز به اجابت مى رسد.
قرآن مجيد اين حقيقت را روشن تر از روز از زبان پاك, و دل تابناك ابراهيم حكايت مى كند:
((الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل واسحق ان ربى لسميع الدعإ;(4) همه سپاس و ستايش ويژه خداست كه مرا در سن پيرى و سالخوردگى دو فرزند برومند چون اسماعيل و اسحاق بخشيد, يقينا پروردگارم اجابت كننده دعاست)).
دعا نيرو و قدرتى است كه حضرت زكريا در سن سالخوردگى از پروردگار مهربان درخواست فرزند كرد, و خداى عزيز درخواستش را اجابت فرمود و به او و همسرش كه در سن نازائى قرار داشت, يحيى را عطا كرد.(5)
مسيح عليه السلام به دنبال تقاضاى يارانش, به وسيله دعا از حضرت حق, درخواست نزول مائده آسمانى كرد, و خداى عزيز دعايش را مستجاب فرمود, و براى او و يارانش سفره اى از غذاهاى مطبوع از آسمان نازل فرمود.(6)
وجود مبارك حضرت حق, بندگان را در تمام حالات, به دعا كردن فرمان داده, و از آنان خواسته در خوشى ها و ناخوشى ها به پيشگاه عزتش روى ذلت سايند, و به درگاه رحمتش دست به دعا بردارند, و با دلى فروتن, و اشكى مايه گرفته از قلب شكسته نيازهايشان را از او بخواهند, و به وعده قطعى و حتمى و يقينى او در رابطه با استجابت دعا اميدوار باشند, و قاطعانه اعلام كرده, آن را كه از دعا تكبر ورزد, خوار و ذليل و سرافكنده و عليل, و پست و فرومايه به دوزخ درآورد, و اين همه را در ظاهر و باطن يك آيه در سوره مومن بيان فرموده:
((وقال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين.))(7)

O دعا در روايات
احسان و فضل حق نسبت به همه موجودات به ويژه انسان فراگير, و سفره رحمت بى نهايتش گسترده, و لطف و مهربانى و كرمش براى همگان آماده است.
درگاهش درگاه نوميدى نيست, و پيشگاهش پيشگاه بخل و طرد كردن نمى باشد.
فضل وجودش, و كرم و بخششش دائمى است, و دست عطايش براى عطا كردن به همگان باز, و چشم انتظاريش براى روى آوردن بندگانش به درگاهش هميشگى است.
به حضرت داود خطاب فرمود: زمينيان را بگو: چرا با من دوستى نمى كنيد كه سزاوار دوستى منم! من خدائى هستم كه با من بخل نيست, با دانائيم جهل نيست, با صبرم ناتوانى نيست, در صفتم تغيير نيست, در گفته ام تبديل نيست, رحمتم فراگير است, از فضل و كرم برنگردم, در ازل بر خود رحمت نوشتم, عود محبت سوختم, دل بندگانم به نور معرفت افروختم, من دوست آنم كه مرا دوست است, رفيق آنم كه مرا رفيق است, هم نشين آنم كه در خلوت ذكر با من است, مونس آنم كه به ياد من انس دارد.
داود هر كه مرا جويد, مرا يابد, و او كه مرا يابد سزاوار است كه مرا نبازد, داود نعمت از ماست, شكر ديگرى مى كنند, دفع بلا از ماست, از ديگرى مى بينند, پناهگاهشان حضرت ماست به ديگران پناه مى برند, مى گريزند ولى عاقبت باز مى گردند!!
چنين متن زيبا و پرمعنائى در كتاب هاى با ارزش اسلامى, فراوان به چشم مى خورد, اينگونه متن ها به انضمام آيات قرآن مژده عظيمى از جانب خداست, كه بندگان به فضل و احسانش اميد بندند, و براى روا شدن حاجاتشان دست گدايى به سوى او بردارند, و بدانند كه راه رسيدن به مقاصد و مطالبشان دعاست, و كمتر اتفاق مى افتد كه مهمى از مهماتشان, و حاجتى از حاجاتشان بدون دعا برآورده مى شود, به همين خاطر روايات اسلامى به ويژه روايات صادر شده از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) براى دعا جايگاهى خاص, و ارزشى ويژه, و اعتبارى كم نظير و حسابى بخصوص باز كرده اند .
از رسول بزرگوار اسلام روايت شده:
((ان الدعا هو العباده;(8) يقينا دعا عبادت است.))
و از آن حضرت نقل شده:
((الدعا مخ العباده;(9) دعا مغز عبادت است.))
از حضرت باقر عليه السلام روايت شده:
((إفضل العباده الدعا;(10) برترين عبادت دعاست.))
و از آن حضرت روايت شده:
((… ما من شىء إفضل عندالله من ان يسئل و يطلب مما عنده و ما إحد إبغض الى الله ممن يستكبر عن عبادته و لايسئل ما عنده;(11) چيزى نزد خدا برتر از خواستن و درخواست فيوضاتى كه نزد اوست نيست, و كسى در پيشگاه او مبغوض تر از آن كه از دعا به درگاهش تكبر ورزد, و از فيوضات حضرتش درخواست نكند نمى باشد.))
از اميرمومنين عليه السلام روايت شده:
((إحب الاعمال الى الله تعالى فى الارض الدعا;(12) محبوبترين كارها به سوى خدا در همه روى زمين دعاست.))
و نيز آن حضرت فرمود:
((الدعا مفاتيح النجاح, و مقاليد الفلاح, و خير الدعا ما صدر عن صدر نقى و قلب تقى, و فى المناجاه سبب النجاه و بالاخلاص يكون الخلاص;(13) دعا كليدهاى پيروزى, و مخازن كاميابى است, بهترين دعا, دعايى است كه از سينه صاف, و دل پاك درآيد, در مناجات وسيله نجات, و رهائى به اخلاص است.))
از امام صادق عليه السلام روايت شده:
((… فاذا نزل البلإ فعليكم بالدعإ والتضرع الى الله;(14) هنگامى كه بلا نازل شود, حتما به دعا و زارى به درگاه خدا روى آوريد.))
و آن حضرت فرمود:
((عليك بالدعا, فان فيه شفإ من كل دإ;(15) بر تو باد به دعا, زيرا دعا درمان از هر دردى است.))

O ارزش دعا به صورت اجتماع
اهل دعا هنگامى كه به صورت اجتماع به دعا مى نشينند, و به شكل دسته جمعى به تضرع و انابه اقدام مى كنند, و به پيشگاه حضرت حق ناله و زارى مى برند, و همگان دست گدائى به درگاهش دراز مى كنند, يقينا دعايشان به اجابت نزديك تر است, زيرا در جمعيت دعاكننده, بدون شك دردمندى دل سوخته, مستمندى از راه مانده, بيچاره اى درمانده, عاشقى وارسته, عارفى دلداده, مخلصى ارزنده قرار دارد. كه دعا و حالش, و زارى و اخلاصش, و اضطرار و ناله اش عامل جلب رحمت, و جذب رإفت و مايه اجابت, و سبب جوشش عفو و مغفرت است. و چه بسا بنابر آنچه كه در معارف الهيه آمده, خداى مهربان به خاطر او دعاى ديگران را هم مستجاب كند, و به زارى و ناله آنان رحمت آرد, و خواسته ها و حاجاتشان را برآورد, و آنان را مشمول عفو و مغفرت قرار دهد, و كشكول خالى آنان را از فيوضات خاصه اش پر كند.
در اين زمينه روايات بسيار مهمى از منابع وحى و منازل علم, و خزانه هاى معرفت, و ابواب رحمت رسيده كه به پاره اى از آنها اشاره مى شود:
عن ابى عبدالله قال: ((ما اجتمع اربعه قط على امر واحد, فدعوا الا تفرقوا عن اجابه;(16) امام صادق عليه السلام فرمود: هرگز چهار نفر بر كار واحدى جهت دعا به خاطر گشايش آن كار اجتماع نمى كنند مگر اينكه با مستجاب شدن آن دعا از يكديگر جدا مى شوند.))
((قال النبى لايجتمع إربعون رجلا فى امر واحد, الا استجاب الله تعالى لهم حتى لو دعوا على جبل لازالوه;(17) پيامبر(ص) فرمود: چهل مرد جهت دعا براى گشايش كارى واحد اجتماع نمى كنند, مگر اين كه خداى تعالى دعايشان را مستجاب مى كند, تا جائى كه اگر بر ضد كوهى دعا كنند, آن را از ميان برمى دارند.))
عالم ربانى, عارف عاشق ابن فهد حلى بنا به روايت كتاب وسائل الشيعه در كتاب با ارزشش عده الداعى روايت مى كند:
((ان الله اوحى الى عيسى عليه السلام يا عيسى تقرب الى المومنين و مرهم ان يدعونى معك;(18) خدا به عيسى(ع) وحى فرمود: اى عيسى! به جمع مومنين بپيوند, و آنان را فرمان ده همراه تو به درگاه من دعا كنند.))
عن إبى عبدالله عليه السلام: ((قال كان ابى عليه السلام اذا حزنه, إمر جمع النسإ والصبيان, ثم دعا و امنوا;(19) امام صادق (ع) مى فرمايد: پدرم همواره چنين بود, هنگامى كه كارى او را محزون و غصه دار مى كرد, زنان و كودكان را به حال اجتماع گرد مىآورد, آنگاه دعا مى كرد و آنان آمين مى گفتند.

O نا اميدى و يإس حال كافران به خداست
دعاكننده بايد به اين حقيقت آگاه باشد, كه خداى مهربان او را به دعا دعوت فرموده, و مستجاب شدن دعا را ضامن شده, و اجابت دعا بر حضرت او كارى بسيار سهل و آسان است, زيرا تمام موجودات هستى در سايه فرمانروايى مطلق اويند, و او با يك فرمان و با به كارگيرى يك دستور تمام زمينه هاى اجابت را براى بنده دعاكننده اش فراهم مى كند.
بنابراين ابدا سزاوار نيست, كسى در پيشگاه خداى مهربانى كه قدرت و بصيرت و كرم و لطف و مغفرت او, و فيض و رحمتش بى نهايت است, و به بنده اش به ويژه به هنگام دعا و مناجات, و راز و نياز محبت خاص دارد نااميد و مإيوس باشد, نااميدى و يإس به فرموده قرآن مجيد حال كافران به خداست:
((انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون.))(20)
قرآن مجيد اكيدا سفارش مى كند از رحمت خدا مإيوس و نااميد مباشيد:
((لا تقنطوا من رحمه الله)).(21)
رسول خدا مى فرمايد:
((الفاجر الراجى لرحمه الله تعالى إقرب منها من العابد المقنط;(22) بدكار اميدوار به رحمت خداى بزرگ, از عابد نااميد به رحمت خدا, نزديكتر است.))
امام صادق(ع) فرمود: ((اليإس من روح الله اشد بردا من الزمهرير;(23) سردى نااميدى از رحمت خدا از سرماى شديد سردتر است.))
در روايات و معارف اسلامى, نااميدى و يإس از رحمت خدا, از گناهان كبيره به حساب آمده, و به نااميد از رحمت خدا وعده قطعى عذاب داده شده.
دعاكننده از اينكه دعايش به سرعت به هدف اجابت نرسد, نبايد دچار يإس و نااميدى شود, بنا به آيات و روايات, شايد اجابت دعايش مصلحت نبوده, احتمالا موقع و زمان ظرف اجابت نرسيده, و ممكن است براى اينكه دعا ومناجات را ادامه دهد از اجابتش مانع شده اند, يا خواسته اند براى اينكه نصيبى ابدى, و بهره اى هميشگى عايد او شود, زمان اجابت دعايش را قيامت قرار داده اند, در هر صورت نااميدى از رحمت حق به هيچ صورت, عقلى و شرعى و اخلاقى و انسانى نيست, و مومن به حضرت حق, هرگز به نااميدى نمى گرايد, و يإس و دلسردى به خود راه نمى دهد.
در زمينه مطالب و مسائل مربوط به دعا و اجابت آن, رواياتى بس مهم در كتابهاى با ارزش اسلامى ثبت شده كه ذكر پاره اى از آنها بى مناسبت با موضوع نيست:
عن ابى عبدالله عليه السلام قال: ((ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل للملكين قد استجبت له, ولكن احبسوه بحاجه فانى احب ان اسمع صوته, و ان العبد ليدعو فيقول الله تبارك و تعالى عجلوا له حاجته, فانى إبغض صوته!;(24) به راستى عبد دعا مى كند, پس خداى عزوجل به دو فرشته مى فرمايد: من دعايش را مستجاب كردم, ولى حاجتش را نگاهداريد تا دعا را ادامه دهد زيرا من دوست دارم صدايش را بشنوم, و عبدى دعا مى كند خداى تبارك و تعالى مى فرمايد شتابانه حاجتش را برآورده كنيد, زيرا من از صدايش نفرت دارم.))
عن منصور الصيقل قال: ((قلت لابى عبدالله عليه السلام ربما دعا الرجل بالدعا فاستجيب له ثم اخر ذلك الى حين قال: فقال: نعم قلت: و لم ذاك ليزداد من الدعا؟ قال نعم;(25) منصور صيقل مى گويد: به حضرت صادق(ع) عرضه داشتم: چه بسا مردى دعا مى كند, و مستجاب مى شود, سپس تا مدتى ظهور اجابت به تإخير مى افتد, فرمود: آرى! گفتم: براى چيست؟ براى اين است كه بيشتر دعا كند؟! فرمود: آرى.
O شرايط دعا
دعاكننده اگر بخواهد دعايش مستجاب شود, لازم است پيش از ورود به عرصه دعا شرايطى را رعايت كند, اين شرايط در روايات نقل شده از اهل بيت در معتبرترين كتابها چون كتاب باارزش اصول كافى, محجه البيضإ, وسائل الشيعه, جامع احاديث الشيعه و… ثبت است.
شرايط دعا بدون تفسير و توضيح عبارت است از: طهارت شرعيه از قبيل وضو, غسل, تيمم, پاكى از حق الناس, اخلاص, صحيح خواندن متن دعا, حلال بودن كسب, صله رحم, صدقه قبل از دعا, مطيع خدا بودن, اجتناب از معصيت, اصلاح عمل, دعا در سحر, دعا در نماز وتر, دعا وقت فجر صادق, دعا در طلوع آفتاب, دعا در چهارشنبه بين ظهر و عصر, صلوات پيش از دعا.(26)ادامه دارد.

پى نوشت ها:
1 . فرقان/ 77.
2 . بقره / 186.
3 . ق / 16.
4 . ابراهيم / 39.
5 . مريم 9 ـ 5.
6 . مائده / 115 ـ 112.
7 . مومن / 60.
8 و 9 و 10 . محجه البيضإ, ج2, ص283 ـ 282.
11 . كافى, ج2, ص466.
12 . همان, ص467.
13 و 14 و 15 . محجه البيضإ, ج2, ص285 ـ 284.
16 و 17 . جامع احاديث الشيعه, ج19, ص354.
18 . وسائل الشيعه, ج7, ص104.
19 . اصول كافى, ج2, كتاب الدعا, ص353.
20 . يوسف / 87.
21 . زمر / 53.
22 و 23 . ميزان الحكمه, ج3, ص2632.
24 و 25 . كافى, چاپ اسوه, ج6, ص74.
26 . همان, ج6, ص43 ـ 81 ; محجه البيضإ, 268 ـ 349.

/

اى يوسف زهرا

اى يوسف زهرا…

استاد سيد محمد جواد مهرى


اى يوسف زهرا كه صدها هزار يوسف از حسن جمالت حيران شده و هزاران خويشتن دار صبور از عشق ديدارت, گريبانها را شكافته كه: اى پيداى پنهان! رخ بنما, خود را هويدا كن.. شمع افروز, ظلمت ها را پنهان كن.. ابرهاى تيره بلا را كه باران حوادث بر سر ياران مى بارد, پس زن, بر باد ده, با آفتاب رخت, دل عشاقان را اميدبخش كه هم اينك شور و شر و خوف و ضر فراگير شده و امن و امان از ميان رفته; تنها يك روزنه اميد دوستانت را نويد مى دهد و تحمل سهمگين ترين رنج و بلا را بر آنان هموار مى سازد كه برق ذوالفقار على را در دست با قدرتت ببينند و چشم هاى رمد ديده به نور جمال دل آرايت روشن گردد.
اى آب زندگانى و اى درياى بى كران اسمإ و معانى! از نديدنت ديده هايمان گريان و اشكهايمان چون باران است. اى نوح! اى ربان كشتى اهل بيت! غرق زدگان را درياب و كشتى را از طوفان بلا برهان. اى نور برگزيده حق كه انوار مصطفى و مرتضى از نور رخت نمايان است, مى ناب ولايت را بى ساغر و پياله به ما بياشامان تا زعشقت بيشتر مخمور ومست گرديم كه اين راه, همى عاشق مى خواهد نه عاقل و سرمست مى خواهد نه خامل.
اى نفحه الرحمن! از آن دم مسيحائيت نفحه اى رحمانى بر قلوبمان بنواز كه حيات تازه بگيرد, شكوفا گردد, به طرب آيد و رقص كنان بر شب پره هاى ديو صفت بتازد و ددان را از سر راه خوبان بردارد تا همه انسيان و پريان بر كف پايت سر نهند و چون تو لب بگشايى استادان سخن و اديبان بيان لب فرو بندند و چون تو دستور دهى, فرمان اطاعت تو برند چرا كه خسروان جهان خاك پايت را تاج بر سر نهند و آسمان و زمين بر ساير افلاك فخر ريزند كه تو را در بر دارند هرچند تمام افلاك و فلك الافلاك به وجود ذيجودت زنده اند و سرخوش, و زمين و زمان و خور و ماه و انس و جان و فرشته و پرى, همه از پرتو رويت فروغ گيرند و به حركت و نشاط درآيند.
اى راز خلقت خداوندى! به جان تو سوگند كه آدم و حوا براى به دنيا آوردن تو طرف از لذات بهشتى بستند و به دنياى خاكى فرود آمدند و خضر جهان پيما, سير آب حيات را با لعل لبت آغاز كرد و موساى كليم با عشق ديدارت راه طور سينا را پيمود و محمد(ص), جاودانه ترين و كاملترين انسان در آسمان و زمين براى سلامتى تو پيوسته دعا و نيايش مى كرد و آرزوى ديدنت را داشت. تو كيستى كه همه تو را مى خواهند و همه ياد تو كنند. تو كيستى كه ما همه در درياى هجرانت غرق شده ايم و تنها ساحل وصالت ما را از غرق شدن برهاند.
تو كيستى؟
تو طبيب درد بى درمانى. تو رفيق راه بى پايانى, تو جان و هم جانانى, تو چراغ عالم افروز جاودانى, تو در گوهر رحمانى, تو سر حقى و راز آفرينش, بلكه تو تجلى جمال حقى و آواى نداى حق.
اندرا اى ماه تابان كه بى تو ماه خسوف گشته و آفتاب كسوف. تا خيالت بر سنگ خارا افتد, رود روان از آن جارى گردد و تا شعاع نافذ ديده ات بر صخره صفا افتد , همچون لعلى شهوار بدرخشد و تا از سر لطف بر قلب تاريك ما نظرى كنى, نور قرآن در آن پديد آيد و جاودانگى يابد. اى كه رويت چو گل محمدى و زلف مويت شاخ شمشاد بوستان على, اگر غمگين فراقت باشيم, هرچند از فراقت مى سوزيم, جانمان آن لحظه به جان تو قسم, شاد و خوش است كه به ياد تو است, چه رسد آفتاب رخ بتابد و عاشقان كويت بر سر پايت جان سپارند تا آنگه ((غطا)) كه برداشته شود و با ((بصر حديد)) به جمالت نظاره كنند و نور محمد و على و حسن و حسين و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن را در گوشه گوشه رخسارت, با جان دل و با ديده بصيرت بين ببينند كه آن فوز اعظم و حيات اكمل است. اى قبله حوايج و اى كعبه آمال! امشب كه شب ولادت تو است محبان و دوستانت , گرد هم مىآيند تا در اين عيد فرخنده و زيباترين شب سال به هم تبريك و تهنيت گويند و به نيايش و مناجات پروردگار بپردازند شايد مفتح الابواب و قاضى الحاجات به خاطر تو اى جان جانان, نيازهايشان را برطرف سازد و آرزوهايشان را برآورده كند كه به خدائى خدا سوگند بالاترين آرزوى مشتاقان و عاشقان, ديدن رويت و شنيدن سخنت و فدا شدن در راه مقدست مى باشد كه گر ز آب لطف گلزارهاى دنيا نمى يابد, سالهاى سال گلزارها بى گل نماند و گر گوشه چشمى ز مرحمتت به ما كنى كه مست تجلى ديدارت هستيم براى هميشه بر ساير كائنات فخر فروشيم كه مورد لطفت قرار گرفتيم و بى گمان سيراب از كوثر ولايتت خواهيم شد تا در صف حشر جزء منتظران به حساب آئيم و بى حساب به روضه رضوان راه يابيم.
داستان ولادت: و اينك, دوستان ! داستان ولادت را بشنويد:
جناب حكيمه خاتون دختر امام جواد عليه السلام داستان ولادت را چنين تعريف مى كند:
امام ابومحمد حسن بن على(عسكرى) عليهما السلام در پى من فرستاد و فرمود: اى عمه مهربان! امشب افطارت را در منزل ما قرار ده چرا كه امشب نيمه شعبان است و همانا خداى تعالى حجت خود را در روى زمين, امشب پديد مىآورد.
مادرش كيست؟
نرجس.
جانم به فدايت! اثرى از حاملگى در او نمى بينم!
مطلب همان است كه گفتم.
حكيمه, عمه امام عسكرى ادامه مى دهد: خدمت رسيدم و سلام كردم و نشستم, سپس نرجس خاتون وارد شد و خواست براى احترام, كفشم را از پايم درآورد و به من گفت: سرورم! حال شما چه گونه است؟
جواب دادم: بلكه تو سرور من و سرور خاندان من هستى.
با تعجب روى به من كرده گفت: اين چه حرفى است كه مى زنيد؟
گفتم: دخترم! امشب خداى تبارك و تعالى به تو فرزندى عطا مى كند كه سيد و سرور اولين و آخرين است.
حكيمه خاتون گويد: او خجالت كشيد و سخنى نگفت. من هم نماز عشا را به جاى آوردم و سپس افطارم را در منزل امام تناول كردم و به سوى رختخواب روانه شدم كه مقدارى استراحت كنم.
نيمه شب برخاستم و نماز شب را خواندم. پس از نماز سرى به نرجس خانم زدم, ديدم هيچ اثرى در او نيست. تعقيبات نماز را خواندم, آنگاه دوباره خوابيدم. ناگهان نرجس از خواب بيدار شد و به سرعت نماز شبش را به جاى آورد و به رختخوابش برگشت تا بخوابد. من همچنان دلواپس بودم. بيرون آمدم كه فجر كاذب را ببينم, و او پيوسته به خواب خوش فرو رفته بود. در قلبم اندكى ترديد افتاد كه ناگهان ابومحمد سلام الله عليه صدا زد : عمه! عجله نكن! به زودى اين امر انجام خواهد پذيرفت. من شروع به خواندن قرآن كردم, سوره سجده و سوره ياسين را تلاوت مى كردم كه ناگهان نرجس خاتون سراسيمه از خواب برخاست, به سوى او دويدم و گفتم: خدا نگهدارت باشد, چه احساسى دارى؟
گفت: احساس وضع حمل.
به او گفتم: قلبت را محكم نگه دار و خود را آماده ساز كه مطلب همان است كه گفته شد.
سپس مقدارى زمان گذشت و وضع حمل به خوبى انجام شد. آنگاه كه فهميدم آن حضرت به دنيا آمده, لباس را از رويش پس زدم, ديدم به سجده افتاده. او را در بغل گرفتم و با شگفتى يافتم كه پاك و پاكيزه, طيب و طاهر است.
امام عسكرى (ع) فرياد زد: عمه! فرزندم را بياور.
او را به خدمت پدر رساندم. حضرت دستها را پشت كمرش قرار داد و پاهايش را روى سينه خويش , سپس زبان را در كامش نهاد و دست خود را بر چشم و گوش و دست و پايش كشيد و فرمود: فرزندم! حرف بزن.
آن نوزاد با زبان فصيح و گويا گفت: ((اشهد ان لا اله الا الله و إشهد ان محمدا رسول الله)), سپس بر اميرالمومنين و يك يك امامان عليهم السلام درود فرستاد و پس از نام پدرش سكوت كرد.
امام عسكرى(ع) فرمود: عمه! او را نزد مادرش ببر تا بر مادر نيز سلام كند, سپس او را بازگردان.
او را نزد مادرش بردم و پس از سلام بر مادر, او را بازگرداندم.
حضرت فرمود: عمه! در روز هفتم ولادتش حتما به ديدار ما بيا.
صبح آن روز در جستجوى نوزاد بودم ولى اثرى از او نيافتم, تعجب كنان عرض كردم: مولايم! قربانت گردم, سرورم را به كجا برده ايد؟
فرمود: او را سپرديم به كسى كه مادر موسى, موسى را به او سپرد.
روز هفتم كه روز موعود بود, طبق دستور امام به خدمتش مشرف شدم, حضرت فرمود: برو فرزندم را بياور. نوزاد را كه در پارچه اى پيچيده بودند , خدمت پدر آوردم. حضرت همان كار سابق را با او انجام داد و زبان را در دهانش گذاشت و فرمود: فرزندم! سخن بگو. آن حضرت پس از ذكر شهادتين و ياد از امامان معصوم عليهم السلام اين آيه مباركه را تلاوت كرد: ((ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين ونمكن لهم فى الارض ونرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون)).
نسيم و ماريه دو خادم امام عسكرى عليه السلام نقل مى كنند كه وقتى حجت خدا امام زمان صلوات الله وسلامه عليه از شكم مادر زاده شد و به زمين افتاد, بر دو زانو نشست و دو انگشت سبابه را به سوى آسمان بلند كرد, آنگاه عطسه اى بر او عارض شد, ناگهان فرمود: ((الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله)) ستمكاران مى پندارند كه حجت خدا (پس از امام عسكرى) وجود ندارد, اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مى شد, هيچ جاى ترديدى باقى نمى ماند.
نسيم خادم همچنين گويد: يك شب از ولادت امام گذشته بود كه به ديدارش رفتم, و در حالى كه خدمتش نشسته بودم, عطسه اى كردم, فورا حضرت فرمود: ((يرحمك الله)). من بسيار خوشحال شدم كه صداى حضرت را شنيدم و مورد لطفش قرار گرفتم.
حضرت ادامه داد: مى خواهى تو را به خاطر عطسه ات بشارتى دهم؟
عرض كردم: بفرماييد.
فرمود: تا سه روز تو از مرگ در امان خواهى بود.
و براى تبرك دو روايت:
شبيه ترين خلق خدا به پيامبر:
رسول خدا(ص) مى فرمايد: ((المهدى من ولدى, اسمه اسمى و كنيته كنيتى, إشبه الناس بى خلقا و خلقا, تكون له غيبه و حيره حتى يضل الخلق عن إديانهم فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب فيملوها عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا)) مهدى از فرزندان من است, نامش نام من و كنيه اش كنيه من است (كه همانا كنيه ابوالقاسم بر كسى جز رسول الله و مهدى موعود روا نيست) او از همه مردم به من شبيه تر است چه از نظر شكل و شمايل و چه از نظر اخلاق و منش. و همانا براى او غيبتى طولانى باشد كه مردم را سرگردان سازد تا جايى كه بسيارى از دين و آئين خود برگردند و گمراه شوند, آنجاست كه همچون شهاب ثاقب نمايان گردد و جهان را پس از آن همه ظلم و ستم, پر از عدل و داد كند.

O شباهت به پيامبران
محمد بن مسلم گويد: بر امام محمد باقر(ع) وارد شدم و در نظر داشتم راجع به ((قائم آل محمد)) از او سوال كنم. قبل از آنكه سخن را آغاز كنم, حضرت ابتدإ فرمود: ((يا محمد بن مسلم! ان فى القائم من آل محمد شبها بخمسه من الرسل: يونس بن متى و يوسف بن يعقوب و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليه و آله و عليهم, فإما شبهه الذى من يونس عليه السلام فرجوعه من غيبته و هو شاب مع كبر السن. و اما شبهه من يوسف عليه السلام فالغيبه من خاصته و عامته و اختفاوه من اخوته و اشكال امره على إبيه يعقوب النبى مع قرب من المسافه بينه و بين إبيه و إهله و شيعته. و إما شبهه من موسى عليه السلام فدوام خوفه و طول غيبته و خفإ ولادته و تعب شيعته من بعده مما لقوا من الاذى و الهوان الى إن إذن الله فى ظهوره و إيده على عدوه. و إما شبهه من عيسى عليه السلام فاختلاف من اختلف فيه حتى قالت طائفه ما ولد و طائفه قالت مات و طائفه قالت قلت و صلب. و إما شبهه من جده المصطفى صلى الله عليه و آله فتجريده السيف و قتله إعدإ الله و إعدإ رسوله والجبارين و الطواغيت و انه ينتصر بالسيف و بالرعب و انه لا ترد له رايه, و ان من علامات خروجه خروج السفيانى من الشام و خروج اليمانى و صيحه من السمإ فى شهر رمضان و مناد ينادى باسمه و اسم إبيه))(اكمال الدين, ص327)
اى محمد بن مسلم ! همانا در قائم آل محمد شباهتهايى با پنج پيامبر وجود دارد:
يونس و يوسف و موسى و عيسى و محمد كه درود خدا بر او و اهل بيتش و بر آنان باد.
اما شباهتش به حضرت يونس در اين است كه يونس پس از غيبتى طولانى به قومش بازگشت در حالى كه همچنان قيافه اش جوان بود هرچند عمر زيادى كرده بود.
و اما شباهتش با حضرت يوسف در اين است كه يوسف از ديد نزديكان وبيگانگان دور شد و از برادرانش پنهان گشت و امرش حتى بر پدرش كه پيامبر بود مخفى ماند با اين كه از آنان و از ياران چندان دور نبود.
اما شباهتش با حضرت موسى در طولانى شدن خوف و هراسش (از اينكه نكند مردم سخن حقش را نپذيرند و از او دورى جويند) و پنهان بودن چگونگى ولادتش و خستگى پيروانش پس از دوريش و اذيت و آزار ديدن آنان از سوى دشمنانش تا آنگاه كه خداوند در ظهور و قيامش اذن داد و او را بر دشمنانش چيره ساخت.
و اما شباهتش با حضرت عيسى در اختلاف امتش درباره او مى باشد كه گروهى ادعا كردند هنوز متولد نشده و گروهى گفتند از دنيا رفته و گروهى گفتند كشته شده و به دار آويخته شده است.
اما شباهتش با حضرت محمد صلى الله عليه و آله در شمشير كشيدنش و كشتن دشمنان خدا و دشمنان رسولش و طاغوتان و سركشان و مفسدان مى باشد و همانا او به توسط شمشير و جنگ و با ايجاد رعب و وحشت در دل دشمنان پيروز مى شود و هيچ پرچمى در برابر پرچمش بلند نمى شود. و همانا از علامت ظهورش خروج سفيانى از شام و خروج مردى از يمن و شنيدن صيحه اى در آسمان در ماه مبارك رمضان و نداى منادى به نام او و نام پدرش مى باشد.
به اميد شنيدن نام مباركش در ماه مبارك رمضان امسال و به اميد ديدن روى تابانش دست دعا و نيايش را به درگاه حضرت منان در اين نيمه شعبان بلند كنيم و از او خواهيم ما را جزء جان نثاران مقدمش قرار دهد.
اين عيد فرخنده بر تمام پيروانش مبارك باد.

/

گــفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها


توجه به معاش زندگى
داود بن سرحان مى گويد: روزى امام صادق(ع) را ديدم كه با دست خود مقدارى خرما را پيمانه مى كند, عرض كردم: قربانت گردم اگر به بعضى از فرزندان يا غلامان دستور مى داديد تا اين كار را انجام دهند بهتر بود!
امام در پاسخ من فرمود: اى داود! زندگى يك انسان مسلمان سامان نمى يابد مگر با سه كار: 1 ـ دين و احكام آن را بشناسد. 2ـ در گرفتاريها صبر و تحمل كند. 3ـ اندازه گيرى در معاش زندگى را به نيكويى حفظ نمايد.
و فرمود: (جدم) على بن الحسين(ع) وقتى كه صبح مى شد به دنبال كسب و كار از خانه بيرون مىآمد, شخصى عرض كرد: اى پسر رسولخدا كجا مى روى؟ فرمود: اتصدق لعيالى, مى روم تا براى افراد خانواده ام صدقه تهيه كنم. او پرسيد آيا صدقه طلب مى كنى؟ فرمود: من طلب الحلال فهو من الله صدقه عليه; هر كس كه با كار و كوشش كسب مال حلال كند, آن مال از جانب خداوند صدقه براى او است.
(وسايل الشيعه ج12, ص41 ـ 43)

دلبستگى به دنيا
روزى حضرت موسى(ع) در محلى عبور مى كرد ديد: مردى گريه مى كند و در درگاه خدا مى نالد. از آنجا گذشت, هنگام مراجعت نيز گذارش به همانجا افتاد, ديد آن مرد همچنان در درگاه خدا مى نالد و مى گريد. موسى متوجه خداوند شده عرض كرد: پروردگارا بنده تو از خوف تو مى گريد (به او توجه فرما:)
خطاب رسيد اى پسر عمران اگر او آنقدر بگريد كه مغزش همراه اشك چشمش به زمين بريزد و دستش را آنقدر به سوى آسمان بلند كند كه ساقط شود او را نمىآمرزم و هو يحب الدنيا, چرا كه او دنيا را دوست دارد و دوستى دنيا را بر دوستى آخرت ترجيح مى دهد.
(مجموعه ورام, ج1, ص134)

لباس زيبا در نماز
نقل شده: هنگامى كه امام حسن مجتبى عليه السلام براى نماز برمى خاست, بهترين لباس هاى خود را مى پوشيد.
از حضرتش پرسيدند: چرا بهترين لباس خود را در نماز مى پوشيد؟
امام فرمود: ((ان الله جميل يحب الجمال, فاتجمل لربى و هو يقول: خذوا زينتكم عند كل مسجد; خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد, و به همين جهت, من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگار مى پوشم, و هم او فرموده است كه: به هنگام رفتن به مسجد, زينت خود را برگيريد.))
(وسائل الشيعه, ج3, ابواب احكام الملابس)

سه نامه عمل !
حضرت رضا(ع) فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى شود, انسان با ايمان در پيشگاه خداوند قرار مى گيرد و خداوند خودش او را به محاسبه مى كشد و كردار او را در معرض ديد او قرار مى دهد.
او نخست نامه اى از عمل خود را مى نگرد كه در آن گناهانش ثبت شده, از ديدن آن, رنگش تغيير مى كند و لرزه بر اندامش مى افتد.
سپس نامه ديگرى را مى نگرد, كه در آن كارهاى نيك و پاداش آنها ثبت شده, از ديدن آن شادمان مى گردد.
پس از آن خداوند به فرشتگان دستور مى دهد كه صفحه هايى را بياوريد كه در آن هيچگونه اعمالى ثبت نشده است. فرشتگان آن صفحه ها را در معرض ديد مومنان قرار مى دهند, وقتى مومنان آن صفحات را مى نگرند, درمى يابند كه در آن صفحه ها (پاداش ثبت شده) ولى عملى نوشته نشده است, به خدا عرض مى كنند: خدايا به عزت و جلالت در اين صفحات عملى نمى بينيم.
خداوند به آنها مى فرمايد: راست مى گوييد, شما آن اعمال (نيك) را نيت كرديد (ولى موفق به انجامش نشديد) و ما همان اعمال را براى شما ثبت كرديم, سپس به مومنان به خاطر نيت آن اعمال پاداش مى دهند.
(تفسير قمى, ج2, ص26)

كنترل زبان
شخصى به حضور حضرت رسول(ص) رفت وعرض كرد: مرا راهنمايى كن. حضرت فرمود: احفظ لسانك ; زبان خود را كنترل كن. او بار ديگر عرض كرد: اوصينى, حضرت همان جواب را داد او براى بار سوم تقاضاى راهنمايى كرد رسول خدا(ص) باز به او فرمود: زبانت را كنترل كن, گويى آن شخص مى خواست سوال كند كه كنترل زبان به اين اندازه مهم است؟ لذا حضرت فرمود: واى بر تو! آيا جز آثار زبان, انسان را به صورت در درون شعله هاى آتش مى اندازد.
(تحف العقول, ص45)

عبادت خشك
گروهى از شاگردان امام صادق(ع) گرد شمع وجودش حلقه زده بودند, امام يكى از ياران به نام ((عمر بن مسلم)) را در ميان آنها نديد جوياى حال او شد, عرض كردند: مدتى است تجارت را ترك كرده و رو به عبادت آورده و تنها در محل خلوتى مشغول عبادت شده.
امام فرمودند: واى بر او اما علم ان تارك الطلب لايستجاب له; آيا نمى داند كسى كه تلاش براى كسب معاش را ترك كند دعايش به استجابت نمى رسد.
(تفسير نورالثقلين, ج5 ص354)

عمل خالص
شداد بن اوس گويد: به محضر رسول خدا(ص) رفتم, ديدم چهره اش گرفته و ناراحت به نظر مى رسد, علت ناراحتى حضرتش را جويا شدم فرمود: اخاف على امتى من الشرك, در مورد امتم به خاطر شرك ترس دارم.
گفتم بعد از شما مشرك مى شوند؟
فرمود: آنها خورشيد و ماه و بت و سنگ را نمى پرستند, ولى در اعمال خود ريا مى كنند, ريا كردن شرك است چنان كه در قرآن مى خوانيم : ((فمن كان يرجو لقإ ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعباده ربه احدا)) پس هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
و فرمود: در روز قيامت, نامه هاى سربسته را مىآورند و در معرض ديد مردم قرار مى دهند. خداوند مى فرمايد: فلان نامه را دور بيندازيد و فلان نامه را بپذيريد!
عرض مى كنند: به عزت و جلالت سوگند در اين نامه ها (ى دور انداخته شده) جز كار نيك نمى دانيم.
خداوند مى فرمايد: آرى, ولى اعمال در اين نامه ها براى غير من است, و من نمى پذيرم جز آنچه كه با كمال اخلاص براى رضاى من انجام شده است.
(مجموعه ورام, ج2, ص233)

پاداش شادمان كردن
امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت داود وحى كرد: بنده اى از بندگان من با حسنه مىآيد كه از اين رو بهشت را بر او مباح نمودم.
داود عرض كرد: آن حسنه چيست؟
خداوند به او وحى كرد: ((يدخل على عبدى المومن سرورا ولو بتمره; بنده با ايمان را هر چند با يك عدد خرما شادمان سازد.))
داود عرض كرد: خداوندا سزاوار است كسى كه تو را شناخت اميدش را از تو قطع نكند.
(اصول كافى, ج2, باب ادخال السرور على المومنين)

احترام به پدر
يكى از ائمه محترم جمعه نقل مى كرد: يك بار به محضر حضرت امام رضوان الله عليه در جماران رسيدم, يكى از مسوولين مملكتى براى انجام كارهاى جارى به خدمت امام رسيد, پدر سالخورده اش نيز همراهش بود وقتى كه مى خواست حضور امام برسد خودش جلوتر از پدر حركت مى كرد, پس از تشرف به خدمت امام, پدرش را معرفى كرد, امام نگاهى به آن مسوول نمود و فرمود: ((اين آقا پدر شما هستند؟)) عرض كرد: آرى, امام فرمود: ((پس چرا جلوى وى راه افتادى و وارد شدى؟))
امام به اين ترتيب مقام ارجمند پدرى را گوشزد كرده و درس بزرگ احترام به پدر را به ما آموخت.
(مجله پيام انقلاب, شماره 69)